بانك جامع مقالات امام خميني (ره)

مشخصات كتاب

سرشناسه:مركز تحقيقات رايانه اي قائميه اصفهان،1390

عنوان و نام پديدآور:بانك جامع مقالات امام خميني (ره)/ جمعی از نویسندگان.

مشخصات نشر ديجيتالي:اصفهان:مركز تحقيقات رايانه اي قائميه اصفهان 1390.

مشخصات ظاهري:نرم افزار تلفن همراه و رايانه

موضوع: مقالات

سرگذشت و زندگينامه

زندگي امام به روايت امام

زندگي امام به روايت امام متن زير فرازهائي از زندگي حضرت امام خميني - سلام الله عليه - است كه پس از توضيحات معظم له، فرزند گرامي ايشان حضرت حجت الاسلام والمسلمين حاج سيد احمد خميني نوشته و سپس حضرت امام آن را اصلاح نموده است: بسمه تعالي به حسب شناسنامه شماره 2744 تولد: 1279 شمسي در خمين، اما در واقع 20 جمادي الثاني 1320 هجري قمري مطابق اول مهر 1281 شمسي است. (18 جمادي الثاني 1320 مطابق 30 شهريور 1281 صحيح است) نام خانوادگي: مصطفوي; پدر: آقا مصطفي; مادر: خانم هاجر (دختر مرحوم آقاميرزا احمد مجتهد خوانساري الاصل و خميني المسكن) صدور در گلپايگان به وسيله صفري نژاد رئيس اداره آمار ثبت گلپايگان در خمين در مكتبخانه مرحوم ملا ابوالقاسم تحصيل شروع و نزد مرحوم آقاشيخ جعفر و مرحوم ميرزا محمود (افتخار العلماء) درسهاي ابتدايي سپس در خلال آن نزد مرحوم حاج ميرزا محمد مهدي (دايي) مقدمات شروع و نزد مرحوم آقاي نجفي خميني منطق شروع و نزد حضرت عالي (×) ظاهرا (سيوطي و شرح باب حادي عشر و) منطق و مسلما در مطول مقداري. در ادراك كه سنه 1339 قمري براي تحصيل رفتم نزد مرحوم آقا شيخ محمد علي بروجردي مطول و نزد مرحوم آقا شيخ محمد گلپايگاني منطق و نزد مرحوم آقا عباس اراكي شرح لمعه پس از هجرت به قم به دنبال هجرت مرحوم

آيت الله حاج شيخ عبدالكريم - رحمة الله عليه - (ظاهرا هجرت ايشان رجب 1340 قمري بود) هجرت آيت الله حائري به قم رجب 1340 و نوروز 1300 شمسي است) تتمه مطول را نزد مرحوم اديب تهراني موسوم به آقا ميرزا محمد علي و سطوح را نزد مرحوم آقاي حاج سيد محمد تقي خوانساري مقداري و بيشتر نزد مرحوم آقا ميرزا سيد علي يثربي كاشاني تا آخر سطوح و با ايشان به درس خارج مرحوم آيت الله حائري (حاج شيخ عبدالكريم) مي رفتيم و عمده تحصيلات خارج نزد ايشان بوده است. و فلسفه را مرحوم حاج سيد ابوالحسن قزويني و رياضيات (هيئت، حساب) نزد ايشان و مرحوم آقاميرزا علي اكبر يزدي. و عمده استفاده در علوم معنوي و عرفاني نزد مرحوم آقاي آقاميرزا محمد علي شاه آبادي بوده است پس از فوت مرحوم آقاي حائري با عده اي از رفقا بحث داشتيم تا آنكه مر حوم آقاي بروجردي - رحمة الله - به قم آمدند براي ترويج ايشان به درس ايشان رفتم و استفاده هم نمودم و از مدتها قبل از آمدن آقاي بروجردي عمده اشتغال به تدريس معقول و عرفان و سطوح عاليه اصول و فقه بود پس از آمدن ايشان به تقاضاي آقايان; مثل مرحوم آقاي مطهري به تدريس خارج فقه مشغول شدم و از علوم عقليه بازماندم و اين اشتغال در طول اقامت قم و مدت اقامت نجف مستدام بود و پس از انتقال به پاريس از همه محروم و به امور ديگر اشتغال داشتم كه تاكنون ادامه دارد. نام عيال اينجانب خديجه ثقفي معروف به قدس ايران، متولد 1292 شمسي، صبيه

حضرت آقاي حاج حاج ميرزا محمد ثقفي طهراني. تاريخ ازدواج: 1308; فرزند اول: مصطفي، متولد: 1309 شمسي; 3 دختر در قيد حيات با يك پسر، احمد متولد: 1324; دختران به ترتيب سن: صديقه، فريده، فهيمه، سعيده و بعد از احمد، لطيفه; آخرين فرزند در حيات احمد. پي نوشت: × منظور آيت الله پسنديده مي باشند.

كارنامه نور (زندگينامه امام خميني)

كارنامه نور (زندگينامه امام خميني) فصل اول: از ولادت تا وفات

1 . خاندان مردم ديندار و شريعتمدار خمين 1، يوسف خان كمره اي را از سوي خود نيابت دادند كه به نجف رفته عالمي عامل و مجتهدي روشن بين را با خود به خمين آورد تا امور شريعت و اداره معيشت آنان را به عهده گيرد . يوسف خان كه خود از عالمان آن ديار بود، در نجف اشرف از ميان عالمان آن شهر علوي، علامه سيد احمد موسوي مشهور به "هندي" را يافت كه نشان سيادت و شرافت در جبين او پيدا بود . او به "هندي" شهرت يافته بود از آن رو كه سالها پيش از اين نياي بزرگوارش به انگيزه تبليغ دين و آيين از نيشابور به كشمير هجرت كرده بود . پدر سيد احمد در همان جا (كشمير) شاهد شهادت را در آغوش گرفت و از آن پس به رسم و سپاس مردم هند به "دينعلي شاه" لقب گرفت . آن شهيد بزرگوار (پدر سيد احمد) از نوادگان ميرحامد حسين، صاحب عبقات الانوار است . سيد احمد موسوي (هندي) پس از شهادت پدر، كشمير را به قصد نجف ترك گفت و به مقام بلند اجتهاد و فقاهت در همين شهر مقدس دست يافت . او كه

علم را به انگيزه خدمت به دين آموخته بود، در برابر دعوت يوسف خان كمره اي، از خود مقاومتي نشان نداد و چونان اجداد بزرگوارش، نجف را به قصد تبليغ دين پشت سر نهاد و روي به ديار خميني ها كرد . در خمين با سكينه، خواهر يوسف خان عقد همسري بست و بعد از سه دختر، خداوند به او فرزندي داد كه نامش را مصطفي نهاد . سيد مصطفي، مقدمات را در خمين نزد ميرزا احمد خوانساري آموخت . ميرزا احمد از نوادگان مرحوم حيدربن محمد خوانساري مولف زبدة التصانيف است . علاقه و ارتباط نزديك استاد و شاگرد، آنان را خويشاوند نيز كرد و سيد مصطفي دختر ميرزا احمد را كه پيش از ازدواج "حاجيه خانم" نام داشت و پس از آن، در خانه سيد مصطفي هاجر صدا زده مي شد . به همسري برگزيد . مرحوم سيد مصطفي موسوي كه در خمين او را آقاي موسوي و يا آسيد مصطفي و يا آسيد هندي خطاب مي كردند، اندكي پس از ازدواجش با هاجر، راهي اصفهان شد تا تحصيلات خود را در آنجا ادامه دهد . پس از مدتي، همراه همسر و نخستين فرزندش (مولود آغا) به نجف و سامرا هجرت كرد و بيش از پنج سال از محضر بزرگاني، همچون مرحوم ميرزاي شيرازي در سامرا سود برد . بازگشتش را به خمين كه به دعوت مردم آن شهر بوده است، سال 1312ه . ق . برابر با 1274 ه . ش در خاطره ها ثبت كرده اند . 2 چهره اي كه از سيد مصطفي در خاطره هاي مربوط به آن زمانها،

ترسيم مي شود، سيماي عالمي غيرتمند و مردمي است كه شهامت و شجاعت او، بارها كام خانهاي خمين و اطراف آن را تلخ كرده بود . مقاومت در برابر زورگويان حكومتي كه همگي حاميان خانهاي آن روز بودند، و حمايتهاي جوانمردانه سيد مصطفي از مظلومان شهري و روستايي، عرصه را بر زمين داران خمين تنگ كرده بود و راهي جز به شهادت رساندن آن عالم بزرگوار، پيش پاي خود نديدند . زمانه و زمينه هاي شهادت سيد مصطفي، نمايي روشن از همه جاي ايران بود . حكومت مركزي به غايت ضعيف و ناتوان شده بود . شاه قاجار (مظفرالدين شاه) اداره كشور را به كساني بي كفايت تر از خود سپرده بود و خود همه وقت و توان و ثروت دولتي اش را صرف معالجه خود مي كرد . بابت چندين سفر به اروپا و معالجه مزاج عليلش، كشور را به چندين بانك خارجي مقروض كرد و اوضاع و احوال برخي شهرهاي ايران، از جمله خمين و گلپايگان و سلطان آباد (اراك) بسيار بد گزارش مي شد . هركس كه ثروتي و زميني و چند حلقه چاه داشت، تفنگچي نيز استخدام مي كرد . زور و ستم، تنها زباني بود كه خوانين و حكومتي ها با آن تكلم مي كردند و مردم را به شنيدن و تمكين در برابر خود، مي خواندند . در چنين اوضاع و احوالي آقا مصطفي تصميم گرفت با عضدالسلطان والي سلطان آباد، ديدار و گفتگو كند . بامداد روز جمعه، دوازدهم ذي قعده سال 1320، پس از خواندن نماز صبح، خمين را همراه چند تن همراه و محافظ، به قصد

اراك ترك گفت . در يك فرسنگي آبادي حسن آباد، خستگي راه را از تن مي ريختند كه دو سواره پيش روي آنان ظاهر شدند: جعفرقلي خان و رضاقلي سلطان، سلام كردند . يكي از آن دو مشك آبي را از خرجين اسب بيرون آورد و به آقا مصطفي تعارف كرد . سيد، آن دو را مي شناخت و حتي به تقاضاي آنان براي همراه شدن با او در اين سفر، پاسخ رد داده بود . گويا از جايي شنيده بود كه آن دو قصد جانش را كرده اند . به رسم ادب، قدري از آن آب را نوشيد و هنوز مشك را پايين نياورده بود كه دو تير قبا و قلبش را دريدند . قاتلان سيد، از معركه گريختند و مدتي اجراي عدالت را در حق خود به عقب انداختند . همراهان سيد شهيد، با اندوه فراوان پيكي را به سلطان آباد (اراك) فرستادند و خبر شهادت عالم خمين را به مردم رساندند . جمعيتي انبوه به استقبال جسم خونين سيد مصطفي به دروازه شهر هجوم آوردند و معتمدالسادات، عالم بزرگ اراك تحت الحنك به دوش انداخت و كفش از پاي در آورد و جنازه را از پشت اسب بر دوش مردم نهاد، مراسم كفن و دفن همان جا صورت پذيرفت . 3 اراك به سوگ نشست و علماي تهران در عزاي سيد مصطفي گزارشهايي اندوهگينانه از شهرهاي كوچك به مردم دادند . اصفهان و گلپايگان و خوانسار تا چهلمين روز شهادت آن عالم جليل القدر و مظلوم، پي در پي مجلس سوگ برپا كردند . اما خمين را آشوبي ديگر بود و پير

و جوان آن بر سر و سينه مي كوبيدند . هاجر، همسر داغدارش از همه بي تاب تر بود . سيد مرتضي پسر مهتر شهيد، به پشت بام برج پناه برده بود كه در آنجا اشك بريزد و از همان جا ديد كه مردم خانه هاي جعفرقلي خان و رضاقلي سلطان را در آغوش خشم خود مي سوزانند . امين سلطان، صدر اعظم مظفرالدين شاه براي اعاده حيثيت به حكومت آشفته قاجار، سردار حشمت را ماموريت داد كه قاتلان سيد مصطفي خميني را قصاص كند . قاتلان به قلعه اي در دو فرسنگي شهر گريختند . فوجي از قشون حكومتي پس از چند روز محاصره قلعه، درهاي آن را گشودند و رضاقلي سلطان را مرده يافتند . جعفر قلي خان را همراه با زني كه با او در قلعه بود، دستگير كرده به تهران فرستادند . از طرف برخي اعيان حكومتي از جمله وزير خلوت يا همان وزير دربار ، اقداماتي براي آزاد كردن قاتل صورت گرفت; ولي مردم و علماي شهرهاي تهران و اراك سخت برقصاص او پاي فشردند . پافشاريهاي مردم، علما و فرزندان سيد مصطفي دربار را به اعدام جعفرقلي خان مجبور كرد . آية الله پسنديده كه در آن زمان به سيد مرتضي شهرت داشت و دوران نوجواني را مي گذراند، ماجراي قصاص قاتل پدرش را اين گونه به ياد مي آورد: "در چهارم ربيع الاول 1323 ه . ق . قاتل را براي اعدام به ميدان بهارستان بردند . به من و برادرم گفتند به منزل برويم . چون بچه بوديم و متاثر مي شديم، ولي سايرين به ميدان رفتند

. مطابق رسم آن روزگار، قاتل، مير غضب و شاه (وليعهد) كه همگي در ميدان حاضر بودند، لباس قرمز برتن داشتند . سر جعفرقلي خان را بريدند ... چند روز بعد از اعدام قاتل، همراهان براي بازگشت به خمين گاري كرايه كردند" . 4

كودكي شهيد سيد مصطفي موسوي خميني در سن چهل و دو سالگي، شهد شهادت را نوشيد و بزرگترين ميراث او پنج فرزند صالح بود: مولود آغا (متولد 1305 قمري)، فاطمه (متولد 1312قمري) مرتضي (متولد 1313قمري) نورالدين (متولد 1315قمري) و روح الله . روح الله كه پنجمين و آخرين فرزند سيد مصطفي است، در سحرگاه چهارشنبه، نخستين روز مهرماه سال 1281ه . ش . برابر با بيستم جمادي الثاني 1320 ه . ق . 5 سالروز ميلاد مسعود حضرت فاطمه زهرا - سلام الله عليها - ديده خاكيان را به جمال افلاكي خود روشن كرد . نام او يكي از با مسماترين نامهايي است كه تاكنون براي انساني ثبت كرده اند: او به حق روح خدا در كالبد زمان بود و جسم افسرده امتي را جنبش و حيات دوباره داد . آري ، "الاسما تنزل من السما; نامها از آسمان فرود مي آيند . " تولد روح الله ، پدر را از دل و جان خشنود كرد و از همان روز نخست كمر به تربيت الهي او بست; چنان كه به دايه روح الله (ننه خاور) گفت: "تا وقتي كه پسرم روح الله را شير مي دهي، دست به سوي هيچ سفره اي جز سفره خود و يا غذايي كه از خانه من براي تو فرستاده مي شود، دراز مكن" . 6 چهارماه

و بيست روز سايه پدر، جسم كوچك كودك را از گرماي حوادث و فتنه ها پناه داد; اما روح الله پنجمين ماه عمر خود را با درد يتيمي آغاز كرد و از آن پس مادر گرامي اش و عمه بزرگوارش بانو صاحبه خانم، تربيت او را عهده دار بودند . صاحبه خانم، زني دلير و شجاع بود . در قدرت روحي و كرامت نفس اين زن، همين بس كه بدانيم اگر تدبيرها و پافشاريهاي او نبود، قاتل پدر قصاص نمي شد; دوران كودكي روح الله با تربيت و اصلاح و مكرمت آموزي توام نبود; جسم و جان روح الله، زخم يتيمي را از ياد نمي برد، و مردي بزرگ از دامان او به معراج حقايق نمي رفت . روح الله از زبان اين بانوي مردآفرين، تاريخ و سرگذشت اجدادش را از نيشابور تا كشمير، و از آنجا تا نجف و سامرا و خمين شنيد و روح حق طلبي و عدالت خواهي را از او آموخت . به حتم يكي از شورانگيزترين داستانهايي كه از زبان عمه اش شنيد، داستان شهادت پدر بوده است; هر چند به اين مقدار نيز اكتفا نكرد و مدتي خود نيز ماجراي شهادت پدر را از زبانها و قلمهاي متفاوت شنيد و خواند . 7 علاقه روح الله به پدر از نامي كه او براي شهرت خود برگزيد، پيدا است: مرتضي "پسنديده" را پسنديد، نورالدين به "هندي" رضايت داد، و روح الله چراغ " مصطفوي" را برافروخت . همچنين در جواني نيز بعضي نوشته هايش را با "ابن الشهيد" مختوم مي كرد تا ياد پدر شهيد خود را هميشه در خاطر

عاطرش زنده نگه دارد . از مهمترين حوادث كشور كه در دوران كودكي امام رخ داد . نهضت مشروطيت بود . چهار سال و چهارماه از تولد او مي گذشت كه شاه قاجار به امضاي پنجاه و يك اصل قانون مشروطيت تن داد و نه روز بعد بستر خود را در گورستان پهن كرد . 8حوادث مربوط به نهضت مشروطيت اگرچه بيش از هر جاي كشور، پايتخت را مي لرزاند، گويا شهرها و روستاهاي كوچك و دور را نيز از خود بي خبر نمي گذاشت و دعاي خانواده روح الله براي بهبود حال شيخ فضل الله نوري، پس از نجات از سؤ قصد كريم روانگر، حكايت روشني از اين تاثير و تاثر است . 9 يكي از خاطرات شنيدني درباره ايام كودكي امام ماجرايي است كه به خوبي نشان مي دهد او از همان سالهاي نخست زندگي، به مسائل مهم كشور و امت اسلام، علاقه و توجه داشت: روح الله با آن كه معلم نقاشي نداشت، همچنان با نقاشي، دل مشغول مي داشت . يكي از تصاوير خيالي اش كه از واقعيت الهام گرفته بود از خانه فراتر رفت و در ميان اقوام و دوستان دست به دست شد . در اين نقاشي، دو رنگ به كار رفت: مركب سياه و دواگلي (مركوركرم) . مجلس شوراي ملي را بزرگ تر از ابعاد تالار بزرگ خانه شان رسم كرد و سرهايي را با عمامه هاي سياه و سفيد و كلاه هاي بوقي و پوستي به عنوان نمايندگان مجلس، دور اتاق جا داد . بر پشت بام تالار تعداد زيادي دايره به عنوان توپ كشيد و چند

عدد از توپ ها ، پشت بام را سوراخ كرده، روي سر نمايندگان مجلس افتاده از زير در تالار خون سرخ روان بود . 10 نخستين آموزگاران روح الله، مرحوم ميرزا جعفر و مرحوم ملاابوالقاسم بودند . ميرزا جعفر هر روز صبح به خانه شهيد سيد مصطفي مي آمد و به فرزند پنج ساله او خواندن و نوشتن مي آموخت . در مكتب ملا ابوالقاسم، بي غلط خواندن قرآن را فراگرفت و در كنار قرائت و تجويد قرآن، همه آنچه در مكتبخانه هاي آن روزگار معمول بود، آموخت . پس از اتمام دوره مكتبخانه، به مدرسه مي رود تا درسهاي اين مراكز جديد التاسيس را نيز تجربه كند . حسن مستوفي، فرزند خاله روح الله كه در كودكي همدرس و همبازي هم بودند، مي گويد: "ما با هم به مدرسه اي مي رفتيم كه به سبك مدارس فرانسوي، ميز و صندلي داشت" . 11شايد وجود خانهاي متحول در خمين باعث شده بود كه در آن منطقه، مدارس جديد نيز داير شوند و آن گونه كه در "سرگذشتهاي ويژه از زندگي امام خميني" برمي آيد: نام آن مدرسه تازه تاسيس احمديه بوده است . 12

ورود به حوزه علميه تحصيل علوم اسلامي را امام خميني پيش از پا نهادن به پانزده سالگي آغاز كرد . مقدمات را نزد برادر ارجمندش: مرحوم آية الله پسنديده آموخت و تا پيش از هجرت به اراك، از محضر مرحوم ميرزا محمود افتخارالعلما مرحوم ميرزا رضا نجفي خميني، مرحوم آقا شيخ علي محمد بروجردي، مرحوم آقا شيخ محمد گلپايگاني و مرحوم آقا عباس اراكي استفاده ها كرد . به گفته برادر، منطق

و مطول و سيوطي را نزد او خوانده است . خط و خوش نويسي را نيز نزد يكي از اساتيد مدرسه تازه تاسيس آقا حمزه محلاتي آموخت . در سن پانزده سالگي، با پشت سر گذاشتن حوادث تلخ و شيرين و آموختن دروس مقدماتي حوزه، براي ورود به دنياي بزرگترها آماده تر شده بود . آشنايي اش با ادبيات عرب و فارسي بيش از مقدار لازم براي طلبه ها بود . منطق و فنون استدلال را خوب مي شناخت . خط را بسيار زيبا مي نوشت . اخبار كشور و شهر را پي مي گرفت و در همه فعاليتهاي مربوط به جوانان مدافع شهر، شركت مي جست . جمعه ها به ميدان مشق تير مي رفت تا فنون دفاع را بياموزد . اينك دو سال و نيم از جنگ بين المللي اول مي گذرد . اجساد كشته شدگان جنگ، شهر را به عزا و وبا مبتلا كرده است . موثرترين دارويي كه كمابيش از كشتار وبا مي كاست ماست بود . اما قشون روس، ماستها را از خانه مي گرفتند و خود را ايمن مي كردند . مادر گرامي روح الله، هر از گاه فرزندش را با مشكي پر از ماست به در خانه بيماران مي فرستاد تا در درمان آنان گامي برداشته باشد . اما خانه پدري روح الله نيز از گزند وبا مصون نماند و نخست صاحبه خانم، عمه شجاع و فداكار و اندكي پس از او هاجر، مادر روح الله، دار فاني را وداع گفت . چند سال ديگر نيز در خمين ماند و در اين سالها هم به مدرسه مي رفت

و هم چشم به تحولات سريع و شگفت ايران داشت . آنچه بيش از همه، روح الله را در آن سالهاي غريب به وجد آورد، نهضت جنگل بود . دليل علاقه روح الله جوان به رهبر نهضت جنگل، نقل يك خواب از او و سرودن قصيده اي در ستايش ميرزا كوچك خان جنگلي است: يك روز آقا مرتضي قصيده اي در لابه لاي دفتري كه مادر مخارج خانه را در آن مي نوشت، يافت . دانست كه از روح الله است . پرسيد: "اين، براي كيست؟ " روح الله نوجوان گفت: "براي ميرزا كوچك خان كه چندي پيش، مهمان ما بود" . آقا مرتضي با تعجب پرسيد: " خود ميرزا؟ "روح الله پاسخ داد: "بله" . سوال تكرار شد و پاسخ نيز . ننه خاور دخالت كرد و گفت: يك ماه پيش ديدم روح الله خيلي سرحال است . گفتم از وقتي مادرتان رحمت خدا رفته شما غمگين هستيد . چطور امروز اين قدر سرحال هستيد؟ برايم خواب شب گذشته را تعريف كرد: "شب بود، اما خورشيد همچنان در آسمان بود . اين خانه نيز جنگل بود . جنگلي ها با اسب به اين خانه آمدند و ميرزا در ميان آنها بود . برايش چاي آوردم، لبخندي زد . بي آن كه چيزي بگويد: خداحافظي كرد و رفت" . 13 غير از اين نشانه هاي ديگري نيز هست كه نشان مي دهد امام خميني در نوجواني علاقه و اعتقاد بسياري به رهبر نهضت جنگل داشته است; از جمله هماره براي سلامتي او دعا مي كرد; يك بار به برادرش پيشنهاد پيوستن به نهضت را داد

و پيوسته اخبار آنها را دنبال مي كرد . 14 سال 1339ه . ق امام خميني براي تكميل تحصيلات خود به اراك 15 رفت تا محضر پرفيض عالمي رباني و فقيهي هوشمند را درك كند . پيش از عزيمت به اراك، نخست تصميم داشت كه به اصفهان برود و در آن ادامه تحصيل دهد; اما آوازه شيخ عبدالكريم حائري يزدي كه در آن سالها در همه مراكز علمي پيچيده بود، خميني جوان را به اراك كشاند . در اراك، وارد مدرسه سپهدار شد . بيدرنگ، منطق را دوره كرد، نحو را به كمال آموخت و به بديع و بيان احاطه يافت . شور و نشاط درس آموزي، او را از نگاه به اوضاع و احوال كشورش باز نمي داشت و حوادث تلخ آن روزها، همت او را در كسب معرفت و دانش دين سست نكرد; چنان كه وقتي براي اولين بار در مجلس ختم مرحوم سيدمحمد طباطبايي عالم مشروطه خواه به منبر رفت، علم و سياست را به هم آميخت . انتخاب طلبه جوان خميني براي اين مجلس، بي شك با روحيات و گرايشهاي او ارتباط داشته است . اولين سخنراني امام خميني در آن مجلس باشكوه، از هر گوشه آفرينها برانگيخت و همين امر موجب شد كه وي دعوتهاي بعدي را نپذيرد و تا چهار سال با منبر وداع گويد; زيرا نيك مي دانست كه ستايشگريهاي خلق، با دل و روح او چه خواهند كرد . در مدتي كه روح الله در اراك، از حوزه آية العظمي حائري يزدي سود مي جست، حوادث بسياري نيز بر كشور گذشت: كودتاي رضاخان در اسفند 1299 و

دستگيري سيدحسن مدرس از آن جمله است . پيش از آن كه همراه روح الله از اراك به قم سفر كنيم . نقل خاطره اي زيبا و شيرين كه براي او در كوچه هاي اراك روي داده است، چشم ما را به شخصيت اين مرد الهي، بازتر مي كند . در 27 اسفند همان سال، دو تلگراف به اراك رسيد كه مايه خشنودي همگان شد . نخست اين كه حقوق احمدشاه از خزانه دولتي به سي هزار تومان و مقرري شاهزادگان عياش قاجاري به بيست هزار تومان تقليل يافت . ديگر آنكه ورود هرگونه مشروبات الكلي به كشور اكيدا ممنوع اعلام شد و مقرر گرديد در ميهمانيها، به جاي مشروبات الكلي، از دوغ و شربت استفاده شود . چندي قبل از اين تصميم دولت: دو قلچماق مست، توبره پيرمردي نمك فروش را روي يخهاي كوچه خالي كرده بودند تا در تلو تلو خوردنهاي مستي، سر نخورند . هنگام خالي كردن توبره دوم، آقا روح الله نوجوان از راه رسيد و مچ يكي از آنان را چنان پيچيد كه فرياد از او برخاست و ديگري پا به فرار گذاشت . پيرمرد نمك فروش، ناله كنان و با صداي بلند، مرگ آن دو مزاحم را از خدا خواست و براي جوانمردي كه او را از چنگ آن دو مست رهانيده بود، عمر طولاني درخواست كرد . پنجاه سال از اين ماجرا گذشت . روزي يكي از رانندگان كاميون كه بين راه مشهد - تهران در رفت و آمد بود، براي خوردن ناهار به قهوه خانه اي رفت . در آنجا با صداي بلند براي يكي از آشنايانش،

داستان نجات پدربزرگش را به دست طلبه اي جوان تعريف مي كرد و مي گفت: دست كم يك روز از عمر امام به خاطر دعاي خير پدر بزرگ من است و روزهاي ديگرش به خاطر دعاي هزاران انسان ديگر . زيرا يكي از دو دعاي پدر بزرگم مستجاب شد و آن دو مرد مست، روزي به جان هم افتادند و با چاقو همديگر را زخمي كردند و پس از مدتي هر دو در جواني بر اثر زخم چاقو مردند . دعاي ديگر پدربزرگم عمر طولاني براي امام خميني بود و حتما اين نيز مستجاب مي شود . 16

هجرت به قم نوروز سال 1300ش/1340ق، خمين به استقبال فرزند آية الله شهيد، سيد مصطفي موسوي خميني رفت و او را كه از اراك براي ديدار خانواده بازمي گشت در آغوش گرفت . روح الله تقريبا همه اسباب و اثاثيه زندگي را با خود از اراك آورده بود و همين نشان از عزم او به بازنگشتن به اراك داشت . بي شك، دليل عمده وي به انتخاب قم براي ادامه تحصيل، هجرت آية الله العظمي حائري يزدي از اراك به قم بود . اما اين كه مرحوم حائري يزدي چرا قم را براي گستراندن بساط تدريس و مجتهدپروري برگزيد، سخن بسيار گفته اند . گويا بعد از ماجراي كودتا و استقرار دولت سيدضيا طباطبايي، معظم له با مشورتها و رايزنيهاي بسيار با آگاهان آن روز، به اين نتيجه مبارك رسيده بود كه بايد حوزه علميه را در ايران از هر جهت گسترش دهد و اراك تناسب چنداني با گسترش حوزه نداشت . قم، هم زيارتگاه حضرت معصومه بود

و هم به پايتخت نزديكتر . از اين رو براي جلب طالبان علم، آمادگي و ذابيت بيشتري داشت . امام خميني نيز پس از گذراندن ايام نوروز در خمين، آماده هجرت به قم 17 شد تا دوستان فاضل و هم درسهاي خود را اينك در قم ببيند و راهي را كه از خمين و اراك آغازيده بود، در آنجا به مقصد رساند . در كتاب "گنجينه دل" مي خوانيم: آية الله خلخالي از امام نقل مي كند كه فرمودند: "پس از حركت آقاي حائري از اراك، به قرآن تفال زدم، اين آيه آمد: منها خلقناكم و فيها نعيدكم و منها نخرجكم تارة اخري; شما را از خاك آفريديم و بدان باز مي گردانيم و از آن بار ديگر بيرون مي آوريم . " پيش خود گفتم كه نشو و زندگي و مرگ ما در قم خواهد بود . تاريخ ورود امام خميني به قم، نوروز سال 1300 ه . ش، مطابق با رجب المرجب 1340ه . ق است . در آنجا بدون اتلاف وقت پايه هاي اجتهاد را يك يك پيمود . تتمه مباحث كتاب مطول را نزد مرحوم آقا ميرزا محمدعلي اديب تهراني آموخت و دروس سطح را از محضر مرحوم آية الله محمدتقي خوانساري و بيشتر نزد مرحوم آية الله سيدعلي يثربي كاشاني فراگرفت . پس از گذراندن سطح به آرزوي ديرينه خود دست يافت و هر روز صبح چشم به سيماي موسس حوزه علميه قم، حضرت آية الله العظمي حاج شيخ عبدالكريم حائري يزدي مي دوخت دروس سطح تا سال 1345 ه . ق . روز و شب او را به خود

مشغول مي داشت و از پس تا دو سال خارج فقه و اصول مرحوم حائري يزدي را شركت مي كرد; تااين كه در سال 1355 هجري قمري استاد امام و موسس حوزه قم، رخ در نقاب خاك كشيد و به ديار افلاكيان كوچيد . براي امام خميني قم علاوه بر جاذبه هاي علمي و اخلاقي، موقعيتي مناسب نيز بود تا بتواند با بزرگان ديگري هم ارتباط برقرار سازد . يكي از كساني كه امام در قم با وي ملاقات كرد، مرحوم سيد حسن مدرس است . اين آشنايي به چند گفتگوي علمي و يا سياسي ختم نشد و امام بارها با او در تهران و مجلس شوراي ملي ملاقات و گفتگو كرده است . مرحوم مدرس - رحمه الله - خوب من ايشان را هم ديده بودم . اين هم يكي از اشخاصي بود كه در مقابل ظلم ايستاد; در مقابل ظلم آن مرد سوادكوهي آن رضاخان قلدر ايستاد و در مجلس بود . ايشان را به عنوان طراز اول، علما فرستادند به تهران و ايشان با گاري آمد تهران . از قراري كه آدم موثقي نقل مي كرد، ايشان يك گاري آنجا خريده بود و اسبش را شايد خودش مي راند تا آمد به تهران . آن جا هم يك خانه مختصري اجاره كرد و من منزل ايشان مكرر رفتم، خدمت ايشان - رضوان الله عليه - مكرر رسيدم . 18 امام خميني نوزده ساله بود كه مدرس را در قم مي بيند و از همان جا طرح آشنايي و رفت و آمد مي ريزند . مدرس در سيماي روح الله، پدرش را مي

ديد كه در اصفهان با او همدرس بود و اينك با ديدن پسر، خاطراتش در اصفهان و دوستي اش با سيد مصطفي يادآوري مي شد . از سخنان و تجليلهاي امام از مقام و شان سيدحسن مدرس در سالهاي پس از پيروزي انقلاب پيداست كه آن ديدارها، از مدرس شخصيت مقدس و بزرگي در چشم امام ساخته است . 19 ورود امام به درس آية الله حائري يزدي، در سن بيست و پنج سالگي بود . دو سال بعد، در قم با حاج شيخ محمدرضا نجفي اصفهاني آشنا شد كه فلسفه مي دانست و در فلسفه غرب نيز دستي داشت . وي در قم داروينيسم و نقد آن را تدريس مي كرد و مدتي روح الله جوان در اين درس حاضر شد . استاد ديگر امام در معقول، مرحوم حاج سيد ابوالحسن رفيعي قزويني است . محضر درس آن فيلسوف نامي ، سه علم را به روح الله آموخت: رياضيات، هيئت و فلسفه . از ميان همه اساتيد امام آن كه بيش از همه روح او را اشباع و ارضا مي كرد، درس عرفان نظري مرحوم محمدعلي شاه آبادي بود . شش سال ، گاه هر روز و گاه هر چند هفته يك روز، نزد او مي رفت تا كنار فقه و فلسفه; عرفان را نيز بياموزد . آشنايي امام با عرفان، چنان عميق و گسترده بود كه اگر به فقه و اجتهاد شهرت نمي يافت، اينك همگان او را فقط عارفي سترگ مي شناختند كه مدار عرفان در عصر حاضر است . اما علاقه او به فقه و اهتمامش به پرورش طالبان علوم نقلي،

مرجعيت را به سراغ او برد و كمتر به پير و مراد شهرت يافت; هرچند آشنايي و احاطه اش بر عرفان نظري و مقامش در عرفان عملي، چنان بلند است كه بسياري از مشاهير عرفا را بدان دسترسي نيست . جز اينها، در محضر آقا ميرزا علي اكبر حكمي يزدي نيز علوم معنوي و عرفاني را در سينه اندوخت، و عروض و قوافي و فلسفه اسلامي و فلسفه غرب را نزد مرحوم آقا شيخ محمدرضا مسجد شاهي آموخت . از آية الله حاج ميرزا جواد ملكي تبريزي اخلاق و عرفان را فراگرفت و هماره از او به بزرگي و پاك نهادي ياد مي كرد .

تشكيل خانواده 27سال از عمر مباركش مي گذشت كه همسر گزيد . حاصل اين پيوند خجسته، سه پسر و پنج دختر بود كه از اين ميان يك پسر و دو دختر، اندكي پس از تولد، ديار باقي را بر دار فاني برگزيدند . همسر گرامي آن بزرگمرد، دختر حاج ميرزا محمدثقفي از روحانيون تهران است . روح الله جوان، پدر و مادري نداشت كه براي او به خواستگاري دختري بروند و خود نيز چنان در درس و سياست و عرفان فرو رفته بود كه از همسرگزيني و تشكيل خانواده، نه سخن مي گفت و نه چندان بدان مي انديشيد . پيشنهاد اين پيوند مبارك را سيد محمد صادق لواساني، دوست و هم درس امام بدو داد . روح الله جوان، چندين بار به خانه ميرزا محمد ثقفي تهراني، پيغام فرستاد و آنان را از نيت خود باخبر كرد . اما "قدس ايران" كه دختري دبيرستاني بود و سخت به تحصيل و

زندگي در تهران خو كرده بود، هربار پاسخ منفي داد . 20تا اينكه بر اثر خوابي كه خود آن را بيان كرده است، زندگي در قم با روح الله را پذيرفت و سعادتي را كه در كارنامه او نوشته بودند، امضا كرد . آنچه بعدها از زبان اين همسر شايسته درباره امام گفته و شنيده شد، زيباترين بخشهاي حيات امام است; زيرا زنان، شفاف ترين آينه هاي مردان اند و هر مردي را بيش از همه همسر و اهل بيت او مي شناسند: اهل البيت ادري بما في البيت . ادب، متانت، صداقت، و فداكاري روح الله، چنان در دل "قدس ايران" كارگر افتاد كه پس از مدتي كوتاه، تهران و همه رفاه و تمكني كه در آنجا داشتند، فراموش كرد و يكسره دل به همسر جوان و فرزانه اش بست . اين همسر فداكار، بار سنگين بيت امام را سالها بر دوش كشيد و امام را در غربت و حبس و خطر ياري وفادار بود . در تمام اين سالها - به اعتراف همسر - حتي يك جمله كه در آن فرماني و يا عتابي باشد، ميان آنها رد و بدل نشد و او خود مي گويد: اگر مي خواستم لب حوض روسري بچه را بشويم، مي آمدند مي گفتند بلند شو تو نبايد بشويي . من پشت سر او، اتاق را جارو مي كردم . وقتي او نبود لباس بچه را مي شستم ... 21

ورود آية الله بروجردي به قم امام خميني تا هنگامي كه موسس حوزه شكوهمند قم، به درس مي نشست، در مجلس او حاضر مي شد و شرط ادب را

نگاه مي داشت . تا اين كه در دهم بهمن ماه 1315 شمسي، شمع حوزه تازه تاسيس قم به خاموشي گراييد و اميدي كه چندي دلها را گرما بخشيده بود، يك مرتبه فرو نشست . امام در آن هنگام، سي و سه بهار از عمر شريفش مي گذشت و جز جواني، مانع ديگري براي احراز مقام مرجعيت و فتوا، مسند رياست حوزه را از او محروم نكرد . از آن پس تا هشت سال، سه مجتهد بزرگ آن روزگار، حوزه را اداره مي كردند: سيد محمد حجت: سيد صدرالدين صدر و سيد محمد تقي خوانساري . در همين سالها - به ويژه پس از سقوط رضاخان - شرايط براي تحقق مرجعيت عظمي فراهم گرديد . آية الله العظمي بروجردي شخصيت علمي برجسته اي بود كه مي توانست جانشين مناسبي براي مرحوم حائري و حفظ كيان حوزه باشد، اين پيشنهاد از سوي شاگردان مرحوم حائري به ويژه امام خميني پيگيري شد . 22 همه اين تلاشها، براي آن بود كه اوضاع آشفته حوزه در آن روز، به وحدت بگرايد و همه اعضا و اجزاي حوزه، گرد يك شمع جمع شوند و آن شمع كسي جز بروجردي بزرگ نمي توانست باشد . درباره مقام علمي، جايگاه اجتماعي، زهد و تقوا، و كياست و نوآوري آية الله العظمي بروجردي، به نقل قسمتي از پيام آية الله خامنه اي، مقام معظم رهبري، به "يادواره فقهي آيت الله بروجردي" در شهر بروجرد، بسنده مي كنيم: علم و تقوا و اخلاق و روشن بيني و بزرگ منشي و كياست و نوآوري و جامع نگري و خستگي ناپذيري اين مرد بزرگ و

ذخيره الهيه چنان شخصيت ذوابعاد و عظيمي فراهم آورده بود كه نظير آن را در فقهاي صاحب نام و برخوردار از زعامت به ندرت مي توان يافت .. . حوزه علميه تحت زعامت او، پرورشگاه و خاستگاه افكار نو و گوهرهاي درخشاني شد كه به بركت آن در سالهاي بعد، نهضت روحانيت پي ريخته شد و حركتي كه در اوج آن انقلاب عظيم و شكوهمند اسلامي به رهبري مجدد بزرگ اسلام ، حضرت امام خميني - قدس الله نفسه زكيه - بود، سر برآورد . 23 امام خميني و شاگردان مبرز ايشان ، سهم بسياري در دعوت و آماده سازي زمينه براي ورود آيت اللهالعظمي بروجردي به قم داشتند . اين تلاش پيگير و هوشيارانه، دو انگيزه داشت: 1 . شايستگي ها و توانمنديهاي علمي و اجتماعي كه در آية الله بروجردي بود و ايشان را براي زعامت حوزه نونهال قم، به ايت سزاوار و بلكه متعين مي كرد . وي از برجسته ترين شاگردان آخوند خراساني، سيد كاظم يزدي و شريعت اصفهاني بود . به راحتي مي توان آن عالم بزرگوار را در عصر حاضر، احيا كننده فقه اسلامي و پيش نيازهاي آن دانست . او در فقه، اصول، رجال و حديث از قوه ابتكار و نبوغ سرشاري برخوردار بود و آثارش به خوبي اين دعوي را به كرسي مي نشاند . مكتب فقهي - اصولي ايشان، بسيار نظام مند، مدون و روش مند بود . برخي از شاخصه هاي مكتب فقهي آن مرد دانش، بدين قرارند: - لزوم توجه به فقه مقارن و بحث تطبيقي - لزوم نقد رجال با استفاده از طبقه

بندي طولي و تاريخي - ضرورت نگرش و نقد تاريخي فروعات فقهي و توجه به تاريخ صدور و مقطع صدور اقوال و فتاوا - تقدم ادله حديثي بر اصول عمليه ; مانند برائت، استصحاب و غيره . - نگاه تطبيقي به احاديث مربوط به يك مساله و دسته بندي موضوعي و دلالي آنها ... 24 آيت الله العظمي فاضل لنكراني در معرفي جايگاه علمي آن شخصيت بزرگوار فرموده اند: مرحوم آيت الله العظمي آقاي بروجردي - اعلي الله مقامه - با روش فقهي خاص خود، روح تازه اي در حوزه ها دميد و فقه شيعه را متحول ساختند . ايشان داراي خصوصيات و مباني خاصي بود كه فقه ايشان را از ديگر علماي قديم و جديد متمايز مي ساخت . 25 2 . غير از مقام علمي و شايستگي آن مرحوم براي تصدي مقام افتا، انگيزه ديگري كه امام خميني و همفكران ايشان را به تلاش براي زعامت آيت الله بروجردي بر حوزه علميه قم وامي داشت، ضرورت حفظ وحدت حوزه و خنثي كردن فتنه هاي حكومت پهلوي بود . پس از فوت موسس حوزه قم، رژيم پهلوي اميد بسياري داشت كه بتواند از تشتت و چندگانگي در حوزه استفاده كرده مقاصد شوم و پليد خود را اجرا نمايد . اما درست در همان زماني كه رضاخان چشم طمع به انحلال و يا كساد حوزه دوخته بود، شاگردان مرحوم موسس، و در راس آنان امام خميني مصمم شدند تا با پيدا كردن شايسته ترين جانشين براي آيت الله العظمي حائري يزدي آتش فتنه او را خاموش كنند . از اين رو همه آنان كه در

اين امر مهم با امام هم فكر و موافق بودند، به شهرها و بلاد دور سفر كردند و نظر عالمان و بزرگان مناطق مختلف را به اين جايگزيني جلب كردند . امام خود به همدان سفر كرد و با علماي آن شهر - كه بيم مخالفت آنان مي رفت - در اين باب سخن گفت و با دست پر بازگشت . مقدمه چيني ها و سعي بليغ بزرگان حوزه در شناساندن مقام علمي و شخصيت معنوي آيت الله العظمي بروجردي پس از چندي، ثمر داد و از هر سو نامه هاي بسيار به سوي زعيم حوزه سرازير شد . تا اين كه در سال 1364ه . ق/1324 ه . ش، آيت الله العظمي بروجردي پس از گذراندن دوران بستري و درمان در بيمارستان فيروز آبادي تهران، وارد قم شد و آرزوي امام و دوستان و شاگردانش كه سربلندي و يكپارچگي حوزه، آرزوي آنان بود، اجابت شد . اين هجرت خجسته بر اثر صلاح انديشي، زمينه سازي و هوشياري امام صورت پذيرفت و خود در صف مقدم گروه استقبال ايستاد . غير از تلاشهاي امام و همفكرانش، آنچه راه زعامت عامه را براي آيت اللهالعظمي بروجردي هموار كرد، ايثار و اخلاص آيات ثلاث (مرحومان: حجت، سيدمحمدتقي خوانساري و صدر - رضوان الله تعالي عليهم) بود . بدين ترتيب آن مرد بزرگ الهي ، پس از سي سال گوشه گيري و انزوا، سرپرستي حوزه شكوهمند قم و مرجعيت عامه جهان اسلام را به دست گرفت . رياست عامه و پر افتخار آن بزرگ مرد، پانزده سال به طول انجاميد و در اين فرصت طلايي، حوزه علميه قم

به كانون همه فعاليتهاي ديني و علمي در سرتاسر ايران بدل شد . روشن بيني و واقع نگري هاي بروجردي بزرگ، در تغييرات اساسي در ساختار حوزه بسيار موثر افتاد . آگاهي هاي او از وضعيت اسفبار كشور و جهان اسلام، در طراحي و برنامه ريزي هاي حوزه تاثير فراوان داشت: "تقريب بين مذاهب"، "فرستادن نماينده به الازهر"، "ساختن مسجد و مدرسه در خارج از كشور"، "اعزام مبلغ به كشورهاي اسلامي"، "تشويق طلاب به آموختن دروس جديد، از جمله زبان انگليسي"26 و "استقبال از طرح اصلاح و نوسازي حوزه" شمه اي از كارستان او است . در همه اين توفيق ها و اصلاحات و توسعه حوزه، امام شريك و بلكه خود باني بود; زيرا به توصيه و تاكيد او بود كه حوزه تحت سرپرستي يك زعيم گرد آمد و او بود كه زمينه را براي چنين اتحاد و اتفاقي فراهم آورد . توفيقات و تلاشهاي آيت الله العظمي بروجردي، چنان چشمگير و جهانشمول بود، كه چندماه پس از فوت ايشان، يكي از نشريات داخلي، نوشت: حوزه علميه قم، طي پانزده سال رياست عاليه حضرت آيت الله فقيد بروجردي، به سرعت راه ترقي و نيرومندي مترقيانه اي را مي پيمود . علاوه برافزايش مدرسين، حوزه هاي درسي و محصلين علوم ديني، تحول بزرگ و بي سابقه اي نيز در چگونگي ربيت شاگردان اين دانشگاه بزرگ روحاني پديدار شد . بدين ترتيب كه نسل جديدي از روحانيون و طلاب پرورده شدند كه بسيار روشنفكر، قادر به فهم تحولات علمي و اجتماعي، موقع شناس و آشنا به سياست جهاني و علوم جديدند . اين دسته ظاهرشان آراسته تر

از گذشتگان و معلوماتشان مفيدتر براي معرفي حقيقت اسلام و شيعه به جهانيان نيز صلاحيتشان محرز است . افراد اين نسل جديد، بعضي يكي دو زبان خارجي فراگرفته اند يا مي گيرند، كتابهاي علمي و اجتماعي و سياسي را به دقت و روشن بيني خاصي مطالعه مي كنند . در نويسندگي قدرت فراواني دارند، و در كلاس درس و منابر و مجالس مسائل و مطالب را خيلي نيكوتر و موثرتر بيان مي نمايند ... از همين دسته اند كساني كه دست به انتشار نشرياتي مانند ماهنامه "مكتب اسلام" و ماهنامه "مكتب تشيع" زده اند . كه از نشريات بسيار آموزنده و موثر مذهبي در دوره ما بشمارند و در اين دوران نشريات و كتابهايي كه به وسيله فضلا و مدرسين محترم قم چاپ و نشر شده كه اهميت بين المللي پيدا كرده است . 27 مي توان اطمينان داشت كه اگر نبود برخي موانع و مخالفتهاي مقدس م آبان حوزه و كساني كه بقاي خود را در حفظ ساختار سنتي حوزه مي ديدند، اصلاحات آيت الله بروجردي بسي بيش از اين بود و بسا كه طرح جامع، واقع بينانه و دردمندانه امام صورت تحقق مي بخشيد . آنگاه كه امام خميني طرح اصلاح حوزه را به زعيم آن تقديم كرد، 28وي به جد خواستار اجراي آن شد; اما دريغ و درد كه عافيت طلبان و سطحي نگران، نوسازي ساختار و برنامه هاي حوزه را برنتافتند و بر سر راه آن هزار چون و چراي بي منطق نهادند . آيت الله بروجردي پس از اندكي مقاومت در برابر آنان، تن به سكوت داد و از اصرار

خود بر اجراي طرح نوسازي حوزه، ست برداشت . امام و كساني كه او را در نوشتن طرح پيشنهادي ، كمك كرده بودند، از خود عكس العملهاي متفاوت و مناسب با شان و حالات خود بروز دادند: آيت الله مرتضي حائري به مشهد هجرت كرد; شهيد مطهري بيرون آمدن از قم و حضور در دانشگاه را برگزيد، و امام خار در چشم و استخوان در گلو ماند و صبر پيشه كرد . امام خميني تا پايان راه، زعيم حوزه را همراهي صادق و فداكار بود و در اين راه از هيچ تلاشي دريغ نكرد . هماره آن پير فرزانه را در بهبود مشي حوزه و اداره و تقويت آن ياري مي رساند و چون يكپارچگي، سربلندي و شكوه حوزه و حوزويان را در قدرت و عظمت رهبري آن مي ديد، حفظ حرمت آن را تا پايان بر خود واجب مي دانست; تا آنجا كه با حوصله اي تمام، مدت پنج سال به درسهاي او گوش سپرد و با حضورش در كنار شاگردان آيت الله بروجردي بر عظمت و شكوهمندي او افزود . حتي به اين مقدار نيز اكتفا نفرمود و درسهاي او را نوشت و تقرير كرد; 29 تا همگان را حجت تمام شود و كسي را بهانه نباشد . اين در حالي بود كه امام در آن سالها خود مدرسي توانا در فقه و اصول و فلسفه و عرفان و اخلاق بود و مقامات علمي و معنوي اش، خاص و عام را زبانزد . با اين همه، آنچه را كه وظيفه خود مي دانست فرو نگذاشت و در كنار تقويت و وحدت بخشي به

حوزه، در قضايايي مانند ماجراي " فداييان اسلام" و سرنوشت رهبر شهيدشان، آنچه در توان داشت، به ميدان آورد; اگرچه - مع الاسف - سودي نكرد . امام خميني سخت مورد علاقه و اعتماد آيت الله بروجردي بود و در زمان زعامت ايشان بر حوزه ها، ماموريتهاي مهمي را از سوي مرجعيت شيعه بر عهده گرفت . از جمله دوبار به نمايندگي از آيت الله بروجردي و ديگر علماي اسلام، با نمايندگان شاه گفتگو كرد و آنان را از نتايج كارهاي خود برحذر داشت . 30 در يكي از اين گفتگوها، امام خميني دكتر اقبال (نخست وزير وقت) را از تغيير قانون اساسي منع كرد و بدو فرمود: ما به شما هرگز اجازه چنين تغيير و تبديلي در قانون اساسي را نمي دهيم; زيرا اين گونه تغيير، افتتاحيه اي جهت دستبرد اساسي به قوانين موضوعه اين كشور خواهد شد و به دولت فرصت مي دهد كه هر وقت هر طور كه سياست و منافع او اقتضا مي كند در قانون اساسي دست برد و طبق اغراض و اميال خود، قانوني را ملغي و قانون ديگري را جعل نمايد . 31 شعاع آثار و بركات بروجردي بزرگ، چنان گسترده است كه در كارنامه كمتر فقيهي جاي مي گيرد . با تلاشهاي پي گير و هوشمندانه ايشان و مرحوم شيخ محمود شلتوت بود كه آرزوي تقريب مذاهب در دلها افروخته تر شد و موسسه "دارالتقريب بين المذاهب الاسلاميه" براي ايجاد تفاهم هرچه بيشتر ميان مسلمانان شيعي و سني ايجاد شد . در مقابل مفتي اعظم الازهر، شيخ محمود شلتوت به جواز پيروي از فقه جعفري فتوا داد

و در دانشگاه الازهر مصر، كرسي ويژه اي به تدريس اين فقه پويا و توانمند اختصاص يافت . بالاخره روز دهم فروردين سال 1340 خورشيدي/12 شوال 1380 قمري فرا رسيد و پيغام معشوق در گوش عاشق خوانده شد . مردم عزادار ايران به خيابانها ريختند و در قم يكي از باشكوهترين اجتماعات مذهبي تا آن روز، در تشييع پيكر مرجع عالم تشيع برپا شد . اين همراهي تا سپردن جسم عالمي به خاك، چنان رژيم پهلوي را به هراس انداخت كه از همان وقت در انديشه بيرون كردن كانون مرجعيت از ايران، فرو رفت . پيكر پاكش را در مسجد اعظم كه خود آن را بنا و تاسيس كرده بود به خاك سپردند و اينك زيارتگاه زائران حضرت معصومه - سلام الله عليها - است .

آغاز نهضت سياست و شيوه كشورداري زمامداران، هماره در كانون توجه حضرت امام خميني قرار داشت و ايشان در هيچ دوره اي از زندگي پربار خود، از مسئوليتهاي اجتماعي شانه خالي نكرد . ليكن اولين دوره فعاليت سياسي امام خميني به لحاظ اهميت و تاثيرگذاري مستقيم، مربوط به سالهاي پس از شهريور 1320 (ه . ش) است . شهريور 20، در تاريخ معاصر ايران، اهميت بسزايي دارد; زيرا در اين ماه، پرونده سياه و پربرگ رضاخان بسته شد و پرونده اي سياه تر و اسف انگيزتر گشوده گرديد . بارزترين نمود برخورد حكومت رضاخاني با امام خميني تعطيل كردن درس اخلاق ايشان در مدرسه فيضيه بود . نخستين درسي كه امام راحل پس از رحلت آية الله العظمي حائري آغاز كرد و با استقبال طلاب و مردم كوچه و بازار

مواجه شد، درس اخلاق بود . امام در اين درس، به مناسبتهاي مختلف اشاراتي گويا، و گاه كنايه آميز به وضعيت حكومت و اسلام زدايي پهلوي اول مطرح مي فرمودند . ماموران شهرباني حكومت تازه تاسيس پهلوي در قم، از ادامه اين درس در فيضيه جلوگيري كردند و آقا روح الله نيز درس خود را به مدرسه حاج ملاصادق منتقل كرد . كتاب "اربعين حديث" از نتايج اين درس اخلاقي - عرفاني است . تا اينكه شعله هاي جنگ جهاني دوم به ايران نيز كشيده شد و بخشهاي بسياري از سرزمين ايران اسلامي، به اشغال روس و انگليس درآمد . در همين هنگام انگليسي ها رضاخان را از سرير سلطنت به تبعيد در جزيره "موريس" كشاندند و همزمان فرزند جوان و مغرور او را به حكومت رساندند . اين واقعه، به معناي پايان 20 سال حكومت زور و آغاز 37 سال سلطنت تزوير همراه با اختناق شديد بود . در سالهاي نخست حكومت پهلوي دوم، روحانيت شيعه در اوج انزوا و مظلوميت قرار گرفته بود . از يك سو كمونيستها و نويسندگان لائيك، اساس دين و دينداري را با شبهات فكري مواجه ساخته بودند و از سوي ديگر مجالي براي فعاليتهاي آشكار ديني، باقي نمانده بود . اوج اسلام ستيزي در اين سالها، در تاليف و انتشار چندين كتاب گمراه كننده و صريح عليه ديانت و اسلام بود . مولف يكي از اين كتابها، حكمي زاده فرزند حاج شيخ مهدي قمي است . وي نام "اسرار هزار ساله" را بر كتاب خود نهاد و پاسخي كه امام بدو داد، همان كتاب "كشف الاسرار" است .

اين كتاب، به قدري مهم و موثر افتاد كه گاه از حضرت امام به "كاشف الاسرار" ياد مي شود و اين به دليل اهميت و موقعيت "كشف الاسرار" در ميان ديگر آثار مكتوب امام خميني است . كشف الاسرار، در سال 1322 (ه . ش) منتشر شد و مولف عظيم الشان آن، مدتي درسهاي رسمي خود را براي تاليف آن تعطيل كرد . بن مايه اين اثر گرانسنگ، دفاع از احكام اسلامي و پاسخ به نقدهاي حكمي زاده بر اسلام است . امام اجازه ثبت نام خود بر كتاب را نداد و اين خود بر شهرت امام به اخلاص و پاكباختگي در راه اسلام افزود . شايد اولين نوشته اي كه در قرن حاضر به طور صريح و جدي، حكومت اسلامي را طرح و قابل دفاع كرده است، همين كتاب باشد . كشف الاسرار هم به دليل طرح حكومت ديني و هم به دليل انتقادهاي صريح امام از حكومت وقت، به حتم از سياسي ترين كتابهاي امام خميني و آثار مكتوب در آن دوران است . امام خميني به نوشته هايي از اين دست نيز اكتفا نمي كرد و از هر موقعيت و مجالي براي نشان دادن نفرت مسلمانان از حكومت پهلوي سود مي جست . در يك رباعي فرموده اند: از جور رضاشاه كجا داد كنيم زين ديو، بر كه ناله بنياد كنيم آن دم كه نفس بود، ره ناله ببست اكنون نفسي نيست كه فرياد كنيم 32 يك سال پس از تاليف و انتشار كشف الاسرار (ارديبهشت 1323ش) امام خميني نخستين اعلاميه سياسي خود را صادر كرد . در اين اعلاميه كه خطاب

به علماي اسلام و ملت مسلمان ايران است، امام همگان را به اتحاد و حساسيت نسبت به اوضاع سياسي كشور دعوت مي كنند . اما جملات و لحن امام در اين اعلاميه به گونه اي است كه نشان مي دهد نويسنده آن چندان اميدي به بروز انقلابي زودرس و فراگير ندارد . گويا امام با صدور اين اعلاميه، بر آن بود كه زنگ خطر را به صدا درآورد و نخستين پايه هاي بناي انقلاب را پي افكند . از ديگر اقدامات مهم و دليرانه امام در آغازين سالهاي حكومت محمدرضا، محكوميت دولت تازه تاسيس اسرائيل بود . دولت اسرائيل در سال 1327ش . رسما اعلان موجوديت كرد و در همان سال، حضرت امام اعلاميه اي در مخالفت با تشكيل دولت صهيونيستي در فلسطين اشغالي صادر فرمود . با آغاز زمزمه هايي مبني بر تاسيس مجلس موسسان - كه طرحي براي بازكردن دست شاه بود - شايعه اي بر سر زبانها افتاد كه آيت الله بروجردي با اين مجلس، اعلام موافقت فرموده است . امام خميني به همراه چند تن از مراجع و علماي وقت، نامه اي سرگشاده به آيت الله بروجردي نوشتند و از ايشان خواستند كه با بيان نظر مبارك خود، به اين شايعات خاتمه دهند . اين اقدام هوشيارانه، منتهي به صدور اعلاميه اي از سوي زعيم حوزه هاي علميه، حضرت آيت الله بروجردي شد . ايشان در اين بيانيه، هرگونه توافقي را با دولت پهلوي، درباره تاسيس مجلس موسسان، انكار كردند . 33بدين ترتيب دستگاه حكومتي نتوانست از نفوذ روحانيت به نفع مقاصد خود سود برد . پس از اين دوران تا

آغاز فراگير نهضت با قيام خونين مردم در پانزدهم خرداد سال 1342، مهمترين حادثه سياسي كشور ماجراي ملي شدن نفت بود . به دليل اهميت اين دوره از زندگي سياسي امام خميني بخش جداگانه اي را بدان اختصاص مي دهيم .

نهضت ملي شدن نفت آيت الله كاشاني، نماينده مردم تهران در مجلس شانزدهم و از علماي مبارز و مبرز، در تاريخ معاصر ايران، نامي آشنا و تحسين برانگيز است . وي در مجلس ياد شده رهبري جناح مذهبي را برعهده گرفت و ضمن ائتلاف با جبهه ملي، زمينه را براي ملي شدن صنعت نفت هموار ساخت . نهضت ملي نفت ايران، از مهمترين تقاطع هاي ائتلاف ميان رهبران مذهبي و ملي در تاريخ معاصر است . مصدق، محور تجمع نيروهاي ملي شد و آيت الله كاشاني توانست نظر مساعد علما و توده هاي مردم را به اين امر مهم جلب كند . با حضور آيت الله كاشاني در كانون رهبري نهضت، فداييان اسلام نيز در مراحل اوليه به اين جنبش اصلاحي پيوستند و رشادتهاي آنان، اراده مخالفان ملي شدن نفت را سست كرد . برآيند اين ائتلاف و همدلي، صدارت دكتر محمد مصدق و پيشبرد اهداف نهضت ايرانيان به سوي استقلال و آزادي بود . دكتر مصدق پس از برعهده گرفتن مقام نخست وزيري، بر مطالبات خود و نهضت ملي ايران افزود و از جمله پست وزارت جنگ را نيز خواستار شد . شاه با اين درخواست موافقت نكرد و مصدق بي درنگ استعفاي خود را نوشت . محمدرضا، با استفاده از اين موقعيت، احمد قوام را به نخست وزيري گمارد . قوام در نخستين

اطلاعيه خود با لحني شديد به دخالت دين در سياست اعتراض كرد و خواستار واگذاري امور به سياستمداران دولتي شد . آيت الله كاشاني كه همه آرزوهاي خود و ملت را بر باد رفته، مي ديد، از مردم خواست كه به حمايت از مصدق به خيابانها بيايند و خود نيز طي نامه اي به علا و خطاب به شاه نوشت: " ... اگر در بازگشت دولت دكتر مصدق تا فردا اقدام نفرماييد، دهانه تيز انقلاب را با جلوداري شخص خودم متوجه دربار خواهم كرد ... " . 34 چنين شد كه واقعه سي ام تير 1331، صفحه اي رنگين به تاريخچه انقلاب مردم ايران افزود . د ر اين روز مردم تهران و برخي شهرهاي دور و نزديك به حمايت از نخست وزير ملي خود برخاستند و اين جنبش ملي - مذهبي به اشارت و هدايت آيت الله كاشاني، مسير خود را تا بازگرداندن مصدق به پست نخست وزيري ادامه داد . تا اينكه در بيست و نهمين روز اسفند سال 1329 صنعت نفت ايران، ملي اعلام شد و اين روز در تاريخ ايران جاودانه گرديد . مع الاسف ديري نپاييد كه جبهه ائتلاف به فاجعه اختلاف گراييد و مردم ايران كه به تازگي طعم شيرين اتحاد و همدلي را چشيده و در سايه وحدت و يكپارچگي نفت خويش را از چنگ استعمار بيرون آورده بودند، شاهد رويارويي توسعه يافته ميان رهبران خود شدند . بررسي علل اين اختلاف و عوامل شكست نهضت ملي شدن نفت، از حوصله اين نوشتار بيرون است . سرانجام در 28 مرداد 1332، كودتاي آمريكايي در ايران، ناقوس مرگ نهضت

مردم ايران را به صدا درآورد و براي 25 سال ديگر، شاه را بر جان و مال ايرانيان مسلط گرداند . از مجموعه پيامها و برخي سخنان پراكنده امام در آن ايام و پس از آن، چنين بر مي آيد كه وي از ابتدا ناپايداري ائتلاف پيش آمده را مي ديدند و بدان دل نبسته بودند . در قم، از ميان مراجع، تنها امام خميني و آيت الله العظمي خوانساري، رهبري ها و اقدامات كاشاني را پشتيباني مي كردند و از سوي زعيم مقتدر حوزه، آيت الله بروجردي، تاييد و يا صحه اي بر رهبري نهضت نهاده نشد . امام خميني نيز بارها نارضايتي خود را از شيوه مبارزات آن دوره اعلام كرده و به غيرديني بودن نهضت نفت اشاره داشته اند: در قضيه ملي كردن صنعت نفت هم، چون اسلامي نبود، ملي تنها بود، به اسلام كاري نداشتند و از اين جهت نتوانستند كاري انجام بدهند . 35 در جايي ديگر، دردمندانه درباره آية الله كاشاني مي فرمايند: ما در زمان خودمان هم آقاي كاشاني را ديديم . آقاي كاشاني از جواني در نجف بودند و يك روحاني مبارز بودند ... در ايران هم كه آمدند، تمام زندگيشان صرف همين معنا شد و من از نزديك ايشان را مي شناختم ... (آنها) ديدند كه اگر چنانچه يك روحاني در ميدان باشد، لابد اسلام را در كار مي آورد; اين حتمي است و همين طور هم بود . از اين جهت شروع كردند به جوسازي ... من خودم در يك مجلسي بودم كه مرحوم كاشاني وارد شد در آن مجلس، مجلس روضه بود، هيچ كس

پا نشد، من پا شدم و يكي از علماي تهران كه الان هم هستند و من جا دادم به ايشان . اين جو را درست كرده بودند براي آقاي كاشاني كه ديگر از منزلش نمي توانست بيرون بيايد . در يك اتاقي محبوس بود در منزلش; طوري كه نمي توانست بيرون بيايد . چند دفعه هم گرفتند چه كردند، آنجا هم شكست دادند، مسلمين را شكست دادند . 36 امام خميني به حتم از مدافعان مهم نهضت نفت در حوزه به شمار مي رفت . حمايت از اقدامات كاشاني و تلاشهاي پيگير ايشان براي رهايي فداييان اسلام از زندان و اعدام، تا آنجا بود كه براي موقعيت علمي و حوزوي وي خطرآفرين شد و يكي از موارد اختلاف ميان ايشان و آيت الله بروجردي محسوب مي شود .

فداييان اسلام نمي توان از نهضت ملي شدن نفت، كاشاني و مصدق سخن گفت و "فداييان اسلام" را از نظر دور داشت . فداييان اسلام، يكي از سه قطب فعاليتهاي مذهبي، در بين سالهاي 1320 تا 1332 بودند; دو قطب ديگر عبارتند از: آيت الله كاشاني و آيت الله بروجردي . اين گروه به رهبري سيد مجتبي نواب صفوي، در پي اجراي احكام و حدود ديني بودند . از مهمترين اقدامات سياسي - نظامي اين جمعيت پاكباخته ، قتل سپهبد رزم آرا است . گفته مي شود اين حذف فيزيكي، به پيشنهاد جبهه ملي و درخواست آيت الله كاشاني انجام شد . 37 به هر روي قتل رزم آرا، نقش مهمي در به قدرت رسيدن نيروهاي ملي - مذهبي داشت . شكاف ميان دو رهبر نهضت نفت، يعني

مصدق و آيت الله كاشاني، فداييان اسلام را در تنگناي صعب العبوري قرار داد . دكتر محمد مصدق پس از قبول پست صدارت در هشتم فروردين سال 1330ش . چندان به خواسته ها و مطالبات اين گروه توجهي نكرد و افزون بر آن، برخي از رهبران ايشان را - كه پيشتر به زندان افتاده بودند - در زندان نگاه داشت . حتي دو ماه پس از روي كار آمدن نخست وزير ملي، دكتر محمد مصدق، نواب صفوي به زندان افتاد و تا بهمن 1331، يعني بيش از بيست ماه در زندان به سر برد . اساس اختلافات فداييان اسلام با جبهه ملي و رهبرشان، دكتر محمد مصدق در اهداف و شيوه مبارزه با استعمار بود . فداييان اسلام با تاكيد بر شعائر اسلامي، همكاري با دولت ملي را به اجراي احكام اسلامي، مشروط كرده بود . از سويي درك و شناخت فداييان اسلام و رهبر غيرتمند آنان از اسلام و اوضاع كشورهاي اسلامي، با آنچه در ذهن و زبان سران جبهه ملي مي گذشت، تفاوت بسيار داشت . از اين رو، دوران حاكميت دولت ملي، ايام خوشايندي براي نواب صفوي و همراهانش نبود . كودتاي 28 مرداد، تقريبا به حياب جبهه ملي پايان داد و جز آنچه سالها بعد، تحت عنوان "نهضت آزادي ايران" ظهور كرد، تشكل خاصي انديشه هاي مصدق را پي نگرفت . اما فداييان اسلام تا دو سال پس از كودتاي زاهدي، به فعاليتها و مبارزات سرسختانه خود ادامه دادند، تا اين كه در 25/8/1334 در ماجراي ترور ناموفق حسين علا نخست وزير وقت ايران، دستگير و محاكمه و سپس اعدام شدند

. امام خميني به همراه تني چند از مجتهدان قم، بسيار كوشيدند كه از اجراي حكم اعدام آنان، جلوگيري كنند . امام براي آوردن فشار بر دستگاه حكومتي، نزد آية الله بروجردي رفت و از ايشان خواست كه رژيم را از اجراي حكم اعدام درباره نواب صفوي و دوستانش بازدارد; ليكن تلاشهاي امام، ثمر نداد و نواب صفوي، طهماسبي، ذوالقدر و واحدي كه هسته مركزي فداييان بودند، شهد شهادت را نوشيدند . به عقيده نگارنده، تحقيق درباره اين بخش از تاريخ معاصر ايران، نياز به حوصله و دقت بسيار دارد و نبايد محققاني كه خالي از حب و بغض سياسي نيستند، اين مهم را برعهده گيرند . انبوه نوشته هايي كه تاكنون درباره نهضت ملي شدن نفت، اختلاف ميان آيت الله كاشاني و مصدق، و فداييان اسلام، تحقيق و تاليف شده اند كمتر به پيدا كردن منشا واقعي اختلافات و نزاعهاي فيمابين اهتمام ورزيده اند . بيشترين همت مولفان و نويسندگان تاريخ معاصر ايران، استفاده از اين مقطع تاريخي براي نشان دادن قانيت خود در روزگار حاضر است . دريغا كه در اين روزهاي ملتهب كه بيش از هر تنوري، بازار سياست و سياست بازي داغ است، هركس به فراخور انديشه هاي خود، بخشي از اين برهه تاريخي را به نقد و بررسي مي گذارد و از ميان آنچه خود بافته و گفته است، دلايلي چند براي درستي افكار و مواضع خود در اين سالها مي يابد . بر محققان و پژوهشگران منصف است كه اين بخش از تاريخ سياسي ايران را بيش از پيش به مداقه و تحليل صادقانه گذارند و سرنوشت نهضت ملي

شدن نفت را به گرايشهاي خود نياويزند .

ماجراي انجمنهاي ايالتي و ولايتي كودتاي 28 مرداد سال 1332، غير از برگرداندن شاه به ايران و توسعه سلطنت در همه اجزا و لايه هاي حكومت، تغيير مهم ديگري نيز در وضع ايران داد، و آن جابجايي استعمار، يعني نشستن امريكا در جاي استعمار پير انگليس بود . شاه و دربار او، به طور كامل در اختيار امريكا قرار گرفتند و شرايط اجتماعي براي اصلاحات امريكايي به سرعت پيگيري شد . دهه سي و چهل، سالهاي گسترش نفوذ امريكا به همه اركان قدرت در ايران است . آنچه بيش از همه، ايران را براي امريكاييان مهم و منفعت خيز كرده بود، عبارت بودند از: نفت، نقش ژاندارمي ايران در منطقه و همسايگي ايران با شوروي رقيب وقت امريكا، نفت و حساسيت منطقه، خليج فارس را بيش از همه در كانون توجه استعمار تازه نفس قرار داده بود . به سرعت شركتهاي امريكايي به سوي خليج فارس سرازير شدند و روزانه ميليونها بشكه نفت را به تاراج مي بردند . روحيه جاه طلبانه شاه و فساد داخلي در دودمان پهلوي، بر طمعهاي امريكا مي افزود، اما اين موجب آن نگشت كه آنان براي آينده خود و حضور دائمي در منطقه، طرحهاي بلندمدت و منفعت جويانه خود را از ياد ببرند . از اين رو نخست اصلاح ساختار سلطنت و تطبيق آن با شرايط روز را در دستور كار خود قرار دادند و ديگر آن كه تجدد و مصرف گرايي را براي رونق بازار كالاهاي غربي، بر مردم ايران تحميل كردند . روي كار آمدن كندي، رئيس جمهور وقت امريكا

بر سرعت اصلاحات امريكايي در كشورهاي جهان سوم افزود اين اصلاحات، بيش از همه به منظور خنثي كردن التهابات سياسي و ثبات رژيمهاي وابسته در كشورهاي تحت نفوذ امريكا بود . نخستين آثار اين سياست پيچيده، دادن پست نخست وزيري به سياست بازاني همچون شريف امامي، علي اميني و اسدالله علم بود . شريف امامي با شعار مبارزه با فساد و انجام اصلاحات و آزادي احزاب و برگزاري انتخابات آزاد به ميدان آمد . پس از او علي اميني كه بيش از همه مورد توجه امريكايي ها بود و خود را روشنفكر مي نماياند، روي كار آمد . اميني ، پس از ارتحال آيت الله بروجردي، براي جلب همراهي علما به قم آمد و از جمله كساني كه موفق به ديدار و گفتگو با آنان شده حضرت امام خميني بود . امام، در اين ديدار انتقادات و توصيه هايي را به نخست وزير شاه فرمود 38و اميني سالها بعد، اين سخنان را بسيار روشنفكرانه قلمداد كرد . 39 عمر نخست وزيري اميني چندان نپاييد و او جاي خود را به يكي از سرسپرده ترين كارگزاران سلطنت پهلوي، اسدالله علم داد . اين جا به جايي در تيرماه 1341ش اتفاق افتاد و در همان سال، لايحه "انجمنهاي ايالتي و ولايتي" در كابينه علم، تصويب شد . اين لايحه از جهاتي مترقي و اصلاح طلبانه مي نمود، اما به واقع در راستاي اهداف استعماري امريكا و گسترش تجددگرايي و مبارزه با نفوذ دين در ميان ايرانيان بود . طبق مصوبه دولت، سه شرط مسلمان بودن، سوگند به كلام الله مجيد و مرد بودن راي دهندگان و انتخاب

شوندگان - كه از شرايط عمومي و سنتي در انتخابات آن روزگار بود - در ميان ويژگيهاي اين انتخابات به چشم نمي خورد . به دعوت امام خميني، در منزل حاج شيخ عبدالكريم حائري (موسسه حوزه علميه قم) جلسه اي با حضور آيات طراز اول قم برگزار شد . در اين شوراي مهم و سرنوشت ساز امام خميني با آيت الله گلپايگاني و برخي از مراجع ديگر رايزني هاي بسيار كردند و پس از گفتگوهاي مفصل، تصميم بر آن شد كه تلگرافي به شاه ارسال كرده مخالفت مراجع قم را با مصوبه اخير دولت ابراز نمايند . همزمان ، پيامهاي روشنگرانه اي نيز به علماي مراكز و شهرهاي دور و نزديك ارسال فرمودند . امام خميني، خود نيز براي نخست وزير نوشت: اين جانب مجددا به شما نصيحت مي كنم كه به اطاعت خداوند متعال و قانون اساسي گردن نهيد و از عواقب وخيمه تخلف از قرآن و احكام علماي ملت و زعماي مسلمين و تخلف از قانون اساسي بترسيد و عمدا و بدون موجب مملكت را به خطر نيندازيد و الا علماي اسلام درباره شما از اظهار عقيده خودداري نخواهند كرد . 40 رژيم شاه و دولت امريكايي علم، به تهديد و تبليغات عليه روحانيت روي آورد و حتي علم صراحتا گفت: "دولت از برنامه اصلاحي كه در دست اجرا دارد، عقب نشيني نمي كند . " اما پيام ها و اقدامات موثر امام خميني و ديگر علماي قم، نهضت دوماهه 41 را چنان ميان مردم گسترانده بود كه براي دولت علم و حكومت شاه چاره اي جز تسليم باقي نماند . سرانجام پس

از قريب دوماه كشمكش، شاه و دولت به دادن پاسخهاي مساعد به علماي قم تن دادند . در اين پاسخهاي مكتوب، به روشني لحن عقب نشيني و دلجويي از علماي قم به چشم مي خورد; اما در ميان هيچ يك از اين پاسخها، نام امام خميني كه بنيانگذار اين نهضت دوماهه بود، ديده نمي شد . حكومت به درستي دريافته بود كه آيت الله خميني به اين مقدار قناعت نخواهد كرد و مطالبات بيشتري را طرح خواهد نمود . اما امام خميني همچنان به مخالفت خود ادامه دادند و از دولت خواستند كه طي بيانيه اي رسمي لايحه انجمنهاي ايالتي و ولايتي را لغو كرده خبر آن را منتشر كند . برخي از علماي حوزه علميه موضع دولت را قانع كننده تشخيص دادند و خواستار پايان دادن به قيام شدند . در همان حال، امام خميني خطاب به مردم نوشتند: ملت مسلمان تا اين خطرها رفع نشود، سكوت نمي كند و اگر كسي سكوت كند در پيشگاه خداوند قادر متعال مسئول و در اين عالم محكوم به زوال است ... ملت مسلمان و علماي اسلام زنده و پاينده هستند و هر دست خيانتكاري كه به اساس اسلام و نواميس مسلمين دراز شود، قطع مي كنند . 42 امام، اين سخنان را در پاسخ اصناف تهران كه از ايشان درباره مصاحبه راديويي علم پرسيده بودند، مرقوم فرمود . امام در آن پاسخ، افزودند: به نظر اينجانب مصاحبه آقاي نخست وزير به هيچ وجه ارزش قانوني نداشت و نظر اين جانب را تامين ننمود ... زيرا چيزي كه در هيات وزيران تصويب شد به امضاي آقاي نخست

وزير لغو نمي شود و به قوت خود باقي است . 43 در همين نامه، امام خميني براي اولين بار خطر صهيونيسم و صهيونيسم گرايان داخلي را گوشزد مي كنند و به همگان هشدار مي دهند كه بايد جلو پيشرفت صهيونيستها را به اقتصاد و سياست كشور گرفت: قرآن كريم و اسلام در معرض خطر است، استقلال مملكت و اقتصاد آن در معرض قبضه صهيونيستهاست كه در ايران به (صورت) حزب بهايي ظاهر شدند و مدتي نخواهد گذشت كه با اين سكوت مرگبار مسلمين تمام اقتصاد اين مملكت را با تاييد عمال خود قبضه مي كنند و ملت مسلمان را از هستي در تمام شوون ساقط مي نمايند . 44 ماجراي انجمنهاي ايالتي و ولايتي بهانه اي شد براي طرح اساسي ترين مطالبات مردم و علما از دولت وقت، مسائل و مشكلاتي كه امام خميني در اين ماجراي كوتاه مطرح كردند، بسيار كلي تر و مهم تر از موضوع خود لايحه بود . داستان انجمنهاي ايالتي و ولايتي، آغاز قصه بلند انقلاب اسلامي شد و اولين جوانه انقلاب در سرزمين سلطنت زده ايران بود . سرانجام، دولت علم به خواست ملت و علماي دين گردن نهاد و لايحه ياد شده در جلسه هفتم آذرماه سال 1341 در هيات دولت لغو شد و خبر آن كتبا به مراجع قم ابلاغ شد . امام خميني، در نشستي با علماي قم لغو چنين لايحه اهانت آميزي را پشت درهاي بسته كافي ندانست و به نمايندگي از مراجع وقت، خواستار آن شد كه خبر لغو آن، رسما و علنا اعلام گردد . فرداي همان روز، خبر لغو لايحه در

روزنامه هاي دولتي انعكاس يافت و بدين ترتيب نخستين پيروزي اسلامي در نبرد با طاغوت، نصيب مردم ايران شد . در آن روزهاي جشن و شادي، امام طي سخناني فرمودند: در اين دو ماه كه اين پيشامد كرد، شب هايي شد كه من دو ساعت خواب كردم ... باز اگر ديديم شيطاني از خارج متوجه ملكت باشد، ما همين هستيم و دولت همان ... نصيحت از واجبات است ... از شاه گرفته تا اين آقايان، تا آخر مملكت، همه را بايد علما نصيحت كنند . 45 بزرگترين دستاورد ملت مسلمان ايران در ماجراي انجمنهاي ايالتي و ولايتي، شناخت بهتر و عميق تر آيت الله خميني بود . گرچه امام خميني تا آن زمان عالمي نستوه و مرجعي روشن بين شناخته مي شد، پس از اين ماجرا همگان دانستند كه براي رهبري و امامت امت، كسي لايق تر از امام خميني نيست . از اين رو مي توان مهم ترين نتيجه اين قيام دوماهه را گسترش و تعميق رابطه امت و امام دانست .

قيام 15 خرداد غائله انجمنهاي ايالتي و ولايتي، به تازگي فروكش كرده بود كه اين بار شاه خود به ميدان آمد و طرحي با عنوان "انقلاب سفيد" يا " انقلاب شاه و ميهن" با اصولي ششگانه اعلام كرد . به زعم شاه شكست حكومت در ماجراي انجمنها، از آن رو بود كه دولت عهده دار آن شده بود; اما اينك كه او خود پا به ميان گذاشته است، كسي جرئت مخالفت و ابراز نظر مخالف ندارد . معروف ترين بند اصول ششگانه انقلاب سفيد الغاي رژيم ارباب و رعيتي بود . اين اصول

از داخل و خارج مورد حمايت هاي بسيار قرار گرفت . امريكا اين انقلاب شاهي را نسخه اي كاملا مناسب با اهداف خود مي دانست و از اين رو از هيچ حمايت و عنايتي به شاه دريغ نكرد . در داخل كمونيستها اين دگرگوني را هماهنگ با مراحل ديالكتيك تاريخي خود مي پنداشتند و بر آن بودند كه اين تغييرات همان انتقال مرحله فئوداليته به سرمايه داري و پس از آن، ظهور كمونيسم است . اين تحليل، ابر قدرت شرق را نيز به مسالمت و موافقت با شاه كشانده بود و احزاب طرفدار شوروي نيز به قافله حاميان پيوستند . درست به همين دليل، احزاب چپ و كمونيستي نتوانستند قيام مردمي 15 خرداد را درك كنند و آن را حركتي ارتجاعي و مذبوحانه از جانب فئودالها خواندند . 46 شاه در ديماه 1341 هجري شمسي اصول ششگانه اصلاحات خويش را اعلام كرد و از مردم خواست كه در 6 بهمن همان سال به پاي صندوقها آمده بدان راي مثبت دهند . امام خميني، گروهي از علما و مراجع قم را به تشكيل جلسه اي در اين باره دعوت كرد . در آن جلسه مقرر شد كه آيت الله روح الله كمالوند به نمايندگي از مراجع قم با شاه مذاكره كند و انگيزه وي را از اين اصلاحات جويا شود . مرحوم آيت الله كمالوند، پس از بازگشت از تهران نتيجه گفتگوهاي خود را با شاه به علماي قم و امام خميني بازگفت . از اين گفتگوها چنين برمي آمد كه اين اصلاحات براي شاه بسيار مهم و سرنوشت ساز است . شاه در اهميت اين"انقلاب

از بالا" به مرحوم كمالوند، گفته بود: "اگر آسمان به زمين بيايد و زمين به آسمان برود . من بايد اين برنامه را اجرا كنم; زيرا اگر نكنم از بين مي روم و كساني روي كار مي آيند و به اين كارها دست مي زنند كه نه تنها هيچ اعتقادي به شما و مرام و مسلك شما ندارند، بلكه مساجد را بر سر شما خراب خواهند كرد و شما را نيز از بين خواهند برد" . 47شاه به اين تهديدها بسنده نمي كند و از راه تطميع و مسالمت نيز وارد مي شود و به گفته هاي خود مي افزايد ("در صورتي كه) روحانيون با اين برنامه اصلي موافقت كنند و به كارشكني و مخالفت دست نزنند، اطمينان مي دهم كه هر پيشنهاد و خواسته اي كه درباره روحانيت داشته باشند، برآورده سازم" . 48 امام خميني از لحن پيام شاه درمي يابد كه اين اصلاحات بيش از هر چيز به نفع شاه و سلطنت او است . از طرفي حاميان اين طرح امام را به اين نتيجه رساند كه با اجراي اصول انقلاب سپيد، زمينه براي نفوذ بيشتر امريكا و اسرائيل به ايران مساعدتر مي شود . در نشست بعدي علماي قم، حضرت امام خواستار تحريم رفراندوم مي شود . اما اعضاي ديگر جلسه با اين رويه و ستيزه جويي با تصميمات حكومت، موافقت نمي كنند . امام خميني، به بيان هاي مختلف، حاضران در جلسه را با عقيده خود همراه مي كند و سرانجام فتواي تحريم را از آنان مي گيرد . خود نيز در بيانيه اي صريح در دوم بهمن، چهار روز

پيش از رفراندوم، آن را اجباري و مخالف اسلام و قانون اساسي قلمداد مي كنند . پس از انتشار پيام امام، بازار تهران تعطيل شد و دانشجويان دانشگاه تهران دست به راهپيمايي هاي اعتراض آميز زدند . پليس مجبور به مداخله شد و جمعي از دانشجويان را مجروح و برخي را دستگير كرد . شاه، اصلاحات ديكته شده را "انقلاب سفيد" ناميده بود و به هيچ وجه نمي توانست كشور را در آستانه رفراندوم به خاك و خون كشد . شدت عمل و خونريزي بيشتر مي توانست فلسفه انقلابي را كه او "سفيد" و "تصويب ملي" ناميده بود، از بين ببرد . از اين رو تصميم گرفت با اطلاع قبلي وارد قم شود و نظر موافق علماي دين را، مانند امضايي نافذ و مقدس، پاي برنامه هاي خود بگذارد . علي رغم، تلاش بسياري كه كارگزاران حكومت در قم كردند، هيچ گونه استقبالي از جانب روحانيت نسبت به شاه به عمل نيامد . امام خميني، حتي مردم را از رفت و آمد در شهر منع كرده بودند و از ايشان خواسته بودند در روز چهارم بهمن در خيابان هاي شهر ظاهر نشوند . نه تنها مردم و روحانيون، شاه را استقبال نكردند، حتي توليت آستانه مقدسه حضرت معصومه - سلام الله عليها - نيز آن روز از خانه خود بيرون نيامد و اين براي شاه كه مي دانست توليت آستانه مقدسه، بايد به نوعي كارگزار حكومت نيز باشد، بسيار دردناك بود . سختي آن مواجهه و دردناكي آن را براي شاه، مي توان از سخنراني او در جمع مقامات محلي قم دريافت . وي در

اين سخنراني روحانيت را "ارتجاع سياه" و بدتر از "ارتجاع سرخ "و "صد برابر خائن تر از حزب توده" و "مخالف اصلاحات" ناميد49 و با به كار بردن كلمات ركيك و جملات تند، عصبانيت خود را از اقدام شجاعانه مردم و روحانيت نشان داد . روز 6 بهمن، رفراندوم انجام شد و در حالي كه مردم اغلب شهرها آن را تحريم كرده بودند، رسانه هاي دولتي به طرز وقيحانه اي خبر از تصويب آن با اكثريت آرا دادند: 000ژ600ژ5 راي موافق در مقابل 4150 راي مخالف 50! پس از اعلام نتايج، سيل پيام هاي تبريك از سوي دول غربي و كشورهاي منطقه به سوي دربار سرازير شد . كندي، رئيس جمهور وقت امريكا، از انتخابات بهمن، به رفراندوم تاريخي ياد كرد و طي پيامي به شاه به او اطمينان داد كه از اين پس، مي تواند كمك هاي بيشتري از امريكا دريافت كند . روزنامه هاي امريكا نيز به كمك شاه آمدند و او را بيش از هر وقت ديگر مستحق حمايت و كمك هاي مادي و معنوي دانستند . مطبوعات غربي، تصويب ملي اصول ششگانه را "اقدام انقلابي" و رسانه هاي دولت شوروي، آن را مبارزه با نظام فئودالي خواندند . در همين روزنامه ها، مخالفان اصلاحات، پس مانده هاي رژيم فئوداليته خوانده شدند و شاه، قهرمان مبارزه با فئوداليسم! 8 بهمن ماه آن سال مصادف بود با آغاز ماه مبارك رمضان . امام خميني به عموم مسلمانان ايران پيشنهاد كرد امسال مراسم نماز جماعت و سخنراني در مساجد تعطيل شود و مردم براي اعلام انزجار از شاه و عملكردهاي او، دست به مبارزات

منفي بزنند . در روز عيد فطر همان سال، امام خميني براي مردمي كه از راه هاي دور و نزديك به ديدار ايشان آمده بودند، سخنراني مهمي ايراد فرمودند و در آن سخنراني شاه را به تمكين در برابر اسلام و علما دعوت كردند . 51شاه نيز در 23 اسفند، با سخناني تند و توهين آميز، كساني را كه رفراندوم را تحريم كرده بودند به سركوب و شدت عمل تهديد كرد . امام خميني براي پيشگيري از اقدامات شاه و گستراندن دامنه انقلاب به همه لايه هاي جامعه، نوروز سال جديد (1342) را عزاي عمومي اعلام كردند . اين تصميم كه طي بيانيه اي انتشار يافت، مردم را بيش از پيش به مشاركت با انقلاب اسلامي مي خواند و اين مشاركت عمومي مي توانست، شاه را در بدترين وضعيت سياسي - اجتماعي قرار دهد .

حادثه مدرسه فيضيه روز 2 فروردين ماه سال 1342، مصادف بود با 25 شوال 1383، سالگشت شهادت امام جعفر صادق - عليه السلام - مطابق معمول، مجالس بسياري در سوگ شهادت امام ششم - عليه السلام - برگزار شده بود . منزل امام خميني در محله "يخچال قاضي" ميزبان عزاداران بسياري بود كه گرد امام جمع شده بودند و عزاداري مي كردند . غير از عزاداران حسيني، شماري از ماموران مخفي با لباس شخصي در ميان سوگواران، به نظاره و كنترل اوضاع مي پرداختند . اينان هر ازگاه سخني مي گفتند و يا رفتاري نشان مي دادند كه مجلس عزا را به مرز اغتشاش و هياهو سوق مي داد . در اين هنگام آقاي شيخ صادق خلخالي، از سوي امام به

حاضران گفت: "چنانچه افرادي بخواهند اخلالگري كنند، حاج آقا روح الله به حرم مطهر خواهند رفت و در آنجا با مردم سخن خواهند گفت و مسائلي را كه لازم بدانند به آگاهي مردم مي رسانند" . اين تهديد روشن و صادقانه، آرامش را به مجلس بازگرداند و برنامه روضه و عزا ادامه يافت . عصر همان روز، به دعوت آيت الله گلپايگاني، مجلسي در مدرسه فيضيه برگزار شد . گروه آشوبگري كه عمدتا از تهران آمده بودند و پيش از ظهر موفق به بر هم زدن مجلس امام نشده بودند، در فيضيه حضور رساندند و با همان شيوه و روش ناجوانمردانه، موفق به ايجاد اغتشاش و بلوا در مدرسه شدند . زد و خورد ميان طلاب و ماموران مخفي شاه بالا گرفت . در اين هنگام نيروهاي مسلح و كماندوهاي ارتش به منازعه پيوستند و گروه بسياري از طلاب و مردم قم را زخمي و گلوله باران كردند . ماموران شاه براي تحريك بيشتر مردم و ايجاد فضاي جنگي در مدرسه، شروع به هتاكي كردند و به ساحت مقدس موالي دين و مقدسات مذهب، اسائه ادب نمودند . درگيري ها تا ساعت هفت بعدازظهر ادامه داشت و پس از وارد ساختن جراحت و قتل چندين تن از روحانيان مدرسه فيضيه، دست به خرابكاري در مدرسه زدند . در اين مرحله، لوازم شخصي طلاب - از كتاب ها گرفته تا لباس و اثاثيه حجره ها - به حياط مدرسه ريختند و همه را طعمه حريق كردند . نظير همين جنايت ها و خرابكاري هاي رسوا، در همان روز در مدرسه طالبيه تبريز روي داده بود .

در پي اين حوادث، امام خميني براي حضور در مدرسه فيضيه - به راه افتادند . اما حاضران در منزل و نزديكان ايشان، نخست با اصرار و التجا از ايشان خواستند كه از اين تصميم منصرف شوند; زيرا ترديدي نبود كه ماموران شاه منتظر چنين فرصتي بودند و آمادگي هرگونه وحشيگري، حتي نسبت به ساحت مراجع را داشتند . سپس درهاي منزل را بستند و بدين ترتيب راه را براي خروج امام از منزل و هجوم كماندوها به داخل خانه مسدود كردند . همان جا امام براي حاضران سخنراني كردند و با سخنان هوشمندانه خود، آرامش و روحيه انقلابي را به طلاب و مردم قم بازگرداندند . ... عيب است براي كساني كه ادعاي پيروي از حضرت امير (ع) و امام حسين (ع) را دارند، در برابر اين نوع اعمال رسوا و فضاحت آميز دستگاه حاكمه، خود را ببازند . دستگاه حاكمه با ارتكاب اين جنايت، خود را رسوا و مفتضح ساخت و ماهيت چنگيزي خود را به خوبي نشان داد . دستگاه جبار با دست زدن به اين فاجعه، شكست و نابودي خود را حتمي ساخت ... "52 در اين سخنراني، حضرت امام خميني از سكوت بزرگان گلايه مي كنند و مي فرمايند: "امروز سكوت، همراهي با دستگاه جبار است" . روز بعد (13/1/42) امام خميني، بيانيه اي را منتشر مي كنند كه در نهضت اسلامي ايران، جايگاهي ويژه دارد . اين اعلاميه، چنان صريح و قاطع است كه راه را بر هرگونه بهانه گيري و توجيه مي بندد . در اين اعلاميه، رژيم شاهنشاهي، عادلانه و قاطعانه محاكمه مي شود و به صراحت

از علما مي خواهند كه "تقيه" را رها كنند و اظهار حقايق را كه در اين شرايط از واجبات است، پيشه خود سازند; ولو بلغ ما بلغ . از معروف ترين جملات اين اعلاميه سلحشورانه، اين است: من اكنون قلب خود را براي سرنيزه هاي مامورين شما حاضر كرده ام، ولي براي قبول زورگويي ها و خضوع در مقابل جباري هاي شما حاضر نخواهم كرد . 53 پس از اين وقايع دلخراش و وحشت زا، شاه براي تحقير و ايجاد تزلزل در اركان حوزه، خدمت نظام وظيفه را براي طلاب جوان الزامي كرد . براي طلابي كه به كسوت روحاني درآمده بودند، پوشيدن لباس نظامي و خدمت زير پرچم شاهنشاهي بسيار گران بود . اما امام پيكي به سربازخانه ها فرستاد و از طلاب خواست كه تزلزل به خود راه ندهند و از اين فرصت براي تقويت جسم و روح خود استفاده كنند . امام به طلابي كه به سربازخانه گسيل شده بودند، فرمود: شما سربازان امام زمان (عج) هستيد . سربازان و درجه داران را نسبت به نظام رژيم آگاه نماييد و تعليمات نظامي را با جديت فراگيريد . دو روز پس از وقايع قم و حادثه فيضيه، آيت الله العظمي حكيم، از نجف به علماي قم پيامي فرستاد و از ايشان خواست كه براي حفظ جان خود و رونق حوزه هاي علميه به نجف مهاجرت كنند . اين پيام كه به مثابه تاييد مراجع قم و حمايت از نهضت اسلامي در ايران بود، خشم شاه را برانگيخت . رئيس شهرباني قم به نمايندگي از رژيم به خانه مراجع رفت و از آنان خواست

كه سكوت كنند و حوزه علميه قم را به سياست نيالايند . يك ماه بعد، امام خميني در سخنراني خود (12/2/42) با اشاره به همين ماجرا فرمودند: مردك مي فرستد رئيس شهرباني را، رئيس اين حكومت خبيث را مي فرستد منزل آقايان - من راهشان ندادم . اي كاش راه داده بودم تا آن روز دهنشان را خرد كرده بودم - مي فرستند منزل آقايان كه اگر نفستان در فلان قضيه درآيد، اعليحضرت! فرموده اند اگر نفس شما درآيد، مي فرستيم منزل هايتان را خراب مي كنيم، خودتان را هم مي كشيم، نواميستان را هتك مي كنيم . امام، در پاسخ به تلگراف آيت الله العظمي حكيم، تصريح مي كنند كه هجرت دستجمعي علما و خالي كردن حوزه علميه قم به مصلحت نيست: ما تكليف الهي خود را - ان شاالله - ادا خواهيم كرد و به احدي الحسنيين نايل خواهيم شد: يا قطع دست خائنين از اسلام و قرآن كريم و يا جوار رحمت حق - جل و علا: "اني لا اري الموت الا السعادة ولاالحيوة مع الظالمين الا برما" . 54 هر يك از اين حركات و پيام هاي صريح و روشن در آن شرايط خفقان و رعب آور، به منزله پانهادن به خونين ترين ميدان نبرد با رژيمي مسلح و وحشي بود . اما امام خميني با توكل به خداوند و برخورداري از پشتوانه سال ها تهذيب و عبادت، چنان راه مبارزه را در پيش گرفته بود كه گويي در جهان تكليفي جز اين ندارد . همين روحيه و اهتمام مقدس، گروه هاي بسياري از طلاب جوان و مردم مسلمان را به

رهبري و پيشوايي آن بزرگ مرد تاريخ اسلام و ايران اميدوار كرده بود و حتي بسياري از روشنفكران و مبارزان غيرمذهبي آن روزگار، امام خميني را تنها اميد مردم ايران در مبارزه با حكومت پهلوي مي دانستند . هوشياري و آگاهي امام نسبت به اقدامات مخفي شاه و قراردادهاي رژيم با دولت هاي استعماري و نامشروع، هماره سدي در برابر مطامع رژيم شاه بود . امام خميني از نخستين كساني است كه خطر اسرائيل را براي جهان اسلام، گوشزد فرمود و در آن سال هايي كه همگان را خواب غفلت و تجاهل ربوده بود، فرياد برآورد و مسلمانان جهان را متوجه خطري به نام صهيونيزم كرد . ايشان در همان سخنراني 2/1/42 در اعتراض به كشتار طلاب و تخريب فيضيه مي گويند: واي بر اين مملكت . واي بر اين هيئت حاكمه . واي بر اين دنيا . واي بر ما . واي بر اين علماي ساكت . واي بر اين نجف ساكت، اين قم ساكت، اين تهران ساكت، اين مشهد ساكت . اين سكوت مرگبار، اسباب اين مي شود كه زير چكمه اسرائيل به دست همين بهايي ها، اين مملكت ما، اين نواميس ما پايمال بشود . واي بر اين اسلام . واي بر اين مسلمين . اي علما، ساكت ننشينيد . نگوييد الان مسلك شيخ . 55 والله اگر شيخ حالا بود، تكليفش اين بود، امروز سكوت، همراهي با دستگاه جبار است ... 56 در حالي كه برخي از بزرگان قم به تهديدها و اشتلم هاي رژيم، پاسخ مثبت مي دهند و حتي عهد مي كنند كه ديگر اعلاميه و يا اعتراضيه اي

از آنان شنيده نشود، امام خميني كمترين همراهي را با ژريم شاه به عمل نمي آورند و حسرت سكوت و پروا را به دل آنان مي گذارند . وي گرچه به انتظار همراهي و حمايت كسي نمي نشست و گاه يك تنه به مبارزه برمي خاست، ليكن هماره علما و مراجع قم را به مبارزه دعوت مي كرد و آنان را از سكوت و يا حتي مبارزه منفي برحذر مي داشت . در كمتر سخنراني و يا پيامي است كه امام خميني از عالمان دين و بزرگان ملت نخواهد كه با همه قوا به نهضت بپيوندند و با حضور خود به رونق قيام ملي - مذهبي مردم ايران بيفزايند . از اين رو، حضور امام در هر حادثه اي به منزله حضور مردم و حوزه هاي علميه بود و همين بيش از همه بر نگراني هاي شاه و هراس او از نهضت خميني مي افزود . تا آن سال و آن روزهاي گرم و خونين، رهبري نهضت، هنوز در انحصار امام خميني نبود و طيفي از مراجع و علما، نقش رهبري قيام را ايفا مي كردند و زمزمه تقيه و مدارا سرمي دادند . امام خميني با صدور اعلاميه "شاهدوستي يعني غارتگري" فتواي حرمت تقيه و وجوب اظهار حقايق را صادر كرد . اين اعلاميه و سخنان حماسي امام در مجالس و محافل ديني، چنان محبوبيتي براي امام فراهم آورد كه همه چشم ها و دل ها را متوجه ايشان ساخت . از آن پس، وي در كانون توجهات مردم و مايه دلگرمي مبارزان و مجاهدان شد . ديگر هيچ راهپيمايي و تظاهراتي نبود كه

شعار آن "درود بر خميني" نباشد . محرم سال 42 فرارسيد . مردم هنوز داغي را كه از ماجراي فيضيه بر دل داشتند، حس مي كردند . محرم، دانشجويان را نيز به عرصه مبارزه آورده بود . با پيوستن دانشجويان به انقلاب اسلامي، تغييري نيز در شعارها پيدا شد . آنان شعار "درود بر مصدق" را به "سلام بر خميني "ضميمه كردند و بدين ترتيب به نهضت اسلامي مردم ايران، رنگ ملي را نيز افزودند . 14 خرداد سال 1342 مصادف بود با عاشوراي حسيني . جمعيت چند صدهزار نفري مردم تهران با داشتن عكس هايي از امام، سوگواري هاي خود را مايه انقلابي دادند . در همين روز، مردم تهران با نزديك شدن به كاخ مرمر (محل استقرار شاه) براي نخستين بار، شعار "مرگ بر ديكتاتور" را به طور همگاني و بلند سردادند . عصر عاشورا، امام خميني با اعلان قبلي به جمعيت انبوه عزاداران حسيني در مدرسه فيضيه پيوستند . در آن روز تاريخي، امام خميني پس از يادكرد شهداي فيضيه، سخنان مهم و مهيجي عليه شاه و اسرائيل ايراد كردند . در اين سخنراني تاريخ ساز، امام خميني توجه مردم را به روابط پنهاني شاه با اسرائيل جلب كردند و با لحني روحاني و قاطع فرمودند: آقا من به شما نصيحت مي كنم; اي آقاي شاه! اي جناب شاه! من به تو نصيحت مي كنم: دست بردار از اين كارها . آقا اغفال مي كنند تو را . من ميل ندارم كه يك روز اگر بخواهند تو بروي، همه شكر كنند ... اگر ديكته مي دهند دستت و مي گويند بخوان، در

اطرافش فكر كن ... ربط مابين شاه و اسرائيل چيست كه سازمان امنيت مي گويد از اسرائيل حرف نزنيد ... مگر شاه اسرائيلي است؟ نصيحت مرا بشنو، از روحانيت بشنو، از علماي اسلام بشنو . اسرائيل به درد تو نمي خورد . بدبخت، بيچاره! . 57 آشكار بود كه اين سخنان تند و انقلابي، چه آثاري در پي خواهد داشت . شاه بيش از هر وقت ديگر، در انظار عمومي ايران تحقير شده بود و هيچگاه تصور نمي كرد كه در دوران سلطنت او، چنين خطاب هاي تحقيرآميزي به او شود . شاه چنان برآشفته و عصباني شده بود كه نتوانست تا پايان مراسم صبر كند و دستوري ندهد . در همان شامگاه 14 خرداد، موج دستگيري ها آغاز شد و شمار بسياري از ياران و نزديكان امام روانه زندان شدند . بامداد 15 خرداد - ساعت سه نيمه شب - صدها كماندو با استفاده از تاريكي شب، پس از محاصره بيت امام، به درون خانه ريختند و امام خميني را دستگير كرده به زندان بردند . خاطراتي كه نزديكان امام از اين لحظات بيم و ترس نقل مي كنند، همگي حكايت از ايمان و اطمينان امام به راه و شيوه خود داشت . او چنان با طمانينه و سكينه قلب، حوادث را از نظر مي گذراند كه موجب شگفتي دوستان و مهاجمان شده بود . تا آن جا كه نقل مي كنند: امام پس از آن كه متوجه اضطراب و دلهره سربازان شدند، آنان را دلداري مي دادند و بر حال آنان ترحم مي فرمودند . امام را به تهران بردند . خبر دستگيري

ايشان به سرعت قم را به خشم و هيجان آورد . مردم مسلمان تهران به خيابان ها ريختند و شعار "يا مرگ يا خميني" شهر را لرزاند . نظاميان شاه، با شديدترين و بي رحمانه ترين شيوه ها قيام را سركوب كردند . شمار بسياري از علماي اصفهان، قم، مشهد و تبريز به تهران آمدند . همه مي دانستند كه رژيم درصدد انتقام از رهبر روحاني جنبش است . شاه چاره اي پيش پاي خود نمي ديد جز كشتار و خاموش كردن صداي پيشواي نهضت . دستگاه حاكم تصميم خود را گرفته بود و قصد داشت امام را پس از محاكمه اي فرمايشي - و يا حتي بدون محاكمه - اعدام كند . روزهاي سختي بر مردم ايران و مبارزان اسلامي مي گذشت . ناگاه اعلاميه اي به امضاي عالمان دين و مراجع وقت، منتشر شد . اين اعلاميه به صراحت مرجعيت امام را تاييد مي كرد و خواهان آزادي وي بود . اعلاميه به ابتكار آيت الله منتظري و امضاي مهاجرين بود و نتيجه آن شمول قانون مراجع و مصونيت ايشان از حكم مجازات اعدام، بر امام بود . رژيم، مهاجرين را تحت فشار قرار داد و از آنان خواست كه به مراكز خويش بازگردند . اما آنان بر خواست خود تاكيد ورزيدند و به استناد اعلاميه اخير، امام را مصون از هرگونه حكمي مي دانستند . بخش هايي از اين اعلاميه نجات بخش بدين قرار است: " ... حضرت آيت الله خميني - دامت بركاته - كه يكي از مراجع بزرگ تقليد شيعه و از مجاهدين عالم روحانيت مي باشند، به جرم ازخودگذشتگي

در راه حفظ قوانين قرآن و استقلال مملكت محبوس شده و به جد خود (حضرت موسي بن جعفر عليهماالسلام) تاسي كرده است . مهاجرت عموم مراجع عاليقدر از مشهد مقدس و قم و ساير شهرها و اجتماع در مركز، شاهد گويايي است از وحدت نظر و از خودگذشتگي بزرگان ديني در راه دين و قرآن ... حضرت آيت الله خميني و آيات ديگر هيچ جرمي به غير از تبليغ احكام اسلام و توجه دادن مردم به خطرهايي كه نسبت به اسلام يا مملكت پيش بيني مي شود، نداشته و ندارند ... حضرت آيت الله خميني تنها نيستند و اعتراضات شرعي و قانوني معظم له به دولت، مورد تاييد تمام علماي شيعه و ملت مسلمان ايران و جهان است ... . "58 سيل اعلاميه ها، تلگراف ها و نامه ها از سوي مراجع داخل و خارج و شخصيت هاي ملي - مذهبي، دستگاه حاكم را محاصره كرده بود . حتي مفتي اعظم الازهر مصر، مرحوم شيخ محمود شلتوت، اعلاميه اي خطاب به مسلمانان جهان منتشر كرد . ترجمه قسمتي از اين اعلاميه مهم و هوشمندانه كه در تاريخ 18 محرم 1383 صادر شده بدين قرار است: "به شما مسلمانان هشدار مي دهم، به مسلمانان همه كشورها و به ملت مسلمان ايران كه اين تجاوز و دست درازي بي شرمانه را به سادگي نگاه نكنيد و با تمام نيرو براي نجات علماي ايران از چنگال دژخيمان ديكتاتور ايران مبارزه كنيد و به ستمكاران تكيه ننماييد كه آتش (دوزخ) گريبانتان را خواهد گرفت و در برابر خدا هيچ ياوري نخواهيد داشت ... وقتي علماي ملتي از اداي نقش

خلاقه و اخلاقي خويش بازداشته شدند، حال آن ملت چگونه خواهد گشت؟ ... مسلمانان! دست تجاوز به روي علماي دين و روحانيون دراز كردن، جنايتي در حق اخلاق است و داغ ننگي بر پيشاني ملت و بر چهره بشريت" . 59 سرانجام، پس از اعتراضات و فشارهاي پي در پي از سوي مردم و مقامات عالي رتبه حوزه هاي علميه جهان، آيت الله خميني، قمي و محلاتي، در تاريخ 12 مرداد 1342 از زندان آزاد شدند، ولي در خانه اي در تهران تحت مراقبت و كنترل قرار گرفتند . بسياري از علما و مردم، مبارزه را پايان يافته تلقي كردند و از قيام و انقلاب كناره گرفتند . پس از دو ماه زندان و مراقبت، امام خميني روز 17 فروردين 43 به قم بازگشت و بدين ترتيب يكي از درخشان ترين مراحل انقلاب اسلامي، براي مدتي به خاموشي گراييد . امام خميني پس از بازگشت از تهران و استقرار در قم، خاطره 15 خرداد را گرامي داشت و فرمود: من 15 خرداد را براي هميشه، عزاي عمومي اعلام مي كنم . قيام 15 خرداد، يادآور دليري ها و رشادت جوانان مسلمان ايران در يكي از تاريك ترين دوران تاريخ كشور است . در اين قيام ديني و آزاديخواهانه، گروه هاي بسياري از مردم به نهضت پيوستند و جان و مال خويش را فدا كردند . شهيد طيب حاج رضايي و حاج اسماعيل رضايي، دو تن از شهيدان والامقام اين جنبش خونين اند . آن دو جمعيت انبوهي را از جنوب شهر تهران، همراه خود به سمت مركز آوردند و صداي "يا مرگ يا خميني" را

كه از حلقوم هزاران ايراني بر مي خاست، به گوش شاه رساندند . اين دو انقلابي جوانمرد، بعد از چندي دستگير شدند و در 11 آبان همان سال (1342) تيرباران شدند . شمار بسياري از اطرافيان و هواخواهان اين دو مبارز مسلمان، به بندرعباس تبعيد شدند . قيام پانزده خرداد، از جهات مختلف و متفاوت قابل بررسي و امحال نظر است . به عقيده بسياري از صاحب نظران، آنچه بر اهميت و فوق العادگي اين نهضت اصيل مي افزايد، نه شدت و نه گستره و نه شيوه مردم در بروز مخالفت هاي خود بود، بلكه وجهه خاص و مهم اين قيام مردمي، ماهيت ديني آن است . رژيم شاه به خوبي دريافته بود كه خطر چنداني از ناحيه ملي گرايان وي را تهديد نمي كند و آنان به چيزي بيشتر از اصلاحات نمي انديشند . آنچه او را به هراس انداخته بود، ظهور انديشه اي نو و قدرتمند در عرصه سياسي كشور بود و آن همانا شكوفايي اسلام انقلابي و انقلاب اسلامي در صحنه حيات سياسي مردم ايران بود . شايد به همين دليل، شاه در كتاب "انقلاب سفيد" مي كوشيد، ماهيت اسلامي قيام 15 خرداد را انكار كند . وي در كتاب پيش گفته مدعي مي شود رهبر اسلامي قيام "ارتباط مرموزي با حزب توده داشته و آنها بودند كه مقام او را باصطلاح معروف به عرش رسانيدند" . 60 اين در حالي است كه حزب نامبرده به پيروي از سياست كشور متبوعش (شوروي) اين قيام مردمي را محكوم و متهم به جانبداري از منافع فئودال ها كردند . بي هيچ ترديدي 15 خرداد

آغاز خونين و مبارك انقلاب اسلامي مردم ايران بود . امام خميني پس از 19 روز حبس در زندان قصر به زنداني در پادگان نظامي عشرت آباد منتقل شد . شاه از غيبت امام سؤاستفاده كرده نهضت اسلامي را به شورش كور و بلواي دشمن پسند و اقدامي وحشيانه متهم مي كند . سپس آن را نه قيامي مردمي كه تحريكي از آن سوي مرزها مي خواند و مدعي مي شود كه در اين قيام رهبر مصر، جمال عبدالناصر سهم بسزايي داشته است . وي با انتساب قيام بزرگ خرداد به بيگانگان و گاه متهم كردن آن به ارتجاع و توحش، مي كوشيد ماهيت اصيل آن آشكار نشود; زيرا او به درستي دريافته بود كه ماهيت اين قيام، هرگز استحاله نخواهد شد و دير يا زود دوباره سربرخواهد آورد و يك بار ديگر پايه هاي حكومت او را خواهد لرزاند . اتهامات شاه، هيچ كدام كارگر نيفتاد . زيرا همه ناظران و آگاهان سياسي مي دانستند كه عناصر چپ و كمونيست ها نه تنها هيچ گونه مشاركتي در اين قيام نداشتند، بلكه آن را حركتي كور و ارتجاعي و ضد اصلاحات مترقيانه شاه مي خواندند . اصالت و استقلال قيام خرداد به اندازه اي آشكار بود كه اتهام نفوذ و دخالت مصريان نيز در آن، هيچ پيامد خوشايندي براي شاه نداشت . امام خميني در همه ايامي كه در حبس بودند61 و يا تحت مراقبت به سر مي بردند، هيچ يك از سوالات بازجويان را پاسخ نگفت و در همه اين مدت كتاب هاي مربوط به تاريخ معاصر ايران - به ويژه مشروطيت - و

كتاب "تاريخ جهان" نوشته جواهر لعل نهرو را مطالعه مي كردند . مقاومت و روحيه ظلم ستيز امام، حتي در زندان و تبعيد، آخرين اميدهاي شاه را به ياس مبدل كرد . دستگاه حاكم از سويي مي كوشيد كه ايران را براي بيگانگان، به ويژه امريكا، امن و داراي ثبات نشان دهد و از ديگر سو غرور شاهنشاهي خود را سخت در معرض لطمه و خدشه مي ديد . او هرگز گمان نمي كرد كه ايران به اين سرعت و يكپارچگي عليه او بسيج شود و عالم و عامي آزادي رهبر قيامي را مطالبه كنند كه او را چنين خوار و بي مقدار كرده بود . هنگامي كه امام خميني را از زندان عشرت آباد به خانه اي در داوديه بردند، مردم تهران چون سيل بدان سوي سرازير شدند و آن منطقه نظامي را مانند نگيني در آغوش همت و ارادت خود گرفتند . آخرين حيله اي كه رژيم فريبكار پهلوي انديشيد، آن بود كه در روزنامه هاي دولتي، خبر تفاهم مراجع تقليد را با مقامات حكومتي جعل و منتشر كند . براي امام خميني مقدور نبود كه صداي اعتراض خود را به اين فتنه رياكارانه به گوش مردم برساند، اما همه آنان كه با روحيه و ثبات قدم ايشان آشنايي داشتند، مجعول بودن خبر تفاهم را دريافتند . بيانيه هاي بسياري از سوي علماي وقت منتشر شد و همگي چنين تفاهم مجعولي را تكذيب كردند . شايد موثرترين و گوياترين بيانيه در ميان همه آنچه در آن روزها منتشر شد، اعلاميه افشاگرانه و صريح آيت الله العظمي مرعشي نجفي بود . آيت الله مرعشي

در اين اطلاعيه كه مورخ 15 ربيع الاول 1383 (15/5/42) منتشر شد، جزئيات خبر مجعولي را كه روزنامه كيهان و اطلاعات در عصر 12 مرداد 42 چاپ كرده بودند، نقد كرده و پاسخ هاي روشن و متيني به محتواي دروغين آن مي دهد . 62 حملات پي درپي و اعتراض هاي مردمي، مانع از آن شد كه شاه بتواند همه آزادي هاي امام خميني را از وي سلب كند . از اين رو با اسكان امام در منزل شخصي از متدينان تهران (آقاي روغني) موافقت مي كند . اما تا روز آزادي ايشان و بازگشت به قم در شامگاه 18 فروردين 43، خانه و همه رفت و آمدهاي ساكنان آن، كاملا تحت نظارت و كنترل بود . صبح روز 19 فروردين سال 1343، طلوع خورشيد بهاري و خبر بازگشت امام به قم، كوچه و خيابان شهر را در نور و سرور فرو برد و مردم يكپارچه به خيابان ها و اطراف منزل امام ريختند . به زعم سياست بازان حكومتي، گذشت يك سال از وقايع قم و آزادي بي سر و صداي امام، پايان خوشايندي براي شاه به ارمغان مي آورد . اما مردم قم، چنان از رهبر خود استقبال كردند و جشن و سرور به راه انداختند كه بيشتر نويد "آغاز" به گوش ها مي رسيد، تا وعيد "پايان" . فيضيه را آذين بستند و كوچه و خيابان شهر را به چراغ هاي تابان و گل هاي شادان آراستند . سه روز پس از بازگشت و حضور دوباره در ميان امت وفادار، امام خميني سخناني بر زبان آوردند كه همگان را به اراده آن

بزرگمرد براي ادامه راه، اميدوار كرد . امروز جشن معنا ندارد . تا ملت عمر دارد، غمگين در مصيبت 15 خرداد است ... در سرمقاله (ي كيهان و اطلاعات) نوشته بودند كه با روحانيت تفاهم شده و روحانيت با انقلاب سفيد شاه و ملت، موافق هستند . كدام انقلاب؟ كدام ملت؟ ... خميني را اگر دار بزنند تفاهم نخواهد كرد . با سرنيزه نمي شود، اصلاحات كرد ... من از آن آخوندها نيستم كه در اينجا بنشينم و تسبيح دست بگيرم . من پاپ نيستم كه فقط روزهاي يكشنبه مراسمي انجام دهم و بقيه اوقات براي خود سلطاني باشم و به امور ديگر كاري نداشته باشم . پايگاه استقلال اسلامي اينجاست . بايد اين مملكت را از اين گرفتاري ها نجات داد ... . 63 يكي از فرازهاي مهم سخنان امام در اين سخنراني، اشاره به ريشه هاي فساد و بي ديني در ميان جوانان بود . امام در اين سخنراني فرمودند: وضع معيشت بد است كه اين همه جنايات و مفاسد كه شب و روز در روزنامه ها مي خوانيد به وجود مي آورد . 64 در همين سخنراني، امام به درآميختگي دين و سياست، اشارات روشني مي كنند و اعلام مي دارند: اسلام، براي تمام زندگي انسان، از روزي كه متولد مي شود تا موقعي كه وارد قبر شود، دستور و حكم دارد . 65 چند روز پس از اين سخنراني، امام خميني در مسجد اعظم قم، در جمع گروه كثيري از طلاب و مردم، به تهمت ها و ياوه گويي هاي دولت و رسانه هايش پاسخ گفت . اين سخنراني كه در

بيست و ششمين روز فروردين 43 ايراد گرديد، پرتوهاي روشني به نهضت اسلامي افكند و خط و مشي انقلاب را ترسيم نمود . امام خميني، خطاب به حاضران، سخناني فرمودند كه هم اينك مي توان از آنها به منشور انقلاب اسلامي و آيين نامه انقلاب ياد كرد . در اين سخنراني امام موضع خود و انقلاب را در برابر " اصلاحات"، "تمدن"، "صنعت"، "ترقي و رشد زنان"، "مساله جوانان"، "ماجراي اسرائيل"، "استعمار فرهنگي"، "قانون گرايي" و ... اعلام مي كنند . پاره هايي از اين سخنراني مهم بدين قرار است: ما را كهنه پرست معرفي مي كنند; ما را مرتجع معرفي مي كنند . جرايد خارج از ايران، آنهايي كه با بودجه هاي گزاف براي كوبيدن ما مهيا شده اند، در خارج ما را مخالف اصلاحات ... معرفي مي كنند . مخافل ترقي مملكت معرفي مي كنند . مي گويند: "آخوندها مي گويند كه برق نمي خواهيم! مي گويند طياره نمي خواهيم ... اينها مي خواهند به قرون وسطا برگردند! " ... علماي اعلام با اين زدن ها، كشتن ها، قلدري ها و ديكتاتوري ها مخالف اند . اين كهنه پرستي است؟ ... ما با آثار تمدن مخالف نيستيم، اسلام با آثار تمدن مخالف نيست ... اين افكار نوراني كه در علماي اعلام هست ... مال اسلام است ... تبعيت از همه، سربسته و دربسته همه مخازن مملكت را تحويل ديگران دادن، ارتجاع است . روي اين ارتجاع سياه ... شما كه عمال استبداد هستيد و با زور سرنيزه و قلدري با اين ملت بيچاره عمل مي كنيد، تمام قوانين را زير پاگذاشته ايد، به

تمام احكام اسلام بي اعتنايي مي كنيد، شما مترقي هستيد؟ ... شما مظاهر تمدن را وقتي كه در ايران مي آيد چنان از صورت طبيعي، خارج مي كنيد كه چيز حلال را مبدل به حرام مي كنيد . اين راديو، براي اين بساطي است كه اينها راه انداخته اند؟ ... استفاده ممالك متمدن از اين آلات جديد، همين جور است كه آقايان در اينجا استفاده مي كنند؟ ... تمام اينها به دست استعمار است كه روزنامه ها را اين طور مبتذل مي كنند تا فكر جوان ها را مسموم كنند . استعمار است كه برنامه فرهنگي ما را جوري تنظيم مي كند كه جوان نيرومند در اين مملكت نباشد ... ما با اين مظاهر مخالفيم ... ما مي گوييم دانشگاه هاي شما طوري نباشد كه برنامه هايش جوان هاي ما را بد بار بياورد . جوان هاي ما را مبارز بار بياوريد . جوان هاي ما را جوري بار بياوريد كه در مقابل استعمار ايستادگي كنند . ... ما با ترقي زن ها مخالف نيستيم . با اين فحشا مخالفيم . با اين كارهاي غلط مخالفيم . مگر مردها آزادند كه زن ها مي خواهند آزاد باشند!؟ مگر آزادمرد و آزادزن با لفظ درست مي شود؟ ... شما كارشناس نظامي از اسرائيل به اين مملكت مي آوريد . شما محصلين را از اينجا به اسرائيل مي فرستيد . ما با اينها مخالفيم ... اي مردم عالم بدانيد ملت ما با پيمان با اسرائيل مخالف است . اين ملت ما نيست . اين روحانيت ما نيست . دين ما اقتضا مي كند كه در مقابل مسلمين

با دشمن پيوند نكنيم . 66 بخش هايي از اين سخنراني، پاسخ به ياوه گويي هاي شاه بود كه در همان روزها، گفته بود: "ما كهنه پرستي و افكار ارتجاعي را مي كوبيم و ... " . امام با شجاعت بي نظيري پاسخ فرمود: "مردك باز دست از حرف هايش برنمي دارد و به افكار اسلامي نسبت كهنه پرستي و ارتجاعيت مي دهد" . اين سخنان پرشور و شجاعانه، در آن روزهاي خفقان، بازتاب ژرف و شگفت انگيزي در محافل ملي و مذهبي ايران داشت و بسياري از روشنفكران و سياستمداران كشور را به تحسين و شگفتي واداشت . 67 همين سخنان بهت آور و هيبت شكن بود كه نام و لقب "بت شكن" را برازنده رهبر از جان گذشته انقلاب، حضرت امام خميني (قدس سره الشريف) كرد و تا هميشه نام و ياد او را جاودانه نگه خواهد داشت . 15 خرداد 43، سالگشت قيام 15 خرداد 42، روزي پربار براي انقلاب اسلامي است . در اين روز امام خميني، همراه با تني چند از مراجع و علماي قم، با صدور بيانيه اي مشترك ياد و نام شهيدان آن روز بزرگ را گرامي داشتند و از مردم خواستند كه بر هوشياري و مقاومت خود بيفزايند . همچنين در اين اعلاميه، 15 خرداد، عزاي عمومي اعلام شد . امضاكنندگان بيانيه مشترك، بدين قرار بودند: روح الله موسوي خميني، محمدهادي حسيني ميلاني، شهاب الدين نجفي مرعشي و حسن طباطبايي قمي . 68 سه هفته پس از برگزاري سالگشت قيام 15 خرداد، سران نهضت آزادي كه به حمايت از قيام مردمي در خرداد 42 دست به تحركاتي

زده بودند، در دادگاه هاي نظامي شاه محاكمه و به زندان هاي طويل المدت محكوم شدند . پس از آن كه دادگاه تجديدنظر حكم حبس مجاهد نستوه آيت الله طالقاني و مهندس مهدي بازرگان را تاييد كرد، امام خميني اعلاميه اي صادر كردند كه با اين عبارات آغاز مي شد: بسم الله الرحمن الرحيم . و سيعلم الذين ظلموا اي منقلب ينقلبون . من خوف داشتم اگر در موضوع بيدادگري نسبت به حجة الاسلام آقاي طالقاني و جناب آقاي مهندس بازرگان و ساير دوستان، كلمه اي بنويسم، موجب تشديد امر آنها شود و ده سال زندان به پانزده سال تبديل گردد . اينك كه حكم جائرانه دادگاه تجديدنظر صادر شد، ناچارم از اظهار تاسف از اوضاع ايران عموما و اوضاع دادگاه خصوصا ... راي دهندگان (در دادگاه) بايد منتظر رنوشت سختي باشند . 69 شعله هاي نهضت اصلاحي مردم ايران، عليه رژيم امريكايي و مستبد شاه; همچنان با سخنراني ها، پيام ها، و نامه هاي امام افروخته تر مي شد و مردم روز به روز آگاه تر، بيدارتر و براي مبارزه با حكومت فاسد پهلوي، آماده تر مي شدند . امام خميني ضمن گرم نگه داشتن درس و بحث هاي حوزه و افاضات علمي و پرورش طلاب فاضل و مستعد، همواره سياست هاي شاه را مورد انتقاد قرار مي داد و هيچ يك از حركات مهم سياسي دستگاه از نگاه اين قائد دلسوز، مخفي نمي ماند . در اين سال ها، دانش و سياست چنان درهم آميخته شده بودند كه قم به اندازه موقعيت علمي خود، اهميت سياسي يافته بود .

مبارزه با كاپيتولاسيون و تبعيد

به تركيه شاه، از پس از كودتاي 28 مرداد، دريافته بود كه براي استمرار سلطنت و گستراندن سلطه جابرانه خود بر همه اجزا و لايه هاي دروني و بيروني كشور، چاره اي جز تكيه بر قدرت و نفوذ امريكا ندارد . همه تصميمات و راهكارهاي دولت هاي وقت، به نوعي زمينه را براي اطمينان بخشيدن به امريكا براي سرمايه گذاري هاي بيشتر و حضور فعال تر در ايران آماده مي كرد . امريكا نيز از اين موقعيت، كمال استفاده را مي برد و به كمتر از بلعيدن همه منابع موجود در ايران و تبديل ايران به بازار كالاهاي مصرفي خود و تسليحات رضايت نمي داد . براي اينكه امريكا با اطمينان بيشتري به حضور استعماري خود در ايران ادامه بدهد، كابينه علم لايحه اي را - پس از تصويب در هيات وزيران - به مجلس سنا برد كه در اصطلاحات سياسي، از آن به "كاپيتولاسيون" ياد مي كنند . اين لايحه ننگين كه براي همه مستشاران و ديگر اتباع امريكايي، مصونيت قضايي و سياسي ايجاد مي كرد، در تاريخ 14 مهر 1343 در مجلس پيش گفته با 73 راي موافق و 63 راي مخالف به تصويب رسيد . رژيم شاه مي دانست كه پخش اين خبر، چه مخالفت هايي را برخواهد انگيخت و بسا پيش بيني كرده بود كه رسيدن خبر تصويب لايحه به امام خميني چه واكنش انقلابي و تندي در پي خواهد داشت . از اين رو از پخش خبر آن جلوگيري كرد و اجازه درج آن را در مطبوعات نداد . اما مجله داخلي مجلس شورا، پس از گذشت چند روز از

تصويب لايحه به دست رهبر بزرگ انقلاب اسلامي رسيد و ايشان در كمال تاثر و تاسف، متن كامل سخنراني ها و گفتگوهايي را كه ميان نمايندگان مجلس و رئيس دولت، رد و بدل شده بود، مطالعه كردند . 70 امام خميني به فراست دريافت كه اين لايحه بيگانه پسند، همه موانع حقوقي و قانوني را براي حضور نيروهاي امريكايي در ايران و تضمين امنيت آنان برمي دارد . رژيم شاه، آماده برگزاري مراسم و جشن هاي پرهزينه چهارم آبان (سالروز تولد محمدرضا) مي شد . اين جشن هاي فرمايشي، هرساله با صرف مخارج گزاف به بودجه كشور تحميل مي شد و كسي را ياراي كناره جستن از آن نبود . شور و شعفي دروغين، كوچه و خيابان هاي شهر را زير زرق و برقي دلخراش فرو برده بود . امام خميني نيز تصميم گرفت كه در همان روز (چهارم آبان) كه مصادف شده بود با سالروز ميلاد خجسته حضرت زهرا - سلام الله عليها - و ولادت خودشان، براي مردم سخنراني كند و پرده از اين آخرين دستاورد انقلاب شاه و ميهن! بردارد . خبر سخنراني به اكثر شهرها رسيد و گروه هاي بسياري از مردم، خود را براي حضور در قم و شنيدن سخنان رهبر خود، به قم رساندند . شاه، براي بازداشتن امام از ايراد سخنراني، نماينده اي به بيت معظم له فرستاد، ولي امام او را نپذيرفت و همچنان بر اراده خود پاي عزم فشرد . در آن روز تاريخي، امام خميني با چهره اي برافروخته و متاثر، در ميان هزاران نفر از مردم مومن و انقلابي كشور، حاضر شدند و سخنان

شورانگيز خود را با ذكر آيه استرجاع (انالله و انااليه راجعون) آغاز كردند . من تاثرات قلبي خودم را نمي توانم اظهار كنم . قلب من در فشار است . از روزي كه مسائل اخير ايران را شنيدم، خوابم كم شده، (گريه حضار) ناراحت هستم، قلبم در فشار است . من با تاثرات قلبي، روزشماري مي كنم: چه وقت مرگ پيش بيايد . (گريه شديد حضار) . ايران ديگر عيد ندارد . عيد ايران را عزا كردند . عزا كردند و چراغاني كردند . عزا كردند و دسته جمعي رقصيدند . ما را فروختند، استقلال ما را فروختند، باز هم چراغاني كردند، پايكوبي كردند . اگر من به جاي اينها بودم، اين چراغاني ها را منع مي كردم . مي گفتم بيرق سياه بالاي سر بازارها بزنند، بالاي سر خانه ها بزنند، چادر سياه بالا ببرند . عزت ما را پايكوب كردند، عظمت ايران از بين رفت، عظمت ارتش ايران را پايكوب كردند . قانوني به مجلس بردند كه در آن، اولا ما را ملحق كردند به "پيمان وين" و ثانيا الحاق كردند به آن: كه تمام مستشاران نظامي امريكا ... . 71 سخنان آگاهي بخش و تاثرانگيز و بريده بريده امام، هر بار با فرياد و شيون حاضران همراه مي شد . امام در اين سخنراني، با ساده ترين بيان معناي حقيقي اين لايحه را براي مردم توضيح دادند . پس از آن از گرفتاري ها و مشكلات مردم سخن گفتند و يادآور شدند كه همه مشكلات ما از امريكا است . امريكا از انگليس بدتر، انگليس از امريكا بدتر، شوروي از هر دو

بدتر، همه از هم بدتر و همه از هم پليدترند . ليكن امروز سر و كار ما با امريكاست ... امروز تمام گرفتاري ما از امريكاست . تمام گرفتاري ما از اسرائيل است، اسرائيل هم از امريكاست، اين وكلا (كه به كاپيتولاسيون راي دادند) هم از امريكا هستند . اين وزرا هم از امريكا هستند، همه دست نشانده امريكا هستند، چرا در مقابل آن نمي ايستند، داد بزنند؟ 72 يكي ديگر از محورهاي سخنان امام در روز تاريخ ساز، دعوت ايشان از علما و روحانيون براي حضور در صحنه هاي سياسي كشور بود . اعلام خطرهاي امام در اين سخنراني، آن چنان جدي و صادقانه بود كه حجت را بر همگان تمام كرد و از آن پس جماعت روحاني را با همين محك (توجه به اعلام خطرهاي امام) مي سنجيدند . اي علماي ايران! اي مراجع اسلام! من اعلام خطر مي كنم . اي فضلا! اي طلاب! اي حوزه هاي علميه! اي نجف! اي قم! اي مشهد! اي تهران! اي شيراز! من اعلام خطر مي كنم . من تمام روحانيين را تعظيم مي كنم . من بار ديگر دست تمام روحانيين را مي بوسم . آن روز (ماجراي 15 خرداد) اگر دست مراجع را بوسيدم، امروز دست كاسب را هم مي بوسم . (گريه و احساسات شديد مردم) . 73 در همين سخنراني، امام خميني براي چندمين بار، توجه حكومت را به قانون جلب مي كنند و از همه مي خواهند كه دست كم به قانون اساسي كشور كه از زمان مشروطه در ايران معمول بوده است، عمل كنند . استناد امام به قانون اساسي

مشروطه و اعتراض ايشان به استنكاف شاه از عمل بدان، از فراست و آشنايي امام با شيوه مبارزه سياسي خبر مي داد . وي در عين آنكه با شجاعانه ترين لحن با شاه سخن مي گفت، از راهكارهاي قانوني نيز غافل نشده و انگشت نقد بر يكي از اساسي ترين و عميق ترين ضعف هاي حكومت پهلوي نهاد: به حسب نص قانون، طبق اصل دوم متمم قانون اساسي، تا مجتهدين در مجلس نظارت نداشته باشند، قانون هيچ اعتباري ندارد . از اول مشروطه تا به حال، كدام مجتهد نظارت داشته است؟ اگر پنج نفر مجتهد در اين مجلس بود، حتي اگر يك روحاني در اين مجلس بود، تو دهن اينها مي زد، نمي گذاشت اين كار انجام شود، مجلس را به هم مي زد . 74 امام خميني به اين سخنراني آگاهي بخش و صريح، بسنده نكردند و در همان روز (4 آبان 1343) بيانيه اي صادر كردند . در اعلاميه، راي مجلس به كاپيتولاسيون، راي به اسارت ايران و ايراني قلمداد شده است و از آن به "سند بردگي ملت ايران" نام مي برند . اين اعلاميه به قدري صريح و به دور از مجامله و ابهام گويي و كمترين مماشات است كه شاه را بر سر دوراهي قرار داد: يا خود در ايران بماند و يا امام خميني . فراز كوتاهي از اين اعلاميه بدين قرار است: اكنون من اعلام مي كنم كه راي ننگين مجلسين، مخالف اسلام و قرآن است و قانونيت ندارد، مخالف راي ملت مسلمان است، وكلاي مجلسين، وكيل ملت نيستند، وكلاي سرنيزه هستند . راي آنها در برابر ملت

و اسلام و قرآن، هيچ ارزشي ندارد و اگر اجنبي ها بخواهند از اين راي كثيف سؤاستفاده كنند، تكليف ملت تعيين خواهد شد ... بر ملت ايران است كه اين زنجيرها را پاره كنند، بر ارتش ايران است كه اجازه ندهند چنين كارهاي ننگيني در ايران واقع شود ... اين دولت را ساقط كنند . وكلايي كه به اين امر مفتضح راي دادند، از مجلس بيرون كنند ... . 75 افشاگري امام خميني عليه احياي رژيم كاپيتولاسيون كه بازمانده از سنت هاي استعماري در قرن نوزدهم بود، ايران را در آستانه قيامي ديگر قرار داد . اما رژيم شاه با بهره گيري از تجربه هاي پيشين خود، بويژه ماجراي 15 خرداد 42، با همه قوا و تمهيداتي كه از پيش انديشيده بود، دست به كار شد . غير از اين، قيام آبان، تفاوت ديگري نيز با نهضت 15 خرداد داشت: در قيام 15 خرداد، تقريبا همه مراجع و نامداران حوزه به ميدان آمده بودند و با همه توان و نفوذي كه داشتند، قيام مردمي 15 خرداد را ياري و پشتيباني كردند . اما در مدت يك سالي كه گذشته بود، برخي از رهبران نهضت به مصلحت گرايي و محافظه كاري گراييده بودند و كمتر گفتار و رفتارهاي انقلابي، از آنان سر مي زد . مبارزه دوباره و جديد امام عليه رژيم وابسته پهلوي، اين بار با مشكلات بيشتري رو به رو بود: از سويي شاه و همدستانش مجرب تر از پيش عمل مي كردند و از سوي ديگر حوزه هاي علميه، آن وحدت و همدلي سابق را نداشتند . اين اختلاف، و آن اتحاد، دست

شاه را براي شدت عمل و تصميم هاي خطرناك باز مي كرد . شاه هم به دليل حمايت هاي بيشتر امريكا و هم از سر كينه و بغضي كه از امام به دل داشت، و هم به دليل احساس ايمني از شورش يكپارچه حوزه ها، اين بار تصميم گرفت امام را به خارج از كشور تبعيد كند . ارتشبد سابق حسين فردوست كه از نزديكان شاه و دربار پهلوي بود، در خاطرات خود، مي نويسد: "اين تصميم (تبعيد امام به تركيه) پس از چند روز مطالعه، به دستور مستقيم امريكا بود . "76 نويسنده كتاب "حديث بيداري" ماجراي تبعيد امام را به تركيه اين چنين گزارش مي كند: " سحرگاه 13 آبان 1343 دوباره كماندوهاي مسلح اعزامي از تهران، منزل امام خميني را در قم محاصره كردند . شگفت آنكه قت بازداشت، همانند سال قبل، مصادف با نيايش شبانه امام خميني بود . حضرت امام، بازداشت و به همراه نيروهاي امنيتي مستقيما به فرودگاه مهرآباد تهران اعزام و با يك فروند هواپيماي نظامي كه از قبل آماده شده بود، تحت الحفظ مامورين امنيتي و نظامي به آنكارا پرواز كرد . عصر آن روز، ساواك، خبر تبعيد امام را به اتهام اقدام عليه امنيت كشور! در روزنامه ها منتشر ساخت . علي رغم فضاي خفقان، موجي از اعتراضها به صورت تظاهرات در بازار تهران، تعطيلي طولاني مدت دروس حوزه ها و ارسال طومارها و نامه ها به سازمان هاي بين المللي و مراجع تقليد جلوه گر شد" . "آيت الله حاج آقا مصطفي خميني نيز در روز تبعيد امام بازداشت و زنداني شد و پس از

چندي در 13 ديماه 1343 به تركيه نزد پدر تبعيد گرديد . دوران تبعيد امام در تركيه بسيار سخت و شكننده بود . حضرت امام حتي از پوشيدن لباس روحانيت در آنجا ممنوع شده بود . اما هيچ يك از فشارهاي رواني و جسمي نتوانست آن حضرت را وادار به سازش كند . محل اقامت اوليه امام، هتل بولوار پالاس آنكارا بود . فرداي آن روز براي مخفي نگاه داشتن محل اقامت ، امام را به محلي واقع در خيابان آتاتورك منتقل كردند . چند روز بعد (21 آبان) براي منزوي تر ساختن ايشان و قطع هرگونه ارتباطي، محل تبعيد را به شهر بورسا واقع در 46 كيلومتري غرب آنكارا نقل مكان دادند . در اين مدت امكان هرگونه اقدام سياسي از امام خميني سلب شده و ايشان تحت مراقبت مستقيم مامورين اعزامي ايران و نيروهاي امنيتي تركيه قرار داشت" . 77 اقامت امام خميني در تركيه يازده ماه به درازا كشيد . شاه اين غيبت اجباري را مغتنم شمرد و همه آن اقدامات شومي كه از بيم امام تعطيل و يا به تعويق انداخته بود، به مرحله اجرا گذاشت . همچنين شاه توانست، بقاياي مقاومتي را كه اينك رهبر خود را از دست داده بود، سركوب كند و درجه اختناق و استبداد را در كشور به بالاترين حد خود برساند . در اين مدت، مردم و عالمان حوزه از حال امام خبرهاي روشن و شفافي نداشتند . پس از اصرار مراجع و فشار مردم، رژيم دو سه بار مجبور شد كه با اعزام نمايندگاني از جانب علما براي كسب خبر از حال امام و

اطمينان از سلامت ايشان موافقت كند . امام نيز طي چندين نامه به خويشان و علماي حوزه با كنايه و اشاره و گاه در قالب دعا، همگان را از عزم خود براي ادامه مبارزه با رژيم شاه آگاه كرد . در همين نامه ها بود كه امام خواستار ارسال كتابهاي دعا و فقهي شدند . در اين مدت، اگرچه ايران رهبري نستوه و آگاه را از دسترس خود، بيرون مي ديد، اما اين فرصت براي امام فراهم آمده بود كه دست به تاليف يكي از ماندگارترين آثار فقهي در عصر حاضر بزنند . كتاب "تحرير الوسيله" در همين ماههاي معدود اقامت در تركيه نگاشته شد و اين درس بزرگي است براي همه آنان كه گاه كاري را بهانه تعطيل كردن كاري ديگر مي كنند . تاليف و نگاشتن، در آن روزهاي سرد و مضطرب تنها از عهده قلم عالمي برمي آمد كه در سخت ترين شرايط روحي و جسمي، قوت قلب و اطمينان خاطر خود را از كف نداده باشد . تحريرالوسيله، اگرچه خود كتابي فقهي است، نحوه تاليف و شرايط مولف آن، درس بزرگ اخلاقي براي همه حوزويان و هر دانش پژوه ديگري است . افزون بر اين، تحريرالوسيله در شمار نخستين كتابهايي است كه فتاواي مرجعي را در باب مسائل مهمي چون احكام جهاد، دفاع، امر به معروف و نهي از منكر و برخي ديگر از مسائل روز، در خود جاي داده است . درباره اين كتاب در بخش "آثار امام" بيشتر سخن خواهيم گفت . پانوشتها: 1 . خمين: شهري است در جنوب شرقي استان مركزي ايران (اراك) كه بيش از 1500

سال پيشينه دارد . به اين شهر و روستاهاي اطرافش، كمره نيز مي گفتند . از اين رو امام خميني در پاي بعضي از اعلاميه هاي خود "خميني كمره اي" امضا مي كردند . 2 . قادري، سيدعلي . خميني روح الله (زندگينامه امام خميني براساس اسناد و خاطرات و خيال) موسسه تنظيم و نشر آثار امام خميني (ره) . 3 . بعدها بنا به وصيت آن مرحوم جنازه اش را به جوار حرم علوي در نجف انتقال دادند . 4 . همزمان با اعدام قاتل سيد مصطفي، مظفرالدين شاه همراه صدراعظم خود به سفر خارج رفت . 5 . برابر با 24 سپتامبر 1902 ميلادي . 6 . ر . ك: مجله ندا، بهار 1369، مصاحبه با خواهر رضاعي امام، ص 140 . 7 . از ميان اسناد بايگاني آية الله پسنديده، يك شماره از روزنامه "ادب" بيرون آمد كه حكايت قتل پدر و قصاص قاتل را گزارش كرده بود . 8 . در ميان سخنان امام تحليلهاي بسياري درباره نهضت مشروطيت وجود دارد كه نشان از اهميت اين نهضت در چشم و دل امام دارد: از جمله ر . ك: صحيفه نور، ج 1، ص 255 - 266 . 9 . قادري 165 . 10 . همان، ص 153 . 11 . قادري، سيدعلي . خميني روح الله، ج 1، ص 185 . 12 . ج 3، ص 9 . 13 . قادري، سيدعلي، خميني، روح الله ، ج 1، ص 234 . 14 . همان، ص 3 - 234 . 15 . اراك، اينك مركز استان مركزي است و شهري صنعتي كشاورزي

است . آن هنگام كه امام خميني به اين شهر هجرت كردند، نزديك به صد سال از بناي جديد آن مي گذشت . در آن زمان بيشتر به سلطان آباد يا عراق شهرت داشت; تا اين كه هيات وزيران در سال 1314 ه . ش نام آن را به اراك تغيير داد . معمولا عراق - و يا اراك - به منطقه اي بزرگ گفته مي شود كه به طور متوسط نج شهر مهم و بيش از سيصد روستا داشته باشد - در قديم براي آن كه نام اين منطقه با عراق عرب، اشتباه نشود، از او به عراق عجم ياد مي كردند . در فرهنگ معين آمده است: "اراك در سال 1240ه . ق . به توسط يوسف خان معروف به گرجي در زاويه جنوب غربي دشت فراهان بنا شده است" . (معين، ج 5، ص 114) . 16 . قادري، سيدعلي، خميني روح الله، ج 1، ص 278 . با تغيير و تلخيص . 17 . قم، شهري است تاريخي كه نامش در روايات آمده است . بزرگترين شرافت و امتياز اين شهر، استقبال از دختر موسي بن جعفر - عليه السلام - و نگهداري جسم او در خاك خود هست . بنا به نقل تاريخ حضرت معصومه - سلام الله عليها - در مسير رفتن به سوي خراسان براي ديدن برادر معصومش حضرت امام رضا - عليه السلام - در ساوه بيمار شد . از همراهان خواست كه او را پيش از مرگ به قم برسانند تا در همان جا خداي خود را ديدار كند . بنا به نقل روايتي در سفينة

البحار، ج 2، ص 446، امام موسي بن جعفر (ع) فرموده اند: "مردي از قم مردم را به حق و آزادي فرا مي خواند و مردم كه اراده اي نيرومند و تصميمي فولادين دارند، دعوتش را پاسخ مي گويند و گرد او حلقه مي زنند . آنان از حوادث و ناملايمات هراسناك نمي شوند و از تلاش و مجاهدت به ستوه نمي آيند ... " . سن حضرت معصومه - سلام الله عليها - هنگام وفات در قم، هيجده سال بوده است . 18 . صحيفه نور، ج 1، ص 255 - 266 . 19 . صحيفه نور: ج 1، ص 261; كوثر: ح 2، ص 56 . 20 . به گفته خود او، دليل امتناعش از قبول اين درخواست، بي رغبتي و نارضايتي از زندگي در قم بوده است; گويا ايشان به زندگي در تهران كنار خانواده اش راضي تر و خشنودتر بوده است . 21 . قادري، سيدعلي، خميني روح الله: ج 1، ص 430 . 22 . انصاري، حميد - حديث بيداري: ص 26 . 23 . ر . ك: پيام رهبر معظم انقلاب به يادواره فقهي آية الله العظمي بروجردي، در سال 1370 . اين يادواره به مناسبت گذشت سه دهه از ارتحال آن فقيه بزرگوار در بروجرد برگزار شد . 24 . ر . ك: آينه پژوهش، سال دوم، شماره اول (خرداد و تير 1370)، مقاله "روش فقهي مصلح بزرگ آيت الله العظمي بروجردي" به قلم ابوالفضل شكوري، ص 30 - 7 . 25 . همان، 17 . 26 . پس از پايان يافتن بناي مدرسه خان، برنامه درسي منظمي

براي آن تنظيم مي شود كه در آن فراگيري زبان انگليسي نيز گنجانده شده بود ... وقتي آن را (آيت الله بروجردي) ديد، گفت: "اگر كسي يك زبان بداند، يك آدم، اگر دو زبان بداند، دو آدم و اگر سه زبان بداند، سه آدم است . " ر . ك: مجله حوزه، مرداد - آبان 1373، ص: 167 . 27 . مجله اطلاعات هفتگي، 18 فروردين 1340، شماره 1017 . به نقل از آينه پژوهش ، شماره خرداد و تير 1370، ص 11و10 . 28 . "امام خميني در تعقيب هدفهاي ارزشمند خويش در سال 1328 خورشيدي ، طرح اصلاح اساسي ساختار حوزه علميه را با همكاري آية الله مرتضي حائري تهيه و به آيت الله بروجردي پيشنهاد داد . اين طرح از سوي شاگردان امام و طلاب روشن ضمير حوزه مورد استقبال و حمايت قرار گرفت، ولي مخالفتها و كارشكني بدان پايه رسيد كه آيت الله بروجردي برخلاف نظريه اوليه و تمايل قلبي از انجام آن منصرف شد . " (ر . ك: انصاري، حميد، حديث بيداري، ص 27) . 29 . تقريرات درس اصول آيت الله العظمي بروجردي، از اول مباحث اصول تا ظن . (بين سالهاي 1364 تا 1369 ه . ق) . 30 . دائرة المعارف تشيع، ج 7، ص 267 . 31 . روحاني، سيد حميد: بررسي و تحليلي از نهضت امام خميني، ج 1، ص 102 . 32 . انصاري، حميد: حديث بيداري، ص 29 . 33 . آيت الله كاشاني نيز از لبنان (محل تبعيد) طي پيامي با اين تصميم شاه مخالفت كردند . رك: حديث بيداري، ص

32 . 34 . مجله تاريخ و فرهنگ معاصر، شماره 6و7، ص 155 . 35 . صحيفه نور، ج 12، ص 248 36 . همان، ج 18، ص 181 . 37 . پارسانيا، حميد: حديث پيمانه، ص 277 . 38 . يك صد سال مبارزه روحانيت، ص 79، و صحيفه نور، ج 16، ص 91 . 39 . تحرير تاريخ شفاهي انقلاب اسلامي، ص 150 . 40 . صحيفه نور، ج 1، ص 15 . 41 . جنبش مخالفت با لايحه انجمنهاي ولايتي و ايالتي به نهضت دوماهه شهرت يافت . 42 . صحيفه نور، ج 1، ص 33 . 43 . محمدحسن رجبي، زندگينامه سياسي امام خميني، ص 177 . 44 . صحيفه نور، ج 1، ص 40 . 45 . صحيفه نور، ج 1، ص 16 . 46 . براي آگاهي از نظر كمونيستها درباره قيام 15 خرداد، رجوع كنيد به: حميد روحاني، بررسي و تحليلي از نهضت امام خميني، ج 1، ص 515 . 47 . محمدحسن رجبي، زندگينامه سياسي امام خميني، ج 1، ص 181 . 48 . همان . 49 . ايران و تاريخ، ص 2 و 341 . به نقل از زندگينامه سياسي امام خميني . ص 183 . 50 . همان . 51 . صحيفه نور، ج 1، ص 59 و 60 . 52 . همان، ص 63 . 53 . همان، ص 46 . 54 . حميد روحاني، بررسي و تحليلي از نهضت امام خميني، ج 1، ص 398 تا 450 . 55 . مراد امام اين بوده است كه نگوييد الان هم بايد به روش شيخ

عبدالكريم حائري عمل كرد و ساكت بود . از جملات بعدي امام چنين برمي آيد كه اگر در زمان مرحوم شيخ عبدالكريم حائري، سكوت جايز و لازم بوده است، الان شرايط فرق كرده و نبايد سكوت كرد . 56 . صحيفه نور، ج 1، ص 72 . 57 . صحيفه نور، ج 1، ص 91 - 94 . 58 . حميد روحاني، بررسي و تحليلي از نهضت امام خميني، ج 1، ص 4 و 543 . 59 . همان، ص 534 و 535 . 60 . همان، ص 513 . 61 . 19 روز در زندان قصر و سپس در زندان پادگان نظامي عشرت آباد تا هنگام انتقال به خانه اي كه در كنترل نيروهاي امنيتي و انتظامي بود . 62 . متن اين اعلاميه در كتاب "بررسي و تحليلي از نهضت امام خميني"، ج 1، ص 586 و 587 درج گرديده است . 63 . صحيفه نور، ج 1، ص 101 - 98 . 64 . همان . 65 . همان . 66 . همان، ص 117 - 102 . 67 . بررسي و تحليلي از نهضت امام خميني، ج 1، ص 668 . 68 . صحيفه نور، ج 1، ص 83 . 69 . بررسي و تحليلي از نهضت امام خميني، ج 1، ص 692 . 70 . همان، ص 708 . 71 . همان، ص 716 . 72 . همان، ص 724 . 73 . همان، ص 720 . 74 . همان، ص 725 . 75 . صحيفه نور، ج 1، ص 153 - 149 . 76 . حسين فردوست، ظهور و

سقوط پهلوي، انتشارات اطلاعات، ص 516 . 77 . حميد انصاري، حديث بيداري، ص 66 و 65 .

روز شمار زندگي امام خميني

روز شمار زندگي امام خميني مقدمه: روزشمار نويسي - برخلاف شيوه نگارش مقاله و كتاب - بصورت مختصر و مستند به بررسي وقايع مي پردازد و گرچه تشريحي نيست، سرفصلهاي مهم تحقيق را شامل مي شود كه براي پژوهشگران مسائل جديدي را مطرح و نماي ديگري را آشكار مي كند. در روزشمار حاضر وقايع - به استثناي چند رخداد - در روز وقوعش عنوان گشته است و وجود فاصله تاريخي ميان آنان به علت حذف اتفاقهاي تكراري و مشابه يا كم اهميت است. با مطالعه زندگينامه امام خميني (ره) فعاليتهاي معظم له را مي توان در محورهاي زير تقسيم بندي كرد: 1. علمي و عرفاني 2. اجتماعي و خانوادگي 3. رسيدگي به امور مذهبي مسئوليتشان 4. سياسي: پيام، تلگراف، ملاقات، سخنراني و. . . روزشمار حاضر اطلاعاتي از حيات پربركت رهبر كبير و فقيد انقلاب اسلامي را در دو بخش زير ارائه مي كند: الف. از ولايت تا پيروزي انقلاب اسلامي ب. از پيروزي انقلاب اسلامي تا عروج ملكوتي

الف. از ولادت تا پيروزي انقلاب اسلامي ايران 1/7/1281 (برابر با 20 جمادي الثاني 1320) : ولادت در خمين 21/11/1281: شهادت پدر گراميشان در 47 سالگي 15 سالگي: درگذشت مادر و سپس عمه بزرگوارشان 19 سالگي: ورود به حوزه علميه اراك 20 سالگي: ورود به حوزه علميه قم 25 سالگي: پايان دروس سطح 27 سالگي: آغاز تدريس فلسفه و پايان نگارش كتاب مصباح الهدايه 1308: ازدواج با خانم خديجه ثقفي معروف به قدس ايران 29 سالگي: پايان نگارش كتاب

شرحي بر دعاي سحر 12/9/1309: ولادت آقا مصطفي، فرزند ارشدشان 7/4/1314: نامه عرفاني به آقاميرزا جواد همداني (همت) 27/11/1317: نامه اسرار عرفاني به آقا سيد ابراهيم خويي 5/12/1317: پايان نگارش كتاب شرح چهل حديث 1322: پايان نگارش كتاب كشف الاسرار در رد كتاب اسرار هزار ساله 15/2/1323: نگارش نخستين اعلاميه سياسي كه در كتابخانه وزيري يزد موجود است. 30/5/1323: پايان نگارش شرح حديث جنود عقل و جهل 24/12/1324: ولادت احمدآقا، دومين پسر ايشان 1328: استفسار از آية الله العظمي بروجردي درباره تشكيل مجلس مؤسسان 7/7/1328: مصوبه تعيين هياتهاي رسيدگي به امور طلاب و امتحانات حوزه 23/3/1330: پايان نگارش «رساله الاستصحاب » 6/4/1330: پايان نگارش «رساله في التعادل و الترجيح » 28/3/1331: پايان نگارش «رساله در طلب و اراده » دي 1331: مصاحبه با مجله ترقي درباره ضرب و شتم مردم و طلاب به دست ماموران 11/2/1333: پايان نگارش «رسالة في التقيه » 19/5/1333: پايان نگارش جلد اول الطهارة 5/8/1335: پايان نگارش جلد دوم الطهارة 22/12/1335: پايان نگارش جلد سوم الطهارة 7/8/1336: پايان نگارش جلد دوم مكاسب محرمه 25/4/1337: پايان نگارش جلد چهارم الطهارة 10/1/1340: ارتحال حضرت آية الله العظمي بروجردي 12/6/1341: سخنراني در مخالفت با اسراييل و بهاييها 14/7/1341: تصويب لايحه ضد اسلامي و ضد قانون اساسي انجمنهاي ايالتي و ولايتي شامل 92 ماده و 17 تبصره، در هيات دولت اسدالله علم 16/7/1341: تشكيل جلسه مراجع تقليد قم، به همت امام خميني، براي اعلام مخالفت با اين لايحه 17/7/1341: تلگراف معظم له به محمدرضا پهلوي در مخالفت با اين لايحه 28/7/1341: تلگراف ايشان به اسدالله علم 6 و 14/8/1341: سخنراني درباره ضرورت لغو اين لايحه

15/8/1341: تلگرافهاي جداگانه به محمدرضا پهلوي و اسدالله علم در اعتراض عملكرد نخست وزير و عدم تقيد او به نصيحت علماي اسلام در لغو مصوبه فوق 2 و 9/9/1341: سخنراني درباره ضرورت لغو لايحه انجمنهاي ايالتي و ولايتي 11/9/1341: لغو لايحه فوق با اعلام رسمي دولت 11/9/1341: سخنراني و پيام معظم له درباره لغو اين لايحه 2/11/1341: مخالفت ايشان با رفراندم اصول ششگانه انقلاب باصطلاح سفيد، كه در قانون اساسي پيش بيني نشده بود. 3/11/1341: دو پيام و سخنراني درباره حمله ماموران ساواك به مدرسه فيضيه و محاصره منازل آقايان خوانساري و بهبهاني و ضرورت عزل نخست وزير 22/12/1341: دو پيام درباره اعتراض به زير پا گذاشتن احكام اسلام و اعلام عزاي عمومي نوروز 29/12/1341: سخنراني درباره توطئه هاي استعمار و مسئوليت علما 2/1/1342: سخنراني در ضرورت صبر در برابر مصايب به دنبال حمله ماموران به مدرسه فيضيه قم 13/1/1342: پيام به علماي تهران در استيضاح اسدالله علم (نخست وزير) 10/2/1342: سخنراني براي اعضاي انجمن اسلامي دانشگاه تهران درباره ماهيت اصلاحات ارضي 12/2/1342: سخنراني و پيام در افشاي جنايات حكومت پهلوي و ارزيابي قيام ملت 13/3/1342: سخنراني معروف به عصر عاشورا معظم له 15/3/1342: دستگيري و اعزام سريع ايشان به تهران و حبس در باشگاه افسران و سپس در زندان قصر، كه به قيام پانزده خرداد و سركوب وحشيانه مردم انجاميد. 25/3/1342: پرهيز امام خميني از پاسخگويي در بازجويي معظم له در زندان قصر به علت عدم استقلال قضايي در ايران 4/4/1342: حبس در بازداشتگاه پادگان عشرت آباد 11/5/1342: اقامت تحت الحفظ ايشان در داووديه تهران و از آنجا به منزل آقاي روغني در قيطريه

18/1/1343: ورود به قم، پس از رفع حصر، و پيام در تاسف از تسلط اسراييل و عمالش بر ايران 21 و 26/1/1343: سخنراني در رد تفاهم با رژيم و توطئه هاي حكومت پهلوي و تكليف اسلامي در مقابله با آن 15/3/1343: انتشار اعلاميه مشترك با مراجع تقليد قم به مناسبت سالگرد قيام پانزده خرداد 18/6/1343: سخنراني معظم له درباره توطئه هاي استعماري در ممالك اسلامي 4/8/1343: سخنراني و پيام بر ضد اعمال كاپيتولاسيون در ايران 13/8/1343: دستگيري و تبعيد معظم له به آنكارا 19/8/1343: تفويض وكالت و وصايت به حاج آقا مصطفي 21/8/1343: اقامت در شهر بورسا، در 460 كيلومتري آنكارا، و آغاز نگارش كتاب تحريرالوسيله، كه 2 جلد است و يك سال طول كشيد 13/10/1343: دستگيري دوم حاج آقا مصطفي و تبعيد ايشان نزد پدر بزرگوارشان 13/7/1344: تبعيد به عراق، با ورود به بغداد و حركت به شهر كاظمين 15/7/1344: حركت از كاظمين به سامره 16/7/1344: حركت به كربلا، در ميان استقلال باشكوه علما و مردم 23/7/1344: ورود به نجف با استقبال بي نظير مراجع تقليد و علماي اعلام و مردم كه به تدريس در حوزه علميه اين شهر انجاميد. 23/8/1344: سخنراني درباره وظيفه سران كشورهاي اسلامي و مسئوليت علما 26/1/1346: نامه سرگشاده به امير عباس هويدا درباره خيانتهاي شاه و دولت 17/3/1346: پيام به سران دولتهاي اسلامي در تحريم روابط تجاري و سياسي با اسرائيل، به دنبال جنگ رژيم صهيونيستي با كشورهاي اسلامي معروف به جنگ شش روزه يا ژوئن 17/6/1346: سخنراني درباره توطئه رژيم پهلوي براي نابودي اسلام 20/1/1347: سخنراني در جمع دانشجويان دانشگاه بصره درباره توجه به تعاليم اسلام 6/6/1347: نامه

به جمعي از مبارزان فلسطيني درباره اجازه صرف وجوهات در راه مبارزه با اسرائيل 19/7/1347: مصاحبه با نماينده الفتح درباره وجوب مبارزه با اسرائيل 14/8/1347: نامه به حجت الاسلام سعيدي درباره لزوم براندازي سلسله پهلوي 11/10/1348: پيام به انجمنهاي اسلامي دانشجويان فارسي زبان در اروپا درباره خيانت استعمار و ضرورت توجه به اسلام 1/11/1348: آغاز تدريس سلسله درسهاي ولايت فقيه (حكومت اسلامي) 19/3/1349: نامه به حاج احمد آقا درباره پرهيز از ورود به مسائل مرجعيت، پس از ارتحال آيت الله العظمي حكيم 20/4/1349: نامه به فضلا و محصلين حوزه هاي علميه در مورد هجوم سرمايه داران امريكايي به ايران 27/4/1349: نامه به انجمنهاي اسلامي دانشجويان در اروپا درباره مقابله با تبليغات ضد اسلامي بهمن 1349: پيام به زائران بيت الله الحرام درباره مسلمانان فلسطين و افشاي جنايتهاي رژيم پهلوي 1/4/1350: سخنراني درباره جنايتهاي حكومت پهلوي، جشنهاي شاهنشاهي و وجوب قيام علما 21/8/1350: پيام به ملت ايران درباره نغمه هاي استعماري و ضرورت مقابله با توطئه هاي حكومتي 2/10/1350: تلگراف به احمد حسن البكر، رئيس جمهور عراق، درباره خشونت ماموران عراقي بر ضد ايرانيان مقيم عراق و سخنراني درباره احتمال مهاجرتشان به لبنان 2/4/1351: پايان نگارش جلد سوم كتاب البيع 17/5/1351: پيام به دانشجويان مسلمان مقيم خارج درباره تلاش براي پيشبرد آرمانهاي اسلام 20/6/1351: پيام به ملت و علماي ايران در تشريح ستمكاريهاي رژيم پهلوي 19/7/1351: پيام به عموم مسلمين و دولتهاي اسلامي و عربي درباره مصيبتهاي جانگداز فلسطين 24/12/1351: پيام به انجمنهاي اسلامي دانشجويان مقيم خارج درباره دسيسه هاي حكومت پهلوي 5/1/1352: پيام به ملت ايران درباره جشنهاي 2500 ساله شاهنشاهي 16 و 17 و

22/7/1352: پيامهاي جداگانه به سران دولتهاي اسلامي و ملتهاي مسلمان ايران و جهان درباره جنگ سوم عربها و اسرائيل (معروف به جنگ رمضان يا اكتبر) ، كه از 14 مهر آغاز شده بود. 26/3/1353: پايان نگارش جلد چهارم كتاب البيع 14/9/1353: بيانات خطاب به فرماندار نجف درباره اقدام رژيم عراق برضد انقلابيون 21/12/1353: پيام به ملت مسلمان ايران درباره تحريم شركت در حزب رستاخيز 2/4/1354: تلگراف به احمد حسن البكر در اعتراض به اخراج علماي ايراني از عراق 20/4/1354: پيام به ملت ايران در تاسف از سركوب مردم و حيله هاي حكومت پهلوي 30/6 و 2/7/1354: پيامهاي جداگانه اتحاديه هاي انجمنهاي اسلامي دانشجويان در اروپا و امريكا و كانادا درباره مقاومت مردم و نويد پيروزي و رشد سياسي ملت 25/2/1355: پايان نگارش جلد پنجم كتاب البيع 1355: انفاركتوس در نجف 3 و 4/5/1356: پيامهاي جداگانه به انجمنهاي اسلامي دانشجويان در اروپا و امريكا و كانادا در افشاي جنايات رژيم پهلوي و اسلامي نبودن اقدامات آن 6/7/1356: هشدار به روحانيون حوزه علميه نجف نسبت به برداشتهاي غلط از احكام اسلامي و اعمال حكومتي 1/8/1356: صدور اعلاميه به مناسبت شهادت حاج آقا مصطفي 10/8/1356: سخنراني درباره قدرت روحانيت و خدمات علما و ضرورت همبستگي روحاني و دانشگاهي 21 و 25/8/1356: پيام به علما و ملت ايران و پاسخ به تسليت دانشجويان خارج كشور و مسلمانان ايران و جهان درباره شهادت حاج آقا مصطفي و ادامه مبارزه بر ضد رژيم پهلوي و تلاش براي نجات اسلام 18/9/1356: نگارش وصيتنامه جديد و تعيين وصي در مورد وجوهات شرعيه; اين اقدام در 16 دي نيز دوباره تكرار شد. 15/10/1356: نگارش

وصيتنامه جديد و تعيين حاج احمد آقا به عنوان وصي، در پي شهادت حاج آقا مصطفي كه وصي معظم له بود. 2/11/1356: پيام به ملت ايران درباره قيام 19 دي قم و نويد پيروزي به آنان 24/11/1356: پيام به انجمنهاي اسلامي دانشجويان در اروپا درباره وظايف روشنفكران مسلمان 8/12/1356: پيام به مردم آذربايجان درباره سركوب قيام 29 بهمن تبريز 2/1/1357: پيام به مسلمانان ايران و جهان درباره حمله اسرائيل به جنوب لبنان 4/2/1357: مصاحبه با مجله لوموند فرانسه درباره مسائل سياسي و اعتقادي و اجتماعي ايران و اسلام 13/4/1357: پيام به ملت ايران در رد چراغاني كردن معابر به مناسبت سوم و نيمه شعبان به علت سركوب مردم 31/5/1357: پيام به مردم آبادان درباره فاجعه سينما ركس 18/6/1357: پيام به ملت ايران درباره فاجعه جمعه سياه (17 شهريور تهران) 27/6/1357: پيام به ملت ايران به مناسبت زلزله طبس و كمك مستقيم مردم به آسيب ديدگان 1/7/1357: محاصره منزل معظم له در نجف، به دست ماموران بعثي كه 3 روز ادامه يافت. 12/7/1357: مهاجرت به كويت و بازگشت اجباري به عراق، كه به اقامت يكروزه (فردا) در بغداد و زيارت كاظمين انجاميد. 14/7/1357: مهاجرت به فرانسه و آغاز 118 روز اقامت در پاريس و نوفل لوشاتو 17/7/1357: نخستين سخنراني در فرانسه درباره مفاسد و جنايتهاي رژيم پهلوي 20/7/1357: نخستين مصاحبه در فرانسه درباره آينده حكومت اسلامي 22/7/1357: اعلام ممنوعيت فعاليتهاي سياسي حضرت امام در فرانسه، از سوي دولت اين كشور 24/7/1357: پيام درباره امكان مهاجرت به سوريه و سخنراني درباره تساوي لطنت با ديكتاتوري 26/7/1357: پيام به زائران بيت الله الحرام درباره گرفتاريهاي ملت ايران آبان

1357: گفتگو با وزير كابينه ضياءالحق در رد وساطت اين كشور ميان معظم له و رژيم پهلوي و امريكا 14/8/1357: نامه به آيت الله دكتر بهشتي درباره اقدامات بنيادي تشكيل شوراي انقلاب اسلامي آذر 1357: نامه به ابوجهاد و اعلام همبستگي نهضت و جمهوري اسلامي ايران با ملت فلسطين 1/9/1357: پيام معروف به پيروزي خون بر شمشير درباره وظايف مردم در آستانه ماه محرم آذر 1357: نامه به آيت الله نوري همداني درباره ويژگيهاي اعضاي شوراي انقلاب اسلامي 16/9/1357: رد ملاقات با ملك حسين 20/9/1357: برگزاري تظاهرات ميليوني مردم ايران در روز عاشوراي حسيني 20/9/1357: ديدار دوم نمايندگان دولت فرانسه با حضرت امام در اعتراض به اعلاميه معروف به پيروزي خون بر شمشير 2/10/1357: پيام تبريك به مسيحيان جهان به مناسبت ميلاد حضرت مسيح (ع) 2/10/1357: مصاحبه با حسنين هيكل، روزنامه نگار معروف مصري 6/10/1357: ملاقات با نمايندگان حركت محرومين لبنان 7/10/1357: مصاحبه با ريچارد كاتم، نويسنده معروف امريكايي 10/10/1357: ديدار سوم نمايندگان دولت فرانسه با معظم له و دفاع ايشان از اصول انقلاب اسلامي 12/10/1357: پيام به ملت ايران درباره تحريم پرداخت ماليات و پول آب و . . . به دولت شاه 14 تا 17/10/1357: تشكيل كنفرانس گوادلوپ، با حضور سران چهار كشور (امريكا، انگلستان، آلمان، فرانسه) 18/10/1357: ديدار چهارم نمايندگان دولت فرانسه با امام و تحويل پيام جيمي كارتر كه با مخالفت شديد امام خميني نسبت به دخالت امريكا در اوضاع ايران روبرو شد. 22/10/1357: تشكيل شوراي انقلاب اسلامي به فرمان معظم له، يك روز قبل از تشكيل شوراي سلطنت 26/10/1357: فرار محمدرضا پهلوي از ايران 3/11/1357: ديدار پنجم نمايندگان دولت فرانسه

براي تحويل درخواست شاپور بختيار مبني بر تاخير معظم له در بازگشت به ميهن 4/11/1357: رفع بيعت از كاركنان بيت به علت سفر خطرناك به ميهن، كه تداعي وداع امام حسين (ع) با يارانشان بود. 8/11/1357: آخرين سخنراني در فرانسه 9/11/1357: آخرين مصاحبه در فرانسه 11/11/1357: پيام تشكر از دولت و ملت فرانسه 12/11/1357: بازگشت سرافرازانه به ميهن در ميان استقبال ميليونها مشتاق و سخنراني تاريخي در بهشت زهراي تهران در تعيين استراتژي انقلاب و حكومت اسلامي 15/11/1357: انتصاب مهندس مهدي بازرگان به نخست وزيري دولت موقت 19/11/1357: سان ديدن از رژه افسران و همافران و درجه داران نيروي هوايي، كه پس از اظهار وفاداري آنان در پادگان نيروي هوايي به حمله نيروهاي گارد به پادگان انجاميد. 21/11/1357: پيام به ملت ايران درباره حمله لشكر گارد به نيروي هوايي و خالفت با تشديد زمان حكومت نظامي، كه به تسخير پادگانها و پاسگاهها و كلانتريها و . . . به دست مردم منجر شد. 22/11/1357: پيام درباره عدم اعتبار سوگند نظاميان به رژيم طاغوت 22/11/1357: اعلام بيطرفي ارتش 22/11/1357: پيروزي انقلاب اسلامي ايران و پايان 2500 سال رژيم سلطنتي 22/11/1357: پيام معظم له به ملت ايران درباره ضرورت حفظ آرامش و همكاري مردم با دولت موقت

روزشمار زندگي اجتماعي و سياسي امام خميني بر اساس سال هجري شمسي«از تولد تا رحلت»

روزشمار زندگي اجتماعي و سياسي امام خميني بر اساس سال هجري شمسي«از تولد تا رحلت» بخش اول و دوم (فصل بهار و تابستان) اين نوشتار در شمارههاي پيشين فصلنامه حضور (شماره 60 و 61) ارائه شده است. اينك بخش سوم آن كه اختصاص به فصل پاييز دارد تقديم ميگردد. مهر ماه اول مهر _ سالروز تولد امام خميني در شهرستان

خمين(1281ه ش) حضرت امام در اول مهر سال 1281ه ش، برابر با بيستم جمادي الثاني 1320ه ق، همزمان با زادروز حضرت فاطمه الزهرا(س) در شهرستان خمين، از توابع استان مركزي، به دنيا آمد. در دوران طفوليت _ 5 ماهگي _ پدرشان، ايت الله سيد مصطفي موسوي به شهادت رسيد. در دوران كودكي و نوجواني، تحت سرپرستي مادر (بانو هاجر) و عمه اش (صاحبه خانم) قرار گرفت امّا در سن 15 سالگي، هر دوي آنها را از دست داد. حضرت امام دروس مقدماتي و سطح حوزه را در خمين فراگرفت و در سال 1298ه ش عازم حوزه علميه اراك گرديد. با تأسيس حوزه علميه قم، به آن شهر عزيمت نموده و با استفاده از محضر اساتيد بزرگواري همچون ايت الله حاج شيخ عبدالكريم حائري، شيخ علي اكبر حكمي يزدي و محمدعلي شاه آبادي، در علوم مختلف به درجات عاليه دست يافت. _ اظهار نظر وزيرخارجه وقت رژيم پهلوي درباره هجرت امام خميني از نجف به پاريس. (1357 ه ش) وزيرخارجه وقت رژيم پهلوي كه در سال57 براي شركت در اجلاسيه سازمان ملل در امريكا بسر مي برد، طي مدت اقامت خود در آنجا، سه بار با وزيرخارجه وقت رژيم بعث عراق، دوبار با وزيرخارجه آمريكا ديدار و گفتگو مي كند. وي در پايان مذاكره با وزيرخارجه عراق گفت: با فراهم كردن مقدمات اخراج {امام} خميني از عراق، بزرگترين خدمت را به شاه انجام دادم. _ پيام هفت ماده اي امام خميني خطاب به ملت ايران، دستورات لازم براي زمان جنگ و تكليف مردم. (1359ه ش) حضرت امام دو روز پس از آغاز جنگ رژيم بعث عراق عليه ايران، در

يك پيام هفت ماده اي وظيفه رسانه هاي خبري و اقشار مختلف مردم را در وضعيت جنگي گوشزد نموده وبه نكات بسيار مهمي اشاره مي نمايند. صحيفه امام، ج 13 ، ص 228

دوم مهر _ محاصرة نظامي منزل امام خميني در نجف اشرف، توسط مأموران رژيم بعث عراق و ايجاد محدوديت براي ايشان. (1357ه ش) نيروهاي امنيتي رژيم بعث عراق به منظور همكاري با رژيم شاه ايران _ با توجه به عادي شدن روابط دو كشور _ و پيشگيري از پيروزي انقلاب اسلامي ايران، منزل حضرت امام را در نجف محاصره كرده و از ايشان مي خواهند كه از مصاحبه و ديدار با خبرنگاران، صدور اعلاميه و ايراد نطق و خطابه سياسي خودداري نمايند. امام در پاسخ مي فرمايند: «من هركجا كه باشم به وظيفه شرعي خود عمل مي كنم.» با اين پاسخ قاطع، رژيم بعث امام را وادار به ترك عراق مي كنند و بدين ترتيب مقدمات هجرت تاريخي حضرت امام از عراق و زمينه هاي اوج گيري و پيروزي نهضت اسلامي فراهم مي گردد. _ پاسخ امام خميني به نامة آيت الله قديري در مورد شطرنج و آلات موسيقي. (1367ه ش) در پي فتواي حضرت امام درباره بازي شطرنج و خريد و فروش آلات موسيقي، ايت الله محمدحسن قديري (از اعضاي دفترامام خميني در قم) نامه اي خدمت امام ارسال كرده و خواستار روشن شدن حكم مذكور مي شود. حضرت امام در پاسخ، ضمن توضيح، تذكراتي را در باب اجتهاد و دخيل بودن شرايط زمان و مكان در اجتهاد بيان مي كنند. صحيفه امام، ج 21 ،ص151 _ مصاحبه امام خميني با «اوريانا فالاچي» درباره مسائل مختلف ايران و جهان. (1358ه ش) حضرت

امام در اين مصاحبه به سوالات متعدد پيرامون آزادي، احزاب و گروههاي مخالف، شاه و خانواده شاه و... پاسخ داده، اينده نظام و انقلاب را ترسيم مي كنند. صحيفه امام، ج 10، ص 91

پنجم مهر _ پاسخ امام خميني به نظرخواهي 135 تن از نمايندگان مجلس دربارة ابقاء نخست وزيري مهندس ميرحسين موسوي. (1364ه ش) انتخابات چهارمين دوره رياست جمهوري از بعضي جهات با انتخابات قبلي تفاوت داشت. تفاوت اساسي حول محور تعيين نخست وزير جديد، بعد از برگزاري انتخابات 25/6/1364 بود. در اين دوره كه ايت الله خامنه اي براي بار دوم نامزد بودند، با اكثريت آراء انتخاب شدند. پس از تنفيذ حكم توسط حضرت امام، طبيعتاً مهمترين موضوع، معرفي نخست وزير به مجلس شوراي اسلامي بود. با تشديد اختلاف ديدگاههاي رياست جمهوري و نخست وزير _ آقاي مهندس ميرحسين موسوي _ آنچه كه در آن شكي وجود نداشت، تغيير نخست وزير بود. اين تغيير با توجه به سلايق سياسي مختلف حاكم در كشور موجب اختلافات و عكس العمل هاي زيادي مي شد، از طرفي وضعيت جنگي كشور باعث شد كه 135 تن از نمايندگان مجلس براي تعيين تكليف نهايي و ابقاي مهندس ميرحسين موسوي در پست نخست وزيري، نامه اي خطاب به حضرت امام نوشته و نظر ايشان را جويا شوند. در تاريخ 27/6/1364 متن نامه تهيه و خدمت امام ارسال مي گردد، ايشان در تاريخ 5/7/64 بصورت مكتوب، با خط خودشان در ذيل نامه مذكور، در پاسخ، ضمن تشكر از نمايندگان، وضع مملكت را بسيار پيچيده توصيف كرده و دولت آقاي موسوي را موفق خواندند. در عين حال حق انتخاب را به رئيس جمهور و مجلس دادند. متن نامه نمايندگان مجلس و نظر

امام: صحيفه امام، ج 19، ص 391

هفتم مهر _ تجليل امام خميني از شهادت روحاني مبارز «سيد عبدالكريم هاشمي نژاد». (1360ه ش) شهيد هاشمي نژاد در سال 1311ش در بهشهر مازندران به دنيا آمد. به مدت 14سال از شاگردان بنام ايت الله بروجردي و حضرت امام بود. وي در دوران مبارزات به رهبري امام با خطبه ها و سخنراني هاي حماسي و آتشين خويش، در نشر افكار انقلابي و افشاي ماهيت رژيم پهلوي، تمامي توان خود را به كار برد و در اين راه متحمل سختي ها و شكنجه ها و زندانهاي رژيم گرديد. پس از پيروزي انقلاب به عنوان نماينده استان مازندران در مجلس خبرگان بررسي قانون اساسي انتخاب شد، سپس دبيري حزب جمهوري اسلامي مشهد را به عهده گرفت. شهيد هاشمي نژاد در هفتم مهر 1360 به دست يكي از منافقين كوردل، بر اثر انفجار نارنجك به شهادت رسيد. حضرت امام درديدار با اقشار مختلف مردم در7 مهر 60 به تجليل از شخصيت و مجاهدت اين شهيد سخناني را ايراد فرمودند. صحيفه امام، ج 15، ص 257

يازدهم مهر _ پيام مهم امام خميني به ملت ايران در باره سياستهاي كلي نظام جمهوري اسلامي در دوران بازسازي و سازندگي كشور. (1367 ه ش) پس از پذيرش قطعنامه و برقراري آتش بس رسمي بين ايران و عراق، و آغاز دوره جديد و سرنوشت ساز براي كشور، حضرت امام طي يك پيام مهم خطاب به سران نظام و ملت، خط مشي و سياستهاي كلي داخلي و خارجي نظام اسلامي را بويژه نسبت به برنامه بازسازي و سازندگي را ترسيم كردند. صحيفه امام، ج 21 ، ص155

دوازدهم مهر _ هجرت امام خميني از عراق به سوي

كويت، تحت فشار رژم بعث عراق. (1357ه ش) هدف اصلي رژيم شاه از تبعيد حضرت امام، دور نگهداشتن ايشان از مردم و تحت الشعاع قرار گرفتن ايشان در حوزه نجف اشرف بود، امّا اوج گيري نهضت و رهبري بلامنازع امام موجب شد تا رژيم شاه مجدداً به فكر محدود كردن امام باشد. به همين دليل با عادي سازي روابط خود با رژيم بعث عراق، رسماً درخواست كرد كه دولت عراق فعاليتهاي امام را محدود نمايد. دولت عراق توسط نيروهاي امنيتي خود منزل امام را محاصره و رفت وآمدها را محدود و كنترل كرد. در نهايت با فشار و محدوديت روزافزون، ايشان عراق را به مقصد كويت ترك نمود، امّا دولت كويت براي حفظ روابط خود با رژيم ايران، از ورود امام جلوگيري كرد. حضرت امام پس از توقفي كوتاه در مرز بصره، به بغداد برگشته و عازم پاريس مي شوند. _ دستور بازداشت امام خميني، در صورت ورود به ايران، پس از ترك عراق. (1357ه ش) به دنبال تصميم حضرت امام مبني بر خروج از عراق، رئيس ژاندارمري كل كشور دستورالعملي به اين شرح براي ژاندارمري بندرعباس صادر كرد: «اطلاع موثق حاكي است، به علت تصميماتي كه براي{امام}خميني بوجود آمده است، امكان دارد نامبرده به طرف ايران حركت كند، لذا در صورت ورود از طريق دريا يا هوا، او را بازداشت و به جزيره فارو اعزام كنيد.» _ نامه امام خميني به آيت الله منتظري در مورد رسيدگي به اتهامات سيد مهدي هاشمي. (1365ه ش) پس از دستگيري و اعتراف سيدمهدي هاشمي كه از صدا و سيماي جمهوري اسلامي ايران نيز پخش شد، علي رغم تذكرات مكرر امام، از طرف

بيت آقاي منتظري حمايتهاي مستمر از سيدمهدي هاشمي انجام مي گرفت كه در نهايت حضرت امام طي اين نامه مطالبي را خطاب به آقاي منتظري مرقوم كرده و ضمن ابراز علاقه به ايشان بر عدم حمايت از سيد مهدي هاشمي و هشدار در مورد دسيسه هاي منافقين تأكيد مي نمايند. صحيفه امام، ج 20، ص 136

سيزدهم مهر _ هجرت امام خميني همراه فرزند ارشدشان آيت الله حاج آقا مصطفي خميني از تركيه به عراق (1344ه ش) تبعيد حضرت امام به تركيه در 13آبان 1343ش و بعد از چند روز، تبعيد حاج آقا مصطفي، فرزند ارشد امام به آنجا، 11ماه طول كشيد. امّا فشار داخلي از يك سو، و عدم تمايل دولت تركيه به ادامه اقامت و مسائل ديگر، رژيم شاه را بر آن داشت كه تبعيدگاه امام را تغيير دهد. از اين رو، طي مذاكره سرّي با دولت عراق، در قبال اين تعهد كه دولت ايران دخالتي در سرنوشت، آزادي و مدت اقامت امام نداشته باشد، عراقي ها با انتقال حضرت امام به عراق موافقت كردند. در نتيجه امام در سيزدهم مهر ماه 1344ش به همراه فرزندشان به عراق منتقل شدند. _ هجرت امام خميني همراه فرزندشان حاج سيد احمد خميني از عراق به پاريس (1357ه ش) سيزده سال پس از ورود حضرت امام به عراق و اقامت در نجف اشرف، با فشار دولت بعثي عراق و محدود كردن فعاليت هاي سياسي امام كه در راستاي اهداف رژيم حاكم بر ايران بود، ايشان تصميم گرفت عراق ترك نمايد. حضرت امام به همراه فرزندشان حاج سيد احمد آقا خميني و چند تن نزديكان و ياران خويش، صبح روز 12مهر 57 ش،

با داشتن اجازه اقامت قبلي به سوي كشور كويت مهاجرت كردند. امّا دولت كويت علي رغم اجازه قبلي، از ورود امام جلوگيري مي كنند. ايشان ضمن مشورت با فرزندشان، حاج سيد احمدآقا، تصميم مي گيرند به بغداد رفته و از آنجا عازم پاريس شوند. با موافقت عراقي ها، عصر روز13 مهر 57، امام و همراهان به بغداد منتقل شده و روز بعد به سوي فرانسه حركت مي كنند و در «نوفل لوشاتو» در حومه پاريس اقامت مي كنند. _ اظهار نظر سفير انگليس در تهران، در باره مخالفت دولت كويت با ورود امام خميني به اين كشور. (1357ه ش) سفير انگليس در تهران، در ملاقات با وزير كشور وقت ايران گفت: وقتي ايت الله{امام} خميني مي خواست از عراق به كويت عزيمت كند، ما از دولت دوست كويت خواستيم كه او را راه ندهند و ملاحظه كرديد كه چنين هم شد. چهاردهم مهر _ پيام امام خميني به ملت ايران، به مناسبت مهاجرت از عراق. (1357ه ش) حضرت امام قبل از عزيمت از نجف اشرف و ترك عراق، پيام مهمي خطاب به ملت ايران صادر كرده و اظهار داشتند: حال كه به ناچار بايد جوار مولا اميرالمؤمنين(ع) را ترك نمايم و از ورود به كويت با داشتن اجازه ممانعت نمودند، به سوي فرانسه پرواز مي كنم. پيش من مكان معيني مطرح نيست، عمل به تكليف الهي مطرح است... صحيفه امام، ج 3، ص 481 _ ورود امام خميني به پاريس(1357ه ش) حضرت امام در روز جمعه، 14 مهر 1357ش، ساعت 50/14دقيقه به وقت تهران، وارد فرودگاه بين المللي پاريس شدند. ايشان سپس در دهكده اي نزديك پاريس، به نام «نوفل لوشاتو»، در خانه يكي از

ايرانيان اقامت كردند. _ نخستين اظهارات امام خميني در پاريس. (1357ه ش) حضرت امام در اولين اظهارات خود در پاريس فرمودند كه: «اگر فرانسه براي ايشان كمترين محدوديتي ايجاد كند، اين كشور را نيز ترك خواهد كرد.» _ پيام اعتراض علماء و مراجع وقت قم، نسبت به اخراج امام خميني از عراق. (1357ه ش) در اعتراض به اعمال غيرانساني حزب بعث عراق نسبت به حضرت امام، حضرات ايات: گلپايگاني، مرعشي نجفي و شريعتمداري، اعلاميه مشتركي منتشر كردند. در ضمن تلگراف هاي جداگانه اي به دولت عراق مخابره نمودند. _ نخستين اظهارنظر دولت وقت رژيم پهلوي نسبت به عزيمت امام خميني به پاريس. (1357ه ش) شريف امامي _ نخست وزير وقت شاه _ دراين باره گفت: ايت الله{امام} خميني با عزيمت به پاريس محدودتر خواهد شد و زيرا او به علت رفت وآ مد زائران ايراني به عراق مي توانست با مردم تماس حاصل نمايد. ليكن با عزيمت به فرانسه اين امكان وجود نخواهد داشت. _ تأسيس ستاد پشتيباني و امداد جنگ به فرمان امام خميني. (1362ه ش) حضرت امام طي حكمي به ايت الله محمدرضا مهدوي كني، به ايشان مأموريت مي دهند كه براي كمك رساني ويژه، به مردم مناطق بمباران شده و آسيب ديدگان از جنگ، ستادي را تشكيل دهند، تا كمك رساني به نحو احسن انجام گيرد. در اين حكم ساير وزارتخانه ها و ارگان ها و... موظف به همكاري مي شوند. صحيفه امام، ج 18، ص 180

پانزدهم مهر _ حركت امام خميني از كاظمين به سامرا. (1344ه ش) بر اساس اخبار روزنامه ها حضرت امام پس از ورود به تبعيدگاه دوّم (عراق) از فرودگاه بغداد عازم كاظمين مي شوند، سپس روز بعد به قصد زيارت، عازم سامرا

شده، و مورد استقبال طلاب حوزه علميه و شيعيان آنجا قرار مي گيرند. _ نامه انجمن حجتيه به امام خميني براي كسب اجازه استفاده از وجوهات جهت مبارزه با بهائيت. (1349ه ش) انجمن حجتيه به رهبري حاج شيخ محمود تولايي حلبي، طي نامه هاي متعدد به مراجع و علماء، درخواست اجازه استفاده از وجوهات جهت مبارزه با بهائيت را مي نمودند. از حضرت امام نيز اين درخواست كردند و ايشان مجوز استفاده از وجوهات را داده و مي فرمايند: «بر فرض مذكور مؤمنين مجازند كه وجوه شرعيه از قبيل زكوات و شرعيات را به آنها بدهند.» امّا به دليل مواضع ناصواب «انجمن حجتيه» و بهره برداريهاي رژيم شاه و همكاري برخي از اعضاي آن با رژيم، حضرت امام پس از اطلاع از اين مسائل، اجازه صادره قبلي را لغو نمودند. ايشان در سال 1350ش در پاسخ به ايت الله گرامي كه خواستار اعلام نظر در مورد وضع انجمن حجتيه و مؤسس آن شده بود، چنين مرقوم فرمودند: «شخصي كه مرقوم شده بود، جلساتش ضررهايي دارد، از وقتي مطلع شده ام تاييد از او نكرده ام و انشاءالله تعالي نمي كنم.» همچنين حضرت امام در پيام معروف به «منشور روحانيت» شديداً از عملكرد و اهداف انجمن انتقاد كرده و آنها را دشمن پيامبر و اهل بيت مي دانند. صحيفه امام، ج 2، ص 299 _ دعوت رئيس جمهور الجزاير از امام خميني، براي سكونت در اين كشور. (1357ه ش) پس از خروج امام خميني از عراق و مخالفت دولت كويت با ورود و اقامت در آنجا و تصميم حضرت امام براي هجرت به پاريس، رهبر كشور الجزاير در پيامي براي امام، اعلام مي كند كه شما مي توانيد

الجزاير را براي خود وطن دوم بدانيد. شانزدهم مهر _ تصويب لايحة انجمنهاي ايالتي و ولايتي در دولت اسدالله علم و عكس العمل امام خميني. (1341ه ش) جريان لايحه انجمن هاي ايالتي و ولايتي، مدتها قبل از تصويب نهايي، مطرح بوده و اخبار آن به گوش علماء به ويژه حضرت امام رسيده بود. اين لايحه در تاريخ 16مهر1341ش به تصويب نهايي هيئت دولت رسيد. و به موجب آن، شرط اسلام و سوگند به قرآن از شرايط انتخاب شوندگان حذف شده بود و به زنان حق راي داده مي شد. با آگاه شدن علماء از اين مصوبه، به درخواست حضرت امام، نشست ويژه اي از علما و مراجع، به منظور تبادل نظر، درمنزل ايت الله شيخ مرتضي حائري، فرزند مؤسس حوزة علميه قم تشكيل گرديد. و اعتراض و مخالفت سريع با تصويب لايحه انجمن ايالتي و ولايتي اعلام شد. رژيم شاه در ابتدا قصد مقاومت در برابر مخالفين را داشت امّا با ايستادگي روحانيت و مردم و علائم قيام عمومي، موجب شد در دهم آذر ماه همان سال اعلام شد كه تصويب نامه 16/7/41 قابل اجرا نيست. _ ورود امام خميني به كربلا و استقبال پرشور طلاب، روحانيون و مردم. (1344ه ش) حضرت امام بعد از ورود به عراق _ بغداد _ و زيارت حرمين شريفين در كاظمين و سامّرا، روز شانزدهم مهر وارد كربلا شدند و پس از چند روز زيارت، براي اقامت دائم عازم نجف اشرف شدند. _ پيام امام خميني به سران دولتهاي اسلامي و ملتهاي مسلمان، براي بسيج عليه رژيم اشغالگر قدس. (1352ه ش) در جنگ سه روزه اعراب و اسرائيل _ 14مهر 1352ش _ كه به نام

«جنگ رمضان» موسوم شد، كشور عراق با درخواست ايجاد رابطه با ايران درصدد دور كردن ايران و باز كردن جبهه ديگري عليه اسرائيل بود. امّا رژيم شاه در اولين عكس العمل، فقط از درگيري اعراب و اسرائيل ابراز نگراني كرد. در اين موقعيت حضرت امام از نجف در اعلاميه اي به دول و ملل اسلامي، از همگان، خصوصاً دول عربي خواستند كه با توكل به خداي متعال و تكيه بر قدرت لايزال، همه قوا و نيروي خويش را بسيج سازند و در اين جهاد مقدس شركت كنند و دولت هاي نفت خيز از حربه نفت عليه اسرائيل و استعمارگران استفاده نمايند. صحيفه امام، ج 3، ص 1 _ اقامت امام خميني در دهكده حومه پاريس « نوفل لوشاتو». (1357ه ش) حضرت امام پس از ورود به پاريس اين دهكده را كه در فاصله 60 كيلومتري پاريس است انتخاب و نزديك به چهار ماه در آنجا اقامت داشتند. _ دعوت مجمع مسلمانان كشور ليبي از امام خميني جهت سكونت در اين كشور. (1357ه ش) _ نخستين پيام امام خميني به مناسبت آغاز سال تحصيلي در ايران. (1357ه ش) حضرت امام براي اولين بار به مناسبت شروع سال تحصيلي، پيام مهمي را خطاب به دانش آموزان، دانشجويان و محصلين علوم ديني صادر نمودند. در اين پيام ضمن تجليل از فداكاريها و رنج تمام طبقات در سالهاي گذشته، مژده پيروزي نهايي را مي دهند. صحيفه امام، ج3، ص 483

هفدهم مهر _ نخستين تلگراف امام خميني خطاب به محمدرضا شاه، در مورد لغو تصويبنامه انجمنهاي ايالتي و ولايتي. (1341ه ش) حضرت امام در اين تلگراف، خطاب به محمدرضا پهلوي، بطور محترمانه، ضمن اعتراض به

تصويب لايحه انجمن هاي ايالتي و ولايتي، درخواست حذف آن را مي نمايند. اين اولين تلگراف امام به شاه است. صحيفه امام، ج1، ص 78 _ عدم مصاحبه امام خميني با خبرنگاران در پاريس، به دليل اعتراض به دولت فرانسه. (1357ه ش) حضرت امام به دليل ممانعت دولت فرانسه از فعاليتهاي سياسي، از حضور خبرنگاران براي مصاحبه جلوگيري كردند. _ دعوت مجمع علماء اندونزي از امام خميني براي مسافرت و سكونت در آن كشور. (1357ه ش) _ مصاحبه امام خميني با خبرنگاران خارجي در مورد سرنوشت جنگ. (1359ه ش) حضرت امام طي يك مصاحبه كوتاه در جماران، با خبرنگاران خارجي، نظرشان را راجع به جنگ تحميلي و اينده آن بيان كردند. صحيفه امام، ج 13، ص 261 _ تنفيذ حكم اولين دوره رياست جمهوري ايت الله خامنه اي از سوي امام خميني. (1360ه ش) در روز عيد سعيد قربان سال 1401ه ق، با حضور حضرت امام و جمع زيادي از مسئولين عالي رتبه، علما و شخصيتهاي سياسي و فرهنگي و نظامي و مردم و خانواده هاي شهدا، مراسم تنفيذ حكم سومين رئيس جمهوري اسلامي ايران _ اولين دوره رياست جمهوري ايت الله خامنه اي _ برگزار گرديد. در اين مراسم آقاي حاج سيد احمد خميني متن نامه هاي وزير كشور و شوراي نگهبان را مبني بر اعلام صحت انتخابات قرائت نمود، سپس متن حكم حضرت امام را در مورد تنفيذ انتخاب را براي حاضران قرائت كرد. در اين حكم حضرت امام مي فرمايند: «اينجانب به پيروي از ملت عظيم الشأن و با اطلاع از مقام و مرتبت متفكر و دانشمند محترم جناب حجت الاسلام آقاي سيد علي خامنه اي _ ايده الله تعالي _ راي ملت را

تنفيذ و ايشان را به سمت رياست جمهوري اسلامي ايران منصوب نمودم....» صحيفه امام، ج 15، ص 278

نوزدهم مهر _ مصاحبه امام خميني با نماينده«الفتح» در نجف اشرف و اعلام وجوب مبارزه با اسرائيل. (1347ه ش) حضرت امام در اين مصاحبه پيرامون مسائل مختلف مربوط به فلسطين مطالبي را بيان فرمودند. از جمله اينكه: «واجب است كه قسمتي از وجوه شرعي مانند زكات و سهم امام به مقدار كافي به اين مجاهدان راه خدا اختصاص يابد....». اين مصاحبه توسط سازمان الفتح به چهار زبان عربي، تركي، انگليسي و فرانسه ترجمه شد و همراه با اظهار نظر جمعي از علماي اهل سنت و شيعه، از جمله آقاي حكيم در سطحي وسيع منتشر گرديد. صحيفه امام، ج 2، ص 199 _ اجازه امام خميني به وضع قوانين ضروري بر اساس احكام ثانويه توسط مجلس شوراي اسلامي. (1360ه ش) رئيس مجلس شوراي اسلامي، آقاي هاشمي رفسنجاني، طي نامه اي خدمت حضرت امام راجع به وضع قوانين ضروري بر اساس احكام ثانويه توسط مجلس، نظرخواهي نمودند. حضرت امام نيز با شرايطي اجازه دادند. صحيفه امام، ج 15، ص 297

بيستم مهر _ مصاحبه امام خميني با خبرنگاران خارجي درباره اينده حكومت اسلامي ايران. (1357ه ش) حضرت امام در محل اقامت خود _ نوفل لوشاتو _ طي مصاحبه اي با خبرنگاران بي.بي.سي و تلويزيون تجارتي بريتانيا درباره اينده حكومت اسلامي و ارتباط آن با جهان غرب و كمونيست مطالبي را بيان فرمودند. صحيفه امام، ج 3، ص 514 _ برگزاري نخستين انتخابات شوراهاي اسلامي شهر و روستا پس از پيروزي انقلاب اسلامي، به فرمان امام خميني. (1358ه ش) پس از پيروزي انقلاب

اسلامي، حضرت امام، در نهم ارديبهشت 58 ش طي حكمي به شوراي انقلاب توصيه كردند كه ايين نامه تشكيل شوراهاي اسلامي را تنظيم كنند، تا حضور و مشاركت مردم در عرصه هاي تصميم گيري تأمين گردد. از اين رو مردم مسلمان ايران در20 مهر ماه58 ش، با حضور در حوزه هاي راي گيري، نمايندگان خود را براي عضويت در شوراي شهر انتخاب كردند، تا اداره شهرها را به مردم بسپارند. اين انتخابات تنها هشت ماه پس از پيروزي انقلاب برگزار، امّا به علت نقص در قوانين و وضعيت جنگي كشور و نبود زمينه هاي آن، فعالانه به كار خود ادامه نداد و موفق نبود. سرانجام پس نوزده سال، در هفتم اسفند 1377ش، بار ديگر انتخابات شوراهاي اسلامي شهر و روستا به صورت قانونمند و فراگير برگزار شد. _ اعتراض امام خميني به برگزاري جشن هاي 2500 ساله شاهنشاهي. (1350ه ش) يكي از مهمترين وقايع و رويدادهاي به اصطلاح فرهنگي در دوران پهلوي، برگزاري جشن هاي 2500 ساله مي باشد. دستور اوليه برگزاري اين جشن در آذرماه 1336 ش صادر شد، امّا زمان برگزاري آن با چندين بار تأخير سرانجام در 20مهرماه 1350ش با شركت غالب سلاطين و رؤساي جمهور و مقامات درجه اول دنيا در تخت جمشيد بر پا گرديد. حضرت امام در عكس العمل نسبت به برگزاري اين جشن و مقدمات پر هزينه آن، بارها اعتراض و انتقاد كردند. _ پيام مهم امام خميني درباره وظايف و اختيارات شوراي عالي دفاع. (1359ه ش) پس از گذشت 20 روز از آغاز جنگ تحميلي حضرت امام با توجه به موقعيت استثنائي كشور، پيامي خطاب به كليه نيروهاي مسلح، در هشت بند صادر

فرمودند و تمامي امور مربوط به جنگ را در تحت نظر شوراي عالي دفاع قرار دادند. صحيفه امام، ج13، ص 263

بيست و سوم مهر _ ورود امام خميني به نجف اشرف و استقبال پرشور حوزه علميه و مردم نجف از ايشان. (1344ه ش) حضرت امام پس از هجرت از تركيه به عراق _ 13مهر44 ش _ و زيارت قبور ائمه اطهار(ع) در كاظمين، سامرا و كربلا، براي اقامت دائم به نجف اشرف وارد شده و با استقبال كم نظير مراجع، روحانيت و تمام اقشار شهر به ويژه ايرانيان مقيم نجف قرار گرفتند. _ پيام امام خميني به مناسبت شهادت پنجمين شهيد محراب، آيت الله اشرفي اصفهاني، (1361ه ش) ايت الله عطاءالله اشرفي اصفهاني در سال 1283ش در خميني شهر _ سده _ اصفهان به دنيا آمد. وي در قم از محضر استاداني همچون حضرت امام، حاج شيخ عبد الكريم حائري، حجت كوه كمره اي و... بهره مند گرديد و به درجه اجتهاد رسيد. درسال 1335ش، به امر ايت الله بروجردي به كرمانشاه مهاجرت كرد و در حوزه علميه تازه تأسيس آنجا مشغول تدريس شدند. ايشان پس از قيام 15خرداد 42ش، به تبعيت از حضرت امام مبارزات خود را در منطقه غرب كشور آغاز كرد و رهبري نهضت را در آنجا برعهده گرفت. آقاي اشرفي اصفهاني پس از پيروزي انقلاب، به نمايندگي امام در استان و امام جمعه كرمانشاه منصوب گرديد. وي درطول دوران خدمت بعد از انقلاب، دو بار مورد سوءقصد قرار گرفت و سرانجام در روز جمعه 23 مهر ماه 1361ش در سن هشتاد سالگي در محراب عبادت نماز جمعه شهر كرمانشاه _ باختران _ به دست منافقين به شهادت

رسيد، و مقام پنجمين شهيد محراب را نصيب خود كرد. مقبره اين شهيد بزرگوار در تخت فولاد اصفهان مي باشد. حضرت امام در يك پيام حماسي به مناسبت شهادت ايشان، به تجليل از شخصيت اين شهيد و محكوميت اقدام منافقين پرداخته است. صحيفه امام، ج17، ص49

بيست و چهارم مهر _ خبرگزاري فرانسه گزارش داد: ايت الله{امام} خميني از شركت در جمع طرفداران خويش در تالاري واقع در پاريس، به علت ممانعت دولت فرانسه خودداري كرد. (1357ه ش) _ پيام امام خميني درباره امكان هجرت از پاريس به سوريه. (1357ه ش) حضرت امام پس از چند روز اقامت در پاريس، طي پيامي به آقاي جلال الدين فارسي، مرقوم فرمودند كه در صورت اقتضا حتي الامكان در سوريه اقامت مي نمايم. در لبنان محذوراتي هست كه تا مجبور نشوم نمي روم. صحيفه امام، ج4، ص28

بيست و پنجم مهر _ رد مذاكره با علي اميني از طرف امام خميني(1357ه ش) دكتر علي اميني، يكي از بازيگران پر سر و صداي صحنة سياست ايران در عصر پهلوي، در سمتها و مسؤوليتهاي حساس و متعددي ايفاي نقش كرده است. آخرين سمت رسمي او، نخست وزير محمدرضا پهلوي در دهة چهل بود. وي پس از استعفا از نخست وزيري، تقريباً از صحنة سياست كنار رفت. امّا با اوجگيري نهضت حضرت امام، اميني در پنجم مرداد ماه سال 56 ش رسماً حضور خود را در صحنه اعلام كرد و با صدور اعلاميه اي فعاليت سياسي خود را شروع نمود. كنار رفتن آموزگار و روي كار آمدن شريف امامي از يك طرف و بزرگترين راهپيمايي مردم ايران در روز عيد فطر نشانة بارزي از شتاب انقلاب بود و اميني عقيده داشت

كه شاه رفتني است، پس بايد رژيم را نجات داد. در همين راستا، براي حل بحران _ انقلاب _ بوجود آمده، از حضرت امام تقاضاي ملاقات كرد و امام ملاقات و مذاكره با او را رد كردند. بيست و ششم مهر _ آغاز پرداخت منظم شهريه امام خميني در نجف اشرف. (1345ه ش) يك سال پس از ورود حضرت امام به نجف اشرف و پرداخت غيرمنظم شهريه به طلاب، از اين تاريخ، شهريه ماهانه امام به صورت منظم درآمده و به طور مساوي و بدون تبعيض به همة طلاب اعم از ايراني، عراقي، افغاني و..... پرداخت مي شد. بيست و هفتم مهر _ نخستين ملاقات امام خميني با مراجع و آيات عظام حكيم، شاهرودي و خوئي، پس از ورود به نجف اشرف. (1344ه ش) _ رد ملاقات با اردشير زاهدي از طرف امام خميني. (1357ه ش) در محافل نزديك به امام خميني، اخبار مطبوعات ايران مبني بر احتمال انجام ملاقات بين اردشير زاهدي _ سفير كبير ايران در آمريكا تا آخرين لحظه سقوط رژيم پهلوي _ و حضرت امام، تكذيب شد. اردشير زاهدي در تاريخ 29/7/57 ش به پاريس رفت، امّا ملاقاتي انجام نگرفت. (1357ه ش) بيست و هشتم مهر _ تلگراف امام خميني به اسدالله علم _ نخست وزير وقت شاه _ در مورد تصويب انجمن هاي ايالتي و ولايتي. (1341ه ش) حضرت امام در ادامه اقدامات و مبارزات خود عليه تصويب لايحة انجمن هاي ايالتي و ولايتي، طي اين تلگراف، به علم هشدار مي دهند كه علماي اعلام و مسلمين ساكت نخواهند ماند. صحيفه امام، ج 1، ص 80 آبان ماه اول آبان _ شهادت عالم

مجاهد آيتالله «حاج آقا مصطفي خميني» فرزند ارشد امام خميني. (1356 ه_.ش) آيت الله حاج آقا مصطفي خميني در آذرماه 1309 ش در قم به دنيا آمد و پس از گذراندن دوران ابتدايي، در 16سالگي به تحصيل علوم ديني روي آورد از سال 1330 در درس خارج پدر _ امام خميني و آيت الله بروجردي حاضر شد و از محضر ديگر اساتيد حوزه از جمله علامه طباطبايي، سيدمحمد محقق داماد و شيخ مرتضي حائري و سيد محمدباقر سلطاني بهره برد. ايشان از سال 1341 ش همراه با حضرت امام به مبارزه با رژيم شاه پرداخت. پس از تبعيد امام به تركيه، با سيل خروشان مردم به خيابانها آمد و به بيوت مراجع رفت. پس از اين اعتراض و حركت ضدرژيم، عوامل ساواك او را نيز دستگير و پس از آزادي به تركيه، پيش پدر تبعيد كردند. حاج آقا مصطفي پس از چند ماه حضور در تركيه، در مهر 1344ش به همراه پدر به نجف هجرت كردند و در آنجا مبارزه عليه رژيم پهلوي را به رهبري حضرت امام ادامه دادند. سرانجام در اول آبان1356ش _ 9ذيعقده 1397ق _ در 47سالگي به شكل مرموزانه رحلت نمودند و در كنار مقبره علامه حلي در صحن امام علي(ع) مدفون گرديد. _ نظرپزشكان متخصص درباره شهادت حاج آقا مصطفي خميني.(1356ه_.ش) پزشكان با رؤيت جسد حاج آقا مصطفي، احتمال قوي دادند ايشان بر اثر مسموميت فوت كرده باشند . ليكن امام خميني با كالبد شكافي جسد مخالفت كرد. ايشان در توجيه اين كار، فرمودند: «كشف علمي شهادت مصطفي موجب تحريك و خشم حزب بعث ميشود و در نتيجه بسياري از طلاب روانه

زندان و دچار مشكل خواهند شد. لذا از انجام اين كار ممانعت كردم.» _ اعلاميه امام خميني به مسلمين ايران و جهان درباره شهادت حاج آقا مصطفي خميني. (1356ه_.ش) حضرت امام با شنيدن خبر شهادت فرزندشان، حاج آقا مصطفي، با دستخط خود اعلاميهاي را در سه خط صادر نمودند. صحيفه امام، ج3، ص233 _ پيام امام خميني به نمايندگان مجلس شوراي اسلامي درباره حدود اختيارات ولايت فقيه. (1364ه_.ش) حضرت امام در اين پيام كوتاه، ضمن مشخص نمودن حدود اختيارات فقهاي جامع الشرايط، تفاوت اساسي بين اختيارات آنها و ائمه معصومين(ع) قائل شده و فرمودهاند ولايت فقها غير از ولايت اكبر معصومين(ع) است. صحيفه امام، ج19، ص403

دوم آبان _ شركت امام خميني در مراسم تشييع و تدفين فرزندشان، آيتالله حاج آقا مصطفي خميني. (1356ه_.ش) مراسم تشييع و تدفين حاج آقا مصطفي خميني با شكوه فراوان و با حضور نمايندگان مراجع علماء و فضلاي حوزههاي علميه عراق برگزار شد. به هنگام تشييع جنازه، حضرت امام همانگونه كه در تشييع شخصيتهاي ديگر حاضر ميشدند، حاضر شدند. يعني هميشه ايشان در اين گونه مجالس چند دقيقه به آخر وقت ميآمدند و در تشييع، مسيري كه طي ميكردند از مسجدي نزديك ميدان بود تا وسط ميدان، منتهي در اوقات ديگر، افراد ميآمدند و تقاضا ميكردند كه آقا شما خسته شديد، بفرماييد. ولي اين بار بدون اين كه تقاضايي بشود، خود حضرت امام از وسط ميدان برگشتند و خداحافظي كردند و تفاوتي قائل نشدند. _ خبر شهادت حاج آقا مصطفي خميني و تحرك مجدد نهضت در ايران.(1356ه_.ش) پس از رسيدن خبر شهادت حاج آقا مصطفي به ايران، اولين مجلس فاتحهاي كه براي

ايشان در قم برگزار شد، در مسجد اعظم بود، كه به جهت وجود جو رعب و وحشت، حتي اسمي از حاج آقا مصطفي و يا حضرت امام برده نشد. حتي اعلاميهاي كه در آن اعلام مجلس فاتحه شده بود، نام ايشان با عبارت «حاج سيد مصطفي موسوي» ذكر شده بود. از طرفي كمتر كسي جرأت منبر رفتن و سخنراني در اينگونه مجالس را داشت. ليكن اولين بار در مجلس فاتحهاي كه از سوي آيتالله گلپايگاني بر پاگرديد، حجتالاسلام سيدمحمد آل طه درباره زندگي ايشان سخنراني كرد و رسماً نام حضرت امام و حاج آقا مصطفي را در آن منبر بر سر زبانها انداخت. در اين مراسم و مراسم مشابهي كه بعداً انجام شد مردم هنگام شنيدن نام امام خميني، با هيجان و صداي بلند صلوات ميفرستادند و بدين وسيله از امام خميني تجليل و احساسات خود را ابراز ميكردند. سوم آبان _ دكتر كريم سنجابي براي مذاكره با امام خميني، عازم پاريس شد. (1357ه_.ش) دكتر سنجابي كه از اعضاي جبهه ملي بود. بعد از مذاكرات خود با امام خميني اعلام كرد. ما با ايشان مخالفتي نداريم، ولي حكومت الهي را از راه انتخاب آزاد مي خواهيم. _ وصيتنامه امام خميني در امور شخصيه خطاب به آقاي سيد احمد خميني و بستگان. (1361 ه_.ش) اين وصيت نامه حضرت امام كه با خط خود مرقوم فرمودهاند، در امور شخصيه بوده و غير از آخرين وصيت نامه حضرت امام (وصيتنامه سياسي _ الهي) ميباشد كه بعد از رحلت ايشان گشوده و قرائت شد. صحيفه امام، ج17، ص68 چهارم آبان _ پيام و سخنراني امام خميني، در مخالفت با لايحه كاپيتولاسيون

دولت شاهنشاهي. (1343ه_.ش) پس از تصويب قانون ننگين كاپيتولاسيون توسط دولت و مجلس در مهرماه 1342 اين قانون در مطبوعات افشا و اعلام نشد. چندي بعد نشريه داخلي مجلس، حاوي متن كامل سخنرانيها و گفتگوهاي نمايندگان و رئيس دولت در اين زمينه به دست حضرت امام رسيد. ايشان كه چند ماه قبل از آن از زندان رژيم شاه آزاد شده بودند، با صدور پيام به روحانيون و ملت ايران، همچنين با ايراد سخنراني تاريخي خود در جمع اقشار مختلف مردم در چهارم آبانماه، به تصويب قانون كاپيتولاسيون يا همان اعطاي مصونيت قضائي به اتباع آمريكا در ايران، شديداً اعتراض كردند. حضرت امام در پيام خود كه در سطح وسيع توسط هيئتهاي مؤتلفه اسلامي پخش گرديد، كاپيتولاسيون را مخالف اسلام و قرآن شمردند. همچنين در سخنراني خود به افشاي خيانتهاي شاه و آمريكا و رژيم صهيونيستي پرداخت اين پيام و نطق امام، طوفاني به پا كرد و رژيم شاه را تحت فشار قرار داد، تا اينكه مجبور شد ضمن ايجاد محدوديتهاي تازه براي امام، در نهايت در 13 آبانماه همان سال ايشان را بازداشت و به تركيه تبعيد كند. صحيفه امام، ج1، ص409 و ص415 _ پيام امام خميني خطاب به ملت ايران، دستورالعمل براي ادامه مبارزه. (1357ه_.ش) حضرت امام در اين پيام كه از نوفل لوشاتو خطاب به ملت ايران صادر نمودند، ضمن هشدارهاي مهم، در شش بند تذكرات مهمي را براي ادامه مبارزه بيان فرمودهاند. صحيفه امام، ج4، ص154

پنجم آبان _ پيام امام خميني به شوراي انقلاب جمهوري اسلامي، درباره برپايي برنامههاي انقلابي در آغاز قرن پانزدهم هجري قمري (1358ه_.ش) در آستانه فرارسيدن يك

هزار و چهار صدمين سال هجرت پر بركت حضرت رسول(ص)، حضرت امام ضمن پيامي از قم، به شوراي انقلاب، خواستار برپايي برنامههاي انقلابي در كشور ميشوند. صحيفه امام، ج10، ص364 _ نامه امام خميني به وزير اطلاعات، درباره برخورد با سيد مهدي هاشمي. (1365ه_. ش) حضرت امام در نامهاي به حجتالاسلام جناب آقاي ريشهري، وزير اطلاعات وقت، لزوم برخورد قاطع با افراد ضد انقلاب و منحرفين وابسته به سيد مهدي هاشمي را گوشزد مينمايند. صحيفه امام ،ج20، ص 145

ششم آبان _ سخنراني امام خميني درباره سازش ناپذيري با قدرتها و واكنش نسبت به طرح سازشكارانه فهد درباره فلسطين و اسرائيل. (1360 ه . ش) حضرت امام در سخنراني ششم آبان ماه در جماران و در جمع اعضاي سازمان جنبش امل لبنان، ضمن اعلام اينكه با هيچ يك از قدرتها سازش نخواهيم كرد، به طرح سازشكارانه فهد _ وليعهد وقت عربستان سعودي _ اعتراض كرد. فهد در 18 مرداد 1360 با يك طرح سه مادهاي درصدد ادامه راه سادات، يعني سازش با اسرائيل بود. حضرت امام در واكنش به اين طرح فرمودند: بر ما و هر مسلماني واجب است طرحهايي از قبيل سادات و فهد را رد كند. بر ما واجب است كه اينگونه طرحها را كه به نفع مستضعفين نيست محكوم نماييم. صحيفه امام، ج 15، ص 339

هفتم آبان _ تلگراف امام خميني به وزارت امور خارجه دولت پهلوي، درباره اجبار به ازدواج دختر مسلمان با مرد بهايي. (1341 ه. ش) حضرت امام بعد از دريافت تلگراف علماي شيعه شهر كراچي پاكستان، مبني بر اينكه يك دختر بچه سيد و شيعه را ربوده و قصد دارند

به اجبار به ازدواج يك فرد بهايي درآوردند و سفارت ايران در پاكستان نيز دخالت دارد. به وزارت خارجه ايران تلگرافي كرده و درخواست جلوگيري از اين ازدواج و استرداد دختر بچه ميشوند. صحيفه امام ، ج ضميمه، ص 479

نهم آبان _ واكنش امام خميني به عملكرد يك واعظ روحاني نماي مشهور. (1339 ه . ش) سيد مرتضي برقعي واعظ مشهور قم، به دربار شاه رفت و به نام حوزه علميه قم، تولد فرزند اول شاه (وليعهد) را به وي تبريك گفت: خبر اين مراسم با عكس و تفضيلات در جرايد منتشر شد. امّا با واكنش شديد امام خميني، وي از اين عمل ابراز پشيماني كرد. _ نامه امام خميني درباره نكات پشت پرده تصويب لايحه كاپيتولاسيون در مجلس رژيم شاه، در دهمين سال آن. (1353 ه. ش) حجت الاسلام والمسلمين جناب آقاي سيدحميد روحاني به مناسبت دهمين سالگرد قيام حضرت امام عليه كاپيتولاسيون، قصد انتشار جزوهاي، حاوي تاريخچه كاپيتولاسيون و مضرات آن، صورت مذاكرات نمايندگاه موافق و مخالف لايحه در مجلس شوراي ملي و همچنين سخنراني و اعلاميه امام در 4 آبان 1343 را داشت كه حضرت امام طي نامهاي نظر خويش را در هر مورد آن ابراز مي نمايد. از نكات مهم در نظر امام، توجه ايشان به مسائل پشت پرده و نيات رژيم از نحوه تصويب لايحه در مجلس شوراي ملي است. حضرت امام به دو دليل با نوشتن بخش «در مجلس چه گذشت» جزوه مخالفت نمودهاند. صحيفه امام ، ج 3، ص 53

دهم آبان _ مصاحبه امام خميني با راديو _ تلويزيون اتريش درباره علل ترك عراق. (1357 ه ش ) حضرت

امام در اين مصاحبه كوتاه با خبرنگار راديو _ تلويزيون اتريش كه در پاريس، نوفل لوشاتو انجام گرفت. به سئوالات خبرنگار، بخصوص درباره علت ترك عراق و مهاجرت به فرانسه پاسخ داده و درباره تحولات آينده ايران نظر خود را اعلام فرمودند. صحيفه امام، ج4، ص244 _ نامه امام خميني به حجتالاسلام آقاي محمدعلي انصاري، معروف به «منشور برادري». (1367ه_.ش) پس از انشعاب در جامعه روحانيت مبارز و تشكيل مجمع روحانيون مبارز و تأييد اين انشعاب توسط حضرت امام، عدهاي از شخصيتها درصدد برآمدند تا سبب وحدت دوباره اين دو جناح شوند؛ از جمله اين تلاشها نامه آقاي محمدعلي انصاري _ از اعضاي دفتر حضرت امام _ به حضرت امام بود . وي در نامه خود از وجود اختلاف در ميان روحانيت ابراز نگراني كرده و از امام ميخواهند كه به نوعي به اين قضيه فيصله دهند. امام در پاسخ، به طور مشروح به بيان ديدگاههاي خويش ميپردازند. اين نامه كه به «منشور برادري» مشهور شد، حاوي نكات بسيار ارزندهاي در باب رفتارشناسي امام درباره شكاف ميان جامعه روحانيت است. صحيفه امام، ج21، ص176

يازدهم آبان _ پيام امام خميني به مناسبت شهادت آيتالله سيد محمد علي قاضي طباطبايي، اولين شهيد محراب. (1358ه_.ش) آيت الله قاضي طباطبايي در سال 1292 ش در تبريز ديده به جهان گشود. تحصيلات علوم ديني را در قم و نجف ادامه داده و به درجه اجتهاد رسيد. ايشان از شاگردان بنام حضرت امام بود كه از سال 1341 ش به عنوان نماينده حضرت امام در تبريز مستقر شدند. آيت الله قاضي در تاريخ دهم آبان 1358 ش، مصادف با عيد قربان، نماز عيد را

اقامه كرده و ضمن مراجعت از نماز به دست يكي از عوامل گروهك فرقان در سن 65 سالگي به شهادت رسيد. با خبر شهادت اين عالم مجاهد، حضرت امام طي پيامي خطاب به ملت ايران از مقام شامخ اين شهيد بزرگوار تجليل نمودند. صحيفه امام، ج10، ص420

سيزدهم آبان _ تبعيد امام خميني از قم به تركيه توسط رژيم پهلوي. (1343ه_.ش) كابينه اسدالله اعلم در مهرماه 1342 ش به دستور شاه، پيشنهاد آمريكا مبني بر اعطاي مصونيت قضايي بر اتباع آمريكايي _ كاپيتولاسيون _ را به صورت يك لايحه قانوني در هيئت دولت تصويب كرد و در اوايل 1343 ش از تصويب مجلس شوراي ملي و سنا نيز گذشت. پس از مدتي وقتي اين خبر محرمانه به حضرت امام رسيد، ايشان بنا بر وظيفه الهي خود پس از مشورت با مراجع وقت حوزه، در چهارم آبان 43 با صدور پيام و ايراد نطقي، رژيم شاه را رسوا كرده و مفاسد كاپيتولاسيون را مطرح نمودند. به دنبال اعتراض شديد و گسترده امام، مأموران مسلح شاه، نيمه شب سيزدهم آبان 1343، خانه امام را در قم محاصره كردند و از بالاي ديوار وارد منزل شدند. آنان امام را دستگير و شبانه با اتومبيل به تهران منتقل كردند. و از آنجا مستقيم به تركيه تبعيد نمودند. _ تبعيد امام خميني از زبان مطبوعات رژيم شاه. (1343 ه_.ش) در اطلاعيه سازمان امنيت آمده است كه چون رويه آقاي (امام) خميني و تحريكات مشاراليه بر عليه منافع ملت و امنيت و استقلال و تماميت ارضي كشور تشخيص داده شد، لذا در تاريخ 13/8/48 از ايران تبعيد گرديد. آيت الله العظمي خميني در

صبحگاهان، به وسيله هواپيماي هركولس نيروي هوايي ايران و به اتفاق سرهنگ افضلي، مأمور ساواك به تركيه تبعيد شدند. با نشستن هواپيماي حامل آيت الله خميني ( امام) پس از سه ساعت و سي دقيقه پرواز، در ساعت يازده و سي دقيقه در فرودگاه آنكارا، ايشان مورد استقبال مأموران امنيتي تركيه در سالن فرودگاه قرار گرفتند . مأمورين تركيه پس از گفتگو با سرهنگ افضلي، ايشان را به اتفاق نامبرده سوار اتومبيل و پس از طي سي و پنج كيلومتر مسافت، مستقيماً به هتل «سيلوار پالاس» (طبقه چهارم، اطاق شماره 514) كه قبلاً آماده شده بود، بردند. _ كشتار دانشآموزان و دانشجويان در دانشگاه تهران و روز دانشآموز (1357 ه_ ش) در 13آبانماه 1357، صدها دانشآموز و دانشجو در چهاردهمين سالگرد تبعيد حضرت امام خميني به تركيه، در دانشگاه تهران گرد آمدند تا بار ديگر پيوندشان را با رهبر و پيشواي خويش به جهان اعلام نمايند. در ابتدا چند گلوله حاوي گاز اشكآور به سمت آنان پرتاب شد اما با رساتر شدن شعارها، تيراندازي هم آغاز شد. اين درگيريها صبح و بعد از ظهر ادامه يافت. در اين فاجعه، 56 تن شهيد و صدها نفر مجروح شدند. حضرت امام در عكسالعملي از پاريس، به اين مناسبت فرمودند: «عزيزان من صبور باشيد كه پيروزي نهايي نزديك است.» از آن تاريخ به بعد، سيزدهم آبانماه با عنوان روز دانش آموز گرامي داشته ميشود. _ تسخير لانه جاسوسي آمريكا و روز مبارزه با استكبار جهاني. (1358 ه_.ش) با پيروزي انقلاب اسلامي، توطئهها باريدن گرفت و شيطان بزرگ، آمريكا با دخالتهاي آشكار و پنهان، سعي در ايجاد جريانهاي انحرافي در

نهضت مردمي داشت. همچنين در سراسر كشور به ويژه در دانشگاهها حركتهايي صورت ميگرفت تا جو سياسي جامعه را پيچيده كرده و به نفع آمريكا پيش ببرند. در چنين شرايطي دانشجويان مسلمان پيرو خط امام، با درك فرمايش امام مبني بر اين كه همه گرفتاريهاي ما از آمريكا است، به عنوان لبيك به بيانات امام و وادار كردن آمريكا به استرداد شاه و اموال ملت ايران، سفارت آمريكا در تهران را به تصرف خود درآوردند. حضرت امام حركت دانشجويان را تأييد كردند و آن را انقلابي بزرگتر از انقلاب اول خواندند. و با تسخير لانه جاسوسي، علاوه بر افشاي ماهيت چهرههاي ساز شكار داخلي و همبستگي در امت مسلمان، ابهت پوشالي آمريكا در جهان شكسته شد. _ افشاي ماجراي رسوايي ايران گيت (سفر مك فارلين به ايران). (1365 ه_.ش) ماجراي ايران گيت كه ريگان گيت و نورث گيت نيز ناميده ميشود، به تلاشهايي اشاره دارد كه از سوي مقامهاي آمريكايي براي برقراري رابطه سياسي با جمهوري اسلامي ايران، صورت گرفت. اين ماجرا به اين ترتيب بود كه رابرت مك فارلين، مشاور ريگان، رئيس جمهور آمريكا در امور امنيت ملي با سه نفر ديگر به طور مخفيانه و با گذر نامههاي كشور ديگر به وسيله هواپيماي حامل اسلحهاي كه از بازارهاي بينالمللي، توسط ايران خريداري شده بود، وارد تهران شدند. به دستور حضرت امام هيچ گونه مذاكرهاي بامك فارلين صورت نگرفت و پس از پنج روز بازداشت، از ايران اخراج شدند. هر چند ابتدا اين رويداد از جانب مقامات آمريكا تكذيب شد ولي بعدها اين كار را فتح بابي براي مذاكره و رابطه با ايران عنوان كردند.

اين واقعه رسوايي سياسي جنجال برانگيزي عليه دولت ريگان بوجود آورد. چهاردهم آبان _ محل اقامت امام خميني در تركيه. (1343 ه_ ش) مكان سكونت حضرت امام از هتلي كه بدو ورود در آنجا مستقر شده بودند، به يكي از ساختمانهاي فرعي خيابان آتاتورك به نام« فتوتم» تغيير يافت. علت اين تغيير كنجكاوي خبرنگاران داخلي و خارجي براي كشف ساختمان سكونت امام بود. _ نامه امام خميني به آيت الله سيد محمدحسين بهشتي و تأكيد مجدد در خصوص تشكيل شوراي انقلاب. (1375 ه_ ش) حضرت امام از پاريس، نوفل لوشاتو، طي نامهاي به آيت الله بهشتي مجدداً برضرورت تسريع در معرفي اعضاي پيشنهادي شوراي انقلاب با هماهنگي آيت الله مطهري تأكيدكردند. حضرت امام چند ماه قبل از پيروزي انقلاب فرمان تشكيل شوراي انقلاب را صادر كردند كه نامه فوق در همين رابطه است. امّا به دليل شرايط اختناق و سركوب، تشكيل آن و معرفي اعضا و جلسات آن به صورت مخفي بود. اشارات و رموز نامه نيز حاكي از همين موضوع است. صحيفه امام، ج 4، ص 307

پانزدهم آبان _ تلگراف امام خميني به محمدرضا پهلوي، در اعتراض به عملكرد نخست وزير وقت اسدالله، علم. (1341 ه_ ش) با پا فشاري اسدالله علم، براي تصويت لايحه انجمنهاي ايالتي و ولايتي و عدم توجه به تلگراف قبلي، حضرت امام طي تلگرافي به خود محمدرضا شاه، به عملكرد نخست _ علم _ شديداً اعتراض و تهديد كردند كه اگر علم استغفار نكنند و لايحه را لغو ننمايند، ناگزير به نامه سرگشاده به شاه خواهند شد. صحيفه امام، ج 1، ص 88 _ دومين تلگراف امام خميني به اسد الله علم، نخست وزير

رژيم پهلوي درباره تصويب انجمنهاي ايالتي و ولايتي. (1341 ه_ ش) حضرت امام در دومين تلگراف به نخست وزير وقت _ اسدالله علم _ مجدداً در رابطه با لايحه مذكور هشدار دادند و خواستار لغو آن شدند. صحيفه امام، ج 1، ص 90 _ پذيرش استعفاي دولت موقت از طرف امام خميني و واگذاري امور اجرايي كشور به شوراي انقلاب 1358 ( ه_ ش) در پي اختلافات فكري و سليقهاي دولت موقت با شوراي انقلاب در اداره كشور، بخصوص پس از تسخير سفارت آمريكا در تهران و تأييد اين حركت توسط حضرت امام، وزراي دولت موقت و آقاي مهندس بازرگان به طور دسته جمعي استعفا كردند كه با موافقت حضرت امام روبرو گرديد. پس از اين استعفا، بلافاصله امام امت امور اجرايي كشور را به شوراي انقلاب واگذار نمودند تا زمينه را جهت انتخابات رياست جمهوري فراهم كنند. طول عمر دولت موقت از نيمه بهمن 57 تا نيمه آبان 58 (9ماه) به طول انجاميد، و مأموريت شوراي انقلاب هم تا مرداد 1359 ادامه يافت. شانزدهم آبان _ پيام امام خميني به ملت ايران به مناسبت روي كار آمدن دولت نظامي ارتشبد غلامرضا ازهاري و كشتار 13 آبان. (1357 ه_. ش) پس از سقوط دولت عوام فريب به ظاهر مذهبي شريف امامي، دولت نظامي ازهاري ظاهراً براي تسكين افكار عمومي و راضي كردن مردم انقلابي و در واقع براي عوام فريبي به نوع تازه، تعدادي از شخصيتهاي سياسي پيشين رژيم شاه را دستگير و زنداني نمود. البته اين نقشه خود شاه بود، تا از اين طريق خود را تبرئه كرده و مسئولان پيشين دولتي را مقصر معرفي نمايد.

خود اين عمل باعث رسوايي بيشتر رژيم شد. از جمله كساني كه توسط دولت نظامي ازهاري دستگير و زندان شدند، اميرعباس هويدا (نخست وزير اسبق)، علي نصيري رئيس ساواك و ديگر سران قبلي رژيم بودند. دولت آمريكا از اين حركت رژيم شاه و دولت ازهاري حمايت كرد، اما ملت ايران با آگاهي از نيات شاه، دست به اعتراض شديدي عليه روي كارآمدن دولت نظامي ارتشبد ازهاري زدند. حضرت امام نيز در پيامي اهداف شوم رژيم را از روي كارآوردن دولت نظامي اعلام و جنايات عمال شاه را در كشتار دانشآموزان و دانشجويان در 13 آبان محكوم كرده و از حركت جوانان ايران تجليل نمودند. صحيفه امام، ج4، ص 349 _ پيام امام خميني به شوراي انقلاب و مسئولان دولتي در رد ملاقات با نمايندگان اعزامي جيمي كارتر، رئيس جمهور آمريكا. (1358 ه_ ش) پس از تسخير لانه جاسوسي آمريكا، جيمي كارتر رئيس جمهور آمريكا، «رمزي كلارك» و «ويليام ميلر» را براي ملاقات با حضرت امام به ايران اعزام داشت. نمايندگان اعزامي در حاليكه به تركيه رسيده بودند و خود را براي سفر به ايران آماده ميكردند، پيام فوق الذكر امام صادر شد و آنان بدون اخذ نتيجه به آمريكا بازگشتند. يادگار حضرت امام، حاج سيد احمد خميني در اينباره تصريح ميكنند: «حضرت امام به محض اطلاع اعلاميهاي صادر فرمود و در آن اطلاعيه هيأت آمريكايي را نپذيرفتند و به همه اعضاي شوراي انقلاب، هيأت دولت موقت و ساير مسئولين تذكر دادند كه هيچ كس حق ملاقات با اين هيأت آمريكايي را ندارد. نكته قابل توجه در اين اعلاميه آن است كه اين تنها اعلاميه حضرت امام

است كه بدون «بسم الله الرحمن الرحيم» است همانند سوره برائت در قرآن كريم». صحيفه امام، ج 10 ، ص 503

هفدهم آبان _ نظر سخنگوي وزارت خارجه فرانسه درباره اقامت امام خميني در آن كشور. (1357 ه_ ش) سخنگوي وزارت خارجه فرانسه اعلام كرد: «شرايط اقامت آيت الله خميني در فرانسه نسبت به هنگام ورود ايشان تغييري نيافته است. وي تأكيد كرد كه آيت الله يك پناهده سياسي نيست... آيت الله يك شخصيت غيررسمي در حال عبور از فرانسه است». هجدهم آبان _ فرانسوا ميتران، رهبر حزب سوسياليست فرانسه، گفت كه آزادي بيان آيت الله خميني متناقض با قانون پناهندگان سياسي نيست. (1357 ه_ ش) نوزدهم آبان _ تفويض وكالت و وصيت امام خميني به فرزند ارشد خود، حاج آقا مصطفي خميني بعد از تبعيد به تركيه. (1343 ه_ ش) پس از تبعيد حضرت امام به تركيه توسط رژيم شاه، ايشان ضمن يك وكالتنامه از تركيه، فرزند بزرگ خود، سيد مصطفي خميني را در كليه امور و عمل به وصيتنامه وكيل و وصي خود قرار دادند. صحيفه امام، ج 1، ص 431 _ حضور امام خميني بر سرمزار چهل تن از علمايي كه توسط آتاتورك _ مؤسس و پايه گذار كشور تركيه _ شهيد شده بودند. (1343ه ش) حضرت امام خميني به اتفاق مأموران امنيتي تركيه و ايران بر سر مزار چهل تن از علمايي كه به مخالفت با آتاتورك پرداخته و شهيد شده بودند، حضور يافت. بيست و يكم آبان _ دومين تغيير مكان امام خميني در تبعيدگاه تركيه. (1343 ه_ ش) حضرت امام در بدو ورود به تركيه توسط مأموران امنيت ايران و تركيه به هتلي در مركز

شهر آنكارا منتقل ميشوند اما براي عدم دسترسي خبرنگاران، ايشان را به ساختماني در كوچههاي فرعي خيابان آتاتورك ميبرند. پس از چند روز حضرت امام را از شهر آنكارا به شهر كوچكي بنام «بورسا» واقع در 460 كيلومتري غرب آنكارا منتقل ميكنند. بيست و دوم آبان _ يورش ساواك به منزل امام خميني در قم و ربودن كتابها و اسناد ايشان. (1346 ه_ ش) حضرت امام قبل از تبعيد، در منزلي مقابل مدرسه حجتيه كه به عنوان وجوهات به ايشان واگذار شده بود _ اقدام به تأسيس كتابخانه و محل درس و بحث طلاب نموده بودند كه مورد مراجعه فراوان طلاب واقع ميشد. ساواك كه از فعاليت اين مكان در جهت معرفي حضرت امام هراسناك شده بود، در چنين روزي در سال 1346، به آنجا و نيز منزل امام در يخچال قاضي قم يورش برد و كليه كتابها و نشريات و جزوات موجود كه بالغ بر ده هزار جلد ميشد، به همراه اوراق و اسناد تاريخي به يغما برد. از آن پس در كتابخانه بسته شد و رفت و آمد به آنجا ممنوع اعلام گرديد. اكنون در همان مكان كتابخانه، درمانگاه خيريه قرآن و عترت احداث شده است. _ به علت ممانعت رژيم از فعاليت دفتر شهريه امام خميني، آيت الله ميرزا احمد آشتياني، تقسيم شهريه ايشان را تقبل كرد. (1346 ه_ ش) _ حكم امام خميني مبني بر تحويل اسناد و مدارك مربوط به ايشان موجود در مراكز مختلف به حاج سيد احمد خميني. (1367 ه_ ش) يادگار حضرت امام براي تجميع و يكسان سازي اسناد و مدارك مربوط به حضرت امام، طي نامه اي خدمت

امام درخواست مي كنند كه دستور فرمايند همه اسناد و مدارك در اختيار ايشان قرارگيرد. حضرت امام نيز با حكمي به كليه مراكز دستور ميدهند كه پرونده و يا نامه يا هر چيز مربوط به ايشان را دارند در اختيار حاج سيد احمد خميني يا نماينده ايشان قرار دهند. صحيفه امام، ج21، ص 187

بيست و سوم آبان _ نخستين سخنراني امام خميني، پس از تبعيد به نجف اشرف. (1344ه_ ش) حضرت امام به مناسبت آغاز دروس خويش در حوزه علميه نجف و در اولين سخنراني پس از تبعيد به عراق، در جمع علما، فضلا و طلاب، در مسجد شيخ انصاري نجف، ضمن نصيحت به سران دولتهاي اسلامي فرمودند: اسلام برنامه زندگي دارد، برنامه حكومت دارد... اسلام سياست دارد، برنامه امور مملكت دارد... ايشان در ادامه به مسأله فلسطين و كشمير پرداختند و سپس مسؤوليت روحانيون را در امر تبليغ و مبارزه متذكر شدند. صحيفه امام، ج 2، ص 29_ 31 _ پيام امام خميني به ملت ايران، راجع به فرزندش مرحوم حاج سيد احمد خميني و رفع ظلم و تهمتهاي ناروا از ايشان. (1361 ه_ ش) دفاع و توجه خاص به خويشان و نزديكان با فرهنگ حضرت امام سازگاري ندارد، لكن با توجه به تهمتها و ظلمي كه در حق حاج سيد احمد آقا انجام ميشد و مظلوميتي كه ايشان داشت، حضرت امام بعنوان دفاع از مظلوم به ناچار طي اين پيام براي آگاهي ملت و آيندگان به دفاع از وي پرداختند. صحيفه امام، ج 17، ص 90 _ موافقت امام خميني با احداث مصلاي بزرگ تهران و تأكيد بر سادگي و دوري از زرق و

برق ساختمانهاي مساجد اسلام آمريكايي. (1367 ه_ ش) آقايان، آيت الله خامنهاي و هاشمي رفسنجاني (ائمه جمعه تهران) طي نامهاي خدمت حضرت امام اجازه احداث، گسترش و حمايت امام را از احداث مصلاي تهران خواستار ميشوند. امام امت نيز ضمن موافقت تأكيد ميكنند كه با حفظ جهات شرعي در كنار ساختن مصلاي تهران، در ساختن بينش كفرستيزي مسلمانان موفق باشيد و شديداً از زرق و برق ساختمانهاي مساجد اسلام آمريكايي جلوگيري شود. صحيفه امام، ج 21، ص 188

بيست و ششم آبان _ به دنبال توهين روزنامه «فاتح» به امام خميني، چاپخانه فاتح در نيمه شب به آتش كشيده شد. (1343ه_ ش) _ اجازه امام خميني بر صرف وجوه شرعيه براي خانواده زندانيان سياسي دربند رژيم پهلوي. (1350 ه_ ش) عدهاي از مبارزان و علاقهمندان حضرت امام در استفتايي از حضرت ايشان، درباره كمك به خانوادههاي زندانيان سياسي دربند رژيم شاه، حضرت امام ميفرمايند: «مجازند تا ثلث از سهم مبارك امام عليه السلام را در اين مورد مصرف كنند.» صحيفه امام، ج 2، ص 399 _ انتشار اعلاميه جعلي با امضاي امام خميني توسط ساواك. (1357ه ش) سازمان امنيت رژيم شاه (ساواك) براي خدشهدار كردن نهضت اسلامي و چهره رهبر نهضت، حضرت امام خميني، اعلاميهاي جعلي به نام حضرت امام منتشر كرد. ولي اين اعلاميه آن قدر ناشيانه تنظيم شده بود كه سادهترين افراد، جعلي بودن آن را به راحتي تشخيص ميدادند. _ موافقت امام خميني با آزادي گروگانهاي زن و سياهپوست آمريكايي. (1358ه ش) حضرت امام در اين پيام ميفرمايند: «براي آنكه اسلام براي زنها حقوق ويژهاي قائل است، و سياهپوستان، كه عمري را تحت فشار و

ظلم آمريكا به سر بردهاند... در صورتي كه جاسوسي آنها ثابت نشده باشد، تخفيف دهيد... و به وزارت امور خارجه تحويل دهيد، كه فوراً آنها را از ايران خارج نمايند.» صحيفه امام، ج 11، ص 54

بيست و هفتم آبان _ هواداران نهضت امام خميني و جريان «ليله الضرب». (1343 ه_ ش) پس از تبعيد حضرت امام به تركيه، هواداران نهضت كوشيدند از مجالس ترحيم و ديگر مراسم ها، به ويژه در مجالسي كه در قم تشكيل مي شد، بهرهبرداري كرده و ياد و نام امام خميني را زنده نگه دارند. بخصوص در مجلسي كه از سوي آيت الله شريعتمداري به ياد مرحوم حجت الاسلام اثني عشر در مسجد اعظم برگزار شد. اطرافيان ايشان، تظاهرات طلاب طرفدار امام را سركوب كردند و در اين جريان حجت الاسلام مهدي كروبي، از مضروبين و سيلي خوردگان اصلي جريان، بر سر زبانها افتاد. اين حادثه نقش مؤثري در جدايي هواداران نهضت حضرت امام و آيت الله شريعتمداري داشت. واقعه آن شب به نام ليله الضرب نام گرفت. _ نامه اخلاقي و عرفاني امام خميني خطاب به حاج سيد احمد خميني. (1365 ه_ ش) حضرت امام در اين نامه اخلاقي و عرفاني، توصيههايي در اهميت نماز و ترقيات روحي و دوري از خودخواهي و خود بيني دادهاند. صحيفه امام، ج 20، ص 154

بيست و نهم آبان _ نصب عكس امام خميني در مدرسه فيضيه و عكس العمل رژيم شاه. (1346 ه_ ش) با همت و تلاش طلاب و روحانيون مبارز هوادار امام، تصوير بزرگي از ايشان بر بالاي مدرسه فيضيه نصب شده بود. ساواك قم، براي برداشتن آن بارها تلاش كرد ولي موفق نشد. لذا براي انجام اين كار

كميته مخصوصي در اداره اطلاعات قم تشكيل شد. تا با حضور در مدرسه فيضيه و مدرسه خان اقدامات لازم را به عمل آورند. البته اين اقدامات رژيم جهت زمينه سازي براي بازگشايي مدرسه فيضيه انجام ميگرفت . اما با بازگشايي مدرسه فيضيه در همين روز، طلاب با صلوات براي حضرت امام و شعارهاي انقلابي، وارد مدرسه شدند و به اقامه نماز جماعت پرداختند. آذرماه اول آذر _ جلوگيري ساواك از ادامه پرداخت شهريه امام خميني و جمعآوري رسالة عمليه ايشان. (1346 ه_.ش) به دنبال ادامه پرداخت شهريه حضرت امام از سوي مقسمين ايشان، با توجه به اخطار قبلي ساواك قم نسبت به اين كار، وكيل حضرت امام، حجت الاسلام والمسلمين علي اكبر اسلامي تبعيد شد. همچنين فروش رساله عمليه ايشان كه از سال 44 ممنوع شده بود، با فشار بيشتر از جانب ساواك براي جمعآوري آن، اقدام شد و مقلدين ايشان از سفر به مكه منع شدند. _ ارسال پيام تاريخي امام خميني از پاريس به ملت ايران به مناسبت فرارسيدن ماه محرم (1357ه_.ش) در آستانه ماه محرم، ماه قيام و شهادت و حماسه خون بر شمشير سال 1399 ه_.ق، در تاريخ 21 ذيالحجه 1398 (اول آذر 57 ش) حضرت امام، ضربه نهايي را بر پيكر در حال فروريختن رژيم پهلوي وارد كردند. امام امت حلول ماه محرم را سرآغاز پيروزي جنود ابليس و محو كلمه باطل شمرده و عموم ملت ايران را به قيام يكپارچه و با تمام قدرت براي ادامه و گسترش مخالفت با شاه دعوت نمودند. حضرت امام در اين پيام خطاب به علما و وعاظ فرمودند كه از شمشير الهي محرم حداكثر استفاده

را نمايند تا باقي ماندة اين درخت ستمكاري و خيانت را قطع كنند. پيام مهم و تاريخي امام كه در حقيقت دستورالعمل اقدام بعدي مردم بود به سرعت در تمام ايران منتشر شد و نتايج مهمي را به وجود آورد. صحيفه امام، ج5، ص75 _ تقريظ امام خميني بر قانون اساسي مصوب ملت ايران. (1358ه_.ش) بعد از تهيه و تصويب قانون اساسي توسط مجلس خبرگان قانون اساسي و ملت غيور ايران، حضرت امام تقريظي در چند خط بر روي جزوه قانون اساسي مرقوم فرمودند، كه اميد است امتيازات اين قانون تا ظهور حضرت بقيةالله اعظم باقي و مورد عمل باشد. صحيفه امام، ج11، ص103 _ فرازهايي از زندگي امام خميني به قلم خودشان. (1364ه_.ش) حضرت امام به قلم خودشان فرازهايي از زندگي خود را به صورت خيلي مختصر مرقوم فرمودند و در آن به دوران تحصيل خويش اشاره نمودهاند. صحيفه امام، ج 19، ص426 دوم آذر _ پيام امام خميني به مناسبت هجوم وحشيانه ايادي رژيم پهلوي به حرم مطهر امام رضا(ع). (1357ه_.ش) روز دوم آذر 57، در مشهد تظاهرات آرامي از طرف مردم به وقوع پيوست و تظاهركنندگان وارد صحن حرم امام رضا(ع) شدند. ناگهان نظاميان رژيم، مردم را به گلوله بستند و عدهاي از مردم جان خود را از دست دادند. اين عمل عمال رژيم خشم مردم و علما را برانگيخت از جمله حضرت امام طي پيامي از نوفل لوشاتو متذكر شدند: «دولت ياغي نظامي، به امر شاه، تر و خشك را به آتش كشيده و يكي از بزرگترين ضربههاي اين جنايتكار به اسلام، به مسلسل بستن بارگاه قدس حضرت عليبن موسيالرضا صلوات الله

عليه است.» پس از آن، امام، روز پنجم آذر را عزاي عمومي اعلام نمودند. صحيفه امام، ج5،ص93 _ نامه امام خميني به فرزندش حاج سيد احمد خميني در تأييد صداقت و امانتداري ايشان. (1363ه_.ش) يادگار حضرت امام، حاج سيد احمد خميني با توجه به تحليلها و تفسيرهاي غلط بعضي گروهها و اشخاص، همچنين ايجاد تشكيك در نقل قول هايي كه از جانب امام امت صورت مي گرفت، طي نامه اي نظر حضرت امام را جويا مي شوند. امام امت نيز در پاسخ، ضمن تاييد و تأكيد بر صداقت و امانتداري ايشان، مي فرمايند: «...بايد احمد بداند كساني خصوصاً مثل او كه در اين امور اجتماعي يا سياسي وارد مي شوند، مصون از افترا و ضربه نيستند و ...». صحيفه امام، ج19،ص 107

پنجم آذر _ تشكيل بسيج مستضعفين به فرمان امام خميني و روز بسيج. (1358ه_.ش) حضرت امام طي سخنراني چهارم آذر 58 ش در جمع پرسنل سپاه پاسداران، به مطالب مهمي اشاره نمودند. از جمله فرمودند: «اگر يك ملت كه همه جوانهايش مجهز باشند به همين جهازي علاوه بر جهاز ديني و ايماني كه دارند، مجهز به جهازهاي مادي هم باشند... و ياد گرفته باشند، همچي نباشند كه يك تفنگي دستشان آمدند ندانند با آن چه بكنندش. بايد ياد بگيريد و ياد بدهيد رفقايتان را. جوانها را يادشان بدهيد. و همه جا بايد اين طور بشود كه يك مملكت بعد از يك چند سالي بشود يك كشوري با 20 ميليون جوان كه دارد بيست ميليون تفنگدار داشته باشد. بيست ميليون ارتش داشته باشد. واين يك همچه مملكتي آسيب بردار نيست...» پس از اين بيانات، امت وفادار امام امت، به ويژه جوانان

بدون فوت وقت به تشكيل بسيج جهت تححق ارتش بيست ميليوني پرداختند. و در تاريخ انقلاب روز پنجم آذر بنام روز بسيج رقم خورد. در تاييد اين تشكل بعدها حضرت امام فرمودند: « تشكيل بسيج در نظام جمهوري اسلامي ايران يقيناً از بركات و الطاف جليه خداوند تعالي بود.» صحيفه امام: ج 15،ص 386 / ج 11، ص 121 / ج 21، ص 194 هفتم آذر _ پيام امام خميني به ملت ايران به مناسبت رأي به قانون اساسي جمهوري اسلامي ايران. (1358 ه_.ش) پس از تهيه و تصويب قانون اساسي جمهوري اسلامي ايران توسط مجلس خبرگان، قانون اساسي مصوب جهت تأييد نهايي به رأي مستقيم مردم گذاشته شد. حضرت امام پيش رأيگيري طي اين پيام از مردم غيور ايران ميخواهند كه به آن رأي مثبت دهند. صحيفه امام، ج11، ص137

هشتم آذر _ لغو تصويبنامه انجمنهاي ايالتي و ولايتي در هيئت وزيران و تأكيد امام خميني بر اعلان آن در روزنامهها. (1341ه_.ش) در اين روز هيئت وزيران در يك نشست طولاني، تصويبنامه انجمنهاي ايالتي و ولايتي مورخ 16 مهرماه 1341را لغو كرد. اين اقدام دولت در اثر فشاري بود كه از طرف جامعه روحانيت و پيگيري حضرت امام وارد شد و دولت علم مجبور به پذيرش آن شد و در تلگرافي خطاب به علماي حاضر در جلسه در قم، لغو تصويبنامه را در ساعت دوازده اعلام كرد. اما حضرت امام ضمن رد آن، مراجع و علماي وقت را متقاعد نموده كه از دولت بخواهند لغو آن را در جرايد اعلام كند. در نتيجه با تماس تلفني، موضوع را به آيتالله بهبهاني منتقل كردند. و اين

امر در دهم آذر عملي شد. نهم آذر _ بيانات امام خميني در جمع اصناف و بازاريان تهران و طلاب حوزه علميه قم و تأكيد بر اعلام رسمي لغو لايحه انجمنهاي ايالتي و ولايتي. (1341 ه_ . ش) با اينكه روز هشتم آذر هيئت دولت لايحه فوق را لغو نموده و نخستوزير با تلگراف به آيات عظام، نجفي، گلپايگاني لغو آن را اعلام مينمايد، اما حضرت امام با آگاهي از دسيسههاي رژيم شاه و دولت، صرف مخابره تلگراف را كافي ندانسته و خواستار اعلان رسمي در روزنامهها ميشوند. صحيفه امام، ج1، ص101 _ برگزاري مراسم چهلم شهادت آيتالله حاج آقا مصطفي خميني، فرزند ارشد امام خميني. (1356 ه_.ش) رحلت مشكوك فرزند بزرگ حضرت امام، حاج آقا مصطفي در اول آبان56 ش در نجف، موجي از تأثر توأم با خشم را در ميان اقشار مختلف مردم ايران بوجود آورد و بيشتر مردم، رژيم شاه را متهم به توطئه در اين فاجعه نمودند. اين شهادت نهضت اسلامي را جان تازهاي بخشيد، به گونهاي كه يكباره فراگير شده و رژيم پهلوي را سرنگون كرد. برگزاري مراسمهاي شهادت حاج آقا مصطفي و در ادامه مراسمهاي شهداي بعدي نهضت به نوبه خود در شكست سد استبداد و اختناق و بسيج مردم نقش بسيار مهمي داشت و مبارزات تشديد گرديد. دهم آذر _ اعلام لغو مصوبه انجمنهاي ايالتي و ولايتي در روزنامهها به درخواست امام خميني. (1341ه_.ش) با پافشاري همه جانبه علما و مراجع به ويژه حضرت امام، دولت مجبور شد، تصويبنامه خود را لغو نموده و به علما و مراجع نيز اعلام نمايد. اما صرف لغو لايحه مذكور به نظر حضرت

امام، كفايت نميكرد و اطلاعرساني خصوصي فايدهاي نداشت، در نتيجه حضرت امام خواستار اعلام همگاني در جرايد شد. سرانجام با فشار پيگير روحانيت، دولت تسليم شد و لغو اين مصوبه را در 10 آذرماه 1341 ش در روزنامهها اعلام كرد. اين اولين پيروزي نهضت نوپاي اسلامي به رهبري حضرت امام بود. _ نامه امام خميني درباره ويژگيهاي اعضاي شوراي انقلاب اسلامي. (1357ه_.ش) حضرت امام طي نامهاي خطاب به ايت الله نوري همداني، به ويژگيهاي اعضاي شوراي انقلاب اشاره ميكنند و ميفرمايند كه بايد رجالي باشند كه علاوه بر تدين و علاقه به اسلام، بايد داراي شرايط ديگري نيز باشند و به 6 ويژگي اشاره ميفرمايند. صحيفه امام، ج 5، ص 151

يازدهم آذر _ پيام امام خميني به ملت مسلمان ايران به مناسبت لغو تصويبنامه انجمنهاي ايالتي و ولايتي. (1341 ه_.ش) حضرت امام علاوه بر اعلام مواضع خود در جلسه درسي، با پيام به ملت مسلمان ايران ضمن تشكر از قيام عمومي آنان، پايان غائله را اعلام كردند. صحيفه امام، ج1، ص 112 _ پيام امام خميني خطاب به ملت ايران، لزوم فرار سربازان از پادگانها و ادامه اعتصابها. (1357ه_.ش) در حالي كه با آغاز ماه محرم، مبارزه مردم عليه دستگاه جور پهلوي، به اوج خود نزديك ميشد و رژيم در حال فروپاشي، براي نگهداشتن خود، دست به هر كاري ميزد، حضرت امام با صدور پيامي ضمن اعتراض به كشتار مردم مسلمان، از سربازان كشور ميخواهند از سربازخانهها فرار كنند و اعتصابيون اعتصاب خود را هر چه بيشتر ادامه دهند. اين پيام امام با استقبال وسيع سربازان و قواي مسلح قرار گرفت و فرار از پادگانها و

محل خدمت روز به روز بيشتر شده و حركت انقلاب پر شتاب شد. صحيفه امام، ج5، ص152

سيزدهم آذر _ خبر خبرگزاري پارس در بارة دستور امام خميني در تأمين معاش اعتصابيون. (1357ه ش) به دستور آيتالله (امام) خميني بازاريان تهران مكلف به تأمين معاش روزنامهنگاران اعتصابي شدند. همچنين ايت الله از حساب ويژهاي كه در اختيار دارد، پرداخت حقوق اعتصابيون كمك گرفته است. چهاردهم آذر _ اجازهنامه امام خميني جهت كمك به فقرا و مستمندان از ثلث سهم مبارك امام(ع) (1343 ه_.ش) حضرت امام براي تأمين بخشي از سوخت زمستاني خانوادههاي بيبضاعت در قم در پاسخ نامه عدهاي از اهالي قم، اجازه استفاده از ثلث سهم امام(ع) را داده و خود نيز ابراز همدردي مي نمايد. صحيفه امام، ج2، ص51 _ خبر خبرگزاري آلمان در بارة بازگشت امام خميني به ايران. (1357ه ش) آيتالله خميني گفت كه وي در صورتي به ايران باز خواهد گشت كه انقلاب چنين بخواهد و دولت غير قانوني و ستمگر فعلي بايد توجه داشته باشد كه بازگشت او به خود وي بستگي دارد. پانزدهم آذر _ پيام امام خميني خطاب به ملت ايران پيرامون غائله خلق مسلمان. (1358ه ش) در بلوايي كه توسط عدهاي آشوب طلب در قم برپا شد، يك جوان در منزل آقاي شريعتمداري به قتل رسيد. حضرت امام با وجود آگاهي كامل از ماجرا و حقايق آن، به منظور جلوگيري از تفرقه و خشونت در پيامي خواستار آرامش و جلوگيري از بياحترامي به مراجع و علما شدند. صحيفه امام، ج11، ص169 _ گفتگوي امام خميني با آقاي فلسفي پيرامون آيتالله شريعتمداري و حزب خلق مسلمان. (1358 ه_.ش) حزب خلق مسلمان

در اسفندماه 57 ش توسط آقاي شريعتمداري تأسيس شد. با توجه به ارتباط آقاي شريعتمداري و اطرافيان با دربار و روحيات ايشان، بسياري از عناصر سرشناس سلطنت طلب، ليبرال، چپگرا به اين حزب پيوستند و به تدريج در مقام معارضه با انقلاب اسلامي برآمدند. پس از تسخير لانه جاسوسي در آبانماه 58 و افشاي اسناد مربوط به وابستگي برخي از سران فعّال حزب به سفارت آمريكا در تهران، ماهيت وابستة حزب خلق مسلمان بيش از پيش آشكار شد و هواداران متدين از آن روي برتافتند. با اين حال حضرت امام به طرق مختلف سعي كرد جريان خلق مسلمان را حل و فصل نمايد و چهره مرجعيت خدشهدار نشود، از جمله آقاي فلسفي را چندينبار بعنوان نماينده خود پيش آقاي شريعتمداري فرستاد تا جريان بصورت مصالحهآميز و بدون سر و صدا حل شود. پس از مدتي با افشاي طرح كودتا و توطئه براندازي نظام جمهوري اسلامي توسط قطب زاده و همكاري آقاي شريعتمداري در اين طرح، حزب خلق مسلمان منحل گرديد. صحيفه امام، ج11، ص170 _ پيام دوم امام خميني پيرامون غائله حزب خلق مسلمان و عملكرد چماقداران اين حزب در قم. (1358ه_.ش) با ادامه فعاليت خرابكارانه حزب خلق مسلمان، بويژه شرارت چماقداران اين حزب در قم و توهين به عكس حضرت امام، امام امت طي دومين پيام در اين باره، خواستار حفظ آرامش و دوري از جنجال شده و ميفرمايند: «من به شما دوستان اكيداً اخطار ميكنم كه هر كس عكس اينجانب را پاره كند يا بسوزاند و به من ناسزا بگويد و اهانت كند كسي حق ندارد به او تعرض كند و ...» صحيفه امام، ج11،

ص174

شانزدهم آذر _ حكم امام خميني به دادستان كل كشور درباره جلوگيري از اعمال خودسرانه افراد غيرمسئول. (1360ه_.ش) بعضي افراد خودسر به نام انقلاب و حزبالله مرتكب اعمالي غيرشرعي و قانوني ميشدند از جمله متعرض اموال و املاك مردم و مصادره دارائيهاي اشخاص و غيره ميشدند. وقتي خبر اين اعمال خدمت حضرت امام رسيد ايشان اين اعمال را غيرشرعي و خلاف قانون دانسته و ضمن حكمي خواستار برخورد شديد و سريع با اين افراد شدند. صحيفه امام، ج15، ص408 _ پيام امام خميني به مناسبت انتخابات اولين مجلس خبرگان رهبري. (1361ه_.ش) حضرت امام طي اين پيام به اهميت و نقش خبرگان رهبري اشاره كرده و نكات مهمي را يادآوري ميكنند. صحيفه امام، ج 17، ص 133

هفدهم آذر _ ادعاي يكي مسئولين وقت اداره اوقاف رژيم پهلوي درباره توطئه ساواك براي ترور حاج آقا مصطفي، فرزند ارشد امام خميني. (1355ه_.ش) بنا به گفته يكي از مسئولين اداره اوقاف وقت رژيم شاه در آذرماه 1355ش، آيتالله حاج سيد مصطفي خميني، فرزند بزرگ حضرت امام، توسط يكي از علاقمندان به روحانيت در اداره اوقاف از توطئه ساواك براي ترور ايشان در مراسم حج سال _ 16 ذيحجه 1396 ه_.ق _ آگاهي يافت و توانست از چنگ آنها بگريزد. هجدهم آذر _ وصيتنامه امام خميني و تعيين وصي، بعد از شهادت حاج آقا مصطفي خميني. (1356ه_.ش) پس از شهادت حاج آقا مصطفي _ فرزند بزرگ و وصيّ امام _ حضرت امام در ضمن اين وصيتنامه چند نفر از شاگردان و اعضاي دفتر خود در نجف را وصي خود قرار دادند. اين وصيتنامه و وصيتنامه هاي ديگر كه در سير تاريخي

اسناد درج شده، بعدها تغيير كرد. آخرين وصيتنامه (كه معتبر ميباشد) در سال 1368 پس از رحلت امام منتشر گرديد.

نوزدهم آذر _ تظاهرات بزرگ و تاريخي تاسوعاي حسيني عليه رژيم استبدادي پهلوي با پيام دعوت امام خميني. (1357ه_.ش) با توجه به پيام تاريخي حضرت امام كه قبل از ماه محرم _ 21 ذيحجه 1398 برابر با اول آذر 57 _ صادر شد. همزمان با تاسوعاي حسيني سال 1357ش، مردم مسلمان و انقلابي ايران با حضور گسترده خود، مراسم عزاداري سالار شهيدان و ديگر شهداي كربلا را به تظاهراتي بزرگ و تاريخي بر ضد رژيم فاسد و استبدادي شاه، تبديل كردند. در تهران، حدود چهار ميليون نفر از مردان، زنان و كودكان، در تظاهرات تاريخي اين روز شركت كرده و ضمن عزاداري، با سردادن شعارهايي بر ضد رژيم شاه، نفرت و انزجار خود را اعلام كردند. _ نخستين انتخابات مجلس خبرگان رهبري (دوره اول خبرگان رهبري) با پيام امام خميني. (1361ه_.ش) با پيام حضرت امام خطاب به ملت ايران براي شركت در انتخابات اولين دوره مجلس خبرگان رهبري در 16 آذرسال 61، مردم ايران در 19 آذرماه با شركت ميليوني خود به دعوت امام امت لبيك گفتند. اين انتخابات كه وظيفه اصلي آن تعيين رهبر نظام جمهوري اسلامي ايران است در شرايطي صورت گرفت كه كشور در حال نبردي نابرابر با رژيم بعثي عراق بود. در اين انتخابات 18ميليون نفر شركت كردند. بيستم آذر _ بيانات امام خميني در ديدار نمايندگان اعزامي محمدرضا شاه درباره انجمنهاي ايالتي و ولايتي. (1341 ه_.ش) در جريان مصوبه لايحه انجمنهاي ايالتي و ولايتي اسدالله علم _ نخستوزير وقت رژيم پهلوي

_ و اعتراض اقشار مختلف مردم به رهبري روحانيت به ويژه حضرت امام كه تا لغو رسمي و به تمام معناي آن دست برنداشتند، رژيم شاه براي توجيه و رفع اشتباهات خود، رئيس شهرباني قم _ حسين پرتو _ و رئيس ساواك قم _ بديعي _ را به عنوان نمايندگان خويش خدمت حضرت امام فرستاد. امام امت با تمام شجاعت بيانات تند و صريحي از سياستهاي غلط رژيم شاه را بيان كرده و شديداً از اين اعمال برحذر داشتند. در جريان گفتگو و هشدار امام به نمايندگان اعزامي جمعي از مراجعين به منزل امام نيز حضور داشتند. صحيفه امام، ج1،ص122 _ سخنراني و مصاحبه امام خميني درباره راهپيمايي عظيم و تاريخي تاسوعا و عاشوراي حسيني. (1357ه_.ش) پس از تظاهرات عظيم و ميليوني تاسوعاي حسيني _ 19 آذر _ تظاهرات ميليوني مردم در تهران و تمام نقاط كشور، همزمان با بزرگداشت شهادت اباعبدالله الحسين(ع) در عاشوراي حسيني، باشكوهتر از تاسوعا برپا گرديد. اخبار اين تظاهرات درصدر اخبار مهم جهان قرار گرفت. حضرت امام نيز در يك مصاحبه راديو _ تلويزيوني كانادا و همچنين سخنراني در جمع ايرانيان مقيم فرانسه در اين روز درباره راهپيمايي عظيم مردم ايران مطالبي را بيان فرموده و آن را رفراندوم عظيم مردم قلمداد كردند بر عليه رژيم پهلوي. صحيفه امام، ج5، ص206وص211 _ گفتگوي امام خميني با نمايندگان رسمي دولت فرانسه درباره آزادي بيان و نحوه ادامه فعاليت در فرانسه. (1357ه_.ش) نمايندگان دولت فرانسه براي دومينبار، پس از ورود حضرت امام به فرانسه براي گفتگو و انتقال مطالبي خدمت حضرت امام ميرسند. به ويژه راجع مطالب بيانشده حضرت امام در چند

روز گذشته پيرامون دعوت به اعتصابات، دعوت به فرار سربازان ارتش و دعوت به نافرماني و ايجاد بلوا. كه نماينده دولت فرانسه آقاي «كلودشايه» اين مطالب را برخلاف سياستهاي دولت فرانسه دانسته و ميخواهند از اين طيف سخنان گفته نشود، كه امام امت نيز پاسخهاي متناسب را ارائه مينمايند. صحيفه امام، ج5، ص208 _ پيام امام خميني به مناسبت شهادت سومين شهيد محراب، آيتالله سيدعبدالحسين دستغيب. (1360ه_.ش) استاد اخلاق آيت الله سيدعبدالحسين دستغيب نماينده امام و امام جمعه شيراز، سومين شهيد محراب انقلاب اسلامي، همراه با قيام امام خميني در سال 1341ش، مبارزات خويش را آغاز نمود و در 15خرداد 42 بازداشت و تبعيد گرديدند. پس از آن نيز چندينبار بازداشت و تبعيد گرديد. بعد از انقلاب اسلامي در مدت كوتاه حيات خود وظايف و خدمات ارزندهاي را به نظام جمهوري اسلامي ارائه دادند. تا اينكه در بيستم آذرماه 60 ش هنگامي كه براي اداي نماز جمعه عازم محل برگزاري آن بود از سوي منافقين ضد انقلاب در سن 68 سالگي به شهادت رسيد. حضرت امام به همين مناسبت پيام مهمي را صادر كردند و به تجليل از مقام شامخ اين شهيد بزرگوار و خدمات شايسته ايشان پرداختند. صحيفه امام، ج15، ص417

بيست و يكم آذر _ پيام مهم امام خميني خطاب به ملت ايران و تشكر از راهپيمايي تاسوعا و عاشوراي حسيني. (1357ه_.ش) به مناسبت راهپيماييهاي بزرگ تاسوعا و عاشوراي سال 1399ه_.ق كه در روزهاي 19و20 آذرماه 1357ش صورت گرفت، حضرت امام پيامي بسيار مهم صادر كردند و در آن پيام، راهپيماييهاي اخير را همهپرسي بزرگ ملت ايران بر ضد رژيم شاه ناميدند. ايشان در بخشي

از پيام خود فرمودند: «به عموم ملت شجاع ايران صميمانه درود ميفرستم» اين تظاهرات، راه عذر و بهانه را از همه كس و همه دولتها سلب كرد و آنها ديگر نميتوانند ادعا كنند كه شاه، قانوني است. صحيفه امام ، ج 5، ص 211

بيست و چهارم آذر _ فرمان «هشت مادهاي امام خميني» درباره حقوق مردم به قوه قضاييه و ارگانهاي اجرايي كشور. (1361ه_.ش) با اينكه كشور در وضعيت جنگي و دفاعي قرار داشت و تحريمهاي بينالمللي و تحركات منافقين در داخل در اوج خود بود، حضرت امام در يك بيانيه 8 مادهاي خطاب به قوه قضاييه و ارگانهاي اجرايي كشور به رعايت حق و حقوق مردم و لزوم اسلاميشدن روابط و قوانين در كشور تأكيد مينمايند. از جمله بخشهاي مهم آن، تهيه قوانين شرعي و تصويب و ابلاغ آنها و عدم ورود به زندگي و كار مردم و تجسس در امور آنان به هر نحو ممكن و... ميباشد. صحيفه امام، ج17، ص139

بيست و ششم آذر _ اطلاعيه دفتر امام خميني براي لغو راهپيمايي 27 آذر ماه 1359. (1359ه_ ش) در پي بالاگرفتن اختلافات ابوالحسن بني صدر (رئيس جمهور وقت) با نخستوزير و روحانيت و نيروهاي خط امام، و در جريان تجمع هواداران بني صدر در مشهد كه بيشتر از سوي اعضا و هواداران سازمان منافقين و «دفتر همكاريهاي مردم با رئيس جمهور» كه در نقش يك حزب سياسي تندرو عمل ميكرد، ساماندهي و حمايت ميشد، عدهاي به قصد ايجاد اغتشاش شعار اهانتآميز داده و عكس حضرت امام را پاره كردند. انتشار اين خبر موجي گسترده از اعتراضات مردمي را در سراسر كشور به همراه داشت و

در اعتراض به اين حركت، جمع زيادي از احزاب و تشكلهاي اسلامي و جامعه روحانيت اعلام راهپيمايي درروز 27/9/59 كردند. لكن دفتر حضرت امام طي اطلاعيهاي از جانب امام امت، ضمن تشكر و تقدير و سپاسگزاري صميمانه از احساسات و عواطف همگي فرموند: با توجه به حساسيت زمان و مقطع فعلي و به خاطر وحدت، اگر به من و يا عكس من اهانتي شد مردم عكس العملي نشان ندهند. و راهپيمايي را لغو نمايند. صحيفه امام ، ج 13، ص 406 _ پاسخ امام خميني به دبير وقت شوراي نگهبان درباره حدود اختيارات دولت. (1366 ه_ ش) آيت الله صافي گلپايگاني و دبير وقت شوراي نگهبان قانون اساسي، طي نامهاي به حضرت امام نسبت به سوءاستفاده بعضي افراد و سازمانهاي دولتي و غيره از بعضي فتواهاي امام درباره اختيارات دولت تشكيك كرده و درخواست روشن شدن قضايا و ديدگاه امام امت راجع حدود و ثغور اختيارات دولت ميشوند. حضرت امام هم در پاسخ به آن، حدود اختيارات دولت را در تمام شئونات اجتماعي و اقتصادي حتي فوق موارد نامه مذكور دانسته و ميفرمايند به اين شايعات گوش فرا ندهند. صحيفه امام، ج 20، ص 434

بيست و هفتم آذر _ پيام امام خميني به مناسبت شهادت آيت الله دكتر محمد مفتح. (1358 ه_ ش) آيت الله مفتح متولد 1307 ش شهر همدان و از شاگردان بنام اساتيدي همچون: حجت كوه كمري، بروجردي، محقق داماد، علامه طباطبايي و حضرت امام در حوزه علميه قم بود. شهيد مفتح در عين حال كه در حوزه علميه قم به درجه اجتهاد رسيده بود، در دانشگاه نيز موفق به اخذ درجه دكتري گرديد. ايشان

بخاطر حمايت از نهضت امام از آموزش و پرورش اخراج و تبعيد گرديد و سپس مجبور به اقامت در تهران شد. دكتر مفتح در سنگر حوزه و دانشگاه بيشترين تلاش را انجام داد و در صحنههاي مبارزات انقلابي از جمله اقامه نماز دشمن شكن عيد فطر 1357 كه براي اولين بار نام امام خميني را آشكارا بر زبان جاري كرد و رهبري امام را مورد تأكيد قرار داد. ايشان بعد از پيروزي انقلاب نيز منشأ خدمات بسياري گرديد و سرانجام در 27 آذر 58 به همراه دو تن از پاسداران محافظ خود در مقابل دانشكده الهيات دانشگاه تهران از سوي گروهك فرقان به شهادت رسيد. امام امت به همين مناسبت طي پيامي ضمن محكوميت ترور و تروريست، به تجليل از مقام اين شهيد ميپردازند. صحيفه امام ج 11 ص 320 _ سخنراني امام خميني در جمع طلاب و دانشجويان به مناسبت روز وحدت حوزه و دانشگاه. (1359 ه_ ش) حضرت امام در طول نهضت، چه قبل و چه پس از پيروزي بر ضرورت وحدت بين دو قشر دانشگاهي و حوزوي تأكيد داشتند و بارها در سخنرانيها و پيامهاي خود به مناسبيتهاي مختلف به آن اشاره كرده و از اهميت وحدت ميان اين دو قشر تحصيل كرده سخن گفتهاند. اما پس از شهادت، سمبل وحدت حوزه و دانشگاه، شهيد آيتالله دكتر محمد مفتح در 27آذر 1358 كه از پيشروان انديشه اين وحدت بود به پاس خدمات چشمگير اين شهيد در راه ايجاد وحدت حوزه و دانشگاه و لزوم ارتباط، همكاري و همفكري اين دو قشر انديشمند، روز27 آذر هر سال را كه همزمان با سالروز شهادت اين

عالم فرهنگي جامعه بود، به نام «روز وحدت حوزه و دانشگاه» نامگذاري شد. و در اولين سالروز نامگذاري وحدت حوزه و دانشگاه _ 27آذر 59 _ حضرت امام طي سخنراني در جمع اين دو قشر علم و فرهنگ، به اهميت نقش حوزه و دانشگاه و بيان وظايف اين دو نهاد علمي پرداختند. صحيفه امام، ج13، ص412 _ بازگشايي دانشگاهها و مراكز آموزش عالي كشور با نظر مثبت امام خميني. (1361ه_.ش) براي زدودن فرهنگ طاغوتي و استعماري از چهره دانشگاهها پس از پيروزي انقلاب اسلامي و خنثي كردن حركتهاي گروهكهاي ضد انقلاب كه اين مراكز را صحنه پيكار با اسلام و انقلاب اسلامي كرده بودند، دانشگاهها و مراكز آموزش عالي كشور مدتي از سوي شوراي انقلاب اسلامي و با تأييد حضرت امام تعطيل شدند. پس از تشكيل شوراي عالي انقلاب فرهنگي به دستور حضرت امام و تثبيت جمهوري اسلامي و سامانبخشي به مراكز آموزش عالي و تأييد مجدد امام امت، اين مراكز، طي مراسمي در دانشگاه تهران و در سالروز وحدت حوزه و دانشگاه در 27آذر سال 61 رسماً بازگشايي شدند.

بيست و هشتم آذر _ وصيتنامه عرفاني _ اخلاقي امام خميني به فرزندشان حجتالاسلام والمسلمين حاج سيد احمد خميني. (1366ه_.ش) حضرت امام در طول حيات پربركت خود به مناسبتهاي مختلف و به اشخاص گوناگون به تناسب نامهها و توصيههاي اخلاقي و عرفاني زيادي داشتهاند، به ويژه براي بعضي بستگان نزديك خويش، چند عدد از اين وصيتهاي اخلاقي و عرفاني حضرت امام خطاب به فرزند خويش، حاج سيد احمد آقا ميباشد. از جمله اين نامه كه محتواي عرفاني عميق و توصيههاي اخلاقي ناب دارد. صحيفه امام، ج20،

ص436 سي ام آذر _ اظهارنظر رئيس سازمان جاسوسي فرانسه در ديدار با محمدرضا شاه درباره اقامت امام خميني در فرانسه. (1357ه_.ش) بنا به گفته منابع خارجي، الكساندر دومرانش، رئيس سازمان جاسوسي فرانسه، با شاه ديدار و گفتگو كرد. موضوع ملاقات، اقامت حضرت امام در پاريس بود. بنا به اظهار وي، شاه دراين باره به وي گفت: چون عزيمت آيتالله (امام خميني) به ليبي از فرانسه خطرناكتر است، لذا اقامت او را در پاريس ترجيح ميدهم. دومرانش، پس از مراجعت در ملاقات با رئيس جمهور فرانسه، وضع شاه را به لوئي شانزدهم تشبيه كرد. رئيس جمهور هم در جواب ميگويد: پس كارش تمام است! _ پاسخ امام خميني درباره برنامههاي نمايشي و فيلمهاي تلويزيوني داخلي و خارجي. (1366ه_.ش) رئيس صدا و سيماي جمهوري اسلامي، آقاي محمد هاشمي و آقاي اسماعيل فردوسيپور از اعضاي سرپرستي صدا و سيما طي دو نامه جداگانه درباره نمايش فيلمهاي داخلي و خارجي كه حجاب كامل را ندارند يا پخش برنامههاي ورزشي مردان و ديدن آنها و... استفتاء ميكنند. حضرت امام در پاسخ به هر دو استفتاء ميفرمايند: «نظر نمودن به اين قبيل فيلمها و نمايشنامهها هيچ يك اشكال شرعي ندارد و...» صحيفه امام، ج20، ص445

امام خميني(ره) يادگار امام كاظم(ع)در روزگار معاصر

امام خميني(ره) يادگار امام كاظم(ع)در روزگار معاصر در بيستم جمادي الثاني سال 1320ه.ق همزمان با سالروز ميلادخجسته كوثر ولايت دخت گرامي پيامبر(ص) در شهرستان خمين در خانواده علم وجهاد و زهد و سداد فرزندي به دنيا آمد كه نامش را روح الله نهادند.پدر بزرگوارش عالمي مبارز و مجاهدي دلسوخته بود كه همتش حمايت از مردم ستمديده و زجركشيده و خانه اش مامن بي پناهان بود. و سرانجام

آن بزرگمرد درمبارزه با ياغيان و طاغيان زمان در حالي كه پنج ماه بيش از ولادت روح الله نمي گذشت به شهادت رسيد. در يتيم اسلام، دوران كودكي و نوجواني را در دامن مطهر مادري نمونه بنام «هاجر» و نزد عمه مكرمه اش سپري كرد و در مكتب برادر بزرگوارش و ديگر اساتيدبه تعلم پرداخت. از كودكي با نبوغي سرشار به فراگيري علم دين همت ورزيد و درسن 18 سالگي براي كسب معارف الهي از مكتب آيه الله العظمي حائري يزدي به حوزه علميه اراك هجرت كرد و با فراگيري علم دين و تهذيب و تهجد در پي يافتن حقيقت ناب سر از پا نمي شناخت و از همان آغاز جواني دل در گرو حق تعالي نهاد و از هرچه رنگ تعلق داشت فاصله گرفت به گونه اي كه مورد تحسين و شگفتي استادان خويش واقع شد. نفوذ كلام قدسي اش كه از سرچشمه فيض ازلي الهام مي گرفت، بزودي از وي استادي توانا و مرشدي و مرادي الهام بخش به جامعه ارائه داد. امام خميني(ره) در سال 1300 هجري شمسي همزمان با هجرت استاد عاليقدرش به قم وتاسيس حوزه علميه به اين شهر هجرت كرد. او در 25 سالگي به درجه اجتهاد نائل آمد و در 28 تا 30 سالگي آثار بزرگ و عرفاني خويش (مصباح الهدايه، سرالصلوه،شرح دعاي سحر و ...) را تاليف نمود. حضور متواضعانه اما حكيمانه و مدبرانه اش در دوران زعامت آيت الله بروجردي ومسائل سياسي جاري آن زمان نويد آينده اي روشن در دل عالمان دورانديش و فهيم حوزه ايجاد كرده بود. دفاع حماسي اش از اسلام در برابر

دسيسه هاي استعماري كه در كتاب «كشف الاسرار»متجلي شده است. ظهور بت شكني سازش ناپذير را در عرصه مقابله با استبداد داخلي و استعمار خارجي نويد مي داد. پس از رحلت آيت الله بروجردي(ره) فضلاي جوان و خوش فكر حوزه، همچون پروانه درمحفل دانش و زهدش گرد آمدند. آنان در محضر هدايت و درايت آن مرجع نامدار، شكوه احياي اسلام را نظاره مي كردند. سرانجام فرياد تاريخي و افشاگرانه اش در سال 1340 و پس از آن، آفرينش حماسه عظيم 15 خرداد 1342 و مقابله با كاپيتولاسيون و طرحهاي استعماري ديگر و شكست ابهت شاهنشاهي در جبر حاكم آن زمان كه تا اعماق حوزه ها نيز اثر كرده بود فضاي سكوت را در هم شكست و نهضت بزرگ و اسلامي معاصر را بنيان نهاد. سازش ناپذيري و اقتدارش در برابر حكومت شاه و تواضع و مردم محوري اش در ميان توده ملت، حماسه اي عظيم در جاي جاي ايران اسلامي پديد آورد، كه در واژه اي زيباهمچون «يا مرگ يا خميني » تفسير مي شد. نهضت امام خميني با شكستن حصار تنگ حاكم بر فضاي آن روز حوزه ها و حضور رهبري در متن زندگي مردم مسلمان و زجر كشيده ايران، از يك سو شكست همه تئوريها وشعارهاي مبارزاتي بيگانه با فرهنگ ديني را صلا داد و از سوي ديگر روح تازه اي دركالبد فقه و فقاهت و دين و سياست دميد. دستگيريها و زندانها و سرانجام تبعيدش به تركيه و عراق هرگز نتوانست در عزم راسخ او كه با خدامحوري و احساس تكليف ديني عجين و همراه بود، خلاي ايجاد كند.شيفتگان زلال كوثرش عاشقانه

و مشتاقانه در راه احياء نام و انديشه اش به استقبال شكنجه و اسارت و شهادت مي رفتند. امام خميني در پيگيري اهداف مقدسش در نجف اشرف با تبيين ابعاد ايده حكومت اسلامي و استمرار مبارزه با استعمار و حكومت سلطنتي، زمينه هاي انقلاب عظيم اسلامي را فراهم نمود و در دوازدهم بهمن 1357 پس از هجرتهاي مكرر، به آغوش ميهن اسلامي بازگشت و با هدايت بي بديل خويش در روز بيست و دوم بهمن، بزرگترين انقلاب تاريخ معاصر جهان را به پيروزي رساند. ايجاد مراكز و نهادهاي حكومتي و ديني و استقرار نظام جمهوري اسلامي و فرماندهي هشت سال دفاع مقدس و هدايت و احياء روح خود باوري در نسل جوان مسلمان معاصر وايجاد روحيه ناب بسيجي، احياء تفكر ديني در جهان معاصر، پيش بيني فروپاشي هيمنه سوسياليزم و ماركسيسم، شكستن ابهت آمريكا در جهان، تبيين اصول ناب اسلام ومبارزه با پيرايه و زنگارهاي استعماري اسلام آمريكايي، ايجاد روحيه آزاديخواهي و احقاق حق رنجديدگان زمين و رنگين پوستان آمريكا و آفريقا و ايجاد هسته هاي مقاومت حزب الله در جهان و در يك كلمه «احياء و اثبات توانايي حاكميت دين وخدا» آثار پر بركت خورشيدي از تبار امام كاظم(ع) است كه در چهاردهم خرداد1368 غروب كرد. او در طول ده سال در حسينيه كوچك جماران همچون قلبي تپنده براي مستضعفين و كانوني خروشان وفريادگر، فراسوي ماهواره ها و ابزارهاي تبليغاتي استكباري اثر گذاشت و انديشه بشر امروز را درنورديد. يادش گرامي و راهش جاودان گرچه واقفيان روزگار نخواهند و روشنفكران وابسته و مرتجع برآشوبند.

تبعيد ظلم ستيز

تبعيد ظلم ستيز به ميزاني كه انسان هاي پارسا و فرهيخته در

وادي ظلم ستيزي تأثيرگذار بوده اند حساسيت ستمگران و تبهكاران نسبت به آنها بيشتر شده و مقابله با آنها جدي تر گشته است. در طول تاريخ دو خط ستمگري و ظلم ستيزي همواره وجود داشته است. ظلم صفتي زشت است كه با فطرت انساني و سرشت بشري تطابق ندارد. برعكس ظلم ستيزي خصلتي ارزشي و متعالي است. ارزش افراد به ميزان پايبندي آنها به موازين است. هر انسان بالنده به ميزاني كه با قانونگريزان و قانونگريزي درافتاده اند مطلوب مردم متعادل بوده اند. مردم، افراد ظلم ستيز را با هر خاستگاه فكري كه داشته باشند مي ستايند. اين خود دليل محكم و پايداري بر فطري بودن عدالت و قسط است. بديهي است جهانخواران و ستمكاران كه منافع نامشروعشان در ناديده گرفتن حقوق ديگران است در اين وادي گمراهي پيش مي روند. ادامه اين راه، ايجاد سيستم هاي نابرابر و ظلم و جور است. تاريخ شاهدي بر تبهكاري هاي گمراهان و قتل و كشتار مردم بيگناه توسط ايادي ظالمان است. اما دولت ظالمان هرگز پايدار و مستمر نبوده است. مردم در برابر مطامع جهانخواران ايستادگي كرده و خواب راحت آنها را پريشان ساخته اند. مبارزات خونبار و دائمي مظلومان تاريخ در برابر بيدادگران، همواره وجود داشته است. تاريخ هيچ مقطعي را سراغ ندارد كه مردم تسليم مطامع زورمندان شده باشند. تا ظلم هست مبارزه هم به عنوان عنصر بيداري و هشياري و فرهيختگي جوامع مطرح بوده است. پرچم مبارزه هرگز بر زمين نيفتاده است و مشعل فروزان ظلم ستيزي بر بلنداي تاريخ همواره فروزان بوده است. اين خود افتخار تاريخ بشريت است. انبياء در طول تاريخ، پرچمدار نهضت ظلم ستيزي بوده اند. اطرافيان پيامبران را هميشه گروهي مظلوم، كم توقع، بيدار، شجاع، موقع شناس...

تشكيل مي دادند. همانهايي كه از مظالم بيداد، محروميت ها كشيده و ناراحتي هاي زيادي چشيده اند. اتفاقاً موضوعي كه رسالت پيامبران را تسهيل كرده است همين موضوع بوده است. چه، موضوع شرك و توحيد برخاسته از همين تفكر است. يعني ستمكاران توحيد را با مطامع خود در تضاد يافتند و با آن به مبارزه برخاستند. انبياء براي بسيج مردم در آغاز، بر محروميت مردم كه حاصل مظالم ستمكاران بوده است تأكيد كرده اند. قرآن كريم مي فرمايد: فَلْيَعْبَدُوا رَبَّ هذا الْبَيْتِ اَلذّي اَطْعَمَهُمْ مِنْ جُوعٍ وَ آمَنَهُمْ مِنْ خَوْفٍ(1) به خداي اين خانه (كعبه) ايمان بياوريد و او را اطاعت كنيد و عبادتش نماييد. خدايي كه شما را از گرسنگي رهايي داد و ترس شما را برطرف نمود. اين موضوع بسيار مهم است كه پروردگار سبحان بر طبيعي ترين و ملموس ترين دستاوردهاي بعثت پيامبر اسلام صلوات الله عليه و آله تأكيد مي فرمايد: 1. رفع گرسنگي 2. ايجاد امنيت راستي اگر در جامعه اي امنيت نباشد هيچگونه آسايشي وجود ندارد. امنيت ظرف پروژه هاي رفاهي است. و اگر فقر بر شهري حاكم شود دين و همه اعتقادات و باورها هم از بين مي رود اميرالمؤمنين مي فرمايند: اَلْفَقْرُ مَوْتُ الْاَكْبَرُ فقر و ناداري مرگ بزرگ است. جامعه شناسان و روانشناسان و محققان عمدتاً بر اين باورند كه ظالمان و بيدادگران در طول تاريخ همواره براي تأمين منافع خود، حقوق مردم را ناديده گرفته اند و به تاراج ثروت هاي مردم پرداخته اند. مردم دربادي امر به دلايل مختلف در برابر مطامع ستمگران عقب نشيني كرده اند ولي پس از تجديد قوا و تجهيز نيرو به نبرد با تبهكاران پرداخته اند و اين يعني نبرد طولاني و وقفه ناپذير ظالم با مظلوم و مظلوم با ظالم.

اما اسلام ديدگاه ديگري دارد. قرآن كريم مي فرمايد بعثت انبياء براي هدايت مردم و رهايي آنها از انحرافات و اعوجاج است. راستي آيا انحرافي بالاتر از غرق شدن انسان در فرهنگ ظالمان و محيطي كه تبهكاران ايجاد كرده اند وجود دارد؟ و آيا هدايتي بالاتر از اين مقدور است كه انسان در پرتو توحيد به ظلم ستيزي بپردازد. دعوت انبياء به توحيد همه عناصر عدالتخواهي و ظلم ستيزي را در پي دارد. اتفاقاً علت العلل مقاومت و مخالفت ظالمان با دعوت انبياء در همين هدف پيامبران نهفته است. قرآن اين دو گرايش را به زيبايي به تصوير مي كشد: در آن هنگام كه پيامبري مبعوث مي شد و مردم مظلوم گِرد وي جمع مي شدند ستمكاران به مردم مي گفتند: وَ قالَ الظّالِمُونَ اَنْ تَتبِعُون اِلاّ رَجُلاً مَسْحُوراً.(2) شما داريد از فردي تبعيت مي كنيد كه عقل درستي ندارد و فاقد شعور لازم است. راستي از ديدگاه ستمگران، ظلم ستيزان فاقد عقل و درك لازم اند. درست آنگونه كه از وارثان ظالمان قديم و تبهكاران جديد مي شنويم كه عقلاي عالم را كه با آنها مخالفند ديوانه و مبارزان را تروريست مي خوانند. پس دعوت انبياء به خداشناسي دعوت به ظلم ستيزي هم هست مگر نه قرآن كريم مي فرمايد: وَالْكافِروُنَ هُمُ الظّالِموُنَ كافران همان ظالمان هستند. يعني ممكن نيست يك شخص خداشناس و موحّد ستمكار شود. ظلم مشخصه واضح كافر است. ظالمان مردم را از مسير توحيد خارج مي كنند سپس بر آنها تسلط مي يابند و به سوءاستفاده از مردم مي پردازند. ظلم و ظلمات هم ريشه اند و ظلمات يعني سلطه سنگين كافران و ستمگران. تبعاً نور يعني توحيد و يكتاپرستي و ظلم ستيزي و درشتي با ظالم. ببينيد قرآن چه مي گويد. در

اين مورد و براي اثبات ادعاي خود چند آيه را مي آوريم. كِتابٌ اَنْزَلْناهُ اِلَيْك لِيُخْرِجَ النّاس مِنَ الظُّلُماتِ اِلَي النور.(3) اين كتابي است كه بر تو فروفرستاده شده است كه با دستورالعمل آن، مردم را از تاريكي نجات دهي و به سوي روشنايي ببري. ظلم ستيزي جز در سايه توحيد ميسور و مقدور نيست. بسياري از انقلابيون عالم و انقلابي نماها كه يا بويي از اسلام نبرده بودند و توحيد در آنها نهادينه نشده بود پس از رسيدن به قدرت ستمكار شدند. رژيم هاي تبهكار حاكم بر بعضي از كشورهاي كمونيستي و يا كمونيست هاي مسلط بر كشورهاي اسلامي از نمونه هاي آشكار اين مدعاست. فقط و فقط در سايه خدامحوري است كه ستم سوزي مقدور است زيرا خدا فرمانروا و حاكم و دوستدار مؤمنان است كه دستور ظلم ستيزي مي دهد: اَللهُ وَلِيُّ الذَّينَ امَنُوا يُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ اِلَي النُّورِ.(4) اين خداست كه ظلم و ظالمان را دوست ندارد. اِنَّهُ لايُحِبُّ الظّالِمينَ(5) و آنها را هدايت نمي كند. وَاللهُ لايَهْديَ الْقَوْمَ الظّالِمينَ(6) اِنَّ الله لايَهْديَ الْقَوْمَ الظّالِمينَ(7) خسران و بدبختي هم متعلق به ظالمان است. اصولاً ستمگران در گمراهي هستند همانهايي كه مردم زيادي را منحرف كرده اند. قَدْ اَضَلُّوا كَثيراً وَ لاتَزِدِ الظّالِمينَ اِلاّ ضَلالاً.(8) خلاصه اينكه عذاب دردناك در انتظار آنهاست كه رهايي آنها مقدور نيست. اِنَّ الظّالمينَ لَهُمْ عَذابٌ اَليمٌ(9) اِنّا اَعْتَدْنا لِلظّالِمينَ ناراً اَحاطَ بِهِمْ سَرادِقُها(10) و اينكه عذاب آنها پايدار و هميشگي است. اَلا اِنَّ الظّالمينَ في عَذابٍ مقيم(11) از اين آيات و بخصوص از آيه آخر بخوبي انعطاف ناپذيري اسلام را در برابر تمام خواهي ظالمان و جنگ طولاني با ستمگران و سرانجام پيروزي مؤمنان و نابودي ظالمان فهميده مي شود. ممكن

نيست شخصي با مباني اسلامي آشنا باشد و ستم سوز نباشد. امكان ندارد كسي خود را آشنا با اصول اسلام بداند و لحظه اي از مبارزه دست بردارد. و قابل قبول نيست كه يك مسلمان از مبارزه يك عنصر مسلمان كه جان بر كف در برابر ستمگران ايستادگي كرده است حمايت نكند. پيروان واقعي انبياء حتماً اهل مبارزه اند. پيامبر اسلام لحظه اي از مبارزه بر عليه مشركين اسلام ستيز دست نكشيدند. كارنامه خونين ائمه اطهار مشحون از مبارزه بي امان با حكام جور است. امام حسين عليه السلام مي فرمايند: اِنّي لا اَرَي الْمَوْتَ اِلاّ السَّعادَةَ وَ الْحياةَ مَعَ الظالمينَ اِلاّ بَرَما.(12) من كشته شدن در راه مبارزه با ظالمان را سعادت مي دانم و زندگي با آنان را زشت و ننگ مي بينم. باز مي فرمايند: اگر در سراسر دنيا هيچگونه جايگاهي براي زندگي برايم باقي نماند هرگز با ستمگران كنار نخواهم آمد.(13) خط امام حسين خط مبارزه رو در و جدي و روشن با ستمگري هاي معاويه و يزيد است. همان تبهكاراني كه به تبعيت از پدران خود قصد بازگرداندن فرهنگ بت پرستي و ستمكاري را داشتند. اما راه امام حسين، راه مبارزه جدي و هميشگي با ظالمان در طول تاريخ است كه خود مي فرمايند يزيد فردي فاسق است و شرابخواري و قتل مرتكب مي شود و هرگز كسي مانند من با يك چنين فردي بيعت نمي كند. جان كلام در همين است كه امام حسين مي فرمايند: هرگز كسي مانند من با يك چنين فردي بيعت نخواهد كرد. بياييم از ديد حضرت اباعبدالله الحسين امام خميني را بهتر بشناسيم. امام خميني همان انسان موحد، پارسا، پاكدامن، پرهيزكار، متعهد و بيدار و هشياري است كه همة عناصر يك

مسلمان حقيقي را داشتند. آن مرد بزرگ و الهي با آگاهي كامل از دستورات حياتبخش اسلام در ستم سوزي و ظلم ستيزي از همان آغاز درصدد براندازي رژيم سلطنتي برآمدند. رژيمي كه تمامي عوامل بدبختي و بيچارگي مردم مظلوم كشورمان را بهمراه داشت. در رأس اين عوامل تأمين منافع نامشروع استكبار جهاني و حمايت همه جانبه استكبار از رژيم شاه بود. حضرت امام خميني در برابر رژيم سفّاك و جنايتكار پهلوي چه موضعي بايد مي گرفتند. در مقدمه ديديم كه پروردگار سبحان و انبياء و اولياء و بزرگان يك لحظه در برخورد با ستمكاران ترديد نكردند. امام خميني هم به عنوان يك پيرو انديشه مند و صادق آن بزرگان و بزرگواران بايد مسير مبارزه را در پيش مي گرفتند و جبهه جدي جديدي را مي گشودند. براي رسيدن به اين مهم مقدماتي چند لازم بود. امام خميني به عنوان يك انديشه مند دقيق و يك مسلمان خدامحور لاجرم نخست به تهيه مقدمات پرداختند. اين مقدمات عبارت بود از: 1. بيدار كردن مردم 2. تشريح سياست هاي كوتاه مدت 3. تبيين هدف نهايي گستاخي هاي رژيم تبهكار پهلوي كه پس از كودتاي آمريكايي مرداد 1332 آغاز شده بود هر روز ابعاد بيشتري پيدا مي كرد. قحط و خشكسالي و فقر و بيماري مزيد بر علت شده بود. انعقاد قراردادهاي اسارتبار با امپرياليست ها و صهيونيست ها، مشكلات بسياري را فراهم كرده بود. سكوت نسبي حاكم بر حوزه هاي علميه، رژيم را در براندازي فرهنگ اسلام حنيف جدي تر و بي پرواتر ساخته بود. آمريكا سرمست از سلطه بر بخش اعظم جهان و بخصوص بر خاورميانه آنها را در ادامه برنامه هاي سخيف اسلام زدايي گستاخ كرده بود. مشكلات عديده اي كه مردم منطقه از جمله مردم

تركيه، مصر، سوريه، هند، پاكستان، عراق، سوريه، عربستان و بخصوص كشور ما به آن دچار شده بود بيسابقه بود. بي كفايتي شاه و بي آبرويي درباريان و وابستگي دولت و مجلس به بيگانگان، جز از دست رفتن فرصت ها و فقر و فساد و بيماري و بيسوادي حاصلي براي مردم و كشور نداشت. جان. اف كندي بر كاخ سفيد حكومت مي راند و شاه را مانند يك سگ دست آموز درآورده بود. دربار، چشم و گوش بسته، تمامي نقشه ها و طرح هاي كاخ سفيد را به اجرا درمي آورد و تنها چيزي كه براي شاه مطرح نبود، مردم و استقلال كشور بود. محمدرضا عنصري بي كفايت و غربزده و بي شخصيّت بود. در اين مورد به ارائه يك سند اشاره مي كنيم: محمدرضا چون در غرب تحصيل كرده و پرورش يافته بود، تربيت و خلق و خوي غربي داشت. در آن موقع، غربي ها به ملل شرق به ديده تحقير نگاه مي كردند. متأسفانه محمدرضا تحت تربيت مربيان غربي رشد يافته بود و اخلاق را از آنها به ارث برده بود و مردم را تحقير مي كرد. جان كلام اين كه افراد مقابل خود را فاقد شخصيت مي خواست. اگر كسي در برابر او خودي نشان مي داد در جا كنار گذاشته مي شد.(14) چنين عنصر بي شخصيت و زبوني بايد علاوه بر وابستگي مطلق خود به بيگانگان با برنامه ريزي هاي آنان كشور را به سوي وابستگي بيشتر پيش ببرد. عنصري كه به قول مادر خانمش به درد هنرپيشگي مي خورد. ببينيد: «شاه بارها به من مي گفت اگر شاه نشده بود ترجيح مي داد هنرپيشه فيلم هاي وسترن!!؟ و يا يك مزرعه دار بزرگ در آمريكا شود.»(15) وي در ادامه مي نويسد: شاه فيلم هاي «يول براينر» را دوست

داشت و شايد بيش از پنجاه بار يك فيلم او را ديده بود.(16) هندرسون سفير اسبق آمريكا در ايران ضمن ارسال گزارش تحليل گونه خود از مسايل ايران مي نويسد: «من مي خواهم اينجا يك واقعيت بزرگ را شجاعانه و بي پروا افشا نمايم. محمدرضا براي توده هاي مردم اهميتي قايل نيست او مي گويد: توده هاي مردم مثل مواد خام هستند كه حكومت مي تواند هر طور خواست آنها را شكل دهد.»(17) دربار پهلوي اصولاً لياقت و صلاحيت اداره يك روستا را نداشت. يعني به لحاظ مديريتي فاقد توانمندي لازم در اداره كشور بودند.(18) با چنين زمامداري پرواضح است كه وضعيت سياسي، اقتصادي، فرهنگي، آموزشي... كشور به كجا مي رود و چه شرايطي پيدا مي كند. نخستين حركت اثرگذار حضرت امام خميني در سال 1328 شمسي اتفاق افتاد: نامه اي كوبنده و انقلابي به حجة الاسلام فلسفي خطيب معروف جهت افشاگري بر عليه رژيم شاه. در اينجا به فرازهايي از آن نامه بسنده مي كنيم: «البته مي دانيد كه مسلمين تاكنون چه فرصت هايي را از دست داده و چه سنگرهايي را تسليم دشمنان خود كرده اند. عده اي از آنها بواسطه جهالت به وضعيت دنيا يا به واسطه سوء تبليغات دشمنان و عده اي ديگر براي گرمي بازار خود با عقلايي كه مي خواستند اقدام به اصلاح نمايند معارضه و مبارزه كرده و مي كنند تا نفخ صور»(19) امام خميني، ركود و رخوت حوزه هاي علميه را مورد انتقاد قرار دادند و از افراد فاسد بيدين و يا بشدت ساده لوح كه از مبارزه و مبارزين انتقاد مي كنند تنقيد كرده اند. امام خميني در نامه ديگري به آقاي فلسفي مرقوم فرمودند: «... آن روز كه رضاخان تعرض به عمّامه ها مي كرد من به يكي از ائمه جماعت

گفتم اگر شما را نظميه (شهرباني) بردند و عمامه را برداشتند و موقع مسجد بود با همان لباس مبدّل برويد مسجد، آنها غايت آمالشان اين است كه مسجدي ها دست از كار خود بردارند و متدينين ميدان را براي جولان آنها خالي كنند...»(20) حضرت امام خميني از سكوت نسبي آية الله العظمي بروجردي ناخرسند بودند. با مساعي ايشان مرحوم آية الله بروجردي رسماً در سياست دخالت كرد. حتي در موردي مسئوليت تحليل مسايل روز و موضعگيري حوزه علميه را به حضرت امام محول كرده بودند. اين يك تحول بسيار بزرگ در حوزه و آغاز خوبي براي مبارزه رودررو با دربار بود.(21) پس از اشغال سرزمين هاي فلسطين توسط يهوديان و اعلام نامشروع اسرائيل در 1948 ميلادي (سال 1327 هجري شمسي) گروه زيادي از مردم فلسطين توسط يهوديان و انگليسي ها و فرانسوي ها قتل عام شدند. جمع زيادي نيز به كشورهاي اطراف مانند سوريه، اردن، لبنان و مصر رفتند. جمع قابل توجهي نيز در دنيا پراكنده گشتند. اعراب در غفلت بودند و مسلمانان غفلت زده از خطر جدي كه در كنارشان مي گذشت اطلاع نداشتند.(22) تدبير تأسيس رژيم صهيونيستي در قلب دنياي اسلام از طرح هاي ضداسلامي انگليس بود. بعدها كه به دلايلي چند انگليس مجبور شد از مناطق مختلف جهان عقب نشيني كند مسئوليت را به آمريكا سپرد. آمريكا به عنوان يك قدرت تازه نفس جاپاي انگليس گذاشت و با سبعيّت بسيار به تاراج منابع ملت ها پرداخت. كمتر كسي اين مسايل را درك مي كرد. بندرت مردم از خطر صهيونيزم و انگيزه هاي تشكيل آن اطلاع داشتند. امام خميني با صراحت و شجاعت ذاتي و اطلاعات گسترده از مسايل بين المللي نخستين موضعگيري را عليه رژيم اشغالگر قدس در

دوازدهم شهريور ماه 1341 داشتند. يعني 41 سال پيش ايشان فرمودند: راهي كه من انتخاب كرده ام راهي است كه مردم خواهان آن مي باشند و اگر من هم مثل دولتي ها حرف بزنم مردم مرا هم طرد خواهند نمود. من با هيچ يك از كشورهاي مسلمان رابطه ندارم.(23) ولي موقعي كه اختلافاتي بين همان كشورهاي اسلامي و حكومت يهود به وجود مي آيد چاره اي جز جانبداري از حكومت هاي اسلامي ندارم. و اگر دولت ايران، رابطه خود را با اسرائيل قطع كند آن وقت روحانيت ايران يكصدا بر ضد تحريكات كشورها عليه حكومت شيعه ايران، قيام خواهند نمود... ما با اسرائيل و بهايي ها نظر مخالف داريم و تا روزي كه مسئولين امر، دست از حمايت اين دو طبقه برندارند، ما به مخالفت با آنها ادامه مي دهيم.(24) پس از روشن شدن هدف از تصويبنامه انجمن هاي ايالتي و ولايتي _ كه بررسي آن در اين مقال نمي گنجد ولي در يك جمله مي توان گفت كه آن تصويبنامه مقدمه اسلام زدايي از قوانين جاري كشور و مخالفت جدي با قانون اساسي بود _ امام خميني طي نامه اي به اسدالله علم مرقوم فرمودند: در تعطيلي طولاني مجلسين ديده مي شود كه دولت اقداماتي را در نظر دارد كه مخالف شرع اقدس و مباين صريح قانون اساسي است. مطمئن باشيد تخلف از قوانين اسلام و قانون اساسي و قوانين موضوعه مجلس شورا براي شخص جنابعالي و دولت ايجاد مسئوليت شديد در پيشگاه مقدس خداوند قادر قاهر و نزد ملت مسلمان و قانون خواهد كرد... در خاتمه يادآور مي شود كه علماي اعلام ايران و اعتاب مقدسه و ساير مسلمين در امور مخالفة با شرع مُطاع، ساكت نخواهند ماند و به

حول و قوة خداوند تعالي امور مخالفة با اسلام رسميت نخواهد پيدا كرد.(25) حضرت امام از سكوت علماء گلايه دارند. معظم له طي اعلاميه اي از اينكه آية الله خوانساري امام جماعت مسجد سيدعزيزالله آنگونه كه شرايط كشور اقتضا دارد وارد عمل نشده بودند اعتراض داشتند. توصيه ها و نقطه نظرهاي انقلابي امام انصافاً بسيار قوي بود. امام ايستادگي كردند و روحانيت را به ايستادگي در برابر تصويبنامه انجمن هاي ايالتي و ولايتي وادار نمودند. امام به علماء نوشتند: سكوت در اين امر موجب آن است كه اين ننگ براي ملت شيعه باقي بماند.(26) زمان براي دربار و درباريان سريع مي گذشت. دربار تصور داشت كه مي تواند با به تصويب رساندن و اجراي آن اولين گام ها را در اسلام زدايي، محكم بردارد. اما حضرت امام نگذاشتند. كشور در تب و تاب و التهاب بسر مي برد. هر روز اعلاميه ها، سخنرانيهاي افشاگرانه حضرت امام و ملاقات هاي سرنوشت ساز ايشان ورد زبانها و محافل بود. در كشور همه جا از آيةالله العظمي خميني سخن بود و از مواضع محكم ايشان در مقابل شاه صحبت مي شد. مردم خسته و محروم كه از سالها پيش و بخصوص پس از كودتاي آمريكايي بيست و هشتم مرداد نفس هاشان در سينه ها حبس شده بود فرصتي براي مقاومت و مخالفت يافته بودند. هر روز انبوه جمعيت به حضور امام در قم مشرف مي شدند. آنها با دامني پر از اميد و سينه اي پركينه از رژيم شاه، مجلس را ترك مي كردند. اين يك تحول مهم در تاريخ مبارزات سالهاي اخير بود. حضرت امام طي يك سخنراني در نهم آذرماه 1341 در حضور انبوه جمعيّت در قم در منزل شخصي خودشان فرمودند: «... دولت بايد دستور لغو

لايحه را در جرايد بنويسد، زيرا موقعيت بد است و اگر اين دفعه مردم عصباني بشوند ديگر ما جلوي آنها را نمي توانيم بگيريم و حتي سرنيزه هم جلوي آنها را نمي تواند بگيرد و اگر درست نشود من خودم به تنهايي راه مي افتم و هرچه پيش آيد بيايد.» سخنراني تند و افشاگرانه و شجاعانه حضرت امام در نهم آذر ماه كه بر ضرورت لغو مصوبه تأكيد فرموده بودند حاوي نكات بسياري است كه براي تحليلگران مسايل ايران و توجه به ريشه هاي انقلاب اسلامي حائز اهميت بسيار است. سرانجام با اهتمام همه جانبه حضرت امام و حمايت بسياري از روحانيون و علماي شهرستانها و مردم، دولت عَلَم در يك عقب نشيني آشكار لغو مصوبه را اعلام كرد. اين نخستين حركت در پيروزي مردم در برابر رژيم شاه محسوب مي شود. سخنراني هاي بسيار مهم حضرت امام در يازدهم آذر و در بيستم آذر بسياري از پل هاي ارتباطي مردم و شاه را ويران ساخت. در اين سخنراني ها شاه با ساده ترين و عادي ترين كلمات مورد عتاب و خطاب واقع شد. امام در بخشي از آن سخنراني فرمودند: «طرف خطاب و حساب ما شخص شاه است كه در مرز مرگ و زندگي قرار گرفته و چنانكه خود اظهار داشته عقب نشيني او در اين مورد به قيمت سقوط و نابودي او تمام خواهد شد. بنابراين او مأمور است كه اين برنامه را به هر قيمتي است به مرحله اجرا بگذارد و نه تنها عقب نشيني نمي كند و دست از كار نمي كشد بلكه با تمام قدرت و با كمال درندگي با هرگونه مخالفتي مقابله خواهد كرد.» اين سخنراني را حضرت امام در اواخر ديماه 1341 ايراد فرمودند.

پس از آنكه شاه از قانون انجمن هاي ايالتي و ولايتي تحت فشار حضرت امام مجبور به عقب نشيني گرديد از ناحيه آمريكا و انگليس توبيخ شد. لذا «كندي» رئيس جمهور وقت آمريكا طرح نابودي استقلال و اقتصاد كشور را با طرحي استعماري تحت نام «انقلاب سفيد» به شاه ديكته كرد. اين طرح كه در آغاز داراي شش بند بود چيزي را براي مردم باقي نمي گذاشت. تقسيم اراضي بزرگ بين كشاورزان فاقد سرمايه و ابزار كاشت و داشت و برداشت، ملي شدن جنگلها و مراتع كه نابودي كشاورزي و دامداري را به دنبال آورد... از دستاوردهاي كوتاه مدت انقلاب سفيد بود!!؟ رژيم جنايتكار پهلوي به منظور ايجاد رعب و وحشت در قم جهت عدم همراهي مردم قم با اهداف امام خميني در سوم بهمن ماه 1341 به شهر قم حمله كرد. گروهي مزدور و رجاله با حمله به مدرسه فيضيه و طلاب و اهالي غيور قم به مغازه ها حمله بردند. اموال مردم را غارت كردند. درب و پنجره بسياري را شكستند.(27) حضرت امام كه اين بار علاوه بر مردم و جمع كثيري از طلاب جوان كه از ايشان حمايت گسترده كرده بودند ديگر مراجع قم نيز از اهداف ايشان جانبداري مي كردند اهداف خود را صريح تر و روشن تر بيان فرمودند. امام خميني اعلاميه اي تاريخي تهيه كردند كه علماي بزرگ حوزه علميه قم از جمله آية الله عظمي گلپايگاني، آية الله هاشم آملي، آيةالله مرتضي حائري، آية الله محمدحسين طباطبايي، آية الله سيد احمد زنجاني، آية الله مرتضي لنگرودي و آية الله موسوي يزدي و... امضاء كرده بودند. امام در اين اعلاميه به نحو مؤثري به تجزيه و تحليل لوايح شاه پرداختند و اهداف براندازانه و پشت پرده

آن را تشريح نمودند. اين اعلاميه تأثير بسياري بر جاي گذاشت به طوري كه رفراندم شاه براي تصويب اين لايحه با شكست خفت باري روبرو شد زيرا جز قليلي از مردم در آن شركت نكردند. اسناد بر جاي مانده از رژيم شاه بخصوص اسناد وزارت كشور از عدم شركت گسترده و مؤثر مردم حكايت دارد. شاه كه مي خواست از شكست فضاحت بار خود در رفراندم يك پيروزي بسازد راديو و تلويزيون و جرايد را وادار كرد كه از شركت گسترده مردم در رفراندم سخن بگويند و انقلاب سفيد را نسخة منحصر به فرد سعادت مردم به مردم معرفي كنند اما اين بار هم امام نقشه هاي دشمن را با موضعگيريهاي به جا و سنجيده خنثي نمودند. امام خميني در 29 اسفند 41 طي سخنراني بسيار مهمي فرمودند: «امسال ما عيد نداريم و اين عيد را عزاي ملي اعلام مي كنيم نه به خاطر اينكه مصادف با شهادت حضرت صادق سلام الله عليه، آن حضرت مقامش عالي و بلند است، ولادت و شهادتش موجب تحكيم و پيشرفت اسلام است. ما در اين عيد عزا داريم براي مصيبت ها و لطمه هايي كه در اين سال به اسلام وارد شد. اين سال سال خوشي براي مسلمين نبود... ما مي دانيم كه دستگاه جبار چه خوابهاي خطرناكي براي اسلام ديده است كه مي آيد شرط مسلمان بودن را از انتخاب كننده و انتخاب شونده حذف مي كند... اگر بناست خداي نخواسته اسلام نباشد، احكام قرآن نباشد، مذهب جعفري در كشور از رسميت بيفتد، روحانيت اصلاً نمي خواهيم باشد... روحانيت نبايد از چيزي بترسد. روحانيت نبايد از عربده كشي ها و وحشيگري ها و غوغاي مشتي رجاله و اراذل وحشت كند و علما و

روحانيون بايد تا آخرين قطره، خون خود را در راه اسلام و در راه قرآن و در راه اعلاي كلمة الله نثار كنند.»(28) پس از حملة سبعانه مزدوران به مدرسه فيضيه و به حوزه علميه قم و هتك حيثيت روحانيت كه نشان آشكار برنامه هاي شاه در براندازي اسلام و روحانيت بود، خشم فروخورده روحانيت كه از بعد از سلطه سنگين رضاخان در سينه ها و گلوها مانده بود چون آتشفشاني منفجر شد. توفان اين حركت انقلابي، جهنمي براي شاه و دربار و آمريكا ايجاد كرد كه در هرم آتش آن همه چيز شاه به خطر افتاد. هرچند در اين دوئل نابرابر حوزه هاي علميه و روحانيت شديداً آسيب ديدند اما اين شاه و درباريان و آمريكا بودند كه بيشتر از همه خسارت خوردند. شاه شديداً تحقير شده بود. كلمات و موضعگيري هاي شجاعانه و انقلابي حضرت امام چيزي را براي شاه باقي نگذاشت. امام در اعلاميه تاريخي خود كه در سيزدهم فروردين ماه 1342 منتشر كردند فرمودند: «اينان با شعار «شاه دوستي» به مقدسات مذهبي اهانت مي كنند. شاه دوستي يعني غارتگري، هتك اسلام، تجاوز به حقوق مسلمين و تجاوز به مراكز علم و دانش. شاه دوستي يعني ضربه زدن بر پيكر قرآن و اسلام، سوزاندن نشانه هاي اسلام و محو آثار اسلاميت. شاه دوستي يعني كوبيدن روحانيت و اضمحلال آثار رسالت.»(29) آنهايي كه با فرهنگ شاه و دربار آشنايي دارند و يا در آن فضاي پراختناق و مخوف تنفس كرده اند و يا اسناد تاريخي را به درستي بررسي كرده اند متوجه مي شوند كه صدور چنين اعلاميه اي كه شاه را آنگونه مخاطب ساخته و ريشة همة جرم و جنايات را مستقيماً شخص

شاه مي دانند دل شير مي خواهد و شجاعت اميرالمؤمنين. مقايسه شكلي اين اعلاميه با اعلاميه هايي كه بعضي از مراجع در آن حال و هوا منتشر كرده اند بخوبي شجاعت بي مانند و درستي تحليل حضرت امام را روشن مي كند. پس از اين مخاصمه، ديگر هرگز شاه نتوانست از فشار اينهمه حقارت و سرزنش كمر راست كند. همه روزه گروه كثيري از اقشار مختلف مردم از شهرهاي اطراف به قم مي آمدند و پس از زيارت حضرت معصومه به زيارت امام مشرف مي شدند. حضرت امام نيز طي سخنراني هاي افشاگرانه مردم را براي حركت عظيم و فراگير و رويارويي گسترده با شاه آماده مي كردند. ارسال نامه ها و تلگراف هاي فراوان و فرستادن نمايندگان شجاع و بي باك براي تشريح موقعيت كشور به شهرهاي دور و نزديك جهت بيدار كردن علماي بلاد در همين راستا انجام مي شد. شهرها نيز بتدريج آماده مي شدند. طلاب و بخصوص جوانان بيشتر از ديگران تحت تأثير افكار و انديشه هاي انقلابي امام قرار مي گرفتند. اعلاميه هاي حضرت امام را اغلب جوانان تكثير و توزيع مي كردند. در روز پانزدهم خرداد سال 1342 شاه كه از موضعگيريهاي انقلابي حضرت امام بسيار خشمگين بود و امام را انعطاف ناپذير و اهل مذاكره و معامله نمي ديد دستور بازداشت ايشان را داد. با دستگيري حضرت امام كشور منفجر شد. جمع زيادي از مردم شهرهاي مختلف به حمايت از حضرت امام به خيابانها ريختند. قيام سراسري مردم مشكلات بسيار زيادي را براي شاه و دربار فراهم آورد. مردم تهران به حمايت از مرجع بزرگ خود با كفن از جنوب شهر حركت كردند. حركت مردم تهران با شديدترين وجهي سركوب شد. جمع كثيري از مردم كشته، تعداد زيادي مجروح و

عده اي نيز دستگير شدند. در ديگر شهرها نيز مردم حركت انقلابي داشتند. قيام مردم ورامين كه مي خواستند به حمايت از امام به تهران بيايند در آغاز راه شديداً سركوب شد. تصور شاه اين بود كه با دستگيري حضرت امام مي تواند حركت توفندة مردم را سركوب كند. لذا در شب پانزدهم خرداد و پس از سخنراني بسيار كوبندة امام در مدرسه فيضيه امام را دستگير كردند و به تهران منتقل و در زندان قصر محبوس كردند. حضرت امام چون شير شرزه در زندان نيز بر ضد شاه مي خروشيدند و همه فتنه ها را زير سر شاه مي دانستند و حتي از پاسخ دادن به سؤالات بازجوها خودداري مي كردند. اين نيز حكايت از زبوني شاه و ناتواني و سردرگمي درباريان دارد. شاه تحت فشار افكار عمومي و حمايت گسترده علماي اعلام و مردم انقلابي، مجبور شد امام را از زندان آزاد كند و به منزلي در شميران منتقل نمايد. دستگيري حضرت امام هم نتوانست نه در دل امام ترسي ايجاد كند و نه در حمايت مردم از امام خللي وارد آورد. سرانجام حضرت امام از حبس و تبعيد و محاصره ساواك آزاد شدند و پيروزمندانه به قم بازگشتند. شهرها غرق در چراغاني و جشن شد. منبري ها آزادانه از امام خميني و اهداف امام سخن مي گفتند و دانشجويان و دانشگاهيان كه تحت تأثير شديد امام بودند از لزوم سرنگوني شاه حرف مي زدند. نگارنده كه خود از طرف علماي جهرم براي ديدار با حضرت امام و تحويل مبالغي وجوهات به قم رفته بودم ديدم كه تمامي مغازه ها با عكس حضرت امام زينت يافته بود. در مدرسه فيضيه پارچه نوشته بزرگي در حمايت

از امام نصب شده بود. سال 42 در حالي پايان يافت كه شاه در اجراي برنامه هاي استعماري بيگانگان جدي بود و روحانيت در مقابله و مبارزه با شاه ترديدها را كنار گذاشته بود. دوئلي طولاني و جدي و پرهزينه شروع شده بود. رويدادهاي سياسي سال 43 بسيار زياد و اثرگذار و تعيين كننده بود. شور و شعور سياسي مردم بسيار بالا رفته بود. محور همه اين مسايل امام بودند. علماء، روحانيون، طلاب جوان، دانشجويان، دانشگاهيان، بازاري ها، جوان ها، زنان و مردان همه انقلابي بودند. انقلابي تند و غيرقابل كنترل. نقطه نظرات حضرت امام به صورت هاي نوار، اعلاميه، تراكت، همراه با عكس ايشان در همه جا دست به دست مي گشت. جوانان با امكانات كم و بسيار محدود خود نسبت به تكثير و توزيع اعلاميه هاي حضرت امام اهتمامي ويژه داشتند. شهر ما (جهرم) و نيز شيراز و داراب و فسا و ديگر شهرهاي جنوب همه يكپارچه آتش بود. جالب است بگويم مثلاً در دبيرستان خواجه نصير جهرم اكثر جوانان انقلابي و طرفدار امام بودند. هيچ كس طرفدار شاه و دولت نبود. اين نكته اي مهم و قابل توجه است و از نفرت عموم نسبت به شاه و دربار حكايت مي كند. در فروردين ماه تعداد قابل ملاحظه اي سخنراني بسيار مهم و تند و نسبتاً طولاني از جمله سخنراني امام در 26 فروردين ماه در مسجد اعظم فوق العاده اثرگذار بود. عمده محور اين سخنراني تجزيه و تحليل حادثه 15 خرداد بود. حضرت امام اصرار داشتند اين حادثه به عنوان ضعف بزرگ شاه و قدرت مثال زدني انقلاب زنده بماند. برعكس درباريان مي خواستند آنرا به فراموشي بسپارند.(30) هر روز كه مي گذشت صف انقلاب از صف ضدانقلاب جدا مي شد،

خودي و غيرخودي مشخص تر مي شدند. افراد متعهد و انقلابي كه پيروان حضرت امام را تشكيل مي دادند محبوب تر و مطلوب تر مي شدند و شاه و اسرائيل و آمريكا منفورتر مي گشتند. آمريكا در يك اقدام شتابزده كه دليل بر عقب افتادن واشنگتن از حوادث سياسي ايران بود طرح استعماري كاپيتولاسيون را به دولت ايران داد و شاه را مجبور كرد كه آنرا به تصويب برساند. خلاصه اين طرح آزادي عمل بيشتر آمريكايي ها در ايران و بازگذاشتن دست آمريكائيان براي هر اقدامي بود. واكنش ها نسبت به اين طرح استعماري بسيار زياد بود. دانشگاه، حوزه ها، امامان جماعات، منبري ها، جوانان زنان و مردان با خشم و ناراحتي با اين طرح استعماري مخالفت كردند اما مخالفت حضرت امام تعيين كننده، كوبنده و تحقيركننده شاه و آمريكا و اسرائيل بود. امام خميني در بخشي از اين سخنراني تاريخي و بسيار مهم و بي سابقه فرمودند: «... آقا، من اعلام خطر مي كنم. اي ارتش ايران من اعلام خطر مي كنم. اي سياسيون ايران من اعلام خطر مي كنم. اي بازرگانان ايران من اعلام خطر مي كنم. اي علماي ايران، اي مراجع اسلام، من اعلام خطر مي كنم. اي فضلا، اي طلاب، اي مراجع، اي آقايان، اي نجف، اي قم، اي مشهد. اي تهران، اي شيراز من اعلام خطر مي كنم... معلوم مي شود براي ما خوابها ديده اند. از اين بدتر چه خواهند كرد. از اسارت بدتر چه؟ از ذلت بدتر چيه؟ چه مي خواهند با ما بكنند؟ چه خيالي دارند اينها؟»(31) حضرت امام ضمن تحقير كردن شديد شاه و انتقاد تند از انقلاب سفيد شاه كه محصول شوم آن فقر و بيماري مردم است فرمودند: «اين مجلسي كه به فتوا و به حكم

مراجع تقليد، تحريم شده است. اين مجلسي كه يك وكيلش از ملت نيست اين مجلسي كه به ادعا هي مي گويند، ما... آقا كو اين انقلاب سفيد؟ پدر مردم را درآوردند. آقا من مطلعم. خدا مي داند كه من رنج مي برم من مطلعم از شهرستانهاي دورافتاده. از اين قم بدبخت، من مطلعم از گرسنگي خوردن مردم، از وضع زراعت مردم.»(32) حضرت امام كه شديداً از مصوبه مجلس شوراي ملي در تصويب كاپيتولاسيون و مجلس سنا و دربار و شاه و آمريكا خشمگين بودند فرمودند: «اي سران اسلام به داد اسلام برسيد. اي علماي نجف به داد اسلام برسيد. اي علماي قم به داد اسلام برسيد. رفت اسلام. اي ملل اسلام. اي سران ملل اسلام. اي رؤساي جمهور ملل اسلامي. اي سلاطين ملل اسلامي... به داد همه ما برسيد. ما زير چكمة آمريكا برويم چون ملت ضعيفي هستيم؟ چون دلار نداريم؟ آمريكا از انگليس بدتر، انگليس از آمريكا بدتر. شوروي از هر دو بدتر. همه از هم بدتر. همه از هم پليدتر. اما امروز سروكار ما با اين خبيث هاست. با آمريكاست. رئيس جمهور آمريكا بداند. بداند اين معنا را كه منفورترين افراد دنياست پيش ملت ما. امروز منفورترين افراد بشر است پيش ملت ما.» با توجه به برنامه هاي گسترده امپرياليزم و صهيونيزم جهاني براي استثمار كشورمان كه در كاپيتولاسيون آشكارتر شده بود حضرت امام در فرازي از همين سخنراني فرمودند: «والله گناهكار است كسي كه داد نزند. والله مرتكب كبيره است كسي كه فرياد نكند... ما اين قانوني كه گذاردند قانون نمي دانيم. ما اين مجلس را مجلس نمي دانيم. ما اين دولت را دولت نمي دانيم اين ها خائنند به مملكت

ايران! خائنند...» تبعيد حضرت امام دليل بر اشغال ايران توسط آمريكا بود حضرت امام كه دست هاي آمريكاي تبهكار و ديگر جنايتكاران و جهانخواران را پشت كاپيتولاسيون مي ديدند در فراز ديگري از اين سخنان افشاگرانه فرمودند: «اگر اين مملكت اشغال آمريكاست پس چرا اينقدر عربده مي كشيد؟ چرا اينقدر دم از ترقي مي زنيد؟ اگر اين مستشارها نوكر شما هستند پس چرا از ارباب ها بالاترشان مي كنيد؟ اگر نوكرند مثل ساير نوكرها با آنها عمل كنيد... اگر مملكت ما اشغال آمريكايي است پس بگوييد، پس ما را برداريد بريزيد بيرون از اين مملكت...(33)» سرانجام خفاشان شب پرست كه وجود حضرت امام را با مصالح و منافع نامشروعشان در تضاد ديدند، ايشان را در سيزدهم آبانماه 1343 دستگير و پس از انتقال به تهران، به تركيه تبعيد كردند. بررسي اثرات فوق العاده اين سخنراني و تبعيد حضرت امام و نقش و سهم هوداران حضرت امام در گرم نگاهداشتن سنگر مبارزه و مطرح بودن طرفداران امام خميني به عنوان دلسوزان و وارستگان و متعهدان جامعه... را به فرصتي ديگر موكول مي كنيم. فقط در اينجا به يك جمله بسنده مي كنيم كه اين سخنراني تكثير شد و به همه نقاط كشور رفت و بكرات در محافل پخش شد. نگارنده خود كه يك عضو كوچك از هواداران امام بوده و هستم و ان شاءالله خواهم بود اين سخنراني را از حفظ دارم و امروز پس از 40 سال كه از ايراد آن سخنراني مي گذرد هنوز هم قسمت اعظم آنرا در حافظه خود دارم. (1) . قرآن كريم، سوره قريش، آيات 3 _ 5. (2) . سوره فرقان، آيه 8. (3) . سوره بقره، آيه 257. (4) .

سوره بقره آيه 257. (5) . سوره شوري، آيه 40. (6) . سوره جمعه، آيه 5. (7) . سوره قصص، آيه 50. (8) . سوره نوح آيه 24. (9) . سوره ابراهيم، آيه 22. (10) . سوره كهف، آيه 29. (11) . سوره شوري، آيه 45. (12) . موسوعه كلمات الامام الحسين، معهد تحقيقات باقرالعلوم، ص 360. (13) . الفتوح، ابن اعثم كوفي، جلد 5، ص 23 و بحارالانوار، ج 75، ص 117. (14) . كتاب دخترم فرح اثر فريده ديبا، ص 309. (15) . دخترم فرح، ص 459. (16) . دخترم فرح، ص 96. (17). اسناد لانه، جلدي 7، ص 264. (18) . 57 سال اسارت، ج 1، ص 285. (19) . صحيفه امام، ج 1، ص 24. (20) . صحيفه امام، ج 1، ص 30، 15 خرداد 1331. (21) . صحيفه امام، ج 1، ص 32، ديماه 1331. (22) . اسرائيل چگونه تشكيل شد، ص 190. (23) . رژيم شاه مخالفين خود و مخالفان رژيم صهيونيستي را داراي ارتباط با كشورهايي مانند مصر و عراق مي كرد. (24) . صحيفه امام، ج 1، ص 77. (25) . صحيفه امام، ج 1، ص 80 و 81، 28 مهر ماه 1341. (26) . صحيفه امام، ج 1، ص 97، آذرماه 1341. (27) . صحيفه امام، ج 1، ص 142. (28) . صحيفه امام، ج 1، ص 158 _ 159. (29) . صحيفه امام، ج 1، ص 178. (30) . صحيفه امام، ج 1، ص 285 _ 308. (31) . صحيفه امام، ج 1، ص 48. (32) . صحيفه امام، ج 1، ص 419. (33) . صحيفه

امام، ج 1، ص 419.

امام در تركيه

امام در تركيه صبحدم روز چهارشنبه سيزده آبان 1343 (29 جمادي الثاني 1384) صدها كماندو و چترباز مسلح، خانه امام در قم را محاصره و وي را بازداشت و پس از انتقال ايشان به فرودگاه مهرآباد در كمتر از نود دقيقه، سوار بر هواپيماي هركولس نيروي هوايي ارتش شاهنشاهي كردند و هواپيما از فرودگاه مهرآباد به سوي تركيه به پرواز درآمد . اين هواپيما پس از سه ساعت و سي دقيقه پرواز در ساعت 30/11 دقيقه در فرودگاه آنكارا به زمين نشست . در فرودگاه آنكارا يكي از مامورين امنيتي تركيه كه به زبان آلماني حرف مي زد، مستقيما نزد سرهنگ افضلي - يكي از مقامات ساواك كه امام را در اين سفر همراهي مي كرد - آمد و پس از گفتگويي كوتاه به اتفاق، امام راسوار بر اتومبيل كردند و پس از طي 35 كيلومتر مسافت فرودگاه تا شهر آنكارا ايشان را مستقيما به هتل بلوار پالاس (در مركز شهر استانبول)، طبقه چهارم، اطاق شماره 514 كه از قبل آماده شده بود نبردند . قبل از پرواز يكي از مقامات امنيتي ساواك پاسپورت امام را به وي تحويل داد و گفت: شما اكنون به تركيه مي رويد و خانواده شما نيز به زودي به شما ملحق خواهند شد . پس براي پوشيده نگهداشتن محل سكونت امام، ساعت 2 بعدازظهر روز بعد يعني 14 آبانماه (30 جمادي الثاني 1384)، با مراقبت كامل و طرحي پيش بيني شده، ايشان را به طبقه هشتم يكي از ساختمانهاي فرعي خيابان آتاتورك به نام " " Fotoetem كه نسبت به مكان اول داراي حفاظت

بيشتري بود، منتقل كردند . و سرانجام يك هفته بعد پس از تغيير و تبديل هاي پياپي محل اقامت ايشان مرجع امت را در تاريخ پنج شنبه 21 آبان، ساعت 6 صبح به شهر بورسا " " BURSA واقع در 460 كيلومتري غرب آنكارا (نزديكي درياي مرمره) انتقال دادند . امام پس از ورود به آنكارا نامه اي با عنوان آقا مصطفي براي خانواده مي نويسد و پس از سفارش خانواده به صبر جميل و عدم فزع، از ايشان مي خواهد كه ضمن ارسال وسائل شخصي ايشان، كتابهاي مفاتيح، صحيفه سجاديه، مكاسب و حواشي را نيز برايشان ارسال امام براي ايجاد ارتباط با علما، روحانيون و مردم محل تبعيد، بلافاصله پس از رود به تركيه اقدام به فراگيري زبان تركي مي نمايند، كه اين امر موجب رعب و وحشت سرهنگ افضلي - گماشته ساواك - شده و مراتب را به ساواك گزارش مي كند . ماموران گماشته ساواك با كمال گستاخي و جسارت امام را از پوشيدن لباس مقدس خود منع كردند و ايشان را مجبور به پويدن لباس روحانيان كشور تركيه نمودند . در تاريخ 16 آبان (2 رجب 1384) طبق پيشنهاد امام، ايشان به همراه گماشته هاي ترك و ايران، حدود پنجاه دقيقه با اتومبيل از شهر قديمي آنكارا ديدن كردند . و در تاريخ 19 آبانماه (5 رجب 1384) نيز به اتفاق دو مامور ترك و سرهنگ افضلي، از بلوار آتاتورك و قسمتي از شهر قديمي آنكارا ديدن نمودند . همچنين در اين روز بصورت پياده از خيابان آتاتورك و قسمتهايي از شهر قديمي آنكارا بازديد كردند . در اين بازديدها امام

بالاجبار پالتو و شلوار (انيفورم روحانيون تركيه) برتن داشت . امام نمي خواست فرصتي را كه به يمن تبعيد به دست آورده است، بي نتيجه از دست بدهد لذا در همين ايام بر مزار چهل تن از عالمان شهيدي كه به دست مصطفي كمال از پاي درآمده بودند، حضور يافت . بعد از اين ساواك از بازديد امام از مراكز ديني تركيه جز در مواردي كه نمايندگاني از طرف عملا و روحانيون ايران به مقامات امام مي آمدند، جلوگيري مي كرد . در اين ايام، امام در تنهايي كامل مشغول عبادت، قرائت قرآن، فراگيري زبان تركيه و تحرير كتاب تحريرالوسيله بودند، تا اينكه رژيم شاه كه نگراني و اضطراب توده هاي مردم در مورد بي اطلاعي از سرنوشت امام را بيش از اين نمي توانست تحمل كند و نمي توانست نسبت به عواطف و احساسات آنها بي اعتنا بماند، موافقت كرد كه نماينده اي از طرف مقامات روحاني به تركيه برود و با امام ملاقات كند . به دنبال آن آقاي شيخ سيد فضل الله خوانساري به نمايندگي از سوي اقشار مردم و روحانيون در روز 29 آذر 1343 (نيمه شعبان 1384) ساعت 50/12 دقيقه وارد استانبول شد و در پارك هتل اقامت كرد . فرداي آن روز امام را نيز از بورسا (تبعيد گاهشان) به استانبول آوردند و در هتلي، جدا از مسافرخانه اي كه آقاي سيد فضل الله خوانساري در آنجا اقامت داشت، چند ملاقات (كه اولين ملاقات مقارن ساعت 3 بعدازظهر روز 30 آذر بود) بين ايشان و آقاي خوانساري، با حضور و كنترل ماموران ساواك صورت گرفت . در اين مقالات

امام از علل دستگيري و زنداني شدن فرزندشان حاج آقا مصطفي سوالاتي از آقاي خوانساري كردند كه حاكي از آگاهي امام از دستگيري و زنداني شدن فرزندشان بود . لازم به ذكر است، روز تبعيد امام (13 آبان) كماندوهاي رژيم با بالا رفتن از ديوار منزل آقاي مرعشي به داخل منزل ايشان رفتند و حاج آقا مصطفي را دستگير و به شهرباني قم و سپس به زندان قزل قلعه منتقل كردند به طوريكه ايشان 57 روز در زندان بسر بردند و در بامداد روز 14 دي ماه 1343 پس از اعزام به تهران در ساعت 30/5 دقيقه با هواپيما او را به استانبول و از آنجا نيز با هواپيماي ديگري به اقامتگاه امام در شهر بورسا تبعيد كردند . ملاقات روز دوم آقاي خوانساري با امام روز سه شنبه اول دي ماه ضمن بازديد از مسجد "اياصوفيا" صورت گرفت كه آقاي خوانساري از مسائل گوناگون كشور و روحانيون به امام گزارش داد . براساس اسناد و مدارك، امام تلگرافها، پيامها و نامه هاي متعددي از طرف روحانيون، دانشجويان، مردم و ... دريافت نمودند و نفوذ معنوي و ظاهري حضرت امام در مسلمانان اعم از شيعيان و سني ها موجب وحشت رژيمهاي ايران و تركيه مي شد و با اينكه ايشان را از وطن خود به كشوري غريب و نا آشنا تبعيد كرده بودند، باز از او سخت وحشت داشتند و ازاين جهت در عرض ده روز سه بار جاي ايشان را تغيير دادند و دائما تحت مراقبت شديد قرار داشتند . به طوري كه اجازه ملاقات هيچ كس را با ايشان نمي دادند بجز در

موارد استثنايي و كنترل شده . محل سكونت ايشان جز مسائل سري بود لذا بسياري افراد و از جمله دانشجويان ايراني مقيم تركيه تلاش گسترده اي براي يافتن محل سكونت حضرت امام كرده و با تشكيل جلسات متعدد از دانشجويان جهان خواستند تلگراف و يا نامه اعتراض آميز براي سازمان ملل متحد، مجلس تركيه و حكومت تركيه ارسال كنند . و با انجام تظاهرات در جلي كنسولگري ايران در استانبول بازگشت و تامين امنيت جاني امام را خواستار شدند . رژيم شاه كه موقعيت خويش را بيش از پيش در خطر مي ديد و شاهد نفوذ بيش از پيش امام حتي در تبعيد بود; سرانجام در روز سه شنبه 13 مهر 1344 يعني پس از حدود يازده ماه تبعيد اجباري در تركيه، ايشان را به همراه فرزند بزرگوارشان از تركيه به عراق (تبعيدگاه دوم امام) فرستادند و هواپيماي حامل ايشان 2 بعدازظهر همان روز در فرودگاه بغداد به زمنين نشست . منابع: 1 . نهضت امام خميني جلد اول و دوم 2 . مجموعه سه جلدي كوثري (جلد سوم) 3 . كتاب حديث بيداري (زندگينامه امام) 4 . قسمتهايي از 6 جلد كتاب پا به پاي آفتاب 5 . تبعيد امام به تركيه به روايت اسناد ساواك 6 . زندگينامه سياسي امام، محمد حسن رجبي 7 . مذاكره با آقاي دكتر قادري و آقاي حميد روحاني 8 . امام خميني به روايت اسناد و ساواك

روز شمار تبعيد حضرت امام خميني (ره)

روز شمار تبعيد حضرت امام خميني (س) 16 مهرماه سال 1341 جلسه مهم حضرت امام خميني (س) با مراجع قم در رابطه با انجمنهاي ايالتي و ولايتي 11 آذر ماه

سال 1341 لغو تصويبنامه ساختگي انجمنهاي ايالتي و ولايتي به دنبال مبارزات پيگير حضرت امام خميني (س) و صدور پيام حضرت امام خميني (س) در مورد ختم اين غائله 2 بهمن سال 1341 تحريم رفراندوم غير قانوني و قلابي شاه از سوي حضرت امام خميني (س) 2 فروردين ماه سال 1342 فاجعه خونين مدرسه فيضيه به دست عمال رژيم شاه 15 خرداد سال 1342 دستگيري شبانه حضرت امام خميني (س) . قيام تاريخي ملت ايران در اعتراض به دستگيري حضرت امام (س) 4 تيرماه سال 1342 انتقال حضرت امام خميني (س) از پادگان قصر به سلولي در عشرت آباد. 21 فرودين سال 1343 سخنراني تاريخي حضرت امام خميني (س) در مسجد اعظم قم پس از آزادي از حبس و حصر. 4 آبان 1343 سخنراني كوبنده حضرت امام خميني (س) به مناسبت طرح اسارتبار كاپيتولاسيون. 13 آبان 1343 بازداشت و تبعيد حضرت امام خميني (س) به تركيه 21 آبان سال 1343 انتقال حضرت امام خميني (س) از آنكارا به بورساي تركيه 13 مهرماه سال 1344 انتقال حضرت امام خميني (س) از تركيه به بغداد 16 مهرماه 1344 حركت امام خميني (س) از سامرا به كربلا بعد از تبعيد به عراق 23 مهرماه 1344 ورود و استقرار حضرت امام خميني در نجف بعد از تبعيد به عراق 23 آبان 1344 شروع درسهاي حوزه اي حضرت امام خميني در نجف پس از تبعيد به عراق - 12 ارديبهشت 1356 پيام حضرت امام خميني (س) به مناسبت چهلم شهداي قم 2 مهرماه 1357 محاصره منزل حضرت امام خميني (س) توسط نيروهاي بعثي عراق 10 مهرماه 1357 هجرت حضرت امام

خميني (س) از عراق به سوي كويت 13 مهرماه 1357 هجرت حضرت امام خميني (س) از عراق به فرانسه 12 بهمن 1357 بازگشت امام خميني (س) به ميهن اسلامي پس از 15 سال تبعيد.

پيش درآمدي بر تبعيد آفتاب

پيش درآمدي بر تبعيد آفتاب سال 1341 خورشيدي را مي توان سرفصل تازه اي در تاريخ اسلام و ايران دانست در اين سال، پس از يك دوره اعتراضها و انتقادهاي شديد، در نوع خود نسبت به شيوه هاي حكومتي نظام شاهنشاهي از سوي روحانيت بويژه شخص امام خميني، حوداثي روي داد كه منجر به رويارويي مستقيم روحانيون با رژيم شد كه در اين ميان، امام خميني با ادامه و تشديد مبارزه، شاه را به انفعال و واكنش واداشت. يك سال پيش از آن، مرجع بزرگ شيعه - آيت الله بروجردي - به رحمت ايزدي پيوست و اين توهم براي شاه و دولتمردان وقت به وجود آمد كه روحانيت ايران تضعيف شده و شهر قم - به عنوان يكي از كانونهاي عمده مبارزه روحانيت با رژيم - مركزيت خود را از دست داده است. در همين سال، آيت الله سيد ابوالقاسم كاشاني نيز كه يكي از پيشگامان مخالفت با دولتهاي گذشته بود درگذشت. دكتر علي اميني كه به عنوان مهره اي پيچيده براي امريكا و نخست وزيري اصلاح طلب شهرت يافته بود و در عين حال با نزديك كردن خود به برخي از مراجع قم، بين مردم محبوبيتي كسب كرده بود بر اساس توافق پنهاني شاه با "جان، اف، كندي" رئيس جمهوري وقت امريكا كنار گذاشته شد و سرانجام پس از تغيير و تحولاتي، پست صدارت به يكي از نزديكترين مهره هاي

سرسپرده شاه - امير اسدالله علم - سپرده شد. در دوران صدارت علم حوداثي رخ داد كه بخشي از آن حوادث شامل هجرت امام خميني مي شود، اين گزارش به بررسي تبعيد آفتاب يا هجرت امام خميني (س) مي پردازيم. فضاي باز سياسي كه بر اساس تز حزب دموكرات امريكا و شخص كندي دركشورهاي مختلف و از جمله ايران ايجاد شده بود، با اجراي چند رفورم اجتماعي از سوي شاه و بر اثر عواملي به صورت يك موضوع فراموش شده درآمد. در چنين شرايطي شاه مصمم به اجراي طرحها و برنامه هايي شد كه از سوي امريكا ديكته شده بود. نخست، لايحه اصلاحات ارضي در نوزدهم دي ماه 1340 همراه با تبليغات فراواني به تصويب رسيد و بلافاصله به مرحله اجرا گذاشته شد كه مخالفت چندي را به دلايل بسيار كه بررسي آنها در مجال اين نوشته نيست به دنبال نداشت. برنامه رفورميستي اصلاحات ارضي، هر چند يك طرح امريكايي بود، اما از سوي ابرقدرت ديگر جهان - به رغم وجود تنشهايي كه در آن زمان بين امريكا و شوروي وجود داشت - مورد استقبال قرار گرفت و رسانه هاي گروهي اتحاد جماهير شوروي سوسياليستي (اسم و عنواني كه در آن ايام، يدك مي كشيد) از جمله روزنامه "پراودا" و راديو مسكو به تجليل از آن پرداختند. امام خميني كه نسبت به اهداف پشت پرده امريكا از اجراي اصلاحات ساختگي آگاهي كامل داشت و نه تنها لايحه اصلاحات ارضي را در جهت منافع كشاورزي نمي دانست بلكه آن را گامي زمينه ساز براي حركتهاي آتي رژيم در جهت وابستگي بيشتر به آمريكا و غرب ارزيابي

مي كرد. اما در عين حال مخالفت مجرد با تصويب لايحه اصلاحات ارضي مي توانست مورد بهره برداري تبليغاتي رژيم در بين دهقانان قرار گيرد لذا امام مترصد فرصتهاي آتي و فراهم نمودن زمينه قيام عمومي بود. برنامه ديگر شاه طرح موضوعي به نام "لايحه انجمنهاي ايالتي و ولايتي" بود. روزي اين مسئله از طرف دولت، سر و صداي چنداني نشد تا اينكه روزنامه ها خبر تصويب آن را در هيات دولت منتشر كردند. روزنامه كيهان در شانزدهم مهرماه 1341 تيتر اول خود را با اين عنوان برگزيد: "طبق لايحه انجمنهاي ايالتي و ولايتي كه در هيات دولت به تصويب رسيد، به زنان حق راي داده شد. " تفويض حق راي به زنان - كه تيتر اول روزنامه ها شده بود - در ظاهر امر، اقدامي خلاف شرع و ضد اسلامي نبود. اما رژيم شاه با تصويب اين لايحه، اهداف ديگري را دنبال مي كرد كه آماده كردن زمينه براي تجاوز به قرآن و اسلام، دستكاري در قانون اساسي و انجام تغييراتي در برخي از اصول آن و باز كردن دست آن دسته از افرادي كه اجراي قوانين اسلامي را، مانعي در اجراي اغراض خود مي دانستند، از آن جمله بود. به عبارت ديگر، رژيم مي خواست در زير سرپوش "اعطاي حق راي به زنان" ضمن حذف قيد اسلام از شرايط انتخاب كنندگان و انتخاب شوندگان و اداي سوگند به كتاب آسماني به جاي قرآن علاوه بر نوعي اسلام زدايي، هرگونه مخالفتي با تصويبنامه را " مخالفت با حقوق زن و آزاديهاي مشروع او" جلوه دهد. زماني كه روزنامه هاي عصر تهران به قم رسيد

نارضاييهايي در طبقات مختلف مردم بويژه روحانيان پديد آمد. مراجع قم از جمله امام خميني در همان شب، با تشكيل جلسه اي به بحث و تبادل نظر پرداختند. حجت الاسلام والمسلمين هاشمي رفسنجاني در اين زمينه خاطره هاي جالبي دارد و درباره تشكيل اين جلسه مي گويد: ". . . در اين مقطع (پس از طرح لايحه انجمنهاي ايالتي و ولايتي) امام يك جلسه اي تشكيل دادند. گويا جلسه اول در خانه مرحوم حاج شيخ مرتضي حائري تشكيل شد كه امام و بعضي از مراجع ديگر شركت داشتند. ايشان در آن جلسه اعلام خطر مي كنند و بالاخره تصميم گرفته مي شود كه با اين مسئله مخالفت نمايند. خوب، طبيعي است كه بر داشتن قيد قسم به قرآن و شرط اسلام، چيز خطرناكي است و بي شك مي بايست مخالفت مي شد، ولي در اينكه منتخب بايد زن هم باشد امام مي فرمودند: شما مردها كه راي داديد چه كرديد كه آنها بكنند؟ مي خواستند يك شعار مترقي را از دست آنها بگيرند و به اين شكل، مخالفت مي كردند. همه اينها و بخصوص در شرط اول - بهانه خوبي براي شروع مبارزه در اين زمان يكي از كارهايي كه امام انجام داد، اين بود كه با علماي شهرستانها تماس گرفتند كه همگي جمع شوند و مجمعي تشكيل بدهند به نام مجمع فضلا با مدرسين، كه من هم عضو آن بودم. قرار شد افرادي تعيين شوند كه به اطراف بروند و من براي جنوب - يعني يزد و رفسنجان و كرمان - انتخاب شدم. امام نامه هايي نوشتند، در يزد به آقاي صدوقي، در كرمان

براي آقاي صالحي و در رفسنجان هم خود من ماموريت داشتم كه سخنراني كنم. آقايان ديگر نيز هر كدام به جايي رفتند. يكي به اصفهان، يكي به شيراز، ديگري به مشهد و. . . چون امام خودشان نامه ها را مي نوشتند و افراد را براي بردن آن تعيين مي كردند من نامه را برداشتم، بردم يزد و به آقاي صدوقي دادم. سخنراني هم كردم، براي مردم رفسنجان نيز سخنراني كردم. در اين باره توضيح دادم كه ما چه مي گوييم و رژيم چه مي خواهد. به كرمان كه رسيدم پيش آنكه جلسه اي داشته باشم، آقاي نجفي (مرعشي نجفي) از قم با آقاي صالحي تلگراف زده بود كه رژيم خواسته علما را پذيرفته است. يعني مسئله تمام شد. همانجا من با قم تماس گرفتم معلوم شد كه امام از اين مقدار كه رژيم پشنهادات خود را پس گرفته راضي نيست. اينجا نزديك بود يك كلاهي سر آقايان بگذارند و بين آنها تفرقه بيندازند. از مواردي كه همه آقايان شركت كرده و در مبارزه متفق شده بودند اينجا بود. رژيم هم به طور نيم بند، يك چيزي را قبول كرده بود و بعضي آقايان هم آن حرف را پذيرفته بودند و طبعا اين خطر وجود داشت كه بين آنها تفرقه بيفتد. اين اولين جايي بود كه اختلاف بروز كرد و امام پيروز شد، با اينكه بعضي از آقايان حرف دولت را قبول كرده بودند، امام فرمودند: من اين را قبول ندارم. نيروهاي مبارز هم همراه امام ايستادند و اين باعث شد كه رژيم قدم دوم را بردارد و قانون مذكور را لغو كند و حرفش

را پس بگيرد". همانگونه كه از خاطرات حجة الاسلام والمسلمين هاشمي رفسنجاني استنباط كرديم شاه و دولت دست نشانده اش، به رغم همه تبليغات، ارعاب و تهديدها و اعمال سياستهاي گوناگون نتوانست در قبال موضعگيريهاي سرسختانه امام خميني (ره) مقاومت كند. اسدالله علم در مصاحبه اي مفتضحانه ناگزير شد تصويب نامه مربوط به لايحه انجمنهاي ايالتي و ولايتي را ملغي الاثر اعلام كند و اين موضوع، پيروزي بزرگي براي اسلام، مسلمين و ملت ايران بود. هر چند غائله شوم انجمنهاي ايالتي و ولايتي پايان پذيرفته بود، اما رسالت اسلامي امام خميني و مسئوليت سنگين ايشان در برابر ملت و كشورش همچنان بر دوششان سنگيني مي كرد و ايشان را به خروش و حركت و مددكاري در راه پيشبرد آرمانهاي مقدس اسلامي و ملي فرا مي خواند. امام خميني در اين قيام كوتاه مدت جامعه روحانيت عليه "تصويبنامه" به حق دريافت كه ملت ايران به اسلام و روحانيت، سخت وفادارند و تبليغات زهرآگين استعمار و ايادي آن عليه روحانيت كه بيش از نيم قرن در ايران بشدت ادامه داشته است نتوانسته توده ها را نسبت به پيشوايان اسلامي بدبين سازد و از پيروي آنان بازدارد و ميان ملت و روحانيت جدايي افكند. رژيم شاه كه از ضربه هاي كوبنده روحانيت و به ويژه شخص امام خميني خشمگين بود به ترفندهاي تازه اي دست زد و آن ايجاد تبليغات تند و زننده در مطبوعات وابسته اش بود. امام كه به نقشه هاي مرموز رژيم پي برده بود و به اين نكته آگاهي داشت كه رژيم شاه درصدد اجراي طرح و نقشه تازه اي در اجراي خواستهاي امپرياليسم

و صهيونيسم است با ايفاي نقشي هوشيارانه، براي فروزان نگهداشتن آتش انقلاب و شور و خروش توده ها با تمام قدرت مي كوشيد. از سوي ديگر رژيم شاه كه در پشت پرده، دست به كار طرح نقشه اي به منظور پياده كردن رفورم امريكايي باصطلاح " انقلاب سفيد" بود و نمي خواست پيش از آمادگي كافي، بار ديگر با ملت و روحانيت روبرو شود در مقام پيشگيري از بحراني تازه و به منظور جلب نظر روحانيت دست به اقداماتي زد كه از جمله آنها ترتيب ملاقات معاون نخست وزير با علماي قم و اظهار تاسف از نوشته هاي برخي جرايد عليه روحانيت بود. اما چند روز بعد با دست زدن به رفراندوم قلابي جهت پياده كردن طرح آمريكايي انقلاب سفيد، زمينه اي فراهم شد كه امام خميني بار ديگر مرحله تازه اي از مبارزه را آغاز كرد و بدينسان آتش انقلاب اسلامي را براي هميشه شعله ور ساخت. روز 19 دي ماه 1341 شاه در يك اجتماع ساختگي وصول به اصطلاح 6 گانه انقلاب شاه و ملت را اعلام كرد. اين اقدام كه بر اساس دستور كاخ سفيد امريكا به شاه ديكته شده بود معلول علتهايي بود كه سياستمداران واشنگتن از سالها پيش، آن را مد نظر داشتند. جلوگيري از خطر جنبش دهقانان و كارگران، باز كردن راه نفوذ و دخالت مستقيم ستون پنجم و عوامل بيگانه در ادارات و سازمانهاي دولتي، گسيل جمعي از جاسوسهاي ورزيده، ماهر و كارآزموده ساواك به روستاها، با هدف كنترل شيوه هاي روشنگرانه طبقه دهقان و روستايي و همچنين استفاده از نيروهاي انساني ارزان براي كار در كارخانه هاي

مونتاژ و سرانجام تبيين شعارهاي پر زرق و برق و فريبنده اصلاحات، تحت عنوان "الغاي رژيم ارباب و رعيتي" و سهيم كردن كارگران در سود كارخانه ها از ترفندهاي موذيانه رژيم بود. براي رسيدن به چنين اهدافي تمام دستگاههاي تبليغاتي رژيم به كار افتادند و در سطحي گسترده پيرامون آنچه شاه به عنوان "انقلاب سفيد" مطرح ساخته بود در بوقهاي خود دميدند. در آن شرايط بسياري از سياستمداران حرفه اي و حتي برخي از مقامات روحاني محتاطانه با انقلاب قلابي ساخت شاه روي خوش نشان دادند. تنها امام خميني بود كه با آگاهي از عواقب كار و برنامه هاي شاه، بار ديگر علم مبارزه را بر دوش گرفت و در حضور جمعي از مقامات روحاني، پيامد زيانبار طرح آمريكايي شاه را افشا كرد و با عنوان مطالبي با اين مضامين كه: "آقايان توجه داشته باشند كه وضعي كه پيش آمده آينده تاريك و مسئوليت ما سنگين و دشوار است. حوادثي كه اكنون در جريان است اساس اسلام را با خطر نابودي تهديد مي كند. توطئه حسابشده اي عليه اسلام و ملت و استقلال ايران تنظيم شده و بايد توجه داشت كه اين حادثه را نمي توان با غائله تصويبنامه مقايسه كرد و با همان ملاك نسبت به اين ماجرا برخورد نمود. . . بزرگترين كاري كه از ما ساخته است بيدار كردن و متوجه ساختن مردم است. آن وقت خواهيد ديد كه داراي چه نيروي عظيمي خواهيم بود كه زوال ناپذير است و توپ و تانك هم حريف آن نمي شود. امام خميني در قبال اعلام رفراندوم شاه با صدور اعلاميه تندي به اين امر

شديدا اعتراض كردند و براي نخستين بار با عنوان اين مطلب كه: ". . . كساني كه در مقابل قانون و ملت مسئول هستند اعليحضرت را اغفال كردند كه به نفع آنان اين عمل را انجام دهند. " لبه تيز انتقاد را متوجه شخص شاه ساختند و رفراندوم را عملي اجباري و مقدمه اي براي از بين بردن مواد مربوط به مذهب دانستند و از علماي اسلام خواستند تا وظايف خود را در مقابل اسلام و قرآن ايفا كنند. رفراندوم قلابي سرانجام صورت گرفت و روزنامه هاي تحت سانسور شديد رژيم تعداد راي دهندگان را بيش از 5 ميليون و 600 هزار نفر موافق در مقابل 4 هزار و 150 راي مخالف اعلام نمودند. اين در حالي بود كه چند روز پيش از آن ماموران مسلح شاه با حمله وحشيانه به مردم و روحانيون و كشت و كشتار در مدرسه فيضيه ماهيت پليد خود را نشان داده بودند. با پايان رفراندوم قلابي شاه در روز ششم بهمن ماه 1341، يكي ديگر از برنامه هاي ايالات متحده امريكا در ايران به مرحله اجرا درآمد و ساكنان كاخ سفيد، سرشار از شادي به شاه تبريك گفتند. جان اف كندي در تلگرامي كه براي محمد رضا فرستاد، برگزاري اين رفراندوم را "رويدادي تاريخي" دانست و تاكيد كرد: ". . . بيش از پيش مايه خوشوقتي است كه چنانكه اطلاع مي رسد اكثريت عظيم ملت ايران، رهبري آن اعليحضرت را در راهي كه كاملا منعكس كننده خواسته هاي ايشان است مورد تاييد قاطع قرار داده اند. مسلم است كه اين پشتيباني ملي، اعتماد آن اعليحضرت را به درستي راهي

كه برگزيده اند تقويت كرده و عزم شما را در رهبري كشور خويش به جانب پيروزي در مبارزه اي كه براي بهبود زندگاني ملت خود در پيش گرفته ايد راسخ تر خواهد ساخت". شاه نيز در پاسخ تلگرام رئيس جمهور امريكا تاكيد كرد: ". . . ما در عين آنكه به گذشته پر افتخار خود مباهات مي كنيم نظر به آينده دوخته ايم و مي كوشيم تا دوشادوش آزادترين و مترقي ترين ملل جهان در راه ترقي پيش رويم. يقين دارم كه ما، در اجراي طرحهاي اجتماعي و اقتصادي خودمان مي توانيم به حسن نيت دوستان امريكايي خويش اطمينان داشته باشيم". از پاسخ تلگرام شاه به خوبي برمي آيد كه او تنها و تنها به "حسن نيت دوستان امريكايي" خود متكي است و همه برنامه ها و طرحها به دستور اربابان امريكايي اش به مرحله اجرا در مي آيد. اما امريكا هنوز دست بردار نبود و از شاه كه مهره اي بلا اراده براي او بود، امتيازات تازه اي مي خواست. امتيازاتي كه براي ملت ايران جز تحقير و اسارت و قبول قيد بندگي و بردگي، نتيجه ديگري نداشت. امپرياليسم امريكا در پي تحميل رفروم اسارتبار "انقلاب سفيد شاه" بر ملت ايران، بنيان اقتصادي اين كشور را درهم شكسته بود، درصدد اجراي طرح ننگين ديگري تحت عنوان "كاپيتولاسيون" برآمد. طراحي امريكا براي اجراي اين برنامه بدان جهت بود كه كاخ سفيد با آگاهي از عدم موفقيت شاه در سركوب نهضتي كه امام خميني آن را بنيان نهاده بود مي دانست كه در آينده اي نه چندان دور، انقلابي خونين و دامنه دار عليه امريكا و

رژيم دست نشانده اش در ايران آغاز خواهد شد و احياي كاپيتولاسيون و گرفتن مزاياي كنسولي و قضايي براي اتباع خود در ايران خواهد توانست منافع خود را حفظ كند و در عين حال از فروپاشي نظام دست نشانده اش جلوگيري نمايد. اجراي طرح كاپيتولاسيون، حتي پيش از آغاز رفورم ننگين انقلاب سفيد در برنامه ايالات متحده امريكا قرار داشت، منتهي اميدوار بود كه اجراي اين رفورم، موجب پيشگيري جنبش مردمي گردد و ديگر نيازي به دخالت نظاميان امريكا در ايران نباشد، لذا روي اين پيشنهاد كه بنا به گفته يكي از مقامات وزارت خارجه ايران در اسفندماه 1340 به ايران داده شده بود پافشاري چنداني نشد. اما قيام خونين پانزدهم خرداد و اوج روز افزون نهضت امام خميني و نتيجه گزارشهاي كارشناسان امريكايي، نشاندهنده عدم موفقيت رژيم شاه در جلب رضايت توده ها بود و بدين جهت، رژيم شاه را تحت فشار قرار داد. رژيم شاه كه بقاي خود را در حمايت كاخ سفيد مي دانست بلافاصله دست به كار شد و به گونه اي شتابزده، لايحه اي مبني بر مصونيت مستشاران و ديگر تبعه امريكا در ايران را كه در تاريخ سيزدهم مهرماه 1342 در كابينه اسدالله علم به تصويب رسيده بود به مجلس سنا برد و در مرداد 1343، آن در مجلس سنا به تصويب رسانيد. دولت حسنعلي منصور، اين لايحه را در تاريخ 21 مهرماه 1343 به مجلس شوراي ملي برد و نمايندگان اين مجلس فرمايشي با يك قيام و قعود، آن را تصويب كردند و بدين ترتيب، كاپيتولاسيون قرن نوزدهم را در قرن بيستم زنده ساختند و ننگ تازه اي

براي خاندان پهلوي آفريدند. رژيم شاه بخوبي آگاه بود كه ملت ايران، در برابر تحميل چنين ننگي ساكت نخواهد نشست و سكوت نخواهد كرد، لذا با تمام توان كوشيد با كنترل شديد رسانه هاي گروهي و اعمال سانسوري همه جانبه تا آنجا كه ممكن است از افشاي اين خيانت جلوگيري كند. مطبوعات آن روز، هيچ اشاره اي به تصويب لايحه كاپيتولاسيون نكردند، بلكه با طرح و انعكاس مطالب انحرافي و سرگرم كننده، وضعي پديد آورند كه مردم را در حالت بي تفاوتي نسبت به موضوع نگه دارند. به راه انداختن كارناوالهاي بااصطلاح شادمانه به مناسبت سالروز تولد شاه در روز چهارم آبان و اجراي چند طرح ديگر، از جمله همين ترفندهاي رژيم و دولت بود، غافل از اينكه، اموري كه به سرنوشت جامعه و كشور بستگي دارد و آينده ايران را تهديد مي كند از نظر تيزبين علماي آگاه دور نمي ماند. هنوز چند روز از احياي تصويب لايحه كاپيتولاسيون نگذشته بود كه نشريه داخلي مجلس شورا كه متن كامل مذاكرات نمايندگان و رئيس دولت را منعكس كرده بود به دست امام خميني رسيد و ايشان با مطالعه آن، دريافت كه رژيم شاه بار ديگر به چه خيانت بزرگي كه در اصل به بنيان استقلال كشور ضربه وارد كرده، دست زده است. امام با آگاهي از اين موضوع، آن چنان به خشم آمد كه هيچگاه سابقه نداشت. خبرهاي مربوط به نگرانيها و آشفتگيهاي امام بتدريج به اطلاع قشرهاي مختلف مردم رسيد، به گونه اي كه بسياري به منظور كسب اطلاع از چگونگي موضوع از شهرهاي دور و نزديك به قم آمدند و با ايشان ملاقات

نمودند. رهبر انقلاب به منظور افشاي خيانت پشت پرده اي كه عليه كشور و مردم ايران صورت گرفته بود، تصميم گرفت با صدور اعلاميه و با ايراد سخنراني، توده ها را كه ايشان را تنها مامن و ملجا خود مي دانستند آگاه سازد. در اجراي اين هدف، ابتدا پيكهايي همراه نامه به شهرستانهاي مختلف اعزام داشت و علما و روحانيون مركز و شهرستانها را از وقوع حادثه مطلع ساخت و خود نيز با مقامات روحاني قم به گفتگو نشست و مراتب را به اطلاع آنان رسانيد تا بدين وسيله آنان را به حركت درآورد و با خود همراه سازد و تا حدودي نيز در اين كار به توفيقهايي دست يافت. زمينه از هر جهت فراهم شد و امام خميني تصميم نهايي را براي افشاگري و رسوا ساختن شاه و دار و دسته اش گرفته بود روز ايراد سخنراني بيستم جمادي الاخر سال 1384 مطابق با چهارم آبان 43 تعيين و از قبل به اطلاع مردم رسيد و سيل جمعيت از تهران و شهرستانها براي شنيدن سخنراني امام و آگاهي از جنايت تازه شاه، راهي قم شدند. رژيم شاه دچار وحشت شده بود و مي دانست، امام خميني ابعاد گوناگون خيانتهاي بزرگي را كه به ملت شده است بي پرده با مردم در ميان خواهد گذاشت. رژيم در عين حال آن اندازه كه از ايجاد نفرت و انزجار در توده هاي مسلمان ايران عليه امريكا وحشت داشت عليه خويش نگران نبود، زيرا هرگونه مخالفت با امريكا را مساوي با سرنگوني رژيم و از دست دادن تاج و تخت شاهنشاهي مي دانست و بدين جهت درصدد برآمد

با هر وسيله ممكن از اقدامي كه موجب خشم امريكا شود جلوگيري كند. مشاوران شاه، مي دانستند امام خميني از جمله كساني نيست كه بتوان او را از انجام كاري بازداشت و به عبارت ديگر از تهديد و ارعاب، كاري ساخته نيست، لذا درصدد برآمدند غير مستقيم و توسط عناصر به ظاهر غير وابسته و به اصطلاح وجيه المله و با عنوان پند و اندرز خيرخواهانه ، ايشان را از حمله عليه امريكا بازدارند. براي انجام اين مقصود، يكي از افراد مورد وثوق دستگاه حاكمه كه تا حدودي هم داراي وجهه اي ملي و بيطرف بود روانه قم شد كه ضمن ملاقات با رهبر انقلاب، ايشان را از حمله به امپرياليسم و ايجاد فضاي ضد امريكايي در محيط مذهبي ايران برحذر دارد. اين شخص، چند روز پيش از موعد مقرر به قم آمد. امام فرستاده شاه را نپذيرفت و سرانجام با اصرار زياد موفق به ديدار با شهيد حاج آقا مصطفي خميني فرزند ارشد امام شد و پيام شاه را اينچنين بازگو كرد. "امريكا به منظور كسب وجهه در ميان مردم ايران با تمام قدرت فعاليت مي كند و پول مي ريزد و از نظر قدرت در موقعيتي است كه هرگونه حمله به آن مراتب خطرناكتر از حمله به شخص اول مملكت است! آيت الله خميني اگر اين روزها بنا دارند نطقي ايراد كنند بايد خيلي مواظب باشند كه به دولت امريكا برخوردي نداشته باشد كه خيلي خطرناك است و با عكس العمل تند و شديد آنان مواجه خواهد شد. ديگر هر چه بگويند، حتي حمله به شخص شاه چندان مهم نيست! "1 امام خميني

با شنيدن اين پيام، دريافت كه عمده ترين نقطه ضعف شاه در آن شرايط در تحريك كردن افكار توده ها و شورانيدن آنان عليه امپرياليسم امريكا منشا همه مفاسد ايران ست. از اين رو، در سخنراني و اعلاميه تاريخي خود، با شديدترين لحن امريكا را به باد انتقاد و اعتراض گرفت. روز بيستم جمادي الاخر 84 مصادف با ميلاد بانوي انقلابي اسلام حضرت فاطمه زهرا (س) و زاد روز امام خميني، شهر مقدس قم حالتي ديگر گونه داشت. در همه خيابانهاي آن، جمعيت انبوهي كه از تهران و شهرستانها به منظور شنيدن سخنان تاريخي امام به اين شهر آمده بودند موج مي زد. منزل امام و كوچه هاي اطراف آن و باغ اناري كه در جوار منزل ايشان بود دهها هزار تن گرد آمده بودند. هواي آبان ماه در شهر قم، نسبتا سرد بود، اما مردم بي توجه به سرماي هوا در اشتياق شنيدن سخنراني امام، بيتابي مي كردند. ساعت تقريبا، 30/8 بامداد را نشان مي داد كه رهبر انقلاب با چهره اي افروخته، چشماني از شدت خشم و خستگي و بيخوابي سرخ شده، جبيني گره خورده و قيافه اي آراسته و جذاب در مقابل مردم ظاهر شد. مردم با شعار صلوات نسبت به ايشان ابراز احساسات كردند. بسياري با ديدن قيافه افروخته و اندوهبار ايشان به گريه افتادند و آنگاه آيه شريفه استرجاع - انالله و انا اليه راجعون - از زبان ايشان جاري شد، صداي گريه و شيون در فضا طنين افكند. حال و وضع امام خميني نيز به هنگام ايراد نطق، سخت بحراني بود و سرانجام رهبر انقلاب نطق تاريخي خود را

به اين شرح ايراد كردند:

متن سخنراني تاريخي امام خميني عليه كاپيتولاسيون: بسم الله الرحمن الرحيم انالله و انا اليه راجعون (گريه حضار) من تاثرات قلبي خودم را نمي توانم اظهار كنم. قلب من در فشار است. از روزي كه مسائل اخير ايران را شنيدم، خوابم كم شده، (گريه حضار)، ناراحت هستم، قلبم در فشار است، من با تاثرات قلبي روزشماري مي كنم: چه وقت مرگ پيش بيايد(گريه شديد حضار). ايران ديگر عيد ندارد، عيد ايران را عزا كردند(ادامه گريه حضار)، عزا كردند و چراغاني كردند. عزا كردند و دسته جمعي رقصيدند، ما را فروختند، استقلال ما را فروختند، باز هم چراغاني كردند، پايكوبي كردند. اگر من به جاي اينها بودم، اين چراغانيها را منع مي كردم، مي گفتم بيرق سياه بالاي سربازارها بزنند، بالاي سر خانه ها بزنند، چادر سياه بالا ببرند. عزت ما پايكوب شد، عظمت ايران از بين رفت (گريه حضار) عظمت ارتش ايران را پايكوب كردند. قانوني به مجلس بردند كه در آن، اولا ما را ملحق كردند به "پيمان وين" و ثانيا الحاق كردند به آن كه تمام مستشاران نظامي امريكا، با خانواده هايشان با كارمندان فني شان، با كارمندان اداري شان، با خدمه شان و با هر كسي كه به آنها بستگي دارد از هر جنايتي كه در ايران بكنند مصون هستند. اگر يك خادم امريكايي، يا يك آشپز امريكايي، مرجع تقليد شما را در وسط بازار ترور كند، زير پاي خود منكوب كند، پليس ايران حق ندارد جلو او را بگيرد! دادگاههاي ايران حق محاكمه ندارد! بايد پرونده به امريكا برود و در آنجا اربابها را معين كند! دولت

سابق، اين طرح را تصويب كرده بود و به كسي نگفت. دولت حاضر، اين تصويبنامه را چندي پيش به مجلس سنا برد و با يك قيام و قعود مطلب را تمام كرد و باز نفسشان در نيامد، چند روز پيش، اين تصويبنامه را به مجلس شورا بردند، در آنجا صحبتهايي شد، بعضي از وكلا مخالفتهايي كردند، ليكن مطلب را گذراندند، با كمال وقاحت گذراندند. دولت با كمال وقاحت از اين امر ننگين طرفداري كرد، ملت ايران را از سگهاي امريكايي پست تر كردند! اگر كسي يك سگ امريكايي را با اتومبيل زير بگيرد او را بازخواست مي كنند، حتي اگر شاه ايران يك سگ امريكايي را زير بگيرد، مورد بازخواست قرار مي گيرد، ولي چنانچه يك آشپز امريكايي، شاه ايران را زير بگيرد، بزرگترين مقام را زير بگيرد، كسي حق تعرض ندارد. چرا؟ براي اينكه مي خواستند وام بگيرند، امريكا خواست كه اين كار انجام شود. بعد از چند روز، يك وام دويست ميليون دلاري از امريكا تقاضا كردند، مورد تصويب قرار گرفت كه در ظرف پنج سال، مبلغ مزبور را به دولت ايران بپردازند و در ظرف ده سال 300 ميليون دلار، بازپس بگيرند. مي فهميد يعني چه؟ دويست ميليون دلار هر دلاري 8 تومان - در ظرف پنج سال به منظور هزينه هاي نظامي به دولت ايران وام بدهند و در ظرف ده سال 300 ميليون دلار پس بگيرند. يعني صد ميليون دلار - 800 ميليون تومان - از ايران در ازاء اين وام، سود بگيرند. معذلك ايران براي اين دلارها خودش را فروخت، استقلال ما را فروخت، ما را جز اول مستعمره

حساب كرد، ملت مسلم ايران را در دنيا از وحشيها عقب مانده تر معرفي نمود! ما با اين مصيبت چه كنيم؟ روحانيون با اين مصايب چه كار كنند؟ عرض خود را به كدام مملكت برسانند؟ ساير ممالك خيال مي كنند اين ملت ايران است كه اينقدر خود را پست نموده، نمي دانند كه اين دولت ايران است، اين مجلس ايران است، اين مجلسي است كه ارتباطي به ملت ندارد، اين مجلس سرنيزه است، اين مجلس چه ارتباطي به ملت دارد؟ ملت ايران به اين وكلا راي نداده است، بسياري از علماي طراز اول و مراجع، انتخابات را تحريم كردند وملت از آنان تبعيت كرده راي نداد، ليكن زور سر نيزه اينان را آورد بر كرسي نشانيد. اينها ديدند كه با نفوذ روحاني نمي توانند هر كاري را انجام دهند، مي خواهند نفوذ روحاني را از بين ببرند. در يكي از كتابهاي تاريخ كه امسال به طبع رسيده و در مدارس به بچه هاي ما تدريس مي شود بعد از ذكر مطالبي دروغ و خلاف واقع، نوشته است: اكنون معلوم شد كه قطع نفوذ روحانيت، به نفع و رفاه حال اين ملت است. آنها بخوبي دريافتند كه اگر نفوذ روحانيون باشد نمي گذارد، اين ملت يك روز اسير انگليس و روز ديگر اسير امريكا باشد. اگر نفوذ روحانيون باشد نمي گذارد اسرائيل، اقتصاد ايران را قبضه كند، نمي گذارد كالاهاي اسرائيل - آن هم بدون گمرك - در ايران فروخته شود. اگر نفوذ روحانيون باشد نمي گذارد اينها خودسرانه چنين قرضه سنگيني را بر ملت ايران تحميل كنند. اگر نفوذ روحانيون باشد نمي گذارد در بيت

المال چنين هرج و مرجي واقع شود. اگر نفوذ روحانيون باشد نمي گذارد هر دولتي هر كاري كه خواست انجام دهد، هر چند صددرصد بر ضد ملت باشد. اگر نفوذ روحانيون باشد نمي گذارد، مجلس به اين صورت مبتذل درآيد، نمي گذارد مجلس با سر نيزه درست شود تا چنين فضاحتي ببار آورد. اگر نفوذ روحانيون باشد نمي گذارد دختر و پسر در آغوش هم كشتي بگيرند - چنانكه در شيراز شده است - اگر نفوذ روحانيون باشد نمي گذارد دختران عفيف مردم در مدارس، زير دست جوانها باشند و زنها را به مدرسه پسرانه و مردها را به مدرسه دخترانه بفرستند و فساد راه بيندازند. اگر نفوذ روحانيون باشد، تو دهن اين دولت مي زند، تو دهن اين مجلس مي زند، وكلا را از مجلسين بيرون مي ريزد. اگر نفوذ روحانيون باشد نمي گذارد عده اي به اسم وكيل بر ملت تحميل شده، بر سرنوشت مملكتي حكومت كنند. اگر نفوذ روحانيون باشد نمي گذارد، يك دست نشانده امريكايي اين غلطها را بكند، از ايران بيرونش مي كنند. نفوذ روحاني مضر به حال ملت است؟ ! نه خير، مضر به حال شماست! مضر به حال شما خائن هاست، نه مضر به حال ملت. شما مي دانيد كه با نفوذ روحاني نمي توانيد هر كاري را انجام دهيد، هر غلطي را بكنيد، مي خواهيد نفوذ روحاني را از بين ببريد. شما گمان كرديد كه با صحنه سازي مي توانيد ميان روحانيين اختلاف بيندازيد؟ اين خواب بايد در مرگ براي شما حاصل شود، نمي توانيد چنين كاري را انجام دهيد، روحانيين با هم هستند. من تمام روحانيين

را تعظيم مي كنم. من بار ديگر دست تمام روحانيين را مي بوسم، آن روز اگر دست مراجع را بوسيدم امروز دست كاسب را هم مي بوسم. (گريه حضار و احساسات شديد) آقايان! من اعلام خطر مي كنم. اي ارتش ايران! من اعلام خطر مي كنم. اي سياسيون ايران! من اعلام خطر مي كنم. اي بازرگانان ايران! من اعلام خطر مي كنم. اي علماي ايران! اي مراجع اسلام! من اعلام خطر مي كنم. اي فضلا! اي طلاب! اي حوزه هاي علميه! اي نجف! اي قم! اي مشهد! اي تهران! اي شيراز! من اعلام خطر مي كنم. خطر دارد، معلوم مي شود زير پرده چيزهايي است كه ما نمي دانيم، در مجلس گفتند: نگذاريد پرده ها بالا برود. معلوم مي شود براي ما خوابهايي ديده اند. . . از اين بدتر چه خواهند كرد؟ از اسارت بدتر چيست؟ از ذلت بدتر چه مي باشد؟ چه مي خواهند بكنند؟ اينها چه خيالي دارند؟ اين قرضه دلار چه بر سر اين ملت آورد؟ آيا بايد اين ملت فقير در ظرف ده سال صد ميليون دلار - هشتصد ميليون تومان - نفع پول به امريكا بدهد؟ در عين حال براي چنين قرضه اي ما را بفروشيد. نظاميهاي امريكا و مستشاران نظامي امريكا، براي شما چه نفعي دارند؟ ! اگر اين مملكت اشغال امريكاست پس چرا اينقدر عربده مي كشي؟ چرا اينقدر دم از ترقي مي زني؟ ! اگر اين مستشاران، نوكر شما هستند پس چرا از اربابها بالاترشان مي بريد؟ اگر نوكرند با آنان مثل ساير نوكرها عمل كنيد؟ اگر كارمند شما هستند شما هم مثل ساير ملل كه

با كارمندانشان عمل مي كنند با اينان رفتار نماييد؟ اگر مملكت ما اشغال آمريكاست اعلام كنيد، پس ما را از اين مملكت بيرون بريزيد. چه مي خواهند بكنند؟ اين دولت به ما چه مي گويد؟ اين مجلس با ما چه كرد؟ اين مجلس غير قانوني، اين مجلس غير قانوني، اين مجلس مجرم، اين مجلسي كه به فتوا و به حكم مراجع تقليد تحريم شده است، اين مجلسي كه به ادعا دم از استقلال و انقلاب مي زند و مي گويد: ما از انقلاب سفيد، آمده ايم! من نمي دانم كجاست اين انقلاب سفيدي كه اينقدر روي آن جار و جنجال راه انداخته اند؟ ! خدا مي داند كه من مطلعم و رنج مي برم، من مطلعم از اين دهات و شهرستانهاي دور افتاده و از اين قم عقب مانده، من مطلعم از گرسنگي مردم و از وضع نابسامان زراعت و فلاحت مردم. براي اين مملكت فكري كنيد، براي اين ملت فكري كنيد، اينقدر قرض روي قرض نياوريد، اينقدر نوكر نشويد. البته دلار نوكري هم دارد! دلارها را شما بگيريد استفاده كنيد، نوكري را ما بكنيم! اگر ما زير اتومبيل، يك امريكايي رفتيم كسي حق ندارد به امريكاييها بگويد بالاي جشم شما ابروست! ! آن آقاياني كه مي گويند بايد خفه شد و دم در نياورد آيا در اين مورد هم مي گويند بايد خفه شد؟ در اين جا هم ساكت باشيم و دم در نياوريم؟ ! ما را بفروشند و ما ساكت باشيم؟ ! استقلال ما را بفروشند و ما ساكت باشيم؟ ! والله گناهكار است كسي كه داد نزند، والله مرتكب كبيره است كسي

كه فرياد نزند. (احساسات شديد حضار) اي سران اسلام! به داد اسلام برسيد. اي علماي نجف! به داد اسلام برسيد. اي علماي قم! به داد اسلام برسيد، رفت اسلام (گريه شديد حضار) اي ملل اسلام! اي سران ملل اسلام! اي رؤساي جمهور ملل اسلامي! اي سلاطين ملل اسلامي! به داد ما برسيد، اي شاه ايران! به داد خودت برس! ما چون ملت ضعيفي هستيم و دلار نداريم بايد زير چكمه امريكا برويم؟! امريكا از انگليس بدتر، انگليس از امريكا بدتر، شوروي از هر دو بدتر، همه از هم بدتر، و همه از هم پليدترند، ليكن امروز سر و كار ما با امريكاست. رئيس جمهور امريكا بداند، اين معنا را بداند كه امروز در پيش ملت ما، از منفورترين افراد بشر است كه چنين ظلمي به ملت اسلامي كرده است، امروز قرآن با او خصم است، ملت ايران با او خصم است. دولت امريكا اين مطلب را بداند كه او را در ايران ضايع و مفتضح كردند. بيچاره آن وكلا! داد زدند كه از اين دوستان ما بخواهيد كه اين قدر به ما تحميل نكنند، ما را نفروشيد، ايران را به صورت مستعمره در نياوريد ولي چه كسي گوش داد؟ از پيمان وين يك ماده را ذكر نكرده اند، ماده 32 اصلا ذكر نشده است، من نمي دانم آن ماده چيست؟ نه تنها من نمي دانم بلكه رئيس مجلس هم نمي داند، وكلا هم نمي دانند كه آن ماده چه مي باشد، مع الوصف طرح را قبول و امضا كردند، طرح را تصويب كردند گرچه عده اي اظهار كردند كه ما نمي دانيم ماده 32 چه

مي باشد، ممكن است آنها امضا نكرده باشند، آن عده ديگر از وكلا كه امضا كردند بدتر از اينان بودند، اينها مشتي جهالند. . . رجال سياسي ما و صاحب منصبان بزرگ ما را يكي پس از ديگري از كار بركنار كردند. امروز در كشور ما، در دست رجال سياسي وطنخواه كاري نيست. ارتش هم بداند كه آن را يكي پس از ديگري كنار مي گذارند آيا ديگر براي ارتش آبرو باقي ماند كه يك فراش امريكايي، يك آشپز امريكايي بر ارتشبد ما مقدم باشد؟ اگر من نظامي بودم استعفا مي كردم، اگر من وكيل مجلس بودم استعفا مي كردم، من اين ننگ را قبول نمي كردم. بايد براي آشپز امريكايي، مكانيك امريكايي، اداري امريكايي، اداري فني، كارمندان فني امريكايي و خانواده هايشان مصونيت باشد ليكن علماي اسلام، وعاظ اسلام و خدمتگزاران اسلام، در تبعيد و زندان باشند! طرفداران اسلام در بندر عباس و زندان باشند به جرم اينكه روحاني يا طرفدار روحانيت مي باشند. اينها در كتاب تاريخ، سند دست دادند كه: رفاه حال اين ملت در قطع نفوذ روحانيت است، يعني رفاه حال اين ملت در قطع يد رسول الله مي باشد! روحانيوني كه از خودشان چيزي ندارند، هر چه دارند از رسول الله دارند، بايد قطع يد رسول الله از اين ملت بشود! اينها اين را مي خواهند تا اسرائيل با خيال راحت هر كاري را انجام دهد، تا آمريكا با دل راحت هر چه مي خواهد بكند. امروز تمام گرفتاري ما از آمريكاست، تمام گرفتاري ما از اسرائيل است، اسرائيل هم از آمريكاست، اين وكلا هم از امريكا هستند، اين وزرا

هم از امريكا هستند، همه دست نشانده امريكا هستند، اگر نيستند چرا در مقابل آن نمي ايستند داد بزنند؟ ! من الان در حال انقلاب هستم، حافظه ام درست كار نمي كند، نمي توانم مطلب را خوب به ياد بياورم. در مجلسي از مجالس سابق كه مرحوم آقا سيد حسن مدرس، وكيل بود دولت روسيه التيماتومي به ايران داد كه اگر طرح ما را - در قضيه ايكه الان به ياد ندارم - نپذيريد از راه قزوين حمله كرده تهران را مي گيريم! دولت وقت به مجلس فشار آورد كه اين طرح را تصويب كند. يكي از مورخين امريكايي مي نويسد: يك روحاني دست به عصا (مرحوم مدرس) آمد پشت تريبون ايستاد و اظهار كرد: اكنون كه بناست از بين برويم چرا سند نابودي خود را شخصا امضا كنيم؟ مجلس به واسطه مخالفت او جرائت پيدا كرد و طرح را رد كرد. شوروي هم هيچ غلطي نتوانست بكند. روحاني اين چنين است، يك روحاني لاغر ضعيف، يك مشت استخوان، التيماتوم و پيشنهاد دولت مقتدر روسيه را رد كرد. امروز هم اگر يك روحاني در مجلس بود نمي گذاشت اين كار انجام بشود. براي همين است كه مي خواهند نفوذ روحانيت را قطع كنند، تا به آمال و آرزوهايشان برسند! آنقدر مطالب انباشته است، آنقدر مفاسد در اين كشور زياد است كه من با اين حالم، با اين سينه ام نمي توانم مطالب را آن مقداري كه مي دانم به عرض شما برسانم. لكن شما موظفيد اين مطالب را به رفقاي خود برسانيد، . علما موظفند كه ملت را آگاه كنند، ملت موظف است كه در

اين امر صدا بلند كند، به مجلس اعتراض كند، به دولت اعتراض كند كه چرا چنين كاري كرديد؟ ! چرا ما را فروختيد؟ شما كه وكيل ما نيستيد اگر وكيل هم بوديد چون خيانت كرديد خودبه خود از وكالت ساقط مي شويد. اين خيانت به كشور است، خدايا اينها به كشور خيانت كردند، خدايا اين دولت به كشور ما خيانت كرد، به اسلام خيانت كرد، به قرآن خيانت كرد، وكلاي مجلسين آنهايي كه با اين امر موافقت نمودند خيانت كردند، وكلاي مجلس سنا اين پيرمردها خيانت كردند، وكلاي مجلس شورا آنهايي كه به اين امر راي دادند به كشور خيانت كردند، اينها وكيل نيستند، دنيا بداند اينها وكيل ايران نيستند اگر هم بودند من عزلشان كردم، از وكالت معزولند و تمام تصويب نامه هايي كه تاكنون گذرانده اند بي اعتبار است. به حسب نص قانون، طبق اصل دوم متمم قانون اساسي تا مجتهدين در مجلس نظارت نداشته باشند قانون هيچ اعتباري ندارد. از اول مشروطه تا به حال، كدام مجتهد نظارت داشته است؟ اگر پنج نفر مجتهد در اين مجلس بود، حتي اگر يك روحاني در اين مجلس بود تو دهن اينها مي زد، نمي گذاشت اين كار انجام شود، مجلس را به هم مي زد. من به آن وكلايي كه به ظاهر مخالفت كردند اين اعتراض را دارم كه اگر واقعا مخالف بوديد چرا خاك به سرتان نريختيد؟ چرا بلند نشديد يقه آن مردك را بگيريد؟ آيا معناي مخالفت اين است كه بگوييد ما مخالفيم و سر جاي خود بنشينيد؟ و آن همه تملق بگوييد؟ بايد هياهو كنيد، بايد بريزيد وسط مجلس، نگذاريد چنين

مجلسي وجود پيدا كند و اين طرح را از مجلس بيرون ببريد، به صرف اينكه من مخالفم كار درست مي شود؟ ديديد كه مي گذرد. ما اين قانون را كه باصطلاح خودشان گذرانيده اند قانون نمي دانيم. ما اين مجلس را، مجلس نمي دانيم، ما اين دولت را، دولت نمي دانيم. اينها، خائنند، خائن به كشورند. خداوندا امور مسلمين را اصلاح كن (آمين جمعيت) خداوندا ديانت مقدسه اسلام را عظمت عنايت فرما (آمين حضار) خداوندا افرادي را كه به اين آب و خاك خيانت مي كنند، به اسلام خيانت مي كنند، به قرآن خيانت مي كنند نابود كن (آمين پر شور حضار) والسلام عليكم و رحمة الله در اينجا مناسب مي دانيم متن لايحه اي را كه در جلسات سري و محرمانه مجلسين سنا و شورا به تصويب رسيد و عنوان "كاپيتولاسيون" بر خود گرفت. عينا نقل كنيم: "ماده واحده: با توجه به لايحه شماره 18-2291- 2157 - 25/11/1342 دولت و ضمايم آن كه در تاريخ 21/11/42 به مجلس سنا تقديم شده به دولت اجازه داده مي شود كه رئيس و اعضاي مستشاري نظامي ايالات متحده را در ايران كه به موجب موافقت نامه هاي مربوطه در استخدام دولت شاهنشاهي مي باشد از مصونيتها و معافيتهايي كه شامل كارمندان اداري و فني موصوف در بند - و - ماده اول قرارداد وين كه در تاريخ 18 آوريل 1961 مطابق 29 فروردين ماه 1340 به امضا رسيده است مي باشد برخوردار نمايد". نكته جالب اين است كه اين لايحه در نيمه شب (ساعت 24) با قيام و قعود سناتورها از تصويب گذشت و بد نيست كه

توضيحات آقاي ميرفندرسكي معاون وزارت خارجه وقت به سناتورها را در نيمه هاي شب پيرامون اين لايحه ننگين و همچنين گزارش عباس مسعودي: مخبر كميسيون خارجه سنا را منعكس نماييم تا ملت ايران، به دلايل خشم امام خميني در آن زمان، بيشتر آگاهي يابند. متن همين مذاكرات بود كه چند روز پس از تصويب لايحه به دست امام رسيد و ايشان را به ايراد آن نطق تاريخي واداشت: دكتر صديق: خوب است آقاي معاون وزارت امور خارجه راجع به اين مطالبي كه در آنجا قيد شده است توضيحاتي بدهند. راجع به اين معافيتهايي كه در بند - و - ماده اول قرارداد وين، چون متبادر به ذهن نيست اگر ممكن است توضيحاتي لطف كنند. (از سخنان دكتر صديق به خوبي مي توان دريافت كه حتي سناتورها از آنچه قرار بود به آن راي بدهند بي اطلاع بودند!) رئيس: آقاي معاون وزارت خارجه بفرماييد! معاون وزارت خارجه (آقاي ميرفندرسكي): به طوري كه سناتورهاي عظام اطلاع دارند قرارداد وين كه از مجلس سنا گذشت ضميمه اش يك يادداشتي بود كه بين وزارت امور خارجه و سفارت امريكا در تهران مبادله شده بود. يادداشت ضميمه عبارت از اين بود كه مستشاران نظامي امريكايي كه در خدمت شاهنشاهي هستند از مزايا و مصونيتهايي كه طبق قرارداد وين به كاركنان فني سفارتخانه ها تعلق مي گيرد برخوردار شوند - اين كارمندان به طوري كه تعريف شده اند در بند - و - از ماده اول، اصطلاح مامور اداري و فني، يعني آن دسته از كارمندان ماموريت كه به امور اداري و فني اشتغال دارند - اين يادداشتها بين وزارت خارجه

و سفارت امريكا رد و بدل شد، ولي البته قوه قانوني وقتي پيدا مي كند كه به تصويب مجلسين برسد (دكتر كاظمي: آن مصونيتها و معافيتها را بفرماييد) . معاون وزارت خارجه: مصونيتها و معافيتها كه در يادداشتهايي است كه مبادله شده است. . . رئيس: راجع به كليات ديگر نظري هست؟ (اظهاري نشد) راي مي گيريم به ورود در شور ماده واحده، سناتورهايي كه موافق اند قيام فرمايند (اكثر برخاستند) تصويب شد! ماده واحده مطرح است، آقاي مسعودي بفرماييد! مخبر (عباس مسعودي) : بنده مي خواستم براي استحضار خاطر آقاياني كه يك قدري در اين كار ترديد دارند عرض بكنم كه اين موضوع مكرر در كميسيون خارجه با حضور تمام اعضا مورد بحث قرار گرفت. متاسفانه الان به غير از بنده و آقاي دكتر حكمت، ساير آقايان اعضاي كميسيون خارجه در جلسه حاضر نيستند كه توضيح بدهند. در چند ماه پيش اين موضوع با حضور آقاي دكتر انصاري معاون سابق وزارت خارجه مطرح شد و مورد توجه و دقت قرار گرفت و به خاطر اينكه قرارداد وين بايد اول به تصويب مي رسيد اين را ما متوقف گذاشتيم ولي مطالعات به طور كامل انجام شد و توضيحات لازم را از وزارت خارجه گرفتيم. در مرحله دوم با حضور آقاي ميرفندرسكي بار ديگر مطرح شد و در همان موقع بود كه قرارداد وين به مجلسين پيشنهاد شد و به تصويب رسيد. بعد، اين گزارش رفت به كميسيون جنگ، در آنجا مطالعه شد، در آنجا هم مورد تصويب قرار گرفت و برگشت به كميسيون خارجه، بار ديگر در كميسيون خارجه مورد تاييد قرار گرفت و پيشنهاد

شد به مجلسين و اين يادداشتهايي كه بين وزارت خارجه و سفارت براي امريكا مبادله شده است، اگر اجازه بفرماييد بنده مي خوانم. ملاحظه خواهند فرمود كه اين يادداشتها قانع كننده است و تصور مي كنم كه نظر آقايان تامين باشد و رفع اشتباه از كساني كه به اين موضوع توجه دارند بشود. رئيس: نسبت به ماده واحده ديگر نظري نيست؟ (اظهاري نشد) راي مي گيريم به ماده واحده. سناتورهايي كه موافق اند قيام فرمايند. (اكثر برخاستند) تصويب شد. كليات آخر مطرح است. نظري هست مي فرماييد. (اظهاري نشد) راي مي گيريم به كليه لايحه. سناتورهايي كه موافق اند قيام فرمايند. (اكثر برخاستند) تصويب شد. براي راي نهايي به مجلس شوراي ملي فرستاده مي شود. جلسه را ختم مي كنيم. ساعت 12 شب مجلس ختم شد! (به طوري كه از مذاكرات مجلس سنا استنباط مي شود به اين نكته پي مي بريم كه اولا اكثر سناتورها اصولا به آنچه قرار بود راي بدهند و پي آمدهاي آن، آگاهي نداشتند. ثانيا جلسه سنا، در ساعتي تشكيل شده بود كه سناتورهاي پير، شتاب داشتند تا هر چه زودتر، كار به پايان برسد و براي خواب و استراحت به كاخهاي آنچنانيشان برسند) چگونگي تصويب لايحه در مجلس شورا نيز، دست كمي از مجلس سنا نداشت. بر اساس اسنادي كه بعدا منتشر شد بر اين نكته تاكيد شده است كه: "در مجلسي كه جلسات عادي آن معمولا چهار ساعت طول مي كشد و براي لايحه بودجه به طور استثنا حداقل پنج ساعت را پيش بيني كرده اند، در اين مورد بخصوص علي رغم مذاكرات نمايندگان از جريان عادي خارج

شده اند. آن جلسه در ساعت 15/9 دقيقه بامداد رسميت يافت و قاعدتا مي بايستي ساعت يك بعدازظهر ختم شود، ولي مذاكرات را ادامه دادند تا نمايندگان خسته و كوفته و گرسنه بشوند و همان وضع غافلگيري جلسه فوق العاده سنا را پيش بياورند". اين لايحه سرانجام در مجلس شورا نيز به تصويب نمايندگان رسيد و اعتراضات برخي از نمايندگاني كه به ظاهر، مخالف تصويب آن بودند به جايي نرسيد البته اين حركتها جنبه محكم كاري داشت والا وضعيت مجلس آن زمان و حد و مرز خود فروختگي نمايندگان مجلس فرمايشي به گونه اي نبود كه قادر به مخالفت جدي با اينگونه وطن فروشيها باشند. جالب آنكه در آن ايام، بسياري از سياستمداران به ظاهر مخالف رژيم و دولت از طرح اين لايحه در مجلس، اطلاع داشتند، اما كوچكترين واكنشي در مخالفت با آن نشان ندادند و اين، تنها امام خميني بود كه با ايراد سخنان آتشين و صدور بيانيه اي كوبنده، نهضتي را پايه ريزي كردند كه هر چند به تبعيدشان به كشور تركيه انجاميد، اما ثمرات آن پانزده سال بعد، نظامي را بنيان نهاد كه موجب تولدي تازه براي اسلام و مسلمانان گرديد. امام خميني علاوه بر ايراد آن نطق تاريخي و انقلابي، اعلاميه حماسه آفرين و روشنگرانه ديگري نيز صادر كردند و از خيانتهاي فراوان شاه و دار و دسته اش پرده برداشتند و آنچه را كه در مجلسين فرمايشي پيرامون لايحه ننگين كاپيتولاسيون گذشته بود به اطلاع ملت رساندند. اين اعلاميه تاريخي به دو طريق مختلف در تهران و اصفهان با تعداد بسيار زيادي به چاپ رسيد و با شيوه بي

سابقه اي در سراسر كشور پخش شد. در كتاب "بررسي و تحليلي از نهضت امام خميني" شيوه توزيع آن، به اين شرح آمده است: "هر شهر و شهرستاني - كه نيرو و امكانات پخش در آن بود - به چند بخش تقسيم مي شد و توزيع اعلاميه در هر بخش آن به عهده عده اي قرار مي گرفت. پخش كنندگان كه به طور مساوي اعلاميه در دست داشتند در سر ساعات معيني كه از پيش مقرر شده بود هر يك در محيطي كه ماموريت پخش در آن را به عهده گرفته بودند دست به توزيع مي زدند و در زمان بسيار كوتاهي اعلاميه ها را پخش كرده، پيش از آنكه شناخته يا دستگير شوند مي گريختند. بيش از 40 هزار نسخه از اين اعلاميه فقط در تهران در زماني كمتر از ده دقيقه پخش شد. توزيع كنندگان كه پانصد نفر از جوانان غيور بازار و دانشگاه بودند هر نفري فقط با هشتاد نسخه اعلاميه در سر ساعت معيني از شب، دست به توزيع زدند و دايره پخش كه از دايره نارمك و تهران نو تا شهر ري گسترش داشت يكباره در ظرف چند دقيقه از اعلاميه امام پوشانده شد، بدون آنكه حتي يك نفر دستگير شود! اين شيوه جديد و جالب در پخش اعلاميه كه از طرف گروه "موتلفه اسلامي" ترتيب داده شده بود دستگاه جاسوسي شاه (ساواك) را سخت به وحشت انداخت. آنها كه از پيش به صدور اعلاميه از طرف قائد بزرگ پي برده بودند با بسيج تمام نيرو و امكانات و كنترل چاپخانه ها و رفت و آمدها مي خواستند كه از

چاپ و پخش آن جلوگيري به عمل آورند. ليكن علي رغم آن پيشگيري و تداركات امنيتي، توده هاي مسلمان ايران، اعلاميه رهبر سترگ خود را با بهترين گونه كه تا آن روز سابقه نداشت پخش كردند. در ابتداي اعلاميه مي خوانيم: "آيا ملت ايران مي داند در اين روزها در مجلس چه گذشت؟ مي داند بدون اطلاع ملت و به طور قاچاق چه جنايتي واقع شد؟ مي داند مجلس به پيشنهاد دولت، سند بردگي ملت ايران را امضا كرد؟ اقرار به مستعمره بودن ايران نمود؟ سند وحشي بودن ملت مسلمان و ملي ما، قلم سرخ كشيد بر تمام لاف و گزافهاي چندين ساله سران قوم. ايران را از عقب افتاده ترين ممالك دنيا پست تر كرد؟ اهانت به ارتش محترم ايران و صاحب منصبان و درجه داران نمود، حيثيت دادگاههاي ايران را پايمال كرد؟ به ننگين ترين تصويبنامه دولت سابق با پيشنهاد دولت حاضر، بدون اطلاع ملت با چند ساعت صحبتهاي سري راي مثبت داد؟ ملت ايران را در تحت اسارت امريكاييها قرار داد؟ اكنون مستشاران نظامي و غير نظامي امريكا با جميع خانواده و مستخدمين آنها آزادند هر جنايتي بكنند، هر خيانتي بكنند. پليس ايران حق بازداشت آنها را ندارد، دادگاههاي ايران، حق رسيدگي ندارند، چرا؟ براي آنكه امريكا مملكت دلار است و دولت ايران محتاج به دلار. . . " در بخش ديگر از اين اعلاميه، ضمن تاكيد بر اينكه "بر پيشوايان دول اسلامي است كه فرياد ما به دنيا برسانند و از مراكز پخش آزاد ناله جانسوز اين ملت بدبخت را به جهان گوشزد كنند" آمده است: "هدف مراجع عظام و روحانيون

در هر جا باشند يكي است و آن پشتيباني از ديانت مقدسه اسلام و قرآن مجيد و طرفداري از مسلمين است. اختلافي بين علماي اعلام و نگهبانان اسلام در اين هدف مقدس نيست. اگر فرضا اختلاف اجتهاد و نظري در امري جزئي و ناچيز باشد مثل ساير اختلافات در امور فرعي مانع از وحدت نظر در امور اصولي نيست. اگر سازمانهاي دولتي گمان كرده اند با سم پاشيها مي توانند ما را از هدف مقدس خود منحرف كنند و به دست جهان متعصب به قصد شوم خود برسند خطا كرده اند. اينجانب كه يك نفر از خدمتگزاران علماي اعلام و ملت اسلام هستم در موقع خطير و براي مصالح بزرگ اسلام حاضرم براي كوچكترين افراد تواضع و كوچكي كنم تا چه رسد به علماي اعلام و مراجع عظام كثرالله امثالهم. . . " امام خميني در قسمت ديگري از اعلاميه به زنداني بودن بي گناهان در سياهچالهاي شاه اشاره مي كنند: ". . . آيا ملت مسلمان مي داند كه در حال حاضر عده اي از علما و مبلغين و طلاب و بسياري از مسلمين بي گناه در زندانها به سر مي برند و برخلاف قوانين، آنها را بدون رسيدگي مدتهاي مديد زنداني كرده اند و مرجعي نيست كه به اين وضع هرج و مرج ارتجاعي قرون وسطايي خاتمه دهد؟ اينها دنباله قتل عام پانزدهم خرداد - دوازدهم محرم - است كه جراحت آن از قلب ملت پاك نخواهد شد. . . " در بخش پاياني اين اعلاميه كوبنده و افشاگرانه به وضع رقت بار مردم مستضعف اشاره شده است: ". . . من از

فكر زمستان امسال رنج مي برم، من شدت گرسنگي و خداي نخواسته لاكت بسياري از فقرا و مستمندان را پيش بيني مي كنم. لازم است خود ملت به فكر فقرا باشند. لازم است از حالا براي زمستان آنها تهيه شود كه فجايع سال سابق تكرار نشود. لازم است علماي اعلام بلاد، مردم را دعوت به اين امر ضروري بفرمايند. . . " سخنان و اعلاميه روشنگرانه امام، موج تازه اي از خشم و نفرت مردم عليه شاه و باند مزدورش به راه انداخت. فرياد اعتراض در هر گوشه اي از كشور بلند شد. علما و روحانيون شهرستانها با پشتيباني و همراهي مردم، طي تلگرامها و نامه ها و طومارهايي خواستار الغاي فوري كاپيتولاسيون شدند. رژيم شاه كه انتظار چنين واكنش تندي از سوي توده ها را نداشت سخت به وحشت افتاد و حسنعلي منصور (نخست وزير) به منظور توجيه خيانتي كه به پيشنهاد او صورت گرفته بود به مجلس سنا رفت و به ياوه گوييهايي پرداخت و از جمله گفت: ". . . چون ممكن است اعمال نفوذ بعضي از اعضاي ستون پنجم كه عده اي از آنها شناخته شده اند تاثيري داشته باشد اين بود كه بنده لازم دانستم اين مسئله را موشكافي كنم. اشاعه اكاذيب منحصر به عده محدودي است. ملت ايران تمام رشته هاي ناامني را گسيخته است و دولت ايران با دادن مصونيت سياسي به چند مستشار نظامي كوچكترين زياني به حقوق ملت ايران نمي رساند. كشورهاي بزرگ و كوچك ديگري هم براي تقويت دفاعي كشور خود چنين اعتباراتي را گرفته اند. نه تنها ارتش ايران بلكه ملت و دولت و

مجلسين ايران در مواقع ضروري و لازم، جوابگوي دشمنان داخلي و خارجي مملكت خواهند بود (صحيح است سناتورها) ملت ايران يكدل و يكجهت پشتيبان ولت خدمتگزار است! " اما هيچيك از اين توجيهات و ترفندهاي سياسي نتوانست مردم مسلمان ايران را از راهي كه رهبر دورانديششان برگزيده بود منحرف سازد و بدين سبب همچنان به اعتراض و ابراز نارضاييهاي خود ادامه مي دادند. رژيم هم دريافته بود كه با وجود امام خميني در ايران، نه تنها پياده كردن طرح استعماري "انقلاب سفيد" و اجراي دستورات امپرياليسم امريكا امكان پذير نيست بلكه تاج و تخت و كاخ سلطنت او در معرض زوال و نابودي است. از اين رو، درصدد دستگيري و تبعيد ايشان برآمد و براي انجام اين هدف شوم، شب سيزدهم آبان ماه 1343 صدها كماندو و چترباز مسلح، به قم گسيل شدند و خانه امام را به محاصره درآوردند و از بام و در و ديوار وارد منزل شدند و به منظور دستگيري ايشان حتي خادمين منزل را به باد كتك گرفتند. امام خيني در آن ساعت در يكي از اتاقهاي اندرون به نماز و دعا مشغول بود و از سر و صداها و حركات غير عادي دريافت چكمه پوشان رژيم براي دستگيري ايشان به خانه يورش آورده اند. بيدرنگ لباس بر تن كرد تا از در اندروني به بيروني برود، اما دري كه اندرون را به بيرون متصل مي ساخت در آن لحظه بسته بود و كليد آن كه نزد ايشان بود مفقود شده بود. دژخيمان شاه كه از پرس و جو در بيروني متوجه شده بودند حضرت امام در اندرون به سر

مي برد به در اندرون يورش بردند و چون در را بسته ديدند با مشت و لگد به در كوفتند. امام خميني چندين بار فرياد برآوردند كه: "وحشيگري درنياريد، الان در را باز مي كنم". اما مزدوران از خدا بي خبر، بدون توجه به سخنان امام، آنقدر بر در كوفتند كه قسمتي از آن را شكستند. امام خميني كه از پيدا كردن كليد نااميد شده بود از در ديگر اندرون كه به كوچه باز مي شد خارج شد و هنگام بيرون رفتن، مهر امضاي خود را به رسم امانت به همسر گراميشان سپرد و فرمود: "شما را به خدا مي سپارم". كماندوها و دژخيمان شاه كه سراسر كوچه را اشغال كرده بودند به محض اينكه امام خميني از خانه خارج شدند ايشان را محاصره كردند و به ماشيني كه مقابل منزل آورده بودند سوار كردند و ماشين با شتاب هر چه بيشتر به حركت درآمد. در كتاب "بررسي و تحليلي از نهضت امام خميني" به نقل از پاسباني كه در آن ساعت در جلوي بيمارستان فاطمي پست مي داد گفته شده است: "امام خميني را از در منزل تا سر خيابان با ماشين فولكس واگن آوردند و سر خيابان سوار ماشين شورلتي كه از قبل آماده شده بود كردند و با ماشين شورلت به تهران بردند. امام خميني وقتي كه از ماشين فولكس پياده مي شد بيش از چهارصد كماندو و چترباز مسلح در اطراف ايشان در محوطه گرد آمده بودند و ايشان با لبخند معناداري به مسئول آن گروه فرمودند: اينهمه قوا نمي خواست! " فاصله قم تا تهران در آن روزها - كه

فاقد اتوبان بود - با سريع ترين وسيله نقليه زميني معمولا كمتر از دو ساعت طول نمي كشيد، اما ماشين حامل رهبر بزرگ انقلاب، در زماني كمتر از 90 دقيقه اين فاصله را پيمود و به فرودگاه مهرآباد رسيد. در آنجا سرهنگ مولوي كه پيش از رسيدن ماشين حامل امام خميني حاضر شده بود به وسيله بي سيم به مافوق خود (ظاهرا شاه) اطلاع داد كه ماموريت تا اينجا به خوبي صورت گرفته و بقيه آن نيز بزودي انجام خواهد شد! هنوز آفتاب روز سيزدهم آبان ماه 1343 سر از افق بيرون نياورده بود كه رادمردي از سلاله علي و فاطمه و دلسوزترين فرد براي توده هاي محروم و ستمديده به دياري دور از وجود ياران وفادارش فرستاده شد. روز بعد، در يك كادر دو ستوني با حروفي ريز و به عنوان اطلاعيه اي كم اهميت خبر تبعيد امام خميني كه عصر 13 آبان از راديو خوانده شده بود به اين شرح در روزنامه ها انعكاس يافت: "طبق اطلاع موثق و شاهد و دلايل كافي چون رويه آقاي خميني و تحريكات مشاراليه بر عليه منافع ملت و امنيت و استقلال ارضي كشور تشخيص داده شد، لذا در تاريخ 13 آبان 1343 از ايران تبعيد گرديد. سازمان اطلاعات و امنيت كشور" . در اين اطلاعيه هيچگاه مشخص نشد كه "دلايل كافي" كدام اند و كدام مرجع و دادگاه ذيصلاحي آن را مورد تاييد قرار داده و حكم بر تبعيد صادر كرده است؟ رژيم شاه تنها به اين امر، دل خوش كرده بود كه رهبر نهضت را از مريدان پاكباخته خود دور مي سازد و از اين

پس خواهد توانست برنامه هاي ديكته شده از سوي كاخ سفيد را به شكلي دلخواه اجرا كند. غافل از اينكه، مردم مسلمان ايران، از پاي نخواهند نشست و سكوت موقت آنان همانند آتش زير خاكستري است كه سرانجام افروخته خواهد شد و كاخ پوشالي ستم شاه و شه پرستان را خواهد سوزانيد وجنايتكاران و خائنان به كشور و جامعه را به سزاي اعمال خود خواهد رساند. هنگامي كه هواپيما به قصد پرواز به سوي تبعيدگاه، موتورها را روشن كرد يكي از مقامات باصطلاح امنيتي، پاسپورت امام را به دست ايشان داد و گفت: "شما اكنون به تركيه مي رويد وخانواده شما نيز بزودي به شما ملحق خواهند شد". سرهنگ افضلي نيز كه امام را تا تبعيدگاه همراهي مي كرد در كنار ايشان قرار گرفت. هواپيما از زمين كنده شد و اوج گرفت. يكي از ميهمانداران به صندلي امام نزديك شد: - اجازه مي فرماييد براي شما چاي بياورم؟ امام سرهنگ افضلي را كه كنارشان نشسته بود مورد خطاب قرار داد و پرسيد: - آيا ايشان (اشاره به ميهماندار) مسلمان اند؟ ميهماندار پيش از آنكه منتظر پاسخ سرهنگ افضلي باشد، خود به حرف آمد: - اختيار داريد حضرت آقا! من از خانواده روحاني و. . . (سپس پدر بزرگ خود را كه يكي از علما بود معرفي كرد) . امام با آوردن چاي موافقت كرد و از ميهماندار سپاسگزاري نمود. هواپيما مسير خود را، طي مي كرد، سرهنگ افضلي به امام پيشنهاد كرد كه اگر مايل باشيد به داخل كابين هواپيما برويم تا از نزديك، دستگاه حركت و فرود آمدن و اوج گيري و. . .

را مشاهده كنيد. امام با اين پيشنهاد نيز موافقت كرد و به اتفاق سرهنگ افضلي به داخل كابين هواپيما رفت و هر دوي آنها تا فرودگاه تركيه در كابين هواپيما نشستند و از برخي وسايل و لوازم هواپيما ديدن كردند و امام هر چند گاه درباره شيوه كار دستگاهها پرسشهايي مي كرد. گويا اين پرسش براي بعضيها پيش آيد كه امام خميني كه در برخوردهاي خود، خيلي رسمي و موقرانه عمل مي كنند و از هرگونه حركت تفريحي و گفت و شنود خودماني خودداري مي ورزند، چرا در آن لحظه هايي كه از خانه، خانواده و ياران خويش دور مي شدند، پيشنهاد ميهماندار را براي نوشيدن چاي و پيشنهاد سرهنگ افضلي را براي رفتن به كابين هواپيما و تماشاي دستگاههاي داخل كابين پذيرفتند؟ پاسخ به اين سئوال به نحوي شايسته از سوي نويسنده كتاب "بررسي و تحليلي از نهضت امام خميني" داده شده است: ". . . اين برخورد ويژه و برخلاف عادت، در حقيقت مربوط به روحيه انقلابي و از خصايل ارزنده رهبري است كه خوشبختانه در ايشان به سر حد كمال وجود دارد (داشت) و رمز موفقيت ايشان در ادامه نهضت نيز در همين نكته نهفته است. ايشان بحق توجه دارد كه رهبر بايد در آن شرايط حساس كه شاديها و يا ناراحتيها به ايشان رو مي آورد، خود را نبازد و جنبه را از دست ندهد. . . در آن شرايطي كه ايشان را به تبعيدگاه مي برند اگر بنا بود طبق عادت و شيوه هميشگي خود خيلي رسمي و سنگين برخورد كند و از هر گونه خوردن و نوشيدن و گفت

وگو خودداري ورزد ممكن بود همراهان ايشان كه به روحيه، اخلاق و روش ايشان هيچگونه آشنايي نداشتند چنين پندارند كه خود را باخته و مثل يك مجسمه بي روح سر جاي خود خشك شده است! و همين تصور و پندار خود را در بازگشت از تركيه به شاه (كه آرزوي درهم شكستن روح تزلزل ناپذير امام خميني را داشته و دارد) گزارش كنند و موجبات جرئت بيشتر و طغيان فرعوني شديدتر رژيم شاه و باند مزدور او فراهم آيد. از اين رو، مي بينيم كه خميني ژرف انديش و خردمند برخلاف شيوه هميشگي خود و علي رغم دل خونين و جراحت باري كه دارد در هواپيما به گونه اي برخورد مي كند كه همراهان ايشان وقتي گزارش سفر خود را به رژيم شاه و كارشناسان آن تسليم كردند روحيه آنان را در هم كوبد! شاه و هيئت حاكمه را بيچاره و درمانده سازد و كوچكترين نقطه ضعفي كه در بردارنده ترس و ياس امام خميني باشد در آن گزارش به دست نيايد. "

دستگيري شهيد مصطفي خميني سيزدهم آبان ماه 1343 مردم شهر مقدس و مذهبي قم، وجود صدها نظامي مسلح به انواع سلاح را در سرتاسر شهر ديدند. صحن مطهر حضرت معصومه (س) اطراف منازل علما و مقامات برجسته روحاني در محاصره و كنترل كامل نظاميان قرار داشت. عقربه هاي ساعت به 9 صبح نزديك مي شد كه آيت الله حاج سيد مصطفي خميني فرزند ارشد امام از خانه خارج شد و به منظور ديدار با برخي مراجع و مقامات روحاني قم، راهي خانه آنان شد. عده اي از اهالي محل و روحانيوني كه پس

از آگاهي از دستگيري شبانه امام به بيت ايشان رفته بودند حاج آقا مصطفي را همراهي مي كردند. حاج آقا مصطفي پس از ملاقات با يكي از روحانيون، به تنهايي و از بيراهه به منظور عدم جلب توجه ماموران - خود را به منزل مرحوم آيت الله مرعشي نجفي رساند. (مرحوم آيت الله نجفي از حاج آقا مصطفي درخواست ملاقات فوري كرده بود) . هنوز چند دقيقه از ورود حاج آقا مصطفي به منزل آيت الله نجفي نگذشته بود كه كماندوها از بام و ديوار وارد منزل آقاي نجفي شدند و ايشان را دستگير كردند و به شهرباني قم بردند. ايشان ساعتها در شهرباني تحت بازداشت بود و عصر همان روز به تهران انتقال يافت و در زندان قزل قلعه محبوس شد.

بازتاب دستگيري و تبعيد امام رژيم شاه تصور مي كرد با دستگيري و تبعيد امام به تركيه، غائله پايان يافته و مردم نيز كه در مقابل عملي انجام يافته قرار گرفته اند واكنشي نشان نخواهند داد. اما غافل از اينكه مردم مسلمان ايران به محض آگاهي از تبعيد رهبر سازش ناپذير خود، جوش و خروش تازه اي را آغاز مي كنند كه عمال رژيم با وجود اعمال تمام سانسورها، تهديد و ارعابها قادر به كنترل آن نخواهد بود. اعتصاب سراسر كشور را فراهم گرفت و اين بار مردم برخلاف واقعه پانزدهم خرداد ماه كه به خيابانها ريختند و قتل عام شدند - با بستن مغازه ها و بازارها، مراتب تنفر و انزجار خود را از اقدام رژيم نشان دادند، هر چند ماموران ساواك با زور و تهديد، عده اي را به باز كردن مغازه

ها وادار كردند و جلو برخي از مغازه هايي كه صاحبانشان حاضر به باز كردن آن نبودند توسط مامورين انتظامي تيغه شد و اموال آنها به غارت رفت، اما هيچيك از اين اقدامات كارساز نبود. سيل تلگرام و اعلاميه و طومار مراجع تقليد، علما و مردم مسلمان در تقبيح عمل دستگيري و تبعيد امام به سوي قم و تركيه سرازير شد. مرحوم آيت الله مرعشي نجفي در نخستين اعلاميه تند خود خطاب به "ملت مسلمان ايران و جهان" نوشت: ". . . ملت مسلمان ايران و جهان مي داند كه در اين روزها به عالم روحانيت چه ها گذشت؟ مي داند كه عالم روحانيت چه لطمه بزرگي را مشاهده نمود؟ مي داند كه حوزه علميه قم با چه مصائبي مواجه شده؟ مي داند كه مطبوعات عليه روحانيت چه ها نوشته؟ مي داند كه بار ديگر مجاهد عظيم الشان برادر عزيزمان حضرت آيت الله خميني امت بركاته را با كمال وقاحت در تاريكي دستگير و بنا به نوشته جرايد و تبليغات به خارج از ايران برده شده و پشت سرش دستگاه دروغپرداز و جرايد چه هتاكيها نموده و چه تهمتهاي ناروا زده اند؟ مي داند كه پس از گرفتاري معظم له، آقازاده محترمشان را كه با قلبي غمناك و دلي شكسته به منزل حقير آمده بود، مامورين در روز روشن از بام خانه ريختند و بيشرمانه ايشان را نيز بردند و مقاومت و اصرار من با خشونت مامورين مواجه گرديد؟ در صورتي كه اين رفتار جائرانه برخلاف موازين شرع مقدس اسلام و قانون خودشان مي باشد، زيرا كه منازل مراجع تاكنون مصونيت داشته و نظرشان در

اساس قوانين معتبر است. هيات حاكمه بداند كه جرم بسيار مرتكب شده و تاريخ جهان، اين جنايت را هرگز فراموش نخواهد كرد. . . ". حوزه علميه قم با صدور اعلاميه از عموم مسلمين خواست كه با تعطيل مغازه ها و اعتصاب عمومي مراتب انزجار خود را از اين جنايت دستگاه فاسد حاكمه و طرفداري خود را از اهداف عاليه روحانيت ابراز دارند و فرياد اعتراض خويش را به گوش عموم مسلمين دنيا و مراكز حقوقي جهان برسانند. سيل اعتراض مردم به احياي كاپيتولاسيون و تبعيد امام خميني با فرستادن تلگرام، نامه و طومار به دربار، كاخ نخست وزيري، سفارت تركيه در تهران و سفارتخانه هاي كشورهاي اسلامي در ايران و مراجع ديگر همچنان سرازير بود و هر روز افزايش مي يافت. دانشجويان ايراني مقيم خارج نيز با ملت ايران همصدا شده، عليه احياي كاپيتولاسيون و تبعيد رهبر بزرگوار نهضت به اعتراض برخاستند و تظاهرات عظيمي در برخي از كشورهاي اروپاي ترتيب دادند. در عين حال با مخابره تلگرامهايي به قم، نجف و شخصيتهاي بزرگ مذهبي و سياسي جهان از جمله شيخ جامع " الازهر" در قاهره اوتانت دبير كل وقت سازمان ملل متحد در نيويورك و برتراند راسل خواستار اقدام جدي و فوري آنان جهت پايان دادن به تبعيد غير قانوني امام خميني شدند.

نماينده روحانيون در تركيه رژيم شاه كه دريافته بود از خشم و خروش توده هاي مسلمان بكاهد موافقت كرد كه نماينده اي از طرف مقامات روحاني به تركيه برود و با ايشان ملاقات كند و در پي آن آقاي سيد فضل الله داماد آيت الله حاج سيد احمد خوانساري در روز

نيمه شعبان از تهران به اسلامبول پرواز كرد. فرداي آن روز، امام خميني را نيز از تبعيدگاهشان "بورسا" به اسلامبول آوردند و در هتلي جدا از مسافرخانه اي كه آقاي سيد فضل الله در آنجا سكونت داشت جا دادند و ملاقاتهايي در حضور ماموران ساواك ميان آنان صورت گرفت. در اين ديدار بود كه امام خميني از دستگيري فرزند بزرگوارشان حاج آقا مصطفي آگاهي يافت و با اظهار خرسندي اظهار داشت: " زندان جهت ورزيدگي و آمادگي او براي آتيه خيلي موثر و ثمر بخش خواهد بود". بدين ترتيب بي خبري و نگراني مردم مسلمان ايران پس از يك ماه و نيم كه از تبعيد ايشان مي گذشت پايان پذيرفت و تا حدودي از نظر سلامت و تندرستي ايشان آسوده خاطر شدند.

نخستين نامه از امام پس از تبعيد در زماني كه امام خميني در تركيه بودند از طرف مقامات برجسته روحاني قم نيز نمايندگاني به ديدار ايشان رفتند. از جمله اين افراد، آقاي محمود مرعشي فرزند مرحوم آيت الله مرعشي نجفي بود كه با نامه اي از سوي پدرش به حضور امام رسيد و نخستين نامه پنجاه و هشت روز پس از تبعيد با خط امام خطاب به آيت الله مرعشي به قم رسيد. در اين نامه تاكيد شده بود: ". . . بحمدالله حال اينجانب خوب و جاي هيچ نگراني نيست. خداوند متعال هر چه مقدر فرموده، صلاح اوست". از سوي ديگر، فرزند برومند امام كه پنجاه و هفت روز در زندان به سر برد، روز سه شنبه 24 شعبان مطابق هشتم دي ماه 1343 از زندان آزاد شد و در قم با استقبال

پر شور مردم مواجه گرديد، اما پنج روز بعد، بار ديگر توسط ساواك دستگير و به تهران برده شد و از آنجا به تركيه تبعيد گرديد و به پدر بزرگوار و نستوهش پيوست. به دنبال اين حوادث، رژيم گروه ديگري از فضلا و اهل هنر را در تهران دستگير و زنداني كرد و تنگناها و تضييقاتي براي طرفداران امام به وجود آورد. اما مبارزات پيگير مردم مسلمان ايران همچنان ادامه داشت و با وجودي كه رژيم با تشكيل يك دادكاه فرمايشي عده اي از آنان را به شش ماه تا يك سال حبس محكوم كرد هيچ نتيجه اي عايدش نشد. خشم ملت از فشارها و تضييقات رژيم به آنجا كشيد كه جمعي از جوانمردان مسلمان بازاري از جمله مهدي عراقي، هاشم و صادق اماني، محمد بخارايي، مرتضي نيك نژاد و رضا صفار هرندي تصميم به اعدام انقلابي حسنعلي منصور و چند مهره موثر رژيم گرفتند و سرانجام گلوله هاي آتشين محمد بخارايي، قلب منصور را نشانه گرفت و او را به هلاكت رسانيد و جاي او را مهره سرسپرده ديگري به نام امير عباس هويدا گرفت. او نيز همانند گذشتگان با اجراي برنامه هاي تخريبي، وضعي را پديد آورد كه مردم به ستوه آمده و مسلمان ايران را به قيامي گسترده و همه جانبه واداشت. تبعيد غير قانوني امام خميني و اعمال فشار و زور و و جود خفقان حاكم بر جامعه، بتدريج جنبه جهاني به خود گرفت و رژيم با وجود تمام تبليغاتي كه براي باژگونه جلوه دادن رويدادهاي كشور مي كرد نتوانست وجدانهاي بيدار جهان را براي هميشه خفته نگه دارد. كميسيون حقوق

بشر، طي نامه اي كه براي دبيركل سازمان ملل فرستاد به تشريح آنچه در ايران مي گذشت پرداخت و از او خواست براي جلوگيري از بيدادگريها در ايران، اقدام موثري صورت گيرد. در نامه كميسيون حقوق بشر به دبير كل سازمان ملل آمده بود: "ما توجه شما را به اعمالي كه مي تواند از طرف سازمان ملل متحد عليه روشهاي اخير دولت ايران در مورد پايمال كردن حقوق انساني اعمال شده تعقيب گردد جلب مي كنيم: گزارش اين حقايق در شماره نوامبر روزنامه هاي نيويورك تايمز، تايمز لندن و لوموند پاريس درج شده، همراه با گزارشهايي است كه از ساير منابع به ما رسيده است. به نظر مي رسد كه دولت ايران به بهانه حفظ امنيت و تحت راهنمايي نيروهاي انتظامي بخصوص سازمان امنيت، رهبران مذهبي ايران را به جرم مخالفت با روشهاي دولت ايران كه مغاير با حقوق مصرح در قانون اساسي ايران است اخراج كرده است. رهبران اصلي بدون محاكمه در زندان به سر مي برند و بيشتر يا تمام رهبران ديگر نيز در خانه هايشان تحت نظر مي باشند. ولي ناهنجارترين اين تضيييقات عبارت از تبعيد آيت الله خميني رهبر مذهب شيعه اسلامي كه 95 درصد مردم ايران به آن معتقدند و در تركيه مي باشند. در تاريخ چهارم نوامبر حضرت آيت الله خميني توسط نيروي انتظامي به تركيه تبعيد شد و اكنون در ازمير تحت نظر مي باشد. اين عمل، نقض آشكار ماده 14 قانون اساسي ايران است كه مي گويد: "هيچ ايراني را نمي توان تبعيد و يا مجبور به ترك محلي و يا اقامت در محلي نمود، مگر در

مواردي كه قانون تصريح كرده است". اين عمل بدون انجام تشريفات قضايي و استناد به قانون انجام گرفت. حضرت آيت الله خميني از سال 1962 به اتهام ايجاد شورش و آشوب در اثر مخالفت با پايمال شدن حقوق مردم ايران، در قم تحت نظر به سر مي برند. در آن موقع حكومت نظامي برقرار بود و بعدا لغو شد. مشكل است تصور كرد كه چگونه رهبري كه تا اين اندازه محدود و مقيد بوده مي توانسته مجرم براي تحريك فعاليتهاي بعدي باشد. با توجه به همكاري دولت تركيه در قبول و مقيد كردن يك رهبر مذهبي كه بدون محاكمه و اتهام و بدون هيچ رابطه با منافع دولت تركيه گرفتار شده است، مسئله بيش از اندازه مهم جلوه مي كند. ما تقاضا داريم تحقيقات لازم را از دو دولت به عمل آيد و تصميمات مقتضي مطابق با مقررات سازمان ملل توسط دبيرخانه سازمان انجام گيرد. با تقديم احترام. رئيس - جن پاپانگ - رئيس افتخاري - روجر بالددين - آوريل 1965 پس از قتل منصور و دستگيري محمد بخارايي بقيه افراد گروه نيز دستگير شدند و در يك دادگاه فرمايشي، سرانجام حكم دادگاه مبني بر اعدام محمد بخارايي، رضا صفار هرندي، مرتضي نيك نژاد و صادقي اماني صادر شد و به مرحله اجرا درآمد و بقيه افراد گروه به حبس ابد تا پانزده سال، ده سال و پنج سال حبس محكوم شدند. به رغم تمام شكست و كشتارها، حبس و شكنجه ها و آزار و اذيتها، ملت ايران از پاي ننشست و به مبارزات خود عليه رژيم شاه ادامه داد و سرانجام نيز به پيروزي

نهايي رسيد. كاخهاي ستم شاه فرو ريخته شد، امام خميني (ره) پس از پانزده سال دوري از وطن، بازگشت، نظام جمهوري اسلامي بنيان نهاده شد و اسلام عزيز پس از قرنها غربت، حياتي دوباره يافت و پرچم "لااله الا الله" برافراشته شد. با پيروزي انقلاب اسلامي، مردم ستمديده و مستضعفان جهان بيدار شدند و امروز شاهديم كه ستونهاي پوشالي جور و ستم، يكي پس از ديگري فرو مي ريزد و همانگونه كه امام خميني (ره) بارها تاكيد فرمودند، قرن حاضر، قرن پيروزي و حاكميت مستضعفان است. ان شاءالله منابع و ماخذ: كتابهاي "بررسي و تحليلي از نهضت امام خميني" نوشته حميد روحاني. و "نهضت روحانيون ايران" نوشته علي دواني و ورزنامه هاي كيهان و اطلاعات.

اقامتگاههاي حضرت امام از آغاز تا پايان

اقامتگاههاي حضرت امام از آغاز تا پايان رواق منظر چشم من آشيانه توست

منشور منور حضرت امام خميني چون منشوري منور كثيري از فضايل و مكارم را در وجود خويش محقق ساخته بود. يكي از جنبه هاي جالب كه در زندگي اين بزرگمرد ميدان حكمت و معرفت درخشندگي دارد، ساده زيستي، قناعت و اعراض از تشريفات و تجملات مي باشد. امام كه اين شيوه را به نحو بارزي در زندگي خود پياده كرده بود طي بياناتي ديگران و خصوصا مسؤولين را به چنين روشي فرا مي خواند و مي فرمود: «ارزش انسان به خانه نيست، به باغ نيست. اگر ارزش انسان به اينها بود بايد انبيا يك همچنين كاري بكنند. انبيا سيره شان را ديده اند كه چه جور بوده است. ارزش انسان به اين نيست كه يك هياهو داشته باشد و رفت و آمد زياد داشته باشد» . (1) و

در فرازي از يكي از سخنرانيهاي خود خاطر نشان ساخته: «صاحب جواهر ... يك منزل محقر داشتند و در يك اتاقشان باز بود و به يك دالاني از قراري كه نقل مي كنند كه در آن هواي گرم نجف يك نسيم، نسيم داغي مي آمده و ايشان مشغول تحرير «جواهر» بوده اند» . (2) و در بيان ديگري به زهد و تقواي علما اشاره كرده و اظهار داشته اند: «در آن وقتي كه آمديم قم كه در آنجا چه اشخاصي بودند، شخص اول قم در حيث زهد و تقوا... مرحوم آشيخ ابوالقاسم قمي، مرحوم آشيخ مهدي و عده ديگري و شخص نافذ آنجا و متقي، مرحوم آميرزا محمد برقعي و مرحوم آميرزا محمد ارباب، همه اينها را من منزلهايشان رفتم... در زندگي مشابه بودند ... مرحوم آميرزا محمد ارباب كه من رفتم مكرر منزلشان يك منزلي داشت دو سه تا اتاق داشت خيلي ساده، بسيار ساده. مرحوم آشيخ مهدي همين طور... وقتي انسان در آن محيط واقع مي شد كه اينها را مي ديد، همين ديدن اينها براي انسان يك درسي بود.» (3) همان گونه كه از بيانات حضرت امام استفاده مي شود آشنايي با منزل مشاهير خود مي تواند براي علاقه مندان به مكارم آموزنده باشد و از اين جهت در اين نوشته كوشش شده است در يك بررسي اجمالي خوانندگان با محل سكونت حضرت امام خميني، از خمين تا جماران آشنا شوند .

باروي امن در دوران حكومت قاجارها ايران در آتش ناامني و ستم مي سوخت. اشرار از اين فرصت بدست آمده سوء استفاده مي كردند و شهرهاي اين مرز و بوم را

مورد تاخت و تاز وحشيانه خويش قرار مي دادند. شهر كوچك خمين كه در دامنه ارتفاعاتي به نام «بوجه» آرميده است، به كام آشوب فرو رفته و كمر مردمانشان از ستم شاهزادگان و خوانين خم شده است. در اين شرايط آشفته هر گونه روزنه اميدي به روي مردم بسته است. در آن زمان تنها يك در بر روي مسلمانان اين ديار باز بود و ملجأيي براي محرومان محسوب مي گشت و دلها در يك خانه آرامش مي يافت و آنجا مكاني جز منزل حاج سيد مصطفي موسوي پدر حضرت امام نبود. اين منزل را محسن نامي كه از متنفذين خمين بود و با تجاوزات افراد شرور نيز مخالفت داشت در تاريخ 15 ربيع الثاني 1255 ق به فردي كه تازه وارد شهر شده ولي محبوب مردم بود و خوي شرارت نداشت واگذار كرد. اين شخص كسي جز جد بزرگوار حضرت امام نبود. عمارت مذكور در پس دروازه محله سادات شرق خمين واقع است كه شامل اندروني و بيروني مي شود، اتاقها و منضمات اين مكان تغيير آنچناني نكرده اند و در توسعه و تعريض خيابان بروج و باروي جهت شرقي بنا را از بين برده است. اين بيت از طريق كوچه اي مارپيچ و باريك به بازار و مسجد جامع متصل مي شود. پدر امام در خانه مزبور را بر روي بي پناهان و پابرهنگان باز گذاشته و براي دفع اشرار و دفاع از محرومان سلاح بر دوش گرفته و اين مكان را به محل مبارزه با متجاوزان و جايگاه امن مظلومان تبديل كرده بود. (4) امام خميني در بيستم جمادي الثاني سال 1320 ق

همزمان با سالروز ميلاد خجسته كوثر ولايت حضرت فاطمه زهرا (س) در اين خانه ديده به جهان گشود و دوران كودكي و نوجواني را در منزل مزبور سپري ساخت. صحن اين خانه خاموش و ساكت در زير بارش باران و تابش آفتاب با ديوارهاي كهن درد دل مي كند، زيرا خاطرات خوش و ناگواري را در خود جاي داده است. آجرهاي كف حياط هنوز باقي هستند ولي عبور از تاريخي نسبتا طولاني و قدمتي يكصد و هفتاد ساله از آنها رنگ و رويي باقي نگذاشته و سخت فرسايش يافته اند. خانه هاي خشت و گلي اطراف به مرور ايام جاي خود را به بناهاي نوساز داده اند. تنها زادگاه امام است كه با مختصر تعميراتي به همان سبك سنتي قديمي و معماري جالب كه از هويت بومي و ديني حكايت دارد نظر هر فردي را به سوي خود جلب مي كند. ديوارهايش زمزمه مي كنند: آن مرد نستوه و سازش ناپذير، ستيز با ظلم را در اينجا تجربه كرد و محروم نوازي و خوشخويي با مردمان را در اين خانه از پدر به ارث برد و نخستين آثار آميختگي تدين با سياست را در منزل مورد اشاره، مشاهده كرد. اگرچه اين خانه تنها هيجده بهار ميزبان امام بود اما خاطراتي زياد را در دل خود جاي داده است. منزل امام در سازمان ميراث فرهنگي به عنوان يكي از آثار ملي به ثبت رسيده و به يك مركز ايرانگردي و زيارتي تبديل شده است. (5) آقاي «آلمارو ماچوردوم» ، مسلمان اهل اسپانيا كه شديدا تحت تأثير زادگاه رهبر كبير انقلاب اسلامي قرار گرفته در جملاتي ساده

اما از دل برخاسته، شرح سفر خود را به خمين نوشته است. او در آغاز مي گويد: وقتي روح الله موسوي به مرحله اي از پختگي فكري، درجات اول روحانيت و آگاهي كامل از ارزشهاي اخلاقي، اجتماعي و سياسي مي رسد خود را به خمين منسوب مي دارد و اين نمادي است از باورهاي ديني مردمي ساده، پويا، پراخلاص و مؤمن. وي در ادامه به شرح خانه اي كه امام در آن متولد گرديد پرداخته و افزوده است: من وقتي وارد اتاقي شدم كه امام خميني در آن متولد شده بودند لرزش شديدي مرا فرا گرفت. يك دنيا خاطره به ذهنم سرازير شد، خاطراتي كه از ملاقاتم با رهبر روحاني ايران و فرزندش ناشي مي شد و من اينك غرق در آن حادثه فراموش نشدني بودم. به ياد آوردم وقتي در مقابلش قرار گرفتم نوري در ضميرم درخشيدن گرفت، پيامهايي از عمق زواياي روحي برايم داشت كه محتواي آموزشي خاصي داشتند. (6)

حجره سلطان آباد امام خميني پس از شكوفايي در اين بوستان معطر در سال 1299ش (1339 ق) جهت ادامه تحصيل رهسپار سلطان آباد (اراك) گرديد تا در حوزه علميه اين شهر دنباله تحصيلات را پي گيرد . حجره حضرت امام در مدرسه علميه اراك كه حدود يك سال در آن اقامت داشتند در ضلع شرقي ساختمان قرار دارد كه قرار است به يادبود آن بزرگوار توسط سازمان ميراث فرهنگي كاشي كاري شود. (7)

در آشيانه فقاهت در سال 1340 ه.ق كه مرحوم آيت الله حائري حوزه علميه اراك را به شهر مقدس قم انتقال داد، امام خميني كه تازه كتاب «مطول» را شروع كرده بود

در سن 30 سالگي به قم رفت و در مدرسه دارالشفاي اين شهر مسكن گزيد و در حوزه جديد التأسيس قم تحصيلات را با جديت بيشتري دنبال نمود. با ورود آيت الله حائري به اين ديار اهل بيت ( عليهم السلام)، مدرسه دارالشفا بازسازي گرديد و مدرسه فيضيه احيا شد. امام خميني حدود هفت سال يعني تا سن 27 سالگي در حجره اي از مدرسه فيضيه اقامت داشت. (8) حجره شماره 23 محل خلوت انس و سير و سلوك عهد شباب بود و به همين دليل در دوران تبعيد امام مكان شريفي براي طلبه ها به شمار مي آمد. پس از ارتحال جانگداز او اين حجره به شكل سابق مرمت گرديد و به عنوان يكي از مواريث امام نگهداري مي شود. البته پس از ازدواج، امام مدرسه فيضيه را به پايگاه علم و مبارزه تبديل نمود و در سال 1315 ه.ش پس از رحلت آيت الله حائري محل تشكيل درس اخلاق امام خميني بود كه مأموران رضاخان آن را تعطيل كردند و پيرو اين ممانعتها درس مزبور به صورت جلسات خصوصي در خانه تشكيل مي گرديد و بعد به مسجد سلماسي انتقال يافت. (9) امام خميني در سن 28 سالگي با دختر محترم آيت الله ثقفي (خانم خديجه معروف به قدس ايران) ازدواج نمود و پس از تشكيل خانواده مدتي در تهران در خيابان «آب سردار» اقامت داشتند و سپس به قم عزيمت نمودند و وارد خانه اي شدند كه همسر امام قبل از ازدواج در عالم رؤيا آن را ديده بود. (10) اين اولين خانه اي بود كه آيت الله حاج سيد احمد زنجاني

به امام معرفي كرد و آن بزرگوار به همراه خانواده شش ماه در آن سكونت داشت گويا صاحب خانه مي خواست منزلش تخليه گردد يا آنكه به دليل كرايه سنگين، امام ناچار به تخليه آن گرديد. دومين خانه كه ايشان در قم اجاره نمود در محله اي نزديك عشق علي بود كه به آنجا الونديه مي گفتند و گويا حالا خراب شده است. در 21 رجب سال 1309 ش در اين خانه مرحوم شهيد آيت الله سيد مصطفي خميني متولد گرديد. (11) حضرت امام خميني پس از چند بار جابجايي و زندگي در مكانهاي اجاره اي، خانه اي در محله يخچال قاضي قم تهيه كردند. اين خانه كه سيصد متر مساحت دارد با سبك قديمي و از خشت ساخته شده و در دو سوي حياطش بنايي (ضلع شمالي و غربي) دو طبقه دارد. ساختمان اول كه در ورودي آن قرار دارد به عنوان بيروني و ساختمان بعد از حياط به عنوان اندروني مورد استفاده قرار مي گرفت. اتاقهاي طرفين ساختمان بيروني به همديگر راه دارند و در و پنجره هاي آن هنوز ياد ايام گذشته را در اذهان تداعي مي كنند و معماري بومي و سنتي خود را در شيشه هاي كوچك مربع و مستطيلي شكل حفظ كرده اند. اين خانه در سالهاي تبعيد امام، به عنوان بيت حضرت امام محل مراجعات علاقه مندان بود و نخست آيت الله محمد صادق تهراني امر وجوهات و رسيدگي به امور طلاب را در آن به نمايندگي از طرف امام انجام مي داد كه پس از تبعيد وي، اين خانه در اختيار آيت الله پسنديده برادر ارشد حضرت

امام خميني قرار گرفت . آن مرحوم نيز فعاليتهاي مورد اشاره را در آن انجام مي داد و پس از پيروزي انقلاب اسلامي، نيز اين امر ادامه داشت و با ارتحال آن روح قدسي اين خانه تبديل به دفتر مقام معظم رهبري حضرت آيت الله خامنه اي گرديد. بيمارستان فاطميه كه در مجاورت اين بيت قرار داشت تخريب شده و خيابان معلم از كنارش گذشته است. وضع ساده منزل حضرت امام در قم در طول زندگي، از قناعت ايشان حكايت دارد و معروف است كه آجرهاي پله حياط سائيده شده بود، بنا مي گويد تعدادي آجر تهيه شود تا آن آجرهاي سائيده شده را عوض كنيم، امام مي فرمايند: همان آجرهاي كهنه را پشت و رو كنيد و كار بگذاريد ! (12)

محبوب محبوس در نيمه شب دوازدهم محرم سال 1383 ق مطابق با پانزدهم خرداد 1342 در پي سخنراني افشاگرانه امام عليه رژيم وابسته پهلوي و استعمار عوامل ساواك به همراه كماندوهاي رژيم به سوي خانه امام حركت كردند و از سر كوچه تا درب منزلشان كه بيش از صد متر نبود تحت كنترل قرار داده و درب هر خانه سربازي گماردند و در اطراف منزل و باغ اناري كه در پشت اين منزل قرار داشت سنگر گرفتند و جمعي دزدانه وارد منزل شدند و امام را سوار ماشين فولكس واگن كه دم درب خانه ايستاده بود نمودند و مستقيما به تهران در باشگاه افسران بردند . غروب آن روز ايشان را با اتومبيل جيپي كه پنجره هايش با پارچه سياه رنگي پوشيده شده بود از باشگاه افسران خارج ساخته و به پادگان قصر بردند

و نوزده روز تمام يعني تا چهارم تير ماه را در زندان مذكور گذرانيدند. سپس ايشان را از آنجا به پادگان عشرت آباد منتقل ساختند. (13) سلولي كه امام در آنجا زنداني بود، محلي كوچك به اندازه شش متر مربع به ابعاد دو متر در سه متر بود. رژيم شاه تحت فشارهاي فراوان داخلي و اعتراضات شديد حوزه هاي علميه عراق و ايران و مهاجرت علما به تهران نتوانست رهبر قيام را در اين سلول نگه دارد و پس از دو ماه در دوازدهم مرداد 1342 ش ايشان را به «داووديه» كه به تصور رژيم شاه جايي دور افتاده بود، منتقل كرد. مردم مسلمان تهران به محض شنيدن خبر انتقال امام به اين مكان، راهي داووديه شدند و در ملاقات با ايشان از فجايع 15 خرداد و سفاكيهاي ستمگران سخن گفتند و امام از اين بابت سخت متأثر گرديدند. نيمه هاي شب نيروهاي امنيتي خطاب به رهبر نهضت گفتند: بايد مكان ديگري براي اقامت بيابيد. بلافاصله آقاي روغني كه از تاجران صاحب اعتبار تهران بود از حضرت امام درخواست نمود تا به منزل ايشان در قيطريه بيايند و امام پيشنهاد وي را پذيرفتند و به خانه وي رفته و چند روز بعد به منزل ديگري نقل مكان كردند و هشت ماه در آنجا اقامت داشتند. اين خانه رو به روي كوچه تهرانچي قرار داشت و مرحوم روغني هم در آن زندگي مي كرد . در اين مكان تنها افراد خاصي اجازه داشتند با امام ملاقات كنند و مأموران امنيتي رژيم سخت مراقب ارتباطهاي امام بودند. خانه نخست در سالهاي اخير ويران شده و به جايش

يك مجتمع مسكوني ساخته اند ولي بناي دوم باقي است. رژيم براي فرونشاندن نارضايتيهاي عمومي و به دنبال آخرين تلگراف كه از حوزه علميه قم خطاب به حسنعلي منصور نخست وزير وقت مخابره و انتشار يافت در شب سه شنبه هيجدهم فروردين 1343 ش امام خميني را آزاد نمود. پس از ده ماه ايشان وارد خانه خويش در شهر مقدس قم گرديد و موجبات شادماني علاقه مندان را فراهم ساخت. (14) اما در شب سيزدهم آبان 1343 و يك هفته پس از اعتراض امام خميني به تصويب لايحه كاپيتولاسيون، خانه ايشان را محاصره نموده و با وحشي گري خاصي معظم له را شبانه دستگير كرده به تهران انتقال دادند و روز بعد كه مطابق 29 جمادي الثاني سال 1384 ق بود ايشان را به تركيه تبعيد نمودند و به هتلي در بلوار پالاس طبقه چهارم اتاق شماره 514 كه از قبل مهيا شده بود بردند. اين هتل در مركز شهر آنكارا قرار داشت و چون خبرنگاران به آنجا آمدند بعد از ظهر پنج شنبه 14 آبان 1343 ش امام خميني را به ساختمان ديگري در خيابان آتاتورك به نام ساختمان «فتوتم» انتقال دادند. پس از تغييرات پياپي محل اقامت امام، در 21 آبان، مطابق 7 رجب سال 1384 ق ايشان را به شهر بورسا واقع در 460 كيلومتري غرب آنكارا حوالي درياي مرمره منتقل كرده و در يكي از ساختمانهاي جنوبي آن اسكان دادند و در سيزدهم دي همين سال، رژيم فرزند ارشد امام را نيز به تركيه تبعيد كرد و شهيد حاج آقا مصطفي خميني به نزد پدر بزرگوار خويش شتافت. مدت اقامت امام

در تركيه يازده ماه به طول انجاميد . (15) در اين مدت با وجود آنكه امام در شرايطي سخت به سر مي برد كتاب تحرير الوسيله را به رشته تحرير در آورد. (16)

كلبه كوچك شاه با تصور اينكه اهل جمود و خمود در عراق مي توانند در شخصيت حضرت امام تأثير منفي بگذارند، در تاريخ 13 مهر 1344 قائد بزرگ را همراه فرزند برومندشان از تبعيدگاه تركيه به عراق منتقل ساخت. (17) امام در بدو ورود به عراق، همراه فرزند ارشدش عازم شهر كاظمين شد. و در مسافرخانه جمالي اين ديار مقدس اقامت گزيد. صاحب مسافرخانه چون رهبر نهضت ايران را شناخت در مقام تكريم برآمد و با اصرار زياد، ايشان را به منزل شخصي خويش برد. در پانزدهم مهر ماه امام و شهيد سيد مصطفي خميني در حالي كه انبوهي از روحانيان نجف و كاظمين آن دو را همراهي مي نمودند به سوي سامرا حركت كردند و در ميان استقبال صميمي علما و مردم اين ديار ابرار، به مدرسه مرحوم شيرازي وارد شدند و عصر روز بعد به كربلا عزيمت نمودند و با شور و اشتياق خاصي بارگاه مقدس امام حسين (ع) و ساير شهيدان كربلا را زيارت كردند. حضرت امام پس از سكونت در نجف به مناسبتهاي ويژه به اين شهر مي آمد و در مدت كوتاه اقامت خويش در خانه اي كه به يك نفر كويتي تعلق داشت، اقامت مي كرد. اين خانه در انتهاي بازار رو به روي حرم حضرت سيد الشهدا (ع) قرار داشت و فاصله اش تا حرم طولاني نبود. (18) حاج شيخ نصر الله خلخالي كه از دوستان

آقا بود براي امام در نجف منزلي محقر تهيه نمود كه برخي طلبه ها و مردم به سفارش وي، لوازمي چون فرش كهنه، گليم مندرس، سه چهار دست رختخواب، وسايل چاي براي پذيرايي از جمعيت، تدارك ديدند. امام از كربلا كه آمد وارد اين منزل كوچك شد كه چون آشپزخانه اش خيلي كوچك بود ديگ غذا را در حياط مي گذاشتند. دو اتاق به مساحت هر كدام دوازده متر مربع در پايين و دو اتاق در بالا داشت كه يكي قابل استفاده نبود؛ يكي از اتاقها براي امام مفروش گشت و خانه مجاور را جهت بيروني اجاره كردند. (19) اين خانه محقر و فرسوده در يكي از كوچه هاي خيابان الرسول نجف قرار داشت و امام همچون صدها طلبه معمولي در آن اجاره نشين بود. (20) اما اين خانه كوچك كانون قيام بود و نقطه اميد امت مسلمان بشمار مي رفت و به همين دليل دستگاه استكبار فشارهاي زيادي را متوجه آن ساخت. در آغاز، رژيم عراق چون با ايران روابط خوبي نداشت اجازه داد رهبر كبير انقلاب اسلامي تلاشهاي سياسي خود را ادامه دهد. (21) حضرت آيت الله فاضل لنكراني نقل مي كند: وقتي وارد بيروني منزل امام شدم ديدم خانه بسيار محقر و كوچكي است كه شايد حياطش مجموعا 13 يا 14 متر مساحت بيشتر نداشت، اتاقهايي در قسمت پايين داشت. اتاق بالا سالها بود كه رنگ آميزي نشده و يك حالت تقريبا ناراحت كننده اي در آن ديده مي شد امام راضي نمي شدند تعمير شود و مي گفتند: به همين سبك باشد و اگر به آن صورتي بدهيم با زندگي طلبگي

ما مناسبت و موافقتي ندارد. (22) در بيروني اين منزل فرش قالي نبود و آن را با زيلوهايي كه از ايران آورده بودند، فرش كردند، چون گاهي نماز جماعت برگزار مي شد و جا تنگ بود و فرش نبود برخي از ياران امام به ايشان گفتند اين گليمها مناسب نمي باشند، امام فرمود، مگر منزل صدر اعظم است و سرانجام اجازه نداد و حتي راضي نبود در آن پتو بياندازند و آن را يك امتيازي تصور مي كرد. (23) در نجف رسم بود براي خنكي داخل خانه از كولرهاي دستي استفاده مي كردند تا از هواي زيرزمين استفاده شود و چون نجار آوردند تا مقدمات كار را فراهم سازد و جعبه اي براي پنكه درست كند امام با لحني كه شدت داشت خطاب به اطرافيان فرمود: شما همه دست به يكي كنيد كه مرا جهنمي نماييد! ! همه ترسيده بودند. سرانجام با اصرار زياد، امام قبول كرد كه آن دو قطعه فيبر نصب گردد و پنكه در آن جاي گيرد. (24) ساختمان بيروني اين منزل خيلي فرسوده بود و آيت الله اشراقي پيشنهاد كرده بود كه رنگ آميزي شود ولي امام فرموده بود: از پول بيت المال نمي توانم بدهم. آقاي اشراقي قبول كرده بود از پول خود بدهد و وقتي امام به كربلا مشرف مي شود، فرصت را غنيمت شمرده اتاق بيروني را درست كردند و در اطراف آن تشك گذاشتند هنگامي كه امام بازگشت و اتاق را ديد ناراحت شده و به آقاي رضواني فرمود: من گفته بودم رنگ كنيد ولي نه اين طور. با آنكه كار زيادي نشده بود و فرش اتاق

همان زيلو بود و در اطراف آن تشك انداخته و پارچه هاي ارزان هم براي روي آنها خريده بودند. (25) خانه اي كه امام در نجف اجاره كرده بود پله هاي خيلي بلند و تنگي داشت كه رفتن به طبقات دوم و سوم و پشت بام از طريق آنها مشكل بود. پشت بام دري داشت كه روزها آن را باز مي كردند و شبها بايد بسته مي شد. امام بعد از صرف شام و مسواك كردن هر شب اين پله ها را طي مي كرد و شخصا اين در را مي بست. روزي يكي از افراد خانواده گفت: اين كار شما نيست. امام فرمود : نه براي من زحمتي ندارد و سخت نيست. (26) دكتر صاحب حكيم مي گويد: منزل امام در وسط كوچه اي تنگ و آسفالته قرار داشت كه در ميان آن جوي آب كوچكي روان بود و دو قسمت بيروني و اندروني داشت. من معاينه امام را به عنوان دندانپزشك در اندروني انجام مي دادم كه از حياطي بدون سايبان تشكيل شده و ديوارهايش با آجر زرد مربع شكل ساخته شده و در لابلاي آنها براي استحكام بيشتر گچ بكار رفته بود، همه پنجره ها مشرف به حياط بودند. (27) خبرنگار روزنامه لوموند چنين گزارش مي دهد: اكنون ما در حضور آيت الله خميني در اتاقي به مساحت دو متر در دو متر و در خانه اي هستيم كه در دورترين قسمت نجف واقع است؛ شهري كه از لحاظ آب و هوا يكي از مناطق كويري عراق است... در پيچ يكي از كوچه هاي تنگ نجف كه خانه ها براي آنكه سپري

در مقابل تابش سوزان آفتاب باشد، سخت به هم فرو رفته اند، مسكن محقر آيت الله خميني قرار دارد. اين خانه نظير مسكن فقيرترين افراد نجف است، در سه اتاق آن حداكثر دوازده تن از نزديكان وي حضور داشتند. در اين منزل كوچك از قدرت رؤساي شورش و يا مخالفاني كه در تبعيد به سر مي برند نشان و علامتي ديده نمي شود و بدين جهت آيت الله خميني قدرت آن را دارد كه ايران را به حركت درآورد و قيام برانگيزد. (28) خانم حائري، همسر مرحوم آيت الله سيد مصطفي خميني نيز مي گويد: زندگي ما در نجف خيلي ساده بود و با كمترين وسايل روزگار مي گذرانيديم. در آن هواي گرم نجف هشت سال يخچال و كولر نداشتيم و از فرش بي بهره بوديم ولي سيد مصطفي مي گفت بايد اين طور زندگي كرد . (29)

* هجرت تاريخ ساز بعد از آشتي ايران و عراق بلافاصله براي فعاليتهاي سياسي امام و يارانش محدوديت ايجاد شد و مأمورين، بيت حضرت امام را محاصره كردند و نگذاشتند كسي وارد شود. اين وضع پانزده روز ادامه داشت، وقتي رهبر كبير انقلاب اين مراقبت و محاصره شديد را ملاحظه فرمود تصميم به هجرت گرفت و فرمود: از عراق به كويت خواهم رفت. و سرانجام در يازدهم مهر سال 1357 هجرت تاريخ ساز امام صورت گرفت و به مرز كشور كويت رفت ولي با ممانعت دولت كويت تصميم گرفته شد به فرانسه عزيمت نمايد. (30) حضرت امام خميني پس از ورود به پاريس در منزل يكي از دانشجويان در محله كشان يكي از محلات مركز حكومت فرانسه اقامت

گزيد. البته منزل اجاره اي بود و شرط امام براي سكونت نيز پرداخت اجاره آن بود. از آنجا كه خانه در طبقه چهارم يك ساختمان واقع شده بود، رفت و آمد زياد به منزل امام باعث ناراحتي همسايه ها مي شد. لذا خانه اي در نوفل لوشاتو كه از روستاهاي حومه پاريس بود و در پنجاه كيلومتري آن قرار داشت انتخاب شد و به آنجا تشريف برد. نظر امام اين بود كه محل اقامتشان ساختماني باشد كه در اطرافش همسايه اي وجود نداشته باشد تا براي مجاورين زحمتي فراهم نشود. برادراني كه در پاريس بودند موفق نشدند منزلي با اين ويژگي در پاريس بيابند، از اين رو منزل يكي از برادران ايراني مقيم نوفل لوشاتو را كه خالي از سكنه بود پيشنهاد كردند. اين خانه كوچك داراي دو اتاق تودرتوي به مساحت هفت و نه متر مربع بود كه در انتهاي اتاق عقبي پستوي كوچكي قرار داشت. در كنار اتاق اول آشپزخانه شش متري و يك دستشويي قابل مشاهده بود. حمام در زيرزمين بود كه دستگاه تكثير نوارهاي امام را در زير زمين قرار دادند. امام در اتاق عقبي، حاج احمد آقا در پستو و برادران همراه در اتاق جلويي استقرار يافتند. زماني كه هوا مساعد بود در محوطه نسبتا وسيع مقابل خانه فرشي مي گسترانيدند كه امام به آنجا تشريف مي برد. ايشان براي وضو ساختن و يا به هر دليل ديگري كه قصد خروج از اتاق را داشت بايد از اتاق برادران مي گذشت. (31) سرانجام حضرت امام پس از 14 سال در دوازدهم بهمن 1357 در ميان استقبال گرم و پرشور امت

مسلمان ايران به اين سرزمين بازگشت و پس از زيارت شهدا در بهشت زهرا و ايراد آن سخنراني تاريخي به مدرسه رفاه واقع در تهران وارد شد. اين مدرسه با حياط محقرش و كوچه اي كه در آن باز مي شد گنجايش جمعيت مشتاق ديدار كننده را نداشت. لذا ستاد استقبال از امام كه به تشكيلات اداره انقلاب تبديل شده بود به اين مدرسه انتقال يافت و مقر امام و ستاد اداره منزلشان به مدرسه علوي كه نزديك مدرسه رفاه در نزديكي ميدان بهارستان يعني در شرق آن قرار داشت منتقل شد. مشتاقان امام از روز سيزدهم بهمن به بعد از در شرقي مدرسه علوي كه به كوچه بن بستي در خيابان ايران باز مي شد وارد حياط شده و حضرت امام در كنار پنجره ساختمان به ابراز احساسات آنان پاسخ مي گفت. سپس جمعيت از در غربي كه در مدرسه رفاه قرار داشت خارج مي شد. اتاق زندگي و محل ملاقاتهاي رهبر كبير انقلاب جاي محقري بود با ابعاد دو و نيم متر در سه و نيم متر كه با فرشهاي ارزان مفروش گشته بود و جز پتو و پشتي امكانات ديگري در آن مشاهده نمي گرديد.

مراجعت به قم در تاريخ دهم اسفند ماه سال 1357 حضرت امام خميني مدرسه علوي را ترك نموده و عازم قم شد. خانه امام در محله يخچال قاضي كه قبل از دوران تبعيد در آن مي زيست در محلي قديمي قرار داشت و كوچه هاي باريك آن ظرفيت هزاران ديدار كننده را نداشت. در جنوب شرقي پل حجتيه كوچه اي 6 متري قرار داشت كه فاصله آن را

با مسير رودخانه فصلي محوطه اي وسيع كه زمين خالي بود تشكيل مي داد. آيت الله اشراقي داماد حضرت امام در اين خانه مي زيست ايشان به حضرت امام پيشنهاد نمود كه اين كوچه را براي اقامت انتخاب كند زيرا با وجود محوطه اي وسيع اين ازدحام براي مجاورين زحمتي فراهم نمي كند. منزل آيت الله يزدي كه در مجاورت آن قرار داشت به عنوان محل سكونت امام در اختيار ايشان قرار گرفت و منزل آيت الله اشراقي، محل استقرار دفتر امام گرديد. خانه مساحتي در حدود 300 متر داشت و يك سوم آن حياط خانه بود. ساختمان داراي يك سرداب و يك طبقه بود و با نصب بلندگو روي پشت بام، حضرت امام براي ديدار با مردم روي بام مي رفتند؛ به نحوي كه براي همه مردم قابل رؤيت بود و ايشان هم مي توانستند همه مردم را مشاهده كرده و به ابراز احساسات آنان پاسخ گويند. اين خانه مركز رهبري انقلاب و تصميم گيريهاي سرنوشت ساز بود. (32) در اين خانه بعضي روزها امام متجاوز از شش ساعت با مردم ديدار مي كرد و هيچ گاه از ملاقات با آنان خسته نمي شد. برخي شبها تا ساعت ده نيز مردم خانه امام را ترك نمي كردند و از پشت خانه فرياد مي زدند: ما منتظر رهبر هستيم و امام با فرياد آنان از خانه بيرون مي آمد . بسياري از روزها در اتاقي محقر متجاوز از صد و پنجاه نفر در هواي گرم و با روشنايي نورافكنهاي تلويزيون و در حالي كه بوي عرق و تنفس مردم آنجا را مثل يك بخاري گرم

كرده بود مي نشست. نقل كرده اند ازدحام گروههاي ملاقات كنندگان به حدي بود كه استاد مطهري يك هفته قبل از شهادتشان جهت ملاقات با امام آمد و از ساعت هشت صبح تا هشت شب در كنار اتاق امام نشست ولي موفق به ديدار با آن بزرگوار نشد و در ملاقاتهاي بعد توانستند امام را زيارت كنند. يك روز امام زودتر از برنامه هر روز به بيرون خانه رفت در حالي كه مردم پشت نرده هاي خانه در فشار ايستاده بودند و در هنگام آمدن رهبرشان كوشيدند كه دربها زودتر باز شود. امام كه اين وضع را مشاهده كرد به اطرافيان تأكيد نمود كه تا فردا بايد اينها جمع آوري شود. در هواي سرد و گرم امام به پشت بام مي آمد و به احساسات مردم پاسخ مي داد و دست مباركشان همچون پرچمي استوار كه بر دوش قهرماني باشد بالا مي ماند. وقتي برف مي باريد مي خواستند بالاي سر امام چتر بگيرند ايشان عصباني شده و مي فرمود: مگر مردم چه مي كنند. (33) سرانجام در روز سوم بهمن ماه سال 1358 امام خميني به دليل كسالت قلبي به بيمارستان قلب تهران انتقال يافت.

اقامت در جماران به دليل آنكه امكانات كافي براي معالجه امام در قم نبود و ايشان به مراقبت بيشتري نياز داشت از اين جهت بنا به دستور پزشكان اين جابه جايي صورت گرفت و رهبر كبير انقلاب حدود دو ماه در بيمارستان قلب شهيد رجايي واقع در پارك ملت در خيابان ولي عصر بستري گرديد . پس از حصول بهبودي نسبي، پزشكان توصيه كردند محل مناسبي براي اقامت امام در

تهران انتخاب شود كه آلودگي هوايي كمتري داشته باشد و در دسترس پزشكان و تجهيزات بيمارستاني باشد و صلاح نديدند دوباره امام به قم برگردد. البته يك روز خود امام در بيمارستان قلب فرمود كه بايد از اين محيط بيرون بروم، اينجا بيشتر مرا بيمار مي كند و من باكي ندارم و اگر وسايل را فراهم نكنيد خودم مي روم. شوراي پزشكي با بيرون رفتن امام در صورتي موافق بودند كه فاصله بين محل سكونت ايشان و بيمارستان قلب زياد نباشد. جنوب تهران مشكل آلودگي هوا و بعد مسافت داشت و در اطراف بيمارستان تفحص گرديد اما خانه مناسبي پيدا نشد. شرايط قلب امام به گونه اي بود كه بايد حتما در مكاني كه هواي مناسب دارد ساكن شود؛ در نتيجه در خيابان دربند براي امام جايي را در نظر گرفتند كه چون با بيمارستان فاصله داشت تجهيزات مراقبتهاي پزشكي را در همان منزل مستقر كردند. ساختمان مزبور سه طبقه داشت. روزهاي نخست در طبقه هم كف پاسداران مي نشستند. طبقه دوم براي خانواده و سومين طبقه به ديدارها و ملاقاتها اختصاص يافت. امام از ابتدا كه به اينجا آمد ناراحت بود، زيرا ساختمان بلند به نظر مي رسيد و نماي بيروني آن سنگ بود. البته از نظر فضاي دروني اين منزل به درد يك فرد متوسط تهراني مي خورد و تجملات و تشريفاتي نداشت. با اين وجود امام تأكيد داشت كه حتما منزل مناسب با وضع خودشان پيدا شود كه يافتن چنين خانه اي مقدور نبود. بعد از چهار ماه امام تأكيد فرمود كه اگر برايم منزل مناسبي نيابيد به قم مي روم. اين

اتمام حجت در حالي بود كه پزشكان بر اقامت ايشان در تهران اصرار مي ورزيدند و يافتن خانه اي ساده با خشت و گل هم در شمال تهران و نزديك بيمارستان كار آساني نبود. (34) تا آنكه در جماران ابتدا در منزل يك بنا كه حدود صد متر مساحت داشت ساكن گرديد و محل كارشان همانجا بود. (35) حجت الاسلام و المسلمين امام جماراني در همين زمينه نقل مي كند: يك روز حاج احمد آقا آمدند منزل ما كه برويم جاي مناسبي براي سكونت امام بيابيم ولي گويا موفق نشديم. ظهر در منزل ناهار مي خورديم كه خطاب به مرحوم احمد آقا گفتم: اگر منزل ما به دردتان بخورد، خانه كوچك اخوي و خواهرم را با حسينيه يكي كرده تا بتواند خواسته هاي ايشان را برآورده سازد. احمد آقا برآوردي نمود و گفت مناسب است ولي بايد مادرم آن را بپسندد. خانم همان روز تشريف آوردند و آنجا را ديدند و با اينكه مطلوبشان نبود، ولي به خاطر امام پذيرفتند . حسينيه در جداگانه اي داشت كه آن را تنها به خاطر رهبر كبير انقلاب گشودند. سه چهار روز بنايي صورت گرفت زيرا ساختمان تكميل نبود. قرار شد كارها زودتر پيش برود ولي اين تعميرات جزئي چهار روز طول كشيد و امام چون متوجه شدند اصلاحات مزبور لازم است راضي شده و چهار روز مهلت دادند. و پس از آن به مكان مزبور انتقال يافته و فرمودند: منزل مناسب ما اينجاست. با وجود اينكه كسي از ساعت ورود امام به منزل مزبور اطلاع نداشت ولي در كوچه باريك منتهي به حسينيه تا چشم كار مي

كرد جمعيت با هيجان شگفتي فرياد مي زدند : صلي علي محمد، رهبر ما خوش آمد. و امام در ميان اين فريادها و هيجان مردم و چراغانيهاي اهالي محل با يك اتومبيل بليزر وارد جماران گرديده و چون داخل خانه شد و به اطراف و اتاقي كه در آن مي نشست نگاهي كرد، فرمود: «حالا راحت شدم، چون در اين چهار ماه مدام در عذاب بودم.» هر كسي هم به ايشان مراجعه مي نمود، مي فرمود: جاي بسيار خوبي است. و در همان شب اول براي نخستين ملاقات با مردم به حسينيه جماران آمد. (36) يك روز امام ملاحظه فرمود كه در طبقه بالاي حسينيه بناها و كارگران مشغول گچ كاري هستند . با عصبانيت فرمود: بگذاريد من بميرم و بعد شما اين كارها را انجام دهيد. با اينكه اجاره منزل پرداخت مي شد قبل از ماه مبارك رمضان امام دستور داد اعضاي اين خانه ها بيايند و با من صحبت كنند من خاطرم جمع نيست كه آيا در اين منزل كه مي مانم صاحبانش راضي هستند يا خير. امام جماراني، برادرش و اعضاي خانواده آمدند، امام اول از مردها پرسيدند: آيا شما راضي هستيد يا خير؟ آنان در مقابل رهبر خيلي تعارف كردند كه شما به ما، فاميل و محلمان افتخار داديد و تا قيامت از اين موهبت الهي قدرداني مي كنيم، امام فرمود: اين تعارفات را كنار بگذاريد و به طور جدي بگوييد: آيا رضايت داريد يا خير؟ كه آنان توضيح دادند و اظهار رضايت كرد. آنگاه به زنها فرمود بيايند. خانمها وارد شدند . از آنان سؤال شد كه امكان دارد شما

به چيزي در زندگي علاقه مند باشيد و نخواهيد جاي ديگر برويد، بانوان نيز اظهار رضايت كردند، آنگاه امام فرمودند: حالا مي مانم. (37) اين خانه كه بعد از رحلت پدر آقاي امام جماراني در اختيار بازماندگان ايشان قرار گرفت بخش كوچكي داشت با مساحت حدود 120 متر مربع و هفتاد متر زير بنا كه در اجاره امام قرار گرفت. منزل ساده و كوچك مزبور را همه از نزديك يا از طريق سيماي جمهوري اسلامي ديده اند و طي يك دهه جايگاه انساني بود كه بر اريكه دلهاي مشتاق صدها ميليون مسلمان و انسانهاي محروم جهان حكومت مي راند و با تكيه بر ايمان و نفوذ معنويش ابرقدرتها را به لرزه درآورد . يكي از خبرنگاران خارجي كه سخت از مشاهده اين خانه و اقامتگاه امام شگفت زده شده بود و با وجود آنكه با چشم خود اين واقعيت را مي ديد باز هم برايش قابل هضم و باور نبود و دنبال چيزي غير عادي مي گشت تا حس كنجكاوي خود را ارضا كند، روي حياط كوچك منزل امام داربستي فلزي نصب شده بود تا به منظور جلوگيري از سرماي زمستان و آفتاب و گرماي تابستان روي آنها پارچه برزنت پهن شود؛ پرسيد اين لوله ها و نرده ها براي چيست و بعد افزود: آيا واقعا خانه امام همين است؟ ! با توضيح حجت الاسلام و المسلمين رحيميان تعجب او زيادتر شد، زيرا ايشان اظهار داشت: تازه اين خانه ملك امام نمي باشد و اجاره اي است. شگفتي او شدت يافت و تصور چنين واقعيتي او را چنان تحت تأثير قرار داد كه اشك در

چشمانش حلقه زد و منقلب شد؛ انگار كه افق جديدي به رويش گشوده شده كه ديدگانش از مشاهده آن ناتوان است. (38) امام خميني در نگهداري از خانه به رعايت موازين و احكام شرعي به ويژه در مورد حقوق صاحب منزل پايبندي و تأكيد زيادي داشت و الگويي از يك مستأجر خوب و متشرع بود. با آنكه موجر سكونت امام را در خانه خويش بهترين و بزرگترين افتخار مي دانست و از مقلدان و دلباختگان آن حضرت بود ولي ايشان همچون فردي عادي گويي كه هيچ گونه ارتباطي بين مالك و مستأجر وجود ندارد به احكام شرعي مربوطه التزام داشت. روزي براي تأمين نور كافي و متناسب كه براي فيلمبرداري از برخي ملاقاتها مورد نياز بود سه نقطه از گچ سقف اتاق را كه هر يك به ابعاد پنج سانتي متر در پنج سانتي متر بود، زير تير آهن تراشيده بودند تا نورافكنها را به آن نقاط جوش دهند. صبح وقتي عده اي از اعضاي دفتر امام طبق معمول خدمت ايشان مشرف شدند امام پيش از هر سخني با لحني آميخته به تغير و سيمايي ناراحت و مضطرب فرمود: چرا اين كار را كرده اند؟ به عرض رسيد: براي تأمين نور جهت فيلمبرداري است. امام پس از لحظه اي تأمل و سكوت تلخ افزود: چرا بدون اجازه صاحب خانه اين تصرفات را مي كنند؟ با اين برخورد شديد، آن برنامه منتفي گرديد و جاهاي تراشيده شده مرمت گشت. (39) در منزل امام يك چراغ اضافه پيدا نمي شد كه روشن باشد و برخي مواقع خود امام در حالي كه مشغول ملاقات با شخصيتها و افراد

بود وقتي متوجه مي شد كه چراغ دستشويي بي جهت روشن است شخصا بلند مي شد؛ بدون آنكه به ديگري امر كند آن را خاموش كند. ايشان مدام به اطرافيان توصيه مي كرد در استفاده از امكانات خانه نهايت دقت را نموده و در حفظ و حراست ملزومات منزل كوشا باشند. (40) براي انتخاب منزل امام در جماران كسي مقدمه چيني براي مراعات برخي مسايل امنيتي را نكرده بود ولي خواست خدا بود كه اين خانه در مقابل كوه قرار گيرد و در زير پوششي از درختان سربفلك كشيده استتار گردد و از لحاظ حملات هوايي دشمن محيط امني محسوب گردد. به همين دليل راديو آمريكا در گزارش خود گفت جايي را براي سكونت ايشان در نظر گرفته اند كه به هيچ وجه حمله هوايي به آن ميسر نمي باشد! پس از مدتي از طرف ارتش آمدند تا جايي را براي فرود هلي كوپتر فراهم آورند كه اگر حادثه اي روي داد بتوانند بدون درنگ امام را از جماران به جاي ديگر انتقال دهند. وقتي امام متوجه صداي ماشينهايي شد كه مشغول مسطح كردن زمين در حوالي محل اقامت ايشانند، بلافاصله پرسيد: چه مي كنند؟ پاسخ داده شد: براي فرود آمدن هلي كوپتر. فرمود: براي چه منظوري و چه كسي گفته است؟ در آن ايام نماينده ايشان در ارتش، حضرت آيت الله خامنه اي بود. وي را فراخوانده و خطاب به ايشان فرمود: راضي نيستم چنين كاري صورت گيرد و اين را بدانيد هر شرايطي در اينجا پيش آيد به هيچ كجا نمي روم و از ادامه اين برنامه رضايت ندارم. بلافاصله آن زمين را

به همان حال گذاشتند. (41) حضرت امام راضي نبود زندگي متفاوتي از قشر محروم جامعه داشته باشد. روزهاي سخت جنگ تحميلي بود و دشمن با حملات هوايي و موشكي نقاط گوناگون كشور را مورد هدف وحشيانه خود قرار داده بود. افراد متمكن با پناه بردن به محلهاي امن، خود را از تيررس يورشهاي خصم نجات داده بودند ولي مردمان عادي و محرومان با استقامت و پايداري وصف ناپذيري به سكونت خود در شهرها ادامه دادند. در اين هنگام قرار شد براي امام پناهگاهي احداث شود. وقتي ايشان از موضوع مزبور باخبر شد، فرمود: به هيچ وجه آنجا نخواهم رفت! پناهگاه ساخته شد ولي تا آخرين لحظه امام را در خود نديد. اصرار مسؤولان كشور هم فايده اي نداشت، (42) يك مرتبه حاج آقا احمد به ايشان گفت: بياييد و حداقل اينجا را ببينيد! امام فرمود: از همين بيرون پيداست. و چون باز هم به ايشان براي استفاده از پناهگاه در هنگام حملات هوايي اصرار شد، فرمود: نمي روم. مردم بايد بدانند كه اگر من به جايي بروم كه بمب، پاسداران اطراف منزلم را بكشد و مرا نكشد من ديگر به درد رهبري اين مردم نخواهم خورد، زماني مي توانم به مردم خدمت كنم كه زندگي ام مثل آنان باشد. (43) من هرگز محل اقامت خود را ترك نخواهم كرد و مي خواهم موشك به سرم اصابت كند و شهيد شوم ! (44) خانه و حسينيه جماران مدت ده سال ميزبان حضرت امام خميني بود. تيم پزشكي متشكل از متخصصان متعهد در مجاورت خانه امام استقرار داشتند. خانه روبه روي حسينيه به منظور ارايه خدمات درماني

و معالجات لازم در نظر گرفته شد و حضرت امام مشروط به اينكه مركز طبي مزبور خدمات عمومي ارايه دهد با تأسيس آن موافقت كرد. امام دو بار در اين بيمارستان بستري گرديد كه بار دوم عروج اندوهبار حضرتش رقم خورد اما پس از رحلت آن بزرگوار اين مكان به مثابه يادگار او بر جاي ماند و اتاق عمل وي اكنون به كانون زيارت عاشقانش تبديل گشته است. در روز و شب پانزدهم خرداد 1368 ميليونها نفر از مردم تهران و سوگواراني كه از شهرهاي ديگر آمده بودند در مصلاي بزرگ تهران اجتماع كردند تا براي آخرين بار با پيكر معطر و مطهر عبد صالحي كه با قيامش به احياي ارزشها و ميراندن رذايل پرداخت، وداع نمايند و در نخستين ساعات بامداد روز بعد، آن عاشقان كوي ولايت با چشماني اشكبار به امامت حضرت آيت الله گلپايگاني بر پيكر رهبر محبوب خويش نماز گزاردند و با تشييع با شكوهي بدن آن روح قدسي را كه ميهمان عرشيان گشته بود در مكاني كه اكنون به عنوان حرم مطهر امام خميني به ميعادگاه و زيارتگاه مسلمانان جهان و شيفتگان عالم تبديل شده، به خاك سپردند. اين بود شرحي مختصر از محل سكونت رهبري كه به عنوان احياگر اسلام ناب محمدي و بازگرداندن عزت بر باد رفته و ارزشهاي از ياد رفته در جهان مشهور است و آسمان دنياي تشيع را با طلوع خويش پرتو افشان نمود و بوستان معنويت را عطرآگين ساخت و چشمه ساز حكمت و انديشه و معارف قرآن و عترت را به سوي مزارع تشنه حقيقت جاري نمود. باشد كه علاقه مندان به ساخت

مقدس آن وجود پر بركت ساده زيستي و قناعت آن مرد خدا را سرمشق زندگي خويش سازند و سيره و سنت امام راحل را چون جويباري جاويدان در روابط اجتماعي خويش جلوه گر نمايند . پي نوشتها: 1 روزنامه جمهوري اسلامي، 26 تير ماه .1364 2 صحيفه نور، ج 17، ص .217 3 همان، ج 19، ص .157 4 مجله حضور، شماره اول خرداد، 1370، ص .36 5 آن موج آرام (ويژه نامه هشتمين سالگرد رحلت امام خميني)، ناشر مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خميني، ص .11 6 روزنامه اطلاعات (ضميمه)، ويژه هشتمين سال فراق يار، 13 خرداد 1376، شماره .21066 7 آن موج آرام، ص .11 8 بررسي و تحليلي از نهضت امام خميني، ج اول، سيد حميد روحاني، ص 36 .27 9 آن موج آرام، ص .17 10 فصلنامه ندا، شماره اول، ص .18 11 مصاحبه با مادر محترم شهيد آيت الله سيد مصطفي خميني، مجله حضور، شماره 21، پاييز 1376، ص 7 .23 12 پا به پاي آفتاب، ج دوم، ص .313 13 همگام با خورشيد، خاطرات حجت الاسلام و المسلمين اسماعيل فردوسي پور، ص 102 103 14 همان، ص 125، و نيز فصلنامه ندا، شماره اول، ص 35 36 و شماره 12، ص .16 15 آن موج آرام، ص .13 16 مقدمه كتاب تحرير الوسيله و نيز نك: همگام با خورشيد، ص .177 17 همگام با خورشيد، ص .181 18 آن موج آرام، ص .14 19 پاي صحبتها و خاطرات يار آفتاب، مجله ندا، شماره دوازدهم، ص .17 20 در سايه آفتاب، ص .82 21 دليل آفتاب، ص 142؛ فصلنامه

ندا، شماره اول، ص 75؛ همگام با خورشيد، ص .195 22 سرگذشتهاي ويژه از زندگي حضرت امام خميني، ج 6، ص .123 23 همان، ص 140 و نيز ج اول، ص 17 18؛ گلهاي باغ خاطره، ص .60 24 سرگذشتهاي ويژه از زندگي امام خميني، ج اول، ص 12 .13 25 همان، ج 4، ص 134 .135 26 پا به پاي آفتاب، ج اول، ص .140 27 مجله حضور، ويژه نامه چهاردهمين سالگشت انقلاب اسلامي، بهمن 1370، ص .85 28 اسناد و تصاويري از مبارزات خلق مسلمان ايران، ج اول، قسمت اول، ص 2 3 (انتشارات ابوذر، مهر 1357) ؛ تفسير آفتاب، محمد رضا حكمي، ص 410 411؛ مجله نور علم، دوره سوم، شماره 31، مقاله نجوم امت به قلم ناصر باقري بيدهندي، ص 111 .112 29 اطلاعات بانوان، سه شنبه 25 شهريور 1359، شماره 8، ص .6 30 همگام با خورشيد، ص 379 و .421 31 پا به پاي آفتاب، ج دوم، ص 144؛ سرگذشتهاي ويژه ...، ج اول، ص 43 45؛ همگام با خورشيد، ص 335 .446 32 آن موج آرام، ص .16 33 سرگذشتهاي ويژه، ج دوم، ص 73 .74 34 پا به پاي آفتاب، ج دوم، ص 249؛ سرگذشتهاي ويژه...، ج دوم، ص .85 35 دليل آفتاب، ص .155 36 پا به پاي آفتاب، ج دوم، ص .251 37 ويژگيهايي از زندگي امام خميني، انصاري كرماني، ص 61؛ سرگذشتهاي ويژه...، ج دوم، ص 84؛ پا به پاي آفتاب، ج اول، ص 249؛ فرازهايي از ابعاد روحي، اخلاقي و عرفاني امام خميني، مجله پيام انقلاب، شماره 52، اول اسفند 1360، ص .26

38 در سايه آفتاب، ص 83 .84 39 همان، ص 52 .53 40 مجله پيام انقلاب، شماره 52، ص .25 41 پا به پاي آفتاب، ج دوم، ص 252 .253 42 همان، ج اول، ص 249 .250 43 همان، ج اول، ص .85 44 همان، ص .250 منابع مقاله:

مجله پيام زن، شماره 91، گلي زواره، غلامرضا ؛

امام، انقلاب، راه ها و دشواري ها

امام، انقلاب، راه ها و دشواري ها امام قدس سره چگونه توانست در اوج اختناق و سلطه نظامي و امنيتي رژيم ستم شاهي، انقلاب را پي ريزي كند؟ امام قدس سره چگونه توانست در اوج سلطه امريكا بر اين كشور، بر ضد آمريكا و دست نشانده او، شاه، دست آنان را از اين كشور كوتاه كند؟ امام قدس سره چگونه توانست نيروهاي مؤمن و خداجو را در مسير انقلاب متحد و آنان را رهبري كند؟ امام قدس سره چگونه توانست در اوج ابتذال فرهنگي، سقوط اخلاقي و غربزدگي كه حكومت شاه در اين كشور پديد آورده بود، اسلام و قرآن را زنده كند؟ امام قدس سره چگونه توانست روحانيان سراسر كشور و حوزه هاي علميه را به رغم اختلاف سليقه و ديدگاه ها در جهت انقلاب هماهنگ سازد؟ اينها گوشه اي از سؤال هايي است كه امروز، نسلي كه آن سال ها را نديده مطرح مي كند، نسلي هم كه خود در آن سال ها شاهد سيل حوادث و تحولات و پيشرفت انقلاب و ناظر فراز و نشيب ها بوده آن حوادث را با تعجب و ناباوري مرور مي كند، و به نسل امروز حق مي دهد كه چنين سؤال هايي را مطرح كند. حقيقت اين است كه

پاسخ اين سؤال ها چندان آسان نيست و در يك و دو مقاله نمي گنجد و براي يافتن آن ها بايد به خاطرات و يادداشت هاي شخصيت هاي بزرگ انقلابي و ياران ديرينه امام قدس سره و نيز به صدها كتاب مربوط به اسناد و سرگذشت و خاطره انقلاب مراجعه كرد. اما سعي ما بر اين است كه در اين نوشتار به صورت فشرده در اين باره پرتو افكني كنيم: آگاهي امام قدس سره از تاريخ ننگين پادشاهي پهلوي از نكته هاي ظريفي كه در ريشه يابي هاي تاريخي انقلاب اسلامي نبايد از آن غفلت كرد، علاوه بر شخصيت امام قدس سره، حضور او و شهود عيني او در جريان پيدايش و شكل گيري سلطنت دودمان پهلوي است. امام قدس سره كه از دوران جواني سري پرشور داشت و حوادث سياسي و اوضاع مملكتي را به دقت تعقيب مي كرد، خود ديده بود كه دست هاي پنهان و پيداي دولت هاي بيگانه و استعمارگر -مانند انگليس كه رضاخان قزاق را به قدرت رسانده بودند-، و چگونه درصدد اجراي برنامه هاي استعماري و ضد اسلامي و ضد مردمي خود به دست او برآمدند. او شاهد سياست ها و اقدامات رضاخان پهلوي در ضديت با مقدسات اسلامي (مانند كشف حجاب، قضيه مسجد گوهرشاد مشهد، و متحدالشكل ساختن لباس ها و در نتيجه تغيير لباس روحانيون و امثال اين ها) بود. از سوي ديگر ناظر محروميت ها و مشكلات مردم در زمان حكومت رضاخان پهلوي، و ضعف و حقارت وي در برابر بيگانگان و قلدرمآبي او در برابر مردم بود. او شاهد بود كه رضاخان با تمام قلدرمآبي

ها در برابر ملت و علماي اسلامي، چقدر در برابر دولت هاي بيگانه ضعيف و ناتوان است، به طوري كه با تجاوز قواي متفقين به ايران، به آن سوي مرزها تبعيد شد!. امام قدس سره شاهد بود كه با سلطه آمريكا در ايران (بعد از انگليس) دربار ايران چقدر در برابر اعمال نفوذ آمريكا تسليم و بي اراده است، و چگونه استقلال كشور تاراج شده و چگونه برنامه هاي استعمار فرهنگي به صورت سازمان يافته و هدايت شده، در اين كشور اجرا مي شود و چگونه سرمايه هاي ملي به غارت مي رود. با توجه به اين سوابق، امام قدس سره از سلطنت خاندان پهلوي، نفرتي ديرينه، خصومتي عميق و آشتي ناپذير داشت كه در جاي جاي سخنراني ها و بيانات و اعلاميه هاي امام قدس سره به چشم مي خورد. دشواري هاي نهضت از سال 1341 و 1342 كه مبارزات امام قدس سره آغاز شد دشواري ها و مشكلاتي در سر راه نهضت وجود داشت. از جمله اين كه بعد از نهضت ملي شدن صنعت نفت و مبارزات مرحوم آية الله كاشاني، بر اثر القائات سياست هاي استعماري و برداشت نادرست محافل روحاني و متدينين، مداخله روحانيون در سياست، خلاف تقوا و نزاكت ديني تلقي شد و «آخوند سياسي » عنوان نا مناسبي براي يك روحاني گرديد. دولت نيز اين تفكر را زير عنوان جدايي دين از سياست ترويج مي كرد. در اوايل انقلاب امام قدس سره مدت ها در گفتار و سخنراني هاي خود با اين برداشت نادرست مبارزه كرد. ايشان از مرحوم آية الله مدرس به عنوان روحاني شجاع و مبارز و

سياست مدار با شيفتگي و اعجاب و تحسين ياد مي كرد. امام قدس سره به تدريج توانست آثار منفي تفكر غلط دوري روحانيان از صحنه سياسي را از بين ببرد و قشر وسيعي از نيروهاي انقلابي روحاني و غير روحاني با ايمان را به صحنه سياست و انقلاب بكشاند. از جمله موانع بزرگ سلطه امنيتي و نظامي حكومت شاهنشاهي و حمايت بي دريغ آمريكا از اين رژيم بود. سازمان امنيت و اطلاعات شاه كوچك ترين حركت را با بي رحمي تمام سركوب مي كرد و تمامي مساجد و تكايا و محيطهاي دانشگاهي به شدت كنترل مي شد و به گويندگان و وعاظ اجازه و آزادي كوچك ترين انتقاد را نمي دادند. از طرف ديگر تمامي وسايل تبليغاتي در اختيار دربار و دولت بود و شب و روز از پيشرفت هاي موهوم و ره آوردهاي دروغين حكومت شاهنشاهي دم مي زدند در حالي كه دست روحانيت از اين گونه ابزارهاءخالي بود. سياست ابتذال فرهنگي و غرب زدگي و غرب گرايي و انحطاط اخلاقي نيز مشكلي ديگر بود كه دربار و مزدورانش مي خواستند با اين سياست، هويت مذهبي و ملي مردم مسلمان را مسخ كرده، آنان را با زندگي پوچ و پرزرق و برق و يك سلسله برنامه هاي فريبنده و مبتذل هنري سرگرم كنند و از انديشيدن در مسايل جدي، باز بدارند. عوامل پيروزي اما در برابر اين مشكلات و موانع، عواملي وجود داشت كه باعث پيروزي امام قدس سره و به ثمر رسيدن انقلاب شد. بايد توجه داشت كه ويژگي هايي در وجود امام و شرايطي در ايران جمع شده بود كه مجموعا باعث

پيروزي انقلاب شد. اگر حركت هاي اسلامي در برخي از كشورها به پيروزي نرسيده به اين علت است كه نه رهبري مثل امام خميني قدس سره دارند و نه شرايط ايران در آن كشورها جمع است. اين عوامل زياد بودند، اما مهم ترين آن ها را مي توان به دو دسته تقسيم كرد: 1) ضعف ها و اشتباهات شاه و دربار; 2) مزيت و نقاط قوت امام قدس سره. اينك دسته نخست را بررسي مي كنيم: فساد و آلودگي حكومت خاندان سلطنتي پهلوي نه تنها، خانداني، آلوده بود، بلكه فساد آفرين نيز بود. چنان كه گذشت رژيم شاه در سطح كشور سياست ابتذال فرهنگي و انحطاط اخلاقي را به شدت اجرا مي كرد و در دهه آخر حكومت خود، در اين زمينه بسيار گستاخانه عمل مي كرد. اين سياست غلط، ملت متدين و مسلمان ايران را كه ايمان و تدين در اعماق وجود آن ها نفوذ داشت و با معيارهاي ديني زندگي مي كرد سخت آزار مي داد و از اين رو حكومت شاه در بين ملت مسلمان، پايگاه مردمي و مشروعيتي نداشت. فساد مالي و ريخت وپاش اموال ملت و خوش گذراني هاي درباريان نيز مزيد بر علت بود. امام قدس سره روي اين مسايل تكيه مي كرد و از اين نظر سخنان او بر دل ها مي نشست و توده مسلمان را به سوي او جذب مي كرد و 2هريك از اعلاميه ها و پيام هاي امام قدس سره در اين زمينه تاثير وسيعي در بين ملت مي گذاشت. غفلت شاه از نيروي رهبري و مرجعيت الفباي جنگ اين است كه انسان بداند

چه نيرويي در اختيار دارد و دشمن داراي چه نيرويي است. امام قدس سره مي دانست شاه چه دارد، اما شاه نمي دانست (يا نمي خواست بداند) امام قدس سره چه دارد. شاه از ميزان نفوذ روحانيت و قدرت مذهب خبر نداشت. او كه پايگاه مردمي نداشت، براي ادامه حكومت، گذشته از ارتش و نيروهاي امنيتي دست پروده خويش، روزبه روز به غرب و آمريكا متكي تر مي شد و غرب زدگي را ترويج مي كرد و از ملت بيش تر فاصله مي گرفت در حالي كه اتكاي امام قدس سره به ملت و ايمان آنان بود. مرحوم جلال آل احمد در همان سال ها در كتاب غرب زدگي نوشت: «دولت هر روز به غرب و غرب زدگي گرايش پيدا مي كند و به آن دامن مي زند، درحالي كه ملت با معيارهاي ديني زندگي مي كند». امام قدس سره از اين نيروي مذهبي به بهترين وجهي استفاده مي كرد و انگشت روي نقاط حساس مي گذاشت و احساسات پرشور ديني مردم را به جوش مي آورد. شكست طرح ها و برنامه هاي اصلاحاتي شاه شاه با ديكته آمريكا با طرح لوايح ششگانه كه آن را «انقلاب سفيد» ناميد (و يكي از آن ها تقسيم اراضي بود) در واقع، مي خواست رفرمي ايجاد كند و از اين راه پشتوانه اي براي حكومت خود درست كند و در آغاز كار، از اين طريق در ميان روستاييان و كشاورزان طرفداراني پيدا كرد، و دستگاه هاي تبليغاتي شاه در برابر اعتراض هاي امام قدس سره، حركت او و روحانيت را حمايت از فئودال ها وانمود مي كرد. اما

با گذشت حدود يك دهه (در فاصله تبعيد امام قدس سره به تركيه و سپس نجف) و اوج گيري انقلاب، به علت ماهيت فاسد اين حكومت و وابستگي شديد آن به غرب، اين طرح ها پوچ از آب در آمد و كشاورزي و دامداري در كشور از بين رفت و روستاها ويران شد و مهاجرت به شهرها آغاز شد. نويسنده اين سطور به خوبي به ياد دارد كه در آن سال ها، كشاورزاني بودند كه جو و گندم را در موقع درو، سر زمين رها مي كردند، زيرا با سرازير شدن گندم ارزان آمريكايي به كشور، گندم هاي به دست آمده كشاورزان حتي هزينه دروي آن ها را تامين نمي كرد!. با شكست اين طرح هاي فريبنده اصلاحاتي، كساني هم كه گول تبليغات و طرح هاي شاه را خورده بودند، به صفوف ناراضيان پيوستند و صحت و استواري نظريه امام را تاييد كردند. اينك به مزيت ها و نقاط قوت امام قدس سره كه در پيروزي انقلاب نقش داشت، مي پردازيم: فقاهت و مرجعيت امام قدس سره فقاهت و مرجعيت امام قدس سره در اين زمينه نقش بسيار مهمي داشت. امام قدس سره يك رهبر ملي و سياسي عادي نبود، بلكه او يك فقيه و مرجع تقليد بود كه ميليون ها نفر مقلد داشت و مردم، رساله هاي عمليه او را با تمام مشكلات و محدوديت هايي كه حكومت شاهنشاهي در جهت چاپ و نشر آن ايجاد مي كرد، تهيه و به آن عمل مي كردند. مردم مسلمان سخن او را سخن پيامبر صلي الله عليه و آله و ائمه عليهم السلام: و پيام او

را پيام خدايي مي دانستند و براي اجراي آن همه گونه خطر را به جان مي خريدند. شاگردان امام قدس سره نيز كه از نزديك با افكار بلند امام قدس سره آشنايي داشتند، بازوان نيرومند امام بودند. جايگاه بلند مرجعيت امام قدس سره (و ساير جاذبه هاي او كه توضيح خواهيم داد) باعث شد كه حوزه علميه و روحانيون و وعاظ شجاع كشور حركت او را دنبال كنند. اگر علما و روحانيوني بودند كه -به هر علت- با نهضت امام موافق نبودند، يا در عين احترام و اعتقاد به آرمان هاي امام، امكان موفقيت آن را در مقام عمل منتفي مي دانستند، كم كم به سكوت كشيده شدند و يا دايره نفوذ كلام آنان محدود شد و تفكر انقلابي، همگاني گرديد. شجاعت و بزرگي روح امام قدس سره از امتيازات مهم امام قدس سره، شجاعت و روح بزرگ او بود. او روحي بزرگ و با عظمت داشت. و اين را در پرتو عرفان و تهذيب نفس و صفاي دل كسب كرده بود. او در راه انجام تكاليفي كه برخود لازم مي دانست از هيچ خطري نمي ترسيد، و در برابر تند باد حوادث تكان نمي خورد. امام راحل پس از آزادي از بازداشت اول، در سخنراني مسجد اعظم - كه نويسنده اين سطور در آن شركت داشت- در جمع طلاب و مردم، با اشاره به اين كه ماموران امنيتي، او را با ماشين به تهران منتقل كرده بودند، (به اين مضمون) فرمود: آن ها مي ترسيدند و من آن ها را دلداري مي دادم، آن گاه افزودند: به خدا سوگند من در عمرم هرگز نترسيده

ام. اين شجاعت و شهامت، دل ها را به سوي او جذب مي كرد. مردم، رهبران شجاع را به اين علت دوست دارند، كه سخنان و خواسته هايي را كه آن ها جرات اظهار آن ها را ندارند، بيان مي كنند. امام قدس سره خواسته ها، انتقادها، اعتراض ها، فريادهاي خفه شده و در يك كلام حرف دل مردم را در آن فضاي اختناق با شجاعت تمام و بي هيچ بيم و هراسي بيان مي كرد، و اين، باعث افزايش روز افزون محبوبيت او و نفوذ كلام بيشتر او مي شد. ايمان به هدف امام راحل به اهداف و آرمان هاي انقلابي خود از اعماق دل و جان ايمان و اعتقاد راسخ داشت و تمام اقدام ها و موضع گيري هاي او از اين ايمان سرچشمه مي گرفت و همين امر باعث شده بود كه در مشكلات و فراز و نشيب ها و فشارها كوچك ترين ترديد و ضعفي از خود نشان ندهد و چون معتقد بود كه با ادامه رژيم سلطنتي، اساس اسلام و استقلال كشور در خطر است هيچگونه نرمش و ملاحظه اي را روا نمي دانست. چنانكه در سال هاي اول انقلاب كه كم و بيش در بعضي از محافل مذهبي سخن از «تقيه » بود، امام با قاطعيت، آن را رد كرد و اعلام فرمود كه ما به حركت و مبارزه خود ادامه خواهيم داد «ولو بلغ ما بلغ » و اين جمله امام راحل كه حاكي از عزم راسخ و تصميم قاطع او بود در آن زمان در سراسر كشور طنين افكند و تكليف را براي همه طرفداران انقلاب روشن

كرد. احساس تكليف يكي ديگر از نكته هاي ظريفي كه در تبيين انديشه امام قدس سره و بررسي ريشه هاي پيروزي انقلاب بايد به آن توجه كرد، اين است كه امام راحل معتقد بود كه ما موظف به انجام تكليف و اداي وظيفه مبارزه و اجراي امر به معروف و نهي از منكر هستيم، نه موظف به پيروزي. امام بر اين باور بود كه خدا از ما پيروزي نخواسته است و ما موظف و مكلف به پيروزي نيستيم بلكه آن چه ما موظف و مكلف به آن هستيم انجام وظيفه و اداي تكليف خود در مورد مخالفت و مبارزه با حكومت ضد اسلامي است، حال اگر در اين راه پيروز شديم چه بهتر، و اگر شكست خورديم به وظيفه خود عمل كرده ايم و در پيشگاه خداوند مسؤوليتي نداريم. اين اعتقاد و اين باور باعث شده بود كه امام قدس سره همواره با صلابت و قوت قلب به پيش برود و از شكست و ناكامي نگران نباشد. با چنين انديشه اي اصولا شكست متصور نبود و در هر دو صورت، موفقيت در پيش بود. اگر مروري به سخنراني ها و بيانيه هاي امام در تمام دوران انقلاب و مبارزه بكنيم در جاي جاي آن ها به اين نكته بر مي خوريم. امداد غيبي الهي آخرين عامل پيروزي و موفقيت امام و به ثمر رسيدن انقلاب اسلامي كه در اين نوشتار يادآور مي شويم، نصرت و امداد غيبي الهي است. هركس سير تحولات انقلاب (و نيز دوران بيست ساله بعد از انقلاب اسلامي) را منصفانه بررسي كند در مراحل مختلف آن نشانه هاي عنايت خداوند و

نصرت غيبي او را به روشني مشاهده مي كند. خداوند در قرآن مجيد به مؤمنان وعده پيروزي و ياري داده است. در حركت عظيم امام وعده هاي الهي تحقق يافت. كساني كه خود شاهد حوادث بودند به اين نكته به خوبي واقفند و اگر امروز برگرديم و مروري به آن حوادث بكنيم اين معنا را به روشني مشاهده مي كنيم، چه در دوران انقلاب و مبارزه و چه در دوران پس از پيروزي، به ويژه در زمان جنگ تحميلي بارها مراحل بسيار حساس و شرايطي بسيار باريك و بحراني پيش آمد كه اگر حوادث اندكي جابه جا مي شد و چيزي غير از آن چه اتفاق افتاد، رخ مي داد، مسير انقلاب و سرنوشت جنگ به نحوي ديگر رقم مي خورد، و اين چيزي نبود جز امداد غيبي الهي!. و الحمد لله و العاقبة للمتقين

ديدارهاي امام خميني (ره) با سران اپوزيسيون و نمايندگان دولت فرانسه در پاريس

ديدارهاي امام خميني (ره) با سران اپوزيسيون و نمايندگان دولت فرانسه در پاريس پاريس، محل مناسبي براي فعاليتهاي سياسي امام خميني بود.از فرداي ورود آيت الله، به نوفل لوشاتو، اين شهرك آرام و بي سر و صداي مجاور پايتخت فرانسه، به يكي از مراكز مهم خبري تبديل گرديد.ابتدا، خبرنگاران فرانسوي، سپس گزارشگران رسانه هاي خبري نقاط مختلف جهان، به اين محل روي آوردند تا با مردي كه يك تنه در مقابل پادشاه خودكامه قدرتمند و مورد پشتيباني شرق و غرب، رهبري مبارزه را به عهده گرفته بود، مصاحبه كنند.در همه اين مصاحبه ها، سخنان آيت الله، با يك كلام ختم مي شد: شاه بايد برود! بر طبق مقررات دولت فرانسه و تاكيد رئيس جمهوري آن كشور، آيت الله خميني مجاز

به فعاليتهاي سياسي عليه رژيم شاه نبود، ولي دولت فرانسه نمي توانست مانع ملاقات و مصاحبه خبرنگاران رسانه هاي خبري و شخصيتهاي مهم سياسي، با امام شود.در آبان 1357 گزارشگر روزنامه معتبر «فيگارو» اولين مصاحبه را با آيت الله انجام داد و راه را براي مطبوعات ديگر فرانسه و خبرگزاريهاي اروپا و آمريكا، هموار ساخت، به طوري كه از 3 آبان تا 21 آذر 1357 امام خميني طي پنجاه و سه مصاحبه، نظريات خود را در زمينه هاي مختلف، كه اهم آن حذف رژيم سلطنتي و استقرار رژيم جمهوري اسلامي بود، بيان داشت.به عنوان نمونه، قسمتهايي از چند مصاحبه ايشان را در زير نقل مي كنيم: مصاحبه با تلويزيون سي.بي.اس آمريكا در روز دوشنبه 15 آبان.در اين مصاحبه امام خميني در پاسخ سخنان شاه و دولت نظامي ارتشبد ازهاري چنين گفت: «سئوال: واكنش جنابعالي درباره واقعه اخير، يعني تغيير دولت و سخنان شاه چيست؟ جواب: تغيير دولت تاثيري در نهضت عمومي مردم ايران ندارد.دولتها، چه نظامي و چه دولتهاي ديگر نمي توانند مسائل را حل كنند، يعني قيامي را كه از مردم صادر شد، بشكنند.حرفهاي شاه هم، حرفهايي است كه ديگر ملت آن را نمي پذيرد.اين مطالبي كه حالا گفته و تعهدي كه داده است آغاز سلطنتش هم اين تعهد را داد و قسم خورد.تعهد را داد و خلاف كرد.اكنون ديگر اين تعهدات اثري ندارد.ايشان بدون اينكه خودشان را خيلي زحمت بدهند، بايد بروند تا ملت خودش تكليف كشور را تعيين كند» . (1) در مصاحبه ديگري، همان روز (15 آبان) با كانال 2 راديو تلويزيون آلمان گفته شد: «سئوال: شاه ايران حكومت نظامي تشكيل

داده، نظر يا عكس العمل شما چيست؟ جواب: با اين حكومت نظامي، مردم همان رفتار را مي كنند كه با حكومتهاي نظامي ديگر كردند.اين دست و پا كردنها در ايران ديگر هيچ رنگي ندارد و فايده اي براي شاه ندارد.شاه بايد برود و چاره اي جز اين نيست.» مصاحبه با خبرگزاري آسوشيتدپرس در روز سه شنبه 16 آبان 1357: «سئوال: نظر شما درباره دولت نظامي كه شاه منصوب كرده است چيست؟ جواب: توطئه جديد شاه، يعني انتصاب دولت نظامي، براي كشتار بيشتر و تسليم مردم ايران است، كه نه تنها راه براي شاه نيست، بلكه هم شاه و هم حاميان وي را در بن بست بدتري قرار مي دهد (....) آنچه مسلم است سرنگوني رژيم شاه را قطعي تر مي كند.» در همان روز، جمعي از خبرنگاران انگليسي، فرانسوي و آلماني نيز با امام خميني مصاحبه كردند: «سئوال: شاه براي همكاري به دولت نظامي متوسل شده است و ارتشبد ازهاري را انتخاب كرده كه او قول داده انتخاباتي كاملا آزاد در آينده بر پا كند.شاه همچنين از آيت الله و ساير آيات عظام براي برقراري مجدد صلح و آرامش در ايران، طلب كمك و ياري كرده است.عكس العمل شما در مقابل اين اعمال چيست؟ جواب: تشبثات شاه از طرفي فريبكاري، كه در نطقش استمداد از روحانيون وساير ملت و افراد مملكت كرده و از طرفي در عملش كه دولت نظامي براي سركوبي ملت و قتل و غارت بر پا نمود، به هيچ وجه تاثيري در سرنوشت ما و در نهضت ندارد.وعده انتخابات آزاد، امري موهوم و اصلا انتخابات چه آزاد و چه غير آزاد، قانوني

نيست، چون نه شاه قانوني است و نه دولت شاه قانوني است....» آيت الله خميني در مصاحبه ديگري با روزنامه هلندي، در همان روز، در پاسخ به اين سئوال كه شاه به اشتباهات گذشته اعتراف كرده و «پيام انقلابي » ملت را شنيده است، چنين پاسخ داد: «اولا اينكه شاه به اشتباهات گذشته اعتراف مي كند، چيزي جز فريب و نيرنگ نيست و گمان كرده است به صرف اعتراف، ملت از او دست بر مي دارد و ديگر آنكه اگر مجرمي به گناه خود اعتراف نمود، بر حسب اعترافش بايد محاكمه و مجازات شود و دليل اينكه به دروغ مي گويد پيام انقلابي شما را شنيدم اين است كه اگر شنيده است، كه حتما شنيده، پيام ملت به او (شاه) در برابر مملكت اين است كه شاه و همه خاندان سلطنت بايد كنار بروند...» . (2) بخشهاي ديگري از مصاحبه هاي آيت الله در پاريس بدين شرح است: 1. مصاحبه با راديو تلويزيون اطريش، به تاريخ 10 آبان 1357: «حضور من در خارج براي افشاي جرايم شاه در سطح جهاني مناسبتر است (....) مخالفين رژيم، يك ملت است و ناچار ملت پيروز است (....) با قيام انقلابي ملت شاه خواهد رفت و حكومت دموكراسي و جمهوري اسلامي برقرار مي شود.در اين جمهوري يك مجلس ملي مركب از منتخبين واقعي مردم امور مملكت را اداره خواهند كرد.حقوق مردم - خصوصا اقليتهاي مذهبي - محترم بوده و رعايت خواهد شد و با احترام متقابل نسبت به كشورهاي خارجي عمل مي شود، نه به كسي ظلم مي كنيم و نه زير بار ظلم مي رويم.» 2. مصاحبه با

راديو تلويزيون لوكزامبورگ به تاريخ 11 آبان 1357: «مردم از اختناق و جنايتهاي پنجاه ساله به جان آمده و براي مطالبه حقوق اوليه خود قيام نموده اند.هدف ما برقراري جمهوري اسلامي است و برنامه ما تحصيل آزادي واستقلال است و سپردن اداره كشور به كارشناسان ديني و حذف خيانتها و هزينه هاي مخرب اقتصاد....» 3. مصاحبه با راديو تلويزيون هلند در تاريخ 14 آبان 1357: «رژيمي كه به جاي رژيم ظالمانه شاه خواهد نشست، رژيم عادلانه اي است كه شبيه آن در دموكراسي غرب نيست و پيدا نخواهد شد.ممكن است دموكراسي مطلوب ما، با دموكراسيهايي كه در غرب هست مشابه باشد، اما آن دموكراسي كه ما مي خواهيم به وجود آوريم، در غرب وجود ندارد.دموكراسي اسلام كاملتر از دموكراسي غرب است.» 4. مصاحبه با گزارشگر تلويزيون سي.بي.اس آمريكا در تاريخ 15 آبان 1357: «سئوال: رابطه يك دولت اسلامي و دولت آمريكا در آينده چگونه خواهد بود؟ جواب: بايد ببينيم آمريكا خودش در آينده چه نقشي دارد.اگر آمريكا مي خواهد همان طور كه حالا با ملت ايران معامله مي كند، رفتار كند، نقش ما با او خصمانه است و اگر چنانچه آمريكا به دولت ايران احترام بگذارد، ما هم با همان احترام متقابل عمل مي كنيم و با او به طور عادلانه، كه نه به او ظلم كنيم و نه ظلم كند، رفتار خواهيم كرد و اشكالي پيش نمي آيد.» 5. با روزنامه يوناني توويما در تاريخ 15 آبان 1357: «سئوال: به نظر شما دخالتهاي خارجي كه هدفشان سلب آزادي و استقلال مي باشد كدام است؟ جواب: سياستهاي خارجي آمريكا، انگليس، روسيه، چين و سايرين، از

رژيم فاسد شاه و خيانتهاي او پشتيباني مي كنند، اقتصاد ما را بر هم زده اند، ارتش ما را وابسته كرده اند، فرهنگ ما را آلوده ساخته اند، اما ملت ما با قيام خود، به دخالتهاي اين اجانب پايان خواهد داد..» . (3) علاوه بر اين مصاحبه ها، امام خميني سخنرانيهايي در باغچه نوفل لوشاتو، خطاب به ايرانياني كه براي ملاقات ايشان مي آمدند ايراد مي كرد.كه يكي از آنها بيانات بعد از ظهرروز 16 آبان بود.متن اين سخنراني كه در حقيقت پاسخ به پيام راديو - تلويزيوني شاه بود، به مناسبت اهميت مطالب آن، عينا در زير نقل مي شود: اعوذ بالله من الشيطان الرجيم بسم الله الرحمن الرحيم «باز شاه به دو وسيله براي نجات خودش متوسل شد.يكي به وسيله فريب، يكي به وسيله سرنيزه. وسيله فريب اين بود كه در نطقي كه كرد التزام داد، تعهد داد به ملت كه اين اشتباهاتي كه كرده است ديگر اين چنين اشتباهي تكرار نمي شود.از اين به بعد ديگر به قانون اساسي به همه معنا عمل مي شود، و جبران اين اشتباهاتي كه كرده بود مي كند.و از عموم ملت خواستار شد كه دست از اين مخالفت بر دارند و از آيات عظام و علماي اعلام خواسته شد كه مردم را هدايت كنند كه آنها آرام باشند، و از ساير افراد ملت از قبيل كارگرها و محصلين و جوانها و همه اينها خواستار اين شد كه از اين مخالفتها دست بردارند و به ايران فكر كنند! و حرفهاي ايشان گرد اين گونه مسائل هست. يكي اينكه بررسي بشود كه آيا اين كارهايي كه تا حالا

انجام داده است اشتباهات بوده است يا تعمدات؟ اين مخالفتهايي كه از قانون كرده، از اسلام كرده، اين خيانتهايي كه به ملت كرده، اين جنايتهايي كه كرده است، آيا آن طور كه ادعا مي كند اشتباهي اين كار را كرده است؟ مثلا اين نفتي كه به آمريكا داده است خيال كرده است كه آمريكا يك محله از ايران است.يك شهري از شهرهاي ايران است و نفت را دارد به ايرانيها مي دهد.اين اسلحه هايي كه به درد ما نمي خورد و به جاي نفت پايگاه براي آمريكا درست كرده است. خيال كرده است كه اين اسلحه ها ارز است؟ پول است؟ كه اشتباه كرده، به خيال اينكه پول مي گيرد، ليره مي گيرد، اين چيزها را گرفته است؟ اين جنايتهايي كه در ايران تا حالا كرده است، حبس هايي كه كرده، ضربه هايي كه زده، شكنجه هايي كه داده است، قتل عامهايي كه كرده، اينها اشتباهي بوده است؟ مثلا به مدرسه فيضيه كه ايشان كماندوها را فرستادند و ريختند در مدرسه فيضيه و قرآنها را آتش زدند.عمامه ها را آتش زدند.جوانها را دست و پا شكستند، حجره ها را خراب كردند و بستند، خيال مي كرده كه اين يك جايي از روسيه است؟ در حمله به روسيه است و اشتباهي اين كار را كرده است؟ عقيده ايشان اين بوده است كه مدرسه فيضيه يك جايي از محلهاي اجانب است؟ يا اين اشخاصي كه ايشان حبس كرده اشتباه كرده و...اعتقادش اين بوده است كه درباغستان اينها را برده است و حالا معلوم شده است كه اين حبس بوده نه باغ؟ اين اشخاصي كه از علما در

حبس رفته اند يا كشته شده اند يا پاي آنها را در روغن داغ گذاشته اند يا مي گويند پاي بعضي را اره كرده اند و همين طور از رجال سياسي، اشتباهات بوده اينها؟ تخيلات بوده ست حالا؟ اگر اشتباهات بوده است ايشان نمي كنند حالا ديگر از اين اشتباهات؟ كه حالا تعهد فرمودند، مگر هم ايشان نبودند كه اول سلطنتشان قسم خوردند؟ تعهد دادند از خود؟ كسي كه بخواهد سلطنت پيدا بكند اين تعهدات را بايد بدهد.ايشان تعهد داده و همين التزاماتي كه حالا دارد مي دهد، آنوقتها هم داده است و بعد از آن تعهدات و التزامات اين كارها را كرده است.حالا يك تعهد ديگري كه مي دهد يعني حالا فرق كرده است اين تعهد با آن تعهد؟ حالا تعهدي است كه ديگر قابل برگشت نيست.تعهد نوقت برگشت داشته، اما حالا تعهد ديگر قابل برگشت نيست؟ حالا اين اشتباهاتي كه كرده چطور جبران شده است؟ ده سال عمر يك انسان را نه يك انسان، آنقدر انسان را ده سال در حبس در يك محفظه به آن وضع، با آن شكنجه ها، با آن اذيتها، با آن اهانتها، ده سال پانزده سال شايد كمتر شايد بيشتر عمر اينها را تلف كرده اينها جبرانش چه است؟ همين تعهد آقا جبران كرد اينها را؟ كه من تعهد كردم؟ ! كسي كه اين قدر جنايت كرده حالا به مجرد اينكه آمد و تعهد كرد مي خواهد قضيه تمام شود؟ (حالا ما فرض مي كنيم كه خوب تعهد ايشان صادقانه است فرض است اين...) .رضا شاه به مرحوم فيروزآبادي (وقتي آمده بود به نجف در حرم ايشان را

ملاقات كرده بود) رضا شاه گفته بود «من مقلد شما هستم » مرحوم فيروزآبادي گفته بود: «مطلب معلوم است » . كتاب ايشان مرا ياد كتاب موش و گربه انداخت امروز، كتاب ارزنده اي است، كتاب آموزنده اي است، اين همون وضع حال سلاطين و قلدرها را در وقت قدرت و در وقت كمي قدرت، وضع حيله بازي آنها را مجسم كرده است به اسم كتاب موش و گربه، كه سجاده را يكوقت انداخته و نماز خوانده و توبه كرده و پيش خدا استغفار كرده كه من ديگر كاري نمي كنم.تا اين موشهاي بيچاره بازي خوردند و برايش چيزي بردند ولي خوب بعدا پنج تاشون را يكمرتبه گرفت.آنوقتها يكي يكي مي گرفت حالا پنج تا پنج تا. ما مي دانيم كه شما توبه تان همان توبه گرگ است.همان توبه گربه است.اينها را ملت ديگر مي داند لكن آنقدر شما زحمت مي كشيد و مرتب حرف مي زنيد. اين آيات عظام و علماي اعلام كه حالا ايشان مي گويند كه هدايت كنيد مردم را چه بكنند! اينها كساني بودند كه تا ديروز هر وقت ايشان صحبت مي كرد ارتجاع سياه اسم آنها بود.در لغت شاه اينها مرتجعين بودند آنهم مرتجعين سياه.در يكي از نطق هايشان (آنوقت كه ما در قم بوديم) در يكي از شهرهاي ايران گفت كه: «از اينها از اين مرتجعين مثل حيوان نجس احتراز كنيد.» آن حيوان نجس كه آنوقت گفت.حالا آيات عظام شد و علماي اعلام.اگر مهلتش بدهند اين آيات عظام و علماي اعلام كه نفس بكشد نفس دوم باز حيوان نجس اند.اين اشتباهات كه همه اش تعمدات بوده است و همه

اش كارهاي عمدي بوده است و خيانتها همه عمدي بوده است و ايشان گفت اشتباهات شده است اينها، اگر چنانچه اين ملت به اين مهلت بدهند.تمام اين اشتباهات دوباره از سر گرفته مي شود.الآن اين يك حيله اي است كه ايشان مرتكب شده اند از آن طرف با نطق خود كه: من متعهدم ديگر از اين كارها نكنم بياييد به حال ايران فكر كنيد، بياييد همه تون فكر ايران باشيد! ما به ايشان مي گوييم كه: ما چون فكر ايران هستيم اين حرفها را داريم مي زنيم.اين ملت كه مي بينند ايران را شما از دست آنها داريد خارج مي كنيد، همه قلدرها را بر ما مسلط كردي همه مخازن ما را بردي.از اين جهت است كه اين ملت قيام و نهضت را كرده و ما هم براي اين است كه به فكر ايران هستيم و داريم فكر ايران را مي كنيم.با شما كه مبدا اشتباهات (به قول خودتان) و تعمدات (به قول ما) هستيد، مبارزه مي كنيم.فكر اسلام، فكر كشور مسلمان، فكر اين مستضعفين ما را وادار كرده است كه با شما اين طور مبارزه و مخالفت بكنيم.پس بياييد فكر ايران را بكنيد ما فكر ايران مي خواهيم بكنيم.فكر ايران هستيم نه اينكه چون ما با شما مبارزه كرديم پس از فكر ايران رفتيم.باز اين حرفها را رها نمي كند.چه عنصري است اين آدم؟ چه كسي را مي خواهد بازي بدهد.اين الآن به نظرش چه رسيده است؟ كي را مي خواهد بازي بدهد از اين حرفها؟ مي گويند كه اگر ايشان نباشند، ايران نيست، همانطور كه ايشان سرشان را زمين بگذارند، آن روزي كه

بالاخره ايشان خواهند مرد (هر چه زودتر!) آن روز به فرمايش ايشان ديگر ايراني در كار نيست.بالاخره پس ايران از دست ما رفته است.بعد از ده روز ديگر، يا بعد از (مثلا) چند ماه ديگر...به فرمايش ايشان ايران ديگر رفتني است.چون كسي كه ايران را نگه داشته ايشان است.وقتي ايشان نباشد ايران ديگر نيست.چو ايشان نباشد تن من مباد و بايد عوضش كرد.اين راهي است كه ايشان تشبث كرده و همان راه خدعه است، كه ديروز وزير ايشان آمده و گفته است كه... (اربابها ديكته مي كنند اين حرفها را) امروز هم خود ايشان آمدند (و گفتند) كه: اشتباه كرديم...همين امروز در جاهاي مختلف ايران، در تهران، در جاهاي ديگر همان حرفهايي بود كه مي گفتند.تشبث دومشان هم اين بود كه پناه به سرنيزه بردند.الآن دو پناهگاه ايشان دارند.يكي چماق است، چماق اشرار يا آنهايي كه اجير كرده اند، پول مي دهند يك اشراري را اجير مي كنند و با چماق به جان مردم مي اندازند.يكي هم سرنيزه است با آن به جان اشخاصي كه در خيابان عبور مي كنند مي زنند.اين سرنيزه تازگي ندارد.مدتي است كه تحت سرنيزه ما زندگي مي كنيم. ...ايشان ديگر پناهگاهي ندارد جز سرنيزه شما.آقايي كه تا ديروز مي گفت (حالا هم اگر يك خورده رهايش كنند باز مي گويد اين حرف را عجيب است كه امروز نگفته) «ملت شاه دوست » ! اصفهان داشت فرياد مردم بلند مي شد و داد و قال مي كردند كه «مرگ بر اين سلطنت پهلوي » ايشان در نطقش مي گفت: مردم اصفهان شاه را...مردم ايران به تخت و تاج علاقه دارند.علاقه ذاتي

اين مردم به اين تخت و تاج دارند.اين مطلب ايشان است كه: مردم رژيم سلطنتي را مي خواهند...الآن اين همه فريادها براي اين است كه احتمال مي دهند خداي نخواسته (مثلا) رژيم سلطنتي بهم بخورد.از اين جهت به خيابانها مي ريزند و فرياد مي زنند. اين هم يك تشبثي است مي كردند كه به سرنيزه و چماق پناه بردند...تا حالا مدتي است كه اين مسئله هست و فايده نكرده.يعني اين حكومت نظامي كه از قوانينش مثلا اين است كه اعلام كرده اند به اينكه بيش از دو نفر نبايد اجتماع بكنند، اگر اجتماع بكنند چه خواهد شد.در پشت سر اعلاميه و اين حرفها.هفتاد هزار نفر، صد هزار نفر، پانصد هزار مردم حركت مي كردند و نظاميان مي ريختند و مي زدند اين حكومت نظامي نتوانست در مردم تاثير بكند.مردمي كه از جان خودشان گذشته اند ديگر نمي شود با حكومت نظامي اينها را جلوگيري كرد.مردمي كه جوانانشان را مي دهند و بعدا افتخار مي كنند، يك زني كه اولادش را، جوانش را فدا مي كند و بعد هم مي گويد كه من مفتخرم به اينكه همچنين خدمتي به اسلام كردم.اين نمي شود ديگر با سرنيزه (جلويش را گرفت) .مگر سرنيزه غير از اين است كه آدم را مي كشد.او هم مي گويد من مي خواهم مرا بكشند! اين نمي شود با سرنيزه، اين راه حلهايي احمقانه است كه يكوقت حكومت آشتي مي آورند كه آن بساط را درست كنند حالا حكومت نظامي آورده اند...مگر تا حالا حكومت نظامي نبوده است؟ بله حاكم نظامي نبوده است يعني يك نفر وكيل بوده و حالا حاكم شده اما

حكومت؟ ! اين ط رز حكومت نظامي نيست.يعني همه ايران حكومت نظامي بود.بعضيها رسمي بود بعضيها غير رسمي بود، مردم حكومت نظامي را ديدند، ديگر چيز عجيبي نيست كه حالا به چشم مردم عجيب بيايد و بترسند.ديگرعادي مردم است.كسي خيال كند حكومت نظامي راه حل است، يا دنبال اين مثلا آمريكا خيال بكند به اينكه كودتاي نظامي بشود...رژيم را مي برد و نظاميان سركار مي آيند. مگر مي شود؟ در مردم مگر تاثير دارد اين.مردم عادت كردند به حكومت نظامي ها...سابق الايام كه مردم آشنا به اين مسائل نشده بودند اگر يك نظامي مي آمد توي بازار و هر غلطي مي خواست بكند كسي نبود بگويد نه.اگر دو تا ستاره روي شانه كسي بود ديگه وامصيبتا.هر جا مي رفته هر كاري مي خواسته بكند و هر شرارتي بكند كسي نبود كه بگويد نه.اما حالا خودش هم بيايد وسط مردم مي ريزند تكه تكه اش مي كنند، حالا غير آن وقت هاست.اين ملت غير آن ملت است، اين تحول كه حاصل شده است از براي اين ملت مردم را عوض كرده است.يك چيز ديگري هستند اينها يك موجودات ديگري شدند اينها.اينكه حكومت نظامي بشود يا مثلا يك رژيم نظامي روي كار بيايد اينها ديگر حوصله اش را ندارند.براي اينكه حكومت نظامي همين است كه اينها ديدند و همراه با آن مبارزه كردند و از آن كتك هم خوردند و مردم هم از آنها كشته شده اند.همه اينها را مردم ديدند وقتي بنا شد آن آدم را بكشند، چه رژيم نظامي باشد چه حكومت نظامي باشد چه عادي باشد! مردم تن داده اند به كشته شدن. بنابراين،

اينها راه حل نيست، كه كسي بخواهد حل كند يك قضيه اي را يعني درد مردم را دوا بكند. در روزنامه شوروي هم يك چيزي نوشته بود (يكي از اتباع آمريكا هم يكي از دوستان شاه هم همين ها را تكرار كرده بود.آن به تعبير ديگر آمده اين به تعبير ديگر)، به تعبير اينكه اين روحانيوني كه در اين قضايا مخالفند با شاه، اين اصلاحات ارضي ضرر به آنها زده است، از اين جهت منافعشان در خطر شده است و اينها مخالفت مي كنند.اينهم گفته است كه فلاني غرض شخصي دارد با شاه...اما اينكه او نوشته است، اينهم اشتباه است، روحانيون حالا زندگيشان خيلي بهتر از آن وقتي است كه اصلاحات ارضي نشده بود.مسئله چيزي است كه زندگيشان چطور است؟ زندگي روحانيون حالا صد درجه بهتر از آن وقتهاست چون كه بهم نخورده.اگر نفوذ كلمه ندارد، كه مسلما دارند، اگر ندارند چطور ايشان تشبث كرده اند كه اي مراجع عظام و اي علماي اعلام بياييد و مردم را هدايت كنيد كه چه بكنيد. ...يكدفعه وقتي جواب كاغذ مراجع را مي دهد (در همان اوايل امر) ...مي نويسد كه «شما برويد همان ارشاد عوام را بكنيد» .يعني شما حق دخالت در امور مملكت نداريد...بايد گفت ما ارشاد عوام را كرديم، عوام الآن هدايت شدند و ارشاد شدند و شما خواب بوديد.آنها ارشاد شدند، حالا كه ارشاد كردند تشبث پيدا كرديد كه ديگر ما را ول كنيد.به ايران فكر كنيد.اينها تشبثات است فايده ندارد، چيزي غير از يك كلمه نيست و اينكه اين رژيم برود و اين آمريكا شوروي و انگلستان و همه اينها كه در سفره

ايران كه افتاده مجاني دارند استفاده مي كنند، اينها دست مجاني شان را بردارند.ما كه نمي خواهيم به اينها نفت ندهيم تا دست و پا بزنند كه يك ملتهايي را از سرما خواهيم شكست، نخير ما مي خواهيم نفت ما در اختيار خودمان باشد.هر مقدار دلمان مي خواهد بفروشيم و مي فروشيم، هر رژيمي كه بيايد مي خواهد نفتش را بفروشد، اما نه اينطور كه ما با غارتگري مخالفيم نه فروش نفت، نفت را به قيمت صحيح خودش مي فروشيم و ارز مي گيريم، پول مي خواهيم ما، مي خواهيم براي مردم صرف بشود.اينجا نفت ما را زيادتر از آن اندازه كه بايد استخراج كنند استخراج مي كنند، پول هم كه نمي گيرند، يا آهن پاره يا طياره هاي به آن قيمتهاي گزاف مي گيرند آن مقداري هم كه مي گيرند صرف اين ملت نمي شود.الآن اين ملت بيچاره چي دارد؟ شما چهار تا بازاري مثلا (سرمايه دار) تهران را با چار تا اربابهايي كه از همين طعمه ارتزاق مي كنند، نگاه كنيد، شما پايتان را تو زاغه ها بگذاريد شما پايتان را توي دهات بگذاريد برويد خوزستان و دهات خوزستان را ملاحظه كنيد.تاسف دارد، خدا مي داند، شط آب دارد، من يكوقتي (سي سال، چهل سال پيش از اين بود) عبور كردم از خوزستان مي خواستم عتبات برم خوب اين آب يك شط آب است يك رود و دو رود نيست.يك شطي است كه كشتيراني تويش مي شود.زمين تا چشم كار مي كند زمين افتاده و هيچ زراعت ندارد.من تو ذهنم آمد كه شايد خاك اين لياقت زراعت ندارد يه جايي پياده شديم من

رفتم خاكش را امتحان كردم، خاك خوبي است، لكن دست خيانت نمي گذارد.آب از اينجا دارد هرز مي رود.زمين هم اينجا افتاده است و مردم خوزستان اگر بچه هايشان مريض بشوند، (بخواهند) پيش طبيب بروند، طبيب نيست! هيچ چيز ندارند، از ده تا ده، بيست تا ده يكوقت مي بيني يك درمانگاه نيست تمدن بزرگ اين است؟ در بعضي جاها اصلا درمانگاه نيست طبيب نمي دانند چيه؟ در روزنامه هاي خودشان نوشتند كه: آب آنقدر نيست كه صبح اين بچه ها از خواب بلند مي شوند و چشمشان تراخمي است.كه به خاطر حكومت فاسد اين تراخمها هست، نوشته كه: آب ندارند كه چشمش را تر كنند! ...با بول چشم اين بچه را كه بر اثر تراخم به هم چسبيده تر مي كنند.براي نداشتن آب (تو روزنامه اينطور نوشته بود) . يك همچنين زندگي ما داريم.در اثر اشتباهات آقا...حالا بعد از اين اشتباهات نمي روند، ايران مي شود تمدن بزرگ، اشتباهات شما يكي دو تا وده تا، تعمدات شما يكي و دو تا و ده تا نيست.هي از ما روزنامه نگارها مي پرسند به اينكه خوب شما چرا با شاه بد هستيد؟ چرا دارد؟ آخر شما بپرسيد اين ملت اين فرياد بچه ها و اين فرياد بزرگها، ببينيد چه كرده است، اين آدم كه با او بد هستند؟ با او بد هستند از بابت اينكه دشمني شخصي با هم دارند؟ سي مليون دشمن شخصي هست؟ يا خير.به اين سي ميليون اينقدر خيانت كرده است و آنقدر جنايت كرده است در اين... ديگر راه آشتي نيست! راه نيست كه كسي بگويد كه شما اشتباه هايتان تا حالا

هيچ، حالا از اين به بعد انشاء الله ديگر اشتباهي نمي كنند.راه نگذاشتي براي اين كار.امكان ندارد يك چنين مطلبي اگر يك روحاني، يك سياسي، يك بازاري، يك دانشگاهي بخواهد به مردم بگويد كه بياييد با هم سازش كنيم.شاه امروز آمده است توبه كرده، استغفار كرده، خوب بياييد ببخشيد اين را.اين را مردم خائن مي دانند، چي را ببخشند؟ مگر يك مطلبي قابل بخشش است.آقا بچه ها و جوانهاي ما را به خون كشيده است.چه چيز را ببخشيم ما، اين آدم مملكت ما را به باد داده.كجايش را ببخشيم؟ از حالا به بعد چي؟ خانواده هاي مردم را به عزا نشانده. حالا بسم الله الرحمن الرحيم تمام شد قضيه، ببخشيد من اشتباه كرده بودم.اين حرف شد براي ما؟ براي كي اين حرفها را مي زند؟ در هر صورت مسير همين است.هر كه غير از اين فكر كند خائن به ملت است! خائن به مملكت است هر كس غير از اين فكر كند، خائن به اسلام است.اگر اين مهلت را بدهيد، فردا نه اسلام براي شما مي ماند، نه مملكت براي شما مي ماند، و نه خاندان براي شما مي ماند، مهلت ندهيد او را فشار بدهيد اين گلو را تا خفه بشود.انشاء الله خداوند همه تان را توفيق بدهد و مؤيد باشيد.خداوند شر اين اربابها را از سر ما كم كند.و السلام » (4)

بخش دوم ديدار امام با سران اپوزيسيون پس از استقرار امام خميني در پاريس گروهي از شخصيتهاي سياسي و مذهبي و روحاني به فرانسه رفتند و با ايشان ملاقات كردند.يكي از ديدار كنندگان مهندس مهدي بازرگان، رهبر سازمان نهضت آزادي ايران بود.

موضع مهندس بازرگان در جريان بحران ايران در سال 1356 و سپس انقلاب سال 1357 بدين شرح بود: «حفظ قانون اساسي سال 1285 و متمم آن (بدون اضافات بعدي) به عنوان ضامن اجراي اصول و احكام اسلامي است و اگر آن را نفي كنيم منطقا و قانونا هرگونه مدرك محكوميت رژيم شاه را از دست مي دهيم.به معناي ضامن سلطنت نيز هست، چون سراسر به خلاف آن عمل كرده، خود را قانونا معزول ساخته است » . (5) به عقيده بازرگان، در روند مبارزه «لبه تيز حمله فعلا بهتر است به استبداد باشد نه استعمار، جنگ كردن در دو جبهه مانع پيروزي است و مصلحت در برانگيختن سياست آمريكا و اروپا، كه عليه خودمان و به سود و حمايت شاه است، نخواهد بود.» به عقيده رهبر نهضت آزادي ايران «هدف نهايي سرنگوني رژيم است ولي اين هدف بايد در چهار مرحله اجرا شود، مرحله اول رفتن شاه، مرحله دوم نظارت و محدوديت جانشينان او در چهار چوب قوانين موجود و آزاديها، مرحله سوم كار كردن روي افكار و افراد و تشكل و تربيت و تجهيزات، مرحله چهارم تبديل (رژيم) به جمهوري اسلامي.» بازرگان، ضمن تاكيد بر ايجاد حكومت اسلامي مي گويد: «... اما هنوز روي كيفيت حكومت اسلامي از جهات عديده، ايدئولوژيكي، اقتصادي، سياسي، اداري و غيره به قدر كافي و مقبول كار نشده، همچنين رهبري انحصاري روحانيت، كه در گذشته امتحان خوبي نداده، سابقه و تجربه و صلاحيت فني لازم ندارد.كنار زدن و خارج از حق و وظيفه كردن گروههاي ملي غير مذهبي با حسن نيت و با صلاحيت، به خلاف مصلحت است »

. (6) مهندس بازرگان، مشخص ترين چهره اپوزيسيون از سال 1341، با سابقه مبارزات ستيزگرانه عليه رژيم شاه كه منجر به محاكمه و محكوميت او و يارانش به زندان طولاني گرديد، با چنين عقايد و نظرياتي كه شرح داده شد، روز 30 مهرماه 1357 در نوفل لوشاتو، به ديدار امام خميني مي رود.در مذاكرات آن روز، كه دكتر يزدي و آقاي اشراقي نيز حضور دارند، نقطه نظرهاي طرفين در زمينه شيوه مبارزات آينده براي براندازي رژيم شاه، مقابله با كارشكني هاي دولتهاي بزرگ و برخورد با دشمنان انقلاب و برخي مسائل ديگر، يكسان نيست: «....مختصري از وضع ايران، عقب نشيني هاي شاه و امكان توسعه فعاليت و پيشروي و پيروزي صحبت كردم و گفتم، انتخابات مجلس كه وعده آزادي آن را داده اند، فرصت خوبي براي نفوذ و موفقيت خواهد بود و شاه را مي شود به تدريج بيرون انداخته و از راههاي قانوني و مجلس مؤسسان تغيير نظام داد.» پاسخ امام خميني صريح و انقلابي است، ايشان بلافاصله اشكال كرده و گفتند: «شور و هيجان مردم خواهد خوابيد.» بازرگان ادامه مي دهد: «...از كارشكنيهاي حتمي دولتهاي بزرگ و لزوم دقت و تدبير در پيشروي صحبت كردم.فوق العاده متعجب شدم كه ديدم ايشان مسائل را ساده مي گيرند و نمي خواهند وجود يا اثر آمريكا را قبول كنند.گفتم: بالاخره بايد آمريكا را با قدرت و موقعيتي كه دارد، به حساب بياوريم، جواب دادند: چون حرف ما حق است، آمريكا مخالفت نخواهد داشت.ما نمي گوييم نفتمان را به آنها نمي فروشيم، مي فروشيم ولي به قيمت عادله اي كه خودمان در بازار آزاد مشتري تعيين نماييم

(....) پرسيدم جنابعالي چگونه اوضاع و تكليف را مي بينيد؟ باز هم ساده نگري و سكينه و اطمينان ايشان به موفقيت نزديك، مرا به تعجب و تحسين انداخت.مثل اينكه قضايا را انجام شده و حل شده دانستند گفتند: شاه كه رفت و به ايران آمدم، مردم نمايندگان مجلس و دولت را انتخاب خواهند كرد.منتهي چون كسي را نمي شناسم، از شما مي خواهم افرادي را كه مسلمان و مطلع و مورد اعتماد باشند، علاوه بر خودتان و دكتر يزدي معرفي كنيد..» . (7) دكتر كريم سنجابي، به عنوان رهبر جبهه ملي نيز، دوبار (13 و 14 آبان 1357) با آيت الله خميني در نوفل لوشاتو، ملاقات و مذاكره كرد.سنجابي، به قصد شركت در كنفرانس بين المللي سوسياليستها در كانادا، همراه حاج محمود مانيان و مهديان، به پاريس رفته بود.در اولين ديدار با امام خميني علاوه بر اين دو نفر سلامتيان، اشراقي و حاج احمد خميني نيز حضور داشتند. دكتر ابراهيم يزدي، چگونگي مذاكرات آن روز دكتر سنجابي با آيت الله خميني را بدين شرح روايت كرده است: «آقاي دكتر سنجابي در كنار امام نشستند و پس از مبادله تعارفات معمولي، كمي آهسته و تقريبا به صورت «در گوشي » شروع به صحبت با امام كردند.امام، به صداي بلند كه ما بشنويم گفتند كه «ما، مطلب در گوشي نداريم و شما مي توانيد صحبتهاي خود را آزادانه بيان كنيد.» روزنامه اطلاعات ديدار دكتر سنجابي را با آيت الله خميني، به نقل از خود او، بدين شرح نقل كرده است: «...من ابتدا به عنوان يك مسلمان و يك ايراني، حضور حضرت آيت الله خميني كه امروز تمام

حركات ايران زير نظر ايشان قرار دارد رسيدم و گفتم همان طور كه هر فرد مسلمان روزي چند بار خدا را به شهادت مي گيرد، من خدا را به شهادت مي گيرم كه با هيچ سياست خارجي به طور مستقيم و يا غير مستقيم ارتباط ندارم و در هيچ جمعيت سري، يا غير سري ارتباط ندارم و با مقامات دولتي و يا دربار ايران گفتگو و مذاكره نكردم (....) براي اين به اينجا آمده ام تا آنچه را تشخيص مي دهم بيان كنم و موضع جبهه ملي را براي شما تشريح كنم و بعد، به طور خلاصه وضع مملكت را از جنگ جهاني دوم و ورود قواي بيگانه و كوشش جبهه ملي، تحت رهبري دكتر مصدق و ملي شدن صنعت نفت و ادامه جبهه ملي را برايشان توضيح دادم.ايشان صحبتهائي كردند، قرار شد جلسات ديگري حضورشان صحبت بشود.چون بعضي از عناصر آنجا نبودند...» . (8) بعد از اين ديدار قرار شد سنجابي بعد از ظهر روز بعد به ديدار امام خميني بيايد.پيش از اين ديدار، سنجابي طي اعلاميه اي، انصراف خود را از شركت در اجتماع سوسياليستها در كانادا، اطلاع داد.به گفته دكتر يزدي پس از لغو برنامه سفر كانادا از جانب دكتر سنجابي براي تعيين ملاقات دوم با امام تماس گرفته شد.در اين مرحله، امام پذيرفتن ايشان را مشروط بر اعلام صريح مواضعشان، در مورد سلطنت و شاه دانستند، زيرا دكتر سنجابي در مصاحبه اي كه قبل از سفر به پاريس در تهران انجام داده بودند و در مطبوعات چاپ شده بود اعلام كرده بودند كه از نظر او، مسئله عمده و اساسي دموكراسي

و آزادي است، نه رژيم سلطنتي يا جمهوري. (...) آقاي حاج مانيان كه از مبارزين و معتمدين مردم و خوشنام و سابقه دار بازار هستند و همراه دكتر سنجابي به پاريس آمده بودند، متني را كه دكتر سنجابي تهيه كرده بود آوردند و به امام ارائه دادند و ايشان با اضافه كردن يك يا دو كلمه به متن، آن را پذيرفتند. (9) دكتر سنجابي در مورد متن بيانيه مي گويد: «....بعدا راجع به نظريات سياسي و حقوقي ما، با حضرت آيت الله مذاكراتي شد.اشخاص آمدند و رفتند، من اين طرح سه ماده اي را به خط خودم نوشتم و خدمتشان فرستادم.ايشان به خط خودشان واژه استقلال را به آن اضافه كردند.آن وقت امضا كردم و فرداي آن روز فرستادم خدمتشان...» (10) متن بيانيه اعلام مواضع دكتر سنجابي بدين شرح است: بسمه تعالي يكشنبه چهارم ذيحجه 1398 مطابق با چهاردهم آبانماه 1357 1. سلطنت كنوني ايران با نقض مداوم قوانين اساسي و اعمال ظلم و ستم و ترويج فساد و تسليم در برابر سياست بيگانه فاقد پايگاه قانوني و شرعي است. 2. جنبش ملي اسلامي ايران با وجود بقاي نظام سلطنتي غير قانوني، با هيچ تركيب حكومتي موافقت نخواهد كرد. 3. نظام حكومت ملي ايران بايد بر اساس موازين اسلام و دموكراسي و استقلال به وسيله مراجعه به آراء عمومي تعيين گردد. دكتر كريم سنجابي (11) پس از آن، آقاي دكتر سنجابي به همراهي آقايان حاج مانيان و مهديان و احمد سلامتيان آمدند و در جلسه اي با حضور مرحوم اشراقي، حاج احمد آقا و نويسنده (دكتر يزدي) در خدمت امام بيانيه مذكور عنوان گرديد.امام درباره

مواضع قبلي خود، مجددا توضيحاتي داده و اضافه كردند: «اگر امروز شاه در موضع ضعف قرار گرفته است بخواهيم به او مهلت بدهيم و كمي سست بياييم تا او بتواند از اين مهلكه جان سالم بدر برد، مجددا كه قدرت پيدا كند، دمار از روزگار همه بر خواهد آورد.نبايد به او فرصت داد، وگرنه، مردم مايوس مي شوند.» سپس دكتر سنجابي گفت: اين بيانيه كه دستور العملي براي ماست، به عنوان سندي در خدمت شما بماند. آنگاه سئوال كرد آيا مي تواند اين مواضع را در تهران اعلام نمايد.امام جواب دادند هر كجا كه مي توانيد آن را اعلام كنيد.از همين در كه بيرون مي رويد، مي توانيد آن را اعلام كنيد.پس از پايان ملاقات، دكتر سنجابي بيرون آمد.جمع كثيري از خبرنگاران خارجي اجتماع كرده بودند.يكي از همراهان ايشان متن را همانجا خواند و ترجمه كرد، كه بلافاصله تمامي خبرگزاريها، آن را مخابره نمودند... (12) سفر مهندس بازرگان و دكتر سنجابي به پاريس و ملاقاتشان با آيت الله خميني از سوي محافل سياسي و مطبوعات، مورد بحث و تفسيرهاي ضد و نقيض قرار گرفت و به صورت مصاحبه مطرح گرديد. خبرنگار مجله عربي المستقبل، مقدمات تشكيل جبهه مشترك را عنوان كرد و از امام خميني پرسيد: «سئوال: در اين اواخر، عده اي از شخصيتهاي مخالفين در ايران را استقبال كرده ايد و در بين آنان دكتر سنجابي نيز بوده است و گفته شده كساني را كه شما با آنان گفتگو كرده ايد، با راي شما مبني بر ضرورت سرنگوني شاه و خانواده اش موافقت كرده اند.آيا اين اتخاذ نظر مقدمه تشكيل يك جبهه مشترك براي

مخالفين به حساب مي آيد؟ جواب: جنبش اسلامي كنوني ملت ايران، همه جامعه را در بر گرفته و به همين صورت هم به پيش مي رود و متذكر مي شويم كه ما، با هيچ جبهه و دسته اي رابطه نداشته و نداريم و هر كس و يا هر گروهي كه مسائل ما را نپذيرد، او را نمي پذيريم....» (13) امام خميني، در مصاحبه ديگري با گزارشگر راديو - تلويزيون آلماني زبان سويس، شايعه ائتلاف با جبهه ملي را رد كرد: «سئوال: شما، حضرت آيت الله، با كريم سنجابي از جبهه ملي در پاريس بحث مهمي داشتيد.آيا شما با اين حزب سياسي، مشتركا مبارزه خواهيد كرد؟ يعني آيا ائتلاف مي كنيد؟ جواب: من مسائل و مطالبي كه داشتم، و امكان ندارد يك قدم از آنها برگردم، به ايشان گفتم و ما، با جبهه خاصي ائتلاف نداريم. همه ملت با ما و ما با ملت هستيم و هر كس اين مطالبي كه ما داريم و عبارت است از استقلال مملكت و آزادي همه جانبه و جمهوري اسلامي كه قائم مقام رژيم سلطنتي است، با آنها موافقت كند، از گروه ماست و از ملت است و اگر موافقت نكند، بر خلاف مصالح اسلام و ملت گام برداشته است و ما هيچ ربطي با او نخواهيم داشت و آنهايي كه با ما موافقت كنند، ما هم با آنها همصدا خواهيم بود، لكن ربط خاصي با كسي نداريم.» (14)

بخش سوم ديدار نمايندگان دولت فرانسه با امام خميني طي اقامت امام خميني در پاريس، نمايندگان دولت فرانسه، چند ديدار و گفتگوي رسمي با ايشان به عمل آوردند.در اين ملاقاتها عموما حجج

اسلام احمد خميني و اشراقي حضور داشتند.ترجمه مذاكرات از فرانسه يا انگليسي به وسيله صادق قطب زاده و دكتر ابراهيم يزدي انجام مي گرفت.همچنين دكتر يزدي متن مذاكرات را يادداشت مي كرد.

اولين ديدار نمايندگان رسمي دولت فرانسه با امام خميني روز 22 مهرماه 1357، در آپارتمان دكتر غضنفرپور، محل اقامت موقت امام اين ديدار صورت گرفت.دانشجويان ايراني مقيم پاريس، به ابتكار و دعوت اتحاديه انجمنهاي اسلامي در اروپا، به مناسبت حضور امام خميني در پاريس، جلسه اي ترتيب داده بودند و تقاضا داشتند امام در آن جلسه حضور يابد.نمايندگان اتحاديه، قبلا هم براي ديدار امام مراجعه كرده بودند ولي شركت ايشان در جلسه انجمن دانشجويان داراي جنبه هاي مثبت و منفي بود.به لحاظ سياسي، براي از بين بردن محدوديتهاي دولت فرانسه، مفيد بود بخصوص از اين جهت كه طبق برنامه دانشجويان، پس از انجام مراسم نماز جماعت و سخنان امام قرار بود كنفرانس مطبوعاتي برگزار شود. نمايندگان دانشجويان پس از جلب نظر امام با انجام برنامه مزبور، دعوتنامه و اطلاعيه هايي در اين مورد منتشر كردند.پس از انتشار اعلاميه مربوط، دو تن از طرف دولت فرانسه، به ديدار امام آمدند و رسما اطلاع دادند كه ايشان نمي توانند در برنامه دانشجويان شركت كنند.آنها در اين ملاقات، حدود فعاليتهاي قانوني امام را به شرح زير بيان كردند: «مصاحبه با خبرنگاران مطبوعات، راديو - تلويزيون هاي فرانسوي و غير فرانسوي همچنين شركت در برنامه هاي نماز جماعت و شركت در ميتينگها ممنوع است.» امام خميني در پاسخ به اظهارات نمايندگان دولت فرانسه اعلام كرد كه اين محدوديتها نمي تواند شامل صدور بيانيه و پيام از جانب ايشان

باشد، بلكه محدود است به آنچه در محيط فرانسه صورت مي گيرد.نمايندگان مزبور، رونوشت نامه رئيس شهرباني كل جمهوري فرانسه را كه رسما ممنوعيت شركت امام خميني در برنامه دانشجويان تاكيد شده بود، تسليم دفتر امام كردند. (15) پس از اين ملاقات، امام خميني و همراهان، به نوفل لوشاتو نقل مكان كردند، شرايط و محدوديتهاي دولت فرانسه، به طور موقت پذيرفته شد.در مكان جديد، علاوه بر ديدارهاي روزانه، نمازهاي جماعت نيز برگزار مي گرديد.چون فيلمبرداري ممنوع نبود، خبرنگاران و عكاسان از مراسم نماز جماعت فيلمبرداري مي كردند. جلسه دانشجويان در روز يك شنبه، به اجتماع بزرگ دانشجويان و ايرانيان، در ميدان سن ژرمن تبديل شد.خليل رضائي و هادي غفاري، كه تازه از تهران آمده بودند، در آن اجتماع شركت كردند.به دستور امام، دكتر ابراهيم يزدي، به نمايندگي امام از حاضران تشكر كرد و جريان ملاقات نمايندگان دولت فرانسه و محدوديت فعاليتهاي سياسي را به تفصيل بيان داشت.

دومين ملاقات نمايندگان دولت فرانسه با امام خميني ملاقات و گفتگوي دوم نمايندگان رسمي دولت فرانسه با آيت الله خميني روز 20 آذر 1357 (11 دسامبر 1978) پس از صدور بيانيه امام، در آستانه ماه محرم كه به «پيروزي خون بر شمشير» معروف شد، در نوفل لوشاتو، صورت گرفت. در فاصله ملاقات اول نمايندگان رسمي فرانسه در 22 مهر تا اين ملاقات، تغييرات سياسي وسيعي در ايران روي داده بود، در اين فاصله تلگرافهاي فراواني از سوي گروهها و شخصيتهاي مختلف در تجليل از آيت الله خميني، به مقامات رسمي مخابره شده بود، تظاهرات عظيم در شهرهاي ايران به طرفداري از ايشان صورت گرفته بود.انقلاب ايران به رهبري امام،

عليه رژيم استبدادي شاه به يك مسئله بين المللي تبديل شده بود.حضور آيت الله خميني در پاريس، فرانسه را به صورت يكي از مهمترين مراكز خبري درآورده بود.روند انقلاب، فروپاشي رژيم شاه را خبر مي داد.دولت فرانسه به لحاظ منافع اقتصادي فراواني كه در ايران داشت، نمي خواست در برابر انقلاب ايران بايستد و موضع منفي و ضديت با آن اتخاذ نمايد.در چنين شرايطي دومين ملاقات نمايندگان دولت فرانسه با امام انجام گرفت.در اين ديدار ابتدا آقاي كلود شايه، نماينده وزارت امور خارجه فرانسه، با عنوان مدير كل امور كنسولي، شروع به صحبت كرد و گفت: «دولتم، مرا براي ديدار شما فرستاده است، دولت متبوعه من نهايت احترام را براي شما قائل است.بي نهايت خوشوقتم كه فرصت ديدار شما نصيبم شده است.وزير و وزارت خارجه، توجه زيادي به حضور شما در فرانسه دارند.كشور فرانسه پناهگاهي است براي تمامي كساني كه مشكلاتي دارند (....) من سئوالات سياسي ندارم.مسئوليت من در وزارتخانه ام، مربوط است به امور تمامي فرانسوي هايي كه در خارج هستند و تمامي خارجياني كه در فرانسه مقيم مي باشند و يا از فرانسه عبور مي كنند، يا پناهنده مي شوند (....) دليل حضور من اين است كه از زمره افراد معدودي هستم كه مي دانند وضعيت خارجي ها در فرانسه چيست و معيارها و ضوابط اقامت آنها در فرانسه كدام اند. همان طور كه احتمالا مي دانيد رژيم فرانسه دموكراتيك است و مردم مي توانند آزادانه ابراز عقيده نمايند.اتباع خارجي هم وقتي به فرانسه مي آيند، مي توانند از همان ضوابط تبعيت كنند. دولت فرانسه در مورد فعاليتهاي شما در خاك فرانسه مشكلي

دارد كه حداقل آن بيان مطالب ايراد شده از جانب شماست.دولت ما با نهايت دقت، بيانات ديروزشما را خوانده است، به همين دليل امروز من اينجا آمده ام.در بيانات ديروز شما، سه مطلب وجود دارد، دعوت به اعتصابات، دعوت به فرار سربازان ارتش و....دعوت به نافرماني و ايجاد بلوا. (16) اظهارات شما در اين مورد از حد آزادي بيان گذشته است. قانون براي خارجيان، هر كس و به هر ترتيبي، از هر كجا كه آمده باشند (...) يكي است. هر خارجي مقيم فرانسه مي تواند نظام سياسي كشور خود را مورد انتقاد قرار دهد و ما آن را مي فهميم (....) اما براي ما بسيار مشكل است كه دعوت به نافرماني و ايجاد مشكل و بلوا در كشور را بپذيريم (....) كسي كه از كشوري تبعيد شده است و بر ما وارد مي شود ممكن است دوست ما باشد يا بالعكس، فرق نمي كند.در هر موقعي و در هر شرايطي قوانين ما براي همه يكسان است. منظور من از ديدار شما اين است كه ناراحتي و عدم رضايت دولت فرانسه را نسبت به اعلاميه اي كه ديروز صادر كرديد، به شما ابلاغ كنم.» پاسخ امام خميني: «من از اينكه دولت فرانسه، بعد از سختگيري اوليه آزادمان گذاردند قدرداني مي كنيم، البته از دولت فرانسه هم كه آزادي در دين و آزادي بشر را محترم مي شمارد، ما همين توقع را در آزادي بيان داريم و خودمان را آزاد مي بينيم. اما در مورد سه يا دو مطلبي كه گفتيد، اول ناراحتي هايتان در مورد فرار سربازان، بايد بگويم قضيه سربازي هر وقت اين امر قانوني

باشد و دولت هم قانوني باشد و مطابق با آراء ملت، سربازگيري را بايد خودش اعلام كند كه بيايند خدمت كنند.ايران، مع الاسف نه مجلس قانوني دارد، نه شاه قانوني و نه دولت قانوني.مع ذلك، سربازها را با سرنيزه به سربازخانه مي برند.ما اعتقاد داريم كه شاه و دولت غاصب است و اعتقاد داريم كه سرنوشت ما بايد در دست خودمان باشد و اينها، با زور سرنيزه حكم مي كنند.ريشه اختلاف ما، با شما در همان اظهار عقيده است.سرباز، در يك دولت غاصب سرباز نيست.در يك دولتي كه شاه غاصب است و بر تمامي مصالح ملت قيام كرده است، شاه ياغي است نه يك دولت، غاصب است.لذا، يك قيام مسلحانه هم شورش نيست بلكه ضد شورش است (....) اگر دولت فرانسه مايل نيست ما حرف حقمان را بزنيم، حرف خود را كه همه آزادند حرف حقشان را بزنند، نگوييم، ما با ناراحتي به جاي ديگر منتقل مي شويم.» نماينده دولت فرانسه: «ما در مقام قضاوت نيستيم كه شاه درست عمل مي كند، يا آيت الله.ما نمي خواهيم داخل اين مقوله بشويم.» امام خميني: «شما هيچ وقت به سفارت خودتان در ايران مراجعه كرده ايد كه اين كشتارهايي كه مي شود علتش چيست؟ آنها مي كشند! اسير مي كنند! مردم را حبس و تبعيد مي كنند.اينجا، دولت فرانسه مي گويد ما صحبت نكنيم؟ مظالم آنها را نگوييم؟ آيا اين آزادي است؟ اسمش آزادي است!» نماينده دولت فرانسه: «ما، نمي خواهيم از مطالب ما اين طور استنباط شود كه احساسي نسبت به آنچه در ايران مي گذرد نداريم.اما اينكه گذاشته ايم شما كار كنيد، يعني جانبداري مي

كنيم.ما فرق قائل هستيم بين انتقاد، به هر شدت و وسعت، با بسيج مردم و دعوت به قيام و شورش.» امام خميني: «به نظر من، دولت فرانسه در اين امر در اشتباه است.مسئله امر به شورش است، قرار شورش است.امر به قيام مسلحانه ضد شورش است.براي فلج كردن شورش است.دولت فرانسه از شاه جانبداري مي كند و اين اشتباه است.بايد از ملت پشتيباني كند، شاه رفتني است، شاه نخواهد ماند.ملت مي ماند، اصل ملت است.شاه جاني است و براي حيثيت فرانسه ضرر دارد كه از يك جاني طرفداري كند.فرانسه كه آزاديخواه است در برابر مظلومان و آزاديخواهان مي گويد فرياد نزنيد تا آنها جنايت خود را بكنند؟ ! اين بر خلاف مصالح فرانسه است و فرانسه بايد مصالح آتي خود را ببيند!» نماينده دولت فرانسه: «جسارت است اگر بخواهم در مقام خودم ايشان را درباره مسائلي كه مي گويند متقاعد كنم، ما در اين معنائي كه مي گوييم تنها درباره مصالح مملكت صحبت نمي كنيم بلكه قوانين را رعايت مي كنيم تا حداكثر آزادي بيان را تامين كنيم.ما نفوذ كلام و رهبري شما را مي فهميم و در نظر داريم، با توجه به تمام اينها، در نهايت صداقت مطالب شما را به اطلاع دولت متبوعه خود مي رسانم.» امام خميني: «شما مي بينيد كه مردم ايران و تمامي، حتي ارتشيها، چه احترامي به فرانسويها كه به ايران مي روند مي گذارند و مي دانند كه چرا؟ چون من اينجا هستم و داد مظلوميت آنها را سر مي دهم.من ميل ندارم كه اين وضع عوض شود.مسائلي كه پيش مي آوريد، خبرش به ايران برسد.نظرشان را ممكن

است عوض كنند و من ميل ندارم.من ميهمان شما هستم.دولت فرانسه بهتر است تجديد نظر كند.من مايل هستم دوستي شما با مردم ايران برقرار باشد.» نماينده دولت فرانسه: «واقعيت اين است كه من براي بحث در زمينه مسائل سياسي نيامده ام.مشكل ما، مشكل دولت فرانسه است. از فرصتي كه داديد و مرا پذيرفتيد، تشكر مي كنم.ما براي شما احترام بسياري قائل هستيم.اما، در هر حال براي آنكه نقطه ابهامي نباشد بايد عرض كنم كه ما، از قوانين خود عدول نمي كنيم.اين قوانين ما فوق اشخاص است.با نهايت امانت، مطالب شما را هم به نظر مقامات بالاتر مي رسانم و مجددا تماس مي گيرم.» (17)

سومين ملاقات نمايندگان دولت فرانسه با امام خميني اين ملاقات هنگامي صورت گرفت كه چند روز قبل چند تن از وكلاي مجلس فرانسه، راجع به ادامه اقامت امام خميني در فرانسه سئوالاتي كرده بودند.در ضمن مدت ويزاي سه ماهه امام در شرف پايان بود و براي اقامت در فرانسه بايد ويزاي توريستي سه ماهه تجديد مي شد.روز 31 دسامبر (10 ديماه) كلود شايه نماينده مخصوص كاخ اليزه و نيز، رئيس امور كنسولي فرانسه و ژاك روبر مدير كل سياسي و مسئول امور خاورميانه و ايران در وزارت امور خارجه، براي ديدار و مذاكره با امام خميني، به نوفل لوشاتو آمدند.متن اين مذاكره به شرح زير بود: كلود شايه: در ابتداي اقامت حضرتعالي، ما خدمتتان رسيديم و قبلا هم صحبت كرده و اطلاع داديم كه هيچ گونه ممانعتي براي ماندنتان در فرانسه وجود ندارد. امام خميني: متشكرم. كلود شايه: حضرتعالي فراموش نفرموده ايد كه در دفعه قبل خطوط كلي جنبش را تشريح فرموديد.من

در تماس خودم با مقامات عاليه، اهداف نهضت را به آنها منتقل كردم.در عين حالي كه توجه داريم كه مسائل حضرتعالي، مسائلي است مربوط به امور داخلي ايران، مع ذلك حالا آمده ايم عرض كنيم كه ما به تمامي اين مسائل توجه داريم و توجه كرده ايم.شرايط قبلي به سرعت تغيير مي كند و رو به جلوست و فكر نمي كنيم كه بايد به اين مسائل مشغول شويم و توجه داشته باشيم.همكار من، كه بيشتر از من صلاحيت دارد اين بار، همراه من آمده است تا اين توجهات را به نظر حضرتعالي برساند.وزير امور خارجه (فرانسه) توجه خاص و عميقي دارد كه اين شخص را همراه من به ملاقات جنابعالي فرستاده است. ژاك روبر: از فرصت و ملاقاتي كه به ما داده و ما را پذيرفته ايد تشكر مي كنم و توجه شما را به اين نكته جلب مي كنم كه همانطور كه مسيوشايه گفتند، هدف ما دخالت در امور ايران نيست، بلكه منظور از اين ملاقات و مذاكره كسب اطلاع است.دولت فرانسه علاقه مند است آنچه را كه در دنيا اتفاق مي افتد بفهمد و طبيعتا در سياست خود، مستقل عمل مي كند.اين اطلاعات را ما براي سياست مستقل خود لازم مي دانيم.ما، نسبت به مردم ايران علاقه قديمي داريم.من، در وزارت خارجه فرانسه، مسئول امور خاورميانه و امور ايران هستم.مسائل سختي كه در ايران در ماههاي گذشته رخ داده است توجه ما را به خود جلب كرده است.نفوذ قطعي شما در ايران ما را بر آن داشته است كه خدمت شما برسيم و چند سئوال در اين باره بكنيم. اولين مطلب تحليل كلي

از مسائل ايران خصوصا راجع به دولت بختيار و احتمال تشكيل شوراي سلطنت است. امام: مكرر گفته ايم كه ما و ملت تحمل شوراي سلطنت و شاه را نخواهيم كرد.تمامي بدبختي هاي ما از شاه و رژيم سلطنت است. بختيار هم مثل اسلافش چند روزي خواهد بود و كنار خواهد رفت. ژاك روبر: منظور شما اين است كه حتي رفتن شاه به خارج هم راه حل نيست؟ امام: خير. ژاك روبر: آيا استعفاي كامل (شاه) مورد نظر است؟ امام: استعفاي كامل! او الآن هم كنار است.استعفا مطرح نيست.ما از اول او را قانوني نمي دانستيم.حالا هم كه همه راي به خلع او داده اند.مردم رژيم سلطنت را نمي خواهند.همه را نفي كرده اند سلطنت خلاف قوانين ماست. ژاك روبر: آنچه كه ما از اول اين بحران فهميديم رژيم سلطنت بر اساس قانون اساسي 1906 است و ادامه اين رژيم از قبل است. مسئله اساسي عدم اجراي قانون است كه قدرت مذهبي را در درجه اول قرار مي دهد آيا اين تغيير كرده است؟ امام: اصل قانون اساسي اين است كه سلطنت و همه رژيم ها بايد به تصويب مردم باشد.مسئله رژيم بدون رضايت مردم هيچ اساس ندارد.مردم الآن تماما نه شاه و نه سلطنت پهلوي را مي خواهند، و نه رژيم سلطنتي را.بلكه جمهوري، جمهوري اسلامي را مي خواهند. ژاك روبر: بنابراين آنچه مطرح است سلطنت اين يا آن خانواده مورد نظر نيست.آنچه در اين قانون اساسي بجاي سلطنت جايگزين مي شود جمهوري - جمهوري اسلامي است.ممكن است بحثي درباره اين جمهوري و اسلامي بكنيد؟ امام: اصل جمهوري همين است كه در مملكت شما هم

هست كه آراء عمومي مردم آن را تعيين مي كند.اسلامي مي گوييم چرا كه قانون اساسي ما بر اساس آن است.قانون اساسي فعلي را بررسي مي كنيم آنچه با اسلام موافق است مي پذيريم و هر جا كه تناقض دارد رد مي كنيم.جمهوري است يعني دموكراتيك، و اسلامي است يعني قانون آن اسلامي است. ژاك روبر: بجز رياست جمهور آيا نظرتان حضور پارلمان، و احزاب و مقابله احزاب هم هست؟ امام: بله.همه اينها هست. ژاك روبر: آيا تغيير مثل فرانسه است؟ امام: بله، همين طور است اما قانون ما اسلام است. ژاك روبر: فرض كنيم كه شاه رفته است.در چنين شرايطي كساني كه قدرت را در مرحله انتقالي به دست مي گيرند تا انجام انتخابات آيا در دست مذهبي ها خواهد بود يا كساني كه مورد تاييد مذهبي ها باشند؟ امام: در دست كساني كه ما تعيين مي كنيم و كساني خواهند بود كه شورايي آنها را تعيين خواهد كرد. ژاك روبر: از شرايط فعلي ايران متاسفم.آخرين سئوال ما درباره ارتش است.نظر شما چيست؟ آن را حفظ خواهيد كرد؟ قدرت مذهبي با ارتش كنار مي آيد؟ امام: با اصل ارتش مخالفتي نداريم.هر كشوري ارتش لازم دارد.ارتش را بايد تصفيه كرد.اشخاصي استفاده جو هستند و خائن اند. اما جناحهاي ديگر خدمتگزار به وطن هستند و بايد محفوظ بمانند.البته ارتش با اين عرض و طول كه بيشتر بودجه مملكت را فرو مي برد قابل تحمل نخواهد بود. ژاك روبر: ما در اين مسافرت (منظور مسافرت وزير امور خارجه فرانسه به كشورهاي همسايه ايران است) به كشورهاي عربي اطراف خليج رفته بوديم.از مسائل مربوط به ايران سخت ناراحتند

كه عدم ثبات ايران همه منطقه را به هم مي زند.شاه حسين هم وقتي به فرانسه آمد از همين مسائل نگران بود، شايد هم حافظ اسد، كه چه خواهد شد.مورد علاقه است كه بدانيم به نظر حضرت آيت الله در آينده وضع ثبات منطقه چه خواهد شد.به علت اهميت آن براي دنيا و وزن ايران در منطقه و دنيا، ثبات ايران را چگونه حفظ مي كنيد؟ امام: ثبات ايران با نبودن شاه بهتر حفظ مي شود.بودن شاه عدم ثبات را به وجود آورده است، و تمامي ابعاد ملي، سياسي و اجتماعي ايران فرو ريخته است.اينها بايد در مدتي ترميم گردد.اما در مورد ثبات منطقه، دولت ايران وضع ژاندارم را نخواهد داشت كه براي حفظ مصالح ديگران امنيت را حفظ كند.اما ايران با ساير كشورهاي منطقه در حفظ آرامش و ثبات همكاري خواهد كرد. ژاك روبر: يكي از كشورهايي كه با ما صحبت مي كرد، اظهار نگراني مي كرد كه تحولات اخير ايران ممكن است موجب تجزيه ايران بشود.آيا چنين چيزي امكان پذير است؟ امام: اين تبليغات و تشبثات شاه است.دروغ است واقعيت قضيه اين است كه هرگز احتمال چنين چيزي نيست و واقعيت ندارد. ژاك روبر: مسئله مورد سئوال اين است كه روسيه قدرت بزرگ جهاني همسايه شماست كه قرارداد 1921 را با ايران دارد و به موجب آن هر كشوري كه به خاك ايران نيرو پياده كند يا نيروهايي به مرزهاي ايران نزديك شوند و خطري براي روسيه باشد آنها به ايران نيرو وارد خواهند كرد.با توجه به اينكه روسها از اين قرارداد صحبت مي كنند و آمريكاييها ناوهاي جنگي خود را به خليج

فارس آورده اند اين سئوالها مطرح مي گردد. امام: اين قرارداد (با روسها) اصل آن غير قانوني است اصل آن هم امكان به وجود آمدن را ندارد.آنطور نيست كه هر كدام از اين دو اجازه بدهند كه ديگري وارد شود وقتي جنبش به حركت در مي آيد بايد تمامي جوانب آن را بپذيرد. ژاك روبر: دولت فرانسه مخالف جنگهاي ابرقدرتهاست. امام: ما هم مخالفيم. ژاك روبر: در بين كشورهاي توسعه يافته و در حال توسعه كارهايي در حال انجام است.كارهايي انجام مي شود در سطح سازمان ملل متحد و سايرين، كه ما هم جزو آنها هستيم، تمام خارجيهاي مقيم تهران نگران وضع آينده هستند كه آيا اين روابط ادامه خواهد يافت؟ چه خواهد شد؟ برخي اقليتهاي مذهبي، خصوصا يهودي ها ابراز نگراني كرده اند نظرتان چيست؟ امام: بعد از استقرار حكومت اسلامي، قراردادها مورد بررسي قرار خواهند گرفت.آنچه كه مورد قبول باشد و به مصالح ما باشد قبول مي كنيم.خارجي ها و اقليتها همه محترمند.اقليتهاي مذهبي در اسلام احترام دارند، آزادي دارند.بدانيد آنها بهتر به زندگي خود ادامه خواهند داد.نماينده يهوديان آمد اينجا و من به آنها اطمينان دادم كه با آنها به احترام رفتار خواهد شد. (18) پي نوشت ها: 1. ابراهيم يزدي، آخرين تلاشها، در آخرين روزها، انتشارات قلم، چاپ پنجم، 1363، صفحات 43- 42. 2. همان، صفحات 46- 44. 3. نداي حق، جلد اول، انتشارات قلم، گردآورده اتحاديه انجمنهاي دانشجويان اروپا و امريكا، بهمن 1357، صفحات 31 تا 115. 4. آخرين تلاشها، در آخرين روزها، صفحات 46 تا 55. 5. شوراي انقلاب و دولت موقت، و سيماي دولت موقت از ولادت تا

رحلت و نامه سرگشاده مهندس بازرگان به امام خميني، از انتشارات نهضت آزادي ايران، شهريور 1359، صفحات 20- 19. 6 - 7. همان، صفحه 22- 21. 8. روزنامه اطلاعات، 19 دي 1357. 9. آخرين تلاشها، در آخرين روزها، صفحات 31 تا 33. 10. روزنامه اطلاعات، 19 دي 1357. 11. تصوير بيانيه ضميمه است. 12. آخرين تلاشها، در آخرين روزها، صفحه 33. 13. مصاحبه مجله المستقبل با امام خميني، 15 آبان 1357 (6 نوامبر 1978) . 14. مصاحبه راديو - تلويزيون آلماني زبان سويس با امام، 25 آبان 1357 (16 نوامبر 1978) . 15. ترجمه متن نامه رئيس شهرباني كل جمهوري فرانسه بدين شرح است: جمهوري فرانسه - شهرباني كل دفتر رئيس شهرباني - پاريس 14 اكتبر 1978 نظر به ماده ال - 12- 184 مقررات اجتماعات، نظر به طرح تجمعي كه براي روز يكشنبه 15 اكتبر 1978 ساعت 9 تا 12 در يكي از سالنهاي «انجمن تشويق » به نشاني پاريس، ميدان سن ژرمن دپره، پلاك 4 با حضور آيت الله خميني از ناحيه اطرافيان ايشان در نظر گرفته شده است، با توجه به اينكه اجتماع مورد بحث در حضور آيت الله خميني مي تواند اخلال در نظم عمومي ايجاد نمايد، مقرر مي دارد: 1) اجتماع فوق الذكر در حضور آيت الله خميني در 15 اكتبر 1978 در تالار و انجمن تشويق ممنوع است و ممنوع خواهد بود. 2) آقاي مدير كل پليس شهرداري و مامورين تحت فرمان ايشان، مسئول اجراي اين تصميم مي باشند. رئيس كل شهرباني - پير سوموي 16. اشاره به اعلاميه آيت الله خميني در آستانه ماه محرم.در اين اعلاميه از

همه قشرها خواسته شده بود، با ادامه تظاهرات و اعتصابها به مبارزه خود تا سرنگوني رژيم شاه ادامه دهند.مردم از دادن ماليات خودداري كنند، سربازان از دستور فرماندهان سرپيچي نمايند، كاركنان شركت نفت از صدور نفت به خارج جلوگيري نمايند... 17. از يادداشتهاي دكتر ابراهيم يزدي.كپي مذاكرات نزد مؤلف است. 18. گروهي از نمايندگان يهوديان ايران به پاريس آمدند و در ملاقات با امام،سئوال و جوابي كه با ايشان داشتند ضبط كردند و به ايران بردند. منابع مقاله:

تاريخ سياسي بيست و پنج ساله ايران، ج 2، نجاتي، غلامرضا ؛

اولين مصاحبه حضرت امام با مطبوعات

اولين مصاحبه حضرت امام با مطبوعات تهيه و تدوين: مركز نشر دانشگاهي روزنامه فرانسوي لوموند آقاي لوسين ژرژ

مقدمه خبرنگار: (1) آيت الله خميني رهبر مذهبي شيعيان گفتند: «قيامهاي اخير مقدمه انفجاري عظيم است...» از آغاز سال جاري مسيحي، قيامهاي بزرگي مرتبا در ايران، از قم گرفته تا تبريز بوقوع پيوسته و شهرهاي متعددي را زير آتش خود گرفته است. در همين هفته نيز كار درس و بحث در چند دانشگاه واقع در تهران به هم خورده است. گر چه بعضي مخالفان چپ و چپ افراطي در اين جنبشها كه بر ضد رژيم شاه است شركت دارند. (2) ولي به نظر مي رسد كه الهام دهندگان عمده و اصلي اين جنبشها رهبران مذهبي اند... به هر حال بطور منظم و مرتب تظاهركنندگان نام رهبر مذهبي شيعيان جهان يعني آيت الله خميني را تكرار مي كنند. (3) آيت الله خميني از سال 1963 به حالت تبعيد در عراق به سر مي برد، در روز 29 اكتبر 1977 مرگ مشكوك پسر ايشان در عراق و انتشار مقاله توهين آميزي

عليه آيت الله خميني در روزنامه هاي دولتي، منشأ عصيان و طغياني گرديد كه پس از آن تاريخ، نيروهاي مذهبي را عليه شاه بطور جدي تري به حركت درآورد. هر چند آيت الله خميني كه از مخالفان سرسخت رژيم شاهنشاهي است، مرتبا بيانيه ها و اعلاميه هايي خطاب به مردم صادر مي كنند و آنها را به قيام و عصيان فرا مي خوانند، ولي هيچ گاه تاكنون با مطبوعات خارجي مصاحبه اي به عمل نياورده اند. ايشان در تبعيدگاه خود نجف (عراق) فرستاده مخصوص «لوموند» را به حضور پذيرفت. آيت الله خميني با چهره اي لاغر كه محاسني سفيد آن را كشيده تر مي كرد، با بياني متهورانه و لحني آرام، به مدت دو ساعت با ما سخن گفت. حتي وقتي به اين مطلب و تكرار آن مي پرداخت كه ايران بايد خود را از شر شاه خلاص كند و نيز هنگامي كه به مرگ پسرش اشاره مي كرد، نه آثار هيجان در صدايش ديده مي شد و نه در خطوط چهره اش حركتي ملاحظه مي گرديد. وضع رفتار و قدرت تسلط و كف نفس او خردمندانه بود. آيت الله به جاي آنكه با فشار بر روي كلمات، ايمان و اعتقاد خود را به مخاطبش ابلاغ كند، با نگاه خود چنين مي كرد، نگاهي كه همواره نافذ بود. اما هنگامي كه مطلب به جاي حساس و عمده اي مي رسيد، تيز و غير قابل تحمل مي شد. آيت الله عزمي راسخ و كامل دارد و در صدد قبول هيچ گونه مصالحه اي نيست . مصمم است كه در مبارزه خود عليه شاه تا پايان پيش

برود... در حال حاضر در ايران و به نام همين پارساي زاهد هفتاد و شش ساله است كه قيامهاي متعدد بوقوع مي پيوندد. اين قيامها كه عناوين و موضوعات مذهبي دارند خيلي بيشتر از آنچه جبهه مخالف چپ، رژيم شاه را به خطر بيندازد، رژيم مذكور را بطور جدي به خطر انداخته است. اكنون ما در حضور آيت الله در اتاقي 2*3 متر و در خانه اي هستيم كه در دورترين قسمت نجف واقع است. شهري كه از لحاظ وضع جغرافيايي يكي از بدترين مناطق كويري عراق است. در راه نجف و بغداد بادي سخت برخاست و شنهايي را به حركت درآورد. شدت باد به اندازه اي بود كه اتومبيل ما را مانند پر كاهي جابجا مي كرد و بالاخره آن را در يك توده شن بيحركت ساخت. راننده ما اين وضع را خشم و غضب خداوندي مي دانست و به تلاوت آياتي از قرآن پرداخت . در اينجا كه سرزمين مقدس مسلمانان شيعي است همه جا خداوند عادل و عدالتخواه و عدالت گستر آنان حاضر و ناظر است. مرقد علي ( عليه السلام) نخستين امام و داماد پيغمبر در نجف است و در كربلا نيز مرقد امام حسين ( عليه السلام) سومين امام و نواده پيغمبر قرار دارد . قبور اين امامان در زير گنبدي قرار دارد كه از خارج طلا كاري است و تلالو و لمعان آن بينهايت است. و از داخل نيز با هزاران آئينه درخشان آذين شده است. اين دو امام و فرزندان امام حسين ( عليه السلام) تا امام يازدهم، همگي توسط غاصبان اموي و عباسي به قتل رسيده اند.

مع ذلك اين ثروت نمايان در متن فقر بينهايت محيط تعجب آور نيست. در واقع، اين امر خود بياني است از حالت انتقام مردمان شيعي انديش از غاصبان حق امامانشان. اسلام شيعي، كه پيروانش در سراسر جهان كه يك ششم مسلمانان را تشكيل مي دهند، مدت ده قرن است كه در انتظار امام دوازدهم هستند. امامي كه حكومت حق را برقرار خواهد كرد و بر روي زمين عدالت را مستقر خواهد ساخت. گرچه اماكن مقدس شيعيان در مملكت عراق واقع است... كه نصف جمعيت آن شيعه هستند، ولي شيعيان خصوصا در ايران ساكنند. در حقيقت از سي و سه ميليون ايراني 93 درصد شيعه هستند و آيا كسي كه اين توده شيعه را، كه هنوز ايماني شديد و سوزان به حركتشان درمي آورد، تحت تسلط و كنترل خود دارد و بر سر ايران فرمانروايي مي كند، همين پارساي كهنسال يعني آيت الله خميني است؟ كه داراي چنين قدرتي است؟ شاه وي را در (1963) از ايران تبعيد كرد، و از (1965) و پس از طي يك دوران تبعيدي در تركيه... در نجف بسر مي برد و مرگ (قتل؟) پسرش دليلي براي قيامهايي متوالي شده است كه هر چند يك بار ايران را به لرزه در مي آورد. در پيچ يكي از كوچه هاي تنگ نجف كه خانه هايش براي آنكه سپري در مقابل تابش سوزان آفتاب باشد، سخت به هم فرو رفته است، مسكن محقر آيت الله خميني قرار دارد. اين خانه نظير مسكن فقيرترين افراد نجف است. در سه اتاق اين خانه حداكثر دوازده تن از نزديكان وي، حضور داشتند. در اين مسكن محقر

از قدرت رؤساي شورش و با رؤساي جبهه مخالف كه در تبعيد بسر مي برند، هيچ نشان و علامتي ديده نمي شود و اگر آيت الله خميني قدرت آن را دارد كه ايران را به حركت درآورد و قيام برانگيزد، اين قدرت مسلما ناشي از تسلط و اقتدار وي بر افكار مردم ايران است، اقتداري كه پس از تبعيد وي از ايران به جاي آنكه كم شود، ده برابر شده است. آيت الله كه مردي متين و كم سخن است تا به حال هيچ گاه خطاب به مطبوعات بين المللي مطلبي بيان نكرده است و بنابراين مصاحبه حاضر با «لوموند» نخستين مصاحبه ايشان است: سؤال: شاه شما را متهم مي كند كه مخالف تمدن و گذشته گرا هستيد، جواب شما به اين مطلب چيست؟ امام: اين خود شاه است كه عين مخالفت با تمدن است و گذشته گراست. مدت پانزده سال است كه من در اعلاميه هايم خطاب به مردم ايران مصرا خواستار رشد و توسعه اقتصادي و اجتماعي مملكتم بوده ام. اما شاه سياست امپرياليستها را اجرا مي كند و كوشش دارد كه ايران را در وضع عقب ماندگي و واپس گرايي نگاه دارد. رژيم شاه رژيمي ديكتاتوري است، در اين رژيم آزاديهاي فردي پايمال و انتخابات واقعي و مطبوعات و احزاب از ميان برده شده است. نمايندگان را شاه با نقض قانون اساسي تحميل مي كند، انعقاد مجامع سياسي مذهبي ممنوع است، استقلال قضايي و آزادي فرهنگي به هيچ وجه وجود ندارد. شاه قواي سه گانه را حذف كرده است و يك حزب واحد ايجاد نموده است. از اين بدتر پيوستن به اين

حزب را اجباري كرده است و از متخلفان انتقام مي گيرد. كشاورزي ما كه توليدش حتي تا بيست و سه سال پيش اضافه بر احتياجات داخليمان بود و ما صادر كننده اين مازاد بوديم، فعلا از ميان رفته است. مطابق ارقامي كه نخست وزير شاه در دو سال پيش به دست داده است، ايران 93 درصد از مواد غذايي مصرفي خود را وارد مي كند . و اين است نتيجه به اصطلاح اصلاحات ارضي شاه. دانشگاههاي ما نيمي از سال بسته است و طلاب و دانشجويان ما هر سال چندين بار مضروب و مجروح مي گردند و به زندان افكنده مي شوند. شاه اقتصاد ما را از ميان برده و درآمد حاصل از نفت را كه ثروت آينده مردم ماست تبذير مي كند و آن را براي خريد اسلحه هايي به كار مي برد كه جنبه تجملي و قيمتهاي سرسام آور دارد و اين امر به استقلال ايران صدمه مي زند . من مخالف شاه هستم درست به دليل آنكه سياست وي كه وابسته به قدرتهاي خارجي است، پيشرفت مردم را در معرض خطر قرار مي دهد. هنگامي كه شاه ادعا مي كند كه ايران را به مرز «تمدن بزرگ» مي رساند، دروغ مي گويد و اين مطلب را بهانه قرار داده است تا ريشه و استقلال مملكت را قطع كند و خون مردم را جاري سازد... كارگران، كشاورزان، دانشجويان، كسبه و زنان و مردان عليه قدرت ارتجاعي و گذشته گراي وي مبارزه مي كنند، به دليل اين واقعيتهاي غير قابل بحث است كه شاه كوشش مي كند موضع مخالف ما را در قبال رژيمش

وارونه جلوه دهد و ما را مخالف تمدن و گذشته گرا قلمداد كند. اگر ما موفق به سرنگون كردن رژيم او شويم، او براي كارهايي كه بر ضد پيشرفت و ترقي اقتصادي و فرهنگي مردم كرده است محاكمه خواهد شد. و آن روز تمامي عالم از جنايات وي آگاه خواهند گرديد. سؤال: شاه شما را مخالف با تمدن قلمداد مي كند، شما نيز همين اتهام را به شاه بر مي گردانيد و اين مطلب لزوما قانع كننده نيست. لطفا ممكن است موضع و موقع خود را راجع به سه موضوع اصلي ايران بيان بفرماييد؟ : اصلاحات ارضي، صنعتي كردن مملكت و زنان... امام: هدف از اصلاحات ارضي شاه، خصوصا اين بود كه بازاري براي كشورهاي خارجي، خصوصا آمريكا ايجاد كند. اما اصلاحات ارضيي كه ما خواستارش هستيم، كشاورز را از محصول كارش بهره مند خواهد ساخت و مالكاني را كه برخلاف قوانين اسلامي عمل كرده اند مجازات خواهد كرد. سؤال: زمينهايي كه گرفته اند، به مالكان قديمي اش برگردانيده خواهد شد؟ امام: مسلما نه... درست همين مالكان در طول سالها درآمدهايي را روي هم انباشته بودند، بي آنكه مقررات اسلام را در خصوص توزيع آنها اجرا نمايند. بدين ترتيب ثروتي را كه حق جامعه بوده و بايد به جامعه برسد در نزد خود نگهداشته و برخلاف قوانين اسلامي ثروتمند شده اند. بنابراين اگر ما به قدرت و حكومت برسيم، ثروتهايي كه اين مالكان به ناحق متصرف شده اند، ضبط خواهيم كرد و بر اساس حق و انصاف مجددا ميان محتاجان توزيع خواهيم كرد . در خصوص صنعتي كردن مملكت كاملا با اين امر موافقيم، ولي

ما خواستار يك صنعت ملي و مستقل هستيم كه در اقتصاد مملكت ادغام شده و همراه با كشاورزي در خدمت مردم قرار گيرد، نه يك صنعت وابسته به خارج، بر اساس مونتاژ، نظير صنعتي كه فعلا در ايران مستقر ساخته اند . سياست شاه از لحاظ صنعتي و كشاورزي، مملكت ما را به نفع قدرتهاي استعماري بصورت يك جامعه مصرفي درآورده است. در خصوص زنان، اسلام هيچ گاه مخالف آزادي آنان نبوده است، بر عكس اسلام با مفهوم زن بعنوان شي ء مخالفت كرده است و شرافت و حيثيت او را به وي باز داده است. زن مساوي مرد است. زن، مانند مرد آزاد است كه سرنوشت و فعاليتهاي خود را انتخاب كند. اما رژيم شاه است كه با غرق كردن آنها در امور خلاف اخلاق مي كوشد تا مانع آن شود كه زنان آزاد باشند . اسلام شديدا معترض به اين امر است، رژيم، آزادي زن را البته نظير آزادي مرد از ميان برده و پايمال ساخته است. زنان مانند مردان زندانهاي ايران را پر كرده اند. در اينجاست كه آزادي آنها در معرض تهديد و در خطر قرار گرفته است. ما مي خواهيم كه زنان را از فساد كه آنان را تهديد مي كند، آزاد سازيم. سؤال: درباره لفظ «ماركسيسم اسلامي» كه رژيم مرتبا استعمال مي كند، چه فكر مي كنيد؟ آيا با دسته جات چپ افراطي روابط سازماني داريد؟ امام: اين شاه است كه اصطلاح مذكور را به كار برده است و اطرافيانش از او تبعيت كرده اند . اين مفهوم، مفهومي نادرست و حاوي تناقض است و براي از اعتبار انداختن

و از بين بردن مبارزه مردم مسلمان ما بر ضد رژيم شاه است. مفهوم اسلامي كه بر اساس توحيد و وحدانيت خداوند بنا شده است با ماترياليسم در تضاد است. اصطلاح «ماركسيسم اسلامي» يك اصطلاح خلاف حقيقت است، به عبارت ديگر، شاه و دستگاه تبليغاتيش از اتحاد بين ارتجاع سياه و خرابكاري سرخ نيز هدفي را كه در بالا گفتيم تعقيب مي كند، بدين معنا كه وي مي خواهد مردم مسلمان را وحشت زده سازد و بذر ابهام را در آنها بپراكند، تا مخالفتشان را نسبت به رژيم كه جامع و غير قابل بحث و انكار است از ميان ببرد. هيچ گاه ميان مردم مسلماني كه بر ضد شاه در حال مبارزه اند و عناصر ماركسيست افراطي يا غير افراطي، اتحاد وجود نداشته است. من همواره در اعلاميه هاي خود خاطرنشان ساخته ام كه مردم مسلمان بايستي در مبارزه خود همگون و متجانس باقي بمانند و از هر نوع همكاري سازماني با عناصر كمونيست بر حذر باشند. بدين ترتيب، با اتحاد بين تمام مسلمانان است كه ما با شاه مبارزه مي كنيم و خواهيم كرد. و به همين دليل است كه شاه سعي دارد مباني مبارزه اي ما را وارونه جلوه دهد. سؤال: با توجه به فقد روابط سازماني، ايا يك اتحاد تاكتيكي را با ماركسيستها براي سرنگون كردن شاه در نظر داريد؟ و روش و طرز رفتار شما با آنان پس از موفقيت اجتماعيتان چگونه خواهد بود؟ امام: نه، ما حتي براي سرنگون كردن شاه با ماركسيستها همكاري نخواهيم كرد. من همواره به هواداران خود گفته ام كه اين كار را نكنند. ما با

طرز تلقي آنان مخالفيم، ما مي دانيم كه آنها از پشت به ما خنجر زده اند و اگر روزي به قدرت برسند، رژيمي ديكتاتوري برقرار خواهند كرد و اين مخالف روح اسلام است. اما در جامعه اي كه ما به فكر استقرار آن هستيم، ماركسيستها در بيان مطالب خود آزاد خواهند بود، زيرا ما اطمينان داريم كه اسلام در بردارنده پاسخ نيازهاي مردم است. ايمان و اعتقاد ما قادر است كه با ايدئولوژي آنها مقابله كند . در فلسفه اسلامي از همان ابتدا مسئله كساني مطرح شده است كه وجود خدا را انكار مي كرده اند ما هيچ گاه آزادي آنها را سلب نكرده و به آنان لطمه وارد نياورده ايم. هر كس آزاد است كه اظهار عقيده كند و براي توطئه كردن آزاد نيست. سؤال: به نظر شما علت شعله ور شدن قيامهاي ايران چيست؟ چرا اين طغيانها در حال حاضر رخ داده است؟ امام: فشار و قهري كه شاه و پدرش اعمال كرده اند، بدبختيهايي كه ملت ما دچارش شده است، مردمي كه از آزاديشان، استقلالشان، پيشرفتشان و زندگي خوبشان محروم شده اند، وعده هايي دروغي، كه در پانزده سال اخير مغزشان را پر كرده است روي هم رفته منشأ تظاهرات مذكور است. خرابي وضع اقتصادي، اجتماعي، فرهنگي و وسعت دامنه قهر و فشار به درجه تحمل ناپذيري رسيده است. آخرين قيامها مقدمه انفجار عظيمي است كه نتايجش غير قابل محاسبه است. هدف از ضد تظاهراتي كه پليس در مقام مقابله و با شركت افراد مزدور ترتيب داده است و هدف از كشتارهايي كه در هر شهر و روستا پيش مي آيد آن

است كه مانع سرنگون شدن شاه گردد. سؤال: فكر مي كنيد كه فرزند شما به قتل رسيده است؟ اگر چنين نيست چرا مرگ وي علت انفجار و تظاهرات شده است؟ امام: من با قطع و يقين نمي توانم بگويم چه اتفاقي افتاده است، ولي مي دانم كه او شب قبل از درگذشتش صحيح و سالم بود و مطابق گزارشهايي كه به من رسيده است، اشخاص مشكوكي آن شب به خانه وي رفته اند و فرداي آن شب او فوت كرده است. چگونه؟ من نمي توانم اظهار نظري بكنم، نارضايتي مردم به اين مناسبت ابراز شد. مسلما مردم خدمتگزاران خود را دوست مي دارند و مرا و نيز پسرم را خدمتگزار خود مي دانند. دنبال اين جريان هر كشتاري كه رژيم ترتيب داد، تظاهرات تازه اي را به مناسبت چهلم كشته شدگان موجب گرديد. اما مطلب اصلي و اساسي پسر من نيست. مسئله اساسي، عصيان و قيام همه مردم بر ضد ستمگراني است كه بدانها ستم مي كنند. سؤال: برنامه سياسي شما چيست؟ آيا مي خواهيد كه رژيم را سرنگون سازيد؟ بجاي اين رژيم، چه نوع رژيمي را برقرار خواهيد كرد؟ امام: كمال مطلوب ما ايجاد يك دولت و حكومت اسلامي است، مع ذلك نخستين اشتغال حاضر ما سرنگون كردن اين رژيم خودسر و خودكامه است. در مرحله اول بايستي قدرتي به وجود آوريم كه به احتياجات اساسي مردم پاسخ دهد. سؤال: مقصودتان از حكومت اسلامي چيست؟ آنچه از اين تعبير، خودبخود به ذهن مي آيد، امپراطوري عثماني و يا عربستان سعودي است؟ امام: تنها مرجع استناد براي ما، زمان پيغمبر (ص) و زمان امام علي

(ع) است. سؤال: آيا به نظر شما بازگشت به قانون اساسي (1906) (4) يك راه حل معتبر است؟ امام: قوانين اساسي و متمم آن (1324) بشرط آنكه مورد اصلاح قرار گيرد، مي تواند مبناي دولت و حكومتي باشد كه ما توصيه مي كنيم، اين حكومت در خدمت آرمان اسلامي قرار مي گيرد . سؤال: آيا اين قانون اساسي، رژيم سلطنتي را حفظ خواهد كرد؟ و يا حكومت جمهوري را در مدنظر داريد؟ امام: رژيمي كه ما برقرار خواهيم كرد به هيچ وجه رژيم سلطنتي نخواهد بود. اين مطلب خارج از موضوع است و مطرح نيست. سؤال: به سلطنت رسيدن پسر شاه فعلي براي شما قابل قبول خواهد بود؟ امام: ما مخالف پدر شاه بوديم و مخالف شاه فعلي و مخالف همه سلسله اش هستيم، زيرا مردم ايران آن را نمي خواهند. سؤال: آيا خود شما در نظر داريد كه در رأس آن قرار گيرد؟ امام: شخصا نه. نه سن من، و نه موقع و نه مقام من و نه ميل و رغبت من، متوجه چنين امري نيست. اگر موقعيت پيش آيد ما در ميان كساني كه در جريان مفاهيم و فكر اسلامي مربوط به حكومت هستند، شخصي و يا اشخاصي را كه مستعد تعهد چنين امري باشند، انتخاب خواهيم كرد . سؤال: شما همواره در مقابل درخواستهاي مطبوعات بين المللي سكوت را حفظ كرده ايد، چرا؟ امام: مطبوعات بين المللي بيشتر به دبدبه و كبكبه... و طمطراق و تشريفات رسمي توجه دارند . تخت جمشيد، تاجگذاري شاه و... يا در حد اعلا توجهشان معطوف به قيمت نفت است، نه به بدبختيهاي مردم ايران و يا

فشاري كه تحمل مي كنند. ظاهرا شاه هر سال صد ميليون دلار براي تبليغاتش در خارج پول خرج مي كند. از اين جهت من در طول پانزده سال گذشته خصوصا حرفهاي خود را خطاب به مردم ايران زده ام و همين كار را ادامه خواهم داد. سؤال: آيا سياست موافق شاه در قبال اسرائيل، يكي از دلايل مخالفت شما با رژيم است؟ امام: آري. زيرا اسرائيل سرزمين يك قوم مسلمان را اشغال كرده، جنايات بيشماري مرتكب شده است. عمل شاه در حفظ روابط سياسي با اسرائيل و دادن كمك اقتصادي به وي برخلاف مصالح و منافع اسلام و مسلمانهاست. سؤال: آيا آرزومند آن هستيد كه ايران عليه اسرائيل در جرگه كشورهاي عربي وارد شود؟ امام: من همواره مصرا خواسته ام كه مسلمانان سراسر جهان متحد شوند و بر ضد دشمنانشان از جمله اسرائيل مبارزه كنند. متأسفانه دعوتهاي مرا رژيمهاي مختلفي كه در كشورهاي مسلمان بر سر كار آمده اند نشنيدند. من اميدوارم كه بالاخره اين دعوتها شنيده شود. من در اين راه پايداري خواهم كرد. سؤال: آخرين رشته و عمليات نظامي اسرائيل منجر به اشغال يك سرزمين عربي ديگر يعني جنوب لبنان شده است كه مردمانش شيعه اند. در اين باره چه فكر مي كنيد؟ امام: مردم جنوب لبنان بايد به هر وسيله اي كه شده به خانه هاي خود باز گردند و وظيفه دارند كه براي باز پس گرفتن سرزمين خود مبارزه كنند، پيش از آنكه اسرائيليها مردم خودشان را در آنجا مستقر سازند. شخص من از مردم ايران و شيعيان جهان درخواست كرده ام كه به كمك برادران خود، در جنوب لبنان بشتابند،

اين دعوت نتايجي داشته است. اما تنها حكومتها هستند كه با توجه به احتياجات اين مردم، وسايل لازم را در اختيار دارند. تنها حكومتها هستند كه امكان دارند به اسرائيل فشار بياورند كه مجبور به تخليه اين سرزمين بشود. سؤال: يك دسته از سربازان ايراني جزء نيروهاي ملل متحد در جنوب لبنانند، فكر مي كنيد كه اين كمك مثبت است؟ امام: ما رژيم ايران را تجربه كرديم. هيچ دليلي وجود ندارد كه بتوان باور كرد كه اين رژيم كه همواره به ضرر اعراب و به اسرائيل كمك كرده است، اين بار در خدمت يك آرمان مقدس عمل كند. به اعتقاد من كار ايران بيشتر به اين جهت است كه مانع از اظهار عقيده دشمنان اسرائيل بشود. سؤال: موقع و موضع شما در قبال آمريكا چيست؟ امام: در طي بيانيه ها و اعلاميه هاي پانزده سال اخير، چندين بار موضع و موقع خودم را در قبال آمريكا و قدرتهاي بزرگ ديگري كه از ثروتهاي ممالك فقير بهره برداري مي كنند، بيان كرده ام. آمريكا عمال خود را در اين ممالك تحميل و بعد خشونتي را كه بر مردم تحميل مي شود تأييد مي كند. آمريكا كه منشأ كودتاي (1332) (5) و بازگشت و حفظ شاه بر سر قدرت است، سياست خود را تغيير نداده است، تا وقتي كه وضع بدين منوال است، موضع و موقع من در قبال آمريكا همچنان تغييرناپذير خواهد ماند. سؤال: آيا مثل برخي فكر مي كنيد كه آمريكا مي خواهد يك رژيم آزادمنش ليبرال در ايران مستقر سازد؟ امام: يعني اعلاميه راجع به احترام و رعايت حقوق بشر؟ اين مطلب چيزي جز

حرف نيست. حرف ! و من بدان باور ندارم. كافي است كه ملاحظه بكنيد كارتر رئيس جمهور آمريكا در جريان ديدارش در تهران پشتيباني خود را از شاه تجديد كرد و علاوه بر آن، عملا اين پشتيباني مورد تكذيب قرار نگرفت. به هر حال، ما هيچ گاه رژيمي را با سيما و صورتي ليبرال و آزادمنش و مضمون و محتواي ديكتاتوري و استبدادي قبول نخواهيم كرد. سؤال: در مقابل اتحاد شوروي كه همسايه بزرگ ايران است، موضع و موقع شما چيست؟ امام: همان موضع و موقعي كه در قبال آمريكاست. ابرقدرتها مردم ما را استثمار كردند. من فرقي ميان آنها و حتي بين آنها و انگليس هم نمي بينم. هنگامي كه ايران واقعا مستقل گرديد، در آن صورت مي تواند روابط سالمي با تمامي ممالك عالم برقرار سازد. سؤال: آيا فكر مي كنيد كه رژيم شاه قادر است كه آزادمنشي پيشه كند؟ امام: هرگز. حتي اصول دموكراسي و آزادي در تضاد بنيادي با اين رژيم و با وجود خود شاه هستند. لذا هيچ مصالحه ممكني با وي وجود ندارد. جنايات وي بيشمار است. نخستين كار يك رژيم آزاد آن خواهد بود كه محاكمه شاه را ترتيب دهد، بر اساس اين امر كه او ثروتهاي مملكت را جمع كرده و آنها را به بانكهاي خارجي منتقل ساخته است. بايد كه او... در خصوص جناياتي كه مرتكب شده است جواب دهد. آزادسازي واقعي تا هنگامي كه شاه بر اريكه قدرت است امكانپذير نخواهد بود. پي نوشتها 1 مقدمه از لوسين ژرژ، خبرنگار روزنامه «لوموند» كه پس از مدتها پافشاري، بالاخره توانست موافقت امام خميني را براي مصاحبه

جلب نمايد. 2 جنبش ايران در حال حاضر اسلامي است و گروههاي چپ و چپ افراطي در آن شركت ندارند (خبرنگار) . 4 آيت الله عنواني مذهبي است كه در ايران به كار مي رود و به معناي نمونه و نشانه خداوند است. (خبرنگار) 5 يعني شيعه، مطلبي كه در خصوص مسلمانان سني صادق نيست. (خبرنگار) 6 مطابق سنت اسلامي در روز چهلم درگذشت، مراسم فاتحه برگزار مي شود. (خبرنگار) 7 مشروطه ليبرال (آزادمنش) كه تحت تأثير اروپا خصوصا فرانسه، در ايران استقرار يافت . (خبرنگار) 8 نوزده اوت 1953، كودتا عليه مصدق. (خبرنگار) منابع مقاله:

طليعه انقلاب اسلامي، مركز نشر دانشگاهي ؛

مصاحبه با اوريانا فالاچي خبرنگار و نويسنده ايتاليايي

مصاحبه با اوريانا فالاچي خبرنگار و نويسنده ايتاليايي قم: 2 مهر 58، 2 ذيقعده 99، 24 سپتامبر .79 سؤال: امام روح الله خميني، تمام كشور در دست شماست و هر تصميم شما فرمان است. تعداد زيادي هستند كه مي گويند در ايران آزادي نيست، انقلاب آزادي را به همراه نياورده است؟ امام: ايران در دست من نيست. ايران در دست مردم ايران است، براي اينكه مردم بودند كه كشور را به دست كسي كه خادم است و خوبي مملكت را مي خواهد داده اند. شما ديديد كه بعد از مرگ آيت الله طالقاني، مردم ميليونها نفر بدون تهديد سرنيزه به خيابانها ريختند. اين بدين معني است كه آزادي هست، بدين معني است كه مردم، مردان خدا را پيروي مي كنند و اين آزادي است. سؤال: اجازه دهيد كه پافشاري كنم براي بهتر فهميدن، منظورم اين است كه امروز در ايران خيلي ها هستند كه شما را ديكتاتور مي نامند. بلكه ديكتاتور جديد و

صاحب اختيار جديد چه جوابي داريد؟ آيا اين موضوع شما را ناراحت مي كند و يا اينكه بي تفاوت هستيد؟ امام: از يك طرف ناراحت مي شوم و متأسفم براي اينكه نادرست و غير انساني است كه مرا ديكتاتور بنامند. از طرف ديگر برايم مهم نيست، براي اينكه مي دانم بعضي از بديها جزء رفتار انسان هستند و از طرف دشمنان ما مي آيند. با راهي كه انتخاب كرديم، راهي كه مخالف ابرقدرتها است، طبيعي است كه نوكران اجنبي مرا با نيش زهرآگين نيش بزنند و هر گونه اتهام و دروغ را به من بچسبانند. توقعي غير از اين نيست. كشورهايي كه عادت به غارت و خوردن ما دارند. ساكت و راحت بنشينند؟ ! و يا مزدوران شاه چيزهاي زيادي مي گويند، مثلا اينكه خميني دستور بريدن پستان زنان را داده. شما كه در اينجا هستيد بگوييد آيا شما ديده ايد كه خميني، چنين جنايت وحشتناكي كه بريدن سينه زنان باشد مرتكب شده باشد؟ سؤال: نه هيچ چنين چيزي نيست امام. ولي شما مردم را مي ترسانيد و همچنين جمعيتي كه با شما هستند آدم را مي ترسانند، ولي شما چه احساسي داريد زماني كه اين فريادها را شب و روز مي شنويد و مي دانيد كه آنها اينجا ساعتها در انتظار سر پا ايستاده اند و در حالي كه در زير دست و پا له و لورده مي شوند و رنج مي كشند كه حتي براي يك لحظه شما را ببينند و ابراز احساسات كنند؟ امام: مرا بسيار خوشحال مي كند. خوشحال مي شوم وقتي كه آنها را مي بينم و فرياد آنها را

مي شنوم، براي اينكه همانهايي هستند كه قيام كردند براي اينكه دشمنان داخلي و خارجي را بيرون بريزند. به خاطر اينكه ابراز احساسات آنها ادامه فريادي است كه با آن يك غاصب را بيرون انداختند، و اين خوب است كه جوشش ادامه يابد. دشمنان هنوز از بين نرفته اند و تا مملكتمان آرام نگيرد، بايد آماده بمانند. آماده حركت و حمله از نو را داشته باشند و به علاوه اين عشق آنان است، عشقي الهام گرفته از معرفت آنها. نمي توان خوشحال نبود . سؤال: عشق است يا فناتيسم است امام؟ به نظرم مي رسد كه فناتيسم است و فناتيسمي خطرناكتر از فاشيسم. در حقيقت عده زيادي هستند كه تهديد فاشيسم را در ايران مي بينند و يا حتي عقيده دارند كه در ايران فاشيسم حاكم است. امام: نه، به فاشيسم ربطي ندارد. به فناتيسم ربطي ندارد من تكرار مي كنم كه ملت فرياد مي كشد به خاطر اينكه به من محبت دارند و مرا دوست دارند، به خاطر اينكه ملت حس مي كنند من خوبي آنها را مي خواهم و براي خوبي آنها كار مي كنم، چون فرامين اسلام را عمل مي كنم . اسلام عدالت است. در اسلام، ديكتاتوري بزرگترين گناه است. فاشيسم و اسلام دو تضاد غير قابل سازش اند. فاشيسم در غرب در پيش شما تحقق مي يابد، نه در بين مردمي با فرهنگ اسلامي . سؤال: شايد يكديگر را در مورد مفهوم كلمه فاشيسم نفهميده ايم امام. من از فاشيسم به عنوان يك پديده توده اي صحبت مي كنم. همان طوري كه ما در ايتاليا داشتيم، وقتي كه مردم براي

موسوليني ابراز احساسات مي كردند، همانطوري كه براي شما مي كنند، و از او اطاعت مي كردند، همان طوري كه از شما اطاعت مي كنند. امام: نه، به خاطر اينكه توده ما يك توده مسلمان است و از طرف روحانيون تربيت شده، يعني از طرف مرداني كه معنويت را تبليغ مي كنند. امكان فاشيسم در اينجا زماني است كه شاه برگردد، آن هم چيزي است بعيد. يا اينكه اگر كمونيسم بيايد، آري آن چيزي كه شما مي گوييد امكان تحقق دارد، فقط اگر كمونيسم بيايد. اين فريادها براي من معني عشق به آزادي و دموكراسي است. سؤال: امام، پس از آزادي و دموكراسي صحبت كنيم و اين طور شروع كنيم: در يكي از نطقها، شما در قم گفته ايد كه دولت جديد اسلامي آزاديهاي عقيده و بيان را براي همه از جمله كمونيستها و اقليتها تضمين مي كند. ولي اين قول عملي نشده و اكنون شما كمونيستها را فرزندان شيطان و رهبران اقليتي كه اكنون شورش كرده اند را مفسدين في الارض مي ناميد؟ امام: شما اول صحه بر چيزي مي گذاريد و بعد توقع داريد كه من اظهارات شما را تشريح و تأييد كنم. حتي توقع داريد به توطئه گراني كه مي خواهند مملكت را به هرج و مرج و فساد بكشانند، آزادي عمل بدهم. درست مثل اينكه آزادي عقيده و بيان، آزادي توطئه و فساد باشد بنابراين جواب مي دهم، بيش از پنج ماه تحمل كردم، آنهايي را كه مثل ما فكر نمي كردند تحمل كرديم و آنها آزاد بودند. مطلقا آزاد بودند كه هر كاري كه مي خواهند انجام دهند و از

آزاديهايي كه به آنها داده ايم بهره مند شوند. حتي به وسيله آقاي بني صدر كه در اينجا هستند، كمونيستها را دعوت به بحث كرديم ولي در عوض آنها خرمنها را آتش زدند، صندوقهاي آراء را آتش زدند و با اسلحه و تفنگ در مقابل پيشنهاد ما عكس العمل نشان دادند. در حقيقت آنها بودند كه مسئله كردها را پيش كشيدند. اين طور فهميديم كه آنها از صبر و بردباري ما سوء استفاده مي كنند براي خرابكاري و ديديم كه آزادي را نمي خواهند. اما اجازه خرابكاري و توطئه را مي خواهند. و ما تصميم گرفتيم كه از آن ممانعت كنيم و زماني كه كشف كرديم كه از رژيم گذشته و از نيروهاي خارجي الهام مي گيرند و هدف آنها تخريب ماست با توطئه هاي متفاوت و طرق مختلف، آنها را ساكت كرديم تا از مصائب ديگري پيشگيري كنيم. سؤال: روزنامه هاي مخالف را مي بنديد. براي مثال در آن نطق شما در قم، معني مدرن بودن اين است كه افراد آگاهي ساخته شوند كه حق انتخاب و انتقاد كردن را داشته باشند، ولي روزنامه آيندگان كه يك روزنامه ليبرال است بسته شد و تمام روزنامه هاي چپ هم. امام: روزنامه آيندگان جزء همان توطئه گراني بود كه صحبتش شد. گويا با صهيونيستها رابطه داشت، از آنها الهام مي گرفت. در جهت ضربه زدن به ملت و مملكت، به همين ترتيب ساير روزنامه هايي كه دادستاني كل انقلاب تشخيص داده كه خرابكارند و آنها را بست. روزنامه هايي كه با موضعگيري و مخالفت دروغين، هدفشان برگرداندن رژيم سابق و خدمت به اجنبي بود، آنها را

ساكت كرديم به خاطر اينكه بدانيم چه كساني هستند و چه اهدافي دارند و اين ضد آزادي نيست، همه جا اين كار را مي كنند. سؤال: نه امام. در هر صورت چطور مي توان آنهايي را كه ضد شاه مبارزه كردند و از طرف او تحت تعقيب و دستگير و شكنجه شده اند هواداران شاه خواند؟ چطور مي توان فضا و حق وجود به چپي كه اين همه مبارزه كرده و رنج كشيده، نداد؟ امام: هيچ كدام از آنها مبارزه و رنج نكشيدند، حتي آنها به خاطر اهداف خودشان از رنج خلق ما بهره برداري مي كردند. شما خوب اطلاع نداريد. اكثر چپها كه منظور شماست، در زمان رژيم شاهنشاهي در خارج از كشور بودند و بازگشتند فقط بعد از اينكه مردم شاه را بيرون انداختند. درست است يك گروه از اينها در اينجا بود كه در مخفيگاهها و در خانه هايشان بودند. فقط زماني خارج شدند كه از خوني كه ملت داده استفاده كنند. ولي تاكنون اتفاقي نيفتاده كه آزاديهاي آنها را محدود كرده باشد. سؤال: معذرت مي خواهم امام، مي خواهم مطمئن شوم: شما مي گوييد كه چپيها هيچ سهمي را در بيرون كردن شاه نداشتند؟ حتي آن چپي كه زنداني شده و شكنجه شده و كشته شده؟ و نه مرده ها و زنده ها؟ چپيها به حساب نمي آيند؟ امام: هيچ سهمي نداشته اند، در هيچ جهتي در خدمت انقلاب نبودند. بله چندتايي مبارزه كردند، البته براي اهداف خودشان و بس و در پيروزي انقلاب وزنه اي نبودند، كمكي به اين انقلاب نكردند، هيچ رابطه اي با جنبش ما نداشتند و هيچ

تأثيري بر انقلاب نداشتند. نه، چپيها هيچ وقت با ما همكاري نكرده اند. چوب لاي چرخهاي ما گذاشتند و بس. در زمان رژيم شاه ضد ما بودند همان طوري كه هم اكنون هستند و حتي به حدي بود كه خصومت آنها نسبت به ما بيشتر از خصومت شاه به ما بود، عميقتر بود. نهضت ما يك جنبش اسلامي بود و چپيها هميشه ضد آن بوده اند و اتفاقي نيست كه توطئه كنوني از طرف آنان است و اين نقطه نظر من است كه اين مربوط به يك چپ واقعي نيست، بلكه به يك چپ مصنوعي است كه خواست آمريكاست. سؤال: آيا چپ ساخت آمريكاست امام؟ امام: بله، زاده شده و پشتيباني شده آمريكايي هاست كه به ما اتهام بزنند و خرابكاري كنند و ما را منهدم سازند. سؤال: بنابراين وقتي كه شما از مردم صحبت مي كنيد، منظور شما به مردمي است كه انحصارا به نهضت اسلامي وابستگي دارند، ولي به نظر حضرتعالي اين مردمي كه هزاران كشته داده اند، دهها هزار كشته داده اند، براي آزادي بود يا براي اسلام؟ امام: براي اسلام بود. مردم براي اسلام مبارزه كردند چون اسلام همه چيز است. بله اسلام حتي آن چيزي كه در دنياي شما به آن آزادي و دموكراسي مي گويند هم هست، بله، اسلام شامل همه چيز است، اسلام فراگير همه چيز است، اسلام همه چيز است. سؤال: پس بايد سؤال كنم كه منظور شما از آزادي چيست؟ امام: آزادي... تعريف اين كلمه ساده نيست. مي توانيم بگوييم كه آزادي بدين معني است كه بتوان عقيده و افكار خود را انتخاب كرد و هر

گونه كه انسان خواست، فكر كند بدون اينكه اجباري در كار باشد، بدون اينكه اجباري داشته باشد كه به عقيده اي ديگر غير از عقيده خود عقيده داشته باشد. در انتخاب محل سكونت و انتخاب شغل و پيشه آزاد و مختار باشد. سؤال: مي فهمم... پس فكر كردن و نه بيان كردن و عمل كردن به آنچه انسان فكر مي كند. منظورتان از دموكراسي چيست؟ اين سؤال را با كنجكاوي بخصوصي مي كنم به خاطر اينكه در رفراندوم. شما عنوان جمهوري دموكراتيك اسلامي را منع كرديد كلمه دموكراتيك را حذف كرديد و گفتيد نه يك كلمه كم و نه يك كلمه زياد، نتيجه اين بود كه توده كه به شما اعتقاد دارد كلمه دموكراسي را مثل اينكه كلمه فحش باشد تلقي مي كند. چه چيزي است در اين كلمه كه خوب نيست و براي ما غربيها اين همه قشنگ است؟ امام: اولا كلمه اسلام احتياج به صفتي مثل صفت دموكراتيك ندارد، به خاطر اينكه اسلام همه چيز است، اسلام همه معنايي را در بر دارد. براي ما تأسف آور است كلمه ديگري را در كنار كلمه اسلام بگذاريم چونكه اسلام كامل است. اگر اسلام را مي خواهيم چه لزومي دارد كه مشخص كنيم كه دموكراسي را مي خواهيم؟ درست مثل اين مي ماند كه بگوييم كه اسلام را مي خواهيم و بايستي به خداوند اعتقاد داشت. ثانيا اين دموكراسي كه براي شما اين قدر عزيز است و براي شما اين قدر با ارزش است، يك معني و تعريف دقيقي ندارد. دموكراسي ارسطو يك چيز است و دموكراسي شورويها يك چيز ديگر و دموكراسي سرمايه داران

يك چيز ديگر. پس نمي توانيم به خود اجازه دهيم كه يك مفهوم چند پهلو را وارد قانون اساسي خود كنيم. حال با مثالي تاريخي مفهوم دموكراسي را كه من مي فهمم برايتان مي گويم: زماني كه علي جانشين پيامبر و رهبر دولت اسلامي شد و حكومت او از عربستان تا مصر و قسمت اعظم آسيا و حتي اروپا گسترش يافته بود و بر اين كنفدراسيون حكومت مي راند، براي او اتفاقي افتاد كه با يك يهودي اختلاف پيدا كند و يهودي از او پيش قاضي شكايت كرد، علي از طرف قاضي احضار شد. وقتي كه قاضي ديد كه علي وارد مي شود، به حالت احترام از جا برخاست، ولي علي با عصبانيت به قاضي گفت چرا وقتي كه من وارد مي شوم احترام مي كني و وقتي آن يهودي آمد احترام نكردي؟ قاضي بايد با طرفين مخاصمه به يك شيوه رفتار كند و بعد علي حكم محكوميت خويش را قبول مي كند. من از شما كه سفرها كرده ايد و هر نوع رژيمي و همچنين تاريخ را مي شناسيد، مي پرسم، مثال بهتري از اين براي بيان دموكراسي سراغ داريد؟ سؤال: دموكراسي مفهومي خيلي بيش از اين دارد. خيلي از ايرانياني كه مثل ما خارجيها نمي فهمند و يا درك نمي كنند، مي خواهند بدانند جمهوري اسلامي شما به كدام سو مي رود؟ امام: اگر شما خارجيها نمي فهميد، اين موضوع به شما ربطي ندارد. انتخاب ما هيچ ربطي به شما ندارد. اگر بعضي از ايرانيها اين موضوع را نمي فهمند، اين بدين معني است كه اسلام را درك نكرده اند. سؤال: ولي امام،

همان بعضي از ايرانيان، امروز استبدادي را كه از طرف روحانيت اعمال مي شود حس مي كنند. در تدوين قانون اساسي جديد در مجلس خبرگان در اصل پنجم، قانوني را گذرانيده اند كه بر اساس آن رئيس كشور بايد بالاترين مرجع مذهبي باشد، يعني خود شما، و تصميمات نهايي به دست كساني است كه قرآن را خوب بدانند، يعني، روحانيون. اين بدين معني نيست كه طبق قانون اساسي سياست در دست روحانيون باقي خواهد ماند؟ امام: اين قانون اساسي كه مي بايست توسط ملت تصويب شود، ابدا با دموكراسي تناقض ندارد براي اينكه ملت روحانيت را دوست دارد، به روحانيون اعتماد دارد و مي خواهد كه رهبريش به دست روحانيون باشد. پس درست است كه مرجع نظارت داشته باشد بر اعمال نخست وزير و يا رياست جمهوري، براي اينكه جلوگيري كنند از اشتباهات و يا اينكه برخلاف قانون كه قرآن است. در هر حال بالاترين مرجع مذهبي، و يا يك گروه از نماينده روحانيون مثلا پنج نفر فقيه كه قادر باشند عدالت اسلامي را پياده كنند. سؤال: پس حالا از عدالتي كه توسط روحانيون دارد پياده مي شود صحبت كنيم. از پانصد نفري كه بعد از پيروزي انقلاب در ايران اعدام شده اند، صحبت كنيم. شما تأييد مي كنيد طرز كار اين دادگاهها را، نه وكيل مدافع در آن هست و نه مي شود تقاضاي فرجام كرد؟ امام: مسلما شما غربيها ناديده مي گيريد كه چه كساني بودند اينهايي كه اعدام شده اند و يا تعمدا آنها را ناديده مي گيريد. اينها كساني بودند كه در خيابانها و ميدانها در كشتار شركت كرده بودند و

يا افرادي بودند كه دستور قتل عام داده بودند و يا اشخاصي بودند كه خانه ها را به آتش كشيده بودند، شكنجه داده بودند، پاها و دستها را در بازجويي اره كرده بودند. يا كساني كه زنده زنده دست و پاي جوانهاي ما را اره مي كردند و يا اينكه بر روي تاوه سرخ مي كردند. با اينها چه كاري مي توانستيم بكنيم؟ آنها را مي بخشيديم؟ مي گذاشتيم بروند؟ اجازه دفاع كردن از خود و جواب به اتهامات را ما به آنها داديم و مي توانستند هر چيزي را كه بخواهند بگويند. ولي وقتي گناه آنها ثابت شد، چه نيازي بود و اصلا چه نيازي هست به اينكه فرجام بخواهند؟ اگر مي خواهيد برعكسش را بنويسيد، قلم در دست شما است. و در هر حال ملت من برايش اين سؤالات مطرح نيست و اضافه مي كنم كه اگر ما اين اعدامها را نمي كرديم، «انتقام مردمي» ابعاد وسيعي به خود مي گرفت و قابل كنترل هم نبود و حتي تمام كارگزاران رژيم گذشته كشته مي شدند، پس بدين ترتيب پانصد نفر كشته نمي شدند بلكه هزاران نفر كشته مي شدند. سؤال: موافقم، ولي منظورم الزاما شكنجه گران و جلادان ساواك نبود، منظورم بيشتر به اعدام شدگاني است كه اصلا ربطي به رژيم سابق نداشتند و منظورم اشخاصي هستند كه هنوز هم اين روزها اعدام مي شوند براي زنا، فحشا و يا لواط... به نظر شما اين عدالت است كه فاحشه بدبختي و يا زني كه به شوهرش خيانت مي كند و يا مردي كه مرد ديگري را دوست دارد، اعدام شود؟ امام: اگر يك

انگشت شما قانقاريا گرفت، چكار مي بايست كرد؟ مي گذاريد كه مرض به تمام دست و بعد به تمام بدن سرايت كند و يا اينكه انگشت را قطع مي كنيد؟ چيزهايي كه فساد ايجاد مي كند و در ميان ملتي، بايد ريشه كن شود. همانند علف هرزه هاي يك مزرعه گندم . من مي دانم جوامعي هستند كه به زنانشان اجازه مي دهند كه براي لذت و شهوتراني خود را در اختيار مرداني قرار دهند كه شوهرانشان نيستند و مرداني كه خود را در اختيار مردان ديگر مي گذارند. ولي بايد بدانيد در جامعه اي كه ما مي خواهيم بسازيم، اين اجازه نيست . در جامعه اسلامي، ما مي خواهيم سياستي را پيش گيريم كه جامعه را پاك كند و براي تحقق اين موضوع، مجازات آنهايي كه فساد را اشاعه مي دهند و جوانان ما را فاسد مي كنند لازم است، حال چه شماها خوشتان بيايد و يا خوشتان نيايد. ما نمي توانيم تحمل كنيم كه فاسدان فسادشان را اشاعه دهند. بگذريم، مگر شما غربيها همين كار را نمي كنيد؟ وقتي كه يك دزد، دزدي مي كند او را به زندان نمي اندازيد؟ در خيلي از ممالك، مگر قاتلين را اعدام نمي كنند؟ اين كار را مي كنيد براي اينكه اگر آزاد و يا زنده بمانند سايرين را آلوده مي كنند و لكه بدكاري را توسعه مي دهند. آيا اين طور نيست؟ بله بدكاران را بايد حذف كرد، بايد ريشه كن كرد. مثل علفهاي هرزه و فقط با از ريشه درآوردن آنها كشور تصفيه خواهد شد. سؤال: امام، چطور امكان دارد يك شكنجه گر يا

حيوان وحشي ساواكي را با يك فرد عادي كه مي خواهد آزادانه تمايلات جنسي خود را برآورده كند مقايسه كرد؟ مثلا آن جواني كه ديروز به خاطر لواط اعدام شد؟ امام: فساد، فساد است. لازم است كه فساد حذف شود. سؤال: مثالي ديگر، زن هيجده ساله آبستني كه چند هفته قبل به خاطر زنا در بهشهر اعدام شد...؟ امام: آبستن؟ دروغي است. دروغي است همانند اينكه مي گويند سينه زنان را مي برند. در اسلام چنين وقايعي اتفاق نمي افتد، زن آبستن را اعدام نمي كنند. سؤال: دروغ نيست امام. تمام روزنامه هاي ايران درباره آن نوشتند و همچنين در تلويزيون ميزگردي تشكيل شد، براي اينكه به مردي كه با او زنا كرده بود فقط صد ضربه شلاق زده بودند . امام: اگر اين طور است شايد حقش بوده، من چه مي دانم شايد آن زن كار ديگري كرده بوده . از دادگاهي كه آن را محكوم كرده سؤال كنيد. كافي است. از اين مسائل صحبت نكنيم، خسته شده ام. سؤال: پس از كردها حرف بزنيم كه اعدام مي شوند براي اينكه خودمختاري مي خواهند. امام: اين كردها كه اعدام مي شوند، از ملت كرد نيستند، خرابكاراني هستند كه بر ضد ملت و بر ضد انقلاب عمل مي كنند و مانند هماني كه ديروز اعدام شد. او سيزده نفر را كشته بود. من البته ترجيح مي دهم كه هيچ كس اعدام نشود، ولي وقتي يكي مثل اين فرد دستگير مي شود و او را به مجازات مي رسانند موجب خوشحالي است. سؤال: هر كه دستگير مي شود، مانند پنج نفري كه امروز صبح دستگير شدند،

براي اينكه اعلاميه هاي كمونيستها را پخش مي كردند؟ امام: اگر دستگير شده اند دليل بر اين است كه مستحق بوده اند. شايد كمونيستهايي بوده اند در خدمت اجنبي، مثل كمونيستهاي تقلبي كه در جهت منافع آمريكا و براي شاه عمل مي كنند . كافي است: گفتم كافي است صحبت كردن در مورد اين مسائل. سؤال: بسيار خوب از شاه صحبت كنيم. امام، آيا شما دستور داده ايد كه شاه را در خارج بكشند؟ يا شما گفته ايد كه هر كس اين كار را بكند يك قهرمان به حساب مي آيد و اگر در عمليات كشته شود به بهشت خواهد رفت؟ امام: نه من نگفته ام، براي اينكه من مي خواهم كه او را به ايران بياورند و محاكمه عمومي كنند، به جهت پنجاه سال جرمهايي كه بر ضد ملت ايران انجام داده، به اضافه جرم خيانت و غارت ثروت. اگر در خارج كشته شود تمام آن پولها به هدر مي رود. در عوض اگر در اينجا محاكمه شود، تمام ثروتهايش را خواهيم گرفت. نه، نه من نمي خواهم كه در خارج كشته شود . من او را زنده همين جا مي خواهم، همين جا و براي همين است كه براي سلامتيش دعا مي كنم . همان طوري كه آيت الله مدرس براي سلامتي رضا پهلوي دعا مي كرد، پدر همين پهلوي كه او هم به خارج فرار كرده بود و با خود ثروت كلاني را برد و معلوم است كه كمتر از پسرش به بيرون برده بود. سؤال: ولي اگر او پولها را پس بدهد از تعقيبش دست خواهيد كشيد؟ امام: از نظر آن

پولها اگر واقعا پس بدهد. بلي. از اين جهت ديگر حسابي نخواهيم داشت . ولي در عوض براي خيانت به كشورش و به اسلام خير، خير. چگونه مي شود از كشتار 15 خرداد، كشتار 16 سال قبل و كشتار «جمعه سياه» يك سال پيش چشم پوشي كرد؟ چگونه مي توان براي تمام شهيدان كه در پشت سرش گذاشت و رفت او را بخشيد؟ اگر تمام شهيدان زنده شوند، شايد من بتوانم او را ببخشم و راضي شوم به اينكه تمام ثروتي را كه او و فاميلش از ملت دزديده اند پس بگيرم. سؤال: دستور اينكه شاه را توسط عمليات كماندويي و يا چيزي شبيه عملياتي كه باعث دستگيري آيشمن در آرژانتين شد، به ايران باز گردانند، آيا فقط در مورد او اجرا خواهد شد و يا اينكه افراد خانواده اش را هم شامل مي شود؟ امام: هر كدام كه جرمي مرتكب شده باشند، گناهكار است. اگر اعضايي از فاميلش در هيچ جرمي شركت نكرده دليلي نمي بينم براي محكوميتشان، وابستگي به خانواده شاه كه جنايت محسوب نمي شود. مثلا پسرش رضا فكر نمي كنم كه خود را آلوده جنايت كرده باشد. بنابراين ضديتي با او ندارم و مي تواند به ايران باز گردد هر وقت كه مي خواهد و مثل يك ايراني معمولي زندگي كند، اگر مي خواهد بيايد. سؤال: من مي گويم كه هرگز نمي آيد. و اما فرح ديبا؟ امام: براي او دادگاه تصميم خواهد گرفت. سؤال: و اشرف؟ امام: اشرف خواهر دوقلوي شاه، درست مثل او جنايتكار است و براي جناياتي كه انجام داده بايد محاكمه شود و مثل شاه محكوم شود.

سؤال: نخست وزير سابق، بختيار چطور؟ بختيار مي گويد كه بر سر جايش باز خواهد گشت و مي گويد كه دولتش را آماده كرده است كه به جاي اين دولت بنشاند. امام: اگر بختيار بايد اعدام شود يا نه، هنوز اين را نمي دانم ولي مي دانم كه بايد محاكمه شود. كه برگردد، بر گردد. حتي با دولت جديدش اگر مي خواهد برگردد، برگردد. حتي اگر دوست دارد، دست در دست شاه برگردد. بدين نحو همه با هم به دادگاه انقلاب فرستاده مي شوند . بلي بايد بگويم كه خوشحال مي شوم كه ببينم بختيار با شاه با هم دست در دست هم بر مي گردند . منتظر آنها هستم. سؤال: پس امام خميني، بختيار هم بايد محكوم به مرگ شود. حالا مي توانم بپرسم آيا هرگز كسي را بخشيده ايد؟ آيا گاهي ترحم كرده ايد؟ و آيا گاهي گريه كرده ايد؟ امام: فكر مي كنيد من يك بشر نيستم. بله، گريه مي كنم، مي خندم، رنج مي برم و اما در مورد اينكه كسي را بخشيده ام يا نه؟ بايد بگويم اكثر آنهايي را كه در گذشته بد كرده اند بخشيده ام. عفو عمومي داده ام براي پليس، ژاندارمها و خيلي از مردم ديگر به شرطي كه شكنجه نداده باشند و جرمهاي سنگين نداشته باشند. هم اكنون حتي براي كردهاي شورشي عفو عمومي صادر كرده ام و با اين عمل فكر كنم شفقت و ترحم را نشان داده باشم. ولي براي كساني كه در بالا گفتم هيچ بخششي نيست، هيچ ترحمي نيست. سؤال: خواهش مي كنم امام، بايد هنوز از شما سؤالات زيادي بكنم.

مثلا از اين چادر كه بر من پوشانده اند تا به خدمت شما برسم و شما به زور بر زنان مي پوشانيد. به من بگوييد چرا زنان را مجبور مي كنيد كه خود را مخفي كنند در زير پوششي كه پوشيدن آن مشكل و بيهوده است؟ كه با آن نه مي شود كار كرد، و نه مي شود حركت كرد، در حالي كه همان زنان نشان داده اند كه مثل مردانند مثل مردان مبارزه كردند، زندان كشيدند، شكنجه ديدند و مثل مردان انقلاب كردند. امام: زناني كه انقلاب كرده اند، زناني هستند كه پوشش اسلامي داشته اند و يا دارند، نه زنان شيك پوش بزك كرده مثل شما، اينور و آنور مي روند بدون پوشش و يك دوجين مرد را دنبال خود مي كشند. عروسكاني كه بزك مي كنند و به خيابانها مي آيند و سر و سينه و موي و فرم بدن خود را نشان مي دهند، بر ضد شاه قيام نكردند، هيچ كار مفيدي انجام ندادند، نمي دانند خود را چگونه مفيد قرار دهند. نه به صورت اجتماعي، نه به صورت سياسي و نه حتي به صورت حرفه اي و تخصصي و اين بدين دليل است كه خود را به نمايش مي گذارند، براي مردان حواس پرتي مي آورد و آزارشان مي دهد. همچنين باعث حواس پرتي ساير زنان و آزار و حسرت آنان مي شود. سؤال: صحيح نيست امام. در هر حال منظورم فقط يك پوشش نيست بلكه چيزي است كه باعث عقب افتادن زنان از انقلاب مي شود. همين كه زنان نمي توانند در دانشگاه با مردان تحصيل كنند و نه

با مردان مي توانند كار كنند، نه اينكه در دريا و استخر با مردان شنا كنند و بايد جداگانه با چادر شيرجه بروند. راستي با چادر چگونه مي شود شنا كرد؟ امام: تمام اين مسائل ربطي به شما ندارد. رسوم و آداب ما به شما مربوط نيست. اگر پوشش اسلامي را دوست نداريد، مجبور نيستيد بپوشيد. براي اينكه پوشش اسلامي براي زنان جوان و حسابي است. سؤال: متشكرم. حالا كه به من مي گوييد، زود برش مي دارم. ولي به من بگوييد زني مثل من كه هميشه بين مردان زندگي كرده و مو و سينه و گوشهاي خود را نشان مي داده و در جبهه جنگ با سربازان خوابيده، آيا به نظر شما يك زن بي اخلاق و يا پيرزني ناحسابي هستم؟ امام: اين را وجدان شما مي داند. من احوالات شخصي را قضاوت نمي كنم. نمي توانم بدانم كه زندگي شما اخلاقي بوده يا غير اخلاقي و يا چگونه با سربازان به سر برده ايد. اين چيزهايي را كه گفتم در زندگي طولانيم به اين تجربه رسيده ام. اگر پوشش نباشد، زنان نمي توانند به نحو مفيد و سالمي كار كنند و نه حتي مردان، قوانين ما قوانين با ارزشي هستند. سؤال: حتي قوانيني كه به يك مرد اجازه ازدواج با چهار زن را مي دهد؟ امام: قانون اينكه يك مرد بتواند با چهار زن ازدواج كند قانوني است خيلي مترقي و براي خوبي زنها نوشته شده است. به خاطر اينكه تعداد زنها از مردان خيلي بيشتر است، مؤنث بيشتر از مذكر متولد مي شود. در جنگها، مردان بيشتر از زنان كشته مي دهند.

يك زن احتياج به يك مرد دارد. پس بايد چه كار كرد كه در اين دنيا زنان بيشتر از مردان هستند؟ آيا شما ترجيح مي دهيد كه زنان اضافي بروند و فاحشه شوند؟ و يا اينكه با يك مرد كه چند زن دارد ازدواج كنند؟ به نظر من صحيح نيست كه زنهاي تنها فاحشه شوند به خاطر اينكه مرد كم است و مي گويم در شرايط مشكلي كه اسلام تحميل مي كند بر مردي كه با دو و يا سه و يا چهار زن رفتار مساوي، محبت مساوي و زمان مساوي داشته باشند، كه البته اين خيلي مشكل است به هر صورت اين قانون بهتر است از قانون ازدواج تنها با يك زن. سؤال: ولي امام، اين قوانين و رسوم مربوط به 1400 سال قبل است. به نظر شما فكر نمي كنيد كه دنيا پيشرفت كرده است. شما حتي ممنوع كردن موزيك و الكل را در رابطه با احترام با آن قوانين ممنوع كرده ايد. برايم توضيح دهيد چرا يك ليوان شراب و يا آبجو وقتي كه كسي تشنه و يا همراه غذا مي خورد گناه است؟ چرا گوش دادن به موزيك گناه است؟ كشيشهاي ما مشروب مي خورند و آواز مي خوانند، حتي پاپ. اين بدين معني است كه پاپ هم گناهكار است؟ امام: آداب و رسوم كشيشهاي شما به ما ربطي ندارد. اسلام مشروبات الكلي را حرام كرده است. به طور مطلق ممنوع مي كند به خاطر اينكه بر فكر اثر مي گذارند و جلوگيري مي كنند از اينكه يك انسان بتواند به شيوه سالم فكر بكند. همچنين موزيك كه فكر را كدر

مي كند، منظورم موزيك شماست براي اينكه همراه خودش يك حالت لذت و حالت خلسه مي آورد و همانند مواد مخدر است. معمولا روح را تحريك و تهييج نمي كند، روح را كسل مي كند و جوانهاي ما را مسموم و غافل مي كند و ديگر به فكر كشورشان نيستند. سؤال: همچنين موزيك باخ، بتهوون و وردي؟ امام: اگر مغز و فكر را كسل نكند قدغن نيستند. بعضي از موزيكهاي شما قدغن نيستند، مثلا مارشها و سرودها. ما موزيكي مي خواهيم كه جوانهاي ما را عوض اينكه فلج كند، آنها را به حركت در آورد و آنها را وادار كند به اينكه به مملكت خود بينديشند. آري مارش شما مجاز است. سؤال: امام خميني، بيانات شما و لحن شما هميشه ضد غربي است و هر قضاوتي كه شما مي كنيد به اين نتيجه مي رسد كه شما ما را قهرمان زشتي و انحرافات اخلاقي مي دانيد. با وجود اين غرب شما را در تبعيد قبول كرد و خيلي از مسؤلان مملكتي هم در غرب تحصيل كرده اند . به نظر شما فكر نمي كنيد كه در ما چيزهاي خوبي هم باشد؟ امام: بله، بله چيزهاي خوبي هم هست، ولي وقتي ما مارگزيده هستيم از ريسمان سياه و سفيد هم بايد بترسيم و شما ما را خيلي گزيده ايد و خيلي زياد و براي مدت زيادي هم ما را فقط به صورت يك بازار مصرف ديده ايد و بس، براي ما چيزهاي بد صادر كرديد و بس، چيزهاي خوب مثل پيشرفت مادي را براي خودتان نگه داشتيد. آري، خيلي رنج و بديهاي زيادي از غرب كشيده

ايم و اكنون دلايل بسياري داريم كه از غرب بترسيم. براي همين است كه ما جوانهاي خودمان را از نزديك شدن به غرب و تحت نفوذ قرار گرفتن بيشتر آنان ممانعت مي كنيم. من علاقه ندارم كه جوانان ما بروند و در غرب تحصيل كنند. جايي كه از الكل و موزيك كه مانع فكر كردن مي شود و مواد مخدر و زنان آزاد، به فساد كشيده شوند. بدون اينكه حساب كنيم كه با جوانان ما مثل جوانان خودتان رفتار نمي كنيد، به خاطر اينكه فوري به آنها يك مدرك اهدا مي كنيد، گرچه هم بيسواد باشند. سؤال: درست است امام، ولي هواپيمايي كه با آن شما به مملكت بازگشتيد يك محصول غربي است، تلفني كه شما از قم با ساير جاها ارتباط داريد، همچنين تلويزيون كه شما اغلب به وسيله آن با ملت تان صحبت مي كنيد، همچنين كولر كه در اين گرماي كويري از آن استفاده مي كنيد، همه محصول غربي است. اگر اين طور فاسد و فاسد كننده هستيم پس چرا از اين وسايل استفاده مي كنيد؟ امام: به خاطر اينكه اينها چيزهاي خوب غرب هستند و ترسي نداريم و آنها را مصرف مي كنيم . ما از علم و تكنولوژي شما نمي ترسيم. ما از ايده ها و رسوم شما مي ترسيم. اين بدين معني است كه ما از نظر سياسي و اجتماعي از شما مي ترسيم. ما مي خواهيم كه مملكت مال خودمان باشد. ما مي خواهيم كه در سياست، اقتصاد و در رسوم و امور داخلي ما مداخله نكنيد . و از اين به بعد هر كس بخواهد دخالت كند،

جلوي او مي ايستيم. چه راست و چه چپ، از هر كجا كه باشد. سؤال: امام آخرين سؤال را مي كنم: اين روزها كه در ايران بودم، خيلي ناراضي ديدم، خيلي بي نظمي ديدم. انقلاب همان طوري كه انتظار مي رفت، تا به حال ثمره نداده، كشور در آبهاي تيره مثل يك كشتي در حركت است و افرادي هستند كه آينده تاريكي را براي ايران پيش بيني مي كنند و حتي كساني هستند كه آمادگي شرايط يك جنگ داخلي و حتي يك كودتا را در يك آينده نه چندان نزديك فراهم ديده مي بينند، چه جوابي داريد؟ امام: اين را به شما مي گويم، ما يك كودك ششماهه اي هستيم، از انقلاب ما فقط شش ماه گذشته. انقلابي است كه در كشوري صورت گرفته كه مثل يك مزرعه گندم كه آفت ملخ زده باشد، به بيچارگي كشيده شده. ما در ابتداي راه خود هستيم. از يك كودك ششماهه كه در يك مزرعه آفت زده متولد مي گردد، بعد از 2500 سال برداشت محصول بد و پنجاه سال برداشت محصول سمي چه انتظاري داريد؟ آن گذشته را در چند ماه و يا حتي چند سال نمي شود ترميم كرد، احتياج به زمان داريم، وقت مي خواهيم و بيش از همه از آنهايي كه خودشان را كمونيست و يا دموكرات و غيره مي خوانند، مي خواهيم. آنها هستند كه به ما مهلت نمي دهند، آنها هستند كه به ما حمله مي كنند. جنگ داخلي و كودتا به خاطر اتحاد ملت اتفاق نخواهد افتاد خداحافظ شما انشاءالله. منابع مقاله:

طليعه انقلاب اسلامي، مركز نشر دانشگاهي ؛

مصاحبه با تلويزيون فرانسه، كانال 1

مصاحبه با تلويزيون

فرانسه، كانال 1 سؤال: آيا شما در حكومتي انتقالي با حضور شاه شركت خواهيد كرد؟ به چه شرط؟ امام: با حضور شاه ما در هيچ حكومتي، چه انتقالي و چه غير انتقالي شركت نخواهيم كرد و هيچ شرطي را هم نمي پذيريم. سؤال: آيا از آن بيم نداريد كه با رفتن شاه، بحران سياسي و اقتصادي بدتر شود؟ امام: با بودن شاه بحرانهاي سياسي و اقتصادي وجود دارد، زيرا كه ملت با او همكاري ندارد و اين موجب بحران است. اگر شاه برود بحران رفع مي شود. سؤال: آيا جنبش و نهضت اخير ايران، از طرف يك ايدئولوژي ماركسيستي هدايت و حمايت نشده و يا نمي شود؟ امام: ابدا، نه هدايت شده و نه مي شود و نه خواهد شد. و حمايت آنها مورد قبول كسي نيست . سؤال: آيا حمايت و كمك يك كشور كمونيستي را قبول خواهيد كرد؟ امام: ما مي خواهيم مستقل باشيم و حمايت هيچ كشوري را قبول نخواهيم كرد و تحت الحمايه هيچ كشوري نيستيم. سؤال: آيا اسلام با قوانين بدون انعطافي كه دارد، مي تواند آزادي و پيشرفت اجتماعي را ضمانت نمايد؟ نمونه اي از آن را در كشور ديگري بدهيد. امام: اولا، اسلام قوانين اساسيش انعطاف ندارد و بسياري از قوانينش با نظرهاي خاصي انعطاف دارد و مي تواند همه انحاء دموكراسي را تضمين كند. كشوري كه ما مي خواهيم، كشوري اسلامي به همه معناست و اكنون در خارج نظيرش نيست، ولي در گذشته وجود داشته است. سؤال: نهضت اخير ايران را متهم مي كنند كه ارتجاعي است. نظر شما چيست؟ امام: نهضت اخير براي اين است كه

امور ارتجاعي را رد كند و آن دولت شاه و امثال اوست كه تمام جهات ارتجاع و عقب ماندگي را براي ما به بار آورده و ما مي خواهيم همانا را رفع كنيم. نهضت ما، نهضتي متمدن و پيشرفته است. سؤال: شما خواهان رفتن شاه هستيد، مي توانيد دلايل آن را شرح دهيد؟ آيا آرزوي كشته شدن و از بين رفتن شاه را داريد؟ امام: ما بيش از پانزده سال است كه دلايل محكوميت شاه و لزوم رفتن او را در اعلاميه هاي خود ذكر كرده ايم و الان براي شما برخي دلايل را ذكر مي كنم: بيش از پنجاه سال است كه دولتهاي خارجي پدر شاه و شاه را در ايران بر ما تحميل كرده اند. شاه سابق را به حسب اعتراف انگليسيها، آنان آوردند و بر كشور ما حاكم كردند در راديو دهلي اين مطلب را تصريح نمودند. شاه فعلي در يكي از كتابهايش نوشت: «متفقين كه زمان جنگ به ايران آمدند، مرا به سلطنت انتخاب كرده و صلاح اين ديدند كه من سلطان باشم.» ما پنجاه سال است كه تحت فشار و با اختناق فوق العاده به سر مي بريم، ما نه فرهنگ مستقل داريم و نه لشگر و ارتش مستقل داريم و نه اقتصاد صحيح و سالم داريم و نه جهات سياسي ما صحيح و سالم است. اما فرهنگ ما، فرهنگي است كه با دستور ديگران شاه تحميل كرده است. مدارس ما غالبا به شكل نيمه تعطيل است يا تعطيل و در وقتي هم كه اشتغال داشته باشند، دستور اين است كه اينها را عقب نگه دارند و نگذارند كه رجال

دانشمند در مملكت ما پيدا بشود. تمام مطبوعات ما و كليه وسايلي كه بايد بوسيله آن تبليغ شود در اين پنجاه سال در اختيار شاه بوده است، تمام اشكال آزادي از ملت ما سلب شده است. ما در اين پنجاه سال حتي يك مجلس ملي هم نداشتيم . در زمان رضاشاه با زور او رژيم را تغيير دادند، يعني سلطنت را منتقل كردند. مجلس موسسان كه تأسيس كردند با سرنيزه تأسيس شد و ملت بكلي با آن مخالف بود، لكن سرنيزه نگذاشت كه اين مخالفت را اظهار كنند. بنابراين اصل مجلس موسسان كه در زمان رضاشاه با سرنيزه درست شد غيرقانوني بود. با غير قانوني بودن آن، آمدن رضا شاه و رسيدن به سلطنت غير قانوني بود. با غير قانوني بودن او، سلطنت محمدرضا شاه غير قانوني است. محمد رضا شاه، در تمام جوانب ترقي ملت ما، كارهايي كرده است و نگذاشته كه ملت ما رو به ترقي رود. نگذاشته است فرهنگ ما فرهنگ مترقي باشد. ارتش ما را در تحت نظارت ارتشهاي ديگران قرار داده است. مستشاران آمريكايي هستند كه ارتش ما را اداره مي كنند. اقتصاد ما را بكلي از بين برده است. ايران كه زراعتش از بين رفته و نفتش را هم دارند زياد خرج مي كنند و به ديگران هم زياد مي دهند كه آن هم از بين برود. اگر محمد رضا شاه در سلطنت باقي باشد، چند سال ديگر كشور ما رو به فقر و نيستي خواهد رفت. بنابراين تا ايشان نرفته است، مملكت ما نمي تواند روي آزادي و ترقي را ببيند، و بايد برود. منابع مقاله:

طليعه انقلاب اسلامي،

دفتر نشر دانشگاهي ؛

مصاحبه با خبرگزاري فلسطيني وفا

مصاحبه با خبرگزاري فلسطيني وفا پاريس: 24 آذر 57، 14 محرم 99، 15 دسامبر .78 سؤال: مولانا الامام، بدون شك زندگي طولاني شما، پر از تجربه هاي مختلف و تغييرات و تحولاتي بوده است و اين سبب شده است كه امروز از موضع قوي با مسائل برخورد كنيد و خواسته ها و نظرات خود را خيلي واضح بيان نماييد. مضافا بر اينكه ميليونها نفر از مردم ايران از رهبري شما در مبارزه خود برخوردارند. از حضورتان تقاضا داريم كه مهمترين مراحل اين تجربه هاي تاريخي و آثار آنها را كه در خط امروزي مبارزه شما تبلور يافته است، بيان نماييد. امام: پيش از بيان تجربيات دوراني كه من خودم شاهد آن بوده ام، تذكر و توضيح يك نكته لازم است. و آن اينكه نهضت موجود ملت ايران، همچنان كه بارها گفته ام يك نهضت صد در صد اسلامي است و خط مشي و هدفها و راههاي آن از اسلام الهام مي گيرد. اگر ملت ايران حاضر به سازش با شاه نيست، كه يك فرد ظالم و جنايتكاري است، به اين دليل است كه اسلام اجازه نمي دهد كه ظالمي بر مردم حكومت كند. ملت ايران، با رژيم سلطنتي مخالف است، زيرا رژيمي است تحميلي كه هرگز متكي به آراء ملت نبوده و از اين جهت به شكل بنيادي، مخالف با اراده و خواست مردم است، و خود را موظف به تأمين هدفها و خواسته هاي مردم نمي داند و حكومت چنين رژيمي، حكومت طاغوتي است و اسلام اطاعت از اين حكومت را بر مردم حرام كرده و مبارزه با حكومت طاغوتي

را واجب شمرده است و اين مبارزه، از ابراز تنفر از ظلم كه پايينترين مرتبه نهي از منكر است، شروع شده، تا قتال و جنگ با دشمن ادامه دارد، تا ظلم و ظالم از بين برود و حكومت عدل اسلامي مستقر گردد و اگر ملت ايران عليه تسلط اجانب مبارزه مي كند، باز هم از اسلام دستور مي گيرد، زيرا مردم مسلمان حق ندارند كه غير مسلمين را در امور خود دخالت بدهند، كه مسلط بر سرنوشت آنان شوند و واجب است كه با اين مسلط مبارزه اسلامي، استقلال كنند، تا جامعه خود را به دست بياورد. و نسبت به تجربه هاي عمر خودم، ما مي بينيم كه رضاخان كه هيچ گونه صلاحيت حكومت را نداشت، به زور اجانب و برخلاف ميل ملت، بر مردم ايران تحميل شد و با روي كارآمدن رضاخان اين سه اصل اسلامي در امر حكومت پايمال شد، اول اصل لزوم عدالت در حاكم اسلامي و دوم اصل آزادي مسلمين در رأي به حاكم و تعيين سرنوشت خود و سوم اصل استقلال كشور اسلامي از دخالت اجانب و تسلط آنها بر مقدرات مسلمين. و اگر در آن روز براي احياي اين سه اصل اسلامي اقدام شده بود، كار به اينجا نمي كشيد و ديده ايم كه رضاخان چه جناياتي نسبت به كشور اسلامي و ملت مسلمان ايران مرتكب شد. بعد از سقوط رضاخان، پسرش محمد رضاخان سركار آمد و برخلاف اصول سه گانه فوق، حكومت را در دست گرفت و در آن موقع هم قدرتي نداشت. از اين جهت به خواسته هاي جزئي مردم كه پدرش ناديده گرفته بود، تن داد

و بعد كه مسلط شد، جناياتي مرتكب شد كه دست كم از پدرش نداشت. و در بيست و پنج سال پيش كه شاه ضعيف شد و فرار كرد، اگر مخالفين در آن روز به اين اصول سه گانه اسلامي توجه مي كردند و كار شاه را يكسره مي كردند به اينجا نمي كشيد و ديديم كه شاه بعدا مسلط شد و در اين بيست و پنج سال و بخصوص در اين پانزده سال اخير جناياتي مرتكب شده است كه روي مغولان و چنگيزها را سفيد كرده است، كه ابعاد جناياتش در بيان نمي گنجد و از اين رو در اين مرحله حساس، ملت ايران تصميم گرفته است كه متكي به اسلام و با الهام از اصول مترقي اسلام، نهضت خود را به پيش برد و بر اساس قواعد و ضوابط اسلامي، جامعه خود را از نو بنا كند و هيچ گونه سازش و راه ميانه و امثال اين توهمات را نپذيرد . سؤال: در سال 1948 فلسطين غصب شد و با همكاري دولت هاي بزرگ استعماري، خواب صهيونيستي تحقق يافت. اين فاجعه بر مردم ايران چه تأثيري در آن زمان گذاشت؟ و چه عكس العملي داشت؟ امام: بحق بايد گفت كه غصب فلسطين به دست اسرائيل متجاوز و با همكاري دولتهاي بزرگ استعماري، براي همه مسلمين و نيز براي مسلمانان ايران فاجعه بود، فاجعه اي بسيار دردناك. و بايد گفت متجاوز اصلي در اين فاجعه همان دولتهاي استعماري آن زمان بودند كه اين توطئه را عليه مسلمين در اين منطقه طرح ريزي كردند و كشورهاي اسلامي از دست ابرقدرتها مصيبتهاي زيادي ديده اند و اين

هم يكي از مصائب بزرگ بود، منتهي به دست صهيونيستها. ملت ايران نه شاه و دولت او ، به دليل احساس عميق اسلامي خود از دست رفتن فلسطين را به مثابه از دست رفتن پاره اي از پيكر خود مي دانست. و به همين دليل هميشه، علي رغم همكاري شاه و دولتهاي دست نشانده او با اسرائيل، عميق ترين احساسات پاك خود را نثار مبارزين فلسطيني كرده است. من بيش از پانزده سال است كه مكرر به همكاري شاه و دولت او با اسرائيل اعتراض كرده ام و چه بسيار از ايرانيان، از روحاني و غير روحاني به دليل اعتراض به تجاوزات اسرائيل، به زندان رفته اند و شكنجه ديده اند و ما هميشه به عنوان يك وظيفه اسلامي تا حد امكان از فلسطين دفاع كرده ايم و به خواست خدا هميشه در كنار ساير مسلمين به اين وظيفه الهي عمل خواهيم كرد. سؤال: بايد دانست كه تجربه مصدق به همه ثابت كرد كه علل شكست را جستجو نمايند و نتيجتا به گروههاي مختلف سياسي نشان داد كه بايد روش مبارزه را تغيير دهند. تقاضا داريم نتايجي را كه از اين تجربه گرفته ايد بيان نماييد. آنچنان تجاربي كه شما را در ايجاد اطمينان و رابطه محكم با ملت ياري نمود. امام: من هميشه با روشهاي مسالمت آميز مخالفت كرده ام، شاه به هيچ وجه نمي تواند و نبايد سلطنت كند. سؤال: همان طور كه مي دانيد، انقلاب فلسطين در اوايل ژانويه سال 1965 شروع شد و پس از شكست 1967، قدرت و گسترش يافت. آيا اخبار آن به ملت ايران مي رسيد؟ به چه

وسيله اي؟ امام: آري خبر مي رسيد. به همان وسيله اي كه به ساير كشورها مي رسيد. البته رژيم ايران سعي مي كرد كه اخبار جنگ مسلمانان با كفار را به نفع كفار گزارش كند و اين كار را هميشه كرده است و هميشه اعراب را مشتي مردمي كه مسائل را درست درك نمي كنند، معرفي كرده است . رژيم، يكي از پشتيبانان بزرگ اسرائيل است. راديو ايران و وسائل ارتباط جمعي همه، چه آنها كه از خود رژيم است و چه آنها كه زير فشار رژيم بودند، به نفع اسرائيل كار مي كردند و اين ما بوديم كه از اول با تمام برنامه ها مخالفت كرديم و اكنون نيز مي كنيم. سؤال: در دهه 1960 شاه چيزي به نام «انقلاب سفيد» براي اصلاحات ارضي و تغييرات اجتماعي اعلان كرد. تقاضا داريم حقيقت اين نمايشنامه را بيان نماييد. بخصوص اينكه بعضي از وسائل تبليغاتي، اين روزها مثل «پاري ماچ» ادعا مي كنند كه يكي از علل انقلاب رجال ديني، حسادتشان نسبت به شاه به خاطر اين است كه زمينهاي ايشان را مصادره كرده است و نيز به خاطر اجراي اصول «انقلاب سفيد» است. امام: شاه پس از سالها فكر و مشاوره با حاميان خارجي اش طرحي تهيه كرد كه هم بتواند ايران را به نفع خود و اربابانش غارت كند و هم به خيال خام خود، زمينه هر گونه انقلاب داخلي عليه خود را نابود كند. براي توجيه برنامه هاي ضد ملي خود ابتدا موضوع اصلاحات ارضي را به ميان كشيد، به اين اميد كه دهقانان محروم و فقير ايران را به بهانه صاحب زمين

شدن بفريبد و آنان را عليه مخالفين خود بسيج نمايد. البته اوج داستان غم انگيز شاه براي مردم ايران، اصلاحات ارضي بود. ولي مسئله آزادي زنان را هم به اين نقطه اوج به اصطلاح انقلاب خود اضافه كرد و ساير مواد به اصطلاح انقلاب سفيد، هر يك نيز در اين نمايش مبتذل نقش خاصي ايفا كردند. و اما نتيجه چه شد؟ نتيجه اينكه، كشاورز ايراني كه فقير و محروم و گرفتار چنگال مالكين بزرگ، كه همه از قماش خودشان بودند، بود روز به روز بر فقرش افزوده شد و سرانجام، براي لقمه ناني به شهرها روي آورد. شاه بلافاصله از اين بازار كار ارزان سوء استفاده كرد و به بهانه صنعتي كردن كشور راه را براي سرمايه گذاران خارجي و داخلي در مؤسسات صنعتي هموار كرد و نيز همان مالكين بزرگ را مي بينيم كه امروز بصورت كارخانه داران بزرگ كه همه از وابستگان و سرسپردگان رژيم هستند ظاهر شده اند. ديروز اگر كشاورز ايراني براي كوچكترين تخلف از دستور ارباب ظالم خود، به زير شلاق مي رفت و اموالش تاراج مي شد، امروز هم كارگران براي بدست آوردن حقوق حقه خود، زير فشار كارخانه داران به توسط مزدوران رژيم به گلوله بسته مي شوند و در بعضي از روستاها كه روستايياني كه حاضر به مهاجرت نشدند، چون داراي زمينهاي نسبتا مرغوبي بوده اند، از خانه هايشان آواره كردند و زمينهاي مرغوب را به نفع دربار و سرسپردگان دربار تصاحب نمودند. شاه براي ملت ايران دست به اصلاحات ارضي نزده است، بلكه طراح اصلاحات ارضي يعني آمريكا و ساير دول استعماري اقدام به اصلاحات! كرده

است، زيرا نتيجه اصلاحات ارضي شاه، اين شده است كه امروز در حدود نود درصد مواد غذايي ايران از خارج بخصوص از آمريكا تأمين مي شود و نتايج خانمانسوز اصلاحات شاه به همين جا تمام نمي شود. مزدوران شاه گفته اند كه علماي مذهبي به دليل اينكه اصلاحات ارضي زمينهاي آنان را از دستشان بيرون برده، عليه شاه قيام كرده اند . كدام زمينها؟ كدام يك از علماي ديني از مالكين ايراني بوده اند. زندگي علماي ديني كه با سادگي در حد مردم معمولي است، آيا نياز به زمينداري دارد؟ ! تمام دروغهاي شاه و حاميانش براي ملت ايران روشن شده است، ابعاد خيانت شاه در زمينه مسائل اقتصادي به اين مسائل تمام نمي شود. شاه از آزادي زنان صحبت مي كند. آزادي كدام زن؟ ! در ايران زنان با شخصيت كه خواستار حقوق انساني خود هستند و اكثريت زنان ايراني را تشكيل مي دهند، امروز همه عليه شاهند و سرنگوني او را خواستارند و همه آنان امروز مي دانند كه آزادي زن در منطق شاه يعني به انحطاط كشانيدن زن از مقام انساني او و در حد يك وسيله با او رفتار كردن . آزادي زن در منطق شاه، يعني پر كردن زندانها از زنان ايراني كه حاضر نيستند به پستيهاي اخلاقي شاهانه تن بدهند. سؤال: اين روزها، ملاحظه مي شود كه يكي از شعارهايي كه مردم در خيابانهاي شهرهاي ايران مي دهند و همچنين خود شما مي دهيد اين است كه كساني كه مي كوشند سازش كنند خائن هستند . تقاضا داريم محتواي اين شعار و عواقب آن (سازش) را بيان نماييد. امام:

سازش با شاه يعني سازش با ظالمي خائن و سازش با چنين موجودي، پيداست كه خيانت به ملت ايران و اسلام است و اما راه حلهاي ميانه را قبلا توضيح دادم كه چرا نمي پذيريم . سؤال: آيا ممكن است از چگونگي روابط بين خود و مقاومت فلسطين گفتگو كنيد؟ معروف است كه بين شاه و اسرائيل روابط آشكاري در ميدانهاي مختلف برقرار است و بخصوص اينكه شاه، اسرائيل را به نسبت زيادي از طريق ارسال نفت كمك مي كند. تقاضا داريم بعد از آزادي ايران از حكم شاه، روابط خود را با اسرائيل بيان نماييد. امام: همان طور كه قبلا اشاره كردم، ما هميشه در حد امكانات و قدرتمان از برادران فلسطيني براي پايان دادن به تجاوز اسرائيل و آزاد كردن اراضي اسلامي از دست اسرائيل غاصب، حمايت مي كنيم و هرگز كمترين كمكي به اسرائيل نخواهيم كرد. سؤال: درباره جمهوري اسلامي با يك برداشت عمومي بگوييد و آيا روابط جمهوري اسلامي با دو كشور بزرگ چگونه است؟ امام: جمهوري اسلامي به اين معني است كه قانون كشور را قوانين اسلامي تشكيل مي دهد، ولي فرم حكومت اسلامي جمهوري است. به اين معني كه متكي بر آراء عمومي است. و روابط ما با تمام كشورها بر اساس احترام متقابل بطوري كه نه به آنها ظلم مي كنيم و نه به آنها اجازه ظلم را مي دهيم. منابع مقاله:

طليعه انقلاب اسلامي، مركز نشر دانشگاهي؛

مصاحبه با خبرنگاران آمريكايي

مصاحبه با خبرنگاران آمريكايي قم: 28 آبان 58، ذيحجه 99، 19 نوامبر 79 سؤال: برخلاف كليه قراردادهاي بين المللي، شما عده اي از گروگانها را در ايران نگه داشته ايد، آيا

آنها را آزاد خواهيد كرد؟ و كي؟ امام: قراردادهاي بين المللي اقتضا مي كند كه جاسوس در يك مملكتي به اسم سفير باشد يا به اسم كاردار سفير باشد! يا نه؟ اگر سفرايي باشند، اشخاصي باشند كه در يك مملكتي خيانت نخواهند بكنند، جاسوسي نمي خواهند بكنند، اسباب حكومت نمي خواهند فراهم كنند، اينها هستند كه گروگان گرفتنشان صحيح نيست. و اما اينكه ملت ما عمل كرده است، اين گرفتن يك دسته جاسوس است كه اين جاسوسها به حسب قواعد بايد بازرسي و محاكمه شوند و بايد بر حسب قوانين ما با آنها عمل بشود. و اما آنچه كه كارتر كرده است برخلاف قوانين بين المللي است براي اينكه مجرم به يك كشور بايد بيايد در همان كشور محاكمه بشود و يك كشوري حق ندارد مجرم را نگه دارد و پناه بدهد و برخلاف قوانين بين المللي است. اين كارتر است كه برخلاف قوانين بين المللي رفتار كرده است نه ما. سؤال: كارتر كاملا روشن كرده است كه شاه را به ايران بر نمي گرداند در حالي كه ديپلماتها و خانواده هايشان از اين جريان سخت ناراحت هستند، آيا محلي براي مذاكره وجود دارد؟ امام: تا مادامي كه اين مجرم بر نگردد و آقاي كارتر به قوانين بين المللي احترام نگذارد، اين جاسوسها را ما نمي توانيم برگردانيم. ما اگر چنانچه بعد از آمدن شاه هم جاسوسها را برگردانيم اين براي اين است كه يك تخفيفي به آنها داده ايم والا اينها بايد محاكمه بشوند و در همين جا بر حسب قانون ما با آنها رفتار بشود. سؤال: آيا تنها شرطي كه شما مي گذاريد

براي اين مسئله، همين است، يعني برگشتن شاه؟ امام: تنها شرط، برگشتن شاه است و اين روي تخفيفي است كه ما به اينها مي دهيم. سؤال: ايران و آمريكا در حال جنگ اقتصادي و سياسي هستند و در عين حال ايران قبول نمي كند كه هيچ گونه نماينده اي را از نمايندگان آمريكا بپذيرد و با آنها صحبت كند، علت اين مسئله چيست؟ امام: اين جنگ اقتصادي و سياسي است كه آقاي كارتر به وجود آورده است و ما نه از جنگ سياسي او واهمه داريم و نه از اقتصادي، بلكه اعتقاد داريم كه جنگ سياسي حتما به ضرر آمريكاست و جنگ اقتصادي به ما ضرري نمي رساند و مع ذالك تا شاه بر نگردد و مجرم را به ما بر نگرداند و كارتر سر به قوانين بين المللي فرود نياورد، ما نمي توانيم براي مذاكرات راه پيدا كنيم ما در آقاي كارتر انسان دوستي را سراغ نداريم. سؤال: از شما نقل كرده اند كه فرموده ايد، رابطه داشتن با آمريكا به مصلحت ايران نيست، آيا اين امكان پذير است كه در يك لحظه اي از زمان شما تصميم بگيريد كه تمامي روابط با آمريكا را قطع بكنيد و تمام آمريكاييان را و نيز اين گروگانها را به آمريكا برگردانيد؟ امام: امكان دارد اين معنا، بايد مطالعه بشود اين نحو روابطي كه آمريكا با ما تاكنون داشته است و اين طور سفارتخانه اي كه آمريكا در ايران داشته است، اينها قابل قبول نيستند و اما اگر اين محل جاسوسي تبديل بشود به محلي كه سفارتخانه صحيح در آن باشد و آن طور روابطي كه آمريكا

تاكنون با دولت ايران در رژيم سابق داشته است آن نباشد و ما صلاح بدانيم كه بعضي روابط محفوظ باشد و دولت صلاح ببيند كه بعضي از روابط محفوظ باشد اين مانع ندارد، محفوظ مي ماند. سؤال: منظور بيشتر اين بود كه اگر روابط قطع شود، بلافاصله گروگانها بر مي گردند؟ يا نه؟ امام: بايد ملاحظه كنيم كه اينها سفير بودند و مأمور سفارتخانه بودند يا اينكه اشخاصي بودند كه براي جاسوسي آمدند. البته جاسوسها را ما نمي توانيم برگردانيم و هيچ قواعدي اقتضا نمي كند كه جاسوس را برگرداند، لكن اگر مأمورهاي رسمي عادي باشد، آن را اگر قطع رابطه شد مانع ندارد. سؤال: آيا تمايل داريد كه با كارتر ملاقات كنيد و او را قانع كنيد كه به خواست شما گردن بنهد؟ و اگر چنين است آيا حاضريد در يك كشور سوم مانند فرانسه كه مدتي هم در آن زندگي كرده بوديد ايشان را ملاقات كنيد؟ امام: ملاقات ما تأثيري در امور ندارد اگر چنانچه آقاي كارتر بخواهد با اين ملاقات، فرضا ما تنازلي بكنيم، از آمدن مجرم كه ايشان به حسب قواعد بين المللي بايد تسليم بكند، بخواهند كه ما يك قدمي پايين بياييم، اين امكان ندارد و اگر او را بفرستند اينجا ملاقات ما ديگر چه فايده اي دارد، لهذا من مايل به ملاقات ايشان نيستم. سؤال: من در مقابل سفارت آمريكا با بسياري از مردم صحبت كردم و آنها مي گويند هر اتفاقي بيفتد در هر حال اين گروگانهاي آمريكايي كشته نخواهند شد. شما مي توانيد همان حرف را بگوييد؟ امام: بلا اشكال اين مسئله همان طوري است كه آنها

گفتند و مادامي كه اينجا هستند، در پناه اسلام هستند، هيچ ابدا به آنها ضرري نمي رسد و آنها در آنجا در كمال رفاه هستند . وقتي كه مجرم ما را دادند با اينكه بر حسب قواعد ما بايد اينها را محاكمه كنيم چون جاسوس هستند، ولي معذالك اگر مجرم ما را دادند، ما يك مرتبه تخفيف به آنها خواهيم داد و آنها را بر مي گردانيم. سؤال: حضرت آيت الله، اينجا يك نكته ظريفي است، توجه بفرماييد كه اگر شاه را بر نگردانند محاكمه اينها، محاكمه جاسوسانشان قطعي است؟ امام: اگر چنانچه طولاني شود قطعي است. سؤال: و در آن صورت هر حكمي كه دادگاه بدهد بلي؟ امام: بلي. منابع مقاله:

طليعه انقلاب اسلامي، دفتر نشر دنشگاهي ؛

مصاحبه با خبرنگاران كشورهاي مختلف

مصاحبه با خبرنگاران كشورهاي مختلف پاريس: 18 آبان 57، 8 ذيحجه 98، 9 نوامبر .78 خبرنگاران: برزيلي، انگليسي، تايلندي، ژاپني، آمريكايي و برخي كشورهاي ديگر سؤال: حضرت آيت الله، پس از اين ناراحتيها و ناآراميهاي اخير دانشجويان و سپس روي كارآمدن يك دولت نظامي، آيا شما فكر مي كنيد اوضاع كنوني براي سرنگوني شاه است؟ و آيا توقيف آقاي هويدا نخست وزير اسبق، تغييري در اوضاع ايجاد كرده است؟ و بالاخره آيا شما هواداران خودتان را به يك مبارزه مسلحانه عليه شاه، تشويق و توصيه خواهيد نمود؟ امام: دولت نظامي تأثيري در مسائل ايران ندارد. بلكه در ازدياد ناراحتيها و اعتصابات و تظاهرات، نقش اساسي دارد. لذا پس از تشكيل حكومت نظامي، مسائل بدين صورت كه ملاحظه مي كنيد تشديد شده است. چنانچه توقيف هويدا هم اثري ندارد، اين هم يك مانوري است كه خيال مي كنند

براي اسكات مردم اين گونه امور تأثير دارد. چيزي كه بلااشكال تأثير في الجمله دارد، اين است كه خود شاه و سلسله او بروند و آن وقت يك آرامش نسبي حاصل خواهد شد. و اما روش ما در مبارزه، عجالتا همين است كه هست و من اميد اين را دارم كه همه مسائل را حل كند، لكن اگر طول كشيد و احتياج افتاد تجديد نظر خواهيم كرد. سؤال: حضرت آيت الله، براي جانشيني رژيم كنوني، شما خواستار جمهوري اسلامي هستيد. چنين دولتي، آيا آزاديهاي دموكراتيك را براي همه مردم تضمين خواهد كرد؟ و در چنين دولتي نقش خود شما شخصا چه خواهد بود؟ ضمنا در مورد آزاديهاي دموكراتيك مي خواهيم بدانيم آيا كمونيستها و ماركسيستها آزادي اظهار عقيده و بيان خودشان را دارند يا نه؟ امام: دولت اسلامي يك دولت دموكراتيك به معناي واقعي است و براي همه اقليتهاي مذهبي آزادي بطور كامل هست و هر كس مي تواند اظهار عقيده خودش را بكند. و اسلام جواب همه عقايد را به عهده دارد و دولت اسلامي تمام منطقها را با منطق جواب خواهد داد. و اما من هيچ فعاليت در داخل خود دولت ندارم و به همين نحو كه الان هستم، وقتي هم كه دولت اسلامي تشكيل شود، نقش هدايت را دارم. سؤال: سياست خارجي جمهوري اسلامي، خصوصا در رابطه با ابرقدرتها، چه خواهد بود؟ امام: سياست دولت اسلامي، حفظ استقلال، آزادي ملت و دولت و كشور و احترام متقابل بعد از استقلال تمام خواهد بود و فرقي بين ابرقدرتها و غير آنها نيست. سؤال: شما نفوذ غرب بخصوص آمريكا را مذموم شمرده ايد. اين

نفوذ چگونه مي تواند محدود شود؟ ايران به اين ترتيب كنوني به فنون و تكنولوژي غربي وابسته است و غرب هم احتياج مبرمي به نفت خام شما دارد؟ امام: حكومت اسلامي و خواست ملت ما، براي همين است كه نفوذ غرب و همه كشورها را در ايران از بين ببرد. وقتي يك ملت با تمام اقشار آن براي يك هدف قيام كردند، هيچ نفوذي نمي تواند خلاف آن را تحميل كند و اما قضيه نفت، ما بعد از اينكه استقلال خود را به دست آورديم و نفت در اختيار ما قرار گرفت، مي خواهيم بر حسب اختيار خودمان نفتمان به فروش رود و ارز گرفته و صرف مصالح كشور كنيم. ما از حيث فروش مضايقه اي نداريم، ليكن نه مثل فروشي كه الان انجام مي گيرد. سؤال: حضرت آيت الله، تا چه مدت انتظار خواهيد كشيد كه شاه روي كار باشد و بعد دستور جهاد مسلحانه بدهيد؟ امام: تا وقتي مأيوس شوم از اينكه به ترتيبي كه در پيش است مقصود ما حاصل نشود. سؤال: براي يكشنبه آينده در تهران دستور اعتصاب عمومي صادر شده است. آيا اين آغاز يك مبارزه جدي با دولت نظامي كنوني در ايران است؟ امام: مبارزه، به همين شكلي كه هست هميشه جدي بوده، منتهي نوسان داشته است. البته حكومت نظامي و دولت نظامي، موجب ناآرامي مردم و بيشتر شدن اين اعتصابات و تظاهرات شده است . سؤال: نتيجه مذاكرات شما با آقاي دكتر كريم سنجابي و جبهه ملي چه بوده است؟ امام: مذاكرات به آن معنايي كه گفته مي شود توافق حاصل شده است نبوده. من مسائلي را كه

مورد نظرم بوده طرح كردم و آنها قبول كردند. من مسائلي را كه هميشه خواست ملت است طرح مي كنم، هر كس آن را پذيرفت به خواست ملت عمل كرده است. خواست ملت، رفتن شاه و استقرار حكومت اسلامي است. به تظاهرات بنگريد. منابع مقاله:

طليعه انقلاب اسلامي، مركز نشر دانشگاهي ؛

مصاحبه با راديو تلويزيون فرانسه

مصاحبه با راديو تلويزيون فرانسه سؤال: دريافت شما از حكومت اسلامي چيست؟ آيا منظور اين است كه رهبران مذهبي حكومت را خود اداره كنند؟ مراحل اين حكومت كدام است؟ امام: خير. منظور اين نيست كه رهبران مذهبي خود حكومت را اداره كنند، لكن مردم را براي تأمين خواسته هاي اسلام رهبري مي كنند و چون اكثريت قاطع مردم مسلمان هستند، حكومت اسلامي از پشتيباني آنان برخوردار شده و متكي به مردم مي گردد. در مرحله اول، هدف مستقل نمودن كشور و قطع ايادي و سلطه خارجي و داخلي متكي به خارج است و نيز قطع هر نحو سلطه چه سياسي و نظامي و چه فرهنگي و اقتصادي است و بيرون راندن استعمار و استثمارگران هركه باشند و اختصاص دادن مخازن و منابع كشور به مردم رنج كشيده و در فقر و بيماري غوطه خورده كه قرنها خصوصا قرن حاضر بواسطه كجرويهاي رژيمها با همه بدبختيها مواجه بوده اند و تمام مخازن و ثروت كشور را رژيمهاي فاسد از بين برده و به جيب خارجيها يا داخليهايي كه در خدمت آنان بوده اند ريخته اند. مرحله دوم، تصفيه كامل وزارتخانه ها و ادارات دولتي و مؤسسات دولتي و ملي از اشخاص خائن و استفاده جو و انگلهاست و سپردن كار به كاردانان وطنخواه امين و

نيز حذف زوائد شعبه ها و كرسيهايي كه كار مفيد براي كشور ندارند و فقط براي استفاده رسانيدن به اشخاص بي صلاحيت ايجاد شده و حذف هزينه هاي فوق العاده و حاتم بخشيها كه موجب تزلزل بودجه دولت شده است و پس از آن مراحل ديگري است كه بتدريج اصلاح مي شود. و قبل از هر چيز براي رسيدن به اين مراحل و تشكيل حكومت اسلامي بايد اين سد بزرگ را كه سلسله پهلوي است از سر راه ملت برداريم و با وجود شاه و بستگانش به هيچ اصلاحي دسترسي ممكن نخواهد بود. سؤال: آيا تصميم داريد مبارزه را تا به كجا ادامه دهيد؟ امام: تا آنجا كه به هدفهاي اسلامي و انساني برسيم. ملت احساس نابودي كرده است و اسلام و كشور اسلامي را در لب پرتگاه فنا مي بيند و از اعمال رژيم شاه كه اسلام و كشور را بسرعت رو به نيستي مي كشد به جان آمده است و روحانيون و سياسيون و روشنفكران هميشه مردم را به مبارزه با فساد دعوت مي كنند و ملت به پشتيباني از آن، از نهضت اسلامي خود دست نمي كشد تا دست اجانب را كوتاه و طمع مفتخواران را قطع كنند. سؤال: چگونه است كه به دنبال فراخوان شما، مردم ايران چنان انبوه به كوچه ها مي ريزند؟ امام: چون ملت ما را خدمتگزار به اسلام و كشور مي داند و ما مسائلي را طرح مي كنيم كه سالهاست در نهاد ملت است و بدين جهت است كه ما بيان كننده خواسته هاي ملت هستيم و از طرفي هر چه از دستگاه شاه و دولت

ديده اند برخلاف مصالح اسلام و كشور بوده است و تظاهرات بي سابقه چند ماه اخير به دنبال دعوت ما، تظاهراتي ملي و اسلامي است و ناچار همه اقشار ملت در آن شركت مي كنند و در حقيقت رفراندومي است بر ضد رژيم كه قهرا آن را غير قانوني اعلام مي كند. سؤال: نظر شما درباره شايعه رفتن شاه و جانشيني فرزندش چيست؟ امام: چون رفتن شاه و بر چيده شدن سلسله پهلوي خواست همه اقشار ملت است، ناچار شايعه رفتن شاه اوج مي گيرد. اگر دستهاي ستمگر خارجي براي حفظ او در كار نباشد اين شايعه بسرعت جامه عمل مي پوشد و نظر ما با نظر ملت يكي است و هر مسلمي بايد نظرش همين باشد، يعني برچيده شدن سلسله پهلوي و نابودي شاه و اولاد شاه و اگر كسي خلاف اين بگويد خائن به اسلام و مسلمين و خائن به كشور است. سؤال: نظر شما درباره قول آقاي اميني چيست، آنجا كه به مخبر «لوموند» مي گويد اگر نخست وزير شود، تقاضاي مهلت مي كند تا اين كشور را از بن بست خارج سازد؟ امام: كسي صلاحيت دارد ايران را از بن بست خارج كند كه در بين مردم پايگاهي داشته باشد و كساني كه چنين نيستند نمي توانند موفق باشند. سؤال: شما با چه شرايطي اين تقاضا را اجابت خواهيد كرد؟ امام: با برقراري حكومت شاه و رژيم پهلوي با هيچ شرطي، زيرا مهلت با برقراري شاه و باز بودن دست چپاولگران رژيم، جز اغفال ملت نيست و هر طرحي با بودن شاه و رژيم، قابل قبول ما و ملت نيست و

ما با بودن اين دودمان آزادي و استقلال را با مهلت و بي مهلت به دست نخواهيم آورد و پيروزي آن موقع ميسر است كه دست خارجي و آناني كه به خارجي كمك مي كنند كه در رأس آنان شاه است قطع شود. سؤال: كارتر كه خود را در دنيا قهرمان دفاع از حقوق بشر معرفي مي كند به چه دليل بعد از كشتار تهران از شاه حمايت كرد و شما نقش آمريكا را در ايران چگونه ارزيابي مي كنيد؟ امام: ادعاي بشر دوستي و طرفداري از حقوق بشر از طرف كساني مطرح است كه متجاوز به حقوق بشر هستند و قهرمان در اين امر كسي است كه تجاوزش از همه بيشتر است و آن در عصر حاضر، شخص كارتر است. همه شاهد قتل عامهاي مكرر دسته جمعي در بسياري از شهرستانهاي ايران كه به دست شاه صورت گرفت، بوديم و اخيرا تهران شاهد قتل عامي وسيع از طرف شاه بود كه به حسب مشهور تعداد كشته شدگان به بيش از چهار هزار نفر رسيد. آقاي كارتر كه براي يك زنداني در شوروي آن قدر هياهو درآورد، پس از كشتارهاي پياپي شاه پشتيباني خود را از او دريغ نكرد و رئيس دولت چين پس از ديدارش از ايران كه شاه از ترس قيام مردم نتوانست او را از خيابانها عبور دهد، شاه را كه عامل تمام كشتارهاي ايران است مورد حمايت خود قرار داد و رؤساي كرملين هم مانند اينها هستند. آمريكا و ساير كشورهاي استعمارگر هدفي جز عقب نگه داشتن تمام كشورهاي ضعيف در تمامي ابعاد فرهنگي، اقتصادي، سياسي و نظامي ندارند و براي

برخورداري از مخازن و منابع ما و ساير كشورهاي عقب افتاده نقشي جز اين نمي توانند داشته باشند و اين است منشاء تمام فشارها در تمامي ابعاد به ما. سؤال: با توجه به وضعيت اقتصادي و اجتماعي فعلي ايران و با توجه به تمام شدن ذخائر نفت در آينده و وابستگي كشور از لحاظ مواد غذايي، به نظر شما راه حل بحران ايران چيست؟ امام: اگر دست نفتخواران و مفتخواران خارجي و داخلي از مخازن نفتي كوتاه شود و بطور معقولي نفت بفروش رود، به اين زوديها از مخازن نفت محروم نمي شويم، اين اسراف بيحد شاه در فروش نفت و در ازاي آن، آهن پاره خريدن است كه نفت را در خطر اتمام انداخته است، ما با برپايي حكومت ملي اسلامي و جايگزين نمودن اشخاص ملي وطنخواه خداشناس به جاي خائنين مسرف، راههاي معقولي براي رفع بحران داريم: اول، كوتاه كردن دست غارتگران بيت المال كه در رأس آنها شاه است كه براي حفظ خود با كشيدن چكهاي يك ميليون دلاري و بيشتر از بيت المال براي سفراء و اشخاص مؤثر آمريكا بر پيكر اقتصاد فلج شده ايران ضربه وارد مي آورد . دوم، كوتاه كردن دست سران قوم از وزراء و وكلاء و رؤساي مهم ادارات از اجحاف و خيانت . سوم، حذف بسياري از شعب ادارات كه جز زحمت براي مردم و خرج براي بيت المال ندارند. چهارم، بكار انداختن صحيح نيروي كشاورزان براي ايجاد يك كشاورزي سالم كه در چند سال انقلاب شاه آمريكا! ! به نابودي گراييد و ايران را در امر كشاورزي ساقط و بصورت بازاري براي اجانب درآورد

و غير از اين برنامه ها، چيزهاي ديگري كه متخصصان امين پيشنهاد مي نمايند و شكي نيست كه به اين ترتيب بحران ريشه كن مي شود و من در ترسيم حكومت اسلامي در ابتدا بدان اشاره كردم. سؤال: مطبوعات غربي اغلب شيعه را واپس گرا و مخالف ترقي معرفي مي كنند، بعنوان مثال منزلت زن با پوشش چادر، حمله به سينما و بانك، نظر شما در تمام اين موارد چيست؟ امام: رژيم شاه با صرف هزينه هاي گزاف بعضي از مطبوعات غرب را در خدمت خود درآورده است و براي انحراف اذهان غرب از مسائل اصلي كه يكي از مهمترين آنها رفتن شاه و بستگان ستمگر او و كوتاه شدن دست اجانب است، دست به تبليغات خالي از حقيقت زده است. اين شاه است كه آزادي را از ملت چه مرد و چه زن سلب نموده و اجازه نفس كشيدن به هيچ كس را نمي دهد. اين شاه است كه براي به فساد كشيدن قشر جوان ما سينماها را با برنامه استعماري رايج كرده، و دختران و پسران ما را بي عفت و غافل از وضع اسفبار كشور مي خواهد بار بياورد . سينماي شاه مركز فحشاء و تربيت كننده آدمكهايي است از خود بيخبر و از وضع بيسامان كشور بيخبرتر و چنين مراكز را ملت مسلمان، مخالف با مصالح كشور مي داند و بدون آنكه از طرف روحانيون امري بشود، آنها را خراب كردني مي دانند. البته حادثه سينماي آبادان به دست عمال شاه صورت گرفت تا وحشت بزرگ را كه شاه ادعا كرده بود مخالفان او وعده مي دهند، به اثبات برساند و

با كمال وحشيگري نزديك به چهار صد نفر را ذغال كرد. و از سينماها بدتر وضع بانكهاست كه در ورشكستگي و عقب ماندگي كشور نقش مؤثرتري دارد و ملت اين مراكز را ويران كننده و موجب تزلزل اقتصاد كشور و لايق آتش زدن مي دانند. اين شاه است كه به حسب نقل در مصاحبه با مخبر ايتاليايي گفته است: «درك من از زن آن است كه او بايد زيبا و فريبا باشد» اين شاه است كه زنها را به فساد مي كشاند و آنها را عروسك مي خواهد بار بياورد. مذهب با اين فاجعه ها و دردها مخالف است، نه با آزادي زن. شركت زنها در رفراندوم اخير بيهوده بودن ادعاهاي پوچ شاه را براي تمام اقشار ثابت كرد، زنان همدوش مردان بپا خاستند و آزادي و استقلال خود را تقاضا كردند و شاه را محكوم نمودند و در «جمعه سياه» آنچه مشهور است ششصد نفر از زنان آزاده ما به دست عمال شاه كشته شدند، اين است درك شاه از آزادي زنان و تمدن بزرگ. سؤال: چه رابطه اي مي خواهيد ميان ايران و كشورهاي غربي بخصوص فرانسه برقرار شود با توجه به نقشي كه اين كشورها در رابطه با رژيم ايران ايفاء كرده اند؟ امام: مي خواهيم، اين دولتها، دولت ما را براي ترقي واقعي به رسميت بشناسند و بدانند كه اعمال زور براي جلوگيري از پيشرفت مردم آفريقا و آسيا و آمريكاي لاتين دير يا زود اثرات خود را در خراب كردن وضعيت خود آنان به جاي خواهد گذاشت و به نظر من غرب نمي تواند به قيمت نابودي بقيه بشريت كامياب

گردد. ما از تمام ملتهاي آزاد و بزرگ مي خواهيم كه به ما كمك كنند تا دست غرب و شرق و دست كساني كه مفتخوارند و مي خواهند منابع ما را به زور ببرند از سر ما قطع شود. سؤال: نظر شما درباره اصطلاحي كه شاه باب كرده است «ماركسيست اسلامي» چيست؟ امام: مقصود از اين اصطلاح در خارج ايران، مشروعيت دادن به سلطه جابرانه شاه نزد آمريكاست و در داخل كشور وارونه جلوه دادن حقايق به مردم و موجه گردانيدن كشتار مردم توسط سربازان ساده و معتقد كه با وجدان راحت به سوي مردم آتش بگشايند وگرنه اسلام كامل است و نيازي به قرض گرفتن عناصر هيچ ايسمي ندارد و مبارزات مردم كشور ما صد در صد اسلامي است. سؤال: در برابر حرف شاه كه پيش از وقايع اخير اظهار كرده است يعني انتخابات آزاد عملي گردد، چه موضعي اتخاذ خواهيد فرمود و چه كانديداهايي از پشتيباني شما برخوردار خواهند شد؟ امام: اگر شاه انتخابات آزاد را مي پذيرفت، خواست يكپارچه مردم تهران و اجتماعات بزرگ تمام شهرهاي كشور را كه عزل او و برپايي حكومت اسلامي و استقلال و آزادي بود مي پذيرفت و از سلطنت استعفا مي داد، يعني سلطنت خود و دودمانش را غيرقانوني اعلام مي كرد. اما انتخابات آزاد خود را در «جمعه سياه» به اجرا گذاشت، آيا راستي چنين حكومتي انتخابات آزاد مي تواند داشته باشد؟ اگر غرب راست مي گويد و براستي جانبدار ترقي است، عاليترين نشانه رشد انسان اظهار آزادانه رأي خود است، مردم مسلمان كشور جلوي چشم خبرنگاران جهان، رأي عدم اعتماد به شاه دادند، پس

غرب اگر مدعي طرفداري از حقوق بشر است، از مردم ايران طرفداري كند و آن اينكه از دولت شاه سلب رسميت كند و حكومت كسي را كه براي بقاي خود هر چند گاه دست به كشتار مي زند نپذيرد. سؤال: دعوت افكار عمومي به حمايت از مبارزه مردم ايران است، چه انتظاري از مردم كشورهاي غرب داريد؟ غير از دولتها مردم هم هستند. امام: انتظارم از افكار عمومي غرب اين است كه از مبارزه بر حق ملت ايران دفاع كنند و از دستگاههاي تبليغاتي و مطبوعاتي خود بخواهند كه به مخالفين رژيم حق توضيح دهند و از دولتهاي خود بپرسند: شمايي كه از سياست ترقي پيروي مي كنيد، چرا مطالب مخالفين رژيم ايران را خيلي كوتاه و مبهم نقل كرده و در عوض مطالب رژيم ايران را با آب و تاب نقل مي كنيد؟ آيا اين گونه مسائل با آزادي منافات ندارد؟ منابع مقاله:

طليعه انقلاب اسلامي، مركز نشر دانشگاهي؛

مصاحبه با مجله عربي المستقبل

مصاحبه با مجله عربي المستقبل سؤال: اوضاع كنوني ايران را چگونه ارزيابي مي فرماييد؟ امام: رژيم فاسد شاه با اجراي سياستهاي غلط و ويرانگر خود باعث ورشكستگي مملكت شده است، با اعمال زور و شكنجه و اعمال خلاف انساني هزاران نفر را از بين برده است، اما مردم ما علي رغم همه اين فشارها عليه شاه و خاندان او قيام كرده اند و نهضت عظيم اسلامي مردم ما تا سرنگوني رژيم سلطنتي ادامه خواهد يافت. سؤال: شما تصريح فرموده ايد كه راغب ايجاد حكومت اسلامي هستيد، همانند حكومتي كه در ايام علي رضي الله عنه وجود داشت، آيا معني آن اين است كه به هنگام سقوط

خاندان پهلوي، حكومت خلافت اسلامي را بر پا خواهيد داشت؟ امام: حكومت «جمهوري اسلامي» مورد نظر ما از رويه پيامبر اكرم (ص) و امام علي عليه السلام الهام خواهد گرفت و متكي به آراء عمومي ملت خواهد بود و شكل حكومت با مراجعه به آراء ملت تعيين خواهد گرديد. سؤال: از سال 1963 شاه شما را متهم مي كند كه در مقابل گامهاي اصلاحي وي ايستاده ايد . نخست از انقلاب سفيد تا برسد به آنچه او اعطاي آزادي (ليبراليسم) ناميده است. رد شما بر اين اتهامات چيست؟ برنامه سياسي و اصلاحيي كه شما بدان فرا مي خوانيد و يا وقتي به حكومت رسيديد، به اجرا در خواهيد آورد چيست؟ امام: هدف شاه از انقلاب ادعائيش وابسته كردن هر چه بيشتر كشور به آمريكا بود و در زمينه اصلاحات ارضي آمار واردات ساليانه مواد غذايي اين مطلب را به خوبي نشان مي دهد و در روستاها نيز فقر دهقانان به حدي رسيد كه دسته دسته به طرف شهرها هجوم بردند تا با زندگي در زاغه هاي اطراف شهر و دستمزد ناچيز كارخانه ها سد جوع كنند. فلذا برنامه ما اين است كه كشاورزي كشور با تأمين شرايط زندگي دهقانان هم سطح ساير مردم كشور، به حدي رسد كه كليه نيازهاي داخلي را برآورده سازد و صنايع مونتاژ استعماري را كه نتيجه آن حداقل سطح زندگي كارگر و افزايش درآمدهاي افسانه اي افرادي معدود شد، به صنايع مستقل و مطابق نيازهاي جامعه تبديل نمايد و در زمينه منابع زيرزميني مطابق مصالح و نيازهاي داخلي با رعايت مصالح بشري در سطح جهاني از آنها استفاده شود. سؤال:

در گذشته به افسران و سربازان ارتش ايران نداهايي در مورد عدم اجراي اوامر شاه داشته ايد، و تاكنون موضع ارتش در ميان كليه طرفهاي سياسي در ايران، نامعلوم است، آيا شما هنوز انتظار موضعي از ارتش داريد؟ چه موضعي؟ و چگونه؟ امام: نيروهاي نظامي از همين مردم هستند و ما اميدواريم كه آنها هر چه زودتر به خود آيند و به صفوف مبارزه ملت بپيوندند. ولي آنچه مسلم است شاه نمي تواند تنها با اتكاي به ارتش به حكومت خود ادامه دهد. سؤال: در صورت وقوع يك حركت كودتاي نظامي بر ضد شاه، موضع شما چه خواهد بود؟ براي حركت ارتش دو فرض منصور است: 1 در كنار جنبش توده هاي مخالف. 2 امكان دارد شكل ديكتاتوري به خود بگيرد، همان گونه كه در شيلي رخ داد. بنابراين چه راهي است كه شما را قادر مي سازد مانع از شكل ديكتاتوري آن شويد؟ امام: بن بست كنوني رژيم نتيجه ديكتاتوري شاه و برنامه هاي استعماري او متكي به ارتش و سازمانهاي پليسي است و كودتاي نظامي كه قهرا به دست اجانب انجام مي شود، چيزي جز ادامه وضع كنوني نيست. فلذا هيچ مشكلي را حل نمي كند و تا حكومتي به دست خود مردم سركار نيايد مبارزه آنان ادامه خواهد داشت. سؤال: اتصال رئيس جمهور آمريكا، كارتر، با شاه و كمك وي به شاه، روز «جمعه سياه» عامل مهمي بود كه شاه مجددا به قدرت خود اطمينان يابد. شما معتقديد تا چه وقت ايالات متحده آمريكا شاه و رژيم او را در حمايت خواهد داشت؟ امام: حمايت كارتر از شاه اوضاع را مشكلتر مي

كند و بر شدت مبارزات ملت ايران مي افزايد و او بايد هر چه زودتر بفهمد كه حمايت از شاه نه به نفع ملت ايران است و در نتيجه، نه به نفع مردم آمريكا. سؤال: در وقتي كه درها براي امكان مذاكره باز شد، چه زمينه اي براي مذاكره با ايالات متحده آمريكا داريد؟ و حدود اين مذاكره چيست؟ امام: ملت ايران با دولت ايالات متحده يا هر دولت ديگري كه از شاه و جنايات او حمايت مي كند تا زماني كه آزادي و استقلال كشور تأمين نشده باشد گفتگو نخواهد كرد. سؤال: در گذشته تصريح فرموديد، وقتي كه تظاهرات كنوني در ايران به اسقاط شاه منجر نگردد، شما مردم را به جنبش مردمي مسلحانه فرا خواهيد خواند. اعتقاد داريد كه چه وقت زمان اعلان جنبش مسلحانه فرا خواهد رسيد؟ امام: ما هنوز اميدواريم كه مبارزات ملت ايران با شيوه اي كه فعلا تعقيب مي شود به سرنگوني رژيم شاه بينجامد. سؤال: در اين اواخر، عده اي از شخصيتهاي مخالفين در ايران را استقبال كرده ايد و در بين آنان دكتر سنجابي نيز بوده است، و گفته شده كساني را كه شما با آنان گفتگو كرده ايد با رأي شما مبني بر ضرورت سرنگوني شاه و خانواده اش موافقت كرده اند، آيا اين اتحاد نظر مقدمه تشكيل يك جبهه مشترك براي مخالفين به حساب مي آيد؟ و آيا مي پذيريد دسته هاي ماركسيستي از مخالفين در هنگام ايجاد اين جبهه بدان بپيوندند؟ امام: جنبش اسلامي كنوني ملت ايران همه جامعه را در برگرفته و به همين صورت هم به پيش مي رود و متذكر مي

شوم كه ما با هيچ جبهه و دسته اي رابطه نداشته و نداريم و هر كس و يا هر گروهي كه مسائل ما را نپذيرد او را نمي پذيريم. سؤال: گفته مي شود با اصرار شما مبني بر سقوط خانواده پهلوي، قهرآميزي اغتشاشات مردمي ايران از حدود درگيري سياسي تجاوز خواهد كرد. و اينكه قهرآميزي مزبور در حقيقت مبارزاتي است از اكثريت مردم بر ضد اقليتهاي مذهبي، صحت اين گفتارها در چه حدي است؟ امام: جنبش كنوني ملت مسلمان ايران با هدفهاي سه گانه اي كه اعلام شده است، همه افراد جامعه را در برگرفته و هر كس يا هر گروهي كه اين هدفهاي سه گانه را تأييد و تعقيب كند حقوق حقه او محفوظ خواهد بود. سؤال: روابط خود را با همسايه هاي عرب ايران چگونه مي بينيد؟ امام: جهت نهضت اسلامي ما بر ضد رژيم شاه است و هر گروه و دسته اي هم كه با اين رژيم همكاري كند و آنها را استعانت نمايد مورد مخالفت و نفرت مردم قرار مي گيرد. علائق ما با ملتهاي همسايه و مسلمان عرب داراي ويژگيهاي خاص اسلامي است، لذا ما خواستار نزديكي هر چه بيشتر اين ملتها با هم هستيم. اين استعمار و دست اجانب است كه ميان اين مسلمانان اختلاف انداخته و مي اندازد. سؤال: ناپديد شدن امام موسي صدر، فكر هموطنان لبناني را اشغال كرده است، آيا در خصوص آن تماسهايي برقرار كرده ايد؟ و نتيجه تماسها چه بوده است؟ امام: در خصوص وضعيت حجت الاسلام آقاي سيد موسي صدر كه مورد علاقه بسياري از مسلمين است اقداماتي كرده ايم و متأسفانه تاكنون

به نتيجه نرسيده ايم. سؤال: در خلال اقامت خود در فرانسه، آيا تماسهايي بين شما و حكومت فرانسه حاصل شده است؟ امام: خير. سؤال: گفته شده شما بر اثر ارزيابي اوضاع در لبنان، بر پيشنهاد اقامتتان در لبنان موافقت نكرده ايد، آيا جايي براي خود، خارج از فرانسه برگزيده ايد؟ و كجا؟ امام: اقامت من در فرانسه موقتي است. منابع مقاله:

طليعه انقلاب اسلامي، مركز نشر دانشگاهي؛

مصاحبه با تلويزيون CBS آمريكا

مصاحبه با تلويزيون CBS آمريكا سؤال: واكنش حضرتعالي درباره آخرين مسئله اي كه اتفاق افتاده، تغيير دولت و سخنراني شاه چيست؟ امام: تغيير دولتها تأثيري در نهضت عمومي مردم ايران ندارد. دولتها چه دولت نظامي باشند و چه دولتهاي ديگر، نمي توانند مسائل را حل كنند، يعني قيامي كه از مردم صادر شده، اين قيام را بشكنند. حرفهاي شاه هم حرفهايي است كه ديگر ملت از او نمي پذيرند. اين مطالبي كه حالا گفته و تعهدي كه داده است، آغاز سلطنتش هم اين تعهد را داد و قسم خورد. تعهد را داد و خلاف كرد. اكنون ديگر اين تعهدات اثري ندارد. ايشان بدون اينكه خودشان را خيلي زحمت دهند، بايد بروند تا ملت خودش تكليف كشور را تعيين كند. سؤال: چگونه مي خواهيد شاه را بركنار كنيد؟ با قيام مسلحانه، يا با قراردادن ارتش در كنار مردم، چگونه؟ امام: ما اميدواريم احتياجي به قيام مسلحانه نيفتد و با همين اعتصابات و تظاهرات و اظهار انزجار ملت مسائل حل شود و اميد اين را داريم ارتش هم كه از خود اين ملت است و ملت برادر اوست، پشت به ملت نكند و در كنار ملت قرار گيرد. لكن اگر اين

شكل مبارزات ملت مفيد واقع نشد و لازم آمد يك طور ديگر عمل شود ممكن است ما تجديد نظر كنيم. سؤال: شما با شاه چه خواهيد كرد؟ آيا قبول داريد كه نفي بلد شود يا بايد محاكمه گردد؟ امام: اگر شاه فرار كند كه دست ما به او نمي رسد، ولي اگر او را دستگير كنيم بر حسب قوانين و احكام حكومت اسلامي رفتار خواهيم كرد. اگر چنانچه مرتكب قتل شده بايد او را قصاص كنند و اگر امر به قتل كرده حبس ابد خواهد شد. و علي ايحال، حكومت وي بايد از بين برود و خودش هم بواسطه خيانتها و جنايتهايي كه كرده است بايد محاكمه شود. سؤال: دولت پيشنهادي شما چگونه خواهد بود و چه كسي آن را اداره خواهد كرد؟ امام: راجع به چگونگي دولت و رژيم، پيشنهاد ما جمهوري اسلامي است و چون ملت، ملت مسلم است و ما را هم خدمتگزار خود مي داند، از اين جهت حدس مي زنيم به پيشنهاد ما رأي دهد . ما از طريق رفراندوم با ملت يك جمهوري اسلامي تشكيل مي دهيم. و اما شخص، اين تابع آراء مردم است و الان شخص معيني در نظر نيست. سؤال: رابطه يك دولت اسلامي و دولت آمريكا در آينده چگونه خواهد بود؟ امام: بايد ببينيم آمريكا خودش در آينده چه نقشي دارد اگر آمريكا بخواهد همان طور كه حالا با ملت ايران معامله مي كند با ما رفتار كند، نقش ما با او خصمانه است. و اگر چنانچه آمريكا به دولت ايران احترام بگذارد، ما هم با همان احترام متقابل عمل مي كنيم، و با او

بطور عادلانه، كه نه به او ظلم كنيم و نه به ما ظلم كند، رفتار خواهيم كرد و اشكالي پيش نمي آيد. منابع مقاله:

طليعه انقلاب اسلامي، مركز نشر دانشگاهي؛

متن وصيت نامه سياسي الهي حضرت امام خميني (ره)

متن وصيت نامه سياسي الهي حضرت امام خميني (ره) بسم الله الرحمن الرحيم(1) قال رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم : اني تارك فيكم الثقلين كتاب الله و عترتي اهل بيتي؛ فانهما لن يفترقا حتي يردا علي الحوض . الحمدلله و سبحانك؛ اللهم صل علي محمد و آله مظاهر جمالك و جلالك و خزائن اسرار كتابك الذي تجلي فيه الاحديه بجميع اسمائك حتي المستاثر منها الذي لايعلمه غيرك؛ و اللعن علي ظالميهم اصل الشجره الخبيثه . و بعد، اينجانب مناسب مي دانم كه شمه اي كوتاه و قاصر در باب "ثقلين" تذكر دهم؛ نه از حيث مقامات غيبي و معنوي و عرفاني، كه قلم مثل مني عاجز است از جسارت در مرتبه اي كه عرفان آن بر تمام دايره وجود، از ملك تا ملكوت اعلي و از آنجا تا لاهوت و آنچه در فهم من و تو نايد، سنگين و تحمل آن فوق طاقت، اگر نگويم ممتنع است؛ و نه از آنچه بر بشريت گذشته است، از مهجور بودن از حقايق مقام والاي "ثقل اكبر" و "ثقل كبير" كه از هر چيز اكبر است جز ثقل اكبر كه اكبر مطلق است؛ و نه از آنچه گذشته است بر اين دو ثقل از دشمنان خدا و طاغوتيان بازيگر كه شمارش آن براي مثل مني ميسر نيست با قصور اطلاع و وقت محدود؛ بلكه مناسب ديدم اشاره اي گذرا و بسيار كوتاه از آنچه بر

اين دو ثقل گذشته است بنمايم . شايد جمله لن يفترقا حتي يردا علي الحوض اشاره باشد بر اينكه بعد از وجودمقدس رسول الله - صلي الله عليه و آله و سلم - هرچه بر يكي از اين دو گذشته است بر ديگري گذشته است و مهجوريت هر يك مهجوريت ديگري است ، تاآنگاه كه اين دو مهجور بر رسول خدا در "حوض " وارد شوند. و آيا اين "حوض " مقام اتصال كثرت به وحدت است و اضمحلال قطرات در دريااست ، يا چيز ديگر كه به عقل و عرفان بشر راهي ندارد. و بايد گفت آن ستمي كه از طاغوتيان بر اين دو وديعه رسول اكرم - صلي الله عليه و آله و سلم - گذشته ،بر امت مسلمان بلكه بر بشريت گذشته است كه قلم از آن عاجز است . و ذكر اين نكته لازم است كه حديث "ثقلين " متواتر بين جميع مسلمين است و در كتب اهل سنت از "صحاح ششگانه " تا كتب ديگر آنان ، با الفاظ مختلفه و موارد مكرره از پيغمبر اكرم - صلي الله عليه و آله و سلم - به طور متواترنقل شده است . و اين حديث شريف حجت قاطع است بر جميع بشر بويژه مسلمانان مذاهب مختلف ؛ و بايد همه مسلمانان كه حجت بر آنان تمام است جوابگوي آن باشند؛ و اگر عذري براي جاهلان بيخبر باشد براي علماي مذاهب نيست . اكنون ببينيم چه گذشته است بر كتاب خدا، اين وديعه الهي و ماترك پيامبراسلام - صلي الله عليه و آله و سلم - مسائل اسف انگيزي كه بايد براي

آن خون گريه كرد، پس از شهادت حضرت علي "ع " شروع شد. خودخواهان و طاغوتيان ،قرآن كريم را وسيله اي كردند براي حكومتهاي ضد قرآني ؛ و مفسران حقيقي قرآن و آشنايان به حقايق را كه سراسر قرآن را از پيامبر اكرم - صلي الله عليه وآله و سلم - دريافت كرده بودند و نداي اني تارك فيكم الثقلان در گوششان بود با بهانه هاي مختلف و توطئه هاي از پيش تهيه شده ، آنان را عقب زده و باقرآن ، در حقيقت قرآن را - كه براي بشريت تا ورود به حوض بزرگترين دستور زندگاني مادي و معنوي بود و است - از صحنه خارج كردند؛ و بر حكومت عدل الهي - كه يكي از آرمانهاي اين كتاب مقدس بوده و هست - خط بطلان كشيدندو انحراف از دين خدا و كتاب و سنت الهي را پايه گذاري كردند، تا كار به جايي رسيد كه قلم از شرح آن شرمسار است . و هرچه اين بنيان كج به جلو آمد كجيها و انحرافها افزون شد تا آنجا كه قرآن كريم را كه براي رشد جهانيان و نقطه جمع همه مسلمانان بلكه عائله بشري ، ازمقام شامخ احديت به كشف تام محمدي "ص " تنزل كرد كه بشريت را به آنچه بايد برسند برساند و اين وليده "علم الاسما" را از شر شياطين و طاغوتهارها سازد و جهان را به قسط و عدل رساند و حكومت را به دست اولياالله ،معصومين - عليهم صلوات الاولين و الاخرين - بسپارد تا آنان به هر كه صلاح بشريت است بسپارند - چنان از صحنه خارج نمودند

كه گويي نقشي براي هدايت ندارد و كار به جايي رسيد كه نقش قرآن به دست حكومتهاي جائر وآخوندهاي خبيث بدتر از طاغوتيان وسيله اي براي اقامه جور و فساد و توجيه ستمگران و معاندان حق تعالي شد. و مع الاسف به دست دشمنان توطئه گر ودوستان جاهل ، قرآن اين كتاب سرنوشت ساز، نقشي جز در گورستانها و مجالس مردگان نداشت و ندارد و آنكه بايد وسيله جمع مسلمانان و بشريت و كتاب زندگي آنان باشد، وسيله تفرقه و اختلاف گرديد و يا بكلي از صحنه خارج شد،كه ديديم اگر كسي دم از حكومت اسلامي برمي آورد و از سياست ، كه نقش بزرگ اسلام و رسول بزرگوار - صلي الله عليه و آله و سلم - و قرآن و سنت مشحون آن است ، سخن مي گفت گويي بزرگترين معصيت را مرتكب شده ؛ وكلمه "آخوند سياسي " موازن با آخوند بي دين شده بود و اكنون نيز هست . و اخيرا قدرتهاي شيطاني بزرگ به وسيله حكومتهاي منحرف خارج ازتعليمات اسلامي ، كه خود را به دروغ به اسلام بسته اند، براي محو قرآن و تثبيت مقاصد شيطاني ابرقدرتها قرآن را با خط زيبا طبع مي كنند و به اطراف مي فرستند و با اين حيله شيطاني قرآن را از صحنه خارج مي كنند. ما همه ديديم قرآني راكه محمدرضا خان پهلوي طبع كرد و عده اي را اغفال كرد و بعض آخوندهاي بيخبر از مقاصد اسلامي هم مداح او بودند. و مي بينيم كه ملك فهد هر سال مقدار زيادي از ثروتهاي بي پايان مردم را صرف طبع قرآن كريم و

محال تبليغات مذهب ضد قرآني مي كند و وهابيت ، اين مذهب سراپا بي اساس و خرافاتي راترويج مي كند؛ و مردم و ملتهاي غافل را سوق به سوي ابرقدرتها مي دهد و ازاسلام عزيز و قرآن كريم براي هدم اسلام و قرآن بهره برداري مي كند. ما مفتخريم و ملت عزيز سرتاپا متعهد به اسلام و قرآن مفتخر است كه پيرومذهبي است كه مي خواهد حقايق قرآني ، كه سراسر آن از وحدت بين مسلمين بلكه بشريت دم مي زند، از مقبره ها و گورستانها نجات داده و به عنوان بزرگترين نسخه نجات دهنده بشر از جميع قيودي كه بر پاي و دست و قلب و عقل اوپيچيده است و او را به سوي فنا و نيستي و بردگي و بندگي طاغوتيان مي كشاندنجات دهد. و ما مفتخريم كه پيرو مذهبي هستيم كه رسول خدا موسس آن به امر خداوندتعالي بوده ، و اميرالمومنين علي بن ابيطالب ، اين بنده رها شده از تمام قيود،مامور رها كردن بشر از تمام اغلال و بردگيها است . ما مفتخريم كه كتاب نهج البلاغه كه بعد از قرآن بزرگترين دستور زندگي مادي و معنوي و بالاترين كتاب رهايي بخش بشر است و دستورات معنوي وحكومتي آن بالاترين راه نجات است ، از امام معصوم ما است . ما مفتخريم كه ائمه معصومين ، از علي بن ابيطالب گرفته تا منجي بشرحضرت مهدي صاحب زمان - عليهم آلاف التحيات والسلام - كه به قدرت خداوند قادر، زنده و ناظر امور است ائمه ما هستند. ما مفتخريم كه ادعيه حياتبخش كه او را "قرآن صاعد" مي خوانند از ائمه

معصومين ما است . ما به "مناجات شعبانيه " امامان و "دعاي عرفات "حسين بن علي - عليهما السلام - و "صحيفه سجاديه " اين زبور آل محمد و"صحيفه فاطميه " كه كتاب الهام شده از جانب خداوند تعالي به زهراي مرضيه است از ما است . ما مفتخريم كه "باقرالعلوم " بالاترين شخصيت تاريخ است و كسي جزخداي تعالي و رسول - صلي الله عليه و آله - و ائمه معصومين - عليهم السلام -مقام او را درك نكرده و نتوانند درك كرد، از ما است . و ما مفتخريم كه مذهب ما "جعفري " است كه فقه ما كه درياي بي پايان است ،يكي از آثار اوست . و ما مفتخريم به همه ائمه معصومين - عليهم صلوات الله - ومتعهد به پيروي آنانيم . ما مفتخريم كه ائمه معصومين ما - صلوات الله و سلامه عليهم - در راه تعالي دين اسلام و در راه پياده كردن قرآن كريم كه تشكيل حكومت عدل يكي ازابعاد آن است ، در حبس و تبعيد به سر برده و عاقبت در راه براندازي حكومتهاي جائرانه و طاغوتيان زمان خود شهيد شدند. و ما امروز مفتخريم كه مي خواهيم مقاصد قرآن و سنت را پياده كنيم و اقشار مختلفه ملت ما در اين راه بزرگ سرنوشت ساز سر از پا نشناخته ، جان و مال و عزيزان خود را نثار راه خدامي كنند. ما مفتخريم كه بانوان و زنان پير و جوان و خرد و كلان در صحنه هاي فرهنگي و اقتصادي و نظامي حاضر، و همدوش مردان يا بهتر از آنان در راه تعالي اسلام

و مقاصد قرآن كريم فعاليت دارند؛ و آنان كه توان جنگ دارند، درآموزش نظامي كه براي دفاع از اسلام و كشور اسلامي از واجبات مهم است شركت ، و از محروميتهايي كه توطئه دشمنان و ناآشنايي دوستان از احكام اسلام و قرآن بر آنها بلكه بر اسلام و مسلمانان تحميل نمودند، شجاعانه و متعهدانه خود را رهانده و از قيد خرافاتي كه دشمنان براي منافع خود به دست نادانان و بعضي آخوندهاي بي اطلاع از مصالح مسلمين به وجود آورده بودند، خارج نموده اند؛ و آنان كه توان جنگ ندارند، در خدمت پشت جبهه به نحوارزشمندي كه دل ملت را از شوق و شعف به لرزه درمي آورد و دل دشمنان وجاهلان بدتر از دشمنان را از خشم و غضب مي لرزاند، اشتغال دارند. و ما مكررديديم كه زنان بزرگواري زينب گونه - عليها سلام الله - فرياد مي زنند كه فرزندان خود را از دست داده و در راه خداي تعالي و اسلام عزيز از همه چيز خودگذشته و مفتخرند به اين امر؛ و مي دانند آنچه به دست آورده اند بالاتر از جنات نعيم است ، چه رسد به متاع ناچيز دنيا. و ملت ما بلكه ملتهاي اسلامي و مستضعفان جهان مفتخرند به اينكه دشمنان آنان كه دشمنان خداي بزرگ و قرآن كريم و اسلام عزيزند، درندگاني هستند كه از هيچ جنايت و خيانتي براي مقاصد شوم جنايتكارانه خود دست نمي كشند وبراي رسيدن به رياست و مطامع پست خود دوست و دشمن را نمي شناسند. و درراس آنان امريكا اين تروريست بالذات دولتي است كه سرتاسر جهان را به آتش كشيده و

هم پيمان او صهيونيست جهاني است كه براي رسيدن به مطامع خود جناياتي مرتكب مي شود كه قلمها از نوشتن و زبانها از گفتن آن شرم دارند؛ و خيال ابلهانه "اسرائيل بزرگ "! آنان را به هر جنايتي مي كشاند. وملتهاي اسلامي و مستضعفان جهان مفتخرند كه دشمنان آنها حسين اردني اين جنايت پيشه دوره گرد، و حسن و حسني مبارك هم آخور با اسرائيل جنايتكارند و در راه خدمت به امريكا و اسرائيل از هيچ خيانتي به ملتهاي خود رويگردان نيستند. و ما مفتخريم كه دشمن ما صدام عفلقي است كه دوست ودشمن او را به جنايتكاري و نقض حقوق بين المللي و حقوق بشر مي شناسند وهمه مي دانند كه خيانتكاري او به ملت مظلوم عراق و شيخ نشينان خليج ، كمتر ازخيانت به ملت ايران نباشد. و ما و ملتهاي مظلوم دنيا مفتخريم كه رسانه هاي گروهي و دستگاههاي تبليغات جهاني ، ما و همه مظلومان جهان را به هر جنايت و خيانتي كه ابرقدرتهاي جنايتكار دستور مي دهند متهم مي كنند. كدام افتخار بالاتر و والاتراز اينكه امريكا با همه ادعاهايش و همه ساز و برگهاي جنگي اش و آنهمه دولتهاي سرسپرده اش و به دست داشتن ثروتهاي بي پايان ملتهاي مظلوم عقب افتاده و در دست داشتن تمام رسانه هاي گروهي ، در مقابل ملت غيور ايران و كشور حضرت بقيه الله - ارواحنا لمقدمه الفدا - آنچنان وامانده و رسوا شده است كه نمي داند به كه متوسل شود! و رو به هر كس مي كند جواب رد مي شنود!و اين نيست جز به مددهاي غيبي حضرت باري تعالي

- جلت عظمته - كه ملتهارا بويژه ملت ايران اسلامي را بيدار نموده و از ظلمات ستمشاهي به نور اسلام هدايت نموده . من اكنون به ملتهاي شريف ستمديده و به ملت عزيز ايران توصيه مي كنم كه از اين راه مستقيم الهي كه نه به شرق ملحد و نه به غرب ستمگر كافر وابسته است ، بلكه به صراطي كه خداوند به آنها نصيب فرموده است محكم و استوار ومتعهد و پايدار پايبند بوده ، و لحظه (اي) از شكر اين نعمت غفلت نكرده ودستهاي ناپاك عمال ابرقدرتها، چه عمال خارجي و چه عمال داخلي بدتر ازخارجي ، تزلزلي در نيت پاك و اراده آهنين آنان رخنه نكند؛ و بدانند كه هرچه رسانه هاي گروهي عالم و قدرتهاي شيطاني غرب و شرق اشتلم مي زنند دليل برقدرت الهي آنان است و خداوند بزرگ سزاي آنان را هم در اين عالم و هم درعوالم ديگر خواهد داد. "انه ولي النعم و بيده ملكوت كل شي ء". و با كمال جد و عجز از ملتهاي مسلمان مي خواهم كه از ائمه اطهار و فرهنگ سياسي ، اجتماعي ، اقتصادي ، نظامي اين بزرگ راهنمايان عالم بشريت به طورشايسته و به جان و دل و جانفشاني و نثار عزيزان پيروي كنند. از آن جمله دست از فقه سنتي كه بيانگر مكتب رسالت و امامت است و ضامن رشد و عظمت ملتهااست ، چه احكام اوليه و چه ثانويه كه هر دو مكتب فقه اسلامي است ، ذره اي منحرف نشوند و به وسواس خناسان معاند با حق و مذهب گوش فرا ندهند وبدانند قدمي انحرافي ، مقدمه

سقوط مذهب و احكام اسلامي و حكومت عدل الهي است . و از آن جمله از نماز جمعه و جماعت كه بيانگر سياسي نماز است هرگز غفلت نكنند، كه اين نماز جمعه از بزرگترين عنايات حق تعالي برجمهوري اسلامي ايران است . و از آن جمله مراسم عزاداري ائمه اطهار و بويژه سيد مظلومان و سرور شهيدان ، حضرت ابي عبدالله الحسين - صلوات وافر الهي و انبيا و ملائكه الله و صلحا بر روح بزرگ حماسي او باد - هيچ گاه غفلت نكنند.و بدانند آنچه دستور ائمه - عليهم السلام - براي بزرگداشت اين حماسه تاريخي اسلام است و آنچه لعن و نفرين بر ستمگران آل بيت است ، تمام فرياد قهرمانانه ملتها است بر سردمداران ستم پيشه در طول تاريخ الي الابد. و مي دانيد كه لعن ونفرين و فرياد از بيداد بني اميه - لعنه الله عليهم - با آنكه آنان منقرض و به جهنم رهسپار شده اند، فرياد بر سر ستمگران جهان و زنده نگهداشتن اين فريادستم شكن است . و لازم است در نوحه ها و اشعار مرثيه و اشعار ثناي از ائمه حق - عليهم سلام الله - به طور كوبنده فجايع و ستمگريهاي ستمگران هر عصر و مصريادآوري شود؛ و در اين عصر كه عصر مظلوميت جهان اسلام به دست امريكا وشوروي و ساير وابستگان به آنان و از آن جمله آل سعود، اين خائنين به حرم بزرگ الهي - لعنه الله و ملائكته و رسله عليهم - است به طور كوبنده يادآوري ولعن و نفرين شود. و همه بايد بدانيم كه آنچه موجب وحدت بين مسلمين است

اين مراسم سياسي است كه حافظ مليت مسلمين ، بويژه شيعيان ائمه اثني عشر- عليهم صلوات الله و سلم - است . و آنچه لازم است تذكر دهم آن است كه وصيت سياسي - الهي اينجانب اختصاص به ملت عظيم الشان ايران ندارد، بلكه توصيه به جميع ملل اسلامي ومظلومان جهان از هر ملت و مذهب مي باشد. از خداوند - عزوجل - عاجزانه خواهانم كه لحظه اي ما و ملت ما را به خودواگذار نكند و از عنايات غيبي خود به اين فرزندان اسلام و رزمندگان عزيزلحظه اي دريغ نفرمايد. روح الله الموسوي الخميني بسم الله الرحمن الرحيم اهميت انقلاب شكوهمند اسلامي كه دستاورد ميليونها انسان ارزشمند وهزاران شهيد جاويد آن و آسيب ديدگان عزيز، اين شهيدان زنده است و مورداميد ميليونها مسلمانان و مستضعفان جهان است ، به قدري است كه ارزيابي آن ازعهده قلم و بيان والاتر و برتر است . اينجانب ، روح الله موسوي خميني كه از كرم عظيم خداوند متعال با همه خطايا مايوس نيستم و زاد راه پرخطرم همان دلبستگي به كرم كريم مطلق است ، به عنوان يك نفر طلبه حقير كه همچون ديگر برادران ايماني اميد به اين انقلاب و بقاي دستاوردهاي آن و به ثمررسيدن هرچه بيشتر آن دارم ، به عنوان وصيت به نسل حاضر و نسلهاي عزيزآينده مطالبي هر چند تكراري عرض مي نمايم . و از خداوند بخشاينده مي خواهم كه خلوص نيت در اين تذكرات عنايت فرمايد. 1- ما مي دانيم كه اين انقلاب بزرگ كه دست جهانخواران و ستمگران را ازايران بزرگ كوتاه كرد، با تاييدات غيبي الهي پيروز گرديد.

اگر نبود دست تواناي خداوند امكان نداشت يك جمعيت 36 ميليوني با آن تبليغات ضداسلامي و ضدروحاني خصوص در اين صد سال اخير و با آن تفرقه افكنيهاي بيحساب قلمداران و زبان مزدان در مطبوعات و سخنرانيها و مجالس و محافل ضداسلامي و ضدملي به صورت مليت ، و آنهمه شعرها و بذله گوييها، و آنهمه مراكز عياشي و فحشا و قمار و مسكرات و مواد مخدره كه همه و همه براي كشيدن نسل جوان فعال كه بايد در راه پيشرفت و تعالي و ترقي ميهن عزيز خود فعاليت نمايند، به فساد و بي تفاوتي در پيشامدهاي خائنانه ، كه به دست شاه فاسد و پدر بي فرهنگش و دولتها و مجالس فرمايشي كه از طرف سفارتخانه هاي قدرتمندان بر ملت تحميل مي شد، و از همه بدتر وضع دانشگاهها و دبيرستانها و مراكز آموزشي كه مقدرات كشور به دست آنان سپرده مي شد، با به كار گرفتن معلمان و استادان غربزده يا شرقزده صددرصد مخالف اسلام و فرهنگ اسلامي بلكه ملي صحيح ، با نام "مليت " و "ملي گرايي "، گرچه در بين آنان مرداني متعهد و دلسوز بودند، لكن با اقليت فاحش آنان و درتنگنا قرار دادنشان كار مثبتي نمي توانستند انجام دهند و با اينهمه و دهها مسائل ديگر، از آن جمله به انزوا و عزلت كشيدن روحانيان و با قدرت تبليغات به انحراف فكري كشيدن بسياري از آنان ، ممكن نبود اين ملت با اين وضعيت يكپارچه قيام كنند و در سرتاسر كشور با ايده واحد و فرياد "الله اكبر" وفداكاريهاي حيرت آور و معجزه آسا تمام قدرتهاي داخل و

خارج را كنار زده وخود مقدرات كشور را به دست گيرد. بنابراين شك نبايد كرد كه انقلاب اسلامي ايران از همه انقلابها جدا است : هم در پيدايش و هم در كيفيت مبارزه و هم درانگيزه انقلاب و قيام . و ترديد نيست كه اين يك تحفه الهي و هديه غيبي بوده كه از جانب خداوند منان بر اين ملت مظلوم غارتزده عنايت شده است . 2- اسلام و حكومت اسلامي پديده الهي است كه با به كار بستن آن سعادت فرزندان خود را در دنيا و آخرت به بالاترين وجه تامين مي كند و قدرت آن دارد كه قلم سرخ بر ستمگريها و چپاولگريها و فسادها و تجاوزها بكشد وانسانها را به كمال مطلوب خود برساند. و مكتبي است كه برخلاف مكتبهاي غيرتوحيدي ، در تمام شئون فردي و اجتماعي و مادي و معنوي و فرهنگي و سياسي و نظامي و اقتصادي دخالت و نظارت دارد و از هيچ نكته ، ولو بسيارناچيز كه در تربيت انسان و جامعه و پيشرفت مادي و معنوي نقش دارد فروگذارننموده است ؛ و موانع و مشكلات سر راه تكامل را در اجتماع و فرد گوشزدنموده و به رفع آنها كوشيده است . اينك كه به توفيق و تاييد خداوند، جمهوري اسلامي با دست تواناي ملت متعهد پايه ريزي شده ، و آنچه در اين حكومت اسلامي مطرح است اسلام و احكام مترقي آن است ، بر ملت عظيم الشان ايران است كه در تحقق محتواي آن به جميع ابعاد و حفظ و حراست آن بكوشند كه حفظ اسلام در راس تمام واجبات است ، كه انبياي عظام

از آدم - عليه السلام - تاخاتم النبيين - صلي الله عليه و آله و سلم - در راه آن كوشش و فداكاري جانفرسانموده اند و هيچ مانعي آنان را از اين فريضه بزرگ بازنداشته ؛ و همچنين پس ازآنان اصحاب متعهد و ائمه اسلام - عليهم صلوات الله - با كوششهاي توانفرسا تاحد نثار خون خود در حفظ آن كوشيده اند. و امروز بر ملت ايران ، خصوصا، وبر جميع مسلمانان ، عموما، واجب است اين امانت الهي را كه در ايران به طوررسمي اعلام شده و در مدتي كوتاه نتايج عظيمي به بار آورده ، با تمام توان حفظنموده و در راه ايجاد مقتضيات بقاي آن و رفع موانع و مشكلات آن كوشش نمايند. و اميد است كه پرتو نور آن بر تمام كشورهاي اسلامي تابيدن گرفته وتمام دولتها و ملتها با يكديگر تفاهم در اين امر حياتي نمايند، و دست ابرقدرتهاي عالمخوار و جنايتكاران تاريخ را تا ابد از سر مظلومان و ستمديدگان جهان كوتاه نمايند. اينجانب كه نفسهاي آخر عمر را مي كشم به حسب وظيفه ، شطري از آنچه درحفظ و بقاي اين وديعه الهي دخالت دارد و شطري از موانع و خطرهايي كه آن را تهديد مي كنند، براي نسل حاضر و نسلهاي آينده عرض مي كنم و توفيق وتاييد همگان را از درگاه پروردگار عالميان خواهانم . الف - بي ترديد رمز بقاي انقلاب اسلامي همان رمز پيروزي است ؛ و رمزپيروزي را ملت مي داند و نسلهاي آينده در تاريخ خواهند خواند كه دو ركن اصلي آن : انگيزه الهي و مقصد عالي حكومت اسلامي ؛ و

اجتماع ملت درسراسر كشور با وحدت كلمه براي همان انگيزه و مقصد. اينجانب به همه نسلهاي حاضر و آينده وصيت مي كنم كه اگر بخواهيد اسلام و حكومت الله برقرار باشد و دست استعمار و استثمارگران خارج و داخل ازكشورتان قطع شود، اين انگيزه الهي را كه خداوند تعالي در قرآن كريم بر آن سفارش فرموده است از دست ندهيد؛ و در مقابل اين انگيزه كه رمز پيروزي وبقاي آن است ، فراموشي هدف و تفرقه و اختلاف است . بي جهت نيست كه بوقهاي تبليغاتي در سراسر جهان و وليده هاي بومي آنان تمام توان خود راصرف شايعه ها و دروغهاي تفرقه افكن نموده اند و ميلياردها دلار براي آن صرف مي كنند. بي انگيزه نيست سفرهاي دائمي مخالفان جمهوري اسلامي به منطقه . و مع الاسف در بين آنان از سردمداران و حكومتهاي بعض كشورهاي اسلامي ، كه جز به منافع شخص خود فكر نمي كنند و چشم و گوش بسته تسليم امريكا هستند ديده مي شود؛ و بعض از روحاني نماها نيز به آنان ملحقند. امروز و در آتيه نيز آنچه براي ملت ايران ومسلمانان جهان بايد مطرح باشد واهميت آن را در نظر گيرند، خنثي كردن تبليغات تفرقه افكن خانه برانداز است .توصيه اينجانب به مسلمين و خصوص ايرانيان بويژه در عصر حاضر، آن است كه در مقابل اين توطئه ها عكس العمل نشان داده و به انسجام و وحدت خود، به هر راه ممكن افزايش دهند و كفار و منافقان را مايوس نمايند. ب - از توطئه هاي مهمي كه در قرن اخير، خصوصا در دهه هاي معاصر، وبويژه پس

از پيروزي انقلاب آشكارا به چشم مي خورد، تبليغات دامنه دار با ابعاد مختلف براي مايوس نمودن ملتها و خصوص ملت فداكار ايران از اسلام است .گاهي ناشيانه و با صراحت به اينكه احكام اسلام كه 1400 سال قبل وضع شده است نمي تواند در عصر حاضر كشورها را اداره كند، يا آنكه اسلام يك دين ارتجاعي است و با هر نوآوري و مظاهر تمدن مخالف است ، و در عصر حاضرنمي شود كشورها از تمدن جهاني و مظاهر آن كناره گيرند، و امثال اين تبليغات ابلهانه و گاهي موذيانه و شيطنت آميز به گونه طرفداري از قداست اسلام كه اسلام و ديگر اديان الهي سر و كار دارند با معنويات و تهذيب نفوس و تحذير ازمقامات دنيايي و دعوت به ترك دنيا و اشتغال به عبادات و اذكار و ادعيه كه انسان را به خداي تعالي نزديك و از دنيا دور مي كند، و حكومت و سياست وسررشته داري برخلاف آن مقصد و مقصود بزرگ و معنوي است ، چه اينها تمام براي تعمير دنيا است و آن مخالف مسلك انبياي عظام است ! و مع الاسف تبليغ به وجه دوم در بعض از روحانيان و متدينان بيخبر از اسلام تاثير گذاشته كه حتي دخالت در حكومت و سياست را به مثابه يك گناه و فسق مي دانستند و شايدبعضي بدانند! و اين فاجعه بزرگي است كه اسلام مبتلاي به آن بود. گروه اول كه بايد گفت از حكومت و قانون و سياست يا اطلاع ندارند ياغرضمندانه خود را به بي اطلاعي مي زنند. زيرا اجراي قوانين بر معيار قسط وعدل و جلوگيري از

ستمگري و حكومت جائرانه و بسط عدالت فردي واجتماعي و منع از فساد و فحشا و انواع كجرويها، و آزادي بر معيار عقل و عدل و استقلال و خودكفايي و جلوگيري از استعمار و استثمار و استعباد، و حدود وقصاص و تعزيرات بر ميزان عدل براي جلوگيري از فساد و تباهي يك جامعه ، و سياست و راه بردن جامعه به موازين عقل و عدل و انصاف و صدها ازاين قبيل ، چيزهايي نيست كه با مرور زمان در طول تاريخ بشر و زندگي اجتماعي كهنه شود. اين دعوي به مثابه آن است كه گفته شود قواعد عقلي و رياضي درقرن حاضر بايد عوض شود و به جاي آن قواعد ديگر نشانده شود. اگر در صدر خلقت ، عدالت اجتماعي بايد جاري شود و از ستمگري و چپاول و قتل بايدجلوگيري شود، امروز چون قرن اتم است آن روش كهنه شده ! و ادعاي آنكه اسلام با نوآوردها مخالف است - همان سان كه محمدرضا پهلوي مخلوع مي گفت كه اينان مي خواهند با چهارپايان در اين عصر سفر كنند - يك اتهام ابلهانه بيش نيست . زيرا اگر مراد از مظاهر تمدن و نوآوردها، اختراعات وابتكارات و صنعتهاي پيشرفته كه در پيشرفت و تمدن بشر دخالت دارد، هيچ گاه اسلام و هيچ مذهب توحيدي با آن مخالفت نكرده و نخواهد كرد بلكه علم وصنعت مورد تاكيد اسلام و قرآن مجيد است . و اگر مراد از تجدد و تمدن به آن معني است كه بعضي روشنفكران حرفه اي مي گويند كه آزادي در تمام منكرات و فحشا حتي همجنس بازي و از اين قبيل

، تمام اديان آسماني و دانشمندان وعقلا با آن مخالفند گرچه غرب و شرقزدگان به تقليد كوركورانه آن را ترويج مي كنند. و اما طايفه دوم كه نقشه موذيانه دارند و اسلام را از حكومت و سياست جدامي دانند. بايد به اين نادانان گفت كه قرآن كريم و سنت رسول الله - صلي الله عليه و آله - آنقدر كه در حكومت و سياست احكام دارند در ساير چيزها ندارند؛بلكه بسيار از احكام عبادي اسلام ، عبادي - سياسي است كه غفلت از آنها اين مصيبتها را به بار آورده . پيغمبر اسلام "ص " تشكيل حكومت داد مثل ساير حكومتهاي جهان لكن با انگيزه بسط عدالت اجتماعي . و خلفاي اول اسلامي حكومتهاي وسيع داشته اند و حكومت علي بن ابيطالب - عليه السلام - نيز با همان انگيزه ، به طور وسيعتر و گسترده تر از واضحات تاريخ است . و پس از آن بتدريج حكومت به اسم اسلام بوده ؛ و اكنون نيز مدعيان حكومت اسلامي به پيروي از اسلام و رسول اكرم - صلي الله عليه و آله - بسيارند. اينجانب در اين وصيتنامه با اشاره مي گذرم ، ولي اميد آن دارم كه نويسندگان و جامعه شناسان و تاريخ نويسان ، مسلمانان را از اين اشتباه بيرون آورند. و آنچه گفته شده و مي شود كه انبيا - عليهم السلام - به معنويات كار دارند و حكومت وسررشته داري دنيايي مطرود است و انبيا و اوليا و بزرگان از آن احتراز مي كردندو ما نيز بايد چنين كنيم ، اشتباه تاسف آوري است كه نتايج آن به تباهي كشيدن ملتهاي

اسلامي و باز كردن راه براي استعمارگران خونخوار است ، زيرا آنچه مردود است حكومتهاي شيطاني و ديكتاتوري و ستمگري است كه براي سلطه جويي و انگيزه هاي منحرف و دنيايي كه از آن تحذير نموده اند؛جمع آوري ثروت و مال و قدرت طلبي و طاغوت گرايي است و بالاخره دنيايي است كه انسان را از حق تعالي غافل كند. و اما حكومت حق براي نفع مستضعفان و جلوگيري از ظلم و جور و اقامه عدالت اجتماعي ، همان است كه مثل سليمان بن داوود و پيامبر عظيم الشان اسلام - صلي الله عليه و آله - و اوصياي بزرگوارش براي آن كوشش مي كردند؛ از بزرگترين واجبات و اقامه آن از والاترين عبادات است ، چنانچه سياست سالم كه در اين حكومتها بوده از امور لازمه است . بايدملت بيدار و هوشيار ايران با ديد اسلامي اين توطئه ها را خنثي نمايند. وگويندگان و نويسندگان متعهد به كمك ملت برخيزند و دست شياطين توطئه گر راقطع نمايند. ج - و از همين قماش توطئه ها و شايد موذيانه تر، شايعه هاي وسيع در سطح كشور، و در شهرستانها بيشتر، بر اينكه جمهوري اسلامي هم كاري براي مردم انجام نداد. بيچاره مردم با آن شوق و شعف فداكاري كردند كه از رژيم ظالمانه طاغوت رهايي يابند، گرفتار يك رژيم بدتر شدند! مستكبران مستكبرتر ومستضعفان مستضعف تر شدند! زندانها پر از جوانان كه اميد آتيه كشور است مي باشد و شكنجه ها از رژيم سابق بدتر و غيرانسانيتر است ! هر روز عده اي رااعدام مي كنند به اسم اسلام ! و اي كاش اسم اسلام

روي اين جمهوري نمي گذاشتند! اين زمان از زمان رضاخان و پسرش بدتر است ! مردم در رنج و زحمت و گراني سرسام آور غوطه مي خورند و سردمداران دارند اين رژيم را به رژيمي كمونيستي هدايت مي كنند! اموال مردم مصادره مي شود و آزادي در هرچيز از ملت سلب شده ! و بسياري ديگر از اين قبيل امور كه با نقشه اجرا مي شود.و دليل آنكه نقشه و توطئه در كار است آنكه هرچند روز يك امر در هر گوشه وكنار و در هر كوي و برزن سر زبانها مي افتد؛ در تاكسيها همين مطلب واحد و دراتوبوسها نيز همين و در اجتماعات چند نفره باز همين صحبت مي شود؛ و يكي كه قدري كهنه شد يكي ديگر معروف مي شود. و مع الاسف بعض روحانيون كه از حيله هاي شيطاني بيخبرند با تماس يكي - دو نفر از عوامل توطئه گمان مي كنندمطلب همان است . و اساس مساله آن است كه بسياري از آنان كه اين مسائل رامي شنوند و باور مي كنند اطلاع از وضع دنيا و انقلابهاي جهان و حوادث بعد ازانقلاب و گرفتاريهاي عظيم اجتناب ناپذير آن ندارند - چنانچه اطلاع صحيح ازتحولاتي كه همه به سود اسلام است ندارند - و چشم بسته و بيخبر امثال اين مطالب را شنيده و خود نيز با غفلت يا عمد به آنان پيوسته اند. اينجانب توصيه مي كنم كه قبل از مطالعه وضعيت كنوني جهان و مقايسه بين انقلاب اسلامي ايران با ساير انقلابات و قبل از آشنايي با وضعيت كشورها وملتهايي كه در حال انقلاب و پس از انقلابشان

بر آنان چه مي گذشته است ، و قبل از توجه به گرفتاريهاي اين كشور طاغوتزده از ناحيه رضاخان و بدتر از آن محمدرضا كه در طول چپاولگريهايشان براي اين دولت به ارث گذاشته اند، ازوابستگيهاي عظيم خانمانسوز، تا اوضاع وزارتخانه ها و ادارات و اقتصاد و ارتش و مراكز عياشي و مغازه هاي مسكرات فروشي و ايجاد بي بندوباري در تمام شئون زندگي و اوضاع تعليم و تربيت و اوضاع دبيرستانها و دانشگاهها و اوضاع سينماها و عشرتكده ها و وضعيت جوانها و زنها و وضعيت روحانيون و متدينين و آزاديخواهان متعهد و بانوان عفيف ستمديده و مساجد در زمان طاغوت ورسيدگي به پرونده اعدام شدگان و محكومان به حبس و رسيدگي به زندانها و كيفيت عملكرد متصديان و رسيدگي به مال سرمايه داران و زمينخواران بزرگ ومحتكران و گرانفروشان و رسيدگي به دادگستريها و دادگاههاي انقلاب و مقايسه با وضع سابق دادگستري و قضات و رسيدگي به حال نمايندگان مجلس شوراي اسلامي و اعضاي دولت و استاندارها و ساير مامورين كه در اين زمان آمده اند ومقايسه با زمان سابق و رسيدگي به عملكرد دولت و جهاد سازندگي درروستاهاي محروم از همه مواهب حتي آب آشاميدني و درمانگاه و مقايسه باطول رژيم سابق با در نظر گرفتن گرفتاري به جنگ تحميلي و پيامدهاي آن ازقبيل آوارگان ميليوني و خانواده هاي شهدا و آسيب ديدگان در جنگ و آوارگان ميليوني افغانستان و عراق و با نظر به حصر اقتصادي و توطئه هاي پي در پي امريكا و وابستگان خارج و داخلش "اضافه كنيد فقدان مبلغ آشنا به مسائل به مقدار احتياج و قاضي شرع

" و هرج و مرجهايي كه از طرف مخالفان اسلام ومنحرفان و حتي دوستان نادان در دست اجرا است و دهها مسائل ديگر، تقاضااين است كه قبل از آشنايي به مسائل ، به اشكالتراشي و انتقاد كوبنده و فحاشي برنخيزيد؛ و به حال اين اسلام غريب كه پس از صدها سال ستمگري قلدرها وجهل توده ها امروز طفلي تازه پا و وليده اي است محفوف به دشمنهاي خارج وداخل ، رحم كنيد. و شما اشكالتراشان به فكر بنشينيد كه آيا بهتر نيست به جاي سركوبي به اصلاح و كمك بكوشيد؛ و به جاي طرفداري از منافقان و ستمگران و سرمايه داران و محتكران بي انصاف از خدا بيخبر، طرفدار مظلومان وستمديدگان و محرومان باشيد؛ و به جاي گروههاي آشوبگر و تروريستهاي مفسد و طرفداري غيرمستقيم از آنان ، توجهي به ترور شدگان از روحانيون مظلوم تا خدمتگزاران متعهد مظلوم داشته باشيد؟ اينجانب هيچ گاه نگفته و نمي گويم كه امروز در اين جمهوري به اسلام بزرگ با همه ابعادش عمل مي شود و اشخاصي از روي جهالت و عقده وبي انضباطي برخلاف مقررات اسلام عمل نمي كنند؛ لكن عرض مي كنم كه قوه مقننه و قضاييه و اجراييه با زحمات جانفرسا كوشش در اسلامي كردن اين كشورمي كنند و ملت دهها ميليوني نيز طرفدار و مددكار آنان هستند؛ و اگر اين اقليت اشكالتراش و كارشكن به كمك بشتابند، تحقق اين آمال آسانتر و سريعترخواهد بود. و اگر خداي نخواسته اينان به خود نيايند، چون توده ميليوني بيدارشده و متوجه مسائل است و در صحنه حاضر است ، آمال انساني - اسلامي به خواست خداوند متعال

جامه عمل به طور چشمگير خواهد پوشيد و كجروان واشكالتراشان در مقابل اين سيل خروشان نخواهند توانست مقاومت كنند. من با جرات مدعي هستم كه ملت ايران و توده ميليوني آن در عصر حاضربهتر از ملت حجاز در عهد رسول الله - صلي الله عليه و آله - و كوفه و عراق درعهد اميرالمومنين و حسين بن علي - صلوات الله و سلامه عليهما - مي باشند. آن حجاز كه در عهد رسول الله - صلي الله عليه و آله - مسلمانان نيز اطاعت از ايشان نمي كردند و با بهانه هايي به جبهه نمي رفتند، كه خداوند تعالي در سوره "توبه " باآياتي آنها را توبيخ فرموده و وعده عذاب داده است . و آنقدر به ايشان دروغ بستند كه به حسب نقل ، در منبر به آنان نفرين فرمودند. و آن اهل عراق وكوفه كه با اميرالمومنين آنقدر بدرفتاري كردند و از اطاعتش سر باز زدند كه شكايات آن حضرت از آنان در كتب نقل و تاريخ معروف است . و آن مسلمانان عراق و كوفه كه با سيدالشهدا - عليه السلام - آن شد كه شد. و آنان كه درشهادت دست آلوده نكردند، يا گريختند از معركه و يا نشستند تا آن جنايت تاريخ واقع شد. اما امروز مي بينيم كه ملت ايران از قواي مسلح نظامي و انتظامي و سپاه و بسيج تا قواي مردمي از عشاير و داوطلبان و از قواي در جبهه ها و مردم پشت جبهه ها، با كمال شوق و اشتياق چه فداكاريها مي كنند و چه حماسه هامي آفرينند. و مي بينيم كه مردم محترم سراسر

كشور چه كمكهاي ارزنده مي كنند.و مي بينيم كه بازماندگان شهدا و آسيب ديدگان جنگ و متعلقان آنان باچهره هاي حماسه آفرين و گفتار و كرداري مشتاقانه و اطمينان بخش با ما و شما روبه رو مي شوند. و اينها همه از عشق و علاقه و ايمان سرشار آنان است به خداوند متعال و اسلام و حيات جاويدان . در صورتي كه نه در محضر مبارك رسول اكرم - صلي الله عليه و آله و سلم - هستند، و نه در محضر امام معصوم -صلوات الله عليه . و انگيزه آنان ايمان و اطمينان به غيب است . و اين رمزموفقيت و پيروزي در ابعاد مختلف است . و اسلام بايد افتخار كند كه چنين فرزنداني تربيت نموده ، و ما همه مفتخريم كه در چنين عصري و در پيشگاه چنين ملتي مي باشيم . و اينجانب در اينجا يك وصيت به اشخاصي كه به انگيزه مختلف باجمهوري اسلامي مخالفت مي كنند و به جوانان ، چه دختران و چه پسراني كه مورد بهره برداري منافقان و منحرفان فرصت طلب و سودجو واقع شده اندمي نمايم ، كه بيطرفانه و با فكر آزاد به قضاوت بنشينيد و تبليغات آنان كه مي خواهند جمهوري اسلامي ساقط شود و كيفيت عمل آنان و رفتارشان باتوده هاي محروم و گروهها و دولتهايي كه از آنان پشتيباني كرده و مي كنند وگروهها و اشخاصي كه در داخل به آنان پيوسته و از آنان پشتيباني مي كنند واخلاق و رفتارشان در بين خود و هوادارانشان و تغيير موضعهايشان درپيشامدهاي مختلف را، با دقت و بدون هواي نفس بررسي كنيد، و

مطالعه كنيدحالات آنان كه در اين جمهوري اسلامي به دست منافقان و منحرفان شهيدشدند، و ارزيابي كنيد بين آنان و دشمنانشان ؛ نوارهاي اين شهيدان تا حدي دردست و نوارهاي مخالفان شايد در دست شماها باشد، ببينيد كدام دسته طرفدارمحرومان و مظلومان جامعه هستند. برادران ! شما اين اوراق را قبل از مرگ من نمي خوانيد. ممكن است پس ازمن بخوانيد در آن وقت من نزد شما نيستم كه بخواهم به نفع خود و جلب نظرتان براي كسب مقام و قدرتي با قلبهاي جوان شما بازي كنم . من براي آنكه شما جوانان شايسته اي هستيد علاقه دارم كه جواني خود را در راه خداوند و اسلام عزيز و جمهوري اسلامي صرف كنيد تا سعادت هر دو جهان را دريابيد. واز خداوند غفور مي خواهم كه شما را به راه مستقيم انسانيت هدايت كند و ازگذشته ما و شما با رحمت واسعه خود بگذرد. شماها نيز در خلوتها از خداوندهمين را بخواهيد، كه او هادي و رحمان است . و يك وصيت به ملت شريف ايران و ساير ملتهاي مبتلا به حكومتهاي فاسدو دربند قدرتهاي بزرگ مي كنم ؛ اما به ملت عزيز ايران توصيه مي كنم كه نعمتي كه با جهاد عظيم خودتان و خون جوانان برومندتان به دست آورديد همچون عزيزترين امور قدرش را بدانيد و از آن حفاظت و پاسداري نماييد و در راه آن ،كه نعمتي عظيم الهي و امانت بزرگ خداوندي است كوشش كنيد و از مشكلاتي كه در اين صراط مستقيم پيش مي آيد نهراسيد كه ان تنصرواالله ينصركم ويثبت اقدامكم . و در مشكلات دولت جمهوري اسلامي با

جان و دل شريك ودر رفع آنها كوشا باشيد، و دولت و مجلس را از خود بدانيد، و چون محبوبي گرامي از آن نگهداري كنيد. و به مجلس و دولت و دست اندركاران توصيه مي نمايم كه قدر اين ملت رابدانيد و در خدمتگزاري به آنان خصوصا مستضعفان و محرومان و ستمديدگان كه نور چشمان ما و اولياي نعم همه هستند و جمهوري اسلامي رهاورد آنان و بافداكاريهاي آنان تحقق پيدا كرد و بقاي آن نيز مرهون خدمات آنان است ،فروگذار نكنيد و خود را از مردم و آنان را از خود بدانيد و حكومتهاي طاغوتي را كه چپاولگراني بي فرهنگ و زورگوياني تهي مغز بودند و هستند را هميشه محكوم نماييد، البته با اعمال انساني كه شايسته براي يك حكومت اسلامي است . و اما به ملتهاي اسلامي توصيه مي كنم كه از حكومت جمهوري اسلامي و ازملت مجاهد ايران الگو بگيريد و حكومتهاي جائر خود را در صورتي كه به خواست ملتها كه خواست ملت ايران است سر فرود نياوردند، با تمام قدرت به جاي خود بنشانيد، كه مايه بدبختي مسلمانان ، حكومتهاي وابسته به شرق و غرب مي باشند. و اكيدا توصيه مي كنم كه به بوقهاي تبليغاتي مخالفان اسلام و جمهوري اسلامي گوش فرا ندهيد كه همه كوشش دارند كه اسلام را از صحنه بيرون كنندكه منافع ابرقدرتها تامين شود. د - از نقشه هاي شيطاني قدرتهاي بزرگ استعمار و استثمارگر كه سالهاي طولاني در دست اجرا است و در كشور ايران از زمان رضاخان اوج گرفت و درزمان محمدرضا با روشهاي مختلف دنباله گيري شد، به انزواكشاندن روحانيت است ؛

كه در زمان رضاخان با فشار و سركوبي و خلع لباس و حبس و تبعيد وهتك حرمات و اعدام و امثال آن ، و در زمان محمدرضا با نقشه و روشهاي ديگر كه يكي از آنها ايجاد عداوت بين دانشگاهيان و روحانيان بود، كه تبليغات وسيعي در اين زمينه شد؛ و مع الاسف به واسطه بيخبري هر دو قشر از توطئه شيطاني ابرقدرتها نتيجه چشمگيري گرفته شد. از يك طرف ، از دبستانها تادانشگاهها كوشش شد كه معلمان و دبيران و اساتيد و روساي دانشگاهها از بين غربزدگان يا شرقزدگان و منحرفان از اسلام و ساير اديان انتخاب و به كار گماشته شوند و متعهدان مومن در اقليت قرار گيرند كه قشر موثر را كه در آتيه حكومت را به دست مي گيرند، از كودكي تا نوجواني و تا جواني طوري تربيت كنند كه ازاديان مطلقا، و اسلام بخصوص ، و از وابستگان به اديان خصوصا روحانيون ومبلغان ، متنفر باشند. و اينان را عمال انگليس در آن زمان ، و طرفدار سرمايه داران و زمينخواران و طرفدار ارتجاع و مخالف تمدن و تعالي در بعد از آن معرفي مي نمودند. و از طرف ديگر، با تبليغات سوء، روحانيون و مبلغان و متدينان را ازدانشگاه و دانشگاهيان ترسانيده و همه را به بي ديني و بي بند و باري و مخالف بامظاهر اسلام و اديان متهم مي نمودند. نتيجه آنكه دولتمردان مخالف اديان واسلام و روحانيون و متدينان باشند؛ و توده هاي مردم كه علاقه به دين و روحاني دارند مخالف دولت و حكومت و هر چه متعلق به آن است باشند، و اختلاف عميق

بين دولت و ملت و دانشگاهي و روحاني راه را براي چپاولگران آنچنان باز كند كه تمام شئون كشور در تحت قدرت آنان و تمام ذخاير ملت در جيب آنان سرازير شود، چنانچه ديديد به سر اين ملت مظلوم چه آمد، و مي رفت كه چه آيد. اكنون كه به خواست خداوند متعال و مجاهدت ملت - از روحاني ودانشگاهي تا بازاري و كارگر و كشاورز و ساير قشرها - بند اسارت را پاره و سدقدرت ابرقدرتها را شكستند و كشور را از دست آنان و وابستگانشان نجات دادند، توصيه اينجانب آن است كه نسل حاضر و آينده غفلت نكنند ودانشگاهيان و جوانان برومند عزيز هر چه بيشتر با روحانيان و طلاب علوم اسلامي پيوند دوستي و تفاهم را محكمتر و استوارتر سازند و از نقشه ها وتوطئه هاي دشمن غدار غافل نباشند و به مجرد آنكه فرد يا افرادي را ديدند كه باگفتار و رفتار خود در صدد است بذر نفاق بين آنان افكند او را ارشاد و نصيحت نمايند؛ و اگر تاثير نكرد از او روگردان شوند و او را به انزوا كشانند و نگذارندتوطئه ريشه دواند كه سرچشمه را به آساني مي توان گرفت . و مخصوصا اگر دراساتيد كسي پيدا شد كه مي خواهد انحراف ايجاد كند، او را ارشاد و اگر نشد، ازخود و كلاس خود طرد كنند. و اين توصيه بيشتر متوجه روحانيون و محصلين علوم ديني است . و توطئه ها در دانشگاهها از عمق ويژه اي برخوردار است و هرقشر محترم كه مغز متفكر جامعه هستند بايد مواظب توطئه ها باشند. ه - از جمله نقشه ها

كه مع الاسف تاثير بزرگي در كشورها و كشور عزيزمان گذاشت و آثار آن باز تا حد زيادي به جا مانده ، بيگانه نمودن كشورهاي استعمارزده از خويش ، و غربزده و شرقزده نمودن آنان است به طوريكه خود را وفرهنگ و قدرت خود را به هيچ گرفتند و غرب و شرق ، دو قطب قدرتمند را نژاد برتر و فرهنگ آنان را والاتر و آن دو قدرت را قبله گاه عالم دانستند ووابستگي به يكي از دو قطب را از فرائض غيرقابل اجتناب معرفي نمودند! وقصه اين امر غم انگيز، طولاني و ضربه هايي كه از آن خورده و اكنون نيزمي خوريم كشنده و كوبنده است . و غم انگيزتر اينكه آنان ملتهاي ستمديده زير سلطه را در همه چيز عقب نگه داشته و كشورهايي مصرفي بار آوردند و به قدري ما را از پيشرفتهاي خود وقدرتهاي شيطاني شان ترسانده اند كه جرات دست زدن به هيچ ابتكاري نداريم وهمه چيز خود را تسليم آنان كرده و سرنوشت خود و كشورهاي خود را به دست آنان سپرده و چشم و گوش بسته مطيع فرمان هستيم . و اين پوچي و تهي مغزي مصنوعي موجب شده كه در هيچ امري به فكر و دانش خود اتكا نكنيم وكوركورانه از شرق و غرب تقليد نماييم بلكه از فرهنگ و ادب و صنعت وابتكار اگر داشتيم ، نويسندگان و گويندگان غرب و شرقزده بي فرهنگ ، آنها را به باد انتقاد و مسخره گرفته و فكر و قدرت بومي ما را سركوب و مايوس نموده ومي نمايند و رسوم و آداب اجنبي را هر چند مبتذل و

مفتضح باشد با عمل وگفتار و نوشتار ترويج كرده و با مداحي و ثناجويي آنها را به خورد ملتها داده ومي دهند. في المثل ، اگر در كتاب يا نوشته يا گفتاري چند واژه فرنگي باشد، بدون توجه به محتواي آن با اعجاب پذيرفته ، و گوينده و نويسنده آن را دانشمند وروشنفكر به حساب مي آورند. و از گهواره تا قبر به هرچه بنگريم اگر با واژه غربي و شرقي اسم گذاري شود مرغوب و مورد توجه و از مظاهر تمدن وپيشرفتگي محسوب ، و اگر واژه هاي بومي خودي به كار رود مطرود و كهنه وواپسزده خواهد بود. كودكان ما اگر نام غربي داشته باشند مفتخر؛ و اگر نام خودي دارند سر به زير و عقب افتاده اند. خيابانها، كوچه ها، مغازه ها، شركتها،داروخانه ها، كتابخانه ها، پارچه ها، و ديگر متاعها، هرچند در داخل تهيه شده بايد نام خارجي داشته باشد تا مردم از آن راضي و به آن اقبال كنند. فرنگي مابي از سر تا پا و در تمام نشست و برخاستها و در معاشرتها و تمام شئون زندگي موجب افتخار و سربلندي و تمدن و پيشرفت ، و در مقابل ، آداب و رسوم خودي ، كهنه پرستي و عقب افتادگي است . در هر مرض و كسالتي ولو جزئي وقابل علاج در داخل ، بايد به خارج رفت و دكترها و اطباي دانشمند خود رامحكوم و مايوس كرد. رفتن به انگلستان و فرانسه و امريكا و مسكو افتخاري پرارزش و رفتن به حج و ساير اماكن متبركه كهنه پرستي و عقب ماندگي است .بي اعتنايي به آنچه مربوط به

مذهب و معنويات است از نشانه هاي روشنفكري وتمدن ، و در مقابل ، تعهد به اين امور نشانه عقب ماندگي و كهنه پرستي است . اينجانب نمي گويم ما خود همه چيز داريم ؛ معلوم است ما را در طول تاريخ نه چندان دور خصوصا، و در سده هاي اخير از هر پيشرفتي محروم كرده اند ودولتمردان خائن و دودمان پهلوي خصوصا، و مراكز تبليغاتي عليه دستاوردهاي خودي و نيز خود كوچك ديدنها و يا ناچيزديدنها، ما را از هر فعاليتي براي پيشرفت محروم كرد. وارد كردن كالاها از هر قماش و سرگرم كردن بانوان ومردان خصوصا طبقه جوان ، به اقسام اجناس وارداتي از قبيل ابزار آرايش وتزئينات و تجملات و بازيهاي كودكانه و به مسابقه كشاندن خانواده ها و مصرفي بار آوردن هر چه بيشتر، كه خود داستانهاي غم انگيز دارد، و سرگرم كردن و به تباهي كشاندن جوانها كه عضو فعال هستند با فراهم آوردن مراكز فحشا وعشرتكده ها، و دهها از اين مصائب حساب شده ، براي عقب نگهداشتن كشورهاست . من وصيت دلسوزانه و خادمانه مي كنم به ملت عزيز كه اكنون كه تاحدود بسيار چشمگيري از بسياري از اين دامها نجات يافته و نسل محروم حاضربه فعاليت و ابتكار برخاسته و ديديم كه بسياري از كارخانه ها و وسايل پيشرفته مثل هواپيماها و ديگر چيزها كه گمان نمي رفت متخصصين ايران قادر به راه انداختن كارخانه ها و امثال آن باشند و همه دستها را به سوي غرب يا شرق درازكرده بوديم كه متخصصين آنان اينها را به راه اندازند، در اثر محاصره اقتصادي و جنگ تحميلي ،

خود جوانان عزيز ما قطعات محل احتياج را ساخته و با قيمتهاي ارزانتر عرضه كرده و رفع احتياج نمودند و ثابت كردند كه اگر بخواهيم مي توانيم . بايد هوشيار و بيدار و مراقب باشيد كه سياست بازان پيوسته به غرب و شرق باوسوسه هاي شيطاني شما را به سوي اين چپاولگران بين المللي نكشند؛ و با اراده مصمم و فعاليت و پشتكار خود به رفع وابستگيها قيام كنيد. و بدانيد كه نژاد آريا و عرب از نژاد اروپا و امريكا و شوروي كم ندارد و اگرخودي خود را بيابد و ياس را از خود دور كند و چشمداشت به غير خود نداشته باشد، در درازمدت قدرت همه كار و ساختن همه چيز را دارد. و آنچه انسانهاي شبيه به اينان به آن رسيده اند شما هم خواهيد رسيد به شرط اتكال به خداوندتعالي و اتكا به نفس ، و قطع وابستگي به ديگران و تحمل سختيها براي رسيدن به زندگي شرافتمندانه و خارج شدن از تحت سلطه اجانب . و بر دولتها و دست اندركاران است چه در نسل حاضر و چه در نسلهاي آينده كه از متخصصين خود قدرداني كنند و آنان را با كمكهاي مادي و معنوي تشويق به كار نمايند و از ورود كالاهاي مصرف ساز و خانه برانداز جلوگيري نمايند و به آنچه دارند بسازند تا خود همه چيز بسازند. و از جوانان ، دختران و پسران ، مي خواهم كه استقلال و آزادي و ارزشهاي انساني را، ولو با تحمل زحمت و رنج ، فداي تجملات و عشرتها و بي بند وباريها و حضور در مراكز فحشا كه از

طرف غرب و عمال بي وطن به شما عرضه مي شود نكنند؛ كه آنان چنانچه تجربه نشان داده جز تباهي شما و اغفالتان ازسرنوشت كشورتان و چاپيدن ذخائر شما و به بند استعمار و ننگ وابستگي كشيدنتان و مصرفي نمودن ملت و كشورتان به چيز ديگر فكر نمي كنند؛ ومي خواهند با اين وسايل و امثال آن شما را عقب مانده ، و به اصطلاح آنان "نيمه وحشي " نگه دارند. و - از توطئه هاي بزرگ آنان ، چنانچه اشاره شد و كرارا تذكر داده ام ، به دست گرفتن مراكز تعليم و تربيت خصوصا دانشگاهها است كه مقدرات كشورها دردست محصولات آنها است . روش آنان با روحانيون و مدارس علوم اسلامي فرق دارد با روشي كه در دانشگاهها و دبيرستانها دارند. نقشه آنان برداشتن روحانيون از سر راه و منزوي كردن آنان است ؛ يا با سركوبي و خشونت و هتاكي كه در زمان رضاخان عمل شد ولي نتيجه معكوس گرفته شد؛ يا با تبليغات وتهمتها و نقشه هاي شيطاني براي جدا كردن قشر تحصيلكرده و به اصطلاح روشنفكر كه اين هم در زمان رضاخان عمل مي شد و در رديف فشار و سركوبي بود؛ و در زمان محمدرضا ادامه يافت بدون خشونت ولي موذيانه . و اما در دانشگاه نقشه آن است كه جوانان را از فرهنگ و ادب و ارزشهاي خودي منحرف كنند و به سوي شرق يا غرب بكشانند و دولتمردان را از بين اينان انتخاب و بر سرنوشت كشورها حكومت دهند تا به دست آنها هرچه مي خواهند انجام دهند. اينان كشور را به غارتزدگي و غربزدگي بكشانند

و قشرروحاني با انزوا و منفوريت و شكست قادر بر جلوگيري نباشد. و اين بهترين راه است براي عقب نگهداشتن و غارت كردن كشورهاي تحت سلطه ، زيرا براي ابرقدرتها بي زحمت و بي خرج و در جوامع ملي بي سر و صدا، هر چه هست به جيب آنان مي ريزد. پس اكنون كه دانشگاهها و دانشسراها در دست اصلاح و پاكسازي است ، برهمه ما لازم است با متصديان كمك كنيم و براي هميشه نگذاريم دانشگاهها به انحراف كشيده شود؛ و هر جا انحرافي به چشم خورد با اقدام سريع به رفع آن كوشيم . و اين امر حياتي بايد در مرحله اول با دست پرتوان خود جوانان دانشگاهها و دانشسراها انجام گيرد كه نجات دانشگاه از انحراف ، نجات كشور وملت است . و اينجانب به همه نوجوانان و جوانان در مرحله اول ، و پدران و مادران ودوستان آنها در مرحله دوم ، و به دولتمردان و روشنفكران دلسوز براي كشور درمرحله بعد وصيت مي كنم كه در اين امر مهم كه كشورتان را از آسيب نگه مي دارد، با جان و دل كوشش كنيد و دانشگاهها را به نسل بعد بسپريد. و به همه نسلهاي مسلسل توصيه مي كنم كه براي نجات خود و كشور عزيز و اسلام آدم ساز، دانشگاهها را از انحراف و غرب و شرقزدگي حفظ و پاسداري كنيد و بااين عمل انساني - اسلامي خود دست قدرتهاي بزرگ را از كشور قطع و آنان رانااميد نماييد. خدايتان پشتيبان و نگهدار باد. ز - از مهمات امور، تعهد وكلاي مجلس شوراي اسلامي است . ما ديديم كه اسلام

و كشور ايران چه صدمات بسيار غم انگيزي از مجلس شوراي غيرصالح ومنحرف ، از بعد از مشروطه تا عصر رژيم جنايتكار پهلوي و از هر زمان بدتر وخطرناكتر در اين رژيم تحميلي فاسد خورد؛ و چه مصيبتها و خسارتهاي جانفرسا از اين جنايتكاران بي ارزش و نوكرماب به كشور و ملت وارد شد. دراين پنجاه سال يك اكثريت قلابي منحرف در مقابل يك اقليت مظلوم موجب شد كه هرچه انگلستان و شوروي و اخيرا امريكا خواستند، با دست همين منحرفان از خدا بيخبر انجام دهند و كشور را به تباهي و نيستي كشانند. از بعد ازمشروطه ، هيچ گاه تقريبا به مواد مهم قانون اساسي عمل نشد - قبل از رضاخان باتصدي غربزدگان و مشتي خان و زمينخواران ؛ و در زمان رژيم پهلوي به دست آن رژيم سفاك و وابستگان و حلقه به گوشان آن . اكنون كه با عنايت پروردگار و همت ملت عظيم الشان سرنوشت كشور به دست مردم افتاد و وكلا از خود مردم و با انتخاب خودشان ، بدون دخالت دولت و خانهاي ولايات به مجلس شوراي اسلامي راه يافتند، و اميد است كه با تعهدآنان به اسلام و مصالح كشور جلوگيري از هر انحراف بشود. وصيت اينجانب به ملت در حال و آتيه آن است كه با اراده مصمم خود و تعهد خود به احكام اسلام و مصالح كشور در هر دوره از انتخابات وكلاي داراي تعهد به اسلام وجمهوري اسلامي كه غالبا بين متوسطين جامعه و محرومين مي باشند و غيرمنحرف از صراط مستقيم - به سوي غرب يا شرق - و بدون گرايش به مكتبهاي انحرافي

و اشخاص تحصيلكرده و مطلع بر مسائل روز و سياستهاي اسلامي ، به مجلس بفرستند. و به جامعه محترم روحانيت خصوصا مراجع معظم ، وصيت مي كنم كه خودرا از مسائل جامعه خصوصا مثل انتخاب رئيس جمهور و وكلاي مجلس ، كنارنكشند و بي تفاوت نباشند. همه ديديد و نسل آتيه خواهد شنيد كه دست سياست بازان پيرو شرق و غرب ، روحانيون را كه اساس مشروطيت را با زحمات و رنجها بنيان گذاشتند از صحنه خارج كردند و روحانيون نيز بازي سياست بازان را خورده و دخالت در امور كشور و مسلمين را خارج از مقام خود انگاشتند وصحنه را به دست غربزدگان سپردند؛ و به سر مشروطيت و قانون اساسي و كشورو اسلام آن آوردند كه جبرانش احتياج به زمان طولاني دارد. اكنون كه بحمدالله تعالي موانع رفع گرديده و فضاي آزاد براي دخالت همه طبقات پيش آمده است ، هيچ عذري باقي نمانده و از گناهان بزرگ نابخشودني ،مسامحه در امر مسلمين است . هركس به مقدار توانش و حيطه نفوذش لازم است در خدمت اسلام و ميهن باشد؛ و با جديت از نفوذ وابستگان به دو قطب استعمارگر و غرب يا شرقزدگان و منحرفان از مكتب بزرگ اسلام جلوگيري نمايند، و بدانند كه مخالفين اسلام و كشورهاي اسلامي كه همان ابرقدرتان چپاولگر بين المللي هستند، با تدريج و ظرافت در كشور ما و كشورهاي اسلامي ديگر رخنه ، و با دست افراد خود ملتها، كشورها را به دام استثمار مي كشانند. بايدبا هوشياري مراقب باشيد و با احساس اولين قدم نفوذي به مقابله برخيزيد و به آنان مهلت ندهيد. خدايتان يار

و نگهدار باشد. و از نمايندگان مجلس شوراي اسلامي در اين عصر و عصرهاي آينده مي خواهم كه اگر خداي نخواسته عناصر منحرفي با دسيسه و بازي سياسي وكالت خود را به مردم تحميل نمودند، مجلس اعتبارنامه آنان را رد كنند ونگذارند حتي يك عنصر خرابكار وابسته به مجلس راه يابد. و به اقليتهاي مذهبي رسمي وصيت مي كنم كه از دوره هاي رژيم پهلوي عبرت بگيرند و وكلاي خود را از اشخاص متعهد به مذهب خود و جمهوري اسلامي و غيروابسته به قدرتهاي جهانخوار و بدون گرايش به مكتبهاي الحادي وانحرافي و التقاطي انتخاب نمايند. و از همه نمايندگان خواستارم كه با كمال حسن نيت و برادري با هم مجلسان خود رفتار، و همه كوشا باشند كه قوانين خداي نخواسته از اسلام منحرف نباشدو همه به اسلام و احكام آسماني آن وفادار باشيد تا به سعادت دنيا و آخرت نايل آييد. و از شوراي محترم نگهبان مي خواهم و توصيه مي كنم ، چه در نسل حاضر وچه در نسلهاي آينده ، كه با كمال دقت و قدرت وظايف اسلامي و ملي خود راايفا و تحت تاثير هيچ قدرتي واقع نشوند و از قوانين مخالف با شرع مطهر وقانون اساسي بدون هيچ ملاحظه جلوگيري نمايند و با ملاحظه ضرورات كشوركه گاهي با احكام ثانويه و گاهي به ولايت فقيه بايد اجرا شود توجه نمايند. و وصيت من به ملت شريف آن است كه در تمام انتخابات ، چه انتخاب رئيس جمهور و چه نمايندگان مجلس شوراي اسلامي و چه انتخاب خبرگان براي تعيين شوراي رهبري يا رهبر، در صحنه باشند و اشخاصي كه انتخاب

مي كنند روي ضوابطي باشد كه اعتبار مي شود مثلا در انتخاب خبرگان براي تعيين شوراي رهبري يا رهبر، توجه كنند كه اگر مسامحه نمايند و خبرگان راروي موازين شرعيه و قانون انتخاب نكنند، چه بسا كه خساراتي به اسلام و كشوروارد شود كه جبران پذير نباشد. و در اين صورت همه در پيشگاه خداوند متعال مسئول مي باشند. از اين قرار، عدم دخالت ملت از مراجع و علماي بزرگ تا طبقه بازاري وكشاورز و كارگر و كارمند، همه و همه مسئول سرنوشت كشور و اسلام مي باشند؛چه در نسل حاضر و چه در نسلهاي آتيه ؛ و چه بسا كه در بعض مقاطع ، عدم حضور و مسامحه ، گناهي باشد كه در راس گناهان كبيره است . پس علاج واقعه را قبل از وقوع بايد كرد، و الا كار از دست همه خارج خواهد شد. و اين حقيقتي است كه بعد از مشروطه لمس نموده ايد و نموده ايم . چه هيچ علاجي بالاتر ووالاتر از آن نيست كه ملت در سرتاسر كشور در كارهايي كه محول به اوست برطبق ضوابط اسلامي و قانون اساسي انجام دهد؛ و در تعيين رئيس جمهور ووكلاي مجلس با طبقه تحصيلكرده متعهد و روشنفكر با اطلاع از مجاري امور وغيروابسته به كشورهاي قدرتمند استثمارگر و اشتهار به تقوا و تعهد به اسلام وجمهوري اسلامي مشورت كرده ، و با علما و روحانيون با تقوا و متعهد به جمهوري اسلامي نيز مشورت نموده ؛ و توجه داشته باشند رئيس جمهور ووكلاي مجلس از طبقه اي باشند؛ كه محروميت و مظلوميت مستضعفان ومحرومان جامعه را لمس نموده و در

فكر رفاه آنان باشند، نه از سرمايه داران و زمينخواران و صدرنشينان مرفه و غرق در لذات و شهوات كه تلخي محروميت ورنج گرسنگان و پابرهنگان را نمي توانند بفهمند. و بايد بدانيم كه اگر رئيس جمهور و نمايندگان مجلس ، شايسته و متعهد به اسلام و دلسوز براي كشور و ملت باشند، بسياري از مشكلات پيش نمي آيد؛ ومشكلاتي اگر باشد رفع مي شود. و همين معني در انتخاب خبرگان براي تعيين شوراي رهبري يا رهبر با ويژگي خاص بايد در نظر گرفته شود؛ كه اگر خبرگان كه با انتخاب ملت تعيين مي شوند از روي كمال دقت و با مشورت با مراجع عظام هر عصر و علماي بزرگ سرتاسر كشور و متدينين و دانشمندان متعهد، به مجلس خبرگان بروند، بسياري از مهمات و مشكلات به واسطه تعيين شايسته ترين و متعهدترين شخصيتها براي رهبري يا شوراي رهبري پيش نخواهد آمد، يا باشايستگي رفع خواهد شد. و با نظر به اصل يكصد و نهم و يكصد و دهم قانون اساسي ، وظيفه سنگين ملت در تعيين خبرگان و نمايندگان در تعيين رهبر ياشوراي رهبري روشن خواهد شد، كه اندك مسامحه در انتخاب ، چه آسيبي به اسلام و كشور و جمهوري اسلامي وارد خواهد كرد كه احتمال آن ، كه در سطح بالاي از اهميت است براي آنان تكليف الهي ايجاد مي كند. و وصيت اينجانب به رهبر و شوراي رهبري در اين عصر كه عصر تهاجم ابرقدرتها و وابستگان به آنان در داخل و خارج كشور به جمهوري اسلامي و درحقيقت به اسلام است در پوشش جمهوري اسلامي و در عصرهاي آينده ،

آن است كه خود را وقف در خدمت به اسلام و جمهوري اسلامي و محرومان ومستضعفان بنمايند؛ و گمان ننمايند كه رهبري في نفسه براي آنان تحفه اي است ومقام والايي ، بلكه وظيفه سنگين و خطرناكي است كه لغزش در آن اگر خداي نخواسته با هواي نفس باشد، ننگ ابدي در اين دنيا و آتش غضب خداي قهاردر جهان ديگر در پي دارد. از خداوند منان هادي با تضرع و ابتهال مي خواهم كه ما و شما را از اين امتحان خطرناك با روي سفيد در حضرت خود بپذيرد و نجات دهد و اين خطرقدري خفيفتر براي روساي جمهور حال و آينده و دولتها و دست اندركاران ، به حسب درجات در مسئوليتها نيز هست كه بايد خداي متعال را حاضر و ناظر وخود را در محضر مبارك او بدانند. خداوند متعال راهگشاي آنان باشد. ح - از مهمات امور مساله قضاوت است كه سر و كار آن با جان و مال وناموس مردم است . وصيت اينجانب به رهبر و شوراي رهبري آن است كه درتعيين عاليترين مقام قضايي كه در عهده دارند، كوشش كنند كه اشخاص متعهدسابقه دار و صاحبنظر در امور شرعي و اسلامي و در سياست را نصب نمايند. و از شورايعالي قضايي مي خواهم امر قضاوت را كه در رژيم سابق به وضع اسفناك و غم انگيزي درآمده بود با جديت سر و سامان دهند؛ و دست كساني كه با جان و مال مردم بازي مي كنند و آنچه نزد آنان مطرح نيست عدالت اسلامي است از اين كرسي پراهميت كوتاه كنند، و با پشتكار و جديت بتدريج دادگستري

را متحول نمايند؛ و قضات داراي شرايطي كه ، ان شاءالله با جديت حوزه هاي علميه مخصوصا حوزه مباركه علميه قم تربيت و تعليم مي شوند ومعرفي مي گردند، به جاي قضاتي كه شرايط مقرره اسلامي را ندارند نصب گردند، كه ان شاءالله تعالي بزودي قضاوت اسلامي در سراسر كشور جريان پيداكند. و به قضات محترم در عصر حاضر و اعصار آينده وصيت مي كنم كه با درنظرگرفتن احاديثي كه از معصومين - صلوات الله عليهم - در اهميت قضا و خطرعظيمي كه قضاوت دارد و توجه و نظر به آنچه درباره قضاوت به غير حق واردشده است ، اين امر خطير را تصدي نمايند و نگذارند اين مقام به غير اهلش سپرده شود. و كساني كه اهل هستند از تصدي اين امر سرباز نزنند و به اشخاص غير اهل ميدان ندهند؛ و بدانند كه همان طور كه خطر اين مقام بزرگ است اجرو فضل و ثواب آن نيز بزرگ است . و مي دانند كه تصدي قضا براي اهلش واجب كفايي است . ط - وصيت اينجانب به حوزه هاي مقدسه علميه آن است كه كرارا عرض نموده ام كه در اين زمان كه مخالفين اسلام و جمهوري اسلامي كمر به براندازي اسلام بسته اند و از هر راه ممكن براي اين مقصد شيطاني كوشش مي نمايند، ويكي از راههاي با اهميت براي مقصد شوم آنان و خطرناك براي اسلام وحوزه هاي اسلامي نفوذ دادن افراد منحرف و تبهكار در حوزه هاي علميه است ،كه خطر بزرگ كوتاه مدت آن بدنام نمودن حوزه ها با اعمال ناشايسته و اخلاق وروش انحرافي است و خطر

بسيار عظيم آن در درازمدت به مقامات بالا رسيدن يك يا چند نفر شياد كه با آگاهي بر علوم اسلامي و جا زدن خود را در بين توده ها و قشرهاي مردم پاكدل و علاقه مند نمودن آنان را به خويش و ضربه مهلك زدن به حوزه هاي اسلامي و اسلام عزيز و كشور در موقع مناسب مي باشد. و مي دانيم كه قدرتهاي بزرگ چپاولگر در ميان جامعه ها افرادي به صورتهاي مختلف از مليگراها و روشنفكران مصنوعي و روحاني نمايان كه اگرمجال يابند از همه پرخطرتر و آسيب رسانترند ذخيره دارند كه گاهي سي - چهل سال با مشي اسلامي و مقدس مابي يا "پان ايرانيسم " و وطن پرستي و حيله هاي ديگر، با صبر و بردباري در ميان ملتها زيست مي كنند و در موقع مناسب ماموريت خود را انجام مي دهند. و ملت عزيز ما در اين مدت كوتاه پس ازپيروزي انقلاب نمونه هايي از قبيل "مجاهد خلق " و "فدايي خلق " و"توده اي "ها و ديگر عناوين ديده اند، و لازم است همه با هوشياري اين قسم توطئه را خنثي نمايند و از همه لازمتر حوزه هاي علميه است كه تنظيم و تصفيه آن با مدرسين محترم و افاضل سابقه دار است با تاييد مراجع وقت . و شايد تز"نظم در بي نظمي " است از القائات شوم همين نقشه ريزان و توطئه گران باشد. در هر صورت وصيت اينجانب آن است كه در همه اعصار خصوصا در عصرحاضر كه نقشه ها و توطئه ها سرعت و قوت گرفته است ، قيام براي نظام دادن به حوزه ها

لازم و ضروري است ؛ كه علما و مدرسين و افاضل عظيم الشان صرف وقت نموده و با برنامه دقيق صحيح حوزه ها را و خصوصا حوزه علميه قم و سايرحوزه هاي بزرگ و با اهميت را در اين مقطع از زمان از آسيب حفظ نمايند. و لازم است علما و مدرسين محترم نگذارند در درسهايي كه مربوط به فقاهت است و حوزه هاي فقهي و اصولي از طريقه مشايخ معظم كه تنها راه براي حفظ فقه اسلامي است منحرف شوند، و كوشش نمايند كه هر روز بر دقتها وبحث و نظرها و ابتكار و تحقيقها افزوده شود؛ و فقه سنتي كه ارث سلف صالح است و انحراف از آن سست شدن اركان تحقيق و تدقيق است ، محفوظ بماند و تحقيقات بر تحقيقات اضافه گردد. و البته در رشته هاي ديگر علوم به مناسبت احتياجات كشور و اسلام برنامه هايي تهيه خواهد شد و رجالي در آن رشته تربيت بايد شود. و از بالاترين و والاترين حوزه هايي كه لازم است به طورهمگاني مورد تعليم و تعلم قرار گيرد، علوم معنوي اسلامي است ، از قبيل علم اخلاق و تهذيب نفس و سير و سلوك الي الله - رزقنا الله و اياكم - كه جهاد اكبرمي باشد. ي - از اموري كه اصلاح و تصفيه و مراقبت از آن لازم است قوه اجراييه است . گاهي ممكن است كه قوانين مترقي و مفيد به حال جامعه از مجلس بگذردو شوراي نگهبان آن را تنفيذ كند و وزير مسئول هم ابلاغ نمايد، لكن به دست مجريان غير صالح كه افتاد آن را مسخ كنند و

برخلاف مقررات يا با كاغذبازيهايا پيچ و خمها كه به آن عادت كرده اند يا عمدا براي نگران نمودن مردم عمل كنند، كه بتدريج و مسامحه غائله ايجاد مي كند. وصيت اينجانب به وزراي مسئول در عصر حاضر و در عصرهاي ديگر آن است كه علاوه بر آنكه شماها و كارمندان وزارتخانه ها بودجه اي كه از آن ارتزاق مي كنيد مال ملت ، و بايد همه خدمتگزار ملت و خصوصا مستضعفان باشيد، و ايجاد زحمت براي مردم و مخالف وظيفه عمل كردن حرام و خداي نخواسته گاهي موجب غضب الهي مي شود، همه شما به پشتيباني ملت احتياج داريد. با پشتيباني مردم خصوصا طبقات محروم بود كه پيروزي حاصل شد ودست ستمشاهي از كشور و ذخائر آن كوتاه گرديد. و اگر روزي از پشتيباني آنان محروم شويد، شماها كنار گذاشته مي شويد و همچون رژيم شاهنشاهي ستمكاربه جاي شما ستم پيشگان پستها را اشغال مي نمايند. بنابر اين حقيقت ملموس ،بايد كوشش در جلب نظر ملت بنماييد و از رفتار غير اسلامي - انساني احتراز نماييد. و در همين انگيزه به وزراي كشور در طول تاريخ آينده توصيه مي كنم كه درانتخاب استاندارها دقت كنند اشخاص لايق ، متدين ، متعهد، عاقل و سازگار بامردم انتخاب نمايند، تا آرامش در كشور هرچه بيشتر حكمفرما باشد. و بايددانست كه گرچه تمام وزيران وزارتخانه ها مسئوليت در اسلامي كردن و تنظيم امور محل مسئوليت خود دارند لكن بعضي از آنها ويژگي خاص دارند؛ مثل وزارت خارجه كه مسئوليت سفارتخانه ها را در خارج از كشور دارند. اينجانب از ابتداي پيروزي به وزراي خارجه راجع به طاغوتزدگي

سفارتخانه ها و تحول آنها به سفارتخانه هاي مناسب با جمهوري اسلامي توصيه هايي نمودم ، لكن بعض آنان يا نخواستند يا نتوانستند عمل مثبتي انجام دهند. و اكنون كه سه سال ازپيروزي مي گذرد اگرچه وزير خارجه كنوني اقدام به اين امر نموده است و اميداست با پشتكار و صرف وقت اين امر مهم انجام گيرد. و وصيت من به وزراي خارجه در اين زمان و زمانهاي بعد آن است كه مسئوليت شما بسيار زياد است ، چه در اصلاح و تحول وزارتخانه وسفارتخانه ها؛ و چه در سياست خارجي حفظ استقلال و منافع كشور و روابطحسنه با دولتهايي كه قصد دخالت در امور كشور ما را ندارند. و از هر امري كه شائبه وابستگي با همه ابعادي كه دارد به طور قاطع احتراز نماييد. و بايد بدانيد كه وابستگي در بعض امور هر چند ممكن است ظاهر فريبنده اي داشته باشد يامنفعت و فايده اي در حال داشته باشد، لكن در نتيجه ، ريشه كشور را به تباهي خواهد كشيد. و كوشش داشته باشيد در بهتر كردن روابط با كشورهاي اسلامي ودر بيدار كردن دولتمردان و دعوت به وحدت و اتحاد كنيد كه خداوند باشماست . و وصيت من به ملتهاي كشورهاي اسلامي است كه انتظار نداشته باشيد كه ازخارج كسي به شما در رسيدن به هدف كه آن اسلام و پياده كردن احكام اسلام است كمك كند؛ خود بايد به اين امر حياتي كه آزادي و استقلال را تحقق مي بخشد قيام كنيد. و علماي اعلام و خطباي محترم كشورهاي اسلامي دولتها رادعوت كنند كه از وابستگي به قدرتهاي بزرگ خارجي خود

را رها كنند و با ملت خود تفاهم كنند؛ در اين صورت پيروزي را در آغوش خواهند كشيد. و نيز ملتهارا دعوت به وحدت كنند؛ و از نژادپرستي كه مخالف دستور اسلام است بپرهيزند؛ و با برادران ايماني خود در هر كشوري و با هر نژادي كه هستند دست برادري دهند كه اسلام بزرگ آنان را برادر خوانده . و اگر اين برادري ايماني باهمت دولتها و ملتها و با تاييد خداوند متعال روزي تحقق يابد، خواهيد ديد كه بزرگترين قدرت جهان را مسلمين تشكيل مي دهند. به اميد روزي كه با خواست پروردگار عالم اين برادري و برابري حاصل شود. و وصيت اينجانب به وزارت ارشاد در همه اعصار خصوصا عصر حاضر كه ويژگي خاصي دارد، آن است كه براي تبليغ حق مقابل باطل و ارائه چهره حقيقي جمهوري اسلامي كوشش كنند. ما اكنون ، در اين زمان كه دست ابرقدرتها را از كشور خود كوتاه كرديم ، مورد تهاجم تبليغاتي تمام رسانه هاي گروهي وابسته به قدرتهاي بزرگ هستيم . چه دروغها و تهمتها كه گويندگان ونويسندگان وابسته به ابرقدرتها به اين جمهوري اسلامي نوپا نزده و نمي زنند. مع الاسف اكثر دولتهاي منطقه اسلامي كه به حكم اسلام بايد دست اخوت به ما دهند، به عداوت با ما و اسلام برخاسته اند و همه در خدمت جهانخواران ازهر طرف به ما هجوم آورده اند. و قدرت تبليغاتي ما بسيار ضعيف و ناتوان است و مي دانيد كه امروز جهان روي تبليغات مي چرخد. و با كمال تاسف ، نويسندگان به اصطلاح روشنفكر كه به سوي يكي از دو قطب گرايش دارند، به

جاي آنكه در فكر استقلال و آزادي كشور و ملت خود باشند، خودخواهيها و فرصت طلبيهاو انحصارجوييها به آنان مجال نمي دهد كه لحظه اي تفكر نمايند و مصالح كشورو ملت خود را در نظر بگيرند، و مقايسه بين آزادي و استقلال را در اين جمهوري با رژيم ستمگر سابق نمايند و زندگي شرافتمندانه ارزنده را توام با بعض آنچه را كه از دست داده اند، كه رفاه و عيشزدگي است ، با آنچه از رژيم ستمشاهي دريافت مي كردند توام با وابستگي و نوكرمابي و ثناجويي و مداحي ازجرثومه هاي فساد و معادن ظلم و فحشا بسنجند؛ و از تهمتها و نارواها به اين جمهوري تازه تولد يافته دست بكشند و با ملت و دولت در صف واحد بر ضدطاغوتيان و ستم پيشگان زبانها و قلمها را به كار بگيرند. و مسئله تبليغ تنها به عهده وزارت ارشاد نيست بلكه وظيفه همه دانشمندان وگويندگان و نويسندگان و هنرمندان است . بايد وزارت خارجه كوشش كند تاسفارتخانه ها نشريات تبليغي داشته باشند و چهره نوراني اسلام را براي جهانيان روشن نمايند؛ كه اگر اين چهره با آن جمال جميل كه قرآن و سنت در همه ابعادبه آن دعوت كرده از زير نقاب مخالفان اسلام و كج فهميهاي دوستان خودنمايي نمايد، اسلام جهانگير خواهد شد و پرچم پرافتخار آن در همه جا به اهتزازخواهد آمد. چه مصيبت بار و غم انگيز است كه مسلمانان متاعي دارند كه ازصدر عالم تا نهايت آن نظير ندارد، نتوانسته اند اين گوهر گرانبها را كه هر انساني به فطرت آزاد خود طالب آن است عرضه كنند؛ بلكه خود نيز از

آن غافل و به آن جاهلند و گاهي از آن فراري اند! ك - از امور بسيار با اهميت و سرنوشت ساز مسئله مراكز تعليم و تربيت ازكودكستانها تا دانشگاهها است كه به واسطه اهميت فوق العاده اش تكرار نموده وبا اشاره مي گذرم . بايد ملت غارت شده بدانند كه در نيم قرن اخير آنچه به ايران و اسلام ضربه مهلك زده است قسمت عمده اش از دانشگاهها بوده است . اگردانشگاهها و مراكز تعليم و تربيت ديگر با برنامه هاي اسلامي و ملي در راه منافع كشور به تعليم و تهذيب و تربيت كودكان و نوجوانان و جوانان جريان داشتند،هرگز ميهن ما در حلقوم انگلستان و پس از آن امريكا و شوروي فرو نمي رفت وهرگز قراردادهاي خانه خراب كن بر ملت محروم غارتزده تحميل نمي شد و هرگز پاي مستشاران خارجي به ايران باز نمي شد و هرگز ذخائر ايران و طلاي سياه اين ملت رنجديده در جيب قدرتهاي شيطاني ريخته نمي شد و هرگزدودمان پهلوي و وابسته هاي به آن اموال ملت را نمي توانستند به غارت ببرند ودر خارج و داخل پاركها و ويلاها بر روي اجساد مظلومان بنا كنند و بانكهاي خارج را از دسترنج اين مظلومان پر كنند و صرف عياشي و هرزگي خود وبستگان خود نمايند. اگر مجلس و دولت و قوه قضاييه و ساير ارگانها ازدانشگاههاي اسلامي و ملي سرچشمه مي گرفت ملت ما امروز گرفتار مشكلات خانه برانداز نبود. و اگر شخصيتهاي پاكدامن با گرايش اسلامي و ملي به معناي صحيحش ، نه آنچه امروز در مقابل اسلام عرض اندام مي كند، از دانشگاهها به

مراكز قواي سه گانه راه مي يافت ، امروز ما غير امروز، و ميهن ما غير اين ميهن ، ومحرومان ما از قيد محروميت رها، و بساط ظلم و ستمشاهي و مراكز فحشا واعتياد و عشرتكده ها كه هر يك براي تباه نمودن نسل جوان فعال ارزنده كافي بود، در هم پيچيده و اين ارث كشور بر باد ده و انسان برانداز به ملت نرسيده بود. و دانشگاهها اگر اسلامي - انساني - ملي بود، مي توانست صدها و هزارهامدرس به جامعه تحويل دهد؛ لكن چه غم انگيز و اسفبار است كه دانشگاهها ودبيرستانها به دست كساني اداره مي شد و عزيزان ما به دست كساني تعليم وتربيت مي ديدند كه جز اقليت مظلوم محرومي همه از غربزدگان و شرقزدگان بابرنامه و نقشه ديكته شده در دانشگاهها كرسي داشتند؛ و ناچار جوانان عزيز ومظلوم ما در دامن اين گرگان وابسته به ابرقدرتها بزرگ شده و به كرسيهاي قانونگذاري و حكومت و قضاوت تكيه مي كردند، و بر وفق دستور آنان ، يعني رژيم ستمگر پهلوي عمل مي كردند. اكنون بحمدالله تعالي دانشگاه از چنگال جنايتكاران خارج شده . و بر ملت ودولت جمهوري اسلامي است در همه اعصار، كه نگذارند عناصر فاسد داراي مكتبهاي انحرافي يا گرايش به غرب و شرق در دانشسراها و دانشگاهها و ساير مراكز تعليم و تربيت نفوذ كنند و از قدم اول جلوگيري نمايند تا مشكلي پيش نيايد و اختيار از دست نرود. و وصيت اينجانب به جوانان عزيز دانشسراها و دبيرستانها و دانشگاهها آن است كه خودشان شجاعانه در مقابل انحرافات قيام نمايند تا استقلال و آزادي خود و

كشور و ملت خودشان مصون باشد. ل - قواي مسلح ، از ارتش و سپاه و ژاندارمري و شهرباني تا كميته ها و بسيج وعشاير ويژگي خاص دارند. اينان كه بازوان قوي و قدرتمند جمهوري اسلامي مي باشند و نگهبان سرحدات و راهها و شهرها و روستاها و بالاخره نگهداران امنيت و آرامش بخشان به ملت مي باشند، مي بايست مورد توجه خاص ملت ودولت و مجلس باشند. و لازم است توجه داشته باشند كه در دنيا آنچه كه موردبهره برداري براي قدرتهاي بزرگ و سياستهاي مخرب ، بيشتر از هر چيز و هرگروهي است ، قواي مسلح است . قواي مسلح است كه با بازيهاي سياسي ،كودتاها و تغيير حكومتها و رژيمها به دست آنان واقع مي شود؛ و سودجويان دغل بعض سران آنان را مي خرند و با دست آنان و توطئه هاي فرماندهان بازي خورده كشورها را به دست مي گيرند، و ملتهاي مظلوم را تحت سلطه قرار داده واستقلال و آزادي را از كشورها سلب مي كنند. و اگر فرماندهان پاكدامن متصدي امر باشند، هرگز براي دشمنان كشورها امكان كودتا يا اشغال يك كشور پيش نمي آيد و يا اگر احيانا پيش آيد، به دست فرماندهان متعهد شكسته و ناكام خواهد ماند. و در ايران نيز كه اين معجزه عصر به دست ملت انجام گرفت ، قواي مسلح متعهد و فرماندهان پاك و ميهن دوست سهم بسزايي داشتند. و امروز كه جنگ لعنتي و تحميلي صدام تكريتي به امر و كمك امريكا وساير قدرتها پس از نزديك به دو سال با شكست سياسي و نظامي ارتش متجاوزبعث و پشتيبانان قدرتمند و

وابستگان به آنان روبه رو است ، باز قواي مسلح نظامي و انتظامي و سپاهي و مردمي با پشتيباني بيدريغ ملت در جبهه ها و پشت جبهه ها اين افتخار بزرگ را آفريدند و ايران را سرافراز نمودند؛ و نيز شرارتها وتوطئه هاي داخلي را كه به دست عروسكهاي وابسته به غرب و شرق براي براندازي جمهوري اسلامي بسيج شده بودند با دست تواناي جوانان كميته ها وپاسداران بسيج و شهرباني و با كمك ملت غيرتمند درهم شكسته شد. و همين جوانان فداكار عزيزند كه شبها بيدارند تا خانواده ها با آرامش استراحت كنند.خدايشان يار و مددكار باد. پس وصيت برادرانه من در اين قدمهاي آخرين عمر بر قواي مسلح به طورعموم ، آن است كه اي عزيزان كه به اسلام عشق مي ورزيد و با عشق لقاالله به فداكاري در جبهه ها و در سطح كشور به كار ارزشمند خود ادامه مي دهيد، بيدارباشيد و هوشيار كه بازيگران سياسي و سياستمداران حرفه اي غرب و شرقزده ودستهاي مرموز جنايتكاران پشت پرده لبه تيز سلاح خيانت و جنايتكارشان از هرسو و بيشتر از هر گروه متوجه به شما عزيزان است ؛ و مي خواهند از شما عزيزان كه با جانفشاني خود انقلاب را پيروز نموديد و اسلام را زنده كرديد بهره گيري كرده و جمهوري اسلامي را براندازند؛ و شما را با اسم اسلام و خدمت به ميهن و ملت از اسلام و ملت جدا كرده به دامن يكي از دو قطب جهانخوار بيندازند؛ وبر زحمات و فداكاريهاي شما با حيله هاي سياسي و ظاهرهاي به صورت اسلامي و ملي خط بطلان بكشند. وصيت اكيد

من به قواي مسلح آن است كه همان طور كه از مقررات نظام ،عدم دخول نظامي در احزاب و گروهها و جبهه ها است به آن عمل نمايند؛ وقواي مسلح مطلقا، چه نظامي و انتظامي و پاسدار و بسيج و غير اينها، در هيچ حزب و گروهي وارد نشده و خود را از بازيهاي سياسي دور نگه دارند. در اين صورت مي توانند قدرت نظامي خود را حفظ و از اختلافات درون گروهي مصون باشند. و بر فرماندهان لازم است كه افراد تحت فرمان خود را از ورود در احزاب منع نمايند. و چون انقلاب از همه ملت و حفظ آن بر همگان است ،دولت و ملت و شوراي دفاع و مجلس شوراي اسلامي وظيفه شرعي و ميهني آنان است كه اگر قواي مسلح ، چه فرماندهان و طبقات بالا و چه طبقات بعد،برخلاف مصالح اسلام و كشور بخواهند عملي انجام دهند يا در احزاب واردشوند كه - بي اشكال به تباهي كشيده مي شوند - و يا در بازيهاي سياسي واردشوند، از قدم اول با آن مخالفت كنند. و بر رهبر و شوراي رهبري است كه باقاطعيت از اين امر جلوگيري نمايد تا كشور از آسيب در امان باشد. و من به همه نيروهاي مسلح در اين پايان زندگي خاكي ، وصيت مشفقانه مي كنم كه از اسلام كه يگانه مكتب استقلال و آزاديخواهي است و خداوندمتعال همه را با نور هدايت آن به مقام والاي انساني دعوت مي كند، چنانچه امروز وفاداريد در وفاداري استقامت كنيد كه شما را و كشور و ملت شما را ازننگ وابستگيها و پيوستگيها به قدرتهايي كه همه

شما را جز براي بردگي خويش نمي خواهند و كشور و ملت عزيزتان را عقب مانده و بازار مصرف و زير بارننگين ستم پذيري نگه مي دارند نجات مي دهد. و زندگي انساني شرافتمندانه را ولو با مشكلات بر زندگاني ننگين بردگي اجانب ولو با رفاه حيواني ترجيح دهيد؛و بدانيد مادام كه در احتياجات صنايع پيشرفته ، دست خود را پيش ديگران درازكنيد و به دريوزگي عمر را بگذرانيد قدرت ابتكار و پيشرفت در اختراعات درشما شكوفا نخواهد شد. و به خوبي و عينيت ديديد كه در اين مدت كوتاه پس از تحريم اقتصادي همانها كه از ساختن هرچيز خود را عاجز مي ديدند و از راه انداختن كارخانه ها آنان را مايوس مي نمودند، افكار خود را به كار بستند وبسياري از احتياجات ارتش و كارخانه ها را خود رفع نمودند. و اين جنگ وتحريم اقتصادي و اخراج كارشناسان خارجي ، تحفه اي الهي بود كه ما از آن غافل بوديم . اكنون اگر دولت و ارتش كالاهاي جهانخواران را خود تحريم كنندو به كوشش و سعي در راه ابتكار بيفزايند، اميد است كه كشور خودكفا شود و از دريوزگي از دشمن نجات يابد. و هم در اينجا بايد بيفزايم كه احتياج ما پس از اينهمه عقب ماندگي مصنوعي به صنعتهاي بزرگ كشورهاي خارجي حقيقتي است انكارناپذير. و اين به آن معني نيست كه ما بايد در علوم پيشرفته به يكي از دو قطب وابسته شويم . دولت و ارتش بايد كوشش كنند كه دانشجويان متعهد را در كشورهايي كه صنايع بزرگ پيشرفته را دارند و استعمار و استثمارگر نيستند بفرستند؛ و از فرستادن

به امريكاو شوروي و كشورهاي ديگر كه در مسير اين دو قطب هستند احتراز كنند، مگران شاءالله روزي برسد كه اين دو قدرت به اشتباه خود پي برند و در مسير انسانيت و انساندوستي و احترام به حقوق ديگران واقع شوند؛ يا ان شاءالله مستضعفان جهان و ملتهاي بيدار و مسلمانان متعهد، آنان را به جاي خود نشانند. به اميدچنين روزي . م - راديو و تلويزيون و مطبوعات و سينماها و تئاترها از ابزارهاي موثر تباهي و تخدير ملتها، خصوصا نسل جوان بوده است . در اين صد سال اخير بويژه نيمه دوم آن ، چه نقشه هاي بزرگي از اين ابزار، چه در تبليغ ضد اسلام و ضدروحانيت خدمتگزار، و چه در تبليغ استعمارگران غرب و شرق ، كشيده شد و ازآنها براي درست كردن بازار كالاها خصوصا تجملي و تزئيني از هر قماش ، ازتقليد در ساختمانها و تزئينات و تجملات آنها و تقليد در اجناس نوشيدني وپوشيدني و در فرم آنها استفاده كردند، به طوري كه افتخار بزرگ فرنگي ماب بودن در تمام شئون زندگي از رفتار و گفتار و پوشش و فرم آن بويژه درخانمهاي مرفه يا نيمه مرفه بود، و در آداب معاشرت و كيفيت حرف زدن و به كار بردن لغات غربي در گفتار و نوشتار به صورتي بود كه فهم آن براي بيشترمردم غيرممكن ، و براي همرديفان نيز مشكل مي نمود! فيلمهاي تلويزيون ازفرآورده هاي غرب يا شرق بود كه طبقه جوان زن و مرد را از مسير عادي زندگي و كار و صنعت و توليد و دانش منحرف و به سوي بيخبري از خويش وشخصيت

خود و يا بدبيني و بدگماني به همه چيز خود و كشور خود، حتي فرهنگ و ادب و ماثر پر ارزشي كه بسياري از آن با دست خيانتكار سودجويان ،به كتابخانه ها و موزه هاي غرب و شرق منتقل گرديده است . مجله ها با مقاله ها وعكسهاي افتضاح بار و اسف انگيز، و روزنامه ها با مسابقات در مقالات ضدفرهنگي خويش و ضداسلامي با افتخار، مردم بويژه طبقه جوان موثر را به سوي غرب يا شرق هدايت مي كردند. اضافه كنيد بر آن تبليغ دامنه دار در ترويج مراكز فساد و عشرتكده ها و مراكز قمار و لاتار و مغازه هاي فروش كالاهاي تجملاتي و اسباب آرايش و بازيها و مشروبات الكلي بويژه آنچه از غرب واردمي شد. و در مقابل صدور نفت و گاز و مخازن ديگر، عروسكها و اسباب بازيهاو كالاهاي تجملي وارد مي شد؛ و صدها چيزهايي كه امثال من از آنها بي اطلاع هستيم . و اگر خداي نخواسته عمر رژيم سرسپرده و خانمان برانداز پهلوي ادامه پيدا مي كرد، چيزي نمي گذشت كه جوانان برومند ما - اين فرزندان اسلام و ميهن كه چشم اميد ملت به آنها است - با انواع دسيسه ها و نقشه هاي شيطاني به دست رژيم فاسد و رسانه هاي گروهي و روشنفكران غرب و شرقگرا از دست ملت ودامن اسلام رخت برمي بستند: يا جواني خود را در مراكز فساد تباه مي كردند؛ ويا به خدمت قدرتهاي جهانخوار درآمده و كشور را به تباهي مي كشاندند.خداوند متعال به ما و آنان منت گذاشت و همه را از شر مفسدين و غارتگران نجات داد.

اكنون وصيت من به مجلس شوراي اسلامي در حال و آينده و رئيس جمهورو روساي جمهور مابعد و به شوراي نگهبان و شوراي قضايي و دولت در هرزمان ، آن است كه نگذارند اين دستگاههاي خبري و مطبوعات و مجله ها ازاسلام و مصالح كشور منحرف شوند. و بايد همه بدانيم كه آزادي به شكل غربي آن ، كه موجب تباهي جوانان و دختران و پسران مي شود، از نظر اسلام و عقل محكوم است . و تبليغات و مقالات و سخنرانيها و كتب و مجلات برخلاف اسلام و عفت عمومي و مصالح كشور حرام است . و بر همه ما و همه مسلمانان جلوگيري از آنها واجب است . و از آزاديهاي مخرب بايد جلوگيري شود. و ازآنچه در نظر شرع حرام و آنچه برخلاف مسير ملت و كشور اسلامي و مخالف با حيثيت جمهوري اسلامي است به طور قاطع اگر جلوگيري نشود، همه مسئول مي باشند. و مردم و جوانان حزب اللهي اگر برخورد به يكي از امور مذكورنمودند به دستگاههاي مربوطه رجوع كنند و اگر آنان كوتاهي نمودند، خودشان مكلف به جلوگيري هستند. خداوند تعالي مددكار همه باشد. ن - نصيحت و وصيت من به گروهها و گروهكها و اشخاصي كه در ضديت باملت و جمهوري اسلامي و اسلام فعاليت مي كنند، اول به سران آنان در خارج وداخل ، آن است كه تجربه طولاني به هر راهي كه اقدام كرديد و به هر توطئه اي كه دست زديد و به هر كشور و مقامي كه توسل پيدا كرديد به شماها كه خود راعالم و عاقل مي دانيد بايد آموخته باشند كه

مسير يك ملت فداكار را نمي شود بادست زدن به ترور و انفجار و بمب و دروغ پردازيهاي بي سر و پا و غيرحساب شده منحرف كرد، و هرگز هيچ حكومت و دولتي را نمي توان با اين شيوه هاي غيرانساني و غيرمنطقي ساقط نمود، بويژه ملتي مثل ايران را كه از بچه هاي خردسالش تا پيرزنها و پيرمردهاي بزرگسالش ، در راه هدف و جمهوري اسلامي و قرآن و مذهب جانفشاني و فداكاري مي كنند. شماها كه مي دانيد "و اگرندانيد بسيار ساده لوحانه فكر مي كنيد" كه ملت با شما نيست و ارتش با شماهادشمن است . و اگر فرض بكنيد با شما بودند و دوست شما بودند، حركات ناشيانه شما و جناياتي كه با تحريك شما رخ داد آنان را از شما جدا كرد و جزدشمن تراشي كار ديگري نتوانستيد بكنيد. من وصيت خيرخواهانه در اين آخر عمر به شما مي كنم كه اولا با اين ملت طاغوتزده رنج كشيده كه پس از 2500 سال ستمشاهي با فدا دادن بهترين فرزندان و جوانانش خود را از زير بار ستم جنايتكاراني همچون رژيم پهلوي وجهانخواران شرق و غرب نجات داده به جنگ و ستيز برخاسته ايد. چطوروجدان يك انسان هر چه پليد باشد، راضي مي شود براي احتمال رسيدن به يك مقام با ميهن خود و ملت خود اينگونه رفتار كند و به كوچك و بزرگ آنها رحم نكند؟ من به شما نصيحت مي كنم دست از اين كارهاي بيفايده و غيرعاقلانه برداريد و گول جهانخواران را نخوريد. و در هر جا هستيد اگر به جنايتي دست نزديد به ميهن خود و دامن

اسلام برگرديد و توبه كنيد كه خداوند ارحم الراحمين است ؛ و جمهوري اسلامي و ملت از شما ان شاءالله مي گذرند. و اگر دست به جنايتي زديد كه حكم خداوند تكليف شما را معين كرده ، باز از نيمه راه برگشته و توبه كنيد. و اگر شهامت داريد تن به مجازات داده و با اين عمل خود را ازعذاب اليم خداوند نجات دهيد؛ و الا در هر جا هستيد عمر خود را بيش از اين هدر ندهيد و به كار ديگر مشغول شويد كه صلاح در آن است . و بعد، به هواداران داخلي و خارجي آنان وصيت مي كنم كه با چه انگيزه جواني خود را براي آنان كه اكنون ثابت است كه براي قدرتمندان جهانخوارخدمت مي كنند و از نقشه هاي آنها پيروي مي كنند و ندانسته به دام آنها افتاده اندبه هدر مي دهيد؟ و با ملت خود در راه چه كسي جفا مي كنيد؟ شما بازي خوردگان دست آنها هستيد. و اگر در ايران هستيد به عيان مشاهده مي كنيد كه توده هاي ميليوني به جمهوري اسلامي وفادار و براي آن فداكارند؛ و به عيان مي بينيد كه حكومت و رژيم فعلي با جان و دل در خدمت خلق و مستمندان هستند؛ و آنان كه به دروغ ادعاي "خلقي " بودن و "مجاهد" و "فدايي " براي خلق مي كنند، با خلق خدا به دشمني برخاسته و شما پسران و دختران ساده دل را براي مقاصد خود و مقاصد يكي از دو قطب قدرت جهانخوار به بازي گرفته و خود يادر خارج در آغوش يكي از دو قطب جنايتكار به

خوشگذراني مشغول و يا در داخل به خانه هاي مجلل تيمي با زندگي اشرافي ، نظير منازل جنايتكاراني بدبخت به جنايت خود ادامه مي دهند و شما جوانان را به كام مرگ مي فرستند. نصيحت مشفقانه من به شما نوجوانان و جوانان داخل و خارج آن است كه ازراه اشتباه برگرديد؛ و با محرومين جامعه كه با جان و دل به جمهوري اسلامي خدمت مي كنند متحد شويد؛ و براي ايران مستقل و آزاد فعاليت نماييد تا كشورو ملت از شر مخالفين نجات پيدا كند، و همه با هم به زندگي شرافتمندانه ادامه دهيد. تا چه وقت و براي چه گوش به فرمان اشخاصي هستيد كه جز به نفع شخصي خود فكر نمي كنند و در آغوش و پناه ابرقدرتها با ملت خود در ستيزهستند و شما را فداي مقاصد شوم و قدرت طلبي خويش مي نمايند؟ شما در اين سالهاي پيروزي انقلاب ديديد كه ادعاهاي آنان با رفتار و عملشان مخالف است و ادعاها فقط براي فريب جوانان صاف دل است . و مي دانيد كه شما قدرتي درمقابل سيل خروشان ملت نداريد و كارهايتان جز به ضرر خودتان و تباهي عمرتان نتيجه اي ندارد. من تكليف خود را كه هدايت است ادا كردم . و اميداست به اين نصيحت كه پس از مرگ من به شما مي رسد و شائبه قدرت طلبي درآن نيست گوش فرا دهيد و خود را از عذاب اليم الهي نجات دهيد. خداوند منان شما را هدايت فرمايد و صراط مستقيم را به شما بنمايد. وصيت من به چپگرايان ، مثل كمونيستها و چريكهاي فدايي خلق و ديگرگروههاي متمايل

به چپ ، آن است كه شماها بدون بررسي صحيح از مكتبها ومكتب اسلام نزد كساني كه از مكتبها و خصوص اسلام اطلاع صحيح دارند، باچه انگيزه خودتان را راضي كرديد به مكتبي كه امروز در دنيا شكست خورده رو آوريد و چه شده كه دل خود را به چند "ايسم " كه محتواي آنها پيش اهل تحقيق پوچ است خوش كرده ايد؟ و شما را چه انگيزه اي وادار كرده كه مي خواهيد كشور خود را به دامن شوروي يا چين بكشيد؛ و با ملت خود به اسم "توده دوستي " به جنگ برخاسته يا به توطئه هايي براي نفع اجنبي به ضد كشور خود و توده هاي ستمديده دست زديد؟ شما مي بينيد كه از اول پيدايش كمونيسم مدعيان آن ديكتاتورترين و قدرت طلب و انحصارطلبترين حكومتهاي جهان بوده و هستند. چه ملتهايي زير دست و پاي شوروي مدعي طرفدار توده ها خردشدند و از هستي ساقط گرديدند. ملت روسيه ، مسلمانان و غيرمسلمانان ، تاكنون در زير فشار ديكتاتوري حزب كمونيست دست و پا مي زنند و از هرگونه آزادي محروم و در اختناق بالاتر از اختناقهاي ديكتاتورهاي جهان به سر مي برند.استالين ، كه يكي از چهره هاي به اصطلاح "درخشان " حزب بود، ورود وخروجش را و تشريفات آن و اشرافيت او را ديديم . اكنون كه شما فريب خوردگان در عشق آن رژيم جان مي دهيد، مردم مظلوم شوروي و ديگر اقمار اوچون افغانستان از ستمگريهاي آنان جان مي سپارند، و آنگاه شما كه مدعي طرفداري از خلق هستيد، بر اين خلق محروم در هر جا كه دستتان رسيده

چه جناياتي انجام داديد و با اهالي شريف آمل كه آنان را به غلط طرفدار پر و پاقرص خود معرفي مي كرديد و عده بسياري را به فريب به جنگ مردم و دولت فرستاديد و به كشتن داديد، چه جنايتها كه نكرديد. و شما "طرفدار خلق محروم "مي خواهيد خلق مظلوم و محروم ايران را به دست ديكتاتوري شوروي دهيد وچنين خيانتي را با سرپوش "فدايي خلق " و طرفدار محرومين در حال اجراهستيد، منتها "حزب توده " و رفقاي آن با توطئه و زير ماسك طرفداري ازجمهوري اسلامي ، و ديگر گروهها با اسلحه و ترور و انفجار. من به شما احزاب و گروهها، چه آنان كه به چپگرايي معروف - گرچه بعضي شواهد و قرائن دلالت دارد كه اينان كمونيست امريكايي هستند - و چه آنان كه از غرب ارتزاق مي كنند و الهام مي گيرند و چه آنها كه با اسم "خودمختاري " وطرفداري از كرد و بلوچ دست به اسلحه برده و مردم محروم كردستان و ديگرجاها را از هستي ساقط نموده و مانع از خدمتهاي فرهنگي و بهداشتي واقتصادي و بازسازي دولت جمهوري در آن استانها مي شوند، مثل حزب "دموكرات " و "كومله " وصيت مي كنم كه به ملت بپيوندند. و تاكنون تجربه كرده اند كه كاري جز بدبخت كردن اهالي آن مناطق نكرده اند و نمي توانندبكنند، پس مصلحت خود و ملت خود و مناطق خود آن است كه با دولت تشريك مساعي نموده و از ياغي گري و خدمت به بيگانگان و خيانت به ميهن خود دست بردارند و به ساختن كشور بپردازند و مطمئن باشند

كه اسلام براي آنان هم از قطب جنايتكار غرب و هم از قطب ديكتاتور شرق بهتر است وآرزوهاي انساني خلق را بهتر انجام مي دهد. و وصيت من به گروههاي مسلمان كه از روي اشتباه به غرب و احيانا به شرق تمايل نشان مي دهند و از منافقان كه اكنون خيانتشان معلوم شد گاهي طرفداري مي كردند و به مخالفان بدخواهان اسلام از روي خطا و اشتباه گاهي لعن مي كردند و طعن مي زدند، آن است كه بر سر اشتباه خود پافشاري نكنند و باشهامت اسلامي به خطاي خود اعتراف ، و با دولت و مجلس و ملت مظلوم براي رضاي خداوند هم صدا و هم مسير شده و اين مستضعفان تاريخ را ازشرمستكبران نجات دهيد؛ و كلام مرحوم مدرس آن روحاني متعهد پاك سيرت و پاك انديشه را به خاطر بسپريد كه در مجلس افسرده آن روز گفت :اكنون كه بايد از بين برويم چرا با دست خود برويم . من هم امروز به ياد آن شهيد راه خدا به شما برادران مومن عرض مي كنم اگرما با دست جنايتكار امريكا و شوروي از صفحه روزگار محو شويم و با خون سرخ شرافتمندانه با خداي خويش ملاقات كنيم ، بهتر از آن است كه در زيرپرچم ارتش سرخ شرق و سياه غرب زندگي اشرافي مرفه داشته باشيم . و اين سيره و طريقه انبياي عظام و ائمه مسلمين و بزرگان دين مبين بوده است و ما بايداز آن تبعيت كنيم ؛ و بايد به خود بباورانيم كه اگر يك ملت بخواهند بدون وابستگيها زندگي كنند مي توانند؛ و قدرتمندان جهان بر يك ملت

نمي توانندخلاف ايده آنان را تحميل كنند. از افغانستان عبرت بايد گرفت با آنكه دولت غاصب و احزاب چپي باشوروي بوده و هستند، تاكنون نتوانسته اند توده هاي مردم را سركوب نمايند.علاوه بر اين اكنون ملتهاي محروم جهان بيدار شده اند و طولي نخواهد كشيد كه اين بيداريها به قيام و نهضت و انقلاب انجاميده و خود را از تحت سلطه ستمگران مستكبر نجات خواهند داد. و شما مسلمانان پايبند به ارزشهاي اسلامي مي بينيد كه جدايي و انقطاع از شرق و غرب بركات خود را دارد نشان مي دهد؛ ومغزهاي متفكر بومي به كار افتاده و به سوي خودكفايي پيشروي مي كند و آنچه كارشناسان خائن غربي و شرقي براي ملت ما محال جلوه مي دادند، امروز به طورچشم گيري با دست و فكر ملت انجام گرفته و ان شاءالله تعالي در دراز مدت انجام خواهد گرفت . و صد افسوس كه اين انقلاب دير تحقق پيدا كرد و لااقل در اول سلطنت جابرانه كثيف محمدرضا تحقق نيافت ؛ و اگر شده بود، ايران غارتزده غير از اين ايران بود. و وصيت من به نويسندگان و گويندگان و روشنفكران و اشكالتراشان وصاحب عقدگان آن است كه به جاي آنكه وقت خود را در خلاف مسيرجمهوري اسلامي صرف كنيد و هرچه توان داريد در بدبيني و بدخواهي وبدگويي از مجلس و دولت و ساير خدمتگزاران به كار بريد، و با اين عمل كشورخود را به سوي ابرقدرتها سوق دهيد، با خداي خود يك شب خلوت كنيد و اگربه خداوند عقيده نداريد با وجدان خود خلوت كنيد و انگيزه باطني خود را كه بسيار مي شود

خود انسانها از آن بيخبرند بررسي كنيد، ببينيد آيا با كدام معيار و باچه انصاف خون اين جوانان قلم قلم شده را در جبهه ها و در شهرها ناديده مي گيريد و با ملتي كه مي خواهد از زير بار ستمگران و غارتگران خارجي وداخلي خارج شود و استقلال و آزادي را با جان خود و فرزندان عزيز خود به دست آورده و با فداكاري مي خواهد آن را حفظ كند، به جنگ اعصاب برخاسته ايد و به اختلاف انگيزي و توطئه هاي خائنانه دامن مي زنيد و راه را براي مستكبران و ستمگران باز مي كنيد. آيا بهتر نيست كه با فكر و قلم و بيان خوددولت و مجلس و ملت را راهنمايي براي حفظ ميهن خود نماييد؟ آيا سزاوارنيست كه به اين ملت مظلوم محروم كمك كنيد و با ياري خود حكومت اسلامي را استقرار دهيد؟ آيا اين مجلس و رئيس جمهور و دولت و قوه قضايي را ازآنچه در زمان رژيم سابق بود بدتر مي دانيد؟ آيا از ياد برده ايد ستمهايي كه آن رژيم لعنتي بر اين ملت مظلوم بي پناه روا مي داشت ؟ آيا نمي دانيد كه كشوراسلامي در آن زمان يك پايگاه نظامي براي امريكا بود و با آن عمل يك مستعمره مي كردند و از مجلس تا دولت و قواي نظامي در قبضه آنان بود ومستشاران و صنعتگران و متخصصان آنان با اين ملت و ذخائر آن چه مي كردند؟آيا اشاعه فحشا در سراسر كشور و مراكز فساد، از عشرتكده ها و قمارخانه ها وميخانه ها و مغازه هاي مشروب فروشي و سينماها و ديگر مراكز كه

هر يك براي تباه كردن نسل جوان عاملي بزرگ بود، از خاطرتان محو شده ؟ آيا رسانه هاي گروهي و مجلات سراسر فسادانگيز و روزنامه هاي آن رژيم را به دست فراموشي سپرده ايد؟ و اكنون كه از آن بازارهاي فساد اثري نيست ، براي آنكه درچند دادگاه ، يا چند جوان كه شايد اكثر از گروههاي منحرف نفوذ كرده و براي بدنام نمودن اسلام و جمهوري اسلامي كارهاي انحرافي انجام مي دهند، و كشتن عده اي كه مفسد في الارض هستند و قيام بر ضد اسلام و جمهوري اسلامي مي كنند شما را به فرياد درآورده ، و با كساني كه با صراحت اسلام را محكوم مي كنند و بر ضد آن قيام مسلحانه يا قيام با قلم و زبان كه اسفناكتر از قيام مسلحانه است ، نموده اند پيوند مي كنيد و دست برادري مي دهيد؛ و آنان را كه خداوندمهدورالدم فرموده نور چشم مي خوانيد، و در كنار بازيگراني كه فاجعه چهارده اسفند را برپا كردند و جوانان بيگناه را با ضرب و شتم كوبيدند نشسته وتماشاگر معركه مي شويد، يك عمل اسلامي و اخلاقي است ! و عمل دولت و قوه قضاييه كه معاندين و منحرفين و ملحدين را به جزاي اعمال خويش مي رسانند، شما را به فرياد درآورده و داد مظلوميت مي زنيد؟ من براي شمابرادران كه از سوابقتان تا حدي مطلع و علاقه مند به بعضي از شما هستم متاسف هستم ، نه براي آنان كه اشراري بودند در لباس خيرخواهي و گرگهايي در پوشش چوپان و بازيگراني بودند كه همه را به باد بازي و مسخره گرفته

و در صددتباه كردن كشور و ملت و خدمتگزاري به يكي از دو قطب چپاولگر بودند - آنان كه با دست پليد خود جوانان و مردان ارزشمند و علماي مربي جامعه را شهيدنمودند و به كودكان مظلوم مسلمانان رحم نكردند، خود را در جامعه رسوا و درپيشگاه خداوند قهار مخذول نمودند و راه بازگشت ندارند كه شيطان نفس اماره بر آنان حكومت مي كند. لكن شما برادران مومن با دولت و مجلس كه كوشش دارد خدمت به محرومين و مظلومين و برادران سر و پا برهنه و از همه مواهب زندگي محروم نمايد چرا كمك نمي كنيد و شكايت داريد؟ آيا مقدار خدمت دولت و بنيادهاي جمهوري را با اين گرفتاريها و نابسامانيها كه لازمه هر انقلاب است ، و جنگ تحميلي با آنهمه خسارت و ميليونها آواره خارجي و داخلي و كارشكنيهاي بيرون از حد را در اين مدت كوتاه مقايسه با كارهاي عمراني رژيم سابق نموده ايد؟ آيا نمي دانيد كه كارهاي عمراني آن زمان اختصاص داشت تقريبا به شهرها آن هم به محلات مرفه ؛ و فقرا و مردمان محروم از آن امور بهره ناچيزداشته يا نداشتند؛ و دولت فعلي و بنيادهاي اسلامي براي اين طايفه محروم باجان و دل خدمت مي كنند؟ شما مومنان هم پشتيبان دولت باشيد تا كارها زودانجام گيرد و در محضر پروردگار كه خواه ناخواه خواهيد رفت با نشان خدمتگزاري به بندگان او برويد. * * - چنانكه در نسخه خطي مشهود است امام خميني در اين قسمت مرقوم فرموده اند: "اين مقدار بريده شده راخودم انجام داده ام ". س - يكي از اموري كه لازم

به توصيه و تذكر است ، آن است كه اسلام نه باسرمايه داري ظالمانه و بيحساب و محروم كننده توده هاي تحت ستم و مظلوم موافق است ، بلكه آن را به طور جدي در كتاب و سنت محكوم مي كند ومخالف عدالت اجتماعي مي داند - گرچه بعض كج فهمان بي اطلاع از رژيم حكومت اسلامي و ازمسائل سياسي حاكم در اسلام در گفتار و نوشتار خودطوري وانمود كرده اند "و باز هم دست برنداشته اند" كه اسلام طرفدار بي مرز وحد سرمايه داري و مالكيت است و با اين شيوه كه با فهم كج خويش از اسلام برداشت نموده اند چهره نوراني اسلام را پوشانيده و راه را براي مغرضان ودشمنان اسلام باز نموده كه به اسلام بتازند، و آن را رژيمي چون رژيم سرمايه داري غرب مثل رژيم امريكا و انگلستان و ديگر چپاولگران غرب به حساب آورند، و با اتكال به قول و فعل اين نادانان يا غرضمندانه و يا ابلهانه بدون مراجعه به اسلام شناسان واقعي با اسلام به معارضه برخاسته اند - و نه رژيمي مانند رژيم كمونيسم و ماركسيسم لنينيسم است كه با مالكيت فردي مخالف و قائل به اشتراك مي باشند با اختلاف زيادي كه دوره هاي قديم تاكنون حتي اشتراك در زن و همجنس بازي بوده و يك ديكتاتوري و استبداد كوبنده در بر داشته . بلكه اسلام يك رژيم معتدل با شناخت مالكيت و احترام به آن به نحومحدود در پيدا شدن مالكيت و مصرف ، كه اگر بحق به آن عمل شود چرخهاي اقتصاد سالم به راه مي افتد و عدالت اجتماعي ، كه

لازمه يك رژيم سالم است تحقق مي يابد. در اينجا نيز يك دسته با كج فهميها و بي اطلاعي از اسلام واقتصاد سالم آن در طرف مقابل دسته اول قرار گرفته و گاهي با تمسك به بعضي آيات يا جملات نهج البلاغه ، اسلام را موافق با مكتبهاي انحرافي ماركس و امثال او معرفي نموده اند و توجه به ساير آيات و فقرات نهج البلاغه ننموده و سرخود،به فهم قاصر خود، بپاخاسته و "مذهب اشتراكي " را تعقيب مي كنند و از كفر و ديكتاتوري و اختناق كوبنده كه ارزشهاي انساني را ناديده گرفته و يك حزب اقليت با توده هاي انساني مثل حيوانات عمل مي كنند، حمايت مي كنند. وصيت من به مجلس و شوراي نگهبان و دولت و رئيس جمهور و شوراي قضايي آن است كه در مقابل احكام خداوند متعال خاضع بوده ؛ و تحت تاثيرتبليغات بي محتواي قطب ظالم چپاولگر سرمايه داري و قطب ملحد اشتراكي وكمونيستي واقع نشويد، و به مالكيت و سرمايه هاي مشروع با حدود اسلامي احترام گذاريد، و به ملت اطمينان دهيد تا سرمايه ها و فعاليتهاي سازنده به كارافتند و دولت و كشور را به خودكفايي و صنايع سبك و سنگين برسانند. و به ثروتمندان و پولداران مشروع وصيت مي كنم كه ثروتهاي عادلانه خود رابه كار اندازيد و به فعاليت سازنده در مزارع و روستاها و كارخانه ها برخيزيد كه اين خود عبادتي ارزشمند است . و به همه در كوشش براي رفاه طبقات محروم وصيت مي كنم كه خير دنيا وآخرت شماها رسيدگي به حال محرومان جامعه است كه در طول تاريخ ستمشاهي و

خان خاني در رنج و زحمت بوده اند. و چه نيكو است كه طبقات تمكندار به طور داوطلب براي زاغه و چپرنشينان مسكن و رفاه تهيه كنند. ومطمئن باشند كه خير دنيا و آخرت در آن است . و از انصاف به دور است كه يكي بي خانمان و يكي داراي آپارتمانها باشد. ع - وصيت اينجانب به آن طايفه از روحانيون و روحاني نماها كه با انگيزه هاي مختلف با جمهوري اسلامي و نهادهاي آن مخالفت مي كنند و وقت خود راوقف براندازي آن مي نمايند و با مخالفان توطئه گر و بازيگران سياسي كمك ، وگاهي به طوري كه نقل مي شود با پولهاي گزافي كه از سرمايه داران بيخبر از خدادريافت براي اين مقصد مي كنند كمكهاي كلان مي نمايند، آن است كه شماها طرفي از اين غلطكاريها تاكنون نبسته و بعد از اين هم گمان ندارم ببنديد. بهتر آن است كه اگر براي دنيا به اين عمل دست زده ايد - و خداوند نخواهد گذاشت كه شما به مقصد شوم خود برسيد - تا در توبه باز است از پيشگاه خداوند عذربخواهيد و با ملت مستمند مظلوم هم صدا شويد و از جمهوري اسلامي كه بافداكاريهاي ملت به دست آمده حمايت كنيد، كه خير دنيا و آخرت در آن است .گرچه گمان ندارم كه موفق به توبه شويد. و اما به آن دسته كه از روي بعض اشتباهات يا بعض خطاها، چه عمدي و چه غيرعمدي ، كه از اشخاص مختلف يا گروهها صادر شده و مخالف با احكام اسلام بوده است با اصل جمهوري اسلامي و حكومت آن مخالفت شديدمي

كنند و براي خدا در براندازي آن فعاليت مي نمايند و با تصور خودشان اين جمهوري از رژيم سلطنتي بدتر يا مثل آن است ، با نيت صادق در خلوات تفكركنند و از روي انصاف مقايسه نمايند با حكومت و رژيم سابق . و باز توجه نمايندكه در انقلابهاي دنيا هرج و مرجها و غلطرويها و فرصت طلبيها غيرقابل اجتناب است و شما اگر توجه نماييد و گرفتاريهاي اين جمهوري را در نظر بگيريد - ازقبيل توطئه ها و تبليغات دروغين و حمله مسلحانه خارج مرز و داخل ، و نفوذ غيرقابل اجتناب گروههايي از مفسدان و مخالفان اسلام در تمام ارگانهاي دولتي به قصد ناراضي كردن ملت از اسلام و حكومت اسلامي ، و تازه كار بودن اكثر يابسياري از متصديان امور و پخش شايعات دروغين از كساني كه از استفاده هاي كلان غيرمشروع بازمانده يا استفاده آنان كم شده ، و كمبود چشمگير قضات شرع و گرفتاريهاي اقتصادي كمرشكن و اشكالات عظيم در تصفيه و تهذيب متصديان چند ميليوني ، و كمبود مردمان صالح كاردان و متخصص و دههاگرفتاري ديگر، كه تا انسان وارد گود نباشد از آنها بيخبر است - و از طرفي اشخاص غرضمند سلطنت طلب سرمايه دار هنگفت كه با رباخواري و سودجويي و با اخراج ارز و گرانفروشي به حد سرسام آور و قاچاق و احتكار، مستمندان ومحرومان جامعه را تا حد هلاكت در فشار قرار داده و جامعه را به فساد مي كشند، نزد شما آقايان به شكايت و فريبكاري آمده و گاهي هم براي باور آوردن وخود را مسلمان خالص نشان دادن به عنوان "سهم " مبلغي

مي دهند و اشك تمساح مي ريزند و شما را عصباني كرده به مخالفت برمي انگيزانند، كه بسياري ازآنان با استفاده هاي نامشروع ، خون مردم را مي مكند و اقتصاد كشور را به شكست مي كشند. اينجانب نصيحت متواضعانه برادرانه مي كنم كه آقايان محترم تحت تاثيراينگونه شايعه سازيها قرار نگيرند و براي خدا و حفظ اسلام اين جمهوري راتقويت نمايند. و بايد بدانند كه اگر اين جمهوري اسلامي شكست بخورد، به جاي آن يك رژيم اسلامي دلخواه بقيه الله - روحي فداه - يا مطيع امر شماآقايان تحقق نخواهد پيدا كرد، بلكه يك رژيم دلخواه يكي از دو قطب قدرت به حكومت مي رسد و محرومان جهان ، كه به اسلام و حكومت اسلامي رو)ي (آورده و دل باخته اند، مايوس مي شوند و اسلام براي هميشه منزوي خواهد شد؛و شماها روزي از كردار خود پشيمان مي شويد كه كار گذشته و ديگر پشيماني سودي ندارد. و شما آقايان اگر توقع داريد كه در يك شب همه امور بر طبق اسلام و احكام خداوند تعالي متحول شود يك اشتباه است ، و در تمام طول تاريخ بشر چنين معجزه اي روي نداده است و نخواهد داد. و آن روزي كه ان شاءالله تعالي مصلح كل ظهور نمايد، گمان نكنيد كه يك معجزه شود ويكروزه عالم اصلاح شود؛ بلكه با كوششها و فداكاريها ستمكاران سركوب ومنزوي مي شوند. و اگر نظر شماها مثل نظر بعض عاميهاي منحرف ، آن است كه براي ظهور آن بزرگوار بايد كوشش در تحقق كفر و ظلم كرد تا عالم را ظلم فراگيرد و مقدمات ظهور فراهم شود، فانا

لله و انا اليه راجعون . ف - وصيت من به همه مسلمانان و مستضعفان جهان اين است كه شماها نبايدبنشينيد و منتظر آن باشيد كه حكام و دست اندركاران كشورتان يا قدرتهاي خارجي بيايند و براي شما استقلال و آزادي را تحفه بياورند. ما و شماها لااقل در اين صد سال اخير، كه بتدريج پاي قدرتهاي بزرگ جهانخوار به همه كشورهاي اسلامي و ساير كشورهاي كوچك باز شده است مشاهده كرديم ياتاريخهاي صحيح براي ما بازگو كردند كه هيچ يك از دول حاكم بر اين كشورها در فكر آزادي و استقلال و رفاه ملتهاي خود نبوده و نيستند؛ بلكه اكثريت قريب به اتفاق آنان يا خود به ستمگري و اختناق ملت خود پرداخته و هر چه كرده اندبراي منافع شخصي يا گروهي نموده ؛ يا براي رفاه قشر مرفه و بالانشين بوده وطبقات مظلوم كوخ و كپرنشين از همه مواهب زندگي حتي مثل آب و نان و قوت لايموت محروم بوده ، و آن بدبختان را براي منافع قشر مرفه و عياش به كارگرفته اند؛ و يا آنكه دست نشاندگان قدرتهاي بزرگ بوده اند كه براي وابسته كردن كشورها و ملتها هرچه توان داشته اند به كار گرفته و با حيله هاي مختلف كشورها را بازاري براي شرق و غرب درست كرده و منافع آنان را تامين نموده اند و ملتها را عقب مانده و مصرفي بار آوردند و اكنون نيز با اين نقشه درحركتند. و شما اي مستضعفان جهان و اي كشورهاي اسلامي و مسلمانان جهان بپاخيزيد و حق را با چنگ و دندان بگيريد و از هياهوي تبليغاتي ابرقدرتها وعمال سرسپرده آنان

نترسيد؛ و حكام جنايتكار كه دسترنج شما را به دشمنان شما و اسلام عزيز تسليم مي كنند از كشور خود برانيد؛ و خود و طبقات خدمتگزار متعهد، زمام امور را به دست گيريد و همه در زير پرچم پرافتخاراسلام مجتمع ، و با دشمنان اسلام و محرومان جهان به دفاع برخيزيد؛ و به سوي يك دولت اسلامي با جمهوريهاي آزاد و مستقل به پيش رويد كه با تحقق آن ،همه مستكبران جهان را به جاي خود خواهيد نشاند و همه مستضعفان را به امامت و وراثت ارض خواهيد رساند. به اميد آن روز كه خداوند تعالي وعده فرموده است . ص - يك مرتبه ديگر در خاتمه اين وصيتنامه ، به ملت شريف ايران وصيت مي كنم كه در جهان حجم تحمل زحمتها و رنجها و فداكاريها و جان نثاريها ومحروميتها مناسب حجم بزرگي مقصود و ارزشمندي و علو رتبه آن است ، آنچه كه شما ملت شريف و مجاهد براي آن بپاخاستيد و دنبال مي كنيد و براي آن جان و مال نثار كرده و مي كنيد، والاترين و بالاترين و ارزشمندترين مقصدي است و مقصودي است كه از صدر عالم در ازل و از پس اين جهان تا ابد عرضه شده است و خواهد شد؛ و آن مكتب الوهيت به معني وسيع آن و ايده توحيد باابعاد رفيع آن است كه اساس خلقت و غايت آن در پهناور وجود و در درجات و مراتب غيب و شهود است ؛ و آن در مكتب محمدي - صلي الله عليه و آله وسلم - به تمام معني و درجات و ابعاد متجلي شده ؛ و

كوشش تمام انبياي عظام - عليهم سلام الله - و اولياي معظم - سلام الله عليهم - براي تحقق آن بوده وراهيابي به كمال مطلق و جلال و جمال بي نهايت جز با آن ميسر نگردد. آن است كه خاكيان را بر ملكوتيان و برتر از آنان شرافت داده ، و آنچه براي خاكيان ازسير در آن حاصل مي شود براي هيچ موجودي در سراسر خلقت در سر و علن حاصل نشود. شما اي ملت مجاهد، در زير پرچمي مي رويد كه در سراسر جهان مادي ومعنوي در اهتزاز است ، بيابيد آن را يا نيابيد، شما راهي را مي رويد كه تنها راه تمام انبيا - عليهم سلام الله - و يكتا راه سعادت مطلق است . در اين انگيزه است كه همه اوليا شهادت را در راه آن به آغوش مي كشند و مرگ سرخ را "احلي من العسل " مي دانند؛ و جوانان شما در جبهه ها جرعه اي از آن را نوشيده و به وجد آمده اند و در مادران و خواهران و پدران و برادران آنان جلوه نموده و مابايد بحق بگوييم يا ليتنا كنا معكم فنفوز فوزا عظيما. گوارا باد بر آنان آن نسيم دل آرا وآن جلوه شورانگيز. و بايد بدانيم كه طرفي از اين جلوه در كشتزارهاي سوزان و در كارخانه هاي توانفرسا و در كارگاهها و در مراكز صنعت و اختراع و ابداع ، و در ملت به طوراكثريت در بازارها و خيابانها و روستاها و همه كساني كه متصدي اين امور براي اسلام و جمهوري اسلامي و پيشرفت و خودكفايي كشور به خدمتي اشتغال دارند

جلوه گر است . و تا اين روح تعاون و تعهد در جامعه برقرار است كشور عزيز از آسيب دهران شاءالله تعالي مصون است . و بحمدالله تعالي حوزه هاي علميه و دانشگاهها وجوانان عزيز مراكز علم و تربيت از اين نفخه الهي غيبي برخوردارند؛ و اين مراكز دربست در اختيار آنان است ، و به اميد خدا دست تبهكاران و منحرفان ازآنها كوتاه . و وصيت من به همه آن است كه با ياد خداي متعال به سوي خودشناسي وخودكفايي و استقلال ، با همه ابعادش به پيش ، و بي ترديد دست خدا با شمااست ، اگر شما در خدمت او باشيد و براي ترقي و تعالي كشور اسلامي به روح تعاون ادامه دهيد. و اينجانب با آنچه در ملت عزيز از بيداري و هوشياري و تعهد و فداكاري وروح مقاومت و صلابت در راه حق مي بينم و اميد آن دارم كه به فضل خداوندمتعال اين معاني انساني به اعقاب ملت منتقل شود و نسلا بعد نسل بر آن افزوده گردد. با دلي آرام و قلبي مطمئن و روحي شاد و ضميري اميدوار به فضل خدا ازخدمت خواهران و برادران مرخص ، و به سوي جايگاه ابدي سفر مي كنم . و به دعاي خير شما احتياج مبرم دارم . و از خداي رحمان و رحيم مي خواهم كه عذرم را در كوتاهي خدمت و قصور و تقصير بپذيرد. سد آهنين ملت خللي حاصل نخواهد شد كه خدمتگزاران بالا و والاتر درخدمتند، والله نگهدار اين ملت و مظلومان جهان است . والسلام عليكم و علي عبادالله الصالحين و رحمه الله و بركاته

26 بهمن 1361 / 1 جمادي الاولي 1403 روح الله الموسوي الخميني بسمه تعالي اين وصيتنامه را پس از مرگ من احمد خميني براي مردم بخواند. و درصورت عذر، رئيس محترم جمهور يا رئيس محترم شوراي اسلامي يا رئيس محترم ديوان عالي كشور، اين زحمت را بپذيرند. و در صورت عذر، يكي ازفقهاي محترم نگهبان اين زحمت را قبول نمايد. روح الله الموسوي الخميني بسمه تعالي در زير اين وصيتنامه 92 صفحه اي و مقدمه ، چند مطلب را تذكر مي دهم : 1 - اكنون كه من حاضرم ، بعض نسبتهاي بي واقعيت به من داده مي شود وممكن است پس از من در حجم آن افزوده شود؛ لهذا عرض مي كنم آنچه به من نسبت داده شده يا مي شود مورد تصديق نيست ، مگر آنكه صداي من يا خط وامضاي من باشد، با تصديق كارشناسان ؛ يا در سيماي جمهوري اسلامي چيزي گفته باشم . 2 - اشخاصي در حال حيات من ادعا نموده اند كه اعلاميه هاي اينجانب را مي نوشته اند. اين مطلب را شديدا تكذيب مي كنم . تاكنون هيچ اعلاميه اي را غيرشخص خودم تهيه كسي نكرده است . 3 - از قرار مذكور، بعضيها ادعا كرده اند كه رفتن من به پاريس به وسيله آنان بوده ، اين دروغ است . من پس از برگرداندنم از كويت ، با مشورت احمد پاريس را انتخاب نمودم ، زيرا در كشورهاي اسلامي احتمال راه ندادن بود؛ آنان تحت نفوذ شاه بودند ولي پاريس اين احتمال نبود. 4 - من در طول مدت نهضت و انقلاب به واسطه سالوسي و

اسلام نمايي بعضي افراد ذكري از آنان كرده و تمجيدي نموده ام ، كه بعد فهميدم از دغلبازي آنان اغفال شده ام . آن تمجيدها در حالي بود كه خود را به جمهوري اسلامي متعهد و وفادار مي نماياندند، و نبايد از آن مسائل سوءاستفاده شود. و ميزان درهر كس حال فعلي او است . روح الله الموسوي الخميني

-(1) بر گرفته از سايت تبيان منابع مقاله:

بر گرفته از سايت تبيان، ؛

تأمّلي در وصيت نامه امام خميني قدس سره

تأمّلي در وصيت نامه امام خميني قدس سره سرمقاله

سان به سرشت طبيعي و فطرت منحرف نشده اش با اندك تأمّل مي يابد كه جان و روانش ناميراست، و مردن ظاهر جابه جا شدن او از منزل دنيا به سراي عُقباست، همچنان كه از سراچه تنگ زِهدان مادر به فضاي باز و گسترده جهان نقل مكان كرده و زندگي كامل تري را ادامه مي دهد. دليل روشن و عملي اين دريافت دلبستگي آدميزاد به برجا ماندن نام نيك و ذكر خيرش پس از مرگ است. نشنيده ايم خردمندي بگويد: مرا لعن كنيد و دشنام دهيد يا نيكوكاريهايم را برشمريد و برايم طلب رحمت و مغفرت كنيد، هر دو برايم يكسان است! آري غير مسلمانان هم اين باور در عمق ذاتشان هست كه به اعمال شايسته و پسنديده مانند ساختن مدرسه و بيمارستان اقدام مي كنند، تا همنوعانشان از آنها بهره مند شوند، و دوست دارند پس از وفات هم نام و آثار و تنديس آنان بر جا ماند؛ و به نيكي از آنها ياد شود، گر چه بهشت و دوزخ را همچون ما باور نداشته باشند. از اين مقدمه كه شرح آن اثبات بقاي

روح و وجود رستاخيز و دادگاه عدل الهي مي كند مي گذرم و به مقصد اصلي كه توضيحي كوتاه درباره «وصيت» و «وصيت نامه سياسي الهي» امام خميني قدّس اللّه سرّه است مي پردازم، تا تعليمي باشد براي جواناني كه آن دوران پُر شور و شوق را درك نكردند و آگاهي و يادآوري براي همگان خاصّه مسئولان و دست اندركاران. يكي از جلوه هاي بقاي هستي و جاودانگي حقيقت انسان كه به «مَن»(1) تعبير مي شود اين است كه هر كسي امتداد وجود خويش را در فرزندان و بازماندگانش مي يابد، بدين جهت تجربه هاي زندگي و آموزه هاي گفتني حياتش را نوشته به آنها مي سپُرد تا راه خوشبختي و رستگاري را در دوران زندگاني بيابند و سرگردان نمانند. اين اندرزگويي(2) و سفارش همان است كه در زبان قرآن و شريعت اسلام «وصيت» خوانده مي شود، و شايد از اولين وصيتها وصيت حضرت ابراهيم عليه السلام به فرزندانش باشد كه در قرآن مجيد آمده، و آن توصيه به تسليم شدن در برابر احكام الهي است: «وَ وَصّي بِهَا اِبراهِيمُ بَنيهِ وَ يَعقُوبُ يَا بُنَيَّ اِنَّ اللّه َ اصْطَفي لَكُمُ الدِّينَ فَلا تَمُوتُنَّ اِلاّ وَ اَنْتُمْ مُسْلِمُونَ»(3)؛ ابراهيم و يعقوب پسران خود را به همان (آيين) سفارش كردند (و گفتند) اي پسران من خداوند براي شما اين دين (اسلام يعني تسليم شدن) را برگزيد، پس البته نبايد جز مسلمان بميريد(4). «در معني وصيت اشاره اي هم به اهميت آن هست، چون هر سفارشي را وصيت نمي نامند، بلكه تنها در موردي به كار مي برند كه براي وصيت كننده اهميت داشته و مورد عنايتش باشد»(5).

از اين نظر است كه غالبا به سفارش و توصيه هايي كه شخص به بازماندگان يا وصيّ خود مي كند «وصيّت» مي گويند. اما مهم ترين وصيتها آنهاست كه از پيشوايان معصوم ما عليهم السلام رسيده و در كتب حديث ضبط است. خطبه رسول اكرم صلي الله عليه و آله در غدير خم كه به خلافت و وصايت علي بن ابي طالب عليه السلام تصريح شده خود از اين وصاياست به امت اسلام. وصيت اميرالمؤمنين علي عليه السلام به سبط اكبر امام حسن عليه السلام نيز گونه اي از همين وصيتهاست كه مخاطب در حقيقت عموم مسلمانان و شيعيان هستند. بينانگذار جمهوري اسلامي ايران كه مقيّد به اجراي همه احكام اسلام بودند اين سنّت سنيّه را هم عمل كردند و در 26 بهمن 1361ش / اول جمادي الاولي 1403ق (حدود چهار سال بعد از پيروزي انقلاب) وصيت نامه اي سياسي الهي به خط خود در 29 صفحه نوشتند و براي توليت معظم آستان قدس رضوي جهت ضبط در خزانه كتابخانه مركزي آستان قدس ارسال فرمودند كه طيّ تشريفاتي انجام گرفت. پس از ارتحال آن پيشواي مجاهد و دلسوز، متن وصيت نامه توسط رهبر معظم انقلاب آيت اللّه خامنه اي مدّ ظله العالي در مجلس خبرگان قرائت شد. اين وصيت نامه به صورتهاي مختلف چاپ شده، در اختيار خواستاران قرار گرفت؛ از جمله آن چاپها نسخه اي است كه كتابخانه مركزي آسان قدس رضوي با همكاري بنياد پژوهشهاي اسلامي و خدمات فني مؤسسه چاپ و انتشارات آستان قدس پس از كسب اجازه از مركز تنظيم و نشر آثار امام خميني رضوان اللّه عليه آن را به

سه زبان فارسي، عربي و اردو با متن دستخط ايشان به صورتي نفيس چاپ و منتشر ساخت و مأخذ مطالب نويسنده هم، اين چاپ مي باشد. اينك نگاهي گذرا به صفحات نوراني آن مي افكنيم و مشاهده مي كنيم كه محبت و صميميت براي اسلام و مسلمانان، و ارشاد و نصيحت حتي نسبت به مخالفان در آن موج مي زند، و چون از دلي دردآشنا و مخلص برخاسته بر دل هر صاحبدلي مي نشيند. بديهي است كه نقل تمام آن سفارشها و دلالتها از حوصله اين نوشتار بيرون است، ناچار گزيده اي از آن رهنمودها را مخصوصا آنچه امروز بيشتر به كار مي آيد نقل كرده مطالعه تمامش را توصيه مي نماييم. *** وصيت نامه با مقدّمه اي خاص آغاز مي شود و آن حديث معتبر و متواتري است كه با اندك تفاوت الفاظ در صحاح اهل سنت و جوامع حديث شيعه نقل شده: قال رسول اللّه صلي الله عليه و آله : «اِني تاركٌ فيكُم الثِّقلَين: كتابَ اللّه ِ و عترتي اهلِ بَيتي. فاِنَّهُما لَن يَفتَرِقا حتّي يَرِدا عليَّ الحَوض»(6). پس از ذكر اهميت و عظمت اين دو شي ء نفيس كه معرفت نسبت به آنها براي ما ممكن نيست اشاره اي گذرا به جفايي كه بر آن دو رفته مي كنند و مي نويسند: «شايد جمله لن يفترقا حتّي يَرِدا عليَّ الحَوض اشاره باشد بر اينكه بعد از وجود مقدس رسول اللّه صلي الله عليه و آله ، هر چه بر يكي از اين دو گذشته است بر ديگري گذشته است و مهجوريّت هر يك مهجوريت ديگري است...» (ص 1). «مسائل اسف انگيزي

كه بايد براي آن خون گريه كرد پس از شهادت حضرت علي عليه السلام شروع شد. خودخواهان و طاغوتيان قرآن كريم را وسيله اي كردند براي حكومتهاي ضد قرآني و مفسران حقيقي قرآن و آشنايان به حقايق را كه سراسر قرآن را از پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله دريافت كرده بودند... با بهانه هاي مختلف و توطئه هاي از پيش تهيه شده، آنان را عقب زده... در حقيقت قرآن را كه براي بشريت تا ورود به حوض، بزرگ ترين دستور زندگاني مادي و معنوي بود و هست از صحنه خارج كردند، و بر حكومت عدل الهي كه يكي از آرمانهاي اين كتاب مقدس بوده و هست خط بطلان كشيدند» (ص 2). پس از شرح اين مصائب كه بر قرآن و عترت رفته، افتخارات معنوي خود را برمي شمارند و از جمله مي نويسند: «ما مفتخريم كه كتاب نهج البلاغه كه بعد از قرآن بزرگ ترين دستور زندگي مادي و معنوي و بالاترين كتاب رهايي بخش بشر است و دستورات معنوي و حكومتي آن بالاترين راه نجات است از امام معصوم ماست. ما مفتخريم كه ائمه معصومين از علي بن ابي طالب گرفته تا منجي بشر حضرت مهدي صاحب زمان عليهم آلاف التحية و السلام كه به قدرت خداوند قادر زنده و ناظر امور است ائمه ما هستند، ما مفتخريم كه ادعيه حيات بخش كه او را قرآن صاعد مي خوانند از ائمه معصومين ماست... و ما مفتخريم كه مذهب ما جعفري است كه فقه ما كه درياي بي پايان است يكي از آثار اوست، و ما مفتخريم به همه ائمه معصومين عليهم صلوات

اللّه و متعهد به پيروي آنانيم... و ما امروز مفتخريم كه مي خواهيم مقاصد قرآن و سنت را پياده كنيم، و اقشار مختلفه ملت ما در اين راه بزرگِ سرنوشت ساز سر از پا نشناخته جان و مال و عزيزان خود را نثار راه خدا مي كنند» (ص 3). «و ملت ما بلكه ملتهاي اسلامي و مستضعفان جهان مفتخرند به اينكه دشمنان آنان، كه دشمنان خداي بزرگ و قرآن كريم و اسلام عزيزند، درّندگاني هستند كه از هيچ جنايت و خيانتي براي مقاصد شوم جنايتكارانه خود دست نمي كشند... و در رأس آنان آمريكا اين تروريست بالذّات دولتي است كه سرتاسر جهان را به آتش كشيده و هم پيمان او صهيونيست جهاني است...» (ص 4). پس از توصيه به پيمودن صراط مستقيمي كه به شرق و غرب كافر وابسته نيست و خداوند به مسلمانان نصيب فرموده مي نويسند: «با كمال جدّ و عجز از ملتهاي مسلمان مي خواهم كه از ائمه اطهار و فرهنگ سياسي، اجتماعي، اقتصادي، نظامي اين بزرگ راهنمايان عالَم بشريت به طور شايسته و به جان و دل و جان فشاني و نثار عزيزان پيروي كنند. از آن جمله از فقه سنتي كه بيانگر مكتب رسالت و امامت است و ضامن رشد و عظمت ملتهاست چه احكام اوليه و چه ثانويه كه هر دو مكتب فقه اسلامي است ذره اي منحرف نشوند». (ص 5). مقدمه كه خود شش صفحه دست نوشت را فرا گرفته با توصيه به غفلت نكردن از نماز جمعه و اقامه مراسم عزاداري ائمه اطهار عليهم السلام به پايان مي رسد. گفتني است كه آن رهبر روشن بين اصولاً

ناظر به آثار اجتماعي و حكومتي و سياسي احكام شرعي بوده اند؛ و بر طبق اين نظر است كه در توصيه به مراسم جمعه و جماعت يا عزاداري حضرت سيدالشهداء عليه السلام افزون بر جنبه عبادي و فوايد معنوي، بُعد سياسي و وحدت آفريني و دشمن شكن بودن آنها را هم يادآور مي شوند. *** اينك به متن وصيت نامه مي رسيم كه با «بسم اللّه الرحمن الرحيم» آغاز مي شود. نخست از «اهميت انقلاب شكوهمند اسلامي» ياد مي كنند، امّا در هيچ جا از توفيقات الهي كه خودشان در به ثمر رساندن و هدايت آن مخصوصا در اوايل كار داشته اند ذكري به ميان نمي آورند، بلكه همه جا آن را «دست آورد ميليونها انسان ارزشمند و هزاران شهيد جاويد آن و آسيب ديدگان عزيز» مي شمرند، و از خود «به عنوان يك نفر طلبه حقير كه همچون ديگر برادران ايماني اميد به اين انقلاب و بقاي دست آوردهاي آن و به ثمر رسيدن هر چه بيشتر آن دارم» ياد مي كنند، و پيروزي انقلاب را از تأييدات غيبي الهي مي دانند، و چنين استدلال مي كنند كه «اگر نبود دست تواناي خداوند امكان نداشت يك جمعيت سي و شش ميليوني با آن تبليغات ضد اسلامي و ضد روحاني، خصوص در اين صد سال اخير... ممكن نبود اين ملت با اين وضعيت يك پارچه قيام كنند... تمام قدرتهاي داخل و خارج را كنار زده و خود مقدرات كشور را به دست گيرد. بنابراين شك نبايد كرد كه انقلاب اسلامي ايران از همه انقلابها جداست، هم در پيدايش و هم در كيفيت مبارزه و هم

در انگيزه انقلاب و قيام. و ترديد نيست كه اين يك تحفه الهي و هديه غيبي بوده كه از جانب خداوند منّان بر اين ملت مظلوم غارت زده عنايت شده است». (ص 7) در بند 2 وصيت نامه سخن از جامعيت اسلام به ميان مي آيد: «اسلام و حكومت اسلامي پديده الهي است كه با به كار بستن آن سعادت فرزندان خود را در دنيا و آخرت به بالاترين وجه تأمين مي كند و قدرت آن دارد كه قلم سرخ بر ستمگريها و چپاولگريها و فسادها و تجاوزها بكشد و انسانها را به كمال مطلوب خود برساند... اينك كه به توفيق و تأييد خداوند جمهوري اسلامي با دست تواناي ملت متعهد پايه ريزي شده، و آنچه در اين حكومت اسلامي مطرح است اسلام و احكام مترقي آن است، بر ملت عظيم الشّأن ايران است كه در تحقق محتواي آن به جميع ابعاد و حفظ و حراست آن بكوشند كه حفظ اسلام در رأس تمام واجبات است». (ص 8) سپس اين حقيقت را با بيانات و شواهدي روشن تأكيد مي فرمايند. بقيه وصيت نامه به برشمردن عواملي كه سبب بقا يا خطرهايي كه تهديدكننده اين وديعه الهي است پرداخته مي شود، و آن پدر دلسوز ملت رهنمودهاي مفيد و كارساز خود را يك به يك شرح مي دهند. به رعايت اختصار گزيده اي از آنها نقل مي شود: 1 «بي ترديد رمز بقاي انقلاب اسلامي همان رمز پيروزي است، و رمز پيروزي را ملت مي داند و نسلهاي آينده در تاريخ خواهند خواند كه دو ركن اصلي آن، انگيزه الهي و مقصد عالي حكومت اسلامي، و

اجتماع ملت در سراسر كشور با وحدت كلمه براي همان انگيزه و مقصد... و در مقابل اين انگيزه كه رمز پيروزي و بقاي آن است فراموشي هدف و تفرقه و اختلاف است. بي جهت نيست كه بوقهاي تبليغاتي در سراسر جهان و وليده هاي(7) بومي آنان تمام توان خود را صرف شايعه ها و دروغهاي تفرقه افكن نموده اند...». (ص 8) 2 «از توطئه هاي مهمي كه در قرن اخير... به چشم مي خورد تبليغات دامنه دار با ابعاد مختلف براي مأيوس نمودن ملتها و خصوص ملت فداكار ايران از اسلام است. گاهي ناشيانه و با صراحت (مي گويند) به اينكه احكام اسلام كه هزار و چهارصد سال قبل وضع شده است، نمي تواند در عصر حاضر كشورها را اداره كند، يا آنكه اسلام يك دين ارتجاعي است و با هر نوآوري و مظاهر تمدن مخالف است... و گاهي مؤدبانه و شيطنت آميز به گونه طرفداري از قِداست اسلام، كه اسلام و ديگر اديان الهي سر و كار دارند با معنويت و تهذيب نفوس و تحذير از مقامات دنيايي... و حكومت و سياست و سررشته داري بر خلاف آن مقصد و مقصود بزرگ و معنوي است، چه اينها تمام براي تعمير دنياست و آن مخالف مسلك انبياي عظام است، و مع الأسف، تبليغ به وجه دوم در بعض از روحانيان و متديّنان بي خبر از اسلام تأثير گذاشته... و اين فاجعه بزرگي است كه اسلام مبتلاي به آن بود. گروه اول كه بايد گفت از حكومت و قانون و سياست يا اطلاع ندارند يا غرضمندانه خود را به بي اطلاعي مي زنند؛ زيرا اجراي قوانين

بر معيار قسط و عدل و جلوگيري از ستمگران و حكومت جائرانه و بسط عدالت فردي و اجتماعي و منع از فساد و فحشا و انواع كجرويها و آزادي بر معيار عقل و عدل و استقلال و خودكفايي... و سياست و راه بردن جامعه به موازين عقل و عدل و انصاف و صدها از اين قبيل چيزهايي نيست كه با مرور زمان در طول تاريخ بشر و زندگي اجتماعي كهنه شود. اين دعوي به مثابه آن است كه گفته شود قواعد عقلي و رياضي در قرن حاضر بايد عوض شود... و ادعاي آنكه اسلام با نوآورده ها مخالف است همان سان كه محمد رضا پهلوي مخلوع مي گفت: كه اينان مي خواهند با چارپايان در اين عصر سفر كنند، يك اتهام ابلهانه بيش نيست... و اگر مراد از تجدّد و تمدن به آن معني است كه بعضي روشنفكران حرفه اي مي گويند كه آزادي در تمام منكرات و فحشا حتي همجنس بازي و از اين قبيل، تمام اديان آسماني و دانشمندان و عقلا با آن مخالف اند... و اما طايفه دوم كه نقشه موذيانه دارند و اسلام را از حكومت و سياست جدا مي دانند، بايد به اين نادانان گفت كه قرآن كريم و سنت رسول اللّه صلي الله عليه و آله آن قدر كه در حكومت و سياست احكام دارند در ساير چيزها ندارند، بلكه بسياري از احكام عبادي اسلام، عبادي سياسي است كه غفلت از آنها اين مصيبتها را به بار آورده. پيغمبر اسلام صلي الله عليه و آله تشكيل حكومت داد مثل ساير حكومتهاي جهان، لكن با انگيزه بسط عدالتِ اجتماعي و

خلفاي اول اسلامي حكومتهاي وسيع داشته اند، و حكومت علي بن ابي طالب عليه السلام نيز با همان انگيزه به طور وسيع تر و گسترده تر از واضحاتِ تاريخ است و پس از آن به تدريج حكومت به اسم اسلام بوده...». (ص 10) 3 «و از همين قماش توطئه ها و شايد موذيانه تر، شايعه هاي وسيع در سطح كشور و در شهرستانها بيشتر بر اينكه جمهوري اسلامي هم كاري براي مردم انجام نداد... اساس مسئله آن است كه بسياري از آنان كه اين مسائل را مي شنوند و باور مي كنند اطلاع از وضع دنيا و انقلابهاي جهان و حوادث بعد از انقلاب و گرفتاريهاي عظيم اجتناب ناپذير آن ندارند، چنانچه اطلاع صحيح از تحولاتي كه همه به سود اسلام است ندارند و چشم بسته و بي خبر امثال اين مطالب را شنيده و خود نيز با غفلت يا عمد به آنان پيوسته اند... تقاضا اين است كه قبل از آشنايي به مسائل به اشكال تراشي و انتقاد كوبنده و فحاشي برنخيزيد و به حال اين اسلام غريب... محفوف(8) به دشمنهاي خارج و داخل رحم كنيد، و شما اشكال تراشان به فكر بنشينيد كه آيا بهتر نيست به جاي سركوبي به اصلاح و كمك بكوشيد... اين جانب هيچ گاه نگفته و نمي گويم كه امروز در اين جمهوري به اسلام بزرگ با همه ابعادش عمل مي شود، و اشخاصي از روي جهالت و عقده و بي انضباطي بر خلاف مقررات اسلام عمل نمي كنند، لكن عرض مي كنم كه قوه مقنّنه و قضائيه و اجرائيه با زحمات جان فرسا كوشش در اسلامي كردن اين

كشور مي كنند، و ملت دهها ميليوني نيز طرفدار و مددكار آنان هستند و اگر اين اقليت اشكال تراش و كارشكن به كمك بشتابند، تحقق اين آمال آسان تر و سريع تر خواهد بود...». (ص 13) «به مجلس و دولت و دست اندركاران توصيه مي نمايم كه قدر اين ملت را بدانيد و در خدمتگزاري به آنان خصوصا مستضعفان و محرومان و ستمديدگان كه نور چشمان ما و اولياء نعَم همه هستند و جمهوري اسلامي ره آورد آنان و با فداكاريهاي آنان تحقق پيدا كرد و بقاي آن نيز مرهون خدمات آنان است، فروگذار نكنيد، و خود را از مردم و آنان را از خود بدانيد...» (ص 14) 4 «از نقشه هاي شيطاني قدرتهاي بزرگ استعمار و استثمارگر كه سالهاي طولاني در دست اجراست... به انزوا كشاندن روحانيت است، كه در زمان رضاخان با فشار و سركوبي... و در زمان محمدرضا با نقشه و روشهاي ديگر، كه يكي از آنها ايجاد عداوت بين دانشگاهيان و روحانيان بود كه تبليغات وسيعي در اين زمينه شد، و مع الأسف به واسطه بي خبري هر دو قشر از توطئه شيطاني ابر قدرتها نتيجه چشم گيري گرفته شد...» (ص 14) «توصيه اين جانب آن است كه نسل حاضر و آينده غفلت نكنند، و دانشگاهيان و جوانان برومند عزيز هر چه بيشتر با روحانيان و طلاّب علوم اسلامي پيوند دوستي و تفاهم را محكم تر و استوارتر سازند، و از نقشه ها و توطئه هاي دشمن غدّار غافل نباشند... و هر (دو) قشر محترم كه مغز متفكر جامعه هستند بايد مواظب توطئه ها باشند». (ص 15) 5 «از جمله نقشه

ها كه مع الأسف تأثير بزرگي در كشورها و كشور عزيزمان گذاشت و آثار آن باز تا حد زيادي به جا مانده بيگانه نمودن كشورهاي استعمارزده از خويش و غرب زده و شرق زده نمودن آنان است، به طوري كه خود را و فرهنگ و قدرت خود را به هيچ گرفتند، و غرب و شرق، دو قطب قدرتمند را نژاد برتر و فرهنگ آنان را والاتر و آن دو قدرت را قبله گاه عالَم دانستند... قصه اين امرِ غم انگيز طولاني... است و غم انگيزتر اينكه آنان ملتهاي ستمديده زير سلطه را در همه چيز عقب نگه داشته و كشورهاي مصرفي بار آوردند... بايد هشيار و بيدار و مراقب باشيد كه سياست بازانِ پيوسته به غرب و شرق با وسوسه هاي شيطاني شما را به به سوي اين چپاولگرانِ بين المللي نكشند، و با اراده مصمّم و فعاليت و پشتكار خود به رفع وابستگيها قيام كنيد و بدانيد كه نژاد آريا و عرب از نژاد اروپا و آمريكا و شوروي كم ندارد، و اگر خوديِ خود را بيابد و يأس را از خود دور كند و چشمداشت به غير خود نداشته باشد، در درازمدت قدرت همه كار و ساختن همه چيز را دارد... به شرط اتكال به خداوند تعالي و اتكاي به نفس و قطع وابستگي به ديگران و تحمل سختيها براي رسيدن به زندگي شرافتمندانه و خارج شدن از تحت سلطه اجانب و بر دولتها و دست اندركاران است... كه از متخصّصين خود قدرداني كنند و آنان را با كمكهاي مادي و معنوي تشويق به كار نمايند و از ورود كالاهاي مصرف ساز و

خانه برانداز جلوگيري نمايند و به آنچه دارند بسازند تا خود همه چيز بسازند. و از جوانان، دختران و پسران مي خواهم كه استقلال و آزادي و ارزشهاي انساني را ولو با تحمل زحمت و رنج، فداي تجملات و عشرتها و بي بندوباريها و حضور در مراكز فحشا كه از طرف غرب و عمّالِ بي وطن به شما عرضه مي شود نكنند...» (ص 16-17) 6 «از توطئه هاي بزرگ آنان... به دست گرفتن مراكز تعليم و تربيت خصوصا دانشگاههاست كه مقدرات كشورها در دست محصولات آنهاست... در دانشگاه نقشه آن است كه جوانان را از فرهنگ و ادب و ارزشهاي خود منحرف كنند و به سوي شرق يا غرب بكشانند، و دولتمردان را از بين اينان انتخاب و بر سرنوشت كشورها حكومت دهند، تا به دست آنها هر چه مي خواهند انجام دهند. اينان كشور را به غارت زدگي و غرب زدگي بكشانند، و قشر روحاني با انزوا و منفوريت و شكست قادر بر جلوگيري نباشند... اين جانب به همه نوجوانان و جوانان در مرحله اول و پدران و مادران و دوستان آنها در مرحله دوم و به دولتمردان و روشنفكران دلسوز براي كشور در مرحله بعد وصيت مي كنم كه در اين امر مهم كه كشورتان را از آسيب نگه مي دارد با جان و دل كوشش كنيد...» (ص 17) بنيانگذار جمهوري اسلامي اعلي اللّه مقامه چنان كه ديديم، توطئه ها و كارشكنيهاي اجانب و عمّال داخلي آنان و فريب خوردگان و غرض ورزان را يك به يك برشمردند و با آگاهي بخشيدن به ملّت، راه خنثي كردن دسيسه ها و نقشه هاي شوم

مخالفان و دشمنان را نشان دادند. بعد از آن به اركان حكومت و برخي وزارتخانه ها مي پردازند، و صلاح و فساد هر كدام و راه اصلاح را ارائه مي دهند، كه اندكي از آن سفارشهاي سنجيده و حكيمانه نقل مي شود، به اميد آنكه غافلان را هشيار و هشياران را تَنبُّه و اِنذاري(9) باشد. 7 «از مهمّات امور تعهد وكلاي مجلس شوراي اسلامي است. ما ديديم كه اسلام و كشورايران چه صدمات بسيار غم انگيزي از مجلس شوراي غير صالح و منحرف، از بعد از مشروطه تا عصر رژيم جنايتكار پهلوي و از هر زمان بدتر و خطرناك تر در اين رژيم تحميلي فاسد خورد... اكنون با عنايت پروردگار و همت ملت عظيم الشأن سرنوشت كشور به دست مردم افتاد و وكلا از خود مردم و با انتخاب خودشان بدون دخالت دولت و خان هاي ولايات به مجلس شوراي اسلامي راه يافتند... وصيت اين جانب به ملت در حال و آتيه آن است كه با اراده مصمّم خود و تعهد به احكام اسلام و مصالح كشور در هر دوره از انتخابِ وكلاي داراي تعهد به اسلام و جمهوري اسلامي كه غالبا بين متوسطين جامعه و محرومين مي باشند... و اشخاص تحصيل كرده و مطلع بر مسائل روز و سياستهاي اسلامي به مجلس بفرستند. و به جامعه محترم روحانيت خصوصا مراجع معظم وصيت مي كنم كه خود را در مسائل جامعه خصوصا مثل انتخاب رئيس جمهور و وكلاي مجلس كنار نكشند و بي تفاوت نباشند... علاج واقعه را قبل از وقوع بايد كرد و الاّ كار از دست همه خارج خواهد شد، و اين حقيقتي

است كه بعد از مشروطه لمس نموده ايد و نموده ايم... و توجه داشته باشند رئيس جمهور و وكلاي مجلس از طبقه اي باشند كه محروميت و مظلوميت مستضعفان و محرومان جامعه را لمس نموده و در فكر رفاه آنان باشند نه از سرمايه داران و زمين خواران... و بايد بدانيم كه اگر رئيس جمهور و نمايندگان مجلس شايسته و متعهد به اسلام و دلسوز براي كشور و ملت باشند بسياري از مشكلات پيش نمي آيد و مشكلاتي اگر باشد رفع مي شود، و همين معني در انتخاب خبرگان براي تعيين شوراي رهبري يا رهبر با ويژگي خاص بايد در نظر گرفته شود...» (ص 20 27) چون بنا بر كوتاه كردن سخن است، از آنچه درباره مسئله قضاوت كه از مهمات امور است و راجع به حوزه هاي علميه فرموده اند (صفحات 20-21) صرف نظر كرده به رهنمود قوه اجرائيه توجه مي كنيم: 8 «از اموري كه اصلاح و تصفيه و مراقبت از آن لازم است قوه اجرائيه است. گاهي ممكن است كه قوانين مترقي و مفيد به حال جامعه از مجلس بگذرد و شوراي نگهبان آن را تنفيذ كند، و وزير مسئول هم ابلاغ نمايد، لكن به دست مجريان غير صالح كه افتاد آن را مسخ كنند، و بر خلاف مقررات يا با كاغذبازيها يا پيچ و خمها كه به آن عادت كرده اند يا عمدا براي نگران نمودن مردم عمل كنند كه به تدريج و مسامحه غائله ايجاد مي كند(10). وصيت اين جانب به وزراي مسئول در عصر حاضر و در عصرهاي ديگر آن است كه علاوه بر آنكه شماها و كارمندان وزارتخانه

ها بودجه اي كه از آن ارتزاق مي كنيد مال ملت، و بايد همه خدمتگزار ملت و خصوصا مستضعفان باشيد، و ايجاد زحمت براي مردم و مخالف وظيفه عمل كردن حرام و خداي نخواسته گاهي موجب غضب الهي مي شود، همه شما به پشتيباني ملت احتياج داريد. با پشتيباني مردم خصوصا طبقات محروم بود كه پيروزي حاصل شد و دست ستم شاهي از كشور و ذخاير آن كوتاه گرديد و اگر روزي از پشتيباني آنان محروم شويد شماها كنار گذاشته مي شويد... بنابراين حقيقت ملموس بايد كوشش در جلب نظر ملت بنماييد و از رفتار غيراسلامي انساني احتراز نماييد. و در همين انگيزه به وزراي كشور در طول تاريخ آينده توصيه مي كنم كه در انتخاب استاندارها دقت كنند اشخاص لايق، متدين، متعهد، عاقل و سازگار با مردم انتخاب نمايند تا آرامش در كشور هر چه بيشتر حكمفرما باشد... و وصيت اين جانب به وزارت ارشاد در همه اعصار خصوصا عصر حاضر كه ويژگي خاص دارد، آن است كه براي تبليغ حق مقابل باطل و ارائه چهره حقيقي جمهوري اسلامي كوشش كنند...» (ص 21-23) 9 «از امور بسيار با اهميت و سرنوشت ساز مسئله مراكز تعليم و تربيت از كودكستانها تا دانشگاههاست كه به واسطه اهميت فوق العاده اش تكرار نموده و با اشاره مي گذرم. بايد ملت غارت شده بدانند كه در نيم قرن اخير آنچه به ايران و اسلام ضربه مهلك زده است قسمت عمده اش از دانشگاهها بوده است. اگر دانشگاهها و مراكز تعليم و تربيتِ ديگر با برنامه هاي اسلامي و ملي در راه منافع كشور به تعليم و تهذيب و

تربيت كودكان و نوجوانان و جوانان جريان داشتند، هرگز ميهن ما در حلقوم انگلستان و پس از آن آمريكا و شوروي فرو نمي رفت و هرگز قراردادهاي خانه خراب كن بر ملت محروم غارت زده تحميل نمي شد، و هرگز پاي مستشاران خارجي به ايران باز نمي شد و هرگز ذخاير ايران و طلاي سياه اين ملت رنج ديده در جيب قدرتهاي شيطاني ريخته نمي شد... اكنون كه بحمداللّه تعالي دانشگاه از چنگال جنايتكاران خارج شده بر ملت و دولت جمهوري اسلامي است در همه اعصار كه نگذارند عناصر فاسد داراي مكتبهاي انحرافي يا گرايش به غرب و شرق در دانشسراها و دانشگاهها و ساير مراكز تعليم و تربيت نفوذ كنند، و از قدم اول جلوگيري نمايند تا مشكل پيش نيايد و اختيار از دست نرود...». (ص 23-24) 10 «قواي مسلَّح از ارتش و سپاه و ژاندارمري و شهرباني تا كميته ها و بسيج و عشاير ويژگي خاص دارند، اينان كه بازوان قوي و قدرتمند جمهوري اسلامي مي باشند و نگهبان سرحدات و راهها و شهرها و روستاها و بالاخره نگهداران امنيت و آرامش بخشان به ملت مي باشند، مي بايست مورد توجه خاصّ ملت و دولت و مجلس باشند، و لازم است توجه داشته باشند كه در دنيا آنچه كه مورد بهره برداري براي قدرتهاي بزرگ و سياستهاي مخرّب بيشتر از هر چيز و هر گروهي است، قواي مسلّح است. قواي مسلّح است كه با بازيهاي سياسي، كودتاها و تغيير حكومتها و رژيمها به دست آنان واقع مي شود، و سودجويانِ دغل بعض سرانِ آنان را مي خرند و با دست آنان و توطئه

هاي فرماندهانِ بازي خورده كشورها را به دست مي گيرند و ملتهاي مظلوم را تحت سُلطه قرار داده و استقلال و آزادي را از كشورها سلب مي كنند... پس وصيّت برادرانه من در اين قدمهاي آخرين عمر به قواي مسلّح به طور عموم آن است كه اي عزيزان... بيدار باشيد و هشيار كه بازيگرانِ سياسي و سياستمداران حرفه اي غرب و شرق زده و دستهاي مرموز جنايتكاران پشت پرده، لبه تيز سلاح خيانت و جنايت كارشان از هر سو و بيشتر از هر گروه متوجه به شما عزيزان است... وصيت اكيد من به قواي مسلّح آن است كه همان طور كه از مقررات نظام، عدم دخول نظامي در احزاب و گروهها و جبهه هاست به آن عمل نمايند، و قواي مسلّح مطلقا، چه نظامي و انتظامي و پاسدار و بسيج و غير اينها، در هيچ حزب و گروهي وارد نشده خود را از بازيهاي سياسي دور نگه دارند. در اين صورت مي توانند قدرت نظامي خود را حفظ و از اختلافات درون گروهي مصون باشند...». (ص 24-26) 11 «راديو تلويزيون و مطبوعات و سينماها و تئاترها از ابزارهاي مؤثر تباهي و تخدير ملتها، خصوصا نسل جوان بوده است، در اين صد سال اخير به ويژه نيمه دوم آن چه نقشه هاي بزرگي از اين ابزار، چه در تبليغ ضدّ اسلام و ضد روحانيتِ خدمتگزار و چه در تبليغ استعمارگران غرب و شرق كشيده شد، و از آنها براي درست كردن بازار كالاها خصوصا تجملي و تزئيني از هر قماش، از تقليد در ساختمانها و تزئينات و تجملات آنها و تقليد در اجناس نوشيدني و پوشيدني

و فرم آنها استفاده كردند، به طوري كه افتخار بزرگ فرنگي مآب بودن در تمام شئون زندگي از رفتار و گفتار و پوشش و فرم آن به ويژه در خانمهاي مرفّه يا نيمه مرفّه بود... اكنون وصيت من به مجلس شوراي اسلامي در حال و آينده و رئيس جمهور و رؤساي جمهور ما بعد و به شوراي نگهبان و شوراي قضايي و دولت در هر زمان آن است كه نگذارند اين دستگاههاي خبري و مطبوعات و مجله ها از اسلام و مصالح كشور منحرف شوند. و بايد همه بدانيم كه آزادي به شكل غربيِ آن كه موجب تباهي جوانان و دختران و پسران مي شود از نظر اسلام و عقل محكوم است...» (ص 26-27) 12 «نصيحت و وصيت من به گروهها و گروهكها و اشخاصي كه در ضديت با ملت و جمهوري اسلامي و اسلام فعاليت مي كنند... آن است كه تجربه طولانيِ به هر راهي كه اقدام كرديد و به هر توطئه اي كه دست زديد،... به شماها كه خود را عالم و عاقل مي دانيد بايد آموخته باشد كه مسير يك ملت فداكار را نمي شود با دست زدن به ترور و انفجار و بمب و دروغ پردازيهاي بي سر و پا و غير حساب شده منحرف كرد(11)، و هرگز هيچ حكومت و دولتي را نمي توان با اين شيوه هاي غير انساني و غيرمنطقي ساقط نمود به ويژه ملتي مثل ايران... نصيحت مشفقانه من به شما نوجوانان و جوانان داخل و خارج آن است كه از راه اشتباه برگرديد، و با محرومين جامعه كه با جان و دل به جمهوري اسلامي خدمت

مي كنند متحد شويد و براي ايران مستقل و آزاد فعاليت نماييد، تا كشور و ملت از شرّ مخالفين نجات پيدا كند، و همه با هم به زندگي شرافتمندانه ادامه دهيد، تا چه وقت و براي چه گوش به فرمان اشخاصي هستيد كه جز به نفع شخصي خود فكر نمي كنند، و در آغوش و پناه ابرقدرتها با ملت خود در ستيز هستند و شما را فداي مقاصد شوم و قدرت طلبي خويش مي نمايند؟...». (ص 27-28) شيوه استدلال آن متفكر واقع بين نسبت به اين گروههاي بي اعتقاد و غير مسلم جاي تأمل دارد و تفصيل مجملي كه نقل شد خواندني است. در دنبال اين بند خطابِ حكمت آميز متوجه «نويسندگان و گويندگان و روشنفكران و اشكال تراشان و صاحب عُقدگان است» كه از جمله آنهاست: «با خداي خود يك شب خلوت كنيد، و اگر به خداوند عقيده نداريد با وجدان خود خلوت كنيد و انگيزه باطني خود را كه بسيار مي شود خود انسانها از آن بي خبرند بررسي كنيد آيا با كدام معيار و با چه انصاف... با ملتي كه مي خواهد از زير بار ستمگران و غارتگران خارجي و داخلي خارج شود... به جنگ اعصاب برخاسته ايد و به اختلاف انگيزي و توطئه هاي خائنانه دامن مي زنيد و راه را بر مستكبران و ستمگران باز مي كنيد... آيا نمي دانيد كه كشور اسلامي در آن زمان يك پايگاه نظامي براي آمريكا بود و با آن عملِ يك مستعمره مي كردند و از مجلس تا دولت و قواي نظامي در قبضه آنان بود و مستشاران و صنعتگران و متخصّصان آنان با

اين ملت و ذخائر آن چه مي كردند؟...». (ص 27-32) 13 «يكي از اموري كه لازم به توصيه و تذكر است آن است كه اسلام نه با سرمايه داري ظالمانه و بي حساب و محروم كننده توده هاي تحت ستم و مظلوم موافق است، بلكه آن را به طور جدي در كتاب و سنت محكوم مي كند، و مخالف عدالت اجتماعي مي داند. گر چه بعض كج فهمان بي اطلاع از رژيم حكومت اسلامي و از مسائل سياسيِ حاكم در اسلام، در گفتار و نوشتار خود طوري وانمود كرده اند و باز هم دست برنداشته اند كه اسلام طرفدار بي حدّ و مرز سرمايه داري و مالكيت است، و با اين شيوه كه با فهم كجِ خويش از اسلام برداشت نموده اند، چهره نوراني اسلام را پوشانيده و راه را براي مغرضان و دشمنان اسلام باز نموده كه به اسلام بتازند و آن را رژيمي چون سرمايه داري غرب... به حساب آورند... و نه رژيمي مانند رژيم كمونيسم و ماركسيسم لنينيسم است كه با مالكيت فردي مخالف و قائل به اشتراك مي باشد... بلكه اسلام يك رژيم معتدل با شناخت مالكيت و احترام به آن به نحو محدود در پيدا شدن مالكيت و مصرف كه اگر به حق به آن عمل شود چرخهاي اقتصاد سالم به راه مي افتد و عدالت اجتماعي كه لازمه يك رژيم سالم است تحقق مي يابد. در اينجا نيز يك دسته با كج فهمي ها و بي اطلاعي از اسلام و اقتصاد سالم آن، در طرف مقابل دسته اول قرار گرفته و گاهي با تمسك به بعض آيات يا جملات

نهج البلاغه اسلام را موافق با مكتبهاي انحرافي ماركس و امثال او معرفي نموده اند و توجه به ساير آيات و فقرات نهج البلاغه ننموده و سرِ خود به فهم قاصر خود به پا خاسته و مذهب اشتراكي را تعقيب مي كنند... وصيت من به مجلس و شوراي نگهبان و دولت و رئيس جمهور و شوراي قضايي آن است كه در مقابل احكام خداوند خاضع بوده و تحت تأثير تبليغات بي محتواي قطب ظالم چپاولگر سرمايه داري و قطب ملحد اشتراكي و كمونيستي واقع نشويد، و به مالكيت و سرمايه هاي مشروع با حدود اسلامي احترام گذاريد و به ملت اطمينان دهيد تا سرمايه ها و فعاليتهاي سازنده به كار افتند، و دولت و كشور را به خودكفايي و صنايع سبك و سنگين برسانند. و به ثروتمندان و پول داران مشروع وصيّت مي كنم كه ثروتهاي عادلانه خود را به كار اندازيد و به فعاليت سازنده در مزارع و روستاها و كارخانه ها برخيزيد كه اين خود عبادتي ارزشمند است و به همه در كوشش براي رفاه طبقات محروم وصيت مي كنم كه خير دنيا و آخرت شماها رسيدگي به حال محرومان جامعه است...». (ص 32) 14 «وصيت اين جانب به آن طايفه از روحانيون و روحاني نماها كه با انگيزه هاي مختلف با جمهوري اسلامي و نهادهاي آن مخالفت مي كنند و وقت خود را وقف براندازي آن مي نمايند... آن است كه شماها طرفي از اين غلط كاريها تاكنون نبسته و بعد از اين هم گمان ندارم ببنديد. بهتر آن است كه... تا درِ توبه باز است از پيشگاه خداوند عذر بخواهيد و

با ملت مستمند مظلوم هم صدا شويد. و امّا به آن دسته كه از روي بعض اشتباهات يا بعض خطاها چه عمدي و چه غير عمدي كه از اشخاص مختلف يا گروهها صادر شده و مخالف با احكام اسلام بوده است، با اصلِ جمهوري اسلامي و حكومت آن مخالفت شديد مي كنند، و براي خدا در براندازي آن فعاليت مي نمايند، و با تصور خودشان اين جمهوري از رژيم سلطنتي بدتر يا مثل آن است، با نيت صادق در خلوت تفكر كنند و از روي انصاف مقايسه نمايند با حكومت و رژيم سابق، و باز توجه نمايند كه در انقلابهاي دنيا هرج و مَرجها و غلط رويها و فرصت طلبيها غير قابل اجتناب است. و شما اگر توجه نماييد و گرفتاريهاي اين جمهوري را در نظر بگيريد از قبيل توطئه ها و تبليغات دروغين و حمله مسلحانه خارج مرز و داخل و نفوذ غير قابل اجتناب گروههايي از مفسدان و مخالفان اسلام در تمام ارگانهاي دولتي... و كمبود مردمان صالح كاردان و متخصص و دَهها گرفتاري ديگر كه تا انسان وارد گود نباشد از آنها بي خبر است... اين جانب نصيحت متواضعانه برادرانه مي كنم كه آقايان محترم تحت تأثير اين گونه شايعه سازيها قرار نگيرند و براي خدا و حفظ اسلام اين جمهوري را تقويت نمايند. و بايد بدانند كه اگر اين جمهوري اسلامي شكست بخورد، به جاي آن يك رژيم اسلامي دلخواه بقية اللّه روحي فداه يا مطيع امر شما آقايان تحقق نخواهد پيدا كرد، بلكه يك رژيم دلخواه يكي از دو قطبِ قدرت به حكومت مي رسد... و اسلام براي هميشه منزوي

خواهد شد، و شماها روزي از كردار خود پشيمان مي شويد كه كار گذشته و ديگر پشيماني سودي ندارد. و شما آقايان اگر توقع داريد كه در يك شب همه امور بر طبق اسلام و احكام خداوند تعالي متحول شود يك اشتباه است و در تمام طول تاريخ بشر چنين معجزه اي روي نداده است و نخواهد داد. و آن روزي كه ان شاءاللّه تعالي مصلح كل ظهور نمايد، گمان نكنيد كه يك معجزه شود و يك روزه عالَم اصلاح شود، بلكه با كوششها و فداكاريها ستمكاران سركوب و منزوي مي شوند». (ص 32-34) 15 بعد از آنچه تلخيص و نقل شد، وصيت به همه مسلمانان و مستضعفان جهان است كه نبايد منتظر باشند كه حكّام كشورشان يا قدرتهاي خارجي برايشان استقلال و آزادي را تحفه بياورند، بلكه خود بايد «بپاخيزيد و حق را با چنگ و دندان بگيريد و از هياهوي تبليغاتي ابرقدرتها و عمّال سر سپرده آنان نترسيد...» (ص 34) 16 «در خاتمه اين وصيت نامه به ملت شريف ايران وصيت مي كنم كه: در جهان حجم تحمل زحمتها و رنجها و فداكاريها و جان نثاريها و محروميتها، مناسب حجم بزرگي مقصود و ارزشمندي و علوّ رتبه آن است. آنچه كه شما ملت شريف و مجاهد براي آن به پاخاستيد و دنبال مي كنيد، و براي آن جان و مال نثار كرده و مي كنيد والاترين و بالاترين و ارزشمندترين مقصدي است و مقصودي است كه از صدر عالَم در ازل و از پسِ اين جهان تا ابد عرضه شده است و خواهد شد، و آن مكتب الوهيت به معني وسيع آن و

ايده توحيد با ابعاد رفيع آن است، كه اساس خلقت و غايت آن در پهناور وجود و در درجات و مراتب غيب و شهود است، و آن در مكتب محمدي صلي الله عليه و آله به تمام معني و درجات و ابعاد متجلي شده، و كوشش تمام انبياي عظام عليهم سلام اللّه و اولياي معظم سلام اللّه عليهم براي تحقق آن بوده، و راه يابي به كمال مطلق و جلال و جمال بي نهايت جز با آن ميسّر نگردد... شما اي ملت مجاهد در زير پرچمي مي رويد كه در سراسر جهان مادي و معنوي در اهتزاز است، بيابيد آن را يا نيابيد. شما راهي را مي رويد كه تنها راه تمام انبياء عليهم سلام اللّه و يكتا راه سعادتِ مطلق است. در اين انگيزه است كه همه اولياء شهادت را در راه آن به آغوش مي كشند و مرگ سرخ را «اَحْلي مِنَ العَسل» مي دانند، و جوانان شما در جبهه ها جرعه اي از آن را نوشيده و به وجد آمده اند... و ما بايد به حق بگوييم: يا لَيتَنا كُنّا معَكم فنفُوزَ فوزا عظيما... و بايد بدانيم كه طرفي از اين جلوه در كشتزارهاي سوزان و در كارخانه هاي توان فرسا و در كارگاهها و در مراكز صنعت و اختراع و ابداع... و همه كساني كه متصدي اين امور براي اسلام و جمهوري اسلامي و پيشرفت و خودكفايي كشور به خدمتي اشتغال دارند جلوه گر است. و تا اين روح تعاون و تعهد در جامعه برقرار است كشور عزيز از آسيب دهر ان شاء اللّه تعالي مصون است... . اين جانب با

آنچه در ملت عزيز از بيداري و هوشياري و تعهد و فداكاري و روح مقاومت و صلابت در راه حق مي بينم، و اميد آن دارم كه به فضل خداوند متعال اين معاني انساني به اعقاب ملت منتقل شود و نسلاً بعد نسل بر آن افزوده گردد، با دلي آرام و قلبي مطمئن و روحي شاد و ضميري اميدوار به فضل خدا از خدمت خواهران و برادران مرخّص و به سوي جايگاه ابدي سفر مي كنم و به دعاي خير شما احتياج مبرم دارم. و از خداي رحمان و رحيم مي خواهم كه عذرم را در كوتاهي خدمت و قصور و تقصير بپذيرد. و از ملت اميدوارم كه عذرم را در كوتاهيها و قصور و تقصيرها بپذيرند، و با قدرت و تصميم اراده به پيش روند و بدانند كه با رفتن يك خدمتگزار در سدّ آهنين ملّت خلَلي حاصل نخواهد شد، كه خدمتگزاران بالا و والاتر در خدمت اند، و اللّه نگهدار اين ملت و مظلومان جهان است. و السلام عليكم و علي عباد اللّه الصالحين...» (ص 34-35) *** وصيّت نامه سياسي الهي بنيانگذار جمهوري اسلامي ايران به پايان رسيد، در حالي كه فضاي ذهن خواننده را آينده نگري، واقع بيني، نصيحت و خيرخواهي، ارشاد و راهنمايي فرا گرفته، و مسير درستي كه حاكمان و دست اندركاران جمهوري اسلامي بايد بپيمايند در پيش رو مي بيند. امّا آنچه در آن نمي بيند انتساب كاري هر چند كوچك به خود نويسنده مي باشد. آري جز در ابتداي وصيّت نامه كه موصي خود را به ضرورت معرفي مي كند، در ايجاد اين حركتِ سهمگين پُر مخاطره و

مراحل پيشرفتِ آن هيچ جا سخن از «من»(12) نيست، بلكه همه جا ملت است و مستضعفان و رنج كشيدگان، كه انقلاب را شور و گرمي مي بخشند و شهيد مي دهند، و بعد از اين هم حكومت بايد به اينها متكي باشد و به اينها خدمت كند كه ولي نعمتِ دولتمردان اينهايند. اين فاني شدن در بندگان خدا خصوصا مردم فرودستِ فداكار و خود را به حساب نياوردن، از درجات والاي معرفت الهي و خلوص نيّت است كه بعد از انبيا و اوليا صلوات اللّه عليهم در هيچ يك از بزرگان بشري از فيلسوفان و مخترعان و مكتشفان و دانشمندان علوم مختلف و رياضت كشان ديده نمي شود؛ زيرا اين تزكيه نفس و تربيت اسلامي شيعي است كه فقها و مَراجعش، چنان خالي از هوي و دور از ريا شده اند كه كارها را به توفيق خداي تعالي و امدادهاي وليّ عصر امام زمان حجة بن الحسن عجل اللّه فرجَه مي دانند و از صميم جان معترف اند كه: لا حولَ و لا قوةَ الاّ باللّه العليّ العظيم. حافظ در اين باره چه نيكو سروده: تا فضل و عقل بيني بي معرفت نشينييك نكته ات بگويم خود را مَبين كه رَستي

1 «مَن» كلمه اي رسا براي اشاره به بُعد معنوي و روحي انسان در برابر «تن» كه كالبد و پيكره جسماني انسان است. 2 در فرهنگهاي قرآني «وصيت» به «اندرز» برگردانده شده (لسانُ التنزيل). 3 سوره بقره / 132. مشتقات ريشه «وصي» بعد از سوره بقره، بيشتر در سوره نساء به كار رفته كه احكام وصيت را بيان مي كند. 4 با استفاده از

ترجمه استاد محمد مهدي فولادوند. 5 علي تاجديني، فرهنگ جاودان الميزان، نشر مهاجر، 1382ش. 6 يعني من دو چيز گرانقدر و نفيس بين شما برجا مي گذارم: كتاب خدا و عترتم كه اهل بيت من هستند. يقينا اين دو هيچ گاه از هم جدا نمي شوند تا در حوض (بهشتي) بر من وارد شوند. 7 وَليده: مولود، فرزند. 8 محفوف: پيچيده، دربر گرفته، فرا گرفته. 9 تَنبُّه: بيدار كردن، آگاهي بخشيدن. اِنذار: بر كنار داشتن از پي آمدهاي كار بد پيش از ديدن عواقب آن، بيم دادن با آگاهي بخشيدن از نتايج سوء خطا. 10 نويسنده مسئولان والاي ادارات به ويژه شهرداري و دارايي را به نكته بسيار مهم كه آن پير روشن ضميرِ دلسوز تذكر داده توجه مي دهد، كه خود شاهد بوده گاه براي مردمي از طبقات متوسط مشكلاتي به اسم مقررات ايجاد مي كنند و در نتيجه، خواسته يا ناخواسته ستم مي كنند و چهره جمهوري اسلامي را زشت جلوه مي دهند. 11 در اين بند از وصيت خطاب به گروهك منافقين فراري و گروههاي كمونيست آن زمان است كه خوشبختانه با برافتادن رژيم كمونيستي شوروي آنان هم نقطه اتكاي خود را از دست داده نابود شدند. بلي گروههاي غرب گرا فزوني گرفته اند. اندرز به همه اين منحرفان قابل توجه است. 12 بلي در سخنرانيهاي قبل از پيروزي انقلاب، خطاب به سرانِ حكومت شاهنشاهي كه ايجاد دولتي جديد را بي عِدّه و عُدّة محال مي دانستند، گفته بودند: من دولت تعيين مي كنم، من توي دهن اين دولت مي زنم، من به پشتيباني اين ملت دولت تعيين مي كنم. خواننده با

در نظر گرفتن جوّ سياسي آن زمان تصديق مي كند كه در خطاب به دشمن غدار كه رهبر و مردم را هيچ مي شمرد جز اين نبايد گفت و چنين تعبيرهايي در آن عصر همانند رجزهايي است كه در جنگها خوانده مي شود و سخن گفتن مطابق حال و مقام است. منابع مقاله:

مجله مشكوة، شماره 82 ، دكترمحمد مهدي ركني يزدي ؛

نطق تاريخي حضرت امام در عاشوراي 1342

نطق تاريخي حضرت امام در عاشوراي 1342 روز 13 خرداد 1342 به مناسبت عاشوراي محرم 1383، آيت الله خميني، در معيت چند تن از روحانيون، درصدد برآمدند به مدرسه فيضيه بروند و براي مردم سخنراني كنند.كوشش رژيم براي منصرف ساختن ايشان از سخنراني روز عاشورا به نتيجه نرسيد.مقارن عصر، آيت الله خميني، در حالي كه هزاران تن، با فرياد «خميني، خميني » او را مشايعت مي كردند، وارد مدرسه فيضيه شد.مقارن ساعت پنج بعد از ظهر، به منبر رفت و بيانات تاريخي خود را ايراد كرد.به لحاظ اهميت اين نطق و تاثير آن در جامعه و تحولات شگرفي كه در تاريخ سياسي و اجتماعي ايران به وجود آورد، عينا نقل مي شود: (1) «اعوذ بالله من الشيطان الرجيم، بسم الله الرحمن الرحيم الآن عصر عاشوراست...گاهي كه وقايع روز عاشورا را از نظر مي گذرانم اين سؤال برايم پيش مي آيد كه اگر بني اميه و دستگاه يزيد بن معاويه تنها با حسين سر جنگ داشتند آن رفتار وحشيانه و خلاف انساني چه بود كه در روز عاشورا نسبت به زنهاي بي پناه و اطفال بي گناه مرتكب شدند؟ ! زنان و كودكان چه تقصير داشتند؟ طفل 6 ماهه حسين چه كرده بود؟ (گريه

حضار) به نظر من آنها با اساس كار داشتند بني اميه و حكومت يزيد با خاندان پيغمبر مخالف بودند بني هاشم را نمي خواستند و غرض آنها از بين بردن اين شجره طيبه بود همين سؤال اينجا مطرح مي شود كه دستگاه جبار ايران با مراجع سر جنگ داشت، با علماء اسلام مخالف بود به قرآن چكار داشتند به مدرسه فيضيه چكار داشتند به طلاب علوم دينيه چكار داشتند؟ به سيد 18 ساله ما چكار داشتند (گريه حضار) سيد 18 ساله ما به شاه چه كرده بود؟ به دولت چه كرده بود؟ به دستگاه جبار چه كرده بود؟ (گريه شديد جمعيت) به اين نتيجه مي رسيم كه اينها با اساس كار دارند، با اساس اسلام و روحانيت مخالفند، اينها نمي خواهند اين اساس موجود باشد، اينها نمي خواهند صغير و كبير ما موجود باشد اسرائيل نمي خواهد در اين مملكت علماء اسلام باشند، اسرائيل نمي خواهد در اين مملكت دانشمند باشد، اسرائيل به دست عمال سياه خود مدرسه فيضيه را كوبيد، ما را مي كوبد، شما ملت را مي كوبد، مي خواهد اقتصاد شما را قبضه كند، مي خواهد تجارت و زراعت شما را از بين ببرد، مي خواهد ثروتها را تصاحب كند، اسرائيل مي خواهد به دست عمال خود آن چيزهايي را كه مانع هستند، آن چيزهايي را كه سد راه هستند از سر راه بردارد.قرآن سد راه است بايد برداشته شود، روحانيت سد راه است بايد شكسته شود، مدرسه فيضيه و ديگر مراكز علم و دانش سد راه است بايد خراب شود، طلاب علوم دينيه ممكن است بعدها سد راه بشوند بايد كشته

شوند، از پشت بام پرت شوند، بايد سر و دست آنها شكسته شود، براي اينكه اسرائيل به منافع خودش برسد دولت ايران به تبعيت از اغراض و نقشه هاي اسرائيل به ما اهانت كرده و مي كند. شما اهالي محترم قم ملاحظه فرموديد آن روز كه آن رفراندوم غلط، آن رفراندوم مفتضح انجام گرفت، آن رفراندومي كه بر خلاف مصالح ملت ايران بود با زور سر نيزه اجرا شد، در كوچه ها و خيابانهاي قم، در مركز روحانيت، در جوار فاطمه معصومه (ع) مشتي اراذل و اوباش را راه انداختند، در اتومبيلها نشاندند و گفتند مفتخوري تمام شد! ، پلو خوري تمام شد! آيا اين طلاب علوم دينيه كه لباب عمرشان را، موقع نشاطشان را در اين حجرات مي گذرانند و ماهي 40 الي صد تومان بيشتر ندارند مفتخورند!؟ ولي آنهايي كه يك قلم در آمدشان هزار ميليون تومان است مفتخور نيستند؟ آيا ما مفتخوريم كه مرحوم حاج شيخ عبد الكريم ما وقتي كه از دنيا مي روند همان شب آقا زاده هايش شام نداشتند (گريه جمعيت) ما كه مرحوم بروجردي ما وقتي كه از دنيا مي روند ششصد هزار تومان (بابت شهريه حوزه ها) قرض باقي مي گذارند ايشان مفتخورند؟ ولي آنهايي كه بانكهاي دنيا را از دسترنج مردم فقير انباشته اند، كاخهاي عظيم را روي هم گذاشته اند باز هم ملت را رها نمي كنند و باز هم دنبال اين هستند كه منافع اين كشور را به جيب خود و اسرائيل برسانند مفتخور نيستند؟ بايد دنيا قضاوت كند، بايد ملت قضاوت كند كه مفتخور كيست؟ ! ...من به شما نصيحت مي كنم، اي

آقاي شاه، اي جناب شاه، من به تو نصيحت مي كنم، دست از اين اعمال و رويه بردار، من ميل ندارم كه اگر روزي اربابها بخواهند تو بروي مردم شكر گزاري كنند، من نمي خواهم تو مثل پدرت بشي. شما ملت ايران به ياد داريد، پير مردها، 40 ساله ها حتي 30 ساله هايتان نيز ياد دارند كه در جنگ دوم جهاني سه دولت اجنبي به ما حمله كردند، شوروي و انگلستان و آمريكا به ايران ريخته مملكت ما را قبضه كردند اموال مردم در معرض تلف بود نواميس مردم در معرض هتك بود، لكن خدا مي داند مردم خوشحال بودند كه پهلوي رفت! من نمي خواهم تو اين طور باشي، من ميل ندارم تو مثل پدرت بشي، نصيحت مرا بشنو، از روحانيت بشنو، از علماء اسلام بشنو، اينها صلاح ملت را مي خواهند اينها صلاح مملكت را مي خواهند.از اسرائيل نشنو، اسرائيل به درد تو نمي خورد.بدبخت بيچاره، چهل و پنج سال از عمرت ميره يك كمي تامل كن يك كمي تدبر كن، يك قدري عواقب امور را ملاحظه كن، كمي عبرت بگير، عبرت از پدرت بگير، اگر راست مي گويند كه تو با اسلام و روحانيت مخالفي بد فكر مي كني، اگر ديكته مي كنند به دست تو مي دهند در اطراف آن فكر كن، چرا بي تامل حرف مي زني؟ آيا روحانيت نجس است؟ اگر اينها حيوان نجس هستند چرا اين ملت دست آنها را مي بوسد؟ آيا ما حيوان نجس هستيم؟ ! (گريه جمعيت) خدا كند كه مراد تو از اين جمله كه (اينها مثل حيوان نجس هستند) علما و روحانيت

نباشد و گرنه تكليف ما با تو مشكل مي شود و تكليف تو مشكلتر مي گردد نمي تواني زندگي كني، ملت نمي گذارند كه با اين وضع ادامه دهي، آيا روحانيت و اسلام ارتجاع سياه است؟ لكن تو مرتجع سياه انقلاب سفيد كردي؟ انقلاب سفيد به پا كردي؟ چه انقلاب سفيدي كرده اي؟ چرا اين قدر مي خواهي مردم را غافل كني؟ چرا مردم را اين قدر تهديد مي كني؟ امروز به من خبر دادند كه عده اي از وعاظ و خطباء تهران را برده اند سازمان امنيت و تهديد كرده اند كه از سه موضوع حرف نزنند: 1) از شاه بد گويي نكنند. 2) به اسرائيل حمله نكنند. 3) نگويند كه اسلام در خطر است و ديگر هر چه بگويند آزادند. تمام گرفتاريها و اختلافات ما در همين سه موضوع نهفته است.اگر از اين سه موضوع بگذريم ديگر اختلافي نداريم و بايد ديد كه اگر ما نگوييم اسلام در معرض خطر است، آيا در معرض خطر نيست؟ اگر ما نگوييم شاه چنين و چنان است آيا آن طور نيست؟ اگر ما نگوييم اسرائيل براي اسلام و مسلمين خطرناك است آيا خطرناك نيست؟ و اصولا چه ارتباطي و تناسبي بين شاه و اسرائيل است كه سازمان امنيت مي گويد از شاه صحبت نكنيد، از اسرائيل نيز صحبت نكنيد؟ آيا به نظر سازمان امنيت شاه اسرائيلي است؟ آيا به نظر سازمان امنيت شاه يهودي است؟ ! آقاي شاه! شايد اينها مي خواهند تو را يهودي معرفي كنند كه من بگويم كافري تا از ايران بيرونت كنند و به تكليف تو برسند؟ ! تو نمي داني اگر

يك روز صدايي دريابد، ورق برگردد هيچ كدام از اينها كه اكنون دور تو را گرفته اند با تو رفيق نيستند.اينها رفيق دلارند، اينها دين ندارند اينها وفا ندارند، دارند همه چيز را به گردن توي بيچاره مي گذارند، آن مردك كه حالا اسم او را نمي برم آنگاه كه دستور دادم گوش او را ببرند نام او را مي برم (احساسات شديد مردم) آمد به مدرسه فيضيه و سوت كشيد كاماندوها اطراف او مجتمع شدند، فرمان حمله داد بريزيد، بكوبيد، تمام حجرات را غارت كنيد، همه چيز را از بين ببريد، وقتي كه از او مي پرسي كه چرا اين جنايات را كرديد، مي گويد شاه گفته است، فرمان ملوكانه است كه مدرسه فيضيه را خراب كنيم اينها را بكشيم، نابود كنيم! مطالب خيلي زياد است بيشتر از آنها است كه شما تصور مي كنيد، حقايقي در كار است، مملكت ما، اسلام ما، در معرض خطر است، آن چيزي كه در شرف تكوين است سخت ما را نگران و متاسف ساخته است از وضع ايران، از وضع اين مملكت خراب از وضع اين هيئت دولت و از وضع اين سردمداران حكومت نگران و متاسف هستيم و از خداوند بزرگ اصلاح امور را خواهانيم.» در اين سخنراني، كه به زبان ساده ايراد شد و درك آن براي مردم كوچه و بازار بسيار آسان بود، محمد رضا شاه، براي نخستين بار از سوي يك شخصيت روحاني مورد سؤال، انتقاد، سرزنش و حمله قرار گرفته بود.غول وحشت و هراسي كه نام شاه طي سالهاي متمادي در اذهان جاي داده بود، درهم شكسته شد.آيت الله روح الله خميني

در حضور دهها هزار تن مستمع، شاهنشاه را «آقاي شاه!» «تو!» «بيچاره!» «بدبخت!» خطاب كرده بود! بت بزرگ سخت ضربه خورده بود، اقتدار رژيم كودتا و ترس و وحشتي كه از سازمان امنيت مخوف او، در اذهان وجود داشت، آسيب ديده بود.... به گمان ما، نطق روز 13 خرداد 1342 آيت الله خميني، نقطه عطفي است در تاريخ معاصر ايران، نمودي است از يك حركت پهلواني و واكنش شديدي است در برابر ستمگريهاي محمد رضا شاه....بپذيريم، يا نپذيريم، سخنان آن روز آيت الله خميني، رژيم شاهنشاهي را تكان داد.سخت هم تكان داد و شمارش معكوس از همان روز شروع شد.ابعاد ماجرا، وسيعتر از آن بود كه بتوان از راه تهديد، يا وعده و وعيد، با آن مقابله كرد. شاه، به شيوه معمول، و با اتكاء به پشتيباني آمريكا، در برابر اين تهديد، به سياست خشونت و سركوب متوسل شد و دستور بازداشت آيت الله خميني را صادر كرد. پي نوشت: 1. بررسي و تحليلي از نهضت امام خميني، صفحات 65- 456. منابع مقاله:

تاريخ سياسي بيست و پنج ساله ايران، ج 1، نجاتي، غلامرضا ؛

ويژگي هاي عصر امام خميني(ره)

ويژگي هاي عصر امام خميني(ره)

عصر امام خميني قطعه اي نوراني ازتاريخ بشر است كه از ويژگي هاي منحصر به فردي بر خوردار است دراين جا به پار ه اي ازآن ها اشاره مي كنيم:

الف- تجديد ديني ومعنوي انسان معاصر

موهبت آسماني انقلاب اسلامي كه در حقيقت سرآغاز عصر جديدي درحيات بشري گرديد مبدأ زماني تجديد هويت معنوي و ديني اسلامي انسان معاصر محسوب مي گردد چنان كه مقام معظم رهبري فرمودند:

«انقلاب اسلامي هويت اسلامي رادر دنياي اسلام وهويت معنوي را در كل جهان زنده كرد.»

تحليل گران زيادي به مانند رهبر حكيم انقلاب بر اين

اعتقادند كه تجديد حيات معنوي وديني بشر «با پيروزي انقلاب اسلامي درايران آغاز شده است و به اين لحاظ دهه شصت را بايد اولين دهه از اين تجديد عهد محسوب داشت. »

به همين جهت بايد گفت :

«اگر بنا باشد تاريخي را براي احياي هويت ديني {درجهان معاصر} درنظر بگيريم آن تاريخ 1979 ميلادي است ؛ يعني مقارن با پيروزي انقلاب اسلامي ايران كه خيزش عظيمي را براي تفكرات ديني در تمام اديان به وجود آورده است.

آخرين آمارها در مورد احياي تفكر ديني كه در سال 1990 م صورت پذيرفته نشان مي دهد كه تقريبا 70% مردم اروپا احساس دينداري مي كنند. در تمام اديان از هندوئيسم گرفته تا بوديسم و...وانواع فرقه هاي مسيحيت همه از يك نوع بازگشت به تفكر ديني خبر مي دهند و انقلاب اسلامي ايران موجب احياي تفكر ديني در جهان گشت. »

صاحب نظران زيادي بر اين اعتقادند كه تأثيرات انقلاب اسلامي بر تجديد حيات هويت ديني بشر بسيار عميق مي باشد. دكتر سعيد محمد الشهابي سر دبير مجله معروف و پرتيراژ العالم دراين باره مي گويد.

« انقلاب اسلامي ايران نه تنها در جامعه اسلامي بلكه در اكثر جوامع تأثير اساسي و بنيادي داشته است. بي شك طي بيست سال گذشته هيچ حركتي به اندازه انقلاب ايران نتوانسته بر جامعه بشري تأثير گذار باشد دين نقش اساسي و حياتي دراجتماع دارد و انقلاب اسلامي اين نور را بر بشريت تاباند و روشني بخشيد. »

وي اضافه نمود:

« انقلاب اسلامي سبب شد تا روشنفكران ومتفكري ضرورت توجه به مسائل ديني و تأثير آن بر وجدان بشريت وافكار سياسي - اجتماعي را به خوبي مورد وجه قرار دهند ما در عصر انقلاب اسلامي شاهد رجوع و تمسك مسلمين و غير مسلمين به اهل

دين شديم.»

تأثيرات گسترده حضرت امام خميني (ره) و انقلاب اسلامي بر حيات ديني ومعنوي انسان معاصر توجه تحليل گران بين المللي را به شدت به خود جلب نموده است. شبكه اول تلويزيوني بي بي سي انگليس در يكي از قسمت هاي مجموعه برنامه مستند خود به نام «قرن دوم» كه به مناسبت نزديك شدن قرن 21 تهيه كرده بود و به بحث پيرامون موضوع مورد اشاره پرداخته مي گويد :

«آن چه در ايران در سال 1979 رخ داد نه تنها يراي ايرانيان بلكه براي تمام اديان جهاني نقطه عطفي بود، نقطه عطفي كه از بازگشت ميليون ها نفر در سراسر دنيا به اصول گرايي مذهبي خبر ميدهد.»

به گفته اين شبكه :«در سراسر جهان پيروان ديگر اديان مانند مسيحيت يهوديت وهندو نيز به اصول گرايي مذهبي روي آوردند؛حتي در تركيه نيز كه هفتاد سال قبل با مذهب وارد جنگ شده بود روند بازگشت به اصول اسلامي سرعت گرفته است. »

ب- بطلان نظريه هاي ضد ديني

در سال هاي متمادي پيش از انقلاب اسلامي پيروزي نظريان مادي آن چنان حتمي به نظر مي رسيد كه انديشوران قرن هيجدهم مانند «بيل» و فلاسفه دائره المعارفي فرانسه به طور كلي،مكان ومنزلتي براي دين در آينده قائل نبودند به همين نحو در قرن نوزدهم فلسفه هايي پديد آمد كه يا به طور كلي منكر دين مي شد مانند فلسفه ماركس و يا خود مذهبي دروغين را جايگزين اديان آسماني مي كرد.

در قرن بيستم ماتريا ليست هاي شرقي و غربي به سبط مبارزه علني خود با دين و باور هاي ديني در سطح جوامع پرداختند اما سير تحولات تاريخي و وقوع انقلاب اسلامي ايران آن چنانشرايط موجود را در آخرين سال هاي قرن بيستم تغيير داد كه نظريه پردازان بين المللي وجامعه شناسان....با اعتراف به حيات مجدد

دين در جوامع بشري به طرح نظريه «تجديد حيات ديني در قرن بيستم» به عنوان يك نظريه معتبر علمي طي سال هاي اخير پرداخته اند ؛ ازآن جمله گيدنز جامعه شناس مشهور انگليس در فصلي از كتاب خود با عنوان پديده نوزايي ديني مي نويسد :

«در گذشته سه غول فكري جامعه شناسي يعني «ماركس»،«دوركيم» و«ماكس وبر» با كم و بيش اختلافاتي فرآيند عمومي جهاني را به سمت سكولاريزيسون و به حاشيه رفتن دين مي ديدند ولي ازآغاز دهه هشتاد و يا انقلاب اسلامي ايران شاهد تحقق عكس اين قضيه هستيم ؛يعني فرآيند عمومي جهان روند معكوسي را آغاز و به سمت ديني شدن پيش مي رود.»

به بيان ديگر با وقوع معجزه انقلاب اسلامي به رهبري امام عظيم الشأن و گسترش خيره كننده حوزه نفوذ اديان بزرگ الهي - به ويژه دين مبين اسلام - امروز ديگر تحليل گران و قايع سياسي وتحولات اجتماعي به خود جرأت انكار جايگاه رفيع دين در اجتماع بشري و پيش بيني انزواي آن را در آينده جهان معاصر نمي دهند بلكه با چرخشي 180 درجه اي ازمواضع پشتيبان خود تصريح مي نمايند:

«بازي قدرت جهاني كه در دهه هاي آينده پديد خواهد آمد بدون درنظر گرفتن قدرت روز افزون اسلام مذاهب كاتوليك و مذاهب ديگر قابل درك نيست. »

ج- برائت جهاني ازعقايد الحادي

با پيروزي انقلاب اسلامي علاوه بر بي اعتبار شدن مكاتب مادي والحادي زمينه فرو پاشي نظام هاي الحادي وتجديد نظر تئوري پردازان اين گونه نظام ها در عقايد مبنايي خود فراهم گرديد چنان كه با گذشت يك دهه از پيروزي انقلاب اسلامي بسياري از سران احزاب ونظام هاي كمونيستي و شخصيت هاي ماركسيست با پشت پا زدن به عقايد باطل خود از هر گونه عقيد ه اي كه در تعارض مسلم با ايمان

مذهبي اعلام برائت نمودند.

براي نمونه الكساندر زوگانف رهبر حزب كمونيسم روسيه دراظهار نظر هاي صريح خود گفت:

«ما از افكاري كه وجود خداوند راانكار مي كند دست برداشته ايم.»

فيدل كاسترو رهبر قدرتمند و يكي ازمقاوم ترين نظام هاي كمونيستي در دنيا با افتخار اعلام مي دارد:

«تا وقتي كه خدا بخواهد اداره كشور رادر دست خواهد داشت ابتدا خواست و اراده خدا،و پس از آن خواست واراده مردم بالاتر ا زهر چيزي است. »

حشمت اوزال شاعر برجسته و ماركسيست معاصر تركيه نيز كه سال ها به خاطر اعتقاداتش در زندان به سر برده ضمن روي آوردن به اسلام اظهار داشت :

«اصلا ازاعتقادات جديديم (اسلام) پشيمان نيستم زيرا در زندان اين فرصت راداشتم كه ارزش اعتقادات خود را بيابم. »

وي مي گويد: «هموطنان من از گرسنگي ماوراء الطبيعه رنج مي برند گرسنگي كه فقط با قرآن رفع مي شود.»

ولاديمر پوتين رئيس جمهوري روسيه هم در گفت وگو با روزنامه فرانسوي لوفيگارو بعد از يادآوري اين مطلب كه «اجراي فرايض ديني در شوروي سابق بدون خطر نبوده اما مادرش او را در كليسا غسل تعميد داده است «مي گويد:

«من به نوبه خودم ازاين كه به كليساي ارتدوكس روسيه تعلق دارم افتخار مي كنم، اين تعلق مرا غني مي كند،و يك ارتباط شخصي با ملتم وفرهنگش به وجود مي آورد. »

د- احياي فكر ديني درميان سياستمداران

امروزه بر اثر قيام امام خميني (ره) بار ديگر ارزش هاي ديني دركانون توجهات جهاني قرار گرفته است تا آن جا كه حتي بسياري از سران كشورها ودولت هادر شرق و غرب عالم با همسو ديدين فضاي حاكم بر دنيا وكشور هاي خود با حركت و لو آرام به سوي حقيقت دين و...به تجليل ازدين و اعتقاد هاي ديني پرداخته اند ودين به عنصري

براي تحت تأثير قرار دادن بسياري از سياست هاي جاري دولت هاي جهان مبدل گشته است.

نيكلاي چرون از سياست مداران معروف و رئيس حزب ملي ليبرال دموكراتيك روماني در ديدار با سفير جمهوري اسلامي در اين كشور بابيان اين مطلب كه « انقلاب اسلام پديد هاي بي نظير در تاريخ است » اظهار داشت :

« انقلاب اسلامي ايران هدف مهمي چون احياي ارزش هاي ديني درجامعه رادارد وروماني امروز نياز مبرم به احياي ارزش هاي ديني داشته و ما خواهان بهره گيري ا زتجربيات ايران هستيم. »

دكتر ولايتي مشاور مقام معظم رهبري در امور بين الملل با نقل خاطر هاي در اين باره اظهار مي دارد :

«من يك موقعي با آقاي لخ والسا رئيس جمهور لهستان و رهبر قبلي جنبش همبستگي ملاقاتي داشتم واين در زماني بود كه اورئيس جمهور شده بود ايشان به من مي گفت :

«انقلاب شما روي ما هم اثر گذاشت و ما خوشحاليم از اين كه در كشور شما يك انقلاب بر اساس دين صورت گرفته است پيروزي انقلاب اسلامي موجب احياي فكري ديني حتي در سطح حكومت ها شد؛ ولو دركشور هاي مسيحي.»

ه_ - حيات مجدد دين واعترافات غربي ها

پيروزي انقلاب اسلامي درعرصه هاي مختلف ورجعت دوباره بشر معاصر به باور هاي ديني تحليل گران غرب را به بيان اعترافات صريحي درخصوص غفلت قدرت هاي جهاني از پتانسيل عظيم دين وادشته است

دانيل پاپيس رئيس انجمن سياست خارجي ايالات متحده آمريكا دركنفرانسي در استامبول تركيه گفت :

«بايد اعتراف كنيم كه بيش از پيروزي انقلاب اسلامي ما براي افكار ديني و مذهبي هيچ جايي باز نكرده بوديم ولي از اين پس براي ما آمريكايي ها ضروري است كه زمين هاي جهت مطالعه وتحقيق پيرامون مذهب فراهم آوريم.

»

سخنان بري رابين از روزنامه نگاران معروف غربي (ونويسنده مقاله اسلام

نرمال) در جلسه روزنامه نگاران معروف غربي در شهر بروكسل وجه ديگري از واقعيت مورد اشاره ما مي باشد وي در اين جلسه گفت :

«واشنگتن در سال هاي گذشته اهميت دين درارتباطات سياسي و ديپلماسي را درك نكرده بود و اين مسئله مشكلات فراواني رابراي ما آمريكايي ها به وجود آورد كه براي واشنگتن گران تمام شد.»

رابين افزود :

«اگر بخواهيم در آينده با اين مشكلات مواجه نباشيم بايد اين مطلب را بپذيريم و آن را درك كنيم كه دين يك واقعيت اساسي و زير بنايي جوامع بشري است. »

به واسطه شرايط جديد جهاني و تأثيرات رو به افزايش دين در جهان معاصر «بعد از انقلاب اسلامي تحولي عظيم در ارزيابي دين در امريكا به وجود آمده است ؛به طوري كه امروز دين درهمه مجامع (علمي فرهنگي و سياسي و...) مورد بحث است. » وتحقيقات متنوعي در اين باره به صورت مداوم صورت مي پذيرد چنان كه :

«پنج سال پيش در آمريكا مسئله اصول گرايي ديني درجهان را بررسي كردند و پنج كتاب مختلف از اديان متفاوت (اسلام مسيحيت يهود،و..)درخصوص آن منتشر كردند و جالب اين كه همه كتب ياد شده مسئله ريشه دار بودن دين واعتقادات در جامعه را بر رسي ومورد توجه قرار داده اند.»

درهر حال نقش اساسي انقلاب اسلامي در اين خصوص غير قابل انكار بوده و «اين موارد قبل از پيروزي انقلاب اسلامي وجود نداشت و بعد از پيروزي انقلاب اسلامي نمودار شد.»

چنان كه نويسنده و تحليل گر روزنامه تايمز چاپ لندن مي نويسد:

«..در پاييز 1357 دنياي غرب به دليل انقلاب ايران بار ديگر اسلام را كشف كرد...و ما غربي ها خيلي زود فهميديم كه الله اكبر به معناي خداي بزرگتر است مي باشد.»

و- افزايش تلاش جهاني براي

آشنايي با اسلام

درعصر امام خميني اشتياق وصف ناپذيري از سوي شخصيت ها ومجامع علمي و تحقيقاتي جهان براي شناخت ابعاد مختلف اسلام ونيز تلاش براي شناسايي مقوله دين و ديگر اديان الهي ظهور يافته است.

گرچه تلاش هاي وسيعي كه امروزه درجهت شناخت بيش از پيش اسلام از سوي ملت ها ودولت ها ومؤسسه هاي تحقيقاتي و...مصروف مي گردد هركدام اغراض خاص خود را تعقيب مي كند اما نكته اين جاست كه اين تلاش ها به هر جهت بخشي ازتأثيرات شگرف انقلاب الهي و يكي از ويژگي هاي عصر جديدي است كه با قيام خالصانه روح خدا خميني كبير (ره) اغاز گرديد.

به عنوان نمونه مي توان اشاره كرد كه :«در بيست سال گذشته اسلام شناسي در آمريكا فقط در بعضي ازدانشگاه هاي بزرگ تدريس مي شد ولي درحال حاضر تمام دانشگاه هاي كوچك و بزرگ درس اسلام شناسي دارند واين نشان دهنده تأثير انقلاب اسلامي ايران است. »

توشيو كوردا محقق وتازه مسلمان ژاپني هم در همين زمينه مي گويد:

«قبل از انقلاب اسلامي ايران هر كتابي كه با عنوان ومحتواي اسلامي در ژاپن چاپ مي شد داراي تيراژي كمتر ازهزار نسخه بود الحمدلله بعد از پيروزي انقلاب كتاب هاي اسلامي در ژاپن رو به گسترش رفته است. »

وي اضافه نمود :

«مدتي پيش كتابي درمورد روح ومعنويت اسلام به زبان ژاپني نوشتن كه درعرض يك ماه بيش از بيست هزار نسخه آن به فروش رفت. »

ز- آهنگ عزيمت انسان به قلمرو تاريخي ديگر

امام خميني (ره) با پايه گذاري وهدايت انقلاب عظيم اسلامي دگرگوني بزرگتري را در عرصه حيات بشري رقم زدند وعصر جديدي را به وجود آوردند.

عصري كه درآن رويكرد گسترده و بي سابقه اي به حوزه معارف توحيدي و ديني براي بازخواني مجدد مفاهيمي آغاز گرديد كه نقش اساسي در شكل دهي

به حيات معنوي و مادي بشر دارند.

گويا انسان سر خورده از آرزو هاي بي حد و حصر مادي براي ورود به ساحت جديدي ازحيات تاريخي خود آماده مي گردد.

بسياري از صاحب نظران بين المللي به اين واقعيت اذعان دارند كه «سال هاي پاياني قرن بيستم حركت هاي مذهبي شكل گيري به خود گرفت ودين باارائه مجدد پيام هاي مذهبي ودگرگون سازي ساختار مذهبي وارد ميدان شده است. »

به واقع مي توان گفت :« بشر كنوني همه اميدش به دين ومعنويت است. و بشر سرش به ديوار خورده بازگشته خود را بيابد غرب هم همه اميدش الان به دين است پوپر و امثال او يعني پوزيتيويست ها كه پشت به دين كرده اند پنبه غفلت در گوششان است.به وضع معاصر غرب نظري بيندازد : غالب متفكران معاصر به اهل دين و چه غير اهل دين توضيحاتي راجع به دين ومعنويت دارند.»

بحران همه جانبه دنياي مدرن بشر معاصر را در مخمصه پيچيده اي قرار داده است و انسان عصر جديد آمال متعالي و معنوي خود را در غوغاي نفس گير ماده پرستي از دست رفته مي بيند از همين روست كه انسان آهنگ عزيمت به قلمرو تاريخي ديگري را دارد.

«گفته اند __ و شايد هم بي دليل __ كه همه اصول نو آورانه عصر جديد اكنون خود در وضعيت بحران قرار گرفته اند در تائيد اين نظر دلايلي چند وجود دارد كه نشان مي دهد انسان اروپايي مشغول جمع كردن خيمه و خرگاه خويش از سرزمين نويني است كه طي سيصد سال گذشته در آن رحل اقامت افكنده بود اين انسان آهنگ عزيمت در قلمرو تاريخي و شيوه زيستي ديگري دارد.»

مير احمد رضا حاجتي -

برگرفته از كتاب عصر امام خميني

از ولادت تا هجرت

از ولادت تا هجرت

سال 1320 هجري قمري از نيمه مي گذشت كه مولودي در ايران ديده به جهان گشود كه بعدها با قيام الهي خويش سرنوشت ايران و جهان اسلام را دگرگون ساخت و انقلابي را پديد آورد كه قدرتهاي مسلط جهان و تمامي دشمنان آزادي و استقلال ملتها ، از همان آغاز در برابرش صف كشيدند و براي سركوبي اش به ميدان آمدند .

آن روز كسي نمي دانست ، اين همان است كه فرداها دنيا او را به نام (( امام خميني )) خواهند شناخت . همانكه وقتي قيام خويش را آغاز كند ، در برابر بزرگترين قدرتهاي جهان خواهد ايستاد و از استقلال كشور و مجد امت اسلام دفاع خواهد كرد و احيا گر دين خدا در عصر مسخ ارزشها خواهد شد .

در روز بيستم جمادي الثاني 1320 هجري قمري در شهرستان خمين از توابع استان مركزي ايران در خانواده اهل علم و هجرت و جهاد و در خانداني از سلاله زهراي مطهر عليهما السلام روح الله الموسوي الخميني پاي بر خاكدان طبيعت نهاد .

پدر بزرگوار امام خميني مرحوم آيه الله سيد مصطفي موسوي از معاصرين مرحوم آيه الله العظمي ميرزاي شيرازي ( ره ) پس از آنكه سالياني چند در نجف اشرف علوم و معارف اسلام را فرا گرفته و به درجه اجتهاد نائل آمده بود به ايران بازگشت و در خمين ملجاء مردم و هادي آنان در امور ديني بود . در حالي كه بيش از 5 ماه از ولادت (( روح الله )) نمي گذشت ، طاغوتيان و خوانين تحت حمايت عمال حكومت وقت

، نداي حق طلبي پدر را كه در برابر زورگوئيهايشان به مقاومت برخاسته بود با گلوله پاسخ گفتند و در مسير خمين به اراك وي را به شهادت رساندند . بستگان شهيد براي اجراي حكم الهي قصاص به تهران ( دارالحكومه وقت ) رهسپار شدند و بر اجراي عدالت اصرار ورزيدند تا قاتل قصاص گرديد .

بدين ترتيب امام خميني از اوان كودكي با رنج يتيمي آشنا و با مفهوم شهادت روبرو گرديد وي دوران كودكي و نوجواني را تحت سرپرستي مادر مومنه اش ( بانو هاجر ) كه خود از خاندان علم و تقوا و از نوادگان مرحوم آيه الله خوانساري ( صاحب زبده التصانيف ) بوده است و همچنين نزد عمه مكرمه اش ( صاحبه خانم ) كه بانويي شجاع و حق جو بود ، سپري كرد اما در سن 15 سالگي از نعمت وجود آن دو عزيز نيز محروم گرديد .

حضرت امام از سنين كودكي و نوجواني با بهره گيري از هوشي سرشار ، قسمتي از معارف متداول روز و علوم مقدماتي و سطح حوزه هاي دينيه ، از آن جمله ادبيات عرب ، منطق و فقه و اصول را نزد معلمين و علماي منطقه ( نظير آقا ميرزا محمود افتخار العلماء مرحوم ميرزا رضا نجفي خميني ، مرحوم آقا شيخ علي محمد بروجردي ، مرحوم آقا شيخ محمد گلپايگاني و مرحوم آقا عباس اراكي و بيش از همه نزد برادر بزرگش آيه الله سيد مرتضي پسنديده ) فرا گرفت و در سال 1298 ه_. ش عازم حوزه علميه اراك شد.

حميد انصاري - Imam-khomeini.com

اقامتگاه هاي حضرت امام (ره) از آغاز تا پايان

اقامتگاه هاي حضرت امام (ره) از آغاز تا پايان

منشور

منور

حضرت امام خميني چون منشوري منور كثيري از فضايل و مكارم را در وجود خويش محقق ساخته بود. يكي از جنبه هاي جالب كه در زندگي اين بزرگمرد ميدان حكمت و معرفت درخشندگي دارد، ساده زيستي، قناعت و اعراض از تشريفات و تجملات مي باشد. امام كه اين شيوه را به نحو بارزي در زندگي خود پياده كرده بود طي بياناتي ديگران و خصوصا مسؤولين را به چنين روشي فرا مي خواند و مي فرمود: «ارزش انسان به خانه نيست، به باغ نيست. اگر ارزش انسان به اينها بود بايد انبيا يك همچنين كاري بكنند. انبيا سيره شان را ديده اند كه چه جور بوده است. ارزش انسان به اين نيست كه يك هياهو داشته باشد و رفت و آمد زياد داشته باشد».(1) و در فرازي از يكي از سخنرانيهاي خود خاطر نشان ساخت: «صاحب جواهر... يك منزل محقر داشتند و در يك اتاقشان باز بود و به يك دالاني _ از قراري كه نقل مي كنند _ كه در آن هواي گرم نجف يك نسيم، نسيم داغي مي آمده و ايشان مشغول تحرير «جواهر» بوده اند».(2) و در بيان ديگري به زهد و تقواي علما اشاره كرده و اظهار داشته اند: «در آن وقتي كه آمديم قم كه در آنجا چه اشخاصي بودند، شخص اول قم در حيث زهد و تقوا... مرحوم آشيخ ابوالقاسم قمي، مرحوم آشيخ مهدي و عده ديگري و شخص نافذ آنجا و متقي، مرحوم آميرزا محمد برقعي و مرحوم آميرزا محمد ارباب، همه اينها را من منزلهايشان رفتم... در زندگي مشابه بودند... مرحوم آميرزا محمد ارباب كه من رفتم مكرر منزلشان يك منزلي داشت دو سه تا اتاق داشت خيلي

ساده، بسيار ساده. مرحوم آشيخ مهدي همين طور... وقتي انسان در آن محيط واقع مي شد كه اينها را مي ديد، همين ديدن اينها براي انسان يك درسي بود.»(3)

همان گونه كه از بيانات حضرت امام استفاده مي شود آشنايي با منزل مشاهير، خود مي تواند براي علاقه مندان به مكارم آموزنده باشد و از اين جهت در اين نوشته كوشش شده است در يك بررسي اجمالي خوانندگان با محل سكونت حضرت امام خميني، از خمين تا جماران آشنا شوند.

باروي امن

در دوران حكومت قاجارها ايران در آتش ناامني و ستم مي سوخت. اشرار از اين فرصت بدست آمده سوء استفاده مي كردند و شهرهاي اين مرز و بوم را مورد تاخت و تاز وحشيانه خويش قرار مي دادند. شهر كوچك خمين كه در دامنه ارتفاعاتي به نام «بوجه» آرميده است، به كام آشوب فرو رفته و كمر مردمانشان از ستم شاهزادگان و خوانين خم شده است. در اين شرايط آشفته هر گونه روزنه اميدي به روي مردم بسته است.

در آن زمان تنها يك در بر روي مسلمانان اين ديار باز بود و پناه و ملجأيي براي محرومان محسوب مي گشت و دلها در يك خانه آرامش مي يافت و آنجا مكاني جز منزل حاج سيد مصطفي موسوي _ پدر حضرت امام _ نبود. اين منزل را محسن نامي كه از متنفذين خمين بود و با تجاوزات افراد شرور نيز مخالفت داشت در تاريخ 15 ربيع الثاني 1255 ق به فردي كه تازه وارد شهر شده ولي محبوب مردم بود و خوي شرارت نداشت واگذار كرد. اين شخص كسي جز جد بزرگوار حضرت امام نبود. عمارت مذكور در پس دروازه محله سادات _ شرق خمين _ واقع

است كه شامل اندروني و بيروني مي شود، اتاقها و منضمات اين مكان تغيير آنچناني نكرده اند و در توسعه و تعريض خيابان بروج و باروي جهت شرقي بنا را از بين برده است. اين بيت از طريق كوچه اي مارپيچ و باريك به بازار و مسجد جامع متصل مي شود. پدر امام در خانه مزبور را بر روي بي پناهان و پابرهنگان باز گذاشته و براي دفع اشرار و دفاع از محرومان سلاح بر دوش گرفته و اين مكان را به محل مبارزه با متجاوزان و جايگاه امن مظلومان تبديل كرده بود.(4)

امام خميني در بيستم جمادي الثاني سال 1320 ق همزمان با سالروز ميلاد خجسته كوثر ولايت حضرت فاطمه زهرا (س) در اين خانه ديده به جهان گشود و دوران كودكي و نوجواني را در منزل مزبور سپري ساخت.

صحن اين خانه خاموش و ساكت در زير بارش باران و تابش آفتاب با ديوارهاي كهن درد دل مي كند، زيرا خاطرات خوش و ناگواري را در خود جاي داده است. آجرهاي كف حياط هنوز باقي هستند ولي عبور از تاريخي نسبتا طولاني و قدمتي يكصد و هفتاد ساله از آنها رنگ و رويي باقي نگذاشته و سخت فرسايش يافته اند. خانه هاي خشت و گلي اطراف به مرور ايام جاي خود را به بناهاي نوساز داده اند. تنها زادگاه امام است كه با مختصر تعميراتي به همان سبك سنتي قديمي و معماري جالب كه از هويت بومي و ديني حكايت دارد نظر هر فردي را به سوي خود جلب مي كند. ديوارهايش زمزمه مي كنند: آن مرد نستوه و سازش ناپذير، ستيز با ظلم را در اينجا تجربه كرد و محروم نوازي و خوشخويي با مردمان

را در اين خانه از پدر به ارث برد و نخستين آثار آميختگي تدين با سياست را در منزل مورد اشاره، مشاهده كرد. اگرچه اين خانه تنها هيجده بهار ميزبان امام بود اما خاطراتي زياد را در دل خود جاي داده است. منزل امام در سازمان ميراث فرهنگي به عنوان يكي از آثار ملي به ثبت رسيده و به يك مركز ايرانگردي و زيارتي تبديل شده است.(5)

حجره سلطان آباد

امام خميني پس از شكوفايي در اين بوستان معطر در سال 1299ش (1339 ق) جهت ادامه تحصيل رهسپار سلطان آباد (اراك) گرديد تا در حوزه علميه اين شهر دنباله تحصيلات را پي گيرد. حجره حضرت امام در مدرسه علميه اراك كه حدود يك سال در آن اقامت داشتند در ضلع شرقي ساختمان قرار دارد كه قرار است به يادبود آن بزرگوار توسط سازمان ميراث فرهنگي كاشي كاري شود.(6)

در آشيانه فقاهت

در سال 1340 ه.ق كه مرحوم آيت الله حائري حوزه علميه اراك را به شهر مقدس قم انتقال داد، امام خميني كه تازه كتاب «مطول» را شروع كرده بود در سن 20 سالگي به قم رفت و در مدرسه دارالشفاي اين شهر مسكن گزيد و در حوزه جديد التأسيس قم تحصيلات را با جديت بيشتري دنبال نمود. با ورود آيت الله حائري به اين ديار اهل بيت ( عليهم السلام)، مدرسه دارالشفا بازسازي گرديد و مدرسه فيضيه احيا شد. امام خميني حدود هفت سال يعني تا سن 27 سالگي در حجره اي از مدرسه فيضيه اقامت داشت.(7) حجره شماره 23 محل خلوت انس و سير و سلوك عهد شباب بود و به همين دليل در دوران تبعيد امام مكان شريفي براي

طلبه ها به شمار مي آمد. پس از ارتحال جانگداز او اين حجره به شكل سابق مرمت گرديد و به عنوان يكي از مواريث امام نگهداري مي شود.

البته پس از ازدواج، امام مدرسه فيضيه را به پايگاه علم و مبارزه تبديل نمود و در سال 1315 ه.ش پس از رحلت آيت الله حائري محل تشكيل درس اخلاق امام خميني بود كه مأموران رضاخان آن را تعطيل كردند و پيرو اين ممانعتها درس مزبور به صورت جلسات خصوصي در خانه تشكيل مي گرديد و بعد به مسجد سلماسي انتقال يافت.(8)

امام خميني در سن 28 سالگي با دختر محترم آيت الله ثقفي ازدواج نمود و پس از تشكيل خانواده مدتي در تهران در خيابان «آب سردار» اقامت داشتند و سپس به قم عزيمت نمودند و وارد خانه اي شدند كه همسر امام قبل از ازدواج در عالم رؤيا آن را ديده بود.(9) اين اولين خانه اي بود كه آيت الله حاج سيد احمد زنجاني به امام معرفي كرد و آن بزرگوار به همراه خانواده شش ماه در آن سكونت داشت گويا صاحب خانه مي خواست منزلش تخليه گردد يا آنكه به دليل كرايه سنگين، امام ناچار به تخليه آن گرديد.

دومين خانه كه ايشان در قم اجاره نمود در محله اي نزديك عشق علي بود كه به آنجا الونديه مي گفتند و گويا حالا خراب شده است. در 21 رجب سال 1309 ش در اين خانه مرحوم شهيد آيت الله سيد مصطفي خميني متولد گرديد.(10)

حضرت امام خميني پس از چند بار جابجايي و زندگي در مكانهاي اجاره اي، خانه اي در محله يخچال قاضي قم تهيه كردند. اين خانه كه سيصد متر مساحت دارد با سبك قديمي و از خشت

ساخته شده و در دو سوي حياطش بنايي (ضلع شمالي و غربي) دو طبقه دارد. ساختمان اول كه در ورودي آن قرار دارد به عنوان بيروني و ساختمان بعد از حياط به عنوان اندروني مورد استفاده قرار مي گرفت. اتاقهاي طرفين ساختمان بيروني به همديگر راه دارند و در و پنجره هاي آن هنوز ياد ايام گذشته را در اذهان تداعي مي كنند و معماري بومي و سنتي خود را در شيشه هاي كوچك مربع و مستطيلي شكل حفظ كرده اند. اين خانه در سالهاي تبعيد امام، به عنوان بيت حضرت امام محل مراجعات علاقه مندان بود و نخست آيت الله محمد صادق تهراني امر وجوهات و رسيدگي به امور طلاب را در آن به نمايندگي از طرف امام انجام مي داد كه پس از تبعيد وي، اين خانه در اختيار آيت الله پسنديده _ برادر ارشد حضرت امام خميني _ قرار گرفت. آن مرحوم نيز فعاليتهاي مورد اشاره را در آن انجام مي داد و پس از پيروزي انقلاب اسلامي، نيز اين امر ادامه داشت و با ارتحال آن روح قدسي اين خانه تبديل به دفتر مقام معظم رهبري حضرت آيت الله خامنه اي گرديد. بيمارستان فاطميه كه در مجاورت اين بيت قرار داشت تخريب شده و خيابان معلم از كنارش گذشته است.

وضع ساده منزل حضرت امام در قم در طول زندگي، از قناعت ايشان حكايت دارد و معروف است كه آجرهاي پله حياط سائيده شده بود، بنا مي گويد تعدادي آجر تهيه شود تا آن آجرهاي سائيده شده را عوض كنيم، امام مي فرمايند: همان آجرهاي كهنه را پشت و رو كنيد و كار بگذاريد ! (11)

محبوب محبوس

در نيمه شب دوازدهم محرم سال 1383

ق مطابق با پانزدهم خرداد 1342 در پي سخنراني افشاگرانه امام عليه رژيم وابسته پهلوي و استعمار عوامل ساواك به همراه كماندوهاي رژيم به سوي خانه امام حركت كردند و از سر كوچه تا درب منزلشان كه بيش از صد متر نبود تحت كنترل قرار داده و درب هر خانه سربازي گماردند و در اطراف منزل و باغ اناري كه در پشت اين منزل قرار داشت سنگر گرفتند و جمعي دزدانه وارد منزل شدند و امام را سوار ماشين فولكس واگن كه دم درب خانه ايستاده بود نمودند و مستقيما به تهران در باشگاه افسران بردند.(1) . روزنامه جمهوري اسلامي، 26 تير ماه 1364

(2) . صحيفه نور، ج 17، ص 217

(3) . همان، ج 19، ص 157

(4) . مجله حضور، شماره اول خرداد، 1370، ص 36

(5) . آن موج آرام (ويژه نامه هشتمين سالگرد رحلت امام خميني)، ناشر مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خميني، ص 11

(6) . آن موج آرام، ص 11

(7) . بررسي و تحليلي از نهضت امام خميني، ج اول، سيد حميد روحاني، ص 36 _ 27

(8) . آن موج آرام، ص 17

(9) . فصلنامه ندا، شماره اول، ص 18

(10) . مصاحبه با مادر محترم شهيد آيت الله سيد مصطفي خميني، مجله حضور، شماره 21، پاييز 1376، ص 7 _ 23

(11) . پا به پاي آفتاب، ج دوم، ص 313

غروب آن روز ايشان را با اتومبيل جيپي كه پنجره هايش با پارچه سياه رنگي پوشيده شده بود از باشگاه افسران خارج ساخته و به پادگان قصر بردند و نوزده روز تمام يعني تا چهارم تير ماه را در زندان مذكور گذرانيدند. سپس ايشان

را از آنجا به پادگان عشرت آباد منتقل ساختند.(1) سلولي كه امام در آنجا زنداني بود، محلي كوچك به اندازه شش متر مربع به ابعاد دو متر در سه متر بود. رژيم شاه تحت فشارهاي فراوان داخلي و اعتراضات شديد حوزه هاي علميه عراق و ايران و مهاجرت علما به تهران نتوانست رهبر قيام را در اين سلول نگه دارد و پس از دو ماه در دوازدهم مرداد 1342 ش ايشان را به «داووديه» كه به تصور رژيم شاه جايي دور افتاده بود، منتقل كرد.

رژيم براي فرونشاندن نارضايتيهاي عمومي و به دنبال آخرين تلگراف كه از حوزه علميه قم خطاب به حسنعلي منصور _ نخست وزير وقت _ مخابره و انتشار يافت در شب سه شنبه هيجدهم فروردين 1343 ش امام خميني را آزاد نمود. پس از ده ماه ايشان وارد خانه خويش در شهر مقدس قم گرديد و موجبات شادماني علاقه مندان را فراهم ساخت. (2)

اما در شب سيزدهم آبان 1343 و يك هفته پس از اعتراض امام خميني به تصويب لايحه كاپيتولاسيون، خانه ايشان را محاصره نموده و با وحشي گري خاصي معظم له را شبانه دستگير كرده به تهران انتقال دادند و روز بعد كه مطابق 29 جمادي الثاني سال 1384 ق بود ايشان را به تركيه تبعيد نمودند و به هتلي در بلوار پالاس طبقه چهارم اتاق شماره 514 كه از قبل مهيا شده بود بردند. اين هتل در مركز شهر آنكارا قرار داشت و چون خبرنگاران به آنجا آمدند بعد از ظهر پنج شنبه 14 آبان 1343 ش امام خميني را به ساختمان ديگري در خيابان آتاتورك به نام ساختمان «فتوتم» انتقال دادند.

پس از تغييرات پياپي محل اقامت امام، در 21 آبان، مطابق 7 رجب سال 1384 ق ايشان را به شهر بورسا واقع در 460 كيلومتري غرب آنكارا _ حوالي درياي مرمره _ منتقل كرده و در يكي از ساختمانهاي جنوبي آن اسكان دادند و در سيزدهم دي همين سال، رژيم فرزند ارشد امام را نيز به تركيه تبعيد كرد و شهيد حاج آقا مصطفي خميني به نزد پدر بزرگوار خويش شتافت. مدت اقامت امام در تركيه يازده ماه به طول انجاميد.(3) در اين مدت با وجود آنكه امام در شرايطي سخت به سر مي برد كتاب تحرير الوسيله را به رشته تحرير در آورد. (4)

كلبه كوچك

شاه با تصور اينكه اهل جمود و خمود در عراق مي توانند در شخصيت حضرت امام تأثير منفي بگذارند، در تاريخ 13 مهر 1344 قائد بزرگ را همراه فرزند برومندشان از تبعيدگاه تركيه به عراق منتقل ساخت. (5)

امام در بدو ورود به عراق، همراه فرزند ارشدش عازم شهر كاظمين شد. و در مسافرخانه جمالي اين ديار مقدس اقامت گزيد. صاحب مسافرخانه چون رهبر نهضت ايران را شناخت در مقام تكريم برآمد و با اصرار زياد، ايشان را به منزل شخصي خويش برد. در پانزدهم مهر ماه امام و شهيد سيد مصطفي خميني در حالي كه انبوهي از روحانيان نجف و كاظمين آن دو را همراهي مي نمودند به سوي سامرا حركت كردند و در ميان استقبال صميمي علما و مردم اين ديار ابرار، به مدرسه مرحوم شيرازي وارد شدند و عصر روز بعد به كربلا عزيمت نمودند و با شور و اشتياق خاصي بارگاه مقدس امام حسين (ع) و ساير شهيدان كربلا را

زيارت كردند.

حضرت امام پس از سكونت در نجف به مناسبتهاي ويژه به اين شهر مي آمد و در مدت كوتاه اقامت خويش در خانه اي كه به يك نفر كويتي تعلق داشت، اقامت مي كرد. اين خانه در انتهاي بازار رو به روي حرم حضرت سيد الشهدا (ع) قرار داشت و فاصله اش تا حرم طولاني نبود. (6)

در نجف رسم بود براي خنكي داخل خانه از كولرهاي دستي استفاده مي كردند تا از هواي زيرزمين استفاده شود و چون نجار آوردند تا مقدمات كار را فراهم سازد و جعبه اي براي پنكه درست كند امام با لحني كه شدت داشت خطاب به اطرافيان فرمود: شما همه دست به يكي كنيد كه مرا جهنمي نماييد! ! همه ترسيده بودند. سرانجام با اصرار زياد، امام قبول كرد كه آن دو قطعه فيبر نصب گردد و پنكه در آن جاي گيرد. (7)

ساختمان بيروني اين منزل خيلي فرسوده بود و آيت الله اشراقي پيشنهاد كرده بود كه رنگ آميزي شود ولي امام فرموده بود: از پول بيت المال نمي توانم بدهم. آقاي اشراقي قبول كرده بود از پول خود بدهد و وقتي امام به كربلا مشرف مي شود، فرصت را غنيمت شمرده اتاق بيروني را درست كردند و در اطراف آن تشك گذاشتند هنگامي كه امام بازگشت و اتاق را ديد ناراحت شده و به آقاي رضواني فرمود: من گفته بودم رنگ كنيد ولي نه اين طور. با آنكه كار زيادي نشده بود و فرش اتاق همان زيلو بود و در اطراف آن تشك انداخته و پارچه هاي ارزان هم براي روي آنها خريده بودند. (8)

خانه اي كه امام در نجف اجاره كرده بود پله هاي خيلي بلند و تنگي

داشت كه رفتن به طبقات دوم و سوم و پشت بام از طريق آنها مشكل بود. پشت بام دري داشت كه روزها آن را باز مي كردند و شبها بايد بسته مي شد. امام بعد از صرف شام و مسواك كردن هر شب اين پله ها را طي مي كرد و شخصا اين در را مي بست. روزي يكي از افراد خانواده گفت: اين كار شما نيست. امام فرمود : نه براي من زحمتي ندارد و سخت نيست. (9)

دكتر صاحب حكيم مي گويد: منزل امام در وسط كوچه اي تنگ و آسفالته قرار داشت كه در ميان آن جوي آب كوچكي روان بود و دو قسمت بيروني و اندروني داشت. من معاينه امام را به عنوان دندانپزشك در اندروني انجام مي دادم كه از حياطي بدون سايبان تشكيل شده و ديوارهايش با آجر زرد مربع شكل ساخته شده و در لابلاي آنها براي استحكام بيشتر گچ بكار رفته بود، همه پنجره ها مشرف به حياط بودند. (10)

خانم حائري، همسر مرحوم آيت الله سيد مصطفي خميني نيز مي گويد: زندگي ما در نجف خيلي ساده بود و با كمترين وسايل روزگار مي گذرانيديم. در آن هواي گرم نجف هشت سال يخچال و كولر نداشتيم و از فرش بي بهره بوديم ولي سيد مصطفي مي گفت بايد اين طور زندگي كرد. (11)

هجرت تاريخ ساز

بعد از آشتي ايران و عراق بلافاصله براي فعاليتهاي سياسي امام و يارانش محدوديت ايجاد شد و مأمورين، بيت حضرت امام را محاصره كردند و نگذاشتند كسي وارد شود. اين وضع پانزده روز ادامه داشت، وقتي رهبر كبير انقلاب اين مراقبت و محاصره شديد را ملاحظه فرمود تصميم به هجرت گرفت و فرمود: از عراق به كويت

خواهم رفت. و سرانجام در يازدهم مهر سال 1357 هجرت تاريخ ساز امام صورت گرفت و به مرز كشور كويت رفت ولي با ممانعت دولت كويت تصميم گرفته شد به فرانسه عزيمت نمايد. (12)

حضرت امام خميني پس از ورود به پاريس در منزل يكي از دانشجويان در محله كشان _ يكي از محلات مركز حكومت فرانسه _ اقامت گزيد. البته منزل اجاره اي بود و شرط امام براي سكونت نيز پرداخت اجاره آن بود. از آنجا كه خانه در طبقه چهارم يك ساختمان واقع شده بود، رفت و آمد زياد به منزل امام باعث ناراحتي همسايه ها مي شد. لذا خانه اي در نوفل لوشاتو كه از روستاهاي حومه پاريس بود و در پنجاه كيلومتري آن قرار داشت انتخاب شد و به آنجا تشريف برد. نظر امام اين بود كه محل اقامتشان ساختماني باشد كه در اطرافش همسايه اي وجود نداشته باشد تا براي مجاورين زحمتي فراهم نشود. برادراني كه در پاريس بودند موفق نشدند منزلي با اين ويژگي در پاريس بيابند، از اين رو منزل يكي از برادران ايراني مقيم نوفل لوشاتو را كه خالي از سكنه بود پيشنهاد كردند. اين خانه كوچك داراي دو اتاق تودرتوي به مساحت هفت و نه متر مربع بود كه در انتهاي اتاق عقبي پستوي كوچكي قرار داشت. در كنار اتاق اول آشپزخانه شش متري و يك دستشويي قابل مشاهده بود. حمام در زيرزمين بود كه دستگاه تكثير نوارهاي امام را در زير زمين قرار دادند. امام در اتاق عقبي، حاج احمد آقا در پستو و برادران همراه در اتاق جلويي استقرار يافتند. زماني كه هوا مساعد بود در محوطه نسبتا وسيع مقابل

خانه فرشي مي گسترانيدند كه امام به آنجا تشريف مي برد. ايشان براي وضو ساختن و يا به هر دليل ديگري كه قصد خروج از اتاق را داشت بايد از اتاق برادران مي گذشت.(13) سرانجام حضرت امام پس از 14 سال در دوازدهم بهمن 1357 در ميان استقبال گرم و پرشور امت مسلمان ايران به اين سرزمين بازگشت و پس از زيارت شهدا در بهشت زهرا و ايراد آن سخنراني تاريخي به مدرسه رفاه واقع در تهران وارد شد. اين مدرسه با حياط محقرش و كوچه اي كه در آن باز مي شد گنجايش جمعيت مشتاق ديدار كننده را نداشت. لذا ستاد استقبال از امام كه به تشكيلات اداره انقلاب تبديل شده بود به اين مدرسه انتقال يافت و مقر امام و ستاد اداره منزلشان به مدرسه علوي كه نزديك مدرسه رفاه در نزديكي ميدان بهارستان يعني در شرق آن قرار داشت منتقل شد. مشتاقان امام از روز سيزدهم بهمن به بعد از در شرقي مدرسه علوي كه به كوچه بن بستي در خيابان ايران باز مي شد وارد حياط شده و حضرت امام در كنار پنجره ساختمان به ابراز احساسات آنان پاسخ مي گفت. سپس جمعيت از در غربي كه در مدرسه رفاه قرار داشت خارج مي شد. اتاق زندگي و محل ملاقاتهاي رهبر كبير انقلاب جاي محقري بود با ابعاد دو و نيم متر در سه و نيم متر كه با فرشهاي ارزان مفروش گشته بود و جز پتو و پشتي امكانات ديگري در آن مشاهده نمي گرديد.(1) . همگام با خورشيد، خاطرات حجت الاسلام و المسلمين اسماعيل فردوسي پور، ص 102 _ 103

(2) . همان، ص 125، و نيز فصلنامه ندا، شماره

اول، ص 35 _ 36 و شماره 12، ص 16

(3) . آن موج آرام، ص 13

(4) . مقدمه كتاب تحرير الوسيله و نيز نك: همگام با خورشيد، ص 177

(5) . همگام با خورشيد، ص 181

(6) . آن موج آرام، ص 14

(7) . سرگذشتهاي ويژه از زندگي امام خميني، ج اول، ص 12 _ 13

(8) . همان، ج 4، ص 134 _ 135

(9) . پا به پاي آفتاب، ج اول، ص 140

(10) . مجله حضور، ويژه نامه چهاردهمين سالگشت انقلاب اسلامي، بهمن 1370، ص 85

(11) . اطلاعات بانوان، سه شنبه 25 شهريور 1359، شماره 8، ص 6

(12) . همگام با خورشيد، ص 379 و 421

(13) . پا به پاي آفتاب، ج دوم، ص 144؛ سرگذشتهاي ويژه ...، ج اول، ص 43 _ 45؛ همگام با خورشيد، ص 335 _ 446

مراجعت به قم

در تاريخ دهم اسفند ماه سال 1357 حضرت امام خميني مدرسه علوي را ترك نموده و عازم قم شد.

خانه امام در محله يخچال قاضي كه قبل از دوران تبعيد در آن مي زيست در محلي قديمي قرار داشت و كوچه هاي باريك آن ظرفيت هزاران ديدار كننده را نداشت. در جنوب شرقي پل حجتيه كوچه اي 6 متري قرار داشت كه فاصله آن را با مسير رودخانه فصلي محوطه اي وسيع كه زمين خالي بود تشكيل مي داد. آيت الله اشراقي داماد حضرت امام در اين خانه مي زيست ايشان به حضرت امام پيشنهاد نمود كه اين كوچه را براي اقامت انتخاب كند زيرا با وجود محوطه اي وسيع اين ازدحام براي مجاورين زحمتي فراهم نمي كند. منزل آيت الله يزدي كه در مجاورت آن قرار داشت به عنوان محل سكونت امام در

اختيار ايشان قرار گرفت و منزل آيت الله اشراقي، محل استقرار دفتر امام گرديد. خانه مساحتي در حدود 300 متر داشت و يك سوم آن حياط خانه بود. ساختمان داراي يك سرداب و يك طبقه بود و با نصب بلندگو روي پشت بام، حضرت امام براي ديدار با مردم روي بام مي رفتند؛ به نحوي كه براي همه مردم قابل رؤيت بود و ايشان هم مي توانستند همه مردم را مشاهده كرده و به ابراز احساسات آنان پاسخ گويند. اين خانه مركز رهبري انقلاب و تصميم گيريهاي سرنوشت ساز بود.(1) در اين خانه بعضي روزها امام متجاوز از شش ساعت با مردم ديدار مي كرد و هيچ گاه از ملاقات با آنان خسته نمي شد. برخي شبها تا ساعت ده نيز مردم خانه امام را ترك نمي كردند و از پشت خانه فرياد مي زدند: ما منتظر رهبر هستيم و امام با فرياد آنان از خانه بيرون مي آمد. بسياري از روزها در اتاقي محقر متجاوز از صد و پنجاه نفر در هواي گرم و با روشنايي نورافكنهاي تلويزيون و در حالي كه بوي عرق و تنفس مردم آنجا را مثل يك بخاري گرم كرده بود مي نشست. يك روز امام زودتر از برنامه هر روز به بيرون خانه رفت در حالي كه مردم پشت نرده هاي خانه در فشار ايستاده بودند و در هنگام آمدن رهبرشان كوشيدند كه دربها زودتر باز شود. امام كه اين وضع را مشاهده كرد به اطرافيان تأكيد نمود كه تا فردا بايد اينها جمع آوري شود. در هواي سرد و گرم امام به پشت بام مي آمد و به احساسات مردم پاسخ مي داد و دست مباركشان همچون پرچمي استوار كه

بر دوش قهرماني باشد بالا مي ماند. وقتي برف مي باريد مي خواستند بالاي سر امام چتر بگيرند ايشان عصباني شده و مي فرمود: مگر مردم چه مي كنند.(2) سرانجام در روز سوم بهمن ماه سال 1358 امام خميني به دليل كسالت قلبي به بيمارستان قلب تهران انتقال يافت.

اقامت در جماران

به دليل آنكه امكانات كافي براي معالجه امام در قم نبود و ايشان به مراقبت بيشتري نياز داشت از اين جهت بنا به دستور پزشكان اين جابه جايي صورت گرفت و رهبر كبير انقلاب حدود دو ماه در بيمارستان قلب شهيد رجايي واقع در پارك ملت در خيابان ولي عصر بستري گرديد. پس از حصول بهبودي نسبي، پزشكان توصيه كردند محل مناسبي براي اقامت امام در تهران انتخاب شود كه آلودگي هوايي كمتري داشته باشد و در دسترس پزشكان و تجهيزات بيمارستاني باشد و صلاح نديدند دوباره امام به قم برگردد. البته يك روز خود امام در بيمارستان قلب فرمود كه بايد از اين محيط بيرون بروم، اينجا بيشتر مرا بيمار مي كند و من باكي ندارم و اگر وسايل را فراهم نكنيد خودم مي روم. شوراي پزشكي با بيرون رفتن امام در صورتي موافق بودند كه فاصله بين محل سكونت ايشان و بيمارستان قلب زياد نباشد. جنوب تهران مشكل آلودگي هوا و بعد مسافت داشت و در اطراف بيمارستان تفحص گرديد اما خانه مناسبي پيدا نشد. شرايط قلب امام به گونه اي بود كه بايد حتما در مكاني كه هواي مناسب دارد ساكن شود؛ در نتيجه در خيابان دربند براي امام جايي را در نظر گرفتند كه چون با بيمارستان فاصله داشت تجهيزات مراقبتهاي پزشكي را در همان منزل مستقر كردند. ساختمان مزبور

سه طبقه داشت. روزهاي نخست در طبقه هم كف پاسداران مي نشستند. طبقه دوم براي خانواده و سومين طبقه به ديدارها و ملاقاتها اختصاص يافت. امام از ابتدا كه به اينجا آمد ناراحت بود، زيرا ساختمان بلند به نظر مي رسيد و نماي بيروني آن سنگ بود. البته از نظر فضاي دروني اين منزل به درد يك فرد متوسط تهراني مي خورد و تجملات و تشريفاتي نداشت. با اين وجود امام تأكيد داشت كه حتما منزل مناسب با وضع خودشان پيدا شود كه يافتن چنين خانه اي مقدور نبود. بعد از چهار ماه امام تأكيد فرمود كه اگر برايم منزل مناسبي نيابيد به قم مي روم. اين اتمام حجت در حالي بود كه پزشكان بر اقامت ايشان در تهران اصرار مي ورزيدند و يافتن خانه اي ساده با خشت و گل هم در شمال تهران و نزديك بيمارستان كار آساني نبود.(3) تا آنكه در جماران ابتدا در منزل يك بنا كه حدود صد متر مساحت داشت ساكن گرديد و محل كارشان همانجا بود. (4)

حجت الاسلام و المسلمين امام جماراني در همين زمينه نقل مي كند: يك روز حاج احمد آقا آمدند منزل ما كه برويم جاي مناسبي براي سكونت امام بيابيم ولي گويا موفق نشديم. ظهر در منزل ناهار مي خورديم كه خطاب به مرحوم احمد آقا گفتم: اگر منزل ما به دردتان بخورد، خانه كوچك اخوي و خواهرم را با حسينيه يكي كرده تا بتواند خواسته هاي ايشان را برآورده سازد. احمد آقا برآوردي نمود و گفت مناسب است ولي بايد مادرم آن را بپسندد. خانم همان روز تشريف آوردند و آنجا را ديدند و با اينكه مطلوبشان نبود، ولي به خاطر امام پذيرفتند.

حسينيه در جداگانه اي داشت كه آن را تنها به خاطر رهبر كبير انقلاب گشودند. سه چهار روز بنايي صورت گرفت زيرا ساختمان تكميل نبود. قرار شد كارها زودتر پيش برود ولي اين تعميرات جزئي چهار روز طول كشيد و امام چون متوجه شدند اصلاحات مزبور لازم است راضي شده و چهار روز مهلت دادند. و پس از آن به مكان مزبور انتقال يافته و فرمودند: منزل مناسب ما اينجاست. با وجود اينكه كسي از ساعت ورود امام به منزل مزبور اطلاع نداشت ولي در كوچه باريك منتهي به حسينيه تا چشم كار مي كرد جمعيت با هيجان شگفتي فرياد مي زدند : صلي علي محمد، رهبر ما خوش آمد. و امام در ميان اين فريادها و هيجان مردم و چراغانيهاي اهالي محل با يك اتومبيل بليزر وارد جماران گرديده و چون داخل خانه شد و به اطراف و اتاقي كه در آن مي نشست نگاهي كرد، فرمود: «حالا راحت شدم، چون در اين چهار ماه مدام در عذاب بودم.» هر كسي هم به ايشان مراجعه مي نمود، مي فرمود: جاي بسيار خوبي است. و در همان شب اول براي نخستين ملاقات با مردم به حسينيه جماران آمد. (5)

يك روز امام ملاحظه فرمود كه در طبقه بالاي حسينيه بناها و كارگران مشغول گچ كاري هستند. با عصبانيت فرمود: بگذاريد من بميرم و بعد شما اين كارها را انجام دهيد.

امام خميني در نگهداري از خانه به رعايت موازين و احكام شرعي به ويژه در مورد حقوق صاحب منزل پايبندي و تأكيد زيادي داشت و الگويي از يك مستأجر خوب و متشرع بود. با آنكه موجر سكونت امام را در خانه خويش بهترين

و بزرگترين افتخار مي دانست و از مقلدان و دلباختگان آن حضرت بود ولي ايشان همچون فردي عادي گويي كه هيچ گونه ارتباطي بين مالك و مستأجر وجود ندارد به احكام شرعي مربوطه التزام داشت. روزي براي تأمين نور كافي و متناسب كه براي فيلمبرداري از برخي ملاقاتها مورد نياز بود سه نقطه از گچ سقف اتاق را كه هر يك به ابعاد پنج سانتي متر در پنج سانتي متر بود، زير تير آهن تراشيده بودند تا نورافكنها را به آن نقاط جوش دهند. صبح وقتي عده اي از اعضاي دفتر امام طبق معمول خدمت ايشان مشرف شدند امام پيش از هر سخني با لحني آميخته به تغير و سيمايي ناراحت و مضطرب فرمود: چرا اين كار را كرده اند؟ به عرض رسيد: براي تأمين نور جهت فيلمبرداري است. امام پس از لحظه اي تأمل و سكوت تلخ افزود: چرا بدون اجازه صاحب خانه اين تصرفات را مي كنند؟ با اين برخورد شديد، آن برنامه منتفي گرديد و جاهاي تراشيده شده مرمت گشت. (6)

در منزل امام يك چراغ اضافه پيدا نمي شد كه روشن باشد و برخي مواقع خود امام در حالي كه مشغول ملاقات با شخصيتها و افراد بود وقتي متوجه مي شد كه چراغ دستشويي بي جهت روشن است شخصا بلند مي شد؛ بدون آنكه به ديگري امر كند آن را خاموش كند. ايشان مدام به اطرافيان توصيه مي كرد در استفاده از امكانات خانه نهايت دقت را نموده و در حفظ و حراست ملزومات منزل كوشا باشند. (7)

براي انتخاب منزل امام در جماران كسي مقدمه چيني براي مراعات برخي مسايل امنيتي را نكرده بود ولي خواست خدا بود كه اين خانه در مقابل كوه

قرار گيرد و در زير پوششي از درختان سربفلك كشيده استتار گردد و از لحاظ حملات هوايي دشمن محيط امني محسوب گردد. به همين دليل راديو آمريكا در گزارش خود گفت جايي را براي سكونت ايشان در نظر گرفته اند كه به هيچ وجه حمله هوايي به آن ميسر نمي باشد! پس از مدتي از طرف ارتش آمدند تا جايي را براي فرود هلي كوپتر فراهم آورند كه اگر حادثه اي روي داد بتوانند بدون درنگ امام را از جماران به جاي ديگر انتقال دهند. وقتي امام متوجه صداي ماشينهايي شد كه مشغول مسطح كردن زمين در حوالي محل اقامت ايشانند، بلافاصله پرسيد: چه مي كنند؟ پاسخ داده شد: براي فرود آمدن هلي كوپتر.(1) . آن موج آرام، ص 16

(2) . سرگذشتهاي ويژه، ج دوم، ص 73 _ 74

(3) . پا به پاي آفتاب، ج دوم، ص 249؛ سرگذشتهاي ويژه...، ج دوم، ص 85

(4) . دليل آفتاب، ص 155

(5) . پا به پاي آفتاب، ج دوم، ص 251

(6) . همان، ص 52 _ 53

(7) . مجله پيام انقلاب، شماره 52، ص 25 فرمود: براي چه منظوري و چه كسي گفته است؟ در آن ايام نماينده ايشان در ارتش، حضرت آيت الله خامنه اي بود. وي را فراخوانده و خطاب به ايشان فرمود: راضي نيستم چنين كاري صورت گيرد و اين را بدانيد هر شرايطي در اينجا پيش آيد به هيچ كجا نمي روم و از ادامه اين برنامه رضايت ندارم. بلافاصله آن زمين را به همان حال گذاشتند. (1)

حضرت امام راضي نبود زندگي متفاوتي از قشر محروم جامعه داشته باشد. روزهاي سخت جنگ تحميلي بود و دشمن با حملات هوايي و موشكي

نقاط گوناگون كشور را مورد هدف وحشيانه خود قرار داده بود. افراد متمكن با پناه بردن به محلهاي امن، خود را از تيررس يورشهاي خصم نجات داده بودند ولي مردمان عادي و محرومان با استقامت و پايداري وصف ناپذيري به سكونت خود در شهرها ادامه دادند. در اين هنگام قرار شد براي امام پناهگاهي احداث شود. وقتي ايشان از موضوع مزبور باخبر شد، فرمود: به هيچ وجه آنجا نخواهم رفت! پناهگاه ساخته شد ولي تا آخرين لحظه امام را در خود نديد. اصرار مسؤولان كشور هم فايده اي نداشت،(2) يك مرتبه حاج آقا احمد به ايشان گفت: بياييد و حداقل اينجا را ببينيد! امام فرمود: از همين بيرون پيداست. و چون باز هم به ايشان براي استفاده از پناهگاه در هنگام حملات هوايي اصرار شد، فرمود: نمي روم. مردم بايد بدانند كه اگر من به جايي بروم كه بمب، پاسداران اطراف منزلم را بكشد و مرا نكشد من ديگر به درد رهبري اين مردم نخواهم خورد، زماني مي توانم به مردم خدمت كنم كه زندگي ام مثل آنان باشد.(3) من هرگز محل اقامت خود را ترك نخواهم كرد و مي خواهم موشك به سرم اصابت كند و شهيد شوم ! (4)

خانه و حسينيه جماران مدت ده سال ميزبان حضرت امام خميني بود. تيم پزشكي متشكل از متخصصان متعهد در مجاورت خانه امام استقرار داشتند. خانه روبه روي حسينيه به منظور ارايه خدمات درماني و معالجات لازم در نظر گرفته شد و حضرت امام مشروط به اينكه مركز طبي مزبور خدمات عمومي ارايه دهد با تأسيس آن موافقت كرد. امام دو بار در اين بيمارستان بستري گرديد كه بار دوم عروج اندوهبار

حضرتش رقم خورد اما پس از رحلت آن بزرگوار اين مكان به مثابه يادگار او بر جاي ماند و اتاق عمل وي اكنون به كانون زيارت عاشقانش تبديل گشته است.

در روز و شب پانزدهم خرداد 1368 ميليونها نفر از مردم تهران و سوگواراني كه از شهرهاي ديگر آمده بودند در مصلاي بزرگ تهران اجتماع كردند تا براي آخرين بار با پيكر معطر و مطهر عبد صالحي كه با قيامش به احياي ارزشها و ميراندن رذايل پرداخت، وداع نمايند و در نخستين ساعات بامداد روز بعد، آن عاشقان كوي ولايت با چشماني اشكبار به امامت حضرت آيت الله گلپايگاني بر پيكر رهبر محبوب خويش نماز گزاردند و با تشييع با شكوهي بدن آن روح قدسي را كه ميهمان عرشيان گشته بود در مكاني كه اكنون به عنوان حرم مطهر امام خميني به ميعادگاه و زيارتگاه مسلمانان جهان و شيفتگان عالم تبديل شده، به خاك سپردند.

اين بود شرحي مختصر از محل سكونت رهبري كه به عنوان احياگر اسلام ناب محمدي و بازگرداندن عزت بر باد رفته و ارزشهاي از ياد رفته در جهان مشهور است و آسمان دنياي تشيع را با طلوع خويش پرتو افشان نمود و بوستان معنويت را عطرآگين ساخت و چشمه سار حكمت و انديشه و معارف قرآن و عترت را به سوي مزارع تشنه حقيقت جاري نمود. باشد كه علاقه مندان به ساحت مقدس آن وجود پر بركت ساده زيستي و قناعت آن مرد خدا را سرمشق زندگي خويش سازند و سيره و سنت امام راحل را چون جويباري جاويدان در روابط اجتماعي خويش جلوه گر نمايند.

(1) . پا به پاي آفتاب، ج دوم، ص

252 _ 253

(2) . همان، ج اول، ص 249 _ 250

(3) . همان، ج اول، ص 85

(4) . همان، ص 250

غلامرضا گلي زواره - با اندكي تلخيص از مجله پيام زن، ش91

تبعيد امام خميني از تركيه به عراق

تبعيد امام خميني از تركيه به عراق

روز 13 مهر ماه 1344 حضرت امام به همراه فرزندشان آيه الله حاج آقا مصطفي از تركيه به تبعيدگاه دوم ، كشور عراق اعزام شدند علل و انگيزه ها از تغيير محل تبعيد امام عمدتا عبارت بودند از : فشارهاي مداوم جامعه مذهبي و حوزه هاي علميه داخل و خارج و تلاشها و تظاهرات دانشجويان مسلمان خارج كشور براي آزادي امام ، تلاش رژيم شاه براي عادي جلوه دادن اوضاع و اقتدار و اثبات خويش به منظور جلب حمايت بيشتر آمريكا ، مشكلات امنيتي و رواني دولت تركيه و افزايش فشارهاي داخلي جامعه مذهبي تركيه و از همه مهم تر تصور رژيم شاه از اينكه فضاي ساكت و سياست ستيز آن ايام در حوزه نجف و وضعيت رژيم حاكم بر بغداد خود مانعي بزرگ براي محدود نمودن فعاليتها امام خميني خواهد بود .

استقبال پرشور طلاب و مردم از ايشان در شهرهاي مذكور، خود بيانگر آن بود كه بر خلاف تصور رژيم شاه پيام نهضت 15 خرداد در عراق و نجف نيز هواداراني يافته است .

دوران اقامت طولاني و 13 ساله امام خميني در نجف در شرايطي آغاز شد كه هر چند در ظاهر فشارها و محدوديتهاي مستقيم در حد ايران و تركيه وجود نداشت اما مخالفتها و كارشكنيها آنچنان گسترده و آزار دهنده بود كه امام با همه صبر و بردباري معروفش بارها از سختي شرايط مبارزه

در اين سالها به تلخي تمام ياد كرده است . ولي هيچيك از اين مصائب و دشواريها نتوانست او را از مسيري كه آگاهانه انتخاب كرده بود باز دارد .

امام خميني سلسله درسهاي خارج فقه خويش را با همه مخالفتها و كارشكنيهاي عناصر مغرض در آبان 1344 در مسجد شيخ انصاري (ره) نجف آغاز كرد ، كه تا زمان هجرت از عراق به پاريس ادامه داشت .

امام خميني در تمام دوران پس از تبعيد ، عليرغم دشواريهاي پديد آمده ، هيچگاه دست از مبارزه نكشيد ، با سخنرانيها و پيامهاي خويش اميد به پيروزي را در دلها زنده نگاه مي داشت .

امام خميني در پيامي (17 خرداد 1346) به مناسبت جنگ شش روزه اعراب و اسرائيل فتواي انقلابي خويش را مبني بر حرمت هر گونه رابطه تجاري و سياسي دولتهاي اسلامي با اسرائيل ، و حرمت مصرف كالاهاي اسرائيلي در جوامع اسلامي را صادر كرد .

در همين زمان (خرداد 1346) بود كه قصد رژيم داير بر تبعيد امام از نجف به هندوستان با افشاگري و تلاش و مخالفت گروههاي سياسي مبارز خارج و داخل كشور عقيم ماند .

با روي كار آمدن حزب بعث (26 تيرماه 1347) در عراق و دشمني اين حزب با حركتهاي اسلامي ، دشواريهاي بيشتري فرا روي نهضت امام خميني پديد آمد ، اما حضرت امام دست از مبارزه نكشيد .

امام خميني در گفتگويي با نماينده سازمان الفتح فلسطين در 19 مهر 1347 ديدگاههاي خويش را درباره مسائل جهان اسلام و جهات ملت فلسطين تشريح كرد و در همين مصاحبه بر وجوب اختصاص بخشي از وجوه شرعي زكات به مجاهدان فلسطيني فتوا

داد .

30 مرداد 1348 قسمتي از مسجد الاقصي بوسيله صهيونيستهاي افراطي به آتش كشيده شد شاه كه تحت فشار افكار عمومي قرار داشت با پيشنهاد قبول هزينه تعمير مسجد به كمك اسرائيل شتافت تا از استمرار خشم مسلمان كاسته شود . امام خميني در پيامي ، فريبكاري شاه را افشاء كرد .

چهار سال تدريس ، تلاش و روشنگري امام خميني توانسته بود تا حدودي فضاي حوزه نجف را دگرگون سازد. در سال 1348 علاوه بر مبارزين بي شمار داخل كشور مخاطبين زيادي در عراق ، لبنان و ديگر بلاد اسلامي بودند كه نهضت امام خميني را الگوي خويش مي دانستند . حضرت امام سلسله درسهاي خويش را درباره حكومت اسلامي يا ولايت فقيه در بهمن 1348 آغاز كرد . انتشار مجموعه اين درسها در قالب كتابي تحت عنوان «ولايت فقيه» يا «حكومت اسلامي» در ايران و عراق و لبنان در موسم حج شور تازه اي به مبارزه مي داد.

حميد انصاري - Imam-khomeini.com

اوج گيري انقلاب اسلامي(1356) و قيام مردم

اوج گيري انقلاب اسلامي(1356) و قيام مردم

امام خميني كه تحولات جاري جهان و ايران را زير نظر داشت از فرصت به دست آمده نهايت بهره برداري را كرد . شهادت آيه الله حاج سيد مصطفي خميني در اول آبان 1356 و مراسم پرشكوهي كه در ايران برگزار شد نقطه آغازي بر خيزش دوباره حوزه هاي علميه و قيام جامعه مذهبي ايران بود . امام خميني در همان زمان به گونه اي شگفت انگيز اين واقعه را از الطاف خفيه الهي ناميده بود . رژيم شاه با درج مقاله اي توهين آميز عليه امام در روزنامه اطلاعات انتقام گرفت .

اعتراض به اين مقاله ،

به قيام 19 دي ماه قم در سال 56 منجر شد كه طي آن جمعي از طلاب انقلابي به خاك و خون كشيده شدند .

برگزاري مراسم سوم ، هفتم و چهلم هاي پياپي در بزرگداشت خاطره شهيدان در تبريز ، يزد ، جهرم ، شيراز ، اصفهان و تهران قيامهايي مكرر پديد آورد .

جايگزيني يك تكنوكرات غربزده به نام جمشيد آموزگار به جاي هويدا ، نخست وزير 13 ساله شاه ، كمكي به حل بحران رژيم نكرد . جعفر شريف امامي با شعار (( دولت آشتي ملي )) روي كار آمد . فريبكاريهاي وي و مذاكرات او با آقاي شريعتمداري در قم نيز نتوانست مبارزات مردم را متوقف سازد . در زمان دولت او كشتار بيرحمانه مردم بوسيله نيروهاي نظامي در ميدان شهدا ( ژاله ) تهران در روز 17 شهريور اتفاق افتاد . رسما حكومت نظامي در تهران و 11 شهر بزرگ ايران براي مدتي نا محدود برا قرد شد . از روشهاي موفق امام خميني در پيشبرد مبارزه عليه رژيم شاه دعوت مردم به اعتصاب و گسترش آن بود . اعتصابهاي سراسري در ماههاي پاياني رژيم شاه ره اركان رژيم و وزارتخانه ها و ادارات و مراكز نظامي كشيده شد و ضربه نهايي را اعتصاب كاركنان شركت نفت و بانكهاي و مراكز حساس دولتي وارد ساخت .

حميد انصاري - Imam-khomeini.com

خمين، زادگاه رهبر آزادگان جهان

خمين، زادگاه رهبر آزادگان جهان

حدود 90 سال به عقب باز مي گرديم، سلسله متزلزل پادشاهي قاجار توان اداره صحيح مملكت را ندارد، قدرت مركزي تضعيف و به موازات آن قدرتهاي محلي سر برآورده اند. در هر گوشه مملكت شاهزاده اي با به كار

گرفتن خدم و حشم. بساطي به راه انداخته و ياغيان و اشرار از فرصت استفاده كرده، مردم را غارت مي كنند. بار مالياتهاي فزاينده بر دوش مردم سنگيني مي كند. شلاقها تنها بر گرده محرومين و پابرهنگان فرود مي آيد. قدرت حكومت مركزي - حكومت ايالتها و ولايتها، خان هاي كوچك و بزرگ محلي و بالاخره طراران و دزدان و اشرار، بسان حلقه اي ملت را در محاصره گرفته و هر لحظه حلقه تنگتر مي شود. ملت گرسنه است، ملت بي دفاع است و مردم ستم ديده اند.

در چنين شرايطي، خمين كوچك در ميان جلگه اي بزرگ نيز به كام آشوب فرو رفته است. كمر مردم از ستم خان ها و شاهزادگان خميده است هر كس در خود قدرتي سراغ دارد از اعمال آن دريغ نمي كند و خلاصه همه درها به روي مردم بسته است.

در اين زمان در شهر كوچك خمين تنها يك در بر روي مردم باز است. تنها يكجا ملجأ و پناه محرومان است و دلها فقط در يك خانه آرام مي گيرد و آنجا جايي جز بيت و منزل حاج آقا مصطفي خميني نيست. خانه اي قلعه مانند كه در پس دروازه محله سادات در شرق خمين واقع شده است، خانه اي نه چندان بزرگ كه دو برج بلند در شمال و مشرق آن چشمها را به سوي خود مي خواند.

برجهايي كه بر فراز آن بارويي به ارتفاع تقريبي دو متر جهت سنگربندي ومذقلهايي (سوراخهاي مورب) براي تيراندازي تعبيه شده است. اين برجها به واسطه ارتفاع بلندي كه دارند بر شهر مشرف بوده و از آنجا هر گونه حركتي كنترل مي

گردد.

رودخانه اي كه از پشت بيت مي گذرد، جنوب قلعه را امنيت بخشيده است. شبها دروازه شرقي شهر بسته مي شود و نگهباناني چند بر فراز باروي شهر تا صبح بيدارند. و به گاه اضطرار و وجود خطر تهاجم اشرار، بر تعداد نگهبانان اضافه مي شود و تا صبح فرياد بيدار باش - بيدار باش به گوش مي رسد.

بيت مصطفوي از طريق كوچه اي پيچ در پيچ و باريك به بازار و مسجد جامع متصل مي گردد، كوچه اي كه از ابتدا تا انتها در زير ديد و كنترل باروي برج قرار دارد.

هجوم اشرار و دزدان غارتگر (كه سر در آخور شاهزادگان و خان ها داشتند) و صداي ناهنجار سم ستوران كه با سرعت به پيش مي تازند، هول و هراسي عظيم در دل مردم مي افكند و غبار مرگ بر جبين شان مي نشاند. در چنين مواقعي، خان هاي شهر اگر با دزدان همراهي نكنند، اميدي به خيرشان نيست و لذا هيچ مامن و پناهي جز بيت آقا مصطفي خميني يافت نمي شود.

آقا مصطفي، سيدي جليل القدر و مجتهدي محبوب و عاملي كه براي دفاع از محرومان سلاح بر دوش گرفته و براي حفظ حيثيت و آبرو و مال و جان مردم، جان در طبق اخلاص نهاده است و مردم، آناني كه به هيچ جا راهي ندارند و قدرت دفاع از خود و خانواده را در خود نمي بينند همه به منزل آقا مصطفي روي مي آورند، پس از ورود اين بي پناهان و پا برهنگان درها بسته مي شود، مردان بر روي برجها رفته و در برج و باروها سنگر گرفته و به

سوي دشمن شليك مي كنند. اين روحيه سلحشوري و مبارزه و دفاع است كه كارساز بوده و تهاجمات اشرار را با شكست مواجه مي كند.

در اين دوران و در اين منزل است كه كودكي چشم به جهان مي گشايد (تاريخ 20 جمادي الثاني 1320 هجري قمري) و از طرف پدر نام روح الله بر خود مي گيرد. هيچ كس از آينده خبر ندارد. مردم تنها اطراف خويش را مي بينند كه جز سياهي چيزي به چشم نمي آيد. ظلم و ستم اشرار و خان ها به اعلا درجه خود رسيده است، مصطفي چاره اي مي انديشد، و آن شكايت خان ها به حكومت منطقه بردن است. لذا راه اراك را در پيش مي گيرد و با اسب بدان سو مي تازد، اما قبل از رسيدن به مقصد (در روز جمعه 12 ذيقعده 1320 قمري) آماج تير كين ظلمه قرار مي گيرد. و خون سرخش زينت بخش صحرا مي گردد. او در واقع انتقام حمايت از سيلي خوردگان را پس مي دهد، انتقام پناه دادن به محرومان و پا برهنگان، و در اين زمان روح الله چهار ماه و بيست و دو روز بيشتر ندارد.

مبارزه با اشرار ادامه مي يابد و روح الله (كه اطرافيان او را آقا روح الله صدا مي زنند در همان خانه بزرگ مي شود. با گذشت زمان با رنجها و محنت هاي مردم آشنا مي شود و در مي يابد كه پدرش براي چه قرباني شد بنابراين در همان دوران كودكي همراه با برادر بزرگتر در مبارزه با اشرار شركت مي جويد و از فراز باروي قلعه به سوي متجاوزين شليك

مي كند.

و اما امروز از آن دو برج كه منشا خير براي اهالي خمين بود تنها يكي بيش نمانده است. صحن خانه اي كه بنيانگذار جمهوري اسلامي در آن پا به عرصه وجود نهاد، خاموش و ساكت در زير بارش باران و تابش آفتاب با ديوارهاي كهنه درد دل مي كند. اين صحن كهن خاطراتي خوش و ناگوار در دل خود جاي داده است. حوض كوچك منزل نور خورشيد را تكرار مي كند، درهاي چوبي و كوچك بيت بسته است. پله هاي برج با شيب بسيار تند پيچ و تاب خورده و به زحمت خود را به بارو مي رساند ولي در آنجا ديگر اثري از مبارزان نمي يابد. آجرهاي كف حياط هنوز مانده اند ولي عبور از تاريخي يكصد ساله، از آنها رنگ و رويي باقي نگذارده است. امروز كف كوچه آسفالت شده، خانه هاي خشت و گلي اطراف به مرور جاي خود را به خانه هايي نوساز با نمايي آجري يا سنگي داده اند. تنها زادگاه امام است كه همچنان با خشت و گل خويش در اين ميان جلب توجه مي كند، و همه را به خود مي خواند، باروها ندا مي زنند: خميني، سازش ناپذيري را در اينجا تجربه كرد، ظلم ستيزي را از پشت مذقلهاي ما آغاز كرد. محروم نوازي را در اين خانه و از پدر به ارث برد. آغاز نقطه جهاد را در اين مكان گذارد، نخستين آثار تلفيق دين و سياست را در اين منزل رويت كرد.

آري اين منزل اگر چه كمتر از 20 سال از امام ميزباني نكرد. ليكن خاطراتي بيش از قرنها در دل خود جاي

داده است.

Imam-khomeini.com

قيام پانزدهم خرداد

قيام پانزدهم خرداد

ماه محرم 1342 كه مصادف با خرداد بود فرا رسيد. امام خميني از اين فرصت نهايت استفاده را در تحريك مردم به قيام عليه رژيم مستبد شاه بعمل آورد. روز عاشورا جمعيت صد هزار نفري در تهران با داشتن عكسهايي از امام به تظاهرات پرداختند و در مقابل كاخ مرمر ( محل استقرار شاه ) براي اولين بار در پايتخت شعار (( مرگ بر ديكتاتور )) سر دادند. روزهاي بعد نيز در دانشگاه و بازار و مقابل سفارت انگليس تظاهرات گسترده اي در حمايت از قيام امام بر پا بود.

امام خميني عصر عاشورا سال 1383 هجري قمري ( 13 خرداد 1342 شمسي ) در مدرسه فيضيه نطق تاريخي خويش را ايراد كرد بخش عمده اي سخنان امام در بيان نتايج زيانبار سلطنت دودمان پهلوي و افشاي روابط پنهاني شاه و اسرائيل اختصاص داشت. سخنان امام خميني همچون پتكي بر روح شاه كه جنون قدرت و تكبر فرعوني او زبانزد خاص و عام بود فرود آمد. شاه فرمان خاموش كردن صداي قيام را صادر كرد. نخست جمع زيادي از ياران امام خميني در شامگاه 14 خرداد دستگير و ساعت سه نيمه شب ( سحرگاه پانزده خرداد 42 ) صدها كماندوي اعزامي از مركز ، منزل حضرت امام را محاصره كردند و ايشان را در حالي كه مشغول نماز شب بود دستگير و به تهران زنداني كردند و غروب آن روز به زندان قصر منتقل نمودند. خبر دستگيري امام به سرعت در شهر قم و مناطق اطراف پيچيد. زن و مرد از روستاها و منازل خويش در شهر به سوي منزل قائد خود

حركت كردند. شعار اصلي جمعيت (( يا مرگ يا خميني )) بود كه از تمام فضاي قم به گوش مي رسيد. هنگامي كه سيل جمعيت از حرم حضرت معصومه بيرون آمدند رگبار مسلسلها گشوده شد تا ساعتي چند درگيري شديد ادامه داشت. حمام خون به راه افتاده بود. هواپيماهاي نظامي از تهران به پرواز در آمدند و در فضاي شهر قم براي ايجاد رعب بيشتر ديوار صوتي را شكستند. قيام با سركوبي شديد كنترل شد. كاميونهاي نظامي ، اجساد شهدا و مجروحين را به سرعت از خيابانها و كوچه ها به نقاط نامعلومي بردند. غروب آن روز شهر قم حالتي جنگ زده و غمگنانه داشت.

صبحگاه پانزده خرداد خبر دستگيري رهبر انقلاب به تهران ، مشهد ، شيراز و ديگر شهرها رسيد و وضعيتي مشابه قم پديد آورد. مردم ورامين و شهركهاي اطراف به سوي تهران سرازير شدند. تانكها و ابزار زرهي و نيروهاي نظامي براي جلوگيري از ورود معترضين به شهر در سه راهي ورامين با جمعيت درگير شدند و جمع زيادي از راهپيمايان را به خاك و خون كشيدند. جمعيت انبوهي در حوالي بازار تهران و مركز شهر نيز گرد آمده و با شعار (( يا مرگ يا خميني )) به سوي كاخ شاه به حركت درآمدند. سر انجام ماءمورين نظامي و پليس شاه با تيراندازي هاي گسترده و مستقيم به كارگيري هر چه در توان داشتند. بر قيام مردم فائق آمدند.

روز 15 خرداد در تهران و قم حكومت نظامي بر قرار شد اما عليرغم آن روزهاي بعد نيز تظاهرات وسيعي بر پا بود كه در هر مورد به درگيري خونين انجاميد.

پانزده خرداد 42

آغاز انقلاب اسلامي مردم ايران بود. امام خميني پس از 19 روز حبس در زندان قصر به زنداني در پادگان نظامي عشرت آباد منتقل شد.

شاه دو روز بعد از نهضت 15 خرداد، قيام مردم را بلوا و اقدامي وحشيانه و نتيجه اتحاد ارتجاع سرخ و سياه ناميد و سعي كرد تا آن را به خارج از مرزها و كساني همچون جمال عبدالناصر نسبت دهد. حزب كمونيست شوروي قيام 15 خرداد را حركتي كور و ارتجاعي بر ضد اصلاحات مترقيانه شاه ! دانست. استقلال تمام عيار قيام 15 خرداد آنچنان بر ملا و فاحش بود كه اينگونه انگها نمي توانست كمترين لطمه اي بدان وارد سازد.

با دستگيري رهبر نهضت و كشتار وحشيانه مردم در روز 15 خرداد 42 ، قيام ظاهرا سركوب شد. امام خميني در حبس از پاسخ گفتن به سئوالات بازجويان ، با شهامت و اعلام اينكه هيئت حاكمه ايران و قوه قضائيه آن را غير قانوني و فاقد صلاحيت مي داند ، اجتناب ورزيد.

در سلول انفرادي پادگان عشرت آباد نيز فرصت را از دست نداد و به مطالعه كتب تاريخ معاصر و از آن جمله تاريخ مشروطيت ايران كتابي از آثار جواهر لعل نهرو پرداخت. پس از دستگيري امام خميني اعتراضات گسترده اي از سوي روحانيت و اقشار مختلف مردم از سراسر كشور آغاز و خواستار آزادي رهبر خويش شدند. جمعي از علماي برجسته كشور به نشانه اعتراض به تهران هجرت كردند. بيم سوء قصد به جان رهبر انقلاب واكنش گسترده اي در مردم برانگيخته بود. خشم مردم از ادامه باز داشت امام رو به فزوني بود. از اينرو رژيم ناگزير شد در

تاريخ 11 مرداد 1342 حضرت امام را از بازداشتگاه به منزلي تحت محاصره نيروهاي امنيتي در منطقه داوديه تهران منتقل نمايد. مردم تهران به محض اطلاع از انتقال رهبر ، به سمت داوديه سرازير شدند. ساعاتي از ازدحام جميع نگذشت كه رژيم ناگزير از پراكندن جمعيت و محاصره علني منزل ، توسط نيروهاي نظامي گرديد. عصر 11 مرداد ، روزنامه هاي رژيم شاه خبري جعلي را مبني بر تفاهم مراجع تقليد با مقامات دولتي منتشر ساختند.

پس از اين وقايع امام خميني تحت الحفظ ماءموران رژيم به منزلي واقع در محله قيطريه تهران منتقل شد و تا روز آزادي و بازگشت به قم در 18 فروردين سال 43 در همين محل محاصره شده اقامت داشت.

رژيم شاه در آغاز سال 1343 با اين تصور كه شدت عمل در ماجراي قيام 15 خرداد مردم را متنبه و مبارزين را وادار به سكوت كرده است ، كوشش داشت تا وقايع سال گذشته را فراموش شده جلوه دهد.

در شامگاه 18 فروردين 43 بدون اطلاع قبلي امام خميني آزاد و به قم منتقل مي شود. به محض اطلاع مردم ، شادماني سراسر شهر را فرا مي گيرد و جشنهاي با شكوهي در مدرسه فيضيه و شهر به مدت چند روز بر پا مي شود. سه روز از آزادي امام نمي گذرد كه منطق انقلابي آن حضرت ، مهر بطلاني بر همه تصورات و تبليغات رژيم مي زند. رهبر انقلاب در نطق خويش به تفصيل ، ابعاد قيام 15 خرداد را بر شمرده و در پاسخ به گزارش كذب روزنامه ها مبني بر تفاهم ايشان با رژيم مي فرمايد : (( سرمقاله

نوشته بودند كه با روحانيت تفاهم شده و روحانيت باانقلاب سفيد شاه و ملت موافق هستند كدام انقلاب ؟ كدام ملت ؟ خميني را اگر دار بزنند تفاهم نخواهد كرد. با سر نيزه نمي شود اصلاحات كرد.))

تحليل بردن نيروهاي مبارز در حوزه علميه از طريق ايجاد اختلاف بين علما و مراجع ، ترفندي بود كه ساواك پس از آزادي امام با آگاهي از اين توطئه در نطق تاريخي خود در مسجد اعظم قم ( 26 فروردين 43 ) فرمود : (( من كه اينجا نشسته اما دست تمام مراجع را مي بوسم ، تمام مراجع اينجا ، نجف ، ساير بلاد ، مشهد ، تهران هر جا هستند دست همه علماي اسلام را مي بوسم. مقصد بزرگتر از اينهاست. )) امام خميني در اين نطق نيز عليه روابط پنهاني شده و اسرائيل افشاگري كرد و از شاه با عنوان (( مردك )) ياد كرده و خطاب به او فرمود : (( اشتباه نكنيد ، اگر خميني هم با شما سازش كند ملت اسلام با شما سازش نمي كند.

اولين سالگرد قيام 15 خرداد در سال 1343 با صدور بيانيه مشترك امام خميني و ديگر مراجع تقليد و بيانيه هاي جداگانه حوزه هاي علميه گرامي داشته شد و به عنوان روز عزاي عمومي معرفي شد. در تيرماه سال 1343 ،طالقاني و مهندس مهدي بازرگان از سران نهضت آزادي ايران كه به حمايت از قيام 15 خرداد برخاسته بودند در دادگاههاي نظامي شاه محاكمه و به زندانهاي طويل المدت محكوم شدند. امام خميني بيانيه را صادر كرد و در آن هشدار داد كه : راي دهندگان بايد منتظر

سرنوشت سختي باشند.

حميد انصاري - Imam-khomeini.com

امام خميني و استمرار مبارزه (1350-1356)

امام خميني و استمرار مبارزه (1350-1356)

هم زمان با افزايش توليد و بهاي نفت از سال 1350 به بعد ، شاه احساس قدرت بيشتري مي كرد و به موازات آن قلع و قمع مخالفين شدت يافت و رژيم ايران در مسابقه اي جنون آميز خريد تجهيزات نظامي و كالاهاي مصرفي آمريكا و ايجاد پايگاههاي نظامي متعدد براي آمريكائيان در كشور و افزايش روابط تجاري و نظامي با اسرائيل را سرعت بخشيد . جشنهاي دو هزار و پانصدمين سال سلطنت شاهان ايران با حضور سران بسياري از ممالك جهان با هزينه هاي گزاف بر ملت ايران تحميل شد . اين جشنها نمايشي براي نشان دادن قدرت و ثبات رژيم شاه بود .

اواخر اسفند 1353 ، شاه با تشكيل حزب درباري (( رستاخيز )) و ايجاد سيستم تك حزبي ، خودكامگي را به حد اعلي رساند و طي يك نطق تلويزيوني اعلام كرد كه تمام ملت ايران بايد عضو اين حزب شوند و كساني كه مخالفند بايست گذرنامه خود را گرفته و از كشور خارج شوند. امام خميني بلافاصله طي فتوايي اعلام كرد : (( نظر به مخالفت اين حزب با اسلام و مصلحت مسلمان ايران ، شركت در آن بر عموم ملت حرام و كمك به ظلم و استيصال مسلمين و مخالفت با آن از روشن ترين موارد نهي از منكر است )) . فتواي امام خميني و برخي ديگر از علماي اسلام كارساز و موثر افتاد . رژيم شاه عليرغم تبليغات گسترده پس از چند سال رسما شكست رستاخيز را اعلام و آنرا منحل كرد .

سال 1354 در سالگرد قيام

15 خرداد ، مدرسه فيضيه قم بار ديگر شاهد قيم طلاب انقلابي بود . فريادهاي درود بر خميني و مرگ بر سلسله پهلوي به مدت دو روز ادامه داشت . اين حركت انقلابي بر شاه و ساواك بسيار گران مي آمد . ماءموران پليس مدرسه را محاصره و در جريان يك يورش بيرحمانه و ضرب و شتم طلاب ، كليه معترضين را دستگير و به زندان افكندند .

شاه در ادامه سياستهاي مذهب ستيز خود در اسفند 1354 وقيحانه تاريخ رسمي كشور را از مبداء هجرت پيامبر اسلام به مبداء سلطنت شاهان هخامنشي تغيير داد . امام خميني در واكنش سخت ، فتوا به حرمت استفاده از تاريخ بي پايه شاهنشاهي داد . تحريم استفاده از اين مبداء موهوم تاريخي همانند تحريم حزب رستاخيز از سوي مردم ايران استقبال شد و هر دو مورد افتضاحي براي رژيم شاه شده و رژيم در سال 1357 ناگزير از عقب نشيني و لغو تاريخ شاهنشاهي شد .

دمكراتها در سال 1355 به كاخ سفيد راه يافتند . كمكهاي مالي گسترده شاه به جمهوريخواهان در جريان انتخابات رياست جمهوري آمريكا نتيجه اي نبخشيد بود . جيمي كارتر با شعار حقوق بشر و محدوديت در صدور اسلحه به خارج كشور ، پيروز شده بود . اين شعارها به منظور جلوگيري از رشد احساسات ضد آمريكايي در كشورهايي نظير ايران مطرح شده بود متعاقب سياستهاي حزب دمكرات آمريكا ، شاه در ايران سياست (( فضاي باز سياسي )) را اعلام و دست به تغييرات ظهري و جايجايي مهره ها زد . خط مشي هاي آمريكا در مورد ايران كه به وسيله وزارتخانه آمريكا

و سازمان سيا ترسيم و به سفارت اين كشور در تهران ارسال مي شد

حميد انصاري - Imam-khomeini.com

هجرت به قم؛ تحصيل و تدريس

هجرت به قم؛ تحصيل و تدريس

اندكي پس از هجرت آيه الله العظمي حاج شيخ عبدالحريم حايري يزدي رحمه الله عليه (نوروز 1300. ش ، مطابق با رجب المرجب 1340 هجري قمري) امام خميني نيز رهسپار حوزه علميه قم گرديد و به سرعت مراحل تحصيلات تكميلي علوم حوزوي را نزد اساتيد حوزه قم طي كرد . كه مي توان از فراگرفتن تتمه مباحث كتاب مطول ( در علم معاني و بين ) نزد مرحوم آقا ميرزا محمد علي اديب تهراني و تكميل دروس سطح نزد مرحوم آيه الله سيد محمد تقي خوانساري ، و بيشتر نزد مرحوم آيه الله سيد علي يثربي كاشاني و دروس خارج فقه و اصول نزد زعيم حوزه قم حاج شيخ عبدالكريم حائري يزدي نام برد .

هم زمان با فراگيري فقه و اصول نزد فقها و مجتهدين وقت به فراگيري رياضيات و هيئت و فلسفه نزد مرحوم حاج سيد ابوالحسن رفيعي قزويني و ادامه همين دروس به اضافه علوم معنوي و عرفاني نزد مرحوم آقا ميرزا علي اكبر حكيمي يزدي و عروض و قوافي و فلسفه اسلامي و فلسفه غرب را نزد مرحوم آقا شيخ محمد رضا مسجد شاهي اصفهاني و اخلاف و عرفان را نزد مرحوم آيه الله حاج ميرزا جواد ملكي تبريزي و عالي ترين سطوح عرفان نظري و علمي را به مدت شش سال نزد مرحوم آيه الله آقا ميرزا محمد علي شاه آبادي بپردازد .

پس از رحلت آيه الله العظمي حايري يزدي تلاش امام خميني به همراه جمعي ديگر از مجتهدين

حوزه علميه قم به نتيجه رسيد و آيه الله العظمي بروجردي ( ره ) به عنوان زعيم حوزه علميه عازم قم گرديد .

مشي سياسي حضرت امام كه سخت معتقد به حفظ كيان حوزه ها و اقتدار روحانيت و زعامت ديني به عنوان تنها پناهگاه مردم در آن روزهاي خطير و پر آشوب بود ، موجب مي شد تا آن حضرت عليرغم شايستگي ها و اختلاف نظرها ، همواره علم و فضل و تلاش خويش را در خدمت به تحكيم حوزه تازه تاءسيس علميه قم و به عنوان مدافعي دلسوز در كنار آيه الله العظمي حايري و بروجردي باقي بماند . پس از رحلت آيه الله بروجردي نيز امام خميني علي رغم روي كرد گسترده طلاب و فضلا و جامعه اسلامي به ايشان به عنوان يكي از مراجع تقليد ، از هر گونه اقدامي كه شائبه موقعيت طلبي و مقام خواهي داشته باشد به شدت پرهيز داشت

حضرت امام طي سالهاي طولاني در حوزه علميه قم به تدريس چندين دوره فقه ، اصول ، فلسفه و عرفان و اخلاف اسلامي در مدرسه فيضيه ، مسجد اعظم ، مسجد محمديه ، مدرسه حاج ملا صادق ، مسجد سلمان ، و ... همت گماشت و در حوزه علميه نجف نيز قريب 14 سال در مسجد شيخ اعظم انصاري ( ره ) معارف اهل بيت و فقه را در عالي ترين سطوح تدريس نمود و در نجف بود كه براي نخستين بار مباني نظري حكومت اسلامي را در سلسله درسهاي ولايت فقيه بازگو نمود . به گفته شاگردان ايشان درس امام خميني از معتبرترين كانونهاي درسي حوزه محسوب مي شد

و در برخي از دوره ها - سالهاي تدريس در حوزه علميه قم - شاگردان حاضر در محضر استاد به 1200 نفر هم رسيده بود كه در ميان آنان دهها تن از مجتهدين مسلم و شناخته شده حاضر بودند .

ماجراي انجمنهاي ايالتي و ولايتي فرصتي پديد آورد تا ايشان در رهبري قيام روحانيت ايفاي نقش كند و بدين ترتيب قيام سراسري روحانيت و ملت ايران در 15 خرداد سال 1342 با دو ويژگي برجسته يعني رهبري واحد امام خميني و اسلامي بودن انگيزه ها ، شعارها هدفهاي قيام ، سرآغازي شد بر فصل نوين مبارزات ملت ايران كه بعدها تحت نام (( انقلاب اسلامي )) در جهان شناخته و معرفي شد .

كودتاي رضاخان در سوم اسفند 1299 شمسي كه بوسيله انگليسي ها حمايت و سازماندهي شده بود هر چند كه به سلطنت قاجاريه پايان بخشيد و تا حدودي حكومت ملوك الطوايفي خوانين و اشرار پراكنده را محمود ساخت اما در عوض آنجنان ديكتاتوري پديد آورد كه در سايه آن هزار فاميل بر سرنوشت ملت مظلوم ايران حاكم شدند و دودمان پهلوي به تنهايي عهده دار نقش سابق خوانين و اشرار گرديد .

امام خميني علاقه خاصي به پيگيري مسائل سياسي و اجتماعي داشت . رضا خان پس از محكم كردن پايه هاي سلطنت خويش در همان سالهاي نخست برنامه هاي وسيعي را در جهت زدودن آثار فرهنگ اسلامي در جامعه ايران به معرض اجرا گذاشت . علاوه بر اعمال انواع تضييقات براي روحانيون ، طي دستور العملهاي رسمي مجالس روضه و خطابه هاي مذهبي را تعطيل كرد ، تدريس امور ديني قرآن در مدارس و اقامه

نماز جماعت را ممنوع و زمزمه كشف حجاب بانوان مسلمان ايراني را آغاز كرد . قبل از آنكه رضاخان عملا و در سطحي گسترده هدفهاي خود را علني سازد ، روحانيت متعهد ايران نخستين قشري بود كه با آگاهي از اهداف پشت پرده به مخالفت و اعتراض برخاست . علماي متعهد اصفهان به رهبري آيه الله حاج آقا نور الله اصفهاني در سال 1306 هجري شمسي دست به هجرت اعتراض آميز به قم و تحصن در اين شهر زدند اين حركت از سوي علماي ديگر شهرها نيز همراهي شد . هجرت و تحصن 105 روز علما در قم ( 21 شهريور تا 4 ديماه 1306 ه' ش ) به عقب نشيني ظاهري رضاخان انجاميد و نخست وزير وقت ( مخبر السلطنه ) متعهد به اجراي شرايط متحصنين گرديد ، با شهادت رهبر قيام در ديماه 1306 به دست عمال رضا خان ، تحصن عملا پايان يافت .

اين ماجرا فرصتي بود براي طلبه اي جوان ، با استعداد و داراي روحي سلحشور به نام روح الله خميني تا با حضور در متن جريان از نزديك با مسائل مبارزه و چگونگي ستيز روحانيت و رضا خان آشنا بود . از سوي ديگر چند ماه پيش از اين ، در نوروز سال 1306 هجري شمسي ماجراي درگيري روياروي آيه الله بافقي با رضا خان در قم و محاصره اين شهر بوسيله نيروهاي نظامي و مضروب شدن اين عالم مجاهد بوسيله شاه و تبعيد او به شهر ري به وقوع پيوست . اين حادثه و ماجراهاي مشابه و جرياناتي كه در مجلس قانونگذاري اين ايام مي گذاشت بويژه مبارزات

، رواني نامدار و مجاهد آيه الله سيد حسن مدرس تاءثير خود را بر روح حساس و پرشور امام بر جاي مي نهاد .

پس از رحلت آيه الله العظمي حايري ( 10 بهمن 1315 ه' ش ) حوزه علميه قم را خطر انحلال تهديد مي كرد . علماي متعهد به چاره جويي برخاستند . مدت هشت سال سرپرستي حوزه عليمه قم را آيات عظام : سيد محمد حجت ، سيد صدرالدين و سيد محمد تقي خوانساري رضوان الله عليهم بر عهده گرفتند در اين فاصله و بخصوص پس از سقوط رضاخان ، شرايط براي تحقق مرجعيت عظمي فراهم گرديد . آيه الله العظمي بروجردي شخصيت علمي برجسته اين بود كه مي توانست جانشين مناسبي براي مرحوم حايري و حفظ كيان حوزه باشد . اين پيشنهاد از سوي شاگردان آيه الله حايري و از جمله امام خميني تعقيب شد . امام خميني كه با دقت شرايط سياسي جامعه و وضعيت حوزه ها را زير نظر داشت دريافته بود كه تنها نقطه اميد به رهايي و نجات از شرايط ذلت باري كه پس از شكست مشروطيت و بخصوص پس از روي كار آوردن رضاخان پديد آمده است ، بيداري حوزه هاي علميه و پيش از آن تضمين حيات حوزه ها و ارتباط معنوي مردم با روحانيت مي باشد .

امام خميني در تعقيب هدفهاي ارزشمند خويش در سال 1328 طرح اصلاح اساسي ساختار حوزه علميه را با همكاري آيه الله مرتضي حايري تهيه و به آيه الله بروجردي ( ره ) پيشنهاد داد . اين طرح از سوي شاگردان امام و طلاب روشن ضمير حوزه مورد استقبال و

حمايت قرار گرفت .

حضرت امام در تمام دوران زعامت آيه الله بروجردي ( ره ) سعي خويش را در بعد حوزوي مصروف حمايت از اقتدار مرجعيت و حوزه هاي علميه از يك سو و انتقال اطلاعات سياسي و اجتماعي و ارزيابي هاي خويش از مسائل روز هشدارهاي به موقع در مورد هدفهاي رژيم شاه و جلوگيري از نفوذ عناصر كج فهم و راحت طلب نموده است . در همين حال ارتباط خويش را با عناصر سياسي موجه در تهران و شخصيتهايي نظير آيه الله كاشاني ادامه مي داد و از طرف مختلف از جمله پيگيري مستمر مذاكرات مجلس شوراي ملي و نشريات معتبر وقت ، تحولات جاري را به دقت زير نظر داشت .

هنگامي كه زمزمه تشكيل مجلس موسسان براي تغيير قانون اساسي و مطلقا العنان كردن شاه در سال 1328 . ه_ ش مطرح گرديد ، شايعه كردند كه آيه الله العظمي بروجردي با اين تغييرات موافق بده و مشورتهايي با مقامات دولتي داشته است . امام خميني از اين شايعه برآشفتند و ضمن هشدار در جلسات حضوري به همراه چند تن از مراجع و علماي وقت طي نامه اي سرگشاده به آيه الله بروجردي خواستار بيان حقيقت شدند . متعاقب آن ، آيه الله بروجردي طي بيانيه اي توافق در اين مورد را تكذيب كردند. همزمان با اين واقعه آيه الله كاشاني نيز از تبعيدگاه خود در لبنان طي بيانيه اي بر لزوم مقاومت در برابر تصميم جديده شاه تاكيد كرد .

در جريان انتخاب دوره شانزدهم ، مجلس ، آيه الله كاشاني از سوي مردم تهران انتخاب گرديد . همكاري و ائتلاف جناح

روحاني مجاهد آيه الله كاشاني با جبهه ملي كفه را به نفع طرفداران نهضت ملي شدن صنعت نفت و به زيان شاه سنگين كرد . فدائيان اسلام كه از حمايتهاي آيه الله كاشاني بهره مند بودند طي چند عمليات كم سابقه ضربه هاي كاري بر دولتهاي دست نشانده شاه وارد ساختند . دكتر مصدق رهبر جبهه ملي با بهره مندي از همين حمايتها به صدارت رسيد . قيام سي تير 1331 در تهران شكل گرفت . ايران آرزوي ديرينه خود يعني پيروزي ملي شدن صنعت نفت را شادماني مي كرد ، اما ديري نپاييد كه ناسازگاري در جبهه ائتلاف رخ نمود و اختلاف بين فدائيان اسلام و آيه الله كاشاني و رهبران جبهه ملي تا مرز رويارويي توسعه يافت .

آيه الله كاشاني با جاي گزيني آمريكا و شركتهاي آمريكايي به جاي انگليس در صنعت نفت و ديگر پهنه هاي اقتصادي كشور شديدا مخالف بود . در حالي كه بسياري از كساني كه اركان قدرت را در دولت مصدق اشغال كرده بودند و به اين نظريه تمايل نشان مي دادند .

خطرات مشاركت عناصر غير مذهبي در نهضت و اعتماد به حزب توده نيز از جمله موارد اختلاف بود . به موازات افزايش اختيارات نخست وزير و نفوذ عناصر ياد شده در دولت ملي ، تبليغات حساب شده ضد ديني نيز افزايش يافت . خيانتهاي حزب توده به اوج رسيد و جناح مذهبي نهضت منزوي گرديد . آمريكا از اين فرصت كمال استفاده را برد و با كودتاي 28 مرداد 1332 سلطنت بلا منازع شاه را تضمين و مخالفين را ساقط كرد .

آنچه كه از مجموعه پيامها

و سخنرانيها بعدي امام خميني در رابطه با ماجراي نهضت ملي استنباط مي شود اين است كه آن حضرت از ابتدا بر ناپايداري ائتلاف پيش آمده واقف بود . نهضت ملي در اهداف ضد استعماريش پيروزيهايي به دست آورده بود اما ملي كردن صنعت نفت داراي محدوديتهاي فصلي و زماني بود و به تنهايي نمي توانست استمرار نهضت را در دراز مدت تضمين نمايد .

جناح ملي گراي نهضت ، اعتقادي به شعارها و هدفهاي جناح مذهبي نداشت . فقدان رهبري واحد ، نفوذ عناصر نا صالح و نبود اهداف مشترك سياسي و فرهنگي كه بتواند در دراز مدت حمايت عمومي مردم مسلمان ايران را تضمين نمايد از جمله موانعي بودند كه ادامه مسير نهضت را ناممكن مي ساختند .

فعاليت فدائيان اسلام و همچنين تلاشهاي آيه الله كاشاني به دلايلي نه تنها مورد حمايت آيه الله العظمي بروجردي ، مرجع مقتدر آن روز واقع نمي شد بلكه اختلافات فاحشي نيز در بين بود .

قبل از آنكه شيريني نهضت ملي نفت در ذائقه مردم ايران بنشيند تلخي اثر اختلاف و حوادث ناگوار بعدي و سر انجام كودتاي 28 مرداد در كامها ريخته شد . فدائيان اسلام دست از مبارزه نكشيدند ولي دو سال بعد ( 25/8/1334 ) در ماجراي ترور ناموفق حسين علاء نخست وزير وقت دستگير و رهبران آن در ديماه سال 1334 پس از محاكمه در دادگاههاي سري نظامي شاه به جوخه اعدام سپرده شدند . تلاشهاي امام خميني و ديگر علما در جلوگيري از اعدام آنان به نتيجه نرسيد .

دهم فروردين 1340 آيه الله العظمي بروجردي رحلت كرد . در اسفند همين سال نيز

روحاني مبارز آيه الله كاشاني دار فاني را وداع گفت . امام خميني بعد از رحلت آيه الله بروجردي علي رغم استقبال حوزه علميه و مردم ، همچون ادوار گذشته زندگي خويش كوچكترين قدمي براي مرجعيت خود بر نداشت .

پس از رحلت آيه الله بروجردي و تجزيه مرجعيت عظمي ، رژيم شاه شتاب بيشتر به اصلاحات مورد نظر آمريكا داد و همزمان كوشيد تا امر مرجعيت را به خارج از ايران منتقل نمايد .

لايحه انجمنهاي ايالتي و ولايتي كه به موجب آن شرط (( مسلمان بودن ، سوگند به قرآن كريم و مرد بودن انتخاب كنندگان و كانديداها )) تغير مي يافت در 16 مهر 1341 . ه_ ش به تصويب كابينه اسدالله علم رسيد . امام خميني به همراه علماي بزرگ قم و تهران به محض انتشار خبر تصويب لايحه مزبور پس از تبادل نظر دست به اعتراضات لايحه مزبور پس از تبادل نظر دست به اعتراضات همه جانبه زدند .

رژيم شاه ابتدا دست به تهديد و تبليغات عليه روحانيت زد . با وجود اين ، دامنه قيام رو به فزوني نهاد ، در تهران ، قم و برخي شهرهاي ديگر بازارها تعطيل و مردم در مساجد به حمايت از حركت علما گرد آمدند . يك و ماه و نيم پس از آغاز ماجرا ، دولت يك گام عقب نشست و با ارسال پاسخ مكتوب شاه و نخست وزير در صدد دلجويي علما و توجيه آنها برآمد . رژيم شاه با شناختي كه از شخصيت و انعطاف ناپذيري امام خميني داشت از ارسال پاسخ براي ايشان عمدا خودداري كرد . برخي از علماي حوزه

علميه موضع دولت را قانع كننده تشخيص داده و خواستار پايان دادن به قيام بودند . امام خميني سرسختانه مخالفت كرد . حضرت امام معتقد بود كه دولت مي بايد رسما لايحه انجمنهاي ايالتي ولايتي را لغو كند و خبر آن را انتشار دهد .

سر انجام رژيم شاه تن به شكست داد و رسما در 7 آذر 1341 هيئت دولت ، مصوبه قبلي را لغو كرد و خبر آن را به علما و مراجع تهران و قم اطلاع داد . امام خميني در نشست با علماي قم مجددا بر مواضع خويش پاي فشرد و لغو مصوبه در پشت درهاي بسته را كافي ندانست و اعلام كرد تا زماني كه لغو آن در رسانه ها پخش نشود ، قيام ادامه خواهد داشت . فرداي آن روز خبر لغو لايحه انجمنهاي ايالتي و ولايتي در روزنامه هاي دولتي منعكس شد و مردم نخستين پيروزي بزرگ خويش را پس از نهضت ملي شدن صنعت نفت جشن گرفتند .

امام خميني بار ديگر مراجع و علماي قم را به چاره جويي و قيامي دوباره فراخواند . با آنكه هدفهاي پشت پرده رژيم از اصلاحات و رفراندوم براي شخص امام آشكار ، و رويارويي غير قابل اجتناب بود ، اما در اين نشست تصميم جمعي بر اين شد كه با شاه مذاكره و انگيزه او را جويا شوند .

پيغامهاي طرفين بوسيله اعزام نمايندگاني براي مذاكره در چند مرحله رد و بدل شد . شاه در ملاقات با آيه الله كمالوند تهديد كرده بود كه اصلاحات به هر قيمتي و لو با خونريزي و خراب كردن مساجد انجام خواهد شد .

در نشست

بعدي علماي قم ، حضرت امام خواستار تحريم رسمي رفراندوم شاه بود ولي محافظه كاران حاضر در جلسه ، مبارزه در چنين شرايطي را مقابله (( مشت با درفش )) دانسته و بي ثمر خواندند ! سر انجام بر اثر اصرار و مقاومت امام خميني قرار مراجع و علما مخالفت با رفراندوم را صريحا اعلام و شركت در آنرا تحريم كنند . حضرت امام بيانيه اي كوبنده در بهمن 1341 صادر كرد . متعاقب آن بازار تهران تعطيل شد و ماءمورين پليس به تجمع مردم حمله بردند. شاه ناگريز براي كاهش دامنه مخالفتها در چهارم بهمن عازم قم گرديد . امام خميني از قبل با پيشنهاد استقبال مقامات روحاني از شاه به شدت مخالفت نمود ، و حتي خروج از منازل و مدارس را در روز ورود شاه به قم تحريم كرد . تاءثير اين تحريم چنان بود كه نه تنها روحانيون و مردم قم بلكه توليت آستانه مقدسه حضرت معصومه در اين شهر - كه مهم ترين منصب حكومتي تلقي مي شد - نيز به استقبال شاه نرفت و همين امر سبب عزل او گرديد . دو روز بعد رفراندوم غير قانوني در شرايطي كه به جز كارگزاران رژيم كسي ديگر در آن شركت نداشت ، برگزار شد . رسانه هاي رژيم با پخش مكرر تلگرافهاي تبريك مقامات آمريكا و دول اروپايي سعي داشتند تا رسوايي عدم مشاركت مردم در فراندوم را مخفي نگاه دارند . امام خميني با سخنرانيها و بيانيه هاي خويش همچنان به افشاگري دست مي زد . تبليغات وسيعي عليه روحانيت و امام خميني آغاز شد . شاه تصميم به

سركوبي قيام داشت . روز دوم فروردين 1342 كه مصادف با شهادت حضرت امام جعفر صادق عليه السلام بود ماءمورين مسلح رژيم با لباس مبدل اجتماع طلاب علوم ديني در مدرسه فيضيه را بر هم زدند و متعاقب آن نيروهاي پليس با سلاح گرم وحشيانه به مدرسه فيضيه يورش بردند و به كشتار و جرح طلاب پرداختند همزمان مدرسه ديني طالبيه تبريز نيز مورد هجوم قرار گرفت . منزل امام خميني در قم هر روز شاهد حضور گروههاي زيادي از نيروهاي انقلابي و مردم خشمگين بود كه براي ابراز همدردي و حمايت علما و ديدن آثار جنايت رژيم به قم مي آمدند .

امام خميني در اجتماع مردم ، بي پروا از شخص شاه به عنوان عامل اصلي جنايات و هم پيمان با اسرائيل ياد مي كرد و مردم را به قيام فرا مي خواند .

امام خميني راه خويش را اگاهانه انتخاب كرده بود ، او به تكليف شرعي مي انديشيد و شعارش (( عمل به وظيفه ، و لو بلغ و ما بلغ )) بود . در منطق اما معني (( شكست و پيروزي )) غير آن چيزي است كه در عرف سياستمداران حرفه اي تعريف مي شود . امام خميني زماني در نقش رهبري انقلاب اسلامي در سال 1342 ظاهر شد كه سالها پيش از آن مراحل مختلف تهذيب نفس و جهاد اكبر و كسب فضائل معنوي و معارف حقيقي را در سطوح عاليه گذرانده بود راز موفقيتهاي امام خميني را بايد در مجاهده طولاني او با نفس و نيل به معرفت شهودي حقيقت جستجو كرد . فهم انگيزه و اهداف مبارزات سياسي امام

خميني بدون نظر كردن به مراحل تكامل شخصيت روحي و معنوي و علمي وي ممكن نيست .

از برجسته ترين ويژگيهاي نهضت امام خميني : اعلام خط مشي مشخص در مبارزه اتخاذ مواضع روشن و عدول نكردن از آنها و قاطعيت در پيگيريهاي هدفهاست كه دوست و دشمن بر آن اعتراف دارند .

سال 1342 با تحريم مراسم عيد نوروز آغاز و با خون مظلومين فيضيه خونرگ شد . شاه بر انجام اصلاحات مورد نظر آمريكا اصرار مي ورزيد و امام خميني بر آگاه كردن مردم و قيام آنان در برابر دخالتهاي آمريكا و خيانتهاي شاه پافشاري داشت . در چهارده فروردين 1342 آيه الله العظمي حكيم از نجف طي تلگرافهايي به علما و مراجع ايران خواستار آن شد كه همگي به طور دسته جمعي به نجف هجرت كنند . اين پيشنهاد براي حفظ جان علما و كيان حوزه ها مطرح شده بود . رژيم شاه براي ايجاد رعب و جلوگيري از پاسخگويي علما به تلگراف آيه الله حكيم ، نيروهاي نظامي را به قم گسيل داشت و همزمان هيئتي را براي ابلاغ پيام تهديد آميز شاه به منزل مراجع تقليد فرستاد . امام خميني از پذيرش اين هيئت امتناع ورزيد .

حضرت امام بدون اعتنا به اين تهديدها ، پاسخ تلگراف آيه الله العظمي حكيم را از ارسال نموده و در آن تاءكيد كرده بود كه هجرت دستجمعي علما و خالي كردن حوزه علميه قم به مصلحت نيست .

امام خميني در پيام ( به تاريخ 12/2/1342 ) بمناسبت چهلم فاجعه فيضيه بر همراهي علما و ملت ايران در اروپا سران ممالك اسلامي و دول عربي با اسرائيل

غاصب تاءكيد ورزيد و پيمانهاي شاه و اسرائيل را محكوم كرد و بدين ترتيب از آغاز قيام خويش نشان داد كه نهضت اسلامي در ايران از مصالح امت اسلامي جدا نيست.

حميد انصاري - Imam-khomeini.com

قيام عليه كاپيتولاسيون و تبعيد به تركيه

قيام عليه كاپيتولاسيون و تبعيد به تركيه

شاه به تصور اينكه كشتارها و بازداشتها و محاكمه ها، نيروي مقاومت عمده را از سر راه برداشته است، تحت فشار آمريكا در انجام اصلاحات ديكته شده كاخ سفيد مصمم بود . احياي رژيم كاپيتولاسيون ( مصونيت سياسي و كنسولي اتباع آمريكايي در ايران ) در دستور كار قرار گرفت . تصويب لايحه كاپيتولاسيون بوسيله مجلسين فرمايشي سنا و شورا تير خلاصي بر استقلال نيم بند ايران بود . سركوبي شديد مبارزين و حبس و تبعيد آنان و حكومت پليسي شاه نفس را در سينه ها حبس كرده و كسي ياراي مخالفت نداشت . در اين ماجرا نيز امام خميني به قيامي دوباره برخاست . روز چهارم آبان كه روز تولد شاه بود، به عنوان روز افشاگري از سوي امام خميني انتخاب و خبر آن بوسيله نامه و ارسال پيكهايي از سوي آن حضرت به علماي شهرهاي مختلف، منتشر گرديد . شاه براي تهديد امام خميني و باز داشتن ايشان از تصميم به ايراد سخنراني در اين روز، نماينده اي به قم اعزام نمود . حضرت امام نماينده شاه را نپذيرفت پيغام شاه به آيه الله حاج آقا مصطفي ( فرزند ارشد امام ) ابلاغ گرديد .

امام خميني بي اعتنا به تهديدها، در روز موعود يكي از ماندگارترين سخنرانيهاي خويش را در جمع كثيري از روحانيون و مردم قم و ديگر شهرها ايراد كرد .

اين نطق تاريخي در حقيقت محاكمه دخالتهاي غير قانوني هيئت حاكمه آمريكا در كشور اسلامي و افشاي خيانتهاي شاه بود.

افشاگري امام عليه تصويب لايحه كاپيتولاسيون ايران را در آبان سال 43 در آستانه قيامي دوباره قرار داد . اما رژيم شاه به بهره گيري از تجربه سركوبي قيام 15 خرداد سال قبل به سرعت دست بكار شد از سوي ديگر در اين زمان جمع زيادي از عناصر برجسته مذهبي و سياسي مدافع قيام امام، در زندان و يا تبعيدگاه بودند . برخي از مراجع تقليد و علماي بزرگ نيز كه در ابتداي قيام 15 خرداد به صحنه مبارزه آمده بودند پاي خود را از صحنه مبارزه بيرون كشيدند كه اين وضعيت تا سال پيروزي انقلاب ( 1357 ) نيز ادامه داشت .

خطر اصلي براي رژيم شاه وجود امام خميني بود كه به هيچ ترفندي نتوانسته بودند وي را به سكوت وادار كنند . تجربه گذشته نشان داده بود كه بازداشت او در داخل كشور دشواريهاي رژيم را صد چندان مي كند . قصد سوء نسبت به جان وي نيز به منزله ايجاد زمينه شورشي غير قابل كنترل در سراسر كشور ارزيابي مي شد . سر انجام تصميم به تبعيد ارزيابي مي شد . سر انجام تصميم به تبعيد ايشان به خارج كشور گرفته شد .

سحرگاه 13 آبان 1343 دوباره كماندوهاي مسلح اعزامي از تهران، منزل امام خميني در قم را محاصره كردند . حضرت امام بازداشت به همراه نيروهاي امنيتي مستقيما به فرودگاه مهرآباد تهران اعزام و با يك فروند هواپيماي نظامي تحت الحفظ ماءمورين امنيتي و نظامي به آنكارا پرواز كرد . عصر آن

روز ساواك خبر تبعيد امام را به اتهام اقدام عليه امنيت كشور ! در روزنامه ها منتشر ساخت . موجي از اعتراضها به صورت تظاهرات در بازار تهران، تعطيلي طولاني مدت دروس حوزه ها و ارسال طومارها و نامه ها به سازمانهاي بين المللي و مراج تقليد جلوه گر شد.

آيه الله حاج آقا مصطفي خميني نيز در روز تبعيد امام بازداشت و زنداني شد و پس از چندي در 13 ديماه 1343 به تركيه نزد پدر تبعيد گرديد دوران تبعيد امام در تركيه بسيار سخت و شكننده بود . حضرت امام حتي از پوشيدن لباس روحانيت در آنجا ممنوع شده بود . اما هيچيك از فشارهاي رواني و جسمي نتوانست آن حضرت را وادار به سازش كند . محل اقامت اوليه امام، هتل بولوار پالاس آنكارا بود . فرداي آن روز براي مخفي نگاه داشتن محل اقامت، امام را به محلي واقع در خيابان آتاتورك منتقل كردند . چند روز بعد ( 21 ابان 1343 براي منزوي تر ساختن ايشان و قطع هر گونه ارتباطي، محل تبعيد را به شهر بورسا واقع در 46 كيلومتري غرب آنكارا نقل مكان دادند . در اين مدت امكان هر گونه اقدام سياسي از امام خميني سلب شده و ايشان تحت مراقبت مستقيم ماءمورين اعزامي ايران و نيروهاي امنيتي دولت تركيه قرار داشت .

اقامت امام در تركيه يازده ماه به درازا كشيد در اين مدت رژيم شاه با شدت عمل بي سابقه اي بقاياي مقاومت را در ايران در هم شكست و در غياب امام خميني به سرعت دست به اصلاحات آمريكا پسند زد .

رژيم در چند مورد بر

اثر فشار مردم و علما كسب خبر از حال امام و اطمينان از سلامت وي موافقت مي نمايد . اقامت اجباري در تركيه فرصت مغتنم براي امام بود تا تدوين كتاب بزرگ (( تحرير الوسيله )) را آغاز كند . در اين كتاب كه حاوي فتاواي فقهي امام خميني است، براي نخستي بار در آن روزها، احكام مربوط به جهاد و دفاع و امر به معروف و نهي از منكر و مسائل روز به عنوان تكاليف شرعي فراموش شده مطرح گرديد است.

حميد انصاري - Imam-khomeini.com

امام خميني در سنگر مبارزه و قيام

امام خميني در سنگر مبارزه و قيام

روحيه مبارزه و جهاد در راه خدا ريشه در بين_ش اعتقادي و تربيت و محيط خان_وادگي و شرايط سياسي و اجتماعي ط_ول دوران زندگي آن حضرت داشته است. مبارزات ايشان از آغاز ن_وج_وان_ي آغاز، و سير تكاملي آن به م_وازات تكامل ابعاد روحي و علمي ايشان از يك س_و و اوضاع و اح_وال سياس_ي و اجتماعي ايران و ج_وامع اسلام_ي از س_وي ديگ_ر در اشك_ال مختلف ادامه ي_افته است و در سال 1340 و 41 ماجراي انجمنهاي ايالتي و ولايتي فرصت_ي پ_ديد آورد تا ايشان در رهب_ريت قيام و روح_انيت ايفاي نق_ش كن_د و ب_دي_ن ت_رتيب قيام سراسري روحانيت و ملت ايران در 15 خرداد سال 1342 با دو ويژگ_ي برجسته يعني رهبري واحد امام خميني و اسلام_ي ب_ودن انگيزه ها، و شعارها و هدفهاي قيام، سرآغازي ش_د بر فصل ن_وي_ن مبارزات ملت ايران كه بعدها تحت نام انقلاب اسلامي در جهان شناخته و معرف_ي شد.

امام خمين_ي خاط_ره خ_وي_ش از جنگ بي_ن الملل اول را در حالي كه ن_وج_واني 12 ساله ب_وده چنين ياد

م_ي كند : م_ن هر دو جنگ بي_ن الملل_ي را يادم هست ... م_ن ك_وچك ب_ودم لك_ن مدرسه مي رفت_م و سربازهاي ش_وروي را در همان مركزي كه ما داشتي_م در خمي_ن، م_ن آنجا آنها را مي ديدم و ما مورد تاخت و تاز واقع مي شدي_م در جنگ بي_ن الملل اول. حضرت امام در جايي ديگر با ياد آوري اسامي برخي از خواني_ن و اشرار ستمگر كه در پناه حكومت مركزي به غارت اموال و نوامي_س مردم مي پرداختند مي فرمايد : م_ن از بچگي در جنگ بودم ... ما مورد زلق_ي ها ب_ودي_م، م_ورد هج_وم رجبعليها ب_ودي_م و خ_ودمان تفنگ داشتي_م و م_ن در عي_ن حالي كه تقريبا شايد اوايل بلوغم بود، بچه بودم، دور اي_ن سنگرهايي كه بسته ب_ودند در محل ما و اينها مي خ_واستند هج_وم كنند و غارت كنند، آنجا مي رفتي_م، سنگرها را سركش_ي مي كردي_م ك_ودتاي رضا خان در س_وم اسفند 1299 شمس_ي كه بنابر گ_واه_ي اسناد و مدارك تاريخ_ي و غير قابل خدشه ب_ه وسيله انگليسها حمايت و سازمانده_ي ش_ده ب_ود ه_ر چن_د كه به سلطنت قاجاريه پايان بخشيد و تا حدودي حك_ومت مل_وك الط_وايف_ي خ_واني_ن و اش_رار پ_راكن_ده را مح_دود ساخت اما درعوض آنچنان ديكتات_وري پديد آورد كه در سايه آن هزار فاميل بر سرن_وشت ملت مظلوم ايران حاك_م شدند ودودمان پهلوي به تنهايي عهده دار نق_ش سابق خوانين و اشرار گرديد .

در چنين شرايط_ي روحانيت ايران كه پ_س از وقايع نهضت مشروطيت در تنگناي هج_وم بي وقفه دولت هاي وقت و عمال انگليسي از يك سو و دشمني هاي غرب باختگان روشنفكر ماب از س_وي

ديگر قرار داشت براي دفاع از اسلام و حفظ موج_وديت خ_وي_ش به تكاپ_و افتاد. آيه الله العظمي حاج شيخ عبدالكري_م حايري به دعوت علماي وقت ق_م از اراك به اي_ن شهر هجرت كرد واندك_ي پ_س از آن امام خميني كه با بهره گيري از استعداد فوق العاده خ_وي_ش دروس مقدماتي و سط_وح ح_وزه علميه را در خمي_ن و اراك با سرعت طي كرده بود به قم هجرت كرد و عملا در تحكي_م موقعيت ح_وزه نو تاسي_س ق_م مشاركتي فعال داشت. زمان چندان_ي نگذشت كه آن حضرت در اعداد فضلاي برجسته اين ح_وزه در عرف_ان و فلسفه و فقه و اص_ول شن_اخته ش_د.

پ_س از رحلت آيه الله العظمي حايري ( 10 بهم_ن 1315 ه.ش ) ح_وزه علميه ق_م را خطر انحلال تهديد مي كرد. علماي متعهد به چاره جويي برخاستند. مدت هشت سال سرپرستي ح_وزه علميه ق_م را آيات عظام :

سيد محمد حجت، سيد صدر الدي_ن صدر و سيد محمد تق_ي خ_وانساري _ رضوان الله عليهم _ بر عهده گرفتند. در اي_ن فاصله و بخصوص پ_س از سقوط رضاخان، شرايط براي تحقق مرجعيت عظمي فراه_م گرديد. آيه الله العظمي بروج_ردي شخصيت علم_ي ب_رجسته اي ب_ود كه م_ي ت_وانست جانشين مناسب_ي براي مرحوم حايري و حفظ كيان ح_وزه باش_د. اي_ن پيشنهاد از س_وي شاگردان آيه الله حايري و از جمله امام خمين_ي به سرعت تعقيب ش_د. شخص امام در دعوت از آيه الله بروجردي براي هجرت به ق_م و پذيرش مسئوليت خطير زعامت ح_وزه مجدانه تلاش كرد.

امام خمين_ي كه با دقت شرايط سياس_ي جامعه و وضعيت ح_وزه ها را زير نظر داشت و اطلاعات خويش را از

طريق مطالعه مستمر كتب تاريخ معاص_ر و مجلات و روزن_امه هاي وقت و رفت و آم_د به تهران و درك محضر بزرگاني همچون آيه الله مدرس تكميل مي كرد دريافته ب_ود كه تنها نقطه امي_د به رهاي_ي و نجات از شرايط ذلت باري كه پ_س از شكست مشروطيت و بخص_وص پ_س از روي كار آوردن رضا خان پديد آمده است، بيداري حوزه هاي علميه و پيش از آن تضمي_ن حيات حوزه ها و ارتب_اط معن_وي م_ردم ب_ا روح_انيت م_ي ب_اش_د.

امام خميني در تعقيب هدف هاي ارزشمند خويش در سال 1328 طرح اصلاح اساس ساختار ح_وزه علميه را با همكاري آيه الله م_رتض_ي حاي_ري تهيه كرد و به آيه الله بروجردي (ره) پيشنهاد داد. اي_ن طرح از سوي شاگردان امام و طلاب روش_ن ضمير ح_وزه مورد استقبال و حمايت قرار گرفت .

اما رژي_م در محاسبات_ش اشتباه كرده بود. لايحه انجمن هاي ايالتي و ولايتي كه به موجب آن شرط مسلمان بودن، سوگند به قرآن كري_م و مرد ب_ودن انتخاب كنندگان و كانديداها تغيير م_ي يافت در 16 مهر 1341 ه.ش به تص_ويب ك_ابينه امي_ر اس_د الله عل_م رسي_د. آزادي انتخابات زنان پ_وشش_ي براي مخفي نگه داشت_ن هدفهاي ديگر ب_ود. حذف و تغيير دو ش_رط نخست دقيقا به منظور قان_ون_ي ك_ردن حض_ور عناصر بهاي_ي در مصادر كش_ور انتخاب ش_ده ب_ود. چنانكه قبلا نيز اشاره شد پشتيباني شاه از رژي_م صهي_ونيست_ي در ت_وسعه مناسبات ايران و اسرائيل شرط حمايتهاي آمريكا از شاه ب_ود. نفوذ پيروان مسلك استعماري بهائيت در ق_واي سه گانه ايران اي_ن شرط را تحقق م_ي بخشيد. امام خمين_ي به همراه علماي بزرگ ق_م و تهران

به محض انتشار خبر تصويب لايحه مزبور پ_س از تبادل نظر دست به اعتراضات همه جانبه زدند .

نق_ش حضرت امام در روش_ن ساخت_ن اهداف واقعي رژي_م شاه و گوشزد ك_ردن رسالت خطير علما و ح_وزه هاي علميه در اي_ن ش_رايط بسيار م_وث_ر وكارساز ب_ود. تلگرافها و نامه ها سرگشاده اعت_راض آميز علما به شاه و اسد الله عل_م م_وجي از حمايت را در اقشار مختلف مردم برانگيخت. لح_ن تلگرافهاي امام خمين_ي به شاه و نخست وزير تند و هش_دار دهنده بود. در يك_ي از اي_ن تلگرافها آمده ب_ود :

اينجانب مجددا به شما نصيحت مي كن_م كه به اطاعت خداوند متعال و قان_ون اساس_ي گردن نهيد واز عواقب وخيمه تخلف از قرآن و احكام علماي ملت و زعماي مسلمي_ن و تخلف از قان_ون اساس بترسيد وعمدا و بدون م_وجب مملكت را به خطر نيندازيد و الا علماي اسلام درباره شم_ا از اظهار عقي_ده خ_ودداري نخ_واهن_د ك_رد .

بدي_ن ترتيب ماجراي انجمنهاي ايالتي و ولايت_ي تجربه اي پيروز و گرانقدر براي ملت ايران بويژه ازآن جهت ب_ود كه طي آن ويژگيهاي شخصيت_ي را شناختن_د كه از هر جهت براي رهب_ري امت اسلام شايسته ب_ود. باو ج_ود شكست شاه در ماج_راي انجمنها، فشار آمركا ب_راي انج_ام اصلاح_ات م_ورد نظر ادامه يافت. شاه در ديماه 1341 هج_ري شمسي اص_ول ششگانه اصلاحات خوي_ش ر بر شمرد و خ_واستار رفراندوم شد . امام خميني بار ديگر مراجع و علماي ق_م را به نشست و چاره جويي دوباره فراخواند .

با پيشنهاد امام خميني عيد باستان_ي ن_وروز سال 1342 در اعتراض به اقدامات رژيم تحري_م شد. در اعلاميه حضرت امام از انقلاب سفيد شاه

به انقلاب سياه تعبي_ر و همس_وي_ي ش_اه ب_ا اه_داف آرميكا و اسرايل افشا شده ب_ود . از سوي ديگر، شاه در مورد آمادگي جامعه اي_ران ب_راي انجام اصلاحات آم_ريكا به مقامات واشنگت_ن اطمينان داده بود و نام اصلاحات را انقلاب سفي_د نهاده ب_ود. مخالفت علما براي وي بسيار گران ميآمد .

امام خميني در اجتماع مردم، بي پروا از شخص شاه به عن_وان عامل اصل_ي جنايات و همپيمان با اس_رائيل ياد م_ي ك_رد و م_ردم را به قيام فرا م_ي خواند. او در سخنراني خ_ود در روز دوازده فروردي_ن 1342 شديدا از سك_وت علماي ق_م و نجف و ديگر بلاد اسلامي در مقابل جنايات تازه رژي_م انتقاد كرد و فرمود : امروز سك_وت همراهي با دستگاه جباراست حض_رت امام روز بعد ( 13 ف_روردي_ن 42 ) اعلاميه معروف خ_ود را تحت عن_وان شاه دوستي يعني غارتگري منتشر ساخت . راز تاثير شگفت پيام امام و كلام امام در روان مخاطبين_ش كه تا مرز جانبازي پي_ش م_ي رفت را بايد در همي_ن اصالت ان_ديشه، صلابت راي و ص_داقت ب_ي ش_ائبه اش ب_ا م_ردم جستج_و ك_رد .

سال 1342 با تحري_م مراس_م عيد نوروز آغاز و با خ_ون مظل_ومي_ن فيضيه خ_ونرنگ شد. شاه بر انجام اصلاحات م_ورد نظر آمريكا اصرار م_ي ورزيد و امام خميني بر آگاه كردن مردم و قيام آنان در برابر دخ_التهاي آم_ريك_ا و خي_انتهاي شاه پ_افش_اري داشت. در چهارده فروردي_ن 1342 آيه الله العظم_ي حكي_م از نجف ط_ي تلگرافهايي به علما و مراجع ايران خ_واستار آن شد كه همگ_ي به ط_ور دسته جمعي به نجف هجرت كنند. اين پيشنهاد براي حفظ جان علماوكيان ح_وزه ها

مطرح شده بود .

حضرت امام ب_دون اعتنا به اي_ن تهدي_دها، پاسخ تلگراف آيه الله العظمي حكي_م را ارسال نم_وده و در آن تاكيد كرده ب_ود كه هجرت دسته جمعي علما و خال_ي ك_ردن ح_وزه علميه ق_م به مصلحت نيست.

امام خمين_ي در پيام_ي( به تايخ 12 / 2 / 1342 ) بمناسبت چهل_م فاجعه فيضيه ب_ر هم_راه_ي علما و ملت ايران در روياروي_ي س_ران مم_الك اسلام_ي و دول عرب_ي ب_ا اس_رائيل غاصب ت_اكي_د ورزي___د وپيم_انهاي ش_اه و اس_رائيل را محك_وم كرد.

برگرفته از كتاب حديث بيداري

بازگشت به ايران (بهمن57)

بازگشت به ايران (بهمن57)

اوايل بهمن 57 خبر تصميم امام در بازگشت به كشور منتشر شد. هر كس كه مي شنيد اشك شوق فرو مي ريخت . مردم 14 سال انتظار كشيده بودند . اما در عين حال مردم و دوستان امام نگران جان ايشان بودند چرا كه هنوز دولت دست نشانده شاه سر پا و حكومت نظامي بر قرار بود. امام خميني تصميم خويش را گرفته و طي پيامهايي به مردم ايران گفته بود مي خواهد در اين روزهاي سرنوشت ساز و خطير در كنار مردمش باشد . دولت بختيار با هماهنگي ژنرال هايرز فرودگاههاي كشور را به روي پروازهاي خارجي بست . جمعيتي انبوه از سراسر كشور به سوي تهران سرازير شدند و در تظاهرات ميليونها تن از مردم تهران شركت كرده و خواستار باز شدن فرودگاهها بودند جمعي از روحانيون و شخصيتهاي سياسي در مسجد دانشگاه تهران تا باز شدن فرودگاه دست به تحصن زدند . دولت بختيار پس از چند روز تاب مقاومت نياورد و ناگزير از پذيرفتن خواست ملت شد .

سرانجام امام خميني بامداد 12 بهمن 1357

پس از 14 سال دوري از وطن وارد كشور شد . استقبال بي سابقه مردم ايران چنان عظيم و غير قابل انكار بود كه خبرگزاريهاي غربي ناگزير از اعتراف شده و مستقبلين را 4 تا 6 ميليون نفر برآورد كردند . سيل جمعيت از فرودگاه به سوي بهشت زهرا ، مزار شهيدان انقلاب اسلامي روانه شد تا سخنان تاريخي امام را بشنوند . در همين نطق بود كه امام خميني با صداي بلند فرمود : ((من به پشتيباني اين ملت دولت تعيين مي كنم .)) شاپور بختيار ابتدا اين سخن را شوخي گرفته اما چند روز بيشتر نگذشت كه در 16 بهمن 57 امام خميني رئيس دولت موقت انقلاب را تعيين نمود .

روز 19 بهمن 1357 پرسنل هوايي در محل اقامت امام خميني ( مدرسه علوي تهران ) با ايشان بيعت كردند . ارتش شاه در آستانه سقوط كامل قرار گرفته بود ، پيش از اين بسياري از سربازان و درجه داران مومن ارتش با فتواي امام خميني پادگانها را ترك گفته و صفوف ملت پيوسته بودند .

روز 20 بهمن همافران در مهم ترين پايگاه هوايي تهران دست به قيام زدند . گارد شاهنشاهي براي سركوب آنان گسيل شد . مردم به حمايت از نيروهاي انقلابي وارد صحنه شدند . روز 21 بهمن پايگاهها پليس و مراكز دولتي يكي پس از ديگري به دست مردم سقوط كردند . فرماندار نظامي تهران طي اطلاعيه اي ساعت منع عبور و مرور را به ساعت 4 بعد از ظهر افزايش داد . همزمان با آن بختيار جلسه اضطراري شوراي امنيت را تشكيل داد و فرمان اجراي كودتاي طراحي

شده از سوي هايزر را صادر كرد . از سوي ديگر امام خميني طي پيامي از مردم تهران خواست تا براي جلوگيري از توطئه در شرف وقوع ، به خيابانها بريزند وحكومت نظامي را عملا لغو كنند . سيل جمعيت زن و مرد و كودك و بزرگ به خيابانها ريخته و مشغول سنگر بندي شدند . اولين تانكها و تيپهاي زرهي كودتاچيان به محض حركت از پايگاههايشان بوسيله مردم از كار افتادند . كودتا در همان آغاز با شكست مواجه شد . بدين ترتيب آخرين مقاومتهاي رژيم شاه در هم شكسته شد و صبحدم 22 بهمن ، خورشيد پيروزي نهضت امام خميني و انقلاب اسلامي و پاياني بر دوران دير پاي سلطنت شاهان ستمگر در ايران طلوع كرد .

مردم در سال 58 در يكي از آزادترين انتخاب تاريخ ايران راي به استقرار نظام جمهوري اسلامي دادند و متعاقب آن انتخابات پياپي براي تدوين و تصويب قانون اساسي و انتخاب نمايندگان مجلس شوراي اسلامي برگزار گرديد . امام خميني براي استقرار اركان نظام اسلام و تبيين هدفها و اولويتهاي حكومت اسلامي و تشويق مردم به حضور در صحنه ها همه روزه در محل اقامت خود و در مدرسه فيضيه قم در ديدار با هزاران تن از مشتاقان خويش سخنراني مي كرد . او پس از پيروزي انقلاب در تاريخ دهم اسفند 1357 از تهران به قم آمده بود و تا زمان ابتلاء به بيماري قلبي ( 2 بهمن 1358 ) در اين شهر بود . حضرت امام پس از 39 روز مداوا در بيمارستان تهران ، موقتا در منزلي واقع در منطقه در بند تهران ساكن

شد و سپس در تاريخ 27/2/1359 بنا به تمايل خود به منزلي محقر در محله جماران نقل مكان كرد و تا زمان رحلت در همين منزل ماند.

حميد انصاري - Imam-khomeini.com

سالهاي آخر عمر امام خميني و حوادث ناگوار

سالهاي آخر عمر امام خميني و حوادث ناگوار

چند حادثه در اين سالها اتفاق افتاد كه اثر آن بر روح و خاطره امام سنگيني مي كرد . يكي از حوادث، شهادت مظلومانه حجاج بيت الله الحرام در كنار خانه خدا و در مراسم حج سال 1366 بود .

در روز ششم ذيحجه سال 1407 هجري قمري هنگامي كه بيش از 150 هزار زائر در خيابانهاي مكه براي شركت در مراسم برائت از مشركين حركت كردند . مامورين دولت سعودي با انواع سلاحهاي سرد و گرم به سركوبي تظاهر كنندگان پرداختند . در اين واقعه حدود 400 نفر از حجاج ايراني، لبناني، فلسطيني، پاكستاني، عراقي و ديگر كشورها به شهادت رسيده و حدود 5000 نفر مجروح و عده اي بي گناه دستگير شدند . حرمت حرم امن الهي در روز جمعه در ايام مبارك حج، در ماه حرام شكسته شده بود . آثار خشم امام خميني از اين جسارت و اندوه عميق ايشان از اينكه مصالح امت اسلامي و شرايط جهان اسلام مانع از اقدام عمومي مي شد، تا روزهاي آخر عمر امام در كلام و پيامش آشكار بود .

در پهنه مسائل داخلي شرايطي كه منجر به بركناري قائم مقام رهبري از سوي امام خميني ( در تاريخ 8/1/68 ) گرديد از جمله حوادث ناگوار ديگر بود .

امام خميني در پيام هاي اخير خويش با وضوح بيشتري بر اين حقيقت پافشاري داشت كه تنها راه نجات بشريت از

بن بستهاي كنوني بازگشت به عصر دين و دين باوري است و يگانه راه رهايي ممالك اسلامي از وضعيت اسفبار كنوني بازگشت آنان به اسلام ناب و هويت مستقل اسلامي خويش است .

امام خميني در زندگي، سخت معتقد به برنامه ريزي و نظم و انضباط بود . ساعات مشخصي از شبانه روز را به عبادت و ذكر حق و قرائت قرآن و دعا و مطالعه مي پرداخت . قدم زدن و در همان حال ذكر خدا گفتن و انديشيدن جزئي از برنامه روزانه اش بود . او در حالي كه عمرش به 90 نزديك شده بود هنوز يكي از پركارترين رهبران سياسي جهان بود كه نشاط خدمت در راه تعالي جامعه اسلامي و حل مشكلات آن را هيچگاه، حتي در سهمگين ترين حوادث از دست نمي داد . علاوه بر مطالعه روزانه اهم اخبار و گزارشات مطبوعات رسمي كشور و مطالعه دهها بولتن خبري و گوش دادن به اخبار راديو و تلويزيون داخلي، او در چندين نوبت در شبانه روز تحليلها و خبرهاي راديوهاي بيگانه فارسي زبان را گوش مي داد تا شخصا در جريان روند تبليغات دشمنان انقلاب قرار گيرد و راههاي مقابله با آن را انديشه كند . فعاليت هاي متراكم روزانه و تشكيل جلسات با مسئولين نظام اسلامي موجب نمي شد تا ارتباط با قشرهاي مردم عادي را به عنوان اصلي ترين سرمايه هاي نهضت اسلامي ناديده بگيرد . او هيچ تصميمي را كه مربوط به سرنوشت جامعه اش باشد نمي گرفت مگر آنكه صادقانه با مردم در ميان مي گذاشت . مردم را محروم ترين كساني براي دانستن حقايق مي ديد

.

چهره اي مصمم و مهربان داشت، نگاهش پرجاذبه و سرشار از معنويت بود . جمعيت كه در حضورش مي نشست بي اختيار غرق در جاذبه معنويش مي شد، بسياري از حاضران ناخودآگاه اشك شوق مي ريختند . مردم ايران حق داشتند كه سالها از صميم قلب در شعارهاي دعاي گونه شان از خدا بخواهند كه عمر آنان را با افزايش لحظه اي بر عمر امام معاوضه كند . اگر دنياي بيگانه از معنويت باور نداشت اما آنان كه با امام بزرگ شده بودند قدر لحظه هاي عمر آن عزيز را در عمل مي شناختند . زندگي اش وقف خدا و خدمت به خلق او بود .

ساعت 20/22 بعد از ظهر روز شنبه سيزدهم خرداد ماه سال 1368 لحظه وصال بود . قلبي از كار ايستاد كه ميليونها قلب را به نور خدا و معنويت احياء كرده بود . به وسيله دوربين مخفي اي كه توسط دوستان امام در بيمارستان نصب شده بود روزهاي بيماري و جريان عمل و لحظه لقاي حق ضبط شده است .

در حالي كه چند عمل جراحي سخت و طولاني در سن 87 سالگي تحمل كرده بود و در حالي كه چندين سرم به دستهاي مباركش وصل بود نافله شب مي خواند و قرآن تلاوت مي كرد . در ساعات آخر، طمانينه و آرامشي ملكوتي داشت و مرتبا شهادت به وحدانيت خدا و رسالت پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم را زمزمه مي كرد و به چنين حالتي بود كه روحش به ملكوت اعلي پرواز كرد . هجرتش داغي التيام ناپذير بر قلبها نهاد .

روز چهاردهم خرداد 1368، مجلس

خبرگان رهبري تشكيل گرديد و پس از قرائت وصيتنامه امام خميني توسط حضرت آيه الله خامنه اي كه دو ساعت و نيم طول كشيد، بحث و تبادل نظر براي تعيين جانشين امام خميني و رهبر انقلاب اسلامي آغاز شد و پس از چندين ساعت سرانجام حضرت آيه الله خامنه اي ( رئيس جمهور وقت ) كه خود از شاگردان امام خميني سلام الله عليه و از چهره هاي درخشان انقلاب اسلامي و از ياوران قيام 15 خرداد بود و در تمام دوران نهضت امام در همه فراز و نشيبها در جمع ديگر ياوران انقلاب جانبازي كرده بود، به اتفاق آرا براي اين رسالت خطير برگزيده شد .

انبوه جمعيت و شكوه حماسه حضور مردم در روز ورود امام خميني به كشور در 12 بهمن 1357 و تكرار گسترده تر اين حماسه در مراسم تشييع پيكر امام، از شگفتي هاي تاريخ است . رحلت امام خميني نيز همچون حياتش منشاء بيداري و نهضتي دوباره شد و راه و يادش جاودانه گرديد چرا كه او حقيقت بود و حقيقت هميشه زنده است و فنا ناپذير .

او جلوه اي از جلوه هاي «كوثر» بود و كوثر ولايت هميشه در زمين و زمانه ها جاري است.

حميد انصاري - Imam-khomeini.com

جنگ تحميلي و دفاع مقدس

جنگ تحميلي و دفاع مقدس

شكست طرحهاي براندازي نظام جمهوري اسلامي با استفاده از محاصره اقتصادي و سياسي كه از سوي آمريكا در جهان پيگيري مي شد و شكست اين كشور در عمليات صحراي طبس پس از اشغال لانه جاسوسي آمريكا ، و ناكامي در تجزيه كردستان ، هيئت حاكمه اين كشور را در سال 1359 به سمت تجربه راه حل نظامي

تمام عيار سوق مي داد .

ارتش عراق در روز 31 شهريور 1359 تجاوز گسترده نظامي خويش را آغاز كرد همزمان هواپيماهاي نظامي عراق فرودگاه تهران و مناطق ديگر را ( در ساعت 2 بعد از ظهر آن روز ) بمباران كردند . ماشين جنگي صدام به سرعت كيلومترها در خاك ايران پيشروي كرد و مناطقي وسيع از پنج استان ايران را اشغال كرد . مقاومتهاي جانانه مرزنشينان در مراحل اوليه جنگ به علت عدم اطلاع و آمادگي قبلي و نداشتن تجهيزات و نيروي نظامي با قساوت بعثي ها در هم شكسته شد . شهرها و روستاهاي موجود در مناطق اشغالي به سرعت تخريب و به تلي از خاك بدل شدند و صدها هزار تن از خانه و كاشانه خود آواره گرديدند .

در 29/4/1367 با قبول قطعنامه 598 شوراي امنيت جنگ تحميلي 8 ساله به پايان رسيد . آغازگران جنگ به هيچيك از هدفهاي خويش نرسيدند ، نظام جمهوري اسلامي نه تنها سرنگون نشد بلكه در پرتو وحدت ملي مردم مسلمان ايران ، تكليف كليه عوامل ستون پنجم را در داخل كشور يكسره كرد و اقتدار خويش را در حاكميت بر تمامي پهنه هاي داخلي تثبيت كرد. در پهنه بين المللي نيز به عنوان يك قدرت با ثبات و غير قابل شكست حضور خود را به اثبات رسانيد و حقانيت خود را عليرغم 8 سال تبليغات مداوم خصمانه غربيها ثابت كرد و پيام خويش را ابلاغ نمود .

پس از برقراري صلح نسبي ، امام خميني در تاريخ 11/7/67 طي پيامي در 9 بند سياستها و خط مشي بازسازي كشور را براي مسئولين جمهوري اسلامي ترسيم نمود

. پس از ده سال تجربه نظام جمهوري اسلامي ايران ، امام خميني در تاريخ 4/2/1368 به منظور اصلاح و تكميل اركان تشكيلات نظام اسلامي طي نامه اي به رئيس جمهور وقت ( حضرت آيه الله خامنه اي ) هيئتي از صاحب نظران و كارشناسان و مسئول بررسي و تدوين اصلاحات لازم در قانون اساسي بر اساس 8 محور تعيين شده در همين نامه نمود مواد اصلاح شده قانون اساسي در تاريخ 12 آذر 1368( بعد از رحلت امام ) به رفراندوم عمومي گذاشتند و با اكثريت مطلق آراء به تاييد ملت ايران رسيد .

دفاع از پيامبر اسلام و ارزشهاي ديني آخرين رويارويي امام خميني با غرب

جنگ عراق و ايران كه پايان يافت رهبران سياسي غرب تهاجم تازه اي عليه اسلام انقلابي آغاز كردند .

ماجراي تدوين و انتشار وسيع كتاب مبتذل (( آيات شيطاني )) نوشته سلمان رشدي و حمايت رسمي دولتهاي غربي از آن سر آغازي بر فصل تهاجم فرهنگي بود .

امام خميني در تاريخ 25/11/1367 در ضمن چند سطر كوتاه به صدور حكم ارتداد و اعدام سلمان رشدي و ناشرين مطلع از محتواي كفر آميز اين كتاب ، انقلابي ديگر بر پا كرد . پيامدهاي اين واقعه موجوديت جامعه اسلامي را به عنوان يك امت واحده جلوه گر ساخت . صدور اين حكم تصور اشتباه غربيها را در اينكه ايران با پذيرش قطعنامه از هدفهاي انقلابي اسلامي خود دست كشيده است ، در هم ريخت.

حميد انصاري - Imam-khomeini.com

آخرين روزهاي حيات امام خميني (ره)

آخرين روزهاي حيات امام خميني (ره)

راضي نيستم براي كسي تعريف كنيد

حاج احمد آقا چند روزي پس از ارتحال امام (ره) از قول مادر گراميشان نقل

مي كرد: حدود يك ماه و نيم قبل از عمل جراحي، حضرت امام خوابي ديدند و اين خواب را براي همسرشان تعريف كردند و متذكر شدند كه در زمان حياتم راضي نيستم براي كسي تعريف كنيد. ايشان خواب ديده بودند كه فوت كرده اند و حضرت علي (ع) ايشان را غسل و كفن كردند و برايشان نماز خواندند و سپس حضرت امام را در قبر گذاشته و از ايشان پرسيدند: «حالا راحت شديد؟» امام فرمودند : «در سمت راستم خشتي است كه ناراحتم مي كند». در اين موقع حضرت علي (ع) دستي به ناحيه راست بدن امام كشيدند و ناراحتي حضرت امام مرتفع گشت.(1)

- ديگر آخر كار است

دو هفته قبل از جراحي امام، يك شب ناراحتي قلبي برايشان رخ داده بود، من و دو نفر از دكترها و دو پرستار، خدمت امام رسيديم. فورا آقا را بستري كردند و مشغول معالجه شدند. همان طور كه آقا استراحت كرده بودند، وقتي فشار خونشان را مي گرفتند، فرمودند: «هر چيزي پاياني دارد و اين هم پايانش است». من برگشتم و گفتم: «آقا اين حرفها را نزنيد، شما ان شاء الله عمر زيادي خواهيد كرد». ما همه نگران شده بوديم، ولي باز هم امام فرمودند : «ديگر، آخر كار است». وقتي برگشتيم، آن دو پرستار خيلي گريه كردند، ولي يكي از دكترها براي دلداري آنان شروع به تفسير و تأويل كرد كه لابد مقصود امام اين است كه ديگر مرض به پايان مي رسد و حالشان خوب خوب مي شود. اين نخستين باري بود كه امام چنين حرفي مي زدند كه گويا ما را آماده وفاتشان مي كردند.

روزي

هم كه داشتند براي آزمايش به طرف بيمارستان مي رفتند كنار همين درخت توت (در منزل) كه رسيدند، باز هم اين حرف را تكرار كردند كه: «اين ديگر پايان كار است».(2)

- ديگر بر نمي گردم

شب قبل از عمل، امام با پاي خود به بيمارستان رفتند. زماني كه مي رفتند به ما گفتند : «من دارم براي عمل مي روم، ولي ديگر برنمي گردم». وقتي مي گفتيم: «نه اينطور نيست» مي فرمودند: «شما مطلع نيستيد».(3)

- اين سرم بيرون نمي آيد

روزي كه امام مي خواستند به بيمارستان بروند به علت اينكه سني از ايشان گذشته بود و بيمار نيز بودند، عصاي خود را برداشته و به كمك آن برخاستند و از تك تك افراد بيت خداحافظي نمودند. امام به اهل بيت گفتند: «من ديگر برنمي گردم». يكي از پزشكان حضرت امام مي گفت : «به امام گفتم آقا اين سرم شما را ناراحت كرده است. ما فردا شب اين سرم را از دستتان بيرون مي آوريم». البته قرار هم اين بود كه سرم را در بياوريم. بر اساس مشاوره پزشكي كه به عمل آمده بود حال امام بهتر بود، ولي خودشان فرمودند كه ديگر اين سرم از دست من بيرون نمي آيد.(4)

- بر خلاف رضايت ايشان كاري نكن

پدرم در روزهاي آخر زندگي دست مادرم را گرفت و در دست من گذاشت و گفت: «بر خلاف رضايت ايشان هيچ كاري مكن».(5)

- حالا ديگر شب وداع است

روزهاي آخر كه قرار بود آقا را عمل كنند، آقا طبق معمول كه روزي نيم ساعت آن هم سه بار در روز قدم مي زدند به علي (فرزند حاج احمد آقا) گفتند: «علي

بيا آخرين قدمها را با هم بزنيم». ما گفتيم: «آقا، چنين حرفي را نزنيد». شب كه شد، امام شام ميل نداشتند. خانم گفتند: «آقا، هر طور شده اين يك قاشق آبگوشت را بخوريد». باز گفتند: «ميل ندارم». خانم گفتند: «به خاطر من هم كه شده ميل بفرمائيد». گفتند: «حالا ديگر آخر شب است. چه فايده كه من بخورم يا نخورم حالا ديگر شب وداع است و آخرين شب».(6)

- فردايي در كار نيست

صبح دوشنبه آمدم بيت، ناهار را با شادي و خوشي خورديم. هنوز تصميم عمل جراحي حضرت امام حتمي نبود. بعد از ظهر اين مسأله قطعي شد. همان شب هم قدري قلبشان ناراحتي پيدا كرد. من جرأت نگاه كردن به صورت آقا را نداشتم. امام به خانم گفتند: «خانم، نصيحت مي كنم كه در مرگ من هياهو نكنيد». خانم گفتند: «اين چه حرفهايي است كه مي زنيد! آبگوشتتان را بخوريد. فردا عملتان مي كنند و من خودم به زور به شما غذا مي دهم». امام فرمودند : «نه، آبگوشتم را نمي خورم. فردايي هم در كار نيست».

موقع رفتن به بيمارستان كه شد، امام همان طور كه از سرازيري كوچه پايين مي رفتند، مي گفتند : «اين سرازيري كه من مي روم، ديگر بالا نمي آيم» اين جملات را با لبخندي بيان مي كردند كه چندين معني داشت. ايشان افسوس و نگراني زيادي براي تنها ماندن همسرشان داشتند. حضرت امام علاقه عجيبي به همسرشان نشان مي دادند و دائم به دايي (سيد احمد آقا) سفارش مي كردند كه خانم را تنها نگذاريد. يك معنايي كه خنده شان داشت، روحانيت و آرامش ايشان در مسئله مرگ بود.(7)

-

براي هميشه از پيشتان مي روم

پس از آنكه پزشكان تصميم خود را مبني بر بستري شدن امام در بيمارستان اعلام كردند، امام به هنگام وداع با اهل منزل به ايشان گفتند: «من براي هميشه از پيشتان مي روم و ديگر باز نخواهم گشت». اهل منزل گفتند شما باز خواهيد گشت و سلامتي خود را دوباره باز خواهيد يافت، ولي امام دوباره تكرار كردند: «اما اين بار مي دانم كه بازگشتني در كار نيست». سپس امام خطاب به همسر حاج احمد آقا گفتند: «به پدرتان _ كه فرد بسيار مؤمن و عالمي است _ تلفن بزنيد و بگوييد برايم دعا كند و از خداوند بخواهد كه مرا بپذيرد و عاقبت مرا ختم به خير گرداند». هنگامي كه منزل را به طرف بيمارستان ترك مي كردند. حاج احمد آقا كنار در ايستاده بود. امام در حضور دكترها و پرستارها به ايشان اشاره كردند و ايشان نزديك آمد. امام گونه حاج سيد احمد را بوسيدند، اين منظره را تا آن لحظه كسي مشاهده نكرده بود واين خود گوياي علم امام به «رفتن بدون بازگشت» بود.(8)

- در اوج درد آرام بودند

من در خيلي مواقع كنار امام بودم، بخصوص مواقعي كه ايشان كسالت داشتند. موقعي كه دكترها مي آمدند. آمپول به ايشان بزنند، مي گفتند آمپول بايد در رگ زده شود كه طبيعتا يك دردي دارد و آدم يك تكاني مي خورد. ولي حتي اين را ديدم كه ايشان هيچ تغييري در حالشان ديده نمي شود؛ يعني همين طور ايشان آرام ذكر مي گفتند ، بدون اينكه صدا شنيده شود. حتي يكي از دكترها نقل كرده بود كه من وقتي

روي ايشان بعضي كارها را انجام مي داديم كه درد شديدي داشت، من مخصوصا به چهره امام نگاه مي كردم ببينم كه ايشان در موقع اين درد چه مي كنند. چنان ايشان نگاهشان آرام بود و با لبشان ذكر مي گفتند كه هيچ فرقي بين آن وقتي كه من احيانا ميله اي را فرو مي كردم و يا نمي كردم در ظاهر ايشان هيچ معلوم نبود. دكتر گفته بود يقين دارم مواقعي هست كه ايشان يك ارتباطي برقرار مي كنند و اين مثلا مواقعي بود كه ايشان از اينجا كنده شدند، ولي من خودم خوب شاهد بودم ايشان در مواقع كسالت با اينكه كسالت شديد بود و تمام صورت ايشان عرق نشسته بود در اثر ناراحتيها؛ ابرو خم كردن يا به هم كشيدن ابرو را در ايشان نديديم.(9)

- دعا كنيد خدا عاقبت مرا به خير كند

در آخرين جمعه حيات حضرت امام كه هنوز نفس گرم ايشان سايه بان امت بود، آقاي هاشمي حدود ساعت ده و نيم صبح خدمت امام رسيدند. حال امام رضايت بخش مي نمود و به دلها نور اميد مي تاباند. آقاي رفسنجاني سلامي عرض كردند و جوياي حال ايشان شدند، سپس گفتند عازم نماز جمعه هستند، اگر فرمايشي و يا دستوري داريد بفرماييد، امام فرمودند: «سلام مرا به ملت برسانيد و از مردم بخواهيد برايم دعا كنند و از خداوند بخواهند مرا بپذيرد» ، اما تأكيد كردند كه اين پيام حتما در نماز جمعه اعلام شود.

روز شنبه آيت الله خامنه اي تشريف آوردند و گفتند: «آقا، ان شاء الله خدا به شما سلامتي دهد». امام فرمودند: «شما دعا كنيد كه خدا

عاقبت مرا ختم به خير گرداند، مرا بپذيرد و ببرد».(10)

- اگر براي مردم است، هر كاري مي خواهيد بكنيد

دكترها مي گفتند: «امام، خودشان مي خواستند بروند، هر جا را درست مي كرديم، جاي ديگري بيمار مي شد». دكتر عارفي گفته بود: «هر چه ما تك زديم، بدن امام پاتك زد». آن روز دايي براي ما صحبت كرد. گفت: «آقا شانس ندارند. بايد دعا كرد. فقط 2% شانس دارند». شب، ما در بيمارستان بوديم. خانم خيلي گريه مي كردند. به دكترها گفتند: «مثل اينكه نه دعاهاي ما و نه كوشش شما!...» دكترها گفتند: «بايد باطري در قلب كار بگذاريم». از آقاي خامنه اي و ديگران اجازه اين كار را گرفتند. صبح آقا به دكترها گفته بودند: «من مي دانم زنده نمي مانم. اگر مرا براي خودم نگه داشته ايد، به حال خودم بگذاريدم، اما اگر براي مردم است، هر كاري مي خواهيد بكنيد». (11)

- به آقاي خامنه اي نگاه خاصي مي كردند

آقاي خامنه اي خدمت ايشان بودند. يك نگاهي ايشان به آقاي خامنه اي كردند، يك نگاهي ايشان داشتند _ ديگر تقريبا نمي توانستند راحت صحبت كنند _ كه من خدمتشان بودم، با يكي ديگر از بستگان گفتم به اين نگاه، نگاه كن، اصلا اين نگاه طبيعي نيست؛ يك دنيا محبت است. به اضافه اينكه آن موقع عقلمان نرسيد كه با اين نگاه دارند مسئوليت را منتقل مي كنند. با اين نگاه دارند بار را منتقل مي كنند. آن موقع ما عقلمان نرسيد، چون آنقدر اميدوار بوديم. (12)

- به او وعده نده

امام روزي در اواخر عمرشان پرسيدند علي كجاست؟ گفتم: «علي هم سراغ شما را مي

گيرد و مي گويد مي خواهم با آقا بازي كنم و دوست ندارم خوابيده باشند، ولي من به او گفته ام كه صبر كن، ان شاء الله تا چند روز ديگر مي آيند و مثل هميشه با هم بازي مي كنيد».(1) . حجت الاسلام و المسلمين آشتياني _ مجله مرزداران _ ش 93

(2) . سيد رحيم ميريان

(3) . فرشته اعرابي

(4) . حجت الاسلام و المسلمين مهدي كروبي _ مجله شاهد _ ش 184

(5) . حجت الاسلام و المسلمين سيد احمد خميني _ مجله آشنا _ ش 1

(6) . زهرا اشراقي _ مجله سروش _ ش 476

(7) . زهرا اشراقي _ مجله زن روز _ ش 1220

(8) . حجت الاسلام و المسلمين آشتياني _ مجله مرزداران _ ش 193

(9) . زهرا مصطفوي

(10) . حجت الاسلام و المسلمين آشتياني _ مجله مرزداران _ ش 93

(11) . زهرا اشراقي _ مجله زن روز _ ش 1220

(12) . فرشته اعرابي _ مجله سروش _ ش 476

امام در پاسخ فرمودند: «چند روزي ديگر نمانده. به او وعده نده». (1)

- علي را پيش من نياوريد

زماني كه امام عزم سفر از اين دنيا كردند، خواستند علي نوه شان را به ديدارشان نبريم. جوياي علت شديم. متوجه شدم كه ايشان از آنجا كه از تمام تعلقات رها شده بودند و از آنجا كه به علي خيلي علاقه داشتند و تنها همين يك تعلق برايشان مانده بود، از ما خواسته بودند كه علي را پيششان نبريم. اين ارتباط با خدا و بريدن از غير او، از همان زمان جواني در ايشان وجود داشت. عصاره تمام خصلتهاي جواني امام در زمان پيري در وجودشان

جمع شده بود. پس از عمل جراحي و زماني كه هنوز به هوش نيامده بودند، ذكر «الله اكبر» بر زبانشان جاري بود. (2)

- مرگ چيزي نيست

روحيه امام تا آخرين نفس و تا آخرين لحظه حيات هيچ تغييري نكرده و همانطوري كه آن روز حرف مي زدند، در مقابل مرگ نيز همانطور بسيار عادي برخورد مي كردند. يكي از بستگان امام به ايشان گفته بود كه اين چيزي نيست و حال شما خوب خواهد شد. امام فرموده بودند: «نه آمدنش چيزي هست و نه رفتنش چيزي هست و نه مرگش چيزي هست، هيچ كدام از اينها چيزي نيست». (3)

- آخرين مناجات امام

امام هرچه به لحظه هاي پاياني عمر نزديكتر مي شدند، در حالي كه هر روز و هر ساعت از نظر جسمي رو به كاستي و ضعف و رنج بيشتر بودند، كه به موجب روال طبيعي و سير مادي و جسماني بروز و ابراز بيشتر آثار تألم و ناله و جزع را مي طلبيد اما از ناي وجودشان كه جز براي خدا نناليده بود به جاي ناله از آلام جسماني، زمزمه ذكر خدا و آهنگ روح انگيز وصل و قرب و لقاء حق برمي خاست و هيچ كس در اين مدت كمترين ناله و اخمي از درد و الم جسماني و شخصي از ايشان نشنيد و نديد. فقط زمزمه مناجات و نواي عطرآگين عبادت و خشوعشان بود كه فضاي اطراف و چشم و گوش همه را پر كرده بود. (4)

- از مرگ هيچگونه وحشتي نداشتند

هرگز شب آخر عمر امام با شبهاي ديگرشان فرقي نداشت و اصلا امام _ قبل از اينكه پزشكان تشخيصي بدهند _ مي

دانستند كه عمر شريفشان به اتمام رسيده و اين راه، راه برگشت پذيري نيست و با اين حال هيچ گونه ترس و اضطراب و وحشتي در وجود شريفشان نبود. (5)

- با چشم اشاره كردند

در آن لحظات آخر كه من بالاي سر ايشان بودم، هيچ وقت نديدم كه امام اينقدر زيبا بشوند. يك جمال به اين زيبايي را در اين ده ساله انقلاب هيچ وقت در امام نديده بودم. گويي تمام صفات خدا، تمام كمال و جمالش در صورت امام متجلي شده بود؛ واقعا آنجا فهميدم كه امام، مظهر خدا شده. حدود ساعت دوازده ظهر بود كه خدمت ايشان رفتم. سلام كردم. به چشم فقط اشاره كردند. نگاه كردم، ديدم كه شايد بيش از صد مرتبه در آن لحظه ذكر مي گفتند. (6)

- خانمها را صدا بزنيد

آقا ساعت 12 ظهر همان روز (رحلت) گفتند خانمها را صدا بزنيد، كارشان دارم. وقتي خانمها رفتند، گفتند: «اين راه، راه سختي است» و بعد هي مي گفتند: «گناه نكنيد». بعد گفتند كه آقايان توسلي، آشتياني و انصاري بيايند. صحبتهايي راجع به اختلاف نظر فقها كردند، كه نمي دانم چه بود؟

ساعت 10 و 20 دقيقه شب بود كه نوار صاف شد. پاسداران ريختند و شروع به گريه كردند، صورت امام گرم گرم بود. چقدر اين صورت لاغر و مريض، درشت و روشن شده بود. چقدر نوراني بود. ده روز درد كشنده داشتند، ولي حرفي نمي زدند. هر بار مي پرسيديم: «آقا چطوريد؟» مي گفتند : «ان شاء الله تو سلامت باشي». (7)

- صورتشان پر از اشك بود

امام حتي در بيمارستان نيز عبادات خاص خود را ترك نگفتند و بلكه با

شور و حال بيشتري به عبادت مي پرداختند. يكي از نزديكان حضرت امام نقل مي كرد: زماني به اذان صبح باقي بود كه وارد اتاق امام در بيمارستان شدم. ايشان را در حالت عجيبي يافتم. امام آن قدر گريه كرده بودند كه تمامي چهره منورشان خيس شده بود و هنوز اشكهاي مبارك، همچون باران جاري بود و چنان با خداي خود راز و نياز مي كردند كه من تحت تأثير قرار گرفتم. وقتي متوجه من شدند، با حوله اي كه بر شانه داشتند صورت مبارك را خشك كردند. (8)

- براي هر نماز، عمامه مي گذاشتند

امام در شديدترين لحظات كسالت و در فراز و نشيب هايي كه در دوران كسالت و بعد از عمل داشتند، مهمترين مسئله اي كه كاملا مشهود بود و مد نظر ايشان قرار داشت، فقط انجام عبادت بود. آن هم نه به صورتي كه بشود. با لغات وصف كرد. فقط ديدنش بزرگترين درس و زيباترين خاطره اي است كه در ذهن هر شخصي مي توانست بماند. بسيار عاشقانه و خالصانه؛ كه كاملا مشهود بود. و در اين زمينه حتي در حال خستگي و حالت درد، براي اداي نماز شب در همان ساعاتي كه معلوم بود سالها بدنشان آمادگي پيدا كرده است، در همان ساعات اطرافيان را صدا مي كردند تا مقدمات كار را براي انجام نماز شب فراهم كنند. حتي از همان شبهاي بعد از عمل، كه اين موضوع براي ما خيلي تعجب آور است كه يك شخص با آن كسالت، چنين كاري را با اين همه دقت انجام دهد و اين چيزي جز عشق و اخلاص كه نهايتش آن حالت جذبه

و كشش را ايجاد مي كند، نمي تواند باشد و واقعا پوشيدن آن لباس سفيد پاك و گذاشتن عمامه و ساير مقدماتي كه گفته شد، اينها همه اش هر كدام خاطره اي است. كلا ديدن هر لحظه قيافه ملكوتي امام، واقعا براي ما خاطره است. (9)

- هر روز دعاي عهد را مي خواندند

امام تقيد خاصي به خواندن دعاي عهد به مدت چهل روز، حتي در ايام بيماري داشتند. وقتي پس از رحلت، اثاثيه ايشان، از جمله مفاتيح شان را به بيت منتقل مي كرديم، متوجه شدم كه در گوشه صفحه، تاريخ 8 شوال را به عنوان شروع دعا مرقوم فرموده اند. (10)

- با دقت به حسابها رسيدگي مي كنند

چندي پيش خدمت خانم _ همسر بزرگوار امام (ره) _ رسيدم، عرض كردم آيا به تازگي خوابي از حضرت امام ديده ايد؟ فرمودند: «اوايل، بيشتر ايشان را در خواب زيارت مي كردم، اما حالا كم شده است». بعد فرمودند: «چند شب پيش آقا را در خواب ديدم كه لباس مرتبي بر تن داشته و كناري آرام و مؤدب مثل هميشه نشسته بودند. به ايشان عرض كردم: «آقا، آنجا چگونه است؟» فرمودند: «خيلي سخت و با دقت به حسابها رسيدگي مي كنند، خيلي مواظب باشيد. مواظبت كنيد. مواظبت كنيد». بعد از خواب بيدار شدم. (11)

(1) . فاطمه طباطبايي

(2) . فاطمه طباطبايي

(3) . حجت الاسلام و المسلمين امام جماراني _ روزنامه جمهوري اسلامي _ ويژه اربعين سال 68

(4) . حجت الاسلام و المسلمين رحيميان

(5) . دكتر پورمقدس _ مجله پاسدار اسلام _ ش 96

(6) . زهرا اشراقي _ مجله سروش _ ش 476

(7) . زهرا اشراقي _ مجله زن

روز _ ش 1220

(8) . حجت الاسلام و المسلمين آشتياني _ مجله پاسدار اسلام _ ش 93

(9) . دكتر دوايي (پزشك معالج امام) _ اطلاعات هفتگي _ ش 2442

(10) . حجت الاسلام و المسلمين محمد رضا توسلي

(11) . علي ثقفي

غلامعلي رجايي - برداشتهايي از سيره امام خميني، ج1، ص303

... و آن روز قلب ملت از كار ايستاد

... و آن روز قلب ملت از كار ايستاد

آنروز كه عاشق جمالت گشتم

ديوانه روي بي مثالت گشتم

ديدم نبود در دو جهان جز تو كسي

بيخود شدم و غرق كمالت گشتم امام خميني (ره)

بديهي است رهبري و هدايت هر انقلابي پس از پيروزي به مراتب مشكل تر از دوره هاي پيش از پيروزي است زيرا تا زمان حصول پيروزي انگيزه هاي فراواني براي وحدت كلمه به منظور استيلا يافتن بر دشمن مشترك وجود دارد. حتي افراد و گروههايي يافت مي شوند كه به رغم عدم خلوص كافي، براي دستيابي به اهداف خاص خود، ضمن قلمداد كردن خود به همراهي و همفكري با مردم، در مبارزه شركت مي كنند و معارضه آشكاري با رهبري مبارزه و انقلاب ندارند، اما پس از پيروزي انقلاب، به دليل سهم خواهي كه از خصلتهاي افراد و گروههاي ناخالص است نغمه هاي جدايي آنها ساز مي شود و اين روند در برخي موارد به شكل گيري توطئه هاي گوناگون عليه انقلاب و رهبري آن منجر مي گردد.

چنين واقعيتي را در انقلاب اسلامي ايران نيز شاهد بوديم كه نمونه هاي بارز آن توطئه ها و كارشكنيهاي منافقين، ملي گراها و ديگر گروههاي وابسته به شرق و غرب بود. از سوي ديگر قدرتهاي استعماري نيز به ستيز با انقلاب پرداختند و با تحميل جنگ ناخواسته، محاصره

اقتصادي تبليغات مسموم و اعمال فشارهاي سياسي به دشمني با انقلاب و مردم مسلمان ايران پرداختند اما رهبريهاي خردمندانه و هوشيارانه امام خميني (س) و مقاومت بي نظير مردم تمام نقشه هاي شيطاني مستكبران عالم عليه انقلاب را نقش بر آب ساخت.

رحلت جانگداز امام خميني (س) اين توهم پوچ را در دشمنان قسم خورده انقلاب به وجود آورد كه انقلاب اسلامي از مسير خود منحرف مي شود و توده ها به بي تفاوتي كشيده خواهند شد، اما از آنجا كه انقلاب اسلامي ايران، ريشه در اعماق قلوب مردم داشت، هيچ گاه تصور خام مخالفان اسلام و انقلاب و مردم، مصداق نيافت و مجلس خبرگان، يك روز پس از ارتحال امام، با انتخاب يكي از فرزندان رشيد اسلام و شاگرد خلف و شايسته امام خميني - حضرت آيت الله خامنه اي - بر تداوم راه رهبر راحل، مهر تاييد زد و امروز همه جهان بر اين نكته اعتراف دارند كه پاياني براي انقلاب اسلامي متصور نيست و ايران اسلامي به عنوان تنها ملجا و مامن محرومان و پشتيبان مستضعفان شناخته شده است.

امروز هر ايراني مسلمان و آزاده بر خود مي بالد كه كشورش در شمار مستقل ترين و آزادترين ممالك دنياست و رهبرش راهي را مي پيمايد كه بنيانگذار فقيد جمهوري اسلامي ايران، از نخستين روزهاي قيام به پيروان راستين و وفادارش نشان داده است.

در تاريخ 28 ارديبهشت سال 1368 تيم پزشكي حضرت امام از اولين علائم خونريزي در دستگاه گوارش معظم له اطلاع يافت و بلافاصله معاينات و بررسيهاي لازم صورت گرفت انجام معاينات، دو زخم در معده حضرت امام را مشخص مي نمود كه

يكي سطحي و ديگر نسبتا عميق بود. با مشاهده زخمها مشاوره با پزشكان متخصص بيماريهاي گوارشي صورت گرفت.

مشخصات ظاهري زخمها حكايت مشكوكي از احتمال وجود بيماري بدخيم مي كرد. مطالعات پرتونگاري و عكس برداري از معده امام نشان دهنده ضايعاتي نگران كننده بود. بزرگترين زخم چهار تا پنج سانتي متر و حاشيه آن نامنظم و كاملا برجسته و متورم بود و در معده آثار خونريزي و خون تازه وجود داشت. اين مشاهدات توسط اندوسكوپي و مشاهده داخل معده توسط دستگاه صورت گرفته بود كه شرح آن توسط پزشكان تيم مراقبت از امام، آقايان دكتر عارفي و دكتر فاضل داده شده است.

روز يكشنبه 31 ارديبهشت ماه آزمايشات تكميلي انجام شده و وضعيت قلبي و عمومي حضرت امام مورد بررسي دقيق واقع شد، چرا كه تصميم گيري در مورد انتخاب درماني جراحي در شخصي با سن امام و با وضعيت قلبي و عمومي ايشان تصميم گيري بسيار دقيق و حساسي بود. در چنين شرايطي با محاسبه بسيار دقيق وضعيت بيماري و خطرات ناشي از عدم انجام عمل جراحي در مقايسه با انجام آن، انتخاب نهايي صورت گرفت.

مشكلي كه از نظر جسماني براي حضرت امام پيش آمده بود از دو جنبه جان معظم له را تهديد مي كرد. يكي ايجاد خونريزي وسيع و كشنده و غيرقابل كنترل و ديگري احتمال ايجاد سوراخ در جدار معده و ورود محتويات معده به داخل حفر شكم در آن صورت يا به سرعت مرگ مستولي مي شد و يا بايد تن به انجام عمل جراحي در شرايطي بسيار نامناسب داد كه احتمال خطرش بسيار بيشتر از زماني بود كه جراحي با آمادگي

كامل قلب و وضعيت عمومي بدن صورت مي گيرد.

شرح حالي كه حضرت امام از وضعيت جسماني و دستگاه گوارش ارائه مي فرمودند حاكي از افزايش ميزان خونريزي در دستگاه گوارش بود و روز به روز بر ميزان آن افزوده مي شد.

از طرفي مطالعات اندوسكوپي با دستگاه اندوسكوپ وسعت و عمق قابل توجه زخمها را نشان مي داد و بخصوص در مورد يكي از زخمها حاكي از نازك شدن خطرناك جدار معده بود.

بنابراين قضاوت پزشكان متفقا در پيشگيري از دو عارضه بسيار خطرناك و كشنده كه امكان وقوع آن در آينده اي نزديك حتمي مي نمود برانجام عمل جراحي قرار گرفت. بنابراين اين تصميم گيري با فرزند امام حضرت حجت الاسلام والمسلمين حاج احمد آقا در ميان گذاشته شد و ايشان نيز مساله را با مسئولان مملكتي در ميان گذاشت. جوانب كار براي مسئولان كاملا توضيح داده شد و پس از موافقت موضوع با حضرت امام مطرح شد. امام پس از حصول اطلاع از تصميم پزشكان با خونسردي فرمود: هر طور صلاح است همان طور عمل كنيد.

مقدمات عمل جراحي براي روز دوم خرداد آماده شد و امام به بيمارستان منتقل گشت. زماني كه امام، جماران را به سوي بيمارستان ترك مي كرد در سر پاييني كوچه جلو بيت به اطرافيان فرمود: من از اين سرازيري كه پايين مي روم ديگر بالا نمي آيم

و بنا به گفته اطرافيان حالتي حاكي از آرامش و ثبات در برخورد با مساله مرگ در موقع گفتن اين جمله كاملا حس مي شد.

بررسي هاي قلب، وضع امام را، حتي بهتر از آنچه تصور مي شد نشان داده بود و با تزريق يكي

دو واحد خون، كم خوني ناشي از خونريزيهاي مكرر نيز اصلاح شد. بنا به گفته دكتر فاضل جراح امام، معظم له نماز شبشان را خواند كه از تلويزيون نيز بخشي از آن پخش شد.

امام پس از اداي نماز صبح جهت جراحي آماده شد. يكي دو لوله نازك براي رساندن مايعات و نشان دادن فشار داخلي وريدهاي مركزي در رگها قرار گرفت و در ساعت 45/7 دقيقه امام توسط يك برانكارد به اتاق عمل منتقل گشت. بنا به گفته دكتر فاضل در اتاق عمل، تيم جراحي مركب از دكتر فاضل، دو جراح، يك تكنسين، پرستار اتاق عمل، دو نفر متخصص بيهوشي، يك تكنسين بيهوشي و دو متخصص قلب آماده انجام عمل شدند. بيهوشي كه يكي از حساسترين مراحل انجام عمل بود با موفقيت انجام شد و ساعت 30/8 دقيقه انجام جراحي آغاز گشت و جريان عمل توسط تلويزيون مدار بسته اي در معرض مشاهده اشخاصي كه در بيرون اتاق عمل حضور داشتند قرار گرفت. جراحي كمتر از دو ساعت طول كشيد و در ساعت 20/10 دقيقه به پايان رسيد.

طبق اظهارات دكتر فاضل، وقتي شكم امام باز شد مشاهده گشت كه قسمت مياني معده دچار ضايعه است. بزرگترين زخمي كه قبلا ذكر شد در خم بزرگ معده وجود داشت و جدار معده را به نحو خطرناكي نازك نموده بود. ضايعه اي كوچك با قطري حدود شش ميليمتر در قسمت چپ كبد به صورت يك دانه مشاهده مي شد و غدد لنفاوي كمي بزرگ بود كه مشابه آن در افراد عادي نيز ديده مي شود و اندازه طحال طبيعي بود.

قسمتي از معده كه مبتلا بود، برداشته شد و

قسمتهاي باقيمانده به هم متصل گشت و از غدد لنفاوي و كبد نيز نمونه برداري شد و در طول عمل مشكل خاصي پيش نيامد. سپس امام به بخش آي. سي. يو منتقل شد، بخشي كه از نظر مراقبتهاي ويژه داراي امكانات كامل جهت كنترل خطرات احتمالي است. لوله داخل ناي يا تراشه حضرت امام براي 24 ساعت آينده باقي ماند تا وضع تنفسي حضرت امام كاملا مطمئن شود.

در فاصله كوتاهي پس از عمل، جلسه اي با حضور مسئولين كشور تشكيل شد و با مشورت دو تا سه نفر از تيم پزشكي، نحوه اطلاع دادن مساله به مردم مشخص شد. نكته اي كه در اين موضوع مورد توجه قرار گرفت جلوگيري از ايجاد نگراني زياد بود و همان روز ساعت دو بعدازظهر متني از اخبار راديو براي مردم خوانده شد مبني بر اينكه حضرت امام به علت خونريزي گوارشي و براي كنترل آن، مورد عمل جراحي موفقي قرار گرفته اند و حال ايشان رضايت بخش است.

علي رغم لحن اطلاعيه كه حاكي از موفقيت آميز بودن جراحي امام بود ملت عاشق و دلباخته امام ناگهان براي اولين بار از كسالت جديد امام مطلع و اين موجب بروز نگراني شد. ولي در طي روزهاي بعد كه رسانه هاي گروهي و سيماي جمهوري اسلامي ايران از بهبود حال امام گزارش مي دادند دلهاي نگران مردم با ناباوري مي رفت كه دلهره و اضطراب را از خود بيرون كند. كه... ساعت 30/8 بعدازظهر روز شنبه سيزده خرداد اولين خبر نگران كننده از اخبار شبكه سراسري پخش شد:

اين اطلاعيه امشب از سوي دفتر حضرت امام به اين شرح انتشار يافت:

بسمه تعالي

به

اطلاع ملت شريف و عزيز ايران مي رسانيم امروز در ساعت سه بعدازظهر در سير درمان حضرت امام مدظله العاي مشكلي پيش آمد. پزشكان با همه كوشش خستگي ناپذير خود براي درمان حضرت امام به مراقبت و درمانهاي لازم سرگرمند و از همه ملت خداجوي درخواست مي كنيم دعاهاي خالصانه خود را ادامه دهند.

اميد و انتظار مي رود كه ادعيه شما مردم مورد اجابت حضرت حق قرار گيرد. «دفتر امام خميني»

متعاقب پخش اين اطلاعيه از اخبار شبكه سراسري، هزاران دلباخته امام به سوي جماران شتافتند تا از حال امام خويش با خبر شوند. مردم با ناله و اشك راه جماران را در پيش گرفته بودند تا بيقراري و اضطراب خويش را تسكين دهند. در ميان آنان صدها تن از جانبازان انقلاب به چشم مي خورند. خانواده هاي شهدا، زنان، مردان، پير و جوان خياباني را كه به جماران منتهي مي شد پر كرده بودند و اندوهبار حال امام خود را جويا مي شدند، ولي هيچ كس پاسخي نمي داد. رفت و آمدهاي پر جنب و جوشي به بيت حضرت امام صورت مي گرفت و چشمهاي راهيان بيت، بيشتر اوقات گريان بود. نزديكهاي صبح خبرهاي رسيده غم انگيز و غم انگيزتر مي شد. تا اينكه در اخبار ساعت هفت بامداد روز چهارده خرداد...

و اما بشنويد از روزهاي پس از عمل جراحي از داخل بيمارستان:

در اطلاعيه روز دوم خرداد چيزي از تشخيص بيماري امام گفته نشد چرا كه در حقيقت از اسرار مملكتي به شمار مي رفت و گذشته از آن حال حضرت امام در آن موقع خوب و رضايتبخش بود و بنابراين ظاهر امر حاكي از

موفقيت عمل جراحي حضرت امام بود و بر طبق مفاد آن مساله منتفي شده بود.

در واقع در چند روز اول هم اوضاع به خوبي پيش مي رفت. امام پس از عمل به راحتي به هوش آمد، منتها به دليل وجود لوله تراشه در داخل ناي قادر به صحبت كردن نبود و به دستورات پزشكان مبني بر باز و بسته نمودن چشم و حركات دستها و پاها پاسخ مثبت مي داد. ساعت شش بعدازظهر همان روز يعني در دوم خرداد ناگهان اختلالي در منحني نوار قلب حضرت امام پيدا شد كه نگران كننده بود و حدود يك ساعت و نيم به طول انجاميد كه با درمانهاي لازم مرتفع شد و پس از آن در همان روز مصاحبه اي توسط پزشكان حضرت امام صورت گرفت و اطلاعاتي در اختيار مردم قرار گرفت.

فرداي آن روز حال امام بهتر بود و چند تن از مسئولين مملكتي و حجت الاسلام والمسلمين حاج احمد آقا خدمت امام رسيد. همان روز لوله داخل تراشه حضرت امام برداشته شد و امام قادر به صحبت كردن شد. ضمنا قرار شد وضعيت امام از طريق اطلاعيه اي به اطلاع مردم برسد.

در روز پنج شنبه چهارم خرداد وضع كليوي امام مختصر اشكالي پيدا كرد كه پيش بيني آن مي شد كه تدابير لازم انديشيده شد. در اين شرايط به گفته اطرافيان و پزشكان، معظم له حاضران را دلداري مي دادند.

روز سوم پس از عمل، از نظر بروز مشكلات عفوني و پيدا شدن اشكال تنفسي و تب از روزهاي ديگر اهميت بيشتري داشت؛ و در بخشهاي جراحي پس از انجام عمل در روز سوم بيشتر از روزهاي

ديگر احتمال وقوع عوارض وجود دارد. روز جمعه پنجم خرداد ماه يعني روز سوم پس از عمل عده اي از اعضاي خانواده امام و آقاي هاشمي رفسنجاني نيز به حضور ايشان رسيده بودند.

تا ظهر اتفاقي كه نگران كننده باشد نيفتاد و امام با آقاي هاشمي صحبت كرد و وقتي آقاي هاشمي اجازه خواست كه سلامتي حضرت امام را از طريق خطبه هاي نماز جمعه به اطلاع مردم رساند، امام اجازه داد و مطالبي فرمود كه توسط آقاي هاشمي به اطلاع مردم رسيد و طي آن امام عزيز به مردم سلام رسانيد و از كساني كه ابراز احساسات نموده بودند، تشكر كرد. ولي در ساعت دوازده و پنج دقيقه همان روز امام ناراحتي تنفسي پيدا كرد و در نوار قلب تغييراتي پيدا شد كه بنا به اظهارات پزشكان بيش از دو ساعت طول كشيد ومختصري هم تب ايجاد شد كه با تدابير لازم درماني و خروج لوله هاي تزريقات از رگها مرتفع شد.

روز شنبه به خوبي و بدون وجود واقعه نگران كننده اي سپري شد و فقط به دليل وجود علائم خونريزي در دستگاه ادراري، بررسي داخل مثانه با دستگاه و بدون بيهوشي عمومي و صرفا با بي حسي موضعي انجام شد و نكته مهمي مشاهده نشد. بعلاوه يك عكسبرداري هم با استفاده از ماده حاجب از معده صورت گرفت كه نشان دهنده جوش خوردن بخيه هاي عمل بود و شب همان روز تصاويري از حضرت امام از طريق سيماي جمهوري اسلامي ايران ملت پخش شد كه همه مشاهده نمودند، سپس لوله معده خارج شد و رژيم مايعات شروع شد. فرداي آن روز به جز مختصري

كاهش فشار خون، مشكل ديگري پيش نيامد و امام نماز را با وضو خواند و شب مختصري هم غذا ميل كرد روز دوشنبه هشتم خرداد وضع تنفسي و ريوي امام دچار مشكل شد و ظاهرا مقداري مايع در داخل ريه ها جمع شده بود كه مي توانست ناشي از سه عارضه باشد: يكي اينكه ريه ها دچار عفونت شده باشند، ديگر اينكه وضع قلبي و نارسايي قلب موجب تجمع مايع در ريه شده باشد و سوم اينكه بيماري اصلي كه معده را گرفتار كرده است ريه ها را هم مورد تهاجم قرار داده باشد. مشكل ريوي كماكان ادامه داشت و اختلالات كليوي نيز به درمان پاسخ نمي داد.

روز چهاشنبه جلسه مشاوره اي با تعداد زيادي از پزشكان متخصص سراسر كشور تشكيل شد و وضع بيماري امام از جنبه هاي مختلف مورد بررسي قرار گرفت.

در كنار مشكلات متعددي كه وجود داشت، تغييرات نگران كننده فرمول شمارش خون حاكي از پيشرفت بيماري اصلي امام بود كه لزوم انجام سريع شيمي درماني را مطرح مي ساخت، ولي مساله اي كه تيم پزشكان در اين مورد با آن روبرو شد اين بود كه معمولا اگر شيمي درماني پس از عمل جراحي لزوم داشته باشد آن را دو تا سه هفته پس از جراحي به تعويق مي اندازند تا آثار سوء ناشي از شيمي درماني مشكلي را در وضع عمومي بدن ايجاد نكند، ولي آزمايشات خون حضرت امام در هر لحظه مبين مشكلات بيشتري بود و ناچار پزشكان، شيمي درماني را شروع كردند و اين در حالي بود كه وضعيت عمومي بدن از نظر وضع ريوي و كليوي در شرايط

چندان مطلوبي به سر نمي برد. روز شنبه سيزدهم خرداد دفع ادراري به كلي مختل شده بود و كليه ها به درمانها جواب نمي دادند و اين موضوع باعث تشديد مساله ريوي نيز مي گشت و ريه ها نيز پر از مايعي بود كه خروج آن با درمانهاي انجام شده امكانپذير نبود.

ساعت يازده صبح همان روز، نوار قلب تغييراتي را نشان داد و فشار خون كم كم كاهش يافت، در بيمارستان پزشكان، حاج احمد آقا، بعضي از مسئولان مملكتي و نوه امام نزد معظم له بودند و بنا به اظهارات نوه حضرت امام ايشان شايد بيش از 100 بار شهادتين گفته بود. امام نماز ظهر و عصر را خواند و حدود ساعت سه بعدازظهر يك ايست قلبي پيش آمد كه با ماساژ قلبي و تنفس مصنوعي دوباره قلب به كار افتاد و دستگاهي جهت كمك به ايجاد ضربان قلب در جلوي سينه امام كار گذاشته شد. اين وضعيت تا ساعت 30/8 دقيقه بعدازظهر ادامه داشت كه وضع نگران كننده از طريق اخبار شبكه سراسري سيماي جمهوري اسلامي به اطلاع مردم رسيد و موج عاشقان امام به سوي جماران روان گشت. وضعيت عمومي حضرت امام اصلا خوب نبود ولي بعدازظهر گويي مجددا كمي به هوش آمده بود. كهولت سن، بيماري صعب العلاج و وضع نامناسب قلبي دست به دست هم داده بودند تا ملتي را داغدار كنند. كاري از دست پزشكان بر نمي آمد. علي رغم تلاش همه جانبه و درمانهاي متعدد و مختلف، كاري از پيش نمي رفت. انبوه جمعيت هر لحظه در جماران بيشتر و بيشتر مي گشت، اشكها از نگراني جاري بود و

دستها به سوي آسمان بلند. چشم حاج احمد آقا مانند چشم ميليونها انسان ديگر، چشم ميليونها فرزند ديگر امام، اشك آلود بود. دستان امام لرزش داشت و در لحظات آخر با صدايي لرزان فرموده بود: من مي دانم زنده نمي مانم، اگر مرا براي خودم نگهداشته ايد به حال خودم بگذاريد و اگر براي مردم است هر كاري مي خواهيد بكنيد.

در سراسر ايران دستها به دعا برداشته شد، حتي در خارج از مرزها عاشقان امام ضجه كنان بقاي امام را از خداي يگانه استدعا مي كردند، ولي در ساعت 20/10 دقيقه بعدازظهر روز شنبه سيزدهم خرداد ماه سال 1368، دعاي امام بر دعاي ميليونها انسان غلبه يافت و قلب ملت از كار ايستاد. انالله و انا اليه راجعون.

imam-khomeini.com

رحلت امام خميني(ره) و اندوه جانسوز مردم

رحلت امام خميني(ره) و اندوه جانسوز مردم

رحلت امام خميني ، وصال يار، فراق ياران

امام خميني هدفها و آرمانها و هر آنچه را كه مي بايست ابلاغ كند، گفته بود و در عمل نيز تمام هستيش را براي تحقق همان هدفها بكار گرفته بود. اينك در آستانه نيمه خرداد سال 1368 خود را آماده ملاقات عزيزي مي كرد كه تمام عمرش را براي جلب رضاي او صرف كرده بود و قامتش جز در برابر او ، در مقابل هيچ قدرتي خم نشده ، و چشمانش جز براي او گريه نكرده بود. سروده هاي عارفانه اش همه حاكي از درد فراق و بيان عطش لحظه وصال محبوب بود. و اينك اين لحظه شكوهمند براي او ، و جانكاه و تحمل ناپذير براي پيروانش ، فرا مي رسيد.

او خود در وصيتنامه اش نوشته است: با دلي آرام و قلبي مطمئن

و روحي شاد و ضميري اميدوار به فضل خدا از خدمت خواهران و برادران مرخص و به سوي جايگاه ابدي سفر مي كنم و به دعاي خير شما احتياج مبرم دارم و از خداي رحمان و رحيم مي خواهم كه عذرم را در كوتاهي خدمت و قصور و تقصير بپذيرد و از ملت اميدوارم كه عذرم را در كوتاهي ها و قصور و تقصيرها بپذيرند و با قدرت و تصميم و اراده به پيش بروند.

شگفت آنكه امام خميني در يكي از غزلياتش كه چند سال قبل از رحلت سروده، چنين نوشته اند:

سالها مي گذرد حادثه ها مي آيد

انتظار فرج از نيمه خرداد كشم

ساعت 20 / 22 بعداز ظهر روز شنبه سيزدهم خرداد ماه سال 1368 لحظه وصال بود. قلبي از كار ايستاد كه ميليونها قلب را به نور خدا و معنويت احيا كرده بود. به وسيله دوربين مخفي اي كه توسط دوستان امام در بيمارستان نصب شده بود روزهاي بيماري و جريان عمل و لحظه لقاي حق ضبط شده است. وقتي كه گوشه هايي از حالات معنوي و آرامش امام در اين ايام از تلويزيون پخش شد غوغايي در دلها بر افكند كه وصف آن جز با بودن در آن فضا ممكن نيست.

لبها دائما به ذكر خدا در حركت بود. در آخرين شب زندگي و در حالي كه چند عمل جراحي سخت و طولاني در سن 87 سالگي تحمل كرده بود و در حاليكه چندين سرم به دستهاي مباركش وصل بود نافله شب مي خواند و قرآن تلاوت مي كرد. در ساعات آخر ، طمانينه و آرامشي ملكوتي داشت و مرتبا شهادت به وحدانيت خدا

و رسالت پيامبر اكرم (ص) را زمزمه مي كرد و با چنين حالتي بود كه روحش به ملكوت اعلي پرواز كرد. وقتي كه خبر رحلت امام منتشر شد ، گويي زلزله اي عظيم رخ داده است ، بغضها تركيد و سرتاسر ايران و همه كانونهايي كه در جهان با نام و پيام امام خميني آشنا بودند يكپارچه گريستند و بر سر و سينه زدند. هيچ قلم و بياني قادر نيست ابعاد حادثه را و امواج احساسات غيرقابل كنترل مردم را در آن روزها توصيف كند.

مردم ايران و مسلمانان انقلابي ، حق داشتند اينچنين ضجه كنند و صحنه هايي پديد آورند كه در تاريخ نمونه اي بدين حجم و عظمت براي آن سراغ نداريم. آنان كسي را از دست داده بودند كه عزت پايمال شده شان را باز گردانده بود ، دست شاهان ستمگر و دستهاي غارتگران آمريكايي و غربي را از سرزمينشان كوتاه كرده بود ، اسلام را احيا كرده بود ، مسلمين را عزت بخشيده بود ، جمهوري اسلامي را بر پا كرده بود ، رو در روي همه قدرتهاي جهنمي و شيطاني دنيا ايستاده بود و ده سال در برابر صدها توطئه براندازي و طرح كودتا و آشوب و فتنه داخلي و خارجي مقاومت كرده بود و 8 سال دفاعي را فرماندهي كرده بود كه در جبهه مقابلش دشمني قرار داشت كه آشكارا از سوي هر دو قدرت بزرگ شرق و غرب حمايت همه جانبه مي شد. مردم ،رهبر محبوب و مرجع ديني خود و منادي اسلام راستين را از دست داده بودند.

شايد كساني كه قادر به درك و هضم اين مفاهيم نيستند

، اگر حالات مردم را در فيلمهاي مراسم توديع و تشييع و خاكسپاري پيكر مطهر امام خميني مشاهده كنند و خبر مرگ دهها تن كه در مقابل سنگيني اين حادثه تاب تحمل نياورده و قلبشان از كار ايستاده بود را بشنوند و پيكرهايي كه يكي پس از ديگري از شدت تاثر بيهوش شده ، بر روي دستها در امواج جمعيت به سوي درمانگاهها روانه مي شدند را در فيلمها و عكسها ببينند ، در تفسير اين واقعيتها درمانده شوند.

اما آنانكه عشق را مي شناسند و تجربه كرده اند ، مشكلي نخواهند داشت. حقيقتا مردم ايران عاشق امام خميني بودند و چه شعار زيبا و گويايي در سالگرد رحلتش انتخاب كرده بودند كه: عشق به خميني عشق به همه خوبيهاست.

روز چهاردهم 1368 ، مجلس خبرگان رهبري تشكيل گرديد و پس از قرائت وصيتنامه امام خميني توسط حضرت آيه الله خامنه اي كه دو ساعت و نيم طول كشيد ، بحث و تبادل نظر براي تعيين جانشيني امام خميني و رهبر انقلاب اسلامي آغاز شد و پس از چندين ساعت سرانجام حضرت آيه الله خامنه اي ( رئيس جمهور وقت ) كه خود از شاگردان امام خميني سلام الله عليه و از چهره هاي درخشان انقلاب اسلامي و از ياوران قيام 15 خرداد بود و در تمام دوران نهضت امام در همه فراز و نشيبها در جمع ديگر ياوران انقلاب جانبازي كرده بود ، به اتفاق آرا براي اين رسالت خطير برگزيده شد. سالها بود كه غربيها و عوامل تحت حمايتشان در داخل كشور كه از شكست دادن امام مايوس شده بودند و عده زمان مرگ امام

را مي دادند.

اما هوشمندي ملت ايران و انتخاب سريع و شايسته خبرگان و حمايت فرزندان و پيروان امام همه اميدهاي ضد انقلاب را بر باد دادند و نه تنها رحلت امام پايان راه او نبود بلكه در واقع عصر امام خميني در پهنه اي وسيعتر از گذشته آغاز شده بود. مگر انديشه و خوبي و معنويت و حقيقت مي ميرد ؟ روز و شب پانزدهم خرداد 67، ميليونها نفر از مردم تهران و سوگواراني كه از شهرها و روستاها آمده بودند ، در محل مصلاي بزرگ تهران اجتماع كردند تا براي آخرين بار با پيكر مطهر مردي كه با قيامش قامت خميده ارزشهاو كرامتها را در عصر سياه ستم استوار كرده و در دنيا نهضتي از خدا خواهي و باز گشت به فطرت انساني آغاز كرده بود ، وداع كنند

هيچ اثري از تشريفات بي روح مرسوم در مراسم رسمي نبود. همه چيز بسيجي و مردمي وعاشقانه بود. پيكر پاك و سبز پوش امام بر بالاي بلندي و در حلقه ميليونها نفر از جمعيت ماتم زده چون نگيني مي درخشيد. هر كس به زبان خويش با امامش زمزمه مي كرد و اشك مي ريخت. سرتاسر اتوبان و راههاي منتهي به مصلي مملو از جميعت سياهپوش بود.

پرچم هاي عزا بر در و ديوار شهر آويخته و آواي قرآن از تمام مساجد و مراكز و ادارات و منازل بگوش مي رسيد. شب كه فرا رسيد هزاران شمع بياد مشعلي كه امام افروخته است ، در بيابان مصلي و تپه هاي اطراف آن روشن شد. خانواده هاي داغدار گرداگرد شمعها نشسته و چشمانشان بر بلنداي نوراني دوخته شده بود.

فرياد

يا حسين بسيجيان كه احساس يتيمي مي كردند و بر سر و سينه مي زدند فضا را عاشورايي كرده بود.

باور اينكه ديگر صداي دلنشين امام خميني را در حسينيه جماران نخواهند شنيد ، طاقتها را برده بود. مردم شب را در كنار پيكر امام به صبح رسانيدند. در نخستين ساعات بامداد شانزده خردادهم ميليونها تن به امامت آيت الله العظمي گلپايگاني (ره) با چشماني اشكبار بر پيكر امام نماز گذاردند.

انبوهي جمعيت و شكوه حماسه حضور مردم در روز ورود امام خميني به كشور در 12 بهمن 1357 و تكرار گسترده تر اين حماسه در مراسم تشييع پيكر امام ، از شگفتيهاي تاريخ است. خبرگزاريهاي رسمي جهاني جمعيت استقبال كننده را در سال 1357 تا 6 ميليون نفر و جمعيت حاضر در مراسم تشييع را تا 9 ميليون نفر تخمين زدند و اين در حالي بود كه طي دوران 11 ساله حكومت امام خميني بواسطه اتحاد كشورها غربي و شرقي در دشمني با انقلاب و تحميل چنگ 8 ساله و صدها توطئه ديگر آنان ، مردم ايران سختيها و مشكلات فراواني را تحمل كرده و عزيزان بي شماري را در اين راه از دست داده بودند و طبعا مي بايست به تدريج خسته و دلسرد شده باشند اما هرگز اينچنين نشد. نسل پرورش يافته در مكتب الهي امام خميني به اين فرموده امام ايمان كامل داشت كه: در جهان حجم تحمل زحمتها و رنجها و فداكاريها و جان نثاريها و محروميتها مناسب حجم بزرگي مقصود و ارزشمندي و علو رتبه آن است.

پس از آنكه مراسم تدفين به علت شدت احساسات عزاداران امكان ادامه نيافت ، طي

اطلاعيه هاي مكرر از راديو اعلام شد كه مردم به خانه هايشان بازگردند ، مراسم به بعد موكول شده و زمان آن بعدا اعلام مي شود. براي مسئولين ترديدي نبود كه هر چه زمان بگذرد صدها هزار تن از علاقه مندان ديگر امام كه از شهرهاي دور راهي تهران شده اند نيز بر جمعيت تشييع كننده افزوده خواهد شد ، ناگزير در بعد از ظهر همان روز مراسم تدفين با همان احساسات و به دشواري انجام شد كه گوشه هايي از اين مراسم بوسيله خبرنگاران به جهان مخابره شد و بدينسان رحلت امام خميني نيز همچون حياتش منشا بيداري و نهضتي دوباره شد و راه و يادش جاودانه گرديد چرا كه او حقيقت بود و حقيقت هميشه زنده است و فناناپذير.

حميد انصاري - برگرفته از كتاب حديث بيداري

قديمي ترين سند مبارزاتي امام خميني 1323 شمسي

قديمي ترين سند مبارزاتي امام خميني 1323 شمسي 8 بهمن 1386

چكيده:

قال الله تعالي: «قل انما اعظكم بواحده ان تقوموا لله مثني و فرادا» خداي تعالي در اين كلام شريف، از سرمنزل تاريك طبيعت تا منتهاي سير انسانيت را بيان كرده و بهترين موعظه هايي است كه خداي عالم از ميان تمام مواعظ انتخاب فرموده و اين يك كلمه را پيشنهاد بشر فرموده، اين كلمه تنها راه اصلاح در جهان است .

تصاوير درگيري هاي خياباني، شعارنويسي هاي ديوارها، تظاهراتهاي ميليوني و سرودهاي سالهاي 56 و 57 از صدا وسيما و بسياري از نهادهاي فرهنگي كشور در روزهاي نيمه بهمن ماه هر ساله به عنوان يادكرد انقلاب اسلامي ايران منتشر مي شود. مهمترين اشكال اين نوع گراميداشت و بزرگداشتِ يكي از بزرگترين وقايع تاريخ ايران و جهان اين تصوير

غير واقعي را در ذهن مخاطب ناآگاه رسوب مي دهد كه، انقلاب اسلامي محصول درگيرها و زد و خوردهاي خياباني مردم و نظاميان رژيم شاه بوده و لاستيكهاي آتش زده و يا ساختمانهاي اداري مورد هجوم قرار داده نماد تلاشهاي انقلابيون است. لذا يكي از مهمترين كارهايي كه بايد نهادهاي فرهنگي و تاريخي در نظر داشته باشند تبيين و معرفي حقيقت انقلاب اسلامي به عنوان يك حركت فكري و فرهنگي دراز مدت است كه از ساليان دور آغاز گشته است و امر دفعي و تازه خيز نبوده است. اين سند اولين نامه سياسي موجود امام خميني(ره) است كه در سال 1323 شمسي خطاب به عموم علما نوشته شده است. حضرت ايشان در اين نامه خواستار قيام و خيزش علما در مقابل دستگاه حاكم هستند. سالهاي 1320تا 1326 محمدرضا پهلوي تازه به قدرت رسيده است و پايه هاي حكومتش چندان قدرتي ندارد امام خميني(ره) با علم به اين مسئله تلاش مي كند به نوبه خود با تحريض و تحريك علما مبتني بر آيات قرآن شرايط را براي سقوط رژيم پهلوي فراهم كند. ايشان با يادكرد ظلمهايي كه در دوره رضاخان بر اسلام و مردم رواشده است، خطر تكرار اين فجايع را هشدار مي دهد و چاره كار قيام براي خدا در مقابل ظلم عنوان مي كند.

بسم الله الرحمن الرحيم

(بخوانيد و بكار بنديد)

قال الله تعالي: «قل انما اعظكم بواحده ان تقوموا لله مثني و فرادا» خداي تعالي در اين كلام شريف، از سرمنزل تاريك طبيعت تا منتهاي سير انسانيت را بيان كرده و بهترين موعظه هايي است كه خداي عالم از ميان تمام مواعظ انتخاب فرموده و

اين يك كلمه را پيشنهاد بشر فرموده، اين كلمه تنها راه اصلاح در جهان است. قيام براي خداست كه ابراهيم خليل الرحمن را به منزل خلت رسانده و از جلوه هاي گوناگون عالم طبيعت رهانده. خليل آسا در علم اليقين زن- نداي لااحب الافلين زن. قيام لله است كه موسي كليم را با يك عصا به فرعونيان چيره كرد و تمام تخت و تاج آنها را به باد فنا داد و نيز او را به ميقات محبوب رساند و به مقام صعق و صحو كشاند. قيام براي خداست كه خاتم النبيين صلي الله عليه وله را يك تنه بر تمام عادات و عقايد جاهليت غلبه داد و بت ها را از خانه خدا برانداخت و به جاي آن توحيد و تقوا را گذاشت و نيز آن ذات مقدس را به مقام قاب قوسين او ادني رساند.

خودخواهي و ترك قيام براي خدا ما را به اين روزگار سياه رسانده و همه جهانيان را بر ما چيره كرده و كشورهاي اسلامي را زير نفوذ ديگران درآورده. قيام براي منافع شخصي است كه روح وحدت و برادري را در ملت اسلامي خفه كرده. قيام براي نفس است كه بيش از دهها ميليون جمعيت شيعه را به طوري از هم متفرق و جدا كرده كه طعمه مشتي شهوت پرست پشت ميزنشين شدند. قيام براي شخص است كه يك نفر مازندراني بيسواد را بر يك گروه چندين ميليوني چيره مي كند كه حرث و نسل آنها را دستخوش شهوات خود كند. قيام براي نفع شخصي است كه الان هم چند نفر كودك خيابانگرد را در تمام كشور بر اموال و

نفوس و اعراض مسلمانان حكومت داده. قيام براي نفس اماره است كه مدارس علم و دانش را تسليم مشتي كودك ساده كرده و مراكز علم قرآن را مركز فحشا كرده. قيام براي خود است كه موقوفات مدارس و محافل ديني را به رايگان تسليم مشتي هرزه گرد بي شرف كرده و نفس از هيچ كس در نمي آيد.

قيام براي نفس است كه چادر عفت را از سر زن هاي عفيف مسلمان برداشت و الان هم اين امر خلاف دين و قانون در مملكت جاري است و كسي بر عليه آن سخن نمي گويد. قيام براي نفع هاي شخصي است كه روزنامه ها كه كالاي پخش فساد اخلاق است، امروز هم همان نقشه ها را كه از مغز خشك رضاخان بي شرف تراوش كرده تعقيب مي كنند و در ميان توده پخش مي كنند. قيام براي خود است كه مجال به بعضي از اين وكلاي قاچاق داده كه در پارلمان بر عليه دين و روحانيت هر چه مي خواهند بگويند و كسي نفس نكشد.

هان اي روحانيين اسلامي! اي علماي رباني! اي دانشمندان ديندار! اي گويندگان آيين دوست! اي دينداران خداخواه! اي خداخواهان حق پرست! اي حق پرستان شرافتمند! اي شرافتمندان وطنخواه! اي وطنخواهان باناموس! موعظت خداي جهان را بخوانيد و يگانه راه اصلاحي را كه پيشنهاد فرموده بپذيريد و ترك نفع هاي شخصي كرده تا به همه سعادتهاي دو جهان نائل شويد و با زندگاني شرافتمندانه دو عالم دست در آغوش شويد. ((ان لله في ايام دهركم نفحاث الافتعر ضوالها))

امروز روزي است كه نسيم روحاني الهي وزيدن گرفته و براي قيام اصلاحي بهترين روز است، اگر

مجال را از دست بدهيد و قيام براي خدا نكنيد و مراسم ديني را عودت ندهيد، فرداست كه مشتي هرزه گرد شهوتران بر شما چيره شوند و تمام آيين و شرف شما را دستخوش اغراض باطله خود كنند. امروز شماها در پيشگاه خداي عالم چه عذري داريد همه ديديد كتاب هاي يك نفر تبريزي بي سروپا را كه تمام آيين شماها را دستخوش ناسزا كرد و در مركز تشيع به امام صادق و امام غايب روحي له- الفدا آن همه جسارت ها كرد و هيچ كلمه از شماها صادر نشد. امروز چه عذري در محكمه خدا داريد اين چه ضعف و بيچارگي است كه شماها را فرا گرفته اي آقاي محترم كه اين صفحات را جمع آوري نموديد و به نظر علماي بلاد و گويندگان رسانديد، خوب است يك كتابي هم فراهم آوريد كه جمع تفرقه آنان را كند و همه آنان را در مقاصد اسلامي همراه كرده، از همه امضا مي گرفتيد كه اگر در يك گوشه مملكت به دين جسارتي مي شد، همه يك دل و يك جهت از تمام كشور قيام مي كردند.

خوب است دينداري را دست كم از بهائيان ياد بگيريد كه اگر يك نفر آنها در يك ديه زندگي كند، از مراكز حساس آنها با او رابطه دارند و اگر جزئي تعدي به او شود، براي او قيام كنند شماها كه به حق مشروع خود قيام نكرديد، خيره سران بيدين از جاي برخاستند و در گوشه زمزمه بيديني را آغاز كردند، به همين زودي بر شما تفرقه زده ها چنان چيره شوند كه از زمان رضاخان روزگارتان سخت تر شود:

«و من يخرج من بيته مهاجرا الي الله و رسوله ثم يدركه الموت فقد وقع اجره علي الله»

11شهر جمادي الاولي 1363 (15ارديبهشت 1323)

سيد روح الله خميني

منبع: www.irdc.ir

مروري بر زندگينامه امام خميني (س) در چهار دوره : از ولادت تا رحلت 1281- 1368

مروري بر زندگينامه امام خميني (س) در چهار دوره : از ولادت تا رحلت 1281- 1368 نويسنده:محمد معيني

انا اعطيناك الكوثر ... (قرآن كريم سوره كوثر)

اي پيامبر، ما به تو كوثر (خير كثير) بخشيديم ...

امام خميني (س) در روز بيستم جمادي الثاني روز كوثر ولادت فاطمه زهرا (س) 1321ق/ 1281ش، در خانواده اي از اهل علم و مبارزه و تقوا و هجرت ديده به جهان گشود و در پنج ماهگي، پدرش آقا مصطفي به جرم حمايت از مظلومين به دست اشرار محلي به شهادت رسيد. روح الله در آغوش مادري مهربان (بانو هاجر) و سرپرستي عمه اي دلسوز (صاحبه خانم) و دايه اي پرهيزگار (ننه خاور) پرورش يافت و همزمان آموزشهاي اوليه سواركاري و تفنگداري و تيراندازي را طي كرد. دوره اول (از 1281- 1300ش)

دوران كودكي و نوجواني روح الله همزمان با بحرانهاي سياسي و اجتماعي ايران سپري شد. وي از همان ابتداي زندگي، با درد و رنج مردم و مشكلات جامعه آشنا بود و تأثر خود را با ترسيم خطوطي به صورت نقاشي بروز مي داد، و همراه خانواده و اطرافيان در سنگر دفاع ساخته و پرداخته و در كوران حوادث و مسائل به مجاهدي تمام عيار تبديل مي شد. برخي از حوادث متأثركننده اين دوران مثل بمب باران مجلس در نقاشيها و مشقهاي خوشنويسي دوران كودكي و نوجواني او منعكس شده و در دسترس است. از جمله قطعه شعري است در دفترچه يادداشت دوران نوجواني (9-10 سالگي) با عنوان: «غيرت اسلام كو جنبش ملي

كجاست» خطاب به ملت ايران:

هان اي ايرانيان، ايران اندر بلاست

مملكت داريوش دستخوش نيكولاست 1

مي توان از آن نوشته به عنوان اولين بيانيه سياسي دوران نوجواني روح الله ياد كرد، و دغدغه ذهني او را راجع به مسائل مملكتي فهميد. تمايلات روح الله نسبت به قهرمانان و مبارزان تا حدي است كه در نهضت جنگل، وي با سخنراني و سرودن شعر در وصف ميرزا، اقدام به جمع آوري كمكهاي مردمي براي حمايت از نهضت جنگل نموده و بالاخره مصمم مي شود كه خود شخصاً به نهضت جنگل بپيوندد. و در فرصتي به جنگل سفر مي كند و پايگاه ميرزا را از نزديك مي بيند. 2 تحصيلات روح الله

روح الله با بهره وري از استعداد فوق العاده، رشته هاي مختلف علوم را به سرعت طي كرد. علاوه بر فقه و اصول و فلسفه، عرفان را نيز در عاليترين سطح نزد اساتيد برجسته آن زمان در خمين، اراك و قم طي كرد و در مدت 6 سال جهش فوق العاده اي داشت حتي اسفار را پشت سر گذاشت و از فضلا و شخصيتهاي برجسته حوزه علميه قم به شمار مي آمد. 3 اولين خطابه رسمي روح الله

روح الله ضمن تحصيل در اراك در ايام 19 سالگي در مراسم بزرگداشت « ركن اعظم مشروطه» مجتهد طباطبائي اولين خطابه خود را قرائت كرد و تحسين حاضرين را برانگيخت. اين خطابه در واقع بياني? سياسي بود كه به جهت قدرداني از زحمات و خدمات علمدار مشروطيت از جانب حوزه علميه اراك از زبان يك طلبه جوان قرائت مي شد. 4

از قول روح الله نقل شده « ... پيشنهاد شد منبر بروم، استقبال كردم آن شب كم خوابيدم، نه از ترس مواجه شدن با مردم، بلكه به خود

فكر مي كردم فردا بايد روي منبري بنشينم كه متعلق به رسول الله است. از خدا خواستم مدد كند كه از اولين تا آخرين منبري كه خواهم رفت، هرگز سخني نگويم كه جمله اي از آن را باور نداشته باشم 5 و اين خواستن عهدي بود با خدا بستم، اولين منبرم طولاني شد، اما كسي را خسته نكرد ... و عده اي احسنت گفتند، وقتي به دل مراجعه كردم از احسنت گويي ها خوشم آمده بود، به همين خاطر دعوت دوم و سوم را رد كردم و چهار سال هرگز به هيچ منبري پا نگذاردم.» 6 دوره دوم زندگي روح الله (از 1300ش-1320)

اين دوره از زندگي روح الله با هجرت به قم آغاز شده است، با سياستهاي دين زدايي رضاخان و تا 1320 ادامه دارد، در اين دوره روح الله مشغول تحصيل و تدريس و تأليف كتاب و آشنايي با علماي برجسته مبارزي همچون حاج آقا نورالله اصفهاني و مدرس و برخي ديگر مي باشد. در اين دوره اختناق رضاخاني؛ هدف علما حفظ حوزه قم بود. اهميت آن در آن زمان كمتر از تأسيس حكومت اسلامي در سال 57 نبود. 7 دوره سوم (از 1320-1340)

اين دوره از زندگي امام با چهل سالگي آغاز مي شود و مصادف است با دو حادثه مهم؛ يعني بروز جنگ جهاني دوم و اشغال ايران، خروج رضاخان از ايران و آغاز سلطنت محمدرضا. بنا بر اعتقاد امام اين زمان فرصت مناسبي براي قيام اصلاحي بود. با همه كوششها و اقدامات روح الله قيام مورد نظر صورت نگرفت. امام در اين دوره عالمي است كامل و جامع الشرايط، رهبري است هوشيار با پشتوانه دانش و بينش سياسي با كوله باري از تجربه

دوران 20 ساله رضاخاني، كه شناخت كاملي از اوضاع ايران و جهان دارد، لذا با صدور بيانيه اي در 11 جمادي الثاني 1363ق/1323ش زمان مناسب قيام را يادآوري مي كند: «امروز، روزي است كه نسيم روحاني وزيدن گرفته و براي قيام اصلاحي بهترين روز است، اگر مجال را از دست بدهيد و قيام براي خدا نكنيد و مراسم ديني را عودت ندهيد، فرداست كه مشتي هرزه گرد و شهوتران بر شما چيره و تمام آيين و شرف شما را دستخوش اغراض باطله خود كنند.» 8 دوره چهارم زندگي امام (از 1340-1368)

اين دوره همزمان با دو حادثه ناگوار آغاز مي شود يكي رحلت آيت الله بروجردي (10 فروردين 1340) - كه ضايعه اي براي جهان اسلام و در عين حال رفع موانع براي دشمنان ايران و اسلام بود. ديگري رحلت آيت الله كاشاني قهرمان مبازره با استعمار انگليس كه روزگاري نامش لرزه بر اندام دشمنان ايران و اسلام مي انداخت. همزمان با تسلط امريكا بر امور مملكت، فشار بر رژيم براي اجراي اصلاحات آمريكايي افزايش يافت و در قالب اصلاحات ارضي و لايحه انجمنهاي ايالتي و ولايتي با چشم اندازي ظاهراً مردم فريب رخ نمود ولي در باطن از اتحاد شومي خبر مي داد و تسلط آمريكا و اسرائيل و عوامل آنها را بر كليه شئون مملكت فراهم مي كرد. در اين زمان امام در برابر اصلاحات آمريكايي به شدت ايستاد و رژيم شاه به تلافي، در دوم فروردين 1342 كه مصادف بود با شهادت امام جعفر صادق (ع) به مدرسه فيضيه يورش برد. در اين حادثه تعدادي شهيد و مجروح شدند. امام در پيامي به مناسبت چهلم فاجعه فيضيه دست به افشاگري زد :« من مصمم

هستم كه از پاي ننشينم تا دستگاه فاسد را به جاي خود بنشانم.» امام نطق تاريخي خود را در 13 خرداد 1342 در مدرسه فيضيه ايراد كرد و شاه فرمان خاموش كردن فرياد امام را صادر كرد. در شامگاه 14 خرداد امام دستگير و به زندان قصر منتقل شد. صبح 15 خرداد خبر دستگيري امام به تهران و ساير شهرها رسيد و مردم به خيابانها ريخته با شعار « يا مرگ يا خميني» به سوي كاخ شاه به حركت درآمدند و قيام با شدت سركوب شد و به خون نشست. قيام (15 خرداد 1342) علي الظاهر با تبعيد رهبر انقلاب به تركيه و سپس عراق از جوشش و جنبش افتاد. واقعه مرموز شهادت آقا مصطفي فرزند امام در 56 روح تازه اي به جنبش دميد. چاپ مقاله اي توهين آميز به امام و روحانيت در 17 دي ماه 1356 در روزنامه اطلاعات اعتراض شديد جامعه مذهبي را برانگيخت و قيام 19 دي ماه 1356 را به دنبال داشت. مراسم چهلم شهداي 19 دي قم به صورت پيامي در تبريز و اصفهان و يزد و شيراز و شهرهاي ديگر ادامه يافت و به كشتار فاجعه 17 شهريور 57 منجر شد همچنين فرار شاه و ورود امام را به وطن نويد داد. مردم در پي استقبال بي سابقه خود در بهشت زهرا سخنراني تاريخي امام خود را شنيدند و حكم سرنوشت ساز ايشان را در لغو حكومت نظامي در 21 بهمن 57 با جان دل گردن نهادند و در پيشگيري از حملات نيروهاي رژيم با، مناطق حساس را سنگربندي و در مدت 24 ساعت مبارزه بي امان، طرحهاي كودتاچيان را نقش

بر آب و هرگونه فرصت را از آنها سلب كردند. و بالاخره پيروزي قيام 15 خرداد در شب 22 بهمن 57 به گوش رسيد.

از صبحدم 22 بهمن تا 13 خرداد 1368(رحلت امام) حوادث سنگين بيشماري با محدوديت و نقش خصمانه آمريكا و حمايت همه جانبه دول غربي با كمك گروهها و احزاب متعدد چپ و راست در ايران در مقابله با انقلاب اسلامي بروز كرد. اين حوادث آن قدر گسترده بود كه در اين مختصر نمي گنجد، فقط در يك جمله مي توان گفت هر كدام از آن حوادث به تنهايي مي توانست مسير انقلاب را منحرف كند و به شكست بكشاند، اما الطاف الهي و هوشمندي امام و وفاداري و آگاهي ملت ايران، تمام توطئه ها را خنثي كرد به گونه اي كه ملت ايران، در سال 1368 در حالي كه با پيكر مطهر امام خويش پس از 11 سال تحمل سختي ها و مشكلات وداع مي كرد، جمعيت چندين برابر بيشتر از لحظه ورود بود. عشق و پايداري مردم عميق تر و قصدشان بر ادامه راه امام و انقلاب جدي تر و نظام شان علي رغم همه توطئه ها و حوادث پر ثبات تر از هر زمان ديگر بود. روانش شاد و راهش پر رهرو باد 1. در اين خصوص رجوع كنيد به: كوثر (مجموعه سخنراني هاي حضرت امام ... ) مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام ...، چاپ اول: 1371. جلد اول ص 615.

2. سيد علي قادري، خميني روح الله (زندگينامه امام خميني ... ) مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام، چاپ سوم، بهار 1382. جلد اول ص 232- 236.

3. اميررضا ستوده. پا به پاي آفتاب (گفته ها و ناگفته ها از زندگي امام

... ) تهران، نشر پنجره، بهار 1373. جلد 1 ص 30.

4. رجوع كنيد به: قادري، خميني روح الله، ص 260، و نيز سرگذشتهاي ويژه جلد 6، ص 11.

5. شيخ صدوق نيز در آغاز كتاب خود ( من لا يحضر الفقيه) مي نويسد: من مانند ديگر منصفان نكرده ام كه هرچه به ايشان رسد از روايات در تصانيف خود آورند ... و هرودوت مي گويد: دليلي ندارد آنچه را مي گويم و مي نويسم همه را قبول داشته باشم. و اين است فرق دانشمندان الهي و غيرالهي. دانشمندان الهي چيزي را مي گويند و مي نويسد كه خود آن را باور داشته باشند!

6. رجوع كنيد به قادري، خميني روح الله، ص 260 به بعد.

7. رجوع كنيد به سخنان آيت الله پسنديده و آيت الله مظاهري، خبرنامه نخستين همايش حاج آقا نورالله اصفهاني، شماره اول ص16-17؛ شماره دوم ص13-12.

8. رجوع كنيد به: صحيفه نور ( مجموعه 22 جلدي، رهنمودهاي امام خميني)، مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام، چاپ سوم بهار 1382. جلد اول ص 4-6.

شخصيت و سيره امام

سيره علمي

چهل حديث نويسي و حديث (الاربعين)

چهل حديث نويسي و حديث (الاربعين) نگارش اربعين، پيشينه اي بس دراز دارد و سنت اربعين نويسي، ازقرنهاي نخستين تاريخ اسلام آغاز شده است. اين سنت، برخاسته ازفرمايش پيامبر گرامي اسلام است كه فرمود: من حفظ من امتي اربعين حديثا مما يحتاجون اليه من امر دينهم،بعثه الله يوم القيامه فقيها عالما. (1) دانشمندان مسلمان، بر مبناي حديث فوق، نگارش چهل حديث را به عنوان يكي از اصول ارزشي قابل اهتمام، مد نظر قرار دادند ونگاشته شدن صدها كتاب (اربعين) در دهها موضوع اعتقادي، اخلاقي،عبادي و... بهترين گواه اين عنايت و اهتمام است. يكي از اين اربعين ها كه در دوران معاصر به نگارش

درآمده، (شرح چهل حديث) يا (اربعين حديث) بنيان گذار جمهوري اسلامي ايران،حضرت امام خميني(ره) است كه تاليف آن در سال 1358ق، به پايان رسيده است. اين كتاب كه ظاهرا امام (ره)، آن را در سي و هشتمين سال ازعمر پربركت خود نگاشته در بردارنده عالي ترين نكات عرفاني ودقيق ترين حقايق اخلاقي است كه حضرت امام، مضامين آن را درمدرسه فيضيه و مدرسه ملاصادق قم، براي شاگردان خود ايرادفرموده بود و سپس تصميم گرفت تا كتابي در همين زمينه تاليف كند. (2) در مقدمه ناشر، در معرفي اين اثر نفيس آمده است: سي و سه حديث از احاديث اين دفتر، مربوط به اخلاقيات و مهلكات ومنجيات، و هفت حديث آخر، در باب اعتقادات و معارف است. روش معظم له در توضيح احاديث، چنين است كه ابتدا حديث را نقل مي كنند; سپس آن را به فارسي ترجمه مي كنند و آن گاه، كلمات اصلي حديث و گاه ،غالب تعبيرات و كلمات آن را شرح و معنا مي كنند ودر معناي حديث، متعرض نكته اي كه در شرح حديث سودمند است، مي شوند و پس از فراغ از شرح تعبيرات و اصطلاحات و تمهيدات لازم، به شرح متن مي پردازند وطي چند (فصل)، شرح حديث را به پايان مي برند. (3) پرداختن به ابعاد اخلاقي عرفاني اين اثر گرانسنگ و بررسي همه جانبه محتواي بلند و مضامين ژرف و عميق اين كتاب (كه بر جان وروح خواننده تاثيرات شگرفي مي گذارد و از پنهان ترين زواياي وجودش پرده برمي دارد و تمويهات نفس و مفاسد و ذمايم اخلاقي راپيش چشمش آشكار مي سازد و...) در حوصله

يك يا چند مقاله نيست;بلكه نيازمند تاليف هاي مستقل و جداگانه اي است تا آن گونه كه شايسته اين كتاب و درخور شان و مقام حضرت امام (ره) است، به بررسي ابعاد و جوانب مختلف آن پرداخته شود. از آنجا كه به يمن بزرگداشت يكصدمين سال تولد آن بزرگ احياگرقرن و به پاس ارج نهادن به يك عمر تلاش علمي و عملي ايشان درراه كسب فضايل و اشاعه آن، و جهاد و مبارزه عليه هرگونه بيدادو ستم، مقالات متعددي در ويژه نامه هاي مجلات و جرايد به بحث وبررسي در اين زمينه ها اختصاص يافته و از جمله، چندين مقاله درباره اربعين حضرت امام(ره) منتشر شده است، نگارنده بدون پرداختن به مباحث مطرح شده در (شرح چهل حديث)، بلكه با الهام از مقدمه موجز و كوتاهي كه حضرت امام(ره) بر كتاب خود نگاشته،به شرح و توضيح دو مبحث از مباحث متعدد مربوط به اربعين واربعين نگاري اقدام نموده است تا بدين وسيله، هم در يادمان آن بزرگمرد تاريخ معاصر ايران، سهمي (هرچند كم و ناچيز) داشته باشد، و هم به علل و انگيزه هايي كه آن حضرت را به نگارش اربعين وادار نمود، با نگاه ژرف تري نگريسته شود. حضرت امام (ره) در توضيح مختصري كه در آغاز اين كتاب آورده،هدف از نگارش آن را چنين تقرير كرده است: اين بنده بي بضاعت ضعيف، مدتي بود با خود حديث مي كردم كه چهل حديث از احاديث اهل بيت عصمت و طهارت را (كه در كتب معتبره اصحاب و علما رضوان الله عليهم ثبت است)، جمع آوري كرده وهر يك را به مناسبت، شرحي كند كه

با حال عامه مناسبتي داشته باشد و از اين جهت، آن را به زبان فارسي نگاشته كه فارسي زبانان نيز از آن بهره برگيرند. شايد، ان شاء الله، مشمول حديث شريف ختمي مرتبت صلي الله عليه وآله شوم كه فرموده است: من حفظ علي امتي اربعين حديثا ينتفعون بها، بعثه الله يوم القيامه فقيها عالما. (4) همان گونه كه ملاحظه مي شود، حضرت امام(ره)، حديث اربعين را ازاحاديث معتبري مي داند كه از پيامبر (ص) وايت شده است. از اين رو، بدون كم ترين بحث و بررسي در اسناد و رجال حديث، به نقل آن مبادرت ورزيده است و چون به مضمون و محتواي آن، باور قطعي داشته، اظهار اميدواري كرده است كه خداوند، ايشان را مشمول اين حديث شريف قرار دهد. از آنجا كه بعضي از دانشمندان، در صحت حديث مذكور، ترديد رواداشته اند و در اعتبار آن به چون و چرا پرداخته اند، در اين مقاله به بررسي فشرده اي در صحت و سقم اين حديث خواهيم پرداخت و پس از آن، به بيان تاريخچه مختصري از اربعين نويسي در نزدشيعه و سني اشاره خواهد شد. مقدمتا بايد به اين نكته توجه نمود كه اگرچه برخي ازانديشمندان، حديث (اربعين) را از احاديث متواتر دانسته اند; (5) اما اكثر دانشمندان مسلمان، بر اين باورند كه اين حديث، ازاحاديث مستفيض و مشهور است كه به اسناد صحيح و طرق مختلف، ازپيامبر (ص) نقل گرديده; هرچند كه به حد تواتر نرسيده باشد. به نظر مي رسد كه اظهار نظر قطعي در اعتبار و حجيت اين حديث،اندكي دشوار بوده، به بحث و بررسي بيشتري نياز داشته باشد

وشايد بر همين اساس باشد كه در ميان علما، گروههاي موافق ومخالفي پيدا كرد و هر دسته اي به سمتي گرايش يافت. اينك به پاره اي از اظهار نظرهاي اين گروهها اشاره مي كنيم. اعتبار و حجيت حديث (اربعين) الف) نظر موافقان 1. شهيد اول در (اربعين) خود مي نويسد: كثرت عنايه العلماء السالفين، والفضلاء المتقدمين، بجمع اربعين حديثا من الاحاديث النبويه، والالفاظ الاماميه، مما اشتهر في النقل الصحيح عنه، بالفاظ مختلفه، بهذا العدد المخصوص. (6) 2. شيخ بهايي در اين باره مي نويسد: ببايد دانست كه اين حديث (حفظ چهل حديث) در ميان علماي مخالف وموالف، مشهور است; چنانچه برخي به تواتر آن حكم كرده اند. (7) 3. ملامحسن فيض كاشاني (8) مي نويسد: هذا الحديث، مشهور مستفيض بين الخاصه والعامه، بل قال بعضهم بتواتره، وقد رواه اصحابنا بطرق كثيره مع اختلاف في اللفظ. (9) 4. علامه مجلسي هم بر اين عقيده است كه حديث اربعين، به طورمستفيض از طريق خاصه و عامه نقل گرديده و حتي به حد تواترمعنوي هم رسيده است. (10) 5. مولف فقيد (الذريعه) نيز در اين زمينه مي فرمايد: قال شيخنا الشهيد سنه 786 في اول اربعينه: ان حديث الاربعين هوالمشهور في النقل الصحيح عنه (ص)، وعقد العلامه المجلسي في اول مجلدات (البحار) بابا لمن حفظ اربعين حديثا، اورد فيه ما وصل اليه من رواياته عن كتب كثيره، لاسانيد متعدده و متون متقاربه،وقال في آخر الباب: هذا المضمون مشهور مستفيض بين الخاصه والعامه، بل قيل: انه متواتر. (11) 6. حضرت امام خميني (ره) در (شرح چهل حديث) خود، گرچه بحث جداگانه اي در اين زمينه ايراد نفرموده; اما به

هنگام بيان هدف خويش در نگارش اربعين، شرحي افاده و مقصود خود را ازنگارش كتاب ذكر كرده كه بيان كننده پذيرش حديث اربعين ومقبوليت آن نزد ايشان است كه پيش از اين بدان اشاره شد. 7. مولف كتاب (شرح الاربعين النبويه) آورده است: اتفقت كلمه المحدثين علي اعتبار احاديث الاربعين والاستناد اليهاو التعويل عليها، اما لاشتهارها او استفاضتها او تواترها. (12) وي پس از نقل عين نظريات شهيد اول، علامه مجلسي و صاحب(الذريعه) چنين مي نويسد: و هكذا نجد الاعلام رفعوا احاديث الاربعين عن مرتبه ال آحادواستغنوا عن البحث في الاسناد. (13) ب) نظر مخالفان درمقابل دسته اول، گروهي عقيده دارند كه حديث مذكور، ضعيف است و در اسناد آن، اشخاص مجهولي قرار دارند (14) كه باعث ضعف آن مي شود. درزير به ذكر چند نظر در اين زمينه مي پردازيم: 1. حافظ شرف الدين نواوي (م 676ق) از علماي اهل سنت كه شرح وي بر (صحيح مسلم) از شروح معروف و معتبر در جهان تسنن است در (اربعين) خود مي نويسد: فقد روينا عن علي بن ابي طالب، وعبدالله بن مسعود، و معاذ بن جبل، وابي الدرداء، وابن عمر، وابن عباس، وانس بن مالك، وابي هريره، وابي سعيد الخدري رضي الله عنهم من طرق كثيرات بروايات متنوعات، ان رسول الله(ص) قال: (من حفظ علي امتي اربعين حديثا من امر دينها بعثه الله يوم القيامه في زمره الفقهاء والعلماء); وفي روايه: (بعثه الله فقيها عالما) ; وفي روايه ابي الدرداء: (وكنت له يوم القيامه شافعا وشهيدا); وفي روايه ابن مسعود: (قيل له: ادخل من اي ابواب الجنه شئت); وفي روايه ابن عمر: (كتب في زمره

العلماء وحشر في زمره الشهداء). واتفق الحفاظ علي انه حديث ضعيف وان كثرت طرقه. وقد صنف العلماء في هذا الباب ما لايحصي من المصنفات. (15) 2. حاجي خليفه در (كشف الظنون) مي نويسد: فقد ورد من طرق كثيره بروايات متنوعه ان رسول الله(ص) قال: (من حفظ علي امتي اربعين حديثا...) واتفقوا علي انه حديث ضعيف وان كثرت طرقه. (16) 3. ملا اسماعيل مازندراني خواجويي (م 1173ق) از علماي امامي قرن دوازدهم، پس از بحث مفصل در اين زمينه، در يكي از دو قولش آن را (ضعيف السند) مي داند (هر چند بر اين باور است كه اين ضعف به گونه اي ديگر قابل جبران است كه در ادامه بحث، بدان اشاره خواهد شد). ج) عقيده سوم گروهي از انديشمندان مسلمان، در جمع ميان دو عقيده مذكور، به نظر سومي گرايش پيدا كردند. اين عده با ذكر پاره اي دلائل، براين باورند كه حتي اگر رجال اين حديث ضعيف باشند، باز به دلائل ديگري مي توان بدان اعتماد كرد، از جمله اينكه: 1. برخلاف عقيده دسته دوم، به هيچ وجه نمي توان تمامي رجال حديث را مجهول و غير معتمد دانست; بلكه در بين اسناد حديث، اشخاص معروف و معتمد نيز كم نيستند. (17) 2. با فرض پذيرش ضعف سند، شهرتي كه اين حديث بين عامه و خاصه از قديم و جديد داشته است، باعث جبران اين ضعف مي شود و به تعبير ملااسماعيل خواجويي: (فضعفه منجبر بالشهره) (18) 3. چگونه مي توان پذيرفت كه حديثي از بسياري از راويان صاحب نام و صحابيان معروفي همچون علي (ع) و ديگران نقل شده باشدچنانچه نواوي به صراحت

بيان كرده و مضمون آن در طول تاريخ هزار و چهارصد ساله اسلام، مورد عمل دانشمندان باشد; ولي بااين همه، هيچ اعتمادي بدان نبوده، تمامي اسناد آن ضعيف باشد؟ 4. همين كه مضمون اين روايت، مورد پذيرش و عمل علما بوده و بر،طبق آن، كتابهاي فراوان (اربعين حديث) نوشته اند، خود بهترين نشانه و قرينه است كه حديث مذكور، به نوعي از اعتبار و مقبوليت برخوردار است و همين اندازه اعتبار، در مقام استدلال كافي است; (19) زيرا چه دليلي بالاتر از اينكه مثلا نواوي كه خود قائل به ضعف سند حديث است، اربعيني گردآوري مي كند و مولف (كشف الظنون) نيز از دهها كتاب اربعين نام مي برد؟ و پيش از اين دودانشمند، ابن عساكر دمشقي شافعي، علاوه بر نگارش (اربعين حديث)، حدود بيست نفر از دانشمندان اهل سنت را نام مي برد كه قبل از او به نگارش اربعين اقدام كرده بودند؟ (20) و قبل از آنان هم احمد بن حنبل از شافعي نقل كرده است كه مي گفت: ان المراد، حفظ اربعين حديثا في مناقب اميرالمؤمنين. (21) اين نشان مي دهد كه آنها علاوه بر پذيرش حديث اربعين، مصداق آن را هم مشخص ساخته بودند. 5. نكته ديگر اينكه بررسي رجال حديث، تنها يكي از راههاي شناخت حديث صحيح از ضعيف است. راهي كه از اين هم مهمتر است، بررسي متن حديث و به اصطلاح، به كاربردن فقه الحديث يا همان درايه الحديث است. با تكيه بر قواعد و معيارهاي اين علم، چنين نتيجه مي شود كه مضمون و معناي حديث اربعين، به هيچ وجه به گونه اي نيست كه عقلا مردود

و غير محتمل باشد و يا نقلا بتوان آن را نفي كرد; بلكه برعكس، با دقت و تدبر در آن، به خوبي مي توان به صحت محتوا و مضمون آن پي برد. 6. چنانچه در كتابهاي علم الحديث به صراحت بيان شده، نه هرحديث صحيحي واجب العمل است و نه هر حديث ضعيفي متروك العمل. بسياري از احاديث ضعيف را مي توان با اعمال قواعد علم درايه وهمراه با قرائن و شواهد ديگري پذيرفت و به مضمون و محتواي آن عمل كرد; ولي در عين حال، ادعاي تواتر حديث اربعين هم، ادعاي بس بزرگي است كه به راحتي نمي توان زير بار پذيرش آن رفت; (22) زيرا اگر واقعا به حد تواتر رسيده بود، اولا نيازي به بحث ازسند و اعمال ضوابط علم رجال نداشت; ثانيا علي رغم كثرت طرقش نسبت ضعيف دادن به آن، موجه و مقبول نبود. حال آنكه مي دانيم برخي آن را ضعيف دانسته اند و گروهي بررسي اسنادش را لازم شمرده اند. (23) مگر اينكه بگوييم مراد از تواتر، تواتر لفظي نيست; بلكه تواتر معنوي است يعني مضمون آن، به نوعي از شهرت واشتهار معروف است كه باعث مقبوليت آن مي شود (چنانكه پيش ازاين اشاره كرديم). در خاتمه اين بحث، سخن ملااسماعيل خواجويي را در جمع بندي اين حديث مي آوريم كه مي گويد: و جمله ما وقفت من جانبنا ثلاث طرق: الاولي: ذكرها شيخنا الشهيد في اربعينه (ص 19) وابتداء السندفاضلون الي السيد فضل الله الراوندي، و باقي سنده الي الرضا(ع) مجهول، و جملته خمسه رجال: منهم من لايعرف، ومنهم من لاينص الاصحاب فيه بمدح ولاقدح. والثانيه: رواها

الشهيد ايضا مقرونه باسناده المشهور الي الصدوق، وكلهم ثقاه، وابن بابويه ارسله الي الصادق(ع)(الخصال، ص 543). الثالثه: ذكرها الشيخ الجليل ابوسعيد محمد بن احمدبن الحسين النيسابوري في اربعينه، وفي سنده ايضا مجاهيل. واما ماذكره الشيخ بهاء الدين في الاربعين (ص 7) فبين ضعيف ومجهول... وبالجمله اعتمادنا في هذا الباب علي حديث: (من سمع شيئا من الثواب...) (الكافي، ج 2، ص 87); فانه صحيح السند كما بينا في تعليقاتنا علي الاربعين للشيخ بهاء الدين. (24) راويان حديث اربعين پيش از اين، به اجمال گفته شد كه به اعتقاد برخي ازانديشمندان مسلمان، به دليل وجود تعدادي از راويان مجهول ياضعيف در سلسله سند حديث اربعين، حديث مزبور از اعتبار و حجيت ساقط است. در اين بخش، بي آنكه درصدد پرداختن به علم رجال و اثبات يا عدم اثبات ادعاي فوق باشيم، تنها بر اين حقيقت پاي مي فشريم كه نفي كلي و مطلق حديث اربعين، نمي تواند بر پايه استدلالهاي قوي باشد، و گرچه نگارنده نيز بر اين باور است كه ممكن است پاره اي راويان اين حديث، اشخاص مجهول يا ضعيف باشند;اما راويان قوي و افراد موثق هم در بين آنها يافت مي شوند كه با تكيه برآنان، مي توان و بلكه بايد مضمون حديث فوق را پذيرفت. براي اثبات اين مدعا، بعضي از راويان حديث اربعين را به نقل از شيخ محمدتقي شوشتري كه خود از علماي علم رجال است نام مي بريم: 1. معاذ بن جبل، عبدالله بن عباس و انس بن مالك از پيامبر (ص)، 2. محمد بن مسلم، حنان بن سدير، اسماعيل بن فضل و اسماعيل بن مسلم، از امام صادق (ع);

3. عامر بن سليمان طايي، احمد بن عبدالله شيباني و داوود بن سليمان (ملقب به فراء يا غازي)،از امام رضا (ع). (25) گرچه ممكن است اهل سنت، طريق دوم و سوم را نپذيرند; اما همه آنان كه حديث اربعين را نقل كرده اند، طريق اول را پذيرفته اند; (26) مضاف بر اينكه از افراد ديگري نظير ابودرداء، ابووائل و ديگران نيز نام مي برند. (27) چنانچه نواوي كه از مدعيان ضعف سند حديث اربعين است مي نويسد: فقد روينا عن علي بن ابي طالب و عبدالله بن مسعود و معاذ بن جبل و ابي الدرداء و ابن عمر و ابن عباس و انس بن مالك و ابي هريره وابي سعيد الخدري رضي الله عنهم من طرق كثيرات بروايات متنوعات ان رسول الله قال: من حفظ علي امتي اربعين حديثا... (28) آغاز نگارش اربعين چنانچه اشاره شد، اهتمام و توجه مسلمانان به جمع چهل حديث،باعث نگارش اربعين هاي متعددي شده است كه با عنوان(اربعونيات) يا (اربعينيات) از آنها ياد مي شود. گرچه تعيين تاريخ دقيق شروع تدوين اربعين ها كار چندان آساني نيست; اما حافظ شرف الدين نواوي (م 676ق) و به تبع او، حاجي خليفه مي نويسند كه عبدالله بن مبارك (م 181ق)، از اولين كساني بوده كه اقدام به نگارش اربعين نموده است. (29) بنابراين، مي توان گفت: از اواخر قرن دوم هجري، اربعين نگاري آغاز مي شود و اين خود، پاسخ ديگري است به كساني كه مدعي اندحديث اربعين، ضعيف و در نتيجه، بي اعتبار است. چگونه مي توان پذيرفت كه اربعين هايي براساس يك حديث ضعيف، درهمان قرون اوليه پديد آيد؟ و

تازه برخي از اين اربعين ها (نظير(اربعين) حافظ نواوي)،به تصريح حاجي خليفه در (كشف الظنون)،به وسيله هيجده تن از دانشمندان بزرگ اهل سنت 2 شرح گردد؟! (30) وجالب تر اينكه نگارندگان اين كتب، سعي بليغ داشته اند كه درگزينش عنواني براي كتاب خود، حتما يك يا چند بار نام اربعين را بياورند كه اين خود، بيان كننده توجه آنان به حديث اربعين و اعتباري است كه براي آن قائل بوده اند. مثلا بسياري ترجيح داده اند كه با به كار بردن يك بار واژه اربعين براي كتاب خود، عنوان (الاربعون حديثا) را انتخاب كنند; اما برخي ديگر، دوبار واژه اربعين را به كار برده اند، مانند: (الاربعين عن الاربعين في فضائل امير المؤمنين) كه تاليف حافظ ابوسعيد محمد بن احمد بن حسين نيشابوري، جد ابوالفتوح رازي است و يا (الاربعين عن الاربعين)، تاليف يوسف بن حاتم شامي. گروهي ديگر نيز چنين عنواني را برگزيدند: (الاربعين عن الاربعين من الاربعين) كه تاليف منتجب الدين علي بن عبيدالله بن حسن بن حسين بن بابويه است (البته نام كامل كتاب وي چنين است: الاربعين حديثا عن اربعين شيخا من اربعين صحابيا). (31) گفتني است كه او در خاتمه كتاب خود مي گويد: كه اربعين ديگري تاليف خواهد كرد با اين عنوان: (الاربعين عن الاربعين من الاربعين مع الاربعين في فضائل اميرالمؤمنين) (كه چهار بار كلمه اربعين در آن تكرار شده است. البته مشخص نيست كه موفق به اين كار شده است يا نه). (32) و حافظ ابن عساكر (م 571ق)، اربعين خود را اين گونه نامگذاري كرده است: (الاربعين البلدانيه عن اربعين من اربعين لاربعين في اربعين)، و

در توضيح عنوان فوق مي نويسد: فقد جمعت فيه (في الاربعين البلدانيه) اربعين حديثا، عن اربعين شيخا، من اربعين بلده، لاربعين صحابيا، في اربعين موضوعا. (33) برخي از اربعين نويسان پس از عبدالله بن مبارك، جماعت بسياري از علما، اقدام به نگارش اربعين نموده اند، (34) نظير محمد بن اسلم طوسي و حسن بن سفيان نسايي; (35) اما اوج اين اقدام را بايد از قرن چهارم هجري به بعددانست. از كساني كه از اين تاريخ به بعد به تاليف اربعين دست زده اند،در ميان اهل سنت،مي توان به علماي زير اشاره كرد: احمد بن حرب نيشابوري (م 234ق)، حافظ حسن بن سفيان نسوي (م 303)، حافظ ابو بكر كلابادي (م 380ق)، حافظ عمر بن احمد بن مهدي بغدادي دارقطني (م 385ق)، حافظ ابوبكر جوزقي (م 388ق)، حاكم نيشابوري (م 405ق)، ابو سعيد ماليني (412ق)، ابوعبدالرحمان سلمي (412ق)، حافظ ابونعيم اصفهاني (م 430ق)، اسماعيل بن عبدالرحمان صابوني نيشابوري (م 449ق)، حافظ ابوبكر بيهقي (م 458ق)، حافظ ابوبكر محمد بن ابراهيم اصفهاني (م 466ق)، حافظ عبدالرحمان بن احمد نيشابوري (م 476ق)، حافظ ابوعبدالله ثقفي (م 489ق)، نصر بن ابراهيم مقدسي (م 490ق)، امام ابوحامد محمد غزالي (م 505ق)، حافظ ابن عساكر (م 571ق)، بدرالدين ابومعمر اسماعيل تبريزي (م 601ق)، امام فخرالدين رازي (م 606ه)، شمس الدين محمد بن احمد، معروف به بطال يمني (م 630ق)، محي الدين محمدبن عبدالله، معروف به ابن زهره حلبي (م 639ق)، حافظ يحيي بن شرف الدين نووي يا نواوي (م 676ق)، (36) ابراهيم بن حسن مالكي (م 744ق)، محب الدين احمد بن عبدالله طبري (م 794ه)، حافظ شمس الدين ابن جزري (م

833ه)، حافظ ابن حجر عسقلاني (م 852ق)، حافظ جلال الدين سيوطي (م 911ق)، ابن كمال پاشا (م 940ق). (37) انديشمندان بزرگوار شيعه نيز در اين زمينه آثار جاويداني ازخود به يادگار گذاشته اند كه اينك به معرفي اجمالي برخي ازآنان بسنده مي كنيم: 1. الاربعون حديثا، ضياء الدين فضل الله بن علي بن هبه الله حسني راوندي (م 547يا 548ق). 2. الاربعين، شيخ منتجب الدين رازي(م 585ق)، در فضائل امام علي(ع). وي در آغاز كتابش مي نويسد: اوردت فيه اربعين حديثا، عن اربعين شيخا، عن اربعين صحابيا، عن اربعين كتابا كلها في فضائل اميرالمؤمنين (ع) ومناقبه. 3. الاربعين رشيد الدين محمد بن علي بن شهرآشوب ساروي مازندراني(م 588ق). اين اربعين، حاوي چهل حديث در مناقب حضرت فاطمه (س)است. 4. الاربعين، شيخ جمال الدين ابوعبدالله مقداد بن عبدالله بن محمد، معروف به فاضل مقداد (م 826ق)، از شاگردان شهيد اول. 5. الاربعون حديثا في الفضائل، شيخ زين الدين بن علي بن احمدشامي (966ق)، مشتمل بر چهل حديث در فضائل اميرمومنان و ديگرامامان شيعه. 6. الاربعون حديثا، شيخ عزالدين حسين بن عبدالصمد (م 984ق)، پدرشيخ بهايي (م 1030ق)، همراه با شرح و توضيح محققانه احاديث. براين كتاب، حاشيه ها و شرحهايي نگاشته شده است. ظاهرا او اين كتاب را پيوسته در سفر و حضر به همراه داشت و از روي آن، براي دانشجويان تدريس كرده، آنها را به حفظ آن وادار مي كرد. 7. اربعين، نوشته ملاعبدالله بن محمد بن سعيد شوشتري خراساني (ق 977 ق) كه مشتمل بر چهل حديث در فضائل امير مومنان (ع) و ديگرامامان شيعه است. 8. اربعين، تاليف محمد بن شيخ عزالدين

حسين عاملي، معروف به شيخ بهايي (م 1030 ق) همراه با شرح و توضيح محققانه احاديث كه بر آن، حاشيه ها و شرحهايي نگاشته شده است. ظاهرا او اين كتاب را پيوسته در سفر و حضر به همراه داشت و از روي آن، براي دانشجويان تدريس كرده، آنهارا به حفظ آن وادار مي كرد. 9. الاربعين، ملامحمدتقي مجلسي، معروف به مجلسي اول (م 1070)، پدرعلامه محمدباقرمجلسي. 10 الاربعين، اثر ملا محسن فيض كاشاني (م 1091ق). اين كتاب، حاوي چهل حديث در فضائل اميرمومنان، علي (ع) است. 11 اربعين حديث، تاليف ملامحمد طاهر بن محمد حسين شيرازي(م 1098ق)، شيخ الاسلام و امام جمعه قم و از مشايخ علامه مجلسي وشيخ حر عاملي. وي در اين كتاب، چهل دليل بر اثبات امامت، بويژه امامت علي (ع) آورده است. 12. اربعين حديث، قاضي محمدسعيد بن محمد مفيد قمي (م 1100ق). كتابي است در معارف و اصول دين، همراه با شرح محققانه احاديث كه ظاهرا آن را در سي سالگي تاليف نموده است. 13. الاربعون حديثا، علامه محمد باقر مجلسي (م 1110 يا 1111ق) دراصول دين، فروع دين، خطب و مواعظ با شرح و بياني كافي به عربي. وي همچنين اربعين ديگري در امامت به فارسي دارد كه هر دوكتاب، بارها به چاپ رسيده است. 14 الاربعين، اثر شيخ ابوالحسن سليمان بن شيخ عبدالله ماحوزي(م 1121ق). وي از شاگردان علامه مجلسي بوده و كتابش در اثبات امامت از طريق عامه است. 15 اربعين حديث، علامه ملااسماعيل بن محمدحسين مازندراني خواجويي (م 1173ق). توضيحات عالمانه اي در باره چهل حديث است. كتاب وي در كنار (اربعين)هاي شيخ بهايي و علامه

مجلسي، ازاربعين هاي معروف و معتبر نزد علماي شيعه است. (38) آنچه به اجمال اشاره شد، تنها بخشي از صدها اربعيني است كه درجهان تشيع نگاشته شده است و برخي از آنها با نهايت تاسف، براثر تطاول ايام و گذشت زمان، به تدريج از ميان رفته و بسياري ديگر، همچنان به صورت نسخه هاي خطي در گوشه كتابخانه ها به دست فراموشي سپرده شده است. اميد آنكه موسسه يا نهادي ويژه تشكيل شود و تمام نسخه هاي خطي اربعينيات را يكجا گردآوري كند و به كار تصحيح و انتشار آنهااقدام نمايد. نگارنده، براين باور است كه موسسات بزرگ اسلامي در حوزه مقدس قم، موسسه دارالحديث و بنياد پژوهش هاي اسلامي آستان قدس رضوي،بهترين، مناسب ترين و شايسته ترين نهادهايي هستند كه مي توانند انجام چنين كاري را برعهده بگيرند كه در اين صورت،نبايد ترديد داشت با فضاي مناسبي كه براي پژوهش هاي قرآني حديثي در جامعه ما پديد آمده است، يكي از آرزوهاي رهبر فقيدانقلاب اسلامي ايران، حضرت امام خميني(ره) به واقعيت پيوسته است. بدان اميد كه اين خواست و آرزو روزي جامه عمل به خودبپوشد. ان شاء الله! پي نوشت ها: 1. خصال، الصدوق،319-302; الوافي، ج 1، ص 136; بحارالانوار، ج 2،ص 153-158; عوالي اللئالي، ج 1، ص 95; كنزالعمال، ج 10، ص 224-225; كشف الظنون، ج 2، ص 10391036; موسوعه اطراف الحديث النبوي، ج 8،ص 236-238. 2. شرح چهل حديث، مقدمه ناشر. 3. همان. 4. همان، ص 1. 5. ر.ك: ترجمه و شرح (اربعين) شيخ بهايي، ص 41; الاربعين، محمدباقر مجلسي، ص 10; دائره المعارف تشيع، ج 2، ص 52. 6. الاربعون حديثا،

شهيد اول، ص 17. 7. ترجمه و شرح (اربعين) شيخ بهايي، ص 41، الاربعون حديثا، علامه شوشتري، ص 3. 8. وي اربعيني تاليف كرده است به نام (الاربعون حديثا)، درمناقب اميرمومنان، علي(ع); ر.ك: الذريعه، ج 1، ص 424. 9. الوافي، ج 1، ص 136. 10. الاربعين، مجلسي، ص 10; بحارالانوار، ج 2، ص 156. در كتاب اخيرآمده است: (هذا المضمون مشهور مستفيض بين الخاصه والعامه، بل قيل: انه متواتر) (بحارالانوار، ج 2، ص 156). معلوم نيست كه مرحوم فيض، عبارت خويش را از علامه مجلسي گرفته و يا برعكس; اما چون وفات فيض، سال 1091ق، و وفات علامه مجلسي 1111 يا 1110ق،است، شايد بتوان حدس زد كه علامه مجلسي، مطالب مذكور را از فيض گرفته باشد; اما به نظر مي رسد كه بهتر آن است كه بگوييم چون هر دو از شاگردان شيخ بهايي اند، از او اخذ كرده اند. و الله اعلم. 11. الذريعه، ج 1، ص 409. 12. شرح الاربعين النبويه، ص 476. 13. همان جا. 14. بيهقي گويد: (اسانيده كلها ضعيفه). از ابن عساكر نقل شده است كه: (اسانيده كلها فيها مقال، ليس فيها للتصحيح مجال). عبدالقاهر الرهادي گفته است: (طرقه كلها ضعاف، اذ لايخلو طريق منها ان يكون فيها مجهول لايعرف، او معروف مضعف) . (الاربعون حديثا، خواجويي، ص 6) 15. الاربعين النوويه، ص 3-4. 16. كشف الظنون، ج 1، ص 52. 17. شرح الاربعين النبويه، ص 481-487; الاربعون حديثا، خواجويي،ص 8. 18. الاربعون حديثا، خواجويي، ص 6. 19. شرح الاربعين النبويه، ص 487. 20. الاربعين البلدانيه، ص 33. 21. الذريعه، ج 1، ص 410; الاربعون حديثا، شوشتري، ص 7. 22.

الاربعون حديثا، خواجويي، ص 6. 23. شرح الاربعين النبويه، ص 480. 24. الاربعون حديثا، خواجويي، ص 98. 25.الاربعون حديثا، شوشتري،ص 3. 26. ر.ك: موسوعه اطرف الحديث النبوي، ج 8، ص 237-238. 27. الاربعين البلدانيه، ص 4040; كنزل العمال، ج 10، ص 224-225; عوالي اللئالي، ج 1، ص 95. 28. الاربعين النوويه، ص 3-4. 29. الاربعين النوويه، ص 4; كشف الظنون، ج 2، ص 1036. 30. كشف الظنون، ج 1، ص 59 -60. 31. الاربعون حديثا، شيخ منتخب الدين، ص 7; الاربعون حديثاشوشتري، ص 3-4. 32. الاربعون حديثا، شيخ منتخب الدين، ص 73; الذريعه، ج 1، ص 433. 33. الاربعين البلدانيه، ص 83. 34. و به تعبير نواوي: خلائق لايحصون من المتقدمين والمتاخرين. (الاربعين النوويه، ص 5) 35. الاربعين النوويه، ص 5. 36. بنا به تصريح حاجي خليفه، هيجده تن از دانشمندان اهل سنت،اربعين نووي را شرح كردند. (كشف الظنون، ج 1، ص 59 -60): 37. كشف الظنون، ج 1، ص 52 61; نيز ر.ك: الاربعين البلدانيه،ص 3833; الاربعين النوويه، ص 54. گرچه به طور حتم، تعداداربعين هاي مكتوب و دانشمنداني كه به نگارش آن اقدام كرده اند، بيش از آن است كه مولف (كشف الظنون) ياد كرده است; ولي با اين همه، تعداد59 اربعين از علماي اهل سنت در (كشف الظنون) و26 اربعين ديگر در ذيل آن گردآوري شد و مرحوم شيخ آقا بزرگ هم حدود نور اربعين از دانشمندان شيعه را در(الذريعه) برشمرده است. (الاربعون حديثا، شهيد اول، ص 104) 38. الذريعه، ج 1، ص 409 و 435. منابع مقاله:

فصلنامه علوم حديث، شماره 14، عاشوري، نادعلي؛

نگاهي به «شرح چهل حديث » امام خميني(ره)

نگاهي به «شرح چهل حديث » امام خميني(ره)

1. موضوع حفظ و شرح «چهل حديث »، از روزگاران گذشته مورد اهتمام عالمان ديني بوده است. ريشه اين مساله در روايتهايي است كه با مضمون واحد و به طرق مختلف، در كتابهاي روايي اهل سنت و شيعه از پيامبر گرامي اسلام(ص) نقل شده است. برحسب روايتي كه شيخ صدوق از طريق امام موسي كاظم(ع) از پيامبر(ص) نقل مي كند، «هركس چهل حديث درباره امور ديني مورد احتياج امت من حفظ كرده، به آنها برساند، خداوند در روز قيامت وي را فقيهي عالم محشور مي گرداند.» (1) عالمان بزرگي مانند شهيد ثاني، به توصيه اين روايت، به جمع و تنظيم احاديث پرداخته اند و آنها را با نام «اربعين » منتشر ساخته اند. در اين ميان، برخي از آنها مانند شيخ بهايي، علاوه بر جمع چهل حديث، به شرح آنها هم پرداخته اند. (2) امام خميني هم با توجه به مضمون روايت فوق و با تاسي به اسلاف صالح خود، به گزينش چهل حديث مربوط به امور ديني مردم و شرح آنها پرداخته است. از راه تامل در احاديث انتخابي هريك از اين بزرگان مي توان دريافت كه از ديدگاه آنها چه اموري داراي اولويت ديني است. با نگاهي اجمالي مي توان دريافت كه بيشتر احاديث برگزيده امام خميني درباره مسائل اخلاقي است; كه اين امر نشانگر اولويت و اهميت اين مسائل از ديدگاه امام، در عرصه دينداري است. به بيان ديگر، از نظر ايشان، آنچه مورد نياز ديني مردم است، اخلاق مي باشد. بيش از سي حديث از احاديث برگزيده امام، به صورت مستقيم و باقي احاديث هم به طور غيرمستقيم به مسائل اخلاقي

مربوط مي شود. (3) در برخي از «اربعين »هاي عالمان بزرگ، احاديث فقهي جايگاه خاصي دارد و در برخي ديگر، احاديث فلسفي و كلامي. ولي كتاب شرح چهل حديث امام خميني يك كتاب اخلاق است. 2. اشاره شد كه چهل حديث امام خميني يك كتاب اخلاق است; اما بايد توجه كرد كه كاركرد يك كتاب اخلاق در نظر ايشان با كاركردي كه معمولا براي اين گونه كتابها در نظر مي گيرند متفاوت است. آنچه معمولا از يك كتاب اخلاق انتظار مي رود، عبارت است از ارائه راه رستگاري و كنكاش در شناسايي ريشه هاي انحراف اخلاقي; و خلاصه اين كه يك نسخه علاج براي آدمي باشد. هرچند با كمال تاسف، امروزه اين كاركرد طبيعي و حداقلي اخلاق هم ناديده گرفته شده است و كتابهاي اخلاق از اين كه نسخه علاج باشند، ناتوانند: اين كتب مذكوره (اخلاق ناصري، احياء علوم الدين و...) نسخه هستند نه دوا، بلكه اگر جرات بود مي گفتم نسخه بودن بعضي از آنها نيز مشكوك است. (4) اگر امام با ترديد درباره نسخه نبودن برخي از كتابهاي اخلاق سخن مي گويد، امروزه ما با قطع و يقين مي توانيم درباره بسياري از آنچه به نام اخلاق، ترجمه يا تاليف مي شود، بگوييم كه آنها نسخه بيماريهاي اخلاقي بشر نيستند و به جاي پرداختن به مسائل اصلي اخلاق، به بيان تاريخ اخلاق و يا مسائل ديگر پرداخته اند. اما جالب توجه است كه نقش كتاب اخلاق بايد بيش از ارائه نسخه علاج باشد. از ديدگاه امام خميني، اكتفا به ارائه نسخه كارساز نيست. ريشه هاي اخلاق را فهماندن و راه علاج نشان دادن،

يك نفر را به مقصد نزديك نكند و يك قلب ظلماني را نور ندهد و يك خلق فاسد را اصلاح ننمايد. (5) پس كاركرد كتاب اخلاق چيست؟ پاسخي كه امام مي دهد اين است: كتاب اخلاق آن است كه به مطالعه آن، نفس قاسي نرم، و غيرمهذب مهدب و ظلماني نوراني شود، و آن، به آن است كه عالم در ضمن راهنمايي، راهبر و در ضمن ارائه علاج، معالج باشد و كتاب، خود، دواي درد باشد نه نسخه دوانما. (6) امام خميني شرح چهل حديث را به عنوان كتاب اخلاقي نگاشته است كه علاوه بر راهنمايي خواننده، خود نيز جزئي از فرآيند علاج بيماريهاي اخلاقي باشد. اما پرسشي كه مطرح مي شود اين است كه چگونه يك كتاب مي تواند بيش از اطلاع رساني، ايفاي نقش بكند. 3. امام خميني معتقد است كه حلقه وصل نظرپردازي اخلاقي به عمل اخلاقي، موعظه است و نقش بسيار مهمي براي آن قائل است. وعظ نقش بديل ناپذيري در انگيزش اخلاقي دارد و در واقع، علاج بودن يك كتاب اخلاق مرهون واعظ بودن آن است: كتاب اخلاق، موعظه كتبيه بايد باشد و خود معالجه كند دردها و عيبها را، نه آن كه راه علاج نشان دهد. (7) بر اين اساس است كه مي بينيم زبان كتاب، زبان موعظه است. زيرا تا از راه وعظ، مطالب عقلي اخلاق به عمق ضمير و جان آدمي سرايت نكند، فايده مطلوب از اخلاق حاصل نمي شود. مؤلف كتاب هرجا از بحث و بررسي علمي و فلسفي، فراغتي مي يابد زبان وعظ مي گشايد و آن يافته هاي عقلي را به تجربه هاي قلبي

تبديل مي كند. البته آشكار است كه موعظه صرفا يك شيوه بياني نيست كه هركس بتواند با آموختن مهارتهاي لازم آن را به كار گيرد، بلكه موعظه يك فرآيند است و مبادي ويژه اي دارد. بحث از اين مبادي مجال ويژه اي مي طلبد; اما بي ترديد، يكي از آنها عمل خود گوينده به مقتضاي گفتارش است. در جهان امروز نوشته هاي فراواني درباره اخلاق منتشر مي شود و هزاران سخنراني اخلاقي از طريق رسانه هاي صوتي و تصويري در اختيار مردم است; اما با كمال تاسف، شاهد انحطاط اخلاقي تعداد قابل توجهي از مردم هستيم. شايد يكي از علل اين مساله فراموش كردن موعظه است و البته وجود موعظه منوط به وجود عالمان پرهيزكار و پيشروي است كه ضمن ارائه طريق، دست سالكان تازه كار را گرفته، به مقصد رسانند. و آنچه امروز كم است وجود چنين كساني است، نه آنها كه بتوانند در عرصه اخلاق باريك انديشي كنند و يا سخن سرايي كنند; هرچند آنها هم در جاي خود مفيد فايده اند. (8) 4. مطالب كتاب شرح چهل حديث، ابتدا به صورت درس در محفل طلاب حوزه علميه قم مطرح شد و سپس به وسيله خود امام به صورت كتاب درآمد. قصد من در ابتدا آن بود كه مطالب كتاب را در يك مقاله تلخيص كنم; ولي به دلايلي از اين كار منصرف شدم. زيرا اولا كتاب از حشو و زوايد خالي است و چندان مجالي براي تلخيص باقي نمي گذاد; ثانيا مطالب كتاب بسيار متنوع است و تلخيص آن، به ناچار، تنوع مطلوب آن را از بين مي برد; و ثالثا زبان

كتاب موعظه اي است و تلخيص آن، ساختار زباني كتاب را دچار آسيب مي كند. بر اين اساس، تنها به چند مطلب مهم آن اشاره اي كرده، تامل و تدبر در كتاب را به خوانندگان فهيم آن وامي گذاريم. مطالعه اجمالي كتاب نشان مي دهد كه طرحي در پس زمينه فكري گزينش و تدوين احاديث آن وجود داشته، كه احتمالا چنين است: اخلاق سير و سلوك آدمي است به سوي خداوند. از اين روي، احاديثي در معرفي انسان و ويژگيهاي فطري او و نيز در شناساندن اوصاف الهي آمده است، تا مبدا و مقصد سلوك اخلاقي معلوم گردد. اما بيشتر احاديث مربوط به كيفيت سلوك اخلاقي و نيز شناسايي موانع حركت از خود به خداوند است. رواياتي در مورد تفكر، اخلاص، شكر، عبادت، يقين، توبه، صبر، توكل و ذكر خداوند آورده شده است تا عناصر و مراحل سير و سلوك را معرفي كند و در برابر، رواياتي نيز در خصوص ريا، عجب، كبر، حسادت، حب دنيا، نفاق، هواي نفس، غيبت، عصبيت، شك و وسواس براي شناساندن موانعي كه فراروي سالك است، آورده شده است. 5. انسان و سرشت او. نكته اصلي در انسان شناسي امام خميني مساله فطرت است. توجه فراوان ايشان به موضوع فطرت، نشانگر تاثير فكري استاد بزرگوارشان مرحوم شاه آبادي است. (9) انسان از منظر امام خميني موجودي بي هويت نيست; اگرچه عناصر هويت او همگي به صورت استعداد است. بدان كه نفوس انسانيه در بدو ظهور و تعلق آن به ابدان و هبوط آن به عالم ملك در جميع علوم و معارف و ملكات حسنه و سيئه، بلكه در جميع ادراكات

و فعليات، بالقوه است و كم كم رو به فعليت گذارد به عنايت حق جل و علا. (10) بازشناسي اين استعدادها و بالقوگيها، كه سرشت آدمي را مي سازند، بسيار مهم است. زيرا آنها قواي محرك عمل اخلاقي اند و براي سير و سلوك آدمي ضرورت دارند. يكي از مهم ترين عناصر فطرت آدمي، عشق به كمال است: يكي از فطرتهايي كه جميع سلسله بني الانسان مخمر بر آن هستند و يك نفر در تمام عايله بشر پيدا نشود كه برخلاف آن باشد، و هيچيك از عادات و اخلاق و مذاهب و مسالك و غير آن آن را تغيير ندهد و در آن خلل وارد نياورد، فطرت عشق به كمال است. (11) مي توان گفت كه علاقه آدمي به جمال و زيبايي، علم و دانايي و...، همگي ريشه در عشق به كمال دارند و به بيان دقيق تر، كمال، حيثيت تقييدي هر نوع تعلق خاطري است. اما بايد توجه داشت كه عشق اصيل آدمي به كمال مطلق است و جستجوي كمالهاي محدود و حتي وصال به آنها، او را از بي قراري نمي رهاند: چون توجه فطري و عشق ذاتي به كمال مطلق متعلق است، و ساير تعلقات عرضي و از قبيل خطا در تطبيق است، هرچه انسان از ملك و ملكوت دارا شود و هرچه كمالات نفساني يا كنوز دنيايي يا سلطنت و رياست پيدا كند، اشتياقش روزافزون گردد و آتش عشقش افروخته گردد. (12) اگر محبوب شما اين جمالهاي ناقص و اين كمالهاي محدود بود، چرا به وصول به آنها آتش اشتياق شما فرو ننشست و شعله شوق شما افزون گرديد. (13) امام

خميني، به تبع استاد خود، مي خواهد از راه اين عشق سوزان به كمال مطلق، بر اصل وجود آن كمال مطلق (خداوند) و بر ظرف وصال آدمي به آن كمال مطلق (قيامت) شاهد و دليل آورد، كه البته پرداختن به آن و داوري در درستي آن، مجال ديگري مي طلبد. (14) اشاره شد كه آنچه آدمي را به سير و سلوك دشوار اخلاقي وامي دارد، همين عشق به كمال است. اگر فطرت آدمي فقط همين عشق به كمال بود همگان به مقتضاي آن، در صراط مستقيم به وصال كمال حقيقي نايل مي شدند; ولي در نهاد آدمي تمايلات ديگري هم هست كه اي بسا زودتر از عشق به كمال، ظهور و بروز مي يابند: بدان كه نفس انساني گرچه به يك معني، كه اكنون ذكر آن از مقصود ما خارج است، مفطور بر توحيد بلكه جميع عقايد حقه است ولي از اول ولادت آن در اين نشئه و قدم گذاشتن در اين عالم، با تمايلات نفسانيه و شهوات حيوانيه نشو و نما كند. (15) با توجه به اين موضوع است كه در مقايسه، مي توان گفت جنبه هاي حيواني آدمي فعليت دارند: پس، انسان حيواني بالفعل است در ابتداي ورود در اين عالم و در تحت هيچ ميزان جز شريعت حيوانات، كه اداره شهوت و غضب است، نيست. (16) از ديدگاه مؤلف كتاب، آنچه مي تواند آدمي را از اسارت اين تمايلات حيواني رهايي بخشد، عنصر تربيت نفس است. فلسفه ارسال پيامبران از ناحيه خداوند و نيز تعبيه عقل در آدمي، همين تربيت نفوس انساني است: چون عنايت حق تعالي و رحمتش شامل حال فرزند

آدم در ازل بود، دو نوع از مربي و مهذب به تقدير كامل در او قرار داد كه آن دو به منزله دو بال است.... اين دو يكي مربي باطني، كه قوه عقل و تمييز است و ديگري مربي خارجي، كه انبيا و راهنمايان طرق سعادت و شقاوت مي باشند. (17) چون تربيت نفس و يا به تعبير امام خميني، جهاد نفس در هريك از ساحتهاي مختلف نفس، متفاوت است، ناچار بايد به ساحتهاي آن اشاره شود. به بعضي مقامات نفس اشاره كرده و وجوه سعادت و شقاوت آن را اجمالا بيان نموده، كيفيت جهاد نفس را در آن مقام بيان مي كنيم. (18) مقام اول نفس جنبه ملكي اوست كه همان ظاهر نفس است و مصدر فعاليتهاي بدني و جوارحي آدمي است و قواي آن عبارتند از حواس ظاهري. سيطره نفس در اين مقام از طريق وهم است. تربيت يا جهاد نفس در اين مقام، «عبارت است از غلبه كردن انسان بر قواي ظاهره خود، و آنها را در تحت فرمان خالق قرار دادن، و مملكت را از لوث وجود قواي شيطان و جنود آن خالي نمودن است ». (19) به هر حال، عرصه تربيت نفس در مقام ملكي همين اعمال آدمي است و البته جهاد نفس در اين مقام، كار دشواري است و بر مجاهدان آن وعده بهشت اعمال داده شده است: غالبا وصف جهنم و بهشت كه در كتاب خدا و اخبار انبيا و اوليا شده، جهنم و بهشت اعمال است كه از براي جزاي عملهاي خوب و بد تهيه شده است. (20) مقام ديگر نفس، جنبه ملكوتي آن است كه باطن

نفس است و عرصه فعاليت نفس در اين مقام، خلقيات است و جهاد نفس در اين مرحله به اخلاق (21) مربوط مي شود: گاهي اشاره خفيه اي نيز به بهشت و جهنم اخلاق كه اهميتش بيشتر است شده. (22) و بالاخره، مقام سوم نفس كه متاسفانه نام آن و نيز شرح آن ناگفته مانده و مؤلف محترم، مجال را براي طرح آن نامناسب ديده است; ما مي خواستيم اشاره به مقام سوم نفس و كيفيت مجاهده آن بنماييم... ليكن مقام را مناسب نديديم. (23) ولي از اشاره اي كه در لابه لاي جملات آمده مي توان حدس زد كه مقام سوم مربوط به شهود و عرفان است: و گاهي هم به بهشت لقاء و جهنم فراق، كه از همه مهمتر است، (اشاره خفيه اي) گرديده ولي همه در پرده و از براي اهلش. (24) انسان براي رهايي از تمايلات حيواني و پرداختن به پرورش استعدادهاي متعالي خود بايد جهاد نفس را پيشه خود سازد تا عنصر اصلي فطرت او، يعني عشق به كمال، مسير درست فعليت يافتن خود را بيابد: هان اي عزيز، از خواب بيدار شو. از غفلت تنبه پيدا كن و دامن همت به كمر زن، و تا وقت است فرصت را غنيمت بشمار، و تا عمر باقي است... چاره اي كن. (25) اما چاره چيست؟ پاسخ امام اين است كه اولين چاره، تفكر است. 6. تفكر. تفكر نقطه شروع سير و سلوك اخلاقي، و منشا و مصدر خيرات و بركات زيادي است: بدان كه اول شرط مجاهده با نفس و حركت به جانب حق تعالي «تفكر» است. (26) بدان كه از براي

تفكر فضيلت بسيار است و تفكر مفتاح ابواب معارف و كليد خزائن كمالات و علوم است، و مقدمه لازمه حتميه سلوك انسانيت است. (27) البته روشن است كه مراد از تفكر، نوع عملي آن است; يعني انديشه اي كه ثمره آن عملي است. اصولا از ديدگاه امام خميني، علوم ديني و اخلاق، عملي اند و اگر در مواردي اين ويژگي عملي را از دست بدهند، هويت خود را از دست داده اند. معرفت ديني آن است كه قلب آدمي را مطمئن و مؤمن سازد و اين اطمينان و ايمان از سنخ اعمال جوانحي است: علم مطلقا طريق به عمل است حتي علم المعارف، منتها آنكه علم المعارف اعمالي است قلبي و جذباتي است باطني كه نتيجه آن اعمال و جذبات، و صور باطنه آنها صورت جنت ذات و بهشت لقاست. (28) پس تفكري مورد نظر است كه ثمره عملي داشته باشد; اما چگونه مي توان از يك انديشه، نتيجه عملي گرفت؟ امام خميني باز از راه معرفي عناصر فطرت آدمي، به اين پرسش پاسخ مي دهند. احترام به شخص بزرگ و عظيم در نهاد آدمي است و وجدان انسان به آن گواهي مي دهد: و نيز از اموري كه در فطرت ثبت و مسطور است احترام شخص بزرگ و عظيم است. (29) به علاوه، درك حضور كسي، خود مايه حرمت اوست: و نيز، حاضر در كتاب فطرت لازم الاحترام است. مي بينيد كه اگر انسان از كسي خداي نكرده بدگويي كند در غيابش، اگر حاضر شد فطرتا سكوت مي كند و از او احترام مي نمايد. (30) تفكر از آن رو اهميت دارد كه فطريات

مذكور را به سمت صحيح سوق مي دهد; يعني آدمي با درك عظمت خداوند و احساس حضور فراگير او، برحسب فطرت سليم خود، به زرگداشت خداوند مي پردازد و با زبان نيايش و عبادت، حرمت او را پاس مي دارد. به بيان ديگر، ارزش اصلي تفكر در آن است كه زمينه خضوع و خشوع آدمي نسبت به خداوند را فراهم مي كند. بي ترديد، نقش مهمي كه در روايات اسلامي براي تفكر ذكر شده است و مثلا بالاترين عبادت را استغراق در تفكر در پيرامون خداوند و قدرت او دانسته اند، (31) همگي به همين نقش مقدماتي آن براي خضوع و خشوع مربوط مي شود. هرچند مي توان گفت كه نفس تفكر و تامل ارزشمند است، اما بي ترديد، در حوزه مسائل اساسي زندگي تفكري ارزش دارد كه مايه تحول مطلوب در شخصيت آدمي گردد وگرنه، نمي توان گفت كه ساعتي انديشيدن از شصت سال پرستش كردن برتر است. (32) از ديدگاه امام خميني، علم هويت واقعي خود را در به بار نشاندن ميوه عمل مي يابد: من نيز چندان عقيده به علم فقط ندارم و علمي را كه ايمان نياورد حجاب اكبر مي دانم، ولي تا ورود در حجاب نباشد خرق آن نشود. علوم بذر مشاهدات است. (33) پس هرگاه علمي به مشاهده نينجامد، بذري را مي ماند كه به بار ننشسته است. تفكر مطلوب عبارت است از ادراك عظمت خداوند تا فطرت حرمت به عظيم، آدمي را به خضوع و خشوع در برابر خداوند وادارد. به علاوه، تفكر موجب ادراك حضور خداوند در عالم مي گردد و از رهگذر اين ادراك، فطرت احترام

به حاضر، آدمي را به عايت حرمت خداوند وامي دارد: حفظ حضور و محضر از فطرتهايي است كه خلق بر آن مفطورند، و هرچه انساني بيحيا باشد غيبت و حضورش با هم فرق دارد، خصوصا كه حضور منعم عظيم كامل باشد كه در فطرت حفظ حضور هريك مستقلا ثبت است. (34) آنچه در ديدگاه امام، علم واقعي و تفكر صحيح است، جمع آوري مفاهيم كلي در ذهن و تحليل و تنسيق آنها نيست: ميزان در علم، حصول مفهومات كليه و اصطلاحات علميه نيست، بلكه ميزان آن رفع حجب از چشم بصيرت نفس است و فتح باب معرفة الله است، و علم حقيقي آن است كه چراغ هدايت ملكوت و صراط مستقيم تقرب حق و دار كرامت او باشد. (35) 7. نيت و ملكات روحي. نيت از مبادي عمل است و بر چگونگي وقوع فعل دلالت دارد. در برخي از مكاتب معروف اخلاقي معاصر، مانند سودگروي، بهايي به نيت نمي دهند. از نظر سودگروي، ارزش اخلاقي يك عمل تابع نتيجه آن است و مبدا صدور عمل از لحاظ اخلاقي بي اثر است. بر اين اساس، آنچه ارزش اخلاقي دارد راستگويي است; خواه اين عمل از روي فضيلت خواهي صورت گيرد و خواه از روي مصلحت انديشي دنيايي و يا از ترس; در حالي كه ايمانوئل كانت، فيلسوف معروف اخلاق، بهاي زيادي به نيت مي دهد و چگونگي انگيزش آدمي به انجام عمل را تعيين كننده ارزش اخلاقي آن عمل مي داند. اگرچه كانت در اصل بازشناسي اهميت نيت در اخلاق، بر صواب است و بر مكاتبي مانند سودگروي برتري دارد، اما در بيان كيفيت نيت مطلوب

براي عمل اخلاقي بر خطا رفته كه بيان آن از مجال اين مقاله خارج است. امام خميني در موارد متعددي از كتاب مزبور، بر اهميت نيت در تعيين صحت و سقم اخلاقي عمل تاكيد نموده اند: نيت صورت كامله عمل و فصل محصل او است، و صحت و فساد و كمال و نقص اعمال به آن است. چنانچه عمل واحد به واسطه نيت گاهي تعظيم و گاهي توهين است. (36) به هر حال، نيت چنانچه مؤلف مي گويد، «عبارت است از اراده باعثه به عمل » (37) به طوري كه مصدر انجام فعل همين نيت است. اما جاي اين پرسش است كه خود نيت چگونه شكل مي گيرد و از كجا سرچشمه مي گيرد، مؤلف محترم كه در اين خصوص، رساله مستقلي هم نگاشته است (38) در اين كتاب مي گويد: «نيت تابع غايات اخيره است.» (39) يعني شكل گيري نيت از همان مطلوبهاي نهايي آدمي است. اين خواسته هاي اساسي و غايي اوست كه نيت وي را معين مي كند. دلبستگيهاي نهايي انسان، نيت او را رقم مي زند و نيت به نوبه خود منشا انجام فعل متناسب با آن مي گردد. ولي باز اين پرسش مطرح مي شود كه مطلوبهاي نهايي آدمي چگونه سامان مي گيرند؟ آيا به طور فطري و غيراكتسابي در نهاد آدمي قرار داده شده اند؟ مؤلف پاسخ مي دهد: اين غايات، تابع ملكات نفسانيه است كه باطن ذات انسان و شاكله روح او شده است. (40) اما جالب آن كه خود ملكات اخلاقي و شاكله باطني انسان مرهون اعمال اوست و كار نيك و صواب موجب تقويت ملكه فضيلت،

و كار نادرست موجب شكل گيري ملكات زشت است. بر اين اساس، مؤلف هشدار مي دهد كه نبايد گذاشت معاصي به حدي برسد كه در درون جان آدمي به صورت ملكه هاي زشت اخلاقي درآيد: خدا نكند عاقبت معاصي منتهي بشود به ملكات و اخلاق ظلماني زشت. (41) پس آنچه مصدر عمل است، نيت است; كه خود، ريشه در مطلوبهاي آدمي دارد و آن هم از سرزمين ملكات روحي انسان سرچشمه مي گيرد. اما ملكات، محصول اعمال آدمي است. در نتيجه، نوعي تفاعل بين عمل اخلاقي و ملكات اخلاقي وجود دارد; به طوري كه يكي ديگري را تقويت مي كند. يك گام در عرصه عمل اخلاقي به جلو نهادن، به معناي فراهم آوردن زمينه عملهاي اخلاقي ديگر است. زيرا آن عمل به نوبه خود آب حياتي است كه بر ريشه اعمال آتي انسان يعني ملكات روحي ريخته مي شود. اينك بايد ديد كه كدام نيت و كدام ملكه روحي فضيلت است و سزاوار تحسين و شايسته تحصيل. امام خميني در جملات گويايي پاسخ اين پرسش را مي دهند: ملكات در صورتي فاضله است كه نفس اماره در آن تصرف نكند و در تشكيل آن قدم نفس دخيل نباشد بلكه شيخ استاد ما، دام ظله مي فرمودند ميزان در رياضت باطل و رياضت شرعي صحيح قدم نفس و قدم حق است. اگر سالك به قدم نفس حركت كرد... رياضت باطل و سلوك آن منجر به سوء عاقبت مي شود. (42) آري، رها شدن از خودخواهي ملاك رستگاري است. اما نكته اينجاست كه خودخواهي گاهي در لباس رستگاري درمي آيد و راهزن سالك مي شود. زهد و

علم و تقوا كه عناصر رستگاري آدمي اند، گاهي پوششي براي خودخواهي او مي گردند: مشكلترين امور و سخت ترين چيزها دينداري است در لباس اهل علم و زهد و تقوي، و حفظ قلب نمودن است در اين طريقه. (43) زيرا كه ممكن است علم و زهد و تقوا براي صاحبش شان و منزلتي فراهم آورد كه حفظ آن گاهي انسان را در ورطه هاي هلاكت فرواندازد. پايان سخن را نصيحت آن پير طريقت و سالك راه حقيقت قرار مي دهيم كه ما را به عزم سفر و درك موقعيت مسافرتي خود فرا مي خواند: عمده به فكر تصفيه و اصلاح افتادن است و از خوب بيدار شدن است. منزل اول انسانيت «يقظه » است. و آن بيدار شدن از خواب غفلت و هشيار شدن از سكر طبيعت است، و فهميدن اين كه انسان مسافر است، و هر مسافر زاد و راحله مي خواهد. زاد و راحله انسان خصال خود انسان است. مركوب اين سفر... همت مردانه است. نور اين طريق مظلم ايمان و خصال حميده است. (44) پي نوشتها: 1. اين روايت را شيخ صدوق در خصال و نيز ثواب الاعمال نقل كرده است. 2. مرحوم خاتون آبادي از معاصران شيخ بهايي اين كتاب را به فارسي ترجمه كرده كه اخيرا به صورت مصحح چاپ شده است. ر.ك: شيخ بهايي، اربعين، ترجمه خاتون آبادي، انتشارات حكمت. 3. معمولا احاديث اعتقادي به صورت مختصر شرح شده و در اواخر كتاب آمده است. 4. امام خميني، شرح حديث جنود عقل و جهل، مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خميني، ص 13. 5. همان. 6 همان. 7.

همان. 8. «بدان كه مقصود اين نيست كه علم اخلاق و منجيات و مهلكات نفس لازم نيست، بلكه مقصود آن است كه آن علم را صرفا بايد مقدمه عمل دانست نه آنكه آن را مستقل دانسته صرف عمر در جمع آوري اصطلاحات كرد و از مقصد بازماند.» ر.ك: امام خميني، شرح چهل حديث، مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خميني، ص 527. 9. مؤلف محترم در شرح چهل حديث به اين موضوع تصريح دارند و مي گويند: «در اين مقام (بحث فطرت) آنچه از محضر شريف شيخ عارف كامل، شاه آبادي دام ظله، كه متفرد است در اين ميدان، استفاده نمودم بيان مي كنم.» ر.ك:امام خميني، شرح چهل حديث، ص 181. 10. همان، ص 237. 11. همان، ص 182. 12. همان، ص 127. 13. همان، ص 184. 14. مؤلف محترم مي خواهد از راه فضيلت عشق به كمال مطلق براساس قاعده تضايف، به فعليت معشوق يعني كمال مطلق دليل آورد. ر.ك: امام خميني، همان، ص 187-184. 15. همان، ص 168. 16. همان. 17. همان، ص 237. 18. همان، ص 5. 19. همان، ص 6. 20.همان، ص 13. 21. امام خميني اخلاق را در اينجا به معناي مضيق گرفته اند كه موضوع آن فقط خلقيات يا ملكات نفساني است; در حالي كه معمولا اخلاق را به معناي عام مي گيرند كه موضوع آن شامل اعمال آدمي هم مي شود. 22. شرح چهل حديث، ص 13. 23. همان، ص 27. 24. همان، ص 13. 25. همان، ص 24. 26. همان، ص 6. 27. همان، ص 191. 28. همان، ص 413. 29. همان، ص 11. 30. همان. 31.

همان، ص 191. 32. همان. 33. همان، ص 457. 34. همان، ص 482. 35. همان، ص 373. 36. همان، ص 331. 37. همان. 38. منظور، رساله طلب و اراده است كه امام خميني در جواني نگاشته اند. 39. شرح چهل حديث، ص 331. 40. همان. 41. همان، ص 21. 42. همان، ص 45. 43. همان، ص 378. 44. همان، ص 98. منابع مقاله:

نقدونظر، شماره21، جوادي، محسن؛

آثار حديثي امام خميني

آثار حديثي امام خميني امام خميني(ره)، نادره مردي بود كه از پس قرون و اعصار متمادي پا به عرصه وجود نهاد تا اسلام را در متن جامعه، عينيت بخشد وحكومتي بر پايه فقاهت، بنيان نهد و آواي توحيد را در بلنداي عالم مادي، طنين افكن سازد. او خورشيدي فروزان بود كه پس ازسالها رخوت و سستي و بي خبري امت اسلامي، طلوع كرد و نور وجودش را بر آنان تابانيد و با نفس مسيحايي خويش، بر ايشان دميد وآنان را به حركت واداشت و توانست در عصر بي خدايي و دين فراموشي جهان مادي، حكومتي ديني برمبناي قسط و عدل و فقاهت شيعي بنياد گذارد. وي، فقيهي جامع معقول و منقول، عالمي عابد و متعبد، و مردي خود ساخته بود كه توفيق يافت علاوه بر تربيت نفوس مستعد وپرورش صدها عالم فرهيخته كه در نيم قرن اخير چراغ فروزان هدايت جوامع اسلامي بوده اند دهها كتاب در تبيين علوم مختلف اسلامي نظير فقه، اصول، تفسير، حديث، عرفان، اخلاق، شعر و ادب،كلام و عقايد، از خويش به يادگار بگذارد; كتابهايي كه تا عصرهاو نسلهاي آينده، سرمنشا صلاح و اصلاح ملتهاي اسلامي خواهند بود. امام(ره) ، علاوه بر آنكه فقيهي اصولي

و عارف و مفسر قرآن بود،در حديث نيز دستي توانا داشت و آثاري ارزنده در اين فن شريف ازخويش به يادگار نهاد كه عبارت اند از: )1. شرح چهل حديث (اربعين)،2. شرح حديث جنود عقل و جهل،3. شرح حديث راس الجالوت،4. التعليقه علي (الفوائد الرضويه)،5. شرح دعاء السحر،6. بدائع الدرر في قاعده نفي الضرر. اين مقاله، عهده دار معرفي اجمالي اين آثار خواهد بود. 1. شرح چهل حديث چهل، يكي از اعداد مقدس و متبرك در فرهنگ اسلامي به شمار مي رود. مطابق نصوص قرآني و روايي بسيار، برخي وقايع، با عددچهل، ارتباط مستقيم و تنگاتنگ دارند. پيامبر اكرم در چهل سالگي به رسالت مبعوث شد و ميقات موسي(ع) با خداي خود، چهل شب به طول انجاميد و بني اسرائيل به سبب نافرماني خداوند متعال چهل سال در (تيه)، سرگردان ماندند. يونس(ع)، چهل روز در شكم ماهي ماند و آدم(ع) به هنگام هبوط، چهل سال از فراق بهشت گريست تا خداوند، توبه اش را پذيرفت و يا در حديث است كه هركس چهل روز براي خدا كارهايش را با اخلاص انجام دهد، چشمه هاي حكمت از قلبش بر زبانش جاري خواهد شد. (1) در احاديث شيعه و سني، ارزش فراوان براي عدد چهل، بيان شده است كه اينك درصدد بيان آنها نيستيم. از جمله اين احاديث، حديث مستفيض و مشهور (من حفظ من امتي اربعين حديثا ينتفعون بهابعثه الله يوم القيامه فقيها عالما) (2) است. بر مبناي اين حديث شريف، عالمان و محدثان شيعه و سني در طول اعصار و قرون،فراوان، به نگارش اربعينيات پرداخته اند كه ثمره آن، دههاكتاب (چهل حديث) در زمينه هاي

گوناگون اخلاقي، فقهي، فضائل ومناقب اميرالمؤمنين و ديگر موضوعات است. از معروف ترين اربعين هاي حديث در ميان اهل سنت، اربعين هاي نواوي، سلمي، جامي و قشيري است، و اربعين هاي شيخ بهايي، قاضي سعيد قمي، شيخ منتجب الدين رازي، علامه مجلسي و شهيد اول، دربين كتابهاي حديثي اماميه، از شهرت بسزايي برخوردار است. شرح چهل حديث حضرت امام خميني(ره) نيز مجموعه اي دل انگيز وگرانسنگ و آكنده از فوايد گوناگون تفسيري، حديثي، فلسفي،اخلاقي، اعتقادي و عرفاني است كه امام(ره) در 38 سالگي (محرم الحرام 1358ق) به رشته تحرير درآورده است. مولف بزرگوار، پس ازآن كه مطالب آن را در مدرسه فيضيه و مدرسه ملاصادق قم (پس ازآنكه ماموران شهرباني رضاخان از ادامه تدريس آن در فيضيه جلوگيري كردند) براي دهها نفر از شاگردان فرزانه خود وبازاريان متدين القا فرمود، دست به نگارش آن زد. اين كتاب، در يورش ماموران ساواك شاه به منزل امام خميني (در1383ق) به يغما رفت و ساليان بسيار از آن خبري نبود، تا اينكه پس از پيروزي انقلاب اسلامي، نسخه اي از آن كه متعلق به مرحوم آيه الله آخوند ملاعلي معصومي همداني (م 1398ق) بود، به دست آمدو بارها به چاپ رسيد. سي و سه حديث از روايات اين كتاب، مربوط به اخلاق اسلامي (مهلكات و منجيات) و هفت حديث آخر در باب اعتقادات و كلام است. روش معظم له در توضيح احاديث، چنان است كه ابتدا متن حديث را باسند كامل نقل كرده، معنا مي نمايد و پس از آن، كلمات اصلي حديث و گاه غالب تعبيرات و كلمات آن را شرح مي كند و بااستفاده از كتابهاي

معتبر لغت (مانند (الصحاح) جوهري، (قاموس)فيروزآبادي و (المصباح المنير) فيومي) و در برخي موارد، به ذكر نكته هاي نحوي حديث مي پردازد و در معناي آن، نكاتي را كه در تفسير روايت مؤثر است، يادآوري مي نمايد و سپس به شرح متن، روي مي آورد و در چند (فصل) و گاه (مقام)، (تنبيه) و(تتمه)، شرح حديث را تمام مي كند. فهرست احاديث همان گونه كه گفتيم،33 حديث از مجموعه احاديث اين كتاب، اخلاقي است كه موضوعات آنها عبارت است از: جهاد با نفس، ريا، عجب،كبر، حسد، حب دنيا، غضب، تعصب، نفاق، هواي نفس و طول آرزو،فطرت، تفكر، توكل، خوف و رجا، امتحان مؤمن، صبر، توبه، ذكرخدا، غيبت، اخلاص، شكر، كراهت از مرگ، اقسام طالبان علم، اقسام علم، شك و وسواس، فضيلت علم، عبادت و حضور قلب، لقاء الله،وصاياي پيامبر(ص) به اميرالمؤمنين، اقسام قلوب، عدم معرفت حقيقي خداوند متعال و پيامبر و امامان(ع)، يقين (وحرص و رضا)،ولايت اهل بيت(ع)، و اعمال. و احاديث اعتقادي و كلامي اين مجموعه شريف، درباره مقام مؤمن درنزد خداوند، معرفت اسماي حق تعالي (و مسئله جبر و تفويض)،صفات حق، معرفت خدا و رسول و اولي الامر، آفرينش آدم بر صورت خداوند، و خير و شر (و جبر و اختيار) است. تنها حديث تفسيري كتاب، حديث چهلم (تفسيرسوره توحيد و آيات نخستين سوره حديد) است. اسناد احاديث روايات اين كتاب، همه از (كافي) شريف، تاليف شيخ كليني رازي(م 329ق) نقل شده است. مولف در آغاز، برخي از مشايخ روايي خويش را به اين ترتيب معرفي مي نمايد: 1. آيه الله علامه شيخ ابوالمجد محمدرضا اصفهاني (م 1362ق)، صاحب(وقايه الاذهان). 2. آيه الله

علامه حاج شيخ عباس محدث قمي (13591290ق)، صاحب(مفاتيح الجنان). 3. علامه بزرگوار حاج سيدمحسن امين عاملي (13711282ق)، صاحب(اعيان الشيعه). 4. آيه الله سيدابوالقاسم دهكردي اصفهاني (م 1353ق)، صاحب(الوسيله الي السير و السلوك). اخيرا نيز اجازه اي از مرحوم آيه الله مرعشي نجفي به حضرت امام(ره) به دست آمده است. معظم له از طريق مشايخ خويش، از محدث نوري، از شيخ انصاري، ازحاج ملااحمد نراقي، از سيدمهدي طباطبايي (بحرالعلوم)، از استادكل وحيد بهبهاني، از پدرش ملامحمد اكمل، از علامه كبيرملامحمدباقر مجلسي، از پدرش ملامحمدتقي مجلسي، از شيخ بهايي، ازپدرش شيخ حسين بن عبدالصمد حارثي عاملي، از شيخ زين الدين عاملي (شهيد ثاني)، از شيخ علي بن عبدالعالي ميسي عاملي، ازشيخ شمس الدين محمد بن موذن جزيني عاملي، از شيخ ضياءالدين علي عاملي، از پدرش شمس الدين محمد بن مكي عاملي (شهيد اول)،از فخر المحققين حلي، از پدرش علامه حلي، از دايي اش محقق حلي،از سيدشمس الدين فخار بن معد موسوي حلي، از شادان بن جبريل قمي، از ابوجعفر طبري، از ابو علي حسن طوسي، از پدرش شيخ طوسي، از ابوعبدالله محمد بن محمدبن نعمان (شيخ مفيد)، ازابوجعفرمحمد بن علي بن بابويه قمي (شيخ صدوق)، از ابوالقاسم جعفر بن محمد بن قولويه قمي، از ثقه الاسلام كليني، روايات را به سند متصل مرحوم كليني، نقل نموده است. مولف محترم، گاه احاديثي را با ذكر سند و گاه بدون ذكر سند، درمطاوي شرح حديث(مانند:ص 87) بيان مي نمايد و در جاي جاي كتاب،مطالب را آكنده از آيات قرآني و اخبار و احاديث كرده و از هيچ نكته اي، فروگذار ننموده است. اينك به ذكر چگونگي ترتيب يافتن كتاب

مي پردازيم: 1. مولف، پس از نقل حديث، آن را ترجمه تحت اللفظي نموده و ازهرگونه تصرف در متن ترجمه، خودداري مي ورزد. 2. سپس به شرح اسناد حديث مي پردازد. 3. آن گاه به شرح لغات حديث پرداخته است. 4. پس از آن به توضيح اصطلاحات علوم مي پردازد (ص 621). 5. مولف بزرگوار، از توضيح نكات صرف و نحو و علوم بلاغت، غفلت نورزيده و آنها را در جاي خود، به گونه اي شايسته و بايسته بيان نموده است (مانند: ص 236و322). 6. بهره گيري از آيات قرآن در توضيح مطالب حديث، در جاي جاي كتاب، مشهود است و فهرست آيات، در پايان كتاب آمده است. 7. مولف دانشمند، افزون بر شرح چهل حديث، به ترجمه و توضيح صدها روايت ديگر در مطاوي شرح پرداخته و بر غناي مطالب افزوده است. ايشان در سراسر كتاب، حديثي را رد نكرده و ضعف مضمون برخي از آنها را به خوبي توجيه كرده است (مانند: ص 115). وي، گاه به جمع روايات متناقض و رفع تعارض بين آنها پرداخته(ص 192) و گاه به اختلاف نسخه ها و اختيار اصح آنها اشاره كرده است (ص 540). 8. مولف، در بيشتر جاها به موعظه نفس و ارشاد ديگران برخاسته وبا آهي كه از سوز دل و صميم قلبش برمي خيزد، ديگران را بيدارمي كند و هشيار مي سازد و آنان را از خطر وساوس شيطاني وتمايلات نفساني مي آگاهاند و راه درمان بيماري نفس را مي نماياند و آدمي را از خطرهايي كه درپيش روي زندگي اوست، برحذر مي دارد (مانند:ص 8، 20و 22). 9. امام بزرگوار، در

توضيح مطالب، به دهها نكته عرفاني و فلسفي اشاره كرده و نتيجه گيري نموده است (از جمله: ص 5، 185 و206). 10. حضرت امام(ره)، به ديدگاه هاي مختلف علما در شرح واژه هااشاره كرده و احيانا به نقد آن و اختيار قول حق مي پردازد (ازجمله:ص 62و 344). اين كتاب، براي شانزدهمين بار در سال 1376ش، از سوي موسسه تنظيم و نشر آثار امام خميني (همراه با مقدمه، فهارس متعدد،پاورقي هاي مفيد و اعراب گذاري و ترجمه عبارات و روايات متن)در هشتصد صفحه به چاپ رسيده است. نيز اين كتاب نفيس به عربي،اردو و انگليسي ترجمه شده و به چاپ رسيده است. حسن ختام اين بخش را دعايي از حضرت امام(ره) در اين كتاب شريف كه در صفحه 660 آمده، قرار مي دهيم: بار خدايا كه قلوب اوليا را به نور محبت، منور فرمودي و لسان عشاق جمال را از ما و من فرو بستي و دست فرومايگان خودخواه را از دامن كبريايي كوتاه كردي، ما را از اين مستي و غروردنيا، هشيار فرما و از خواب سنگين طبيعت، بيدار و حجابهاي غليظ و پرده هاي ضخيم خودپسندي و خودپرستي را به اشارتي پاره كن; و ما را به محفل پاكان درگاه و مجلس قدس مخلصان خداخواه،بار ده و اين ديوسيرتي و درشت گويي و خودآرايي و كج نمايي رااز ما بركنار فرما و حركات و سكنات و افعال و اعمال و اول وآخر و ظاهر و باطن ما را به اخلاص و ارادت، مقرون نما! 2. شرح حديث جنود عقل و جهل اين كتاب، شرح حديثي معروف از امام صادق(ع) است كه حضرت در

آن،75 سپاه براي عقل و 75 سپاه جهل برشمرده و شيخ كليني، آن رادر اوائل (اصول كافي) به سند خويش، روايت نموده است. (3) مولف بزرگوار، اين كتاب را در دوم ماه مبارك رمضان 1363ق، در43 سالگي خويش به پايان برده است. در صفحه 429 آمده: به اتمام رسيد اين جلد، در روز دوم شهر رمضان المبارك هزار وسيصد و شصت و سه (قمري)، در قصبه محلات، در ايامي كه به واسطه گرماي هوا از قم به آنجا مسافرت كرده بودم. مولف در اين نوشتار كه كامل نيست و ادامه آن را به مجلدي ديگروانهاده (و پس از آن به كارهاي فقهي و اصولي روي آورده است)،25 سپاه براي هركدام از عقل و جهل (4) برشمرده و توضيح داده و به خوبي از عهده برآمده است. امام(ره) در اين كتاب، به آثارعرفاني ديگر خويش از جمله (مصباح الهدايه الي الخلافه والولايه)(ص 28)، (شرح چهل حديث) (ص 15، 123،166،173، 250 و334) و(آداب الصلاه) (ص 51و413) ارجاع مي دهد و از آنها مطالبي نقل مي كند. مولف، بنا را بر نوشتن كتابي اخلاقي به روشي نو نهاده و از سبك ديگر كتابهاي اخلاقي، پيروي نكرده است. ايشان در صفحه 11 و 14مي نويسد: ...مقصد قرآن و حديث، تصفيه عقول و تزكيه نفوس است براي حاصل شدن مقصد اعلاي توحيد، و غالبا شراح حاديث شريفه و مفسرين قرآن كريم، اين نكته را كه اصل اصول است، مورد نظر قرارندادند و سرسري از آن گذشته اند و جهاتي را كه مقصود از نزول قرآن و صدور احاديث به هيچ وجه نبوده (از قبيل جهات ادبي وفلسفي و تاريخي و

امثال آن)، مورد بحث و تدقيق و فحص و تحقيق قرار داده اند... نويسنده، راه نوشتن كتاب اخلاق را بازكردم كه اگر عالمي نويسنده و قادر بر تقرير و تحرير پيدا شد، اين طرز بنويسد... و معلوم است اشكال نمودن، سهل است; ولي حل آن كردن، مشكل است و ما ازخداي متعال، توفيق مي طلبيم كه قلب سخت ما را نرمي دهد و اخلاص را نصيب فرمايد كه شايد از اين نوشته نالايق، دلي به دست آيد. حضرت امام(ره) در آغاز مطلب، از كتابهاي رايج اخلاقي، مانند(طهاره الاعراق) ابن مسكويه و (احياء علوم الدين) غزالي انتقادمي كند و مي نويسد كه كتاب اخلاقي، بايد مانند دارو باشد، نه نسخه. ايشان در صفحه 12 تا 14 مي نويسد: كتاب (احياء العلوم) كه تمام فضلا او را به مدح و ثنا ياد مي كنند و او را بدء و ختم علم اخلاق مي پندارند، به نظر نويسنده در اصلاح اخلاق و قلع ماده فساد و تهذيب باطن، كمكي نمي كند; بلكه كثرت ابحاث اختراعيه و زيادي شعب علميه و غير علميه آن ونقلهاي بي فايده راست و دروغ آن، انسان را از مقصد اصلي بازمي دارد و از تهذيب و تطهير اخلاق، عقب مي اندازد... نويسنده راعقيده آن است كه مهم در علم اخلاق و شرح احاديث مربوطه به آن يا تفسير آيات شريفه راجع به آن، آن است كه نويسنده با ابشارو تنذير و موعظت و نصيحت و تذكر دادن و يادآوري كردن، هر يك ازمقاصد خود را در نفوس، جايگزين كند و به عبارت ديگر، كتاب اخلاق، موعظه كتبيه بايد باشد و خود معالجه كند

دردها و عيبهارا، نه آنكه راه علاج نشان دهد. ريشه هاي اخلاق را فهماندن وراه علاج نشان دادن، يك نفر را به مقصد نزديك نكند و يك قلب ظلماني را نور ندهد و يك خلق فاسد را اصلاح ننمايد. كتاب اخلاق، آن است كه به مطالعه آن، نفس قاسي، نرم و غير مهذب،مهذب و ظلماني، نوراني شود و آن به اين است كه عالم در ضمن راهنمايي، راهبر و در ضمن ارائه علاج، معالج باشد و كتاب، خوددواي درد باشد، نه نسخه دوانما. طبيب روحاني بايد كلامش حكم دواداشته باشد، نه حكم نسخه. مولف بزرگوار، علاوه بر مواعظ و نصايح كافي و شافي كه درسراسر كتابش به چشم مي خورد و نمونه هايي از آن را نشان خواهيم داد گاه دستورالعملي براي رهپويان وادي هدايت، نشان داده است. در صفحه 106 و107 آورده: و آيات شريفه آخر سوره حشر را از قول خداي متعال: (يا ايهاالذين آمنوا اتقوا الله...) كه آيه 18 است تا آخر سوره كه مشتمل بر تذكر و محاسبه نفس و محتوي به مراتب توحيد و اسما وصفات است، در يك وقت فراغت نفس از واردات دنيايي، مثل آخر شب يا بين الطلوعين با حضور قلب بخواند و در آنها تفكر كند. اميداست، ان شاء الله، نتايج حسنه ببرد... و اگر در شب و روز، چنددقيقه اي به حسب اقبال قلب و توجه آن يعني به مقداري كه قلب حاضر است نفس را محاسبه كند در تحصيل نور ايمان و از آن مطالبه نور ايمان كند و آثار ايمان را از آن جستجو كند، خيلي زودتر به نتيجه مي رسد، ان شاء

الله. و در صفحه 403 آمده است: چون آفات معاشرت بسيار است و انسان نمي تواند نوعا خود را ازآن حفظ كند، مشايخ اهل رياضت، اعتزال را ترجيح دهند بر عشرت; وحق آن است كه انسان در اوائل امر كه اشتغال به تعلم و استفاده دارد، بايد معاشرت با دانشمندان و فضلا كند; ولي با شرايط عشرت و مطالعه در احوال و اخلاق معاشرين.... در سير ملكوتي، بايدانسان كوشش كند تا هادي طريق پيدا كند و چون هادي پيدا كرد،بايد تسليم او شود و در سير و سلوك، دنبال او رود و قدم راجاي قدم او گذارد و ما چون نبي اكرم(ص) را هادي طريق يافتيم واو را واصل به تمام معارف مي دانيم، بايد در سير ملكوتي تبعيت او كنيم، بي چون و چرا. امام(ره) در جاي جاي كتاب، به موعظه دلهاي سخت و قلوب قاسي پرداخته و تازيانه سلوك را بر اعماق جان و روان آدمي نواخته است. براي نمونه در صفحه 85 و86 كتاب آمده است: اي انسان بيچاره! چه حسرتي خواهي داشت آن روزي كه پرده طبيعت از چشم برداشته شود و معاينه كني كه آنچه در عالم قدم زدي وكوشش كردي، در راه بيچارگي و شقاوت و بدبختي خودت بوده و راه چاره و طريق جبران نيز مسدود شده و دستت از همه جا كوتاه; نه راه فرار از سلطنت قاهره الهيه... و نه راه جبران نقائص گذشته و عذرخواهي از معاصي... اي عزيز! اكنون تا حجابهاي غليظ طبيعت، نور فطرت را به كلي زائل نكرده و كدورتهاي معاصي، صفاي باطني قلب را به كلي نبرده و دستت از دار

دنيا... كوتاه نشده، دامن همتي به كمر زن و دري از سعادت به روي خود باز كن; و بدان كه اگر قدمي در راه سعادت زدي و اقدامي نمودي و با حق تعالي مجده از سر آشتي بيرون آمدي و عذر ماسبق خواستي، درهايي از سعادت به رويت بازشود و از عالم غيب از تو دستگيري ها شود و حجابهاي طبيعت، يك يك پاره شود... برخي از خصوصيات اين كتاب شريف، عبارت است از: 1. مولف بزرگوار، در اين كتاب براي تبيين و توضيح مقاصد خويش،بسيار از احاديث ائمه اطهار(ع) بهره مي برد و كمتر از كتابهاي رايج عرفاني و اخلاقي نقل مي كند. 2. امام راحل در اين اثر، از عالمان شيعي و كتابهاي ايشان،نهايت تجليل را به عمل مي آورد. (براي نمونه: ص 154 و267). 3. امام(ره)، گاهي از مباني علمي ويژه خود، در اين اثر، بهره مي برد (ص 23، 28 و 41). 4. مولف بزرگوار، دسيسه هاي شيطان و مكايد او را به خوبي نمايانده و آدمي را از حب دنيا و نفس اماره، برحذر داشته وراه علاج و درمان اين مرض را نشان داده است. 5. امام(ره) در اين كتاب، تنها به شرح 25 صفت موفق شده كه عبارت اند از: خير و شر، ايمان و كفر، تصديق و جحود، رجا وقنوط، عدل و جور، رضا و سخط، شكر و كفران، طمع و ياس، توكل وحرص، رافت و قسوت، علم و جهل، فهم و حمق، عفت و هتك، زهد ورغبت، رفق و خرق، رهبت و جرات، تواضع و كبر، تاني و تسرع، حلم و سفه، صمت و هذر، استسلام و

استكبار، تسليم و شك، صبر و جزع،صفح و انتقام. اين كتاب در پانصد صفحه از سوي موسسه تنظيم و نشر آثار امام خميني(ره) در سال 1377ش، به چاپ رسيده است. 3. شرح حديث راس الجالوت راس الجالوت، يكي از بزرگان و روساي يهود در زمان امام علي بن موسي الرضا(ع) بود كه با حضرت گفتگوهايي نمود و سرانجام به شرف اسلام، نائل آمد. اين احتجاجات در كتابهاي حديثي و كلامي بسياري از جمله (عيون الاخبار) و (التوحيد) شيخ صدوق، (الاحتجاج) شيخ طبرسي و(بحارالانوار) علامه مجلسي، گرد آمده و آكنده از فرائد و فوايداست كه همين، باعث نگارش شرحها و ترجمه هاي گوناگون از اين حديث شريف شده است. امام خميني(ره) نيز يكي از شارحان اين حديث است. به گفته صاحب كتاب (آيينه دانشوران)، حضرت امام(ره) دو شرح مستقل بر اين حديث در سال 1348ق، نگاشته است كه تا كنون مخطوط مانده و به چاپ نرسيده است. اميد كه نسخه خطي اين كتاب به دست آيد و هرچه زودتر به زيور طبع آراسته گردد. 4. التعليقه علي (الفوائد الرضويه) الفوائد الرضويه، نام شرحي است كه حكيم مرحوم قاضي سعيد قمي(1049-1103ق) بر حديث راس الجالوت نگاشته است. وي كه ازسرآمدان فلسفه و اخلاق شيعي و از شاگردان بنام و برجسته فيض كاشاني، ملاعبدالرزاق لاهيجي و ملارجبعلي تبريزي به شمار مي رفت و از آبشخور زلال دانش اين بزرگان بويژه در حديث و فلسفه وعرفان به خوبي سيراب شده و بحق، وارث مكتب فكري اين فلاسفه بزرگ اسلامي بود، اين كتاب را همانند ديگر آثارش آكنده ازفوايد فلسفي و دقايق عرفاني و اخلاقي نموده كه محتاج به شرح

وتوضيح و بيان است. از اين رو، امام(ره) كه از ديرباز به مكتب فكري قاضي سعيد،علاقه و گرايش داشت و از مباني فلسفي وي در آثار ديگرش بهره برده بود (5) و او را با القابي بزرگ و تعابيري والا مي ستود،5 به شرح لطائف و بسط دقايق اين كتاب دست يازيد و بر آن تعليقه اي گرانسنگ به عربي نگاشت. اين تعليقه بيشتر صبغه كلامي، حديثي، فلسفي و عرفاني دارد و گاه به شرح مستقيم حديث شريف مي پردازد (ص 52 و58) و گاه تعليقه ايشان بيش از شرح مولف بوده (ص 47، 60، 85 و 90) و گاه برخي ازمطالب روشن و آشكار را گذرا شرح نموده است (ص 79 و143). موسسه تنظيم و نشر آثار امام خميني(ره)، اين كتاب را در 192صفحه (36ص مقدمه، 130ص متن و تعليقه، 30ص فهارس) در قطع وزيري به چاپ رسانيده است. 5 شرح دعاء السحر اين كتاب، شرح دعاي معروف سحر است كه با جمله (اللهم اني اسئلك من بهائك بابهاه وكل بهائك بهي) شروع مي شود و از حضرت امام محمدباقر(ع)، روايت شده است. اين كتاب، نخستين تاليف حضرت امام(ره) است كه در27 سالگي(1347ق) به زبان عربي نگاشته شده و در آن، اشارات متعدد به ديدگاه هاي استادش مرحوم آيه الله شاه آبادي نموده است. نيزاز (اسرار الصلاه) ميرزا جواد آقا ملكي تبريزي، (شرح الاسماءالحسني)ي حاج ملاهادي سبزواري، (القبسات) ميرداماد، (الاسفارالاربعه)ي حكيم صدرالمتالهين و كتابهاي فيض كاشاني، (الفتوحات المكيه)ي ابن عربي و (شرح فصوص الحكم) قيصري، مطالبي را نقل كرده و به نقد و توضيح آنها پرداخته است. امام راحل، در اين كتاب با استفاده

از آيات، روايات و اشعاربسيار، به توضيح و تفسير مطالب ژرف و بلند عرفاني موجود دراين دعا پرداخته و حق مطلب را ادا كرده است. برخي از مطالب اين كتاب، عبارت است از: فرق بين دو صفت بها وجمال (ص 21)، بيان اوصاف جماليه و جلاليه (27 و28)، عظمت الهي وبيان تعدد عوالم و وسعت نظامات (ص 34 و 35)، حقيقت نور (38)،رحمت و رحمانيت و رحيميت (ص 43) ، حقيقت كلام الهي (ص 56)، ذكرتسويلات شيطاني (ص 61)، تجلي اسمايي و صفاتي (ص 73)، شرح اسم اعظم به حسب مقامات سه گانه (ص 7775)، حقيقت اسم اعظم(8778)، معاني عزيز و عزت الهي (9593)، قدرت و استطالت(109و113)، علم خدا و نفوذ آن در اشيا (ص 121117)، بحث خير وشر (ص 133)، سلطنت، فاخريت، علو و فيض الهي (ص 143137)، درباره آيات الهي و اينكه انسان كامل، بزرگترين آيات خداست (ص 147 و5754). امام(ره)، در اين كتاب به احاديث (اصول الكافي) و(بحارالانوار)، عنايت فراوان داشته و به شيوه محدثان، آنها رابا سلسله سند، نقل نموده است (ص 78). مولف بزرگوار، در برخي موارد، به ذكر موعظه و تربيت نفوس مي پردازد. از جمله در صفحه 59 و 60 مي نويسد: اي بيچاره مسكين! در راه خدايت كوشش كن و دلت را از پليدي هاپاك كن و قلبت را از قلمرو شيطان، خارج كن و بالا برو و كتاب خدايت قرآن را بخوان و آن را با ترتيل و تامل و تفكر،مطالعه كن و بر ظاهر آن اكتفا مكن. مبادا خيال كني كتاب آسماني، تنها همين ظاهر است و بس. به درستي كه توقف در صورت ظاهر

آن و به باطن آن راه نيافتن، هلاكت و نابودي و ريشه تمام ناداني ها و اساس انكار نبوت انبيا وولايت اولياست. همانا نخستين كسي كه نزد ظاهر ايستاد و قلبش ازدرك باطن كور شد، شيطان لعين بود كه نگاه به ظاهر آدم(ع) كردو امر بر او مشتبه شد و گفت: (انا خير منه، خلقتني من نار وخلقته من طين...) و از اين خطا و اشتباه و نظر به ظاهر و بستن ابواب باطن، انكار مردم نسبت به نبوت انبيا و پيامبران است،به ملاحظه اينكه آنان هم مي خوردند و مي آشاميدند... همچنين در صفحه 12 آمده است: بدا به حال بنده اي كه ادعاي عبوديت و بندگي كند و خدا را به اسما و صفاتش كه آسمان ارواح و زمين اشباح بدان قائم شده است بخواند و حاجتش شهوات نفساني و رذائل حيواني و رياست باطله و بسط يد در بلاد و چيرگي بر عباد باشد: تو را ز كنگره عرش مي زنند صفير ندانمت كه در اين دامگه چه افتاده است خوشا به حال آن بنده اي كه خدا را براي خدا عبادت كند و اخلاص در عبادت داشته باشد و نگاه به كسي جز خدا نكند و مشتري شهوات دنيوي يا مقامات اخروي نباشد: غلام همت آنم كه زير چرخ كبود زهرچه رنگ تعلق پذيرد آزاد است اين كتاب، در243 صفحه (154ص متن، 25ص پاورقي ها،63ص فهارس)،توسط موسسه تنظيم و نشر آثار امام خميني(ره) در سال 1374ش/1414ق، به زيور طبع آراسته شده است. 6. بدائع الدرر في قاعده نفي الضرر قاعده لاضرر كه مبتني بر حديث مشهور و متواتر (لاضرر و لاضرار)است

و بنابر نظر مشهور فقها كه نفي حكم ضرري را مقصود از آن گرفته اند آثار فراواني در ابواب متعدد فقه دارد. اين قاعده در بسياري از كتابهاي مشهور اصول فقه (همچون: فرائدالاصول،كفايه الاصول و فوائدالاصول) در پايان بخش (برائت)، مورد بررسي قرار گرفته و بسياري از اصوليان نيز كتابهاي مستقل درباره آن نگاشته اند. يكي از اين كتابها نوشتار حضرت امام(ره) است كه به گونه مستقل در سال 1368ق، به عربي نوشته شده است. امام(ره)، نخست به ذكر روايات (لاضرر) به نقل از (كافي) و(وسائل الشيعه) و (مستدرك الوسائل) و كتابهاي فقهي و لغوي، درضمن قضايا و احكام متعدد، با اختلاف در اسناد و الفاظ آن مي پردازد و چيرگي خويش را بر حديث و فقه و رجال و لغت به خوبي مي نماياند (ص 4027). سپس در فصل دوم به بررسي اشكالاتي كه در روايات (منع فضول ماء)و (شفعه) بر اين حديث وارد شده، پرداخته است و ادله شريعت اصفهاني را بر عدم ورود (لاضرر) در اين روايات بيان كرده، ردمي كند در فصل سوم نيز عدم ورود (لاضرر) را در ذيل اين دوروايت با دليلي مخصوص، پذيرفته است. آن گاه در فصل چهارم به بررسي ورود دو عبارت (في الاسلام) و (علي مؤمن) در ذيل حديث پرداخته و احاديث معتبر را بدون كلمه (في الاسلام) مي داند; اماعبارت (علي مؤمن) را در ذيل روايت عبدالله بن مسكان مي پذيرد. امام(ره) در فصل پنجم به ذكر معني مفردات حديث پرداخته و بااستفاده از كتابهاي لغت و استفاده از آيات قرآن به توضيح معني (ضرار) و يكسان بودن يا نبودن معني آن با (ضرر)

مي پردازد و به توضيح مرحوم آخوند خراساني و ميرزاي ناييني(ره)ايراد گرفته، مبناي خويش را اثبات مي كند. ايشان در فصل ششم به مفاد جمله تركيبي (لاضرر و لاضرار) و ديدگاه اصوليان و نقد و بررسي گفتار ايشان مي پردازد (ص 8673) و درفصل هفتم، تمام آراي شيخ انصاري را در اين زمينه بيان مي كندو هيچ كدام را بجز احتمال سوم نمي پذيرد (ص 86 95) و درفصل هشتم، احتمال سوم را كه مبنا و مختار مرحوم شريعت اصفهاني هم هست، بررسي مي كند و آن را (ارجح الاقوال) بر مي شمارد كه نفي در حديث به معني نهي است(ص 10496). فصل نهم، ارزنده ترين و مهمترين فصل اين كتاب است كه امام(ره)،قاعده لاضرر را ناظر به حكم حكومتي مي داند (ص 140105).ايشان در صفحه 113 و 114 مي نويسد: بدان!حديث نفي ضرر و ضرار، از (مسند) احمد بن حنبل به روايت عباده بن صامت در ضمن داوري هاي پيامبر اكرم به لفظ (وقضي ان لاضرر ولاضرار) نقل شده است و روشن است كه لفظ: قضي (/حكم/امر)، ظاهر در آن است كه مقضي به از احكام حكومتي رسول الله از حيث سلطان و يا قاضي بودن حضرت است و از قبيل تبليغ احكام الهي به بندگانش نمي باشد. پس حمل نهي بر نهي الهي، خلاف ظاهر است. بخش پاياني كتاب، تنبيهات چهارگانه است: دفع اشكالات بر قاعده; حكومت قاعده بر ادله احكام اوليه; در وجوب يا عدم وجوب تحمل ضرر و دفع ضرر از غير; جايي كه تصرف در ملك انسان، منجر به ضرر به ديگران شود، آيا اين تصرف جايز است؟ و در

صورت تعارض دو ضرر، چه بايد كرد؟ (ص 140123). فهارس متعدد (آيات، روايات، اعلام، اشعار، كتابها، اماكن،جماعات و قبائل، لغات، وقايع، مصادر و موضوعات) در انتهاي كتاب آمده است. اين كتاب در 175 صفحه وزيري به سال 1415ق،تجديد چاپ شده است. پي نوشت ها: 1. بحار الانوار، ج 15، ص 85. 2. بحار الانوار، ج 2، ص 153 158. 3. اصول الكافي، كتاب العقل والجهل، باب 1، ح 14. 4. مصباح الهدايه، ص 43 (ترجمه فارسي). 5. همان، ص 38،47، 151 و196. منابع مقاله:

فصلنامه علوم حديث، شماره 14، انصاري قمي، ناصرالدين؛

معرفي كتاب «الاستصحاب » تاليف امام خميني قدس سره

معرفي كتاب «الاستصحاب » تاليف امام خميني قدس سره كتابهاي علمي هر عصر و دوراني نماينده مجموعه داد و ستدهاي فكري و كار متقابل علمي و هم انديشي هاي دانشيان آن عصر مي باشد كه با ذوق و سليقه ويژه مولف و برجستگي هاي علمي و ابتكارات و نوآوري هاي او تركيب و همراهي يافته و همچون حلقه اي زرين سلسله و زنجيره دانش را در گذشته و حال و آينده با يكديگر پيوند مي دهد. و در صورتي كه مولف از هوشمندي و نبوغ فوق العاده برخوردار بوده باشد كار علمي او علاوه بر برقرار نمودن ارتباط ميان نسل گذشته دانش با نسل آينده تحولاتي در نظام انديشه پردازي آن علم پديد مي آورد. و اين همان چيزي است كه ما از آن به عنوان "سيستم اجتهاد و دستگاه خاص استنباطي" ياد مي كنيم. شناسايي اين دستگاههاي اجتهادي كاري بس شايسته و لازم است; زيرا گذشته از ارزش تاريخي و داد و ستد تجربيات كار استنباطي، مايه رشد و ارتقاء و بالندگي علم

خواهد بود، و از سويي ديگر از دوباره كاري هاي ملال آور جلوگيري نموده و استعدادهاي سرشار را در مسير تكامل و سازندگي قرار مي دهد. در اين گفتار درصدد معرفي يكي از آثار نوشتاري حضرت امام خميني (س) برآمده ايم; چه آنكه بي شك يكي از اصول پردازان معاصر بوده وانديشه هاي اصلاحي او در دانش اصول بسيار شايان توجه مي باشد. هدف از معرفي اين اثر و گفتگو درباره آن اين است كه بخشي ازاين انديشه ها و ابتكارات اصولي را به عنوان يكي از شاخصهاي برجسته اصول معاصر، ارائه نماييم و الگوي روشني را در راستاي تحول فكر اصولي، پيش رو داشته باشيم. ترسيم نمودار كاملي از شيوه هاي اصول پردازي و نظام اجتهادي امام خميني (س) در اصول يا فقه، و تهيه كليه مطالب اصولي و فقهي ايشان در كتابهاي دست نوشت يا در تقريرهاي معتبر از درسهاي ايشان، كاري بس شايسته اهتمام است. و تدارك فهرست راهنماي انديشه هاي ژرف امام در فقه و در اصول و يا علوم ديگر كاري بسيار ضروري و لازم است كه اينك بدان نمي پردازيم. و نيز ترسيم همين نمودار درباره بحث استصحاب كار خوبي است كه اكنون فرصت آنرا نداريم. پس هدف عمده اين مقال تنها نشان دادن سرفصلهاي مهم و ابتكارات عمده در مطالب كلي و بحث استصحاب و روشهاي ويژه يا شاخص ايشان در اين كتاب مي باشد.

اهميت بحث استصحاب: هرگاه مكلف به حكم يا موضوعي يقين نمود و سپس در استمرار و ادامه آن شك كرد و به خاطر همين، گرفتار حيرت و دلواپسي گشت كه آيا به يقين پيشين

عمل نمايد و يا آنكه در وضعيت جديد به گونه اي ديگر عمل كند; در چنين مواردي اگر بوسيله دليل توانستيم اعتبار يقين گذشته و يا متيقن سابق را در هنگام شك ثابت نماييم، مكلف وظيفه دارد به يقين و حالت گذشته عمل كند و يا بر اساس آن حكم دهد. وگرنه به اصل ديگري كه صرف نظر از حالت سابقه و يقين پيشين وظيفه مكلف را در هنگام شك روشن مي كند مي بايست مراجعه كرد. (1) اين مطلب در كتاب "استصحاب" مورد كنكاش و بحثهاي موشكافانه قرار مي گيرد. تعيين حجيت استصحاب "و عمل بر اساس يقين سابق و حالت سابقه"، و مقدار و حدود آن، و تطبيق علمي اركان و عناصر استصحاب در مواردي همچون وجود دو حالت سابقه، و استصحاب زمان و زمانيات، و استصحاب تعليقي و مانند آن، نيازمند بكارگيري دقيق و بررسي عميق است كه در اين كتاب اين كار بخوبي انجام پذيرفته است.

نگاهي به استصحاب در طول تاريخ اصول بحثهاي اصولي از جهت پيشينه تاريخي همواره به يك منوال نيستند. برخي از مسائل اصول فقه همزمان با پيدايش علم اصول در عرصه تدوين پديد آمده، و ميدان انديشه ها و تضارب آراء و افكار دانشوران بوده است، و پاره اي از مسائل آن بعدها به آن پيوسته است هرچند به گونه اي پنهان و نامرئي در لابه لاي مسائل ديگر وجود داشته و بدانها اشارتها رفته است. مساله خبر واحد از گونه مسائلي است كه از ديرباز همراه با پيدايش علم اصول در عرصه تدوين مورد توجه بوده، هرچند در طول تاريخ به انباشتگي آن افزوده گشته و

مباحث آن از غنا و سرشاري و تنومندي و عمق و دقت و تنوع بيشتري برخوردار شده است. و نيز مساله استصحاب از مسائلي است كه به صورت يك مساله و دغدغه فكري همواره ذهن اصولي انديشمندان اين علم را به خود مشغول ساخته، اگرچه در آغاز به شكلي بسيار ابتدايي و لاغر مطرح بوده و چندان اهميتي نداشته است. در مقايسه دو مساله "خبر و احد" و "استصحاب" از كتاب "عدة الاصول" (2) بخوبي پيداست كه با وجود منابع روايي براي هر دو مساله - و به اصطلاح روايي بودن هر دو مساله - تفاوتهاي آشكاري از نظر كميت و كيفيت مباحث بين اين دو وجود دارد.

دورانهاي استصحاب 1- دوره روايات استصحاب: اين دوره را مي توان عصر كمون و پيش نهاد استصحاب ناميد. روايات بسياري (3) كه بعدها در كتابهاي اصولي بدانها استدلال شده، در اين دوره از ائمه اطهار صادر گشت، اگر چه تا قرنها، اساسا براي اعتبار و حجيت استصحاب به آنها توجه نمي شد و يا در محدوده بسيار كمي كاربرد داشت. 2- دوره عقلي انگاري استصحاب: در اين دوره استصحاب به عنوان يك حكم عقلي و گاهي در كنار قياس، تلقي مي شده است. شيخ انصاري در آغاز بحث استصحاب آورده است "...لكن ظاهر كلمات الاكثر كالشيخ و السيدين و الفاضلين و الشهيدين و صاحب المعالم كونه حكما عقليا و لذا لم يتمسك احد هولاء فيه بخبر من الاخبار..." (4) در اين دوران دو جريان اعتبار و انكار استصحاب وجود دارد. سيد مرتضي (ره) بطور كلي استصحاب حال را انكار نموده و آنرا به معناي اثبات حكم بدون دليل

مي داند. (5) و شيخ طوسي با تكيه به دليل و حكم عقل آنرا تجويز مي كند و مي گويد كه اگر حالت دوم حكم پيشين را بخواهد دگرگون سازد، مي بايست بر اين مطلب دليلي وجود داشته باشد. (6) اصولي ژرف انديشي همچون علامه حلي براي حجيت استصحاب بدين گونه دليل مي آورد كه "الاقرب انه حجة لان الباقي حال بقائه مستغن عن الموثر، و الا لزم تحصيل الحاصل، فيكون الوجود اولي به والا افتقر و لاجماع الفقهاء علي انه متي حصل حكم ثم وقع الشك في انه هل طرا ما يزيله ام لا؟ وجب الحكم بالبقاء علي ما كان اولا، و لولا القول بالاستصحاب لكان ترجيحا لاحد طرفي الممكن من غير مرجح" (7) . محقق حلي مساله استصحاب را بدينگونه حل مي كند كه ما بايد ببينيم دليلي كه اين حكم را اقتضاء كرده چگونه است. هرگاه بطور مطلق حكم را اقتضاء كرده باشد، لازم است آنرا استمرار و ادامه دهيم; مثلا عقد نكاح بطور مطلق موجب حليت و حقوق خاص زناشويي است، پس هرگاه اختلاف شود كه آيا با گفتن يك لفظ و جمله خاصي. طلاق حاصل مي شود يا نه؟ مي توان گفت: " حليت امور مزبور قبل از خواندن اين جمله ها ثابت بود، پس باز هم ثابت مي باشد" (8) . كوشش اين بزرگان آنست كه همان دليل پيشين را با اين پشتوانه هاي عقلي درباره حالت دوم كه حالت شك است نيز سريان داده و در مقابل ادعاي سيد مرتضي كه مي گويد: "عمل به استصحاب عمل كردن بدون دليل است" بگويند: "عمل به استصحاب عمل به دليل

است." كلمات بزرگاني مانند شيخ طوسي و علامه حلي و حتي محقق حلي در مورد استصحاب، حداقل موهم اين است كه عمل به استصحاب و ابقاء حكم گذشته در حال ثاني - كه حال عروض شك مي باشد - عمل به دليل گذشته است، و نفي اين حكم نيازمند دليل مي باشد كه در فرض مورد استصحاب وجود ندارد. چنين تصوري درباره استحصاب با مباني آيندگان پيرامون استصحاب تفاوت دارد; چه آنكه در بينش اصوليان معاصر، غالبا استصحاب به عنوان يك دليل فرض نمي شود، و نيز عمل به آن عمل به دليل گذشته و حكم پيشين نيست، هرچند با مسامحه مي توان اين حرف را زد، و يا حتي مي توان گفت بهرحال استصحاب نوعي عمل كردن به دليل و حكم سابق است، و ادله استصحاب كار ارتباط دادن همين مساله فعلي را به دليل و حكم سابق انجام مي دهند. ولي اين توضيحات در نظريات گذشته بهرحال وجود ندارد. 3- دوران تنوع در ادله استصحاب همزمان با مرزبندي روشن بين اصول و امارات: مرزبندي بين اصول عمليه و امارات بطور روشن در كتاب رسائل شيخ انصاري آمده است (9) ، و بر اين اساس هم اين سخن در مبحث استصحاب رسائل مطرح گشته است كه آيا استصحاب را مي بايست از امارات دانست يا از اصول؟ و در اين باره به بحث نشسته اند و مي فرمايند: "استصحاب را در صورتي مي توان از اصول عمليه (10) دانست كه دليل اعتبار و حجيت آن اخبار و رواياتي باشد كه در اين باب ذكر شده; زيرا موضوع اين اخبار چيزي است كه وضعيت فعلي

آن مشكوك و وضع سابق آن روشن است و تنها در اين مورد حكم به بقا شده است. ولي اگر مدرك استصحاب بناء العقلاء باشد، مي بايست استصحاب را در زمره و شمار ادله اجتهادي به حساب آورد; زيرا استصحاب در اينصورت يك دليل ظني است مانند قياس و استقراء" (11) .كه البته در مبناي اين گفتار تاملي هست; زيرا چه بسا مطلب اين گونه باشد كه عقلاء نه به خاطر گمان آور بودن مورد استصحاب، بلكه به خاطر مصالحي همچون رفع حرج و توسعه در زندگي و مانند آن بنا بر عمل به استصحاب و حالت سابقه گذاشته اند. (12) 4- دوران گسترش، بالندگي و عمق و تنوع مطالب: اين دوران با شرحهاي نوشتاري و گفتاري كتاب "كفاية الاصول" كه غالبا محتواي درسهاي خارج را تشكيل مي دهد، آغاز گشته و تا زمان حضرت امام (س) و تا امروز ادامه دارد. ره آورد اين دوران، ابتكارات و نوآوري هاي فراواني است كه در پرداخت مساله از نظر استدلالات و مرزبندي هاي دقيق موارد استصحاب، پديد آمده است. قطعا يكي از شاخصهاي مهم اين دوران، اصول پرداز ژرف انديش و بلندآوازه، يعني حضرت امام (س) مي باشد كه با برخورداري از تيزبيني هاي عقلي و دقتهاي عرفي حداقل نيم قرن به مطالعه و بحث و تدريس درباره اصول فقه پرداخته، و كتابهاي ارزشمندي را همچون "مناهج الوصول"، "انوار الهداية" و مجموعه كتابهاي "استصحاب"، "لاضرر"، "تعادل و ترجيح"، "اجتهاد و تقليد" تاليف نموده اند، و آثار گرانقدري نيز همچون "تهذيب الاصول" از تقرير درس خارج ايشان به يادگار مانده است. اكنون در اين مقاله گزارش گونه

اي را پيرامون كتاب استصحاب امام پيش رو داريم. نكته قابل توجه اينست كه از عباراتي همچون "قدمر شطر من الكلام فيها" كه در برخي از عبارات اين كتاب آمده است مي توان حدس زد كه نوعي همسويي در تاليف اين كتاب با نوشته هايي كه بعدها به نام انوار الهداية از امام چاپ شده است وجود داشته است. در كتاب "انوار الهداية" از مباحث قطع تا خاتمه برائت بر كتاب "كفاية الاصول" تعليق شده، و سپس در مورد "قاعده لاضرر" رساله جداگانه اي تاليف نموده اند. و به نظر مي رسد مبحث "استصحاب" و "اجتهاد و تقليد" و "تعادل و ترجيح" هم به خاطر همين تنوع و كثرت مطالب جداگانه تاليف گشته اند. در نتيجه اين مجموعه در كنار "انوار الهداية" مجموع نظر يات امام پيرامون جلد دوم كفاية خواهد بود، و به علاوه "مناهج الوصول" كه حاوي مباحث الفاظ است دوره كامل اصول دست نوشت امام را تشكيل مي دهند.

دورنمايي از كتاب كتاب استصحاب از نظر تدوين هماهنگ با روش كتابهايي است كه پس از كفايه نوشته شده اند. عباراتي مثل قد يقال يمكن ان يقال. و فيه و مانند آن يادآور كتابهاي گذشته است. در تحقيق كتاب نيز همانند روش معاصر به شناسايي منابع اقوال، احتمالات، آيات و روايات و رجال و مانند اينها همت گمارده شده است. در اينجا نخست نمايي كلي از همه كتاب را مي بينيم. با اين توضيح كه عنوانهاي بخشهاي گوناگون غالبا با توجه به محتواي آنها برگزيده شده اند.

بخشهاي اصلي كتاب 1- بخشهاي مقدماتي: شامل تعريف استصحاب و اصل بودن يا اماره بودن آن و بحثهايي

در اين راستا، و اينكه استصحاب از ادله اربعه نيست، و مساله اصولي است. 2- ميزان اعتبار استصحاب: آيا در احكام عقليه هم استصحاب حجت است؟ آيا تنها در هنگام شك در رافع حجت است؟ و بررسي اخبار استصحاب بطور مفصل همين جا صورت پذيرفته است. در ادامه اين بخش درباره احكام وضعيه و جريان استصحاب در آن به خوبي بحث شده است. 3- تنبيهات: مراد از تنبيهات استصحاب مطالبي است كه مولف در ضمن آنها سعي مي كند مباني و آراء گذشته را بر مواردي كه نيازمند دقت و موشكافي بيشتري است تطبيق نمايد. در اين بخش جريان يا عدم جريان استصحاب در نه مورد بررسي شده: 1. جريان استصحاب در موداي امارات. 2. جريان استصحاب در كلي. 3. جريان استصحاب در متصرمات; چيزهايي مانند زمان، حركت، تكلم كه وجودشان تدريجي و قطعه قطعه است. 4. جريان استصحاب تعليقي. 5. جريان استصحاب نسبت به احكام شرايع گذشته، و يا عدم جريان آن. 6. جريان استصحاب و اثبات لوازم عادي و عقلي. 7. جريان استصحاب در مجهول التاريخ در جايي كه سابقه ديگري هم موجود است. 8. جريان استصحاب حكم مخصص و يا تمسك به عموم. 9. جريان استصحاب در موارد ظن غيرمعتبر، و مراد از شك در ادله استصحاب. 4- خاتمه: در جريان استصحاب سه شرط وجود دارد: 1. وحدت قضيه متيقنه و مشكوكة. معنا و تحليل اين عبارت و دليل آن و پاسخ به اين سوال كه آيا وحدت عقلي مراد است، يا عرفي، يا وحدت از نظر موضوع دليل. 2. سالم ماندن يقين سابق از آسيب شك ساري - شكي كه به

اصل يقين سرايت مي كند - و پاسخ به اين پرسش كه آيا اخبار استصحاب علاوه بر اعتبار استصحاب مي توانند اعتبار قاعده يقين و عدم اعتناء به شك ساري را هم تامين نمايند. 3. شك در بقاء به احراز وجداني يا تعبدي بقاء يا ارتفاع حادثه گذشته نينجامد. براي بررسي كيفيت و چگونگي تقديم برخي از ادله يا اصول و قواعد بر استصحاب، نخست مساله حكومت را كه يكي از انحاء تقديم يك دليل بر ديگري است مي آورند، و در اين باره ابتكار ويژه اي دارند كه بعد اشاره مي كنيم، و پس از اين در دو محور اين مطلب را ادامه مي دهند. (الف) رابطه ادله استصحاب با ساير ادله و اصول، استصحاب سببي و مسببي و غير آن. (ب) رابطه استصحاب با قواعد چهارگانه يد، تجاوز و فراغ، اصالة الصحة، قرعه. اكنون به نكات برجسته اي كه در هر يك از اين بخشها آمده نگاه مي كنيم، و پيش از آن مرور كوتاهي بر روشها و برخي نكات كلي مي نماييم.

روش نقد و بررسي هرچند ارائه و ترسيم روش نقد و بررسي اصولي امام در اين كتاب چندان كار آساني نيست، ولي مي توان مواردي را به عنوان نمونه ذكر كرد. اين موارد هرچند از ابتكارات كتاب به شمار نيايند، ولي از شاخصه هاي آن هستند. 1- ريشه يابي مسائل از آغاز. اين شاخصه همه كتابهاي اصولي امام است، و همانگونه كه بعضي از شاگردان ممتاز ايشان هم ذكر كرده اند در تدريس اصولي ايشان اين خصلت بطور برجسته اي وجود داشته است. (13) 2- پرداختن به احتمالات گوناگون در هر

مساله كه برخي از آنها از سوي ديگران و برخي توسط خود مولف ابداع شده است. احتمال پردازي علاوه بر آنكه نشان دهنده قوت علمي نويسنده است، نردبان ترقي علم نيز مي باشد. اينست كه بزرگان دانش همواره توجه به احتمالات مساله را از جهات گوناگون مدنظر داشته اند. 3- بررسي اقوال برجسته و مهم. همانگونه كه پيشتر هم گفته شد مولف هر كتاب تحقيقي نقش ارتباطدهنده و حلقه اتصالي را در تاريخ و حركت علم بازي مي كند، و از اينروست كه توجه به اقوال مطرح و آراء موجود در ميدان و افق ديد مولف امري حياتي است. و در اين كتاب بدان اهتمام شايسته شده است. 4- كوشش در تفكيك مسائل اعتباري و حقيقي و پيراستن اصول فقه و استدلالهاي آن از برهانهاي عقلي. اين امتياز با توجه به نبوغ خاص امام در فلسفه بسيار مهم است; زيرا قدرت تفكيك مسائل فلسفي محض و جداسازي استدلال مناسب با علوم حقيقي از استدلال متناسب با مسائل اعتباري، تنها در صورتي ميسور خواهد بود كه شخص در هر دو زمينه از مهارت برخوردار باشد. 5- توجه به ثمربخش بودن بحثها. اين توجه به مرور تاثيراتي در مباحث خواهد داشت. قطعا امام خميني از كساني هستند كه درصدد تهذيب و پيرايش اصول بوده اند، (14) و اصول را تنها با نگاه ابزاري و آلي براي فقه مي ديده اند، (15) و رفع مشكلات فقه را از اصول دنبال مي كرده اند. در نتيجه، همين توجه عملا در نوع مباحث تاثير داشته و براي محقق بينا و دانش پژوه هشيار بسيار مغتنم است. 6- ارائه نزديك ترين

راه حل. 7- بررسي دقيق حديثهاي مورد استناد از نظر فقه الحديث و جهات گوناگون ديگر با توجه به ضوابط حديث شناسي كه حديث شناسي امام خود مقاله جداگانه اي مي طلبد. 8- جوابگويي به شبهات و دفاع از راي مختار و تثبيت آن.

فقه الحديث فقه الحديث از ديرباز مورد توجه بزرگان حديث و فقه بوده است، و تاثيرات ارزشمندي دارد كه پرداختن به آنها البته از وظيفه اين مقاله خارج است. بهرحال دانستن و يادآوري اين نكته بسيار ضروري است كه بصيرت يافتن و احاطه و وقوف به مضمون يك حديث يا مجموعه اي از احاديث تنها با اطلاع يافتن از اوضاع و معاني الفاظ و تركيبهاي آن تمام نمي شود، بلكه علاوه بر اين، نيازمند دقتها و ملاحظه هاي ديگري هم هست. يكي از شاخصه هاي مهم كتاب "استصحاب" حضرت امام برخورداري از قوه دقيق حديث شناسي و فقه الحديث است، به گونه اي كه در بررسي احايث استصحاب - و از جمله اولين مضمره زرارة - و اخبار قرعه و قاعده تجاوز بخوبي مشهود است. نكته ها و راه حلها و تجربه اندوزي هايي كه از اين كتاب مي توان درباره فهم احاديث بطور كلي برداشت كرد فراوان است كه از آن ميان به چند مورد اشاره مي نماييم: 1- توجه به احتمالهاي موجود در معناي حديث. 2- ملاحظه مناسبات حكم و موضوع كه موجب الغاء خصوصيت يا قيد مي شوند; مثلا در خصوص يكي از مسائل قاعده تجاوز مي فرمايند "از آنرو كه موضوع عدم اعتناء به شك اينست كه مكلف هوشيار وظيفه اش را در هنگام اشتغال به عمل بخوبي

انجام مي دهد، پس از اين جا كه در بعضي روايات "دخول در غير آن عمل" آمده است، نمي توان قيديت را استفاده كرد. (16) و با توجه به همين نكته است كه بايد گفت "عدم اعتناء به شك" عزيمت است; زيرا از ادله استفاده مي شود كه "بگو اين جز مشكوك تعبدا موجود و يا صحيح است"، و با تعبد به تحقق آن، انجام دوباره آن عمل زيادت عمدي محسوب مي شود. (17) 3- سنجش دقيق مقدار ظهور. (18) 4- بررسي نسبتهاي ظهوري و يا تعرضي روايات. اين عنوان كه شامل حكومت و ورود مي شود و از محتواي فرمايشات ايشان برداشت شده است بعدا توضيح داده مي شود. 5- مقايسه روايات با جريانهاي عقلايي. چند نمونه: در مورد اخبار قرعه: مضمون اخبار قرعه چيزي بيش از آنچه در نزد عقلاء رايج است نيست كه در هنگام بالا گرفتن خصومت در حقوق و فقدان همه راهها، قرعه را به عنوان راه گريز از مشكل بكار مي برند. بنابراين، اصلا روايات اطلاق ندارند; زيرا ناظر به اين جريان عقلائي هستند. در نتيجه نمي توان گفت كه اين قاعده آنقدر تخصيص خورده است كه با وجود آنها ديگر پسنديده نيست قاعده قرعه را معتبر بدانيم. (19) برخي از ارتكازات عقلائيه آنچنان ريشه دار، مستحكم، پردامنه و گسترده هستند كه نمي توان براي ردع و جلوگيري از آنها به رواياتي كه دلالت عمومي بر ردع دارند بسنده كرد; (20) مثلا با "لاتنقض اليقين بالشك" نمي توان از جريان "اصالة الصحة" جلوگيري نمود. (21) احكام صادره از سوي شارع گاهي تعبدي محض است و گاهي ارشاد به طريق

عقلاء است - مانند ادله اخبار ثقه - و گاهي از تعبدياتي است كه عقل هم راهي بسوي آن دارد و ارتكازات مناسبي در ميان عقلاء درباره همان حكم تعبدي وجود دارد. در اينصورت همين مطلب موجب انصراف اطلاق روايت به موردي كه عقلاء آنرا در ميان خود درك مي كنند خواهد بود. (22) 6- رواياتي كه در بحثهاي اصولي و فقه بكار گرفته مي شود و حاوي خطابهاي تشريعي و تقنيني مي باشند از نظر مفهوم و مصداق با فهم عرفي فقيه داد و ستد مي كنند نه فهم دقيق عقلاني او (23) در اين باره جداگانه بحثي خواهيم داشت.

نمونه اي از بحثهاي كتاب

1- تعريف استصحاب در اين باره بحث مبسوطي در آغاز كتاب آمده است، و چه بسا اين سوال مطرح مي شود كه فايده اين كار چيست. با الهام از كاري كه در اين قسمت صورت گرفته مي توان گفت كه تعريفها مطالب بي فايده اي نيستند، بلكه برعكس با تعريف درست مي توان كاربرد نهايي يا ميدانهاي احتمالي كاربرد آنرا و در نتيجه نوع بكارگيري ادله را مشاهده نمود، و از آغاز بحث با برش و سمت گيري خاصي وارد بحث شد. و براي آنكه براي همه موضع گيري ها و استدلالها و گرايشها جايي پيش بيني شده باشد، مي توان تعريفها را به گونه مجموعه اي و مبنايي ارائه داد همانگونه كه در اين كتاب اين كار تا حدودي انجام شده است. (24)

نقدي بر تعريف استصحاب در صورتي كه استصحاب تنها يك اصل عملي در مقام شك باشد، و هيچگونه جانب داري از واقع نداشته باشد جاي آن نيست كه

استصحاب را حجتي بر واقع بدانيم، بلكه استصحاب تنها "ابقاء ما كان" است و يك مساله فقهي است كه از لزوم و ضرورت فقهي آن بحث مي شود. ولي اگر استصحاب به گونه اي براي بدست آوردن واقع باشد، در اينصورت مي توان آنرا حجت گفت; زيرا با وجود آن مي گوييم واقع بر عهده مكلف آمده است و معناي حجت هم در اصول جز اين نيست. هر چند برخي از بزرگان حتي شيخ انصاري حجت اصولي را به معناي حجت و قياس منطقي گرفته اند، (25) ولي در اينصورت ديگر صحيح نيست كه استصحاب را "ابقاء ما كان" تعريف كنيم زيرا معنايش اينست كه "چيزي را كه بوده است باقي و برقرار بدان" و پيداست كه اين شان شارع است و دليلي كه استصحاب را اعتبار مي بخشد. و پس از اين، مكلف مي بايست همين راه را براي حفظ واقع بپويد. پس استصحاب يك حكم شرعي نيست و نيز عمل مكلف نيست. در نتيجه بر اين مبنا كه استصحاب نظري به واقع دارد و براي تحفظ واقع است (عهده دار حفاظت از آنست) مي بايست تعريف "ابقاء ما كان" را كنار گذاشت و آنرا به گونه اي ديگر تعريف نمود. با توجه به اين جمع بندي پيداست كه نمي توان در عين حاليكه استصحاب را يك اصل عملي صرف مي دانيم از حجيت آن بحث كنيم، و نيز نمي توانيم آنرا حجتي بر واقع بدانيم و در عين حال آنرا بدينگونه تعريف كنيم كه استصحاب يعني حكم به ابقاء ما كان; زيرا روشن است كه اين حكم به ابقاء، دليل بر اعتبار و

حجيت استصحاب است، نه خود آن. و يا نمي توان آنرا بدينگونه تعريف كرد كه استصحاب يعني ابقاء عملي و در ضمن آنرا از مسائل اصولي قلمداد نمود. و آنوقت درباره حجيت آن به بحث نشست; زيرا ابقاء عملي كار مكلف است و اين با اصولي بودن سازگار نيست. در نتيجه مي بينيم كه هر يك از مسالك ياد شده تعريف جداگانه اي مي طلبد، و نمي توان تعريفي براي استصحاب ارائه داد كه با همه اين مسالك هماهنگ باشد. (26) در ادامه همين بخش درباره اماره يا اصل بودن استصحاب و اينكه از ادله اربعه نيست و مساله اصولي است بحث شده است.

2- اشتباه عنوان با خارج (معنون) عرضه عنوانها به گونه روشن و بدون در نظر گرفتن لواحق و عوارض خارجية، هيچگاه عقل را در حكم خود سرگردان نمي سازد، ولي يك موضوع خارجي چه بسا در آغاز يك عنوان دارد، و سپس به خاطر احتمال صدق عنوان ديگري كه بر آن رجحان دارد، از نظر حسن و قبح مورد شك واقع مي شود كه در اينجا ديگر جاي استصحاب حكم عقلي نيست; زيرا فرض اينست كه ما يقين داريم در زمينه مزبور حكم عقلي وجود ندارد، ولي حكم شرعي پيشين - قبل از عروض تزاحم - قابل استصحاب است. (27)

3- حل مساله شك در رافع و شك در مقتضي مستصحب گاهي استعداد بقاء و استمرار دارد و در حدوث رافع شك مي كنيم، و گاهي شك در مقدار استعداد بقاء داريم و شك ما در استمرار و بقاء حكم و موضوع هم بخاطر همين است. شيخ انصاري معتقد بوده است كه در

جريان استصحاب ميان اين دو مورد مي بايست قائل به تفصيل شد. (28) و تكيه گاه او هم ظهور اخبار در اين مطلب است - كه البته تفصيل استظهار ايشان و يا ديگر بزرگان به طول خواهد انجاميد - اما امام در اين باره معتقدند كه تفاوتي بين شك در رافع و شك در مقتضي وجود ندارد; زيرا دقت در احاديث اين باب نشان مي دهد يقين از اينرو نبايد با شك شكسته شود كه با خارج تعلق و پيوستگي دارد، (29) نه از آنجهت كه تعلق محكمي با نفس دارد، چه آنكه از اين نظر چه بسا شك و يقين و با يكديگر مساوي باشند. پس شك از اينرو نمي تواند يقين را بشكند كه اساسا ذات يقين بخاطر پيوستگي اي كه به خارج دارد از استحكام و دوام برخوردار است، و در اين مورد ميان شك در رافع و شك در مقتضي تفاوتي نيست. اين مساله بخوبي بحث شده و در همين فصل همه اخبار استصحاب گردآوري شده و مورد ارزيابي قرار گرفته است. (30)

4- خلط تكوين و تشريع امور انتزاعيه اساسا جعل و رفعش بوسيله منشا انتزاع صورت مي پذيرد مثلا فوقيت تنها بوسيله قرار دادن دو جسم يكي بالاي ديگري قابل جعل است. ولي در تشريع و اعتباريات اين تنها يك راه است ولي مانعي ندارد كه مستقلا هم جعل و يا اسقاط شود مانند جزئيت و شرطيت و سببيت. همه احكام وضعيه مي توانند مستقلا يا تبعا به نحو مناسب جعل شوند - مراد از احكام وضعيه همه مقررات و نهادهاي شرعي است (31) حتي نبوت و امامت و خلافت

و ماهيات مخترعه مانند نماز و روزه، حتي اباحه واقعيه ولي حجيت و امثال آنرا نمي توان از احكام وضعيه به شمار آورد.

5- در باب حجيت امارات، دليل لفظي تاسيسي وجود ندارد تا حاكم بر دليل استصحاب باشد (32) و در نتيجه يقين را از يقين وجداني به يقين تعبدي توسعه دهد بلكه براي اينكار همان الغاء خصوصيت كافي است بدين معنا كه عرف به خاطر مناسبت حكم و موضوع درك مي كند كه يقين در اخبار استصحاب، خصوصيت ندارد بلكه موضوع اصلي حجت در مقابل لاحجت است بنابراين ظن معتبر به يقين ملحق مي شود و مناسبت هم اينست كه يقين به جهت كشف از واقع از استحكام و دوامي برخوردار است كه با شك نقض نمي شود و همين مطلب در ظن معتبر هم هست.

6- استصحاب كلي كلي موجود در ضمن فرد قابل استصحاب است و استصحاب فرد از استصحاب كلي بي نياز نمي كند. زيرا در عالم اعتبار، حيثيت كلي غير از حيثيت خصوصيات فردي است و سرايت دادن حكم از چيزي كه وجودا با چيز ديگر متحد است، تنها بنا بر حجيت اصل مثبت امكان پذير است. (33) جريان قسم دوم استصحاب كلي مانعي ندارد. يعني جايي كه مستصحب امر كلي است و شك در بقاء آن به جهت شك در تعيين فرد است، بين فردي كه عمرش كوتاه است و در نتيجه قطعا از بين رفته، و فردي كه عمرش طولاني است و در نتيجه قطعا وجود دارد، مردد مي باشد. زيرا ملاك جريان استصحاب، وحدت قضيه متيقنه و مشكوكه است. و اين عرفا حاصل است، زيرا با علم به

وجود فردي از حيوان علم به وجود حيوان داريم، و با شك در اينكه آيا طويل العمر بوده، شك در بقاء همان حيوان متيقن خواهيم داشت. پس مشكوك البقاء همان متيقن الحدوث مي باشد. (34) ولي البته با استصحاب كلي اثر فرد بار نمي شود، (35) و اين همان جوابي است كه شبهه عبائية معروف را حل مي كند. (36) احتمال تبديل يافتن مرتبه اي از عرض به مرتبه اي ديگر از قسم سوم كلي نيست، زيرا فرديت با اختلاف مراتب عوض نمي شود، نه عقلا و نه عرفا. (37)

7- استصحاب زمان و زمانيات در اين باره برخي به خاطر عدم تصور شك در بقاء، مي گويند استصحاب جاري نمي شود. و برخي ديگر مي گويند در جريان استصحاب شك در بقاء معتبر نيست و مفاد اخبار تنها نقض يقين به شك است. مرحوم امام (قده) در اين مورد مي فرمايند، تحقيق آنست كه شك در بقاء معتبر است و از روايات استفاده مي شود، ولي با اين حال در جريان استصحاب نسبت به زمان و زمانيات مشكلي پيش نمي آيد (38) وجه عقلي و عرفي آن بيان شده است.

8- آيا تعليقي بودن حكم يا موضوع، خللي در اركان استصحاب پديد مي آورد و اگر نه آيا عملا استصحاب تعليقي كارساز است، و يا آنكه به جهت معارضه با استصحاب تنجيزي همواره گرفتار است. مثلا اگر در دليل شرعي آمده باشد، هرگاه آب انگور بجوشد حرام مي شود، هر چند بتوان درباره آب كشمش هم همين حكم تعليقي را استصحاب نمود، ولي استصحاب تنجيزي با آن معارضه دارد، يعني همين استصحاب حليت آب كشمش موجود

پيش از جوشيدن، و در نتيجه استصحاب تعليقي از كار مي افتد. پاسخ به اين دو سوال بحثهاي دامنه داري را بوجود آورده است. نظر كتاب مزبور در اين باره اينست كه از جهت تعليق مشكلي در جريان استصحاب پديدار نمي شود. زيرا تنها چيزي كه در استصحاب معتبر است، يقين و شك فعلي است. (39) و اعتبار استصحاب هم در مورد حكم تعليقي، هنگامي مطرح است كه اثر شرعي براي آن فرض شده است. بنابراين هيچ مشكلي وجود ندارد. و در مورد معارضه هم استصحاب تعليقي حاكم بر استصحاب تنجيزي است، زيرا شرط حكومت يك اصل بر اصل ديگر اينست كه يكي از دو شك برخاسته از شك ديگر باشد، و جريان اصل در شكل سببي، شك ديگر را تعبدا بردارد. و اين شرط در استصحاب تعليقي هست. (40)

9- درباره احكام شريعتهاي پيشين مانند يهودي و نصراني، همواره اين احتمال هست كه عنوان خاصي مانند يهوديت و نصرانيت در موضوعات آنها اخذ شده باشد. بنابراين وحدت قضيه متيقنه و مشكوكه احراز نمي شود و استصحاب جاري نيست. (41)

10- لوازم و ملزومات و ملازمات عادي و عقلي استصحاب حجت نيست مثلا با استصحاب حيات زيد، لازمه عادي آن كه رشداندام است، ثابت نمي شود. زيرا اعتبار موجود در استصحاب، يا به معناي آنست كه مشكوك را به منزله متيقن قرار بده، و يا به معناي آنست كه يقين را باقي بدان، و در هر صورت شكي نيست كه قلمرو اين اعتبار تنها آثار متيقن خواهد بود، نه آثار الاثار. زيرا آثار متيقن تنها همان چيزهايي است كه بر متيقن ترتب مي يابد نه چيزهايي كه

بر اثر آن بار مي شود. پس در جائي كه متيقن سابق، يك اثر شرعي مستقيم داشته باشد، و يك اثر شرعي غيرمستقيم كه در حقيقت مثلا اثر لازمه عادي و يا عقلي آنست، برد و ميدان اعتبار استصحاب، تنها اينست كه همان حكم و موضوع پيشين هنوز هست. و يا آنكه يقين سابقت را نسبت به آن استمرار بده. به علاوه، اصلا معقول نيست كه دليل اصل عهده دار آثار الاثار باشد. زيرا لازمه عادي و حتي لازمه شرعي در پرتو تعبد و اعتبار تحقق مي يابد، و ممكن نيست همان دليلي كه ما را به اثر متعبد مي سازد همزمان به اثر اثر متعبد كند. مثلا دليل استصحاب نمي تواند در عين حاليكه حيات زيد را تحقق اعتباري مي بخشد و ما را به اثر شرعي آن متعبد مي كند، رشداندام و نبات لحيه را هم تحقق اعتباري بدهد، و ما را به اثر شرعي آن متعبد سازد. با اين بيان حتي اگر دليل حجيت امارات هم تعبد و اعتبار شرعي باشد، مثبتات امارات هم حجت نخواهد بود. زيرا جعل كاشفيت و طريقيت تعبدي يا هر چيزي مانند اين، تنها به معناي ترتيب اثر همانست، نه اثر موضوع ديگر. و بديهي است كه لازم يا ملزوم يا ملازم يك چيز بهرحال غير آنست. (42)

11- عرف علاوه بر تشخيص مفاهيم در تعيين مصاديق هم نقش دارد نقش عرف در اين مورد بدين گونه است كه خطاب شرعي طبعا دربردارنده متعلق مي باشد. مثلا وقتي گفته مي شود "اكرام كن"، متعلق اين خطاب اكرام است. شارع در اين خطاب بطور طبيعي مانند ديگران محاوره و

گفتگو كرده است، و مانند هر قانونگذار ديگري در هنگام القاء خطاب و قانون يك زبان جديد اختراع نمي كند. بنابراين هرگاه در خطاب شارع آمده باشد كه يقين با شك شكسته نمي شود، اين يك قضيه عرفي و قانوني است كه مفهوم ومصداقش را عرف تعيين مي نمايد. (43)

12- در مورد خفاء واسطه مهم اينست كه عرفا موضوع، همين واسطه باشد، نه آنكه عرف موضوع را چيز ديگري مي بيند، هر چند تسامحا حكم را به واسطه سرايت مي دهد. (44)

13- بسياري از اصوليان، همچون شيخ و تابعان او، احراز بقاء موضوع را به عنوان يكي از شرايط جريان استصحاب بدين معنا كه مي بايست متعلق يقين و شك، هر دو يكي باشد. در حالي كه با توجه به همين نكته مي بايست اينگونه عنوان كرد كه شرط استصحاب، وحدت قضيه متيقنه و مشكوكه است. زيرا آنچه يقين و شك بدان تعلق مي يابد به صورت قضيه است. با همين تقرير دليل اين مطلب هم روشن خواهد بود. زيرا شكستن يقين به شك تنها در صورتي است كه هر دو يك متعلق داشته باشند. (45)

14- اينك ملاك وحدت قضيه چيست؟ آيا حكم عقل يا عرف يا موضوعي كه در دليل آمده؟ اگر ملاك حكم عقل باشد، طبيعي است كه جريان استصحاب بسيار مشكل و نادر خواهد بود. زيرا همه خصوصياتي كه مايه شك شده به گونه اي در موضوع حكم دخالت دارند. (46) و اگر ملاك، دليل باشد باز هم جريان استصحاب در مواردي مشكل است. زيرا بااندك تفاوتي، موضوع دو تا مي شود. مثلا تراب تا سفال تا آجر، انگور تا كشمش، هرچند

از نظر عرف يكي باشند، ولي از نظر دليل، آنچه مهم است عنواني است كه در آن اخذ شده.

15- مراد از عرف، عرف مسامحه گر نيست تسامح عرفي، نه در تعيين مفاهيم و نه در تشخيص مصاديق پذيرفته نيست. زيرا الفاظي كه در كلام شارع آمده، حتما مي بايست بر همان معاني خودشان حمل شوند. و در مصداق آنها نيز سهل انگاري روا نيست. بلكه مراد عرف چيزي است كه در مقابل دقتهاي عقلي برهاني قرار مي گيرد. مثلا هرگاه خون موضوع نجاست باشد، در اينجا مراد از خون چيزي است كه عرف دقيق آنرا خون مي داند. بنابراين اصلا مفهوم و مصداق خوني را كه موضوع نجاست است، عرف تعيين مي كند، و رنگ خون را عرف، خون نمي داند. و در اين باره مسامحه اي را براي خود قائل نيست. هر چند برهان عقلي مي گويد كه عرض همواره متكي به جوهر است و وجود رنگ نشانه اجزاء كوچكي از خون مي باشد. (47) 16- هرچند قاعده استصحاب و قاعده يقين و شك ساري را مي توان يكجا در يك بيان آورد. زيرا معني هر دو قاعده اينست كه يقين را نبايد با شك نقض نمود و اين يك خطاب قانونگذارانه است كه مصاديق گوناگون دارد. ولي ظاهر اخبار تنها قاعده استصحاب است. (48) 17- تصادم و تعارض ادله لفظيه گاهي از جهت ظهور است، كه در اينصورت هر يك را كه ظاهرتر است عقلاء مقدم مي دارند. اين قسم را تقديم ظهوري مي ناميم، مانند عام و خاص. و گاهي يك دليل متعرض حيثيتي از حيثيات دليل ديگر است. در اينصورت ملاك

تقديم اين بر آن، عندالعقلاء همين نكته است، نه ظاهرتر بودن و يا نسبتهاي ديگر. و نتيجه آن گاهي مانند تخصيص است و گاهي مانند تقييد و گاهي توسعه و گاهي ورود. به اين شكل مي بينيم كه ورود در كنار حكومت نيست. زيرا حيثيت تقدم يك دليل بر ديگري، تنها به دو صورت است; يكي از جهت ظهور و ديگري از جهت تعرض. و در قسم اخير گاهي نتيجه اش رفع حكمي و تعبدي موضوع است. و گاهي نتيجه اش رفع حقيقي موضوع است در حوزه تشريع. (49) 18- تقدم اصل سببي بر مسببي، به خاطر حكومت اصل سببي بر اصل مسببي نيست. بلكه براي حكومت اصل سببي بر دليل اجتهادي است. به اينگونه كه موضوع آنرا تنقيح مي نمايد، و آنوقت اين دليل اجتهادي بر اصل مسببي حكومت دارد و نتيجه اش البته ورود است. (50) 19- تفكيك مسائل اعتباري از مسائل دقيق و برهاني عقلي، ملكيت مشاع يك امر عقلايي و از اعتباريات درست عرفي است كه همگان آنرا مي شناسند، بدون آنكه مبتني بر مساله بطلان جز لايتجزي باشد. (51) ملكيت منافع قبل از تحقق از اعتبارات عقلائيه است. (52) اينها نمونه اي از مطالب كتاب در بخشهاي گوناگون آن بود كه البته بسيار مغتنم است. مطالب فراوان ديگري هم در جاي جاي كتاب چشم نواز بينندگان محقق خواهد بود.

جمع بندي كتاب استصحاب همچون كتابهاي اصولي ديگر امام (س)، از درخشندگي ويژه اي برخوردار است. زيرا از يكسو در بررسي روايات از افراط و تفريط مي پرهيزد، و دقتهاي فلسفي و سهل انگاري هاي عاميانه را كنار مي گذارد. و از

سويي ديگر، در بحثها به شدت از خلط و اشتباه جلوگيري مي كند و مسائل حقيقي را از مسائل اعتباري تفكيك مي نمايد، و با كمال متانت و استواري به استدلال مي پردازد، و سپس با دفاع از نظريه برگزيده، آنرا تحكيم و تعميق مي بخشد. نظريه پردازي هاي كتاب با توجه به احتمالات و اقوال گوناگوني كه در هر يك از بخشها وجود دارد چشمگير است. قاعده هاي يد، تجاوز، اصالة الصحة، قرعه، در اين كتاب بطور مبسوط بحث شده اند و چشم اندازهاي گسترده اي را در هر يك از اين بحثها و ديگر بخشهاي كتاب بروي محقق گشوده اند. در اين مقاله به گوشه اي از نكات اين كتاب چشم داشتيم و به جاي مقايسه آراء و امتيازات كتاب با آراي ديگر و كتابهاي ديگر، به عرضه نمونه اي از آن پرداختيم. با دقت بيشتر در كتاب مي توان به نكات تازه اي هم رسيد. پي نوشت ها: 1) اصول الفقه، للشيخ محمدرضا المظفر، ج 2/ 241. 2) عدة الاصول، طبع قديم، ص 302. 3) وسائل الشيعة، ج 1/245، طبع آل البيت. 4) فوائدالاصول، طبع قديم، ص 319. 5) الذريعة، ج 2/830 تصحيح گرجي. 6) عدة الاصول طبع قديم 304. 7) مبادي الوصول علامه حلي - تحقيق عبدالحسين محمد علي البقال، ص 251. 8) از معالم طبع قديم، ص 231. 9) فوائد الاصول طبع قديم، ص 191. 10) احكام ظاهريه اي كه براي چيزهايي كه حكم واقعي آنها مشكوك است جعل شده اند.. 11) ر.ك. فوائد الاصول طبع قديم، ص 319. 12) كتاب الاستصحاب امام خميني، ص 6. 13) آية الله فاضل

لنكراني، در مقدمه مناهج الوصول.. 14) پاورقي تهذيب الاصول ج 2/ 203. 15) اشاره به تعريف امام از اصول فقه كه هوالقواعد الالية الي آخر تهذيب الاصول 1/5. 16) كتاب الاستصحاب امام، ص 331، طبع فعلي. 17) همان، ص 335. 18) مثلا در همان، ص 59. 19) با توجه به مضمون، همان، ص 399. 20) همان/ ص 373. 21) همان/ ص 381. 22) همان/ ص 347. 23) برداشت از همان/ ص 158 و 159. 24) همان/ ص 2 تا 4. 25) فوائد الاصول طبع قديم، ص 3. 26) كتاب الاستصحاب امام، ص 4. 27) همان ص 16. 28) فوائدالاصول طبع قديم، ص 329. 29) كتاب الاستصحاب امام، ص 32. 30) همان ص 70- 69. 31) همان ص 66. 32) همان ص 83. 33) همان ص 84. 34) همان ص 85. 35) همان ص 87. 36) همان ص 88. 37) همان ص 91. 38) همان ص 115- 114- 113. 39) همان ص 135. 40) همان ص 143- 139. 41) همان ص 148. 42) همان ص 156- 153. 43) همان تا ص 158. 44) همان ص 159- 158. 45) همان ص 206. 46) همان ص 214. 47) همان ص 220- 218. 48) همان ص 226- 224. 49) همان ص 237- 232. 50) همان ص 246. 51) همان ص 289. 52) همان ص 281.

كتابشناسي تحريرالوسيلة

كتابشناسي تحريرالوسيلة تحريرالوسيلة، مهمترين و جامعترين رساله فتوايي امام خميني و يكي از ماندگارترين آثار فقهي شيعه اماميه است، كه از ابتداي تأليف تاكنون، هماره مورد شرح و تعليقه فقهاي پس از مؤلف قرار گرفته است. اين كتاب، تحرير و تكميل كتاب گرانسنگ «وسيلة النجاة»

مي باشد. وسيلة النجاة، نوشته مرحوم آيت الله العظمي سيدابوالحسن اصفهاني است. ايشان در آغاز حواشي خويش بر «ذخيرة الصالحين» مرحوم آيت الله آقا سيّد محمّد كاظم يزدي را در متن آن گنجانيد و سپس براي بار دوّم، مسائل بسياري را بدان افزود _ به گونه اي كه با صورت نخست آن تفاوت فراوان داشت. و آن را «وسيلة النجاة» ناميد.(*) اين كتاب، در دو مجلّد است: ج 1: احكام تقليد، طهارت، صلاة، صوم، زكات، خمس و مقدمات حج (7 كتاب) ج 2: مباحث مكاسب، بيع و خيارات، شفعه، صلح، اجاره، جعاله، عاريه، وديعه، مضاربه، شركت، مزارعه، مساقات، دين و قرض، رهن، حجر، ضمان، حواله، كفالت، وكالت، اقرار، هبه، وقف و صدقات مستحبي، وصيت، نذر و عهد و قسم، صيد و ذباحه، اطعمه و اشربه، غصِت، احياء موات، لقطه، نكاح، طلاق، خلع و مبارات، ظهار و لعان و ايلاء، مواريث (34 كتاب) اين كتاب داراي نظمي دقيق و دربرگيرنده اكثر ابواب فقهي و مسائل مورد ابتلا و شامل فروعات بسيار بوده، و از فروعات و مسائل نادره _ كه كمتر مورد ابتلا است _ خالي است، و از اين دو جهت بر عروة الوثقي برتري دارد و لذا مورد حاشيه فراوان علما و مراجع پس از سيد قرار گرفت، كه برخي از آنها عبارتند از: 1_ حاشيه آيت الله ميرزا آقا اصطهباناتي (م 1378 ق)، 2_ حاشيه آيت الله سيدحسين حمامي (م 1379 ق)، 3_ حاشيه آيت الله سيدمحمود شاهرودي (م 1394 ق)، 4_ حاشيه آيت الله سيد روح الله خميني (م 1409 ق)، 5 _ حاشيه آيت الله سيد محمدرضا گلپايگاني (م 1413 ق)، 6_ حاشيه آيت الله سيد علي علامه فاني (م 1409 ق)، 7_ حاشيه آيت الله

سيد ابوالحسن رفيعي قزويني (م 1396 ق)، 8_ حاشيه آيت الله سيد ابوالقاسم خويي (م 1411 ق)، 9_ حاشيه آيت الله سيد علي بهبهاني (م 1395 ق)، 10_ حاشيه آيت الله ميرزا مهدي شيرازي (م 1380 ق)، 11_ حاشيه آيت الله سيد جمال الدين گلپايگاني (م 1377ق)، 12_ حاشيه آيت الله سيد محمد حجت كوهكمري (م 1371ق)، 13_ حاشيه آيت الله سيد محمدتقي خوانساري (م 1372ق)، 14_ حاشيه آيت الله سيدصدرالدين صدر (م 1373ق)، 15_ حاشيه آيت الله سيد محمدهادي ميلاني (م 1395 ق)، 16_ حاشيه آيت الله سيد عبدالاعلي سبزواري (م 1412 ق)، 17_ حاشيه آيت الله ميرزا محمد فيض قمي (م 1370 ق)، 18_ حاشيه آيت الله سيد شهاب الدين مرعشي نجفي (م 1411 ق)، 19_ حاشيه آيت الله شيخ عباسعلي شاهرودي (م 1383 ق)، 20_ حاشيه آيت الله سيد محمدجواد تبريزي (م 1387 ق) و از فقهاي معاصر نيز: 21_ حاشيه آيت الله شيخ جواد تبريزي، 22_ حاشيه آيت الله شيخ لطف الله صافي گلپايگاني £ تحريرالوسيله يكي از ماندگارترين آثار فقهي شيعة اماميه است £ امام خميني كه بر «وسيلة النجاة» حاشيه نگاشته بود، در تبعيدگاه خويش در تركيه، حواشي خود را داخل متن نمود و بر آن ابواب و مسايل بسيار افزود و نام آن را «تحريرالوسيله» نهاد (چاپ شده به نام «هداية العباد»)، 23_ حاشيه آيت الله سيد محمدعلي علوي گرگاني (آماده چاپ)، 24_ حاشيه آيت الله سيد صادق روحاني، 25_ حاشيه آيت الله شيخ محمدتقي بهجت (چاپ شده) و از شروح آن: بغية الهداة (نوشته آيت الله سيد محمدجواد طباطبايي تبريزي (1315 _ 1387 ق)، ابتغاء الفضيلة (نوشته آيت الله حاج آقا مرتضي حايري (1334 _ 1406 ق)، سفينة الهداة (نوشته آيت الله شيخ محسن حرم پناهي قمي (1348 _ 1423 ق)

بوده است. تحرير الوسيلة حضرت امام خميني _ قدّس سره _ ، كه از ديرباز بر «وسيلة النجاة» حاشيه نگاشته بود، در تبعيدگاه خويش در تركيه، حواشي خود را داخل متن نمود و بر آن ابواب و مسائل بسيار افزود و نام آن را «تحريرالوسيله» نهاد. معظم له در آغاز آن مي نويسد: «در زمانهاي گذشته، كتاب «وسيلة النجاة» نوشته السيد الحجة فقيه الاصفهاني _ قدّس سرّه _ را حاشيه نمودم و هنگامي كه در اواخر جمادي الثاني سال 1384 ق (13 آبان 1343 ش) به دنبال وقايع تأسف انگيز و دردناكي كه بر اسلام و مسلمانان وارد آمد _ و شايد تاريخ به ثبت آنها بپردازد _ از قم به بندر بورساد يكي از شهرهاي تركيه) تبعيد شدم و در آنجا تحت نظر قرار گرفتم، با فراغت بال و آسودگي خيال در مقام آن برآمدم كه حواشي را به صورت متن مستقلي درآورم تا استفاده از آن آسان تر باشد و اگر خداوند توفيق دهد، مسائل مورد نياز روز را نيز بر آن بيافزايم». امام _ رحمة الله _ در حالي كه به جز وسيله و عروة الوثقي و وسائل، كتابي ديگر در اختيار نداشت و از ارتباط با جهان خارج هم ممنوع بود، مسائل امر به معروف و نهي از منكر، نماز جمعه، دفاع و جهاد، قضا، حدود، قصاص، ديات، مسائل مستحدثه و بسياري از احكام حج را بر آن افزود و بدين گونه اين كتاب، يك دوره كامل فقه فتوايي گرديده است. اين كتاب، در واقع حاصل رنج و كوشش سه تن از فقهاي بزرگ شيعه، آيات عظام: سيدمحمدكاظم ايزدي، سيد ابوالحسن اصفهاني و امام خميني است، كه

اينك در دسترس ما قرار دارد. اين كتاب، از بدو تأليف تاكنون بارها مورد شرح، ترجمه، حاشيه و تلخيص قرار گرفته است، كه به معرفي آنها مي پردازيم: الف _ ترجمه ها: 1_ ترجمه آقايان: علي اسلامي و قاضي زاده. زير نظر آقايان: محمد مؤمن قمي و سيد حسن طاهري خرم آبادي. 4 جلد (همراه با متن). چاپ پانزدهم: قم، دفتر انتشارات اسلامي حوزه علميه قم: 1377 ش / 1418 ق. 2_ ترجمه آقاي حاج سيد محمدباقر موسوي همداني. 4 جلد (همراه با متن)، قم، انتشارات دارالعلم، 1375 ش. 3_ ترجمه آقاي حاج شيخ احمد مطهري (ابواب: رهن، حجر، حواله، كفالت، وكالت، اقرار وهبه) اين ترجمه، همراه با شرح آن در يك مجلد به چاپ رسيده است. 4_ رساله نوين (ترجمه بخشهايي از تحريرالوسيله) ترجمه: عبدالكريم بي آزار شيرازي. 4 جلد، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامي، 1377 ش (چاپ مكرّر) ج 1: احكام عبادات و خودسازي: طهارت، صلاة، صوم، حج (همراه با اصول اعتقادي و تاريخچه فقه و اجتهاد) (وزيري، 270 ص) ج 2: مسائل اقتصادي: احكام زكات، خمس، مكاسب، معاملات، مزارعه، مضاربه و مساقات (همراه با مقدمه اي در نظام و تاريخچه اقتصاد اسلامي) (وزيري، 304 ص) ج 3: مسائل خانواده: احكام نكاح و طلاق (همراه با تاريخچه حقوق زن و نظام خانواده) (وزيري، 280 ص) ج 4: مسائل سياسي و حقوقي (با استفاده از تحريرالوسيله، توضيح المسائل، استفتائات، كشف اسرار، كتاب البيع) (وزيري، 404 ص) 5 _ ترجمة اردو: اين ترجمه توسط مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خميني به چاپ رسيده است. تلخيص ها: 1_ زبدة الاحكام اين كتاب، به عربي و اردو، مكرر به چاپ رسيده است. تهران، سازمان

تبليغات اسلامي، 1404 ق. رقعي، 273 ص. 2_ معرفة ابواب الفقه محسن فقيهي قم، مركز جهاني علوم اسلامي، 1377 ش. وزيري، 223 ص. حاشيه ها: بر اين كتاب، حواشي متعدد از سوي فقيهان معاصر نگاشته شده، كه برخي از آنها عبارتند از: 1_ حاشيه آيت الله فاضل لنكراني 2_ حاشيه آيت الله مكارم شيرازي 3_ حاشيه آيت الله علوي گرگاني (چاپ مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خميني، 1383 ش) _ همراه با متن تحرير در 2 جلد 4_ حاشيه آيت الله يوسف صانعي (چاپ 1420 ق) 5_ حاشيه آيت الله ابوطالب تجليل تبريزي (چاپ 1378 ش) 6_ حاشيه آيت الله علي مشكيني اردبيلي (آماده چاپ) شرح ها: 1_ تفصيل الشريعة £ اين كتاب حاصل رنج و كوشش سه تن از فقهاي بزرگ شيعه (سيد محمدكاظم يزدي، سيد ابوالحسن اصفهاني و امام خميني) است £ اين كتاب از بدو تأليف تاكنون بارها مورد شرح، ترجمه، حاشيه و تلخيص قرار گرفته است از: آيت الله محمد فاضل لنكراني اين شرح، گسترده ترين شرح تحريرالوسيله بوده، كه 20 جلد آن به چاپ رسيده و بقيه آن هم به چاپ خواهد رسيد. ج 1. الاجتهاد والتقليد: 303 ص، ج 2. احكام الوضوء والتخلي: 432 ص، ج 3. المياه: 276 ص، ج 4. النجاسات و احكامها: 492 ص، ج 5. غسل الجنابة و التيمم: 723 ص، ج 6. الصلاة (ج 1): 687 ص، ج 7. الحج (5 ج): 523+ 448+ 472+ 448+ 480 ص، ج 8. الخمس والانفال: 325 ص (همراه با تقريرات بحث خمس آيت الله العظمي بروجردي)، ج 9. القضاء والشهادات: 560 ص، ج 10. النكاح: 656 ص، ج 11. الطلاق والمواريث: 535 ص، ج 12. الحدود: 585 ص،

ج 13. القصاص: 355 ص، ج 14. الديات: 345 ص، ج 15. الاجارة: 441 ص. 2_ مدارك تحريرالوسيلة (چاپ 1380 _ 1381 ش) از آيت الله مرتضي بني فضل تبريزي * الصلاة (3 ج) ج 1: مقدمات تا تعقيبات الصلاة ج 2: در حال چاپ ج 3: صلاة القضاء تا صلاة الجماعة * الصوم: 468 ص * الزكاة والخمس: 710 ص 3_ مباني تحريرالوسيلة (چاپ 1380 ش) از آيت الله: محمد مؤمن قمي * القضاء والشهادات: 750 ص * الحدود: 536 ص 4_ مستند تحريرالوسيلة از: آيت الله سيدمصطفي خميني (1346 _ 1396 ق) ج 1: طهارت، خلل صلاة، صوم و مكاسب (526 ص) ج 2: بيع، خيارات و نكاح (433 ص) 5 _ مستند تحريرالوسيلة از: آيت الله حاج شيخ احمد مطهري ساوجي (1357 _ 1411 ق) الطهارة (ج 3): 490 ص رهن و حجر و حواله، كفالت و وكالت، المواريث والقضا: 658 ص (اين كتاب توسط آقاي هاشم نوري به فارسي ترجمه شده است). اقرار وهبه (به فارسي): 526 ص، الغصب: 430 ص، الحدود والقصاص: 675 ص، صيد و ذباحه: 210 ص، الديات: 344 ص، اطعمه و اشربه: 150 ص، نكاح و طلاق: به چاپ رسيده است. 6_ فقه الثقلين از: آيت الله شيخ يوسف صانعي اصفهاني القصاص: 666 ص الطلاق: 596 ص (به قلم: سيدضياء مرتضوي) بقيه شرح (مباحث: حج، نكاح، اطعمه و اشربه، ارث، حدود و ديات) هنوز به چاپ نرسيده است. 7_ انوار الفقاهة از: آيت الله ناصر مكارم شيرازي الحدود و التعزيرات: 500 ص 8_ معتمد تحريرالوسيلة از: شيخ عباس ظهيري اصفهاني مسائل مستحدثه (بيمه و سرقفلي): 426 ص (چاپ 1382 ش) 9_ مصباح الشريعة

از: حاج شيخ عبدالنبي نمازي بوشهري كتاب الخمس: 320 ص صلاة المسافر: 265 ص الاجتهاد والتقليد: 250 ص كتاب الصوم (در حال چاپ) 10_ دليل تحريرالوسيلة از: حاج شيخ علي اكبر سيفي مازندراني الخمس: 438 ص احكام الستر والنظر: 234 ص الامر بالمعروف و النهي عن المنكر: 215 ص الصيد والذباحة: 270 ص ولاية الفقيه: 300 ص احكام الاسرة: در حال چاپ نير ابواب وصيت، غنا و موسيقي، ربا، ثبوت هلال، منصب قضا و حكومت براي زن، غش در معاملات و آدم ربائي هم نوشته شده است. 11_ شرح تحريرالوسيلة از: آيت الله حاج شيخ احمد مسبط الشيخ (1349 _ 1416ق) اجتهاد و تقليد (و بخشي از طهارت): 310 ص (قم، فيروز آبادي، 1412ق) 12_ نورالدين المنير از: حاج سيدنورالدين شريعتمدار جزايري اجتهاد و تقليد: 450 ص (همراه با شرح مسائل اجتهاد و تقليد منهاج الصالحين آيت الله خويي) از اين شرح، ابواب حج، قضا و شهادات، حدود و قصاص، ديات، مسائل دفاع و مستحدثه برآمده است. 13_ ابتغاء الوسيلة الي ابواب الشريعة از: حاج شيخ محمدحسن احمدي يزدي از آن، مباحث اجتهاد و تقليد، صلاة جمعه، حج، قضا، مضاربه و بخشي از حدود و قصاص نگاشته شده است. 14_ الحج في الشريعة الاسلاميه الغراء: از آيت الله حاج شيخ جعفر سبحاني، جلد اوّل اين كتاب شرح مسايل عروه و بقيه مجلدات آن شرح كتاب حج تحرير الوسيله است. از آنچه نگاشته شد، روشن مي شود كه اين ابواب داراي چند شرح هستند: 1_ اجتهاد و تقليد: تفصيل الشريعة، مصباح الشريعة، شرح تحرير الوسيلة، نورالدين المنير (4 شرح) 2_ طهارت: تفصيل الشريعة و مستند تحريرالوسيلة (امام خميني) و مستند تحريرالوسيلة (مطهري). (3 شرح) 3_ صلاة:

تفصيل الشريعة، مدارك تحريرالوسيلة، مستند تحريرالوسيلة و مصباح الشريعة (4 شرح) 4_ زكات: مدارك تحريرالوسيلة (1 شرح) 5_ خمس: تفصيل الشريعة مدارك تحريرالوسيلة، مصباح الشريعة، دليل تحريرالوسيلة (4 شرح) 6_ صوم: مدراك تحريرالوسيلة، مصباح الشريعة، مستند تحريرالوسيلة (امام خميني) (3 شرح) 7_ حج: تفصيل الشريعة، نورالدين (خطّي)، ابتغاءالوسيلة (3 شرح) 8_ امر به معروف و نهي از منكر: دليل تحريرالوسيلة (1 شرح) 9_ مكاسب: مستند تحريرالوسيلة (امام خميني) (1 شرح) 10_ بيع و خيارات: مستند تحريرالوسيلة (امام خميني) (1 شرح) 11_ اجاره: تفصيل الشريعة (1 شرح) 12_ مضاربه: ابتغاءالوسيلة _ خطي _ (1 شرح) 13_ رهن تا حجر_ مستند تحريرالوسيلة _ به زبان فارسي _ (1 شرح) 14_ وصيت: دليل تحريرالوسيلة (1 شرح) 15_ صيد و ذباحه: مستند تحريرالوسيلة، دليل تحريرالوسيلة (2 شرح) 16_ اطعمه و اشربه: مستند تحريرالوسيلة، فقه الثقلين _ خطي _ (2 شرح) 17_ غصب: مستند تحريرالوسيلة (1 شرح) 18_ نكاح: تفصيل الشريعة، مستند تحرير (امام خميني)، مستند تحرير (مطهري)، فقه الثقلين (4 شرح) 19_ طلاق: تفصيل الشريعة، فقه الثقلين، مستند تحرير (مطهري) (3 شرح) 20_ ارث: تفصيل الشريعة، مستند تحرير (مطهري)، فقه الثقلين _ خطي _ (3 شرح) 21_ قضاء: تفصيل الشريعة، مباني تحريرالوسيلة، مستند تحريرالوسيلة، نورالدين ((4 شرح) 22_ شهادات: تفصيل الشريعة مباني تحريرالوسيلة، نورالدين _ خطي _ (3 شرح) 23_ حدود: تفصيل الشريعة، مباني تحرير، مستند تحرير، انوار الفقاهة، نورالدين (5 شرح) 24_ قصاص: تفصيل الشريعة، مستند تحرير (مطهري)، فقه الثقلين، نورالدين، ابتغاءالوسيلة (5 شرح) 25_ ديات: تفصيل الشريعة، مستند تحرير (مطهري)، نورالدين، ابتغاءالوسيلة و فقه الثقلين (5 شرح) 26_ مسائل مستحدثه: معتمد تحريرالوسيلة، نورالدين (2 شرح) نيتجه آنكه: مباحث قضاء، حدود، قصاص و ديات _ به خاطر پيروزي انقلاب اسلامي و اقتضاي نظام جمهوري اسلامي

_ بيشترين شروح را داشته و برخي از ابواب _ همانند: مزارعه، مساقات و دين و شركت _ بدون شرح مانده است. به اميد آنكه ابوابي هم كه داراي شرح ناقص و يا شرح اندك بوده، مورد شرح فقهاي بزرگوار قرار گيرد و در ظلّ تحريرالوسيله، دوره هاي فقهي متعدد پديد آيد. (*) . شيخ آغابزرگ طهراني، الزريعه، ج 25، ص 85.

نگاهي به دو اثر از امام قدس سره

نگاهي به دو اثر از امام قدس سره امام خميني قدس سره و تكليف مداري مقدمه يكي از شاخصه هاي والاي حضرت امام خميني قدس سره - كه حاكي از مرتبت رفيع و خلوص نيت ايشان بود- را مي توان تكليف مداري در كارها دانست; اين ويژگي در سرتاسر زندگي پربركت و درس آموز آن بزرگوار، اعم از تصميم گيري و سخنراني و تدريس و تاليف و موضع گيري هاي سياسي مشهود بود و در يك كلمه، به حكم كريمه (قل انما اعظكم بواحدة ان تقوموا لله...) هرگونه قيام و اقدام او براي خدا و براساس احساس وظيفه و تكليف بود. از جمله مي توان پايداري و ايستادگي حضرت امام قدس سره در مقابل تهاجم و «شبيخون فرهنگي » حوالي سال هاي 1320 و پس از هجوم متفقين به ايران را برشمرد. اين هجمه با چاپ و نشر كتابچه اي موسوم به «اسرار هزار ساله » رخ نمود. مؤلف «اسرار هزار ساله »، علي اكبر حكمي زاده بود. حكمي زاده در ابتدا طلبه و روحاني و ساكن قم و در آن زمان آن قدر ظواهر خشك مقدسي اش زياد بود كه مشهور شد ولي در آخر كار منحرف و از سلك روحانيت خارج شد

و مدتي به آمريكا رفت و بعد از مدتي كه از آنجا برگشت رو به كارهاي اقتصادي آورد اما از كارهاي اقتصادي هم زده شد. حكمي زاده كتابچه 38 صفحه اي «اسرار هزار ساله » را در سال 1322 شمسي منتشر كرد. موضوع اين رساله، حمله به مذهب تشيع بود، او حرف هاي فرقه ضاله وهابي را به همراه تبليغات سوء ضد روحانيت -كه آن روزها بازارش داغ بود- در اين رساله گردآورده بود. اين كتابچه در حقيقت رساله اي بود در ترويج وهابيت و از طرفي همسو با كسروي و از طرف ديگر با رضاخان كه دشمن روحانيت بود. اين كتابچه كم حجم كه با القاي شبهاتي بر مكتب كلامي و فقهي شيعه تاخته بود، هياهويي در جامعه آن روز ايران پديد آورد. علاوه بر آن چون به خاطر اختناق حكومت پهلوي، منابر و مواعظ برچيده و سخنراني و تبليغ كاملا محدود شده بود. طبعا جوانان آن روز در برابر اين شبهات كاملا بي دفاع بودند. در اين هنگام حضرت امام قدس سره، سكوت را روا ندانسته با احساس مسؤوليت شديد براي دفاع از اسلام عزيز و پاسخ به آن شبهات واهي به پا خاسته، مدتي درس خود را تعطيل كردند و كتاب «كشف الاسرار» را در نقد آن رساله نگاشتند و علاوه بر آن خيانت هاي رضاخان را هم با صراحت بيان كردند. اين كتاب نه تنها در دفاع از عقايد شيعه نوشته شده بلكه مايه هاي انديشه سياسي امام قدس سره را نيز دربر دارد، ايشان بعدها با توفيق الهي توانست جمهوري اسلامي را بر پايه همان چيزي كه در آن كتاب

آمده بود، پايه گذاري كند. مطالعه «كشف الاسرار» امام راحل، انسان را با غيرت ديني و تعصب معقول مذهبي امام قدس سره و سوز دروني او درباره انحراف ها آشنا مي سازد. حضرت امام قدس سره با تعطيل كردن درس خود و پرداختن به تاليف اين كتاب، بار ديگر اين درس را به همه آموختند كه بايد به دنبال عمل به تكليف بود و نبايد به يك كار مخصوص دل بست و دل خوش داشت. كتاب كشف الاسرار با استقبال عمومي روبرو و بارها چاپ شد; چاپ اول در سال 1323 شمسي و چاپ سوم آن در سال 1327 شمسي در 334 صفحه توسط كتابفروشي علميه اسلاميه تهران انجام شده است. اينك با گذري بر تاريخچه بنيانگذار وهابيت بخش هايي از كتاب «كشف الاسرار» را مرور مي كنيم. تاريخچه آيين وهابيت بنيانگذار آيين وهابيت «محمدبن عبدالوهاب » در سال 1115 قمري در «عيينه » از منطقه نجد به دنيا آمد. فقه حنبلي و آموزش هاي علمي مقدماتي را نزد پدر آموخت. سفري به خانه خدا داشت و سپس به مدينه رفت. مدتي در بصره به سر برد و پس از بازگشت به نجد و اقامتي كوتاه در شهرهاي «حريمله » و «عيينه » سرانجام در شهر «درعيه » اقامت گزيد و تا پايان عمر در آنجا ماند. در اين شهر با حكمران آن كه «محمدبن سعود» نام داشت، آشنا شد و با همكاري و همراهي او آيين وهابيت را پي ريزي كرد و از آن پس اين دو خانواده، «آل سعود» و «آل شيخ » با يكديگر حاكميت سياسي و ديني در عربستان را در

اختيار دارند. خاستگاه آراي وهابيت شيخ محمد از ايام كودكي با آرا و انديشه هاي «ابن تيميه » آشنا شده بود و از همان دوران، سخناني را درباره توحيد و توسل و زيارت قبور و... بر زبان مي راند. آشنايي با افكار ابن تيميه او را در عقايدش راسخ تر كرد; از اين رو به نگارش كتاب هايي در رد عقايد مسلمانان در مورد توحيد، توسل، زيارت قبور اولياء و... پرداخت. آراي او در عمل موجب تفرقه در صفوف مسلمانان و از بين بردن وحدت آنان گشت. صرف نظر از خطاهاي بزرگ عقيدتي مؤسس وهابيت و نگرش نادرستي كه درباره توحيد و شرك و زيارت و استمداد از اوليا و توسل و شفاعت و مسايلي از اين قبيل داشت، نتيجه عملي آراي او نه تنها موجب پديد آمدن اصلاح ديني در جوامع اسلامي نشد، بلكه خود مشكلات بي شماري را پديد آورد. آراي تند او باعث ناخرسندي اغلب مسلمانان شد و واكنش هايي را عليه او برانگيخت. عالمان بزرگ اهل سنت، تاليفاتي در رد آراي او نگاشتند و پدر و برادرش كه خود از عالمان نامدار عصر بودند به مخالفت با انديشه هاي او برخاستند. هر چه زمان مي گذرد جدايي و شكاف جريان وهابيت و عموم مسلمين بيشتر مي شود زيرا از نظر اين آيين كارهايي كه غالب مسلمانان به عنوان مناسك ديني انجام مي دهند شرك آميز و كفرآلود است! با اين كه سرلوحه آيين مقدس اسلام توحيد و يكتاپرستي و توصيه به وحدت و پرهيز از تفرقه و جدايي است و قرآن مي فرمايد: (ولاتكونوا كالذين تفرقوا و اختلفوا من بعد ماجائهم

البينات و اولئك لهم عذاب عظيم). و مانند كساني نباشيد كه پراكنده شدند و اختلاف كردند; (آن هم) پس از آن كه نشانه هاي روشن (پروردگار) به آنان رسيد. و براي آن ها عذاب عظيمي است. همه تاكيد و اهتمام قرآن كريم بر اجتناب از تفرقه براي آن بود تا مسلمين را متوجه پيامدهاي ناگوار جدايي و اختلاف كند و زيان هاي انشعاب و مخاصمه و ستيزه گري را به آنان گوشزد فرمايد، اما دريغا كه ديري نپاييد كه فرقه سازي ها و جدايي ها آغاز شد و موج فرقه گرايي سراسر جهان اسلام را به كام خود فرو برد و به نام احياي سنت سلف و عناوين ديگر به تكفير مسلمانان پرداختند و پراكندگي و دسته بندي، جايگزين همدلي و همگامي شد، و استعمار ددمنش و اهريمن، از اين جدايي ها چه سودها كه نبرد. گزينشي از «كشف الاسرار» امام خميني قدس سره كه هماره منادي و حامي حفظ وحدت مسلمانان بودند در مواجهه با هجوم و ترويج وهابي گري به پا خاسته و با تاليف كتاب «كشف الاسرار» بطلان عقايد وهابيان و خرافاتي را كه آنان قايل بودند برشمرده و پاسخ گفتند، آنچه در ادامه آمده بخش هايي از آن كتاب در نقد آيين وهابيت است كه عينا و بدون كم و كاست تقديم مي شود: حاجت خواستن از پيغمبر و امام شرك است يا نه؟ «... اگر حاجت از پيغمبر و امام و هركس غير خدا باشد، به عنوان خدايي بخواهيم و او را مستقل در برآوردن اجت بدانيم، شرك است; چنانچه عقل و قرآن بر آن گواه است. و اگر به

اين عنوان نباشد، شرك نيست; چنانچه نظام تمام دنيا بر قضاي حاجت از يكديگر است و پايه تمدن جهان بر روي تعاون از يكديگر برپاست. اگر مطلق حاجت خواستن از كسي شرك بود مي بايد يكسره جهانيان مشرك و بنياد جهان بر شرك ريخته شده باشد. پيامبران نيز محتاج به زندگاني بودند و در نوبه خود از جهانيان حاجت ها خواستند و با تعاون قافله حيات و زندگاني را راه مي انداختند...» از مردگان حاجت خواستن شرك نيست. «شايد گفته شود كه از مردگان، حاجت خواستن شرك است و چون پيغمبر و امام مرد، جمادي بيش نيست و از او نفع و ضرري حاصل نشود. جواب اين پندار آن است كه اولا معني شرك و كفر را در اختيار ما نگذاشتند، تا هر چه را خواستيم به پندار خود شرك خوانيم. پس از آن كه معلوم شد كه شرك چيزي از غير خداي عالم خواستن است به عنوان اين كه او خدا است و اگر جز اين شد شرك نيست، مرده و زنده در اين معني فرق نكند. گرچه از سنگ و كلوخ، كسي حاجت طلبد مشرك نشود هر چند كار لغو و باطلي كرده باشد. ثانيا، ما از ارواح مقدسه انبيا و ائمه كه خداوند به آن ها قدرت مرحمت نموده، استمداد مي كنيم، به براهين قطعيه و ادله عقليه محكمه در فلسفه اعلي ثابت و مقرر است كه روح بعد از خلاصي از بدن كه از آن تعبير به موت شود باقي است و احاطه ارواح كامله پس از موت به اين عالم، بيشتر و بالاتر است و فساد بر روح را فلاسفه

محال مي دانند. و اين مساله از مسلمات مسايل فلسفه است كه از روزي كه فلسفه پيدا شده پيش دانشمندان و اعاظم از فلاسفه قبل از اسلام و بعد از اسلام ثابت بوده و جميع ملل از يهود و نصاري و مسلمين اين مطلب را از واضحات و ضروريات دين خود مي شمارند; بلكه بقاي روح و احاطه آن پيش فلاسفه روحي و الهي اروپا نيز مسلم و واضح است و... اين مختصر را گنجايش آن نيست كه در يك چنين مساله دنباله داري كه نوشتن يك كتاب لازم دارد وارد بحث و بررسي شويم... و كسي كه خود را اهل برهان مي داند به كتاب هاي آنان رجوع كند تا صحت مطلب را دريابد» شفا خواستن از تربت، شرك است يا نه؟ «يكي ديگر از پرسش هاي اينان آن است كه شفا خواستن از تربت شرك است يا نه؟ جواب اين سخن با درنظر گرفتن معني شرك، معلوم شود، زيرا چنانچه دانستيد شرك عبارت از آن است كه يا كسي را خدا بدانيم يا عبادت كسي كنيم به عنوان اين كه او خدا است يا حاجت از كسي خواهيم به عنوان اين كه او مستقل در تاثير است و خدا است، چنانچه طوايف مشركين چنين بودند پس اگر كسي از تربت يا هر چه شفا خواهد به عنوان اين كه او خدا است يا شريك خدا است يا دستگاهي در مقابل خدا دارد و مستقل در تاثير است يا صاحب آن قبر خدا است شرك است، بلكه ديوانگي و جنون است و اگر با اين عقيده باشد كه خداي قادر بر هر چيز در

اين يك مشت خاك به واسطه قدرداني از يك فداكار كه در راه دين او تمام هستي خود را از دست داد شفا قرار داده هيچ شركي و كفري لازم نمي آيد. يك گواه از قرآن اگر گفته شود مطلق شفا خواستن از چيزي شرك است با هر عنواني باشد گوييم بنا به گفته شما خدا نيز دعوت به شرك كرده (يخرج من بطونها شراب مختلف الوانه فيه شفاء للناس ان في ذلك لاية لقوم يتفكرون) درباره زنبور عسل مي فرمايد: خارج مي شود از بدن آن شربتي با رنگ هاي گوناگون كه در آن شفا مي باشد براي مردم و در اين آيتي است براي متفكران. اينك اگر ما از عسل شفا طلب كنيم براي اينكه خدا در آن شفا قرار داده ما مشرك مي شويم و خداي عالم كه پيمبران را براي نشر توحيد فرستاده خود راه شرك باز كرده به روي آن ها و آنان را دعوت به شرك مي كند يا آنكه شفا خواستن جز توسل و توجه به خدا نيست و ماجرا جويان بي خرد آن را پيش خود تفسير كرده تا دينداران را به خرافات نسبت دهند.

گذري بر نكات اخلاقي ديوان امام قدس سره سيدمحمد شفيعي مازندراني امام خميني قدس سره بزرگ مرد قرن بيستم و مجدد اسلام ناب محمدي صلي الله عليه و آله در ابعاد مختلف و صاحب نظري كم نظير بلكه بي نظير بودند. ايشان در سياست، سياستمداري باهوش و زيرك و در فقه، در اوج قله فقاهت و مرجعيت و در فلسفه و عرفان صاحب مكتب بودند. يكي از ابعاد ناشناخته حضرت امام خميني قدس

سره طبع لطيف و قلم روان وي است. كمتر كسي باور مي كرد شخصيتي با اين همه مبارزه، جنگ، تبعيد و زندان، در كمال آرامش و طمانينه، ديواني از گل هاي خوشبو گردآورد و به اهل دل و معنا هديه كند. اين مقال نگاهي گذرا دارد بر ديوان امام قدس سره از بعد معنوي و محتوايي بدون توجه به ظاهر و الفاظ آن. اميد است كه مورد قبول اهل دل قرار گيرد. پيام حوزه امام قدس سره حكيم و عالمي است كه علم و عرفان، وي را به جامعه گريزي و ناديده گرفتن تداوم بخشي خط و سيره انبيا نكشاند و توجيه پرهيز از عمليات سياسي و تدبير امور كلان جامعه اسلامي نشد و اين مساله است كه وي را از ساير اقران متمايز ساخته است. عرفان امام قدس سره گريزان از روش و شيوه هايي است كه عارف مسلكان بازاري خود را بدان مي آرايند، امام خميني قدس سره مي فرمود: آن كه دل بگسلد از هر دو جهان درويش است آن كه بگذشت زپيدا و نهان درويش است نيست درويش كه دارد كله درويشي آن كه ناديده كلاه و سر و جان درويش است. آري عرفان به دور از صبغه آرايه ها و پيرايه ها را مي توان در ديار فقهاء و علماء رباني سراغ داشت كه بدون شك امام خميني قدس سره از صدرنشينان اين عرصه است. در اين عرفان، واژگاني چون: اخلاص، ايمان، احساس حضور، وصال، فناء، عشق و... داراي تجلي مخصوص به خوداند. در اين عرفان; گريز از بت ها، اظهار عجز، توبه، اعتقاد به شعور همه ذرات هستي و...

جايگاه خاصي دارند. امام قدس سره از طريق سرودن اشعار به ترويج حقايق الهي مي پرداخت، ايشان در اين عرصه گذشتگان را زنده كرده و آينده گان را آب حيات اهداء كرده است. ديوان امام راحل قدس سره حاوي رهنمودهاي حيات بخش در زمينه هاي گوناگون تربيتي است كه به برخي از آنها اشاره مي شود: اخلاص امام خميني قدس سره اخلاص را معيار گرانسنگي علم مي داند، در اين ديدگاه، علم به دور از اخلاص، حجابي بيش نيست. عالم كه به اخلاص، نياراسته خود را علمش به حجابي شده تفسير و دگر هيچ عارف كه زعرفان كتب چند فراخواند بسته است به الفاط و تعابير دگر هيچ فرهاد شو و تيشه بر اين كوه بزن از عشق، به تيشه ريشه كوه بكن طور است و جمال دوست، همچون موسي ياد همه چيز را جز او دور فكن ايمان ايمان در ديدگاه امام خميني; حاكميت خدا، بر كشور دل و فرمان پذيري صاحب دل، است. آن كس، كه زمين و آسمانش جا نيست بر عرش برين و كرسيش ماوا نيست اندر دل عاشقش بگنجد اي دوست ايمان است، اين و غير از اين معنا نيست احساس حضور انسان همواره در حضور پروردگار حكيم است. امام راحل مي فرمايد: عالم محضر خدا است در محضر خدا گناه نكنيد. اين حضور را افراد بيداردل، شهود مي كنند ولي غافلان بدان توجه ندارند، ايشان مي فرمايند: اي ياد تو روح بخش جان درويش اي مهر جمال تو دواي دل ريش دلها همه صيدهاي در بند تواند جوينده تست هر كسي در هر كيش پروانه شمع رخ زيباي توام

دلباخته قامت رعناي توام آشفته ام از فراقت اي دلبر حسن برگير حجاب، من كه رسواي توام جز فيض وجود او نديدم هرگز جز عكس نمود او نديدم هرگز مرگ است اگر هستي ديگر بيني بودي جز بود او نديدم هرگز وصال در ديدگاه امام خميني قدس سره انسان ها چند طايفه اند: 1) غافلان; 2) سالكان; 3) واصلان. گروه اول، گمشده گان و واماندگان اند. گروه دوم مجاهدان و تلاشگران دستيابي به مقصود هستند. گروه سوم، گروهي هستند كه هرگونه موانع و حجاب ها را پشت سر گذاشته به مقام والاي انسانيت، نايل شده اند. وصال، به مفهوم واقعي كلمه، جز تجلي فناء في الله نيست و فناء نيز به نوبه خود جز رهايي از بندها و تارهاي خود بيني و خودخواهي نمي باشد. هر ذره، در اين مزرعه، مهمان تو هست هر ريش دلي، بحق پريشان تو هست كس را نتوان گفت كه جوياي تو نيست جوينده هر چه هست خواهان تو هست فناء مرحله فناء، مرحله اي است كه هر كسي را بدان راهي نيست، فناء، چيزي جز، خود را نديدن و چون قطره اي به اقيانوس وصال، پيوستن نيست، فناء، رهايي از جاذبه هاي بت هاي برون و درون و دريدن هرگونه حجاب و موانع و پرهيز از هرگونه خودبيني است. از هستي خويشتن، گذر بايد كرد زين ديو لعين، صرف نظر بايد كرد گر طالب ديدار رخ محبوبي از منزل بيگانه، سفر بايد كرد از صوفي ها، صفا نديدم هرگز زين طايفه من، وفا نديدم هرگز زين مدعيان كه فاش «انا الحق » گويند با خود بيني، فنا نديدم هرگز

فطرت خداجويي عشق و جذبه الهي، حقيقتي است كه صاحب خود را به آستان معشوق، مي رساند. انسان به گونه اي آفرينش يافته است كه به معبود و صانع خويش احساس آشنايي فطري و خضوع و تعبد ويژه اي دارد كه برخاسته از تعقل و تفكر و حواس پنجگانه ظاهري آدمي نيست، چيزي است كه از آن به عنوان احساس فطري ياد مي شود. گرچه از هر دو جهان هيچ نشد حاصل ما غم نباشد چو بود مهر تو اندر دل ما لايق طوف حريم تو نبوديم اگر از چه رو، پس زمحبت بسرشتي گل ما آن دل كه به ياد تو نباشد دل نيست قلبي كه به عشقت نطپد جز گل نيست آن كس كه ندارد به سر كون تو راه از زندگي بي ثمرش حاصل نيست جز عشق تو، هيچ نيست اندر دل ما عشق تو سرشته گشته اندر گل ما اسفار و شفاء ابن سينا نگشود با آن همه جر و بحث ها مشكل ما بت گريزي امام قدس سره از هرگونه بت، گريزان بود. بت درون، بت برون، بت به ظاهر آراسته و داراي صبغه ايماني و مقبول و بت... . بت ها به نوبه خود مصاديق و تجليات گوناگوني دارند كه به ناشناخته و شناخته قابل تقسيم اند. با چشم مني، جمال او نتوان ديد با گوش توئي نغمه او كس نشنيد اين ما و توئي مايه كوري و كري است اين بت، بشكن تا شودت دوست پديد خرقه درويش، همچون تاج شاهنشاهي است تاجدار و خرقه دار از رنگ و بو افتاده نيست تا اسير رنگ و بوئي، بوي

دلبر نشوي هر كه اين اغلال در جانش بود، آماده نيست از هستي خويشتن رها بايد شد از ديو خودي خود، جدا بايد شد آن كس كه به شيطان درون سرگرم است كي راهي راه انبياء خواهد شد اظهار عجز معرفت معبود، براي هر كسي ميسر نيست. عقلي به همتائي عقل كل و قلبي به پهناي هستي و هستي بخش مي تواند از اين ديار، به كشف راز و شهود حقيقت، توفيق يابد. عجز از كنه ذات الهي، در بين عارفان راستين، داراي شهرت بسزا است. امام راحل قدس سره فرمود: گفته هاي فيلسوف و صوفي و درويش و شيخ در خور وصف جمال دلبر فرزانه نيست هوشمندان را بگو دفتر ببندند از سخن كانچه گويند از زبان بيهش و مستانه نيست حجاب حجاب به نوبه خود، مصاديق مختلفي دارد كه مهم ترين آن ها عبارت اند از: حجاب دل، حجابي كه ميان آدمي و مرحله فناء في الله حايل مي شود، حجاب، در اين ديار از حيث تحقق، همان است كه از آن، به عنوان بت، نيز مي توان ياد كرد. فاطي! به سوي دوست سفر بايد كرد از خويشتن خويش گذر بايد كرد هر معرفتي، كه بوي هستي تو داد ديوي است به ره، از آن حذر بايد كرد تا تكيه گهت، عصاي برهان باشد تا ديدگهت، كتاب عرفان باشد در هجر جمال دوست تا آخر عمر قلب تو دگرگون و پريشان باشد فاطي كه فنون فلسفه مي داند از فلسفه، فاء و لام و سين مي داند اميد من آن است كه با نور خدا خود را زحجاب فلسفه، برهاند آن كس

كه به زعم خويش، عارف باشد غواص، به درياي معارف باشد روزي اگر از حجاب، آزاد شود بيند كه به لاك خويش واقف باشد عشق به اهل بيت عليهم السلام و انتظار فرج اي كه بي نور جمالت نيست عالم را فروغي تا به كي در ظل امر غيبت كبري نهاني پرده بردار از رخ و ما مرده گان را جان ببخشا اي كه قلب عالم امكاني و جان جهاني تا به كي اين كافران نوشند خون اهل ايمان چند اين گرگان كنند، اين گوسفندان را شباني اي ازليت، به تربت تو مخمر وي ابديت به طلعت تو مقرر آيت رحمت، زجلوه تو هويدا رايت قدرت در آستين تو مضمر جلوه تو نور ايزدي را مجلي عصمت تو سر مختفي را مظهر ممكن اما چه ممكن، علت امكان واجب اما شعاع خالق اكبر آبروي ممكنات، جمله ازين نور گر نبدي ; باطل آمدند، سراسر فاش بگفتم كه اين رسول خدايست معجزه اش مي بود همانا دختر هستي تسبيح گوي خالق بعضي از صاحب نظران در تفسير آيه (لا تفقهون تسبيحهم) منظور از تسبيح موجودات را تسبيح گويي موجودات به زبان «حال » مي دانند، ولي حضرت امام قدس سره اين تسبيح گويي را به زبان «قال » دانسته و براي همه ذرات عالم، شعور و درك قايل است. ذرات جهان ثناي حق مي گويند تسبيح كنان لقاي او مي گويند ما كوردلان خامششان پنداريم باذكر فصيح، راه او مي پويند ذرات وجود، عاشق روي ويند با فطرت خويشتن، ثناجوي ويند ناخواسته و خواسته، دلها همگي هرجا كه نظر كنند در سوي ويند زهد و وارستگي

زهد راستين از ويژگي هاي انسان كامل است. امام قدس سره در يكي از رباعيات خود در اين باره مي فرمايد: فاطي زعلايق جهان، دل بركن از دوست شدن به اين و آن دل بركن يك دوست كه آن جمال مطلق باشد بگزين تو از كون و مكان دل بركن گريز از زهد دروغين امام قدس سره همواره از زهد ريايي گريزان بوده و بدان تاخته است. آن حضرت در جاي جاي ديوان خود به زهدفروشان و زاهدنمايان خرده گرفته و بيزاري خود از آنان ابراز داشته است. جامه زهد و ريا كندم و برتن كردم خرقه پير خراباتي و هشيار شدم استعانت مغرور نگشتن به عبادات و اعمال صالح از سجاياي انسان هاي واصل است. امام امت قدس سره همواره و در سراسر زندگي، اهل دعا و راز و نياز و نيايش بود آن حضرت مي فرمود: اي پير طريق دستگيري فرما طفليم در اين طريق پيري فرما فرسوده شديم و ره به جايي نرسيد يارا تو در اين راه، اميري فرما هشياري من بگير، و مستم بنما سرمست زباده الستم بنما بر نيستيم فزون كن از راه كرم در ديده خود، هر آنچه هستم بنما قدرشناسي و تلاش در جواني امام قدس سره همواره به جوانان لطف داشت. آن حضرت در رهنمودي به آنان فرمود: هان اي عزيز، فصل جواني بهوش باش در پيري از تو هيچ نيايد بغير خواب افسوس كه ايام جواني بگذشت حالي نشد و جهان فاني بگذشت مطلوب همه جهان نهان است هنوز ديدي همه عمر، در گماني بگذشت مقام انسان كامل انسان در ديدگاه حضرت امام، مقامي را

داراست كه در وهم نمي گنجد. ما عاشقان ز قله كوه هدايتيم روح الامين به سدره، پي جستجوي ماست قدسيان را نرسد تا كه به ما فخر كنند قصه علم الاسماء به زبان است هنوز از ملك پرواز كن، از ملك هستي، رخت بربند نيست آدم زاده آن كس، كز ملك پران نبودي گر تو آدم زاده هستي، علم الاسماء چه شد قاب قوسينت كجا رفته است او ادني چه شد غره نشدن به عبادت ها عبادت ما گاهي به خاطر ترس از كيفر و گاهي به خاطر شوق بهشت است، در حالي كه عبادت خالصانه همان است كه از آن به عنوان عبادت احرار ياد مي شود، لذا حضرت امام قدس سره فرمودند: اين عبادت ها كه ما كرديم، خوبش كاسبي است دعوي اخلاص با اين خودپرستي ها چه شد مرشد از دعوت به سوي خويشتن بردار دست لا الهت را شنيديم، ولي، الا چه شد عيب خود گويم به عمرم، من نكردم بندگي اين عبادت ها بود سرمايه شرمندگي دعوي اياك نعبد، يك دروغي بيش نيست من كه در جان و سرم باشد هواي بندگي هستي بستر تكامل اگر با چشمان باز به حقايق و اسرار جهان بنگريم، خواهيم ديد كه رهنمود آسماني (عسي ان تكرهوا شيئا وهو خير لكم)، حكمفرما است. بر اين اساس امام خميني قدس سره حتي درباره ابليس مي فرمايد: خواست شيطان، بدكند با من، ولي احسان نمود از بهشتم برد بيرون بسته جانان نمود خواست از فردوس بيرونم كند خوارم كند عشق پيدا گشت و از ملك ملك پران نمود قم ديار قم، همواره مورد لطف و محبت

حضرت امام خميني قدس سره بود، آن حضرت فرمود: عرصه قم، غيرت بهشت برين است بلكه بهشتش يساولي است برابر زيبد اگر خاك قم به عرش كند فخر شايد گرلوح را بيابد همسر خاكي عجب خاك، آبروي خلايق ملجا بر مسلم و پناه به كافر - امام; درباره حوزه علميه قم در پيشگاه حضرت صاحب الامر(عجل الله فرجه الشريف) چنين دعايي نمود: حوزه علميه قم را علم فرما به عالم تا كند فلك نجات مسلمين را باد باني نيكخواهش را عطا فرما بقاي جاوداني بهر بدخواهش رسان، هردم بلاي آسماني اشعار سياسي پرداختن به مسايل سياسي در جهت اجراي رهنمودي است كه امام راحل قدس سره از امام مجتبي عليه السلام آموخته است آن حضرت فرمود: «ندبنا الله لسياسة الامة » خدا ما را سياست مدار و سياست گذار امت دانست. جمهوري اسلامي ما جاويد است دشمن زحيات خويشتن نوميد است آن روز كه عالم زستمگر خالي است ما و همه ستمكشان را عيد است اين عيد سعيد، عيد حزب الله است دشمن زشكست خويشتن آگاه است چون پرچم جمهوري اسلامي ما جاويد، به اسم اعظم «الله » است اين عيد سعيد، عيد اسعد باشد ملت به پناه لطف احمد باشد بر پرچم جمهوري اسلامي ما تمثال مبارك محمد (ص) باشد از جور رضا شاه كجا داد كنيم زين ديو بر كه ناله بنياد كنيم آن دم، كه نفس بود ره ناله نبود اكنون نفسي نيست كه فرياد كنيم سالها مي گذرد، حادثه ها مي آيد انتظار فرج از نيمه خرداد كشم جمهوري ما نشانگر اسلام است افكار پليد فتنه جويان خام است ملت، به

ره خويش جلو مي تازد صدام به دست خويش، در صد دام است

خبر

بزرگداشت يكصدمين سالگرد تولد حضرت امام خميني قدس سره گزارشي از مسابقه بزرگ ميلاد نور به مناسبت سال 1378هجري شمسي، مقارن با يكصدمين سالگرد تولد رهبر كبير انقلاب و بنيانگذار نظام جمهوري اسلامي ايران، امام خميني قدس سره از طرف مقام معظم رهبري به عنوان «سال امام » نام گرفت. مركز مديريت حوزه علميه قم، در جهت منويات مقام معظم رهبري(مد ظله) و براي تبيين انديشه هاي حضرت امام قدس سره، اقدام به تشكيل كميته اي با عنوان «كميته بزرگداشت يكصدمين سالگرد تولد حضرت امام خميني قدس سره » كرد. اين كميته عهده دار برنامه ريزي هاي لازم جهت تبيين انديشه ها و ابعاد شخصيتي حضرت امام قدس سره و ارايه راهكارهاي عملي جهت تبليغ آن شد. پيشنهادهايي از سوي اين كميته در زمينه هاي مختلف تحقيقاتي، آموزشي و تبليغاتي عرضه شد كه مورد تصويب مركز مديريت قرار گرفت. يكي از اين پيشنهادها برپايي مسابقه ويژه طلاب بود. اين مسابقه از دو گنجينه گرانقدر امام: وصيت نامه و منشور روحانيت در نظر گرفته شد كه كميته بزرگداشت، خود عهده دار انجام آن شد. زمان برگزاري مسابقه برگه هاي مسابقه، همزمان با ايام خجسته ميلاد حضرت فاطمه الزهرا3 و سالگرد تولد امام خميني قدس سره در حوزه ها و مدارس علمي سراسر كشور توزيع، و در اختيار طلاب و روحانيان قرار گرفت. قرعه كشي سراسري به مناسبت يكصدمين سال تولد حضرت امام قدس سره به صد نفر از طلاب و روحانيان شركت كننده در مسابقه، در سراسر كشور كه حدنصاب امتياز را كسب كرده

بودند به قيد قرعه انتخاب و جوايز ارزنده اي به آنان تعلق گرفت. قرعه كشي در سطح مدارس جهت تشويق هر چه بيشتر طلاب جوان، در سطح مدارس، قرعه كشي ديگري در ميان شركت كنندگان هر مدرسه صورت گرفت و به قيد قرعه سه نفر از نفرات برتر هر مدرسه كه حايز حدنصاب از امتياز بودند، به عنوان برندگان مدرسه انتخاب شدند و جايزه ويژه خويش را دريافت داشتند. شمار شركت كنندگان و برندگان مسابقه اين مسابقه، با استقبال بسيار خوبي از سوي طلاب روبرو شد و بيش از 12 هزار طلبه در آن شركت كردند. تعداد برندگان اين مسابقه 852 نفر بودند كه 100 نفر از آنان،در قرعه كشي سراسري انتخاب و 752 نفر از آنان به عنوان نفرات برتر مدارس انتخاب شدند. نكته قابل توجه در اين مسابقه، حضور گسترده و چشم گير خواهران طلبه بود كه تقريبا يك سوم شركت كنندگان را تشكيل مي دادند و از اين تعداد 142 نفر برگزيده شدند، كه 14 نفر آنان در قرعه كشي سراسري برنده شدند. اميد است كه خداوند همه ما را در تمسك به قرآن كريم و اهل بيت عصمت و طهارت: ياري فرمايد و ما را در رهروي راه امام راحل: توفيق دهد.

گزارش اجمالي ازرساله اجتهاد و تقليدتاليف امام خميني(ره)

گزارش اجمالي ازرساله اجتهاد و تقليدتاليف امام خميني(ره) مقدمه: بخشي از دانش و بينش ژرف امام خميني(ره) كه برگرفته از معارف قرآن و علوم اهل بيت عليهم السلام است، در كتابهاي برجاي مانده او متجلي است. اين كتابها كه عمدتا با عباراتي سهل و ممتنع به رشته تحرير درآمده اند در مجموع به دنبال هدف خاصي هستند. گويا همانگونه

كه روح كلي حاكم بر كتاب تنبيه الامه مرحوم نائيني (1355 ه.ق -1277 ه. ق) دفاع از اصل توحيد و مبارزه با شرك عملي يعني استبداد است و غصب شدن حق الهي و مردمي را از سوي مستبدين به هيچ وجهي برنمي تابد، و سفارش اكيد بر باز پس گرفتن حق خدا و حق مردم از مستبدين دارد، روح كلي حاكم بر كتابهاي امام خميني اين است كه نه تنها بايد حق خدا و مردم را از ظالمان پس گرفت، بلكه بايد حق امام معصوم(ع) را نيز از چنگ غاصبان به در آورد. از ديدگاه امام خميني در صورتي از حق خدا و امام(ع) و مردم در زمان غيبت امام زمان(عج) رفع يد مي شود كه حاكميت به دست شخصي قرار گيرد كه هم خداوند و هم امام معصوم(ع) و هم مردم او را به حاكميت قبول داشته باشند و اين شخص كسي جز فقيه عادلي كه مقبوليت مردمي دارد نخواهد بود. كتابهاي امام خميني(ره) مورد موشكافي هاي زيادي قرار گرفته اند ولي همه ظرافت ها و ظرفيت هاي آنها آفتابي نشده است به علاوه بعضي از آن كتابها كمتر معرفي شده اند. لذا وظيفه خود دانستيم كه معرفي اجمالي پيرامون رساله اجتهاد و تقليد امام خميني ارائه دهيم و در انجام اين وظيفه از خداوند و روح بلند امام استمداد مي طلبيم. نوشتن رساله اجتهاد و تقليد در روز جمعه مطابق عيد فطر، سال 1370 ه.ق، حدود 50 سال پيش، در شهر محلات توسط امام خميني به اتمام رسيده، و در سال 1385 ه.ق همراه با رساله هاي ديگر از امام به نام هاي

«رسالة في قاعدة لاضرر» رساله «في الاستصحاب » رسالة «في التعادل والترجيح » و «رسالة في التقية »، مجموعا تحت عنوان الرسائل، توسط مؤسسه مطبوعاتي اسماعيليان در شهر مقدس قم منتشر شده است، مجتبي تهراني پاورقي هاي آن را نوشته است. امام خميني (رحمة الله) در اين رساله 70 صفحه اي حداقل دو هدف اساسي را دنبال مي كند: نخست: زمينه فكري لازم را جهت ارائه نظريه ولايت فقيه ايجاد كند; دوم: مساله اجتهاد و تقليد را به گونه اي مطرح مي كند كه نهاد مرجعيت تقويت شود. و به تبع آن نيروي اجتماعي لازم جهت تغيير اجتماعي (انقلاب) به وجود آيد. مباحث اين رساله را مي توان به سه بخش كلي تقسيم كرد. الف: مفروضات; ب: بحث هاي ثبوتي (در عالم ثبوت); ج: مباحث اثباتي (در عالم دليل و برهان). مفروض اصلي امام در اين بحث اين است كه چون دين اسلام كامل است و به تمام احتياجات انسان، اعم از فردي و اجتماعي، توجه دارد لذا هيچ واقعه انساني بدون حكم و دستور الهي نيست، در هيچ موقعيت زماني و مكاني هيچ خلائي حكم و دستور اسلام در امور انساني متصور نيست، و انسان در هيچ زماني و لو زمان غيبت معصوم(ع) نسبت به احكام دين رها و مهمل نيست، حكم اين وقايع يا به گونه اي است كه انسانها نسبت به آنها راه قطع آوري دارند. كه در اين صورت نه نفيا و نه اثباتا هيچ كس نمي تواند مانع حجيت قطع شود و شارع هم محال است كه قطع را از حجيت بيندازد. اما در صورتي كه راه قطع آوري وجود

نداشت، چون همه انسان ها نمي توانند احكام دين را استنباط كنند بلكه عملا عده اي خاص مي توانند اين قوه را تحصيل كنند. لذا دو مقوله اجتهاد و تقليد و فقيه و عامي رخ مي نمايد كه به تبع آن دو سؤال مطرح مي شود. اولا كسي كه قوه استنباط احكام را دارد و به اصطلاح فقيه است چه شؤوني را به واسطه فقاهتش پيدا مي كند؟ ثانيا كسي كه قوه استنباط احكام را تحصيل نكرده است و از اين حيث عامي تلقي مي شود چه شؤون و تكاليفي دارد؟ حضرت امام(ره) براي جوابگويي به اين دو سؤال در عالم ثبوت 6 شان براي فقيه در نظر مي گيرد: 1 - عدم جواز مراجعه به غير در تكاليف شرعي; 2- جواز عمل بر طبق راي خودش; 3- منصب افتاء; 4- منصب قضاوت; 5- منصب زعامت سياسي; 6- مرجعيت تقليد. امام در اثبات اين شؤون براي فقيه و عدم اثبات آن براي عامي از دلايل عقلي، قرآني و روايات استفاده مي كند و مي فرمايد: «شان عدم مراجعه به غير نسبت به كسي كه قوه استنباط پيدا كرده است بدون هيچ قيد اضافي ثابت مي شود، يعني لازم نيست كه شخص بالفعل حكمي از احكام را هم استنباط كرده باشد و لازم نيست قوه استنباط او مطلقه و نسبت به تمام ابواب فقه و احكام باشد.» زيرا«دليل جواز رجوع جاهل به عالم بناء عقلاء است. و بناء عقلاء در مورد رجوع به غير كسي كه قوه استنباط دارد، ثابت نشده است بلكه بناء عقلا ظاهرا فقط جاهل به احكام كه امكان تحصيل قوه استنباط را

ندارد، مجاز مي داند كه به غير مراجعه كند و از طرفي دليل لفظي وجود ندارد كه اطلاق داشته باشد و برساند كسي كه قوه استنباط دارد هم مي تواند به غير مراجعه كند.» (1) امام در مجموع 8 شرط را براي اجتهاد لازم مي داند. الف: علم به فنون علوم عربي به مقداري كه براي فهم قرآن و سنت لازم است. ب: انس با محاورات عرفي و فهم موضوعات عرفي كه محاورات قرآن و سنت بر طبق آن است. ج: يادگيري مسائل اساسي منطق. د: علم به بحث هاي مهم اعلم اصول. ه: علم رجال به مقداري كه در تشخيص روايات لازم است. و: شناخت كتاب و سنت. ز: تكرار عملي رد فروع به اصول. ح: فحص كامل كلمات اصحاب خصوصا قدماء. امام، پس از بيان شروط هشت گانه اجتهاد مي فرمايد كسي كه اين اجتهاد را تحصيل كرد حق ندارد به غير خودش در احكام رجوع كند. لذا شان اول (عدم جواز مراجعه به غير) را دارد، شان دوم، (جواز عمل بر طبق راي خودش) را هم به همان دليلي كه شان اول را داشت، يعني بناء عقلاء، دارد. مرحوم امام در مقام اثبات شان سوم (قضاوت) و چهارم (سياست) مي فرمايد برخلاف شان اول و دوم كه شرع هيچ قبض و بسطي در موضوع صورت نمي داد بلكه قبض و بسط موضوع آن دو به دست عقل و بناء عقل بود، ولي در مورد شان سوم و چهارم تعيين موضوع با شرع است. زيرا قضاوت و زعامت سياسي دو منصب جعلي و قراردادي هستند. براي توضيح اين مطلب امام اصلي را طرح

مي كند: كه به مقتضاي آن حكم هيچ كس به جز خدا بر ديگري نافذ نيست و هيچ كس به جز خدا بر ديگري ولايت ندارد. طبق اين اصل نه تنها كسي كه قوه استنباط دارد منصب قضاوت و زعامت سياسي ندارد بلكه بدون نصب الهي كسي كه مقام نبوت و رسالت و وصايت و بالاترين درجه علمي و ساير فضايل را هم دارد، حكمش نافذ نيست و زعامت سياسي ندارد. خداوند به دلالت صريح آيات قرآني پيامبر(ص) و معصومين(ع) را به قضاوت و حكومت منصوب نموده است. در اين مورد شبهه اي نيست ولي مورد ثبوت قضاوت و حكومت در زمان غيبت شبهاتي شده است. به نظر امام به اقتضاي اينكه دين اسلام دين كاملي است، وارد نمي باشد. سؤال اساسي اين است كه چه كسي بايد منصب قضاوت و حكومت را داشته باشد؟ امام مي فرمايد قدر متيقن در اين فرض فقيه عالم به قضاء و سياسات ديني است كه عادل در رعيت است. پس اثبات منصب قضاوت و ولايت براي فقيه عادل نيز به نوعي بر اساس حكم عقل است و از همين جهت بحث ولايت فقيه امري كلامي است و در راستاي اصل نبوت و امامت است. امام پس از اين دليل عقلي شواهدي از روايات در تاييد ولايت فقيه مي آورد. كه در مجموع 11 روايت است كه به صورت تواتر اجمالي مي رسانند كه فقيه عادل قدر متيقن است كه منصب قضاوت و حكومت براي او ثابت است. سپس به مقبوله عمر بن حنظله استدلال مي كند، و مي فرمايد: به شهرت روايي جبران كننده ضعف سند آن است

و از حيث دلالت هم تام است، و مقتضي آن عبارت است از اينكه امام(ع) فقيه را حاكم و والي قرار داده است و لازم نيست براي اينكه فقيه عادل ولايت داشته باشد، تمام احكام را بداند. دو روايت ديگري را كه امام به آن استدلال كرده است مشهوره ابي خديجه و صحيحه ابي خديجه است مي فرمايد: مشهوره ابي خديجه اگر شهرت روايي داشته باشد، ضعف سندش جبران مي شود و دلالت بر جعل حكومت و ولايت براي فقيه دارد. اما روايت ديگر از ابي خديجه كه امام آن را صحيحه مي داند از نظر او دلالتش بر مطلوب تمام است. از كلمات امام برمي آيد كه منصب قضاوت و زعامت سياسي را براي كسي كه صرفا قوه استنباط احكام شرعي را دارد ثابت نمي داند بلكه در صورتي براي شخصي كه قوه استنباط دارد منصب قضاوت و زعامت سياسي ثابت مي شود كه حداقل در مسائل قضايي و سياسي اين قوه را به فعليت درآورده باشد. اما لازم نيست كه تمام احكام را بالفعل، بداند زيرا معرفت به جميع احكام براي غير ائمه(ع) حاصل نيست، بلكه محال عادي است، وانگهي اگر موضوع جعل قضاوت و ولايت، معرفت فعليه جميع احكام باشد و معرفت فعلي به جميع احكام امكان وقوعي هم داشته باشد، مشكلي كه به وجود مي آيد اين است كه تشخيص شخصي كه علم فعلي به جميع احكام داشته باشد مشكل مي شود. و نتيجه آن نوعي اختلال در نظام معاش مردم مي شود كه شارع به هيچ صورت راضي به آن نيست تنها فرضي كه باقي مي ماند اين است كه

بگوئيم موضوع جعل قضاوت و زعامت سياسي شخصي است كه قوه استنباط احكام را دارد. اين قوه را در مورد مقدار معتدبه از احكام به فعليت رسانده باشد. و به آنها علم داشته باشد. به نظر امام، علاوه بر قوه استنباط احكام و علم به احكام معتدبه، قيد ديگري هم براي موضوع قضاوت و ولايت لازم است و آن اينكه فقيه بايد عادل هم باشد. «فالقدر المتيقن هو الفقيه العالم بالقضاء والسياسيات الدينية العادل في الرعية ». (2) يعني قدر متيقن از انسان هايي كه منصب حكومت براي آنان جعل شده است فقيهان آگاه به قضاوت ديني و سياست ديني هستند كه نه تنها در امور شخصي عادل باشند بلكه نسبت به رعيت و مردم هم عدالت به خرج دهند.

شؤون و تكاليف مقلد سؤالي كه در اين قسمت به ذهن خطور مي كند اين است كه آيا هيچ كدام از شؤوني كه براي فقيه ثابت مي شوند براي عامي ثابت هستند؟ امام ثابت نبودن اين شؤون براي غير فقيه را امري ضروري مي داند و از آن بحث نمي كند، تنها بحثي را كه قابل طرح مي داند اين است كه آيا عامي (مقلد) مستقلا يا به نصب حاكم يا وكالت از سوي حاكم شان قضاوت را دارد يا نه؟ امام، تمامي استدلالهايي را كه براي اثبات شان قضاوت براي عامي صورت گرفته مخدوش مي داند «فتحصل من جميع ذلك ان منصب القضاء مختص بالفقهاء و لاحظ للعامي منه » (3) يعني از تمام آيات و روايات به دست آمد كه منصب قضاوت اختصاص به فقهاء دارد و مقلد مستقلا هيچ بهره اي از منصب

قضاوت ندارد. در مورد اينكه آيا فقيه مي تواند عامي را به قضاوت منصوب كند يا نه؟ امام مي فرمايد: اگر ولايت و زعامت براي فقيه جعل شده باشد كه جعل هم شده است نصب قضاوت از شؤون ولايت است، و مشكلي در بين نيست، بطور كلي مساله منوط به اين است كه ادله ولايت فقيه، ولايت را تا چه حدي اثبات مي كنند. اما اين فرض را كه فقيه، مقلد عارف به مسائل قضاء را وكالت دهد ثابت نمي داند. بنابراين از اين رساله استفاده مي شود كه امام هيچ كدام از شؤون فقيه را ولو مع الواسطه براي عامي و مقلد ثابت نمي داند. تقريبا تمركز اساسي بحث امام در رساله اجتهاد و تقليد بر روي اثبات منصب زعامت سياسي براي فقيه عادل است كه پس از اثبات اصل اين منصب وعده مي دهد كه در جاي ديگر حدود و ثغور و دامنه ولايت را مورد بررسي قرار دهد. در ادامه امام به دو شان ديگر فقيه كه لازم و ملزوم هم هستند، يعني اينكه فقيه حق دارد فتوي بدهد و مرجع تقليد باشد مي پردازد. در مورد اينكه اين دو شان براي فقيه ثابت است همان بناء عقلاء را كه به مقتضاي آن جاهل به عالم رجوع مي كند، محكم مي داند ولي در مورد اينكه مرجع تقليد و فتوي چه كسي باشد و آيا مي توان در صورت تعارض فتواي اعلم با غير اعلم به غير اعلم رجوع كرد يا نه؟ در صورتي كه دو فقيه كه درجه فقاهتشان برابر است وجود دارند آيا مي توان به دلخواه به يكي از

آن دو رجوع كرد يا نه؟ و سؤالات ديگري از اين قبيل كه در مجموع ناشي از نامشخص بودن موضوع افتاء و مرجعيت تقليد است. پس از حك و اصلاح هايي كه در ادله طرفين صورت مي دهد. مي فرمايد: «فتحصل مما ذكرناه انه ليس في اخبار الباب مايستفاد منه ترجيح قول الاعلم عند التعارض لغيره و لاتخيير الاخذ باحد المتساوين فلامحيص الا العمل بالاصول الاوليه لولا تسالم الاصحاب علي عدم وجوب الاحتياط و مع هذا التسالم لامحيص عن الاخذ بقول الاعلم لدوران الامر بين التعيين و التخيير مع كون وجوبه ايضا مورد تسالمهم ان الظاهر تسالمهم علي التخيير بين الاخذ بفتوي احد المتساويين و عدم وجوب الاحتياط او الاخذ باحوط القولين ». (4) از آنچه ذكر شد به دست آمد كه در اخبار مربوط به علاج تعارض دو خبر چيزي كه به درد ترجيح نظر اعلم بر نظر غير اعلم يا انتخاب فتواي يكي از دو مجتهد مساوي بخورد، نداريم. پس چاره اي جز اينكه به اصول اوليه رجوع كنيم نيست و مقتضاي اصل اوليه اين است كه قول اعلم مقدم شود و در صورت تعارض فتواي دو مجتهد مساوي راهي جز انتخاب يكي از دو فتوا نداريم.

شرط زنده بودن مرجع تقليد در جواب به اين سؤال كه آيا براي تقليد از مجتهد، زنده بودن او شرط است يا نه؟ امام مي فرمايد: آنچه مي تواند برساند كه زنده بودن مجتهد شرط جواز تقليد است، يا استصحاب است، يا بناء عقلا، يا اجماع و يا ادله لفظيه مانند قرآن و سنت، اما قرآن و سنت نمي تواند در اين مورد دلالتي داشته باشد چون

دلالت ندارند كه شارع در اين مورد حكم شرعي تاسيس كرده است، اجماع هم در مساله نفيا و اثباتا وجود ندارد و مي ماند بناء عقلا و استصحاب كه مقضتاي هر دو اين است كه تقليد ابتدايي از ميت جايز نيست.

تبدل راي مجتهد در موردي كه راي مجتهد عوض مي شود آيا اعمالي كه انجام داده است كافي است يا خير؟ در اين مورد امام تفصيل قائل است و مي فرمايد: اگر فتواي مجتهد مستند به امارات بود در اين صورت با تبدل راي اعمال قبلي مجزي نيست ولي اگر مستند به اصول عمليه بود در اينصورت اعمالي كه قبل از تبدل راي انجام شده است مجزي است و دوباره لازم نيست آورده شود.

خاتمه اما در مورد عمل مقلدين در صورت تبدل راي مجتهد، اعمالشان كه قبل از تبدل راي بوده است به هيچ صورت مجزي نيست. امام پس از بيان اين مطلب تذكر مي دهد كه آنچه تاكنون گفتيم عمده ترين مباحث اجتهاد و تقليد بود و بعضي از امور غير مهم بود كه آنها را به جهت كم اهميتي آنها رها كرديم، مي فرمايد ما از نوشتن اين مباحث، در روز جمعه مطابق با عيد فطر سال 1370، در محلات فارغ شديم. والحمدلله اولا و آخرا و ظاهرا و باطنا. پي نوشت ها: 1. الرسائل، ص 96. 2. الرسائل، ص 101 و 102. 3. الرسائل، ص 117. 4. الرسائل، ص 150. منابع مقاله:

فصلنامه علوم سياسي، شماره 5، حيدري بهنويه، عباس؛

اصول و شيوه هاي تحقيق در آثار و انديشه هاي امام خميني

اصول و شيوه هاي تحقيق در آثار و انديشه هاي امام خميني مقدمه

توفيق در هر كاري - فكري يا عملي يا آميخته اي

از آندو - در گرو دو ركن اساسي است: يكي تعيين هدف كه در فلسفه از آن به علت غايي تعبير مي شود و ديگر روش يا شيوه رسيدن به آن هدف كه از آن به اسلوب، شيوه يا متد (me Thod) ياد مي كنند. اهل منطق - منطق نظري و منطق عملي يا روش شناسي در علوم - به روش، اهميت فوق - العاده اي داده اند. در منطق نظري آنجا كه از اركان و اجزاي تشكيل دهنده علوم بحث مي شود در بخش مبادي تصوريه و تصديقيه علوم از روش تحقيق بعنوان يكي از رئوس ثمانيه ياد مي شود و فرزانگان، پيش از ورود به اثبات مسائل علم، نخست روش تحقيق در آن علم را مشخص مي كنند كه اسلوبشان برهاني، تاريخي، تجربي يا نيمه تجربي است. كارشناسان روشهاي تحقيق نيز مي گويند: "پژوهشگر پس از تعيين و تنظيم موضوع تحقيق بايد در فكر انتخاب روش تحقيق باشد. مراد از انتخاب روش انجام تحقيق اين است كه مشخص كنيم، چه روش تحقيقي براي بررسي موضوع خاصي لازم است. يكي از روانشناسان برجسته (MillerG.A) مي گويد: متاسفانه، آنچه كه در يك تحقيق علمي مورد توجه ديگران و حتي سرانجام، مد توجه خودمحقق هم قرار مي گيرد موضوعي است كه كشف شده است، اما اغلب روش كشف كه اصلي ترين نقش را در يك پژوهش علمي دارد، ناديده انگاشته مي شود." (1) در تعريف اجمالي روش تحقيق مي توان گفت: مجموعه قواعدي است كه پژوهشگر را براي دستيابي سريع و مطمئن به پاسخ پرسشهاي تحقيقي مورد نظر ياري مي كند. قرآن مجموعه نظام ارزشي و

اعتقادي اسلام را صراط مستقيم و مسلكهاي ديگر را سبل ناميده است كه همان راه و بهترين روش نيل به سعادت و كمال دو جهان است: "و ان هذا صراطي مستقيما فاتبعوه ولا تتبعوا السبل فتفرق بكم عن سبيله" (2) اين راه مستقيم من است از آن پيروي كنيد و از راههاي پراكنده پيروي نكنيد كه شما را از طريق حق دور مي سازد. چنانكه در سوره بقره، گزينش روش صحيح در انجام امور بعنوان مصداق نيكي شناخته شده است: "وليس البربان تاءتواالبيوت من ظهورها و لكن البر من اتقي و اتواالبيوت من ابوابها" (3) كار نيك آن نيست كه از پشت به خانه ها داخل شويد; بلكه نيكي اين است كه از خدا پروا كنيد و از در خانه ها وارد شويد. گذشته از آيات ياد شده اصولا دعوت قرآن به پيروي از سنت رسول اكرم (ص) و اهل بيت (ع) او همان دعوت به شيوه و روش آنهاست كه در گفتار و كردار شان متجلي شده است زيرا سنت به مفهوم روش و اسلوب است كه گاهي از آن به "سيره" و سبك تعبير مي شود. "و سنة النبي طريقته التي كان يتحراها" (4) سنت پيامبر (ص) شيوه و طريقه اوست كه آن را سزاوار عمل مي دانسته است. شرح و تفسير صحيح آثار وانديشه هاي مربيان بزرگ بشريت بخصوص عالمان رباني به لحاظ نقش كليدي آنها در اعتلاي تمدن بشري و دنياي اسلام، از اهميت فوق العاده اي برخوردار است; از همين روي، فردوسي شناسي، مولوي شناسي، حافظشناسي، شيخ مفيدشناسي و...جايگاه ويژه اي پيدا كرده است.امام خميني - ره - آيينه زلال

ثقلين است. برگزاري سمينارها و كنگره هاي متعدد نشان مي دهد كه د ر جامعه قدر شناس ما خميني شناسي جايگاه ويژه اي يافته است و مي رود كه ابعاد ناشناخته و نا پيداكرانه آن انسان كامل بيش از پيش به جهان و نسلهاي آينده معرفي شود. ولي بايد توجه داشت كه امام شناسي بسان شناخت هر شخصيت يا طرز تفكري روش و شيوه خاص خود را مي طلبد كه بي توجهي به اصول و ضوابط آن، تحقيق ما را با ناكامي مواجه خواهد ساخت. اينجاست كه روش شناسي تحقيق در آثار امام جايگاه ويژه اي مي يابد. اين مقاله در صدد است كه اصول و قواعد كلي شيوه پژوهش در آثار امام را - باختصار - مورد بحث قرار دهد. بنابراين، نخست به بررسي بنيادهاي تحقيق، نظري مي افكنيم پس از آن ، اصول و مباني تحقيق نظام مند و سيستمي در آثار وانديشه هاي امام راحل - ره - را ارائه خواهيم داد. بنيادهاي تحقيق

تحقيق در لغت، به معناي حقيقت يابي يا پي جويي حقيقت است و در اصطلاح،پي جويي حقيقت با شيوه سازمان يافته را گويند. اين مفهوم به تعريف فكر در منطق كلاسيك نزديكتر است. اهل منطق در تعريف تفكر گفته اند: "حركة العقل بين المعلوم والمجهول". حكيم سبزواري در ضمن بيتي فكر را اينگونه تعريف كرده است: الفكر حركة الي المبادي و من مبادي الي المراد يعني، فكر عبارت است از حركت عقل به سوي معلومات و از معلومات به سوي مطلوب.منطق دانان براي سيرتفكر، مراحلي برشمرده اند: حركت به سمت معلومات، حركت عقل ميان معلومات براي يافتن مجهول و

حركت عقل از معلومات و مبادي به سوي مطلوب. (5) صورت دقيقتر اين مراحل كه در ميان دانشمندان معاصر به "روش عمومي تحقيق" معروف است، عبارت است از: 1. مواجه شدن با موقعيت نامعلوم و مبهم كه نخستين گام تحقيق است. 2. جمع آوري اطلاعات و مدارك; در اين مرحله، محقق، به جمع آوري اسناد و مدارك مي پردازد. 3. ارائه فرضيه يا فرضيه ها; در اين مرحله، محقق راه حلهاي ممكن را حدس ميزند و مطرح مي سازد. 4. بررسي فرضيه; پژوهشگر با روشهاي متناسب با موضوع تحقيق به بررسي فرضيه يا فرضيه ها مي پردازد. 5. استنتاج; در اين مرحله، پژوهش به پايان مي رسد و پژوهشگر به گوهر حقيقت دست مي يابد و حاصل پژوهش خود را بصورت كتاب، كنفرانس يا سخنراني منتشر مي كند. (6) چنانكه ملاحظه مي شود طرح مراحل و اركان تحقيق در عرف دانشمندان معاصر با جوهره طرح اهل منطق مباينتي ندارد. پس منطق دانان قديم در طرح مراحل و روش حقيقت يابي پيشتاز بوده اند. در هر تحقيقي اين مراحل طي مي شود، ولي مهمترين ركن تحقيق كه شيوه را محققانه مي سازد، اتخاذ اسلوب و روش صحيح در بررسي فرضيه هاست. روش بررسي، بر اساس ماهيت موضوع تحقيق و اسناد و مدارك متناسب با آن گزينش مي شود.در كتاب روشهاي تحقيق آمده است: "انتخاب روش انجام تحقيق بستگي به هدفها و ماهيت موضوع پژوهش و امكانات اجرايي آن دارد. بنابراين، هنگامي مي توان در مورد روش بررسي و انجام يك تحقيق تصميم گرفت كه ماهيت موضوع پژوهش، هدفها و نيز وسعت دامنه آن مشخص باشد." (7)

موضوع يا محور تحقيق از دو قلمرو بيرون نيست: موضوع شناسي و حكم شناسي، گاهي پژوهشگر در صدد آن است كه حقيقت پديده اي را به دست آورد; بعنوان مثال، مي خواهد سمي بودن مايع يا ماهيت دموكراسي غربي را اثبات كند. چنانكه گاهي مي خواهد ديدگاه اسلام يا حكم شرعي آن مايع يا نظام سياسي خاص را بررسي نمايد. از سوي ديگر مي دانيم كه ماهيت پديده ها از جهت خواص و ويژگيها متفاوت است; از همين روي براي پي بردن به حقيقت موضوعات، شيوه هاي مختلفي وجود خواهد داشت. فرضيه هاي مورد بررسي ممكن است مربوط به يكي از قلمروهاي تاريخي، عقلاني، تجربي، شبه تجربي و شهودي باشند; يعني، پديده هاي تاريخي و حوادث مربوط به زمان گذشته با روش و اسلوب تاريخي بررسي مي شوند; چنانكه پديده هاي فراحسي و غير قابل مشاهده و تجربه، شيوه عقلاني و برهاني مي طلبند، همانگونه كه واقعيتهاي حسي و قابل تجربه با شيوه تجربي و پديده هاي تربيتي و روانشناسي يا جامعه شناسي با اسلوب نيمه تجربي بررسي مي گردند. گاهي نيز واقعيت بگونه اي است كه دست تجربه وعقل از اثبات آن كوتاه و پاي هر دو چوبين است، راه حقيقت يابي در قلمرو آن، شهود و مكاشفه عرفاني خواهد بود. همچنانكه اگر درصدد تبيين ديدگاه اسلام بر آييم بايد روش اجتهادي را برگزينيم. ولي تحقيق هميشه بصورت مزبور انجام نمي گيرد در نتيجه، هدايت از گمراهي و تحقيق از تحريف سردر مي آورد. اينك نگاهي به دو اسلوب منفي در تحقيق و ويژگيهاي شيوه صحيح مي افكنيم تا شيوه هاي منفي و مثبت

تحقيق در آثار امام خميني - ره - به دست آيد. شيوه هاي ناصواب و شيوه صحيح پژوهشگر ممكن است براي مدلل كردن فرضيه ها از يكي از سه شيوه پيروي كند: 1. برخورد گزينشي:

تحقيق در گرو دو حركت اساسي است: يكي جمع آوري اطلاعات و ملاحظه همه اسناد و مدارك متناسب با موضوع; دوم، تلاش براي يافتن بهترين راه حل براي مساله كه مستلزم برخورداري پژوهشگر از ذهن خلاق و جوال است. در شيوه برخورد گزينشي محقق به ركن اول پژوهش توجهي ندارد. او به يك يا چند شاهد يا سند تمسك مي جويد و بر اساس آن به داوري مي نشيند. بعنوان مثال، او بسان پژوهشگري است كه مي خواهد فيل را از راه مشاهده يا لمس پا، يا خرطوم آن بشناسد. بديهي است كه چنين اسلوبي، چهره اي وارونه از واقعيت به ما نشان خواهد داد. 2. برخورد قالبي يا با موضع پيشين (پيش داوري) :

در اين اسلوب، پژوهشگر پيش از آنكه به اسناد و مدارك موضوع بپردازد، نتيجه را باور داشته و به آن يقين پيدا مي كند. در نتيجه به سراغ اسناد و مداركي مي رود كه باورهاي وي را تاييد كند و يا با آن هماهنگ باشد و دلايل مخالف با باورهاي خويش را توجيه يا انكار مي كند. اينگونه از برخوردها بزرگترين آفت تحقيق است. مفهوم تفسير به راي قرآن نيز كه در روايات بشدت از آن سرزنش شده است به همين دو اسلوب در برخورد با آيات نظر دارد. تفسير به راي يا افترا به خدا و دروغ زدن به او همان تحميل گرايشهاي فكري و باورهاي

خويش به قرآن است. چنانكه مي دانيد قرآن، گروهي را بخاطر نسبت دادن دروغ و بستن افترا به خدا ملامت كرده است همانگونه كه در آيات متعددي برخورد گزينشي با وحي را با تعبيرهاي مختلف مردود شمرده است مانند: "يقولون نومن ببعض و نكفر ببعض" مي گويند: "به بعضي ايمان مي آوريم و بعضي را انكار مي كنيم. يا "بل كذبوا بما لم يحيطوا بعلمه و لما ياتهم تاويله" (8) بلكه چيزي را تكذيب كردندكه احاطه علمي به آن نداشتند و هنوز واقعيتش بر آنان روشن نشده بود. شهيد صدر - ره - در قلمرو روش تحقيق در اقتصاد اسلامي به دو نكته تاكيد ويژه اي دارد: يكي اينكه "الاقتصاد الاسلامي جز من كل" اقتصاد اسلامي جزئي است از كل پيكره معارف و نظامهاي اسلامي. در تبيين اين مدعا مي نويسد: "در قلمرو شناخت اقتصاد اسلامي نبايد آن را بطور مجزا از ساير جنبه هاي اسلام مورد بررسي قرار دهيم مثل اينكه حكم اسلام به حرمت ربا يا تجويز مالكيت خصوصي را بگونه منفصل از خطوط كلي اقتصاد اسلامي بررسي كنيم. چنانكه روا نيست مجموعه اقتصاد اسلامي بعنوان پديده اي جدا و بنياد مذهبي مستقل از ساير ابعاد مذهب چون بعد اجتماعي و سياسي و طبيعت روابط حاكم ميان آن ابعاد مورد تحقيق قرار دهيم... بلكه ضروري است اقتصاد اسلامي را در ضمن مجموعه اسلام بطور عام كه جنبه هاي متعدد زندگي جامعه را نظم مي بخشد بشناسيم چنانكه يك پديده حسي را ضمن يك نظام كلي كه از مجموعه اشيايي تركيب يافته است ادراك مي كنيم." (9) استاد شهيد صدر - ره - از

شيوه ناصواب دوم زير عنوان "اجتهاد و خودمحوري" ياد مي كند و مهمترين جلوه هاي آن را چهار چيز مي داند: "تبريرالواقع، دمج النص ضمن اطار خاص، تجريد الدليل الشرعي من ظروفه و شرايطه و اتخاذ موقف معين بصورة مسبقة تجاه النص." (10) توجيه واقعيت، گنجانيدن نص در ضمن چارچوب خاص، جدا كردن دليل شرعي از شرايط و مقتضيات خود و موضع گيري پيشين در برابر نص. از ديدگاه او، ممكن است پژوهشگر نص شرعي را به نفع واقع توجيه كند چنانكه عده اي، ادله حرمت ربا را به مبلغ معتنابه كه از مرز معقول پا فراتر نهاده - اضعاف مضاعف - اختصاص داده اند. جلوه دوم نيز ممكن است از واقعيتهاي مانوس زندگي ناشي شده باشد يا از غير آن. "فيحاول الممارس ان يفهم النص ضمن ذلك الاطار المعين فاذا وجده لاينسجم مع اطاره الفكرا همله." (11) پژوهشگر مي كوشد تا نص را در ضمن چارچوب و قالب معين فكري خويش بفهمد پس چون آن را با چارچوب فكري خويش ناسازگار ديد كنار مي نهد. چنانكه ممكن است محقق دليل شرعي را از شرايط حاكم بر آن جدا كند مثلا سكوت پيامبر (ص) در قبال مالكيت خصوصي معادن را دليل امضاي آن حضرت قلمداد كند. درباره نمود چهارم نيز مي فرمايد: "دو تفكر را در نظر بگيريد كه مي خواهند نصوص شرعي را بررسي كنند ولي يكي بيشتر متوجه كشف جنبه هاي اجتماعي (اصالت اجتماع) و ديگري متوجه رفتار و عملكرد فردي است با آنكه هر دو با نصوص واحدي سر وكار دارند ولي نتيجه گيريها و برداشتهاي آنان متفاوت خواهد بود... اين موضعگيري

كه ذهنيت محقق آن راتحميل مي كند و مربوط به عينيت موضوع نيست تنها به ناديده گرفتن برخي از مباني قانون اسلامي محدود نمي شود بلكه به گمراهي در فهم نصوص و خطا در استنباط حكم شرعي منتهي مي شود. اين هنگامي است كه پژوهشگر موضع فكري و باور پيشين خود را بر نص تحميل مي كند، "فلا يوفق حينئذ الي تفسيره بشكل موضوعي صحيح." (12) در نتيجه به تفسير عيني صحيح توفيق نمي يابد. البته مفسر يا هر پژوهشگري نمي تواند از هرگونه ذهنيت يا باور و معلومات پيشين بي نياز باشد زيرا علم را فقط با علم مي توان به دست آورد "وتلك الامثال نضربها للناس و ما يعقلها الا العالمون" (13) اينها مثالهايي است كه براي مردم مي زنيم و جز دانايان ادراك نمي كنند; يعني، با معلومات مي توان به معلومات جديد دست يافت. آنچه كه شايسته سرزنش است باور و يقين به نتيجه - پيش داوري - پيش از بررسي اسناد بطور همه جانبه است نه برخورداري از باور و معلومات پيشين كه لازمه هر تحقيقي است. در مورد شرح انديشه هاي امام نيز محقق بايد متوجه باشد كه با تمسك به يك يا چند نمونه از سخنان امام نمي توان ديدگاه جامع آن بزرگ را نسبت به موضوعي خاص به دست آورد، چنانكه بايد هشيار باشيم بجاي شرح ديدگاههاي امام، ديدگاههاي خود را به نام آن بزرگوار سكه نزنيم و باورها و قالبهاي پيش ساخته خود را برانديشه هاي او تحميل نكنيم. سخنان امام به دليل جامعيت و تعالي شخصيت وانديشه داراي ابعاد مختلفي است. از همين روي پيش

باوران و قالبي انديشان به آساني مي توانند امام را با خود هماهنگ كنند! و يا جزئي نگران مي توانند گوشه اي از كردار يا گفتار او را مستمسك قرار داده و جناح مقابل را در موضع اتهام قرار دهند ولي بايد توجه داشت كه اينگونه برخوردها محققانه نيست بلكه مصداق تفسير به راي و برخوردي تحريفگرانه است. 3. برخورد نظام مند يا تحقيق جامع:

در برابر دو شيوه ناقص و منفي ياد شده، روش صحيح تحقيق يا برخورد سيستمي با موضوع تحقيق قرار دارد. در اين شيوه، پژوهشگر، اولا دو مرحله از مراحل تحقيق را كه عبارت از برخورد با مشكل و جمع آوري اطلاعات بود طي مي كند. پس از آن به ارائه فرضيه يا فرضيه ها مي پردازد سپس به بررسي و تجزيه و تحليل اسناد با روشهاي متناسب با آن همت مي گمارد و نتيجه را بصورت مدون يا شفاهي ارائه مي دهد. بنابراين در اين شيوه همه اسناد و مدارك مرتبط با موضوع تحقيق، جمع آوري و بررسي مي شوند در حاليكه در روش نخست فقط به پاره اي از آنها توجه مي شد. در اين شيوه محقق با معلومات لازم ولي بدور از پيش داوري نتيجه مي گيرد در صورتيكه در شيوه دوم، پژوهش در چارچوب قالب و باورهاي پيشين محدود مي شد. اينك بايد توجه داشت كه پژوهشگر ممكن است در يكي از قلمروها يا اهداف چهارگانه زير در شخصيت، آثار وانديشه هاي امام به تحقيق و بررسي بپردازد: 1. معرفي آثار و تصنيفات اجتهادي و فكري. 2. كشف ديدگاهها و مباني فكري آن بزرگ از مطالعه آثار. 3.

تحقيق در آفاق و ابعاد شخصيتي امام - ره - . 4. بررسي تطبيقي آثار و ابعاد شخصيتي آن حضرت. پژوهشگر در قلمرو نخست درصدد آن است كه آثار اجتهادي و شاهكارهاي علمي امام در زمينه هاي عرفاني، فلسفي، فقهي، اصولي، اخلاقي و... را به جامعه علمي و دين پژوهان معرفي كند ولي در محور دوم مي كوشد ديدگاهها و مبادي فكري آن حضرت در زمينه هاي مختلف را از لابلاي آثار پراكنده كشف و استخراج كند و سبك و نگرش او را براي ديگران تبيين كند. پژوهش در محور سوم ماهيت انسان شناسي دارد در اين وادي هدف اين است كه ابعاد عرفاني، عقلاني، اخلاقي، حماسي، فقهي و... مورد تحليل قرار گيرد و بعنوان الگوي انسان كامل و شخصيت رباني به نسل حاضر و آينده معرفي شود و در بعد چهارم، درصدد آن است كه آثار وانديشه ها و ابعاد شخصيتي امام را در مقايسه با شخصيتها و احياگران بزرگ بشناسد و جايگاه شخصيت و آثار او را در كنار شخصيتهاي تمدن ساز ديگر ارزيابي و ارزش گذاري كند. پژوهشگر پس از احراز صلاحيتها و شرايط ويژه در قلمرو تحقيق حكمي و موضوعي در زمينه هاي هر يك از انواع جنبه هاي ياد شده، بايد در بررسي و تحقيق خويش به اصول زير عنايت كامل داشته باشد وگرنه تحقيق او جامع و حايز شرايط نخواهد بود. آن اصول عبارتند از: 1. لزوم اتخاذ شيوه اي متناسب و نظام مند در پژوهش:

نخستين اصلي كه تحليلگرانديشه و آثار بايد به آن ملتزم شود اين است كه بايد توجه داشته باشد كه امام عالمي است رباني كه

به پديده هاي فردي و اجتماعي با ديده وحي مي نگرد و در مواردي نيز موضوع را تحليل مي كند. پس پژوهشگر آثار امام با دو قلمرو اساسي سر وكار خواهد داشت كه هر كدام شرايط و ويژگيهاي خاص خود را دارند; يكي قلمرو حكم شناسي و ديگر بعد موضوع شناسي. پژوهشگر، نخست بايد محور تحقيق خويش را معين كند كه آثار امام را از چه نگاهي مي خواهد بررسي كند؟ آيا محور بحث حكم شناسي يا موضوع شناسي است؟ اينك مي گوييم: كسي كه مي خواهد ديدگاههاي حكم شناسانه امام را تبيين كند بايد به شرايط و اصول روش اجتهادي مسلط و پايبند باشد چنانكه انديشه هاي فيزيكي اينشتين را فقط فيزيكدانان مي توانند تفسير كنند. بعنوان مثال، ديدگاه امام درباره اصل ولايت فقيه با اصل آزاديهاي سياسي و فرهنگي، بحثي است فني و مشكل كه تحصيل مبادي و مسائل آنها آموزشهاي ويژه اي مي طلبد. البته آثار امام در مواردي نيز جنبه موضوع شناسي محض دارد. مانند; شناخت او نسبت به سيستم سلطنتي يا نگاه او به صنعت و دانش تجربي كه ناگزير بايد پژوهشگر، شيوه تحليل موضوعي مناسب با آن را در پيش گيرد چنانكه در تحليل حكمي آثار آن بزرگ پاي موضوع شناسي در ميان است زيرا هر حكمي بر موضوع خاصي بار مي شود. پس لزوم جامع نگري در پژوهش اقتضا مي كند كه تحليلگر حكمي نيز بايد بعد زمان شناسي و موضوع شناسي قلمرو حكمشناسي خود را جدي بگيرد . براي مثال; كسيكه مي خواهد پديده جنگ و صلح يا سياست اقتصادي متمركز يا بازار آزاد را از ديدگاه

امام بررسي كند حتما بايد از ساختار موضوعي جنگ و صلح و مكانيسم نظام اقتصادي متمركز و آزاد شناخت كافي داشته باشد زيرا حكم شناسيهاي دقيق امام بر موضوع شناسي يا زمان شناسي دقيق معاصر مبتني است. آنچه كه بايد به آن توجه داشت اين است كه امام - ره - چنانكه حكم شناسي را از زمان شناسي جدا نمي كند، به موضوعات نيز بطور جامع و نظام مند مي نگرد بدانسان كه او بر اساس ارتباط طبيعي ميان رژيم پهلوي با سياستهاي استكباري آمريكا و ساختار سياسي و اداري نظام شاهنشاهي به لزوم حذف شاه و نفي اصلاحات و رفرمهاي ادعايي او فتوا مي داد و اصلاحات اساسي و انقلابي را با بقاي رژيم ناممكن مي دانست. 2. لزوم احاطه بر مباني و مبادي نظري آثار:

بدون احاطه بر مبادي تصوريه و تصديقيه محور تحقيق نمي توان مسائل آن را بررسي و تبيين نمود. آثار وانديشه هاي امام به منزله حالات و عوارضي هستند كه بر اصول و جوهرهاي پنهان، ريشه مي دوانند كه در عرف علوم از آنها به اصول متعارفه و موضوعه تعبير مي شود. پژوهشگر نمي تواند بدون دستيابي به ملكوت آثار امام - ره - به ملك انديشه هاي آن بزرگ احاطه علمي حاصل كند. سيره نظري و عملي امام بر يك سلسله اصول موضوعه يا مبادي تصديقيه مبتني است كه عدم احاطه پژوهشگر بر آنها فهم آثار او را وارونه و سطحي جلوه خواهد داد، چنانكه اثبات مسائل دانش اخلاق بر فلسفه اخلاق و شناخت مسائل علوم بر فلسفه علوم متكي است. آنچه كه مي توان بعنوان مبادي تصديقيه يا

مباني آثار وانديشه هاي امام از آن نام برد عبارتند از: محور بودن ثقلين، عينيت ديانت با سياست، جمع ميان فقه پويا و سنتي، تفكيك ميان اسلام ناب محمدي (ص) و اسلام تحريف شده، جمع ميان عشق عرفاني و حماسه و حضور در صحنه هاي اجتماعي و تعقل، وحدت علم و دين، هماهنگي ميان ولايت مطلقه فقيه با حكومت مردمي يا دموكراسي، وحدت آزادي با كنترل و هدايت پيامبرگونه و... اين مباني، اصول موضوعه يا مبادي تصديقيه آثار وانديشه هاي امام را تشكيل مي دهند كه به نظر ما بدون شناخت و فهم عميق آنها نمي توان به معرفي و تبيين جامع آثار امام همت گماشت. بنابراين، سيره نظري و عملي امام بسان سيره انبيا و اولياي الهي داراي سبك و مبتني بر اصول و مباني است كه شناخت آنها در شرح و تفسير افكار آن بزرگ نقش كليدي ايفا مي كند و عدم احاطه بر آنها ممكن است چنين تصوري پديد آورد كه امام افكار وانديشه اش متناقض است و با يكديگر همخواني ندارد; بعنوان مثال چرا از سويي جامعه را به ولايت مطلقه فقيه فرا مي خواند و از سوي ديگر بطور قاطع اعلام مي دارد كه: "ميزان راي ملت است"؟ چرا از سويي بر فقه سنتي تاكيد مي كند و از سوي ديگر بر نقش زمان و مكان و پويايي فقه اصرار مي ورزد؟ اينها و دهها معماي ديگر كه كليد حلشان در فهم مباني و اصول فكري آن حضرت نهفته است. 3. لزوم هم آوايي با امام درانديشه و احساس:

بر اهل تحقيق پوشيده نيست كه گفتار و كردار امام راحل ترجمان

قرآن و سنت معصومين (ع) است و قرآن دريايي است ناپيدا كرانه كه جز پاكان و راسخان در علم را به اعماق آن راه نيست "لايمسه الاالمطهرون" و "مايعلم تاويله الا الله و الراسخون في العلم" (14) جز پاكان، حقيقت آن را لمس نتوانند كرد. و تاويل آن را جز خدا و راسخان در علم ندانند. هر دلي از سر او آگاه نيست محرم آن جز ولي الله نيست (15) به همين سبب عترت از كتاب خدا جدايي ناپذير است چون قرآن صامت را فقط قرآن ناطق مي تواند تبيين كند. گفتار و كردار معصوم (ع) تفصيل اجمال قرآن است. همانگونه كه عمق قرآن را جز پاكان ادراك نمي كنند ژرفاي سنت ائمه (ع) را نيز جز پاكان و نوادر روزگار و عالمان رباني ادراك نتوانند كرد علي (ع) فرمود: "ان امرنا صعب مستصعب، لايحمله الا عبد مومن امتحن الله قلبه للايمان، و لايعي حديثنا الا صدور امينه و احلام رزينه" (16) دانستن كار ما بسي دشوار است، كسي آن را بر نمي تابد جز بنده اي كه خداوند قلب او را براي ايمان آزموده باشد و سخن ما را نمي فهمد جز سينه هاي امانتدار و عقلهاي استوار. عقل رزين همان است كه مولوي از آن به عقل عقل يا عقل كل و عقل انبيا و اوليا يا خرد تعبير مي كند: "عقل عقلند اوليا و، عقلها بر مثال اشتران تا انتها" "عقل جزئي را قرين كن با خرد تا كه بازآيد خرد از خوي بد" شايد تعبير "اولوالالباب" يا خرد ناب در قرآن نيز در همين مفهوم به كار رفته باشد. پس، بايد

ميان عالم و معلوم، تجانس و سنخيتي باشد تا ادراك كامل تحقق پذيرد به گفته مولوي: پس قيامت شو قيامت را ببين ديدن هر چيز را شرط است اين تا نگردي او، ندانيش تمام خواه كان انوار باشد يا ظلام عقل گردي عقل را داني كمال عشق گردي عشق را داني جمال (17) اينك بايد دانست كه سخن و سيره امام راحل، تفسير و تجسم ثقلين است. كردار و گفتار آن ولي بحق پرتوي است از آفتاب قرآن و سنت. بدينسان، شرح و فهم سيره و سخن او نيز عقل رزين مي طلبد "شمس تبريز تو را عشق شناسد نه خرد" يا: تو را شور حسيني مي شناسد خميني را خميني مي شناسد (18) يا به گفته حافظ: "شرح مجموعه گل مرغ سحر داند و بس كه نه هر كو ورقي خواند معاني دانست اي كه از دفتر عقل آيت عشق آموزي ترسم اين نكته بتحقيق نداني دانست" به عبارت ديگر; سخن بزرگان را بزرگان مي فهمند. سخنان و سيره امام راحل برخاسته ازانديشه عادي نيست بلكه محصول افكار وانديشه عالي است. آنانكه مي خواهند سخنان او را شرح كنند بايد ازانديشه عالي برخوردار باشند وگرنه نمي توان باانديشه عادي به بررسي فكر وانديشه عالي همت گماشت. 4. لزوم توجه به قواعد اصولي - بخصوص اصول لفظي - در بررسي:

سخنان امام مانند آيات قرآن و روايات و يا هر گفتار يا كردار ديگري مشتمل بر نص و ظاهر، عام و خاص، مفهوم و منطوق، محكم و متشابه است. بنابراين، قواعدي چون: حكومت و ورود، قاعده تخصيص و تخصص و جمع عرفي و... كه در اصول

لفظي و غيرلفظي جاري است عينا در شرح آثار وانديشه هاي امام جاري خواهد بود; يعني، همانگونه كه در ادله لفظي، نص بر ظاهر، خاص بر عام مقدم بود و مفهوم مانند منطوق حجيت داشت يا متشابه در پرتو محكم تفسير مي شد و در صورت تعارض جمع عرفي به عمل مي آمد يا قطعي السند بر ظني السند مقدم داشته مي شد در شرح و بررسي آثار وانديشه هاي امام خميني نيز طبق همان ضوابط عمل مي شود. زيرا اصول و قواعد لفظي براي فهم مراد خداوند، سنت رسول اكرم (ص) و اهل بيت (ع) است. شارح و مفسر آثار آن بزرگ نيز مي خواهد خط امام را از گفتار و كردار او به دست آورد; بديهي است كه اصول و قواعد لفظي و پاره اي از قواعد اصولي غيرلفظي اختصاص به تحقيق و بررسي در قرآن يا گفتار و كردار معصومين (ع) ندارد. نص، اثري است كه بطور صريح بر مراد گوينده دلالت دارد و جز يك مفهوم از آن به ذهن نمي آيد مانند: "علم توانايي مي دهد" ولي " ظاهر "سخني است كه داراي دو معني است ولي هنگام شنيدن آن فقط يكي از دو معني به ذهن متبادر مي شود مانند "نماز بپا داريد" كه مفهوم واجب بودن نماز به ذهن متبادر مي شود. عام سخني است كه بر شمول و فراگيري يك حكم دلالت دارد. مانند "هر عالمي را گرامي بداريد" ولي "خاص" سخني است كه حكم آن فقط مصاديق خاصي را شامل مي شود. مانند "عالمان پروا پيشه را گرامي بداريد". يا امام - ره - آنجا كه

مي فرمايد: "ما انقلاب خود را به تمام جهان صادر مي كنيم" بطور عام سخن گفته است ولي آنجا كه مي فرمايد: "ما از اول گفتيم كه انقلابمان را صادر مي كنيم ولي صدور انقلاب به لشكركشي نيست" (19) عموم عام را تخصيص زده و دايره آن را محدود كرده است; چنانكه سخن ممكن است علاوه بر منطوق، مفهوم داشته باشد منطوق همان دلالت مطابقي سخن است ولي مفهوم مدلول التزامي است; براي مثال وقتي كه آيه سوره حجرات مي فرمايد: "اگر فاسقي براي شما خبري آورد درباره آن تحقيق كنيد." (20) مفهوم مخالف آن چنين مي شود "اگر شخص عادلي براي شما خبري آورد تحقيق و تفحص لازم نيست. محكم، سخني است كه دلالت آن بر مقصود نياز به تاويل ندارد ولي متشابه آن است كه بدون تاويل و توجيه، مفهوم ظاهري آن غلط و غيرمعقول به نظر مي رسد. براي مثال، آيه " وجوه يومئذ ناضره الي ربها ناظره" در آن روز صورتهايي شاداب و مسرور است و به پروردگارشمي نگرد، متشابه است ولي آيه " لاتدركه الابصار و هو يدرك الابصار" (21) چشمها او را نمي بينند ولي او همه چشمها را مي بيند، محكم است از همين روي آيه پيشين را تفسير مي كند. بنابراين، دعوت امام به حفظ فقه سنتي و فقه جواهري متشابه است (22) زيرا علاوه بر دلالت بر حفظ سبك و شيوه عميق فقاهتي گذشتگان، بر جمود و پافشاري بر متون فقه استدلالي و مسائل گذشته و عدم نوآوري در اجتهاد نيز دلالت دارد ولي در پرتو توجه به نقش زمان و مكان و طرد تحجر و

جمود مي توان به مراد واقعي امام از آن سخن متشابه پي برد. همانگونه كه در شرايط تعارض ظاهري ميان آثار او ممكن است قاعده حكومت و ورود يا جمع عرفي جاري گردد. براي مثال امام در جايي مي فرمايد: "ميزان راي ملت است" كه بر گرايش عميق بر نظام دموكراسي دلالت دارد ولي ازسوي ديگر امام بر"ولايت مطلقه فقيه" تاءكيد مي كند: "همين ولايتي كه براي رسول اكرم (ص) و امام در تشكيل حكومت و اجرا و تصدي اداره هست براي فقيه هم هست." (23) كه خام انديشان حمايت از نظام استبدادي يا "استبداد فقيه" را از آن مي فهمند. ليكن اين دو سخن به ظاهر متعارض كاملا قابل جمع است و آن اينكه امام نه دموكراسي به مفهوم غربي آن را تاييد مي كند و نه از نقش رهبري به مفهوم استبدادي آن حمايت مي كند بلكه او طرفدار نظام حكومتي "الهي - مردمي" است; يعني، نظامي كه در آن شرايط رهبر توسط قرآن و سنت معين شده است و مردم نيز موظفند كه بر اساس همان شرايط و ويژگيها رهبر را انتخاب كنند و مورد پشتيباني قرار دهند. پس حاكميت از آن خداست كه از مجراي حاكميت مردم و فقيه عينيت پيدا مي كند. بنابراين، دموكراسي اسلامي، دموكراسي است كه با نقش و حاكميت مردم گره خورده است از همين روي از مفاسد و معايب دموكراسي غربي بدور است. اين اصل در شرح انديشه هاي عرفاني و غزليات امام نيز كارآيي خاصي دارد آنجا كه مي فرمايد: "در ميخانه گشاييد به رويم شب و روز كه من از مسجد و از مدرسه

بيزار شدم" چنين به ذهن مي آيد كه امام با اصل عقل و علم رسمي مدرسه سر سازگاري ندارد بلكه مشرب او مشرب عشق و ذوقيات عرفاني است ولي آنگاه كه در وصيتنامه الهي - سياسي اش مي خوانيم: "اگر مراد از مظاهر تمدن و نوآوردها، اختراعات و ابتكارات و صنعتهاي پيشرفته كه در پيشرفت و تمدن بشر دخالت دارد باشد، هيچگاه اسلام و هيچ مذهب توحيدي با آن مخالفت نكرده و نخواهد كرد، بلكه علم و صنعت مورد تاكيد اسلام و قرآن مجيد است." (24) پي مي بريم كه تناقضي در ميان نيست بلكه سخن بلند است و دقت بيشتري مي طلبد. پس چنانكه ملاحظه شد توجه به اصول لفظي در شرح و تبيين آثار امام نقش كليدي ايفا مي كند. چكيده بحث

پژوهشگر آثار امام بايد نخست بر اساس بنيادهاي تحقيق، موضوع تحقيق خويش را معين كند. پس از آن، به گردآوري اسناد و مدارك بپردازد سپس هدف تحقيق خويش را از ميان اهداف چهارگانه تعيين كند; يعني، مشخص سازد كه آيا هدفش معرفي آثار علمي، استنباط انديشه يا مبادي فكري و يا تحليل ابعاد شخصيتي امام و يا بررسي تطبيقي آثار اوست؟ پس از آن بر اساس شناسايي ماهيت فرضيه و موضوع تحقيق، بايد شيوه مناسب بررسي را انتخاب كند; يعني، اگر موضوع تحقيق و فرضيه ها جنبه حكمي داشته باشد شيوه اجتهادي و اگر ماهيت آن صرف مصداق و پديده شناسي باشد، روشهاي تحليل موضوعي را انتخاب خواهد كرد. آنچه كه در مرحله بررسي فرضيه ها بسيار سرنوشت ساز است اين است كه پژوهشگر بايد مراقب باشد تا به دام شيوه هاي

ناصواب; يعني، روشهاي گزينشي و پيش داوري گرفتار نشود بلكه اسلوب همه جانبه و نظام مند را برگزيند. آنچه كه او را در گزينش و طي طريق حقيقت ياري خواهد كرد چهار اصل اساسي است: يكي اينكه پژوهشگر بايد در بررسي خود، تحليل حكمي را از موضوعي جدا كند و هر يك از آنها را با شيوه مناسب بطور نظام مند بررسي كند و بخاطر خطا در تحليل موضوع به دام خطا در حكم گرفتار نشود. ديگر اينكه بر پژوهشگر لازم است بر اصول و مبادي فكري امام - مبادي تصديقيه - تسلط كافي پيدا كند، بديهي است كه چون اين مبادي غالبا از مقوله اصول متعارفه نيستند بلكه از مقوله موضوعه اند، پژوهشگر ناگزير است درصدد اثبات و تنقيح آنان نيز برآيد تا در تحليل آثار وانديشه هاي امام كه به منزله مسائلمي باشند با مشكل مواجه نشود و يا تحقيق او سر از سطحي نگري برداشت عاميانه درنياورد. ديگر اينكه چون آثار وانديشه هاي امام محصول شخصيت متعالي است، سنخيت ميان عالم و معلوم ضروري خواهد بود بنابراين، پژوهشگر به ميزان تعالي شخصيتي خويش بر آثار امام احاطه علمي خواهد يافت; يعني، هر چه بيشتر از بعد احساس وانديشه با امام هم آوايي داشته باشد به همان ميزان به آفاق فكري و شخصيتي او دست مي يابد و در نهايت، جايگاه استخدام و به كارگيري قواعد و اصول لفظي در تحقيق حكمي و موضوعي است كه پژوهشگر ناگزير از توجه به آن است; زيرا اين اصول و قواعد، اختصاص به وادي استنباط احكام از كتاب و سنت ندارند. من آنچه شرط بلاغ است

مجملي گفتم تو خود حديث مفصل بخوان از اين مجمل پي نوشت ها: 1. نادري، عزت الله و سيف نراقي، مريم، روشهاي تحقيق و چگونگي ارزشيابي آن، ص 59 2. انعام/ 53 3. بقره/ 189. ر. ك، تفسير نورالثقلين، ج ا، ص 178، حديث 623 4. راغب اصفهاني، مفردات. 5. استاد مظفر، محمد رضا، المنطق، ص 23، چاپ دارالتعارف، بيروت 6. ر. ك، شريعتمداري، علي، روانشناسي تربيتي، ص 19- 20 7. نادري، عزت الله و سيف نراقي، مريم، روشهاي تحقيق و چگونگي ارزيابي آن، ص 59 8. نساء/ 50 و يونس/ 39 9. شهيد صدر، محمد باقر، اقتصادنا، ص 291، چاپ دارالتعارف، بيروت 10. همان، ص 382 11. همان، ص 383 12. همان، ص 391 13. عنكبوت/ 43 14. واقعه/ 79 و آل عمران/ 7 15. از تپشهاي اين قلم. 16. نهج البلاغه دكتر شهيدي، خطبه 189 17. ر. ك، استاد همايي، جلال الدين، مولوي نامه، ج 2، ص 925. 18. از تپشهاي اين قلم. 19. روزنامه جمهوري اسلامي، 11/8/64، ديدار با كارداران كشورهاي عربي و آفريقايي 20. حجرات/ 6 21. قيامت/ 22 و 23 و انعام/ 103 22. صحيفه انقلاب، ص 5، چاپ ارشاد 23. در جستجوي راه از كلام امام، دفتر 8، روحانيت، ص 241 24. صحيفه نور، ص 9، چاپ ارشاد.

نقد مكتب تفكيك درآثار امام خميني(قسمت اول)

نقد مكتب تفكيك درآثار امام خميني(قسمت اول) بسم الله الرّحمن الرّحيم قال الله تعالي: «ادع الي سبيل ربك بالحكمة والموعظة الحسنة و جدلهم بالّتي هم احسني انّ ربّك هو اعلم بمن ضلّ عن سبيله و هو اعم بالمهتدين»1 سپاس خداي را سزاست كه انديشه انساني را از طريق الهام، با علم الهي پيوند

زد و غبار بشري را با طهور و مي ناب شستشو داد و راهي رسا و طريق نمايان در مقابل انسان گشود. درود بي حدّ و ثناي بي عدّ بر سفراي راه حقيقت، انبياي عظام (عليهم السلام كه با ارائه طريق الهي ديجور و ظلمت راه را، با جيحون نور و سيحون فروغ خود زدودند و صعوبت قلّه كمال را به سهولت منال، بدل ساختند. برترين تحيّات و خالصترين صلوات، به اوصيا، عظام و اولياي كرام، خصوصاً سيّدالاصياء اميرمؤمنان و خاتم الاوصياء عليهم صلوات المصلين و درود بي پايان بر رهروان راستين آنها و رهبران جامعه خصوصاً احياكنندة اسلام ناب محمّدي صلي الله عليه و آله در عصر غيبت كبري حضرت امام خميني حشره الله مع اجداده الطاهرين. اما بعد، اين وجيزه بنام «نقد مكتب تفكيك در آثار حضرت امام» است كه در تشريح و تبيين مثلث ديني و نقد اين مكتب پرداخته است. فصل 1: جامعيت حضرت امام خميني عالمان ربّاني، وارثان انبياي الهي اند و انبياء «عليهم السلام»، خلفاي خداوند مي باشند و خلفاي الهي، مظهر اسم اعظم اند و حضرت امام راحل از انبياي الهي و ائمه معصومين «سلام الله اجمعين» خليفة حقّ و مظهر حق تعالي بود و در ميان عالمان ربّاني، همچون ستارة فروزان و قدر اوّل ستارگان درخشان گنبد ميناست. و به تعبيري مَثَل حضرت امام2 در ميان علماي عصر غيبت مَثَل حضرت نوح پيامبر در ميان انبياي اعظام بود، «سلامٌ علي نوح في العالمين»3 حضرت سيد سادات و اماجد العرفاء و الفقهاء، قدوة الحكماء المتألهين استاد محقق در حكمت متعاليه با بينش عميقش شريعت را در خدمت طريقت و ايندو را در خدمت حقيقت مي دانست و بين

آنها جدائي نمي انداخت، چون عدّه اي فكر مي كنند كه اهل طريقند و لذا كاري با شريعت و احكام دين و ظواهر شرعي ندارند. اما ايشان كه هم اهل شريعت بود و هم اهل طريقت، در اين زمينه سخن دلپذيري دارد و مي فرمايد: «آنان كه فكر مي كردند يا فكر مي كنند كه بدون شريعت مي توانند به مقصود برسند هيچ شاهد و دليل ندارد، زيرا ذات اقدس الله كه راهنماست، تنها راه كمال و سعادت را عمل به شريعت مي داند اما آنانكه مي پندارند از طريق عمل به شريعت نمي توان به طريقت رسيد، آنان نيز شريعت را درست نشناخته اند و درست و صحيح به آن عمل نكرده اند، و كساني كه با سير و سلوك و طريقت و شريعت هماهنگ شدند ولي به حقيقت بار نيافتند، براي آن است كه به درستي منازل پيشين سائران و سالكان را طي نكرده اند.» حضرت امام خميني (رضوان الله تعالي عليه) در تعليقة مبارك خويش بر شرح فصوص قيصري فرموده اند: «طريقت و حقيقت جز از راه شريعت حاصل نخواهد شد، زيرا ظاهر راه باطن است... كسي كه ظاهر را درست انجام نداد و كسي كه بخواهد به باطن برسد بدون راه ظاهر، مانند برخي از صوفيان عوام، او هيچ دليلي از طرف خداوند ندارد».4 و به تعبير لطيفي حضرت امام راحل كبير بين فقه و سياست از يك سو، بين عرفان و سياست از سوي ديگر و بين فلسفه و سياست از سوي سوّم جمع نمود. 5 امام خميني هم صوفيان عوامي را كه بدون شريعت، دم از طريقت مي زنند محكوم مي كند و هم متحجّران و مقدّس مآب هايي كه مي گويند شريعت، انسان را به طريقت و حقيقت

نمي رساند فرمود كه شما به شريعت عمل نكرده ايد وگرنه مي يافتيد آنچه را كه ديگران يافته اند. امام راحل شاخصه اي دارد كه نه شريعتيان صرف دارند، نه طريقتيان محض، و نه حقيقتيان خالي از شريعت و طريقت؛6 هدف امام جز رضاي خدا و احياء كلمة علياي الهي چيز ديگري نبود زيرا رسول اكرم(ص) چنين فرمود: «مَن أصبح اُمّتي و همّته غيرالله فليس من الله» هر فردي از امت اسلامي اگر همّت روزانه و اهتمام هر بامدادش، چيزي غير از خداوند باشد، از خدا بيگانه است و چنين شخصي، الهي نمي انديشد و براي خدا كار نمي كند و در نتيجه، حشرا و نيز با انگيزة موهوم غيرخدايي خواهد بود. 7 فصل 2: حقيقت دين چيست؟ آنچه در اينجا لازم است در دو مقام بحث شود: 1_ الدين ماهو؟ 2_ الدين كم هو؟ 1_ دَين به فتح دال به معناي وام _ قرض _ وام مدات دار است كه جمع آن اَدْيُن و ديون است ولي محور بحث در دين به كسر دال است كه جمع آن اَدْيُن و اديان است و در لغت به معناي انقياد، خضوع، پيروي، اطاعت، تسليم است و معناي اصطلاحي آن مجموعة عقايد، اخلاق، قوانين و مقرّراتي است كه براي اداره امور جامعه انساني و پرورش انسانها باشد، در معناي دين دو قيد معتبر است، يكي انقياد و خضوع و ديگري اينكه آن انقياد در برابر برنامة خاص باشد. گاهي همة اين مجموعه حق و گاهي همه آن باطل، و زماني مخلوطي از حق و باطل است. اگر مجموعة حق باشد آن را دين حق و غير اين صورت آن را دين باطل و يا التقاطي

از حق و باطل مي نامند. علماي اهل معرفت براي دين سه معنا ذكر كرده اند: 1_ انقياد 2_ جزاء 3_ عادة. 8 چون دين به معناي انقياد است كه از عبد است خداوند از دين خود غيرتمندانه حفاظت مي كند. معناي دوم دين جزاست كه: 1_ گاهي جزاء به لسان ظاهر است و 2_ گاهي به لسان باطن (سر قدر) 3_ و به لسان باطن باطن كه فوق سرالقدر است. جزاء گاهي از باب تشخّص است نظير انتقام كه چهار قسم است و در معاد اسفار آمده است و از آن جهت كه خود عمل به عامل برمي گردد يك نحوه جزاء است. مطلب ديگر اينكه آنچه كه حكيم به عنوان قلة فكر مي داند عارف به عنوان كوي پرواز مي شمارد و بالاتر از معناي ظاهر جزاء به لسان سرالقدر است. اما معناي سوم دين كه عادة است يعني عادة به معناي عرفي يعني تكرار، چون تكرار در وجود ممكن نيست و هر اسمي دولتي و اسمي دارد و عادة به معناي اصطلاحي تكرار است و عقلاً محال خواهد بود. چون جزاء بازگشت به عمل است و چون رجوع مستحيل است پس جزاء است از جهتي و ثواب است از جهت ديگر. اما معناي دوم: الدين كم هو؟ دين مانند يك پاره سنگ نيست كه چونان مادّه اي خام در معرض حواسّ گوناگون قرار گرفته است و در قالب مختلف سازمان يابد، بلكه خود مجموعه اي از حقايق و قوانين ثابت است. برخي از اين حقايق و معارف غيبي مربوط به خداوند سبحان، اسماي حسنا و صفات علياي اوست كه در قوس نزول و پديد آمدن اشياء نقش دارند و بعضي ديگر

مربوط به قيامت، حساب و صراط و مراتب فوق آن است كه در قوس صعود سهم دارند و برخي درباره وحي و رسالت و عصمت و طهارة است. پس مجموعة معارف داراي مراتب متفاوت است و هركسي به توان خود مقداري از آن را فرامي گيرد. در اين زمينه چه رسا علامه حسن زاده آملي در نكته 230 كتاب قيّم هزار و يك نكته فرموده اند: «ولايت صورت دين و فصل آنست يعني نسبت ولايت به دين نسبت صورت به هيولي و فصل به جنس است هيولي بدون صورت تحقق نمي يابد و همچنين جنسي بدون فصل، فافهم. فصل 3: دين در قرآن كريم قرآن كريم ارائه دين را تنها در شأن ذات اقدس الهي معرّفي كرده و عبارتهاي گوناگون به آن تأكيد مي نمايد، گاه با نسبت دادن دين به خداوند به تنظيم و تدوين الهي آن اشاره كرده و مي فرمايد «رايت الناس يدخلون في دين الله افواجاً»9 و گاه دين را ملك و مُلك خداوند و قلمرو نفوذ او خوانده مي فرمايد: «و قتلوهم حتّي لاتكون فتنه و يكون الدين لله فان انتهوا فلا عدوان الا علي الظلمين»10 يعني و با آنها پيكار كنيد _ تا فتنه باقي نماند و دين مخصوص خدا گردد، پس اگر دست برداشتند تعدّي جز بر ستمكاران روا نيست. و يا مي فرمايد: «و قتلوهم حتي لا تكون فتنه و يكون الدين كلّه لله فان انتهوا فانّ الله بما يعملون بصير».11 «... وادعوه مخلصين له الدين»12 و گاه نيز از دين الهي، با عنوان دين حق و از ديگر اديان با عنوان اديان باطله ياد مي نمايد و در مورد حق بودن دين الهي مي فرمايد: «هو

الذي ارسل رسوله بالهدي و دين الحق»13 و يا فرمود: «قتلوا الذين لايؤمنون بالله و لا باليوم الاخد و لا يحرّمون ما حرّم الله و رسوله و لايدينون دين الحق...» 14 از مواردي كه قرآن كريم از استعمال لفظ دين در مورد اديان باطله ياد كرده است، آنجاست كه سخن فرعون را با پيروان ناآگاهش نقل كرده است و مي فرمايد: «انّي اخاف ان يبدّل دينكم»15 يعني زيرا من مي ترسم كه آيين شما را دگرگون سازد. و از مواردي كه در قرآن كريم به قوانين و مقرّرات و مصوّبات بشري اطلاق دين شده است، قانون مصوّب سلطان مصر است كه در داستان يوسف(ع) از آن به عنوان دين _ مَلِك ياد شده و مي فرمايد: «كذلك كدنا ليوسف ما كان لياخذ اخاه في دين الملك»16 پس دين مشتمل بر مجموعة قوانين و مقررّات نيز بوده و اين مجموعه در صورتي حق است كه فقط توسّط خداوند تنظيم شود. «ذلك بأنّ الله هو الحقّ و أنّ ما يدعون من دونه هو الباطل و أنّ الله هو العلي الكبير»17 چرا كه تنها خداوند است كه حقّ است و آنچه جز او را مي خوانند باطل است و هر چيزي كه به خداوند منتسب است حقّ بوده و هر چيزي كه: از او نباشد باطل خواهد بود. پس از آنجائي كه دين مشتمل بر مجموعة قوانين و و مقرّراتي است كه اجباري محض نبوده بلكه متكّي به حقايق تكويني پايدار و ثابت اند، از اين رو همة اين مجموعه هماره با آن حقايق در ظرف خاصي ظهور مي كند و هنگام ظهور آن را «يوم الدين» مي گويند كه در كريمه 4 سوره حمد آمده

و از كفّار نيز كه دين خدا را انكار مي كنند با عنوان منكرينِ آن روز نام برده مي شود «اريت الذي يكذب بالدين»18 مكان ظهور دين را مدينه نيز گويند. البته اين بر آن اساس است كه كلمة مدينه از دين اخذ شده باشد و حرف ميم جزء حروف آن نباشد. فصل 4: اضلاع سه گانه مثلث ديني چيست؟ عترت طاهرين عليهم السلام انسانهاي كامل و خليفة تام الهي هستند كه به اضلاع سه گانه مثلث ديني عين قرآن و سنّت و عقل برهاني احاطه كامل دارند. اگر آن ذوات نوري به مرجعيّت و رهبري علمي و عملي امّت اسلامي را بر عهده مي داشتند و چنين سمتهايي از آنان سلب نمي شد؛ هر سه منبع غني و قوي را به نهج كمال و تمام به جامعه بشري ابلاغ مي كردند؛ زيرا آن ذوات مقدّس از طرفي در تفسير قرآن به قرآن همانند رسول اكرم(ص) به اين اعتقاد بوده اند كه آيات قرآن مجيد نسبت به يكديگر، ناطق، شاهد و مصدّق است و از اين رو از گفتار مفسّرانه و شهادت مبيّنانه و تأييد و تعيين مصدّقانه، آيات برابر همديگر استدلال تام مي كردند و از طرفي ديگر، سنّت آنان كه بيش و پيش از ديگران براي خودشان روشني بوده است. حضرت وصي عليه السلام فرموده اند: پيش از پژمرده شدن نهال علم و قبل از اشتغال به گرفتاري هاي خود از مدار ثورت دانش و ميدان انقلاب انديشه و مكانِ شكوفاييِ علم بهره گيريد. (فبادر والعلم من قبل تصريح نسبته و من قبل أن تشتغلوا بأنفسكم عن مستتار العلم من عند اهله) 19 عارفان صاحب دل راه درياي باطن را غواصّانه با تمام

جوارح و جوانح و قلب و قالب و قائب مي پيمايند «تا سر رود به سر رو و تا پا بپا بپو» مُحدِّثان اصحاب روايت، طريق زمين را سالكانه با پا طيّ مي كنند و با پايي و پويايي خويش را مرهون استماع و انصات مي دانند، حكيمان و متكلّمانِ صاحب نظر با جناح فكر و درايتِ راه فضايي را طائرانه پرواز مي نمايند و اوج و عروج خود را در گرو تعقّل ناب در عبادي و مباني عقلي و نقليِ معتبر مي يابند. متخصصّان هر رشته نسبت به فنّ خاص خويش اهتمام دارند و ره آورد رشتة ديگري را به عنوان تأييد خود ياد مي كنند، ليكن اوحدي از متضلّعان كه به نحو سالم نه مكسّر، بين معقول و منقول و مشهود جمع كرده اند همة آنها را به عنوان تعليل و تحقيق ذكر مي نمايند و رؤيت و درايت را هماهنگ مي كنند و قرآن و برهان و عرفان را مثلث توحيدي مي يابند: سه نگردد بريشم ار او را پرنيان خواني و حرير و پرند و مطلب ديگر اينكه دين الهي مبتني بر حقّ، جز با هوشياري عقل يا اشاره نقل دست يافتني نيست و هر اندازه كه حوزة عقل و نقل و وحي در اجتماع گسترش يابد رسيدن به محتواي دين ممكن و نيل به مفاد آن آسان مي شود و بالعكس هرگاه جهل به سبب جمود و عدم تفكر باطل عقيم، در جامعه اي وسعت يابد رسيدن به مدعاي دين دشوار و اصل دين مهجور و محو مي شود. فصل 5: مكتب تفكيك تفكيك در لغت به معناي «جداسازي» است (چيزي را از چيزي ديگر جدا كردن) و نابسازي چيزي و خالص كردن آن. مكتب تفكيك

و جداسازي سه راه و روش معرفت، و سه مكتب شناختي است. در تاريخ شناختها و تأملات و تفكرات انساني، يعني راه و روش قرآن، راه و روش فلسفه و راه و روش عرفان. هدف اين مكتب، نابسازي و خالص سازي شناختهاي قرآني و سره فهمي اين شناختها و معارف است بدور از تأويل و مزج با افكار و نحله ها و بركنار از تفسير به رأي و تطبيق تا حقايق وحي و اصول «علم صحيح» مصون ماند، و با داده هاي فكر انساني و ذوق بشري در نياميزد و مشوب نگردد. اين سخني است به اجمال در تعريف و هدف «مكتب تفكيك» چون در اينجا آهنگ بحثي گسترده نيست... 20 اما مهم اين است كه در كلمات مرحوم ميرزا مهدي اصفهاني نه چنين اسمي وجود دارد و نه ايشان مدعي پي ريزي مكتبي بوده است به عنوان مكتب تفكيك. مدّتها پس از وي توسط يكي از نويسندگان معاصر كه از مدافعان جدّي اين نحله مي باشند اين مكتب با انتساب به ايشان پيشنهاد شد و مقبوليت يافت. 21 مشخصه بارز اين مكتب فلسفه ستيزي و فيلسوف گريزي بسيار حاد ايشان است، بگونه اي كه مي توان آن را ذاتي اين مكتب دانست و اصولاً پايه ريزي تفكيك در جهت ضديّت با فلسفه بوده است. در سراسر كلمات ساكنان اقليم تفكيك كمتر مسأله اي به چشم مي خورد كه در آن با نظرات حكماء و عرفاء مخالفت شده باشد. اين امر در كلمات آنها آشكار مي نمايد كه به هيچ گونه قابل بنهان سازي نيست. تمامي تلاش تفكيكيان در صحت نفي فلسفه و روش تعقّلي است اما نه با تصريح به بطلان احكام عقلي بلكه با بكار بردن تعبير عقل فطري

_ كه در كلام معاصران قائلان اين نحله به عقل دفائني و انواري ياد شده، رويه و مدعيّات خويش را برخاسته از آن عنوان نموده و در عين حال كه از اخباري گري انتقاد مي كنند، روش حكماء و مدّعيات آنها را برگرفته از عقل اصطلاحي كه با تعبيراتي چون نكراء، شيطنت و عقل ابزاري از آن ياد مي كنند. از يك سو اين مبنا مطرح است كه الفاظ اوّلاً و بالذات براي حقايق خارجيه وضع شده، بنابراين اساس مفهومي از عقل و علم ارائه شده كه مجرّد است و هيچ سنخيّتي با انسان مظلم الذات ندارد. ملاك ادراكات انسان، وجدان همين نور علم و عقل است كه آن نيز فعل الهي است و ربطي به انسان و اعمال او ندارد. از سوي ديگر به معرفت فطري و نظريه تذكر و اعتبار ادراكات حس و اعمال ربطي پيدا نمي كند. از سوي ديگر به معرفت فطري و نظريه تذكر و اعتبار ادراكات حس و در عين حال، نفي ادراكات و علوم مصطلح بشري به ديدة اهتمام نگريسته مي شود. برخي از اين مواضع، مخلوطي ناهمگون از چندين نظريه فلسفي و كلامي و اصول است كه از يك سو به بعضي نظريات اشاعره روي آورده و از جانبي به نظريه افلاطون در مورد ادراك نزديك شده و از جهتي به فلسفه هاي حس گرا گرايش پيدا كرده است. برخي ديگر، حاصل جمود بر ظواهر روايي و برخي ديگر صرفاً به انگيزة نفي فلسفه بوده است. اصطلاح مكتب تفكيك كه براي نشان دادن تباين كلي ميان سه طريق فلسفه، عرفان و معارف خالص ديني مطرح شده است اگرچه عنوان جذابي است ولي حاوي ابهام و

ايهاماتي نيز هست. عده اي كه خود را مروّجان اين مكتب مي دانند شايد عمده پيام آنان به پيروانشان اين باشد كه بايد بر تمام ره يافت هاي فلسفي و عرفاني خط بطلان كشيد، چرا كه فلسفه و عرفان نه هدايت گرند و نه ايجاد معرفت مي كنند، يعني نه در حوزة دين و ايمان مفيدند و نه در قلمرو شناخت و معرفت. مكاتب فلسفي از همه نوع و عرفان با همة انگاره هايش نه تنها با شريعت همخواني ندارد بلكه تناقض و تباين صددرصد نيز دارد. پس اهل تفكيك در ارائه تصويري متفاوت از تصوير شايع عقل (نيروي ادراكي در انسان) به تلاشي دست زدند تا عقل گرايي و تفسير خويش را همان مراد و منظور شريعت از عقل معرفي نمايند. اهل تفكيك شيوة اخباري گرايي را در مواجهه با عقل نفي كردند و براي اين روش توضيحات قرآن كريم و روايات را در باب حجّيت مطلق عقل كافي دانستند. از ديدگاه آنان علم و عقل نوري براي نفس ظلماني به قيام صدوري پديدار مي شود. قيام صدوري به معناي وجدان و عرضي نوري براي نفس است. بيان مفهوم ويژه براي عقل بر اين اساس بنا شده است كه عقل نو علم از سنخ نور هستند و نورانيّت آنها با نور حس شباهت دارد. 22

فصل 6: فلسفه و عرفان ستيزي در مكتب تفكيك يكي از مستندات اساسي اين ديدگاه در جهت نفي فلسفه نشان دادن عدم اصالت فلسفة اسلامي است. اين مطلب به شيوه هاي گوناگوني دنبال مي شود كه از آن جمله موارد زير هستند: 1_ ريشه يابي علّت ورود فلسفه يوناني به جرگة علوم اسلامي و حوزة مسلمانان 2_ بحث و بررسي مسائل گوناگون فلسفي و

متناقض نشان دادن آراي فلسفي با مسائل وحياني. براي ريشه يابي فلسفة اسلامي و انگيزة ورود و استفادة از فلسفه چنيني اظهار شده است: در عصر امام رضا(ع) و بعد از آن، حادثة عظيم تري از حادثه سقيفه بر اسلام وارد آمده كه ترجمة فلسفه و انتشار آن در بين مسلمانان به دستور رشيد بود... رسوخ فلسفه در اذهان مسلمانان سبب وهن جميع احاديث معارف در نظرشان گشت، حتي علماي متحّقق شيعه بر اثر مشوب بودن ذهن به فلسفه، به روايات اهتمام نكردند و اين سبب شد بسياري از اخبار متعارف از بين برود. 23 در كتاب ابواب الهدي اينگونه سخن گفته اند: «بعد از ظلم و جنايت بزرگ بر رسول و ائمه طاهرين به وسيلة مخلوط كردن علوم بشري با علوم ديني... خداوند به وعدة خود وفا كرد و عموم علماء و محدثين و فقهاء را هدايت كرد و خود را به آنها شناساند»24 سخنان اهل تفكيك در اين باره بسيار متداول و شايع است كه مواردي از آنها را ذكر مي كنيم: 1_ فلاسفة اسلام منهدم كنندة اسلام هستند و خدمتگذاران آن نيستند. 25 2_ هشيار باش اي خردمند كه جميع آن چه فلاسفه معتقدند با جميع آن چه در شريعت وارد شده است متناقض است. 26 3_ اساس فلسفه و عرفان با اساس شرايع و قرآن مخالف است. 27 4_ بعضي از كم فكران كه خبرويت و بصيرتي در معارف قرآن نداشته و كاملاً آشنا به حقايق و اساس اين دين حنيف نبودند تخيل كرده اند كه اساس معارف همان اساس ارسطو و فلاسفه يونان است. 28 ميرزا مهدي اصفهاني صريحاً حكم به تباين كلي بين اسلام و حكمت نموده است و

گفته است: فلاسفه اسلام منهدم كنندة اسلام اند نه خادم آن، درس ميرزا مهدي را شيخ محمود حلبي تقرير كرده و بنام تقريرات ياد مي شود. يكي از بزرگان مكتب تفكيك گفته است: «فلسفه چيز مهمي نيست بلكه اهم مطالب است به حقايق وجداني، فلسفه دشمن بزرگ معارف الهي است.» 29 حال چگونه مي توان پذيرفت مكتبي كه بزرگانش نسبت به فلاسفه و عرفا افتراء و توهين ها زدند كه قلم جرأت نقل آن را ندارد آيا مراد از همه افتراها اجتهاد در فلسفه و بيان عدم تساوي كلّي بوده است؟! و چگونه بزرگاني چون فارابي، ابن سينا، شيخ اشراق، خواجه طوسي، ميرداماد، صدرالمتألهين، آخوند نوري، حكيم سبزواري، آقا محمدرضا قمشه اي، ميرزا مهدي آشتياني، علامه طباطبائي و ساير فلاسفه متأخر (قدس الله اسرارهم) و حكماء حاضر (دامت بركاتهم) را مشرك و هم رديف شيطان مي شمردند؟! فصل 7: فلسفه و عرفان، ذوق و وجدان عارف نامور حكيم متعالي پيشواي بزرگ شيعيان حضرت امام روح الله الموسوي الخميني (رضوان الله تعالي عليه) در ضمن شرح حديث 37 كتاب قيم اربعين (چهل حديث) در عباراتي رسا فرموده اند: «عرفان و علم و شناسايي و دانايي فرق واضح دارند و گويند: علم در اصل لغت مخصوص به كليّات است و معرفت مخصوص به جزئيات و شخصيّات. و گويند: عارف بالله كسي است كه حق را به مشاهدة حضوريّه بشناسد، و عالم بالله كسي است كه به براهين فلسفيّه علم به حق پيدا كند. و بعضي گويند: علم و عرفان از دو جهت تفاوت دارند: يكي از جهت متعلَّق، چنانچه ذكر شد، و ديگر در معرفت سابقة فراموشي و نسيان مأخوذ است، پس چيزي را كه ابتدائاً ادراك به آن متعلّق

شد گويند علم به او حاصل شد و چيزي را كه معلوم بوده و نسيان شد و ثانياً مورد ادراك شد گويند معرفت به آن حاصل شد. و عارف را از آن جهت عارف گويند كه متذكّر اكوان سالفه و نشآت سابقه به كَوْن مُلكي و نشئة طبيعي خود شود. و بعضي از اهل سلوك مدّعي تذكر عالَم ذَرّ هستند و گويند: اگر حجاب طبيعت كه موجب اين غفلت و نسيان است از پيش چشم سالك برداشته متذكّر عوالم سابقه مي شود. و بعضي از اهل ذوق مي گفت: حقيقت معراج معنوي و روحاني تذكّر ايام سلف است... و اين مطلب خود اگر في نفسه صحيح باشد ولي حقيقت معراج عبارت از اين رجوع قهقرايي بودن، در مشرب رحيق عرفان درست نيايد و در مسلك اصحاب قلوب صحيح ننمايد، بلكه حقيقت معراج روحاني عبارت از...»30 و در ضمن شرح حديث چهلم مي فرمايند: «عارف به معارف حقّه ارباب معرفت و يقين و سالك طريق اصحاب قلوب و سالكين مي داند كه منتهاي سلوك سالكان و غايت آمال عارفان، فهم همين يك آية شريفه محكمه است (هو الاول والاخر و الظاهر و الباطن و هو بكلّ شيءٍ عليم) و به جان دوست قسم كه تعبيري براي حقيقت توحيد ذاتي و اسمائي بهتر از اين تعبير نيست، و سزاوار آن است كه جميع اصحاب معارف براي اين عرفان تام محمدي صلي الله عليه و آله و كشف جامع احمدي و آية محكمة الهي سجده كنند و در خاك افتند، و به حقيقت عرفان و عشق قسم كه عارف مجذوب و عاشق جمال محبوب از شنيدن اين آية شريفه اهتزازي ملكوتي و انبساطي الهي

براي او دست دهد كه لباس بيان به قامت آن كوتاه و هيچ موجودي تحمّل آن ندارد. فسبحان الله ما اعظم شأنه و اجلّ سلطانه و اكرم قدره و امنع عزّهُ و اعزّ جنابه! آنها كه به كلمات عرفاي شامخ و علماي بالله و اولياي رحمان خرده گيري مي كنند، خوب است ببينند كدام عارف ربّاني يا سالك مجذوبي بيشتر از آنچه اين آية شريفة تامه و نامة قدس الهي متضمن است بياني كرده يا تازه اي به بازار معارف آورده؟ اينك اين كريمة الهيّه و آن كتب مشحونه از عرفان عرفا.»31 در ضمن در شرح حديث بيست و چهارم دربارة معاندين علوم عقليّه مي فرمايند: «پيش عقل سليم همانطوري كه تصديق بي تصوّر از اغلاط و قبايح اخلاقيّه بشمار مي آيد، تكذيب بي تصوّر نيز همينطور بلكه حالش بدتر و قُبحش افزون است. اگر خداي تبارك و تعالي از ما سؤال كند كه شما كه مثلاً «معني وحدت وجود» را به حسب مسلك حكما نمي دانستيد و از عالِم آن علم و صاحب آن فنّ اخذ نكرديد و تعلّم آن علم و مقدّمات آنرا نكرديد، براي چه كوركورانه آنها را تكفير و توهين كرديد، ما در محضر مقدّس حق چه جوابي داريم بدهيم؟ جز آنكه سر خجلت به زير افكنيم! و البته اين عذر پذيرفته نيست كه من پيش خود چنين گمان كردم. هر علمي مبادي و مقدّماتي دارد كه بدون علم به مقدّمات، فهم نتيجه ميسور نيست خصوصاً مثل چنين مسألة دقيقه كه پس از عمرها زحمت باز فهم اصل حقيقت و مغزاي آن به حقيقت معلوم نشود. چيزي را كه چندين هزار سال است حكما و فلاسفه در آن بحث

كردند و موشكافي نمودند تو مي خواهي با مطالعة يك كتاب يا شعر مثنوي مثلاً با عقل ناقص خود ادراك آن كني! البته نخواهي از آن چيزي ادراك كرد. «رحم الله امرءاً عرف قدره و لم يتعدّ طوره» (يعني خداوند رحمت كند مردي را كه اندازة خويش بداند و پا از گليم خويش فرا ننهد.) و همچنين اگر از حكيمي متفلسف يا عارفي متكلّف سؤال شود: كه تو كه عالم فقيه را قشري خواندي و ظاهري گفتي و طعن به آنها زدي، بلكه طعن به يك رشته از علوم شرعيّه كه انبياء _ عليهم السلام _ از جانب رب الارباب براي تكميل نفوس بشريّه آورده بودند زدي و تكذيب و توهين از آنها نمودي، به چه جهت دينيّه بود؟ و آيا با چه دليل شرعي و عقلي جسارت به يك دسته از علماء و فقهاء را جايز دانستي؟ چه جوابي در محضر حق تبارك و تعالي دارد جز آنكه سر خجلت و انفعال را پيش افكند. در هر صورت از اين مرحله بگذريم كه ملالت آور است.»32 در حاشيه اينگونه فرمايشات عرشي حضرت امام لازم است ذكر شود كه در كتب عرفا و حكما مخصوصاً فصوص الحكم جناب محي الدين عربي و شرح هاي آن و حكمت متعالي جناب صدراي شيرازي از اين تعبيراتي چون فلسفه _ عرفان، ذوق، وجدان، زياد استفاده شده است چه اينكه در آثار شاگرد مكتب قرآن و حكيم متعالي امام راحل كبير نيز كم نيست. مراد از تعبير ذوق اين است كه بايد هر حقيقت را به لحاظ ادراك خاص عيني موجودات دريافت و چشيد نه فقط مفاهيم كليه و معاني آنها را و اين ادراك خاصي را

تعبير به ذوق مي كنند. علامة قيصري در ضمن شرح كلام ابن عربي در فصوص الحكم گويند: «والمراد ب_ «الذوق» ما تجده العالم علي سبيل الوجدان و الكشف (كار كارف) لا البرهان و الكسب (كار حكيم و متكلم) و لا علي طريق الاخذ بالايمان و التقليد (كار انسان معتقد و مؤمن) فإن كلاً منها، و ان كان معتبراً بحسب مرتبة، لكنه لايلحق بمرتبته الكشفية اذ ليس الخبر كالعيان.33

مطالبي چند: 1_ جهان بيني عندالعارف در عرفان نظري از ذات حق شروع شده تا آخرين موجودي كه در جهان خارج است و اسمي از اسماء حق تعالي است، در عرفان سخن از جهان بيني اصطلاحي مطرح نيست، بلكه آنچه هست همان هستي شناسي است، زيرا جز هستي مطلق كه داراي وحدت اطلاقي است چيزي نيست مگر آنكه نمود آن بود مطلق مي باشد. 2_ كار حكيم و مبرهن اين است كه قوة و هميّه و متخيّله را تحت قوة قدسيّه تعديل كند تا حق نما بجاي حق نباشد تا در برهان مغالطه پيدا نشود، در جدل مسلم نما جاي مسلم نباشد و مغالطه در جدل پيدا نشود. 3_ تفاوت فلسفه و عرفان نظري در اين است كه در فلسفه سخن از تقسيم موضوع به اقسام و سخن از كلّي و افراد آن است وليكن در عرفان نظري سخن از اطلاقات و تعيّنات مي باشد. بنابراين مسائل عرفان نظري به دو قسم تقسيم مي شود، يك قسم مسائلي است كه موضوع آن وجود مطلق است و قسم ديگر مسائلي است كه موضوع آن تعيّنات خاصّه مي باشد و منظور از قسم اوّل كه هويّت مطلقه نه متن ذات خداوند موضوع حكمي قرار گيرد، زيرا آن ذات محض هرگز متقابل

ندارد تا محمول او قرار گيرد بلكه مقصود اصل اثبات كردن مطلق است. 4_ تفاوت عرفان با حكمت در واقع تفاوت مطلق با مقيد است و چون عالم با علم متحد است و ممكن نيست كه علم قيد داشته باشد و عالم آزاد باشد، بدين ترتيب فرق عارف و حكيم نيز دانسته مي شود، حكيم گرچه نسبت به عالمان علوم ديگر آزاد و حرّ است اما نسبت به عارف مقيد است و آزاد نيست. 5 _ حضرت استاد معظّم آيت حق علامه جوادي آملي فرموده اند: مهم ترين سهم را در معارف الهي عرفا داشته اند كه نگذاشته اند عقل طغيان كند و فكر امانيستي و عقل گرائي به تعبير امروز به وجود آمد، فلذا در نثر و نظم چيزي براي اهميّت دادن عقل بما هو عقل نگذاشته اند. 6_ كمترين حدّ برهاني كه در فلسفه راه دارد همان برهان رياضي است. 7_ موضوع علم عرفان از لحاظ مفهوم داراي علوم انتزاعي و از لحاظ مصداق داراي عموم سعي مي باشد. 8 _ حضرت امام راحل كبير در ضمن شرح حديث 24 كه پيامبر اكرم(ص) فرمودند: «همانا علم منحصر است به سه چيز: آيه محكمه...»34 فرموده اند: «بدانكه، «آية محكمه» عبارت است از علوم عقليه و عقايد حقّه و معارف الهيه. و فريضة عادله، عبارت است از علم اخلاق و تصفية قلوب و «سنّت قائمه» عبارت است از علم ظاهر و علوم آداب قالبيه. و دليل بر اين ترتيب آن است كه كلمه «آيه» كه به معني نشانه است، مناسب با علوم عقلية اعتقاديّه است.»35 9_ عرفان نظري در نزد اهل تحقيق فوق همة علوم و از جمله فوق فلسفه الهي است، اما عرفان عملي

همان سير و سلوك انسان است كه مربوط به عقل عملي وي بوده و در آن سخن از تصور و تصديق و يا قضيه و قياس نمي باشد. عرفان عملي مربوط به عمل سالك است و آنچه كه راه اين عمل را تبيين مي كند و علم است يكي عرفان نظري و ديگري علم اخلاق فلذا فرموده اند: عامل مهم تبيين مباحث عرفان نظري همان عرفان عملي است. 10_ عرفان نظري فوق فلسفه است، زيرا پيرامون وجود مطلق معيني لابشرط مقسمي مباحثي را طرح مي كند كه عصارة مسائل آن دربارة تعيّنات آن مطلق است نه خود آن و فلسفه پيرامون وجود بشرط لا يعني بشرط عدم تخصص طبيعي، رياضي اخلاقي، منطقي بحث مي نمايد و چون وجود لابشرط كه موضوع عرفان است فوق وجود بشرط لا است كه موضوع فلسفه مي باشد و در نتيجه عرفان نظري فوق فلسفه خواهد بود و محور اثباتي آن وحدت شخصي حقيقت وجود و حصر هستي در آن مي باشد. 11_ نكته اي بسيار لطيف از هزار و يك نكته حكيم متعالي علامه ذوفنون آيت حق حسن زاده آملي: 36 «فلسفه حرف مي آورد و عرفان سكوت. آن عقل را بال و پر و مي دهد، و اين عقل را بال و پر مي كند. آن نور است و اين نار، آن درس بود و اين در سينه، از آن دلشاد شوي و از اين دلدار، از آن خداجوي شوي و از اين خداخو، آن به خدا كشاند و اين به خدا رساند. آن راه است و اين مقصد، آن شجر است و اين ثمر، آن فخر است و اين فقر، آن كجا و اين كجا.» 12_ و بالاخره به

تعبير لطيف امام راحل37 بين پندارهاي نازيبا و محصول شيرين برهان فرقهاي جوهري وجود دارد، چون عقل برهاني است كه از گزند مغالطة وهم و از آسيب تخيّل مصون است و مراد از عقل برهاني همان است كه با علوم متعارفه خويش اصل وجود خدا و ضرورتِ وحدت، حيات، ابديّت، ازليّت... و سايه صفات حقيقي او را ثابت كرده و در اين تثبيت، استوار است، استوار است، گرچه برخي از اسماي مزبور را دليل نقلي هم اثبات مي كند پس اگر عقل برهاني _ و يا به تعبير امام(ره) منطق و برهان كه معجزه آيت و نشانة نبوت است و كرامت نشانة امامت و آشنايي با خداست38 _ مطلبي را اثبات يا نفي كرد حتماً در تفسير قرآن بايد آن مطلب ثابت شده مصون بماند و با ظاهر هيچ آيه اي نفي نگردد و مطلب نفي شده منتفي باشد و با ظاهر هيچ آيه اي ثابت نشود، چنانكه اگر آيه اي چند احتمال بود و خبر يك محتمل معين همة آنها عقلاً منتفي بود بايد به كمك عقل برهاني آيه مورد بحث را فقط بر همان محتمل حمل كرد و يا اگر آيه اي داراي چند محتمل بود كه يكي از آنها برابر عقل برهاني ممتنع بود حتماً بايد آن محتمل ممتنع را نفي كرد و آيه را به يكي از محتملهاي ممكن بدون ترجيح _ در صورت فقدان رجحان _ حمل كرد. 39 فصل 8 : ولايت اهل بيت عصمت و طهارت و شاگردان آنها در مشرب عرفان و فلسفه دل مؤمن بنا بر حديث مشهور، عرش و سرير سلطنت حق و منزلگاه آن ذات مقدّس، و صاحب دل

ذات مقدّس است. توجه به غير حق تعالي خيانت است و حبّ به غير ذات مقدس و خاصان او كه حب اوست خيانت است در مشرب عرفان، و ولايت اهل بيت عصمت و طهارت و دوستي خاندان رسالت عليهم السلام و عرفان مقام مقدس آنها امانت حق است چنانچه در احاديث شريفه كثيره امانت را در آية تفسير فرموده اند به ولايت اميرالمؤمنين عليه السلام، و چنانچه غصب ولايت و سلطنت آن حضرت خيانت به امانت است، ترك تبعيت آن بزرگوار از مراتب خيانت است و در احاديث شريفه وارد است كه: «شيعه كسي است كه تبعيّت كامل كند، و الّا مجرّد دعوي تشيع بدون تبعيت تشيع نخواهد بود.» 40 «و بايد دانست كه هر يك از اهل ايمان و سلوك و عرفان و ولايت به طوري حفظ حضور و حضرت كنند كه خاص به خود آنهاست. چنانچه مؤمنين و متقين حفظ حضور را به ترك نواهي و اتيان اوامر دانند، و مجذوبين به ترك توجّه به غير و انقطاع تام كامل دانند، و اولياء و كُمّل به سلب غيريّت و نفي انانيّت دانند. و بالجمله يكي از مقامات شامخة اهل معرفت و اصحاب قلوب، مشاهدة حضور حق و حفظ حضرت است، چنانچه با مشاهدة كيفيّت علم فعلي حق و فناي اشياء در ذات حق و حضور موجودات در پيشگاه مقدس و فهم اينكه دار تحقق محضر ربوبيت است، حفظ محضر نمايند به هر مقام كه هست، و اين نيز از فطريات است.» 41 امام راحل كبير در ضمن شرح حديث اوّل چهل حديث در دفاع از سالك الي الله يا عارف بالله فرموده اند: «گاهي هم ممكن است كه

انكار بي جا و رد بي موقع و بدون علم و فهم براي ما ضررهاي خيلي زياد داشته باشد و اين دنيا عالم التفات به آن ضررها نيست. مثلاً تا شنيدي فلان حكيم يا فلان عارف يا فلان مرتاض چيزي گفت كه به سليقة شما درست در نمي آيد و با ذائقة شما گوارا نيست، حمل به باطل و خيال مكن. شايد آن مطلب، منشأ داشته باشد از كتاب و سنّت و عقل و شما به آن برنخورده باشيد. چه فرق مي كند كه يك نفر فقيه يك فتوي بدهد از باب ديات مثلاً كه شما كمتر ديده ايد و شما بدون مراجعه به مدركش رد كنيد او را، يا آن كه يك نفر سالك الي الله يا عارف بالله يك حرف بزند راجع به معارف الهيه، يا راجع به احوال بهشت و جهنّم و شما بدون مراجعه به مدركش او را رد كنيد سهل است، توهين كنيد! يا جسارت نماييد! ممكن است آن شخصي كه اهل آن وادي است و صاحب آن فنّ است يك مدركي از كتاب خدا داشته باشد يا از اخبار ائمه هدي داشته باشد و شما به آن بر نخورده باشيد، آن وقت شما ردّ خدا و رسول كرديد بدون عذر موجه، و معلوم است به سليقة من درست نبود يا علم من به اين جا نرسيده بود يا از اهل منبر برخلاف آن شنيدم عذر نيست.» 42 اما خضوع و تواضع، امام راحل نسبت به بزرگان عرفا و فلاسفه و اساتيد حديث مفصّلي دارد كه مواردي از آنها ذكر مي شود: 1_ «مشايخ عظام و حكماي بزرگ اسلام خصوصاً استاد و شيخ ما در معارف الهيه جناب

عارف كامل آقاي آقا ميرزا محمدعلي شاه آبادي _ روحي له الفداء .» 43 2_ «حكيم متأله و فيلسوف بزرگ اسلام، جناب محقق داماد _ رضوان الله عليه _ مي فرمايد: حكيم آن است كه بدن از براي او چون لباس باشد. هر وقت اراده كند، او را رها كند. او چه مي گويد و ما چه مي گوييم؟ او از حكمت چه فهميده و ما چه فهميديم!»44 3_ «جناب محقق خبير و محدّث بي نظير مولانا مجلسي عليه الرحمه.» 45 4_ «محقق مدقّق طوسي و حكيم عظيم قدوسي _ عطرالله مرقده.» 46 5 _ «جناب عبد صالح عارف به وظايف عبوديّت، صاحب مقامات و كرامات علي بن طاووس _ قدس الله نفسه»47 6_ «علامة علماء متأخرين، محقق جليل و جامع فضيلت علم و عمل شيخ انصاري _ رضوان الله تعالي عليه.» 48 7_ «شيخ محقق محيي الدين عربي.» 49 8 _ «جناب محقق فلاسفه، صدرالحكماء و المتألهين، قدس الله سرّه و اجزل اجره.» 50 9_ «جناب محقق فلاسفه و خفر طايفة حقه صدرالمتألهين _ رضوان الله عليه»51 10_ «افضل المتأخرين و اكمل المتقدّمين نصيرالملّة والدّين _ قدس الله نفسه... اعظم الفلاسفه علي الاطلاق حضرت صدرالمتألهين.» 52 11_ «كتب عرفاي شامخين و در فلاسفه كتب صدرالحكماء والفلاسفه و افضل الحكماء الاسلاميه.» 53 12_ «شيخ ابوعلي سينا رئيس فلاسفة اسلام.» 54 13_ و أوصيك، أيّها الاخ الأعزّ، ان لاتسوء الظّن بهؤلاء العرفاء و الحكماء الّذين كثير منهم من خلّص شيعة علي بن أبي طالب و أولاده المعصومين عليهم السلام، و سلّاك طريقتهم والمتمسّكين بولايتهم. و ايّاك ان تقول عليهم قولاً منكراً، أو تسمع إلي ما قيل في حقّهم، فتقع فيما تقع. و لايمكن الإطّلاع علي حقيقة مقاصدهم

بمجرّد مطالعة كتبهم من غير الرجوع إلي أهل اصطلاحهم، فإنّ لكلّ قوم لساناً و لكلّ طريقة تبياناً. ولو لا مخافة التطويل و الخروج عن المنظور الأصيل، لذكرت من أقوالهم مايحصل لك اليقين علي ما ادّعيناه والإطمينان بما تلوناه لكنّ الإطالة خروج عن طور الرسالة.» 55 14_ «قد وقع في كلام معلم الصناعة، الحكيم أرسطاطاليس، أنّ الحقايق البسيطة علي هيئة استدارة حقيقيّة. و برهن عليه العارف الجليل، قاضي سعيد القمي، رضوان الله عليه.» 56 15_ «شيخ العرفاء الكاملين و أعظم الفلاسفة المعظّمين، صدرالحكماء و المتألّهين قدّس الله نفسه الشريفه.» 57 16_ «مذهب عظماي فلاسفه و شيخ جليل اشراقي و فيلسوف عظيم الشأن طوسي، قدّس سرّه.»58 17_ «و از امور مهمّه اي كه تنبّه به آن لازم است و اخوان مؤمنين خصوصاً اهل علم كثّرالله امثالهم بايد در نظر داشته باشند، آن است كه اگر كلامي از بعض علماء نفس و اهل معرفت ديدند يا شنيدند به مجرّد آنكه به گوش آنها آشنا نيست يا مبني بر اصطلاحي است كه آنها را از آن حظّي نيست، بدون حجّت شرعيّه رمي به فساد و بطلان نكنند و از اهل آن توهين و تحقير ننمايند، و گمان نكنند هر كس اسم از مراتب نفس و مقامات اولياء و عرفا و تجليّات حق و عشق و محبّت و امثال اينها كه در اصطلاحات اهل معرفت رايج است برد، صوفي است يا مروّج دعاوي صوفيّه است يا بافندة از پيش خود است. و بر طبق آن برهاني عقلي يا حجّتي شرعي ندارد، به جان دوست قسم كه كلمات نوع آنها شرح بيانات قرآن و حديث است.» 59 18_ «اكنون كتب و صحف اعاظم فلاسفة عالم،

با آن كه علومشان نيز از سرچشمة وحي الهي است موجود است كه شايد بالاتر و لطيف ترين آنها كتاب شريف اثولوجيا تصنيف گرانماية فيلسوف عظيم الشأن و حكيم بزرگوار، ارسطاطاليس، است كه اعاظم حكماء مثل شيخ الرئيس ابوعلي سينا، اعجوبة دهر و نادرة زمان، سرخضوع و كوچكي در پيشگاه او زمين گذاشتند، و از رشحات فكر او منطق و تنظيم قواعد آن است، و به همين جهت او را معلم اول گويند.» 60 (نكته:آنچه اساتيد بزرگوار ما قائلند اين كتاب از افلوطين از شاگردان ارسطو مي باشد) 19_ «نورانيّت يك نفر مثل فيلسوف بزرگ اسلامي خواجه نصيرالملّة و الدين رضوان الله عليه _ و علامة بزرگوار حلّي _ قدس الله نفسه يك مملكت و ملّت را نوراني كرده و تا ابد آن نورانيّت باقي است.» 61 20 _ «كتاب شريف «طهارة الأعراق» محقق بزرگ «ابن مسكويه» و كتاب شريف «اخلاق ناصري» تأليف حكيم متألّه و فيلسوف متبحّر افضل المتأخرين نصيرالملّة و الدّين _ قدس الله نفسه الزكيّه.» 62 فصل 9: منشأ حكمت و عرفان اسلامي، قرآن و حديث است نه حكمت يونان بزرگ عارف و حكيم و فقيه نامور حضرت امام خميني (رضوان الله تعالي عليه) در كتاب قيم آداب الصلوة فرموده اند: «... حكمت و عرفان اسلامي از يونان و يونانيين نيست، بلكه اصلاً شباهت به آن ندارد. بلي، بعضي از حكماي اسلام به منوال حكمتِ يوناني مشيء نموده، مثل شيخ الرئيس؛ ولي حكمت شيخ در بازار اهل معرفت در باب معرفة الربوبية و مبدأ و معاد رونقي ندارد و در پيشگاه اهل معرفت ارزشي از براي آن نيست. بالجمله، فلسفة امروز حكماي اسلام را و معارف جليلة اهل معرفت را

به حكمت يونان نسبت دادن، از بي اطلاعي بر كتب قوم است _ مثل كتب فيلسوف عظيم الشأن اسلامي، صدرالمتألهين قدس سرّه و استاد ...عظيم الشأن فيض، عارف جليل ايماني قاضي سعيد قمي قدّس سرّه _ و نيز از بي اطّلاعي به معارف صحيفة الهيّه و احاديث معصومين سلام الله عليهم است، پس، هر حكمتي را به يونان نسبت داده و حكماي اسلامي را تابع حكمت يونان انگاشته اند.» 63

مطالبي چند: 1_ تاريخ فلسفه غير از تحليل سير و تطوّر فكري آن است، زيرا اولي غير از گزارش و داستان سرايي چيز ديگري نيست و دوّمي علم استدلالي و تعليلي است؛ زيرا ضامن شرح صعود و سقوط آراء و اقوال بوده، متكفّل راز شهرت يا خمولِ برخي افكار فلسفي است. 2_ آنچه براي يك فيلسوف نافع است همانا تعليل صعود و هبوط آراي فلسفي است نه آشنايي به گزارش داستاني آنها زيرا با اولي از تكرار اشتباه مي پرهيزد و از خطاي خاطيان عبرت مي گيرد و راه صواب صاحبان آراي صائب را مي پيمايد ولي با دوّمي چنين بهره اي برده نمي شود همانند اصل تاريخ حكمرانان، توانگران و... تحليل علل صعود و سقوط آنان كه يكي عبرت آموز است و ديگري سرگرمي و بي سود. 64 3_ اسلام، دين جهاني بوده و هست. لازمه يك دين جامع جهاني، دعوت جهانيان به معارف حقيقي خويش و پاسخ به سؤالهاي گوناگون دانشمندان جهان است. چنين دينِ كامل و فراگير، همواره دو كار را ترغيب مي نمايد، يكي نشر معارف داخلي و هم در پذيرش پيشنهاد خارجي، آراي صاحب نظران با يكديگر برخورد مي نمايد، و اسلام تضارب آراي را ارج مي نهد و آن را زمينة ظهور رأي صائب مي داند، چنان كه

از حضرت اميرالمؤمنين علي بن ابي طالب(ع) رسيده: «اضربوا بعضي الرأي ببعضٍ يتولّد منه الصوّاب»65 با معياري كه بيان شد گرچه در يونان يا حوزه هاي فلسفي ديگر آراي متعدد و مُتعانِد وجود داشت ولي آراي صاحب نظران الهي يونان، توسط حكماي اسلامي با برهان عقل و وحي ارزيابي شد و به حوزة فلسفة اسلامي وارد شد ليكن ساير علوم اسلامي تطوّرهاي فراواني را پشت سرگذاشت تا با بيماري از مسائل غيرمطروح در حوزه هاي يوناني راه يافت، همان طور كه براي خود علوم اسلامي كه اسلام تنها مبتكر و مخترع آنها بوده مانند تفسير، فقه، اصول فقه، كلام، رجال، درايه، حديث و... تطورهاي قابل ملاحظه اي رخ داد. براي علوم و افكاري كه از غير حوزه اسلامي به حوزة اسلامي راه يافت، چنين تطوري صورت پذيرفت. غرض آنكه محورهاي اصلي واردات فلسفي، همانا اصول و قواعدي است كه مورد قبول عقل و وحي اسلامي بوده و هست و چيزي كه مخالف آن بوده، جزء اصول و مبادي فلسفه الحادي بوده و به حوزه هاي فلسفي و مسلمين راه نيافت مگر براي پاسخ و نقد و ابطال. 66 4_ اگر عده اي فريب نام يوناني را خورده و آراي خام خاطي را به عنوان افكار و فلسفي پذيرفتند، راه نادرستي را طي كرده اند. سخن حكيمان الهي را از زبان فلاسفه اسلامي فراگيرند و از مدّعي فلسفه يا مستشرق غير كارشناس نپذيرند. 67 5 _ حكيم متأله، برهان را همتاي عرفان دانسته، آن را ضروري مي داند نه فقط براي تأييد يا تنبيه، چنانكه عرضة آن دو را بر قرآن فريضه مي شمارد نه نافله. آري در موارد جزئي كه عقل اصل كلّي آن را به

طور ضرورت يا امكان تصحيح كرده است عرفان حضور دارد و برهان او را همراهي نمي كند چنان كه در مورد ديگر قرآن همچنان به راه خود ادامه مي دهد و عرفان عرفاي غيرمعصوم وي را همراهي نمي نمايد. 68 6_ نسبت عرفان و همچنين برهان به قرآن نسبت مقيد به مطلق است و هر مطلقي همة آنچه را كه مقيّد دارد داراست، ولي مقيّد در اثر قصور وجودي اش بعضي از شئون مطلق را فاقد است لذا انسان كامل معصوم، هم مي تواند برخي از مشهودهاي خويش را به عارف ارائه دهد، چنان كه مي تواند در نزد حكيم بدهد يك برهان اقامه كند و منشاء توان آن ارائه و اين اقامه همانا اطلاق و سعة وجودي وحي نسبت به وجودي هاي مقيّد عرفان و برهان مي باشد چنان كه تفاوت انسان كامل معصوم با عارف و حكيم نيز در همين است. 69 فصل 10: قرآن، عرفان، برهان از هم جدائي ندارند مهمترين بحث قائلان مكتب تفكيك چيزي نيست جز اينكه گفته اند: 70 هنگامي كه قرار باشد سه مكتب شناختي و معارفي معروف (قرآن، فلسفه، عرفان) از يكديگر جدا شود، بايد هر يك نيز بخوبي شناخته و تبيين گردد. پس معارف قرآني در مكتب تفكيك، جزو عناصر اصلي است بلكه اصلي ترين عنصر است. اما بزرگ حكيم متعالي عارف خجسته حضرت امام خميني (اعلي الله مقامه الشريف) در آثار بياني و بناني دربارة جداناپذير بودن قرآن و عرفان و برهان به كرّات اشاره فرموده اند از آن جمله: 1_ در ضمن كريمة سوره صافات: «و ندينه ان يا ابراهيم قد صدّقت الرّءيا انّا كذلك نجزي المحسنين»71 در تعليقة مبارك خويش در فص اسحاقيه شرح

فصوص الحكم فرموده اند: «...إلاّ ان الجمع بين الشريعة و الحقيقه يقتضي ذبح الكبش، ولكن شدة محبته ابراهيم . عشقه احتجبه عن الجمع بينهما، فأراد ذبح الا بن فالندا يكون علي وهم، فافهم. 72 2_ در تعليقة ديگري در فص اسحاقيه: «التجلي بالصورة النوريه المقيده، كالصورة الشمسيه و القمريه، ايضاً مما يرده العقل النظري، فلا بد من ارجاعها الي الحق المشروع، كما فعل شيخ الانبياء في رؤياه الزهرة والقمر والشمس في قوله: «فلّما جن عليه الليل رأي كوكبا...» الي آخر الآية: فالتجلي أولاً وقع بالصورة الكوكبيه المقيدة في المظهر النفس: ثم بالصورة القمرية التي مظهرها العقل؛ ثمّ خرج عن حد التقيته و وقع في مقام الاطلاق بمقامه القدس، فقال إخبارا عن حاله و مقامه: اني وجهت للذي فطر سماوات الأرواح المشسيه و العقول القمريه و أراضي الأشباح الكوكبيه حنيفاً مسلماً و ما أنا من المشركين»73 3_ در كتاب سرّالصلوة فرموده اند: «و اگر روزگار به عارفي ربّاني مهلت دهد، مي تواند تمام منازل سائرين و معارج عارفين را، از منزلگاه يقظه تا اقصاي منزل توحيد، از اين معجون الهي و حبل متّصل بين خالق و مخلوق خارج كند ولي اين آرزو از نطاق بيان ما بيرون و از حوصلة كلام ما افزون است.» 74 4_ «قرآن كتاب الهي و آن شئون الهيّت است، قرآن حبل متّصل بين خالق و مخلوق است و به وسيلة تعليمات آن بايد رابطة معنويه و ارتباط غيبي بين بندگان خدا و مربي آنها پيدا شود، از قرآن بايد علوم الهيّه و معارف لدنيّه حاصل شود. رسول خدا (صلي الله عليه و آله) به حسب روايت كافي شريف فرموده: «انما العم ثلاثه: آيةُ محكمةٌ، و فريضةٌ عادلةٌ،

و سنةٌ قائمةٌ»75 5_ «قرآن شريف حامل اين علوم است، اگر ما از قرآن اين علوم را فرا گرفتيم، آن را مهجور نگذاشتيم. اگر دعوت هاي قرآن را پذيرفتيم و از قصّه هاي انبياء عليهم السلام كه مشحون از مواعظ و معارف و حِكَم است تعليمات گرفتيم اگر ما از مواعظ خداي تعالي و مواعظ انبيا و حكماء كه در قرآن مذكور است موعظت گرفتيم قران را مهجور نگذاشتيم و الاّ غور در صورت ظاهر قرآن نيز اخلاد الي الارض است، و از وساوس شيطان است كه بايد به خداوند از آن پناه برد.» 76 6 _ «چون سالك در الحمدلله جميع محامد و اثنيه را از هرحامد و ثناجويي در ملك و ملكوت مقصور و مخصوص به ذات مقدّس حق نمود، و نيز در مدارك ائمه برهان و قلوب اصحاب عرفان به ظهور پيوسته كه تمام دائرة وجود _ بمُلكها و ملكوتها و قَضّها و قَضيضها حيوة شعوري ادراكي حيواني بل انساني دارند و حامد و مسبّح حق تعالي از روي استشعار و ادراكند و در فطرت تمام موجودات _ خصوصاً نوع انساني _ خضوع در پيشگاه مقدّس كامل و جميل علي الاطلاق ثبت و ناصية آنها در آستانة قدسش بر خاك است، چنانچه در قرآن شريف فرمايد: «و اِنْ مِن شَيءٍ الاّ يُسَبِّح بِحَمدهِ و لِكِن لا تَفْقَهونَ تَسْبيحَهُم»77 و ديگر آيات شريفه و اخبار معصومين كه مشحون از اين لطيفة الهيّه است مؤيّد برهان حكمي متين است، پس چون سالك الي الله به قدم استدلال برهاني يا ذوق ايماني يا مشاهدة عرفاني اين حقيقت را دريافت، در هر مقامي كه هست دريابد كه جميع ذرّات وجود

و سكنة غيب و شهود عابد معبود علي الاطلاق و پديد آرندة خود را طلبكارند، پس با صيغة جمع اظهار كند كه جميع موجودات در همة حركات و سكنات خود عبادت ذات مقدس حق تعالي كنند و از او استعانت جويند.» 78 7_ «اكنون كتب و صحف اعاظم فلاسفة عالم با آن كه علومشان نيز از سرچشمة وحي الهي است موجود است، كه شايد بالاتر و لطيفترين آنها كتاب شريف اثولوجيا تصنيف گرانماية فيلسوف عظيم الشأن و حكيم بزرگوار ارسطاطاليس است كه اعاظم حكما مثل شيخ الرئيس ابوعلي سينا، اعجوبة دهر و نادرة زمان، سرخضوع و كوچكي در پيشگاه او زمين گذاشتند، و از رشحات فكر او منطق و تنظيم قواعد آن است، و به همين جهت او را «معلّم اوّل» گويند.» 79 8_ «بالجمله، ثبوت عقل مجرد، بلكه عوالم عقليّه، موافق احاديث اهل بيت عصمت و اشارات بعض آيات شريفه الهيه (آيات 85 سوره اسراء و 29/ حجر) و ضرورت عقول اولواالالباب (اسفار، ج 7، ص 262) و نتيجة رياضات اصحاب معارف است و اين جوهر مجرد، عقل عالم كبير است و در لسان بعضي از آن به «آدم اوّل» تعبير شده. و اين غير آدم أبوالبشر است. بلكه روحانيت آدم _ عليه السلام _ ظهور آن است.» 80 9_ «بايد دانست كه نسبت مابين مشاهدة حضوريّه، كه حقيقة العرفان است با علوم كلّية الهيّه _ كه شعبه اي از آن حكمت الهيّه و شعبه اي از آن علم العرفان است _ چون نسبت ما بين خيال و رؤيت ... است»81 10_ قرآن شريف... گاهي با نصف سطر، برهاني را كه حكما، با چندين مقدّمات بايد بيان كنند به صورت غيرشبيه به برهان

مي فرمايد: «مثل قوله تعالي: لَو كان فيهما الهة الاّ اللهُ لَفَسَدتا» (22 انبياء) و قوله «لَذَهَبَ كُلُّ اِلهٍ بما خَلَقَ وَ لَعَلا بَعْضُهُم عَلي بَعضٍ» (مؤمنون/ 91) كه برهان دقيق، بر توحيد است، و هر يك از اين دو محتاج به چندين صفحه بيان است كه پيش اهلش واضح است و غيراهلش را نيز حق تصرف در آن نيست، گرچه چون كلام جامع است، به اندازة فهمش هر كسي از آن ادراكي مي كند»82 11_ «آنان كه از جذوة محبت الهي بهره دارند، و از نور معارف قلبشان متنور است، هميشه با حق دلخوش و با رضاي او مأنوسند.» 83 12_ «... به هر مرتبه از علم و عرفان يا تعبّد و ايمان هستي، نفوذ قدرت و احاطة سلطنت و كمال مالكيّت و تمام قاهريّت و قيّوميت ذات مقدّسش را علماً و برهاناً يا شهوداً و عرفاناً يا تحقّقاً و ايقاناً يا تعبداً و ايماناً دريافتي...» 84 13_ «بايد دانست كه از براي هر يك از اعمال، چه اعمال خيريّه و چه اعمال شريّه فاسده، در نشئة ملكوت و عالم غيب يك صورت غيبية ملكوتيّه است كه از آنها به گفتة ارباب قلوب و اصحاب معارف الهيه (اسفار، ج 9، ص 290) و اشارات و صراحات كتاب شريف الهي و صحيفة نوراني آسماني (سورة زلزال/ 8 _ 6) و روايات وارده از اهل بيت وحي الهي (بحارالانوار، ج 8، ص 71)، بهشت اعمال و جهنّم اعمال تشكيل شود. و ارض ملكوت، خود در ابتداء امر ساده و قيعان است، و عمل بني آدم آن را آبادان و معمور كند.» 85 14_ «هان اي عزيز! اگر انسان اين مطالبي

را كه به موازين برهانيه، پيش اهلش ثابت (اسفار، ج 9، ص 225) و به نور كشف و شهود، نزد اصحاب معرفت مشهود است (فتوحات مكيّه، ج 1، ص 301_ 297) و مطابق اشارات بلكه صراحات كتاب الهي (سوره حج/ 2، سوره نازعات/ 39_ 36، سوره فجر/ 26_ 23) و احاديث شريفه وارده از اهل بيت وحي و تنزيل است، احتمال نيز دهد، بايد آرام نگيرد تا نفس را اصلاح كند»86 15_ «... در قرآن شريف از اين معني دقيق عرفاني و حقيقت ثابت برهاني، به آيه و نشانه تعبير شده است»87 16_ «... قرآني كه الان در دست ماست نازلة هفتم قرآن است و اين از بركات بعثت است و همين نازلة هفتم آنچنان تحولي در عرفان اسلامي در عرفان جهاني بوجود آورد كه اهل معرفت شمّه اي از آن را مي دانند... رسول اكرم كه بزرگترين عارف و بزرگترين عابد است... و آن فلسفة يوناني يك باب ديگري است كه در محل خودش بسيار ارجمند است براي اينكه با استدلال اثبات مي كند... قرآن در عين حالي كه يك كتاب معنوي، عرفاني و آنطوري است كه به دست ماها، به خيال ماها، به خيال جبرئيل امين هم نمي رسد، در عين حال يك كتابي است كه تهذيب اخلاق را مي كند استدلال هم مي كند...» 88 17_ «اي عزيز! عرفان بالله به قول تو قلب را محلّ تجليّات اسماء و صفات و جلوة ذات و محلّ ورود سلطان حقيقي مي نمايد كه محو آثار مي نمايد و تلوين را مي برد و تعيّنات را مي زدايد.»89 18_ «و اين خود يكي از معارف است كه قرآن كريم و احاديث ائمة معصومين، گوشزد بني الانسان

فرمودند و موافق با برهان حكماء اشراق و ذوق اصحاب عرفان، و مشاهدات ارباب سلوك و رياضت است و در علوم عالية ماقبل الطبيعه به ثبوت پيوسته است...» 90 19_ «بدان كه حقيقت علم و ايمان كه متقوّم به علم است نور است و اين مطلب علاوه بر آنكه مطابق برهان و عرفان است مطابق نصوص و اخبار اهل عصمت و طهارة عليهم السلام نيز هست.» 91 20_ بندگان خداوند يا عرفا و اوليايند و در سير الي الله منسلك در سلك ارباب قلوب شدند و اين دسته از بندگان مجذوب حق و شيفتة جمال بي مثال اويند، و قبلة توجّه و آمال آنها ذات مقدّس حق است و نظر به غير او از عوالم حتّي خود و كمال خود ندارند.» 92 21_ «گمان نشود كه مقصود ما از اين بيانات از حديث شريف به طريق مسلك اهل عرفان قصد كردن مُفاد حديث است به آن، تا از قبيل رجم به غيب و تفسير به رأي باشد بلكه دفع توّهم قصد معاني احاديث وارده در باب معارف است به معاني مبذولة عرفيه، و عارف به اسلوب كلمات ائمه _ عليهم السلام _ مي داند كه اخبار در باب معارف و عقايد با فهم عرفي عاميانه درست نيايد بلكه ادقّ معاني فلسفيه و غايت معارف اهل معرفت را در آنها گنجانيده اند، و اگر كسي رجوع كند به اصول كافي، و توحيد شيخ صدوق، عليه الرحمة، تصديق مي كند اين مطلب را.» 93 مطالبي چند: 1_ فنّ برهان چه لِمّ آن، و چه انّ آن، قلب علم منطق و روح آن است. و برهان لنفسه دليل است. و دليل در دليل بودنش دليل نمي خواهد كه

آفتاب آمد دليل آفتاب و به تعبير ثقيل و وزين عارف بزرگ شيخ محيي الدين عربي در آغاز فص عطرآگين محمدي(ص) از فصوص الحكم: «الدليل دليلٌ لنفسه».94 (شرح فصوص الحكم، تحقيق علامه حسن زاده آملي، ج 2، ص 1329) لذا صدرالمتألهين در تعاضد عرفان و برهان در پايان فصل بيست و ششم مرحله ششم اسفار فرمايد: عرفان واقعي از برهان حقيقي جدايي ندارد، و برهاني اينچنيني با عرفاني آنچنان مخالف نيست و اين كلامي كامل و در غايت اتقان و ايقان است. (ج 1، ط 1، ص 189) 2_ در جلد 4 اسفار ط 1 _ اول فصل دوم، باب 6، ص 75 نيز فرموده اند: عقل و شرع در تجدد نفس ناطقه هم زبانند چنانكه در ديگر مسائل حكمت يعني عقل و شرع دور است كه احكام آن با معارف يقين ضروري سازگاري هم و از شريعت الهي دور است كه احكام آن با معارف يقيني ضروري سازگار نباشد، و نابود باد هر آن فلسفه را كه قوانين آن مطابق با كتاب و سنّت نباشد. يعني قرآن و عرفان و برهان از هم جدايي ندارد. 3_ صاحب اسفار اربعه جناب صدرالمتألهين شيرازي (اعلي الله مقامه) در آخرين فصل الهيّات آن كه در توفيق بين شريعت و حكمت در دوام فيض باري تعالي، و حدوث عالم عنوان نموده است، چنين فرموده اند: شريعت و حكمت در دوام فيض باري، كه امساك فيض از فياض علي الاطلاق مطلق محال است، و در اين كه عالم حادث به حدوث زماني است، موافق با هم اند. و بارها اشاره نموديم كه حكمت با شرايع حقّة الهيّه مخالف نيست، بلكه مقصود از هر دو يك چيز است كه

معرفت حق تعالي و صفات و افعال اوست و يا ولايت است. و آن كسي قايل به مخالفت حكمت با شرايع حقّه الهيّه در معني و مقصود است كه معرفت به تطبيق خطابات شرعيّه بر براهيني حكميّه ندارد و قادر بر اين تطبيق نيست مگر كسي كه مؤيّد من عندالله و كامل در علوم حكميّه و مطلع بر اسرار نبويّه است. 4_ حضرت علامه طباطبائي (رضوان الله تعالي عليه) در صدر رساله اي وجيز و عزيز به نام علي و الفسلفة الإلهيّه فرموده اند: دين الهي را از فلسفة الهي جدا انگاشتن براستي ستمي بس بزرگ است. فصل 11: شناخت شناسي اهمّ نتايج كه در تبيين و نقد نظريه مكتب تفكيك دربارة شناخت مطرح است عبارتند از: 1_ در بخش اول براي تأمين خردورزي و عقلانيت اين ديدگاه تلاش دارد كه هم اخباري گري را نفي كند و هم به فلسفه و عرفان گرايش پيدا نكند. كوشش در اين جهت به شيوه هاي گوناگون انجام شده است. از عقل و علم مفهوم ويژه اي ارائه مي دهد كه نه با وصف علم حصولي راست مي آيد و نه با ويژگي علم حضوري. نفس انسان را بيگانه از سنخ علم و شعور مي داند، يعني هنگامي نفس عاقل مي شود كه از ماوراء اين حقيقت بدون از نهاد به انسان ضميمه شود. مهم ترين مشكل اين تبيين دربارة عقل به عنوان منشاء معرفت، بدعتي است كه اين ديدگاه در تفسير «عقل» از متون ديني مرتكب شده است كه عقل را نه نيروي ادراكي انسان به حساب آورده است و نه موجود مجرد و واسطة فيض در علم و عين. 2_ راهبرد عمل و نمود روشن نظريه معرفت در

اين ديدگاه تكيه بر «تذكر» و يادآوري است نه فراگيري كه مبناي عالم ذرّ و استفادة قطعي از ظواهر در اثبات و تبيين عالم ذرّ است كه اين خود دچار جزميّت انديشي و حمل ظواهر بر مفاد قطعي بدون پاسخ گويي به مشكلات آن است. 3_ مبادي مادي گرايانه سبب شده است كه نفس مادي فرض شود و به كلّي منشاء معرفت، ولو به نحو اعداد، از نفس سلب شود و پيدايش معرفت براي نفس با تفضل گزاف و بدون معيار و گسيخته از حكمت به انسان افاضه شود و سنخيّت بين نفس مادي و علم نوري نيز لازم نباشد. اين مواضع با تقارب كامل با مواضع اشعري در خدامحوري محض در عين و علم پيش از آنكه مشكل را حل كند مشكلات ديگري را مي آفريند كه وفاداري به اين موضوع جز گذار از آن در مواضع ديگر ميسور نيست. 4_ با تصويري كه اين ديدگاه براي عقل ارائه داده، ارزش ادراكات عقلاني، مطلق و مصون از خطاست، لكن زير نهاد اين سخن موضع مستقري نيست و مآل اين تفسير اين معناست كه چون عقل نيروي ادراكي انسان نيست پس ادراكات حاصل آمده از عالم غيب است و البته اين منبع هميشه معصوم است، اما مشكل اين سخن آن است كه نمي تواند فلسفه زدايي را نتيجه دهد، زيرا احدي از فلاسفة اسلام در آن تشكيك نمي كند. اما اين معرفت درجة عالي معرفت است و نمي توان اين عقل نوري را براي مبتديان و كودكان نيز قبل از كسب هرگونه زمينه در دسترس ديد. 5_ ناسازگاري دروني و بروني و تناقض موضع گيري در مواضع مختلف و تناقض بار و ابهامات موجود

در نظرية معرفت، اين ديدگاه را با ناكامي رو به رو ساخته و لذا برخي از هواداران به فكر برون شدن از اين روش افتاده و چهرة حاد فلسفه ستيزي اين ديدگاه را مبدّل به چهرة فلسفه پذيري با وجهة نقادي علمي كرده اند كه اين خود عدول از آرماني است كه اين ديدگاه پي گيري مي كند و دليل به امتناع وصول اين روش به معرفت صحيح و حقيقي خواهد بود. 6_ ناسازگاري ادّعا و رفتار نيز خود فراروي شيوة عمل امر تفكيك است. از سويي، نفي مطلق فلسفه و مكاتب فلسفي دنبال مي شود و از سويي ديگر، خود موضع فلسفي اتخاذ كرده و به شدت به دفاع از مباني فلسفي خويش مي پردازد. به عنوان مثال: اتخاذ مبناي اصالت ماهوي، هرچه باشد موضوع فلسفي است و دفاع از آن نيز جز با اصول فلسفي انجام نشده و نخواهد شد. 95 اما سخن آتشين شعوربخش شورآفرين، شخصيّت عظيم، احياءكنندة بينش ديني و برافروزانندة شعله هاي ايمان به آفريدگار، انديشه مندي زمان شناس و روشن بين در انديشه و عمل منادي اسلام زنده و مخالف با كج انديشي و واپس گرائيها و متحجّران، وجود مبارك حضرت امام خميني «رضوان الله تعالي عليه» در زمينة بحث شناخت مطالبي بس زيبا و رسا فرموده اند كه به مواردي از آنها اشاره مي شود: 1_ «بدان كه از جليل ترين چيزهايي كه از عالم ملكوت بر كسي كه با قدم معرفت، سالك الي الله است وارد مي شود، و از عظيم ترين فيضي كه از حضرت جبروت بر كسي كه از قرية «نفس و طبيعت» كه ساكنانش ستمكارند مهاجرت نمايد افاضه مي شود و از نفيس ترين خلعت هايي كه پس از خلع نعل ناسوت از ناحية وادي مقدّس

و بقعة مباركه بر او پوشانده مي شود و از شيرين ترين چيزهايي كه از شجرة مباركه كه در جنت الفردوس است پس از قلع نمودن شجرة ملعونه از عالم طبيعت به ذائقة او مي رسد آن است كه سينه اش از براي فراگرفتن ارواح معاني و بطون آن، و سرّ حقايق و مكنون آن، فراخ مي شود و دريچة قلب او باز مي شود و آنها را از قشرهاي تعينات مجرد مي سازد، و از گورستان ماهيت هاي تاريك برمي انگيزد و گرد و غبار عالم طبيعت را از سر و روي آن برمي افشاند و آنها را از عالم دنيا به عالم آخرت باز مي گرداند، و از تاريكي تعيّن رهايي داده، به نورانيّت بي تعيّني مي رساند. و از دركات نقص به درجات كمال نائل مي سازد. و از اين شجرة مباركه و چشمة زلال است كه درهاي تأويل بر دلهاي سالكان باز مي شود و به شهر علماي راسخيني درمي آيند و راه حس را پشت سر گذاشته به منازل كتاب الهي سفر مي كنند زيرا كه قرآن را منزلها و مرحله ها و ظاهرها و باطنهايي است كه پست ترين آنها آن است كه در پوستة الفاظ محصور، و در گورستان تعيّنات مدفون است... و اين منزل واپسين نصيب كساني است كه در زندانهاي تاريك عالم طبيعت زنداني هستند و ساير مراتب آن را لمس نمي كنند مگر آنان كه از كثافتهاي عالم طبيعت و حدث و آلودگي آن پاك بوده و با آب حياتي كه از چشمه هاي زلال و صاف جاري است وضو ساخته و دامن اهل بيت عصمت و طهارت را گرفته و به شجرة ميمونة مباركه متصل گشته و به دستاويز محكمي كه جدا نمي شود و ريسمان مستحكمي

كه پاره نمي گردد چنگ زده باشند، تا تأويل و تفسيرشان به رأي خود و از پيش خود نباشد.» 96 2_ «و بايد دانست كه نفس انساني چون آينه اي است كه در اوّل فطرت، مصفّي و خالي از هرگونه كدورت و ظلمت است، پس اگر اين آئينه مصفّاي نوراني با عالم انوار و اسرار مواجه شود كه مناسب با جوهر ذات او است، كم كم از مقام نقص نورانيّت به كمال روحانيت و نورانيّت ترّقي كند تا آن جا كه از تمام انواع كدورات و ظلمات رهايي يابد و از قرية مظلمة طبيعت و بيت مظلم نفسيّت خلاصي يابد و هجرت كند، پس نصيب او مشاهده جمال جميل گردد و اجر او بر خدا واقع شود... آري، كسي كه متوّلي و متصرّف باطن و ظاهر او حق تعالي باشد و در مملكت وجودش جز حق تعالي تصرّف نكند، ارض ظلماني او مبدّل به نور الهي شود... و از تمام انواع ظلمتها و كدورتها خلاصي يابد، و به نور مطلق كه مساوق وحدت مطلقه است رسد. و از اين جهت شايد نور را مفرد و ظلمات را به صيغه جمع ذكر فرموده.» 97 3_ «مقصد قرآن و حديث تصفيه عقول و تزكيه نفوس است براي حاصل شدن مقصد اعلاي توحيد.» 98 فصل 12: هستي شناسي اهم نتايج دربارة هستي شناسي مخصوصاً از دو كتاب «ابواب الهدي» و «تقريرات» ميرزامهدي اصفهاني و كتاب «عارف و صوفي چه مي گويند» از ميرزا جواد تهراني: 1_ سخنان ايشان گرفتار اولاً ناسازگاري بوده و ثانياً خود در نفي فلسفه، منش فلسفه اتخاذ كرده اند، به طوري كه اگر به سطح و عمق استدلال ها و مباني به كار

گرفته شده در نفي فلسفه و يا عرفان توجّهي نداشته باشيم، خط سير كلي در اين مبارزه استفاده از استدلال و مباني فلسفه است و اين با آرمان كلّي اين ديدگاه در نفي مطلق فلسفه كاملاً ناسازگار است. 2_ موضع گيري هاي هستي شناسانه اين ديدگاه براي ابطال وحدت وجود بوده است و اتخاذ موضع اصالت ماهوي و نفي جعل وجود و برقرار كردن دو قطب مستأصل در هستي، مدعاي مصرح و مؤكد در اين راستاست، اگرچه تلاش شده تا در نهايت با پذيرش توجيه عرفاني يا فلسفي، موجوديّت بالاستقلال موجودات را براي تأمين نظرية توحيدي در هستي نفي كند، لكن اين سخن كرّ الي مافر، و فرار از فلسفه به فلسفه است و حكايت از ناكامي توصيه به حذف عقلي يا عرفان دارد كه اين ديدگاه، بي آمال در جستجوي آن است. 3_ مباحثي كه اين ديدگاه به هدف نفي فلسفه و عرفان به جاي مباحث فلسفي و عرفاني جانشين مي سازد با همة صبغة استدلال در پاسخ گويي به جوانب مسأله ناكافي است. نفي مقولات عشر و سخن از تك جوهري و تك عرضي بودن، نفي هيولي و صورنوعيه، تغيير بحث ماهيت و وجود خالق و مخلوق و مالك و مملوك، زاويه هايي از تلاش در همين جهت است. هم چنين نشاندن ماهيات به جاي وجود و قول به اصالت آن در جعل و تحقق براي تأمين توحيد در مباحث الهيّات و فرض كردن «خودمصداقي» براي ماهيّت، يا تنظير به وجود كه داراي مفهوم و مصداق است، دچار شدن به خلط حيثيت تقيديه و تعليله كه براي تأصّل بخش به ماهيت، استناد به حيثيت تعليله، سبب غفلت از حيثيت تقيديّه

براي آن شده است. به عبارت ديگر، وجود متأصل نيازي به حيثيت تقيديه ندارد و ماهيّت كه داراي تساوي نسبت با وجود و عدم است نمي تواند بدون حيثيت تقيديّه نسبت به تحقق و هستي باشد. ديدگاه مكتب تفكيك با غفلت از اين مطلب به خلط و مغالطه دچار شده است. 4_ گام به گام تمام مباني وحدت وجود از سوي اين ديدگاه مردود اعلام مي شود و در اين جهت هر سخني از سوي هر كسي مفيد افتد، عين صواب و قابل استناد تلّقي شده است. ساختن دو مرحله براي ماهيت مفهوم و مصداق بالاصاله، اصالة جعل ماهيت براي تصحيح مغايرت بين خلق و خالق، تشكيك در ماهيّت، ترديد در خيريت وجود... از جمله نكات مبنايي است تا وحدت وجود را ويران سازد. 99 اما نگاهبان بزرگ دين و زنده نگاهدارنده اصول و ارزشهاي اسلامي و مدافع آنها در برابر تندباد شبهه ها و طوفان ترديدها، از برجستگان عرصه فلسفه و كلام و عرفان اسلامي و از مرزبانان تواناي عقيده و عقلانيّت ديني، اصلاح گري اجتماعي صاحب مرتبت والا يعني وجود بابركت مرجع و ملجاء مشتاقان علوم نقلي و عقلي حضرت امام خميني حُشره الله مع الاجداده الطاهرين دربارة فصل اخير مطالب گسترده اي در آثار بناني و بياني فرموده اند كه به مواردي از آنها اشاره مي شود: 1_ «هر اندازه كه وجود از شائبه عدم و نيستي ها به درآيد و از اختلاط به جهل و ظلمت خالص گردد به مقدار خلوصش زيبا و دلپسند خواهد بود و از اين روست كه عالم مثال از عالم ظلمات طبيعت زيباتر است، و عالم روحانيات و مقرّبين و مجردات از آن دو عالم

طبيعت و مثال زيباتر است، و عالم ربوبي از همة اين عوالم زيباتر است، زيرا كه هيچ شائبه نقص در آن نيست و از مخلوط شدن به عدمها و نيست ها مقدس و از ماهيت و لواحق آن منزه است، بل هر چه زيبايي و جمال و نور هست، همه از اوست و نزد اوست و او همة زيبايي است و همه اش زيبايي است. سيد محقق داماد (قدس سره) در قبسات بنابر آنچه از او نقل شده، مي گويد: «و خداي تعالي همة وجود است و همه اش وجود است و همة زيبايي و كمال است و همه اش زيبايي و كمال است و جز او به طور عموم، پرتو نور او و تراوشهاي وجود او و سايه هاي ذات اويند.» 100 2_ ذكر چند اصل: اصل اوّل، «اصالت وجود و اعتباريّت ماهيت است، اين اصل، در بحث مبدأ و معاد اصالت دارد، و با پرده برداري از غموض تصوّر آن، و روشن كردن اطراف و حواشي آن، اين او امر عظيم روشن شده و اصول مبحث توحيد، و كثيري از مباحث مبدأ و معاد منقّح مي شود. «اصل دوم، اين كه «تشخّص عين وجود است» زيرا بنا بر مسلك اصالت وجود، غير از وجود، حقيقت ديگري متحقق نيست، پس متشخّص، همان متأصّل است، و متأصّل هم «وجود» است، و اگر از مفاهيم سخن به ميان مي آيد براي اينست كه آنها علايم و امارات تشخّص مي باشند، چنان كه در حقّ سبحانه، امارات وجودِ متشخّص، همان مفاهيم كلّي؛ علم و اراده و قدرت و حيات است... اصل سوّم، از اصول اين باب اين است كه «وجود، ذو مراتب است» و بالذّات داراي شدّت

و ضعف و تقدّم و تأخّر مي باشد. غرض از ذكر اين اصل اين است كه: بنا بر اصالت وجود، آنچه در حقيقت، واقع است و وجود است، و در متن عالم، غير از وجود چيزي متحقق نيست... و اين صدور در خارج، محقّق است.» 101 3_ يك وجود ذو مراتب در هر مرتبه از مراتبش باشد، وجود واحدي است كه نحوة وحدتش عين نحوة وجودش است زيرا وحدت مساوق وجود است هم در أعلا مرتبة وجود، وجود واحدي است كه وجودش عين وحدت است و به تمام ذات واحد است، هم در ادنا مرتبة وجود كه هيولا و صرف قوه باشد، عين وحدت است و وحدتش عين نحوة وجودش است و نحوة وجودش عين تشخّص است. 102 4_ «حقيقت وجود عين شعور و علم و اراده و قدرت و حيات و ساير شئون حياتيه است به طوري كه اگر شيئي از اشياء را علم و حيات مطلقاً نباشد وجود نباشد، و هر كس حقيقت اصالت وجود و اشتراك معنوي آن را با ذوق عرفاني ادراك كند، مي تواند ذوقاً يا علماً تصديق كند حيات سارية در همة موجودات را با جميع شئون حياتيه، از قبيل علم و اراده و تكلم و غير آن، و اگر به رياضات معنوي داراي مقام مشاهده و عيان شد، آن گاه غلغلة تسبيح و تقديس موجودات را عياناً مشاهده مي كند.» 103 اما مطلبي دربارة وحدت وجود مراد از وحدت وجود چيست؟ براي وحدت وجود معناي متصور است كه با بيان آنها جايگاه آن روشن مي گردد. 1_ يكي از وجوه معاني وحدت وجود آن است كه وجود شخصي واحد منحصر به فرد است

كه همان واجب الوجود بالذات است. و مفهوم وجود را همين يك مصداق است و غير از اين فرد مصداق ديگري ندارد. و آنچه كه غير اين يك مصداق همانند آسمان، زمين، ملك و غيره است خيالات همان يك فرد است و اين موجودات چيز ديگري غير از همان يك فرد نيستند همانند آب دريا و امواج آن. نظر مورد پسند نيست زيرا كه با بسياري از قواعد رصين عقليه مخالفت دارد چون موجب نفي عليّت از حق و معلوليّت ممكنات و نفي احتياج ممكنات به حق مي شود و احدي از حكماي الهي بدين قول تفوه نفرمودند و در صورت استناد به آنها افك عظيم و اختلاف بزرگي به آنان است. 2_ يكي از وجوه آن وحدت سنخيه است نه شخصي. به اين معني كه مرتبه اعلاي وجود مثل حق تعالي با مرتبة ادناي آن متّحد است مثل سنخيّت جسم و هيولي در اصل حقيقت وجود و تفاوت شان به شدت و ضعف و بزرگي درجة وجود و كوچكي آن است و نيز تفاوت آنان به شئون وجود از حيات و علم و امثال آنهاست يعني آنچه كه موجب امتياز آنان است همان است كه موجب اتّحاد آنهاست. اين معنا همان تشكيك وجود به نظر فهلوبين است. و اين نظريه با قواعد عقليه و مباني شرعيه منافات ندارد بلكه اكثر محققين در صدور معلول از علت به همين معني متمسّك شده اند. در اين صورت موجودات حقايق متباينه نكنيد كه به مشاء اسناد داده شده است. 3_ وجه سوم وحدت شخصي است ولي نه به صورت وجه اول كه يك فرد مي دانست و نه سنخيه بر وجه دوم،

بلكه بدين صورت كه وجود واحد كثير است يعني در عين حال كه يك شخص است بسيار است و اين كثرت و تعدد و اختلاف در انواع و آثار با وحدت منافاتي ندارد، چون وحدت اين واحد به جهت نهايت وسعت و احاطه اي كه دارد شامل همة كثرات مي گردد يعني بر او وحدتي است كه شامل همة كثرات مي گردد يعني براي او وحدتي است كه مقابل كثرت نيست بلكه وحدت ذاتيه و مطلقه است كه وحدت در مقابل كثرت از مراتب اوست. از اين وحدت تعبير به وحدت در كثرت و كثرت در عين وحدت مي كنند و آن را به نفس ناطقه و قواي آن تمثيل مي كنند كه «النفس في وحدتها كل القوي»؛ فلذا حضرت امام راحل كبير فرموده اند: «مبادا كه از شبهه هاي سخن سرايان و غلط هاي فاسدشان و از موهومات فلسفه با فان و دروغ هاي بي رونقشان لغزشي براي تو پيش بيايد كه نقد آنان را در بازار يقين ارزشي نيست و متاع شان در ميدان پيشتازان اندكي بيش نه، بگذار تا در انديشه هاي خودشان به بازي فرو روند و آيات خدا و اسماء او را انكار كنند... از اين رو بيني كه آنان گاهي ارتباط ميان خالق و مخلوق را نفي نموده و حكم به اختلاف در ميان حقايق وجودي مي كنند و حق تعالي را از خلق منعزل و بركنار مي دانند غافل از آنكه اين سخن نتيجه اش تعطيل و بسته شدن دست قدرت خداي جليل است...» 104 4_ وجه چهارم دقيق تر و لطيف تر و بالاتر از وجه سوم است كه وجه سوم مقدمه است براي حصول اين مقام منيع و نردباني است براي ارتقاء به اين منظر

بلند رفيع. موحّد غير از حق تعالي از آسمان و زمين و غيب و شهود را به هم مرتبط مي بيند و از اين وحدت عالم دليل بر وحدت توحيد او تعالي مي داند كه هشام بن حكم از امام صادق (عليه السلام) پرسيد كه چه دليلي بر توحيد حق تعالي است؟ در جواب فرمود: «اتصال التدبير و تمام الصنع كما قال عزوجل: «لو كان فيهما الهةٌ الا الله لفسدتا» در اين مشهد موحّد «التوحيد أن تنسي غيرالله، و «التوحيد اسقاط الاضاف» مي گويد كه: نشان_ي داده ات از خ_رابات كه التوحيد اسقاط الاضافات اساطين حكمت در عين حال كه نفي وحدت عددي در واحب كرده اند اطلاق عدد به او نموده اند لكن مراد از اين واحد بالعدد به معني واحد بالشخص و بالتشخيص و بالتعين است نه واحد بالعدد مستعمل در كم متصل. و حضرت آدم اهل بيت حضرت سيدالعارفين و الساجدين عليه آلاف التحيه و الثناء فرمودند: «لك يا الهي وحدانية العدد و ملكة القدرة الصمد».105 البته جناب حكيم متعالي قدوة العارفين صدرالمتألهين ملاصدراي شيرازي «اعلي الله مقامه الشريف» در مبحث علت و معلول اسفار وجه سوم را پذيرفته اند و از آن به وحدت جمعيّه نيز تعبير مي كنند كه لسان الغيب شيراز گفته اند. زلف آشفتة او موج_ب جمعيّت ماس__ت چون چنين است پس آشفته ترش بايد كرد پي نوشتها: 1. سورة نمل/ 125. 2. تعبير حضرت آيت الله جوادي آملي. 3. سورة صافات 79. 4. شرح قيصري بر فصوص الحكم تصحيح آقاي سيدجلال آشتياني، ص 995. 5. ولايت فقيه فقاهت و عدالت، آيت الله جوادي آملي، ص 274. 6. همان، ص 9_ 268. 7. همان، ص 294، حديث بحار، ج 7، ص 243، ج 12. 8

. شرح فصوص الحكم داود القيصري، الجزء الاول، تحقيق آيت الله حسن زاده آملي، ص 633. 9. سوره النصر/ 3. 10. سوره بقره/ 193. 11. سوره انفال/ 39. 12. سوره اعراف/ 29. 13. سوره توبه/ 33. 14. سوره توبه/ 29. 15. سوره غافر/ 26. 16. سوره يوسف/ 76. 17. سوره حج/ 62. 18. سوره ماعون/ 1. 19. نهج البلاغه، خطبه 105، بند 12. 20. مكتب تفكيك، محمدرضا حكيمي، ص 46 21. ابواب الهدي، ميرزا مهدي اصفهاني. 22. همان. 23. تقريرات ميرزا مهدي اصفهاني، ص 6 _ 154. 24. ابواب الهدي اصفهاني، ص 52. 25. تقريرات ميرزا مهدي اصفهاني، ص 25_ 21. 26. همان، ص 180. 27. بيان الفرقان، شيخ مجتبي قزويني، ص 3_ 82. 28. مدرك قبلي، جلد 3، ص 53. 29. دروس، معارف الهيه، درس 8 . 30. چهل حديث، امام خميني، ص 621 _ 622. 31.همان، ص 657. 32. همان، ص 389 _ 390. 33. شرح فصوص الحكم داود القيصري، الجزء الثاني، تحقيق آيت الله حسن زاده آملي، ص 717. 34. چهل حديث، حضرت امام خميني، ص 385. 35. چهل حديث، حضرت امام خميني، ص 391. 36. كتاب هزار و يك نكته، علامه حسن زاده آملي، نكته 196. 37. كشف الاسرار، حضرت امام خميني، ص 48. 38. همان، ص 49 39. با استفاده از علم تفسير قرآن و تفاسير گوناگون. 40. چهل حديث، حضرت امام خميني، شرح حديث 29، ص 480. 41. همان، ص 482 _ 483. 42. همان، شرح حديث اول، ص 13. 43. همان، ص 20. 44. همان، شرح حديث 4، ص 91. 45. همان، شرح حديث 6، ص120. 46. همان، شرح حديث 15، ص 243. 47. همان، حديث 16، ص 260. 48. همان،

حديث 19، ص 316. 49. همان، حديث 20، ص 329. 50. همان، حديث 20، ص 395. 51. همان، حديث 26، ص 413. 52. همان، حديث 30، ص 528. 53. همان، حديث 34، ص 586. 54. همان، حديث 38، ص 633. 55. مصباح الهدايه الي الخلافة والولاية، مصباح 36. 56. همان، مصباح 37. 57. همان، مطلع 60. 58. سرالصلوة، امام خميني، ص 21. 59. همان، ص 38. 60. آداب الصلوة، ص 303. 61. شرح حديث جنود عقل و جهل، ص 154 _ 155. 62. همان، ص 11. 63. آداب الصلوة، حضرت امام خميني، ص 304. 64. سرچشمة انديشه، جلد 3، ص 197. 65. شرح غرر و دُر آمدي، ج 2، ص 266، ش 2567. 66. سرچشمة انديشه، ج 3، ص 199. 67. همان، ص 203. 68. همان. 69. همان، ص 271. 70. مكتب تفكيك، محمدرضا حكيمي، مطلب سوم. 71. سوره صافات/ 5 _104. 72. شرح قيصري به فصوص الحكم تصحيح و تعليقه سيد جلال آشتياني، ص 618. 73. همان، ص 625. 74. سرالصلوة، حضرت امام، ص 55. 75. اصول كافي، ج 1، ص 37، ح 1. 76. آداب الصلاة، ص 9_ 198. 77. سوره اسراء/ 44. 78. آداب الصلاة، ص 80 _ 279. 79. همان، ص 303. 80. شرح حديث جنود عقل و جهل، ص 23. 81. همان، ص 58. 82. همان، ص 62 _ 63. 83. همان، ص 178. 84. همان، ص 207. 85. همان، ص 281. 86. همان، ص 285 _ 286. 87. همان، ص 382. 88. صحيفة امام، ج 17، ص 431 _ 434. 89. چهل حديث، امام خميني، شرح حديث 4، ص 90. 90. همان، حديث 17،

ص 283. 91. همان، حديث 34، ص 418. 92. همان، حديث 34، ص 588. 93. همان، شرح حديث 37، ص 628. 94. قرآن، عرفان و برهان از هم جدائي ندارند، علامه حسن زاده آملي، ص 15. 95. قائلان مكتب تفكيك مخصوصاً كتاب مكتب تفكيك، محمدرضا حكيمي، ص 114 _ 122 _ 123 و ... 96. ترجمه شرح دعاي سحر، حضرت امام خميني، سيداحمد فهري، ص 70 _ 69. 97. شرح حديث جنود عقل و جهل، امام خميني، ص 270. 98. همان، ص 11. 99. مكتب تفكيك، ص 104 _ 36. 100. شرح دعاي سحر، ترجمه سيداحمد فهري، ص 50 _ 51. 101. تقريرات فلسفه امام خميني، اسفار (3)، ص 557 _ 558. 102. همان، ص 573. 103. چهل حديث، حضرت امام، شرح حديث چهلم، ص 655. 104. مصباح الهدايه الي الخلافة و الولاية، ترجمه سيد احمد فهري، ص 26. 105. صحيفة سجاديّه، دعاي 28.

نقد مكتب تفكيك درآثار امام خميني(قسمت دوم)

نقد مكتب تفكيك درآثار امام خميني(قسمت دوم) فصل 13: خداشناسي نتايج و پيامدهاي بحث خداشناسي قائلان مكتب تفكيك را مي توان اينگونه بيان كرد: 1_ مبادي معرفت شناختي ديدگاه فوق براي شناخت خداوند نيز مطرح است از جمله رأي به خدامحوري محض كه بر اساس آن تنها طريق ممكن براي شناخت خداوند، معرفي او به وسيلة خود اوست. 2_ تفسيري كه براي خود تعريفي خداوند ارائه شده، همان تفسير عرفاني براي تجلّي خداوند و استناد به انگاره قرب نوافل است كه خداوند سمع و بصر عبد مي شود. ابراز و گرايش به چنين مطلبي قبل از هر چيز به معناي نفي تمام مطالبي است كه دربارة فلسفه و عرفان هزينه شده است. علاوه بر اين

كه تمام مطلب تفسيري براي شناخت خداوند است، عدم وصول عموم مردم به چنين معرفتي، ورود به جرگة كفر و شرك را به ارمغان مي آورد يا اينكه معرفت هاي بدوي نيز بايد با همين مشخصّه از اعتبار بسيار بالا و والا برخوردار باشد، به عبارت ديگر اعضاي معرفت خداوند در اين نوع معرفت و قائل به درجات نبودن در ساحت معرفت، سبب وقوع در تنگناهاي مشهود شده است. تعبيرات نامأنوس و تفسير غيرمعروف براي عالم ذر و تأكيد بيش از حدّ روي ديدن زواياي مجهولات اين عوالم، گوشه اي ديگر از چاره جويي هاي بي حاصل حجّت حكيم مباني و مبادي نظريه معرفت فطري است؛ اين سخن كه انسانها با داشتن معرفت فطري ذرّي عارف كامل آفريده مي شوند نيز از همين قبيل است. 3_ رأي به تعطيل عقل براي معرفت الهي به بهانة مفتوح بودن معرفت خداوند به وسيلة خود او نيز گوشه اي ديگر از ناكامي در نظريه پردازي است كه با حذف وسائل ثمربخش براي معرفت به اين نقطه شده است. 4_ ناسازگاري با روش هاي فلسفي و عرفاني چنان اوج مي گيرد كه براي آراي فلسفي و عرفاني، تالي فاسدهاي بي شماري رديف مي شود و... 5_ در توحيد صفاتي نظرياتي ارائه مي شود كه صرفاً براي نفي نظريات فلسفي و عرفاني التقاط شده است. 6_ به نظر اين ديدگاه ذهني با بساطت محض فقط اهليت استفاده از نظريات شريعت را دارد، و با همين رويكرد رأي به وحدت وجود مناقص با توحيد مطلوب وحي دانسته شده. مباحث مربوط به خداشناسي اين نحله بيشتر در اين كتابها آمده است: 1_ معارف القرآن اصفهاني 2_ ابواب الهدايه 3_ تقريرات 4_ تنبيهات حول المبداء و المعاد

صفحات 105، 40، 96، 97، 100، 164 و... اما عالم ربّاني حضرت امام خميني (رضوان الله تعالي عليه) بزرگ مردي كه فقاهت را توأم با بردباري و سعه صدر، مديريّت را همراه با تعبّد و پايبندي به اصول و مباني اسلامي، فكر ثابت و دُرنشان را با دورانديشي و تشخيص مصالح دراز مدّت امّت اسلامي، حزم و احتياط را توأم با شجاعت و شهامت، بهره مندي از علوم مختلف اسلامي را همراه با ذوق و گرايش هاي هنري اصيل، اعتماد به نفس را همراه با توكّل به خداوند متعال، تلاش و جدّيت و نظم و برنامه ريزي را توأم با توسّل به حضرات ائمه اطهار (عليه السلام) به خصوص حضرت ولي عصر(عج) دارا بود، دربارة خداشناسي مطالبي عالي دارند كه به مواردي از آنها اشاره مي شود: — بدان كه يكي از اصول معارف كه مقامات سالكين بدون آن حاصل نشود علم به ربوبيّت و مالكيّت حق است و كيفيّت تصرّف ذات مقدّس است در امور... اگر اسباب ظاهره را موافق ببينند، بكلّي از حق تعالي و تصرّف او غافل شوند، و اينكه گويند توكّل منافات ندارد با كسب و عمل، مطلب صحيحي است، بلكه مطابق برهان و نقل است، ولي احتجاب از ربوبيّت و تصرّف (او) و مستقل شمردن اسباب منافي توكّل است. چون دل آدمي بسان دريايي است كه ذكر در آن تأثير مي گذارد. گاهي ذكر همچون سنگريزه اي است كه با افتادن در دريا موجي سطحي و گذرا ايجاد مي كند و به زودي محو مي شود، مانند بسياري از اذكار و عبادتي كه ما انجام مي دهيم، و موجي سطحي است و عمق دلمان در جاي ديگري است، الفاظ بر زبانمان جاري است ولي

هزاران جاي ديگر فكر مي كنيم و وقتي به خود مي آييم كه عبادتمان به پايان رسيده است ولي گاهي ذكر و توجّه به خدا چون طوفاني سهمگين عمق دل را زير و رو مي كند و اثري پايدار مي گذارد. توكّل واگذار نمودن تمام امور است به صاحب آن و اعتماد نمودن است بر وكالت او، و برخي عرفا فرموده اند: توكّل، انداختن بدن است در بندگي و تعلّق قلب است به پرورندگي. يعني صرف قواي بدن را در راه اطاعت حقّ و تصرّف ننمودن در امور واگذار نمودن آنها را به پروردگار. و بعضي گفته اند: توكّل بر خدا بريدن بنده است تمام آرزوهاي خود را از مخلوق و پيوستن به حقّ است از آنها. 106 — بدان كه حكماي الهي صفات حق تعالي را بر سه گونه تقسيم نموده اند... . 107 بيان مطلب اينست كه در تقسيم ديگري مي توان اسماء را تحت چهار اسم درآورد و بنابراين ائمه ي اسماء چهارتاست كه آنها عبارتند از: اول، آخر، ظاهر، باطن. عرفا معتقدند تمام اسماء يا اولند و يا آخر، يا ظاهرند و يا باطن. اسمائي كه جهت ايجادي دارند مانند: مبديء، موجد، مريد، فاطر و... و ابتدا قرار مي گيرند و اسم «اول» بر آنها حاكم مي باشد. اسمائي چون معيد، قابض، باسط و ... نيز محكوم اسم «آخر» مي باشند. از جهت ديگر، تمامي اسماء يا جهت بطوني دارد و يا جهت ظهوري و تحت اسم «ظاهر» و يا «باطن» قرار مي گيرند. به عنوان مثال سبوح و قدوس، اسماء بطوني و اسماء تشبيهي چون علم و قدرت، اسماء ظهوري مي باشند. اين چهار اسم تحت اسم جامع «الله» قرار مي گيرند. چون اولين و

كلي ترين اسمي كه در تعين ثاني قرار مي گيرد و همه ي اسماء _ حتّي اسماء هفت گانه و چهارگانه _ جلوه ي اويند و از او منتشي مي شوند، اسم جامع «الله» مي باشند. الوهيت الله، تنها در صورتي پيدا مي شود كه مستجمع جميع صفات و از جمله اسم حيات، قدرت، علم و اراده باشد. به تعبيري در دل الوهيت همه ي اسماء به صورت مندمج موجود است كه ابتدا آن چهار اسم و سپس ديگر اسماء و اشياء از آن منتشي مي شوند. پس سرسلسله اسماء در تعين ثاني و كلي ترين اسم به معناي حقيقي آن كه بالاتر از آن اسمي وجود ندارد و به تعبيري اسم اعظم حقيقي، اسم الله مي باشد. — بعضي از اهل سلوك مدّعي تذّكر عالم ذر هستند و گويند: اگر حجاب طبيعت كه موجب اين غفلت و نسيان است از پيش چشم سالك برداشته شد متذكّر عوالم سابقه مي شود. 108 بيان مطلب اينست كه گروهي از آيات قرآن كريم دلالت بر عهد و ميثاق تكويني مي كند كه خداوند سبحان از بشر پيمان گرفته و بشر به خدا ميثاق سپرده تا موحّد بوده و مطيع خدا باشد و غير خدا را پرستش نكرده و شيطان را عبادت نكند. اين ميثاق و عهدگيري چون از تمام انسان هاست، پس همه انسان ها سابقه گرايشي به حق در نهان آنها وجود دارد وگرنه اخذ تعهّد تكويني و بستن پيمان روا نبود، مرحوم محقق داماد در شرح اصول كافي از بعضي از اهل تفسير نقل كرده كه گويا آيه ميثاق را بر تمثيل حمل كرده. 109 و مرحوم سيد شرف الدين جبل عاملي (قدس سره شريف) در رساله «فلسفة الميثاق والولاية» كه در شرح

آيه ميثاق نوشته شده، مي نويسد: «هم توحيد و هم ولايت اهل بيت (عليهم السلام) در موطن تعهد به عنوان ميثاق مطرح شده است و ظاهر آيه را بر تمثيل و تصوير حمل كرده اند.» 110 — از غرايب امور آنست كه بعضي در مقام طعن و اشكال گويند كه: ائمه هدي _ عليهم السلام _ فرمايشاتي را كه مي فرمايند براي ارشاد مردم، بايد مطابق با فهم عرفي باشد و غير از آن از معاني دقيقة فلسفيّه يا عرفانيّه از آنها صادر نبايد شود و اين افترائي است بس فجيع و تهمتي است بسيار فظيع كه از قلّت تدّبر در اخبار اهل بيت(ع) و عدم فحص در آن با ضميمة بعض امور ديگر ناشي شده است فوا عجبا! اگر دقايق توحيد و معارف را انبيا و اوليا «عليهم السلام» تعليم مردم نكنند پس كي تعليم آنها كند؟ آيا توحيد و ديگر معارف، دقايقي ندارد و همة مردم در معارف يكسان هستند؟... . 111 بيان مطلب اينست كه اگر فلسفه عهده دار اثبات حقيقتهاي عيني است و مهم ترين مسئلة آن اثبات واجب الوجود است يا به تعبير مناسب اثبات واجب الواقعيه است چون زيربناي همة شئون جامعة انساني، اعتقاد اوست و پاية تمام اعتقادهاي الهي عقيده به وجود خداوند مي باشد و قصور يا تقصير در ادراك بعضي از مبادي تصوري يا تصديقي براهيني اثبات واجب، ماية نقد يا سبب شك و ترديد نسبت به اعتقاد الهي مي شود. بيانات مختلف اهل بيت «عليهم السلام» دربارة توحيد نسبت به ظرفيت افراد و توصيف خداوند متعال توسط امام صادق(ع) براي هشام بن سالم و روايت مفصّل امام كاظم(ع) به هشام بن حكم از اين قبيل است. مرحوم

صدوق كه در صفحة 270 كتاب توحيد نقل مي كند مردي از امام(ع) دربارة توحيد استعلام مي نمايد، حضرت به او مي فرمايد: توحيد همان است كه شما بر آنيد و ديگري از امام هشتم(ع) مي پرسد: من مي گويم آفريدگار جهان دو نفراند؛ پس دليل بر آنكه يكتاست چيست؟ حضرت(ع) فرمودند: اينكه مي گويي دوتاست، دليل بر توحيد است، زيرا ادعاي مبدأ دوم بعد از اقرار به مبدأ واحد است پس مبدأ واحد، مورد اتفاق است و زائد بر او ماية اختلاف. و روايت ديگري را مرحوم صدوق در صفحة 146 در حديث 14 نقل مي كند در ذيل روايت هشام گويد: از حضور امام(ع) بيرون آمدم در حالي كه در خداشناسي و اعتقاد به يكتايي او از همة مردم دانشمندترم: «فخرجتُ من عِندِه و أنا اعلم النّاس بالتوحيد» و مرحوم كليني در اصول كافي كتاب عقل و جهل روايت 12 را اختصاص به روايت مهمّي از حضرت ابوالحسن موسي بن جعفر «عليهماالسلام» مي دهد كه به جناب هشام بن حكم تعليم فرمودند كه به تعبير برخي اساتيد بخاطر دارا بودن حكمت هاي زياد در اين روايت نوراني بايد نام او را «فروغ حكمت از مشكاة امامت» ناميد. پس همان طوري كه آيات قرآن كريم در سطح هاي مختلف با اوج و حضيض اعجازآميز بيان شده ائمه اطهار(ع) كه عدل قرآن مجيد هستند، بيانات گوناگون در اين گونه از امور دارند. — انسان كامل كه آدم ابوالبشر يكي از مصاديق آن است بزرگترين آيات و مظاهر اسماء و صفات حق و مَثَل و آيت حق تعالي است و خداي تبارك و تعالي از مِثل يعني شبيه، منزّه و مبرّاست....112 بيان مطلب اينست كه حقيقت انسان يا

به تعبيري حقيقت محمّديه (صلي الله عليه و آله و سلم) يا مقام انسان مقام خاص__ي است كه مختص انسان است و ساير موجودات نم__ي توانند به آن دست يابند و آن مقام مظهريت اسم جامع الله در تعين ثاني مي باشد. چون در صقع ربوبي در تعيّن ثاني، مخلوقات، مظاهر اسماء جزئي الله هستند و هر مخلوقي، مظهر اسم خاصي مي باشد. مثلاً اسم مضل، شعبه اي از اسم جامع الله است در اين بين تنها انسان است كه مظهر اسم جامع و كلّي الله است و هيچ مخلوقي ديگر مظهر آن اسم جامعه نمي باشد. وقتي انسان اسم جامع الله را كه سرسلسله اسماء در تعين ثاني است در خود پياده كند، در واقع همه اسماء را در خود پياده كرده است و به حقيقت جمعي خود، واجد تمامي اسماء اندماجي و تفصيلي خواهد شد، و به تعبيري خود اسم جامع الله در او پياده مي شود به قول مولوي: گ__ر ت__و آدم زاده اي چ__ون او نش_ين جم_ل__ه ذرات را در خ___ود ببي__ن چيست ان_در خ_م كه ان_در نهر نيست چيست ان_در خانه ك_ان در شهر نيست اين جهان خم است و دل چون جوي آب اين جهان خانه است و دل شه_ر عج_اب شناخت انسان كامل كه مظهر جميع اسماء و صفات الهيّه است كار انسان كامل است والاّ غير كامل از عهدة وصف و تعريف و شرح انسان كامل برنمي آيد. انسانِ كامل امامِ قافلة نوع انساني و غايت مسير تكاملي آن و صراط مستقيم و صراط الي الله بلكه صراط الله است كه ديگر افراد بايد راه تقرّب به او را سير نمايند تا به كمال انساني خود نائل شوند. قرآن

و عرفان و برهان با هم جدائي ندارند و هر سه را اگر جمع كنيم مساوي است با انسان كامل. اگر انسان كامل مظهر اسم الله است، الله مستجمع جميع صفات كمالي است، الله كعبه همة اسماء است قبله همه اسماء است، اسماء همه در حول او طائف اند. و آنكه مظهر اسم الله است او هم كعبه و قبله همه است مظهر الله هم بايد اتم مظاهر باشد و آن انسان كامل است. انسان كامل جامع ترين كتاب الهي است و مبيّن حقايق اسماء خواهد بود اوست كه مشرق حقايق الهي و واسطة فيض و مظهر اتم اسم شريف الفتاح و ثمرة شجرة معرفت و يقيني و قلب عالم امكان، مظهرِ ذات اقدس الله و مرآت جهان نماي حق و نقطة جامعه بين احكام وجوب و امكان و عصارة حقايق بي كران جهان هستي، عرش الله الاعظم، و اسم اعظم الهي بلكه مظهر اتم اسماء مستأثر حق تعالي است. بالاخره حافظ و خزانه دار اسرار الهيّه و وسايل معرفت حق تعالي و وسايط ظهور و صفات او و ارباب انواع مخلوقات او و مجمع نجدين غيب و شهود و شهادت و جمال و جلال و منزل سِراح مطلق در عوالم ملك و ملكوت و... جز انسان كامل كسي نخواهد بود و مظهر «ليس كمثله شيء»113 است. فصل 14: معرفت نفس نتايج بررسي معرفت نفس و هويّت روح مكتب تفكيك عبارتند از: 1_ نقطة عزيمت تبيين در اين باره تبيين معاد است كه بين معرفت النفس ديني و فلسفي تمايز و تباين تام تصوير شده است. به اعتقاد اين ديدگاه نفس انسان در نظر شريعت مادة محض است و تجرّد فلسفي اصلاً قابل مخلّ

نيست. همة كوشش اين ديدگاه بر اين استوار است كه تجرّد را از نفس بزدايد چه تجرّد تام و چه ناقص، چه در حدث و چه در بقاء، هيچ گاه تجرّد براي نفس قابل پذيرش نيست. اين ديدگاه به عقيدة خود نكتة خُبرا فلاسفه را در همين نكته يافته است كه فلاسفه قائل به تجرّد نفس هستند، وانگهي اين عقيده سبب رأي به اتّحاد كمالات ثانوي (علم) با نفس شده و در نهايت، سير نفس آن را مجرد محض داشته اند. همة اين نظريات اين ديدگاه بر ماديّت صرف نفوس انساني حتّي نفوس كمّل و انبياء استوار است. اين مطلب تفريع بر نظرية جهان شناختي اين ديدگاه است كه كل ماسوا را ماده مي داند و انسان هم يكي از موجودات ماسوا است كه از ضميمه شدن دو مادة جسماني تشكيل شده است. 2_ نتيجه مهمّي كه در بررسي نظر اين ديدگاه حاصل مي شود، بعد از نظرية «مادّي بودن ماسوي الله» است. تلاش اين ديدگاه براي فرق نهادن بين نظرية خود و ماترياليست هاي الحادي دربارة نفس انساني چندان مؤثر نيفتاده گرچه در اين فاصله گرفتن به ثنويت غيرقابل رفع بين روح و بدن نيز معتقد شده اند. نكته: مباحث مربوطه بيشتر در اين كتابها مطرح شده است: 1_ تنبيهات حول المبداء و المعاد صفحات 217، 251، 242، ... . 2_ معارف القرآن صفحات 520، 521. 3_ ابواب الهدي صفحات 7، 9. 4_ تقريرات صفحات 214، 153، 214. 5_ بيان الفرقان جلد 3 صفحه 34، جلد اول صفحه 60، جلد 3 صفحه 40، جلد 1 ص 521، 57. 6_ عارف و صوفي چه مي گويند صفحه 268. 7_ ميزان المطالب صفحات 251، 252 و 258

آمده است. اما عارف كامل، مهاجر، مجاهد في سبيل الله، محيي اسلام ناب محمدي(ص) حضرت امام خميني در مواردي زياد به مسأله مهمّ «معرفت نفس» پرداخته كه به نكاتي از آنها اشاره مي شود: — از امور مهمّه اي كه تنبّه به آن لازم است و اخوان مؤمنين خصوصاً اهل علم كثرالله امثالهم بايد در نظر داشته باشند، آن است كه اگر كلامي از بعض علماء نفس و اهل معرفت ديدند يا شنيدند به مجرّد آنكه به گوش آنها آشنا نيست يا مبني بر اصطلاحي است كه آنها را از آن حظّي نيست، بدون حجّت شرعيه رمي به فساد و بطلان نكنند و از اهل آن توهين و تحقير ننمايند، و گمان نكنند هر كس اسم از مراتب نفس و مقامات اوليا و عرفا و تجليّات حق و عشق و محبت و امثال اينها كه در اصطلاحات اهل معرفت رايج است برد، صوفي است يا مروّج دعاوي صوفيّه است يا بافندة از پيش خود است و بر طبق آن برهاني عقلي يا حجّتي شرعي ندارد، به جان دوست قسم كه كلمات نوع آنها شرح بيانات قرآن و حديث است.114 بيان مطلب اينست كه اوّلاً دربارة ادلة اثبات نفس بزرگاني چون ابوعلي سينا در كتابهاي شفا و الاشارات و التنبيهات و غير ايشان مثل ابن رشد و خواجه نصير و رازي و نيشابوري و ابن حزم و صدرالمتألهين و حكيم سبزواري و علامه طباطبائي و شاگردان ايشان مخصوصاً حضرت آيت الله حسن زاده آملي بحث هاي مفصلّي را در كتب خويش مطرح كرده اند. و ثانياً دربارة اهميّت معرفت نفسي روايات متعددّي از ائمه اطهار رسيده است چون سرمايه همه سعادتها و اهم واجبات معرفت

نفس است يعني خودشناسي كه هيچ معرفتي چون معرفت نفس بكار انسان نمي آيد و انسان كاري مهم تر از خودسازي ندارد و آن مبتني بر خودشناسي است و سقراط خودشناسي و اخلاق را از همه مهمتر مي شمرده، گويند وقتي از كنار معبد دلف، عبور مي كرد ديد بالاي آن نوشته است: «خود را بشناس» همين كلام را اساس فلسفه خود قرار داد. سقراط در مقابل دانشمندان طبيعي گفت: «بيهوده در شناختن موجودات خشك و بي روح رنج مبر بلكه خود را بشناس كه شناختن نفس انسان بالاتر از شناختن اسرار طبيعت است. چون گفتار او شبيه به گفتار انبياء بود بزرگ شد و آوازه اش جهان را بگرفت چه قيمت انسان را بالا برده بود. اما آن دانشمندان گمنام شدند. پيامبر اعظم (ص) طبق نقل علم الهدي در غرر و درر (ص 329، ج 2) فرمودند: «اعلمكم بنفسه أعلمكم بربّه» چون معرفت نفس مقدمه معرفت ربّ است. — يكي از حالات نفس، حال تجرّد آن است كه حكماء شامخين، كمتر مسأله اي از مسائل حكميه را به مثابه آن اهميّت داده و مبرهن و واضح نموده اند.115 بيان مطلب اينست كه قلب جميع معارف ذوقيه و قطب قاطبه مسائل حكميه و محور استوار كلّ مطالب علوم عقليه و نقليه، و اساس پايدار همه خيرات و سعادات است و معرفت آن اشرف معارف است و پس از معرفت حق سبحانه هيچ موضوعي در حكمت متعاليه به پاية اهميّت آن نمي رسد و كلام متقن و متين صدرالمتألهين در كتاب نفس اسفار اين است كه فرمودند: كليد قيامت شناسي، معرفت نفس است. كليد علوم و آگاهي به يوم القيامه و بحث معاد، معرفت نفس و معرفت

به مراتب نفس است. ابوعلي سينا با تدوين ده ها كتاب و رساله پيرامون معرفت نفس بيش از همه سعي و تلاش كرده است. و «طهارة الاعراق» و «الفوز الاصغر» دو آثار مهم جناب ابن مسكويه در معرفت نفس است. از همه مهمتر آثار صدراي شيرازي صدرالمتألهين قدس الله نفسه الزكيه است به ويژه كتاب كبير اسفار به خصوص سفر نفس جامع ترين كتاب معرفت نفس است. و كلام نوراني امام سجاد(ع) در دعاي مكارم اخلاق در مبحث معرفت نفسي يك تابلو و سرمشق است كه از خداوند مي خواهد كه فرصتي به او بدهد كه در كنار سفره خود بنشيند چون معرفت نفسي نافع تر از معرفت آفاق است و ريشه فضيلت هاست و اساس دينداري و رستگاري انسان معرفت نفس است.

فصل 15: معاد و جهان آخرت بررسي و نتايج بحث معاد و جهاد آخرت از ديدگاه مكتب تفكيك از قرار ذيل است: ذهنيّت مادّه انگارانه در علم النفس، در اين بحث نيز جاري است. مبادي انسان شناسي (معرفة النفس) و مبادي جهان شناسي، با تأثّر عميق از ماده گرايي و جسمانيّت پذيري در تصوير نظرية معاد در اين ديدگاه ثمربخشي بوده است. اينها براي معارضه با اصول فلسفي به نظرية متكلّمان گرايشي پيدا كرده اند و معاد را قائم بر جمع آوري همان اجزاي متفرّق دانسته و به معاد جسماني به صورت افراطي نايل شده اند و حتّي معاد روحاني نيز در ساية رأي به جسمانيّت تفسير و توجيه شده پس در منظر آنها معاد روحاني، معاد جسماني و آن به معاد بدني تفسير شده است. رهيافت نهايي نظريه معاد در اين ديدگاه، معاد عنصري و جسماني محض است، همان نظريه اي كه متكلّمان در تفسير معاد منظور

صاحب شريعت ابراز داشته اند. نكته: مطالب مذكور را مي توان در كتابهاي زير جستجو كرد: 1_ تقريرات صفحات 101، 160 و... 2_ بيان الفرقان جلد 3، صفحات 2، 65 و... 3_ ميزان المطالب صفحات 240 و 352 و... 4_ تنبيهات حول المبداء و المعاد صفحات 207 و... . اما مطالعة ژرف و عميق در آثار عالم ربّاني مسندنشيني اريكه افتاء، يكّه تاز عرصة فقاهت، محقق قوانين شرعي و مؤسس مباني اصولي، ابرمرد ميدان معرفت و سلوك، قهرمان مسائل غيب و ملكوت وارستة از ماده و كثرات و طائري بلندپرواز در فضاي قدس وحدت، حضرت امام خميني ما را به فضاي ديگري هدايت مي كند كه نمونه اي از آن ذكر مي شود: «معاد امري نيست كه در همين نشئه طبيعت واقع شود، اين انكار معاد و رجوع الي الله و تثبت عالم طبيعت و تحليه آن است. امر معاد مثل فساد و خاك شدن شجره و دوباره به صورت شجره درآمدن همان اجزاء به مرور زمان با تحوّلات و انقلابات طبيعت نيست. زيرا تغيير شجر به منزلة برگشتن به نشئة ديگر نمي باشد در صورتي كه ضرورت تمام شرايع اين است كه معاد، اثبات نشئه ديگر و اثبات عالم فوق الطبيعه است و لفظ معاد هم به معني «عود الي الله» است، عود الي الله دانستن معاد، به سبب قربي است كه آن نشئه به عالم الوهيّت دارد...»116 بيان مطلب اين است كه اهميت معاد سبب شده است خداوند سبحان از هر راه و شيوه درستي انديشه هاي بشر را متوّجه آن كند، گاهي با برهان عقلي و زماني با دليل نقلي و احياناً از راه جدال احسن و گاهي با سوگند. آيات قرآن

كه امكان معاد را مطرح كرده چند طائفه است: اول: آياتي كه دلالت دارد آفرينش آغازين بشر به فرمان خدا صورت گرفته و انسان قبل از خلقت هيچ يا آبي گنديده، يا خاك، لجن و مانند آن بوده است پس معاد و برگشت آنان مشكل تر از آفرينش نخستين آنها نيست مانند آيات 79 يونس، 27 روم، 15 ق، 19 عنكبوت و 29 اعراف، دوّم: آياتي است كه خداوند در آنها جريان آفرينشي با عظمت جهان هستي به ويژه آسمانها را براي فرهيختگان، خردورزان و ساير مردم ترسيم و قدرت خود را بازگو فرموده نظير آيات 99 اسراء. 57/ مؤمن و... سوم: آياتي كه دربارة زنده شدن زمين است كه خود مي تواند نمونه اي حسّي و بارز بر امكان زنده شدن مردگان باشد نظير آيات 50/ روم، 19/ روم. چهارم: آياتي است كه آغاز آفرينش انسان، مراحل اوّليه شكل گيري و سپس تحولات و تطورات شگفت آور و سرانجام تكامل جنيني به صورت انسان كامل را نمونه اي روشن بر امكان معاد مي داند نظير آيات 59/ آل عمران، 50/ حج و ... . پنجم: آياتي است كه سرگذشت هايي از نمونه هاي عيني زنده شدن مردگان را در برابر چشمان انسان به تصوير مي كشد و به چشم سر مي نمايد اين دسته آيات براي انسان هاي دير باور مي تواند سودمند باشد و كارگر افتد. نظير آيات 55 _56/ بقره، 3 _ 72/ بقره و... . اصحاب كلام در تصحيح معاد يكي از دو امر را از حقيقت مرتكب شده اند دو امري كه هم با عقل و هم با نقل سازگار نيست: 1) اعاده معدوم ممتنع است حتي برخي از آنان از قبيل فخر رازي

بر امتناع آن ادعاي ضرورت كرده است. 2) با از ميان رفتن هيكل انسان باز انسان باقي است و آيات قرآن را براي سخن خود حمل كرده اند. لكن بايد گفته شود كه انسان عين مزاج و امتزاج و هيكل و پيكر نيست بلكه همة اينها ابزار و ادوات نفس به شمار مي روند و حقيقت انسان از بين رفتن نيست. در برابر قول اول (منكران معاد) و دوم (متوفّقان) نظر محققان فلاسفه و صاحبان دين بر اثبات معاد است. به نظر آنان معاد، حق و ثابت است ولي در ميان آنان اين اختلاف هست آيا اين معاد جسماني است فقط يا روحاني يا روحاني و جسماني؟ گروهي از مسلمانان و عامه فقيهان و بسياري از اصحاب حديث و توده مردم معتقدند معاد تنها جسماني است، زيرا اينان روح را از ريح گرفته اند و ريح مانند گلاب در گل سازي است و آنگونه كه آتشي در زغال در بوته و درخت گل و روغن زيتون در بوته زيتون سازي و نافذ و جاري است و بديهي است كه همه اينها اموري جسماني بلكه مادي هستند. قول ديگر، معاد روحاني، بسياري از فلاسفه قبل از اسلام و پيروان مكتب مشاء قبل از اسلام معتقدند معاد تنها روحاني است يعني عقلي، اما در ميان حكماي اسلام هيچ معاد را منحصر به روحاني ندانسته اند. مرحوم آقا علي حكيم(ره) در كتاب سبيل الرشاد علم المعاد گفته است در ميان حكماي اسلامي هيچ كس معتقد به معاد روحاني تنها نيست. كثيري از بزرگان حكماء و مشايخ عارفان و گروهي از متكلمان اهل سنت و بسياري از اصحاب اماميه قائل به معاد جسماني و روحاني هستند. لكن

تنها اختلاف فرعي اينست كه آيا آن بدني كه در آخرت روح به آن تعلّق مي گيرد همين بدن دنيوي است يا بدني است مثل اين بدن؟ اما اينكه هيچ كدام از اعضاء، اشكال و خطوط بدن اخروي مثلي يا عيني بدن دنيوي باشد را هيچ كس نگفته است بلكه نظر بسياري از اسلاميان بازگشت به اين است كه بدني كه برمي گردد غير از بدن دنيوي است بحسب خلقت و شكل، يعني صورت اين بدن مناسب است با عالم آخرت ولي بدن همان است، اين گروه استدلال مي كنند كه در بسياري از روايات وارده دربارة اهل بهشت و جهنّم گوياي اين امر است و آيات قرآن نيز تعبير «ان يخلق مثلهم» را بيان فرموده است. فصل 16: تأويل و تفسير قرآن قائلان مكتب تفكيك بحث هاي متعددّي دربارة تأويل و تفسير قرآن و تفسير به رأي مطرح كرده اند كه به مواردي از آنها اشاره مي شود: 1_ حضور تأويل: ... در ساختن مكتبها و فلسفه هاي امتزاجي، دست يازيدن امري ضروري و حياتي است كه بدون آن عرصة مكتبي خاص ممكن نيست... . 2_ ... بايد همواره عالماني دانا و توانا، در برابر سيل امتزاجها و التقاطها و تأويلها بايستند، و به سره سازي معارف قرآني و حقايق آسماني و علوم وحياني اهتمام ورزند، و به عنوان يك «دقت ضروري علمي، و يك لواي حقّ در برابر آستان شكوهمند قرآن» مرزها را پاس دارند، و ماهيت جوهري حقايق مبدئي و معادي را از هرگونه هضم گشتن و تأويل شدن، و هويّت ديگر يافتن، وسايس و فرسايش مصونيّت دهند و «حكمت قرآني» را با فلسفة يوناني و عرفان گرته يافته از مكاتب اسكندراني

و هندي و امثال آن در دنيا مي زند، تا موجوديت علم قرآني، و جوهر معارفي قرآن كريم مصون ماند، و استقلال مكتب شناختي قرآن پاسي داشته شود... بدور از تحولّها و تطوّرها و تطبيقها و تأويل ها و التقاط و امتزاجها بدست آورند...118 اما بزرگ عالم ربّاني حكيم متعالي آيت حق حضرت روح الله امام راحل كبير در بسياري از آثار بياني و نباني به اين مسأله پرداخته كه مواردي از آنها به عنوان نمونه ذكر مي شود: — ... قرآن را منزلها و مرحله هاي و ظاهرها و باطنهائي است كه پست ترين آنها است كه در پوستة الفاظ محصور و در گورستان تعيّنات مدفون است چنانكه در حديث است كه از براي قرآن ظاهري است و باطني و حدّي و مطلّعي... زيرا تأويل قرآن را بجز خدا و استواران در دانش كسي نمي داند.119 بيان مطلب آنست كه تأويل يعني بازگشت _ أوْلْ يعني رجوع، تأويل در برابر تفسير است، تفسير دو قسم است تفسير به باطن و تفسير به ظاهر. تأويل جزو حقايق است نه جزو مفهومها، روزي كه آيات الهي به مرحلة عينيّت خارجي مي رسند، و اين شخص هم كه آيات حق را در دنيا نمي ديد، پس چه توقّعي كه فرداي قيامت تأويل آن آيات را مشاهده كند «يوم يأتي تأويله» (سوره اعراف/ 53) طبق5 كريمه فوق روز تأويل قرآن فرا مي رسد نه تفسير آن. تفسير قرآن در دنياست. حال به ظاهر تفسير شود يا به باطن. تفسير با معنا و مفهوم كار دارد ولي تأويل با عينيّت خارجي محقق مي شود. آنها كه همين كتاب را در دنيا فراموش كردند مي گويند: انبياي الهي، حق را براي ما

آوردند فردا مي فهمند كه اينها حقّ است ولي نمي توانند ايمان بياورند، بدترين عذاب براي آنها اين است كه در قيامت حقّ نيّت آيات را مي فهمند ولي نمي توانند تصديق كنند و ايمان بياورند چون قيامت جاي ايمان آوردن نيست. تأويل قرآن نظير تعبير خواب است، تعبير خواب را بايد مُعبّد از تعبير خواب آنچه نائم ديده توضيح مي دهد، تأويل وجود خارجي است. تأويل قرآن آنقدر اهميت دارد كه خداوند آن را در حيطة راسخين في العلم مي داند. تأويل از سنخ الفاظ در معاني نيست كه با درس خواندن بفهمند. تأويل وجود خارجي است و از تفسير خارج است. مفسّر قرآن شدن آسان است ولي مسؤول قرآن شدن سهل نيست. بايد از ائمه اطهار (عليهم السلام) مراوده داشته باشد. اما تفسير به معناي روشن كردن و پرده برداري از چهرة كلمه يا كلامي است كه بر اساس قانونِ محاوره و فرهنگ مفاهمه ايراد شده باشد و معناي آن آشكار و واضح نباشد. قهراً لفظي كه معناي آن بديهي است بي نياز از تفسير است؛ چنانكه كلمه يا كلامي كه با تعميه ادا شده و از سنخ معمّا باشد بر محور فرهنگ محاوره و تفاهم ايراد نشده است و حكم ويژه خود را دارد، بنابراين لفظ مفرد يا جمله اي با تدبّر و تأمّل خردمندانه در آن مبادي تصوري و تصديقي روشني پيدا مي كند. تفسير قرآن گرچه شرايط و آداب متعدّدي دارد ليكن مهمترين شرط محوري آن لزوم روشني بوده قرآن از يك سو تا براي مراجعه كننده قابل ديدن و فهميدن باشد و بصير و بينا بودن مفسّر از سوي ديگر، تا لايق ديدن و فهميدن باشد، زيرا اگرچه مثلاً خورشيد

تابان روشن است ليكن اعمي، احول، اكمه يا اصلاً آن را نمي بيند و يا آن را چنان كه هست مشاهده نمي كند. — و علم تأويل قرآن را به راسخين در علم اختصاص داده پس از ذات مقدّس خود چنانچه فرموده: «و مايعلم تأويله الاّ الله و الرّاسخون في العلم» (سوره آل عمران/7، يعني قرآن را جز خدا و آنان كه در دانش قدم استوار دارند، نمي دانند...) .120 3_ حقيقت و لطيفه الهيّه كه علم به تأويل است به مجاهدات علميه و رياضات عقليه، مشفوع به رياضات عمليه و تطهير نفوس و تنزيه قلوب و تقديس ارواح حاصل شود چنانچه حق تعالي فرمايد «و ما يعلم تأويله الا الله و الراسخون في العلم» (آل عمران/7) و فرمايد: «لا يمسّه الا المطهّرون (واقعه/ 79) گرچه راسخ در علم و مطهّر به قول مطلق، انبياء و اولياء معصومين هستند، و از اين جهت، علم تأويل به تمام مراتب آن، مختص به آنها است، لكن علماء امت نيز از آن به مقدار قدم آنها در علم و طهارت، حظّ وافري است و لهذا از ابن عباس، رضي الله عنه، منقول است كه: «من از راسخين در علم هستم.»121 بيان مطلب اين است كه عالمان فرزانه و صاحبان معرفت، در بخش فهم معارف از متون ديني، بابي را به نام «تأويل» باز كرده اند كه آن را به عنوان تنها راه مؤثر و نافذ براي رسيدن به اسرار آيات، روايات و بطون معارف شريعت به همگان شناسانده اند. اگر به تعبير جناب راغب در مفردات بازگرداندن چيزي به غايت مقصود است خواه آن چيز علم باشد، خواه فعل وكار، ليكن به حسب

اصطلاح به دو معنا به كار رفته است: 1_ در اصطلاح اصوليان، فقيهان و متكلّمان، كه نوعاً به معناي حمل كلام برخلاف ظاهر و صرف كلام از ظاهر به سمت لازم آن است كه اگر قرينه اي بر اين نوع تأويل باشد چنين امري مُجاز خواهد بود. 2_ در اصطلاح اهل معرفت، به معناي ارجاع كلام از ظاهر به باطن و فهم باطن كلام است. در حقيقت تأويل نزد اين گروه، ژرف كاوي و سير در عمق و فهم درون ماية كلام و نقب زدن از لايه هاي بيروني به لايه هاي دروني تر كلام مي باشد كه اهل الله اين نوع فهم از متون ديني را تأويل ناميده و آن را در مقابل تفسير مألوف كه فهم ظاهر و سطح كلام است قرار داده اند كه حضرت امام در تعليقه فصوص و مصباح الانس گفته اند: «تنزيل الكتاب من عندالله بحسب المراتب السبع التي للعوالم، او للإنسان الكامل. فمراتب التنزيل سبعة؛ كما انّ مراتب التأويل سبعة، و هي بعينها بطون القرآن إلي سبعة أبطن اجمالاً، و سبعين تفصيلاً»122 يعني تنزيل و فرود آمدن كتاب از نزد خداوند، به حسب مراتب هفت گانه اي است كه براي عوالم يا براي انسان كامل است. از اين رو، مراتب تنزيل هفت مرتبه بوده، همچنان كه مراتب تأويل هفت مرتبه است و نفسي اين مراتب هفت گانة تأويل، همان بطون قرآني تا هفت مرتبه به طور اجمال و هفتاد مرتبه به طور تفصيل است. ايشان در اين كلام، تأويل را به فهم باطن كتاب اطلاق فرموده اند و مراتب تأويل را به بطون متعدد قرآن مرتبط دانسته اند، اين سخن را نبايد دور ذهن شمرد كه تأويل مكمّل تفسير ظاهري و مهيني

بر آن است و در حقيقت تأويل و رسيدن به عمق اسرار شريعت، متمّم و مكمّل تفسير ظاهري خواهد بود و تفسير بدون آن، در صحنه هاي حساس بدون پشتيباني است. و چه زيبا كلامي است از صدرنشين حكمت متعاليه ملاصدراي شيرازي در اين زمينه: «ليس ممّا يُناقضُ ظاهر التفسير، بل هو اكمال و تتميمٌ له و وصولٌ الي لبابه عن ظاهره، و عبورٌ عن عنوانيه الي باطنه و سرّه.123 مطالب مذكور خلاصه اي بود از جمع بندي نقد مكتب تفكيك از ديدگاه امام خميني. بارالها! اين دل هر جائي ما را يكجائي كن و اين چشم دو بين را يك بين فرما، و جلوة توحيد و تفريد و تجريد را در طور قلب ما متجلّي كن، و جبل انانيّت و انيّت ما را مندّك و فاني فرما و ما را به حدّ فنا رسان تا از رؤيت توكّل نيز فارغ شويم. انّك الولّي المفضال124 والحمدلله رب العالمين. پي نوشتها: 106. شرح چهل حديث، امام خميني، شرح حديث سيزدهم، ص 214. 107. شرح چهل حديث، امام خميني، شرح حديث 36، ص 608. 108. شرح چهل حديث، امام خميني، شرح حديث 37، ص 621_ 622. 109. التعليقه علي كتاب الكافي، ص 322. 110. فلسفة الميثاق والولاية، ص 3. 111. شرح چهل حديث، امام خميني، شرح حديث 37، ص 627. 112. شرح چهل حديث، امام خميني، شرح حديث 38، ص 636. 113. سوره شوري، آية 11. 114. سرّالصلوة (معراج السالكين و صلوة العارفين)، امام خميني، ص 38. 115. شرح چهل حديث، امام خميني، شرح حديث 12، ص 198. 116. تقريرات اسفار. 117. مكتب تفكيك، ص 49. 118. مكتب تفكيك، ص 74.

119. شرح دعاي سحر، امام خميني، ص 38. 120. شرح حديث جنود عقل و جهل، ص 266. 121. شرح حديث جنود عقل و جهل، ص 61. 122. تعليقات علي شرح فصوص الحكم و مصباح الانس، ص 50. 123. مفاتيح الغيب، ص 82. 124. شرح حديث جنود عقل و جهل، ص 211.

پيدايش و بالندگي در مسيري روشن

پيدايش و بالندگي در مسيري روشن بسمه تعالي

ضرورت تشكيل مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خميني (س) - مسئوليتها و اه چهره جهاني انقلاب اسلامي و نقش شخصيت، آرا و انديشه ها و آثار حضرت امام خميني (س) در پيدايش و تداوم انقلاب، نياز نسلهاي آينده و تابعين به (آثار بزرگ پرچمدار نهضت جهاني اسلامي با نشر و اشاعه صحيح و كامل آثار و انديشه هاي معظم له و جلوگيري از تحريف تاريخ انقلاب اسلامي از جمله ضرورتهايي بودند كه موجب شد تا جناب حجت الاسلام والمسلمين حاج سيد احمد خميني طي نامه مفصلي از حضرت امام درخواست نمايند نظر مباركشان را نسبت به چگونگي بررسي، تنظيم و نشر اسناد و آثار خود، اعلام فرموده و مركزي را جهت نظارت و تعيين صحت و سقم آنچه كه به نام امام در داخل و خارج كشور منتشر مي شود، تعيين نمايند: بسم الله الرحمن الرحيم پدر عزيز و مراد بزرگوارم، پس از عرض سلام: 1- يكي از مسائل بسيار مهم كه بعد از جنابعالي (خدا آن روز را نياورد) موجب موضعگيريهاي مختلف فرزندان انقلاب و افراد گوناگون و محققين و احيانا اختلاف آنها مي گردد برداشتهاي گوناگون سياسي و غير سياسي آنان از يك متن است و از اين بسيار گسترده تر، از اختلاف بين

متون منتشر شده حضرتعالي با آنچه به عنوان اسناد سياسي و غيره از صدا و فيلم و متنهاي دستنويس جنابعالي كه منتشر نشده و در اختيار ماست سرچشمه مي گيرد، شما بهتر از هر كس مي دانيد كه به علل گوناگون گاهي خود شخصا و گاهي اينجانب و يا مسئولين و حتي بعض افراد معمولي پيشنهاد حذف يك قسمت و يا قسمتهايي از سخنرانيها، يا حذف و تغيير و اضافه جمله و يا جملاتي بسيار در اعلاميه ها خدمتتان عرض شده است كه حضرتعالي گاهي قبول نمي فرماييد و گاهي هم پس از دقت دستور حذف و يا تغيير و اضافه را بدان صورت كه مايل باشيد صادر مي فرماييد كه انجام مي گيرد; حال اگر روزي تصميم بر اين گردد كه حتما مي گردد متن سخنرانيها و يا اعلاميه ها و چيزهايي از اين قبيل كه با صدا و خط حضرتعالي است منتشر گردد، مسلما متن دستخط و يا متن اصلي صدا و فيلم به عنوان سند خدشه ناپذير اصل قرار مي گيرد و آنچه از زياد و كم بدان صورتي كه گذشت ولو بسيار هم مهم باشد يا كنار گذاشته مي شود و يا تحت الشعاع خط و يا متن اصلي سخنراني قرار مي گيرد و اين از مسائلي است كه بايد جدي براي آن فكري كرد. 2- يكي ديگر از مسائلي كه خوب است حضرتعالي براي آن فكري كنيد اين است كه آنچه از حضرتعالي منتشر شده است در جرايد و صدا و سيما و حتي در بولتنها به يك صورت نيست گاهي ديده شده در روزنامه اي و يا مجله اي

به علل مختلف چه سياسي و چه غير سياسي و يا سهوا جمله و يا جملاتي از لابلاي اعلاميه ها و يا سخنرانيها در روزنامه اي آورده شده و در روزنامه ديگر نيامده است. آيا كدام را بايد اصل قرارداد، آن متني كه اين جمله را دارد و يا متني كه فاقد آن جمله است؟ بديهي است اين ترديد در جايي است كه دسترسي به صدا و خط حضرتعالي نيست و اين هم بسيار است چرا كه خيلي وقتها است كه صحبتهاي جنابعالي را من و يا يكي ديگر از دوستان مي نويسيم و بعد از تصويب شما به مطبوعات و غيره مي دهيم چه كسي بايد تشخيص دهد آن جمله از حضرتعالي است يا نه؟ روشن است كه گاهي تغيير و يا حذف و يا اضافه كلمه اي به طور كلي معناي جمله را تغيير مي دهد. 3- مسئله ديگر اين است كه تكليف نامه ها و نوشته ها و پيامها و فيلم و نوارها و اشعارتان كه به طور كلي منتشر نشده است و در بايگاني دفتر موجود است را هم روشن بفرماييد. 4- پرونده هاي حضرتعالي در ساواك است (كه الان در اختيار وزارت اطلاعات مي باشد) و يك نسخه از آن را اينجانب در اختيار دارد. لازم است به اطلاع حضرتعالي برسانم كه تنها پرونده هاي جنابعالي در سازمان امنيت شاه در تهران 48 جلد است كه تقريبا هر جلد حدود 500 صفحه مي باشد كه انتشار آن بدون شك پرده از مسائل بسياري برمي دارد و طبيعي است كه يكي از گرانقدرترين اسناد انقلاب اسلامي است. 5- كتابها و نوشته

هائي كه صرفا علمي و يا اخلاقي است از ارزشمندترين كتبي است كه مي تواند زيربناي انقلاب فقهي، اخلاقي، فلسفي، عرفاني و اصولي باشد. 6- بهره برداري و تحقيق و تحليل و نيز انتشار اسناد و نامه ها و بولتنهايي كه قبل و بعد از انقلاب به عنوان حضرتعالي و يا دفتر ارسال گرديده و هم اكنون نيز در اختيار دفتر مي باشد. دو سه نمونه از مواردي را كه باعث نوشتن اين نامه شد به عنوان ضميمه و استشهاد تقديم مي گردد. خدا يار و نگهدارتان باد فرزند شما احمد

نمونه اول: ملاحظه مي فرماييد اولا بين دستخط منتشر شده توسط بعضي از مجله ها و دستخط منتشر شده در روزنامه هااختلاف است; يعني كلمه (همين طور) در بعضي از مجلات خط خورده است چرا كه شايد تصور شده است كلمه (همين طور) كه در دستخط دو مرتبه آمده است يكي از آنها زائد باشد حال چه كسي خط زده است خدا مي داند; ولي روشن است كه غرضي در كار نبوده است. ثانيا، با اينكه متن دستخط چاپ شده است ولي در حروفچيني بعضي از كلمات جاي خود را به كلمات مترادف داده است، اكنون براي مثال متن حروفچيني شده يكي از روزنامه ها را با متن دستخط چاپ شده در روزنامه ها آورده ام تا مقايسه شود:

متن دستخط جنابعالي 1- ( بسمه تعالي دارد) 2- به اين قبيل 3- لكن 4- كاري را انجام 5- نظر نكنند 6- تاريخ شمسي ندارد 7- تاريخ قمري ندارد متن حروفچيني شده يكي از روزنامه ها 1- (بسمه تعالي ندارد) 2- به اين گونه 3- ليكن 4-

كاري انجام 5- نگاه نكنند 6- تاريخ شمسي دارد 7- تاريخ قمري دارد اگر كلمه (همين طور) كه خط خورده است را هم به اينها اضافه كنيم اختلاف به هشت مورد مي رسد ضمنا در دستخط شريف كلمه (نامه) تكرار شده كه علي الظاهر كلمه (فيلمها) جمع است خواسته ايد نامه را هم جمع ببنديد به جاي (ها) كه به نامه اضافه شود خود نامه هم تكرار شده است، والله اعلم. متن پاسخ امام امت به اين شرح است: نظر نمودن به اين گونه فيلمها و نمايشنامه ها هيچ يك اشكال شرعي ندارد و بسياري از آنها آموزنده است وپخش آنها نيز اشكالي ندارد و همين طور فيلمهاي ورزشي و همين طور آهنگها اكثرا بي اشكال است گاهي خلاف به طور نادر ديده مي شود كه بايد بيشتر مواظبت كرد، ليكن دو نكته بايد مراعات شود: اول آنكه كساني كه گريم مي كنند بايد محرم باشند واجنبي حرام است چنين كاري انجام دهد، دوم آن كه بينندگان از روي شهوت نگاه نكنند. روح الله الموسوي الخميني 30/9/66 29 ربيع الثاني 1408

نمونه دوم: پيام حج سال گذشته حضرتعالي كه به حق منشور انقلاب نام گرفت به صورتهاي گوناگون چاپ و تكثير شد در اين پيام در صفحه اول دستخط مبارك آمده است: "خطاب به مصلحت اند ايشان و سازشكاران و متاسفان براي شهادت. . . ) با اينكه دستخط مبارك در صفحه مقابل حروفچيني كليشه شده است به جاي كلمه (متاسفان) "منافقان" چاپ شده است. پدر بزرگوار، اين اشتباه را اداره سرجنگلداري يكي از شهرهاي جنگزده نكرده است كه بگوييم به اين اداره - آن هم

در شهر جنگزده - چه كه پيام را چاپ كند تا با بودن دستخط شما در صفحه مقابل آن، كلمه منافقان جاي متاسفان بيايد، اين اشتباه را وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي كه كاري غير از همين چيزها ندارد، كرده است و نيز وزارت ارشاد در چاپ اول هم اين اشتباه را نكرده است كه در چاپهاي ديگر تصحيح كرده باشد، وزارت ارشاد مي گويد اين پيام را تنها به زبان فارسي چهارمرتبه و هر بار يكصد هزار نسخه چاپ كرده و بيست هزار به زبان كردي و عربي چاپ شده است كه مسئولين عزيز آن وزارتخانه زحمت يكبار مطابقت را هم به خود نداده اند كه معلوم گردد جمله: (منافقان براي شهادت جوانان) چه معنايي دارد؟ بگذريم از غلطهاي زياد ديگري كه در اين چهارصد هزار نسخه وجود دارد. عين دستخط مبارك و حروفچيني منتشر شده مقابل دستخط را ملاحظه فرماييد: . . . در اين كتاب جاويد مي بينيم كه فرموده "قل ان كان آبائكم و ابنائكم و اخوانكم و ازواجكم و عشيرتكم و اموال اقتر فتموها و تجارة تخشون كسادها و مساكن ترضونها احب اليكم من الله و رسوله و جهاد في سبيله فتربصوا حتي ياتي الله ب آمره والله لايهدي القوم الفاسقين". خطاب به مصلحت انديشان و سازشكاران و منافقان براي شهادت جوانان و از دست رفتن مالها و جانها و خسارتهاي ديگر وارد شده و جالب آنكه. . .

نمونه سوم: اين نمونه را باز از همان پيام حج آورده ام، ملاحظه بفرماييد چند خط از اين پيام در چاپ اول نيامده است كه به ظن نزديك به يقين تكرار دو

كلمه: (شكر بي پايان) به فاصله جهار خط از هم، در پيام ، مذكور گرديده است كه در قرائت پيام براي رسانه هاي گروهي (شكر بي پايان) اول با (شكر بي پايان) دوم اشتباه شده و ادامه پيام از (شكر بي پايان) دوم قرائت گرديد و جالب است كه بعضي از نهادها با اينكه خط حضرتعالي در اختيارشان بوده است بودن توجه به اين مساله هم متن خط حضرتعالي را كه شامل سه خط اضافه است و هم متن حروفچيني شده اي كه فاقد آن سه خط است با هم و در مقابل يكديگر به چاپ رسانده اند و زحمت يك بار مقابله را به خود نداده اند، و در همين چند خظ نيز يك يا دو كلمه زياد و كم شده است ، از جمله كلمه: (چند) كه در دستخط حضرتعالي نيست و در متن چاپ شده و در تمام چاپها از ارشاد گرفته تا كميته و سپاه و روزنامه ها آمده است، بعضي از صفحات از اين اضافه و كاستيها دارد كه ديگر نياورده ام، و من از اين جهت به اين پيام بيشتر تكيه كردم كه اين پيام بعد از صدور بارها مورد توجه محافل فرهنگي و سياسي ايران قرار گرفته و روزنامه ها و راديو و تلويزيون و مجلس و دولت دائما به آن استناد مي نمايند، و بارها از طريق راديو و تلويزيون پخش گرديده است. . . . ستمشاهي و برگرداندن مستشاران غارتگر و بر باد رفتن حرث و نسل ملت و بر سر كشور و ملت ايران آن آيد كه بر سر كشور عراق و ملت مظلوم آن

در دنيا چند سال آمد. و حمد و شكر بي پايان بر ذات مقدس ربوبيت كه با تربيتهاي معنوي خود ملت ايران را از غرقاب فساد و ستمشاهي نجاب بخشيد و راه و رسم زيستن مستقل در پناه بيرق شكوهمند اسلام را به آنان آموخت و امروز در جهان كشوري نيست جز ايران كه از دخالت ابرقدرتها پيراسته باشد و سرنوشت خويش را خود بر اساس اسلام عزيز تعيين كند و دست به سينه اغيار زند و خداوند بر ما منت نهاد كه در سايه اين ملت زندگي مي كنيم و شكر بي پايان بر عنايات حق جل و علا كه در آستانه عزيمت حجاج محترم ايراني به سوي معبد عشق و مرقد معشوق و هجرت به سوي خداي تعالي و رسول معظمش - صلي الله عليه و آله و سلم - نداي اسلام بر اقصي بلاد جهان طنين افكنده و بيرق معنوي اسلام در اقطار عالم به اهتزاز درآمده و چشمهاي جهانيان به سوي كشور ولي الله اعظم - ارواحنا لمقدمه الفدا دوخته شده و به رغم بدخواهان و منحرفان كه كوس رسواييشان. . . در پاسخ، حضرت امام - سلام الله عليه - طي حكمي خطاب به فرزند گرامي شان جناب حجت الاسلام والمسلمين حاج سيد احمد خميني، در تاريخ 17 شهريور 1367 هجري شمسي مطابق با 26 محرم الحرام 1409 هجري قمري مسئوليت تنظيم و تدوين و انتشار كليه آثار خود را به ايشان واگذار كردند: بسم الله الرحمن الرحيم فرزند عزيزم احمد - حفظ الله تعالي و ايده - از آنجا كه شما را بحمدالله تعالي در مسائل سياسي و اجتماعي

صاحبنظر مي دانم و در تمامي فراز و نشيبها در كنار من بوده اي و هستي و با صداقت و كياست امور سياسي و اجتماعي اينجانب را متصدي هستي، لهذا شما را براي تنظيم و تدوين كليه مسائل مربوط به خود كه بسا در رسانه هاي گروهي اختلافات و اشتباهاتي رخ داده است انتخاب مي نمايم و از خداوند متعال كه حاضر و ناظر است توفيقات شما را خواستارم. اميد است با صرف وقت و دقت نظر اين امر را به پاياني برساني. والسلام عليكم روح الله الموسوي الخميني پنج شنبه 17 شهريور 67/26 محرم الحرام 1409 به موجب اين حكم "موسسه تنظيم و نشر آثار امام خميني (س) " تشكيل و فعاليتهاي خود را آغاز كرد. واقعه جانگداز رحلت امام المجاهدين ونياز بيش از پيش پيروان اسلام ناب محمدي به دريافت رهنمودها و آثار معظم له، سبب شد تا اهداف و برنامه هاي موسسه در سطحي فراگير و با شتابي افزونتر مطمح نظر قرار گيرد; در همين مسير قانون نحوه حفظ و نگهداري آثار حضرت امام (س) در تاريخ 14/آبان/1368 ه. ش. به تصويب مجلس شوراي اسلامي رسيد و با تاييد شوراي نگهبان جهت اجرا ابلاغ گرديد: (1) قانون نحوه حفظ آثار و ياد حضرت امام خميني - رضوان الله تعالي عليه - ماده 1- چاپ و انتشار زندگينامه و آثار و گفتار حضرت امام خميني - رضوان الله تعالي عليه - از سوي اشخاص حقيقي و حقوقي و شركتها و موسسات دولتي و غير دولتي بدون تاييد صحت مطالب، توسط موسسه آثار امام خميني كه بنا به دستور آن حضرت زير نظر حجت

الاسلام والمسلمين حاج سيد احمد خميني اداره مي گردد، ممنوع است. اشخاص و موسسات مذكور موظفند قبلا به مصادر تاييد شده توسط موسسه اسنتناد نموده يا تاييديه لازم را از اين مركز دريافت و به وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي ارائه نمايند. ماده 2- وزارتخانه هاي آموزش و پرورش و فرهنگ و آموزش عالي و وزارت بهداشت، درمان و آموزش پزشكي موظفند از زندگينامه، وصيتنامه و پيامهاي مهم حضرت امام خميني - قدس سره الشريف - بويژه منشور اول و دوم انقلاب را به نحوي مناسب در كتب درسي در مقاطع تحصيلي ابتدايي، راهنمايي، متوسطه و دانشگاهي قرار دهند. ماده 3- وزارتخانه هاي فرهنگ و ارشاد اسلامي و امور خارجه، سازمان صدا و سيماي جمهوري اسلامي ايران سازمان تبليغات اسلامي و دفتر تبليغات حوزه علميه قم موظفند با همكاري و هماهنگي موسسه تنظيم و نشر آثار حضرت امام - قدس سره -، برنامه هاي جامع و گسترده اي را در جهت تبليغ و ترويج و نشر آثار و انديشه ها و زندگينامه امام خميني (س) در داخل و خارج از كشور با استفاده از كليه امكانات فرهنگي و هنري و امكانات تجسمي و رسانه هاي همگاني تهيه و به اجرا درآورند. تبصره - صدا و سيماي جمهوري اسلامي ايران موظف است از طريق ذيل به نشر و بسط تعاليم امام خميني - سلام الله عليه - از قبيل: 1- پخش سخنرانيهاي حضرت امام. 2- قرائت پيامهاي حضرت امام بخصوص در مناسبتهاي ذي ربط. 3- تدريس كتب علمي ايشان در برنامه هاي آموزشي. مبادرت ورزد. ماده 4- وزارتخانه هاي فرهنگ و ارشاد اسلامي و كشور موظفند

با همكاري و هماهنگي موسسه مزبور طرحهاي جامعي در زمينه نامگذاري مراكز و ميادين و خيابانهاي مهم كشور به نام امام خميني و تهيه تابلوها و آثار هنري و تجسمي در زمينه آرمانها و اهداف امام و نصب آنها در مجامع عمومي و ميادين بزرگ تهيه و پس از تصويب هيات دولت به اجرا درآوردند. ماده 5- بانك مركزي جمهوري اسلامي ايران موظف است منحصرا تصوير مبارك رهبر كبير انقلاب اسلامي حضرت امام خميني را بر يك روي كليه اسكناسهاي جمهوري اسلامي ايران و سكه هاي بهار آزادي به گونه اي مناسب، طراحي و چاپ و منقوش نمايد. ماده 6 - تمثال مبارك حضرت امام خميني - رضوان الله تعالي عليه - بايد در كليه وزارتخانه ها، سازمانها، ادارات و نهادها ومراكز و مجامع رسمي داخل و خارج ايران و مصاحبه هاي مسئولان كشور در محل مناسب و قابل رويت نصب گردد، و همچنين تمثال مبارك امام در ابتداي كليه كتب درسي آموزش و پرورش "دبستان، راهنمايي، دبيرستاني، مراكز تربيت معلم" و نيز كتب منتشره دانشگاهي كه از سوي مراكز نشر دانشگاهي انتشار مي يابد، به چاپ برسد. ماده 7- به منظور تجليل از مقام شامخ رهبر كبير انقلاب اسلامي حضرت امام خميني - قدس سره الشريف - روز چهاردهم خرداد هر سال سالروز رحلت آن قائد عظيم الشان به عنوان عزاي عمومي اعلام و تعطيل رسمي خواهد بود. ماده 8- كليه وزارتخانه ها و سازمانها و موسسات و شركتهاي دولتي موظفند همكاري لازم را در جهت حفظ و تنظيم و نشر آثار امام و طراحي و ساخت حرم و مجموعه هاي پيوسته به آن،

يا موسسه مذكور و حرم حضرت امام خميني به عمل آورند، اعتبارات مورد نياز از محل بودجه اين دو مركز تامين خواهد شد و در صورت ضرورت در بودجه سالانه كشور پيش بيني خواهد شد. تبصره - دستگاههاي فوق الذكر مي توانند در صورت درخواست مسئولان حرم امام خميني و موسسه مذكور كاركنان خود را به اين دو مركز مامور نمايند. قانون فوق مشتمل بر هشت ماده و دو تبصره در جلسه علني روز يكشنبه مورخ چهاردهم آبان ماه يكهزار و سيصد و شصت و هشت مجلس شوراي اسلامي تصويب و در تاريخ 14/8/1368 به تاييد شوراي نگهبان رسيده است. رئيس مجلس شوراي اسلامي - مهدي كروبي 2- قانون الحاق موادي به قانون نحوه حفظ آثار و ياد حضرت امام خميني - رضوان الله تعالي عليه - ماده 1- هر كس در آثار مكتوب يا غير مكتوب حضرت امام مرتكب هرگونه دخل و تصرف متقلبانه اي اعم از جعل يا تزوير و تحريف شود و يا آثار متقلبانه مزبور را با علم به تقلبي بودن آن عمدا چاپ يا نشر نمايد، در محاكم صالحه با توجه به دفعات جرم و با رعايت مراتب تعزير به شش ماه تا سه سال حبس يا 35 تا 74 ضربه شلاق و پنجاه هزار يا پانصد هزار ريال جزاي نقدي و يا به هر دو مجازات محكوم مي شود. تبصره - آثار متقلبانه معدوم و نشريه يا روزنامه به حكم دادگاه براي بار اول از يك روز تا پنج روز و براي بار دوم از پنج روز تا پانزده روز توقيف و در مراحل بعدي به حكم دادگاه توقيف

مي شود. ماده 2- هر كس عمدا به انهدام يا تخريب اسناد و نسخ اصلي و يا منحصر به فرد مكتوب حضرت امام و يا آثار غير مكتوب از قبيل آثار سمعي و بصري اقدام كند، علاوه بر جبران خسارت وارده به چهار ماه تا دو سال حبس يا از ده تا سي ضربه شرق و بيست هزار تا دويست هزار ريال جزاي نقدي و يا به هر دو مجازات محكوم خواهد شد مگر مكتوباتي كه جنبه شخصي داشته باشد. ماده 4- رسيدگي به جرايم موضوع اين قانون در دادسراها و دادگاههاي انقلاب اسلامي خارج از نوبت انجام مي گردد. مرجع قضايي ذي ربط مي تواند در خصوص تقلبي بودن مورد و مغايرت آن با آثار اصلي از موسسه تنظيم و نشر آثار حضرت امام خميني استعلام نمايد. ماده 5- سفارتخانه هاي جمهوري اسلامي ايران موظفند حسب مورد در مورد جعل و يا تحريف و يا تخريب آثار حضرت امام در خارج از كشور كه از سوي افراد حقيقي و حقوقي صورت مي گيرد اقدام قانوني لازم در جهت پيگيري و اصلاح موضوع و پيشگيري از تكرار آن انجام داده و در هر موردي موسسه مذكور را از موضوع مطلع نمايند. تبصره - خانه هاي فرهنگي جمهوري اسلامي ايران موظفند موارد فوق را جهت اقدام متقضي به سفارتخانه ها و موسسه مذكور اعلام دارند. قانون فوق مشتمل بر پنج ماده و دو تبصره در جلسه علني روز دوشنبه مورخ بيست و ششم شهريور مه يكهزار و سيصد و شصت و نه مجلس شوراي اسلامي تصويب و در تاريخ 3/7/1369 به تاييد شوراي نگهبان رسيده است.

رئيس مجلس شوراي اسلامي - مهدي كروبي بر اين اساس موسسه براي انجام رسالتي قانوني و شرعي خود اقدام به طراحي و ايجاد تشكيلات متناسب خود، حول اهداف ذيل كرده است: 1- جمع آوري و طبقه بندي كليه اسناد و آثار حضرت امام و تمامي آثاري كه درباره شخصيت، زندگاني، مبارزات و انديشه هاي آن حضرت به وسيله نويسندگان، شعرا، هنرمندان، محققان و انديشمندان در داخل و خارج از كشور ارائه شده است. 2- حفاظت و نگهداري مستمر از اسناد منتسب به حضرت امام با استفاده از شيوه هاي مناسب به عنوان بخشي از اسناد نهضت امام خميني و انقلاب اسلامي براي استفاده نسلهاي آينده. 3- تحقيق و پژوهش آثار و زندگينامه حضرت امام به منظور تدوين تاريخ انقلاب اسلامي. 4- انتشار مجموعه آثار به صورتهاي مختلف در داخل و ترجمه آن به زبانهاي زنده دنيا براي خارج از كشور و اشاعه و ترويج انديشه هاي والاي امام با استعانت از تجربيات و نقطه نظرات صاحبنظران و شيفتگان امام در سطح جهان اسلام. 5- نظارت دقيق و پيگيرانه بر آثاري كه به نام و ياد حضرت امام تدوين و توليد مي شود. جلوگيري از تحريف سخنان و آثار مكتوب منتسب به امام، پاسخگويي به مراجعين درباره آثار امام به عنوان مرجع رسمي جمع آوري و نگهداري اسناد اين آثار. با توجه به نيازها و ضرورتهاي موجود، براي تحقق اهداف و برنامه هاي موسسه، بخشهاي مختلفي تشكيل گرديد كه در زمينه به تناسب اهداف فوق سرفصلهاي ذيل را عملي سازند:

فصل اول: جمع آوري اسناد و آثار الف - گردآوري اسناد و آثار حضرت امام شامل: -

كليه نوارهاي صوتي و تصويري سخنرانيها، مصاحبه ها، ديدارها و برخي از دروس حضرت امام مانند تفسير سوره حمد و ساير برنامه هايي كه ضبط گرديده و موجود است. - نسخ خطي تاليفات حضرت امام در موضوعات مختلف نظير: "كشف الاسرار"، "مصباح الهدايه"، "معراج السالكين (سرالصلوه) "، "آداب الصلوه". "شرح اربعين حديث"، "شرح دعاي سحر"، "تحرير الوسيله"، "توضيح المسائل"، "تعليقات بر شرح فصوص الحكم"، " تعليقات بر مصباح الانس"، "حاشيه بر عروة الوثقي"، "كتاب البيع"، "حاشيه بر عروة الوثقي"، "كتاب البيع"، "حاشيه بر اسفار"، "جهاد اكبر"، "ولايت فقيه"، "رساله هاي اصولي (قاعده لاضرر، يد، تجاوز و فراغ، اصاله الصحه، قرعه، تعادل و تراجيح، اجتهاد و تقليد) " و ساير كتابها و رساله هاي عرفاني، فلسفي، فقهي و اصولي امام و همچنين تعدادي از رساله ها و كتب علماي بزرگ كه به خط مبارك امام استنساخ شده است. - تقريرات دروس فقه، اصول، فلسفه و عرفان حضرت امام توسط شاگردان ايشان. - متن و نسخه اصلي پيامها، تلگرافها، نامه ها، احكام، پاسخ استفتائات، اجازات شرعي، يادداشتهاي شخصي امام. - اشعار عرفاني و اجتماعي كه حضرت امام در قالبهاي گوناگون شعري، از قبيل غزليات، قصيده ها، ترجيح بندها، رباعي و. . . سروده اند. - كتابخانه شخصي امام كه در طول دوران عمر پر بركت خود مورد بهره برداري قرار گرفته است و در حواشي برخي از كتب مطالبي مرقوم فرموده اند و همچنين ساير وسايل شخصي مورد استفاده امام كه سادگي هر يك خود سندي گويا و خدشه ناپذير بر عظمت روح مقتدرترين مرد تاريخ معاصر مي باشد. متاسفانه به علت هجوم مامورين رژيم شاه معدوم

در چندين مرحله قبل از انقلاب به منزل امام و دستگيري و تبعيد ايشان و تضييقاتي كه دولتهاي تركيه و عراق در ايام تبعيد براي امام ايجاد كرده بودند، برخي از تاليفات و آثار حضرت امام مفقود گرديده و همچنين تعدادي دستخطها و آثار امام مانند نامه ها و احكام و اجازات شرعي و نسخه خطي كتابهاي علمي در اختيار افراد مختلف بوده است كه با تلاش موسسه بخش عمده اي از آنها جمع آوري شده و با توجه به اسناد و آثار موجود در دفتر و بيت حضرت امام، هم اكنون مجموعه بسيار نفيسي از مكتوبات و نوار و فيلم و ساير آثار امام در موسسه گردآوري شده است. ب - جمع آوري تمامي آثاري كه پيرامون زندگي، مبارزات و انديشه هاي حضرت امام در داخل و خارج كشور توسط نويسندگان و هنرمندان تدوين و توليد گرديده، شامل موارد ذيل است: - كتابها ومقالات روزنامه ها و مجلات داخلي و خارجي. - اشعاري كه در داخل و خارج كشور سروده شده است. - فيلم، عكس، اسلايد، طرح، نقاشي، خوشنويسي و ساير آثار هنري كه پيرامون موضوع مذكور توليد شده و يا خواهد شد و تهيه آرشيو جامع آثار هنري مربوط به حضرت امام. - اطلاعات كامل مربوط به فعاليتها، سمينارها، كنفرانسها و مراسم در داخل و خارج كشور. - نامه ها و اسنادي كه از سوي مسئولان و شخصيتهاي سياسي و مذهبي و ارگانها و وزارتخانه هاي داخل كشور براي حضرت امام و دفتر ارسال گرديده است. - نامه ها و مكتوبات روساي جمهور، مسئولان دولتها و شخصيتهاي سياسي و مذهبي خارج كشور. -

نامه ها و مراسلات اقشار مختلف مردم كه در موضوعات مختلف از داخل و خارج كشور قبل و بعد از انقلاب براي دفتر امام فرستاده شده است; كه تاكنون بالغ بر 760 هزار نامه بر اساس پنجاه موضوع تفكيك و به ترتيب تاريخ بايگاني شده است. - جمع آوري خاطرات: به منظور گردآوري خاطرات مربوط به مقاطع مختلف زندگاني امام، موسسه اقدام به تهيه طرحي جامع و تشكيل بخشي مستقل تحت اين عنوان نموده است كه به موجب آن، مراحل مختلف زندگاني امام از دوران كودكي تا عروج ملكوتي آن عزيز تفكيك گرديده و در هر مقطع به حسب موضوعات مختلف، پرسشهاي متعددي تنظيم شده است كه منابع خاطره، متناسب با موقعيت و نحوه ارتباط خود با امام و موضوع مورد بحث در يك مصاحبه به سوالات پاسخ مي دهند; علاوه بر اين، واحد خاطرات موسسه با تنظيم دفتر جمع آوري خاطرات از شخصيتها و آزادگان عزيز در آينده، آرشيوي متشكل از حدود 3 هزار جلد در اين زمينه گردآوري خواهد كرد. مهمترين فعاليتهاي انجام شده از سوي واحد خاطرات در سال 69 بدين شرح است: - تنظيم فيش ثبت خاطرات به منظور بهره گيري از منابعي كه به صورت پراكنده موجود است. - تهيه وتدوين فهرست موضوعي عنوانهاي و خاطرات حضرت امام (س) . - بررسي بيش از هفتاد عنوان روزنامه و مجله مربوط به دوران قبل و بعد از پيروزي انقلاب اسلامي، شصت جلد كتاب به منظور استخراج خاطرات مندرج و تعيين فرازهايي از حيات پر بار حضرت امام، براي تدوين تقويم ويژه نهضت امام خميني (س) . - بهره گيري از منابع

و خاطرات موجود در واحد خاطرات بنياد تاريخ انقلاب اسلامي، واحد خاطرات رزمندگان اسلام سپاه پاسداران انقلاب اسلامي و برخي ديگر از مراكز داراي اسناد و مدارك مربوط به انقلاب اسلامي. - بررسي و اعلام كتبي اشكالات موجود در زندگينامه هاي مندرج در كتب و نشريات به مولفان و تدوين فرازهايي از زندگينامه حضرت امام براي كتب درسي دانش آموزان.

فصل دوم: حفظ و نگهداري دائمي اسناد و آثار پس از جمع آوري موادي كه در فصل اول بيان گرديد، براي هر سند و آثار، شناسنامه جامع تهيه و پرونده جداگانه اي تشكيل مي گردد و نسخه هاي تكثير شده، جهت موضوع بندي محتواي آثار، به بخشهاي ذي ربط ارجاع مي شود. اطلاعات شناسايي مربوط به هر يك از اسناد و آثار در كامپيوتر موسسه ثبت مي شود تا مراجعه به آنها، از طريق تاريخ، موضوع، مخاطب و نوع سند و محل بايگاني آن به سهولت امكانپذير گردد. در جهت حفاظت از نسخ اصلي اسناد و آثار، دو برنامه كوتاه مدت و بلند مدت پيش بيني شده است كه برنامه هاي حفاظتي در مرحله اول، اجمالا عبارتند از: - تكثير اسناد و آثار در نسخ متعدد و بازيابي و مرمت اسناد و آثار قديمي. - تبديل نوارهاي تصويري با استفاده از كينسكوپ و تهيه نگاتيو فيلمها جهت افزايش طول عمر فيلمها. - تهيه ميكروفيلم از كليه آثار مكتوب حضرت امام در چندين نسخه. - درج اطلاعات مربوط به هر سند و اثر در كامپيوتر. - نگهداري موقت نسخ متعدد اسناد و آثار در محلها و محفظه هاي مناسب جداگانه با استفاده از شيوه ها و امكانات

جديد بايگاني. - حفاظت مستمر فيزيكي و اطلاعاتي جهت حفظ اسناد و آثار در مقابل حوداث طبيعي و قهري. در مرحله دوم، موسسه اقدام به تشكيل موزه دائمي اسناد و آثار امام، در مجموعه علمي و فرهنگي جنب حرم مطهر امام، خواهد نمود كه در حال حاضر طراحي جنبه هاي مختلف احداث موزه و برنامه ريزي جهت حراست مستمر اسناد و آثار در مقابل حوادثي همچون زلزله، تخريب و انفجار، سرقت و آتش سوزي، استهلاك و خوردگي طبيعي و ساير عوامل مخرب در دست مطالعه مي باشد.

فصل سوم: تحقيق و پژوهش، ترجمه، تنظيم و آماده سازي آثار، جهت نشر در رابطه با آماده سازي مجموعه اسنادي و آثار امام و بهترين آثار تدوين و توليد شده پيرامون شخصيت آن حضرت جهت انتشار و استفاده عموم، فعاليتهاي مختلفي در واحدهاي موسسه انجام مي شود كه بخشي از آن بدين قرار مي باشد:

تطبيق و مقابله متون: ارائه آثار امام به صورت كامل و بدون هيچ گونه اختلاف با منابع ونسخ اصلي از جمله وظايف مهم موسسه مي باشد كه به همين منظور بخش مستقلي در موسسه تشكيل گرديده و با استفاده از لابراتوار و امكانات ويژه، امر تطبيق دستخطها، نوار و فيلم بيانات امام و مقابله متون منتشر شده با منابع و نسخه هاي اصلي كه در اختيار موسسه مي باشد، در چندين مرحله جداگانه انجام و مغايرتهاي احتمالي به صورت دقيق و با ذكر جزئيات، استخراج و در پرونده هر سند و اثر درج مي گردد. تاكنون تطبيق و استخراج جزئي ترين موارد اختلاف متون منتشر شده از بيانات امام با منابع و نوارهاي اصلي و

همچنين تطبيق كتابهاي منتشر شده با نسخه هاي خطي امام پايان يافته است. ان شاءالله پس از تطبيق ساير آثار حضرت امام مانند پيامها، نامه ها، احكام و اجازات، اميد مي رود مجموعه آثار معظم له در آينده اي نه چندان دور از سوي موسسه منتشر شود.

فيش برداري، نمايه سازي و موضوع بندي آثار: از جمله برنامه هاي موسسه، ارائه مجموعه آثار امام به صورت موضوعي مي باشد، موضوع بندي آثار در سه مرحله انجام مي شود: مرحله اول: يك فهرست موضوعي تهيه شده كه مشمول بر هفت طبقه اصلي، دويست عنوان و پيش از يكهزار موضوع فرعي مي باشد و تمامي آثار موضوع بندي گرديده است. مرحله دوم: موضوعات استخراج شده در مرحله قبل، در اختيار شش گروه تخصصي كه هر گروه، خود متشكل از رشته هاي تخصصي متجانس مي باشد، قرار مي گيرد تا بر اساس فهرست تخصصي و تفصيلي هر گروه، عنوان هر پاراگراف انتخاب و مطالب استخراج شده با ديد تخصصي تنظيم و طبقه بندي شوند.

گروههاي تخصصي عبارتند از: 1- معارف اسلامي (علوم قرآني و حديث، فقه، اصول، فلسفه، عرفان) . 2- عرفان تربيتي و روانشناسي (تعليم و تربيت، اخلاق، روانشناسي) . 3- اجتماعي و فرهنگي (علوم اجتماعي، فرهنگي و هنري) . 4- سياسي (علوم سياسي، حقوق، تاريخ) . 5- اقتصاد و مديريت. 6- دفاعي و نظامي. مرحله سوم: مرحله تلفيق و تركيب موضوعات استخراج شده، توسط گروههاي تخصصي مي باشد كه متناسب با عناوين عام و كلي - كه در نهايت تحت اين عنوانها، آثار امام در مجلدات مختلف منتشر خواهد شد - طبقه بندي و تنظيم مي گردد; به

عنوان مثال روحانيت و حوزههاي علميه از ديدگاه امام، عنوان مجموعه اي است كه طي آن تمامي رهنمودها و بيانات و نوشته هاي امام در اين باره، در ذيل موضوعات مختلفي كه توسط گروههاي تخصصي استخراج و تنظيم گرديده، بر اساس سير منطقي مطالب، طبقه بندي شده و منتشر خواهد شد.

تدوين فهارس و پاروقيها و توضيحات: از حضرت امام - قدس سره - در مقاطع زماني و به تناسب وقايع و حوادث مختلف قبل و بعد از انقلاب آثار گفتاري، تصويري ونوشتاري گرانقدر فراواني بر جاي مانده است كه هر يك راهگشاي انقلابيون مسلمان در تداوم انقلاب جهاني اسلام خواهد بود. تبيين شرايط خاصي كه منجر به ايراد سخنراني، انجام مصاحبه و يا تدوين پيام و نوشته اي گرديده است و ذكر مشخصات هر اثر و توضيح در مورد اعلام، امثال، اشارات، كنايات، وقايع و حوادث و استخراج فهارس مختلف شامل: فهرست اجمالي و تفصيلي محتواي هر اثر، آيات، روايات، واژگان، اصطلاحات و تعابير، تركيبات ادبي، اعلام، اشعار، اقوال و ذكر منابع، هر يك به منظور استفاده هميشگي شيفتگان امام بويژه نسلهاي آينده كه در جريان مستقيم حوادث نبوده اند، ضرورت تام دارد، بدين لحاظ موسسه درصدد است تا به همراه هر اثري كه از امام منتشر مي كند فهارس و توضيحات كافي و لازم مربوط به مطالب آن را نيز منتشر كند تا فضاي مناسب جهت فهم منظور و مراد امام ايجاد شود.

ترجمه آثار: به منظور ترجمه صحيح و كامل تمام متون و آثار امام به زبانهاي مختلف جهاني، واحد ترجمه موسسه نخست طرح جامع مراحل مختلف ترجمه آثار را در مجموعه اي متجاوز

از 3 هزار صفحه تدوين نموده است و هم اكنون ماموريتها و فعاليتهاي ذيل را بر اساس طرح جامع دنبال مي كند:

ماموريتها الف - طرح ريزي، برنامه ريزي و سازماندهي بخشها و اركان مختلف و ايجاد يك نظام علمي و سيستماتيك جهت ترجمه بين المللي آثار امام به زبانهاي مختلف. ب - دسته بندي و تفكيك متون مختلف از يكديگر و تشكيل پروژه هاي ترجمه اي لازم پس از شناخت و جذب مترجمان شايسته در داخل و خارج كشور. ج - گذراندن متن ترجمه اي از مراحل مختلف تصحيح و بازبيني و حصول اطمينان از مطابقت كامل متن ترجمه اي با متن فارسي از نظر مفهوم، سبك و انشاي مطلب. د - مطالعه واژگان به كار رفته در متون امام عزيز و تحقيق در كاربرد واژگان به كار رفته در كتب و متون ترجمه اي و انتخاب صحيح ترين و كاملترين واژگان و تشكيل و تنظيم فرهنگ واژگان امام در زبانهاي عمده دنيا. ه. مطالعه و تحقيق در كليه كتب، مجله ها و روزنامه ها و جمع آوري كليه پيامها، سخنرانيها و ديگر متون ترجمه شده، جهت تشكيل آرشيو بين المللي آثار ترجمه شده امام. و - جمع آوري عنوانها و موضوعها و محتواي كتب و مقاله هاي چاپ و منتشر شده در سطح جهان پيرامون زندگي، آثار، افكار و مواضع امام و تنظيم و انتشار جهاني فهرست كتابشناسي و مقاله شناسي امام. ز - ارائه سرويسهاي متعدد و متنوع به محققان ايران و جهان در زمينه آثار و افكار حضرت امام به زبانهاي مختلف.

ترجمه آثار امام خميني (س) به زبانهاي زنده دنيا:

1- طبقه بندي

آثار امام (س) از نظر ترجمه: گنجينه پر بار و غني آثار حضرت امام (س) . از ديدگاه ترجمه اي، به سه بخش عمده تقسيم مي گردد: متون كلاسيك و كتب تخصصي كه در عرصه الهيات و علوم حوزه اي تدوين شده اند، متون مربوط به مبارزات امام (س) در طول نهضت اسلامي كه شامل بيانات، سخنرانيها، تلگرافها، نامه ها، احكام و فتاوي ايشان مي باشد و دسته سوم، مجموعه مكتوبات عرفاني، غزليات، رباعيان و ديگر متون ذوقي و عارفانه آن رهبر هميشه جاودان است. در ترجمه آثار آن بزرگوار اولويت با متون دسته دوم است كه عملا خط فكري و مشي سياسي ايشان را نشان مي دهد و بشدت مورد نياز مبارزان و مجاهدان مسلمان و محرومان و مستضعفان عالم در مبارزات ضد استكباري و تظاهرات ظلم ستيزانه شان مي باشد. ضمنا در اين مرحله از كار، در جهت نشان دادن روح لطيف، قريحه سرشار و وجود سراپا عرفان آن حضرت، مجموعه مكتوبات عرفاني و كتب اشعار ايشان نيز در دستور كار ترجمه، آن هم به صورت ترجمه شعر به شعر (و نه ترجمه شعر) قرار گرفته است. البته در خصوص ترجمه كتب تخصصي و متون كلاسيك حضرت امام نيز تحقيقات پيش ترجمه اي آغاز و تاكنون چند كتاب نيز مرحله ترجمه را پشت سر گذاشته و مراحل بازبيني و تصحيح را مي گذرانند.

2- روش ترجمه آثار امام: بحث در زمينه اسلوب و سبك انتخاب و روش ترجمه آثار امام خميني (س) ، بحثي مهم و مبسوط است كه در ويژه نامه اي مختص امور ترجمه اي آثار امام به موقع مورد بحث و

بررسي قرار خواهد گرفت. ليكن در مطالعات و برنامه ريزيهاي اوليه كه قبل از رحلت جانگداز آن عارف كامل آغاز گرديده بود و به دليل اهميت موضوع و كم سابقگي كار، بيش از يك سال و نيم وقت صرف طراحي طرح جامع ترجمه آثار گرديد، كار بدين ترتيب دنبال مي شود كه: الف: تحقيقات پيش ترجمه اي: ابتدا بر روي متون تصحيح و مقابله شده - در واحد تصحيح و مقابله - كار تحقيقاتي مفصلي انجام مي گيرد. كليه واژه هاي معارف الهي و ضرب المثلها و اصطلاحات متون ادب فارسي و فولكلور و فرهنگ مردمي استخراج مي گردد، معادلهاي آنان، در جهت دستيابي به عاليترين سطح انتقال مفاهيم، يافته و در پاره موارد ساخته و وضع مي گردند، اشارات و كنايات به كار رفته در متون با بهره گيري از اطلاعات مطلعين و تحقيق در متون نهضت و خاطرات بستگان، نزديكان و ياران امام (س) و در عمده موارد با استفاده از روش تطبيق متون حضرت امام با يكديگر بازشناسي و مشخص مي گردند، حوادث، وقايع و اتفاقات در ارتباط با متون، با بهره گيري از گروههاي تحقيق در مسائل سياسي، اجتماعي و تاريخي توضيح يابي مي شوند، مشي مورد نياز مترجم در انتخاب بهترين اسلوب با توجه به مخاطبان گوناگون، فرهنگهاي مختلف و ديگر تفاوتها معين و مدون مي گردد و. . . در پايان اين مرحله مجموعه اي حاصل ماهها كار تحقيقاتي - كه در آن تكليف مترجم كاملا روشن شده است - تهيه و جهت ترجمه تحويل مترجمان مي گردد. لازم به توضيح است كه عدم توجه به تحقيقات پيش ترجمه

اي و تصور آنكه بدون توجه به فرهنگ مخاطب، مشكلات واژگاني، سبك و اسلوب ترجمه اي و. . . دهها مطلب حساس ديگر مي توان به سادگي متني را از زباني به زباني برد، باعث گرديده تا اكثر قريب به اتفاق متون ترجمه اي آثار امام (س) كه در خارج و يا در داخل ترجمه شده اند، قابليت لازم براي نشر انديشه امام (س) را نداشته و نتوانند عطش انقلابي مسلمانان و مستضعفان عالم را فرو نشانند. ب - ترجمه: پس از آمادگي متون كمك ترجمه اي، متن در اختيار مترجماني با ويژگيهاي خاص قرار مي گيرد كه توانايي در فهم دقيق مطلب از عمده ترين مشخصه هاي كار در اين مرحله است. ج - بازبيني تطبيقي (بازبيني اول) : با توجه به ضرورت اجتهادي و استنادي متون حضرت امام (س) و با توجه به سطح عظيمي از تحريف آگاهانه و غير عمدي كه در آثار ترجمه اي امام (س) در جهان مشاهده مي گردد لازم است علي رغم تمام وسواسي كه در مرحله ترجمه صورت گرفته، مترجم ديگري تمام متن را يك بار ديگر كلمه به كلمه، سطر به سطر و مفهوم به مفهوم متن فارسي را با متن ترجمه اي تطبيق نمايد و اشكالات احتمالي را در جلسه اي با حضور مترجم، بازبين تطبيقي و مسئول فني واحد ترجمه رفع نمايد. د بازبيني محتوايي: از آنجا كه اصل مهم در محله ترجمه، آشنايي مترجم با معارف مورد بحث امام و درك واژگان مذهبي و اصطلاحات متون و ادب فارسي است و پيدا كردن مترجمي كه در دو زبان به طور كامل بومي باشد

تقريبا محال (يا حداقل در دسترس نيست) متن ممكن است با اشتباهاتي در زبان مقصد (زباني كه متن فارسي به آن ترجمه مي شود) همراه باشد. در اينجا چون خيال موسسه از برداشت صحيح مترجم از متن فارسي راحت است، لازم است متن به مترجمي بومي در زبان مقصد واگذار شود تا تمام اصول و قواعد دستور زبان و نكات ريز گرامري و در يك كلام محتواي متن ترجمه اي تطبيقي مورد بازبيني قرار گيرد. ه: بازبيني ادبي: همان گونه كه هر متني از ارسال به مطبعه، مي بايستي مورد ويرايشي دقيق قرار گيرد متون ترجمه اي نيز از اين قاعده مستثنا نبوده و آثار ترجمه اي حضرت امام در اين مرحله مورد ويرايش ادبي و به قول معروف ويرايش فني و سنگين قرار مي گيرند. و - بازبيني نهايي: در اين مرحله متن ترجمه اي توسط آخرين مترجم كه داراي توان بالاي بازبيني و اديتوري است، مورد بازبيني نهايي قرار مي گيرد و كار آماده حروفچيني مي شود. ز - نمونه خوانيها: علي رغم كار سنگين انجام شده در فوق، متون حروفچيني شده به دفعات، كه حداقل آن سه بار است، مورد نمونه خواني قرار مي گيرد تا درصد اشتباهات املايي و غيره به حداقل ممكن كاهش يابد. ح - تنظيم و پاورقيها، فهرستها و ديگر ملزومات متن: نگاهي اجمالي به محدود كتب آثار امام به زبانهاي خارجي حاكي از آن است كه متاسفانه علي رغم نياز شديد مخاطبان آثار امام در جهان به توضيحات و پاورقيهاي تسهيل كننده، انتقال دقيق مطلب از زباني به زبان ديگر و فهرستهاي مورد نياز جهت استفاده هاي

گوناگون محققان و خوانندگان عادي، كوچكترين فهرست، تعليقيه و پاورقي منظور نگرديده و به همين دليل نمي توان انتظار داشت كه اينگونه ترجمه ها كمك زيادي به نشر آثار و افكار امام خميني در جهان نمايد. به هر حال در آخرين مرحله امور ترجمه اي، كار سنگين تنظيم متون با پاورقيها، تعليقات و تنظيم فهرستها كه ناگزير مي بايستي توسط اساتيد فن و با دقت تمام و باز مبتني بر چندين مرحله بازبيني و نمونه خواني انجام گيرد، صورت مي پذيرد. ط - امور هنري، ليتوگرافي و چاپ: اين امور نيز در ارتباط با آثار جهاني حضرت امام خميني (س) مي بايستي متناسب با فرهنگ ملي و مذهبي و استانداردهاي جهاني و نيازهاي ويژه مناطق جغرافيايي مختلف جهان صورت گيرد كه به اندازه خود وقت گير و نيازمند دقت، حوصله و دلسوزي خاص است. البته اين سير گسترده كار و به كارگيري اين همه دقت و وسواس، كه لازمه تنظيم، ترجمه و نشر آثار امام خميني (س) است، هرگز بدان معنا نيست كه اين كار بزرگ دهها سال به طول خواهد انجاميد، بلكه در صورت حل مشكلات فني و امكاناتي موجود بر سر راه ترجمه آثار آن بزرگوار، اين امكان وجود دارد كه در طول يك دوره معقول پنجساله بتوان كليه آثار آن امام بزرگ را به چند زبان زنده دنيا ترجمه نمود، ترجمه اي دقيق و شايسته آن وجود مقدس و به دور از هر گونه تعجيل ويرانگر و به دست دادن محصولات حجمي و كم مصرف.

3- مشكلات و پيچيده گيهاي موجود بر سر راه ترجمه آثار امام: به حول قوه الهي و با

استمداد از انفاس قدسيه آن عارف و اصل و آن انسان كامل، امروزه پس از گذشت دو سال از تاسيس واحد ترجمه و شش ماه از آغاز ترجمه آثار (چه طرح ريزي و برنامه نويسي اين كار بزرگ حدود يك سال و نيم به طول انجاميد) در حال حاضر مشكلي كه حل آن در محدوده توان و قابليت جوانان مخلص و دلسوز و انديشمندان ميهن اسلامي نباشد و ادامه كار با مشكل و احتمال توقف مواجه باشد، وجود ندارد، و برعكس در بخش انتهايي اين گزارش به ملت مسلمان و عاشقان امام عزيز متذكر اقدامات و فعاليتهايي خواهيم شد كه انجام آن در اين مدت كوتاه غرور آفرين است. اما به هر حال بر سر راه ترجمه آثار حضرت امام (س) پيچيده گيهايي به شرح زير وجود دارد كه موسسه، علي رغم اشتياق عمومي به ترجمه في الفور آثار امام به زبانهاي مختلف، نمي تواند و نبايد از كنار آنان بي تفاوت عبور نمايد، چه موسسه به عنوان يك نهاد فرهنگي خود را شرعا مكلف و قانونا موظف مي داند مجموعه اي، كه در هر زبان از صد جلد كتاب قصور نيز متجاوز است، متناسب با شان امام و استانداردهاي جهاني اين كار كم سابقه به مسلمانان و مستضعفان عالم و مراكز مطالعاتي و موسسات تحقيقاتي جهان عرضه دارد. بنابراين موسسه بايستي طرحها و برنامه هاي خود را در مسيري پيش ببرد كه نه فقط از كنار مسايل و تنگناهاي علمي، فني و امكاناتي زير بي تفاوت عبور نكند، بلكه جهت حل معضل و بهره گيري از نتايج و عواقب آن نيز طرح و برنامه

داشته باشد. الف - معضل واژگان: براي انتقال مفاهيمي از يك زبان به زبان ديگر، مي بايستي در زبان مقصد واژگاني وجود داشته باشد كه مردم با آن واژه آشنا و آن واژه بار معنايي و مفهومي مورد نظر را دارا باشد. متون امام خميني متوني سياسي - الهي است در عرصه اسلام، آن هم نه اسلام امريكايي (يا اسلام شاهنشاهي) بلكه اسلام ناب محمدي. در عرصه اسلام، امام (س) داراي تفكرات شيعي هستند، آن هم نه شيعه ساكن و ساكت و به دور از مسايل زندگي انسان، بلكه تشيعي پويا، ديناميك، محرك و انقلابي كه آميزه اي از سياست اسلامي و ديانت اسلام است. از اين رو وقتي كه قرار باشد افكار چنين امامي نشر يابد، ما نه فقط نيازمند داشتن معادل واژگان اسلامي مورد نياز در هر زباني كه قصد ترجمه بدان را داريم، هستيم، بلكه نيازمند واژگان شيعي با كاربرد معنايي و مفهومي انقلاب ساز و حركت آفرين مورد نظر امام، مي باشيم. در فرهنگ سياسي - الهي امام، مفاهيم واژگان اسلامي غير از مفاهيم كلاسيك و سنتي و ساكني است كه تا پيش از نهضت آن بزرگوار مطرح بوده و پادشاهان و حكام جور كوچكترين آسيبي از آنان نمي ديده اند. بنابراين، انتقال مفاهيم مورد نظر امام در هر زمان مستلزم در اختيار داشتن واژگاني است در آن زبان با همان بار معنايي و همان انتظارات مفهومي، در حالي كه چنين كالايي در عرصه فرهنگي جهان امروز وجود و حضور ندارد و بخشي از عظمت انقلاب فرهنگي امام خيمني در عرصه اسلام و جهان تشيع، همانا بيرون راندن مفاهيم كهنه و

بي مصرف از الفاظ و كالبدهايي است كه بحق از بدو تولد اسلام و ايجاد آن الفاظ براي يك چنين مفاهيم انسان ساز، حركت آفرين و انقلابي وضع شده اند. امروز در بستر واژگان اسلامي كه منتقل كننده مفاهيم از زباني به زبان ديگر هستند، ما با يك سري واژگان اسلامي سر و كار داريم، كه تعلقي به فرهنگ شيعه و ارتباطي به تفكر پويا و انقلابي امام ندارند، برعكس اين واژگان، به دليل صدها و هزاران جلد كتابي كه همه ساله شبكه نيرومند و ثروتمند وهابيت، تحت حمايت تبليغاتي جهانخواران، به نام اسلام و مفاهيم اسلامي منتشر مي گردد، مربوط به اهل سنت، آن هم ساخته و پرداخته جرياني است كه مي رود تا مفاهيم متعالي، عارفانه، حكيمانه و از همه مهمتر ظلم ستيزانه اسلام را به مفاهيمي مطلوب شبكه تبليغات امپرياليستي - صهيونيستي و اگر نگوييم حافظ منافع آنان، حداقل تضمين كننده ثبات وضع موجود، تبديل كند. به بيان ديگر، اكنون در عرصه واژگان اسلامي، اين شبكه تبليغات وهابيت (كه از جهاتي همان شبكه تبليغاتي مسموم جهاني و به تعبير حضرت امام (س) "نگاه ظلم") است كه در زبانهاي مهم، براي مقاصد سياسي - اقتصادي ابرقدرتها ريل گذاري نموده و با ايجاد و وضع تلمباري از واژه هاي مطبوعاتي و مفاهيم ژورناليستي شرايطي فراهم آورده كه براي انجام هرگونه كار ترجمه اي يا از آن واژگان بي خطر و بي ارتباط به مفهوم واقعي مورد نظر اسلام، قرآن و شارع مقدس استفاده شود و يا عين همان لفظ با حروف زبان مقصد نوشته شود، بدون كوچكترين توضيح، تعبير و برداشتي. حال چگونه مخاطب

انگليسي زبان حضرت امام (س) مي خواهد از لفظ مفهوم عميق عصمت و از لفظ VELAYAT حب علي (ع) و عظمت ولايت حقه حضرت امير (ع) را بفهمد مطلبي است كه ما در ترجمه آثار حضرت امام ونشر انديشه آن بزرگ انقلابي دوران نگران آن هستيم و معتقديم تا فرهنگ امام واژه به واژه در زبان مخاطب معادل يابي نشود و در صورت نبودن معادل، توضيحي مطابق مفهوم انقلابي مورد نظر امام و فرهنگ پوياي تشيع داده نشود، فعلا امكان نشر آثار و افكار امام نيست. و صد البته اين كار به دهها سال مطالعه و تحقيق نياز ندارد. متون امام از نظر كميت محدود و از نظر تعداد واژگان معلوم و توضيح يابي مطابق با فرهنگ تشيع و تفكر امام ممكن و كاري شدني و در حال حاضر مشغول انجام آن هستيم. موسسه چنين برنامه ريزي نموده است كه همزمان و در جريان ترجمه آثار آن بزرگوار واژگان اسلامي به كار رفته را جمع آوري و در پايان به صورت فرهنگ واژگان امام (س) همراه با توضيحات آن واژگان، در زبانهاي مهم دنيا، منتشر سازد اما حداقل در عرصه آثار امام ضرورتي به استفاده از واژگان سلام امريكايي، شاهنشاهي، وهابي و امثال آن نبوده و اين گام كوچكي باشد براي جامعه فكري مملكت تا اين قدم اساسي را در كل عرصه اسلام ناب محمدي و فرهنگ پوياي تشيع بردارند. و معضل بزرگ نشر اسلام در جهان كه امروزه يكي از بزرگترين مشكلات انقلاب اسلامي در زمينه فعاليتهاي فكري، فرهنگي و تبليغاتي است، بتدريج از ميان برداشته شود، چنانچه موسسه در تدوين اين مجموعه فرهنگها

موفق شود، از آن پس هر مترجم مسلمان و غير مسلماني كه بخواهد در جهت نشر افكار انقلابي امام خميني (س) كار فرهنگي كند، شكي نخواهد داشت كه افكار آن بزرگوار نه بافته هاي صهيونيستها، وهابيها و يا يافته هاي شخصي خود را ترجمه نموده و اين گامي مهم و اساسي است و انديشمندان جامعه ما بايستي دين خود را نسبت به قرآن كريم، نهج الفصاحه، نهج البلاغه، مجموعه دعايي كه با متدهاي عادي و بدون توجه به واژگان دارنده مفاهيم شيعي، ترجمه شده ادا نمايند به همين علت ما از اين فرصت مطلوب استفاده نموده و دست كمك به سوي همه مترجمان، اديتوران، زبان دانان، زبان شناسان و ديگر انديشمندان و متخصصان امور واژگاني دراز نموده و از آنان دعوت مي كنيم در اين راه خير، ارزشمند و فرهنگي واحد ترجمه موسسه را ياري دهند و در مورد فهرست واژگاني كه در جهت نظرخواهي در انتهاي كتب منتشره زبانهاي خارجي موسسه چاپ شده است با ما همفكري نمايند. ب - معضل استاندارد سازي - وقتي قرار باشد چند كتاب محدود از يك نويسنده به زباني ترجمه شود، مترجم، اديتور و ناشر نگراني چنداني براي رعايت اصول استاندارد و يكنواختي ندارد; ليكن وقتي به ترجمه گنجينه عظيم آثار امام خميني (س) مي رسيم، وضع كلا عوض مي شود. مجموعه آثار قلمي و كلامي امام بزرگوار از پنجاه جلد كتاب معمولي و نيمه قطور متجاوز است كه به همراه توضيحات، تعليقات، پاورقيها و شناسنامه ها زنده كنند جو و شرايط تاريخي و سياسي، اجتماعي زمان ايراد يك سخنراني يا صدور يك پيام - و فهرستهاي راهنما

سر به حداقل صد جلد كتاب 250 تا 300 صفحه اي مي زند كه كاربرد لغات، اصطلاحات، واژه ها و ديگر الفاظ پر مصرف و تكراري ضروري مي بايستي در سرتاسر اين اديرة المعارف عظيم در هر زبان يكنواخت و استاندارد گردد. اين استانداردسازي طولي نوعي يكنواختي عرضي نيز طلب مي كند كه در ارتباط با كليه زبانهاي ترجمه اي در نظر قرار گيرد. توضيحا اين امكان وجود ندارد كه بتوان در هر زبان تنها از يك مترجم براي ترجمه كل آثار امام استفاده كرد و اميدوار بود كه آن مترجم سبك و اسلوب يكنواخت و يكدستي را تا پايان كار عايت خواهد نمود و تفاوت بين متون مختلف در سخنراني، پيام، نامه، تلگراف، اطلاعيه، كتاب و غيره را درك خواهد كرد. از آنجا كه استفاده از يك مترجم نه ممكن است و نه به دليل ضرورت بازبينيهاي فني، كاري درست است، بنابراين در ترجمه مجموعه آثار امام به يك زبان، ناگزير به استفاده از مترجمان، و اديتوران مختلف مي باشيم و عدم پيش بيني يك مكانيزم علمي هماهنگ و يكنواخت كننده باعث خواهد شد كه در پايان كار، خواننده آثار امام در خارج كشور، در هر كتاب يا هر متن با امامي با گويشهاي مختلف و زير و بمهاي نامطلوب و ديگر عوارض گفتاري و تدوين ناموزون مواجه گردد، كه به هيچ عنوان مطلوب موسسه و سزاوار آثار امام نيست. البته اين يكنواختي طولي مي بايستي با يك استانداردسازي عرضي نيز تلفيق گردد، به اين معني كه بين امام گوينده و نويسنده در متون يك زبان با امام متون زبانهاي ديگر نيز بايستي يكنواختي

و هماهنگي كامل وجود داشته باشد و فرهنگ كلامي و قلمي آن حضرت نه فقط در مجموعه آثار يك زبان كه در كل مجموعه آثار زبانهاي مختلف هماهنگ و يكدست باشد. مسلما صرفنظر از نوع مكانيسم يكنواختي، هر مكانيسمي مورد استفاده قرار گيرد مستلزم آن است كه آثار ابتدا ترجمه و بازبيني شوند و سپس به انتشار آنان اقدام گردد، چه اگر قرار باشد پس از ترجمه هر مجموعه (في المثل بخش كمي از سخنرانيها) و قبل از خاتمه ترجمه كل متون مربوط (كل سخنرانيها) اقدام به انتشار آن نماييم، بخش مهمي از هماهنگي و يكنواختي مورد نياز را از دست خواهيم داد. از اين جهت پس از تقسيم آثار ترجمه اي امام به سه بخش عمده در بند يك، هر سه بخش را نيز به مجموعه هايي تقسيم نموده، كه آن مجموعه ها يكجا ترجمه و همزمان منتشر خواهند شد. عاشقان امام نيز نيك مي دانند كه بخشي از تاخيرات در چاپ و انتشار آثار آن بزرگوار معلول عللي فني و محتوايي است كه بر ما خواهند بخشيد. ج - معضل مخاطبان: موجوديت، سطح فكر، سن، مسائل فرهنگي، تفاوتهاي جغرافيايي، مطالبي است كه در ترجمه آثار امام (س) نقش مهمي را ايفا مي كنند. تاكنون در بخش بسيار محدودي از آثار امام كه قبل از تاسيس موسسه در خارج يا در داخل ترجمه شده است، مقوله مخاطب مطلقا مد نظر قرار نگرفته و براي مترجم و ناشر مهم نبوده كه فلان سخنراني امام براي چه كساني، در چه منطقه اي و با چه فرهنگي ترجمه مي شود. مهم آن بوده كه در حداقل زمان

مطلب منتقل گردد ولو طرح و برنامه اي براي نشر آن وجود نداشته باشند. اما مترجمان چيره دست و انديشمندان زبان دان و زبان شناس كشورمان به خوبي آگاهند كه بين ترجمه اي كه براي نسل جوان و يا كودكان مي شود با ترجمه اي كه براي مراكز مطالعاتي و تحقيقاتي مي شود فرق فراوان وجود دارد و هر كدام سبك و اسلوب ترجمه اي خاصي را مي طلبند كه رعايت آن در نشر آثار و افكار تاثير بسزايي دارد. اين مطلب مهم نيز از جمله مطالبي است كه در ترجمه آثار حضرت امام مدنظر قرار گرفته و بنابر آن است كه امر ترجمه با توجه به فرهنگها، سنتها، تفاوتهاي سياسي، اجتماعي و ديگر مقولات تشكيل دهنده هويت كشور و افراد مخاطب انجام گيرد تا مفاهيم سريعتر جذب و افكار آن بزرگوار دقيقتر نشر گردد. د - انتقال مفاهيم عرفاني و مقولات شعري: يكي از ناشناخته ترين ابعاد وجودي حضرت امام خميني (س) بعد عارفانه و روح لطيف و قريحه سرشار آن حضرت است كه در خارج كشور به نحو چشمگيري در شناخت شخصيت و ارزيابي نهضت اسلامي و پيام امام عزيز موثر است. انتقال اين مفاهيم و اصولا متون شعري آنچنان دشوار و حساس و آنچنان نيازمند وجود انسانهايي خاص است كه عملا عده اي ترجمه و شعر را به معنا و مفهوم واقعي كلمه، به طوري كه بتوان همان احساس و مفاهيم را منتقل نمود، محال مي دانند. در يك ترجمه ساده وقتي شعري از زباني به زبان ديگر منتقل مي شود به نثري بي معنا و يا نثري زمخت و به دور

از ظرافتها و لذتهاي شعري تبديل مي شود. ليكن اگر امكان يافتن شاعران، مترجم و ادبي باشد كه بر متون و ادبيات هر دو زبان مبدا و مقصد مسلط باشند و خود در سير و سلوك بوده و به درجه اي از درجات كمال معنوي رسيده و صاحب ذوق و قريحه اي و احساسي لطيف باشند، مي توان اشعار حضرت امام را در زبان مقصد به شعر درآورد، اشعاري با همان وزن و قافيه و مفاهيم. يكي از مهمترين توفيقات واحد ترجمه موسسه طي يك سال گذشته يافتن و رابطه برقرار كردن با مترجماني بوده است كه توان ترجمه "شعر به شعر" آثار امام را دارند و اميدواريم بتوانيم بتدريج در زبانهاي بيشتري، شاعران تواناي ديگري بيابيم كه اين بعد ملكوت و عارفانه از ابعاد وجودي امام عزيز را به جهانيان بشناسانند. به هر حال انتقال مفاهيم شعري و عارفانه حضرت امام (س) از معضلات امور ترجمه اي در كليه زبانهاي زنده دنياست. علاوه بر موارد فوق مسائل و مشكلاتي علمي، فني و امكاناتي ديگري نيز وجود دارد كه در ويژه نامه ترجمه آثار امام، بدان خواهيم پرداخت. 4- محصولات واحد ترجمه در سال 1370: تا پايان امسال، واحد ترجمه موسسه، محصولاتي به شرح زير را منتشر خواهد نمود. البته بعضي از اين محصولات در اوايل تابستان از زير چاپ خارج خواهد شد: الف - وصيتنامه الهي - سياسي حضرت امام خميني، با تعليقات مربوط به توضيح كليه واژگان به همراه يك فهرست جامع تحت عنوان فهرست مخاطبان و مجموعه اي از فهارس ديگر. اين وصيتنامه در زبانهاي انگليسي، فرانسه، عربي، تركي، آذري، تركي استانبولي،

هوسايي، روسي، آلماني و اردو در حال چاپ و در زبانهاي پشتو و بنگالي جهت خطاطي و حروفچيني آماده ارسال به خارج از كشور و در زبان لهستاني و اسپانيولي آخرين مراحل اديت را مي گذراند. البته اميد است در شش ماهه دوم امسال وصيتنامه الهي - سياسي امام (س) به چند زبان ديگر نيز ترجمه شود. ب - نوار صوتي وصيتنامه امام، در چهار نوار و در يك آلبوم نفيس در زبانهاي انگليسي، فرانسه، آلماني، عربي و اردو ماههاست كه عرضه و توزيع گرديده و اميد است كه در تابستان امسال نوار وصيتنامه به زبانهاي تركي آذري، روسي، سواحلي، پشتو، و اسپانيولي به مجموعه نوارهاي قبلي اضافه گردد. ج - كار مطالعات مقدماتي بر روي نوار ويديويي وصيتنامه امام خميني انجام شده و اميد است در اواخر پاييز امسال اين مجموعه نيز آماده توزيع در سراسر جهان و به پنج زبان زنده دنيا باشد (احتمالا همان زبانهاي مندرج در بند ب) د - سخنرانيهاي امام خميني از سال 1341 الي خاتمه هجرت به پاريس و ورود به ايران (1357) با شرح كامل و به همراه شناسنامه هاي ويژه در زبانهاي انگليسي، فرانسه، اردو، آلماني، تركي، آذري، روسي، عربي، تا پايان امسال به مطبعه سپرده خواهد شد. ه - مصاحبه هاي امام خميني، به زبان اردو تا پايان تابستان و همين مجموعه به زبانهاي هوسائي، روسي، انگليسي، عربي و آلماني تا پايان امسال حروفچيني خواهند شد. و - مجموعه پيامهاي حضرت امام قبل از انقلاب كه تا پايان امسال به زبانهاي انگليسي، فرانسه، آلماني، روسي، تركي آذري و هوسائي در دهه فجر منتشر خواهند شد.

ز - كتاب ولايت فقيه (حكومت اسلامي) ، تا پايان تابستان به زبان روسي و تا پايان امسال به زبانهاي انگليسي، فرانسه و آلماني منتشر خواهند شد. ح - كتاب جهاد اكبر، با شرح و توضيحات كامل تا پايان تابستان به زبان روسي و در دهه فجر به زبانهاي تركي آذري، انگليسي، فرانسه، هوسايي و احتمالا يك زبان ديگر. ط - نامه امام به گورباچف در سيزده زبان با شرح و پاورقي كامل تا پايان تابستان. ي - ده غزل منتخب حضرت امام، (ترجمه شعر به شعر) در يك مجموعه تذهيب شده به زبان فرانسه و عربي تا پايان تابستان. گ - مجموعه غزليات حضرت امام، به زبان تركي آذري و انگليسي خطاطي و تذهيب شده در سه اندازه رحلي، وزيري و جيبي تا پايان تابستان. ل - مجموعه رباعيات حضرت امام، به زبان تركي آذري با خطاطي و تذهيب در دو اندازه رحلي و جيبي تا پايان تابستان. م - ترجيح بند حضرت امام، به زبان تركي آذري، با خطاطي و تذهيب در دو اندازه رحلي و جيبي تا پايان تابستان. ن - كتاب سرالصلوة، به زبان تركي آذري تا پايان امسال. س - دو كتاب موضوعي امام و شوروي، امام وحقوق بشر، به پنج زبان تا آخر پاييز. ع - شرح وظايف موسسه، در سه زبان با تصاويري از عملكرد موسسه و بخشهاي مختلف آن.

واحد كامپيوتر مؤسسه به كارگيري كامپيوتر به عنوان عامل شتاب دهنده و با تواناييهاي وسيع در جهت استفاده محققان، امروزه جايگاه ويژه اي را به خود اختصاص داده است. موسسه تنظيم و نشر آثار حضرت امام از بدو تاسيس

با نصب و راه اندازي سيستم شبكه كامپيوتري (LAN) دستيابي همه جانبه به كليه اطلاعات را براي مجموعه واحدهاي ذي نفع خود را امكان پذير ساخت. مشكلي كه در زمينه استفاده محققان از كامپيوتر فارسي و عربي زبان وجود دارد عدم يك برنامه نوشتاري و آماده كامپيوتري است كه توانايي استخراج واژه ها و مطالب مورد نظر و موضوع بندي مطالب را در حجم وسيع و گسترده داشته باشد. بر اين اساس موسسه به برنامه نويسي ويژه اي در جهت بهره گيري از آثار امام كه قبلا پانچ گرديده، اقدام نموده است كه داراي قابليت و تواناييهاي ذيل مي باشد: جستجوي حروف، كلمات مستقل، كلمات پيوسته، عبارات و جملات مختلف در يك متن يا كليه متون (23 جلد) با تعيين تعداد كاربرد، آدرس مطلب مورد نظر و نمايش و چاپ آن در كوتاهترين زمان. - استخراج فهرستهاي مختلف اسناد و آثار بر حسب تاريخ، مخاطب موضوع و نوع سند و كد بايگاني سند جهت دستيابي سريع. - تفكيك مطالب هر متن بر اساس كدهاي موضوعي كه در قسمت نمايه سازي آثار موسسه تهيه گرديده است كه پس از ثبت كدهاي مذكور دستيابي با مجموعه رهنمودهاي امام در رابطه با جزيي ترين موضوعات مختلف، يكجا امكانپذير مي گردد. ضمنا برنامه به گونه اي تنظيم شده كه موضوع بندي متن واحد بر اساس فهرستهاي مختلف قابل اجرا و ارائه مي باشد. واحد كامپيوتر موسسه علاوه بر پانچ تمامي بيانات، پيامها، نامه ها و احكام منتشر شده حضرت امام كه بالغ بر 23 جلد مي باشد، كار ثبت كامپيوتري و ارائه فيشهاي استخراج شده به متقاضيان را نيز

انجام داده است. بخشي از فعاليتهاي اين واحد در سال 1369 بدين شرح است: الف - ثبت كامپيوتري فيشهاي موضوعي (2031 ركورد) ب - تنظيم شناسنامه هاي متون (1600 ركورد) ج - پانچ و ثبت در بانك اطلاعات (7000 ركورد) د - اصلاح ركوردها در بانك اطلاعات (3000 ركورد) ها - ارائه اطلاعات درخواستي به واحدهاي تحقيقات، ترجمه، خاطرات و ساير واحدها (176256 مورد) ز - توجيه و تشريح برنامه اصلي "چشمه خورشيد" (97 مورد)

بخش هنري 1- ماموريتهاي بخش هنري: شناسايي، گردآوري و تهيه شناسنامه و ارزيابي آثار هنري اعم از فيلم، عكس، اسلايد، نقاشي، پوستر، خوشنويسي، سرودها، آهنگها و ساير آثار هنري كه درباره شخصيت و زندگاني حضرت امام توسط هنرمندان داخل و خارج كشور توليد شده است. 2- فعاليتهاي بخش هنري موسسه در سال 69. - سفارش و اجراي آثار هنري در زمينه هاي نقاشي، خطاطي، عكاسي، فيلم، ماكت و. . . - جمع آوري بيش از 250 اثر هنري در رشته هاي عكس، خط، فيلمنامه، نمايشنامه، نقاشي، اسلايد، آهنگ و سرود، فيلم مستند و. . . - برگزاري نمايشگاه هنري "در حريم يار" در جوار مرقد مطهر امام خميني (س) - برگزاري مسابقه هنري "در حريم يار". - توليد فيلم مستند داستاني "حضور" به صورت 35 م - م در هفتاد دقيقه درباره حضور معنوي امام بعد از ارتحال. - توليد سه پروژه نوار كاست سرود و آهنگ با استفاده از اشعار حضرت امام. - برگزاري نمايشگاه آثار هنري در رابطه با حضرت امام در شهرستانهاي گرگان و گنبد (با همكاري مركز بزرگ اسلامي گرگان) و اصفهان (با همكاري دانشگاه صنعتي اصفهان)

. - تهيه نيازهاي عكاسي كتابهاي درسي با همكاري وزارت آموزش و پرورش. - اجراي مجموعه تصويري "در خلوت خورشيد" با استفاده از عكاسي و متون ادبي حضرت امام. - همكاري با بنياد شهيد در برگزاري جشنواره فرزندان شاهد

بخش شعر و ادب 1- ماموريتهاي بخش شعر و ادب: - استخراج اشعاري كه به وسيله منابع مختلف (روزنامه ها، مجلات، كتابها) داخل و خارج كشور درباره حضرت امام به زبانهاي فارسي، عربي، اردو، انگليسي و. . . منتشر شده است. - تهيه شناسنامه براي اشعار با ذكر مشخصات شاعر و كيفيت، محتوا و موضوع شعر. - ارزيابي اشعار سروده شده درباره حضرت امام. - انتخاب بهترين اشعار و آماده سازي براي انتشار. - بررسي و تحقيق سبك ادبي در نظم و نثر موجود در آثار امام و استخراج تركيبات ادبي به كار رفته در آثار. - تحقيق درباره تاثير آثار امام بر ادبيات فارسي و فرهنگ جامعه اسلامي. - انتخاب بهترين آثاري كه از سوي كودكان و نوجوانان و فرزندان شاهد براي حضرت امام ارسال شده است. 2- فعاليتهاي بخش شعر و ادب در سال 69: - تهيه اولين مجموعه شعر سوگنامه درباره رحلت حضرت امام و انتشار آن توسط بخش انتشارات موسسه - تهيه و آماده سازي دومين مجموعه آثار سروده شده در قالب دويست قطعه شعر و سومين دفتر از مجموعه سوگنامه بالغ بر پانصد قطعه شعر و ارجاع آنها به بخش انتشارات موسسه براي نشر. - تشكيل گروه شعر نوجوان و گردآوري آثار شاعران كودك و نوجوان تحت عنوان "طرح شكوفه". - گردآوري بخشي از اشعار سروده شده براي حضرت امام از خرداد

42 تا رحلت ايشان. - تشكيل شورايي مركب از چند شاعر عرب زبان به منظور بررسي آثار شعراي عرب درباره حضرت امام و ترجمه شصت قطعه از اشعار سوگنامه (جلد اول) به زبان عربي. - تهيه و تدوين "فرهنگ اشعار حضرت امام" شامل: شرح و تفصيل اشعار حضرت امام، فرهنگ صنايع بديعي (لفظي و معنوي) ، فرهنگ اعلام و تلميحات و فرهنگ اصطلاحات و استعارات در اشعار حضرت امام (س) به انضمام فهارس. - تهيه و تدوين دو جنگ ويژه كودكان و نوجوانان و ويژه بزرگسالان.

بخش تحقيقات و فيش برداري 1- ماموريتهاي بخش تحقيقات و فيش برداري: فيش برداري و موضوع بندي آثار امام در شش گروه تخصصي، اقتصاد، علوم سياسي، علوم اجتماعي، معارف اسلامي، تعليم و تربيت و امور دفاعي. 2- فعاليتهاي بخش تحقيقات و فيش برداري در سال 69: - جهت دهي و تغيير فعاليتهاي واحد فيش برداري به فعاليت هاي تحقيقاتي. - انسجام فعاليتها و برنامه هاي گروههاي تحقيقاتي. - راه اندازي فعاليتهاي گروه سياسي. - اتمام فيش برداري در گروه اقتصاد و تحويل و آماده سازي آن براي انتشار. - راه اندازي آرشيو تخصصي. - هماهنگي وهمكاري با دانشگاههاي كشور براي تقويت فعاليت گروه هاي تخصصي. - بررسي و صدور مجوز چاپ و نشر دهها عنوان كتاب مرتبط با آثار و انديشه هاي حضرت امام. - همكاري با كميته هاي تدوين آثار امام براي كتب درسي دانشگاهها و آموزش و پرورش و ارائه مواد لازم جهت درج در كتابها. تنظيم و آماده سازي وصيتنامه حضرت امام به صورت موضوعي به همراه فهرست مربوط و تعليقات و فهرست واژگان براي انتشار.

بخش انتشارات

1- ماموريتهاي بخش انتشارات: انجام پروژه هاي چاپ آثار تدوين شده از مراحل برآورد نيازهاي مواد مصرفي، آماده سازي، طراحي، تنظيم و نظارت تا مرحله پاياني چاپ آثار مورد نظر در هنگام توزيع. 2- فعاليتهاي بخش انتشارات در سال 69: - برآورد نيازهاي مواد مصرفي بخش انتشارات از قبيل كاغذ - مقوا - فيلم - زينگ مواد شيميايي و. . . - انتشار كتاب مجموعه آثار شعرا در سوگ امام تحت عنوان "سوگنامه" در تيراژ 3 هزار جلد در چاپ اول و 90 هزار جلد در چاپ دوم. - انتشار كتاب "نقطه عطف" در تيراژ 282 هزار در 4 نوبت چاپ در قطع رحلي كالينگور، رحلي شميز، وزيري شميز. - انجام مرحله آماده سازي و نظارت بر مراحل انجام كتاب "سرالصلوه". - طراحي، تنظيم و چاپ پيام جناب حجت الاسلام والمسلمين سيد احمد خميني در مراسم اولين سالگرد ارتحال حضرت امام (س) به سه زبان فارسي، عربي و لاتين. - چاپ و تنظيم و آماده سازي و انتشار كتاب "منشور روحانيت" در دو نوبت چاپ. - آماده سازي و چاپ و انتشار بروشور آشنايي با اهداف موسسه. - آماده سازي و چاپ جزوه "گنجينه دل" براي ثبت خاطرات. - آماده سازي و تدوين و طراحي، چاپ و نشر كتاب شعر "ساغر مينايي" در دو نوبت چاپ. - آماده سازي و تدوين و طراحي، چاپ ونشر كتاب "اسم مستاثر" دو نوبت چاپ - آماده سازي و تدوين و طراحي، چاپ و نشر كتاب "محرم راز" در دو چاپ - پي گيري امور قراردادهاي موسسه با وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي و انتشارات سروش. - چاپ و

نشر و توزيع پوستر "دهه فجر" 1369 و نمايشگاه "در حريم يار". - چاپ و نشر و توزيع تقويم ديواري سال 1370.

تدوين زندگينامه: تدوين ابعاد مختلف زندگاني مردي بزرگ همچون امام خميني - قدس سره - كه در واقع ترسيم تاريخ انقلاب اسلامي با همه عظمتش مي باشد، كاري است بس دشوار و در عين حال ضروري. انجام اين مهم به نحو مطلوب نيازمند جمع آوري و طبقه بندي تمامي اسناد و آثار و گردآوري خاطرات مستند و طرح جامع و مرحله بندي شده و جذب محققان و مورخان متعهد و مجرب مي باشد كه تاكنون طرح اوليه تهيه گرديده و در حال تشكيل هسته مركزي اجرايي طرح مي باشيم كه بر اساس برنامه تنظيم شده با توجه به نياز عاجل جامعه اسلامي ابتدا زندگينامه اجمالي از سير زندگاني امام تدوين و منتشر خواهد شد و همزمان تدوين جزئي ترين وقايع (از دوران كودكي تا رحلت و وقايع پس از آن) و در حقيقت سيره كامل امام خميني - قدس سره - به صورت مستند آغاز خواهد شد.

فصل چهارم: نشر آثار و تبليغ افكار و انديشه ها و احيا مستمر خط ح برنامه هاي موسسه در جهت انتشار آثار امام و ترويج آرمانهاي آن مرد الهي عبارتند از: 1- نشر مجموعه آثار امام به صورت كامل، شامل: سخنراني، مصاحبه، حكم، پيام، نامه، كتاب و رساله هاي علمي، پاسخ استفتائات، اجازات، اشعار و نقل قولهاي مستند و مكتوب، به تفكيك عنوانهاي ياد شده و بر اساس سير تاريخي به همراه توضيحات و فهارس. 2- نشر مجموعه آثار امام به صورت موضوعي. 3- نشر فهرست آثار امام

مندرج در روزنامه ها، مجله ها و كتابهاي داخلي و خارجي و همچنين فهرست آثار هنري. 4- انتشار اسناد مبارزات حضرت امام در مقاطع مختلف تاريخ انقلاب اسلامي. 5- انتشار زندگينامه اجمالي (بيوگرافي و تقويم زندگي امام) و تفصيلي (سيره امام) . 6- انتشار آلبوم كامل عكس. 7- انتشار مجموعه خاطرات مستند. 8- انتشار فهرست آرشيو موسسه با ذكر مشخصات هر سند. 9- نشر برگزيده اشعاري كه در زبانهاي مختلف در رابطه با شخصيت امام سروده شده با ذكر مشخصات كامل هر اثر. 10- انتشار برگزيده نامه هايي كه در طي دوران قبل و بعد از انقلاب اسلامي براي دفتر امام ارسال گرديده است. 11- انتشار مجموعه شعارهاي مردم در مقاطع مختلف در داخل و خارج كشور در رابطه با حضرت امام با ذكر ويژگيهاي زماني و مكاني هر شعار. 12- نشر بهترين تفاسير و شرح آثار امام و مقالات مستند در زمينه ديدگاهها و مباني فكري امام. 13- انتشار فهرست مشخصات اماكني كه به نام امام در داخل و خارج كشور نامگذاري شده است (شهرها و شهركها، روستاها، ميدانها، خيابان، كوچه ها، موسسات علمي و فرهنگي و موسسات خيريه) . 14- تكثير و توزيع نوارهاي صوتي و تصويري بيانات امام. 15- توزيع فيلم و ساير آثار هنري توليد شده در حوزه هنري موسسه و يا مراكز ديگر. 16- تشكيل موزه دائمي آثار و نمايشگاههاي مختلف جهت استفاده عموم. 17- احداث كتابخانه بزرگ اسلامي و ارائه كليه كتابها و مقالاتي كه در سطح جهان پيرامون شخصيت امام تدوين شده است. 18- برگزاري مراسم در مناسبتهاي مختلف و تشكيل سمينارها و كنفرانسها و جشنواره ها و

مسابقات فرهنگي و هنري در زمينه انديشه ها و آثار امام. 19- همكاري با موسسات و سازمانهاي فرهنگي داخل و خارج كشور در جهت ترويج افكار و آرمانهاي امام. 20- ارائه خدمات فرهنگي به زوار حرم مطهر امام. 21- تاسيس دانشكده امام شناسي، حوزه علميه و مركز تحقيقات بين المللي.

فصل پنجم: نظارت به موجب حكم حضرت امام و مصوبه مجلس شوراي اسلامي، موسسه تنها مرجع رسمي تاييد مطالبي است كه به نام امام منتشر مي شود كه در اين رابطه شوراهاي نظارتي ويژه اي جهت بررسي و ارزيابي تشكيل شده و پاسخگوي مراجعات مي باشد. يادآوري اين نكته ضروري است كه اعمال نظارت موسسه هيچ گاه به معناي محدود نمودن فعاليت مشتاقان بيشمار ترويج و تبليغ اسلام ناب محمدي كه در كلام و پيام امام خميني - رضوان الله تعالي عليه - تبلور يافته، نيست بلكه رسالت اصلي موسسه ابلاغ آرمانهاي امام به شيفتگان جهان اسلام و حمايت از هرگونه فعاليتي در اين راستا مي باشد و برنامه هاي نظارتي موسسه صرفا جهت ارائه منابع مستند و تصحيح اشتباهات ناشي از سهل انگاري و جلوگيري از تحريف مغرضان و سؤاستفاده هاي احتمالي، تنظيم گرديده است. اميد آنكه در انجام وظيفه خطيري كه بر دوش گرفته ايم از همفكري و معاضدت تمامي كساني برخوردار شويم كه فراق آن حبيب را با رهروي در طريق هدايت او و ايستادن بر سر آرمانها و اصولي كه به ارث گذارده، امكان پذير ساخته اند. موسسه از هر گونه پيشنهادي كه در جهت جمع آوري، نگهداري، تحقيق و نشر آثار مربوط به امام ارائه شود، بشدت استقبال نموده و از

تمامي ياوران امام مي خواهد تا در صورتي كه هر يك از آثار منتشر نشده حضرت امام را در اختيار داشته و يا اطلاعي از آن دارند و همچنين اطلاعات مربوط به آثاري كه در اين رابطه با حضرت امام (بويژه در خارج كشور) تدوين و يا توليد شده است، اطلاعات خود را از طريق تماس تلفني يا حضوري و يا مكاتبه در اختيار موسسه قرار دهند. گزارش: منصور مسعودي

آثار امام در نجف (مصاحبه با حجت الاسلام والمسلمين سيد رضا امامي)

آثار امام در نجف (مصاحبه با حجت الاسلام والمسلمين سيد رضا امامي) اشاره: در اواخر پاييز سالجاري، نمايشگاهي از آثار امام خميني در شهر نجف برگزار شد كه مورد استقبال فراوان مردم عراق قرار گرفت. يكي از مسئولين هيئت اعزامي مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خميني، حجت الاسلام والمسلمين حاج سيد رضا امامي بودند كه طي مصاحبهاي كوتاه مطالبي را دربارة برگزاري نمايشگاه ياد شده بيان كردند كه متن آن در پي به نظر خوانندگان گرامي مي رسد. شايان ذكر است كه حاج آقا امامي از علمايي هستند كه به پيروي از حضرت امام در زمان رژيم گذشته سالها درگير مبارزه بودند و چندبار دستگير و زنداني شدهاند. ايشان از سال 1354 مدير داخلي مدرسه علميه ذوالفقار اصفهان بودند و از سال 1362 مسئوليت مستقيم مكاتبات و نامههاي وارده به دفتر حضرت امام را برعهده داشتند و تا زمان رحلت امام، آثار نامهها و متون آنها را بهاستحضار ايشان ميرساندند.

حضور: لطفاً دربارة اهداف برگزاري نمايشگاه نجف و چگونگي شكلگيري آن توضيح بفرماييد. حجتالاسلاموالمسلمين سيدرضا امامي: بسم الله الرحمن الرحيم طبعاً، زيارت حضرت امام حسين(عليهالسلام)، سالار شهيدان و حضرت اميرالمؤمنين (عليهالسلام)، در شهرهاي نجف و

ك_ربلا و ني_ز ساي__ر ائمهاطهار(عليهمالسلام) در كاظمين و سامراء هدف اصلي اين سفر بود. البته از مدتها قبل برنامهاي به همين منظور در مؤسسه مطرح بود تا اينكه افتخار برگزاري اين غرفه در نمايشگاه نجف، شامل حال و باعث سعادت ما شد. اين نمايشگاه در اصل به پيشنهاد سپاه پاسداران انقلاب اسلامي و ظاهراً به دعوت سپاه بدر عراق صورت پذيرفت. گو اينكه اساس اين حركت فرهنگي، در واقع تمايل جدي و خواست مردم عراق بود. حضور: نمايشگاه در كجا و چه مدت ادامه داشت؟ امامي: اين نمايشگاه به مدت ده روز ادامه داشت و از ساعت 8 صبح يكسره تا ساعت 17 عصر بر روي بازديدكنندگان مشتاق عراقي كه به صورت وصف ناپذيري اشتياق خود را نشان ميدادند، باز بود. اين نمايشگاه در موقعيت جغرافيايي بسيار مناسبي در مجاورت آرامگاه شهيد حكيم قرار داشت. قبر شهيد سيد محمد باقر حكيم در شارع(چهار راه) كوفه قرار دارد كه اكنون به زيارتگاهي تبديل شده است. ميدان بزرگ اين چهارراه محل برگزاري ميتينگها و سخنرانيهاي صدام بوده است. نمايشگاه بنام شهيد محراب (ايت الله حكيم) برگزار شد كه طراحي آن به نحو بسيار مناسبي شكل گرفته بود. طراحي اين نمايشگاه بهگونهاي بود كه بازديدكنندگان بهمحض ورود به داخل محوطهاي شبيه به غار حرا هدايت ميشدند و پس از آن به مسجدالحرام و كعبه ميرسيدند و صداي تلاوت ايههاي الهي قرآن و حال و هواي آن محل انسان را ب_ه ي_اد مسج_دالح_رام و كن_ار خ_انه خ_دا ميانداخت. در همين مسير جايگاه مقدس امام در جماران و صندلي ايشان بود، با همان زيبايي و تصويري از امام توجه همگان

را جلب ميكرد. گاه در اين نقطه آنقدر ازدحام ميشد كه عبور ومرور ممكن نبود. سيل جمعيت مشتاق گاه باعث ميشد تا مسئولين به منظور ايجاد نظم بيشتر، محدوديتهايي را عليرغم ميل باطني قايل شوند. غرفه تصاوير امام كه اينجانب به اتفاق ساير همكاران مؤسسه در آنجا حضور داشتيم، بازديدكنندگان زيادي را به خود جلب ميكرد. بويژه پخش تصاوير تشييع جنازه امام با آن سينهزنيها و ضجههاي مردم ك_ه بينندگان را بياختيار متأثر ميساخت و آنان اشك ميريختند. اكثراً ابراز عقيده ميكردند كه براستي چقدر صدام، سفيد و احمق بود كه با يك چنين شخصيتي ميجنگيد، شخصيتي كه اين جمعيت چند ميليوني وي را بدرقه و تشييع نمودهاند. حضور: ايا نظر بازديدكنندگان در جايي ثبت شده است؟ امامي: ما صندوقي را به همين منظور در نظر گرفتيم كه بنا به پيشنهاد فرزند سيد عبدالعزيز حكيم عنوان آن را ماذا تريد ان تقول للامام الخميني؟(راجع به امام چيست؟)، انتخاب نموديم. از اين صندوق، در مجموع حدود 2500 نامه جمعآوري و مطالعه شد كه شايسته است توسط مؤسسه ترجمه و به صورت يك يا چند جلد كتاب درايد. حضور: بيشتر بازديدكنندگان نمايشگاه از چه قشري بودند؟ امامي: از علماء و از دانشگاهيان و دانشجويان و مردم و رؤساي قبائل و اهالي نجف، كوفه، كربلا، كاظمين، بغداد، سامرا و ساير شهرهاي عراق و خلاصه از همه جا و از همه قشري ميآمدند. عدهاي به محض ورود، تا تصوير امام را مي ديدند ايههايي از قرآن را تلاوت ميكردند. مثلاً: «اليوم اكملت لكم دينكم و اتممت عليكم نعمتي و رضيت لكم الاسلام دينا» يا «انا فتحنا لك فتحاً مبينا»

يا «تمز من تشاء و تذلّ من تشاء» و ... در واقع از اين ايهها، به عنوان پيروزي امام و طرفدارانش ياد مينمودند. حتي مادراني كه بقول خودشان، فرزندانشان را شهيد اين جنگ تحميلي ميدانستند، در برخورد با آثار امام، تحت يك فضاي معنوي قرار ميگرفتند و لذا يقين حاصل ميكردند و زمزمه ميكردند چرا فرزندان ما، اينچنين در مسيري اشتباه قرار گرفته و كشته شدند. اشعاري كه بازديدكنندگان در توصيف امام نوشته و در اختيار ما قرار دادند انشاءالله به صورت كتاب درخواهد آمد. خانمي ميگفت: يا روح الله بيض الله وجهك كما بيضت وجوهنا (اي روح الله خدا روي تو را سفيد كند همانطور كه ما را روسفيد نمودي) و يا السلام عليك يا روح الله هنيئاً لك الجنة (سلام بر تو اي روح الله بهشت بر تو گوارا و مبارك باد). من فكر ميكنم اگر مؤسسه آنها را ترجمه و چاپ نمايد، خيلي مناسب و زيبا و جالب خواهد بود. حضور: فروش كتابها و تصاوير حضرت امام چگونه بود؟ امامي: خيلي از بازديدكنندگان تمايل زيادي براي خريد و تهيه تصاوير امام داشتند ليكن در آن وضعيت اوليه اين حركت جزء برنامههاي ما نبود ولي فروش آثار نوشتاري معظمله بسيار بالا بود بگونهاي كه در آخرين روزهاي برگزاري نمايشگاه، حتي يك ج_لد كتاب ب__راي ف__روش ¨ خيلي از بازديدكنندگان كتابهاي امام را هم براي مطالعه و هم بهعنوان تبرك و تيمن ميخريدند ¨ مردم عراق مردمي متدّين و باتقوا هستند كه فرهنگ اسلامي و مذهبي خود را به خوبي حفظ مي كنند داشتيم و اين با وجود فروش فراوان ساي_ر غرفهها از آثار حضرت

امام بود. شايان گفتن است كه خيلي از بازديدكنندگان، كتب معظمله را هم براي مطالعه و هم به عنوان تبرّك و تيمن خريداري ميكردند. من فكر ميكنم اگر اين نمايشگاه روزهاي متوالي هم ادامه داشت باز استقبال مردم روز به روز بيشتر ميشد. حضور: اوضاع و شرايط فرهنگي و مذهبي مردم را چگونه ديديد؟ امامي: نظم و ادب و احترام آنان و پوشش ظاهري مناسب اين عزيزان ما را به تعجب وا ميداشت، چراكه شايد بتوان گفت يك چنين جديت و اهتمامي در بعضي قشرهاي كشور خودمان بچشم نميخورد و يا بعضاً كمتر به چشم ميخورد. نجف داراي حوزه علميه مقدس خيلي با سابقهاي است، كه هميشه علماي بزرگي در آنجا حضور داشته و دارند. لذا به بركت همين فضاي ديني و بويژه قبور ائمه اطهار مردم از نظر تدين و تقوا در رتبه بالايي قرار دارند. ما حتي يك تار موي خانمي را نديديم و شوخي و مزاح و كارهاي ناشايست و ناپسند از يك نفر از آنها ملاحظه ننموديم. حتي مردان هم در اين نمايشگاه شلوغ، حركت ناشايستي انجام نميدادند و در مجموع آنها را مردمي متدّين و با تقوا ارزيابي نمودم كه فرهنگ اسلامي و مذهبي خود را به خوبي حفظ ميكنند. حضور: ايا از نيروهاي اشغالگر خارجي، افرادي به نمايشگاه ميآمدند؟ امامي: اين نيروها، هرچند وقت يكبار يك بررسي اجمالي و سريع از نمايشگاه داشتند كه يا با لباس شخصي ميآمدند و يا با لباس نظامي. حضور: از شخصيتها و علماي برجسته عراق چه كساني از نمايشگاه ديدن نمودند؟ امامي: علاوه بر رؤساي قبائل شيخ نعماني (رئيس شوراي شهر نجف)، امام

جمعه نجف، شهردار نجف و فرزند آقاي عبدالعزيز حكيم و نيز ساير علما از نمايشگاه ديدن كردند. حضور: بهترين خاطرة شما از اين سفر چيست؟ امامي: همة اين سفر، دل انگيز و خاطره بود. من، از خداوند متعال سپاسگزارم كه توفيق اين سفر معنوي را شامل حال ما نمود. ولي بهترين خاطرة ما اين است كه در يكي از شبها، همه متصديان نمايشگاه همگي با هماهنگي قبلي به زيارت بارگاه و ضريح حضرت اميرالمؤمنين رفتيم كه هيچگاه فراموش نخواهد شد. ما نائبالزّياره همه عزيزان بوديم و انشاء الله همه عزيزان مشتاق، بتوانند خودشان به اين سعادت، توفيق يابند.

ويژگيهاي سبكي كتاب «آداب الصلوة» تأليف حضرت امام خميني(س)

ويژگيهاي سبكي كتاب «آداب الصلوة» تأليف حضرت امام خميني(س) خلاصه مقاله: در اين مقاله با ذكر مقدمه كوتاه به بيان ويژگيهاي سبكي و نگارشي يكي از آثار عرفاني _ اخلاقي امام كتاب «آداب الصلوة» پرداخته ايم. مهمترين عناوين مقاله بدين قرار است: 1 _ آميختگي كتاب با تلميحات منوّر قرآني. 2 _ برخورداري كتاب از تلميحات حديث و روايت با ويژگي فقه و منابع اماميه. 3 _ تراكم معني بر لفظ. 4 _ نشر كتاب از نوع نثر مسجّع است. 5 _ بازي با كلمات و استفاده از اصل هم ريشگي و اشتقاق. 6 _ تنوع و تموج عناصر و تعابير عرفاني. 7 _ رعايت اصول صرف و نحو و سياق و صبغه نگارش عربي با استخراج نمونه ها و گونه هاي مختلف. 8 _ بهره مندي از اصل تمثيل سازي در جهت پرورش معاني و انتقال مفاهيم. 9 _ شروع عبارتها و جمله ها با واژه هايي چون: پس _ بالجمله، بدان، بايد دانست، واو. 10_ رعايت تطبيق افراد و جمع در

صفت و موصوف. 11 _ كاربرد تعابير عربي در پايان بعضي از عبارتها و جمله ها. 12 _ بهره مندي از اشعار عربي و فارسي براي تبيين بهتر موضوعات كتاب. 13 _ زبان و صميميت. 14 _ بهم زدن ساختار مرسوم دستور زبان در جابجايي عناصر و اجزاي جمله. از جمله محورها و زمينه هاي جديدي كه از ثمرات و بركات علمي _ فرهنگي انقلاب اسلامي محسوب مي شود، رويكرد نوين و فرخنده به آثار جديد عرفاني _ اخلاقي است. بخصوص كه بسياري از اين آثار ارزشمند بقلم شيوا و فصيحانه حضرت امام و هم از بعد ادبي، سرشار از نكته سنجي و عبارت پردازي و فنون بلاغي باشد. پيش از اين منابعي تا اين حد غني و عميق از عالمان شيعه به زبان فارسي يا در اختيار نبود و يا از چنين اقبال و رويكردي برخوردار نبودند. اگر قرار باشد ادبيات انقلاب اسلامي را با همه تنوع و تكثر در ترازوي نقد و تحليل و شناخت قرار دهيم، بي انصافي است اگر آثار منثور حضرت امام را از قلم بيندازيم، بسياري از محققان و انديشمندان ادبيات در طيف جاذبه شعري امام قرار مي گيرند. آنان كه در حوزه انديشه ها و بررسي آراي فقهي و استنباطهاي اجتهادي امام تحقيق مي كنند، چه بسا از تحليل ابعاد ادبي آثار امام غافل بمانند. نكته ديگر اينكه تاكنون به بررسي آثار عرفاني امام از جهت ترسيم ابعاد سبكي و ويژگي هاي نگارشي نپرداخته ايم. در بدو امر تصور برخي اين است كه پيرامون آثار امام چه جاي حرف و حديث ادبي است؟ وقتي به آثار ايشان از جمله چهل حديث، مصباح الهدايه، سرالصلوة، آداب الصلوة، از سر

تأمل از اين بعد غور مي شود، كم كاري و كم لطفي همه ارباب و اصحاب ادب و نقد و نظر نمودي خاص مي يابد. با مخاطب شناسي آثار امام و با اندكي تدبر و تأمل در آثار ايشان در مي يابيم كه اصل مهم و شرط اساسي بلاغت را كه همانا مقتضاي حال است، در همه احوال در نظر دارد. نوع خطاب و قلم امام وقتي با خانواده هاي شهيدان، كارگران يا با دانشگاهيان، عالمان ديني و هنرمندان صحبت كرده يا بدانان پيام مي فرستد. متفاوت از يكديگر است. سبك و قلم امام در آثار اخلاقي _ عرفاني چون آداب الصلوة و اسرار الصلوة با بيانيه هاي سياسي اجتماعي ايشان فرق ها دارد. اتفاقاً مقايسه اين آثار و ترسيم شيوه هاي نگارشي و سبكي هر يك و استخراج و ترسيم بسامد واژگاني و دستوري و شيوه هاي كلامي ايشان در حد پايان نامه هاي كارشناسي ارشد و حتي دكتري است. چون بررسي ويژگيهاي همه جانبه آثار امام و مقايسه همه نوشته ها و تأليفات ايشان از حوصله اين گفتار خارج است، از ميان همه آثار، فقط به بررسي و بيان ويژگيهاي سبكي آثار آداب الصلوة مي پردازيم: 1 _ اين كتاب مانند تمام آثار عرفاني، اخلاقي امام به ايات منور قرآن آميخته است. وقتي مدعي آميختگي هستيم، يعني كمتر موضوع و بحثي از كتاب را مي توان برشمرد كه در جهت تبيين و تاييد موضوع استشهاد قرآني نداشته باشد. پايبندي و التزام ايشان به تلميح قرآني مي تواند وجه اختلاف يا امتياز ايشان از ساير عارفان و متفكران و فقيهان باشد. اگر قرار باشد به استخراج انواع تلميحات قرآني اين كتاب بپردازيم، بدون مبالغه لازم مي ايد بسياري از قسمتهاي كتاب

را بازنويسي نماييم. براي جلوگيري از اطاله كلام در تمام موارد اصل را بر اختصار قرار داده و فقط به ذكر چند نمونه بسنده مي شود: _ در صفحه 324 ذيل بحث ليلة القدر و در تبيين معاني مختلف واژه قدر پس از اشاراتي گذرا به اين معني كه امكان دارد ليله قدر از نظر برخي به واسطه آن گويند كه از كثرت ملائكه زمين تنگ مي شود، به ايه اي ديگر كه از نظر تلقي تفسير حكم قدر مشابه اين تفسير است، استناد كرده است. «وَ مَن قُدِرَ عَلَيه رِزقُه»(287) _ ذيل بحث مشاهده صورت باطنيه غيبيه اعمال از جانب افراد گويد، از آن جمله قول خداي تعالي است: «اليوم تجد كل نفس ما عملت من خير محضراً و ما عملت من سوءٍ تود لوا ان بينها و بينه امداً بعيداً».(288) در حاشيه موضوع امر به معروف و نهي از منكر به جريان طغيان فرعون مي پردازد و كلام را چنين به نور قرآن مي آرايد: فرعون كه طغيانش بجايي رسيد كه: «انا ربكم الاعلي»(289) گفت. در ادامه همان بحث چنين آورده است: و علّو و فسادش به پايه اي قرار گرفت كه «يذبح ابنائهم و يستحيي نسائهم»(290) آخرين نمونه آنجاست كه ذيل تنبيه اشراقي و اشراق عرفاني با ذكر مقدماتي، اقرب طريق به خداوند را صراط مستقيم مي داند و به ايه شريفه: «ما من دابةٍ الا هو آخذ بناصيتها ان ربي علي صراطٍ مستقيم»(291) استناد مي جويد. 2 _ يكي از عظميترين و غني ترين منابعي كه اكثر عارفان و شارحان و مفسران انديشه ها و مكاتب عرفاني _ اخلاقي در اثبات و تاييد آرا و نظريه هاي خود بدانان استناد مي كنند، احاديث

و روايات است. اين اثر و ساير آثار امام به اين خصيصه مبارك هم شاخصند كه منابع و مآخذ و مستندات آن عزيز از روايات و احاديث اماميه است. چيزي كه در آثار عارفان اهل تسنن يا بسيار نادر است و يا در حد النادر كالمعدوم. در بحث مراتب مقامات اهل سلوك، معتقد به كثرت و تنوع مراتب است و در تاييد اين تكثر طرق، به اين حديث منسوب به پيامبر اكرم استناد مي جويد. «الطرق الي الله بعدد انفاس الخلايق»(292) ذيل بحث آداب قرائت قرآن و حضور دل و نيز تفكر در قرآن چگونگي گشايش و فتوح ابوابي از معارف قرآن به نقل عبارت بلندي از حضرت علي(ع) مي پردازد. «و تعلموا القرآن، فانه ربيع القلوب و استشفعوا بنوره فانه شفاء الصدور».(293) در صفحه 217 ذيل بحث آداب عبوديت و معني ذكر به حديثي استناد مي جويد كه مخاطب حديث حضرت موسي است: «يا موسي انا جليس من ذكرني»(294) در ادامه همان بحث از رسول خدا عبارتي قريب به همان مضمون نقل مي كند: «من اكثر ذكر الله احبه الله»(295) در مواردي مشاهده مي شود كه امام از مفاهيم و مضامين احاديث و روايات يا ترجمه فارسي آنها، به سبيل استدراج بهره مند مي شود. از آن جمله است، با نقل مضمون حديثي از حضرت علي(ع) ذيل بحث زوال پذيري حطام دنيا و لذائذ عالم ملك گويد. «... باطن عالم طبيعت قذارت است و تعبير كثافت و قذارت در نوم _ كه بابي از مكاشفه است _ دنيا و مال است، و در مكاشفه علوّيه عليه السّلام دنيا جيفه و مردار است.»(296) _ از اين گونه تلميحات ذيل مراعات احوال ادبار و اقبال نفس، بحث

عدم سخت گيري در سلوك از جهت عبادات و رياضات عمليه و نيز اقتصاد در عبادت، عبارتي را از كتاب الايمان و الكفر كافي مي آورد. حضرت صادق فرمودند: «من در ايام جواني جديت و اجتهاد در عبادت نمودم» پدرم به من فرمود: «اي فرزند كمتر از اين عمل كن، زيرا كه خداي عزّوجّل وقتي كه دوست داشته باشد بنده اي را، راضي مي شود از او به كم.»(297) 3 _ انتخاب و پيوند كلمه ها و عبارات كتاب بي تأثير از موشكافي و نكته سنجي نظر و ذهن مؤلف و نويسنده (امام) نيست. در بسياري موارد تراكم معاني بر الفاظ موجب سنگيني عبارت و حتي عربي زدگي در ساحت نگارش و زبان اثر شده است. البته براي امام بحث عربي و فارسي و رعايت تناسب و تعادل در كاربرد واژه ها و كلمات و تعابير از هر دو زبان حداقل در اين كتاب به هيچ عنوان مطرح نيست، هرجا كه بداند در انتقال مفاهيم و مضامين و اصطلاحات خاص، زبان عربي غني و قوي است، رها از بسياري تعصبّات خشك به اصطلاح پاسداران زبان فارسي، ثقل و سنگيني از آن زبان عربي است و هرجا كه بحث سبكتر مي شود، گرايش و صبغه زبان فارسي بيشتر است و البته اين نظر، وقتي شفاف و آشكار مي شود كه يك متن فني _ تخصصي را با يك حكم يا بيانيه يا پيام امام كه مخاطبان عام دارد، مقايسه كنيم، در آن صورت است كه واقع بينانه و علمي به مخاطب شناسي امام از بعد گفتاري و نوشتاري پي مي بريم. براي نمونه مي توان قسمتهايي از كتاب آداب الصلوة يا سر الصلوة ايشان را با منشور روحانيت

يا وصيت نامه سياسي _ الهي يا بعضي از پيامهايي كه خطاب به حجاج بيت الله الحرام صادر مي فرمودند، مقايسه كرد. 4 _ نثر كتاب آداب الصلوة، از نوع نثر مسجع است. در اين هنرورزي و طرفه كاري هم امام هرگز مضمون را فداي لفظ و سجع سازي نمي كند، در عين حال، در بسياري از عبارتها، سجعهاي روان و همخوان و شيوايي خلق مي شود كه تأمل برانگيز است، خصوصاً كه نوع متن و بحث فقهي، اجتهادي و عرفاني و سنگين است. نكته قابل توجه آنكه شناخت ما حداقل از امام تا قبل از چاپ اين آثار گرانقدر بيشتر روي محور شخصيت سياسي و مبارزاتي و انقلابي ايشان معطوف مي شد، بايد اقرار كرد كه امام قبل از آنكه پاي به عرصه سياست بگذارد و در ميدان سياست و مبارزه جلوداري كند، سالها قبل، يعني در همان سالهاي سنگين و سخت و در اوج قدرت حكومت پهلوي، در اثر سير و سلوك و خودسازي و كشف و شهود بر سر هر كوي و برزن كوس اناالحق زده بود، امام در عرفان هفت شهر عشق را گشته و اسفار اربعه را با توفيق و مدد حضرت حق سپري كرده و آمده بود تا ما را از مهلكات وادي سلوك برهاند و كاروانيان در راه مانده را، هدهدوار به منزل سيمرغ معرفت رهنمون باشد. اينك به نقل نمونه هايي از سجع مي پردازيم: _ ...و غايت سير و تحصيل مبادي حركات باطنيه و تفذّيات روحيه را به دست آورد.(298) _ تو را به خاصّان درگاهت و محرمان بارگاهت قسم مي دهم كه از ما متحيران وادي ضلالت و افتادگان بيابان غوايت، دستگيري فرما.(299) نوع

سجع در عبارت مذكور سجع متوازي است درگاهت با بارگاهت، و ضلالت با غوايت. _ ...بلكه باعث فتح بعضي از ابواب و كشف بعضي از اسرار عبادات است. سجع از نوع متوازي است بين ابواب و اسرار.(300) _ ...از چنين عبادتي نوارنيت قلبيه حاصل نگردد و باطن نفس از آن منفعل نگردد.(301) سجع از نوع مطرف است، بين حاصل و منفعل. _ ...و اشاره به اين ادب در كتاب كريم الهي و صحيفه قويم ربوبي شده است.(302) سجع از نوع متوازي است، بين كريم و قويم ربوبي. _ و اين دستور جامعي است كه فرموده اند كه در هنگام نشاط و بهجهت قلوب، وديعه به آنها بسپاريد و در نفار و گريز آنها را راحت بگذاريد.(303) سجع از نوع متوازي است بين بسپاريد و بگذاريد. _ ...و عبادات را بدون آن روح و رواني نيست و خود مفتاح قفل كمالات و باب الابواب سعادات است(304)... سجع از نوع متوازي است بين كمالات و سعادات. _ ...و كتابها آوردند و دعوتها نمودند، با اين همه تشريفات و اين همه تحمل و تعب كه ما را از خواب غفلت بيدار و از شكر طبيعت هشيار كنند و ما را به عالم نور و نشئه بهجهت و سرور رسانند و به حيات ابدي و نعمتهاي سرمدي و لذتهاي جاويداني رسانند.(305) در عبارت مذكور بين آوردند و نمودند و بيدار و هشيار، و عالم نور و بهجهت سرور و ابدي و سرمدي سجع بكار رفته است. در ضمن در همين نمونه به ضرورت قرينه موجود در سخن، از تعبير از خواب بيدار، فعل كنند را، حذف كرده است. در ادامه

همين عبارت در كلمه چيني و رعايت هماهنگي و تناسب صوتي بين واژه ها، هنرنمايي چشمگيري بخرج داده است آنجا كه گويد: «و از هلاك و شقاوت و ناز و نعمت و حسرت و ندامت رهايي دهند.»(306) رابطه و تناسب معنايي بين هلاك و شقاوت از يك سو و بين ناز و نعمت و همچنين بين حسرت و ندامت، از ظرفيت بالا و دقت نظر و قدرت واژه گزيني نويسنده گواهي مي دهد. در همين صفحه (35) باز سجع از نوع متوازن به كار برده است. آنجا كه گويد: ... «مثل نويسنده خالي از همه انوار و تهي دست از همه اعمال صالحه و گرفتار هواهاي نفسانيه مباش.»(307) شاهد مورد نظر سجع بين واژه انوار و اعمال است، و نيز بين اعمال صالحه و هواي نفسانيه. _ در مواردي به شواهدي بر مي خوريم كه كلمه هايي سجع ساز هم معني اند اما يكي از نوع عربي است و ديگري از خانواده فارسي. مانند: ما را از ساحت قرب مهجور و از عروج به مقام انس فرسنگها دور كرده.(308) بين دو كلمه مشترك المعناي مهجور و دور سجع به كار رفته است آنهم از نوع مطرف. _ گاهي واژه هاي سجع ساز تناسب معنايي از دو حوزه زباني ندارند و اركان سجع مانند نمونه قبل در تقابل كامل لفظي نيستند. مانند: ... ولي در اخوت ايماني و خلّت روحاني و با احباء عرفاني خيانت روا ندارم.(309) در نمونه مذكور بين اخوت ايماني و خلت روحاني و احباء عرفاني تناسب و سجع است. _ امام گويا در مواقعي تعمداً بازي با كلمات و كاربرد اشتقاق و گونه هاي مشترك لفظي از يك ريشه

را به استخدام مي گيرد. اين هنرنمايي اشراف ايشان را در شناخت كلمات و دقت در كاربرد هر گونه از انواع صرفي كلمه، اثبات مي كند. هنر اين است كه در اين كار احساس نشود، دچار كاربرد تصنعي و غير فصيح شده است. مانند: «يكي، آنكه سالك مشاهد جمال جميل و مستغرق تجليات حضرت محبوب باشد، به طوري كه جميع مسامح قلب از ديگر موجودات بسته شده و چشم بصيرت به جمال پاك ذي الجلال گشوده گرديده و جز او چيزي مشاهده نكند، بالجمله، مشغول حاضر باشد و از حضور و محضر نيز غافل باشد. و مرتبه ديگر، كه نازلتر از اين مقام است، آن است كه خود را حاضر محضر بيند و ادب حضور و محضر را ملحوظ دارد.»(310) در عبارت فوق بين جمال و جميل و جلال و تجلي و نيز حاضر و حضور و محضر رعايت تناسب و موازنه شده است. بين حاضر باشد و غافل باشد از جهت لفظ سجع به كار رفته، در عين حال كه از جهت معني و محتوي صنعت تضاد يا طباق دارد. همچنين بين بسته و گشوده صنعت تضاد بكار رفته و بين چشم بصيرت و بسته و گشوده و مشاهده نيز صنعت مراعات النظير موجود است. چون اين عبارت در توضيح و تحليل حديث شريفي آمده است و نويسنده آن مقصد را به دو مرتبه يا بخش تقسيم كرده ادعاي وجود صنعت تقسيم هم بي مورد نيست. نكته عبرت انگيز و درس اخلاقي كه از پس اين تناسب ها و هماوايي هاي واژگاني و زباني دستگير ما مي شود اينكه از نظر امام اگر سالك در لحاظ كردن ادب حضور و محضر

خود را حاضر محضر بيند در مرتبه نازلتر از آن است كه در عين درك دلمشغولي منزل و مقام حاضر، از حضور و محضر غافل باشد. 5 _ يكي از چشمگيرترين نوع واژگان و تعابير و تركيبها در اين اثر كه با احصاء و استخراج آنها تشكيل خانواده كلمات حاصل مي ايد، عبارتها، كلمه ها و اصطلاحات عرفاني است كه از بالاترين بسامد كاربردي برخوردار است. چون در سبك شناسي ساختاري به بازگشايي بطون الفاظ و تحليل بار معاني واژه ها نمي پردازند و فقط به استخراج و بيان مشابهت هاي لفظي و صوري بسنده مي شود، ما نيز به بيان نمونه ها بسنده مي كنيم: در عين حال اقرار بايد كرد تفسير و تحليل اين مفاهيم بلند عرفاني و درك آنها از عهده ابجد خواني چون اين بنده خارج است. چون اين نمونه ها در اكثر قسمتها و فصول كتاب به چشم مي خورد، شايد ذكر صفحه در برابر هر تعبير و اصطلاح زيبنده نباشد، دليلي كه بر اين مدعا بايد بيان كرد اينكه نمونه هاي زير فقط از دوازده صفحه نخست كتاب استخراج شده است، اينك مشتي نمونه خروار: آداب قلبيه، آداب قلبيه باطنيه، حقيقت معراج، قرب محبوب، صورت غيبيه ملكوتيه، صورت باطنيه غيبيه، صورت غيبيه برزخيه، آداب صوريه، حجابهاي ظلمانيه، ساحت مقدس ربوبيت، كدورت قلبيه، توجه غيبي، منازل مهمه سالك، انيت و انانيت، مقام قرب ربوبيت، مفاتيح غيب، حجاب انيت، قدم انانيت، حقايق ربوبيت، مدارج عبوديت، حقيقت عبوديت، اسم اعظم، مقام ذّل، اولياي كمل، اعمال مستحبه، ارفع مقامات انسانيت، ذلّت عبوديت، عزّت ربوبيت، نتيجه جوهره عبودّيت، قدم سلوك علي، مركب سير فكري، حجت غليظه، تجليات اسمائيه، تجليات صفاتيه، سرّسالك، عبادت روحاني، سالك الي الله، حجاب

خودبيني، خرق حجاب خودپرستي، فوق سلوك، خروج از نشأة و ورود در محاسبه الهيه، سعادات ابديه، اصحاب معرفت و ... 6 _ در بسياري از جمله ها و عبارتها نوع نگارش و درصد واژه ها بحدي عربي است كه مطلق عربي نوسيي را در متن فارسي تداعي مي كند. از آن جمله اند: تبع تجليات اسمائيه و صفاتيه در سرّ سالك ظهور كند.(311) يكي از مهمّات آداب قلبيه نماز و ساير عبادات كه از امّهات آداب قلبيه است و قيام به آن از عظائم امور و مشكلات دقايق است، محافظت آن است.(312) تجليات اسماء قهريه و جلاليه بر قلوب آنها شود.(313) بالجمله، سالك طريق آخرت _ خصوصاً با قدم معراج صلوتي _ لازم است قلب خود را با نور علم و ايمان خاشع كند و اين رقيقه الهيه و بارقّه رحمانيه را در قلب هر اندازه ممكن است، متمكن نمايد.(314) آن يك، توّجه و اقبال به ذّل عبودّيت و تذّكر مقام عزّ ربوبيت است، و اين يك اقبال به عزّ ربوبيت و تذّكر عجز و ذل عبوديت است.(315) قدري ممارست و ارتياض قلب امري است بسي ممكن.(316) و «ربّ العالمين» به مناسبت «تربيت» و «عالمين» كه مقام سوائيت است، اشاره توان بود به عوالم طبيعت كه به جوهر ذات متحرك و متصرّم و در تحت تربيت است و «مالك يوم الدين» اشاره به مقام وحدت و قهاريت و رجوع دائره وجود است، و تا اينجا تمام دائره وجود نزولاً و صعوداً ختم شود.(317) 7 _ يكي از راههاي پرورش معاني در نگارش، تمثيل سازي است. اصولاً در تمثيل يكي از اهداف نويسنده، ملموس و عيني كردن بيشتر مفهوم و

مضموني است كه بيان و انتقالش را به ذهن و انديشه خواننده و مخاطب در نظر دارد. به ديگر زبان، تمثيل بيشتري است براي سهولت درك معاني. امام از اين طريق سعي دارد مفاهيم بلند و پيچيده عرفاني و اخلاقي را اندكي ساده تر كند. از ميان صدها نمونه به ذكر شواهدي بسنده مي شود: در فصل پنجم ذيل عنوان: در بيان محافظت عبارت از تصرّف شيطان چنين آورده است. «واضح است كه چنانچه ابدان را غذائي است جسماني كه بدان تغذّي كنند و بايد آن غذا مناسب حال و موافق نشئه آنها باشد تا بدان تربيت جسماني و نموّ نباتي دست دهد، همينطور قلوب و ارواح را غذائي است كه هر يك به فراخور حال و مناسب نشئه آنها بايد باشد كه بدان تربيت شوند و تغذّي نمايند و نمو معنوي و ترقي باطني حاصل ايد.»(318) از تمثيل غذا و طب و تجويز غذايي اطبا در بيان نشاط و بهجت سالك در قسمتي ديگر استفاده مي كنند. «چنانچه اطبّا را عقيده آن است كه اگر غذا را از روي سرور و بهجت ميل كنند زودتر هضم مي شود، همينطور طبّ روحاني اقتضا مي كند كه اگر انسان غذاهاي روحاني را از روي بهجت و اشتياق تناول كند و از كسالت و تكلّف احتراز كند، آثار آن در قلب زودتر واقع شود و باطن قلب با آن زودتر تصفيه شود.»(319) در فصل هفتم در بيان تفهيم ذكر و آداب عبادات از تمثيل طفل و زبان باز كردن و تعليم سخن گفتن با زيبايي و استادي بهره مي برد. _ «يكي از ايات قلبيه عبادات» خصوصاً عبادات ذكريه، «تفهيم» است. و آن چنان

است كه انسان قلب خود را در ابتداء امر چون طفلي پندارد كه زبان باز نكرده و آن را مي خواهد تعليم دهد، پس، هر يك از اذكار و اوراد حقايق و اسرار عبادات را با كمال دقّت و سعي به آن تعليم دهد و در هر مرتبه اي از كمال هست، آن حقيقتي را كه ادراك نموده به قلب بفهماند.»(320) در ادامه همان بحث و عنوان بار ديگر از تمثيل زبان گشودن و آموزش سخن گفتن اطفال استفاده مي كند. «... چنانچه اگر كسي طفلي را كه زبان باز ننموده بخواهد تعليم دهد، تا طفل زبان باز ننموده معلم خسته و ملول شود، همين كه طفل زبان گشود و آن كلمه را كه تعليم او مي كرد ادا كرد، خستگي معلم رفع مي شود و معلّم به تبع طفل كلمه را ادا كند بي رنج و تعب، قلب نيز در ابتداء امر، طفلي است زبان نگشوده كه آن را بايد تعليم داد و اذكار او را بايد به زبان آن گذاشت، و پس از باز شدن زبان آن انسان تابع آن گردد و رنج و تعب تعليم و خستگي ذكر مرتفع گردد. و اين ادب براي كساني كه مبتدي هستند خيلي لازم است.»(321) آخرين تمثيلي كه مي آوريم تمثيل و تشبيه سالك به درخت است كه ذيل بيان حضور قلب مطرح مي گردد. امام در توصيه و سفارشي صميمانه و پدرانه و در استفاده از ايام و روزگار جواني براي مبارزه با معاصي و سلطنت شيطان نفس مي گويد: امروز كه اراده انسان قوّت دارد و قواي جواني برقرار است و درخت معصيت برومند نيست و سلطنت شيطان در نفس محكم نشده و

نفس جديد العهد به ملكوت و قريب الافق به فطرت الله است و شرايط حصول و قبول توبه سهل است، نمي گذارند انسان قيام به توبه كند و اين درخت سست را ريشه كن و سلطنت غير مستقل را منقرض نمايد، وعده ايام پيري را مي دهند كه بعكس اين، اراده ضعيف و قوا ناتوان و درخت معاصي گوناگون كهن و برومند و سلطنت ابليس در ظاهر و باطن مستقل و مستقر شده و الفت به طبيعت شديد و بعد از ملكوت زياد و نور فطرت خاموش و منطقي گرديده و شرايط توبه سخت و ناگوار شده است، اين نيست جز غرور.»(322) 8 _ تأثيرپذيري از سياق صرف و نحو و نگارش عربي در آثار امام از جمله در كتاب آداب الصلوة بخوبي مشهود و جلوه گر است. چون شيوه ها و جلوه هاي متفاوتي از تأثيرپذيري زبان و سياق عربي در اين كتاب قابل بيان است به ذكر نمونه هايي اشاره مي شود: 1 _ 8_ كاربرد صفت و موصوف و جمع و افراد در تركيب ها و عبارتها، مانند: آداب قلبيه، صورت باطنيه غيبيه، ايات و اخبار كثيره، ايه شريفه، لذّات روحانيه دائمه ازليه ابديه، معارف الهيه جميع طبقات، قلوب متشتتّه، مواعظ و مجادلات حسنه، اصحاب قلوب، اصحاب معارف، قرائات مختلفه، طائفه قليله، نعمتهاي دنيويه و اخرويه. امور دنيه، كسوه امساء ذاتيه. 2 _ 8_ در مواردي كلمه عربي را با علامت جمع فارسي جمع بسته اند تا اصول و سياق نگارش عربي رعايت شود. مانند نعمت هاي دنيويه و اخرويه كه مي توانستند بصورت نعم دنيويه و اخرويه نيز بگويند. 3 _ 8_ كاربرد واژه «بدان» در آغاز عبارت ها چه بسا تحت تأثير سياق

نگارش عربي باشد. زيرا براي اهميت و آگاهي و توجه و تنبه معمولاً در زبان عربي از فعل «اعلم» استفاده مي كنند. در تمام شواهدي كه استخراج كرده ايم دقيقاً فعل «بدان» فارسي در نقش اعلم بكار رفته است مانند: «بدان كه ربوبيت حق تعالي جل شأنه از عالميان بر دو گونه است»(323) «بدان كه علماء ادب و طاهر گفته اند كه «حمد» ثناي به لسان است.»(324) «بدان كه كلمه شريفه الحمدلله به حسب بياني كه مذكور شد و ....»(325) «بدان، جعلك الله و ايانا من المتسمين سمات الله»(326) «بدان كه مالكيت حق تعالي مثل مالكيت بندگان نيست.»(327) «بدان كه در باب «عرش» و «حمله» آن اختلافاتي است.»(328) «بدان كه در وجه تقديم اياك نعبد بر اياك نستعين.»(329) «بدان كه سوره مباركه «حمد» چنانچه مشتمل است به جميع مراتب وجود...»(330) گاهي قبل از فعل بدان حرف «واو» را آورده است مانند: «و بدان كه سالك الي الله و مجاهد في سبيل الله نبايد به حد علمي اين معارف قناعت كند.»(331) «و بدان كه استعاذه باسم الله به واسطه جامعيت مناسب با همه مقامات است.»(332) 4 _ 8_ گاهي براي معادل فارسي اعلم، از فعل «بايد دانست» استفاده مي كند: مانند «و بايد دانست كه اگر احياء احكام و معارف قرآن را به عمل به آن و تحقق به حقيقت آن فكنيم.»(333) «و بايد دانست كه هر يك از موجودات را صراطي خاص به خود و نور و هدايتي مخصوص است.»(334) «و بايد دانست كه «تقويم» انسان در اعلي عليين، جمع اسمائي است.»(335) «و بايد دانست كه ركوع مشتمل است بر «تسبيح» و «تعظيم» و «تحميد» ربّ جلّ و علا».(336) «و بايد

دانست كه قلوبي كه به طريق سلوك معنوي و سفر باطني سير الي الله مي كنند و ...»(337) 9 _ نوع ديگري از عربي گرايي در قلمرو نوع نگارش استفاده از تعبيرهاي خاص است. از آن جمله اند: «ولعمر الحبيب، اين سوره شريفه از اماناتي است كه....»(338) _ خاك بر فرق من كه عنان قلم از دستم رها شد و به شطحيات مشغول شدم ولي لعمر الحبيب كه مقصودي از اين كلام نيست جز آن كه براي برادران ايماني خصوصاً اهل علم، تنبيهي حاصل ايد.»(339) _ «ولعمر الحبيب كه جناب علي بن الحسين از بزرگترين نعمتهايي است كه ذات مقدس حق بر بندگان خود به وجودش منّت گزارده و...»(340) 10 _ گونه ديگري از سياق عربي ختم بسياري از عبارت هاي فارسي با اصطلاحات عربي است، تعابيري كه نقش جمله هاي معترضه و دعايي دارند، از آن جمله اند: «... چنانچه در شهادت به ولايت آن دو شهادت ديگري منطوي است، والحمدلله اوّلاَّ و آخراً.»(341) «ان شاءالله در آداب قرائت به شمه اي از اين مطلب خواهيم پرداخت و راه استفاده قرآن شريف را بر خود و بر بندگان خدا باز خواهيم كرد و باذن الله و حسن توفيقه والسلام.»(342) «و ذكر بعضي ديگر منجر به تطويل شود، از اين جهت از آنها صرف نظر شد والله العالم.»(343) «و به خداي تعالي پناه مي برم از شرّ طغيان قلم و نيت فاسده و مقصود باطل و الحمدلله اولاً و آخراً و ظاهراً و باطناً.»(344) «بار الها، از لذت مناجات و حلاوت مخاطبان خود ما را نصيبي عنايت فرما، و ما را در زمره ذاكران و جرگه منقطعان به عزّ قدس خود قرار ده؛ و دل

مرده ما را حياتي جاويدان بخش و از ديگران منقطع و به خود متوجه فرما، انّك ولي الفضل و الانعام.»(345) 1 _ 10_ گونه ديگر از اثرگذاري شيوه نگارش زبان عربي در اين كتاب آنجاست كه نويسنده به سياق آموزشي حوزه هاي علميه موضوعي را مطرح و تحليل مي كند و بجاي سؤال كننده نيز طرح سؤال يا اشكال مي كند. مفهوم فارسي اين گونه است كه اگر گويي فلان، گويم، فلان. _ ان قلت: بنابر آن احتمال كه مذكور شد كه باطن «ليلة القدر» حقيقت و بنيه خود رسول مكرّم باشد كه در آن ... كه صورت ملكي خود تو است، چيست؟ قلت: اين مطلب را سرّي و اين لطيفه را باطني است.»(346) در ادامه همان طرح سؤال و ارائه پاسخ گويد: ان قلت: ليلة القدر نفس بينه احمدي است به اعتبار... قلت: به لسان اهل نظر، شيئيت شي به صورت كماليه آن شي...»(347) 2 _ 10_ معمولاً واو حرف ربط را براي اتصال دو كلمه يا دو جمله يا عبارت بكار مي برند، از ديگر معاني و نقش «واو» كه در كتاب آداب الصلوة كاربرد چشمگيري دارد، نقش استينافي است. از آنجمله اند: و در قرآن شريف / و چون مدتي چشم دل را / و ديگر از آداب مهمه آن / و يك طايفه ديگر آنانند كه / و علامت اين طايفه آنست كه / و در ازاء اين شريف / و همانا واجب شد بر / و نيز تفكر كنيم / و در حديث است كه / و در اين مقام آداب ديگري است / و در روايات عرض اعمال بر ولي / و احتمال ديگري

به نظر نويسنده آمده / و سيد عابد زاهد رضي الله عنه / 11 _ از جمله ويژگيهاي ديگر سبكي كتاب اين است كه عبارتهايي را با حرف «پس» شروع مي كند. مانند: پس وظيفه سالك الي الله آن است كه / پس انسان در ايات شريفه الهي و در / پس با هر رياضتي است شهادت به الوهيت / پس قلوب عشقيه شوق و جذبه / پس ادب حضور براي ما آن است كه در اول امر چون / پس به قلب بفهمانيم / 12 _ از جمله واژه ها و كلمه هاي ديگري كه صدر نشنين بندها و فصلها و عناوين فرعي كتاب آداب الصلوة شده است، كلمه «بالجمله» است. مانند: بالجمله، تمسك به اولياء / بالجمله، چون سالك خود را پيشواي ملائكه الله / بالجمله اين تصميم عزم، كه عبارت / بالجمله قطع اين رشته را / بالجمله تصفيه عمل از اين دو مرتبه نيز در نزد اهل الله لازم است / بالجمله، كتاب خدا كتاب معرفت و اخلاق و دعوت به سعادت / بالجمله مقصود ما از اين بيان نه انتقاد در اطراف تفاسير است. 13 _ جلوه ها و گونه هاي ديگر از شيوه هاي نگارشي عربي را در موارد و شواهد زير بايد يادآور شد. امام براي نقل حديث، در نمونه هاي زير مي توانست از واژه هاي «در حديث» استفاده كند، ولي مي گويد «و في الحديث» مانند اين شواهد: «و في الحديث طويل عن اميرالمؤمنين»(348) يا «و في الحديث، قال الصادق عليه السلام(349) و يا و في الحديث عن موسي بن جعفر.(350) 1 _ 13_ معمولاً در زبان فارسي وقتي كلمه اي را كه به همزه عربي ختم مي شود با كلمه ديگري كه

در نقش مضاف اليه يا صفت كنار هم مي نشينند و تركيب اضافي يا وصفي مي سازند، همزه را حذف مي كنند و به جاي همزه «يا» مي آورند مانند: علماي بزرگ، علماي ظاهر، علماي اعلام، علماي نستوه. اما امام در اين موارد سياق نگارش عربي را در نظر داشته است، از جمله علماء ادب گفته / علماء ظاهر گفته اند. 2 _ 13_ در زبان فارسي وقتي كلمه «بعض» را قبل از كلمه اي مي آورند و تركيب سازي مي كنند، كلمه بعض را با «يا» همراه كرده و بعضي گويند ولي در عربي از «بعض» استفاده مي كنند و امام نيز تابع شيوه نگارش عربي است در مواردي آورده است: و بعض اهل معرف آن را / ماختم مي كنيم اين مقام را به ذكر بعض احاديث شريفه / در بعض از روايات غير معتبره وارد شده است/ 3 _ 13_ كاربرد كلمه بصورت تنويني، يا منون با همان سياق عربي، در نمونه هاي «اگر ممكن بود «اكراهاً» مردم را به سعادت برسانند، مي رساندند. لكن هيهات»!(351) يا در اين عبارت: «اكنون كه فضيلت و خواص حضور قلب را «عقلاً و نقلاً» دانستي و ضررهاي ترك آنرا فهميدي».(352) 14 _ اين كتاب به اشعار فارسي و عربي مزين است. هرجا كه سياق كلام بهره مندي از شواهد شعري را ممكن مي سازد از معروفترين و مناسبترين اشعار عارفان و شاعران استفاده مي كند. از آن جمله اند: حضرت امام ذيل بحث اعراض دادن نفس از دنيا زمينه كاربرد بيت معروفي از حافظ را با كلامي نصيحت گرانه ايجاد كرده، خطاب به طالب و سالك الي الله گويد: «از جاي برخيز و از اين مظلمه طبيعت و عبورگاه تنگ و تاريك

دنيا هجرت كن و زنجيرها و سلسله هاي زمان را بگسلان و از اين زندان خود را نجات ده و طائر قدس را به محفل انس پرواز ده: تو را از كنگره عرش مي زنند صفير ندانمت كه در اين دامگه چه افتادست(353) _ در نمونه ديگر كه باز از شعر حافظ بهره مي گيرد، با مقدمه اي بسيار شيوا و تمثيلي، داستان عرفاني هفت شهر عشق را چاشني تلميحي كلام مي گيرد و ضمن قبول مقامات، براي اخوت ايماني و خلّت روحاني و احباء عرفاني، نصيحت را بر يكديگر لازم مي داند: «و پس از اين منزل، منازلي است كه از هفت شهر عشق عطّار پس از آن نمونه اي حاصل و آن قائل سالك در خم يك كوچه خود را ديده، و ما در پشت سورها و حجابهاي ضخيم و اقعيم و آن شهرها و شهريارها را جزء بافته ها گمان مي كنيم. من با شيخ عطّار يا ميثم تمّار كار ندارم ولي اصل مقامات را انكار نمي كنم و صاحب آنها را از جان و دل طلبكارم و در اين محبّت اميد فرج دارم، تو خود هرچه خواهي باش و با هر كه خواهي پيوند: مدعي خواست كه ايد به تماشاگه دوست دست غيب آمد و بر سينه نامحرم زد(354) _ در نمونه هاي زير از اشعار مولوي ابياتي را به استشهاد مي آورد. ذيل بحث عوالم غيب و ظهور ذات و صفات ذات مقدس كه مختص به ذات اوست گويد: حيرت اندر حيرت آمد زين قصص بي هشّي خاصگان اندر اخسّ(355) پس از آن اشاره دارد كه اگر اخس با صاد باشد يعني اخصّ، تا بدان حد غرق حيرت نخواهد شد. قبل از

اين مطلب به شيوه استدراج، مفهوم بيتي ديگر از مولوي را در خدمت بحث مي گيرد كه چونان مثل سائر است. چنين مي گويد: «و بدان كه سالك الي الله و مجاهد في سبيل الله نبايد به حدّ علمي اين معارف قناعت كند و تمام عمر را صرف استدلال كه حجاب بلكه حجاب اعظم است كند، چون كه طي اين مرحله با پاي چوبين بلكه با مرغ سليمان نيز نتوان كرد.»(356) _ اينك ذكر نمونه هايي از شعر عربي: امام ذيل بحث وظايف سالك و رابطه او با قرآن شريف گويد:«... و همچنين جميع معارف و احوال قلوب و اعمال باطن و ظاهر خود را با كتاب خدا تطبيق كند و عرضه دارد تا به حقيقت قرآن متحقق گردد و قرآن صورت باطني او گردد: وَاَنْتَ الكِتابُ المُبينُ الَذّي بِاَحْرَفِهِ تَظْهَرُ المضمر(357) 15_ زبان و صميميت: امام به لحاظ زبان بيان مطالب، مثل بسياري از عارفان سترگ و كمّل عرفا، خطابي صميمانه را در رابطه به مخاطبان پيشه دارد. از جهاتي تداعي نامه هاي عين القضاة همداني را كرده و گويا از موضع پدر و پيري دلسوز با فرزندان و مريدان سخن مي گويد. به نمونه هايي چند بنگريد: «اي عزيز، قنوت دست شستن از غير حق و اقبال تامّ به عزّ ربوبيت پيدا كردن است.»(358) _ «جانا، اكنون كه از وطن خود دور افتادي و از مجاورت احرار مجهور شدي و ...»(359) _ «عزيزا، خداي رحمن فطرت تو را به نور معرفت و نار عشق تخمير نموده...»(360) _ «عزيزم، انسان با يك مرض حصبه و ضعف قواي دماغيه تمام معلوماتش را فراموش مي كند.»(361) _ «عزيزا، جميع علوم عملي است، حتي علم التوحيد

را نيز اعمالي است.»(362) _ «نظر كن اي عزيز به مقام عظمت سلوك سرور كل و هادي سبل صلي الله عليه وآله.»(363) 16 _ سنت پسنديده نزد دستور نويسان و نگارشيان زبان فارسي اين است كه جايگاه فعل را پايان جمله بدانيم. البته به ضرورتي فعل از پايان جمله به ساير قسمتها جابجا شده و چه بسا صدرنشيني فعل بجهت اهميت باشد. وقتي گوييم، بدان گوش بده / يا برو دنبال كار/ يا آمد و خيال همه را راحت كرد / گاهي براي توجه و تنبّه شنونده يا مخاطب است كه در شرايط اضطرار هم اين كار صورت مي پذيرد مثلاً وقتي كه ممكن است و نزديك است كودكي سقوط كند يا به شيئي خطرناك دست بزند، مي گوييم، نرو نرو _ نزن نزن _ ببين ببين و ... چه بسا تكرار فعلها براي اين است كه حواس و توجه او را به خود جلب كنيم. در بعضي از نوشته هاي امام هم به صدرنشيني فعل «فرمود» برخوردم، نخست تصورم اين بود كه امام هم براي اهميت موضوع و توجه مخاطب سياق متداول نگارش را بهم زده است، شايد هم اين اقدام، گونه ديگري از تأثيرپذيري از زبان عربي باشد. معمولاً در عبارات و ساختار جمله بندي عربي فعل صدرنشين است. اگر در فارسي گوييم علي گفت: در عربي گوييم «قال علّي ... امام در نمونه زير فعل فرمود را صدرنشين كرده در يك مورد هم، فعل فرمود را از صدرنشيني معاف كرده است: فرمود حضرت باقر عليه السلام:(364) (در چهار مورد عيناً تكرار شده است) در همان صفحه، در يك مورد چنين آورده است: و حضرت باقر فرمود: 16 _

نزديك شدن به زبان عاميانه يا زبان غير ادبي: امام در مواردي كلمه اي را به استخدام مي گيرد كه از خانواده و حوزه گفتاري رايج است مانند: «امثال ماها كه از حد حيوانيت تجاوز نكرديم.»(365) يا: «و نمازهاي ماها كه مشفوع با خشوع نيست از نقصان ايمان يا فقدان آن است.»(366) گاهي هم كلمه عربي را خلاف عادت و سنّت، با علامت جمع فارسي جمع مي بندند. البته تأكيد از آن جهت است كه ما معمولاً جمع ليل را ليالي مي گيريم ولي امام در موردي گويد: «و اما ساير ليلها يا اصلاً سلامت ندارند و آن ليالي بني اميه و امثال آنها است.»(367) در همين عبارت هم جمع عربي است و هم جمع فارسي. چه بسا با امعان نظر و دقت و تأمل بيشتر در كتاب «آداب الصلوة» بتوان به دقايق و لطايف و ويژگيهاي سبكي و نگارشي ديگري دست يافت. اما به ضرورت حد و رسم مقاله نويسي، به همين موارد بسنده مي شود. والسلام

نوع اجتهاد حضرت امام

نوع اجتهاد حضرت امام نوع اجتهاد مطلوب از ديدگاه حضرت امام خميني چيست؟ چگونه اجتهادي مطلوب نظر ايشان بوده است؟ در اين زمينه ايشان نقش زمان و مكان را چگونه ارزيابي مي كردند. امام خميني بر اين اعتقاد بود كه بايد موضوعهاي تحول يافته را از نظر ويژگيهاي داخلي و خارجي در طول زمان پاسخ گفت و بر همين اساس بود كه او نقش زمان و مكان را در اجتهاد مطرح كرد.بدون در نظر گرفتن آنها در تحول ويژگيهاي دروني و بيروني موضوعها كه در هر زمان، آنها را به شكلي مطرح مي سازد نمي توان در برابر رويدادهاي جديد و موضوعهاي

متحول يافته پاسخگو شد. اين شيوه، از نوآوريهاي امام راحل است.در بررسيهايي كه من در اين زمينه كرده ام، ديدم كه فقه اسلامي در طول زمان پنج شيوه اجتهادي را به خود ديده است، كه ما آنها را به گونه مفصل در مجلات و روزنامه ها پخش كرده ايم، ولي به طور فشرده و مختصر و به گونه گذرا و اشاره وار، در اينجا آنها را بيان مي كنيم. 1.اجتهاد بر اساس مصادر استنباطي ولي به گونه علمي نه عملي. 2.اجتهاد بر اساس منابع، به گونه عملي ولي بر اساس ظواهر نصوص بدون آنكه تفريعي و تطبيقي در ميان باشد. 3.اجتهاد بر اساس منابع و مصادر استنباطي و با تفريع و تطبيق ولي در مقام تئوري و نظري، نه در مقام عمل و فتوا. 4.اجتهاد بر اساس مصادر و منابع با تفريع و تطبيق در مقام عمل و فتوا، ولي بدون بررسي ابعاد قضايا و يا ويژگيهاي دروني و بيروني موضوعها كه با تحول آنها احكام مربوط به آنها از راه اجتهاد تحول مي پذيرد..اجتهاد با همه خصوصيات ياد شده. امام در زمان رهبري، شيوه پنجم را برگزيده و بر آن در مناسبتهاي مختلف تأكيد مي كرد .زيرا او بر اين اعتقاد بود كه اگر اجتهاد در حكومت اسلامي داراي اين شيوه نباشد، پيامدهايي بسيار ناپسند خواهد داشت.از آن جمله: 1.بيگانه شدن فقه اسلامي با رويدادهاي نوين و موضوعهاي تحول يافته در طول زمان. 2.جلوه كردن احكام فقهي به صورت سنتهاي راكد. 3.شيوع پيروي از آراء و نظرهاي غير فقهي مبتني بر افكار و آراي شخصي. 4.انزواي فقه از صحنه اجتماعي، اقتصادي، نظامي و حكومتي.

جاي بسي خوشبختي است كه رهبر معظم انقلاب هم در اين شيوه از امام پيروي كرده است.بايد دانست بدون اين شيوه امكان ندارد كه ما بتوانيم عقب ماندگيها را جبران كنيم و با فقه اسلامي پاسخگوي رويدادها و بخصوص رويدادهاي حكومتي باشيم و مشكلات را در بعد امور بانكي، اقتصادي، كيفري، جزايي و غير اينها برطرف كنيم. بر مسئولان و محققان است كه با تحقيق در همه منابع و روشن بيني در همه آنها بر اساس اين شيوه اجتهادي عقب افتادگيها را جبران و فقه اسلامي را به طرف جلو هدايت كنند. فقه اجتهادي پيش از انقلاب، به عنوان فقه حاكم نبود و بدين علت در ابعادي از آن، كه مربوط به جامعه و حكومت بود، از طرف محققان تحقيقات لازم انجام نشده بود.چون داراي زمينه اجرايي و عملي براي آنها نبود و تنها تحقيقات بر ابعادي كه مربوط به فرد و عبادات بود، بسنده مي شد.ولي امروز كه فقه اسلامي به عنوان حاكم مطرح است و براي همه ابعاد آن زمينه اجرايي و عملي پيدا شده است، بايد: اولا: كار تحقيق را در همه آنها با تلاش فراوان انجام دهند. ثانيا: اجتهاد را با شيوه اجتهادي امام كه پويا و بالنده و مترقي است، در منابع به كار گيرند. ثالثا: به گونه اي نظام وار و سيستماتيك آن را مطرح كنند، نه آنكه آنها را به گونه فردي بيان كنند. رابعا: تحت تأثير ذهنيتها و سنتهاي غلط محيطي و مردم عوام قرار نگيرند و آن گونه كه از مواد اصلي استنباط، استفاده مي شود رويدادها را پاسخگو شوند. در غير اين صورت ممكن است

احكامي كه صادر مي شود، با اصول علمي قطعي در تضاد قرار گيرد كه در نتيجه حقيقت طلبان نسبت به فقه اسلام و در نهايت به اصل اسلام بي رغبت مي شوند . بايد دانست پاسخهايي مي تواند نظر اهل فكر را جلب كند و در دلها نفوذ كند كه همراه با دليل و منطق قوي و منطبق با نيازهاي جامعه باشد.اين گونه پاسخگويي حاصل نمي شود، مگر با شيوه اجتهادي امام و تلاش و كوشش شبانه روزي گروهي از مجتهدان آگاه به مسائل جامعه و نياز آن و درك ويژگيها و شرايط موضوعها در طول زمان كه اجتهاد بر اساس آنها تحول مي يابد . ما بارها گوشزد كرديم و گفتيم تشريفات، مشكلات را حل نمي كند، خيالات و موهومات خلأها را پر نمي كند.اگر نگوييم بر خلأها مي افزايد. واحدهاي مذهبي و مجمعهاي مذهبي و مراكز علمي و تحقيقاتي با عنوانهاي مختلف با صرف امكانات فراوان و خيلي عريض و طويل آن هم با مديريت افراد فاقد شرايط هيچ فايده اي را به دنبال نخواهد داشت.تنها با كار و كوشش و ارائه شيوه هاي كاربردي، از منابع معتبر و از راه اجتهاد پويامي توان مشكلات را حل كرد، نه از راهكارهاي بي ثمر و بي فايده.ما نبايد بيش از اين از به كارگيري اجتهاد پويا در منابع خودداري كنيم و نبايد از رجز خواني رجز خوانان ناوارد و متحجران و جمود گرايان ناآگاه به مسائل جامعه و جهان وحشت كنيم.ما نبايد از بيان حقايق و واقعيات اجتهادي زندگي ساز، دست برداريم، چون براي رسيدن به جامعه اسلامي در ابعاد گوناگون آن راه طولاني

را در پيش داريم. در هر حال بايد به شيوه اجتهادي اخير امام اهميت داد و پذيرفت كه اين شيوه، شيوه اي است كه از نظر دوست و دشمن آگاه اهميت دارد و من ترك اين شيوه را در مسائل فقهي نظري موجه نمي بينم. همان طور كه همه مي دانيم اسلام تا قيامت، نظام زندگي انسان است و آخرين رسالتي است كه دست غيب براي حفظ منافع مادي و معنوي انسان و پيشگيري از سقوط و انحطاطش به او ارزاني داشته است.همه مي دانيم كه اسلام آيين زندگي آدميان و در شمول و غير شمول، تابع آفاق وجودي آنان است و نبايد در برابر آنها چيزي كم و كاست آورده شود.دست غيب وقتي اين شريعت را به انسان اعطا كرد، انسجام با فطرت انسان و همگامي آن را با تمام ابعاد او منظور داشت.بنابراين بر مسلمانان است كه در همه وقايع و پيشامدها به اسلام رجوع كنند و اگر در موردي فرمان صريحي در كتاب خدا و سنت پيامبر (ص) و امامان نبود، بايد با اجتهاد فقهي بر اساس شيوه هاي نوين، گره ها را بگشاييم و تازه هاي حوادث را زير چتر شريعت در آوريم . به نظر شما علل و اسباب ناهمگامي فقه با رويدادهاي تازه و نوين چيست؟ همگام نبودن فقه اجتهادي ما با حوادث، مظاهر نوين و موضوعهاي دگرگون يافته، از عوامل و اسبابي است كه لازم مي دانم اهم آنها را به گونه اي گذرا و اشاره وار بيان كنم: .مطابق با واقع دانستن نظرها و آراي مجتهدان پيشين يا به تعبير ديگر ناخودآگاه معامله با وحي كردن با

آنهاست.تا آن حد كه اگر كسي خلاف آنان در موضوعهاي تحول يافته، نظر دهد، اصحاب غوغا و جوسازان ناآگاه و مقدس مآبان بي شعور و عوام زدگان غلبه و قيام مي كنند و او را مورد هجوم قرار مي دهند. بايد اين انديشه غلط از فقه اجتهادي از بين برود، زيرا: اولا: مجتهدان پيشين نيز مانند مجتهدان هر زماني، در برداشت از منابع، مصون از خطا نبوده اند . ثانيا: برخي از موضوعها، شرايط و ويژگيها در بستر زمان تحول پيدا كرده است.درباره آنها بايد بر خلاف نظرهاي مجتهدان پيشين اظهار نظر كرد و اگر در برابر آنها مجتهدي مطابق نظر مجتهدان پيشين اظهار نظر كند، چنين كسي صد در صد مجتهد نيست. به اعتقاد ما احترام و تكريم علماي پيشين روشن نگه داشتن مشعل فروزان اجتهاد است، ولي نه آن اجتهادي كه بر اساس ملاكهاي معتبر شرعي، ولي بدون سنجيدن ابعاد قضايا و در نظر گرفتن عنصر زمان كه از عوامل تعيين كننده در مقام تفريع و تطبيق است، تحقق مي يابند، بلكه آن اجتهاد پويا، در همه زمينه ها بر اساس مدارك معتبر شرعي و سنجيدن ابعاد قضاياي فردي، اجتماعي، حكومتي و در نظر گرفتن دو عنصر زمان و مكان تحقق مي يابد.زيرا اين اجتهاد است كه با فقه، جامعه را مي سازد و در همه زمينه ها عينيت مي بخشد و لازمه چنين اجتهادي مقدم داشتن دستاوردهاي خويش بر آرا و فتاواي پيشينيان است. 2.تأثير پذيري از عوامل ذهني، نفساني و عوامل خارجي، اعتراضها، وسوسه ها، خوف از خدشه دار شدن موقعيت اجتماعي. 3.سدهاي پولادين تحجر و جمود و عوام زدگي كه

در همه زمانها درمسير پويايي و بالندگي فقه اجتهادي قرار داشته است. 4.ادراك نكردن قانون، تحول اجتهاد با تحول زمان و مكان بر اساس منابع معتبر شرعي و جز اينها كه نيازي به بيان ندارد. اين عوامل باعث شد كه اجتهاد بر اساس ادله در طول زمان مطابق با شرايط دروني و بيروني موضوعها و تحول ظروف زماني و مكاني و احوالي، تحول نبايد و فرسخها از مظاهر نوين زندگي عقب بماند.با اينكه بايد همان گونه كه حوادث در جهان استمرار دارد، اجتهاد نيز مطابق آنها استمرار داشته باشد. پس مشكل فقه اجتهادي ما و همگام نبودن آن با رويدادهاي زمان، كاري نيست كه از سوي دشمن بيگانه طراحي شده باشد، بلكه افراد قشري ناآگاه به مباني اسلامي چنين كرده اند.نيز مشكل فقه اجتهادي ما متأثر از غرب و شرق نيست، بلكه مشكل فقه اجتهادي ما درك نكردن شرايط زمان و ويژگيهاي موضوعها است كه اميدوارم همه اينها مرتفع و فقه ما به فرموده امام خميني پويا شود. منابع مقاله:

امام خميني و قرائتي نوين از دين، جناتي، محمد ابراهيم ؛

بازشناسي فقه اجتماعي امام خميني(قدس سره)

بازشناسي فقه اجتماعي امام خميني(قدس سره) در حوزه معرفت فقهي، از دو چشم انداز مي توان شخصيت فقاهتي امام خميني، رحمة الله عليه، را به تماشا ايستاد: 1. نوآوري در فرعها و نظريه هاي فقهي كه ضرورت پويايي فقه است. 2. نوآوري در گونه نگاه و نگرش به مسائل فقه كه بايستگي دگرگوني و كامل سازي فقه و در نتيجه برابر سازي و تراز آوردن فقه با تمامت دين است. كاوش و بررسي در آثار فقهي و درنگ در تفكر و انديشه فقاهتي امام، اين

حقيقت را روشن مي كند كه در اين انديشه مبارك، به جز نوآوريهاي استوار و ابتكار ديدگاههاي در خور و بايسته در فقه، نگاه و نگرش نويني در ساحت فقه احيا شده است. اين رهيافت در فقه امام، كه در اين نوشتار از آن با عنوان: جامعه نگري در فقه و يا فقه اجتماعي ياد خواهيم كرد، در حقيقت روشنگري گسترشي است كه امام در ديد و نگاه فقهي پديدآورده است. فرا رفتن از نگاه فردي و فردگرايانه در فقه و همزمان، فرد و جامعه را در كنار هم و پيوسته به هم از چشم انداز فقه نگريستن و گزاره هاي اجتماعي، سياسي و حكومتي، كه ماهيتي فرافردي دارند، با ديد فقهي و اجتهادي كاويدن و آنها را بر بام فقه نشاندن. اين نگاه و اين حركت مبارك، در اين روزگار، از انديشه بلند امام تراوش كرده و سرچشمه گرفته و ميوه هاي شيرين به بار آورده است. فسوسا كه در حوزه و ميان فقه پژوهان حوزوي اين حركت، با درنگ و ژرف كاوي در خور دنبال نشده و نمي شود. البته بايسته هاي اجتماعي و نيازهاي ديني حكومت، پاره اي تلاشها را در اين زمينه برانگيخته است، ولي بايسته است اين سلوك فقهي مراحل تكاملي خود را از رهگذر نقدها و ارزيابيهاي فكري و نظري و گذر از مرحله آزمون و خطاي تجربي و عملي، الگوي محيط بر فقه درآيد و با پيروي از آن، معرفت فقهي ژرفا و غناي شايسته را در مسائل اجتماعي باز يابد. در تاريخ انديشه فقه شيعي، كوشش فقيهان و نگاه ايشان به مسائل فقهي بيش تر به فرد

مسلمان دوخته بوده است، تا جامعه اسلامي، اينان تلاش ورزيده اند، تا رستاد، وظيفه ها و كارهايي كه كسان در زندگي شخصي خود در برابر دين دارند، از متون و منابع دين باز شناسند و براي پيروي و عمل در اختيار مؤمنان و دينداران قرار دهند. در پژوهشهاي فقهي، هويت جمعي و اجتماعي انسان و اين كه او در عين فرد بودن، عضوي از جامعه است، چندان مورد توجه نبود. در تمام اين دورانها، فقه به گونه اي نگارش و سامان يافته است. كه براي حفظ دينداري تك تك افراد راهگشايي دارد، نه براي ديني كردن پيوندها و پيوستگيهاي اجتماعي و برابرسازي رفتارهاي جمعي با شريعت اسلام. فقه گردآوري شده اي كه امام ميراث دار آن بود، با همه ژرفا و سرشاري، در بخش احكام فردي و عبادي، رهنمودهاي اجتماعي سازوار با زمان كم رنگ مانده بود و در نگرش اجتماعي دچار كاستي بود. امام براي آن كه اين كاستي را بنماياند، دستاورد فقهي مجتهدان براي دينداران را، كه همانا رساله هاي عمليه است، در مقايسه اي محتوايي با آموزه ها و رهنمودهاي قرآن و حديث قرار مي دهد و وجدان فقهي و علمي حوزه را به داوري مي خواند: «قرآن و كتابهاي حديث، كه منابع احكام و دستورات اسلامي است، با رساله هاي عمليه، كه توسط مجتهدين عصر و مراجع نوشته مي شود، از لحاظ جامعيت و اثري كه در زندگاني اجتماعي مي تواند داشته باشد، به كلي تفاوت دارد. نسبت اجتماعيات قرآن با آيات عبادي آن، از نسبت صد به يك هم بيش تر است. از يك دوره كتاب حديث، كه حدود 50

كتاب است و همه احكام اسلام را در بردارد، سه چهار كتاب مربوط به عبادات و وظايف انسان نسبت به پروردگار است; مقداري از احكام هم مربوط به اخلاقيات است; بقيه همه مربوط به اجتماعيات، اقتصاديات، حقوق و سياست و تدبير جامعه است.» (1) در ميان فقيهان روزگار ما، شماري مانند: محمد جواد مغنيه و شهيد سيد محمد باقر صدر، بيش تر از ديگران به اين كاستي توجه داشته اند. براي نمونه، شهيد صدر مي گويد: حركت اجتهاد بايد به سوي دو هدف پيش برود: يكي برابرسازي رفتار مؤمنان با دين در عرصه زندگي فردي و ديگر برابرسازي در عرصه زندگي جمعي سپس مي افزايد: «(حركت اجتهاد) در مسير تاريخي خود، كه در دامن تشيع زيسته، بيش ترين هدف خود را همان عرصه نخستين قرار مي دهد و بس. مجتهد در ذهن خود چهره فرد مسلماني را مجسم مي نمايد كه مي خواهد در زندگي روش و رفتار خود را بر نظريه اسلام منطبق گرداند، نه اين كه چهره جامعه مسلماني را مجسم نمايد كه مي خواهد زندگي و روابط خود را بر بنياد اسلام پرورش دهد.» (2) به هر روي، اين رويداد و آنچه بوده و هست را نمي توان ناديده انگاشت كه در تلاشهاي فقهي پيشين و حتي در امروز، در بسياري از شاخه ها، فهم احكام فردي، هدف اصلي بوده و هست; از اين روي نگرش اجتماعي به نصوص ديني و ارائه رهنمود براي جامعه كم تر ديده مي شود. از اين چشم انداز كلي و تاريخي وقتي انديشه ها و آثار فقهي امام را در ميان سالهاي 1330 تا 1368 هجري

شمسي مي نگريم و دگرگوني كه در اين سالها در حوزه فقه پديد آمده و هم اينك شاهد آن هستيم، به درستي مي توان بزرگ ترين ويژگي امام را در عرصه فقه و فقاهت شيعي، زنده كردن و به ميدان آوردن بعد اجتماعي فقه در كنار بعد فردي آن دانست. اهميت اين حركت در فقه آن است كه بسان حركت ديگر فقيهان، در شخص فقيه كه همانا امام باشد، نماند و شهربند انديشه ايشان نشد، بلكه به زودي گذر كرد و در حوزه فقه پژوهي سايه گسترد. اين به بركت كاميابي ايشان بود در بنيان گذاردن حكومت اسلامي بر شالوده فقه ناب. فقه پژوهان وقتي اين نياز را دريافتند، دست به كار شدند كه در سايه سار روش ترازمند امام ره پويند. اين نياز و تلاش و پويش، سبب شد كه امام موفق شود حركت فقهي خود را به سنتي فراگير دگر كند كه در آن تمام زوايا و آموزه هاي شريعت به ساحت فقه فرا خوانده شوند و اجتهاد ديني در دو مسير و براي دستيابي به دو هدف: فردسازي و جامعه سازي، به جريان افتد و پايدار گردد.

فرق دو نگاه در فقه برابر آن چه تاكنون از فقه اجتماعي امام بيان شد، مي توان مهم ترين فرق اين فقه با فقه فردي را در دو چيز بر شمرد: 1. در فقه جمعي، گزاره هاي فقهي حتي در آن بخش از عبادتهايي كه شكل فردي دارند، مانند نماز، روزه و... نمود اجتماعي آنها در فرايند اجتهاد حكم، مورد نظر است و با توجه به آثار و كاركردهاي اجتماعي، زواياي فقهي آنها كاويده مي شود

در حالي كه در فقه فردي، چنين نظر و كاوشي در كار نيست. براي نمونه، امام دو كار عبادي: نماز و حج را در پيوند با مسائل اجتماعي و سياسي و امور دنيايي مي داند: «فيهما ايضا جهات اجتماعية و سياسية مربوطة بالحياة والمعيشة الدنيوية.» (3) نماز و حج، آثار اجتماعي و سياسي دارند كه با زندگي و امور دنيايي پيوند دارد. 2. آشكارترين بازتاب نگرش اجتماعي در فقه، گسترش يافتن قلمرو و ساحت فقه است; زيرا در كاوشهاي فقهي، وقتي جامعه به مانند يك پديده موجود در خارج و مورد نظر دين دانسته شود، در اين صورت رفتارهاي جمعي و نهادهاي اجتماعي ناظر بر آنها در فقه، گزارگي و جايگاه ويژه مي يابند و فقيه عهده دار شناخت اين گونه موضوع و وظيفه مند بازشناسي حكم فقهي آن از منابع دين خواهد بود. بدين روي، فقه اجتماعي از جهت قلمرو بسي گسترده تر از فقه فردي است; چرا كه اين گونه نگاه، موضوع فقه و احكام فقهي را مي گستراند. در فقه فردي رفتار فرد مكلف با هويت فردي و شخصي او، موضوع حكم است، ولي در فقه اجتماعي، رفتارها و كنشهاي اجتماعي نيز، موضوع حكم دانسته مي شوند، زيرا: «(اسلام) همان طور كه براي وظايف عبادي قانون دارد، براي امور اجتماعي و حكومتي قانون و راه ورسم دارد. حقوق اسلام يك حقوق مترقي و متكامل و جامع است.» (4) بنابراين، در فقه اجتماعي، مسائل و پرسمانهايي كه از پيوند فرد با ديگر كسان و نسبت او با جامعه و نيز پيوند جامعه ها با يكديگر پديد مي آيد و خاستگاه ديني دارد، در

قلمرو فقه نيازمند حكم پژوهي است. در اين بينش فقهي، نگاه فردگرايانه به فقه نگاهي ناتمام به قرآن و سنت است و دريچه اي نيم گشوده كه روشناي متون و منابع را به تمام بر ساحت فقه نمي افكند. معرفت فقهي آن گاه فراگيري و كمال شريعت را مي يابد و با فقه دين تراز مي شود كه تمامي حقايق و آموزه هاي متون، با همان گستره اي كه دارند، در فقه بازتاب يابند. امام احياگر چنين فقه در فضاي علمي حوزه شد. گفت وگو از اين دست، فضاي فكري حاكم بر فقه، قبض و بسط قلمرو، گونه و روش نگاه فقيه به فقه، مباني فرقها و برجستگيها و مقايسه ميان ديدها و نگاههاي فقهي، بحث درون فقهي نيست و نبايد بيان و شرح آرا و نظريه هاي فقهي را از آن چشم داشت، بلكه طرح كردن گزاره هاي بيروني و ناظر بر فقه است، چيزي كه امروز از آن با عنوان «فلسفه فقه » ياد مي شود. نگرش كلي و نگاه فلسفي به فقهي است كه بر اساس مباني شكل گرفته، انسجام يافته، آرا و نظريه هايي ارائه كرده، امتيازها و برتريهايي را در عرصه فقه آفريده و افكاري را به سوي خود كشانده است. اين نوشتار چنين جست وجويي را در پيش دارد. براي اولين گام بايد از مباني اي سخن گفت كه فقه اجتماعي امام بر پايه آنها استوار گشته و توسعه يافتگي در نگاه فقهي ايشان را مي شناساند و تفسير مي كند.

مباني و پيش انگاره هاي جامعه نگري در فقه گذار از قلمرو و حصار فقه فردي و در آمدن

به عرصه فقه جمعي، در مرحله نخست بر پايه تفكر ديني فقيه و باورها و انگاره هاي اعتقادي و كلامي او استوار است و در مرحله دوم، در مقام پژوهش و اجتهاد، باورمندي به اصولي فراگير لازم دارد كه اجتهاد فقهي در برابر نيازهاي فقهي جامعه بتواند به پاسخ برسد. از اين دو مرحله به ترتيب با عنوان: مباني دين شناختي و مباني روش شناختي ياد و باور امام در هركدام، كوتاه و گذرا بيان مي شود.

مباني دين شناختي در گفت وگوهاي فقهي، وقتي از مباني اجتهادي و فقهي سخن گفته مي شود، بيش تر دو چيز را به ذهن مي آورد: 1. متون ديني و منابع حكم، كه فقيه با استناد به آنها حكم را دريافت مي كند; يعني: قرآن، سنت، اجماع و عقل. در اين انگاره، «مباني فقهي » به معناي «ادله فقهي » در نظر خواهد بود. 2. روشها و شيوه هاي معتبر در شريعت كه فقيه به كار مي گيرد و به كمك آنها حكم را از منابع، فهم و كشف مي كند. در اين انگاره، «مباني فقهي » برابر است با دليلهاي اجتهاد، مانند به كارگيري اصول عمليه و يا ملازمات عقليه براي فرانمايي حكم شرعي. منظور ما از مباني دين شناختي براي فقه، هيچ كدام از آن دو نيست، بلكه مراد آن سري دريافتها و برداشتها از اصول اعتقادي و كليت دين است كه روش تفكر، و ساختار انديشه ديني و ايماني فقيه را شكل مي دهند. اين دريافتها و انگاره هاي ديني به مانند مباني و اصول مسلم ديني در لايه هاي زيرين تفكر فقيه و در قلب

و فكر وي جاي مي گيرند و پيش تر از مباني فقهي و اصول اجتهادي بر رفتار و روش فقهي و استنباط فقيه اثر مي گذارند; زيرا هرگونه كنش و واكنش فكري و نظري فقيه در عرصه پژوهشهاي فقهي، در ظرف و چارچوب همان انگاره ها صورت مي گيرد. در حقيقت، روش تفكر و ساختار انديشه ديني، مباني دور و زيرساز براي روش تفكر فقهي است. با اين اثرگذاري و نقشي كه مباني ديني در فقه دارند، در حوزه فقه با بي مهري روبه رويند و توجه در خوري به آنها نمي شود. براي نمونه، فقيهان بر اين سيره اند كه مباني فقهي و اجتهادي را پس از تحقيق و نقد و بررسيهاي فني و علمي بر مي گزينند و آن گاه در فقه بر آنها تكيه مي كنند، ولي ديده نمي شود كه فقيهي پيش از پرداختن به فقه، به ويراستن اصول اعتقادي بپردازد و اصول و مباني ديني خود را با عيار تفكر و خردورزي و اجتهاد محك بزند. در حوزه باورها و عقايد، بر پذيرفته شده هاي رايج ذهني بسنده مي شود و نيازي به محك زدن و ويراستن آنها احساس نمي شود. ويراسته نشدن باورها و انگاره هاي كلي و اساسي از دين به اين گمان كه نيازي به جست وجو و اجتهاد در آنها نيست و يا ناديده انگاشتن پيوند و نسبت ميان فقه و كلام، روشي نادرست و اشتباه آميز است. بسياري از اختلافهاي فقهي و تفاوت فتواها، ريشه فكري دارند. از دين شناسي و ديدگاه اعتقادي فقيه زاده مي شوند. براي نمونه، امام، در حوزه باورهاي اعتقادي و

كلامي به پيوستگي و ناگسستگي شان ولايت و رهبري اجتماعي پيامبر(ص) و امام(ع) باور دارد. اين باورمندي به درستي بر روش و رفتار فقهي و نظريه هاي اجتهادي او اثر گذاشته است. براساس همين مبناي كلامي، به احكام فقهي ويژه اي دست يافته است كه از جمله مي توان از ديدگاه بلند و ناب ايشان در واجب بودن برپايي حكومت وپذيرش رهبري جامعه بر فقيه داراي شرايط نام برد. اين بايستگي و واجب بودن فقهي و احكام و گزاره هاي ديگري كه در پي آن به ميان مي آيد، تنها زاده ذوق و سليقه فقهي نيست، بلكه از مباني فكري عميق تري برآمده كه روش تفكر ديني و ويژگي قراءت كلامي امام از دين و اصول ديني، اثرگذارترين عامل دانسته مي شود. پس، جاي گرفتن در مقام فقاهت مي طلبد كه فقيه در درجه نخست، به شيوه اجتهادي، تفكر و بينش ديني و موضع اعتقادي خود را، دست كم درباره اصول و مباني اعتقادي اثرگذار در فقه، روشن كند و به فراخور آن، نگاه و موضع فقهي داشته باشد. سيره و روش عملي فقيهان پيشين نيز همين گونه بوده است. ايشان پيش از پرداختن به بيان و ارائه احكام و يا همزمان، از اصول و باورهاي پذيرفته خود در حوزه كلام، سخن مي گفته اند. ثقة الاسلام كليني، شيخ صدوق، شيخ مفيد، سيد مرتضي، شيخ طوسي، محقق حلي، علامه حلي و بسياري ديگر از فقيهان، در عين فقاهت، يك متكلم و دين شناس برجسته و صاحب نظر در اصول دين بوده، كتابهاي اجتهادي و علمي در عقايد داشته اند. در نظر آنان، دانش كلام و

اصول عقايد «فقه اكبر» و دانش احكام «فقه اصغر» است و با همين دو تعبير از آن دو دانش ياد مي كرده اند. شهيد صدر، در آغاز كتاب الفتاوي الواضحه، آن روش فراموش شده عالمان پيشين را ستوده و در خور پيروي دانسته است: «طلب مني بعض العلماء الاعلام و عدد كبير من طلبتنا و من سائر المؤمنين ان نقتدي بعلمائنا السابقين ونقتضي آثارهم الشريفة في موضوع يزداد اهمية يوما بعد يوم. و هو انهم كانوا قد اعتادوا ان يقرنوا الي رسائلهم العلمية او يقدموا لها مقدمة موجزة تارة و موسعة اخري، لاثبات الصانع والاصول الاساسية للدين.» (5) شماري از دانش وران برجسته و بسياري از دانشجويان حوزه و ديگر مؤمنان از من خواسته اند تا به عالمان پيشين اقتدا كنم و از روش نيكوي آنان، كه روز به روز اهميت آن فزوني مي گيرد، پيروي كنم. روش ايشان چنان بود كه همراه با كتابهاي علمي خود و يا در پيش گفتار آنها، كوتاه يا بلند، از خداشناسي و اصول اساسي دين سخن مي گفتند. از اين روي، شهيد در كتاب شريف الفتاوي الواضحه، ابتدا گزاره هاي اعتقادي را شرح و بيان مي كند، سپس مسائل و احكام فقهي را. به تناسب برداشت خود از اصول دين، گزاره هاي فقهي را به گونه ويژه و جداي از باب بندي رايج در فقه، دسته بندي مي كند. (6) حال بايد دانست كه فقه جامعه نگر زاده چه انگاره ها و پايه هاي فكري از دين است كه بدون آنها چشم داشت. شكل گيري چنين فقهي بيهوده است. امام در فقه و رهنمودهاي فقهي خود، به جز

مباني عام و مشهور فقهي، به مباني دين شناختي استناد كرده است كه مي توان آنها را مباني لازم براي نگرش اجتماعي به فقه دانست.

1. رسالت اجتماعي اسلام بر هيچ يك از فقيهان اسلامي پوشيده نيست كه شريعت اسلام به جز احكام فردي، در بردارنده آيينها و قانونهاي فقهي براي جامعه نيز هست. وحي اسلام نياز انسان به رهنمودهاي ديني و آسماني در ساحت زندگي اجتماعي را ناديده نينگاشته و درباره آن بي تفاوت و ساكت نمانده است. بر اين مطلب، همه فقه پژوهان اسلامي وفاق و اجماع دارند; زيرا در متون ديني و منابع احكام، آموزه هاي بسيار و اطمينان آور وجود دارد كه به روشني، اين باور را الهام مي كنند. (7) از باب نمونه امام صادق(ع) مي فرمايد: «ما من امر يختلف فيه اثنان الا وله اصل في كتاب الله عزوجل ولكن لاتبلغه عقول الرجال.» (8) هيچ امري نيست كه ميان دو نفر پديد آيد مگر در قرآن اصل و اساسي براي آن هست، ليك هر كسي با عقل بدان نمي رسد. در اين روايت نكته هايي درخور درنگ است: 1. برابر اين اصل ادبي كه نكره در سياق نفي، عموم را مي فهماند، واژه «امر» در سخن امام(ع) تمام كارها و كنشهاي اجتماعي ميان دو نفر را در بر مي گيرد. 2. مورد اين روايت كارهايي است كه ميان دو نفر پديد مي آيد. در حقيقت، امام(ع) پاسخ گوي دين به امور فردي را بي گمان دانسته و خواسته است پيوندها و پيوستگيهاي اجتماعي انسانها را موضوع سخن قرار دهد و فراگير بودن قرآن نسبت به اين گونه امور را بيان

كند. 3. امام(ع) نفرموده كه قرآن درباره امور اجتماعي انسانها «حكم » دارد، بلكه فرموده «اصل » دارد. اين تعبير با توجه به بار معنايي واژه اصل، مي آموزاند كه در قرآن براي امور اجتماعي اصول كلي و سازوار با شرايط گوناگون بيان شده است و اسلام پژوهان وظيفه دارند آن اصلها را بازكاوند. بشناسند و بر واقعيتهاي زماني و با دگرديسي نيازها برابر سازند. 4. مقتضاي اصول كلي در قرآن آن است كه به نيروي عقل رهنمودهاي مورد نياز، فهم و كشف شوند از اين روي، حضرت در پايان سخن از عنصر عقل ياد مي كند و مي فرمايد: همه كس با خردورزي نمي تواند به آن اصلها دست يابد، بلكه اين مهم را عقل در پرتو راهنمايي و آموزش امامان معصوم(ع) مي تواند انجام دهد، چنانكه امام علي(ع) مي فرمايد: «ذلك القرآن فاستنطقوه ولن ينطق لكم... فلو سالتموني عنه لعلمتكم.» (9) آن قرآن، از آن بخواهيد تا سخن بگويد. و هرگز سخن نگويد... پس از من درباره آن بپرسيد تا به شما بياموزانم. امام خميني بر پايه همين باور، قرآن و حديث را دربردارنده احكام فردي و اجتماعي كه فرد و جامعه به آنها نياز دارد، مي داند: «قرآن مجيد و سنت شامل همه دستورات و احكامي است كه بشر براي سعادت و كمال خود احتياج دارد... و «كتاب » يعني قرآن، «تبيانا لكل شي ء» (10) است. روشنگر همه چيز و همه امور است.» (11) وقتي فقيه، در حوزه كلام و دين شناسي، انگاره هاي ديني و باورهاي اعتقادي خود را به درستي و باژرف كاوي متكلمانه و عالمانه، باز شناخت و

رسالت اجتماعي اسلام را انگاره و ايده اي درست و برابر با متن دين يافت، آن گاه پژوهش به منظور فرانمايي رهنمودهاي اجتماعي و احكام جامعه، براي وي امري طبيعي و روشن خواهد بود. همين سير، در فقه امام ديده مي شود. ايشان از پايگاه اعتقادي و به گونه دقيق، با عبور از اين باور كه: وحي اسلام، جامعه و اجتماع را هدف قرار مي دهد، به نگرش اجتماعي و فقه جامعه رسيده است: «لما كانت ديانة الاسلام كفيلة لجميع احتياجات البشر من اموره السياسية واجتماعاته المدنية الي حيوته الفردية، كما يتضح ذلك بالرجوع الي احكامه في فنون الاحتياجات وشئون الاجتماع و غيرها. فلامحالة يكون لها في كل ما اشرنا اليه تكليف.» (12) از آن جا كه ديانت اسلام تمام نيازهاي بشر را، در امور سياسي و اجتماعي و فردي، در بردارد، اين مدعا از نگاه به احكام اسلام درباره كارهاي گوناگون اجتماعي و غير آن روشن مي شود، پس به ناچار براي تمامي آنها تكليف و رهنمود خواهد داشت. همان گونه كه مي نگريد، انديشه ورزي امام در عرصه فقه اجتماعي و بازكاوي احكام جامعه، در حقيقت، بر قياسي منطقي استوار شده كه پايه و شالوده اعتقادي دارد.

2. جاودانگي احكام اجتماعي آيا ميان احكام فردي و احكام اجتماعي اسلام از جهت بايستگي اجرا و پيروي فرق است؟ مي توان پذيرفت كه احكام عبادي فردي، هميشگي و جاودانه اند، ولي حكمهايي مانند: حدود، قصاص، قضا، دفاع و احكامي كه اسلام براي رفتارهاي اجتماعي افراد بيان كرده كوتاه مدت و براي زمان ويژه كاربرد داشته اند؟ اين سخن اگر چه براي هيچ فقيهي پذيرفته نيست; اما

در عمل و در سلوك فقهي شماري از فقيهان، چنين دوگانگي ميان احكام فقهي ديده مي شود. آثار فقهي اينان نشان مي دهد بخش فقه اجتماعي، خيلي بي رنگ است; احكام جامعه به حاشيه رانده شده وگويي هيچ نيازي به آنها احساس نمي شده و ضرورتي براي پيروي از آنها وجود نداشته است. كم رنگ بودن احكام اجتماعي و حكومتي در تفكر فقهي اين گروه، با اين توجيه همراه است كه پيروي از احكام اجتماعي و اجراي ايده هاي جمعي اسلام، ويژه زمان حضور امام معصوم است. در اين روزگار كه امام(ع) غايب است، مردمان در برابر اين احكام وظيفه اي ندارند! بازگشت اين تفكر و نتيجه روشن آن، اين است كه بگوييم: احكام اجتماعي اسلام هميشگي و براي همه زمانها شايستگي و بايستگي اجرا ندارند، حال با توجه به اين كه جاودانگي احكام اسلام، به صورت مطلق و عام، يعني همه احكام اسلام براي همه زمانها از ضروريات روشن در متون دين است و مورد پذيرش همه مسلمانان، چگونه مي توان ميان اين ضرورت روشن و آن سلوك و توجيه فقهي راه جمعي يافت. با كدام دليل مي توان اعتقاد به جاودانگي دين را تخصيص زد و احكام اجتماعي و ايده هاي جمعي دين را از آن خارج نمود! امام، در آغاز حركت فقهي خود، جلو اين تفكر حاكم بر فقه علامت سؤال گذاشت: «اين سؤال را مطرح مي كنم: از غيبت صغري تاكنون، كه بيش از هزار سال مي گذرد و ممكن است صدهزار سال ديگر بگذرد و مصلحت اقتضا نكند كه حضرت تشريف بياورد، در طول اين مدت مديد، احكام اسلام بايد

زمين بماند و اجرا نشود و هر كه هركاري خواست بكند؟ قوانيني كه پيغمبر اسلام در راه بيان و تبليغ و نشر و اجراي آن بيست و سه سال زحمت طاقت فرسا كشيد، فقط براي مدت محدودي بود؟ آيا خدا اجراي احكامش را محدود كرد به دويست سال؟ و پس از غيبت صغري اسلام ديگر همه چيزش را رها كرده است؟ ... لازم نيست از حدود و ثغور و تماميت ارضي وطن اسلام دفاع كنيم؟ يا امروز ماليات و جزيه و خراج و خمس و زكات نبايد گرفته شود; قانون كيفري اسلام و ديات و قصاص بايد تعطيل شود.» (13) در وجدان ديني هر عالمي، پاسخ اين پرسش روشن است، از اين روي، امام، اعتقاد و باور ديني و موضع فكري خود را ساده و روان مطرح مي كند: «اين حرف كه قوانين اسلام تعطيل پذير يا منحصر و محدود به زمان يا مكاني است، بر خلاف ضروريات اعتقادي اسلام است. ... اعتقاد به چنين مطالبي، يا اظهار آنها بدتر از اعتقاد و اظهار منسوخ شدن اسلام است.» (14) امام، با تكيه بر اين باور اعتقادي كلامي; يعني بايستگي جاودانگي احكام شريعت، ضرورت بازگشايي و احياي احكام اجتماعي در فقه را مي نماياند. بر همين مبني، خود نيز محوري ترين گزاره اجتماعي را در فقه طرح مي كند و به ثابت كردن نظريه ولايت فقيه مي پردازد.

3. پايندگي رهبري ديني عالمان اسلامي سه شان براي پيامبر(ص) بر شمرده اند كه هر كدام مسؤوليت خاصي را به دنبال دارد: الف. نبوت و پيامبري: ابلاغ وحي و بيان احكام و رهنمودهاي وحياني: «يا ايها الرسول بلغ ما

انزل اليك من ربك.» (15) ب. قضاوت و دادرسي: داوري در بين مردم بر اساس ترازهاي وحي: «فلا وربك لايؤمنون حتي يحكموك فيما شجر بينهم ثم لايجدوا في انفسهم حرجا مما قضيت ويسلموا تسليما.» (16) ج. حكومت و رهبري: عهده داري مديريت و رهبري جامعه ايماني، از سوي خداوند: «و ما كان لمؤمن ولامؤمنة اذا قضي الله ورسوله امرا ان يكون لهم الخيرة من امرهم ومن يعص الله ورسوله فقد ضل ضلالا مبينا.» (17) از ديدگاه كلام شيعي، پس از پيامبر(ص) امامان شيعه(ع) به جز سمت پيامبري و ابلاغ وحي، كه ويژه پيامبر(ص) بود، شان و سمت رهبري و قضاوت را داراند. به اعتقاد شيعه، خداوند از امامان خواسته است كه حافظ و نگهبان جامعه ديني باشند; حاكميت دين و فرهنگ دينداري را در جامعه پاس بدارند; در درون جامعه ديني به هنگام بروز درگيري و كشمكش ميان مردمان داوري كنند و دينداران را بر وفاق و هم زيستي سالم و عزتمند ياري رسانند. آيا در روزگار غيبت، امر حكومت و قضاوت رها گذاشته شده است، يا خير با بر عهده گرفتن اين مهم از سوي شايستگان علمي و عملي از امت محمد(ص) پايندگي و جاودانگي يافته است. فقيهان در كتابهاي فقهي از عهده داري شان داوري براي فقيه، سخن گفته اند و نسبت به مسؤوليت قضايي فقيه در جامعه ديني اتفاق راي دارند. حتي شيخ انصاري، ثابت بودن اين سمت را براي فقيه ضروري مذهب دانسته است: «ان ثبوت الاذن للفقهاء في القضا مما لاشك فيه، ولايبعد وصوله الي حد ضروري المذهب.» (18) ولي، درباره عهده داري شان حكومت و رهبري، شفاف و روشن

سخن نگفته اند. البته پاره اي فرعها و پرسمانها كه زوايايي از اين گزاره را روشن مي كنند و باور قلبي و دل مشغولي فقيهان نسبت به مسؤوليت و تكليف ديني و شرعي فقيه را در برابر حكومت و سامان ديني جامعه نشان مي دهد، در جاي جاي فقه مي توان ديد. براي نمونه، همين كه فقيهان از آغاز تاكنون بر سمت قضايي فقيه اتفاق راي داشته و دارند و داوري غيرفقيه يا بدون اجازه او را از دايره شريعت و جواز شرعي بيرون مي دانند، به نوبه خود شاهد و گواهي استوار بر سمت حكومتي فقيه است; زيرا امر قضاوت يكي از شؤون حكومت است و جز در سايه حاكميت و اقتدار اجتماعي، جامه عمل نمي پوشد و به حقيقت نمي پيوندد. اگر حكومت و نهادهاي اجتماعي با احكام قضايي اسلام سازگاري و همخواني نداشته باشد، چگونه فقيه مي تواند قضاوت اسلامي را درباره جامعه و افراد به اجرا درآورد و مسؤوليت قضايي خود را ايفا كند; از اين روي گزاف نيست كه بگوييم: عهده داري شان حكومت و ولايت اجتماعي براي فقيه مدلول التزامي عهده داري شان قضايي فقيه است كه همگان بر آن اتفاق و اجماع دارند. اين شيوه استدلال در فقه آمده است. شيخ انصاري در كتاب القضا مي نويسد: «ان تعليل الامام(ع) وجوب الرضي بحكومته في الخصومات بجعله حاكما علي الاطلاق وحجة كذلك، يدل علي ان حكمه في الخصومات والوقائع من فروع حكومته المطلقه و حجيته العامة.» (19) اما اين كه چرا فقيهان درباره شان ولايي و حكومتي فقيه در زمان غيبت، كم تر درنگ و تفقه ورزيده اند، پاسخ

كوتاه آن است كه: در حقيقت، ايشان در برابر اين گزاره، مجال درنگ نيافته اند; زيرا شيعيان جمعيتهايي پراكنده و كم ترين گروه اجتماعي بوده كه در بين گروهها و فرقه هاي برخوردار از بيش ترين جمعيت. مي زيسته اند و همواره زيرفشار حاكميتها و گروهها و فرقه هاي پرجمعيت قرار داشته اند. بدين سبب، نه انگيزه اي براي پرداختن وجود داشته است و نه مجال و اجازه اي براي درنگ و تفقه. شاهد اين مدعا آن است كه مي بينيم از روزگار صفويان به اين سو، كه شيعيان فزوني يافتند و از گروه كم شمار محكوم به درآمدند و سرزميني را ويژه خود كردند، كشوري شيعي تشكيل شد و به نهاد حكومت نياز افتاد و سخن از شان حكومتي و ولايت اجتماعي فقيه نيز به ميان آمده از آن روزگار، اين گزاره در فقه شيعه، با درنگها و باريك انديشيهاي در خوري روبه رو شده و فقيهاني چونان: محقق كركي (20) ، مولي احمد نراقي (21) و ميرزاي ناييني (22) به نگارشهاي مستقل فقهي دست يازيدند. اين سير و پويش فقهي، در دوران اخير با رگه هاي فكري در فقه آيت الله بروجردي (23) پايندگي يافت و سپس با نبوغ فكري و عملي امام راحل به كمال رسيد و جايگاه فقهي خود را باز يافت. امام در پي درنگها و ژرف كاويهاي عالمانه، كه آميزگاري از فقه و كلام بود، به اين نتيجه رسيد: «فللفقيه العادل جميع ما للرسول والائمة عليهم السلام مما يرجع الي الحكومة والسياسة، ولايعقل الفرق، لان الوالي اي شخص كان هو مجري احكام الشريعة والمقيم للحدود الالهية والآخذ للخراج و

سائر الماليات والمتصرف فيها بما هو صلاح المسلمين.» (24) تمام اختيارات حكومتي كه پيامبر(ص) و امامان(ع) داراند، براي فقيه عادل ثابت است. در نظر عقل فرقي (بين حكومت نبي و امام و فقيه) نيست; زيرا حاكم اسلامي، هر كه باشد، وظيفه دارد احكام شريعت را اجرا كند و حدود الهي را بر پا دارد و مالياتهاي اسلامي را بگيرد و آنها را در جهت صلاح مسلمانان هزينه كند. پايه استدلال امام بر اين حقيقت كلامي استوار است كه نياز دينداران به رهبر و حاكم ديني، نيازي جاويد و هميشگي است; براي همه زمانها و نسلها يكسان است و نمي توان گفت دينداران دوران حضور به حاكم اسلامي و رهبر ديني نياز داشتند، ولي مردمان اين روزگار، چنين نيازي ندارند. نياز جامعه به حاكم ديني، بسان نياز فرد به دين است; ويژگيهاي زماني و مكاني، هيچ دخالتي در آن ندارد: «علل و دلايل متعددي تشكيل حكومت و برقراري «ولي امر» را لازم آورده است. اين علل و دلايل و جهات، موقتي و محدود به زماني نيستند و در نتيجه، لزوم تشكيل حكومت هميشگي است.» (25) از سوي ديگر، اراده تشريعي خداوند نيز بر به حقيقت پيوستن عدالت اجتماعي و بر پايي جامعه ديني استوار شده است. تمامي پيامبران الهي براي به حقيقت پيونداندن و جامه عمل پوشاندن به اين اراده، تلاش كرده اند. (26) در قرآن و متون اسلامي رهنمودها و احكام بسياري براي اين منظور بيان شده است. (27) با كدام دليل مي توان پذيرفت كه اين اراده خداوند، در سراسر روزگار غيبت، تغيير يافته و يا تعطيل شده است: «حكمت آفريدگار بر اين تعلق

گرفته كه مردم، به طريقه عادلانه زندگي كنند و در حدود احكام الهي قدم بردارند. اين حكمت، هميشگي و از سنتهاي خداوند متعال و تغيير ناپذير است.» (28) همان گونه كه مي نگريد، شيوه امام در ثابت كردن سمت ولايت و حكومت براي فقيه با روش فقيهاني چونان شيخ انصاري فرق اساسي دارد. در روش شيخ، تفكر از پايين به بالا مي پويد، گويي از روزنه اي مي خواهد فضاي باز و فراخي را نشان بدهد، ولي در شيوه امام سير تفكر از اصل به فرع است. امام فكر را در ساحت اصول اعتقادي به پرواز در مي آورد و از آن جايگاه، ولايت و مسؤوليت عهده داري حكومت را براي فقيه ثابت مي كند. در اين شيوه، ولايت فقيه به مانند يك اصل و اساس ديني، از چشم انداز اعتقادي و دين شناختي روشنگري مي يابد، شناسايي مي شود و بر جايگاه باورهاي ديني مي نشيند. راي و ديدگاه فقهي نيست، بلكه تفسير متن دين است. سخن از بايستگي پايندگي امامت و رهبري پيامبر(ص) و امام(ع) و بايستگي حاكميت هميشگي دين بر جامعه و پاي بندي به اراده تشريعي خداوند است. امام با استوار سازي اصل ولايت فقيه، چشم انداز اجتماعي فقه شيعي را مجال بروز و عرصه داري داد. فقه را آن گونه نگريست، وارسيد و باز كاويد كه بتوان رهنمودها و احكام مورد نياز جامعه ديني را از يك يك گزاره هاي فقهي بر گرفت. آنها را بن مايه و ره توشه حركت جامعه براي رسيدن به ايده هاي آرماني دين قرار داد، تا اراده تشريعي خداوند در سايه ولايت ديني در

جامعه، به حقيقت بپيوندد و دينداران سعادت و ارج اجتماعي خود را باز يابند.

مباني و عوامل اجتهادي دسته اي ديگر از مباني و پيش فهمهاي شكل دهنده و پديد آورنده فقه اجتماعي، مباني انگيزه هايي هستند كه در دستگاه اجتهاد آشكار مي شوند و بر كار استنباط و فهم حكم اثر مي گذارند. پيش تر گفته شد كه جامعه نگري در فقه، رهيافت دو توسعه يافتگي است: توسعه در نگاه فقهي و ديگر، توسعه در قلمرو فقه. امام در مقام فقيهي جامعه نگر، در برابر تعريفهاي گوناگوني كه براي فقه بيان شده است، فقه را اين گونه تعريف مي كند: «فقه تئوري واقعي و كامل اداره انسان و اجتماع از گهواره تا گور است.» (29) در اين تعريف، نگاه امام به فقه نگاهي توسعه يافته است. او، فقه را چنان مي نگرد كه فقيه در سايه بازيافتهاي فقهي بتواند زندگي فرد و جامعه را در تمامي زوايا و سويه ها، با شريعت برابر و تراز سازد. روشن است كه قلمرو فقه نيز تمام ساحتها زندگي بشر و همه نيازهاي فردي و اجتماعي او خواهد بود، نه تنها عبادتها و دادوستدها. هم از اين روست كه حكومت و مديريت اجتماعي انسان را، فلسفه تشريع احكام و نمود عيني فقه مي داند، نه گزاره اي بيرون و بيگانه با آن: «حكومت نشان دهنده جنبه عملي فقه در برخورد با تمامي معضلات اجتماعي و سياسي و نظامي و فرهنگي است.» (30) اين برداشت گسترده از فقه، به ساز و كارهايي در اجتهاد نياز دارد كه بتواند پاسخ گوي توسعه و گسترش فقه باشد; زيرا وقتي در فقه چشم

انداز و عرصه هاي جديد پيدا شود، براي فهم و كشف احكام در اين عرصه ها، چه بسا به مباني اصولي و عاملهاي اجتهادي تازه اي نياز باشد. تاريخ فقه نشان مي دهد كه به فرا خور رشد و گسترده شدن اين دانش، مباني اجتهادي و مسائل اصولي نيز رشد و گسترش يافته اند. هر چه فقه جلوتر آمده و با اثرپذيري از پديده هاي زماني و فرهنگي، دامنه گرفته است، عناصر اجتهادي و روشهاي جديدتري براي فهم احكام به كارگرفته شده اند اين يك واقعيت روشن در تاريخ فقه و اصول است. آخوند خراساني، اصولي نامور، نياز هميشگي فقه را به ابزار و عناصر جديد براي استنباط چنين بيان كرده است: «وبالجملة لامحيص لاحد في استنباط الاحكام الفرعية من ادلتها الا الرجوع الي مابين عليه في المسائل الاصولية... نعم يختلف الاحتياج اليها بحسب اختلاف المسائل والازمنة والاشخاص، ضرورة خفة مؤونة الاجتهاد في الصدر الاول، وعدم حاجته الي كثير مما يحتاج اليه في الازمنة اللاحقة.» (31) خلاصه، استنباط احكام فرعي از منابع، جز با كاربري روشهاي اصولي براي هيچ كس ممكن نيست... بلي نياز به اين روشها با دگرگون شدن گزاره هاي فقهي و زمانها و فقيهان، تغيير مي كند; در دوره هاي اوليه روشهاي اجتهاد ساده بود و به روشها و عناصري كه اينك نياز است، حاجتي نبود. به حكم اين فرايند تاريخي، اينك نيز شكل گيري و پيدايي فقه اجتماعي نياز جدي به روشها و عناصر جديدي دارد كه دستگاه اجتهاد را براي چنين فقهي كارآ و بارور كند. اين سخن بدان معني نيست كه ما از مباني شناخته شده در اجتهاد دست

برداريم و به مباني نوپيدا روي كنيم، هرگز; بلكه مراد استفاده و بهره گيري بيش تر و بهتر و جدي تر از عناصري است كه پيش تر در فقه و اصول مطرح بوده اند، اما به گونه كم رنگ. حال كه به توسعه فقهي نياز افتاده است، مي بايست آن عناصر به گونه درخور به عرصه فقه و اجتهاد درآيند، كارآيي بيابند، گره ها را بگشايند و بردامنه موفقيتهاي فقهي بيفزايند. امام در فرصتهاي اجتهادي، بويژه در دهه آغازين حكومت اسلامي، بر آن شده كه به كمك آنها رهنمودهاي اجتماعي و احكام مورد نياز جامعه را در شرايط موجود از منابع فقه بگيرد. در اين جا، به گونه اشاره و اجمال به معرفي آن عناصر و موارد كارايي آنها در فقه اجتماعي امام مي پردازيم.

1. عقل در گفت وگوهاي فقهي، مراد از عقل، همان جوهر مجردي است كه در متون ديني، به پيامبر دروني نامبردار است. نيرويي است كه نيكيها و درستيها را درك مي كند و زشتي را از خوبي باز مي شناسد. اين نيرو، هم مي تواند با مقدمه اي از شرع، حكم شرعي را فرا نمايد و هم به خودي خود، در چارچوب خواسته هاي دين، مشرع و قانونگذار باشد. با اين شرط كه از سيطره عوامل دروني و بيروني آزاد و رها باشد: «العقل السليم الخالي عن هواجس الافكار و شوائب الاوهام.» (32) عقل سالم به دور از انديشه هاي واهي و ناآلوده به خيالها. عقل و خرد آدمي در احكام توقيفي و تعبدي، تنها حالت پذيرندگي و تاييد دارد; زيرا ساحت آنها فراتر از ساحت عقل است. در اين حوزه،

عقل از وحي كمك مي گيرد، معرفت مي آموزد و فقيهان، پيرو خطابهاي شريعت و دستورهاي وحي اند. ولي گزاره هايي كه بر پايه حسن و قبح عقلي توجيه و تفسير مي شوند، مانند: نيك بودن امانتداري، راستگويي، عدالت، نظام داري جامعه و نيز زشت بودن خيانت، دروغ، ظلم وستم، حرج و مرج و آشفتگي جامعه و تمامي يافته هايي كه به اين امور باز مي گردند، توانايي، كارايي و داوري عقل در آنها تمام است. در اين حوزه، اگر شريعت خطاب و دستوري داشته باشد، ارشاد و تاكيد حكم عقل است: «الاحكام الشرعيه الطاف في الاحكام العقليه.» (33) حكمهاي شرعي لطف و راهنمايي به حكمهاي عقلي است. از آغاز شكل گيري فقه، كاربرد عقل و خرد نزد فقيهان شيعي پذيرفته بوده است. شيخ مفيد، نخستين فقيهي است كه از كارايي و توانايي عقل در معرفت فقهي سخن گفته و آن را ابزار شناخت دانسته است: «العقل هو سبيل الي معرفة حجية القرآن و دلائل الاخبار.» (34) از راه عقل حجيت قرآن و معاني احاديث شناخته مي شود. ابن ادريس نيز نخستين فقيهي است كه، به روشني، عقل را به عنوان چهارمين منبع حكم در رديف كتاب و سنت و اجماع آورده است: «فاذا فقدت الثلاثة فالمعتمد في المساله الشرعيه عند المحققين الباحثين عن ماخذ الشريعة التمسك بدليل العقل.» (35) فقيهان پس از ايشان، از چشم اندازهاي گوناگون فقهي به عنصر عقل و كارايي و نقش آفريني آن در كشف حكمهاي شريعت نگريسته اند و آن را در شمار دليلها و منابع احكام دانسته اند. با اين همه در عمل و نوشتارهاي فقهي آنان، به

گونه بايسته و درخوري به كار گرفته نشده است. شهيد صدر آن جا كه مصادر فتوي را بر شمرده، نگاشته است: «اما ما يسمي بالدليل العقلي الذي اختلف المجتهدون و المحدثون في انه هل يسوغ العمل به اولا، فنحن وان كنا نؤمن بانه يسوغ العمل به ولكنا لم نجد حكما واحدا يتوقف اثباته علي الدليل العقلي بهذا المعني.» (36) آن چيزي كه دليل عقلي شمرده مي شود و مجتهدان و اخباريان درباره روايي و ناروايي به كار بردن آن با يكديگر بگومگو و اختلاف دارند، اگر چه ما به روايي عمل به آن اعتقاد داريم، ليك حتي يك حكم را نيافتيم كه براي ثابت كردن آن به دليل عقل تكيه شده باشد. مطالعه كتابهاي فقهي نشان مي دهد كه اگر چه عقل در شمار منابع حكم شمرده مي شود، ولي فقيهان، در مقام ريافت حكم، تنها عقل را ابزار فهم و فرانمايي يافته ها، روش معاني و دلالتهاي التزامي و سرانجام كشف احكام عقلي غير مستقل به كار گرفته اند. همين اندازه به عقل ميدان داده اند كه در مقام اثبات، استدلال بياورد، نه آن كه خود براي موضوعي حكم داشته باشد و منبع حكم شناخته شود. البته محدود بودن گزاره ها و نيازهاي حكمي در دورانهاي پيشين، چه بسا بسندگي به همين مقدار كاربرد عقل در فقه را توجيه كند; ولي امروز كه پديده عقلانيت، سراسر زندگي را دگرگون كرده و فقه با انبوهي پرسش و گزاره نو روبه روست، بويژه در مقوله جامعه و حكومت، چگونه مي توان اين گوهر كارآمد و منبع روشنگر و جت باطني خداوند را، در پژوهشها و حكم

شناسيهاي فقهي دست كم گرفت و پيامد ناگوار گوشه نشيني فقه از زندگي را پذيرا شد. امام، همواره بر بهره گيري درست و روش مند از دانستنيهاي عقل و فهم عقلي عصر در حوزه برداشتهاي فقهي و كشف احكام شريعت تاكيد ورزيده است. حكم فقهي شطرنج، كه بر شناخت هويت موضوع در اين عصر تكيه داشت و با حكم شناسي خردورزانه از سوي امام صادر شد، افرادي را در حوزه برانگيخت و به گفت وگوهايي دامن زد. امام در واكنش به آن، به برخي گزاره هاي ديني مانند: مصارف زكات، سبق و رمايه و حلال بودن انفال و ثروتهاي عمومي براي شيعيان، كه در دنياي جديد دگرديسي يافته اند، اشاره كرد و سپس نوشت: «آن گونه كه جناب عالي (يكي از اساتيد حوزه) از اخبار و روايات برداشت داريد، تمدن جديد، به كلي بايد از بين برود و مردم كوخ نشين بوده و يا براي هميشه در صحراها زندگي نمايند.» (37) جايگاه يافتن عقل و درنگ ورزيها و باريك بينيهاي عقلي، بويژه در فقه اجتماعي همان اندازه حياتي و ضرور است كه تكيه كردن بر قرآن و سنت. از همين روي، امام روييدن و بر آمدن فقه پويا را از ريشه هاي فقه كهن چشم داشت، نه بريده و گسسته از آن. اين مهم تنها در عقل باوري فقيهانه به سرانجام مي رسد. اينك كه گزاره هاي فقهي گسترش يافته و دگرديسيهاي نمايان و سرنوشت ساز در بخش مهمي از رفتارهاي انسان پديد آمده است، عقل، نقش بزرگي در توانمندسازي فقه بر عهده دارد. حضور فقه در صحنه زندگي و شكل گيري فقه اجتماعي جز

با ياري جستن از نيروي ابزاري و منبع بودن عقل و روشنگريهاي حكم شناسانه آن، ممكن نيست. امام به خوبي بر اين حقيقت آگاه بود و آن را براي احياي اسلام ضروري مي دانست; از اين روي در پي آشكار شدن برخي اشكالها و درنگها درباره حكم شطرنج، نوشت: «ما بايد سعي كنيم تا حصارهاي جهل و خرافه را شكسته تا به سرچشمه زلال اسلام ناب محمدي صلي الله عليه وآله برسيم و امروز غريب ترين چيزها در دنيا همين اسلام است و نجات آن قرباني مي خواهد و دعا كنيد من نيز يكي از قرباني هاي آن گردم.» (38) امام، در اصلي ترين گزاره فقه اجتماعي يعني بايستگي حكومت و واجب بودن عهده داري آن از سوي ولي فقيه، بر حكم عقل و ضرورت نياز جامعه تكيه كرده است. اين گزاره را از نگاه عقلي بررسي و حكم شناسي مي كند و معتقد به بسندگي عقلي در اين مقوله است; از اين روي، متون ديني را به عنوان تاييد و تاكيد مي آورد نه براي اثبات: «فان لزوم الحكومة لبسط العدالة و التعليم والتربية و حفظ النظم ورفع الظلم و سد الثغور والمنع عن التجاوز الاجانب من اوضح احكام العقول من غير فرق بين عصر و عصر او مصر و مصر، ومع ذلك فقد دل عليه الدليل الشرعي ايضا.» (39) بايستگي حكومت براي گسترش عدالت و آموزش و تربيت و نگهباني از نظم و برداشتن ستم و بستن مرزها و جلوگيري از هجوم بيگانگان، روشن ترين حكم عقل براي همه زمانها و همه مكانهاست. در عين حال از شريعت نيز براي آن دليل هست.

اين ديدگاه در ميان فقيهان اهل سنت نيز وجود دارد. ماوردي مي نويسد: «الامامة موضوعة لخلافة النبوة في حراسة الدين وسياسة الدنيا... واختلف في وجوبها هل وجبت بالعقل او بالشرع؟ فقالت طائفة وجبت بالعقل لما في طباع العقلاء من التسليم لزعيم يمنعهم من التظالم ويفصل بينهم في التنازع و التخاصم، ولولا الولاة لكانوا فوضي مهملين وهمجا مضاعين.» (40) امامت و رهبري جانشيني پيامبري در نگهباني از دين و سامان زندگي است... اين كار واجب عقلي است يا واجب شرعي، اختلاف شده است. گروهي آن را واجب عقلي مي دانند; زيرا فطرت عقلي حكم مي كند انسان پذيرا و پيرو رهبري باشد كه او را از ستم باز مي دارد و دشمنيها و كشمكشها را از ساحت زندگي مي زدايد. اگر مردمان چنين رهبراني نداشته باشند، پراكندگاني سرگردان و فرومايگاني تباه خواهند بود. امام، واجب بودن برپايي و اقامه آيين دادرسي اسلام را در زمان غيبت از سوي ولي فقيه، با همين روش عقلي اثبات كرده است. ايشان برپايي آيين دادرسي را واجب عقلي دانسته و احاديث و دليلهاي شرعي را ارشادي شمرده است. (41) به هر روي، گزاره هاي اجتماعي چون بيش تر در زمره امور عقلي و عقلايي قرار دارند، عقل در اين ميدان، نقش و كارايي سرنوشت ساز دارد. تفقه در اين ساحت از فقه، اگر بدون خردورزي و دخالت كارامد عقل انجام گيرد، چه بسا پيامدهاي ناگواري داشته باشد كه تصور بازگشت به زندگي صحرانشيني و ناتواني اسلام از اداره جامعه تلخ ترين آنها خواهد بود. امام همواره فقه پژوهاني كه بر اين عرصه بودند، به هراس از آن و پرهيز عملي

فرا مي خواند: «شما در عين اين كه بايد تمام توان خودتان را بگذاريد كه خلاف شرعي صورت نگيرد (و خدا آن روز را نياورد) بايد تمام سعي خودتان را بنماييد كه خداي ناكرده اسلام در پيچ وخمهاي اقتصادي، نظامي، اجتماعي و سياسي متهم به عدم قدرت اداره جهان نگردد.» (42) امام هرگاه درباره بعد اجتماعي فقه سخن گفته، اجتهاد مصطلح را ناكافي دانسته است; (43) زيرا اجتهادي كه بر پايه آگاهيهاي بر جاي مانده از محيط و فضاي علمي و فقهي دورانهاي پيشين انجام گيرد، اگر چه ممكن است در بخش احكام فردي و عبادي هميشه ثابت، كافي باشد، ولي در بخش احكام اجتماعي به خاطر دگرگوني پذير بودن گزاره ها، هرگز نمي توان به آنها بسنده كرد; بلكه بايد احكام سازاوار با آنها در حال حاضر و در شرايط فكري و فرهنگي اين روزگار، از دل متون در آورد. از همين روي امام براي بازسازي فقه اجتماعي و جامعه نگري در فقه، به جز بهره گيري از كاربردهاي عمومي عقل، نقش دادن به عنصر «زمان » و «مكان » و نيز عنصر «مصلحت »، به عنوان دو راه كار اصلي تاكيد كرده است.

2. مصلحت عنصر مصلحت و عنصر زمان و مكان، در حقيقت، نمودهايي برجسته از عقل و عقل گروي در فقه اند. اين عناصر، بويژه در فقه اجتماعي كارايي پر اهميتي دارند. امام، «مصلحت » را به عنوان عنصري اصيل در فرايند ا جتماعي كردن فقه، احيا و زنده كرد. او، نقش اين عنصر را در گره گشايي و غنا بخشيدن توسعه قانونهاي فقهي برابر نيازهاي جامعه، تعيين كننده و استراتژيك مي

ديد. مصلحت باوري، رويكردي جديد و نوپيدا در فقه نيست. از آغاز در فقه اسلامي مطرح بوده است. اما از آن جا كه گفت وگوهاي فقهي، بيش تر در بخش احكام عبادي و فردي در جريان بوده است، به درستي نياز به آن احساس نمي شده; از اين روي، نگرش جدي هم به آن نبوده است. ولي در اين كه «مصلحت » در فقه اسلامي اصلي ريشه دار است، جاي هيچ سخن نيست. فقيهان اسلامي، شيعه و سني، اتفاق دارند كه احكام اسلامي، بر محور مصلحتهايي مي چرخد كه در مقام «جعل حكم » يا «متعلق حكم » و يا «اجراي حكم » وجود دارند. در اسلام، هيچ حكم واجب و حرامي نيست مگر آن كه در يكي از اين سه مقام داراي مصلحت يا مفسده است. در متون ديني و منابع روايي، به اين حقيقت، به روشني اشاره شده است. از ميان روايتهاي گوناگون (44) ، به آوردن بخشي از سخن امام رضا(ع) در علل الشرايع، بسنده مي كنيم: «انا وجدنا كلما احل الله تبارك و تعالي ففيه صلاح العباد و بقائهم ولهم اليه الحاجة التي لايستغنون عنها، ووجدنا المحرم من الاشياء لا حاجة بالعباد اليه و وجدناه مفسدا داعيا الفناء والهلاك، ثم رايناه تبارك و تعالي قد احل بعض ما حرم في وقت الحاجة لها فيه من الصلاح في ذلك الوقت.» (45) در همه آنچه خداوند حلال فرموده، صلاح و بقاي بندگان را مي يابيم و مردمان بدانها نياز دارند و هرگز از آنها بي نياز نمي شوند. و آنچه خداوند حرام كرده، فساد و نابودي و بي نيازي ايشان را بدانها مي

يابيم. خداوند پاره اي از چيزهايي كه حرام كرده گاه نيز حلال فرموده; زيرا آن هنگام در استفاده از آنها مصلحت است. در شريعت اسلام، مصالح و مفاسد را، به منزله علتهاي گذاردن احكام بشمارند. بودن مصلحت ملزمه در چيزي علت واجب شدن آن و بودن مفسده ملزمه علت حرام شدن آن است. چنانچه عقل سليم به طور قطع و يقين، مصلحت لازم را در امري درك و كشف كند، آن امر واجب مي شود و اگر مفسده لازم را كشف كند، از نظر فقهي حرام خواهد بود. يعني سير حركت عقل از علت به معلول در فقه كشف حكم نيز پذيرفته است. همان گونه كه عقل مي تواند در بخش احكام تعبدي و توقيفي، كشف داشته باشد و از معلول به علت پي برد، در جاهايي نيز مي تواند با كشف مصلحت لازم، حكم را بشناسد; يعني از علت به معلول برسد. در فقه اسلامي اين گونه احكام عقلي از آن چنان استواري و مرتبه اي بر خوردارندكه اگر شريعت نيز در آن زمينه حكمي آورده باشد، امضا وتاكيد همان حكم عقل دانسته مي شود. اين معيار كلي، اگر چه در بخش احكام عبادي كارآمد نيست، ولي در غير كارهاي عبادي، بويژه دستيابي به رهنمودهاي لازم و بايسته براي اداره ديني جامعه، كارا و اثرگذار است. تكيه امام بر اين عنصر و تلاش ايشان براي همگام و همراه ساختن فقه با مصلحتها و نيازهاي اجتماعي، حكايت از سودمندي اين روش و بالا رفتن توان فقهي دارد. در نظر امام كارايي اين عنصر در فقه اجتماعي، آن گونه كارامد و ضرور مي نمود كه مصلحت

باوري و مصلحت شناسي را براي مجتهد جامعه نگر شرط لازم مي دانست: «يك فرد اگر اعلم در علوم معهود حوزه ها هم باشد، ولي نتواند مصلحت جامعه را تشخيص دهد... اين فرد در مسائل اجتماعي و حكومتي مجتهد نيست.» (46) با آن كه فقه اسلام از مصلحت سنجيهاي فردگرايانه بيگانه نيست، ولي مصلحتهاي عمومي در مرتبه بالاتر قرار دارند و بر مصلحتهاي فردي پيشي دارند. هنگام تزاحم ميان آن دو، بايد حقوق و مصالح جامعه را بر حق و مصلحت فرد مقدم داشت. امام، فلسفه تشريع قانونهايي مانند قصاص و حدود را تامين مصلحتهاي برتر اجتماعي و صلاح يابي جامعه مي داند. «يك نفر آدمي كه يك مملكت را مي خواهد فاسد بكند، يك كشور را، يك گروه را فاسد مي خواهد بكند و قابل اصلاح نيست، آن را بايد براي تهذيب جامعه، براي حفظ جامعه اين را، اين غده سرطاني را بايد از اين جامعه دور كرد. دور كردنش هم به اين كه اعدامش كنند. اعدامهاي اسلامي اين طوري است، نه مثل اعدامهاي غربي مي ماند، آنها مي ريزند، مي كشند، از بين مي برند و همه آن براي اين است كه جا براي خودشان باز كنند. ... يك حد از حدود الهي وقتي كه واقع بشود، يك جامعه اصلاح مي شود. براي حفظ حقوق يك جامعه بايد يك غده هاي سرطاني از اين جامعه جدا بشود.» (47) در ميان مصلحتهاي اجتماعي، «مصلحت نظام » و حفظ حاكميت جامعه مؤلفه اي برجسته و پراهميت است. نه تنها بر مصلحتهاي فردي كه بر ديگر مصلحتهاي اجتماعي نيز پيشي دارد. در فقه تعبيرهايي از اين

دست به چشم مي خورد: واجب بودن حفظ بيضه اسلام و دست برداشتن از آنچه كه سبب اختلال نظام مي شود. اين گونه تعبيرها نشان مي دهد كه در فقه اسلامي سامان و نظام داشتن جامعه يك اصل است. امام اين اصل را نماياند چرا كه آن را كليد واژه حيات اجتماعي دين مي دانست: «حضرات آقايان توجه داشته باشند كه مصلحت نظام از امور مهمه اي است كه گاهي غفلت از آن موجب شكست اسلام عزيز مي گردد... مصلحت نظام و مردم از امور مهمه اي است كه مقاومت در مقابل آن ممكن است اسلام پا برهنگان زمين را در زمانهاي دور و نزديك زير سؤال ببرد.» (48) خواس’ه امام از ’شكيل م-مع ’شخيص مصلح’ نظام، د حقيق’ آن بود كه عنص مصلح’ و نقش آن د ’واناسازي فقه مو د ’و-ه باشد و ب اي هميشه به عنوان يك اصل زنده فقهي ب قانونهاي ’صويب شده نظا ’ و حكوم’ داش’ه باشد; زي ا به باو امام د فقه و شيع’ اسلام. مصلح’ نظام اسلامي ب ه چيز مقدم اس’. (49) مس’ند اع’قاد امام به پيشي داش’ن مصلح’هاي نظام وشن اس’. افزون ب حكم عقل، وايا’ي كه د آنها ف وع دين ب مدا امام’ و ولاي’ به مفهوم سياسي آن دانس’ه شده اس’، همين باو ا الهام مي كنند. امام ضا(ع) ف مود: «بالامام ’مام الصلا" والزكا" والصيام والح- وال-هاد و’وفي الفي ء والصدقا’ و امضاء الحدود والاحكام و منع الثغو والاط اف.» (50) نماز و زكا’ و وزه و ح- و -هاد و -مع آو ي ث و’هاي عمومي و ا-

اي قانونها و آيينها، و پاسدا ي از س زمينها و م زها، با بودن امام ’مام’ مي يابد. امام صادق(ع) ف مود: «اما لو ان -لا قام ليله وصام نها ه و ’صدق ب-ميع ماله و ح- -ميع ده ه ولم يع ف ولاي" ولي الله فيواليه ويكون -ميع اعماله بدلال’ه اليه، ما كان له علي الله -ل وعز حق في ثوابه.» (51) بدانيد اگ ف دي ’مام شب ا عباد’ كند و وز ا وزه بدا د و ’مام دا ايي خود ا ببخشد و ه سال ح- گزا د، ولي هب و حاكم الهي خود ا نشناسد ’ا از او پي وي كند و كا هايش ا با اهنمايي و هب ي او ان-ام دهد، د پيشگاه خدا هيچ حقي ب اي د ياف’ ثواب ندا د. د اين دس’ه وايا’، كه دو نمونه ذك شد، به چه ام ي اين همه بها داده شده اس’ و به «امام’» به عنوان يك اصل اع’قادي، يا به «امام » به عنوان هب و س پ س’ نظام و -امعه؟ ظاه و سياق كلام د اين وايا’ نشان مي دهد كه امام(ع) نمي خواهد اصل امام’ و بايس’گي اع’قاد به آن ا بيان كند، بلكه -ايگاه امام’ به مفهوم سياسي آن ا د كانون نگاهها ق ا مي دهد. مي خواهد ب -س’گي نقش امام و هب ا و س نوش’ساز بودن نظام ا-’ماعي ا از چشم انداز دين، بنماياند و هندسه دين و نظام ا بنگا د. ب اي باو مندان به اصل امام’ مي نماياند كه د سلوك ديني و ديندا ي،

پي وي از امام و نظام حق از ه چيز ديگ مهم’ اس’; چ ا كه ب همه گزا ه هاي ديني اث گذا اس’. ب اب واي’ نخس’، بدون نظام و هب ، نه ’نها قانونهاي اق’صادي و قضايي و دفاعي دين، از كا ايي و نقش آف يني مي اف’ند، كه عباد’هايي چونان: نماز، وزه، ح- و... ’مام نيس’ند و ب اب واي’ دوم ان-ام ’كليفهاي عبادي و ش عي، بدون -اي گ ف’ن د د ون نظام حق و بدون پي وي از هب ديني -امعه، هيچ ا - و بهايي ندا ند و نزد خداوند پاداشي ب اي آنها نيس’. د وشنا و آف’اب اين سخنان ژ ف امامان(ع) اين حقيق’ -لوه گ ي مي كند كه: ’مام’ دين به ولاي’ و هب ي ا-’ماعي بس’ه اس’ و همه ساح’هاي ديندا ي ب نظام ولاي’مدا اس’وا اس’. امام خميني، پيام اين آموزه ها ا به وشني و ’مام ياف’ه و فقه ا-’ماعي ا ب مبناي آنها پي نهاده اس’. ب ’ بودن اهمي’ و نقش نظام و پيشي داش’ن مصلح’ نظام د فقه اسلامي ا يك گزا ه و فهم ساده و وشن از م’ون مي داند: «طلاب عزيز، ائمه مح’ م -معه و -ماعا’، وزنامه ها و اديو و ’لويزيون بايد ب اي م دم اين قضيه ساده ا وشن كنند كه د اسلام مصلح’ نظام از مسائلي اس’ كه مقدم ب ه چيز اس’ و همه بايد ’ابع آن باشيم.» (52) به ه وي، احياي عنص مصلح’، بويژه مصلح’ نظام، نقش بز گي د پيوند و سازگا ك دن

فقه و -امعه دا د و ب اي شكوفا شدن فقه ا-’ماعي ام ي ض و اس’.

3. زمان و مكان آن بخش از قانونهاي شيع’ كه نيازهاي ا-’ماعي انسان ا د كانون ’و-ه و نگاه خود دا ند، د پي دگ سانيها د ف هنگ و وابط ا-’ماعي، بيش’ دس’خوش دگ گوني ق ا مي گي ند. به ديگ سخن، اث گذا ي زمان و مكان ب قانونهاي ا-’ماعي اسلام، بسيا بسيا بيش’ از اث گذا ي آن ب قانونهاي ف دي اس’. چه بسا ب’وان گف’ همه وي سخن د اين گزا ه به همين بخش از قانونهاس’; چ ا كه دس’او د اصلي اين گف’مان د اين ساح’ از فقه آشكا مي شود. د فقه ف دي، بيش’ گزا ه ها از نوع عبادي اس’ و چه ه عبادا’ ب اي همه زمانها و مكانها ثاب’ و يكسان اس’، ولي د فقه ا-’ماعي بيش’ گزا ه ها از نوع امو عقلاني و ع في اس’. با شد عقلي و پيش ف’ زندگي بش ، شد و دگ گوني شكلي مي يابد. ب اي نمونه گزا ه حكوم’ از آغاز پيدايش -امعه بوده، ولي د گذ عص ها چه ه اي نهاده و چه ه اي پذي ف’ه اس’. پيوند و گسس’ -امعه ها با يكديگ ، پيوندهاي ا-’ماعي انسانها د د ون -امعه، بازياف’ها و ب باف’هاي ف هنگي، سياسي، اق’صادي و نظامي د -امعه هاي گوناگون و ديگ مؤلفه هاي مقوله ا-’ماع همه همين سان هس’ند، عص ي و مكاني اند. مح’وا و گوه آنها هميشه يك حقيق’ بيش نيس’ و آن

ادا ه زندگي انسان، ولي ف هنگها و ’مدنهاي بش ي يكي پس از ديگ ي به گونه اي و نگ و ف مي ب اي آن -امه مي دوزند. ’فقه د اين گونه امو ، بدون دخال’ دادن عنص زمان و مكان به هيچ و نمي’واند چا ه ساز و اهگشا باشد; از همين وي، امام آن-ا كه از اين دو عنص سخن گف’ه اس’ گزا ه هايي نشان داده كه د ويا ويي با دگ گونيهاي ا-’ماعي شكل پذي ند: «مساله اي كه د قديم دا اي حكمي بوده اس’، به ظاه همان مساله د وابط حاكم ب سياس’ و ا-’ماع و اق’صاد يك نظام، ممكن اس’ حكم -ديدي پيدا كند، بدان معني كه با شناخ’ دقيق وابط اق’صادي و ا-’ماعي و سياسي، همان موضوع اول كه از نظ ظاه با قديم ف قي نك ده اس’، واقعا موضوع -ديد شده اس’ كه قه ا حكم -ديدي مي طلبد.» (53) هم از اين وس’ كه آشنايي با پديده ها و ف هنگهاي نوبه نو ب اي فقه ا-’ماعي ش ط لازم مي داند: «داش’ن بصي ’ و ديد اق’صادي، اطلاع از كيفي’ بخو د با اق’صاد حاكم ب -هان، شناخ’ سياس’ها و ح’ي سياسيون و ف مولهاي ديك’ه شده آنان و د ك موقعي’ و نقاط قو’ و ضعف دو قطب س مايه دا ي و كمونيزم كه د حقيق’ اس’ ا’ژي حكوم’ ب -هان ا ’ سيم مي كنند، از ويژگيهاي يك م-’هد -امع اس’.» (54) اين سخنان بدان معني نيس’ كه قلم و اث گذا ي عنص زمان و مكان محدود

و ’نگ اس’ و ’نها د بخش ا-’ماعي فقه كا آيي دا د. منظو ما اين اس’ كه كا ب ي اين دو عنص د ساح’ فقه ا-’ماعي س نوش’ساز و ’عيين كننده اس’، به گونه اي كه د نظ امام، غفل’ و زيدن از آن به وي اني و ’باهي ف هنگ ديني و زي سؤال ف’ن كيان فقه اسلامي مي ان-امد: (55) «اين -انب لازم اس’ از ب داش’ -ناب عالي از اخبا و احكام الهي اظها ’اسف كنم. بناب نوش’ه -ناب عالي زكا’ ’نها ب اي مصا ف فق ا و ساي امو ي اس’ كه ذك ش ف’ه اس’ و اكنون كه مصا ف به صدها مقابل آن سيده اس’، اهي نيس’ و « هان » د سبق و « مايه » مخ’ص اس’ به ’ي وكمان و اسب دواني و امثال آن كه د -نگهاي سابق به كا گ ف’ه مي شده اس’ و ام وز هم ’نها د همان موا د اس’. و انفال كه ب شيعيان ’حليل شده اس’، ام وز هم شيعيان مي’وانند بدون هيچ مانعي با ماشينهاي كذايي -نگلها ا از بين بب ند و آنچه ا كه باع" حفظ و سلام’ محيط زيس’ اس’ ا نابود كنند و -ان ميليونها انسان ا به خط بيندازند و هيچ كس هم حق نداش’ه باشد مانع آنها باشد. منازل و مسا-دي كه د خيابان كشيها ب اي حل معضل ’ افيك و حفظ -ان هزا ان نف مو د اح’يا- اس’، نبايد ’خيب گ دد و امثال آن.» (56) نگ اني امام از اين پيامدها زاييده بي’و-ه ماندن

به عنص زمان و مكان د ا ائه هنمودهاي فقهي و ا-’هادي ب اي -امعه اس’، نه ب اي ف د. اين گونه پيامدها د حوزه فقه ف دي بسيا سبك’ و ’حمل پذي ’ ند; زي ا چه ه بي وني دين و فقاه’ ا د چشم انداز -امعه و -هان مخدوش و ’ا يك نمي سازند. بناب اين، د نظ امام اگ اين دو عنص ب كوششهاي فقه ا-’ماعي سايه نيفكند، ’فقه د اين ساح’، همان اندازه ناگوا و وي انگ اس’ كه ها گذاش’ن آن بسان گذش’ه. گف’وگو از مق’ضيا’ زمان و مكان د حوزه فقه به ب سي گس’ ده و -س’و-وي د از دامن نياز دا د. ما د اين-ا به پا ه اي ب ياف’ها و باز’اف’هاي فقهي زمان و مكان، د انديشه فقه ا-’ماعي امام، اشا ه مي كنيم.

احكام حكوم’ي احكام حكوم’ي، به ’مام، هوي’ و ساخ’ا زماني و مكاني دا ند; زاد و م گ دا ند; د ظ ف زماني و مكاني -امعه ها و حكوم’ها زاده مي شوند و با دگ گوني ظ ف به كنا مي وند، ولي فقيه آشنا به زمان و آگاه ب -غ افياي ’فك و ف هنگ -امعه، اين احكام ا صاد مي كند ’ا -امعه سلوك ديني بيابد و ب ص اط شيع’ ب ود. د فقه الحكوم" اين پ سش به ميان مي آيد كه حاكم اسلامي ’ا چه اندازه حق ’صميم گي ي دا د؟ د پاسخ به اين پ سش سه ديدگاه شكل گ ف’ه اس’ كه ب اب ه كدام نقش زمان و مكان د

هنمودهاي ا-’ماعي فقه قبض و بسط پيدا مي كند. آيا وظيفه حاكم و دول’ اسلامي ا- اي قانونها و آيينهاي ش عي اس’، بايد د داي ه احكام شيع’، آيين نامه هاي ا- ايي بيزد (57) ، يا آن كه د شيع’ ب اي حاكم اسلامي قلم و باز حقوقي پيش بيني شده اس’؟ حاكم اسلامي د قلم و نيازهاي ا-’ماعي حق قانونگذا ي دا د (58) ، يا آن كه حاكم اسلامي افزون ب حق قانونگذا ي د ميدانهاي باز حقوقي، حق دا د با بازشناخ’ مصلح’ و ’ا زماني كه مصلح’ پايدا اس’، ح’ي ب خلاف احكام ف عي فقهي قانون و حكم صاد كند و يا از ا- اي حكم ش عي -لو بگي د. ديدگاه آخ ا امام ا ائه ك ده اس’: «اگ اخ’يا ا’ حكوم’ د چا چوب احكام ف عيه الهيه اس’، بايد ع ض (كنم كه) حكوم’ الهيه و ولاي’ مطلقه مفوضه به نبي اسلام، صلي الله عليه وآله وسلم، يك پديده بي معني و مح’وا باشد.» (59) امام موا دي ب مي شما د كه حاكم اسلامي مي’واند احكام اوليه ا كنا نهد و ب اب مصالح ا-’ماعي قانون بگذا د، مانند: خيابان كشيها، نظام وظيفه، -لوگي ي از و ود و خ و- ا ز و كالا، ماليا’، گم كا’، قيم’گذا ي، -لوگي ي از پخش مواد مخد ، حمل اسلحه و صدها مو د ديگ كه هيچ كدام د چا چوب احكام ف عيه نيس’، ولي حاكم اسلامي حق دا د ب اي ان-ام آنها حكم صاد كند و مي’واند هم، -لوي ا- اي

حكم ش عي ا ب اي زماني كو’اه بگي د: «(حكوم’) مي’واند ه ام ي ا چه عبادي و يا غي عبادي كه - يان آن مخالف مصالح اسلام اس’، از آن مادامي كه چنين اس’، -لوگي ي كند. حكوم’ مي’واند از ح-، كه از ف ايض مهم الهي اس’، د مواقعي كه مخالف صلاح كشو اسلامي دانس’ موق’ا -لوگي ي كند.» (60) اين چشم انداز فقهي به حكوم’ و حاكم اسلامي، سبب مي شود عنص زمان و مكان د چشم اندازي ف اخ، به ع صه فقه ا-’ماعي د آيد; زي ا احكام حكوم’ي، اگ چه به عنوان بخشي از شيع’ بشما ند، ولي همان گونه كه گف’ه شد، پي و و بس’ه به مصالح و نيازهاي وزند، خاس’گاه زماني و مكاني دا ند، -زيي و مقطعي اند، ناظ به موا د و ش ايط ويژه اند. همين كه مصلح’ و ش ايط ويژه اي كه حكم ا اي-اب ك ده از ميان ب ود، حكم نيز از ميان مي ود. د نامه اي كه امام مصاديق و موا د احكام حكوم’ي ا بيان ك ده ب كو’اه مد’ي آنها ’اكيد و زيده اس’: «مادامي كه چنين اس’»، «د مواقعي كه چنين باشد.» (61) به همين سبب، زمان شناسي و آگاهي به نيازهاي زمان و مكان، يكي از ويژگيهاي لازم و بايس’ه ب اي ولي فقيه شم ده شده اس’; چه بدون اين ويژگي از كا ب ي د س’ اين دو عنص د فقه حكوم’ي نا’وان خواهد بود. امام از همين زاويه، به س اغ فهم احادي" ف’ه و ب همين مبني احكام

حكوم’ي معصومان(ع) ا از احكام ’بليغي ايشان -دا ك ده اس’ كه به طو خلاصه مي آو يم. به باو فقهي امام، آن بخش از دس’و ها و ف مانهايي كه پيامب (ص) و امامان(ع) د مقام حاكم اسلامي و به عنوان ولي ام و س پ س’ حكوم’ ب اي سامان دادن امو -امعه و حكوم’ صاد ك ده اند، احكام حكوم’ي اس’ و به مق’ضاي زمان و مكان از ايشان صاد شده اس’. ب اين اساس آنچه د وايا’ از پيامب (ص) و علي(ع) با واژه «قضي » يا «حكم » يا «ام » و مانند آنها آمده اس’، بيان حكم ش عي نيس’ كه ب اي ’مام زمانها ماندگا و ثاب’ باشد، بلكه از ظاه اين واژه ها دانس’ه مي شود پيامب و امام از آن حي" كه حاكم يا قاضي بوده، ام و نهي داش’ه و حكم صاد ك ده اند، نه از اين حي" كه خواس’ه اند حلال و ح ام خدا و احكام وحي ا به م دم بسانند. امام نمونه هاي بسيا ي از دس’و هاي ولايي و حكوم’ي پيامب (ص) و علي(ع) ا كه د وايا’ آمده، ياد ك ده اس’ كه د اين-ا به چند نمونه از آن وايا’ اشا ه مي كنيم. 1. حكمهاي قضايي: د با ه قضاو’هاي پيامب (ص) و علي(ع) د وايا’ي وا د شده اس’: ايشان به يك شاهد و قسم بسنده مي ك ده اند. (62) د واي’ي ديگ آمده اس’: پيامب (ص) داو ي ب اساس يك شاهد و قسم ا ا-ازه داده اند. (63) امام كاظم(ع) ف موده

اس’: «لو كان الام الينا ا-زنا شهاد" ال -ل الواحد اذا علم منه خي مع يمين الخصم في حقوق الناس....» (64) اگ حكوم’ دس’ ما بود، د با ه حقوق م دمان شهاد’ يك م د نيك سي ’ ا با قسم ط ف ديگ مي پذي ف’يم. امام خميني مي نويسد: «هذه ال واي" ’دل علي ان هذا ال’نفيذ وهذه الا-ازه هو ’نفيذ ولي الام والسلطان.» (65) 2. دس’و هاي ا-’ماعي: پيامب (ص) د با ه چگونگي ’قسيم آبهاي زائد د س زمين بني ق يظه دس’و دادند: «للز ع الي الش اك وللنخل الي الكعب ثم يسل الماء الي اسفل من ذلك.» (66) زمينهاي كشاو زي ’ا بند كفش و نخلس’انها ’ا مچ پا آبيا ي شود و بقيه آب ب اي زمينهاي پايين’ ها گ دد. شهيد صد وايا’ي ا د زمينه مسائل اق’صادي مي آو د و بسان امام ب اين باو اس’ كه پيامب (ص) ب اي ب ق ا ساخ’ن ’وازن ا-’ماعي، از پا ه اي امو وا منع ك ده اس’، مانند: بازداش’ن ديگ ان از آب و علوفه زيادي (67) ، ف وش ميوه پيش از سيدن (68) ، ا-ا ه دادن زمين (69). و علي(ع) قيم’گذا ي ب اي ا-ناس ا دس’و داده اس’. (70) از اين نگاه وايا’ بسيا ي ا مي’وان د م-موعه هاي وايي ياف’. 3. ف مانهاي نظامي: پيامب (ص) هنگام گسيل سپاه از كش’ن پي ان و كودكان و زنان و بيدن د خ’ان بازداش’ه اس’. (71) د با ه علي(ع) نيز نقل شده كه آن حض ’ به هنگام -نگ

دس’و مي داد: «’ا دشمن آغاز به -نگ با شما نك ده ن-نگيد، ه گاه شكس’ خو د و گ يخ’، آنان ا از پش’ نكشيد و م- وحان ا زخم مزنيد و مثله نكنيد.» (72) د با ه اين دس’ه وايا’، امام خميني مي نويسد: «ان هذا ام سلطاني م’و-ه بال-يوش.» (73) شناسايي و شناخ’ وايا’ي كه د ب دا نده احكام حكوم’ي و ف مانهاي ا-’ماعي معصومان(ع) اس’ و -داسازي آنها از احاديثي كه د ب دا نده بيان و ابلاغ احكام و ف مانهاي خدا اس’، ’اثي و نقش بسزايي د فهم نصوص دا د. مي’واند د يچه اي ’مام گشوده به فقه ا-’ماعي باشد و فقيه ا د پژوهشهاي فقهي به -امعه نگ ي و باو هاي -امعه گ ايانه بساند. د ب سي نصوص، اين نك’ه ب بسيا ي از فقيهان پوشيده مانده اس’; شخصي’ و شان حكوم’ي و ا-’ماعي پيامب و امام ا واداش’نها و بازداش’نهاي ايشان، به عنوان حاكم و ولي ام ا ناديده مي گي ند. ه -ا مي بينند معصومان(ع) م دم ا از چيزي بازداش’ه اند، آن ا حكم الهي و م’ن شيع’ دانس’ه و به ح ام و مك وه بودن ب مي گ دانند، د حالي كه چه بسا به عنوان س پ س’ حكوم’ و -امعه و به خاط ش ايط زمان و مكان صاد شده باشد. د اين صو ’، اگ چه حكم غي مس’قيم و به گونه م-ازي به شيع’ و خدا باز مي گ دد، ولي م’ن ثاب’ شيع’ دانس’ه نخواهد شد. امام اين نگاه ا د فقه زنده

ك د. ب اي نمونه، حدي" «لاض » ا بيان حكم الهي از سوي پيامب (ص) نمي داند، بلكه آن ا ف مان ولايي و حكوم’ي آن حض ’ ’فسي مي كند: «لاض ولاض ا حك صاد منه صلي الله عليه وآله، بنحو الام ي" والحاكمي" بما انه سلطان ودافع للظلم عن ال عي".» (74) لاض و لاض ا ، دس’و ي اس’ كه پيامب (ص) از -ايگاه س پ س’ حكوم’ و ب اي -لوگي ي از س’م ب م دمان صاد ف موده اس’. با اين نگاه، مفهوم و معناي فقهي واي’ چنين خواهد بود: «فيكون مفاده انه حكم سول الله و ام بان لايض احد احدا ولاي-عله في ضيق وح - و مشق". في-ب علي الام" طاع" هذا النهي المولوي السلطاني بما انها طاع" السلطان المف’ ض الطاع".» (75) معناي آن چنين اس’: پيامب (ص) دس’و داده هيچ كس حق ندا د به ديگ ي زيان بساند و او ا د ’نگنا و سخ’ي بيندازد. پس ب م دمان وا-ب اس’ از اين دس’و بازدا نده حكوم’ي پي وي كنند; زي ا پي وي از حاكمي اس’ كه خداوند پي وي او ا وا-ب ك ده اس’. ف مانهاي ا-’ماعي و حكوم’ي پيامب (ص) و امامان(ع) چون ب اب مصلح’ و نيازهاي دگ گون شونده -امعه صاد شده اس’، ثاب’ نمي’وان دانس’. شهيد مطه ي، فلسفه اين احكام ا د شيع’ همسازي و سازگا ي قانونهاي اسلامي و پيش ب دن حاكمي’ دين با ش ايط گوناگون زمان و مكان مي داند و ب اين باو اس’ د ادا ه -امعه، بيش’

دس’و ها و احكام پيامب (ص) حكوم’ي بوده و با گذش’ زمان و دگ ديسيهاي حكوم’ي و ا-’ماعي دگ گوني مي يابد. (76) بناب اين، ’و-ه به ف قي كه امام ميان اين دو دس’ه از وايا’ مي نهد، سبب مي شود بخشي از نصوص ديني از زاويه ا- ا و نيازهاي مديي’ي -امعه، ’حليل و ’فسي شود. اگ اين مهم از سوي فقيه با ژ ف كاوي و ب سيهاي فقيهانه صو ’ گي د، افزون ب دس’يابي به فهم د س’ نصوص، نگ ش ا-’ماعي به فقه ا نيز د پي خواهد داش’.

احكام ثانوي دومين عاملي كه از اه دگ گوني احكام، اث گذا ي زمان و مكان ا د ساح’ فقه ا-’ماعي نشان مي دهد، شناخ’ عناوين قانون و آشنايي با كا ب ي احكام ثانوي د مسائل -امعه اس’. همان گونه كه گاه عنص مصلح’ نظام و -امعه سبب مي شود حاكم اسلامي ب اب نيازهاي زمان و مكان، احكام و ف مانهايي ا صاد كند، د پا ه اي موا د، عناص : ض و ’; اض ا و عس و ح - اين نقش ا دا د و فقيه ا ب آن مي دا د ’ا چيزي ا ب اي شخص يا -امعه وا، يا نا وا بشما د. پياده ك دن احكام ثانوي د مسائل ا-’ماعي هنگامي خ مي نمايد كه دو قانون ش عي د م حله ا- ا با يكديگ بخو د كنند. د اين موا د، شيع’ اسلام دس’ فقيه حاكم ب -امعه ا بازگذاش’ه اس’، ’ا قانون دا اي مصلح’ مهم’ ا به ا-

ا د آو د و قانون كم اهمي’ ا كنا بگذا د. ’قيه از نمونه هاي همين قانون كلي اهم و مهم اس’ و د پژوهشهاي فقهي به عنوان يك عنص اث گذا شناخ’ه مي شود. پا ه اي از موضع گييها و ف’ا هاي ا-’ماعي امامان(ع) نيز، نمايانگ چشم پوشي از مهم ب اي ا- اي اهم بوده اس’. با آن كه د سي ه ا-’ماعي ايشان دوگانگيهايي هس’، ولي وق’ي از چشم انداز اصل فقهي اهم و مهم نگ يس’ه شود، گونه گوني ف’ا ها، دوگانگي ’فسي نمي شود، بلكه ان’خاب قانون و ف’ا اهم، ب اب نياز زمان و مكان دانس’ه خواهد شد. سكو’ علي، صلح امام حسن و -هاد مسلحانه امام حسين(ع) د ش ايط زماني خود ب اي حفظ و پايدا ماندن شيع’ اهم بوده اس’. همان گونه كه د با ه سخنان امامان(ع) د بيان احكام و مسائل فقه ف دي نيز همين اصل -ا ي اس’. د دو ان ما، پذي ش قطعنامه 598 شو اي امني’ سازمان ملل از سوي هب فقيد انقلاب اسلامي، د سلسله همين ا زيابيهاي اهم و مهم د ع صه ف’ا هاي ا-’ماعي ق ا مي گي د. عنوانهاي ثانوي د فقه ف دي كا ايي و نقش شناخ’ه شده اي دا ند. فقها ب اي از ميان ب داش’ن بخو دهاي احكام د م حله ان-ام ’كليفها از سوي اف اد به آن ’مسك مي-ويند، ولي بايس’ه اس’ كه پيش آمدن اين عنوانها ب اي ف’ا هاي -معي و كنشهاي ا-’ماعي نيز مو د گف’وگو ق ا گي د و ف

ضها و انگا ه هاي نظ ي آن د فقه -اي بازكند. امام به منظو پ ك دن اين ’هيگاه فقهي، دو گام ب داش’: د نخس’ين گام، د مه ماه سال 60 به م-لس شو اي اسلامي ا-ازه داد ’ا قانونهايي كه ب اساس عنوانهاي ثانوي مو د نياز -امعه اس’، به ’صويب بسانند. (77) د دومين گام اين مهم ا ب عهده نهاد م-مع ’شخيص مصلح’ نظام گذاش’ (78) ، ’ا د كا شناخ’ و شناسايي نيازها و بايس’ه هاي قانوني -امعه، بازوي كا شناسي و ايزني ولي فقيه باشد. از نگاه فقه ا-’ماعي امام، وق’ي ميان مصلح’هاي ا-’ماعي و مصلح’هاي ف دي ناسازگا ي پيدا شود، مصالح ا-’ماعي ب مصالح ف دي پيشي دا ند و بايد سود و مصلح’ -امعه و م دم ا ب آو د، ه چند صلاح و سود ف د بخلاف آن باشد. ب اي نمونه، قانونهايي مانند: قيم’گذا ي، -لوگي ي از اح’كا ، حكم به مصاد ه اموال، كن’ ل نسل و... با آن كه سبب زيان ف د اس’، ولي چون آثا ا-’ماعي آنها مهم’ اس’، -ايز دانس’ه مي شود. د اين زمينه به يك سخن از امام خميني اشا ه مي كنيم: «للامام عليه السلام و والي المسلمين ان يعمل ماهو صلاح للمسلمين من ’ثبي’ سع او صنع" او حص ’-ا " او غي ها مما هو دخيل في النظام وصلاح لل-امعه.» (79) امام(ع) و هب مسلمانان ا-ازه دا د آنچه به صلاح م دمان اس’ ان-ام دهد، مانند: قيم’گذا ي ب ا-ناس يا صنع’ يا محدود ك دن ’-ا ’ و -ز

اينها از چيزهايي كه د پايدا ي نظام نقش دا ند و به مصلح’ -امعه اند. د نگ ش ا-’ماعي امام، ح’ي د ’زاحم مصالح ف دي، حاكم اسلامي و نهاد حكوم’ ا-ازه مي يابد ’ا ب اساس مصلح’ مهم’ به سود اف اد حكم ا- ايي صاد كند و به كشمكشهاي اف اد د -امعه اسلامي پايان دهد. ب اي نمونه آن -ا كه زندگي با عس و ح - هم اه اس’ و شوه از طلاق زن خوددا ي مي كند. امام مي نويسد: «ط يق اح’ياط آن اس’ كه زو- ا با نصيح’ والا با الزام وادا به طلاق نمايند و د صو ’ ميس نشدن به اذن حاكم ش ع طلاق داده شود و اگ - ا’ بود مطلبي ديگ بود كه آسان’ اس’.» (80) بناب اين، عنوانهاي ثانوي كه ب اب نيازهاي زمان و مكان ب ف’ا هاي ا-’ماعي سايه مي افكنند، احكام فقهي ا شناو و شكل پذي مي كنند ’ا مديي’ ديني -امعه ب اب نيازهاي زمان صو ’ گي د. بازشناسي نگ ش ا-’ماعي به فقه، كه د آف’اب انديشه فقهي امام ان-ام ياف’، د حقيق’ ويك دي اس’ به بايس’گي ’وسعه د فقه; چ ا كه همپا و هم اه ’وسعه و پيش ف’ د ف هنگ، سياس’، اق’صاد و بنيادهاي ا-’ماعي بش ، دانش فقه نيز سخ’ نيازمند ’وسعه و پيش ف’ اس’. اين مهم د سايه احياي عناص و عنوانهايي مي’واند به س ان-ام بسد كه د اين نوش’ا پا ه اي از آنها نگ يس’ه شد. ولي همچنان بازشناسي عنوانهاي ديگ مانده اس’

كه به ف ص’ بيش’ نياز اس’، مانند: باب بندي و ’ ’يب دادن بابهاي فقه، -ايگاه گزا ه حكوم’ و ديگ گزا ه هاي ا-’ماعي د فقه (فقه الحكومه و فقه الا-’ماع) و -س’و-و از عناص مع ف’ي و غي مع ف’ي كه د فقه ا-’ماعي كا ا و اث گذا ند. پي نوش’ها: 1. «ولاي’فقيه »، امام خميني 5/، مؤسسه و ’نظيم نش آثا امام خميني، بها 73. 2. «م-موعه آثا شهيد صد »، مقاله: هم اه با ’حول ا-’هاد، ’ -مه اكب ثبو’7/ 8، وزبه. 3. «ك’اب البيع »، امام خميني، -460/2، اسماعيليان. 4. «ولاي’فقيه »6/. 5. «الف’اوي الواضحه »، شهيد سيد محمد باق صد 7/، بي و’. 6. همان 132/ 134. 7. «اصول كافي »، كليني، -59/1 62، دا ال’عا ف، بي و’. 8. همان 60/، ح 6. 9. همان 61/. 10. سو ه «نحل »، آيه 89. 11. «ولاي’ فقيه »21/. 12. «ال سائل »، امام خميني، ساله: ال’عادل و ال’ -يح 94/. 13. «ولاي’ فقيه »19 20. 14. همان 19/. 15. سو ه «مائده »، آيه 67. 16. سو ه «نساء»، آيه 65. 17. سو ه «احزاب »، آيه 36. 18. «القضا والشهادا’»، شيخ انصا ي 47/، كنگ ه شيخ انصا ي. 19. همان 49/. 20. « سائل المحقق الك كي »، شيخ علي بن الحسين الك كي، ’حقيق الشيخ محمد الحسون، ك’ابخانه م عشي ن-في، -149/1 285. 21. «عوائد الايام »، مولي احمد ن اقي 529/، دف’ ’بليغا’ اسلامي قم. 22. «’نبيه الام" و ’نزيه المل"»، محمد حسين نائيني. 23. «البد الزاه في صلو" ال-معه والمساف »، ’ق

ي ا’ د سي آقاي ب و- دي، گ دآو ده حسينعلي من’ظ ي 50/، دف’ ’بليغا’ اسلامي قم. 24. «ك’اب البيع »، -467/2. 25. «ولاي’ فقيه »31/. 26. «صحيفه نو »، امام خميني، -157/20. 27. سو ه «حديد»، آيه 25. 28. «ولاي’ فقيه »31/. 29. «صحيفه نو »، -98/21. 30. همان. 31. «كفاي" الاصول »، محمد كاظم خ اساني، -429/2 430، ان’شا ا’ علميه اسلاميه، ’ه ان. 32. «مقالا’ اصولي »، سيد محمد موسوي ب-نو دي 49/، سازمان ان’شا ا’ و آموزش انقلاب اسلامي. 33. همان. 34. «كنز الفوائد»، ك ا-كي، -15/2، منشو ا’ دا الذخائ . 35. «س ائ »، ابن اد يس، -46/1، مؤسسه نش اسلامي وابس’ه به -امعه مد سين، قم. 36. «الف’اوي الواضحه »، شهيد سيد محمد باق صد 98/. 37. «صحيفه نو »، -34/21. 38. همان 41/. 39. «ك’اب البيع »، -462/2. 40. «الاحكام السلطانيه »، ماو دي 5/. 41. ال سائل »، ساله الا-’هاد وال’قليد101/. 42. «صحيفه نو »، -61/21. 43. همان 47/ و 98. 44. «حكوم’ اسلامي د كوث زلال انديشه امام خميني »، از س ي ك’ابهاي م-له حوزه 171/ 172، ان’شا ا’ دف’ ’بليغا’ اسلامي حوزه علميه قم. 45. «علل الش ايع »، شيخ صدوق 593/، بي و’. 46. «صحيفه نو »، -47/21. 47. همان، -228/7 229. 48. همان، -176/20. 49. همان، -112/21. 50. «اصول كافي »، -200/1; «’حف العقول »، ابن شعبه ح اني 333/، بي و’. 51. همان، -19/2. 52. «صحيفه نو »، -112/21. 53. همان 98/. 54. همان. 55. همان 34/. 56. همان. 57. «انوا الفقاه"»، مكا م شي ازي، -501/1. 58.

«اق’صادنا» شهيد سيد محمد باق صد 401/، بي و’. 59. «صحيفه نو »، -170/20. 60. همان 171/. 61. همان 170/ 171. 62. «وسائل الشيعه »، ح عاملي، -193/18، بي و’. 63. همان 195/. 64. همان 195/ 196. 65. «ال سائل » ساله: قاعد" لاض 53/. 66. «وسائل الشيعه »، -334/17. 67. «ف وع كافي »، كليني، -294/5. 68. «وسائل الشيعه »، -3/13 6; «ف وع كافي »، -175/5. 69. «سنن نسائي »، -33/7. 70. «نه-البلاغه »، صبحي صالح، ’ -مه دك’ سيد -عف شهيدي، نامه 53. 71. «وسائل الشيعه »، -43/11. 72. همان 69/. 73. «ال سائل »، ساله: قاعد" لاض 54/. 74. همان 55/. 75. همان. 76. «اسلام و مق’ضيا’ زمان »، اس’اد شهيد مطه ي، -90/2 91. 77. «صحيفه نو »، -188/15. 78. همان، -176/20. 79. «’حي الوسيله » امام خميني، -626/2. 80. «م-موعه نظ يا’ شو اي نگهبان »، دك’ حسين مه پو 301/. منابع مقاله:

مجله فقه، شماره 21 و 22، مخلصي، عباس؛

امام خميني(ره) اجتهاد انقلابي و انقلاب در اجتهاد

امام خميني(ره) اجتهاد انقلابي و انقلاب در اجتهاد سالها مي گذرد، حادثه ها مي آيد انتظار فرج از نيمه خرداد كشم خرداد، درتاريخ انقلاب اسلامي ايران، اهميت بسياري دارد. مظهر جلوه هايي فراموش ناشدني است، و به همين لحاظ، ماه امامت و اجتهاد و،نيز، ماه يكي از مردمي ترين انقلاب هاي جهان شناخته شده است. اماخرداد هفتاد و هشت ويژگي خاصي دارد; تقارن دهمين سالگرد عروج ملكوتي بنيان گذار «جمهوري اسلامي »، با يكصدمين سال ميلادش، كه از سوي رهبر فرزانه انقلاب «سال امام خميني » نام گرفته است،فرصتي است كه سروشي از انديشه ها و رهنمودهاي امام راحل

موردتاملي مجدد قرار گيرد. اهميت اين گونه تاملات از آن رو است كه به نظر مي رسد بسياري از اركان انديشه و عناصر اساسي نوآوريهاي امام، در سايه ناشي از «حجاب معاصرت »،«شخصيت ويژه »و يا(محبوبيت سياسي)،وي، ناخواسته مورد غفلت قرار مي گيرد.يكي از همين نوآوري هاي اساسي كه به رغم برخي توجهات مقطعي، همچنان در محاق مانده و هرگز تاكنون به جرياني مسلط و رايج در مراكز علمي تبديل نشده است، نگاه تازه امام خميني به رابطه دين و سياست،و بطور كلي مقدمات انقلابي است كه در رسالت و ماهيت اجتهادشيعه فراهم نموده است. اين نكته عقيده رايج است كه رهبران مقتدر، در عين حال كه با تكيه بر نظريه و دانش ويژه هر جامعه و فرهنگي، انقلابي فراگير در ساختارهاي سياسي اجتماعي ايجادمي كنند، همچنين، مقدمات انقلاب در نظريه و انديشه هاي آفريننده همان انقلاب سياسي را نيز تدارك مي نمايند. با اين تفاوت كه انقلاب فراگير در «نظريه انقلاب »، به لحاظ زماني، سالها پس ازانقلاب سياسي و نهادينه شدن نظام هاي زندگاني برآمده از انقلاب تحقق مي يابد. امام خميني نيز، با انقلاب اسلامي ايران، در واقع، چنين تحولي را در اجتهاد و فقاهت شيعه تمهيد نموده است. زيرا، هر چند كه معمار «جمهوري اسلامي »، انقلاب عظيم اسلامي را كه خود «معجزه قرن » مي نامد، با تكيه بر اجتهاد شيعه و بر بنياد ره يافت هاي فقه سنتي و جواهري استوار كرده بود. اما همين انقلاب سياسي باتوجه به احتكاك اجتناب ناپذير فقه و سياست، و حضور عملي فقه سنتي در عرصه هاي عمومي جامعه، لاجرم، مقدمات انقلابي در

درون فقه و اجتهاد سنتي را، به تدريج، فراهم نموده است. اين پرسش كه كدامين عناصر و جلوه هاي ويژه، در آينده نزديك، و در نتيجه مواجهه فقه شيعه با قلمروهاي سيال سياست و بين الملل، واردانديشه سياسي شيعه مي شود؟ و چگونه مي توان ضمن حفظ توانمنديهاي كنوني فقه، تحولات ناگزير در درون همان اسلوب فقاهتي را توضيح داد؟ پرسش هايي هستند كه توجه هر پژوهشگر دين پژوه امروز رابرمي انگيزد. اما نكته مهم اين است كه بتوان با تكيه بر اشارات اجمالي در انديشه هاي حضرت امام، سيماي اين تحول را در آينه افكار آن فقيه فرزانه ديد و از همان اشارات، مشعل هايي را براي روشن نمودن تالارهايي طي نشده در اجتهاد و سياست شيعه تدارك نمود. رهبر كبير انقلاب و بنيان گذار جمهوري اسلامي، با توجه به سالها سلوك علمي در حوزه هاي ديني، و نيز حضور مستقيم درسياست، در موقعيت مهمي قرار داشت كه مي توانست توانمندي ها ومشكلات اجتهاد سنتي را در مواجهه با شرايط جديد سياست و حكومت،و بطور كلي زندگي مدرن تجربه نمايد و جلوه هايي از اين تجربه مهم و دوران ساز را به گوش هاي شنواي آيندگان زمزمه كند.هوشمندانه مي دانست كه ممكن است در آينده نه چندان دور، به بهانه برخي مشكلات ناشي از كاربرد فقه سنتي در سياست، زمينه هاي جدايي دين از سياست فراهم شود، و يا شايد بر عكس، به بهاي فظفقاهت سنتي، بسياري از ابعاد سياسي و اجتماعي تعاليم اسلام،همانند گذشته، مورد غفلت قرار گرفته و تباه شود. به همين جهت،به عنوان يكي از مهمترين فراز از وصيت الهي سياسي

خويش مي فرمايد: «و لازم است علما و مدرسين محترم نگذارند دردرس هايي كه مربوط به فقاهت است، و حوزه هاي فقهي و اصولي ازطريقه مشايخ معظم كه تنها راه براي حفظ فقه اسلامي است منحرف شوند وكوشش نمايند كه هر روز بر دقت ها و بحث ونظرها و ابتكار و تحقيق ها افزوده شود و فقه سنتي كه ارث سلف صالح است و انحراف از آن سست شدن اركان تحقيق و تدقيق است، محفوظ بماند(صحيفه نور، ج 21، ص 189»). چنين مي نمايد هدف اساسي امام اين بوده است كه ضمن حفظ اركان فقه سنتي، اين مسئله را توضيح دهدكه «ما چگونه مي خواهيم (و مي توانيم) اصول محكم فقه را در عمل فرد و جامعه پياده كنيم » و بتوانيم براي معضلات زندگي درجمهوري اسلامي جواب متقن داشته باشيم (همان، ص 98). امام خميني در راستاي اين هدف، با تاكيد بر اينكه; «همه ترس استكبار ازهمين مسئله است كه فقه و اجتهاد جنبه عيني و عملي پيدا كند وقدرت برخورد در مسلمانان بوجود آورد»، مي فرمايند: «حكومت درنظر مجتهد واقعي فلسفه عملي تمامي فقه در تمامي زواياي زندگي بشريت است. حكومت نشان دهنده جنبه عملي فقه در برخورد باتمامي معضلات اجتماعي و سياسي و نظامي و فرهنگي است. فقه تئوري واقعي و كامل اداره انسان و اجتماع از گهواره تا گور است(همان صفحه)». روشن است كه اگر حكومت فلسفه عملي فقه است، ضرورت بالندگي ونشاط حكومت مستلزم آزادي و رونق اجتهاد خواهد بود. و بدين لحاظ كه «اجتهاد الشيعة تفقه ثم تعبد» و نمي تواند در گردونه تقليد از گذشتگان بماند، حضرت امام

مي نويسند: «لذا در حكومت اسلامي هميشه بايد باب اجتهاد باز باشد و طبيعت انقلاب و نظام همواره اقتضاء مي كند كه نظرات اجتهادي فقهي در زمينه هاي مختلف، و لو مخالف با يكديگر، آزادانه عرضه شود و كسي توان وحق جلوگيري از آن را ندارد ولي مهم شناخت درست حكومت و جامعه است... و همين جا است كه اجتهاد مصطلح در حوزه ها كافي نمي باشدبلكه يك فرد اگر اعلم در علوم معهود حوزه ها هم باشد ولي نتواند مصلحت جامعه را تشخيص دهد...، اين فرد در مسائل اجتماعي و حكومتي مجتهد نيست و نمي تواند زمام جامعه را به دست گيرد (همان، ص 47)». حضرت امام در توضيح بيشتر ديدگاه خود مي افزايد: «در مورد روش تحصيل و تحقيق حوزه ها، اين جانب معتقد به فقه سنتي و اجتهاد جواهري هستم و تخلف از آن را جايز نمي دانم.اجتهاد به همان سبك صحيح است ولي اين بدان معني نيست كه فقه اسلام پويا نيست، زمان و مكان دو عنصر تعيين كننده دراجتهادند. مسئله اي كه در قديم داراي حكمي بوده است، به ظاهرهمان مسئله در روابط حاكم بر سياست و اجتماع و اقتصاد يك نظام ممكن است حكم جديدي پيدا كند... مجتهد بايد به مسائل زمان خوداحاطه داشته باشد (همان، ص 98)». اشارات فوق، كه تفصيل آن رابايد به آينده موكول نمود، مشتركات و تفاوت «اجتهاد امام خميني » را حداقل با برخي وجوه «اجتهاد سنتي » نشان مي دهد كه به نظر مي رسد در صورت بسط اين تفاوتها، مقدمات انقلابي در درون اجتهاد سنتي و با حفظ بسياري از اركان و

توانمنديهاي آن فراهم خواهد شد. اما به راستي، ويژگيهاي عمومي و ماهيت «اجتهادخميني » چيست؟ چگونه مي توان عناصر اساسي آن را از اجتهاد سنتي تميز داد؟ چگونه مي توان بارقه اين تمايز را كه نيرو محركه انقلاب و نظام جمهوري اسلامي است همچنان حفظ و برجسته نمود؟همچنين، بحث اساسي اين است كه براي جلوگيري از كم رنگ شدن ياحذف اين «تمايز» و بازگشت مجدد از «اجتهاد خميني (ره)» به «اجتهاد سنتي » كه به دليل سابقه طولاني خود در حوزه هاي علميه راه همواري هم دارد، چه بايد كرد؟ به هر حال، اين پرسش ها وامثال آنها از جمله پرسشهاي اساسي اي هستند كه به نظر مي رسد«سال امام خميني(ره ») فرصت مناسبي براي پرداختن به آنهااست. والله ولي التوفيق سردبير منابع مقاله:

فصلنامه علوم سياسي، شماره 4، ؛

نوآوريهاي فقهي حضرت امام (ره)(1)

نوآوريهاي فقهي حضرت امام (ره)(1) لطفا به چند نمونه از عمده ترين نوآوري ها و ديدگاه هاي حضرت اما در مباحث فقهي اشاره كنيد و بفرماييد اساسا اين مسائل، در انديشه حكومت اسلامي امام، چه دخالتي داشته است؟ الآن من راجع به اين مباني مستحضر نيستم، شما اين مباني را ذكر بفرماييد تا مطالبي را در باره آن عرض كنم.

مثلا همين خطابات قانوني. نظر مبارك امام اين بود كه بين خطابات قانوني و خطابات شخصي، فرق وجود دارد: در خطابات شخصي اموري مثل قدرت مكلف ملاحظه مي شود، يعني مكلف بايد قدرت داشته باشد تا خطاب به او صحيح باشد در نتيجه مثلا در آدم عاجز تكليف معنا ندارد.ولي در خطابات قانوني قدرت آحاد مكلفين لحاظ نشده است و اگر جمعيت قابل توجهي قدرت بر امتثال

تكليف داشته باشند، صحيح است تكليف كردن، به عبارت ديگر، مصحح تكليف اين است كه جمعيت مورد توجه از آن جامعه منبعث شوند و اگر كسي قدرت بر انجام نداشت، آن از عذرهاي عقليه است (فرق است بين اين كه قدرت، شرط تكليف باشد يا عدم قدرت كه از اعذار عقليه است) .ايشان مي فرمايد: در دنيا هم خطابات به همين صورت است، مثلا دولت ها اگر ببينند جمعيت مملكتشان قدرت بر امتثال دارند، خطاب قانوني جعل مي كنند بعد نسبت به برخي تبصره و ماده واحده عنوان مي كنند، يعني اين ها عذر حساب مي شود، نه اين كه قدرت شرط تكليف باشد.

از ديدگاه امام خميني چه ثمراتي بر اين نظريه مترتب مي گردد؟ ايشان ثمرات زيادي را براي اين معنا قائل بودند، مثلا اگر خطابي متوجه انساني است ولي نمي داند كه قدرت دارد يا نه، آقايان در صورت شك در قدرت، برائت جاري مي كنند حال آن كه بايد قائل به اشتغال باشند، به تعبير ديگر، وقتي نمي دانيم قدرت داريم يا نه، اين جا بايد اشتغالي باشند و حال اين كه آقايان برائتي هستند، چون خطاب متوجه تمام آحاد مكلف است و براي رفع تكليف مكلف بايد عذر بياورد.حال اگر شك داشته باشيم كه عاجز است يا نه، آن خطاب فعليت دارد و بايد انجام بگيرد.بله، اگر عجز خارجي باشد در آن جا مي توان گفت كه عذر دارد.روي اين جهت، ترتبي را كه مرحوم آقاي نائيني با يكي مقدمات وسيعي عنوان كردند و مشايخ عصر هم تأييد نمودند، ايشان اصلا آن را صحيح نمي دانستند و به گونه ديگري خطابات

را عنوان مي كردند، مي فرمودند: آقايان مي گويند تكليف مهم مشروط به عصيان اهم است، حال آن كه عصيان أهم، در رتبه عصيان است، چون عصيان خارجي كه معنا ندارد و لذا ترتب نيست. معناي ترتب اين است كه هم خطاب به مهم باشد و هم خطاب به أهم، حال آن كه دو خطاب در يك زمان معنا ندارد، آقايان مي خواهند بگويند در رتبه عصيان أهم تكليف به مهم بيايد در حالي كه در رتبه عصيان، تكليف به أهم موجود است، وقتي تكليف به أهم موجود باشد تكليف به مهم هم موجود است و معنا ندارد كه در يك لحظه هر دو موجود باشند.اين آقايان خيلي گير دارند و ايشان هم مي گويند اين معنا (ترتب) اصلا معقول نيست هر چند كه خيلي ها روي آن تأكيد مي كنند. مرحوم آقاي بروجردي، تقريبا يك هفته در يك مسئله كه مترتب بر ترتب بود، بحث مي فرمودند تا با تقريب هاي متعددي بگويند: در رتبه عصيان أهم است هم چنين مرحوم ميرزا و حاج شيخ محمد حسين اصفهاني و ديگران معمولا ترتب را كه متعلق به آقاي آخوند هست، صحيح مي دانستند، اما ايشان منكر بود و اين معنا را از راه خطاب قانوني درست مي كردند، براي اين كه مي فرمود : تكليف به أهم قدرت مي خواهد اما قدرت دانه دانه نمي خواهد، در نتيجه تكليف به أهم، به لحاظ اين كه قدرت دارد، ممكن است.

* خطابات قانوني با قضاياي حقيقيه چه تفاوتي دارد؟ قضاياي حقيقيه غير از خطابات قانوني است *: بله، ولي اين تفاوت را بيان بفرماييد. خطاب قانوني در

مقابل خطابات شخصي است.در خطابات شخصي شرايطي مثل علم و قدرت بايد وجود داشته باشد تا خطاب متوجه بشود و إلا تكليف عاجز از مولا قبيح است.اما به نظر ايشان در خطابات قانوني اين ملاك نيست، يعني وقتي يك خطاب قانوني متوجه جمعيتي شد مثل قانوني كه در يك مملكت تصويب بكنند براي فعليت، قدرت آحاد مكلفين را لازم ندارد، مثلا اگر تصويب كنند هر كس كه نوزده سال دارد بايد به خدمت نظام وظيفه برود و در صد بالايي قدرت بر امتثال داشته باشند اين جعل قانون مي شود و ممكن است كسي هم نتواند، منتها به عنوان تبصره ذكر مي كنند، ولي قانون، قانون فعلي مي شود. مرحوم آقاي آخوند و برخي ديگر براي خطاب مراحلي را قائل هستند: مرحله اقتضا، و مرحله انشا، مرحله فعليت و مرحله تنجز.ايشان اين معنا را هم منكر است، ديگران هم شايد منكر باشند و مي گويند حكم دو مرحله دارد: مرحله انشا و مرحله فعليت.ما عقلمان به مراحل عاليه نمي رسد ولي در مراحل عرفي دو مرحله دارد، حكمي توسط مولا يا قانون گذار بر اساس مصلحت كه زمينه ساز حكم است، انشا مي شود، مثل اين كه الآن در مجلس شورا قانوني را مصلحت مي دانند و جعل مي شود اما به دولت گزارش نمي شود كه اين انشاي حكم است، ولي هنوز در دست اجرا قرار ندارد، بعد از اين كه انشا شد به دولت عرضه مي شود و دولت هم بخشنامه مي كند و به اصطلاح به «مرحله فعليت» مي رسد بر اين اساس، حكم دو مرحله بي شتر ندارد: مرحله انشا مرحله

فعليت، در شريعت هم بعضي از احكام انشا شده اما به مرحله فعليت نيامده است، مثل نجاست نواصب. ما معتقديم به اين كه «حلال محمد حلالي الي يوم القيامة» و تمام احكام، از طرف خدا جعل شده است در عين حال تا زمان امام حسن عسكري (ع) ظاهرا اين نواصب مثل معاويه و امثال او محكوم به نجاست نبودند ولي اين زمان به بعد اين حكم به مرحله فعليت درآمد.مرحوم آقاي آخوند هم در كفايه مطلبي دارند منظورشان اين است كه احكامي هست كه انشا شده، منتها الآن در دست اجرا نيست تا حضرت بيايد و آن احكام به مرحله فعليت برسد.به هر حال عرضم اين است كه ايشان مي خواهند بگويند حكم دو مرحله بيش تر ندارد: مرحله انشا و مرحله فعليت و مرحله اقتضا كه آخوند مطرح كرده، حاشيه حكم است.منتها بعد از اين كه حكم فعلي شد.آقاي آخوند مرحله تنجز را هم مرتبه اي از حكم مي دانند، يعني وقتي حكم به مرحله فعليت رسيد اگر من عاجز بودم حكم فعلي را مي توانم ترك كنم ولي اگر عجز نداشته باشم حق ندارم و معاقب مي شوم. ايشان نظرشان اين طور بود كه دو مرحله بي شتر نيست: انشايي و فعلي، لذا درباره قدرت هم نظرشان اين است كه قدرت از شرايط تكليف نيست هم چنان كه علم نيست ايشان تعجب مي كند كه آقايان چطور علم را از شرايط تكليف نمي دانند و مي گويند احكام مشترك بين عالم و جاهل است حال آن كه بايد بگوييم احكام مشترك بين عاجز و قادر است چون همان طور كه احكام مشروط به

علم نيست، مشروط به قدرت هم نيست.حرف ايشان اين است كه احكام مشترك است بين عاجزين، يعني خطاب قانوني براي همه است منتها دسته اي جاهل هستند و دسته اي ديگر عاجز هستند اما خطاب، خطاب قانوني عمومي است و از شرايط خطابات قانوني، قدرت آحاد مكلفين نيست. هم چنان كه علم آحاد مكلفين هم شرط نيست.چطور در جايي كه انسان جاهل است مي گويند عذر دارد وقتي هم كه قدرت ندارد مي گوييم عجز دارد. خلاصه، وزان قدرت را وزان علم مي دانستند كه در خطابات قانوني معتبر نيست.لذا ايشان اشكال داشتند كه اگر قدرت از شرايط تكليف باشد، در شك در قدرت بايد برائت جاري كنيم و حال اين كه آقايان برائت جاري نمي كنند، چرا؟ شما كه مي گوييد خطاب مشروط به قدرت است و «المشروط ينتفي بانتفاء شرطه» با شك در قدرت بايد برائت جاري كنيم و حال اين كه اشتغالي هستند.اما روي نظريه ايشان اصلا خطاب از لحاظ قانوني مشروط به قدرت نيست هم چنان كه مشروط به علم نيست.اين خطاب فراگير است منتها اگر كسي عاجز بود در مقابل حكم فعلي عذر دارد. *

حالا قضيه حقيقي چه تفاوتي با قضيه خارجي دارد؟ قضيه حقيقي اين است كه حكم روي افراد مفروض الوجود جعل مي شود ولي قضاياي خارجي به افراد خارجي آن، تعلق مي گيرد كه اين نظر مبارك مرحوم ميرزا است. محقق نائيني مي گويند: قضيه خارجيه، قضيه شخصيه است كه بالاخره در علوم نتيجه نمي دهد ولي به نظر ايشان معناي قضيه حقيقي اين نيست كه محقق نائيني مي فرمايند، بلكه قضيه حقيقيه و خارجيه دو قضيه

مسوره هستند كه در منطق به آنها حكم سور دار مي گويند، گاهي حكم به نفس طبيعت جعل مي شود و گاهي روي حكمي كه مسور به سور «كل» يا «بعض» است.اين حكمي كه مثلا روي «كل انسان حيوان ناطق» رفته، كلي طبيعي و مسوره است. ايشان مي فرمايد: وقتي حكم مسوره شد اين مقسم دو قسم مي شود: گاهي عنواني را كه انسان در زير كل يا بعض و امثال آن ها انجام مي دهد، عنواني كلي است كه اختصاص به افراد محقق خارجي ندارد و براي همه زمان ها است كه به آن قضيه حقيقيه گويند و گاهي فرض مي كنيم «كل ماوقع في مدرسة فيضية كذا و كذا» كه اين قضيه خارجيه است. بنابراين، طبق نظر ايشان اصلا قضيه خارجيه و قضيه حقيقيه هر دو كبراي كلي قرار مي گيرند به خلاف مرحوم ميرزا كه مي گفت: قضاياي شخصيه اصلا نمي تواند نتيجه دهد، كه به نظر ايشان اين سخن اشتباه است. ايشان مي گويند: قضيه حقيقيه و قضيه خارجيه، قضاياي مسوره هستند و هر دو كبراي قياس قرار مي گيرند، مثلا مي گوييم: «هذا زيد في المدرسه» و «كل من المدرسه قتل» ، «فزيد قتل» .فرق بين قضيه حقيقيه و خارجيه در سعه موضوع است، قضيه خارجيه افراد محقق و موجود فعلي را مي گويد اما قضيه حقيقيه همه گذشته، آينده و حال را مي گويد، بدين ترتيب قضيه حقيقيه پوشش وسيعي دارد.پس ايشان به خلاف مرحوم ميرزا مي فرمايد: قضيه خارجيه كبراي قياس قرار مي گيرد منتها محدوده آن كوچكتر است و آن گونه كه مرحوم ميرزا قضيه حقيقيه را

معنا مي كند، درست نيست. استاد ما احكام شرعي را روي قضاياي حقيقيه پياده نمي كردند، تقريبا مي خواستند بگويند كه به قضاياي طبيعيه شبيه تر است تا به قضيه حقيقيه، چون قضيه حقيقيه مسور به سور كل ليس و امثال اين ها است، اما احكام شرعيه اين طور نيستند، «اقم الصلوة» را بهتر است كه بگوييم از قضاياي طبيعية است و حكم روي نفس طبيعت رفته كه براي تمام زمان ها مي باشد .بنابراين در خطابات قانوني، خطاب مخصوص به يك فرد وافرادي نيست، بلكه وسيع است، مثلا حكم نظام وظيفه براي تمام شصت ميليون نفر است و اين حكم فعلي است و مشروط به قدرت تك تك مردم نيست.بر فرض افرادي هم نتوانند بروند بر اساس تبصره يا ماده واحده از خطاب استثنا مي شوند و در ترك آن مجازند. ايشان مي فرمايد: در خطابات قانوني حكم مقيد به قدرت نيست، اما در موالي عرفي مقيد است . *

در ميان بزرگان، آيا كسي خطابات قانوني را به قدرت تك تك افراد مشروط كرده است؟ غير از ايشان ديگران به حسب ظاهر همين را مي گويند. *

ديگران تعبير خطاب قانوني كه ندارند. وقتي خطابات شرعي مي گويند، ديگر لازم نيست خطابات قانوني بگويند.در اين خطابات، شرايط عامه تكليف عقل، بلوغ و قدرت هست.آقايان مي خواهند بگويند: تك تك افراد هم چنان كه بايد ديوانه نباشند، تا مكلف باشند، بايد قادر هم باشد، در حالي كه در جعل خطابات قانوني قدرت آحاد مكلف مطرح نيست.اما اگر كسي عجز او احراز شد نسبت به ترك خطاب معذور است كه اين نكته بسيار لطيفي است.بر اين اساس

آقايان در صورت شك در قدرت اشتغالي هستند ولي ايشان مي فرمايند: نبايد اشتغالي بشويد، براي اين كه با شك در قدرت، شك در شرط داريم و شك در شرط، شك در مشروط است. بنابراين با شك در قدرت اصلا نبايد تكليف فعليت داشته باشد ولي آقايان مي گويند: با شك در قدرت، بايد تكليف را انجام دهد، مگر اين كه علم به عزل داشته باشيم.ايشان مي فرمايد شك در قدرت همانند شك در بلوغ است و روي مبناي خودتان، بايد برائتي باشيد، هم چنان كه در شك در بلوغ و عقل برائتي هستيد.هم چنين به نظر ايشان همه خطابات، خطاب فعلي است، وقتي فعلي شد من بايد عجز فعلي اقامه بكنم در مقابل حكم فعلي الهي كه اين نكته بسيار ظريفي است. *

اين بحث چه ثمره عملي دارد؟ البته بحث ثمره عملي ندارد چون در عمل همه قائل به اشتغال اند، ولي ثمره علمي دارد، يعني آقايان نبايد قائل به اشتغال بشوند، چون خلاف مبناي آن ها است، اما ايشان مي گويد خطاب فعلي است و روي تك تك افراد رفته است و در مقابل حكم فعلي شما بايد عذر تحويل بدهيد، با شك در قدرت بايد تكليف را انجام دهيد، بله اگر يقين كردم عاجزم، عيب ندارد كه اين اشكال مبنايي است نسبت به آقايان. گذشته از اين كه ايشان مي فرمايد: در خطابات قانوني، قدرت آحاد مكلف لحاظ نيست.در تمام دنيا همين نظام وظيفه حكم فعلي است كه روي آحاد مكلفين يا اكثر آن ها پياده مي شود و اگر تعدادي به دلايلي نتوانند انجام دهد، موادي را جعل مي كنند و

مي گويند اين افراد از اين حكم مستثنا هستند و اگر اين حكم فعلي را انجام ندادند معذورند كه معذور بودن غير از فعليت حكم است و اين بحث در جاهاي ديگر نيز اثراتي دارد. *

آيا ايشان قائل اند كه خطابات شرعيه، خطابات قانوني است؟ اگر قائل هستند دليلشان چيست؟ با توجه به اين كه ممكن است خطابات شرعي شخصي باشند؟ اين معنا مسلم است كه احكام شرعي براي افراد خاصي از مكلفين نيست، بلكه «يا ايها الذين آمنوا» ، «يا ايها الناس» كه در شريعت مقدسه داريم خطابات عمومي اند و براي تمام مكلفين مي باشد، نه براي زيد و بكر.و اين هم به عنوان قضيه حقيقيه مي باشد، «يا ايها الذين امنوا» يعني تا آخر عالم، فقط زمان حضرت و كساني كه در محضر رسول الله هستند را شامل نمي شود، بلكه شامل ما هم مي شود.اين خطاب ها بر همه صادق است همان طور كه اگر بگويند ايراني بايد اين كار را انجام دهد، يعني همه ايراني ها، در «الذين آمنوا» هم خطاب براي همه است و سلمان و ابوذر از مصاديق هستند.حكم براي خصوص اين ها نيست تا بگوييم غايبين با آن ها اشتراك دارند، بلكه همين «الذين آمنوا» همه را شامل مي شود، هم چنان كه «ايدك الله» در اول كتاب «جامع المقدمات» يعني هر كسي كه اين كتاب را مي خواند.

همان قضاياي حقيقيه مسور به سور هستند كه شما فرموديد. ايشان مي خواهند بگويند به قضاياي طبيعيه شبيه تر است، ديگران مي گويند قضيه حقيقيه است، ولي به نظر ايشان ما داعي نداريم كه بگوييم قضيه حقيقيه است، بلكه

مي گويند اين معنا كه براي اشخاص خاص و زمان محدود نيست، شبيه ترين چيز به قضيه حقيقيه است، هم چنان كه قضيه حقيقيه براي همه است.

يعني مي خواهيم بگوييم خطابات شرعي بر سه قسم اند: قضاياي حقيقيه، قضاياي قانوني و قضاياي شخصي؟ شايد فكر مي كنيد تمام قضايا به صورت طبيعيه است، در حالي كه مسئله پيچيده نيست. *

مواردي مثل «يا ايها الذين آمنوا» كه سور دارد چه مي گوييد؟ در اين جا سور نيست، اگر مؤمن هستيد نماز بخوانيد، سور در كدام كلمه است؟ * «الذين آمنوا» يعني «كل من امن» . تعبيرهاي منطقي، آن هم به اين صورت، در كتاب و سنت نيامده است. *مثلا تعبير «من» كه داريم، قضيه حقيقيه با «من» هم مي تواند طبيعيه باشد اما لازم نيست حقيقيه بگوييم تا مجبور شويم بگوييم هر جا كه سور دارد. به هر حال بعضي از خطاب ها به اين صورت است.قضيه حقيقيه بايد قضيه مسوره باشد، يعني «كل» و «بعض» داشته باشد و در احكام به اين صورت نيامده است.در «يا ايها الذين آمنوا» داعي نداريم كه بگوييم «كل من آمن يصلي» يا «كل من آمن يزكي» خود عبارات كتاب و سنت كلمه حقيقيه را به وضوح ندارد، هر چند مي توان به صورت لبي آن را به قضيه حقيقيه برگرداند .ايشان با همان قضيه طبيعيه مسئله را حل مي كنند و لازم نيست كه من را به صورت كل بيان كنيم، چون در آيه نيامده است و بايد به زحمت پيدا كنيم.مرحوم آقاي حكيم مي گويند: قضاياي حقيقيه مثل «ماء الحمام» در حكم قضيه خارجيه است، يعني آب حمامي

كه در صدر اسلام بود با حياطي كوچك و حوضي بزرگ، ديگر «كل» و امثال آن ندارد و براي همه زمان ها صادق است .حالا شما آن را با اضافه كردن «كل» به قضيه حقيقيه در اصطلاح منطق برگردانيد يا اين كه همان لفظ طبيعي را بگوييد، طبيعي هم يعني مخصوص به زمان خاصي نيست.مرحوم صدر عنوان قضيه حقيقيه را فرمودند كه ايشان چندين اشكال مطرح مي كنند و مي فرمايند: اگر قضيه طبيعيه بگوييم لازم نيست براي هر حكم شرعي «كل» بياوريم كه در برخي موارد سازگار نيست. *آيا به نظر شما بحث خطاب هاي قانوني امام، در اجتماعي فكر كردن ايشان در فقه نسبت به بقيه فقها، تأثيري داشته است يا نه؟ من الآن چيزي به نظرم نمي رسد، فكر نمي كنم از اين نظر، ايشان بعضي از مباني فقهي را به هم بزنند.عرض كردم جنبه ترتب را كه خيلي از آقايان روي آن تكيه مي كنند ايشان اصلا قبول ندارند. *شايد بتوان ادعا كرد كه همان مبناي اصولي بدون شك در انديشه حكومت اسلامي امام دخالت داشته است، خيلي از فقها بر مبناي اصولي خود مي گفتند چون تك تك افراد براي ايجاد حكومت اسلامي قدرت ندارند بنابراين برائت است، اما حضرت امام اجتماع جمله اي از مردم را كافي مي دانستند. ايشان اين قول را جاي ديگري عنوان مي كنند ولي از نظر حكومت هم شايد بتوان مطرح كرد . *

يعني به نظر شما اين دو ربط منطقي ندارند؟ آن موقع كه بحث حكومت مطرح نبود، ايشان اصل خطابات قانوني را در عالم مطرح مي كردند، و حالا اين برداشت شما

مسئله ديگري است. *يكي ديگر از نوآوري هاي حضرت امام اين بود كه با تعلق نذر و شبه نذر به عبادتي مثل نماز شب، آن را واجب نمي كند ولي فقهاي ديگر معتقد بودند كه در اين صورت نماز شب واجب مي شود. بله، آقايان يكي از نمازهاي واجب را نمازي مي دانند كه به نذر و شبه نذر واجب مي شود، مثلا اگر ما نذر كرديم كه نماز شب بخوانيم، نماز شب واجب مي شود، ولي نظر ايشان اين است كه نماز هر چه هست همان چيزي است كه خدا واجب كرده است و به وسيله نذرها واجب نمي شود، مثلا نماز شب كه يكي از مستحبات موكد است به وسيله نذر واجب نمي شود، آن چه واجب است وفاي به نذر است كه مصداق آن نماز شب مي شود، يعني اگر نماز شب را انجام دادم، امتثال به نذر شده است. مسئله اي فقها مطرح مي كنند كه آيا قصد وجه در عبادت واجب است يا نه؟ علامه و محققين از علما قائل اند به اين كه قصد وجه واجب نيست، ولي اگر قصد وجه را معتبر بدانيم وقتي نذر كردم نماز شب بخوانم و نماز شب واجب شد، بايد بگويم نماز شب واجب به جا مي آورم قربة الي الله.ايشان مي فرمايند اين غلط است، بايد بگويم نماز مستحب به جا بياورم قربة الي الله، چون دليل داريم كه وفاي به عهد و نذر واجب است وآن چيزي كه مصداق وفاي به نذر است، واجب حقيقي است ولي در اين جا به صورت عرضي بر نماز شب مستحب، انطباق پيدا كرده است،

در نتيجه نماز شب بعد از نذر هم به همان صورت قبلي مستحب است. در شريعت مقدس نذر محلل حرام يا مغير حكم الهي نيست، فقط مي گويد وفاي به نذر واجب است، و در اين جا وجوب وفاي به آن بر نماز شب منطبق شده است، لذا ايشان در حاشيه عروه دارند كه به وسيله نذر و قسم، متعلق واجب، واجب نمي شود، بلكه وفاي به نذر واجب است كه بر آن انطباق عرضي دارد.ايشان مي گويند نماز شب مستحب بايد بخوانيم چون نماز شب مستحب، مصداق است، ولي آقايان مي خواهند بگويند نماز شب واجب مي شود، نه اين كه نماز مستحب را واجب است بخوانند. *

آيا در اطاعت از والدين هم به همين صورت است؟ بله، آن جا هم همين طور است، اطاعت از پدر واجب است، اما اگر پدر بگويد نماز شب بخوان، نماز شب واجب نمي شود و در اينجا انجام اطاعت واجب به اين صورت است كه نماز شب مستحب را بخواند. *بحثي در قوانين اجتماعي مطرح است كه آيا اطاعت از اوامر حكومتي، مثل ممنوع بودن عبور از چراغ قرمز، عصيان و اطاعت شرعي دارد يا نه، حال آيا طبق اين مبنا مي توان گفت آن چيزي كه واجب يا حرام است آن عصيان و اطاعت خود حاكم است، ولي همانند نذر، آن عنوان شامل متعلق نيست؟ آن هم حرف خوبي است البته بين مصداق و مصدوق فرق هست، اگر آن فعل خارجي مصداق حقيقي چيزي باشد به آن مصداق مي گويند و اما اگر مصداق حقيقي نباشد مصدوق است.اگر نماز شبي نذر بكنيم مي گويند اين نماز

شب مصدوق وفاي به نذر است و وفاي به نذر مصداق آن است.در بحث از اطاعت ولي فقيه هم، همين بحث مطرح است، يعني اگر حاكم شرع به چيز مباحي دستور دهد آن مصدوق است، مثل همان عنوان وفاي به نذر كه عرض كردم بين مصدوق و مصداق مي خواهند فرق بگذارند.در بحث اطاعت از حكومت هم همين طور است، اگر حاكم نهي كرد، شايد خود اين عمل صراحتا حرام نباشد، مثل همان نماز شب كه با نذر واجب نمي شود. *آيا مي توان گفت اگر كسي امر حكومتي را اطاعت نكند، مثلا از نظر شرعي فاسق نيست؟ مخالفت حكومت خودش معصيت است. *

پس اثر عملي آن چيست؟ ممكن است بين مراتب مختلف فرق بگذاريم، مثلا مخالفت چراغ قرمز را به معصيت صغيره تشبيه كنيم اما جايي كه مخالفت حكومت و مخالفت فقيه مطرح است مثلا گناه كبيره بدانيم و مثل «الراد عليه كالراد علينا» را هم به آن اضافه بكنيم و ثمره آن در نذر ظاهر مي شود كه اگر حكم شرعي را مخالفت كند، حنث نذر دارد. *

در همين نذر، چطور مطرح است؟ يعني اگر حكم فرعي را مخالفت بكند يا حكم اصلي منطبق عليه آن باشد مثل چراغ قرمز كه مخالفت با فرع است، در اين صورت حنث نذر شده و اما اگر طور ديگري گفته باشد، شايد مخالفت نباشد.به هر حال، به حسب ظاهر مي توانيم با آن مبنا انطباق دهيم. *يكي ديگر از ايرادهاي حضرت امام به مرحوم محقق نائيني بحث كسب و اكتساب است.محقق نائيني مي فرمودند كه مثلا نذر يا شبه نذر واجبات توصلي هستند اما وقتي به

عبادات تعلق بگيرند تعبدي مي شوند كه حضرت امام مي فرمودند در واقع اين يك مغالطه است. مغالطه نگوييد، اين جنبه خطابي دارد.مرحوم نائيني نظرشان اين است كه اگر نذر به يك امر عبادي تعلق گرفت يك كسب و اكتسابي در اين جا پيدا مي شود، يعني وقتي متعلق نذر غير عبادي بود در آن جا واجب است، اما اگر به عبادت تعلق گرفت از آن كسب عباديت مي كند.ايشان مي فرمايد اين سخن به خطابه شبيه تر است تا به برهان. يادم نيست تعبير ايشان مغالطه باشد، جنبه خطابي دارد يعني به درد منبر مي خورد نه فقه، براي اين كه هر حكمي از حريم موضوع خودش تجاوز نمي كند، موضوع نذر، وفاي به نذر است .نذر امري عبادي است يا غير عبادي؟ خود شما قبول داريد كه عبادي نيست، پس اين وفاي به نذر هم كه موضوع آن نذر است، امري غير عبادي است و اگر به نماز شب تعلق گرفت، نماز شب امر عبادي است، ولي آن امر عبادي جاي خودش و اين امر توصلي جاي خودش.ايشان مي فرمايد اگر نذر بخواهد كسب و اكتساب كند كلامي خطابي است نه برهاني، چون هر حكمي موضوع خودش را دارد و در اين جا نذر واجب توصلي است و نماز شب امري عبادي، در نتيجه كاسب بودن ثمره درستي ندارد و اگر هم داشته باشد جنبه برهاني ندارد. *يكي ديگر از مسائلي كه حضرت امام سخت روي آن پافشاري مي كردند مخالفت با ورود مسائل عرضي در مباحث اصولي بود، مثل «قاعده الواحد» كه از فلسفه وارد اصول شده است، به رغم اين كه

در حوزه هاي علميه مي گويند: اصول كسي قوي تر است كه مسائل عقلي و فلسفه او قوي تر باشد.اين ديدگاه را بيان بفرماييد. بله، ايشان حكيم واردي بودند و مباحث را خلط نمي كردند، استاد ما علامه طباطبائي هم همين طور بود.در فلسفه دو قاعده داريم: «الواحد لا يصدر منه الا الواحد» و «الواحد لا يصدر الا من الواحد» كه آن را با عنوان «قاعده الواحد» در اصول آورده اند، حال آن كه فقيه و اصولي قاعده الواحد ندارند.در كدام روايت چنين چيزي آمده است؟ آن ها مي گويند وقتي چيزي از همه جهات بسيط بود (هم در خارج و هم از عقل) از آن به جز واحد صادر نمي شود .البته در مثل برق كه كارهاي زيادي با آن انجام مي گيرد، اين حرف را نمي گويند، آن جنبه تأثير و تأثير است.آقاي آخوند مي گويند يكي شئ ممكن است موضوع احكام متعدد باشد، و قاعده الواحد را كه فلاسفه مي گويند در بسايط خارجي مطرح نيست تا چه رسد به موضوع حكم.در اصول ممكن است يك شي ء را موضوع ده چيز قرار دهند و هزار فايده داشته باشد، چون موضوع حكمي بودن، اصلا جنبه تأثير و تأثيري نيست و كلام فلاسفه در جايي مطرح است كه تأثير و تأثر باشد. آن ها اين موارد را نمي گويند، و شما خودتان اضافه كرده ايد، در اين موارد قبول نداريم كه «الواحد يصدر منه كثيرا» مي شود، براي آن كه آن مجراي قاعده پياده نشده است.لذا اين است كه اگر كسي ممحض در يك علمي شد و آن علم را كامل هضم كرد،

نبايد در امور ديگر مثل مباحث اصولي، شيوه فلسفه را پياده كند.چون در اصول، فهم عرفي و ديدگاه عرفي از ديدگاه فلسفي است.مباحث فلسفي در اثبات توحيد و مقدمه واجب مطرح است، اما ساير مباحث ما مبتني بر آن نيست و استظهارات عرفي، ظهور عرفي و فهم عرفي ملاك است.به هر حال، اين مباحث مربوط به فلاسفه است و ما بايد بحث هاي خودمان را داشته باشيم. منابع مقاله:

مجموعه آثار كنگره امام خميني و حكومت اسلامي، ج 10، مرتضوي لنگرودي، محمد حسن ؛

نوآوريهاي فقهي حضرت امام (ره) (2)

نوآوريهاي فقهي حضرت امام (ره) (2) *يكي از سؤال هاي اساسي اين است كه مراد حضرت امام از ولايت مطلقه فقيه چه بود و مباني ايشان در اين مسئله چيست؟ بسم الله الرحمن الرحيم، بنده ابتدا مناسبت مي دانم كه از مباني امام در مقام فقاهت و تفاوتي كه با ساير مباني و حتي با فقهاي پيشين داشت، مقداري صحبت كنم.چنان كه همه مي دانيم در فقه و فقاهت به كتاب و سنت به عنوان منبع اصلي رجوع مي شود منتها هر كدام مباني مختلفي دارند.راجع به كتاب در اصول بحثي داريم تحت عنوان «حجيت ظواهر» به اين معنا كه آيا ظواهر مي تواند مورد استناد قرار بگيرد يا نه؟ عده اي مخالف و عده اي موافق اند، برخي هم مي گويند بايد به وسيله تفسير معصومين (ع) باشد و بعضي مي گويند خود قرآن بايد مبين خودش باشد.قرآن از لحاظ سند قطعي است ولي از لحاظ دلالت، مباني مختلفي وجود دارد . در سنت، مشكل بيش تر مي شود، چون آن جا از نظر سنديت هم بايد بحث شود تا روايت

يا حديثي كه قول يا فعل يا تقرير معصوم را نقل كرده است، ثابت شود.آن گاه طريق اثباتي روايت مطرح است كه در اين جا هر كدام از فقها مبناي خاصي دارند.مبنايي كه نوعا در اين قرن هاي اخير متعارف شده، اين است كه سند بايد صحيح باشد، يعني رجال سند توثيق شده باشند تا روايت حجت باشد، اين مبناي مشهور است.الان هم درس هاي خارج بر اساس همين مبنا است و لذا مقداري از بحث را به بحث از سنداختصاص مي دهيم، مثل آن كه راوي ثقه است يا نه؟ چه كسي توثيق كرده و طريقه توثيقش چيست؟ در توثيق هم مباني يك سان نيست. در صورتي كه اگر ما به صدر اسلام مراجعه كنيم، دستوري كه خود پيغمبر اكرم (ص) و ائمه معصومين (ع) براي تشخيص و جدا ساختن صحيح از سقيم ارائه داده اند مسئله متن است، يعني چنان چه حديثي از معصومين به دست شما رسيد و به عللي شك كرديد كه درست است يا نه، آن را از لحاظ متن بررسي كنيد، به اين معنا كه آن را بر محكمات عرضه كنيد (فاعرضوا علي كتاب الله) .البته كتاب الله نمونه اي از محكمات است و خصوصيت ندارد.چون در بياناتي از حضرت امام صادق (ع) آمده است: «كتاب الله و سنة قطعية» ، يعني علاوه بر قرآن، خود شريعت و دين پايه ها و محكماتي دارند كه روايت صحيح را از سقيم مشخص مي سازد.البته اين كار مشكلي است. روشي كه فقها براي تشخيص صحيح از سقيم از راه سند انتخاب كرده اند، يكي از راه ها و اتفاقا راه درستي

هم هست، اما منحصر ساختن به اين راه اشكال دارد، يعني علاوه بر سند، و در متن هم بايد دقت شود كه آيا با محكمات دين مي سازد يا نه؟ امام در اينجا نقطه بارقه است.امام مي فرمود: اين كه لحاظ سند را بررسي مي كنيد و صحت روايات را به دست مي آوريد راه بسيار متين و عقلايي است، ما آن را منكر نيستيم اما نبايد از متن غفلت كرد، بلكه دقت روي متن بيش از سند اهميت دارد.ايشان اين بحث را در «بيع العنب ممن يعلم انه يصنع خمرا» مطرح مي كردند و مي فرمودند: فقها براي اين مسئله شقوقي قائل شده اند، گاهي فروشنده، انگور را به قصد اين كه شراب بشود مي فروشد و گاهي اين قصد را ندارد اما شراب سازي بر خريدن اين انگور انحصار دارد، فقها گفته اند اين دو صورت اشكال دارد. اما چنانچه فروشنده چنين قصدي ندارد ولي علم دارد كه در شراب سازي استفاده مي شود و چه بسا خودش هم قلبا ناراحت باشد از طرف ديگر انحصار هم ندارد و انگور فروش زياد است، فقها فرموده اند در اين صورت اشكال ندارد، چون قصد و انحصار نيست.بعد هم به رواياتي در اين زمينه استدلال كرده اند كه امام باقر و امام صادق (ع) در بست انگورهايشان را به كساني مي فروختند كه مي دانستند آن ها شراب درست مي كنند. فرياد امام در اينجا بلند مي شد و مي گفت: فرضا سند اين روايات صحيح باشد ولي قطعا اين روايات مجعول است، چون اصلا آيا با مقام شامخ ائمه سازگاري دارد؟ آن هم مثل

امام باقر و امام صادق كه در زمان خودشان به عنوان يك چراغ فروزان در جهان اسلام بودند (يعني تمام علماي مسلمين، فقها و محدثين وقت، و حتي غير شيعه ها مرجع و ملجأشان امام صادق و امام باقر بود) كساني كه در نزد همه علماي شاخص در جهان اسلام اند آن هم در زماني كه قريب به زمان پيغمبر است و اين ها فرزندان نمونه پيغمبرند، آيا اصلا عقل اعتباري اجازه مي دهد كه امام چنين كاري را كرده باشد؟ آيا قبح عرفي نداشته؟ حالا حرمت شرعي هيچ، قبح عرفي نداشته كه اين كارخانه مثلا در كنار شهر مدينه بوده و انگورهايش را از امام باقر و امام صادق (ع) مي خريده است؟ بالاخره مردم اين چيزها را مي ديدند و اين قبح دارد پس اين روايات از لحاظ متن قابل پذيرش نيست. امام خميني اين جهت را زياد در مسائل به كار مي برد.در مسئله خمس كه نصفش به سادات تعلق پيدا مي كند و نصفش هم سهم امام است، نظر مبارك امام اين بود كه اصلا تمام خمس سهم امام است، سهم سادات معنا ندارد.بلكه سادات (فقراي بني هاشم) جزء مصارف هستند به اين معنا كه يكي از وظايف ولي امر مسلمين اين است كه فقراي بني هاشم را تأمين كند، نه اين كه نصف خمس واقعا حق آن ها باشد. ايشان در اينجا باز پاي عقل را به ميان مي كشيد و مي فرمود: اصلا از لحاظ عقل اعتباري چون عقلي كه در فقه به كار برده مي شود عقل اعتباري است نه آن عقلي كه در فلسفه است و به

آن عقل برهاني مي گويند واقعا مي توان باور كرد كه نصف خمس مال سادات بني هاشم است؟ فرض كنيم تمام بازار اروپا مسلمان و شيعه شدند و مي خواهند خمس بپردازند، نصف خمس اين ها سالانه چند ميليارد مي شود؟ ! كجايند آن سادات فقيري كه ما به آن ها خمس بپردازيم؟ اسلامي كه جهان بيني اش براي هميشه است و تمام جهان را مورد خطاب قرار مي دهد و ما در آرزوي آن هستيم كه اسلام جهاني بشود و براي مدت هاي بسيار طولاني هم جهاني باشد، چطور ممكن است باورمان بشود كه نصف خمس ملك سادات است و بايد به آن ها پرداخت؟ ! آن هم به شكلي كه بعضي از آقايان مطرح كرده اند كه نياز به اجازه مجتهد هم نيست. لذا ايشان مي فرمايد: ما بايد روي اين مسائل با ديد اعتبار دقت كنيم و چنانچه مجتهدي اين مسائل را ناديده بگيرد نمي تواند استنباط صحيحي داشته باشد. *مبنايي كه از ايشان در بحث ولايت فقيه مطرح است آيا با مسائل خمس و آن مسئله بيع كه فرموديد، تطبيق خاصي دارد؟ ايشان روي همين مبنايي كه عرض كردم مكرر مي فرمود كه در متن واقع قرار بگيريد سپس مسائل را حل و فصل كنيد.اين مسئله بازارها را مكرر در مصاحبه ها گفته اند، چون بازار نجف خيلي شلوغ بود مي گفت: طلبه ها! در بازار برويد و مسائل را حل و فصل كنيد نه در اتاق هاي مدرسه.مقصودشان اين بود كه فقه يك علم عملي است نه نظري و فرمولي، لذا بايد جواب گوي نيازهاي بالفعل جامعه باشد.اين دستور العملي

بود كه ايشان به ما مي فرمود و از مباني اي بود كه شاگردان بدون درنگ مي پذيرفتند و كسي اعتراضي يا شبهه اي مطرح نمي كرد، چون مبناي بسيار كامل و نوي بود. بر همين اساس ايشان مسئله ولايت فقيه را يك مسئله كلامي مي دانست، نه فقهي و مي گفت : همان دليل نصب امام بعد از پيغمبر اكرم، عينا مسئله ولايت فقيه را نيز در عصر غيبت اثبات مي كند، بدون كم و كاست.عقيده ما اين است كه اسلام به عنوان يك نظام آمده است تا جامعه اي سالم بسازد پس برنامه دارد و وقتي برنامه دارد امكان ندارد جنبه اجرايي آن را مهمل بگذارد، اصلا معقول نيست.فرض كنيد نظام نامه يك حزب سياسي، آرمان ها را ذكر كند ولي جنبه مسئوليت اجرايي و شرايطي كه در اجراي اين بندهاي نظام هست و كساني كه صلاحيت رهبري اين نظام را بر عهده بگيرند در آن ذكر نشود آيا آن نظام نامه كامل است يا ناقص؟ قطعا ناقص است.اسلامي هم كه به عنوان يك نظام است نمي شود مسئوليت اجرايي آن مهمل باشد، قطعا بايد مسئوليت اجرايي و شرايطي كه در آن معتبر است، وجود داشته باشد و اين به قول امام مسئله اي عقلي كلامي است. طبق فرمايش حضرت امير، خود نظام بودن نظام، بستگي به امام دارد (و الامامة نظاماللامة)، چون اگر امام نباشد يعني پيغمبر اكرم آمد و به مردم جهان خطاب كرد و گفت نظامي آوردم كه اگر شما به اين نظام عمل بكنيد و دقيقا آن را اجرا كنيد به سعادت دنيا و آخرت مي رسيد و بعد

هم خداحافظ! اصلا معقول نيست. پيغمبر همان وقتي كه نظام را آورد خودش را مسئول اجرايي مي دانست چون كسي را شايسته تر از خودش نمي دانست و منتظر نبود تا اين كه مردم او را براي زعامت و اجراي نظام انتخاب كنند، چنان كه بعضي ها چنين خيال كرده اند.هم چنين موقعي كه دستور آمد شخصي را براي بعد از خودت مشخص كن، روي همين اصل بود، چون اسلامي كه مي خواهد به عنوان نظام، جامعه اي را سالم بسازد بايد رهبر را يا شخصا يا وصفا مشخص بكند، بر اين اساس در دوران حضور، به عنوان شخص و براي عصر غيبت با توصيف، مشخص كرد، لذا عقل به طور قطع درك مي كند كه اين مسئله امكان ندارد از ديدگاه اسلام مهمل باشد. امام با چنين ديدي وارد مسئله شد.رواياتي هم كه مرحوم نراقي مطرح كرده است به عنوان تأييد مطلب است نه دليل، يعني در اسلام اصلي به عنوان اصل امامت مطرح است كه اين روايت ها حاكي از آن است، نه اين كه مثل احكام حيض و نفاس باشد كه بدون علم به آن روايات احكام آن ها را نمي دانستيم.اين طور نيست كه اگر مثلا مرحوم نراقي اين روايات را نياورده بود مسئله ولايت مطرح نبود. لذا برخي از بزرگان و مدرسين بزرگ كه در عصر حاضر با مطرح ساختن اين روايات در سند مناقشه مي كنند، اشتباه است.خيال مي كنند مسئله ولايت فقيهي كه ما مطرح كرده ايم مبتني بر اين روايات است.لذا يك ماه زحمت كشيده يك به يك روايت ها را خدشه مي كنند كه اشتباه بزرگي

است، چون اين مسئله كلامي است، نه فقهي. منابع مقاله:

مجموعه آثار كنگره امام خميني و حكومت اسلامي، ج 10، معرفت، محمد هادي ؛

جلوه هايي از نوآوري حضرت امام

جلوه هايي از نوآوري حضرت امام آنچه كه به طور خلاصه مي توان در اين زمينه بيان كرد آن است كه علما در گذشته مبارزه مي كردند.اما با فرض حضور ظلمه در رأس قدرت، يا سران قدرت كاري نداشتند، و با امور ديگر مبارزه مي كردند.حتي ميرزاي شيرازي بزرگ كه آن فتواي ارزنده را صادر مي كند مستقيما با ناصر الدين شاه مخالفت نمي كند، بلكه استعمال دخانيات را به مثابه حرب با امام زمان (عج) مي داند و نمي گويد ناصر الدين شاه نباشد، بلكه مي گويد اين قرارداد ذلت بار و ننگين است. مرحوم مدرس مبارزه مي كرد، اما به عنوان رئيس مجلس.آخوند خراساني و حاج آقا نور الله اصفهاني مبارزه كردند، اما مبارزه با استبداد بود نه با سلطنت.تمام مبارزات روحانيت در طول تاريخ مبارزه با حاكميت طاغوت و سلاطين نبود، بلكه با فرض حاكميت آنها و با امور ديگري بود. آيت الله كاشاني هم كه سابقه مبارزاتي فراواني دارد، در پست رياست مجلس مبارزه مي كنند، اما حضرت امام از ابتدا كه مبارزه را آغاز كرد با رأس حكومت و اصل سلطنت مبارزه كرد، در صورتي كه ديگران در كنار سلطنت و با بودن سلطنت با امور ديگر مبارزه مي كردند.مثل مبارزه ابا عبد الله الحسين (ع) كه با خود يزيد و اساس سلطنت او بود.از مدينه كه حركت مي كند، مي فرمايد: «و علي الاسلام السلام اذ قد بليت الامة براع مثل يزيد بن معاويه» .هيچ يك

از علماي ما اين گونه مبارزه نكرده اند.البته چنين مبارزه اي از خود گذشتگي لازم دارد.پس از جريان انجمنهاي ايالتي و ولايتي كه فيضيه را كوبيدند و طلاب را شهيد كردند، مدتي از سوي امام اطلاعيه اي منتشر نشد و در مجالس علما شركت نمي كرد، سر و صدا به راه افتاد و حتي براي دوستان و علاقه مندان به امام سؤال پيش آمد.امامي كه مبارزه را آغاز كرد چرا ادامه نمي دهد؟ بعدا معلوم شد كه امام مي خواست باآقايان علما اتمام حجت كند كه اگر تا حالا مبارزه با دولت بود، از اين پس مبارزه با شاه است و مبارزه با شاه خطرناك است، آيا حاضرين كه جانتان را به خطر بيندازيد؟ راه من مبارزه با شاه است، كه البته بعضي از آقايان مي گفتند كه چگونه مي شود با شاه مبارزه كرد؟ آنها در چهلم شهداي فيضيه اطلاعيه آن چناني ندادند، اما اطلاعيه معروف امام صادر شد كه: شاهدوستي يعني آدمكشي و كشتن طلاب، شاهدوستي يعني غارت اموال ناچيز طلاب، شاهدوستي يعني كتابسوزي. لبه تيز اين اطلاعيه متوجه سلطنت و شخص شاه بود.نتيجه مبارزات علما در گذشته مقطعي بود .با رفتن مدرس همان وضع سابق ادامه مي يافت، با رفتن آيت الله كاشاني همان قضاياي نادرست دنبال مي شد، اما نتيجه مبارزه امام از بين رفتن سلطنت و تأسيس حكومت اسلامي بود كه احكام الهي در آن به اجرا در آيد.

5.امتياز حضرت امام در طرح حكومت اسلامي در اين زمينه دو مطلب وجود دارد: يكي اينكه چرا حضرت امام كه مثل ديگران جواهر و حدائق خوانده بود به فكر حكومت افتاد؟ و

ديگر آنكه اين حكومتي كه امام مي ديد از كجا سرچشمه مي گرفت؟ امام با بينشي كه در سايه شكوفايي استعداد خودش با تقوا و زهد و به عبارت ديگر با عرفان به وجود آورده بود، به احكام اسلامي مي نگريست.شنيدم كه حضرت امام در بحث زكات فرموده بود كه: به نظر من زكات را بايد در يكجا جمع كرد و در اختيار فقيه قرار داد، تا به مصرف برساند، مردم هم مي توانند به مصرف فقرا و كارهاي عمومي برسانند. فقهاي ديگر مي فرمايند كه بايد به فقرا و مصارف عمومي رساند چه جمع بشود نزد فقيه چه جمع نشود.و اين بينش كه زكات بايد در اختيار فقيه باشد از آن امام بود، و اين در سايه اين بينش است كه اسلام براي حكومت آمده است.اسلام صرفا براي وضع قانون نيامده، بلكه براي اداره جامعه آمده است، اين بينش حكومتي است.از طرف ديگر امام همه فسادها را از طرف قدرتها مي دانست و معتقد بود كه اگر قدرتها فاسد باشند جامعه فاسد مي شود و اگر قدرتها صالح باشند جامعه به صلاح مي رود.با توجه به اين دو ديدگاه، حكومت را در زمان غيبت بر عهده ولي فقيه مي دانست.در اول كتاب حكومت اسلامي مي فرمايد: اثبات اينكه اسلام حكومت دارد و در زمان غيبت نيز به فقيه سپرده شده است نياز به استدلال به روايات ندارد، بلكه اگر به احكام اسلام توجه شود معلوم مي گردد كه اسلام داراي حكومت است.اسلام حدود دارد، ديات دارد، تعزير دارد، خمس و زكات دارد.همه اينها در رابطه با حكومت است.از اين همه حقوق اجتماعي كه در

اسلام مطرح است استفاده مي شود كه اسلام حكومت دارد.و از طرفي اسلام آن همه تعريف از فقها و عدالت و علما دارد كه انسان يقين مي كند كه حكومت در زمان غيبت بر عهده فقهاست.و بالاخره با اين بينش كه ولايت فقيه فلسفه عملي احكام است، حكومت اسلامي را تحقق مي بخشد. گر چه ديگران هم مسئله ولايت فقيه را مطرح كرده اند، اما به طور مستوفي و همه جانبه تنها امام خميني، آن را مطرح فرموده است.

امتياز حضرت امام در مقام بلند فقاهت به يك معنا حضرت امام خميني تحول در فقه ايجاد كرده است و به يك معنا هيچ تحولي در كار نبوده است.تحول به اين معنا كه امام موازين فقهي را به هم زده باشد، و يا نعوذ بالله گفته باشد كه روايات امامان معصوم (ع) ديگر ملاك نيست و بينش علماي سلف به درد نمي خورد، به هيچ وجه در كار نبوده است.نه تنها امام كه هيچ طلبه اي چنين حرفي را نمي زند.تحولي كه امام در فقه ايجاد كرده مثل تحولي است كه شيخ انصاري يا صاحب جواهر يا سيد بحر العلوم ايجاد كرده اند.امام از همين موازين راه جديدي را طي كرده است. در شكل دادن به اين موازين يك تبحر فكري به كار برده است.بايد با مباني فقهي و اصولي حضرت امام آشنا بود، تا اين مطلب را درك كرد. به عنوان مثال، امام راجع به منابع و معادن زير زميني مي فرمايد: معادن بزرگ از آن صاحب زمين نيست ولي در رساله ها نظر همه فقها اين است كه معادن مال صاحب زمين است.ولي امام از

همان ادله و بر اساس همان موازين فقهي مي گويد معادن بزرگ مربوط به صاحب زمين نيست، و استدلال هم مي كند كه به حكم عرف معدن تابع زمين است، عقلا كسي را كه مالك زمين مي دانند، مالك هر آنچه كه در اين زمين هم است، مي دانند. مثلا مالك هوا مي دانند.اما نظر عرف در جايي است كه معادن و منابع موجود در زمين ناچيز باشد و گرنه مردم صاحب زمين را مالك منابع عظيم زير زميني نمي دانند.با اين بيان و استدلال، موازين هم به هم نخورده است و نه حتي كسي از فقها به فكرش رسيده است.كساني كه جمود كرده اند، به آنچه كه در كتب نوشته شده اكتفا كرده اند، و هيچ تحقيقي بر تحقيقات نيفزوده اند. حضرت امام نسبت به هوا هم نظرشان همين است.مي فرمايد: به مقداري كه عرف صاحب زمين را مالك هوا بداند، مالك است. مثلا مي تواند چند طبقه بسازد، ولي اينكه در آسمان هواپيمايي عبور مي كند، مالك زمين نمي تواند بگويد من راضي نيستم از هواي من عبور كند، و تصرف غاصبانه است. در حالي كه اگر جمود كرديم، بايد بگوييم مالك زمين مي تواند چنين حرفي بزند. مورد ديگر: ما مي دانستيم حضرت امام مخالفتي با پيوند اعضا ندارد، اگر كسي وصيت كند كه چشمهاي مرا در آوريد و به آن جوان نابينا بدهيد، اين يك بينش الهي است و انفاقي بالاتر از اين نيست كه انساني چشم خود را به انسان ديگر اهدا كند.مسئله اي كه پيش مي آيد آن است كه تشريح بدن ميت حرام است. در اين جا مي

گويد: تشريح بدن ميت اگر بي احترامي به او باشد حرام است و در چنين موردي هيچ گونه بي احترامي صورت نمي گيرد، بلكه يك نوع عظمت روحي براي متوفي است. اگر فقيهي جمود كند مي گويد تشريح بدن ميت حرام است و حق نداريد چشمهاي او را در آوريد .الان هم گروهي از فقها بر همين نظر هستند، اما كسي كه بينشي همچون بينش امام را دارد و مي گويد اشكال ندارد، چون بي احترامي به بدن ميت نيست.اگر روي آن موازين جمود كرديم هر عضو بدن را به ديگري منتقل كردن حرام است.الآن افراد زنده گاهي كليه خود را به ديگري هديه مي كنند.چه منعي دارد؟ چه عملي والاتر و بالاتر از اين! چه مانعي دارد كه ما در مملكتمان بانك اعضا داشته باشيم و اين قدر نيازمند به كشورهاي خارجي نباشيم. منابع مقاله:

امام خميني و قرائتي نوين از دين، صانعي، يوسف ؛

نوآوري در عرصه سياست و حكومت

نوآوري در عرصه سياست و حكومت اشاره فرموديد كه امام در موضوع حكومت و در بحث ولايت فقيه، جامع نگر بودند، يعني اسلام را در همه ابعاد و جوانب آن مي نگريستند.اگر ممكن است بفرماييد كه آيا چنين نگرشي در فقهاي پيش از ايشان هم بوده است؟ در ضمن امام چگونه به اين نتيجه رسيدند كه جامعيت اسلام، حكومت را هم پوشش مي دهد؟ جامعيت اسلام، نكته اي نبود كه فقهاي بزرگ پيش از ايشان يا همزمان با ايشان از آن غافل باشند.تفاوت عمده امام با ديگران، بينش سياسي آن بزرگمرد بود.حضرت امام تشكيل و اداره حكومت را از وظايف مهم و اصلي علماي اسلام مي دانستند.بعضي ممكن است، كمك

به حكومت ديني را وظيفه بدانند.اما اصل تأسيس حكومت را در شرح وظايف فقيه نياورند. امام اين طور فكر نمي كردند، بلكه فقيه را موظف به بنيانگذاري حكومت و نظام مي دانستند .در اين تفكر، مبارزه با ظلم نه براي تعديل حاكمان است، بلكه براي براندازي ظلم است.امام مبارزه با شرك و كفر و ظلم را از رهگذر حكومت مي جستند و موفق مي دانستند.ايشان دو وظيفه براي خود و هر فقيه ديگري در نظر داشتند: اداره صحيح امور مردم، و محو ظلم.همين طور كه هركسي مي فهمد، اين دو برنامه، تنها در سايه حكومت، جامه عمل مي پوشد. بنده قبل از انقلاب در صحبت با بعضي از مراجع معاصر، فهميدم كه اين بزرگواران تشكيل حكومت ديني را از وظايف مردم مي دانند.يعني فقيه تنها، بايد مردم را ارشاد كند و به آنان بگويد كه بعد از تشكيل حكومت، رفتار اسلامي چيست يا چه بايد كرد؟ خصوصا اگر براندازي حكومتهاي موجود، با ضرر و خطر همراه باشد، لزومي نمي ديدند كه اقدام كنند.يعني برخورد را واجب شرعي و لازم عقلي نمي دانستند.در اين بينش، مردم بايد حكومت ديني را بر پا دارند و براي اجراي حدود به علما مراجعه كنند. حتي گاهي براي اين طرز تفكر، به آيات و روايات هم، استناد مي كردند.به خدمت يكي از همين بزرگواران عرض كردم كه حضرت امير (ع) فرمودند: «قيام من براي آن بود كه حدود الهي را اجرا كنم.» ايشان فرمودند: «چون مردم گرد حضرت جمع شدند و حكومت را به آن گرامي سپردند، امام خود را موظف ديد كه اجراي حد كند.» پس تفاوت امام با

بسياري از فقها در اعتقاد به جامعيت اسلام نبود.جامعيت را همه مي پذيرفتند .امتياز امام اين بود كه جامعيت اسلام را در تشكيل حكومت مي جست و آن را از وظايف هر مسلماني، بويژه دانشمندان اسلامي قلمداد كردند.امام مسئله حكومت اسلامي را از دهه چهل به بعد مطرح كردند و خيلي هم بر آن پاي فشردند.تا آنجا كه، پهلوي تنها رقيب جدي و سرسخت خود را امام مي دانست. اينكه عرض مي كنم تفاوت امام خميني با فقهاي ديگر، در بينش سياسي بود، از اينجا روشن تر مي شود كه امام مبارزه با ظلم را به هر قيمتي واجب مي دانستند.ولي اكثر فقها مي گفتند : مبارزه با ستم، نوعي نهي از منكر است، و نهي از منكر شرايطي دارد كه اگر آن شرايط فراهم نبود، لازم نيست.يكي از آن شرايط هم اين است كه خطر جاني در پي نداشته باشد.سخن امام اين بود كه منكر اگر ظلم كلي و فراگير باشد، نهي و مبارزه با آن واجب است، اگرچه به كشتار و شهادت بينجامد. انديشه حكومت را دقيقا امام از سال چهل و هفت يا هشت، مطرح كردند. ولي اصل مبارزه با ظلم، مخالفت با اسرائيل، استقلال از آمريكا، مبارزه با فحشا و...از سال چهل و دو شروع شد.اين نشان مي دهد كه موضوع حكومت و نظام سياسي، صورت كامل و هماهنگ مبارزات اسلامي است. به نظر مي آيد، امام در اصل ولايت فقيه به يك توسعه مفهومي اعتقاد داشتند.يعني معنا و مفهوم ولايت فقيه را در پيش از آنچه نزد پيشينيان بود، توسعه دادند.اين گسترش مفهومي را امام با ساير عناصر مطرح در

حوزه نيز سرايت دادند.مثلا همين پديده تبليغ را اگر در نظر بگيريم، اگر حوزه بر اساس انديشه هاي امام هدايت و برنامه ريزي شود، وضعيتي بسيار گسترده تر، ژرفتر و متنوعتر از وضعيت سنتي خود را خواهد داشت.حتي اگر مباني فكري فقهاي ديگر را اساس قرار بدهيم و بگوييم تشكيل حكومت از وظايف مردم است، اين وظيفه را مي توان از طريق تبليغ به آنان گوشزد كرد.نظر حضرت عالي در اين زمينه چيست؟ همين طور كه مي فرماييد اضافه مي كنم كه امام براي رسيدن به اهداف بلندي كه داشت، مقدمات آنها را فراهم كرد.رويه امام اين نبود كه مثلا يك مسيحي را به اسلام تشرف بدهند، يا آنقدر در گوش شرابخوار و زناكار بخوانند كه توبه كنند.اينها برد كمي دارد.خيلي از فعاليتهاي پر سر و صداي برخي از دلسوزان اسلام، با همه قداست و معنويتي كه داشتند، محدوده اندكي را پوشش مي داد.مبارزه با فقر، ستم، فحشا و بي اعتقادي در برنامه همه بود. امام توسعه مفهومي در عناصر حوزوي كه شما گفتيد فقط در كار امام و پيروان ايشان مشاهده مي شد.امام دنبال اين نبودند كه چند گرسنه را سير كنند، چند نوجوان را به راه بياورند، بيمارستاني بسازند و گناهكاران را توبه بدهند.امام به ريشه ها مي انديشيدند و از همه استعدادهاي حوزه، از جمله تبليغ، براي ريشه كن كردن آنها سود مي جستند.در دستگاه فكري امام همه نيروهاي فكري، انساني، مالي و اعتباري بسيج شده بودند كه ريشه ها را بسوزانند .اگر ريشه قطع مي شد، آن وقت: يدخلون في دين الله افواجا ، انگشت اعتراض امام به سمت كانونهاي فرهنگ

ساز، مثل راديو و تلويزيون، دانشگاه، مدارس، ادارات و در رأس همه حكومت بود. امام مثل هر شخصيت تيز بين و مآل انديشي مي دانست كه افراد جامعه از هم تأثير مي پذيرند .با اصلاح يكي دو نفر، درمان كردن مردم يك محله و با توبه دادن چند جوان، كار درست نمي شود .چون شما دو سال زحمت مي كشيد و چند نفر را به راه مي آوريد.ولي همينها در عرض چند ساعت، دوباره به فساد كشيده مي شوند.چون كشور از مراكز فساد پر بود.راديو فاسد بود، تلويزيون مفسده انگيز بود، دانشگاهها جوانان را منحرف مي كردند و خلاصه همه جا لانه فساد شده بود.حمله امام به ريشه ها بود، و لو اينكه ريشه ها در خارج از مرزهاي كشور باشند.اين بود كه امام هميشه، آمريكا و انگلستان و استكبار جهاني را هدف قرار مي داد.ايشان شاه را هم عمله و وسيله آنها مي دانست.از اوج به مسائل نگاه مي كردند لذا مشكلات جزيي را براي خود حل كرده بودند. هدف امام الهي كردن فرهنگ جامعه بود.با اين هدف جو عمومي اجتماع، رعايت حقوق الهي و كمك مردم امكان داشت.انفاق، عدالت، از خود گذشتگي، حق مداري خيلي خوب است.اما اگر فضاي كلي جامعه اين گونه نباشد، كسي نمي تواند اين ارزشها را پايدار و فراگير نگه دارد.انقلاب اسلامي به رهبري امام اين خاصيت را داشت.يعني جو و فضاي جامعه، الهي شده بود.مردم در دوران انقلاب، همه فداكاري مي كردند.اگر كوچكترين مشكلي براي كسي پيش مي آمد، مشكل همه بود.مستمندان تحقير نمي شدند، سرمايه داران به سرمايه هاي خود نمي باليدند.سادگي يك ارزش بود.مردم به حقوق

شرعي و عرفي خود قانع بودند.اين همان چيزي بود كه امام مي خواست .يعني يك جامعه سراپا ديني و الهي.يادم هست در مدرسه علوي، كيسه هاي پول، يكي پس از ديگري مي آمد، اين پولها را كساني به انقلاب هديه مي كردند، كه ممكن بود تا چند ماه پيش، از يك ريال آن نمي گذشتند.به تعبير خود امام، مردم الهي شده بودند. همان وقتها، بعضي از فضلاي حوزه حتي روشنفكران حوزه، حرفهايي مي زدند، مقالاتي مي نوشتند و عقيده هايي را رواج مي دادند كه در نهايت اگر خيلي موفق مي شدند، شاخه اي از فساد را قطع مي كرد.مجله مكتب اسلام، با چه طول و تفضيلي راجع به زيانهاي مشروبات الكلي، مقاله چاپ مي كرد يا اينكه نگاه كردن به تلويزيون براي چشم ضرر دارد.همان موقع ايران پر شده بود از ميكده ها و مراكز فساد.تلويزيون با برنامه هاي مفسده انگيزش بيشترين وقت مردم را گرفته بود.اگر كسي اين مقالات را مي خواند، فكر مي كرد تلويزيون براي اين حرام است كه به چشم انسان صدمه مي زند! امام زمامداران را هدف مي گرفت.چون مي دانست كه همه اين مفاسد يك سرچشمه دارد، و آن حكومت فاسد پهلوي است، و آن هم خود از يك سرچشمه ديگر كه بيرون از مرزهاي كشور است آب مي خورد.حالا شما ببينيد كه چقدر بين اين دو رويه اختلاف بود. منابع مقاله:

امام خميني و قرائتي نوين از دين، موسوي تبريزي، سيد حسين ؛

خطابهاي قانوني در انديشه اصولي امام خميني(اعلي الله مقامه)

خطابهاي قانوني در انديشه اصولي امام خميني(اعلي الله مقامه) روند تاريخ علوم بشري هماره شاهد دگرگونيها و نوآوريهايي بوده است. انديشه وران نوآور و نوآوران

ژرف انديش بسياري در اين انقلابها و رستاخيزهاي بزرگ بشري نقش داشته اند و هر يك به نوبه خود سرفصل نويني در ساحت انديشه و مبادي و مسائل دانشها گشوده و به ابتكارها و پردازشهاي نو و راهگشايي دست يازيده اند. اين فرزانگان و فرهيختگان، با جداييها و دگرسانيهاي بينشي و روشي كه داشته اند، در جهت تكامل دانش و پيشرفت و گسترانيدن آن در عرصه هاي گوناگون، گامهاي ستودني و ماندگاري برداشته و از خود يادگارهاي رخشان و چشم نواز و شوق انگيزي به جاي نهاده اند. در سلسله اين نوآوران ژرف انديش و گسترده نگر، نام امام خميني همانند گوهر شب چراغي مي درخشد. ايشان، افزون بر جنبه هاي سياسي و اجتماعي و اخلاقي، كه به حق در تمام آنها نوآور بود، در عرصه دانشهاي ديني نيز، از فكري تابناك، ژرف، آفرينش گر و نوآور برخوردار و به رهيافتها و ره آوردهاي نويني در اين دانشها دست يافته بود. از جمله عرصه هايي كه امام به زيبايي و شكوه توسن تاخته و سخن نو در انداخته، عرصه دانش اصول است. در آغاز و پيش از پرداختن به مقوله اي كه امام در آن طرح نو در انداخته، اين نكته را يادآور مي شويم كه: نگرش امام به «علم اصول » نگرشي است ابزاري براي استنباط احكام شرعي. در باور ايشان، اين دانش وسيله اي است براي رسيدن به فقه و ره آوردهاي فقهي كه نبايد خود به هدف دگر گردد و دانش پژوه حوزوي را از مسير اصلي به مسائل حاشيه اي و كم پيوند با فقه بكشاند. از اين روي پيراستگي و

پالودگي دانش اصول از افزوده هاي ناكارآمد كه طالب علمان را دچار سردرگمي مي سازد و كم كم و با گذرزمان، بحثها از حالت معمولي به در مي آيد و به گونه معما جلوه گر مي شوند، از آرمانها و هدفهاي امام خميني بوده است كه در جاي جاي نوشته هاي اصولي ايشان به چشم مي خورد: «والمرجو من طلاب العلم و علماء الاصول، ايدهم الله، ان يضنوا علي اوقاتهم واعمارهم الشريفة ويتركوا ما لافائدة فقهية فيه من المباحث ويصرفوا همهم العالي في المباحث الناتجة. ولايتوهم متوهم: ان في تلك المباحث فوائد علميه فان ذلك فاسد، ضرورة ان علم الاصول علم آلي لاستنتاج الفقه، فاذا لم يترتب عليه هذه النتيجة فاية فايدة علمية فيه؟» (1) اميد مي رود طالب علمان و اصوليان، ارزش عمر و لحظه هاي زندگي خويش بدانند و بحثهاي اصولي، كه نتيجه فقهي نمي دهد، وانهند و همت عالي خود را در جست وجوي مقوله هاي سودمند آن به كار گيرند. اگر كسي چنين بپندارد كه پي گيري اين گونه بحثها، فايده علمي دارد (و به اين انگيزه بر دانش اصول بنگرد) به پنداري نادرست رسيده است; چرا كه دانش اصول، دانشي است ابزاري براي نتيجه گيري فقهي. بنابراين، آن گاه كه چنين نتيجه اي بر آن بار نشود، چه فايده اي خواهد داشت؟ به نظر امام فرو افتادن در بحثهاي اصولي و بيش از اندازه به آن پرداختن، آن هم نه به مقوله هايي كه در فقه به كار آيد و براي فقيه ابزار باشد، به بهانه اين كه تيزهوشي و ريزبيني مي آورد و ذهن طالب علمان را با بحثهاي

فني و دقيق به تكاپو و جولان وا مي دارد و نفس را به سوي كمال رهنمون مي شود و... پنداري بيش نيست و طالب علمان نبايد در اين علم مقدمي و ابزاري، بيش از آنچه به آن نياز دارند، درنگ كنند كه در اين صورت، از هدفهاي عالي تر و مباحث سودمندتر باز خواهند ماند و عمر تحصيلي آنان دچار خسران و خسارت خواهد شد. (2) روش امام راحل در آموزاندن بحثهاي اصولي نيز، بر اين بوده كه اهل علم را به بحثهاي كاربردي اين علم بكشاند و آنان را برانگيزد كه كاربردي به اصول بنگرند و در عمل، حضرت ايشان، دانش اصول را به گونه اي پيراسته است و در قلمرو اصول، نمي گذاشته، دانشهاي ديگر وارد شوند. او، با اين كه در دانشهاي: عقلي، كلامي، فلسفي و عرفاني در اوج بوده و صاحب نظر، لكن از پرداختن به آن بحثها در لابه لاي آموزشهاي اصولي، پرهيز داشته و از آميختگي ديگر دانشها با دانش اصولي دوري مي جسته است. اين خطمشي و نگرش اصولي امام، به ايشان مجال بيش تري بخشيد تا در روشها و برداشتهاي اصولي به تفكر و پژوهش بپردازد و به بركت آن به ابتكارها و نوآوريهاي گوناگوني دست يابد كه در اين نوشتار به يكي از آنها مي پردازيم.

خطابهاي قانوني بحث از خطابهاي قانوني پيش از امام، به اين شكل مطرح نبوده و امام در واقع بنيانگذار اين مقوله، با نگاه و بياني كه بيان خواهد شد، در دانش اصولي به شمار مي رود. به اين نيز شاگردان برجسته و فرهيخته وي اشارت دارند. آقاي فاضل لنكراني، از

شاگردان برجسته و نامور امام و از مراجع كنوني، در مقدمه خويش بر كتاب اصولي امام، مي نويسد: «واما انظاره القيمة الابتكارية المحضة او تبعا لبعض مشايخه فكثيرة نشير الي بعضها منها: ما يترتب عليه ثمرات مهمة و فوائد جمة وهو عدم انحلال الخطاب العامة المتوجهة الي العموم بحيث يكون الخطاب واحد والمخاطب متعدد الي الخطابات الكثيرة حسب كثرة المخاطبين و تعدد المكلفين...» (3) ديدگاههاي ارزش مند و نوين امام (چه ابتكاري صددرصد و چه با پردازش نوين) فراوان است كه از آن جمله مي توان به مساله مهم و سودمند (خطابهاي قانوني) اشاره كرد. ايشان بر اين باور است: در اين گونه خطابها، كه آن سوي خطاب همه مردمانند، خطاب يكي است و مخاطبها گوناگون. در اين گونه از خطابها، انحلال صورت نمي گيرد، به اين معني كه به شمار هر مخاطب و مكلفي خطابي وجود ندارد، بلكه خطاب يكي است و مخاطب فراوان. شهيد حاج آقا مصطفي خميني نيز، كه سالها از محضر پربهره استاد و پدر گرامي خود، بهره برده و دانش اندوخته، در اين باره سخنان گرانبها و روشنگري دارد كه نشانگر فكر و طرح ابتكاري امام است. وي از خطابهاي قانوني كه حضرت امام بنياد نهاده به عنوان «اصل اصيل » (4) نام مي برد و با تعبير: «والد مؤسس » (5) اين نوآوري امام را «مائده » (6) و سفره گسترده مي شمارد كه همگان مي توانند از آن بهره مند گردند و آن را در راستاي درست و شايسته استنباط احكام به كار گيرند و دشواريهاي دانش اصول را بگشايند: «ولعمري ان من القي حجاب العناد و تدبر

بعين الانصاف والسداد لايتمكن من رفض هذه البارقة الملكوتية التي تنحل بها كثير من المعضلات واساس طائفة من المشكلات فلله تعالي دره وعليه اجره.» (7) به جانم سوگند! آن كه به ديده انصاف بنگرد و پرده دشمني و خودبيني را كنار نهد، نمي تواند (در بحثهاي اصولي) اين بارقه ملكوتي و درخشش آسماني را ناديده انگارد; زيرا اين اصلي است كه بسياري از پيچيدگيهاي دانش اصول، با به كاربردن آن گشوده و سامان مي يابد. خداي به بنيانگذار آن پاداش نيك دهاد. يا مي نويسد: «ما ابدعه الوالد المحقق من حديث الخطابات القانونية لايوجد الا لدينا.» (8) اين نوآوري امام (خطابهاي قانوني) شرح و تفسيرش پيش ماست. آقاي سيد احمد فهري، شاگرد حضرت امام و بهره مند از محضر حضرت ايشان،، جاهايي را كه خطابهاي قانوني راهگشايي دارند برشمرده و اين بحث را از نوآوريهاي امام مي داند: «يكي از امتيازات بارز حضرت امام آن است كه در اثر عمق علمي و دقت نظر و نبوغ فكري، در بخشي از مسائل علم اصول انظار جديدي را پايه گذاري كرده است، انظاري كه در گذشته سابقه نداشته است و اين انظار، با مراجعه به بحثهاي ترتب و اجتماع امر و نهي و بخشي از تنبيهات استصحاب كاملا روشن است. ايشان بودند كه براي اولين بار وجود اوامر عرضي را در بحث ضد، در رابطه با ترتب تصحيح كردند... و خروج بعضي از اطراف علم اجمالي از محل ابتلاء كه آن را موجب تنجز علم اجمالي و يا انحلال آن ندانسته اند.» (9) در ادامه اين نوشتار خواهيم ديد كه در تمام اين بحثها، امام به وسيله

خطابهاي قانوني به دستاوردهاي نويني دست يافته است. بدين سان مي يابيم اصل خطابهاي كلي و قانوني كه در سراسر نوشته هاي اصولي امام به چشم مي خورد، اصلي است بنيادي و اساسي. امام با بنيانگذاري اين اصل، در بسياري از مسائل اصولي دگرگوني آفريد و راههاي دشوار گذر را هموار ساخت.

مفهوم خطابهاي قانوني براي پي بردن به معناي اصطلاحي اين عنوان، لازم است به واژه «قانون » نظري بيفكنيم. دانشمندان لغت شناس و نيز حقوقدانان گفته اند، قانون به معناي: «رسم، قاعده، روش و آيين، امري است كلي كه بر همه جزئياتش منطبق گردد و احكام جزئيات از آن شناخته شود.» (10) واژه قانون، يوناني است كه از راه زبان سرياني وارد زبان عرب شده و در يونان به معناي «خطكش » (11) به كار مي رفته است و وقتي كه وارد قلمرو زبان عربي شده، به معناي «مقياس » و «معيار» به كار رفته و به هر قاعده كلي الزامي، قانون گفته شده است. (12) اما اين كه در فقه «قانون » به چه معناست، يكي از حقوقدانان معاصر مي نويسد: «در فقه به چيزي قانون (يا قانون شرع) گفته مي شود كه داراي خصوصيات زير باشد: الف. كلي باشد، خواه الزامي (مانند اوامر و نواهي) خواه نه، مانند مستحبات و مكروهات. ب. از طريق وحي رسيده باشد، خواه به صورت قرآن و خواه احاديث. ج. جنبه دوام داشته باشد و لو اين كه به عنوان اضطرار، موقتا، در بعضي از اماكن و يا اعصار، بدل پيدا كند.» (13) اصوليان نيز واژه «حكم » را به معناي قانون شرعي و واژه «حاكم »

را به معناي شارع به كار گرفته اند. از ديدگاه آنان، حكم شرعي عبارت است از: خطاب شارع بر امري كه هدف شارع در آن نهفته است. به ديگر سخن: حكم و يا قانون شارع، عبارت است از: آن چه كه شارع مقدس مردم و مكلفان را در آن چيز مخاطب قرار داده و فرقي نمي كند كه به صورت طلب باشد، يا تخيير و يا وضع. (14) از آنچه اشارت كرديم، روشن شد: در مفهوم «قانون » به گونه اي فراگيري نهفته است و همين ويژگي است كه به احكام قانوني و يا خطابهاي قانوني، نوعي گسترش و فراگيري و نيز فرا زماني مي بخشد و همگان را زير پوشش خود قرار مي دهد.

شناخت خطابهاي شخصي و قانوني بايسته است در آغاز نوشتار، به معيارها و ترازهاي خطاب شخصي و قانوني بنگريم تا در ادامه با مفهوم روشن از اين دو اصطلاح، آنها را به كار گيريم. خطاب شخصي ويژگيها و نشانه هايي از اين دست دارد: الف. آن سوي سخن، همواره روشن و شناخته شده و جزئي است. ب. دانايي و آگاهي مكلف بر انجام و يا ترك آن شرط اساسي است. ج. توانايي بر انجام و يا ترك نيز جزء شرايط نخستين است. د. طرف خطاب در خطاب شخصي، بايد برانگيزانده شود. هر خطابي كه اين ويژگيها را دارا بود، به عنوان: خطاب شخصي، از آن نام برده مي شود در برابر آن، خطابهاي قانوني و كلي است كه با اين نشانه ها شناخته مي شوند: الف. طرف خطاب، همه كساني هستند كه اين خطاب به آنان مي رسد. ب. محدود به

زمان و مكان و يا افراد خاصي نيست. ج. در اين گونه خطاب، توانايي و آگاهي مخاطبان شرط صدور خطاب نيست. د. لازم نيست كه همگان از اين گونه خطاب. قانوني برانگيزانده شوند. در يك سخن كلي مي توان گفت: در خطابهاي شخصي به شمار هر فردي از مخاطبان، خطابي مستقل و جداگانه وجود دارد، ولي در خطابهاي قانوني، خطاب يكي است و مخاطبها فراوان و بي شمار. اينها ترازهايي هستند كه در جاي جاي سخنان و نوشته هاي اصولي امام نيز به چشم مي خورند. (15) امام در شرح آن مي نويسد: «بحث گاهي در امرهاي شخصي است، مانند فرمان خداوند به ابراهيم خليل(ع) و گاه در امرهاي كلي و قانوني. در بخش نخست، چون غرض از امر پديد آوردن انگيزه در آن سوي خطاب است، بايد مخاطب داراي شرايط لازم، چون علم و قدرت و... باشد وگرنه امر به او امكان ندارد. ولي در امرهاي قانوني و كلي چنين نيست، زيرا هدف نهايي آن نيست كه همه كسان برانگيزانده بشوند و به سوي تكليف حركت كنند، بلكه هدف قانونگذاري است. طبيعي است گروهي به اين قانون گردن نهند و گروهي گردن فرازي مي كنند. در هر صورت، اين گونه امر و خطاب لغو و بيهوده نخواهد بود: «لان التشريع القانوني ليس تشريعات مستقلة بالنسبة الي كل مكلف.» زيرا در اين گونه فرمانهاي قانوني به شمار همه مكلفان، تكليفي نيست، بلكه يك تكليف و قانون براي همگان است.» (16) شارع حكيم مي دانسته كه كساني توان و يا ناآگاه به قانون هستند كه از آن پيروي نخواهند كرد و يا از سر كينه جويي

و دشمني، از آن سرباز خواهند زد، با اين حال خطابهاي خود را كلي صادر فرموده، تا همگان را زير پوشش قرار دهد: «ان الخطاب الشخصي الي خصوص العاجز او غير المتمكن عادة او عقلا مما لايصح ولكن الخطاب الكلي الي المكلفين المختلفين بحسب الحالات و العوارض مما لا استهجان فيه.» (17) در خطابهاي شخصي و جزئي مخاطب قراردادن فرد ناتوان و آن كه از ديدگاه عرف و عقل توانايي انجام كاري را ندارد، درست نيست، ولي در خطاب كلي (و قانوني) مي توان همه مكلفان را با همه حالتها و ويژگيهاي (مثبت و منفي) مورد خطاب قرار داد و اين نوع از خطاب هيچ گونه زشتي و نا زيبايي هم ندارد. نگه نداشتن اين مرزبندي در خطابها و جدا نكردن آن دو از يكديگر، بسياري از اصوليان را گرفتار ساخته است. امام خميني مي گويد: خطابهاي قانوني به خطابهاي فراوان بر نمي گردد، تا لازم باشد نگهداشت شرطهاي خطاب شخصي، چون برانگيخته شدن آن سوي خطاب، بلكه در اين گونه خطابها، خطاب يكي است و مخاطب فراوان. اگر همه مخاطبان ويژگي شايستگي اثرپذيري از امر را نداشته باشند، در اين صورت امر امركننده، بيهوده است و بازدارندگي هم بي جا. و اما اگر شماري از آنان شرايط پيروي و فرمانبري را دارا باشند (كه به طور معمول چنين است) چنين امري از نگاه عقل، عرف و شرع مشكلي نخواهد داشت: «ان هذا التشريع بما انه تشريع قانوني لايكون بلا اثر فاذا احتمل او علم تاثيره في اشخاص في الاعصار والامصار تتحق الارادة التشريعيه علي نعت التقنين.» (18) بايد قانون در قانونگذاري شرع بي اثرگذاري

نباشد. آن گاه كه اثر آن در طول زمان روشن باشد و يا احتمال آن اثر وجود داشته باشد، اين اراده تشريعي و قانوني انجام گرفته و بي اشكال است. پس از اشاره به مفهوم و جايگاه خطابهاي قانوني و وجه جدايي آن با خطابهاي شخصي، مي پردازيم به مواردي در دانش اصول كه اين مساله در آن جاها خود را نشان داده و امام خميني به كمك اين كليد به آساني بر دشواريها پيروز آمده و جلو بحثهاي دامنه دار و حاشيه اي را گرفته است.

1. امر به چيزي و نهي از ضد آن در ميان اصوليان بحث پردامنه اي بدين شرح وجود دارد: (19) آيا امر به چيزي مقتضي نهي از ضد آن هست يا نه؟ يعني از ديدگاه عقل و شرع همبستگي بين انجام يك امر و انجام ندادن ضد آن وجود دارد يا خير؟ مقصود از «ضد» هم در اين بحث، هر آن چيزي است كه با آن امر ناسازگار باشد. چه امر وجودي باشد، مانند كارهايي كه با امر وجوبي نمي سازند و به ضد خاص شناخته مي شوند و يا امر غير وجودي، باشد، مانند ترك همان واجب كه از آن به ضد عام تعبير مي شود. به هر حال، سخن در نتيجه عملي اين بحث است. آن گاه كه بين واجب درازمدت (موسع » مانند نماز و واجب كوتاه مدت (مضيق) مانند پاك كردن آلودگي از مسجد، ناسازگاري و برخورد پيش آيد و يا بين دو واجبي كه داراي ظرف زماني محدودي هستند كه يكي از آنها مهم است و ديگري مهم تر، تزاحم و ناسازگاري به وجود

آيد، چه بايد كرد؟ آيا راه حلي وجود دارد يا نه و اگر وجود دارد چيست؟ بحث امر به شي ء و بازداري از ضد آن، عهده دار گشودن اين مشكل است و نتيجه فقهي آن براساس مبناي گزينش شده گوناگون است. اگر كسي پذيرفت: امر به شي ء، بازداري از ضد آن را به همراه دارد و بازداري در كارهاي عبادي هم، سبب فساد است، نتيجه مي گيرد: در مثال بالا اگر كسي به جاي زدودن ناپاكي از مسجد، نماز گزارد، نماز او پذيرفته نيست. و اگر باورمند به اين شد كه: امر به شي ء بازداري از ضد ندارد، نمازي كه گزارده، پذيرفته است. اين نتيجه اي است كه به طور معمول در نوشته هاي اصولي به آن اشاره مي شود، ولي در اين نتيجه گيري دو ديدگاه ناهمگون در برابر يكديگر وجود دارد: 1. شيخ بهايي بر اين باور است: چه بپذيريم كه امر به چيزي، بازداري از ضد آن را به همراه دارد و چه نپذيريم، انجام امر عبادي باطل است. (20) در مثال نماز و پاك كردن آلودگي از مسجد، همين كه شخص به آلوده زدايي فرمان داده شد و وقت هم تنگ بود، و نماز در وقت فراخي قرار دارد اگر كسي آلودگي را نشست و نسترد، و به نماز ايستاد، نماز وي، باطل است; زيرا نماز مساله اي است عبادي. و چنين امري عبادي بدون اين كه فرماني براي آن باشد، انجام آن درست نخواهد بود. و فرقي هم نمي كند كه امر به چيزي را بازدارنده ضد آن بدانيم يا نه. 2. در برابر اين قول، گروهي،

از جمله: ميرزاي نائيني، بر اين باورند كه انجام امر عبادي در اين صورت پذيرفته است، چه باور داشته باشيم كه امر به چيزي بازداري از ضد خود را به همراه دارد و چه باور نداشته باشيم، زيرا بنا بر همراه نبودن امر به چيزي با بازداشتن از ضد آن، امر عبادي، نياز به امر ندارد، بلكه اگر به گونه اي انجام گيرد كه به مولا نسبت داده شود كافي است. بنابر قول همراه بودن امر به چيزي با بازداري از ضد آن هم چون اين بازداشتن، بازداشتني است غيري و مقدمي، كشف از وجود مفسده اي در متعلق آن نمي كند; از اين روي، انجام آن امر عبادي صحيح و بي اشكال است. (21) 3. قول سومي هم وجود دارد كه نسبت داده شده به محقق ثاني و آن اين است: بنابر قول به همراه بودن امر به چيزي، با بازداري از ضد آن، عبادت فاسد است و بنابر قول به ناهمراهي صحيح است. (22) امام خميني اين مساله را از افق ديگري مورد نقد و بررسي قرار داده و با مطرح كردن خطابهاي قانوني به اين گفت وگوي دامنه دار اصوليان پايان داده است. ايشان در اين مقوله، ديدگاهي را برگزيده كه به پنج مقدمه استوار است: 1. هماره امرها به طبيعتها بسته است و ويژگيهاي فردي در اين بستگي هيچ گونه دخالتي ندارند، گرچه در بيرون امرها و فرمانها از اين ويژگي جدايي ناپذيرند. 2. «اطلاق » اگر مقدمات آن تمام باشد، فرقش با «عموم » اين است: در اطلاق، حكم بستگي نمي يابد مگر به خود ماهيت، يا موضوع، بدون دخالت

فرد يا حالت و يا قيد; زيرا كه طبيعت آينه افراد و ويژگيها نيست و اين برخلاف «عموم » است كه همواره همراه با ويژگيهاست. 3. ناسازگاري كه بين دو امر: امر به چيزي و بازداري از ضد آن، به چشم مي خورد، به خاطر ناتواني مكلف بر انجام هر دو تكليف است. در مثل، نمي تواند در يك آن، هم نماز گزارد و هم آلودگي را از مسجد بزدايد و اين جهت در دليلها لحاظ نشده است تا اين كه راه علاج نشان دهد. 4. احكام شرعي قانوني كه بر موضوعها، بار مي شوند، بر دو گونه اند: انشايي و فعلي. انشايي آن حكمي است كه بر موضوع بار شده، ولي زمان انجام و اجراي آن پيش نيامده است. و فعلي، حكمي است كه زمان انجام آن فرا رسيده است و بازدارنده اي هم وجود ندارد. تمام احكام در كتاب و سنت از اين دو مرتبه بيش تر نيستند. 5. حكمهاي موجود هم بر دو گونه اند: شخصي و كلي قانوني. (23) امام پس از بيان اين پنج مقدمه، به ويژگيهاي خطاب شخصي و قانوني و فرقهاي آن دو مي پردازد (كه پيش از اين بدان اشارت رفت) آن گاه چنين مي نويسند: «ان الارادة التشريعية ليست ارادة اتيان المكلف وانبعاثه نحو العمل والا يلزم في الارادة الالهية عدم انفكاكها عنه و عدم امكان العصيان بل هي عبارة عن ارادة التقنين والجعل علي نحو العموم و في مثله يراعي الصحة بملاحظة الجعل العمومي القانوني و معلوم انه لاتتوقف علي صحة الانبعاث بالنسبة الي كل الافراد كما يظهر بالتامل في القوانين العرفية.» (24) اراده قانونگذاري

خداوند، بر آن نيست كه مكلف به سوي عمل برانگيخته شود وگرنه لازم مي آيد بين اراده الهي و گناه نكردن مكلف، وابستگي باشد، بلكه اراده خداوند، وضع قانوني به گونه همگاني است. اين گونه قانون به معناي آن نيست كه همگان قانونمند بشوند و بر انگيخته به سوي عمل. اين نكته، با دقت در قوانين عرفي به روشني به دست مي آيد. از اين اصل اصيل و كلي امام در اين بحث سود جسته و در پاسخ شيخ بهايي، كه امر به چيزي را مقتضي و خواهنده نبود امر به ضد آن برشمرده مي نويسد: «ان الامر بالشي ء لايقتضي عدم الامر بضده في التكاليف الكلية القانونية كما في نحن فيه.» (25) امر و فرمان دادن به انجام چيزي، به معناي آن نيست كه به ضد آن امري صورت نگرفته باشد و اين، طبيعت تكليفهاي قانوني است. امر، هماره به طبيعتها بار مي شود و امركننده به هنگام فرمان، هيچ گونه ويژگي و يا حالتي را در نظر نمي گيرد و از سوي ديگر در ذات احكام شرعي قدرت، هم از نظر عقل و هم از نظر شرع نهفته نيست و افزون بر آن، امر به دو ضد، امري است شدني. بلي اين واقعيت را بايد پذيرفت كه در مقام عمل، دو تكليف وجود دارد و اگر انجام هر دو ممكن نشد، مكلف عذر پيدا مي كند و عذرش هم پذيرفته است، لكن اين ربطي به اصل تعلق تكليف كه مورد بحث ماست ندارد; زيرا تكليفها گاهي از جهت مصلحت برابرند و گاهي يكي مهم است و ديگري مهم تر. اگر برابر باشند، مكلف

در گزينش هر كدام اختيار دارد و اگر به انجام يكي مشغول شد، از ديدگاه عقل از ديگري پوزش دار است بدون آن كه در تكليف قيد و شرطي صورت گرفته باشد. و اگر يكي از آن دو اهم بود، چنانچه مشغول به آن شد، در ترك مهم پوزش دار است، ولي عكس آن را اگر برگزيد، پوزشي ندارد و در نتيجه، بر ترك اهم كيفر مي بيند و بر انجام مهم پاداش و اگر هر دو را ترك كرد، سزاوار دو كيفر است. در ادامه اين مساله، بحث بسيار پردامنه و مهمي در اصول پيدا شد و به عنوان «ترتب » كه در جاي ديگر از آن به شرح سخن گفته ايم (26) و در اين جا به اشارت بسنده مي كنيم. بسياري از مردم، بر اثر سستي ورزيدن در انجام عبادتها و واجبها روي به كارها و رفتارهاي مستحبي مي آورند، در مثل، به زيارت امام حسين(ع) و يا امام ديگري مي روند و يا واجب كوتاه مدت را رها مي سازند و واجب مهلت دار را انجام مي دهند. در تمام اين گونه موردها و مانند آنها، اين پرسش مطرح است كه آيا اين كارها و رفتارها صحيح است و ثواب دارد و يا آن كه باطل است و بي اثر؟ اگر در بحث پيشين پذيرفتيم كه امر به چيزي، از ضد خاص باز نمي دارد، انجام اين امور صحيح است و ثواب دارد و اگر نپذيرفتيم و گفتيم: امر به چيزي از ضد آن باز مي دارد، و يا دست كم ضد آن امر ندارد، در اين صورت، باطل و بي

اثر است. در اين جا، شماري با حفظ اين مبني كه امر به شي ء از ضد آن باز نمي دارد، راه سومي برگزيده اند، تا اين گونه عبادتها را درست كنند و آن مساله «ترتب » است. مفهوم اصطلاحي «ترتب »، آن است كه از ديدگاه عقل امكان دارد مولا امر بكند به انجام چيزي مهم، در ظرف عصيان امر اهم كه اگر مكلف تكليف مهم تر را نياورد، انجام امر مهم بر او واجب باشد.و در اين گونه امر، هيچ گونه طلب دو ضد در يك آن هم پيش نمي آيد. (27) در راستداشت و قابل پذيرش ساختن، اين نكته راهها و روشهاي گوناگوني پيموده شده كه در اين جا تنها به ديدگاه ميرزاي نائيني و امام خميني اشاره مي كنيم: ميرزاي نائيني با بنيانگذاردن مقدمات پنج گانه بنيان بحث ترتب را استوار كرده و آنچه از پيشينيان در اين زمينه وجود داشته، به دست تواناي ايشان گسترده و برهاني شده است، ايشان دو خطاب اهم و مهم را در طول يكديگر مي شمارد كه با فرو افتادن خطاب به اهم، خطاب به مهم فعليت مي يابد. با اين توجيه ناسازگاري بين دو خطاب به وجود نمي آيد و امر به هر دو نيز ممكن و موافق عقل است. (28) با اين كه علامه نائيني رنج و زحمت فراوان كشيده تا اين حرف را به كرسي بنشاند، ولي امام خميني با گزينش خطابهاي قانوني در اصول، به آساني اين گره اصولي را گشوده و در برابر استدلال و تصوير نائيني كه امر به اهم و مهم را در طول يكديگر ترسيم كرده و

بر آن استدلال جسته است، مي نويسد: «الوجه الثالث ما سلكناه في هذا المضمار و هو تصوير الاهم والمهم في عرض واحد بلاتشبث بالترتب وهو يبتني علي مقدمات... المقدمة الرابعة ان الاحكام الشرعية القانونية المترتبة علي موضوعاتها علي قسمين: الانشائيه والفعلية... المقدمة الخامسة ان الاحكام الكلية القانونية تفترق عن الاحكام الجزئية من جهات صار الخلط بينهما منشا لاشتباهات... المقدمة السابعة الامر بكل من الضدين امر بالمقدور الممكن و امر يكون غير مقدور هو جمع المكلف بين الاتيان بمتعلقهما وهو غير متعلق للتكليف... فظهر ان ما اجابوا عنه بنحو الترتب و تصوير الامر بالمهم مشروطا بعصيان الاهم مما لااساس له. (29) سومين وجه (از مجموع پنج وجه) آن چيزي است كه ما برگزيده ايم در اين زمينه و آن تصوير اهم و مهم در عرض و كنار يكديگر است، بدون آن كه به مقوله «ترتب » نياز داشته باشيم و آنچه ما برگزيده ايم، بر چند مقدمه استوار است: مقدمه چهارم: احكام شرعي و قانوني كه بر موضوعها بار مي شوند دوگونه اند: انشايي و فعلي. پنجمين مقدمه: احكام كلي قانوني با احكام جزئي و شخصي فرقهايي دارد كه آميختگي بين آن دو، ريشه بسياري از اشتباهات شده است... مقدمه هفتم: امر به دو ضد امري است به مقدور و ممكن و آنچه غير مقدور است، آوردن مكلف در مقام عمل دو تكليف را با يكديگر است... بنابراين، روشن شد كه آنچه به وسيله آن خواسته اند به شبهه پاسخ دهند و از راه ترتب مساله را بگشايند، اساس و بنياد درستي ندارد. بدين سان، امام به مساله پر سروصداي اصولي ترتب پايان داده و امر

به دو ضد در مقام قانونگذاري را ممكن و بخردانه شمرده است.

2.فراگيري خطابهاي قرآن در دانش اصول، بحثي درباره خطابهاي قرآني مطرح شده بدين شرح: كساني كه در عصر نزول قرآن و در حضور پيامبر(ص) نبودند و به اصطلاح جزء نبودگان و غايبان به شمار مي رفتند، آيا خطابهاي قرآن آنان را هم در بر مي گيرد، يا خير؟ اگر در برنگيرد از چه راهي بايد تكليف را و دستورهاي شارع را بر دوش همه مردم مسلمان، نهاد. در اين باره نيز آراء و ديدگاهها گوناگون است، شماري از صاحب نظران، آن خطابها را ويژه مخاطبان در زمان حضور دانسته و از راه يكساني و مشترك بودن مردمان، تكليف كساني كه در زمان حضور نبوده اند، روشن كرده اند. شماري ديگر از راه قضيه حقيقيه و اين كه خطاب براي آيندگان به هنگام وجودشان از قوه به فعل در مي آيد، به اين پرسش پاسخ داده اند و شماري هم مانند امام خميني،از اساس و بنياد به مساله پرداخته و آن را با خطابهاي قانوني حل كرده اند. امام اشكال را ريشه يابي كرده و بر اين باور است: اگر ريشه اشكال اين باشد كه تكليف فعلي ممكن نيست به افرادي كه به وجود نيامده اند متوجه شود، پاسخ آن است كه در اين گونه تكليفها، اصل كلي قانون آمده و در طول تاريخ هر آنچه به دنيا مي آيد مصداقهايي از همان اصل قانوني و كلي به شمار مي روند، به اين معني: فردي كه هنوز وجود پيدا نكرده مصداق كلي نيست، تا اشكال پديد آيد و وقتي هم تكليف به عهده او مي

آيد، زماني است كه موجود است. و اما اگر اساس اشكال اين باشد كه لازم است نبودگان هم مانند بودگان طرف خطاب قرار گيرند; زيرا معناي خطاب همسو كردن كلام است به سوي مخاطب. پاسخ آن است كه خطابهايي كه از سوي خداوند به پيامبر(ص) شده، طرف خطاب خود پيامبر(ص) بوده و يا مي توان گفت: مخاطب اول جبرئيل بوده است و در درجه دوم رسول خدا(ص). بنابراين، در زمان حضور هم هيچ كس از مردمان طرف خطاب نبوده اند; از اين روي، در اين جهت فرقي بين مردمان زمان حضور و آنان كه پس از آن عصر آمده اند، نيست و خطابها در همه زمانها به عموم مردم متوجه است. «فالقانون الاسلامي كسائر القوانين العرفية ولم يتخذ الاسلام طرزا حادثا فقوانينه عامة لكل من بلغت اليه باي نحو كان من غير لزوم حضور.» (30) قانون اسلام، مانند ديگر قانونهاي عرفي است (كلي و فراگير) و اسلام شيوه نويني در اين زمينه ندارد. هر كس كه حكم خدا به او رسيد، مكلف است و لازم نيست كه در محضر پيامبر(ص) حاضر باشد، تا تكليف بر عهده او قرار گيرد. در پايان اين بحث، امام حل اشكال از ناحيه «قضيه حقيقيه » را بررسي كرده و بر اين باور است كه: قضيه حقيقيه در مانند «لله علي الناس حج البيت من استطاع اليه سبيلا» و يا در حكم «الرجال قوامون علي النساء» و يا «الخمر حرام » و «الصلاة واجبة » مي تواند راهگشا باشد، به اين معني كه مكلف هرگاه خود را داراي توان مالي و جسمي يافت وجوب حج را متوجه خود مي داند

و پيش از آن خود را نه مصداق «ناس » مي بيند نه مصداق «مستطيع » و... لكن در مواردي كه خطاب به شكل «يا ايها الناس » و يا «يا ايها الذين آمنوا» است، نمي توان اين شكل را با قضيه حقيقيه گشود; زيرا در خطاب آن سوي خطاب، بايد وجود داشته باشد و در اين انگاره چنين چيزي نيست و غايب را به جاي حاضر انگاشتن هم نمي تواند اين را درست كند. (31) بنابراين، با پذيرفتن اين كه خطابهاي قرآن از آغاز متوجه مردم و آفريده بوده است چاره اي نيست جز پذيرفتن اين كه نبودگان به مانند بودگان و آفريدگان هستند و اين از قضيه حقيقيه به دست نمي آيد. از اين روي، راه چاره همان است كه بدان اشارت كرديم و آن فراگير بودن خطابها نسبت به همه زمانها و مكانهاست، بدون ويژه بودن آن خطابها به حاضران زمان حضور.

3.حكم قانوني در حديث رفع بخش مهمي از بحثها و مقوله هاي اصولي را مقوله اصول عمليه تشكيل مي دهد كه براي پژوهشگران اساسي و كاربردي است و جايگاه والايي در استنباط احكام شرعي دارد. يكي از آن بحثها، بحث برتري و پيش داشتن «امارات » بر «اصول » است. حديث رفع، از جمله دليلهايي است كه براءت از آن استفاده مي شود و بر اصول حكومت دارد. درباره اين حديث، در دانش اصول، بسيار بحث شده است، از جمله آيا واژه «رفع » در اين حديث، به معناي برداشتن چيزي است كه همان معناي حقيقي رفع است، يا به معناي پيش گيري است؟ ميرزاي نائيني اصرار دارد كه «رفع »

در چيزهاي نه گانه را به معناي «دفع » بگيرد بدون آن كه دچار مجاز ي شده باشد. وي بر اين باور است: كاربرد واژه دفع در رفع، بدون هيچ عنايت و مقدمه اي كاربردي است، درست و سازگار با ظاهر لفظها، زيرا به كار رفتن فراوان واژه رفع در چيزي كه براي آن وجود پيشين بوده است، دليل بر آن نمي شود كه در اين معني ظهور دارد. (32) امام خميني، نخست، رفع را به معناي «ازالة الشي ء بعد وجوده و تحققه » برداشتن چيزي پس از وجود و ثبوت آن مي گيرد، آن گاه دامنه مفهومي آن را مي گستراند به رفع آثار و رفع مقتضيات تاثير و نيازي به اين نمي بيند كه در اين جمله حديث چيزي در تقدير گرفته شود، بلكه رفع را به خود اين عنوانها نسبت مي دهد. در ادامه، سخن خود را با اشاره به احكام قانوني مستند و برهاني مي سازد و مي نويسد كه رفع در همه بخشهاي اين حديث به معناي حقيقي آن است: «لان الظاهر من الحديث الشريف من اختصاص رفع التسعة بالامة المرحومة ان لتلك العناوين كانت احكام في الامم السابقة ومعلوم ان الاحكام الصادرة عن الانبيا والمشرعين علي نبينا وآله و عليهم السلام لم تكن بحسب وضع القانوني و الارادة الاستعمالية مقيدة بزمان و محدودة بحد، بل كان لها الاطلاق او العموم بالنسبة الي جميع الازمنة وبهذا الاعتبار يقال انها منسوخة وان لم يكن بحسب اللب نسخ و رفع، بل كان امدها واجلها الي حد محدود، فاذا كان للاحكام المترتبة علي الموضوعات اطلاق او عموم بالنسبة الي جميع الازمنة يكون

استعمال الرفع فيها بمعناه الحقيقي....» (33) از ظاهر حديث شريف: (برداشته شدن نه چيز از امت محمدي(ص)) چنين به دست مي آيد كه اين عنوانهاي نه گانه در امتهاي پيشين احكامي داشته اند و اين احكام هم، كه از انبياي صاحب شريعت صادر شده است، براساس قانوني بودن آنها، وابسته به زمان و مكان ويژه اي نبوده، بلكه همه زمانها را در بر مي گرفته اند. بر همين پايه است كه گفته مي شود: حكمهاي شريعتهاي پيشين نسخ شده و برداشته شده، گرچه برابر واقع چنين چيزي نيست; زيرا مدت زمان آن احكام به سر آمده و به پايان رسيده (نه اين كه خود حكم برداشته شده است.)با اين نگرش، مي توان گفت: به كار رفتن واژه «رفع » در اين موارد نه گانه به معناي حقيقي آن است، نه به معناي «دفع ». به روشني مي توان داوري كرد كه امام خميني، چگونه با اين اصل اصيل و بينش نوين در اصول توانسته است به بحثهاي پردامنه و جنجالي پايان دهد و راه را براي پژوهشيان روشن و هموار سازد.

4.قطعي بودن علم اجمالي موضوع ديگري كه در بخش اصول عملي، بحثي دراز دامن و گسترده دارد و فروع و ريزه كاريهاي فني فراوان پيدا كرده، مساله «علم اجمالي » است. از جمله شاخه هاي آن، اين مساله است: اگر در پيرامون علم اجمالي، يك طرف از محل نياز مكلف خارج شود، آيا در آن سوي ديگر آن علم مي توان براءت جاري كرد يا نه؟ اين مساله از ديرباز در نزد اصوليان، مورد گفت وگو بوده است. پيشينيان از اصوليان بر اين باورند كه:

علم اجمالي آن گاه الزام آور و قطعي است كه تمام پيرامون آن مورد ابتلاي عادي انسان عهده دار تكليف بوده باشد. بنابراين، اگر پاره اي از پيرامون علم اجمالي، از حوزه عمل و نياز انسان مكلف بيرون باشد، در آن طرف ديگر مي توان براءت عقلي و شرعي جاري كرد. دليل اين مدعا: مخاطب قراردادن كسي به انجام چيزي كه در دسترس او نيست، از نگاه عقل زشت و نارواست; زيرا تكليف هنگامي به عهده مي آيد كه در آن انگيزه انجام و يا ترك، امكان پذير باشد. در جايي كه زمينه چنين انگيزه اي وجود ندارد، تكليف هم روا نيست. به ديگر سخن، هدف از امر و نهي شارع، به دست آوردن مصلحت و يا انجام ندادن مفسده است و با امكان نداشتن انجام و يا ترك، نه مصلحتي به دست مي آيد و نه مفسده اي صورت مي گيرد، بنابراين، تكليفي وجود ندارد. امام خميني، بر اين باور است: در اين مورد از علم اجمالي هم كه يك طرف مورد ابتلاي انسان نيست، مانندمواردي كه مورد ابتلاست، نمي توان به انحلال علم اجمالي باورمند شد. ايشان براي اين مدعا دليل مخالفان رابا كليد خطابهاي قانوني نارسا مي بيند: «استهجان الخطاب الخاص غير استهجان الخطاب الكلي. فان الاول فيما اذا كان الشخص غيرمتمكن، والثاني فيما اذا كان العموم او الغالب الذي يكون غيره كالمعدوم غير متمكن عادة او مصروفة دواعيهم....» (34) زشت بودن خطاب ويژه، غير از زشت بودن خطاب كلي است. اگر شخصي برايش امكان انجام تكليف نبود، مكلف ساختن او زشت و نارواست. ولي در كلي آن گاه خطاب زشت است

كه همگان يا بيش تر كساني (كه جز آنان چيزي به شمار نمي آيند) توانايي انجام تكليف را از ديد معمولي نداشته باشند، يا انگيزه آن در آنان وجود نداشته باشد.... بنابراين، ملاك و معيار زشتي و زيبايي خطاب را بايد با اصل و خطكشي خطابها سنجيد. اگر خطابي كلي و قانوني بود و در آن سوي خطاب، افرادي وجود داشتند كه از آن خطاب اثر بپذيرند و به سوي تكليف به حركت درآيند، براي درستي آن خطاب كافي است، گرچه گروهي هم تن به تكليف ندهند و يا نتوانند آن را انجام دهند. امام خميني، پس از استوار سازي اين قاعده و اصل مصداقهايي را بيان كرده و در پايان بر موضوع علم اجمالي آن كلي را برابر ساخته است: «لا اشكال في ان التكاليف الشرعية ليست مقيدة بهذه القيود اي عدم الجهل و العجز والخروج عن محل الابتلاء و امثالها.» (35) تكليفهاي شرعي بسته به اين نيستند كه آن سوي خطاب، ناآگاه، ناتوان، و خارج از محل ابتلاء نباشد. بلكه حكمهاي قانوني به گونه اي است كه همواره گروهي آن را مي پذيرند و شماري از آن سر بر مي تابند، با انگيزه هاي گوناگون ولكن كلي و فراگير بودن قانون، به قوت خودش باقي است. در مورد مساله مورد نظرهم، آن گونه نيست كه تنها به خاطر خارج شدن يكي از اطراف علم اجمالي از محل ابتلا و يا نداشتن انگيزه بر انجام آن، تكليف معلوم، از قطعي بودن بيفتد و به اصطلاح براءت جاري شود. «فتحصل من جميع ما ذكرنا ان الخروج عن محل الابتلاء لايوجب نقصانا في التكليف ولابد من

الخروج من عهدته بترك مايكون في محل الابتلاء.» (36) از آنچه گفته آمد، چنين به دست مي آيد: خارج شدن از محل ابتلا در تكليف كاستي ايجاد نمي كند، از اين روي، براي انجام اين تكليف بايد از آنچه كه مورد نياز است، پرهيز كرد. درمثل، اگر دو جامه داشتيم كه احتمال نجس بودن در هر يك از آن دو مي داديم و براي ما روشن بود كه يكي از آن دو آلوده است، به هر دليلي يكي از آن دو جامه الآن در اختيار ما نيست، آيا مي توان درجامه ديگر حكم به پاكي كرد و از آن استفاده كرد يا نه؟ امام خميني مي نويسد: در اين صورت هم، باز تكليف بر عهده است و بايد از اين جامه اي كه در دسترس است پرهيز شود و مورد استفاده در امور عبادي قرار نگيرد. و اين ديدگاه در برابر ديدگاهي است كه حكم به براءت شرعي و عقلي مي كند و استفاده از آن جامه را در اين صورت روا و بي مانع مي شمرد. پي نوشتها: 1. «انوار الهداية في التعليقة علي الكفاية.»امام خميني، ج 317/1، مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خميني. 2. «الرسائل »، امام خميني، ج 96/2، چاپخانه مهر، قم. 3. «منهاج الوصول الي علم الاصول »، امام خميني، ج 16/1، مؤسسه تنظيم و نشر آثار. 4. «تحريرات في الاصول »، تحقيق بحار، ج 42/3، وزارت ارشاد اسلامي. 5. همان 473/. 6. همان، ج 317/5، (هشت جلدي) مؤسسه تنظيم و نشر آثار. 7. همان، ج 455/3، ج 100/2. (چاپ قديم) 8. همان، ج 541/2. 9. «طلب و اراده »

ترجمه و شرح سيد احمد فهري 9/، مركز انتشارات علمي و فرهنگي، تهران. 10. «فرهنگ معين.» 11. «فلسفه قانونگذاري در اسلام »، محمصاني 12/، ترجمه اميركبير. 12.همان. 13. «ترمينولوژي حقوق »، جعفري لنگرودي 518/، كتابخانه گنج دانش. 14. «فلسفه قانونگزاري در اسلام »14/. 15. «مناهج الوصول »، امام خميني، ج 27/2. 16. همان 60/. 17. «انوار الهداية علي التعليقة علي الكفاية »، امام خميني، ج 215/2، مؤسسه تنظيم و نشر آثار. 18. «مناهج الوصول »، ج 60/2. 19. «محاضرات في اصول الفقه »، سيد ابوالقاسم خوئي، ج 3. انتشارات امام موسي صدر. 20. همان مدرك 50/. 21. همان مدرك 52/. 23. «مناهج الوصول »، ج 23/3 25. 24. همان 27/. 25. همان 30/. 26. مجله «حوزه »، شماره 76 101/77. 27. «اصول الفقه »، مظفر، ج 275/1، نشر دانش اسلامي. 28. «فوائد الاصول »، تقريرات درسي ميرزا محمد حسين نائيني غروي، گردآورده كاظمي، ج 348/1، انتشارات اسلامي، وابسته به جامعه مدرسين، قم. 29. «مناهج الوصول »، ج 23/ 25. 30. همان 289/. 31. همان 290/. 32. «فوايد الاصول »، تقريرات درسي ميرزاي نائيني، گردآورده كاظمي خراساني. 33. «انوار الهداية »، امام خميني، ج 42/2. 34. همان 215/. 35. همان 216/. 36. همان 218/. منابع مقاله:

مجله فقه، شماره 21 و 22، يعقوبي، ابوالقاسم؛

تاويل قرآن از ديدگاه امام خميني (ره)

تاويل قرآن از ديدگاه امام خميني (ره) اين مقاله پس از بيان معني تاويل قرآن كريم به ضرورت آن از نظر عقلي ونقلي پرداخته و ديدگاههاي مختلف مسلمانان را در مورد تاويل بيان كرده است. آنگاه به تفاوت تاويل و تفسير پرداخته و چون تاويل را قسيم تفسيردانسته است، هيچكدام از تاويلات عرفاني

را تفسير به راي نشمرده است;سپس روش امام خميني در تاويل قرآن را تطابق دادن بين كتاب تدوين وكتاب تكوين دانسته است و نمونه هايي را به عنوان شاهد بر اين روش بيان كرده است. كليد واژه ها: تاويل، تفسير، تشبيه و تنزيه، راسخان در علم، كتاب آفاقي،كتاب انفسي، كتاب تدويني.

1. مقدمه تفسير قرآن كريم از همان ابتداي نزول مورد توجه مسلمانان بوده و هر كس باندازه فهم و استعداد خود به شرح و توضيح آيات شريفه اهتمام مي ورزيد. ولي مساله تاويل قرآن - با آنكه مكرر در آيات شريفه بيان شده است - هميشه با نوعي ترديد وشك همراه بوده و ديدگاههاي غير معتدل در مورد آن اظهار شده است. به همين جهت ما ابتدا ضرورت تاويل و تفاوت آن را با تفسير بيان كرده و سپس ديدگاههاي امام خميني را در مساله تاويل قرآن توضيح مي دهيم.

2. ضرورت تاويل تاويل در لغت پايان و سرانجام چيزي را گويند و در روايات باطن قرآن را تاويل آن دانسته اند. مثلا در روايات متعددي آمده است كه قرآن داراي ظاهر و باطني است(1)و در روايات ديگري آمده است كه: «ظهره تنزيله و بطنه تاويله(2) »; باطن قرآن همان تاويل آن است. و اما قرآن كريم در سوره آل عمران تنها به وجود تاويل براي تمام قرآن يا براي آيات متشابه و اينكه آن تاويل را غير از خداوند و راسخان در علم كسي نمي داند، تصريح شده است.(آل عمران، آيه 7) ولي از آيه شريفه «يوم ياتي تاويله »(اعراف، آيه 7) و «هذاتاويل رؤياي من قبل »(يوسف، آيه) استفاده مي شود كه تاويل همان

واقعيت خارجي است كه فراتر از الفاظ و عبارتها است. نفس ظهور امام زمان عليه السلام و يا روزقيامت تاويل قرآن است و نيز آمدن حضرت يعقوب با همسر و فرزندان خود نزدحضرت يوسف عليه السلام تاويل آن خواب حضرت يوسف است. مرحوم سيد حيدر آملي مي گويد: «تاويل قرآن عقلا و نقلا واجب است »(3) . متاسفانه پس از اين عبارت قسمتي از كتاب او از بين رفته است و دليل او بر اين مدعامعلوم نيست; اما مي توان ادعا كرد كه آيات فراواني در قرآن كريم وجود دارد كه اگراين آيات تاويل نشوند و بر واقعيتي فراتر از الفاظ و عبارتها حمل نشوند، تشبيه وتجسيم لازم آمده و نسبتهاي ناروا به خداي متعال داده خواهد شد. عبارت هايي ازقبيل «وجه الله »، «يدالله »، «جنب الله »، «روح الله »، «نفس »، «سمع »، «بصر»، «قول »،«كلام »، «مجي ء»، «استواء»، «غضب »، «سخط »، «مكر»، «استهزاء»، «خدعه »، «نسيان »و... در قرآن كريم و روايات بكار رفته و معمولا اين كلمات با لوازم مادي به كار مي روند و نسبت دادن آنها به خداي متعال معنايي غير از معناي معهود ذهني را مي طلبد. ملا صدرا ديدگاههاي مختلف را در باب تاويل آيات متشابهي كه اثبات يد يااستواء بر عرش نموده است چنين گزارش نموده است: «روش اهل لغت و اهل حديث حنبليان آن است كه به ظاهر الفاظ تمسك مي كنند، هر چند بر خلاف عقل باشد. ولي روش اصحاب فكر آن است كه اين آيات را طوري تاويل نمايند كه با فكرآنان هماهنگ باشد. معتزليان در مباحث مربوط به مبدا

طرفدار تنزيه بوده و اين آيات را تاويل مي كنند; ولي در مباحث مربوط به معاد اين الفاظ را بر همان ظاهر خود ابقامي نمايند; اما روش صحيح آن است كه اين آيات نه بر تشبيه و نه بر تنزيه حمل نشود»(4) . وهابيان هرگز به سراغ تاويل نمي روند. عبدالعزيز بن باز مي گويد: «ما معتقديم كه خداوند صورتي داراي جلال و جمال داشته و نيز معتقد هستيم كه خداوند دو چشم حقيقي دارد و به اتفاق اهل سنت چشمان خداوند دو عدد است و نيز معتقد هستيم كه خداوند دو دست بزرگ و با كرامت دارد(5) ». چنانكه روشن است اين كلام بر تشبيه خداوند به خلق و جسماني معرفي كردن خداي متعال و در نتيجه محدود شدن خداوند و تركيب و همراه نقص دانستن صراحت دارد و انكار تاويل نتيجه اي غير از اين نخواهد داشت. برخي نيز گفته اند «تاويل قرآن كريم اصلا جايز نيست و آن را تنها در سه حديث پذيرفته اند: 1- الحجر الاسود يمين الله في الارض; حجراسود دست راست خدا درزمين است; 2- قلب المؤمن بين اصبعين من اصابع الرحمان; دل مؤمن ميان دوانگشت از انگشتان خداي مهربان است; 3- اني لاجد نفس الرحمان من جانب اليمن »(6) ; من دم خداي مهربان را از سمت يمن مي يابم با توجه به آنچه گذشت روشن شد كه چهار نظر مشهور در باب تاويل قرآن وجود دارد: 1 - افراط برخي از معتزله و نيمه فيلسوفاني كه تمام آيات مربوط به توحيد و معادرا تاويل و بر غير ظاهرشان حمل مي نمايند. 2 - تفريط حنبليان كه

تمام ظواهر الفاظ را پذيرفته و بر همان معناي ظاهر الفاظحمل كرده اند; گويا كه قرآن هرگز تاويل ندارد. 3 - نيمه اعتدال كه در ميان عالمان شيعي نيز ديده مي شود كه آيات مربوط به توحيد را تاويل مي كنند; اما آنچه را مربوط به معاد و نعمت هاي بهشت يا عذاب جهنم است بر ظاهر آن حمل مي كنند. 4 - اعتدال واقعي: محي الدين ابن عربي مي گويد: «هر صورت حسي داراي يك روح معنوي است و صورت حسي آن ظاهر، و روح معنوي آن باطن است و صورتي در زير دارد آنچه در بالاستي; به اين جهت بايد هميشه بين ظاهر و باطن جمع نمود ومقصود از عبرت نيز همين عبور از ظاهر به باطن است و آنانكه بر ظاهر جمودمي ورزند، از صورت ظاهر هرگز عبور ننموده و عبرت گرفتن را تنها به تعجب نمودن منحصر دانسته اند(7) ». فقهاي بزرگ معمولا در برابر تاويل موضع منفي گرفته و باب تاويل قرآن رابسته اند، شايد بتوان گفت حق نيز با آنان است; زيرا مدعيان دروغگو در اينجا فراوان است و برخي براي آنكه دست برداشتن خود از ظواهر شرع را توجيه نمايند به سراغ تاويل مي روند. در عين حال بايد گفت: گرچه سوء استفاده از آن نيز فراوان بوده است، اصل تاويل حق و غير قابل انكار است.

3. تفاوت تفسير و تاويل تفسير آشكار كردن مراد و معناي الفاظ است، بويژه الفاظي كه مدلول آنها روشن نباشد. امام خميني مي فرمايد: «به طور كلي معناي تفسير آن است كه شرح مقاصد آن كتاب را بنمايد و مهم، بيان منظور

صاحب كتاب باشد. اين كتاب شريف كه به شهادت خداي تعالي كتاب هدايت و تعليم است و نور طريق انسانيت است بايد مفسر در هرقصه از قصص آن بلكه هر آيه از آيات آن جهت اهتداء به عالم غيب و حيث راهنمايي به طريق سعادت و سلوك طريق معرفت و انسانيت را به متعلم بفهماند. مفسر وقتي مقصد از نزول را به ما بفهماند مفسر است; نه سبب نزول; آن طور كه در تفاسير وارداست(8) ». اگر معناي تفاسير همان باشد كه امام خميني ادعا كرده است بايد گفت: «تاكنون تفسيري براي كتاب خدا نوشته نشده است(9) ». زيرا آنگونه كه امام خميني فرموده است. فراگيري نكته هاي بديع و بيان و وجوه اعجاز و شان نزول آيات و زمان نزول ومكي و مدني و اختلاف قراءات و اختلافات مفسرين و يادگيري قصص و حكايات واطلاع از تاريخ گذشتگان همه اينها از مقصود و مراد واقعي قرآن به دور است و حتي موجب حجاب و غفلت از قرآن كريم مي باشد(10) تفسير حقيقي قرآن وظيفه اصلي است و از عهده انسانهاي ضعيف خارج است و آنچه كه ذكر مي شود تنها به عنوان احتمالي بيش نيست(11) ، و هر كدام در جاي خود خوب است; اما نبايد به آنها بسنده نمود و مقصود قرآن را به آن منحصر دانست(12) . از اين كلمات كه از حضرت امام خميني نقل شد، استفاده مي شود كه مراد ايشان ازتفسير قرآن معناي اصطلاحي نيست. وقتي مي فرمايد: تاكنون براي قرآن تفسيرنوشته نشده است مراد تفسير باطن قرآن و مقصود واقعي آن است; ولي تفسير به معناي توضيح الفاظ

و مفردات و آيات قرآن كريم بسيار است و فراوان نوشته شده است. به هر حال از روايات فراواني استفاده مي شود كه تاويل قرآن غير از تفسير آن است و نسبت منطقي آنها تباين است; نه عموم مطلق. مثل: «يا حكم ان لهذا تاويلاوتفسيرا; اي حكم اين تاويل و تفسيري دارد»(13) ، و «... علمني تاويلها و تفسيرها;تاويل و تفسير آن را به من بياموز»(14) ، «ظهره تنزيله و بطنه تاويله; ظاهرش تنزيل آن و باطنش تاويل آن است »(15) ، البته گاهي تاويل و تفسير به جاي يكديگر بكارمي روند; مثلا از ابن عباس نقل شده است كه: «تفسير بر چهار قسم است: 1 - آنچه راكه هر كس بايد بداند. 2 - ظرافتهاي كلام كه عرب آن را مي فهمد. 3 - آنچه را كه فقط عالمان مي فهمند. 4 - آنچه را كه جز خداوند كسي نمي داند»(16) . قسم سوم و چهارتفسير در اين كلام ابن عباس همان تاويل است كه به خداي متعال و راسخان در علم اختصاص دارد. سيد حيدر آملي تفسير را در مقابل تاويل دانسته و مي فرمايد: «تفسير يعني بحث از كيفيت، اسباب و شان نزول آيات و امثال آن و اين جايز نيست، مگر آنكه روايت درستي در مورد آن آمده باشد ولي تاويل به معناي صرف نمودن آيات به معناي مناسب آن است و اين بر عالمان ممنوع نيست به شرط آنكه با قرآن و سنت موافق باشد»(17) . عبد الرزاق كاشاني نيز در ابتداي تاويلات خود تفسير را در مقابل تاويل قرار داده است.(18)از آنچه گذشت روشن گرديد كه: 1 - تفسير

به عبارت و الفاظ و توضيح واژه ها ارتباط دارد، و تاويل به واقعيت مربوط است و در بيان مصداقهاي خارجي و حقيقت عيني آيات است. 2 - تفسير به مشكلات و الفاظ غريب قرآن و غوامض آيات اختصاص دارد; ولي تاويل تمام قرآن فرا مي گيرد و هر آيه اي يك صورت ظاهري و يك باطن دارد كه صورت باطن همان تاويل و حقيقت خارجي آيه است 3 - احتمال دارد كه تفسير به احكام قرآن اختصاص داشته باشد(19) ، ولي تاويل همه آيات را اعم از احكام و غير آنها در بر بگيرد(20) . 4 - دانش تفسير براي هر كسي كه با علوم ادبي و حديث و علوم قرآن آشنا باشدممكن است; ولي دانستن تاويل قرآن تنها براي راسخان در علم ميسر است. 5 - تفسير بر دو قسم است: صحيح و باطل. تفسير باطل همان تفسير به راي است كه محظور و ممنوع است. تاويل نيز بر دو قسم است: به حق و به باطل. تاويل به حق آن است كه به هدايت و ارشاد مربوط بوده و گوينده آن راسخان در علم باشد. و تاويل به باطل تاويل اهل زيغ و اهواء است كه به منظور فتنه و خراب كردن دين و اعتقادات مردم آيات متشابه را به دلخواه خود تاويل مي كنند. از آنچه گذشت روشن شد كه استفاده هاي عرفاني بزرگاني چون محي الدين،قونوي، سيد حيدر آملي و امام خميني از آيات شريفه قرآن هرگز تفسير قرآن نيست تا كسي توهم كند كه جزء تفسير به راي باشد. امام خميني پس از آنكه غور در صورت ظاهري قرآن

را ماندگاري در زمين و ازوسوسه هاي شيطاني دانسته مي فرمايد: «يكي ديگر از حجب كه مانع از استفاده از اين صحيفه نورانيه است اعتقاد به آن است كه جز آنكه مفسرين نوشته يا فهميده اند كسي را حق استفاده از قرآن شريف نيست، و تفكر و تدبر در آيات شريفه را به تفسير به راي كه ممنوع است اشتباه نموده اند و بواسطه اين راي فاسد و عقيده باطل قرآن شريف را از جميع فنون استفاده عاري نموده و آن را به كلي مهجور نموده اند، درصورتي كه استفادات اخلاقي و ايماني و عرفاني به هيچ وجه مربوط به تفسير نيست تا تفسير به راي باشد... مثلا اگر كسي از قول خداي تعالي «الحمد لله رب العالمين » كه حصر جميع محامد و اختصاص تمامي آن است به حق تعالي استفاده توحيد افعالي كند و بگويد از آيه شريفه استفاده شود كه هر كمال و جمال و هر عزت و جلالي كه درعالم است و چشم احول و قلب محجوب به موجودات نسبت مي دهد از حق تعالي است، و هيچ موجودي را از خود چيزي نيست و لذا محمدت و ثنا خاص به حق است و كسي را در آن شركت نيست. اين چه مربوط به تفسير است؟! تا اسمش تفسير به راي باشد يا نباشد الي غير ذلك از اموري كه از لوازم كلام استفاده شود كه مربوط به تفسير به هيچ وجه نيست(21)». اكنون كه جدايي تاويل از تفسير به راي روشن شد روش حضرت امام را درتاويل قرآن كريم بيان مي كنيم. تاويل قرآن آن چنان گريزناپذير است كه به

نظر امام خميني آنانكه از تاويل پرهيز مي كنند خود به تاويلي ديگر گرفتار شده اند. ايشان دربحث از تسبيح موجودات مي فرمايد: «محجوبين از اهل فلسفه عاميه و اهل ظاهر كه منطق موجودات را نيافته اند به تاويل و توجيه پرداخته اند، و عجب آن است كه اهل ظاهر كه به اهل فلسفه طعن زنند كه تاويل كتاب خدا كنند، به حسب عقل خود در اين موارد، خود تاويل اين همه آيات صريحه و احاديث صحيحه كنند، به مجرد آنكه نطق موجودات را نيافته اند; با آنكه برهاني در دست ندارند پس تاويل قرآن را بي برهان وبه مجرد استبعاد كنند(22) ». در طول تاريخ نيز افرادي بوده اند كه از تاويل قرآن سوء استفاده كرده و تاويلات غلط و نادرستي را به قرآن كريم نسبت داده اند،(23) و حضرت امام در اين عبارت به منشا اشتباه آنان اشاره كرده كه هر كس به عمق فلسفه پي نبرده باشد يا تنها اهل ظاهر وحس باشد و يا در تاويلات خود از برهان و استدلال دوري كند گرفتار تاويلات غلطو گمراهانه و هوا پرستانه مي گردد بنابراين تاويل كننده قرآن بايد اهل «فلسفه عاليه » ونه «فلسفه عاميه » بوده و با برهان و دل و معرفت و مشاهده به تاويل قرآن برسد. روش حضرت امام در تاويل قرآن بر يك اصل استوار قرار دارد و آن تطابق بين كتاب تدوين و كتاب تكوين و كتاب انفس است. اگر جان انسان را كتابي از كتابهاي الهي و جهان خارج را نيز كتاب تكويني و قرآن كريم را كتاب تدويني الهي بدانيم، همانگونه كه از آيات

شريفه قرآن و روايات و ادب فارسي به خوبي بدست مي آيد،در اين صورت تاويل قرآن به معناي بيان تطابق كتاب تدوين با كتاب تكوين است.همانگونه كه سيد حيدر آملي نيز به آن تصريح كرده است.(24) تمام تاويلات امام خميني نيز بر اين اساس بوده و هميشه قرآن را با كتاب تكوين مطابقت مي دهد، كه به نمونه هايي از آن اشاره مي كنيم: الف: شايد سر خطيئه آدم عليه السلام توجه به كثرت اسمائي است كه روح شجره منهيه است.(25)ب: در تفسير و بلكه تاويل آيه شريفه «قل هو الله احد» مي فرمايد: «ممكن است كه «هو» اشاره باشد به مقام فيض اقدس كه ذات اسماء ذاتيه است و «الله » اشاره به مقام احديت جمع اسمائي كه حضرت اسم اعظم است و «احد» اشاره به مقام احديت باشدو بنابراين آيه شريفه در صدد اثبات آن است كه اين مقامات ثلاثه در عين حال كه درمقام تكثير اسمائي كثرت دارند، به حسب حقيقت در غايت وحدت هستند و تجلي به فيض اقدس به حسب مقام ظهور «الله » است و به حسب مقام بطون «احد» است وشايد «هو» اشاره به مقام ذات باشد و چون «هو» اشاره غيبيه است در حقيقت اشاره به مجهول است و «الله » و «احد» اشاره به مقام واحديت و احديت باشد; پس ذات را كه مجهول مطلق است معرفي فرمايد به اسماء ذاتيه و اسماء واحديت صفاتيه، و درحقيقت اشاره به آن است كه ذات غيب است و دست آمال از آن كوتاه است و صرف عمر در تفكر در ذات موجب ضلالت است و آنچه مورد معرفت

اهل الله و علم عالمين بالله است واحديت و احديت است. و واحديت براي عامه اهل الله و احديت براي خلص از اهل الله است »(26) . ج: در تاويل ضمير غايب در «انا انزلناه في ليلة القدر» مي فرمايد: «قرآن قبل از تنزل به اين نشاه در مقام و كينونت علمي در حضرت غيبيه به تكلم ذاتي بوده به احديت جمع و ضمير غايب اشاره به آن مقام است ».(27)د: در تاويل سوره مباركه حمد نيز فرموده: «سوره حمد جميع سلسله وجود است عينا و عملا و تحققا و سلوكا»(28) و آنگاه توضيح داده است كه چگونه كلمات سوره حمد به همه عالم تكوين از ابتداء تا انتهاء و همه عوالم مجردات و ماديات اشاره دارد، و اين هم به طريق اجمال است و هم تفصيل. به هر حال تاويل قرآن اگر صحيح و همراه با برهان بوده و با معارف قرآني هماهنگ باشد مي تواند به آن هدف اصلي كه هدايت است منتهي شود و ارتباط بين آيات شريفه را برقرار كند; به عنوان مثال وقتي مي فرمايد: «و من اعرض عن ذكري فان له معيشة ضنكا و نحشره يوم القيامة اعمي; و هر كه از ياد من رو بگرداند، زندگاني تنگي دارد و روز رستاخيز او را كور محشور مي كنيم »(طه، آيه 124) و يا «و من كان في هذه اعمي فهو في الاخرة اعمي; و هر كه در اينجا كور باشد، در آخرت هم كوراست »(اسراء، آيه 72). روشن است كه بين ذكر خدا و چشم سر مناسبتي نيست; پس بايد مراد از چشم دراينجا چشم دل باشد، و مراد

از كوري حجابهاي دل باشد كه مانع از رؤيت و مشاهده است، و مراد از ذكر معرفتي باشد كه از راه كشف و شهود بدست مي آيد; بر اين اساس اعراض از ذكر با كوري دل مناسبت كامل دارد. نيز آيه شريفه «يا حسرتي علي ما فرطت في جنب الله;(زمر، 56) افسوس بر من كه دراطاعت خدا كوتاهي كردم ». در هنگام تفسير بايد اينگونه معنا شود كه اين اظهارتاسف و حسرت از كوتاهي در اطاعت خدا و تحصيل رضايت اوست; ولي تاويل آن امام معصوم است و مقصود اظهار تاسف و حسرت از كوتاهي در معرفت امام واطاعت از امام مي باشد. در پايان ذكر اين نكته نيز لازم است كه چون طبق دليل عقلي و نقلي و نيز كشف وشهود تاويل قرآن مخصوص معصومين عليهم السلام است كه راسخان در علم هستند، هر كس غير از آنان بخواهد قرآن را تاويل كند، بايد احتياط را از دست نداده وتمام آنچه را ذكر مي كند، تنها به عنوان احتمالي در معني و حقيقت آيات ذكر كند وچيزي را به صورت قطعي به كتاب خداوند نسبت ندهد; آنگونه كه روش حضرت امام خميني نيز بوده است.

منابع 1. «تفسير العياشي » محمد بن مسعود سمرقندي، تصحيح سيد هاشم رسولي محلاتي، مكتبه علميه اسلاميه،تهران، 1381ق، ج 1، ص 2 و «علل الشرايع » محمد بن علي بن الحسين، شيخ صدوق، كتابفروشي داوري،قم، 1385ق، ص 606 و «الكافي » محمد بن يعقوب كليني، تصحيح علي اكبر غفاري، دارالكتب الاسلاميه،تهران، 1363ش، ج 4، ص 549، ح 4. 2. «بصائر الدرجات » محمد بن حسن صفار، تصحيح ميرزا محسن كوچه

باغي، كتابخانه آية الله مرعشي، قم،1404ق، ص 196، ح 7. 3. «تفسير المحيط الاعظم و البحر الفخم في تاويل كتاب الله العزيز المحكم » ج 1، ص 203. 4. «مفاتيح الغيب » محمد بن ابراهيم شيرازي، تصحيح محمد خواجوي، موسسه مطالعات و تحقيقات فرهنگي، تهران، 1363ش، ص 74. 5. «عقيدة اهل السنته و الجماعة » اعلاء عبد العزيز بن باز، تاليف محمد بن صالح العثيمين، دارالوطن، رياض،1414ق، ص 5. 6. اين قول را ملا صدرا در مفاتيح الغيب ص 85 از بعض اصحاب احمد بن حنبل نقل كرده است. 7. «الفتوحات المكية » محي الدين بن عربي، تصحيح عثمان يحيي، المجلس الاعلي للثقافة، قاهره، 1405ق،باب 50، ج 80، ص 212. 8. «آداب الصلاة » امام خميني، به اهتمام سيد احمد فهري، موسسه چاپ و انتشارات استان قدس رضوي،مشهد، چاپ دوم، 1366ش، ص 212. 9. همان، ص 212. 10. همان. 11. همان، ص 92. 12. همان، ص 205. 13. «بحار الانوار الجامعة لدرر اخبار الائمة الاطهار عليهم السلام » علامه محمد باقر مجلسي، انتشارات اسلاميه، دارالكتب الاسلاميه، تهران، چاپ دوم، 1363ش، ج 14، ص 192. 14. همان، ج 36، ص 257. 15. همان، ج 92، ص 97. 16. «تفسير المحيط الاعظم و البحر الضخم في تاويل كتاب الله العزيز المحكم » سيد حيدر آملي، تصحيح سيدمحسن موسوي تبريزي، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي، تهران، 1414ق، ج 1، ص 239. 17. «تفسير المحيط الاعظم » ج 1، ص 232. 18. «تفسير القرآن الكريم » منسوب به محي الدين بن عربي، تصحيح مصطفي غالب، انتشارات ناصر خسرو،تهران، بي تا، ج 1، ص 4. 19. «آداب الصلاة »، ص

221. 20. در «بحار الانوار» ج 82، ص 270 و ج 84، ص 254 آمده است كه همه چيز حتي تك تك اجزاي نماز داراي تاويل مي باشند. 21. «آداب الصلاة » ص 220. 22. همان، ص 281. 23. «بحار الانوار» ج 93، ص 95. 24. معني تاويل عرفاني تطبيق كتاب تدويني با كتاب آفاقي است. «تفسير المحيط الاعظم » ج 1، ص 240. 25. «آداب الصلاة » ص 305. 26. همان، ص 332. 27. همان، ص 349. 28. «سر الصلاة » ص 86. منابع مقاله:

صحيفه مبين، شماره 50، عابدي، احمد؛

مباني رجالي امام خميني(ره) قسمت اول

مباني رجالي امام خميني(ره) قسمت اول مقدمه الف) ضرورت بحث شايد در نظر ابتدايي، چنين تصور شود كه با توجه به اينكه امام خميني(ره) تاليف مستقلي در علم رجال از خود به جاي نگذاشته است، از مباني رجالي منسجمي نيز برخوردار نيست، و ممكن است عده اي نيز اين مسئله را بهانه اي براي خدشه در مباني فقهي امام(ره) قرار دهند و بدين وسيله، نظرهاي فقهي ايشان و حتي درمواردي نظريه ولايت فقيه را كه امام(ره) در اثبات آن از روايات نيز استفاده مي كند، زير سؤال ببرند. حتي ممكن است قدم را ازاين هم فراتر گذاشته و در كمال اجتهاد امام(ره) خدشه كنند، بااين استدلال كه امام(ره) خود، در بيان شرايط اجتهاد، نياز به علم رجال را اجمالا متذكر شده است. (1) رد اين گونه خدشه ها و شبهات، جز با تحقيقي ميداني در آثارفقهي استدلالي امام(ره) امكان پذير نيست; زيرا امام(ره) در اين دسته از آثار خود، هنگام اتخاذ فتوايي خاص در مسائل مختلف،ضمن نقد و بررسي ادله مسئله، به مسائل رجالي

نيز نظر داشته وبا توجه به مباني رجالي، فتواي خود را برگزيده است. پس از اين تحقيق، روشن خواهد شد كه امام(ره)، داراي چنان مباني و روش رجالي محكم و منسجمي است كه نمونه آن را در آثار ديگرفقها (حتي آنان كه خود داراي كتب رجالي هستند)، كمتر مي توان مشاهده كرد. در بيان انسجام مباني رجالي، تذكر اين نكته كافي است كه باآنكه كتب استدلالي فقهي امام(ره) در طول سالها به نگارش درآمده، اما بجز مواردي اندك (آن هم در مورد اشخاص و نه مباني)، تعارضي در اين مباني به چشم نمي خورد. در اينجا اين احتمال تقويت مي شود كه امام(ره) يا داراي حافظه اي بسيارقوي بوده، به گونه اي كه مباني خود در علم رجال و نيز آراي خود را در باب رجال اسناد از ياد نمي برده است و يا آنكه يادداشت ها يا جزوه اي مدون درباره اين مباني داشته كه به دست ما نرسيده است. مقاله حاضر، سعي دارد با توجه به وسع خود و نيز قلت بضاعت نگارنده آن، گوشه هايي از مباني و آراي رجالي امام(ره) را به نمايش گذارد. به اميد آنكه بزرگان اين فن، با جمع آوري همه آنها، موسوعه اي رجالي از آثار آن بزرگوار تهيه نمايند و بدين ترتيب، پرده از گوشه اي ديگر از دانش آن روشن ضمير بردارند. ب) تبيين موضوع موضوع بحث، عبارت است از: (بررسي مباني رجالي امام خميني «ره »)و با توجه به آنكه علم رجال، مباحث خود را عمدتا در زمينه نقدو بررسي احوال رجال واقع در سلسله اسناد روايات (2) متمركز مي كند، ما هم با

همين ديدگاه به بررسي آراي رجالي امام(ره) مي پردازيم و حتي الامكان، از ورود در مباحث غير رجالي، همچون مباحث مربوط به علم درايه، خودداري مي كنيم; اما از آنجا كه بعضي از مباحث غير رجالي، همچون بحث از حجيت (خبر ثقه) يا(خبر موثوق الصدور)، نقش عمده اي در مباحث رجالي به طورمستقيم يا غير مستقيم دارد،ناچار به بيان ديدگاه امام(ره) درآن موارد نيز مي پردازيم. همچنين با توجه به آنكه بررسي كتب روايي اصحاب حديث و بخصوص كتب قدما به گونه اي به بررسي اسناد2 مرتبط مي گردد، در بخشي جداگانه به بيان ديدگاه امام(ره) در مورد اين كتب، خواهيم پرداخت. ج) روش بحث روش بحث، تا جاي ممكن، گزارشي است و از نقد و بررسي آرا ومباني امام(ره) و بحث در صحت و سقم آنها خودداري مي شود. د) منابع منابع بحث، عمدتا آثار فقهي و بعضا آثار اصولي امام(ره) است كه به ترتيب تاريخ تاليف، به معرفي آنها مي پردازيم: 1. آثار فقهي الف) كتاب الطهاره اين كتاب، در سه جلد و در زمان حضور امام(ره) در قم به نگارش درآمد كه حاصل بحثهاي درس خارج ايشان در اين موضوع بود. تاريخ اتمام جلد اول، 22 ربيع الاول سال 1376ق،2 و تاريخ اتمام جلد سوم، 28 ذي القعده سال 1377ق، است. (3) ب) الخلل في الصلاه اين كتاب نيز مجموعه درسهاي خارج امام(ره) در قم است كه به قلم ايشان در يك جلد به نگارش در آمده است. ج) المكاسب المحرمه اين كتاب نيز مجموعه درسهاي خارج فقه امام(ره) در قم است كه آن را در دو جلد به نگارش درآورده است.

ايشان خود، تاريخ اتمام نگارش جلد دوم را هشتم جمادي اول سال 1380ق، بيان نموده است. (4) كتاب البيع اين كتاب، حاصل درسهاي خارج فقه ايشان در دوران تبعيد در نجف اشرف است. تاريخ اتمام نگارش جلد پنجم كتاب، پانزدهم جمادي اول سال 1396ق، است. (5) 2. آثار اصولي الف) انوارالهدايه في التعليقه علي الكفايه اين كتاب، حاوي آراي اصولي امام(ره) است كه به صورت تعليقه بر(كفايه الاصول) نوشته شده و اخيرا توسط موسسه تنظيم و نشر آثارامام(ره) در دو جلد به چاپ رسيده است. امام(ره) خود، تاريخ اتمام اين اثر را يازدهم رمضان سال 1368ق،ذكر كرده است. (6) ب) الرسائل اين كتاب، حاوي بحث و بررسي درباره بعضي از مسائل اصولي، همچون استصحاب و تعادل و تراجيح و نيز بعضي از قواعد فقهي (همچون قاعده لاضرر) است كه به قلم ايشان به نگارش درآمده و توسط يكي از شاگردانش به نام مجتبي طهراني، تصحيح و تحقيق شده و براي اولين بار در سال 1385ق، در دو جلد عرضه شده است. اخيرا نيزموسسه تنظيم و نشر آثار امام(ره)، تحقيق جداگانه اي در موردرساله هاي مختلف اين مجموعه نموده و بعضي از آنها را عرضه كرده است. تاريخ نگارش اولين رساله اين مجموعه، يعني قاعده لاضرر، اول جمادي اول سال 1368ق، (7) و تاريخ نگارش آخرين رساله آن، يعني(التقيه)،27 شعبان سال 1373ق، است. (8) در پايان اين بخش، تذكر دو نكته لازم است: اول آنكه با توجه به سنخيت بحث، آثار ديگر امام(ره)، همچون آثار فلسفي و عرفاني ايشان را مورد توجه قرار نداديم. دوم آنكه در كتب فقهي و اصولي امام(ره)، كتبي را گزينش نموديم

كه به قلم ايشان به نگارش در آمده بوده و از كتبي (همچون(تهذيب الاصول » كه تقريرات درس ايشان و به قلم شاگردانش بود،صرف نظر كرديم; علاوه بر اينكه در اين گونه كتب و نيز بعضي ازديگر كتب اصولي امام(ره)، همچون (مناهج الوصول الي علم الاصول)، مطالب كمتري درباره بحث مورد نظر يافت مي شود. ه)فصول بحث براي آنكه بحث، شكل منظم تري به خود بگيرد، آن را طي فصول زيرمرتب مي نماييم و در هر فصل، نظر امام(ره) را در موارد مختلف بيان مي كنيم: 1) كليات، 2)توثيقات خاص،3) توثيقات عام، 4)كتب، 5) اشخاص. فصل اول: كليات منظور از كليات، يا مبادي رجالي است كه در فصلهاي آينده نمي گنجد و يا مراد، بحثهاي درايه اي است كه به نحوي در علم رجال،تاثير مي گذارد. الف) نياز به علم رجال يكي از بحثهايي كه معمولا در مقدمه كتب رجالي مطرح مي شود،اثبات نياز به علم رجال است كه در آن با ادله مختلف، اين نيازرا ثابت كرده، به شبهات مخالفان، پاسخ مي دهند. (9) مخالفان اين مطلب، اخباريان هستند كه با ادعاهايي همچون قطعيت صدور اخبار كتب اربعه، اين نياز را منتفي مي دانند و در مقابل آنها، بيشتر اصوليان قرار دارند كه اين ادعاها را رد كرده، باادله اي نياز به علم رجال را اثبات مي كنند; گرچه عملا بسياري از آنها فرصت غور در مسائل رجالي را پيدا نمي كنند. امام(ره) نيز در اينجا مشي اصولي دارد و به گونه اي كلي و بدون استدلال، اين نياز را اين چنين بيان مي كند: و منها (اي من شرائط الاجتهاد) علم الرجال بمقدار

يحتاج اليه في تشخيص الروايات، ولو بالكتب المعده له حال الاستنباط و ما قيل من عدم الاحتياج اليه لقطعيه صدور ما في الكتب الاربعه او شهاده مصنفيها بصحه جميعها او غير ذلك كما تري. (10) ب) توجه امام(ره) به طبقات رجال يكي از علومي كه در حوزه هاي شيعه كمتر مورد توجه قرار گرفته،علم طبقات رجال يا شناخت طبقات روات است كه به وسيله آن، امكان عادي روايت راويان از مشايخ يا امام معصوم(ع) كشف مي شود واموري همچون ارسال يا عدم ارسال روايات، تمييز مشتركان و...روشن مي گردد. (11) با مراجعه به كتب فقهي امام(ره)، به مواردي برخورد مي كنيم كه توجه امام(ره) را به اين علم، نشان مي دهدكه در بعضي از آن موارد، امام(ره) با بررسي طبقات، ارسال يك روايت را اثبات كرده و بدين ترتيب، نقش اين علم را در استنباط، مشخص مي نمايد. در اينجا به ذكر چند مورد، بسنده مي كنيم: 1. امام(ره) در (كتاب الطهاره) روايتي با سند زير نقل مي كند: الكليني، عن علي بن محمد، عن عبدالله بن سنان، عن ابي عبدالله عليه السلام. آن گاه در مقام رد اين روايت، آن را مرسل مي داند; زيرا علي بن محمد كه از مشايخ كليني(ره) است، در طبقه اي نبوده كه بتوانداز عبدالله بن سنان و افراد هم طبقه او نقل روايت كند و مي افزايد كه حتي امكان نقل روايت او از طبقه متاخر از ابن سنان(همچون ابن ابي عمير و جميل) نيز وجود نداشته است. بنابراين،بايد بين علي بن محمد و ابن سنان در اين روايت، يك يا دوواسطه افتاده باشد. عبارت امام(ره) چنين است:

لكن فيها ارسال لان علي بن محمد من مشائخ الكليني و لم يدرك ابن سنان، فانه من اصحاب ابي عبدالله(ع) ولم يثبت ادراكه لابي الحسن موسي عليه السلام كما يشهد به التتبع وشهد به النجاشي و ان عده الشيخ من اصحابه عليه السلام ولا اشكال في عدم ادراك علي بن محمد و من في طبقته له ولمن في طبقته بل في طبقه متاخره منه ايضا كابن ابي عمير و جميل و من في طبقتهما. (12) 2. امام(ره) هنگام بحث درباره مشهوره ابي خديجه، سند آن راچنين ذكر مي كند: الشيخ عن محمد بن علي بن محبوب، عن احمد بن محمد، عن الحسين بن سعيد، عن ابي الجهيم بكير بن اعين، عن ابي خديجه. آن گاه، اشكال سند را در امكان نقل حسين بن سعيد از بكير بن اعين و افراد هم طبقه او مي داند و از اين جهت، آن را مظنون الارسال به حساب مي آورد و تنها راه جبران ضعف سند را اشتهارعمل اصحاب مي داند. عبارت ايشان چنين است: ...بكير بن اعين، و قد مات في حياه ابي عبدالله(ع) و هو ثقه علي الاظهر، لكن ادراك الحسين اياه بعيد، بل الظاهر عدم ادراكه و كذا من في طبقته كما يظهر بالرجوع الي طبقات الرواه، ففي الروايه ارسال علي الظاهر. و ابوالجهم يروي عن ابي خديجه سالم بن مكرم و هو ثقه فلا اشكال فيها الا من جهه الظن بالارسال و لوثبت اشتهار العمل بها، كما سميت مشهوره، فيجبر ضعفها من جهته. (13) البته بايد اعتراف كرد كه تعداد موارد اندك استناد به اين علم(طبقات رجال) در كتب فقهي ايشان (همچون كتب فقهي

بسياري ازفقهاي ديگر)، با اهميت و شان اين علم، تناسب ندارد. ج) نقش عدم نقل صاحبان كتب اربعه از يك كتاب روايي يكي از مسائلي كه مرتبط با علم رجال است، اين است كه: آيا اگرصاحبان كتب اربعه «الكافي) و (كتاب من لايحضره الفقيه) و(تهذيب الاحكام) و (الاستبصار»، از يك (اصل) يا (كتاب) روايي به ندرت نقل روايت كنند و يا اينكه اصلا نقل روايت نكنند،تاثيري در اعتبار آن كتاب به جاي مي گذارد يا خير؟ و آيا اين عدم نقل و يا نقل اندك در هنگام معارضه با توثيق صاحب كتاب ازسوي رجاليان، بر آن مقدم مي شود يا خير؟ امام(ره) به طور ضمني و در هنگام بحث درباره (اصل) زيد نرسي(كه آن را معتبر نمي داند)، به اين مطلب اشاره مي كند و علاوه بر آنكه عدم نقل يا نقل اندك را موجب بي اعتبار شدن آن (اصل)يا (كتاب) به حساب مي آورد، آن را بر توثيق رجاليان نيز مقدم مي دارد و مي نويسد: ...اختصار المشائخ الثلاثه (اي مولفي الكتب الاربعه) من روايات اصله (اي اصل زيد النرسي) علي حديثين او ثلاث احاديث، دليل علي عدم اعتمادهم باصله من حيث هو اصله او من حيث روايه ابن ابي عمير عنه، فكانت لما نقلوا منه خصوصيه خارجيه، والا فلاي عله تركوا جميع اصله واقتصروا علي روايتين منه مع كون الاصل عندهم و بمراي و منظرهم، بل لو ثبت ان كتابا كان عندهم (اي المشائخ الثلاثه) فتركوا الروايه عنه الا واحدا او اثنين مثلا، صار ذلك موجبا لعدم الاكتفاء بتوثيق اصحاب الرجال صاحبه في جواز الاخذبالكتاب وهذا واضح جدا و موجب لرفع اليد عن

كتاب النرسي جزما،بل تركهم الروايه عنه مع كون الراوي عنه ابن ابي عمير دليل علي عدم تماميه ما قيل في شان ابن ابي عمير من انه لايروي الاعن ثقه. تامل! (14) د) اعتبار خبر ثقه يا موثوق الصدور يكي از مهمترين مباحث مطرح در حجيت اخبار، اين است كه: آيا ملاك حجيت خبر، وجودا و عدما، ثقه بودن راويان خبر است يا اطمينان به صدور آن، هر چند راويان آن ثقه نباشند؟ در ميان فقها هر يك از اين دو ملاك، طرفداران خاص خود را داردكه در بسياري از موارد، باعث اختلاف فتاواي آنها مي شود. نسبت بين اين دو قول، عموم و خصوص من وجه است كه مورد اجتماع آن،وجود خبر ثقه اي است كه اطمينان به صدور آن نيز پديد آمده است. نقطه افتراق اولي از دومي، خبري است كه هر چند همه راويان آن ثقه هستند; اما به دلائلي (همچون تعارض با اخبار ديگر و يااعراض اصحاب از آن)، اطميناني به صدور آن باقي نمي ماند كه دراين هنگام، قائلان به ملاك دوم، آن را حجت نمي دانند و بر طبق آن، فتوا نمي دهند. و نقطه افتراق دومي از اولي، خبري است كه هر چند در سلسله سندآن افراد ضعيف يا مجهول و به طور كلي توثيق نشده، وجود دارند; اما به جهت قرائني (همچون عمل اصحاب به آن، اتقان متن و فصاحت آن)، اطمينان به صدور آن پديد مي آيد كه در اين صورت، قائلان به قول دوم، طبق آن، فتوا مي دهند. (15) البته ناگفته پيداست كه فايده علم رجال، در قول اول بيشترهويدا مي گردد; زيرا طبق اين

قول، تنها راه به دست آوردن اعتبار يك خبر، از طريق وثاقت راويان است (كه علم رجال متكفل آن است); در حالي كه در قول دوم، هر چند ممكن است يكي ازراههاي اطمينان به صدور، ثقه بودن راويان باشد; اما در مقابل،قرائن و راههاي ديگري نيز براي كشف اعتبار خبر وجود دارد. از بررسي مباني رجالي امام(ره) در كتب فقهي او مي توان اعتقادبه قول دوم را در نظر ايشان ثابت دانست; چنانكه خود، در موردي به اين نكته تصريح مي كند كه مجرد وثاقت راوي، باعث اعتبار خبرنمي شود: ...فالقول بان مجرد وثاقه الراوي يكفي في العمل بالروايه...لاينبغي ان يصغي اليه. (16) و در جاي ديگر، پس از آوردن قرائن فراوان براي اثبات صدور يك روايت، علي رغم ضعف سندي آن، دليل اعتبار اين ملاك را بناي عقلامي داند: ... ربما يحصل الوثوق بصدوره ولعل بناء العقلاء علي مثله لايقصرعن العمل بخبر الثقه. (17) موارد ديگري كه مي توان به وسيله آنها اين قول را در نظر ايشان ثابت دانست، چنين است: 1.جبران ضعف سند خبر به وسيله فتواي اصحاب بر طبق آن; امام(ره) در موارد مختلفي براي جبران ضعف سند روايتي به شهرت آن تمسك جسته است. مراد ايشان از شهرت، شهرت فتوايي، يعني فتواي اصحاب بر طبق خبر(و نه شهرت روايي) است; چنان كه در (الرسائل) در ضمن بحث ازمقبوله عمر بن حنظله به اين مطلب اين چنين تصريح مي كند: والظاهر ان المراد من المجمع عليه بين الاصحاب والمشهور الواضح بينهم هو الشهره الفتوائيه لاالروائيه. فان معني المجمع عليه بينهم والمشهور لديهم ليس الا هي، كما ان الموصوف بانه لاريب فيه

هو الذي عليه الشهره الفتوائيه بحيث كان مقابله الشاذالنادر. (18) و در كتاب ديگري چنين مي نگارد: مع ان نفس اشتهار الحديث لايفيد، بل الجابر هو الاستناد في مقام الفتوي. (19) او اين شهرت را در صورتي موجب جبر ضعف سند مي داند كه از سوي قدماي اصحاب واقع شده باشد و نه متاخران آنها; چنانكه در بحث خبر (عوالي اللئالي)، در مقابل كساني كه شهرت عمل اصحاب به اين روايت را جابر (جبران كننده) ضعف سند آن مي دانند، چنين مي گويد: ... و تمسك من تاخر عن ابن ابي الجمهور بها، بل اجماعهم علي العمل بها لايفيد جبرها وليس لتمسك القدماء واعتمادهم علي الحديث، لكونهم قريبي العهد باصحاب الاصول والجوامع و عندهم اصول لم تكن عند المتاخرين. فما افاده شيخنا العلامه من جبرهابالعمل، ليس علي ما ينبغي. (20) به نظر مي رسد كه علاوه بر بعيدالعهد بودن متاخران، تخلل اجتهاددر شهرت آنها نيز مي تواند علت عدم اعتبار آن باشد. چنانكه مي فرمايد: ...ان الشهره اذا حصلت من تخلل الاجتهاد فلا اعتبار بها، بل الاجماع الحاصل بتخلل الاجتهاد لا حاصل له و لا اعتبار به. (21) همين شهرت بين قدماست كه با توجه به علل ذكر شده، مي توانداطمينان به صدور خبر را تقويت كرده، آن را معتبر نمايد. 2. رد روايت به جهت اعراض اصحاب; امام(ره) همچنان كه عمل اصحاب را موجب جبر (جبران) سند مي داند، در مقابل، اعراض اصحاب را باعث عدم اطمينان به صدورروايت و در نتيجه، رد آن مي داند. هرچند از جهت سند در مرتبه اعلاي وثاقت راويان باشد. امام(ره) درباره اين گونه روايات،چنين مي فرمايد: كلما

ازدادت الروايات صحه وكثره، زدادت ضعفا و وهنا. (22) از موارد استناد امام(ره) به اين مطلب براي رد روايت، مي توانيم رد روايت نبوي عروه بارقي را شاهد بياوريم كه درباره آن مي فرمايد: مضافا الي ان اعراض قدماء اصحابنا عنها...، اقوي شاهد علي انهاعليله. (23) و بالاخره در جاي ديگر، علت اين عدم اعتبار را عدم بناي عقلا برعمل به چنين خبري مي داند: ولا شبهه في عدم بناء العقلاء علي العمل بمثل الروايات التي اعرض عنها الاصحاب، مع كونها بمراي و منظر منهم و كونهم متعبدين علي العمل بما وصل اليهم من طريق اهل البيت عليهم السلام. (24) 3. فراواني روايات در يك موضوع; امام(ره) در بعضي از موارد، كثرت روايات درباره يك مطلب راموجب بي نيازي از بررسي اسناد آن روايات مي داند و آن را امري اطمينان آور به حساب آور مي آورد; چنانكه درباره روايات جوازقبول ولايت از طرف جائر به منظور اصلاح حال مومنان مي فرمايد: ... و تظافرها و كثرتها اغنانا عن النظر الي الاسناد و المصادر،للوثوق والاطمئنان بصدور جمله منها... (25) بايد توجه داشت كه اين مطلب، غير از شهرت روايي يي است كه امام(ره) براي آن اعتباري قائل نيست; زيرا در شهرت روايي، سخن از كثرت راويان يك روايت خاص است; اما در اينجا فرض بر آن است كه روايات متعدد با راويان مختلف و الفاظ متفاوت، در باب يك موضوع وارد شده است كه چنانكه امام(ره) اشاره كرده، به صدوربعضي از آنها اطمينان پيدا مي كنيم و همين براي اثبات آن موضوع، كافي است و شايد بتوانيم بگوييم كه نظر ايشان در اينجاچيزي شبيه به

تواتر اجمالي اين گونه روايات است. 4. استفاده از مجموع ادله براي اثبات صدور روايت; در عبارات امام(ره) به مواردي بر مي خوريم كه ايشان از دسته اي از ادله و قرائن، براي اثبات صدور روايتي استفاده نموده است كه در اينجا به بعضي از آنها اشاره مي شود: يكم) در بحث از روايت ضعيف السند نبوي (علي اليد ما اخذت، حتي تودي) مي فرمايد: ... و ترك العمل به، مع جزم ابن ادريس بصدوره عن رسول الله(ص)،مع طريقته في العمل بالاخبار... و تظافره و اعتماد محققي اصحابنا من بعد ابن ادريس الي عصرنا، مع تورعهم والتفاتهم الي ضعفه. ولابد من الجبر في مثله و هو لايمكن الا باعتماد قدماءالاصحاب عليه و لعله شهاده منهم علي اتكال الاصحاب عليه...ولعل من مجموع ذلك ومن اشتهاره بين العامه قديما علي ما يظهر من علم الهدي(ره) ومن اتقان متنه و فصاحته، بما يورث قوه الاحتمال بانه من كلمات رسول الله(ص) لاسمره بن جندب واشباهه، ربما يحصل الوثوق بصدوره و لعل بناء العقلاء علي مثله، مع تلك الشواهد،لايقصر عن العمل بخبر الثقه. (26) البته ايشان در عبارات بعد، در اعتبار اين روايات، به جهات ديگري خدشه مي كند. دوم) ايشان در بحث لاضرر، صدور كامل ترين روايت اين بحث را كه مرسل است، از طريق مطابقت مضموني با روايت موثق اين بحث،اثبات مي نمايد كه عبارت آن چنين است: ... وهذه وان كانت مرسله، لكن مضمونها و مطابقتها لموثقه زراره و روايه ابي عبيده الحذاء في جوهر القضيه، مما يورث الوثوق بصدقها وصدورها. (27) سوم) در بحث ولايت فقيه، يكي از رواياتي كه ايشان از آن استفاده مي كند،

روايت (الفقهاء حصون الاسلام) است كه آن را علي بن ابي حمزه بطائني از امام موسي بن جعفر(ع) نقل كرده است كه بيشتررجاليان، راوي را تضعيف نموده اند; اما امام(ره) با آوردن مجموعه فراواني از قرائن، معتبر بودن اين روايت و بلكه ديگرروايات او را ثابت مي كند. عبارت ايشان چنين است: وليس في سندها من يناقش فيه الا علي بن ابي حمزه البطائني و هوضعيف علي المعروف و قد نقل توثيقه عن بعض و عن الشيخ في العده:(عملت الطائفه باخباره) و عن ابن الغضائري: (ابوه اوثق منه) وهذه الامور و ان لاتثبت وثاقته مع تضعيف علماء الرجال و غيرهم اياه، لكن لامنافاه بين ضعفه و العمل برواياته، اتكالا علي قول شيخ الطائفه وشهادته بعمل الطائفه برواياته. و عمل الاصحاب جابرللضعف من ناحيته ولروايه كثير من المشائخ واصحاب الاجماع عنه كابن ابي عمير و صفوان بن يحيي و الحسن بن محبوب واحمد بن محمد بن ابي نصر و يونس بن عبدالرحمان و ابان بن عثمان و ابي بصير و حماد بن عيسي والحسن بن علي الوشاء والحسين بن سعيد وعثمان بن عيسي و غيرهم ممن يبلغ خمسين رجلا . فالروايه معتمده. (28) 5. استفاده از مباني برون فقهي براي رد روايات; در كتب فقهي امام(ره) به مواردي برخورد مي كنيم كه ايشان بااستفاده از مباني برون فقهي خود، مانند مباني كلامي (كه احيانا آنها را از كتاب و سنت و عقل استنباط كرده است)، به ردبعضي از روايات فقهي مي پردازد; هر چند از نظر وثاقت راويان،در بالاترين درجه باشند و در بعضي موارد، ورود اين گونه روايات را به جوامع روايي شيعي، از ناحيه

مخالفان آنها مي داند. از جمله اين موارد، مسئله معصيت انبياست كه چون ايشان معتقد به عدم جواز اين امر است و جواز آن را مخالف مذهب شيعه مي داند،به رد روايت شيخ صدوق مي پردازد كه مشتمل بر جواز آن است. (29) همچنين در مقام رد برخي از رواياتي كه از قول ائمه معصوم(ع)آمده مي گويد: ... فتلك الروايات بما انها مخالفه للكتاب والسنه المستفيضه وبما انها مخالفه لحكم العقل كما تقدم و بما انها مخالفه لروايات النهي عن المنكر، بل بما انها مخالفه لاصول المذهب ومخالفه لقداسه ساحه المعصوم(ع)، حيث ان الظاهر منها ان الائمه عليهم السلام كانوا يبيعون ثمرهم ممن يجعله خمرا و شراباخبيثا ولم يبيعوه من غيره. و هو ما لا يرضي به الشيعه الاماميه.كيف ولو صدر هذا العمل من اواسط الناس، كان يعاب عليه.فالمسلم بما هو مسلم والشيعي بما هو كذلك، يري هذا العمل قبيحا مخالفا لرضي الشارع; فكيف يمكن صدوره من المعصوم عليهم السلام ؟... انه مخالف لظاهر الاخبار. (30) و نيز در بحث به كار بردن حيله هاي شرعي براي حليت ربا (كه رواياتي مشتمل بر آن صادر شده و مورد قبول بسياري از فقها نيزقرار گرفته است)، با توجه به مبناي خود در مورد ائمه(ع) وسيره ايشان، اين چنين به رد آن روايات مي پردازد و مي گويد: ولا استبعد ان تكون تلك الروايات من دس المخالفين لتشويه سمعه الائمه الطاهرين. (31) چنانكه در جاي ديگر درباره اين بحث، چنين آورده است: بل لو فرض ورود اخبار صحيحه داله علي الحيله فيهما (اي في رباالقرض والمعاملي الذي يعامل ربويا)، لابد من تاويلها او ردعلمها الي صاحبها ضروره.

ان الحيل لاتخرج الموضوع عن الظلم والفساد و تعطيل التجارات و غيرها... وان شئت، قلت: لو وردالنص كان مناقضا للكتاب والسنه المستفيضه وليس من قبيل التقييد والتخصيص. (32) و در ادامه، وجود شهرت بر جواز اين امر را بر فرض قبول آن، ازنوع شهرتهاي متاخران مي داند كه از راه اجتهاد حاصل شده است ومنزلت آن را مانند منزلت شهرت در (منزوحات بئر) مي داند كه پس از علامه حلي(ره) برطرف شد. (33) فصل دوم: توثيقات خاص منظور از توثيقات خاص، آن است كه توثيق شونده، يك يا دو نفرباشد، هرچند توثيق كنندگان 2 متعدد باشند و به عبارت ديگر: المراد من التوثيقات الخاصه، التوثيق الوارد في حق شخص اوشخصين من دون ان يكون هناك ضابطه خاصه تعمهما و غيرهما. (34) بنابراين، تفاوت آن با توثيقات عام آن است كه در توثيقات عام،عده اي به وسيله يك ضابطه مورد توثيق قرار مي گيرند، هرچندتوثيق كننده واحد باشد. راههايي كه رجاليان براي توثيقات خاص برشمرده اند، از اين قراراست: 1) تصريح يكي از معصومان(ع) بر وثاقت راوي، 2) تصريح يكي از بزرگان متقدم بر وثاقت راوي، 3) تصريح يكي از بزرگان متاخر بر وثاقت راوي، 4) ادعاي اجماع از سوي متقدمان بر وثاقت راوي، 5) مدح رجاليان نسبت به يك راوي كه كاشف از حسن ظاهر او باشد، 6) سعي مستنبط براي جمع كردن قرائن دال بر وثاقت. (35) در عبارات امام(ره) كمتر ديده مي شود كه ايشان، نسبت به اين موارد، اظهار نظر صريحي نموده باشد; اما نتيجه استفاده عملي ايشان از اين موارد را مي توانيم در راوياني كه به نظر ايشان از راههاي

مختلف توثيق شده اند، بيابيم كه اسامي آنها را درفصل پنجم، خواهيم آورد. با اين حال، در اينجا به ذكر موارداندكي مي پردازيم كه در عبارات ايشان درباره اين بحث، يافت مي شود: الف) كفايت توثيق واحد يكي از مباحث مقدماتي در توثيقات خاص (كه ممكن است در علم رجال نيز بحث نشود)،ان است كه: آيا توثيق واحد، كافي است يا حتمابايد موثقان دو نفر باشند؟ اين بحث، در حقيقت، بازگشت به آن دارد كه: آيا در خبر واحد ازموضوعات، وحدت كافي است يا تعدد لازم است؟ امام(ره) صريحا به اين بحث نپرداخته است; اما در مواردي مي توانيم به طور صريح، كفايت وحدت را در نظر ايشان ببينيم ونمونه آن، مورد زير است كه در آن، امام(ره) به توثيق كشي نسبت به مثني بن وليد اكتفا كرده است و مي فرمايد: روايه محمد بن مسلم، عن ابي عبدالله عليه السلام ... وليس في سندها من يتامل فيه الامثني بن الوليد و لا يبعد حسن حاله،بل و ثاقته. و قد نقل عن الكشي، عن العياشي، عن علي بن الحسن بن فضال انه لا باس به; (36) وهو توثيق منه. (37) ب) توثيق شخص نسبت به خودش يكي از مباحث ديگر مقدماتي توثيقات خاص، آن است كه: آيا اگرراوي، ناقل رواياتي بود كه در آنها توثيق خودش وارد شده بود،مي توان نسبت به آن روايات اعتماد كرد و او را موثق دانست ياخير؟ امام(ره) نسبت به اين گونه روايات، سوء ظن دارد و آنها را نمي پذيرد. چنانكه درباره مالك بن اعين چنين مي گويد: ... والروايات التي تدل علي حسنه كلها تنتهي اليه. و كيف

يمكن الوثوق بحال الرجل من قول نفسه و نقله؟ (38) ج) دعاي امام معصوم(ع) در حق راوي چنانكه اشاره شد، يكي از توثيقات خاص، تصريح امام معصوم(ع)نسبت به وثاقت يك راوي است; اما بحث بر سر آن است كه: آيادعاي امام(ع) نسبت به يك راوي نيز حكم توثيق را دارد يا غيراز آن است؟ نظر حضرت امام(ره) بر اين است كه دعاي امام معصوم(ع)، هر چنددعاي بليغي باشد، نتيجه توثيق و اعتبار روايات راوي را در برندارد; چنانكه به اين مطلب درباره حسين بن زراره، اين چنين تصريح مي نمايد: ... لاستضعاف سند روايه الحسين بن زراره، لكونه مجهولا و ان دعاله ابو عبدالله عليه السلام دعاء بليغا; اذ لايوجب ذلك ثقته في الحديث و حجيه روايته. (39) د) مدح كاشف از حسن ظاهر در اين مورد، مي توانيم مدح شيخ مفيد(ره) را نسبت به عبدالاعلي بن اعين، شاهد بياوريم كه با آنكه از سوي رجاليان توثيق نشده و در عبارات شيخ مفيد درباره او صراحتا از لفظ ثقه استفاده نشده است; اما امام(ره) از مدح او استفاده توثيق مي نمايد ومي نويسد: ... روايه عبدالاعلي الحسنه الموثقه، فان عبدالاعلي هو ابن اعين،و قد عده الشيخ المفيد من فقهاء اصحاب الصادقين و الاعلام والروساء الماخوذ عنهم الحلال والحرام والفتيا والاحكام الذي لايطعن عليهم ولا طريق الي ذم واحد منهم ولا اشكال في افادته التوثيق، كما عن المحقق الداماد الجزم بصحه رواياته. (40) ه) ترحم و ترضي منظور از اين دو اصطلاح، به كار بردن عباراتي همچون (رحمه الله عليه) و (رضي الله عنه) از سوي يكي از مشايخ حديث و رجال درمورد راويان است. بعضي

اين بحث را در ضمن توثيقات عام بررسي كرده اند; (41) مبحثي چون (تصريح يكي از بزرگان متقدم بر وثاقت راوي) است، به اين بيان كه: آيا به كار بردن عبارات ترحم وترضي مي تواند به عنوان تصريح مطرح شود يا خير؟ امام(ره) به اين بحث در ذيل بررسي احوال جعفر بن نعيم شاداني(شاذاني) اشاره كرده و ترضي صدوق را بر او، براي وثاقت اوكافي ندانسته، مي گويد: و اما الطريق ال آخر، ففيه جعفر بن نعيم الشاذاني و لم يرد فيه شي ء الا ترضي الصدوق عليه، وهو غير كاف في الاعتماد عليه. (42) و) تصريح متاخران بر وثاقت در بعضي از عبارات امام(ره)، به مواردي برخورد مي كنيم كه ايشان با توسل به عبارات متاخران و بدون اشاره به نظرمتقدمان، معتقد به وثاقت يك راوي مي شود كه نمونه آن، اثبات وثاقت اسماعيل بن جابر (/جعفر)، از راه توثيق علامه مجلسي است. ز) سعي مستنبط براي جمع كردن قرائن دال بر وثاقت البته در قرار دادن اين امر در عداد توثيقات خاص، سخني است وآن اينكه توثيقات خاص و همين طور توثيقات عام، در مواردي است كه مستنبط و مجتهد بخواهد از راه اقوال ديگران، وثاقت يك راوي يا عده اي از روات را به دست آورد; اما هنگامي كه او براي اثبات وثاقت يك راوي به تلاش مي افتد و سعي در جمع قرائني(همچون اتقان روايات او، كثرت آنها، نقل مشايخ از او، و نقل بسياري از روايات او از طرق معتبر ديگر) مي نمايد، در حقيقت،يك كار اجتهادي در علم رجال انجام داده است كه گستره آن، خارج از بررسي هاي

سندي معمول در علم رجال است; زيرا در اين راه،معمولا به امور خارج از سند و كسب قرائن از آنها پرداخته مي شود كه بخشي از آنها مربوط به مرويات است كه اتقان روايات اورا مي توانيم شاهد بياوريم و بخشي ديگر، مربوط به امور خارج ازسند و متن است، مثل نقل مشايخ از او. آري! از آنجا كه از اين راه، همانند ديگر راههاي توثيقات خاص،تنها براي اثبات وثاقت يك راوي (ونه عده اي از روات) استفاده مي شود، مي توانيم آن را در توثيقات خاص داخل نماييم، به شرط آنكه از معناي ظاهري كلمه توثيق (كه ظاهر در اثبات وثاقت يك راوي از سوي غير مستنبط است) دست برداريم. اين راه، از آنجا كه مجتهد، خود درگير علم رجال مي شود و خودبه اثبات وثاقت يك راوي مي پردازد، ضريب اطمينان بيشتري نسبت به راههاي ديگر دارد; زيرا در راههاي ديگر، مستنبط به قول ديگران اعتماد مي كند كه اولا بايد با استفاده از چندين (اصل)و نيز القاي احتمال خلافهاي فراوان، وصول آن ثابت شود. ثانيابعد از اثبات استناد آن قول به صاحبش، تنها به عنوان قول يك رجالي ارزش دارد; در حالي كه در اين راه، مستنبط از قرائن فراواني براي اثبات وثاقت راوي استفاده مي نمايد. ناگفته پيداست كه استفاده از اين راه براي اثبات وثاقت، بسيارمشكل است; چنانكه يكي از بزرگان معاصر، درباره آن چنين اظهارنظر مي كند: ان سعي المستنبط علي جمع القرائن والشواهد المفيده للاطمئنان علي وثاقه الراوي او خلافها من اوثق الطرق و اسدها، ولكن سلوك ذاك الطريق يتوقف علي وجود موهلات في السالك وصلاحيات فيه،الزمها التسلط

علي طبقات الرواه والاحاطه علي خصوصيات الراوي من حيث المشائخ والتلاميذ و كميه رواياته من حيث القله والكثره و مدي ضبطه الي غير ذلك من الامور التي لايندرج تحت ضابط معين ولكنه تورث الاطمئنان المتاخم للعلم، ولا شك في حجيته. وبما ان سلوك هذا الطريق لاينفك عن تحمل مشاق، لايستسهل قل سالكه و عزطارقه، والسائد علي العلماء في التعرف علي الرواه الرجوع الي نقل التوثيقات والتضعيفات. (43) طبق بررسي يي كه انجام داديم، اين نتيجه حاصل شد كه امام(ره)از اين راه، براي اثبات وثاقت شش تن از روات، يعني محمد بن اسماعيل نيشابوري، سهل بن زياد، ابراهيم بن هاشم قمي، زبيري،نوفلي و سكوني استفاده مي كند. ايشان درباره وثاقت محمد بن اسماعيل، در ضمن بحث از صحيحه عبدالرحمان بن حجاج، چنين آورده است: وليس في طريقها من يتامل فيه الا محمد بن اسماعيل النيسابوري،الذي لم يرد فيه توثيق وانما هو راويه الفضل بن شاذان، لكن من تفحص رواياته اطمان بوثاقته واتقانه; فان كثيرا من رواياته لولم نقل، اغلبها منقوله بطريق آخر صحيح او موثق او معتبر طابق النعل بالنعل; والوثوق والاطمئنان الحاصل من ذلك، اكثر من الوثوق الذي يحصل بتوثيق الشيخ او النجاشي او غيرهما. (44) و درباره سهل بن زياد آدمي چنين مي گويد: وفي طريقها (اي الصحيحه الاخري بعبد الرحمان بن الحجاج) سهل بن زياد ال آدمي، و امره سهل بعد اشتراكه في اتقان الروايه وكثرته مع النيسابوري، بل هو اكثر روايه منه وله قدم راسخ في جميع ابواب الفقه كما يتضح للمتتبع مع قرائن كثيره توجب الاطمئنان بوثاقته. (45) و درباره وثاقت چهار نفر اول چنين مي نگارد: ...والمناقشه في سند الاولي

في غير محله، فان سهل بن زياد وان ضعف، لكن المتتبع في رواياته يطمئن بوثاقته من كثره رواياته واتقانها واعتناء المشائخ بها فوق ما يطمئن من توثيق اصحاب الرجال كما رجحنا بذلك وثاقه ابراهيم بن هاشم القمي ومحمد بن اسماعيل النيشابوري (راويه الفضل بن شاذان) و غيرهما; ولااستبعد كون الزبيري ايضا من هذا القبيل. (46) و درباره وثاقت نوفلي و سكوني در بررسي سندي كه آن دو درطريق آن قرار دارند چنين نوشته است: ... فان الارجح وثاقه النوفلي والسكوني كما يظهر بالفحص والتدبرفي رواياتهما و عمل الاصحاب بها; و عن الشيخ اجماع الشيعه علي العمل بروايات السكوني و قلما يتفق عدم كون النوفلي في طريقها; و عن المحقق في المسائل الغريه انه ذكر حديثا عن السكوني في ان الماء يطهر واجاب عن الاشكال (بانه عامي) بانه و ان كان كذلك، فهو من ثقات الرواه; و في طريقها النوفلي و لم يستشكل فيه و بالجمله لاضعف في سندها. (47) و از بعضي از عبارات ايشان، چنين استفاده مي شود كه در موردوثاقت عمر بن حنظله نيز تمايل به استفاده از چنين روشي دارد،گرچه به طور قطعي آن را نمي پذيرد. ايشان در ضمن بررسي مقبوله عمر بن حنظله در بحث ولايت فقيه، مي گويد: والروايه من المقبولات التي دار عليها رمي القضاء وعمل الاصحاب بها، حتي اتصفت بالمقبوله; فضعفها سندا بعمر بن حنظله مجبورمع ان الشواهد الكثيره المذكوره في محله لولم تدل علي وثاقته،فلا اقل من دلالتها علي حسنه. فلا اشكال من جهه السند. (48) فصل سوم: توثيقات عام منظور از توثيقات عام، طرقي است كه به وسيله آنها وثاقت عده اي با بيان ضابطه

اي ثابت مي شود، يعني در اين گونه توثيقات،توثيق شونده متعدد است، خواه توثيق كننده واحد باشد يا متعدد. در اين فصل، طرقي ذكر مي شود كه امكان استفاده توثيق عام ازآنها وجود داشته باشد و خود را مقيد به مواردي كه در علم رجال مطرح شده، نمي نماييم. مبناي بحث، طرقي است كه در آنها به نظري از امام(ره) برخوردكرده ايم. الف) اصحاب اجماع و وثاقت مشايخ آنها اصحاب اجماع، كساني هستند كه اجماع اصحاب درباره صحت اخبارشان و يا توثيق آنها و يا توثيق آنها به همراه مشايخ حديثي آنها(كه در سلسله اسناد رواياتشان واقع گرديده اند)، نقل شده است. ثلاثي بودن متعلق اجماع در اين تعريف، به علت اختلافي است كه بين رجاليان درباره متعلق اين اجماع منقول، رخ داده است. (49) منظور از شق اول، يعني صحت اخبار، رواياتي است كه آنها از ائمه معصوم(ع) نقل مي كنند; چه واسطه هاي آنها ضعيف باشند و چه ثقه; يعني در اين دسته، اصولا كاري به واسطه نداريم و از اين اجماع، سعي در اثبات وثاقت آنها نمي كنيم. ناگفته پيداست كه در اين هنگام، اصولا بحث اصحاب اجماع، ازدايره توثيقات عام خارج خواهد شد; زيرا در اين فرض، روايات اين عده تصحيح شده است و نه آنكه خود يا اساتيدشان توثيق شده باشند. البته ممكن است گفته شود كه حكم به صحت روايات اين عده،لااقل ملازم با توثيق خود آنهاست. اصل در اين اجماع، عبارات كشي(ره) است كه در سه موضع، ادعاي چنين اجماعي درباره سه گروه از ياران ائمه(ع) نموده است كه دراينجا به ذكر آنها مي پردازيم: 1 قال الكشي:

اجمعت العصابه علي تصديق هولاء الاولين من اصحاب ابي جعفر عليه السلام و ابي عبدالله عليه السلام وانقادوا لهم بالفقه، فقالوا: افقه الاولين سته: زراره و معروف بن خربوذ وبريد و ابو بصير الاسدي و الفضيل بن يسار و محمد بن مسلم الطائفي. قالوا: وافقه السته زراره. وقال بعضهم مكان ابي بصير الاسدي، ابو بصير المرادي و هو ليث بن البختري. (50) 2 اجمعت العصابه علي تصحيح ما يصح من هولاء وتصديقهم لايقولون واقروا لهم بالفقه من دون اولئك السته الذين عددناهم و سميناهم سته نفر: جميل بن دراج وعبدالله بن مسكان وعبدالله بن بكير وحماد بن عيسي و حماد بن عثمان وابان بن عثمان. قالوا: و زعم ابو اسحاق الفقيه (يعني ثعلبه بن ميمون) ان افقه هولاء جميل بن دراج. وهم احداث اصحاب ابي عبدالله عليه السلام . (51) 3 اجمع اصحابنا علي تصحيح ما يصح عن هولاء وتصديقهم، و اقروالهم بالفقه والعلم، وهم سته نفر آخر، دون السته نفر الذين ذكرناهم في اصحاب ابي عبدالله ، عليه السلام منهم يونس بن عبدالرحمان و صفوان بن يحيي بياع السابري و محمد بن ابي عميرو عبدالله بن المغيره والحسن بن محبوب و احمد بن محمد بن ابي نصر. و قال بعضهم مكان الحسن بن محبوب، الحسن بن علي بن فضال و فضاله بن ايوب. و قال بعضهم مكان ابن فضال، عثمان بن عيسي. وافقه هولاء يونس بن عبدالرحمن و صفوان بن يحيي. (52) با تتبع در كتب فقهي امام(ره) در مي يابيم كه مفصل ترين بحث رجالي در آنها، بحث اصحاب اجماع است كه چهارده صفحه از (كتاب الطهاره) را به خود اختصاص داده است.

(53) ايشان اين بحث را در هنگام بررسي حكم حرمت يا حليت عصير عنبي آورده است كه با توجه به اينكه ايشان قائل به حرمت است، به ردادله مخالفان مي پردازد كه به روايتي از (اصل) زيد نرسي تمسك كرده و از قول علامه محمد باقر مجلسي(ره) و علامه سيد مهدي بحرالعلوم طباطبايي درصدد توثيق زيد بر آمده اند، با اين توجيه كه: هرچند زيد توثيق نشده است; اما با توجه به آنكه محمد بن ابي عمير (يعني يكي از اصحاب اجماع)، اين روايت را ازاو نقل مي كند، مي توانيم به ثقه بودن او پي ببريم و گويااستنباط آنها از اصحاب اجماع، توثيق آنها و مشايخشان بوده است. (54) به نظر مي رسد كه علت اصلي تفصيل اين بحث، آن باشد كه در صورت قبول چنين مبنايي، بايد قائل به توثيق صدها نفر از راوياني باشيم كه در سلسله سند اصحاب اجماع واقع شده اند كه اين سخن،با توجه به كثرت روايات آنها و مشايخشان، به مثابه به راه انداختن كارخانه عظيمي از ثقه سازي است كه ممكن است وضع ثقه را دگرگون سازد; چنانكه مي توانيم اين مطلب را از سخن امام(ره) استنباط كنيم كه در ابتداي اين بحث مي فرمايد: اقول لاباس بصرف الكلام الي حال ما تشبثا (اي المجلسي والطباطبائي) به، سيما اجماع الكشي الذي هو العمده في المقام وغيره من الموارد الكثيره المبتلي به. (55) در اين بحث، عمده درگيري امام(ره) با محدث نوري است كه برداشت او از اين اجماع، توثيق آنها و اساتيدشان است و دلائل مختلفي براي قول خود مي آورد.56 البته تصريحي از امام(ره) در عباراتش

نسبت به محدث نوري ديده نمي شود; اما از عبارتهاي ايشان وتطبيق آن با كلمات محدث، مي توان اين مطلب را ثابت نمود. امام(ره) بحث خود را در اين مسئله در دو مقام مي گستراند. درمقام اول، درباره متعلق اجماع، بحث مي نمايد و در مقام دوم،به بررسي اعتبار اين اجماع و كيفيت برخورد ديگر رجاليان با آن مي پردازد. مقام اول را مي توان با تلخيص و مقداري تصرف، چنين بيان نمودكه در عبارت (تصحيح ما يصح منهم)، مراد از كلمه موصول (ما)،يا حكايات و نقل قولهاي آنهاست و يا روايات و احاديثشان. در صورت اول، ظهور عبارت در خبر و حكايت آنها از واسطه است; يعني معناي عبارت (قال بن ابي عمير: حدثني النرسي، قال: حدثني علي بن مزيد، قال الصادق(ع):...)، فقط تصديق ابن ابي عمير درنقل قول از نرسي است و نه بيش از آن; و از اين سخن، حتي نمي توان وثاقت نرسي را اثبات نمود، چه رسد به اينكه بخواهيم وثاقت ديگر واسطه ها و يا صحت متن حديث را اثبات بنماييم. آري! اگر آنها مستقيما و بدون واسطه از امام(ع) نقل حديث نمايند، با توجه به اينكه در اينجا حكايت با متن حديث بر هم منطبق مي شود، مي توان از اين عبارت، صحت آن حديث را استفاده نمود. و اگر منظور از (ما) متن حديث باشد، بايد از اطلاق آن صرف نظركرده، اين اجماع را در جايي بدانيم كه آنها بدون واسطه به نقل متن حديث مي پردازند و شمول اين اجماع را از موارد نقل باواسطه منصرف بدانيم; زيرا در اين موارد، آنها در حقيقت از متن

حديث خبر نمي دهند; بلكه قول واسطه را نقل مي كنند و بر فرض دروغگويي واسطه ها، مي توان در عين استناد كذب به آنها و ردحديثشان، ناقلان از واسطه ها را صادق دانست; زيرا آنها ناقل حديث نبوده اند و مي توانند بگويند اين حديث را ما نگفته ايم و همين صحت سلب، خود، بهترين شاهد بر عدم شمول اجماع نسبت به اخبار اين چنيني آنهاست. اشكالي كه در هر دو فرض پيش مي آيد، اين است كه در اين هنگام،ادعاي اجماع بر توثيق اين افراد، بيهوده و ركيك است; زيراتعداد فراواني از اصحاب ائمه(ع) داراي اين خصوصيت بوده اند. جوابي كه امام(ره) به اين اشكال داده اند، اين است كه اولا برفرض كه چنين اجماعي قائم شده باشد، بيهودگي و ركاكتي در نقل آن وجود ندارد. ثانيا ممكن است كشي فقط معتقد به اجماع بر اين عده باشد و نه بيش از آن. ثالثا بر فرض لزوم ركاكت، نمي توان لفظ را از ظاهر خود منصرف نمود و بر هر معنايي كه ركاكت از آن لازم نيايد، حمل نمود. امام(ره)، سپس به نقد ديگر سخنان ميرزاي نوري در اين مقوله مي پردازد. (57) و اما در مقام دوم، امام(ره) در آغاز، فرض را بر اين مي گيردكه منظور از (ما) حكايت نيست;، بلكه (ما) به معناي روايت است و منظور از آن، اجماع بر صحت مطلق روايات اين عده (اعم از باواسطه و بي واسطه) است. سپس به ذكر دو وجه كه از آن ممكن است چنين اجماعي حاصل شود، پرداخته و آنها را نقد مي كند. وجه اول، آن است كه بگوييم

مجمعين (اجماع كنندگان)، تمام اخباراين عده را بررسي كرده اند و به اين نتيجه رسيده اند كه همه روايات آنها داراي قرائني خارجي است كه اطمينان به صدور راحاصل مي كند. امام(ره) در نقد اين وجه مي فرمايد كه امكان چنين كاري به صورت عادي وجود ندارد; زيرا اولا اخبار اين عده، بسيار فراوان است;ثانيا امكان اطلاع اجماع كنندگان در همه آنها بر قرائن، عادتاوجود ندارد; زيرا مثلا محمد بن مسلم (كه يكي از اصحاب اجماع است) درباره خود مي گويد: (من سي هزار سؤال از امام باقر(ع) وشانزده هزار سؤال از امام صادق(ع) نمودم) و بعيد است كه افرادديگري همچون زراره، كمتر از اين مقدار حديث داشته باشند; وچگونه ممكن است كه مجمعين بتوانند صدها هزار حديث را بررسي كرده، از قرائني به صحت آنها پي ببرند؟ وجه دوم آن است كه بگوييم مجمعين، حال همه مشايخ روايي اين عده را بررسي كرده و به وثاقت آنها پي برده اند و از اين رو، حكم به صحت روايات اين عده نموده اند. امام(ره) در نقد اين وجه مي فرمايد: اين كار نيز همانند قبلي عادتا محال است; زيرا در آن زمان، هنوز كتب حديثي و رجالي به طور كامل تدوين نشده بود تا مشايخ اين عده براي همه مجمعين شناخته شده باشند; علاوه بر آنكه اين مشايخ در شهرهاي دور ونزديك پراكنده بودند و اطلاع مجمعين از احوال همه آنها بعيدبوده است. علاوه بر اينكه اكنون با بررسي مشايخ اين عده، به افراد فراواني برخورد مي كنيم كه در كتب رجال، با عنوان (كذاب) و (وضاع) معرفي شده اند. مثلا در فهرست نام مشايخ

ابن ابي عمير (يكي از اصحاب اجماع)، به نام افرادي چون يونس بن ظبيان، عبدالله بن قاسم حضرمي، علي بن ابي حمزه بطائني، ابوجميله، علي بن حديد، محمدبن ميمون و هاشم بن حيان برخورد مي كنيم كه عمدتا از سوي رجاليان متقدم و متاخر، تضعيف شده اند. علاوه بر آنكه در سلسله مشايخ او به نام افرادي مهمل، مجهول و غير معتمد نيز برخوردمي نماييم. همچنين در فهرست مشايخ ديگر اصحاب اجماع (همانندصفوان بن يحيي، احمد بن محمد بن ابي نصر بزنطي، حسن بن محبوب،يونس بن عبدالرحمان، عبدالله بن بكير و عبدالله بن مسكان)، به نام تضعيف شدگاني همچون: ابوجميله، احمد بن زياد خزاز، حسن بن علي بن ابي حمزه، ابوالجارود، صالح بن سهل همداني، مفضل بن صالح، محمد بن سنان، عبدالعزيز عبدي، عبدالله بن خداش، عمروبن شمر، مقاتل بن سليمان، عمرو بن جميع، محمد بن مصادف، صالح بن حكم نيلي و... برخورد مي نماييم; و اگر بخواهيم به نام اين عده، افراد مهمل و مجهول را نيز اضافه كنيم، به رقم بزرگي دست مي يابيم كه چشم پوشي از آن، ممكن نيست. (58) امام(ره) پس از آن به سراغ اين نقل اجماع از سوي كشي(ره) رفته و در آن، از دو طريق، خدشه وارد مي كند: اول آنكه اين اجماع از سوي رجاليان متقدم، همانند نجاشي، شيخ طوسي، ابن غضائري، شيخ مفيد و ديگر معاصران كشي يا نزديكان به عصر او مورد تاييد قرار نگرفته است و دليل آن، عدم اشاره به آن در كتابهايشان است، با اينكه افرادي مثل نجاشي، با حرص وولع فراوان به دنبال يافتن دلائلي براي وثاقت رجال بوده اند

وآمدن اين نقل اجماع در كتاب (اختيار معرفه الرجال) كه تلخيص وگزيده شيخ طوسي(ره) از كتاب (معرفه الناقلين والرواه) كشي است، دليلي بر قبول اين ادعا از سوي شيخ طوسي نيست; زيرا اودر اين كتاب، تنها قصد تلخيص و انتخاب داشته، نه قصد بيان آراي خود را. دوم آنكه بعضي از افراد مورد ادعاي مجمعين، صراحتا از سوي بعضي از متقدمان رجالي تضعيف شده اند و يا لااقل توثيق نشده اند كه اين خود، بهترين دليل بر عدم انعقاد چنين اجماعي است. به عنوان نمونه مي توانيم از عدم توثيق ابان بن عثمان و عبدالله بن بكير از سوي نجاشي و تضعيف يونس بن عبدالرحمان از سوي قمي هاياد نماييم. بنابراين، چنين نتيجه گيري مي شود كه چنين اجماعي در بين متقدمان مشهور نبوده است; بلكه بين متاخران مشهور شده و باگذشت زمان نيز شهرت آن افزوده گشته است و چنانكه گفتيم، شهرت،چه در مسائل فقهي و چه در مسئله اي اين چنيني براي ما اعتباري ندارد; زيرا آنها مداركي غير از آنچه ما در دست داريم، نداشته اند. علاوه بر آنكه با تتبع در اقوال متاخران، به مواردي نيز برخوردمي كنيم كه حكايت از عدم اعتبار اين اجماع نزد آنها مي نمايد. به عنوان نمونه مي توانيم از تضعيف ابان بن عثمان از سوي محقق حلي، علامه حلي، فخرالمحققين، فاضل مقداد و شهيد ثاني يادنماييم. همچنين مي توانيم رد عبدالله بن بكير از سوي ابن طاووس و تضعيف او از سوي محقق حلي، فاضل مقداد، شهيد و نيزترديد ابن طاووس در جميل بن دراج و ترديد علامه حلي در معروف بن خربوذ و ترديد

ابن داوود در بريد بن معاويه را به عنوان شواهدي ديگر ذكر نماييم. (59) خلاصه نتايجي كه مي توانيم از اين بحث مفصل بر طبق ديدگاه امام بگيريم، چنين است: 1. ظاهر عبارت كشي، ادعاي اجماع بر توثيق اصحاب اجماع درحكاياتشان است، نه رواياتشان. 2. از اين ادعاي اجماع، به هيچ وجه نمي توان به صحت همه اخباراصحاب اجماع پي برد. 3. از اين ادعا به هيچ وجه نمي توان در راه توثيق همه مشايخ اين عده استفاده نمود. 4. اصولا با توجه به قول نجاشي درباره كشي (كه: او از ضعفا،فراوان نقل مي كند) (60) و نيز با توجه به شواهد ديگر در اثبات وثاقت اين عده، بايد در اين ادعا ترديد نمود. بنابراين، نمي توان عنوان (اصحاب اجماع) را به عنوان توثيقي عام براي خود آنها و نيز مشايخشان مطرح كرد. × در اينجا ممكن است اين سؤال اساسي پيش آيد كه: نظر امام(ره)مبني بر عدم امكان استفاده از اجماع ادعايي كشي(ره) به عنوان يك توثيق عام براي مشايخ بي واسطه و با واسطه آنها روشن شد;اما نظر ايشان در مورد وثاقت خود اصحاب اجماع چيست؟ آيا ازعبارات اخير ايشان، عدم ثبوت اجماع در مورد وثاقت آنها به دست نمي آيد؟ حقيقت آن است كه به عبارتي از امام(ره) برخورد نكرديم كه ازآن بتوان وثاقت اصحاب اجماع را در نظر ايشان ثابت دانست; امابا تتبع در كتب امام(ره)، مي توان وثاقت اكثر قريب به اتفاق آنها را در نظر ايشان با توجه به اوصافي همچون (موثق) و(صحيح) كه درباره روايات آنها آورد، ثابت دانست. از اين تتبع،تقريبا مي توان به اين نتيجه رسيد

كه نقل خدشه رجاليان متقدم ومتاخر درباره بعضي از اصحاب اجماع، مورد پذيرش امام(ره) نيست و نقل آنها فقط جنبه خدشه در اجماع ادعايي داشته است. به عنوان مثال، امام(ره) از روايتي كه بريد بن معاويه در سندآن واقع شده، با عنوان (صحيحه) ياد مي كند (61) و همين عمل رانسبت به بعضي از روايات يونس بن عبدالرحمان (62) و جميل بن دراج (63) انجام مي دهد. همچنين ايشان از بعضي رواياتي كه در سند آنها عبدالله بن بكير (64) و ابان بن عثمان (65) واقع شده اند، با عنوان (موثقه) يادمي نمايد كه علت عدول ايشان از (صحيحه) به (موثقه) به جهت فطحي بودن ابن بكير (66) و ناووسي بودن ابان (67) است. البته ازميان پنج نفري از اصحاب اجماع كه امام(ره) تضعيف آنها را ازقول بعضي از رجاليان نقل كرده، به توثيقي در عبارات ايشان درباره معروف بن خربوذ برخورد نكرديم; اما شايد بتوان ازمقايسه او با ديگر اصحاب اجماع در كلام امام(ره) ، توثيق او رانيز در نظر ايشان ثابت دانست، بخصوص با توجه به آنكه عباراتي كه امام(ره) درباره او نقل مي كند، بجز عبارات كشي، تضعيفي رادر برندارد. امام(ره) آورده است: ولم يتعرض النجاشي لمعروف بن خربوذ ولم يوثقه الشيخ والعلامه; وقال الثاني: (روي الكشي فيه مدحا و قدحا) و قال ابن داوود: (وثقته اصح) و هو ظاهر او مشعر بوجود الخلاف فيه. (86) ب) صاحب (اصل) بودن راوي امام(ره) اين حجت را در ادامه بحث اصحاب اجماع آورده و بعد ازآن، مفصل ترين بحث رجالي در كتب فقهي ايشان است. (69) اين بحث نيز در نقد دلايل علامه مجلسي

و علامه بحرالعلوم طباطبايي براي اثبات وثاقت زيد نرسي آورده شده است كه آنها يكي از دلائل خود را صاحب (اصل) بودن او ذكر كرده اند. عبارت ايشان چنين است: و عد النرسي من اصحاب الاصول و تسميه كتابه اصلا، مما يشهد بحسن حاله و اعتبار كتابه. (70) كه اگر اين ضابطه صحيح باشد، در شمار توثيقات عام قرار خواهدگرفت و به وسيله آن، مي توان وثاقت تعداد زيادي از راويان راثابت كرد و شايد به همين جهت باشد كه امام(ره) حساسيت فوق العاده اي نسبت به اين بحث از خود نشان داده و به تفصيل واردآن مي شود. قبل از آنكه به بيان نظر امام(ره) در اين مورد بپردازيم، اين نكته را متذكر مي شويم كه درباره: معناي اصل، فرق آن با كتاب و مصنف، تعداد اصول، اصول اربعماه، صحت اصول، كيفيت ترتيب بندي مباحث اصول، تاريخ اصول، رابطه اصول و روايات كتب اربعه،تعداد اصول موجود، زمان تدوين اصول و نام بعضي از آنها، و... مباحث مختلفي ارائه شده است (71) كه در اينجا ما فقط به بيان نظرامام(ره) مي پردازيم. امام(ره) در اين بحث، ابتدا به ذكر تعريف (اصل) از قول علامه بحرالعلوم طباطبايي پرداخته و سپس به نقد آن اقدام مي كند ودر نهايت، نظر خود را درباره تعريف (اصل)، ارائه مي دهد. تعريف علامه بحرالعلوم از (اصل)، چنين است: الاصل في اصطلاح المحدثين من اصحابنا بمعني الكتاب المعتمد الذي لم ينتزع من كتاب آخر، و ليس بمعني مطلق الكتاب; فانه قديجعل مقابلا له، فيقال: له كتاب وله اصل. (72) امام(ره) در نقد اين تعريف مي گويد كه در اين تعريف، دو

ادعاشده است كه به وسيله آنها درصدد اثبات وثاقت زيد بر آمده اند.ول آنكه (اصل) به معناي كتاب مورد اعتماد است. دوم آنكه دوم آنكه(اصل)، از كتاب ديگري گرفته نشده است. اين هر دو ادعا باطل است. ادعاي اول. تنها دليلي كه مي توانيم براي اثبات اين ادعابياوريم، قول شيخ مفيد(ره) است كه (اصول) را در چهارصد عدد،منحصر كرده است. در حالي كه مي دانيم تعداد كتب شيعه، بسيارفراتر از اين است; اما اين دليل نمي تواند در اينجا كارآمدباشد; زيرا تنها اخص بودن (اصل) (از (كتاب » را ثابت مي كند ونه مورد اعتماد بودن آن را. علاوه بر اين، مي توانيم پنج دليل براي رد اين ادعا اقامه كنيم: اول آنكه اگر هدف متقدمان از به كار بردن كلمه (اصل)، جعل اصطلاحي معادل (كتاب معتمد) بوده است، براي اينكه اين هدف عملي شود، لازم بود كه در كتب خود، به معناي اين اصطلاح اشاره مي كردند تا پس از آن، بين متاخران اختلافي پديد نيايد. در حالي كه با زير و رو كردن كتب رجالي متقدمان، در هيچ جا به نشاني از تعريف اين كلمه برنمي خوريم. دوم آنكه با مطالعه كتب رجالي متقدمان به موارد فراواني برخوردمي كنيم كه آنها از كتب راويان مورد اعتماد (همانند اصحاب اجماع)، تعبير به (اصل) نكرده اند; بلكه بيشتر تعبير (كتاب)را به كار برده اند; چنانكه شيخ و نجاشي، از ميان اصحاب اجماع، فقط درباره جميل بن دراج گفته اند كه (له اصل); و بامراجعه به كتاب نجاشي در مي يابيم كه موارد كاربرد اين كلمه در مورد كتب اصحاب ائمه(ع)، از تعداد انگشتان دست، تجاوز

نمي كند. و اما شيخ طوسي(ره) هرچند در موارد فراواني از اين اصطلاح استفاده مي كند;اما نسبت موارد عدم استفاده از آن در مورد كتب بزرگان شاگردان ائمه(ع) مانند نسبت قطره به درياست; چنانكه درنوشته هاي او درباره كتب بسياري از بزرگان (همانند ابوبصيرليث مرادي، حسن بن علي بن فضال، فضاله بن ايوب و ...) (73) فقطبه لغت (كتاب) اكتفا مي كند و از (اصل)، نامي نمي برد. سوم آنكه با پژوهش درباره احوال كساني كه در كتب رجالي به عنوان صاحب (اصل) معرفي شده اند، به عدم توثيق يا ضعف بسياري از آنها پي مي بريم كه از آن جمله مي توانيم از حسن بن صالح بن حي، حسن رباطي، سعيد اعرج، علي بن ابي حمزه، سفيان بن صالح،احمد بن حسين مفلس، علي بن بزرج، شهاب بن عبد ربه، عبدالله بن سليمان، سعدان بن مسلم، زيد زراد، زيد نرسي، ابراهيم بن عمريماني و ابراهيم بن يحيي ياد نماييم. چهارم آنكه در ميان تعابير رجاليان به عباراتي برخورد مي كنيم كه با معتمد بودن (اصل)، منافات دارد; مثل آنكه شيخ طوسي(ره)درباره احمد بن عمر حلال مي گويد: انه كوفي ردي الاصل ثقه. كه اگر اصل به معناي (كتاب معتمد) باشد، عبارت (ردي الاصل) ازتناقض دروني برخوردار مي شود. يا آنكه شيخ درباره عمار ساباطي مي گويد: (اصله معتمد عليه)،كه اگر (اصل) به معناي (كتاب معتمد) باشد، ذكر (معتمد) در اين جمله لغو به حساب مي آيد. پنجم آنكه در ميان عبارات متاخران نيز به مواردي برخورد مي كنيم كه از عدم تلقي آنها از (اصل) به عنوان (كتاب معتمد)حكايت مي كند. به عنوان مثال، مي

توانيم عبارت شيخ بهايي در(مشرق الشمسين) را شاهد بياوريم كه درباره اسباب صحت حديث درنزد قدما مي گويد: منها وجوده في كثير من الاصول الاربعماه المشهوره او تكرره في اصل او اصلين منها باسانيد مختلفه متعدده، او وجوده في اصل رجل واحد من اصحاب الاجماع. (74) در حالي كه اگر اصل به معناي كتاب معتمد بود، وجود روايتي تنهادر يك (اصل)، براي حكم به صحت آن، كفايت مي كرد. ادعاي دوم، اين بود كه (اصل،كتابي است كه از كتاب ديگر گرفته نشده باشد) كه در اينجا منظور از كتاب، كتاب مشتمل بر روايات محض است. دليلي كه مي توان بر اين ادعا اقامه كرد، آن است كه اصل در لغت به معناي اساس و ريشه و در مقابل كلمه فرع است. بنابراين،بايد به معناي (كتابي) باشد كه كتب ديگر از آن گرفته مي شوند،نه آنكه خود از (كتابي) ديگر گرفته شده باشد. آنچه كه درباره اين مدعا و دليل آن مي توان گفت، اين است كه: اولا اين دليل ادعايي، بدون شاهد است و اصل عدم نقل از معناي لغوي در اينجا جاري نيست. ثانيا اين دليل، اعم از مدعاست; چون طبق اين دليل، اطلاق (اصل)بر كتابي بزرگ مانند (شرائع) كه مشتمل بر كتب كوچكتر مانند(كتاب الطهاره) و (كتاب الصلوه) و ... است، نيز صحيح است. ثالثا طبق اين دليل، اطلاق (اصل) بر كتبي همانند (كتاب التوحيد)و (كتاب الامامه) كه روايات اصول دين و مذهب را در بردارند،صحيح است كه در اينجا اصول دين در مقابل فروع دين است. رابعا طبق اين دليل، اطلاق (اصل) در مقابل (فرع) بر كتب اخبارمحض، در مقابل كتب فروع

فقهي مستنبط نيز صحيح است; چنانكه به اين استعمال در عبارات محدثاني چون فيض كاشاني، علامه مجلسي،سيد جزايري و... برمي خوريم. به عنوان مثال، علامه مجلسي دراول (مرآه العقول) مي گويد: ان الكافي اضبط الاصول و اجمعها. خامسا بر فرض قبول اين مدعاي ايشان، با آن نمي توان وثاقت صاحب(اصل) را اثبات نمود، مگر آنكه به مدعاي اول 2 ضميمه شود كه بطلان آن را بيان كرديم. (75) پس از آن، امام(ره) دو احتمال درباره كلمه (اصل) مي دهد: اول آنكه (اصل) را حاوي مسائل مربوط به اصول دين و مذهب بدانيم; چنانكه مي گويد: الاصل عباره عن كتاب معد لتدوين ما هو مرتبط باصول الدين اوالمذهب كالامامه والعصمه والبداء والرجعه وبطلان الجبر والتفويض الي غير ذلك من المطالب الكثيره الاصليه التي كان التصنيف فيها متعارفا في تلك الازمنه، كما يظهر من الفهارس والتراجم; والكتاب اعم منه. (76) و شاهد اين احتمال، آن است كه با مراجعه به كتب فهارس و رجال،به مواردي برخورد مي كنيم كه از بعضي از كتب متكلمان (مانندهشام بن حكم، هشام بن سالم، جميل بن دراج و سعيد بن غزوان) باعنوان (اصل)، ياد شده است. امام(ره)، سپس از اين احتمال عدول كرده، احتمال دوم را اين چنين بيان مي كند كه ما در اينجا با سه اصطلاح سر و كار داريم كه عبارت اند از: كتاب، مصنف و اصل. با مراجعه به عبارات رجاليان درمي يابيم كه (كتاب)، اعم است و (مصنف) و (اصل)، دوقسم از آن به حساب مي آيند كه با هم تقابل دارند. به عنوان مثال، شيخ طوسي درباره ابن غضائري مي گويد: فانه عمل كتابين: احدهما

ذكر فيه المصنفات و ال آخر فيه الاصول. و با تفحص و تتبع مي توانيم به اين نتيجه برسيم كه آنها (اصل)را در مورد كتبي به كار مي بردند كه فقط حاوي احاديث است، خواه صاحب آن، خود از امام(ع) شنيده باشد يا اينكه با واسطه نقل كند و خواه از كتاب ديگري گرفته شده باشد و يا آنكه صاحب(اصل 2) ابتدائا به تدوين پرداخته باشد. البته بعيد نيست كه بگوييم استعمال آن، در مواردي كه از كتاب ديگري گرفته نشده باشد، فراوان است. مصنف نيز كتابي است كه درباره علوم يا موضوعات خاصي مانندتاريخ، ادب، رجال، تفسير، اثبات معراج رجعت و بداء نوشته شده باشد; گرچه ممكن است در راه اين اثبات، از آيات و روايات، بهره فراوان گرفته شده باشد; چنانكه شيخ طوسي درباره ابان بن عثمان مي گويد: و ماعرفت من مصنفاته الا كتابه الذي يجمع المبدا و المبعث والمغازي والوفاه والسقيفه والرده. سپس به بيان طريق خود به اصل او مي پردازد كه از اين عبارات به خوبي مدعاي ما ثابت مي شود. و از اينجا مي توانيم سر عدم اطلاق(اصل) بر كتب روايي طبقه اول اصحاب اجماع و نيز معاصران آنهارا دريابيم; زيرا آنها هنوز شروع به تصنيف نويسي نكرده بودند وكتب آنها فقط شامل روايات بود. بنابراين، داراي دو نوع آثارنبودند تا به وسيله دو كلمه (اصل) و (تصنيف) از هم جدا شوند; اما چون افرادي همچون جميل بن دراج و ابان بن عثمان، صاحب تصنيف نيز بودند، لذا در مورد كتب روايي آنها از كلمه (اصل)استفاده شده است. (77) ج) بودن راوي از مشايخ ثقات منظور از مشايخ

ثقات، اساتيد روايي بيواسطه يا باواسطه (بسته به اختلاف مبنا)ي عده اي از ثقات (همانند: محمد بن ابي عمير،صفوان بن يحيي و احمد بن محمد بن ابي نصر بزنظي و جز آنها)هستند كه چنين ادعا شده است كه آنها فقط از ثقه نقل روايت مي كنند. بنابراين، اگر روايتي را مرسل نقل كردند، مي توانيم مطمئن باشيم كه در سلسله سند آنها غير ثقه وجود نداشته است. (78) اصل در اين ضابطه، عبارت شيخ طوسي در (عده الاصول) است كه امام(ره) اين چنين آن را نقل مي كند: اذا كان احدالراويين مسندا و ال آخر مرسلا، نظر في حال المرسل;فان كان ممن يعلم انه لايرسل الا عن ثقه موثوق به، فلا ترجيح لخبر غيره علي خبره، ولاجل ذلك سوت الطائفه بين مارواه محمد بن ابي عمير و صفوان بن يحيي و احمد بن محمد بن ابي نصر و غيرهم من الثقات الذين عرضوا بانهم لايروون ولايرسلون الا ممن يوثق به وبين ما يسنده غيرهم، و لذلك عملوا بمراسيلهم اذا انفرد عن روايه غيرهم. (79) در واقع، طبق نظر كساني كه همه مشايخ روايي اصحاب اجماع را به واسطه نقل اصحاب اجماع از آنها توثيق شده مي پندارند، اين قاعده، بخشي از آن قاعده به حساب مي آيد و ضابطه جداگانه اي نيست و آنها حتي مي توانند از عبارت (غيرهم)، استفاده نموده وآن را اشاره به ديگر اصحاب اجماع بگيرند و بدين ترتيب، آن رامنطبق بر اصحاب اجماع به حساب آورند. امام(ره) نيز در ضمن رد اين قول در اصحاب اجماع به نقل اين عبارت مي پردازد و اين قاعده را نيز نمي پذيرد و

علت آن راافراد ضعيف و مهمل و مجهولي مي داند كه در فهرست نام مشايخ اين عده قرار دارند. (80) اما در اين ميان، امام(ره) تنها مرسلات ابن ابي عمير را معتبرمي داند; چنانكه مي فرمايد: (و مرسلاته بحكم الصحاح) (81) و دليل آن را قول نجاشي(ره) مي داند كه ضمن اشاره به داستان زنداني شدن ابن ابي عمير به مدت چهار سال و از بين رفتن كتب روايي اوچنين مي گويد: فحدث من حفظه و مما سلف له في ايدي الناس; فلهذا اصحابنايسكنون الي مراسيله. (82) و علت اين اطمينان اصحاب را اعتماد آنها به اين ذكر مي كند كه ابن ابي عمير، تنها وقتي حديث را مرسل بيان مي كند كه بداندافراد واسطه همگي ثقه بوده اند كه نتيجه آن، تنها اعتبارمرسلات اوست (و نه مسنداتش) و نيز در صورتي كه روايت را با حذف واسطه و به صورت مرفوع به امام(ع) نسبت دهد و نه در صورتي كه از واسطه با الفاظي مبهم، همچون (رجل) يا (بعض اصحابنا) يادكند. چنانكه مي فرمايد: ... نعم، صرف ضياع الكتب ليس موجبا لعملهم علي مراسيله، لوكان السكون بمعني العمل والاعتماد و فيه كلام; بل لابد من علمهم اوثقتهم بانه لايرسل الا عن ثقه، و هو يدل علي ان مرسلاته فقط مورداعتماد اصحابنا دون غيرها; بل المتيقن منها ما اذا اسقط الواسطه و رفع الحديث الي الامام عليه السلام ، لا ماذكره بلفظ مبهم ك(رجل) او (بعض اصحابنا). (83) چنانكه در جاي ديگر، نقل ابي ابن عمير از يك كتاب را دال براعتبار آن كتاب نمي داند: مجرد نقل ابن ابي عمير كتابا، لايدل علي صحته.

(84) اما با اين حال، به عباراتي از امام(ره) برخورد مي كنيم كه شيخ ابن ابي عمير بودن را موجب ممدوح بودن راوي مي داند كه البته مرتبه اي پايين تر از وثاقت است; چنانكه درباره محمد بن حمران مي گويد: ... ولوكان (اي محمد بن حمران) ابن اعين يكون ممدوحا لكونه من مشائخ ابن ابي عمير لحديث في المجلس الثاني من مجالس الصدوق ان محمد بن ابي عمير قال: (حدثني جماعه من مشائخنا) وعد منهم محمد بن حمران. (85) و در عبارت ديگري، حتي احتمال وثاقت او را نيز داده است: ...او (يكون محمد بن حمران) من آل اعين و هو حسن، لولم يكن ثقه باعتبار عده ابن ابي عمير في محكي (الامالي) بسند صحيح من مشائخه مع ابان بن عثمان و هشام بن سالم; بل يمكن الاستشهادعلي وثاقته بارسال ابن ابي عمير عنه علي هذا الاحتمال. (86) د) بودن راوي از مشايخ اجازه مشايخ اجازه، كساني هستند كه بزرگاني همانند نجاشي، كليني،صدوق و شيخ طوسي(ره) از آنها با واسطه يا بي واسطه، اجازه نقل از كتب و اصول را دريافت داشته اند. بعضي از اين مشايخ، در كتب رجالي، توثيق و يا تضعيف نشده اند ودر اين هنگام، اين بحث پيش مي آيد كه: آيا صرف (شيخوخه الاجازه) (شيخ اجازه بودن)، كفايت از توثيق مي نمايد يا خير؟ رجاليان در اين مورد، به گروههاي مختلفي تقسيم شده اند. بعضي به كفايت مطلق قائل اند و بعضي عدم كفايت مطلق را ثابت مي دانند. بعضي نيز معتقد به تفصيل اند بين آنكه مستجيز(اجازه گيرنده) از كساني باشد كه مقيد به روايت از عدول وثقات

بوده اند و به كساني كه از ضعفا و مجهولان نقل حديث مي كنند، اشكال مي كند كه در اين صورت، شيخ اجازه او توثيق مي شود، و يا چنين نباشد كه (شيخوخه الاجازه) باعث توثيق نمي شود. (87) با تفحص در عبارات امام(ره) مي توانيم نوعي تفصيل را در نظرايشان ثابت بدانيم; زيرا از طرفي كليت دلالت (شيخوفه الاجازه)را بر وثاقت، رد مي كند و دليل آن را نداشتن دليل قانع كننده بر اثبات اين مطلب مي داند; چنانكه درباره معلي بن محمد مي گويد: و مجردكونه شيخ الاجازه لايكفي في الاعتماد; اذ لا دليل مقنع عليه،مع عدم ثبوت كونه شيخا. (88) و در جاي ديگر درباره همو مي گويد: نعم; قد يقال انه شيخ اجازه وهو يغنيه عن التوثيق ولاجله صحح حديثه بعضهم و فيه ان كونه شيخ اجازه غير ثابت وغناء كل شيخ اجازه عن التوثيق ايضا غير ثابت. (89) و از طرف ديگر، تمايل به پذيرش دلالت (شيخوخه الاجازه) بر توثيق نسبت به بعضي از راويان دارد; چنانكه درباره علي بن احمد وپدرش، يكي از قرائن وثاقت آنها را از قول فاضل خراساني،(شيخوفه الاجازه) مي داند، بدون آنكه خود، نقدي بر آن واردكند. عبارت ايشان چنين است: ...وعن الفاضل الخراساني تصحيح خبرهما في سنده و جعلهما من مشائخ الاجازه. (90) و نيز درباره حسن بن علي الوشاء در ضمن نقل قرائن وثاقت اوچنين مي نگارد: ...بل قد يقال انه من مشائخ الاجازه، فلايحتاج الي التوثيق. (91) البته ممكن است درباره اين دو عبارت، چنين گفته شود كه نسبت دادن آنها به ديگران و نيز ذكر آنها در عداد قرائن ديگر، نشانه

آن است كه در نظر ايشان نمي توان به شيخ اجازه بودن، به طور مستقل به عنوان يك توثيق عام نگريست. ه)نقل احمد بن محمد بن عيسي احمد بن محمد بن عيسي اشعري قمي از اصحاب امام رضا، امام جوادو امام هادي(ع) است كه بزرگان رجال، او را توثيق نموده اند. (92) به عنوان مثال، نجاشي درباره او مي گويد: ...شيخ القميين و وجههم و فقيههم. (93) گرچه بعضي از رجاليان متاخر در توثيق او به جهت بعضي از تندروي هايش و نيز جهات ديگر توقف مي نمايند. (94) يكي از جهات معروفيت او حساسيت فوق العاده اش در پرهيز از نقل از ضعفاست، به گونه اي كه حتي در بعضي از موارد، راه افراطپيموده و از افرادي همانند حسن بن محبوب (95) و يونس بن عبدالرحمان (96) كه از اصحاب اجماع هستند نيز نقل حديث نمي نموده و بلكه آنها را مذمت كرده است. و نيز بعضي همانند احمدبن محمد بن خالد برقي را كه از افرادضعيف نقل مي كرده اند ، از قم اخراج نموده است. (97) گرچه در همه اين موارد، توبه او از اين تندروي هايش نيز نقل شده است; (98) اما در اينجا نكته مهم اين است كه ممكن است براي بعضي اين تصور پديد آيد كه دقت بيش از حد او در نقل روايات ازثقه، موجب آن مي شود كه نقل او از راويان را نوعي توثيق عام نسبت به آنها بدانيم; (99) اما امام(ره) چنين سخني را نمي پذيردو حتي نقل روايت از سوي او را باعث صحت آن روايت نمي داند. درباره روايتي كه علي بي حديد

در سند آن واقع شده، چنين مي نويسد: ...مع ضعف سندها بعلي بن حديد و مجرد ان الراوي منه احمد بن محمدبن عيسي; و هوكان يخرج من قم من يروي عن الضعفاء و يعتمدالمراسيل لايوجب وثاقه الراوي، و هو ظاهر، ولاموثقيه الصدور،لاحتمال اتكاله علي امر لم يكن عندنا معتمدا عليه. (100) پي نوشت ها: 1. الرسائل، امام خميني(ره)، تذييلات: مجتبي طهراني، موسسه مطبوعاتي اسماعيليان، قم، 1395ق، ج 2 (رساله في الاجتهادوالتقليد)، ص 98. 2. كتاب الطهاره، امام خميني(ره)، تصحيح: علي اكبر مسعودي،چاپخانه مهر، قم، ج 1، ص 319. 3. كتاب الطهاره، امام خميني(ره)، مطبعه ال آداب، نجف،1389ق،ج 2، ص 649. 4. المكاسب المحرمه، امام خميني(ره)، تذييلات: مجتبي طهراني،مطبعه مهر، قم، 1381ق، ج 6، ص 290. 5. كتاب البيع، امام خميني(ره)، چاپ پنجم، موسسه النشر الاسلامي،قم، 1415ق، ج 5، ص 402. 6. انوار الهدايه في التعليقه علي الكفايه، امام خميني(ره)،تحقيق: موسسه تنظيم و نشر آثار امام خميني(ره)، چاپ دوم، موسسه تنظيم و نشر آثار امام خميني(ره)، تهران،1373، ج 2،ص 443. 7. الرسائل (تشتمل علي مباحث (اللاضرر) و (الاستصحاب) و (التعادل و الترجيح) و (الاجتهاد والتقليد) و (التقيه »، امام خميني(ره)، تذييلات: مجتبي طهراني، موسسه اسماعيليان، قم،1385ق، ج 1، ص 68. 8. همان، ج 2، ص 210. 9. كليات في علم الرجال، جعفر السبحاني، چاپ اول، مركز مديريت حوزه علميه قم،1366ش، ص 31-46; اصول علم الرجال بين النظريه والتطبيق، محمدعلي علي صالح معلم، تقرير بحث شيخ مسلم داوري،چاپ اول، قم،1416ق، ص 18 به بعد. 10. الرسائل، ج 2 (رساله في الاجتهاد و التقليد)، ص 98. 11. الرعايه في علم الدرايه، زين الدين بن علي العاملي والشهيدالثاني، تحقيق،

عبدالحسين محمد علي بقال، چاپ دوم، كتابخانه آيه الله مرعشي نجفي، قم،1413ق، ص 386; و براي اطلاع بيشتر ازاين علم، ر.ك: علم طبقات المحدثين، اهميته و فوائده، اسعد سالم تيم، چاپ اول، مكتبه الرشد، رياض، 1415ق. 12. كتاب الطهاره، ج 3، ص 18. 13. الرسائل، ج 2، ص 109-110. 14. كتاب الطهاره، ج 3، ص 269. 15. براي اطلاع بيشتر ر. ك: مجله فقه، ش 19و 20، ص 145-207 مقاله: (وثوق صدوري، وثوق سندي و ديدگاه ها)، محمد حسن رباني بيرجندي. 16. كتاب الطهاره، ج 3، ص 291. 17. كتاب البيع، ج 1، ص 250. 18. الرسائل، ج 2 (رساله في التعادل والترجيح)، ص 70. 19. كتاب البيع، ج 4، ص 279. 20. همان، ص 36. 21. كتاب البيع، ج 2، ص 416. 22. كتاب الطهاره، ج 3، ص 597. 23. كتاب البيع، ج 3، ص 407. 24. كتاب الطهاره، ج 3، ص 291. 25. المكاسب المحرمه، ج 2، ص 119. 26. كتاب البيع، ج 1، ص 249-250. 27. الرسائل، ج 1 (رساله في قاعده لاضرر)، ص 26. 28. كتاب البيع، ج 2، ص 471. 29. المكاسب المحرمه، ج 2، ص 55. عبارت ايشان چنين است: (فانهابطريقها ال آخر مشتمله علي بعض الزيادات المخالف للمذهب كمعصيه الانبياء وغير ذلك). 30. المكاسب المحرمه، ج 1، ص 146-147. 31. كتاب البيع، ج 5، ص 354. 32. همان، ج 2، ص 409. 33. همان، ص 416. 34. كليات في علم الرجال، ص 155. 35. همان، ص 155-167. 36. اختيار معرفه الرجال، الطوسي، تصحيح: ميرداماد استرآبادي،تحقيق: سيد مهدي رجايي، موسسه آل البيت لاحياء التراث، قم،1404ق، ج 2، ص 629

(ش 623). عبارت كتاب، چنين است: قال ابو النضرمحمد بن مسعود، قال علي بن الحسن: سلام والمثني بن الوليدوالمثني بن عبدالسلام كلهم حناطون كوفيون لاباس بهم. 37. كتاب البيع، ج 2، ص 436. 38. كتاب الطهاره، ج 1، ص 282. 39. همان، ج 3، ص 112. 40. المكاسب المحرمه، ج 1، ص 212. 41. اصول علم الرجال بين النظريه والتطبيق، ص 491-497. 42. المكاسب المحرمه، ج 2، ص 55. 43. همان. 44. كتاب الطهاره، ج 1، ص 45-46. 45. همان، ص 46. 46. همان، ص 147. 47. همان، ج 2، ص 16. 48. كتاب البيع، ج 2، ص 476. 49. براي اطلاع از گوشه اي از اين اقوال ر.ك: الرواشح السماويه،ميرداماد، ص 45 (الراشحه الثالثه); مستدرك الوسائل، ميرزا حسين نوري، ج 3، چاپ سنگي، ص 757 (نقل از: كليات في علم الرجال،ص 173) اصحاب الاجماع و ثلاثون من فطاحل العلماء، چاپ اول، موسسه الامام الحسين(ع)، للتبليغ والارشاد،1413ق; كليات في علم الرجال، ص 173; بحوث في علم الرجال، محمد آصف محسني، چاپ دوم،مطبعه سيد الشهداء، قم، 1362، ص 77; فصلنامه علوم حديث، ش 6، ص 55مقاله (اصحاب اجماع)، ناصر باقري بيدهندي; اصول علم الرجال بين النظريه والتطبيق، ص 385-398. 50. اختيار معرفه الرجال، ج 2، ص 507 (ش 431). در بعضي از نسخ به جاي (اجمعت)، (اجتمعت) آمده است. 51. همان، ص 673 (ش 705). 52. همان، ص 830 و 831 (ش 1050). 53. كتاب الطهاره، ج 3، ص 244-258. 54. همان، ص 241 و 242. 55. همان، ص 244. 56. مستدرك الوسائل، ج 3، ص 757 (نقل از: كليات في علم الرجال،ص 201 به بعد).

57. كتاب الطهاره، ج 3، ص 245-248. 58. همان، ص 248-253. 59. همان، ص 248-258. 60. همان، ص 255. 61. كتاب البيع، ج 2، ص 293. امام(ره) از اين روايت، از آنجا كه مشتمل بر حكم خريد و فروش پشته هاي ني است، با عنوان (صحيحه الاطنان) (اطنان: پشته هيزم و ني و...) ياد مي كند كه بامراجعه به سند، به نام بريد بن معاويه برخورد مي كنيم( براي اطلاع از سند و محتواي روايت، ر.ك: وسائل الشيعه، ج 12، ص 272،ابواب عقد البيع). 62. المكاسب المحرمه، ج 2، ص 276. 63. كتاب الطهاره، ج 2، ص 8; كتاب الخلل في الصلوه، ص 227. 64. الرسائل، ج 1 (رساله في الاستصحاب)، ص 284; كتاب الطهاره، ج 3،ص 25. 65. الرسائل، ج 1 (رساله في الاستصحاب)، ص 285 و 301. 66. جامع الرواه، ج 1، ص 473. 67. همان، ص 12. 68. كتاب الطهاره، ج 3، ص 257 و 258. 69. همان، ج 3، ص 258 268. 70. همان، ص 242. 71. براي اطلاع از اين مباحث، ر.ك: الذريعه الي تصانيف الشيعه،آقا بزرگ تهراني، چاپ سوم، دارالاضواء، بيروت،1403ق، ج 2، ص 123(ذيل كلمه (اصل »; دائره المعارف الاسلاميه الشيعيه الكبري، سيدحسن امين، بيروت،1973م، ج 2، ص 33، مقاله: (الاصول اربعماه)،السيد محمدحسين الحسيني الجلالي; فصلنامه علوم حديث، ش 6، ص 187،مقاله: (پژوهشي درباره اصول اربعماه)، سهيلا جلالي; بحوث في علم الرجال، ص 165 168; الرواشح السماويه، ص 98 (راشحه 29). 72. كتاب الطهاره، ج 3، ص 242 و 258; و نيز ر. ك: رجال السيدمهدي بحرالعلوم (الفوائد الرجاليه)، چاپ اول، مكتبه الصادق،تهران،1363، ج 2، ص 367 (نقل

از فصلنامه علوم حديث، ش 6، ص 188،مقاله: (پژوهشي درباره اصول اربعماه)، سهيلا جلالي). 73. امام(ره) در اينجا 28 نفر از بزرگان اصحاب ائمه(ع) را نام مي برد (ر.ك: كتاب الطهاره، ج 3، ص 259 و 260). 74. كتاب الطهاره، ج 3، ص 258-261 (با تلخيص و تصرف). 75. همان، ص 262-264 (با تلخيص و تصرف). 76. همان، ص 264. 77. همان، ص 265-268 (با تلخيص و تصرف). 78. براي اطلاع بيشتر از اين ضابطه، ر.ك: مشائخ الثقات، غلامرضاعرفانيان، چاپ دوم، المطبعه العلميه، قم،1409ق; معجم الثقات،ابوطالب تجليل تبريزي، ص 153-197 (نقل از: كليات في علم الرجال،ص 213); كليات في علم الرجال، ص 286; اصول علم الرجال بين النظريه والتطبيق، ص 399-442. در اين كتاب، فهرست نام 767 نفربه عنوان (مشايخ الثقات) ذكر شده است (ص 425-442). 79 . كتاب الطهاره، ج 3، ص 252. 80 . همان، ص 284-252. 81 . المكاسب المحرمه، ج 1، ص 248. 82 . كتاب الطهاره، ج 3، ص 256. 83 . همان جا. 84 . المكاسب المحرمه، ج 1، ص 77. 85 . كتاب الطهاره، ج 2، ص 219-220. 86 . المكاسب المحرمه، ج 1، ص 248. 87 . براي اطلاع از اين بحث و اقوال در آن، ر.ك: الرواشح السماويه، ص 107104 (راشحه 33); بحوث في علم الرجال، ص 91-94; كليات في علم الرجال، ص 329-336; اصول علم الرجال بين النظريه والتطبيق، ص 479-482. 88 . المكاسب المحرمه، ج 1، ص 238. 89 . كتاب الطهاره، ج 2، ص 218. 90 . همان، ج 3، ص 114. 91 . الرسائل، ج 2 (رساله في الاجتهاد و التقليد)، ص

114. 92 . به عنوان مثال، ر.ك: جامع الرواه، محمد بن علي الاردبيلي،كتابخانه آيه الله مرعشي، قم،1403ق، ج 1، ص 69; و نيز ديگر كتب رجالي، ذيل نام او. 93 . رجالي النجاشي، ص 82 (ش 198). 94 . الفوائد الرجاليه، محمد اسماعيل مازندراني خواجويي(م 1173)، تحقيق: سيد مهدي رجايي، بنياد پژوهش هاي اسلامي آستان قدس رضوي، 1372، ص 265264. 95 . اختيار معرفه الرجال، ج 1، ص 799 ( ش 989). 96 . الفوائد الرجاليه، ص 264. 97 . براي اطلاع بيشتر، ر. ك: اصول علم الرجال بين النظريه والتطبيق، ص 460-463. البته مولف، اين توثيق عام را نمي پذيرد. 98 . همان، ص 265. 99 . اختيار معرفه الرجال، ج 1، ص 799 (ش 989). نويسنده، توبه اورا نسبت به ابن محبوب نقل مي كند; و نيز ر.ك: الفوائدالرجاليه، ص 264-265 كه توبه او را نسبت به اعمالي كه درباره يونس و احمد بن محمد بن خالد برقي انجام داد، نقل مي كند. 100 . كتاب الطهاره، ج 3، ص 422. منابع مقاله:

فصلنامه علوم حديث، شماره 14، نعمت الله صفري فروشاني؛

مباني رجالي امام خميني(ره) قسمت دوم

مباني رجالي امام خميني(ره) قسمت دوم و) مرسلات شيخ صدوق قبل از آنكه درباره ارتباط مرسلات صدوق و توثيقات عام بحث كنيم،مناسب است كه نظر امام(ره) را درباره شخصيت رجالي صدوق ومقدار اعتبار اقوال او ذكر كنيم; زيرا يكي از مباحث اصلي علم رجال، بحث و بررسي درباب رجاليان و نيز مقدار اعتبار اقوال هريك از آنها بخصوص در هنگام تعارض با اقوال ديگران است. با آنكه مشيخه صدوق، جزو مصادر اوليه كتب رجال معرفي شده است;اما در علم رجال، توجه كمتري

نسبت به اقوال او ابراز مي شود.با تفحص در عبارات امام(ره) به عنايت فوق العاده ايشان به اقوال رجالي شيخ صدوق پي مي بريم. در اين مورد، به عنوان مثال، مي توانيم ديدگاه امام(ره) را نسبت به مرسلات صدوق، ذكركنيم كه ايشان نيز مانند بسياري از رجاليان و فقها، مرسلات شيخ صدوق را به دو دسته تقسيم مي كند: قسم اول، آن است كه صدوق به طور جزم و قطع، خبري را به معصوم(ع) نسبت دهد كه اين قسم را معتبر مي داند. قسم دوم، آن است كه خبر را به گونه اي غير جزمي و با عباراتي همچون (روي عنه) بياورد كه اين قسم را معتبر نمي داند. عبارت ايشان در مبحث ولايت فقيه و در هنگام بحث از حديث (اللهم ارحم خلفائي) چنين است: فهي روايه معتمده لكثره طرقها; بل لو كانت مرسله، لكانت من مراسيل الصدوق التي لاتقر عن مراسيل مثل ابن ابي عمير. فان مرسلات الصدوق علي قسمين: احدهما ما ارسل و نسب الي المعصوم(ع)بنحو الجزم، كقوله (قال اميرالمؤمنين عليه السلام كذا). وثانيهما ما قال (روي عنه عليه السلام ) مثلا و القسم الاول من المراسيل المعتمده المقبوله. (101) ايشان در موارد ديگر نيز به قسم اول مرسلات صدوق اشاره كرده وآنها را معتبر دانسته است. (102) علت اعتماد امام(ره) به اين گونه مرسلات شيخ صدوق، آن است كه نقل اين چنيني صدوق، دلالت بر اعتماد او بر خبر مي كند كه اين اعتماد يا به جهت وثاقت راويان و يا به علت قيام قرائن دلالت كننده بر صحت خبر در نزد او بوده است. (103) اشكالي كه در اين هنگام

پيش مي آيد، آن است كه ممكن است توثيق يا تصحيح صدوق، ناشي از اجتهاد او باشد كه براي ديگران، حجت نيست; اما امام(ره) به اين اشكال، چنين پاسخ مي دهد كه باتوجه به مشي صدوق، اين نكته روشن است كه او اهل اجتهاد متعارف نبوده و بنابراين، مي توانيم اطمينان پيدا كنيم كه توثيق وتصحيح او، ناشي از قرائني آشكار بوده است كه اگر به ما نيز مي رسيد، آن خبر را حجت مي دانستيم. عبارت امام(ره) در اين مورد،چنين است: و توهم ان جزمه (اي الصدوق ره ) باجتهاده لايفيد لنا ولعل القرائن التي عنده لاتفيدنا الجزم في غير محله، لان الظاهر من مسلكه انه لم يكن اهل الاجتهادات المتعارفه عن الاصوليين سيماالمتاخرين منهم; فالقرائن التي عنده لا محاله تكون قرائن ظاهره توجب الاطمئنان لنا ايضا. (104) نكته جالب در اين عبارات كه ناشي از اعتماد فوق العاده امام(ره) به اين گونه مرسلات صدوق است، عبارت پاياني اوست كه رد اين چنين رواياتي را مساوي با جرئت بر مولا و رد روايات اودانسته است; چنانكه مي فرمايد: وكيف كان رد تلك المرسلات جرئه علي المولي؟ (105) به دليل همين اجتهادات است كه امام(ره) بين مرسلات صدوق و مرسلات شيخ مفيد (م 413ق)، حتي اگر از نوع دوم باشد، تفاوت گذاشته ومرسلات دومي را قبول نمي نمايد; چنانكه مي فرمايد: ... بل الظاهر ان ارسال المفيد جزما غير ارسال الصدوق كذلك;حيث لانستبعد الاعتماد علي مرسلاته (اي الصدوق); لاان المفيد كان من اهل النظر والاجتهاد، و لعل انتسابه جزما مبني علي اجتهاده بخلاف طريقه الصدوق وابيه. وكيف كان ليست المرسله معتمده. (106) مثال ديگر كه

اعتماد فوق العاده امام(ره) به صدوق را مي رساند،آن است كه ايشان در مقام تعارض تضعيف شيخ صدوق با توثيق رجالي مشهور، يعني نجاشي، تمايل بيشتري به پذيرش تضعيف صدوق دارد ويا لااقل به جهت تضعيف او، دچار نوعي توقف مي شود; چنانكه درباره محمد بن اسحاق مي گويد: ... ومحمد بن اسحاق و ان وثقه النجاشي، لكن العلامه توقف فيه،لما نقل عن الصدوق من انه واقفي; و يظهر من محكي كلام ابن داوودايضا التوقف. ولقد تصدي بعضهم لاثبات عدم كونه واقفيا. فكيف كان فهو اما واقفي ثقه او امامي كذلك. با اين حال، در پايان بحث، با تاكيد بر خبرويت صدوق در رجال،چنين مي نويسد: ... ولهذا، ففي نفسي شي ء من محمد بن اسحاق الصراف الواقفي بقول الصدوق الذي هو اخبر من متاخري اصحابنا بحال الرجال. (107) و در جاي ديگري درباره تضعيف حسن بن حسين لولوي، از سوي صدوق وتوثيق وي از سوي نجاشي چنين مي آورد: وقول الصدوق فيه ما قال لا يقصر عن قول النجاشي لو لم يقدم عليه. (108) آنچه كه بحث مرسلات صدوق را با توثيقات عام پيوند مي دهد، اين است كه: اگر در تاليفات ديگر صدوق و يا از طرق ديگر توانستيم سلسله سند مرسلات نوع دوم صدوق را به دست آوريم، آيا مي توانيم از نحوه ارسال صدوق به عنوان توثيقي از سوي او نسبت به افرادسلسله سند استفاده نماييم؟ امام(ره) اين مسئله را به صورت يك احتمال عقلايي مطرح مي كند;اما به صورت قطعي آن را نمي پذيرد; زيرا در اينجا احتمال قوي ديگري نيز وجود دارد و آن تصحيح از راه قرائن است;

چنانكه دريكي از عبارات خود مي گويد: ... لكان قوله ذلك (اي الارسال بنحو الجزم) دليلا علي جزمه بصدورالروايه من القرائن، لولم يكن توثيقا للنهدي (محمد بن حمران)الواقع في رجال الحديث. (109) و در جاي ديگر مي گويد: بل المناقشه في مرسله الصدوق ايضا لاتخلو من اشكال بعد انتساب الروايه جزما الي الصادق عليه السلام ، و هو غير ممكن من مثل الصدوق الا مع وثاقه رواتها او محفوفيتها بقرائن توجب جزمه بالصدور; فيمكن ان يجعل ذلك منه توثيقا منه للرجلين. (110) ز) سكوت ابن غضائري درباره راوي احمد بن حسين بن عبيدالله بن ابراهيم غضائري، معروف به ابن غضائري، يكي از رجاليان بزرگ شيعه بوده كه در نيمه دوم قرن چهارم و اوائل نيمه اول قرن پنجم مي زيسته است. او معاصرنجاشي و شيخ طوسي(ره) بوده، بلكه نظر امام(ره) آن است كه گونه اي شيخوخت و تقدم، نسبت به شيخ داشته است. (111) ابن غضائري، كتب متعددي در علم رجال شيعه و درباره كتب ومصنفات و اصول آنها داشته است كه همگي بجز (كتاب الضعفاء) ازبين رفته است. از اين كتاب او هم تنها اقوال پراكنده اي در كتب رجالي باقي مانده و نسخه هاي خطي يي نيز كه به گردآوري اقوال او اختصاص يافته اند، در كتابخانه هاي مختلف، موجود است. (112) آنچه كه ابن غضائري را مشهور نموده، سختگيري او نسبت به رجال حديث است، به گونه اي كه بسياري از روات و حتي راويان مشهور،از تيغ او در امان نمانده اند و به همين جهت، در ميان بعضي ازرجاليان، چنين مشهور شده كه تضعيفات او اعتباري ندارد; اماتوثيقات او بسيار معتبر

است. (113) در اين ميان، آنچه اهميت دارد، اين است كه: آيا با توجه به سختگيري ابن غضائري مي توانيم از سكوت او و وارد نكردن جرح برراوي، به عنوان يك توثيق عام از سوي او استفاده نماييم ياخير؟ از عبارات امام(ره) كه راههاي توثيق زيد نرسي را از قول علامه بحرالعلوم نقل مي كند، چنين برمي آيد كه تلقي او از سكوت ابن غضائري، يك توثيق عام بوده است; چنانكه مي گويد: ...وثالثه بسكوت ابن الغضائري عن الطعن فيه (اي في حديث زيدالنرسي)، مع طعنه في جمله من المشائخ واجلاء الاصحاب، حتي قيل:(السالم من رجال الحديث، من سلم منه)... ولولا ان هذا الاصل من الاصول المتلقاه بالقبول بين الطائفه، لما سلم من طعنه و من غمزه علي ماجرت به عادته في كتابه الموضوع لهذا الغرض. (114) كه منظور از (كتابه...) در اين عبارت، همان (كتاب الضعفاء)است. اما امام(ره) اين مطلب را نمي پذيرد و علت آن را عدم دلالت سكوت بر توثيق مي داند; زيرا ممكن است كه علل ديگري همچون عدم اطلاع ابن غضائري، علت سكوت او باشد كه در اين صورت، زيد در نزد ابن غضائري مجهول الحال مي شود. چنانكه مي فرمايد: ... واما ما تشبث به ثالثا لاصلاح حال زيد بعدم طعن ابن الغضائري عليه، ففيه ما لايخفي...; واما سكوته فلا يدل علي شي ء; ولعله لم يطلع علي طعن فيه وكان عنده من المجاهيل وهو لا يكفي في الاعتماد عليه. (115) با اينكه اين جواب، پاسخ متيني به نظر مي رسد; اما بايد توجه داشت كه دو سؤال و اثبات دو مطلب بر آن تقدم رتبي دارند: آياابن غضائري

در (كتاب الضعفاء) درصدد استقصاي تمام تضعيف شدگان بوده يا آنكه تنها قصد ذكر بعضي از آنها را داشته است؟ و آياتمام تضعيفات ابن غضائري به ما رسيده است يا خير؟ آنچه كه ما را وادار مي كند كه به اين دو سؤال و يا لااقل سؤال دوم پاسخ منفي بدهيم، آن است كه اولا در اقوال منقول از (كتاب الضعفاء)، سخني درباره بعضي از راوياني كه از سوي همه رجاليان تضعيف گشته اند (و به اصطلاح، ضعف آنها مسلم است)، نمي يابيم كه از اين باب، مي توانيم افرادي همچون مغيره بن سعيد بجلي،بيان بن سمعان تميمي، ابوالخطاب محمد بن مقلاص، بشار شعيري،ابوجعفر محمد بن علي شلمغاني و... را براي مثال بياوريم. (116) فصل چهارم: كتب در اين فصل به كتب روايي يا كتابهاي مشتمل بر روايات، اشاره مي شود كه امكان استناد به آنها در فقه وجود دارد و نيز درعبارات امام(ره) نظري درباره آنها ابراز شده است. ترتيب بندي كتب، تا حد امكان، تاريخي است; يعني براساس تاريخ حيات مولفان آنها و يا كساني كه اين كتب به آنها منتسب شده،آمده اند. ثانيا با استقصاي موارد تضعيف شده در (كتاب الضعفاء) به عددي در حدود يكصدوشصت نفر مي رسيم، در حالي كه با مراجعه به كتب رجالي، همانند (رجال ابن داوود) و (خلاصه الاقوال) علامه حلي كه متكفل ذكر نام ضعفا شده اند، در مي يابيم كه اين عدد، نسبت به افراد تضعيف شده موجود در اين كتابها بسيار ناچيز است. (117) 1و2 نهج البلاغه و صحيفه سجاديه نظر امام(ره) درباره اين دو كتاب، آن است كه گرچه علو مضمون وفصاحت و

بلاغت بسياري از فقرات اين دو كتاب، موجب وثوق به صدورآنها مي شود; اما اين امر، در تمام فقرات جاري نيست وبنابراين، نمي توان همه فقرات آنها را داراي حجت فقهي دانست ودر فقه به آنها استدلال كرد. حضرت امام(ره) در اين باره مي نويسد: ... فابواب المناقشه في الاسناد والدلاله في كثير منها (اي الروايات) مفتوحه، حتي في (الصحيفه المباركه السجاديه)، فان سندها ضعيف و علو مضمونها و فصاحتها و بلاغتها و ان توجب نحووثوق علي صدورها، لكن لاتوجبه في جميع فقراتها واحده بعد واحده، حتي تكون حجه يستدل بها في الفقه، و تلقي اصحابنااياها بالقبول كتلقيهم (نهج البلاغه) به، لو ثبت في الفقه ايضا، انما هو علي نحو الاجمال، و هو غير ثابت في جميع الفقرات. (118) 3. اصل زيد نرسي زيد نرسي، يكي از اصحاب امام صادق و امام كاظم(ع) است (119) كه دركتب رجالي مورد توثيق و تضعيف قرار نگرفته است. لذا در وثاقت او و اعتبار اصلش بين رجاليان و به تبع آنها فقها، اختلاف رخ داده است و از آنجا كه توثيق خاصي درباره او وارد نشده، بعضي براي اثبات وثاقت او دست به دامان قرائن و دلائل ديگري گشته اند. از جمله، علامه طباطبايي(بحرالعلوم) و علامه مجلسي(ره)همين طريق را پيموده اند و امام(ره)، چهار دليل از قول آنهابراي اثبات وثاقت زيد نرسي و صحت اصل او از قرار زير نقل مي كند: 1. نقل يكي از اصحاب اجماع (يعني محمد بن ابي عمير) از او، 2. داشتن (اصل)، 3. سكوت ابن غضائري درباره او، 4. نقل روايات او در كتب اربعه.120 آن گاه امام(ره) وارد نقد و رد

اين دلائل مي شود و در اين راه،بحثهاي مبسوطي همچون بحث (اصحاب اجماع) و (اصل) را مي گشايد. به نقد و رد سه دليل اول، در بيان امام(ره) در فصل قبل پرداخته شد (121) و اكنون فقط به رد دليل چهارم مي پردازيم. نظر ايشان در مقام رد دليل چهارم، چنين است كه با مراجعه به كتب اربعه، در مي يابيم كه تنها دو يا سه روايت از او در اين كتب نقل شده است و همين، خود، شبهه برانگيز است و نه تنها موجب وثاقت او نمي شود; بلكه اسباب سوء ظن به او را فراهم مي آورد;زيرا اين احتمال تقويت مي شود كه (اصل) او مورد اعتماد صاحبان كتب اربعه نبوده و صحت اين دو يا سه روايت، از راههاي ديگري براي آنها ثابت شده است. امام(ره) مي فرمايد: واما ما تشبث (اي العلامه بحرالعلوم الطباطبائي) به رابعا من عدم خلو الكتب الاربعه من اخبار اصل النرسي، فهو عجيب منه;فانه لولا هذا الامر في سلب الوثوق عن اصله لكان كافيا; لان اقتصار المشائخ الثلاثه من روايات اصله علي حديثين او ثلاث احاديث دليل علي عدم اعتمادهم باصله من حيث هو اصله او من حيث روايه ابن ابي عمير عنه، فكانت لما نقلوا منه خصوصيه خارجيه،والا فلاي عله تركوا جميع اصله واقتصروا علي روايتين منه، مع كون الاصل عندهم وبمراي و منظرهم. بل لو ثبت ان كتابا كان عندهم، فتركوا الروايه عنه الا واحدا اواثنين مثلا، صار ذلك موجبا لعدم الاكتفاء بتوثيق اصحاب الرجال صاحبه في جواز الاخذ بالكتاب وهذا واضح جدا و موجب لرفع اليدعن كتاب النرسي جزما، بل تركهم الروايه عنه 4.

اصل زيد زراد مع كون الراوي عنه ابن ابي عمير، دليل علي عدم تماميه ما قيل في شان ابن ابي عمير من انه لايروي الا عن ثقه. تامل! (122) زيد زراد نيز يكي ديگر از صاحبان (اصل) و از اصحاب امام صادق(ع) است (123) كه توثيقي درباره او وارد نشده است. امام(ره) نيز اين اصل را همانند اصل نرسي (و تقريبا به علت همان اشكالات)، معتبر نمي داند و دو اشكال تازه اي كه در اينجامطرح مي نمايد، يكي عدم وصول اين (اصل) به مجلسي(ره) با سندصحيح است; زيرا در سلسله سند او فردي به نام منصور بن حسن آبي وجود دارد كه مجهول است; و دوم آنكه گفته شده است كه اين(اصل)، مشتمل بر مسائل مخالف مذهب شيعه است. عبارت ايشان چنين است: و مما ذكرنا في حال اصل النرسي، يظهر الكلام في اصل زيد الزراد;فانهما مشتركان غالبا فيما ذكر. هذا كله مع عدم وصول النسخه التي عند المحدث المجلسي اليه بسند يمكن الاتكال عليه، لجهاله منصور بن الحسن ال آبي الذي كانت النسخه بخطه مورخه باربع وسبعين و ثلاثماه، و هو غير منصور بن الحسين الابي الذي ترجمه منتجب الدين و قال: (فاضل عالم فقيه وله نظم حسن قرا علي شيخنا المحقق ابي جعفر الطوسي)، لتاخره عن كتابه النسخه عصرابناء علي ما ترجمه، و ان صرح بعض بانه معاصر الصاحب بن عبادمضافا الي اختلافهما في الاب. هذا مع عدم ثبوت وثاقه الثاني ايضا، و عدم كفايه ما قال منتجب الدين فيها، هذا مع ما حكي من اشتمال اصله علي المناكير و ما يخالف المذهب. تامل! (124) 5. مصباح الشريعه و مفتاح الحقيقه كتاب

(مصباح الشريعه و مفتاح الحقيقه)، گرچه به عنوان يكي ازمصادر (وسائل الشيعه) از آن استفاده نشده است; اما صاحبان(بحارالانوار) و (مستدرك الوسائل)، از آن به عنوان يكي ازمصادر خود استفاده كرده اند. با اين حال، علامه مجلسي درباره آن چنين مي گويد: و كتاب (مصباح الشريعه) فيه بعض ما يريب اللبيب الماهر واسلوبه لايشبه سائر كلمات الائمه وآثارهم. (125) اما در مقابل، ميرزاي نوري در (مستدرك الوسائل)، از اعتبار آن دفاع مي كند. (126) اين كتاب به امام صادق(ع) نسبت داده شده است وحاوي رواياتي است كه از سوي بعضي از بزرگان، مانند شهيدثاني،مورد اعتماد واقع شده است; اما بعضي به علت منتهي شدن سند كتاب به بعضي از صوفيان و نيز اشتمال كتاب بر امور منكري كه مخالف با متواترات است، اين نسبت را مردود دانسته اند. (127) امام(ره) نيز اين كتاب را معتبر نمي داند; بلكه در روايت بودن آن، شك مي كند و احتمال پديد آمدن آن به وسيله بعضي از اهل علم و حال را بعيد نمي داند و مي نويسد: ... واما روايه (مصباح الشريعه)... فلا تصلح للاستناد اليها لعدم ثبوت كونها روايه، فضلا عن اعتبارها، بل لايبعد ان يكون كتابه من استنباط بعض اهل العلم والحال و من انشائاته. هذا كله مع الغض عن اسناد الروايات والقرائن القائمه في متونها; و الافابواب المناقشه في الاسناد والدلاله في كثير منها مفتوحه. (128) 6. فقه الرضا(ع) بعضي اين كتاب را منتسب به امام رضا(ع) دانسته اند و برخي ديگر، در اين انتساب شك كرده، آن را از افرادي همچون جعفر بن بشير يا پدر شيخ صدوق يا يكي از فرزندان ائمه(ع)

و يا از محمدبن علي شلمغاني دانسته اند. (129) اين كتاب نيز به عنوان مصدر از سوي صاحب (وسائل الشيعه)استفاده نشده است; اما علامه مجلسي و ميرزاي نوري(ره) به آن اعتماد كرده اند و علامه مجلسي(ره) درباره آن مي گويد: ... واكثر عباراته موافق لما يذكره الصدوق ابو جعفر بن بابويه في (كتاب من لايحضره الفقيه) من غير سند و ما يذكره والده في رسالته اليه، و كثير من الاحكام التي ذكرها اصحابنا ولا يعلم مستندها مذكوره فيه. (130) نظر ميرزاي نوري آن است كه كتاب، مشتمل بر دوبخش است كه بخش اول آن، شامل روايات امام رضا(ع) و بخش دوم از (النوادر) محمدبن احمد بن عيسي است. (131) امام(ره) در موارد مختلفي هنگام برخورد با اين كتاب، عدم اعتبار آن را متذكر مي شود (132) و آن را تاليف يكي از علما مي داند كه ضمن نقل روايات، اجتهادات خود را نيز آورده است و به وسيله مضمون روايات، فتواي خود را ذكر مي كند. چنانكه در(الرسائل) مي گويد: ... و المظنون كون هذا الكتاب من تصنيف بعض العلماء المطلع علي الاحاديث، و قد جمع بين شتات الاخبار باجتهاده و روي مضمونهاكما يظهر للمتدبر فيه. (133) و در كتاب ديگر خود، هنگام بررسي يك مسئله خاص، ميان عباراتي از (فقه الرضا(ع » كه با لفظ (روي) و بدون آن به كار رفته،تفاوت قائل مي شود: واما الفقه الرضوي، فلا ينبغي الاشكال في انه ليس من تصنيفات الرضا(ع) كما لايخفي علي من رابعه و تدبر في تعبيراته، بل هوعلي ما يظهر منه تصنيف عالم ذي القريحه المستقيمه، و هو مشتمل علي روايات مرسله و فتاوي

من صاحبه; و ما حكي عنه في المقام(اي خيار العيب) بلفظ (روي) يكون مضمونه قريبا من سائرالروايات سيما مرسله جميل; و ما حكي عنه بلا لفظه (روي) يكون علي الظاهر من فتوي صاحبه موافقا للمشهور وليس روايه. (134) 6. تفسير عياشي اين تفسير، منسوب به محمد بن مسعود بن محمد بن عياش سمرقندي،معروف به عياشي است كه از اساتيد محمد بن عمر بن عبدالعزيز(معروف به كشي) بوده و از سوي رجاليان، توثيق شده است. (135) اين كتاب كه حاوي تفسير آيات قرآن به وسيله روايات بوده است،معمولا از سوي علماي شيعه با ديده قبول نگريسته شده است;چنانكه صاحب (وسائل) نيز آن را يكي از مصادر خود قرار داده است و مي گويد كه تنها نيمه اول آن به دست ما رسيده است كه درآن، بعضي از نسخه نويسان، اسناد روايات را حذف كرده و تنها بريك راوي اعتماد نموده اند. (136) نظر ... فان العياشي و ان كان ثقه... ، لكن ليس لنا طريق صحيح الي تفسيره... ولم يذكر صاحب (الوسائل) طريقه اليه الا ان يدعي الاطمئنان و الوثوق بكون ما عن تفسيره منه. والعلم عندالله! (137) 8. تحف العقول عن آل الرسول(ص) اين كتاب، از آن حسن بن علي بن شعبه از قدماي معاصر با شيخ صدوق (م 381ق) بوده كه از سوي رجاليان متقدم، تصريحي در توثيق او نرسيده است; گرچه متاخران، همانند شيخ حر عاملي و صاحب(رياض العلماء)، ستايش فراواني از او نموده اند. بعضي از علماي شيعه، به جهت ارسال روايات اين كتاب، آن رامعتبر ندانسته اند; (138) اما صاحب (وسائل الشيعه) از آن به عنوان مصدري از مصادر معتبر كتاب

خود استفاده مي كند. (139) همين مطلب، باعث نوعي اعتماد از سوي امام(ره) بر اين كتاب شده است;چنانكه در بحث ولايت فقيه و در ضمن بررسي روايت (مجاري الامور والاحكام علي ايدي العلماء...) كه از اين كتاب نقل شده، مي گويد: ... وهي و ان كانت مرسله، لكن اعتمد علي الكتاب (اي (تحف العقول)) صاحب (الوسائل) و متنها موافق للاعتبار و النقل. (140) 9. كتاب من لايحضره الفقيه اين كتاب، يكي از كتب اربعه روايي شيعه است كه اعتبار آن،بحثهاي فراواني را ميان علماي شيعه و بخصوص بين اخباريان واصوليان ايجاد كرده است. يكي از دلائل عمده موافقان با اعتبار اين كتاب، گواهي شيخ صدوق در آغاز كتاب است كه شهادت به صحت همه محتويات كتاب داده وآنها را حجتي بين خود و خدايش دانسته و مي گويد: ... ولم اقصد فيه قصد المصنفين في ايراد جميع ما رووه; بل قصدت الي ايراد ما افتي به و احكم بصحته، واعتقد فيه انه حجه فيمابيني و بين ربي. (141) امام(ره) در بعضي از موارد، به اين ضمانت شيخ صدوق(ره) اشاره مي كند; (142) اما نظر ايشان بر آن است كه شيخ صدوق به اين عهدخود، وفا نكرده است. البته ايشان اين را كه صدوق در همان اوائل كتاب از اين عهد عدول كرده باشد، بعيد مي داند.امام(ره) پس از نقل عبارت فوق از قول صدوق، چنين مي نگارد: ... و هو و ان لم يف بهذا العهد في كتابه، كما يظهر للمراجع به، لكن رجوعه عنه في اول الكتاب في غايه البعد. (143) 10. المقنع المقنع، يكي ديگر از كتب شيخ صدوق(ره) است كه در اعتبار

آن،اختلاف واقع شده است. اين كتاب، شامل دو بخش است: بخش اول، رواياتي است كه شيخ صدوق(ره) نقل كرده و چنانكه خودمي گويد، به عللي چون امكان حمل كتاب، سخت نبودن حفظ روايات وملول نشدن خواننده، سلسله اسناد آن را حذف نموده است. بخش دوم، نامه پدر صدوق به اوست كه آن نيز شامل رواياتي است;اما حذف اسناد آن، توسط پدر شيخ صدوق انجام شده است، نه خوداو. (144) عمده دليلي كه براي صحت اين كتاب ذكر شده، عبارت شيخ صدوق دراول كتاب است كه امام(ره) اين چنين به نقل آن مي پردازد: ... اني صنفت كتابي هذا و سميت الكتاب (المقنع) لقنوع من يقروه بما فيه; و حذفت الاسناد منه لئلا يثقل حمله ولا يصعب حفظه ولايمله قاريه، اذ كان ما ابينه فيه في الكتب الاصوليه موجودابينا عن المشائخ العلماء الفقهاء الثقات رحمهم الله(انتهي). (145) كه البته ظاهر، آن است كه اين شهادت، تنها شامل بخش اول كتاب او مي شود و نه بخش دوم، يعني نامه پدرش. (146) نظر امام(ره) بر اين است كه از اين عبارت، نمي توان توثيق تمام افراد سلسله اسناد محذوف را اثبات كرد; زيرا در اين عبارت، دواحتمال وجود دارد: احتمال اول آنكه صدوق درصدد گواهي دادن اين مطلب است كه خود،روايات كتابش را در كتب اصول روايي اصحاب ديده است; نيز درصددتوثيق صاحبان اين كتب است. طبق اين احتمال، روايات (المقنع)،در صورت قبول توثيق يك عادل، صحيح است. احتمال دوم آنكه صدوق، درصدد بيان وثاقت رجال واقع در طرق خودبه صاحبان اين كتب است و نه توثيق صاحبان اين كتب; يعني آنكه مشايخ ثقات، وجود اين روايات

را در كتب اصول، ثابت مي دانند.امام(ره) احتمال دوم را تقويت مي كند. بنابراين، نمي توان توثيق صاحبان اصول را در نزد صدوق، ثابت دانست. عبارت ايشان چنين است: ... ويمكن المناقشه في سند (المقنع) بان يقال ان ما في اوله لايدل علي توثيق جميع ما في سلسله السند، لانه قال: (اني صنفت...) و فيه احتمالان: احدهما انه بصدد الشهاده علي موجوديه ما في (المقنع) في الكتب الاصوليه، فتكون شهاده علي وجدانه فيها; وانما ذكرت الاسناد فيماذكرت لا لاثبات الكتب، بل لاغراض آخر كحفظ السلسله و رجال الاسانيد كالاسناد الموجوده في عصرنا الي الكتب الاربعه; و بصددشهاده اخري وهي توثيق صاحب الاصول، و علي هذا يكون مافيه بمنزله روايه صحيحه، لو قلنا بقبول توثيق عدل واحد في رجال السند. وثانيهما ان يكون بصدد بيان وثاقه طرقه الي الاصول لاتوثيق اصحابها، بان يكون قوله مبينا حالا لاخبرا بعد خبر، فيكون مراده ان وجودها في الكتب معلوم مبين بوسيله المشائخ الثقات; و لعل هذا الاحتمال اقرب لبعد امتياز (المقنع) عن سائر كتبه سيما مثل(من لايحضر)... (147) اشكالي كه در اينجا به نظر مي رسد، آن است كه كلام امام(ره) دراول عبارتش، در وثاقت همه سلسله سند است. در حالي كه احتمال اول كه بدين منظور مطرح شده تنها وثاقت صاحبان كتب رااثبات مي نمايد و اثبات وثاقت همه افراد سلسله سند، منوط برآن است كه منظور صدوق از مشايخ ثقات، همه افراد سند باشد و نه مشايخ بي واسطه اش و يا صاحبان اصول. (148) در اينجا ممكن است استدلالي براي تصحيح روايات اين دو كتاب شيخ صدوق و بلكه همه كتب روايي او ذكر شود و

آن اينكه صدوق، خود مي گويد كه در كتابهايش، تنها رواياتي را ذكر مي كند كه استادش ابن وليد، آنها را صحيح مي داند و اين خود، شهادتي از استادش بر وثاقت رجال روايات و يا صحت متن آنهاست. اما امام(ره) اين استدلال را نمي پذيرد، با اين بيان كه اگرمراد وي تصحيح رجال سند باشد، اين امر، مخالف يافته هاي ماست;زيرا در موارد فراوان، به افراد ضعيف در سلسله اسناد روايات ابن وليد برمي خوريم; و اگر مراد وي تصحيح متن بوده است، اين امر براي ما فايده اي ندارد و شايد علتش اين باشد كه ممكن است اين تصحيح، از راه قرائني صورت گرفته باشد كه براي ما حجيت واعتبار ندارند. امام(ره) آورده است: ... و اما المحكي عن الصدوق، باني لم اذكر في مصنفاتي الا ماصححه شيخي ابن الوليد، فان كان المراد تصحيح السند، فيوجب ذلك الاشكال في تصحيحات ابن الوليد، ضروره اشتمال مصنفاته علي روايات ضعاف الي ما شاء الله; وان كان المراد تصحيح المتن،فهو غير مفيد لنا. (149) 11. مستدرك الوسائل اين كتاب، يكي از جوامع روايي شيعه در مسائل فقهي است كه توسطميرزا حسين نوري (13201254ق)، يكي از بزرگ ترين اخباري هاي قرن چهاردهم، نوشته شده است. او اين كتاب روايي را به منظورجبران رواياتي كه از سوي صاحب (وسائل الشيعه) آورده نشده اند،نگاشت و آن را بر طبق (وسائل الشيعه) ترتيب داد. امام(ره) در مبحث اصولي (حجيت ظواهر كتاب) و هنگام بحث (عدم تحريف قرآن) به كتاب ديگر نوري كه با نام (فصل الخطاب في تحريف كتاب رب الارباب) نگاشته شده، اشاره مي كند و آن راشديدا رد

مي نمايد و درباره روايات آن مي گويد: ... و انما هو ايراد روايات ضعاف اعرض عنها الاصحاب و تنزه،عنها او لو الالباب من قدماء اصحابنا كالمحمدين الثلاثه المتقدمين (اي مولفوا كتب الاربعه) رحمهم الله. (150) آن گاه درباره ديگر كتب روايي نوري و از جمله (مستدرك الوسائل)و همچنين ديگر آثار او چنين مي نگارد: هذا حال كتب روايته غالبا كالمستدرك ولاتسال عن سائر كتبه المشحونه بالقصص والحكايات الغريبه التي غالبها بالهزل اشبه منه بالجد، و هو رحمه الله شخص صالح متتبع الا ان اشتياقه لجمع الضعاف والغرائب و العجائب و ما لا يقبلها العقل السليم والراي المستقيم اكثر من الكلام النافع; والعجب من معاصريه من اهل اليقظه كيف ذهلوا و غفلوا حتي وقع ما وقع مما بكت عليه السماوات وكادت تتدكدك علي الارض؟! (151) اين تعبيرات درباره مولف و آثار او از امام(ره)، درباره هيچ عالم شيعي ديده نشده است كه به نظر مي رسد علت اصلي آن، همان نگارش كتاب (فصل الخطاب) باشد كه موجب وارد آمدن ضربات سنگيني بر پيكر شيعه در جهان اسلام گشت. نكته قابل توجه اينكه در مسائل مختلف فقهي، كمتر ديده شده است كه امام(ره) تنها به جهت روايتي از اين كتاب و مصادر آن، به فتوايي رسيده باشد و در مواردي كه رواياتي را در آن موافق قول خود مي بيند، تنها آنها را به عنوان تاييد (ونه استدلال) ذكرمي نمايد. فصل پنجم: اشخاص براي به دست آوردن نظر امام(ره) درباره رجال واقع در سلسله اسناد روايات مورد استناد ايشان، سه راه در پيش داريم: اول آنكه از تصريحات امام(ره) در باب توثيق يا تضعيف راويان استفاده

نماييم. دوم آنكه از اوصافي كه امام(ره) براي روايات مورد استناد مي آورد، استفاده كنيم. مثلا هنگامي كه مي گويد: (صحيحه زراره)،در حقيقت، منظور او (الروايه الصحيحه لزراره) است كه از اين عبارت، مي توان توثيق زراره را در نظر ايشان فهميد. سوم آنكه پا را از دايره تصريحات ايشان فراتر گذاريم و از آنچه امام(ره) در عبارات خود ني آورده، اما قطعا مورد نظر ايشان بوده است، نظرش را استخراج نماييم. توضيح آنكه گاهي امام(ره)هنگام استناد به يك روايت مثلا صحيح، تمام رجال سند را ذكر مي كند; مثل اينكه مي گويد: صحيحه اسماعيل المنقوله في ابواب الركوع، عن محمد بن الحسن باسناده، عن سعد، عن احمد بن محمد، عن ابيه، عن عبدالله بن المغيره، عن اسماعيل بن جابر. (152) كه از چنين عباراتي با توجه به معناي صحيحه (كه چنانكه خواهيم گفت، همه رجال سند آن، امامي توثيق شده هستند)، مي توانيم توثيق امام(ره) نسبت به همه رجال سند را اثبات نماييم. اين گونه عبارات، نسبت به كل مواردي كه امام(ره) به روايات استناد مي كند، درصد بسيار ناچيزي را تشكيل مي دهند و ايشان،بيشتر در كتاب (الرسائل) چنين عباراتي را آورده است (153) و دركتب ديگر فقهي و اصولي امام(ره) كمتر مشاهده مي شود. اما گاهي امام(ره) فقط از صفت (صحيحه) مثلا براي راوي مستقيم امام معصوم استفاده مي كند و نامي از ديگر رجال سند به ميان نمي آورد. در اينجا مي توانيم با مراجعه به جوامع روايي و به دست آوردن نام افراد واقع شده در سند، توثيق امام(ره) را باتوجه به معناي (صحيحه) نسبت به همه آنها ثابت بدانيم

كه طبعاكاري طاقت فرسا خواهد بود و متاسفانه عمده استنادات امام(ره)به روايات، بدين نحو است. موارد ديگري را نيز مي توانيم به اين قسم اخير، ملحق بدانيم وآن، مواردي است كه امام(ره) از طريق يكي از مشايخ، از روات باوصف صحت ياد مي كند; مثل اينكه مي گويد: ... عن تفسير علي بن ابراهيم، بطريق صحيح، عن ابي عبدالله عليه السلام . (154) يا مي گويد: طريق الشيخ اليه صحيح في المشيخه والفهرست. (155) كه در اين موارد، مي توان با به دست آوردن طريق آنها به روات،وثاقت واسطه ها را در نظر امام(ره) ثابت دانست و ظاهر اين عبارت، وثاقت واسطه هاي طريق است و نه دو طرف آن. ما در اينجا فقط نظر امام(ره) را با توجه به راه اول و دوم ذكر مي كنيم و براي يكنواخت شدن بحث، از تصريحات امام(ره) به رجال سند (كه در راه سوم به آن اشاره كرديم)، نيز در مي گذريم. اما قبل از آن، بايد به تعريف هر يك از اقسام حديث بپردازيم كه ميان متاخران مشهور است. تعريف اقسام حديث در نظر متاخران تقسيم حديث كه در آن، موقعيت وثاقت يا عدم آن مشخص مي شود،تقسيمي رباعي است كه از علامه حلي (م 726ق) يا سيد جمال الدين ابن طاووس (م 773ق) (156) در ميان درايه نويسان شيعه، مشهور گشته است و در آن، حديث به چهار قسم: صحيح، حسن، موثق و ضعيف تقسيم مي شود. حديث صحيح، حديثي است كه با سندي متصل و متشكل از افراد امامي و عادل، از معصوم(ع) نقل شود. شهيد ثاني مي گويد: ... الصحيح و هو ما

اتصل سنده الي المعصوم بنقل العدل الامامي عن مثله في جميع الطبقات، حيث تكون متعدده و ان اعتراه شذوذ. (157) حديث حسن، حديثي است كه يا همه رجال سند آن، امامي ممدوح باشند، يا يكي از آنها امامي ممدوح باشد وگرچه بقيه، امام توثيق شده باشند; زيرا در اين موارد، نتيجه، تابع اخس مقدمات است و منظور از ممدوح، آن است كه تصريحي به وثاقت آنها نشده باشد. شهيد مي گويد: ... الحسن وهو ما اتصل سنده كذلك، اي الي المعصوم بامامي ممدوح من غير نص علي عدلته، مع تحقق ذلك في جميع مراتبه، اي جميع مراتب رواه طريقه او تحقق ذلك في بعضها. بان كان فيهم واحدامامي ممدوح غير موثق، مع كون الباقي من الطريق من رجال الصحيح، فيوصف الطريق بالحسن لاجل ذلك الواحد. (158) حديث موثق يا قوي نيز آن است كه در رجال سند، افراد توثيق شده غير امامي وجود داشته باشند; گرچه بقيه، همه امامي موثق باشند.شهيد مي گويد: ... الموثق سمي بذلك لان راويه ثقه و ان كان مخالفا، و بهذافارق الصحيح مع اشتراكهما في الثقه و يقال له القوي ايضا لقوه الظن بجانبه بسبب توثيقه. (159) البته چنانكه شهيد(ره) متذكر مي شود، گاهي لغت قوي براي امامي غير ممدوح و غير مذموم ( مانند افرادي چون نوح بن دراج) نيز به كار مي رود. (160) حديث ضعيف، آن است كه هيچ يك از شروط انواع سه گانه ديگر رانداشته باشد. شهيد(ره) مي گويد: ... الضعيف و هو مالا يجتمع فيه شروط احد الثلاثه المتقدمه، بان يشتمل طريقه علي مجروح بالفسق و نحوه او مجهول الحال او مادون ذلك كالوضاع.

(161) كار برد اين چهار اصطلاح از سوي امام(ره) بدون آنكه اقدام به تعريف خلاف مشهور براي آنها بنمايد و يا از قرائني مبني بر عدم قبول معناي مشهور استفاده كند ، خود، بهترين دليل براي قبول اين تقسيم و اين تعاريف در نزد اوست. چند نكته در اينجا قبل از ذكر اسامي، تذكر چند نكته لازم به نظر مي رسد: اول آنكه امام(ره) براي اتخاذ فتوا از احاديث قسم اول و دوم استفاده مي نمايد; اما قسم سوم و چهارم را در صورت مطابقت بافتواي خود، به عنوان تاييد ذكر مي كند و در صورت عدم مطابقت ويا انحصار دليل، از آنها استفاده نمي كند و بلكه مردود مي شمرد. دوم آنكه گرچه اين صفات چهارگانه اولا و بالذات، صفت حديث و نه رجال سند است; اما چنانكه قبلا اشاره شد، مي توان از آنها، حال رجال را نيز در ديدگاه امام(ره) به دست آورد. سوم آنكه با توجه به تعريف انواع چهارگانه حديث، اين نكته به دست مي آيد كه هرگاه امام(ره) از تعبير موثق و حسن استفاده كند، اعم از آن است كه مضاف اليه اين دو، غير امامي يا ممدوح باشند و يا ديگر افراد سلسله سند. شاهد آنكه در مواردفراواني، ناظر بر استفاده امام(ره) از اين دو است، در حالي كه مضاف به افراد قطعا تاييد شده هستيم، مثل: (موثقه زراره) يا(حسنه محمد بن مسلم). بنابراين، در اين گونه موارد، براي به دست آوردن فرد غير امامي يا ممدوح (كه طبعا حديث را از مرتبه صحيح به موثق و حسن تنزل داده اند) به بررسي جداگانه سند نياز داريم كه

چنانكه قبلااشاره شد، ناچار به خروج از تصريح امام(ره) مي شويم كه بناي اين مقاله بر آن نيست. لذا در اينجا به منظور استفاده از تصريحات امام(ره)، به ذكراشخاص راوي فقط در دو بخش اكتفا مي نماييم: بخش اول، افراد مورد وثوق امام(ره) كه شامل همه افرادي مي شوندكه از سوي امام(ره) به عنوان ثقه معرفي شده اند، خواه امامي باشند يا غير امامي. بخش دوم، افراد ضعيف كه به عللي همچون مجهول الحال بودن و مهمل بودن در كتب رجالي و نيز تضعيف آنها از سوي رجاليان، رد شده اند. الف) توثيق شدگان چنانكه قبلا اشاره شد، اين افراد را يا از ذكر دو صفت صحيح وموثق براي احاديتشان و يا از توثيق مستقيم امام(ره) معرفي مي كنيم كه در طريق دوم، امام(ره) از عباراتي با ريشه وثاقت استفاده مي كند كه به خودي خود، شامل هر دو نوع (صحيح) و(موثق) مي شود. شايان ذكر است كه در اينجا از ذكر اصحاب اجماع كه قبلا به آنهاپرداخته شد، خودداري مي شود. نام اين افراد به ترتيب حروف الفبا با ذكر توصيف امام(ره) درباره آنها، در زير مي آيد: 1. آدم بن متوكل، معروف به ابوالحسين خادم و بياع اللولو. امام(ره) از روايت او با عنوان (صحيحه ابي الحسين الخادم (162) ياد مي كند. (163) 2. ابراهيم بن ابي بلاد (صحيحه ابراهيم بن ابي البلاد)×. (164) 3. ابراهيم بن ابي محمود (صحيحه). (165) 4. ابراهيم بن زياد، معروف به خزاز يا ابوايوب خراز (روايه الخزاز الصحيحه علي الاصح). (166) 5. ابراهيم بن نعيم، معروف به ابي الصباح كناني (صحيحه). (167) 6. ابراهيم بن هاشم قمي.

چنانكه در فصل دوم (در توثيقات خاص) گفته شد، امام(ره) وثاقت او را از راه قرائن مستنبط، ثابت مي داند. (168) 7. احمد بن ادريس. امام(ره) درباره روايت عجلان مي گويد: وهي موثقه علي روايه الكليني، ان كان الراوي عن ابان، احمد بن ادريس كما في (الوسائل). (169) 8. احمد بن عائذ. امام(ره) درباره او مي گويد: و احمد بن عائذ، ثقه. روي عن ابي خديجه سالم بن مكرم الجمال وقد وثقه النجاشي قائلا انه ثقه ثقه. و وثقه الشيخ في موضع علي ما عن العلامه و ان ضعفه في موضع كما عن الفهرست، و الارجح وثاقته. (170) 9. احمد بن محمد بن حسن بن وليد (الاقوي وثاقته). (171) 10. اسحاق بن عمار. امام(ره) در جايي مي گويد: صحيحه او مصححه اسحاق بن عمار. (172) و در جاي ديگر مي گويد: موثقه اسحاق بن عمار او صحيحته. (173) 11. اسماعيل بن ابي زياد، معروف به سكوني. او از علماي عامه است كه قبلا طريق توثيق او از سوي امام(ره) درتوثيقات خاص آمد و گفته شد كه ايشان از راه قرائن مستنبط،وثاقت او را ثابت مي داند. (174) امام(ره) در موارد فراواني از روايات او با عنوان (موثقه) يادمي كند. (175) و درباره او از قول شيخ و محقق، چنين نقل مي كند: ... ثم ان الروايه موثقه لا اشكال فيها سندا. فان اسماعيل بن ابي زياد السكوني كثير الروايه و متقنها. و عن الشيخ في مواضع من كتبه ان الاماميه مجمعه علي العمل برواياته، و قد صرح المحقق في محكي المسائل الغريه بانه من الثقات. (176) و در برخي موارد، عنوان (قويه) را درباره روايت

او به كار مي برد (177) و در جايي ديگر، اجماع شيخ بر عمل به روايات او وتوثيق او از سوي محقق را نقل مي كند. (178) 12. اسماعيل بن بزيع (صحيحه اسماعيل بن بزيع). (179) 13. اسماعيل بن جابر جعفي. امام(ره) در بعضي از موارد، با عنوان (صحيحه) از روايات او يادمي كند (180) و در جايي علت توثيق خود را چنين ذكر مي كند: صحيحه اسماعيل الجعفر بناء علي وثاقته بشهاده العلامه و المجلسي و غيرهما. (181) 14. اسماعيل بن سعد اشعري (صحيحه). (182) 15. اسماعيل بن فضل هاشمي (موثقه). (183) 16. اسماعيل بن همام (صحيحه اسماعيل بن همام، (184) صحيحه اسماعيل الكندي (185) ). 17. ايوب بن عطيه (صحيحه). (186) 18. بكر بن محمد (صحيحه). (187) 19. بكير بن اعين. او برادر زراره است. امام(ره) درباره او مي گويد: ... عن ابي الجهم هو بكير بن اعين و قد مات في حياه ابي عبدالله عليه السلام و هو ثقه. (188) و در جاي ديگر، از روايت او با عنوان (صحيحه) ياد مي كند. (189) از اينجا معلوم مي شود كه در مواردي كه از روايات او با عنوان(موثق) ياد مي نمايد، (190) به علت وجود غير امامي در سلسله سنداست. 20. بني فضال. منظور از بني فضال، حسن بن علي بن فضال و پسران او، يعني احمد،علي و محمد است. (191) اين خاندان، فطحي مذهب بودند و توبه بعضي از آنها در اواخر عمرشان نقل شده است. (192) امام(ره) از بعضي روايات آنها با عنوان (موثق) ياد مي كند (193) كه به علت انتساب آنها به فطحيه است. درباره صحت روايات بني

فضال، از امام حسن عسكري(ع) سؤال كردند و ايشان در پاسخ فرمود: خذوا مارووا و دعوا ماراوا; (194) روايات آنها را بگيريد و آراي آنها را كنار گذاريد. امام(ره) از اين جمله توثيق آنها را از سوي امام عسكري(ع)استنباط مي كند; اما آن را به معناي حجيت مرسلات آنها و يااعتبار رواياتي كه از ضعفا نقل مي كنند، ندانسته و مي گويد: و ما يقال من ان السند الي بني فضال صحيح و نحن مامورون باخذرواياتهم غير ظاهر; فان الامر بالاخذ بما رووا في مقابل رفض ماراوا، ليس معناه الا توثيقهم والاخذ برواياتهم اذا كانت عن الامام(ع) او عن ثقه عن الامام(ع)، لا الاخذ بمرسلاتهم او بما روواعن الضعاف; فان رفض ذلك ليس ردا لرواياتهم، بل رد لروايه الضعفاء. (195) 21. ثابت بن دينار، معروف به ابو حمزه ثمالي (صحيحه ابي حمزه). (196) 22. ثابت بن هرمز، معروف به ابوالمقدام (موثقه ابي المقدام). (197) او از شاخه بتريه فرقه زيديه بوده است. (198) 23. ثعلبه بن ميمون، معروف به ابواسحاق نحوي (صحيحه ابي اسحاق النحوي). (199) 24. جعفر بن محمد بن يونس (صحيحه). (200) 25. جميل بن صالح (صحيحه). (201) 26. حديد بن حكيم (حديد بن حكيم الثقه). (202) 27. حذيفه بن منصور (صحيحه). (203) 28. حريز بن عبدالله سجستاني. امام(ره) درباره يكي از روايات او مي گويد: كروايه حريز ولايبعد صحتها او ليس في سندها ما يناقش فيه الا سهل بن زياد و هو سهل. (204) و از روايت ديگر او با عنوان (صحيحه حريز بن عبدالله) ياد مي كند. (205) 29. حسن بن علي وشاء. امام(ره) درباره او ضمن بحث از طريق شيخ

صدوق به احمد بن عائذمي گويد: ... ما روي الصدوق بسنده عن احمد بن عائذ وليس في طريقه اليه ما يمكن القدح فيه الا الحسن بن علي الوشاء وقد قال فيه النجاشي: (كان من وجوه هذه الطائفه) وقال: (كان هذا الشيخ عينا من عيون الطائفه و قد روي عنه الاجله كابن ابي عمير واحمد بن محمد بن عيسي و احمد بن محمد بن خالد و محمد بن عيسي و يعقوب بن يزيد و الحسين بن سعيد و غيرهم) و عن العلامه الحكم بصحه طرق هو فيها، بل قد يقال انه من مشائخ الاجازه فلا يحتاج الي التوثيق. و كيف كان فالاقوي وثاقته. (206) و در جاي ديگر، از روايت او اين چنين تعبير مي كند: و روايه الوشاء التي لايبعد ان تكون صحيحه. (207) 30. حسين بن ابي العلاء (صحيحه). (208) 31. حسين بن نعيم الصحاف (صحيحه الصحاف، (209) صحيحه حسين بن نعيم الصحاف. (210) 32. حسين بن يزيد، معروف به نوفلي. در توثيقات خاص گفته شد كه اثبات وثاقت او از ديدگاه امام(ره)از راه استنباط از قرائن است. (211) 33. حفص بن البختري (صحيحه). (212) صحيحه ابي ولاد الحناط (214) ). 35. حفص بن غياث (موثقه حفص بن غياث). (215) او از دانشمندان عامه بود كه مدتي در زمان هارون الرشيد، قاضي بغداد و سپس قاضي كوفه گرديد. او از امام صادق و امام كاظم(ع)روايت مي كند. (216) 36. حكم بن حكيم (صحيحه). (217) 37. حكم بن مسكين. از عبارت امام(ره) درباره او مي توان وثاقت و يال ااقل قبول روايت او را استنباط كرد: وليس في سندها من يتامل فيه الا الحكم بن

مسكين، و هو مع كونه كثير الروايه و مقبولها، و روايه مثل ابن ابي عمير و ابن محبوب و ابن ابي الخطاب والحسن بن علي بن فضال، و كونه كثيرالكتب، يندرج في الحسان، بل عن الوحيد في حاشيه المدارك عن المحقق الحكم بصحه رواياته و معه لامجال للتوقف فيها (اي في الروايه). (218) 38. حميد بن مثني، معروف به ابوالمغرا (صحيحه ابي المغراء). (219) 39. حمران بن اعين (حسنه حمران بن اعين او صحيحته). (220) 40. حنان بن سدير (موثقه حنان بن سدير). (221) او از فرقه واقفيه بوده است. (222) 41. خلف بن حماد. امام(ره) از روايت او با عنوان ( المحتمل كونها صحيحه) (223) يادمي كند كه احتمال عدم صحت آن، به جهت راويان ديگر است، نه خلف. 42 . خيران الخادم (حسنه خيران الخادم او صحيحته). (224) 43. داوود بن سرحان (صحيحه داوود بن سرحان). (225) 44. داوود بن كثير رقي. داوود رقي، يكي از رجالي است كه بحثهاي فراواني ميان رجاليان درباره او شده است. امام(ره) درباره روايت او مي گويد: روايه داوود الرقي التي لايبعد ان تكون صحيحه. (226) 45. داوود بن نعمان (صحيحه داوود بن نعمان). (227) 46. ذريح بن محمد بن يزيد محاربي (موثقه ذريح). (228) 47. ربعي بن عبدالله (صحيحه ربعي بن عبدالله). (229) 48. رفاعه بن موسي نخاس (صحيحه رفاعه، (230) صحيحه رفاعه النخاس، (231) صحيحه النخاس، (232) صحيحه رفاعه بن موسي النخاس، (233) معتبره رفاعه بن موسي (234) ) 49... ريان بن صلت (صحيحه ريان بن الصلت، (235) ريان بن الصلت الثقه. (236) 50. زياد بن سوقه (صحيحه). (237) 51. زياد بن عيسي، معروف به

ابوعبيده حذاء. (صحيحه زياد بن عيسي، (238) صحيحه زياد بن عيسي الحذاء، (239) صحيحه ابي عبيده الحذاء، (240) صحيحه ابي عبيده علي الاصح). (241) 52. زيد بن يونس، معروف به زيد الشحام (صحيحه الشحام، (242) صحيحه زيد الشحام ابي اسامه، (243) صحيحه ابي اسامه (244) 53. سالم بن مكرم، معروف به ابوخديجه (هو ثقه، (245) صحيحه ابي خديجه علي الاصح. (246) 54. سعيد بن عبدالرحمان، معروف به سعيد اعرج. امام(ره) درباره او مي گويد: كصحيحه سعيد الاعرج بناء علي كونه ابن عبدالرحمان، كما هوالظاهر. (247) 55. سعيد بن يسار (صحيحه سعيد بن يسار). (248) 56. سليمان بن خالد (صحيحه سليمان بن خالد، (249) روايه سليمان بن خالد الصحيحه (250) 57. سماعه بن مهران بن عبدالله حضرمي. او متهم به واقفي گري شده است و از تعبير امام(ره) كه از روايت او با عنوان (موثقه سماعه او صحيحته (251) ياد مي كند، مي توان استنباط كرد كه ايشان در اين اتهام، ترديد داشته است. 58. سهل بن زياد. در توثيقات خاص گفته شد كه امام(ره) از راه قرائن مستنبط،وثاقت او را ثابت مي داند (252) و در موارد ديگر از او با عنوان(امره سهل)، (253) (هو سهل)، (254) (وثاقته هو الاصح) (255) و (هو مورد وثوق علي الاصح) (256) ياد مي كند. شايان ذكر است كه سهل، يكي از كساني است كه روايات فراواني درفقه از او نقل شده است، به گونه اي كه بعضي تعداد روايات او را2304 روايت دانسته اند. (257) 59. سيف بن سليمان. امام(ره) درباره او مي گويد: سيف بن التمار، هو سيف بن سليمان التمار الثقه. و درباره روايت او مي

گويد: لايبعد ان تكون صحيحه. (258) 60. شهاب بن عبد ربه (صحيحه). (259) 61. صفوان بن مهران، معروف به صفوان جمال (صحيحه صفوان الجمال). (260) 62. عاصم بن حميد (صحيحه). (261) 63. عبد الاعلي بن اعين. امام(ره) وثاقت او را اين چنين ثابت مي كند: ... و منها روايه عبدالاعلي الحسنه الموثقه، فان عبدالاعلي هوابن اعين، وقد عده الشيخ المفيد من فقهاء و اصحاب الصادقين والاعلام والروساء الماخوذ عنهم الحلال و الحرام و الفتيا والاحكام، الذي لايطعن عليهم ولاطريق الي ذم واحد منهم، ولااشكال في افادته التوثيق كما عن المحقق الداماد الجزم بصحه رواياته. (262) 64. عثمان بن عيسي (موثقه). (263) 65. عبدالرحمان بن ابي عبدالله (صحيحه). (264) 66. عبدالرحمان بن ابي نجران (صحيحه). (265) 67. عبدالرحمان بن حجاج (صحيحه). (266) 68. عبدالسلام بن صالح، معروف به ابوالصلت هروي (صحيحه). (267) 69. عبدالعزيز بن مهتدي (صحيحه عبدالعزيز بن مهتدي علي الاصح). (268) 70. عبدالعظيم بن عبدالله بن علي، معروف به عبدالعظيم حسني(صحيحه). (269) 71. عبدالغفار بن قاسم، معروف به ابومريم انصاري (موثقه ابي مريم). (270) 72. عبدالله بن ابي يعفور (موثقه). (271) 73. عبدالله بن سنان (صحيحه). (272) 73. عبدالله بن محمد حض2رمي، معروف به ابي بكر حضرمي (حسنه ابي بكر الحضرمي او صحيحته). (273) 75. عبدالله بن يحيي الكابلي (صحيحه). (274) 76. عبيد بن زراره (صحيحه). (275) 77. عبيدالله بن علي الحلبي (صحيحه). (276) 78. عثمان بن عيسي (موثقه). (277) او يكي از بزرگان واقفيه بود كه توبه او نقل شده است. (278) 79. عجلان (موثقه). (279) 80. علي بن جعفر (صحيحه علي بن جعفر). (280) 81. علي بن حسن بن رباط. امام(ره) درباره

روايتي كه او و علي بن عقبه در طريق آن واقع شده اند، مي گويد: ... فتكون الروايه صحيحه لوثاقتهما. (281) 82. علي بن حسن بن فضال (الاصح وثاقته). (282) 83. علي بن عقبه (صحيحه). (283) 84. علي بن محمد بن زبير قرشي. امام(ره) درباره او مي گويد: ...علي بن محمد بن الزبير القرشي ولم يرد فيه توثيق. و انماقال النجاشي في ترجمه احمد بن عبدالواحد: و كان قد لقي اباالحسن علي بن محمد القرشي المعروف بابن الزبير و كان علوا في الوقت... الارجح عندي قبول رواياته. (284) 85. علي بن مهزيار (صحيحه). (285) 86. علي بن يقطين (صحيحه). (286) 87. عمر بن اذينه (صحيحه). (287) 88. عمر بن يزيد (صحيحه). (288) 89. عمار بن موسي، معروف به عمار ساباطي (موثقه). (289) امام(ره) در جايي درباره او چنين مي گويد: مع ان الموثق، سيما مثل موثق عمار، لايقصر في اثبات الحكم عن الصحاح. (290) عمار ساباطي از فطحيه بوده است. (291) 90. عيسي بن ابي منصور (صحيحه). (292) 91. عيص بن القاسم (صحيحه عيص بن القاسم، (293) صحيحه عيص بن القاسم علي الاصح (294) 92. غياث بن ابراهيم. امام(ره) از يكي از روايات او اين چنين تعبير مي كند: ... فانها من الموثق، لو لم يكن من الصحيح. (295) و از روايت ديگر او اين چنين ياد مي نمايد: ... روايه غياث بن ابراهيم الصحيحه او الموثقه. (296) 93. فضل بن يونس (موثقه). (297) 94. فضل بن عبدالملك، معروف به ابوالعباس بقباق (صحيحه البقباق، (298) صحيحه ابي العباس، (299) صحيحه الفضل ابي العباس (300) ). 95. مالك بن عطيه. امام(ره) مالك بن عطيه احمسي را

ثقه مي داند; چنانكه مي گويد: مالك بن عطيه هو الاحمسي الثقه. (301) 96. مثني بن الوليد. امام(ره) درباره او مي گويد: ... و لا يبعد حسن حاله، بل وثاقته; و قد نقل عن الكشي عن العياشي عن علي بن الحسن بن فضال: (انه لاباس به) و هو توثيق منه. (302) 97. محمد بن اسحاق بن عمار. امام(ره) درباره او مي گويد: ... و محمد بن اسحاق، و ان وثقه النجاشي، لكن العلامه توقف فيه لما نقل عن الصدوق من انه واقفي. و يظهر من محكي كلام ابن داوودايضا التوقف. و لقد تصدي بعضهم لاثبات عدم كونه واقفيا. فكيف كان، فهو اما واقفي ثقه او امامي كذلك. (303) ممكن است گفته شود كه نظر نهايي امام(ره) عدم وثاقت اوست; زيرادر پايان بحث مي گويد: ... ولهذا ففي نفسي شي ء من محمد بن اسحاق الصراف الواقفي بقول الصدوق الذي هو اخبر من متاخري اصحابنا بحال الرجال. (304) اما بايد توجه داشت كه خلجان خاطر امام(ره) در واقفي بودن اوست و در حقيقت، رد كلام قبلي خود اوست كه مي گويد: (او امامي كذلك). زيرا كلام شيخ صدوق نيز ناظر به واقفي بودن محمد بن اسحاق است ونتيجه اين خلجان، تنزل رتبه روايت محمد بن اسحاق از صحيح به موثق است و اين كلام، دلالت بر عدم وثاقت او ندارد. 98. محمد بن اسماعيل بن بزيع (صحيحه). (305) 99. محمد بن اسماعيل نيشابوري. در توثيقات خاص گفته شد كه امام(ره) وثاقت او را از راه قرائن مستنبط ثابت مي داند. (306) 99. محمد بن حسن، معروف به ابوصالح رواسي. امام(ره) ضمن بررسي روايت سعيد بن يسار

چنين مي گويد: و اما صحيحه سعيد بن يسار بناء علي وثاقه الرواسي كمالايبعد. (307) 101. محمد بن حسن بن فروخ، معروف به صفار (صحيحه صفار). (308) 102. محمد بن حمران نهدي (صحيحه، (309) النهدي الثقه (310) ). 103. محمد بن سماعه حض2رمي (محمد بن سماعه... الحضرمي الثقه). (311) 104. محمد بن سنان زاهري. او يكي از شخصيت هاي جنجالي در علم رجال است كه گفتگوهاي فراواني در مورد او صورت گرفته است. از بررسي مجموع عبارات امام(ره) مي توان وثاقت او را در نظر ايشان ثابت دانست; چنانكه از او با تعابيري همچون (لاباس به) (312) ، (ثقه علي الاصح) (313) و (... وثاقه محمد بن سنان كما لايبعد) (314) ياد مي كند. در اينجا ممكن است گفته شود كه نظر امام(ره)، تضعيف محمد بن سنان است; زيرا در بحث اصحاب اجماع مي گويد: ... واما صفوان بن يحيي، فقد روي عن ...محمد بن سنان الذي ضعفوه، بل عن المفضل انه من الكذابين المشهورين. (315) و در ادامه مي گويد: ... واما الحسن بن محبوب، يروي عن... محمد بن سنان و... من الضعاف والموصوفين بالوضع. (316) ... و اما يونس بن عبدالرحمان، فقد روي عن... محمد بن سنان و... الي غير ذلك من الضعفاء. (317) اما مي توان اين تهافت را در كلام امام(ره) به اين گونه حل كردكه بگوييم امام(ره) در بحث اصحاب اجماع، تنها درصدد خدشه واردكردن به مبناي توثيق همه مشايخ اصحاب اجماع است و از اين رو،بعضي از مشايخ اصحاب اجماع را كه رجاليان تضعيفشان كرده اند،نام مي برد كه يكي از آنها محمد بن سنان است و اين عمل،

لزومابه معناي قبول تضعيف او از سوي امام(ره) نيست. اما اين توجيه، صحيح به نظر نمي رسد; زيرا با اين توجيه، تنهامي توانيم عبارت اول امام(ره) يعني (ضعفوه) را توجيه نماييم; در حالي كه در عبارات ديگر، امام(ره) صريحا از تعابيري همچون(الضعاف) و (الموصوفين بالوضع) و (الضعفاء) استفاده مي كند كه نشان دهنده نظر اوست. وانگهي، اگر نظر امام(ره) تضعيف او نبود، مي توانست از اين مثال استفاده نكند و به اسامي ديگر اكتفا كند;چنانكه هنگام بررسي اسامي ديگر ذكر شده از سوي امام(ره) در مشايخ اصحاب اجماع، همانند عمرو بن جميع، عمرو بن شمر، ابي جميله و... به هيچ گونه توثيقي از ايشان در مورد آنها برخورد نمي كنيم. به نظر مي رسد تنها راه رفع تعارض، آن باشد كه بگوييم امام(ره)در هنگام نگارش (كتاب الطهاره)، قائل به ضعف محمد به سنان بوده است; اما در هنگام نگارش كتاب (المكاسب المحرمه) و (كتاب البيع) كه بعد از آن به نگارش در آمده، از اين نظر خود برگشته و به وثاقت او متمايل شده است; زيرا چنانچه در آغاز مقاله گفته شد، تاريخ اتمام (كتاب الطهاره)1377ق، و تاريخ اتمام كتاب (المكاسب المحرمه) 1380ق، و تاريخ اتمام (كتاب البيع)1396ق، است. 105. محمد بن عبدالله بن زراره. امام(ره) درباره روايتي چنين مي گويد: ... ولا يبعد كونها موثقه... ولتوثيق جمع محمدبن عبدالله بن زراره. (318) 107. محمد بن علي بن نعمان، معروف به احول (صحيحه الاحول). (319) 106. محمد بن عيسي بن عبيد، معروف به محمد بن عيسي عبيدي. محمد بن عيسي، يكي ديگر از شخصيت هاي رجالي است كه محل گفتگوواقع شده است. نظر امام(ره) بر

وثاقت او استوار است; چنانكه از روايات او با عنوان (صحيحه) ياد مي كند (320) و در مواردمختلف، و ثاقت او را با عباراتي همچون (ثقه علي الاقوي)، (321) (لايبعد وثاقته) (322) و (ثقه علي الاصح) (323) بيان مي نمايد. 108. محمد بن قيس (صحيحه). (324) 109. محمد بن مسكين (صحيحه). (325) 101. مسعده بن صدقه. از او در علم رجال با عنوان (عامي) و (بتري) ياد شده است (326) ووثاقت او مورد اختلاف رجاليان واقع شده است. نظر امام(ره) بر وثاقت اوست كه از عباراتي همچون (موثقه مسعده بن صدقه)، (327) (روايه مسعده بن صدقه المعتمده، بل لايبعد ان تكون موثقه)، (328) (روايه مسعده بن صدقه التي لايبعد كونها موثقه) (329) به دست مي آيد. 111. معاويه بن عمار (موثقه معاويه بن عمار او صحيحته، (330) صحيحه معاويه بن عمار (331) ). 112. معاويه بن وهب (صحيحه). (332) 113. معلي بن خنيس. يكي ديگر از شخصيت هاي رجالي است كه بحثهاي فراواني درباره وثاقت و يا عدم وثاقت او بين رجاليان 2 واقع شده است. به نظرمي رسد كه تمايل امام(ره) به وثاقت اوست; زيرا درباره سندروايتي كه او در آن واقع شده، چنين مي گويد: ...في حسنه معلي بن خنيس و عبدالله بن ابي يعفور اوصحيحتهما. (333) 114. معمر بن خلاد (صحيحه). (334) 115. منصور بن حازم (صحيحه). (335) 116. منصور بن يونس بزرج (صحيحه منصور بزرج). (336) 117. ميمون بن اسود قداح (صحيحه القداح). (337) 118. وليد بن صبيح (صحيحه). (338) 119. وهب بن حفص جريري. امام(ره) درباره روايتي مي گويد: روايه ابي بصير الصحيحه بناء علي كون وهب بن حفص هو

الجريري الثقه. (339) 120. وهب بن عبد ربه (صحيحه). (340) 121. هارون بن جهم. امام(ره) درباره يكي از روايات او مي گويد: ... حسنه هارون بن الجهم باحمد بن هارون. (341) ظاهر اين عبارت آن است كه در وثاقت هارون بن جهم، اشكالي نيست. 122. هارون بن حمزه الغنوي (صحيحه). (342) 123. هشام بن سالم (صحيحه). (343) 124. هشام بن حكم (صحيحه). (344) امام(ره) از او با عبارت (الثقه الجليل المتكلم) نيز ياد مي كند. (345) 125. يحيي بن علاء (يحيي بن العلاء الثقه). (346) 126. يزيد بن اسحاق. امام(ره) در هنگام بررسي روايتي مي گويد: و صحيحه هارون بن حمزه الغنوي بناء علي وثاقه يزيد بن اسحاق كما لايبعد. (347) 127. يحيي بن حجاج (صحيحه). (348) 128. يعقوب بن سالم (صحيحه يعقوب بن سالم او موثقته). (349) 129. يعقوب بن شعيب (موثقه يعقوب بن شعيب). (350) 130. يعقوب بن يقطين (صحيحه). (351) ب) ضعفا 1. احمد بن زياد خزاز. امام(ره) از او با تعبير (احمد بن زياد الخزاز الضعيف) ياد مي كند. (352) 2. احمد بن عبدالله. امام(ره) علت ضعف او را مجهول بودن مي داند و مي گويد: ... وسند الخصال ضعيف بجهاله علي بن احمد بن عبدالله وابيه. (353) 3. احمد بن عديس. امام(ره) درباره او مي گويد: ... واما ان كان (الراوي عن ابان) احمد بن عديس كما في(الوافي) و (مرآه العقول) و (التهذيب) المطبوع في النجف، فلا(يكون موثقه). (354) 4. احمد بن محمد بن سيار، معروف به سياري (هو ضعيف جدا). (355) 5. اسحاق بن يعقوب. او برادر شيخ كليني است. امام(ره) در هنگام بحث درباره توقيع مشهور (واما الحوادث

الواقعه...) در مسئله ولايت فقيه مي گويد: والروايه من جهه اسحاق بن يعقوب غير معتبره.... (356) 6. اسماعيل بن مرار. امام(ره) درباره روايتي به جهت وجود اسماعيل بن مرار در آن،تامل مي كند و مي گويد: والتامل في الثانيه باسماعيل بن مرار. (357) 7. برد اسكاف. (روايات برد الاسكاف...ضعاف). (358) 8. جعفر بن محمد بن حكيم. امام(ره) درباره روايتي مي گويد: روايه الحارث بن المغيره ضعيف السند. اما ضعف السند، فبجعفر بن محمد بن حكيم. (359) 9. جعفر بن نعيم شاداني (/شاذاني). امام(ره) در مورد او، ترضي صدوق را نيز موجب وثاقتش نمي داند. ... واما الطريق ال آخر ففيه جعفر بن نعيم الشاذاني ولم يرد فيه شي ء الا ترضي الصدوق عليه، وهو غير كاف في الاعتماد عليه. (360) 10. حسن بن حسين لولوي. امام(ره) درباره او مي گويد: و من طريق الشيخ... تاره بسند فيه الحسن بن الحسين اللولوي، وقد ضعفه الصدوق واستثناه (361) شيخه ابن الوليد من روايات محمد بن احمد بن يحيي، و نقل النجاشي استثناء ابن الوليد، ثم قال: قداصاب شيخنا ابو جعفر محمد بن الحسن بن الوليد في ذلك كله وتبعه ابو جعفر بن بابويه علي ذلك الا في محمد بن عيسي بن عبيد. (362) امام(ره) سپس به بررسي كلام ابو العباس مي پردازد و در مقام تعارض توثيق نجاشي با تضعيف ابن وليد و صدوق در مورد حسن بن حسين لولوي، قول صدوق و استادش را مقدم مي دارد و مي گويد: اقول: يظهر من استثناء ابي العباس ان استثناء ابن الوليد انماهو لضعف في الرجال نفسهم. نعم، وثقه النجاشي; (362) لكن سكت عندنقل عباره ابن نوح، ولعله

لرضاه بما ذكره; و كيف كان يشكل الاتكال علي توثيقه بعد تضعيف الصدوق و شيخه ظاهرا و ابن نوح؟ و احتمال كون تضعيف الصدوق للاتباع عن ابن الوليد و ن كان قريبا; لكن يويد ذلك، بل يدل علي ان ابن الوليد انما ضعف الرجال نفسهم، و هو مع تقدم عصره عن النجاشي; و قول الصدوفيه ما قال لايقصر عن قول النجاشي، لو لم يقدم عليه. (364) 11و 12. حسن بن حماد و حسين بن حماد. امام(ره) درباره آن دو و رواياتشان مي گويد: قلت: روايه الحسين ضعيفه لعدم توثيقه. و عن الاستبصار الحسن بدل الحسين، و هو مجهول مهمل. (365) 13. حسن بن علي بن ابي حمزه بطائني. او و پدرش از واقفيه بودند. امام(ره) درباره او كه يكي از مشايخ روايي احمد بن محمد بن ابي نصر بزنطي (از اصحاب اجماع) است، چنين مي گويد: ... و اما البزنطي، فروي عن... الحسن بن علي بن ابي حمزه الضعيف المطعون; عن ابن الغضائري: (انه واقفي، ابن واقفي ضعيف في نفسه، و ابوه اوثق منه). و قال الحسن بن علي بن فضال: (اني لاستحيي من الله ان اروي عن الحسن بن علي). و قد مر ان ما حكي عن ابن الفضال في علي بن ابي حمز،ه ذهب صاحب المعالم الي انه في ابنه الحسن. و حكي الكشي عن بعضهم ان الحسن بن علي بن ابي حمزه كذاب. (366) 14. حسين بن ابي ساره. محقق اردبيلي، نام درست او را حسن ذكر كرده و آمدن نام حسين رابراي او، اشتباه نسخه نويسان تلقي مي كند و دليل خود را عدم ذكر حسين در كتب رجال و نيز

آمدن نام حسن در كتاب (الاستبصار)مي داند. امام(ره) همه آراي او را رد كرده و حسين را به جهت اهمال رجاليان درباره وي، ضعيف مي داند; چنانكه مي گويد: فان مجرد وقوعه فيه (اي في (الاستبصار)) كذلك. و اهمال الحسين(في كتب الرجال) لايوجب الاطمئنان به. والظن لايغني من الحق شيئامع ان اهمال الراوي في كتب الرجال، ليس بعزيز. و من المحتمل ان لابي ساره ولدا آخر يسمي بالحسين، و قد اهمله اصحاب الرجال لجهالته. (367) 15. حسين بن احمد منقري. امام(ره) در بحث اصحاب اجماع، در هنگام نقل بعضي از مشايخ ضعيف ابن ابي عمير، چنين مي نگارد: ... (ابن ابي عمير يروي) عن الحسين بن احمد المنقري الذي ضعفه الشيخ والنجاشي والعلامه و غيرهم. ن ب م كح .18 ح‹›ح (371) (ه تلاهجل روعلاا ص فح ه ياور ف عض) روعا ص فح .17 ح‹›ح (370) .ن اولع ن ب ن يسحلاب اهدنس ف عض ... ح‹›ح :ديوگ ي م ي تياور ي سررب م اگنه(ه ر)م اما (369) .ت سا ه دوب (ع)ه مئا ه بت بسن ي ديدشت بحم و ل يمي اراد ه ك دنا ه دروآ و دناه درك ي فرعم ه ماع زا ار وا ،ن ايلاجر ح‹›ح .ن اولع ن ب ن يسح .16 ح‹›ح (368) ) اط (الروايه الضعيفه بحكم بن الخياط). (372) 19. زياد بن منذر، معروف به ابوالجارود. او زيدي مذهب بوده و فرقه جاروديه زيديه به او منتسب هستند. (373) امام(ره) در بحث اصحاب اجماع، درباره او چنين مي نگارد: واما الحسن بن محبوب، فروي عن ابي الجارود الضعيف جدا الواردفيه عن الصادق عليه

السلام انه كذاب مكذب كافر عليه لعنه الله; و عن محمد بن سنان انه قال: ابو الجارود لم يمت حتي شرب المسكر و تولي الكافرين. (374) 20و21. زيد زراد و زيد نرسي در بحث توثيقات عام، نظر امام(ره) درباره اين دو و اصلهايشان به طور مفصل آمد و گفته شد كه امام(ره)، توجيهات علامه مجلسي وعلامه طباطبايي بحرالعلوم را در درباره توثيق اين دو نمي پذيرد. (375) 22. سليمان اسكاف (روايات... سليمان الاسكاف ضعاف). (376) 23. شادان (/شاذان) بن خليل. امام(ره) درباره روايتي، چنين مي نويسد: ... ضعف سندها بشاذان بن الخليل او عدم ثبوت اعتبارها لاجل عدم ثبوت وثاقته. (377) 24. صالح بن حكم نيلي. امام(ره) او را يكي از ضعفايي مي داند كه ابان بن عثمان (ازاصحاب اجماع) از او روايت مي كند. (378) 25. صالح بن سهل همداني. او نيز يكي ديگر از مشايخ ضعيف اصحاب اجماع است. امام(ره) اورا يكي از مشايخ روايي حسن بن محبوب 2 معرفي كرده درباره اش چنين مي نگارد: ... (الحسن بن محبوب، روي) عن صالح بن سهل الهمداني، الذي قال ابن الغضائري فيه: (انه غال كذاب وضاع للحديث. روي عن ابي عبدالله عليه السلام ; لاخير فيه و لا في سائر مارواه. و قدرويانه قال بالوهيه الصادق عليه السلام ). (379) 26. صالح بن سيابه (هو مجهول). (380) 27. عبدالعزيز عبدي (از مشايخ ضعيف حسن بن محبوب). (381) 28. عبدالله بن حسن. امام(ره) درباره روايتي كه او در سلسله سند آن واقع شده، مي گويد: ... وضعف الروايه...بعبدالله بن الحسن المجهول و ان كان كثيرالروايه عن علي بن جعفر. والظاهر اتقان رواياته... اما نظر نهايي

خود را درباره اين روايت، چنين اظهار مي كند: ... و كيف كان لم يصل الاعتماد عليها بحد يمكن تقييد الادله. (382) 29. عبدالله بن خداش. او از مشايخ ضعيف صفوان بن يحيي (از اصحاب اجماع) است. امام(ره) درباره او مي نويسد: ... (صفوان بن يحيي، روي) عن عبدالله بن خداش الذي قال فيه النجاشي: ضعيف جدا. (383) 30. عبدالله بن عاصم. امام(ره) در آغاز، او را به جهت اهمال، تضعيف مي كند; اما به اين نكته اشاره مي كند كه صاحب (الوجيزه)، قول محقق حلي را درتوثيق او نقل مي كند: و اما عبدالله بن عاصم، فهو مهمل في كتب الرجال كما عن(الوجيزه) ان عبدالله بن عاصم غير مذكور في كتب الرجال، لكن يظهر مما سننقل من كلام المحقق توثيقه. (384) سپس به نقل عبارت محقق پرداخته و آن را دلالت كننده بر توثيق نمي داند: والعباره المشار اليها هي ما في المعتبر... قال: وهي (اي روايه محمد بن حمران) ارجح من وجوه: احدها ان محمد بن حمران اشهر في العداله والعلم من عبدالله بن عاصم، والاعدل مقدم. انتهي. لكن المحقق لم يوثقه بنفسه ولم يعدله، بل يظهر منه (عدم) اشهريه عدالته من ابن حمران و هي شهره منقوله بعدالته علي اشكال لاوثاقته. وحجيه مثلها مع اهمال الرجل في كتب الرجال المعده لذلك محل اشكال، بل منع; سيما مع كون الوثاقه غير العلم والعداله. (385) 31. عبدالله بن قاسم حضرمي. او از مشايخ ضعيف ابن ابي عمير است كه امام(ره) درباره او چنين مي نگارد: ... عبدالله بن القاسم الحضرمي الذي قال فيه ابن الغضائري(ضعيف غال متهافت) و قال النجاشي: (كذاب غال. يروي عن

الغلاه لاخير فيه ولايعتد بروايته) و قريب منه، بل ازيد عن الخلاصه. (386) 32. عقبه بن خالد. امام(ره) در بيان ضعف روايتي مي گويد: ...(ك) عقبه بن خالد الذي لم يرد فيه توثيق. فلا توثيق فلا تقتضي لاثبات الحكم. (387) 33. علي بن ابي حمزه بطائني. او يكي از بزرگان واقفيه بوده كه نجاشي با تعبير (هو احد عمدالواقفه) از او ياد كرده است. (388) او يكي از مشايخ روايي ابن ابي عمير است. امام(ره) در بحث اصحاب اجماع، عبارات فراواني كه دلالت بر تضعيف او مي كند، نقل مي نمايد; حتي تمايل به اعتقاد به سوء حالت او قبل از وقف پيدا مي كند و عمل اماميه به روايات او را موجب توثيق او نمي داند. عبارت ايشان چنين است: (يروي ابن ابي عمير) عن علي بن ابي حمزه البطائني الذي قال فيه ابوالحسن علي بن الحسن بن الفضال علي المحكي: (علي بن ابي حمزه كذاب متهم ملعون. قد رويت عنه احاديث كثيره و كتبت عنه تفسير القرآن من اوله الي آخره، الا اني لااستحل ان اروي عنه حديثا واحدا). نعم، عن صاحب المعالم ان ذلك في حق ابنه الحسن بن علي بن ابي حمزه; و عن ابن الغضائري: (انه لعنه الله اصل الوقف واشد الخلق عداوه للمولي، يعني الرضا عليه السلام، و نقل عنه نفسه: قال لي ابوالحسن موسي عليه السلام: سانما انت يا علي و اصحابك اشباه الحميرز); و روي الكشي روايات في ذمه، منها مارواه بسنده، عن يونس بن عبدالرحمان قال: (مات ابوالحسن وليس من قوامه احد الا وعنده المال الكثيروكان ذلك سبب وقفهم وجحودهم موته و كان عند علي بن

ابي حمزه ثلاثون الف دينار)، وروي بسنده عن محمد بن الفضيل، عن ابي الحسن الرضا عليه السلام حديثا و فيه (وسمعته يقول في ابن ابي حمزه: اما استبان لكم كذبه؟) الي غير ذلك. والاعتذار بان روايه ابن ابي عمير عنه كانت قبل وقفه غير مقبول لظهور ما تقدم و غيره في سوء حاله قبل الوقف وان الوقف لاجل حطام الدنيا; ولهذا لم يستحل علي بن الحسن بن فضال ان يروي عنه روايه واحده; فلو كان قبل الوقف صحيح الروايه لم يستحل له ترك روايته بناء علي كون ذلك في حقه كما عن ابن طاووس والعلامه. و عمل الطائفه برواياته لايوجب توثيقه، مع انه غيرمسلم بعد ما نقل عن المشهور عدم العمل بها. تامل! (389) اما ايشان در (كتاب البيع)، ضمن نقل روايتي از او، قائل به مورد اعتماد بودن آن روايت مي شود و علت آن را نقل اجماع طايفه بر عمل به روايات او از سوي شيخ طوسي كه جابر (جبران كننده) ضعف سند مي شود و روايت حدود پنجاه تن از مشايخ، اعم از اصحاب اجماع و غير آنها از او مي داند; ولي همه اينها راموجب وثاقت او نمي داند. (390) 34. علي بن ابي مغيره. امام(ره) درباره روايتي مي گويد: لكن في سندها ضعف بعلي بن ابي مغيره. سپس توثيق نجاشي و علامه را مربوط به پسر او، يعني حسن بن علي مي داند و نه خود او. (391) 35. علي بن خالد. امام(ره) درباره روايتي چنين مي نگارد: ... و روايه عمار، مع ضعفها بعلي بن خالد. (392) 36. علي بن سالم. امام(ره) درباره روايتي چنين مي گويد: ... فبعد

ضعف سندها بعلي بن سالم المشترك بين المجهول،والبطائني الضعيف. (393) اين نكته قابل تذكر است كه نام ابو حمزه، پدر علي بن ابي حمزه بطائني، نيز سالم بوده است. 37. علي بن شادان (/شاذان). او پدر قنبر بن علي بن شادان است. امام(ره) درباره يكي از طرق شيخ صدوق مي گويد: والطريق الثالث، ضعيف لقنبر بن علي بن شاذان وابيه. (394) 38. عمر و بن جميع. او يكي از مشايخ ضعيف يونس بن عبدالرحمان (از اصحاب اجماع)است. امام(ره) پس از ذكر او و عده ديگري از مشايخ يونس، تعبير(من الضعفاء) را براي آنها مي آورد. (395) 39. عمرو بن شمر. او يكي از مشايخ ضعيف حسن بن محبوب است. امام(ره) درباره اونوشته است: ... (حسن بن محبوب، روي) عن عمرو بن شمر الذي قال فيه النجاشي: انه ضعيف جدا. زيد احاديث في كتب جابر الجعفي. (396) 40. فارس بن حاتم قزويني. امام(ره) هنگام نقل يكي از روايات او چنين مي نگارد: ... واما روايه فارس ... فمردوده الي راويها الذي هو فارس بن حاتم بن ماهويه القزويني الكذاب اللعين المختلط الحديث وشاذه، المقتول بيد اصحاب (محمد العسكري عليه السلام ) وبامر ابي الحسن عليه السلام ، كما هو المروي. (397) 41. قاسم بن محمد جوهري (هو واقفي غير موثق). (398) 42. قنبر بن علي بن شادان (/شاذان). عبارت امام(ره) در ذيل نام پدرش (علي بن شادان) گذشت. (399) 43. مالك بن اع2ين. چنانكه در فصل اول گفته شده، امام(ره) معتقد است رواياتي كه دلالت بر توثيق مالك مي كند، به خود او منتهي مي شود و چنين رواياتي اعتبار ندارد; (400) اما با اين حال،

ايشان مالك راامامي ممدوح مي داند; زيرا در جايي ديگر، از روايت او باعنوان (حسنه) ياد مي كند. (401) 44. محمد بن خالد بن عمر، معروف به طيالسي. امام(ره) هنگام بررسي روايتي چنين مي نگارد: ضعف سند روايه اسماعيل بن عبدالخالق بالطيالسي. (402) 45. محمد بن ربيع (محمدبن ربيع المجهول). (403) 46. محمد بن عبدالله بن هلال (محمد بن عبدالله بن هلال المجهول). (404) 47. محمد بن مروان. امام(ره) درباره يكي از روايات او مي گويد: لكنها ضعيفه لاشتراك ابن مروان و عدم ثبوت وثاقته. (405) 48. محمد بن مسكان. امام(ره) درباره او و معاويه بن سعيد مي گويد: والظاهران المراد ببعض الاصحاب فيها هو محمد بن مسكان، عن معاويه بن سعيد و هما ضعيفان. (406) 49. محمد بن مصادف. امام(ره) از او به عنوان يكي از مشايخ ضعيف يونس بن عبدالرحمان(از اصحاب اجماع) ياد مي كند. (407) 50. محمد بن ميمون تميمي. امام(ره) هنگام بررسي مشايخ روايي ابن ابي عمير، چنين مي گويد: ... واما نقله عن غير المعتمد والمجهول والمهمل و من ضعفه المتاخرون (امثال محمد بن ميمون التميمي و هاشم بن حيان)فكثير يظهر للمتتبع. (408) 51. معاويه بن سعيد. عبارت امام(ره) درباره او ذيل محمد بن مسكان گذشت. (409) 52. معلي بن محمد. امام(ره) ضمن بررسي روايتي از كليني كه معلي بن محمد در طريق آن واقع شده است، پس از نقل تضعيف او از سوي رجاليان، حتي شيخ الاجازه بودن او را در وثاقت او كافي نمي داند. عبارت ايشان چنين است: ... وفي طريقه المعلي بن محمد الذي قال النجاشي فيه: (انه مضطرب الحديث و المذهب، وكتبه قريبه). و ذكره

العلامه في القسم الثاني من محكي الخلاصه و وصفه باضطراب الحديث و المذهب. و عن ابن الغضائري يعرف حديثه و ينكر و يروي عن الضعفاء و يجوز ان يخرج شاهدا. و عن (الوجيزه) انه ضعيف. نعم، قد يقال انه شيخ اجازه و هو يغنيه عن التوثيق، ولاجله صحح حديثه بعضهم. و فيه ان كونه شيخ اجازه غير ثابت و غناء كل شيخ اجازه عن التوثيق ايضا غير ثابت. (410) 53. مفضل بن صالح، معروف به ابوجميله. امام(ره) از او با عنوان (ابي جميله المفضل بن صالح) و (ابي جميله) در ضمن برشمردن مشايخ ضعيف صفوان بن يحيي، بزنطي و حسن بن محبوب، ياد مي كند (411) و در ضمن معرفي مشايخ ضعيف ابن ابي عمير، چنين مي نگارد: وعن ابي جميله الذي ضعفه النجاشي و قال ابن الغضائري و العلامه: انه ضعيف كذاب يصنع الحديث. (412) 54. مقاتل بن سليمان. كتب رجال او را عامي و بتري معرفي كرده اند. (413) امام(ره) از او به همراه تعدادي ديگر از روات در ضمن شمردن نام مشايخ ضعيف حسن بن محبوب، ياد مي كند و چنين مي نگارد: ... و مقاتل بن سليمان من الضعاف والموصوفين بالوضع; فقد حكي انه قيل لابي حنيفه: قدم مقاتل بن سليمان 2 قال: اذا يجيئك بكذب كثير. (414) 55. وهب بن وهب، معروف به ابوالبختري. امام(ره) درباره او مي گويد: ... لايعبا بروايه وهب بن وهب اكذب البريه. (415) 56. هاشم بن حيان، معروف به ابو سعيد مكاري. قبلا عبارت امام(ره) درباره او را ذيل نام محمد بن ميمون تميمي آورديم. (416) 57. يحيي بن حسان ازرق. امام(ره) درباره روايت او

مي گويد: ... كروايه منسوبه الي يحيي الازرق وهو مجهول والروايه ضعيفه. (417) 58. يحيي بن ابي العلاء. امام(ره) درباره او چنين مي نگارد: ... لم يرو في يحيي توثيق واحتمل بعضهم ان يكون متحدا مع يحيي بن العلاء الثقه و هو غير ثابت. (418) 59. يحيي بن مبارك، معروف به ابن مبارك. امام(ره) درباره روايتي كه او در سلسله سند آن واقع شده، چنين مي نگارد: فما في روايه ذكريا بن آدم، عن ابي الحسن(ع)، لايعول عليه مع ضعفها سندا بابن المبارك. (419) 60. يونس بن ظبيان. امام(ره) در ضمن بررسي مشايخ ضعيف ابن ابي عمير، از او چنين ياد مي كند: هذا ابن ابي عمير... يروي عن يونس بن ظبيان الذي قال النجاشي فيه علي ما حكي عنه: (ضعيف جدا لايلتفت الي مارواه، كل كتبه تخليط) و عن ابن الغضائري: (انه غال وضاع للحديث) و عن الفضل في بعض كتبه: (الكذابون المشهورون: ابو الخطاب ويونس بن ظبيان و يزيد الصائغ) الخ. وقد ورد فيه عن ابي الحسن الرضا عليه السلام اللعن البليغ. (420) پي نوشت ها: 101 . كتاب البيع، ج 2، ص 468. 102 . ر. ك: المكاسب المحرمه، ج 1، ص 78; كتاب الطهاره، ج 2،ص 218. و ج 3، ص 114; كتاب البيع، ج 2، ص 544. 103 . المكاسب المحرمه، ج 1، ص 78. 104 . همان جا. 105 . همان. 106 . همان، ص 293. 107 . كتاب البيع، ج 2، ص 413. 108 . كتاب الطهاره، ج 2، ص 218. 109 . المكاسب المحرمه، ج 1، ص 78. 110 . كتاب الطهاره، ج 3، ص 114. 111

. كتاب الطهاره، ج 3، ص 256. عبارت ايشان چنين است:... ابن الغضائري المعاصر لشيخ الطائفه، بل له نحو شيخوخه و تقدم عليه. 112 . اخيرا كتاب الضعفاء به وسيله يكي از فضلاي حوزه علميه قم تحقيق و تصحيح شده و به زودي به زيور طبع آراسته خواهد شد. 113 . الرواشح السماويه، ص 111 (راشحه 35); الذريعه، ج 4، ص 288 وج 10، ص 89; روضات الجنات، محمد باقر موسوي خوانساري،اسماعيليان، قم، 1390ق، ج 1، ص 47; الفوائد الرجاليه، مازندراني خواجويي، ص 276; سماء المقال في تحقيق علم الرجال، حاج ميرزاابوالهدي الكلباسي الاصفهاني، تحقيق سيد محمدعلي روضاتي اصفهاني، مكتبه البرقعي، قم، 1337، ج 1، ص 7; معجم رجال الحديث،السيد ابوالقاسم الخويي، چاپ چهارم، مركز نشر آثار الشيعه،قم، 1410ق، ج 1، ص 102; قاموس الرجال، محمدتقي التستري، چاپ دوم، موسسه النشر الاسلامي، قم، 1410ق، ج 1، ص 67; فصلنامه علوم حديث، ش 2، ص 121، مقاله: (جريان شناسي غلو(2): ابن غضائري ومتهمان به غلو در كتاب الضعفاء)، نعمت الله صفري. 114 . كتاب الطهاره، ج 3، ص 243. 115 . همان، ص 268. 116 . براي اطلاع بيشتر، ر.ك: فصلنامه علوم حديث، ش 2، ص 146-148، مقاله: (جريان شناسي غلو)، نعمت الله صفري. 117 . به عنوان مثال، تعداد افراد ذكر شده در (القسم الثاني)رجال ابن داوود كه مختص ذكر مجروحان و مجهولان است، 565نفراست. 118 . المكاسب المحرمه، ج 1، ص 320. 119 . جامع الرواه، ج 1، ص 343. 120 . كتاب الطهاره، ج 3، ص 243و244. 121 . همان، ص 244-268. 122 . همان، ج 3، ص 268-269. 123 . جامع الرواه،

ج 1، ص 341. 124 . همان، ص 269. 125 . بحارالانوار، المجلسي، چاپ چهارم، دارالكتب الاسلاميه،تهران، 1362، ج 1، ص 32. 126 . مستدرك الوسائل، ج 3، ص 329، چاپ قديم (نقل از: اصول علم الرجال بين النظريه والتطبيق، ص 362). 127 . براي اطلاع بيشتر، ر.ك: اصول علم الرجال بين النظريه والتطبيق، ص 360-363. 128 . المكاسب المحرمه، ج 1، ص 320. 129 . اصول علم الرجال بين النظريه والتطبيق، ص 365 و366. 130 . بحارالانوار، ج 11، ص 12. 131 . مستدرك الوسائل، ج 3، ص 336، چاپ قديم (نقل از: اصول علم الرجال، ص 366). 132 . به عنوان مثال، ر.ك: كتاب الطهاره، ج 2، ص 169-170 و ج 3،ص 186 و353; كتاب البيع، ج 5، ص 10; الرسائل، ج 2 (رساله في التعادل والترجيح)، ص 48. 133 . الرسائل، ج 2 (رساله في التعادل والترجيح)، ص 48. 134 . كتاب البيع، ج 5، ص 10. 135 . جامع الرواه، ج 2، ص 192-193. 136 . وسائل الشيعه، ج 20، ص 42. 137 . المكاسب المحرمه، ج 2، ص 104. 138 . براي اطلاع بيشتر، ر.ك: اصول علم الرجال، ص 274-277. 139 . وسائل الشيعه، ج 20، ص 41. 140 . كتاب البيع، ج 2، ص 486. 141 . كتاب من لايحضره الفقيه، الصدوق، تحقيق و تعليق: السيدحسن موسي الموسوي الخراساني، چاپ پنجم، دارالكتب الاسلاميه،تهران،1363، ج 1، ص 3. 142 . به عنوان مثال، ر.ك: كتاب الطهاره، ج 3، ص 114. 143 . المكاسب المحرمه، ج 1، ص 55-56. 144 . اصول علم الرجال، ص 191. 145 . المكاسب المحرمه، ج

2، ص 25. 146 . اصول علم الرجال، ص 191. 147 . المكاسب المحرمه، ج 2، ص 25-26. 148 . براي اطلاع بيشتر، ر.ك: اصول علم الرجال، ص 189. 149 . المكاسب المحرمه، ج 2، ص 55. 150 . انوار الهدايه في التعليقه علي الكفايه، ج 1، ص 244. 151 . همان، ص 245. 152 . الرسائل، ج 1 (رساله في الاستصحاب)، ص 284. 153 . به عنوان مثال، ر.ك: الرسائل، ج 1 (رساله في الاستصحاب)،ص 261 و 285 و 295 و 301. 154 . همان، ص 263. 155 . همان، ج 2 (رساله في التعادل والترجيح)، ص 109. 156 . اصول الحديث و احكامه، ص 41. 157 . الرعايه في علم الدرايه، ص 76. منظور از جمله آخر، تصريح به مخالفت با عامه است كه در حديث صحيح، سلامت از شذوذ را شرطمي دانند. 158 . همان، ص 81. 159 . همان، ص 84. 160 . همان، ص 85. 161 . همان، ص 86. 162 . در اينجا اين نكته كلي قابل تذكر است كه در مواردي كه امام(ره) از لقب يا كنيه راوي بدون تصريح به نام او ياد كرده باشد، براي به دست آوردن نام راوي، از كتاب (معجم رجال الحديث)آيه الله خويي استفاده مي نماييم و از ذكر نشاني جداگانه،خودداري مي كنيم. 163 . كتاب البيع، ج 2، ص 21. × آنچه در بين دو هلال آورده ايم، تعبير امام(ره) درباره راوي يا كتاب وي يا روايت اوست. 164 . المكاسب المحرمه، ج 1، ص 66. 165 . كتاب الطهاره، ج 3، ص 304. 166 . همان، ج 2، ص 149.

167 . همان، ج 1، ص 340. 168 . همان، ص 147. 169 . كتاب البيع، ج 3، ص 97. 170 . الرسائل، ج 2 (رساله في الاجتهاد و التقليد) ص 114. 171 . المكاسب المحرمه، ج 1، ص 50. 172 . كتاب البيع، ج 4، ص 106. 173 . همان، ص 256. 174 . كتاب الطهاره، ج 1، ص 147. 175 . براي مثال، ر.ك: المكاسب المحرمه، ج 1، ص 56 و 230 و319 و321; كتاب الطهاره، ج 3، ص 38. 176 . المكاسب المحرمه، ج 1، ص 231230. 177 . كتاب الطهاره، ج 1، ص 187. 178 . همان، ج 2، ص 16. 179 . الرسائل، ج 2 (رساله في التعادل والترجيح)، ص 83. 180 . كتاب الطهاره، ج 3، ص 302; كتاب البيع، ج 2، ص 335; الرسائل،ج 1 (رساله في الاستصحاب)، ص 284. 181 . المكاسب المحرمه، ج 1، ص 83. 182 . كتاب البيع، ج 2، ص 506; المكاسب المحرمه، ج 1، ص 81. 183 . كتاب البيع، ج 3، ص 376. 184 . كتاب الطهاره، ج 1، ص 169. 185 . همان، ج 2، ص 147 و166. 186 . كتاب البيع، ج 3، ص 89. 187 . المكاسب المحرمه، ج 1، ص 142. 188 . الرسائل، ج 2 (رساله في التعادل والترجيح)، ص 109. 189 . كتاب الخلل في الصلوه، ص 204. 190 . الرسائل، ج 1 (رساله في الاستصحاب)، 285; كتاب الخلل في الصلوه، ص 297. 191 . معجم رجال الحديث، ج 24، ش 15159. 192 . همان، ج 6، 2984. درباره حسن بن علي بن فضال مي

گويد: كوفي فطحي ثم رجع عند موته، ثقه من اصحاب الرضا(ع). 193 . المكاسب المحرمه، ج 1، ص 209. 194 . الغيبه، الطوسي، ص 390; معجم رجال الحديث، ج!، ص 68. 195 . كتاب الخلل في الصلوه، ص 81. 196 . كتاب البيع، ج 1، ص 400 و ج 2، ص 455. 197 . كتاب الطهاره، ج 2، ص 180. 198 . جامع الرواه، ج 1، ص 139. 199 . كتاب الطهاره، ج 3، ص 467. 200 . همان، ص 533. 201 . الرسائل، ج 1 (رساله في الاستصحاب)، ص 261. 202 . المكاسب المحرمه، ج 1، ص 229. 203 . كتاب البيع، ج 3، ص 410. 204 . المكاسب المحرمه، ج 1، ص 292. 205 . كتاب الطهاره، ج 3، ص 43. 206 . الرسائل، ج 2 (رساله في الاجتهاد و التقليد)، ص 114. 207 . المكاسب المحرمه، ج 1، ص 12. 208 . كتاب الطهاره، ج 3، ص 451. 209 . همان، ج 1، ص 98. 210 . همان، ص 187. 211 . همان، ج 2، ص 16. 212 . همان، ج 3، ص 355. 213 . كتاب البيع، ج 1، ص 336. 214 . همان، ص 407. 215 . كتاب الطهاره، ج 3، ص 49. 216 . جامع الرواه، ج 1، ص 263. 217 . كتاب الطهاره، ج 1، ص 149. 218 . همان، ج 3، ص 24. 219 . المكاسب المحرمه، ج 1، ص 311. 220 . كتاب الطهاره، ج 3، ص 321. 221 . همان، ج 3، ص 180; كتاب البيع، ج 3، ص 389; المكاسب المحرمه،ج 1، ص 224.

222 . جامع الرواه، ج 1، ص 286. 223 . كتاب الطهاره، ج 1، ص 22. 224 . كتاب الطهاره، ج 3، ص 187. 225 . همان، ج 2، ص 36. 226 . همان، ص 194. 227 . همان، ص 149. 228 . همان، ص 220. 229 . كتاب البيع، ج 2، ص 127 و ج 3، ص 96. 230 . كتاب الطهاره، ج 2، ص 95. 231 . كتاب البيع، ج 5، ص 22. 232 . همان، ج 3، ص 228. 233 . همان، ج 2، ص 419. 234 . همان، ص 336. 235 . المكاسب المحرمه، ج 1، ص 53. 236 . همان، ص 211. 237 . كتاب الطهاره، ج 1، ص 21. 238 . المكاسب المحرمه، ج 2، ص 16; كتاب البيع، ج 1، ص 119. 239 . المكاسب المحرمه، ج 1، ص 243. 240 . كتاب البيع، ج 2، ص 120. 241 . كتاب الطهاره، ج 1، ص 145. 242 . المكاسب المحرمه، ج 1، ص 276. 243 . كتاب الطهاره، ج 3، ص 35. 244 . همان، ص 365. 245 . الرسائل، ج 2 (رساله في الاجتهاد والتقليد)، ص 110. 246 . همان جا. 247 . كتاب الطهاره، ج 3، ص 303. 248 . كتاب البيع، ج 4، ص 227. 249 . الرسائل، ج 2 (رساله في التعادل والترجيح)، ص 101; كتاب البيع، ج 2، ص 342; كتاب الخلل في الصلوه، ص 64. 250 . المكاسب المحرمه، ج 1، ص 311. 251 . كتاب الطهاره، ج 3، ص 149 و ج 3، ص 120. 252 . همان، ج 1، ص

36 و147. 253 . المكاسب المحرمه، ج 2، ص 12. 254 . همان، ج 1، ص 229. 255 . كتاب الطهاره، ج 3، ص 275. 256 . همان، ج 1، ص 42. 257 . معجم رجال الحديث، ج 9، ش 5639. 258 . المكاسب المحرمه، ج 1، ص 76. 259 . كتاب الطهاره، ج 3، ص 45. 260 . كتاب البيع، ج 1، ص 403. 261 . كتاب الطهاره، ج 3، ص 118. 262 . المكاسب المحرمه، ج 1، ص 212. 263 . كتاب الطهاره، ج 3، ص 295. 264 . كتاب الخلل، ص 63. 265 . كتاب الطهاره، ج 3، ص 158. 266 . كتاب البيع، ج 20، ص 279; كتاب الخلل، ص 68. 267 . المكاسب المحرمه، ج 1، ص 297. 268 . كتاب الطهاره، ج 3، ص 629. 269 . المكاسب المحرمه، ج 1، ص 246. 270 . كتاب الطهاره، ج 3، ص 51. 271 . كتاب الخلل، ص 214; الرسائل، ج 1 (رساله في الاستصحاب)،ص 285. 272 . المكاسب المحرمه، ج 1، ص 35. 273 . همان، ص 153. 274 . همان، ص 35. 275 . كتاب الطهاره، ج 3، ص 202. 276 . كتاب الخلل، ص 236. 277 . كتاب الطهاره، ج 3، ص 285. 278 . جامع الرواه، ج 1، ص 534. 279 . كتاب البيع، ج 3، ص 97. 280 . كتاب الطهاره، ج 3، ص 632. 281 . همان، ص 113. 282 . همان، ج 1، ص 282. 283 . همان، ج 3، ص 113. 284 . همان، ج 1، ص 47. 285 . كتاب الطهاره، ج

3، ص 187; كتاب البيع، ج 30، ص 58; كتاب الخلل، ص 164. 286 . كتاب البيع، ج 4، ص 391. 287 . المكاسب المحرمه، ج 1، ص 85. 288 . كتاب الطهاره، ج 1، ص 131. 289 . همان، ج 2، ص 303 و ج 30، ص 78و 81. 290 . همان، ج 3، ص 181. 291 .جامع الرواه، ج 1، ص 613. 292 . المكاسب المحرمه، ج 1، ص 298. 293 . كتاب الخلل، ص 229; الرسائل، ج 1 (رساله في الاستصحاب)،ص 262. 294 . كتاب البيع، ج 3، ص 369. 295 . كتاب الطهاره، ج 3، ص 110. 296 . كتاب البيع، ج 3، ص 415. 297 . كتاب الطهاره، ج 1، ص 164. 298 . همان، ج 3، ص 158 و 495. 299 . همان، ص 6 و159. 300 . همان، ص 165. 301 . المكاسب المحرمه، ج 2، ص 103. 302 . كتاب البيع، ج 2، ص 436. 303 . كتاب البيع، ج 2، ص 413. 304 . همان. 305 . همان، ص 502. 306 . كتاب الطهاره، ج 1، ص 45 و147. 307 . همان، ص 113. 308 . كتاب البيع، ج 2، ص 398. 309 . كتاب الطهاره، ج 2، ص 8. 310 . همان، ص 219. 311 . همان. 312 . المكاسب المحرمه، ج 2، ص 93. 313 . كتاب البيع، ج 2، ص 335. 314 . همان، ج 3، ص 410. عبارت ايشان چنين است: صحيح حذيفه بن منصور، بناء علي وثاقه محمد بن سنان كما لايبعد. 315 . كتاب الطهاره، ج 3، ص 251. 316

. همان، ص 252. 317 . همان جا. 318 . كتاب الطهاره، ج 1، ص 126. 319 . همان، ج 3، ص 639. 320 . المكاسب المحرمه، ج 1، ص 49. 321 . همان، ص 50. 322 . همان، ج 2، ص 11. 323 . كتاب الطهاره، ج 1، ص 196. 324 . المكاسب المحرمه، ج 2، ص 21. 325 . كتاب الطهاره، ج 2، ص 62. 326 . جامع الرواه، ج 2، ص 228. 327 . المكاسب المحرمه، ج 2، ص 111 و 121. 328 . همان، ص 142. 329 . كتاب الطهاره، ج 2، ص 207. 330 . همان، ج 3، ص 204. 331 . كتاب الخلل، ص 64. 332 . كتاب البيع، ج 2، ص 280; كتاب الطهاره، ج 3، ص 522. 333 . كتاب الطهاره، ج 3، ص 23. 334 . المكاسب المحرمه، ج 1، ص 114 و ج 2، ص 7. 335 . كتاب البيع، ج 2، ص 278; كتاب الخلل، ص 226. 336 . كتاب البيع، ج 5، ص 252. 337 . كتاب البيع، ج 2، ص 482; الرسائل، ج 2 (رساله في التعادل والترجيح)، ص 108. 338 . كتاب الخلل، ص 113. 339 . كتاب الطهاره، ج 3، ص 563. 340 . كتاب الخلل، ص 14. 341 . المكاسب المحرمه، ج 1، ص 276. 342 . كتاب الطهاره، ج 3، ص 177. 343 . كتاب الخلل، ص 276. 344 . كتاب البيع، ج 2، ص 407. 345 . كتاب الطهاره، ج 3، ص 340. 346 . همان، ج 2، ص 76. 347 . همان، ج 3، ص 177.

348 . كتاب البيع، ج 2، ص 285. 349 . كتاب الطهاره، ج 2، ص 194. 350 . كتاب البيع، ج 3، ص 247. 351 . كتاب الطهاره، ج 1، ص 152; كتاب الخلل، ص 65. 352 . كتاب الطهاره، ج 3، ص 251. 353 . همان، ص 112. 354 . كتاب البيع، ج 3، ص 97. 355 . همان، ص 18. 356 . همان، ج 2، ص 474. 357 . المكاسب المحرمه، ج 1، ص 75. 358 . همان، ص 77. 359 . كتاب البيع، ج 3، ص 17. 360 . المكاسب المحرمه، ج 3، ص 55. 361 . در كتاب، (واستثناء) آمده است. 362 . كتاب الطهاره، ج 2، ص 218. 363 . رجال النجاشي، ص 40 (ش 82). درباره او مي گويد: كوفي ثقه كثير الروايه. 364 . كتاب الطهاره، ج 2، ص 218. 365 . كتاب الخلل، ص 196. 366 . كتاب الطهاره، ج 3، ص 251. 367 . كتاب الطهاره، ج 1، ص 181. 368 . كتاب الطهاره، ج 3، ص 251. 369 . جامع الرواه، ج 1، ص 247. 370 . كتاب البيع، ج 1، ص 337. 371 . كتاب الطهاره، ج 3، ص 183. 372 . المكاسب المحرمه، ج 1، ص 232. 373 . جامع الرواه، ج 1، ص 339. 374 . كتاب الطهاره، ج 3، ص 251. 375 . براي اطلاع بيشتر، ر.ك: كتاب الطهاره، ج 3، ص 240-272. 376 . المكاسب المحرمه، ج 1، ص 77. 377 . كتاب الطهاره، ج 1، ص 163. 378 . همان، ج 3، ص 252. 379 . همان، ص 251

و 252. 380 . همان، ص 182. 381 . همان، ص 252. 382 . المكاسب المحرمه، ج 1، ص 218-219. 383 . كتاب الطهاره، ج 3، ص 251. 384 . كلمه (عدم) در عبارت امام(ره) ذكر نشده، اما لازم به نظرمي رسد; زيرا طبق عبارت محقق، عدالت محمد بن حمران، اشهر ازعدالت عبدالله بن عاصم است و نه بالعلكس. 385 . كتاب الطهاره، ج 2، ص 218-219. 386 . همان، ج 3، ص 249 و 250. 387 . الرسائل، ج 1 (رساله في قاعده لاضرر)، ص 24. 388 . رجال النجاشي، ص 249(ش 656). 389 . كتاب الطهاره، ج 3، ص 250. 390 . كتاب البيع، ج 2، ص 471. عبارت امام(ره) را در فصل اول ازبحث در اعتبار خبر ثقه يا موثوق الصدور آورديم. 390 . المكاسب المحرمه، ج 1، ص 46. 392 . كتاب الطهاره، ج 3، ص 418. 393 . همان، ج 2، ص 16. 394 . المكاسب المحرمه، ج 1، ص 55. 395 . كتاب الطهاره، ج 3، ص 252. 396 . همان جا. 397 . همان، ص 23. 398 .همان، ج 2، ص 218. 399 . المكاسب المحرمه، ج 2، ص 55. 400 . كتاب الطهاره، ج 1، ص 282. 401 . همان، ص 301. 402 . همان، ص 281 . 403 .همان، ص 171. 404 . الرسائل، ج 1، (رساله في قاعده لاضرر)، ص 24. 405 . المكاسب المحرمه، ج 1، ص 176. 406 . المكاسب المحرمه، ج 1، ص 75. 407 . كتاب الطهاره، ج 3، ص 252. 408 . همان، ص 251. 409 . المكاسب المحرمه، ج

1، ص 75. 410 . كتاب الطهاره، ج 2، ص 217 و 218. شبيه اين عبارات در: المكاسب المحرمه (ج 1، ص 238) نيز آمده است و با مقايسه امثال اين عبارتهاي متشابه است كه ظن به جزوه رجالي داشتن امام(ره)تقويت مي شود. 411 . كتاب الطهاره، ج 3، ص 251. 412 . همان، ص 250-251. 413 . جامع الرواه، ج 2، ص 216. 414 . كتاب الطهاره، ج 3، ص 252. 415 . همان، ص 115. 416 . همان، ص 251. 417 . المكاسب المحرمه، ج 1، ص 258. 418 . كتاب الطهاره، ج 2، ص 76. 419 . همان، ج 3، ص 281. 420 . همان، ص 249. منابع مقاله:

فصلنامه علوم حديث، شماره 14، نعمت الله صفري فروشاني؛

امام خميني(ره) و فقه الحديث

امام خميني(ره) و فقه الحديث شخصيت هاي بزرگ كه از جامعيت علمي و عملي برخوردارند، به سختي شناخته مي شوند; زيرا غالبا يك جنبه از علوم يا رفتار و خصلت هايشان، سبب پنهان ماندن ديگر زوايا و ابعاد شخصيتي آنان مي گردد. امام خميني(ره) در دوران معاصر از معدود انديشمندان، نظريه پردازان و مصلحاني است كه بعد سياسي او حجاب ديگر ابعاد شخصيت وي شده است. بسياري از پيروان ايشان در داخل كشور و نيزارادتمندان وي در فراسوي مرزها و همچنين بسياري مراكز علمي،از افكار و انديشه هاي او بي خبرند و او را تنها سياستمدار ويا حداكثر مصلحي مي دانند كه در بيداري مسلمانان كوشيد وتوانست با همدلي و همراهي امتي غيور و فهيم، نظامي ريشه داررا سرنگون سازد. يكصدمين سال ميلاد امام كه (سال امام خميني) نامگذاري شد، فرصتي بود تا اندكي از

زواياي علمي آن بزرگمرد، نمايانده شود.فصلنامه علوم حديث نيز به پاس ارج نهادن به خدمات امام(ره) به سنت و حديث، شماره اي را به ديدگاه هاي حديثي ايشان اختصاص داد، بدان اميد كه در معرفي چهره علمي آن عالم حديث شناس، سهيم باشد. امام خميني علاوه بر شرحهايي كه بر احاديث نگاشت (از قبيل: چهل حديث، شرح حديث جنود عقل و جهل، شرح دعاي سحر)، ديدگاه هاي ارزنده اي نيز در زمينه علوم حديث، در لابه لاي نوشته هاي اصولي، فقهي، عرفاني و حتي سخنراني هاي خويش مطرح ساخته است كه گردآوري آنها مي تواند درآمدي بر مكتب حديثي او باشد. دراين ويژه نامه، همكاران علمي مجله تلاش كرده اند هر كدام به گوشه اي از اين ديدگاه ها بپردازند، مانند: 1 ديدگاه هاي فقه الحديثي امام(ره)، 2 آراي رجالي امام(ره)، 3 نگاه امام(ره) به كتابهاي حديثي، 4 معرفي شرحهاي امام(ره) بر روايات، و... اين مقاله عهده دار مبحث اول است و مي كوشد فقه الحديث را ازنگاه امام خميني بكاود و با ارائه نمونه هاي عيني از لابه لاي آثار و گفته هاي ايشان به معرفي روش تحقيق او در دانش فقه الحديث بپردازد. سردبير قواعد فقه الحديث در نگاه امام(ره) فقه الحديث كه همان دانش فهم روايات و شرح و تفسير آنهاست،اصول و قواعدي دارد. هر كس كه به شرح و تفسير روايات رو كند،مي بايد بر اين قواعد واقف باشد; گرچه آن را مدون نكرده و درآغاز اثر علمي خويش، بدان نپرداخته باشد. بدين جهت، ما بر اين باوريم كه مي توان مسلك شارحان حديث را در فقه الحديث، ازشروح آنان به

دست آورد; چنانكه مي توان مسلك فقها را در فقه الحديث، از كتب فقهي و اصولي آنان استخراج نمود. بر اين پايه، با مروري اجمالي بر كتب فقهي، اصولي، عرفاني وشرح الحديث امام(ره) اصول و قواعدي را در فقه الحديث به دست آورديم، بدين شرح: 1. فهم حديث برپايه فهم محاورات عرفي; 2. قاعده وضع الفاظ براي روح معنا; 3. توجه به بعد اجتماعي پيامبر(ص) و ائمه(ع); 4. ارشاد روايات به امور عقلايي; 5. توجه به نقد محتوايي حديث; 6. پرهيز از جمود در فهم اخبار; 7. توجه به تحولات زماني و مكاني در فهم حديث; 8. شناخت روش هاي جمع بين اخبار متعارض. اينك به شرح هر يك از اصول ياد شده با ذكر نمونه ها و تبيين تاثير هريك در فقه الحديث مي پردازيم. يك. فهم حديث برپايه فهم محاورات عرفي امام(ره) بر اين باور است كه محاورات كتاب و سنت، بر پايه عرف است و شارع، جز عرف، رويه اي در القاي سخن خود ندارد. از اين رو، فقيه و مجتهد، براي آنكه بتواند مراد كتاب و سنت را به درستي فهم كند، بايد با اين محاورات، آشنايي و انس داشته باشد: و منه الانس بالمحاورات العرفيه و فهم الموضوعات العرفيه مماجرت محاوره الكتاب والسنه علي طبقها والاحتراز عن الخلط بين دقائق العلوم والعقليات الدقيقه و بين المعاني العرفيه العاديه، فانه كثيرا ما يقع الخطاء لاجله كما يتفق كثيرا لبعض المشتغلين بدقائق العلوم، حتي اصول الفقه بالمعني الرائج في اعصارنا، الخلط بين المعاني العرفيه السوقيه الرائجه بين اهل المحاوره المبني عليها الكتاب والسنه والدقائق الخارجه عن فهم العرف، بل قد يقع الخلط

لبعضهم بين الاصطلاحات الرائجه في العلوم الفلسفيه او الادق منها و بين المعاني العرفيه في خلاف الواقع لاجله. (1) يكي از شرايط اجتهاد، انس با محاورات عرفي و فهم موضوعات آن است; چرا كه روش كتاب و سنت، محاوره بر طبق آن است. همچنين ازديگر شرايط اجتهاد، پرهيز از اختلاط بين مفاهيم عقلي دقيق ومعاني عرفي است; چرا كه از اين راه، خطاي بسيار رخ مي دهد;چنانكه براي بسياري از دانش آموختگان مباحث عقلي و حتي اصول فقه (با معناي امروزي اش) ، خلط ميان معاني عرفي متداول ميان مردم (كه مبناي كتاب و سنت است) با دقت هاي بيرون از فهم عرف،اتفاق افتاده است; بلكه برخي با خلط اصطلاحات فلسفي و عرفاني با معاني عرفي، به همين اشتباه دچار شده اند. ايشان در جاي ديگر گفته است: ان الشارع لايكون في القاء الاحكام علي الامه الا كسائر الناس وتكون محاوراته و خطاباته كمحاورات بعض الناس بعضا، فكما ان المقنن العرفي اذا حكم بنجاسه الدم لا يكون موضوعها الا مايفهمه العرف مفهوما و مصداقا، فلا يكون اللون دما عنده و ليس موضوعا لها، كذلك الشارع بالنسبه الي قوانينه الملقاه الي العرف فالمفهومات عرفيه، و تشخيص مصاديقها ايضا كذلك. (2) شارع در القاي احكام بر امت، مانند يكي از مردمان است. محاوره و خطاب او مانند محاوره مردمان با يكديگر است; همان گونه كه قانونگذار عرفي اگر به نجس بودن خون حكم راند، موضوع آن سخن در مفهوم و مصداق، همان است كه عرف داوري مي كند. از اين رو،رنگ را خون نمي داند و رنگ، موضوع نجاست قرار نمي گيرد. همچنين است شارع در قوانيني

كه به عرف القا كرده است; مفاهيم احكامش عرفي است و شناسايي مصداقش نيز موكول به عرف است. ايشان اين مطلب را در موارد ديگر نيز گوشزد كرده است. (3) تاثير اين قاعده در فهم روايات فقهي، جاي ترديد ندارد; گرچه بعيد به نظر مي رسد غرض ايشان، تعميم اين اصل به روايات اعتقادي و معارف هم باشد. دو. قاعده وضع الفاظ براي روح معنا يكي از اصولي كه در فهم روايات اعتقادي و معارف ديني كليد حل بسياري از مشكلات شمرده مي شود، توجه به اين نكته است كه الفاظ براي روح معنا وضع شده اند. به اين نكته مبنايي، تعدادي از محدثان و انديشمندان اسلامي، در شرح و تفسير نصوص ديني تصريح نموده اند كه مي توان از جمله آنها فيض كاشاني (4) و علامه طباطبايي (5) را نام برد. امام خميني نيز بر اين نكته تاكيد كرده است: هل بلغك اشارات الاولياء وكلمات العرفاء(رض) ان الالفاظ وضعت لارواح المعاني و حقائقها؟ و هل تدبرت في ذلك؟ ولعمري ان التدبر فيه من مصاديق قوله(ع): (تفكر ساعه خير من عباده ستين سنه); فانه مفاتيح المعرفه واصل اصول فهم الاسرار القرآنيه. ومن ثمرات ذلك التدبر كشف حقيقه الانباء و التعليم في النشات والعوالم. (6) آيا سخن عارفان و رهيافتگان به تو رسيده كه (واژه ها براي روح معنا و حقيقت آن وضع شده اند»؟ و آيا در اين مطلب درنگ كرده اي؟ به جانم سوگند كه انديشه كردن در اين سخن، از نمونه هاي برجسته اين حديث است كه (يك ساعت انديشه از شصت سال عبادت برتر است); زيرا كه اين نكته كليد معرفت و

اساس فهم اسرار ورموز قرآني است و از نتايج آن، روشن شدن حقيقت (انباء) و(تعليم) در عوالم گوناگون است. علامه طباطبايي پس از تبيين اين قاعده چنين نتيجه گيري كرده است: فكان ينبغي لنا ان نتنبه ان المدار في صدق الاسم اشتمال المصداق علي الغايه والغرض ، لاجمود اللفظ علي صوره واحده، فذلك مما لامطمح فيه البته; ولكن العاده والانس منعانا ذلك، و هذا هو الذي دعي المقلده من اصحاب الحديث من الحشويه والمجسمه ان يجمدواعلي ظواهر الايات في التفسير، وليس في الحقيقه جمودا علي الظواهر، بل هو جمود علي العاده والانس. (7) سزاوار است كه آگاه شويم كه معيار در صدق اسمها، مشتمل بودن مصداق بر غايت و غرض است، نه آنكه لفظ را بر صورتي واحد وشكلي خاص، منحصر سازيم كه دستاوردي ندارد. البته عادت و انس،مانع اين تعميم مي شود و همين، سبب شده كه درميان اصحاب حديث،مقلدان (يعني حشويه و مجسمه)، در تفسير آيات قرآني جمود ورزندو اين در واقع تمسك به ظاهر آيه نيست; بلكه جمود ورزي بر عادت و انس است. فيض كاشاني نيز بر پايه همين قاعده، صراط، ميزان، قلم، لوح و... را شرح كرده است. (8) سه. توجه به بعد اجتماعي پيامبر(ص) و ائمه(ع) تمام روايات صادر شده از پيامبر و ائمه(ع)، تبليغي و بيان كننده حكم خدا نيستند; بلكه دسته اي از فرمانهاي رسيده، ازمنصب و مقام ولايت امري آنان صادر گشته است. روشن است كه دسته اول، ثابت و جاودانه و براي همه زمانهاست; اما دسته دوم به شرايط و موقعيت هاي ويژه بسته است. برپايه همين قاعده، پاره اي از تعارضها در سيره و

رفتار معصومان و نيز در موضعگيري هاي متفاوت آنان، حل مي گردد. امام خميني(ره) بر اين نكته التفات داشت و آن را در فهم روايات و استنباطهاي فقهي به كار مي گرفت. وي براي پيامبر(ص)، به سه منصب معتقد بود: تبليغ احكام، رهبري جامعه و قضاوت كه همين منصبها به امامان معصوم(ع) منتقل شده است. ايشان بر پايه اين تقسيم، حديث (لاضرر) را حكم سلطاني و حكومتي مي داند: (در حديث «لاضرر») احتمال چهارمي است كه به نظر من رسيده است ودر سخن ديگر عالمان نديده ام، و آن اين است كه نهي در اين حديث، به معناي نهي الهي نيست تا حكمي الهي باشد، مانند حرمت نوشيدن شراب و حرمت قمار; بلكه به معناي نهي حكومتي است كه ازپيامبر(ص) به عنوان رئيس حكومت و دولت صادر شده است، نه به عنوان بيان كننده احكام شريعت. (9) وي براساس همچنين قاعده فرموده است در روايات، هر كجا واژه هاي(قضي)، (امر) و (حكم) آمده است، به همان معناي حكم حكومتي است. (10) سپس مي فرمايد كه از اين دسته، در روايات ما بسيار است و نمونه هايي را بدين شرح مي آورد: (11) قال رسول الله(ص): انما اقضي بينكم بالبينات والايمان. (12) رسول خدا(ص) فرمود: ميان شما با بينه و سوگند، داوري مي كنم. عن اميرالمؤمنين(ع) قال: كان رسول الله(ص) يحكم بين الناس بالبينات و الايمان. (13) اميرمومنان(ع) فرمود: رسول خدا(ص) ميان مردم با شاهد و قسم داوري مي كرد. عن ابي عبدالله(ع) قال: كان رسول الله(ص) يقضي بشاهد واحد مع يمين صاحب الحق. (14) امام صادق(ع) فرمود: رسول خدا با يك شاهد و قسم مدعي،

داوري مي نمود. ان رسول الله(ص) قد قضي بشاهد و يمين. (15) رسول خدا با يك شاهد و يك قسم، داوري كرد. اجاز رسول الله(ص) شهاده شاهد مع يمين طالب الحق. (16) رسول خدا گواهي يك شاهد را با قسم مدعي طالب حق، مجاز شمرد. عن ابي جعفر(ع) قال: لو كان الامر الينا اجزنا شهاده الرجل الواحد اذا علم منه خير مع يمين الخصم في حقوق الناس; فاما ماكان من حقوق الله عز وجل او رويه الهلال، فلا. (17) امام باقر(ع) فرمود: اگر حكومت دست ما بود، شهادت يك مرددرستكار را با سوگند خصم در مسائل حقوق مردم مي پذيرفتيم; امادر حقوق خداوند و ديدن ماه، چنين نمي كنيم. ان النبي(ص) قضي في هوائر النخل ان يكون النخله والنخلتان للرجل في حائط الاخر، فيختلفون في حقوق تلك، فقضي فيها ان لكل نخله من اولئك من الارض مبلغ جريده من جرائدها حين يعدها. (18) رسول خدا(ص) نسبت به باغهاي خرما كه يك نفر يك درخت يا دو درخت خرما در ملك ديگري دارد و اختلافي نزد آنان پيدا مي شود، چنين داوري كرد: براي هر درختي به اندازه اي كه شاخه هايش در روزفروش گسترده است، زمين اختصاص مي يابد. قضي النبي(ص) في رجل باع نخلا، واستثني عليه نخله، فقضي له رسول الله(ص) بالمدخل اليها والمخرج منها و مدي جرائدها. (19) رسول خدا(ص) نسبت به كسي كه باغ خرمايي را فروخت و يك درخت رااستثنا كرد، چنين داوري فرمود كه راه رفت و آمد و مقداري كه شاخه هاي آن گسترده است، از آن فروشنده است. قضي رسول الله(ص) في سيل وادي مهزور للزرع الي الشراك

وللنخل الي الكعب، ثم يرسل الماء الي اسفل من ذلك. (20) رسول خدا نسبت به آبياري زمينهاي سست، داوري كرد كه براي زراعتها آب را نگه دارند تا به بندكفش برسد و براي درختهاي خرما تا آب به روي پا برسد و سپس آب را رها كنند. ان رسول الله(ص) قال: اقتلوا المشركين واستحيوا شيوخهم وصبيانهم. (21) رسول خدا(ص): مشركان را بكشيد و پيران و كودكان آنها را زنده بگذاريد. كان رسول الله اذا اراد ان يبعث سريه دعاهم، فاجلسهم بين يديه،ثم يقول: سيروا بسم الله وبالله و في سبيل الله و علي مله رسول الله(ص) لاتغلوا ولا تمثلوا، ولا تغدروا، ولا تقتلوا شيخافانيا ولا صبيا و لا امراه، ولا تقطعوا شجرا الا ان تضطروااليها. (22) هرگاه رسول خدا گروهي را براي نبرد مي فرستاد، آنان را نزد خودمي نشاند و مي فرمود: با نام خدا و استعانت از او و براي او وبر سنت پيامبرش حركت كنيد. مردمان را زنجير نكنيد; كسي رامثله نكنيد; در نبرد، مكر و فريب به كار نبنديد; پيران،كودكان و زنان را مكشيد و درختان را قطع نكنيد، مگر ناچارشويد. ان اميرالمؤمنين(ع) كان يامر في كل موطن فيه عدونا، فيقول: لاتقتلوا القوم حتي يبدووكم، فانكم بحمدالله علي حجه، وترككم اياهم حتي يبدووكم حجه اخري لكم; فاذا هزمتموهم فلاتقتلوا مدبرا، ولا تجهزوا علي جريح، ولا تكشفوا عوره ولا تمثلوابقتيل. (23) اميرمومنان به هنگام نبرد مي فرمود: شما نبرد را آغاز نكنيد،مگر آنكه آنان شروع كنند. شما بحمدالله براي جنگ، حجت وبرهان داريد و شروع آنان به نبرد، برهاني ديگر براي شما خواهدبود. هنگامي كه آنان را شكست داديد آنهايي را كه

به جنگ پشت كرده اند، مكشيد. مجروحان را مكشيد. كشته ها را برهنه مسازيد وآنان را مثله منماييد. چهار. ارشاد روايات به امور عقلايي بدون ترديد، مضمون برخي از روايات، تاييد روش هاي عقلا در زندگي است. در اين گونه موارد، اگر بدين نكته توجه نشود، آن روايت به درستي فهم نخواهد شد. يكي از نمونه هايي كه در نوشته هاي امام خميني بر آن تاكيدشده، روايات مربوط به قرعه و مصاديق آن است، مانند: «كل مجهول ففيه القرعه; (24) در هر ناشناخته اي، قرعه به كار مي رود» و «ان القرعه لكل امر مشتبه; (25) در هر امر مشتبهي قرعه به كار مي رود». روايتهاي بسياري در اين زمينه وارد شده و مصاديق فراواني برايش ذكر گرديده كه امام، آنها را استقصا كرده است. (26) ايشان پس از ذكر روايات مي گويد فقيهان در فهم اين روايات، به مشكل برخورده اند; چرا كه روايتهاي عام، تخصيص بسيار دارد و هرجا تخصيص فراوان باشد ، صادر شدن عام، امري مستهجن است. ازاين رو، عمومات مربوط به قرعه را از حجيت انداخته اند. (27) امام خميني با توجه دادن به نكته اي اين مشكل را حل كرده وفرموده است: قرعه امري عقلايي است و يكي از راههاي حل منازعات است، در جايي كه رجحان در ميان نباشد و نزاع در حقوق الناس باشد. اين امر،از ديرباز در ميان مردم رايج بوده است. (28) بنابراين، روايات مربوط به قرعه، ناظر به همين امر عقلايي است وعمومي فراتر از آن ندارد تا مستلزم تخصيص مستهجن گردد. (29) خلاصه نظر ايشان، آن است كه روايات قرعه، در مقام بيان

امري تعبدي نيست تا با مشكل ياد شده روبه رو گرديم; بلكه تاكيد وتاييد امري عقلايي است و فراتر از آن، عموميتي ندارد. پنج. توجه به نقد محتوايي حديث ارزيابي صدور حديث و انتساب آن، هميشه برپايه سند و رجال حديث نيست; چرا كه جاعلان و وضع كنندگان تلاش مي كردند دروغهاي خود رادر قالبي عالم پسند ارائه كنند. از اين رو، بجز توجه به اسنادو رجال، بايد به محتوا نيز نظر داشت و محتوا را بر قرآن و سنت قطعي، عقل مسلم و تاريخ قطعي عرضه كرد و سپس در درستي ونادرستي آن، داوري نمود. غفلت از اين امر، بسياري از علما رالغزانده و سبب ارائه چهره مشوه و ناهمگوني از سنت معصومان(ع)گشته است. امام خميني به اين اصل، توجه كامل داشت و آن را به نيكي ودرستي در فهم حديث به كار مي گرفت. در اينجا به چند نمونه اشاره مي شود: 1. در حرمت ربا ترديد نيست; چرا كه قرآن با قاطعيت به طرد آن پرداخته و روايات فرواني نيز در طرد و ذم آن نقل شده است; امادر لابه لاي روايات به احاديثي بر مي خوريم كه به گونه اي راه فرار از ربا را تعليم مي دهند و چگونگي خلاصي جستن از آن را مي آموزند، مانند: عن محمد بن اسحاق بن عمار، قال، قلت لابي الحسن(ع): يكون لي علي الرجل دراهم، فيقول اخرني بها وانا اربحك، فابيعه جبه تقوم علي بالف درهم بعشره آلاف درهم او قال بعشرين الفا و اوخره بالمال. قال(ع): (لاباس). (30) محمد بن اسحاق گويد، به امام كاظم(ع) گفتم از مردي چند درهم طلبكارم و

او از من مهلت مي خواهد كه در برابر، سودي به من بدهد. من هم پوستيني كه هزار درهم مي ارزد، به او به ده هزاريا بيست هزار درهم مي فروشم و به او مهلت مي دهم.امام(ع)فرمود: «مانعي ندارد». امام خميني با تاكيد بر آيات قرآني در طرد ربا و نيز قاعده عدالت، اين روايات را نمي پذيرد و مي گويد: ان قوله تعالي: «وان تبتم فلكم رووس اموالكم لاتظلمون ولاتظلمون »ظاهر في ان اخذ الزياده عن راس المال ظلم في نظر الشارع الاقدس و حكمه في الجعل ان لم نقل بالعليه، و ظاهر ان الظلم لايرتفع بتبديل العنوان مع بقاء الاخذ علي حاله، و قدمرت ان الروايات الصحيحه و غيرها عللت حرمه الربا بانه موجب لانصراف الناس عن التجارات واصطناع المعروف و ان العله كونه فسادا وظلما. (31) اين سخن خداوند كه «سرمايه از آن شماست، بدون آنكه ستم كنيد يامورد ستم قرار گيريد)، دلالت دارد بر اينكه گرفتن زياده بر اصل مال، از ديدگاه شارع، ظلم و ستم است و همين ظلم و ستم، حكمت تحريم يا علت آن است. اين ستم، با تبديل عنوان از ميان نمي رود. همچنين گفته شد كه روايات صحيح، حرمت ربا را چنين تعليل كرد كه ربا سبب رويگرداني مردم از معاملات و كار نيك است و علت آن، اين است كه ربا فساد و ظلم است. امام(ره) بر همين پايه مي گويد روايات حيله، جعلي اند و جهت مشوه ساختن چهره معصومان(ع) جعل شده اند: ولااستبعد ان تكون تلك الروايات من دس المخالفين لتشويه سمعه الائمه الطاهرين. (32) بعيد نمي دانم كه اين احاديث، براي تيره

ساختن چهره امامان پاك(ع) جعل شده باشد. 2. محبت به اولياي الهي و اعتقاد به مناقب و فضايل آنان، باانحرافي به نام غلو همراه شده است. اين پديده تاريخي، از دوره هاي نخستين تاريخ اسلام شكل گرفته و هنوز نيز باقي است. اين دوستي افراطي، سبب شده كه گاه، چهره اي ناموزون و غير معقول از پيشوايان به نمايش گذارده شود. يكي از اين نمونه هاروايتهايي است كه در تفسير آيه «انما وليكم الله » (33) وارد شده است، مانند: عن ابي عبدالله(ع) في قول الله عزوجل: «انما وليكم الله ورسوله...» و كان اميرالمؤمنين في صلوه الظهر و قد صلي ركعتين وهو راكع و عليه حله قيمتها الف دينار و كان النبي(ص) اعطاهااياه و كان النجاشي اهداها له، فجاء سائل فقال: (السلام عليك ياولي الله و اولي بالمؤمنين من انفسهم! تصدق علي كل مسكين »; فطرح الحله اليه واومي بيده اليه ان احملها. (34) امام صادق(ع) در تفسير آيه (انما وليكم الله...)فرمود:... اميرمومنان، نماز ظهر مي گزارد. دو ركعت از آن را به جا آورده بود و در ركوع بود. بر او پارچه اي بود كه هزار دينار (هزارمثقال طلا) ارزش داشت و پيامبر(ص) آن را به وي هديه داده بود وآن را نجاشي به رسول خدا هديه كرده بود. سائلي آمد و گفت:«درود بر تو اي دوست خدا و اي كسي كه بر مومنان از خودشان سزاوارتري! به درماندگان كمك كن ». او پارچه را از خود افكند واشاره كرد كه آن را بردار. امام خميني در نقد اين روايات، با تكيه بر شواهد تاريخي وشخصيت ملكوتي حضرت امير(ع) گفته است: شما ملاحظه كنيد

كه يك نفر كه خليفه مسلمين است، زمامدار اموراست، اين، چه وضعي داشته است. در حالي كه خليفه است، مي خواهدنماز جمعه بخواند، لباس زيادي ندارد. مي رود بالاي منبر، آن لباس كه دارد، حركت مي دهد به حسب نقل تا خشك بشود. دو تالباس ندارد. (35) يك كفشي را كه خودش وصله مي كرده است، كفاشي مي كرده است، ازش مي پرسند،حضرت مي فرمايد كه: اين كفش، چقدر ارزش دارد؟ مي گويد: هيچ! مي گويد كه: «امارت بر شما هم، خلافت هم، در نظرمن، مثل اين كفش و پايين تر از اين كفش است، مگر اينكه اقامه عدالت كنم ». شما كجا سراغ داريد كه يك نفر، خليفه باشد و وضعش اين طور باشد؟حضرت امير سلام الله عليه حقيقتا مظلوم است و مظلوم بوده است; حتي در بين شيعيان هم مظلوم است. وقتي مي خواهند تعريف كنند از حضرت امير، تعريف مي كنند به چيزهايي كه برخلاف واقع است و توهين به حضرت است. مثلا مي گويند كه انگشترش را كه مي خواسته هديه بدهد به فقير، قيمتش خراج شامات بوده است! آن كسي(كه) لباسش آن است، انگشتر مي پوشد كه قيمتش خراج (شامات)باشد؟ ! اين يك دروغي است كه اگر روايت هم داشته باشد، دروغ است در صورتي كه ندارد . (36) شش. پرهيز از جمود در فهم اخبار تدبر و تعقل در فهم حديث، آن است كه با در نظر داشتن حريم وحصار روايت، با آن از سر سادگي و بلاهت برخورد نشود; بلكه بااين اعتقاد در فهم آن تلاش شود كه: گويندگان حديث، انسانهايي حكيم، دورانديش، انسان شناس و آگاه به

پيدا و پنهان هستي بوده اند. همچنين دانسته شود كه مخاطب آنان، همه انسانها در تمامي اعصار هستند و در ميان اينان، فرزانگان، نابغه ها و... خواهندبود. اين اصل، دو آفت دارد: يكي اجتهاد در برابر نصوص است كه به معناي لااباليگري در برخورد با نص، بغي فكري بر متن ديني، مقدم داشتن راي بر شرع و تجاوز از شريعت است. آفت دوم، تحجر و جمود است كه خطر آن، كمتر از آفت اول نيست;چرا كه تحجر، به ناكامي دين در اداره زندگي مي انجامد و ازدين، چهره اي خشن، غير قابل انعطاف دروني و بي توجه به واقعيت هاي وجود آدمي، نشان خواهد داد. امام خميني بر پرهيز از خطر تحجر و جمود، تاكيد كرده و در فقه نيز بدان ملتزم بوده است. ايشان در پاسخ به نامه يكي ازشاگردان خود چنين نگاشت: اين جانب، لازم است از برداشت جناب عالي از اخبار و احكام الهي اظهار تاسف كنم. بنابر نوشته جناب عالي، زكات، تنها براي مصارف فقرا و ساير اموري است كه ذكرش رفته است و اكنون كه مصارف به صدها مقابل آن رسيده، راهي نيست; و رهان در سبق ورمايه مختص است به تير و كمان و اسب دواني و امثال آن كه در جنگهاي سابق به كار گرفته مي شده است و امروز هم تنها در همان موارد است; وانفال كه بر شيعيان تحليل شده است ، امروز هم شيعيان مي توانند بدون هيچ مانعي با ماشين هاي كذايي، جنگلها را از بين ببرند و آنچه را كه باعث حفظ و سلامت محيط زيست است، نابود كنندو جان ميليون ها انسان

را به خطر بيندازند و هيچ كس هم حق نداشته باشد مانع آنها باشد. منازل و مساجدي كه در خيابان كشي ها براي حل معضل ترافيك و حفظ جان هزاران نفر مورد احتياج است، نبايد تخريب كرد و امثال آن. و بالجمله، آن گونه كه جناب عالي از اخبار و روايات برداشت داريد، تمدن جديد، بكلي بايد از بين برود و مردم، كوخ نشين بوده و يا براي هميشه در صحراها زندگي نمايند. (37) در پايان همين نامه نيز فرموده است: از جناب عالي كه فرد تحصيلكرده و زحمت كشيده اي مي باشيد، توقع نبود كه اين گونه برداشت كرده و آن را به اسلام نسبت دهيد. شماخود مي دانيد كه من به شما علاقه داشته و شما را مفيد مي دانم;ولي شما را نصيحتي پدرانه مي كنم كه سعي كنيد تنها خدا را درنظر بگيرد و تحت تاثير مقدس نماها و آخوندهاي بي سواد واقع نشويد; چرا كه اگر بناست با اعلام و نشر حكم خدا به مقام وموقعيتمان نزد مقدس نماهاي احمق و آخوندهاي بي سواد صدمه اي بخورد، بگذاريد هرچه بيشتر بخورد. (38) امام(ره) در اين نامه بجز تاكيد بر پرهيز از جمود در فهم روايات و اينكه اين امر به ناكامي دين در اداره زندگي مي انجامد، به سه مورد اشاره كرده است كه به اجمال، بدان اشاره مي شود: 1) مصرف زكات. در آيات قرآني و احاديث، براي مصرف زكات، مواردي مشخص ذكر شده كه عبارت اند از: انما الصدقات للفقراء والمساكين و العاملين عليها والمولفه قلوبهم و في الرقاب والغارمين و في سبيل الله وابن السبيل فريضه من الله.

(39) صدقات، تنها به تهيدستان و بينوايان و متصديان (گردآوري و پخش)آن، و كساني كه دلشان به دست آورده مي شود، و در (راه آزادي)بردگان، و وامداران، و در راه خدا، و به در راه مانده، اختصاص دارد. (اين) به عنوان فريضه از جانب خداست. و روايات در شرح اين آيه و موارد آن، بسيار است كه از ذكر آنهاصرف نظر مي شود. (40) 2) سبق ورمايه. در روايات، موارد شرط گذاري در مسابقات، منحصرشده به تيراندازي، اسب سواري، و شنا: عن ابي عبدالله(ع): لاسبق الا في خف او حافر او نصل، يعني النضال. (41) امام صادق(ع) فرمود: (شرط گذاري) در مسابقه جايز نيست، مگر درشترسواري، اسب دواني و تيراندازي. قال رسول الله(ص): لا سبق الا في حافر او نضل او خف. (42) رسول خدا فرمود: (شرط گذاري) در مسابقه جايز نيست، مگر در اسب دواني، تيراندازي و شتر سواري. 3) تحليل انفال بر شيعيان در عصر غيبت. مطابق پاره اي روايات،انفال، در عصر غيبت بر شيعيان حلال شده و همگان مي توانند ازآن بهره برند: عن ابي جعفر(ع) ... قال: يا نجيه، ان لنا الخمس في كتاب الله ولنا الانفال، ولنا صفو الله... اللهم انا قد احللت ذلك لشيعتنا. (43) امام باقر(ع) فرمود: اي نجيه! خمس بر حسب آيات قرآني از آن ماست. انفال از آن ما است. سهم خداوند از آن ماست... بارخدايا همه آنها را براي پيروان خود حلال كرديم. عن الصادق(ع):... و كل ما كان في ايدي شيعتنا من الارض فهم فيه محللون و محلل لهم ذلك الي ان يقوم قائمنا. (44) امام صادق(ع) فرمود: هر زميني كه در دست شيعيان

ما باشد، براي آنان هلال است تا زماني كه قائم ما به پاخيزد. بجز اين سه مورد، موارد ديگري نيز در آثار امام به چشم مي خوردكه بدان اشاره مي شود. 4) شطرنج. در روايات متعددي بازي با شطرنج تحريم شده است،مانند: عن الصادق(ع): ... و ذلك انما حرم الله الصناعه التي هي حرام كلها، التي يجي ء منها الفساد محضا نظير البرابط والمزاميروالشطرنج. (45) امام صادق(ع): ... خداوند، ابزاري را كه بجز فساد، بهره اي ازآنها برده نمي شود، حرام كرده است، مانند بربط و ني و شطرنج. عن ابي عبدالله(ع): النرد والشطرنج والاربعه عشر بمنزله واحدوكل ما قومر عليه فهو ميسر. (46) امام صادق(ع) فرمود: نرد، شطرنج و بازي چهارده گانه، مانند هم اندو هرچه با آن برد و باخت شود، آن، ميسر است و حرام مي باشد. مشهور فقها، از اين روايات، خصوصيت را استفاده مي كنند و بازي با شطرنج را حرام مي دانند، گرچه وسيله قمار نباشد; اما امام خميني از اين جمود، فراتر رفته و در پاسخ سوالي درباره شطرنج فرموده است: سؤال: اگر شطرنج، آلت قمار بودن خود را به طور كلي از دست داده باشد و چون امروز تنها به عنوان يك ورزش فكري از آن استفاده گردد، بازي با آن، چه صورتي دارد؟ جواب: بر فرض مذكور، اگر برد و باختي در بين نباشد، اشكال ندارد. (47) 5) ابزار اجراي قصاص. مشهور فقها، براساس پاره اي روايات،معتقدند كه قصاص بايد با شمشير اجرا گردد; چرا كه در روايات چنين آمده است، مانند: ان رسول الله(ص) قال: لاقود الا بالسيف. (48) پيامبر(ص) فرمود: قصاص، جز با شمشير

نيست. سالنا ابا عبدالله(ع) عن رجل ضرب رجلا بعصا فلم يقلع عن الضرب حتي مات، ايدفع الي ولي المقتول فيقتله؟ قال: نعم ولكن لايترك يعبث به، ولكن يجيز عليه بالسيف. (49) گويند از امام صادق(ع) پرسيديم: مردي، مردي را تا جايي كه جان در بدن دارد، با عصا مي زند. آيا بايد كشنده را به ولي كشته شده سپرد تا وي را بكشد؟ حضرت فرمود: قاتل را در اختياراولياي مقتول مي گذارند; اما نبايد گذاشت هر گونه خواستند اورا بكشند. بايد او را با ضربه شمشير مجازات كنند. امام خميني در (تحرير الوسيله) از فتواي مشهور، عدول كرده وقصاص با ابزار مدرن (مانند: تفنگ و صندلي برقي) را نيز جايزمي شمرد: لايجوز الاستيفاء في النفس والطرف بالاله الكاله و ما يوجب تعذيبا زائدا علي ما ضرب بالسيف، مثل ان يقطع بالمنشار ونحوه، ولو فعل اثم و عزر، لكن لا شي ء عليه ولا يقتص الا بالسيف ونحوه. و لايبعد الجواز بما هو اسهل من السيف، كالبندقه علي المخ، بل وبالاتصال بالقوه الكهربائيه. (50) قصاص نفس و اعضا، با ابزار كند و هرآنچه آزار آن بيش از ضربه شمشير باشد، به سان اره و مانند آن، جايز نيست و اگر كسي چنين كرد، گناهكار است و بايد تعزير شود; ولي جريمه اي بر او نيست.قصاص، تنها بايد با شمشير و مانند آن انجام پذيرد. البته بعيدنيست كه بتوان با ابزار كشنده اي، آسان تر از شمشير (مانندتفنگ و صندلي برقي)، قصاص كرد. هفت. توجه به تحولات زماني و مكاني در فهم حديث ترديدي نيست كه در حوزه زندگي، بخشهايي با دگرگوني و تحول همراه است. بسياري

از ابزارها، شكلها و قالبها در طول زمان،دگرگون مي شوند و شكل گذشته خود را از دست مي دهند. در اين گونه موارد، احكام و دستورهاي ديني نيز از كليت و انعطافي برخوردارند تا بتوانند نقش هدايتي خود را ايفا كنند. جمود برشكل و ابزاري خاص، به ناتواني دين در اداره زندگي مي انجامد.آنان كه سراغ نصوص ديني مي روند، بايد از اين نكته غفلت نورزند; وگرنه دچار لغزش و انحراف مي گردند. امام خميني براين امر، واقف بود و در فهم احاديث، بر آن اصرار مي ورزيد.اينك به نمونه هايي اشاره مي كنيم: 1. فروش سلاح به كفار ايشان معتقد است كه فروش سلاح، تابع مصالح روز است. گاهي ممكن است فروش سلاح به تقويت كفار بينجامد و ممنوع شود و گاه چنين نباشد. معيار و ميزان، صلح و جنگ نيست; چنانكه مشرك و كافربودن خريدار نيز ملاك نيست. بايد در هر زمان، شرايط و مصالح رابررسي كرد و روايات نيز به همين مطلب اشاره دارند و اگر غيراز اين باشد، تاويل خواهد شد: وبالجمله ان هذا الامر من شوون الحكومه والدوله وليس امرامضبوطا، بل تابع لمصلحه اليوم ومقتضيات الوقت; فلا الهدنه مطلقا موضوع حكم لدي العقل ولا المشرك والكافر كذلك... والظاهر عدم استفاده شي ء زائد مما ذكرناه من الاخبار، بل لو فرض اطلاق لبعضها يقتضي خلاف ذلك، اي يقتضي جواز البيع فيما خيف الفساد و هدم اركان الاسلام او التشيع او نحو ذلك، لا مناص عن تقييده او طرفده، او دل علي عدم الجواز فيما يخاف في تركه عليهما كذلك لابد من تقييده و ذلك واضح. (51) خلاصه آنكه اين امر به

حكومت و دولت مربوط است و ضابطه اي ندارد; بلكه تابع شرايط و اوضاع و احوال است. از اين رو، نه صلح به طور كلي موضوع حكم عقلي و شرعي است و نه مشرك و كافر... روشن است كه بيش از آنچه گفتيم، از روايات به دست نمي آيد واگر روايتي عموميتي فراتر از اين داشته باشد كه خريد و فروش را در صورت در خطر بودن اسلام و تشيع تجويز كند يا از خريد وفروش منع كند، در صورتي كه ترك معامله ضرري داشته باشد، بايدآن را تقييد كرد. بر همين پايه روايتي مانند اين دو حديث را چنانكه ذكر شد، معناكرده است: سالته عن حمل المسلمين الي المشركين التجاره؟ قال: اذا لم يحملوا سلاحا فلا باس. (52) پرسيدم آيا مسلمانان مي توانند اموال تجاري را به مشركان بفروشند؟ فرمود: اگر اسلحه نباشد، مانعي ندارد. في وصيه النبي(ص) لعلي(ع) قال: يا علي: كفر بالله العظيم من هذه الامه عشره (الي ان قال:)... و بائع السلاح من اهل الحرب. (53) در سفارش پيامبر به علي(ع) آمده است: ده نفر از اين امت، به خداوند، كفر ورزيده است...و از آنان، فروشنده اسلحه به اهل حرب است. 2. استفاده از اشياي نجس ايشان معتقد است از اشياي نجس (مانند خون و مردار و...) مي توان بجز براي خوردن، بهره برداري كرد و روايات دلالت كننده برحرمت، تنها خوردن را شامل مي شوند; زيرا در آن زمان، استفاده اي جز خوردن نداشته اند; ليكن امروزه كه بر اثر رشد علم وصنعت، استفاده عقلايي از خون و... صورت مي پذيرد، منعي در آن نيست. از اين رو، روايات ذيل

را: عن ابي عبدالله(ع): السحت ثمن الميته. (54) بهاي مردار، حرام است. حرم من الشاه سبعه اشياء: الدم والخصيتان... (55) هفت چيز از گوسفند، حرام شده است: خون، دنبلان و... به استفاده در خوردن، مقيد كرده و ساير استفاده ها را تجويز مي كند و مي گويد: فتحصل مما ذكرناه، جواز الانتفاع بصنوف النجاسات، ولا دليل عام علي حرمه جمع الانتفاعات بها كما لا دليل علي حرمه بيعها. (56) خلاصه سخن آنكه مي توان از تمامي نجاسات، بهره برد و دليلي برحرمت آن نيست; چنانكه دليلي بر ممنوعيت خريد و فروش آنها وجودندارد. به هر حال به صورت يك قاعده كلي فرموده است: ان اللازم علي الفقيه الباحث في الاستظهار من الروايات و دعوي الانصراف والغلبه والندره ملاحظه العصر والمحيط الذين صدرت الروايات فيهما. (57) بر فقيه لازم است كه براي به دست آوردن مطلبي از روايات ياادعاي انصراف و غلبه و ندرت كردن، زمان و مكان صدور حديث رامنظور دارد. هشت. شناخت روش هاي جمع بين اخبار متعارض يكي از اصول كليدي در فقه الحديث، آگاهي از چگونگي جمع بين اخبار متعارض است. اين مسئله كه از ديرباز مورد توجه بود،هنوز در جايگاه واقعي اش قرار نگرفته است. (58) حضرت امام در اين باب در كتاب (التعادل و الترجيح) به چند نكته اساسي اشاره كرده كه حائز اهميت است: 1. ايشان معتقد است بحث تعارض را در علم اصول، بايد به تعارض اخبار اختصاص داد; زيرا تعارض در غير اخبار و روايات، نادراست: ان مبحث التعارض و ان كان بعنوانه اعم من تعارض الاخبار، لكن لما كان البحث عن تعارض غيرها غير معنون في

هذا البحث في هذه الاعصار لاهميه تعارضها وندره تعارض غيره كتعارض اقوال اللغويين مثلا فلابد من عقد البحث في تعارضها. (59) مبحث تعارض، گرچه عنواني اعم است و فراتر از تعارض اخبار وروايات مي باشد، ليك چون انواع ديگر تعارض در اين زمانها مطرح نيست (به جهت ندرتش و نيز اهميت مبحث تعارض روايات)، از اين رو، شايسته است عنوان بحث را تعارض اخبار قرار دهيم. 2. ايشان بر اين باور است كه دو خبر متعارض را بايد در محيطتشريع و قانونگذاري ديد; زيرا قانونگذار، نخست اصول و كليات را القا مي كند، و آن گاه به بيان تبصره ها و قيدهايش مي پردازد: فلابد في تشخيص الخبرين المتعارضين والحديثين المختلفين من فرض الكلام في محيط التشريع والتقنين و في كلام متكلم صارت عادته القاء الكليات والاصول و بيان المعضلات والشرائط والاجزاءوالمقيدات والقرائن منفصله. (60) براي شناسايي دو خبر متعارض و دو حديث مختلف، بايد آنها را درحوزه تشريع و قانونگذاري فرض كرد; يعني در محيطي كه گوينده،رويه اش بيان قواعد و اصول كلي است و پس از آن به شرايط وقيودش مي پردازد. ايشان بر اين اساس، نتيجه مي گيرد كه ادله احكام واقعي و ادله احكام شك و حاكم و محكوم، عام و خاص متعارض نيستند و مشمول اخبار علاجيه قرار نمي گيرند. ايشان اين موارد را به عنوان موارد جمع عرفي برشمرده و يكجا گردآورده است: الف) موارد نص و ظاهر يا ظاهر و اظهر، مانند: 1 يكي از دو دليل، قدر متيقن در مقام گفتگو داشته باشد; 2 تخصيص يكي از دو دليل، مستهجن باشد; 3 يكي از دو دليل، نسبت

به مورد اجتهاد و تعارض، ورود داشته باشد. ب) وجود ترجيح دلالي، مانند: 1 تعارض عموم و اطلاق، 2- دوران بين تخصيص و نسخ، 3- دوران ميان تقييد مطلق يا حمل امر و نهي بر استحباب وكراهت، ج) تعارض ميان بيش از دو دليل، مانند: 1 يك عام و دو خاص، 2- دو عام و يك خاص. (61) 3. امام(ره) در بحث تعادل و ترجيح، با كنار نهادن بحثهاي انتزاعي و ذهني، به تجزيه و تحليل روايات علاجيه پرداخته است. تا اينجا به اختصار، پاره اي از اصول و قواعد را در حوزه فقه الحديث از لابه لاي آثار و گفتار آن مرد بزرگ استخراج كرديم واميدواريم اين نوشتار، درآمدي باشد براي بحثهاي گسترده تر وعميق تر. پي نوشت ها: 1- الرسائل، ج 2، ص 96-97. 2- الاستصحاب، ص 220. 3- همان، ص 218-219. 4- بحارالانوار، ج 7، ص 242; علم اليقين، ج 2، ص 5- الميزان، محمد حسين الطباطبائي،ج 1، ص 10 و 14و129-130. 6- مصباح الهدايه، ص 79. 7- الميزان، ج 1، ص 10. 8- بحارالانوار، ج 7، ص 242. 9- بدائع الدرر في قاعده نفي الضرر، ص 86 و113-114. 10- همان، ص 109. 11- بدائع الدرر في قاعده نفي الضرر، ص 109-113. 12- الكافي، ج 7، ص 414; وسائل الشيعه، ج 18، ص 169. 13- وسائل الشيعه، ج 18، ص 169-170. 14- همان، ص 193. 15- همان جا. 16- همان، ص-195. 17- وسائل الشيعه، ج 18، ص 195-196. 18- همان، ج 17، ص 337. 19- همان، ج 12، ص 406. 20- وسائل الشيعه، ج 17، ص 334. 21- همان، ج 11، ص

48. 22- همان، ص 43. 23- وسائل الشيعه، ج 11، ص 69. 24- همان، ج 18، ص 189. 25- بحارالانوار، ج 88، ص 234. 26- الاستصحاب، ص 384-391. 27- الرسائل، ص 423; كفايه الاصول، ص 493; فوائد الاصول، ج 4، ص 680;نهايه الافكار، ج 4، ص 107 (القسم الثاني); درر الفوائد،ص 613-614. 28- الاستصحاب، ص 392. 29- همان، ص 393. 30- وسائل الشيعه، ج 12، ص 380. 31- كتاب البيع، ج 2، ص 451. 32- همان، ج 5، ص 354. 33- سوره مائده، آيه 55: انما وليكم الله و رسوله والذين آمنواالذين يقيمون الصلاه و يوتون الزكاه و هم راكعون; ولي شما،تنها خدا و پيامبر اوست و كساني كه ايمان آورده اند; همان كساني كه نماز را برپا مي دارند و در حال ركوع، زكات مي دهند. 34- تفسير نورالثقلين، ج 1، ص 643; البرهان في تفسير القرآن، ج 2،ص 317. 35- الحياه، ج 2، ص 229، ح 7. 36- صحيفه نور، ج 20، ص 185. 37- صحيفه نور، ج 21، ص 34. 38- صحيفه نور، ج 21، ص 35. 39- سوره توبه، آيه 60. 40- وسائل الشيعه، ج 9، ص 213209. 41- وسائل الشيعه، ج 11، ص 253. 42- همان، ص 253. 43- همان، ج 9، ص 549. 44- همان، ص 548. 45- همان، ج 12، ص 57; بحارالانوار، ج 100، ص 48. 46- وسائل الشيعه، ب 101، ح 1. 47- صحيفه نور، ج 21، ص 15. 48- مستدرك الوسائل، ج 18، ص 254 (ب 51، ح 1، 2،3، 4); سنن ابن ماجه، ج 2، ص 889 (ب 25، ح 2667). 49- وسائل الشيعه،

ج 19، ص 95. 50- تحريرالوسيله، ج 2، ص 535. 51- المكاسب المحرمه، ج 1، ص 228-229. 52- وسائل الشيعه، ج 12، ص 70. 53- همان جا. 54- همان، ص 62. 55- همان، ج 16، ص 359. 56- المكاسب المحرمه، ج 1، ص 56. 57- كتاب البيع، ج 4، ص 180. 58- ر.ك به: علوم حديث، ش 9، ص2 8. 59- التعادل والترجيح، ص 31. 60- همان، ص 33. 61- همان جا. منابع مقاله:

فصلنامه علوم حديث، شماره 14، مهريزي، مهدي؛

كتابهاي حديثي از نگاه امام خميني(ره)

كتابهاي حديثي از نگاه امام خميني(ره) براي استدلال به يك حديث، ابتدا بايد اعتبار آن را مورد ارزيابي قرار داد و چنانچه با دليل معتبر، صحت صدور آن وايت به دست آمد، آن گاه مي توان طبق آن عمل نمود. هرعلمي از علوم اسلامي،ملاكهايي براي تشخيص حديث صحيح و ميزان اعتبار آن دارد و ازآنها بهره مي گيرد. در علم فقه، بيشترين توجه به بررسي سنداختصاص دارد. در علم اخلاق و معارف و تفسير، به سند، كمتر توجه شده و نظرها بر محتواي حديث، متمركز است; اما در علم فقه،تنها بررسي سند براي احراز صدور آن، كافي نيست; بلكه ابتدابايد منبع حديث و كتابي كه حديث از آن گرفته شده است، قابل اعتماد باشد و پس از آن، به بررسي سند پرداخته شود. مبناي استواري كتب حديث هر كتاب حديثي از جهات متعدد بايد مورد بحث قرار گيرد: 1. صحت انتساب كتاب به مولف آن، 2. قابل اعتماد بودن اصل كتاب، 3. مصون بودن كتاب از تحريف و دستخوش حوادث بودن، و كم و زيادنشدن آن از زمان مولف تا زمان حاضر. پس از آنكه

تمام جهات فوق ثابت گرديد، آن گاه بايد سند آن احاديث را مطالعه و بررسي نمود. تعداد اندكي ازكتابها(همچون كتب اربعه)، نيازي به اين مباحث ندارند;زيرا به صورت متواتر، براي ما ثابت شده است كه مثلا كتاب (كافي)يي كه امروز موجود است، بدون هيچ كم و زياد شدن، همان كتابي است كه مرحوم كليني در ابتداي قرن چهارم هجري تاليف نموده است;علاوه بر آنكه سند متصل نيز بر آن وجود دارد و از زمان ما تازمان كليني، همه راويان اين كتاب مشخص اند. گرچه اين گونه سند، جنبه تيمن و تبرك داشته، تاثيري در اعتبار روايات اين كتاب ندارد; ولي اين بحث در ساير كتابها مورد نياز و ضروري است. به عنوان مثال، احمد بن محمد بن خالد برقي، محدثي بزرگ است كه عدالت و وثاقت و علم او براي ما روشن و ثابت گرديده است. او مولف كتاب (المحاسن) است و در اين كتاب، روايات فقهي و آداب و سنن را گردآوري نموده است. احاديث اين كتاب، عمومامسند بوده، سند آنها از مولف تا امام معصوم(ع)، به صورت متصل نقل شده است;اما در عين حال، اين كتاب براي ما قابل اعتمادنيست; زيرا نمي دانيم آنچه امروز به نام (المحاسن) موجود است،آيا دقيقا همان نوشته مولف آن است يا خير; بلكه مي دانيم اين كتاب، در همان قرن سوم و چهارم، دستخوش تحريف گرديده و مقداري به آن افزوده شده است; همچنان كه تحريف به كاستي نيز به آن روي آورده است. به عبارت ديگر، در مورد كتاب (المحاسن)، وثوق به مولف داريم نه به مولف; اما در مورد كتاب (كافي)، هم وثوق به مولف

است و هم به مولف. با توجه به آنچه گذشت، بايد قبل از بحث از سند روايات، نگاهي جامع به اصل كتاب داشت و ميزان اعتبار آن را مشخص نمود وچنانچه اصل كتاب، سند قطعي يا ظني معتبر نداشته باشد، بحث ازسند روايات آن، سودي نخواهد داشت. به همين جهت، نگاه امام خميني(ره) را به برخي كتابهاي معروف و مهم حديثي، در اينجامورد تحليل و بررسي قرار مي دهيم. برخي كتب حديث در نگاه امام(ره) الف) صحيفه سجاديه اين كتاب به: خواهر قرآن، انجيل اهل بيت(ع)، زبور آل محمد(ص) وصحيفه كامله سجاديه، شهرت داشته و مجموعه دعاهايي را كه امام باقر(ع) و زيد شهيد از پدر بزرگوار خود نقل كرده اند، دربردارد. چون در مقدمه (صحيفه سجاديه) آمده است كه اين كتاب، مشتمل بر75 دعا از امام سجاد(ع) است، در حالي كه آنچه اكنون در(صحيفه) موجود است، 54 دعاست و 21 دعاي آن، مفقود شده است، به همين جهت، برخي از علماي بزرگ (چون شيخ حر عاملي، علامه افندي،حاجي نوري، علامه تهراني و سيد محسن امين جبل عاملي)، براي پيدا كردن آن 21 دعاي مفقود شده، به تتبع و تفحص در كتابهاي حديثي پرداخته و هر كدام، دعاهاي جديدي را به دست آورده اند وآنها را در مجموعه هايي به نام صحيفه سجاديه دوم، سوم، چهارم،پنجم و... گردآوري كرده اند. آنچه فعلا مورد بحث اين مقال است، صحيفه اول است كه معروف ترين صحيفه است. از طرف ديگر، مي دانيم كه تحريف به نقيصه، هيچ گاه به ارزش و اعتبار كتاب، صدمه اي وارد نمي كند. به اين جهت،ساقط شدن 21 دعا از (صحيفه)، مشكل

و مانعي پديد نمي آورد. و اما اعتبار كتاب (صحيفه سجاديه) در ابتداي (صحيفه سجاديه)، سند آن ذكر شده است; ولي اين سند،از جهات متعددي جاي بحث و گفتگو دارد كه روشن خواهد شد. امادو راه آسان تر براي اثبات كمال اعتبار اين كتاب وجود دارد: 1. ادعاي تواتر كتاب، به طوري كه اگر كسي كتابهاي رجال و نيزكتابهاي ادعيه و حديث، مثل «الارشاد» شيخ مفيد و «كفايه الاثر»را بررسي كند، به درستي اين ادعاي تواتر، يقين مي نمايد. همچنان كه علامه افندي نيز اين ادعا را به صورت قطعي ذكر نموده است. (1) 2. گاهيقوت مضمون روايت، شاهد بر صدق و درستي آن است. توضيح آنكه ائمه معصوم(ع)، دو نوع معجزه دارند: معجزات قولي ومعجزات فعلي. براي نوع مردم، معجزاتي چون شق القمر و تكلم سنگريزه، بسيار مهم است; اما عالمان و انديشمندان، در برابر(سخنان) معصومان(ع) خضوع بيشتري دارند. معجزات فعلي، معمولامحدود به زمان و مكان خاصي بوده است; اما معجزات قولي، فراتراز زمان و مكان هستند. متن دعاهاي «صحيفه سجاديه » نيز بهترين شاهد بر صدور آنها از زبان مبارك امام معصوم(ع) است; زيراچنين مضمونها و عبارتهايي از غير معصوم نمي تواند صادر شود. ضمنا سند كتاب (صحيفه سجاديه) نيز در مقدمه آن كتاب شريف آمده است. حضرت امام خميني(ره) در مورد (صحيفه سجاديه) فرموده است: ... والا فابواب المناقشه في الاسناد و الدلاله في كثير منهامفتوحه حتي في (الصحيفه المباركه السجاديه)، فان سندها ضعيف وعلو مضمونها و فصاحتها و بلاغتها و ان توجب نحو وثوق علي صدورها، لكن لاتوجبه في جميع فقراتها واحده بعد واحده حتي تكون حجه يستدل بها في الفقه،

و تلقي اصحابنا اياها بالقبول كتلقيهم (نهج البلاغه) به لو ثبت في الفقه ايضا انما هو علي نحو الاجمال وهو غير ثابت في جميع الفقرات. (2) توضيح اين كلام آنكه: اولا محل بحث امام(ره)، فقه است و مقصود آن است كه «صحيفه سجاديه »، قابل استدلال فقهي نيست; ولي از جهت معارف و اخلاق وآداب، كاملا معتبر است; زيرا ملاك در اين علوم، عقل و استدلال است و هرچه با عقل موافق باشد، قابل پذيرفتن است و دقت زيادي در سند، لازم نيست، به خلاف فقه كه بيشترين توجه آن، به سندروايات است. ثانيا مراد حضرت امام خميني از ضعف سند (صحيفه سجاديه)، آن است كه در سند اين كتاب، نجم الدين ابوالحسن محمد بن حسن بن احمدبن علي است كه مجهول است و نيز عمير بن متوكل (كه صحيفه را ازپدرش متوكل بن هارون نقل كرده) توثيق ندارد. عبدالله بن عمر بن الخطاب نيز همين سرنوشت را دارد. بنابراين، سه نفر راوي درسند صحيفه وجود دارند كه باعث شده اند آن سند، ضعيف تلقي شود;مخصوصا كه گوينده (حدثنا) در ابتداي سند (صحيفه)، معلوم نيست چه كسي است. ثالثا امام خميني معتقد است اينكه اصحاب و علما و محدثان شيعه،دو كتاب «صحيفه سجاديه » و «نهج البلاغه » را تلقي به قبول كرده اند، نيز دليل بر صحت و درستي آنها نمي شود; زيرا گرچه اصل اين تلقي صحيح است (و به همين جهت، طبق مقبوله عمر بن حنظله، ولايت فقيه قابل اثبات است); ولي اين تلقي و پذيرفتن، در مورد تك تك روايات و جملات اين دو كتاب، ثابت نشده است. علاوه بر آنكه

اگركسي ادعا كند كه اين پذيرفتن، صحيح است، قطعا مقصود وي تنها درعلم اخلاق و آداب و سنن است، نه در فقه; زيرا بناي علوم ديگرغير از فقه، بر نوعي تسامح و تساهل در بررسي سند است. رابعا امام خميني(ره) ادعا مي كند كه قوت مضمون، مي تواند دليل بر صحت يك حديث يا كتاب حديثي باشد. اين كبرا صحيح است كه هرچه معجزه قولي باشد و قوت مضمون داشته باشد، مي تواند دليل وشاهد بر صدق و صدور آن از معصوم(ع) باشد; لكن صغراي آن روشن نيست; زيرا تمام جمله هاي «صحيفه » و «نهج البلاغه »، از جهت فصاحت و بلاغت و ارزش، در يك سطح نيستند; همچنان كه قرآن كريم،با آنكه تمام آيات شريف آن معجزه است; اما از جهت فصاحت، تمام اين آيات، در يك سطح نيستند. بنابراين، ما از طريق قوت مضمون و غناي علمي محتواي احاديث و ادعيه «صحيفه » نيز نمي توانيم ثابت كنيم كه تمام آن، كلام امام(ع) و قابل استدلال است. همچنان كه قبلا گفتيم، ديدگاه فقهي امام(ره) نسبت به «صحيفه »،با ديدگاه عرفاني و اخلاقي وي به اين كتاب، متفاوت است. به همين جهت، هم ايشان در «آداب الصلاه » فرموده است: و در كلمات ائمه اطهار(ع)، خصوصا در «صحيفه سجاديه » همان صحيفه نورانيه الهيه كه از سماء عرفان عارف بالله و عقل نوراني، سيد ساجدين(ع) نازل شده براي خلاص بندگان خدا از سجن طبيعت و فهماندن ادب عبوديت و قيام در خدمت ربوبيت ، اين لطيفه الهيه، بسيار ذكر شده است. (3) آنچه تا كنون ذكر شد، توضيح ديدگاه حضرت امام(ره) نسبت به(صحيفه

سجاديه) بود; اما نگارنده تصور مي كند كه اعتبار«صحيفه سجاديه »، هم از جهت سند و هم از جهت تواتر و نيز ازجهت قوت مضمون، قابل اثبات است و چون اثبات اين نظر، احتياج به بحث گسترده اي دارد، فعلا از آن صرف نظر مي شود. (4) شايان ذكر است كه از آنچه ذكر شد، ديدگاه حضرت امام(ره) نسبت به «نهج البلاغه » نيز روشن گرديد; زيرا امام خميني(ره)، (نهج البلاغه) را مانند «صحيفه » دانسته و آنچه را درباره «صحيفه »ذكر كرده است، با اندك 2 تفاوتي در مورد «نهج البلاغه » نيز جاري مي داند. به هر حال، تسامح در ادله سنن، اقتضا مي كند كه روايات «نهج البلاغه » و «صحيفه سجاديه »، از جهت اخلاقي، قابل استدلال باشند ودر عمل نيز آنچه طبق آنها به رجاي مطلوبيت انجام شود، باعث ترتب ثواب مي گردد و بلكه از ديدگاه اخلاقي، بهترين كتاب درموضوع اخلاق، همين دو كتاب هستند. حضرت امام(ره) فرموده است: همين ادعيه و همين خطبه ها، و همين «نهج البلاغه » و همين «مفاتيح الجنان » و همين كتابهايي كه ادعيه هستند، اينها همه كمك انسان اند در اينكه انسان را آدم كنند. (5) ب) مصباح الشريعه سيد بن طاووس مي گويد: (... مصباح الشريعه و مفتاح الحقيقه) را كه از امام صادق(ع)نقل شده است، همراه خود داشته باشد; زيرا اين كتاب، در موضوع حركت به سوي خداي متعال و آگاهي بر اسرار، بسيار با ارزش است. (6) مرحوم حاجي نوري در (خاتمه مستدرك الوسائل)، مفصلا درباره اعتبار اين كتاب، بحث نموده و سخنان علمايي را كه صحت آن راپذيرفته

اند، نقل كرده است. آن گاه به بحث از روايات اين كتاب پرداخته و مي گويد: گرچه روايات اين كتاب با ساير روايات ائمه اطهار(ع) شباهتي ندارد; ولي لازم نيست كه تمام روايات، مشابه يگديگر باشند و شهادت علماي بزرگ به اعتبار اين كتاب، براي اثبات اعتبار آن كفايت مي كند. (7) حضرت امام(ره) در آثار اخلاقي و عرفاني خود، فراوان به اين كتاب اعتماد كرده و محتواي آن را به عنوان حديث ، نقل مي نمايد و بلكه شايد بتوان گفت در مباحث اخلاقي، به اين كتاب،بيش از هر كتاب ديگري اعتماد كرده است; (8) ولي در مباحث فقهي خود، هرگز به آن اعتماد ندارد و فرموده است: به هر حال، متن اين كتاب، خود، بهترين شاهد است كه نمي تواندحديث باشد; زيرا با ساير روايات، هماهنگي ندارد و از اين جهت،شايد بتوان گفت كه اين كتاب، ساخته و پرداخته عالماني است كه گرايش هاي عرفاني داشته اند و برداشت هاي خود را از كلمات ائمه دين، در اين كتاب بيان داشته اند. (9) به هر حال، وقتي ملاك ارزيابي كتاب حديثي به صورت استحساني وشخصي باشد، عالمي چون امام خميني(ره)، ادعا مي كند كه عبارتهاو مضامين «مصباح الشريعه »، شاهد بر حديث نبودن آن است و عالم ديگري چون علامه مجلسي اول (آن گونه كه حاجي نوري از او نقل كرده است) (10) ادعا مي كند كه قوت مضمون و زيبايي احاديث «مصباح الشريعه »، دليل بر صدور آن از معصوم است. ج) كتاب من لايحضره الفقيه اين كتاب، دومين كتاب از كتب اربعه حديثي شيعه است. در اعتباراين كتاب و صحت انتساب

آن به شيخ صدوق، هيچ شك و ترديدي وجودندارد; ولي آيا مرحوم صدوق به شرطي كه در مقدمه كتاب ذكر كرده است، وفادار باقي مانده است يا خير؟ وي در ابتداي اين كتاب مي فرمايد:«تنها چيزي را كه بين خود وخداي متعال حجت مي دانم، نقل مي كنم »; (11) اما با توجه به آنكه روايات ضعيف فراواني در اين كتاب يافت مي شود، چگونه مي توان گفت كه مرحوم صدوق، تمام آن را حجت مي دانسته است. معروف است كه شيخ صدوق، اين جمله را در ابتداي كتاب فرموده;اما پس از آنكه مقداري پيش رفته است، تصميم خود را تغيير داده و يا آنكه اين عهد را فراموش كرده است. امام خميني(ره) نيزهمين نظر را پذيرفته و مي گويد: ... مع قوله قبيل ذلك في حق كتابه: «لم اقصد فيه قصد المصنفين في ايراد جميع ما رووه، بل قصدت الي ايراد ما افتي به و احكم بصحته و اعتقد فيه انه حجه بيني و بين ربي »، و هو و ان لم يف بهذا العهد في كتابه كما يظهر للمراجع به ، لكن رجوعه عنه في اول الكتاب في غايه البعد. (12) اما به نظر نگارنده، شيخ صدوق، نه عهد خود را فراموش كرده و نه تصميم خود را تغيير داده است (مخصوصا اگر گفته شود كه نوعانويسندگان، مقدمه كتاب را پس از اتمام اصل آن به رشته تحريردر مي آورند و شيخ صدوق، پس از اتمام كتاب، حكم به صحت تمام آن نموده است); بلكه از خود مقدمه كتاب نيز قرائني به دست مي آيد كه نشان مي دهد مرحوم صدوق، اين مقدمه

را پس از اتمام اصل كتاب نوشته است. به علاوه، بسيار بعيد است كه شيخ صدوق، درهمان ابتداي كتاب الطهاره «من لايحضره الفقيه »، تصميم خود راعوض كرده باشد. اصل اين اشكال، به جهت آن است كه نوعا فقها، صحيح بودن حديث وحجت بودن آن را در زمان صدوق، به همان معناي امروزي حديث «صحيح » معنا مي كنند; آن گاه با مشكل مواجه مي شوند و در كلام مرحوم صدوق، به تناقض يا تضادي آشكار برخورد مي كنند; در حالي كه اصلا تهافت و اختلافي در كلام صدوق با روش او در اين كتاب،وجود ندارد; زيرا مراد شيخ صدوق از حديث صحيح و آن چيزي كه حجت است، اين است كه حديث، در يك اصل مشهور از «اصول اربعماه »يا در دو اصل از آنها باشد و معناي حديث صحيح، از قرن هشتم به بعد، اين است كه تمام راويان سند حديث، موثق، بلكه عادل باشند. خلط بين اين دو معناي صحيح، موجب اين اشكالات واشتباهات شده است. بنابراين، كلام مرحوم صدوق، كاملا صحيح است و عمل او در كتابش،برخلاف ادعاي او در مقدمه كتاب نيست. د) بحارالانوار حضرت امام(ره) درباره كتاب شريف (بحارالانوار)، معتقد است: كتاب «بحارالانوار» كه تاليف عالم بزرگوار و محدث عالي مقدار،محمد باقر مجلسي است، مجموعه اي است از قريب چهارصد كتاب ورساله كه در حقيقت، يك كتابخانه كوچكي است كه با يك اسم نام برده مي شود. صاحب اين كتاب، چون ديده كتابهاي بسياري ازاحاديث است كه به واسطه كوچكي و گذشتن زمانها از دست مي رود،تمام آن كتابها را بدون آنكه التزام به صحت همه آنها داشته باشد،

در يك مجموعه به اسم «بحارالانوار» فراهم كرده و نخواسته كتابي عملي بنويسد يا دستورات و قوانين اسلام را در آنجا جمع كند تا در اطراف آن، بررسي كرده و درست را از غير درست جداكند. در حقيقت، «بحار»، خزانه همه اخباري است كه به پيشوايان اسلام نسبت داده شده، چه درست باشد يا نادرست. در آن، كتابهايي هست كه خود صاحب (بحار)، آنها را درست نمي داند; و او نخواسته كتاب عملي بنويسد تا كسي اشكال كند كه: چرا اين كتابها رافراهم كردي؟ پس نتوان هر خبري كه در (بحار) است، به رخ دينداران كشيد كه آن، خلاف عقل يا حس است; چنانكه نتوان بي جهت، اخبار آن را ردكرد كه موافق سليقه ما نيست; بلكه در هر روايتي بايد بررسي شودو آن گاه با ميزانهايي كه علما در اصول تعيين كرده اند، عملي بودن يا نبودن آن را اعلان كرد. (13) ما چون در كتاب «آشنايي با بحارالانوار»، به طور مفصل، در مورد«بحارالانوار» بحث كرده ايم، از تحليل و نقد و بررسي اين كلام حضرت امام(ره) در اينجا خودداري مي كنيم. (14) احاديث فقهي در غير كتابهاي حديثي بخش زيادي از روايات فقهي، رواياتي هستند كه در غير كتابهاي حديثي نقل شده اند; مثلا كتابهاي المبسوط، الخلاف، الانتصار،المقنعه، المقنع، السرائر، و...، كتابهاي فقهي هستند و براي تدوين حديث، تاليف نشده اند; اما احاديث بسياري در اين كتابهايافت مي شود كه تنها منبع آنها نيز همين كتابهاست. آيا چنين كتابهايي، قابليت و ارزش استناد دارند و رواياتي كه از آنها به دست آيد، مي تواند مستند فقهي قرار گيرد يا خير؟ حضرت امام(ره) دراين

باره مي فرمايد: در برخي از كتابهاي استدلالي فقه، رواياتي از اهل سنت براي جدل با آنان نقل شده است و اين روايات، براي ما قابل استدلال نيستند; مثل روايات كتابهاي سيد مرتضي رضوان الله عليه. (15) از اينجا معلوم مي شود كه اگر رواياتي تنها از طرق عامه نقل شده بود و فتوايي هم مطابق آن در ميان علماي شيعه بود، اين فتوا، سبب جبران ضعف آن حديث نمي شود; مگر آنكه ثابت شود تنهامستند آن فتوا، همين روايت بوده است. از اينجاست كه روايات كتابهايي مثل: الانتصار، الناصريات، مسائل الخلاف، المنتهي،التذكره، والغنيه، قابل استناد نيستند. (16) در مورد كتاب فقهي (المقنع) مرحوم صدوق نيز حضرت امام(ره) مي فرمايد: گرچه مرحوم صدوق در مقدمه اين كتاب مي گويد: «من سند اين روايات را حذف كردم تا حفظ آن آسان باشد»; ولي احتمال داردمعناي اين كلام شيخ صدوق، آن باشد كه تمام روايات اين كتاب، دركتابهاي اصول وجود دارد و آن كتابهاي اصول، موثق بوده وبنابراين، تمام اين روايات، با سند صحيح به صدوق رسيده اند واحتمال دارد كه معناي كلام صدوق، اين باشد كه سند شيخ صدوق به آن اصول، سند صحيحي بوده است; اما توثيق اصحاب آن اصول ننموده است; يعني سند صحيح دارد كه تمام آنچه نقل كرده است،در آن اصول، موجود بوده است و اين احتمال دوم، اقرب و قوي تراز احتمال اول است. (17) بنابراين، روايات كتاب «المقنع » به نظر حضرت امام(ره) قابل استدلال فقهي نيست و از نظر اعتبار، مثل مرسلهاي «من لايحضره الفقيه » نبوده، اعتبار آنها كمتر است. احاديث كتاب «مستطرفات السرائر» نيز همين سرنوشت را

دارد; زيرابه نظر حضرت امام(ره)، گرچه ابن ادريس، اين روايات را از«اصول اربعماه » «مثل كتاب بزنطي و ابن بكير» گرفته است; ولي «اصول اربعماه »، در زمان مشايخ سه گانه (كه كتب اربعه را مي نوشتند)، معروف بودند و آنان، سند خود را به صاحبان اصول، ذكركرده اند; ولي ابن ادريس، چون سند خود را به آن اصول، ذكرننموده و احتمال دارد ايشان با اجتهاد و حدس خود به دست آورده باشد كه اين اصول از همان مولفان است، لذا اين احاديث او قابل اعتماد نيستند; به خلاف مرحوم صدوق و امثال او كه اصلا اهل اجتهاد كردن و حدس نبودند و تنها به خبر حسي اعتماد مي نمودند. به همين جهت، مرسلات مرحوم صدوق، قابل اعتماد است، به خلاف مرسلات مرحوم ابن ادريس. (18) شبيه همين كلام را حضرت امام(ره) درباره كتاب «الاختصاص » شيخ مفيد نيز فرموده و معتقد است كه مرسلات شيخ مفيد، مثل مرسلات شيخ صدوق، قابل اعتماد نيست; زيرا مرحوم مفيد، اهل اجتهادبوده و به وجوه ظني و حدسي نيز اعتماد مي كرده است، برخلاف مرحوم صدوق. (19) آنچه ذكر شد، ديدگاه حضرت امام(ره) به نسبت برخي از مهمترين كتابهاي حديثي بود و شايد موارد ديگري نيز افت شود كه حضرت امام(ره)، ديدگاه خود را درباره كتابهاي روايي بيان كرده باشدكه ما به آن، دست نيافته باشيم. پي نوشت ها: 1. الصحيفه السجاديه الثالثه، ص 4. 2. المكاسب المحرمه،(الامام)روح الله الخميني، ج 1، ص 320. 3. آداب الصلاه، ص 192. 4. يك مقاله مفيد در اين زمينه: (اسناد و مشايخ راويان صحيفه كامله)، دكتر منصور پهلوان، علوم حديث، ش

12، ص 26. (ويراستار) 5. تفسير سوره حمد، ص 151. 6. الامان من اخطار الاسفار و الازمان، سيد بن طاووس، ص 78. 7. خاتمه مستدرك الوسائل، ج 3، ص 330. 8. براي مثال، ر.ك: آداب الصلاه، ص 192 و 242. 9. المكاسب المحرمه، ج 1، ص 320. 10. خاتمه مستدرك الوسائل، ج 3، ص 330. 11.كتاب من لايحضره الفقيه، ج 1، ص 3. 12. المكاسب المحرمه، ج 1، ص 55. 13. كشف اسرار، ص 319. 14.آشنايي بابحارالانوار، احمد عابدي، انتشارات وزارت فرهنگ وارشاد اسلامي، تهران، زمستان 1378ش، 300صفحه، رقعي. (ويراستار) 15. المكاسب المحرمه، ج 1، ص 22. 16. همان جا. 17. المكاسب المحرمه، ج 2، ص 26. 18. همان، ص 47. 19. المكاسب المحرمه،،ج 1،ص 78و293. منابع مقاله:

فصلنامه علوم حديث، شماره 14، عابدي، احمد؛

سيري در كتاب تقريرات فلسفه امام خميني

سيري در كتاب تقريرات فلسفه امام خميني پس از گذشت افزون بر نيم قرن از دوران تدريس حكمت متعاليه توسط حكيم الهي حضرت امام خميني – روح الله روحه - بخشي از دروس ايشان با نام «تقريرات فلسفه امام خميني» توسط اية الله سيد عبدالغني اردبيلي(147) تهيه و به اهتمام مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام انتشار يافته است. از آنجا كه تاكنون اثري بدين فراگيري از ايشان در مباحث فلسفي در اختيار همگان قرار نداشته، اين مجموعه خواهد توانست به برخي از سؤالات يا ابهام هايي كه پيرامون مشرب و مشي فلسفي حضرت امام وجود داشته پاسخ دهد و پژوهشيان را از كندوكاو در ساير آثار ايشان براي ره يافتن به نظرات فلسفي ايشان تا حدودي بي نياز ساخته و آنان را از اشتباهات و درهم آميختگي ها ميان نظرات عرفاني يا اصولي كه

به دليل تشابه ميان اصطلاحات اين دو دانش با فلسفه در پاره اي از گفته ها و نوشته ها پيش آمده باز دارد. آنچه بيش از هر چيز در اين دروس جالب توجه است، رواني و رسايي بيان انديشه در تقريب و انتقال اصول حكمت متعاليه به شاگردان مي باشد، تا آنجا كه اگر صدرالمتألهين را به صراحت و شيوايي قلم فراگيرش ستوده اند، بجاست كه امام را نيز در سلاست بيان و زيبايي تعابير، احياگر و تكامل بخش همان روش بدانيم. اين مقاله باگذري كوتاه بر اين مجموعه كوشيده است تا برخي از زواياي اين اثر نفيس را، هر چند به اجمال بررسي و تبيين نمايد. لكن تذكر اين نكته لازم است كه در اين سطور بيشتر به خطوط كلي و در اصطلاح به مبادي فلسفه از نگاه امام پرداخته شده نه مسائل فلسفه. زيرا توضيح و تشريح اختصاصات ايشان در تقرير مباحث و استدلالات، نيازمند مجالي فراختر و بررسي اي دامنه دارتر است؛ و بر كساني كهدستي هر چند از دور بر اين گونه مباحث دارند واضح است كه بسياري از مطالب و حتي تقريرهاي گوناگون يك برهان را نمي توان به آساني به شخصي خاص مستند كرد و آن را به تمام، از ويژگي هاي وي دانست؛ هر چند كه در تمامي اين مجموعه به نوعي نوآوري در نحوه بيان و چينش مطالب برمي خوريم كه مي توان آن را از مختصات ايشان برشمرد.

امام خميني حكيم استوار حكمت متعاليه كه داعيه دار آشتي و وفاق سه ركن اساسي معرفت و دريچه هاي ارتباط بشر با ماوراي ماده يعني عقل، كشف و وحي است از

ابتداي عمر چهارصد و پنجاه ساله اش و متناسب با سبك و سياق مروجانش، الوان و اشكال متفاوتي به خود گرفته و هر كس به فراخور تمايالات دروني خويش بدان رنگي داده؛ گروهي از مدرسان اسفار كه فلسفه مشاء و مشائي گري بر ايشان چيره بوده است اگر اسفار تدريس كرده اند در حقيقت شفا را در جامه اي نو عرضه نموده اند و اگر بر آن حاشيه زده اند، بنابر مبناي خود بر حكمت متعاليه تاخته اند و دسته اي ديگر كه عمري در درياي حكمت متعاليه غوطه خورده اند، حنبلي گونه آنجا كه تا به ظهوري از برخي ايات يا روايات رسيده اند، كوس رسوايي و نداي تعطيلي عقل را سر داده اند و هيچگاه آشتي اين سه عنصر ميمون كه مهمترين دست آورد حكمت متعاليه است در جانشان ننشسته است. ليكن امام را بايد به حقيقت از راسخان در حكمت متعاليه دانست. او اصالت، بساطت، وحدت، وجوب و مشككيت وجود را چنان كه از جاي جاي اين مجموعه به دست مي ايد به تمام معني پذيرفته و حركت جوهري و جسمانيت الحدوث بودن نفس را چنان ذوق نموده كه در تمامي زواياي بحث از مبدأ و معاد، لحظه اي از اين اصول غفلت نكرده و به هيچ روي دست از آنها برنداشته است و به خلاف عده زيادي از داعيه داران، هرگز از اصول حكمت متعاليه تخطي نكرده و آن را مطابق روح و باطن ايات و روايات و مكاشفات اهلش دانسته است، و در تمامي جوانب چنان بر مدار اين سه ركن حركت نموده كه هر چند ميان آنچه از مبادي

وحي صادر شده و آنچه كه نه چنين است تفاوتي شگرف مي بيند، ليكن هيچگاه ميان اصول و مسلمات آنها تكاذب و تهافتي نيافته است: گمان نشود كه حاجي و يا حكماي اسلامي اين حرفها را از خود درآورده باشند، بلكه اين حرفها در ادعيه بيشتر از منظومه است و صحيفه سجاديه و نهج البلاغه و قرآن منبع و سرچشمه و مادر اين حرفهاست. بياييد منظومه را با اين ادعيه مقايسه نموده ببينيم در كدام يك مطالب و معارف حقّه بيشتر است؛ منظومه در يك رشته و اشاره به يك غرض است ولي ادعيه در رشته هاي مختلف و داراي اغراض متعدده است.(148) و در عين آنكه بسياري از اصول فلسفه مشاء را كه در حكمت متعاليه هضم شده مي پذيرد؛ اما به هيچ وجه مشائي گري و تعقل بدون تاييد رباني را كارساز ندانسته و از شاگردان خويش مي خواهد كه از اين گونه مباحث دوري گزيننند(149) و به همين سبب فلسفه يونان را جداي از فلسفه اسلامي ارزيابي كرده و آن را در برابر فلسفه اسلامي كه برخاسته از حقايق ايات و روايات معصومان است، غير قابل سنجش مي داند: اين سخني كه زبانزد بعضي است كه اين فلسفه از يونان اخذ شده، غلط است، كي فلاسفه يونان از اين حرفها سر درآورده و چه كسي سراغي از اين حرفها در كتب آنها دارد. اين حرفها در كتب آنها دارد. اين حرفها در كتب آنها نبوده و نخواهد بود. بهترين كتاب فلسفي آنها اثولوجيا است كه داراي مختصري از معارف بوده و بقيه اش طبيعيات است، بلي شفاي شيخ، فلسفه يوناني است و در آن

هم اين حرفها نيست.(150) و در نگاهي ديگر، گرچه ذوق محي الدين و لطافت كلمات و رقايق مكاشفاتش را ارج مي نهد، ليكن فاصله او را با مبادي و محال وحي چنين توصيف مي كند: جملات فصوص در معني با ادعيه موافق است، منتها حضرت امير(ع) متأدب بوده و توانسته حق بيان را ادا نمايد ولي صاحب فصوص متأدب نبوده و نتوانسته حق را ايفا كند.(151) و پر واضح است كه لازمه جمع ميان روش هاي گوناگون معرفتي به معناي ارزش گذاري برابر و يكسان براي همه آنها نبوده و گرچه كه عقل گام اول در اين راه است، ليك آخرين قدم نخواهد بود. لذا ايشان نيز همانند برخي از بزرگان كه پس از آنكه راه را به تمام طي نموده اند، تعاليم انبيا را بهترين و نزديك ترين طريق نجات بخش دانسته اند، مي باشند: خيلي صعب است كه از براهين فلسفه و يا ارشاد مرشدين، كسي به جايي برسد، بلكه همان دستوراتي كه انبيا داده اند بدون اينكه انسان زحمت فراوان آموختن برهان دور و تسلسل را تحمل كند و سپس اين حجاب را پاره كند - چون علم خودش حجاب اكبر است – براي رسيدن به مقصود كافي است... اينها همه راههايي است كه بر فرض سلوك با زحمتهاي قريب كه فوق طاقت بشري، ممكن است نتيجه بدهد. امان آنچه انبيا گفته اند را مي توان با اِعمال آن به آنجايي كه خود انبيا رسيدند رسيد؛ براي اينكه امري كه در يك فرد از بشر تحقق پيدا كرد، براي طبيعت او ممكن است و لذا براي افراد ديگر هم ممكن مي شود؛ پيغمبر اكرم(ص) با همين

نماز بود كه رسيد، اگر هر كسي با دقت ملاحظه كند اسراري از صلاة را مي فهمد و لذا در معراج هم حضرت همين عمل را بجا آورد.(152) البته از نگاه ايشان، هر چند كه بهترين راه رسيدن به معارف حقه و نيل به سعادت حقيقي، پوييدن طريق انبيا و اولياي الهي است، ولي نبايد از اين نكته نيز غافل ماند كه تسليم در برابر شرع آن گاه ثابت و پابرجاست كه پس از تشييد اركان تفكر حاصل آمده باشد و تسليمي كه از تقليدي بدون تعقل برخاسته باشد به آساني از ميان خواهد رفت. اين عقيده عوام مسلمين است و با حُسن عقيده اي كه در خيالشان دارند مي گويند: به ما مربوط نيست، ما تسليم امر الهي هستيم، عقل را هم نبايد زياد به كار انداخت، به ما گفته اند كه ظواهر كتاب و سنّت اين است و ما هم قبول كرده ايم. علي اي حال، اين عقيده اي است كه گرچه صاحب آن از آفاتي كه عقل كج انديش بدون راهنمايي استاد، گرفتار آن مي گردد، در سلامت است، وليكن مصون از آفات نيست؛ زيرا ممكن است در اثر تبليغاتي كه از ناحيه ديگران مي شود، زود از بين برود و صاحبانشان آفت پذيرند.(153)

اصرار امام در ترويج حكمت متعاليه توجه به دو نكته در صدر اين بخش ضروري مي نمايد: 1. از مهمترين خصوصيات حضرت امام كه مي توان آن را يكي از اساسي ترين ابعاد شخصيتي ايشان و شاكله آن به شمار آورد «ثبات قدم و استواري» است كه در زواياي مختلف رفتار فردي و اجتماعي ايشان حكم فرماست و پرواضح است

كه اين ثبات قدم، برخاسته از اعتقاد و ايمان او به صحت راه و عملكرد و يافته هاي دروني است؛ لذا مي بينيم ايشان نه تنها در اموري همچون جهاد و مبارزه به هيچ صورت كوتاه نمي ايد، بلكه در عبادت، درس و حتي در امور به ظاهر جزئي نيز اين گونه عمل مي كند و حاضر نيست حتي براي شهادت فرزند خود كه او اميد اينده اسلام مي داند، يك روز درس را تعطيل كند يا به علت بيماري يك شب از عبادت و تهجد خود به راحتي دست بردارد. اين صلابت كه بر تمام جوانب زندگي امام سايه افكنده در اين بعد از حيات علمي ايشان نيز حاكم است و انگيزه اي استوار او را واداشته تا بيش از بيست سال به تدريس حكمت متعاليه اهتمام ورزد، با آنكه اشتغال به فلسفه و به خصوص حكمت متعاليه به هيچ روي در آن دوران مقدمه اي براي پيشرفت در مجامع علمي يا موجب مزيت يا شرافتي در ميان عامه مردم نبوده و بلكه به فرمايش ايشان ذلت و خواري نيز محسوب مي گرديده است. ما كه وارد اين مباحث شده ايم، - چه با اختيار و چه بي اختيار _ در چنين روزگار اذلّ جامعه محسوب مي شويم و زندگي خود را با ذلت مي گذرانيم... مبادا بياييم آخرت را براي دنيا فاني كنيم و توحيد را براي طبيعت بخوانيم و همان طوري كه در اين دنيا خوار هستيم در آن دنيا هم پيش خدا و ملائكة الله خوارتر شويم.(154) 2. امام برخلاف بسياري از دانشوران، علم و دانش را به خودي خود ارزش نمي داند

و بلكه علم را به مفهوم انباشت اطلاعاتي كه به هيچ روي در عرصه عمل مفيد فايده نيست و به ايمان و ايقان منتهي نمي گردد، حجاب دانسته و بر نكوهش چنين دانشي اصرار مي ورزد، حتي اگر اين دانش علم توحيد و اثبات مبدأ و معاد باشد: اين مفاهيم هم، يك نقاب و حجاب ديگر مي باشد، اين است كه گفته اند: «العلم هو الحجاب الاكبر»... پس كسي كه با پاي چوبين استدلال، مفهومي را اثبات كند كه ناري هست و جهنمي بايد باشد، وليكن به راي العين نبيند، اين علم هيچ اثري نخواهد داشت؛ بلكه اين مفاهيم خودش از اسباب غفلت و حجاب است كه انسان مدام با آن بازي مي كند.(155) چه خسراني از اين بالاتر و چه بدبختي از اين فزون تر مي باشد اگر بگوييم ما موحديم و در علم توحيد وارد شديم، ولي از اين غافل باشيم كه كُشنده ما همين است. اگر مواظب نباشيم، ما كه گمان مي كنيم اهل توحيد و سعادت هستيم و به علم الهي و فقه وارد شديم، مثل آنهايي هستيم كه نمي دانند ورم مي كنند و گمان مي كنند روز به روز چاق و فربه مي گردند و نمي دانند يك روزي همين ورم، آنها را خواهد كشت، پس ممكن است روزي مشاهده كنيم كه همين علم الهي ما را خواهد كشت.(156) حال با عنايت به آنچه ذكر شد، بايد اين اهتمام و اصرار را نشانه اي قوي بر يك احساس ضرورت غيرقابل اغماض دانست كه ريشه هاي آن را در چند امر مي توان جستجو كرد:

1- لزوم عقل مداري در عقايد به جرأت

مي توان يكي از مهترين امتيازات حضرت امام را عقل مداري ايشان دانست كه آن را به عنوان اصل اولي در تمامي شؤون به خصوص در مسائل اعتقادي پذيرفته و تخطي از آن روا نمي بيند: در مسائل اعتقادي تعبد وجه ندارد؛ زيرا نهايت اين است كه اين اجماع براي ما كشف از قول امام بنمايد و تعبد به قول امام در احكام عملي لازم است نه در اصول موضوعي؛ زيرا اصول موضوعي تعبد بردار نيست... و در اعتقادات تا چيزي مورد باور عقل نباشد به آن اعتقاد پيدا نمي شود، اين است كه بايد گفت تعبد در عمل صورت پذير است نه در اعتقادات عقليه.(157) و اگر در جايي، عقل خود را عاجز از دست يابي به اركان برخي از قضايا ببيند و عاقل را به راه ديگري حوالت دهد، پيروي از آن دليل نيز باز حركت بر مدار عقل خواهد بود. بنابراين اگر در احكام فقهي و فرعي، به ادله نقلي رجوع مي نماييم نه از آن جهت است كه چيزي را بر عقل ترجيح داده ايم، بلكه اين امر حاصل ارجاع عقل به آن دليل است و بس. به همين جهت حتي در احكام شرعي نيز كه عقل در خود توانائي به دست آوردن حكمي را مي بيند، فقيهِ عقل مدار به عقل مراجعه كرده و اگر دليلي از نقليات بر آن بيابد كه زهي سعادت و در غير اين صورت، حكم عقل را در مسأله كافي دانسته و حالت منتظره اي نخواهد داشت. به عنوان مثال ايشان در بحث ولايت فقيه، حكم عقل را اولين و اصلي ترين دليل براي لزوم تشكيل حكومت

دانسته اند؛ هر چند كه از ادله نقلي نيز بر اين مطلب شواهدي ذكر مي كنند.(158) بدين روي در هيچ زمينه اي راه تعقل را بسته نديده و براي عقل محدوده ممنوعه و خط قرمزي نمي بينند: اينكه گفته اند راجع به وجودالله صحبت نكنيد و فكر كردن در آن جايز نيست، معناي آن اين نيست كه به همان عقيده عاميانه اي كه از مادر گرفته شده است بايد قناعت نمود و همين كه در قلب يك عقيده صوري بر اينكه خدايي هست، پيدا شود كافي است و ديگر نبايد در مقام تفتيش مبدأ براي اين عالم برآمد. گرچه آن عقيده صوري كافي است ولكن يار ما آن زشت كه از ترس زشت رويي التماس كند كه در مقام تفتيش برنياييد نيست، بلكه كل الجمال است به زيبايي وجود صرف الكمال است. بلكه معناي «تفكُّروا في خلق الله و لا تفكّروا في الله» اين است كه: چون ذات او صرف الوجود است و الوجود بسيط بصرت البساطه و تعريف ذات شيء در صورتي ممكن است كه شيء داراي جنس و فصل باشد والوجود لاجنس له و لا فصل له؛ زيرا جنس مورد شركت است و در عالم چيزي غير وجود نيست تا با او در چيزي شريك باشد و الوجود مساوق مع الوحده، و فصل براي تمييز است و در صفحه وجود چيزي غير وجود نيست تا تمييز لازم داشته باشد، بنابراين تعريف وجود ممكن نيست. و در عين حال در اعلي مرتبه تجلي است و در نظر و مسمع هر چيزي واقع شده است. پس «لاتفكّروا في ذات الله» نهي شرعي نيست، بلكه نهي ارشادي است به اينكه عقل

زحمت بيهوده نكشد كه براي او به معرفت حقيقت وجود راهي نيست و مقام حقيقت وجود، اعلي است از اينكه عقل به او احاطه پيدا كند، بلكه او محيط بر همه اشياء است... و بالجلمه: تفوّه به اين معني، كه تفكر في ذات الله منهي است سزاوار نبوده، بلكه در اخبار حثّ و ترغيب به معرفة الله شده است.(159)

2. تحجر گريزي در فهم شريك امام، قشري نگري و جمود بر ظواهر ايات و اخبار را دليل بسياري از كژفهمي ها دانسته و به شدت از آن احتراز مي دهد و آن را باعث مسخ حقايق ايات الهي و روايات معصومان مي داند و بر اختلاف و تفاوت فاحش ميان مخاطبان ايات و احاديث تأكيد كرده و اين تفاوت را موجب آن را مي بيند كه ايات و اخبار در واري معاني ظاهري و همه كس فهم خود، دربردارنده معاني ژرف و بطون دور از دسترس ظاهر بينان باشد تا آنكه ضمن محفوظ ماندن از حذف و تحريف، هر كس به فراخور معرفت و رتبه اي كه از دانش و ايمان داراست از معارف قرآن و احاديث بهره مند گردد: اين اخبار را بر معناي ظاهري عوامي و قشري حمل كرده اند، ولي روايت به دست اهلش نيفتاده تا اصل معناي آن را بفهمد. البته در زمان ائمه(ع) كساني كه قادر باشند از عهده معارف حقه برايند نبوده اند، ولي سؤالاتي از ائمه مي كردند و ائمه هم براي اينكه مبادا آنها ملحد شوند چيزي كه آنها به اندازه فهم خود بفهمد و به آن دلخوش باشند مي فرمودند، ولي در ضمن، اصل مطلب و حق آن

را مي رساندند تا بعد ايندگان صاحب ذكاوت، مراد را دريابند. در ميان كساني كه گرد حضرات را گرفته بودند عده قليلي اهل اسرار بوده كه حق مطلب و اسرار را دانسته و فهميده و آن را هم با خود بردند. ولكن آنچه باقي مانده اجمالي از آنهاست؛ زيرا اكثر آنها بعد از شترچراني و بيكاري چند روزي مي آمدند و چند حديث ياد مي گرفتند و مي رفتند و بعد نقل مي كردند. حال لازم نبود كه ناقل، اصل معناي آن چيزي را كه از امام شنيده بود بداند؛ چنانكه لازم نيست كسي كه ايه اي را براي شما مي خواند معنايش را هم بهتر از شما بداند، پس اوّلاً بايد بطون اخبار را ديد.(160) و بدين معنا جهت نه تنها تأويل را _ چنانكه عده اي از آن به زشتي ياد كرده و آن را ضعف مي پندارد- پسنديده، بلكه ضروري و لازم مي بيند و به هنگامي كه ظاهرِ ايه يا روايتي با اصلي از اصول يا برهاني عقلي ناسازگاري كند آن ظاهر را از ارزش افتاده و غير قابل استناد مي داند: اگر برهان از اوليات مركب بود و اساس و پايه آن اوليات بوده ولو سنت و ايات و نصوص برخلاف آن باشد بايد آنها را تأويل نمود؛ در صورتي كه نتوان در سند اشكال نمود. ايا نمي بيني كه نص قرآن (وَ جَاءَ رَبّكَ وَ المَلَكُ صَفّاً صَفًاً) مُأوّل است چون با برهان مخالف است.(161) ظواهر در مقابل ادله عقيله به هيچ نحوي نمي توانند پايداري كنند و اگر در ظواهر كلمات قرآني ولو بر فرض كلماتي باشد كه ظاهرش

اين باشد كه خدا جسم است يا خدا دوتاست و يا اينكه خدا مضّّل و ظالم است، اين ظواهر حجيت نداشته و نزد دليل عقلي كأن لم يكن است، بلكه حقيقتاً بايد بالبتّ و اليقين گفت اين ظواهر حتماً اراده نشده اند.(162) حضرت امام نيز چنانكه در برخي از روايات آمده درجات ايمان را متفاوت دانسته و بر اين موضوع پاي فشرده اند كه ما نيز مي توانيم در عقيده و ايمان، به مراتب والاتر دست يابيم. ايشان تمامي ايات و روايات را داراي مخاطباني يكدست و همه را در يك رتبه نمي سنجند، بلكه مي گويند: قرآن هنگامي كه با پيغمبر سخن مي گويد، مي بيني در مقام صحبت از معارف چه نحوه بياناتي دارد. پس از اينجا معلوم مي شود قضيه چنين نيست كه ما از پيرزنان عقيده گرفته و به آن دل خوش باشيم، بلكه رموزي در كار است.(163) 3- حفظ اركان و اصول اين موضوع نيز يكي از عناصري است كه امام به صراحت بر آن تأكيد نموده و معتقد است كه در بحث از معارف دين، بايد اول به اصول پرداخت و پس از سامان يافتن آنها معارف ديگر را در جاي خود و به اندازه لازم مورد پذيرش قرار داد و در صورت اختلاف و تكاذب، فروع را در پيشگاه اصول قرباني نمود: در باب ديانت، اصل توحيد را بايد مراعات نمود ولو تمام فروعات ديانت خراب و صفحه نبوت تيره گردد؛ زيرا اگر آن اصل محكم نشود همه اصول و فروع ديگر متزلزل خواهد بود، بايد مركز محكم باشد تا فروعات بتوانند بر آن تكيه نمايند.(164) اگر اين

ظواهر در مقابل اصلي از اصول اساسي باشد- ولو كافي من اوله الي آخره اين احاديث باشد- ما آنها را طرح مي نماييم، تا مبادا امكاني براي ذات اقدس الهي ثابت شود و فروعات به تبع اصل، صورت بطلان و غبار ضعف و سستي بر جبين آنها بنشيند.(165) ايشان از اينكه بعضي از فروع درجه چندم دين يا مذهب به عللي آنچنان پررنگ شده و به صورت ضرورت رخ نموده و اصول اولي را تحت الشعاع قرار داده است، به ستوه آمده و با عبارات مختلفي آن را نكوهيده است. اراده ازليه خداوند لايتغير است و ازليت آن عين ابديت آن است و ابداً هر چه باشد، ازلاً همان است و دست تغيير از دامن قدس او كوتاه است. گر چه شفاعتها و بداءها زمين خورده و ايات صف اندر صف و اخبار پشت اندر پشت ايستاده و بر آنچه منافي وجوب وجود واجب لذاته است دلالت نمايند. در مواردي كه عقل اجازه مي دهد بايد تأويل نمود، و در مواقع عجز بايد علم آن را به خود آنها رد نمود «و ردّوا علمه إلينا» زيرا در هر چه شائبه امكان باشد، بايد دامن قدس را از آن منزه دانست و اصل حكم را نبايد به اخبار يا اياتي كه «لايعلمه إلّا الله» نقض نمود. اگر چه در جاي خود شفاعتها درست بوده و اوراقي در تحقيق آنها تسويد و سطوري تسطير شده و همه منظم بوده، بدون آنكه از برهان خارج شوند و بالجمله، منظور آن است ولو به فرض دستگاه شفاعت و ادعيه و راز و نياز خراب گردد غباري از آن برنخاسته

و دود، چشم عقل را نمي گيرد، ولكن اگر به اصل محكم جسارت نماييم، غبار جهل و ناداني عالم را گرفته و چشمهاي عقول پردود و دوداندود مي شود.(166) همچنانكه تفسير آموزه هاي ديني و سنن الهي، به وسيله كساني كه تمرين و پرورش نيافته و مدعي درك عميق ترين و پيچيده ترين نوع مسائل عقلي و علوم مي باشند، را از بدترين انواع شقاوت و پايه مسخ حقايق شريعت و به هدر رفتن تلاش ها و زحمات اولياي الهي مي بيند و مي گويند: بلي، يك بدبختي كه ما داريم آن يك بدبختي فوق العاده اي است، كه با عقول خود - نه با آن عقولي كه به تربيت صحيح شرعي تربيت شده باشند- كه مثل بچه هاي بي صاحب ولگرد، خود به خود و بدون تربيت بزرگ شده اند، بلكه تحت تربيت ناقصين نالايق، بزرگ شده اند سنن الهي را معني مي كنيم و گمان مي كنيم كه قضيه آخرت و مسؤوليت آنجا يك مسؤوليت اعتباري است، و استحقاق العبد للعقوبه أو للمثوبه امر اعتباري است و مولا هم طبق اين امر اعتباري، يا عقوبت مي كند و يا اصلاً مي گذرد و مي گويد: برو پي كارت كه من گذشتم، و يا يك نفري مي ايد و مي گويد: من خواهش مي كنم، از اين بگذر، و ما قضيه شفاعت را چنين گمان كرديم، و بعضي از منبريهاي ما از خودشان تفصيل دادند تا منبر بگيرد. و بعضي هم نفهميدند و از يك خبري كه نه سندش را و نه دلالتش را دانستند، يك معنايي گرفتند و آمدند حضرت سيد الشهدا(ع) را شفيع قرار دادند كه

هر كس مرد، حضرت تشريف آورده و شفاعت مي نمايد و حضرت باري تبارك و تعالي هم از آن امر اعتباري كه استحقاق العبد للعقوبه باشد مي گذرد و عقابش نمي كند.(167)

ويژگي ها و نحوه تدريس آنچه به وضوح از اين مجموعه به دست مي ايد آن است كه حضرت امام به هيچ روي پايبند عبارات شرح منظومه و اسفار نبوده اند و نحوه تبيين مباحث در موارد متعددي كاملاً متفاوت و نشانگر آن است كه امام مطالب را از خارج بيان كرده و فقط در پاره اي از موارد به تطبيق مطالب ذكر شده با عبارات كتاب مبادرت مي نموده اند، به عنوان مثال ايشان در بحث از علم باري تعالي چنين مي فرمايند: بعد از تتميم مطلب چون عبارت كتاب در اين بحث قابل تعرض است لذا متعرض آن مي شويم.(168) به همين جهت، در مباحث متعددي، مطالبي را كه در بحث دخالت داشته به تفصيل يا اشاره افزون بر عبارات شرح منظومه و اسفار بيان كرده و در پاره اي از مباحث نيز كه مطلبي را لازم نديده اند از شرح و توضيح آن چشم پوشيده اند. ايشان بسان هر استاد فرهيخته اي، گذشته از آنكه يك متن درسي يا بحث علمي را تبيين نموده اند، در ضمن تدريس خود روشها و منشهاي عالمانه را نيز به مخاطب انتقال داده اند. اينك برخي از اين امور را كه حضرت امام در چگونگي فراگيري علوم بدان اهميت داده اند و در ضمن اين مجموعه به آنها اشارت رفته است در پي يادآور مي شويم:

1. خلط نكردن ميان علوم ايشان بر اين مطلب بارها

تأكيد نموده اند كه بايد از خلط مسائل اختصاصي هر علم با ديگر علومي كه از لحاظ موضوع داراي تفاوت جوهري هستند دوري كرد: به كلي بايد احكام و خواص نظام وجودات حقيقيه را از قبيل: «الواحد لا يصدر منه الّا الواحد و لا يصدر الّا من الواحد» و لزوم تقدم اجزاء بر معلول و تأخر معلول از علت را از اين گونه اعتبارات دور كرد؛ چون آن قواعد، بر اساس ميزان خارجيت و فعل و انفعال حقيقي و تأثير و تأثر واقعي است. پس بايد در اصول و فقه باب اين گونه احكام را مسدود نمود اصلاً اين گونه اعتبارات از احكام واقعيات حظّ و نصيبي ندارند.(169) در هر فني اگر خلوص و تمحض كلمات در آن نباشد اختلاط حاصل مي گردد، هر مذاق و هاضمه اي با هر فني كه آشنا مي شود، بايد از مسائل آن فن تغذيه نمايد والّا اگر به هاضمه اي غير آنچه به او عادت كرده، چيزي وارد شود، نمي تواند آن را تحليل نمايد. لذا عرفايي كه مطالب عرفان را از غير راه كشف و شهود و ذوق و سير عملي، به صورت استدلال درآورده اند، هم با عرفان محض و هم با فلسفه محض، مخالفت كرده اند. بنابراين، اگر هر يك از عارف و فيلسوف مسلك خالص خود را در پيش گيرند، ديگر بين آنها خلافي نخواهد بود؛ زيرا هر كدام از آنها، از اول مشرب خود را جدا كرده و گفته است: (قُل كُلّ يعمَلُ عَلَي شَاكِلَِتِهِ). ولي اگر عارف متفلسف، يك قدم از راه خود بيرون رفته و از فلسفه استقبال نمايد، يك پاي خود را بر

روي عرفان و پاي ديگر را بر روي فلسفه گذاشته است و در اين صورت با عرفان و فلسفه، هر دو مخالفت كرده است. (170) همچنين هر دانشي، روش و ابزار متناسب خود را طلب مي كند و بدون آن، وارد شدن به اين جرگه مفيد فائده نخواهد بود: البته قول عرفا باطل نيست، ولي ما نمي توانيم قول ايشان را هضم كنيم؛ زيرا فهم قول آنها ذوق عرفاني لازم دارد. چنانكه كثيري از ناس، شعر مثنوي را جبر مي دانند و حال آنكه مخالف با جبر است و علت آن اين است كه آقايان معناي جبر را نمي دانند. و چنانكه مرحوم حاجي نيز در شرح خود بر مثنوي نتوانسته در شرح و تفسير، مرام مولوي را برساند؛ زيرا حكيمي قول عارفي را بيان نموده بدون اينكه حظ وافر از قريحه عرفاني داشته باشد و بلا تشبيه مثل اين است كه ملحدي، مرام نبي مرسلي را شرح كرده باشد. بيان مرام شخصي قريب الافق بودن با اعتقاد او را لازم دارد، براي شرح قول عارف رومي، مردي صوفي كه يك نحوه كشف ذوقي داشته باشد لازم است كه آن هم نه با نثر بلكه با نظمي كه از روي ذوق عرفاني برخاسته باشد مانند نسيمي كه از سطح آبي برمي خيزد، به شرح آن بپردازد.(171) گرچه حضرت امام، در عرصه عرفان از سرآمدان عصر است، ولي در مقام بحث فلسفي مطالب اختصاصي عرفاني را در مباحث عقلي صرف دخالت نداده و از چهارچوب استدلال عقلي به وادي ديگر در نمي غلطد و اگر به ناچار و به پيروي از متن مورد تدريس مطالبي غير فلسفي را

مطرح نموده اند، به صراحت مرزها را مشخص كرده و از درهم آميختگي مباحث جلوگيري مي نمايند: مطالب عرفا فوق برهان بوده و برهان وافي به آنها نيست. و اهل تصوف گويند: تا شهود و كشف حاصل نشده و بارقه الهي در قلبي متنفذ نگردد، نمي توان فهميد كه عرفا چه مي گويند و اگر كسي بدون ذوق عرفاني چيز گفت، مثل حكم پينه دوز محله است در بحث ترتب، كه حكمش بدون تصور موضوع و طرفين قضيه است. اين است كه چون ما عارف نيستيم از روي براهين فلسفي به مراتب علّي و معلولي قائل هستيم.(172)

2. دوري از تعصب و تحمل ساير انديشه ها احترام به آراء و تلاش هاي فكري صاحبان انديشه از هر قوم و ملت و نقادي خردمندانه و منصفانه آن از ديگر عناصر برخاسته از مشي فلسفي ايشان است: البته نبايد از شنيدن لفظ صوفيه فرار كرد كه ما با آنها نيستيم؛ چون اگر قومي با ما موافق نشدند، نبايد اگر يك جهت حقي را هم قائل شدند، ما به مناسبت احراز عداوت كلي، زمزمه مخالفت كلي با آنها سر داده و حرف حق را هم به جهت مخالفت با آنها، قائل نشويم. و الّا اگر بنا بر اين باشد بايد ما با تمام الهيين عالم بناي مخالفت گذاشته و اعتقاد به وحدانيت و توحيد را هم از دست بدهيم. بلكه لازم است انسان طريقي كه حق است با هر آشنايي مشي كند و تا وقتي كه مقصد يكي است با آنها همراه باشد و هر جا مقصد او با مقصد آنها تفاوت كرد و راه او از راه آنها جدا

شد، او راه منزل خود را پيش گرفته و آنها را در راه خودشان واگذارد.(173)

نتايج كلي از كتاب چنانكه در مقدمه كتاب آمده(174) و از موارد مختلف اين مجموعه نيز به دست مي ايد، مرحوم مقرر تمامي مباحث را ضبط نكرده اند؛ لذا به صورت فهرست وار رؤوس مطالب ذكر شده در اين اثر را ضمن تطبيق با سرفصل هاي اين دو كتاب يادآور مي شويم- جهت سهولت مراجعه، عناوين «غرر» به زبان عربي و همان طور كه در شرح منظومه آمده ذكر گرديده است-. (جلد اول) مقصد اول: امور عامّه فريده اول وجود و عدم (4غرر از 17 غرر) غرر في أنّ تكثّر الوجود بالماهيت* غرر في أنّ المعدوم ليس بشيء* غرر في دفع شبهةالمعدوم المطلق * غرر في بيان مَناط الصدق في القضية فريده دوم وجوب و امكان (3 غرر از 6 غرر) غرر في أبحاث متعلّقه بالإمكان* غرر في بعض أحكام الوجوب الغيري* غرر في الإمكان الاستعدادي فريده سوم قدم و حدوث (كامل) غرر في تعريفهما و تقسيمهما* غرر في ذكر الأقوال في مرجّح حدوث العالم فيما لايزال غرر في أقسام السبق و هي ثمانية* غرر في بعض أحكام الأقسام(أقسام السبق) * غرر في تعيين ما فيه التقدّم في كلّ واحد منها فريده چهارم قوه و فعل (كامل) غرر في أقسامهما فريده پنجم ماهيت و لواحق آن (9 غرر از 10 غرر) غرر في تعريفها و بعض أحكامها* غرر في اعتبارات الماهية * غرر في بعض أحكام أجزاء الماهية * غرر في أنّ حقيقة النوع فصلُه الأخير* غرر في ذكر الأقوال في كيفية التركيب من الأجزاء الحدّية* غرر في خواصّ الأجزاء * غرر في

أنّ التركيب بين المادّة الصورة اتّحادي أو انضمامي غرر في التشخّص * غرر في التميز بين التميز و التشخّص و بعض اللواحق فريده ششم وحدت و كثرت (2 غرر از 4 غرر) غرر في غنائهما عن التعريف الحقيقي* غرر في تقسيم الوحدة فريده هفتم علت و معلوم (6غرر از 10 غرر) غرر في أنّ اللائق بجنابه اي أقسام الفاعل؟ * غرر في أنّ جميع أصناف الفاعل الثمانية متحقّقة في النفس الإنسانية* غرر في البحث عن الغاية * غرر في دفع شكوك عن الغاية* غرر في العلّة الصورية * غرر في أحكام مشتركة بين العلّة و المعلول مقصد دوم: جوهر و عرض فريده اول رسم جوهر و اقسام آن (كامل) فريده دوم رسم عرض و اقسام آن (كامل) فريده سوم اقسام عرض(كامل) غر في الكمّ* غرر في الكيف* غرر في العلم و من تلك الأبحاث تقسيمه* غرر في الأعراض النسيبة فمنها الاين و المتي (جلد دوم) مقصد سوم: الهيات فريده اول احكام ذات واجب (كامل) غرر في إثباته تعالي* غرر في توحيده* غرر في شبهة ابن كمونة و دفعها* غرر في توحيد إله العالم* غرر في دفع شبهة الثنوية بذكر قواعد حكمية* غرر في بساطته تعالي فريده دوم احكام صفات واجب (13غرر از 17 غرر) غرر في تقسيمها * غرر في إنّ اياً من النعوث عين و اياً منها زائد؟* غرر في أنّها متّحدة كلٌ مع الاُخري* غر في علمه بغيره * غرر في ذكر الأقوال في العلم و وجه الضبط لها * غرر في انّ علمه بالاشياء بالعقل البسيط و الاضافة الاشراقية * غرر في رد حجّة المشائين علي كون علمه تعالي بالارتسام* غرر في

مراتب علمه تعالي* غرر في القدرة* غررفي عموم قدرته تعالي لكلّ شيء خلافاً للثنوية و المعتزلة* غرر في حياته و بعض ما يتبعها* غرر في تكلّمه تعالي* غرر في تقسيم الكلام فريده سوم افعال حقّ تعالي (4 غرر از 13 غرر) غرر في إثبات أنّ أوّل ما صدر هو العقل* غرر في كيفية حصول الكثرة في العالم* غرر في ربط الحادث بالقديم* غرر في كيفية حصول التكثّر علي طريقة الإشراقيين مقصد چهارم: طبيعيات فريده اول حقيقت جسم طبيعي (5 غرر از 10 غرر) غرر في ذكر الأقوال في حقيقة الجسم الطبيعي * غرر في إثبات الهيولي باصطلاح المشائلين* غرر في تعريف الهيولي و بعض أحكامه* غرر في أسامي الهيولي* غرر في إبطال الجزء الذي لا يتجزّي فريده دوم در لواحق جسم طبيعي (3 غرر از 9 غرر) غرر في أنّ المقولات التي تقع فيها الحركة كم هي؟ * غرر في تعيين موضوع هذه الحركة و دفع ما قالوا من بقاء عدم الموضوع* غرر في الواحدة العددية و النوعية الحركة و يختتم بالسكون فريده سوم ساير احكام جسم طبيعي(كامل) غرر في الزمان* غرر في المكان* غرر في امتناع الخلأ* غرر في الشكل* غرر في الجهة فرر في حدوث الأجسام و ذكر الأقول فيه فريده چهارم فلكيات (كامل) كلام في المقام مع أعلام فخام* غرر في إشارة إجمالية إلي الأفلاك الجزيئة* غرر في بيان الداعي إلي تكثير الأفلاك * غرر في عدد الثوابت فريده پنجم عنصريات (كامل) غرر في عدد البسائط* غرر في بيان عدد طبقات الارض و غيرها* غرر في الجسم المركّب* غرر في كائنات الجوّ* غرر في الزلزلة* غرر في تكوّن المعادن فريده ششم احوال

نفس(4 غرر از 15 غرر) غرر في أنّها ما هي و هل هي و كم هي* غرر في المشاعر الظاهرة للنفس الحيوانية* غرر في ذكر الأقوال في كيفية الإبصار * غرر في الحواس الباطنة ضمناً از فريده هفتم اين مقصد تا آخر شرح منظومه كه شامل سه مقصد- نبوات و منامات، معاد و مباحث علم اخلاق- مي باشد در اين مجموع نيامده. البته از آنجا كه تقريرات حاضر پس از رسيدن به مباحث نفس در شرح منظومه ناتمام مانده و تقرير مباحث اسفار نيز از ميانه سفر آغاز گشته احتمال آن مي رود كه با توجه به اهميت اين مباحث حضرت امام ترجيح داده اند كه اين بحث به صورت مشروح از اسفار تدريس گردد يا آنكه حضرت امام هر دو كتاب را هم زمان تدريس مي نموده اند و مرحوم مقرر با شركت در درس اسفار ديگر نيازي به ادامه مباحث شرح منظومه نديده اند. (جلد سوم) سفر نفس اسفار باب ششم تجرد نفس ناطقه انساني (كامل) فصل اول: در بيان جسم نبودن نفس ناطقه *فصل دوم:شاهد سمعيه بر تجرد نفس باب هفتم احوال نفس ناطقه و نسبت آن به عالم طبيعت (كامل) فصل اول: كيفيت تعلق نفس به بدن* فصل دوم: حدوث نفس بشري* فصل سوم: تبيين قول حق در مسأله نفس و نقد ساير اقوال* فصل چهارم: باين عدم فساد نفس به فساد بدن* فصل پنجم: استحاله فساد نفس * فصل ششم: بيان ميعاد مشرقي * فصل هفتم: عليت امر مجرد عقلي براي نفس ناطقه باب هشتم ابطال تناسخ نفوس و ارواح و رد ادله قائلين به تناسخ (كامل) فصل اول: برهان

عرشي در ابطال تناسخ* فصل دوم: باين مذاهب گوناگون در تناسخ و در تمامي اقسام تناسخ* فصل سوم: رد ساير شبهات اصحاب تناسخ* فصل چهارم: نسبت نفس با بدن و فرق بين موت طبيعي و اخترامي* فصل پنجم: وحدت يا تعدد نفس * نفس ششم: كلام شيخ اشراق و رد آن* فصل هفتم: مراتب وجود انسان* فصل هشتم: متعلق اول نفس باب نهم شرح ملكات و منازل نفس انساني(4 فصل از 5 فصل) فصل دوم: اوصاف نفس انساني* فصل سوم: مراتب و درجات انسان * فصل چهارم: كيفيت ارتقاي مدركات و مراتب تجرد* فصل پنجم: اختلاف قواي نفسانيه و هويت وحداني انسان باب دهم معاد روحاني و حقيقت سعادت و شقاوت (8 فصل از 11 فصل) فصل اول: ماهيت سعادت حقيقي* فصل دوم: كيفيت حصول سعادت* فصل سوم: بيان شقاوت* فصل پنجم: كيفيت حصول عقل فعّال در نفس* فصل هفتم: در بيان سعادت و شقاوت حسي* فصل هشتم: بيان گوناگوني مذاهب در مبحث معاد* فصل نهم: دلايل منكرين معاد* فصل دهم: اختلاف درجات مردم در ادراك معاد باب يازدهم معاد جسماني(5 فصل از 34 فصل) فصل اول: اصول اثبات معاد جسماني* فصل سوم: شبهات منكرين معاد جسماني و پاسخ آن* فصل چهارم: در بيان قبر حقيقي * فصل ششم: بيان آنچه كه از انسان باقي مي ماند* فصل هفتم: ماده آخرت و هيولاي صور باقيه با توجه به عبارات پاياني كتاب كه بخشي از آن در پي خواهد آمد، اين فصل ظاهراً آخرين مبحثي است كه حضرت امام از اسفار تدريس فرموده اند و از آنجا كه اصل كيفيت معاد جسماني در همين چند فصل

تبيين گرديده، ديگر نيازي به بيان فصول بعدي نديده اند. خدايا! جز لطف تو، پريشاني ما را برطرف نمي كند و جز انعام و احسان تو، نياز و حاجت ما را بر طرف نمي كند و جز امان تو، اضطراب و ترس ما را ساكن نمي نمايد. خدايا! وسوسه قلوب ما را برطرف نمي كند مگر نور هدايت تو، اي طمأنينه دلهاي مؤمنين! ما را به برهان فنّي احتياجي نيست، تويي آرامش دل بندگان و اگر ظلّ عنايتت بر دلهاي ما نرسد، در غمرات جهل و ناداني غوطه وريم، اگر چه تمام فنون استدلال را بدانيم. خدايا! تو قادري ما را از آن آتش سوزنده به آن نحوي كه قول داده اي، برگرداني و ما به هر نحوه اي كه تو فرموده اي هستيم، البته به آن مقداري كه از آثار هدايت تو فهميده ايم. خدايا! اگر هرگونه كجي در سخنان ما پيدا شود، از نقص استعداد ماست و كسي كه به نقص خود و كمال تو مقرّ است اجمالاً به ايين پاك تو عقيده مند است.(175) چند نكته در حاشيه در اين مجموعه در خلال دروس به مطالبي به صورت استطرادي اشاره شده است كه بعضي از آنها نشانگر اتفاقات و وقايع زمان تدريس است كه به پاره اي از آنها اشاره مي نماييم: صاحب فصول چيزي در اصول گفته كه بعد از همه تمحّلات و تصويرات گفتيم كه امر معقولي نيست و در حمل، يك جهت اتحاد حقيقي و يك حيثيت كثرت لازم است.(176) از اين بيان حضرت امام استفاده مي شود كه هم زمان با تدريس سفر «نفس» اسفار، ايشان به تدريس

خارج اصول نيز اشتغال داشته اند و برخي از حاضران در آن درس نيز شركت مي كردند. چنانكه كتاب كليد بهشت كه اكنون به معاونت مشكاة به نام قاضي سعيد به چاپ رسيده است، هركسي كه به مذاق قاضي آشنا باشد مي داند كه اين كتاب از او نيست.(177) هر چند از تاريخ دقيق اين چاپ از كليد بهشت اطلاع نداريم، ليكن با توجه به اين كه مرحوم مشكاة تاريخ پايان مقدمه خويش بر اين چاپ را عيد فطر 1355 ذكر كرده اند، مي توان به سالهاي تدريس شرح منظومه تا حدودي واقف شد. شايد چرچيل از بسياري از مؤمنين سعداء، سياسي تر و درّاك تر و مديدتر باشد و تعقل كلياتش بيشتر باشد، ولي در كلياتِ جوري و ستمي و غير حقه و لذا مي بيني قوانين كليه براي عالم وضع مي كند. ظاهراً تدريس اين بخش اسفار مصادف است با سالهاي شهرت چرچيل؛ يعني اولين دوره اي كه وي به رياست دولت انگليس رسيده و مقارن با سالهاي جنگ جهاني دوم مي باشد.

سيري در تقريرات درس فلسفه امام خميني(س)(شرح اسفار – مبحث نفس)

سيري در تقريرات درس فلسفه امام خميني(س)(شرح اسفار – مبحث نفس) تقريرات درس فلسفه امام خميني(س) بخشي از مجموعه تقريرات دروس فلسفه حضرت امام خميني(س) را كه به قلم يكي از شاگردان درس فلسفه آن حضرت، حجةالاسلاموالمسلمينمرحوم عبدالغني موسوي اردبيلي نگارش يافته در اختيار مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام(س) قرار گرفت و هم اكنون تنظيم و مقابله و استخراج منابع اين مجموعه نفيس منحصر به فرد از سوي دفتر نمايندگي مؤسسه در قم در حال انجام است و پس از آماده شدن در چندين مجلد منتشر خواهد شد. آقاي

محمدرضا قاسمي دانشجوي كارشناسي ارشد دانشكده الهيات دانشگاه تهران استنساخ و استخراج منابع قسمتي از اين مجموعه شامل مبحث نفس و تناسخ (شرح 11 فصل از جلد نهم كتاب اسفار ملاصدرا) را به عنوان موضوع پايان نامه خود برگزيده است. وي علاوه بر تصيحح متن، مقدمه اي مشتمل بر خلاصه اي از مباحث رساله با فصل بندي و عنوان گذاري و افزودن پاورقي آورده است. در اين سلسه دروس، پس از ذكر اقسام تناسخ و برشمردن ادله قائلين به تناسخ، همه انواع تناسخ با دليل و برهان ابطال مي گردد علاوه بر آن يك تصوير جامع از نظام عالم وجود و يك بحث منطقي در مورد كيفيت اخذ جنس و فصل از نظام عالم خارج و ذومراتب بودن نفس و مطابقت آن با نظام ثلاثه عالم وجود (عالم شهادت و طبيعت، عالم برزخ، عالم عقل) ارائه گرديده است، و همچنين غايت عقل نظري و عقل عملي و ماهيت كليه و كيفيت حركت موجودات و حركت نفس مورد بحث قرار گرفته، و اشاره اي به نزاع قائلين به اصالت ماهيت و اصالت وجود دارند و در پايان يك بحث اخلاقي عنوان شده است. پايان نامه مذكور پس از دفاع نمره عالي را به خود اختصاص داده است نسخه اصلي در بخش تحقيقات مؤسسه موجود است افراد علاقه مند مي توانند مورد استفاده قرار دهند. مقدمه: نفس يكي از مسائل مهم و در عين حال پيچيده و غامضي است كه در مبحث انسان شناسي مطرح مي شود. بحث نفس و تجرد و جاودانگي آن، معني بخش اصل معاد است كه يكي از اصول عقايد اسلامي و از جمله ضروريات دين اسلام و ساير اديان الهي است. فلاسفه و انديشمندان در تبيين

هويت نفس و كيفيت و زمان تكون آن نظرات مختلفي را ارائه نموده اند، افلاطون و پيروانش معتقدند كه نفس قبل از خلقت بدن در عالم مثل وجود داشته و پس از ايجاد بدن به آن تعلق گرفته و تخته بند بدن شده است. ارسطو و ابن سينا به همزماني خلقت نفس و بدن قائل شدند و پس از آنان صدر الدين شيرازي معتقد شد كه نفس موجودي «جسمانية الحدوث و روحانية البقاء» است. از نظر ايشان نفس پس از پيدايش جسم و بدن، در اثر حركت جوهري آن به وجود ميايد معاد جسماني يكي از مسائلي است كه بصراحت در ايات و روايات ما بدان اشاره شده است و از آن سبب كه فيلسوفان اسلامي كوشيده اند تا فلسفه آنان سازگار و ملائم با عقايد ديني اسلامي باشد، لذا در مورد معاد جسماني هم بعضي از حكماء اسلامي مانند ملاصدرا سعي كرده اند تا آنرا با دلايل عقلاني به اثبات برسانند و برخي ديگر مثل شيخ الرئيس از اقامه برهان در اثبات معاد جسماني اظهار عجز و ناتواني كرده و آنرا از روي تعبّد پذيرفته است(3) و در مقاله نهم الهيات شفا فصل معاد ميگويد: «... يجب ان يعلم ان المعاد منه ما هو مقبول من الشرع و لا سبيل الي اثباته الاّ من طريق الشريعة و تصديق خبره النبوّه، و هو الذي للبدن عندالبعث...» بعد از بن سينا تا زمان ملاصدرا تحقيق و تفحصي جديد با ارائه نظريه اي بديع نشده است. ملاصدرا با تئوري وجود شناسانه خاص خود كه مبتني بر اصل حركت جوهري و اصلات وجود و تشكيل در وجود است به بحث پيرامون چگونگي تكون نفس و ارتباط آن با بدن

و مراتب سه گانه نفس و كيفيت انشاء و ايجاد صور آن و نهايتاً به معاد جسماني ميپردازد. او براي اثبات مدعاي خود ابتدا اقوال مختلف پيرامون تناسخ و مراتب نفوس را نقل كرده و ابطال نموده است. و سپس به تبيين و اثباتنظر خود پرداخته است. حضرت امام خميني (قدسسرهالشريف) با توجه به جامعيتي كه در علوم عقلي و نقلي و معارف اصيل اسلامي و با احاطه كاملي كه به نظرات استاد فنّ و حكيم متأله داشتند بطور مبسوط به توضيح و شرح نظرات او پيرامون نفس و تناسخ پرداخته و مطالب بسيار سودمند و روشنگرانه اي را در مقابل ديدگان شيفتگان معارف حقه الهي نهادند تا هر شيدائي بتواند جرعه اي از آنرا بنوشد. در ابتدا به ذكر خلاصه اي از مباحث مطروحه مي پردازيم و سپس بي هيچ كم و كاستي اصل تقرير به را مي آوريم. تناسخ و اقسام آن يكي از مباحثي كه از متعلقات مبحث نفس شمرده مي شود بحث تناسخ است. تناسخ بمعني انتقال نفس از بدني به بدن ديگر است. مرحوم ملاصدرا در كتاب نفيس شواهد الشواهدالربوبيه كه خلاصه كتاب اسفار اربعه است، ميگويد: «از نظر ما تناسخ به سه قسم تصور ميشود اول – عبارتست از نفسي در اين عالم از بدني به بدن ديگر، كه مباين و جدا از او است، بدين نحو كه حيواني بميرد و نفس او به بدن حيوان ديگري و يا به بدن غير از حيوان، منتقل گردد. خواه اين انتقال از موجود اخس به موجود اشرف باشد و يا بالعكس. دوم عبارتست از انتقال نفس از اين بدن دنيوي به بدن اخروي كه مناسب با اوصاف و اخلاقي

است كه در دنيا كسب كرده است. و چنين نفسي در آخرت بصورت حيواني كه صفات وي در آن نفس غلبه نموده است ظاهر ميگردد. و قسم سوم آن است كه باطن انسان مسخ شود و ظاهر او نيز از صورت اولي انسان كه قبلاً بصورت باطني وي كه بدان صورت مسخ شده است انتقال يابد و اين بعلت طغيان و غلبه قوه نفسانيه اوست. تا بحدّي كه مزاج و شكل او را از مزاج و شكل آدمي به مزاج و شكل حيواني مناسب با صفت باطن او تغيير و تبديل ميدهد.(4) در كتاب اسفار تناسخ نزولي و صعودي تعبير به تناسخ نزولي و تناسخ صعودي شده است. امام خميني(ره) در توضيح آن ميفرمايند تناسخ نزولي آنست كه برخي گفته اند اگر روح انسان در مدت زندگي در ابدان آنگونه كه سعادت انساني است تربيت نيافت و كسب ملكات نكرد، پس از خروج از فرد اعلاي جثه انساني داخل جسدي ميشود كه ماده اش غير صافي تر از بدن اولي است و اگر در آن هم خوب تربيت نشد به جثه غير صافيتر وارد ميشود تا بآن ضعيفترين فرد در انسانيت برسد و بعد از آن داخل فرد اعلاي حيوان مي شود و همينطور تا به بالاترين فردي از نبات برسد كه قريب الافق با أدني مرتبه حيواني_ت است و از آنهم به ادني مرتبه نبات نزول ميكند. تناسخ صعودي همان است كه ابن سينا از ديگران نقل كرده و آنرا پذيرفته، و آن اينست كه گفته شده نفوس ابلهان و ساده دلان و نفوس متوسطين كه در اين دار طبيعت نتوانستند تكامل يابند و عقل مجرد شوند، بعد از خروج از

بدن داخل جرمي از اجرام فلكيه ميشوند اگر در آنجا به تجرد عقلاني رسيدند وارد عالم عقل ميگردند وگرنه بهمين شكل باقي ميمانند. ملاصدرا در ضمن بيان اقسام تناسخ تنها قسم سوم را كه نسخ و مسخ ملكوتي باشد كه از تجسم اعمال و تكرر افعال حاصل ميشود جايز و بلكه واقع ميداند. بخش اول

فصل (1)

ابطال تناسخ مرحوم آخوند(ره) طبق مسلكي كه در كيفيت حدوث و پيدايش نفس و نسبت آن در اول امر با طبيعت و كيفيت خروج از طبيعت دارد، همه اقسام تناسخ (غير از تناسخ ملكوتي) را ابطال ميكند. از نظر ايشان نقص مولودي از طبيعت است كه با حركت جوهريه به فوق اين عالم طبيعت ميرسد. بعبارت ديگر اگر هيولاي اولي به نحولبشرط صورتي را بعد از صورتي تلبس نمايد و مراحل پائين جسميت و جماديت و عنصريت و معدنيت را طي كند و در مسير خود وقوف پيدا نكند و به آخرين مرتبه كه سر حد عالم مافوق طبيعت است، نايل شود واجد صورتي بنام نفس ميگردد. نفس چون صورت بدن است لذا با ماده خود متحد است و تعلق ذاتي با آن دارد. از آن حقيقت كه قوه داشت و ميتوانست متبدل به اين فعليت شود جنس اخذ ميشود، و اين فعليتي كه از آن قوه حاصل شد فصل اخذ ميگردد، و جنس و فصل مضمن در يكديگرند. در اثر حركت جوهريه وقتيكه قوه فعليت تمام شد و فاقد قوه گرديد و ديگر نتوانست بحقيقت ديگري متبدل شود صورت و فعليتي حاصل ميگردد كه ديگر ماده ندارد و در نتيجه چنين صورتي مستقل ميشود و از طبيعت بيرون ميرود

و تنزل و ترقي آن محال ميگردد. پس اگر چنين موجودي بخواهد بيك بدن جنين برگردد و صورت آن باشد و با آن متحد گردد اين امر محالي است، چون در اتحاد هم جهت قوه لازم است و هم جهت فعليت. توضيح اينكه اگر فعليتي بخواهد با فعليتي ديگر متحد شود يا اين فعليت امكان پذيرش آن فعليت را داشته كه در آن صورت خود اين امكان، قوه است بعلاوه اگر با آمدن فعليت دوم فعليت اول معدوم شود اين افناء است نه اتحاد و اگر فعليت با حد و مرتبه خود باقي است، اين انضمام است نه اتحاد. و اگر فعليت اول امكان پذيرش فعليت دوم را نداشت پس اتحاد هم محال است. لذا چون صورت فعليت محض بود و تبديل آن محال است پس ناچار بايد معدوم شود و چيز معدوم چگونه ميتواند صورت بدن باشد؟ و اگر چيزي از نو حادث شود هيچ ربطي بين آن معدوم و اين حادث نيست تا بتوان گفت فلان نفس صورت بدن اين جنين است كه بطور تناسخ در اين بدن قرار گرفته است. استحاله تناسخ بر مبناي قوم چون قوم هم نفس را صورت بدن ميدانند و قائل به علاقه ذاتي و طبيعي بين نفس و بدن هستند لذا از نظر آنها هم تناسخ ابطال ميشود. چنانچه گفتيم ماده و صورت مبدا همان جنس و فصل است و جنس و فصل در خارج متحدند پس ماده و صورت در خارج متحد است. پس بنابر نظر قوم بعد از آنكه نفس از بدن استغناء پيدا كرد و تجرد يافت و فعليت محض شد (اعم از اينكه

اين فعليت جوهر مجرد عقلاني سعيد و يا شقي باشد) محال است كه صورت جسم گردد چون ماده (هيولا) ندارد تا تبدل پذيرد، براي اينكه لازمه تغيير و تبديل اين است كه يك امر محفوظي در بين باشد تا صورتي را كه اول داشته از آن بگيرند و صورت ديگري دهند. اگر بخواهند موجودي را كه صرف صورت است تغيير دهند با گرفتن صورت تمام هويت شي معدوم ميشود. و بالجمله ذوالماده كردن شئي فاقد ماده – كه عبارت اخراي تناسخ است – محال و ممتنع است چون نفس بسيط اند و «لا ينقلب البسيط عن بساطته»، امر بسيط منقلب از بساطت نميشود. با اين بيان نفوس نمي توانند قبل از ابدان وجود داشته باشند. اگر در مجردات قائل به جنس و فص_ل مي_شويم آن جنس و فصل عقلي است كه جن_س با مقايسه موجودات ديگر اخذ ميشود، نه اينكه در موجود مجرد قوه اي باشد تا ماخذ جنس شود و فعليتي باشد تا ماخذ فصل گردد، بلكه تمام هويت بسيطه مجرده فصل است و تمام آن جنس است. ابطال تناسخ منافي معاد جسماني و رجعت نيست آخوند(ره) مي گويد ابطال تناسخ ربطي به معاد جسماني كه از ضروريات همه اديان است، ندارد زيرا آن بمشاهدات اهل كشف به ثبوت رسيده و برهان هم صحت آنرا باثبات رسانده است. چنانچه روايت شده كه عبدالرحمن در مراسم حج به امام حسين(ع) ميگويد چقدر حاجي زياد است! امام ميفرمايند: «ما اكثر الضجيج واقل الحجيج» چقدر هياهو زياد است و حاجي كم!. در عالم آخرت طبق ملكاتي كه نفوس تحصيل نموده اند انشاء و ايجاد بدن ميكنند، پس در عالم آخرت ابداني وجود

ندارد كه نفوس داخل آنها شوند بلكه هر نفسي بدني را كه مناسب ملكات مكتسبه اش باشد انشاء ميكند، و معني معاد جسماني هم اين است. رجعت هم شبيه همان است چون رجعت تناسخ نيست. اقوال مختلف قائلين به تناسخ گروهي گفته اند نفس پس از خروج از بدن بين ابدان حيوانات در دورانند، اين سخن سخيفي است زيرا لازمه آن قسر دائم از وصول به غايت خود است «و القسر لايكون دائماً و لا اكثرياً» قسر، دائمي و اكثري نيست. علاوه بر اين، خلاف حكمت الهي است زيرا بر حسب حكمت الهي همه موجودات علت غائي دارند. برخي گفته اند انسان باب الانوار و باب الفتح است چون قريب به فاعل مفارق است و از همه موجودات طبيعت شريفتر است لذا ابتدا فيض باو ميرسد. پس از خروج نفوس از ابدان، آنهايي كه سعيدند به عالم عقل عروج ميكنند ولي آنهايي كه شقي اند بطرق الاعليفالاعلي داخل ابدان حيوانات ميشوند، و اگر باز شقاوت زياد شد همينطور داخل مراتب پايين تر ميشوند تا به جماد برسند، اين قول ذايرسفي است. گروهي ديگر عكس اين را قائلند، گفته اند ابتداء فيض به نباتات ميرسد و بعد از آن به حيوانات و سپس به انسان ميرسد. دلايل عامه بر رد تناسخ آخوند(ره) دو نوع دليل براي ابطال اين اقوال ميآورند: 1. دلايل عامه: كه ابطالكننده تمام اقسام تناسخ است. 2. دلايل خاصه: كه بطور جداگانه هر يك از اقوال م_ختلف را ابطال ميكند. دليل اول از دلايل عامه بر اب_طال تناسخ اين اس_ت كه مبدأ اع_لي و م_جردات آن_چه را ك_ه دارند بصورت فعليت است. مب_دأ اعلي واجبالوجود من جميعالجهات است. چنانچه وجوداً واجب است،

واجب الفاعليه و واجب القدره و واجبالا راده و واجبالاختيار است. و مجردات هم آنچه را بالا مكانالعام دارند فعليت داشته، چون ماده ندارد، لذا قوه و استعداد هم ندارند. البته لازم است كه مستفيض قابل فيض باشد. تابش فيض از مبدا مفارق فعليت دارد و بمحض قابل شدن جسم تابش فيض بدون تاخير بر مستفيض ميتابد، اگر فيض به ماده اي تابيد و صاحب نفسي شد محال است كه يك نفس مستنسخه در اين ماده و بدن وارد شود. چون نفس، مد بر بدن است و بالضروره بايد يك مدبر و يك متصرف در بدن باشد. نفس، صورت بدن است و صورت علت ماده است و علت متعدد نمي شود، «لو كان فيها آلهة الا الله لفسدتا» و محال است كه دو تا علت مستقل در يك معلول تأثير كنند، چون معلول ربط محض و قائم به علت فاعلي خود مي باشد. همچنين گفته شد كه ماده ابتدا مستعد به نفس ضعيفي ميشود و نفوس مراتب مختلف دارند بنابراين هر ماده اي محتاج يك صورت و نفسي مناسب حال خودش ميباشد، لذا چون آن نفس مستنسخه كه در بدن ديگري بود فعليتي يافته و ملكاتي را كسب نموده، نميتواند داخل ماده اي بشود كه استعداد پذيرش آنرا ندارد. و بالجمله هر موجودي متمني عنايتي مناسب با لياقت خود است، چگونه ماده اي كه طالب و مستعد دريافت اولين مرتبه از مراتب نفس است سزاوار و لايق اعطاء بيش از مطلوب است؟ با اين بيان سخن كساني هم كه گفته اند فيض از نباتات شروع ميشود و روح نباتي بعد از كمال تناسخا بمرتبه بالا وارد ميشود، درست نيست. زيرا چطور امكان ندارد كه

به ماده ايكه اشرفالمواد و نزديك به فيض است فيض مستقل افاضه شود؟ چنانچه گفته شد فاعل، تام الفاعليه است و بمحض استعداد، فيض بر ماده ليقه افاضه ميشود زيرا در غير اين صورت لازم مي ايد كه در فاعل جهت نقصي و قوه اي باشد. دليل دوم: از خروج و انتقال نفس از بدن منتقل منه و دخول در بدن منتقلاليه در يك «آن» تعطيل لازم ميايد و تعطيل بر نفس محال است. دلايل خاصه بر ابطال تناسخ نزولي چون قائلين به تناسخ نزولي برهان اقامه نكرده اند و بطور وعظ سخن گفته اند پاسخ آنها نيز با وعظ خواهد بود. مي گوئيم اگر سخن شما درست باشد لازم مي ايد كه با تكوّن هر حيواني يك انساني مرده باشد و حال اينكه چنين امري باالضروره و بالوجدان باطل است. علاوه بر اين چون تعداد انسانهائي كه به مرتبه تجرد عقلاني ميرسند بسيار اندك است و تعداد آنهايي كه ناقص مي مانند بسيار زياد است، پس بايد حيوانات غير متناهي باشند تا اين نفوس در آنها وارد شوند. همچنين قول آنهايي كه گفته اند انسان فتح الباب فيض است، اگر شقي شد نفس او داخل جسد حيوان مي گردد، باطل است. بدليل اينكه حركت جوهريه از نقض به كمال است نه از كمال به نقص، و اين حركت امري است ذاتي و قهري و خلاف آن ممكن نيست. بنابراين بر اساس حركت جوهريه سير از كمال به نقص محال است. قائلين به تناسخ نزولي براي اثبات مدعاي خود به اياتي از قرآن از آن جمله به ايات سوره «التين» تمسك جسته اند در پاسخ گفته ميشود كه انسان در ابتداي تكوّن مثل نباتات است تنها اختلافش در

اين است كه نباتيت در انسان «بلاشرط» است و در نباتات «بشرط لا» اگر ماده انساني از مرتبه نباتي ارتقاء يافت و بمرتبه حيواني رسيد و در اين مرتبه وقوف پيدا كرد، انسان حقيقي نيست. پس وقوف در اين مرتبه باين معنا نيست كه انسان تنزل نموده، بلكه ترقي كرده منتها بغايتش نرسيده است. معني ايه شريفه كه ميفرمايد «و لقد خلقنا الانسان في أحسن تقويم ثم رددناه اسفل السافلين» اين نيست كه انساني را از مرتبه تجردي اش به مرتبه أدني و أسفل باز گردانده باشند، بلكه مراد اين است كه اين موجودي كه قابليت رسيدن به أحسن تقويم انساني را داشت، به آن دست نيافت. گفته شده: چرا حركت از كمال به نقص غير ممكن است؟ دفع شبهات: شبهه اول پاسخ اين است كه اولاً عنايت ازليه اين است كه موجودات عالم طبيعت به غايت خود كه كمال است، برسند. اگر افراد انساني چنانچه قائلين به تناسخ نزولي گفتند، نزول كنند اين موجب قسر است و قسر دائمي و اكثري در ناموس الهي محال است. ثانياً بر فرض قبول قسر، نميتوان قائل شد كه موجودي از كمال به نقص سير كرده باشد، چون لازمه اش انقلاب ذات است و انقلاب ذات هم محال است. كمال ماده، آخرين صورتي است كه ماده دارد حال اين ماده يا بالمناسبه آن را تلّبس خواهد كرد يا خير؟ تلبّس بدون مناسبت محال است چون لازمه اش طفره است، پس بايد صوري را تلبس كند تا قابليت اعطاء آن آخرين صورت را از مبدأ جواد پيدا كند. توضيح دو نكته لازم است در اينجا به دو نكته اشاره شود يكي اينكه

در دفع شبهات، از حركت جوهري به عنوان يك حركت اشتدادي ياد شده و سپس با استفاده از قاعده «القسر لا يدوم» يعني حركت قسري نمي تواند دايمي باشد و از قاعده «انقلاب ذات محال است» به دفع شبهات پرداخته شده است. با توجه باينكه ميتوان حركت جوهريه را به سه قسم يعني حركت يكنواخت و متشابه الجزاء و حركت تكاملي و اشتدادي و حركت تضعفي و نزولي تقسيم كرد، چگونه ميتوان اثبات كرد كه حركت جوهريه يك حركت تكاملي و اشتدادي است؟ مرحوم سبزواري در كتاب «منظومه» ميگويد: اذ مقتضي الحكمة و العناية ايصال كل ممكن لغاية يعني حكمت و عنايت خداوند اقتضا دارد كه همه موجودات به غايت و هدف خود برسند، و به همين دليل همه موجودات بطرف غايت خود حركت مي كنند بطوريكه هرچه به غايت نزديكتر شوند كاملتر ميشوند پس حركت آنها حركت اشتدادي و تكاملي خواهد بود. ممكن است پاسخ ديگري داده شود و گفته شود چون حركت بمعني «خروج شئي از قوه به فعل» است لذا اگر حركت از كمال به نقص باشد خروج از فعل به فعل بخواهد بود و آن خود مستلزم قوه است زيرا حركت بدون آن ممكن نيست، پس لازم ميايد در آن واحد فعل و قوه حقيقتاً با يكديگر متحد شوند و اين تناقض و يا اجتماع وجدان و فقدان است. اين بيان مبتي بر اين است كه ما آن تعريف از حركت را به پذيريم در غير اين صورت كامل نخواهد بود چنانچه برخي از متفكران گفته اند3 حركت جوهريه در جسم بسيط را نمي توان به «خروج تدريجي از قوه به فعل» تفسير كرد و

قوه را مبدأ، و فعليت را منتهاي آن شمرد زيرا نميتوان بقاء جزئي از موجود سابق را در آن فرض كرد. بنابراين تعريف مذبور براي حركت كليت ندارد. ممكن است بدين نحو پاسخ داده شود كه در حركت هر چند كه موجود سابق عيناً باقي نميماند ولي كمال وجودي آن در موجود لاحق، محفوظ ميماند بنابراين هر حركتي تكاملي و اشتدادي ميباشد.

نكته دوم: در پاسخ باين سئوال است كه اگر گفته شود: ايا اينكه ميگويند انسان ابتدا نفس نباتي بود، و بعد نفس حيواني و بعد نفس انساني شد، همان تناسخ صعودي نيست؟ ميگوئيم بر اساس مباني ملاصدرا كه نفس را يك وجود سيال و ذومراتب ميداند كه در اثر حركت جوهريه از نفس نباتي به نفس حيواني ميرسد. ولي نه بنحو خلع و لبس و يا كون و فساد و نه بنحوي كه نفس نباتي به بدن انساني انتقال يابد بلكه در همه مراتب يك هويت واحده دارد، و اينطور نيست كه وقتي به نفس انساني برسد فاقد نفس نباتي و يا نفس حيواني باشد. بلكه چنانچه در مباحث بعدي خواهد آمد نفس انساني بنحوالجمعيه نه بنحو المباينه واجد همه كمالات مراتب پايين تر هست. لذا اين سخن مستلزم تناسخ نيست. فصل سوم ابطال دلايل قائلين به تناسخ دليل اول قائلين به تناسخ ميگويند بعضي از جهله و فسقه و اهل معاصي وقتي مريض ميشوند و يا به خواب ميروند بدليل قطع و يا نقصان مشغله از كارهاي دنيا، خبرهاي صادقي ميدهند، پس معلوم ميشود كه با قطع توجه نفوسشان، به عالم عقل متصل ميشود. اگر نفوس آنان بعد از مرگ به ابدان حيوانات حلول

نكنند، تا به دنيا مشغله پيدا كنند، متصل به عالم عقل ميشوند كه عالم آسايش و برخورداري از نعم الهي است در نتيجه وعده عذاب و عقاب اهل فسق باطل ميشود. آخوند(ره) ميفرمايد اولا وراء طبيعت عالم عقل نيست، بلكه عالم برزخ است و نفوس اشقيا در آنجا فارغ از اشتغال به تصورات مخوفه نخواهند بود. ثانياً چه بسا چنانچه قرآن ميفرمايد «ليوحون شياطينهم اليهم»، آنها در اثر اتصال به عالم برزخ خبرها را از شياطين گرفته باشند.

دليل دوم: دليل ديگر اينست كه گفته اند كلمات فلاسفه قديم و ايات و روايات دلالت بر تناسخ دارند. پاسخ اين است كه ايات قابل تفسيرند و ظاهر ايات در برابر ادله عقلي فاقد اعتبار است.

خلط ميان تناسخ ملكي و ملكوتي ناگفته نماند كه قائلين به تناسخ ملكي و ملكوتي خلط كرده اند تناسخ ملكي محال است، نه تناسخ ملكوتي. كسانيكه در عالم آخرت به تجرد عقلاني محض نرسيدند عالم آنان عقلانيت محض و فاقد مقدار و شكل نيست. نفس در آنجا ظل دارد كه ظهور اوست چنانچه در اين عالم قواي بدن ظهور نفس است با اين تفاوت كه بدن دنيوي بدليل تقدم وجودي بر نفس كاملاً تحت فرمان آن نيست ولي در عالم آخرت چون بدن بر اساس ملكات مكتسبه نفس، از نفس ظهور پيدا ميكند لذا تعصي بر آن ندارد. اشكال اشكالي كه به استدلال آخوند شده و گفته شده اگر بازگشت نفس بعد از استقلال از بدن محال باشد، انكار قرآن و حشر و معاد و رجعت لازم ميايد. پاسخ پاسخ گفته شده كه اصل رجعت مسلم است و هيچ استبعاد ندارد كه نفس شريف و

مبارك رجعتكنندگان انشاء بدن ملكي نموده و بآن رجوع فرمايند. و چنين امري با كمك ملك الكريم و بعد از آنكه نفس قدرت كامله يافت، امكان پذير است. چنانچه حضرت حق با اينكه وحدت شخصيه دارد، ولي در عين حال تمامي ذرات عوالم امكان در حضور حضرتش منكشف و حاضر است. نفس، حافظ بدن و بند ظهور نفس است. و بدن حيثيتي غير از حيثيت نفس ندارد. لذا جسم و بدن با همه تغييراتي كه در آن حاصل ميشود باز همان جسم در بدن است. بنابراين اگر نفسي بتواند بدن را معدوم كند و دوباره آنرا ايجاد و انشاء كند اين جسم بدون هيج شائبه مجاز همان بدن است. پس در رجعت هم اگر نفس شريف امام حسين(ع) جسمي را انشاء كند، آن حقيقتاً همان جسم ايشان است كه در طفوليت داشت. بلكه ديگر آن جسمي كه در كربلا داشت فعلا جسم شريف آن حضرت نيست. همانگونه كه «زمان» و «حركت» يك حقيقت متصرمه دارند بدن انسان نيز در عين تجدد و تغيير يك شخصيت واحده دارد. اشكال اشكال ديگري به سخن آخوند گرفته اند و گفته اند اگر در حشر تنها صورت باقي بماند، بنابراين ماده نفس كه بدن باشد، باقي نمي ماند و اين همان معاد روحاني است نه جسماني. پاسخ لفظ ماده بين هيولاء و بدن كه نسبت به نفس ناطقه انساني ماده است، مشترك ميباشد. مراد از «ماده» در اينجا بدن نيست: بلكه هيولاء است. و منظور از صورت همين صورت جسميه است كه صورت بدن است. نفس ناطقه صورت هويت انساني و بدن ماده آنست ولي صورت جسميه صورت بدن انساني و هيولاء هم ماده

بدن است. مراد آخوند هم اينست كه صورت جسميه باقي ميباشد. و هيچ اشكالي ندارد كه هيولاء باقي نماند و با عدم بقاء هيولاء صورت جسميه همان باشد كه با هيولاء بود، چون هيولاء در حقيقت جسم دخالتي ندارد. غير از مشائيان ساير حكماء قائل به هيولاء نيستند. اشراقيون جسم را يك صورت اتصاليه ميدانند بدون اينكه با چيز ديگري بنام هيولاء مخلوط باشد، و متكلمين هم جسم را مركب از اجزاء لايتجزي يا اجسام مفرده صغار صلبه مي دانند ولي با اين حال همه به صورت جسميه قائلند و همه مثلاً به بادام، بادام ميگويند. آخوند قائل است كه در عالم آخرت تنها صورت جسميه اين بدن حاضر ميشود و چون شيئيت شيئي به صورتش ميباشد، پس همين بدن است كه محشور ميگردد. منتها تا وقتيكه اين بدن در عالم طبيعت بود هيولاء داشت و منظم با آن بود، و اينك آن هيولاء تبديل به بدن شده و ديگر خودش چيزي نيست. حاصل اينكه مثلاً در بادام يك هيولاء بود كه به حركت جوهريه حركت كرد و بادام شد يعني خودش چيز ديگر شد. اين تغيير و تبدلات موجب از بين رفتن وحدت هويت و شخصيت نميشود، چنانچه يك طفل از زمان طفوليت در اثر حركت جوهريه خود مراتبي را طي ميكند تا به شيوخت ميرسد و در عين اينكه تغيير و تبديل يافته ولي شخصيت او محفوظ مي ماند. پس نظر آخوند اينست كه عين اين جسم طبيعي خواهد آمد و بهمان شخصيت باقي خواهد ماند. البته شخصيت اين جسم و اين بدن غير از شخصيت نفس و روح است. نفس صورت انساني است و

بدن ماده آن، نفس حافظ شخصيت بدن است. اگر با وجود تغيير و تبدّل و تحليل بدن باز هم شخصيت صورت جسميه محفوظ است، به جهت اينست كه نفس حافظ آنست همچنانكه حافظ صورت جسميه در تبدّل از عالم طبيعت به عالم ديگر نيز همين نفس استل.

دليل سوم از دلايل ديگر قائلين به تناسخ اينست كه گفته اند طبق ضرورت شرايع و بحكم عقل و بر اساس ايات قرآن و اخبار، منكرين و طاغين و فاسقين بايد مجازات شوند و عذاب هم بايد در عالمي مناسب تعذيب باشد، و چون اين عالم دنيا اكدرو اظلم از عوالم ديگر است، لذا بايد در اين عالم معذب شوند.

پاسخ پاسخ اينست كه أصفي و ألطف بودن عالمي دليل بر عدم تناسب نيست. همچنانكه صرف أكدريت دليل بر تناسخ نيست، بلكه ألطف بودن عالمي مؤكد عذاب و عقاب است. رئوس اسباب شدت عذاب اسباب شدت عذاب چند چيز است، از آنجمله: 1- ادراك، هر چه ادراك بيشتر باشد شدت درك عذاب نيز بيشتر است. 2- صلابت و شدت قبول جسم. 3- شدت تأثير ابزار عذاب. 4- توجه بيشتر به كمبودن اشتغالات نفس. 3- الصاق و لصوق ابزار عذاب به جسم متألم. چون اوصاف فوق در عالم آخرت بيشتر است، لذا عذاب نيز بيشتر است. پس عالم آخرت براي عذاب مناسبتر از عالم طبيعت است.

شبهات ديگر از شبهات ديگر قائلين به تناسخ اينست كه گفته اند اگر نفوس و ارواح بعد از مفارقت از ابدان مجرد باشند و به ابدان ديگري تعلق نگيرند لازم ميايد كه در همان تجرد محض باقي بمانند و معذب نباشند. چون عذاب، بدن جسماني لازم دارد و

اگر بدن جسماني نبود، عذاب جسماني هم نخواهد بود. و به مجردات جز فيوضات عاليه و حقايق و معاني صادقه چيزي القاء نميشود. اگر گفته شود كه نفس انساني به يكي از اجسام فلكي تعلق مييابد تا بواسطه تعلق به ماده واجد قوه متخليه گردد، و بدان وسيله از اينكه نعمت هاي الهي از دستش رفته حسرت بخورد، اولاً اين همان تناسخ است كه منكر آن هستيد، ثانياً اين سخن سخيف تر از قول ما هست زيرا افلاك داراي نفوس اند و اجتماع نفسين و تزاحم پيش ميايد كه اين امري محال است، ثالثاً چون نفوس غير متناهي است، ولي افلاك متناهي اند لازم ميايد كه نفوس لايتناهي بيك جسم تعلق يابد و معني تعلق هم اينست كه جسم تحت تصرف نقس باشد با چنين وصفي چگونه جرم فلكي ميتواند فرمانبردار و تحت تصرف نفوس غيرمتناهي باشد؟ پاسخ اينست كه اولاً همه نفوس مجرد عقلاني نميشود بلكه تنها عده قليلي از انبياء و اولياء و مؤمنين به تجرد عقلاني ميرسند، البته چنين نفوسي در روح و ريحان بسر ميبرند و متنعم به نعم الهي اند و عذاب نميشوند و قوه تخيله هم ندارند اما عده كثيري از انسانها به تجرد محض نميرسند و ابدان آنها تجرد برزخي پيدا ميكنند. ثالثاً عذاب و عقاب مستلزم ادراك است، نفس در عالم آخرت چون بدرجه كمال رسيده، ملكات مكتسبه خود را بروز و ظهور ميدهد و آنها با انشاء نفس صور عيني و وجود عيني پيدا ميكنند، چون نفس در عالم آخرت كمال بيشتري دارد لذا ادراك آن نيز بيشتر است و در نتيجه معذب تر خواهد بود و هم از اثر انشائات خود

نفس مي باشد. البته اين امر موجب تسلط معلول بر علت نميشود. زيرا مرتبه اي از مراتب نفس، مرتبه ديگري را كه بدن باشد ميسوزاند و اين اشكالي ندارد چنانچه در عالم طبيعت هم اي بسا غضب رطوبت رگها را خشك ميكند. قلب انسان در بدو تولد مانند ايينه دو رويه است، كه يك صفحه اش بطرف عالم غيب و صفحه ديگرش بسمت عالم حس و شهادت باز ميشود، بازنمودن هر كدام بستگي به انسان دارد، بدون ترديد همه موجودات رو به موت حركت ميكنند و ماده هر موجودي بميزان استعداد خود از فيوضات الهي كه بطور لا ينقطع ميرسد، برخوردار ميشود. انبياء و متكلمين صفحه دلشان را تنها به عالم غيب باز ميكنند و جز پرتو آفتاب حقيقي عالم غيبي چيزي بر صفحه قلبشان نتابيده و بجز از او چيزي نخواسته، عشاق آن نورند و بغير آن توجهي ندارند هيچ حبّي جر حب ّ آن معشوق در دل آنان نيست و هيچ وردي بجز يك ورد واحد ندارند. نيست در لوح دلم جز الف قامت يار چكنم حرف دگر ياد نداد استادم دسته ديگر از آن روز اول صفحه دل را رو به طبيعت گرفته اند و بعالم غيب پشت نموده اند، اينان صفحه دل خود را پر از اخلاق و ملاكات ناسره و حب جاه طلبي و خودبيني و شهوت و غضب كرده، بگونه اي كه با حب طبيعت اتحاد ذاتي يافته اند. چنين انسانهايي وقتيكه از دار طبيعت بيرون ميروند با همين ملكات خواهند بود. آخوند در پاسخ به قسمت ديگر اشكال ميگويد اولاً ما قائل به غير متناهي بودن نفوس نيستيم، بلكه مشائيان چنين اعتقادي دارند. چون آنها قائلند كه

حضرت باريتعالي دائم الفيض است و فيض او ازلي است پس بر اين اساس نفوس بايد دائماً خلقت يافته و از لا مخلوق شده باشند. ما قبول داريم كه فيض الهي ازلي و ابدي است ولي مي گوئيم ضرورتي ندارد كه دوام فيض الهي در نوع انسان باشد، بنابر نظر اشراقيون نيز كه قائل به رب النوع هستند، و ميگويند ارباب انواع مربي اين افراد نوعيه اند نميتوان بطور جزم به عدم تناهي نفوس معتقد شد. ثانياً ولو اينكه قائل به عدم تناهي نفوس باشيم، تزاحم و تدافع واقع نميشود. بدليل اينكه ما قائل به صوري مثالي هستيم. و جسم مثالي تزاحم ندارد و عدم تناهي صور مثالي نيز بلااشكال است. و هيچيك از ادله عدم تناهي اجسام در آنجا جاري نيست. مثل صور ذهنيه كه از وجود بسيار ضعيفي برخوردارند و هيچگونه تزاحمي ميان آنها نيست. پس چون در عالم مثال تزاحم وجود ندارد، حتي ميتوان به اجسام غيرمتناهي مثالي قائم باشيم. اجسام مثالي عين همين اجسام طبيعي و ابدان است. جسم در جسميت ترقي ميكند و بنحو كاملتر از جسم طبيعي وارد عالم برزخ ميگردد بطوريكه ديگر در آنجا حكم جسم طبيعي بما انه جسم طبيعي جاري نيست. ولي احكام اصل الجسم جاري است چون همان جسم است. بدن و جسم در عالم برزخ آصفي و اقوي از عال_م طبيعت است و هنگام قيامت ساعت باز هم قوي تر خواهد بود و چ_ون توجهات نفس زيادت_ر مي_شود منشأت او نيز قوي تر ميگردد. تعلق روح به بدن بعد از مرگ همان توجه نفيس بحال خود است، نه اينكه دوباره نفس داخل بدن شود. چون بدن فعلي پس از موت يك

لاشه اي بيش نيست و نسبت آن به نفس مانند نسبت بقيه اجسام است. و اگر در شرع احترامي براي آن قائل شده باين سبب است كه سابقا ً بدن مؤمن بوده است بدن اخروي اين پوست و گوشت و استخوانها نيست. چون بالبداهه ما مي بينيم كه اينها بخاك تبديل ميشوند و چه بسا از اينها انواع ميوه ها حاصل گردد و ديگران بخورند

نظر شيخ اشراق شيخ اشراق اين نظر را كه گفته شده نفوس اشقياء بعد از مفارقت از ابدان براي اينكه تصورات جزئيه حاصل شود و متالم و معذب شوند بايد متعلق به اجسام فلكيه گردند، پسنديده است و گفته نفوس اجسام فلكي نفوس نوريه هستند. لذا نبايد نفوس اشقياء بآنها تعلق يابند بلكه بايد باجرام زير كره قمر و فوق كره خاك تعلق يابند تا بدينوسي_له صور جزئيه خي_الي بر آنها حاصل گردد.

پاسخ مصنف آخوند ميگويد ادله ابطال تناسخ اين نظر را ابطال ميكند. زيرا اگر تعلق به همين معنائي باشد كه هم اينك بين نفس و بدن است – كه ظهور تعلق هم در اينست – اين همان تناسخ است و باطل است. اگر مراد از علاقه مثل علاقه اي است كه نفس در مقابل ايينه پيدا ميكند، در چنين حالتي هم يا اينست كه وقتي انسان در مقابل ايينه قرار ميگيرد نفس مستعد ميشود تا عالم مثال را رؤيت كند، چنانچه محي الدين عربي چنين نظري دارد، و يا اينست كه نفس مهيا ميشود تا صوري را كه مقابل ايينه است در صقع خودش ايجاد نمايد. ملاصدرا ميگويد ايجاد صور خيالي در صقع نفس مربوط به عالم طبيعت است كه هم وجهه تجري و هم

وجهه طبيعي دارد. نفس از آن حيث كه جنبه طبيعي دارد قابليت وضع و محاذات با اجسام ديگر را دارد. و بهمين سبب است وقتي با وضع مخصوصي در مقابل ايينه قرار ميگيرد، انشاء صور جزئيه ميكند. ولي بعد از موت چون مجرد ميشود و جنبه طبيعي ندارد لذا وضع و محاذاتي ندارد. آخوند قائل است كه نفس متاثر از آثار عالم طبيعي نميشود بلكه از آن چه كه در صقع خود انشاء و ايجاد ميكند، تأثير مي پذيرد. مثلاً صدائي كه با شرايط خاصي به پرده گوش ميرسد همان صدا مسموع نفس نيست. بلكه آن نفس را آماده ميكند تا صدائي مماثل صوت خارج در صقع خود ايجاد كند. كه در انيصورت آن صداي خارجي مسموعبالعرض و اين صداي ايجاد شده در صقع نفس مسموع بالذات است. و چون مسموعات و مبصرات و ملموسات و... از طبيعت است و آن مظاهر نفس هم طبيعي است لذا بين اينها مناسبت وجود دارد. بنابراين چون نفس مجرد ميشود نميتواند با اجسام ديگر وضع و محاذاتي پيدا كند تا بگوئيم اجرام و اجسام فلكيه يا تحت القمريه براي نفس مثل ايينه ميشوند تا نفس صوري را در صقع خود ايجاد كند و از آنها متاثر گردد.

رابطه نفس و عالم طبيعت رابطه علت و معلوليت نيست نفس مانند مجردات ديگر نيست، تا عالم طبيعي در طول آن واقع شده باشد. و رابطه آن با عالم طبيعت رابطه ذاتي عليت و معلوليت باشد. بلكه مجردي است در عرض اجسام عالم طبيعت پس با اجسام فلكيه و اجرام كره ارضيه علاقه و ارتباطي ندارد. خلاصه اينكه يا بايد علاقه بين نفس و اجسام

(اعم از اجسام فلكيه و يا اجسام تحت الارضيه) مانند علاقه اي باشد كه نفس و بدن قبل از موت در عالم طبيعت داشت كه البته چنين نيست و يا بايد مثل علاقه ايينه و نفس باشد. كه اينهم نخواهد بود چون نفس تجرد پيدا كرده و نميتواند وضع و محاذاتي داشته باشد. و يا بايد علاقه عليت و معلوليت باشد كه چون نفس در طول موجودات مثلاً مانند عقل دهم نيست بنابراين چنين ارتباطي هم وجود ندارد.

سخن غزالي غزالي ميگويد وجودات خارجي در اين عالم مقدمه و وسيله حصول و ايجاد صور نفساني است و پس از آنكه نفس، ملكات و اخلاق رذيله پيدا كرد و آن ملكات با ذات متحد شد ديگر نيازي به به وجودات خارجي نيست. بنابراين در عالم آخرت «من باب خذالغايات و اترك المبادي» صور عينيه وجود ندارد و در عين حال غايات حاصل است چون نفس در آنجا طبق ملكات و اخلاقي كه كسب نموده صور ذهنيه انشاء ميكند.

توضيح در توضيح سخن غزالي گفته مي شود درست است كه در عالم آخرت به انشاء نفس صوري ايجاد خواهد شد ولي آن صور مانند صورت ذهنيه اين عالم نيست كه صرفاً وجود ذهني داشته باشد. بلكه وجود عيني خارجي نيز دارد. نفس در اين عالم بدليل اشتغالات او به امور طبيعي ضعيف است. و صوري را كه ايجاد و انشاء ميكند نيز در صف نعال وجود است ولي وقتيكه ترقي كرد و اشتغال به طبيعت را رها كرد قوي ميشود و تنها متوجه افعال و انشائات خود ميگردد. در آنصورت افعال و انشائات او نيز قوي الوجود ميشوند و وجود عيني مييابند بطوريكه

بمراتب از موجودات عيني اين طبيعت قوي ترند براي اينكه آنجا عالم مثال است و قوي تر از اين عالم ميباشد و هرچه وجود بالا رود رو به شدت و قوت ميرود چنانچه در اخبار هست كه «انّ ناركم من نار جهنم غسلت بسبعين ماء ثمّ نزلت»

تائيد و توضيح آخوند براي تاييد گفته خود سخناني را از رئيسالمكاشفين محي الدين عربي نقل ميكند ميگويد آنچه را كه ما با برهان با آن رسيديم ايشان با مكاشفه به آن دست يافته است. ابن عربي قائل به «دوري بودن» وجود است. و در مراتب وجود، عالم قبل از اين عالم طبيعت را در سير نزولي عالم «ذر» مينامند و مقابل عالم ذر را در سير صعودي عالم «برزخ» دانسته است. از عالم ذر تعبير به «غيب امكاني» كرده و از عالم برزخ به «غيب محالي» تعبير نموده است. او ميگويد انسان پس از مرگ عين آن صوري را كه در دنيا بود درك ميكند و هر انساني در عالم برزخ مرهون آن چيزي است كه كسب كرده و تا فرا رسيدن روز قيامت در صور اعمالش محبوس ميباشد.

فصل چهارم

كيفيت نسبت

نفس به بدن عامه مردم مي پندارند كه نفس تابع بدن است و با ضعف بدن ضعيف و با قوت و رشد آن رشد مييابد در حاليكه پس از پيدايش نفس، نفس صورت بدن ميشود. و شئيت شيئ به صورت آنست نه به ماده اش زيرا ماده از خود تحصّل ندارد و محصّل جنس، صورت است. فصل مقوم جنس است و جنس لامتحصل و مبهم است. چنانچه هيولاء اولي و ماده المواد هر چند كه قوه بودن نياز به صورت ندارد ولي شيئ متحصل نيست.

البته مرا از ابهام در اجناس ابهام در مفاهيم نيست بلكه بمعني «بشرط لا» بودن است. مثل حركت، چون تا وقتيكه شيئ بين صرافة القوه و محوضةالفعل در حركت است حد معيني ندارد. پس معني ابهام در موجودات اين است كه حد تعيني به خود نگرفته باشند. همچنانكه هيولي حد متعيني بخود نگرفته و حتي به ديده عقل هم ديده نميشود. صورت جسميه نيز ذاتاً متحصل نيست بلكه ماده صور نوعيه شوند تا تحصل يابند. البته بشرط لائي صورت جسميه اضيق از بشرط لائي هيولي است. چون صورت جسميه مقيد به قيد «قابليت ابعاد ثلاثه» است. و در حقيقت، آن را نميتوان فصل معروف به معني مقدم ناميد. بلكه جنسي است فوق جنس ديگر. نفس به طرف تجرد و عالم برزخ ترقي ميكند. و بميزان ترقي و تكامل خود در اثر حركت جوهريه از طبيعت اعراض ميكند تا كاملا جدا شود. نفس نباتي چون تجردي ندارد لذا اگر جسم از بين برود نفس نيز از بين ميرود ولي اگر رشد كند و به مرتبه اي از تجرد برسد پس از هدم جسم بميزان تجرد خود باقي ميماند. پس بنا بتجرد نفس و حركت جوهري و بر اساس اينكه نفس صورت بدن است و ماده و بدن هيچ اصالتي ندارد. بدن تابع ذاتي نفس است. موت طبيعي و موت اخترامي مرحوم ملاصدرا ميگويد دو نوع موت است يكي موت طبيعي كه همان ترقي نفس و پيمودن راه تكامل با حركت جوهري و رسيدن به حد كمال و تجرد و استقلال از طبيعت است و ديگر موت اخترامي و قهري و آن موتي است. كه حوادث و عوامل دروني

و بيروني مانع از سير طبيعي نفس ميشود و در نتيجه ماده و بدن قبل از استقلال و تجرد نفس استعداد خود را از دست ميدهد و قهراً زمان جدائي فراميرسد. جان قصد رحيل كرد گفتم كه مرو گفت___ا چكن___م خان__ه ف_رو مياي___د ? عدم امكان تناسخ در موت طبيعي و اخترامي تناسخ در موت طبيعي محال است زيرا بعد از آنكه نفس مستقل شد و ذاتاً از افق طبيعت گذشت محال است كه بار ديگر به ماده ملحق شود چون لازمه اش آنست كه نفس هم ذاتاً مستقل باشد و هم مستقل نباشد. چون بر مبناي حركت جوهريه نفس هر ماده اي بايد از تبدلات و ترفيات آن مادّه بوجود ايد. لذا در موت اخترامي هم باندازه اي كه نفس تجرد يافته نميتواند دوباره به ماده تعلّق يابد بدين ترتيب تناسخ در موت اخترامي غير ممكن است. فصل 5

اقوال مختلف در مورد نفس بحث وحدت نفس در مباحث توحيد و معاد از اهميت زيادي برخوردار است. مرحوم ملاصدرا در مباحث گذشته براي اثبات وحدت نفس اقامه برهان نموده است. از جمله در جلد 8 اسفار بحثي را تحت عنوان «في بيان ان النفس كل القوي» آورده است. در اينجا ميگويد اين يك مطلب و جداني و ضروري است امام خميني(س) ميفرمايند اين بحث خيلي واضح است، و نيازي به اقامه برهان ندارد زيرا انسان بالضروره درك امور حسّي و امور عقلي را به شخص واحد نسبت ميدهد مثلاً آنگاه كه ميگويد «ديدم» و يا «شنيدم» و يا ميگويد «فهميدم كه اجتماع نقيضين محال است» مدرك همه اين امور را يك چيز ميداند. ملاصدرا پس از آنكه وحدت

نفس را يك امر وجداني ميشمارد به ذكر و بررسي اقوال مختلف ميپردازد.

استدلال قائلين به تعدد نفس گروهي منكر وحدت نفس هستند و براي اثبات مدعاي خود گفته اند نباتات و حيوانات و انسانها از قواي تغذيه، ناميه، و مولده برخوردارند. علاوه بر اينها حيوانات و انسانها واجد قوه احساس و تحرك بالاراده هستند كه چنين قوه اي در نباتات نيست. انسانها مزيد بر آن قوي از قوه مفكرّه نيز برخوردارند پس چون نفس نباتيه بدون وجود نفس حساسه و نفس حسّاسه بدون وجود نفس ناطقه موجودند لذا ميفهميم كه آنها با يكديگر متغايرند. پس از اثبات تغاير و استغناء آنها از يكديگر و با قبول اجتماع آنها در انسان روشن ميشود كه نفوس متغاير به بدن واحد تعلق گرفته است. پس اگر نفس انسان را بسيط بدانيم و بگوئيم كل قواعين آنست لازم ميايد كه امر بسيط تجزيه پذيرد كه چنين امري محال است چون بسيط متجزي نميشود. بنابراين هر چند كه ما بالوجدان اينها را بيك چيز نسبت ميدهيم ولي چون خلاف برهان است آنرا نميپذيريم چون اوليات بر وجدانيات و تجربيات و غيره تقدم دارند. پاسخ آخوند آخوند ميگويد قوه ناميه در نبات و حيوان و انسان از يك نوع نيست. امام خميني(س) ميفرمايد اگر منظور غير از آنچيزي باشد كه ما در مباحث گذشته گفتيم درست نيست. در مباحث قبلي گفته شد كه بايد جنس و فصل از نظام وجود اخذ شوند. و معقولات ثانيه از معقولات اوليه مأخوذ باشد. لذا چنانچه اهل منطق گفته اند جنس از خود تحصل و استقلالي ندارد بلكه تعين آن به فصل است و اصلاً معني جنسي محقق

نميشود مگر اينكه تحصل استقلالي نداشته باشد و تا وقتيكه بنحو لابشرطي در باب مفاهيم باشد جنس است. وگرنه معني جنسي ندارد بنابراين «ناميه» در نباتات معني جنسي ندارد. چون تعين پيدا كرده و در اين مرحله وقوف نموده و نفس نموي غير اين صورت، صورت ديگري را نميپذيرد و گفته شد كه جنس از آن حركتي كه بين محوضة الفعل و صرافة القوه باشد، انتزاع ميگردد.

نباتات در نفس خود و در يك مرتبه حركت دارند اگر گفته شود كه نباتات هم در حركتند و وقوف نمييابد پاسخ ميدهيم اين حركت از مرتبه اي به مراتب ديگر وجود نيست. مثل حركت بياض از اول درجه بياض به آخر درجه بياض. اين امر باعث نميشود كه اول مرتبه بياض را نسبت به آخر مرتبه آن جنس قرار بدهيم. بلكه يك حقيقت است كه در نفس خود حركت دارد. اگر گفته شود پس اگر ناميه آخرين صورت نباتات باشد، لازم ميايد كه همه نباتات يك نوع باشند. چون ناميه در آنها بمعني جنسي نيست بلكه تعين پيدا كرده است. پاسخ اين است كه اشكالي ندارد كه آنها اصناف يك نوع واحد باشند. ولي ناميه در حيوان و انسان جنس است چون وقوف ندارد و بين محوضة الفعل و صرافة القوه در حركت است. وقتي بيك درجه اي از مراتب وجود رسيد و فعليت يافت در آنصورت متفصل به يك فصلي خواهد بود. و با آن تعين و تحصيل مييابد در چنين حالتي آن فعليت را فصل، و آن قوه اي را كه به تحصل آن متحصل است جنس گفته ميشود. با اين بيان نميتوان گفت آن قوه ناميه اي كه در انسان و حيوان و

نبات است انواع مختلف اند. و مندرج تحت يك جنس هستند. چون ناميه در نبات نوع است ولي در انسان و حيوان معني جنسي دارد. پس علاوه براينكه در نوع مختلف اند تحت يك جنس هم قرار ندارند.

توضيح يك مطلب همان مباحثي كه در مورد رابطه بين انسان و حيوان و بين نباتات ذكر شد، بين انسان و بين حيوان نيز جاري است. حيوانات نيز يك نوع واحدند ولي اصناف مختلف دارند پس همانگونه كه جسم نامي جنس مشترك ميان نباتات و حيوانات و انسان نيست حيوان هم براي انسان و حيوانات جنس نيست و اگر بآن جنس گفته اند يا تسامح كرده اند و يا كاملاً نظام عالم را مطالعه نكرده اند. چون وجود بشرط لا بمعني جنسي نيست، بلكه متعين شده و از متعين نميتوان جنس انتزاع كرد.

ابهام جنس در تصور ذهني جنس حتي در تصور ذهني هم در غايت ابهام است و در تعيين خود محتاج فصل است مثلا مفهوم حيوان در ذهن نيز متفصل به فصل است و آن عبارت از وجود ذهني است كه قوام آن باين است. گاهي ممكن است انسان از وجود ذهني يك مفهومي غفلت كند. و تنها نظر خود را بمفهوم ذهني معطوف نمايد. اين بدان معني نيست كه وجود ذهني ندارد چون تصور هر مفهومي عين تحقق وجود آنست با اين بيان شايد اختلاف قائلين به اصالت وجود و اصالت ماهيت معنوي نيست. اختلافات كسانيكه قائل به مجعوليت وجودند و آنهاييكه بمجعوليت ماهيت قائلند برطرف شود. و آنها اختلاف معنوي نداشته باشند. باين صورت كه يكي هنگام لحاظ چيزي به اصل الماهيه توجه دارد، گرچه وجود در عين تصور و نگاه

بر آن ماهيت حاصل خواهد بود و اصلاً لحاظش عين وجود و تحقق آنست منتها از آن جهت كه نظر به ديدن ماهيت داشته از وجود آن غفلت كرده و گفته ماهيت مجعول است. اينها معتقدند كه جعل مبداء اعلي هم مانند تصورات ما هست. با اين تفاوت كه تصور و لحاظ مبداء اعلاء عين تحقق و وجود خارجي شيئ است. ولي عده اي ديگر چون مي بينند وقتيكه ما ميخواهيم اشياء را تصور كنيم، گرچه اصل نظر به اشياء بدون توجه به وجودشان است، ولي در باطن ذات وجود موجودات ذهني ترشح و ظهور مييايد. همينطور آنچه از مبداء اعلي و غيب به ظهور ميرسد وجود موجودات است. همانگونه كه در متصورات ما ماهيت مستنير به نور وجود بوده در موجودات عالم هم همين مطلب صدق ميكند. پس در واقع هر دو گروه قبول دارند كه آنچه از باطن ذات بروز و ظهور مييابد وجود است.

در مادة المواد جنس غالب است ولي در عقل اول فصل در عالم طبيعت هيچ چيزي لاشيئ تر از مادة المواد وجود ندارد. اين ماده المواد جوهر است و بطوري مبهم و غير متعين و ضعيف الوجود است كه از اين روي جنسي است مضمن فيه الفصل. عقل اول هم جوهر است وليكن تمام قوه كماليه آن بفعليت رسيده و ديگر آنجا حكم فصل است و حكم فصل، غالب است لذا فصل مضمن فيه الجنس. مادة المواد جنس و فصل آن همان قوه بودن است و فصل مغلوب است و جنس غالب و حكم جنس اظهر است. لذا جنسي است كانه در جنسيت خالص است چنانچه در عقل اول، فصل غالب است و جنس مغلوب. ترقي ماده از

جنسالاجناس

تا فصلالفصول

اولين درجه ترقي مادة المواد اينست كه متصور به صورت جسميه شوند. اگر پس از متجسم شدن بصورت جسميه وقوف پيدا نكند و متصور بصورت عنصريه شود و از آن نيز به ترتيب متصور بصورت معدنيه، نباتيه، حيوانيه و سپس انسانيه شود، كه بالاترين درجه ترقي در عالم طبيعت است، در اين سير ترقي ماده ميتوان جنس اخذ كرد. ولي اگر در هر مرتبه اي ماده المواد وقوف پيدا كند آن صورت اخير معني جنسي ندارد پس اگر بخواهيم جنس و فصل را از حركت موجودات و خارج انتزاع كنيم، بدين ترتيب است كه عالم طبيعت از مادة المواد كه جنس الاجناس است و از آن تعبير به جوهر ميشود شروع ميگردد و در صورت انسان كه فصل الفصول گفته ميشود ختم ميگردد. نظر فلاسفه

و منطقبين

در مورد جنس پس از بيان فوق امام خميني(س) ميفرمايد حق اينست كه بآن نحوي كه ما مطلب را در باب جنس و اجناس گفتيم قابل قبول نيست و آن مخالف اجماع و نصّ تمام حكما است و گفتن سخني بر خلاف سخنان حكماء و فلاسفه و اهل منطق شگفت آور است. بهمين سبب طبق نظر آنها ميگوئيم حيوانات تحت يك نوع نيستند. بعنوان مثال حيوان و انسان و يا حيوان و نبات جنس مشترك دارند. همانگونه كه هيولاي اولي نسبت بصورت جسميه جنس محسوب ميگردد و هيچگاه بدون صورت جسميه نبوده است و صورت جسميه نيز عاري از صورت عنصريه نبوده اصل الاحساسي و اصل الحيوانيه نيز بدون صورت نوعيه نميتواند وجود داشته باشد. بعنوان مثال اصل الاحساسي كه در بقراست در انسان هم هست ولي در انسان بطرف فعليتي غير از فعليت بقر حركت ميكند، پس اصل احساس

و تحرك بالاراده كه اصل حيوانيت است در تمام افراد انسان در آن اول مرتبه اي كه احساس بوجود ميايد با آن اول مرتبه از احساس كه در جنين بقر بوجود ميايد فرقي ندارد. تنها اختلافشان در اينست كه هر كدام قوه رسيدن به فعليت خاصي را دارند و در چنين حالتي چون هيچكدام فعليت ندارند و حقيقتا انسان و بقر نيستند ولي اصل احساس را دارند هر دو حيوانند. پس در اصل حس و احساس كه منشاء انتزاع حيوانيت است با هم شريكند در نتيجه اصل الاحساسي ميتواند بمعني جنسي باشد. و در مورد اجناس هم چيزي بيش از اين مورد نياز نيست. ادله قائلين به وحدت نفس يكي از استدلالات معتقدين به وحدت نفس اين است كه ميگويند ما بالوجدان مييابيم كه بين قواي خود معاونه و معاوقه وجود دارد. مثلاً چشم چيزي را ميبيند و دل هوس آنرا ميكند و يا از آن ابراز تنفر ميكند و يا با اشتغال يافتن به كاري از چيزهاي ديگر غفلت حاصل ميشود. اگر يك جامعي بين قوا نبود، معاونه و معاوقه حاصل نميشد. همچنين اين جامع جسم يا جسماني نيست چون تجرد برزخي بعضي از قوا به ثبوت رسيده است. پس بايد موجودي مجرد باشد و آنهم چيزي جز نفس نيست. بين نفس و قوا رابطه علي و معلولي نيست آخوند ميگويد هر چند دليلي كه تقرير شده في حد نفسه دليل محكم و استواري است ولي بطور كامل مطلب را روشن نكرده است. براي اينكه اگر مرادشان اين باشد كه چون علت هم جامع كمالات معاليل است لذا نفس هم جامع كمالات معاليل خود است. آخوند

ميگويد نفس علت قوا نيست زيرا در آنصورت بايد به علل و معاليل متعدد قائل شد بجهت اينكه هر چند كه علت و معلول كمال ارتباط را دارند ولي دو هويت دو شخصيت جداگانه دارند. بنابراين اگر چنين رابطه اي بين نفس و قوا باشد، معاونه و معاوقه لازم نميايد. همچنانكه عقل فعال علت تمام موجودات اين عالم است ولي با اين وصف هيچگونه معاونه و معاوقه اي بين معلولها وجود ندارد. تنها نفس مدرك است ممكن است منظور اين باشد كه درك نفس از طريق قوا و آلات آن صورت ميگيرد و چون نفس يك نحوه ارتباطي با آنها دارد لذا آنچه را كه آنها بنحو جزئيه درك ميكنند اين بنحو كليت درك ميكند. و سپس اين كليات با توجه به نفس به نحو جزئي در قواي ديگر نقش مي بندد و بدين ترتيب بين قوا معاونه و يا معاوقه حاصل ميگردد. آخوند ميگويد انسان بالوجدان ميفهمد كه دو نوع درك نيست بلكه يك مدرك و يك درك است. نفس، وجودي ذومراتب دارد نفس ذومراتب است و با حركت جوهري از نقص به طرف كمال سير ميكند. و هر چه بسمت كمال ميرود بافق تجرد نزديكتر و شدت وجودي اش افزونتر ميشود. هر مرتبه مافوق نفس بنحو أكمل واجد كمالات مادون است. نفس مجرد بنحو الجمع و بنحوالوحدت واجد كثرات عالم طبيعت، و داراي شئون كماليه است. در عين حاليه كه شأن عاقليت دارد شأن تخيل و شأن با صريه و سامعيه هم دارد نه اينكه بمرتبه عاقله سامع و يا باصر باشد. بلكه بمرتبه شهادت سامع و يا باصر است. و بمرتبه برزخيت متخيل است. پس نفس موجودي

است كه هم مرتبه شهادت و طبيعت و هم مرتبه تجرد دارد. چون مرتبه شهادت مرتبه نقصان است قوا بنحو كثرت موجودند و محل هايشان غير هم است. ولي قوا در مرتبه برزخيت بنحو وحدت برزخي جمعند و نفس در اين مرتبه از وجود شديد تر و كاملتري برخوردار است و واجد كمالات مرتبه شهادت است. و در مرتبه عاقله كه وجودش كاملتر از مراتب شهادت و برزخ است همه قواي شهادت و برزخ بنحو الوحدت الجمعيه موجودند. در آن مرتبه سمع واجد بصر و بصر واجد سمع است. و تخيل واجد بصر و بصر واجد تخيل، و قوه عاقله واجد همه است. عاقله سمع است و سمع در آن مرتبه عاقله است. ولي در عاقله آن سمعي نيست كه بنحو ناقص در مرتبه شهادت بود، بلكه همه شهادت بدون كثرات و نقصان وجود دارد. پس چون نفس با حركت جوهري اين مراحل را طي ميكند، و وحدت شخصيه دارد و هر مرتبه اي واجد كمالات مرتبه مادون است لذا از آن جهت كه مرتبه شهادت دارد ميتوان گفت داني است و از آن جهت كه مرتبه غيبت دارد ميتوان گفت عالي است پس «اعلا في دنوّه و دني في علوّه» انسان عصاره موجودات عالم وجود انسان عصاره و نقشه كوچك تمام عالم و تمام موجودات است اگر كسي اين عالم شهادت و غيب نفس و وحدت آنرا فهميد در آنصورت هم ميتواند توحيد حق را هم بفهمد «من عرف نفسه فقد عرف ربه» هر كس خودش را بشناسد پروردگارش را نيز ميشناسد. حضرت حق وجود ذومراتب ندارد و نسبت او به مخلوقات نسبت علت به معلول است.

كمال و نقصان موجودات ناشي از قرب و بعد آنها به حضرت حق است. و بالاخره توحيد نفس ايه توحيد ذاتي حق است و نفس ايه توحيد افعالي حق ميباشد. پاسخ يك اشكال يك اشكال در مورد مرتبه عقل شده و گفته شده اگر اين حقايق در مرتبه عقل است پس چه داعي براي اثبات اين قوا ميباشد؟ پاسخ اين است اين تنها يك داعي نيست بلكه حقيقت امر چنين است. همچنانكه ارسطو گفته كه هر كس در عالم عقل دست و پا چشم و گوش و سر درك نكند عالم عقل را درك نكرده است. ولي با اين اعضاء در مرتبه عقل غيريت با هم ندارد بله كلها في الكل است. و آنچه مقوم هر عضوي به آن است در آن مرتبه بنحو وحدت تحقق دارد. مثل عالم خواب چه بسا انسان تكلم ميكند و ميشنود و يا مي بيند و حقيقتاً هم تكلم مي كند و ميشنود ولي نياز به اين ابزار طبيعي تكلم و شنيدن نيست چون عالم خواب عالم برزخ است همينطور در مرتبه عقلاني ديدن و شنيدن حقيقي هست ولي بالاتر از مرتبه خيال است. در مرتبه عقل سمع از بصر و لمس از سمع جدا نيست. فصل 6

اشكالات ديگر به بيان آخوند در مورد نفس ايرادات ديگري به بيان آخوند پيرامون نفس شده است از آن جمله گفته شده لازم مي ايد كه نفس هم مادي باشد و هم مجرد و شئ واحد مجرد و مادي باشد و مجرد در ماده تصرف كند. علاوه بر آن چون موجود مجرد حالت منتظره و قوه ندارد بايد همه كمالات را بصورت بالفعل داشته باشد و

به آنچه در قوه خياليه و حافظه اش هست بنحو تفصيل مستشعر باشد و حال آنكه اينگونه نيست. پاسخ صاحب مطارحات صاحب مطارحات در پاسخ به اشكال اول گفته اولاً قواي باطني و خيالي مورد بحث است كه قدما به مادّي بودن آن قائل هستند. ثانياً چه اشكالي دارد كه مجرد در مادّي و مادّيات تصرف كند؟ مگر حكماء قائل نيستند كه همه اين عالم مادّي تحت تصرف عقل فعّال است؟ ثالثاً قوا چيزي جز مستعد كننده نفس براي ايجاد صور نيستند.

پاسخ آخوند آخوند در پاسخ مي گويد اولاً قدماء هم قائل به مجرد بودن قوه خيال هستند. ثانياً عقل فعال تصرف فاعلي دارد و بر خلاف نفس كه از قواي خود منفعل مي شود آن از عالم طبيعت منفعل نمي شود اگر منظور از قسمت سوم اين است كه قواي طبيعه مستقلاً نمي توانند كاري كنند درست است ولي اگر مراد اين باشد كه در اعمال و افعال نفس مؤثر نيستند غير قابل قبول است. فصل 7

مراتب وجود از نظر فلاسفه و عرفا عالم سه مرتبه دارد. بنابر هر قولي از اقوال فلاسفه و عرفا مرتبه مافوق بنحو اعلي واجد كمالات مرتبه مادون است و مرتبه مادون بنحو اضعف و انقص واجد كمالات مرتبه اعلي است. هر كدام براي تفهيم مقصود خود از تعابيري استفاده كرده اند. مشائيان به عالم عقول و عالم افلاك و نفوس فلكي و عالم طبيعت معتقدند و گفته اند عالم طبيعت مرتبه ناقص عالم اعلي و عالم اعلي مرتبه كامل عالم طبيعت است. برخي در تعريف علت و معلول هم گفته اند علت حد تام معلول و معلول حد ناقص علت است. اشراقيون به عقول متكافئه و

عالم مثل معلقه كه بين عالم عقول و عالم طبيعت است قائل شده اند و مي گويند عالم طبيعت مثل عالم مثال است و عالم مثال مثل عالم عقل است پس عالم طبيعت مثل عالم عقل مي باشد. از نظر عرفا حقّ بنحو اكمل واجد كمالات خلق و خلق هم بنحو ظهور و مظهر واجد كمالات حقّ است گفته اند «الحق خلق و الخلق حق و الحق حق و الخلق خلق».

سخن ارسطو درباره وجود انسان ارسطو در كتاب اثولوجيا در مورد انسان مي گويد «فيه كلمتان كلمه انسان العقلي و كلمه انسان النفسي» او در حقيقت مرادش اين بوده كه انسان فهرست تمام عالم است و تأكيد مي كند كه انسان روحاني تمام اعضاء اين انسان طبيعي را دارد ولي نه به اين نحو بلكه هر آنچه را كه حقيقت آن عضو به آن مقوم است او نيز دارد. همچنين مي گويد انسان عقلي از همه حواس برخوردار است و موجودات خارجيه جزئيه را بنحو جزئيه درك مي كند. پس از نظر ارسطو انسان طبيعي ظل عالم نفس است و عالم نفس هم عالم متوسط و ظلّ عالم عقل است بنابراين انسان طبيعي ظل ظل عالم عقل است.

استشهاد آخوند

به نظر ارسطو آخوند به سخن ارسطو استشهاد مي كند كه مي گويد هر انسان طبيعي در واقع سه انسان است انسان طبيعي – انسان مثالي و انسان عقلي. بطوريكه كمال مرتبه مافوق بنحو اضعف در مرتبه مادون و كمال مرتبه مادون بنحو اعلي در مرتبه مافوق است. ارسطو با اين بيان مي خواهد بگويد چون اين انسان طبيعي معلول عالم نفس و عالم عقل است پس بنحو اضعف و انقص واجد كمالات آنها مي باشد. چون معلول كمال خود

را از علت خويش ميگيرد لذا علت بايد بنحو اعلي و اتم واجد كمالات معلول خود باشد بنابراين عالم عقل هم كه علت عوالم مادون است همه حيثيات كماليه سمع و بصر و شم و درك و غيره را دارد ولي نه به نحو كثرت كه لازمه نقصان وجود و ضعف مرتبه عالم طبيعت است. بنابراين هر كمالي كه در عالم ادني وجود دارد در عالم اعلي نيز هست. نظير اين برهان را در مورد نفس مي آوريم با اين تفاوت كه بين مراتب نفس رابطه عليت و معلوليت وجود ندارد. نفس موجودي است كه در اثر حركت جوهري تدريجاً از مرتبه پائين به مراتب اعلي حركت مي كند و از نقص رو به كمال مي رود بطوريكه مرتبه اعلي بنحو اكمل تمام حيثيات كماليه مرتبه مادون را دارد. وگرنه كامل شدن بي معناست. پس مرتبه غيب در قوس صعودي واجد همه حيثيات كماليه مرتبه شهادت است. چون بين مراتب نفس رابطه عليت و معلوليت وجود ندارد لذا لزومي ندارد كه مراتب پائين نفس بنحو اضعف و انقص واجد كمالات مافوق باشد بر خلاف رابطه علّي – معلولي كه چنين شرطي لازم است. آخوند با اين برهان ثابت مي كند كه تمام حقايق كماليه عالم شهادت در عالم غيب بنحو اكمل و اتم هست. ايشان چون قائل است كه همه انسانها هنگام خواب و يا در حالت اغماء مي توانند به عالم برزخ برسند لذا با احاله به وجدان نيز ثابت كرده كه تمام حقايق كماليه عالم شهادت در عالم غيب برزخي است. مي گويد علي رغم اينكه قواي جسماني انسان به هنگام خواب و اغماء تعطيل مي شوند ولي همان حقايقي را كه

حقيقه البصر و سمع و لمس و شم و... باشد در ذات خود مي يابد. نفس در مرحله روحاني عقلاني بسيط است و بسط لحقيقه جامع كمالات است لذا واجد كل كمالات است. البته نه اينكه واجد كل كمالات وجودي نظام عالم باشد. چون كل عالم در اثر حركت جوهري يك موجود روحاني عقلاني نشده است بلكه به مرتبه كامل همان وجود جزئي رسيده است. اگر قائل باشيم كه در تمام جوهره عالم يك حركت جوهريه شخصيه هست و از اين حركت يك مرتبه عقلاني حاصل مي شود در آن صورت آن مرتبه داراي تمام كمالات وجودي همه موجودات عالم طبيعت است. فصل 8

بر اساس قاعده

«امكان اشرف»

بايد بين مراتب

وجود در قوس

نزولي و صعودي

سنخيت باشد حكماء بر اساس قاعده «امكان اشرف» ثابت نموده اند كه در سلسه نزولي بايد يك موجود مجرد عقلاني بسيط از مبداء اعلي صادر شود و سپس تا اندازه اي كه امكان دارد موجودات مجرد ديگر صدور يابند. و به دليل عدم تناسب عالم طبيعت با عقول مجرد عالم برزخ و مثل معلقه كه واسطه فيض اين عالم طبيعت است به اثبات رسيده است. نفوس فلكيه نيز بر اساس همين قاعده اثبات شده است. در قوس صعودي هم بدليل استحاله طفره لذا ترتيب لازم است. بر اين اساس در سلسله نزولي و در قوس صعودي بايد بين مراتب تناسب باشد هر چه نازلاً در قوس نزولي است اقل فعلاً و اكثر انفعالاً ميشود تا اينكه نزول وجود به مرتبه هيولي برسد كه انفعال محض است و در قوس صعودي هر چه بالا رود اكثر فعلاً و اقل انفعالاً ميباشد تا به مرتبه عقل برسد كه فعل

محض است. عالم برزخ بايد بين عالم طبيعت و عالم عقل باشد كه آخرين مرتبه عالم عقل با اولين مرتبه عالم برزخ قريب الافق و مناسب باشد و آخرين مرتبه برزخ با اعلي مرتبه طبيعت هم سنخ و مناسب باشد. در قوس صعودي نيز يك وجود متدرج الوجود اين مراحل را با حركت جوهريه كه يك حركت كماليه است طي مي كند. به همين ترتيب كه نطفه انساني كه با حركت جوهري به عقل مجرد رسيده است آن يك حقيقت ذومراتب است كه هر مرتبه اي با هم سنخيت داشته است لذا براساس قاعده امكان اشرف اگر چنين نفسي بخواهد در اين جسمي كه اكثف كثيف است تصرف كند بايد متوسطاتي كه همان عالم برزخ است در ميان آنها وجود داشته باشد بنابراين لازم است كه ادني مرتبه عقلانيت با اعلي مرتبه عالم برزخي كه خيال است و همينطور مراتب پائينتر باشد تا فيض از مقام عقلانيت به اين قشر بدني برسد. بخش دوم

فصل 1

اختلاف انسانها در آفرينش و خلق وخوي انسانها در خلق و خلق اختلاف دارند. صلابت و لطافت مواد غذائي اصلاب رجال و روحيات آنها مادران دوستان محيط تربيت و... از اسباب اين اختلاف است. كمال انساني در گرو حكمت و حريت است. برخي چنان وجود صاف و زلالي مي يابند و مستعد فيوضات غيبيه مي شوند كه در دريافت فيوضات مانند زيتون «يكاد زيتها يضئ و لو لم تمسسه النار» با اندك اشاره اي آنرا مي گيرند. كمال انساني با دو اصل حكمت و حريت تحقق مي يابد حكمت علم به ماهيت و مفاهيم و حدود نيست بلكه علم به نظام وجود و مطالعه وجود نظام موجودات عالم است. و

حريت رهايي از شهوت و نقص است. انسان ذاتاً عشق به كمال دارد و كمال مطلق خدا است پس انسانها فطرتاً خداخواه و موحدند ولي گاهي كمال را اشتباه مي گيرند. اگر انسان صفاي ذاتي را فراهم آورد حيرت و حكمت هم حاصل ميشود. و صفاي ذاتي قرار گرفتن در درجه اعتدال است.

عقل عملي و عقل نظري غايت عقل عملي و عقل نظري يكي است و در هر دو عمل لازم است ايمان غير از علم است ايمان تنزل علم عقلاني به مرتبه قلب است و قلب آن مرتبه تجرد خيالي است و اين مرتبه لوح نفس است. پس ايمان متنقش شدن معقول عقلاني در لوح نفس است. قلب دو جهت دارد قلب انسانهاي معمولي مانند آئييه است كه يك جهت دارد اگر بطرف عالم طبيعت و شهادت گرفته شود تنها عالم طبيعت را مشاهده ميكند و اگر از عالم طبيعت رو برگيرد عالم غيب را مي بيند. توجه و علاقه به عالم طبيعت موجب محروميت از عالم غيب مي شود لذا با قطع علائق طبيعي مي توان دريچه قلب را به عالم غيب گشود. درك ما از عالم غيب و ماوراء طبيعت درك شهودي و حضوري نيست. بلكه درك علمي و مفهومي است.

نبوت مقامي جعلي و اعتباري نيست. انبياء(ص) چون از نفس قوي الوجود برخوردارند هم كشف حقايق و هم بسط حقايق را داشتند و پيامبر اسلام(ص) از كشف و بسط و اتم برخوردار بود به همين دليل مقام نبوت يك مقام جعلي و اعتباري نيست بلكه حقيقت نبوت كشف الحقايق و بسط الحقايق يعني حفظ وحدت و كثرت است و هر كس توانست چنين كاري كند او نبي است.

غايت عقل

عملي و عقل نظري فناء في الله است. قلبي كه تمام عالم حقايق عالم غيب را كه مرتبه ملائكه مقربين و بالاتر از آن كه مرتبه اسماء و صفات و بالاترين مرتبه وجودي يعني ذات الهي باشد و همچنين پائين تر از ملائكه الله كه ملائكه متوسطين و پائين تر از آنها كه جن و شياطين باشد همه را درك كند چنين قلبي به غايت عقل نظري يعني به مقام «فنا» رسيده است. چنانكه گفته اند عقل نظري چهار مرتبه دارد كه پائين ترين آن عقل مستفاد است و غايت عقل مستفاد فناء في الله است. آخريت مرتبه عقل عملي هم فناء في الهي است پس غايت هر دو يكي است. ناگفته نماند كه كمال انساني به عقل عملي است نه به عقل نظري. چه بسا شخصي علم و برهان به امري داشته باشد ولي در مرتبه كفر و شرك باشد. مثل شيطان كه او با وجودي كه به خدا و روز آخرت علم داشت ولي كافر است. اصول چهارگانه اخلاق برخي از علماي اخلاق اصول اخلاق را شهوت – غضب – قوه علم و قوه عدل شمرده اند. و گفته اند هر يك از اين قوا يك طرف افراط و يك طرف تفريط و يك نقطه مركزي دارند و هر كدام بطور علي الاطلاق اقتضاي «مايلايم» خود را دارند كه انسان بايد آنها را تعديل كند. نقطه افراط قوه علميه اين است كه انسان دنبال هر علمي برود و تفريطش عدم علم آموزي است و حد اعتدال علم حكمت است كه هم براي دنيا مفيد است و هم براي آخرت. حد اعتدال قوه غضب شجاعت است كه تحت قوه عقل قرار دارد و افراط آن تهور

و تفريطش جبن است كه تهور موجب هاري و جبن موجب خواري مي گردد. حد اعتدال قوه شهوت عفت و تفريط خمود و افراط آن حرص و وقاحت و حسد است. قوه عدل را برخي از علماي اخلاق يك قوه مستقل نميدانند بلكه آن را معدل سه قوه ديگر محسوب كرده اند. فصل 2

مراتب وجود انسان بر حسب قوا قواي انساني به ترتيب حاصل مي شوند. ابتدا قوه شهوت و سپس غضب و واهمه و عاقله بوجود مي ايند. چون قوه عاقله بعد از قواي ديگر حاصل مي شود لذا به دشواري مي تواند بر آنها غلبه يابد و آنها را تحت فرمان خود در آورد به همين دليل خداوند انبياء و اولياء الله و علماء بالله را براي اعتضاد اين قوه فرستاده تا آن قوا تحت فرمان عقل و بلكه عقل الكل و دستور و ميزان شرعي درايد. فصل 3 ماهيت از آن جهت كه ماهيت است نه جزيي است و نه كلي نه موجود است و نه معدوم به همين دليل هم بر جزيي صدق مي كند و هم بر كلي هم بر موجود و هم بر معدوم. عقل با ملاحظه افراد يك نوع و يا مراتب يك وجود سيال و با مقايسه آنها با هم يك معناي مشترك را انتزاع مي كند. ماهيت از وجود متنزل از مقام صرافت انتزاع مي شود. پس ماهيت از مطلق الوجود انتزاع نمي شود بلكه از وجود متنزل از مقام صرافت انتزاع مي شود. ماهيت آن حدّ تنزل است. چون هر موجودي يك تشخص دارد لذا ماهيت آن هم يك تشخص دارد پس ماهيت هر وجودي منصبع با صبغه همان وجود است. اگر يك وجود سيالي از عالم طبيعت به عالم برزخ

و از آن به عالم عقل ترقي كند چون وجودش همان وجود مرتبه قبل است لذا ماهيت آن نيز عيناً همان ماهيت است.

ردّ سخن شيخ الرئيس با اين بيان روشن ميشود كه نظر شيخ الرئيس كه ماهيت انساني را حاصل اجتماع وجودات منحاز مي داند درست نيست. چون انسان از ابتدا تا انتها يك وجود سيال است بنابراين ماهيت او نيز يك ماهيت است. در غير اينصورت حمل صحيح نبود و اتحاد صورت نمي پذيرفت. پس اگر عقل و خيال و وهم و حسّ تركيب انضمامي داشته باشند حمل حقيقي صورت نمي گيرد. اين نتيجه باطل حاصل مبناي ابن سينا و ديگران است كه قائل به حركت جوهري نبودند و از طرفي هم نمي توانستند منكر حركت اعراض شوند لذا وجود اعراض را منحاز از جوهره شي دانسته اند و براي انسان قائل به وجودات و تشخصات متعدد شده اند. براساس نظر آنها بايد عقل انسان وجودي باشد داخل در مقوله جوهر و عرض و طولش داخل در مقوله كم و عقلش داخل در مقوله كيف و انسان مجموعه اي از اين وجودات منحاز باشد كه تنها به اعتبار ما قائم است. انسان يك وجود ذومراتب است و داراي عقل و وهم و حس و ساير قوا است و هيچ قوه و حيثيتي عين قوه و حيثيت ديگري نيست چون اين مراتب حقيقت دارند و هر مرتبه اي اثر خاصي دارد كه مرتبه ديگر ندارد لذا اين كثرات حقيقت دارند ولي نه بگونه اي كه وجودي منحاز از جوهر خود داشته باشند. حركت در اعراض عين حركت در جوهر است چون بيش از جوهر وجودي نيست و اعراض، از مراتب همان وجود است. پس چون اعراض از

مراتب و تجليات جوهر است لذا حركت در آنها حاكي از حركت در جوهر است. لازم به تذكر است كه كثرات مراتبي با وحدت تشخصي منافات ندارد چون اين وحدت و كثرت از يك وجود ذومراتب انتزاع مي شود همچنانكه از يك وجود، مفهوم جنس و فصل انتزاع ميشود. آخوند مي گويد برخي گمان كرده اند كه وجود انسان بصورت لايه لايه و لفافه اي است كه با حذف برخي از خصوصيات و لايه ها از وجود طبيعي به وجود برزخي و خيالي ميرسد و با حذف برخي ديگر وجود عقلاني پيدا مي كند. آخوند اين سخن را رد مي كند و مي گويد هريك از مراتب مافوق بنحو أتم و أكمل واجد كمالات و قواي مرتبه مادون است. در حال حاضر انسانها از دو نشئه عالم طبيعت و عالم برزخ برخوردارند و آنان كه به مرتبه عقلاني ميرسند هم اكنون رسيده اند اگر ما همين حال صفحه قلب را از طبيعت برگردانيم برزخيان را مشاهده مي كنيم.

موت، استقلال نفس از عالم طبيعت است موت استقلال و رها شدن نفس از طبيعت است. طبيعت ظرفي نيست كه وجود ما را در آن گذاشته باشند، بلكه مرتبه وجودي ما خودش طبيعت است. هر چه وجود انسان به افق تجرد نزديك شود جامعيت آن نيز زيادتر ميشود. جزئيت مختص عالم شهادت و عالم برزخ و تخيل است و كليت به عالم عقل اختصاص دارد و چون ماهيت تابع وجود است بنابراين ماهيت موجود در عالم شهادت و برزخ جزئي، و در عالم عقل كلي است.

عقل اول يك هويت بسيط است عقل اول يك هويت واحد بسيط است و بدون اينكه تكثري در آن باشد همه كمالات در

آن جمع است، و تنها عقلاً ميتوان آنرا به وجود و ماهيت تجريد و تحليل كرد. ماهيت در آن مرتبه جز بوجود خود موجود نيست، ولي در مرتبه شهادت و طبيعت و در مرتبه برزخ تنها با اصل وجود خود موجود نيست بلكه زائد بر اصل وجود با حيثيات ديگري موجود است هر چند كه آن حيثيات با وجود اصل الماهيه مغاير نباشد و از مراتب آن باشد. پس انسان بما انه انسان در نشئه نازله دنيا و در خيال منفصله كه عالم برزخ باشد موجود نمي باشد. هر چند كه وجود انسان در عالم طبيعت يك تشخيص واحد است ولي حيثيات و مراتب متعددي دارد كه با يك حيثيتي علم است و با يك حيثيت دگري قدرت و با حيثيت ديگري خيال و واهمه و... است. پس تكثر جهات و مراتب دارد و محل ظهور هر كدام غير محل ديگر است و نفس با يك حيثيتي متكمم است و با حيثيت ديگر متكيف، و با حيثيت ديگر جوهر است. وجود عقلاني با اينكه همه كمالات را دارا است ولي يك هويت است و همه مفاهيم كماليه از آن هويت واحده انتزاع مي شوند و از چنين موجودي تنها يك وجود و يك ماهيت ميتوان تجريد كرد. همانگونه كه موجودات خارجي سه مرتبه طبيعي، برزخي و عقلاني دارند همين مراتب در باطن نفس نيز ميباشد و نفس در سه مرتبه مي تواند صور ايجاد كند.(5) در پايان لازم است توضيحي مختصر پيرامون اصل تقرير داده شود. اين تقريريه حاصل سلسله دروسي از شرح كتاب اسفار اربعه صدرالدين شيرازي توسط حضرت امام خميني رضوان الله تعالي عليه رهبر فقيد انقلاب

اسلامي ايران بقلم يكي از شاگردان ايشان مي باشد. كه با پيشنهاد موسسه تنظيم و نشر آثار امام خميني(ره) و موافقت اعضاء محترم گروه فلسفه و حكمت اسلامي دانشكده الهيات و معارف اسلامي دانشگاه تهران به عنوان رساله كارشناسي ارشد اينجانب برگزيده شد. اصل نوشتار، بدون ذكر مآخذ و منابع و بدون فصل بندي و عنوان گذاري بوده است، و نظم و ترتيب فعلي را نداشته است، پس از مشورت با اساتيد، نظر بر اين شد كه اصل تقريريه بدون هيچ كم و كاستي براساس نظم و ترتيب كتاب اسفار با ذكر منابع و مآخذ و متن عربي مشروحه آورده شود. ضمن انجام موارد فوق مطالبي نيز در پاورقي نگاشته شده و گاهي كلماتي در اصل در ميان دو كمان () اضافه شده است. از خداوند منان براي آن روح عزيز از دست رفته و پير مرادمان حضرت امام خميني (قدس سره) علو درجات خواستارم و از دقت و امعان نظر استاد راهنما، جناب سيد حسن مصطفوي و استاد مشاور جناب دكتر نجفقلي حبيبي تشكر و قدرداني مي كنم. اميد آن دارم كه اين تلاش ناچيز از بنده اي بي بضاعت، مقبول افتد. محمدرضا قاسمي

و من الله التوفيق

سيري در حديث شناسي، فقه، فلسفه و عرفان امام خميني(س)

سيري در حديث شناسي، فقه، فلسفه و عرفان امام خميني(س) اشاره: امام كه لحظهلحظه حياتش، بما راه و رسم چگونه بودن را مي آموزد، كلامش بمثابه ابزاري است براي پي بردن به راز خلقت و شناخت جهان بيني اسلام، و عرفانش خط بطلاني است بر انديشه ها و پندارهاي صوفي مآبانه و... براستي كه سخن در برابر عظمت آرمانها و انديشه هاي والاي اين مرد بزرگ تاريخ و تحليل و بررسي مجموعه ديدگاههاي معظم له كاريست بس دشوار. و ما

به بهانه نوشيدن جرعه اي از اين چشمه جوشان علم و معرفت هر از چندگانه نشستي با اساتيد حوزه، صاحب نظران و شاگردان و رهروان طريقش، ترتيب داده و در ارتباط با ابعاد مختلف علوم و معارف اين انديشمند بزرگ اسلام به بحث و برسي ميپردازيم. در اينشماره با استاد محمد حسن احمدي يزدي پيرامون تأليفات امام گفتگويي ترتيب داديم. كه در ادامه مشروح آن از نظرتان مي گذرد. بطور كلي كسي كه مي خواهد اسلام را شناخته و ابعاد گوناگون آن را در جهات مختلف اجتماعي، سياسي و انسان شناسي تعقيب كند، بايد علومي كه در اين رابطه مطرح شده يا احياناً با آن تماس دارد را بررسي نموده و به آنها توجه داشته باشد. حضرت امام رضوان اللهتعاليعليه بدليل آنكه نظرات بسياري در اين رابطه داشته اند و در حقيقت مي توان گفت يك فقيه كامل و اسلام شناس عالي بوده اند تمام علوم مربوط به اسلام را يا در حد تخصص در آن علوم و يا به نحو گذرا مورد بررسي قرار داده بودند، آنكه عرض مي كنم در حد تخصص يا گذرا به اين دليل است كه كسب اطلاعات گذرا در برخي علوم مرتبط با اسلام و اسلام شناسي كافي مي باشد و نيازي به تخصص آنچناني نيست اما بعضي از علوم نيز وجود دارد كه انسان مي بايد علاوه بر اطلاع در زمينه آنها تخصص كامل نيز داشته باشد. فرض كنيد رياضيات يك علمي است كه ابعاد مختلف و اقسام گوناگونش از حساب و هندسه و هيئت و موسيقي و جهات ديگر گرفته تا لگاريتم و جبر تا حدودي با اسلام شناسي مرتبط مي شود. و اتفاقاً يكي از مسايل بسيار جالب اين است كه

حضرت امام (رضوان اللهتعاليعليه) علي رغم اينكه عده زيادي به اين بخش توجه كمتري دارند، آثاري در زمينه رياضي دارند در مباحث فقهي نظير قبله، مسايل ماه، ماه شناسي (تشخيص اويل ماه در ماه مبارك رمضان و شوال و... ) افق شناسي و وقت شناسي كه به مباحث رياضي و علي الخصوص هيئت، در هيئت اصطلاحي راجع به ستاره شناسي وجود دارد كه احياناً ستاره را علامت قبله شناسي قرار مي دادند. مرحوم اية اللهالعظمي بروجردي اعلي اللهمقامه يك علامتي را بعنوان قبله شناسي ذكر كرده اند. حضرت امام(ره) از مرحوم اية اللهالعظمي حاج سيد ابوالحسن رفيعي قزويني كه استاد هيئت و بلكه معقول بوده و در فقه نيز استاد بوده اند و عالم جامعي بشمار مي آمدند. (بر عروه هم حاشيه اي دارند) در بعضي جهات استفاده هايي كرده بودند. ايشان با دست خط خودشان خطاب به مرحوم رفيعي قزويني(ره) اول مي فرمايند: «الي حضرت الاستاد العلامه الرفيعي...» و بعد مي فرمايند وجهي را كه مرحوم آقاي بروجردي(ره) در اينجا مورد فتوي قرار داده اند و اين را بعنوان يكي از علايم قبله شناسي منظور فرمودند وجهش چيست. مرحوم اية اللهالعظمي رفيعي قزويني(ره) پاسخ مي دهند كه چرا به اين صورت است و عللش چيست. منظور بنده اين بود كه به برخي از علوم هم كه بطور مستقيم با اسلام شناسي مرتبط نيست اما غير مستقيم در بعضي جهات ربط پيدا مي كند، همه علماء بزرگ تحصيل مي كردند و احيانا تدرسي هم مي فرمودند و در بعضي موارد رساله و كتبي را تدوين مي نمودند. در همين رابطه حضرت امام(ره) هم توجه كافي داشتند و از ايشان دستخط هايي هم موجود است. مخوصاً بعضي قسمتها را با دايره هايي ترسيم كردند. اين يكسري علوم كه مي بينيم به هيات و بلكه برخي اقسام رياضيات كه

در اين رابطه مطرح بوده ايشان عنايت تام و كافي داشتند، اما برخي از علوم وجود دارند كه داراي ارتباط تنگاتنگ و مستقيمي با اسلام شناسي است. فرض كنيد قرآن شناسي، تفسير قرآن، حديث شناسي، رجال و درايه و اصول، اينها يكسري علومي هستند كه با اسلام شناسي ارتباط مستقيم دارند. بلكه به يك تعبير، اسلام عين اين علوم است. يعني اسلام با اين علوم عينيت دارد. اين دسته از علوم احتياج به بررسي كامل تري حتي در حد تخصص دارند. اينجاست كه زوايايي در وجود حضرت امام(ره) ديده مي شود كه بنظر من خيلي ها به آن توجه نكرده اند. ما در گذشته و حال فقهايي داشتيم كه عليرغم تسلط كافي در فقه احياناً بنظر مي ايد در بعضي از علومي كه مستقيماً مربوط به فقه مي شده تخصص كافي نداشتند. ولي در سابق فقهاء متبحري بوده اند كه در ساير علوم غير از فقه هم تسلط كافي داشته اند. باز شرح احاديثي را كه ما مي بينيم، كتاب اربعين (حديث) ايشان در درجه اول كتاب حديث شناسي است اما زواياي مختلفي دارد. ابعاد فقهي، عرفاني و حديثي در آن نهفته است. كسي كه در ابتدا اجازات حديث را مي بيند متوجه مي شود ايشان بعنوان يك محدث و راوي اين كتاب را تأليف كرده اند. مرحوم آقا شيخعباسيقمي(ره) صاحب مفاتيح الجنان و كتب متعدد ديگر از جمله منتهي الامال نيز از مشايخ حديث معظم له هستند. حضرت امام(ره) واصل الي الحق مانند يك محدث خالص در ابتدا وارد حديث مي شوند مي بينيد جهات فقهي و اصولي دارد، من يك وقتي عرض كردم كه اين اربعين حديث بايد 40 كتاب بشود. در واقع هر حديثش در حكم كتاب مستقلي است. بخشهاي مختلفي چون عرفان – فقه

– فلسفه – و جهات ديگر به هر حال زماني تعبير كرده بودم، و بر اثبات آن دلايل و شواهد گويا هم هست كه اين كتاب يك دايرةالمعارف حديثي است. يعني دايرة المعارفي است كه مجموعه بسياري از مطالب حديثي در اين كتاب ارزنده هست. در كنار حديث، علمي است بنام درايه. اين علم حديث شناسي است و علم ديگري هم در كنار حديث مطرح مي شود كه علم رجال نام دارد اين علم راجع به راويان حديث است. و از كارهاي مهم معظم له حضرتامامرضوان اللهتعاليعليه در باب حديث اين است كه مي بينم آن اصطلاحات درايه كه شايد به خيال بسياري اصطلاحات خشك و بي معني باشند را چنان در رابطه و بستر مباحث فقهي در جريان مي اندازند كه براي انسان آن ديد تخصصي فقه امام فوق العاده روشن مي شود. يك وقتي اين تعبير را عرض مي كردم: در باب علم رجال، انسان اگر اشخاص را يك به يك ذكر بكند كار مهمي انجام نداده اين كار را كامپيوتر هم مي تواند انجام دهد و عرضه كند. مطلب مهم آن نكته سنجي ها است كه اين راوي در عصر خود چگونه حديث را نقل كرده؟ و آن راوي ديگر به چه صورت؟ تا در باب تعارض و حل روايات اين مطالب نقش مستقيم داشته باشد. و من به اثبات رسانده ام – و باز هم اگر فرصتي باشد براي تحقيق و گفتار در اين زمينه بيشتر مطالبي عرض مي كنم – كه ايشان راجع به رجال چنين كاري كرده اند يعني رجالي را كه ايشان دارند در آن نكته سنجي هاي رجال را بيان كرده اند يا آن نكاتي را كه در درايه هست، و حتي در قرآن شناسي كه بحمد الله ايشان

بحثي مربوط به تفسير سوره حمد مطرح فرمودند. تذكر اين نكته ضروري است كه يك عده اي به جاي اينكه ايشان را نسبت به ادامه بحث تشويق و ترغيب بنمايند اين سوال در ذهنشان مي آمد كه چرا ايشان آن مطالب را كه تا آن اندازه عميق هست، در مقابل دوربين تلويزيون كه جهت پخش در سيما فيلمبرداري مي كرد بيان مي دارند. (البته من در آن درس ها و بحث هاي تفسير در محضرشان بودم) من همانجا در محضر ايشان هنگام درس تفسير كه نشسته بودم اين مطلب به ذهنم آمد: گويي ايشان مي خواهند بفرمايند اگر چه نهضتي در بعد سياسي اجتماعي انجام شده با اين وجود نهضتي در بعد علمي و علوم قرآني نيز لازم است. معذلك همانطور كه بنده در جائي تعبير كردم در همان چند درس، بيش از سيصد مسئله فقهي، عرفاني، فلسفي بلكه مسائل سياسي و جهات ديگري را هم در آن مثالها بيان كردند و آنها خيلي عالي است. مثلاً در باب ارتباط عالم به حق متعال مطالب را خيلي زيبا عنوان فرمودند. چون اين مسئله يك مسئله بسيار مهمي است و خيلي ها متوجه نيستند. شنيدم فردي ادعاهايي داشته است. معظم له 3 مسئله را از او سوال فرمودند (اين را من مستقيم از حضرت امام(ره) نشنيدم ولي با واسطه نقل كردند) كه رابطه حادث و قديم چيست و مسايلي راجع به ايمانشان، منظور اين جهت است كه جهان بعنوان «حادث» چگونه ارتباطي با خداوند «قديم» پيدا مي كند (ربط حادث به قديم) اين ارتباط عالم و مخلوقات با خداوند يكي از مسايل مهم قرآني، حديثي، عرفاني و فلسفي است. يعني در ايات قرآن بصورتي مطرح شده،

در روايات عنوان شده، و عرفا نيز آن را بيان نموده اند، حكما و فلاسفه به آن پرداخته اند. حتي يه يك معني در فقه هم بحث مي شود و اين مسئله بسيار مهمي است. آنجا ايشان با بياني ساده و در عين حال فوق العاده عميق راجع به دريا و جهات ديگر مسئله را بيان كردند. مع الاسف در همين كتبي كه چاپ شده اغلاط زيادي وجود دارد. حتي كتابي كه يك مركز مهم آنرا به چاپ رسانده، داراي اغلاطي مي باشد فرضاً ايشان فرموده بودند بين عالم و خداوند تغايري نيست آنها تمايل خوانده اند. تمايل با تغاير وفق نمي كند. يا در جاي ديگري از ايشان راجع به ميقات حضرت موسي سلام اللهعليه با خداوند كه از مسايل بسيار مهم است نقل شده و سفارش زيادي شده كه در شبهاي ذيحجه ايه شريفه 142 سوره مباركه اعراف خوانده شود، كه ميقات حضرت موسي چه بود؟ در آنجا كه خداوند مي فرمايند «كلمّه ربّه»، مراد از تكلم خداوند با حضرت موسي چه بود؟ اين يك مسئله بسيار مهمي است. مسئله مهم ديگر آنجاست كه خداوند به موسي فرمود «لن تراني» و حضرت موسي درخواست رؤيت مي كرد. اين مسئله را من از خود حضرت امام(ره) دارم و البته بعد بياني هم در ذهنم آمد. در واقع چگونه ممكن است پيامبري اولي العزم درخواست ديدن خداوند (تعالي) را بكند. براي ما پر واضح است اگر خداوند (تعالي) مثل اجسام ديدني بشود ديگر خدا نيست. اگر قرار باشد خداوند را با چشم همانند اجسام ببينيم (نعوذبالله) آن ديگر خدا نيست مخلوقي مانند خود ما است. پس چطور شد حضرت موسي سلام الله عليه مي فرمايند «رب ارني انظر اليك»

تو خودت را به من بنما تا من به تو نگاه كنم و نظر بيافكنم و بعد جواب آمد «لن تراني» هرگز مرا نخواهي ديد. اين را همه مي خوانند ولي چنين سوالي به اين شكل نمي شود راجع به يك پيامبر باشد. حضرت امام(ره) يك تفسير بسيار لطيفي داشتند كه نمي شود پيامبر اولي العزمي چنين معنايي را با اين بيان سوال بكند و لذا حقيقت بالاتري در كار است. آن رويت واقعي مطلوب بوده است. و دليل ايشان اين بود كه خود قرآن در ادامه مي فرمايد «فسوف تراني» زود باشد كه من را ببيني. البته ايشان بياني داشتند و مي فرمودند. يا موسي تا موسي هستي و با اين تعلقات ارتباط داري من را نخواهي ديد ولي وقتي از آن موسي و خوديت و انانيت جدا شدي «سوف تراني». اين بيان ايشان بود آنطور كه من حضوراً در ذهنم هست. ولي بنده يك بيان ديگري هم داشتم. شايد اينطور بوده كه چون قوم (كساني كه با حضرت بوده اند) گفتند... ارني... اي موسي خدا را به ما نشان بده، حضرت موسي سلام الله عليه هم عده اي از قومش را به آنجا بردند. و اختار موسي قومه سبعين رجلاً لميقاتنا 155-7 هفتاد نفر به نمايندگي ديگران رفتند كه آنجا خدا را ببينند. حضرت موسي سلام الله عليه آنجا درخواست قوم را مطرح كرد. حالا ببينيد اين وجه را مي پسنديد يا نه؟ خداوند فرمود «لن تراني يا موسي» يعني اي موسي به همراه اين قوم هرگز مرا نخواهي ديد، براي اينكه اين قوم قابليت ندارند، اينها هنوز آن مراتب كمال و آن تهذيب نفس و آن سلسله مراتب را پيدا نكرده اند، و اينها

نمي توانند لذا فرمود لن تراني، اما وقتي كه خود موسي سلام اللهعليه با آن درجات عالي و مقام رفيع تنها هست و وقتي خودش بود فرمود: «سوف تراني» و لذا «كلمه ربّه» خداوند با او سخن گفت: «سوف تراني» مرا مي بيني. البته اين رويت حسّي كه نبوده آن رويت باطني و واقعي بوده و خداوند هم با او كلام فرمود «كلمه ربّه» اين معنايش اين است كه حضرت موسي درجات عالي داشته كه خداوند در رابطه با او «سوف تراني» را فرموده و «لن تراني» بنظر بنده در رابطه با قوم است. يعني اينهايي كه با تو هستند قابليت تكلم را ندارند. نه به اين معني كه بي اعتنايي باشد، بلكه براي اين است كه سير نكردند و درجه شان به آن حد نبوده، اين ها نمي توانند طرف تكلم الهي باشند. طرف تكلم الهي قرار گرفتن احتياج به مقدمات و سير و سلوك دارد، آنها هنوز اسير قدم ابتدايي بودند. چون موسي سلام اللهعليه كه آن سير و سلوك كامل را داشت خداوند مي فرمايد. «سوف تراني» و كلمه ربه تكلم هم فرمود. بعد در آن ايه خداوند مي فرمايد كه «من تو را براي رسالتم برگزيدم» و آن مقام صعق، اينجاست كه ما مي بينيم جريان حضرت مو سي در سوره هاي متعدد قرآن كريم ذكر شده، سوره انبيا، طه و اعراف متعدد آمده است. لابد حكمتي بوده كه خداوند اين داستان را متعدد ذكر نموده است. البته خيلي ها را ديده بوديم كه اگر داستانهاي ديگر را بعنوان قصص قرآن مطرح مي كردند اين داستان را به آن صورت تعقيب نكرده اند ولي مي بينيم حضرت امام(رض) يا يك تيز بيني و عنايت خاصي، ريزه كاري ها و سرنخ اين

مسايل را بدست آورده و ريشه يابي فرموده. و بنظر من اين از اختصاصات حضرت امام است كه در زمينه قرآن شناسي مطرح است. البته در روايات بسيار دقيق اين مسئله مطرح شده كه ما مي بينيم ايشان با آن ديدگاه خودشان آن مسايل را طرح نموده اند و انسان متوجه مي شود كه يك دستگاه خاصي در خداشناسي و جهان بيني و ارتباط عالم با حق و اين مطالب دارند. و از آن جمله مقام «صعق فصعق لجلاله» خيلي ها صعق را به معناي بي هوشي معني كرده اند. در صورتيكه صعق به اين معنا نيست مدهوش شدن است. لذا ايشان آن مناجات شعبانيه را در بياناتشان كراراً نقل مي فرمودند كه ما فعلاً در اين عالم داريم مي رويم و چيزي نفهميديم، مقام صعق چه هست؟ ولي معذلك در همين تفسير وقتي كه ايشان فرمودند ميقات موسي چون يك ميقاتي در باب حج داريم كه جاي احرام است و همه خيال مي كنند اين يك مقامي يا مكاني است ولي ميقات حقيقي كه اين حرفها نيست. خداوند مي فرمايد «فتم ميقات ربه» با «و واعدنا موسي ثلثين ليلة» ما با موسي به مدت سي شبانه روز مواعده گذاشتيم. گويي سي روز كم بوده مي فرمايد واتممناها بعشر» خدا مي گويد اين 10 روز را هم ما متمم قرار داديم» «فتم ميقات ربه» ميقات الهي چهل شبانه روز «اين ميقات چله نشيني كه بعضي مي گويند در اينجاها ريشه دارد) اين ميقات يك مواعده الهي است. وعده گاه با خداست. خيلي عظمت دارد و جهات ديگر در قرآن هم هست كسي كه نوار اين بحث را گذاشته گوشش نشنيده يا شايد حضوراً هم بوده اما ميقات را نقاط شنيده و نوشته نقاط كه

حضرت موسي داشت. نقاط ديگر چيست؟ حضرت امام امت واصل الي الحق رضوان اللهتعاليعليه بر ميقات اصرار داشتند. ايشان مصر بودند كه اين ميقات موضوعيت دارد، چون ميقات طرفش مواعده الهي است. ولي ملاحظه مي فرمائيد بعضي آنرا به «نقاط» تبديل كردند در هر صورت بگذريم. در همين بخش هاي قرآني، اين سوره حمد را اخيراً بيان فرمودند، يا در كتب اسرار الصلوة معراج السالكين يا در آداب الصلاة يا در همين اربعين بعنوان تفسير برخي از ايات بيان فرمودند. اينها مقدماتي مهم در علوم قرآني است و من مقداري از اين كار را انجام داده ام تا حدودي اداء حق ايشان (كه واقعاً قطع نظر از حق ايشان نسبت به جامعه و اجتماع، به جهت شخص خودمان خيلي لطف و عنايت داشتند) كرده باشم، و اگر ديده باشيد در كتاب تفسير صافي بنظرم 12 مقدمه راجع به ورود به قرآن ذكر كرده و من حدود 30 الي 40 مقدمه از فرمايشات حضرت امام(ره) براي قرآن شناسي استخراج كردم كه انشاءالله در موقع مناسبي اينها را در معرض عموم قرار خواهيم داد كه اساساً قرآن شناختن شرايطش چيست؟ وادي و موضوعاتش چه مي باشد. بنابراين اين هم بعدي در باب قرآن شناسي و حديث شناسي ايشان كه ذكر شد. حال مي خواهيم راجع به فقه و اصول كه بنظر مي رسد از بعد ديگري مهم تر هست مقداري عرض بكنم تا بابي براي مسايل بعدي ما باشد. مي دانيد كه علم اصول در واقع كليد و راه فهم فقه است و مي توان گفت (علم) استنباط است. يعني طريق استنباط را بدست مي دهد. هر علمي يك كليد دارد و علم اصول فقه كليد فقه است. چون فكر مي كنم همه اطلاع نداشته

باشند من اين نكته را عرض مي كنم كه حضرت امام در اوايل عنايت فراواني به فلسفه و عرفان و فقه داشتند و بعداً يكباره بحث فقهي را بيشتر تعقيب نمودند. نظر ايشان اين بوده كه علم اصول كليد فقه است. مي گفتند مي خواهم در فقه كار بكنم. الان هم همين است. بايد در فقه كه در واقع استنتاج از ايات و روايات است، فعاليت، كار و تحقيق كرد. ايشان معتقد به فقه و عرفان و فلسفه بودند، مرحوم علامه اية الله استاد شهيد مطهري روزي در ديداري كه داشتيم مي گفت: چون ما ديديم امام خيلي دقيق النظر است به اصرار معظم له را وادار كرديم كه براي ما اصول بگويد. آقاي مطهري مي گفتند: من بودم و يكي دو نفر ديگر كه نام هم برد ما دو سه نفر پيش ايشان اصول مي خوانديم، ما با اصرار اين درس را به عهده ايشان گذاشتيم، آقاي مطهري مي فرمود كه من مي گفتم طلبه ها از اين درس اطلاع ندارند، اگر خبر داشتند براي استفاده هجوم مي آوردند و بعد آقاي مطهري را خدا رحمت كند (من عين لفظش را نقل مي كنم) مي فرمود: «درس اصولي را كه همين چند نفر پايه گذاري كرديم بعدها ديديد كه چه درسي شد كه بالغ بر 700 – الي 800 نفر اين اواخر در آن شركت مي كردند چه درسي شد و پايه گذارش ما بوديم. ايشان اين امر را بعنوان يكي از كارهاي مهم زندگي خودش با افتخار نقل مي كرد. رحمت و رضوان خدا به روح او باد. در هر صورت علم اصول را ايشان با يك ديد جديدي تدريس كردند. خدا عقلش بدهد يك آقايي را. امثال ايشان وقتي علم اصول،

علوم اسلامي و حتي علوم را مي بينند تصور مي كنند هر كس هر چه را كه ديگران گفته اند نقل و بلكه منتشر كند، عالم مي شود. در صورتيكه عالم آن است كه ابتكار داشته باشد. آن آقا گفته بود مباني ايشان با آقايان ديگر فرق، مي كند فرض كنيد با آنچه در «معالم» هست. البته معالم كتاب بسيار خوبي است. يا با آنچه در «كفايه» آمده خيلي فرق دارد. بنظر بنده شاهكار و كار مهمي كه ايشان عرضه كردند اين است كه علم اصول را از حالتي كه ديگران بعنوان قواعدي خشك يعني قواعدي كه نمي دانند كجا بكار بياندازند بيرون آورد. من وقتي اين را عرض مي كردم كسي كه ابزاري داشته باشد. مكانيكي كه ابزار تيز و ظريف داشته باشد هر روز هم بيايد و آنها را براق نمايد و به آنها جلاي خاصي بدهد معذالك هنگام اصلاح يك اتومبيل نداند اين ابزار در كجا بكار مي رود فايده اي ندارد. علم ابزار هست اما محل اجرا و جريانش را نمي داند. عرض كردم علم اصول علم ابزاري است. يعني ابزار و آلت فقه است. ايشان ممكن است مطالب اصول را بعضي جاها خيلي تعقيب نكرده باشند. علي الخصوص اين امر در دوره هاي بعدي تدريس چه بسا ديده شده كه در دوره هاي بعد مختصرتر كرده بودند. ولي حقيقت امر آن است كه آن را بيشتر در فقه جريان دادند. درست دقت بفرماييد: هنر شخص اين است (فرضاً همان مكانيك) كه با ابزار كم هم بتواند خوب اصلاح كند. فردي ممكن است ابزاري زيادي داشته باشد. مانند برخي كه مي بينيم چند جعبه ابزار مي آورند ولي هنگام انجام كار آن را ناقص انجام مي دهند.

ولي هستند كساني كه با ابزار مختصر و ساده به اين معني كه ظاهرش جلايي ندارد. با همان ابزار بسيار دقيق كار را اصلاح مي نمايد. اين مهم است. بنظر ما جلاي علم اصول در فقه است يعني تجلي آن در فقه بسيار مهم است. ظهور آن در فقه اهميت دارد، اين از جمله كارهاي مهم و اساسي حضرت امام(ره) بود تذكر اين مطلب نيز لازم است كه فلسفه را كه در اصول آمده ايشان بنحو خاصي مورد تجزيه و تحليل قرار داده اند مثلا باب اقسام ماهيت را كه مسئله اي است فلسفي بسيار دقيق آورده اند و فرموده اند اين در متن خارج بوده، و در متن مسايل فقهي مي بايد كه اينها را بايد پيدا كنيم. اگر كسي بخواهد علم اصول را خوب شرح دهد نقش مهم او اين است كه ميدان عملي و ظهور عيني اصول را در فقه نشان دهد اين مسئله بسيار مهم است. يا قاعده لاضرر. قاعده لاضرر را نوع اصوليين و فقها در چيزهاي فرعي مطرح مي كردند مثلا درختي از خانه همسايه به منزل همسايه ديگر آمده است، ايا اجازه قطع كردن اين درخت را دارد ياخير. من نمي گويم اينها از موارد قاعده لاضرر نيست كه نبايد به ديگران ضرر برسد، ولي اين بحث بستر وسيع تر و عرصه گسترده تري دارد. اين قاعده لاضرر را كه ديگران به آن توجه نكرده اند از نظر ايشان يك قاعده حكومتي است يعني در مبناي حكومت همه جا مي ايد. مثلا مسايلي در باب ولايت فقيه، ماليات، حقوق اجتماعي و حقوق مستضعفين مي ايد كه در همه اينها لاضرر اهميت دارد. امام مي بينيم لاضرر را آقايان بعنوان يك قاعده اصولي

در يك جاي علم اصول آنهم در آخر برائت به تناسبي ذكر كرده اند. ولي حضرت امام(ره) آن را گسترش دادند و بصورت رساله خاص و مباني ويژه اي، مستقلش نمودند و كتابي مستقل با سبكي خاص در باب لاضرر مي نويسند. يا مثلا اجتهاد و تقليد را كه يك سلسله مسايلي به عنوان آخر دوره اصول مي نوشتند ايشان به عنوان وسيع ذكر كرده و شئون ولايت فقيه را مطرح كردند. در هر صورت منظور بنده اين بود كه وسعت دادن اين مسئله مهم اصول در باب فقه و عينيت دادن در حد مسايل مورد ابتلا اين خيلي مهم است. خواه در بعد سياست، اجتماع، احكام فرعي و فقهي در همه اينها اين ابزار را چگونه بكار مي برند كه آن مشكلات حل بشود. مثلاً مثل همان مكانيكي كه مثال زديم بعضي ابزار فقط براي اتومبيل به درد مي خورد ولي زماني يك ابزاري ساخته شده (اين را دقت كنيد) كه هم بدرد كارهاي الكتريكي و هم بدرد كارهاي ماشين آلات و اتومبيل مي خورد و... كار امام(ره) اين است كه به علم وسعت زيادي دادند. وسعت علمي و فني معنايش اين است كه در فقه اجتماعي، فقه سياسي، فقه فردي، فقه عبادي و فقه معامله اي در همه جا چگونه بكار ببريم. در واقع به عنوان كليد ورود به تمام اين بحث ها. اين كار بسيار مهمي و قابل توجهي است كه ايشان انجام دادند و همان رساله موضوع علم اصول در اين جهت نقش بسياري دارد كه به فرصت مناسب موكول مي نمائيم. در باب فقه. اگر چه ايشان همان بيع و مكاسب و امثالهم را نوشتند ولي مي بينيم دقيقاً آن مسايل

مورد ابتلا را به بهترين وجه حل كردند. من يك وقت عرض مي كردم اين كتب فقهي ايشان به مثابه دايرةالمعارف فقهي است. فرضاً در باب طهارت، راجع به اينكه ملاك نجاست و طهارت چيست؟ خيلي ها معتقد بودند «كافر نجس است» يا فرض كنيد «خون نجس است» قابل جمع است. هر دو نجس است امام معيار نجاست چيست؟ ايشان مي فرمايند: «ليس بملاك واحد» نجاست كافر به ملاك سياسي است و آنها به ملاك ديگري است. در مجسه سازي باب وسيعي دارد. در باب ولايت فقيه و در مسايل فقهي بابهاي جديدي است. بطوري كه مسايل مورد ابتلا اجتماعي و سياسي و عبادي را حل كردند كه خود از جمله كارهاي مهم معظم له بوده است. يعني همان نقش زمان و مكان و بصورت كلي و خلاصه مي توان گفت امام واصل الي الحق حقيقتاً وادي وسيعي را در باب فقه باز كرده اند. و نيز نكته اي كه خيلي مورد نظر است اين است كه حضرت امام رضوان ا... تعالي عليه را مي توان بعنوان يك متخصص حديث يعني يك حديث شناس كامل معرفي كرد. محدث كامل. يك مفسر، مفسر قرآن بعنوان يك قرآن شناس و باز در رجال بعنوان شخسي كه تخصص دارد يا در درايه كه اينها جزئياتي است كه من كمتر ديدم ديگران به اين نكات توجه داشته باشند، و حالا بعضي قسمتهايش ذكر شد. در ارتباط با فلسفه و عرفان. البته مشي حضرت امام در حقيقت مشي عرفاني خاصي است. در فلسفه و عرفان در عين اينكه حضرت امام رضوان ا... تعالي عليه يك فرد حكيم صاحب نظر در فلسفه بودند كه اسفار، اشارات و جهات ديگر را تدريس مي كردند

ولي ذوق عرفاني قوي داشتند. تعبير بنده اين بود در زمان حيات ملكي خود حضرت امام هم اين را مكرر عرض كردم ايشان فلسفه را در استخدام عرفان قرار دادند يعني براي عرفان شناسي و عرفان الهي فلسفه را به استخدام در آوردند. در باب فلسفه مشاء مي گويند مشي عقل در نظرشان بوده يعني راهي كه عقل پيش مي برد مانند بوعلي و امثال او كه مشي عقلي داشتند. اما در باب عرفان و فلسفه اشراق مي توان گفت به هم بسيار نزديك هستند با اين تفاوت كه شايد فلسفه اشراق خيلي مقيد به شرع نيست و معتقد است آنچه ضوابط فلسفي اقتضا كرد مهم است، امام عرفان مقيد به شرع بوده و عقيده دارد آنچه را كه ضوابط و دستورات شرعي بيان نموده و بر مسير شرع مي بايد سير نمود تا اشراق بر قلب او بشود. در اين رابطه كلام نيز هست. كه علم كلام نيز از راه عقل بر مبناي شرع پيش مي رود. بعبارت ديگر حقايق شرعي را با ديد عقل بررسي مي نمايد. اين ديد كلامي است. خدا رحمت كند يكي از اساتيدمان مرحوم علامه كبير شعراني، رضوان ا... تعالي عليه ايشان تقريباً اين تقسيم را كرده بود كه بنده اين نكته را از ايشان دارم: يعني اشخاصي كه در مسايل جهان شناسي مثلاً جهان بيني سير مي كردند چهار دسته اند: بعضي قطع نظر از شرع راه عقل را پيش مي گرفتند كه حكماي مشاء بودند اين حكما جهان شناسي را بر اساس راه عقل تعقيب مي نمودند. و دسته ديگر حكماي اشراق بر اساس تهذيب نفس تعقيب مي كردند از راه عقل. اگر مطابق با شرع مقدس در آمد كه بسيار خوب

اگر هم نشد كه هيچ. اما دو دسته هستند كه بر اساس شرع تعقيب مي كنند يكي عرفا كه ر اساس تهذيب نفس بر معيار شرع پيش مي روند و يكي هم متكلمين و اهل كلام كه شرع را بر اساس عقل برهان مي آورند. حالا پر واضح است كه بين اين اقسام عرفان، كه هم مشتمل بر تهذيب نفس و هم منطبق بر روش شرع است. يعني بر اساس ريزه كاري هاي شرع تعقيب مي شود بسيار مورد تأثير است. كه دقيقاً عرفان و فلسفه ايشان آنچه را كه در شرع رسيده بر مبناي تهذيب نفس و عقل برهاني كرده اند و كتابهاي مصباح الهدايه و شرح دعاي سحر از اين جمله است. مصباح الهدايه بيشتر اين مشي را داشته و عمدتاً جنبه عرفاني دارد. حضور: از اينكه وقت گرانبهاي خود را در اختيار ما قرار داديد كمال تشكر را داريم.

اسماءالله درآثار منثورحضرت امام خميني

اسماءالله درآثار منثورحضرت امام خميني اسم اسم به نظر گروهي مشتق از سَمَو (= علو) است و در نظر گروهي ديگر از وَسَمَ (= داغ، كه علامت معرفت است) گرفته شده2 در كشف اسرار قول دوم تأييد گرديده است؛ چون مي گويد: «جعفر صادق(ع) را پرسيدند از معني «بسم» گفت: اسم از «سِمَة» است و سِمَة داغ بود.»3 اسم هر لفظ مفردي است كه دلالت بر معنايي كند و دلالت بر زمان محدود آن معنا نداشته باشد و شامل جميع اقسام كلمه است.4 كلمه اي كه به وسيلة آن چيزي يا كسي را مي خوانند.5 اسم به كسر اوّل در لغت به معني علامت، نشان، نام و غيره آمده است و در اصطلاح، لفظي است موضوع براي جوهر يا عرض جهت تعيين و تمييز

آن.6 آنچه كه في نفسه بر معني اي دلالت كند بدون اقتران به يكي از زمان هاي سه گانه و تقسيم مي شود به اسم عين _ كه دلالت بر معني ذاتي شيء كند چون زيد و عمرو _ و اسم معني، كه قوامش بر ذات شيء نيست اعم از اينكه معناي آن وجودي باشد مانند علم يا عدمي مانند جهل.7 اسم در اصطلاح صوفيان لفظ نيست بلكه ذات مسمّي به اعتبار وجود است چون عليم و قديم و يا به عبارت عدميّت چون قدوس و سلام و اسماء ذاتيه اسمائي هستند كه وجودشان موقوف بر غير نيست بلكه متوقف بر اعتبار و تعلق آنهاست چون علم و آنها را اسماء اوليه و مفاتيح غيب و ائمة الاسماء هم خوانند.8 اسامي، جمله در مرتبة وجه اند چون از وجه درگذري و به ذات رسي هيچ از اين اسامي نباشد. اسم هر چيز علامت آن چيز است تا از ديگر چيزها ممتاز شود پس احتياج به علامت در مرتبة وجه باشد كه عالم تفصيل است. اين علامات اسامي اند و در رتبة وجه اند.9 صوفيان از اين كلمه معني لغوي و تعريف صرف و نحوي آن را در نظر نمي گيرند و اسم را به اعتبار ذات و صفات و افعال تقسيم بندي مي كنند و آن را اسماء ذاتيه و اسماء صفاتيه و اسماء افعاليه نام نهند. بعضي گويند اسم عين مسمّي است و برخي گويند غيرمسمّاست و بعضي آن را صفت مسمّا دانند و عده اي حروفي دانند دال بر مسمّا و راهنمايي براي راه بردن به مسمّا.10 مولوي در اين خصوص گويد:11 هيچ نامي بي حقيقت ديده اي اسم خواندي رو مسمّي را بجو يا ز گاف و

لامِ گل، گل چيده اي مه به بالا دان نه اندر آب جو يعني؛ اسم چيزي است كه دلالت بر مسمّي كند و مسمّي اصل است نه حروف كه در حقيقت اسم مبيّن ذات مسمّي است. امام خميني _ قدس سرّه الشريف _ فرمايد: «اسم به معناي علامت است و هرآنچه از حضرت غيب قدم به عالم وجود گذاشته علامتي است از براي خالق خود و مظهري است از مظاهر پروردگارش»12 و در جايي ديگر فرموده كه اسم عبارت است از ذات با صفت يعني از صفاتش و تجلي مخصوصي از تجلياتش مثلاً الرحمن عبارت است از ذاتي كه با رحمت منبسط تجلي كرده باشد و رحيم عبارت از ذاتي است كه با رحمتي كه بسط كمال است تجلي كند و منتقم آن ذاتي است كه با انتقام تعيّن يافته باشد و اين تعيّن به اسم نخستين تكثري است كه در دار وجود واقع شده و اين تكثر در حقيقت تكثر علمي است و حضرت حق تعالي خود را در آينة صفات و اسماء شهود فرموده و در عين علم اجمالي كشف تفصيلي شده است و با اين تجلي اسمائي و صفاتي درهاي وجود باز و غيب به شهود مرتبط گرديد و رحمت خدا بر بندگانش گسترش يافت و نعمت او بلاد را فراگرفت و اگر اين تجلي اسمائي نبود جهان همگي در تاريكي عدم و كدورت خفاء و وحشت اختفاء باقي مي ماند زيرا براي هيچ كس از جهانيان بلكه به قلب هيچ سالكي از سالكان تجلي ذاتي جز در حجاب اسمي از اسماء و يا صفتي از صفات امكان ندارد.13 امام با توجه به معاني اسم

كه گروهي نشانه و علامت يا علو و ارتفاع گرفته اند مي فرمايد: «اسم كه به معني نشانه و علامت است يا به معني علو و ارتفاع است، عبارت از تجلي فعلي انبساطي حق _ كه آن را فيض منبسط و اضافة اشراقيه گويند _ مي باشد؛ زيرا كه به حسب اين مسلك تمام دار تحقق از عقول مجرده گرفته تا اخيره مراتب وجود، تعينات اين فيض و تنزلات اين لطيفه است و در آيات شريفة الهيه و احاديث كريمة اهل بيت عصمت و طهارت _ عليهم السلام _ مؤيد اين مسلك، بسيار است. چنانچه در حديث شريف كافي فرمايد: خداوند خلق فرمود مشيت را بنفسها پس خلق فرمود اشياء را به مشيت، و از براي اين حديث شريف هركس به حسب مسلك خود توجيهي نموده و ظاهرتر از همه آن است كه مطابق مي شود با اين مسلك و آن اين است كه مراد از مشيت، مشيت فعليه است كه عبارت از فيض منبسط است و مراد از «اشياء» مراتب وجود است كه تعينات و تنزلات اين لطيفه است پس معني حديث چنين شود كه خداي تعالي مشيّت فعليه را كه ظلّ مشيت ذاتيّه قديمه است بنفسها و بي واسطه خلق فرموده و ديگر موجودات عالم غيب و شهادت را به تبع آن خلق فرموده... بالجمله اسم، عبارت است از نفس تجلي فعلي كه به آن، همة دار تحقق متحقق است و اطلاق اسم بر امور عينيّه در لسان خدا و رسول و اهل بيت عصمت _ عليهم السلام _ بسيار است. چنانچه اسماء حسني را فرمودند ما هستيم.»14 حضرت امام براي اسم و حقيقت آن مقام غيبي، غيب الغيبي، سرّي و

سرّالسرّي و همچنين مقام ظهور و ظهور الظّهوري قائل است و چون اسم، علامت حق و فاني در ذات مقدّس است، پس معتقد است، هر اسمي كه به افق وحدت نزديكتر و از عالم كثرت بعيدتر باشد در اسميّت كاملتر است و اتمّ الاسماء را اسمي مي داند كه از كثرات، حتي كثرت علمي، مبرّا باشد.15 اسم اعظم بزرگترين نام خدا را اسم اعظم گويند. در مورد اسم اعظم و اينكه كداميك از اسماء الله، حضرت امام براي اسم و حقيقت آن مقام غيبي، غيب الغيبي، سرّي و سرّالسرّي و همچنين مقام ظهور و ظهور الظّهوري قائل است اسم اعظمند و در چه سوره اي از سور قرآن است و آيا اسم خاصي از اسماءالله اعظم است يا نه؟ اختلاف آراء است، بعضي گويند تمامي اسامي خدا اعظمند. ميبدي گويد: «اسم اعظم در غايت خفاء است و اطلاع بر آن موقوف بر صفاست.»16 محيي الدين ابن عربي اسم اعظم را مدلول عين الجمع دانسته، گويد كه حيّ و قيّوم در اوست و همچنين آورده كه يك اسم در ميان اسماءالله اعظم است و آن در آية الكرسي و اوّل سورة آل عمران است.17 بعضي اسم اعظم را كلمة الله مي دانند زيرا آن اسم ذات موصوفه به جميع صفات است يعني مسماء به جميع اسماء، لذا اسم اعظم اسم جامع براي همة اسماء است مانند آية شريفة «هو الله احد».18 شاعر گويد: 19 اسم اعظم نزد ما باشد قديم اسم اعظم كار ساز ذات اوست اسم اعظم مي نمايد صورتش صورتش آيينة گيتي نماست يعني بسم الله الرحمن الرحيم عقل كل يك نقطه از آيات اوست اين معما مي گشايد صورتش معني او پرده دار كبرياست در احاديث وارد شده است

كه رسول اكرم _ صلي الله عليه و آله و سلّم _ شنيد كه مردي در دعا مي گفت: «اللّهُمَ إنّي أسْألُكَ بِأنّكَ أنتَ اللهُ الْاَحَدُ الصَّمَدُ الذّي لَمْ يَلِدْ و لَمْ يُولَدْ وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ كُفواً اَحَدٌ» به او فرمود كه خداي را به اسم اعظمش خواندي اسمي كه هر دعايي به وسيلة آن اجابت شود و هر سؤالي به عطا رسد.20 در اصول كافي از قول امام باقر(ع)، امام صادق و امام حسن عسكري _ عليهم السلام _ آورده شده كه اسم اعظم خدا هفتاد و سه حرف است و هفتاد و دو حرف آن به پيامبر بزرگوار اسلام(ص) و ائمة معصومين _ عليهم السلام _ داده شده و يك حرف نزد خداست كه آن را در علم غيب براي خود مخصوص ساخته است.21 قاضي حميدالدين تاگوري اسم اعظم را «هو» دانسته زيرا از سرادقات غيب در عالم ظهور آمده و اسم ذات مطلق است. هرچه از راه عبارت در ساير اسماء است آن از راه اشارت در دايرة «هو» است. هو اصل و اُمّ جملة اسماء است.22 در روايات و كتب صوفيه، قدرت انجام كارهاي خارق العاده و عامل اصلي اعمال شگرف بزرگان را، دانستن اسم اعظم به حساب آورده اند.23 پس اسم اعظم به اعتقاد صوفيان اسمي است كه مفتاح همة مشكلات و كليد تمامي معضلات عالم است كه با ذكر آن هر مقصودي برآورده مي شود و امور غيرممكن را ممكن مي سازد. معجزات انبياء و كرامات اولياء از بركت اين اسم است. مولانا نيز اسم اعظم را مفتاح همة رموز دانسته، اعتقاد دارد كه دارندة آن مي تواند كارهاي غيرممكن را ممكن سازد.24 گفت عفريتي كه

تختش را به فن گفت آصف من به اسم اعظمش گرچه عفريت اوستاد سحر بود حاضر آمد تخت بلقيس آن زمان حاضر آرم تا تو زين مجلس شدن حاضر آرم پيش تو در يك دمش ليك آن از نفخ آصف رو نمود ليك زآصف نزفن عفريتيان حضرت مولانا باور دارد كه اسم اعظم بايد توأم با عشق الهي گردد تا اثر كند. لذا اگر وجود از عشق الهي پر شد و از خود خالي گرديد، مي تواند از اسم اعظم و بركات آن بهره مند گردد:25 عام مي خوانند هر دم نام پاك آنچه عيسي كرده بود از نام هو چونكه با حق متصل گرديد جان خالي از خود بود و پر از عشق دوست اين عمل نكند چو نبود عشقناك مي شدي پيدا و را از نام او ذكر آن اين است و ذكر اينست آن پس زكوزه آن تلابد كه در اوست امام خميني _ رَحمهُ اللهُ _ اسم اعظم را به حسب مقام الوهيت و واحديت چنين تعريف مي كند: «آن اسمي است كه جامع همة اسماء الهي است. جامعيتي كه مبدأ اشياء و اصل آنها باشد و به منزلة هسته اي باشد براي درخت ها كه تنه و شاخه و برگ ها همه از هسته است يا همچون شامل بودن جمله اجزايش را مانند لشكر كه شامل فوج ها و افرادش است و اين اسم به اعتبار اول و اسم اعظم به حسب مقام الوهيت يك حقيقتي است و به حسب مقام مألوهيت حقيقتي ديگر و به حسب مقام لفظ و عبارت حقيقتي سوم «نخستين اسمي كه اقتضاي لازم كرد اسم اعظم الله بود كه پروردگار و مربي عين ثابت

محمدي در نشئة علمي بود» بلكه به اعتبار دوم نيز بر همة اسماء حكومت دارد و همة اسماء مظاهر اويند و به حسب ذات بر همة مراتب الهيّه مقدم است و اين اسم به تمام حقيقت خود تجلي نمي كند مگر براي خودش و براي آن كس از بندگان خدا كه جلب رضايت حق را كرده باشد و آن بنده مظهر تام او گرديده باشد يعني صورت حقيقت انسانيت كه صورت همة عوالم است، باشد و اين حقيقت انسانيت است كه در تحت تربيت اين اسم قرار مي گيرد و در تمام نوع انسان كسي كه اين اسم آنچنان كه هست براي او تجلي كرده باشد، نيست به جز حقيقت محمديّه _ صلي الله عليه و آله و سلّم _ و اولياء خدا كه در روحانيت با آن حضرت متحدند و اين است همان غيبي كه مرتضاي از بندگان خدا در اطلاع به آن غيب مستثني هستند.26 در روايت كافي است: به خدا قسم كه محمد _ صلي الله عليه و آله _ از كساني است كه در ميان بندگان از خداي تعالي جلب رضايت نموده است.»27 آن عارف واصل و سالك كامل اسم اعظم را مستجمع جميع اسماء و صفات و مقام احديت جمع اسماء مي داند.28 حضرت امام _ قدس سرّه _ اوّل اسمي كه به تجلي احديت و فيض اقدس در حضرت علمية واحديه ظهور يابد و مرآت آن تجلي گردد، اسم اعظم جامع الهي و مقام مسمّاي «الله» است،كه در وجهة غيبيه عين تجلي به فيض اقدس است.29 اسم اعظم به حسب مقام الوهيت يك حقيقتي است و به حسب مقام مألوهيت حقيقتي ديگر و به

حسب مقام لفظ و عبارت حقيقتي سوم. امّا اسم اعظمي كه به حسب حقيقت غيبيه است و جز خدا هيچ كس بدون استثناء از آن آگاهي ندارد به همان اعتباري كه از پيش گفتيم عبارت است از حرف هفتاد و سوم كه خداوند آن را براي خود نگاه داشته است.30 حضرت امام خميني در بيان اين سخن به حديثي از امام صادق(ع) استناد كرده كه فرمود: «إنَّ عيسي بنَ مريمَ أعطي حرفينِ كان يعملُ بما و أعطي موسي اربعةَ احرفٍ و أعطي ابراهيمُ ثمانية احرفٍ و أعطي نوح خمسة احرفٍ و أعطي آدمُ خمسة و عشرين حرفاً و إنّ اللهَ تعالي جَمَعَ ذلك كُلُّهُ لمحمّدٍ صلي الله عليه و آله و إنَّ اسمَ اللهِ الْاَعظمَ ثلاثَةُ و سبعون حرفاً أعطي محمدٌ صلي الله عليه و آله اثنين و سبعين حرفاً و حُجِبَ عَنْهُ حرفٌ واحدً». خداوند متعال از اسم اعظم دو حرف را به عيسي بن مريم(ع) داده كه با آن دو حرف كار مي كرد و به حضرت موسي(ع) چهار حرف داده شده بود و به حضرت ابراهيم(ع) هشت حرف و به نوح(ع) پنج حرف و به آدم(ع) بيست و پنج حرف و خداي تعالي همة اينها را براي محمد _ صلي الله عليه و آله _ جمع كرد و اسم اعظم الله هفتاد و سه حرف است كه به محمّد _ صلي الله عليه و آله _ هفتاد و دو حرف داده شده و خداوند يك حرف را از او پوشيده داشت.31 امام عارفان و پيشواي سالكان بر همين اساس حقيقت محمديه را عين اسم اعظم مي داند. عين ثابتي كه متحد با اعظم در مقام الهيت است. دليل معظم

له اين است كه اعيان ثابته تعيّن هاي اسماء الهي مي باشند و تعيّن هر چيزي در خارج عين آن چيزي است كه تعين يافته و چيزي جز آن نيست. تنها در مقام عقل است كه تعيّن با متعيّن غيريت دارد. پس اعيان ثابته عين اسماء الهي هستند. 32 لذا اسم اعظم و انسان كامل احديت جمع تعينّات است و مقام احديت جمع بسط و قبض، پس براي آن مقام احديت جمع الجمع است.33 لذا بر همين مبناست كه مي فرمايد: «نخستين اسمي كه اقتضاي لازم كرد اسم اعظم الله بود كه پروردگار و مربي عين ثابت محمدي در نشئة علمي بود. پس عين ثابت انسان كامل نخستين ظهور در نشأة اعيان ثابته بود و به واسطة حبّ ذاتي كه در حضرت الوهيت بود عين ثابت انسان كامل سرسلسلة كليدهاي ديگر خزائن الهي و گنجينه هاي پنهاني گرديد.»34 تمام دار تحقّق، از غاية القصواي عقول تا منتهي النهاية صف نعال عالم هيولي و طبيعت به فرمودة امام عظيم الشأن ظهور اسم الله اعظم است و مظهر تجلي مشيت مطلقه كه امّ اسماء فعليه است. پس اگر كثرت مظاهر و تعينات ملاحظه شود هر اسمي عبارت از ظهور آن فعل يا قولي است كه در دنبالة آن واقع شود و سالك الي الله اوّل قدم سيرش آن است كه به قلب خود بفهماند كه به اسم الله همة تعينات ظاهر است بلكه همه خود اسم الله هستند.35 اصلاً به اعتقاد آن روح ملكوتي، انسان، اسم اعظم الهي و ساية بلند و خليفة خدا در همة عوالم است.36 ايشان با توجه به روايتي از امام صادق(ع) درخصوص حدوث اسماء و بيان اسم اعظم

كه مي فرمايد: همانا خداي تعالي اسمي را آفريد كه به حرف صدادار نيست و در لفظ به نطق نمي آيد و در مقام تشخيص در قالب جسد نيست و در تشبيه قابل توصيف نيست و در رنگ، رنگ آميزي نشده است، آن اسم اسمي است بيكران و نامحدود از حسّ توهم كنندگان در حجاب است و پوشيده اي است بي نقاب... و آن همان اسم مكنون مخزون است پس ظاهر همان «الله» تعالي است. چنين فرموده: «اگر در اين روايت شريف نيكو تأمل كني اسرار علم و معرفت براي تو منكشف و درهاي مخفي اسماء الهي به روي تو باز مي شود و چگونه اين چنين نباشد و حال آنكه اين روايت از معدن وحي و نبوت صادر شده و از آسمان دانش و جلوه گاه معرفت نازل گشته است.37

اسماء الهي عارفان اسلامي اسماء خداوندي را با عناوين و تقسيماتي مختلف بيان كرده اند از جمله اسماء ذات، صفات و افعال و عناوين ديگري كه در ذيل بحث به تعدادي اشاره مي گردد. از آن جا كه اسماء الهي خواهان ظهور هستند از سوي ذات ناشناختة خداوندي و با نداي غيبي به خليفة غيبي الهي فرمان داده تا در قالب اسماء و صفات ظاهر شوند و بدين ترتيب آنها را در لباس واژه و لفظ به ظهور درآورده و بدين ترتيب اولين مرحلة جريان فيض آغاز شد و سپس مراحل مختلف وجود به عرصه آمد.38 پس به فرمودة امام، سالك الي الله اول قدم سيرش آن است كه به قلب خود بفهماند كه باسم الله همه تعينات ظاهر است؛ بلكه همه، خود اسم الله هستند و در اين مشاهده اسماء مختلف شوند و سعه و ضيق و احاطه و

لا احاطة هر اسمي تابع مُظهر است و تَبَع مرآتي است كه در آن ظهور كرده.39 به طور كلي نتيجة نهايي آن بزرگوار آن است كه همه چيز اسماء الله است.40 چون ذات مقدس حق تعالي موجودي است كه دست انسان از او كوتاه است و آن مرتبة ذات را كسي غير از خود ذات مقدس نمي شناسد؛ تنها چيزي كه بشر مي تواند به آن دسترسي پيدا كند اسماء الله است كه اين هم مراتبي دارد. بعضي از مراتبش را ما هم مي توانيم بفهميم و بعضي از مراتبش را اولياي خدا و پيغمبر اكرم _ صلي الله عليه و آله و سلم _ و كساني كه معلَّم به تعليم او هستند، مي توانند ادراك كنند. همة عالم اسم الله اند چون اسم نشانه است، همة موجواتي كه در عالم هستند نشانة ذات مقدس حق تعالي هستند منتها نشانه بودنش را بعضي ها مي توانند به عمقش برسند كه اين چطور نشانه است و بعضي هم به طور اجمال مي توانند بفهمند كه نشانه است.41 و در حديث است كه امام صادق فرمود: «به خدا قسم اسماء حسني ما هستيم». پس طبق روايات خداي را اسمايي است عيني.42 تمام اسماء، اسماء ذات است لكن به اعتبار ظهور ذات، اسم ذات گويند و به اعتبار ظهور صفات و افعال، اسماء صفاتيه و افعاليه به آنها گويند فيض اول يا مقام اسم اعظم به نام الله است كه شامل همة اسماء و صفات است و همة تعينات صفاتي و اسمايي در آن مستهلكند و هيچيك از اسماء و صفات بدون اسم اعظم به فيض اول ارتباط پيدا نمي كند اسماء ذات، صفات و افعال اسماء الله را

به طور كلي به سه دستة اسماء ذاتي، صفاتي و افعالي تقسيم كرده اند: اسماء ذاتي به آن دسته از اسماء الله اطلاق مي شود كه مبين ذات او است مانند اسم اول و آخر43 اگر چه كلية اسماء ذاتيه است و از ظهور ذات _ جل شأنه _ پديد خواهد آمد اما اسماء الذات چون: الله، الملك، القدوس، العلي، العظيم، الظاهر، الباطن، الاول، الآخر، الواجد، الماجد، الموجد، الوجود، النور است.44 اسماء صفات مربوط به صفات حق است چون عالم و قادر و اسماء افعال بيان كنندة افعال اوست چون خالق و رازق و...45 نجم الدين رازي در مرصادالعباد در خصوص اسماء صفات و افعال اين نامها را ذكر كرده است: «اسماء الصفات چون: الحي، القوي، القيّوم، الرحمن، الرحيم، السميع، البصير، المتكلم، الكريم، العليم، الرئوف، الشهيد، الصبور، المحصي، اسماء الافعال چون: المبدء، المعيد، المبدع، الوكيل، الواسع، الخالق، الوهّاب، الرزاق، الرافع، العدل، الحكيم، المصور، الهادي، الوارث، اسماء افعاليه بر حسب ظهور احكام آنها بعضي منقطع نمي شود و بعضي مي شود و حكمشان در بعضي از ازمنه يا از نشأه دنيا است يا از آخرت.»46 بيان امام راحل نيز نظر نجم الدين را تأييد مي كند مبني بر اينكه تمام اسماء، اسماء ذات است لكن به اعتبار ظهور ذات، اسم ذات گويند و به اعتبار ظهور صفات و افعال، اسماء صفاتيه و افعاليه به آنها گويند. ايشان در اين باره فرمايد: «اگر قلب او (سالك) قدرت حفظ داشت، پس از صحو آنچه كه از مشاهدات افعاليه خبر دهد، اسماء افعال است و آنچه كه از مشاهدات صفاتيه، اسماء صفات و هكذا اسماء ذات.»47 زماني كه آن حضرت در خصوص اسماء و صفات حق تعالي سخن مي گويد،

اظهار مي دارد كه براي تمام اسماء و صفات حق تعالي به طور كلي دو مقام و مرتبه وجود دارد: يكي مقام اسماء و صفات ذاتيه كه در حضرت واحديت ثابت است چون علم ذاتي كه از شؤون و تجليات ذاتيه است و قدرت و اراده و ديگر مقام اسماء و صفات فعليه كه به تجلي فيض مقدس براي حق ثابت است چون «علم فعلي».48 حضرت روح الله نيز به نقل از كتاب انشاء الدوائر تعدادي از اسماء ذات، صفات و افعال را آورده كه به جهت اختصار از ذكر آنها خودداري مي كنيم.49 همانگونه كه قبلاً اشاره گرديد عرفا براي اسماء الهي عناوين مختلفي ذكر كرده اند و آن مرشد واصل و راحل نيز به بعضي از اسماء اشاراتي داشته كه به طور اجمال بعضي از آنها ذيلاً ذكر مي گردد. لازم به توضيح است كه گرچه تمام اسماء، اسماء ذات است لكن به اعتبار ظهور ذات، اسماء ذات گويند و به اعتبار ظهور صفات و افعال، اسماء صفاتيه و افعاليه به آنها گويند يعني هر اعتبار ظاهرتر گرديد، اسم تابع آن است.50 اسم «الله» فيض اول يا مقام اسم اعظم به نام الله است كه شامل همة اسماء و صفات است و همة تعينات صفاتي و اسمايي در آن مستهلكند و هيچيك از اسماء و صفات بدون اسم اعظم به فيض اول ارتباط پيدا نمي كند... الله به عنوان حضرت اسم اعظم ظاهر مي شود (= فيض نخست)51 الله ذات جامع تمام كمالات، اسم ذات واجب الوجود، به اعتبار جامعيت صفات ذاتيه و نعوت كماليه در حضرت علم و عين و در مرتبت افعال و آثار است.52 گفته اند اسم اعظم

همان كلمة «الله» است چه آن اسم، ذاتي است كه موصوف به جميع صفات است يعني مسماي جميع اسماء است.53 اسم الله دلالتي جامع براي معاني تمامي اسماء حسني است.54 ائمة الاسماء را امامي است كه امام اعظم و رئيس اقدم است و موسوم است به اسم اعظم كه جامع جميع اسماء است و آن اسم الله است كه اسم ذاتي است موصوف به جميع صفات و كمالات55 عظمت اين اسم تا آن مرتبه اي است كه در قرآن مجيد 2536 بار نام مقدس «الله» ذكر شده است. حضرت امام خميني(ره) الله را مقام جمع اسماء و حضرت واحديت مي داند.56 و در جايي ديگر فرمايد: «الله گرچه اسم اعظم است كه صفات جمال و جلال از تجليات آن و در تحت حيطة آن است لكن گاهي اطلاق شود به صفات جمال مقابل صفات جلال، چنانچه الهيت و الوهيت نوعاً راجع به صفات جمال است و خصوصاً اگر در مقابل صفت جلال واقع شد و در آية شريفة: «قُل هُو اللهُ اَحدٌ»، ممكن است احد اشاره به يكي از امهات صفات جلال باشد كه مقام كمال بساطت ذات مقدس است و الله اشاره به اسم جمال باشد.»57 حضرت روح الله در جايي ديگر به حديثي از حضرت باقرالعلوم(ع) استناد مي كند كه آن حضرت فرموده است: «معني الله معبودي است كه خلق متحيرند از درك حقيقت او و احاطه به كيفيت او و عرب مي گويد: «اَلِهَ الرجُلُ» وقتي متحير شود در چيزي و احاطة علمي به او پيدا نكند. و مي گويد: «وَلَهَ» وقتي كه پناه ببرد به چيزي از آنچه مي ترساند او را و «اَلْاِله» به آن چيزي كه

مستور از حواس مردم است.»58 به علاوه در تعليقه بر فصوص و مصباح الانس در خصوص اسم «الله» چنين سخن مي گويد: «همانا اسم «الله» اسمي است براي احديت جمعي اسمائيه به اعتبار وجهة ظهور در عالم اسماء و صفات كه صورت عين ثابتة آن براي انسان كامل است همچنانكه مقام الوهيت مقام ظهور اسم الله در اعيان وجود و مظاهر خلقيه است به اعتبار احديت جمع همچنانكه مرتبة تَدَلّي الوهيت است و مرتبة جمع جمع آن همان فيض مقدس است كه باطن الوهيت است آنچنانكه باطن اسم الله است و مقام غيب آن فيض مقدس است. پس مقام الوهيت باطنش و ظاهرش مظهر اسم الله از نظر باطن و ظاهر آن است.59 اسم ربّ رب اگر به معناي «متعالي» و «ثابت» و «سيّد» باشد از اسماء ذاتيه است و اگر به معناي «مالك» و «صاحب» و «غالب» و «قاهر» باشد، از اسماء صفتيّه است و اگر به معناي «مربي» و «منعم» و «متمم» باشد از اسماء افعاليه است.60 اسم مبارك «رب» باطن «ميكائيل» است كه به مظهريت ربّ موكّل ارزاق و مربي دار وجود است.61 اسم رحمن و رحيم حضرت امام خميني در ذيل اين دو اسم نظرات دو نفر از عرفا و بزرگان اهل سلوك، قيصري و حاج ميرزا جواد ملكي _ قدس سرّه _ را آورده و هر كدام را نقد كرده است. قيصري در مقدمه شرح فصوص گويد: «اگر حقيقت وجود را فقط شرط كليات اشياء دانستيم پس آن مرتبة اسم رحمن است كه ربّ عقل اوّل است و به نام لوح قضا (مقام جمع) و ام الكتاب و قلم اعلي خوانده مي شود و

اگر حقيقت وجود را شرط كليات اشياء دانستيم به طوري كه كليات در آن جزئياتي باشد مفصل و ثابت بدون آنكه از كلياتشان در احتجاب باشند پس آن عبارت مي شود از مرتبة اسم رحيم كه رب نفس كلي است و به نام لوح قدر (مقام تدريج) خوانده مي شود و آن همان لوح محفوظ و كتاب مبين است.»62 قيصري رحمانيت حضرت حق را مخصوص كليات اشياء دانسته و رحيميت حق را شامل كلياتي كه جزئيات هم در آن باشد و جزئيات حجاب كليات نباشد ولي حضرت امام اين مطلب را درست ندانسته رحمانيت و رحيميت هر دو را شامل كليات و جزئيات مي داند و ليكن رحمانيت مخصوص اصل وجود است و رحيميت شامل كمال وجود. ايشان فرمايد: «اينكه قيصري گفته هر چند به يك توجيه صحيح است ولي مناسب تر آن بود كه مرتبة اسم رحمن را مرتبة بسط وجود بر همة عوالم چه كلياتش و چه جزئياتش قرار مي داد و مرتبة اسم رحيم را مرتبة بسط كمال وجود قرار مي داد به كليات عوالم و جزئيات آن زيرا رحمت رحمانيه و رحيميه همه چيز را فرا گرفته و به همة عوالم احاطه دارد پس آن دو عبارتند از تعيّن مشيت و اما مقام تعقل و مقام نفس مقام تعين در تعين است. پس بهتر آن است كه گفته شود: اگر حقيقت وجود به شرط بسط، اصل وجود گرفته شود پس آن عبارت مي شود از مرتبة اسم الرحمن و اگر به شرط بسط كمال وجود گرفته شود، پس آن عبارت مي شود از مرتبة اسم الرحيم.»63 آن عارف سالك ضمن آوردن كلام عارف بزرگوار، حاج ميرزا جواد ملكي تبريزي،

به نقد آن مي پردازد. سخن آن بزرگ اصحاب معرفت و سلوك (مرحوم ملكي تبريزي) اين است: «اطلاق رحمن و رحيم به خداي تعالي بدان اعتبار است كه خالق رحمت رحمانيه و رحيميه است به اعتبار آنكه اين رحمت با آن حضرت، قائم است به طور قيام صدور نه قيام حلول. پس رحمت رحمانية او عبارت است از افاضة وجود كه منبسط در همة مخلوقات است و بنابراين خود ايجاد عبارت است از رحمانيت او و موجودات، رحمت او هستند و رحمت رحيمية خدا عبارت است از افاضة هدايت و كمال به بندگان مؤمنش در دنيا و پاداش و ثواب در آخرت، پس ايجاد خدا همه را چه نيكوكار و چه بدكار شامل است. پس آنكه به عالم از اين جهت نگاه مي كند كه به ايجاد حق تعالي قائم است گويي به رحمانيت حق نگاه كرده و گويي در خارج به جز رحمان و رحمت او چيزي نمي بيند و آن كه به عالم از آن جهت نگاه مي كند كه خداوند آن را ايجاد كرده (و ايجاد را مي بندد نه موجودات را) گويي به جز رحمان چيزي را نديده است.»64 حضرت امام(ره) به شرح ذيل، كلام آن عارف و سالك واصل را چنين تصحيح مي كند: «اگر مقصود ايشان از وجود منبسط همان است كه در ميان اهل معرفت شيوع دارد كه همان مقام مشيت و الهيت مطلقه و مقام ولايت محمديه و ديگر القاب كه بر حسب نظرها و مقامات گفته شده، مي باشد، اين معنا با مقام رحمانيتي كه در بسم الله الرحمن الرحيم است مناسبت ندارد، زيرا رحمان و رحيم در بسم الله تابع اسم الله مي باشند و

از تعينات او هستند و ظلّ منبسط ظلّ الله است نه ظل الرحمن زيرا حقيقت ظل منبسط عبارت است از حقيقت انسان كامل و رب انسان كامل و كون جامع همان اسم اعظم الهي (يعني الله) است كه محيط است به الرحمن الرحيم و لذا در فاتحة كتاب الهي نيز تابع قرار داده شده اند و اگر مقصود ايشان از وجود منبسط مقام بسط وجود است البته مناسب با مقام و موافق با تدوين و تكوين است ولي با ظاهر كلامشان مخالف است و آنچه ايشان گفته اند نيز صحيح است به اعتبار آنكه مظهر در ظاهر فاني است پس مقام رحمانيت از اين نظر همان مقام الوهيت است چنانكه خداي تعالي مي فرمايد: «قُل ادعُو الله أو ادْعوُ الله الرحمنَ أيّاماً تَدْعُوا فَلَهُ الْأسْماءُ الْحُسني».65 و فرمود: «الرّحمنُ عَلَّمَ الْقرآنَ خَلَقَ الْإنْسانَ»66 و فرمود: «لا إلهَ إلّا هُوَ الرَّحمنُ الرَّحيمُ».67 بنابراين بايد به اهميت اين دو اسم شريف پي برد و اينكه عرفا چقدر آنها را مورد توجه خود قرار داده اند و در خصوص الرحمن و الرحيم سخن گفته اند و هيچ شكي در آن نيست كه اين دو از اسماء صفات هستند و قبلاً ذكر گرديد كه اگرچه تمام اسماء ذات هستند ليكن به اعتبار ظهور ذات، اسماء ذات و به اعتبار ظهور صفات و افعال، اسماء صفاتيه و افعاليه به آنها گويند. يعني؛ هر اعتبار ظاهرتر گرديد، اسم تابع آن است.68 اصلاً به فرمودة حضرتش مستواي اسم اعظم فيض مقدس است و حامل آن «رحمن» و «رحيم» و «رب» و «مالك» است و همچنين بيان مي فرمايد كه اسم شريف «رحمان» باطن «اسرافيل» است كه منشي ارواح

و نافخ صور و باسط ارواح و صُوَر است چنانچه بسط وجود هم به اسم «رحمان» است و اسم شريف «رحيم» باطن «جبرائيل» است كه موكّل بر تعليم و تكميل موجودات است.69 مستواي اسم اعظم فيض مقدس است و حامل آن «رحمن» و «رحيم» و «رب» و «مالك» است «نخستين اسمي كه خدا براي خود اختيار كرد العلي العظيم بود» اسم عزيز حضرت امام، عزيز را به معناي پيروزمند و نيرومند و يا فردي كه همتا نداشته باشد، گرفته است.70 و شايد مراد از عزّت در جملة مذكور در دعا، صفاتي است كه داراي قوه و غلبه هستند مانند قهاريت و مالكيت و واحديت و احديت و مُعيديت و غير اينها.71 اسم عزيز را شيخ كبير محيي الدين بن عربي بر اساس نقل كتاب انشاء الدوائر، اسم ذات دانسته ولي حضرت امام با عنايت به سه معني براي اسم عزيز مي فرمايد: «مقتضاي تحقيق آن است كه بگوييم اگر عزيز را به معناي سوم (بي همتا) بگيريم، از اسماء ذات است و اگر به معناي دوم (مبدأ آثار) بگيريم از اسماء صفات است و اگر به معناي اوّل (پيروز) بدانيم از اسماء افعال خواهد بود.»72 آنگاه در ادامة سخن خود به نظر استاد عارفش، مرحوم شاه آبادي، اشاره مي كند كه فرموده، آنچه از اسماء بر وزن فَعول و فَعيل باشد از اسماء ذات است چون دلالت دارد بر آنكه ذات، معدن آن اسم است.73 و به نقل از آن عارف بزرگوار مي فرمايد كه او به اينها صيغه هاي معدني مي گفت و بنابراين بسياري از اسماء كه در تحقيق شيخ كبير از اسماء صفت و فعل هستند به نظر شيخ عارف،

شاه آبادي، از اسماء ذات خواهند بود.74 اسم علي علي به معني بلند مرتبه است و برتر و بالاتر و حضرت امام در خصوص اين اسم شريف با عنايت به نظر شيخ عارف كامل واصل، شاه آبادي، و حديثي از اصول كافي مبني بر «نخستين اسمي كه خدا براي خود اختيار كرد العلي العظيم بود زيرا او برترين همة اشياء بُود پس معناي او الله بُود و نامش العلي العظيم، آن نخستين نام او بود، زيرا كه بر همه چيز علوّ و برتري يافت» مي فرمايد: « از اين روايت شريفه ظاهر مي شود كه علي از اسماء ذاتيه است كه خداوند پيش از آفرينش خلق براي خود اختيار كرده است و به اعتبار ديگر از اسماء صفت است چنانكه از آخر روايت ظاهر مي شود كه مي فرمايد: بر همه چيز برتري يافت.»75 پير و مرادمان در ادامة سخن خود به كلام عارف كامل محدث كاشاني _ قَدَّسَ اللهُ نَفْسَه _ اشاره مي كند كه علو حقيقي از آن خداي سبحان است و آنگاه نظر قطعي خود را بيان مي فرمايد: «هيچ موجودي غير خدا در حقيقت علو با خدا اصلاً شركت ندارد زيرا موجودات از نظر جهات نفسي كه اصلاً عُلُوي ندارند و از نظر جهات حقي، علوشان فاني در علو اوست و حكم و حيثيتي از براي آنان نيست بلكه همگي مستهلك در ذات او هستند.»76 اسم مالك اسم مالك از اسماء ذات است و مالكيت حق تعالي مثل مالكيت بندگان بر مملوكات خود نيست و مثل مالكيت سلاطين درخصوص مملكت خود زيرا اينها را اضافاتي اعتباري مي دانند و حتي مالكيت حق تعالي از قبيل مالكيت انسان نسبت به اعضاء

و جوارح خود نيست و حتي از قبيل مالكيت عوالم عقليه بر مادون خود نيست بلكه مالكيت حق تعالي كه به اضافة اشراقيّه و احاطة قيوميّه است، مالكيت ذاتية حقيقية حق است كه به هيچ وجه شائبة تباين عزلي در ذات و صفاتش با موجودي از موجودات نيست و مالكيت آن ذات مقدس به همة عوالم علي السِّواء است.77 حضرت روح الله در خصوص اسم مالك كه يكي از حاملان اسم اعظم است مي فرمايد: «اسم شريف «مالك» باطن «عزرائيل» است كه موكل بر قبض ارواح و صور و ارجاع ظاهر به باطن است.»78 چون از براي حق تعالي هزار و يك اسم است و يك اسم مستأثر در علم غيب است، از اين جهت ليلة القدر نيز مستأثر است و ليلة قدر بنية محمدي نيز اسم مستأثر است. از اين جهت بر اسم مستأثر كسي جز ذات مقدّس رسول ختمي صلي الله عليه و آله اطلاع پيدا نكند اسم مستأثر چون از براي حق تعالي هزار و يك اسم است و يك اسم مستأثر در علم غيب است، از اين جهت ليلة القدر نيز مستأثر است و ليلة قدر بنية محمدي نيز اسم مستأثر است. از اين جهت بر اسم مستأثر كسي جز ذات مقدّس رسول ختمي صلي الله عليه و آله اطلاع پيدا نكند.79 حضرت امام در تعليقات فصوص از قول شيخ عارف كامل، شاه آبادي، اسم مستأثر را ذات مطلق احديت دانسته ولي در ادامه مي گويد: «الأسماءُ الْمُستَأثرةُ عندَنا لها المظاهرُ المُستأثرةُ و لايكونُ اسمٌ بلا مظهرٍ أصلاً بَلْ مَظْهَرُهُ مُسْتأثرٌ في علم غيبه.80 اسماء مستأثره نيز داراي اثر و مظهر در خارج هستند وليكن (بنابر اشتراك مظهر و ظاهر، در حكم)

اثر (و مظهر) اين اسماء نيز مستأثر است بنابراين احديّت ذاتيه (كه گفته شد اسم مستأثر الهي است) يك وجهة خاصي با هر موجودي دارد كه همان سرّ وجودي (آنهاست) و جز خداوند هيچ كس از آن اطلاع ندارد. چنانكه در آية شريفه مي فرمايد: «ما من دابَّةٍ إلّا هو آخذٌ بناصيتها»81 «و لِكُلِّ وجهةٍ هو مُولّيَها»82 پس وجهة غيبيه كه همان اسم مستأثر است داراي اثر مستأثر غيبي در خارج است.83 جهت اطلاع بيشتر در اين خصوص به مقالة «ظهور و تجلي اسماء مستأثره از ديدگاه امام خميني، پژوهشنامة متين، شماره 5 و 6 مراجعه شود. اسم نور امام عظيم الشأن نور را از اسماءالله فعلي دانسته و مي فرمايد: «در عين حالي كه نور سماوات و ارض ظهور نور خداست، لكن، اللهُ نورُ السّموات والْأرْض،84 در عين حالي كه اين ظهور اوست نه اين است كه خدا او باشد لكن اين ظاهر بطوري فاني در مبدأ ظهور است و اين موجود به طوري در مبدأ خود فاني هست و هيچ نحو استقلالي ندارد كه اين اوست و اين ظهور، فاني در اوست.»85 علامة طباطبايي _ قدس سرّه الشريف _ فرمايد: «كلمة نور معنايي معروف دارد و آن عبارت است از چيزي كه اجسام كثيف و تيره را براي ديدن ما روشن مي كند و هر چيزي به وسيلة آن ظاهر و هويدا مي گردد ولي خود نور براي ما به نفس ذاتش مكشوف و هويداست. چيز ديگري آن را ظاهر نمي كند. پس نور عبارت است از چيزي كه ظاهر بالذات و مظهر غير است، مظهر اجسام قابل ديدن... بعداً بطور كلي (نور را) به هر چيزي كه محسوسات را

مكشوف مي سازد استعمال نمودند... و چون وجود و هستي هر چيزي باعث ظهور آن چيز براي ديگران است پس مصداق نام نور همان وجود است و از سوي ديگر چون موجودات امكاني وجودشان به ايجاد خداي تعالي است پس خداي تعالي كاملترين مصداق نور مي باشد. اوست كه ظاهر بالذات و مُظهر ماسواي خويش است و هر موجودي به وسيلة او ظهور مي يابد و موجود مي شود.»86 در تفسير نمونه ضمن معاني مختلف كلمة نور و مصداقهاي آن آمده است: «يعني هر چيزي كه ذاتش ظاهر و آشكار باشد و ظاهركنندة غير» و در ادامه با استناد به حديثي از حضرت امام رضا (عليه السلام) آورده است كه آن حضرت در تفسير آية «اللهُ نورُ السموات والْأرْض» فرموده: «او هدايت كنندة اهل آسمانها و اهل زمين است.» و معناي نور را هادي گرفته است و در حقيقت اين يكي از خواص نور الهي است... لذا همة انوار هستي از نور او مايه مي گيرد و به نور ذات پاك او منتهي مي شود.»87 حضرت امام خميني با عنايت به نظر قيصري در شرح فصوص و فنّاري در شرح مفتاح الغيب از قول شيخ اكبر محيي الدين بن عربي بيان كرده كه آنها نور را از اسماء ذات دانسته اند و شيخ اكبر هر اسمي را كه دلاتش بر ذات ظاهر باشد اسم ذات و هر اسمي را كه دلالتش بر صفات روشن تر باشد اسم صفت و اگر بر افعال روشن تر باشد اسم فعل قرار داده است. ايشان پس از ذكر اين مطالب نهايتاً نظر خود را چنين اظهار مي كند: «اظهر آن است كه نور از اسماء صفات و بلكه از اسماء افعال باشد. زيرا

ظاهر ساختن نور چيز ديگري را در مفهوم آن اخذ شده، پس اگر آن غير را اسماء صفات در حضرت الهيه دانستيم، نور از اسماء صفات خواهد بود و اگر آن غير عبارت باشد از مراتب ظهورات غيبيه در اين صورت نور از اسماء افعال خواهد شد. چنانچه در آية شريفه مي فرمايد: اللهُ نورالسموات والارض، و مي فرمايد: يَهْدي اللهُ لِنُورِهِ مَنْ يشاءُ88 و سيد الموحدين، اميرالمؤمنين _ عليه السلام _ در دعاي كميل مي فرمايد: اللهم انّي أسْألكَ بنورِ وَجْهِكَ الّذي لَهُ كُلُّ شيءٍ و در دعاي سمات است: بار الها تو را مي خوانم به آن نور وجهت كه بواسطة آن به كوه تجلي كردي و كوه را از هم پاشيدي و موسي مدهوش بر زمين افتاد. پس اسم نور در تحت اسم ظاهر است.»89 براي اطلاع بيشتر در اين مورد به كتاب «اسماء الهي از ديدگاه قرآن و عرفان» مراجعه شود. پي نوشتها: 1. ترجمة شرح دعاي سحر، ص 275. 2. لغت نامه 3. برگزيده كشف اسرار، ركني، ص 68. 4. لغت نامه 5. فرهنگ معين 6. منتهي الارب 7. تعريفات جرجاني 8. شرح اصطلاحات الصوفيه، عبدالرزاق كاشاني، ص 47. 9. الانسان الكامل نسفي به نقل از شرح اصطلاحات تصوف، ج 1، ص 322. 10. شرح اصطلاحات تصوف، ج 1، ص 225. 11. مثنوي معنوي، دفتر اوّل، نيكلسون، ج 1، ص 212. 12. ترجمه شرح دعاي سحر، ص 110. 13. شرح دعاي سحر، ص 142. 14. آداب الصلوة، ص 241_ 242. 15. همان، ص 244. 16. كشف الاسرار، به نقل از فرهنگ اصطلاحات عرفاني. 17. فتوحات مكيّه، باب 277، به نقل از فرهنگ اصطلاحات عرفاني. 18. تعريفات جرجاني. 19. به نقل

از فرهنگ اصطلاحات عرفاني. 20. به نقل از شرح اصطلاحات تصوف، ج 1، ص 236. 21. اصول كافي، ج 1، ص 334. 22. شرح اصطلاحات تصوف، ج 1، ص 236. 23. ر.ك: اصول كافي، ج 1، ص 334 و شرح اصطلاحات تصوف، ج 1، ص 237_ 240. 24. مثنوي معنوي، نيكلسون، دفتر چهارم، ص 332. 25. همان، دفتر ششم، ص 505. 26. اشاره به سورة جن/ 26 و 27. 27. ترجمه شرح دعاي سحر، ص 130. 28. مصباح الهدايه، ص 33 و آداب نماز، ص 295. 29. چهل حديث، ص 634. 30. شرح دعاي سحر، ص 116. 31. به نقل از سيري در انديشة عرفاني امام، ص 17. 32. همان، ص 19. 33. تعليقه بر فصوص، ص 31. 34. مصباح الهدايه، ص 60. 35. سرالصلوة، ص 85. 36. ترجمه شرح دعاي سحر، ص 167. 37. شرح دعاي سحر، ص 130 _ 134. 38. سيري در انديشة عرفاني امام، ص 66. 39. سرالصلوة، ص 85 _ 86. 40. صحيفة امام، ج 19، ص 132. 41. تفسير سورة حمد، ص 97_ 98. 42. شرح دعاي سحر، ص 130. 43. شرح اصطلاحات تصوف، ص 232. 44. مرصاد العباد، ص 180. 45. شرح اصطلاحات تصوف، ص 232. 46. مرصادالعباد، ص 180. 47. آداب الصلاة، ص 259. 48. همان، ص 266. 49. ر.ك: آداب نماز، ص 258. 50. آداب نماز، ص 258. 51. مجلة حضور، شمارة 11، دكتر نصرالله، ص 133. 52. فرهنگ اصطلاحات عرفاني. 53. شرح اصطلاحات تصوف، ج 1، ص 237. 54. تعريفات جرجاني. 55. جامع الاسرار، ص 134 به نقل از شرح اصطلاحات تصوف، ص 237. 56. سرالصلوة، ص 93.

57. آداب نماز، ص 308. 58. همان، ص 315. 59. تعليقه بر مصباح الانس، ص 293. 60. آداب نماز، ص 257. 61. همان، ص 273. 62. مقدمه بر شرح فصوص، به نقل از شرح دعاي سحر، ص 80. 63. شرح دعاي سحر، ص 80. 64. اسرارالصلوة حاج ميرزا جواد ملكي به نقل از ترجمه شرح دعاي سحر، ص 81. 65. اسراء/ 110. 66. الرحمن/ 1_3. 67. بقره/ 163. 68. ر.ك: آداب نماز، ص 259. 69. آداب نماز، ص 273 و 274. 70. شرح دعاي سحر، ص 133. 71. همان، ص 136. 72. همان، ص 135. 73. همان، ص 136. 74. همان، ص 136. 75. همان، ص 188. 76. همان، ص 189. 77. ر.ك: آداب نماز، ص 269 _ 270. 78. آداب نماز، ص 274. 79. آداب نماز، ص 337. 80. تعليقه بر فصوص، ص 126. 81. هود/ 56. 82. بقره/ 148. 83. تعليقه بر فصوص، ص 218 و سفر عشق، ص 91. 84. نور/ 35. 85. تفسير سورة حمد، ص 116_ 117. 86. ترجمه تفسيرالميزان، ج 29، ص 176. 87. تفسير نمونه، ج 14، ص 472_ 475. 88. نور/ 35. 89. شرح دعاي سحر، ص 73 و 74. منابع و مآخذ: 1. آداب الصلوة (آداب نماز)، خميني، روح الله، مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خميني، تهران، چاپ دهم 1380. 2. اصول كافي، كليني ابوجعفر محمدبن يعقوب، ترجمه و شرح سيدجواد مصطفوي، 4 جلد در 2 جلد، انتشارات علميه اسلاميه، تهران، بي تا. 3. انسان كامل، نسفي عزيزالدين، تصحيح ماژيران موله، انجمن ايرانشناسي فرانسه، تهران، 1359. 4. تعريفات، جرجاني، سيدشريف علي بن محمد، انتشارات ناصرخسرو، تهران، چاپ چهارم 1370. 5.

تعليقات علي شرح فصوص الحكم و مصباح الانس، خميني، روح الله، مؤسسه پاسدار اسلام، دفتر تبليغات اسلامي، قم، 1410ه_.. 6. تفسيرالميزان، طباطبايي، علامه محمدحسين، ترجمه سيد محمدباقر موسوي همداني، كانون انتشارات محمدي، چاپ سوم، تهران، 1362. 7. سرالصلوة، خميني، روح الله، مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خميني، چاپ ششم، تهران، 1378. 8. سِفر عشق، قائم مقامي، سيدعباس، انتشارات فكر برتر، چاپ اول، تهران، 1378. 9. سيري در انديشة عرفاني امام خميني، منصوري لاريجاني، اسماعيل، نشر فرهنگي آيه، تهران، چاپ اول 1377. 10. شرح اصطلاحات تصوف، گوهرين، سيدصادق، 8 جلد در 4 مجلد، انتشارات زوّار، چاپ اول، تهران، 1367 _ 1382. 11. شرح مثنوي شريف، فروزانفر بديع الزمان، انتشارات علمي و فرهنگي، 3 جلد، تهران، چاپ هفتم 1373. 12. صحيفه امام، مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خميني، 22 جلد، چاپ اول 1378. 13. فرهنگ فارسي معين، معين، محمد، انتشارات اميركبير، چاپ هفتم، تهران، 1364. 14. فرهنگ اصطلاحات و تعبيرات عرفاني، سجادي سيدجعفر، طهوري، چاپ چهارم، تهران، 1378. 15. قرآن مجيد، ترجمه مهدي الهي قمشه اي، انتشارات پيراسته (اسماعيليان) تهران، چاپ ششم 1372. 16. كشف الاسرار و عدة الابرار، ميبدي رشيدالدين به اهتمام علي اصغر حكمت، دورة ده جلدي، انتشارات اميركبير، تهران. 17. مصباح الهداية الي الخلافة والولاية، خميني، روح الله، با مقدمه سيدجلال الدين آشتياني، مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خميني، تهران، چاپ سوم، 1376. 18. مرصادالعباد، رازي نجم الدين (دايه) تصحيح محمدامين رياحي انتشارات علمي و فرهنگي، تهران، چاپ سوم 1366.

مرجعيت امام خميني

مرجعيت امام خميني امام در دوره آيت الله بروجردي - درگذشت آيت الله بروجردي در دهم فروردين 1340 شمسي، كه موجب تالم بسياري از شيعيان جهان گرديد، سبب شد تا در نظام اجتماعي -

ديني مردم ايران خلا بزرگي به وجود آيد و آنان را با آينده اي مبهم و سؤال برانگيز روبرو سازد. آيت الله بروجردي كه از روحانيون پر نفوذ و قدرتمند تاريخ معاصر ايران به حساب مي آيد، پس از گذشته نه سال از رحلت آيت الله شيخ عبدالكريم حائري (1315 شمسي) به قم آمد و مرجعيت عامه شيعيان را برعهده گرفت. امام خميني در آن زمان بر اين باور بود كه رهبري ديني و سياسي مردم تنها از طريق نهاد مرجعيت ممكن است; لذا با شناختي كه از مراتب علمي و شهامت سياسي آيت الله بروجردي داشت، وي را فردي مناسب براي اين كار يافت. از اين رو هنگامي كه آيت الله بروجردي در تهران بستري بود، ضمن عيادت، از ايشان خواست كه مجددا به بروجرد بازنگردد و در قم سكني گزيند. تلاشهاي امام خميني در مورد انتقال آيت الله بروجردي به قم به گونه اي بود كه به اعتراف بسياري از علما، امام بيش از هركس ديگر در متقاعد ساختن آيت الله بروجردي براي اقامت در قم و تثبيت مرجعيت ايشان سهم داشت. در اين باره آيت الله محمدعلي گرامي مي گويد: "امام به منظور تبليغ مرجعيت آقاي بروجردي به برخي از شهرستانها از جمله همدان مي رفت و با افراد موجه تماس برقرار مي كرد". انگيزه انتخاب آيت الله بروجردي از سوي امام، دلايل سياسي - مذهبي متعددي داشت: اولا، امام بر اين عقيده بود كه مرجع تقليد شيعيان بايد در ايران سكونت داشته و ايرانيان نيز او را بشناسند، زيرا اكثريت مقلدان مراجع تقليد شيعه مقيم عراق را ايرانيان تشكيل مي دادند،

لذا بجاست كه ايران پايگاه مرجعيت تقليد شود نه عراق. ثانيا، حضور آيت الله بروجردي در قم را، سبب تقويت حوزه علميه قم و علماي ايران مي دانست، زيرا ايشان مجتهدي جامع و عميق و در بسياري از معارف اسلامي صاحب نظر و بلكه كم نظير بود. علاوه بر آن - برخلاف علماي معاصر - روش تدريس ويژه اي داشت كه به نظر امام، طلبه هايي كه در جلسات درس وي حاضر مي شدند عميق و فهيم بار مي آمدند. حجت الاسلام والمسلمين نعمت الله صالحي نجف آبادي درباره كيفيت درس آقاي بروجردي مي گويد: "يكي از جمله هاي امام خميني اين است كه ايشان فرموده بودند، درس آقاي بروجردي طوري است كه همين طور كه آدم پايش مي نشيند ملا مي شود. " بنا به گفته مشاراليه" امام نيز به همراه عده اي از فضلاي قم در كلاس درس آيت الله بروجردي شركت جسته و در تقويت مقام وي مي كوشيدند". حجت الاسلام والمسلمين عبدالعظيم محصلي از فضلاي حوزه علميه قم مي گويد: "در آن اوان، من به كلاس خارج اصول فقه امام خميني مي رفتم و از محضرشان تلمذ مي كردم; امام به شخصيت علمي آيت الله بروجردي اعتقاد والايي داشت و به همين دليل نيز برخي از مباني اصوليش را از او مي گرفت، مثلا در اصول، بحثي است درباره اينكه مفاد نهي چيست؟ امام همانند آيت الله بروجردي آن را زجر طرف يا مخاطب مي دانست. پس از پايان درس ما به همراه امام مستقيما به كلاس خارج فقه آيت الله بروجردي مي رفتيم و جمعا از ايشان استفاده مي كرديم،

البته امام بنا به همان احترامي كه به ايشان داشتند در اين درس شركت مي كردند. " آيت الله محمد يزدي در مورد اهميت قائل شدن امام به آيت الله بروجردي مي گويد: "درس امام يكي از درسهاي شلوغ خارج به حساب مي آمد، در حالي كه در محضر حضرات آيات گلپايگاني و اراكي افراد معدودي شركت مي كردند. مسجد سلماسي قم مملو از جمعيت مي شد كه بعدها به علت كمبود جا، كلاس درسشان به ترتيب به مسجد محمديه و سپس به مسجد اعظم منتقل گرديد. درس امام حتي در زمان حيات آقاي بروجردي، يكي از بهترين درسهاي خارج حوزه به حساب مي آمد، در واقع درس امام درسي كاملا علمي بود و درس آقاي بروجردي، درس رياستي، امام نيز كه به آيت الله بروجردي علاقه وافري داشت و تقويت او را تقويت حوزه مي دانست در درس ايشان شركت مي جست و به رياست مقتدرانه ايشان احترام مي نهاد. " حجت الاسلام والمسلمين صالحي نجف آبادي مي افزايد: "علاوه بر امام خميني، شخصيتهاي بزرگي مثل مرحوم سيد محمد داماد، مرحوم حاج آقا مرتضي حائري و آيت الله گلپايگاني، به درس آيت الله بروجردي مي آمدند. " ثالثا، تمركز مرجعيت تقليد در قم مي توانست مرجع تقليد را از نزديك در جريان رويدادهاي سياسي كشور قرار دهد. شايد امام يكي از دلايل ناكامي مشروطيت و استقرار ديكتاتوري رضاخان را دوري مراجع تقليد عراق از ايران مي دانست، زيرا همين دوري سبب مي شد تا حوادث و رويدادهاي سياسي را با واسطه هاي گوناگون و با تفاسير متفاوت دريافت كرده و در برخي مواقع تصميمات

غير واقعي اتخاذ كنند. در زمان رضاخان و محمدرضاشاه نيز آيت الله بروجردي دوبار ايستادگي كرد كه از نقاط درخشان در سوابق سياسي وي به شمار مي رفت. رابعا، حضور آيت الله بروجردي در قم مي توانست به تشكيلات حوزه علميه قم سر و ساماني بخشيده و تعدد مرجعيت را به وحدت مرجعيت تبديل كند. (2) علاوه بر اينها، بايد از محاسن و مكارم اخلاقي و معنوي آيت الله بروجردي ياد كرد كه به وي امتياز ويژه اي بخشيده بود. بنا به همين دلايل، امام با آن كه خود يكي از فضلا و اساتيد برجسته حوزه به شمار مي رفت، ولي به منظور تثبيت مرجعيت آيت الله بروجردي، در درسهاي ايشان شركت مي كرد و آن را آموزنده و پربار مي خواند. آيت الله بروجردي نيز كه به مراتب علم و فضل و تقوا و درايت سياسي امام آگاهي داشت، ايشان را جزو مشاوران صديق و نزديك خود قرار داد و در اداره كردن و سر و سامان دادن به حوزه، ماموريتهاي مهمي به ايشان محول نمود. (3) آقاي ابراهيم نظري يكي از ماموريتهاي حضرت امام را اين گونه بيان مي كند: "در دوران صدارت دكتر مصدق، در سال 1331 آشوبي در قم توسط شخصي به نام برقعي به راه افتاد كه در آن تعدادي كشته و مجروح شدند، در ديماه همان سال، مجله "ترقي" تصميم گرفته بود كه از اهالي و شخصيتهاي قم گزارشي در اين خصوص تهيه كند. خبرنگار اين مجله با وساطت شهيد محلاتي به منزل آيت الله بروجردي رفته بود تا با ايشان مصاحبه كند، مرحوم بروجردي به وي گفته بود:

من امروز كسالت دارم و نمي توانم مصاحبه كنم، شما خواسته هايي كه از من داريد برويد خدمت نماينده اول و رسمي من، جناب آقاي روح الله خميني و از او سؤال كنيد. امام نيز در پاسخ به سؤالات مجله ترقي گفته بود: من به بيمارستان رفتم و از آنها گزارش تلفات حادثه را خواستم، نوشته بودند كه مثلا 50 تن زخمي 10 تن كشته شده اند، گزارش را تو سرشان زدم، گفتم اين به درد من نمي خورد، بنويسيد دقيقا اينها را با چه اسلحه اي كشته اند، گلوله به كجايشان اصابت كرده است، اسلحه گرم بوده ياسرد؟ " (4) رحلت آيت الله بروجردي و آينده مرجعيت به هر ترتيب، آيت الله بروجردي به قم عزيمت نمود و طي سالهاي 1324 - 1340 زعامت شيعيان را برعهده گرفت و سرانجام در فروردين 1340 بدرود حيات گفت. مرگ وي كه مشكوك هم به نظر مي رسيد، موجب بروز شايعاتي مبني بر مسموم شدن وي توسط نيروهاي دولتي گرديد. بنا به گفته حجت الاسلام والمسلمين موسوي نهاوندي: "در آن زمان بين مردم شايع شده بود كه آقاي بروجردي به مرگ طبيعي نمرده است، بلكه او را شهيد كرده اند، احتمالا آن دو پزشكي كه از خارج جهت معالجه وي آمده بودند او را مسموم كرده و يا با آمپول كشته اند، زيرا آيت الله بروجردي سدي در مقابل دولت به حساب مي آمد و لازم بود از ميان برداشته شود. " مهم ترين مساله اي كه پس از فوت آيت الله بروجردي مطرح شد، آينده مرجعيت شيعيان بود. (5) در اين زمان كشمكش نيمه پنهاني بين

حوزويان از يك سو و ميان دولت و حوزه از سوي ديگر، درباره تعيين مرجع بعدي و نيز بقاء مرجعيت در ايران و يا انتقال آن به عراق، درگرفت. در حالي كه حوزه سرگرم مراسم عزاداري وتعيين مرجع بعدي بود، شاه دو استراتژي نوبه اي را اتخاذ كرد; در آغاز قصد داشت پايگاه مرجعيت را از قم به نجف اشرف منتقل كند و بدين وسيله مراجع و روحانيت تضعيف شده تا مانع برنامه هاي او نباشند، لذا پيام تسليت وفات آيت الله بروجردي را براي مراجع نجف فرستاد كه روحانيون مبارز آن را بي اعتنائي به مراجع قم و قدم اول در راه تضعيف روحانيت تلقي كردند. حجت الاسلام والمسلمين محمدرضا مؤيدي درباره موضع رژيم در قبال مساله مرجعيت مي افزايد: "پس از اين كه آيت الله بروجردي از دنيا رفت، دو مساله به وجود آمد، يكي قضيه مرجعيت بود كه خود شاه متوجه اصل قضيه شده بود، لذا تلاش كرد مرجعيت را از ايران به عراق منتقل كند، بدين منظور وفات آقاي بروجردي را طي تلگرافي به آيت الله حكيم (ره) - كه در نجف سكونت داشت - تسليت گفت و ايشان را به عنوان مرجع بعدي تعيين نمود. علتش هم اين بود كه اگر مرجعيت از ايران به عراق برود، مانعي بر سر راه برنامه هاي خود نخواهند داشت. (6) هرچند جواب تلگراف از سوي آقاي حكيم، پس از مدتي به تهران مخابره شد، لكن به شخصيت آقاي حكيم لطمه زد، زيرا اعدام فدائيان اسلام و منزوي كردن آيت الله كاشاني، از شاه چهره منفوري درست كرده بود و پاسخ دادن به شاه

در آن جو حاكم، درست به نظر نمي رسيد. " ناگفته پيداست مراجع نجف از انسانهاي وارسته و فاضلي بودند كه هريك صلاحيت احراز مقام مرجعيت را دارا بودند، ولي برخورد رژيم، كاملا جنبه سياسي داشت و لزومي نداشت با وجود افراد صلاحيت دار در قم، مرگ آيت الله بروجردي را به مراجع نجف تسليت گويد. حجت الاسلام والمسلمين محمدتقي شاهرخي در توضيح اين مساله مي گويد: "البته علماي نجف مراجع بسيار خوبي بودند و مورد قبول قم و ايران هم بودند، ولي گاه گويند كلمة حق يراد بها الباطل، هدف اينها اين نبود كه مرجعيت و روحانيت اوج بگيرد. مي خواستند كه اين قدرت در ايران نباشد تا بتوانند مقاصد خود را اجرا كنند، اما در بين علما، فضلا و اساتيد قم و ايران، افرادي به عنوان مرجع مشخص بودند كه صلاحيت احراز آن را داشتند، اين افراد را اساتيد و فضلا مي دانستند و طبق نظريه هاي مختلفي كه داشتند هريك روي يكي از علما، نظر خاصي ارائه مي كردند. " امام خميني نيز در يكي از سخنرانيهاي خود كه پس از گذشت دو سال از رحلت آيت الله بروجردي، ايراد فرمودند به اين موضوع اشاره دارند: "اينها . . . از زمان مرحوم آقاي بروجردي اين نقشه را داشتند، منتها با بودن ايشان، مي ديدند كه مفسده دارد اگر بخواهند كارهايي را انجام بدهند. بعد از اين كه ايشان تشريف بردند به جوار رحمت حق تعالي، از همان اول اينها شروع كردند به اسم احترام از مركزي، كوبيدن اين مركز را. . . نه از باب اينكه به نجف علاقه داشتند، از

باب اين كه قم را نمي خواستند، قم. . . نزديك بود به اينها، مفاسد را زود ادراك مي كرد و كارهاي اينها، زود در آن منتشر مي شد. اينها قم را نمي خواستند، منتها نمي توانستند به صراحت لهجه بگويند قم نه، مي گفتند نجف آره. " (7) البته استقرار مرجعيت در ايران، تجربه تلخي بود كه رژيم پهلوي علاقه اي به بقاء و تداوم آن در دهه چهل نداشت. گسترش شبكه روحانيت، توسعه حوزه هاي علميه، اعزام منظم مبلغين در دوران اقتدار آيت الله بروجردي از يك سو و نيز نفوذ معنوي بيش از حد وي در ميان اقشار مختلف مردم و بالاخره ايستادگي ها و مخالفت هاي مقطعي او با برخي از اقدامات رژيم، همچون اصلاحات ارضي، از سوي ديگر، موجب دلنگرانيهايي در روابط تهران و قم مي گرديد كه م آلا به ضرر تهران تمام مي شد. آيت الله احمد صابري همداني مي گويد: "مسن بودن مراجع نجف نسبت به مراجع قم نيز زمينه چنين تلاشي را مساعدتر مي كرد، با اين كه همه تلگراف شاه به آيت الله حكيم، ثمره چنداني نداشت و نفس همين عمل، موجب شد تا عده اي از مردم از آقاي حكيم تقليد نكنند. ما هم از مراجع و بزرگان زيادي همواره سؤال مي كرديم كه آيا نجف مقدم است يا قم؟ آنها از جمله آيت الله محقق داماد مي گفتند كه ما نجف را مقدم بر قم نمي دانيم. " سؤال مهمي كه در اينجا مطرح مي شود آن است كه چرا شاه از ميان مراجع تقليد نجف اشرف، تنها به آيت الله حكيم تسليت

گفت؟ و عليرغم ايراني بودن آيت الله سيد عبدالهادي شيرازي و نفوذ قابل توجه اش در بين ايرانيان، او را مخاطب قرار نداد؟ حجت الاسلام والمسلمين صالحي نجف آبادي در پاسخ مي گويد: "در نجف علما و مراجع متعددي حضور داشتند، لكن مرحوم حكيم و سيد عبدالهادي شيرازي، شهرت بيشتري داشتند. آقاي حكيم هم عرب بود و هم دروس خود را به زبان عربي تدريس مي كرد و بدين علت نيز در بين كشورهاي عرب زبان نفوذ زيادي داشت. آقاي شيرازي نه عرب بود و نه به عربي درس مي گفت و ايرانيها نيز شايد به خاطر عرق ايراني بودنشان، به او علاقه اي وافر داشتند. با اين همه علتش اين بود كه آيت الله حكيم هم غير ايراني است و هم حوزه نفوذش غير از ايران است و هرچه مرجعيت در او متمركزتر شود به نفع تهران است. " تجزيه شدن مرجعيت، استراتژي بعدي رژيم بود. شاه در تلاش بود در صورتي كه رجعيت به عراق منتقل نگردد، حداقل نگذارد اين مقام در يك نفر جمع شود. از اين رو سعي نمود تا با طرح تعدادي از مراجع در جرائد كشور به اين هدف دست يابد. آقاي حسين پور محمدي درباره طرح مرجعيت برخي از مراجع از سوي رژيم پهلوي مي گويد: "زماني كه آقاي بروجردي رحلت نمود، دولت عكس و تصوير مراجع را هر روز در روزنامه ها چاپ مي كرد، مثلا امروز عكس آقاي بروجردي و فردا تصوير آقاي گلپايگاني و پس فردا عكس آقاي داماد را، ولي اسمي از آقاي خميني به ميان نمي آوردند. تمام اين آقاياني كه نام بردم،

همه صاحب رساله بودند و درب خانه هايشان باز بود و مردم نيز مرتب به بيوت آنان در رفت و آمد بودند. تنها دربي كه بسته بود، منزل آقاي خميني بود، البته شاگردان ايشان، رفت و آمد مي كردند، اما مردم عادي نه". تبليغ از مرجعيت تعدادي از مجتهدين و حذف تعمدي نام امام خميني كه از اوايل دهه چهل; يعني پس از شكست استراتژي اول رژيم، آغاز شده بود، در حوزه جغرافيايي ايران محدود نمي شد و كل جهان اسلام را در بر مي گرفت. افزون بر اين ، گسترش تدريجي علاقه مندان و مقلدان امام خميني، بويژه پس از قيام 15خرداد سال 42، سبب شد تا رژيم با شدت بيشتري از نفوذ ايشان جلوگيري به عمل آورد. هم چنان كه قبلا گفته شد، انتقال مرجعيت از قم به عراق و تجزيه آن، دو استراتژي عمده اي بود كه پس از رحلت آيت الله بروجردي، از سوي رژيم پهلوي، تعقيب مي شدند، اما روند حوادث، حاكي از آن بود كه رژيم در هدف اول خود شكست خورده است. در درجه بعد، واكنشهاي متعدد و متنوعي نيز در حوزه، در قبال مساله مرجعيت و نيز مواضع دسيسه آميز رژيم، به وقوع پيوست كه نقش سرنوشت سازي در تحولات سالهاي بعد داشت. نخستين مساله اي كه بر فضاي عمومي حوزه علميه قم سايه افكنده بود، نگراني از آينده حوزه و نيز وضع معيشتي دانش پژوهان علوم ديني بود. اين در حالي بود كه نگراني و اضطراب افرادي همچون امام خميني (ره) ناشي از اين مي شد كه با رحلت آيت الله بروجردي، اقتدار حوزه در برابر

رژيم، تضعيف گرديده كه لازم است هر چه سريع تر، مجددا احيا و تقويت گردد. حجت الاسلام والمسلمين صالحي نجف آبادي مي گويد: "رحلت آيت الله بروجردي خيلي براي مردم سنگين بود، ضايعه، ضايعه بزرگي بود. براي اين كه آقاي بروجردي پناهگاه مسلمانان بود در مقابل رژيمي كه همه مي دانستند به اسلام اعتقادي ندارد، اين ضايعه، براي حوزويان نيز نگران كننده بود، زيرا وضعيت حوزه، طلاب و شهريه نامعلوم بود و اساسا احتمال اينكه حوزه ضعيف شود يا از هم پاشيده گردد مي رفت، به هر حال اين احتمال در اذهان بسياري از بدبينان وجود داشت. درمصاحبه اي كه با آقايان گلپايگاني و شريعتمداري انجام گرفته بود، همين مطلب در روزنامه ها نيز درج شده بود و نامبردگان تعهد داده بودند كه شهريه طلاب را به طور اشتراكي پرداخت خواهند كرد. انتشار اين مصاحبه، در آن شرايط نااميد كننده، مايه دلگرمي طلاب حوزه علميه قم گرديد و تا حدودي به آنها اميد مي داد. " آن روزها، شايع شده بود كه احتياطهاي آقاي بروجردي به آيت الله گلپايگاني ارجاع داده شده و مقلدين آن مرحوم مي توانند با بقاء بر تقليد از ميت، در مسائل و فتاواي احتياطي وي، به مجتهد زنده; يعني آيت الله گلپايگاني مراجعه كنند. سؤال مهمي كه در محافل حوزوي مطرح مي شد آن بود كه چرا امام - با اين كه مشاور آيت الله بروجردي به حساب مي آمد - مورد ارجاع قرار نگرفت؟ آيت الله صابري همداني در پاسخ مي گويد: "اين كه منشا شايعه مذكور چه بوده، من نمي دانم. حتي من نوشته اي از مرحوم بروجردي

كه به اين موضوع اشاره كرده باشد نديدم. شايد منشا چنين شايعه دو چيز بوده است; اول اين كه مرحوم گلپايگاني همانند استادش، آيت الله شيخ عبدالكريم حائري، آدم محتاطي بود و بدين علت با بيت و منش احتياط آميز آيت الله بروجردي قرابت بيشتري داشت، و دوم اينكه افكار راديكال امام خميني با اطرافيان آيت الله بروجردي همخواني نداشت. با اينكه امام در استقرار و تقويت مرجعيت مرحوم بروجردي در قم تلاش زيادي كرد، اما سرانجام مورد بي مهري بيت آن مرحوم قرار گرفت. " نگراني از آينده زعامت حوزه سبب شد تا مرحوم بهبهاني بزرگ - كه در ايام سوگواري آيت الله بروجردي از تهران به قم آمده بود - از تمام عالماني كه در مظان مرجعيت بودند دعوت كند تا طي يك نشست اضطراري در بيت مرحوم آيت الله بروجردي، درباره سرنوشت حوزه، تصميم مشتركي اتخاذ نمايند. آيت الله طاهري خرم آبادي درباره تصميمات اتخاذ شده در اين نشست مي گويند: "آقاي بهبهاني كه به خاطر رحلت آقاي بروجردي از تهران به قم آمده بود، روز هفتم ايشان از تمام كساني كه در مظان مرجعيت بودند و جز بزرگان قم محسوب مي شدند; مانند: حضرت امام، مرحوم حقق داماد، حاج آقا مرتضي حائري، مرحوم آقاي زنجاني، مرحوم آقاي لنگرودي و برخي ديگر از آقايان را در منزل آقاي بروجردي دعوت كرد. حتي كساني كه از شهرستانها آمده بودند و جز افراد معروف به شمار مي آمدند، از جمله مرحوم آقا كمالوند كه از خرم آباد آمده بود، به اين جلسه دعوت شده بودند. آقاي بهبهاني در آن جلسه گفت، اين حوزه را

بعد از آقاي بروجردي آقايان بايد اداره كنيد. آقاي گلپايگاني و آقاي شريعتمداري هركدام نيمي از شهريه آقاي بروجردي را متقبل شدند و آقاي نجفي هم گفت كه من نان حوزه را تامين مي كنم. امام هم مي توانست بگويد من هم مثلا مقداري از شهريه را تامين مي كنم; ولي امام هيچ قدمي برنداشت. آقاي حاج شيخ حسن صانعي نقل مي كرد كه بعد از اتمام جلسه، وقتي امام به منزل بازگشت، احساس آرامش مي كرد كه مسووليتي بر دوش ايشان قرار نگرفته است. " (8) حجت الاسلام والمسلمين احمد منتظري در روايتي ديگر از اين نشست مي گويد: "در اين جلسه، آيت الله خميني گفته بود كه من درس حوزه را تقبل مي كنم و هيچ كاري هم به شوونات مرجعيت ندارم. آيت الله نجفي مرعشي نيز گفته بود اگر سهمي (پولي) به من رسيد از كمك كردن دريغ نمي كنم، لكن آقايان گلپايگاني و شريعتمداري پذيرفتند كه شهريه شصت توماني مرحوم بروجردي را به صورت نصف و نصف پرداخت كنند. البته هر دوي آنها مي گفتند ما به خاطر حفظ حوزه، هميشه مبالغي را براي پرداخت شهريه طلاب از قم، تهران و تبريز قرض مي كنيم. " در حالي كه برخي از مجتهدين قم، حتي در زمان حيات آيت الله بروجردي، مقدمات مرجعيت خود را فراهم نموده بودند، امام خميني با دوري از شوونات مرجعيت، بلافاصله آيت الله سيد احمد خوانساري را به عنوان مرجع عام معرفي كرد و از ساير علما نيز خواست تا به منظور دستيابي به وحدت در مرجعيت، گرد او جمع شوند و به او احترام گذارند. اهدافي

كه امام از پيشنهاد مذكور دنبال مي كرد سه چيز بود: اولا با قبولاندن مرجعيت عامه آيت الله خوانساري، عملا از تجزيه شدن مرجعيت جلوگيري مي كرد و با احياي مجدد اقتدار نهاد مرجعيت و حوزه، رژيم را در دستيابي به اهداف تفرقه افكنش، ناكام مي نمود، و ثانيا به اختلافات، سلايق و كشمكش هاي نيمه پنهان برخي از هواداران در تعيين مرجع بعدي خاتمه مي داد، ثالثا از خروج مرجعيت به آن سوي مرزهاي ايران، جلوگيري مي كرد. حجت الاسلام والمسلمين محمدرضا فاكر درباره ناكامي امام در اين تلاش مي گويد: "مهم ترين مساله پس از فوت آيت الله بروجردي (ره) حفظ اقتدار حوزه و اسلام در برابر رژيم بود. هدف امام خميني در اين وضعيت، اين بود كه قدرت روحانيت، به يك قدرت متشكل و مستحكم مبدل شود، اگر نتوان كار آقاي بروجردي، در برابر رژيم را انجام داد، لااقل بتوان جلو خرابكاري هاي رژيم را گرفت و اين نمي شد مگر از طريق تمركز قدرت در مرجعيت، از اين رو ايشان از همان اول، خودشان را كنار كشيدند و پيشنهاد دادند كه همه علما بروند و آقاي خوانساري را از تهران به قم بياورند و مرجعيت را بدو محول كنند. استدلال امام اين بود كه آقاي خوانساري، كسي است غير از علماي قم و همه آقايون هم، او را از نظر تقوا، زهد و علميت قبول دارند، در ثاني با انتخاب ايشان، شائبه مسائل شخصي هم به هيچ وجه نمي رود. با پيشنهاد مذكور، آقايان گلپايگاني و نجفي مرعشي موافقت كردند و به نظرم مي رسد كه آقاي شريعتمداري به گونه اي

با پيشنهاد امام، مخالفت ورزيدند. . . به هر ترتيبي كه بود، پيشنهاد امام خميني پذيرفته نشد و قرار شد زعيم آينده حوزه، از ميان علماي مقيم قم برگزيده شود. پيشنهاد دوم كه در واقع به سمت همان تجزيه مرجعيت، متمايل بود، موجب گرديد تا امام در اين تجزيه، مشاركتي از خود نشان ندهد و عملا از عامت حوزه كناره گيري كند. از همان اول مرحوم امام و نجفي مرعشي، خودشان را كنار كشيدند و تنها آقاي گلپايگاني ، چون مطمئن نبود كه آقاي شريعتمداري كنار مي رود سكوت اختيار كرد، بازهم مساله به جايي نرسيد و شايد مصلحت اين بود، و اين از الطاف الهي بود كه آقاي گلپايگاني كنار نرفتند و در نهايت آن دو، به طور اشتراكي، زعامت حوزه را برعهده گرفتند. " بنا به اظهارات حجت الاسلام والمسلمين موسوي نهاوندي، امام در پاسخ به اين سؤال كه چرا شما در اين مساله مهم، كناره جويي مي كنيد، گفته بود: "شما آقايون مي خواهيد شهريه بدهيد، بدهيد، ما همان درس خودمان را مي گوئيم و همان تدريس خودمان را دنبال مي كنيم. درس گفتن مال ما، اداره كردن حوزه مال شما. " علي رغم اين كه امام خود را از پيشنهاد دوم كنار كشيد و عملا در اداره حوزه مشاركتي ننمود، اما عده اي از علاقه مندان به وي كه اغلب شاگردانش به حساب مي آمدند، درصدد بودند تا مرجعيت ايشان را مطرح و به تدريج گسترش دهند. اين در حالي بود كه امام همچون ادوار گذشته زندگي خود، كوچكترين قدمي براي مرجعيت برنداشت و حتي در مقابل پيشنهادات و اقدامات دوستان

خود در اين مسير سرسختانه مقاومت كرد. آيت الله محمدعلي گرامي در اين باره مي گويد: "عده اي از خواص حوزه علميه، نظرشان درباره مرجع بعدي، امام بود، اما خود ايشان حاضر نبود قدمي در اين راه بردارد، ظاهرا در سال 1340 بود كه امام در پايان سال تحصيلي حوزه، در مسجد سلماسي خطاب به شاگردان خود فرمود، روزي يكي از ايرانيان، در نجف خدمت آقاي لواساني رسيد، آقا از وي پرسيد از شهرستان چه خبر؟ او در پاسخ گفت چه انتظاري داريد از شهري كه هفتاد نماز جماعت در آن به پا مي شود. بعد امام فرمود، منظور اين است كه كل يلعن الاخر وگرنه نماز جماعت كه بدي ندارد، از اختلاف بپرهيزيد، من شخصا راضي نيستم كسي براي مرجعيت من، اقدامي كند. " بي رغبتي امام به مطرح شدن، در كنار معروف نبودن ايشان، از جمله عواملي بود كه مرجعيت وي را به تاخير مي انداخت. حجت الاسلام والمسلمين صالحي نجف آبادي در اين باره اذعان مي دارد: "مطرح نشدن امام در آن روزها به گونه اي بود كه بسياري از ايرانيان، وي را نمي شناختند و اگر به قم مسافرت هم مي كردند آثاري از او مشاهده نمي كردند. مثلا عده اي از شهركرد به قم آمده بودند تا درباره مرجع بعدي، جستجو كنند. با اين كه چند روزي در قم مانده بودند، امام را نشناختند. بعد از طريق من، با وي آشنا گرديدند. از اين رو اگر امام مطرح گرديد تنها به علت تلاش شاگردان امام بود كه علاقه به او داشتند و معتقد بودند نه تنها از مراجع فعلي كم

ندارد، بلكه در بسياري از مراتب علمي، برتر است". با اينكه تحرير فتاواي امام خميني بر تمام ابواب كتاب عروة الوثقي، نج سال قبل از رحلت آيت الله بروجردي پايان يافته بود و در همين سالها نيز حاشيه وي بر كتاب "وسيلة النجاة" سيد ابوالحسن اصفهاني، به عنوان رساله عمليه، نگارش يافته بود، اما امام داعيه اي براي مرجعيت نداشت و حاضر نبود حواشي اش بر وسيلة النجاة، در قالب يك رساله مستقل منتشر گردد. آيت الله محمدعلي گرامي در مورد عدم تمايل امام به انتشار رساله مي گويد: "در زمان آقاي بروجردي و حتي پس از وفاتش، امام مراقب بود كه خودش را وارد جرگه رياست و مرجعيت نكند; با اين كه حاشيه بر عروة الوثقي را پنج سال قبل از رحلت آقاي بروجردي به پايان برده بود و نيز حاشيه بر وسيلة النجاة را سالها پيش از نوشتن حاشيه بر عروة تمام كرده بود، حاضر نشد رساله اي از خود منتشر كند. من اين مطلب را از زبان خود امام نيز شنيده ام". حجت الاسلام والمسلمين صالحي نجف آبادي اضافه مي كند: "در واقع امام قبل از فوت آيت الله بروجردي، صاحب فتوا بود و استنباط فعلي خود را به صورت حاشيه بر وسيله النجاة مرقوم نموده بود، لكن حواشي ايشان، عربي بود و در قالب يك رساله فارسي منتشر نشده بود. تنها اهل نظر كه خواهان نظريات فقهي ايشان بودند به آن حواشي مراجعه مي كردند. " از اين رو امام، در دوره آقاي بروجردي، به منظور حفظ اقتدار و وحدت مرجعيت، نه تنها علاقه اي به مطرح كردن خود نداشت، بلكه

از عملكرد عده اي از مجتهدين آن روزگار نيز انتقاد مي كرد. آيت الله محمدعلي گرامي: "روزي به هنگام تدريس در مسجد سلماسي، از علمايي كه در زمان حيات آيت الله بروجردي رساله خود را منتشر كرده بودند، گلايه كرد و به عنوان قدح فرمودند: در برابر كساني كه خداوند پرچم را به دست او داده است ما خودمان را علم نكنيم. احترام امام به آقاي بروجردي به گونه اي بود كه اگر به هنگام تدريس مي خواستند مطالبي را از آقاي بروجردي نقل يا رد كنند، از روي ادب و احترام نام ايشان را نمي بردند و به بعض الاكابر تعبير مي كردند. با اينكه در بررسي اقوال علما به صراحت نظريات مرحوم نائيني و آقا ضيا را با ذكر نامشان نقد و بررسي مي كردند. وقتي از ايشان مي پرسيديم مراد شما از بعض الاكابر كيست؟ لكن ايشان پاسخي نمي دادند من چون با مطالعه قبلي مي دانستم منظورشان آقاي بروجردي است. " در عرف حوزه هاي علميه شيعه، عادت بر آن است كه با درگذشت مرجعي، مجتهديني كه در مظان احراز مرجعيت اند، بر جنازه متوفي، نماز مي گذارند و مجالس سوگواري برپا مي كنند و اين خود به عنوان يكي از آثار و شوونات مرجعيت قلمداد مي گردد. با رحلت آيت الله بروجردي در دهم فروردين 1340، اولين سوالي كه مطرح شد اين بود كه كداميك از علماي قم بر جنازه آن مرحوم نماز مي خواند؟ و نخستين مجلس ترحيم توسط چه كسي برگزار مي شود؟ حجت الاسلام والمسلمين احمد منتظري در مورد اولين مجلس ترحيم آيت الله بروجردي مي گويد:

"اولين مجلس ترحيم آن مرحوم، توسط آيت الله گلپايگاني در مسجد امام شهر قم برگزار شد. وقتي اطرافيان آقاي شريعتمداري متوجه شدند، به مسجد ريخته و سماور آنها را خاموش كردند و متذكر شدند كه اولين مجلس ترحيم بايد از سوي آيت الله شريعتمداري برگزار گردد. " آيت الله علي اكبر مسعودي خميني درباره علل شركت نكردن امام خميني در مراسم تشييع جنازه و نيز مجلس ترحيم آن مرحوم از خود امام مي پرسد: "چرا شما در مراسم تشييع جنازه شركت نمي كنيد؟ فرمودند بگذاريد يك نفر هم كه كمتر باشد اختلاف كمتر است. چه لزومي دارد من بيايم و عده اي هم پشت سر من راه بيفتند. مرجع بايد يك نفر باشد، آنچه كه مهم است حفظ حوزه و اسلام است نه مرجعيت. (9) علت اينكه چرا امام در مراسم ختم آقاي بروجردي شركت نمي كرد اين بود كه معمولا علما وقتي وارد اين مجالس مي شدند، منبريها با ذكر صلوات، مقدم آنها را گرامي مي داشتند و سپس به تعريف و تمجيد از آنان مي پرداختند. در حالي كه امام از اين تعريفها، ناراحت مي شدند و به همين علت به اين مجالس، تشريف نمي آوردند. " بنا به گفته آيت الله مسعودي خميني، سرانجام امام با اصرار زياد دوستان و شاگردانش و پس از گذشت چند روز از رحلت آيت الله بروجردي، تصميم گرفت; مجلس ختمي برگزار كند. "به هر حال هرچه دوستان اصرار كردند كه اگر مجلس ترحيم برقرار نكنيد حرف برايتان درمي آورند و براي شما سبك است. ديگران خيال مي كنند بين شما و آقاي بروجردي اختلاف بوده است.

امام مي فرمودند: خب آقايان ديگر هستند آنان فاتحه مي گيرند. به جدم قسم مي خورم هنوز سراغ ندارم كسي را كه بيشتر از من آقاي بروجردي را دوست داشته باشد. بالاخره با اصرار دوستان، امام قبول كردند پس از گذشت چند روز، مجلس ترحيم برگزار كنند اين مجلس در روز بيست و پنجم شوال همان سال برگزار شد و امام نيز شرط كرده بود كه منبري اسمي از ايشان نبرد. " حجت الاسلام والمسلمين احمد منتظري: "آخر قرار شد امام نيز مجلس ترحيمي برگزار كند، در اين مجلس، آقاي مشايخي در مسجد امام قم منبر رفت و در ضمن سخنانش ازامام خميني تجليل كرد. امام كه از اين كار ناراحت شده بود به اطرافيان خود گفته بود چه كسي به اين گفته كه اسم مرا ببره، همه شما مي دانيد كه من از اين كارها راضي نيستم. " (10) به گفته حجت الاسلام والمسلمين علي ستاري، امام خميني در سالهاي تبعيد در عراق نيز براي احدي مجلس ترحيم برگزار نمي كرد و به شدت از شوونات مرجعيت دوري مي گزيد، اگر با اصرار زياد اطرافيان مواجه مي شد، بنا بر مصالحي به برقراري مجلس تن مي داد. "حتي زماني كه امام در نجف به سر مي بردند، بعد از رحلت آيت الله شاهرودي، مجلس ترحيمي برقرار نكردند. وقتي من به ايشان گفتم كه شما بايد مجلس برقرار كنيد و عده اي نيز تصميم گرفته اند از سوي شما مجلس برگزار كنند، امام از ناراحتي چشمانش سرخ شد و به من گفت، چرا اينها دست از سر من برنمي دارند، من مجلس فاتحه نمي گيرم،

اصلا به اينها بگوئيد شما چه كاره هستيد كه در كار من دخالت مي كنيد. البته بعد از مدتي براي اين كه در نجف پخش نشود كه امام با مرحوم شاهرودي رابطه خوبي نداشته اند، ايشان در چهلمين روز درگذشت آن مرحوم، مجلس ختم گرفتند. " نكته مهمي كه در اينجا وجود دارد اين است كه امام تنها پس از درگذشت آيت الله كاشاني كه ديگر شائبه مرجعيت وجود نداشت، بلافاصله با ميل و اراده خود، مجلس ترحيم برقرار نمودند و خود به عنوان صاحب عزا به ديگران تسليت مي گفتند. آيت الله محمدعلي گرامي در اين باره مي گويد: "البته با رحلت آيت الله كاشاني در اسفند ماه 1340، حضرت امام بلافاصله مجلس ترحيم برگزار نمودند. به خاطر اين كه احساس مي كردند آقاي كاشاني مظلوم واقع شده بود. امام در اين مجلس، هم صبح و هم بعدازظهر، در مسجد اعظم به عنوان عزادار مي نشستند. " حجت الاسلام والمسلمين صالحي نجف آبادي نيز مي افزايد: "بعد از فوت آيت الله كاشاني، علي رغم اينكه حوزه علميه قم چندان وفاداري و علاقه اي از خود نشان نداد، امام براي وي مجلس ختم گرفت و به عنوان صاحب عزا، به واردين احترام مي گذاشت. در اين مجلس بيش از 50 الي 60 نفر شركت نكردند. علت اين بي اعتنائي هم روشن بود; چون حوزه، آقاي كاشاني را يك آخوند سياسي مي دانست و براي او ارزش قائل نبود، در حالي كه امام از آقاي كاشاني حمايت مي كرد و در حوزه نيز مشهور شده بود كه آقاي خميني از حاميان آقاي كاشاني است. " عزلت

گزيني امام از مقام مرجعيت در حالي صورت مي گرفت كه هم حوزويان به مقام علمي و معنوي ايشان اعتراف داشتند و هم اقتدار از دست رفته حوزه، حضور جدي او را در مقام مرجعيت احساس مي كرد. از اين رو، عده اي از شاگردان امام تصميم گرفتند طي يك برنامه منسجم وارد صحنه شده و از مقام علمي و صلاحيت ايشان براي احراز مقام مرجعيت حمايت كنند. آقايان مطهري، منتظري، يوسف صانعي، بهشتي، خلخالي، طاهري خرم آبادي، صالحي نجف آبادي، مسعودي خميني، رباني شيرازي، فاضل لنكراني، حسين نوري، ابراهيم اميني، خزعلي و جنتي، از جمله فعالين و فضلايي بودند كه در گسترش مرجعيت امام در حوزه علميه قم و نيز برخي از شهرهاي ايران نقش بسزايي ايفا نمودند. آيت الله يوسف صانعي به بخشي از اين فعاليت ها اشاره كرده و مي گويد: "بعد از فوت آيت الله بروجردي، از آنجا كه ما در حدود پنج الي شش سال، درس ايشان را درك كرده بوديم، معتقد بوديم كه امام از بقيه علما داناتر است، هم احاطه اش بر فقه بيشتر است و هم دقت و تحقيقش نسبت به سايرين، زيادتر. از اين رو قرار شد من و عده اي از شاگردان امام، مثل: آقايان كروبي و شهيد كاظم قريشي، مرجعيت امام را تبليغ كنيم. اولين مساله اي كه برايمان سؤال برانگيز بود اين بود كه آيا امام رساله دارد يا نه؟ با تحقيقي كه از سوي آقا مصطفي خميني انجام گرفت، روشن شد امام بر عروة الوثقي و وسيلة النجاة، حاشيه كامل زده اند. (11) با اين كه ما پنج الي شش سال بود

كه به منزل امام، رفت و آمد مي كرديم، ايشان هيچ وقت به ما نفهماند كه بر دو كتاب مذكور، حاشيه زده اند و مانيز تا آن زمان خيال مي كرديم امام بر هيچ كتاب فقهي حاشيه ندارند. پس از آن كه روشن شد امام بر متن آن دو اثر حاشيه زده اند، گام بعدي ما، تلاش براي طرح مرجعيت امام از طريق رسانه هاي گروهي بود. پس از فوت آيت الله بروجردي، خبرنگار روزنامه كيهان به منظور مصاحبه با طلاب و روحانيون، درباره مرجع بعدي، وارد مدرسه فيضيه شد. با نقشه اي كه دوستان از قبل ريخته بودند، مرحوم رباني املشي از ميان جمعيت انبوه فيضيه، خود را به جلو رساند و به عنوان اولين مصاحبه شونده، مرجعيت امام را با ادله زيادي مطرح نمود. لذا اولين مرجع اعلام شده در روزنامه كيهان آن سالها، حضرت امام بودند. قدم بعدي اين بود كه امام مي بايست براي رحلت آيت الله بروجردي، مجلس سوگواري برقرار كنند در حالي كه امام به چنين كاري تن نمي داد. چون مجلس ترحيم گرفتن، دلالتي بود بر داعيه مرجعيت و امام با اين كه علاقه وافري به آن مرحوم داشت، چنين نكرد. ظاهرا يا خودش فرمود يا ما درك كرديم، امام آخرين مجلس را برقرار نمودند. بعد از اين، تلاش كرديم بيت ايشان براي رفت و آمد باز باشد. در همين خصوص با آقا مصطفي گفتگو كرديم و قرار شد در همان ايام ، دو سه روزي، مردم به منزل امام رفت و آمد كنند. به دوستان نيز توصيه كرديم كه به هنگام زيارت امام ، اين سؤال را

از ايشان نكنند كه بعد از آقاي بروجردي، مرجع بعدي كيست؟ چون مفهوم سؤال اين بود كه خود شما مرجع نيستيد. لذا اخوي و ديگران تلاش نموديم و به مراجعين هم توصيه كرديم تا از امام پرسيده شود كه نظر شما درباره بقاء بر ميت چيست؟ چون مفهوم اين سؤال، به گونه اي روشن مي كرد كه شما نيز مرجعيد. همين طور هم شد و افرادي كه به زيارت ايشان مي آمدند همين سؤال اخير را مي پرسيدند. قدم بعدي، شروع تبليغات بويژه بين برخي از روحانيون علاقه مند به امام در تهران بود. " براي مرجعيت و اعلميت امام نسبت به ديگران دلايل متعددي وجود داشت كه آيت الله يوسف صانعي برخي از دلايل اعلميت حضرت امام را اين گونه بيان مي كند: " من آن موقع نه وجه و دليل بر اعلميت امام اقامه مي كردم و به ديگران هم منتقل مي نمودم و عده اي هم در تهران بالاي منبر همه آن وجوه را عنوان مي كردند. الان همه آنها را به ياد ندارم. يكي از دلايلي را كه مي گفتم اين بود كه مرحوم شيخ مرتضي كه اهل خبره هستند، مرحوم سيد احمد خوانساري را به عنوان اعلم معرفي نمودند. از اين رو آقاي خوانساري به ديده او از سيد محسن حكيم و سيد عبدالهادي شيرازي، اعلم است. آقاي خوانساري در حدود 20 الي 25 سال است كه از حوزه علميه قم كنار رفته و در آنجا (تهران) تدريس مي كنند. آقاياني كه به تهران مي آيند خيلي حوصله درس، بحث و مطالعه ندارند، در حاليكه امام طي اين مدت، در

قم در مقابل افراد وزين و ارزنده اي تدريس كرده و كلامش پر از نقد و اشكال و بررسيهاي عالمانه است. از اين رو امام از سيد احمد خوانساري، قوي تر است. اگر 25 سال پيش آقاي خوانساري با امام مساوي يا از وي عالمتر بود، هم اكنون امام از وي قوي تر است. و در نهايت، آخرين مساله، نوشتن و انتشار رساله علميه بود كه ايشان حاضر نبودند براي چاپ رساله اش پول خرج كند. به هر ترتيب، در ابتدا يك كتاب كوچكي از ايشان منتشر شد و بعد توضيح المسائل نيز از روي حاشيه بر عروة الوثقي، تهيه و با امضاي وي به چاپ رسيد و به فروش رفت. نكته مهم اين بود كه امام مي فرمود: حق نداريد رساله مرا (براي جذب مقلدين) به طور رايگان در اختيار مردم قرار دهيد. در تاريخ مرجعيت امام، حتي يك رساله هم به صورت رايگان به كسي داده نشد. روزي آقاي آخوندي، يكي از ناشرين قم، خدمت امام آمد و عرض كرد كه قرار است كتاب عروة الوثقي را با پاورقي مراجع تقليد، از جمله شما چاپ كنيم، بقيه آقايون به جهت كمك مالي به ما تعداد صد الي دويست مجلد را پيش خريد كرده اند، شما نيز مبلغي به ما بدهيد. امام فرمود من پيش خريد نمي كنم و نيازي به عروه ندارم. كه البته ناشر مذكور عروه را بدون پاورقي فتاواي امام به چاپ رسانيد. به هر حال، مرجعيت امام با توجه به مراحلي كه بيان شد به تدريج و به ويژه با آغاز نهضت مسلم گرديد و رساله هاي وي به قيمت

گران در بازار خريد و فروش مي شد و موضوع به جايي رسيد كه همه دريافتند امام حتي از آقايان حكيم و خوانساري قوي تر است با اين حال، تعداد انگشت شماري بودند كه باور نمي كردند امام در علوم حوزوي از ديگران داناترست. " آيت الله سيد حسن طاهري خرم آبادي درباره اعلميت امام و چاپ رساله ايشان مي افزايد: "عده اي از دوستان كه بعد از فوت آقاي بروجردي نظرشان اين بود كه اگر در اعلميت امام نسبت به مراجع نجف ترديد باشد، لااقل اعلم از آقايان قم هستند. آمدند منزل امام كه من هم جز آن عده بودم و با ايشان صحبت شد كه شما اجازه بدهيد حاشيه بر " عروه" شما را چاپ كنيم. اين جريان مربوط به حول و حوش چهلم مرحوم آقاي بروجردي مي باشد. خلاصه با ايشان صحبت شد. امام مقداري در مورد بي اعتباري دنيا صحبت كرد و اينكه اين كارها چه اثري دارد. دوستان با ايشان صحبت كردند كه شما حداقل مقلديني را در ميان طلبه ها و فضلاي حوزه و شاگردان خود داريد و شايد افرادي خارج از اينجا باشند كه مي خواهند از شما تقليد كنند. خوب، اينها احتياج به فتواي شما دارند. شما حداقل حاضر شويد كه حاشيه بر"عروه" و "وسيله" و كتابهاي علمي شما چاپ شود. اين حرف منطقي بود و ايشان هم قبول كرد و مدتي طول كشيد تا اينها چاپ شد. آن وقت د و سه نفر از دوستان نشستند و از روي حاشيه ايشان بر عروه، رساله اي درآوردند به نام "نجاة العباد" كه به فارسي بود. علت اين

كار هم اين بود كه دوستاني كه علاقه به امام داشتند و ايشان را صالح براي مرجعيت مي دانستند، خواه نا خواه به كساني كه با آنها مرتبط بودند، امام را به عنوان مرجع معرفي مي كردند. من خودم در خرم آباد به اقوام و خويشان و افرادي كه از من سؤال مي كردند، امام را معرفي مي كردم. اين اعلام مرجعيت امام به وسيله فضلا، مقلديني را براي امام ايجاد مي كرد. مقلد كه درست شد، رساله مي خواهد نمي شود به او گفت كه برو حاشيه عروه را مطالعه كن اين بود كه فضلا دور هم نشستند و اين رساله فارسي را براي كساني كه مي خواستند از امام تقليد كنند، نوشتند. با اين توضيحاتي كه دادم امام يك نوع مرجعيت محدودي در بين فضلا، طلاب و كساني كه با آنها مرتبط بودند، پيدا كرد. بعد از ارتحال آقاي بروجردي، آقا آسيد عبدالهادي شيرازي نيز پس از چند ماهي در نجف فوت كردند و با رحلت مرحوم آسيد عبدالهادي، آن ترديدي كه در مورد اعلميت امام نسبت به ايشان وجود داشت، منتفي شد و دايره مرجعيت حضرت امام وسيع تر شد. " حجت الاسلام والمسلمين سيداصغر ناظم زاده مي گويد: "تا آنجا كه به ياد دارم بعد از فوت آيت الله بروجردي، هشت الي نه رساله بيرون آمد. از نجف اشرف آيات عظام حكيم، سيد عبدالله شيرازي، سيد محمود شاهرودي و خويي، از قم آقايان گلپايگاني و نجفي مرعشي، از مشهد آيت الله ميلاني و از تهران آقاي خوانساري رساله دادند و براي آقاي بروجردي مجلس ترحيم برقرار كردند. من در يكي از

اين مجالس، حضرت امام را ديدم، اما چون اوايل طلبگي ام بود و بسيار جوان بودم ابتدا ايشان را نشناختم. پس از اين كه دريافتم ايشان، امام است از ديگران پرسيدم چرا ايشان رساله نمي دهد؟ گفتند كه امام فرموده است كه من يك قدم براي خودم برنمي دارم. " آيت الله مسعودي خميني: "امام قبل از انتشار نجاة العباد گفته بود كه شما اين كار را نكنيد، آقايان قبول نكردند و آن را منتشر نمودند. بعد از نشر هم معلوم شد غلط زياد دارد و جمعش كردند. بعد توضيح المسايل آقاي بروجردي را آوردند و حواشي امام را از كناره هاي رساله آقاي بروجردي، استخراج كردند، امام هم مطالعه فرمود و گفتند مانعي ندارد. " بنا به اظهارات آيت الله احمد صابري همداني، عوامل متعددي از قبيل: 1 -اعتراف حوزويان به قوت و قدرت علمي امام، به ويژه در فلسفه و اصول، 2 - شلوغ شدن تدريحي درس خارج اصول ايشان و 3 - امامت جماعت مدرسه فيضيه در غياب آيت الله سيد احمد زنجاني، در كنار تلاش بي شائبه شاگردان و علاقه مندان، رفته رفته امام در عرض سايرمراجع قم بر كرسي مرجعيت تكيه زد و مورد توجه بسياري از اقشار مختلف مردم به ويژه قشر تحصيل كرده قرار گرفت. "زماني كه آيت الله حجت از دنيا رفت و آقاي بروجردي هم به علت كسالت جسماني، نتوانست درس اصول خود را ادامه دهد، درس اصول فقه امام شلوغ تر شد و در حقيقت، خارج اصول فقه حوزه علميه قم به كلاس ايشان منحصر گرديد. اين در حالي بود كه طلاب و فضلاي قم

مي ديدند كه همه روزه امام از زمانهاي سابق به حجره مرحوم شهيد مطهري تشريف مي آوردند و فلسفه تدريس مي كنند. " در كنار افراد و گروههاي حوزوي، بعضي از گروههاي سياسي كه در آن زمان فعال بودند نيز نسبت به قضيه مرجعيت حساسيت به خرج مي دادند. حجت الاسلام والمسلمين صالحي نجف آبادي درباره تمايل برخي از گروههاي سياسي ايران به امام خميني مي گويد: "پس از رحلت آيت الله بروجردي، از ميان گروههاي سياسي فعال دهه چهل، نهضت آزادي به آيت الله شريعتمداري تمايل بيشتري داشت، چراكه آقاي گلپايگاني ، عالمي محتاط بود و كمتر وارد مسايل سياسي مي شد و مردم نيز او را به عنوان عالمي سياسي نمي شناختند، در حالي كه شريعتمداري در مسايل سياسي تبحر خاصي داشت و به درك خوبي هم از قضايا و مسايل جاري رسيده بود، طبيعتا گروه نهضت آزادي به آيت الله شريعتمداري علاقه اش بيشتر بود و گرايشهاي ملايم سياسي او را مي پسنديد، عده اي از طرفداران نهضت آزادي كه بعدا انجمن دفاع از حقوق بشر در ايران را به راه انداختند، باآقاي شريعتمداري همكاري كردند و او نيز به آنها كمك مي كرد لكن پس از طرح مرجعيت امام و نقش فعال سياسي ايشان از انجمنهاي ايالتي و ولايتي به بعد، نهضت آزادي از آيت الله شريعتمداري روي گردان و به امام متمايل شدند. " تثبيت تدريجي مرجعيت امام در كنار افزايش روزافزون مقلدين وي، به طور طبيعي، مساله پرداخت شهريه طلاب علوم ديني را به ميان آورد. مهم ترين سوالي كه در اين زمان مطرح مي شد آن بود كه

برخورد امام با دريافت سهم امام چيست و چه واكنشي در قبال پرداخت شهريه از خود نشان مي دهد؟ اين مطلب كه وضعيت معيشتي طلاب، بويژه پس از فوت آيت الله بروجردي، ممكن است رو به وخامت رود و عده اي از آنان را از قم ماندن و ادامه تحصيل مايوس گرداند، براي شخص امام و ساير مراجع روشن بود، اما اينكه او نيز با راه انداختن دستگاهي همانند ساير مراجع، شهريه بدهد چيزي نبود كه به آن تن دهد. آيت الله مسعودي خميني درباره اولين شهريه پرداختي امام مي گويد: "روزي حجت الاسلام غيوري از تهران به قم آمد و مبلغ بيست هزار تومان وجوهات به امام پرداخت كرد. امام نيز بلافاصله آنها را به من داد و دستور نمود كه ضمن سركشي به حجره طلاب علوم ديني، به هريك از آنها مبلغ پانزده تومان به عنوان شهريه پرداخت كنم. من و آقاي صانعي پولها را برداشته و روانه مدرسه حجتيه و ساير مدارس شديم و طبق خواسته امام آنها را تقسيم كرديم. اين اولين شهريه اي بود كه امام پس از مرجعيت پرداخت مي كرد. " پي نوشتها: 1. مستندات اين مقاله براساس مصاحبه هاي انجام يافته توسط مركز اسناد انقلاب اسلامي - قم، تنظيم يافته است. 2. پس از رحلت آيت الله حائري در سال 1315، و قبل از اينكه آيت الله بروجردي در قم ساكن و مستقر شود، سه نفر از مراجع قم به نامهاي آيت الله صدر، آيت الله حجت و آيت الله خوانساري، حوزه علميه قم را اداره مي كردند. 3. از جمله اين ماموريتها، مسافرت به نهاوند و

مشهد و نيز حل و فصل آشوبي بود كه در سال 1331 توسط علي اكبر برقعي در قم ايجاد گرديد. 4. مشروح جريان درگيري سيدعلي اكبر برقعي و توده ايها با نيروهاي مذهبي و روحانيون در قم در مجله ترقي شماره 522 سال بيست و چهارم، دي ماه 1331 آمده است. 5. ناشر كتاب "بحثي درباره مرجعيت و روحانيت" در مقدمه اين اثر مي نويسد، اين سؤال كه آينده مرجعيت تقليد به دست چه كسي سپرده مي شود پس از گذشت بيست ماه از رحلت آيت الله بروجردي، همچنان باقي است. 6. آيت الله محمد يزدي نيز ضمن تاييد گفته هاي آقاي مؤيدي، آيت الله بروجردي را بزرگترين مانع اصلاحات ارضي شاه در اواخر دهه سي معرفي مي كند. 7. صحيفه نور، ج 1، ص 66، چاپ دوم. 8. آيت الله يزدي نيز درباره اين نشست مي افزايد: "امام خوشحال به نظر مي رسيد از اين كه دو نفر از مراجع مسووليت حوزه را پذيرفته و بدين صورت مانع از متلاشي شدن حوزه گرديده اند. " 9. بنا به گفته آيت الله سيدحسن طاهري خرم آبادي، امام در روز تشييع جنازه آقاي بروجردي، به علت بيماري و تب در منزل بستري بوده است. 10. احتمالا اين مجلس با مجلسي كه قبلا بدان اشاره شد جداگانه برگزار شده است. 11. بنا به گفته آيت الله محمد يزدي امام در شهرستان محلات بر "وسيلة النجاة" حاشيه زده بود كه او به همراه تعدادي از شاگردان امام از جمله آقاي خلخالي آن را از عربي به فارسي ترجمه كرده بودند.

خداشناسي در ديوان اشعار امام خميني

خداشناسي در ديوان اشعار امام خميني حضرت امام

در انتقال زلال انديشة ناب خداشناسي، در مجموعة اشعار ديوان به مطالبي اشاره فرموده اند كه مي توان چهار محور اساسي را در ميان آنها استنباط كرد. اين چهار محور را مي توان مباني نظري شناخت خداوند تلقي كرد: 1. تأكيد بر انديشة توحيدي در بيان مقام احديت ذات حق تعالي؛ 2. بحث جلوه گري و جلوه بيني در تشريح رابطة بين كثرات و ذات احدي؛ 3 . بحث زيبابيني و زيباشناسي در توضيح شناخت خداوند به زيباي مطلق و سيطرة زيبايي در دار هستي؛ 4. بحث حاكميت عشق در ميان موجودات و خداشناسي بر مباني عشق يا خداشناسي عاشقانه. در شمارة قبل، چهارمين ركن از اركان نظري خداشناسي به چاپ رسيد و مورد نظر خوانندگان محترم قرار گرفت. در اين شماره نيز سعي بر نگاهي اجمالي و ساده بر ديگر مباني شده است.

فصل اول: انديشة توحيدي يكي از محورهاي مهم و اساسي خداشناسي در انديشة حضرت امام، انديشة توحيدي محض و ناب است. در ديدگاه ايشان شناخت خداوند به وحدانيت و نايل شدن به مقام توحيد ذاتي، صفاتي و افعالي به عنوان كمال معرفت، محور اساسي در سراسر ديوان است. از نظر وي چون خداوند جان جهان و تنها مؤثر در وجود و دادرس موجودات در رسيدن به كمال حقيقي شناخته شود پس سزاوار است كه انسان در مقام نظر و عمل، تسليم محض فرمان او شده و در حوزة انديشه و شناخت، خداوند احد و واحد را حقيقت محض دانسته و ماسوا را مَجاز و سايه و سراب ادراك نكند و در عالم هستي، صفات و افعال آن ذات احدي را شهود نمايد و چشم دل به

روي او بگشايد. بدين ترتيب از رهگذر هماهنگي ادراك عقلاني و قلبي يا هماهنگي انديشه و شهود بر محور ذات اقدس، درخت انديشة توحيدي رشد نموده و ثمرات آن به بار مي نشيند: آنروز كه عاشق جمالت گشتم ديوانة روي بي مثالت گشتم ديدم نبود در دو جهان جز تو كسي بيخود شدم و غرق كمالت گشتم(1) * * * گرد است اگر هستي ديگر بيني بودي جز بود او نباشد هرگز(2) * * * در اين عرصه است كه موحّد دلبستة او شده و غير او هوسي در سر نمي پروراند: عاشق روي توام اي گل بي مثل و مثال بخدا غير تو هرگز هوسي نيست مرا پرده از روي بينداز بجان تو قسم غير ديدار رخت ملتمسي نيست مرا(3) * * * اين دلبستگي و دلدادگي، باطن عشق است و عاشق از رهگذر اين عشق، جز تقرب و وصال و شهود نمي طلبد و جنت و حور و قصور نمي جويد. تنها در اين جهان بيني توحيدي و خداشناسي موحّدانه است كه آدمي انديشه هاي موهوم و مشوّش را رها كرده و افكار خود را بر پاية محكم و استوار بنا مي كند و به آرامش ابدي مي رسد: به تو دل بستم و غير تو كسي نيست مرا جز تو اي جان جهان دادرسي نيست مرا مده از جنت و از حور و قصورم خبري جز رخ دوست نظرسوي كسي نيست مرا(4) * * * ما ندانيم كه دلبستة اوئيم همه مست و سرگشتة آن روي نكوئيم همه(5) انسان موحّد حقيقت لا اله الا الله را اينگونه دريافته كه فقط موجود حقيقي اوست و ماسوا به تبع او موجود است و وجود

خود را وامدار او مي د اند. تنها خداوند منشأ اثر است كه با يك امر ايجاد مي كند و با يك امر هلاك. پس اگر خداي احد و واحد را در هستي نبيند، عيب از اوست: عيب از ماست اگر دوست زما مستور است ديده بگشاي كه ببيني همه عالم طور است لاف كم زن كه نبيند رخ خورشيد جهان چشم خفاش كه از ديدن نوري كور است يارب اين پردة پندار كه در ديدة ماست بازكن تا كه ببينيم همه عالم نور است(6) انسان اگر قيد پندارگرايي را رها كند و واقع گرايي را پيشة خود سازد، به عيان، حضور آن هستي بخش بي همتا را مشاهده مي كند كه يكه و تنها هر لحظه تمام هستي را تحت فرمان خويش دارد. مدير و مدّبر عوالم وجود را قادر مطلقي مي بيند كه هم كفو و شريكي ندارد. هستي را از او مي بيند كه به سوي ذات احدي در حركت و صيرورت است: اين همه غلغل و غوغا كه در آفاق بود سوي دلدار روان و همه بانگ جرس است(7) غايت اين حركت، ديدار و وصال آن مبدأ ازلي و ابدي است كه با تحقق آن، هدف آفرينش تأمين مي شود: با مدّعي بگو كه تو و جنت النعيم ديدار يار، حاصل سرّ نهان ماست(8) * * * چراكه اقامتگاه اصلي همة موجودات، ذات اقدس الهي است و غرض از حركت كاروان هستي، رسيدن به اين اقامتگاه است كه ازلي و ابدي است نه موقتي و گذرا و تنها در اين جاست كه ماسوا آرامش و قرار مي گيرد: سر كوي تو به جان تو قسم جاي من است خم زلف تو، در ميكده

مأواي من است(9) * * * كاش روزي به سر كوي توام منزل بود كه در آن شادي و اندوه مراد دل بود(10) * * * كوي او، مجلا و منظر تجليات خاصة الهي است كه در مقام وصول حاصل مي شود. در اين تجليات، معضلات و مشكلاتي در اسرار الهي نمايان مي شود كه بر سالك واجب است تا با صعوبت هرچه تمامتر از آن بگذرد. پس به ميكده كه مقام مناجات است به طريق محبّت پناه مي برد تا با قدم مناجات مشكلات را برطرف كند و به قرب ذات اقدس رسد و به آرامش ابدي و جاودانه بپيوندد. اما علت اين همه تلاش و غوغا و حركت و صيرورت چيست؟ حقيقت آن است كه اين علت فقط در يك چيز خلاصه مي شود و آن چيزي نيست جز آنكه موجودات همه «مبتلاي خداوند» هستند. همه به بلاي فراق موجدِ خويش گرفتار گشته اند و به فراقش در رنج و ابتلاء. و براي گذر از اين فراق سوزناك، حاضرند سر اندر قدوم يار نهند و جان اندر هواي وي دهند: من سر نمي نهم مگر اندر قدوم يار من جان نمي دهم مگر اندر هواي دوست كردي دل مرا زفراق رخت كباب انصاف خود بده كه بود اين سزاي دوست؟ مجنون اسير عشق شد اما چو من نشد اي كاش كس چو من نشود مبتلاي دوست(11) * * * اما اين ابتلاء و پريشان حالي موجود هم علتي دارد: اين پريشان حالي از جام «بلي» نوشيده ام اين بلي تاوصل دلبر بي بلا دمساز نيست(12) * * * درواقع از لحظه اي كه موجودات، اقرار به ربوبيتِ رب العالمين كردند و مربوب ذاتِ اقدسِ

احدي قرار گرفتند و از كتم عدم پا به عرصة وجود نهادند؛ مبتلا به بلا و سختي ها و ناملايماتِ «فراق» شدند تا زمان آن رسد كه وصال به ربّ، تحققّ حقيقي يابد و گويا اين چنين مقدّر شده است كه حقيقت وصال، باطن فراق قرار گيرد تا از ژرفاي عميقِ بُعد، قُرب به ذات احديت، ظهور و تجلّي يابد و اينچنين زبان تكوين، گوياي رنجِ فرقت و غمِ هجرت شود: اي كه روح مني از رنج فراقت چه نبردم اي كه در جان مني از غم هجرت چه كشيدم(13) * * * اما كاروان هستي مستانه و عاشقانه به سوي او در حركت است تا در كُنج قفسِ خودي نماند و به منزلگه معشوق رسد: به مستي كاروان عاشقان رفتند ازاين منزل برون رفتند از «لا» جانب «الا» نمي داني برون رفتند از خود تا كه دريابند دلبر را تو در كُنج قفس منزلگه عنقا نمي داني(14) * * * حركتي كه پايان و انجام ندارد و از صبح ازل تا شام ابد همچنان ادامه دارد: اين قافله از صبح ازل سوي تو رانند تا شام ابد نيز به سوي تو روانند سرگشته و حيران همه در عشق تو غرقند دل سوخته هر ناحيه بي تاب و توانند اي پرده نشين در پي ديدار رخ تو جانها همه دل باخته، دلها نگرانند(15) * * * بدين سبب موجودات در اين حركت ابدي به اميد وصلِ معشوق، رنج بلاي هجران و غم آلام و بلايا را متحمل مي شوند و به جان مي خرند و همچنان به وعدة ديدار نزديك است ياران مژده باد روز وصلش مي رسد ايام هجران مي رود(16) *

* * مژدة وصل به رندان خرابات رسيد ناگهان غلغله و رقص و طرب برپا شد(17) * * * باد بهار مژدة ديدار يار داد شايد كه جان به مقدم باد بهار داد(18) * * * ميان مژدة ديدار يار، و ديدار او فرق است. اما به يك اعتبار مژدة ديدار، چنان براي عاشق خوشايند وگوارا است و چنان موجب ابتهاج در ذات است، كه اين خبر براي او عين واقعيت خبر مي شود و تقدم و تأخر زماني را از ميان برمي دارد و ظاهر خبر، باطن واقعيت را براي او نمايان مي سازد. از اين رو گيرندة خبرحاضر است جان خود را فداي رسانندة خبر كند. حال تصور كن! كه اگر ديدار، حاصل شود و باطنِ خبر براي عاشقِ طالب تحققِ عيني يابد از شدتِ ابتهاجِ حاصله از مشاهده، شاهد چه چيزي را بايد فدا و نثار مشهودِ خود كند؟!

فصل دوم: جلوه گري و جلوه بيني اين انديشة توحيدي انسان را به كجا رهنمون مي شود؟ آنكس كه خدا را تنها علت موجده و مبقيه مي يابد كه همواره در خلق جديد است و به سر، سوداي اين علت دارد، در عالم آفرينش كثرات را چگونه مي بيند و مي شناسد؟ چگونه بين اين كثرات و آن واحد يگانه ارتباط برقرار مي سازد؟ رابطة بين وحدت و كثرت را چگونه تبيين مي كند؟ در مكتب خداشناسي امام، آفرينش جلوه است و بس: در سراپاي دو عالم رخ او جلوه گر است كه كند پوچ همه زندگي باطل من(19) * * * تمام كثرات جلواتي هستند كه نشان از صاحب جلوه دارند. تنها يك چيز مشهود عالم است. كثرات، آياتِ حاكي از اويند كه از او

خبر مي دهند و از خود هيچ ندارند و ارزش انسان در اين خلاصه مي شود كه حاصل زندگي اش اين بينش و باور باشد: حاصل كون و مكان، جمله زعكس رخ توست پس همين بس كه همه كون و مكان حاصل ما(20) * * * اگر آدمي خود را در معرض امواج درياي جلوة الهي قرار دهد و موانع را از پيش روي سمع و بصر و عقل و دل بردارد، همة وجودش در معرض تابش امواج نوراني الهي، گرما مي گيرد و به نورِ فروزانِ متجلي در جان، و به عشق رؤيت روي جانان، ديدار دلبر حاصل مي شود. نور رخسار تو در دلها فروزان شد، نشد عشق رويت در دل هر پير و برنا هست و نيست(21) پس آن دلبر پرده نشين از پس حجاب برون مي آيد و عاشق با دل آينه دار، نور او را در هستي مشاهده مي كند: دلبر پرده گي از پرده برون خواهد شد پرتو نور رخش در دو جهان خواهي ديد(22) * * * و اينگونه است كه ديده، رخ زيباي خدا را مي بيند و گوش، آواي خدا را مي شنود و تا بدانجا سير مي كند كه حتي جلوات الهي را نمي تواند شرح كند: بشكنم اين قلم و پاره كنم دفتر را نتوان شرح كنم جلوة والاي تو را(23) * * * جلوة والاي خدا از جانب بشر نه شرح كردني است و از جانب او نه تمام شدني: جلوة دلدار را آغاز و انجامي نباشد عشق بي پايان ما جز آن چرا و چون نداند(24) * * * اما با آنكه آن دلربا صد هزاران جلوه گري مي كند باز در نقاب است. عجب كه اين زيبارو

هم پرده نشين است و هم بي حجاب است: اي خوب رخ كه پرده نشيني و بي حجاب اي صد هزار جلوه گر و باز در نقاب(25) حاصل آنكه همة موجودات در معرض امواج جلوات الهي هستند و چون مانعي وجود ندارد، اين امواج را مي گيرند، سمع موجود، امواج مسموع الهي را جذب مي كند و صداي خدا را مي شنود. بصر موجود، امواج مبصرات الهي را مي ربايد و رخ او را مي بيند. بعنوان مثال، باراني كه از آسمان نازل مي شود هر آن چيزي را كه در مسير امواج قطرات باران قرار گيرد، نمناك كرده و اجسام را آب زلال بر تن مي نشاند. اما اگر بر سر موجود، چتري و سايباني باشد ديگر تنِ جسماني او نمناك نمي شود. لذا اگر انسان، چنين ديدن و شنيدني را تجربه نكند و امواج الهي را نگيرد، به سبب موانعي است كه جسم و جانش را در محاصرة آنان قرار داده است: آفاق پر از غلغله است از تو و هرگز با گوش كر خود بصدايي نرسيديم(26) * * * پس به محض رفع موانع، بي درنگ در صف ساير موجودات با آنها همسو شده حتي از آنان نيز سبقت گرفته و به شهود جلوات حق مي نشيند و سرچشمة متكثرات را از وحدتِ ذات حق جستجو مي كند: در هرچه بنگري رخ او جلوه گر بود لوح رخش به هر در و هر رهگذر زدم(27) * * * از اعماق فرش تا وراي عرش را جلوة او مي بيند: اي پردگي كه جلوه ات از عرش بگذرد مهر رخت عجين به بن موي موي ماست(28) * * * هرجا كه مي رود آنجا را از رخ او روشن مي يابد، «الله نورالسموات

والارض» و جلوات را به نور او نوراني و به روشني او روشن مي بيند: هرجا كه مي روي ز رخ يار روشن است خفاش وار راه نبرديم سوي دوست(29) همه آفاق روشن از رخ تواست ظاهري جاي پاي نمي خواهم(30) ماهي در آب است و به دنبال آب مي گردد. انسان، غرقِ جلوات خدااست و به دنبال خدا مي گردد. اين شيوة جاهلان است نه عارفان.چگونه ندانستي كه او از شدّت ظهور و تجلي در خفاست؟: با عاقلان بگو كه رخ يار ظاهر است كاوش بس است اين همه در جستجوي دوست(31) * * * پس اي انسان: از اين خواب گران برخيز، خفاش صفتي را رها كن، پردة جهل را كنار زن، كوري چشم را به بينايي روح و جان شفابخش و رخ او را به نظاره بنشين: بيدار شو اي يار از اين خواب گران بنگر رخ دوست را به هر ذرّه عيان تا خوابي در خوديّ خود پنهاني خورشيد جهان بود زچشم تو نهان(32) و «حجاب ظلماني» را از پيش رو بردار و همچون خفاش در جلدِ «ظلمت خودي» نمان تا نورِ خورشيد با شكوه او را بيني: بردار حجاب تا جمالش بيني تا طلعت ذات بي مثالش بيني خفاش! زجلد خويشتن بيرون آي تا جلوة خورشيد جلالش بيني(33)

فصل سوم: زيبابيني و زيبا شناسي در مكتب خداشناسي امام، خداوند زيبايي مطلق است كه او را جز به زيبايي و جمال جميل، نه مي توان ديد و نه مي توان شناخت. زشتي و شرّ و هرگونه امري كه در تقابل تناقض با زيبايي است در وجود آن ذات اقدس احدي راه ندارد. او منشأ خير و زيبايي است و وجود

او سرشار از لطف و حُسن مي باشد: جز رخ يار جمالي و جميلي نبود در غم اوست كه در گفت و گوئيم همه(34) * * * من دل سوخته پروانة شمع رخ او رخ زيباش عيان بود و عيان است هنوز(35) * * * آن خوب رخ، رخ زيباي خود را بدون حجاب به تماشا نشسته و در آينة هستي تصويري جز زيبابي چهرة او منعكس نشده و چشم هستي نيز جز رخ زيباي او در صفحة آينة خود، چيز ديگري نديده است: ديده اي نيست نبيند رخ زيباي تو را نيست گوشي كه همه نشنود آواي تو را(36) * * * انسان با چنين شهود و معرفتي، زيبابين و زيباشناسي است كه در سراسر عمر، حيات خود را در درياي لذت و ابتهاجِ مستي آور غرق كرده است. دريايي كه اثري از شرّ و زشتي و ردّپايي از ناپاكي و پليدي به قدر ذرّه اي و قطره اي درآن راه ندارد: امواج حسن دوست، چو درياي بي كران اين مست تشنه كام، غمش در كرانه است(37) * * * هركجا پا بنهي حُسن وي آنجا پيداست هركجا سر بنهي سجده گه آن زيباست(38) * * * آن زيبارو هر دم در هستي جلوه گر شده و تمام جلوات را همچون صاحب جلوه زيبائي مي بخشد. هرچه جمال است از جمال او بهره گرفته، و هرچه جميل است از دست تواناي او مايه گرفته: اي جلوه ات، جمال ده هرچه خوبرو اي غمزه ات هلاك كن هرچه شيخ و شاب(39) * * * زيبايي او عين اصالت است و زيبايي ماسوا عين اعتبار كه جامة حقيقت بر تن نكره است: رخ نما تا همه

خوبان خجل از خويش شوند گر كشي پرده ز رُخ كيست كه رسوا نشود(40) اگر ماسوا را بهره اي از زيبايي است به لطف و كرم آن بخشندة حُسن است كه به موجودات اعتبار و آبرو بخشيده است، چراكه ماسوا همه عين فقر و ربط ووابستگي و نياز به ذات آن واجب متعال هستند: همه خوبان بر زيبايي ات اي ماية حسن في المثل در بر درياي خروشان چو خس است(41) * * * بنابراين هرچه در خود مي بينند از او مي بينند و وابسته به او، و براي وجود خود حقيقتي نمي يابند. حتي خود را هيچ هم نمي انگارند: انموذج جمالي و اسطورة جلال درياي بي كراني و عالم همه سراب(42) * * * و از درك اين حقيقتِ رنج آور لذت مي برند و آن را به عنوان بزرگترين گنجينة زندگي خود حفظ مي كنند: جمله خوبان بر حُسن تو سجود آوردند اين چه رنجي است كه گنجينة پير و برناست(43) * * * پس، از مجاز بيزاري مي جويند و به حقيقت پناه مي برند: سرو بستان نيكويي گل گلزار جمال غمزه ناكرده، زخوبان همه بيزارم كرد(44) * * * و چون زيبايي موجودات مجاز است به همين سبب در پي آن زيبايي مطلق و حقيقي بر مي آيند تا هرچه بيشتر به او نزديك شده و از او بهره مند شوند: بگشاي نقاب از رخ و بنماي جمالت تا فاش شود آنچه همه در پي آنند اي پرده نشين در پي ديدار رخ تو جانها همه دل باخته، دلها نگرانند(45) * * * پس آن دلبر نازنين عاشق را واله خود كرده از او شيفتة دلسوخته مي سازد: چه كنم شيفته ام سوخته ام، غمزده ام عشوه ات واله

آن لعل گهربارم كرد(46) * * * عقل و هوش از او مي ربايد به وادي جنونش مي اندازد و پريشان حال و پريشان گويش مي كند: حجاب از چهرة دلدار، باد صبا بگرفت چو من هركس بر او يك دم نظر افكند مجنون شد(47) و غم عشق و رنج فراق و درد جنون را به وديعت مي سپارد: همه سرگشتة آن زلف چليپاي ويند در غم هجر رخش اين همه شور و غوغاست(48) * * * اما اين عاشقي و دلسوختگي، اين شيدايي و ديوانگي، اين دوري و غمزدگي براي زيبابين و زيباشناس، عين صدرنشيني بر جهان قدس و سرفرازي بر عالم هستي است: عاشقان صدرنشينان جهان قدسند سرفراز آنكه بدرگاه جمال تو گداست(49) و اينچنين است كه عاشقِ زيبايي مطلق هرگز حاضر نمي شود تماشاي دلبرش را به دو عالم دهد: رهرو عشقم و از خرقه و مسند بيزار بدو عالم ندهم روي دل آراي تو را(50) * * * حتي هر لحظه تمناي آن دارد كه محبوب، سر زلف(51) را به كناري زند و رخسار گشايد. آن چنان كه جهان را محو زيبايي خود كند زماني در خود سازد. تا از وجود موجودي غير از آن زيباي مطلق ديگر اثري نماند: سر زلفت به كناري زن و رخسارگشا تا جهان محو شود، خرقه كشد سوي فنا(52) * * * جان موجودات فداي آن رخ زيبا، كه هستي آنها در گرو نيستي و فدا شدن در اوست: سربه خاك سر كوي تو نهد جان، اي دوست جان چه باشد كه فداي رخ زيبا نشود(53) * * * وقتي رخ زيباي يار جلوه گري كند، و ذات جميل به اعتبار

ظهور كثرت اسمائي و صفاتي، مشهود واقع شود، شاهد اگر جان خود را فداي مشهود كند، حق است. جان آدمي برترين سرمايه اي است كه حاضر است آن را در طبق اخلاص نهاده و هدية محبوب كند. انسان عاشق در اين انديشة چاره ساز و راه ياب، تنها راه شهود و وصال زيباي مطلق را، شكستن بت انانيّت و منيّت مي يابد و بس. با چشم و گوش غرق در غرور انانيّت نه جمال آن دلبر را ميتوان ديد و نه نغمة او را مي توان شنيد: با چشم مني جمال او نتوان ديد با گوش توئي نغمة او كس نشنيد(54) اين كوري و كري فقط يك درمان دارد و بس. اگرانسان خود را نبيند و حجاب خودي را كنار زند ديگر بين او و خداوند حائلي باقي نمي ماند، او به تماشاي معبود خواهد نشست: اين ما و تويي ماية كوري و كري است اين بت بشكن تا شودت دوست پديد(55) * * * و در اين تماشا گه حقيقتي را خواهد ديد كه زبان قادر به بيان آن نخواهد بود: «سبحان الله عمايضعون» لب فروبست هر آن كس رخ چون ماهش ديد آنكه مدحت كند از گفتة خود مسرور است(56) * * * از منظر امام، خداوند درياي جمالي است كه ماسوا، امواج اين دريا به شمار مي آيند. اين امواج همچون درياي جمال، جميل است. امواج در دل اين دريا ظهور مي يابد و خودنمايي مي كند حتي پستي و بلندي آن ما همه موج و تو درياي جمالي اي دوست موج درياست عجب آنكه نباشد دريا(57) پي نوشتها: (1). ديوان امام. سروده هاي امام خميني مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خميني

1378. (2) . همان، ص217. (3) همان.ص41. (4). همان، ص41. (5) . همان، ص179. (6) . همان، ص52. (7) . همان، ص52. (8) . همان، ص55. (9). همان، ص59. (10) . همان، ص104. (11) . همان، ص63. (12) . همان، ص65. (13) . همان، ص146. (14) . همان، ص182. (15) . همان، ص102. (16) . همان، ص111. (17) . همان، ص88. (18) . همان، ص75. (19) . همان، ص174. (20) . همان،ص45. (21) . همان، ص69. (22) . همان، ص118. (23) . همان، ص42. (24) . همان، ص98. (25) . همان، ص47. (26) . همان، ص147. (27) . همان، ص141. (28) . همان، ص56. (29) . همان، ص64. (30) . همان،ص160. (31) . همان، ص64. (32) . همان، ص227. (33) . همان، ص247. (34) . همان، ص179. (35) . همان، ص127. (36) . همان، ص42. (37) . همان، ص61. (38) . همان، ص49. (39) . همان، ص47. (40) . همان، ص112. (41) . همان، ص53. (42) . همان، ص47. (43) .همان، ص49. (44) . همان، ص82 . (45) . همان، ص102 (46) . همان، ص82 . (47) . همان، ص91. (48) . همان، ص49. (49) . همان، ص49. (50) . همان، ص42. (51) . سر زلف اشاره به ظهور انوار تجليات وحدت است. (52) . همان، ص43. (53) . همان، ص112. (54) . همان،ص214. (55) . همان، ص214. (56) . همان، ص52. (57) . همان، ص43.

چهارده خورشيد در شعر امام خميني(ره)

چهارده خورشيد در شعر امام خميني(ره) امام خميني در آينه شعر و هنر امام راحل(ره) در شمار عاشقان خاندان عصمت و طهارت عليهم السلام جاي داشت و بدين امر

افتخار مي كرد. آن بزرگوار در قصيده اي دروصف پيامبر اكرم(ص) و امام علي(ع) و حضرت فاطمه(س) چنين سروده است: وين نه عجب زانكه نور اوست ز زهرا نور وي از حيدر است و او زپيمبر نورخدا در رسول اكرم پيدا كرد تجلي ز وي به حيدر صفدر در ادامه همين قصيده در خصوص حضرت زهرا(س) و حضرت معصومه(س) مي فرمايد: وز وي تابان شده به حضرت زهرا اينك ظاهر ز دخت موسي جعفر اين است آن نور كزمشيت «كن » كرد عالم آنكو به عالم است منور اين است آن نور كز تجلي قدرت داد به دوشيزگان هستي زيور عيسي مريم به پيشگاهش دربان موسي عمران به بارگاهش چاكر آن يك انجيل را نمايد حفظ وين يك تورات را بخواند از بر گر كه نگفتي امام هستم بر خلق موسي جعفر ولي حضرت داور فاش بگفتم كه اين رسول خدايست دختر جز فاطمه نيايد چون اين معجزه اش مي بود همانا دختر صلب پدر را و هم مشيمه مادر دختر چون اين دواز مشيمه قدرت نامد و نايد دگر هماره مقدر آن يك امواج علم شده مبدا وين يك افواج حلم را شده مصدر آن يك موجود از خطابش مجلي وين يك معدوم از عقابش مستر آن يك بر فرق انبيا شده تارك وين يك اندر سر اوليا را مغفر آن يك در عالم جلالت كعبه وين يك در ملك كبريايي مشعر لم يلدم بسته لب و گر نه نگفتم دخت خدايند اين دو نور مطهر آن يك كون و مكانش بسته به مقنع وين يك ملك جهانش بسته به معجر چادر آن يك

حجاب عصمت ايزد معجر نقاب عفت داور آن يك بر ملك لايزالي تارك وين يك برعرش كبريايي افسر تابشي از لطف آن بهشت مخلد سايه اي از قهر اين جحيم مقعر قطره اي از جود آن بحار سماوي رشحه اي از فيض ذخاير اغير آن يك خاك مدينه كرده مزين صفحه قم را نموده اين يك انور خاك قم اين يك كرده از شرافت جنت آب مدينه نموده آن يك كوثر در مصرعي از همين قصيده در باره حضرت مهدي(ع) چنين آورده است: مهدي امام منتظر نوباوه خيرالبشر خلق دو عالم سر به سر بر خوان احسانش نگين مهر از ضيااش ذره اي بدر از عطايش بدره اي دريا زجودش قطره اي گردون زكشتش خوشه چين ظاهر شود آن شه اگر حيدر بر كمر دستار پيغمبر به سر دست خدا در آستين دياري از اين ملحدان باقي نماند در جهان ايمن شود روي زمين از جور و ظلم ظالمين يارب به عمر و عزتش افزاي و جاه و حرمتش كاحياكند از همتش آيين خير المرسلين اي حضرت صاحب الزمان اي پادشاه انس و جان لطفي نما بر شيعيان تاييد كن دين مبين در فرازي از قصيده اي ديگر در مورد امام زمان(ع) اين گونه سروده است: حضرت صاحب زمان مشكوه انوار الهي مالك كون و مكان مرآت ذات لامكاني مظهر قدرت ولي عصر سلطان دو عالم قائم آل محمد مهدي آخر زماني با بقا ذات مسعودش همه موجود باقي بي لحاظ اقدسش يكدم همه مخلوق فاني خوشه چين خرمن فيضش همه عرشي و فرشي ريزه خوار خوان احسانش همه انسي و جاني حضرت امام (ره)،

در فرازي از يك مسمط، در باره چهارده معصوم عليهم السلام چنين سروده است: مصطفي سيرت، علي فر، فاطمه عصمت، حسن خو هم حسين قدرت، علي زهد و محمد علم مهرو شاه جعفر فيض و كاظم حلم و هشتم قبله گيسو هم تقي تقوا، نقي بخشايش و هم عسكري مو مهدي قائم كه در وي جمع، اوصاف شهان شد پادشاه عسكري طلعت، نقي حشمت، تقي فر بوالحسن فرمان و موسي قدرت و تقدير جعفر علم باقر، زهد سجاد و حسيني تاج و افسر مجتبي احلم و رضيه عفت و صولت چو حيدر مصطفي اوصاف و مجلاي خداوند جهان شد دست تقديرش به تير و جلوه عقل مجرد آينه انوار داور، مظهر اوصاف احمد حكم و فرمانش محكم، امر و گفتارش مسدد در خصايل ثاني اثنين ابوالقاسم محمد(ص) آنكه از «يزدان خدا» بر جمله پيدا و نهان شد تا ولايت بر ولي عصر(عج) مي باشد مقرر نا نبوت را محمد(ص) تا خلافت راست حيدر تا كه شعر «هندي » است از شهد چون قند مكرر پوست زندان، رگ سنان و مژه پيكان، موي نشتر باد آن كس را كه خصم جاه تو از انس و جان شد در باره امير بيان حضرت علي(ع) مي فرمايد: فارغ از هر دوجهانم به گل روي علي(ع) به خم دوست جوانم از خم موي علي(ع) طي كنم عرصه ملك و ملكوت از پي دوست ياد آرم به خرابات چو ابروي علي(ع) علاقه به معصومان عليهم السلام سبب شده است تا امام راحل(ره) به روزهاي منسوب به آن بزرگان عشق بورزد; براي نمونه در ديوان آن فقيه وارسته در باره عيد

غدير خم و نيمه شعبان مي خوانيم: عيد «خم » با حشمت و فر سليماني بيامد كه نهادم بر سر از ميلاد شه تاج كياني جمعه مي گويد من آن يارم كه دائم در كنارم نيمه شعبان مرا داد عزت و جاه و گراني امام(ره) شيفته روزگار وصل و ظهور امام عصر(عج) بود. از اينروگاه كه فرصتي دست مي داد از آن ايام ياد مي كرد. در ديوان اشعارش آن روزهاي خوب را چنين توصيف مي كند: غم مخور ايام هجران رو به پايان مي رود اين خماري از سر ما مي گساران مي رود پرده را از روي ماه خويش بالا مي زند غمزه را سر مي دهد غم از دل و جان مي رود بلبل اندر شاخسار گل هويدا مي شود زاغ با صد شرمساري از گلستان مي رود محفل از نور رخ او نورافشان مي شود هرچه غير از ذكر يار از ياد رندان مي رود ابرها از نور خورشيد رخش پنهان شوند پرده از رخسار آن سرو خرامان مي رود وعده ديدار نزديك است ياران مژده باد روز وصلش مي رسد ايام هجران مي رود

تصوير انسان كامل و امام مهدي (عج) در ديوان اشعار امام خميني

تصوير انسان كامل و امام مهدي (عج) در ديوان اشعار امام خميني اي صوت رساي آسماني اي رمز نداي جاوداني اي قله كوه عشق و عاشق وي مرشد ظاهر و نهاني اي جلوه كامل انا الحق در عرش مرفع جهاني اي موسي صعق ديده در عشق از جلوه طور لامكاني اي اصل شجر ظهوري از تو در پرتو سر سرمداني برگوي به عشق سر لاهوت در جمع قلندران فاني اي نقطه عطف راز هستي برگير زدوست

جام مستي اي دورنماي پور آذر ناديده افول حق زمنظر اي نار فراق بر تو گلشن شد برد و سلام از تو آذر بردار حجاب يار از پيش بنماي رخش چو گل مصور از چهره گلعذار دلدار شد شهر قلندران منور آشفته چه گشت پيچ زلفش شد هر دو جهان چو گل معطر بر گوش دل و روان درويش برگوي به صد زبان مكرر اي نقطه عطف راز هستي برگير زدوست جام مستي (1) يكي از مباحث مهم عرفان، مبحث امامت خصوصا امامت حضرت صاحب الزمان - عجل الله تعالي فرجه الشريف - است. هر كدام از عرفا، طبق ذوق عرفاني خويش و به مقتضاي مقام در اين خصوص ابراز نظر كرده اند. حاصل كلام عرفا اين است كه خداوند سبحان، كه فياض علي الاطلاق است، به مقتضاي فياضيت خويش بايد واسطه فيض داشته باشد تا فيوضات ربوبي را به عالم و آدم رساند و در ملك حضرت مالك الملوك بسط دهد. هر كدام از انبياي اولوالعزم در زمان خود صاحب اين مقام بوده اند تا اينكه نوبت به خاتم الانبيا رسيد او نيز اين مقام را به جانشين بلافصل خود علي بن ابي طالب سپرد و علي (ع) نيز به اولاد معصوم خويش حسن و حسين و اولاد معصوم حسين - سلام الله عليهم - تفويض فرمود كه آخرين نفر از اين سلسله شريفه، وجود اقدس حضرت صاحب الزمان است. وي دوازدهمين امام و جت خدا است كه هم اكنون زنده و روزي به امر الهي ظهور خواهد كرد، و جهان را پر از عدل و داد مي نمايد. عرفا انسان كامل و امام

معصوم را به عنوان خليفه و ولي خدا از ابعاد گوناگون مورد بررسي قرار داده اند كه در شعر حضرت امام (ره) به پاره اي از آنها اشاره شده است. در اينجا به شرح مختصر آن مي پردازيم.

هدف و غايت آفرينش از نظر عرفان، انسان كامل غايت آفرينش است; يعني، اگر انسان كامل نبود، جهان آفريده نمي شد. در حديثي قدسي نيز آمده است: لولاك لما خلقت الافلاك (اگر تو نبودي افلاك را نمي آفريدم) با اينكه اين حديث شريف در خصوص حضرت ختمي مرتبت محمد مصطفي - صلي الله عليه و آله و سلم - است، ولي هر انسان كاملي در حد خويش مصداق اين كلام شريف است، از اينرو هر كدام از حضرات معصومين - سلام الله عليهم - مورد خطاب اين حديث اند. حضرت امام (ره) مي گويد: خاصه كنون كاندر جهان، گرديده مولودي عيان كز بهر ذات پاك آن شد امتزاج ماء و طين از بهر تكريمش ميان بربسته خيل انبيا از بهر تعظيمش كمر خم كرده چرخ هفتمين مهدي امام منتظر نوباوه خيرالبشر خلق دو عالم سر به سر بر خوان احسانش نگين مهر از ضيائش ذره اي، بدر از عطايش بدره اي دريا زجودش قطره اي گردون ز كشتش خوشه چين (2) محيي الدين عربي نيز آنچه را عرفا و علماي شيعه در خصوص حضرت مهدي (عج) گفته اند، بيان مي كند: "بدان كه خدا ما را تاييد كند يقينا خداي خليفه اي دارد كه روزي ظهور خواهد كرد در حالي كه زمين پر از ظلم و جور شده است، ولي او آن را از عدل و قسط پر

خواهد ساخت. حتي اگر از عمر دنيا يك روز بيشتر نمانده باشد، خدا آن روز را آنقدر طولاني مي نمايد كه مهدي خليفه خدا از عترت رسول خدا و فرزند فاطمه كه اسمش هم اسم رسول خدا و جد او حسين بن علي بن ابي طالب است ظهور كند. او از مردم در بين ركن و مقام بيعت مي گيرد; شبيه رسول الله است هم در خلق و هم در خلق... به واسطه مهدي همه مذاهب از بين مي رود و جز دين خالص، ديني باقي نمي ماند... شهداي مهدي بهترين شهدا و امناي مهدي، بهترين امنا هستند. حكم هر چيزي را از سوي خدا مي داند، زيرا كه او خليفه ي خداوند است. زبان پرندگان را مي داند و عدالتش در انس و جن سريان دارد. (3) " لاهيجي در كتاب شرح گلشن راز مي گويد: "ظهور تمامي ولايت و كمالش به خاتم اولياء خواهد بود چون كمال حقيقت دايره در نقطه اخير به ظهور مي رسد و خاتم الاولياء عبارت از امام محمد مهدي است كه موعود حضرت رسالت صلي الله عليه و آله - است حيث قال: لو لم يبق من الدنيا الا يوم يطول الله ذلك اليوم حتي يبعث فيه رجلا مني او من اهل بيتي يواطي اسمه اسمي و اسم ابيه اسم ابي يملاء الارض قسطا و عدلا كما ملئت ظلما و جورا و قال ايضا: المهدي من عترتي من اولاد فاطمة - عليها السلام - (بدو يابد تمامي دور عالم) يعني به خاتم الاولياء كه عبارت از مهدي است دور عالم تمامي و كمال تام يابد و حقايق اسرار

الهي در زمان آن حضرت تمام ظاهر مي شود، زيرا كه چنانچه در دور نبوت كمال احكام شرعيه و اوضاع مليه در زمان خاتم انبيا به ظهور پيوسته ختم نبوت شد، در دور ولايت نيز اسرار الهي و حقايق و معارف يقيني در دور خاتم اولياء به كمال رسيده به آن حضرت مختتم مي شود... (4) " وي سپس در تبيين اين مطلب كه مهدي از فرزندان حضرت رسول اكرم - صلي الله عليه و آله - است مي گويد: "بدانكه نسبت فرزندي به سه نوع متحقق مي شود، يكي نسبت صلبي كه معارف و مشهور است، دوم نسبت قلبي كه به حسن ارشاد و متابعت دل تابع در صفا مثل متبوع گردد، سيوم نسبت حقي حقيقي كه تابع به بركت حسن متابعت متبوع به نهايت مرتبه كمال كه جمع و فرق الجمع است برسد و تابع و متبوع يكي گردد. چون خاتم اولياء البته از آل محمد است نسبت صلبي ثابت است و چون دل مباركش به سبب حسن متابعت خاتم انبياء مرآت تجليات نامتناهي الهي شده است نسبت قلبي واقع است و چون وارث مقام "لي مع الله وقت" گشته است نسبت حقي حقيقي كه فوق جمع تشبيهات است، تحقق يافته پس هر آينه ميان خاتم الولاية و خاتم النبوة نسبت تام كه نسبت ثلاثه است واقع باشد. (5) " عزيزالدين نسفي در كتاب مقصد اقصي مي گويد: "چون ولايت و نبوت را دانستي اكنون بدانكه شيخ سعدالدين حموي مي فرمايد كه هر دو طرف جوهر اول را در اين عالم دو مظهر مي باشد، مظهر اين طرف كه نامش نبوت است خاتم

انبيا است و مظهر آن طرف كه نامش ولايت است صاحب الزمان است و صاحب الزمان اسامي بسيار دارد...اي درويش. صاحب الزمان علم به كمال و قدرت به كمال دارد. علم و قدرت را با وي همراه كرده اند، چون بيرون آيد تمامت روي زمين را بگيرد و روي زمين را از جور و ظلم پاك گرداند و به عدل آراسته گرداند و مردم در وقت وي در آسايش باشند. شيخ سعدالدين حموي در حق اين صاحب الزمان كتابها ساخته است و مدح وي بسيار گفته است... صاحب الزمان كه گفته شد ولي است چون بيرون آيد ولايت ظاهر شود و حقايق آشكار شود... (6) " بخش پاياني كلام محيي الدين در اشعار حضرت امام (ره) چنين بيان شده است. امرش قضا، حكمش قدر، حبش جنان بغضش سقر خاك رهش زيبد اگر بر طره سايد حور عين دانند قرآن سر به سر بابي زمدحش مختصر اصحاب علم و معرفت، ارباب ايمان و يقين سلطان دين شاه زمن، مالك رقاب مرد و زن دارد به امر ذوالمنن روي زمين زير نگين ذاتش به امر دادگر، شد منبع فيض بشر خيل ملايك سر به سر دربند الطافش رهين گر نه وجود اقدسش ظاهر شدي اندر جهان كامل نگشتي دين حق زامروز تا روز پسين ايزد به نامش زد رقم، منشور ختم الاوصيا چونانكه جد امجدش گرديد ختم المرسلين (7)

حاكميت دين و تحقق عدالت يكي از حكمتهاي ظهور حضرت مهدي (عج) حاكميت دادن به دين و تحقق يافتن عدالت ديني است. منظور از عدالت ديني، عدالتي است كه دين معرفي مي كند، نه عدالت سياسي. هر سياستمدار طبق

ذوق و سليقه خود و در جهت اغراض شيطاني و حكومتي خويش مدعي آن است، بطوريكه در جهان امروز بسياري از ظلمها در لباس عدالت رواج مي يابد. از نظر عرفا عدالت وقتي جهانگير مي شود كه دين خالص الهي جهانگير شود. لازمه جهانگيري دين حق، از بين رفتن مذاهب مختلف و باقي ماندن مذهب واحد است. محيي الدين عربي مي گويد: "... مهدي ظلم و ظالم را از بين برده و دين را برپا داشته و روح زندگي و عزت را در اسلام مي دمد دين را آنگونه كه هست ظاهر مي سازد، به طوريكه اگر رسول الله (ص) بود همان حكم را مي كرد. به واسطه مهدي بساط همه مذاهب برچيده مي شود و جز دين خالص چيزي باقي نمي ماند. عموم مسلمين به وجود او خوشحال شده و عرفاي بالله و اهل حق با وي بيعت مي كنند مردان الهي هستند كه به دعوت او لبيك گفته و امر او را برپا مي دارند و به ياريش مي شتابند... حضرت عيسي در دمشق بر وي نازل مي شود و به سنت رسول الله (ص) نماز مي گذارد... (8) " حضرت امام (ره) در حاكميت حضرت مهدي (عج) و ريشه كن كردن ظلم و جور و گسترش عدالت مطلقه و از بين رفتن مذاهب ضاله مي گويد: اي خسرو گردون فرم لختي نظر كن از كرم كفار مستولي نگر اسلام مستضعف ببين ناموس ايمان در خطر از حيله لامذهبان خون مسلمانان هدر از حمله اعداء دين ظاهر شود آن شه اگر شمشير حيدر بر كمر دستار پيغمبر به سر دست خدا در آستين

دياري از اين ملحدان باقي نماند در جهان ايمن شود روي زمين از جور و ظلم ظالمين نوح و خليل و بوالبشر ادريس و داود و پسر از ابر فيضش مستمر اركان علمش مستعين موسي به كف دارد عصا دربانيش را منتظر آماده بهر اقتدا عيسي به چرخ چارمين بر روي احبابت شود مفتوح ابواب ظفر بر جان اعدايت رسد هر دم بلاي سهمگين تا باد نوروزي وزد هر ساله اندر بوستان تا ز ابر آزادي دمد ريحان و گل اندر زمين بر دشمنان دولتت هر فصل باشد چون خزان بر دوستانت هر دمي بادا چو ماه فرودين عالم شود از مقدمش خالي ز جهل از علم پر چون شهر قم از مقدم شيخ اجل مير مهين (9) مولوي نيز در اين خصوص اشعاري دارد كه به ذكر گزيده آن اكتفا مي كنيم: مهدي سوار آخرين بر خصم بگشايد كمين خارج رود زير زمين الله مولانا علي تخم خوارج در جهان ناچيز و ناپيدا شود آن شاه چون پيدا شود الله مولانا علي مهدي و مهتدي تويي رحمت ايزدي تويي روي زمين گرفته اي داد زمانه داده اي . . . خواجه بيا، خواجه بيا، خواجه دگر بار بيا دفع مده دفع مده اي مه عيار بيا عاشق مهجور نگر، عالم پرشور نگر تشنه مخمور نگر،اي شه خمار بيا پاي تويي، دست تويي هستي هر هست تويي بلبل سرمست تويي جانب گلزار بيا گوش تويي، ديده تويي، وزهمه بگزيده تويي يوسف دزديده تويي، بر سر بازار بيا اي ز نظر گشته نهان اي همه را جان و جهان بار دگر رقص كنان بي دل و

دستار بيا روشني روز تويي، شادي غم سوز تويي ماه شب افروز تويي، ابر شكربار بيا اي علم عالم نو، پيش تو هر عقل گرو گاه ميا، گاه مرو، خيز به يكبار بيا اي شب آشفته برو، وي غم ناگفته برو اي خرد خفته برو، دولت بيدار بيا اي نفس نوح بيا، وي هوس روح بيا مرهم مجروح بيا، صحت بيمار بيا اي مه افروخته رو، آب روان در دل جو شادي عشاق بجو، كوري اغيار بيا (12) حضرت امام خميني در خصوص جهانگيري و جهانداري حضرت صاحب الامر در جاي ديگر از ديوان خود مي فرمايد: مصدر هر هشت گرودن مبدا هر هفت اختر خالق هر شش جهت، نور دل هر پنج مصدر والي هر چار عنصر حكمران هر سه دختر پادشاه هر دو عالم، حجت يكتاي اكبر آنكه جودش شهره نه آسمان بل لامكان شد مصطفي سيرت، علي فر، فاطمه عصمت حسن خو هم حسين قدرت، علي زهد و محمد علم مهرو شاه جعفر فيض و كاظم حلم و هفتم قبله گيسو هم تقي تقوا، نقي بخشايش و هم عسگري مو مهدي قائم كه در وي جمع، اوصاف شهان شد پادشاه عسگري طلحت تقي حشمت نقي فر بوالحسن فرمان و موسي قدرت و تقدير جعفر علم باقر، زهد سجاد و حسيني تاج و افسر مجتبي حلم و رضيه عفت و صولت چو حيدر مصطفي اوصاف و مجلاي خداوند جهان شد جلوه ذاتش به قدرت تالي فيض مقدس فيض بي حدش به بخشش، ثاني مجلاي اقدس نورش از "كن" كرد برپا هشت گردون مقرنس نطق من هرجا چو شمشير است و در وصف شه

اخرس ليك پاي عقل در وصف وي اندر گل نهان شد دست تقديرش به نيرو جلوه عقل مجرد آينه انوار داور، مظهر اوصاف احمد حكم و فرمانش محكم، امر و گفتارش مسدد در خصايل ثاني اثنين ابوالقاسم محمد (ص) آنكه از "يزدان خدا" بر جمله پيدا و نهان شد (13)

آيينه خدا نما حضرت مهدي - عجل الله تعالي فرجه الشريف - آيينه تمام نماي حضرت حق است. در عرفان اسلامي هر يك از اقطاب و معصومين الهي اعم از انبيا يا اوليا - سلام الله عليهم اجمعين - آيينه تمام نماي خدايند، زيرا تنها مظهر كامل اسما و صفات الهي وجود مبارك انسان كامل است و اهل بيت عصمت و طهارت همانند رسول اكرم مظاهر جمال و جلال خدا هستند. همه عرفا به اين مطلب اشاره كرده اند، به خصوص حضرت امام خميني (ره) در بسياري از آثار خود به بيان اين حقيقت پرداخته اند. وي در مقدمه وصيت نامه سياسي - الهي خود مي فرمايند: ... سبحانك اللهم صل علي محمد و اله مظاهر جمالك و جلالك و خزائن اسرار كتابك الذي علي فيه الاحدية بجميع اسمائك و صفاتك حتي المستاثر منها الذي لايعلمه غيرك (پاك پروردگارا بر محمد و آل محمد درود فرست كه مظاهر جمال و جلال و گنجينه هاي اسرار كتاب تو هستند. آن كتابي كه احديت به تمامي اسما و صفات تو حتي اسما مستاثرت كه جز تو از آن خبر ندارد در آن تجلي كرده است.) انسان كامل چون خليفه خداست، ضرورتا بايد به صفات خداوندي متصف باشد زيرا لازمه خليفه بودن سنخيت وي با مستخلف است كه اين

سنخيت در تخلق به اخلاق الله حاصل مي شود. "خليفه را از اتصاف به صفات مستخلف و تخلق به اخلاق او گزير نيست; زيرا كه خلفا مشاهد صفات ربوبيت و مظاهر اسما الوهيت اند بل ظهور صفات الهي و سريان اخلاق نامتناهي در عموم كرام و شرفا جز به يمن انفاس خلفا ميسر نگردد، و از اين جهت لازم شود كه هر چه مستلزم وجود مستخلف (خدا) باشد لازم وجود خليفه شود الا وجوب (يعني واجب الوجود بودن كه صفت محض حضرت حق است") (14) بنابراين، حضرت مهدي به عنوان يكي از اهل بيت عصمت و طهارت، مظهر جمال و جلال الهي است، به عبارت ديگر آيينه اي كه خداي سبحان تمامي اسما و صفات خود را در آن مي بيند. مرآت ذات كبريا مشكوة انوار هدا منظور بعث انبياء مقصود خلق عالمين (15) در اين بيت، امام نه تنها حضرت مهدي را آيينه ذات كبريايي معرفي مي كند، بلكه وي را هدف نهايي از بعثت تمام انبيا نيز مي داند، زيرا همه انبيا جهت اجراي احكام الهي مبعوث شدند، ولي شرايط زمانه اجازه نداد تا آن پاكان به مقاصد پاك خود برسند و اين آرزو در دلشان ماند، ولي امام مهدي با ظهور خود و اجراي كامل احكام الهي به مقصود انبيا تحقق خارجي خواهد بخشيد، زيرا كه مهدي: امرش قضا حكمش قدر حبش جنان بغضش سقر خاك رهش زيبد اگر بر طره سايد حور عين (16) . . . حضرت صاحب زمان مشكوة انوار الهي مالك كون و مكان مرآت ذات لامكاني مظهر قدرت، ولي عصر، سلطان دو عالم قائم آل محمد، مهدي

آخر زماني با بقاء ذات مسعودش همه موجود باقي بي لحاظ اقدسش يكدم همه مخلوق فاني خوشه چين خرمن فيضش همه عرشي و فرشي ريزه خوار خوان احسانش همه انسي و جاني از طفيل هستي اش هستي موجودات عالم جوهري و عقلي و نامي و حيواني و كاني شاهدي كو از ازل از عاشقان بر بست رخ را بر سر مهر آمد و گرديد مشهود و عياني از ضيائش ذره اي برخاست شد مهر سپهري از عطايش بدره اي گرديد بدر آسماني بهر تقبيل قدومش انبيا گشتند حاضر بهر تعظيمش كمر خم كرد چرخ كهكشاني گو بيا بشنو بگوش دل نداي "انظروني" اي كه گشتي بي خود از خوف خطاب "لن تراني" (17) اشعار فوق، بيانگر عظمت حضرت صاحب الزمان، عجل اللهتعالي فرجه الشريف اند، كسي كه مظهر قدرت، عدالت و لطف و قهر الهي است. همه انبياي الهي به خصوص انبياي اولوالعزم، سلام الله عليهم، چنين بوده اند، ليكن آن بزرگان مظاهر ظهور و بروز اين كمالات بودند نه مظاهر وقوع، ولي حضرت مهدي هم مظهر ظهور است و هم مظهر وقوع. همه انبيا آيينه عدالت، حكمت، قدرت، رحمت و... بوده اند، اما عدم قابليت انسانهاي زمانشان امكان وقوع و تحقق اين كمالات را نمي داد، از اينرو همه آنها منتظر ظهور حضرت مهدي و تحقق بخشيدن به آرزوهايشان مي باشند; به عبارت ديگر حكومت حضرت مهدي حكومت همه انبياي الهي است، بدين جهت امام خميني فرمود: بهر تقبيل قدومش انبيا گشتند حاضر بهر تعظيمش كمر خم كرد چرخ كهكشاني بنابراين مي توان گفت مظهريت انسان كامل و آيينه خدا بودنش تاكنون آنگونه كه

بايد و شايد شناخته نشده است و اين مساله به طورشايسته فقط در حكومت حضرت مهدي شناخته خواهد شد، زيرا تاكنون انسانهاي كامل نتوانسته اند كاملا فضايل خود را عيان كنند، اما در دوران ظهور حضرت قائم، اين كمالات ظاهر گشته و مردم نيز به بركت وجود وي كمال وجودي يافته و اين فضايل را بهتر درك خواهند كرد، پس مرآتبت حضرات معصومين در زمان آخرين معصوم اهل بيت كاملا روشن مي شود، بدين سبب است كه مي توان گفت حديث قدسي لولاك لما خلقت الافلاك به شكل كامل متوجه حضرت مهدي است، يا اينكه اين ديث شريف در حق حضرت محمد صلي الله عليه و آله سلم بيان شده است، اما عظمت و بركت حضرت خاتم الانبيا آنگاه به طور شايسته روشن خواهد شد كه حضرت خاتم الاوصيا ظاهر شود و احكام دين جدش را به اجرا درآورد، پس مي توان گفت بقاي همه هستي به بقاي وجود حضرت مهدي است همانطور كه حدوث آن به حدوث وجود حضرت مهدي است. با بقاء ذات مسعودش همه موجود باقي بي لحاظ اقدسش يكدم همه مخلوق فاني از طفيل هستي اش هستي موجودات عالم جوهري و عقلي و نامي وحيواني و كاني عرفا در خصوص مرآتبت انسان كامل حرفهاي زيادي دارند كه همه مويد گفتار فوق الذكر است. آنان عقيده دارند غرض از هستي عالم اين است كه خدا اسما و صفات خود را در آيينه كثرات مشاهده كند. كنت كنزا مخفيا فاحببت ان اعرف فخلقت الخلق لكي اعرف. (18) (من گنج نهاني بودم، دوست داشتم كه شناخته شوم پس همه مخلوقات را آفريدم تا شناخته

شوم) كنت كنزا گفت مخفيا شنو گوهر خود گم مكن اظهار شو بهر اظهار است اين خلق جهان تا نماند گنج حكمتها نهان (19) عشق است غني ز بوده و نابوده جاويد به مستقر عز آسوده عكس رخ خود ز اين و آن بنموده و آنگه به جمال و حسنشان بستوده (21) از آنجايي كه هر مخلوقي به اندازه سعه وجودي خود مي تواند، مظهر گنجينه هاي الهي باشد و از طرفي محدويت هاي مادي و معنوي نمي گذارد كه مخلوقات مستقيما با مبدا اعلي و منشا هستي در ارتباط باشند، لذا حكمت الهي اقتضا مي كند كه واسطه فيضي در ميان مخلوقات قرار دهد تا هم خود را در آن مشاهده كند و هم مخلوقات خدا را در آن ببينند كه همان آيت عظمي و آيينه تمام نماي حضرت حق يعني، انسان كامل است، از اين رو امام خميني (ره) مي گويد: مرآت ذات كبريا مشكوة انوار هدا منظور بعث انبياء مقصود خلق عالمين داود قيصري مي گويد: "... براي اينكه خداوند متعال وقتي به واسطه ذات خود براي ذات خود تجلي كرد و تمام صفات و كمالات خود را در ذات خود مشاهده كرد، اراده كرد كه اين كمالات و صفات خود را در حقيقتي مشاهده كند كه براي خداوند به منزله ي آيينه باشد." (20) حضرت امام خميني (ره) در جاي ديگر مي فرمايد: "يقينا آن حقيقت غيبيه مطلقه كه به حسب حقيقت ظهوري ندارد به ناچار براي ظهورش آيينه اي لازم است كه عكس آن حقيقت در آن تجلي كند." (22) عطار نيشابوري تمثيل بسيار زيبايي در خصوص آيينه بودن انسان

كامل دارد. وي مي گويد: چون هيچ موجودي تاب و توان رويارويي مستقيم با خداوند را نداشته و از طرفي طاقت دوري از او را نيز ندارد، پس بايد به گونه اي غيرمستقيم با حضرت معبود در ارتباط باشند، از اين جهت انسان كامل واسطه بين عالم الوهيت و عالم عبوديت است. عطار در اين تمثيل انسان كامل را آيينه خدائي تعبير مي كند: پادشاهي بود بس صاحب جمال در جهان حسن بي مثل و مثال ملك عالم مصحف آيات او دلربائي پرچم رايات او مي ندانم هيچكس آن زهره داشت كز جمال او تواند بهره داشت هر كه كردي سوي آن برقع نگاه سر بريدند از تن وي بيگناه مردن از عشق رخ آن دل نواز بهتر از صد زندگاني دراز ني كسي را صبر زو بودي دمي ني كسي را تاب او بودي همي هر كه او ديدي جمالش آشكار جان بدادي و به مردي زار زار ليك چون كس تاب ديد او نداشت لذتي جز در شنيد او نداشت شاه را قصري نكو بنگاشتند و آينه اندر برابر داشتند بر سر آن قصر وقتي پادشاه وآنگهي در آينه كردي نگاه روي او از آينه مي تافتي هركس از رويش نشان مي يافتي (23) چون كسي را نيست چشم آن جمال وزجمالش هست صبر ما محال با جمالش چونكه نتوان عشق باخت از كمال لطف خود آيينه ساخت (24)

اوليت و آخريت مهدي (عج) در مباحث گذشته بيان شد كه حكمت و حكومت همه انبيا، تحقق احكام الهي در روي زمين بوده است كه هر كدام از آن پاكان در حد توان و اقتضاي

زمان در اين راه كوشيده اند، ولي هيچكدام به هدف و مقصود خود نرسيدند و تنها قدرتي كه به اين امر لباس تحقق خارجي خواهد پوشاند وجود مقدس صاحب الزمان است، به عبارت ديگر آخرين معصوم از سلسله معصومين مجري احكام الهي خواهد بود كه اولين خواسته هر پيامبر و امامي است، پس آنچه در اول موردنظر بوده است به دست آخرين نفر از اين سلسله الهي تحقق خواهد يافت. در واقع، حضرت مهدي هدف غايي نبوت و امامت است و چون هدف غايي است، پس وجودا قبل از همه و وقوعا بعد از همه خواهد بود، بدين جهت حضرت امام (ره) مي گويد: روزگارش گرچه از پيشينيان بودي موخر ليك از آدم بدي فرمانش تا عيسي مقرر از فراز توده غبرا، تا گردون اخضر وز طراز قبه ناسوت تا لاهوت يكسر بنده فرمانبرش گرديده و عبد آستان شد (25) مولوي در شرح حديث شريف نحن الاولون الخرون (ما اوليهاي آخري هستيم) مي گويد: ظاهر آن شاخ اصل ميوه است باطنا بهر ثمر شد شاخ هست گرنبودي ميل و اوميد ثمر كي نشاندي باغبان بيخ شجر پس به معني آن شجر از ميوه زاد گر به صورت از شجر بودش ولاد مصطفي زين گفت ك آدم و انبيا خلف من باشند در زير لوا بهر اين فرموده است آن ذوفنون رمز نحن الاخرون السابقون گر به صورت من ز آدم زاده ام من به معني جد جد افتاده ام كز براي من بدش سجده ملك وز پي من رفت بر هفتم ملك پس ز من زاييد در معني پدر پس زميوه زاد در معني شجر

(26) اول فكر آخر آمد در عمل خاصه فكري كو بود وصف ازل مولوي مي گويد همانطور كه هدف باغبان از كاشتن درخت، ثمره آن است و درخت بي ثمر ارزش كاشتن ندارد، به عبارت ديگر اگر در ظاهر، ميوه محصول درخت است، ولي در واقع درخت محصول ميوه است، زيرا اگر ميوه دهي نباشد درختي كاشته نمي شود. جامي مي گويد: آدم كه به صورت پدر و من پسرم آندم كه بديده حقيقت نگرم صدگونه گواه آيد ازو در نظرم كو از ره معني پسر و من پدرم (27) از اينرو همه انبيا مانند درختي هستند كه كاشته مي شوند تا ميوه بدهند. ميوه انبياي سلف پيامبر اكرم و خاندان وي است كه اگر اينها نبودند آنان نيز نبودند. از اين جهت حضرت امام خميني (ره) ظهور شجره طيبه نبوت را به بركت وجود حضرت رسول اكرم (ص) دانسته و مي گويد. اي صوت رساي آسماني اي رمز نداي جاوداني اي قله كوه عشق و عاشق وي مرشد ظاهر و نهاني اي جلوه كامل اناالحق در عرش مرفع جهاني وي اصل شجر ظهوري از تو در پرتو سر سرمداني (28) پاورقي: 1. ديوان، ص 290- 289. 2. الفتوحات المكية، چاپ بيروت، ج 3، باب، 266. 3. ديوان امام، قصيده بهاريه، ص 259. 5 و 4. لاهيجي، شرح گلشن راز، انتشارات محمودي، ص 317 و 315. 6. اشعه اللمعات، ص 245 و 246. 7. ديوان امام، قصيده بهاريه، ص 260. 8. الفتوحات المكية، باب 366. 9. ديوان امام، قصيده بهاريه، ص 2- 261. 10. كليات شمس تبريزي، چاپ اميركبير، ص 1189. 11. كليات شمس تبريزي،

چاپ اميركبير، ص 917. 12. همان مدرك، ص 64. 13. ديوان امام، ص 7- 275. 14. مجمع البحرين، شمس الدين ابرقويي، باب سيم. 15. ديوان امام، ص 260. 16. ديوان امام، ص 260. 17. ديوان امام، ص 265. 18. بحارالانوار، چاپ بيروت، ج 84، ص 119. 19. مثنوي، دفتر چهارم، ص 264. 20. شرح فصوص قيصري، چاپ بيدار، ص 157. 21. اشعة اللمعات، ص 20. 22. مصباح الهداية، ص 54. 23. منطق الطير. 24. منطق الطير، ص 70. 25. ديوان امام، ص 277. 26. دفتر چهارم، ابيات 522 تا 530. 27. اشعة اللمعات، جامي، ص 2. 28. ديوان، ص 289.

بررسي مضامين مشترك عرفاني اشعار امام خميني و حافظ

بررسي مضامين مشترك عرفاني اشعار امام خميني و حافظ اشاره:

در راستاي معرفي كارهاي علمي، در مورد آثار گرانقدر و ابعاد شخصيتي و علمي حضرت امام خميني (ره) در اين شماره، قصد معرفي رساله اي دانشگاهي را داريم. رساله مورد نظر، پايان نامه تحصيلي جهت اخذ درجه كارشناسي ارشد در رشته ادبيات فارسي است كه تحت عنوان "بررسي مضامين مشترك عرفاني اشعار امام خميني (ره) و خواجه حافظ" توسط آقاي احمد فرشبافيان دانشجوي كارشناسي ارشد ادبيات در شهريور ماه 74 تدوين گرديده و توسط آقايان دكتر محمد مهدي پور و دكتر اجلالي به عنوان استادان راهنما و مشاور و ديگر استادان زبان و ادبيات فارسي دانشكده ادبيات دانشگاه تبريز ارزيابي و پذيرفته شده است. تعريف عرفان - وجه تسميه صوفي - تعريف تصوف - منشا و خاستگاه تصوف سير عرفان و تصوف در ايران - عرفان منفي و ويژگيهاي بارز آن - عرفان مثبت و مشخصات بارز آن - سخني در شعر خواجه حافظ و امام

خميني (ره) - مشرب عرفان حافظ و امام (ره) - معرفي شخصيت اجتماعي، فرهنگي، ادبي و عرفاني حافظ - عرفان امام خميني (ره) - مشخصه هاي عرفان ناب امام (ره) و مقايسه كلي امام خميني (ره) و حافظ در شعر و عرفان. در بخش دوم، ابتدا، تعريف لغوي اصطلاح و سپس ديدگاه عرفاني عرفا، با مرجعه و استخراج از منابع اصيل عرفاني نوشته شده و آنگاه نحوه مضمون سازي و استفاده خواجه حافظ و امام (ره) و احيانا نحوه بهره برداري و ديدگاه مرجع يكي از اين دو بزرگوار، با شواهدي قانع كننده از اشعار، مطرح گرديده است. آنچه از نظر مي گذرد، فرازي از اين پايان نامه است، اين اثر در آينده اي نزديك از طريق انتشارات عروج چاپ و منتشر خواهد شد. حضور سخني در شعر خواجه حافظ و امام خميني

از ميان قالبهاي گوناگون شعر فارسي، غزل بيشترين مورد استفاده را در ديوان اين دو بزرگوار دارد و شكي نيست كه در بافت غزلهاي آنان، وجوه تمايزي وجود دارد بطوريكه مي توان گفت حافظ شاعري است حرفه اي، اما حضرت امام (ره) هرگز بصورت جدي به شعر نپرداخته است. البته اين بدان معنا نيست كه ما ديوان لسان الغيب را فقط هنرنمايي محض بدانيم و از روح عرفان خالي و تهي فرض كنيم بلكه بقول شهيد مطهري او با اين وسيله به زيبايي بيان عرفاني افزوده است. همچنانكه تاثير قرآن كريم در قلوب، تا حدي مرهون زيبايي ادبي و هنري آنست، در سطح پايين تر نيز ديوان حافظ چنين حكمي را دارد. نيك مي دانيم كه لسان الغيب، همه رمز و راز كلام

را دريافته و سخن فارسي را به ذروه اعجاز رسانده است. آگاهي او، بر تكامل، شكوه و شيوايي شعرش تا آنجاست كه با اطمينان و جرات تمام سوگند مي خورد كه: نديدم خوشتر از شعر تو حافظ به قرآني كه اندر سينه داري حافظ/447 در عين حال كه اشعار حضرت امام بويژه غزلهاي او در مقام انصاف در سطحي خوب و قابل قبول بوده و تعداد قابل ملاحظه اي از غزلها از بعد هنري قويتري برخوردارند شكي نيست كه حيث هنر شعري در مقايسه با غزلهاي حافظ در مقامي پايينتر قرار دارد، اما الحق شعر امام از جنبه غناي علمي و مباحث عرفاني داراي ارزش و اعتبار فوق العاده اي است. و ناگفته پيداست كه آن بزرگوار شاعرپيشه نبودند بلكه شعر براي اظهار و ابراز جلوه هاي روح بلند و متعالي ايشان ابزاري بيش نبوده و شايد بتوان گفت كه در شعر حضرت امام كفه مضمون بر بعد هنري مي چربد برخلاف حافظ كه جنبه هنري، بعد عرفاني (مضمون) آنرا تحت الشعاع خود قرار داده است. بهمين دليل نمي توان همچون حافظ در امام خميني بعنوان يك شاعر عارف نگريست. چون "امام نخواسته شعر بگويد; شعر امام از سر تفنن نيست، از سر شاعري نيست و (ما ينبغي له)، اگر از امام به شاعر تعبير كنيم، نوعي تنزل رتبه ست براي آن بزرگ" (1) او مقصدش شعر و شاعري نبود بلكه شعر نيز جلوه اي از جلوه هاي روح بلند و متعالي او بود، شعر او به مثابه " ارحنا يا بلال" است. شعر امام نجواي عاشقانه روح هيجان زده و بي تابي است كه

در خلوت تنهايي با بكارگيري كلمات، راز دل دردمند را با محبوب باز گفته و با معبود به راز و نياز پرداخته است. او قافيه انديش نبوده و به گفته مولانا هرگاه خون در درونش جوشش كرده از شعر بدان رنگي داده است. امام (رض) در باب شعرگويي خويش فرموده است: "بايد بحق بگويم كه نه در جواني، كه فصل شعر و شعور است و اكنون سپري شده و نه در فصل پيري، كه آن را هم پشت سر گذاشته ام، و نه در حال ارذل العمر، كه اكنون با آن دست بگريبانم، قدرت شعرگويي نداشتم." نكته قابل توجهي كه در تمامي غزليات حافظ بچشم مي خورد سبك بيان است; خواجه معمولا با هنرنماي خاصي، نكات عرفاني را با آرايش ها و صنايع ادبي، عجين كرده و به زبان ساده بگوييم بازي با كلمات كرده تا جاييكه انسان احتمال مي دهد اگر چنين كاري صورت نمي گرفت خواجه نمي توانست درون عرفاني و آتشين خود را به بيرون انتقال دهد، اما در مورد اشعار حضرت امام (ره) قضيه برعكس است. امام (ره) بي قافيه انديش، بدون تعمد تكلف، بلكه با سادگي خاصي، هر آنچه را كه از دل برخاسته بر زبان آورده و بر نوك خامه رانده و به روي كاغذ آورده است. لذا غزلهاي ديوان امام از اين سادگي، حلاوت گرفته است. البته ناگفته نماند كه صنايع گوناگوني كه لازمه شعر است در ديوان حضرت امام بطور طبيعي و خالي از حالت تصنع بكار گرفته شده است كه براي توضيح بيشتر مي توان به بخش (شناسنامه سروده ها) در ملحقات ديوان رجوع كرد. مشرب

عرفان خواجه حافظ و حضرت امام (رض)

پيش از اين در بحث سير تصوف و عرفان، بررسي اجمالي از عرفان قرن هفتم داشتيم. بايد گفت كه اين قرن، قرن ظهورانديشه اي نو و بديع بنام "وحدت وجود" است كه ابداع كننده آن محي الدين ابن عربي است. شهيد مرتضي مطهري در كتاب "عرفان حافظ" يا "تماشاگه راز" مي گويند: آنكسي كه عرفان را بصورت يك علم در آورد و آنرا به اصطلاح متفلسف كرد و بصورت يك مكتب در آورد و در مقابل فلاسفه آنرا عرضه داشت و فلاسفه را در واقع تحقير كرد و اثر گذاشت روي فلسفه، و فلاسفه اي كه بعد از او آمدند چاره اي جز اعتنا به نظريات او نداشتند; محي الدين ابن عربي است. بدون شك "پدر عرفان نظري" در اسلام محي الدين ابن عربي، اين اعجوبه روزگار است. محي الدين، هم در عرفان عملي قدمي راسخ داشته يعني از اول عمرش اهل رياضت و مجاهده بوده و هم در ارائه عرفان نظري بي نظير بوده است. بحث وحدت وجود كه محور عرفان است براي اول بار توسط محي الدين بيان گرديد. عرفان نظري بدينصورت كه علمي مدون باشد و در مسائل به شكل فلسفي اظهار نظر كند اگرچه بيش و كم سابقه دارد ليكن مسلما تدوين كننده آن در دوره اسلامي محي الدين ابن عربي طايي اندلسي است. عرفان نظري قبل از محي الدين نظير منطق قبل از ارسطو است كه هم بود و هم نبود، بود از اين لحاظ كه مردم بالفطره تا حدود زيادي طبق قواعد منطقي عمل مي كردند و نبود يعني بصورت يك علم مدون

نبود. بر تمام مسائل عرفان نظري، مي توان شواهدي از آيات قرآني و كلمات اولياء بزرگ حق، مخصوصا حضرت امير - عليه السلام - يافت ولي محي الدين اول كسي است كه عرفان نظري را بصورت علمي كه موضوعش ذات حق است در آورد. بعد از او عرفان رنگ و بوي ديگري پيدا كرد. شاخص بودن او در عرفان كه بطور مطلق تحت عنوان شيخ از او ياد كرده اند از شاخص بودن بوعلي كه شيخ در فلسفه و شيخ طوسي كه شيخ مطلق فقه است در ميان قدما و شيخ انصاري كه شيخ مطلق فقه و اصول است در صد سال اخير و شيخ عبدالقادر كه شيخ مطلق فن و بلاغت است، بيشتر است كه كمتر نيست. محي الدين، غوغايي عرفاني در جهان اسلام ازاندلس گرفته تا مصر و شام و ايران و هند برانگيخت. صدرالدين قونوي، فخرالدين عراقي، ابن فارض مصري، داود قيصري، عبدالرزاق كاشاني، مولوي بلخي، محمود شبستري، حافظ و جامي، همه شاگردان مكتب اويند. به احتمال بسيار بسيار قوي حكمت ذوقي و اشراقي شيخ شهاب الدين سهروردي مقتول بيشتر تحت تاثير محي الدين ابن عربي بوده است تا تحت تاثير ديگران چون اوقات زيادي با محي الدين ملاقات و گفتگو داشته است. (2) تاثير حافظ از محي الدين ابن عربي آنقدر واضح و آشكار است كه باسيري در ديوان خواجه مي توان به آن پي برد، دكتر احمد علي رجايي بخارايي در كتاب "فرهنگ اشعار حافظ" در تمامي مواردي كه براي بيان ديدگاههاي حافظ به مستنداتي نياز پيدا كرده بيش از هر بزرگي، نظر ابن عربي را مدرك ساخته و به

آن استناد مي نمايد; (3) براي مثال به دو نمونه اشاره مي كنيم: 1- در بحث حجاب مي نويسد: "ابن عربي، حجاب را هر چيزي مي داند كه مطلوب را از چشم مستور دارد" و اين بيت را از حافظ مي آورد كه همسو با نظر محي الدين است. ميان عاشق و معشوق هيچ حايل نيست تو خود حجاب خودي حافظ از ميان برخيز حافظ/266 حجاب چهره جان مي شود غبار تنم خوشا دمي كه ازين چهره پرده برفكنم حافظ/342 2- و در تعريف سالك گويد: ابن عربي مي نويسد: "سالك آن كسي است كه علم او به درجه عين اليقين رسيده باشد". و حافظ گويد: به مي سجاده رنگين كن گرت پير مغان گويد كه سالك بيخبر نبود ز راه و رسم منزلها حافظ/1 اما در خصوص مشرب عرفاني حضرت امام خميني (ره) آقاي محمد جواد گوهري با درايت كافي، در مروري بر كتاب ارزشمند " تعليقات علي شرح فصوص الحكم و مصباح الانس" مقاله اي تحت عنوان "يك فروغ رخ ساقي" نوشته اند كه در جاي جاي آن به الهام گيري امام از ابن عربي اشاره دارد كه ما در اين قسمت گزينه هايي را سند قرار مي دهيم: "مهمترين مساله، تبلور برخي از عقايد شيخ اكبر، ابن عربي است در گفتارها و نوشتارهاي مستقل امام. اين مساله يكي از پراهميت ترين و با ارزشترين ابعاد بررسي افكار وانديشه هاي امام را تشكيل مي دهد. ... در اظهارات يكي از بستگان حضرت امام بود كه ايشان از آن رو به كودكان، خصوصا تازه تولديافتگان علاقه داشتند كه آنها را قريب العهد به پروردگارشان

مي دانستند كه نظير چنين امري را در فصوص (ابن عربي) مي توان يافت; در جايي كه سخن از تسخير است. در اين مبحث شيخ تاكيد مي كند كه: مخلوق هر چقدر به خداوند نزديكتر و متشبه تر باشد قدرت و توانايي او در تسخير مخلوقات ديگر بيشتر است، از همين روست كه اطفال برغم همه ضعف و ناتوانيشان حتي در تسخير قدرتمندترين شخصيتها موفقند. اين از آن روست كه ايشان قريب العهد - يا به تعبير شيخ - "جديدالعهد" به پروردگارشان هستند. اينكه (عالم محضر خداست) و اينكه عشق خداوند با جهاد در راه او به لقاءالله منتهي مي شود جمله مطالبي هستند كه شايد امروزه از بديهي ترين تصورات به حساب آيند، ولي بايد دانست كه اين مفاهيم در گذشته اي نه چندان دور و تحديدا قبل از انقلاب اسلامي بسيار محتاطانه بكار گرفته مي شدند."بي ترديد يكي از مهمترين مراجعي كه به صراحت و با جرات تمام اين امور را مورد بحث قرار داده كتاب شريف "فصوص" است. انطباق مشهود و ملحوظ برخي نظريات حضرت امام (رض) با دكترينهاي عرضه شده در كتاب فصوص شيخ كاملا در تعليقات بر شرح فصوص نمايان است. (4) واضح است كه تاثر شخصي از شخصي ديگر فقط محدود به نقل قول نبوده و در استفاده از كتب علمي نمودار نمي گردد بلكه اگر تاثير عميق باشد در غير مورد ياد شده مثلا رفتار و عمل و در صحنه زندگي نيز خود را نمايان مي سازد و اين، كاري است كه در زندگي سياسي و اجتماعي حضرت امام (ره) رخ داده است. امام تا جايي از عرفان

ابن عربي الهام پذيرفته اند كه در نامه تاريخي خودشان به گورباچف كه فروپاشي و اضمحلال سيستم كمونيستي را پيش بيني كرده اند مي فرمايند: "اگر جنابعالي ميل داشته باشيد در اين زمينه ها تحقيق كنيد، مي توانيد دستور دهيد كه صاحبان اينگونه علوم علاوه بر كتب فلاسفه غرب در اين زمينه به نوشته هاي فارابي و بوعلي سينا - رحمة الله عليهما - در حكمت مشاء مراجعه كنند تا ...، ديگر شما را خسته نمي كنم و از كتب عرفا، بخصوص محي الدين عربي نام نمي برم كه اگر خواستيد از مباحث اين بزرگمرد مطلع گرديد...". (5) از آنچه گذشت معلوم مي گردد مشرب عرفاني اين دو بزرگمرد در عين حال كه برگرفته از مفاهيم اصيل اسلام منبعث از قرآن كريم و سيره و كلام نبي اكرم (ص) و معصومين (ع) است، از فكر و نظريات مشاهير عرفاي اسلامي نيز بهره ها گرفته اند. ناگفته نگذريم كه در خصوص مكتب حافظ آقاي دكتر منوچهر مرتضوي مي گويند: "حافظ را صوفي و متصوف نمي توان ناميد و عنوان عام (عارف) نيز براي نشان دادن تمام مختصات و مشخصات مكتب حافظ رسا، نيست و تنها نام و عنواني كه به هدايت صريح خود خواجه بر او و مكتبش مي توانيم انتخاب كنيم (رند و رندي) است". (6) قصر فردوس بپاداش عمل مي بخشند ما كه رنديم و گدا دير مغان ما را بس حافظ/268 عاشق و رند و نظر بازم و مي گويم فاش تا بداني كه به چندين هنر آراسته ام حافظ/311 همچو حافظ برغم مدعيان شعر رندانه گفتنم هوس است حافظ/42 و "اگر بخواهيم

نام مناسبي براي مشرب و مكتب حافظ كه امتزاجي بديع از افكار فلسفي عميق و بدبينانه و تجليات عرفاني عاشقانه و روح ملامتي و آزادمنشي قلندرانه و ذوق شاعرانه است برگزينيم نام و عنواني شايسته تر از مكتب رندي نخواهيم يافت. (7) حافظ كيست؟

در اين قسمت مي خواهيم آنچه را كه از جانب حافظ شناسان پيرامون حافظ بيان شده است فهرست وار نقل كرده سپس به اختصار، محورهاي فكري حافظ را نشان دهيم. ناقدان حافظ با توجه به ديوان غزلياتش، تصاوير كاملا متفاوتي از حافظ ترسيم كرده اند كه بقول شهيد مطهري همه از فكر و ديد و درك ناقص است، تصاويري را كه اين بيخبران از عالم عشق و عرفان از خواجه ارائه داده اند مي توان به چهار دسته تقسيم كرد: 1- گروهي معتقدند كه حافظ فقط يك شاعر و يك هنرمند است و نبايد اشعار صنعتي و پر از اصطلاحات او را عرفاني دانست و نبايد محتوايش را جدي گرفت. 2- گروه دوم بر اين عقيده اند كه گوناگوني حالات اشعار حافظ دليل بر اينست كه او تحت تاثير حالات مختلفه شعر گفته است. يعني هر جا كه به فكر خدا و عشق خدايي بوده اشعار عارفانه سروده و جايي كه عشق مجازي و شاهد بازي و ميخوارگي بر روح و دلش مسلط شده غزلياتي در اين باب رديف كرده است. 3- عده اي ديگر اشعار حافظ را به دو دوره جواني و پيري تقسيم كرده و يك محدوده مشخصي براي هر دوره تعيين نموده اند. 4- دسته ديگري نيز ديوان و اشعار حافظ را تهي از روح مثبت عرفاني دانسته و

همه آن را سخناني از روي لااباليگري و عشق آلوده و پوچ فرض كرده اند. اما با همه اين نظرات و عقيده هاي متفاوت و رنگارنگ، عده ديگري از محققين اسلامي كل ديوان خواجه شيراز را كاملا عرفاني مي دانند بطوري كه بقول شهيد مطهري سوم قرآن و صحيفه است. او كه در عرفان غوري و غوصي داشته در پاسخگويي به اين منتقدان، بنحو احسن و توام با استدلال عالمانه به دفاع از شاعر شيرين سخن - لسان الغيب - پرداخته و از زير غبار غليظ تحريف اغيار، سيماي ملكوتي حافظ را نمايان ساخته و الحق حقي بزرگ به گردن حافظ دارد و خدمتي كم نظير به او كرده است. در مجموع بايد گفت كه ديوان حافظ يك ديوان عرفاني است در حقيقت يك كتاب عرفان است بعلاوه جنبه فني شعر، به عبارت ديگر، ديوان حافظ عرفان است بعلاوه هنر، ديواني است كه از عرفان سرچشمه گرفته و بصورت شعر بر زبان سراينده جاري گشته است. عرفا اصطلاحات خاصي دارند و كلمات ويژه اي بكار مي برند و حافظ هم بدون شك تابع همان اصطلاحات و تعبيرات و الفاظ خاص مي باشد و بدون اطلاع از چنين واقعيتي، محكوم نمودن شخصي مثل حافظ از ناداني است. عرفان امام خميني (ره)

گفته مي شود يكي از ابعاد شخصيتي حضرت امام (ره) عرفان است، بلكه بايد اضافه كرد كه عرفان محور اصلي شخصيت امام است و ديگر ابعاد فرع بر آن. امام پيش از آنكه يك فقيه يا فيلسوف باشند و پيش از آنكه يك سياستمدار و انقلابي باشند، يك عارف هستند. "امام با عرفان انقلاب كرد و

حماسه امام هم جلوه اي از عرفان اوست". (8) همه حركات و رهبريهاي امام در طول سالهاي مبارزات نشات گرفته از عرفان آن بزرگوار بود. "امام دلها را به سرانگشت عرفان، شهود و معنويت تكان مي داد، جهت مي داد و به مقاومت وامي داشت". (9) اغلب محققان و صاحبنظران، عرفان امام را بوجهي نو تعريف كرده و از نوع منحصر به شخصيت آن حضرت بعد از انبياء عظام و ائمه معصومين (ع) دانسته اند و آن عرفان اسلامي است. و اين تعريف و نظر صائب و بحقي است چون "در بين نايبان حضرت (حجت) كسي كه عرفان پويا را با نهضت عليه ستم شرق و غرب جمع كرد حضرت امام خميني (ره) بودند". (10) بر همين اساس برازنده و شايسته نيست كه روش معرفتي امام (ره) را، حتي در اصطلاح يابي نيز به كلمه اي غير از عرفان مثلا " تصوف "بيالاييم چون آنچه كه از آن اصطلاحات و كلمات و شناسه ها ديديم عمدتا دستاويزي بود براي توجيهات نفساني بعضي از خود و دنيا بريده ها; در حاليكه شعر امام، كلام امام و فكر امام همه ذكر و عرفان توام با حماسه است "اين همان ويژگيهاي تشيع است و اگر خواسته باشيم برجسته ترين مشخصه شعر شيعي را در يك عبارت بيان كنيم بايد بگوييم: شعر شيعي شعري است كه در آن حماسه و عرفان دست در آغوش يكديگر دارند". (11) امام همواره مدافع عرفان ناب و راستين بودند و طبعا با عرفان منفي كه به غير از خودپروري و تقواكشي ثمري ندارد مخالفت مي ورزيدند كه ذم صوفي و زاهد در بسياري

از اشعار، نشانگر چنين حقيقتي است. البته امام خود نيز دقيقا از همان اصطلاحات و واژه هاي عرفاني كه ديگران بكار برده اند بهره جسته اند اما نه عينا به همان معنايي كه فرق و مسالك مختلف بكار مي برند. امام عارفي نيست كه مطلق عرفان را هدف و آنرا از هر آفتي مبرا بدارند، بلكه ايشان "براي عرفان آفاتي قايل هستند كه در دو بعد فردي و اجتماعي آنرا برمي شمرند: هواي نفس، عجب و خودپرستي و غفلت از حق، ياس از رحمت واسعه خداوند، گوشه گيري و انزواطلبي، رد كردن و رها كردن مسووليت، غيبت ديگران، آزار مومنين، كشف اسرار، عيب جويي و تهمت به آنان و ...". (12) امام را از همه عرفايي كه تا حال شناخته ايم ممتاز مي بينيم، اكثر يا اغلب عارفان يك بعدي هستند عليرغم اينكه انسان وقتي به ديوان امام مي نگرد گويا ديوان اشعار حافظ را پيش رو دارد ولي حافظ نيز فقط از بعد شاعري به عرفان نگاه مي كند. حافظ اگرچه خود عارف وارسته اي است اما در بعد اجتماعي و در پياده نمودن معيارهاي عرفاني در اجتماع چندان نمودي ندارد و مي توان گفت كه در جهت اجتماعي فقط يك عرفان تبليغاتي سراغ داريم. خواجه حافظ و امام خميني (ره) آب عرفان را از يك سرچشمه مي نوشند اما امام با ديد ديگري به قضيه نگريسته و در حيات خود نيز به آن عينيت بخشيده است. "عرفان امام، عرفان حقيقي است، تصوف نيست، عرفان مسلكي نيست، عرفان صومعه و دير و گوشه گيري و بي اعتنايي نيست". (13) امام در عرفان بدنبال انسان

كامل است و ناگفته نماند كه خودانساني كامل مي باشد، بقول شهيد مطهري، فلسفي از زاويه اي به انسان مي نگرد و عارف از زاويه اي ديگر، هر كدام انسان كامل را از ديد خود تعريف مي كنند. (14) اما در بررسي شخصيت امام خميني (ره) معظم له را با ابعاد مختلف شخصيتي، انسان كامل مي بينيم كه هم عارف است، هم فيلسوف، هم فقيه است و هم فرمانده نظامي و هم رهبر يك حكومت به تمام معنا سياسي، و داراي چند بعد ديگر. بدور از هرگونه تعصب و جانبداري وقتي سيماي ملكوتي و عرفاني و ذو ابعاد امام خميني (ره) را مورد مداقه قرار مي دهيم عرفان امام را بالاتر از عرفان حافظ مي بينيم. و بايد به اين نكته اشاره شود كه اگرچه حافظ شجاعتهاي خاصي در موارد مختلف از خود نشان داده و مكتب عرفان را حال و هواي ديگري بخشيده است. ولي وجود امام (ره) مشحون از خصائص انسان به كمال رسيده است. امام عملا با عرفانش همچون پيامبر (ص) امتي را آگاه و بيدار نمود، به آنها بينش داد، به قيام واداشت، انقلاب عظيم را شخصا رهبري كرد، فرماندهي سپاهيان را بعهده گرفت كه بنام اسلام بدون ديدن مدرسه عرفان، همه عارف شدند و عارفانه و عاشقانه از اسلام دفاع كردند. چهره سرخ و خونين جوانان و نوجوانان عارف شهيد و ايثارگريهاي آنان، مبين حماسي بودن عرفان امام و اوج كمال اوست. بالاخره مي بينيم كه امام با دميدن روح حماسي و عرفاني در زن و مرد مسلمان آنها را "تا اوج زهرا شدن و علي شدن تقويت مي كند".

(15) مشخصه هاي عرفان ناب امام خميني (ره)

1- امام با علم به اينكه عرفان در طول تاريخ به انحرافات و صوفي زدگي آلوده شده بود در مقام دفاع از عارفان دلسوخته برآمده و با انگشت نهادن بر انحرافات آنان، نفرت و بيزاري خود را چنين ابراز مي دارند: اين جاهلان كه دعوي ارشاد مي كنند در خرقه شان به غير منم تحفه اي مياب ديوان امام/48 و در جاي ديگر در مقام دفاع از مقام شامخ عرفان راستين چنين متذكر مي شوند: "انكار مقامات عارفين و صالحين را نكني و معاندت با آنان را از وظايف ديني نشمري ... چون ما جاهلان از آنها محروميم با آن به معارضه برخاستيم; نمي خواهم مدعيان را تطهير بكنم كه (اي بسا خرقه كه مستوجب آتش باشد) مي خواهم اصل معني و معنويت را انكار نكني". (16) 2- امام جامع بين سياست و معنويت بودند كه تبلور آن در ايجاد حكومت اسلامي مشهود است و از طرفي دايره ارشاد عرفاني را توسعه بخشيده و آنرا عمومي كردند نه اينكه تنها عده اي بعنوان اهل دل مورد ارشاد و هدايت قرار گيرند بلكه همه اقشار اجتماع را با اين فكر وارد جرگه نمودند تا اگر اهليت داشته باشند از اين ارشاد بهره گيرند و ديديم كه مخلصين اين امت با الهام گيري از امام و ارشادهاي ايشان چگونه به اوج كمال رسيدند. بطوري كه طفل يكشبه ره صد ساله را پيمود و... . 3- گرچه امام در تمام زمينه ها شجاعانه و با صراحت مسايل را مطرح مي كردند اما شجاعتي كه در بيان مسايل عرفاني بخرج داده اند

قابل توجه است و بسا كساني بودند و باشند كه در اشعار عرفاني او انگشت تحير و تعجب به دندان مي گيرند. و در صدور چنان مضامين، با اصطلاحات خاص عارفانه از سوي آن بزرگوار شگفت زده و مبهوت مي شوند. گذشته از مطلب فوق، امام (رض) اگر انتقادي بر كسي و سخني دارد آنرا بي پرده و بدون در نظر گرفتن شخصيت طرف مقابل بيان مي كند براي مثال آن حضرت در جواب منصور حلاج كه نداي اناالحق سر مي دهد مي گويند: بر فراز دار فرياد اناالحق مي زني مدعي حق طلب، انيت و انا چه شد ديوان امام/94 يعني بالاي دار حتي اگر بگويي "اناالحق" شرك است، يعني تو هستي، باز "من" خويش را قبول داري، باز انانيت هست، بر فراز دار هم از انانيت تبليغ مي كني. يا: خار راه مني اي شيخ، ز گلزار برو از سر راه من اي رند تبهكار برو تو و ارشاد من اي مرشد بي رشد و تباه از بر روي من اي صوفي غدار برو اي گرفتار هواهاي خوداي ديرنشين از صف شيفتگان رخ دلدار برو اي قلندر منش،اي باد بكف، خرقه بدوش خرقه شرك تهي كرده و بگذار برو ديوان امام/176 امام را در عالم عرفان بايد مصلحي دانست كه آنرا از جهات مختلف نجات دادند و نيز عرفا را. و نيز خدمتي شايان به آنها نمودند. امام در مقام يك فقيه متشرع و مجتهد عادل عالم و از سوي ديگر يك عارف كامل و واصل و در همان حال يك سياستمدار و فرمانده كل قواي اسلامي، هم ديدگاههاي منفي، عليه عرفان را

عوض كردند و هم نقاب تزوير از چهره دروغين مدعيان تصوف و عرفان را كنار زدند. "عرفان در شعر فضايي بوده كه تجربه هاي ادبي در آن كمال يافته و گسترده شده است; اما باز هم در قداست و حرمت شعر و ادب جاي سوالي باقي مانده بود كه غزليات امام اين مشكل را در ادبيات انقلاب گشود و ثابت كرد كه يك وارسته تمام عيار مي تواند از (خال) و (موي) و (مي) و (ساغر) و (باده) صحبت كند. خرده گيريهايي كه به حافظ مي شد از هيمن جا مايه گرفته است كه حاضر نبودند ادب را تا اوج قداست عرفان بالا ببرند ولي امام با اشعار خود شعر و ادب را اوجي بخشيدند و قضاوتها را نسبت به شعر و شاعري عوض كردند، اگر روزي بحث بود كه آيا مي شود از (مي) و (ساغر) و... تلقي درست و صحيح متناسب با شرع داشت، امام ثابت كرد كه شدني است". (17) مقايسه كلي امام خميني (ره) و خواجه حافظ در شعر و عرفان

1- از حيث قدرت و هنر شعري: در اين بعد يقينا حافظ قويتر است چون او در ديوانش مسايل عرفاني را با به صيقل كشيدن كلمات براي رسيدن به گونه ايده آل و نهايي شعر و با هنرنمايي خاص بيان مي كند. در حاليكه حضرت امام، از سر ذوق عارفانه، براي دل شيدا و عاشق خود شعري سرايد و فقط هدفش رساندن پيام عرفاني است بدون ايجاد پيچيدگي صنعتي در شعر. 2- از حيث عرفان: آنچنان كه در بررسي عرفان امام توضيح داده شد آن حضرت با توجه به سيره و

احوال عيني و ملموسش در بعد عرفاني، گوي سبقت را از حافظ و ديگران ربوده و در واقع عرفان را از حيث نظري و عملي معنايي تازه و كامل بخشيده است. 3- از حيث بكارگيري اصطلاحات عرفاني: مي توان گفت كه هر دو شخصيت عرفاني ما بطور يكسان و در حد كامل از اصطلاحات معمول عرفا بهره برده و از سنت ادب عرفان كناره نگرفته اند. ناگفته نماند كه از بوستان غزلهاي امام بوي سنايي و عطر عطار و مولوي و محي الدين ابن عربي و ديگر مشاهير عرفاني اسلامي به مشام جان مي رسد اما عنايتي كه آن بزرگوار نسبت به حافظ داشته قابل مقايسه با ديگران نيست. پاورقي: 1- صادقي رشاد، علي اكبر. مقاله جهان بيني شهودي امام خميني (ره)، مجموعه مقالات سمينار بررسي ادبيات انقلاب اسلامي. 2- رك، تماشاگه راز، مرتضي مطهري. 3- رك، فرهنگ اشعار حافظ، احمد علي رجايي بخارايي، ذيل حجاب و سالك. 4- گوهري، محمد جواد. مقاله يك فروغ رخ ساقي، مجله حضور، شماره 4، خرداد 71 ص 70. 5- جوادي آملي، آواي توحيد (متن نامه حضرت امام خميني (ره) به گورباچف رئيس جمهور وقت شوروي سابق و شرح نامه) ص 72. 6- مرتضوي، منوچهر. مكتب حافظ، ص 94. 7- همان، ص 95. 8- صادقي رشاد، علي اكبر، مقاله جهان بيني شهودي ... 9- همان. 10- جوادي آملي، عبدالله. عرفان و حماسه، ص 46. 11- صادقي رشاد، علي اكبر، مقاله جهان بيني شهودي ... 12- طباطبايي، فاطمه. مقاله جنبه هاي عرفاني و حماسي آثار امام خميني (ره)، مجموعه مقالات سمينار بررسي ادبيات انقلاب اسلامي. 13- صادقي رشاد، مقاله جهان

بيني شهودي ... 14- رك، كتاب انسان كامل، مرتضي مطهري (بحث انسان كامل از ديد عقليون و عرفا) . 15- طباطبايي، فاطمه، مقاله ... 16- امام خميني (ره)، ره عشق، سازمان چاپ و انتشار وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي، ص 35. 17- طباطبايي، فاطمه، مقاله ...

عشق در حكمت شعري امام خميني

عشق در حكمت شعري امام خميني بسمه تعالي محور مباحث امام (ره) در ديوان اشعارشان، "عشق و عاشق و معشوق" است. عشق، موضوع اشعار عرفاني است و امام خميني نيز از نامآوران مكتب ابن عربي در قرن حاضر به شمار مي رود. در ديوان اشعار امام (ره) تا آنجا كه پژوهش كرده ايم مطالب زيادي درباره اين موضوع به چشم مي خورد. بخشي از اين موضوعات عبارتند از: "اهميت عشق"، "مكتب عاشقي"، "حقيقت عشق"، "انواع عشق"، "مقام عشق در عالم معنا"، "نسبت عاشق و معشوق"، "برهان بر عشق"، "نسبت عشق و زيبايي"، "تضاد عقل و عشق"، "ترجيح راه عشق بر راه عقل"، "سريان عشق در عالم" و "آثار عشق".

اهميت عشق عشق، مظهر تمام صفات كمالي است. هم خالق است و هم قادر است و هم حي. عشق باعث گرمي است و سرسبزي و نشاط عالم وجود از پرتو عشق است. امام (ره) در يكي از ابيات، عالم را "پرتوي از عشق" و صاحب قدر و جلالي دانسته كه سمت حاكميت بر اسماء دارد. بنابراين در مسلك امام، عشق با مرتبه واحديت كه مقام اسماء و صفات است، مترادف است. من چه گويم كه جهان نيست بجز پرتو عشق ذوالجلالي است كه بر دهر و زمان حاكم اوست (1) "ميكده" كه در آثار امام همه جا مورد تاييد واقع شده

و مقامي است كه صراط مستقيم حقيقت است با عشق يكي دانسته شده است. كوي نكوي ميكده باب صفاي عشق طاق و رواق روي تو كاشانه من است (2) از روزي كه پرچم عشق برافراشته شده، تمام عوالم وجود به جوشش و غلغله اي وصف ناپذير درآمده اند. به تعبير مولانا "اين همه آوازها از شه بود." وه چه افراشته شد در دو جهان پرچم عشق آدم و جن و ملك مانده به پيچ و خم عشق عرشيان ناله و فرياد كنند در ره يار قدسيان بر سر و بر سينه زنان از غم عشق (3)

سريان عشق در عالم در آثار عرفا مطالب فراواني درباره سريان و جريان عشق در ذرات عالم وجود، ديده مي شود. امام نيز بدين مضمون ابياتي در اشعارشان به چشم مي خورد. از نظر ايشان "آتش افروخته عشق" در همه روحها پديدار است. عاشقم عاشق و جز وصل تو درمانش نيست كيست كاين آتش افروخته در جانش نيست (4) عشق به حق، امروزي نيست بلكه از ازل با حقيقت ارواح سرشته است: ساكنان در ميخانه عشقيم مدام از ازل مست از آن طرفه سبوئيم همه (5) براي عشق بدايت و نهايتي وجود ندارد و امري ازلي و ابدي است: عشق جانان ريشه دارد در دل از روز الست عشق را انجام نبود، چون ورا آغاز نيست (6)

مرتبه عشق مقام عشق، مرتبه واحديت و اسماء و صفات است. عشق مظهر اسم الله است كه حاكم بر همه اسماء الهي است: من چه گويم كه جهان نيست بجز پرتو عشق ذوالجلالي كه بر دهر و زمان حاكم اوست (7) اگر مرتبه جبرئيل

و روح الامين را مرتبه عقل و عالم جبروت بدانيم، مقام واحديت كه فوق جبروت و حاكم و موجد آن است، مقام ومرتبه عشق است. بنابراين عشق مرتبه ظهور اسماء الهي است و مساوي با مقام ظهور حضرات ائمه معصومين (ع) است. ديوانگي عاشق خوبان ز باده است مستي عاشقان خدا از سبوي ماست ما عاشقان ز قله كوه هدايتيم روح الامين به "سدره" پي جستجوي ماست گلشن كنيد ميكده رااي قلندران طير بهشت مي زده در گفتگوي ماست با مطربان بگو كه طرب را فزون كنند دست گداي صومعه بالا به سوي ماست (8) مقام عشق برتر از مقام عرش است. "پايه آن برتر از دروازه عرش برين است." (9) و فروتر از مقام باطني انسان كامل است. "درياي عشق قطره مستانه من است. (10) " از اين رو عشق به تعبير مولانا وراي كفر و دين است و جنت عاشقان، نسبتي با جنت ابرار ندارد. مرتبه عاشقان مطابق اشعار امام مرتبه "سابقون" و "مقربين" و "مخلصين" است. به روز حشر كه خوبان روند در جنت ز عاشقان طريقت كسي نخواهد بود (11)

حقيقت عشق عشق همانند بسياري از امور وجداني، نظير آزادي و زيبايي، "يدرك و لايوصف" است: راز بيهوشي و مستي و خراباتي عشق نتوان گفت كه از راهبران بي خبريم (12) "آفتاب آمد دليل آفتاب" و امام (ره) فرمودند: عاشقم جز عشق تو در دست من چيزي نباشد عاشقم، جز عشق تو بر عشق برهاني ندارم (13) در آثار امام هرجا اين كلمه به كار رفته، دلالت بر معاني عرشي مي كند. امام، ما وضع له الفاظ را معاني عام مي دانند.

از اين رو دلالت نور بر نور حسي مجازي و بر حقيقت نور كه ظاهر به ذاته و مظهر لغيره است، حقيقي است. عشق، مستي، مي، طرب و وجد و بسياري از الفاظ عرفاني چنينند. حقيقت عشق، در نزد كروبيان و عوالم اسماء و صفات است و مجازا به عشقهاي زميني تلقي مي كنند. عارفان معتقدند كه حضرات خمس كه در نزد فيلسوفان به عوالم وجود تعبير مي شود بر يكديگر متطابقند. آنچه در عالم پايين است نازله عوالم بالاتر و آنچه در عوالم بالاتر است، حقيقت چيزي است كه در عوالم فروتر قرار دارد. از نظر قرآن، حتي آهن نيز نازل شده است و حقيقت آن در "ام الكتاب" يعني مخزن حقايق قرار دارد. به اين ترتيب عشق امري است معنوي كه عشقهاي جسماني پرتوي از آن است و آنچه به نام عشقهاي مجازي مذموم است و شارع مقدس از آن نهي نموده، "هوس" است و نه عشق، عشق چه روحي و چه جسمي، پاك و مقدس است. چنانكه عرفا بر اين مبنا حديث "من عشق و كتم و عف مات شهيدا" را تفسير مي فرمايند. عاكف كوي بتان باش كه در مسلك عشق بوسه بر گونه دلدار خطايي نبود (14) تفاوت عشقهاي روحاني با عشقهاي جسماني در آن است كه در اولي با وصال، عطش عشق فزوني مي يابد اما در دومي وصال مقدمه خاموشي است. اين مطلب را ابن عربي در ضمن شعري تبيين كرده است. او مي گويد "لبان معشوقم را مي بوسم اما عطش عشقم بيشتر مي شود". امام همين مطلب را با عبارات ديگري مطرح فرموده اند. هزار ساغر

آب حيات خوردم از آن لبان و همچو سكندر هنوز عطشانم خداي را كه چه سري نهفته اندر عشق كه يار در بر من خفته من پريشانم (15)

نسبت عشق و زيبايي آيا زيبايي تابعي از عشق است يا عشق، جلوه اي از زيبايي است؟ اين سوالي است كه عارفان پاسخهاي گوناگوني بدان داده اند. برخي همچون حافظ معتقدند كه حسن و زيبايي موجد عشق است: در ازل پرتو حسنت ز تجلي دم زد عشق پيدا شد و آتش به همه عالم زد و برخي همچون مولانا در تمثيل مجنون و مذمت وي در انتخاب ليلي، زيبايي را به عاشق باز مي گردانند. امام (ره) در برخي اشعار به مكتب حافظ رفته اند. چنانكه حسن را پديد آورنده عشق تلقي فرموده اند: پرتو حسنت بجان افتاد و آن را نيست كرد عشق آمد دردها را هر چه بد درمان نمود (16) و در برخي ابيات، زيبايي را وابسته به عاشق مي دانند: معجز عشق نداي تو زليخا داند كه برش يوسف محبوب چنان زيبا شد (17) اما آنچه مسلم است آن است كه زيبايي اصالت دارد و زيبايي است كه سالك را عاشق و شيفته و ديوانه مي كند. چه براي زيبايي معشوق واقعيت در نظر آوريم و يا در خيال عاشق مجسم شده باشد. به عبارت ديگر زيبايي مقدم بر عشق است و در همه حال زيبايي و جمال هدف و مقصود است و عشق تابع و فرع او. آن روز كه عاشق جمالت گشتم ديوانه روي بي مثالت گشتم ديدم نبود در دو جهان جز تو كسي بيخود شدم و غرق كمالت گشتم (18)

يا مي فرمايد: آشفته ام از فراقت اي دلبر حسن برگير حجاب من كه رسواي توام (19)

نسبت عاشق و معشوق در ادبيات عرفاني، توصيفات زيبايي درباره عاشق و معشوق شده است. از نظر حافظ عاشق محتاج معشوق است و معشوق مشتاق عاشق. اين بحث ريشه هاي عميقي در متون ديني دارد و خود تحقيقي مفصل مي طلبد. امام (ره) در جاي جاي ديوانشان به اين نسبت اشاره فرموده اند. از نظر ايشان عاشق مظهر نياز است و معشوق سمبل ناز. پرده بردار ز رخ چهره گشا ناز بس است عاشق سوخته را ديدن رويت هوس است (20) اكنون كه يار را راه ندادم به كوي خود ما در نياز خويش و او به ناز خويش (21) شب هجران تو آخر نشود رخ ننمايي در همه دهر تو در نازي و ما گرد نيازيم (22) بلبل و گل هم از توصيفات شايعي است كه عارفان فرموده اند: بلبل به باغ ناله كند همچو عاشقان گويي كه باد از غم فصل خزان كند (23) عاشق سوداگر جمال است و معشوق زيبايي كه از عاشق دل مي برد. ما به سوداگري خويش روانيم همه او به دلبردگي خويش روان است هنوز (24) عاشق طلب سايه سرو معشوق مي كند تا در سايه آن بيارامد. ما پي سايه سروش به تلاشيم همه او ز پندار من خسته نهان است هنوز (25) عاشق خود مجازي است و معشوق خود حقيقي. سر و جاني نبود تا كه به او هديه كنم او سر و پاي همه روح و روان است هنوز (26) عاشق پروانه و معشوق شمع وجود اوست: من دلسوخته

پروانه شمع رخ او رخ زيباش عيان بود و عيان است هنوز

ويژگيهاي راه عشق عارفان همگي معتقدند كه راه عشق راهي پربلا و سخت است. برخي مانند مولانا آن راه را "سركش و خوني" ناميده اند "عشق از اول سركش و خوني بود" و بعضي چون حافظ فرموده اند كه عشق اگرچه راه پرخون است اما ابتدا در ذهن عاشق آسان جلوه مي كند. "كه عشق آسان نمود اول ولي افتاد مشكلها" در اشعار امام (ره) راه عشق راهي پرخطر توصيف شده است: گفته بودي كه ره عشق ره پرخطري است عاشقم من كه ره پرخطري مي جويم (27) ريشه سخن امام و عارفان حقيقي به قرآن و روايات متعددي بازمي گردد. در منطق دين ميان ابتلاء و مقامات معنوي نسبتي مستقيم وجود دارد. اهل ولايت بيش از سايرين گرفتار ابتلاء هستند. اساسا طريق ولايت كه به اعتقاد نگارنده با طريق عشق يكي است و اختلافشان به اعتبار لفظ است، راهي است به غايت دشوار كه انبياء مرسل و ملائكه مقرب در خم آن مانده اند. اين راه با فناء رخ مي نمايد و كسي كه از پوسته انانيت و انيت خارج نشده است، هنوز بر اين وادي قدم نگذارده است: وادي عشق كه بيهوشي و سرگرداني است مدعي در طلبش بوالهوس و مغرور است (28) راه عشق "سر مستند مقنع به سر است" كه غيرت حق تعالي آن را از نامحرمان پوشيده است: سر عشق از نظر پرده دران پوشيده است باز رسوايي اين پرده در آن بي خبريم راز بيهوشي و مستي و خراباتي عشق نتوان گفت كه از راهبران بي خبريم (29)

آگاهي از سرالاسرار و حقايق قضا و قدر الهي تنها با عاشقي به دست مي آيد. خداوند موهبت تجلي ذاتي خويش را جز بر عاشقان حرام كرده است: كور كورانه به ميخانه مرواي هشيار خانه عشق بود جامه تزوير برآر عاشقانند در آن خانه همه بي سر و پا سر و پايي اگرت هست در آن پا نگذار تو كه دلبسته تسبيحي و وابسته دير ساغر باده از آن ميكده اميد مدار پاره كن سبحه و بشكن در اين دير خراب گر كه خواهي شوي آگاه ز سرالاسرار گر نداري سر عشاق و نداني ره عشق سر خود گير و ره عشق به رهوار سپار (30) اميرالمومنين فرمودند كه حق در گمان انسان شيرين است، واي به روزي كه بخواهد تحقق يابد كه تحملش بسيار سخت است. راه عشق نيز اگرچه شيرين مي نمايد، اما راهي است كه سالك بعد از سالها ابتلائات و رنجها بدان نايل خواهد شد. اين راه از راه اهل فلسفه، عرفان، ايمان، شهود و معرفت جداست، اگرچه كسي كه كليد عشق را در اختيار دارد در اعلي مراتب ايمان و شهود و معرفت و حكمت و عرفان هم هست. اين راه از منظر امام به تبعيت از حافظ شيرازي اختصاص به رندان دارد و تا آنجا كه نگارنده تحقيق كرده است تنها مكتبي كه در صراط مستقيم قرار دارد و ترجمان كلمه "مخلصين" است كه از ازل تا ابد از دسترس شيطان درون و بيرون خارج است، مكتب رندي است. رند در اشعار امام با "اهل ولايت و محبت و عشق" يكي دانسته شده است: سالها بايد كه راه عشق

را پيدا كني اين ره رندان ميخانه است راه ساده نيست (31) در اين مرتبه عبادت خداوند از روي ترس و طمع شرك جلي تلقي مي گردد. مقام عاشقان فوق بهشت است: به روز حشر كه خوبان روند در جنت ز عاشقان طريقت كسي نخواهد بود (32) در حقيقت بهشت و جهنم مراتبي از مراتب وجود عاشق است. بهشت و جهنم نازل صدها منزل است كه قيامت از جمله آنهاست.

مباني تفكر امام خميني (ره) و عشق مباني تفكر امام (ره) در دو دسته از اشعار ايشان قابل تحقيق است. دستور اول ابياتي است كه ناظر بر ترجيح روش اشراق و عشق بر روش فلسفه و علوم رسمي است، اگرچه اين ترجيح به معناي نفي فلسفه نيست بلكه فلسفه مقدمه ورود به مسلك اشراقي است. سالك تا حجاب فلسفه را پاره نكند به مقام عرفان و اشراق نايل نمي آيد. دسته دوم اشعاري است كه نشان مي دهد مكتبي كه از نظر امام منطبق بر صراط مستقيم حقيقت است، صراط عشق است و سبيلهاي حكمت، عرفان، معرفت و شهود، فقه و كلام، زهد و اخلاق اگرچه با صراط مستقيم نسبت دارند اما با آن يكي نيستند.

مبناي اول: تضاد عقل و عشق آنچه در متون عرفاني با عنوان عقل و عشق مطرح است، ناظر بر تضاد عشق و عقل عافيت انديش يا عقل جزو عقل معاش است. عقل در اين مرتبه بستگي تامي به خودخواهي دارد. بديهي است كه عارف كه نفي دوئيت مي كند و تنها خدا را مصداق وجود مي داند با حجاب خودخواهي اعم از نوراني و ظلماني در ستيز است. در حقيقت آنچه

را كه عارفان مذمت كرده اند، عقل نيست و به تعبير اميرالمومنين (ع) "نكرا" ناميده شده است. عقل در لسان روايات همه جا مورد مدح قرار گرفته و از جنود رحمان به شمار آمده برخلاف جهل كه فرمانده لشكر شيطان است. به اين ترتيب فلسفه كه با علوم عقلي سر و كار دارد و اعم از آن، علوم رسمي از كلام و فقه و اخلاق و تفسير همگي مقدمه اند براي سير انسان به سوي حق اما اگر خود اصالت يابند و عالم، در فلسفه و حتي تفسير قرآن و حديث توقف نمايد و وراي آن را انكار نمايد، اينجاست كه در حجاب انكار كه ضخيم ترين حجابهاست، واقع مي شود و دشمن حقيقت مي گردد. اما اگر فلسفه به مثابه پل عبور به عرفان و شهود باشد، عرفا با اين فلسفه و عقل نه تنها ستيز نكرده اند كه آن را در جاي خويش بسيار نيكو دانسته اند. براي عارف "حفظ مراتب" مبنايي مهم به شمار مي آيد. اين مطالب براي آن نگاشته شد تا آنها كه عميقا با افكار امام آشنا نيستند از ظاهر اشعار امام خيال خام نپرورند و فلسفه را رمي به بيهودگي ننمايند. بهترين گواه بر اين مدعا سخنان امام و سيره عملي ايشان است. امام اگر به فلسفه اعتقادي نداشتند، سالها وقت شريفشان را مصروف تدريس اسفار و شفا نمي كردند. امام در بياناتشان حتي ديدگاه بسيار مثبتي نسبت به حكمت يونان و فلسفه ارسطو ابراز كرده اند. نكته اي كه امام بر آن تاكيد مي كنند در نظر گرفتن اعتبارات علوم است. حد فلسفه را به عرفان دادن

و در هم آميختن مراتب حجابها، با ناموس خلقت در تضاد است. با اين بيان شروع به سير در اشعار امام (ره) مي كنيم: 1- دليل امام بر تضاد عشق و عقل يا روش اشراق و روش فلسفه در تضادي است كه در ثمرات اين دو نحوه سلوك پديد مي آيد. ثمره روش عاشقانه "مستي و بيخودي" است و ميوه درخت فلسفه "هوشياري و بيداري" عشق با جنون نسبت دارد و فلسفه با عاقلي: راه علم و عقل با ديوانگي از هم جداست بسته اين دانه ها و دامها ديوانه نيست (33) از عبارت "بسته دانه ها و دامها" برمي آيد كه مقصود از عقل مذموم در نزد امام، توقف در فلسفه و محصولات علم و عقل است. مستي ضدهوشياري است: "مستي نچشيده اي اگر هوش تو راست" (34) در جاي ديگر به دلبستگي و اصالت دادن به فلسفه اشاره مي كنند: ما ز دلبستگي حيله گران بي خبريم از پريشاني صاحبنظران بي خبريم عاشقان از سر سودايي ما بي خبرند ما ز بيهودگي هوشوران بي خبريم (35) راه و رسم عشق بيرون از حساب ما و توست آنكه هشيار است و بيدار است مست باده نيست ثمره عاشقي بيخودي و مستي است و ثمره خرد، هوشياري و بيداري و جهان ديدگي: مستم از باده عشق تو و از مست چنين پند مردان جهان ديده و هشيار مخواه (36) 2- رمز ديگر ترجيح روش اشراق بر فلسفه را در "حد عقل" بايد جستجو كرد. حافظ عقل را "چو شبنمي مي داند كه بر بحر مي زند رقمي" امام از علوم رسمي و فلسفه تعبير به

"دكه" كرده اند: دكه علم و خرد بست و در عشق گشود آنكه مي داشت به سر علت سوداي تو را (37) فلسفه داراي چارچوبهاي مشخص است و از اصول خاص پيروي مي كند از اين رو نيازمند به علم منطق و يادگيري روشهاي مشخص استدلال است اما راه عشق بيرون از چارچوبهاي عادي است. "راه و رسم عشق بيرون از حساب ما و تو است" 3- فلسفه علم به حقايق است و عرفان و اشراق رسيدن و محو شدن در حقيقت و ميان اين دو مقام فرسنگها فاصله است. فيلسوف ماهيت موجودات را مي شناسد و فلسفه از پي بردن به حقيقت وجود عاجز است از اين رو عارف ابزار فيلسوف را ناكافي مي داند. فيلسوف از طريق حواس مادي به ادراك خيالي و عقلي نائل مي آيد. اما براي يافتن حقيقت نياز به چشمي ديگر و گوشي ديگر است و چون فيلسوف اين گوش و چشم را فاقد است، پس از نظر عارف فلاسفه كوران و كران ناميده شده اند. اصطلاح "كوران" در مثنوي بارها و بارها نسبت به فلاسفه به كار رفته است. امام نيز بارها از اين واژه استفاده كرده اند: با فلسفه ره به سوي او نتوان يافت با چشم عليل، كوي او نتوان يافت اين فلسفه را بهل كه با شهپر عشق اشراق جميل روي او نتوان يافت 4- فلسفه با بخشي از وجود آدمي سر و كار دارد و آن ذهن است اما عرفان با حقيقت هستي انسان مربوط است. عالم ذهن عالم ثبات، اما هستي انسان دائما در صيرورت است. از اين رو فلاسفه و صاحبان علم

حصولي ثابت، خونسرد و با احتياط و بي درد هستند. در مقابل عارفان و اهل حضور اهل قيام، حركت، درد، جوشش، گرمي و ريسك و قمارند: عاقلان از سر سودايي ما بي خبرند ما ز بيهودگي هوشوران بي خبريم (38) در زمره آشفته دلان زار و نزاريم در حوزه صاحبنظران چون يخ سرديم (39)

مبناي دوم: مكتب عاشقي مكتب عاشقي در مسلك امام (ره) اخص از مكتب اشراقي و عرفاني است و نسبت آن نظير نسبت كعبه و مسجدالحرام است. آنكه در كعبه است، در مسجد هم هست اما هر كه وارد مسجد الحرام شد، لزوما به كعبه نرسيده است. امام در ضمن ابياتي همه مسلكها را مورد انتقاد قرار مي دهد و تنها مكتب عاشقي را به عنوان حق مطلق برمي گزيند: ما زاده عشقيم و فزاينده درديم با مدعي عاكف مسجد به نبرديم با مدعيان در طلبش عهد نبستيم با بي خبران سازش بيهوده نكرديم در ميكده با مي زدگان بيهش و مستيم در بتكده با بت زده هم عهد چو مرديم در حلقه خودباختگان چون گل سرخيم در جرگه زالوصفتان با رخ زرديم در زمره آشفته دلان زار و نزاريم در حوزه صاحبنظران چون يخ سرديم با صوفي و درويش و قلندر به ستيزيم با مي زدگان، گمشدگان باديه گرديم با كس ننماييم بيان، حال دل خويش ما خانه بدوشان همگي صاحب درديم (40) امام در بيتي اشاره مي كنند كه تنها بنياني كه اصيل است عشق است: غمزه كردي، هر چه غير از عشق را بنيان فكندي غمزه كن بر من كه غير از عشق بنياني ندارم (41) رهرو عشقي اگر خرقه

و سجاده فكن كه به جز عشق تو را رهرو اين منزل نيست اگر از اهل دلي صوفي و زاهد بگذار كه جز اين طايفه را راه در اين محفل نيست اين نقدها به دو مطلب مهم اشاره مي كنند: اول آنكه عرفان امام با طريقه اهل تصوف و عرفان اصطلاحي متفاوت است اگرچه در بسياري موارد نيز مشابهت دارند. دوم آنكه امام عارف اهل كشف و شهود را همرتبه عاشق نمي گيرد. عشق دلدار چنان كرد كه منصور منش از ديارم بدر آورد و سر دارم كرد عشقت از مدرسه و حلقه صوفي راندم بنده حلقه بگوش در خمارم كرد. (42) در بيتي به طور مشخص به مراحل سه گانه فلسفه وعرفان و عشق اشاره مي فرمايند: علم و عرفان به خرابات ندارد راهي كه بمنزلگه عشاق ره باطل نيست (43) در بيتي ديگر از سه مقام حكمت، عرفان و عشق به عاقلي و حيله گري و هوشوري صاحبنظري و حيرت سوداييان و مستان تعبير مي فرمايند: ماز دلبستگي حيله گران بي خبريم از پريشاني صاحبنظران بي خبريم عاقلان از سر سودايي ما بي خبرند ما ز بيهودگي هوشوران بي خبريم (44) در ابياتي ديگر با لحن تندتري مقصود را ادا مي فرمايند: با صوفي و با عارف و درويش به جنگيم پرخاشگر فلسفه و علم كلاميم از مدرسه مهجور و زمخلوق كناريم مطرود خرد پيشه و مطرود عواميم (45) از نظر امام عارف با سالك تناسب دارد و عاشق با واصل.مرتبه واصلين كجا و مرتبه سالكين كجا! از اين رو نگارنده معتقد است مراتب معرفت در نزد امام داراي سه مرحله معرفت فلسفي

و حكمي، معرفت ذوقي و شهودي و معرفت ولايي و عشقي است. در مرحله عشق فناء حقيقي و بقاء پس از فناء حاصل مي شود. مباني انديشه هاي عرفاني امام در اشعارشان با عرفان شيعي كاملا قابل تطابق است. مكاتب سه گانه فلسفي، عرفاني و عشقي را مي توان با حكمت بحثي، حكمت ذوقي و حكمت شيعي متناسب دانست.از اشعار امام برمي آيد كه علم عاشقي را همان كمت شيعي مي داند كه سرچشمه آن در ائمه (ع) است. ما عاشقان ز قله كوه هدايتيم روح الامين به "سدره" پي جستجوي ماست (46) فرهادم و سوز عشق شيرين دارم اميد لقاء يار ديرين دارم (47) در برخي اشعار به طور مشخص از ولايت شيعي به مكتب عاشقي تعبير كرده اند. سرخم باد سلامت به من راه نمود ساقي باده به كف جان من آگاه نمود خادم درگه ميخانه عشاق شدم عاشق مست مرا خادم درگاه نمود سر و جانم به فداي صنم باده فروش كه به يك جرعه مرا خسرو جم جاه نمود برگ سبزي زگلستان رخت بخشودي فارغم از همه فردوسي گمراه نمود باكه گويم غم آن عاشق دلباخته را كه همه راز خوداندر شكم چاه نمود (48)

آثار عشق فلاسفه معتقدند كه براي تحقق وجود چيزي، دليلي بهتر از آثار وجودي وي نيست. بويژه امور معنوي كه قابل ادعا كردن است، با توجه به آثارش معلوم مي شود. در متون ديني و عرفاني براي مقامات معنوي آثاري مشخص ذكر شده كه اگر آن آثار پديد آيد، دليل بر تحقق آن مقام است وگرنه، حرف و ادعاست. حضرت امام در آثارشان از همين طريق برخي

ادعاها را مورد انتقاد قرار مي دهند. به عنوان مثال وقتي مي خواهند ادعاي اخلاص برخي مدعيان را باطل كنند، مي فرمايند كه علامت اخلاص، جاري شدن حكمت بر زبان است و اگر ادعاي اخلاص هست چرا سخنان حكمت آميز از دهان مدعي خارج نمي شود. عشق نيز از مقولاتي است كه همگان ادعاي آن را دارند. اما ادعا موجب برخورداري نمي گردد چنانكه با خيال آب، هيچ تشنه اي سيراب نمي گردد. امام (ره) در ديوان اشعارشان خواص و آثار متعددي براي عشق برشمرده اند. اين آثار برخي ظاهري و برخي باطني است. محور اين آثار كه بسياري خواص عشق بدان راجع است، فناي عاشق در معشوق ازلي است. آنگاه كه انسان قلبش را از خودخواهي و شيطان پاك كرد، حق تعالي و جنود رحماني در آن سكونت مي گزينند. در اين صورت صدق، قدرت، سبكبالي، تسليم، پشتكار در امور خير، تسليم، سلامت، هدايت، شجاعت به خودي خود پديد مي آيد. نگارنده در ديوان امام آثار متنوعي از عشق را پژوهش كرده است. براي هر يك ابياتي به عنوان دليل مي آوريم:

1- فنا گر اسير روي اويي نيست شو پروانه شو پاي بند ملك هستي در خور پروانه نيست ميگساران را دل از عالم بريدن شيوه است آنكه رنگ و بوي دارد لايق ميخانه نيست (49) اين ره عشق است واندر نيستي حاصل شود بايدت از شوق، پروانه شوي بريان شوي (50)

2- بي اعتنايي و استغناء از دنيا بي نيازي است در اين مستي و بيهوشي عشق در هستي زدن ازروي نياز است هنوز دست بردار ز سوداگري و بوالهوسي دست عشاق سوي دوست

دراز است هنوز (51) رهرو عشقم و از خرقه و مسند بيزار به دو عالم ندهم روي دل آراي تو را (52) عاشقان روي او را خانه و كاشانه نيست مرغ بال و پر شكسته فكر باغ و لانه نيست (53) عشق آوردم در اين ميخانه با مشتي قلندر پر گشايم سوي ساماني كه ساماني ندارم (54) در غم عشقت فتادم كاشكي درمان نبودي من سر و سامان نجويم كاشكي سامان نبودي (55)

3- مستي و عدم توجه به خود راه و رسم عشق بيرون از حساب ما و توست آنكه هشيار است و بيدار است مست باده نيست (56)

4- اخلاص و دوري از ريا و تزوير رهرو عشقي اگر، خرقه و سجاده فكن كه بجز عشق تو را رهرو اين منزل نيست اگر از اهل دلي صوفي و زاهد بگذار كه جز اين طايفه را راه در اين محفل نيست (57) تو كه دلبسته تسبيحي و وابسته دير ساغر باده از آن ميكده اميد مدار پاره كن سبحه و بشكن در اين دير خراب گر كه خواهي شوي آگاه ز سر الاسرار (58)

5- جنون راه علم و عقل با ديوانگي از هم جداست بسته اين دانه ها و دامها ديوانه نيست مست شو ديوانه شو از خويشتن بيگانه شو آشنا با دوست راهش غير اين بيگانه نيست (59)

6- شجاعت، جسارت و سردادن در طريق حقايق جان در هواي ديدن دلدار داده ام بايد چه عذر خواست متاع و گر نبود آن سر كه در وصال رخ او به باد رفت گر مانده بود در نظر يار سر نبود (60) در ره جستن آتشكده سر بايد

باخت به جفا كاري او سينه سپر بايد كرد (61)

7- ابتلاء و مصيبت و دردمندي آتش عشق بيفزا، غم دل افزون كن اين دل غمزده نتوان كه غم افزا نشود چاره اي نيست بجز سوختن ازآتش عشق آتشي ده كه بيفتد به دل و پا نشود (62) در ره خال لبش لبريز بايد جام درد رنج را افزون كني، ني در پي درمان شوي (63) درد مي جويند اين وارستگان مكتب عشق آنكه درمان خواهد از اصحاب اين مكتب غريب است ما زاده عشقيم و فزاينده درديم با مدعي عاكف مسجد به نبرديم (64) در آتش عشق تو خليلانه خزيديم در مسلخ عشق تو فرزانه و فرديم (65)

8- آماج اتهامات بودن فرمانده جمع عاشقانم فرمان بر يار بي وفايم از شهر گذشت نام و ننگم بازيچه دور و آشنايم (66) غم دلدار فكنده است به جانم شرري كه به جان آمدم و شهره بازار شدم به كمند سر زلف تو گرفتار شدم شهره شهر به هر كوچه و بازار شدم (67) آرزوي خم گيسوي تو خم كرد قدم باز انگشت نماي سر بازار شدم (68)

9- پشتكار گر براني ز درم از در ديگر آيم گر برون رانديم از خانه ز ديوار شوم (69) عاشقان از در و ديوار هجوم آوردند طرف سري است هويدا ز در محكم عشق (70) از سر كوي تو راندند مرا با خواري با دلي سوخته از باديه باز آمده ام (71) بلقيس وار گر در عشقش نمي زديم ما را به بارگاه سليمان گذر نبود (72)

10- هدايت و يقين سر خم باد سلامت كه به من راه نمود ساقي باده

به كف جان من آگاه نمود (73) ما عاشقان ز قله كوه هدايتيم روح الامين به "سدره" پي جستجوي ماست (74)

11- تسليم طره گيسوي او در كف نيايد رايگان بايداندر اين طريقت پاي و سر چوگان شوي (75) گر بار عشق را به رضا مي كشي چه باك خاور به جا نبود و يا باختر نبود (76) عاشقم، عاشق روي تو، نه چيز ديگري بار هجران وصالت به دل شاد كشم (77)

12- روحيه خدمت به خلق خدا خادم پير مغان باش كه در مذهب عشق جز بت باده به كف حكمروايي نبود (78)

13- صدق و وفاداري زجام عشق چشيدم شراب صدق و وفا به خم ميكده با جان و دل وفا دارم (79)

14- پريشان گويي و پريشان حالي در برابر معشوق ازلي و ابدي من خراباتيم از من سخن يار مخواه گنگم از گنگ پريشان شده گفتار مخواه (80) پريشان حالي و درماندگي ما نمي داني خطا كاري ما را فاش بي پروا نمي داني (81) فاش است به نزد دوست راز دل من آشفته دلي و رنج بي حاصل من طوفان فزاينده اي اندر دل ماست يارب، ز چه خاكي بسرشتي گل ما (82) آشفته ام از فراقت اي دلبر حسن برگير حجاب من كه رسواي توام (83) من پريشان حالم از عشق تو و حالي ندارم من پريشان گويم از دست تو آدابي ندارم (84)

15- توحد و تمركز فاطي ز علايق جهان دل بركن از دوست شدن به اين و آن دل بركن يك دوست كه آن جمال مطلق باشد بگزين تو و از كون و مكان دل بركن (85)

16- قدرت اراده و

خداوندگاري و ربوبيت فرهاد شو و تيشه براين كوه بزن از عشق به تيشه ريشه كوه بكن (86) شاگرد پير ميكده شو در فنون عشق گردن فراز بر همه خلق اوستاد باش (87)

17- سبكبالي تهي دستي و ظالم پيشگي ما نمي بيني سبك باري عاشق پيشه والا نمي بيني (88)

18- به هيچ حدي قانع نبودن (ظلوميت) تهي دستي و ظالم پيشگي ما نمي بيني سبك باري عاشق پيشه والا نمي بيني (89)

19- چهره ظاهري عاشق (تاثير باطن بر ظاهر) عاشق دوست ز رنگش پيداست بي دلي از دل تنگش پيداست راز عشق تو نگويد"هندي" چه كنم من، كه زرنگش پيداست. (90) پي نوشت ها: 1. ديوان اشعار، ص 62. 2. همان، ص 58. 3. همان، ص 134. 4. همان، ص 66. 5. همان، ص 179. 6. همان، ص 65. 7. همان، ص 62. 8. همان، ص 56. 9. همان، ص 60. 10. همان، ص 58. 11.همان، ص 105. 12. همان، ص 165. 13. همان، ص 150. 14.همان، ص 110. 15. همان، ص 115. 16. همانجا. 17. همان، ص 89. 18.همان، ص 220. 19. همان، ص 219. 20. همان، ص 53. 21. همان، ص 132. 22. همان، ص 166. 23. همان، ص 101. 24. همان، ص 127. 25. همانجا. 26. همانجا. 27.همان، ص 160. 28. همان، ص 52. 29. همان، ص 165. 30.همان، ص 124. 31.همان، ص 70. 32. همان، ص 105. 33. همان، ص 72. 34.همان، ص 242. 35.همان، ص 165. 36.همان، ص 177. 37.همان، ص 42. 38. همان، ص 165. 39. همان، ص 163. 40. همان، ص 63. 41. همان، ص 150. 42. همان،

ص 82. 43. همان، ص 67. 44. همان، ص 165. 45. همان، ص 167. 46. همان، ص 56. 47. همان، ص 122. 48. همان، ص 116. 49. همان، ص 72. 50. همان، ص 185. 51. همان، ص 126. 52. همان، ص 72. 53. همانجا. 54. همان، ص 150. 55. همانجا. 56. همان، ص 70. 57، همان، ص 67. 58. همان، ص 124. 59. همان، ص 72. 60. همان، ص 107. 61.همان، ص 79. 62.همان، ص 112. 63. همان، ص 185. 64.همان، ص 51. 65.همان، ص 163. 66. همان، ص 286. 67.همان، ص 142. 68. همان، ص 144. 69. همان، ص 143. 70. همان، ص 134. 71. همان، ص 138. 72. همان، ص 107. 73. همان، ص 116. 74. همان، ص 56. 75. همان، ص 185. 76. همان، ص 107. 77. همان، ص 154. 78. همان، ص 110. 79. همان، ص 148. 80. همان، ص 177. 81. همان، ص 182. 82. همان، ص 234. 83. همان، ص 219. 84. همان، ص 149. 85. همان، ص 232. 86. همان، ص 231. 87. همان، ص 129. 88. همان، ص 182. 89. همانجا. 90. همان، ص 50.

سيماي عشق در اشعار حضرت امام خميني"س"

سيماي عشق در اشعار حضرت امام خميني"س" هرچند ابعاد مختلف شخصيت جامع و كامل حضرت امام خميني"س" ناشناخته مانده اما به بعد عرفاني ايشان كمتر توجه شده است. غير از آثاري چون سرالصلوة يا صلوة العارفين و معراج السالكين، شرح دعأ سحر و مصباح الهدايه الي الخلافة و والولايةٌ برخي از نامه ها و همچنين اشعار ايشان مي تواند ما را با ديدگاهها و آرأ عرفانيشان آشنا سازد. اشعار بويژه غزليات امام

در اين زمينه از اهميت ويژه اي برخوردار است. غزل از مناسبترين قالبهاي شعر فارسي است كه مي تواند انديشه ها و بينشهاي نغز و لطيف از جمله معارف و دريافتهاي عرفاني را منعكس سازد. از اين روست كه يكي از زيباترين و مهمترين دستاوردهاي عرفاني يعني عشق و محبت در غزل بازتاب وسيعي يافته و محتوا و مضمون غزل را غنا بخشيده است. هر چند عشق مجازي جايگاه خويش را در غزل استوار ساخته بود اما وقتي حكيم سنايي غزنوي غزل را به خدمت گرفت تا باورها و ديدگاههاي لطيف عرفاني خود را _ كه مثنويها و قصايد او كشش بيان آن را نداشتند _ بازگو كند، در شعر فارسي تحولي شروع شد كه نتايجي درخشان و پربار در پي داشت. عطار، فخرالدين عراقي، مولانا و بالاخره حافظ غزلهايي عارفانه را كمال بخشيدند و زيباترين آثار ادبي _ عرفاني را از خود بر جاي گذاشتند. يكي از اركان اساسي غزلهاي عارفانه تبيين و تشريح عشق عارفانه است كه اين سنت تا امروز باقي مانده است. عشق و محبت هديؤ بزرگ عرفان اسلامي است و چنان جايگاه بلند و بااهميتي يافته است كه آن را سخن همه عارفان مي دانند و عرفان را در آن خلاصه. اين ركن مهم و اساسي عرفان تا حدود قرن پنجم هجري بيشتر با واژه حب و محبت شناخته مي شد و از اين زمان به بعد بتدريج واژه عشق به كار رفت و در حول زمان كاربردي وسيع و گسترده يافت.(1) گرچه در قرآن واژه عشق به كار نرفته و از حب و محبت سخن گفته شده، عارفان همانند

ديگر مباحث خود، ريشه و منشا عشق را در قرآن جستجو كردند، و به آياتي در اين باب اشاره نموده اند از جمله: "يا ايها الذين آمنوا مَنْ يَرْتَدّ منكم عن دينه فَسَوْفَ يَاْتِيَ اللّهُ بقَوْمٍ يُحِبّهُمْ و يُحِبّونَهُ" (مائده / 54)و "قُلْ اِنْ كُنْتُمْ تُحِبّونَ اللّهَ فَاتّبِعُوني يُحْبِبْكُمُ اللّهُ وَ يَغْفِرْ لَكُمْ ذُنُوبَكُمْ" (آل عمران/31)(2) از قرن ششم عشق بعنوان يك محور در شعر عرفاني وارد شد. سنايي براي اولين بار در حديقه الحقيقة عشق را در يك فصل مستقل مطرح كرده و به بيان كمال، صفات، اشراق، احتراق عشق و همين عشق مجازي پرداخته است.(3) بعد از اين، عشق جزء لاينفك شعر عرفاني شد و شاعران عارف در اشعار خويش ابعاد و زواياي مختلف آن را تشريح كردند. در غزليات عرفاني امام نيز عشق عرفاني اهميتي خاص و ويژه پيدا كرده و جنبه هاي مختلف آن در كسوت مجاز و استعاره به شعر تبيين شده است. در كتاب فرهنگ ديوان امام خميني"س" و در برخي از مقاله ها به عشق در اشعار امام اشاره شده اما اين موضوع تحقيق و تفصيل بيشتري مي طلبد. در اين مقاله كوشش شده _ در حد توان ناچيزم _ عشق و ويژگيها و صفات آن در غزليات امام تبيين و تاحدي كه اين مجال اجازه مي دهد تصويري روشن از عشق در اشعار امام ارائه گردد. در اين جا بيان دو نكته ضروري به نظر مي رسد: الف _ براي حفظ انسجام بحث از تحليل اشعار امام خودداري شده و در جاهايي كه ضرورت احساس مي شد در كمال اجمال و اختصار در پي نوشتها مطالبي يادآوري

شده است. ب _ براي هر ويژگي شواهد مختلفي استخراج شده كه براي حفظ انسجام و اختصار تنها به بيان چند شاهد در متن اكتفا گرديده و بخشي از اين شواهد در پي نوشتها ضميمه شده است. با بررسي و تعمق در غزليات امام ابتدا به اين نكته مهم و برجسته برمي خوريم كه امام خود را عاشقي مي دانند كه عشق همچون شمع وجود ايشان را پروانه وار سوزانده و بيمار و دردمند ساخته است و البته به اين مقام افتخار مي كنند و آن را با هيچ چيز قابل مقايسه نمي دانند: من كشته آن ساقي و پيمانؤ عشقم من عاشق و آوارؤ آن روي نكويم(4) گرچه پيرم به سرزلف تو اي دوست قسم در سرم عشق چو ايام جواني باشد آتشي از عشق در جانم فكندي خوش فكندي من كه جز عشق تو آغازي و پاياني ندارم جز سركوي تواي دوست ندارم جايي در سرم نيست بجز خاك درت سودايي(5) در اشعار امام عشق مي تواند در سه محور مورد بررسي قرار گيرد: عشق و ويژگيهاي آن، معشوق و صفات و ويژگيهاي او، عاشق و صفات و وظايف او.

الف _ عشق 1_ عشق سرمدي است. از ديدگاه امام فطرت انسان از ازل با عشق سرشته شده است و تا ابد عشق در عمق جان باقي خواهد ماند. عشق جانان ريشه دارد در دل از روز الست عشق را انجام نبود چون ورا آغاز نيست ساكنان در ميخانؤ عشقيم مدام از ازل مست از آن طرفه سبوئيم جلوؤ دلدار را آغاز و انجامي نباشد عشق بي پايان ما جز آن چرا و چون

نداند ما زادؤ عشقيم و پسر خواندؤ جاميم در مستي و جانبازيِ دلدار، تماميم 2_ عشق با وجود عاشق عجين شده است. از اين ديدگاه عشق در وجود انسان عارضي نيست بلكه در وجود و فطرت اوست. جز عشق تو هيچ نيست اندر دل ما عشق تو سرشته گشته اندر گل ما لايق طواف حريم تو نبوديم اگر از چه رو پس ز محبت بسرشتي گل ما اي پردگي كه جلوه ات از عرش بگذرد مهر رخت عجين به بن موي موي ماست حاش للّه كه جز اين ره ره ديگر پويم عشق روي تو سرشته به گل و آب من است 3_ عالم هستي به عشق گرفتار است:(6) اين همه غلقل و غوفا كه در آفاق بود سوي دلدار روان و همه بانگ جرس است وه چه افراشته است در دو جهان پرچم عشق آدم و جن و ملك مانده به پيچ و خم عشق عرشيان ناله و فرياد كنان در ره يار قدسيان بر سر و بر سينه زنان در غم عشق ذره اي نيست به عالم كه در آن عشقي نيست بارك اللّه كه كران تا به كران حاكم اوست(7) 4_ عشق قدرت فراوان دارد و عالم هستي زير سيطرؤ اوست: عشق اگر بال گشايد به جهان حاكم اوست گركند جلوه در اين كون و مكان حاكم اوست من چه گويم كه جهان نيست بجز پرتو عشق ذوالجلالي است كه بر دهر و زمان حاكم اوست سرزلف تو بنازم كه به افشاندن آن ذره خورشيد شد و قطره همي دريا شد ذره اي نيست كه از لطف تو هامون نبود قطره اي

نيست كه از مهر تو دريا نشود 5_ براي دست يافتن به عشق تنها كوشش عاشق كافي نيست. عنايت و كشش معشوق، عاشق را عشق عطا مي كند: با كه گويم غم ديوانگي خود جز يار از كه جويم ره ميخانه به غير از دلدار راهي كوي توام قافله سالاري نيست غم نباشد كه تو خود قافله سالار مني مشكل حل نشد از مدرسه و صحبت شيخ غمزه اي تا گره از مشكل ما بگشايي 6_ عشق تنها بهرؤ شايستگان و دردمندان است: گر سوز عشق در دل ما رخنه گر نبود سلطان عشق را به سوي ما نظر نبود بلقيس وار گر در عشقش نمي زديم ما را به بارگاه سليمان نظر نبود 7_ بزرگي و عظمت عشق در بيان و گفتار نمي گنجد: بشكنم اين قلم و پاره كنم اين دفتر نتوان شرح كنم جلوؤ والاي تو را سرعشق است كه جز دوست نداند ديگر مي نگنجد غم هجران وي اندر گفتار 8_ عشق با علم و خردسازگاري ندارد: دكؤ علم و خرد بست در عشق گشود آن كه مي داشت به سر علت سوداي تو را راه علم و عقل با ديوانگي از هم جداست بستؤ اين دانه ها و دامها ديوانه نيست از پيچ و خم علم و خرد رخت ببندم تا بار دهد يار به پيچ و خم مويم عاقلان از سر سودايي ما بي خبرند ما ز بيهودگي هوشوران بي خبريم(8) 9_ زهد، تصوف و عرفان نيز انسان را به عشق رهنمون نمي سازد. از مباحث مهمي كه مكرر در ديوان امام در باب عشق بيان شده اين نكته

است كه دل بستن به مطالب و اصطلاحات زهد، تصوف و عرفان خود حجاب بزرگي است كه انسان را از رسيدن به او باز مي دارد: چون به عشق آمدم از حوزه عرفان ديدم آنچه خوانديم و شنيديم همه باطل بود از ورق پارؤ عرفان خبري حاصل نيست از نهانخانؤ رندان خبري مي جويم در محضر شيخ يادي از آن يار نبود در خانقه از آن صنم آثار نبود صوفي و عارف از اين باديه دور افتادند جام مي گير ز مطرب كه رَوي سوي صفا(9) 10_ براي دست يافتن به معشوق وجود پير ضروري است: بيچاره گشته ام ز غم هجر روي دوست دعوت مرا به جام مي چاره ساز كن روم در جرگه پيران از خود بي خبر شايد برون سازند از جانم به مي افكار خامم را ساغر از دست تو گر نوشم برم راهي به دوست بي نصيب آن كس كه او را ره بر اين پيمانه نيست 11_ دل جايگاه عشق است و ارزش دل به عاشق بودن آن است: به مي بربند راه عقل را از خانقاه دل كه اين دارالجنون (10)هرگز نباشد جاي عاقلها عشقت اندر دل ويرانؤ ما منزل كرد آشنا آمد و بيگانه مرا زين دل كرد دل كه آشفتؤ روي تو نباشد دل نيست آن كه ديوانؤ خال تو نشد عاقل نيست 12_ عشق با درد و بلا و سختي همراه است: اين پريشان حالي از جام بلي نوشيده ام اين بلي تا وصل دلبر بي بلا دمساز نيست در غم هجر رخ ماه تو در سوز و گدازيم تا به كي زين غم جانكاه

بسوزيم و بسازيم كردي مرا از فراق رخت كباب انصاف خود بده كه بود اين سزاي دوست عمري گذشت از غم هجران روي دوست مرغم دورن آتش و ماهي برون آب 13_ درد عشق بي درمان است:(11) دردي است در دل ما درمان نمي پذيرد دستي به عاشقان ده كز شوق دل بميرند 14_ عشق با آوارگي همراه است: من داشتم به گلشن خود آشيانه اي آواره كرد عشق توام ز آشيان خويش با كس ننمايم بيان، حال دل خويش ما خانه به دوشان همگي صاحب درديم عاشق روي او را خانه و كاشانه نيست مرغ بال و پرشكسته فكر باغ و لانه نيست عشق دلدار چنان كرد كه منصور منش از ديارم به درآورد و سر دارم كرد 15_ راه عشق مشكل و پرخطر است: سالها بايد كه راه عشق را پيدا كني اين ره رندان ميخانه است راه ساده نيست گفته بودي كه ره عشق ره پرخطري است عاشقم من كه ره پرخطري مي جويم گر دل از نشئؤ مي دعوي سرداري داشت به خود آئيد كه احساس خطر بايد كرد در آتش عشق تو خليلانه خزيديم در مسلخ عشاق تو فرزانه و فرديم 16_ عشق با ريا سازگاري ندارد: جامؤ زهد و ريا كندم و بر تن كردم خرقه پيرخراباتي و هشيار شدم اين خرقؤ ملوّث و سجّادؤ ريا آيا شود كه بر در ميخانه بردرم ساقي به روي من در ميخانه باز كن از درس و بحث و زهد و ريا بي نياز كن برگير جام و جامؤ زهد و ريا درآر محراب را به شيخ رياكار واگذار كوركورانه به ميخانه

مرو اي هشيار خانؤ عشق بود جامؤ تزوير برآر 17_ عشق انسان را به كمال مي رساند: رسد جانم به فوق قاب قوسين كه خورشيد شب تارم تو باشي سفر از هيچ به سوي همه چيزم در پيش لنگ لنگان روم و همسفري مي جويم 18_ ارزش انسان به عشق است و جايگاه عشق از هر چيز بالاتر است: آن كه سر در كوي او نگذاشته آزاده نيست آن كه جان نفكنده در درگاه او دلداده نيست خانؤ عشق است و منزلگاه عشاق حزين است پايؤ آن برتر از دروازؤ عرش برين است

ب _ معشوق 1_ معشوق عرفاني بي مانند است: قامت سرو قدان را به پشيزي نخرد آن كه در خواب ببيند قد رعناي تو را رخ نما تا همه خوبان خجل از خويش شوند گر كشي پرده ز رخ كيست كه رسوا نشود جان عزيز من بت من چهره باز كرد طعنه به روي شمس و به روي قمر زدم 2_ معشوق در همه جا جلوه گر است.(12) حاصل كون و مكان جمله ز عكس رخ توست پس همين بس كه همه كون و مكان حاصل ما هركجا پا بنهي حسن وي آنجا پيداست هر كجا سر بنهي سجده گه آن زيباست همه جا خانؤ يارست كه يارم همه جاست پس ز بتخانه سوي كعبه چسان آمده ام هر جا روند جز سر كوي نگار نيست هر جا نهند بار همانجا بود نگار(13) 3_ معشوق نزد، و در جان ماست؛ دوري از سوي ماست:(14) رسم آيا به وصال تو كه در جان مني هجر روي تو كه در جان مني نيست روا عيب

از ماست اگر دوست ز ما مستور است ديده بگشاي كه بيني همه عالم طور است لاف كم زن كه نبيند رخ خورشيد جهان چشم خفاش كه از ديدن نوري كور است يارب اين پردؤ پندار كه در ديده ماست باز كن تا كه ببينيم همه عالم نور است امام در تكميل اين مطلب روشن مي سازند كه جز وجود عاشق، بين معشوق و عاشق حايلي نيست: بگذر از خويش اگر عاشق دلباخته اي كه ميان تو و او جز تو كسي حايل نيست پاره كن انوار ميان من و خود تا كند جلوه رخ ماه تو اندر دل من 4_ تنها طبيب و پرستار درد عاشق، معشوق است: بر سر بالين بيمار رخت روزي گذر كن بين كه جز عشق تو بر بالين پرستاري ندارد دردمندم نه طبيبي نه پرستاري هست دلخوشم چون تو طبيب و تو پرستار مني محرمي نيست كه مرهم بنهد بر دل من جز تو اي دوست كه خود محرم اسرار مني عاشقم عاشقم افتاده و بيمار توام لطف كن لطف ز بيمار پرستاري كن(15) 5 _ معشوق دست نايافتني است: به سر كوي تو اي قبلؤ دل راهي نيست ورنه هرگز نشوم راهي وادي "منا" ديدار يار گرچه ميسّر نمي شود من در هواي او به همه بام و بر زدم خاك كويش شوم و كام طلبكار شوم گرچه دانم كه از آن كام، طلب، كامم نيست اكنون كه يار راه ندادم به كوي خود ما در نياز خويشتن و او به ناز خويش(16) 6_ معشوق عاشقان را به سوي خود مي كشد: در صيد عارفان و ز هستي

رميدگان زلفت چو دام و خال لبت همچو دانه است 7_ معشوق ناز و جفا مي كند: هر جفا از تو به من رفت به منت بخرم به خدا يار وفادار توام فراق آمد و از ديدگان فروغ ربود اگر جفا نكند يار دوستيش چه سود؟ طبيب درد من آن گلرخ جفا پيشه به روي من دري از خانقاه خود نگشود شب هجران تو آخر نشود رخ ننمايي در همه دهر تو در ناز و ما گرد نيازيم(17)

ج _ عاشق 1_ عاشقان از هر تعلقي به دورند: مي گساران را دل از عالم بريدن شيوه است آن كه رنگ و بوي دارد لايق ميخانه نيست تا اسير رنگ و بويي بوي دلبر نشنوي هر كه اين اغلال در جانش بود آماده نيست ياد روي تو غم هر دو جهان از دل برد صبح اميد همه ظلمت شب باطل كرد آن كه از بادؤ عشق تو لبي تازه نمود ملك هستي بر چشمشش پركاهي نبود(18) 2_ عاشق در پي نام و آوازه نيست: الا يا ايها الساقي زمي پرساز جامم را كه از جانم فرو ريزد هواي ننگ و نامم را گرد دلدار نگردد غم ساقي نخورد غير آن رند كه بي نام و نشاني باشد عاشقان روي جانان جمله بي نام و نشانند نامداران را هواي او دمي برسد نيامد فارغ از ما و من است آن كه به كوي تو خزيد غافل از هردو جهان كي به هواي من و ماست(19) 3_ عاشق از همه ظواهر حتي خرقه و سجّاده نيز دوري مي كند: رهرو عشقي اگر خرقه و سجاده فكن كه بجز عشق

تو را رهرو اين منزل نيست مسند و خرقه وسجاده ثمربخش نشد از گلستان رخ او ثمري مي جويم بركن اين خرقؤ آلوده و اين بت بشكن به در عشق فرود آي كه آن قبله نماست پاره كن سبحه و بشكن درِ اين دير خراب گر كه خواهي شوي آگاه ز سرّ الاسرار(20) 4_ عاشق در پي بهشت و نعمتهاي بهشتي نيست:(21) زاهد از روضؤ رضوان و رخ حور مگوي خم زلفش نه به صد روضه رضوان ندهم مده از جنت و از حور و قصورم خبري جز رخ دوست نظر سوي كسي نيست مرا فردوس و هر چه هست در آن قسمت رقيب رنج و غمي كه مي رسد از او از آن ماست خواست شيطان بد كند با من ولي احسان نمود از بهشتم برد بيرون بستؤ جانان نمود خواست از فردوس بيرونم كند خوارم كند عشق پيد ا گشت و از ملك و ملك پران نمود(22) 5_ عاشق به بيخودي و سكر دست مي يابد:(23) تو گر از نشئؤ مي كمتر از آني به خود آئي برون شو بي رنگ از مرز خلوتگاه غافلها جرعه اي مي خواهم از جام تو تا بيهوش گردم هوشمند از لذت اين جرعؤ مي بي نصيب است قصؤ مستي و رمز بيخودي و بيهشي عاشقان دانند كاين اسطوره و افسانه نيست همچو پروانه بسوزم بر شمعش همه عمر محو چون مي زده در روي نكويش باشم باده از پيمانؤ دلدار هشياري ندارد بي خودي از نوش اين پيمانه بيماري ندارد(24) 6_ عاشق فراتر از بيخودي در پي نيستي و فناست: نيستي را برگزين اي دوست اندر

راه عشق رنگ هستي هر كه بر رخ دارد آدم زاده نيست گر اسير روي اويي نيست شو پروانه شو پاي بند ملك هستي در خور پروانه نيست عاشق از شوق به درياي فنا غوطه ور است بي خبر آن كه به ظلمتكدؤ ساحل بود تا از ديار هستي در نيستي خزيديم از هر چه غير دلبر از جان و دل بريديم(25) 7_ حال عاشقان را تنها عاشقان دلسوخته دانند: عاشقان دانند درد عاشق و سوز فراق آن كه بر شمع جمالت سوخت جز پروانه نيست دوستان غم من راز نهاني باشد آن شناسد كه ز خود يكسره فاني باشد 8_ عاشقان در پي دردند و از درمان دوري مي جويند: درد مي جويند اين وارستگان مكتب عشق آن كه درمان خواهد از اصحاب اين مكتب غريب است درد خواهم دوا نمي خواهم غصه خواهم نوا نمي خواهم ما زادؤ عشقيم و فزايندؤ درديم با مدعي عاكف مسجد به نبرديم در ره خال لبش لبريز بايد جام درد رنج را افزون كني ني در پي درمان شوي در غم عشقت فتادم كاشكي درمان نبودي من سر و سامان نجويم كاشكي سامان نبودي 9_ عاشق وفادار و در عشق پابرجاست: مي نيارم ز آستانت روي خود برداشتن گر دو صد بارم ز كوي خويشتن سازي توطرد گر كشي يا بنوازي اي دوست عاشقم يار وفادار توام گر براني ز درم از در ديگر آيم گر برون رانديم از خانه ز ديوار شدم ديدار يار گرچه ميسّر نمي شود من در هواي او به همه بام و بر زدم 10_ عاشقاني كه به وصال مي رسند از

گفتن اسرار باز مي مانند:(26) لب فرو بست هرآن كس رخ چون ماهش ديد آن كه مدحت كند از گفتؤ خود مسرور است 11_ جايگاه عاشقان در عالم هستي بي مانند است: عاشقان صدرنشينان جهان قدسند سرفراز آن كه به درگاه جمال تو گداست ما عاشقان ز قله كوه هدايتيم روح الامين به سدره پي جستجوي ماست با مطربان بگو كه طرب را فزون كنند دست گداي صومعه بالا به سوي ماست شاگرد پير ميكده شود در فتون عشق گردن فراز بر همه خلق اوستاد باش تا شدم خادم درگاه بت باده فروش به اميران دو عالم همه فرمان بدهم 12_ عاشق از معشوق جلوه گري مي خواهد: ناز كن تا مي تواني غمزه كن تا مي شود دردمندي را نديدم عاشق اين ناز نيست گوشؤ چشم گشا بر من مسكين نگر نازكن ناز كه اين باديه سامانش نيست راز بگشا پرده بردار از رخ زيباي خويش كز غم ديدار رويت ديده چون جيحون شود روي بگشا بر اين پير ز پا افتاده تا دم مرگ به جان عاشق ديدار توام(27)

پي نوشتها: 1 _ براي تفصيل نگ : ابونصر سراج، اللمع، حَقّقَهُ و قدّم له الدكتور عبدالحليم محمود، طه عبدالباقي سُرور، دارالكتب الحديثه بمصر و مكتبه المثني ببغداد، 1960، ص 86،88؛ ترجمه رسالؤ قشيريه، تصحيح بديع الزمان فروزانفر، چاپ دوم، مركز انتشارات علمي و فرهنگي، 1361، ص552_573؛ علي بن عثمان هجويري، كشف المئحجوب، افست از روي متن مصحّح والنسين ژوكوفسكي، ص392 _ 404 2_ امام خميني"س" در كتاب سرالصلوة با بيان اين آيه شريفه مقام محبان را در عبارت تشريح مي كنند. براي تفصيل نگ:

امام خميني، سرالصلوة، با مقدمه سيداحمد فهري، ص 24 3_ نگ: مجدودبن آدم سنايي، حديقه الحقيقه و شريعة الطريقه، تصحيح و تحشيه مدرس رضوي، چاپ سوم، دانشگاه تهران، 1368، ص325 به بعد 4_ منبع مورد استفاده ديوان امام چاپ موسسه تنظيم و نشر آثار امام خميني"س" است 5_ ابيات زير نيز به همين موضوع اشاره مي كند: افسانؤ جهان دل ديوانؤ من است در شمع عشق، سوخته پروانؤ من است گيسوي يار دام دل عاشقان اوست خال سياه پشت لبش دانؤ من است سركوي توبه جان تو قسم جاي من است به خم زلف تو در ميكده ماواي من است مجنون اسير عشق شد اما چو من نشد اي كاش كس چو من نشود مبتلاي دوست چشم بيمار تو اي مي زده بيمارم كرد حلقؤ گيسويت اي يار گرفتارم كرد من به خال لبت اي دوست گرفتار شدم چشم بيمار تو را ديدم و بيمار شدم جز خم ابروي دلبر هيچ محرابي ندارم جز غم هجران رويش من تب و تابي ندارم 6_ امام مانند بسياري از عارفان و حكيمان برآنند كه حب و عشق در تمام مراتب هستي و در همؤ موجودات وجود دارد و عالم هستي بر بنيان عشق پديد آمده است. در كتاب مصباح الهدايه مي نويسند "...ولولا ذالك الحبّ لما يظهر موجود من الموجودات و لايصل احد الي الكمال من الكمالات فان بالعشق قامت السموات." و همان گونه كه در تعليقات اين كتاب اشاره شده اين مضمون نزديك است به سخن صدرالمتالهين: "لولاالعشق ما يوجد سمأ ولاارض و لابرّ و لابحر." (نگ مصابح الهدايه الي الخلافة و الولايه، مقدمه استاد سيدجلال

الدين آشتياني چاپ دوم موسسه تنظيم و نشر آثار امام خميني"س" ،1373) 7_ به ابيات زير نيز توجه كنيد: همه سرگشته آن زلف چليپاي وي اند در غم هجر رخش اين همه شور و غوغاست بر هر دياري بگذري بر هر گروهي بنگري با صدزبان با صدبيان در ذكر او غوغا بود عاشقم عاشقم و جز وصل تو درمانش نيست كيست كاين آتش افروخته در جانش نيست سرگشته و حيران همه در عشق تو غرقند دل سوخته هر ناحيه بي تاب و توانند 8_ در ابيات زير نيز همين موضوع اشاره شده: سرّي كه نهفته است در ساغر مي با اهل خرد جرات گفتار نبود دردي كه ز عشق در دل مي زده است با هشياران مجال اظهار نبود ابن سينا را بگو در طور سينا ره نيافت آن كه را برهان حيران ساز تو حيران نمود اسفار و شفأ ابن سينا نگشود با آن همه جرّ و بحثها مشكل ما با شيخ بگو كه راه من باطل خواند بر حق تو لبخند زند باطل ما در بر دلشدگان علم حجاب است حجاب از حجاب آن كه برون رفت بحق جاهل بود هوشمندان را بگو دفتر ببندند از سخن كانچه گويند از زبان بيهش و مستانه نيست 9_ در ابيات زير نيز همين موضوع بيان شده: از فتوحاتم نشد فتحي و از مصباح نوري هرچه خواهم در درون جامؤ آن دلفريب است بشكنيم آينؤ فلسفه و عرفان را از صنمخانؤ اين قافله بيگانه شويم با صوفي و عارف و درويش به جنگيم پرخاشگر فلسفه و علم كلاميم گوش از عربدؤ صوفي و درويش ببند تا

به جانت رسد از كوي دل آواز سروش اگر ز عارف سالك سخن بود روزي يقين بدان كه نخواهد رسيد بر مقصود علم و عرفان به خرابات ندارد راهي كه به منزلگه عشاق ره باطل نيست... 10_ "روايت است كه از جعفربن محمدالصّادق پرسيدند كه : "ما معني العشق... گفت العشق جنونٌ الهي" (فرهنگ اصطلاحات ديوان، امام خميني"س"، ص _ 230 _ 231) دارلجنون ناميدن دل مي تواند با اين حديث مرتبط باشد زيرا دل جايگاه عشق است. 11_ دربارؤ دردمندان عاشق و بي درمان بودن عشق فخرالدين عراقي در ديوان اشعارش نكاتي بديع و دلكش بيان مي كند. از اين نظر اشعار او در خور اهميت و توجه خاص است. او مي گويد: با درد خستگانت درمان چه كار دارد با وصل كشتگانت هجران چه كار دارد با محنت فراقت راحت چه رخ نمايد با درد اشتياقت درمان چه كار دارد (فخرالدين عراقي، ديوان، به كوشش سعيد نفيسي، چاپ هفتم، كتابخانؤ سنايي، 1372، ص172) 12_ هويدا بودن جلوه هاي معشوق در سراسر عالم هستي از قرآن گرفته شده: وَلِلّهِ المشرقُ والمغربُ فَاَيْنَما تُوَلّوا فَثَمّ وَجْهُ اللّهِ (بقره/117) وَ هُوَ الْاَوّلُ والْ آخرُ و الظاهرُ والباطنُ و هو بكل شَئٍ عليم(حديد/3). اين موضوع بتفصيل در مباحثي كه به وحدت وجود مربوط است، مطرح مي شود. (نگ: مصباح الهدايه الي الخلافة والولايه، ص64_67) 13_ به ابيات زير نيز توجه شود: طرؤ گيسوي دلدار به هر كوي و دري است پس به هر كوي و در از شوق سفر بايد كرد با عقلان بگو كه رخ يار ظاهر است كاوش بس است اين همه در جستجوي دوست

در هر چه بنگري رخ او جلوه گر بود لوح رخش به هر در و هر رهگذر زدم هر چه بوئيم ز گلزار گلستان وي است عطر يار است كه بوئيده و بوئيم همه در سراپاي دو عالم رخ او جلوه گر است كه كند پوچ همه زندگي باطل من 14_ در مبحث قرب در عرفان به اين موضوع اشاره مي شود. قشيري گويد: "قرب بنده نبود به حق مگر به بعدش از خلق." لاهيجي در شرح گلشن راز مي نويسد: "قرب عبارت از ارتفاع وسايط است ميان شئ و موجد او يا قلّت وسائط." به حديثي در اين باره اشاره مي شود:"اِنّ للّه سبعين الف حجابٍ مِنْ نورٍ و ظُلْمَةٍ" به آياتي از قرآن نيز درباره استناد مي شود: وَهُوَ مَعَكُمْ اَيْنَما كُنْتُمْ (حديد/4)؛ وَنَحْنُ اَقْرَبُ اِلَيْهِ مِنْ حَبْلٍ الوريدِ(ق/16) وَنَحْنُ اَقْرَبُ اِلَيْهِ مِنْكُمْ ولكِنْ لاتُبْصِرون (واقعه/85) (براي تفصيل نگ: ترجمؤ رسالؤ قشيريه، تصحيح بديع الزمان فروزانفر، چاپ دوم، مركز انتشارات علمي و فرهنگي، ص125؛ شمس الدين محمد لاهيجي، شرح گلشن راز، مقدمه ،تصحيح و تعليقات محمد برزگر خالقي، عفت كرباسي، زوار، 1371،ص82، مصباح الهدايه الي الخلافة والولايه. ص28_29؛ 94) 15_ به ابيات زير توجه شود: درد من عشق تو و بستر من بستر مرگ جز توام هيچ طبيب و پرستاري نيست با كه بتوان گفت از شيريني درد غم يار جز غم دلدار عاشق پيشه غمخواري ندارد بيچاره ام ز درد و كسي چاره ساز نيست لطفي نماي با نظر چاره ساز خويش عاشقم سوخته ام هيچ مددكاري نيست تو مددكار من عاشق و دلدار مني چشم بيمار تواي مي زده بيمارم كرد

پاي بگذار به چشمم كه پرستار مني بي هواي دوست اي جان دلم جاني ندارم دردمندم عاشقم بي دوست درماني ندارم 16_ در ابيات زير نيز به اين موضوع اشاره مي شود: شب هجران تو آخر نشود رخ ننمايي در همه دهر تو در نازي و ما گرد نيازيم عمري گذشت و راه نبردم به كوي دوست مجلس تمام گشت و نديديم روي دوست گلشن معطر است سرا پا زبوي يار گشتيم هر كجا نشنيديم بوي دوست 17_ در ابيات زير نيز به اين موضوع اشاره مي شود: يار امشب پي عاشق كشي است من نگويم ز خدنگش پيداست اكنون كه يار راه ندادم به كوي خود ما در نياز خويشتن و او به ناز خويش شاديم داد غمم داد و جفا داد و وفا با صفا منت آن را كه به من داد كشم 18_ به ابيات زير توجه شود: عاشق از هر چيز جز دلدار دل بر كنده خامش چون كه با خود جز حديث عشق گفتاري ندارد نسيم قدس به عشاق باغ مژده دهد كه دل زهر دو جهان بي نياز بايد كرد معتكف گشتم از اين پس به در پير مغان كه به يك جرعؤ مي از هر دو جهان سيرم كرد زهد مفروش اي قلندر آبروي خود مريز زاهد ار هستي تو پس اقبال بر دنيا چه شد مستان مقام را به پشيزي نمي خرند گو خسرو زمانه و يا كيقباد باش يارم به نيم غمزه چنان جان من بسوخت كاتش به ملك خاور و هم باختر زدم... 19_ در اين ابيات نيز به اين موضوع اشاره مي شود: عاكف

اين كعبه وارسته ز مدح اين و آن است خادم اين ميكده دور از ثناي اين و آن است اين ما و مني جمله ز عقل است و عقال است در خلوت مستان نه مني هست و نه مايي اين همه ما و مني صوفي درويش نمود جلوه اي تا من و ما را ز دلم بزدائي 20_ به اين ابيات توجه شود: بر كنم خرقؤ سالوس اگر لطف كني سر نهم بر قدمت خرقه گذارم بكنار صوفي صافي اگر هستي بكن اين خرقه را دم زدن از خويشتن با بوق و با كرنا چه شد رهرو عشقم و از خرقه و مسند بيزار به دو عالم ندهم روي دل آراي تو را تو كه دل بستؤ تسبيحي و وابستؤ دير ساغر باده از آن ميكده اميد مدار 21_ بين زاهد، عابد و عارف دو تفاوت وجود دارد: يكي در هدف، دوم در انديشه. هدف زاهد و عابد توجه به آخرت، دوري از آتش دوزخ و رسيدن به نعمتهاي بهشتي است در حاليكه عارف در پي وصال معشوق است. جملؤ معروف امام علي(ع) اين موضوع را بخوبي روشن مي سازد: الهي ما عبدتك خوفاً من نارك و لا طمعاً في جَنّتِكَ بَلْ وَجَدْتُكَ اهْلاً للعبادَةِ فَعَبَدْتُكَ (براي تفصيل نگ: يحيي يثربي، عرفان نظري، دفتر تبليغات اسلامي حوزه علميه قم، 1372، ص28 به بعد) 22_ در اين ابيات نيز اين موضوع مطرح شده: بلبل باغ جنان را نبود راه به دوست نازم آن مطرب مجلس كه بود قبله نما با خلديان بگو كه شما و قصور خويش آرام ما به سايؤ سرو روان ماست با مدعي

بگو كه تو و جنت النعيم ديدار يار حاصل سر نهان ماست آب كوثر نخورم منت رضوان نبرم پرتو روي تو اي دوست جهانگيرم كرد به روز حشر كه خوبان روند در جنت ز عاشقان طريقت كسي نخواهد بود... 23_ در سفر اول عشق در منزل پنجم و سكر و حيرت در منزل ششم و فنا و بقا در منزل هفتم مطرح مي شود. بنابراين عشق سالك را به سكر و حيرت سپس به فنا مي رساند. 24_ به ابيات زير نيز توجه شود: آنچه ديدم از حريفان همه هشياري بود در صف مي زده بيداري من خواب من است دريم علم و عمل مدعيان غوطه ورند مستي و بيهشي مي زده گرداب من است راه و رسم عشق بيرون از حساب ما و توست اّن كه هشيار است و بيدار است مست باده نيست مستم از بادؤ عشق تو و از مست چنين پند مردان جهان ديده و هشيار مخواه به مستي كاروان عاشقان رفتند از اين منزل برون رفتند از "لا" جانب "الاّ" نمي داني دوستان مي زده و مست و زهوش افتاده بي نصيب آن كه در اين جمع چو من عاقل بود... 25_ به اين موضوع در ابيات زير نيز اشاره مي شود: از آن مي ريز در جامم كه جانم را فدا سازد برون سازد ز هستي هسته نيرنگ و دامم را آتشي را كه ز عشقش به دل و جانم زد جانم از خويش گذر كرد و خليل آسا شد سر نهادن بر در او پا به سر بنهادن است هر كه خود را هست داند پا به سر

بنهاده نيست فارغ از خانقه و مدرسه و دير شده پشت پايي زده بر هستي و فرزانه شويم از اقامتگه هستي به سفر خواهم رفت به سوي نيستيم رخت كشان خواهي ديد اين ره عشق است و اندر نيستي حاصل شود بايدت از شوق پروانه شوي بريان شوي... 26_ مفهوم همان حديث واردؤ مشهور است: مَنْ عَرَف اللّهَ كَلّ لِسانُهُ (بديع الزمان، فروزانفر، احاديث مثنوي، چاپ دوم، اميركبير ، تهران، 1347، ص 67، 174) 27_ در ابيات زير نيز به اين موضوع اشاره مي شود: با او بگو كه گوشه چشمي ز راه مهر بگشا دمي به سوختؤ پاكباز خويش عشوه كن ناز نما لب بگشا جان من عاشق گفتار توام آيد آن روز كه در باز كني پرده گشايي تا به خاك قدمت جان و سر خويش ببازم

تجلي عرفان امام در اشعار امام

تجلي عرفان امام در اشعار امام همان طور كه از عنوان مقاله پيداست; هدف از نگارش آن، تبيين بازتاب عرفان امام در اشعار ايشان است و اين كار از دو جهت، دشوار است: يكي اينكه عرفان امام، زلالين حقايقي دلنشين است كه از ژرفاي جان پاك پيري دل آگاه، و ضمير بلورين رازداري راز آشنا مي تراود; از اين رهگذر، اسرار شگفتي را - كه در خيزابهاي اين درياي ناپيدا كرانه، مهار طوفان عشق جاودانه است - باز مي نمايد. عرفان امام، از به نمايش گذاشتن دفتر پر نقش و نگاري حكايت مي كند كه در آن، كلك سحرآميز و تحسين برانگيز نقاش هستي، از همه شگفتيهاي اعجاب آفرين درون انساني كامل در كنسرت موسيقي آفرينش داستان خلاقيت سر مي دهد. بلي، عرفان امام - علي

رغم عرفان گروه كثيري از عارفان كه سرشار از پيمانه انزوا و عزلت بود - حكايت از حماسه اي سهمگين را در دفتر معرفت باز مي گفت كه چونان امواجي توفنده، رو بنده درياي دل و كوبنده تخته هاي سفينه هاي تجاوز بر بستر پرصلابت اين دريا بود. پس سزاست كه پرده شناسان، چامه پرشور زيرين را كه در ستايش آن روح بزرگ معرفت و حماسه نغمه ها سر داده اند، در پرده چغانه براي مشتاقان مست ترانه، باز خوانند: سر زد از خاك خمين، خورشيد نور محو ساز ظلمت و بيداد و زور هيبتش روح بلند آفتاب از كلامش، كافران در اضطراب رهبري بيدار چون صبح بهار در سكوت شب، غريوي بي قرار روح او همچون شب آدينه پاك جوهر انديشه، چون آيينه پاك در پيامش، عطر ياس و ياسمن در نگاه او طلسم انجمن در خروشش درس استقلال داد مسلمين را عزت و اجلال داد رشته وحدت، از او در اعتصام داد، اين فرهنگ را آب قوام آتشي افكند در طومار غرب پاره، زو زنجير استعمار غرب ملت پاشيده را او شد ثبات تشنگان عشق را آب حيات مسلمين را جمله، يك انگاشت او رايت وحدت به بام افراشت او باعث ترويج علم و دين بشد آفتاب ما ازو زرين بشد (1) آري از يك سو، سخن از عرفان امام است، عرفان فرزانه اي كه معاني ذوقي و مباني عرفاني وي - چونان مباني عقلاني و دقايق برهاني مرحوم صدرالمتالهين در فلسفه و حكمت - تامل برانگيز و سرنوشت ساز است و اصول زير بنايي قابل بهره وري و در خور ژرف انديشي

محسوب مي شود. و رسيدن به مباني امام در عرفان، كاري است كه براي بررسي و تفسير آن، دست كم بايد بزرگ مرداني راه پيموده دامن همت به كمر بندند; چه اينكه باز نمودن آن از عهده خامه خامي درد عشق ناچشيده - چون اين فقير كه افلاطون، وصف حال او را در عهد ديرين، اينچنين در مقال آورده: فراز بناي معرفت، برتر از آن است كه هر پرنده فكرتي فرا سوي آن به پرواز آيد و سراپرده بصيرت پنهان تر از آن است كه هر رهروي به آن دست يازد (2) - بيرون است. و از ديگر سو، سخن از اشعار امام است و اينجا برزخ تلاقي است، تلاقي اشعاري كه ترجمان سر انسان است، و ايماني كه "معراج انسان بر پلكان عرفان است. " (3) براي دست يازيدن به حقايق معرفتي امام در زبان شعري آن فرزانه عالي مقام، اگر از حجاب الفاظ و آرايش كلام درگذريم، بايد همان معاني والايي را جويا شويم كه از جهان بيني معرفتي عارفاني چون حافظ و مولانا انتظار مي بريم. چه بد طريقي پيش گرفته اند كساني كه به جهت پايبندي به ابتذال و بي محتوايي بسياري از اشعار امروزينه - كه از بي محتوايي و تهي بودن سرايندگانشان برخاسته - معتقدند كه اشعار امام نوعي ذوق آزمايي است; اشكال اساسي اين گروه در اين است كه مقام و منزلت عرفاني امام را درك نكرده اند تا به زلالي انديشه معرفت زاي آن بزرگ، واقف آيند; اينان لذت عشق را نچشيده اند تا از غبار پندار بگذرند و به دشت سبز نور، بار يابند و جان

را در شوق ديدار يار ببازند. نگارنده نه از در ميل و ارادت كه از سر تحقيق و دقت مي گويم: هر انديشمند وارسته اي و روشنفكر از قيد من رسته اي كه در اشعار امام به ديده دقت بنگرد، نتيجه اي كه خواهد گرفت بدين سان كه ماني طبع حكيم او، در نقاشي اين صحيفه پر نقش و نگار، و كلك عقل سليم او در ترسيم اين كتيبه پر شور و، تحت تاثير عشق شديد آن سويي و مهار دور دايره مي مينوي صبوحي بوده است. اشعار امام، به آيينه اي مي ماند كه همه دقايق معرفتي در آن متجلي شده است، در اشعار آن حضرت "عشق، منشا حال عارفان; جنون، بامداد وصال عاشقان; توكل، سرمايه كمال صوفيان; اعتماد به حكم عقل، عقال عاقلان; و انتظار بهشت، وبال زاهدان است. " (4) به دليل آنكه امام خميني عارفي وارسته و بزرگ است، عرفان، در انديشه و افكار ذوقي - ادبي آن حضرت برترين جايگاه، و در مقام تفسير و تحليل، اولين پايگاه را دارد; از اين رو در اين مكتوب به بيان اشعاري مي پردازيم كه در آنها، امام تلقي خود را از عرفان باز نموده است و رفعت مقام معرفت را براي محققان ژرفكاوه و عارفان نازك انديش ديارمان - كه شعر پارسي را ترجمان لطايف عرفاني قرار داده اند - باز مي گوييم. حضرت امام در ابيات ذيل بناي معرفت را چنين بازگو مي كنند: در صيد عارفان و ز هستي رميدگان زلفت چو دام و خال لبت همچو دانه است اندر وصال روي تواي شمس تابناك اشكم چو سيل، جانب دريا،

روانه است (5) كه مقصود از عارفان، سالكاني است كه به طور عملي در طريق سلوك و سير الي الله قرار گرفته اند. و در اين بيت: علم و عرفان به خرابات ندارد راهي كه به منزلگه عشاق، ره باطل نيست (6) مقصود آن حضرت از عرفان، عرفان نظري است. اعتقاد آن بزرگ - كه مسبوق به شهود باطني است - اين است كه عرفان نظري نيز - همانند ساير علوم بحثي - به آستان رفيع حقيقت راهي ندارد; چون اين بخش از معرفت شناسي نظري، نه در جهت رفع كه در فرايند جذب حجب به جمع كتب مي پردازد. حافظ در بيت زير، شستن اوراق و جدا شدن از "قيل و قال"هاي بحثي و نظري را - كه لازمه تبحر در اين مباحث، تعلق به جمع كتب است - به عنوان يك دستورالعمل براي سالكان طريق عشق و حقيقت، توصيه مي كند: بشوي اوراق، اگر همدرس مايي كه علم عشق در دفتر نباشد (7) نكته قابل تامل بعدي كه بابي در مقوله شعر شناسي به روي ما باز مي كند، واژه خرابات است، كه در مصرع اول به كار گرفته شده و خود شاعر در مصرع دوم، آن را به "منزلگه عشاق" تفسير كرده است و بدان سان كه "القرآن يفسر بعضه بعضا" خصوصيت زبان شعري عارفان نيز - كه زباني است رنگ پذير از قرآن - اين است كه: "الاشعار يفسر بعضها بعضا. " امام در بيت ديگري نيز در مذمت عرفان نظري كه مستلزم فرا گرفتن كتب و محور آن، غرق شدن در آثار عارفان است، گويد: فراگرفتن كتب عرفاني، جز دل

بستن به الفاظ و تعابير، چيز ديگري را براي انسان به دنبال ندارد: عارف كه ز عرفان، كتبي چند فرا خواند بسته است به الفاظ و تعابير و دگر هيچ (8) همين طور است بيت زيرين كه به انتقال از عرفان نظري به عرفان عملي - كه همان مقام شهود است - اشاره دارد و اين نكته را بيان مي كند كه انسان در عرفان عملي به مقام عين اليقين در مي يابد كه خواندن و آموختن در مرتبه شهود عيني، سبب دل بستن به غير حق مي شود و در نتيجه باطل است: چون به عشق آمدم از حوزه عرفان، ديدم آنچه خوانديم و شنيديم همه باطل بود (9) امام در بيت ديگر، دقايقي را كه عارفان در معرفت نظري ذات ربوبيت - از قبيل عدم تعين ذات به اسما و صفات، و برتري اين وصف عدم تعين كه از آن به مقام غيب الغيوب تعبير مي شود - عنوان مي كنند، نوعي حجاب - كه باعث جلوگيري از درك جمال آفتاب صورت دوست است - مي دانند و اين بازگو كننده مقام والاي معرفتي خود حضرت امام در سير و سلوك است; بنگريد: عارفان پرده بيفكنده به رخسار حبيب من ديوانه، گشاينده رخسار توام (10) و در بيت ذيل، كتابهاي عرفان نظري را به ورق پاره اي عاطل و باطل تشبيه مي كنند و مي گويند: از ورق پاره عرفان، خبري حاصل نيست از نهانخانه رندان، خبري مي جويم (11) از مصرع دوم همين بيت كه امام، صاحبان مقام يقين و سلوك روحي را به رندان تشبيه كرده اند; به روشني استنباط مي

شود كه از ديدگاه بصيرت آميز و حكمت آموز ايشان، وابستگان به عرفان نظري، كودكاني ساده دلند كه به كاغذ پاره اي، دل خوش كرده اند. و اگر از روي غرض به اين اصطلاحات و الفاظ، تعلق خاطر داشته باشند در اين صورت علاوه بر حجاب گرفتار شرك مي شوند كه مايه خسران و عذاب آنان است; و حكيم، در نكوهش آن فرمود: ان الشرك لظلم عظيم; (12) زيرا شرط وصول به جانان از جان و جهان درگذشتن است و دست افشان و پاي كوبان، سر را در قدم دوست - كه دو يار قديمند - در انداختن و جان را در راه وصالش در باختن. حق اين است كه: بايد از آفاق و انفس بگذري تا جان شوي وانگه از جان بگذري تا در خور جانان شوي (13) امام در دوبيتي زير، نيز سالكان را از فلسفه و عرفان نظري بر حذر داشته است: تا تكيه گهت عصاي برهان باشد تا ديدگهت كتاب عرفان باشد در هجر جمال دوست تا آخر عمر قلب تو دگرگون و پريشان باشد (14) نكته جالب توجه و در خور تامل اين است كه امام در بيشتر ابياتي كه از عرفان، يادي كرده اند، سالكان را از افتادن در ورطه عرفان نظري - كه خود از بزرگترين مدرسان و برجسته ترين استادان آن فن بوده اند - برحذر مي دارند و اين دستور براي سالك اهل نظر بسيار آموزنده تر از دستور نا آشنايان به عرفان نظري مبني بر ترك آن است; چون امام، حجاب بودن، سراب بودن و غير مؤثر واقع شدن اين عرفان را به تجربه دريافته

اند; درخصوص حقايق عرفاني، اشعاري قابل تامل، بررسي، دقت نظر و نكته يابي دارند و معرفت شناس واقعي، كسي است كه حساب اين اشعار و الفاظ را از حساب اشعار ديگر شاعران - بويژه شاعران عصر ما كه بيشترشان بر مبناي ذوق شعري كار كرده اند - جدا كند. اينها اگر اصطلاحات فلسفي، عرفاني را در اشعار خود به كار مي برند از سر سلوك عقلي و پشتوانه عملي در فلسفه و عرفان نيست; چون خيلي از آنها از تحصيلات فلسفه و عرفان بهره مند نيستند و حظي از معارف ديني نبرده اند; بلكه در كاربرد اين گونه اصطلاحات، وامدار بزرگاني; چون مولانا، حافظ، عطار، سعدي و. . . هستند كه اشعارشان چون نگيني بر تارك ادبيات شيواي پارسي مي درخشد. تاكنون فلسفه و عرفان نظري در جهان بيني عرفاني امام - كه سالكي راه پيموده است - حجاب بود و خصوصيت حجاب، تيرگي است; اما در اين بيت: بشكنم آينه فلسفه و عرفان را از صنمخانه اين قافله بيگانه شوم (15) امام با ديدي ديگر به مساله فلسفه و عرفان نظري مي نگرند; به لحاظ جايگاهي كه فلسفه - تا حدودي - و عرفان - به طور كامل - در معرفي مقام و منزلت انسان دارد (و عارفان و فيلسوفان با استناد به دلايل نقلي و براهين عقلي، اين معني را - كه انسان، كون جامع و داراي مقام خليفة اللهي ست - ثابت مي كنند) حضرت امام در اين بيت، عرفان و فلسفه را به آيينه اي معنوي تشبيه مي كنند كه عارف، مقام و منزلت والاي آدمي را در آن مي بيند

و با آگاهي از اين معارف، رمز خلافت و مفهوم كرامت وي را درمي يابد و اينجاست كه امكان دارد اين آيينه، پس از نشان دادن سيماي پر فروغ و ملكوتي انسان به خودش باعث غرور او شود و مقام و منزلت رفيع روحاني و معنوي اش، او را مفتون خويش سازد. و به خود - چونان مشركان كه به بت روي مي آوردند - توجه كند و در نتيجه، بت پرستي پيشه كند كه امام در بيت بالا، سالكان را از دل دادن به اين آينه برحذر مي دارند و شكستن آن را دستور مي دهند. چون در اين نوشتار، بيشتر اشعاري را كه بازگو كننده ديدگاه حضرت امام در دو بخش عرفان نظري و عملي بود، بررسي كرديم و اين معني را دريافتيم كه امام در دفتر ارزيابي ارزشها آنچه را معيار سعادت جاودانه، مي دانند و انسان را - براي نيل به بارگاه وحدت ربوبي - به آن، سفارش مي كنند و توجه تام به ذات حق و بريدن مطلق از همه خلق را مورد تاكيد قرار مي دهند و اگر هم در باب عرفان نظري، سالكان را به اعراض از امور دنيوي توصيه مي نمايند، تحقق عيني و عملي اين اعراض و اجتناب براي سالك، آن دمي است كه اصطلاحات و دقايق علم مذكور، سبب نظر استقلالي سالك به آن شود; اما اگر فراگيري و آموختن علوم ذوقي و معرفتي، سببي براي ثابت قدم شدن آدمي در وصول به مقامات معنوي باشد، در اين صورت آموختن آن لازم است; چه اينكه حق - تعالي - در اين دو آيه مبارك: "انا

مكناله في الارض و آتيناه من كل شئ سببا فاتبع سببا" (16) وسيله قرار دادن اسباب را لازمه رسيدن به اهداف، معرفي مي كند; و اعتقاد حضرت مولانا كه مي گويد: هست قرآن در پي قطع سبب عز درويش و هلاك بولهب ز اول آيات قرآن، تاتمام رفض اسباب است و علت، والسلام (17) چون در تناقض صريح با كلام متين وحياني است، مردود و نامقبول است. خلاصه سخن اينكه از يك سو امام از اولياي عرفان است و از ديگر سو شناخت يا - به تعبير امروزيان - فلسفه عرفان مبحثي است كه عارفان و انديشمندان مشرق زمين - علي رغم كتابهايي كه در اين زمينه تدوين كرده اند - آن را كم مورد توجه و امعان نظر قرار داده اند، لازم ديديم اشعار آن حضرت را - كه در خصوص عرفان; اعم از نظري و عملي، سروده شده است - پيش درآمد مبحث فلسفه عرفان قرار دهيم، از اين رو در اين مقال كوشش ما بر اين است كه سيمايي از فلسفه عرفان و پيوند آن با مباني عرفاني حضرت امام در اشعار او ترسيم كنيم; قبل از اينكه به بررسي و تبيين دو مفهوم مندرج در عنوان مقاله حاضر; يعني فلسفه و عرفان بپردازيم، لازم است كه از اين نكته مورد اذعان خرد، غفلت نورزيم كه در آثار عارفان و حكيمان خطه مشرق زمين با همه اهتمام و توجهي كه اين بزرگان با الهام از معارف باطني مكتب اسلام، به حقيقت عرفان داشته اند بطور مستقل مبحثي با عنوان فلسفه عرفان، ديده نمي شود، البته اين سخن بدين معنا نيست كه اين

بزرگان از فلسفه معيارهاي عرفاني و ترسيم ملاكهاي ارزشي در قلمرو عرفان اسلامي غفلت كرده اند; چه اينكه نگاهي هر چند اجمالي به كتابهاي عرفاني گذشته; چون "مصباح الانس، شرح تمهيد القواعد، مقامات العارفين"× پيروي آن بزرگان عرصه حكمت و معرفت را از بررسي و ارزيابي ملاكهاي عرفاني همراه با نظري ناقدانه به خوبي براي ما روشن مي كند و چون بناي ما بر اين استوار است كه در اين مقال به نقد و تحليل نظريات عارفان در مقوله فلسفه عرفان بپردازيم، بجاست كه قبل از هر چيز به برداشتن نقاب از چهره محجوب فلسفه و عرفان در دو زمينه واژه يابي و اصطلاح شناسي برداريم; همين طور كه پرچمداران حيات معقول بشري ادعا كرده اند، فلسفه برگرفته شده از واژه يوناني " پيلوسوپيا" است كه مفهوم لغوي آن "دوستدار دانش" است. شهرستاني در كتاب ملل و نحل نقل كرده است كه: افلاطون در تعليمات خود به شاگردانش، سقراط را چنين مي ستوده است: "هيپوكرات پيلاسوپسن استين" (18) ;هومن نيز در تاريخ فلسفه خود به نكته مذكور اشاره كرده است. (19) مرد ميدان تتبع و تحقيق، ابوريحان بيروني، در تشريح مفهوم لغوي واژه فيلسوف نوشته است: فان السوف باليونانية، الحكمة و بها سمي الفيلسوف پيلاسوپااي محب الحكمة. " (20) آنچه گذشت در زدودن ابهام مفهوم واژه فلسفه، براي طالبان حقيقت كافي است. بيان مفهوم فلسفه از ديدگاه فلسفي "تعريف اصطلاحي" نام دارد كه ما را در رسيدن به مقصود ياري مي كند; جامعترين تعريفي كه در مقام تحليل اصطلاحي اين لفظ، مي توان به دست داد اين است كه فلسفه عبارت از تلقي و تفسير

آدميان است - به فراخور استعداد و خواسته هاي درونيشان - از واقعيتهاي عالم هستي، مطابق با نظم عقلاني كه همان روح فلسفي فيلسوفان است كه آنان را ژرف انديش مي كند. حكيم بلند قدر شرق، موسس حكمت متعاليه، مرحوم محمدبن ابراهيم شيرازي معروف به ملاصدرا معتقد است كه فلسفه عبارت از كمال نفس آدمي است در پرتو شناخت حقايق موجودات، به نحوي كه در عالم واقع يافت مي شوند و با برهان متقن عقلي به ميزان دريافت فكر بشري، حكم به وجودشان داده مي شود نه بر اساس ظن و تقليد. سخن آن حكيم، اين است: "ان الفلسفة استكمال النفس الانسانية بمعرفة حقايق الموجودات علي ما هي عليها و الحكم بوجودها تحقيقا بالبراهين، لا اخذا بالظن والتقليد بقدر الوسع الانساني". (21) پس از بيان معناي اصطلاحي اين واژه، حسب راي متين حكيمان مشرق زمين; بايد گفت: در حال حاضر در مغرب زمين و به تبع آن مشرق، دانشمندان، واژه فلسفه را به عنوان مضاف به واژه اي ديگر نيز به كار مي برند; مانند فلسفه علم، فلسفه تاريخ، فلسفه اخلاق، و. . . كه مقصودشان از فلسفه علم مورد نظر، شناخت آن علم است. پس فلسفه علم; يعني علم شناسي و. . . في المثل دانشي كه ما را با رفتار پسنديده آشنا مي كند و سيماي اين خصال را براي ما مجسم مي سازد، دانش اخلاق مي ناميم كه اين دانش بعد از تثبيت و تدوين آن، به عنوان يك مجموعه موجود مطالعه مي شود، و از مطالعه پيكره آن دانش با عنوان فلسفه آن دانش، ياد مي شود. سخن يكي از عالمان

معاصر در اين باره بسيار روشن و روشنگر است كه مي گويد: واژه فلسفه امروزه در فرهنگ غربيان معنايي ويژه يافته است. معرفتهايي چون: فلسفه تاريخ، فلسفه علم، فلسفه اخلاق، فلسفه هنر و. . . تولد يافته و رشد كرده اند. در اين موارد بايد با دقت تمام به معناي اين واژه در كاربردهاي اخير توجه داشت. فلسفه در همه اين موارد به معناي "علم شناسي" علم است; براي مثال، فيزيك علمي است كه از تحولات ماده و انرژي و روابط جرم، نيرو، سرعت، شتاب، فشار، الكتريسته، نور، ميدان مغناطيس و. . . سخن مي گويد. واقعيتي كه در فيزيك مورد تحقيق است، بيعت خارجي است; و دانشي كه ما را با چهره خاصي از اين واقعيت آشنا مي سازد، فيزيك نام مي گيرد. پس از اينكه از طبيعت خارجي آگاهيهايي به دست آمد و دانش فيزيك متولد گرديد، حال خود اين دانش; يعني فيزيك به منزله يك موجود خارجي مورد مطالعه و كاوش قرار مي گيرد، يعني از چگونگي تولد و رشد علم فيزيك، از ابزار و روش تحقيق در فيزيك، از نوع تئوريهاي آن، از واقع نمايي آن، از تحولات آن، از روابط قانونهاي آن، از حوزه عمل آن و. . . سؤال مي كنند و به دنبال پاسخ مي گردند. اينجاست كه فلسفه علم فيزيك به وجود مي آيد. فلسفه علم فيزيك، خود علمي است كه در آن، علم فيزيك موضوع تحقيق و بررسي است. در حالي كه علم فيزيك، علمي است كه در آن، بيعت خارجي، موضوع تحقيق و بررسي است. " (22) وقتي گفته مي شود: فلسفه عرفان، نبايد گمان

كرد كه دانشي است رقيب عرفان و در عرض آن; چه اينكه فلسفه عرفان، علمي است در طول علم عرفان، و در شكل گيري، طفيلي آن; به اين معني كه بايد در مرحله اول، عرفان وجود داشته باشد تا فلسفه آن جايي براي ظهور بيابد. بايد عرفاني وجود داشته باشد تا اين پرسش "كه آيا عرفان، يك علم عقلي است يا نقلي، طبيعي است يا ماورايي، ادبي است يا اجتماعي؟ " معقول باشد. با توجه به اينكه فلسفه عرفان، يعني عرفان شناسي و تشخيص معيارهاي مقبول عرفاني، بايد ديد، بزرگان اديان و پيشگامان عقل و برهان براي معرفي فلسفه عرفان چه روشي را برگزيده اند؟ براي تبيين اين روش و تاييد آن، بايد اصولي اساسي را - كه خود، محور مبحث پيشينيان در كتابهاي عرفاني است - بيان كرد: اصل اول اينكه عرفان در اصول جهان بيني مبنايي عارفان به دو بخش نظري و عملي تقسيم مي شود; آنچه در تعريف تمايزي اين دو رشته بايد گفت اين است كه: عرفان عملي، ادراك شهودي و سلوك تجربي عارفان در طريق معرفت است; و عرفان نظري، حد اعلاي ادراك نظري و استخدام آن در جهت بيان و تبيين منطقي ادراك شهودي عرفان عملي است. نكته شيرين بعدي اينكه هر دو مشرب ذوقي فوق براي سالكان طريقت در راستاي نيل به حقيقت، يقين آور است; اما يقين در عرفان نظري از راه برهان و در عرفان عملي از راه كشف و شهود به دست مي آيد، پس اگر گفته مي شود: يقين در عرفان، نه از راه برهان كه از راه كشف و عيان حاصل مي شود،

مقصود از عرفان در اينگونه موارد، همان بخش عملي آن است. به عبارات يكي از چهره هاي معرفت و ايمان كه تاييدي روشن بر اين معناست، توجه شود: "درباره مسائل عرفان اين اشكال طرح شده است كه مساله در هر علم، عبارت از قضيه اي است كه بر آن اقامه برهان مي شود: پس هر قضيه كه قابل برهان نباشد مساله نيست، و عرفان به اين دليل، فاقد مساله است كه در آن، يقين به امور از راه اقامه برهان نيست، بلكه از طريق كشف و عيان است. در پاسخ مي توان گفت كه اين اشكال در واقع از عدم توجه به تفاوت ميان عرفان نظري و عرفان عملي نشات مي گيرد. در عرفان عملي نه از مساله، خبري است و نه از قضيه، اثري; در اينجا به جاي مساله، سخن از مرحله است عارف مي كوشد تا با طي مراحل به عين اليقين برسد و عين اليقين غير از آگاهي به واسطه مفهوم و صورت است، بلكه مشاهده متن واقع است. " (23) نكته ديگري كه بيان آن در فرا روي شناخت تمايز عرفان نظري و عملي لازم است، اينكه: قضاياي عرفان نظري بر گرفته از استدلال متين و استوار عقلي است، از اين روي ابطال پذير; اما حالات روحي و مكاشفات ذوقي عارفان در سلوك باطني و سير برزخي در قلمرو قضاياي ابطال ناپذيرند به همين دليل حقايق شهودي در عرفان عملي، تقابل بيان برهاني نيست. نكته مهم ديگري كه بايد به منظور هشدار به قلم به دستان مجذوب انديشه هاي بپا خاسته از متن جوامع و همين طور مكاتب غير اسلامي بيان

كرد، (24) اين است كه منشا اساسي عرفان اسلامي را كه يكتا كوثر زلال معرفت در اقليم پهناور علم و حكمت است، بايد در حالات و كلمات پر شور مفسر بطن قرآن، امير مومنان علي (ع) و شاگردان پاك سرشت آن حضرت كه پرورش يافتگان مكتب عرفاني و صاحبان سر پنهاني اويند، جستجو كرد. (25) كوتاه سخن اينكه: آنچه در عرفان ديني، منجلي ست جملگي از خرمن فيض علي است (26) از اين روي، نشانه عدم تخصص و خامي است كه بعضي از خاورشناسان و به تبع آنان، دسته اي از باختر پرستان داخلي مي كوشند تا منابع اوليه و زير بنايي عرفان اصيل اسلامي را متون بودايي، نصراني، هندي و. . . معرفي كنند و سزاست كه در مقام توبيخ و هشدار اين طيف، خطابشان كنيم كه: اي گزافان، گفتن ناحق خطاست مصدر تاريخ، تصويري زماست (27) اما نكته پاياني در خصوص تمايز عرفان عملي و نظري كه خود در بردارنده نهيبي عتاب آميز براي پژوهشگران غير متخصص در علوم عرفاني است و غفلت از آن، باعث ابتذال مباحث نظري عرفان و حكمت شده، اين است كه بسياري از معاصران كه تخصصشان در عرفان اسلامي، آگاهي از شرح حال عرفاست اگر در مواردي با اشكال وارد كردن فيلسوفان صاحب نظر بر حافظ يا مولانا و يا عارف ديگر، مواجه مي شوند، ادعا مي كنند و مي گويند كه با تفكري فلسفي، نمي توان درباره انديشه عرفاني آنان قضاوت كرد، چون عرفان، غير از فلسفه است و بين آن دو ارتباطي وجود ندارد. قبل از جواب به اين توهم لازم است منشا اينگونه قضاوتها مشخص

شود: (28) اولينمنشا اين نظرات، انحصار معلومات اين افراد در متون ادبي، عرفاني پارسي است و چه بسا بعضي از آنان در محدوده صحيح خواندن عبارت، با ادبيات تازي آشنايي ندارند و به فرض آشنايي با آن ادبيات، آيا صرف آشنايي با زبان در رسيدن به فهم كتب مهم فلسفي، عرفاني چون فصوص شيخ اكبر - كه شهيد الفلاسفه، مرحوم مطهري با آن نبوغ عرفاني و بلوغ عقلاني معتقد است - كه در هر عصري شايد دو، سه نفر بيشتر پيدا نشده باشد كه قادر به فهم اين متن عميق باشد. يا اينكه چون اين كتابها فني هستند و اصطلاحات مخصوص به خود دارند، صرف آشنايي با زبان عربي براي رسيدن به ژرفاي حقايق اين كتابها كافي نيست. آري، شكي نيست كه صرف آشنايي به زبان نمي تواند ما را به انديشه و افكار صاحب مكتبهايي، چون محي الدين و شاگردان وي، يعني صدر الدين قونوي و جلال الدين مولوي كه تفكرات عقلي و انديشه هاي ذوقي خود را در اين آثار عرفاني متجلي كرده اند، رهنمون گرداند، بلكه درك محضر فيلسوف نكته سنج و عارف واصل كه آشنا به زبان ذوقي و علمي اين بزرگان صاحب مكتب است در نيل به انديشه و افكارشان لازم است و هيچ خردمند منصفي ترديد ندارد كه براي فهم انديشه و افكار اين فرزانگان علم و حكمت و مشعلداران حيات معرفت، لازم است، دست نياز به دامن استاد متخصص، دراز كنيم. خالي از لطف نيست اگر در جهت تاكيد مطالبي كه تحرير شد به نظر علامه سيد جلال الدين آشتياني - كه در حال حاضر در تحقيق در

مباحث عقلاني، و احاطه بر نحله هاي فلسفي، عرفاني مشرق زمين در ميان صاحبان فن، هموزناني براي وي سراغ ندارم - استناد جويم: ايشان مي نويسد: "عده اي از مستشرقان از ناشي گري در پيدا كردن ماخذ از براي تصوف اسلامي، دچار اشتباهاتي شده اند; چون اينها آنطوري كه بايد به عمق اين سنخ از مباحث نمي رسند، و اين امر عللي دارد، يكي از علل اين است كه علوم مشكل را كه مسائلي پيچيده و غامض دارد، بايد از استاد گرفت. مجرد مطالعه و سير در كتب كافي از براي فهم مطالب نيست مگر آنكه چند قرن مطالب دست به دست بگردد و مطالعه روي آن صورت بگيرد تا كم كم مطلب مفهوم شود. لذا آقاي ابوالعلا (عفيفي مصري شارح كتاب فصوص شيخ اكبر) كه به قول خود از راه مطالعه و يا احيانا ارشاد نيكلسون بهره مند شده است، اشتباهات عجيبي در فهم مسائل عرفاني نموده است كه در شرح فصوص متعرض اكثر مطالب تعليقات او شده ايم. اين آقايان به صرف استعمال الفاظ مشترك، م آخذ نامناسبي براي افكار متصوفه اسلامي پيدا كرده اند، در حالتي كه دهها آيه قرآني و روايات وارد شده از پيامبر و اهل عصمت را كه تناسب كامل با تصوف اسلامي دارد و به آن استدلال شده است، ماخذ نمي دانند. متاسفانه مردان دانشمند وارد به تصوف در ايران كمند و عده اي كه در اين زمينه كار مي كنند، وجهه همت خود را اشعار متصوفه يا بعضي از متون ساده فارسي در تصوف قرارداده اند، در حالي كه اين علم شريف را بايد از استاد آموخت،

با مطالعه اشعار مولوي و عطار كسي عارف نمي شود و فهم عميق همان اشعار نيز بدون تعليم كتب درسي عرفان ميسور نيست. " (29) بويژه اشعار مثنوي حضرت مولوي كه به اعتقاد محققان ناقد و تيزبين، افكار عقلاني و آراي عرفاني شيخ اكبر را از بزرگاني چون قونوي فرا گرفته است و در اينكه آن عارف دلسوخته و چشم جان بر حقيقت دوخته، در انديشه هاي عرفاني خود تحت تاثير شديد ابن عربي بوده است و از جدول وجود قونوي به اين درياي معرفت وصل شده است، هيچ شبهه اي نيست. استاد مطهري - كه رحمت حق بر روان پاكش باد - از جمله صاحب نظراني است كه به مطلب فوق، سخت معتقد است و آن را در بعضي آثار خود بيان كرده است; عبارت آن بزرگ در اين باره اينست: "انديشه هاي محي الدين در مثنوي و در ديوان شمس منعكس است. " (30) نگارنده اين سطور در گذشته كه فراغ بال بيشتري داشت، نصيحت حافظ شيرازي: اي كه از كوچه معشوقه ما مي گذري برحذر باش كه سر مي شكند ديوارش (31) را به حكم خامي و به مقتضاي جواني، به بازي گرفت و به مقايسه اي بين مثنوي معنوي با فصوص و فتوحات شيخ به علاوه آثار قونوي همت گماشت; حاصل آن مقايسه روحنواز، اذعان به تاثير حضرت مولوي در بيش از هزار و سيصد بيت از ابيات مثنوي از افكار عرفاني و آراي روحاني شيخ اكبر و شاگردش قونوي بود. پس نتيجه مي گيريم كه شرح كتابهايي چون: مثنوي و حافظ به نحوي كه شارح به عمق و ژرفاي متن

كتاب برسد، كاري نيست كه از عهده يك غير متخصص در متون عرفاني برآيد. اگر افرادي از قبيل استاد مرحوم بديع الزمان فروزانفر يا استاد جلال الدين همايي (ره) و در زمان ما علامه عاليقدر محمد تقي جعفري به شرح مثنوي پرداخته اند، خود عالماني توانمند بوده اند كه سير فلسفه الهي و عرفان نظري را در حوزه علوم ديني پشت سر نهاده و از خوشه چينان خرمن بزرگاني چون شيخ محمد خراساني، ميرزا علي شيرازي، شيخ محمد حسين اصفهاني و. . . بوده اند. و با ژرف نگري در آثاري چون: شفا، اشارات، حكمة الاشراق، تمهيد القواعد، فصوص، فكوك، مصباح الانس، فتوحات و. . . وجوه تمايز و اشتراك فلسفه و عرفان را دريافته اند; پس مي توانند بر ديوان حافظ، منطق الطير عطار و مثنوي معنوي شرح و تفسير بنويسند; چه اينكه سفارش خود آن پيران ره پيموده نيز اين است كه: قطع اين مرحله بي همرهي خضر مكن ظلمات است بترس از خطر گمراهي (32) نكته ديگر اينكه بزرگان عرفان و مدرسان آثار آنان اين دقيقه را دريافته اند كه اگر عرفا، عرفان را غير از فلسفه مي دانند و معتقدند كه عرفان را نبايد در مقوله فلسفه قرار داد و در آن قلمرو به جستجوي آن پرداخت; مقصودشان عرفان عملي است كه نه در كتاب افتد و نه در مقال گنجد، بلكه صرف كشف و شهود قلب پيران صاحب كمال است به حسب ثبات يا حال. اما عرفان نظري كه در فصوص، مثنوي و ساير متون عرفاني تجلي كرده است، چيزي جز همان سطح عالي حكمت نظري و معرفت ذهن بشري

نيست، و به بياني ديگر، آنچه عارفان نگاشته اند اگر با دليل، نفي و اثبات، دريافته باشند، عرفان نظري است كه سطح عالي انديشه و معرفت بشري است و آنچه بازگو كننده شهود عملي و مكاشفات روحي است، به عرفان عملي مربوط مي شود، البته اين سخن بدان معنا نيست كه عرفان نظري هيچ گونه زمينه اي در وصول به مدارج معنوي و مراتب عملي فراهم نمي سازد، بلكه اساسي ترين ارزش اين عرفان براي سالك در هموار كردن راه وصول به عرفان عملي است و آن، روح ثابت عارف انديشه ورز، در مقام دريافت صورت مثالي حقايق و هضم آن، مقدمه انتقال به ديدن هستي مطلق را دارا هست، و اين برترين مرحله اي است كه در آن، شهود عملي، ره آورد دريافت نظري است. مطلب بعدي كه بايد ذكر شود اينكه عرفان عملي به تحليل عقلي، خود نوع كلي از براي جنس كلي عرفان و زير پوشش معقولات منطقي "مابازايي" در خارج ندارند; اما حالات و مكاشفاتي كه افراد خارجي اين نوعند براي غير مدعي هيچ گونه حجيت عقلي ندارند تا نفي و اثبات عقلي متوجه آن گردد. اما تحقق وجودي مكاشفات روحي و شهود عيني را به نحو كلي برهان عقلي بدان جهت كه مقام نفس ناطقه انساني، مقام فوق تجرد است، مي تواند اثبات كند و در مقام تبيين "پاي استدلاليان چوبين بود" گوييم: گرچه ظاهر شعر، مشعر به تغاير عرفان و برهان است و همين ماندن در قشر ظاهر، حكيم بلند قدر عهد صفوي، ميرداماد را به مناقشه و ترغيب مبارزه فكري با مولوي برانگيخته تا به جايي كه در

رد كلام منقول از مثنوي گفته است: اي كه گفتي پاي چوبين شد دليل ورنه بودي فخر رازي بي بديل فرق ناكرده ميان عقل و وهم طعنه بر برهان مزن،اي كج بفهم ز آهن تثبيت فياض مبين پاي استدلال كردم آهنين پاي برهان، آهنين خواهي به راه از صراط المستقيم ما بخواه پاي استدلال خواهي آهنين نحن ثبتناه في الافق المبين در كتاب ده قبس، بين صبح و شام عالم انوار عقلي والسلام (33) سيد محمد شيرازي نيز همين طور كه ميرداماد مقصود مولانا را درنيافته تا علم اعتراض و نقد شاعرانه برافراشته - مقصود ميرداماد را از نقد وي برمولوي نفهميده و تصور كرده است كه سيد الحكما به توهم، تاخت و تازهاي مولوي را بر عقل و استدلال، بر عقل كل حمل كرده است نه عقل جزوي فلسفي. از اين روي بر معلم ثالث، سبت به فهم آن بيت مثنوي به وهم خود، طيره جهل انداخته و گفته است: اي كه طعنه مي زني بر مولوي اي كه محرومي ز فهم مثنوي مثنوي درياي نور جان بود نظم آن پر لولو و مرجان بود گر تو فهم مثنوي مي داشتي كي زبان طعنه مي افراشتي گرچه سستيهاي استدلال عقل مولوي در مثنوي كردست نقل ليك مقصودش نبوده عقل كل زانكه او هاديست در كل سبل بلكه قصدش عقل جزوي فلسفي است زانكه او بي نور روي يوسفي است عقل جزوي چون مشوب از وهمهاست زين سبب، مذموم نزد اولياست (34) هر فرد مبتدي در مسائل فلسفي و عرفاني اين نكته را در مي يابد كه عارفان اگر از سستي استدلال و عقل سخن

مي گويند، قصدشان عقل جزوي فلسفي است نه عقل كل، چه رسد به ميرداماد كه خود را شريك ارسطو و فارابي در تعليم و شريك ابوعلي در رياست مي داند. زيرا از ظاهر كه بگذريم، شعر اشاره به اين است كه استدلال و برهان چه در فلسفه و چه در عرفان نظري اگر از نظر صورت و ماده تمام باشد مستلزم ادراك نظري آن مرتبه از هستي كه اين ادراك به آن تعلق گرفته، نيست; اما اگر ماده و صورت به تمامي در نظر گرفته نشود، استدلال و برهان كارآيي لازم را ندارد. در عرفان عملي، چون شهود عيني براي سالك حاصل مي شود، او حقيقت را درمي يابد; اگر چه در ادراك نظري نيز به آن مرحله از انديشه و معرفت واصل نشده باشد كه بتواند اين ادراك شهودي را به ادراك نظري باز يابد. وجه تمايز حكمت نظري و عرفان نظري از مباحث پيشين به دست آمد كه فلسفه و عرفان نظري هر دو در پي تنيدن يك حقيقتند اما سلسله تمايزهايي در روش فلسفي و عرفاني وجود دارد كه بر متامل بصير پوشيده نيست به طور مثال توجه به مكاتباتي كه بين عارف صمداني مرحوم آقا سيد احمد كربلايي و حكيم رباني، شيخ محمد حسين اصفهاني در تفسير اين دو بيت منطق الطير عطار نيشابوري صورت گرفته است، اين تمايز را روشن مي كند: دائما او پادشاه مطلق است در مقام عز خود، مستغرق است او به سر نايد ز خود، آنجا كه اوست كي رسد دست خرد آنجا كه اوست (35) زيرا محور مباحث سيد نامبرده در آن مكاتبات وحدت شخصي

وجود و مبناي نظر مرحوم اصفهاني بر صاحب مراتب بودن حقيقت وجود است. مي توان گفت عمده اختلاف فكري فيلسوفان و عارفان در فلسفه و عرفان نظري از نظر روش شناسي فلسفي در مساله وجود است; چون عرفان نظري بر وحدت شخصي وجود و نفي كثرات حقيقي از دار شهود استوار است; ولي فلسفه بر وحدت تشكيكي و داراي مراتب بودن وجود، پايدار است. مرحوم علامه محمد حسين اصفهاني در اشعار زير، وحدت شخصي وجود از ديدگاه عرفا را بيان كرده است: فالحق موجود علي الحقيقة لا غيره في هذه الطريقة و فعله الذي، تجلي نوره تشان الظاهر في ظهوره لا انه تشان الذات بما يقابل الوجود عند الحكما وهذه حقيقة التوحيد قرة عين العارف الوحيد (36) حكيم سبزواري نيز در اشعار ذيل وحدت تشكيكي وجود را كه راي قاطبه حكيمان قائل به اصالت وجود است بجز مشائيان كه در عين قول به اصالت وجود، قائل به "ان الوجودات حقايق متباينة" هستند، تحرير كرده است: الفهلويون الوجود عندهم حقيقة ذات تشكك تعم مراتبا غني و فقرا تختلف كالنور حيثما تقوي و ضعف (37) به ديگر تعبير، در فلسفه نظري، مطلق هستي مورد بازنگري عقلي قرار مي گيرد; اما در عرفان نظري، هستي مطلق. به بياني ديگر، فيلسوفان در فلسفه نظري با شانه عقل، گيسوي پريشان كثرت را به عنوان حقايق عيني عالم خلقت، آرايش مي دهند; اما عارفان در عرفان نظري با الهام از نيروي عقل رحماني، جام جهان بين وحدت را از غبار تفرقه انداز كثرت، پيرايش مي كنند. مشرب فيلسوفان، كثرت زايي; و مذهب عارفان، كثرت زدايي است، فلسفه نظري از لحاظ سهم

هستي داشتن، براي همه موجودات اعتبار قائل است; ولي عرفان نظري از اعتباري بودن ما سواي ذات باري - عزاسمه - سخن مي راند، بلبل سخنسراي پارسي سعدي شيرازي معناي فوق را در ابياتي عرفاني در كتاب بوستان به سبكي دلنشين، اينگونه براي دوستان باز گفته است: ره عقل، جز پيچ در پيچ نيست بر عارفان، جز خدا هيچ نيست توان گفتن اين، با حقايق شناس ولي خرده گيرند اهل قياس كه پس آسمان و زمين چيستند بني آدم و ديو و دد، كيستند پسنديده پرسيدي اي هوشمند بگويم جوابت گر آيد پسند كه خورشيد و ماه و زمين و فلك پري، آدميزاد و ديو و ملك همه، هر چه باشند از آن كمترند كه با هستيش نام هستي برند (38) سيد حيدر آملي كه از عرفاي بزرگ شيعه است، به حكم برهان محكم و عقل سليم، لحاظ كثرت را در وجود، محال و در نتيجه مردود مي داند و مي گويد: "بدان كه وجود از جهت اينكه وجود مطلق است، حقيقت واحده اي است كه به هيچ وجهي از وجوه، شائبه كثرت در آن راه ندارد به اين معني كه از نظر عقلي جايز نيست كه حقيقت وجود، افزون از يك (حقيقت) باشد; به دليل اينكه اگر (حقيقت) وجود، افزون از يكي باشد، هر آينه لازم مي آيد كه اين كثرت، داخل در وجود مطلق باشد، در اين صورت وجود مطلق از مدار اطلاق خود تنزل مي كند و حال آنكه فرض بر اطلاق وجود است، پس محال است كه وجود، بيش از يكي باشد. " (39) از اين كلام استوارتر، و در بيان

وحدت شخصي وجود، آشكارتر، سخن مولف مصباح الانس است كه فرمود: "بدان كه حق - تبارك و تعالي - وجود محض و صرفي است كه در (محوضت) آن، هيچ گونه اختلافي نيست، و حق - تعالي - واحد است به وحدت حقيقيه شخصيه، كه كثرتي در مقابل آن واحد، قابل تعقل نيست. " (40) وحدت وجود عرفاني در آثار شاعران پارسي گوي چون: امام، حافظ و مولوي، با شيواترين بيان به كرسي ترجمان نشسته است; كه ذكر همه آن اشعار، خارج از حوصله اين نوشتار است، اما به منظور نزديك شدن به مقصود، به ابياتي از امام خميني (ره) كه بازگو كننده وحدت شخصي حقيقت وجود، در سطح عالي عرفاني است، تبرك مي جوييم: جز هستي دوست در جهان نتوان يافت در نيست، نشانه اي ز جان، نتوان يافت "در خانه اگر كس است يك حرف بس است" در كون و مكان به غير آن، نتوان يافت (41) و همينطور: نيستي را برگزين اي دوست اندر راه عشق رنگ هستي هر كه بر رخ دارد آدمزاده نيست سر نهادن بر در او، پا به سر بنهادن است هر كه خود را هست داند پا به سر بنهاده نيست تا اسير رنگ و بويي، بوي دلبر نشنوي هر كه اين اغلال در جانش بود، آماده نيست (42) سخن پاياني ما در باب وحدت و كثرت به ارزيابي و مقايسه ارزشي دو روش فوق در مقوله مباحث نظري بر مي گردد; عرفا و به تبع آنان فيلسوفاني كه از ذوق عرفاني يا دقت عقلاني بهره مند بوده اند، وحدت وجود عرفاني را از وحدت وجود فلسفي، به

توحيد نزديكتر دانسته اند و از اين رهگذر، آن را در مقوله ادراك نظري پسنديده تر و برتر يافته اند; و دليل آن را از نوشتار يكي از رهيافتگان آستان ربوبيت جويا مي شويم: "عرفان نظري، علمي فوق فلسفه است، زيرا درباره وجود مطلق، يعني لا بشرط مقسمي مباحثي را مطرح مي نمايد كه عصاره مسائل آن درباره تعينات آن مطلق است نه خود آن; ولي فلسفه درباره وجود بشرط لا، يعني به شرط عدم تخصص طبيعي، رياضي، اخلاقي و منطقي بحث مي كند و چون وجود لا بشرط كه موضوع عرفان است، فوق وجود بشرط لا است كه موضوع فلسفه است; در نتيجه عرفان نظري فوق فلسفه خواهد بود". (43)

وجه تمايز عرفان نظري و اخلاق نظري آنچه در تعريف اخلاق نظري از آثار بزرگاني چون: امام غزالي، محمد مهدي نراقي و ابن مسكويه در كتابهاي احياءالعلوم، جامع السعاده و طهارة الاعراق و همين طور كتبي كه متكلمان اسلامي و فيلسوفان الهي در زمينه اخلاق نظري تدوين كرده اند; از قبيل اخلاق ناصري، اثر خواجه نصيرالدين طوسي، قابل استنباط است، اينكه آن بزرگان خرد و انديشه، اخلاق نظري را از مقوله علوم جزئي به شمار آورده اند. استاد جوادي آملي ناظر به راي آن فرزانگان حوزه انديشه و معرفت، در تصريح به اين امر، رغبت نشان داده و در جهت اثبات نظر فوق و حمايت از آن، برهاني را كه پس از اين مي آيد، اقامه كرده است: "عرفان عملي، مربوط به عمل سالك است، و آنچه راه اين عمل را تبيين مي كند، دو علم است: يكي، عرفان نظري و ديگري، علم اخلاق، و

از اين دو، اولي از علوم كليه، بلكه كلي ترين علم است; اما ديگري در رديف علوم جزئيه قرار دارد، زيرا موضوع علم اخلاق، تهذيب نفس و قواي آن است، پس جايگاه آن پس از اثبات اصل نفس و قواي آن است. از اين رو اول بايد اصل نفس و تجرد آن و همچنين قواي نفساني و تجرد برخي از آنها ثابت شود; در مرحله بعد، علم اخلاق در كنار ديگر علوم جزئيه درباره چگونگي تهذيب نفس و تعديل قواي آن بحث كند. " (44) برهاني كه از اين حكيم نحرير به سلك تحرير كشيده شد، مورد اتفاق همه حكيمان و تعقل گرايان گذشته است; اما به گمان اين حقير، خالي از مناقشه و عاري از خدشه نيست، چون پر واضح است كه اگر تاخر علم اخلاق از نفس كه حقيقتي جزئي است، مستلزم لحاظ جزئي بودن آن است، پس لازم مي آيد كه حكم فوق به صورت يك قاعده كلي در حوزه شناخت عقلي و منطقي مقبول باشد، و حال آنكه خلاف آن معمول است، به دليل اينكه بحث درباره هر نوعي از انواع كلي، فرع بر تحقق عيني افراد آن نوع در خارج است; به طور مثال: بحث از انسان كه كلي طبيعي و نوع منطقي است، فرع بر وجود عيني افراد و مصداقهاي آن است; چون كلي طبيعي در تحليل عقلي از افراد خارجي آن، انتزاع مي شود. دومين دليلي كه از ديدگاه اين فقير، برهان فوق را متزلزل مي سازد، اينكه حكيمان مشرق زمين، حكمت عملي را به سه بخش اخلاق، تدبير منزل، و سياست مدن تقسيم كرده اند; اگر تقسيم

فوق را با روش منطق قياسي ارسطو كه محور برهاني كار فيلسوفان است، بسنجيم; تلقي منطقي كه از مساله مورد نظر مي توانيم به دست بدهيم اين است كه حكمت عملي را جنس منطقي و هر يك از اقسام سه گانه آن را، نوع منطقي از براي جنس قرار دهيم و تعريفي كه براي هر يك از اين سه قسم - بعنوان يك نوع - ترسيم مي كنيم، فصل آن نوع; چون فصل، چيزي است كه معرف نوع است و قوام نوع به او بستگي دارد كه اين تلقي از حكمت عملي در جهان بيني منطقي نيز برهان پيشين را - كه درباره جزئي بودن علم اخلاق بود - به نقد مي كشد و آخرين ايرادي كه بر عالمان و حكيمان پيشين و به تبع آنان، معاصران وارد است، به تقسيم علوم به جزئي و كلي مربوط مي شود، مي دانيم كه حكيم، متكلم، عارف، فيزيكدان و. . . در قلمرو علوم و بررسي نظري و عقلي مباحث علوم، با مفهوم سر و كار دارند و مفهوم از نظر منطقي، هيچ گاه جزئي حقيقي نيست; زيرا ما هر مفهومي از مفاهيم را كه در نظر مي گيريم در آزمايشگاه ذهن، يا كلي است و يا جزئي اضافي، نه جزئي حقيقي. آنچه از آن به عنوان جزئي حقيقي و خارجي و يا كلي حقيقي خارجي - كه در كلام عرفا، از آن به كلي تعبير مي شود - ياد مي كنيم، متعلق خارجي علم و فلسفه است، نه مفاهيمي كه در قلمرو شناخت عقلي، علمي مورد بررسي قرار مي گيرد.

فرق عرفان عملي و اخلاق نظري در

جهت تباين عرفان عملي و اخلاق نظري از هم، در آثار عارفان و تحليلگران علوم عقلي و ارزشي اشارتي نرفته است; اما نگارنده اين سطور معتقد است: مواردي كه عالمان علم اخلاق، متخلقان به اخلاق اسلامي را به انجام دادن يا ترك كردن آنها سفارش مي كنند، اموري است كه عارفان در عرفان نظري، مصالح و مفاسد آن را ديده اند، پس مؤثرترين قدم عرفان عملي، حصول يقين ابطال ناپذير شخصي عارفان براي اثبات جاودانگي ارزشهاي اخلاقي است. مطلب دقيق پيشين، در مثنوينامه خروش عشق محزون، به اين مضمون به كرسي تحقيق نشسته است: آنچه در اخلاق، نيكو گفته اند عارفان، آن گفته، نيكو ديده اند

نسبت اخلاق عملي به عرفان عملي چون اخلاق عملي، انجام دادن و اجراي ارزشهايي است كه در اخلاق نظري مورد ارزيابي قرار مي گيرد، پس سير معنوي متخلقان، در طول سفرهاي روحي عارفان و تحت الشعاع آن واقع مي شود. تحقيق اقتضا مي كند كه در مورد وجوه اختلاف و اشتراك عرفان و اخلاق، رساله اي مستقل به رشته تحرير درآيد، اما چون بناي ما در اين مقاله بر اختصار بود، خامه در پهنه نگارش به همين مقدار، قناعت كرد.

در موضوع عرفان رسم ارباب تاليف و اصحاب تصنيف، بر اين بوده و هست كه وقتي در خصوص علمي قلم مي زنند در قدم آغازين به بيان موضوع آن علم، مكتوب خود را آذين مي بندند; اما در اين مرقوم، سليقه نگارنده با اتفاق مرسوم، هم وفاق نيفتاد، به اين دليل بررسي موضوع علم عرفان را سير پاياني اين مقال، قرار داد. صدرالدين محمدبن اسحاق قونوي كه از پرورش يافتگان مكتب

عرفاني محي الدين عربي است در كتاب عميق و پر محتواي "مفتاح غيب الجمع و الوجود" كه محمدبن حمزه فناري آن را با عنوان " مصباح الانس" - كه يكي از بهترين كتابهاي سطح عالي عرفان نظري در حوزه تحقيق و تدريس است - شرح كرده است; موضوع عرفان را خصوص ذات حق تعالي مي داند و مي گويد: فموضوعه الخصيص به وجود الحق سبحانه. (45) كه اين تعريف، گرچه از نظر ظاهري بسيط و مجمل است; از نظر معني، عام، فراگير و مفصل است. قيصري نيز كه يكي از شارحان برجسته و خوش قريحه فصوص شيخ اكبر، ابن عربي است در شرح فص هودي فصوص در تعريف موضوع علوم الهيه گويد: العلوم الالهية ما يكون موضوعه الحق و صفاته كعلم الاسماء والصفات و علم احكامها و لوازمها و كيفية ظهوراتها في مظاهرها. (46) مقصود اين عارف كامل از علوم الهيه، علم عرفان است، گرچه علوم الهيه، شامل علم كلام - به جهت اينكه بخش عمده و محور اساسي آن خداشناسي است - و همين طور شامل حكمت الهي نيز مي شود، از اين روي، شيخ الرئيس در الهيات شفا به اين نكته اشاره دارد كه: "موضوع الحكمة الالهية، العلة الاولي" (47) و اين مطلب نيز روشن است كه از حكمت الهي به علم الهي - و از حق - كه قيصري در عبارت فوق در بيان موضوع علم الهي استخدام كرده بود - به علت اولي، در كتابهاي عقلاني و آثار عرفاني به طور فراوان تعبير مي شود. نكته دوم اينكه در تعاريفي كه عارفان براي موضوع علم عرفان ذكر كرده اند، عدم توجه

آن بزرگواران به يك قضيه است كه دقيقه اي قابل اغماض نيست و آن اينكه همه اين تعاريفي كه در آثار عرفاني براي موضوع علم عرفان ذكر شده است، فقط موضوع عرفان نظري را در برمي گيرد و از موضوع عرفان عملي در آثارشان پاي بيان به ميان كشيده نشده است، بجز در يك مورد و آن تعريفي است كه به حسب نقل استاد الهي جوادي در شرح كتاب تمهيد اثر حضرت امام (ره) ، آن را در علم اصول در نقض برهان كلي و جزئي بيان داشته اند، و آن تعريف اين است كه: "موضوع علم عرفان - علي ماقيل - ذات اقدس الله است و موضوعات مسائل آن، اسماء حسناست، در حالي كه ذات واجب كه موضوع علم عرفان است نسبت به موضوعات مسائل خود، نه داراي نسبت كلي به جزئي است و نه داراي نسبت كل به جزء استاد جوادي، به دو دليل عقلي و ذوقي اين تعريف را مورد نقد قرار داده اند كه آن دلائل به نظر اين فقير، كامل و محكم نيستند; دليل عقلي اول اينكه، وي قيد عدم كلي و جزئي بودن را مورد ترديد قرار داده و گفته است: "ما در علوم نظري و استدلالي همواره با مفهوم سر و كار داريم، و در محدوده مفهوم، سخن از حقيقت خارجي و امثال آن مطرح نيست، از اين رو هر چند ذات اقدس اله، موضوع علم عرفان است، ليكن تا زماني كه ما در دايره علم عرفان از آن سخن مي گوييم، از بند مفهوم رها نخواهيم بود و هيچ مفهومي حتي مفهوم ذات اقدس و مفهوم واجب

الوجود و مانند آن، از كلي و يا جزئي بودن - جزئي اضافي - ابا ندارد. " (48) اين بخش از نقد آن بزرگوار - كه بخش عمده و استدلالي نقد است - از اينجا نشات گرفته است كه وي تعريف فوق را براي تبيين ماهيت موضوع عرفان نظري بيان كرده اند و حال آنكه در صورت فرض تعريف فوق، تعريف براي موضوع عرفان عملي، نقد منقول، معقول نيست. دليل دوم آن بزرگ، در ورود نقد بر تعريف مذكور - كه دليلي ذوقي است - اينكه حضرت امام - كما قيل را - به آن تعريف ضميمه كرده است و فعل مجهول، دليل بر تمريض راي صاحب قول است. واضح است كه دليل دوم آن بزرگ نيز، تعريف نقل شده از حضرت امام براي موضوع عرفان را نمي تواند نقد كند; دليل اول اينكه، بر آشنايان به دستور زبان عرب، روشن است كه مجهول ذكر كردن فعل در همه موارد دليل بر تضعيف و در نتيجه نامقبول قلمداد كردن راي صاحب قول نيست. براي رفع ابهام به دو بيت زير كه در آن مرحوم سيد عليخان كبير، موارد حذف فاعل و مجهول آوردن فعل را ذكر كرده است، توجه شود: وحذفه للخوف و الابهام والوزن و التحقير و الاعظام و العلم و الجهل والاختصار و السجع والوقار والايثار (49) دوم اينكه، تعريفي كه امام از آن به - علي ماقيل تعبير كرده، اين است: "موضوع علم عرفان، ذات اقدس اله است. " اما دنباله تعريف، يعني از اينجا" در حالي كه ذات واجب كه موضوع علم عرفان است نسبت به موضوعات مسائل خود نه داراي

نسبت كلي به جزئي است و نه داراي نسبت كل به جز. " - كه نقد عقلي استاد جوادي متوجه آن است - دنباله تعريف موضوع عرفان نيست، بلكه استنباطي است كه حضرت امام (ره) از تعريف علي ماقيل داشته و با اين استنباط خود، موضوع علم اصول را مورد ترديد قرار داده است; چنانكه خود استاد جوادي گفته است: "سيدنا الاستاذ امام خميني - دام ظله - در درس اصول خود، برهان كلي و جزئي را به علم عرفان نقض مي كردند. " (50) كه البته اين نقض بايد، فرع بر تاييد آن تعريف از نظر صائب حضرت امام بوده باشد: در حقيقت، امام خميني - قدس الله اسراره الزكيه - مبناي خود را در نقد علم اصول بر آن تعريف، منطبق كرده است و در اين صورت، مجهول آوردن فعل، به عظمت مقام قائل قول از ديدگاه امام اشعار دارد. "

امتياز موضوع عرفاني بر موضوع فلسفه در باب مرتبه و منزلت موضوع علم عرفان به عبارات زير از حضرت استاد، جوادي آملي بسنده مي نماييم: "بنابر آنچه به عنوان ميزان در طبقه بندي علوم بيان شد علمي عاليترين علوم است كه موضوع آن نسبت به موضوعات ساير علوم اعم و اشمل باشد. با اين ملاك، علم عرفان عاليترين علوم است; زيرا موضوع آن اعم از موضوعات علوم ديگر است و عموميت آن همانند عموميت برخي از مفاهيم مبهم نيست، بلكه چون داراي معناي محصل است; پس عموميت آن با تماميت و شمول و فراگيري همراه است و از طرفي ديگر اين عموميت مختص به حيثيت مفهومي آن نيست، بلكه وجود خارجي آن نيز

اوسع از وجود خارجي موضوعات ديگر و اشمل از آنهاست; به تعبير ديگر: موضوع علم عرفان از لحاظ مفهوم داراي عموم انتزاعي و از لحاظ مصداق داراي عموم سعي مي باشد علاوه بر اين، موضوع علم عرفان از حيث معنا نيز ابين و اظهر معاني است، به نحوي كه ادراك آن نيازمند به ادراك هيچ معناي ديگري نيست; هر چند كه ادراك ديگر معاني محتاج به فهم آن است، موضوع علم عرفان افزون بر اين سه ويژگي ياد شده داراي خصوصيت چهارمي مي باشد و آن عبارت از اقدميت است. " (51) نكته اي كه آن را پايان بخش اين مقال، قرار مي دهيم اين است كه: ادراك نظري و شهود عملي عارفان با همه شان و فخامت، براي معرفت ذات پاك ذوالجلال، ميدان و مجالي نيست، و حق مطلب را حضرت مولوي در معرفت نامه منظوم خود، مثنوي شايسته ادا كرده است كه: برتري از وهم و قال و قيل من خاك بر فرق من و تمثيل من حقيقت امر آنكه، نه سلوك عارفان كه سير روحاني و عروج عرفاني سلطان عالم عشق و وجود در اقليم شهود، محدود به حدود بود، زيرا فرمود: "ما عرفناك حق معرفتك" پس نتيجه مي گيريم، كه: ذات او برتر ز عرفان بشر ادعا، مشعر به نقصان بشر كملين هم، بهره اندك برده اند گرچه عمري اندرين ره بوده اند برتر از آن عقل اول، مصطفي پيشواي كاروان انبيا ما عرفنا را همو اظهار كرد عجز خود از معرفت، اشعار كرد آنكه در اقليم دل، پرشور بود در شب تاريك امكان، نور بود عالم دل، جلوه اي از

نور او سفره خلقت، كمي از سور او آن زلال عشق در جام ضمير روح گرم شعرهاي دلپذير آنكه عشق و عقل را معنا از اوست بحرنا آرام را غوغا از وست مي كند اظهار عجز آشكار از شناسايي ذات كردگار (52) از اينجاست كه سير سالك واصل در مملكت شناسايي محبوب مطلق و كامل به تعبير حافظ با درايت، حرفي است از هزاران كاندر عبارت آمد. حقيقت آن است كه: هر كسي كه به چشم شهود، حق را شناخته و به نور فيض حقيقت وجود، خود را بازيافته است به حق اليقين درمي يابد كه لحاظ هر اسم و صفت براي ذات صرف و بحت، ترسيم نوعي حجاب، براي مهار نور آفتاب است; آري: زمن وصف تو ترسيم حجاب است بيان حرز بحر بي حساب است مكن الفاظ محزون، ظلمت جان كه از نور تو، روشن، اين سراب است (53) و آخردعوانا ان الحمدلله رب العالمين و اناالاقل: حيدر احمدي، محزون پي نوشت ها: 1. از مثنوينامه خروش عشق: اثر نگارنده 2. رساله زنون; تحرير فارابي، طبع حيدر آباد هند و العبارة هذا: "ان شاهق المعرفة اشمخ من ان يطير اليه كل طائر و سرادق البصيرة احجب من ان يحوم حوله كل سائر. " 3. عبارت محصور بين" " برگردان اين عبارت "معراج الانسان في سلم العرفان" فتوحات شيخ اكبر، طبع مكتبة العربية المصرية، به تحقيق عثمان يحيي و تصدير ابراهيم مدكور، ج 3 ص 85 است. 4. عبارات بين "" از مجموعه، اعجاز واژه ها - اثر همين نويسنده. 5. امام خميني; ديوان; مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خميني، چاپ چهارم، ص

61 (ماخذ اشعار بعدي امام، همين ديوان است) . 6. همان; ص 67. 7. ديوان حافظ; خط محمد صانعي خراساني; انتشارات علمي، ص 132. 8. امام خميني; ديوان; ص 74. 9. همان; ص 104. 10. همان; ص 136. 11. همان; ص 169. 12. قرآن كريم، سوره مبارك لقمان، آيه 13. 13. امام خميني; ديوان; ص 185. 14. همان; ص 207. 15. همان; ص 170. 16. قرآن كريم; سوره مباركه كهف، آيات 84 و 85. 17. مولوي; مثنوي به كوشش نيكلسون; دفتر سوم، ص 438. 18. سقراط فيلسوف است. شهرستاني; ملل و نحل; ج 2، ص 231. 19. دكتر هومن، تاريخ فلسفه; ج 1، ص 169. 20. بيروني، ابوريحان; ماللهند; چاپ حيدرآباد: ص 24. ترجمه: سوف در گويش يونانيان، حكمت است و از اين جهت فيلسوف را در زبان يوناني، پيلاسوپيا - دوستدار دانش - ناميده اند. 21. ملاصدرا; اسفار اربعه; انتشارات مصطفوي، ج 1، ص 20; پيش درآمد عبارت، ترجمه آن است. 22. دكتر سروش علم چيست، فلسفه چيست؟ ص 45. 23. استاد جوادي آملي; تحرير تمهيد القواعد ابن تركه; نشر الزهرا، ص 154. 24. براي آشنايي بيشتر با اين نظريات ر. ك: نفيسي، سعيد; سرچشمه تصوف در ايران انتشارات جاويدان، ص 8. 25. اشاره به اين فقره از حديث حقيقت: فقال كميل اولست صاحب سرك. اين روايت را ملا عبدالله مدرس زنوري در كتاب انوار جليه; تصحيح علامه سيد جلال الدين آشتياني; ص 339 نقل كرده است. 26. بيت از مثنوينامه خروش عشق; اثر نگارنده 27. همان ماخذ. 28. استاد مطهري; خدمات متقابل اسلام و ايران; دفتر انتشارات اسلامي (وابسته به جامعه مدرسين) ،

ص 589. 29. آشتياني، سيدجلال الدين; شرح مقدمه قيصري بر فصوص الحكم ابن عربي; ص 392 و 393. 30. استاد مطهري; آشنايي با علوم اسلامي; انتشارات صدرا، ج 2، ص 133. 31. ديوان حافظ; خط صانعي; انتشارات علمي، ص 165. 32. همان; ص 259. 33. علامه حسن زاده آملي; نص النصوص نشر فرهنگي رجا، ص 486. 34. همان جا. 35. منطق الطير عطار، به تصحيح و مقدمه احمد خوشنويس - عماد، مقاله دوم، ص 44. 36. اصفهاني، محمد حسين، تحفه الحكيم; مقدمه مظفر; ص 72، ترجمه: حق تعالي موجود ست بر سبيل حقيقت و غير موجود نيست به حسب اين طريقت و فعل حق تعالي كه همان تجلي نور پاك اوست، از شئون و مراتب اسم ظاهر در مقام ظهور است، نه اينكه فعل حق از شئون ذات حق، و چيزي مقابل وجود است، آنچه گذشت، بيانگر توحيد حقيقي روشني بخش چشم عارف واقعي است. 37. سبزواري; شرح منظومه حكمت، به اهتمام مهدي محقق و ايزوتسو; ص 5; ترجمه: وجود از ديدگاه حكماي پهلوي، حقيقتي است داراي مراتب مختلف و اين حقيقت در برمي گيرد مراتبي را كه از لحاظ بي نيازي و نيازمندي مختلفند; همچون نور كه قوي مي شود و ضعيف 38. بوستان; به تصحيح و توضيح دكتر خزائلي; باب سوم، ص 225. 39. آملي، سيد حيدر; جامع الاسرار به انضمام رساله نقد النقود; به تصحيح عثمان يحيي و هنري كربن; ص 656. 40. مصباح الانس; ص 52: اعلم ان الحق هو الوجود المحض الذي لااختلاف فيه و انه واحد وحدة لايتعقل في مقابله كثرة; 41. امام خميني; ديوان; ص 201. 42. همان;

ص 70. 43. جوادي آملي; تحرير تمهيد القواعد ابن تركه; ص 13. 44. همان; ص 61. 45. ابن فناري، مصباح الانس، چاپ چاپخانه علامه طباطبايي، ص 13; ترجمه: موضوع علم عرفان كه به آن علم اختصاص يافته - وجود حق - سبحانه و تعالي - است. 46. به نقل از رساله وحدت از ديدگاه عارف و حكيم، استاد حسن زاده; ص 36; ترجمه: علوم الهي - علومي اند كه موضوعشان حق - تبارك و تعالي - و صفات اوست; مانند علم به اسما و صفات حق، و علم به احكام و لوازم اسما و صفات و چگونگي ظهوراتشان در مظاهرشان. 47. ابن سينا; الهيات الشفا، با تعليقات ملاصدرا; ص 282; البته بوعلي در ضمن تعريف موضوع حكمت الهي، اين معني را مي رساند; ولي عبارت وي به اين صراحت كه نقل كرديم، نيست. 48. تحرير تمهيد القواعد ابن تركه; ص 95. 49. سيد عليخان كبير; الحدائق الندية; انتشارات هجرت، ص 96; معناي ابيات، روشن است. 50. تحرير تمهيد القواعد; ص 95. 51. همان; ص 100. 52. از مثنوينامه خروش عشق. 53. دو بيتي از مجموعه "ارمغان دشتي" اثر نگارنده. والحمدلله رب العالمين الاقل: حيدر احمدي

انديشه هاي عرفاني و شعر امام خميني

انديشه هاي عرفاني و شعر امام خميني عاشقان صدر نشينان جهان قدسند سر فراز آنكه بدرگاه جمال تو گدا است. (1) شخصيت امام خميني (ره) در ايران و خارج از ايران بالخصوص براي عاشقان و دانشجويان زبان و ادبيات فارسي نيازي به معرفي ندارد. او در زندگي و بعد از مرگ به چنان اوج از شهرت، عزت و احترام رسيده بود كه بعد از قرنها در هزارها هزار بلكه در

كرورها كرور اشخاص، كمتر به آن دست مي يابند. در ايران بچه و بزرگ، جوان و پير، زن و مرد، كس و ناكس، خاص و عام، اسمش را با تعظيم و تكريم به "امام" نام مي برند. عارف در اصطلاح عرفان آن كس است كه هم داراي دين و مذهب باشد، هم اهل رياضت و كشف و شهود. او از مقام علم اليقين به مرتبه عين اليقين و حق اليقين مي رسد. امام (ره) در همين نكته اظهار نظر مي كند: حاصل كون و مكان جمله ز عكس رخ توست پس همين بس كه همه كون و مكان حاصل ما (2) ××× دل عارف مانند آينه پاك و صاف است و او در وي صنايع خدا به طريق معرفت مي بيند هركجا پا بنهي حسن وي آنجا پيداست هركجا سر بنهي سجده گه آن زيبا است (3) به عقيده امام يك عارف و صوفي بايد در خلوت دور از شور و غوغاي مردم زندگي بسر ببرد تا قربت خدا حاصل شود. صوفي و عارف ازين باديه دور افتادند جام مي گير ز مطرب كه روي سوي صفا (4) يك عارف را نبايد كه بر زعم معرفت خويش لاف اناالحق بزند آنكس كه به زعم خويش عارف باشد غواص به درياي معارف باشد بفكرش وقتي از حجاب آزاد خواهد شد لاكش به او كشف مي شود. روزي اگر از حجاب آزاد شود بيند كه به لاك خويش واقف باشد (5) اين نوع عارفان را كه بدون معرفت لاف عرفان مي زنند امام، طوطي صفت مي گويد. طوطي صفتي و لاف عرفان بزني اي مور، دم از

تخت سليمان بزني فرهاد نديده اي و شيرين گشتي ياسر نشدي و دم ز سلمان بزني (6) او معتقد است كه يك عارف حقيقي تا وقتي در مشاهده دوست خودبيني را از دست ندهد او هرگز به گوهر مقصد خود نخواهد رسيد: تا خوابي در خودي خود پنهاني خورشيد جهان بود زچشم تو نهان (7) خودبيني و شرك را يكي مي داند گر نيست شوي كوس انا الحق نزني با دعوي پوچ خود معلق نزني تا خودبيني تو مشركي بيش نه اي بي خود بشوي كه لاف مطلق نزني (8) امام بزرگ اين نوع صوفيان را كه خودبين هستند به مانند حافظ شيرازي "مدعي" مي گويد. او رباعي سروده است به عنوان "مدعي". از صوفي ها، صفا نديدم هرگز زين طايفه من وفا نديدم هرگز زين مدعيان كه فاش اناالحق گويند با خودبيني فنا نديدم هرگز (9) او علم و عرفان را براي رسيدن به منزلگه عشاق، راه باطل مي داند: علم و عرفان به خرابات ندارد راهي كه به منزلگه عشاق ره باطل نيست (10) در طول تاريخ، مذهب، عرفان و فلسفه بر فكر انساني تاثير بزرگي دارند. مذهب بر وجود خداي بزرگ و برتر دلالت مي كند. براي مومن زندگي اين دنياي فاني موقتي و گذشتني است. ايشان با احساسات لطيف زندگاني را بسر مي برند. هدف زندگي عارفان و صوفيان ديدار الهي است. امام هم در طول زندگي خودش در عشق الهي بسر برده است و اينگونه سروده است: عمر را پايان رسيد و يارم از در درنيامد قصه ام آخر شد و اين غصه را آخر نيامد (11) مرغ جان در

اين قفس بي بال و پر افتاد و هرگز آنكه بايد اين قفس را بشكند از در نيامد (12) يك عارف حقيقي يك صوفي با كمال و يك درويش غني با اين دنياي فاني عشق نمي ورزد. او در حالت سرمستي دور از همه عيش و عشرت زندگي بسر مي برد امام بزرگ همين عقيده را مي سرايد: آنكه دل بگسلد از هر دو جهان درويش است آنكه بگذشت زپيدا و نهان درويش است خرقه و خانقه از مذهب رندان دور است آنكه دوري كند از اين و از آن درويش است (13) حجاب به اصطلاح صوفيه هر چيزي است كه انسان را از حق تعالي باز مي دارد. نزد مستملي بخارا پي حجاب چهار نوع است: دنيا كه حجاب عقبي است. خلق، حجاب اطاعت است. شيطان، حجاب دين و نفس حجاب خدا. امام محترم علم و فلسفه را نفس حجاب خدا و حجاب اكبر مي داند: آنان كه به علم فلسفه مي نازند بر علم دگر به آشكارا تازند ترسم كه در اين حجاب اكبر آخر سرگرم شوند و خويشتن را بازند (14) امام بزرگ بسياري از نكات عرفان را به فاطي خطاب كرده است: فاطي كه زمن نامه عرفاني خواست از مورچه اي تخت سليماني خواست گويي نشنيده ما عرفناك از آنك جبرئيل ازو نفخه رحماني خواست (15) مكتب عرفان كه در سراسر ايران و در شعر و ادبيات فارسي مسلط است داراي يك سيستم فكري خاصي است. ازين فكر يك انسان عارف و صوفي مي شود. او با روش و طريقت خاص خدا را مي شناسد و خود را در ياد خدا

فنا مي كند. امام محترم يك عارف كامل و صوفي با كمال بود اساس فكر عرفان امام بر يك تصور زيباست. او پرتو حسن را جمال خالق مي داند: پرتو حسنت بجان افتاد و آن را نيست كرد عشق آمد دردها را هرچه بد درمان نمود (16) حافظ همين نكته را مي سرايد: در ازل پرتو حسنت ز تجلي دم زد عشق پيدا شد و آتش به همه عالم زد او جمال مطلق را بعد از گسستن دل از علايق جهان مي بيند: فاطي ز علايق جهان دل بركن از دوست شدن به اين و آن دل بركن يك دوست كه آن جمال مطلق باشد بگزين تو و از كون و مكان دل بركن (17) "جلوه جمال" و "ديدار يار" را در "آئينه جان" مشاهده مي كند. به عقيده وي جان آئينه هستي است. يعني زندگي آدمي در اطراف اين گردش مي كند. جان كه آئينه هستي است در اقليم وجود برزده سنگ به آئينه جان آمده ام (18) از آتش "عشق دلدار" مي افزايد: آتش عشق بيفزا غم دل افزون كن اين دل غمزده نتوان كه غم افزا نشود او عشق الهي را "قبله عشق" مي داند. بهار شد در ميخانه باز بايد كرد بسوي قبله عاشق نماز بايد كرد (19) او سفر عشق را با دل تنگ در سايه عشق و در سايه لطف مي كرده است. عالم عشق است هرجا بنگري از پست و بالا سايه عشقم كه خود پيدا و پنهاني ندارم آن سرو دل آراي من آن روح جان افزاي من در سايه لطفش نشين كاين سايه دل آرا بود

(20) و در سايه لطف خدا از چاك نفي بيرون مي آيد: بردار اين ارقام را بگذار اين اوهام را بستان ز ساقي جام را جامي كه در آن لا بود (21) او در قافله عشق را در صبح ازل باده الست يعني كه باده عشق وحدانيت خدا نوشيده است چون خمير آدم از گل عشق سرشته شده است. جز عشق تو هيچ نيست اندر دل ما عشق تو سرشته گشته اندر گل ما (22) بعد از پيمودن اين همه مراحل عشق به اين نتيجه مي رسد كه هر شئ و هركس در تحت توجهات و فرمان خدا حركت مي كند: ملحد و عارف و درويش و خراباتي و مست همه در امر تو هستند و تو فرمانفرما (23) به انديشه امام هدف زندگي شناخت زيبائي و لذت بردن از زيبائي است. او حاضر نيست "زيبائي باغ" را با نظرهاي كوتاه ببيند. اي روي تو نور بخش خلوتگاهم ياد تو فروغ دل نا آگاهم آن سرو بلند باغ زيبايي را ديدن نتوان با نظر كوتاهم (24) عرفان يكي از تابناكترين تجليات انديشه انسان است بايد گفت كه اين طريقه عارفان و روش صاحب نظران است. ايشان از ذوق و شوق منازل "راه معرفت" را طي مي كنند من اينجا از عناوين غزليات و رباعيات امام (ره) استفاده كرده ام. امام تقريبا بر هر اصطلاح تصوف غزلي يا رباعي يا مسمط ساخته است و در آن نكات عرفاني را بيان كرده است. امام رهبر بزرگ مانند يك صوفي كامل اول هستي خودش را فراموش مي كند. بعدا در هر ذره خدا را مي جويد. او معتقد

است كه اگر كسي هستي خويش را فراموش نكند او در وحدت خدا شرك مي ورزد. آنكس كه ره معرفت الله پويد پيوسته ز هر ذره خدا مي جويد تا هستي خويشتن فرامش نكند خواهد كه ز شرك عطر وحدت بويد (25) در انديشه امام (ره) دنيا و هر شئ كه در دنيا است حتي از ذره تا خورشيد نمايشگر زيبائي خدا است و اگر ما نمي بينيم اين عيب ماست ورنه خدا هرجا موجود است. عيب از ما است اگر دوست زما مستور است ديده بگشاي كه بيني هم عالم طور است (26) او صاحب عقيده است ان الله علي كل شئ قدير. ذره اي نيست كه از لطف تو هامون نبود قطره اي نيست كه از مهر تو دريا نشود (27) نيز عقيده قرآن را اظهارنظر مي كند كه هر شئ در اين كون و مكان در تسبيح خدا غرق اند. وقت آنست كه بنشينم و دم در نزنم به همه كون و مكان مدحت او مسطور است (28) او عاشق خدا است و معشوقش هر چيز و در هر جا جلوه فكن است حتي كه نغمه هاي موسيقي پرندگان زيبا گلهاي نرگس و لاله و سنبل از تجليات انوار حق پر هستند. از سنبل و نرگس جهان باشد به مانند جنان وز سوسن و نسرين زمين چون روضه خلد برين از قمري و كبك و هزار آيد نداي ارغنون وز سيره و كوكوو سار آواز چنگ راستين يك عارف حقيقي هميشه دور از رسومات و غوغاي مردم در خلوت زندگي بسر مي برد. امام عيد و شادهاي دنيا را براي اهل دنيا

وقف مي كند و خود در موقع شاديها و خوشي ها خلوت را تلاش كرده در ياد خدا غرق مي شود: صوفي و عارف ازين باديه دور افتادند جام مي گير ز مطرب كه روي سوي صفا همه در عيد به صحرا و گلستان بروند من سرمست ز ميخانه كنم رو به خدا (29) او منزل عشق را به سر و جان طي مي كند: گر مرا ره به در پير خرابات دهي به سر و جان به سويش راه نوردم نه به پا (30) او بعد از تلاش بسيار به دلدار خود رسيده بود آماده نيست كه دوباره اين خطا بكند: سالها در صف ارباب عمائم بودم تا به دلدار رسيدم نكنم باز خطا (31) به نزديك امام بزرگ تجلي خدا دو نوع است يكي تجلي ذات و دوم تجلي صفات الهي در شعر امام انوار هر دو تجليات درخشان هستند مثلا: جز رخ يار جمالي و جميلي نبود در غم او است كه در گفت و مگوئيم همه (32) جز سر كوي تواي دوست ندارم جائي در سرم نيست بجز خاك درت سودائي (33) امواج حسن دوست چو درياي بي كران اين مست تشنه كام غمش در كرانه است (34) حاصل كون و مكان جمله ز عكس رخ تست پس همين بس كه همه كون و مكان حاصل ما (35) او تجلي الوهيت كه محمد (ص) را بود در شعر مي سرايد: بلبل باغ جنان را نبود راه به دوست نازم آن مطرب مجلس كه بود قبله نما (36) به عقيده عرفان اسلامي نيز در قرآن مجيد در سوره 33 آيه 72 آمده

است كه خدا امانت (عشق) خودش را به آسمان و زمين و كوه عرضه كرد هيچ كدام نپذيرفتند ولي اين شت خاكي اين عشق را پذيرفت. شعراي زبان و ادبيات فارسي و اردو زبان نيز عرفا و صوفيان اين عشق خداوند را با بار امانت ياد مي كنند و شعر مي سرايند. بايد اضافه كرد كه دل آدمي از هفت آسمان و زمين كوه عرش و كرسي و لوح فراخت تر بوده كه اين امانت را بر سرخود گذاشته است. حافظ همين نكته را مي سرايد: آسمان بار امانت نتوانست كشيد قرعه فال بنام من ديوانه زدند مير تقي مير شاعر اردو زبان مي سرايد: سب په جس بار گراني كي است كو يه ناتوان اتهاليا امام بزرگ غزل به عنوان"بار امانت" ساخته است: كشم بار امانت با دلي زار امانت دار اسرارم تو باشي درين غزل او بجانب نكات عرفاني اشاره مي كند در مقابل محبت و مودت وجود عارف اين دنيا را هيچ ارزش نمي دهد. به انديشه امام محترم بمقابله عشق خدا، جهان برابر يك جو ارزش ندارد: جهان را يك جوي ارزش نباشد اگر يارم اگر يارم تو باشي (37) و به سبب عشق خدا آدمي خاكي به معراج عشق رسيده است: رسد جانم به فوق قاب قوسين كه خورشيد شب تارم تو باشي (38) امام بزرگ (ره) اگر وصال دوست به او حاصل مي شود: با نهايت خوشحالي و شادماني مرگ را به آغوش مي گيرد: ببوسم چوبه دارم به شادي اگر در پاي آن دارم تو باشي عرفا و صوفيا در شراب وحدت غرق اند و ايشان در حالت

سرمستي تجليات خدا را مشاهده مي كند. امام (ره) مي سرايد: هشياري من بگير و مستم بنما سرمست زباده الستم بنما بر نيستي ام فزون كن از راه كرم در ديده خود هر آنچه هستم بنما (39) در اين رباعي اشاره است بطرف آيه قرآن "الست بربكم" امام بزرگ مانند يك صوفي با كمال استغنا كه بي نيازي حق است در حالت مستي قربت خدا را مي جويد. نيز اين هستي را براي رسيدن به مطلوب خود يك نياز لازم فكر مي كند: بي نيازي است درين مستي و بيهوشي عشق در هستي زدن از روي نياز است هنوز (40) و در نسيم سحر بوي الست تا هنوز به مشمامش مي رسد: اي نسيم سحري اگر سركويش گذري عطر برگير كه او غاليه ساز است هنوز (41) به عقيده عرفان اسلامي آدم را بر فرشتگان به سبب علم فضيلت بزرگي حاصل است. چون هرچه كه آدم مي داند فرشتگان از دانستن آنها عاجزند. امام رهبر به اين مطلب اشاره مي كند: قدسيان را نرسد تا كه به ما فخر كنند قصه علم الاسماء به زبان است هنوز (42) صوفيان بردن نعره "اناالحق" وحدت وجود را قايل اند و ايشان به اين منزل بعد از پيمودن راه دراز مي رسند. ولي امام محترم در مشاهده حسن دوست خاموشي را ترجيح مي دهد و زدن نعره ها را لاف عارف مي داند و به اين مقابله خودي موسي را دوست مي دارد: تا منصوري لاف انا الحق بزني ناديده جمال دوست غوغا فكني دك كن جبل خودي خود چون موسي تا جلوه كند جمال او بي ارني

(43) به عقيده صاحب نظران و عارفان و نيز در قرآن مجيد آمده است كه ابليس آدم را فريب داد. او دانه گندم را خورد. درين نافرماني آدم و حوا را از بهشت بيرون راندند. در روايات وجه تخليق كائنات را در "كنت كنزا مخفيا" "ولولاك لما خلقت الافلاك" بيان كرده اند. امام (ره) ازين نتيجه گيري مي كند كه اگرچه فريب دادن شيطان به آدم از روي سؤ نيت بود ولي در حقيقت اين احسانش بود چون ازين سبب عشق پيدا گشت و آدم از ملك ملك رخت بربست. خواست شيطان بد كند با من ولي احسان نمود از بهشتم برد بيرون بسته جانان نمود (44) يا: خواست از فردوس بيرونم كند خوارم كند عشق پيدا گشت و از ملك و ملك پران نمود پرتو حسنت بجان افتاد و آن را نيست كرد عشق آمد دردها را هرچه بد درمان نمود (45) غالب بزبان اردو مي گويد: عشق كه طبعيت نه زيست كا مزا پايا درد كي دوا پائي درد لا دوا پايا امام از لحاظ عقايد خود ازاهل تشيع بود چنانچه با نهايت اخلاص در قصيده بهاريه انتظاريه در حق شيعيان دعاگو هست: اي صاحب حضرت زمان اي پادشاه انس و جان لطفي نما بر شيعيان تاييد كن دين مبين تاريخ شاهد است كه هميشه عارفان حقيقي و صوفيان با كمال در معاشره و اجتماع خود كارهاي اصلاحي انجام داده اند. امام محترم نيز با انديشه هاي عرفان اسلامي و با روش و طريق صاحب نظري ايران و ايرانيان را از چنگال استبداد آمريكا رهائي بخشيد. او ايران را از انقلاب سفيد بيرون

آورده به راه انقلاب اسلامي رهنمائي كرد و كشور ايران را از خودكامگي شاه رها كرده و به جمهوري اسلامي ايران مبدل كرد و گفت كه: جمهوري ما نشانگر اسلام است افكار پليد فتنه جويان خام است ملت به ره خويش جلو مي تازد صدام بدست خويش در صد دام است (46) يا: جمهوري اسلامي ما جاويد است دشمن ز حيات خويشتن نوميد است آن روز كه عالم ز ستمگر خاليست ما را و همه ستمكشان را عيد است (47) او ملت اسلام را با اخلاق اسلام آراسته كرد. او خود مردي ساده زيست بود و اين خصوصيت خود را به ملت ايران بخشيد تا اين درجه كه سر ما به پيش سادگي ايران و ايرانيان بانهايت عزت و احترام خم مي شود: او مردي مسلمان و پابند صوم و صلوة بود و در ياد خدا غرق مي ماند. چنانچه همه ما بوسيله تلي وژن ديديم كه در آخرين لحظات در حالت بيماري در بيمارستان بستري بود نماز را با تمام اراكين يعني با قيام و ركوع و سجود ادا كرد و آرزويش به پايه تكميل رسيد: به بيماري دهم جان و سر خود اگر يار پرستارم تو باشي (48) شوم اي دوست پرچمدار هستي در آن روزي كه سردارم تو باشي (49) پي نوشت ها: 1. ص 49. 2. ص 45. 3. ص 49. 4. ص 39. 5. ص 206. 6. ص 247. 7. ص 227. 8. ص 246. 9. ص 217. 10. ص 67. 11. ص 97. 12. ص 97. 13. ص 54. 14. ص 209. 15. ص 196. 16. ص 115. 17.

ص 232. 18. ص 139. 19. ص 80. 20. ص 150. 21. ص 103. 22. ص 103. 23. ص 44. 24. ص 43. 25. ص 226. 26. ص 215. 27. ص 52. 28. ص 112. 29. ص 52. 30. ص 39. 31. ص 39. 32. ص 39. 33. ص 179. 34. ص 186. 35. ص 61. 36. ص 45. 37. ص 39. 38. ص 181. 39. ص 181. 40. ص 192. 41. ص 126. 42. ص 126. 43. ص 127. 44. ص 246. 45. ص 115. 46. ص 195. 47. ص 193. 48. ص 181. 49. ص 181.

جنبه هاي مذهبي و روحاني آثار امام خميني (س)

جنبه هاي مذهبي و روحاني آثار امام خميني (س) مقاله اي از پروفسور دسارت استاد روانشناسي ارتباطات دانشگاه پ در سالگرد ارتحال حضرت امام خميني از سوي موسسه تنظيم و نشر آثار امام خميني (س) اولين دوره مسابقات ادبي - هنري "در حريم يار "برگزار گرديد. به همين مناسبت مقاله اي از سوي پروفسور "فرانسيس دسارت"، (FRACIS DESSART) درباره جنبه هاي روحاني و مذهبي حضرت امام خميني (س) به دستمان رسيد، وي عضو دائمي اتحاديه بين المللي مربيان صلح جهاني در يونسكو، "اكوسوك" و "يونيسف" و استاد روانشناسي ارتباطات دانشگاه پاريس مي باشد، مقاله "دسارت" را مي خوانيم: تصور مي كنم اجازه مي دهيد كه يك مسيحي در مسابقه "در حريم يار" كه از طرف موسسه تنظيم و نشر آثار امام خميني برگزار مي گردد، به منظور تجليل از شخصيتي كه به ملت ايران امكان داد تا خود را از ديكتاتوري شاهنشاهي برهاند - شركت نمايد. هت شركت در اين مسابقه، رساله خود را تحت عنوان ملاحظاتي

در مورد جنبه هاي مذهبي و معنوي (روحاني) آثار امام خميني، به پيوست ايفا مي دارم. موقع را مغتنم شمرده و تقاضا مي كنم چنانچه امكان داشته باشد چند كتاب يا نشريه درباره اسلام و انتشارات امام درباره مذهب، تشيع و دستاوردهاي كنوني ايران برايم ارسال فرماييد. خواهشمند است عاليترين ارادات مرا بپذيريد. دايرة المعارف "اونيورساليس" كه در زمينه اشاعه علمي به عنوان يك مرجع شناخته شده، معروف است درباره تشيع مي نويسد: تحرك چشمگير مذهب تشيع معاصر كه در ابداع نهادهاي سياسي مذهبي كاملا جديد، توانايي خود را نشان داده با سنتهاي ناشي از فرهنگ مذهبي غني، نزديك است و بنابراين نمي توانيم از اهميت اين مذهب اسلامي غافل باشيم. اساسا و به طور آشكار مطبوعات بين الملل و محافل سياسي غربي، درباره مذهب تشيع و به طور دقيق تر در مورد شخصيت امام خميني - قدس سره - شناختي ندارند. بنابراين پيام شيعه و اقدام شخصي حضرت امام (س) براي مسلمانان و نيز براي پروتستانها در غرب قابل درك نمي باشد. مذهب شيعه به علت اراده در اعتصام اكيد به پيام قرآن، از بدو وجود، مذهب پروتستان و پروتستانيزم كه مخالف هرگونه تعصب اغراق آميز كليسايي كه منجر به فساد و تباهي است، شباهت دارد. عرفان تشيع الهام بخش "يواخيم فيور" گرديد و با زيباترين دوران عرفان در آلمان زمان مارتين لوتر شباهت پيدا كرد. اما اقدام شخص حضرت امام خميني - قدس سره - چه از نظر مذهبي و چه از نظر اجتماعي و سياسي و چه از نظر رواني و تاريخي، انسان را به ياد ژان هوس، مارتين لوتر، ژان كلون

و صاونارول كه ايمان وشور خود را در خدمت انقلاب مذهبي قرار دادند، مي اندازد. به ياد بياوريم كه واژه "ديوانگان خدا" كه در حال حاضر به افراد فعال اسلامي كه از امام خميني (س) الهام گرفته اند، اطلاق مي شود، در فرانسه در دوران جنگهاي مذهبي و زماني كه لويي چهاردهم با پاپها متحد گرديد و مسيحيان پروتستان را قتل عام نمود، مصطلح بود. پروتستانهاي كوه نشين تحت رهبري پاستورها و با الهام از جانب خداوند به صحاري زدند و براي خدا و آزادي به خودساختگي پرداختند و از همان موقع به ديوانگان خدا ملقب شدند و عامل اين مطالعات افتخار دارد كه خود را از نظر معنوي وارث آنها بداند. ويليام كاروشه حقوقدان بين المللي شهير و نويسنده مقالات سياسي و وكيل دادگستري فرانسه از سلاله هوگتوتها در كتاب خود موسوم به "امام خميني و اسلام" مي نويسد: امام خميني ديوانه نيستند ايشان داراي ضميري كاملا روشنند و كساني كه نسبت به عقل مشاراليه ترديد دارند، داراي حماقتند و از پديده امام خميني اصلا چيزي درك نكرده اند. هدفي كه امام (س) دنبال كردند، ايشان را بيشتر در رديف انبيا قرار مي دهد. معظم له پس از گذشت چند سال بعد از به قدرت رسيدن، به شخصيتي افسانه اي تبديل شدند و در افسانه ايشان عبارات انقلاب، رياضت اقتصادي، عرفان به طور مرتب تكرار مي شود. او تنها رئيس كشوري بود كه مرتب به طور علي و آشكار او را به عنوان قابل، دروغگو، اوباش و غيره خطاب كردند. متاسفانه تذكر فوق نشان مي دهد كه مطبوعات به اصطلاح بين المللي (كه اكثر

اوقات تسليم مبالغه و گزافه گويي جهان شمول و يا آخرين مدافعين ماركسيسم شده بودند) به امام خميني - قدس سره - بي آنكه به مطالعه واقعيت پيام و حيات وي بپردازند و يا آن را درك نمايند، اهانتها روا داشتند. مسلما امروز هيچ گونه تحليلي در سطح يك ملت انجام پذير نيست و سرتاسر گيتي جولانگه ماست. با اينكه اميدواريم روزي شاهد تفاهم متقابل ميان ملل و يك هماهنگي بين المللي باشيم، ولي قبول اينكه بايد هر جامعه اي با معيارهاي خاص، محورهاي توسعه مشخص به خود و تحليلهاي اجتماعي سياسي مختص در ژرفترين اصالت ريشه هاي فرهنگي و مذهبي خود فرو رود و غوطه ور گردد، امري ضروري است. ملت ايران پس از تحمل ديكتاتوري شاهنشاهي كه سعي كرد با اعمال خشونت يك الگوي خارجي و يك فرهنگ فاقد اصالت را به او تحميل كند، به رهبري امام خميني - قدس سره - دست به يك انتخاب زد. ايران مي بايست براي بازيابي شرف خود، ايمان خود را باز مي يافت. مساله مهم جهش در راه بازيابي شرف ملي و ايمان ملت ايران بود. امام در وصيتنامه خود تصريح كرده اند كه اسلام و هيچ يك از اديان توحيدي، هرگز با مظاهر تمدن و نوآوريها و اختراعات و ابتكارات صنعتي مجهز كه به ترقي و تمدن انساني منجر مي گردد، مخالفت نبوده و نخواهد بود; علم و صنعت و ترويج آن در اسلام و قرآن مورد حمايت قرار گرفته است. امام از قول قرآن اضافه مي كنند كه كليه اديان آسماني شناعتها و ننگهايي نظير همجنس بازي را كه دنياي ما را ملوث

كرده، ممنوع كرده اند. اين وصيتنامه تاريخي تشويق ننگ و عار از جانب غربزدگان و شرقزدگان را محكوم مي كند. يعني به عبارت ديگر كساني را كه از آنها تقليد مي كنند و هيچگونه شخصيتي ندارند و ريشه هاي خود را فراموش كرده اند، محكوم مي سازد. امام مي خواهد، جامعه اي از انسانهاي آزاد و داراي حسن اخلاق تشكيل يابد. چنين خواسته اي نيز در سنتهاي غربي پيش از آنكه بعضيها آنها را ملوث سازند، وجود داشته است. بلاي قاچاق و استفاده از مواد مخدر، ايدز و ساير شنايع، نشانه افول اخلاقي جامعه ماست. و صداهاي رسايي براي مخالفت با آنها وجود دارد و آنهايي كه اين صداها را مورد انتقاد قرار مي دهند، آگاهانه و يا ناآگاهانه وارد بازي عوامل خلع سلاح اخلاقي عصر ما مي گردند. امام خميني - قدس سره - دشمن ساير اديان الهي نبودند. مسيحيت و يا زردشتي در ايران وجود دارد. امام در نوئل سال 1977 در زماني كه مبارزه با ديكتاتوري شاهنشاهي توسعه يافته بود ضمن پيامي خطاب به مسيحيان اظهار داشتند كه اي ملت مسيح، اي ملت بزرگ از شما مي خواهم كه براي رهايي ملت ما از شر هوسهاي شاه ستمگر دعا كنيد. چنين رفتاري از جانب امام كه گفته بودند عيسي گراميترين پيامبر است و از جانب خدا براي مدد و ياري ستمديدگان و استقرار عدالت مبعوث و فرستاده شده، عادي است. علم ارتباطات در زمينه دين شناسي به ما اجازه مي دهد كه انقلاب ايران و انقلاب مذهبي پروتستانهاي اروپا را مقايسه نماييم. اختراع چاپ در بدو امر، به صورت يك تكنيك به

استفاده مصلحين بزرگي مانند لوتر و كالون درآمد درست همان طور كه نوارهاي ضبط صوت مانند يك اسلحه براي اشاعه افكار و پيامهاي مردمي امام مورد استفاده قرار گرفت. هانري كوربن متفكر بزرگ فرانسوي، كارشناس در زمينه عرفان در مسيحيت و روحانيت پروتستان و مهمترين كارشناس غرب در زمينه تشيع مي گويد: قرآن امامي، گنگ ولي امام قرآني، ناطق است و به نظر مي رسد اين چنين قضاوت درباره امام خميني بحق باشد. اين انساني كه در مطبوعات غربي به حد زيادي مورد افترا واقع گرديد، در طفوليت زماني كه شش ماه داشتند، در اثر مرگ پدر كه در زير شكنجه رژيم شاهنشاهي چشم فرو بست متاثر گرديدند. پدر ايشان يكي از روحانيان و وطن پرستان مشهور بود. امام فرزندان خود را با اخلاصي بزرگ تربيت كردند. احمد فرزند امام تعريف مي كند. روزي پدر، او را به دليل اينكه مگسي را كشته بود، سرزنش كرده و گفته بود اين موجودات خدا، حتي با وجود اينكه ما را آزار مي دهند، حق حيات دارند. يك چنين عقيده اي افكار امام و افكار دين شناس بزرگي مانند آلبرت شواتير را به هم نزديك مي سازد. يكي از فرزندان امام، در رشته زبان بين المللي، اسپرانتو تحصيل نموده و ظاهرا قرآن را با اين زبان ترجمه كرده است. اين مساله وسعت تفكر امام در برابر زباني كه در قرن گذشته توسط يك دانشمند لهستاني يهودي كه ضد صهيونيست و. . . بود، نشانه اين است كه نظريات امام در علم كودك شناسي نيز شايسته توجه است. امام طرفدار تربيت كودك از طريق بازي بودند در اين زمينه

مجله پيام اسلام يادآور مي شود: امام معتقد بودند كودكان بايد آزاد باشند و بازي كنند. اگر طفلي اشتباهي مرتكب شود و يا چيزي را بشكند و يا خود را مجروح كند، بايستي والدين را مجازات نمود و نه كودك را چون بر والدين است كه كودكان خود را از هرگونه خطر دور سازند. تفكر و معنويت مذهبي امام خميني - قدس سره - دو ركن مهم اقدام انساني ايشان است آيت الله خامنه اي درباره امام مي گويند: امام خميني تا آخرين لحظات حيات، دعا و عبادت را فراموش نكردند. اين مطلب نشانه عظمت امام است كه با توسل به دعا و معنويات به چنين شخصيت انساني و مذهبي رسيدند. امام حقيقتا مهمترين آثار مذهبي را مطالعه و تفسير كرده اند. يك مذهبي واقعي، جز محو شدن در خدا و داشتن ارتباط مداوم با او هدف ديگري را دنبال نمي كند، داشتن ايمان واقعي به خدا فقط با بيان و زبان و الفاظ نيست; ايمان و اعمال خير با دانش عجين گشته و اساس سعادت و آرامش انسان را تشكيل مي دهد. انجام چنين اقدامي نياز به تحمل رنج و رياضت و يك روان شاد دارد و اين امر در اثر خودسازي دائمي و ارتباط مداوم با خدا ميسر مي شود. چنين مطالعات معنوي و مذهبي از طرف افراد مذهبي ساير اديان الهي نيز كاملا قابل قبول است، مذهبيان اصيل مسيحي از نظر معنوي، در رنگين كمان افلاك به بزرگترين مذهبيان مسلمان ملحق مي شوند. چون همين الهامات نيز براي آنان به شكل ديگري وجود دارد. الهامات خداوندي نيز داراي احكام اجتماعي، سياسي است.

امام در نطق مورخ مارس سال 1979 كه در اوايل پيروزي انقلاب اسلامي ايراد كردند، گفتند: انقلاب ايران تنها براي سرنگوني رژيم سلطنت نبود، بلكه اين انقلاب براي بنيانگذاري جامعه اي الهام گرفته از خداوند مي باشد، برخي انتقاد خواهند كرد و از حكومت مذهبي سخن خواهند گفت. من فقط به اشاره به ايجاد جمهوريهايي كه توسط كالون و صاونارول و همچنين متفكران عارف گمنام تشكيل شدند، اكتفا مي كنم. اينها پيام آوران انقلاب فرانسه بودند. انتقاد عليه رژيم (امام) خميني - قدس سره - از جانب كساني كه ايران را نديده و يا در مورد تشيع كتابي نخوانده و حتي با غربيهايي كه ايران را شناخته اند، ملاقات و تماس نداشته اند، صورت مي گيرد. غرب و آمريكا ماده پرست با پناه بردن به برتريهاي من درآوردي، حتي واقعيتهاي حوادث انقلاب ايران را احساس نمي كنند. جمهوري اسلامي ايران هرگز به هيچ كشور ديگري حمله نكرد. موقعي كه در سپتامبر سال 1980 صدام حسين ديكتاتور عراق به ايران حمله نظامي كرد و خود را پيمان شكن و امپرياليست نشان داد، چه كسي در جهان فرياد انزجار برآورد و يا با ملت رنجديده ايران كه به شرف ملي او صدمه وارد آمده بود، همبستگي نمود؟ چه كسي در مطبوعات از وطن پرستي مسيحيان ايراني كه دوش به دوش هموطنان شيعه خود عازم ميدان جنگ بودند، مطلب مي نوشت؟ چه كسي ميهن دوستي ارامنه ايران را مطرح كرد و يا مساله فرار اسقف اعظم كلداني تستوري با خانواده او را به ايران بازگو كرد؟ هيچكس به حقيقت علاقه نشان نمي داد و تنها اميدشان به اين

بود كه ايران از پاي درآيد و تضعيف گردد. زماني كه همين صدام حسين در ماه اوت 1990 به كشور كوچك كويت يورش كرد، همه كساني را كه در سال 1980 در برابر حمله عراق به ايران لال بودند، را بر آن داشت تا توسعه طلبي عراق را محكوم كنند. معذلك براي يك تحليل گر مخلص، مسلم بود كه عراق صدام حسين به اجبار بايد به صورت يك قدرت مهاجم در مي آمد; زيرا ايدئولوژي عدم تسامح و غرور او، وي را به انجام چنين اعمال منفي اي مجبور كرد. با اينكه صدام حسين با مطرح سازي آزادي اماكن مقدسه، رياكاري خود را نشان مي داد (او اصلا ايمان ندارد) ، محافل بين المللي كه در سال 1980 در موقع حمله به ايران، اولين سنگر بناي امپرياليسم فاشيست بعث قلابي بغداد را ناديده گرفتند، نيز رياكارند. ايران نمي خواهد به كسي حمله كند و بايد تفكر امام خميني - قدس سره - را براي راه و روش مذهبي و گام نهادن به سوي روشنايي، تحليل كرد. البته مسلما ايرانيها و ساير مسلمانان به سختي ايشان را درك كردند و يا به تصور اينكه در خدمت ايشان بودند، تفكر مشاراليه را به گونه ناقصي تفسير مي كردند. در چنين حالتي نبايد اشتباه را متوجه رجال مذهبي و معنوي كه اصالت ملت خود را در ارزش ايمان او بازيافته اند، كرد. تنها افرادي كه ايمان و حس همبستگي ندارند با ايده ها و تفكرات حضرت امام مخالفت مي ورزند براي يك فرد مسلمان، مهم تحليل و درك مطالب است و نه قضاوت و تحسين، بدون شك شخصيت

امام خميني - قدس سره - شايسته چنين اقدام مثبت و روشنگرانه اي مي باشد.

اساتيد حضرت امام (ره)

اساتيد حضرت امام (ره)

اساتيد حضرت امام (ره)

حضرت امام از سنين كودكي و نوجواني با بهره گيري از هوشي سرشار، قسمتي از معارف متداول روز و علوم مقدماتي و سطح حوزه هاي دينيه، از آنجمله ادبيات عرب، منطق و فقه و اصول را نزد معلمين و علماي منطقه (نظير آقا ميرزا محمود افتخار العلما، مرحوم ميرزا رضا نجفي خميني، مرحوم آقا شيخ علي محمد بروجردي، مرحوم آقا شيخ محمد گلپايگاني و مرحوم آقا عباس اراكي و بيش از همه نزد برادر بزرگش آيت الله سيد مرتضي پسنديده) فرا گرفت و در سال 1298 ه _ ش عازم حوزه علميه اراك شد.

هجرت به قم، تحصيل دروس تكميلي و تدريس علوم اسلامي:

اندكي پس از هجرت آيت الله العظمي حاج شيخ عبدالكريم حايري يزدي _ رحمه الله عليه _ (نوروز 1300 هجري شمسي، مطابق با رجب المرجب 1340 هجري قمري) امام خميني نيز رهسپار حوزه علميه قم گرديد و به سرعت مراحل تحصيلات تكميلي علوم حوزوي را نزد اساتيد حوزه قم طي كرد. كه مي توان از فراگرفتن تتمه مباحث كتاب مطول (در علم معاني و بيان) نزد مرحوم آقا ميرزا محمد علي اديب تهراني و تكميل دروس سطح نزد مرحوم آيت الله سيد محمد تقي خوانساري، و بيشتر نزد مرحوم آيت الله سيد علي يثربي كاشاني و دروس خارج فقه و اصول نزد زعيم حوزه قم آيت الله العظمي حاج شيخ عبدالكريم حايري يزدي _ رضوان الله عليهم _ نام برد.

روح حساس و جستجوگر امام خميني باعث مي شد تا ايشان تنها به ادبيات عرب و دروس

فقه و اصول بسنده نكند و به ديگر رشته هاي علمي نيز علاقمندانه روي آورد. از اينرو همزمان با فراگيري فقه و اصول نزد فقها و مجتهدين وقت به فراگيري رياضيات و هيئت و فلسفه نزد مرحوم حاج سيد ابوالحسن رفيعي قزويني و ادامه همين دروس به اضافه علوم معنوي و عرفاني نزد مرحوم آقا ميرزا علي اكبر حكمي يزدي و عروض و قوافي و فلسفه اسلامي و فلسفه غرب را نزد مرحوم آقا شيخ محمدرضا مسجدشاهي اصفهاني و اخلاق و عرفان را نزد مرحوم آيت الله حاج ميرزا جواد ملكي تبريزي و عاليترين سطوح عرفان نظري و عملي را به مدت شش سال نزد مرحوم آيت الله آقا ميرزا محمد علي شاه آبادي _ اعلي الله مقاماتهم _ بپردازد.

حميد انصاري- حديث بيداري، ص 16

مقدمه اي بر آثار علمي امام خميني (ره)

مقدمه اي بر آثار علمي امام خميني (ره)

تاكنون در مورد آثار قلمي و تاليفات حضرت امام خميني - رضوان الله تعالي عليه - مطالب زيادي گفته يا نوشته شده است؛ اما پيش از ورود در اصل موضوع چند مطلب را يادآور مي شويم:

مطلب اول: حضرت امام خميني (س) در سال 1340 ق. يعني سالي كه وارد قم شدند تا سال 1355 ق. يعني سال رحلت مرحوم حاج شيخ عبدالكريم حائري يزدي (ره) از محضر درس اساتيد بزرگي استفاده كردند برخي از اساتيد ايشان عبارتند از:

1- حاج ميرزا جواد ملكي تبريزي، مولف كتاب اسرار الصلاه و غيره متوفاي 1343ق.

2- آقا ميرزا سيدعلي يثربي كاشاني كه از سال 1341 ق. تا 1347 ق. در قم بودند.

3- حاج ميرزا ابوالحسن رفيعي قزويني، صاحب شرح دعاي سحر كه از سال 1341 ق. تا 1349 ق. در

قم بودند.(1)

4- آقا شيخ محمدرضا مسجد شاهي، صاحب وقايه الاذهان كه در سالهاي 1344- 1346 ق. در قم بودند.

5- آقا ميرزا محمدعلي شاه آبادي، صاحب رشحات البحار كه در سالهاي 1347-1354 ق. در قم بودند و امام خميني در تمام اين هفت سال از ايشان استفاده مي كرده است.

6- حاج شيخ عبدالكريم حائري يزدي، موسس حوزه علميه قم و صاحب كتاب دررالفوائد كه امام خميني از حدود سال 1345 تا 1355 ق. از درس فقه و اصول ايشان بهره مي برده اند.

مطلب دوم:

تاليفات امام خميني (س) در موضوعات دهگانه زير است:

1- عرفان: در اين رشته كتابهاي متعددي نوشته اند كه تاريخ تاليف آنها از 1347 تا 1355 ق. مي باشد.

2- اخلاق: در اين موضوع نيز كتابهاي متعددي به زبان فارسي نگاشته اند كه تاريخ تاليف آنها، ميان سالهاي 1355-1360 ق. مي باشد و گويا اين همان زماني است كه درس اخلاق مي فرموده اند.

3- فلسفه: در اين رشته گويا حاشيه اسفار داشته باشند كه چندي پيش يكي از فضلاي قم حاشيه اي از ايشان در مجله كيهان انديشه (شماره هاي 11و18) نقل كرده بود.

4- فقه استدلالي: در فقه استدلالي كتابهاي متعددي دارند كه تاليف آنها مربوط به سالهاي 1365 تا تاريخي است كه حضرت امام از نجف به ايران آمدند؛ يعني حدود سال 1397ق.

5- اصول فقه: در اين زمينه هم رساله هاي متعددي دارند كه تاليف آنها مربوط به سالهاي قبل از 1370 تا حدود 1371 ق. مي باشد.

6- رجال: در اين موضوع بحثي دارند كه در كتاب الطهاره درج شده است.

7- رساله عمليه: رساله ها و حاشيه هاي حضرت امام كه براي مقلدان نوشته اند غير از تحريرالوسيله كه پيش از سال 1380ق. تاليف شده است.

8- حكومت: در اين موضوع رساله

ولايت فقيه و مجموعه گفتارها و نوشته هاي پس از پيروزي انقلاب را بايد نام برد.

9- امامت و روحانيت: كتاب كشف الاسرار كه حدود سال 1363ق. تاليف شده است، در اين زمينه مي باشد.

10- شعر: مجموعه اشعار حضرت امام خميني (س) كه ديواني را تشكيل مي دهد.

مطلب سوم:

اينكه گفته مي شود حضرت امام تا پيش از رحلت آيت الله العظمي بروجردي يعني سال 1380 ق. بين عامه مردم شهرتي نداشتند و پس از وفات آن مرحوم و شروع نهضت روحانيت و 15 خرداد 1342 ش. مردم كم كم با آن بزرگوار و شخصيت عظيم و آشنا شدند، مطلب صحيحي است؛ اما به اين معنا نيست كه امام خميني پيش از سال 1342 به طور كلي گمنام و ناشناخته بوده اند، بلكه علاوه بر حوزه علميه قم، بسياري از علماي بلاد و حوزه هاي علميه با ايشان و مقامات علمي و معنوي ايشان در كتابهاي متعددي كه پيش از شروع نهضت منتشر يا تاليف شده، كم و پيش بيان گرديده بود كه از باب نمونه، كتابهاي زير را نام مي بريم:

1- نقباء البشر، تاليف مرحوم علامه بزرگوار حاج آقا بزرگ تهراني.

2- الذريعه الي تصانيف الشيعه، تاليف همان مرحوم.

3- فهرست كتب چاپ فارسي، تاليف مرحوم خان بابا مشار.

4- فهرست كتب چاپي عربي، تاليف همان مرحوم.

5- فهرست مولفين كتب چاپي، تاليف همان مرحوم.

6- آثار الحجه كه در سال 1373 ق. تاليف شده است.

7- رجال قم، تاليف سيدمحمد مقدس زاده كه در سال 1335 ش. چاپ شده است.

8- آيينه دانشوران كه در سالهاي 1351 تا 1353ق. تاليف و در سال 1353ق. منتشر شده است.

در اين كتاب اخير، درباره امام خميني (س) : در آن تاريخ كه سي و دو

سال داشته اند چنين مي نويسد:

آقا سيدروح الله از فضلا و دانشمنداني هستند كه در خدمت آقاي شاه آبادي درس خوانده و سالها از محضر عرفان و اخلاق آن جناب، بهره برده اند.

شرح حال ايشان را (البته با اندكي تصرف) اين طور نقل مي نمائيم:

آقا سيدروح الله آخرين فرزند آقا سيدمصطفي هندي است كه رياست علميه قصبه خمين و حدود آن را دارا بوده و در سال 1321 ق. به دست يكي از خان هاي آن قصبه مقتول گشته. جد ايشان آقا سيداحمد معروف به سيدهندي است كه از هندوستان به ايران آمده و در خمين، قصبه اي در 25 فرسخي قم متوطن شده.

ايشان در سال 1320 ق تولد يافته و تا سال 1349 ق كه سن او به نوزده رسيده بود، از زادگاه خويش خارج نشده و چون وسيله تحصيل در آنجا فراهم نبوده، جز قسمت فارسي و پاره اي از علوم ادبي بيش نياموخته. در همان سال به سلطان آباد عراق (اراك) رفته و در آنجا به درس خواندن پرداخته و پس از هجرت آيت الله حائري به قم، ايشان نيز به حوزه علميه آمده و وقت خويش را بيشتر به تعليم و تعلم كتب صدرالمتالهين گذارده و اكنون چند سال است در محضر آقاميرزا محمدعلي شاه آبادي اشتغال به عرفان دارند و هم از حوزه درس آيت الله حائري بهره مند مي شوند.

از نوشته هاي ايشان، شرح بر دعاي ماثور سحرهاي ماه رمضان است كه در سال 1347 ق. اتمام يافته و ديگر رساله او مصباح الهدايه في حقيقه الخلافه مي باشد.

ديگر تعليقاتي است بر رساله قاضي سعيد قمي كه از عرفان اماميه به شمار مي رود و اين در شرح حديث راس الجالوب است،

در شرح ديگر از خود ايشان و تاريخ انجام آن 1348 ق. مي باشد، ديگر حواشي بر شرح فصوص الحكم قيصري است كه ناتمام است.

مولف كتاب آيينه دانشوران مرحوم حاج سيدريحان الله يزدي در سال 1378 ق. يا دو سه سال پس از آن در چاپ دوم اين اثر، در تكميل نوشته قبل مي نويسد: از متخصصين علوم فلسفه و عرفان و از علاقه مندان به مطالعه كتب صدرالمتالهين در حوزه علميه قم در روزگار تاليف اين كتاب (آيينه دانشوران) دانشمندان عاليمقام آقاي حاج آقا روح الله خميني بودند به طوري كه چكامه هاي دلنواز عارفانه آن جناب نيز ورد زبان ما دانشجويان بود. از آن جمله غزل شيريني بود كه هنوز مطلعش را فراموش نكرده ام:

من در هواي دوست گذشتم ز جان خويش

دل از وطن بريدم و از خاندان خويش

ولي اكنون كه قريب سي سال از آن روزگار مي گذرد، شهرت فقاهت حضرت معظم له عالم گير شده و از جمله آيات الله و مراجع تقليد شيعه به شمار مي آيند.

(1) . حضرت آقاي سبحاني گفته اند: حضرت امام درس هيئت را نيز نزد آقاي رفيعي خوانده اند.

آيت الله رضا استادي- imam-khomeini.com (با اندكي تلخيص)

كتابها و آثار علمي امام خميني(ره)

كتابها و آثار علمي امام خميني(ره)

تاليفات عرفاني و فلسفي و اخلاقي

1- شرح دعاي سحر (عربي)

دعايي است كه با اين جمله آغاز مي شود: "اللهم اني اسالك من بهائك بابهاه و كل بهائك بهي. اللهم اني اسالك ببهائك كله. "

از امام رضا (ع) نقل شده است كه امام باقر (ع) اين دعا را در سحرهاي ماه مبارك رمضان مي خواندند. اين دعا شرحهاي متعددي دارد، يكي از آنها همين شرح امام خميني است كه در سال 1347 ق. يعني در 27

سالگي تاليف كرده اند.

اين كتاب از كتابهاي عرفاني حضرت امام امت است و مانند تاليف ديگر ايشان "مصباح الهدايه"، فقط كساني كه با فلسفه و عرفان آشنايي كامل داشته باشند مي توانند از آن استفاده كنند.

سال تاليف اين كتاب مصادف است با سال ورود مرحوم شاه آبادي به قم و در اين كتاب دو جا از ايشان ياد و مطلبي نقل مي كنند. تاليف اين كتاب در سال اول تلمذ نزد مرحوم آقاي شاه آبادي، اين نكته را روشن مي كند كه حضرت امام خميني همان طور كه خودشان در اولين برخورد و ملاقات با آقاي شاه آبادي فرموده اند، فلسفه را قبلا خوانده بودند و در عرفان نيز كار كرده و استاد ديده بودند.

شاهد اين مطلب اين است كه يك جاي همين كتاب فرموده اند: "سمعت من احدالمشايخ من ارباب المعرفه رضوان الله عليه" و در جاي سوم فرموده اند: " "اتفق الحضور في محضر احد العلماء الكرام دام ظله"

كه اين تعبير مربوط به آقاي شاه آبادي نيست چون هميشه از ايشان با عبارت " شيخنا" ياد مي كنند. در هر حال در اين كتاب از اسرارالصلاه حاج ميرزا جواد ملكي و تعليقه آقا محمدرضا قمشه اي بر شرح فصوص قيصري و شرح اسماء حاجي سبزواري و فتوحات محيي الدين و تاويلات عبدالرزاق كاشي و شرح قيصري بر فصوص و شرح مفتاح الغيب فناري و قبسات ميرداماد و اسفار ملاصدرا و برخي كتب فيض و نيز كتاب الهيئه والاسلام مرحوم سيد هبه الله شهرستاني ياد و مطلب نقل مي كند كه اين آخري گواه اين است كه امام خميني كتابهاي جديد را هم مي خواندند.

اين كتاب كه به زبان عربي است با ترجمه فارسي آن پس از پيروزي

انقلاب چاپ شده است. (2)

2- مصباح الهدايه الي الخلافه والولايه (عربي)

اين كتاب در بيان حقيقت محمديه و ولايت علويه است كه با ترجمه فارسي آن پس از انقلاب چاپ شده است. تاليف اين كتاب در سال 1349 به پايان رسيده و مانند شرح دعاي سحر فقط براي كساني كه با عرفان و اصطلاحات آن آشنايي دارند قابل استفاده است و خود حضرت امام - رضوان الله تعالي عليه - در پايان رساله فرموده اند:

"خاتمه و وصيه: اياك ايها الصديق الروحاني ثم اياك . . . ان تكشف هذه الاسرار لغيراهلها . . . و اياك ان تنظر نظرالفهم في هذه الاوراق الا بعدالفحص الكامل عن كلمات المتالهين من اهل الذوق و تعلم المعارف عنداهلمها من المشايخ العظام والعرفاء الكرام والافمجرد الرجوع الي مثل هذه المعارف لايزيد الا خسرانا ولا ينتج الا حرمانا. " امام خميني - رضوان الله عليه - در كتابهاي ديگر خود مانند " سرالصلاه" و "تعليقه بر شرح نصوص" به اين كتاب ارجاع مي دهند و مي گويند در آن كتاب اين مطلب را تحقيق كرده ايم. در اين كتاب از "شرح توحيد صدوق" قاضي سعيد قمي و نيز " البوارق الملكوتيه" او و "مفتاح الغيب" قونوي و "شرح نصوص" قيصري و "شرح قصيده" ابن فارض عبدالرزاق كاشي و "تعليقه بر شرح نصوص" قيصري و نيز رساله در تحقيق " اسفار اربعه" هر دو از آقا محمدرضا قمشه اي مطالبي نقل مي شود و مورد انتقاد قرار مي گيرد. و همچنين از محيي الدين احيانا مطلبي نقل مي كنند و از استادشان آقاي شاه آبادي، چند جا با تجليل فراوان ياد و مطالبي نقل مي نمايد.

3- لقاء الله (فارسي)

مقاله اي است در اين

موضوع به زبان فارسي در هفت صفحه كه در آن از استادشان مرحوم آقاي شاه آبادي ياد مي كنند. اين مقاله يا رساله در پايان كتاب لقاءالله مرحوم حاج ميزا جواد ملكي چاپ شده است.

4- سر الصلاه، صلاه العارفين يا معراج السالكين (فارسي)

اين كتاب براي خواص از اهل عرفان و سلوك نوشته شده و تاريخ پايان تاليف آن سال 1358 ق. است و تا حال دوبار چاپ شده است كه بار اول مستقل و بار ديگر در يادنامه شهيد مطهري - رحمه الله عليه - چاپ شده است.

در اين كتاب از اسرارالصلاه شهيد ثاني و مرحوم آقاي شاه آبادي ياد مي شود و نيز به شرح اربعين خود ارجاع مي دهند كه معلوم مي شود شرح اربعين را پيش از سرالصلاه نوشته اند يا هنگام نوشتن سرالصلاه آن كتاب هم در دست تاليف بوده است. در صفحه 67 چاپ اول آن مي خوانيم:

"فرضا كه از عرفا كسي را نمي شناسي، از علماي بزرگ معرفت و اخلاق، آنها را كه پيش همه، علماي مسلمند پيروي كن؛ مثل جناب عارف بالله و مجاهد في سبيل الله مولانا سيدابن طاووس - رضي الله عنه - و مثل مولانا عارف بالله سالك الي الله شيخ جليل بهائي - قدس سره - و شيخ ارباب معرفت مولانا محمدتقي مجلسي - رضوان الله عليه - و شيخ محدثين فرزند بزرگوار او مولانا مجلسي - رحمه الله - و كتاب "شرح فقيه" مولانا مجلسي اول كه يكي از كتابهاي نفيس جليل القدر است و فارسي است مطالعه نما و اگر نفهميدي از اهلش سوال كن و در آن كنزهايي معرفت است و همين طور كتب عزيزه شيخان نراقيان (ملامهدي نراقي و

ملااحمد نراقي) و از علماي معاصر كتب شيخ جليل القدر عارف بالله حاج ميرزا جواد تبريزي - قدس سره - را مطالعه كنيد.

5- تعليقه علي شرح فصوص الحكم (عربي)

فصوص الحكم تاليف محيي الدين عربي و شرح آن از محمود قيصري است و امام خميني شرح فصوص را در هفت سالي كه از محضر مرحوم آقاي شاه آبادي استفاده مي كردند، نزد ايشان خوانده و تاريخ تاليف اين تعليقه هم همان سالهاست. در اين تعليقه به مصباح الهدايه خود ارجاع مي دهند و از مرحوم آقاي شاه آبادي نيز ياد مي كنند. كتاب شرح فصوص 495 صفحه است كه تعليقه امام تا صفحه 396 آن است.

اين تعليقه را حضرت امام خميني در حواشي نسخه چاپي شرح فصوص نوشته بودند و ظاهرا به دست عمال شاه مخلوع، جزو كتابهاي غارت شده ايشان، غارت شده بود، ولي خوشبختانه پس از انقلاب در همدان پيدا و به بيت حضرت امام تحويل داده شد و به صورت زيبايي چاپ گشت. اين تعليقه براي كساني كه شرح فصوص را نزد استاد مي خوانند، مفيد است.

6- تعليقه علي مصباح الانس (عربي)

مفتاح غيب الجمع والوجود تاليف صدرالدين محمدبن اسحاق قونوي و شرح آن به نام مصباح الانس تاليف محمدبن حمزه بن محمد عثماني معروف به ابن فناري است. امام خميني مصباح الانس را تا صفحه 44 از سال 1350 تا 1354ق. نزد مرحوم آقاي شاه آبادي خوانده است. در صفحه اول كتاب مرقوم داشته اند:

"قد شرعنا قرائه هذا الكتاب الشريف لدي الشيخ العارف الكامل استاذنا في المعارف الالهيه حضره الميرزا محمدعلي شاه آبادي الاصفهاني دام ظله في شهر رمضان المبارك سنه 1350ق. "

و در صفحه 44 نوشته اند:

"الي هنا قرات الكتاب

عند شيخنا العارف الكامل الشاه آبادي روحي فداه و قداتفق انتقاله الي طهران مضرت محروما من فيضه دام ظله" امام خميني - رضوان الله عليه - اين تعليقه را ظاهرا در همان زمان كه مصباح الانس را نزد مرحوم آقاي شاه آبادي مي خواندند، نوشته اند و پس از رفتن ايشان به تهران تعليقه را ادامه داده اند تا صفحه 132 مصباح الانس، و تاريخ پايان تاليف 1355 در قصبه خمين است. (مصباح الانس داراي 343 صفحه است) .

اين تعليقه به صورت زيبايي به ضميمه تعليقه بر شرح فصوص در سال 1406 چاپ شده است.

7- تعليقه علي شرح حديث راس الجالوت (عربي)

قاضي سعيد محمدبن محمد مفيد قمي از دانشمندان و عرفاي قرن يازدهم، تاليفات فراواني دارد كه يكي از آنها شرح حديث راس الجالوت است كه در ذريعه حاج آقا بزرگ در حرف "شين" ياد شده و متاسفانه نويسنده، اين رساله را هنوز زيارت نكرده است. گويا مقصود از حديث راس الجالوت همان احتجاج حضرت رضا (ع) با اصحاب اديان مختلفه است كه قسمتي از آن احتجاج با راس الجالوت يهودي است. حديث در توحيد و نيز عيون اخبارالرضا شيخ صدوق و احتجاج طبرسي و جلد دهم بحارالانوار و جلد دوم مسندالرضا نقل شده.

امام خميني - رضوان الله عليه - تعليقه اي بر اين رساله قاضي سعيد نوشته اند كه در جلد 26 ذريعه صفحه 285 چاپ مشهد ياد شده و هنوز به چاپ نرسيده است.

8- شرح حديث راس الجالوت (عربي)

امام خميني علاوه بر تعليقه اي كه ياد شد مستقلا شرحي بر اين حديث نوشته اند كه تاريخ تاليف آن بنا بر آنچه در كتاب آيينه دانشوران آمده است، 1348 مي باشد و اين رساله هم

متاسفانه هنوز چاپ نشده است.

9- شرح حديث راس الجالوت (عربي)

مرحوم سيدريحان الله يزدي در آيينه دانشوران مي نويسد:

از نوشته هاي ايشان است تعليقاتي بر رساله قاضي سعيد قمي در شرح حديث راس الجالوت، با دو شرح ديگر از خود ايشان و تاريخ انجام آن، 1348 مي باشد. بنابراين امام خميني دو شرح بر اين حديث نوشته اند.

10- تفسير سوره حمد (فارسي)

تفسيري است عرفاني بر سوره حمد كه امام خميني در سالهاي اول پيروزي انقلاب در پنج جلسه بيان فرمودند و مكرر چاپ شده است. امام خميني در كتاب سرالصلاه، سوره حمد و توحيد را به طور مختصر با اشاراتي عرفاني تفسير كرده اند. به صفحات 139 تا 151 چاپ 1360 شمسي مراجعه شود.

و نيز در كتاب "آداب الصلاه" سوره حمد و توحيد و اناانزلناه را به گونه اي مفصلتر تفسير كرده اند.

البته در اين كتاب اخير مي خواسته اند مطالبش براي همگان مفيد باشد؛ اما به فرموده خودشان در تفسير سوره قدر، مطالبي فرموده اند كه فقط خواص مي توانند از آن استفاده كنند. به صفحه 152 تا 243 آداب الصلاه مراجعه شود. در صفحه 243 فرموده اند:

"با آنكه بناي نويسنده در اين رساله آن بود كه از مطالب عرفاني غيرمانوس با نوع، خودداري كنم و فقط به آداب قلبيه صلاه اكتفا كنم، اينك مي بينم كه قلم طغيان نموده و در خصوص تفسير سوره شريفه، بيشتر از موضع قرارداد خود، تجاوز نمودم، چاره اي جز آن نيست كه اكنون از برادران ايماني و دوستان روحاني معذرت خواهي كنم. "

بنابراين تفسير سوره از قرآن مجيد را به سبك تفسير عرفاني از امام خميني (س) در دست داريم. البته يك جلسه هم حضرت امام راجع به سوره علق مطالبي بيان

فرمودند كه اين سخنراني هم به عنوان تفسير سوره علق به ضميمه تفسير سوره حمد به چاپ رسيده است.

11- الحاشيه علي الاسفار (عربي)

امام خميني - رضوان الله عليه - از مدرسين اسفار ملاصدرا بوده و گويا حواشي بر اين كتاب داشته باشند؛ زيرا يكي از فضلاي حوزه علميه قم حاشيه اي از ايشان در مجله كيهان انديشه نقل كردند به اين شرح:

صدرالمتالهين در اسفار جلد ششم صفحه دو ماهه درباره حديث "ماترددت في شئ انا فاعله كترددي في قبض روح عبدي المومن" مي گويد: فما معني التردد المنسوب اليه؟ والذي سخ الهذا الراقم المسكين . . . حضرت امام خميني در حاشيه اسفار به كلام ملاصدرا اشكال نموده و فرموداند: آنچه ملاصدرا ذكر كرده، علاوه بر آنكه في نفسه از معناي حديث دور است، ملائمت و تناسبي هم با ذيل حديث ندارد و سپس حضرت امام مطلب را ادامه داده اند.

به كيهان انديشه شماره يازده و هجده مقاله مفهوم تردد در احاديث مراجعه شود. نويسنده غير از اين حاشيه در فلسفه از حضرت امام تاليفي سراغ ندارد والله العالم.

12- آداب الصلاه (فارسي)

اين كتاب را پس از "سرالصلاه" نوشته اند و در آغاز آن فرموده اند:

ايامي چند پيش از اين رساله اي فراهم آوردم كه به قدر ميسور از اسرار الصلاه در آن گنجانيدم و چون آن را با حال عامه تناسبي نيست در نظر گرفتم كه سطري از آداب قلبيه اين معراج روحاني را در سلك تحرير در آورم شايد برادران ايماني را از آن تذكري و قلب قاسي خود را تاثري حاصل آيد.

در اين كتاب، تفسير سوره هاي حمد و توحيد و قدر به گونه اي عرفاني و نسبتا مفصل آمده است.

امام خميني - رضوان الله عليه - در اين تاليف به تعليقه فصوص و مصباح الهدايه خود ارجاع داده و از مرحوم آقاي شاه آبادي ياد و مطلب نقل مي كنند و ضمنا يك جا كتاب سير و سلوك منسوب به سيد بحرالعلوم را ياد و مي گويند: انتساب اين كتاب به آن حضرت مورد ترديد است.

كتاب آداب الصلاه با تصرفاتي توسط حضرت آقاي فهري در دو جلد چاپ شده است. ضمن تشكر از سعي ايشان در نشر آثار امام، لازم بود اين كتاب به طور كامل و بدون هيچ گونه تصرفي مستقلا چاپ و منتشر شود كه اخيرا اينكار انجام شده است.

13- مبارزه با نفس جهاد اكبر (فارسي)

رساله اي است اخلاقي، در موضوع "جهاد با نفس" كه تقرير سخنرانيهاي حضرت امام در نجف اشرف براي طلاب و فضلا است. اين رساله بارها چاپ شده است.

14- شرح حديث جنود عقل و جهل (فارسي)

در كتاب شريف اصول كافي حديثي در بيان لشگريان عقل و جهل از امام صادق (ع) نقل شده كه شامل هفتاد و چند عنوان است.

امام خميني - رضوان الله عليه - اين حديث را به زبان فارسي شرح كرده اند ولي تا عنوان 25 آن را بيشتر ننوشته و موفق به تكميل آن نشده اند. اين كتاب از بهترين كتابهاي اخلاق و تربيت و سلوك است و به نام اخلاق اسلامي، به نام شخص ديگري در سه جلد چاپ شده است و داستانش از اين قرار است: "مرحوم شهيد شيخ غلامحسين حقاني، دوست چندين ساله حقير مي گفت يكي از اشخاصي كه قبل از انقلاب مورد عنايت و لطف حضرت امام بود به نجف مشرف شد. حضرت امام كتاب شرح حديث جنود عقل

و جهل را براي انتشار به ايشان مرحمت كردند. او از ترس دستگاه جبار شاهنشاهي، كتاب را با دخل و تصرفهايي به نام خود در سه جلد چاپ كرد، البته تا اواسط جلد دوم از امام، و بقيه از خود آن شخص است.

آن شخص در اثر انحراف سر از جهنم نفاق در آورد و كتاب هم چون به نام او بود، از دايره انتشارات حزب اللهي ها خارج شد.

اميد است نسخه اصلي اين كتاب پر ارج پيدا شود تا بدون هيچ دخل و تصرف به صورت اصلي خود چاپ و مورد استفاده محافل علمي و بخصوص حوزه هاي درس اخلاق حوزه علميه قم و ساير حوزه ها قرار گيرد.

15- اربعين ؛ شرح اربعين (فارسي)

شرح چهل حديث است كه سي و سه حديث آن اخلاقي و هفت حديث ديگر اعتقادي است. در آغاز آن فرموده اند:

اين بنده بي بضاعت ضعيف مدتي بود با خود حديث مي كردم كه چهل حديث از احاديث اهل بيت عصمت و طهارت (ع) كه در كتب معتبره اصحاب و علما (ره) ثبت است، جمع آوري كرده و هر يك را به مناسبت شرحي كنم كه با حال عامه مناسبتي داشته باشد و از اين جهت آن را به زبان فارسي نگاشته كه فارسي زبانان از آن بهره گيرند . . .

در آغاز حديث اول، چهار نفر از مشايخ را كه به ايشان اجازه روايت حديث داده اند به اين ترتيب نام برده اند:

1- شيخ علامه متكلم فقيه اصولي اديب متبحر شيح محمدرضا آل علامه شيخ محمدتقي اصفهاني - ادام الله توفيقه - در زماني كه در قم مشرف بودند مقصود شيخ محمدرضا اصفهاني صاحب "وقايه الاذهان" است كه در سال 1344 و 1346

در قم به سر مي بردند و هنگام تاليف اين رساله يعني حدود سال 1358 ق. در اصفهان بودند و در 1362 ق. وفات كردند.

2- شيخ عالم جليل متعبد ثقه ثبت حاج شيخ عباس قمي - دام توفيقه - (م 1359ق)

3- سيد سند فقيه متكليم ثقه عين ثبت علامه سيدمحسن امين عاملي - ادام الله تائيداته - (م 1371ق)

4- سيدعالم ثقه ثبت سيدابوالقاسم دهكردي اصفهاني (م 1353ق)

مرحوم شيخ محمدرضا و مرحوم حاج شيخ عباس هر دو از حاجي نوري از شيخ انصاري و مرحوم سيدمحسن امين از سيدمحمد هندي از شيخ انصاري و مرحوم سيدابوالقاسم دهكردي از ميرزاهاشم اصفهاني خوانساري از شيخ انصاري.

سپس امام خميني مي فرمايند: غير از اين چهار طريق، طرق ديگري هم داريم كه به شيخ انصاري منتهي نمي شود و آن طرق را اينجا ذكر نكرديم.

تاريخ پايان تاليف كتاب اربعين 1358 ق. مي باشد و چهار حديث آن توسط حضرت آقاي فهري تحقيق و در 224 صفحه چاپ شد (3) و سپس حدود بيست حديث آن در مجله اعتصام كه از سازمان تبليغات اسلامي بود و تعطيل شد، چاپ گشت و بالاخره همه چهل حديث، در دو جلد توسط انتشارات "طه" قزوين در سال 1366 و سپس با چاپ بهتري توسط مركز نشر فرهنگي رجاء، در 556 صفحه در يك جلد منتشر شد. فهرست احاديث اين كتاب بسيار ارزنده از اين قرار است:

جهاد نفس، ريا، عجب، كبر، حسد، حب دنيا، غضب، عصبيت، نفاق، هواي نفس، فطرت، تفكر، توكل، خوف و رجاء، امتحان، صبر، توبه، ذكر خدا، غيبت، اخلاص، شكر، كراهت از مرگ، اصناف طالبان علم، اقسام علم، وسواس، فضيلت علم، عبادت و حضور قلب، لقاءالله، وصيت رسول خدا (ص)

به حضرت امير (ع) ، اقسام قلوب، عدم شناخت حقيقي خدا و رسول و امام مومن، يقين و حرص و رضا، ولايت شرط قبول اعمال، حال مومن نزد خدا، معرفت حق و اسماء او، معرفت حق و صفات او، طريق معرفت حق تعالي و اولي الامر، خداوند آدم را به صورت خود آفريد، خير و شر، حقيقت توحيد.

-- كتابهاي فقه استدلالي

حضرت امام خميني (س) مدت سي سال يا بيشتر فقه استدلالي تدريس مي كردند و همه اين درسها يا قسمت اعظم آنها را نوشته اند و يكي از امتيازات اين تاليفات همين است كه پس از تدريس و تحقيق كامل، نوشته شده است. بحثهايي را كه حضرت امام خميني نوشته اند، عبارتند از: طهارت و مكاسب محرمه و بيع و خيارات و خلل صلاه، تقيه كه همه به زبان عربي است به اين شرح:

16- كتاب الطهاره

جلد اول، بحث نجاسات، تاريخ پايان تاليف، 10 ذيحجه 1373 ق. چاپ اول در 272 صفحه در قم و چاپ دوم در 358 صفحه در نجف سال 389 ق.

17- كتاب الطهاره

جلد دوم، بحث ماء ثلاثه. تاريخ پايان تاليف، 22 ربيع الاول 1376 ق. چاپ قم در 319 صفحه.

18- كتاب الطهاره

جلد سوم، بحث تيمم. تاريخ پايان تاليف، 11 شعبان 1376. چاپ قم در 235 صفحه.

19- كتاب الطهاره

جلد چهارم كتاب مذكور پيرامون بحث از احكام نجاسات مي باشد. اين كتاب كه آخرين قسمت از مباحث طهارت است تاليف آن در تاريخ 28 ذيقعده 1377 ق. به پايان رسيده و چاپ آن نيز در نجف اشرف به سال 1389 ق. انجام گرفته است. تعداد صفحات اين جلد 290 صفحه مي باشد.

20- المكاسب المحرمه

جلد اول، شامل بحث هاي الاكتساب، الاعيان النجسه، الاكتساب مما يكون المقصود حراما، الاكتساب

بما لا منفعه فيه، الاكتساب بماهو حرام في نفسه، نقاشي و مجسمه سازي، غنا و غيبت و قسمتي از رساله روضه الغناء استادشان حاج شيخ محمدرضا اصفهاني در اين جلد نقل شده است.

(لازم به ذكر است كه ترجمه اين رساله در شماره هجده مجله كيهان انديشه مندرج است) تاريخ پايان تاليف پس از سال 1377 ق.و قبل از 1380 ق. مي باشد. چاپ قم در 322 صفحه در سال 1381.

21- المكاسب المحرمه

جلد دوم، شامل بحث هاي قمار، كذب، كمك به ظالم، ولايت از طرف جائر، تكسب به واجبات، جوايز سلطان و خراج و مقاسمه اي كه سلطان جائر مي گيرد.

تاريخ پايان تاليف، 8 جمادي الاولي 1380 چاپ قم در 290 صفحه در سال 1381.

22- كتاب البيع

جلد اول، تاريخ تاليف پس از 1380ق. در 457 صفحه در نجف چاپ شده است.

23- كتاب البيع

جلد دوم، در سال 1391 در نجف در 575 صفحه چاپ شده است و بحث ولايت فقيه حضرت امام خميني كه منشا بسياري از تحولات گشت، در اين جلد است.

24- كتاب البيع

جلد سوم، تاريخ پايان تاليف، 11 جمادي الاولي 1392 و در همان سالها در 485 صفحه در نجف چاپ شده است و بدين ترتيب اين سه جلد، حاصل تدريس حدود دوازده سال حضرت امام مي باشد كه به قلم خودشان نوشته شده است.

25- كتاب البيع

جلد چهارم، بحث خيارات. تاريخ پايان تاليف، 25 جمادي الاول 1394. در 452 صفحه در نجف در همان سال تاليف چاپ شده است.

26- كتاب البيع

جلد پنجم، شامل بقيه بحث خيارات و بحث نقد و نسيه و قبض. تاريخ پايان تاليف، 15 جمادي الاولي 1396. در 402 صفحه در سال 1397 در نجف چاپ شده است.

27- كتاب الخلل

بحث خلل صلاه است كه ظاهرا

پس از سال 1397 تا هنگام مراجعت به ايران بحث كرده و نوشته اند. اين كتاب در 314 صفحه در قم چاپ شده است. (4)

28- رساله في التقيه

رساله اي است شامل مباحث تقيه در 35 صفحه كه تاريخ تاليف آن شعبان 1373 ق. مي باشد و به ضميمه رساله هاي اصولي حضرت امام در سال 1385 ق. در قم چاپ شده است.

جالب اينكه بحث معروف "تقيه براي حفظ دين است نه محو دين" در اين رساله عنوان شده است.

29- رساله في قاعده من ملك

اين رساله در كتاب آثارالحجه (جلد دوم صفحه 45) جز تاليفات حضرت امام ياد شده است.

30- رساله في تعيين الفجر في الليالي المقمره

اين رساله در 32 صفحه رقعي در سال 1367 شمسي از امام خميني منتشر شده است كه در عين اختصار، از تاليفات فقه استدلالي ايشان به شمار مي آيد.

تاليفات امام در اصول فقه كه همه به زبان عربي است، به شرح ذيل است:

31- رساله لا ضرر

قاعده لاضرر با اينكه قاعده اي فقهي است اما در كتابهاي اصول در بخش برائت مورد بحث قرار مي گيرد و از اين رو ما اين رساله را از تاليفات اصول فقه به شمار آورديم. اين رساله هنگامي كه حضرت امام دوره اول اصول فقه را تدريس مي فرمودند، نوشته شده و تاريخ پايان تاليف آن غره جمادي الاولي 1368ق. مي باشد كه در 68 صفحه به ضميمه چند رساله ديگر با نام "الرسائل" در قم در سال 1385 چاپ شده است.

32- رساله الاستصحاب

اين رساله در دوره اول درس اصولشان نوشته شده و تاريخ پايان تاليف آن، و رمضان 1370 مي باشد كه در 290 صفحه با همان رسائل در سال 1385 ق. در قم چاپ شده است.

33-

رساله في التعادل والتراجيح

در دوره اول درس نوشته اند و تاريخ پايان تاليف آن، 9 جمادي الاولي 1370 و تاريخ پاكنويس آن ماه رمضان 1370 بوده است و در 92 صفحه در همان رسائل در سال 1385 در قم چاپ شده است.

34- رساله الاجتهاد والتقليد

چون پايان دوره اول درس اصول فقه حضرت امام 1370 ق. بوده تاريخ پايان تاليف اين رساله بايد همان سال باشد. در 78 صفحه در همان رسائل در سال 1385ق. در قم چاپ شده است. (5)

35- رساله في الطلب والاراده

اين رساله را مي توان از رساله هاي فلسفي عرفاني شمرد، ولي چون حضرت امام در درس اصول فقه بحثش را مطرح كردند، ما جزو تاليفات اصول فقه ذكر كرديم.

در آغاز اين رساله فرموده اند: چون بحث ما در اصول فقه به مساله طلب و اراده كه به مساله جبر و تفويض منتهي مي شود، رسيد، تصميم داشتيم كه بحث در اين مساله را به اهل و محلش واگذاريم زيرا اداي حق اين مساله در اين درس امكان نداشت هم به دليل اينكه مقدمات فراواني لازم داشت كه بيان شود و هم به سبب دقت مطالب و دوري از فهم اكثر حضار در درس. الا اينكه اصرار برخي از كساني كه علاقه شديد به تنقيح مباحث دارند، مرا مجبور ساخت كه تا حدي كه مناسب مقام باشد بعض جهات مساله را مطرح كنم . . . و چون بحث درباره آن، در عين حال طولاني شد، مباحث را در رساله جداگانه اي ضمن مقدمه و چند مطلب نوشتيم.

تاريخ پايان تاليف اين رساله ماه رمضان 1371 ق. در همدان است. اين رساله با ترجمه فارسي آن در 157 صفحه در

سال 1362 توسط مركز انتشارات علمي و فرهنگي چاپ شده است.

36- تعليقه علي كفايه الاصول

مرحوم حاج آقا بزرگ تهراني در كتاب الذريعه (جلد 26صفحه 285 چاپ مشهد) حاشيه كفايه الاصول آخوند خراساني تاليف حضرت امام خميني را ياد مي كنند و مي فرمايند: "ذكره في فهرس تصانيفه" و آقاي رازي نوشته اند اين حاشيه از بحث قطع تا استصحاب است و در جاي ديگر خوانده ام كه تاريخ پايان تاليف 1368 ق. مي باشد.

37- رساله در موضع علم اصول

و نيز در برخي نوشته ها، كتابي در اصول فقه به اين عنوان "رساله در موضوع علم اصول" از تاليفات امام خميني - قدس سره - شمرده شده است.

38- حضرت آقاي سبحاني كه از شاگردان برجسته حضرت امام بوده است، مي گويد: امام خميني (س) تقريرات درس مرحوم آيت الله العظمي بروجردي را نيز از آغاز مباحث اصول تا حجيت مظنه نوشته اند.

-- رساله هاي عمليه يا فقه غيراستدلالي

39- تعليقه علي العروه الوثقي (عربي)

حاشيه اي است بر تمام عروه الوثقي مرحوم سيدمحمدكاظم يزدي. تاريخ پايان اين تعليقه 7 جمادي الاولي 1375ق. مي باشد، چاپ اول آن در 345 صفحه در قم انجام شده است و پس از چندي توسط مطبوعات "دارالفكر" چاپ دوم شده و سپس به ضميمه خود عروه الوثقي، مكرر به چاپ رسيده است.

40 - تعليقه علي وسيله النجاه (عربي)

حاشيه اي است بر تمام وسيله النجاه سيدابوالحسن اصفهاني. تاريخ تاليف آن مشخص نيست.

41- حاشيه توضيح المسائل (فارسي)

حاشيه اي است بر توضيح المسائل آيت الله العظمي بروجردي كه در قم در 138 صفحه در سال 1381 پس از رحلت آيت الله بروجردي چاپ شده است.

42- رساله نجاه العباد (فارسي)

اين رساله بايد سه جلد باشد، نويسنده فقط جلد دوم آن را كه از مكاسب محرمه تا

طلاق است و در 155 صفحه در قم در حدود سال 1380 به چاپ رسيده، زيارت كرده است. اين رساله ظاهرا تاليف خود حضرت امام است و بايد درباره قسمتهاي چاپ نشده آن تحقيق شود.

43- حاشيه رساله ارث (فارسي)

مرحوم حاج ملاهاشم خراساني صاحب كتاب منتخب التواريخ رساله اي در ارث به زبان فارسي نوشته كه با حاشيه برخي مراجع تقليد گذشته چاپ سنگي شده است. حضرت امام خميني حاشيه اي بر اين رساله نوشته اند كه با اصل رساله در 120 صفحه در قم ظاهرا، پس از رحلت آيت الله العظمي بروجردي، چاپ شده است.

44- مناسك يا دستور حج (فارسي)

اين رساله مكرر چاپ شده و چاپ سوم آن كه نويسنده زيارت كرده در 187 صفحه در سال 1384 ق. انجام شده است.

46و45- تحرير الوسيله (عربي)

وسيله النجاه تاليف مرحوم آيت الله العظمي آقاسيدابوالحسن اصفهاني از جهت كثرت با بهاي فقه (نه كثرت فروع) بر عروه الوثقي تاليف سيدمحمد كاظم يزدي برتري دارد يعني بسياري از بابهاي فقه مانند مكاسب، طلاق، نذر و . . . در عروه الوثقي نيست ولي در "وسيله النجاه "هست. امام خميني همان طور كه قبلا گفته شد بر "وسيله النجاه" حاشيه داشتند و در سال 1384 كه در تركيه تبعيد بودند به اين فكر افتادند كه حاشيه خود را در متن وسيله درج و در ضمن با بهايي را هم كه وسيله النجاه، ناقص دارد تتميم و مسائل مستحدثه را هم به آن بيفزايند. اين كار به صورت بسيار خوبي در مدتي كه تبعيد بودند انجام گرفت و به نام " تحريرالوسيله" در همان سالها، در نجف، در دو جلد (662و647 صفحه) چاپ و سپس مكرر تجديد چاپ شد. (6)

47- زبده

الاحكام (عربي)

رساله مختصري است كه با توجه به تحريرالوسيله حضرت امام خميني توسط برخي از شاگردان ايشان تنظيم شده و مكرر به چاپ رسيده، يكي از چاپهاي ممتاز آن چاپ سازمان تبليغات اسلامي در 273 صفحه در سال 1404 ق. انجام شده است. يادآوري اين نكته لازم است كه متن اولي اين رساله سالها قبل تاليف شده و به نام چند نفر از مراجع تقليد از جمله آيت الله ميلاني و آيت الله حاج سيداحمد خوانساري نيز به نامهاي ديگر چاپ شده است و بنابر اين بايد گفت همان متن اولي با توجه به تحريرالوسيله به اين صورت تنظيم شده.

48- توضيح المسائل (فارسي)

در زمان آيت الله العظمي بروجردي احساس شد كه رساله عمليه ايشان بايد ويرايش شود تا براي عامه مردم باسواد قابل فهم باشد. به اين منظور حجت الاسلام والمسلمين حاج شيخ علي اصغر كرباسچي، موسس مدرسه علوي در تهران و استاد محترم جناب آقاي علي اصغر فقيهي، صاحب تاليفات متعدد با همكاري يكديگر رساله عمليه آن مرحوم را به صورت بسيار مطلوبي در آوردند و به نام توضيح المسائل ناميده شد. پس از رحلت آيت الله بروجردي مراجع تقليد بر اين كتاب حاشيه زدند. از جمله حضرت امام حاشيه اي بر اين كتاب نوشتند كه بعدها توسط برخي از علما، حاشيه ايشان در متن درج و به نام توضيح المسائل امام خميني مكرر چاپ شده است.

49- ملحقات توضيح المسائل (فارسي)

تحريرالوسيله حضرت امام خميني مسائل جديد و مستحدثه را هم داشت ولي به زبان عربي بود و چون اين مسائل براي فارسي زبانان هم لازم بود، به فارسي ترجمه و به ضميمه برخي مسائل امر به معروف و نهي از

منكر و دفاع كه در توضيح المسائل نبود، به نام ملحقات توضيح المسائل و نامهاي ديگر، هم مستقل و هم به ضميمه توضيح المسائل مكرر چاپ شد.51و50- استفتائات (فارسي)

يكي از كارهاي بسيار ارزنده، جمع و تنظيم جواب سوالاتي است كه از فقها مي شده تا براي غير سوال كننده هم مورد استفاده قرار گيرد. كتابهاي بسيار مهم " جامع الشتاب" ميرزاي قمي و سوال و جواب" حجت الاسلام شفتي و "سوال و جواب" سيدمحمد كاظم يزدي. همه از اين قبيل است. اخيرا مجموعه سوال و جوابهاي آيت الله العظمي گلپايگاني هم در چند جلد تنظيم و چاپ شده است. برخي از علاقه مندان به امام خميني - رضوان الله عليه - به فكر افتادند كه همين كار را در مورد استفتائات و جوابهاي حضرت امام انجام دهند كه قسمتي از آن كه گويا مربوط به سالهاي 1360-1362 شمسي است و در دو جلد تنظيم شده. يك جلد آن در 519 صفحه توسط انتشارات جامعه مدرسين قم چاپ شده است. اميد است همين كار نسبت به كل استفتائات حضرت امام خميني به صورت وسيع انجام گردد.

52- حكومت اسلامي يا "ولايت فقيه" (فارسي)

اين كتاب حاصل درسهاي حضرت امام خميني راجع به ولايت فقيه است كه در كتاب البيع ايشان هم به گونه اي مختصرتر آمده است. چاپ سوم اين كتاب در 208 صفحه در سال 1391 انجام شده است. و اين همان كتابي است كه زمينه فكري تشكيل حكومت اسلامي را در ايران آماده ساخت و دستگاه جبار شاهنشاهي نسبت به آن خيلي حساسيت نشان مي داد.

53- كشف الاسرار (فارسي)

مرحوم حاج شيخ مهدي پائين شهري از علماي بزرگ قم و اتقيا بود. فرزند ناخلف او علي اكبر حكمي

زاده رساله اي به نام "اسرار هزار ساله "نوشت و در 38 صفحه در سال 1322 شمسي منتشر ساخت. موضوع اين رساله حمله به مذهب تشيع بود. يعني حرفهاي فرقه ضاله وهابي را به ضميمه تبليغات سؤ عليه روحانيان كه آن روزها بازارشان داغ بود، در اين رساله آورده بود و در حقيقت رساله اي بود در ترويج وهابيت و از طرفي همسو با كسروي و از طرف ديگر با رضاخان كه دشمن روحانيان بود.

امام خميني - رضوان الله عليه - سكوت را روا ندانستند و كتاب كشف الاسرار را در همان تاريخ، در پاسخ آن رساله نوشتند (7) و ضمنا خيانتهاي رضاخان را هم با راحت بيان كردند. كتاب مورد استقبال قرار گرفت و بارها چاپ شد. چاپ اول در سال 1323 شمسي و چاپ سوم آن در سال 1327 شمسي در 334 صفحه توسط كتابفروشي علميه اسلاميه تهران انجام شده است.

قابل ذكر است كه حضرت امام براي تاليف "كشف الاسرار" مدتي درس خود را تعطيل كردند و به نوشتن اين كتاب پرداختند و يك بار ديگر به همه اين در را آموختند كه بايد دنبال عمل به تكليف بود نه اينكه به يك كار مخصوص دل بست.

امام خميني هميشه حامي حفظ وحدت مسلمانان بودند، اما در عين حال بيان كردن بطلان عقايد وهابيان و خرافاتي را كه آنان قائلند، جايز مي دانستند و كتاب " كشف الاسرار" در همين راستا بود. در ضمن حضرت امام خميني بيان مباني تشيع و استدلال بر حقانيت اين مذهب را هم به طوري كه اختلاف انگيز نباشد جايز، بلكه لازم مي دانستند كه نمونه اعلاي آن پيشگفتار وصيتنامه سياسي ايشان است. (8)

54- رساله در رجال

(عربي)

حضرت امام در علم رجال تاليفي ندارند، اما در جلد اول كتاب طهارتشان كه قبلا ياد شد، بحثي درباره "محبت خبر اصحاب الاصول والكتب "در 24 صفحه كه مي توان آن را رساله اي جداگانه داشت و ما اين بحث را به عنوان رساله اي مستقل ياد كرديم تا نظر افاضل را به آن جلب و اين بعد علمي حضرت امام - رضوان الله عليه - نيز معلوم گردد. در اين بحث درباره عبارت معروف: اجمعت العصابه علي تصحيح . . . " و درباره فرق اصل و كتاب در اصطلاح قدما تحقيق شده است.

55- ديوان شعر (فارسي)

حضرت امام از آغاز جواني تا پايان عمر گاهگاهي شعر مي سرودند و نمونه هايي از آن در كتابها آمده و يا در حافظه ها هست و بخشي از آنها پس از رحلت حضرت امام به صورتهاي گوناگون چاپ شد. مجموعه اشعار ايشان ديواني نسبتا بزرگ را تشكيل مي دهد ولي قسمتهايي از آن مفقود شده. اين بيت از يكي از غزلهاي امام است.

من در هواي دوست گذشتم زجان خويش دل از وطن بريدم و از خاندان خويش

كه در آغاز جواني سروده ولي همواره مضمون آن در آن حضرت تجسم داشت، در پانزده خرداد، در تبعيد به تركيه، در هجرت به كويت و پاريس با آن شرايط خاص، در راجعت به ايران در آن وضع حاد، در ايام حملات هوايي و نرفتن به سنگر به خاطر مصالح اسلام و . . .

56- رساله اي مشتمل بر فوايدي در بعضي مسائل مشكله

اين كتاب در بعضي مصادر، ياد شده است و اطلاعي از كم و كيف آن در دست نيست. كتابهايي كه تا كنون ياد شد، جز چند مورد آن،

به قلم خود حضرت امام خميني (س) بود؛ اما چند كتاب هم تقريرات بحثهاي فقه و اصول ايشان است كه شاگردان آن بزرگوار آنها را نوشته اند.

58و57- تهذيب الاصول (عربي)

تقرير بحث اصول فقه حضرت امام است؛ به قلم استاد محترم حاج شيخ جعفر سبحاني كه با چهار رساله الاضرر - استصحاب - تعادل و تراجيح و اجتهاد و تقليد) كه به قلم خود امام است، دوره كامل فقه مي باشد. (9)

پايان جلد اول 1373 ق. و تاريخ تقريري كه حضرت امام بر آن نوشته اند، 1375ق. مي باشد و تاريخ پايان جلد دوم كه تا اواخر برائت است 1375ق. و تاريخ پاكنويس آن 1379ق. است. اين كتاب در، سه جلد و دو جلد مكرر چاپ شده است.

59- رساله في قاعده لا ضرر يا نيل الاوطار

تقرير بحث امام است به قلم آقاي سبحاني، تاريخ پايان تاليف 1375 ق. و تاريخ پاكنويس آن 1380ق. اين رساله ضميمه تهذيب الاصول چاپ شده است.

60- رساله في الاجتهاد والتقليد (عربي)

تقرير بحث امام است به قلم آقاي سبحاني، تاريخ پايان تاليف 1370ق. كه تاريخ پايان دوره اول درس اصول فقه امام است و تاريخ تجديد نظر در اين رساله 1377ق. كه تاريخ پايان دوره دوم درس اصول فقه امام است و تاريخ پاكنويس آن 1382ق. مي باشد. اين رساله هم به ضميمه تهذيب الاصول چاپ شده.

61- لب الاثر يا رساله في الطلب والاراده والجبر والتفويض. (عربي)

تقريرات بحث امام است به قلم آقاي سبحاني. تاريخ پايان تاليف 1371ق. و تاريخ پاكنويس 1373ق. و عكس نسخه خطي آن در 57 صفحه در كتابخانه موسسه در راه حق قم موجود است. همان طور كه توجه داريد سه بحث اخير يعني قاعده لاضرر و

اجتهاد و تقليد و طلب و اراده را هم خود امام نوشته اند و هم جناب آقاي سبحاني و شايد تفاوت چنداني نداشته باشند.

62- كتاب البيع (عربي)

تقرير قسمتي از بحث بيع حضرت امام است به قلم استاد محترم جناب آقاي قديري كه اخيرا وزارت ارشاد آن را چاپ كرده است. البته همين قسمت به قلم خود امام هم نوشته شده كه قبلا ياد گشت.

82تا63- صحيفه نور (فارسي)

اعلاميه ها و گفتارها و حكمها و سخنرانيها و مصاحبه هاي حضرت امام از سال 1341 شمسي تا سال آخر عمر شريفشان به صورتهاي گوناگون و سليقه هاي مختلف جمع آوري و تنظيم و نشر شده است (10) كه شايد معتبرترين و جامعترين آنها كتاب شريف صحيفه نور باشد.

اين كتاب حدود بيست جلد است و شامل رهنمودهاي حضرت امام از سال 1341ش. تا آخر عمرشان يعني 1368ش. مي باشد. در آغاز اين كتاب نوشته اي از سال 1363ق. كه مربوط به حدود بيست سال قبل از نهضت پانزدهم خرداد است آمده كه بسيار جالب توجه است.

83- وصيتنامه سياسي الهي (فارسي)

آخرين تاليف حضرت امام خميني است كه پس از رحلت آن بزرگوار در اختيار امت اسلامي قرار گرفت و نويسنده فكر مي كند اين نسخه الهي به دليل توجه خاص ملت ما به آن، پر تيراژترين كتاب در تاريخ چاپ ايران باشد زيرا تاكنون كه هنوز سالگرد درگذشت آن بزرگوار نرسيده است، شايد بيش از يك ميليون نسخه از آن چاپ شده باشد.

هر دم از اين باغ بري مي رسد تازه تر از تازه تري مي رسد

اكنون كه اين مقال - كه روزهاي بعد از رحلت حضرت امام رضوان الله عليه تدوين شده - منتشر مي گردد دو اثر عرفاني گرانقدر ديگر از آن حضرت

چاپ شده است كه بسيار جالب توجه مي باشد.

84- ره عشق

نامه عرفاني حضرت امام خميني مورخ 1404ق. از انتشارات موسسه تنظيم و نشر آثار امام خميني.

85- باده عشق

نامه عرفاني ديگري است از انتشارات سروش.

-- اكنون كه از معرفي تاليفات و آثار حضرت امام خميني (س) كه در مجموع 85 جلد بود، فراغت يافتيم لازم است از همه كساني كه تاكنون درباره اين آثار زحمتي كشيده و رنجي برده اند و در راه تصحيح و ترجمه و تقرير و شرح و چاپ و نشر آن كوششي نموده اند تشكر و سپاسگزاري شود. آنهايي را كه مي شناسيم از باب قدرداني نام مي بريم:

آيات و حجج اسلام

1- حاج شيخ علي اكبر مسعودي خميني كه يك جلد از طهارت به همت ايشان چاپ شده.

2- حاج سيدهاشم رسولي محلاتي كه كتاب طهارت را تصحيح كرده اند.

3- حاج شيخ مجتبي طهراني انصاري كه مكاسب محرمه و رسائل را تصحيح كرده اند.

4- حاج شيخ غلامرضا رضواني خميني كه كتاب بيع زير نظر ايشان چاپ شده است.

5- حاج سيداحمد فهري زنجاني كه بسياري از آثار امام را ترجمه و منتشر ساخته اند.

6- حاج شيخ جعفر سبحاني تبريزي كه تقريرات مباحث اصول امام را نوشته اند.

7- حاج شيخ حسن قديري اصفهاني كه تقريرات بيع امام را نوشته اند.

8- حاج شيخ احمد مطهري ساوجي كه شرح تحرير نوشته اند.

9- حاج شيخ محمد فاضل قفقازي كه شرح تحرير نوشته اند.

10- حاج شيخ حسن راستي كاشاني كه مجموعه استفتائات زير نظر ايشان و جناب آقاي قديري تنظيم شده است.11- حاج سيدمحمدباقر موسوي همداني كه تحريرالوسيله را به فارسي ترجمه كرده اند.

12- آقاي قاضي زاده كه تحريرالوسيله را با همكاري آقاي اسلامي براي بار دوم ترجمه كرده اند.

13- آقاي اسلامي كه

تحريرالوسيله را با همكاري آقاي قاضي زاده ترجمه كرده اند.

14- حاج شيخ محمد مومن قمي كه قسمتي از ترجمه مزبور را بررسي كرده اند.

15- حاج شيخ حسن طاهري خرم آبادي كه قسمت ديگري از ترجمه مزبور را بررسي كرده اند.

16- حاج شيخ حسن ثقفي كه روي تعليقه فصوص كار كرده اند. (11)

17- آقاي شيخ محمدحسن احمدي يزدي كه رساله "تعيين الفجر" و نيز شرح حديث بيستم كتاب اربعين امام را منتشر ساخته اند.

در پايان براي روح پاك حضرت امام خميني طلب رحمت و رضوان مي كنم و از خوانندگان عزيز انتظار دارم نقاط ضعف غيرقابل اغماض اين نوشتار را يادآوري كرده و نويسنده را قرين امتنان فرمايند.

پي نوشت ها:

2. برخي از فضلا نوشته اند كه حضرت امام حاشيه اي نيز بر اين شرح دعاي سحر دارند.

3. حضرت آقاي احمدي يزدي نيز شرحي بر حديث بيستم اين كتاب نوشته و در 168 صفحه چاپ شده است.

4. اين دوازده جلد فقه استدلالي حضرت امام پس از چاپ اول از روي همان چاپ، افست و شايد مكرر چاپ شده باشد.

5. اين چهار رساله از روي همان چاپ اول افست هم شده است.

6. اين كتاب مورد توجه اساتيد قرار گرفته و تاكنون دو نفر از اساتيد قم به شرح آن مشغول شده و مقداري از هر دو نيز چاپ شده است. نام يكي مستند تحريرالوسيله و نام ديگري "تفصيل الشريعه في شرح تحريرالوسيله" است و دوبار هم تاكنون به فارسي ترجمه شده است.

7. رد ديگري هم بر اين رساله نوشته شده به نام "كشف الاستار" كه در سال 1323ش. چاپ شده است. به فهرست كتب چاپي خانبابا مشار مراجعه شود.

8. نويسنده به خاطر دارد كه از بعضي از بزرگان شنيده است

كه حضرت امام در تصحيح چاپ حروفي جلد غدير عبقات الانوار سهيم بوده اند.

9. نويسنده در اينجا متوجه شد كه حضرت امام مباحث الفاظ را تا مبحث نواهي نيز به قلم خود نوشته اند. به آثارالحجه مراجعه شود.

10. قسمتي از تاليفات حضرت امام بخصوص رساله هاي عمليه، ترجمه هاي متعدد يا گوناگون دارد كه در اين فهرست بناي ذكر آنها نبود.

11. مقاله اي در كيهان فرهنگي شامل فهرست اين قبيل كتابها و جزوه ها چاپ شده است كه بيشتر اين آثار را در بردارد و ما در اين نوشته بنا نداشتيم آنها را ياد كنيم.

آيت الله رضا استادي - imam-khomeini.com

گشتي در كتاب خانه شخصي رهبر انقلاب

گشتي در كتاب خانه شخصي رهبر انقلاب نويسنده: دكتر حداد عادل ابتدا اين را بگويم كه ما هيچ وقت ننشستيم با آقاي خامنه اي مستقلاً راجع به كتاب خانه و حوزه ي مطالعات ايشان صحبت كنيم؛ چون اين بحث به يك معنا به زندگي شخصي ايشان مربوط مي شود. وقتي خدمت ايشان مي رسيم، معمولاً آن قدر مسائل مهم و اساسي كشور و مسايل مربوط به فرهنگ و سياست و رسيدگي به آن ها هست كه ديگر معني ندارد وقت ايشان را بگيريم و بنشينيم منحصراً راجع به كتاب خانه شان صحبت كنيم. بنابراين آنچه مي گويم استنباط هايي است كه در خلال ساليان طولاني- يعني سي سال انس و آشنايي با ايشان- در ذهن من جمع شده است. قلمرو گسترده

اولين نكته اين است كه قلمرو علايق مطالعاتي ايشان خيلي رسمي و منطبق بر حوزه ي مطالعات متعارف روحانيان نيست. بيشتر روحانيان به اقتضاي فضاي حوزه و درس و بحثي كه دارند، منطقه ي خاصي در مطالعه مورد علاقه شان است. هر صنف و گروه ديگر هم همين طور هستند؛ مهندس ها،

پزشك ها و... بالاخره هر كسي يك قلمرو مشخص و مخصوصي را براي مطالعه ي خودش انتخاب مي كند. البته ممكن هم هست در هر يك از اين اقشار، گروهي اهل مطالعه نباشند اما اگر بخواهند مطالعه كنند، قلمرو خاصي براي آن دارند.

آقاي خامنه اي غير از فقه و اصول و معارف اسلامي كه در سنت تحصيلي ايشان، رسمي و درسي بوده و جزء مطالعات تحقيقي و پژوهشي ايشان به حساب مي آيد، از ابتداي زندگي ميدان وسيعي را براي مطالعه پيش چشم داشته اند؛ همين قلمروهاي مطالعاتي هم پيكره ي اصلي كتاب خانه ي شخصي ايشان را شكل مي دهند.

اين قلمرو مطالعاتي اولاً شامل ادبيات مي شود كه بخشي از مطالعات ايشان را شكل مي دهد. خصوصاً شعر كه ايشان براي آن اهميت زيادي قائل هستند و در درك لطايف و ظرائف شعري هم استاد هستند؛ نقد شعر مي دانند و از جواني در مشهد در حلقه هاي شعرخواني و نقد شعر شركت مي كردند. آن هم حلقه هايي كه ادبا و شاعران درجه ي اول خراسان و پيرمردهاي معروف ادبيات اداره شان مي كردند. آقاي خامنه اي از جواني با آن محافل در ارتباط بوده و در نتيجه طبيعي است كه در كتابخانه ي ايشان، ديوان شعر فراوان ببينيد؛ مجموعه هاي شعري قديم و جديد.

ايشان در عالم شعر فارسي كاملاً به روز هستند. بسياري از جوان ها كه ذوق و نبوغي در شعر از خودشان نشان مي دهند، نزد ايشان شناخته شده هستند. ايشان آثار آن ها را ديده اند. براي هر شاعري هم حسابي باز مي كنند و حسن و عيب او را در ذهن دارند و جايگاهي را در مجموعه ي ادبيات ايران به او نسبت مي دهند.

حوزه ي ديگر مطالعات ايشان ادبيات داستاني ايراني و خارجي است؛ اعم از داستان بلند يا

داستان كوتاه. شايد بي سابقه و بي نظير باشد كه يك مجتهد و مرجع و فقيه از چهل پنجاه سال پيش رمان هاي بزرگي مثل "دُن آرام" شوخولف با ترجمه ي به آزين و يا آثار رومن رولان مانند "جان شيفته" را خوانده باشد و نسبت به آن ها ارزيابي دقيقي داشته باشد. ايشان هنوز هم رمان خارجي مي خوانند و از خصوصيات شان اين است كه پس از خواندن كتاب، يادداشتي به صورت جمع بندي مختصر در پايان كتاب مي نويسند. من چندين رمان ديده ام كه ايشان نظر خودشان را در پايان آن نوشته اند. ظاهراً يك بار هم تعدادي از اين اظهار نظرها توسط حوزه ي هنري چاپ شده. ايشان در اين يادداشت ها رمان را تجزيه و تحليل مي كنند كه نويسنده كيست، اين رمان كِي و در چه شرايطي نوشته شده، نويسنده چه چيزي را هدف گرفته، و به چه طريقي خواسته مقصودش را بيان كند... اين ها را مي نويسند و داوري هم مي كنند كه خوب بوده يا بد؛ موفق شده يا نه. قلمرو ديگر مطالعاتي ايشان آثار روشنفكري دوران معاصر است؛ با همه ي آن طيف وسيعي كه روشنفكري دارد. از آن هايي كه نسبت به دين و مذهب و انقلاب نظر منفي دارند تا آن هايي كه نزديك و طرفدار اين مسايل هستند. درواقع يكي از خصوصيات ايشان اين است كه جريان روشنفكري معاصر ايران را- خصوصاً قبل از انقلابش را- به خوبي مي شناسند و آثار نمايندگان اين دوران را خوانده اند. شايد نزديك ترين آن ها به طيف مذهبي ها، آل احمد باشد. ايشان با شخص آل احمد و با آثار و افكار او آشنا بوده و جايگاه او را در جريان روشنفكري و سبك او را در نثر فارسي كاملاً مي شناسد. ديگران

را هم همين طور... آقاي خامنه اي با عقبه و تبار روشنفكران معاصر كه نويسندگان و روشنفكران عصر مشروطه هستند هم في الجمله آشنا هستند. براي نمونه در اين زمينه كتاب "ماجراي روشنفكران اوليه" مورد توجه ايشان است.

حوزه ي ديگر مطالعاتي ايشان، تاريخ است؛ مخصوصاً تاريخ ايران. چون علاقه ي بارزي به مطالعه ي تاريخ و سرگذشت اشخاص و اقوام و برداشت و بهره برداري خاص و مناسب از آن دارند. آقاي خامنه اي شناخت قابل توجهي از رجال و افراد مؤثر در تحولات معاصر- دوران قاجار و بعد از آن تا به امروز- دارند. گاهي كه خدمت ايشان صحبت مي كنيم و از شخصيتي صحبت به ميان مي آيد، مي بينيم ايشان كاملاً شناخت دارند و ارجاع مي دهند به فلان كتاب و فلان كتاب كه راجع به فلاني در آن ها چنين بحثي شده و چنان نسبتي به او داده شده است.

از ديگر حوزه هاي مطالعاتي رهبر انقلاب، تاريخ شفاهي به خصوص آثار برآمده از انقلاب اسلامي است؛ اعم از كتب مربوط به انقلاب و دفاع مقدس و... از جمله آثار مورد توجه ايشان در اين زمينه مي توانم به "خاطرات احمد احمد" و "خاطرات عزت شاهي" و كتاب هاي "همپاي صاعقه"، "دسته ي يك" و "دا" اشاره كنم.

فارغ از مطالعه ي كتاب هاي به روز علوم سياسي، ايشان توجه خاصي به آثار و كتب علمي و اسلامي، مطالعات مرتبط با سيره و فلسفه دارند و مجلات گوناگون علمي، فرهنگي و پژوهشي در حوزه هاي مختلف را هم با علاقه و جديت مي خوانند. تفريح ذهني

اما از خصوصيات ايشان در كتاب خواني، مداومت است. گذشته از مطالعات كاري در مورد موضوعات اساسي كشور، ايشان نوعاً شب ها پيش از خواب مطالعه مي كنند؛ يك مطالعه ي سبك. اين غير از

مطالعه ي سنگيني است كه براي درس خارج فقه يا ايراد يك سخنراني مي كنند. مطالعه ي آخر شب براي ايشان در واقع براي رفع خستگي و به عنوان تفريح ذهني مطرح است. البته مطالعه ي سبك ايشان جزو مطالعات سنگين ماهاست! در اين زمينه من خاطره اي از ايشان دارم كه خيلي جالب است.

كتابي چاپ شد به نام "مهدوي نامه" و مجموعه مقالاتي بود كه به استاد ما دكتر يحيي مهدوي تقديم شده بود. به جهت علاقه اي كه من به دكتر مهدوي داشتم، يك نسخه از اين كتاب را بردم و به آقا تقديم كردم. خودم هم در اين كتاب دوتا مقاله داشتم. يكي در معرفي شخصيت مهدوي و يكي هم يك مقاله ي علمي در فلسفه ي لايب نيتس. بقيه ي مقالات آن مجموعه هم بيشتر پيرامون فلسفه ي غربي بود. پيشنهاد اين كتاب هم از خود من بود كه بعداً استادان و برخي دوستان ديگر دنبال كرده بودند و بعد از چند سال اين كتاب حدوداً پانصد صفحه اي منتشر شده بود. به هر حال من يك نسخه را به ايشان دادم. طولي نكشيد كه دوباره خدمتشان رسيدم؛ شايد يك ماه بعد. ايشان فرمودند: "اين كتاب را كه به من داده بودي، همه اش را خواندم!" من حيرت كردم كه من خودم با اين كه پيشنهاد تأليف اين كتاب را داده بودم و در آن مقاله هم داشتم، يك پنجم آن كتاب را هم مجال نكرده ام بخوانم اما ايشان با اين همه گرفتاري چگونه اين كتاب را كه اصلاً به حوزه ي كاري شان هم ارتباط ندارد، خوانده اند! اين نشان دهنده ي تسلط ايشان به مطالعه و علاقه ي ايشان به حوزه هاي مختلف فكري و فرهنگي است.

چنان كه گفتم اين غير از مطالعه هايي

است كه ايشان به اعتبار مسؤوليتشان در نظام و جايگاهشان به عنوان رهبر و مرجع دارند. چون گزارش هاي مربوط به عالم سياست و چيزهايي كه از مجلات مهم دنيا استخراج مي شود و در اختيار ايشان قرار مي گيرد يا كتاب هاي مهمي كه در زمينه ي مسائل سياست كلي جهان و انقلاب نوشته مي شود كه جنبه ي راهبردي دارد هم از ديگر حوزه هاي مطالعاتي ايشان به شمار مي آيد كه حسابشان جداست...

بنابراين ايشان متنوع مي خوانند و البته زياد؛ در عين حال همه ي اين ها را هم در يك منظومه ي حساب شده جا مي دهند. اين طور نيست كه نشسته باشند تا هر كتابي كه برسد، في سبيل الله بخوانند تا وقتشان پر شود!

يكي ديگر از خصوصيات ايشان در كتاب خواني، كتاب خواني فعال است. يعني موقع مطالعه، مطالبي را در حاشيه ي كتاب يادداشت مي كنند (مرحوم شهيد مطهري هم همين روش را داشتند كه نمونه ي آن حاشيه هاي ايشان بر ديوان حافظ است). بعد از اين كه ايشان كتابي را خواندند، دفتر ايشان آن را مشخص مي كند و يادداشت هاي ايشان را بر اين كتاب ها ثبت و ضبط مي كنند. يك بار كه من رفتم خدمتشان، گفتم: "تازگي ها من كتابي خوانده ام به نام «نامه هايي از لندن» از تقي زاده كه به كوشش ايرج افشار و حدوداً ده پانزده سال پيش چاپ شده. اين كتاب واقعاً خواندني است." بعد كتاب خودم را كه برده بودم، به ايشان دادم و گفتم شما اين را بخوانيد. ايشان گفتند: "من اگر كتاب شما را بگيرم، نمي توانم پس بدهم؛ چون من در حاشيه ي آن يادداشت مي كنم و اين كتاب ها را دفتر ما اين جا نگه مي دارد." گفتم: "حالا شما بخوانيد؛ مشكلي نيست!" كتاب را دادم. بعد از مدتي كه كتاب

به من برنگشت، ايشان لطف كردند و تصويري از آن صفحاتي كه من خودم ياداشت كرده بودم را براي من فرستادند. البته فكر مي كنم بعضي از يادداشت هاي ايشان هم با يادداشت هاي من همراه بود كه من الان در كتاب خانه ي خودم دارم. نسخه دوم

بسياري از اشخاصي كه كتابي تأليف مي كنند، نسخه اي هم براي ايشان مي فرستند. اين كتاب ها گاهي رسماً همراه با نامه اي به دفتر رهبري فرستاده مي شود كه به دست ايشان مي رسد. گاهي هم بعضي از ناشرها، انتشارات خودشان را براي ايشان مي فرستند. اعم از ناشرهايي كه كتاب را با بودجه ي دولت چاپ مي كنند و جزو دستگاه هاي فرهنگي كشور هستند- و رهبري نسبت به كار آن ها نظر دارند و آن ها كتاب هايشان را به عنوان جزئي از كارنامه شان براي ايشان مي فرستند- يا ناشرهايي كه به جهت علاقه براي ايشان كتاب مي فرستند و مي خواهند ايشان را از نوع كارهايي كه دارند مي كنند، مطلع كنند. البته رهبر انقلاب از كاستي ها و نارسايي ها در حوزه ي نشر هم اطلاع دارند اما در اين زمينه اقدام مستقيم نمي كنند.

ناشراني هستند كه وقتي مي خواهند براي من كتاب بفرستند، دو نسخه مي فرستند. من هم مي دانم كه دليل ارسال دو نسخه، رساندن آن به آقاست. گاهي ايشان مي گويند: از كجا مطمئن هستي كه اين را براي من فرستاده اند؟ مي گويم: من حدس قوي و قريب به يقين مي زنم كه اين ها مي دانند من خدمت شما مي رسم و اين را براي شما فرستاده اند. يك بار ايشان فرمودند: "در اين كه اين كتاب ها مال شماست، شك نيست. پس شما اين كتاب ها را مال خود بدان، بعد آن را به من هديه كن!" گفتم: "اگر شما اين قدر احتياط مي كنيد، چشم!" بعدها كه آن

ناشر را ديدم، گفتم: "چرا دو نسخه از فلان كتاب فرستاده بوديد؟" گفت: "يكي از آن ها براي اين بود كه بدهيد خدمت آقا." گفتم: "من هم به ايشان گفتم، ولي ايشان باز هم ترديد داشتند." ناشر گفت: "نه؛ هروقت كه من كتابي مي-فرستم، معنايش اين است كه نسخه ي دوم را به ايشان برساني." بعد هم دو دوره از سي جلد انتشارات يك ساله-اش را فرستاد. انتشارات سخن و آقاي علي اصغر علمي كه كارهاي ادبي و تاريخي و روشنفكري منتشر مي كنند، يكي از همين هاست. ديگراني هم هستند كه وقتي مي آيند ديدن من، خواهش مي كنند كه يك نسخه از آخرين آثارشان را بدهم خدمت آقا. من هم هر كتابي كه فكر مي كنم ايشان نسبت به آن ممكن است نظري داشته و حساس باشند و يا از انتشار اين كتاب به جهتي از جهات خوشحال شوند، مي برم خدمتشان.

درباره ي كتاب هاي خودم هم معمولاً قبل از چاپ نظر ايشان را مي گيرم. البته من كتاب نويس حرفه اي نيستم كه مرتب كتاب بنويسم ولي در اين سال ها هر كاري كه كرده ام، خدمت ايشان ارائه داده ام. ايشان هم اگر نظري داشته اند، فرموده اند. البته اين اظهار نظرها معمولاً مكتوب نيست؛ مي نشينم پاي صحبت شان و گوش مي كنم. چندي پيش هم ترجمه ي قرآن را به ايشان داده ام. رفتم خدمتشان و ايشان يادداشت هايشان را درباره ي بخشي از اين ترجمه ي قرآن، در دست داشتند و مورد به مورد گفتند كه مثلاً اين جا نظر من اين است و من هم يادداشت كردم. پيغام داد ه ام كه لطفاً وقتي قرار بدهيد تا بياييم و بقيه ي نظر شما را هم بشنويم. تاكنون نظر ايشان را به تفاريق درباره ي ترجمه ي بيست جزء از قرآن

كريم شنيده و يادداشت كرده ام.

به هر حال ايشان كتاب خانه بزرگي دارند؛ حدوداً ده سال پيش، مي گفتند اين كتاب خانه سي هزار جلد كتاب دارد. جالب است كه كساني مانند مرحوم آيت الله نجفي مرعشي اصلاً نيتشان اين بود كه كتاب خانه درست كنند اما كتاب خانه ي آقا به طور طبيعي درست شده است. بخشي از اين كتاب خانه در منزل شخصي ايشان جا گرفته. آقازاده هايشان هم كمك مي كنند تا اين كتاب خانه به خوبي اداره شود.

در اين كتاب خانه بخشي هست كه هر چاپي از قرآن از داخل و خارج كه به دست آقا مي رسد، آن ها را در آن مي گذارند. در نتيجه مجموعه اي از انواع قرآن ها آن جا هست كه شايد دوتا قفسه شده باشد. ايشان هم باتوجه به مضمون برخي روايات كه مي گويد اگر قرآني در خانه باشد و آن را نخوانند، اين قرآن نزد خداوند متعال از بي توجهي شكوه مي كند، به تناوب از هريك از اين قرآن ها استفاده مي كنند. ضمن اين كه تدبر در قرآن اصولاً مهم ترين مورد در ميان مطالعات ايشان است. پذيراي همه

گاهي كساني كه در زمينه ي روانشناسي و رفتارشناسي كار مي كنند، براساس رفتارها يا نشانه هاي رفتاري افراد، تا اندازه اي شخصيت فرد را شناسايي و تصويري از شخصيت او ارائه مي كنند. اگر من بخواهم با توجه به كتاب خانه ي ايشان و قلمرو مطالعاتشان چنين تصويري ارائه كنم، بايد بگويم: ايشان مردي دانشمند و اديب است و شخصيتي است كه هم در عالم نظر و هم در عالم عمل، تواناست و نظر و عمل را با هم توأم كرده. تصوري كه من از ايشان دارم، تصور انساني بافرهنگ و فرهيخته و البته متعهد است. يعني اعتقاداتي دارد و به اعتقادات خودش هم سخت پايبند

است و در راه آنچه كه به آن ايمان دارد، جهاد و مجاهدت مي كند. در عالم ارزش و ضد ارزش خنثي نيست و جهت گيري اش كاملاً روشن و شفاف است اما در عين حال وسعت نظر كم نظيري هم دارد؛ يعني نسبت به چهره ها و جريان هاي گوناگون نظر و ارزيابي دارد. آنچه در آقاي خامنه اي ديده مي شود، اعتقاد و غيرتمندي است و آنچه ديده نمي شود، تعصب و تنگ نظري. جمع اين دو بسيار مهم است.

تعصب و تنگ نظري هردو ناشي از جهل است اما ايشان خيلي چيزها درباره ي ايران و جهان و راجع به اشخاص و افكارشان مي دانند و همين آگاهي وسيع، به ايشان انصاف و اعتدالي بخشيده كه كم مانند است. آقاي خامنه اي قدر هر انديشمند و هر جرياني را مي داند و از دارايي هاي فكري و علمي اشخاص مختلف و از توانايي هايشان بي اطلاع نيست. به همين جهت است كه اشخاص و جريان ها هم هركدام با ايشان ربط و رابطه اي دارند. گاهي ايشان شرح احوال پدربزرگ چهره ي برجسته اي را كه الان دارد زندگي مي كند و اين كه او در چه فني از فنون تبحر داشته را دقيق مي دانند. وقتي به اين چهره مي رسند، از آن پدربزرگ ياد مي كنند كه من شنيده ام يا خودم ديده ام كه جد بزرگ شما در نجف يا مشهد چنان بوده... اين باعث مي شود كه هركسي بتواند جايگاهي نزد ايشان داشته باشد.

از روشنفكر و شاعر نوپرداز يا شاعر كهن سرا گرفته تا دانشمند سلول هاي بنيادين و... هيچ كس پيش ايشان غريب نيست. براي همه ي آن ها جنبه هايي در شخصيت آقاي خامنه اي هست كه آن ها را خوشحال مي كند. يك وقت كتابي از مجتبي مينوي چاپ شده بود به نام "مينوي و گستره ي ادب

فارسي" كه خواهر مرحوم مينوي- ماه منير مينوي- مقالات او را گردآوري كرده بود. چند سال پيش من اين كتاب را خواندم. يك نسخه هم براي آقا گرفتم. چون نمي دانستم نظر ايشان نسبت به مينوي چيست و آيا با او آشنايي دارند يا نه، پاورچين پاورچين گفتم كه آقا اين كتاب را هم بد نيست ملاحظه كنيد؛ اما ديدم كه ايشان مينوي را كاملاً مي شناسند و نسبت به علم و دانش و شخصيت او نظر مثبت دارند و با او ملاقات هم داشته اند. به هر حال ايشان با خوشحالي كتاب را گرفتند و كمي هم درباره ي مينوي صحبت كردند. مينوي سال 1356 فوت كرده. من بعيد مي دانم اگر همين حالا به هم سن و سال هاي آقا در حوزه مراجعه شود، به تعداد انگشتان دست كساني باشند كه مينوي را بشناسند و تصوري روشن از او داشته باشند.

بنابراين ايشان به بركت مطالعه ي دائمي در طيفي وسيع و حضور در محافل ادبي و شور و نشاط و ذوقي كه در كنار حركت و تحرك اجتماعي و سياسي داشته اند، ذهني غني و ديدي وسيع پيدا كرده اند. اين در كار رهبري يك كشور بزرگ با پيشينه ي كهن مانند ايران با چنين مردم بااستعداد و اهل ذوق و با سليقه ها و قوميت هاي گوناگون، بسيار ارزشمند است. من در غزلي كه درباره ي ايشان سروده ام، گفته ام كه:

گر كسي از من نشاني از تو جويد گويمش

خانه اي در كوچه باغ دل، پذيراي همه

باتوجه به اين ويژگي ها اگر بخواهيم از ميان شخصيت هاي برجسته ي فرهنگ و سياست در تاريخ ايران شخصيتي نزديك به شخصيت ايشان پيدا كنيم- كه البته مستلزم اين است كه احاطه ي نسبي به فرهنگ

و تاريخ ايران داشته باشيم و چهره ها را به درستي بشناسيم- شايد بتوان خواجه رشيدالدين فضل الله همداني را- آن هم صرفاً از برخي جهات، نه از همه ي جهات- مثال زد كه البته رئيس كشور نبود؛ وزير بود اما وقتي احوالاتش را مي خوانيم، مي بينيم در عين حال كه امور مهم كشور به دستش بوده، در فضل و دانش هم يگانه ي دوران خود بوده است. خواجه نصيرالدين طوسي هم از اين گونه شخصيت هاست كه در ميان رجال سياسي تاريخ ما از كساني است كه اهل فرهنگ و مطلع از معارف عصر خود بوده است. البته نبايد فراموش كرد كه هر تشبيهي از يك جهت مُقرِّب است و از جهت ديگر مُبعِّد...

اين ها مربوط به حوزه ي زندگي شخصي ايشان است. از نگاه رسمي هم ايشان همواره به مسؤولان توصيه مي كنند كه مكان و امكانات مناسب براي كتاب خانه ها فراهم كنيد. به دستگاه هاي فرهنگي هم متناسب با مأموريت و وظيفه شان مرتباً توصيه مي كنند كه بيشتر و بهتر كار كنيد، كتاب تأليف كنيد و در اختيار مردم قرار بدهيد. به مردم هم توصيه مي كنند كه بيشتر كتاب بخريد و بخوانيد؛ البته كتاب هاي خوب و مفيد. گاهي كه مي روم خدمت ايشان، مي-گويم: "مي خواهم به شما مژده بدهم كه ناشري پيدا شده و مثلاً براي تاريخ ايران برنامه اي دارد كه دويست جلد كتاب منتشر كند و تا حالا بيست دفتر از آن ها چاپ شده كه اين هاست..." ايشان هم بسيار خوشحال مي شوند. آقاي خامنه اي، ايران اسلامي اي مي خواهند كه مردمش دانشمند و دانش دوست و كتاب خوان و اهل فكر و فرهنگ باشند. اين آرزويي است كه ايشان براي اين كشور و اين مردم در سر دارند. يك پيشنهاد

بعضي ها براي

برخي كتاب ها تبليغات جالبي مي كنند؛ مثلاً "1001 كتابي كه پيش از مردن بايد خواند!" يا "100 كتاب كه جايش در كتاب خانه ي شما خالي است!" و اين چيزها... حقيقت اين است كه چنين توصيه هايي بسيار مشكل است و نسبت به اشخاص گوناگون فرق مي كند. البته همه ي كتاب ها شيرين است اما بستگي دارد به علاقه ي خواننده. ممكن است كتابي براي يك فرد خوب باشد و براي ديگري اصلاً جذاب نباشد...

چندي پيش يكي از دوستانم در سفارت ايران در لندن در يك پرسش كتبي از من خواست بهترين كتابي كه خواندنش را توصيه مي كنم، معرفي كنم. ابتدا گفتم اين پرسش اشكال فني دارد! ولي بعد گفتم كتابي كه من دوست دارم كساني مانند شما بخوانند، "شرح زندگاني من" از عبدالله مستوفي است. كتابي كه از نظر من براي خيلي ها مفيد است؛ چون براي شناخت ايران، ديد تاريخي و فرهنگي خوبي ميدهد و براي شناخت فرهنگ، سنت ها، اوضاع اجتماعي و تحولاتي كه در آن صورت گرفته، بسيار مناسب است. ضمناً به قلم شيواي يك آدم اصيل هم هست. خيلي دوست دارم بتوانم در يك فرصت مناسب نقدي مفصل در معرفي اين كتاب بنويسم...

منبع: دفتر حفظ و نشر آثار مقام معظم رهبري

سيره اخلاقي

نامة عرفاني امام خميني(ره) به حجت الاسلام حاج سيد احمد خميني

نامة عرفاني امام خميني(ره) به حجت الاسلام حاج سيد احمد خميني بسم الله الرحمن الرحيم نامه اي است از پدري پير فرسوده، كه عمر خود را به مشتي الفاظ و مفاهيم به پايان رسانده، و زندگي خويش را در لاك خويشتن تباه نموده، و اكنون نفس هاي آخرين را با تأسف از گذشته خود مي كشد، به فرزند جواني كه فرصت دارد تا چون عبادالله صالحين در فكر رهانيدن خود از تعلق به

دنيا كدام ابليس پليد است. باشد. فرزندم! كر و فر دنيا1 و نشيب و فراز آن به سرعت مي گذرد و همه زير چرخ هاي زمان خرد مي شويم و من آنچه ملاحظه كردم و مطالعه در حال قشرهاي مختلف، به اين نتيجه رسيده ام كه قشرهاي قدرتمند و ثروتمند، رنج هاي دروني و رواني و روحي شان از ساير اقشار، بيشتر و آمال و آرزوهاي زيادي كه به آن نرسيده اند، بسيار رنج آورتر و جگر خراشتر است. در اين كه زمان كه ما زندگي مي كنيم و دنيا گرفتار دو قطب قدرتمند است رنج عذابي كه سران آن كشورها بدان مبتلا هستند و نگراني هاي جان فرسايي كه هر يك از دو قطب در مقابل قطب ديگر دارند، قابل مقايسه با رنج ها و گرفتاري هاي قشرهاي متوسط حتي فقير نيست. رقابت آنان يك رقابت عملي نيست بلكه يك رقابت جانكاه است كه كمر هر يك زير آن خرد مي شود، گويي در مقابل هر يك، يك گرگ درنده با دهان باز و دندان هاي تيز ايستاده و قصد شكار او را دارد و اين رنج رقابت در همه اقشار هست، از ثروتمند و قدرتمند گرفته تا طبقات ديگر، لكن هر چه بالا برود به همان اندازه درد و رنج رقابت بالا مي رود و آنچه ماية نجات انسان ها و آرامش قلوب است وارستگي و گسستگي از دنيا و تعلقات آن است كه با ذكر و ياد دائمي خداي تعالي حاصل شود. آنان كه در صدد برتري ها به هر نحو هستند چه برتري در علوم – حتي الهي آن – يا در قدرت و شهرت و ثروت، كوشش در افزايش رنج خود مي كنند. وارستگان از قيود مادي كه خود

را از اين دام ابليس تا حدودي نجات داده اند، در همين دنيا در سعادت و بهشت رحمتند. در آن روزهايي كه در زمان رضاخان پهلوي و فشار طاقت فرسا براي تغيير لباس بود و روحانيون و حوزه ها در تب و تاب به سر مي بردند – كه خداوند رحمان نياورد چنين روزهايي براي حوزه هاي ديني – شيخ نسبتاً وارسته اي را نزديك دكان نانوايي كه قطعه ناني را خالي مي خورد، ديدم كه گفت: «به من گفتند عمامه را بردار من نيز برداشتم و دادم به ديگري كه دو تا پيراهن براي خودش بدوزد الان هم نانم را خوردم و سير شدم، تا شب هم خدا بزرگ است.» پسرم! من چنين حالي را اگر بگويم به همه مقامات دنيوي مي دهم، باور كن. ولي هيهات، خصوصا از مثل من گرفتار به دام هاي ابليس و نفس خبيث. پسرم! از من گذشته يشيب بن آدم و يشب فيه خصلتان: الحرص و طول الامل.2 لكن تو نعمت جواني داري و قدرت اراده، اميد است بتواني راهي طريق صالحان باشي. آنچه گفتم بدان معني نيست كه خود را از خدمت به جامعه كناركشي و گوشه گير و كل بر خلق الله3 باشي كه اين از صفات جاهلان متنسك است يا درويشان دكان دار. سيره انبياي عظام – صلي الله علي نبينا و عليهم اجمعين – و ائمه اطهار – عليهم السلام – كه سر آمد عارفان بالله و رستگان از هر قيد و بند، و وابستگان به ساحت الهي در قيام به همه قوا عليه حكومت هاي طاغوتي و فرعون هاي زمان بوده و در اجراي عدالت در جهان رنج ها برده و كوشش ها كرده اند، به ما درس ها مي دهد

و اگر چشم بينا و گوش شنوا داشته باشيم راه گشايمان خواهد بود «من اصبح و لم يهتم بامور المسلمين فليس بمسلم.»4 پسرم! نه گوشه گيري صوفيانه دليل پيوستن به حق است و نه ورود در جامعه و تشكيل حكومت، شاهد گسستن از حق، ميزان در اعمال، انگيزه هاي آنها است چه بسا عابد و زاهدي كه گرفتار دام ابليس است و آن دام گستر، با آنچه مناسب او است چون خودبيني و خودخواهي و غرور و عجب و بزرگ بيني و تحقير خلق الله و شرك خفي و امثال آنها، او را از حق دور و به شرك مي كشاند. و چه بسا متصدي امور حكومت كه با انگيزه الهي به معدن قرب حق نائل مي شود، چون داود نبي و سليمان پيامبر - عليهما السلام – و بالاتر و والاتر چون نبي اكرم – صلي الله عليه و آله و سلم – و خليفة بر حقش علي بن ابيطالب – عليه السلام - و چون حضرت مهدي – ارواحنا لمقدمه الفدا – در عصر حكومت جهاني اش. پس ميزان عرفاني و حرمان، انگيزه است. هر قدر انگيزه ها به نور فطرت نزديكتر باشند و از حجب حتي حجب نور وارسته تر، به مبداء نور وابسته ترند تا آنجا كه سخن از وابستگي نيز كفر است. پسرم! از زير بار مسئوليت انساني كه خدمت به حق در صورت خدمت به خلق است شانه خالي مكن كه تاخت و تاز شيطان در اين ميدان، كمتر از ميدان تاخت و تاز در بين مسئولين و دست اندركاران نيست و دست و پا براي به دست آوردن مقام هر چه باشد – چه مقام معنوي و چه مادي –

مزن به عذر آنكه مي خواهم به معارف الهي نزديك شوم يا خدمت به عبادالله نمايم: كه توجه به آن از شيطان است چه رسد كه كوشش براي به دست آوردن آن. يكتا موعظه خدا را با دل و جان بشنو، با تمام توان بپذير و در آن خط سير نما: «قل انما اعظكم بواحده ان تقوموا لله مثني و فرادي.»5 ميزان در اول سير، قيام الله است هم در كارهاي شخصي و انفرادي و هم در فعاليت هاي اجتماعي. سعي كن در اين قدم اول موفق شوي كه در روزگار جواني آسان تر و موفقيت آميزتر است. مگذار مثل پدرت پير شوي كه يا درجا زني و يا به عقب برگردي. و اين محتاج به مراقبه و محاسبه است. اگر با انگيزه الهي، ملك، جن و انس كسي را باشد، بلكه اگر به دست آورد، عارف بالله و زاهد در دنيا است. و اگر انگيزه نفساني و شيطاني باشد هر چه به دست آورد اگر چه يك تسبيح باشد، به همان اندازه از خداوند تعالي دور است و فاصله گرفته است. پسرم! سورة مباركة حشر را مطالعه كن كه گنجينه هايي از معارف و تربيت در آن است و ارزش دارد كه انسان يك عمر در آن از آنجا كه فرمايد: «يا ايها الذين آمنوا اتقوا الله و لتنظر نفس ما قدمت لغد واتقوا الله ان الله خبير بما تعملون»6 تا آخر سوره. در همين آية كوچك لفظاً، و بسيار بزرگ معناً، احتمالاتي است سازنده، هوشيار دهنده كه به بعض آنها اشاره مي شود: 1. مي تواند خطاب به كساني باشد كه اول مرتبه ايمان را دارند مثل ايمان عامه. در

اين احتمال، امر به تقوا امر به اولين مراتب آن است كه تقواي عامه است و آن پرهيز از مخالفت احكام ظاهري الهي است و مربوط به اعمال قالبي7 است. به اين احتمال، جمله «ولتنظر نفس ما قدمت لغد» تحذير از پيامدهاي اعمال ما است و شاهد است بر آنكه آنچه عمل مي كنيم خود آنها به صورت مناسب در نشئة ديگر وارد مي شوند و به ما خواهند رسيد و آيات و اخبار زيادي در اين باره آمده است. تفكر در همين امر، دل هاي بيدار را كفايت مي كند بلكه دل هاي مستعد را بيدار مي نمايد و ممكن است راهگشاي مراتب ديگر و مقامات بالاتر شود. و ظاهر آن است كه امر به تقوا مكرراً، تأكيد باشد، گرچه احتمال ديگر هم هست. «و قوله ان الله خبير بما تعملون» باز تحذير جديد است بر اين كه اعمال شما از محضر حق تعالي پنهان نمي ماند: چه همه عالم محضر حق است. 2. ممكن است خطاب به كساني باشد كه ايمان را به قلب خويش رسانده اند. چه بسا كه انسان به حسب ظاهر ايمان و اعتقاد به شهادتين داشته باشد لكن قلب او از آن بي خبر باشد، علم و اعتقاد به اصول خمسه داشته باشد، لكن اين علم و ايمان به قلبش نرسيده باشد، شايد جز خواص مؤمنين ديگران چنين باشند. معصيت هايي كه از بعض مؤمنين صادر مي شود منشاش همين است، اگر دل به روز جزا و عقاب آنچناني آگاه باشد و ايمان آورده باشد به آن، صدور معصيت و نافرماني بسيار بعيد است و كسي كه قلبش ايمان به عدم اله الا الله دارد، گرايش به غير حق

تعالي و ستايش از ديگران نكند و خوف و هراس از غير او نخواهد داشت. پسرم! گاهي مي بينم از تهمت هاي ناروا و شايعه پراكني هاي دروغين اظهار ناراحتي و نگراني مي كني. اولاً بايد بگويم تا زنده هستي و حركت مي كني و تو را منشأ تأثيري بدانند انتقاد و تهمت و شايعه سازي عليه تو، اجتناب ناپذير است، عقده ها زياد و توقعات روزافزون و حسادت ها فراوان است. آن كس كه فعاليت دارد گرچه صد در صد براي خدا باشد از گزند بدخواهان نمي تواند به دور باشد. من خود يك عالم بزرگوار متقي را كه تا به رياست جزئي نرسيده بود براي او جز خير به حسب نوع نمي گفتند و تقريباً مورد تسالم اهل علم و ديگران او جز خير به حسب نوع نمي گفتند و تقريباً مورد تسالم اهل علم و ديگران بود، به مجرد آنكه توجه نفوس به او شد و شاخصيتي دنياوي – ولو ناچيز – نسبت به مقامش پيدا كرد، مورد تهمت و اذيت شد و حسادت ها و عقده ها به جوش آمد و تا در قيد حيات بود اين مسائل نيز بود. و ثانياً بايد بداني كه ايمان به وحدت اله و وحدت معبود و وحدت موثر، آنچنان كه بايد و شايد به قلبت نرسيده، كوشش كن كلمه توحيد را – كه بزرگترين كلمه است و والاترين جمله است – از عقلت به قلبت برساني؛ كه حظ عقل همان اعتقاد جازم برهاني است و اين حاصل برهان اگر با مجاهدت و تلقين به قلب نرسد، فايده و اثرش ناچيز است. چه بسا بعض از همين اصحاب برهان عقلي و استدلال فلسفي بيشتر از ديگران در دام ابليس و

نفس خبيث مي باشند. پاي استدلاليان چوبين بود.8 و آنگاه اين قدم برهاني و عقلي تبديل به قدم روحاني و ايماني مي شود كه از افق عقل به مقام قلب برسد و قلب باور كند آنچه را استدلال اثبات عقلي كرده است. پسرم! مجاهده كن كه دل را به خدا بسپاري و مؤثري را جز او نداني، مگر نه عامه مسلمانان متعبد، شبانه روزي چندين مرتبه نماز مي خوانند و نماز سرشار از توحيد و معارف الهي است، و شبانه روزي چندين مرتبه اياك نعبد و اياك نستعين9 مي گويند و عبادت و اعانت را خاص خدا در بيان مي كنند، ولي جز مؤمنان به حق و خاصان خدا، ديگران براي هر دانشمند و قدرتمند و ثروتمند كرنش مي كنند و گاهي بالاتر از آنچه براي معبود مي كنند، و از هر كس استمداد مي نمايند و استعانت مي جويند و به هر حشيش10 براي رسيدن به آمال شيطاني نشبت مي نمايند و غفلت از قدرت حق دارند. بنابراين احتمال كه مورد خطاب كساني باشند كه ايمان به قلب آنها رسيده باشد، امر به تقوا به اينان با احتمال اول فرقها دارد. اين تقوا، تقواي از اعمال ناشايسته نيست، تقواي از توجه به غير است، تقواي از استمداد و عبوديت غير حق است، تقواي از راه دادن غير او – جل و علا – به قلب است، تقواي از اتكال و اعتماد به غير خداست. آنچه مي بيني همه ما و مثل ما بدان مبتلا است و آنچه باعث خوف من و تو از شايعه ها و دروغ پراكني ها است و خوف از مرگ و رهايي از طبيعت و افكندن خرقه نيز از اين قبيل است كه بايد از آن

اتقا نمود. و در اين صورت مراد از ولتنظر نفس ما قدمت لغد افعال قلبي است كه در ملكوت، صورتي و در فوق آن نيز صورتي دارد و خداوند خبير است به خطرات11 قلب همه. و اين نيز به آن معني نيست كه دست از فعاليت بردار و خود را مهمل بار آور و از همه كس و همه چيز كناره گيري كن و عزلت اتخاذ نما كه آن برخلاف سنت الهي و سيره عملي حضرات انبياي عظام و اولياي كرام است. آنان - عليهم صلوات الله و سلامه – براي مقاصد الهي و انساني همه كوشش هاي لازم را مي فرمودند، اما نه مثل ما كوردلان كه با استقلال، نظر به اسباب داريم بلكه هر چيز را در اين مقام كه از مقامات معمولي آنان است از او – جل و علا – مي دانستند و استعانت به هر چيز را استعانت به مبدأ خلقت مي ديدند و يك فرق بين آنان و ديگران همين است. من و تو و امثال ما با نظر به خلق و استعانت از آنها، از حق تعالي غافل هستيم و آنان استعانت را از او مي دانستند به حسب واقع، گرچه در صورت، استعانت به ابزار و اسباب است، و پيشامدها را از او مي دانستند گرچه در ظاهر نزد ماها غير از آن است. و از اين جهت پيشامدها، هر چند ناگوار به نظر ما باشد، در ذائقه جان آنان گوارا است. پي نوشت ها *. صحيفة امام، ج 18، ص 510، بخشي از اندرزهاي اخلاقي، عرفاني حضرت امام(ره) كه در تاريخ 26 تير 1363، 17 شوال 1404 خطاب به فرزندشان مرحوم حاج احمدآقا نگاشته شده است. 1.

روكردن و پشت كردن دنيا. 2. فرزند آدم پير مي شود و همزمان دو خصلت در او جوان مي شود: حرص و آرزوپروري، بحارالانوار، ج70، ص 22، ح 11. 3. بار بر مردم. 4. كسي كه صبح كند و به امور مسلمانان اهتمام نورزد مسلمان نيست. الكافي، ج 2، ص 163، ح 1. 5. بگو به يك سخن پندتان دهم (و آن) اينكه دو تن دوتن و تك تك براي خدا قيام كنيد. سبا/ 46. 6. اي آنان كه ايمان آورديد، از خدا پروا كنيد، و هر كس بنگرد براي فرداي قيامت چه پيش فرستاده و تقواي خدا پيشه سازيد، خدا بدانچه انجام مي دهيد آگاه است. حشر/ 18. 7. كارهاي اعضا و جوارح انسان. 8. پاي استدلاليان چوبين بودپاي چوبين سخت بي تمكين بود. مثنوي معنوي، دفتر اول: 105/2128. 9. خدايا! فقط تو را مي پرستيم و از تو ياري مي خواهيم. حمد/ 5. 10. خار و خاشاك. 11. آن چيزهايي كه وارد بر قلب مي شود، افكار و پندارها.

مصاف عقل و عشق در شخصيت ممتاز امام خميني (ره)

مصاف عقل و عشق در شخصيت ممتاز امام خميني (ره) چكيده: در آستانه چهاردهم خرداد ماه، سالروز رحلت جانگداز بنيانگذار انقلاب اسلامي حضرت امام خميني رحمه الله قرار داريم . در حالي كه تنها چند سالي از فوت ايشان مي گذرد، بدخواهان در صددند تا شخصيت امام راحل رحمه الله را مخدوش سازند اما از آنجا كه ايشان به مقام عشق و عرفان الهي نايل شده بودند، همانگونه كه در زمان حضور، تقوي و خلوص ايشان شخصيتي خدشه ناپذير از وي ساخت، در زمان وفات نيز، نور معنويت آن امام عزيز، همچنان پر فروغ ماند . در تاريخ ايران بي سابقه

است كه يكي از عادل ترين و عارف ترين بندگان خدا، بر مردم ايران حكم براند، مقاله حاضر در مقام تبيين ابعاد معنوي و عرفاني خصيت حضرت امام رحمه الله مي باشد كه از قلم يكي از شاگردان برجسته ايشان تراوش نموده است . اين مقاله علاوه بر اين كه توصيفي از شخصيت والاي امام راحل مي باشد، توصيه هايي اخلاقي است به شيفتگان راه وي . حضرت امام خميني قدس سره، نوآوري هاي فرهنگي و فكري فراواني داشت كه در سايه آنها رهبري را تصاحب نموده و قافله دل ها را تسخير كرد . امام راحل قدس سره از فكر بلندي برخوردار بود كه احيانا در لابه لاي كتب و آثار علمي سلف صالح به چشم مي خورد . اما آنها آن توان را نداشتند كه اين انديشه را از «علم » به «عين » آورند . ولي او اين انديشه هاي بلند را كاملا ترسيم كرده، در عمل پياده نموده و به همه گان فهماند كه مي توان آنها را عينيت بخشيد . اگر ديگران جهاد را به دو قسم تقسيم كرده اند، او به سه قسم تقسيم كرد . اگر آنها هجرت را به دو قسم منقسم كرده اند، او به سه قسم منقسم كرد . از اين رو، هم در صحنه اين سه جهاد پيروز شد و هم در پهنه آن سه هجرت ظفرمند گرديد . معمولا ديگران «جهاد» را به جهاد اصغر و اكبر تقسيم مي كنند . «جهاد اصغر» آن است كه انسان با دشمن بيرون بجنگد و پيروز شود . «جهاد اكبر» آن است كه انسان با دشمن

درون نبرد كرده، عادل و باتقوي شده و در صحنه نبرد با هوس درون، پيروز شود . آنان كه به اخلاق الهي متخلق شده اند، خود را در جهاد اكبر پيروز دانسته اند . يك انسان وارسته، منزه و پرهيزكار در جبهه جهاد اكبر پيروز است . ديگران، «هجرت » را نيز به دو قسم تقسيم كرده اند . «هجرت صغري » ، در برابر جهاد اصغر و «هجرت كبري » در برابر جهاد اكبر . «هجرت صغري » آن است كه انسان از محلي كه نتواند در آن شعاير ديني را احيا كند، كوچ كرده و به جايگاهي برود كه توان اقامه دين در آن جايگاه ميسر باشد و «هجرت كبري » آن است كه انسان از هرگونه پليدي، دوري و پرهيز كند . (والرجز فاهجر) (1) ، يعني: از خواسته هاي باطل نفس كوچ كرده و به حدي برسد كه نفس، از او طلب گناه نكند . پس يك هجرت صغري، و هجرت كبرايي است كه در برابر آن يك جهاد اصغر و جهاد اكبر مي باشد كه باهم ارتباط تنگاتنگ دارند . اين عبارت از خلاصه نظر بزرگان و سلف صالح است كه آنها سعي مي كردند اين معارف را تبيين و به آن عمل كنند . اما برخي از بزرگان اهل معرفت، (2) سخني داشتند كه در لابه لاي آثار آنها به جا مانده است . آنها چنين گفته اند كه: آنچه را كه ديگران جهاد اكبر مي نامند، «جهاد اوسط » است و آنچه را كه ديگران هجرت كبري مي پندارند، «هجرت وسطي » است . از آنجا كه آنها

مراحل بالاتر را نديده اند، اين مرحله را جهاد اكبر پنداشته اند و چون جلوتر نرفته اند، اين مرتبه را هجرت كبري دانسته اند . حال اگر كسي كوچ كرده و جلوتر برود، خواهد ديد كه راه همچنان باقي است . جهاد اكبر اين نيست كه انسان بكوشد خوب، عادل و باتقوي باشد، بلكه اين مرحله، «جهاد اوسط » است و «جهاد اكبر» آن است كه انسان به جايي برسد كه از شر «عقل » نجات پيدا كرده، از بند «استدلال » رهيده، از خطر «برهان » نجات يافته و به وادي «عشق » پا بگذارد . اگر انسان درصدد اين باشد كه هميشه با فكر كار كند، در جهاد اوسط مانده و گرفتار عقل است، او «عاقل » است نه «عارف » و «عاشق » ، او هنوز در محور فكر و در مدار عقل به سر مي برد، زيرا گرچه توانست از گزند جهل رهايي يابد، اما هنوز نتوانسته عقل را رام كند . اگر كسي عادل و باتقوا شد، به هجرت وسطي موفق شده است، نه هجرت كبري . «هجرت كبري » آن است كه انسان از مرحله عدل و تقوي بالاتر رفته، به مرتبه والاي «محبت » برسد . يك انسان «محب » ، دست و سر را در راه محبوب فدا مي كند و هرگز نمي گويد: اين جنگ نابرابر است، يا با دست خالي نمي توان با طاغوتيان به نبرد پرداخت . آن كه سالك كوي محبت است، هرگز نمي گويد: حال كه من در روي زمين جايي ندارم يا مرا نمي پذيرند، چگونه فرياد بكشم؟ او هرگز نمي

گويد: چگونه با طاغوتيان مبارزه كنم در حالي كه يار و ياوري ندارم و هيچ كشور و هيچ امتي مرا نمي پذيرد، بلكه مي گويد: من از دريايي به دريا، از فرودگاهي به فرود گاه، از كشتي به كشتي ديگر سفر كرده و حرف خود را بازگو خواهم كرد . (3) اين سخن عاشقي است كه از بند عقل رهيده و در مرحله هجرت كبري و جهاد اكبر به سر مي برد . اين همان كاري است كه حضرت سيدالشهداعليه السلام و ياران آن حضرت داشتند . سخن كساني كه در حصار عقل گرفتار بوده و با برهان و استدلال قدم بر مي دارند، اين است كه: در شرايطي كه هيچ يار و ياور، وعده و عده اي نبود و دشمن در اوج قدرت قرار داشت، بايد تقيه كرده و سكون و سكوت را بر جوش و خروش ترجيح داد! (4) ، اما كسي كه از اين مرحله گذشت و گفت: بايد دست و بال «عقل » و فكر را بست، تا «عشق » پرواز كند، ، او به «جهاد اكبر» رسيده و از جهاد اوسط نجات پيدا كرده است . او به «هجرت كبري » رسيده و از «هجرت وسطي » نجات يافته است . ازاين رو آنچه را كه ديگران هجرت اكبر مي پنداشتند، به نظر ايشان هجرت وسطي خواهد بود . مرحوم كليني قدس سره در كتاب شريف «اصول كافي » روايتي از حضرت امام صادق عليه السلام نقل كرده كه آن حضرت از وجود مبارك رسول گرامي صلي الله عليه وآله چنين نقل فرمود: «افضل الناس من عشق العبادة فعانقها و

احبها بقلبه و باشرها بجسده و تفرغ لها فهو لايبالي علي ما اصبح من الدنيا علي عسر ام علي يسر .» (5) يعني: فاضل ترين و برجسته ترين مردم، كساني هستند كه به عبادت «عشق » ورزيده و عبادت را دست به گردن بپذيرند، دوست عبادت باشند، با آن معانقه كنند، چنين گروهي «افضل الناس » هستند . حضرت امام خميني قدس سره در تفسير نوراني سوره حمد، در طليعه بحث، سخن از همين مسائل به ميان مي آورد، كه بهترين مردم كسي است كه عبادت را معشوق خود دانسته و به آن دل ببندد، نه اين كه صرفا عبادت را بفهمد، يا تنها براي آن برهان اقامه كند، كه اين حد وسط است، نه حد نهايي . آن كه همه تهمت ها را به جان مي خرد و همه رنج ها را تحمل مي كند، به جايي دل سپرده است (6) و اگر به آن جايگاه رفيع دل نمي سپرد، هرگز توان تحمل آن تهمت ها را نداشت . هيچ تهمتي از فكر هيچ سياست بازي نگذشت، مگر اين كه نظير آن شب نامه ها كه بعد از فاجعه 15 خرداد 1342ش . ، در قم پخش مي شد، با نيش قلم يا نيش زبان درباره حضرت امام قدس سره گفتند و نوشتند . هيچ تهمتي از فكر هيچ سياست بازي نگذشت، مگر اين كه به اين بزرگوار نسبت داد و اين عالم رباني همه را تحمل كرد . اين امر ممكن نيست، مگر به استناد همان كه امام فرمود: من به خال لبت اي دوست گرفتار شدم چشم بيمار تو را ديدم و

بيمار شدم (7) اين راه، راه «محبت » است، نه راه «عقل » ، آن كه مي گويد: مشت را با درفش چه كار، او عاقل است نه عاشق . آن كه به خود مواد منفجره و نارنجك بسته و به زير تانك مي رود، او «عاشق » است . حضرت امام قدس سره چنين كساني را تربيت كرده است . خلاصه اين كه حضرت امام راحل قدس سره توانست هم جهاد سه گانه را پشت سر بگذارد و هم هجرت سه گانه را طي كند، هم از هجرت صغري و وسطي به كبري برود، هم از جهاد اصغر و اوسط به جهاد اكبر سفر كند و به جايي برسد كه وقتي انسان به كنار مزار مطهرش مشرف مي شود، با تمام وجود و با اطمينان خاطر بگويد: «اشهد انك قد اقمت الحج و آتيت الزكوة و امرت بالمعروف و نهيت عن المنكر و جاهدت في الله حق جهاده حتي اتيك اليقين .» اگر براي ساير امام زاده ها به ما گفتند كه اين جملات را بگوييم، براي اين امام زاده با چشم خود مي بينيم و مي گوييم; زيرا او سيد، و از سلاله انبيا و ائمه معصومين عليه السلام است، او امام زاده اي است كه در عصر او حق بر باطل برتري يافت . از اين رو انسان بدون هيچ ترديدي در كنار مرقد مطهر او، اين فرازهاي نوراني را مي خواند كه: «اشهد انك قد اقمت الحج و آتيت الزكوة و امرت بالمعروف و نهيت عن المنكر و جاهدت في الله حق جهاده حتي اتاك اليقين .» مطلب مهم آن است

كه اين راه نيز پيمودني است . گرچه به اين زودي وعده خداي سبحان كه فرمود: «ما ننسخ من آية او ننسها نات بخير منها او مثلها» (8) ، انجاز نمي شود . او وعده داد، اما نفرمود كه در دراز مدت يا كوتاه مدت اين وعده عملي مي شود، ولي اين چنين نيست كه طي اين راه مخصوص كسي باشد، پيمودن اين راه را وقف كسي نكرده اند . اين راه رفتني بوده، به روي همه باز است و پيمودن آن ميسور همگان مي باشد . محققان گران قدر و همه كساني كه دست اندركار كتاب و كتابت هستند، بايد بدانند كه اگر انسان اين راه را نرفت، ممكن ست خداي ناكرده «عوام » بميرد، و وقتي عوام مرد، از زحمات علمي بهره اي نخواهد داشت . اين چنين نيست كه هر عالمي، عالم بميرد . اگر علم «ملكه » نشد، و در جان انسان رسوخ نكرد، هنگام كشاكش مرگ، انسان را رها مي كند . مرگ آن قدر آسان نيست كه انسان بتواند محفوظات علمي خود را حفظ كند . بلكه هنگام مرگ، هر چه جداي از جان است، رخت برمي بندد . مرگ به معناي مردن روح نيست; زيرا روح هرگز نمي ميرد . (9) «مرگ » ، رهايي روح از همه همراهان بيگانه است . روح، تن و بدن را رها مي كند، مال و فرزند را ترك مي كند، خاطرات عادي را فراموش مي كند و خلاصه هر آنچه كه «مقوم روح » نشد، در حال مرگ انسان را رها مي كند . اين كه خداي سبحان در دو بخش

از قرآن كريم فرمود: بعضي از دانشمندان در هنگام مرگ «عوام » مي ميرند، ناظر به همين نكته است . (10) هر انساني از نظر بدني در دوران فرتوتي و سالمندي پژمرده مي شود و اين براي كسي نقص نيست . اين اصل به عنوان موجبه كليه، در سوره مباركه يس چنين ياد شده است: «و من نعمره ننكسه في الخلق افلا يعقلون » (11) هر انساني در دوران پيري ضعيف مي شود و اين نقص نيست . اما اين كه هر دانشمندي در دوران پيري عوام شود و عوامانه بميرد، نقص است . از اين رو به صورت موجبه جزئيه (با كلمه «من ») بيان شد، نه موجبه كليه . فرمود: «منكم من يرد الي ارذل العمر لكيلا يعلم من بعد علم شيئا» (12) در اين آيه كريمه، كلمه «من » ، حكايت از آن دارد كه «بعضي » از افراد هنگام مرگ عوامانه مي ميرند . يعني همه زحمات علمي آنان به هدر مي رود . اگر كسي علم را براي اين كه از او تعريف كنند و به او لقبي دهند طلب كند، چنين علمي هنگام مرگ انسان را رها مي كند . ولي اگر علم «مقوم » جان انسان شد، او را نوراني مي كند و هرگز از تعريف و تمجيد خوشحال نمي شود . چنان كه حضرت اميرالمؤمنين علي عليه السلام در وصف متقيان راستين فرموده است: هنگامي كه آنها را ستوده و از وي تعريف كنند، از آنچه درباره اش گفته مي شود ترسيده و مي گويد: من نسبت به خود از ديگري آگاه ترم و خداوند سبحان نسبت

به من از من داناتر است . پروردگارا! مرا به خاطر آنچه درباره ام مي گويند (كه مايه خود پسندي است)، مؤاخذه مكن و مرا برتر از آنچه آنان مي پندارند، قرار بده و آنچه از اعمال من كه آنها نمي دانند (گناهان) بپوشان، و مشمول غفران خود قرار بده: «اذا زكي احد منهم خاف مما يقال له! فيقول: انا اعلم بنفسي من غيري، و ربي اعلم مني بنفسي . اللهم لا تؤاخذني بما يقولون و اجعلني افضل مما يظنون واغفر لي ما لا يعلمون .» (13) تعريف از انسان، آغاز حمله شيطان است . در بيانات نوراني حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام به مالك اشتر آمده است: گر چه شيطان هيچ گاه انسان را رها نمي كند، ولي بدان، زماني كه از تو تعريف شده و القابي به تو داده شود و مجلسي كه در آن تمجيد تو مطرح گردد، در آن هنگام و در اين مجلس حمله شيطان از خطوط مقدم جبهه آغاز شده است و او به طور مرتب در حال حمله است، از اين رو بايد كاملا مواظب باشي: «و اياك و الاعجاب بنفسك! و الثقه بما يعجبك منها، و حب الاطرا، فان ذلك من اوثق فرص الشيطان في نفسه ليمحق ما يكون من احسان المحسنين .» (14) اگر عالمي براي لقب و تمجيد درس خوانده و با اين امور خوشحال بود، چنين علمي با جان آدمي همراه نيست و جان، همسايه ناجنس را نمي خواهد، كم كم دوران باز نشستگي فرا مي رسد و برخي از معلومات از ياد رفته و بقيه آن نيز تدريجا رخت برمي بندد، تا اين كه

«نكره در سياق نفي » صدق كند كه: «. . . لكيلا يعلم من بعد علم شيئا» . سرانجام، انسان اديب به جايي مي رسد كه نمي تواند يك سطر عبارت ساده فارسي را به درستي بخواند . به هر حال اين خطر به عنوان موجبه جزئيه دامن گير بعضي از افراد مي شود، هر چند از طرف ديگر نيز راه براي همگان باز است تا هجرت صغري، وسطي و كبري داشته و جهاد اصغر و اوسط و اكبر را پشت سر بگذارند . براي طي اين راه (كه به روي همگان باز است) و نجات از خطر شيطان (كه به عنوان موجبه جزئيه دامن گير برخي مي شود)، «مراقبت » مستمر و «محاسبت » روزانه لازم است . حضرت امام خميني قدس سره در تفسير شريف سوره حمد اين تعبير را داشتند كه: جوان ها بهتر از سالمندان مي توانند خود را نجات دهند . همه ما بايد بكوشيم تا خاطراتي را كه برايمان خوشايند و جاذبه دار است، طرد كنيم . چون اين نوع جاذبه مصداق اين حديث شريف است كه: «فانما مثل الدنيا مثل الحية لين مسها و قاتل سمها .» (15): دنيا مانند مار است كه تماس با بدن آن نرم و سم آن كشنده است . يكي از نوآوريهاي امام بزرگوارقدس سره آن است كه در تبيين معناي دنيا مي فرمود: دنيا خود شما هستيد; انسان «بد» خود دنياست وگرنه آسمان، زمين، درخت، كوه، صحرا و دريا هيج كدام دنيا نبوده بلكه از «آيات الهي » هستند و خداي سبحان از همگي آنها با تجليل ياد كرده است . (16)

هرگز از آسمان به بدي ياد نشد، از اختران و گنبد مينا به زشتي نام برده نشد و از زمين، كوهها، معادن، دل زمين، دريا و موجودات دريايي بد گويي نشد، اينها دنيا نيستند . دنيا (كه ضمير و قلب متوجه اوست)، مجموعه اي از «عناوين اعتباري » است كه انسان تبه كار را به خود سرگرم و مشغول كرده است . مجموعه خودخواهي ها است كه دنيا را تشكيل داده و به جهنم تبديل خواهد شد . گاهي انسان، خود هيزم جهنم است و نمي داند كه چه مي كند: «و اما القاسطون فكانوا لجهنم حطبا» ; (17) كسي كه اهل قسط (جور و ظلم) است، هيزم افروخته جهنم است وگرنه شما به آسمان يا زمين برويد، دنيا را پيدا نمي كنيد; زيرا همه اينها آيات الهي هستند . موجوداتي كه تسبيح گوي حق اند و مستقيما براي عبادت خداي سبحان و به طور غيرمستقيم براي نفع ما خلق شده اند . بنابراين «دنيا» يعني مجموعه عناوين اعتباري كه انسان در نهان و نهاد خود بافته و مي سازد و البته مي توان از شر اينها نجات پيدا كرد، اين كار شدني و اين راه رفتني است و همه ما بايد بكوشيم تا اين راه را با مراقبت مستمر طي كنيم و براي آغاز اين هجرت بايد بدانيم چه چيز خوب و چه چيز بد است، چه چيز حلال و چه چيز حرام است، زيرا تا انسان علم به احكام نداشته باشد، هرگز نمي تواند از زشتي پرهيز نموده و زيبايي را جذب كند . وقتي انسان عالم به مسائل اسلامي و حلال و

حرام شد، آنگاه بايد بشناسد كه نفس چگونه او را فريب مي دهد، زيرا نفس هميشه يا براي اولين بار «اماره بالسوء» نيست، همان طور كه در سير كمالات و درجات، انسان در ابتدا، به مقام نفس مطمئنه نمي رسد بلكه اين جزء برنامه هاي درازمدت تزكيه و تهذيب است و بايد مراحلي را طي كند تا به نفس مطمئنه برسد . از نظر سقوط در دركات نيز همين گونه است، يعني اين طور نيست كه اولين بار نفس، «اماره بالسوء» باشد، زيرا در مراحل ابتدايي اگر كاري زشت باشد و نفس به انجام آن امر كند، انسان امر او را اطاعت نمي كند، اولين باري كه نفس شروع به رهزني مي كند، از راه «تسويل » است كه قرآن كريم اين مراتب سقوط را همچون مراحل صعود تشريح كرده است . كار «نفس مسوله » ، تسويل است كه گاهي سامري مي پروراند، چنان كه گفت: «سولت لي نفسي » ، گاهي نيز چون برادران يوسف، خوي برادركشي را در انسان احيا مي كند كه: «بل سولت لكم انفسكم امرا» (18) نفس مسوله، همچون شيطاني دروني و ديوار به ديوار ما بوده و جداي از ما نيست . نفس در مرحله تسويل كه از همه خواسته هاي ما آگاه است، بر اساس روان شناسي آنچه مورد خوشايند انسان است، شناسايي مي كند . او مي داند كه انسان از چه چيز خوشش مي آيد، او يك «روان شناس ماهر» است كه ارتباطي تنگاتنگ با ما دارد و هر گونه تباهي را در كسوتي زيبا و جامه اي آراسته و لباسي مزين در برابر ديدگان

دروني انسان ارائه مي دهد . در اين حال انسان آن تباهي و گناه را كه به منزله سم است، نيكو پنداشته و شروع به انجام آن مي كند . كار نفس مسوله اين نيست كه انسان را از پاي در آورد و كار شيطان نيز اين نيست كه انسان را ترور كند . اگر شيطان انسان را در اين جنگ مي كشت، انسان راحت مي شد، زيرا در آن حال انسان همان طور كه لذتي نمي برد، دردي نيز احساس نمي كرد . اما شيطان دشمني نيست كه بخواهد انسان را بكشد، بلكه تمام تلاش او اين است كه با انسان جنگيده و انسان را به «اسارت » بگيرد . آن گاه انسان اسير، بايد هرچه را شيطان بخواهد انجام دهد، چه اين كه حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: «و كم من عقل اسير تحت هوي امير .» (19) ، چه بسا عقلي كه در جريان جهاد، «اسير» هوس شده است . انسان اسير گر چه به خوبي مي فهمد و مي انديشد، ولي محصول فكر و انديشه خود را بايد در اختيار هوس بگذارد . سر اين كه مشاهده مي شود با پيشرفت علوم اين همه بمب ها ساخته مي شود و به استثناي دانشمندان منزه، اكثر سياست بازان، درنده محض بوده و دست به هر جنايتي مي زنند، همين است . آنها خوب مي فهمند، اما فهم آنها اسير هوس است: «و كم من عقل اسير تحت هوي امير» ، كار شيطان اين است كه انسان را تحت «ولايت » خود گرفته واو را اسير كند . وقتي انسان اسير هوس شد،

بايد هرچه دارد (از نظر متاع)، در راه هوس صرف كرده و هر چه مي فهمد (از نظر اسارت فرهنگي)، در راه او به كار ببرد . بنابراين، نفس مسوله انسان را «تخدير» مي كند . سمي كه او به انسان مي دهد، سم مهلك نيست، بلكه سم مخدر است و اين كه فرمود: «بل سولت لكم انفسكم امرا» (20) ، يعني انسان به جايي مي رسد كه «بد» را «خوب » پنداشته و خوب را بد مي بيند . وقتي اين چنين شد و انسان همه بدي ها را زير پوشش خوبي مرتكب شد، از آنجا كه كار آن سموم تخدير و اعتياد است، پس از مدتي «معتاد» به گناه مي شود . وقتي معتاد به گناه شد، از آن به بعد است كه «امارة بالسوء» مي شود و انسان هر امري از اوامر او را بايد اطاعت كند . در اين حال انسان مي داند كه اين كار بد و گناه كبيره است، اما چون اسير است، آن را مرتكب مي شود . اگر كسي از نظر دركات سقوط به مرحله نفس اماره بالسوء رسيد، او پيش از اين مرحله گرفتار نفس مسوله شده و براي اين كه ما به دام نفس تسويل كننده نيفتيم، بايد همواره مواظب بوده و همه جهات عملي را كه تصميم به انجام آن گرفته ايم، به دقت بررسي كنيم تا اگر كار غير خدايي در او تعبيه شده، انجام ندهيم . به عنوان مثال، اگر خواستيم كار خيري را انجام دهيم و ديگري زودتر از ما آن را انجام داد، بگوييم خدا را شكر، زيرا كار خيري

بود و ما نيز قصد انجام آن را داشتيم، حال ديگري انجام داد . در اين صورت، ما در ثواب كارهاي او (كه به انجام اين كار مؤفق شد)، سهيم هستيم . اما اگر گفتيم: مگر عيب ما چه بود ؟ چرا ما انجام ندهيم؟ ، اين اولين قدم «تسويل نفس » است . اين چنين نيست كه انسان بتواند به آساني از خطر اهرمن درون برهد . اگر انسان از خطر تسويل نفس رهايي يافت، آن گاه عقل او امير هوس خواهد بود . اگر در يك طرف: «و كم من عقل اسير تحت هوي امير» بود، از طرف ديگر: «و كم من هوي اسير تحت عقل امير» خواهد بود . در بيانات نوراني حضرت اميرالمؤمنين علي بن ابي طالب عليه السلام آمده است: «و انما هي نفسي اروضها بالتقوي » (21). همان طوري كه بدن، عضلات و دست و پاي يك ورزشكار ماهر و تمرين كرده در اختيار اوست، نفس انسان با تقوي نيز تحت تدبير و اراده عقل است . حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام مي فرمايد: من نفس خود را با «تقوي » تمرين مي دهم، رياضت مي كشم، او بايد گوش كند . اين چنين نيست كه دستور بدهم و او اطاعت نكند . ازاين رو عقل چنين كسي فرمانرواي نفس او خواهد بود . اين گونه افراد «عالما» زندگي مي كنند . «عالما» دوران پيري را مي گذرانند، «عالما» مي ميرند و سر انجام «عالما» در قيامت محشور مي شوند . به او مي گويند بايست! شفاعت كن، كه شفاعت تو مقبول است: «يقال للعالم قف! اشفع يشفع .» (22)

اين سخن درباره همه درس خوانده ها صادق نيست، بلكه گروه كمي هستند كه خداي سبحان در روز قيامت آنان را «فقيه » و «عالم » محشور مي كند: «بعثه الله يوم القيامة عالما فقيها .» (23) ازاين رو قرآن كريم دراين باره تعبير به «مجي ء» دارد: «من جاء بالحسنة فله عشر امثالها» (24) ، يا «من جاء بالحسنة فله خير منها» (25) اگر كسي آن هنر را داشت كه در قيامت حسنات، كارهاي خير، نيت و خلوص را با خود به همراه داشته باشد، يعني مشمول «جاء بالحسنة » بود، نه فقط «فعل حسنة » و حسنات او در سايه «خلوص » ملكه گشته و مقوم جان او بودند، پاداش چنين شخصي آن است كه: «فله عشر امثالها» يا «فله خير منها» . خداي سبحان چنين وعده نداد كه هر كس در دنيا كار خير انجام داده است، در قيامت ده برابر جزا مي بيند . زيرا گاهي انسان عمل خيري را انجام مي دهد و سموم و شروري به حيات آن خاتمه مي دهد . اگر كسي آن هنر را داشت كه در قيامت عالم محشور شود، حق شفاعت دارد . همان طور كه او در دنيا شفيع عده اي بود . مانع گمراهي آنان شد، در قيامت نيز شفاعت آنها را عهده دار خواهد بود . حضرت امام خميني قدس سره از نوادري بوده اند كه به اين مقام منيع بار يافته اند، زيرا «اخلاص عمل » او آنچنان و تلاش و كوشش او براي گذراندن سه مقطع «هجرت » و طي سه مرحله «جهاد» نيز اين چنين بود . او

كاري كرد كه همه عقلا با حساب هاي عادي و معادلات رياضي توصيه به ترك آن مي كردند . او از شر «عقل » نجات پيدا كرد و به مرحله والاي «محبت » رسيد، زيرا به قدوه سالكان كوي محبت سالار شهيدان، حضرت حسين بن علي عليه السلام اقتداكرد . عصاره بحث اين كه انسان مي تواند در پرتو محاسبت و در سايه مراقبت و مواظبت از شر نفس اماره و مسوله رهيده و به مقامي برسد كه عقل او امير هوس گرديده و آن را تحت ولايت خود در آورد . از اين پس چنين انسان وارسته اي توان آن را خواهد داشت كه با گام خلوص و گذشت و نثار و ايثار از دام عقل نيز نجات يافته و به بام رفيع عشق و سكوي بلند محبت پرواز كرده و «عشق » را فرمان رواي «عقل » گرداند و براي انجام اين سير طولي، گذشته از اين كه بايد هجرت هاي سه گانه را پشت سر گذاشت، طي مراحل سه گانه جهاد نيز ضروري خواهد بود . آن گاه توفيق احياي اسلام ناب محمدي صلي الله عليه وآله نصيب انسان خواهد شد . چه اين كه در شبهاي ماه مبارك رمضان از خداوند سبحان چنين مسالت مي كنيم: «اللهم اني اسالك ان . . . تجعلني ممن تنتصر به لدينك و لا تستبدل بي غيري .» (26) يعني: پروردگارا! تو دين خود را قطعا حفظ خواهي كرد، لكن به من آن توفيق را مرحمت بفرما كه با جان، مال، آبرو و قدرت من دين تو حفظ شود و در عصر ما و قرن

اخير، اين فيض و فوز عظيم بهره حضرت امام خميني قدس سره شد . پي نوشت ها: 1) مدثر/5 . 2) عارف نام دار مرحوم سيد حيدر آملي، رساله شريعت، طريقت و حقيقت، مراتب جهاد، صص 250 - 244 . 3) صحيفه نور، طبع جديد، ج 1، ص 587 . (پيام امام خميني قدس سره به ملت ايران به مناسبت خروج از عراق، مورخ 14/7/1357ه . ش). : «اكنون كه من به ناچار بايد ترك جوار مولا اميرالمؤمنين عليه السلام را نمايم و در كشورهاي اسلامي، ست خود را براي خدمت به شما ملت محروم كه مورد هجوم همه جانبه اجانب و وابستگان به آنها هستيد، باز نمي بينم و از ورود به كويت با داشتن اجازه، ممانعت نموده اند، به سوي فرانسه پرواز مي كنم . پيش من مكان معيني مطرح نيست، عمل به تكليف الهي مطرح است، مصالح عاليه اسلام و مسلمين مطرح است .» 4) همان، ص 262: «در نظر دارم كه به يكي ازآقايان ائمه (جماعت) در زمان فشار براي تغيير لباس گفتم: اگر شما را اجبار به تغيير لباس كنند، چه مي كنيد؟ گفتند در منزل مي نشينم و بيرون نمي آيم . گفتم اگر من را اجبار كنند و امام جماعت باشم، همان روز با لباس تازه مسجد مي روم .» 5) شيخ كليني، اصول كافي، ج 2، ص 83، ح 3 . 6) كهف/27، (ولن تجد من دونه ملتحدا) : (درتمام احوال مخصوصا در مواضع خطر، غير از خدا تكيه گاه و پناه گاهي نخواهي يافت) . 7) ديوان حضرت امام خميني قدس سره، ص 142 . 8)

بقره/106، هيچ نشانه اي را نسخ يا انساء نمي كنيم مگر آن كه بهتر از آن يا همانند آن را جانشين آن مي سازيم . 9) احتجاج طبرسي، جلد 2، ص 96 . 10) نحل/70، حج/5 . 11) يس/68 . 12) حج/5: (و بعضي از شما به پست ترين دوران عمر برسند و آن دوران پيري، ضعف و ناتواني است كه پس از سالها دانستن، چيزي نداند) . 13) نهج البلاغه فيض الاسلام، خطبه 184 (همام)، ص 613 . 14) همان، نامه 53 (عهدنامه مالك اشتر)، ص 1030 . 15) همان، نامه 68، ص 1065 . 16) فصلت/11 . 17) جن/15 . 18) يوسف/18 و 83، ضميرها و دلهاي شما كاري (بزرگ) را به نظرتان نيكو نموده و وانمود كرده . 19) نهج البلاغه فيض الاسلام، حكمت 202، ص 1182 . 20) يوسف/18 و 83 . 21) نهج البلاغه فيض الاسلام، نامه 45، ص 967 . 22) بحار الانوار، ج 7، ص 320، روايت 16 . 23) بحارالانوار، ج 2، ص 153، روايت 2 تا 9 . 24) انعام/160 . 25) نمل/89، قصص/84 . 26) دعاي افتتاح . منابع مقاله:

مجله رواق انديشه، شماره 17، جوادي آملي؛

اخلاص و تقوي

اخلاص و تقوي درس خود را تعطيل كرد روزي امام در مسير راه خود به مدرسه فيضيه متوجه تجمع و غوغاي برخي از طلبه ها بر سر كتاب «اسرار هزار ساله» گرديدند. از اين رو پس از تهيه و مطالعه كتاب، درس خود را تعطيل كرده و در مدت يك ماه و نيم الي دو ماه «كشف الاسرار» را در رد كتاب ياد شده نوشتند و براي پرهيز از

شهرت طلبي، كتاب بدون نام ايشان منتشر شد. (1)

نامي از من نباشد امام كتابي دارند به نام «كشف الاسرار» اين كتاب رد كتابي است كه يكي از آقازاده هاي علما متأسفانه نوشته بود به نام «اسرار هزار ساله» و مسايل اعتقادي شيعه را در اين كتاب به مسخرگي گرفته بود و به روحانيت و امامت و همه اينها جسارت كرده بود. امام بزرگوار روي دلسوزي به حال اسلام، درس و بحث و مطالعه شان و همه چيزشان را يكباره در حوزه تعطيل كردند و به نوشتن جواب به اين كتاب پرداختند. اين طوري كه من شنيده ام و در ذهنم است حدود چهل روز تمام اين كارها را كنار گذاشتند و كتابي به عنوان «كشف الاسرار» در رد آن كتاب نوشتند و براي اينكه شايبه اين معنا نباشد كه كسي بگويد در آن يك نوع خودنمايي وجود دارد، آن كتاب در چاپهاي اول و دومش حتي در يك جا اشاره به آن معني ندارد كه اين كتاب مؤلفش امام بزرگوار است؛ يعني ذكري از مؤلف در اين كتاب اصلا مطرح نيست و فقط كتابي است براي جواب به كتاب «اسرار هزار ساله» ؛ كه اين كشف از خلوص ايشان در اين مقام مي كند كه با وجودي كه امام جواب را نوشته اند اما به خاطر اينكه نخواسته اند كه كسي بگويد مثلا جواب دهنده چه مقامي دارد دستور داده اند كه نامي از ايشان در اين كتاب مطرح نشود . (2)

نوشته شد به دست اقل فاني! چاپ كتاب «مكاسب محرمه» امام را يكي از شاگردانشان به عهده گرفت. امام در آخر كتاب، نام خودشان

را ننوشته بودند. وقتي به ايشان گفتم: آقا! شما لطفا بنويسيد كه اين كتاب به دست چه كسي نوشته شده است.» فرمودند: نخير! لازم نيست. مطالب بايد باشد.» هر چه اصرار كردم، موافقت نكردند و سرانجام فرمودند: «نمي خواهد. همين طوري مي خواهد چاپ بشود، نمي خواهد، نشود.» بالاخره يك حيله شرعي به كار زدم و گفتم: «آقا! شما لااقل اسمتان را در كتاب مرقوم بفرماييد كه اگر كساني اشكالاتي داشتند، بدانند به چه كسي مي خواهند ايراد بگيرند و معلوم باشد كه مطالب مال كيست.» ايشان فرمودند: «خوب، اگر اينطور است، مي نويسم.» و نوشتند: «اين نوشته شد به يد اقل فاني روح الله الموسوي الخميني» . (3)

نگفتند بر عروه حاشيه دارند حدود هفت سالي كه در محضر امام بوديم و به منزلشان رفت و آمد مي كرديم متوجه نشديم كه امام حاشيه بر «عروه» يا «وسيله» دارند، با اينكه ديگران معمولا در درس و بحث به شاگردانشان مي گويند كه مثلا من در فلان نوشته ام اين مسأله را يادآور شده ام. اما امام اگر سؤالي مي شد پاسخ مي دادند ولي اشاره اي به نوشته هاي خويش نمي كردند. حتي پس از فوت حضرت آيت الله بروجردي كه زمينه براي طرح اينگونه مسايل فراهم بود باز امام حرص مطرح كردن خود را نداشتند. و ما پس از هفت سال يك روز كه در منزل ايشان در فصل زمستان زير كرسي نشسته بوديم كتابي را روي كرسي مشاهده كرديم كه شبيه كتابهاي متعارف حوزه نبود از امام پرسيديم اين كتاب چيست؟ اجازه مي دهيد نگاه كنيم فرمودند: «حاشيه بر وسيله است.» اينها همه

حكايت از زهد و تقواي امام مي كرد. (4)

من كه نگفتم چاپ كنيد بعد از وفات حضرت آيت الله بروجردي با اينكه اولين حوزه درس در قم مجلس درس امام بود اما ايشان هيچ گاه به فكر مرجعيت و رياست عامه مسلمين نبودند. حتي مجالس و محافل قم كه تشكيل مي شد شركت نمي فرمودند؛ لذا چند نفر از طلاب با خرج خودشان حاشيه بر «عروة الوثقي» ايشان را چاپ كردند ولي قدري از پول چاپ كم آوردند. بنده به مرحوم اشراقي گفتم : «اگر مي توانيد تتمه پول چاپ را از امام دريافت نماييد.» بعد از چند روزي جواب آوردند كه امام فرمودند: «من كه نگفتم چاپ كنيد!» (5)

مردم رساله را چاپ كردند امام در دوران زندگي خويش كوچكترين گامي در راه بدست آوردن مقام و مسند برنداشتند. عكس و رساله خود را تا روزهاي آغاز نهضت (كه مردم چاپ و پخش كردند) اجازه چاپ و پخش ندادند و تازه در آن شرايطي كه فرياد مقلدين از نداشتن توضيح المسائل ايشان به آسمان بلند شده بود، فقط چاپ آن را اجازه دادند ولي از وجوهات شرعيه صرف چاپ آن نكردند و بودجه اولين چاپ توضيح المسايل ايشان از طرف خود مردم جمع آوري و تأمين گرديد و تا روزي كه در قم مي زيستند. حتي يك جلد رساله به طور رايگان در اختيار كسي نگذاشتند و اصولا در منزل ايشان رساله يافت نمي شد. (6)

در اينجا از كسي حرف نزنيد افرادي كه سالها با امام بوده اند محال است يك كلمه غيبت و يا حرفهايي مربوط به ديگران از ايشان شنيده باشند. روزي يكي

از برادران خدمت امام رسيد و مسأله اي را مطرح كرد و در صحبت خود حرفي از يك شخص به ميان آورد كه ايشان ناراحت شدند و فرمودند: «در اينجا از كسي حرف نزنيد» . (7)

از تظاهر به تقوي بيزار بودند امام در حالي كه فردي متعبد و شب زنده دار بودند؛ ولي از تظاهر به تقدس و تقوا در انظار مردم فوق العاده بيزار بودند. در طول عمرشان ديده نشد در انظار مردم تسبيح بدست بگيرند و ذكر بگويند. ايشان در حالي كه مردي زاهد و وارسته بودند و هرگز دل به دنيا نبسته بودند، سعي مي كردند كه از نظر لباس و وضع ظاهري در سطح مطلوبي باشند و از پوشيدن لباسهاي كهنه و پاره و يا لباسهاي كم قيمت اجتناب مي ورزيدند. (8)

از فقر نمايي بدشان مي آمد به اعتراف بسياري از شاگردان امام، معظم له از نفاق و رياكاري متنفر بودند و با اينكه ذاكر بودند اما پيش شاگردان ذكر نمي گفتند و تسبيح نمي گرداندند و نيز از حالت فقرنمايي بدشان مي آمد و با اينكه مدتهاي زيادي مبالغي مقروض بودند ولي به وضع ظاهري خود مي رسيدند . (9)

اگر جدال بود سكوت مي كردند امام در مباحثات علمي كاملا اهل بحث و دقت بودند و مطالب را به طور دقيق بررسي مي كردند و به اشكالات پاسخ مي دادند، ولي در جلساتي كه بحث به صورت خودنمايي و جدال مطرح مي شد ايشان سكوت مي كردند. اگر كسي سؤال مي كرد جواب مي دادند و الا ساكت بودند و گوش مي دادند . (10)

معيار اسلام بود والاترين ارزش اخلاقي

حضرت امام، معيار حب و بغض ايشان نسبت به اشخاص، تقوا و خدمت به اسلام بود. امام حتي فرزند و عيال خودشان را هم به همان معيار دوست داشتند. (11)

براي پست انقلاب نكرديم امام ما را از تصدي پستهاي حساس منع مي كردند؛ مثلا دوست نداشتند دخترشان نماينده مجلس بشود. چون مي گفتند: «دلم نمي خواهد اين احساس و توهم پيدا شود كه به خاطر منسوب بودن به من، دخترم فلان پست را گرفته است. يا مي گفتند: «ما انقلاب نكرديم كه پست بين خودمان تقسيم كنيم و اصلا براي اينكه اين شايعه در ذهن مردم بوجود نيايد دنبال اين كارها نرويد . هزار جور كار ديگر هست كه مي توانيد آنها را انجام دهيد. (12)

اين مسجد را بايد احيا كرد امام در يكي از سفرهايشان به محلات كه مصادف بود با ماه رمضان در مسجدي دور افتاده، متروك و بسيار كوچك كه بيش از يك اتاق گلي نداشت به اقامه جماعت مي پرداختند. اين در حالي بود كه عده اي از علما به ايشان پيشنهاد كردند كه در مسجد جامع شهر اقامه جماعت بفرمايند. اما آن بزرگوار قبول نكرده و فرمودند: «در مسجد جامع كسي هست كه اقامه جماعت كند ولي در اين مسجد كسي نيست كه اقامه جماعت كند، لذا اين مسجد را بايد احيا كرد.» (13)

مسجد متروكه اي انتخاب كردند به هنگام ورود امام به نجف همه علما و طلاب به ديدار ايشان مي آمدند. مدتي هم امام مشغول بازديد از آنها بودند. بعد از يكي دو ماه تقاضاهاي مكرري از ايشان جهت تدريس به عمل آمد و پيشنهاد شد كه در

مدرسه آيت الله بروجردي نماز بخوانند و درس داشته باشند. امام پس از بررسي كامل، مسجد مرحوم شيخ انصاري را كه مسجد متروكه اي شده بود انتخاب و در آن به تدريس مشغول شدند. (14)

مي ترسيدم براي غير خدا گريه كنم در شب شهادت مرحوم حاج آقا مصطفي در مسجد هندي نجف مجلس فاتحه گذاشته بودند آقاي سيد جواد شبر منبر رفتند ايشان نقل مي كرد در اين مجلس كه امام هم در آن شركت كرده بودند روضه حضرت علي اكبر (ع) را خوانده و هفت بار هم در منبر به اين روضه اشاره و گريزهايي زده بود اما امام با نهايت آرامش در مجلس نشسته بودند. ايشان با آن گريزهاي متعدد مي خواست از امام گريه اي بگيرد كه دل ايشان سبك شود ولي موفق نشد با اينكه مصيبت بزرگي بود يك عده كه حال امام را ديدند گفتند از بس مصيبت سنگين است امام شوكه شده و گريه شان نمي آيد ! لذا پس از مجلس خدمت امام كه به منزل تشريف برده بود عرض كردند. آقا شما امشب در روضه گريه نكرديد؟ ايشان فرمودند وقتي او روضه مي خواند به من نگاه مي كرد و من ترسيدم اگر گريه كنم براي غير خدا گريه كنم يعني گريه ام بابت مصيبت فرزندم باشد نه براي رضاي خدا. (15)

اگر براي خدا مي كنيد صبر كنيد اوايل نهضت، بعضي از روحانيون در قم به زندان افتاده بودند كه مرحوم شهيد محلاتي هم از جمله آنها بود. امام در همان اوايل آنها را جمع كرده و فرمودند: «اگر براي من اين كار را كرديد و زندان

رفتيد، من نه پاداشي دارم به شما بدهم، نه اينكه اقدامي مي توانم بكنم. خوب، التماس دعا! براي من اين كار را نكنيد. اگر براي خدا مي كنيد، صبر كنيد و از اين چيزها باكي نداشته باشيد و كار خودتان را انجام بدهيد» . (16)

لازم نيست بدانند در جماران امام مي آمدند و بعد از نشستن با دست مبارك خود براي رزمندگان آجيل پر مي كردند . من مي گفتم: «اجازه بدهيد پشت آن بنويسيم كه اين آجيل توسط امام پر شده است، چون رزمندگان خوشحال مي شوند.» اما ايشان مي گفتند: «نه» لازم نيست. (17) پي نوشت ها: .1 حجة الاسلام و المسلمين سيد احمد خميني حضور ش .1 .2 آيت الله فاضل لنكراني. .3 حجة الاسلام و المسلمين علي اكبر مسعودي خميني نور علم دوره 3 ش .7 .4 آيت الله حسن صانعي ويژه نامه روزنامه اطلاعات 14/3/ .69 .5 حجة الاسلام و المسلمين توسلي سرگذشتهاي ويژه از زندگي امام خميني ج .2 .6 حجة الاسلام و المسلمين سيد حميد روحاني تحليلي از نهضت امام خميني ج .1 .7 حجة الاسلام و المسلمين محمد رضا ناصري پا به پاي آفتاب ج 4 ص 264 و .265 .8 آيت الله جعفر سبحاني حوزه ش .32 .9 سرگذشتهاي ويژه از زندگي امام خميني ج 1 ص .69 .10 آيت الله ابراهيم اميني پيام انقلاب ش .105 .11 آيت الله بني فضل ويژه نامه روزنامه جمهوري اسلامي خرداد .70 .12 فاطمه طباطبايي ويژه نامه روزنامه اطلاعات 17/3/ .69 .13 حجة الاسلام و المسلمين توسلي حوزه ش 45 ص .52 .14 حجة الاسلام و المسلمين محتشمي ندا

ش اول. .15 حجة الاسلام و المسلمين سيد مرتضي موسوي اردبيلي ابركوهي. .16 حجة الاسلام و المسلمين محمد رضا ناصري پا به پاي آفتاب ج 4 ص .260 .17 زهرا مصطفوي. منابع مقاله:

برداشتهايي از سيره امام خميني، ج 3، رجايي، غلامعلي ؛

ايمان و توكل

ايمان و توكل براي احراز صلاحيت افراد تفحص مي كردند براي امام مصاحبت كساني كه احساس مي كردند از ديگران با تقواترند جالب تر بود و بودن با اين افراد ايشان را خوشحال تر مي كرد. در ابتدا با ديدي منصفانه به افراد نگاه مي كردند؛ گويي فردي درستكار و معتقد است، مگر خلافش ثابت مي شد. امام در مواردي كه مي خواستند به كسي حكمي بدهند يا كسي را براي سمتي انتخاب كنند، دقت زيادي مي كردند. سؤال و تفحص مي كردند تا شايستگي آن فرد براي احراز آن مقام برايشان ثابت شود. (1)

اين بچه ملكوتي است علاقه امام به كسي زيادتر بود كه به خدا نزديكتر است. مثلا بچه ها را خيلي دوست داشتند . وقتي علي (نوه شان) را مي بوسيدند، مي گفتند: «اين بچه جديد العهد و ملكوتي است، اين بچه به مبدأ نزديكتر است، اين بچه پاكيزه تر از ديگران است.» اگر بچه ها را دوست داشتند، به دليل نزديكتر بودن آنها به خداوند بود. لازم نبود احساساتشان را بيان كنند. تنفر و دوست داشتنشان خودجوش بود. (2)

اين دعا را همه ائمه خوانده اند امام به دعا خيلي اهميت مي دادند، به خصوص به مناجات شعبانيه. اين مطلب را به عناوين گوناگون در صحبتهايشان ذكر مي كردند. ايشان مي گفتند: مناجات شعبانيه يكي از دعاهايي است كه همه

معصومين مي خوانده اند. به خصوص هر وقت به اين عبارت مي رسيدند، چهره شان تغيير مي كرد: «الهي هب لي كمال الانقطاع اليك...» (3)

نيمه شب مناجات شعبانيه مي خواندند در ماه شعبان گاهي كه شبها پشت در اطاق امام مي خوابيدم مي ديدم يك ساعت مانده به اذان صبح امام بيدار مي شدند و وضو مي گرفتند و پس از نماز شب مشغول مناجات شعبانيه مي شدند و در اين مناجات به قدري گريه مي كردند كه من كه پشت اطاقشان مي خوابيدم گاهي با صداي گريه ايشان از خواب بيدار مي شدم با اينكه بسيار آرام و آهسته اعمال شب را انجام مي دادند تا كسي بيدار نشود. (4)

ما نكرديم، خدا كرد در قضيه انجمنهاي ايالتي و ولايتي رژيم شاه پس از حمله شديد امام ناچار شد عقب نشيني كند، لذا در روزنامه ها نوشتند كه اين قانون قابل اجرا نيست. طلبه ها كه از درج اين موضوع خيلي خوشحال بودند وقتي خدمت امام رسيدند امام در جمع طلبه ها طي توضيح مختصري فرمودند كه اين كار را ما نكرديم خدا كرد. (5)

خدا حافظ من است در مورد مسؤوليت حفظ امنيت امام، ايشان خودشان اظهار داشته اند كه خداوند حافظشان خواهد بود. از اين رو نيازي به مأمور امنيتي ندارند. (6)

هيچ چيز جز خدا نمي ديدند عبادت و ارتباط امام با خدا چيزي نبود كه بتوانم ترسيمش كنم تا آنجا كه توانسته ام با دوستان پدرم تماس گرفته ام و از مادرم در اين باره سؤالها كرده ام، همگي بر اين قولند كه امام با خداي خود رابطه اي خاص داشت. امام چنان

در خدا فاني بود و چنان از معشوق خود سخن مي گفت كه موي بر اندام انسان راست مي شد. جالب است بدانيد كه گاهي در مصايب و گرفتاريها كه مسؤولين خدمت امام مي رسيدند ايشان چنان از خدا سخن مي گفتند كه گويي هيچ نمي بينند جز خدا. در مورد ارتباط امام با خدا، خاطرات و سخنهاي بسياري است كه هيچ قلمي نمي تواند آن سان كه بايد حق مطلب را ادا كند. امام شخصيتي بود كه واقعا در مراد خويش ذوب شده بود. و جز او به كسي نمي انديشيد و به جز خدا از هيچ كس ترسي نداشت. (7)

بگوييد ختم امن يجيب بگيرند يك وقتي دختر امام مريض شد. شوراي پزشكي در قم تشكيل شد و تقريبا جواب يأس دادند. به امام عرض كردند كه بايد يا مادر از بين برود يا بچه. امام فرمودند من الان اظهار نظر نمي كنم كه كدام يك فداي ديگري بشوند شما يكي دو ساعت صبر كنيد، من جواب مي دهم كه عمل جراحي انجام بگيرد يا نه. و بلافاصله اخوي را خواستند و فرمودند: امشب عده اي از آقايان طلبه ها را در منزلتان خبر كنيد و يك ختم امن يجيب بگيريد و مخصوصا آقاي قاضي هم بيايد و دعا كند ايشان بسيار اهل ذكر بود. ختم كه تمام شد از بيمارستان نكويي قم به منزل امام تلفن كردند كه حال صبيه معجزه آسا عوض شده و فعلا نيازي به عمل نيست. (8)

توكل به خدا كنيد بعد از پيروزي انقلاب ياسرعرفات آمد خدمت امام من به اتفاق چند نفر ديگر در كنار امام بوديم. امام

در آن زمان به عرفات فرمودند: «اگر مي خواهيد ملت فلسطين را نجات دهيد راهش اين نيست كه به سراغ شوروي يا آمريكا يا به اين دربار و يا آن دربار برويد، توكل به خدا كنيد و شمشير به دست گيريد، خداوند حامي شماست و ملتها هم به شما كمك مي كنند.» اگر به فرمايش حضرت امام توجه كرده بودند الان فلسطينيها آواره كشورهاي مختلف عربي نمي شدند . (9)

در حملات هوايي نگراني نداشتند در ايام جنگ مواقع خيلي حساس و خطرناكي پيش آمد، گاهي اطراف بيت امام هم مورد حملات موشكي قرار مي گرفت و در تمام اين احوال امام هيچ گونه عكس العملي كه حاكي از ناراحتي و نگراني ايشان باشد از خود نشان ندادند. (10)

آنچه مقدر است به ما مي رسد پس از فاجعه فيضيه امام گفتند: «چيزي مي نويسم در جواب نامه آقايان تهران، بياييد آن را ببريد.» من مقداري دير رسيدم لذا امام آن را فرستاده بودند. و بعد من رفتم با كمك دوستان آن را چاپ كردم. آن مطلب اعلاميه معروف «شاه دوستي يعني غارتگري» خطاب به مرحوم سيد علي اصغر خويي بود كه اين براي اولين بار بود كه امام شاه را مطرح كردند وقتي خدمت امام برگشتم فرمودند: «شما نرسيديد دادم بردند تهران.» به امام عرض كردم مطلب چه بود؟ فرمودند: «به شاه برخورد داشت.» من ترسيدم. عرض كردم آقا شايد مصلحت نباشد. ايشان خنديدند و فرمودند: «آنچه كه خداوند براي ما ثبت كرده همان به ما خواهد رسيد.» (11)

دست خدا حافظ انقلاب است امام در جلسه اي خصوصي به اين جانب فرمودند: «من معتقدم كه اين

انقلاب را از ابتدا تا كنون دست قدرت الهي كه فوق تمام دستهاست به اينجا آورده است و همان يدالله اين انقلاب عظيم را حفظ مي فرمايد.» (12)

دست غيبي ما را هدايت مي كند قبل از سال جديد كه با برخي از آقايان خدمت امام بوديم از ايشان تقاضا كرديم در يكي از ايام عيد با مردم ديداري داشته باشند اما نپذيرفتند. دو سه روز بعد از عيد، قلب ايشان ناراحتي پيدا كرد كه فورا رسيدگي و خطر برطرف شد. وقتي من به خدمتشان رسيدم، به ايشان گفتم چقدر خوب شد شما ملاقات با مردم را قبول نكرديد، چون با توجه به بيماريتان نمي توانستيد ديدار را انجام دهيد و اين انعكاس بدي در دنيا داشت. امام فرمودند: «آن طوري كه من فهميدم از اول انقلاب تا حالا مثل اينكه يك دست غيبي ما را در همه كارها هدايت مي كند.» و اين عين جمله امام است كه بعدا آن را يادداشت كردم. (13)

هديه اي بود كه خداوند داد هنگامي كه خبر شهادت حاج آقا مصطفي رسيد همه جمع شده بودند كه چگونه اين واقعه را براي امام نقل كنند و خبر را به ايشان برسانند، چون از شدت تأثر هيچ كس به خودش جرأت نمي داد براي امام گزارش ببرد. حاج احمد آقا كه بيتابي مي كرد از بالاي پنجره سايه اش به شيشه افتاده بود امام كه در اتاق نشسته بودند متوجه او شده احمد آقا را صدا كردند. آقا گفتند : بيا ببينم چي شده؟ احمد آقا زد به گريه. طبيعتا خودداري مشكل بود، اما امام با آن صلابتي كه داشتند فقط

سه مرتبه فرمودند: «انا لله و انا اليه راجعون» اين هديه اي بود كه خداوند داد و امروز بازگرفت. حالا بلند شويد و مقدمات كار را فراهم كنيد ببينيد كجا بايد برد و كجا بايد دفن كرد؟ (14)

لطف خفيه خدا بود در مصيبت جانگداز شهادت فقيد سعيد حضرت آيت الله حاج سيد مصطفي خميني كه يار امام در تبعيد و انيس ايشان در جلسات بحث و اميدشان براي اداره شئون آينده مسلمين بود يك ذره انكسار در سيماي نوراني امام پديدار نشد. تنها جمله اي كه فرمودند اين بود كه «مصطفي اميد آينده اسلام بود» و در يازدهمين روز وفات آن مرحوم كه براي تدريس تشريف آوردند، در ابتداي سخن فرمودند: «خداوند تبارك و تعالي الطاف خفيه اي دارد» و وفات مرحوم آقا مصطفي را يكي از الطاف الهي مي دانستند. (15) اين مسأله لطف خفي و پنهان فوت مرحوم حاج آقا مصطفي را در اوايل انقلاب هيچ كس نمي دانست اما گذشت زمان آثار و بركاتي را كه اين حادثه براي امت اسلام آورد معلوم نمود و فرموده امام روشن شد چون براي وفات ايشان حوزه علميه قم مجالس يادبودي اقامه كردند و بعد از چهارده سال اختناق كه شاه كوشش كرد نام امام را از زبانها ببرد، سخنرانان صريح و روشن از امام نام مي بردند كه تا چهلم ايشان كه سخنرانان صريحا به شاه حمله مي كردند و بعد از آن چهلم شهداي قم و تبريز و ديگر شهرها نهضت اسلامي را قوام بخشيد و مبارزه را اوج داد. (16)

من خودم باطل السحر هستم! در يكي از روزهاي اقامت امام در مدرسه

علوي، سيدي همراه با فرد غير معممي كه پالتو و عرقچيني داشت خيلي متأثر و ناراحت و وحشتزده و با چهره اي زرد به مدرسه آمد. من مسؤول انتظامات بودم. گفتم: «چيست؟» گفتند: «كاري خصوصي داريم و نگرانيمان اين است كه عليه امام جادو و سحر شده، آنچه ما مي بينيم اين است كه ممكن است ايشان مريض شوند و مثل شمع آب شوند. خلاصه ناراحت هستيم و آمده ايم دعا و وردي را كه باطل سحر است به امام بدهيم .» گفتيم: «اين حرفها چيست؟» گفتند: «نه ما نگرانيم.» ما هم با آن عشقي كه به امام داشتيم و اگر احتمال خطر يك در ميليون براي ايشان وجود داشت قلبمان تكان مي خورد قضيه را خدمت امام عرض كرديم. ايشان لبخندي زده و فرمودند: «بگوييد من خودم باطل السحر هستم.» (17)

امانتي بود از جانب خدا از يكي از دوستان خانوادگي (امام) خميني صفت مشخصه او را پرسيدم صحنه اي را برايم تعريف كرد كه در سي و پنج سال قبل اتفاق افتاده بود. كوچكترين فرزند خانواده در حوض غرق شده بود. مادر مويه كنان گريه مي كرد. مجتهدي بر روي جنازه مشغول نماز خواندن بود كه (امام) خميني وارد شد. با تمام عشق و علاقه اي كه به اين دخترش داشت در قيافه او اثري از تغيير مشاهده نشد. چند لحظه مكث كرد و گفت: «امانتي بود از جانب خدا كه خودش پس گرفت.» و سپس شروع به نماز كرد. خميني عقيده دارد كه خدا هميشه در كنار اوست. (18) پي نوشت ها: .1 فاطمه طباطبايي. .2 فاطمه طباطبايي. .3 فاطمه طباطبايي. .4 سيد

رحيم ميريان. .5 حجة الاسلام و المسلمين قرهي. .6 روزنامه اطلاعات به نقل از سخنگوي كميته استقبال از امام 20/11/ .57 .7 حجة الاسلام و المسلمين سيد احمد خميني پاسدار اسلام ش .6 .8 آيت الله يوسف صانعي حوزه .32 .9 آيت الله شهيد محلاتي اميد انقلاب ش .113 .10 حجة الاسلام و المسلمين امام جماراني روزنامه جمهوري اسلامي ويژه اربعين سال .68 .11 آيت الله شهيد محلاتي پاسدار اسلام ش .103 .12 آيت الله حسين مظاهري حوزه ش .49 .13 آيت الله خامنه اي روزنامه اطلاعات 19/3/ .68 .14 فاطمه طباطبايي ندا ش .1 .15 حجة الاسلام و المسلمين كريمي پاسدار اسلام ش .8 .16 آيت الله مؤمن سرگذشتهاي ويژه از زندگي امام خميني ج .3 .17 حجة الاسلام و المسلمين ناطق نوري. .18 روزنامه كيهان به نقل از مجله تايم آمريكا 4/5/ .58 منابع مقاله:

برداشتهايي از سيره امام خميني، ج 3، رجايي، غلامعلي ؛

عشق به ولايت

عشق به ولايت كتابهاي خود را فروختند امام براي زيارت خانه خدا« (1) و زيارت كربلاي امام حسين (ع) كتابهاي خود را فروختند. (2)

اول به حرم حضرت امير رفتند براي اولين بار كه امام به نجف آمدند اول از همه يكراست به حرم مطهر اميرالمؤمنين (ع) مشرف شدند و بعد وارد مراسم استقبالي شدند كه به مناسبت ورودشان تدارك ديده شده بود . امام در سال اول اقامتشان در نجف يك سال تمام روزي دو بار صبح و شب به حرم مشرف مي شدند . (3)

از بالاي سر نمي رفتند در جريان تشرف امام به حرم حضرت امير المؤمنين (ع) هيچ گاه ديده نشد از بالاي سر حضرت امير

(ع) بگذرند، چه رسد به اينكه توقف كنند. رعايت هميشگي اين روش، ضمن اينكه نمودار كامل ايمان و احترام آن حضرت به حريم مقام ولايت بود اهل نظر و معني را متوجه نكته اي ظريف مي كرد. چرا كه طبق يكي از احتمالات و نقلهاي چهارگانه، بالاي سر حضرت امير المؤمنين (ع) محل دفن سر بريده امام حسين (ع) است؛ همين احتمال كافي است كه عارفان پاك باخته حقيقت، پاي خود را روي چنين مكاني كه محتمل است مدفن سر مطهر سيد الشهدا (ع) باشد نگذارند . (4)

بلافاصله به حرم مشرف مي شدند در نجف جو عمومي به گونه اي بود كه زياد مشرف شدن به حرم، نوعي درويش مسلكي و عقب ماندگي تلقي مي شد ولي امام به اين گونه حرفها هيچ توجهي نداشتند و به محض اينكه نماز مغرب و عشاي ايشان تمام مي شد بلافاصله به حرم مشرف مي شدند. نحوه زيارت ايشان در حرم هم ديدني بود امام در قسمت بالاسر به گونه اي مي ايستادند كه صورت مباركشان مقابل ديوار قرار مي گرفت و در اين حالت كسي ايشان را نمي شناخت مگر از طريق قرائن. (5)

از پشت بام زيارت مي كردند امام همان گونه كه در سياست در حد اعلاء، مهارت داشتند و متخصص بودند از توجه به مسايل عبادي غافل نبودند. امام از روزي كه وارد نجف اشرف شدند تا روزي كه از نجف مهاجرت كردند هر شب 3 ساعت كه از شب (مغرب) مي رفت، در زمستان و تابستان، هواي سرد يا گرم، ايشان در حرم حضرت علي (ع) بودند و حرمشان ترك نمي شد. حتي يك

وقت به دنبال كودتايي كه در عراق رخ داد و حكومت نظامي اعلام شده بود، مرحوم حاج آقا مصطفي مي گفتند يكدفعه ديديم آقا توي اتاق نيستند. گفتيم نكند رفته باشند حرم. همه جا را گشتيم، تا اينكه ديديم امام رفته اند بالاي پشت بام و در جايي ايستاده اند كه گنبد مرقد حضرت علي (ع) پيدا باشد و دارند به طرف حرم زيارت نامه مي خوانند. (6)

روح عوامانه را از ما نگير با اينكه امام در فلسفه و عرفان مقام والايي داشتند ولي روح تعبد ايشان به ظواهر شرع، اعجاب انگيز بود كه اين دو صفت كمتر با هم در كسي جمع مي شود. از مرحوم حاج آقا مصطفي نقل شده، شبي هوا در نجف طوفاني شده، و بيرون رفتن از خانه بسيار سخت بود، من به امام گفتم امير المؤمنين (ع) دور و نزديك ندارد زيارت جامعه را كه در حرم مي خوانيد، امشب در خانه بخوانيد. امام فرمودند: «مصطفي تقاضا دارم روح عوامانه ما را از ما نگيري.» و همان شب بالاخره به حرم مشرف شدند. (7)

زيارت امام ديدني بود امام به حرم حضرت امير المؤمنين (ع) كه مشرف مي شدند، از روي مفاتيح دعا و زيارت مي خواندند . من نديدم و از بسياري هم مي شنيدم كه معمولا عادت مراجع اين نيست كه بيايند و بنشينند و از روي مفاتيح دعا بخوانند. گاهي امام زيارت عاشورا را در حرم مي خواندند. زيارت ايشان ديدني بود. ما و بعضي از طلاب كه به حرم مشرف مي شديم مي ايستاديم و از دور منظره زيارت امام را نگاه مي كرديم. (8)

گويي در

اين عالم نبودند معاندين بيمار دل و مزدوران ساواك در لباس روحانيت كه وظيفه تضعيف امام را در نجف به عهده داشتند آنگاه كه نتوانستند كمترين نقطه ضعفي از امام پيدا كنند، سعي مي كردند با وقاحت و بي شرمي مخصوص، با ژستي مقدس مآبانه و شيطنت آميز، مطرح كنند كه اين روشي كه آقاي خميني در پيش گرفته و تقيد منظمي كه در زيارت حضرت امير (ع) دارد موجب شده كه ساير مراجع و بزرگان كه به طور مرتب و روز به روز به حرم مشرف نمي شوند زير سؤال قرار گيرند و تضعيف و هتك شوند؛ از جمله يكي از همين قماش افراد كه متأسفانه از اطرافيان نزديك يكي از مراجع بود بعضي شبها درست در همان ساعتي كه امام به حرم مشرف مي شدند به حرم مي آمد و تعمد داشت كه با امام برخورد كند و با قيافه اي عبوس و شمرگونه به امام خيره شده و در مدتي كه امام مشغول زيارت بودند بين ضريح و امام حايل شود. اما امام گويي اصلا در اين عوالم نبودند و با همان حال و توجه هميشگي خود مشغول زيارت بودند. (9)

دعاي عرفه را ايستاده مي خواندند امام در هنگام عبادت مانند كساني بودند كه نه اهل علمند و نه اهل سياست و هيچ كاري غير از عبادت نداشتند. ايشان چنان به عبادت مشغول و از امور ديگر فارغ مي شدند كه گويي هيچ كار ديگري ندارد. مثلا در دعاي عرفه كه به حرم حضرت سيد الشهدا مشرف مي شدند، با وجود سن زياد، اين دعا را كه دو تا سه ساعت طول

مي كشيد، به حالت ايستاده و رو به قبله مي خواندند و به اين صورت ما را كه جوان بوديم و نشسته دعا را مي خوانديم، شرمنده مي كردند. به همين دليل، در هنگام خواندن اين دعا ما هم از جاي خود بلند مي شويم و ايستاده آن را مي خوانيم. (10)

هر چه هست از اين شلوغيهاست امام حتي در آن شبي كه آقاي حكيم از مكه مي خواست به نجف بيايد و به حرم حضرت امير (ع) مشرف شود و حرم هم بيش از حد شلوغ بود زيارتشان را ترك نكردند. چند نفر از رفقا دور ايشان حلقه زديم كه در آن جمعيت به ايشان فشار وارد نشود؛ حتي من با ناراحتي به ايشان گفتم: «آقا الآن وقت حرم نيست چرا شما در اين موقعيت و شلوغي به حرم مشرف مي شويد؟» امام فرمودند: «هر چه هست در اين شلوغيهاست.» (11)

شما چي مي فرماييد؟ يكبار چند تن از علماي نجف از امام وقت خواستند و خدمت ايشان رسيدند و خدمتشان عرض كردند : آقا مناسب شأن و سن شما نيست كه روزي دو بار هر صبح و شب به حرم مشرف شويد. چون عرف و رسم مراجع اينجا اين است كه هفته اي مثلا دو سه مرتبه بيشتر به حرم نمي آيند، سزاوار شما اين است كه هفته اي يك يا دو مرتبه به حرم مشرف شويد. امام گوش كردند تا صحبتهاي آنها تمام بشود بعد بر خلاف چند لحظه قبل كه ساكت و طبيعي نشسته بودند، سرشان را بالا آورده و فرمودند: «و الله ظلم است كسي در كنار درياي علم امير المؤمنين

(ع) باشد و تشنه بخوابد. شما چي مي فرماييد؟» اين گفتار امام چنان در آنها تأثير كرد كه با چهره اي بشاش از خدمت آقا مرخص شدند! (12)

متأثرم چرا حرم نرفته ام در ايامي كه امام در مدرسه علوي اقامت داشتند يك شب ساعت ده مورخه 19/11/57 به طور ناشناس با ايشان و مرحوم شهيد عراقي به زيارت حضرت عبد العظيم (ع) رفتيم. البته قبلا به مسؤولين حرم گفته شده بود حرم را خلوت كنند. اما آنها نمي دانستند قضيه چيست لذا تا مردم خبردار شدند امام زيارتشان را كرده بودند. امام در دو سه روز اولي كه از پاريس تشريف آورده بودند فرموده بودند: «من متأثرم كه در اين چند روز كه به ايران آمده ام هنوز به زيارت حضرت عبد العظيم (ع) موفق نشده ام» . (13)

زيارت رجبيه را بخوانيد يك وقت امام در يك سخنراني كه به عنوان موعظه در نجف داشتند. سفارش مي كردند: «شما اين زيارت رجبيه را بخوانيد چون در زيارت رجبيه مقاماتي را براي ائمه خدا ذكر كرده است: «كه لافرق بينك و بينهما الا انهم عبادك» كه مي فرمايد: «هيچ فرقي بين تو و بين اينها نيست، غير از اينكه اينها بندگان توأند» . امام روي اين مسأله تأكيد داشتند و مي فرمودند كه: «فقط همين عبد بودن اينهاست كه فارق بين اينها و خداست و الا تمام آن نيروهاي الهي در دست ائمه است» بعد ايشان مي فرمودند: «اين زيارت را بخوانيد تا اگر يك چيزي از مقامات اولياي خدا برايتان نقل كردند احتمالش را اقلا بدهيد و تكذيب نكنيد» . (14)

تا نام علي اكبر را

بردم آقاي كوثري كه سالها در قم روضه خوان خاص امام بود نقل مي كرد: پس از شهادت مرحوم حاج آقا مصطفي وارد نجف شدم، رفقا گفتند خوب به موقع آمدي امام را درياب كه هر چه ما كرديم در مصيبت حاج آقا مصطفي گريه كند از عهده برنيامديم، مگر تو كاري بكني. خدمت امام عرض كردم: «اجازه مي دهيد ذكر مصيبتي بكنم؟ اجازه فرمودند. هر چه نام مرحوم آقا مصطفي را بردم تا با آهنگ حزين امام را منقلب كنم، كه در عزاي پسر اشك بريزند، ولي امام تغيير حالي پيدا نكردند و همچنان ساكت و آرام بودند ولي همين كه نام حضرت علي اكبر (ع) را بردم هنگامه شد. امام چنان گريستند كه قابل وصف نيست. (15)

دستمالشان را درآوردند شايد بعضيها كه مجلس ختم استاد شهيد مطهري را كه از طرف امام در مدرسه فيضيه برگزار شد از تلويزيون ديده و شاهد برخورد امام بوده اند. در آن زمان چون امام در قم بودند و از اين رو خودشان در اين مجلس ختم شركت نمودند. در تمام زماني كه سخنران در كنارشان ايستاده بود و درباره شخصيت استاد مطهري شاگرد برجسته و پاره تن امام و نيز شهادت او سخن مي گفت، امام در كمال آرامش و وقار گوش مي دادند. همين كه گوينده به ذكر مصيبت اهل بيت رسيد، امام منقلب شدند دستمال خود را از جيب درآوردند و مقابل صورت گرفته و گريستند . (16)

در روضه ها مرتب اشك مي ريختند من بارها امام را در مجالس روضه اي كه در خانه بعضي از آقايان عالم و يا در مسجد بالاي

سر حرم حضرت معصومه (س) تشكيل مي شد مي ديدم. تمام حاضران در مجلس روضه به گفته هاي واعظ، چه شيرين و چه تلخ، چه حزن انگيز و چه خنده دار، بر حسب حالت خود، عكس العمل نشان مي دادند، عده اي تبسم مي كردند يا عده اي مي خنديدند، جمعي تحت تأثير مطالب حزن انگيز سر تكان مي دادند و با صداي كوتاه و يا بلند گريه مي كردند. اما امام همواره آرام و بي تفاوت مي نشستند و فقط گوش مي دادند، چنان كه واقعا باعث تعجب هر بيننده اي مي شد . ولي همين كه لحظه ذكر مصيبت اهل بيت (ع) فرا مي رسيد امام دستمالشان را از جيب بيرون مي آوردند و بي اختيار مي گريستند و اشك مي ريختند. گاهي مي ديدم كه دستمال را با دست بر روي دهان نگاه داشته اند و به سخنان واعظ يا روضه خوان گوش مي دهند و در همان حال قطره هاي درشت و پي درپي اشك از چشمانشان جاري بود. مي توان گفت همان طور كه طاقت و تحمل امام نسبت به ساير مطالب و حوادث و ديدنيها و شنيدنيها بيش از همه بود، گريستن و اشك ريختن ايشان براي مصيبتهاي اهل بيت (ع) نيز بيش از ديگران بود. (17)

بيش از همه گريان مي شدند امام سه روز در فاطميه دوم براي حضرت زهرا (س) مجلس روضه مي گرفتند. ايشان به ذكر مصيبت فاطمه زهرا حساسيت خاصي داشتند و هنگامي كه از حضرت زهرا (س) و سيد الشهدا (ع) نام برده مي شد بيش از همه گريان مي شدند. (18)

به عمامه شان

گل مي زدند بعد از ظهر روز عاشوراي 1342 كه امام براي سخنراني به مدرسه فيضيه تشريف مي بردند (به احترام عزاي سيد الشهداء) تحت الحنك انداخته بودند (عمامه ايشان باز بود) و قسمت جلوي عمامه شان را قدري گل زده بودند. (19)

تمام قد بلند مي شدند امام تواضع عجيبي نسبت به طلبه هايي كه درس خوان بودند داشتند. طلبه روضه خوان و مداح اهل بيت (ع) را كه مي ديدند جلوي آنان تمام قد بلند مي شدند و يا موقعي كه آنها مي خواستند از پيش امام بروند امام آنها را بدرقه مي كردند و با اصرار مهمانان باز مي گشتند. (20)

شانه هايشان تكان مي خورد يك روز به مناسبت يكي از وفيات ائمه عليهم السلام چند نفري به عنوان خواندن دعاي توسل، به اتاق امام رفتيم. همه رو به قبله نشستند و شروع به دعا كردند. بعد از شروع امام وارد شدند و در صف نشستند و همراه با همه دعا خواندند. در ضمن دعاي توسل، يكي از آقايان ذكر مصيبت مختصري كرد. با آنكه ذاكر، روضه خوان ماهري نبود و با حضور امام دستپاچه شده بود و صدايش هم مرتعش و بريده بريده بود. اما همين كه شروع به روضه كرد، با آنكه هنوز مطلب حساسي را بيان نكرده بود، امام چنان به گريه افتادند كه شانه هايشان به شدت تكان مي خورد . بنده وقتي زيرچشمي به سيماي امام نگاه كردم، دانه هاي متوالي اشك را كه از زير محاسن معظم له روي زانوانشان فرو مي ريخت، مي ديدم. چند لحظه اي طول نكشيد كه يكي از نزديكان از زاويه اي

كه امام نبيند، به ذاكر اشاره كرد كه روضه را قطع كن. زيرا اين گريه شديد، ممكن بود خداي ناكرده بر قلب مبارك امام اثر بگذارد. (21)

روضه بخوان جمعيت بسيار زيادي در منزل امام گرد آمده بودند. از مناطق مختلف اروپا و از كشورهاي مختلف. دكترها، مهندسين و دانشجويان كه بالغ بر پانصد نفر مي شدند كه براي ديدن امام به نوفل لوشاتو مي آمدند. در كنار اين جمعيت سيل خبرنگاران كشورهاي مختلف اعم از روزنامه نگاران و راديو تلويزيونيها بودند كه دوربينها روي اين صحنه متمركز شده بود. امام با وقار هميشگي خاص خود از منزل خارج شدند و وارد آن خيمه شده و نشستند. جمعيت گرد امام حلقه زد. بعد از چند لحظه به من فرمودند: «روضه بخوان» وقتي من به مناسبت روز تاسوعا روضه حضرت عباس را خواندم امام دستمال سفيد رنگ خود را درآورده و شروع به گريه نمودند. از گريه امام جمعيت حاضر هم بسيار منقلب شد و مرا هم تحت تأثير خود قرار داد. اين از عشق امام به امام حسين (ع) سرچشمه مي گرفت. (22)

قبل از هر چيز به حرم امام رضا مشرف شويد موقعي كه در مجلس شوراي ملي مسأله انجمنهاي ايالتي و ولايتي مطرح شد، امام علاوه بر اينكه اساتيد حوزه علميه را جمع كرده و در اين باره شور و مشورت مي كردند لازم ديدند كه نامه هايي را براي علماي استانها و شهرستانها بنويسند كه حوزه علميه قم را ياري كنند . من هم به اذن امام مأمور شدم كه از مشهد تا زاهدان بروم و علماي بلاد را ببينم و نامه هاي امام

را به آنها بدهم و از آنها بخواهم كه مردم را در جريان بگذارند و مصيبات اسلام را بيان كنند و طومار بدهند. ساعت ده بعد از ظهر كه براي وداع به محضر ايشان شرفياب شدم، نامه ها را كه به من لطف كردند، فرمودند: شما قبل از اينكه با هر كس ملاقات كنيد اول مشرف شويد به حرم مطهر ثامن الحجج علي بن موسي الرضا (ع) و از زبان من به آن حضرت بگوييد، آقا كار بسيار عظيم و مسأله خطيري پيش آمده و ما وظيفه دانستيم كه قيام كنيم و حركت كنيم چنانچه مرضي شماست ما را تأييد كنيد. (23)

آنچه داريم از امام زمان است يك روز يكي از طلاب در مدرسه رفاه به امام عرض كرد: «شما چرا در بين صحبتهايتان از امام زمان (ع) كمتر اسمي مي بريد؟» امام به محض شنيدن اين سخن درجا ايستاده و فرمودند: «چه مي گويي؟ مگر شما نمي دانيد ما آنچه داريم از امام زمان (ع) است و آنچه من دارم از امام زمان (ع) است و آنچه از انقلاب داريم از امام زمان (ع) است. (24)

زيارت امام رضا آرزوي من است در ديداري كه فرماندهان كميته ها و سپاه خراسان در مورخه 12/8/58 با امام داشتند رسما از محضر امام براي سفر به مشهد و زيارت حضرت علي بن موسي الرضا (ع) دعوت به عمل آمد . امام فرمودند: «زيارت امام هشتم (ع) آرزوي من است، لكن با وجود گرفتاريهايي كه دارم و از طرفي ملاقاتهاي اجتماعي، برايم امكان ندارد و نمي توانم مسافرت كنم. اميدوارم كه اين توفيق نصيبم گردد» . (25)

تجلي عشق

در نامگذاري در مورخه 14/4/58 كه يك زوج مسيحي در محضر امام به دين مبين اسلام مشرف شدند از امام خواستند نام آنها را تغيير دهند، امام آن دو را علي و فاطمه نام نهادند. (26)

اسم او را زهرا بگذاريد در مدت نه سالي كه در جماران بودم، خدا سه بچه به ما عنايت فرمود، بچه اول را كه براي اذان و نامگذاري، خدمتشان برديم، فرمودند: «چون دختر است، فاطمه مناسب است.» دو سال و نيم بعد هم دختر ديگر را با خجالت خدمتشان برديم، و چون با خواهر و مادر و خانواده رفته بودم، احتمال مي دادم امام چيزي بگويند. ولي وقتي خدمتشان رسيديم و در گوش او آقا اذان و اقامه را گفتند، عرض كردم: «آقا! اسمش را هم شما تعيين كنيد.» پرسيدند: «دختر است يا پسر؟» گفتم: «دختر است.» ايشان با تبسمي فرمودند: «شما كه فاطمه داريد، اسم اين را هم زهرا بگذاريد.» متعجب شده بودم. با وجود تمام گرفتاريها و با توجه به اينكه در اين مدت اصلا صحبتي در اين مورد با ايشان نكرده بودم، نام دختر اولم را به ياد داشتند. پس از آن براي نامگذاري و خواندن اذان براي سومين بچه خدمتشان رسيديم. برف شديدي مي باريد . اين را هم بگويم كه امام به بچه ها عنايت خاصي داشتند و به كوچكترها هم فوق العاده احترام مي گذاشتند. بچه را كه بردم، به شدت شروع به گريه كرد و هر كاري كرديم، ساكت نشد. آقا فرمودند: «بچه را بدهيد به من.» بچه را كه به آقا داديم، هنوز در حال گريه كردن بود. اما وقتي امام، الله

اكبر را به گوش بچه گفتند؛ گريه بچه تمام شد و لبخندي بر چهره نوزاد نمايان شد. (27)

پشت بام زيارت عاشورا مي خواندند يكي از برادران تعريف مي كرد: «روزي نزديك ظهر احساس كردم كه صداي ضجه و ناله مي آيد . كمي كه جستجو كردم، ديدم امام به پشت بام منزلشان رفته و زيارت عاشورا مي خوانند و اشك مي ريزند.» (28)

زيارت جامعه را بيشتر مي خواندند امام از ميان متون زيارت نامه ها، زيارت جامعه را بيشتر از ديگر زيارات مي خواندند و در تمام آستانه هاي مقدس مقيد به خواندن زيارت جامعه بودند. (29)

سعي كن دعاي عهد را بخواني يكي از چيزهايي كه امام در روزهاي آخر به من توصيه مي كردند خواندن دعاي عهد بود. ايشان مي گفتند: «صبحها سعي كن اين دعا را بخواني، چون در سرنوشت دخالت دارد» . (30)

چهل روز دعاي عهد مي خواندند امام حتي در موقعي كه در بيمارستان بستري بودند از انس با كتاب مفاتيح الجنان غافل نبودند . پس از رحلت جانگداز ايشان كه مفاتيحشان را از بيمارستان به بيت منتقل مي كرديم متوجه شديم امام در مفاتيح خود در كنار دعاي شريف عهد كه آن را يك اربعين مي خواندند، تاريخ شروع را هشت شوال نوشته اند. (31) پي نوشت ها: .1 امام در سال 1312 هجري شمسي به حج مشرف شدند. .2 حجة الاسلام و المسلمين مصطفي زماني پا به پاي آفتاب ج 3 ص .178 .3 حجة الاسلام و المسلمين فرقاني. .4 حجة الاسلام و المسلمين رحيميان در سايه آفتاب ص .38 .5 آيت الله سيد عزالدين زنجاني پا به پاي

آفتاب ج 3 ص .199 .6 حجة الاسلام و المسلمين سيد حميد روحاني سرگذشتهاي ويژه از زندگي امام خميني ج .1 .7 آيت الله حسين مظاهري سرگذشتهاي ويژه از زندگي امام خميني ج .5 .8 حجة الاسلام و المسلمين عميد زنجاني سرگذشتهاي ويژه از زندگي امام خميني ج .5 .9 حجة الاسلام و المسلمين رحيميان. .10 حجة الاسلام و المسلمين سيد مرتضي موسوي اردبيلي ابركوهي. 11 و .12 حجة الاسلام و المسلمين فرقاني. .13 حجة الاسلام و المسلمين ناطق نوري. .14 آيت الله مؤمن پاسدار اسلام ش .102 .15 حجة الاسلام و المسلمين علي دواني سرگذشتهايي ويژه از زندگي امام خميني ج .6 .16 حجة الاسلام و المسلمين علي دواني پا به پاي آفتاب ج 3 ص .106 .17 حجة الاسلام و المسلمين علي دواني پا به پاي آفتاب ج 3 ص .106 .18 حجة الاسلام و المسلمين توسلي. .19 آيت الله مؤمن پيشين ج .3 .20 حجة الاسلام و المسلمين محمد فاضلي اشتهاردي سرگذشتهاي ويژه از زندگي امام خميني ج .5 .21 حجة الاسلام و المسلمين رحيميان در سايه آفتاب ص .36 .22 حجة الاسلام و المسلمين سيد علي اكبر محتشمي سرگذشتهاي ويژه از زندگي امام خميني ج .1 .23 حجة الاسلام و المسلمين سيد محمد جواد علم الهدي سرگذشتهاي ويژه از زندگي امام خميني ج .5 .24 حجة الاسلام و المسلمين انصاري كرماني سرگذشتهاي ويژه از زندگي امام خميني ج .2 .25 روزنامه كيهان 13/8/58 و پيشين ص .237 .26 روزنامه جمهوري اسلامي 6/4/58 و محضر نور ج 1 ص .128 .27 سيد احمد بهاءالديني پا به پاي آفتاب ج 1 ص .264

.28 مشهدي جعفر (خادم امام) اميد انقلاب ش .205 .29 حجة الاسلام و المسلمين سيد احمد مهري شاهد بانوان ش .167 .30 فاطمه طباطبايي ويژه روزنامه اطلاعات 14/3/ .69 .31 حجة الاسلام و المسلمين توسلي. منابع مقاله:

برداشتهايي از سيره امام خميني، ج 3، رجايي، غلامعلي ؛

پرهيز از غيبت

پرهيز از غيبت بلند مي شدند مي رفتند امام هيچ گاه غيبت نمي كردند سيره شان اين بود كه اگر حس مي كردند كسي مي خواهد اسم شخصي را ببرد، يا بلند مي شدند مي رفتند و يا جلوگيري مي كردند. (1)

هميشه از غيبت نهي مي كردند امام هميشه افراد را از غيبت نهي مي كردند، حتي غيبتهايي كه در اذهان بعضي از افراد بلامانع بود. خودشان نيز ملتزم بودند كه غيبت نكنند. (2)

به شرطي كه غيبت نشود امام با عده اي از دوستان خود مثل آيت الله حاج سيد احمد زنجاني و حاج ميرزا عبدالله مجتهدي و مرحوم آقا سيد احمد لواساني و... جلسه انسي داشتند كه يكي از شرايطش اين بوده كه در آن غيبت نشود و شرط ديگرش اين بوده كه بحث علمي در آن نشود. (3)

با نگاه تندي ما را ساكت مي كردند امام از آن اول جواني مقيد بودند غيبت نكنند؛ حتي ما شاگردهاي ايشان وقتي نزدشان مي نشستيم، جرأت نمي كرديم از كسي حرف بياوريم، زيرا ايشان با يك نگاه تند در همان كلمه اول ما را ساكت مي كردند. ايشان در اين موارد يك وقار خاصي داشتند. امام به چند چيز مقيد بودند: نماز جماعت اول وقت، تهجد، غيبت نكردن؛ حتي در زمان جواني آن وقت كه هنوز عيال هم نداشتند دوستان

ايشان مي گفتند كه حتي از گناه صغير هم اجتناب مي كردند. (4)

غيبت امر حرامي است براي وقوف به دوران جواني امام از برخي دوستان دوران جوانيشان متفقا كسب اطلاع كرده ام كه حتي در دوران بحراني جواني هم يك لغزش از امام صادر نشده است؛ مثلا در جلسات خودماني كه تشكيل مي دادند و براي مزاح مطالبي مي گفتند و اگر در لابلاي شوخي ها مثلا جمله اي گفته مي شد كه منظور غيبت را داشت امام فورا ناراحت مي شدند و تذكر مي دادند كه غيبت امر حرامي است و جايز نيست. اسلام خيلي بر قلب امام حاكم بود. (5)

حق نداريد غيبتي بكنيد پس از رحلت مرحوم آقاي بروجردي كه خدمت امام رسيدم فرمودند در اين موضع گيريها براي مرجع تراشي، شما حق نداريد يك كلمه از من حمايت بكنيد يا غيبتي از آقاي ديگر بكنيد. (6)

گناه بي مزه اي است آقاي سلطاني نقل مي كردند كه آقا از غيبت خيلي بدشان مي آمد و مي فرمودند گناه بي مزه اي است. لذتي كه ندارد هيچ، گناه هم هست. (7)

چه عرض كنم امام در انتقاد از اشخاص سخت پرهيز داشتند مگر در مقامي كه ضرورت اقتضا مي كرد كه در اين صورت در بيان حقيقت واهمه اي به خود راه نمي دادند. اگر در محضر ايشان از فضل و دانش و معنويات كسي سؤال مي شد. چنانچه آن شخص صاحب فضيلت بود با احترام از او نام مي بردند و اگر تو خالي بود مي فرمودند: «چه عرض كنم!» (8)

راضي نيستم غيبت بكنيد هنگامي كه منزل امام در محاصره بعثي ها بود كساني

از مراجع كه انتظار مي رفت احوالي از امام بپرسند يا لااقل تلفني بزنند، حتي سراغي از ايشان نگرفتند لذا رفقا و دوستان امام كه سخت متأثر بودند امكان داشت از ناراحتي گاهي سخني راجع به آنان بگويند. امام به آنها فرمودند: «شايد رفقا يك قدري عصباني بشوند، قدري ناراحت بشوند، بگوييد من راضي نيستم از كسي غيبت كنيد يا حرف كسي را در بيروني من بزنيد» . (9)

حتي شبهه غيبت نشنيدم من سي سال با استاد بزرگوارم رهبر عظيم الشأن انقلاب بودم، به جان اين شخصيت بزرگوار قسم مي خورم مطلبي كه شبهه غيبت باشد از ايشان نديدم. غيبت كه نه، شبهه غيبت هم نديدم . فراموش نمي كنم يك وقت ايشان براي درس گفتن به مسجد سلماسي آمدند نفس ايشان به شماره افتاده بود، فرمودند: «والله تا حال اينقدر نترسيده ام» و افزودند: «نيامده ام كه درس بگويم، آمده ام كه قدري حرف بزنم.» من كه تقريبا ده پانزده سال درس ايشان مي رفتم هيچ وقت يك جسارت از ايشان به طلبه ها نديدم امام در اين حالت بود كه فرمودند: «اگر علم نداري، اگر عقل نداري، اگر دين نداري، عاقل باش و نخواه كه هويت انسانيت را به هم بزني» بعد هم به خانه رفتند و تب مالت ايشان عود كرد و سه روز براي تب مالت در خانه ماندند . همه اين قضايا براي اين بود كه شنيده بودند يك طلبه پشت سر يكي از مراجع غيبت كرده بود . امام خودش غيبت نكرده بود بلكه يك طلبه پشت سر يكي از مراجع غيبت كرده اما نفس او به شماره افتاده

بود!» . (10)

چرا مواظب زبانمان نيستيم؟ وقتي امام در مسجد سلماسي قم عصرها درس اصول مي فرمودند به ايشان اطلاع دادند كه در مجلس درس بعضي از متخصصين نسبت به ملاصدرا اهانت شده. ايشان با حال عصبانيت در مقام موعظه و نهي از جسارت كردن به بزرگان دين فرمودند: «و ما ادريك ما ملاصدرا. مسايلي كه ابوعلي سينا از او عاجز مانده ملاصدرا آنها را حل نموده چرا ما مواظب زبانمان نيستيم» . (11)

حرف ديگران را نزنيد در نجف امام هميشه به ما مي فرمودند: «حرف ديگران را نزنيد.» مي گفتند: «من والله راضي نيستم كسي روي فرش بيروني من و يا روي فرش من نشسته باشد و به كوچكترين فردي اهانت يا غيبت بكند.» و اين باعث مي شد كه ما واقعا ملاحظه كنيم؛ حتي اشخاص بزرگي كه به منزل امام مي آمدند تا مي خواستند نسبت به كسي چيزي را بگويند بلافاصله جلوگيري مي كرديم و مي گفتيم: «حاج آقا راضي نيستند در بيرونيشان از اين مقوله ها صحبت بكنيد» . (12)

اين غيبت است همسر محترمه امام نقل كرده اند كه من 62 سال با امام بزرگوار زندگي كردم و در اين 62 سال يك غيبت از اين مرد نشنيدم. خيلي اين مطلب معجزه گونه است. حتي تا اين درجه كه ايشان گفته بودند كه ما يك كارگري داشتيم كه خيلي كاري نبود لذا آن را تبديل به يك كارگر بهتري كرديم. بعد از چند روز من خدمت امام گفتم كه اين خيلي كارگر خوبي است. امام فرمودند : «كه اگر با اين جمله مي خواهي به من بفهماني كه قبلي خوب نبود

اين يك غيبت است و من حاضر نيستم بشنوم.» (13)

فضاي اينجا الان حرام است امام از همان دوران كه ما بچه بوديم خيلي به دنبال اينكه ما را نصيحت كنند، نبودند؛ يعني عملا ما مي فهميديم كه چي خوب است و چي بد است. يعني عمل ايشان و رفتارشان براي ما طبيعتا سرمشق بود، در عين حال از همان آغاز خيلي جدي بودند الان در مقابل كوچكترين فعل حرام چنان غضبناك مي شوند كه در مقابل نظام پهلوي، به همان تندي كه اغلب شما شنيده ايد . ما در اتاق نشسته بوديم و يكي از بستگان يك خانمي بود كه آهسته به من گفت: «فلان كس من كه وارد شدم تواضع نكرد» يك مرتبه ديدم آقا با شدت ناراحتي رو كردند به ايشان و گفتند : «شما نمي دانيد خدا اينجاست؟ فضاي اينجا الان حرام است و نشستن اينجا الان حرامه!» اصلا آنقدر امام منقلب شدند كه من براي حالشون نگران شدم. خود آن خانم گفتند: «من حرفي نزدم، من فقط گفتم جلوي من تواضع نكردند» امام گفتند: «شما بله! شما نمي دانيد و يادتان مي رود اما خدا يادش است غيبته! اين غيبته!» در مقابل فعل حرام خيلي ايشان ناراحت و برآشفته مي شوند و در انجام دادن عمل واجب هم خيلي جدي و محكم اند. اما در مقابل به مستحبات زياد كار ندارند. كه حالا شما چرا انجام داديد يا نداديد؟ از اين حرفها ندارند . در نتيجه خيلي اهل نصيحت نيستند مگر در چند مورد، آنهم به خصوص در مورد غيبت بود كه من ديدم حتي يك بار ايشان همه اهل خانه

را صدا كردند و گفتند «من ميل داشتم كه چيزي را براي شما بگويم» و مثل اينكه ايشان منتظر فرصت بودند، تا يك بار همه ما جمع باشيم . گفتند: «مي خواهم بگويم شما مي دانيد غيبت چقدر حرامه؟» ما گفتيم «خوب بله!» گفتند : «شما مي دانيد آدم كشتن عمدي چقدر گناه دارد؟» گفتيم «بله!» گفتند: «غيبت بيشتر!» و گفتند: «شما مي دانيد فعل نامشروع و عمل خلاف عفت چقدر حرامه؟» گفتيم: بله! گفتند: «غيبت، بيشتر است» . بعد يكي يكي شمردند و گفتند: «غيبت مثل گوشت برادر مرده جويدن است. سعي كنيد كه غيبت نكنيد» بعد شروع كردند به نصيحت در مورد اينكه غيبت چقدر حرام است. اصولا ايشان روي مسأله غيبت خيلي تأكيد مي كردند. (14)

از كودكي حق غيبت نداشتيم ما از بچگي در منزل حق انجام هيچ گونه معاصي، از جمله غيبت، دروغ، بي احترامي به بزرگتر و توهين به مسلمانان را نداشتيم. (15)

به شدت برآشفته مي شدند امام خيلي خوش محضر بودند. براي نزديكان امام بهترين مجلس، مجلسي بود كه ايشان در آن باشند. در حضورشان انسان مي توانست راحت و بي تكلف سخن بگويد. حتي ما در حضور ايشان لطيفه مي گفتيم؛ البته طوري كه به كسي بر نخورد و غيبت نباشد. اما اگر خداي ناكرده در ميان حرفهايمان غيبت از كسي بود يا كسي را مسخره مي كرديم، امام به شدت برآشفته مي شدند . (16) پي نوشت ها: .1 آيت الله خوانساري حوزه ش .32 .2 آيت الله محمد صادق لواساني پا به پاي آفتاب ج 4 ص .130 .3 آيت الله شبيري زنجاني نور علم دوره

3 ش .7 .4 آيت الله شهيد محلاتي 15 خرداد ش .10 .5 آيت الله فاضل لنكراني حضور ش .1 .6 آيت الله شهيد محلاتي 15 خرداد ش .10 .7 حجة الاسلام و المسلمين مسيح بروجردي. .8 حجة الاسلام و المسلمين سيد جلال الدين آشتياني كيهان انديشه ش .24 .9 آيت الله خاتم يزدي پيشين ج .2 .10 آيت الله مظاهري سرگذشتهاي ويژه از زندگي امام خميني ج .5 .11 حجة الاسلام و المسلمين توسلي پيشين ج .2 .12 حجة الاسلام و المسلمين فرقاني. .13 آيت الله فاضل لنكراني. .14 زهرا مصطفوي روزنامه اطلاعات 17/3/ .67 .15 فريده مصطفوي روزنامه اطلاعات 11/12/ .60 .16 فاطمه طباطبايي. منابع مقاله:

برداشتهايي از سيره امام خميني، ج 3، رجايي، غلامعلي ؛

تقيد به آداب شرع

تقيد به آداب شرع پول موقوفه را از شهرداري بگيريد امام نسبت به موقوفات و اوقاف و كيفيت وقفيات نظر خاصي داشتند و بسيار با احتياط برخورد مي كردند و اجازه نمي دادند در يك مورد حتي ديناري بر خلاف نظر واقف و وقفنامه مصرف شود، اما در بعضي از تبديل به احسنها و فروش بعضي از موقوفات ايشان مقداري دستمان را در امر حكومت باز مي گذاشتند، مثلا يك بار در مورد موقوفاتي كه در كنار خيابان است و يا تعريض خيابان شامل آنها مي شود سؤال كرديم كه چه كنيم امام فرمودند: «خوب نظام يك مملكت نياز به خيابان و جاده دارد و بايد تعريض شود بنابر اين شما مي توانيد پول آن موقوفه را كه در مسير تعريض خيابان افتاده از شهرداري بگيريد و جاي ديگري ملكي بخريد» . (1)

ربا بايد حذف شود در اولين

جلسه اي كه شوراي انقلاب خدمت امام رسيدند امام تاكيد زيادي كردند كه شوراي انقلاب بايد ترتيبي بدهد تا هر چه زودتر ربا از سيستم بانكي ايران حذف شود و بر اين اساس بود كه شوراي انقلاب موظف شد لايحه لازم را جهت حذف ربا و وامهاي ربوي تهيه كند. (2)

نمي توانم پولي به تو بدهم وقتي حاج احمد آقا معمم نشده بود امام به ايشان مي فرمودند: «تا مثل ساير طلبه ها معمم نشوي من نمي توانم پولي به تو بدهم. » لذا ايشان تا وقتي كه معمم نشده بود چه ايران بود و چه نجف كه به مدرسه و درس مي رفت، خانم (والده شان) به ايشان پول مي داد، كه از پول شخصي خودش بود ولي وقتي حاج احمد آقا معمم شد مثل طلبه اي كه به او شهريه مي دهند امام به او شهريه مي داد.حاج آقا مصطفي هم همين طور بود. (3)

وقت جشن گرفتن نيست امام راجع به مهريه دقت داشتند.يعني اعتقادشان به اين بود كه دختر بايد مهريه داشته باشد.اگر افرادي براي عقد نزد ايشان مي آمدند و مثلا مهريه را يك جلد كلام الله مجيد ذكر مي كردند امام قبول نمي كردند و مي گفتند چيزي را به عنوان مهر تعيين كنند ولي در مورد تشريفات ديگر ازدواج اعتقادي نداشتند.زماني كه نوه ايشان با برادرم ازدواج كردند چون زمان جنگ بود، شديدا از تشريفات نهي كردند و گفتند وقت جشن گرفتن و مهماني دادن نيست. (4)

اجازه نمي دهم امام، صرف سهم مبارك امام (ع) را براي ساختن مسجد اجازه نمي دادند، مگر به دو شرط، يكي مورد نياز

بودن مسجد و ديگر آن كه بودجه آن از طريق ديگري مانند وجوه خيريه و تبرعات تامين نشود.لذا اگر سؤال كننده توجه به دو شرط مذكور داشت و در متن سؤال آنها را قيد كرده بود، مي فرمودند: «در فرض مذكور مجازند پرداخت كنند.» و اگر توجه نداشت يا قيد نكرده بود، پاسخ مي دادند: «چنانچه مورد نياز باشد و از طريق ديگري تامين نشود، مجازند پرداخت كنند.» آنچه ذكر شد، در مورد اصل مسجد و ساختمان آن بود.اما در مورد تزئينات و تهيه لوازم غير ضروري و درجه دوم از قبيل سنگ، كاشي، فرش...معمولا به صورت مطلق اجازه صرف وجوه شرعي را نمي دادند.در اين رابطه نمونه هاي بسياري وجود داشت.از جمله اين كه يك نفر استجازه كرده بود كه مبلغ سي هزار تومان بابت سهم مبارك امام (ع) براي فرش مسجدي در خيابان اباذر تهران پرداخت كند.امام فرمودند: «اجازه نمي دهم » . (5)

پرداخت ديه را وظيفه خود دانستند امام نسبت به فرزندان پسري احساس مسؤوليت بيشتري مي كردند، مثلا چند سال پيش علي ما ضمن بازي صورت نوه عمه اش را زخم كرد.پس از اينكه امام مطلع شدند مقداري وجه به عنوان ديه به فرزند زخمي شده دادند، يعني پرداخت ديه را به عنوان جد پدري علي، وظيفه خود دانستند. (6)

اين جدا، آن هم جدا حاج احمد آقا مي فرمود در شهادت مرحوم حاج آقا مصطفي، والده شان ده، پانزده روز خانه فرزندش كه شهيد شده بود، بودند و تلفني كه در منزل آن مرحوم بود تلفني نبود كه صفر آن آزاد باشد تا هر كس دلش مي خواست با هر جاي

ايران تماس بگيرد.والده (خانم امام) كه بچه اش شهيد شده است.گفت يك تلفن هم نيست من با بچه هايم در ايران تماس بگيرم.امام به او فرمودند: «خانم، شهادت و مرگ مصطفي يك چيزي است استفاده از بيت المال يك چيز ديگر، اين از بيت المال مسلمين است.من شرعانمي توانم اجازه بدهم شما از تلفني كه بيت المال مسلمين است، هر روز تماس بگيري با بچه هايت.اين جداست آن هم جداست » . (7)

از محرمات دوري كنيد تنها چيزي كه امام غالبا در خانواده ها توصيه مي كردند، تا اول از همه به آن عمل كنند، انجام واجبات و دوري از محرمات بود. (8)

در مساله نامحرم سختگير بودند برخورد امام با دامادها و عروسهايشان هم خيلي محترمانه بود و هم خيلي دوستانه.منتها چون دامادها به همه اهل منزل محرم نيستند، امام با رفت و آمد زياد دامادها موافق نبودند.از اين جهت هميشه بين ما و دامادها فاصله اي بود چون دخترهاي ديگري هم داخل منزل بودند و آقا هم در مساله محرم و نامحرمي سختگير بودند.در گذشته مثل زمان حال رسم نبود كه داماد از روز عقد مرتب به خانه عروس رفت و آمد داشته باشد.تا اين اواخر هم در منزل امام نسبت به دامادها همين طور بود كه دامادها خيلي رسمي به آنجا رفت و آمد مي كردند.چون دخترها و نوه ها آنجا خيلي آزاد رفت و آمد مي كردند لذا مردهاي نامحرم مي بايست كمتر بيايند و بروند. (9)

اگر نامحرم باشند نمي توانند با هم صحبت كنند يك بار درباره سريال پاييز صحرا مي فرمودند ممكن است در توليد سريال خلاف شرع واقع شده

باشد ولي پخش سريال خلاف شرع نبوده است خدمت ايشان عرض كردم نمي دانم منظورتان كجاي سريال است فرمودند آن قسمت كه زني با مردي در اتاق صحبت مي كردند اگر در اين صحنه اين زن و مرد از محارم همديگر نباشند نمي توانند اينطور بنشينند و حرف بزنند اين خلاف شرع است ولي پخش سريال كه عكس و تصوير است اشكالي ندارد و خلاف شرع نيست. (10)

كسي اينجا هست امام صحبت بي مورد زنها با نامحرم را ضرورت نمي ديدند.مثلا در خانه خودشان وقتي كه يكي از نوه هاي پسرشان مكلف مي شد ما ديگر با آنها در يك اتاق نمي نشستيم.البته جالب اينجاست كه وقتي ما نزدشان بوديم نمي گفتند كه ما از اتاق بيرون برويم بلكه به او مي گفتند بيرون برود. يا اگر من پهلوي ايشان بودم و نوه مكلف شده شان كه مثل پسر خودم بود مي خواست وارد اتاق شود به او مي گفتند كسي اينجا هست. (11)

اگر دستمان بيرون مي آمد امام شديدا از كسي كه خلاف شرع انجام مي داد ناراحت مي شدند و خيلي حالتشان برانگيخته مي شد، يعني اگر يك وقت سر سفره دست ما از حد مجاز از آستين بيرون مي آمد تذكر مي دادند. (12)

بايد پيش از سن تكليف كارها را گفت برخورد امام با بچه ها بعد از سن تكليف تابع مسايل شرعي بود و آقا در مسايل شرعي با كسي شوخي نداشت.البته كاملا در چارچوب شرع بودند.مثلا هيچ وقت صبح بچه ها را از خواب بيدار نمي كردند كه نماز بخوانند.معتقد بودند كه خواب تكليف ندارد. عقيده داشتند كه پيش از

رسيدن سن تكليف بايد كارهاي خوب و بد و مسايل شرعي را به بچه ها گفت. (13)

با ديدن فعل حرام بدن امام لرزش پيدا مي كند من يك روزي خشم امام را نسبت به ارتكاب امر حرام ديدم كه ايشان واقعاخشمگين شدند.نه در حد امر به معروف، گاهي ما امر حرامي را از كسي ببينيم امر به معروف مي كنيم، اما امام واقعا خشمگين مي شوند.كه در حالت صورت و نگاه ايشان ديده مي شود و اصلا بدنشان لرزش پيدا مي كند. (14)

نامحرم داخل اتاق هست گاهي اوقات بعضا لازم مي شد كه ما به طور سرزده خدمت امام برسيم و مطلبي را عرض نماييم.بلافاصله بعد از زدن در و تقاضاي ورود از جانب ما، اگر از بستگان امام نزد ايشان بودند، خيلي سريع مي گفتند «كمي صبر كنيد» و بعد به بستگان خويش تذكر مي دادند كه چادر خود را بر سر بگذارند تا ما وارد شويم.بالعكس اگر ما داخل خانه بوديم و يكي از بستگان امام قصد دخول داشتند بلافاصله مي فرمودند: «يا الله، يا الله، نامحرم داخل اتاق است.» البته امام براي تذكر اعلام مي كردند وگرنه بستگان امام هميشه رعايت حجاب خويش را مي نمودند. (15)

من به هيچ كار تو كار ندارم حضرت امام از نظر شرعي و از نظر اخلاق اسلامي نهايت احترام را به مادر ما مي گذاشتند و در حد شرعي از ايشان توقع داشتند. امام بعد از ازدواجشان به مادرم گفتند كه «من از تو اين را مي خواهم كه فعل حرام انجام ندهي و فعل واجبت را انجام بدهي، غير از اين، من به هيچ كار

تو كار ندارم » . (16)

صورتشان را برمي گرداندند در ملاقاتهاي حضوري كه با امام داشتم شاهد بودم وقتي جمعي از خانمها براي دستبوسي خدمت امام مي رسيدند، به محض اينكه آنها قصد بوسيدن دست مباركشان را داشتند.فورا گوشه شمدي را كه به هنگام نشستن روي زانويشان مي انداختند بر روي پشت دست چپشان مي كشيدند تا خانمها دست ايشان را نبوسند و همزمان ضمن پاسخ به سلام آنها، صورتشان را كه هميشه با تبسم به طرف ملاقات كنندگان بود مقداري به سمت راست مي چرخاندند. (17)

پا روي كفشهاي مردم نمي گذاشتند در طول مدتي كه امام در نجف اقامت داشتند سالي چند بار به مناسبت زيارتهاي ويژه امام حسين (ع) به كربلا مشرف مي شدند و در منزل محقري كه يكي از اهالي كويت در اختيار ايشان قرار داده بود، سكونت مي كردند. امام ظهرها در همان منزل نماز جماعت اقامه مي كردند كه با شركت جمع محدودي از دوستان در اتاق بيروني و گاهي كه جمعيت بيشتر مي شد در حياط منزل برگزار مي شد.مساحت حياط حدود پنجاه متر بود و فرش هم به اندازه كافي نبود، از اين رو افراد عباهايشان را تا مي كردند و به عنوان سجاده و زيرانداز روي آن به نماز مي ايستادند.وقتي امام از اندروني براي اقامه نماز وارد حياط مي شدند، براي رسيدن به جلوي جمعيت مي بايست از ميان صفوف جماعت عبور كنند.تمام افراد حاضر بي گمان افتخار مي كردند كه عبايشان با قدم مبارك ايشان تبرك شود و امام نيز به اين نكته واقف بودند، با اين حال هنگام عبور، چه از پشت صفوف

كه كفشها بود و چه در مسيري كه عباها پهن بود، امام با حركتي مارپيچ و با برداشتن گامهاي مناسب با دقت سعي مي كردند كه به هيچ وجه پايشان را نه روي كفشها بگذارند و نه روي عباي ديگران و بدين گونه عملا رعايت دقيق حق مردم را به مقلدان خود مي آموختند. (18)

اين روزنامه ها ايراني است؟ در پاريس مي خواستيم جلوي در اتاقي كه امام كفشهايشان را در مي آوردند روزنامه بيندازيم، چون اكثر اوقات بارندگي و زمينها خيس بود، لذا از روزنامه هاي خارجي استفاده مي كرديم.روزي عده اي از ايران آمده و با خود روزنامه آورده بودند و چون آن روز روزنامه خارجي در دسترس نبود من صفحه آگهيها را انداختم و كفشهاي امام را روي آن گذاشتم.ايشان وقتي خواستند كفش بپوشند، سؤال كردند: «مثل اينكه اين روزنامه ايراني است؟» عرض كردم بله حاج آقا، ولي اين صفحه آگهيهاست.با اين حال امام پايشان را روي آن روزنامه ها نگذاشتند و مجددا برگشتند و فرمودند: «شايد اسم محمد يا علي در آن باشد» . (19)

من خاطرم جمع نيست با اينكه اجاره منزل امام در جماران به صاحب آن پرداخت مي شد، روزي امام قبل از ماه مبارك رمضان دستور دادند كه اعضاي اين خانه بيايند و با من صحبت كنند، من خاطرم جمع نيست كه آيا در اين خانه كه مي مانم صاحبانش راضي هستند يا خير.آنها خيلي تعارف كردند كه شما به ما و محل خيلي افتخار داده ايد و ما تا قيامت از اين موهبت الهي قدرداني مي كنيم.ولي امام فرمودند كه حالا به زنها بگوييد بيايند.خانمها آمدند.آقا به

آنها فرمودند: «ممكن است شما به چيزي از زندگي خود علاقه مند باشيد و دوست نداشته باشيد كه جاي ديگري برويد.» آنها نيز به نوبه خود اعلام رضايت كردند.آنگاه امام فرمودند: «حالا مي مانم » . (20)

چرا اين كار را كرده اند؟ روزي براي تامين نور كافي و مناسبت فيلمبرداري از برخي از ملاقاتهاي رسمي يا برنامه هايي نظير پيام نوروزي كه در اتاق كار امام انجام مي شد، سه نقطه از گچ سقف اتاق به مساحت 5س 5 سانتيمتر زير تيرآهنها را تراشيده بودند و مي خواستند نورافكنها را به آن نقاط جوش دهند.هنگامي كه صبح طبق معمول خدمت امام مشرف شديم قبل از هر چيز با لحن خشن و تند و قيافه اي ناراحت و مضطرب فرمودند: «اين چيست؟ چرا اين كار را كرده اند؟» به عرض رسيد براي تامين نور فيلمبرداري است.بعد از لحظه اي تامل و سكوت تلخ ادامه دادند، چرا بدون اجازه صاحب خانه، اين تصرفات را مي كنند؟ با اين برخورد تند جرات ادامه كار سلب شد و اصلا قضيه منتفي و جاي آن تعمير شد.هنگامي كه از خدمتشان مرخص شديم، جناب آقاي صانعي با اينكه دهها سال با امام بودند، به من گفتند: «من در طول عمرم كمتر چنين ناراحتي وتكدر خاطري را در امام ديده ام » . (21)

اگر حاضري جهنم را تحمل كني مرحوم حاج آقا مصطفي نقل مي كردند روزي براي يك طلبه اي خدمت امام وساطت كردم كه پولي از ايشان بگيرم و به او بدهم. ولي امام به وساطت من ترتيب اثر ندادند.مرتبه دوم وساطت كردم باز ترتيب اثر ندادند، كه اين بار

مايه تعجب شده بود.مرتبه سوم كه وساطت كردم امام در جواب فرمودند: «مصطفي، اين كمد، و گنجه اي كه مي بيني اين پول در آن وجود دارد و اين هم كليد گنجه است، من اين كليد را در اختيار تو مي گذارم كه هر چه پول مي خواهي برداري به اين طلبه بدهي، مانعي ندارد، لكن به يك شرط و آن شرط اين است كه جهنمش را بايد خودت بروي.چون من ديگر حاضر نيستم به اين طلبه به خاطر عدم لياقتي كه در او وجود دارد، پول سهم امام بدهم.تو اگر حاضري جهنم را تحمل بكني اين پول و اين گنجه و اين كليد در اختيار تو» . (22)

حق نداري به تهران تلفن كني امام در نجف مي فرمودند هيچ كس حق ندارد از اينجا تلفن زيادي بكند.البته تلفن داخل نجف را اجازه مي دادند، اما به كربلا يا جاي ديگر نمي توانستيم تلفن بزنيم.زيرا آن را تحريم كرده بودند.حتي به حاج احمد آقا فرموده بودند كه حق نداري به تهران يا جاي ديگر تلفن بكني.ولي اگر در مسير انقلاب تلفن مي شد مثلا مي خواستيم خبري از ايران بگيريم يا اعلاميه اي را منتشر كنيم اجازه مي دادند.يكبار كه حاج احمد آقا تلفنهايي كرده بود و احتمال مي داد امام راضي نباشند، ناچار شد از جايي پول بگيرد و براي چند تلفن شخصي به آقاي رضواني كه مسؤول كارهاي مالي امام بود بدهد. (23)

واجب نيست سلام كنيد امام در مقابل ارتباط ما با نامحرم خيلي سختگيرند.الان پسرهاي من و حاج احمد آقا پانزده - شانزده ساله اند، ما يك روز اگر منزل آقا براي

ناهار دعوت بشويم، پسرها حق آمدن ندارند يا اگر هم بيايند، مثلا ما خانه خانم مي نشينيم و سفره مي اندازيم و آنها منزل احمد آقا.آن هم براي اينكه پسرها و دخترهاي اهل فاميل و خانه با هم غذا نخورند، نه فقط سر سفره، بلكه حتي سلام هم به هم نكنند، چون واجب نيست.من خودم پانزده ساله بودم كه آقاي اشراقي با خواهرم ازدواج كرده و تازه داماد ما شده بودند.يك روز ما دعوت داشتيم منزل ايشان، همين جور كه من و آقا با هم وارد شديم، ديدم آقاي اشراقي دارند مي آيند استقبال در يك باغچه اي بود كه ما داشتيم جلو مي رفتيم من به آقا گفتم: «سلام بكنم؟» امام در جواب گفتند: «واجب نيست!» من هم رويم نشد كه سلام نكنم.زدم و از تو باغچه رد شدم كه با آقاي اشراقي روبرو نشوم، و يا حتي مادر من، وقتي آقا را گرفتند و بردند تركيه، يعني چهل سال بعد از زندگيشان، اولين سلام را به برادر شوهرشان كردند! ماجرا هم اين بود كه وقتي عمويم مي خواستند بروند تركيه خدمت آقا، آمدند از پشت در گفتند: «من مي خواهم با خود خانم صحبت كنم، تا اگر بخواهند پيغامي بدون واسطه اي براي آقا داشته باشند.» كه مادرم ناچار شدند سلام كنند! و بعد يادم است آمدند و گفتند ناراحتند، چون اولين سلام را در نبودن آقا كرده اند آن هم با اين لفظ كه «اگر آقا راضي نباشند چه؟» من هم گفتم: «نه ديگه حالا شما سني ازتان گذشته و مجبور بوديد.» البته امام در مورد كارواجب و ضروري حرفي ندارند، اين

را بدانيد! الان مثلا نمي گويند چون استاد مرد است دانشگاه نرويد و يا براي خريد بيرون نرويد و تاكسي يا اتوبوس سوار نشويد.خير اينها را كار ندارند، اما! بايد جدي صحبت كرد - نه اينكه دور هم بي خودي بنشينيد و سلام عليك كنيد.اما اگر كار داريد، با هر مرد هم حرف بزنيد اشكالي ندارد.به هر حال در مورد اين مهماني رفتن خانمها و آقايان و با هم و دور هم نشستن نامحرمها در مهمانيها ايشان همه را حرام مي دانند - كه زنها با مردها و دخترها با پسرها - صحبت كنند.فقط در مورد كار ايرادي نمي گيرند.البته ايشان آدم خشكي نيستند و مطابق روز زندگي مي كنند و متعادل هستند و اصلا همه كار و برخوردشان و حتي لباس پوشيدنشان متعادل است. (24)

بيت المال خرج رساله من نشود تا آغاز انقلاب امام تلفن در منزل نداشتند.شهرستانيها اعتراض داشتند كه ما نياز به ارتباط با شما داريم و شما تلفن لازم داريد اما آقا مي فرمودند: «پول بيت المال خرج رساله و تلفن من نشود.» سرانجام يك نفر بازاري متدين، تلفني به نام امام خريد و در منزل ايشان نصب كرد. (25)

از سهم امام استفاده نكردند امام در بسياري از مسايل مقيد بودند، تا آنجا كه يك ريال از سهم امام مصرف نمي كردند.قطعه زميني داشتند مشترك كه از پدرشان به ارث رسيده بود و دست برادر بزرگشان آقاي پسنديده بود و اين زمين در ماه يك درآمدي داشت و از همان درآمد، ايشان زندگيشان را مرتب مي كردند به نحوي كه با همان درآمد تطبيق بكند و لذا ايشان هيچ وقت از

سهم امام استفاده نكردند تا وقتي كه مجتهد و صاحب رساله شدند و اين هم از امتيازاتي بود كه ايشان داشتند. (26)

به اين استفتا جواب نمي دهم امام سعي مي كردند در نظر دادن و در پاسخ به سؤالات عمدتا و بخصوص به سؤالات اجتماعي آنقدر دقيق باشند كه دشمن نتواند در خلال پاسخ ايشان سوء استفاده اي بكند، از جمله وقتي با فتوايي كمك به مبارزين فلسطيني را اجازه فرمودند، يك عنصر فرصت طلب كه شان روحاني مسجدي در تهران را داشت، مدعي شد كه من شخصا از طرف امام مامور هستم كه وجوه شرعيه را به نفع فلسطينيها جمع آوري كنم و برسانم.همه از طرفي خوشحال بودند و از طرفي تعجب مي كردند كه چطور اين شخص؟ با اينكه ديگران هم بودند لذا ظاهرا آقاي كروبي نامه استفتا مانندي به امام نوشت كه آيا چنين شخصي از طرف شما اجازه اي دارد يا خير؟ من سؤال را خدمت ايشان بردم.فرمودند: «من به اين استفتا جواب نمي دهم.» عرض كردم چرا؟ فرمودند: «چون اسم شخص در آن است و اين شخص هم (به لحاظفاميلي) مرتبط است با يكي از شخصيتهايي كه در صراط مرجعيت است (كه در نجف ساكن بود) و طبيعي است كه با اين پاسخ منفي كه من به اين سؤال مي دهم اين شخص و به تبعش آن شخصيت روحاني كه آينده اي دارد و بالاخره در صراط مرجعيت است، لطمه خواهد ديد و از حيثيت ساقط خواهد شد و من صحيح نمي دانم اين طور سوء استفاده اي بشود شما كلي سؤال بكنيد، بگوييد آيا تا به حال شخصي از

طرف شما اجازه يا دستوري براي جمع آوري دارد يا نه و من پاسخ خواهم داد» . (27)

از اين پولها نمي دهم امام اصلا حاضر نبودند براي اشتهار خود ديناري خرج كنند، كتابي به نام «الدماء الثلاثة » داشتند، به ايشان عرض كردم اجازه بدهيد آن را چاپ كنم، آقا نسخه منحصر به فرد خود را در اختيارم نهادند، عرض كردم مبلغ پنج هزار تومان براي چاپش بدهيد. فرمودند: «نه، من از اين پولها نداده و نمي دهم.» بعد از مراجعه به آيت الله پسنديده مبلغ پنج هزار تومان از ايشان قرض كردم و كتاب را به چاپ رساندم.بعد ساواك ازچاپ كتاب مطلع شده و اكثر كتابها را ضبط كرد و من ناچار شدم با فروش وسايل زندگي، مبلغ مذكور را بپردازم، بعد از آزادي امام كه كتابها برگردانده شد و بين طلاب توزيع شد همچنان از دادن وجه خودداري كرده فرمودند «لازم نبود چاپ كنيد» . (28)

نبايد از اين چيزها بترسند يكي از سفيران نوشته بود در بعضي از مجالس كه دعوت مي شويم مشروبات الكلي وجود دارد و اگر ما نپذيريم و نرويم، حمل به چيزهاي ديگر مي شود و مشكلاتي در روابط پيش مي آيد.امام فرمودند: «به جهنم، نبايد از اين چيزها بترسند نبايد بروند، دليلش را هم بايد بگويند تا آنها هم كم كم بفهمند براي چيست » . (29)

غلط كرده است در تاريخ 26/10/62 نوجواني سؤال كرده بود كه پدرش فردي لاابالي و بي دين است و به او گفته من راضي نيستم كه در منزل من نماز بخواني.آيا پدر چنين حقي دارد و تكليف او چيست؟ امام فرمودند: «غلط

كرده است، برود نماز بخواند اشكال ندارد» . (30)

چون مسيحي هستند اسم روح الله را ننوشتم روزي رييس پليس نوفل لوشاتو، عكسي از امام را كه در حال قنوت نماز بودند، براي امضاء آورد.امام عكس را گرفتند و امضاء كردند.وقتي به امضاء توجه كردم ديدم مثل ساير امضاهاي ايشان نيست و كلمه اي از اسمشان جا افتاده است.عرض كردم مثل اينكه امضاي شما مثل ساير امضاها نيست.فرمودند: «چون مسيحي هستند و رعايت وضو را نمي كنند، اسم روح الله را ننوشتم، مبادا دستشان مسح (كلمه الله) كند» . (31)

منزل من جاي گوشه و كنايه نيست روزي در مجلسي كه عده اي از فضلا نشسته بودند، از امام يك سؤال علمي كردند.در واقع يكي از آقايان به يكي ديگر از علما گوشه و كنايه مي زد.چهره امام بر افروخته شد و فرمودند: «منزل من جاي گوشه و كنايه نيست.مجالس بايد مجالسي خدايي باشند.مجالس نمي توانند جوري باشند كه كسي در آن به مؤمنين و مسلمانها گوشه و كنايه بزند. (32)

انگشتر طلا را در بياوريد وقتي امام در پاريس بودند اگر مردي داخل اتاق مي شد و مثلا انگشتر طلا به دستش بود فورا از او مي خواستند كه انگشتر را در بياورد. (33)

مهري تعيين كنيد امام در رابطه با مهريه عروس، مقدار زياد را نمي پذيرفتند، ولي قانع به اين هم نبودند كه كسي فقط يك كلام الله مجيد را مهر قرار دهد.مي فرمودند: «مهري تعيين كنيد، بگوييد دو تا سكه، ده تا سكه، ده هزار تومان پول و..» . (34)

پدر دختر راضي است؟ دختري مي خواست ازدواج كند، آورده بودند خدمت امام كه عقد كنند.پدر

دختر نبود، مادرش بود.امام از آن واسطه پرسيدند پدرش راضي است؟ گفت بله راضي است.باز امام خطبه را نخواندند.گفتند: «اگر پدر راضي نباشد عقد باطل است.» گفتند نه آقا هم نوشته، و هم گفته است.باز امام چيزي نگفتند.باز وقتي مي خواستند عقد بكنند، براي بار سوم گفتند: «اگر رضايت پدر نباشد باطل است.» بعد عقد را انجام دادند. (35)

ديه او را بپرداز در مسير فرودگاه تا بهشت زهرا اولين جايي كه براي ما مشكل بوجود آمد، ميدان آزادي بود.در ميدان آزادي ازدحام جمعيت به حدي بود كه چند لحظه اي ماشين روي دست مردم قرار گرفت و كنترل از دست من خارج شد.بعد وقتي كه ماشين روي زمين قرار گرفت، در اثر فشار جمعيت يك نفر پايش زير ماشين رفت و شكست.امام هم با فهميدن جريان بعدا مرا مامور كرد ديه پاي او را بپردازم و او هم ديه را از من قبول نكرد. (36)

تنها مفسدين را اعدام كنيد اولين روزهاي پس از انقلاب اسلامي را خوب به ياد دارم، انقلاب شكوهمنداسلامي به پيروزي رسيده بود و مردم حزب الله، گروهي حدود بيست نفر يا بيشتر را كه در بين آنان هويدا، رحيمي، ربيعي، نصيري، و برخي ديگر از سران مفسد رژيم ستم شاهي به چشم مي خوردند به مدرسه مي آوردند.برخي از دوستان معتقد بودند كه تمامي آنان بايد اعدام شوند و بر اين خواسته خود پافشاري مي كردند.بالاخره قرار شد از امام كسب تكليف شود.ايشان فرمودند تنها كساني را كه از نظر شرع اسلام مفسد في الارض هستند و حكمشان مشخص است، اعدام كنيد و تصميم در مورد مابقي را به عهده دادگاه

اسلامي بگذاريد تا بر اساس موازين شرعي و اسلام در مورد آنان حكم كند. (37)

اگر احمد حكمش مرگ باشد زماني كه مرحوم آيت الله طالقاني در اعتراض به دستگيري فرزندشان چند روزي به عنوان اعتراض از نظرها پنهان شدند، ايشان سپس به خدمت امام رسيد.امام به آقاي طالقاني گفتند: «پسر شما يكي از منحرفان وابسته به گروهكهاي چپ است و نبايد اينقدر از اين بابت كه دستگير شده اند ناراحت شويد» سپس اضافه كردند: «و الله قسم، اگر احمد دچار كوچكترين انحرافي باشد و حكمش مرگ باشد، من شخصا او را خواهم كشت » . (38)

احتمال ضرر مي دهي؟ در نجف من يك وقتي سيگار مي كشيدم و در اواخر حس كردم كه برايم مضر است، يعني طوري بود كه سرفه زياد مي كردم.تنگي نفس و سرگيجه هم داشتم.چون امام در رساله شان دارند كه هر چه مضر باشد استعمالشان جايز نيست، مي خواستم از ايشان سؤال كنم كه آيا اين سيگار جزء همان مساله است يا نه.از حرم كه بيرون مي آمديم عرض كردم آقا اين سيگار كشيدن ضرر دارد؟ امام نفرمودند ضرر دارد يا ندارد بلكه حكايتي را براي من فرمودند كه مرحوم ميرزاي شيرازي پيپ مي كشيد.كسي خدمت ايشان رفته بود و ديده بود كه دورادور منقلشان پيپ چيده است، آن شخص به مرحوم ميرزاي شيرازي عرض كرده بود: «اينها ضرر ندارد؟ » آقا فرموده بودند: «احتمال ضرر مي دهي؟» گفته بود: «بله » .فرمود: «جمع كن.» همان شب اين كلام امام چنان در من تاثير كرد كه ديگر سيگار نكشيدم و كسالتهايي هم كه داشتم تمام مرتفع شد. (39)

به اين آقا

بگوييد بلند شود يكبار هنگامي كه امام به حرم مطهر حضرت امير المؤمنين (ع) مشرف شده بودند با آنكه معمولا كمتر به اين سو و آن سو نگاه مي كردند و مخصوصا در حرم مطهرتوجهي به امور ظاهري نداشتند، در حال عبور از رواق مطهر متوجه شدند كه يكي از زوار روي زمين افتاده و عتبه مباركه را مي بوسد.امام با برخورد به اين صحنه خيلي سريع و تند واكنش نشان دادند و به يكي از آقاياني كه همراه ايشان بود فرمودند: «به اين آقا بگوييد بلند شود و اين كار را نكند» . (40)

به شرط عدم تاييد غير مسلمين اشكالي ندارد امام در برخورد با خطر نفوذ و تاثير منفي فرهنگهاي مادي و منحط، بر افكار و انديشه هاي مسلمانان بسيار جدي و حساس بودند. ايشان به دليل اين حساسيت، حتي استفاده از علوم و فنون بيگانگان را منوط به شرايط و ويژگيهاي خاصي مي دانستند، به عنوان مثال از سوي كانون پرورش فكري كودكان و نوجوانان با اين جانب تماس گرفته شد كه در مورد خريد كتابهاي سالم و مفيد براي كودكان و نوجوانان كه ناشر يا مؤلف يا مترجم آنها غير مسلمان باشند از محضرشان كسب تكليف شود.پس از طرح مساله امام فرمودند: «حتي الامكان از كتابهايي كه مسلمانان نوشته اند استفاده شود و چنانچه لازم بود و كتابي خيلي خوب بود، به شرط آنكه تاييدغير مسلمين نشود اشكال ندارد» . (41)

اگر تمام مردم هم مخالفت كردند امام بارها فرمودند كه اگر تمام مردم هم با شما شوراي نگهبان - مخالفت كردند و شما ديديد قانوني از مجلس گذشته كه بر خلاف

قوانين اسلام و قانون اسلامي است آن را رد كنيد. (42) پي نوشت ها: 1.حجة الاسلام و المسلمين امام جماراني. 2.روزنامه كيهان - 10/9/58.محضر نور - ج 1- ص 248. 3.حجة الاسلام و المسلمين فرقاني. 4.فاطمه طباطبايي - ويژه نامه روزنامه اطلاعات - 14/3/69. 5.حجة الاسلام و المسلمين رحيميان. 6.فاطمه طباطبائي - روزنامه جمهوري اسلامي - 13/3/69. 7.حجة الاسلام و المسلمين آشتياني - مرزداران - ش 56. 8.فاطمه طباطبايي. 9.فريده مصطفوي. 10.محمد هاشمي - مدير عامل وقت سازمان صدا و سيماي جمهوري اسلامي - سروش - ش 510 (ارديبهشت 1369) . 11.فاطمه طباطبائي. 12.فاطمه طباطبائي - ويژه نامه روزنامه اطلاعات 14/3/69. 13.حجة الاسلام و المسلمين سيد احمد خميني - پيام انقلاب - ش 60 (چون به لحاظ شرعي بايد براي بيدار كردن جهت نماز صبح از او اجازه قبلي گرفته در غير اين صورت جايز نيست) . 14.فاطمه طباطبائي. 15.زهرا مصطفوي. 16.خادم - از محافظين بيت امام - در رثاي نور. 17.زهرا مصطفوي - سخنراني در دانشگاه شهيد چمران اهواز. 18.غلامعلي رجائي. 19.حجة الاسلام و المسلمين رحيميان. 20.مرضيه حديده چي - سرگذشتهاي ويژه از زندگي امام خميني - ج 4. 21.حجة الاسلام و المسلمين انصاري كرماني - ماخذ پيشين - ج 2. 22.حجة الاسلام و المسلمين رحيميان. 23.آيت الله محمد فاضل لنكراني - ماخذ پيشين - ج 6. 24.سرگذشتهاي ويژه از زندگي امام خميني - ج 4. 25.زهرا مصطفوي - شاهد بانوان - ش 149. 26.حجة الاسلام و المسلمين مصطفي زماني - سرگذشتهاي ويژه از زندگي امام خميني - ج 5. 27.آيت الله شهيد محلاتي - 15 خرداد - ش 10. 28.حجة الاسلام و المسلمين

دعايي - سرگذشتهاي ويژه از زندگي امام خميني - ج 1. 29.حجة الاسلام و المسلمين مسعودي - نور علم - دوره 3- ش 7. 30 و 31.حجة الاسلام و المسلمين رحيميان. 32.مرضيه حديده چي - سرگذشتهاي ويژه از زندگي امام خميني - ج 4. 33.حجة الاسلام و المسلمين علي اكبر مسعودي - پا به پاي آفتاب - ج 4- ص 153. 34.فاطمه طباطبائي - زن روز - ش 1267. 35.مرضيه حديده چي - زن روز - 12/3/69. 36.آيت الله حائري شيرازي - تربيت، ويژه تابستان - 1365. 37.محسن رفيق دوست - اميد انقلاب - ش 25. 38.حجة الاسلام و المسلمين آشتياني - پاسدار اسلام - ش 93. 39.حجة الاسلام و المسلمين آشتياني - مرزداران - ش 93. 40.حجة الاسلام و المسلمين عبد العلي قرهي - سرگذشتهاي ويژه از زندگي امام خميني - ج 6. 41.حجة الاسلام و المسلمين رحيميان - پاسدار اسلام - ش 39. 42.حجة الاسلام و المسلمين رحيميان. 43.آيت الله مهدوي كني - روزنامه اطلاعات - 5/5/61. منابع مقاله:

برداشتهايي از سيره امام خميني (س)، ج 2، رجائي، غلامعلي ؛

اخلاق حسنه

اخلاق حسنه بيخود چنين خوابي ديده اي! در اواخر سال 1328 شمسي به مناسبت وليمه تولد نخستين فرزندم از امام دعوت كردم كه به خانه ما تشريف بياورند. جمعي از علما در اين جلسه حضور داشتند. يكي از علماي حاضر رو كرد به مرحوم حاج آقا مصطفي كه در آن روز نوجواني لاغر اندام بسيار ظريف الطبع و خنده رو و دوست داشتني بود و گفت: «آقا مصطفي شنيده ايم خواب عجيبي ديده اي، براي حاج آقا (امام) هم نقل كرده اي؟» مرحوم حاج

آقا مصطفي نگاهي به امام كرد و منتظر اجازه ايشان شد. امام با گوشه چشم به وي نگاهي كردند. او گفت: «نه» آن عالم گفت: «بگو، حاج آقا اجازه مي دهند .» ولي مرحوم آقا مصطفي در حالي كه طبق معمول لبخندي بر لب داشت از گفتن ابا مي كرد و در واقع با نگاهي كه به امام مي نمود منتظر اجازه ايشان بود. علما اصرار مي كردند و امام ساكت و آقا مصطفي متحير و منتظر بود. در آخر مرحوم حاج آقا عبد الله آل آقا به امام گفت: «حاج آقا اجازه بدهيد بگويد. خواب عجيبي است و شنيدن دارد. خيلي ها شنيده اند .» امام همان طور كه ساكت و آرام به يك نقطه نگاه مي كردند تبسمي نموده و به آقا مصطفي فرمودند: «چيه، بگو.» آن مرحوم گفت: «چند شب پيش خواب ديدم در مجلسي هستم كه تمام حكما و فلاسفه به ترتيب نشسته اند: فارابي، شيخ الرييس ابن سينا، بيروني، فخر رازي، خواجه نصير طوسي، علامه حلي، ملاصدرا، حاج ملا هادي سبزواري و عده زيادي ديگر (گويا سقراط و افلاطون و ارسطو از حكماي يونان را هم نام برد). در همين حال ديدم شما وارد شديد و حكما و فلاسفه همه بلند شدند و به استقبال شما آمدند و شما را بردند و در صدر مجلس نشاندند .» وقتي سخن آن مرحوم تمام شد امام رو به ايشان كرد و گفتند: «اين خواب را تو ديدي؟» گفت: «بله.» امام فرمودند: «تو بيخود چنين خوابي ديدي!» با اين سخن امام همه به سختي خنديدند و خود امام هم لبخندي زدند. (1)

نظر تربيت

داشتند امام در صحبتهايشان حتي اگر يك جمله خوش طبعي و شوخي مي كردند حتي در آن يك جمله هم نظر تربيت و سازندگي داشتند. (2)

تبسم زيبايي بر لب داشتند آن شب در مدرسه علوي خبر آوردند كسي در عقبي حياط كوچك مدرسه را مي زند. آن زمان چون اسلحه نداشتيم، از آن در با چوب حفظ و حراست مي شد. خلاصه در را باز كردند. ديديم امام هستند، آن هم تنهاي تنها و شايد حاج احمد آقا نيز همراه ايشان بود و از در ديگر آمده بود. صداي شوق انگيز «امام آمد، امام آمد» به همه رسيد و ده، بيست نفر از كساني كه در آن شب در مدرسه رفاه بودند، امام را دوره كردند و بنا كردند بوسيدن دست ايشان. امام نيز با وجود خستگي زياد با روي خوش همه را مورد مرحمت قرار دادند. تعجب مي كردم امام با اينكه از صبح تا آن موقع يك لقمه غذا و يك ليوان آب نخورده اند و با آن همه خستگي مسافرت و رفتن بهشت زهرا و سخنراني، چطور مي توانند با اين روي خوش با مردم برخورد كنند. من هم آمدم و دم در ايستادم و از فاصله يك متري مشغول تماشاي ايشان شدم، سالها بود كه امام را نديده بودم. اما نزديكتر نرفتم تا حداقل به قدر يك نفر هم كه شده مزاحمتي ايجاد نكنم . امام آمدند و رفتند طرف پله هاي سرسرا كه به طبقه دوم منتهي مي شد. حدود پنجاه الي شصت نفر پايين پله، مشتاقانه رهبرشان را نگاه مي كردند. امام از پله ها بالا رفتند، همين كه

به پاگرد رسيدند، رويشان را به جمعيت كردند و چهار زانو نشستند روي زمين. حركت خيلي جالبي بود. وقتي همه ديدند كه امام روي زمين نشستند، آنها نيز متوقف شدند. امام با تبسم محبت آميزي از آنها احوالپرسي كردند و شروع كردند به صحبت. آن ده، پانزده دقيقه اي كه امام در روي پله ها با تبسم زيبايشان برايمان صحبت كردند، از خاطرات جالب و فراموش نشدني من است. (3)

هميشه متبسم بودند امام بسيار با متانت بودند. ما هر موقع خدمت آقا مي رسيديم، تبسم بر لبان امام نقش داشت . (4)

با خوشرويي ما را مي پذيرفتند امام به ما اجازه داده بودند در هر وقت از شب با يك «يا الله» گفتن خدمتشان برسيم. گفته بودند: «وقتي شما با من كار داريد فقط «يا الله» بگوييد و بياييد» . وقتي ما «يا الله» مي گفتيم، منتظر مي شديم كه ايشان بگويند: «بسم الله» ، آن وقت وارد مي شديم و آن مراقبتي كه بايد مي كرديم، انجام مي داديم و بر مي گشتيم. من در تمام اين اوقات استثنايي، نديدم كه ايشان اخم بكنند يا روي ترش به ما نشان دهند، بلكه با كمال خوشرويي ما را مي پذيرفتند و اين حاكي از نهايت صبر و شكيبايي ايشان بود. (5)

بيا با هم صحبت كنيم يك وقت يكي از آشنايان به منزل آمد و چون نسبت به مسأله اي معترض بود كمي بلند صحبت مي كرد و نظرات خود را ابراز مي نمود. امام با اينكه در دوران كسالت و نقاهت بسر مي بردند با آرامش و ملايمت به او فرمودند: «چرا ناراحتي مي كنيد؟

حالا بياييد با هم صحبت كنيم، بالاخره يكجوري با هم كنار مي آييم» . (6)

مي خواهيد پيري را معالجه كنيد! امام ناراحتيهاي جسمي اي را كه داشتند خودشان احساس مي كردند كه مطابق با سنشان هست . ما وقتي از اين امر جويا شديم با لبخند و تبسم مليحي مي گفتند: «اين ضعف به دليل پيري است و شما مي خواهيد پيري را معالجه كنيد، نمي توانيد» . (7)

در بيماري لبخند مي زدند امام وقتي كه روي تخت بيمارستان بودند وقتي تا مغز استخوانشان از درد مي سوخت، با هر كس كه ملاقات مي كردند حتما لبخند مي زدند. (8)

هرگز اعتراض نمي كردند امام واقعا خلق و خوي محمدي داشتند. در تمام اين مدتي كه ما در خانه ايشان بوديم و اغلب كارهايي را كه براي ايشان مي كرديم و با آن عمل جراحي مشكلي كه داشتند هرگز نشد كه خم به ابرو بياورند. ما به خاطر احترام خاصي كه براي امام قايل بوديم قبلا به ايشان مي گفتيم كه مثلا بنشينيد و يا اگر مي توانيد راه برويد و... هرگز نشد كه اعتراضي بكنند. هميشه در كمال احترام با ما برخورد مي كردند. و واقعا مي توانم بگويم كه از نظر من بيماري نمونه بودند. و من تصور نمي كنم كه كسي بتواند تا اين حد در مقام رضاي الهي باشد و تحمل درد داشته و چنين خلق و خويي را دارا باشد و كاري نكند كه ما از او دل چركين بشويم. (9) پي نوشت ها: .1 حجة الاسلام و المسلمين محمد رضا سجادي اصفهاني سرگذشتهاي ويژه از زندگي امام خميني ج .6

.2 آيت الله محمدي گيلاني. .3 آيت الله خامنه اي شاهد بانوان ش .167 .4 خادم (از محافظين بيت امام) در رثاي نور ص .65 .5 دكتر پورمقدس پاسدار اسلام ش .96 .6 زهرا مصطفوي حضور ش .1 .7 دكتر حسن عارفي. .8 حجة الاسلام و المسلمين انصاري كرماني يادواره اربعين ارتحال امام. .9 دكتر كلانتر معتمدي پيشين. منابع مقاله:

برداشتهايي از سيره امام خميني، ج 3، رجايي، غلامعلي ؛

صداقت

صداقت من اين مطلب را نگفته ام در قضيه فلسطين اولين فتوا در حمايت از حركت فلسطين را امام دادند. بر اساس آن فتوا مقلدين ايشان مي توانستند از وجوه شرعيه (زكات و صدقات) به فعاليت هاي مبارزاتي فلسطينيان كمك بكنند. فلسطيني ها وقتي فهميدند امام چنين فتوايي داده اند عده اي از طرف سازمان «الفتح» به نجف آمدند كه هم اين فتوا را بگيرند و هم با امام مصاحبه اي انجام دهند. امام فرمودند همان فتوا را بگيرند. آقاي حاج شيخ محمد صادقي تهراني كه رابط اين آقايان بود به امام عرض كرد: اجازه بدهيد من اين فتوا را براي اين آقايان ترجمه كنم. امام اجازه دادند. ايشان هم از روي حسن نيت و عشق و علاقه اي كه به فلسطين داشت فتواي امام را ترجمه آزادي كرده بود و آن را به صورت يك اعلاميه آرماني و پرشور تحويل فلسطيني ها داده بود . يكي از كارهاي خوب فلسطيني ها در آن سال در ايام حج اين بود كه تمامي تأييدهاي مذهبي شخصيتهاي سرشناس و برجسته جهان اسلام از حركت فلسطيني ها را به چند زبان زنده دنيا (عربي، انگليسي، فرانسه، آلماني و تركي)

در يك جزوه چاپ و در سطح وسيعي در حج منتشر كردند . در ميان اين تأييدها كه از مراجع شيعه آقاي حكيم و از علماي اهل سنت علماي الازهر و علماي بزرگ سعودي و سوريه بودند، داغترين و گيراترين فتوا و اعلاميه خصوصا با ترجمه اي كه آقاي صادقي كرده بود از آن امام بود؛ لذا از امام به امام الاكبر و از آقاي حكيم به مرجع ديني تعبير كرده بودند. امام وقتي اين جزوه را ديدند به شدت ناراحت شدند. ناراحتي ايشان از دو جهت بود. فرمودند: «اين تعبير، اهانت به آقاي حكيم است و من اهانت به ايشان را هرگز نمي پذيرم. ديگر اينكه من اين مطلب را نگفته ام لذا تكذيب مي كنم.» به ايشان عرض كرديم تكذيب اينها صحيح نيست زيرا اولا به اعتبار و حيثيت آقاي صادقي لطمه مي خورد و ثانيا درست است كه تعابيري در اين اعلاميه آمده كه جزء فتواي شما نبوده ولي شما كه با اين تعابير موافقيد، اين مضامين و عبارت ايشان در حقيقت بيانگر روح فتواي حضرتعالي است. امام فرمودند: «من چيزي را كه نگفته ام اگر كسي به من نسبت بدهد تكذيب مي كنم» و در توضيح فرمودند: «اگر آقاي سيد احمد خوانساري كه در تقوا و راستگويي ايشان شكي نيست بگويد آقاي روح الله در فلان مجلس گفته است «الله تعالي واحد» چيزي كه بدون شك همه به او اعتقاد داريم ولي من در آن جلسه آن را نگفته باشم تكذيب مي كنم و اجازه نمي دهم چيزي را كه نگفته ام كسي از قول من بگويد» . در هر صورت

آقاي صادقي ناگزير شد به فلسطيني ها توضيح بدهد كه اين مقدار فتواي امام بوده و اين قسمتها توضيحات من بوده است. (1)

خيلي صادق بودند خدا را شاهد مي گيرم امام در هر حالي بودند هميشه همان جور بودند. اگر بايد روي زمين مي نشستند در خانه روي زمين مي نشستند و در اطاق كارشان هم همينطور؛ اگر در حالاتي بايد لباس خاصي مي پوشيدند فرقي برايشان نمي كرد كه اين لباس پوشيدن يا آن گونه نشستن جلوي دوربين تلويزيون است يا نه. ايشان خيلي صادق بودند. (2)

فرقي بين بيرون و داخل خانه نيست آنچه از همه مهمتر است يكرنگي و صفاي امام است. امام به همان صورتي كه در مجالس عمومي و خصوصي هستند در منزل هم همان گونه هستند، فرق نمي كند. يك موضوع را به همان صورتي كه در ميان مردم گفته اند در منزل هم طرح مي كنند. هيچ فرقي بين خلوت و جلوت ايشان نيست؛ البته در منزل با بچه ها بگومگو دارند و بازي مي كنند. (3)

نامه را برگردانيد برادرم حاج آقا رضا ثقفي مي گفت: روزي خدمت امام رسيدم ايشان نامه اي را به من مرحمت فرمودند تا براي پخش به مسؤول خبر صدا و سيما برسانم. نامه را به مسؤول مربوطه دادم . چند دقيقه بعد آقا مرا صدا زده و فرمودند: نامه را سريعا پس گرفته و بياوريد. نامه را آوردم. آقا كلمه اي را تغيير داده و دوباره نامه را به من داده و فرمودند: حالا به واحد خبر بدهيد. بنده اين كار را كردم بعد خدمت آقا رسيده عرض كردم: «نامه چه اشكالي داشت؟»

امام فرمودند: در نامه نوشته بودم «من با همه همم به بسيجيان دعا مي كنم» بعد متوجه شدم كه اين درست نيست، نوشتم «من با بيشترين همم به بسيجيان دعا مي كنم» . (4) پي نوشت ها: .1 حجة الاسلام و المسلمين دعايي حوزه ش .45 .2 زهرا مصطفوي. .3 حجة الاسلام و المسلمين سيد احمد خميني پيام انقلاب ش .60 .4 علي ثقفي. منابع مقاله:

برداشتهايي از سيره امام خميني، ج 3، رجايي، غلامعلي ؛

عدالت

عدالت به همه يكسان بدهيد قبل از امام بين طلبه ها راجع به شهريه تبعيض نژادي بود. برخي از مراجع به طلاب افغاني يك و نيم دينار و به طلاب ايراني سه دينار مي دادند، ولي امام وقتي به نجف آمدند به همه يكسان و علي السويه پولي را تقسيم كردند. براي ايشان طلبه ترك، فارس، عرب، ايراني و يا افغاني فرقي نداشت. امام به مرحوم آقاي خلخالي فرمودند: «از طلاب امتحان كنيد، بعد به همه كس يكسان بدهيد و فرقي بين هيچ كس قرار ندهيد.» بعد از اين بود كه ساير مراجع ديگر نجف مثل آقاي حكيم و آقاي خوئي هم كه روش امام را ديدند، روششان را تغيير دادند . (1)

مانند طلبه اي با او رفتار كنيد وقتي امام از عراق قصد كويت را داشتند در مرز كويت نماز خواندند. همه كساني كه با امام بودند گريه مي كردند. چون نمي توانستند باور كنند كه بدون امام به عراق باز مي گردند امام فرمودند: من پولي در منزل در دستمالي جا گذاشته ام كه مربوط به زندگي و وضع شخصي من است بعد وصيتنامه اي نوشتند و چهار

نفر را وصي خود كردند كه من هم يكي از آنها بودم . امام در اين وصيتنامه نوشته بودند بعد از من با خانم مثل يك طلبه رفتار كنيد و به اندازه اي كه زندگي يك طلبه خرج دارد از سهم امام هم به او بدهيد. امام اين وصيتنامه را وقتي نوشته بودند كه هنوز تصميم مهاجرت از عراق نداشتند ولي منزلشان در محاصره بعثي ها بود و از طرف رژيم ملحد بعث بگير و ببندها شروع شده بود و لذا امام احساس خطر كرده و اين را نوشتند و در پاكتي گذاشتند و در بسته به من دادند. وقتي از عراق رفتند به من گفتند نامه را باز كنيد. (2)

مخارج اضافه نمي داد مرحوم آقا مصطفي مي بايست هفته به هفته به خدمت آقا مي آمد و خرج هفته اش را مي گرفت . به هيچ وجه امام مخارج اضافه به او نمي داد. لذا وقتي حاج آقا مصطفي خواست به مكه برود با پول خانه اي كه در قم فروخته بود و مقدار پولي كه از خانمش بود به مكه رفت. (3)

نمي توانم پولي به تو بدهم امام در مسأله بيت المال خيلي به خودشان سخت مي گرفتند. به حاج احمد آقا وقتي كه هنوز معمم نشده بود فرموده بودند: «من نمي توانم پولي به عنوان شهريه به تو بدهم مگر اينكه معمم بشوي.» لذا تا وقتي كه حاج احمد آقا معمم نبود چه در ايران و چه در نجف والده شان از پول شخصي اي كه داشت به ايشان مي داد ولي وقتي معمم شد امام مثل همه طلبه ها و به

اندازه همه به او شهريه مي دادند. امام با حاج آقا مصطفي هم همين طور برخورد مي كردند و فرقي بين او و ديگران قايل نمي شدند. (4)

هيچ فرقي نيست امام هميشه به ما مي گفتند بين شما و كارگري كه در منزل كار مي كند هيچ فرقي نيست. (5)

نمي دانيم كدام را بيشتر دوست دارند امام همه اولادشان را به يك نظر نگاه مي كنند و به همه به يك اندازه محبت دارند به طوري كه ما بعد از اين همه سال هنوز متوجه نشده ايم كه امام كدام فرزندشان را بيشتر دوست دارند. (6)

هيچ امتيازي قائل نشدند از خاطرات بسيار جالبي كه از آن روزها دارم شركت امام در مراسم تشييع جنازه فرزندشان است. اصولا ايشان بسيار كم در مراسم تدفين و يا نماز ميت شركت مي كردند، مگر در موارد استثنايي كه فرد فوت شده از شخصيتهاي والاي جامعه روحانيت و يا از دوستان و يارانشان بود. شكل شركتشان نيز بدينگونه بود كه از حدود پنج دقيقه قبل از حركت جنازه حضور پيدا مي كردند و بعد از اينكه جنازه حركت داده مي شد، مسافتي حدود بيست يا سي متر را بدنبال جنازه رفته و سپس خود را به كناري كشيده و سوار تاكسي مي شدند و به خانه بر مي گشتند . آن روز در مراسم تشييع جنازه فرزندشان هم همين رفتار را انجام داده و هيچ گونه امتيازي قائل نشدند. (7)

فرقي بين اينها نيست يك روز پسر يكي از وزرا شهيد شده بود به امام عرض كردند كه آقا براي شهادت ايشان يك پيام بدهيد. امام فرمودند: به خاطر اينكه

وزير است مي گوييد پيام بدهم شما فكر مي كنيد تنها پسر ايشان شهيد شده است. تمام اين شهدا فرزندان من هستند و من اگر بخواهم پيام بدهم بايد براي همه آنان پيام بدهم و براي من فرقي بين اينها نيست. (8)

تفاوتي در رفتارشان نبود برخورد امام با شاگردانشان يكسان بود. رفتار ايشان نسبت به بعضي از آنها كه بيشتر به ايشان اظهار علاقه مي كردند و از سابقه بيشتري برخوردار بودند با ديگران تفاوتي نداشت . حتي شاگردانشان را بر ديگر طلاب ترجيح نمي دادند. من از قديم با ايشان مأنوس و علاقه مند و از شاگردان سابقه دار و حتي مروج ايشان بودم، اما رفتار امام با من درست مانند ساير طلاب بود و برخورد طبيعي و عادي داشتند و من همين صفت را يكي از محسنات ايشان مي دانستم و نه تنها از اين رفتار امام ناراحت نمي شدم بلكه به ايشان بيشتر علاقه مند مي شدم. (9)

دقت كنيد تبعيض نباشد به دعوت قرارگاه خاتم الانبياء (ص) مستمرا از حضرات آقايان اعضاي بيت امام دعوت مي شد كه در محفل رزمندگان اسلام در جبهه ها حضور يابند كه اين عزيزان نيز با حضور خود و ابلاغ اسلام و اعطاي هداياي حضرت امام به رزمندگان اسلام شور و حال ديگري به جبهه ها مي دادند . در عمليات بدر نيز دو تن از اين بزرگواران به نامهاي شهيد حجة الاسلام و المسلمين موسوي و شهيد حجة الاسلام و المسلمين سليمي در منطقه عملياتي بدر در جزاير مجنون حضور يافتند و با سخنراني و ابلاغ سلام امام و اهداي سكه هاي تبركي، رزمندگان را

تشويق به ادامه عمليات مي نمودند. در مراجعت، اين عزيزان در ابتداي پل سيد الشهدا در اثر بمباران دشمن بعثي به درجه رفيع شهادت نايل شدند و اجساد مطهرشان به تهران منتقل شد. وقتي خبر شهادت آنان به امام عرض شد فرمودند: «مبادا از اين جهت كه اين شهداي عزيز منسوب به بيت من هستند در تبليغات مربوط به آنها در رسانه ها و صدا و سيما رعايت عدالت نشود. دقت كنيد تبليغ اين شهدا با شهداي ديگر تفاوتي نداشته باشد» . (10)

دقت شود تفاوتي نباشد يكبار حاج احمد آقا به مجلس تلفن كرده و گفتند امام فرمودند در نطقهاي قبل از دستور بيشتر روي فداكاريهاي نيروي هوايي و خلبانها تكيه شده است ضمن اينكه ايشان از شهامت و رشادت و فداكاري خلبانها بسيار خوشحال و راضي هستند ولي اين رضايت را به طور يكنواخت نسبت به تمام ارتش اعم از زميني، دريايي، هوايي و سپاه و ژاندارمري دارند. لذا فرموده اند دقت شود تفاوتي در برخوردها نباشد. (11)

عدالت اسلامي را برقرار مي كنيم امام در ملاقاتي كه خانواده هاي كرد روستاي قارنا از شهرستان مهاباد با ايشان داشتند فرمودند: «ما عدالت اسلامي را مي خواهيم در اين مملكت برقرار كنيم. اسلامي كه راضي نمي شود حتي به يك زن يهودي كه در پناه اسلام است تعدي بشود. اسلامي را مي خواهيم كه آن شخص اولش و آن فرد آخرش در مقابل قانون مساوي باشند.» (12)

اگر تخلفي مشاهده كرديد در ملاقاتي كه با امام داشتم گزارشي از كار سازمان بازرسي كل كشور خدمت ايشان ارايه شد. امام فرمودند: «كار بازرسي نهادهاي انقلابي را بايد در

اولويت قرار دهيد و اگر ضمن بازرسيها مشاهده كرديد كه يكي از افراد منتسب به انقلاب اعم از روحاني و غير روحاني مرتكب تخلفي شده بلافاصله او را تحويل مقامات قضايي بدهيد تا شوراي عالي قضايي به كار او رسيدگي كند» . (13) پي نوشت ها: .1 آيت الله محمد يزدي. .2 آيت الله خاتم يزدي سرگذشتهاي ويژه از زندگي امام خميني ج .2 .3 حجة الاسلام و المسلمين ناصري سرگذشتهاي ويژه از زندگي امام خميني ج .2 .4 حجة الاسلام و المسلمين فرقاني. .5 فريده مصطفوي زن روز ش .966 .6 فريده مصطفوي روزنامه اطلاعات 11/12/ .60 .7 حجة الاسلام و المسلمين دعائي روزنامه اطلاعات 3/8/ .59 .8 سيد رحيم ميريان. .9 آيت الله ابراهيم اميني پيام انقلاب ش .105 .10 غلامعلي رجائي. .11 حجة الاسلام و المسلمين هاشمي رفسنجاني روزنامه اطلاعات 5/7/ .59 .12 روزنامه كيهان 25/6/58 و محضر نور ج 1 ص .202 .13 حجة الاسلام و المسلمين محقق داماد روزنامه اطلاعات 7/9/60 محضر نور ج 1 ص .557 منابع مقاله:

برداشتهايي از سيره امام خميني، ج 3، رجايي، غلامعلي ؛

قناعت و زهد

قناعت و زهد چيزي بر اموال خود نيفزودند ما در تمام طول عمر امام شاهد بوديم كه ايشان چيزي بر اموال خود نيفزودند.تنها ملك مختصري از پدر بزرگشان مانده بود كه مزروعي بود.در آمدي كه از همان زمين به دست مي آمد، خرج مي كردند. زاهد بودن طلبه از نظر امام به اين معني نبود كه طلبه لباس ژنده اي بپوشد و خوار شود و يا علامت گدايي در لباسش باشد.امام معتقد بودند كه طلبه در عين حال كه بايد لباس متناسب

بپوشد، بايد قلب خود را نيز آماده كند و مي فرمودند عمران و آبادي قلب با معنويت و توجه به خداست. (1)

پنكه سقفي كهنه اي كه به زحمت مي چرخيد سالي كه امام از تركيه به نجف تشريف آوردند، بنده در عراق بودم.در آنجا منزل كوچكي براي امام اجاره كرده بودند.ايشان تابستانها در حياط بيروني مي نشستند و ما صبحها در محضرشان كسب فيض مي كرديم و شبها هم در حياط بيروني سؤالات درسي را از محضرشان مي پرسيديم.آن حياط خيلي كوچك بود و هر چه به امام عرض كردند: «اجازه بدهيد در حياط منزل كولر بگذاريم » ايشان مخالفت مي فرمودند. بايد عرض كنم كه در حياط منزل امام، در آن موقع يك پنكه سقفي كهنه وجود داشت كه به زحمت مي چرخيد و ايشان آن سال را با هواي گرم نجف و بدون كولر گذراندند. (2)

اينها را نگذاريد خراب شوند در منزل امام درخت توتي وجود داشت.توت زيادي مي آورد كه معمولا به زمين ريخته شده و از بين مي رفتند.امام مي فرمودند: «اينها را نگذاريد خراب بشوند، جمع كنيد.» درخت خرمالويي هم بود كه آقا مي فرمودند: «از خرمالوهايي كه مي چينيد به باغبانها هم بدهيد» . (3)

به پسرت بگو اينكار را نكند پدر آقاي دكتر منافي دندانپزشك بود، يك روز براي معاينه دندانهاي امام به بيت آمده بود.پسر آقاي منافي هم همراه او بود. همين طور كه مشغول معاينه بود پسر آقاي منافي از يك جعبه دستمال كاغذي كه در اتاق امام بود چند تا چند تا دستمال در مي آورد به دكتر مي داد كه روي دندانهاي امام مي گذاشت.امام

به او اشاره كرد كه يكي يكي مصرف كن گفت چشم.فرداي آن روز كه باز معاينه ادامه پيدا كرد پسر آقاي منافي مثل اينكه تذكر امام يادش رفت دوباره شروع كرد دسته دسته دستمال كاغذي را در آورد.تا اين كار را كرد امام با ناراحتي به دكتر فرمود: «به پسرت بگو اين كار را نكند و كمتر مصرف كند» . (4)

بايد رعايت كنيد يك بار كه خدمت امام بوديم، از من خواستند پاكت دارويشان را به ايشان بدهم.داخل پاكت دارويي بود كه بايد به پايشان مي ماليدند.شايد كسي باور نكند، بعد از مصرف دارو، امام يك دستمال كاغذي را به چهار تكه تقسيم كردند و با يك قسمت از آن چربي پايشان را پاك كردند و سه قسمت ديگر را داخل پاكت گذاشتند تا براي دفعات بعد بتوانند از آن استفاده كنند.به امام گفتم: اگر برنامه زندگي اين گونه است، پس ما همه جهنمي هستيم! چون ما واقعا اين رعايتها را بخصوص در مورد دستمال كاغذي نمي كنيم.آقا فرمودند: «شما اين طور نباشيد، ولي بايد رعايت كنيد» . (5)

هيچ كس مثل امام از دنيا دوري نگرفت با اينكه به طور قطع و يقين خصوصا پس از انقلاب براي هيچ مرجعي سيل وجوهات و خيرات و نذورات و هبه ها و هديه هاي شخصي به اندازه امام سرازير نمي شد اما اين كثرت و فراواني در زندگي امام حتي در امور مربوط به زندگي شخصي و خصوصي ايشان هيچ تفاوت و تغييري را پديد نياورد كه باعث شود با مصرف زيادتر و هزينه بيشتر از روال زندگي زاهدانه و علي گونه خودشان فاصله بگيرند.در حقيقت مي

توانم بگويم براي هيچ كس مثل امام شهرت، رياست، دنيا و متاع آن روي نياورد وهيچ كس هم مانند امام از اين مناصب دوري و فاصله نگرفت. (6)

خودشان برمي خاستند امام در مصرف برق بسيار صرفه جويي مي كردند.در اتاق اندروني كه محل استراحت و مطالعه ايشان بود سه لامپ وجود داشت، يك لامپ مهتابي يك لامپ صد و يك چراغ بسيار كوچك 15 ولت. وقتي امام قرآن تلاوت مي كردند يا گزارشات مختلف را مطالعه مي كردند دو چراغ مهتابي و صد ولت روشن بود ولي وقتي كه مطالعه و تلاوت ايشان قطع مي شد امام علي رغم كهولت سني كه داشتند و برخاستن برايشان مشكل بود، خودشان از جاي بر مي خاستند و لامپ را خاموش مي كردند و فقط از نور مهتابي استفاده مي نمودند.آنگاه كه به نماز مي ايستادند نيازي به مهتابي هم احساس نمي كردند و فقط چراغ كوچك را در حدي كه نور ضعيفي در اتاق باشد روشن نگه مي داشتند. (7)

منزل من و اسراف؟ يك روز پيش از ظهر آقا زنگ زدند.خدمت ايشان رفتم، فرمودند: «چراغ داخل حياط روشن است، آن را خاموش كن.» گفتم چشم. چند روز بعد كه باز چراغ روشن مانده بود امام مجددا زنگ زدند.خدمتشان كه رفتم فرمودند: «اگر براي شما مشكل است چراغ را روشن كنيد كليد آن را در اتاق من بگذاريد من خودم شبها روشن مي كنم و روزها خاموش مي كنم.» گفتم نه آقا مشكل نيست.تا مدتي حواسم را جمع مي كردم كه مبادا چراغ در روز روشن بماند.يك روز صبح كه امام روي صندلي نشسته و برنامه دست بوسي

داشتند.چراغ دفتر آقاي رسولي روشن بود و يك چراغ هم پشت حياط منزل امام، اطراف منزل حاج احمد آقا، روشن بود.امام به من كه كنار ايشان ايستاده بودم فرمودند كه بيا جلو، نزديك ايشان كه رسيدم با عصبانيت به من فرمودند: «در منزل من و فعل حرام؟ در منزل من و اسراف؟» من كه مثل بيد مي لرزيدم عرض كردم آقا چه شده؟ فرمودند: «چند مرتبه بايد بگويم اين چراغها را خاموش كنيد مگر شما نمي دانيد كه اسراف حرام است؟» (8)

مبادا لحظه اي برق اضافه مصرف شود وقتي نيمه شبها امام براي نماز شب بلند مي شدند تا مي خواستند از اتاق براي وضو گرفتن خارج شوند اول چراغ كوچك داخل اتاق را كه روشن بود خاموش مي كردند و بعد چراغ بيرون را روشن مي كردند و موقع برگشتن هم عكس اين كار را مي كردند كه مبادا يك لحظه برق اضافه اي مصرف شود.ايشان حاضر نبودند حتي براي يك لحظه دو چراغ با هم روشن باشد. (9)

چرا صد فلس پنير خريدي؟ يك روز كارگر منزل امام در نجف كه از يك مغازه معيني هميشه هشتاد فلس پنير مي خريد چون كه آن مغازه از آن پنير نداشت از مغازه ديگري صد فلس پنير خريده بود.وقتي صورت خرج را آخر روز خدمت امام آوردند كه در آن نوشته بود پنير صد فلس، امام فرمودند: «چرا صد فلس خريدي؟» كارگر گفت: «آقا، شيخ عباس (مغازه دار) پنير هشتاد فلسي نداشت.» امام فرمودند: «مگر مغازه ديگر نبود كه از او بخري؟» ايشان در امور زندگي خيلي به خودشان سخت مي گرفتند. (10)

در صورت خرج زندگيشان

دقت مي كردند از سابق امور مالي امام در اختيار بنده بود يعني وجوهات و حتي امور زندگي شخصي در اختيار من بود.امام هر ماه از پولي كه مخصوص به خودشان بود، مثل هدايايي كه خدمتشان تقديم مي كردند، و يا نذورات براي ايشان زندگيشان اداره مي شد و با اينكه از من در مسايل ديگر حساب نمي كشيدند، ولي من موظف بودم كه صورت خرج زندگي شخصي ايشان را بنويسم، مثلا: يك كيلو عدس، نيم كيلو پنير و...كه تمام اين صورت خرجها مضبوط است و الآن بايد در دفتر باشد. من هر ماه صورت خرج زندگي شخصي امام را كه به هزينه هاي داخلي زندگي شان مربوط بود، خدمت آقا مي دادم و نوعا امام در اين صورت خرج دقتي مي كردند با اينكه در مسايل مالي ديگر، نسبت به بنده اينجور دقت را نداشتند.و خلاصه با اينكه «زندگي طلبگي ايشان » به «زعامت عام جهاني » تبديل شده بود، ولي تحولي در آن ديده نمي شد و كاملا مقتصدانه بود. (11)

نيم كيلو سبزي بيشتر احتياج ندارم يك روز سيد مرتضي خدمتكار منزل امام كه مسؤول خريد مايحتاج منزل بود يك كيلو سبزي خوردن گرفته وارد منزل شد.امام در حياط قدم مي زدند كه ديدند سيد سبزي خريده به او گفتند: سيد اين سبزي چقدر است؟ گفت آقا يك كيلو.امام فرمودند: «نيم كيلو سبزي بيشتر احتياج ندارم يك كيلو زياد است هر وقت سبزي مي گيري نيم كيلو بگير، حالا هم برو نصفش را بده دفتر و نصفش را بده خانم » . (12)

هيچ اعتنايي نكردند بريده يكي از جرايد آمريكا را براي امام

فرستاده بودند كه در آن گزارش شده بود كه امضاي ايشان، به عنوان گرانترين امضاء در يكي از بازارهاي بورس به فروش رسيده است اين مطلب كه به عرض امام رسيد هيچ اعتنايي نكردند. (13)

همه را به ديگران مي دادند لباسهاي امام از يكي دو دست تجاوز نمي كرد با اينكه پارچه ها و لباسهاي دوخته و ندوخته زيادي براي ايشان هديه مي آوردند ولي هر چه براي ايشان سوغات يا هديه مي آوردند همه را به ديگران مي دادند.در خوراك نيز خيلي اهل قناعت بودند و اقتصادي زندگي مي كردند، در حالي كه همه گونه امكانات براي ايشان فراهم بود. (14)

امام حتي كفن از خود نداشتند نكته اي كه مي تواند براي همه ما بسيار پند آموز باشد، اين است كه همان شبي كه مي خواستند امام را غسل و كفن كنند، ديدند كه اين رهبر عظيم و بزرگمرد عالم اسلام حتي يك كفن نيز از خود ندارد، و اين حاكي از نفس مهذب و خصلتهاي پيامبر گونه امام بود. (15)

بدهيد به كسي كه استفاده كند امام هداياي عتيقه و نفيسي از قبيل قرآن خطي را كه به ايشان داده مي شد مي فرمودند بدهيد به جايي كه بتوانند حفظ كنند.در يك مورد قرآن خطي گرانبهايي را فرمودند كه به كتابخانه آستان قدس رضوي فرستاده شود.ايشان كتابهايي را كه از سوي مؤسسه هاي انتشاراتي يا از سوي نويسندگان به محضرشان فرستاده مي شد جز در چندمورد انگشت شمار كه كتابهاي عرفاني جديد الطبع بود (كه آنها را نزد خودشان نگاه مي داشتند) در بقيه موارد بعد از ملاحظه اجمالي مي فرمودند: «ببريد بدهيد به

كسي كه از آنها استفاده كند» . (16)

مايحتاج امام روزانه تهيه مي شد امام مايحتاج خود را روزانه تهيه مي كردند و هرگز حاضر نمي شدند چيزي را كه همان روز احتياج ندارند تهيه فرمايند. (17)

از غذاي چرب پرهيز مي كردند امام همواره ساده زندگي مي كردند.ساده مي پوشيدند و ساده مي خوردند.از غذاهاي چرب و سنگين پرهيز مي كردند.در نجف غذاي مورد علاقه ايشان نان و پنير و مغز گردو بود. (18)

غذاي منزل ما همين است در تمام اين مدت كه در نجف بودم غذاي منزل امام آبگوشت بدون چربي بود.يك كيلو گوشت مي گرفتند و خودشان و خانواده و كاركنان و بيروني و اندروني همه غذايي را كه با آن پخته مي شد، مي خوردند.تحمل اين اوضاع براي من كه يك طلبه جوان بودم، سخت بود.روزي به امام عرض كردم: «آقا! خوردن اين آبگوشت بدون چربي شما براي من كمي سخت است.» ايشان فرمودند: «منزل ما همين است » . (19)

نمي توانم كباب برگ بخورم يك بار امام در نجف به عارضه كمر درد دچار شدند.دكتر ايشان را معاينه كرد و گفت شما براي تقويت مزاجتان بايد كباب برگ ميل كنيد.امام فرمودند: «خير لازم نيست.» دكتر ناراحت شد و گفت آقا تشخيص من اين است كه شما بايد كباب بخوريد و آن وقت شما مي گوييد خير لازم نيست؟ امام ناراحتي دكتر را كه ديدند قبول كردند. (20)

خورشت بادمجان بدون گوشت در نجف مرغ و ماهي به منزل امام راه نداشت، آقا مي فرمودند كه من مرغ را به صورت زنده و طبيعي آن دوست دارم! در نجف يكي از رسوم قديم و

سنتي مردم اين بود كه چهارشنبه ها ماهي مي خوردند اما امام به اينگونه رسوم كاري نداشتند.غذاي مورد علاقه ايشان خورشت بادمجان بدون گوشت بود.غذاي امام خيلي ساده بود. (21)

يك قرص نان اضافه خريده شده براي چي؟ امام مسؤولين دفترشان را موظف كرده بودند كه كارهاي عمومي و بيت المال را از امور شخصي زندگي جدا كنند.تمام مخارج زندگي شخصي منزل امام از غير از سهم امام و بيت المال تامين مي شد، ايشان براي امورات زندگي خويش جدولي تهيه كرده بودند كه مسؤولين دفترشان طبق آن جدول هر روز موظف به ارايه گزارش كليه خريدها و وسايل شخصي به ايشان بودند. بارها پيش مي آمد كه امام ما را مي خواستند و به عنوان مثال مي فرمودند: «اين افزايش ده يا بيست توماني كه در جدول ديده مي شود براي چيست؟» يك روز مرا خواستند و فرمودند: «در منزل من روزانه سه قرص نان مصرف مي شود، اين جا در جدول و صورتحساب يك قرص نان اضافه خريداري شده براي چيست؟» هر موقع مي خواستيم براي ايشان وسيله اي تهيه كنيم به ما مي فرمودند: «هنگام خريد جنس با فروشنده جنس طي كنيد كه ما حق پس دادن آن جنس را داشته باشيم.» چون بارها اتفاق مي افتاد كه ما وسيله اي را براي امام مي خريديم و خدمتشان مي برديم و ايشان مي فرمودند: «گران قيمت است و ما آن را پس مي داديم » . (22)

آب ميوه ميل نكردند در ابتداي ورود امام به مدرسه رفاه، ايشان بسيار خسته بودند و در طول راه و پس از بازگشت به ايران لطمه هاي

جسمي ديده بودند.دكتري آنجا بود كه براي ايشان آب ميوه مي آورد ولي امام ميل نمي كردند.وقتي دكتر مي گفت كه خوردن آن براي حال شما ضرورت دارد، گاهي مقداري از آن را ميل مي كردند. (23)

يكبار نديدم نوشابه بخورند در مدت هشت سالي كه در محضر امام بودم حتي براي يك بار نديدم كه ايشان در موقع غذا خوردن از نوشابه استفاده كنند. (24)

هفت دقيقه و چهل ثانيه مدت نهار ناهار امام يك غذاي ايراني به اسم آبگوشت بود و اين همان غذايي بود كه در آن روز ظهر ديگران هم از آن استفاده مي كردند، آيت الله خميني بر سر سفره اي كه به غير از ايشان همسر، پسر، عروس و نوه هايشان بودند، نشسته و بعد از بر زبان آوردن نام خدا مقدار كمي غذا خوردند.مدت ناهار خوردن ايشان دقيقا هفت دقيقه و چهل ثانيه بود و بعد بلافاصله به اتاق كارشان رفتند.من دو سال پيش يك بار موفق شدم ناهار خوردن «پاپ » را هم به چشم ببينم، مجموعه غذاهايي كه براي ايشان تدارك ديده بودند بر روي ميزي به طول دوازده متر و به عرض دو و نيم متر چيده شده بود.هيچ نوع غذاي ايتاليايي نبود كه بر روي اين ميز نباشد و آن وقت حضرت پاپ بر سر اين ميز به تنهايي ناهار خود را ميل كردند، مدت ناهار خوردن ايشان يك ساعت و پنجاه دقيقه بود و بعد باقي غذاي ايشان، آن طور كه من فهميدم، به كلي معدوم شد. (25)

تخم مرغ سمبل چه چيزي است؟ در پاريس در بيروني منزل امام غذاي بسيار ساده اي كه غالبا

تخم مرغ و سيب زميني بود به افراد داده مي شد.اينقدر اين برنامه غذايي ساده و تكراري بود كه خبرنگارهاي خارجي از ما مي پرسيدند مگر تخم مرغ سمبل چه چيز براي شما ايراني هاست كه اينقدر از آن مصرف مي كنيد! (26)

شما دو گناه كرديد روزي من در نوفل لوشاتو به علت ارزاني دو كيلو پرتقال خريدم و چون هوا خنك بود فكر كردم تا سه چهار روز پرتقال خواهيم داشت.امام با ديدن پرتقالها فرمودند: «اين همه پرتقال براي چيست؟» من براي اينكه كار خودم را توجيه كنم عرض كردم: «پرتقال ارزان بود براي چند روز اينقدر خريدم.» ايشان فرمودند: «شما مرتكب دو گناه شديد.يك گناه براي اينكه ما نياز به اين همه پرتقال نداشتيم و ديگر اينكه شايد امروز در نوفل لوشاتو كساني باشند كه تا به حال به علت گران بودن پرتقال نتوانسته اند آن را تهيه كنند و شايد با ارزان شدن آن مي توانستند تهيه كنند، در حالي كه شما اين مقدار پرتقال را براي سه چهار روز خريده ايد، ببريد مقداري از آن را پس بدهيد.» گفتم: «پس دادن آنها ممكن نيست » فرمودند: «بايد راهي پيدا كرد.» عرض كردم: «چه كاري مي توانم بكنم.» فرمودند: «پرتقالها را پوست بكنيد و به افرادي بدهيد كه تا حالا پرتقال نخورده اند شايد از اين طريق خداوند از سر گناه شما بگذرد» . (27)

وقتي مادرم صحبت مي كند وقتي كه مادرم صحبت مي كنند، ما مي فهميم زندگيشان خيلي در فشار گذشته است.چون امام هم مقيد بودند و هم خيلي احتياط كار، حتي شهريه هم نمي گرفتند.مادرم مي گويد كه قباي

آقا را وقتي كهنه و پاره مي شد بر مي داشتم تكه تكه مي كردم و از آن لباس بچه مي كردم.يا تمام كتهاي شما را از قسمتهاي پايين قباها مي دوختم، و يا لباستان وقتي خيلي پاره مي شد پول مي دادم پارچه چيت مي خريدم.اينها نشان مي دهد كه زندگيشان چقدر سخت بوده است.اما امام معتقد بودند كه بس است و همين قدر كافي است. (28)

با همين مقدار بايد زندگي كنيم مثالي كه دارند اينكه مي گفتند جيب قباي آقاي تو را از رو نمي گذاشتم چون اگر مي گذاشتم بعدها كه بايد آن را بر مي داشتم قسمت پايين آن را كت كنم، اين خطي كه مال جيب بود مي افتاد بالاي شانه و اشكال پيدا مي كرد به همين جهت من جيب را اين جوري درست نمي كردم تا بعد وقتي مي خواهم آن را به كت تبديل كنم مشكلي پيش نيايد.حتي بعد از اينكه اين كت پاره مي شد اين كت را پشت و رو مي كردم و كهنه بچه مي كردم.خيلي مشكل است اصلا اين براي ما باور كردني نيست.اما ايشان مي گفتند من اين كار را مي كردم چون بودجه نداشتيم امام مي گفتند: «همين مقدار را دارم و با همين مقدار هم بايد زندگي كرد» . (29)

دست به يكي كنيد كه مرا جهنمي كنيد! براي پنكه اي كه آقاي فرقاني از منزل خودشان به منزل امام آورده بود تا بوسيله آن هواي سرداب از طريق پنجره اي جابجا و خنكتر شود، جعبه اي نياز بود كه يك طرف آن به اندازه پنكه بريده شود و پنكه داخل

آن قرار گيرد، صندوقي بود كه براي حمل كتاب از آن استفاده مي شد.امام فرمودند: «از آن استفاده شود!» ولي ما تصميم گرفتيم نجاري بياوريم كه جعبه اي، به اندازه اي كه پنكه در آن بتواند چرخ بخورد، درست كند.وقتي نجار فيبرها را آورد، امام فرمودند: «اينها چيست؟» عرض كردم: «فيبر» .امام با لحن شديدي كه بي سابقه بود، فرمودند: «تو، مصطفي، احمد همه دست به يكي كنيد كه مرا جهنمي كنيد» . (30)

حاجي خيلي از آب استفاده مي كني يك روز من داشتم به باغچه آب مي دادم، امام به من گفتند: «اين آب خوردن نباشد.» گفتم: نه آقاجان اين آبي است كه از چاه مي آيد.گفتند: «آب چاهي نباشد كه مردم از آن استفاده مي كنند.» گفتم نخير آقا آب چاهي است كه مخصوص همين جا است و براي درختان همين جا كنده اند.روز ديگر آمدند و گفتند: «حاجي خيلي از اين آب استفاده مي كني.» من تعجب كردم كه مي گويند از آبي كه كسي از آن مصرف نمي كند زياد استفاده نكنيد.بعدا فهميدم كه آقا در مورد برق كه براي بالا آوردن آب از چاه مصرف مي شود ملاحظه مي كنند.خيلي مقيد بودند كه در هيچ زمينه اي اسراف نشود.اگر مي ديدند چيز خوراكي در سطل زباله ريخته شده بسيار ناراحت مي شدند و دعوا مي كردند كه چرا خوراكي در سطل ريخته اند. (31)

چرا اينقدر آب باز است يك روز در آشپزخانه ظرف مي شستم و شير آب را باز كرده بودم، آقا آمدند و گفتند: «چرا اينقدر شير آب باز است؟» در حالي كه شير خيلي كم باز بود،

با اينكه من خيلي ملاحظه مي كردم، باز ايشان به ما تذكر مي دادند.گاهي كاهو برايشان مي بردم كه برگهاي دور آن را كنده بودم، آقا سفارش مي كردند: «مبادا اينها را دور بريزيد.» عرض مي كردم: «آقا خاطر جمع باشيد ما با اينها سالاد درست مي كنيم.آقا وقتي براي كاري از اتاق بيرون مي آمدند اول تلويزيون را خاموش مي كردند و بعد از برگشتن دوباره روشن مي كردند.خيلي ملاحظه مي كردند كه اسراف نشود. (32)

نتوانستم جلوي آن را بگيرم گاهي امام ساعت ده يا يازده شب زنگ مي زدند كه خدمت ايشان برسم.وقتي خدمت ايشان مي رسيديم مي فرمودند: «اين شير آب چكه مي كند و من نتوانستم جلوي آن را بگيرم شما ببينيد چرا چكه مي كند.» ناراحتي ايشان براي مصرف بيهوده آب بود كه بي جهت مصرف مي شد لذا ما به هر صورت كه بود واشري مي آورديم و جلوي چكه را مي گرفتيم كه ايشان با خيال راحت بخوابند و اگر هم گير نمي آمد فردا صبح در اولين فرصت اين كار انجام مي شد. (33)

كاغذ پاكت نامه را دور نمي ريختند امام از هر چيز به اندازه حداكثر استفاده اقتصادي مي كردند، از قلم حداكثر استفاده را مي كردند.همانطور كه حضرت علي (ع) فرموده اند كه سر قلم را نازك بگيريد و خطها را بهم نزديك بنويسيد.ايشان در زندگي خود اين مطلب را پياده كرده بودند، مثلا آنچه از نامه ها كه براي ايشان مي رسيد، چون معمولا از كاغذهاي پستي استفاده شده بود، و مقداري از آن در حد دو صفحه يا بيشتر مفيد بود و روي

پاكت، به غير از آدرس و عنوان، جاي سفيد زيادي بود، از تمام اين كاغذها و حتي پاكتها استفاده مي كردند و يادداشت هاي مقدمتا علمي خودشان را روي آن مي نوشتند! اينقدر توجه به مسايل اقتصادي داشتند كه بعضي از آقايان آن نوشته ها را هنوز دارند. (34)

هر ديدني ديدن ندارد سال 1338 بود كه حضرت امام مريض شدند و به پزشكان قم مراجعه كردند، آنها كسالت ايشان را تشخيص نداده و پيشنهاد كردند كه در منطقه اي خوش آب و هوا استراحت كنيد شايد بر اثر بحث و درس زياد عارضه اي براي شما پيش آمده باشد.عده اي از شاگردان پيشنهاد كرج را دادند تا امام تابستان را در آنجا بگذرانند و از امكانات پزشكي تهران هم استفاده كنند.امام رفتند و منزلي مهيا شد.پس از چند روز استراحت امام به پزشك مراجعه كردند و معلوم شد كه ايشان به تب مالت دچار شده اند.نكته جالب اين بود كه امام در مدت مراجعه به پزشك فاصله تهران و كرج را با ماشين عمومي طي مي كردند، در صورتي كه علاقه مندان ايشان كه ماشين داشتند اصرار داشتند امام را با وسيله نقليه خود ببرند ولي آقا موافقت نمي كردند.عده اي از دوستان براي رفع خستگي امام چند مرتبه پيشنهاد دادند كه از سد كرج ديدن نمايند و عرض مي كردند كه سد كرج ديدني است ولي امام مي فرمودند: «هر ديدني كه ديدن ندارد!» (35)

دستمال كاغذي را چهار قسمت مي كردند آبي كه امام ميل مي كنند حتما روي ظرف آب يك چيزي مي گذارند و اضافه را دور نمي ريزند.براي استفاده دستمال كاغذي

اول دو ورق نازك آن را باز مي كنند، بعد آن را چهار قسمت مي كنند و هر كدام از اين قسمتها را چهار لا مي كنند.اگر مثلا مي خواهند يك چربي را پاك بكنند از همان چهار تا استفاده مي كنند، اما اگر به آن صورت نيست آن را هم يا نصف مي كنند يا چهار قسمت مي كنند، يعني بستگي دارد به آن مقداري كه مي خواهند از اين كاغذ استفاده كنند. (36)

دليلي ندارد اسراف شود در ملاقاتي كه با امام داشتيم ايشان ضمن ابراز نگراني از عدم انسجام نشريات خبري، فرمودند كه بولتنهاي متعدد و مختلف به صورت اسراف آميزي از طرف نهادها و ارگانهاي مختلف منتشر مي شود كه بعضا تكراري است و دليلي ندارد كه چنين اسرافي انجام گيرد و در اين رابطه فرمودند جلسه اي با حضور مسؤولين نهادها و ارگانهايي كه اين بولتنها را منتشر مي كنند تشكيل شود تا از چنين اسرافي جلوگيري به عمل آيد. (37)

خودم كشمش همراه دارم امام پس از بازگشت از مرز كويت به هتلي وارد شدند كه بسيار مدرن بود.مركز خارجيها بود.گارسونهاي هتل همه به زبان انگليسي صحبت مي كردند.هنگام شام شد، آمدند پرسيدند آقا براي شام چه سفارش مي دهند؟ امام فرمودند: «نان با قدري ماست، خودم هم كشمش همراه دارم!» (38)

يقه عباي امام وصله داشت امام هميشه لباسهايش تميز بود.لباسهاي آخوندي (قبا) چون زياد پوشيده و شسته مي شود معمولا يقه اش زود پاره مي شود.ما كه پاي درس امام حاضر مي شديم مشاهده مي كرديم يقه عباي ايشان معمولا وصله داشت كه حاكي از قناعت ايشان بود. (39)

بدهيد وصله

كنند الآن هم امام جوراب وصله دار مي پوشند.مي گويند: «اين جوراب را بدهيد وصله كنند» . (40)

كمال زهد به خاطر دارم زماني كه حاج آقا مصطفي عروسي كردند، امام به عنوان هديه عروسي يك تخته قالي 3س 4 نيم دار و كهنه براي ايشان خريدند. (41)

آقا پول نمي دهد روزي در نجف اشرف مشاهده كردم كف جوراب حاج آقا مصطفي پاره است.ضمن يك شوخي كه با ايشان كردم علت پارگي جوراب را پرسيدم.در جواب گفتند: «آقا پول نمي دهد» و من تا آن روز كم و بيش اطلاع داشتم كه پدر بزرگوارشان، مانند ساير طلاب ماهيانه مبلغي به ايشان مي دهند كه بيشتر از تكافوي مخارج اوليه زندگي شان را نمي كند. (42)

بين طبقه ضعيف استحمام مي كردند زماني كه امام به حمام تشريف مي آوردند، بر خلاف وضع خاص آن زمان كه حمامي ها مكانهايي را با توجه به سطح طبقاتي براي مردم در نظر گرفته بودند، در بين طبقه ضعيف و قشر پايين استحمام مي كردند. (43) پي نوشت ها: 1.آيت الله جعفر سبحاني - پا به پاي آفتاب - ج 3- ص 213. 2.حجة الاسلام و المسلمين محمد ابراهيم انصاري اراكي.پا به پاي آفتاب - ج 2- ص 277. 3.عيسي جعفري. 4.سيد رحيم ميريان. 5.فريده مصطفوي. 6 و 7.حجة الاسلام و المسلمين رحيميان. 8.سيد رحيم ميريان. 9.سيد رحيم ميريان. 10.مصطفي كفاش زاده. 11.حجة الاسلام و المسلمين فرقاني. 12.آيت الله حسن صانعي - روزنامه جمهوري اسلامي - 18/3/73. 13.سيد رحيم ميريان. 14.حجة الاسلام و المسلمين رحيميان. 15.حجة الاسلام و المسلمين رسولي محلاتي - حوزه - ش 37 و 38. 16.تيموري، از محافظين

بيت امام. 17.حجة الاسلام و المسلمين رحيميان. 18.حجة الاسلام و المسلمين مسعودي خميني - نور علم - دوره سوم - ش 7. 19.حجة الاسلام و المسلمين سيد حميد روحاني. 20.حجة الاسلام و المسلمين علي اكبر مسعودي - پا به پاي آفتاب - ج 4- ص 157. 21.حجة الاسلام و المسلمين تهراني. 22.حجة الاسلام و المسلمين فرقاني. 23.حجة الاسلام و المسلمين انصاري كرماني - روزنامه رسالت 9/3/72. 24.مقصودي - زن روز - ش 904. 25.سيد رحيم ميريان. 26.خبرنگار يك روزنامه فرانسوي - اطلاعات هفتگي - ش 1924. 27 و 28.مرضيه حديده چي - سرگذشتهاي ويژه از زندگي امام خميني - ج 4. 29.زهرا مصطفوي - شاهد بانوان - ش 149. 30 و 31.زهرا مصطفوي. 32.حجة الاسلام و المسلمين قرهي - سرگذشتهاي ويژه از زندگي امام خميني - ج 1. 33.سيد رحيم ميريان. 34.ربابه بافقي - سروش - ش 476. 35.مصطفي كفاش زاده. 36.آيت الله حسن صانعي - روزنامه جمهوري اسلامي - 18/3/73. 37.محمد فاضلي اشتهاردي - ماخذ پيشين - ج 5. 38.زهرا مصطفوي. 39.كمال خرازي - روزنامه اطلاعات - 23/3/62. 40.حجة الاسلام و المسلمين سيد محمود دعايي - حوزه - ش 45. 41.آيت الله بني فضل - ويژه نامه روزنامه جمهوري اسلامي - خرداد 70. 42.زهرا مصطفوي. 43.حجة الاسلام و المسلمين خلخالي - روزنامه جمهوري اسلامي - 27/7/71. 44.حجة الاسلام و المسلمين رسولي محلاتي - روزنامه اطلاعات - 1/8/59. 45.حسين شهرزاد (همسايه امام در قم) - مجله شاهد - ش 186. منابع مقاله:

برداشتهايي از سيره امام خميني (س)، ج 2، رجائي، غلامعلي ؛

تواضع

تواضع از من ستايش مكن وقتي فردي در كنار امام قرار مي گرفت

و از خصوصيات اخلاقي و اجتماعي شان سخن مي گفت آثار خشم و نگراني و نارضايتي در چهره ايشان ظاهر مي شد و حتي در بعضي از مواقع سخن آن شخص را قطع كرده و مي فرمودند: «از من ستايش مكن» . (1)

بيخود تعريف مي كنيد من به عنوان پسر امام جرأت گفتن خصوصيات ايشان را ندارم، چون ايشان مي گويند: «شما بيخود از من تعريف مي كنيد» . (2)

صداي تلويزيون را كاملا خاموش كردند يكبار من خدمت امام نشسته بودم، آقا سخنراني خودشان را از تلويزيون گوش مي كردند. خيلي از وقتها ديده بودم كه سخنرانيهاي خودشان را در روزنامه ها مي خوانند. پس از اينكه سخنراني امام تمام شد جمعيت بلند شدند و شروع كردند به شعار دادن. بار اول مي گفتند: «خدايا خدايا تا انقلاب مهدي خميني را نگهدار» آقا هم گوش مي كردند به تدريج شعار عوض شد و شعار دادند: «روح مني خميني، بت شكني خميني» تا اين شعار شروع شد آقا صداي تلويزيون را با كنترلي كه در دست داشتند كم كردند ولي هنوز جمعيت شعار مي داد. مجددا امام صداي تلويزيون را كم كردند، باز مردم شعار مي دادند، امام صداي تلويزيون را كاملا بستند و اين بار ديگر آنقدر صبر كردند تا صحنه جمعيت رفت و تصوير بعدي آمد، بعد امام صداي تلويزيون را زياد كردند. (3)

كتابها را به خانه من نياوريد كتاب «طهارت» امام چهار جلد بود. يكي از آنها «دماء ثلاثه» نام داشت. به ايشان عرض كردم : «آقا شما اجازه مي دهيد كه ما اين دماء ثلاثه را چاپ كنيم؟» امام فرمودند: «به من

ربطي ندارد. مي خواهيد چاپ كنيد، مي خواهيد چاپ نكنيد. در هر صورت به من مربوط نيست.» عرض كردم: آقا! شما لطفا پولي به من قرض بدهيد. در آن موقع اوضاع مالي طلبه ها خيلي بد بود . فرمودند: «من پول اين چنيني ندارم.» خلاصه هر چه اصرار كردم كه لطفا شما پولي براي اين كار بدهيد، فرمودند: «خير» . بالاخره رفتم و از اخوي ايشان، آيت الله پسنديده، پنج هزار تومان قرض كردم و كتاب دماء ثلاثه را به شكل خيلي جالب چاپ كردم. پس از چاپ كتاب به امام گفتم: «من پنج هزار تومان از اخوي شما قرض كرده ام. لطف كنيد و شما قرض مرا ادا كنيد.» فرمودند: «نخير، من پول اينچنيني ندارم.» هر چه گفتم كه: «آقا! من اينجا خدمت خود شما هستم.» فرمودند: «نخير من پول اينچنيني ندارم.» بالاخره با فروختن يك قالي و برخي چيزهاي ديگر، كم كم قرضم را به آيت الله پسنديده دادم. پس از چاپ، كتاب را خدمت ايشان آوردم و گفتم: «آقا! حالا كه من چاپ كردم و پولش را هم دادم، اجازه مي دهيد در خانه شما به آقايان بدهم؟» فرمودند: «نخير! به خانه من نياوريد. نبايد به خانه من بيايد» . (4)

بايد اين القاب برداشته شود وقتي كتاب «تحرير الوسيله» در نجف اشرف چاپ شد مطابق رسوم نجف پشت جلد آن القابي از قبيل آيت الله العظمي و زعيم الحوزات العلميه و از اين قبيل عبارات نوشته شد، اين چيز تازه اي نبود و كسي هم تقصيري نداشت و همان طور كه براي ساير مراجع عمل مي شد، چاپخانه و متصديان چاپ عمل

كرده بودند. وقتي امام متوجه مطلب شدند با كمال قاطعيت از توزيع آن منع كردند و فرمودند: بايد اين القاب برداشته شود، تا بالاخره دست اندركاران مجبور شدند كه چيزي روي اين القاب بزنند كه هيچ خوانده نشود. (5)

چون براي من شعر گفته نمي دهم اوايل نهضت كه قضيه انجمنهاي ايالتي و ولايتي پيش آمد و روزنامه ها پيرامون آن مطالبي نوشتند، بر اثر ايستادگي و افشاگريهاي امام پس از چندي نوشتند كه اين قانون لغو شده و حرف خودشان را پس گرفتند. يكي از رفقاي اهل علم كه آدم با فضلي است در اين رابطه براي امام اشعاري سروده بود. يك روز بعد از ظهر ايستاد و اشعارش را خواند. بعضي از رفقا گفتند ايشان را خدمت امام بفرستيد تا برايش پول بگيريم. من پيشقدم شدم و خدمت امام رفتم و مطلب را عرض كردم. فرمودند: «چون براي من شعر گفته است نمي دهم.» من هرچه اصرار كردم نتوانستم حتي يك ريال براي آن آقا از امام پول بگيرم. (6)

چهره شان درهم كشيده شد به محضر امام معروض داشتم كه همه تا قبل از جمعه خونين مكه از اينكه حضرتعالي آيه «و من يخرج من بيته مهاجرا الي الله و رسوله ثم يدركه الموت فقد وقع اجره علي الله» را در آغاز پيام حج امسال انتخاب كرده بوديد، متعجب و شگفت زده بودند؛ آنگاه كه حادثه اتفاق افتاد به نكته قضيه پي برديم و در عين حال، تعجب و شگفت زدگي همه دو چندان شد. تا قبل از اين فراز از عرايضم، امام با سؤالها و با نگاه و استماعشان زبانم را در بيان

ماوقع گويا مي كردند و استقبالشان گوياي اين بود كه در جستجوي اخبار جديد و اطلاع از مشاهده ها بودند. اما وقتي از آيه و پيام گفتم و خواستم در لفافه و كنايه از كرامت حضرتش حرفي به ميان آورم، چشمهايشان را پايين انداختند و چهره شان درهم كشيده شد! انگار كه اين مقوله نه تازه است و نه گفتني. گويي كه نخواستند حتي با نگاه و در نگاهشان، چيزي را در اين زمينه افشا كنند. (7)

هم نشين طلاب بودند سال 1333 شمسي كه در منزل حضرت آيت الله العظمي بروجردي در ايام فاطميه مجلس عزا اقامه مي شد امام را مي ديدم كه در ميان طلاب متوسط كمي دورتر از مرحوم بروجردي بسيار فروتن و مؤدب جلوس مي فرمودند. در اين مجلس مرحوم تربتي منبر مي رفت. در طول اين مدتي كه به مجلس مي رفتيم مي ديديم از آغاز تا پايان مجلس امام دو زانو و بسيار مؤدب نشسته بودند و به روضه گوش مي دادند. و اين براي من عجيب مي نمود كه چرا ايشان نزديك مرحوم بروجردي جلوس نمي فرمودند و همچون يك مستمع عادي در ميان طلاب جوان با آن همه حرمت و قداستي كه در حوزه داشتند متواضعانه با طلاب گمنام همنشين بودند. (8)

پاسخ سلام همه را مي دادند علي رغم آن حالت پرخاش و ستيزي كه امام با دستگاه حكومتي وقت داشتند و با وجود درگيريها و مشكلات روزمره، هرگز به ياد ندارم كه سلام يكي از بچه ها بدون جواب مانده باشد. امام به صورت تك تك بچه ها نظر مي انداختند و در حالي كه تبسمي

بر لبانشان بود، پاسخ سلام همگي را مي دادند. (9)

حتي به بچه ها سلام مي كردند امام هميشه در سلام مقدم بر ديگران بودند و همواره وقتي وارد بر افراد مي شدند قبل از اينكه آنان سلام كنند ايشان سلام مي كردند. امام با آن عظمت كه تمام قدرتها از شنيدن نامشان به وحشت مي افتادند آنقدر رئوف و مهربان بودند كه حتي اگر مواجه با بچه ها مي شدند به آنها سلام مي كردند. (10)

حتي يكبار نتوانستم آنچه هيچ گاه از خاطر هيچ كدام از شاگردان امام، بلكه معاشرين با ايشان نخواهد رفت، تواضع بسيار و روحيه شاگردپروري امام است. من، علاوه بر اينكه شاگردشان بودم، مجذوب شخصيت ايشان نيز بودم و به امام علاقه كامل داشتم. در تمام مدتي كه در خدمت امام بودم به لحاظ اينكه همواره در گفتن سلام سبقت مي جستند، نتوانستم يكبار در گفتن سلام بر ايشان سبقت بجويم. (11)

دو سطل آب روي من ريختند فرزند چهارمين شهيد محراب حضرت آيت الله اشرفي اصفهاني نقل مي كرد وقتي پانزده ساله بودم روزي براي استحمام به گرمابه اي در قم رفتم. در بدو ورود مشاهده كردم كه يكي از آقايان كه سر خود را صابون زده و روي چشمانش نيز از كف صابون پوشيده شده بود با دست به دنبال ظرف آب مي گردد. بلافاصله ظرفي را كه نزديكم بود برداشته و از خزينه پر آب ساختم و دوبار روي سر او ريختم. آن مرد نوراني نگاه تشكرآميزي به من انداخت و پرسيد آيا شما هم سر خود را شسته ايد؟ عرض كردم خير، تازه به حمام آمده ام. بالاخره

به گوشه اي رفته و سر و صورت خود را صابون زدم. قبل از اينكه به سر خود آب بريزم ناگهان دو ظرف آب روي سرم ريخته شد. چشم خود را باز كردم، ديدم آن مرد بزرگ به تلافي خدمت من با كمال بزرگواري محبت كرده است. اين موضوع را به پدرم گفتم. ليكن چون او را نمي شناختم نمي توانستم نام او را معرفي كنم. بعد از مدتي كه با پدرم در يكي از اعياد مذهبي به منزل علما مي رفتيم ناگهان چشمم به ايشان افتاد، او را به پدرم نشان دادم. پدرم فرمود: «عجب، ايشان حاج آقا روح الله خميني است» . (12)

شرمنده مردم هستم در مسير مهاجرت از عراق و امتناع كويت از پذيرش امام يك شب ديگر امام در بغداد ماندند، چون بنا بود فردا صبح (روز جمعه، ساعت 9) به پاريس پرواز كنند. آن روز (پنجشنبه) در خدمت امام نشسته بوديم. همه ناراحت و نگران اوضاع و حوادث بوديم؛ ولي امام خيلي آرام و مصمم بودند، كان هيچ خبري نشده است و تازه ما را هم دلداري مي دادند. از تهران هم گزارش دادند كه مردم خيلي ناراحت شده اند و تظاهرات و راهپيماييهاي زيادي انجام پذيرفته و همه نگران اوضاعند. اين جمله از امام يادم نرفته است كه در آن حالت گرفتاري و تحير كه براي همه ما پيش آمده بود و اصلا آينده معلوم نبود، چنين فرمودند: «من شرمنده و مديون مردم هستم. من در مقابل اين مردم احساس حقارت مي كنم، آنها براي ما خود را به زحمت مي اندازند و ما با كمال راحتي در اينجا

نشسته ايم.» راستي چقدر عجيب بود. كسي در آن حال، آواره از وطن، از اين طرف و آن طرف بي آنكه تكليفش مشخص شود، رانده مي شد، از مرز به فرودگاه، از بصره به بغداد و از بغداد هم معلوم نيست به كجا. تا چه حوادثي براي او رخ دهد، با اين حال خود را در كمال راحتي مي پندارد و نگران است كه مردم اينقدر خود را براي خاطر او به زحمت مي اندازند. (13)

مرا ببخشيد شبي كه صبح فرداي آن روز قرار بود امام به ايران بيايند كه نشد و موكول به روز بعد شد، مردم نوفل لوشاتو با دسته گلهاي فراواني، حتي زنهاي مسيحي كه به حجاب اعتقاد ندارند روسري به سر بسته بودند و خدمت امام آمده بودند. آن شب مردم مسيحي نزد امام حالت عجيبي داشتند، همه گريه مي كردند. رهبر كبير انقلاب اسلامي با صحبت خيلي كوتاهي از همسايه هايشان عذرخواهي كردند و فرمودند: «مرا ببخشيد. من در اين مدت كه اينجا بودم باعث دردسر براي شما شدم.» پس از ترجمه صحبتهاي امام، اهالي نوفل لوشاتو به شدت گريه مي كردند. (14)

عذر مي خواهم امام حتي در برخورد با شاگردان و كساني كه از نظر موقعيت علمي و اجتماعي بسيار پايين بودند تواضع داشتند. حدود هشت سال قبل، فصل تابستان در آذربايجان بودم. امام راجع به يك مطلب مهمي كه مربوط به آذربايجان بود بنده را احضار فرمودند. پيش از شروع مطلب خطاب به بنده فرمودند: «از اينكه به شما زحمت دادم اين جا آمديد عذر مي خواهم» . اين فرمايش آنقدر در وجود بنده اثر گذاشت كه گريه

ام گرفت. (15)

چه خوب بود نصيحت مي كرديد كودكان روستاي معدن فيروزه نيشابور كه در كلاس پنجم ابتدايي تحصيل مي كنند طي نامه اي به امام نوشته بودند: «ما مي خواستيم همانطور كه در كتاب تعليمات ديني و اخلاق كلاس پنجم بود نامه اي به شما بنويسيم و مانند امام محمد تقي (ع) كه فرماندار سيستان را نصيحت كرده بود شما را نصيحت كنيم، اما متوجه شديم كه اين كار اشتباه بزرگي است و گناه دارد چون شما خود شخصي بزرگ و با تقوي و پرهيزگاريد و در برابر قدرتهاي شرق و غرب ايستادگي نموده ايد و با قدرتهاي شيطاني در حال مبارزه هستيد، در حالي كه ما كودكاني هستيم كه شايد حتي دست چپ و راستمان را از يكديگر تشخيص ندهيم پس چگونه خود را راضي كنيم كه شما را نصيحت كنيم؟ ...» . امام در پاسخ آنها چنين نوشتند: بسم الله الرحمن الرحيم فرزندان عزيز و خوبم چه خوب بود كه نصيحتي را كه در نظر داشتيد مي نوشتيد، ما همه محتاج به نصيحت هستيم و نصيحت شما عزيزان بي غرضانه و از روي صفاي قلب است... (16)

كاش من رابطه داشتم دختري براي امام نوشته بود «اماما چون تو خدا را دوست داري ترا دوست دارم. اماما چون تو با خدا رابطه داري ما هم با تو رابطه داريم» امام اينها را مي خواندند و گريه مي كردند نه اينكه بگويند خوب شد كه من با خدا رابطه دارم بلكه مي فرمودند: «اي كاش من رابطه داشتم تا اين نوشته راست باشد» . (17)

مي ديديم در صف نانوايي ايستاده اند امام منزلي در

يخچال قاضي قم خريده بودند كه تقريبا در حدود سيصد متر زمين و چند اتاق داشت. ايشان خانه يا ملكي در خمين داشتند كه آن را فروختند و اين خانه را به قيمت سيزده هزار تومان خريدند. تقريبا سالهاي 25 1324 يعني همان زمان كه آقاي بروجردي به قم آمده بودند. امام در آن خانه زندگي مي كردند و گهگاه مي ديديم كه با آن مقام و موقعيتشان در صف نانوايي ايستاده اند و نان مي گيرند. ايشان كارهاي منزل را هم خودشان انجام مي دادند . (18)

مگر من چه كاره ام؟ بارها شده از طرف دشمنان خارجي و داخلي تبليغات گسترده اي راه افتاده كه مثلا امام بيمار است و بعضيها از امام درخواست مي كنند كه در اينگونه مواقع شما ديداري داشته باشيد و يا پيامي بفرستيد تا مردم و يا رزمندگان اسلام در جبهه ها تضعيف نشوند ولي امام فرموده اند : «مگر مردم براي من مي جنگند كه تضعيف بشوند، آنها به خاطر خدا و اسلام مبارزه مي كنند و هرگز سست نمي شوند. من چه كاره ام كه با رفتن من اسلام و انقلاب نابود شود. (19)

شما جلوتر از ما از هواپيما بيرون برويد روز دوازده بهمن 57 وقتي هواپيماي امام در فرودگاه تهران به زمين نشست آيت الله پسنديده برادر امام به استقبال ايشان به داخل هواپيما رفتند. امام به حسب روحيه اي كه داشتند فرمودند آقاي پسنديده جلوتر از ايشان از هواپيما خارج شود؛ چون هيچگاه امام در راه رفتن از برادر بزرگترشان سبقت نمي گرفتند. از طرفي به دليل حساسيت سياسي ورود امام آقاي پسنديده هم نمي

توانستند جلوتر از امام راه بيفتند. امام فرمودند: «پس شما جلوتر از ما از هواپيما پايين برويد و الا من جلوتر از شما نخواهم رفت» . (20)

دوستان را جلو مي انداختند در جلساتي كه امام با دوستانشان شركت مي كردند هميشه آنها را جلو مي انداختند و خودشان از عقب مي آمدند و با اين حركت از دوستانشان تجليل مي كردند. اين كار، كار يك دفعه و دو دفعه نبود، بلكه كار بيست سال بود كه خود من شاهد اين مسأله بودم. امام عظمت روحي عجيبي داشتند. (21) پي نوشت ها: .1 حجة الاسلام و المسلمين انصاري كرماني يادواره اربعين ارتحال امام جمعيت زنان جمهوري اسلامي. .2 حجة الاسلام و المسلمين سيد احمد خميني. .3 حجة الاسلام و المسلمين مسيح بروجردي. .4 حجة الاسلام و المسلمين علي اكبر مسعودي پا به پاي آفتاب ج 4 ص .156 .5 آيت الله قديري ويژه نامه روزنامه جمهوري اسلامي خرداد .70 .6 حجة الاسلام و المسلمين عبدالعلي قرهي سرگذشتهاي ويژه از زندگي امام خميني ج .6 .7 حجة الاسلام و المسلمين محمد حسن رحيميان در سايه آفتاب ص .221 .8 حجة الاسلام و المسلمين سيد محمد باقر حجتي ويژه نامه روزنامه جمهوري اسلامي خرداد .70 .9 حسين شهرزاد (همسايه امام در قم) شاهد ش .186 .10 دكتر محمود بروجردي سرگذشتهاي ويژه از زندگي امام خميني ج .3 .11 آيت الله سيد عزالدين زنجاني حوزه ش .32 .12 زهرا مصطفوي حضور ش .1 .13 حجة الاسلام و المسلمين محمد رضا ناصري پاسدار اسلام ش .58 .14 حجة الاسلام و المسلمين هادي غفاري پيام انقلاب ش .183 .15 آيت الله

بني فضل حوزه ش .49 .16 صحيفه نور ج 16 ص .55 .17 حجة الاسلام و المسلمين رسولي محلاتي ويژه روزنامه جمهوري اسلامي خرداد .72 .18 حجة الاسلام و المسلمين محمد علي فيض پا به پاي آفتاب ج 4 ص .83 .19 حجة الاسلام و المسلمين انصاري كرماني جهاد روستا ش 230 سال .8 .20 حجة الاسلام و المسلمين امام جماراني حضور ش .3 .21 آيت الله سيد رضا بهاءالديني حوزه ش .32 منابع مقاله:

برداشتهايي از سيره امام خميني، ج 3، رجايي، غلامعلي ؛

گذشت و اغماض

گذشت و اغماض هر چه بود بخشيدم در نجف يك روحاني پير مرد مازندراني بود كه بي سبب به امام خوش بين نبود. چند سالي خوش بين نبود، حتي به بعضي ها مي گفت به درس امام نرويد. طبق معمول امام ساعت ده و ربع مي رفتند براي درس، من به سرعت مي آمدم بيرون كه مبادا امام تنها به درس بروند، چون بعضي از اوقات امام تنها مي رفتند و من از عقب مي دويدم تا به امام برسم، چون ما را خبر نمي كردند . روزي من تند آمدم بيرون ديدم دم در بيروني اين پيرمرد شيخ در را مي بوسد و بعد هم خم شد عتبه را بوسيد. من از روي ناراحتي كه از ايشان داشتم داشتم گفتم: «عجب.» برگشت و رو كرد به من و گفت: «الحمد لله الذي هدانا لهذا و ما كنا لنتهدي لولا ان هدانا الله» گفتم: «چه شده مگر؟ گفت: «درس مي رويد؟ آقا مسجد مي آيند؟» گفتم: «بله» گفت: «منهم مي آيم مسجد.» ايشان مسجد نمي آمد و نمي گذاشت بچه اش

دست امام را ببوسد در همين حين در باز شد و آقا آمدند و او از خجالت از كوچه ديگر رفت من همراه آقا به مسجد رفتم. آن روز اتفاقا كتاب همراه نياورده بودم كه مجبور شوم پاي منبر بروم. همان دم در نشستم و اين شانس او بود كه آمد و كنار من نشست. گفت: «تو كه مي داني از همنشيني بد به ما اثر كرده بود، از بس زياد از مغرضين شنيده بودم كه آقا (امام) روزنامه مي خواند، آقاي فلان اين مجاهدت را كرد و جلو افتاد و چه شد...» پير مرد اظهار كرد: «يك شب من خواب ديدم در حرم حضرت امير (ع) هستم. عده اي صف كشيده اند و دور هم نشسته اند، يكي يكي حساب كردم ديدم هر كدام مطابق سنشان قيافه شان مي خورد. دوازدهمي را گفتند حضرت مهدي (عج) است، از قيافه اش نور مي باريد، خيلي زيبا بودند، ملكوتي بودند و در آخر صف نشسته بودند. بعد علماي گذشته يكي يكي آمدند. همه از مقبره مقدس اردبيلي بيرون مي آمدند. نگاه كردم ديدم آيا كسي از ايشان را مي شناسم. يك شخصي از آنها را گفتند شيخ شلال است، يك شيخ عرب است خيلي خوشحال شدم، خواستم حركت كنم، ولي انگار مرا به زمين بسته اند، نمي توانستم تكان بخورم، وقتي علما هر كدام كه مي آمدند، اين دوازده نفر تكريم مي كردند، بعضي وقتها حضرت امير (ع) و يكي دو نفر از دو طرف و بقيه مشغول صحبت بودند. بعضي وقتها هم هفت هشت نفرشان تكريم مي كردند. يك وقت ديدم آقاي خميني از گوشه

ايوان وارد شد و شما هم دنبالش هستي. در كفشداري كفشهايش را كند و شما كفشها را كنار گذاشتي و به سرعت به دنبالش رفتي. يك وقت ديدم آن دوازدهمي تا چشمش افتاد، بلند شد، يازدهمي بلند شد، دهمي بلند شد، يك مرتبه ديدم همه بلند شدند، بعد همه نشستند. يازده نفرشان نشستند، دوازدهمي ايستاده گفت: «روح الله!» آقاي خميني عبايش را جمع كرد و گفت: «بله آقا!» گفت: «بيا جلو.» و آقا تند تند رفت جلو، وقتي خدمت امام زمان (عج) رسيد ديدم قد آنها مثل هم مساوي است. جوري نبود كه حضرت مهدي (عج) بلند و يا آقاي خميني كوتاهتر باشد . طوري ايستاد كه گوش آقاي خميني دم دهان امام زمان (عج) بود. حضرت چيزي گفتند: ايشان گفت: «چشم، فلان چيز را انجام دادم، انجام مي دهم ان شاء الله. درست ربع ساعت، تند تند حضرت در گوش ايشان مي گفت. وقتي مطلب تمام شد. دو متر و يا يك متري فاصله گرفت و حضرت رفتند بنشينند، آقاي خميني دستي تكان داد و آن يازده نفر تكريمي كردند و آقاي خميني برگشت عقب عقب، نه اينكه پشتش را بكند و به حرم نرفت» . پير مرد مي گفت: «من گفتم چرا آقاي خميني به حرم نرفت؟» گفتند: «حضرت امير (ع) اينجا نشسته، كجا برود؟» سپس رفت دم كفشداري، شما كفش را گذاشتي جلو، ايشان به سرعت حركت كرد و از در صحن آمد بيرون. بعد از آن من از خواب بيدار شدم و شروع كردم به گريه كردن. خانمم بيدار شد ديد گريه مي كنم. ساعت را نگاه كردم ديدم يك ساعت

به اذان است، گفتم جفا كردم، خدايا از سر تقصيرم درگذر، من از حالا به ايشان ايمان آورده ام. ولي هنوز هم ناراحتم و اول كاري كه كردم همان بود كه ديدي، در مقابل نظر هيچكس نبود. فقط تو مي داني و من، من بايد اين عتبه را ببوسم، نمي دانم تو از كجا پيدا شدي. من گفتم: «بايد فضايل را منتشر كرد و بايد انتشارش بدهم.» خلاصه گفت: «اين قضيه من بود. يك خواهش هم از تو دارم، بيني و بين الله اگر مي تواني به امام بگويي كه حاج آقا از من بگذرد.» گفتم: «مي توانم، همين الان انجام مي دهم.» از مسجد كه آمديم بيرون در راه به آقا گفتم: «قصه از اين قرار است، و ايشان از شما خواهش دارند كه از ايشان بگذريد.» آقا گفت: «من از ايشان گذشتم، من بخشيدم، هر چه بود بخشيدم.» بعد از اينكه امام رفتند داخل، پيرمرد دوان دوان آمد، گريه مي كرد . گفت: «چي شده؟» گفتم: «آقا گفتند كه من هر چه بود بخشيدم.» افتاد به سجده، ديگر شب و روز هميشه مي آمد و امام هم يك نظر خاصي به ايشان پيدا كرد و دنيا و آخرتش خوب شد . (1)

بگذاريد به كارشان برسند يكبار در حرم امام حسين (ع) امام داشتند زيارتنامه مي خواندند. يكي از خدام بي ادب فرش را از زير پاي امام جمع كرد. امام سجاده و مفاتيح را برداشتند و روي سنگ نشستند. گاهي وقتي امام مي خواست وارد حرم بشود عمدا جارو مي كردند و خاكها را به طرف ايشان مي گرفتند . ما هم نفس

نمي توانستيم بكشيم چون امام مي فرمودند چكارشان داريد بگذاريد به كارشان برسند. تا آن خادم فرش را از زير پاي امام جمع كرد (دليل رفتار خدام هم اين بود كه تا علما به حرم مي آمدند اينها دور آقايان را مي گرفتند و از آنها انعامهاي بيخودي مي گرفتند و امام كسي نبود كه از اين پولها به آنها بدهد) به او گفتم: «به خدا قسم پدرت را در مي آورم.» امام فهميدند. فرمودند: «خلاف مروت است چكارش داريد؟ بگذاريد مردم به كارشان برسند، خوب فرش حرم را جمع بايد بكنند.» گفتم: «نه» بعد ما از طريق استانداري شكايت كرديم كه شيخ محمد رئيس فراشها چنين اهانتي كرده است. فورا او را جلب كردند. زن و بچه هاي او ريختند در منزل آقا كه اين غلط كرده، اشتباه كرده، امام را نشناخته، حالا نان ما را قطع كرده اند. امام كه بيرون آمدند تا به حرم مشرف شوند حسين خدمتكار امام خدمتشان عرض كرد كه اين زن آن فراش است. خود او هم افتاد روي دست و پاي امام. امام گفت: «ولش كنيد برود دنبال كارش، چرا نان مردم را قطع مي كنيد» . (2)

سراغ آنها را مي گرفتند چه بسا افراد بي هويت و مغرض و جاهلي كه در قم و نجف امام را مورد بدترين آزارهاي روحي، تهمتها، افتراها و توهينها قرار دادند، كه نمونه آن را امام در پيام به حوزه ها و روحانيت در مورد آب كشيدن ظرف آب فرزندشان در مدرسه فيضيه به اين جرم كه فلسفه مي گفتند اشاره كردند. ولي امام چه قبل از انقلاب كه به

مرجعيت اعلا و مطلق در حوزه ها دست يافتند و چه بعد از انقلاب كه به اوج عظمت و قدرت همه جانبه نايل شدند گويي حتي در يك مورد به ذهنشان خطور نكرد كه در صدد تلافي و انتقام برآيند، بلكه بر عكس، افراد متعددي از اين طايفه را كه علاقه مندان امام به خاطر سوابق سياه و آزارهايشان به امام حاضر نبودند آنها را زنده ببينند، امام ابتدا به ساكن سراغ آنها را مي گرفتند و به آنها كمك مي كردند و اگر مريض بودند كسي را از طرف خود به عيادتشان مي فرستادند و گرفتاريهاي شخصي آنان را در حد توان برطرف مي كردند. (3)

هيچ عكس العملي نشان ندادند امام در كارهايي كه به خودشان مربوط بود خيلي گذشت داشتند. من شاهد بودم كه افرادي مي آمدند و توهين مي كردند. شديد توهين مي كردند اما در ايشان هيچ حالت خشونت يا تندي ظاهر نمي شد . مثلا يكي از بستگان (حرف مربوط به خيلي سال پيش است، من هنوز منزل ايشان بودم). سر سفره شام بوديم كه روي مسأله اي عصباني شد. چنان از جا بلند شد كه ما فكر كرديم رفت طرف امام كه ايشان را مثلا كتك بزند. ولي امام هيچ عكس العملي نشان ندادند، البته او اين كار را نكرد، فقط هجوم برد و خودش نيز متوجه شد و برگشت اما امام آرام همين طور كه نشسته بودند سر سفره شام هيچ برخورد يا حالت خشم يا عكس العملي از خود نشان ندادند . (4) پي نوشت ها: .1 حجة الاسلام و المسلمين فرقاني سرگذشتهاي ويژه از زندگي امام

خميني ج .1 .2 حجة الاسلام و المسلمين فرقاني. .3 حجة الاسلام و المسلمين رحيميان. .4 زهرا مصطفوي. منابع مقاله:

برداشتهايي از سيره امام خميني، ج 3، رجايي، غلامعلي ؛

عزت نفس

عزت نفس هرگز نديدم خواهشي كنند هيچگاه ديده نشد كه امام از كسي تقاضايي بكنند و يا منتي را بپذيرند. من در تمام مدتي كه ايشان را مي شناختم، هرگز نديدم از كسي خواهشي بكنند. مثلا اگر فروشنده اي جنسي را گران مي فروخت، براي ارزان خريدن آن هيچ نمي گفتند و مي گذشتند. (1)

خدا ضامن روزي شماست بعد از وفات آيت الله بروجردي عده اي از طلاب و محصلين نگران وضع آينده حوزه بودند. بعضي براي اصل حوزه و بعضي كوتاه نظرها براي وضع مادي حوزه. ايام مسافرت طلاب در ماه محرم فرا رسيد. برخي از آقايان سفارش مي كردند هنگامي كه به شهرستانها رفتيد به مردم گوشزد كنيد كه حوزه احتياج به ماديات و پول دارد، اما امام در سخنراني خودشان فرمودند : «مبادا به شهرستانها و بلاد كه مي رويد آبروي حوزه را ببريد و دست گدايي براي حوزه دراز كنيد. خداوند ضامن روزي شماست و اين حوزه را حفظ مي فرمايد» . (2)

شما به راه خودتان برويد يادم مي آيد هنگام رفتن به حرم، در اواسط راه و در كوچه به امام برخورد كرديم و چون دوست داشتيم كه همراه ايشان باشيم، پشت سر ايشان به طرف حرم مطهر حركت كرديم امام وقتي متوجه حضور ما شدند، ايستاده و فرمودند: «آقايان فرمايشي دارند؟» گفتيم: «نه! عرضي نداريم، فقط دوست داريم كه همراه شما باشيم و از اين كار لذت مي بريم» فرمودند:

«شكر الله سعيكم . من از اين كار شما تشكر مي كنم شما آقا هستيد، طلبه هستيد. محترم هستيد، من دوست ندارم كه شخصيت شما با دنبال من حركت كردن كوچك شود. شما به راه خودتان برويد و من هم براه خود مي روم» . (3)

اين طور زيارت شايسته نيست يك وقت بعضي از طلاب و اهل علم ايراني از راه آبادان به طور غير قانوني و بدون اخذ ويزا وارد عراق مي شدند و از اينرو بعضا در مرز گرفتار مأمورين عراقي شده و روانه زندان مي شدند، و چه بسا مورد اهانت قرار مي گرفتند و سپس با وساطت و توصيه آقايان علما نجات پيدا مي كردند و به زيارت كربلا و نجف مي رفتند. يك شب كه در نجف در محضر امام بودم معظم له در همين رابطه اظهار نگراني كردند و فرمودند: «زيارت امام حسين (ع) به هيچ وجه شايسته نيست كه با اين ذلت و خواري توأم باشد» . (4)

بردار و برو! يكي از تجار ايراني مبلغي سنگين به عنوان وجوه شرعي به نجف خدمت امام آورده بود. ضمن تقديم وجه از موضع كسي كه از پول هنگفتي دل كنده و امتياز آن را به ديگري اعطا كرده درخواست كرد كه امام به اصطلاح تخفيفي بدهند و مثلا خمس اتومبيلش را از او نگيرند. امام تمام وجه را جلوي او گذاشته و فرمودند: بردار و برو! شما گمان مي كنيد حالا كه اين پول را اينجا آورده ايد، منتي بر ما داريد؟ نخير، اين ما هستيم كه بر شما منت داريم. چرا كه با پرداخت آن و قبول ما، شما

بري ء الذمه مي شويد و تازه اول مسؤوليت ماست» . (5)

در تمام عمرم دنبال پول نرفتم بارها كساني بودند كه خدمت امام مي رسيدند و به ايشان عرض مي كردند اينهايي كه به مكه مي آيند نوعا مقلد شما هستند و به شما علاقه مند هستند و مي خواهند وجوهاتشان را به شما بدهند لازم است كسي را همه ساله به مكه بفرستيد ولي ايشان قبول نمي كردند بعضيها مي خواستند حاج آقا مصطفي را به مكه براي اين كار بفرستند اما امام راضي نمي شدند تا اينكه يكسال حاج آقا مصطفي به من پيشنهاد كرد كه از طرف امام به مكه بروم و به عنوان وكالت از طرف امام وجوهات مردم را جمع آوري كنم. وقتي خدمت امام رسيدم كه با ايشان خداحافظي كنم مطلبي فرمودند كه براي من نصيحت خيلي بزرگي شد. امام فرمودند: من هيچوقت دنبال پول نرفتم در تمام مدت عمرم دنبال پول نرفته ام، مي خواهم رفقايم هم همين طور باشند. چون امام شنيده بود كه وقتي يك تاجري مي آيد بعضي چطور دنبال او مي روند يا مي فرستند دنبال او كه او را ببينند و وجوهاتشان را بگيرند بعد به من فرمودند هيچ وقت شما را داخل كاروانها نبينم اصلا به ديدن كسي هم در كاروانها لازم نيست برويد چون از طرف من وكالت داريد ممكن است بعضي خيال كنند كه آمده ايد حساب مردم را برسيد و وجوهات بگيريد. فقط اگر كسي آمد و مسأله اي از شما سؤال كرد جواب بدهيد اما اگر كسي خواست به شما پول بدهد بگيريد و رد نكنيد. من هيچوقت

راضي نيستم كه تو براي پول آوردن براي من دست و پايي بكني. بگذار مردم به روش خودشان هر طور مي خواهند وجوهات بدهند. شما جاي خودتان باشيد هر كس خواست وجوهات بدهد خودش پيش شما بيايد. (6)

خودتان را از ذلت نجات دهيد بنده در همان لحظه اول برخورد (ورود امام از پاريس به تهران) در چهره اكثر اين نيروهاي انتظامي علاقه و عشق به امام را مشاهده كردم. امام در همان لحظات اول چند جمله برايشان صحبت كردند كه: «اين شاه و دربار شما را تحقير كرده اند و شخصيت شما را لگدمال كرده اند، شما را در برابر آمريكاييها كوچك شمرده اند. شما بايد همت كنيد و خودتان را از آن ذلت و حقارت نجات دهيد.» و بعد هم فرمودند كه: «شما ديگر راحت باشيد كه شاه ديگر برنمي گردد و از كسي ترسي نداشته باشيد، شاه ديگر قدرت اينكه برگردد و شما را اذيت كند ندارد.» (7) پي نوشت ها: .1 آيت الله جعفر سبحاني. .2 حجة الاسلام و المسلمين توسلي پاسدار اسلام ش .13 .3 حجة الاسلام و المسلمين عبائي خراساني گلهاي باغ خاطره. .4 حجة الاسلام و المسلمين سيد مجتبي رودباري 15 خرداد ش 5 و .6 .5 حجة الاسلام و المسلمين رحيميان. .6 آيت الله خاتم يزدي سرگذشتهاي ويژه از زندگي امام خميني ج .2 .7 حجة الاسلام و المسلمين موسوي خوئيني ها مرزداران ش .29 منابع مقاله:

برداشتهايي از سيره امام خميني، ج 3، رجايي، غلامعلي ؛

كرامات

كرامات اينها امامان من هستند قبل از ازدواج با امام من خوابهاي متبرك مي ديدم، خواب هايي مي ديدم كه فهميدم اين

ازدواج مقدر است. آن خوابي كه دفعه آخري ديدم و كار تمام شد حضرت رسول (ص) امير المؤمنين (ع) و امام حسن (ع) را در يك حياط كوچكي ديدم كه همان حياطي بود كه بعدها امام براي عروسي آن را اجاره كردند. همان اتاقها با همان شكل و شمايل كه در خواب ديده بودم. حتي پرده هايي كه بعدا برايم خريدند همان بود كه در خواب ديده بودم. آن طرف حياط كه اتاق مردانه بود پيامبر (ص) و امام حسن (ع) و امير المؤمنين (ع) نشسته بودند و در اين طرف حياط كه اتاق عروس شد من بودم و پيرزني با يك چادر كه شبيه چادر شب بود و نقطه هاي ريزي داشت و به آن چادر لكي مي گفتند. پيرزن ريزنقشي بود كه او را نمي شناختم و با من پشت در اتاق نشسته بود. در اتاق شيشه داشت و من آن طرف را نگاه مي كردم. از او پرسيدم: «اينها چه كساني هستند؟» پيرزن كه كنار من نشسته بود گفت: «آن روبرويي كه عمامه مشكي دارد پيامبر (ص) است. آن مرد هم كه مولوي سبز دارد و يك كلاه قرمز كه شال بند به آن بسته شده (و آن زمان مرسوم بود در نجف هم خدام به سر مي گذاشتند) امير المؤمنين (ع) است.» اين طرف هم جواني بود كه عمامه مشكي داشت و پيرزن گفت كه: «اين امام حسن (ع) است.» من گفتم: «اي واي اين پيامبر (ص) است و اين امير المؤمنين (ع) است» و شروع كردم به خوشحالي كردن. پيرزن گفت : «تويي كه از اينها بدت مي آيد! !»

من گفتم: «نه، من كه از اينها بدم نمي آيد؟ من اينها را دوست دارم.» آن وقت گفتم: «من همه اينها را دوست دارم، اينها پيامبر من هستند، امام من هستند. آن امام دوم من است، آن امام اول من است» پيرزن گفت: «تو كه از اينها بدت مي آيد!» اينها را گفتم و از خواب بيدار شدم. ناراحت شدم كه چرا زود از خواب بيدار شدم . صبح براي مادر بزرگم تعريف كردم كه من ديشب چنين خوابي ديدم. مادر بزرگم گفت: «مادر ! معلوم مي شود كه اين سيد حقيقي است و پيامبر و ائمه از تو رنجشي پيدا كرده اند. چاره اي نيست اين تقدير توست. (1)

انگشترشان را به من دادند پس از اينكه امام از حصر قيطريه به قم بازگشتند دسته دسته ارادتمندان ايشان به محضرشان شرفياب مي شدند. منزل امام به محل ديدار اقشار مختلف مردم و علما تبديل شده و امام در يكي از اتاقها نشسته بودند و به تفقد از ديداركنندگان مي پرداختند. من هم از اهواز حركت كرده خود را به قم رساندم و خدمت ايشان مشرف شدم. پس از اينكه دستشان را بوسيدم، در گوشه اي نشستم. به هنگام بوسيدن دست امام چشمم به انگشتر زيبايي افتاد كه در دست ايشان بود. با خود گفتم كاش امام اين ا نگشتر را به من هديه مي كردند. هنوز چند لحظه از اين فكر نگذشته بود كه آقا پس از اظهار محبت به بنده اشاره كردند كه بياييد من هم امتثال كرده جلو رفتم. آقا انگشترشان را از دست باز كردند و به من مرحمت فرمودند كه الآن

هم اين انگشتر بعنوان يادگاري از امام نزد من است. (2)

تفال به قرآن وقتي امام در نجف درس را شروع كردند درسشان شلوغ شده طلبه هاي زيادي به درس آمدند، ما كمي صبر كرديم، افرادي كه صرفا براي تأييد امام آمده بودند ديگر نيامدند و درس را خلوت كردند. آن عده از بزرگاني كه شايستگي فهم و درك مطالب را داشتند باقي ماندند. بنده به قرآن تفألي زدم كه بروم محضر ايشان، البته اين صرفا يك تفأل بود و الا من قاطع بودم كه بروم، اين آيه آمد: «و لا تأيسوا من روح الله» اين از عجايب اتفاق بود كه براي رفقا گفتم، آنان هم خيلي تعجب كردند. (3)

ايشان را مردي بزرگ يافتم در نجف مرحوم آيت الله حاج شيخ عباس قوچاني كه پدر زن اينجانب بود بعضي از مسايلي را كه مي خواست براي امام رخ بدهد. از قبل مي دانست و به من هم مي گفت. من به ايشان عرض كردم شما از كجا اين مسايل را مي دانيد؟ ايشان قضيه اي را نقل كردند كه: ما در خدمت مرحوم آيت الله حاج سيد علي قاضي كه استاد اخلاق بزرگاني مانند آقاي بهجت، مرحوم آقاي قوچاني، مرحوم آقاي ميلاني و... بودند حاضر بوديم. هر روز به محضر ايشان مي رفتيم و استفاده مي كرديم. يك روز دو نفر از شاگردهايي كه هر روز به محضر مرحوم قاضي مشرف مي شدند خبر دادند كه آقاي حاج آقا روح الله خميني (امام در آن زمان به اين لقب معروف بودند) به نجف آمده اند (4) و مي خواهند با شما ملاقات كنند. ما كه سمت

شاگردي امام را داشتيم خوشحال شديم كه در اين ملاقات استاد ما (حضرت امام) در حوزه قم معرفي مي شود. چون اگر شخصي مثل مرحوم قاضي ايشان را مي پسنديد براي ما خيلي مهم بود. روزي معين شد و امام تشريف آوردند ما هم در كتابخانه آقاي قاضي نشسته بوديم وقتي امام به آقاي قاضي وارد شدند به ايشان سلام كردند . روش مرحوم آقاي قاضي اين بود كه هر كس به ايشان وارد مي شد جلوي او هر كس كه بود بلند مي شد و به بعضي هم جاي مخصوصي را تعارف مي كرد كه بنشينند ولي وقتي امام وارد شدند آقاي قاضي جلوي امام بلند نشدند و هيچ هم به ايشان تعارف نكردند كه جايي بنشينند امام هم در كمال ادب دو زانو دم در اتاق ايشان نشست. طلاب و شاگردان امام كه در آن جلسه حاضر بودند ناراحت شدند كه چرا مرحوم آقاي قاضي در برابر اين مرد بزرگ و فاضل و وارسته حوزه قم بلند نشدند. آن دو نفري كه معرف امام به آقاي قاضي بودند هم وارد شدند و در جاي هميشگي خودشان نشستند. بيش از يك ساعت مجلس به سكوت تام گذشت و هيچ كس هم هيچ صحبتي نكرد. امام هم در تمام اين مدت سرشان پايين بود و به دستشان نگاه مي كردند. مرحوم قاضي هم همينطور ساكت بودند و سرشان را پايين انداخته بودند. بعد از اين مدت ناگهان مرحوم قاضي رو كردند به من و فرمودند آقاي حاج شيخ عباس (قوچاني) آن كتاب را بياور. من به تمام كتابهاي ايشان آشنا بودم چون بعضي از اين

كتابها را شايد صد مرتبه يا بيشتر خدمت آقاي قاضي آورده بودم و مباحثي را كه لازم بود بررسي كرده بودم. تا ايشان گفتند آن كتاب را بياور من دستم بي اختيار به طرف كتابي رفت كه تا آن وقت آن كتاب را در آن كتابخانه نديده بودم حتي از آقاي قاضي نپرسيدم كدام كتاب. مثلا كتاب دست راست، دست چپ، قفسه بالا . همانطور بي اراده دستم به آن كتاب برخورد آن را آوردم و آقاي قاضي فرمودند آن را باز كن. گفتم آقا چه صفحه اي را باز كنم؟ فرمودند هر كجايش كه باشد من هم همين طوري كتاب را باز كردم ديدم كه آن كتاب به زبان فارسي است و لذا بيشتر تعجب كردم. چون طي چند سالي كه من در خدمت آقاي قاضي بودم اين كتاب را حتي يك مرتبه هم نديده بودم حتي جلد آن را هم نديده بودم كتاب را كه باز كردم ديدم اول صفحه نوشته شده حكايت. گفتم آقا نوشته شده حكايت. فرمود، باشد بخوان. مضمون آن حكايت آن بود كه يك مملكتي بود كه در آن مملكت سلطاني حكومت مي كرد. اين سلطان به جهت فسق و فجور و معصيتي كه از ناحيه خود و خاندانش در آن مملكت رخ داد به تباهي ديني كشيده شد و فساد در آنجا رايج شد عالم بزرگوار و مردي روحاني و الهي عليه آن سلطان قيام كرد. اين مرد روحاني هر چه آن سلطان را نصيحت كرد به نتيجه اي نرسيد لذا مجبور شد عليه سلطان اقدام شديدتري بكند. پس از اين شدت عمل، سلطان آن عالم ديني را

دستگير و پس از زندان او را به يكي از ممالك مجاور تبعيد كرد. بعد از مدتي كه آن عالم در مملكتي كه در مجاور مملكت خودش بود در حال تبعيد به سر مي برد آن سلطان مجددا او را به مملكت ديگري كه اعتاب مقدسه (قبور ائمه اطهار) در آن بودند تبعيد كرد. اين عالم مدتي در آن شهري كه اعتاب مقدسه بود زندگي كرد تا اينكه اراده خداوند بر اين قرار گرفت كه اين عالم به مملكت خود وارد شد و آن سلطان فرار كرد و در خارج از مملكت خود از دنيا رفت و زمان آن مملكت به دست آن عالم جليل القدر افتاد و به تدريج به مدينه فاضله اي تبديل شد و ديگر فساد تا ظهور حضرت بقية الله به آن راه نخواهد يافت. مطلب كه به اينجا رسيد حكايت هم تمام شد. عرض كردم آقا حكايت تمام شد، حكايت ديگر هم هست فرمود: كفايت مي كند كتاب را ببند و بگذار سر جاي خودش. گذاشتم. همه ما كه هنوز از حركت آقاي قاضي ناراحت بوديم كه چرا جلوي امام بلند نشدند بيشتر متعجب شديم و پيش خود گفتيم كه چرا به جاي اينكه ايشان يك مطلب عرفاني، فلسفي و علمي را مطرح كنند كه آقاي حاج آقا روح الله آن را براي حوزه قم به سوغات ببرند فرمودند حكايتي خوانده شود. نكته مهمي كه در برخورد آقاي قاضي با امام خيلي مهم بود اين است كه آن دو نفري كه امام را همراهي مي كردند وقتي از جلسه بيرون آمدند چون اين برخورد آقاي قاضي با امام براي آنها

خيلي سنگين بود به امام عرض كردند: آقاي قاضي را چگونه يافتيد؟ امام بي آنكه كوچكترين اظهار گله اي حتي با اشاره دست يا چشم بكنند، سه بار فرمودند: من ايشان را فردي بسيار بزرگ يافتم . بيشتر از آن مقداري كه من فكر مي كردم. اين عبارت امام نشان مي داد كه كمترين اثري از هواي نفس در امام نبود. چون هر كس در مقام و موقعيت علمي ايشان در حوزه قم بود و با او اين برخورد و كم توجهي مي شد اقلا يك سر و دستي تكان مي داد كه با اين حركت مي خواهد بگويد براي من اين مهم نيست ولي آن حركات آقاي قاضي (كه قطعا حساب شده و شايد براي امتحان و اطلاع از قدرت روحي امام بود) كوچكترين اثري در ايشان ايجاد نكرد كه نفس امام را به حركت وادارد و اين خيلي قدرت مي خواهد كه ايشان نه تنها با آقاي قاضي مقابله به مثل نكردند بلكه به او تعظيم هم نمودند و ما در تمام ابعاد و حالات امام (اعم از حالات چشم و سكنات ايشان) به حقيقت دريافتيم كه اين مطلب را كه در مورد آقاي قاضي مي فرمايند از روي صدق و صداقت است. بر عكس ما كه تمام وجودمان بسته به تعارفات بي پايه و ساختگي است، امام تمام اين حالات نفساني را پي كرده و در خود كشته بودند. اين قضيه مربوط به قبل از جريان پانزده خرداد است كه امام به ايران بازگشتند و به قم آمدند. هر كس از فضلا و طلاب از امام در مورد آقاي قاضي مي پرسيدند

ايشان بسيار از او تجليل مي نمود و مي فرمود كساني كه در نجف هستند بايد از وجود ايشان خيلي استفاده بكنند. بعدها مرحوم آقاي قوچاني در جريان مقدمات انقلاب هر حادثه اي كه پيش مي آمد مي فرمود اين قضيه هم در آن حكايت بود بعد مكرر مي گفتند كه آقاي حاج آقا روح الله قطعا به ايران باز مي گردند و زمام امور ايران به دست ايشان خواهد افتاد. لاجرم بقيه چيزها هم تحقق پيدا خواهد كرد و هيچ شكي در اين نيست. لذا پس از پيروزي انقلاب كه امام به قم آمدند مرحوم قوچاني از اولين كساني بود كه به ايران آمد و با امام بيعت كرد. (5)

الامان يا صاحب الزمان در سنه 52 يا 54 روزي در زندان چشمهايم را بسته بودند و دوره بازجويي طولاني داشتم. در آن روزهاي خاص شبي حالم خيلي سخت بود، مجلسي را ديدم كه امام در آنجا درس مي دادند و صحبت مي كردند و روحانيون هم زياد بودند. سيدي وارد شد امام جلوي او راست قامت روي منبر ايستاد و سه بار فرمود: «الامان، الامان، الامان، يا صاحب الزمان» . من متوجه شدم آن فرد وجود مقدس حضرت امام زمان (عج) بوده. از فرداي آن شب روش بازجويي عوض شد يكي از صلحا گفت كه امام برايت امان گرفته است، يعني وساطت كرده بود نزد حضرت و نقش داشته در آن تغيير و تحول. (6)

صلاح تو نيست كه بگيرم يكي از تجار ايراني در زماني كه دولت طاغوت هر كسي را كه به نجف و ديدار امام مي رفت تعقيب مي كرد پول هنگفتي

با خود به نجف آورده بود كه به عنوان سهم امام به ايشان بدهد . دولتي ها هم از اين امر خبر داشتند. آن تاجر خدمت امام رسيد و گفت كه اين پولا بابت سهم امام (ع) است و از ايران آورده ام كه به شما تقديم كنم تا مصرف حوزه علميه نماييد . امام قبول نكردند. آن تاجر گفته بود كه آقا من از راه دور اين پول را آورده ام و مخصوص شماست. امام فرمودند: «صلاح تو نيست كه من اين پول را از تو بگيرم، ببر خدمت يكي ديگر از مراجع بده و از ايشان رسيد بگير.» اصرار آن فرد هيچ اثري در امام نكرد و لذا پول را به منزل مرجع ديگري برد و رسيد هم گرفت. رژيم شاه پس از بازگشت او را در مرز به اين عنوان كه براي امام در نجف پول زيادي برده دستگير كرد. آن تاجر گفته بود كه من يك شاهي هم پول به ايشان نداده ام و به شخص ديگري دادم و بعد رسيد پول را از جيبش درآورده و به آنها ارايه داده بود. اگر امام پول را از ايشان گرفته و رسيد داده بود شايد تا آخر عمر در گوشه زندان مي ماند و شكنجه مي شد. (7)

مسافرتت طولاني مي شود امام در سال 57 كه منزلشان از طرف بعثي ها محاصره و رابطه مردم با ايشان قطع شد مي خواستند از نجف هجرت كنند. ياسر عرفات در آن زمان نامه اي به امام نوشته بود كه امام در جواب نامه او، نامه اي نوشته بودند. اين نامه را بايد شخصي براي

عرفات به لبنان مي برد. در رابطه با هجرت امام بنا شد. من بروم لبنان و صحبت كنم كه شرايط سوريه براي اقامت امام چگونه است. نامه را كه آماده شده بود به من دادند براي خداحافظي خدمت امام رسيدم. ظاهرا در آن جلسه كسي نبود و خودم تنها بودم. عرض كردم امروز من عازم سفر هستم، مسافرتي به سوريه و لبنان. قاعدتا هر وقت ما مي خواستيم به سفر برويم خدمت امام مي رسيديم و دستشان را مي بوسيديم و امام دعايي مي كردند. اما اين بار امام تبسمي كرده و فرمودند: «مثل اينكه سفر شما اين بار طولاني بشود.» عرض كردم «نه، علي القاعده نامه حضرتعالي است كه بايد برسانيم. شايد دو يا سه روز ديگر برگردم.» ايشان سكوت كردند. اين مسأله براي من خيلي تازگي داشت كه امام فرمودند سفر شما طولاني مي شود. خلاصه ما حركت كرديم به طرف بغداد با برادرمان آقاي فردوسي پور. بنا بود آقاي دعايي هم بيايد و يك سري مدارك را به ما بدهد كه به سوريه ببريم. وقتي وارد فرودگاه شديم آن ساكي را كه همراه داشتم دادم به مسؤولينش كه ببرند در هواپيما و منتظر ساعت پرواز بوديم؛ اما از همان اول ديديم كه وضع فرودگاه غير عادي است. آن روز تمام مسؤولين فرودگاه لباس شخصي داشتند و مشخص بود كه از سازمان امنيت عراق هستند. يكي از مأمورين امنيتي عراق آمد و گفت: «كدام يك از شما مسافر هستيد؟» گفتم: «من مسافرم» گفت: «با من بيا» ما بلند شديم آمديم. بليط هواپيما را گرفتند و فرستادند از هواپيما ساك ما را برگرداندند و

ساك را خالي كردند و اوراق را درآوردند. بعد ما را بردند طبقه دوم فرودگاه كه مركز سازمان امنيت عراق بود. در آنجا نشستيم و يكي دو ساعت با ما صحبت كردند. سپس گذرنامه ما را با يك كاغذي آوردند و گفتند زير اين كاغذ را امضا كن. گفتم: «اين چيست؟» گفت: «بخوان» . خواندم ديدم نوشته است كه شما الي الابد ممنوع الدخول به عراق هستيد! در آن كاغذ از من التزام مي گرفتند كه ديگر وارد عراق نشوم و اگر وارد عراق شدم خودم مسؤول هستم. من اولش يك مقدار پافشاري كردم كه امضا نكنم، ولي امضا را از من گرفتند. آنجا بود كه يك مرتبه متوجه آن فرمايش امام شدم كه به من فرمودند مثل اينكه مسافرت شما اين بار خيلي طولاني بشود. (8)

دستشان را فورا زير عبا بردند يكي از خاطرات نجف اشرف شبهايي بود كه زوار ايراني در حرم خدمت امام مشرف مي شدند. در حرم مردم براي دست بوسي و حتي پابوسي امام زياد ازدحام مي كردند ولي آقا نمي گذاشتند كسي پاي ايشان را ببوسند و خيلي از اين كار ناراحت مي شدند، ولي دست بوسي را اجازه مي دادند . چون غالبا زوار ايراني مي آمدند و دست ايشان را مي بوسيدند ما هم در اطراف ايشان مواظب بوديم حادثه اي پيش نيايد. يك شب همان طور كه امام در حرم زيارت پيش روي حضرت امير (ع) را مي خواندند و خواستند به بالاي سر حضرت تشريف ببرند و زيارت بخوانند من جلو ايشان داشتم مي آمدم. تعدادي از رفقا هم پشت سر امام بودند. ديدم بعضيها

اصرار دارند از پشت سر دست امام را بگيرند و ببوسند. در همين حال بود كه متوجه شدم امام برخلاف هميشه دستهايشان را زير عبا پنهان كردند و بر سرعت خودشان افزودند و به بالا سر حضرت تشريف بردند. بعد ما متوجه شديم و گزارش دادند كه بعضي از ساواكيها برنامه داشتند كه از پشت سر دست امام را به عنوان بوسيدن بگيرند و به ايشان آسيب و صدمه بزنند امام با آن ديد قوي كه داشتند و با آن عنايت پروردگار متوجه شدند و دست شان را ديگر به كسي ندادند. حتي آنها هم كه از جلو مي آمدند ديگر نتوانستند دست امام را ببوسند. (9)

به حرم مشرف نشدند امام جز در مواقعي مشخص، هر شب دو ساعت و نيم پس از غروب آفتاب براي ملاقات عمومي به بيروني منزلشان تشريف مي آوردند و بعد از نيم ساعت برخاسته و به حرم مشرف مي شدند. ولي در يك مورد امام وقتي كه موعد خاص فرا رسيد از جا برخاستند و بر خلاف هميشه به اندرون تشريف بردند. افراد حاضر شگفت زده شدند، چون كه امام در حال سلامت و نشاط بودند و معمولا بيماري تنها مانع تشريف ايشان به حرم بود. حتي نزديكان امام نيز هيچ دليلي بر اين قضيه نيافتند. روز بعد گفته شد در همان ساعتي كه امام طبق معمول مي بايست به حرم مشرف شوند، سفير ايران در بغداد به نجف آمده و در حرم به عنوان اهداي فرش از سوي شاه مراسمي را برگزار كرده بود. با توجه به اطلاع دقيق آنها از زمان تشرف امام به حرم و انتخاب

همين وقت براي مراسم مذكور و فيلمبرداري از آن معلوم شد توطئه اي را در سر داشتند و بدين سان معماي عدم تشرف امام به حرم برايمان حل شد. (10)

بگوييد عمامه اش را بردارد هنگامي كه امام در پاريس بودند يك مرتبه عده اي از دشمنان امام به يكي از روحاني نماها مي گويند كه شما معمم هستيد و مي توانيد در عمامه خود سلاح قرار دهيد و امام خميني را ترور كنيد. وقتي اين شيخ مي آيد و به امام اطلاع مي دهند كه يك روحاني آمده و مي خواهد شما را ببيند. امام در پاسخ مي گويد: «به او بگوييد عمامه را از سرش بردارد و بعد داخل شود. و بدين ترتيب يكي از دسيسه هاي منافقين نقش بر آب شد. (11)

مگر حضرت صاحب به من خلاف مي فرمايد؟ يك روز منزل آقاي فاضل لنكراني از استادان حوزه علميه قم بودم يكي از فضلاي مشهد هم آنجا بودند. ايشان به نقل از يكي از دوستانشان تعريف مي كردند در نجف اشرف خدمت امام بوديم. صحبت از ايران به ميان آمد، من گفتم: اين چه فرمايشهايي است كه در مورد بيرون كردن شاه از ايران مي فرماييد؟ يك مستأجر را نمي شود بيرون كرد، آن وقت شما مي خواهيد شاه مملكت را بيرون كنيد؟ امام سكوت كردند. من فكر كردم شايد عرض مرا نشنيده اند لذا سخنم را تكرار كردم. امام برآشفتند و فرمودند: فلاني! چه مي گويي؟ مگر حضرت بقية الله امام زمان، صلوات الله عليه، به من (نستجير بالله) خلاف مي فرمايد؟ شاه بايد برود. (12)

شايد از طرف امام زمان باشد روز

22 بهمن كه امام فرمان دادند مردم در خيابانها بريزند چون ما مملكت نظامي نداريم اين جريان را به مرحوم آيت الله طالقاني اطلاع دادند. در آنجا من در خدمت ايشان بودم . آيت الله طالقاني از منزلشان به امام در مدرسه علوي تلفن زد و مدت يك ساعت يا نيم ساعت با امام صحبت كردند. برادران بيرون از اتاق بودند. فقط مي ديدند آيت الله طالقاني مرتب به امام عرض مي كنند آقا شما ايران نبوديد، اين نظام پليد است، به صغير و كبير ما رحم نمي كند، شما حكمتان را پس بگيريد. و مرتب شروع كردند از پليدي و ددمنشي نظام گفتن تا شايد بتوانند موضع امام را تغيير بدهند، تا ايشان اين فرماني را كه راجع به ريختن مردم به خيابانها داده اند پس بگيرند. برادران يك مرتبه متوجه شدند آقاي طالقاني گوشي را زمين گذاشته و به حالت متأثر رفت و در گوشه اتاق نشست. برادران كه اين گونه ديدند بعد از لحظاتي خدمت ايشان رفتند. ابتدا اين تصور پيش آمد كه امام به ايشان پرخاش كرده اند كه شما چرا دخالت مي كنيد و از اين چيزها. لذا وقتي به مرحوم آيت الله طالقاني اصرار كردند كه جريان چه بود؟ ايشان گفتند: هر چه به امام عرض كردم حرف مرا رد كردند و وقتي ديدند من قانع نمي شوم فرمودند: «آقاي طالقاني، شايد اين حكم از طرف امام زمان باشد» اين را كه از امام شنيدم دست من لرزيد و با امام خداحافظي كردم چون ديگر قادر نبودم كه حتي پاسخ امام را بدهم. (13)

ناگهان ارتباط امام قطع شد قلب

امام در تمام مدت شبانه روز توسط دستگاه مانيتور تحت كنترل و نظارت دكترها بود. در هر 24 ساعت دو نفر دكتر و دو پرستار هميشه آماده بودند كه اگر مسأله اي براي امام پيش آمد فورا دست به كار شوند. يك بار دكترها زنگ زدند و گفتند ارتباط ما با امام قطع شده اين چيز عجيبي بود برو ببين امام كجاست؟ رفتم داخل اطاق ديدم ايشان نيست. قسمتهايي را كه قدم مي زدند نگاه كردم نبود به دفتر زنگ زدم. يكي از نوه هاي امام آنجا بود گفتم : آقا طرف شما هستند؟ گفت نه. به حاج عيسي گفتم: حاجي برو ببين آقا كجاست. ايشان هم رفت هر كجا را كه بود جستجو كرد آقا نبود. خودم دوباره به اطاق ايشان مراجعه كردم ديدم آقا توي ايوان اطاق ايستاده اند و به طرف آسمان نگاه مي كنند بعد دكترها گفتند حالا ارتباط برقرار شد. (14)

معانقه گرمي كردند امام نسبت به شهيد اشرفي اصفهاني علاقه خاصي داشتند. در آخرين ملاقاتي كه آن شهيد بزرگوار با امام داشت امام با ايشان معانقه گرمي كردند. به طوري كه براي ايشان سابقه نداشت. پس از پايان ملاقات آقاي اشرفي به بنده فرمودند من از برخورد امام چنين دريافتم كه اين آخرين ملاقات من خواهد بود. دقيقا يك روز بعد از ديدار با امام به شهادت رسيدند. (15)

با هم عكس بگيريم آيت الله شهيد اشرفي اصفهاني قبل از شهادت مي گفتند: اين بار كه به محضر امام رفتم ايشان طور ديگري به من نگاه كردند و گفتند: «با هم عكس يادگاري بگيريم» . (16)

مطمئن باشيد در اين عمليات پيروز

مي شويد در اولين سالگرد رحلت امام در معيت برادر محسن رضايي و جمعي از مسؤولين و فرماندهان سپاه براي عرض تسليت به يادگار امام به بيت امام رفته بوديم. در اين جلسه كه همه از فراق آن عزيز سفر كرده به سختي گريه مي كرديم برادر محسن رضايي در حالي كه به شدت متأثر بود و مي گريست گفت: ما هر وقت مشكلي در جنگ و عملياتها داشتيم اين امام بود كه به آن روح مطمئن و بزرگي كه داشتند به كمك ما مي آمدند و مشكل ما را مرتفع مي نمودند. ايشان از جمله به تك عراق قبل از عمليات فتح المبين كه باعث نگراني شديد و ترديد فرماندهان عملياتي، براي آغاز اين عمليات شده بود، اشاره كرد و گفت: براي تعيين تكليف با يك شكاري اف 5 در عرض ده دقيقه از دزفول به تهران آمدم. با اينكه شب و امام ملاقاتي نداشتند ما را پذيرفتند. مشكل را كه خدمت ايشان مطرح كرديم و گفتيم ممكن است عراق از عمليات ما مطلع شده باشد امام با يك دنيا آرامش و اميد و اطمينان به من فرمودند: «شما مطمئن باشيد كه در اين عمليات پيروز مي شويد، برويد و هيچ ترديدي به خودتان راه ندهيد.» برادر رضايي مي گفت: «در حقيقت ما نتايج افتخار آفرين عمليات فتح المبين را مديون اين قوت قلبي مي دانيم كه امام با آن نفس گرمشان در فرماندهان و رزمندگان اسلام ايجاد كردند. (17)

هر چه سريعتر پيام را به مدينه مخابره كنيد امام طبق سنت هر ساله در آستانه حج، پيامي به حجاج بيت الله مي دادند. در

سال 66 كه به حج رفتيم، از ابتداي پياده شدن در جده تا راهپيمايي مدينه، از برخورد دولت و مأموران سعودي بسيار راضي بوديم و اصلا تصور نمي كرديم كه دولت سعودي با ايران و ايراني اين قدر با احترام برخورد كند. پيش بيني تمامي برادران دست اندركار حج اين بود كه: «امسال شاهد يكي از باشكوهترين مراسم حج خواهيم بود» . احمد آقا فرزند برومند امام نقل مي كرد: هنگامي كه مقدمه و آيه اي را كه در صدر پيام استفاده شده بود، ديده بود متعجب شد و دچار حيرت از اينكه چرا امام در اين پيام حجاج را به شهادت و هجرت حسين گونه فرا خوانده اند! احمد آقا مي گفت: «وقتي پيام را مطالعه كردم، باور اين قضيه برايم بسيار ثقيل بود.» اين پيام را به آقاي انصاري نشان دادم كه ايشان هم نظر بنده را داشت. بعد از اينكه آقاي انصاري هم نظر داد خدمت امام رفتم و به ايشان عرض كردم: آقا! تنها نظر من نيست، بلكه برادران ديگر هم معتقدند كه آيه و مقدمه اي كه در صدر مطلب به كار رفته است، هيچ گونه سنخيتي با مراسم و مناسك حج ندارد. امام فرمودند : «هر چه سريعتر اين پيام را به رسانه هاي گروهي و حجاج ايراني در مدينه مخابره نماييد .» هنگامي كه اين پيام مخابره شد، بنده و آقاي كروبي آن را براي ساير دست اندركاران حج قرائت كرديم. ما هم بسيار شگفت زده شديم كه چه سنخيتي بين مراسم حج و آيه مباركه است . از مدينه با بيت تماس گرفتيم. احمد آقا گفت: من

هم اين مطلب را با امام در ميان گذاشته ام، اما ايشان فرمودند: پيام را با اين آيه و مقدمه مخابره نماييد» . اين پيام در روز اول ذيحجه صادر شد و فاجعه خونين مكه در روز ششم ذيحجه به وقوع پيوست . كه اين قضيه بيش از پيش مبين عرفان بالا و از معجزات كم نظير حضرت امام است. (18)

از آن روزي كه پيش امام رفتم دوستي داشتم به نام آقاي عرب كه از طلبه هاي قديمي اصفهان و از ارادتمندان امام بود . حدود پانزده سال بود كه از بيماري شديد زخم معده رنج مي برد. به طوري كه اصلا نمي توانست گرسنگي را تحمل كند و روزه بگيرد. دكترها گفته بودند بر روي معده ايشان بايد عمل جراحي انجام بشود. پس از پيروزي انقلاب وقتي امام به تهران آمدند و از آنجا به قم رفتند، روزي آقاي عرب به من گفت: من يكبار خدمت امام مشرف شدم ولي به ايشان هيچ چيز نگفتم. فقط نيت كردم كه خوب بشوم تا بتوانم امسال روزه بگيرم. سال 1363 وقتي به مشهد مقدس رفته بودم دوباره آقاي عرب را ديدم. مي گفت: الآن دو سال است كه دارم روزه مي گيرم. از آن روزي كه پيش امام رفتم و خواستم كه بيماري من خوب شود و امام مرا دعا كردند به طور كلي بهبود پيدا كرده ام. (19)

ان شاء الله خوب مي شود فرزند يكي از دوستان ما بيمار بود. پاهايش درد مي كرد و نمي توانست راه برود. پدر او هم خيلي ناراحت بود. آن اوايل كه امام به جماران تشريف آورده بودند و

رفت و آمد با ايشان آسانتر بود. آن آقا كه مي دانست گاهي كودكان را نزد امام مي برند و ايشان دستي بر سر كودكان مي كشند، گفت: «بچه ما معلول است و نمي تواند راه برود. به پزشك هم مراجعه كرده ايم ولي مثمر ثمر واقع نشده است. اگر مي توانيد او را به نزد امام ببريد.» يك روز عصر، من آن كودك را كه حدودا سه ساله بود، خدمت امام بردم. جريان را به عرض ايشان رساندم. امام هم دستي بر سر كودك كشيده او را بوسيدند سپس دعا كرده فرمودند: «ان شاء الله خوب مي شود . پدر و مادرش نگران نباشند.» گفتم: «پدرش در يكي از نهادهاي دولتي كار مي كند.» فرمودند : «نه، ناراحت نباشند. ان شاء الله خوب مي شود.» بنده كودك را بغل كردم و از خدمت ايشان مرخص شدم. همان طور كه كودك در بغلم بود، مي خنديد . اين را خودم ديدم. پدر كودك فرزندش را گرفت و در حالي كه اشك در چشمانش پر شده بود، شكر كرد. مادر كودك هم آنجا ايستاده بود و خيلي خوشحال بود. بنده پسري دارم كه به بيماري سخت و پردردسري مبتلا شده بود. البته خوب شدن اين كودك هم به دعاي امام مربوط است. من مطمئن هستم. چون آنقدر بيماريش بالا گرفته بود كه در حال مرگ بود، لكن با دعاي امام از مرگ نجات يافت. پزشكان گفته بودند اين مرض، بيماران را از بين مي برد. حدود دو سال پيش كه بنده فرزندم را براي معالجه به خارج از كشور برده بودم، آن آقا را ديدم، ايشان

كه الآن سفير ايران در سوئيس يا انگليس هستند به مناسبتي به پاريس آمده بود. من ديدم كه ايشان يك پسر بچه پنج، شش ساله به همراه دارد و آن كودك مي دود و مي خندد، فرانسوي صحبت مي كند و به انگليسي تكلم مي كند. به من گفت: «آقاي ثقفي! مي داني اين كودك كيست؟» گفتم: «نه» گفت: «اين همان كودكي است كه شما او را براي شفا خدمت امام برديد.» با تعجب پرسيدم: «راست مي گوييد؟» گفت: «بله او خوب شده است و به مدرسه هم مي رود. من سلامتي كودكم را از بركت دعاي خير امام و دستي كه ايشان بر سرش كشيدند، مي دانم» . (20)

تأثير دعاي امام به بيماري عصبي سختي دچار شده بودم و به همين منظور به خارج از كشور براي مداوا رفتم . معالجه اين بيماري مدتها طول كشيد. تقريبا به تمامي پزشكان مجرب داخل و حتي چندين پزشك در خارج از كشور مراجعه كرده بودم، ليكن از نزد همه آنها نااميد بازگشتم. حتي ميان دوستان شايع شد، فلاني علاج پذير نمي باشد و براي جانشيني وي در ژاندارمري بايد فكري كرد. اعضاي خانواده ام نيز كم كم مأيوس شده بودند و خلاصه اميد براي درمانم بسيار پايين بود. خدمت امام رسيده سلامي عرض كرده و گفتم: «دكترها مرا جواب كرده اند و اين به معني آن است كه از نظر طبي من علاج ناپذيرم. از شما خواهشي دارم و آن اينكه برايم دعا كنيد، كه ان شاء الله بهبودي يابم و بتوانم به خدمتگزاري ادامه دهم.» امام دعا كردند و خدا را شاهد مي گيرم كه

از آن پس رفته رفته حال من بهتر شد. (21)

ان شاء الله خوب مي شوي بيت حضرت امام در تمام مدت تبعيد ايشان توسط حاج احمد آقا و يا آيت الله پسنديده و ساير نزديكان باز بود و مركز خاص براي تبادل و تماس امام با امت و سران حركت انقلاب به شمار مي رفت. يك روز عيد قربان قبل از پيروزي انقلاب قرار بود شهيد محراب آيت الله صدوقي و مردم راهپيمايي كرده و مراسمي اجرا شود. پس از آنكه آقاي صدوقي از بيت امام بيرون آمدند، ناگهان دژخيمان رژيم سفاك شاهنشاهي به سمت جمعيت حمله ور شدند. با توجه به اينكه اينها تا آن زمان هيچ گاه به كوچه ها نمي آمدند، آن روز به حمله خود وسعت داده و در كوچه ها با شليك گاز اشك آور سعي در برهم زدن اجتماع مردم داشتند. فرزند سه ساله من كه در بغلم بود به علت استنشاق گاز اشك آور مسموم شد و نزديك بود خفه شود. مردم آقاي صدوقي را به سرعت به منزل امام انتقال دادند. در مقابل منزل امام دري باز بود من بچه را به زير زمين آن خانه برده و پناه دادم. به تدريج تعداد مجروحين زيادتر مي شد و تيراندازي بيشتري به صورت مستقيم يا هوايي شروع شد. ضمنا بچه من نيز در حالت بسيار بدي به سر مي برد . در آن روز بشارت، برادر شهيد بشارت از شهداي فاجعه انفجار دفتر مركز حزب جمهوري اسلامي در هفتم تير سال 60 در همان محل به درجه شهادت رسيد. پس از پايان تيراندازي و متفرق شدن مأمورين، مردم،

بشارت را به بيمارستان سهاميه بردند كه بي نتيجه بود. فرزند من نيز به شدت به بيماري عصبي و لكنت زبان دچار شد تا حدي كه پس از مدتي ديگر قادر به تكلم يك جمله نبود. براي معالجه فرزندم به پزشكان قم و ديگر شهرها نيز مراجعه كرديم. بچه چندين ماه تحت نظر پزشك بود ولي سودي نبخشيد و بهبودي حاصل نگرديد. نظر پزشكان اين بود كه بچه بايد دور از اجتماع و در انزوا به سر برد تا اعصابش سلامت خود را بازيابند. اين وضع تا زمان انقلاب ادامه داشت. در نخستين روزهاي ورود امام، يك روز خود اين بچه، بريده بريده از ما خواست تا او را پيش امام ببريم. اين قضيه روي من خيلي اثر گذاشت. با توجه به آشنايي كه با حاج احمد آقا داشتم، كمتر مزاحمتي براي ايشان ايجاد كرده و لذا با عيال خود تا نزديكي منزل دختر امام كه همسر آقاي اعرابي است رفته و به ايشان گفتم شما به داخل منزل رفته و جريان را تعريف نماييد. اهل بيت آن منزل نيز چون ما را مي شناختند، سخاوتمندانه عمل كرده و به عيال بنده قول دادند در نخستين فرصتي كه به ديدار امام بروند فرزند ما را نيز با خود به حضور معظم له خواهند برد. روز موعود رسيد و به وسيله ماشيني كه خودشان با آن از قم به تهران مي رفتند عيال و بچه مرا خدمت امام بردند. شب كه برگشتند معجزه اي رخ داده بود. بچه اي كه در مواقع عادي نمي توانست يك جمله ادا كند با توجه به احساساتي كه در وجودش

بود ماجرا را با زبان خود برايمان تعريف مي كرد و ما نيز از فرط خوشحالي مي گريستيم. قضيه از اين قرار بود: زماني كه حاضرين به حضور امام مي رسند، پسر من جلوتر از همه مي رود و خود را به روي پاهاي امام مي اندازد. امام نيز ايشان را بلند كرده و از صبيه محترمشان مي پرسند: «خانم، اين مهمان كوچولوي ما كيست؟» وقتي برايشان ناراحتي و بيماري بچه توضيح داده مي شود. امام يكبار ديگر بچه را نوازش كرده و مي گويند : «ناراحت نباش ان شاء الله خوب مي شوي.» بهبودي كامل فرزند ما برخلاف نظر پزشكان و روان پزشكان كه گفته بودند معالجه اين بچه با شيوه هاي خاص روان شناسي در دراز مدت ممكن است، بدين نحو به دست آمد. بچه ما آن روز به مدرسه رفت و هم اينك نيز در دبيرستان درس مي خواند و زندگي خود را مديون امام مي داند. (22)

چشمهاي من بينا شد ماههاي اول جنگ (21 اسفند 59) با جمعي از برادران در محور فياضيه آبادان بوديم. در اين محور من از ناحيه سر تركش خمپاره اي خوردم. در اثر اين تركش بينايي خود را از دست دادم و فراموشي كامل به من دست داد. به طوري كه هيچ چيز را به ياد نداشتم حتي از وقايع زمان حال هم كه رخ مي دادند چيزي در ذهنم نمي ماند. ابتدا مرا به بيمارستان شركت نفت آبادان بردند و يك هفته تحت كنترل پزشكان بودم. بعد در 27/12/59 براي ادامه معالجه مرا به تهران منتقل كردند. ابتدا به بيمارستان سينا و بعد به بيمارستان

شهيد مصطفي خميني بردند. دكتر وضع مرا كه ديد دستور داد سه ماه تمام حتي براي قضاي حاجت نبايد از تختم خارج شوم و اين براي من خيلي مشكل بود. بنا بود كاسه سرم را در بياورند و تركش را از آن خارج كنند . البته دكتر مي گفت حتي با اين حال هيچ تضميني براي بهبودي تو نيست ولي شايد بشود كاري كرد. شب به دلم افتاد كه به دكترهاي اصلي متوسل بشوم و از ساحت مقدس ائمه اطهار شفا بگيرم. بعد به خودم گفتم كانالي مهم تر و مقدس تر از نماينده ائمه يعني امام امت نيست كه به دستور ايشان به جبهه رفته ام. لذا به دوست همراهم گفتم كه همين امشب با يكي از دوستان جبهه اي كه در بيت امام مستقر بود تماس بگيرد كه من فردا صبح اول وقت خدمت امام برسم و به بركت دعاي ايشان شفا پيدا كنم. او هم هماهنگ كرد. صبح ساعت هفت تازه آفتاب طلوع كرده بود در جماران حاضر شدم. قدري منتظر ماندم تا امام تشريف بياورند و اين در حالي بود كه من جز يك خط باريك كم نور كه نمي شد با آن چيزي را ديد هيچ چيز را نمي توانستم ببينم مثلا وقتي جلوي ايوان امام داشتم جلو مي رفتم بچه ها به من مي گفتند ديگر جلو نرو جلوي تو نرده و ديوار است. حقيقتا هيچ چيز و هيچ جا را نمي ديدم. وقتي امام آمد به واسطه همان خط سفيدي كه گفتم احساس كردم صورت نوراني امام را كه آفتاب بر آن مي تابيد به درستي مي بينم

و اين براي من بسيار عجيب بود. بچه ها دو دستم را گرفته بودند و به سمت امام مي بردند. به من گفتند داري به ديوار نزديك مي شوي. اشك در چشمان من جمع شده بود. خوشحال بودم كه يكبار ديگر توانسته ام امام را زيارت كنم. پس از اين احساس كردم كه آن خط سفيد قدري بازتر شد. مرا خدمت امام معرفي كرده و گفتند در جبهه به واسطه مجروحيت بيناييشان را از دست داده اند. امام تبسمي كرده و دستشان را به سر و صورت و چشمهاي من كشيدند و دعاهايي را خواندند و فرمودند: اميدوارم ان شاء الله شفا پيدا كنيد. من به بچه ها گفتم، چند تا از قندهاي منزل امام را به عنوان تبرك براي من بگيريد. بعد از ملاقات به بيمارستان برگشتم و دكتر كه غيبت مرا متوجه شده بود مرا دعوا كرد كه چرا حرف او را گوش نكرده ام و عذر مرا از بيمارستان خواستند و گفتند كه برايت سه ماه دارو مي نويسيم كه در منزل استفاده كنيد. ما هم گفتيم دعاي امام ما را بس است و اگر هم خوب نشويم توفيقي براي من است. به خانه آمدم و يازده روز اجبارا در منزل بودم در طول اين مدت احساس كردم كه كم كم ديوارهاي اطراف اتاق و اسكلت ساختمان منزل براي من نمايان مي شود. هر روز احساس مي كردم دارم واضح تر مي بينم تا جايي كه به برادرم گفتم: داداش آنها آجر هستند؟ گفت : بله. معلوم شد وضعم بهتر شده است، چون رفته رفته آن روشنايي بيشتر مي شد. اما وضع

جوري بود كه نمي توانستم درست كار كنم. خانواده هم فشار مي آوردند كه از اين فرصت استفاده كرده و ازدواج كنم مقدمات كار فراهم شد و براي عقد خدمت امام رسيدم. قبل از اينكه امام صيغه خطبه عقد را بخوانند دستشان را بوسيدم و عرض كردم به بركت دعاي شما بيناييم خيلي بهتر شده است. عنايت كنيد دوباره چشمهاي مرا متبرك كنيد و مرا دعا كنيد. ديدم امام حضور ذهن دارند و مرا مي شناسند و مي دانند كه چند ماه قبل خدمتشان رسيده ام دوباره دستشان را به چشمهاي من كشيدند و شروع كردند به دعا خواندن و در حالي كه تبسمي بر لب داشتند فرمودند: خداوند شما را حفظ بكند. بعد امام از ميزان مهر پرسيدند و خطبه عقد را خواندند و در پايان سه مرتبه فرمودند: با هم بسازيد! بعد از اين بود كه ديگر بدون اينكه كسي به من كمك بكند در خيابان رفت و آمد و حتي رانندگي مي كردم. اين را هم عرض كنم كه در اين ملاقات مرحوم پدرم هم كه چشمهايش خيلي كم سو بود به طوري كه شب به زحمت جايي را مي ديد حسابي از فرصت استفاده كرد و دستهاي امام را به نيت شفا به چشمان خود مي كشيد بعد كه من به او گفتم من بينايي خودم را از امام بدست آوردم او هم قسم مي خورد كه ديگر ناراحتيهاي شب كوري گذشته را ندارم و حالا ديگر چشمهايم اصلا تار نمي بينند و ديد من خيلي خوب شده است. (23)

قندها را تبرك كردند يك روز آقاي خليلي كه از افراد متدين

و شاغل در هلال احمر است مضطربانه تلفن كرد كه يكي از برادران بسيار خوب به نام آقاي اكبري در جبهه مجروح و تركش به مغزش اصابت كرده، حالش بسيار وخيم است. پزشكان به او جواب رد داده اند و از بهبود او مأيوسند. تنها اميد، به خدا و دعاي امام است. به اين ترتيب، از حقير مصرانه خواست كه چند حبه قند خدمت امام ببرم تا با دست امام، تبرك و به آن دعا بخوانند و براي بهبود مجروح دعا كنند. مقداري قند خدمت امام بردم و مطلب را به عرض رساندم. ايشان قندها را تبرك و به آنها دعا خواندند و سپس براي سلامتي او دعا كردند. وقتي به دفتر برگشتم، آقاي خليلي خود را به دفتر رسانده بود. قندها را گرفت و با عجله برگشت. چند روز بعد، تلفن زد و ذوق زده و گريان، تشكر كرد و مژده داد كه دوستش از خطر گذشته و پزشكان از بهبود او مبهوت شده اند. چند ماه بعد دوباره تلفن زد و ضمن تشكر مجدد، براي مجروح شفا يافته درخواست كارت براي تشرف و دستبوسي امام كرد كه با نشاط و سلامت تشرف يافت. ايشان برايم نقل كرد: فلان پزشك متخصص معروف كه در جريان معالجه من بود و به طور قطع از بهبودم اظهار يأس كرده بود، بعد از اين ماجرا با صراحت به من گفت: ما دكترها به معجزه اعتقاد نداريم، ولي وقتي، مثل شما را مي بينيم كه بعد از آن وضعيت، ناگهان همه چيز عوض مي شود و بعد از چند روز، روي پاي خود راه مي رويد، ناچار مي

شويم كه به معجزه اعتقاد پيدا كنيم. (24)

گويا مي دانستند گويا به امام الهام شده بود و ايشان مي دانستند كه در ماه خرداد رحلت مي كنند چون در يكي از اشعارشان مي فرمايند: انتظار فرج از نيمه خرداد كشم. (25)

راضي نيستم تعريف كنيد حاج احمد آقا چند روزي پس از رحلت امام از قول مادر گراميشان نقل مي كرد: حدود يك ماه و نيم قبل از عمل جراحي، امام خوابي ديدند و اين خواب را براي همسرشان تعريف كردند و متذكر گشتند: «در زمان حياتم، راضي نيستم براي كسي تعريف كنيد.» امام خواب ديدند فوت كرده اند و حضرت علي (ع) ايشان را غسل و كفن كرده و برايشان نماز خوانده اند و سپس امام را در قبر گذاشته و از ايشان پرسيده اند حالا راحت شديد؟ امام عرض كرده اند: در سمت راستم خشتي است كه ناراحتم مي كند، در اين موقع حضرت علي (ع) دستي به ناحيه راست بدن امام كشيدند و ناراحتي امام مرتفع گشت. (26)

با امام روبوسي كردند يكبار خواب ديدم كه من و آقاي خميني در خانه كعبه مشغول طواف بوديم و ناگهان متوجه شدم حضرت رسول (ص) به سرعت به من نزديك مي شوند. همين طور كه حضرت نزديك مي شدند براي اينكه به آقاي خميني بي احترامي نكرده باشم، خودم را كنار كشيدم و به آقاي خميني اشاره كردم و گفتم: يا رسول الله! آقا از اولاد شما هستند. حضرت رسول (ص) به آقاي خميني نزديك شدند، با ايشان روبوسي كردند و بعد به من نزديك شدند و با من روبوسي كردند و بعد لبهايشان را به

روي لبهاي من گذاشتند و ديگر برنداشتند و من از شدت شعف از خواب پريدم به طوري كه داغي لبهاي حضرت رسول (ص) را روي لبهايم هنوز حس مي كنم. (27)

پيامبر امام را در آغوش گرفتند بنا به اطلاع موثق آيت الله العظمي گلپايگاني شنبه شب مورخ 13/3/68 مقارن با ساعت رحلت امام بعد از اينكه در ساعت ده و نيم شب مشغول استراحت مي شوند ساعتي بعد با حالتي مضطرب از خواب بيدار شده و از خادم خود مي خواهند كه سريعا با آيت الله خامنه اي تماس گرفته و از ايشان حال امام را جويا شود. ايشان در پاسخ به سؤال علت اين امر، خوابي را كه چند لحظه قبل ديده بودند به اين مضمون نقل مي كنند: «در خواب ديدم جلسه اي است كه در آن پيامبر اكرم (ص) و همه ائمه معصومين (ع) حضور دارند. پس از مدتي در باز مي شود و حضرت امام خميني وارد اطاق مي شوند. همه ائمه معصومين و پيامبر به احترام ايشان از جا بر مي خيزند و پيامبر اكرم (ص) امام خميني را در آغوش گرفتند و ايشان را غرق بوسه نمودند . كه در اين حالت مضطربانه از خواب بيدار شدم» . (28)

نمي توانستم عكسي بگيرم يكي از دوستان از قول آقاي فراهاني از اعضاي بيت امام نقل مي كرد: وقتي پيكر مطهر امام براي انجام مراسم غسل و تكفين به حياط منزل كوچكي كه محل ملاقاتهاي ايشان با مردم و مسؤولين در طي مدت اقامتشان در جماران بود منتقل شد: وقتي بدن امام غسل داده مي شد، هر چقدر سعي مي كردم

كه با دوربين از پيكر امام عكس بگيرم با كمال ناباوري مشاهده مي كردم كه دوربين با اينكه هيچ نقصي نداشت قادر به عكسبرداري از جسد امام نيست و آخر الامر هم برغم چند بار تلاش نتوانستم از پيكر مطهر امام عكسي تهيه نمايم. (29)

با توسل به امام مشكلاتم حل مي شود من به عنوان كسي كه در طول حيات امام در خدمت ايشان بوده ام و به عنوان يك خدمتگزار همواره مورد محبتشان قرار داشته ام، عرض مي كنم كه هم اكنون كه چند سال از رحلت آن عزيز بزرگوار مي گذرد. هر گاه در زندگيم مورد و مشكلي باشد به ايشان متوسل مي شوم. و صادقانه مي گويم مسايلم برطرف و مشكلاتم حل مي شود و گاه كه براي برخي امور از ايشان راهنمايي مي خواهم، امام عزيز به اين حقير كه افتخار خدمتگزاري به مرقد پاك و منورشان را دارم راه را نشان مي دهند. (30) پي نوشت ها: .1 خديجه ثقفي (همسر امام) ندا ش .12 ايشان به دليل زندگي در تهران و عدم علاقه به زندگي در قم در ابتدا پاسخ صريحي به خواستگاري امام نداده بودند ولي پس از ديدن اين خواب نظر مثبت دادند. .2 حجة الاسلام و المسلمين سيد عبدالحسين امام. .3 آيت الله محمد هادي معرفت. .4 اين سفر قبل از تبعيد امام بوده است. .5 آيت الله سيد احمد نجفي. .6 آيت الله حائري شيرازي پيام انقلاب ش .89 .7 حجة الاسلام و المسلمين محتشمي. .8 حجة الاسلام و المسلمين محمد رضا رحمت. .9 حجة الاسلام و المسلمين رحيميان. .10 اميد انقلاب ش .138 .11

حجة الاسلام و المسلمين سيد محمد كوثري پا به پاي آفتاب ج 4 ص .125 .12 محمود مرتضايي فر. .13 سيد رحيم ميريان. .14 حجة الاسلام و المسلمين محمد اشرفي اصفهاني روزنامه كيهان 23/7/ .64 .15 حجة الاسلام و المسلمين اديب روزنامه كيهان 22/7/ .68 .16 غلامعلي رجايي شريك صلوات. .17 حجة الاسلام و المسلمين امام جماراني. .18 حجة الاسلام و المسلمين سيد محمد رضا سجادي اصفهاني پا به پاي آفتاب ج 3 ص .231 .19 حجة الاسلام و المسلمين حسن ثقفي پا به پاي آفتاب ج 1 ص .147 .20 حسين شهرزاد شاهد ش .186 .21 سردار سرتيپ پاسدار علي فضلي. .22 حجة الاسلام و المسلمين رحيميان در سايه آفتاب ص .167 .23 حميد انصاري مصاحبه راديويي. .24 پليس انقلاب ش .100 .25 آيت الله شهيد مرتضي مطهري روزنامه رسالت 11/2/ .73 .26 نور علم دوره 3 ش 7 ص .138 .27 غلامعلي رجايي. .28 حجة الاسلام و المسلمين انصاري كرماني. منابع مقاله:

برداشتهايي از سيره امام خميني (ره)، ج 3، رجايي، غلامعلي ؛

امام(قدس سره) در آسمان كرامت

امام(قدس سره) در آسمان كرامت جوان امروز بيش از هر زمان ديگر به بزرگمردي چون خميني نيازدارد، تا از نفس قدسي او جان دو باره گيرد و با مطالعه زندگي اش، طريق جاودانه زيستن را فراگيرد. امام خميني(ره) مردي است كه از آغاز بلوغ شخصيت معنوي خود را ساخت و نزد خدايش بنده اي محبوب شد. از اين روي پرده هاي آسمان كنار رفت و روح الله چشم بر حقايق هستي گشود. خداوند به دست سرنوشت ميليونهاانسان را دگرگون كرد. مقامي عظيم، يعني كرامت به وي عطا كرد. آنچه مي خوانيم

گوشه هايي از اين مقام عظيم است. جاي بسي شگفتي است كه صاحبان قلم پيرامون ابعاد مختلف زندگي امام قلم فرسايي مي كنند، اما بعد عرفاني اين شخصيت بزرگ در هاله اي از غفلت قرار دارد و تحليلگران ما كمتر در باره آن سخن مي گويند، حال آنكه تبيين ارتباط مردان آسماني با ملكوتيان براي جوانان ماجاذبه هاي عجيبي دارد و در صورت طرح ساده و بي پيرايه جوان رابه باور آن سوق مي دهد و ريشه هاي اعتماد و محبت قلبي بين مردم با صاحب كرامت را تقويت مي كند. از اين رو انتظار مي رود محققان و نويسندگان تا آثار زنده و شاهدان صادق از امام خميني(ره) دردسترس هستند، نسبت به جمع آوري و ثبت مجموعه كرامت هاي حضرت به پاخيزند و راه هاي آسماني را در جستجوي مرد سلوك سبز و عارف بزرگ قرن بپويند. آري! ما بايد بدانيم مردي كه در عرصه سياست،نظامي ضد ديني را نابود ساخت، در عرصه علم و فقه و فلسفه واصول استاد دهر شد، در ميدان جهاد بانفس و خودسازي و پالايش اندرون هم تا آنجا پيش رفت كه قدسيان او را به پاكي ستودند وخداوند مقامي بس بالا نصيبش كرد.

كرامت هديه اي براي مردمان پاك طينت كرامت نشانه قداست و آيه حقانيت مردان خدايي است. مرداني كه پاكي طينت و زلالي بندگي، آنان را نزد خداي متعال، محبوب ساخت. و تداوم آن در طول قرنها و عصرها، بهترين گواه بر اتصال زميني ها با ملكوتيان است و چه زيباست مطالعه زندگي وصال يافتگان. اما كرامت چيست؟ كرامت همان معجزه است با اين تفاوت كه معجزه

در مقابل انكاركنندگان و براي عاجز كردن آنها از سوي معصومان عليهم السلام بروز مي نمايد; اما كرامت، همان كار از سوي اولياي الهي و ياغير معصومان عليهم السلام است بدون اينكه در مقابل انكار كننده باشد; بلكه عنايتي است كه شامل حال معتقدان، صاحبان ايمان، يادلدادگان و دلسوختگان مي شود. و اولياي خداوند با اذن و اجازه پروردگار، در اسباب طبيعي تصرف مي كنند. البته برخي روشنفكرنمايان كرامت بزرگان را مخالف توجيهات علمي مي دانند. و اين حقيقت و موهبت الهي را خرافه مي پندارند. حال آنكه خدايي كه به اسباب مادي خاصيت هايي داده است، مي تواند آن ويژگيها را سلب و به سبب ديگر بدهد. با اندك تاءملي مي توان قبول كرد كه خدايي كه به دارو خاصيت «دردزدايي » عنايت كرد،همان خاصيت را مي تواند به تربت امام حسين(ع) بدهد و يا همان ويژگي را در دعاي امام، يا اولياي خود و بندگان صالحش قراردهد. آري خداوند هم «سبب ساز» و هم «سبب سوز» است. پس براي قبول كرامت اولياي الهي تنها كافي است، اعتقاد خود به قدرت مطلقه الهي را تقويت كنيم و به راستي تنها اوست كه مي تواندخاصيت اسباب طبيعي را جايگزين كند. به اين ترتيب مي توان گفت: 1- كرامت اولياي الهي امري محال نيست. زيرا خارج از قدرت خداوند متعال نيست. 2- كرامت از نظر علم و عقل معقول و قابل پذيرفتن است. هرچندخلاف عادت و كار كرد طبيعي اسباب موجود است. 3- كرامت كار خارق العاده اي است كه هرگز احدي از مرتاضها ونابغه هاي جهان نمي توانند آن را انجام دهند. 4- كسي نمي

تواند اثر كرامت را نابود كند و يا مانع تحقق آن شود; زيرا كرامت به قدرت بي كران خدا متصل است. 5- كرامت نوعي عنايت به دلسوختگان است، نه تحدي و مبارزه طلبي و عاجز سازي. 6- كرامت محدوديت زماني و مكاني و تشخص ندارد. زيرا بر قدرت نامحدود خداوند متكي است و اين قدرت در هر زمان مي تواند جاري شود و مي شود. 7- كرامت، معلول بي علت نيست، بلكه ما اين علت را نمي شناسيم،اما خداوند از آن آگاه است. 8- مقام كرامت بر اثر پاگيزگي روحي به اشخاص اعطا مي شود وتنها پاكيزگان از اين مقام برخوردار مي شوند. 9- چون زلالي باطن و تعلق و اراده الهي لازم است تا شخص صاحب كرامت شود، لذا اين مقام قابل تعليم و تعلم نيست. گرچه قابل اكتساب است.

اعتقاد به كرامت امام خميني(ره) خود اعتقادي محكم به تاثير نفوس پاك در تغييراسباب طبيعي داشت و معتقد بود اگر مردان خدا و پاكان بي ريانزد خداوند چيزي بخواهند، همان خواهد شد. از اين روي همواره از چنين مرداني براي تغيير احوال ياري مي جست. نمونه اي از اين «باور كرامت » و «تاثير نفوس پاك » را مي توان در سيماي امام آنگاه مشاهده كرد كه از آيت الله قاضي(ره) آن عارف بزرگ براي شفاي دخترش و نجات وي از مرگ كمك مي گيرد.

ختم «امن يجيب » شاگردان امام هنوز آن روز را به ياد مي آورند و به صراحت و باشور از آن ياد مي كنند. آيت الله صانعي يكي از مشاهير شاگردان آن بزرگوار است كه مراسم ختم «امن يجيب » و

حضور آيت الله قاضي را به ياد دارد. وي مي گويد: بعد از درس معمولا جمعيت زيادي براي دستبوسي ايشان مي آمدند واز اين رو براي تلف نشدن وقت با تاكسي به مسجداعظم رفت و آمدمي كردند. من هم براي آن كه بتوانم جواب سؤال خود را بهتربگيرم، دنبال امام به منزلشان مي رفتم، در آنجا سؤال را مطرح كردم. امام فرمودند: بنويس. سؤال را نوشتم و دادم خدمت امام واما باز هم امام جواب ندادند. من كه سابقه برخوردهاي چندين سال پيش از آن را داشتم و نيز از سرپرتوقعي، با رنجيدگي خاطربيرون آمدم و امام هم ناراحتي مرا احساس كردند. در همان موقع با برادرم رو به رو شدم. ايشان از من پرسيدند: «چرا ناراحتي؟» گفتم: رفتم مطلبي را از امام بپرسم، ولي امام به من جواب ندادند. برادرم با تندي به من گفت: دخترشان مريض است و از اين بابت امام ناراحتند. بعد تو توقع داري دراين شرايط امام مثل هميشه به تو جواب سؤال درس را بدهند؟! بعدبرادرم براي من توضيح بيشتري دادند كه گويا هنگامي كه حال دختر امام به وخامت گراييده بود، فورا يك شوراي پزشكي در قم تشكيل شده بود. اين شورا نظر بسيار مايوس كننده اي به حضرت امام(ره) داده بودند. وقتي به امام عرض كرده بودند كه يا بايدمادر از بين برود و يا بچه. اين طور مي گويند كه امام فرموده بودند: من الان اظهار نظر نمي كنم كه كدام يك فداي ديگر بشود. شما يكي دوساعت صبر كنيد. من جواب مي دهم كه عمل جراحي انجام شود يانه؟ پس از آن هم از برادر

من خواسته بودند كه ترتيب ختم «امن يجيب » را در همان شب بدهند و مخصوصا آقاي قاضي را براي دعاخواسته بودند. مرحوم قاضي كه عموزاده علامه طباطبايي و ازدوستان امام بود، بسيار اهل ذكر خدا بود. ايشان در زمان طلبگي هم يك پيشگويي داشت و به امام عرض كرده بود: «شما بعدها جزوپيشوايان خواهيد شد.» بالاخره آقاي قاضي و عده اي از طلبه هاآمدند و ختم «امن يجيب » گرفتيم. براي همه ما ميزان اعتقادامام به دعا جالب بود. پس از آنكه ختم تمام شد، از بيمارستان نكويي قم به منزل امام تلفن كردند و اطلاع دادند كه حال دخترشان به طور معجزه آسايي بهتر شده است و از اين رو فعلانيازي به عمل نيست. در همان هنگام برادرم براي من اين پيغام را از حضرت امام آورد: «... من آن وقت روي حساب مربضي صبيه ناراحت بودم و جواب ايشان را ندادم، ولي فردا توي درس جواب خواهم داد.»

ارتباط با ائمه عليهم السلام امام خميني(ره) ولي فقيه و نايب حضرت ولي عصر(عج) بود و ازهمين جهت ارتباط وي با آن حضرت امري كاملا طبيعي به نظر مي رسد. او فقيهي بزرگ بود كه در هدايت سيل خروشان مردم به سوي انقلاب ومراحل مختلف انقلاب از طريق همين ارتباط، راهنمايي هاي لازم رااز آن حضرت دريافت كرد اما عموما اين ارتباطها به صورتي سرپوشيده بود. با اين حال مواردي از طريق شاگردان حضرت كه به ايشان نزديك بودند، نقل شده است كه اين ارتباطها را علني مي سازد. و از اين جهت براي مومنان تقويت ايمان و براي مردم بي اعتقاد، نوعي اتمام حجت

است تا انصاف پيشه سازند و به درستي راهي كه امام رفت، معتقد شوند و به اين ترتيب دست از تضغيف انديشه هاي وي بردارند. خيانتي كه هم اينك جمعي براي اجراي آن در تلاش اند. نمونه روشن از اين ارتباط را حجه الاسلام سيد محمد كوثري از آيت الله فاضل لنكراني نقل مي كند:

شاه بايد برود يك روز من منزل آقاي فاضل لنكراني از استادان حوزه علميه قم بودم و يكي از فضلاي مشهد هم آنجا بودند. ايشان به نقل از يكي از دوستانشان تعريف كردند: در نجف اشرف در خدمت امام بوديم وصحبت از ايران به ميان آمد. من گفتم: اين چه فرمايش هايي است كه در مورد بيرون كردن شاه از ايران مي فرماييد؟ يك مستاءجر رانمي شود از خانه بيرون كرد، آن وقت شما مي خواهيد شاه مملكت رابيرون كنيد!! امام بر آشفتند و فرموند: فلاني! چه مي گويي؟ مگرحضرت بقيه الله امام زمان(ع) به من (نستجيربالله) خلاف مي فرمايد؟ شاه بايد برود. البته گاهي نيز اين ارتباط از طريق خواب براي اشخاص مسلم شده است. مانند خوابي كه همسر امام خميني قبل از ازدواج مي بيند وبراي وي مسلم مي شود كه امام با اهل بيت عليهم السلام مرتبط است وبايد با وي وصلت كند. مورد ديگر را حجه الاسلام محي الدين فرقاني، به اين صورت، نقل مي كند.

هرچه بود، بخشيدم شيخ مازندراني پيري بود كه بي دليل به امام بدبين بود. حتي به بعضي ها مي گفت به درس امام نروند. اين مساله چند سالي طول كشيد. امام هر روز، ساعت ده و ربع براي درس مي رفتند. چون

بعضي وقتها بدون اين كه به من خبر دهند، حركت مي كردند. من با عجله بيرون مي رفتم كه مبادا ايشان تنها بروند. روزي با عجله ازخانه بيرون آمدم. ديدم اين پيرمرد شيخ در بيروني را مي بوسد. بعد هم خم شد عتبه را بوسيد. من كه از اعمال قبلي او اراحت بودم، گفتم: عجب! برگشت رو به من كرد و گفت: (الحمدالله الذي هدانا لهذا و ماكنا لنتهدي لولا ان هداناالله) گفتم: مگر چه شده است؟ گفت: به درس مي رويد؟ آقا مسجد مي آيند؟ گفتم: بلي. گفت: من هم مي آيم مسجد. قبلا او به مسجد نمي آمد ونمي گذاشت بچه اش دست امام را ببوسد. همين كه اين حرف را زد، درباز شد و آقا از منزل بيرون آمدند. او خجالت كشيد و از كوچه ديگر رفت. من همراه آقا به مسجد رفتم. آن روز كتاب همراه نبرده بودم كه مجبور نشوم پاي منبر بروم. همان دم در نشستم. اين از خوش شانسي پيرمرد بود. آمد و كنار من نشست و گفت: توكه مي داني همنشين بد بر من اثر كرده بود. از بس زياد ازمغرضان شنيده بودم كه آقا روزنامه مي خواندند و چه كارهامي كنند. سپس اضافه كرد يك شب خواب ديدم در حرم حضرت امير(ع) هستم وعده اي دور هم نشسته اند. سن هركدام، با سن يكي از امام ها تطبيق مي كرد. دوازدهمي را مي گفتند حضرت مهدي(ع) است. از قيافه شان نور مي باريد. خيلي زيبا و ملكوتي بودند و درآخر صف نشسته بودند. بعد علماي اسلام يكي يكي آمدند. همه آنها از مقبره مقدس اردبيلي بيرون

مي آمدند، نگاه كردم تا ببينم آيا كسي از ايشان را مي شناسم؟ يكي از آنها را گفتند: شيخ شلال يكي از شيوخ عرب است. خيلي خوشحال شدم، خواستم حركت كنم ولي انگار مرا به زمين بسته بودند. نمي توانستم تكان بخورم. وقتي هركدام از اين علمامي آمدند آن دوازده نفر تعظيم مي كردند، بعضي وقت ها حضرت امير(ع) با يكي دو نفر مشغول صحبت بودند. بعضي وقت ها هم هفت هشت نفرشان تعظيم مي كردند. يك وقت ديدم آقاي خميني از گوشه ايوان وارد شدند و شما هم دنبالشان هستي. در كفشداري كفش هايشان را كندند و شما كفش ها را كنار گذاشتي و به سرعت به دنبالشان رفتي. آن دوازدهمي تا چشمشان به ايشان افتاد، بلندشدند. يك مرتبه ديدم همه بلند شدند. بعد يازده نفرشان نشستند و دوازدهمي ايستادند و گفتند: روح الله، آقاي خميني عبايشان را جمع كردند و گفتند: بله آقا،ايشان فرمودند: بياجلو، آقا تند تند جلو رفتند. وقتي خدمت امام زمان(ع) رسيدند، ديدم قدمهايشان يك اندازه است. جوري نبود كه حضرت مهدي(عج) بلند و آقاي خميني كوتاه باشند. طوري ايستادند كه گوش آقاي خميني دم دهان امام زمان(عج) بود. امام زمان چيزهايي گفتند و آقاي خميني در جواب گفتند: «چشم .... انجام دادم ... انجام مي دهم... ان شاء الله ... »درست يك ربع حضرت در گوش روح الله چيزهايي مي گفتند. وقتي مطلب تمام شد و حضرت رفتند كه بنشينند، آقاي خميني دست تكان دادندو آن يازده نفر تعظيم كردند و ايشان بي آنكه پشتشان را بكنندعقب، عقب برگشتند و به حرم رفتند. من پرسيدم كه چرا ايشان به

حرم نرفتند؟ گفتند: حضرت امير(ع) اينجا نشسته اند. براي چه به حرم بروند!! بعد دم كفشدراي رفتند و شما كفششان را گذاشتي جلوپوشيدند و تند حركت كردند و از در صحن آمدند بيرون. من ازخواب بيدارشدم، شروع كردم به گريه كردن. ساعت را نگاه كردم. ديدم يك ساعت به اذان صبح مانده، با خودم گفتم: من در حق ايشان جفا كرده ام. خدا از سر تقصيرم در گذرد! من از حالا به ايشان ايمان آوردم. ولي هنوز ناراحتم. اولين كاري كه كردم همان بود كه ديدي. در مقابل نظر هيچ كس نبود. فقط تو مي داني ومن. مي بايد اين عتبه را ببوسم. من قول داده ام كه فضايل ايشان را منتشر كنم و بايد انتشار بدهم. بعد گفت: اين قصه من بود. يك خواهش از تو دارم «بيني و بين الله » اگر مي تواني به امام بگو كه از من بگذرد. گفتم: مي توانم همين الان انجام مي دهم. ازمسجد كه بيرون آمديم، به آقا گفتم كه قصه كذا و كذاست و حالااز شما خواهش دارد كه از او بگذريد. امام گفتند: «من از ايشان گذشتم. من بخشيدم. هرچه بود، بخشيدم.» بعد ازرفتن امام، او دوان دوان آمد. گريه مي كرد از من مي پرسيد: چه شد؟ گفتم: آقا گفتند كه من هرچه بود بخشيدم. به سجده افتاد. از آن به بعد هر روز خدمت امام مي آمد و آقاي خميني هم نظر خاصي به او پيدا كردند و اين طور شد كه او هم دنيا و هم آخرت را به دست آورد.

خبر غيبي امام(ره) در مواردي بسيار، از آنچه رخ مي داد.

آگاه بود و اين به جهت همان ارتباطي بود كه داشتند و اين موضوع در مسير نهضت بارها تكرار شد و ياران، شاگردان و هم سنگرانش به بركتش ازخطرات بزرگي رهايي يافتند. ما تنها به يادآوري دو مورد از اين حكايت ها بسنده مي كنيم:

سهم امام و رسيد آن يكي از مواردي كه مي توانم صد درصد روي آن انگشت بگذارم، اين است كه يكي از تجار ايراني، زماني كه دولت طاغوت هركسي را كه به نجف و زيارت ايشان مي رفت، تعقيب مي كرد، پول هنگفتي با خودبه نجف برده بود كه بابت سهم امام به ايشان بدهد. دولتي ها هم خبر داشتند كه اين شخص پول زيادي باخود برده است و مي خواهدسهم امام را بدهد. آن تاجر خدمت امام رسيد و گفت: اين پولهابابت سهم امام است و از ايران آورده ام كه به شما تقديم كنم تاصرف حوزه علميه كنيد. امام قبول نكردند، تاجر در جواب گفت: آقا من از راه دور اين پول را آورده ام، سهم امام و مخصوص شماست، امام فرمودند: «صلاح تو نيست كه من اين پولها را از توبگيرم. ببر خدمت يكي ديگر از مراجع بده و از ايشان هم رسيد بگير.» خلاصه اصرارش هيچ در امام اثر نكرده بود و او پول را به منزل مرجع ديگري برد و رسيد گرفت. پس از بازگشت آن تاجر را در مرز دستگيركردند و به او گفتند كه شما در نجف پيش آقاي خميني رفته ايد وپول زيادي هم با خود به آنجا برده ايد و ما از همه كارهاي توخبرداريم. و بالاخره زمينه چيدند كه حداقل چند

سالي او رازندان كنند. تاجر در جواب گفت: «من يك شاهي هم پول به ايشان نداده ام. پول را بابت سهم امام به شخص ديگري دادم » و بعدرسيد پول را از جيبش درآورد و ارائه داد. آن رفت كه امام به ايشان فرموده بود كه صلاح تونيست پولت را به من بدهي، چنين روزي را مي ديد. اگر پول را به امام داده و ازايشان رسيد گرفته بود، شايد تا آخر عمر در گذشه زندان مي ماندو حتما شكنجه هم مي شد. اين هم يكي ديگر از كرامات ايشان بود.

سفر طولاني در سال 1357 ه.ش هنگامي كه منزل امام از طرف بعثي ها درمحاصره قرار گرفت، مساله هجرت امام از نجف مطرح شد. ايشان درجواب نامه اي كه ياسرعرفات نوشته بود، نامه اي نوشتند كه بايدكسي آن را به لبنان مي برد. انجام اين امر برعهده من گذاشته شد. همچنين قرار شد كه در لبنان و سوريه شرايط را براي اقامت امام بررسي كنم. وقتي نامه آماده و به من تحويل شد، براي خدا حافظي به خدمت امام رفتم. قاعدتا هر وقت ما مي خواستيم به سفر برويم خدمت امام مي رسيديم و دست ايشان را مي بوسيديم و امام هم دعايي مي كردند. وقتي تنهايي خدمت ايشان رسيدم. عرض كردم: من عازم سفرم، مسافرتي به سوريه و لبنان. تبسمي كردند و فرمودند: «مثل اينكه سفر شما اين بار طولاني مي شود.» من عرض كردم: نه علي القاعده نامه حضرت عالي است كه برسانم و شايد دو سه روزديگر برگردم. ايشان سكوت كردند، اما سخن ايشان در مورد اينكه سفر من طولاني مي شود،

ذهنم را مشغول كرد. خلاصه به همراه برادرمان آقاي فردوسي پور به طرف بغداد حركت كردم. قرار بودكه آقاي دعايي در بغداد مداركي را براي بردن به سوريه به مابدهد. وقتي وارد فرودگاه شدم، ساك خود را تحويل دادم و منتظرساعت پرواز شدم. از همان اول متوجه شديم كه وضع فرودگاه غيرعادي است. آن روز تمام مسوولان فرودگاه لباس شخصي بر تن داشتندو مشخص بود كه افراد سازمان امنيت عراق هستند. پس از مدتي يكي از افراد سازمان امنيت عراق به نزد ما آمد و گفت: كدام يك ازشما مسافريد؟ گفتم: من مسافرم. گفت: با من بيا. پس از آنكه به همراه او به راه افتادم. بليت مرا گرفتند و شماره روي آن رابه قسمت تحويل بار دادند و ساك مرا پس گرفتند و محتويات آن راخالي كردند. پس از آن مرا به همراه اوراقي كه در ساك خودداشتم، به طبقه دوم فرودگاه كه مركز سازمان امنيت عراق بود،بردند، در آنجا يكي دو ساعت با من صحبت كردند. بعد گذرنامه ام را پس دادند و كاغذي را براي امضا كردن در برابرم قرار دادند. پرسيدم: اين چيست؟ گفت: بخوان. در كاغذ نوشته شده بود كه «من الان الي الابد ممنوع الدخول » به عراق هستم. همچنين از من التزام گرفته شده بود كه چنانچه بر خلاف تعهدم وارد عراق شدم،خودم مشمول اجراي قانون شوراي انقلاب عراق هستم. در آغاز كمي براي امضا نكردن پافشاري كردم، اما سرانجام مجبور به امضاشدم. در آن زمان ناگهان به ياد فرمايش امام در خصوص طولاني شدن مدت مسافرتم افتادم. 2تصرف در اسباب 2 گاه كرامت هاي اولياي خداوند به

تغيير كاربرد اسباب مي انجامد. به اين صورت كه بادعاو يا با اشارتي از سويشان سبب هاي طبيعي منقلب مي گردند و به اين ترتيب قدرت الهي به صورت «تصرف در اسباب » در برگذيدگان او تجلي مي يابد. به خواست آنان گاه از دل بيابان خشك و سوزان چشمه اي مي جوشد و گاه مريضي رو به مرگ، زندگي دوباره مي يابد واز اين دست كرامت ها در طول زندگي روح الله بسيار مي توان مي ديد. از جمله آنهاست آنچه شهيد صدوقي رحمه الله عليه نقل مي كند.

جوشش آب براي نماز شب در آن زمان قسمت هايي از ايران زير نظر دولت هاي روسيه و آمريكاو انگلستان بود. وقتي از ارض اقدس بر مي گشتيم، بين راه روس هابراي بازرسي جلوي ماشين ما را گرفتند. همگي پياده شديم و چون امام از اول تكليف مراقب تهجد و نماز شب بودند، و هيچ وقت آن را ترك نكرده بودند، بعد از پياده شدن خواستند كه نماز شب بخوانند. آنجاهم كه وسط بيابان بود و آبي وجود نداشت. يك وقت نگاه كرديم ديديم كه آبي جاري شد. ايشان آستين بالازد و وضوگرفت. نفهميديم كه بعد از نماز ايشان هنوز آب بود يا نه!

ترس، هرگز! در گذشته فردي ترسو و گريزان از ماجراجويي و يا مسائلي نظيرآن بود. به طوري كه با شنيدن كوچكترين صداي بلندي، ترس برتمامي وجودش مستولي مي شد و اختيار از كف مي داد و حالت بسيارناراحت كننده اي به او دست مي داد. يك بار وقتي صداي شليك پدافند در حسينيه جماران به گوش رسيد، ترس و وحشت چنان بر اومستولي

شد كه ديگران نيز از حالت او ناراحت شدند. كنترل آقاقاسم از عهده ديگران نيز ساخته نبود. در همين حال امام عزيزبا آقا قاسم رو به رو شدند و دستي بر سينه اش گذاشتند و دلداري دادند. ناگهان آقا سيدقاسم جماراني حالتي عادي به خود گرفت،مثل اين بود كه او هيچ گاه با ترس آشنا نبوده است. آقا سيدقاسم مي گفت كه پس از آن تاريخ هرگز از هيچ صدايي حتي صداي انفجار نيز نترسيده است و قوت قلبي دور از تصور يافته است.

ديدم آقا نيست! زمان آمدن امام از پاريس، در بهشت زهرا فردي را ديدم كه مردم را كنار مي زد و براي ديدن امام بي تابي مي نمود. وضعيتي تقريبا غير عادي داشت كه مجبور شدم، علت اين بي تابي و تلاش را از وي جويا شوم. در جواب گفت: من داستاني دارم كه شما نمي دانيد. زمان زنداني بودن حضرت امام، من سربازبودم و يكي از دوستانم كه مسؤول سلول حضرت امام بود، ظاهراآقا را نمي شناخت. برايم تعريف مي كرد كه: «من از اين سيدچيزهاي عجيبي مي بينم. درون سلول بعضي اوقات مشغول نماز است. پاره اي وقت ها او را در سلول نمي بينم. قفل در سلول را بازمي كنم و به جستجو مي پردازم و او را نمي بينم. درب را قفل مي كنم. ولي بعد از دقايقي مي بينم درون سلول نماز مي خواند.» به پيشنهاد ايشان جايمان را عوض كرديم و من زندانبان آقا شدم. اوايل آن بزرگوار را نمي شناختم; ولي بر اساس بيانات دوستم كنجكاوي به خرج مي دادم. من هم عينا همان صحنه

ها را مشاهده مي كردم. گرچه درب زندان بسته بود; اما ايشان را در سلول نمي يافتم و ... مشاهده اين كرامات مرا متوجه عظمت شخصيت آن بزرگوار كرد و بالاخره توفيق نصيب شد و آن حضرت را شناختم. زماني كه از ارادت و علاقه من به آقا آگاه شدند، دستگيرم ساخته و به شكنجه و آزارم پرداختند و از جمله ناخن هايم را كشيدند.

علاج ناپذير به بيماري عصبي سختي دچار شده بودم و به همين منظور به خارج از كشور، براي مداوا، رفتم. بيش از آن تقريبا نزد تمامي پزشكان مجرب داخلي رفته بودم ولي نتيجه اي به دست نياوردم. درخارج از كشور نيز پزشكان خارجي از عهده درمان من بر نيامدند. وضع به گونه اي شد كه در ميان دوستان شايع شد فلاني نيز علاج ناپذير است و بايد براي جانشيني وي در ژاندارمري فكري كرد. اعضاي خانواده ام نيز كم كم ماءيوس شده بودند. خلاصه اميد براي درمانم بسيار كم بود. به خدمت حضرت امام(ره) رسيدم. سلام كردم و گفتم: اماما دكترها مرا جواب كرده اند و اين به معني آن است كه از نظر طبي من علاج ناپذيرم. از شما خواهش مي كنم كه برايم دعا كنيد. دعا كنيد كه ان شاءالله من بهبودي يابم و بتوانم به خدمتگزاري ادامه دهم.» امام دعا كردند خدا را شاهد مي گيرم كه از آن پس رفته رفته حالم بهتر شد و حالا به سلامتي كامل نزديكم.

از بركت دعاي امام در مورد كرامات امام مطالب گوناگوني وجود دارد، مثلا از دست ايشان قند مي گيرند و تقاضا دارند كه آقا بر آب آشاميدني دعابخوانند

تا به بيمار بخورانند. فرزند يكي از دوستان ما بيماربود. كودك پاهايش درد مي كرد و نمي توانست راه برود. آن آقا هم خيلي ناراحت بود. آن اوايل بود كه امام به جماران تشريف آورده بودند و رفت و آمد با ايشان آسانتر بود. آن آقا كه مي دانست گاهي كودكان را نزد امام مي بردند و ايشان دستي برسركودكان مي كشند گفت: بچه ما معلول است و نمي تواند راه برود به پزشك هم مراجعه كرده ايم ولي مثمر ثمر واقع نشده است. اگر مي توانيد اورا به نزد امام ببريد. يك روز عصر بنده آن كودك را كه حدود سه سالش بود، بغل كردم و خدمت امام شرفياب شدم. پدرش داخل نشد. جريان را به عرض رساندم. امام هم دستي بر سر كودك كشيدند و اورا بوسيدند و دعا كردند و فرمودند: ان شاء الله خوب مي شود. پدرو مادرش نگران نباشند... كودك را بغل كردم و از خدمت ايشان مرخص شدم. همان طور كه كودك در بغلم بود، مي خنديد. اين را خودم ديدم. پدر كودك، فرزندش را گرفت و در حالي كه اشك در چشمانش پرشده بود، شكر كرد. مادر كودك هم آنجا ايستاده بود و خيلي خوشحال بود. ... دو سال پيش كه بنده فرزندم را براي معالجه به خارج ازكشور برده بودم. آن آقا را ديدم. ايشان كه الان سفير ايران درسوئيس يا انگليس هستند به مناسبتي به پاريس آمده بود. من ديدم كه ايشان يك پسر بچه پنج، شش ساله به همراه دارد و آن كودك مي دود و مي خندند، فرانسوي صحبت مي كند و به انگليسي

تكلم مي كند. ايشان گفت: آقاي ثقفي مي داني اين كودك كيست؟ گفتم نه، گفت: همان است كه شما براي شفا خدمت امام برديد. بنده با تعجب پرسيدم: راست مي گوييد!! گفت: بله، او خوب شده است و به مدرسه هم مي رود. من سلامتي كودكم را از بركت دعاي خيرامام و دستي كه ايشان بر سرش كشيدند، مي دانم.

آرامش خاطر

آرامش خاطر آرام روي منبر نشسته بودند امام در نجف معمولا نمي گذاشتند نوارهاي درس ايشان ضبط بشود بعد از بحثهاي حكومت اسلامي، خودشان فرموده بودند ضبط بشود ما برنامه گذاشتيم به اين عنوان كه صدا ضعيف است ضمن بلند كردن صدا ابتداي درس، نوارها را هم ضبط كنيم البته حاج احمد آقا هم در اين مساله دخالت داشت، ايشان هم گفته بود اين كار بشود.ما برنامه را تنظيم كرديم روزي كه امام براي درس تشريف آوردند تا ميكروفون را ديدند فرمودند چيه؟ عرض كردم كه صدا در اول درس ضعيف است و آقايان اعتراض دارند البته با بعضي از آقايان هم قبلا صحبت كرده بوديم آنها هم از اينكار پشتيباني كردند و امام اجازه دادند كه ميكروفون باشد.ما دستگاهي داشتيم كه هم آمپلي فاير بود و هم ضبط، از آن استفاده مي كرديم و بعد كم كم توسعه داديم و آمپلي فايري تهيه كرديم كه هم صدا را هم تقويت كرديم و هم نوار ضبط مي كرديم معمولا من بيست دقيقه قبل از شروع درس مي آمدم و تمام دستگاه را كه زير منبر جاسازي شده بود چك مي كردم و امام هم پنج دقيقه به درس تشريف مي آوردند و پاي منبر مي

نشستند و بعد براي شروع درس بالاي منبر مي رفتند.يك روز بعد از اينكه امام بالاي منبر نشستند و خواستند درس را شروع كنند يك وقت متوجه شدم كه صداي جرقه و انفجار شديدي از زير منبر شنيده شد.دويدم و ديدم كه سيمها مي خواهد آتش بگيرد دسته سيم را از زير منبر كشيدم بيرون كه در همين حال سيمها آتش گرفت و شعله بالا كشيد تا آن وقت امام همين طور آرام روي منبر نشسته بودند و تمام طلبه ها در اثر سر و صداي جرقه هاي سيم از جا بلند شده و آمده بودند كه ببينند چي شده، ولي امام آرام روي منبر نشسته بودند.مرحوم حاج آقا مصطفي هم از جاي خودشان تكان نخوردند و همان كنار ديوار نشسته بودند بعد كه سيمها شعله گرفت و تا نزديك عباي امام شعله آتش بالا آمد امام آرام از روي منبر پايين تشريف آوردند.ناگهان اين پوسته هاي سيم كه ذوب شده بود ريخت روي حصير نايلوني كه كنار منبر بود يك وقت من ديدم كه حصير هم شروع كرد به آتش گرفتن، با دستم آنها را خاموش مي كردم و امام هم ايستاده بودند و نگاه مي كردند بعد كه جريان برق را قطع كردند آتش خاموش شد امام فرمودند آسيبي به شما نرسيد؟ عرض كردم خير و ايشان مجددا تشريف بردند روي منبر و شروع به ادامه درس كردند. (1)

در صورتش هيچ اضطرابي نديدم وقتي از يكي از دوستان خانوادگي آيت الله خميني پرسيدم ايشان داراي چه خصوصيتهايي است؟ او با خاطره غرق شدن دختر بچه آيت الله خميني حرفش را شروع كرد كه

25 سال پيش غرق شده بود. وقتي در آن هنگام دوست آيت الله خميني سر مي رسد عالم روحاني (امام) در حال دعا كردن بر روي جسد ششمين فرزند جوان خود بود. دوست آيت الله امروز مي گويد وقتي به صورتش نگاه كردم هيچگونه آثار اضطراب نديدم در حالي كه مي دانستم كه او فرزندش را از جان و دل دوست دارد.امروز هم هيچگونه احساسات نه غمگيني و يا اضطرابي در اين مورد از خود نشان نمي دهد، او ضمن تشريح ماجراي غرق شدن دختر بچه امام دنباله مطلب را چنين بيان مي كند: پس از چند لحظه (امام) خميني كه بالاي جسد بچه اش بود گفت: خدا اين بچه را به من داده حالا هم خودش او را خواسته است پس بگيرد و سپس دعايش را از سرگرفت. (2)

امام در مقابل جمعيت گريه نمي كردند در بيشترين مجالس فاتحه و غير فاتحه اي كه به مناسبت شهادت مرحوم حاج آقا مصطفي برگزار مي شد من همراه امام بودم.در تمام اين فاتحه ها من يك ذره حالت تاثر عميق و يا اشكي از امام نديدم.و در مجالس نقل مي شد كه تا چه حد صبر و استقامت دارند. امام در مقابل جمعيت اصلا گريه نمي كردند.يا وقتي در منزل پيش خانمها بودند ايشان گريه نمي كردند ولي وقتي تنها مي شدند زياد گريه مي كردند. (3)

حالا چرا نمي نشيني؟ پس از اعلاميه شاه دوستي يعني غارتگري، عده زيادي از طلاب و فضلا را براي سربازي از قم گرفتند و به باغ شاه تهران بردند، و خلع لباس نموده و به لباس سربازي در آوردند.در همان

روزها، روزي خدمت امام بوديم.طلبه سيدي با سر و وضع آشفته طوري در خانه امام را كه باز بود به ديوار زد و وارد خانه و اتاقي كه امام و ما نشسته بوديم شد، كه هم باعث خنده بود و هم موجب تاثر خاطر همه گرديد.امام سر پايين داشتند و مشغول نوشتن بودند.سيد با صداي بلند گفت: آقا! ما از درس آقاي مشكيني در مسجد امام بيرون آمديم، مامورين هجوم آوردند و طلاب را گرفتند و سوار كاميون كردند و بردند سربازي، آقاي رفسنجاني را هم گرفتند و بردند.از اين خبر و سر و وضع آشفته سيد همه متاثر و منقلب شديم، بعضي هم گريه كردند.امام همان طور كه نشسته بودند و قلم در دست داشتند از بالاي عينك نگاهي به سيد كردند و فرمودند: حالا چرا نمي نشيني؟ وقتي سيد نشست، امام عينك را از چشم برداشتند و با خونسردي (آرامش) هميشگي خود تكيه دادند و فرمودند: بردند سربازي؟ سيد با التهاب گفت: بله آقا.امام فرمودند: ببرند، اينها بايد تمرين نظامي كنند، ما در آينده با اينها كار داريم! اين مطلب در آن موقع واقعا از امام در سر حد اعجاز بود! (4)

فرزندان مرا كتك بزنند! غروب همان روز كه قضيه مدرسه فيضيه اتفاق افتاد، ما در منزل امام بوديم كه خبر آوردند در فيضيه، طلاب را كتك زده اند و قصد دارند به اين جا بيايند.مرحوم آقا سيد محمد صادق لواساني كه از دوستان بسيار نزديك امام بود بلند شد و در خانه را بست. تا امام فهميدند بلافاصله بلند شده و در خانه را باز كردند و فرمودند: «فرزندان مرا كتك بزنند

و من در خانه ام را به روي خود ببندم؟» سپس به نماز ايستادند و مانند شبهاي ديگر نافله هايشان را نيز خواندند، در حالي كه ممكن بود هر لحظه به خانه ايشان هجوم آوردند. (5)

نفس مطمئنه قبل از حادثه فيضيه و نزديك عيد، يك روز صبح زود، در بين راه كه مي رفتم اعلاميه هايي را ديدم كه به در و ديوار زده بودند.در آن اعلاميه ها كه از ساواك بود و با نامهاي مختلفي از قبيل جبهه ملي، جمعيت زنان و...بر در و ديوار چسبانده بودند با فحشهاي ركيكي به امام توهين شده بود.با ديدن اين اعلاميه ها به شدت ناراحت شدم.به هر حال به منزل امام رفتم.در آنجا متوجه شدم كه بعضي از افراد هم از اين اعلاميه ها به آنجا آورده اند.در حالي كه خيلي ناراحت بودم به آقاي صانعي گفتم: «با امام كار دارم.» آقاي صانعي آمدن مرا به اطلاع امام رساند و دقايقي بعد امام فرمودند: «بياييد تو» .وقتي خدمت امام رسيدم، ديدم ايشان جهت درس دادن، مشغول مطالعه هستند.اين موضوع براي من قدري عجيب آمد كه توي اين گير و دار و در اين اوضاع و احوال، در حالي كه مسايل اين قدر به هم پيچيده شده و با وجود اين اعلاميه ها كه همه ما را بشدت ناراحت كرده است، چگونه امام بر اعصابشان مسلطند و به مطالعه مي پردازند.آن هم كتابي كه جزو متون درسي نبود.كتابي كه ايشان مطالعه مي كردند، كتابي بود كه مثلا يكي از علما راجع به يك بحث، مطلبي نوشته بود و امام آن را مطالعه مي كردند كه بيايند آن مطلب

را بحث كرده و رد بكنند.من از اين روحيه عجيب امام در چنين حالتي كه ما اصلا نمي توانستيم به كتاب نگاه بكنيم و ايشان با كمال آرامش مشغول مطالعه بودند، تعجب كردم. (6)

اينها خواهند رفت دوم فروردين سال 42 كه مزدوران شاه خائن به مدرسه فيضيه حمله كرده بودند ما كه طلبه جواني بوديم و نديده بوديم كه عده اي با چماق و اسلحه سرد و گرم به سر مردم بريزند و عده اي را بكشند و يا از پشت بام به زير بياندازند، پس از نماز مغرب و عشا به دنبال امام به اتاق ايشان رفتيم.ما كه بسيار بي تجربه بوديم نگران و ناراحت، به سخنان امام گوش داديم.امام بيست دقيقه صحبت كردند و گفتند: «اينها خواهند رفت و شما خواهيد ماند» . (7)

و الله من نترسيدم امام بعد از سخنراني پانزده خرداد كه مامورين ساواك شبانه به منزلشان ريختند و ايشان را دستگير كردند، مي فرمودند: «مامورين پس از اينكه مرا گرفتند، در اتومبيل انداخته و به سرعت خيابانهاي قم را پشت سر گذاشته، رو به سمت تهران به راه افتادند، ولي پيوسته با نگراني به پشت سر خود و اين طرف و آن طرف نگاه مي كردند.پرسيدم از چه مي ترسيد و نگران چه هستيد؟ گفتند: مي ترسيم مردم ما را تعقيب كنند و به دنبال ما بيايند، چون مردم شما را دوست دارند.» بعد امام فرمودند: «و الله من نترسيدم ولي آنها آنقدر مي ترسيدند كه اجازه ندادند براي نماز صبح پياده شوم.مي گفتند مي ترسيم مردم برسند و از اين رو من ناچار شدم همانگونه كه در بين دو

مامور در اتومبيل نشسته بودم، نماز خود را نشسته بخوانم » . (8)

آنها مي ترسيدند، من دلداري مي دادم در مورد شبي كه امام را از قم دستگير كردند و به تهران بردند، مرحوم حاج آقا مصطفي تعريف مي كرد كه امام فرموده بودند: «وقتي مرا مي بردند، بين قم و تهران ماشين از جاده رفت بيرون.من فكر كردم كه مي خواهند قضيه را خاتمه بدهند.ولي وقتي مراجعه كردم به قلبم ديدم هيچ تغييري نكرده است » و لذا وقتي در سال 43 بعد از آزاديشان در مسجد اعظم سخنراني كردند، فرمودند: «و الله من به عمرم نترسيده ام.آن شبي هم كه آنها مرا مي بردند، آنها مي ترسيدند من آنها را دلداري مي دادم » . (9)

همين حالي كه الآن دارم حاج احمد آقا در نجف تعريف مي كردند.ايشان گفتند كه از آقا سؤال كردم، آن زماني كه سوار هواپيما شده و به سوي تركيه پرواز مي كرديد، چه حالي داشتيد؟ امام فرمودند: «و الله همين حالي كه الآن در كنار شما نشسته ام داشتم » . (10)

در كمال آرامش به ملاقاتهاي خود ادامه دادند اولين ملاقاتي كه با امام در قم داشتيم روزي بود كه جنبش خلق مسلمان آن آشوب و بلوا را در قم راه انداخته بود و حتي قصد حمله و جسارت به منزل امام را داشتند كه با مقاومت و ايستادگي عاشقان امام اين توطئه استعماري در هم شكسته شد.به يادم مي آيد كه بعضي خيابانهاي اصلي قم حالت جنگزده اي داشت شيشه هاي داروخانه و در بعضي مغازه ها خرد شده بود در اين حالت طبيعي قاعدتا هر كس

در موقع رهبري بود حداقل در آن روز ملاقاتهايش را تعطيل مي كرد ولي امام در كمال آرامش و متانت به ملاقاتهاي معمولي خود ادامه مي دادند. (11)

من صبر مي كنم ...صبح زود، حدود ساعت پنج، من خواب بودم كه با تكانهايي كه به پايم داده مي شد، چشمهايم را باز كردم و امام را ديدم كه مي گويند: بلند شو و برو خانه مصطفي، گفته اند بروي آنجا، فكر مي كنم معصومه خانم (همسر حاج آقا مصطفي) ناراحت هستند. چون ايشان مريض بودند و شب قبل هم دكتر رفته بودند.من با عجله به آنجا رفتم.ديدم يك تاكسي جلوي خانه ايشان ايستاده است.وقتي به داخل منزل رفتم، سه نفر را ديدم: از جمله آقاي دعايي و يك برادر افغاني كه در آنجا درس مي خواند و يك آقاي ديگر، وقتي به قسمت بالاي منزل رفتم ديدم زير بغل و پاهاي برادرم را گرفته اند كه از پله پايين بياورند، من دستم را بر پيشاني ايشان گذاشتم، ديدم هنوز گرم است، او را در تاكسي گذاشتيم، ولي انگار كسي در همان لحظه به من گفت كه او مرده است.ايشان را در بغل گرفتم و به بيمارستان رفتيم.دكتر بعد از معاينه او گفت: «متاسفم، ايشان تمام كرده است » من به خانه برگشتم، نمي دانستم كه به امام چه بگويم، بالاخره مي بايست طوري قضيه را به ايشان مي گفتم.رفتم در قسمت بيروني بيت امام، جايي كه مراجعه كنندگان عمومي مي آمدند. دو نفر را خدمت ايشان فرستادم كه بگويند حاج آقا مصطفي حالش بد شده است و ايشان را به بيمارستان برده اند.آنها هم رفتند و

همين را گفتند، امام گفتند: «بگوييد احمد بيايد» خدمت ايشان كه رفتم گفتند: «من مي خواهم به بيمارستان بروم و مصطفي را ببينم » . خيلي ناراحت شدم، بيرون آمدم و به آقاي رضواني گفتم آقا چنين چيزي گفته اند، خوبست به ايشان بگوييم دكتر ملاقات با حاج آقا مصطفي را ممنوع كرده است كه حتي المقدور امام دير از جريان مطلع شوند.قرار شد بروند اين طور مطلب را بگويند، همه از طرح اين قضيه وحشت داشتند.من در طبقه بالا بودم، پنجره اي بود كه امام از آنجا مرا ديدند و صدا زدند، و گفتند: «احمد!» من به خدمت ايشان رفتم، گفتند: «مصطفي فوت كرده؟» من خيلي ناراحت شدم و گريه ام گرفت، چيزي نگفتم، ايشان همان طور كه نشسته بودند و دستهايشان روي زانو قرار داشت چند بار انگشتانشان را تكان دادند و سه بار گفتند: «انا لله و انا اليه راجعون » .تنها عكس العملشان همين بود، هيچ واكنش ديگري نشان ندادند، و بلافاصله آمدن برادران براي تسليت دادن به امام شروع شد... اما امام بعد از شنيدن اين خبر هيچ تغييري در برنامه روزانه خود ندادند، حتي روزي كه جسد فرزند مجاهدشان را به كربلا مي بردند در نماز جماعت ظهر و شب حاضر شدند. (12)

آثار هيجان در صداي امام ديده نمي شد آيت الله خميني در تبعيدگاه خود، نجف (عراق)، فرستاده مخصوص «لوموند» را به حضور پذيرفت.آيت الله خميني با چهره اي لاغر كه محاسني سفيد آن را كشيده تر مي كرد، با بياني متهورانه و لحني آرام، به مدت دو ساعت با ما سخن گفت.حتي وقتي به اين مطلب و

تكرار آن مي پرداخت كه ايران بايد خود را از شر شاه خلاص كند و نيز هنگامي كه به مرگ پسرش اشاره مي كرد، نه آثار هيجان در صدايش ديده مي شد و نه در خطوط چهره اش حركتي ملاحظه مي گرديد.وضع رفتار و قدرت تسلط و كف نفس او خردمندانه بود.آيت الله به جاي آنكه با فشار بر روي كلمات، ايمان و اعتقاد خود را به مخاطبش ابلاغ كند، با نگاه خود چنين مي كرد، نگاهي كه همواره نافذ بود.اما هنگامي كه مطلب به جاي حساس و عمده اي مي رسيد، تيز و غير قابل تحمل مي شد.آيت الله عزمي راسخ و كامل دارد و در صدد قبول هيچ گونه مصالحه اي نيست.مصمم است كه در مبارزه خود عليه شاه تا پايان پيش برود... (13)

ديگه چي؟ روزي كه شاه رفته بود بعد از نماز صبح آمدم خدمت امام و عرض كردم برادران مي گويند شاه رفته و راديو هم خبرش را پخش كرد.طبيعتا همه ذوق زده شده بودند و خوشحالي مي كردند.ولي جز عبارت «ديگه چي؟» كلمه ديگري از امام شنيده نشد. (14)

هيچ تغييري در صداي امام ديده نشد موقعي كه خبر دادند، شاه رفته، پليس فرانسه زنگ زد و من آمدم آقاي غرضي را كه در جمع ما فرانسه بلد بود.آوردم كه گفتند شاه رفته و خبرنگارها هم آمدند.حدود نماز شب امام بود، اطلاع داديم.امام گفتند روز مي آيم. براي خبرنگارها و افراد خارجي عجيب بود كه امام كسي را كه مي خواستند از ايران بيرون كنند رفته، اما ايشان هيجاني ندارند و طبق قرار معمول مي آيند اما به دليل ازديادخبرنگارها يك

ساعت بعد آمدند، محل صحبت آقا، سراشيبي بود، يك صندلي گذاشتيم تا امام مصاحبه كنند.من هم تصور مي كردم كه امام هيجاني مي شوند.خودم را نزديك ايشان نگه مي داشتم اما ديدم هيچ هيجاني نشدند.قاعدتا ما آنجا دستگاه صوتي مرتبي هم نداشتيم به وسيله يك ميكروفون كه جلو امام گرفتم امام صحبت كردند.اين اولين سخنراني امام بعد از رفتن شاه بود كه خط مشي را معلوم كردند و گفتند اين اولين قدمي است كه برداشته شده و من آنقدر نزديك بودم كه اگر امام هيجاني مي شدند من متوجه مي شدم.اما نكته ظريف اينجاست كه امام هيجاني نشدند.نماز خواندند، سخنراني هم كردند و هيچ تغييري حتي در تن صدايشان نبود. (15)

اطمينان، آرامش و قدرت در نگاه امام يكي از عكاسان هنرمند ايراني مقيم پاريس در سفري كه براي زيارت امام به آنجا رفته بودم به من گفت، فلاني مطلبي را مي خواهم برايت بگويم كه دريافت خودم است.وقتي امام به فرودگاه پاريس آمدند، چنان نبود كه با قرار قبلي آمده باشند و معلوم باشد كه حتما براي ورود ايشان به پاريس مشكلي بوجود نخواهد آمد.خوب حساب كنيد رهبري در اين سن و سال و در اين مقطع حياتي مبارزه به سمت كويت رفته، نشده است كه برود.صحبت رفتنش به سوريه بوده، نشده.حالا به سمت فرانسه آمده.مي گفت من به دليل آن فن خاص عكاسي و خبرنگارانه ام رفته بودم در يك نقطه حساس از فرودگاه، جايي كه مسافرها از جلو آن ميز عبور مي كنند، ايستادم.مي خواستم ببينم چهره و نگاه امام چگونه چهره و نگاهي است.لذا رفتم از يك زاويه بسيار جالب عكس برداشتم.

كه عكس را دارم.همان طور كه نگاه توي دوربين مي كردم درست دوربين را ميزان كردم روي چشمهاي امام كه دوربين تمام نگاه امام را بگيرد.در آن نگاه، جز اطمينان و آرامش و قدرت و قاطعيت هيچ چيز ديده نمي شد. (16)

همه جز امام نگران بودند دو تن از همكارانم در گزارشي كه براي مجله ژون افريك تهيه كرده اند، نوشته اند: در هواپيمايي كه امام را به تهران مي برد همه نگران بودند كه آيا مي توانند در تهران فرود بيايند يا اينكه مورد حمله هواپيماهاي شكاري رژيم شاه قرار مي گيرند.هيچ كس از اين نگراني نتوانست بخوابد جز يك نفر كه آن هم شخص امام خميني بود كه به طبقه بالاي هواپيما رفتند و روي زمين دراز كشيدند و تا صبح خوابيدند. (17)

پاسخ امام مرا شگفت زده كرد در موقع عزيمت امام به تهران چيزي كه باعث تعجب من شد پاسخي بود كه ايشان به اين سؤال دادند كه شما چه احساسي داريد؟ و ايشان فقط اظهار داشتند هيچ.اين پاسخ كوتاه مرا شگفت زده كرد. (18)

امام كاملا عادي بودند در هواپيمايي كه امام را از پاريس به ايران مي آورد، من در كنار ايشان نشسته بودم.هواپيما كه به تهران نزديك شد خبرنگاري آمد و از امام پرسيد: «شما الآن چه احساسي داريد؟» ايشان فرمودند: «هيچ » خبرنگار فكر مي كرد كه الآن امام مثل ديگر افراد كه خيلي هيجان زده بودند و اشك شوق مي ريختند و عده اي هم مي ترسيدند و در ترديد به سر مي بردند كه آيا هواپيما را مي زنند يا سالم فرود خواهد آمد، آيا همگي را

دستگير خواهند كرد؟ و...هستند. اما بر خلاف اين تصور امام كاملا حالت عادي داشتند زيرا از قبل خود را براي هر نوع برخوردي حتي شهادت، آماده كرده بودند و از اول نهضت اعلام كرده بودند كه سينه من براي گلوله هاي شما آماده است. (19)

آرامش در همه حال امام واقعا اتكاء و اعتماد به خدا داشتند و از يك نفس مطمئنه اي برخوردار بودند كه اين را مي شد در آرامش روحي عجيب ايشان در هواپيمايي كه از فرانسه عازم ايران بود مشاهده كرد. امام در آن شرايطي كه خيليها حتي از نزديكان ايشان عرض مي كردند كه آقا بگذاريد مردم حكومت را ساقط كنند و اوضاع دست مردم بيفتد آنگاه تشريف بياوريد كه خطري متوجه شما نباشد، اما ايشان با اينكه احتمال شهادت خود را مي دادند، شجاعانه تصميم به حضور در كنار ملت خود گرفتند.در آن لحظات پر اضطراب پس از ورود ايشان به خاك ميهن براي ما كه محافظين مخفي امام بوديم بسيار به سختي و سنگيني مي گذشت از جمله هلي كوپتري كه امام را به بيمارستان و بعد به بهشت زهرا برد كه در آغاز معلوم نبود كه واقعا از طرفداران رژيم نبوده و قصد نابودي امام را نداشته باشند، اما امام در همه اين حالات آرامش داشتند.و معتقد بودند كه با شهادت ايشان انقلاب مردم به ثمر مي رسد. (20)

آرامش امام به همه آرامش بخشيد روز ورود امام، ما از دانشگاه كه در آنجا متحصن بوديم مي رفتيم فرودگاه خدمت امام، همه در ماشين خوشحال بودند و مي خنديدند.بنده از نگراني خطراتي كه ممكن است براي امام وجود داشته

باشد، بي اختيار اشك مي ريختم و نمي دانستم كه براي ايشان چه ممكن است پيش بيايد.چون تهديدهايي هم وجود داشت.بعد رفتيم و واردفرودگاه شديم، امام وارد شدند.به مجرد اينكه آرامش امام ظاهر شد، نگرانيها و اضطراب ما به كلي برطرف شد و امام با آرامش خودشان به بنده و يا شايد به خيليهاي ديگر كه نگران بودند آرامش بخشيدند.وقتي كه بعد از سالهاي متمادي، من امام را در آنجا زيارت مي كردم، ناگهان خستگي اين چند ساله مثل اينكه از تن آدم خارج مي شد، احساس مي شد كه همه اين آرزوها در وجود امام مجسم شده است. (21)

حس كردم امام از دستمان رفت شايد عكسي از امام را ديده باشيد كه ايشان در مراسم بهشت زهرا عمامه به سر ندارند.اين عكس متعلق به همين لحظه است كه بر اثر ازدحام فوق العاده جمعيت، عمامه از سر امام افتاد.در اين حالت من نگران حال امام بودم كه خداي نكرده بر اثر فشار جمعيت دچار صدمه نشوند، هر چه كه فرياد مي زدم كسي گوش نمي داد.لذا براي يك لحظه احساس كردم امام از دستمان رفت. امام را از اين سو به آن سو مي كشاندند ولي آرامشي در چهره امام بود كه گويا تسليم خدا شده است، ولي ناگهان ديدم قدرتي امام را از ميان جمعيت بيرون كشيد كه من هر چه قدر فكر مي كنم اين چه نيرويي بود به چيزي جز نيروي الهي نمي رسم. (22)

من از اين اتاق تكان نمي خورم يك روز در مدرسه رفاه بوديم، گفتند كه تقريبا اطلاعات موثقي رسيده كه امشب مي خواهند بريزند به مدرسه رفاه

و خانه امام را مورد حمله قرار دهند ما يك منزلي را پشت مدرسه علوي ديديم كه امام را از در پشت مدرسه ببريم به آن خانه، كه شب آنجا باشند.آقاي هاشمي و ساير رفقا رفتند با امام صحبت كردند، ايشان فرمودند: «هر كسي كه مي خواهد برود، من از اين اتاق تكان نمي خورم.» آقاي هاشمي گفتند كه من دوباره خدمت امام رفتم و گفتم كه وجود شما لازم است.ايشان باز فرمودند: «هر كس كه مي ترسد برود، من تنها، توي اتاق خودم مي مانم.» همه وحشت زده بودند ولي امام يك لحظه ترس و وحشت نداشتند و عين برنامه هر شب، موقع خوابشان خوابيدند و سحر بلند شدند. (23)

هنوز كه اتفاقي نيفتاده لحظات اولي پيروزي انقلاب، روزي كه به اتفاق بعضي از دوستان رفتيم و ساواك را به اصطلاح خودمان تسخير كرديم، به منزل آمدم كه ضرابخانه بود.همين كه صداي پيروزي انقلاب اسلامي را از راديو شنيدم به سرعت رفتم به سوي مدرسه علوي كه اقامتگاه امام بود.آنجا قيامتي برپا شده بود.رفتم خدمت امام، ديدم ايشان نشسته اند توي اتاق و خانواده ما هم در خدمتشان هستند و مشغول نگاه كردن تلويزيونند.من با يك شور و شعف و ولعي پريدم و دست ايشان را بوسيدم و پيروزي انقلاب را تبريك گفتم.آقا، با وضع عجيبي فرمودند: هنوز كه اتفاقي نيفتاده، هنوز كه چيزي نشده (عين عبارات را عرض مي كنم) عرض كردم: آقا، خيلي مساله مهمي است.امام فرمودند: «الحمد لله رب العالمين، ولي هنوز اتفاقي نيفتاده » .من خيلي تعجب كردم.كه رژيم منحوس دو هزار و پانصد ساله شاهنشاهي با آن ابهتي كه در

دنيا برايش ايجاد كرده بودند ساقط شده ولي ايشان مي فرمايند چيزي نيست. (24)

شما با خانم امشب منزل را ترك كنيد در شب مورد نظر كه خبر رسيده بود قرار است كودتا شود، من كه در تمام مدت روز براي بررسي اوضاع به بعضي از وزارتخانه ها رفته بودم، با كمال خستگي به منزل امام آمدم و به حضور ايشان رسيدم.امام به من فرمودند: «شما امشب با خانم اين منزل را ترك كنيد.» با كمال تعجب سؤال كردم: «چرا؟» فرمودند: «به ما گزارش شده كه امشب بعضي از عناصر خائن خيال دارند منزل ما را بمباران كنند.» اولين سؤالي كه من از امام كردم اين بود: «آيا بهتر آن نيست كه حضرتعالي هم منزل را ترك كنيد و به جاي امن تري برويد؟» امام فرمودند: «اين پيشنهاد را ديگران هم كرده اند ولي من قبول نكرده ام و من هرگز اين جايگاه را ترك نخواهم كرد» . (25)

در خارج بايد بنشينند وافور بكشند موقعي كه مسايل در شوراي انقلاب مطرح مي شد، و اطلاعات خامي داشتيم، در همان حدود به امام هم كه گاهي خدمتشان مي رفتيم گزارش مي داديم.روز آخر يعني روز چهارشنبه، كه مشخص شده بود ساعت چهار صبح آن روز برنامه دارند، و بناست هواپيماها به تهران آمده و بمباران كنند از جمله منزل امام را، ما فكر كرديم كه خدمت امام برويم و مساله را روشن بگوييم، و از ايشان تقاضا كنيم كه آن شب را منزلشان نباشند.گرچه مي دانستيم كه ايشان اين طور تقاضاها را نمي پذيرند، چون قبلا در آن روزهاي اولي كه از پاريس آمده بودند خيلي از

اين شايعات درباره مدرسه علوي بوده و همين تقاضاها شده بود، ولي ايشان هيچ موقع قبول نمي كردند.من و آقاي خامنه اي رفتيم خدمتشان و جريان را مشروح گفتيم.ايشان بر خلاف جلسات معمولي كه نمي خنديدند، و خيلي جدي هميشه برخورد مي كردند، آن روز خيلي متبسم و خندان، جلسه را مقدار زيادي با شوخي هم برگزار كردند.يعني مطمئن بودند كه قضيه، قضيه اي نمي تواند باشد، اول فرمودند: «قابل باور نيست، توي اين مردم نمي شود كودتا كرد، اين كودتاچيها بالاخره بايد از آسمان به زمين بيايند، پس توي اين مردم چه جوري مي خواهند زندگي كنند؟ اين آقايي كه مي گويند در خارج بايد بنشيند وافور بكشد، كي راضي مي شود كه بيايد به ايران و اينجا كشته شود؟» و از اين چيزها...به هر حال وقتي جزئيات را گفتيم قبول فرمودند كه چيزي هست. گفتند: «خوب با اين آمادگي كه به ما داديد ديگر دليلي ندارد از خانه بيرون رويم، و اينها به اينجاها نمي رسند.» و دعا كردند كه خداوند اين جوانان و اين افرادي را كه در جريان هستند توفيق بدهد. (26)

من همين جا خواهم ماند كودتاي نافرجام نوژه كه توسط برخي از عمال آمريكا طرح ريزي شده بود و هدف سقوط نظامي جمهوري اسلامي را تعقيب مي كرد، در نظر داشت با كمك چند تن از افسران وابسته به نظام سرنگون شده ستمشاهي، با تصرف مكانهاي حساس و بمباران محل اقامت مسؤولان بلند پايه كشور و از جمله بمباران منزل امام توطئه اي شوم را به قالب اجرا گذارد.اما از آنجا كه خواست خدا بر افشاء و دستگيري عوامل دست

اندركار قرار گرفته بود، يكي از خود فروختگان موضوع را به اطلاع مادرش رساند.مادرش او را موعظه كرد و گفت: «اين نظام، نظام حق است، حكومت اسلامي است و حكومت خداست و در راس آن يك مرجع تقليد كه نايب امام زمان (عج) است، قرار دارد و خداوند اطاعت از او را واجب كرده و هر اقدامي عليه اين نظام مخالفت با اسلام است.» سخنان مادر در او مؤثر افتاد وي جريان اين كودتا را با يكي از مسؤولين كشور در ميان گذاشت.آن طور كه به ياد دارم اين مسؤول، حضرت آيت الله خامنه اي بودند كه بلافاصله به همراه يك نفر ديگر خدمت امام رسيدند و جريان را به اطلاع رسانده، و از ايشان خواهش كردند كه محل خود را ترك گفته و به مكان ديگري بروند.امام بدون هيچ گونه تاملي مخالفت خود را با اين نظر اعلام كردند و گفتند: «خير، من همين جا خواهم ماند» و بعد فرمودند: «شما برويد از صدا و سيما محافظت كنيد كه اگر حادثه اي به وقوع پيوست، من از آن طريق به ملت پيام دهم و آنان را از اين توطئه آگاه سازم.» شخص دومي، كه با آقاي خامنه اي خدمت امام رسيده بود با لحني آميخته با خجالت و حياء بر تقاضاي خود پافشاري كرد و گفت: «احتمال خطر وجود دارد و ما براي جان شما خوف داريم.پس بهتر است كه به جايي ديگر برويد.» امام لبخندي دلنشين بر لب آوردند و خطاب به ايشان گفتند: «من هستم، شما خيالتان راحت باشد.اگر حادثه اي رخ داد، پيام مي دهم » آرامش امام آن برادر را

مجاب ساخت و تسلاي خاطر همگان را فراهم ساخت و ما شاهد بوديم كه اين توطئه نيز طرفي نبسته و خيلي زود نقش بر آب شد. (27)

در عمرم مضطرب نشده ام خبر جريان چهارده اسفند سال 60 را كه در دانشگاه اعوان و انصار بني صدر راه انداخته بودند، براي امام بردند كه اين چنين شده است.يكي از دوستان مي گفت خدمت امام بودم، عرض كردم: «آقا اين خبر شما را مضطرب كرده است؟» ايشان فرمودند: «نه، من در عمرم مضطرب نشده ام و الان هم مضطرب نيستم » . (28)

آرامش خاص خودشان را داشتند وقتي در سال 60 قضيه ترور آيت الله خامنه اي پيش آمد من در تهران بودم همه درمانده بودند كه اين خبر را چگونه به امام گزارش بدهند آقاي (حسن) صانعي از من به عنوان طبيب سؤال كرد اگر من بخواهم اين خبر را به امام بدهم شما چه تدبيري را پيشنهاد مي كنيد؟ فكر كردم و گفتم اگر يك قرص آرام بخش در داخل چاي ايشان حل كنيم و بعد از نيم ساعت قضيه را مطرح كنيم خوب است آقاي صانعي در مورد اين كار استخاره كرد و گفت بد است بعد خودشان اين قضيه را مضطربانه خدمت امام نقل كرد.بعد به من گفت فلاني قبل از اينكه مطلب را به امام بگويم امام به من فرمودند در مورد آقاي خامنه اي مساله اي پيش آمده است؟ ! بعد كه تصديق كردم فرمودند به دكترمعالج ايشان بگوييد هر نيم ساعت تمام علايم حياتي ايشان اعم از حال عمومي فشار خون - تعداد نبض - تنفس و...را به من گزارش

كند.امام آرامش خاص خودشان را داشتند. (29)

راديو را بگذاريد سر جاي خود شبي كه خبر شهادت دكتر بهشتي و يارانش به دفتر امام رسيد نمي دانستيم اين خبر را چگونه به گوش امام برسانيم، چون امام، شهيد بهشتي را از جان و دل دوست داشتند.به راديو تلويزيون اطلاع داده شد كه خبر را شب پخش نكنند، چون امام آخر شب اخبار را گوش مي كنند.قرار شد فرداي آن روز حاج احمد آقا و آقاي هاشمي بيايند به نحوي خبر را به امام اطلاع دهند كه براي امام سكته اي پيش نيايد.در خانه هم سفارش شد كه راديو را از بالاي سر امام بردارند، چون ممكن بود خبر ساعت هفت يا هشت صبح پخش شود.جالب اينجاست كه وقتي خانمها قبل از ساعت هفت مي رفتند كه راديو را بردارند، امام به آنها مي فرمايند: «راديو را بگذاريد سر جاي خود، من جريان را از راديوهاي خارجي شنيدم.» و جالبتر اينكه وقتي حاج احمد آقا و آقاي هاشمي خدمت ايشان رفتند، امام به آنها دلداري دادند و فورا دستور تشكيل مجلس ترميم كابينه و انتخاب رئيس ديوان عالي را صادر فرمودند. (30)

براي ما قصه اي بيان كردند يك روز پس از فاجعه هفت تير باتفاق شهيد رجائي و آقاي موسوي اردبيلي و آقاي هاشمي رفسنجاني خدمت امام مي رفتيم در راه صحبت بر سر اين بود كه چگونه اين واقعه را توضيح بدهيم كه براي امام با ناراحتي قلبي يي كه داشتند شرح اين قضيه مشكلي را پيش نياورد.قرار شد آقاي هاشمي از طرف جمع با امام صحبت كنند.وقتي به محضر امام وارد شديم قدري نشستيم و

افراد جلسه سكوت معناداري كردند امام هم متوجه بودند.اما به جاي اينكه آقاي هاشمي صحبت كند امام صحبت فرمودند.بعد واقعه اي را براي ما بيان فرمودند كه مدتها قبل در يك منطقه اي بيماري و با شايع شد و مردم زيادي از اين بيماري جان دادند به نحوي كه جنازه هاي زيادي پهلوي هم چيده شده بود كه مردم از ديدن آن جنازه ها خيلي وحشت مي كردند تا جايي كه مردم از ترس شيوع وبا داشتند جان مي دادند تا اينكه يك روحاني قدرتمند مردم را خطاب كرد و گفت مردم چه شده چرا مضطرب هستيد تقريب آجال شده است و افراد نزديك هم و با هم جان مي دهند نترسيد و الا از ترس اين وبا همه مي ميريد! امام پس از توضيح اين حكايت فرمودند بله در قضيه ديشب هم تقريب آجال شده و مرگهاي اين شهدا با هم اتفاق افتاده است و نگراني و وحشتي ندارد امام آنچنان صلابت روحي داشتند و قدرتمندانه با اين قضيه برخورد كردند كه همه افرادي كه خدمت ايشان بودند با شجاعت بي مانندي با قضيه برخورد كردند. بعد فرمودند: آقاي اردبيلي به جاي مرحوم شهيد بهشتي كارها را تدارك كنند و من هم حكم مي دهم و به آقاي هاشمي فرمودند به هر شكلي هست بايد مجلس را باز نگه داريد.كه روز بعد نمايندگان مجروح را با سرم و تخت بيمارستان به مجلس آوردند تا مجلس به نصاب رسمي خودش برسد. (31)

دزدي آمده و سنگي انداخته در جريان حمله عراق به ايران، در روزي كه هواپيماهاي متجاوز عراق آمدند وتمام مرزهاي جنوب و غرب كشور

مورد حمله قرار گرفت، مسؤولين و فرماندهان در حالي كه واقعا گيج و مضطرب بودند، خدمت امام آمدند.امام چند لحظه با آنها ديدار داشتند و آنها را راهنمايي فرمودند.آنها وقتي بيرون آمدند چنان روحيه گرفته بودند كه يكي مي گفت عراق را نابود مي كنيم و ديگري مي گفت تا بغداد جلو مي رويم.و مردم را هم امام با يك جمله «دزدي آمده و سنگي انداخته » آرامش بخشيدند. (32)

ضربان قلب امام افزايش پيدا نمي كرد در جريان بمباران و موشك باران تهران كه هر كسي دچار اضطراب مي شد، ما در همان لحظات روي «تله مانيتور» مي ديديم كه ضربان قلب امام افزايش پيدا نمي كند.مي رفتيم فشار خون امام را مي گرفتيم مي ديديم هيچ تفاوتي با قبل ندارد.و اين نشان مي داد كه واقعا امام هرگز از چيزي نمي ترسيدند. (33)

آرامش قلبي امام در جنگ شهرها يك بار ساعت حدود هشت و ده دقيقه صبح بود كه موج انفجار ناشي از اصابت موشك به نزديكترين نقطه به جماران، چنان همه جا را تكان داد كه در اتاق امام به شدت باز شد و به پشت اينجانب كه نزديك در نشسته بودم، خورد.در آن حال من توجهم به امام بود ولي هيچ گونه تغيير و واكنشي در قيافه ايشان نديدم.بعد هم با توجه به اينكه با دستگاه مخصوصي به طور مداوم قلب امام تحت كنترل بود، از يكي از پزشكان مراقب تحقيق كردم، معلوم شد كمترين تغييري حتي در تپش قلب مباركشان روي صحنه مزبور منعكس نشده بود. (34)

با آرامش نگاه مي كردند ما هميشه امام را چنين مي ديديم: آرام، موقر، آراسته،

با آرامش نگاه مي كردند وسخن مي گفتند.با آرامش راه مي رفتند و مي نشستند و بلند مي شدند.به هنگام راه رفتن به هيچ وجه به اطراف نگاه نمي كردند.حتي اگر سر و صدايي بود تكان نمي خوردند. و سر را به طرف صدا برنمي گرداندند.كاملا بر خود تسلط داشتند. (35)

نمي دانم ترس چيست از اهل بيت امام شنيدم كه ايشان در جلسات خصوصيشان گفته بودند من اصلا به چيزي مثل پديده ترس خو نگرفته ام و نمي دانم ترس چيست يعني وقتي آدمي مي ترسد چطور مي شود.و ما از نظر پزشكي اين قضيه را لمس كرديم كه اصلا ترس در تن امام وجود نداشت، چرا كه از نظر فيزيولوژي و پزشكي كسي كه بترسد ماده اي در بدنش ترشح مي شود به نام آدرنالين و اين ماده در ضمن ترسيدن، مسؤول تظاهرات ترس است، يعني باعث افزايش تعداد ضربان قلب مي شود، رنگ انسان سفيد مي شود، بدن به لرزش و ارتعاش درمي آيد، فشار خون بالا مي رود و يك حالت نامطلوبي در شخص ايجاد مي شود و ما كه دقيقا هشت نه سال نبض امام در دستمان و فشار خونشان در كنترلمان بود و حتي اين اواخر كه قلب ايشان به طريقه تله مانيتور و از طريق تلويزيوني به اصطلاح كنترل مي شد و ما دقيقه به دقيقه مي توانستيم به تعداد ضربان قلب ايشان آگاهي داشته باشيم و به راي العين ضربان قلب امام را جلوي چشممان مي ديديم و در اين مدت ناملايمات زيادي رخ داده بود كه حداقل ضربان قلب را بايد بالا مي برد اما هرگز نديديم

ضربان قلب امام در برابر سيل حوادث و مشكلات بالا رود. (36)

در وجود امام ترس نبود شب عيدي بود.رؤساي محترم سه قوه در منزل برادر گرامي جناب حاج احمد آقا تشكيل جلسه داده بودند.امام هم تشريف آوردند. مقداري صحبت كه شد حمله هوايي عراق شروع شد.امام با يك خاطر جمعي خنده كردند و فرمودند: «اينها آنقدراحمق هستند كه نمي دانند در چنين شرايطي و چنين شبي بمباران كردن سبب دشمني مردم نسبت به آنان مي شود.» آنچه در قاموس وجود امام نبود ترس، دستپاچگي و جا خوردن و نظاير اينها بود. (37)

با اطمينان به مشكلات ما گوش مي دادند به دعوت سپاه رفته بودم باختران، تمام فرماندهان سپاه آنجا جمع بودند.دعوت كرده بودند كه بروم آنجا صحبت كنم.رفتم ديدم كه قبل از ظهر قرار است آقاي جوادي آملي صحبت كنند و صحبت مرا گذاشته اند براي بعد از ظهر، بنابر اين، ما پيش از ظهر بيكار بوديم.فاجعه حلبچه هم پيش آمده بود، لذا آماده شدم بروم حلبچه و بعد از ظهر بيايم براي سخنراني.هليكوپتري در اختيار گذاشتند و ما سوار شديم و حركت كرديم.البته هليكوپتر براي اينكه ديده نشود از ارتفاع كم و از شيار دره ها مي رفت.وارد حلبچه كه شديم و صحنه هاي دلخراش را كه ديديم.نتوانستيم فورا برگرديم.چون ديديم اين چيزي نيست كه آدم ببيند و بتواند دل بكند. جنازه ها هنوز دفن نشده بود.مادري را مي ديدم كه بچه اش را بغل كرده پستان به دهان بچه گذاشته و در همان حال هر دو جان داده اند.با ديدن آن صحنه ها ما خيلي ناراحت شديم.به طوري كه نمي توانستيم برگرديم.از آن

طرف هم صداي توپ و تانك و كوبيدن مي آمد.در اطراف حلبچه جنگ بود.به هر حال برگشتيم و در بين راه از داخل هليكوپتر جمعيتهايي را ديديم كه از حلبچه به ايران مي آمدند.به خلبان گفتم كنار جمعيت پايين آمد، با آنها همدردي كرديم، احوال آنها را پرسيدم و رفتيم، وقتي رسيديم به محل گردهمايي، ديدم آن شور و حال پيش از ظهر نيست و اصولا كسي هم نيست كه به ما توضيحي بدهد.تا اينكه آقاي شمخاني. آمد پرسيديم چه شده؟ گفت فاو سقوط كرده! كسي توقع نداشت فاو سقوط كند.اين بود كه حوصله همه سر رفته بود و همه رفته بودند فقط آقاي صفايي به خاطر من مانده بود.ما با عجله آمديم اما ديگر آن حال و نشاط را نداشتيم.وقتي مي آمديم غرق صيبت بوديم و آرامش نداشتيم.تا آمديم رسيديم تهران بلافاصله به دفتر امام زنگ زدم و اجازه خواستم كه برسم خدمت امام گفتند كه مثلا فردا يا پس فردا بياييد گفتم نه آقا زودتر.گفتند پس همين حالا بياييد آنها نمي دانستند كه براي چه هست.من رفتم آنجا و خدمت امام رسيدم.خوب البته امام قبلا قضيه را شنيده بودند.نمي دانستند ولي اجمالا شنيده بودند.من با كمال التهاب و آن اضطراب اين جريان را به امام عرض كردم.امام هم متاثر شد، اما از آن التهاب كه من داشتم هيچ در ايشان خبري نبود.امام با كمال اطمينان قلب، مطالب را گوش دادند و وقار و آرامش او اين التهاب ما را بيرون برد به طوري كه اين مساله اگر چه براي من مهم بود اما ديگر التهاب نداشتم. (38)

حتي محل نشستن امام عوض نشد در

اواخر جنگ كه براي مدتي تهران مورد تهاجم موشكي دشمن قرار داشت، روزانه گاهي بيش از ده موشك به تهران اصابت مي كرد و تعداد زيادي از آنها يك خطمنحني را در شعاعي نزديك به جماران تشكيل مي دادند.اكثر ساكنان تهران و شميران به شهرهاي امن پناه برده بودند.اما امام علي رغم اصرار فراوان براي جابجايي و حداقل استفاده از پناهگاه، به هيچ وجه در محل اقامت و در انجام كارها و برنامه هاي روزانه شان كمترين تغييري ندادند.حتي محل نشستن ايشان در اتاق كه تقريبا پشت شيشه بود عوض نشد.تنها كاري كه در محل اقامت امام انجام شد چسباندن نوار چسب به شيشه ها بود.امام هرگز به پناهگاه كوچكي كه در نزديكي محل اقامتشان به عنوان ديگري ساخته بودند، نرفتند.بعد هم دستور دادند كه برداشته شود. (39)

حتي يك سؤال از ما نكردند وقتي خدمت امام مشرف شديم و به ايشان توضيح داديم كه اين خونريزي اخير شما بعد از آزمايشهايي كه انجام شده مشخص شده است كه مربوط به زخمهايي است كه در معده هست و بعد از بحثهاي مفصلي كه درباره نحوه درمان اين زخمها انجام داده ايم به اين نتيجه رسيده ايم كه بهترين راه درمان اين زخمها عمل جراحي است لذا خدمت شما رسيده ايم كه كسب اجازه كرده و كار را شروع بكنيم امام با سادگي به مانگاه كرده فرمودند هر طور صلاح است عمل بكنيد ايشان در برخوردهايشان هميشه همينطور بودند.امام مطيع ترين مريضي بودند كه من به عمرم ديده ام هميشه دستورات پزشكي را به همين شكل اجرا مي كردند و هيچ وقت نگراني ابراز نمي كردند.در صورتي

كه در موارد مشابه اگر به مريضي كه حتي عمل جراحي براي او خطري نداشته باشد گفته شده كه يك عمل جراحي لازم است با نگراني زياد دهها سؤال راجع به عوارض، خطر و نوع عمل خود سؤال مي كند اما امام حتي يك سؤال هم از ما نكردند. (40)

مرگ چيزي نيست روحيه امام تا آخرين نفس و تا آخرين لحظه حيات هيچ تغييري نكرد و همان طوري كه آن روز حرف مي زدند در مقابل مرگ نيز همان طور بسيار عادي برخورد مي كردند. يكي از بستگان امام به ايشان گفته بود كه اين چيزي نيست و حال شما خوب خواهد شد.امام فرموده بودند: «نه آمدنش چيزي هست و نه رفتنش چيزي هست و نه مرگش چيزي هست، هيچ كدام از اينها چيزي نيست » . (41)

فردايي در كار نيست صبح دوشنبه آمدم بيت، ناهار را با شادي و خوشي خورديم.هنوز تصميم عمل جراحي امام حتمي نبود.بعد از ظهر اين مساله قطعي شد.همان شب هم قدري قلبشان ناراحتي پيدا كرد.من جرات نگاه كردن به صورت آقا را نداشتم.امام به خانم گفتند: «خانم نصيحت مي كنم در مرگ من هياهو نكنيد، صبر كنيد.» خانم گفتند: «اين چه حرفهايي است كه مي زنيد! آبگوشتتان را بخوريد.فردا عملتان مي كنند و من خودم به زور به شما غذا مي دهم.» امام فرمودند، «نه، آبگوشتم را نمي خورم.فردايي هم در كار نيست » .موقع رفتن به بيمارستان كه شد، امام همان طور كه از سرازيري كوچه پايين مي رفتند، گفتند: «اين سرازيري كه من مي روم، ديگر بالا نمي آيم » . اين جملات را با لبخندي بيان

مي كردند كه چندين معني داشت، ايشان افسوس و نگراني زيادي براي تنها ماندن همسرشان داشتند امام علاقه عجيبي به همسرشان نشان مي دادند و دايم به دايي (حاج سيد احمد آقا) سفارش مي كردند كه خانم را تنها نگذاريد.معناي ديگري كه خنده آقا داشت، روحانيت و آرامش ايشان در مساله مرگ بود. (42)

فتح با شماست برويد عمليات كنيد قبل از عمليات فتح المبين ما در چهار نقطه قرارگاه داشتيم كه مي بايست از اين مراكز نيروها به پاي كار بروند.ولي قبل از اينكه ما وارد مرحله عمليات بشويم، دشمن با تهاجم سريعي به دو محور از اين چهار محور حمله كرد و آنها را با خطر جدي روبرو ساخت. از طرف ديگر وضع دو محور ديگر هم با اين وضعيت جديد در مخاطره مي افتاد.لذا برادران همه متفق النظر بودند كه در اين رابطه از امام سؤال و كسب تكليفي بشود كه با اين مشكل چه بايد كرد.فرصت زيادي هم در دست نبود. لذا اينجانب خود را ظرف مدت بسيار كوتاهي از دزفول به تهران رساندم و بعد از تعيين وقت ملاقات، عصر آن روز خدمت ايشان شرفياب شده، مساله را مطرح كردم امام فرمودند: «حالا منظور شما چيست؟ مي خواهيد استخاره كنيد؟» عرض كردم: «هر چه شما دستور بفرماييد.» فرمودند: «نگران نباشيد، در اين عمليات ان شاء الله فتح و نصرت با شماست.برويد و عمليات كنيد و پس از اين اگر استخاره هم خواستيد، خودتان بكنيد.» از برخورد بسيار روحيه بخش و آرام بخشي كه اين نفس مطمئنه با اين مساله كردند، ما به دزفول مراجعت كرده و برخورد بالا و قوي روحي

امام را با اين امر به اطلاع برادران رسانديم و چون ايشان استخاره را هم نفي نكرده بودند، تفالي به قرآن زديم كه سوره مباركه فتح در آمد.با اين آيه لقد رضي الله عن المؤمنين اذ يبايعونك تحت الشجره ...كه بعد در ادامه آيات مي فرمايد كه شما غنايم زيادي كه قابل شمارش نيست از دشمن مي گيريد.ما پس از حصول نتيجه اين تفال و استخاره، روحيه شروع به عمليات را در خود چندين برابر مي ديديم و براي همين بود كه بر اساس اين استخاره نام عمليات را «فتح المبين » گذاشتيم. «فتح » براي نتيجه بخشي عمليات رزمندگان اسلام و «مبين » نشانه گستردگي و نتايج خيره كننده عمليات بر اساس آيه شريفه انا فتحنا لك فتحا مبينا. نكته قابل توجه و جالب در اين رابطه آن بود كه بر اساس آياتي كه در استخاره در آمده بود ما تا هفت ماه پس از عمليات آزادي خرمشهر كه حدود يك ماه پس از فتح المبين انجام شد، در حال جمع آوري مهمات غنيمتي از دشمن بوديم و به دليل گسترش و پراكندگي زياد زاغه هاي مهمات دشمن در منطقه و عدم شناخت كامل ما از آنها گاه و بيگاه به دليل تبادل آتش يكي از آنها منفجر مي شد. اين عمليات به سرعت پيروز شد و تثبيت گرديد و آتش دشمن هم به سرعت خاموش شد و ما هر چه در اين عمليات فتح المبين افتخار و پيروزي كسب كرديم به يمن و بركت روح بلند حضرت امام بود. (43)

جنگ است يك وقت ما مي بريم يك وقت آنها شبي كه خرمشهر مورد

هجوم قواي بعثي واقع شده بود، براي حقير و ديگر عزيزان كه در جريان لحظه به لحظه حملات بودند، فراموش شدني نيست.تلفن كمتر قطع مي شد و محله به محله كه به تصرف خون آشامان بعثي در مي آمد با كلماتي مانند پتك بر سر ما فرود مي آمد.دوستان در دفتر به اندازه اي پريشان بودند كه فقط به تلفن جواب مي دادند.هيچ كس توان سخن گفتن با ديگري را نداشت.بالاخره زمان كه با سنگيني مي گذشت، به جايي رسيد كه خبر از دست رفتن خرمشهر را به مثابه آخرين پتك، بر سر همه ما فرود آورد.دوستان اين جناب را مامور رساندن اين خبر شوم به امام كردند.بغض گلويم را مي فشرد و بيم آن را داشتم كه با آن همه ناراحتي نتوانم كلمات را درست ادا كنم.بالاخره به ناچار داخل اندرون رفتم.به محض رسيدن به اتاق، سرها با ناراحتي براي پرسش به طرفم برگشت. «چه خبر شده است؟» خدا مي داند كمتر زماني به آن حالت دچار شده بودم.با سختي پاسخ دادم: «هيچ!» امام بزرگوار كه متوجه وضع آشفته حقير شده بودند، سؤال ديگري نفرمودند.در نزديكي ايشان نشستم و به تلويزيون نگاه مي كردم.پس از سه يا چهار دقيقه مرا مورد خطاب قرار داده پرسيدند: «تازه چي؟» با نهايت ناراحتي همراه با بغض جواب دادم: «خرمشهر را گرفتند!» ايشان يك مرتبه با لحني عتاب آلود فرمودند: «جنگ است.يك وقت ما مي بريم، يك وقت آنها» . نمي دانم اين چند جمله كوتاه چگونه در من اثر گذاشت.به حقيقت مانند ضرب المثل معروف سطل آبي سرد بر سرم ريختند چنان از ناراحتي بيرون آمدم گويي

اصلا جنگي واقع نشده بود. (44) پي نوشت ها: 1.حجة الاسلام و المسلمين احمد رحمت. 2.مجله تايم آمريكا - روزنامه اطلاعات - 1/5/58. 3.آيت الله خاتم يزدي. 4.امام خميني در آئينه خاطره ها - ص 127. 5.حجة الاسلام و المسلمين توسلي - حوزه - ش 45. 6.حجة الاسلام و المسلمين طاهري خرم آبادي - گلهاي باغ خاطره. 7.آيت الله خامنه اي - روزنامه جمهوري اسلامي - 5/11/59. 8.حجة الاسلام و المسلمين رسولي محلاتي - روزنامه جمهوري اسلامي - 7/4/68. 9.حجة الاسلام و المسلمين عبد العلي قرهي - ماخذ پيشين - ج 1. 10.در رثاي نور. 11.غلامعلي رجائي. 12.حجة الاسلام و المسلمين سيد احمد خميني - جوانان امروز - ش 766. مي گويند امام بعد از انجام فريضه نماز ظهر به خانه فرزند شهيدشان رفته و خانواده و فرزندان آن شهيد را تسليت داد و به مادر داغدار شهيد فرموده بودند: «امانتي خداوند متعال به ما داده بود و اينك از ما گرفت، من صبر مي كنم، شما هم صبر كنيد، و صبرتان هم براي خدا باشد.» 13.خبرنگار لوموند (در نجف) - طليعه انقلاب اسلامي.اولين مصاحبه خبرنگاران خارجي با امام توسط خبرنگار روزنامه لوموند در نجف صورت گرفت. 14.مرضيه حديده چي - سرگذشتهاي ويژه از زندگي امام خميني - ج 4. 15.مصطفي كفاش زاده. 16.آيت الله شهيد دكتر بهشتي - حضور - ش 3. 17.قائدي - روزنامه نگار فرانسوي. 18.مالارد - خبرنگار فرانسوي. 19.حجة الاسلام و المسلمين موسوي خوئيني ها - حوزه - ش 37 و 38. 20.حجة الاسلام و المسلمين انصاري كرماني. 21.آيت الله خامنه اي - روزنامه اطلاعات - 29/8/63. 22.حجة الاسلام و المسلمين

ناطق نوري - روزنامه جمهوري اسلامي - ويژه اربعين امام. 23.آيت الله شهيد محلاتي - سرگذشتهاي ويژه از زندگي امام خميني - ج 4. 24.حجة الاسلام و المسلمين آشتياني - پاسدار اسلام - ش 92. 25.آيت الله اشراقي - روزنامه كيهان 21/4/59. 26.حجة الاسلام و المسلمين هاشمي رفسنجاني - روزنامه اطلاعات - 23/4/54. ..حجة الاسلام و المسلمين هاشمي رفسنجاني. 27.حجة الاسلام و المسلمين آشتياني - مرزداران - ش 83. 28.آيت الله امامي كاشاني - پيام انقلاب - ش 121. 29.دكتر پور مقدس - از پزشكان معالج امام. 30.حجة الاسلام و المسلمين انصاري كرماني - سرگذشتهاي ويژه از زندگي امام خميني - ج 2. 31.سيد علي اكبر پرورش - نماز جمعه تهران - 10/4/73. 32.حجة الاسلام و المسلمين انصاري كرماني - سرگذشتهاي ويژه از زندگي امام خميني - ج 2. 33.دكتر پور مقدس - پاسدار اسلام - ش 96. 34.حجة الاسلام و المسلمين رحيميان. 35.حجة الاسلام و المسلمين علي دواني - سرگذشتهاي ويژه از زندگي امام خميني - ج 6. 36.دكتر پور مقدس - پاسدار اسلام - ش 96. 37.مير حسين موسوي - حوزه - ش 37 و 38. 38.آيت الله موسوي اردبيلي - روزنامه جمهوري اسلامي - 17/3/73. 39.حجة الاسلام و المسلمين رحيميان. 40.دكتر فاضل - از پزشكان معالج امام. 41.حجة الاسلام و المسلمين امام جماراني - روزنامه جمهوري اسلامي - ويژه اربعين ارتحال امام. 42.زهرا اشراقي - زن روز - ش 1220. 43.سردار سرلشكر محسن رضايي - شاهد بانوان - ش 168. 44.دكتر محمود بروجردي - ندا - ش 1. منابع مقاله:

برداشتهايي از سيره امام خميني (س)، ج 2، رجائي، غلامعلي ؛

اغتنام فرصت

اغتنام فرصت

نبايد وي را تنها گذاشت امام در همان اولين ساعات ورود به تركيه به آموزش زبان تركي پرداختند.ايشان مي خواستند با فراگيري زبان تركي رسالت خود را در ميان ترك زبانان دنبال كنند، به حدي كه، اهتمام امام به فراگيري زبان تركي، سرهنگ افضلي از مقامات ساواك را كه در تركيه مراقب ايشان بود سخت به وحشت انداخت كه مبادا امام با آموختن زبان بتواند با مردم تركيه ارتباط برقرار كند و مبارزه را در تبعيدگاه دنبال كند.لذا در گزارش خود به تهران نوشت: «نبايد وي را تنها گذاشت!» از اين رو در تركيه هر روز امام را به جايي منتقل مي كردند. (1)

چرا قبل از وقت، مرا مي خوانيد؟ در طول اين نه الي ده سالي هم كه امام در جماران تشريف داشتند، يكي از آقاياني كه مامور امور مالي ايشان بودند و بايد هر روز صبح به اين امر رسيدگي مي كردند مي گفتند: ايشان هر روز راس ساعت مقرر آماده پذيرفتن ما بودند.چنانچه اگر روزي به خاطر عدم شرايط مساعد به موقع به حضور ايشان نمي رسيديم، امام پنج دقيقه بعد از موعد مقرر زنگ اتاق مربوطه را به صدا در مي آوردند و آنان را براي حضور دعوت مي كردند. در ملاقاتهاي عمومي گاهي بعد از آماده شدن ايشان، به دليل به حد نصاب نرسيدن تعداد ملاقات كنندگان مستلزم چند دقيقه انتظار براي به حد نصاب رسيدن بود كه با فزوني يافتن مدت انتظار به ده دقيقه تبديل مي شد، امام نسبت به نامنظم بودن برنامه هاي ملاقات لب به اعتراض مي گشودند و مي فرمودند: «چرا قبل از فراهم ساختن

مقدمات ملاقات مرا به محل ملاقات فرا مي خوانيد؟» و يا اگر در ملاقاتهاي خويشان، افراد در زمان معين برنمي خواستند و وقت بيشتري را پر مي كردند با اعتراض ايشان مبني بر اينكه، «بايد مطابق ظرفيت زماني افراد وقت صرف كنيد نه بيشتر و نه كمتر» ، روبرو مي شدند. (2)

اغتنام فرصتها امام در بسياري از اوقات در آن واحد و همزمان به كارهاي متعدد اشتغال داشتند.در يكي از روزهاي اوايل فروردين 68 حدود ساعت هفت بعد از ظهر حقير را براي انجام كاري احضار فرمودند.وقتي مشرف شدم حدود يك ساعت از غروب گذشته بود.ايشان در حالي كه هنوز مشغول تعقيبات نماز مغرب و عشا بودند، تسبيح در دستشان بود و ذكر مي گفتند، به پشت خوابيده بودند و با بالا و پايين بردن پاهايشان نرمش مخصوصي را كه پزشك توصيه كرده بود انجام مي دادند، تصوير بدون صداي تلويزيون را مد نظر داشتند، به صداي راديو گوش مي دادند، علاوه بر اين همه امور، علي نوه عزيزشان را در حالي كه در كنار ايشان دراز كشيده بود و سعي مي كرد حركتهاي امام را تقليد كند مورد تفقد و نوازش پدرانه قرار مي دادند و انجام نرمش مانع از ابراز عطوفت نسبت به نوه خردسالشان نمي شد. (3)

عمر با بركت امام ما به طور مكرر شاهد بوديم كه امام به هنگام قدم زدن عصرانه كه به عنوان ورزش، كاري مهم و لازم براي تامين سلامت ايشان بود در دستي تسبيح داشتند و به ذكر خدا مشغول و در دست ديگر راديويي كوچك داشتند كه با استماع آن در جريان مسايل داخل و خارج

مي گرفتند. بدين سان مي توان گفت عمر واقعي امام نه هشتاد و هفت سال كه از نظر كاربرد و به كارگيري دو چندان اين مدت بود. (4)

مي تواني خبر يك دقيقه اي تعريف كني؟ امام هيچ گاه نمي گذاشتند وقتشان به هدر برود.بارها مي ديديم كه در دقايق قبل از آماده شدن سفره كه معمولا به بطالت مي گذرد ايشان به مطالعه و تلاوت قرآن مي پرداختند.يك بار براي كاري خدمت ايشان بودم، صحبت كه تمام شد نگاهي به ساعتشان كردند و گفتند: «مي تواني يك تعريف يك دقيقه اي بكني؟» تا من خواستم به آن مساله فكر كنم و ذهنم را بگردم يك دقيقه گذشت و امام راديو را روشن كردند و من تازه متوجه شدم كه ايشان مي خواستند همين يك دقيقه قبل از اخبار هم به بطالت نگذرد، چون عادت داشتند كه خلاصه اخبار را سر وقت بشنوند. (5)

وقت تلف شده ندارند امام در منزل يا راديو گوش مي كنند يا تلويزيون نگاه مي كنند يا نامه هاي رسيده را مي خوانند يا اخبار رسيده را مطالعه مي كنند. يك دقيقه ايشان بيكار نيستند.حتي در حمام هم، راديو همراهشان است، يا هنگام وضو گرفتن راديو روي دوششان است.من مي توانم با اطمينان بگويم كه ايشان اصلا وقت تلف شده ندارند. (6)

حتي كمتر از دو دقيقه را قرآن مي خواندند امام در فاصله اي كه بعد از نماز ظهر و عصر براي ناهار مي آمدند، اگر در اين مدت كوتاه چند دقيقه اي فرصت پيدا مي شد، قرآن برمي داشتند و مي خواندند كه گاهي اين اوقات كمتر از دو دقيقه بود.

(7)

فرصت شناسي در اوج بيماري امام حتي در شب قبل از عمل و روي تخت بيمارستان با وجود سرمهاي غذايي و دارويي و ضعف مفرط از مطالعه و قرائت قرآن و تهجد و نماز شب غافل نمانده و حاضر نبودند لحظه اي هر چند كوتاه و گذرا از عمر خود را بيهوده بگذرانند. (8) پي نوشت ها: 1.حجة الاسلام و المسلمين سيد حميد روحاني - بررسي و تحليلي از نهضت امام خميني - ج 2. 2.حجة الاسلام و المسلمين امام جماراني - روزنامه جمهوري اسلامي - ويژه اربعين ارتحال امام. 3 و 4.حجة الاسلام و المسلمين رحيميان. 5.حجة الاسلام و المسلمين مسيح بروجردي - ويژه نامه روزنامه سلام - 12/3/72. 6.زهرا مصطفوي - شاهد بانوان - ش 148. 7.مرضيه حديده چي - سرگذشتهاي ويژه از زندگي امام خميني - ج 4. 8.حجة الاسلام و المسلمين رسولي محلاتي - حوزه - ش 38- 37. منابع مقاله:

برداشتهايي از سيره امام خميني (س)، ج 2، رجائي، غلامعلي ؛

ساده زيستي

ساده زيستي اول كسي كه صورت دارايي خود را داد وقتي قرار شد طبق اصل قانون اساسي مسؤولين صورت دارايي خود را بدهند اول كسي كه صورت دارايي خود و متعلقين خود را داد امام بود و تمام موجوديش را نوشت و فرستاد كه الحمد لله هم موجودي درست و حسابي و چيزي نداشت! ! .ما اقدام نكرديم از امام نخواستيم ولي امام خودش اول كسي بود كه اقدام كرد.از تاريخش معلوم است.الآن در صندوق ديوانعالي كشور هست. درست مقابل اين شيوه امام، بني صدر قرار داشت كه تا آخر نداد.هر چه گفتيم بابا اين قانون است.گفت اگر بناي قانون

باشد خيلي حرفها هست و از اين جدلهايي كه مي كرد.جدل كرد و بالاخره نداد.لذا الآن صورت دارايي او با اينكه رييس جمهور بود در ديوانعالي كشور نيست.البته غير از او هم يك آقاي وزيري بود كه لازم نيست اسمش را بياورم.او هم نداد بقيه دادند، منتها بقيه با اقدام ما دادند. (1)

اگر منزل مناسبي پيدا نكنيد به قم مي روم بعد از مدتي كه امام به قم تشريف بردند، دچار حمله قلبي شده به ناچار همان شب به تهران منتقل شدند.چون امكانات كافي براي معالجه ايشان در قم نبود و احتياج به مراقبت بيشتري داشتند، بنا به دستور پزشكان، امام را بلافاصله به بيمارستان قلب منتقل كردند كه حدود دو ماه در بيمارستان بودند و آن دو ماه مرتب پزشكان از ايشان مراقبت مي كردند.آنها به هيچ وجه صلاح نديدند كه امام دوباره به قم برگردند و تاكيد عجيبي داشتند كه در اطراف بيمارستان قلب، منزلي داشته باشند.چندين منزل در اطراف بيمارستان قلب را تفحص كرديم، اما خانه مناسبي براي امام پيدا نشد.پزشكان تاكيد زيادي داشتند كه امام در شمال شهر كه از هواي مناسبي برخوردار است، سكونت داشته باشند.چون شرايط قلب ايشان طوري بود كه حتما بايد در مكاني كه از هواي مساعدي برخوردار بود، ساكن مي شدند.خلاصه منزل مناسب در اطراف بيمارستان قلب پيدا نشد و آنها ناچار شدند كه تمام تجهيزات مراقبت را در جايي دورتر ترتيب دهند.در نتيجه در خيابان دربند براي امام جايي را گرفتند كه چهار ماه در آنجا سكونت داشتند، منتها ايشان از ابتدا در آنجا ناراحت بودند.چون ساختمان بلندي بود كه وقتي امام مي آمدند با

مردم ملاقات كنند، مردم را داخل يك كاخ مي ديدند.البته نماي بيروني خانه خيلي بزرگ به نظر مي آمد، در حالي كه درون آن چيزي نبود.به همين دليل امام تاكيد داشتند كه حتما منزلي مناسب با وضع خودشان پيدا شود.ولي منزل مناسبي كه بتواند آمد و رفت امام را هم تامين كند، پيدا نمي شد.بعد از چهار ماه امام تهديد كردند كه: اگر برايم منزل مناسبي پيدا نكنيد، به قم مي روم. از يك طرف دكترها بر اقامت امام در تهران تاكيد داشتند و از طرفي هم امام تهديد كردند كه به قم مي روند. يك روز حاج احمد آقا آمده بود منزل ما كه برويم جاي مناسبي براي سكونت امام پيدا كنيم.جايي پيدا نشد.ظهر در منزل ما ناهار مي خورديم كه به حاج احمد آقا گفتم: «اگر منزل ما به دردتان بخورد، اين دو منزل كوچك اخوي و همشيره مان را با حسينيه يكي مي كنيم تا بتواند خواسته هاي ايشان را بر آورده سازد.» ايشان برآوردي كردند و گفتند: «خوب است، منتها بايد خانم بپسندند.» خانم همان روز عصر تشريف آوردند و آنجا را ديدند و با اينكه خيلي مطلوبشان نبود، به خاطر امام پذيرفتند. حسينيه در جداگانه اي داشت و آن در را فقط به خاطر امام باز كردند.سه چهار روز در حسينيه بنايي داشتيم، چون ساختمان هنوز تكميل نبود.قرار شد كارها زودتر پيش برود.اين تعميرات جزيي چهار روز طول كشيد.وقتي امام متوجه شدند كه اين تعميرات لازم بود، راضي شدند و چهار روز مهلت دادند.بعد از چهار روز تشريف آوردند و گفتند: «منزل مناسب ما اينجاست.» و هفت يا هشت سال

در آنجا سكونت داشتند. يادم است كه آن حسينيه مملو از مصالح بود و براي ورود كسي آماده نبود، اما ظرف اين چهار روز، تمامي اهل محل به عشق ديدار امام كمك كردند تا حسينيه تكميل شود و آنجا را براي ملاقاتهاي امام مهيا كنند.يادم هست كه شب بيست و هشت ارديبهشت بود و مردم چراغاني عظيمي به راه انداخته بودند و همه شادمان بودند و هر كس سر در منزل خودش را چراغاني كرده بود.مردم محل اطلاع داشتند كه امام تشريف مي آورند ولي از ساعت و زمان ورود ايشان اطلاعي نداشتند.ظرف اين چهار روز، چراغانيها، تعمير حسينيه و حتي آسفالت كوچه ها و تمام كارهايي كه بايد بيش از يك ماه طول مي كشيد، انجام شد و امام فرمودند: «اول شب مي رويم » .اين مطلب را فقط من و چند نفر از اطرافيان ايشان مي دانستيم. ساعت هفت شب بود كه ديديم امام با يك اتومبيل بليزر وارد جماران شدند.با وجود اينكه هيچ كس از ساعت ورود ايشان اطلاع نداشت، وقتي وارد كوچه باريك منتهي به حسينيه شديم، ديدم كه تا چشم كار مي كرد جمعيت با هيجان عجيبي فرياد مي زدند «صلي علي محمد، رهبر ما خوش آمد.» و امام در ميان اين فريادها وارد جماران شدند.وقتي امام داخل خانه شدند و به اطراف و اتاقي كه در آن مي نشستند نگاهي كردند، فرمودند: «من حالا راحت شدم.چون اين چهار ماه همه اش در عذاب بودم » . (2)

طلبه ها ندارند امام در مورد استفاده از امكانات زندگي، هم راجع به خودشان و هم راجع به اهل منزل جز به قدر

ضرورت استفاده نمي كردند. وقتي كه ايشان در نجف بودند مانند ساير طلبه ها يخچال نداشتند.حتي راضي نشدند كه شيخ نصر الله خلخالي از پول خودش براي منزل ايشان يخچال بخرد.خود امام تا دو سال با اين كلمنهاي دستي كوچك آب مي خوردند و يخچال بزرگ نداشتند و مي فرمودند: «طلبه ها ندارند.» پس از دو سه سال كه وضع شهريه طلاب بهتر شد و همه قادر شدند كه يخچال بخرند، امام فرمودند: «حالا كه همه دارند شما هم بياوريد و بگذاريد» . (3)

اين را هم بياييد ببريد اوايلي كه من توفيق پيدا كردم در خدمت امام باشم سال 60 بود.امام در منزلشان يخچال نداشتند حاج احمد آقا فرمودند: «يك يخچال براي آقا تهيه كنيد» .آقاي كفاش زاده رفت و يك يخچال چهارده فوت تهيه كرد و آورد.وقتي من و يكي از برادرها آن را به آشپزخانه منتقل مي كرديم امام كه در حال قدم زدن در حياط منزل بودند گفتند: «چيه؟» گفتم: «يخچال » گفتند: «كجا بوده؟» گفتم: «حاج احمد آقا در جريانند» . امام ديگر چيزي نفرمودند و رفتند.بعد ما رفتيم و آن را به برق وصل كرديم.كمي بعد گفتيم نكند سيم آن اتصالي داشته باشد.تا به آشپزخانه برگشتيم، ديدم امام دو شاخه را از برق در آورده اند و روي يخچال گذاشته اند.بعد حاج احمد آقا گفت امام گفته اند اين يخچال بزرگ است يك يخچال كوچكتر باشد بهتر است. ما بلافاصله رفتيم و يك يخچال كوچكتر تهيه كرديم خدمت امام عرض كرديم اگر اجازه بدهيد اين يخچال بزرگ را ببريم و آن كوچك را بياوريم.امام فرمودند: «نه آن را نياوريد، اين

را هم بياييد ببريد.» ما هم به حكم وظيفه و دستور ايشان عمل كرديم وحاج احمد آقا كه قضيه را فهميد ناراحت شد و گفت: «چرا شما يخچال را بيرون برديد؟» از طرف ديگر آن فردي كه يخچال را از او تهيه كرده بوديم وقتي ماجرا را فهميد گفت: «من اين يخچال را نذر امام مي كنم و امام هم نذر را بر نمي گردانند.» مطلب را به حاج احمد آقا عرض كردم كه به امام بگويند براي اين يخچال پولي داده نشده و نذر شخص ايشان است.وقتي حاج احمد آقا مطلب را به امام عرض كرد امام فرمودند: «حالا كه نذر است اشكال ندارد، ولي اين كوچك را بگذاريد و آن بزرگ را ببريد» . (4)

شما به من نوشته اي مي دهيد؟ در كنار منزل امام در نجف - كه يك منزل اجاره اي تا آخر اقامت ايشان بود - قطعه زميني بود كه آقاي شيخ نصر الله خلخالي از آقا كسب اجازه كردند كه به دليل نزديكي به حرم آن را مسجدي بسازند و منزلي براي امام فراهم كنند كه درسشان توي مسجدي باشد كه بغل خانه شان است ولي آقا فرمودند: «نه!» هر چه اصرار شد آقا فرمودند: «نه، همين منزل را من هر ماه اجاره اش را مي دهم، شما بيخود اصرار نكنيد.» آقاي خلخالي گفت: «آقا شما چند سال كه اجاره اينجا را بدهيد پول يك ساختمان مي شود.اين منزل را شما اجاره بدهيد من درست كنم.» امام فرمودند: «شما به من نوشته اي مي دهيد كه من تا فردا زنده باشم كه من بروم منزل بخرم؟» آقاي خلخالي گفت:

«من كه هيچي! پدر جد من هم نمي تواند چنين ضمانتي را بدهد.» آقا خنديدند و منزل ايشان تا آخر اقامتشان در نجف اجاره اي بود. (5)

تا آخر عمر اجاره نشين بودند امام از اول عمرشان، چه وقتي كه در قم بودند و چه موقعي كه به نجف تبعيد شدند و چه بعد از انقلاب كه تا آخر عمر شريفشان در تهران سكونت داشتند، خانه و ملك شخصي نداشتند و تا آخر عمر به صورت اجاره نشين و مستاجر زندگي پر بركت خودشان را ادامه دادند. (6)

به صاحبانشان برگردانيد يك وقتي براي امام از كويت كولرهايي را (با توجه به هواي بسيار گرم نجف و اينكه امام در منزل كولر نداشتند) به عنوان هديه فرستادند، هر چه سعي كردند كه آنها را نصب كنند امام اجازه ندادند و گفتند به صاحبانشان برگردانيد.امام در طول مدتي كه در نجف بودند هيچ وقت حاضر نشدند يك ماشين خصوصي داشته باشند.بلكه ايشان با ماشين كرايه رفت و آمد مي كردند. (7)

چيزي لاي ديوار بگذار س: وضع منزل امام در نجف چگونه بود؟ ج: طبقه پايين سه اتاق داشتيم، طبقه بالا يك اتاق مال خود امام بود، كه در حقيقت اتاق مطالعه و دفتر مراجعين بود.سقف اتاق آقا ترك خورده بود، خاك مي ريخت.يك روز به آقا گفتم اجازه بدهيد كه يك گچي بزنيم.گفتند: «گچ لازم نيست يك چيزي بگذار لاي ديوار» . (8)

منزل ساده امام در نجف و تهران امام در طول مدتي كه در نجف اشرف اقامت داشتند در خانه اي محقر و فرسوده در يكي از كوچه هاي شارع الرسول همچون صدها طلبه معمولي اجاره نشين

بودند.بعد از پيروزي انقلاب نيز چه ايامي كه در قم بودند و چه در مدت نزديك به ده سال كه در جماران اقامت داشتند، همچون بسياري از مستضعفان به صورت مستاجر زندگي مي كردند.خانه كوچكي كه امام در جماران اجاره كردند صد و بيست متر مربع مساحت و هفتاد متر زير بنا داشت. (9)

مگر منزل صدر اعظم است؟ بيروني منزل امام در نجف كه امام شبها به آن تشريف مي آوردند، فرشهايش ناقص بود، يعني قسمتي از اتاق خالي بود.خدمت آقا عرض كردم اجازه بدهيد يك فرش براي اينجا تهيه شود.فرمودند: «توي اندروني هست.» عرض كردم آنجا گليم است و با اين جور در نمي آيد.فرمودند: «مگر منزل صدر اعظم است؟» عرض كردم فوق صدر اعظم است، منزل امام زمان است.فرمودند: «امام زمان خودش هم معلوم نيست در منزلش چي افتاده است!» (10)

تنها مبلمان خانه يك ميز كوچك است وقتي كه (امام) خميني در مدرسه فيضيه كار نمي كند يا مهمانان را نمي پذيرد به خانه فاميلش واقع در كوچه يخچال قاضي شماره 61 مي رود كه يك خانه گلي سفيد يك طبقه است كه شايد يكصد سال پيش ساخته شده است اين خانه در يك كوچه باريك در مركز قم قرار دارد و داراي يك صحن حياط و حوض است ديوارهاي خانه از پيچكهاي مو پيچيده شده است.تنها تكه مبلمان قابل توجه در خانه اش يك ميز چوبي است كه سالها از آن استفاده مي كرده است. (11)

سادگي امام مرا مجذوب خود كرد بيشتر از هر چيز زندگي ساده امام مرا مجذوب خود كرد امام در پاريس در يك خانه كوچك زندگي مي كرد

كه دو اتاق بيشتر نداشت كه يكي از آن اتاقها، اتاق خواب و ديگري اتاق كار و ملاقاتهاي ايشان بود در زندگي ايشان فرشها و اشياء گرانبهايي ديده نمي شد غذاي ايشان هم بسيار ساده يعني مقداري شير و برنج بود.خيمه اي هم كه در آن نماز مي خواندند، بسيار ساده بود. (12)

منزل بي آلايش يك رهبر امام در پاريس در خانه اي به مساحت شصت متر مربع زندگي مي كردند و در تهران هم در مدرسه علوي و در قم در يك منزل يك طبقه با چند اتاق ساده و در جماران هم در خانه اي محقر و استيجاري. خبرنگار رويتر در گزارش خود كه از محل اقامت امام ديدن كرده مي نويسد: «منزل مورد بازديد، براي رهبر يك كشور پنجاه ميليوني بسيار بي آلايش بود، يك قسمت از اتاق اصلي منزل كه توسط يك پرده از ديگر قسمتهاي اتاق جدا مي شد محل خواب (امام) خميني بوده است در قسمت ديگر اتاق يك صندلي كه پارچه سفيدي بر روي آن كشيده شده بود مهمترين اسباب منزل به نظر مي رسيد، در قفسه هاي منزل يك نسخه قرآن، تعدادي كتاب، يك آيينه، يك دستگاه راديو و يك دستگاه تلويزيون به چشم مي خورد» . (13)

آشپزخانه اي به اندازه يك تشك! وسايل و لوازمي كه براي منزل امام در نجف خريده بودند عبارت بود از فرش كهنه، گليم كهنه، سه چهار دست رختخواب، سماور بزرگ، يك گوني شكر، يك صندوق چاي، چهل دست استكان و نعلبكي جورواجور براي پذيرايي از جمعيت، چهار سيني چهار دست ظرف غذاخوري، به آقايان هم اطلاع دادند بيايند در همان

حياط كه پنج متر در شش متر بود، بنشينند.آقا هم از كربلا به منزل محقر و اجاره اي خودشان وارد شدند و در آنجا چهارده سال زندگي كردند.منزل خيلي كوچك بود و آشپزخانه اي به اندازه يك تشك داشت.ما مجبور بوديم موقع كشيدن غذا، ديگ را بگذاريم در حياط.دو تا اتاق سه در چهار پايين داشت و دو تا اتاق هم بالا كه يكي شان قابل استفاده نبود.يكي از اتاقها را براي آقا فرش كرديم و خانه پهلويي را هم براي بيروني آقا اجاره كردند.اصولا خانه كوچك و كهنه اي بود. (14)

درسي براي همه طلبه هاي نجف در تمام مدتي كه امام در نجف اشرف به سر مي بردند، در خانه اي محقر كه مساحت آن شصت متر مربع بود، زندگي بسيار ساده اي را مي گذراندند.اين شيوه زندگي، خود درسي براي همه طلبه هاي ساكن نجف بود. (15)

خانه امام مثل مسكن فقيرترين افراد نجف بود در پيچ يكي از كوچه هاي تنگ نجف كه خانه هايشان براي آنكه سپري در مقابل تابش سوزان آفتاب باشد، سخت به هم فرو رفته است، مسكن محقر آيت الله خميني قرار دارد.اين خانه نظير مسكن فقيرترين افراد نجف است. در سه اتاق اين خانه حداكثر دوازده تن از نزديكان وي، حضور داشتند.در اين مسكن محقر از قدرت رؤساي شورش و يا رؤساي جبهه مخالف كه در تبعيد بسر مي برند، هيچ نشان و علامتي ديده نمي شود.اكنون ما در حضور آيت الله در اتاقي 2س 3 متر و در خانه اي هستيم كه در دورترين قسمت نجف واقع است.شهري كه از لحاظ وضع جغرافيايي يكي از بدترين مناطق

كويري عراق است. (16)

به خاطر مردم پذيرفتند با اينكه امام به هواي گرم نجف عادت نداشتند و در نجف گاه هوا به قدري گرم مي شد كه ما كه عادت به اين هوا داشتيم حتي روي پشت بام نمي توانستيم بخوابيم (چون موسم وزيدن باد سموم بود) اما امام در عين حال كه مي توانستند كولر تهيه كنند و عاشقان آن حضرت اصرار مي كردند كه با توجه به كهولت سن براي ايشان كولري تهيه كنند.راضي نمي شدند با اينكه ارزان بود.بعد بعضي به ايشان اصرار كردند كه حداقل در بيروني تان اجازه نصب كولر بدهيد چون مردم خيلي در فشار گرما هستند تا امام ناچارا به خاطر رعايت حال مردم راضي شدند و اجازه دادند در بيروني شان كولر بگذارند. (17)

هيچ وقت به هواخوري نرفتند حاج احمد آقا مي گفتند امام در نجف تقريبا هيچ وقت به استراحت به معناي هواخوري و استفاده از ييلاق و رفتن به باغ و امثال آن نپرداخته اند و با وجود آنكه در لطافت روح و طبع و ذوق امام بحثي نيست، ايشان نهايت دقت را داشته اند كه نظير همه مردم ايران كه زير فشار هستند، زندگي كنند.در پاريس نيز امام به محض آنكه در نوفل لوشاتو مستقر شدند، همين رويه را از همان ابتدا پيش گرفتند و با وجود آنكه معلوم بود كه حال و حوصله استفاده از لطافت هوا را دارند، تكليف را مقدم بر اين امر قرار دادند و به محض آنكه لازم ديدند كه كنج اتاق بنشينند چنين كردند.روزهاي اول كه هنوز خانه اي براي محل اقامه نماز پيدا نشده بود از لحاظ

زندگي به امام سخت مي گذشت.دو سه اتاق توي هم بود كه بيش از يك در ورودي نداشت و حضرت امام در اتاق عقب مي نشستند و البته همواره عده اي در اتاق جلو بودند و هنگامي كه ايشان مي خواستند وضو بگيرند، بايد از اين اتاق عبور مي كردند، ولي ايشان همواره با نهايت آرامش و با روحيه طلبگي با اين وضع برخورد مي كردند. (18)

اجاره را اشخاص بدهند در نوفل لوشاتو (دهكده اي روستايي واقع در 25 كيلومتري پاريس) دو خانه كوچك در اختيار امام و همراهان بود.در خانه شماره يك كه بسيار كوچك بود امام با اعضاي خانواده خود زندگي مي كردند.خانه شماره دو كه روبروي خانه اول بود مخصوص اجتماعات و دانشجويان ايراني و اعضاي دفتر بود و در اينجا ايشان نماز جماعت و نماز شب را به جا مي آوردند.ضمنا محلي نيز به عنوان مسافرخانه براي استراحت دانشجويان و مسافرين اجاره شده بود كه اداره آن به عهده شهيد مهدي عراقي بود و به دليل كمبود فضا گاهي بيست تا سي نفر در يك اتاق آن مي خوابيدند.افرادي كه براي ديدار امام مي آمدند مي توانستند دو شبانه روز در اين محل اقامت كنند.گفتني است كه امام با دقتي كه در صرف وجوه شرعي داشتند اجازه ندادند كرايه آن از محل سهم امام پرداخت شود.و وجه آن به وسيله ايرانياني كه مكنت بيشتري داشتند پرداخت مي شد تا دانشجويان در تنگنا نباشند. (19)

داخل منزل سطح بالا نمي شوم وقتي امام در نوفل لوشاتو بودند به دليل مراجعه زياد مردم كه هر روز شلوغ تر مي شد از نظر جا در

مضيقه قرار گرفتند.به جستجو پرداختيم و منزلي را در يكي از محله هاي خلوت پاريس انتخاب كرديم كه منزل بسيار جالبي بود، هم از نظر پذيرايي از كساني كه به ديدار امام مي آمدند جاي وسيعي داشت و هم براي سكونت امام خيلي مناسب بود، ديگران هم آمدند و پسنديدند. برادرمان آقاي مهري پول اجاره را پرداخت امام در همين اثنا امام سؤال كردند كه وضع اين منزل چطور است، منزلي عادي است يا در سطح بالا؟ عرض كرديم كه اين منزل در سطح بالاست و خيلي خوب و جالب مي باشد، امام فرمودند: «نه، من داخل يك چنين منزلي كه سطحش بالاست نمي روم » . (20)

اين اتاق تنگي است يكي از مصاحبه هاي تاريخي امام در نوفل لوشاتو مصاحبه با تلويزيون آمريكا بود.آنها مدعي بودند كه اين مصاحبه زنده پخش مي شود.سؤالات زيادي داشتند از ساعت نه صبح تا دو بعد از ظهر كه دوربينهايشان را تنظيم مي كردند به ما اعتراض مي كردند كه اين چه اتاق تنگ و كوچكي است كه براي امام در نظر گرفته ايد ما نمي توانيم درست فيلمبرداري كنيم. (21)

محل اقامت بايد پايين تر از توپخانه باشد امام زماني كه از پاريس عازم تهران بودند پيغام دادند محل اقامت ايشان در تهران بايد پايين تر از ميدان توپخانه (امام خميني) باشد نه در قسمت شمال شهر.قبلا دوستان امام به خاطر هواي مناسب شمال تهران تصميم داشتند در آن منطقه منزلي را تهيه نمايند كه بعد از پيغام امام، مدرسه علوي واقع در ميدان بهارستان، خيابان ايران انتخاب شد.در سال 58، كه امام پس از پيدايش عارضه قلبي

از قم به بيمارستان قلب تهران اعزام شدند، پس از آن براي مدتي محدود - و به منظور مراقبتهاي پزشكي - در خيابان دربند تهران ساكن بودند، ايشان حاضر به ادامه سكونت در آن منطقه نشدند و در منزل يكي از روحانيون در ده جماران ساكن گشتند.بازديد كنندگان و خبرنگاران جهان بعد از رحلت آن حضرت از سادگي زندگي آن حضرت و محل سكونت محقر ايشان همواره با شگفتي ياد مي كنند. (22)

باورشان نمي شد بايد روي زمين بنشينند يك روز يادم مي آيد كليه مستشاران و كاردارهاي خارجي به مناسبتي با لباسهاي مخصوص خدمت آقا رسيده بودند.اينها فكر مي كردند، الآن كه به جماران بيايند با يك كاخ و دم و دستگاه آنچناني مواجه خواهند شد.ما خودمان رفتيم و آنها را راهنمايي كرده و به حسينيه برديم.وقتي من به آنها گفتم بفرماييد بنشينيد، باورشان نمي شد كه بايد آنجا روي زمين بنشينند تا امام بعدا بيايند. (23)

مثل همه مردم زندگي مي كردند يك بار كه خداوند رحمن به اين بنده توفيق عنايت فرمود كه به دستبوسي امام تشرف حاصل كنم آن جناب در سرماي سوزان در رواق كوچك خانه خود روي يك صندلي كهنه نشسته بودند و سرماي آزار دهنده جماران دست و صورت ايشان را تقريبا از سرخي به كبودي متمايل ساخته بود.علت را جويا شدم كه چرا وسيله گرم كننده اي در اين سرماي سخت و فضاي باز نزد امام گذاشته نمي شود.پاسخ شنيدم كه ايشان مي خواهند با مردم همدرد باشند و به نمونه اي از اين مواسات اشاره كردند كه وقتي لباس امام را به بيت براي شستشو داده بودند

و شسته نشده بود پاسخ دادند كه هنوز نوبت دريافت پودر رختشويي براي بيت نرسيده است و پس از رسيدن شسته مي شود. (24)

اين سجاده را ببر امام در مدرسه آقاي بروجردي در نجف روي يك قاليچه كلكي زبر نماز مي خواند يك نفر يك قاليچه كاشاني مناسب سجاده آورد و خدمت ايشان تقديم كرد آقا دو شب با آن نماز خواند شب سوم كه با ايشان از خانه بيرون آمديم كه به مدرسه برويم فرمودند آقاي فرقاني اين سجاده را ببر آن قاليچه اولي را بياور ما هم ناچار شديم آن قاليچه نفيس را برداريم و همان قاليچه زبر و خشن اولي را انداختيم. (25)

مي خواهيد از من رضا شاه درست كنيد؟ خانه امام متعلق به آقاي امام جماراني است.خوب، چون رفت و آمد زياد دارند.خانم هم رفت و آمد زياد دارند، اين خانه كوچك است و طبعا امام نمي توانند به كارهاي روزمره برسند.بعد از مدتي تصميم گرفته شد، خانه اي جنب اينجا اجاره كنيم، كه ايشان به كارهايشان برسند.اول ايشان اكراه داشتند، بعد ما رفتيم يك جايي را اجاره كرديم، يك ساختمان آجري قديمي بود كه فرش نداشت و فرشي هم در منزل امام نبود كه آنجا را فرش كنند.من خودم رفتم، پنج - شش تا فرشهاي 3س 5/2 يا 4س 5/3 از فرشهاي بته جقه اي كه معمولا در مساجد پهن مي كنند و از ارزانترين فرشهاي ايران است خريدم و آوردم.فرشها را من وقتي پهن كردم، حاج احمد آقا گفت امام فرموده اند مگر مي خواهيد از من رضا شاه درست كنيد؟ احمد آقا گفته بودند، اينها ارزانترين فرشهاست و

اينها را كفاش زاده آورده، شايد امام فكر كردند من از منزل آوردم، اين بود كه راضي شدند و نشستند، كه هنوز هم مورد استفاده است، ما همه اين فرشها را هزار و هفتصد تومان خريده بوديم. (26)

پارچه ارزانتر را انتخاب كردند يك وقت در نجف از طرف امام به من امر شد كه براي ايشان قبايي تهيه كنم.رفتم پيش خياطي و به او گفتم كه: قبايي مي خواهم كه براي آقا مناسب باشد.چند نمونه پارچه داشت.گرفتيم و همراه خياط رفتيم خدمت امام تا ببينيم ايشان كدام يك را انتخاب مي كنند تا اينكه آن پارچه را بخريم.ديدم اتفاقا امام آن پارچه اي را انتخاب كردند كه به نظر من خيلي جنس بدي بود و من آن را نمي خواستم.البته ديدم لباسشان هميشه تميز و مرتب بود اما از جهت جنس و كيفيت خيلي مراعات مي كردند و جنس خوب را نمي گرفتند. (27)

زاهد واقعي امام به معناي واقعي كلمه زاهد بودند ولي سعي مي كردند كه ظاهرشان اين صفت را نشان ندهد و تا جايي در اين مورد پيش مي رفتند كه ظواهر را به گونه اي مهيا مي كردند كه اصلا زهد ايشان بروز نكند.امام زاهدي بود كه نشان مي داد زاهد نيست يعني هيچ وقت لباس بد در انظار نمي پوشيد.اگر به بيروني ايشان مي رفتيد ملاحظه مي كرديد كه فرشهاي خوب را در آنجا انداخته اند و فرشهاي ديگر را در اندروني. (28)

من هيچ چيز ندارم اولين خبرنگاري كه توانست از آيت الله خميني عكس بگيرد كه لبخندي بر لب داشت، من بودم، لبخند آيت الله به خاطر سؤالي بود كه

يك خبرنگار فرانسوي از ايشان كرد، كه شايع است آيت الله خميني خيلي پولدار هستند و حتي از شاه هم بيشتر پول دارند آيا اين درست است؟ ايشان لبخندي زدند و اظهار داشتند: «من هيچ چيز ندارم و آنچه را هم كه دارم متعلق به مردم ايران است » . (29)

نگفتم آيينه نخريد بعد از انقلاب اولين نوه امام كه ازدواج كرد دختر خود من بود.اين قدر آقا سفارش كرده بودند كه ساده باشد، تجملاتي نباشد، كه دو سه روز قبل از اينكه عقد باشد مادرم به من گفت: آخر شما نمي خواهيد خريدي كنيد، آيينه و شمعداني بخريد؟ گفتم آخر، خانم حرفي نزدند من هم ديگر حرفي نزدم.بعد خانم برادرم كه وارد شد، چون خواهر داماد بود، مادرم به او گفتند شما چه وقت مي خواهيد براي عروس چيزي بخريد؟ ايشان گفتند كه امام گفته اند اين كار را نكنيد.مادرم چيزي جواب ندادند بعد كه سفره پهن شد و همه دور هم بوديم، خانم از آقا پرسيدند كه شما سفارش فرموده ايد آيينه و شمعدان نخرند؟ شگون عروس به آيينه است. امام گفتند: من نگفتم آيينه نخريد ولي مي گويم ساده باشد، يعني آن قدر سفارش شده بود كه خواهر داماد فكر كرده بود حتي بايد آيينه هم نخرند. (30)

هميشه به سادگي توصيه مي كردند امام در مورد مهريه فرزندانشان حد متعارف را در نظر داشتند ايشان هميشه در امور مربوط به ازدواج سفارش به سادگي مي كردند. (31)

عروسي ما ساده برگزار شد مقداري ملك از پدري به امام ارث رسيده بود.آقا چنين نبود كه طلبه اي باشند كه فقط زندگي شان از در

آمد طلبگي بگذرد.از اين جهت در ابتداي ازدواجشان با خانم يك منزل كوچك اجاره كرده و در اين منزل تنها بودند - با مستاجرهاي ديگر در يك منزل نبودند - اثاث منزل را هم خانم آوردند.امام جز همان اثاث كه بعد از يكي دو ماه از حجره خود در مدرسه فيضيه آوردند، اثاث ديگري نداشتند، خانم تعريف مي كرد مراسم عروسي ما بسيار ساده برگزار شد.كل اثاثيه امام گليمي بود و يك دست رختخواب و يك چراغ خوراك پزي دو فتيله اي و يك قوري و استكان نعلبكي و يك عدد قابلمه خيلي كوچك، تا اينكه بعد از يكي دو سال اثاثيه اي كه از پدر امام به ارث رسيده بود آقاي پسنديده به امانت نزد خود نگاه داشته بودند، براي امام فرستادند.خانم مي گفتند آنها هم اثاثي نسبتا قديمي بود.مقداري ظروف خيلي قديمي و چند تكه فرش قديمي كه نسبتا كهنه بودند.مجموعا زندگي امام يك زندگي طلبگي اما نسبتا آبرومند بود. (32)

آقايان طلبه باشند يكي از ائمه جمعه مركز استان طي نامه اي نوشته بود مبلغ مختصري كه به عنوان شهريه به ائمه جمعه داده مي شود به جايي نمي رسد و فقط هزينه اجاره دفتر يا حقوق آبدارچي دفتر آنان مي شود و درخواست افزايش كرده بود.امام در پاسخ فرمودند: «آقايان طلبه باشند» . (33)

نيازي به اتومبيل شخصي ندارم ظهر روز يكشنبه 19/1/58 دفتر كار خود را ترك كرده عازم منزل بودم كه با يكي از آشنايان بازاري كه در بازارچه نوروزخان تهران تجارتخانه دارد در خيابان ارم روبروشدم، او با چند نفر از دوستان آذربايجاني خود به قصد زيارت امام و ديگر

رهبران عاليقدر تشيع به قم شرفياب شده بود. آقاي عبادي دوست قديمي ما همراهان خود را معرفي كرد و اظهار داشت كه آقاي رضوي از تجار و كارخانه دارهاي معروف تبريز است و مي خواهد يك دستگاه اتومبيل بيوك ساخت ايران را كه هنوز نمره نشده بر اساس عهد و پيمان و نذري كه كرده است به پيشگاه امام هديه كند.اگر بتوانيد از حضور امام درخواست وقت ملاقات و شرفيابي بنماييد بسيار ممنون و خوشحال خواهيم بود و در حقيقت احساني در حق ما كرده ايد.خواستم بدون بررسي حقيقت مطلب گامي برنداشته باشم، از اين رو از خود طرف حقيقت را پرسيدم او كه جوان پاك سرشت و پرشور و متديني به نظر مي رسيد اينچنين تعريف كرد: در آن روزهاي بحراني كه امام در پاريس بودند و قافله دلها با او و پرواز با آن كارشكنيهاي دولت شاپور بختيار روبرو بود من اين اتومبيل بيوك را تازه از كمپاني خريداري كرده بودم.روزي كه تحويل گرفتم در بحراني ترين روزهاي حركت امام بود كه دولت به بهانه هايي مانع از پرواز گرديد و فرودگاهها را بست.من در آن روز در يك شرايط خاص روحي به سر مي بردم و از اين تصادم و تضاد و از اين كارشكنيهاي دولت رنج مي بردم.در دل با خداي خود عهد و پيمان بستم كه اگر حضرت آيت الله العظمي امام خميني صحيح و سالم به ايران برگردد من قبل از سوار شدن اين اتومبيل آن را در اختيار ايشان قرار مي دهم تا افتخار رانندگي امام را پيدا كند و هميشه در اختيار او باشد.لذا از اين جهت

هنوز ماشين را نمره نكرده ام، كه نمره قم را بگيرم.اميدوارم امام اين هديه ناقابل را كه از شهرستان تبريز آورده ام بپذيرند و من هم به آن عهد و پيمان و نذر و نيازي كه با خداي خود دارم برسم، چون لطف و كرم خداوند متعال شامل حال ما ملت ايران شد و وجود پر بركت ايشان پس از پانزده سال دوري و تبعيد صحيح و سالم وارد كشور شد.در تهران نتوانستم به حضورشان برسم، اكنون كه تا حدودي فرصت مناسبتر است خواستم هديه را به حضورشان تقديم كنم، و چون مي دانم امام از وجوه شرعيه نمي پذيرند از مال خالص خودم به عنوان هديه تقديم مي كنم. پس از استماع توضيحات آن جوان پرشور و با ايمان كه با علاقه و آرامش قلب خاصي بيان مي داشت، به حضور يكي از دوستان قديمي خودم كه شاگرد فداكار و ياروفادار امام هستند رسيدم.او كه خوشبختانه در تنظيم برنامه هاي ملاقات امام مشاركت دارد با كمال لطف و صفا ساعت هشت و نيم شب را تعيين وقت نمودند.من به اتفاق دوستان كه تا لحظه ديدار ثانيه شماري مي كردند، نيم ساعت جلوتر در اطراف منزل بوديم.افراد با كمال سادگي و بي آلايشي گروه گروه به حضورشان مي رسيدند و با جهاني از شور و شعف از محضرشان بر مي گشتند.ما پنج نفر هم پس از نيم ساعت تاخير اجباري ساعت نه شب به حضور امام شرفياب شديم.امام با كمال سادگي و بي آلايشي در گوشه اي از اتاق نشسته بودند و هاله اي از عظمت و صلابت و جوانمردي سيماي نوراني ايشان را احاطه

كرده بود.سيماي جوانمردانه او هر بيننده را به ياد عظمت اسلام و ياد مجاهدين و رزمندگان صدر اسلام مي افكند.جمعيت كثيري دور او را فرا گرفته بودند.يك روحاني محترم از شهرستانهاي شمال گزارشي از گرفتاريهاي محل ماموريت خود را تقديم كرد و امام با كمال دقت و عنايت پاسخهاي اختصاصي او را بيان فرمودند.نوبت به ما رسيد، دور امام خلوت شده بود من كنار ايشان دوشادوش نشستم و جريان را تعريف كردم و سويچ اتومبيل را به پيشگاه ارجمندشان تقديم داشتم.امام با تبسم و خوشرويي خاصي آن را پذيرفته و تفقدي از دوستان و همراهان كردند ولي دوباره سويچ را به صاحب آن برگرداندند و اين چنين فرمودند: من از احساسات و عواطف شما ممنونم كه از تبريز متحمل اين همه زحمت و ناراحتي شده ايد، من اتومبيل را به خودتان مي دهم و شما از طرف من وكيل هستيد كه از آن استفاده كنيد.» جوان با ايمان و عشق و علاقه و شور خاصي كه از اين ديدار نصيبش شده بود با اصرار و علاقه فراوان در خواست كرد كه امام اين افتخار را به ايشان بدهند كه هديه ناقابل او را بپذيرند و براي يك بار هم كه شده سوار آن بشوند، بعد هر طور خواستند عمل كنند، به نيازمندي بدهند يا بفروشند تا او به عهد و پيمان قلبي خود برسد.از اين رو اصرار مي كرد.امام در جواب اصرار او فرمودند: «من در شرايط فعلي نيازي به اتومبيل شخصي ندارم و تعهدي هم دارم كه تا احساس نياز نكنم اتومبيل شخصي نداشته باشم. چون اكنون احساس نيازي نمي كنم به شما وكالت

مي دهم آن را از طرف من خودتان بخريد و با پول آن خانه اي براي يكي از مستضعفين كشور تهيه كنيد چون اگر ما اقدام به فروش كنيم ممكن است به قيمت واقعي آن به فروش نرسانيم، اين كار را بهتر است خودتان انجام دهيد و اگر برايتان ممكن نشد و خواستيد حتما به وسيله خود ما صورت گيرد مي توانيد اتومبيل را بفروشيد و پول آن را به حساب خاصي كه بزودي اعلام مي شود بريزيد (حساب شماره 100 بانك ملي جهت كمك به محرومين كه دو سه روز بعد اعلام شد) تا به لطف الهي به زودي براي عموم مستضعفين در سراسر كشور خانه و مسكن تهيه كنيم.» جوان اين سخن امام را پذيرفت و بنابر اين شد كه توسط خودش يا به وسيله امام خانه اي براي يكي از مستضعفان ساخته شود. (34)

مگر من مي توانم به كوفه بروم؟ امام در طول مدتي كه در نجف اشرف بودند، در يك منزل اجاره اي قديمي كه از جهت سادگي مثل منازل ساير مردم عادي و طلاب بود، سكونت داشتند. مرسوم بود كه بزرگان نجف هر كدام يك منزل در كوفه و نزديك شط فرات داشتند تا شبها - مخصوصا در فصل تابستان - به آنجا بروند.كوفه 10 كيلومتري نجف و داراي هوايي مطبوع است كه معمولا هواي آنجا بيشتر از پنج درجه خنك تر از هواي نجف است. امام با هواي بسيار گرم و خشك نجف مانوس نبودند و با توجه به كهولت سن، از اين هوا بيشتر از افراد مشابه كه از سالهاي دور ساكن نجف بودند، رنج مي بردند.همه دوستان

نيز از اين مساله نگران بودند.يك شب، مرحوم حاج شيخ نصر الله خلخالي پس از مقدمه چيني، مثالهايي زد در اين باره كه به افرادي كه مريض بوده اند، پزشكان گفته اند كه هواي نجف سمي است كه ترياق (داروي ضد سم) آن، هواي كوفه است.آنها نيز با رفتن به كوفه كاملا بهبود يافته بودند.او با اين شيوه سعي كرد كه امام اجازه دهند كه منزلي برايشان در كوفه اجاره كنند. همين كه سخنان مرحوم حاج شيخ نصر الله تمام شد - در حالي كه همه بعد از آن همه صحبت و مقدمه چينيها فكر مي كردند امام قانع شده و منتظر جواب مثبت ايشان بودند - ناگهان امام سرشان را بلند كردند و به مرحوم خلخالي نگاه كردند، بدون اينكه حتي يك كلمه سخن بگويند، فقط تبسمي زيبا و در عين حال تلخ، بر لبهاي مباركشان نقش بست.تبسمي تشكر آميز از مرحوم خلخالي و تلخ به خاطر كراهت از مظهر دنيا و رفاه زندگي.در رابطه با همين موضوع شنيديم كه در پاسخ ديگري فرموده بودند: «آيا من مي توانم به كوفه بروم و دنبال رفاه خودم باشم در حالي كه بسياري از مردم ايران در سياهچالها به سر مي برند؟» (35)

من از اينجا مي روم زندگي امام از هر جهت بسيار ساده بود.نه تنها ايشان در زندگي شخصي خود ساده زيست بودند، بلكه نسبت به آنچه به ايشان مرتبط مي شد، نيز، مراقبت مي كردند.از باب نمونه، حسينيه جماران، با اينكه به شخص ايشان زياد ارتباط نداشت و هر نوع تغييري در آن در نهايت به نام امام حسين (ع) تمام مي شد ولي

امام نگذاشتند كه تغييري به منظور تجمل و زيبايي در آن ايجاد شود.حتي وقتي آقاي امام جماراني خواست آنجا را سفيد كاري كند.امام به او فرمود: اگر مي خواهيد من اينجا بمانم، تزيينات نكنيد. يك وقت امام متوجه شدند كه مي خواهند كاشي كاري كنند، عصباني شدند، فرمودند، من از اينجا مي روم.به خاطر اين، حسينيه تا به آخر به همين صورت باقي ماند. (36)

مسجد كوچكي را انتخاب كردند امام در قم ابتدا در مسجد كوچكي كه نزديك سه راه موزه بود، تدريس مي كردند.چون مكان كوچك بود و شاگردان زياد، پيشنهاد شد كه جاي ديگري را براي تدريس انتخاب بفرمايند.ايشان مسجد سلماسي را انتخاب كردند كه اين نشان دهنده تقواي امام بود. زيرا كسي كه نزديك حرم تدريس مي كند.قاعدتا بايد به مسجد اعظم و يا حداقل مسجد امام برود، نه جايي مانند مسجد سلماسي كه دور از حرم و داخل كوچه است! (37)

اين مسجد را بايد احيا كرد امام در يكي از سفرهايشان به محلات كه مصادف با ماه رمضان در مسجدي دور افتاده، متروك و بسيار كوچك كه بيش از يك اتاق گلي نداشت به اقامه جماعت مي پرداخت و اين در حالي بود كه عده اي از علما به ايشان پيشنهاد كردند كه در مسجد جامع شهر اقامه جماعت بفرمايند.اما آن بزرگوار قبول نكرده و فرموده بودند در مسجد جامع كسي هست كه اقامه جماعت كند ولي در اين مسجد كسي نيست كه اقامه جماعت كند از اين روي اين مسجد را بايد احياء كرد. (38) پي نوشت ها: 1.آيت الله موسوي اردبيلي - روزنامه جمهوري اسلامي - 17/3/1373. 2.حجة الاسلام

و المسلمين امام جماراني. 3.حجة الاسلام و المسلمين فرقاني. 4.سيد رحيم ميريان. 5.حجة الاسلام و المسلمين فرقاني. 6.حجة الاسلام و المسلمين رحيميان. 7.حجة الاسلام و المسلمين محمد سجادي اصفهاني - سرگذشتهاي ويژه از زندگي امام خميني - ج 6. 8.شيخ غلامرضا (خدمتكار امام در نجف) - روزنامه جمهوري اسلامي - 14/9/58. 9.حجة الاسلام و المسلمين رحيميان. 10.حجة الاسلام و المسلمين عبد العلي قرهي - ماخذ پيشين - ج 1. 11.روزنامه اطلاعات - 1/5/58- به نقل از تايم امريكا. 12.پروفسور مونتي (فرانسوي) . 13.حجة الاسلام و المسلمين محمد سجادي اصفهاني - سرگذشتهاي ويژه از زندگي امام خميني - ج 6. 14.خديجه ثقفي (همسر امام) - فصلنامه ندا - ش 12. 15.حجة الاسلام و المسلمين سيد محمد موسوي بجنوردي - پا به پاي آفتاب - جلد چهارم - ص 206. 16.طليعه انقلاب اسلامي - گزارشي از اولين مصاحبه خبرنگار لوموند در نجف با امام - ص 2 و 3. 17.حجة الاسلام و المسلمين سيد مرتضي موسوي اردبيلي ابر كوهي. 18.دكتر حسن حبيبي - روزنامه اطلاعات - 18/11/60. 19.كوثر - ج 2. 20.حجة الاسلام و المسلمين محتشمي - سرگذشتهاي ويژه از زندگي امام خميني - ج 1. 21.حجة الاسلام و المسلمين فردوسي پور. 22.كوثر - ج 2. 23.به نقل از محافظين بيت امام - در رثاي نور. 24.حجة الاسلام و المسلمين سيد محمد باقر حجتي - ويژه نامه روزنامه جمهوري اسلامي - خرداد 70. 25.حجة الاسلام و المسلمين فرقاني. 26.مصطفي كفاش زاده. 27.حجة الاسلام و المسلمين عبد العلي قرهي. 28.آيت الله فاضل لنكراني - حضور ش 1. 29.خبرنگار اعزامي روزنامه اطلاعات به پاريس - روزنامه اطلاعات - 15/11/57.

30.زهرا مصطفوي. 31.فرشته اعرابي. 32.فريده مصطفوي. 33.حجة الاسلام و المسلمين رحيميان. 34.حجة الاسلام و المسلمين عقيقي بخشايشي - جوانان امروز - ش 638. 35.حجة الاسلام و المسلمين رحيميان. 36.حجة الاسلام و المسلمين محمد رضا توسلي. 37.حجة الاسلام و المسلمين سيد محمد حسن مرتضوي لنگرودي - ماخذ پيشين - ص 138. 38.حجة الاسلام و المسلمين توسلي - حوزه ش 45- ص 52. منابع مقاله:

برداشتهايي از سيره امام خميني (س)، ج 2، رجائي، غلامعلي ؛

شجاعت

شجاعت رضاخان كه نمي فهمد امام در آن اوج دوران قدرت دودمان پهلوي در كتاب كشف الاسرار نوشته بودند: رضاخان سواد كوهي كه نمي فهمد سياست با سين است يا با صاد... (1)

شديدترين حمله به آمريكا در قضيه كاپيتولاسيون يكي از مقامات آمده بود قم كه با امام ملاقات كند.امام اجازه ملاقات به او نداده بود، لذا او هم به حضور آقا مصطفي رفته و گفته بود اگر امام عليه كاپيتولاسيون حرف مي زند مواظب باشد عليه امريكا حرف نزند و امروز عليه امريكا حرف زدن خيلي خطرناكتر از سخن گفتن عليه شاه است.همين باعث شد كه امام در آن سخنراني خود فرمودند: «رييس جمهور آمريكا بداند كه امروز در پيش ملت ما از منفورترين افراد بشر است امروز تمام گرفتاريهاي ما از امريكا است و شديدترين حمله ها را به امريكا كردند. (2)

قلم و كاغذت را بردار و برو هنگامي كه رژيم شاه قصد داشت با گرفتن اقرار و اعترافات دروغين از بسياري از افراد برجسته و مبارز كه در طي قيام ملي پانزده خرداد بازداشت شده بودند، تحت سخت ترين و شديدترين شكنجه ها، پرونده سازي قطور و بلند بالايي

براي امام جهت محاكمه و محكوميت ايشان بنمايد، هر چه بيشتر فشار آورد كمتر نتيجه گرفت، لذا براي بدست آوردن سوژه و مدركي از امام، ماموري را براي بازجويي به سراغ ايشان در پادگان قصر فرستاد تا با فوت و فن و حيله و نيرنگ ويژه بازجويان، امام را زير منگنه قرار داده، اقرار و اعترافي را كه بتوان روي آن حساب باز كرد، از ايشان بگيرد.وقتي مامور پرسشهاي خود را در حضور امام مطرح ساخت با بي اعتنايي و سكوت ايشان مواجه شد كه با برخاستن و ترشرويي به او گفتند: «تو مامور چشم و گوش بسته، حق بازجويي نداري، قلم و كاغذت را بردار و برو! من نمي خواهم اينجا بنشيني!» (3)

ما هم به كماندوهاي خود دستور مي دهيم سال 42، صبح روز عاشورا، در حالي كه امام در منزل خود در ميان مردم نشسته بودند و به سخنان گوينده اي كه ذكر مسايل مذهبي مي كرد، گوش مي دادند.يكي از مقامات ساواك خود را به ايشان رسانيد و پس از معرفي خود اظهار داشت: «من از طرف اعليحضرت مامورم به شما ابلاغ نمايم كه اگر بخواهيد در مدرسه فيضيه سخنراني كنيد، با كماندوها به مدرسه مي ريزيم و آنجا را به آتش و خون مي كشيم.» قائد بزرگ بدون اين كه خم به ابرو بياورند بي درنگ پاسخ دادند: «ما هم به كماندوهاي خود دستور مي دهيم كه فرستادگان اعليحضرت را تاديب نمايند!» (4)

امام در منزل را باز كردند شهامت امام نياز به بحث ندارد، چون از حد و حصر بيرون بود.در همان جريان معروف فيضيه كه شاه حدود هزار نفر را

به صورت ناشناس و با لباس مبدل وارد مدرسه كرد و آن جنايت را ايجاد نمود.وقتي اين جمعيت خودشان را در مدرسه فيضيه فاتح ديدند، در خيابانهاي قم به راه افتادند و با كلمه «جاويد شاه » رعب عجيبي در شهر بوجود آورده بودند كه هيچ كس جرات نفس كشيدن نداشت.چون اينها مركزشان دبيرستان حكيم نظامي بود كه نزديك منزل امام بود، به ذهن بعضي رسيد كه اينها به طرف منزل ايشان در حركت هستند.لذا به امام عرض كردند كه اين جمعيت با اين شعار و با اسلحه دارند به طرف منزل شما مي آيند.عده اي صلاح را در اين ديدند كه بلند شوند و در منزل امام را ببندند و شايد مثلا از پشت هم قفل بزنند و مانع ورود آنها بشوند لذا در منزل را بستند و خيال مي كردند كه ايشان به اين كار راضي هستند.وقتي امام از اين جريان مطلع شدند بدون اينكه به كسي حرفي بزنند از اتاق پايين آمدند و رفتند در منزل را باز كردند و دو طرف در را باز گذاشتند و به همان اتاقي كه نزديك در بود بازگشته و نشستند.و صداي كماندوها لحظه به لحظه قويتر و بيشتر به گوش مي رسيد ولي امام آماده نشسته بودند و هيچ باكي از اين نداشتند كه اين هزار نفر بريزند آنجا و هر هدفي دارند پياده كنند. (5)

شما چرا اين جور مي كنيد؟ در مورد شبي كه امام را گرفتند و به تركيه تبعيد كردند خادم ما مشهدي حسين كه چايي مي داد مي گفت: امام به مامورين گفته بودند: «اين چه بساطي است، چرا شلوغ كرديد؟

خجالت نمي كشيد، يكي از شما مي آمد، در مي زد مي گفت: كه خميني بيا، خب من هم مي آمدم » ، بعدها خود آقا به من گفتند: «موقع رفتن به تهران به چاه نفت كه رسيديم، گفتم كه تمام اين بدبختيهاي ما به خاطر اين نفت است، شما چرا اين جور مي كنيد و از آنجا تا تهران من با اينها صحبت كردم و يكي از اينها كه پيش من نشسته بود تا تهران گريه كرد» . (6)

اينها را چرا مي زنيد؟ ساعت دو بعد از نيمه شب بود از ديوار حياط كماندوها آمدند تو.در بسته بود.روي ديوار حياط را همين اواخر جاي پاهايشان بود. چون تخت كفششان لاستيك بود سياهي كفش آنها روي ديوار مانده بود.آمدند پايين گفتند آقا كو؟ پشت در اتاق اما، داد مي زدند، فرياد مي زدند، ما را كتك مي زدند كه در را باز كنيد. گفتيم: بابا ما چه كاره ايم، كليد پيش ما نيست، كليد پيش خودشان است، چرااينقدر ما را اذيت مي كنيد. بالاخره قفل در را شكستند.در همين حين آقا از در پشتي حياط در حالي كه عبا زير بغلشان بود رفتند به كوچه.وارد كوچه كه شدند افسران و پاسبانان و كماندوها ايشان را محاصره كردند. امام گفتند: «مگر وحشي هستيد، چرا مردم را اذيت مي كنيد، اگر با من كار داريد، آنها را چرا مي زنيد؟» (7)

بنده هم سرباز اسلام هستم بعد از آزاد شدن امام از زندان رژيم شاه، روزنامه اطلاعات در سر مقاله اش مطلبي نوشته بود كه روحانيت با دستگاه سازش كرد. امام سخنراني مهيجي در تكذيب اين مطلب فرمودند.رژيم،

سرهنگ مولوي رئيس ساواك تهران را براي عذرخواهي خدمت امام فرستاد.او مي خواست ملاقات خصوصي باشد.اما از آنجايي كه شيوه امام نبود كه با هيچ كدام از رجال سياسي، چه دولتي و چه غيره در خلوت ملاقات داشته باشند دستور فرمودند عده اي در اتاقي كه او مي آيد حضور داشته باشند.عده اي در جلسه حضور پيدا كردند، از جمله بنده هم بودم.مولوي شروع به صحبت و عذرخواهي نمود كه اشتباهي شده است.در اين هنگام جمله اي كه شايد بوي توهين از آن مي آمد صادر شد.او مي گفت: «آقا نگذاريد كه ما به وظيفه سربازيمان عمل كنيم.» يك مرتبه امام درحالي كه انگشت سبابه خود را به سينه مبارك مي زدند با عصبانيت فرمودند: «بنده هم سرباز اسلام هستم، نگذاريد كه ما به وظيفه سربازيمان عمل كنيم » . (8)

كاري نكن بگويم بيرونت كنند در عاشوراي سال 42 قرار بود امام سخنراني كنند.از طرفي كماندوهاي شاه هم در مدرسه فيضيه مستقر بودند، هياهوي عجيبي در شهر حكمفرما بود و شايع شده بود كه امروز خطر زيادي امام را تهديد مي كند، بهتر است امروز به فيضيه نيايند.اما ايشان قبول نكردند و حتي حاضر هم نشدند در يك ماشين سربسته باشند.از اين جهت در يك جيپ روباز و در ميان مردم وارد مدرسه فيضيه شدند و با همان صراحت لهجه خطاب به شاه گفتند: «مردك كاري نكن كه بگويم از اين مملكت بيرونت كنند» . (9)

ناراحت نباشيد من با شما هستم وقتي امام را به تهران تبعيد كردند، چند روز كه گذشت خدمتشان شرفياب شده.عرض كردم آقا موقعي كه ريختند در منزلتان و حضرتعالي را

آوردند، دوست داريم شرحي از كيفيت ماجرا را بيان بفرماييد.امام لبخندي زده و فرمودند: «بله، اينها ريختند تو خانه و لگد زدند به در و در را شكستند.من به آنها نهيب زدم كه برويد من خودم مي آيم.لباسهايم را پوشيدم، بعد آمدم و سوار ماشين شدم.ما در صندلي عقب، وسطنشسته بوديم.يك نفر اين طرف من نشسته بود يك نفر آن طرف، و اينها مسلح هم بودند، اما در موقع حركت مشاهده كردم كه عجيب مضطربند، كف پاي اينها به كف ماشين مي خورد، كه خيلي محسوس بود.من نگاهي كردم به صورتشان و گفتم چرا حالتان اين جوري شده؟ چرا پاهايتان دارد اين جوري مي شود.گفتند آقا، واقعيتش مي ترسيم، آنچنان رعب و ترس ما را گرفته كه اگر مردم قم بفهمند كه ما شما را داريم مي بريم چي براي ما پيش خواهد آمد.در صورتي كه اين ماشين آنها تنها نبود و ماشينهاي ديگر هم همراهش مسلح بودند.» بعد امام فرمودند: «من دست گذاشتم روپاهايشان و گفتم من هستم، ناراحت نباشيد من تا با شما هستم مضطرب نباشيد.خلاصه به يك كيفيتي اينها تسكين پيدا كردند و اضط راب اينها برطرف شد» . (10)

دولت ايران غلط كرد شما هم غلط كرديد زماني كه امام در نجف مشرف بودند قضيه اختلاف ايران و عراق بر سر نوار مرزي و اروند رود اتفاق افتاد.حكومت بعثي خواست نوشته هايي از علماي حوزه نجف بر عليه حكومت جبار ايران بگيرد.آنها پيش خود خيال مي كردند كه امام چون تبعيدي هستند و دل پرخوني از حكومت شاه دارند حتما براي انتقام از شاه اعلاميه بلند بالايي به نفع حزب بعث خواهند

نوشت.ولي امام با صراحت لهجه در جلسه اي كه استاندار كربلا و رييس سازمان امنيت و رييس شهرباني و فرماندار نجف بودند به آنها فرمودند: «دولت ايران غلط كرد، شما هم غلط كرديد.اين مطلب مربوط به مراجع شيعه و مربوط به حوزه نمي شود كه بيايند براي شما نوشته اي بدهند. خودتان برويد حلش كنيد.» پس از پرخاش امام مزدوران بعثي برآشفتند.يكي از همان حاضرين در جلسه گفت: «فرداايشان را از نجف بيرون مي كنيم.» اين سخن كه به گوش امام رسيد فرمودند: «اينها خيال مي كنند من در اينجا دل خوشي دارم در جايي كه اسلام علنا سركوب مي شود، نواميس اسلام ناديده گرفته مي شود و حرمت اسلام نگه داشته نمي شود، چه جاي زندگي است؟ اين گذرنامه من، هر جا خواستيد مرا بفرستيد هر جا بروم بهتر از اينجاست.من در جايي راحتم كه در آنجا مسلمين در رفاه باشند.من در اينجا چه دلخوشي دارم » .و اين در حالي بود كه بعضي از آقايان مراجع از طرز برخورد امام با بعثيها ناراحت و نگران بودند كه نكند فردا هيات حاكمه با زره پوش و لشكر مجهز به نجف اشرف يورش برده و آنها را نابود كند! (11)

در نوفل لوشاتو تنها قدم مي زدند امام در پاريس روزي نيم ساعت قدم مي زدند.يك روز صبح پليس فرانسه سراسيمه آمد و ديد كه امام در كوچه و خيابان نوفل لوشاتو تنها قدم مي زنند و اين مساله براي آنها بسيار عجيب بود كه يك شخصيت جهاني با اين همه دشمن كه دارد با چه جرات و شهامتي اين چنين در اجتماعات و نماز جماعت

ظاهر مي شود.آن روز امام پس از نماز صبح و تعقيب نماز، قدم زنان از در منزل خارج شده و در كوچه و خيابان اطراف منزلشان قدم مي زدند. (12)

امريكا هيچ غلطي نمي تواند بكند در جريان تصرف لانه جاسوسي، اكثر مسؤولين مخالف بودند و هر روز مساله تازه اي مطرح مي كردند.يكي مي گفت با امريكا نمي شود جنگيد.ديگري مي گفت امريكا در منطقه نيرو پياده كرده.يكي مي گفت ناوگان امريكا آمده است.ولي امام مي فرمود: «آمريكا هيچ غلطي نمي تواند بكند.» لذا وقتي يكي از شخصيتهاي انقلابي از توطئه ها پيش امام گله كرد، امام با آرامي دست به سينه ايشان زد و فرمود: «تو چرا مي ترسي؟ هيچ طوري نمي شود!» (13)

ناو امريكا را هدف قرار مي دادم يك روز حاج احمد آقا نقل مي كرد، امام فرموده اند: «اگر من بودم با ورود اولين ناو امريكايي به خليج فارس آن را هدف قرار مي دادم.» با اين نظر قاطع ايشان، مسؤوليت سران كشور بسيار سنگين شده بود و در عين حالي كه عنوان مي داشتند نظر امام بايد تامين شود و به اين موضوع هم اعتقاد داشتند ولي به منظور صحبت بيشتر در مورد تبعات اين برخورد نزد امام رفتند. امام فرمودند: «اگر چه من گفتم كه اگر من بودم اولين ناو امريكايي را هدف قرار مي دادم ليكن شما سران كشور بحث بيشتري كنيد و پس از مشورت با كارشناسان نظامي تصميم آخري را كه مصلحت نظام و مسلمانان در آن باشد اتخاذ كنيد» . (14)

حمله به دولت عراق در ايام اقامت امام در نجف، دولت ايران اختلافي با دولت

عراق پيدا كرد كه به دنبال آن، دولت عراق، ملت ايران را تهديد كرده بود و آن قدر ايرانيهاي مقيم عراق را تهديد و اذيت نمود كه حتي بعضي از شخصيتهاي ديني و رجال علمي نجف ترسيده بودند. امام يك شب در آن جو ترسناك كه كسي جرات نمي كرد حرفي عليه دولت بعث عراق بزند در منزلشان صحبت فرمودند.جمعيت زيادي در منزل ايشان جمع شده بودو سخنراني ايشان هم ضبط مي شد.امام در خلال فرمايشاتشان فرمودند: «اين دولت عراق كه اگر بتوانم اسمش را دولت بگذارم قدرت ندارد در برابر ملتها ايستادگي كند..» . (15)

نمي شود عكس بگيريد يك بار رسما يك هيات چهارده نفره از مقامات عراقي خدمت امام بودند چون قبلا يك هيات چهار نفره آمده و ناراحت برگشته بودند امام فرمودند كسي كه مترجم بود براي ترجمه بيايد.ما وقتي به او گفتيم بيايد ترسيد.اول نيامد، بعد عذر آورد و بعد گفت: اين شخصي كه حالا بناست پيش امام بيايد چنين است و چنان و از صفات رذيله استاندار تعريف كرد و گفت به امام بگو مواظب باشد.من به او گفتم چه مي گويي! امام در منزل خودشان در سال 1343 خطاب به رييس جمهور امريكا گفتند كه منفور جامعه است.آن وقت از اينها بترسد؟ اگر من اين مطلب را به امام بگويم، ايشان مرا بيرون مي كنند! آن آقاي مترجم هم با خنده بيرون رفت.هيات بعثي به منزل امام كه وارد شدند من در حياط ايستاده بودم و در دالان منزل، اينها يا مرا نديدند، يا مطمئن بودند كه عربي بلد نيستم و الا اين حرف را نمي زدند.استاندار خودش را

باخته بود.به مامور همراهش گفت حالا كه رفتم چه كار كنم؟ آن مامور هم گفت دستش (دست امام را) را ببوس سپس وارد شدند و نشستند.با خود وسايل ضبط و عكسبرداري هم آورده بودند. سه پايه عكسبرداري را هم وصل كردند، امام هيچي نفرمودند.خوب كه كارهايشان را انجام دادند، آقا فرمودند: «جمع كنيد» .آنها هم جمع كردند ولي يك دوربين عكسبرداري ماند.يك جمله گفتند: بالصوره، يعني مي خواهيم فقط يك عكس برداريم.امام فرمودند: «نمي شود» آنها هم همه چيز را جمع كردند و صحبتهايشان كه تمام شد رفتند.امام اين قدر در فرمايش خودشان مسلط بودند و به هيچ وجه حاضر نبودند آنها را تحويل بگيرند. (16)

كي تفاهم كرده؟ روزنامه اطلاعات يك مطلبي مي نويسد به نام تفاهم روحانيت و دولت، كه آقاي خميني مي فرستد عقب مسعودي مسؤول روزنامه اطلاعات كه «اين تفاهم چيست و كجاست؟ بگو اين تفاهم را كي كرده، من تفاهم كرده ام؟ يا آقايان ديگر تفاهم كرده اند اين تفاهم بايستي روشن بشود!» خلاصه او هم پيغام مي فرستد كه اين مربوط به ما نيست و مقاله هم آن نبوده و يك همچنين چيزي بوده مثلا، خود اين مقاله از طرف ساواك آمده! آقاي خميني فشار مي آورد كه «بايستي اين را خودت توي روزنامه بنويسي و تكذيب كني، اگر نكني من تو را تكذيب مي كنم.» خلاصه مسؤول روزنامه مي افتد روي عز و التماس كه ما تقصير نداريم و از طريق ساواك بود.در اين گير و دار، سرهنگ مولوي رييس سازمان امنيت تهران مي آيد آنجا و به آقا مي گويد كه من فكر مي كنم كه صلاح بر

اين باشد كه شما دست از اين اعتراض و تكذيب كردن روزنامه اطلاعات برداريد و اگر بر نداريد در هر حال ما سربازيم، و تا مي گويد ما سربازيم، آقا مي توپد به او كه: «مرتيكه تو كجايت سرباز است! اگر سرباز بوديد چادر زنانه سرتان نمي كرديد كه فرار كنيد، سرباز ما هستيم كه در هر حال از اين مملكت دفاع كرديم و دفاع مي كنيم!» خلاصه مولوي ديگر ديد هيچ چيزي نمي تواند بگويد. (17) پي نوشت ها: 1.آيت الله ابو القاسم خزعلي - پا به پاي آفتاب - ج 3- ص 38. 2.حجة الاسلام و المسلمين سيد حميد روحاني - روزنامه جمهوري اسلامي - 3/5/68. 3.حجة الاسلام و المسلمين سيد حميد روحاني - بررسي و تحليلي از نهضت امام خميني - ج 1. 4.ماخذ پيشين. 5.آيت الله محمد فاضل لنكراني - ماخذ پيشين - ج 6. 6.حجة الاسلام و المسلمين سيد احمد خميني - پيام انقلاب - ش 60. 7.همان منبع. 8.حجة الاسلام و المسلمين توسلي - پاسدار اسلام - ش 13. 9.حجة الاسلام و المسلمين حسن روحاني - زن روز - ش 851. 10.حجة الاسلام و المسلمين حيدر علي جلالي خميني - سرگذشتهاي ويژه از زندگي امام خميني - ج 6. 11.حجة الاسلام و المسلمين كريمي - پاسدار اسلام - ش 11. 12.حجة الاسلام و المسلمين محتشمي - سرگذشتهاي ويژه از زندگي امام خميني - ج 1. 13.حجة الاسلام و المسلمين انصاري كرماني.سرگذشتهاي ويژه از زندگي امام خميني - ج 2. 14.حجة الاسلام و المسلمين آشتياني - اطلاعات هفتگي - ش 2481. 15.حجة الاسلام و المسلمين عبد العلي قرهي - سرگذشتهاي

ويژه از زندگي امام خميني - ج 6. 16.پيشين. 17.ناگفته ها (خاطرات شهيد مهدي عراقي) . منابع مقاله:

برداشتهايي از سيره امام خميني (س)، ج 2، رجائي، غلامعلي ؛

صلابت و وقار

صلابت و وقار در يك اتاق كوچك در فاصله نيم ساعت از شهر پاريس دنياي ديگري مستقر شده است.آيت الله خميني كه نامش نشانه اي از مخالفت با شاه است در محوطه كوچكي از حومه پاريس اقامت گزيده است.گشتيهاي ژاندارمري و اتومبيلهاي مجهز به رادار و پليس به طور مشخص نزديك بودن محل اقامت او را نشان مي دهد دور منزل مي گرديم و جمعيتي پديدار مي شود.جمعيتي در حال احترام كه تشكيل شده اند از عده اي مذهبي و زحمتكشان و دانشجويان ايراني كه از آلمان، تونس و انگلستان آمده اند هنگام ورود كفشها را در مي آوريم.مثل اينكه وارد يك مسجد مي شويم در يك اتاق كوچك آيت الله خميني روي يك تشك نشسته است اطراف، كاغذها و مقداري كتاب پراكنده است به هر حال آيت الله خميني ملبس به لباس خاكستري و عمامه سياه بدون اينكه صدايش را بلند كند با وقار با ما صحبت مي كند. (1)

نشاط در كودكي آقاي پسنديده نقل مي كردند كه امام در جواني در دويدن و مسابقه دو، نفر اول جوانان خمين بودند و در سن هشت، نه سالگي بيشترين حد پرش را نسبت به ساير همبازيهاي خود داشتند كه يك بار هم پايشان آسيب ديد.يكي از همبازيهاي نوجوانيهاي امام مي گفت در محله سبزي كاران خمين بچه هاي محل جرات اينكه حرف بزنند و فحش بدهند و لات گري انجام بدهند (از ترس امام كه گاهي از

آن محل رد مي شدند) را نداشتند. (2)

اين آقا پدر من است در اول طلبگي در محوطه مدرسه فيضيه با سيدي كه آن موقع معمم نبود آشنا شدم.به او آقا مصطفي مي گفتند.من مي ديدم كه اين آقا مصطفي هميشه با يك سيد خيلي با وقار و سنگين و متين به مدرسه مي آيد.اين سيد جليل هميشه سرش پايين بود و لباس مرتبي مي پوشيد.روزي به حاج آقا مصطفي گفتم: اين آقا كيست كه شما با او مي آييد و مي رويد؟ گفت: پدر من است. (3)

سنگين و با طمانينه راه مي رفتند در مقايسه با بعضي ديگر از استادان، وقار خاصي در امام ديده مي شد.راه رفتن ايشان خيلي سنگين و با وقار و طمانينه بود، بدون اينكه به چپ و راست نگاه كنند و ببينند چه كسي مي رود، چه كسي مي آيد، اطراف چگونه است و...ما هيچ وقت چنين حالاتي را در ايشان نديديم.معمولا پياده رفت و آمد مي كردند و اين وقار و طمانينه كه در رفت و آمد ايشان محسوس بود، نشان از روح بلندشان داشت و بسيار آموزنده بود.يعني به شاگردان ياد مي داد كه چگونه بايد باشند. (4)

جذبه خاصي داشتند يكي از خاطرات گرانبهاي زندگي من همجوار بودن در نزديكي بيت امام است.ازطفوليت و زماني كه تقريبا خودم را شناختم، ساكن محله «يخچال قاضي » شهرستان خون و قيام قم، محلي كه بيت معظم له در آن واقع است، بودم.خاطرات من از امام مربوط به قبل از قضاياي خرداد سال 1342 است. شايد به خاطر كودكي و سن كم خود در آن زمان، كاملا نتوانم به بيان عظمت

شخصيت امام، با آن همه ظرافتها و ويژگيهاي معنوي و الهي خاص بپردازم، ولي در همان ايام طفوليت، ابعاد روحاني وجود مبارك ايشان، چنان در جان و دلم نفوذ داشت كه در سالهاي بعدي زندگي، الگوي تمام عياري برايم شد.اين شخصيت عظيم حتي در جزيي ترين موارد، مسايل شرعي را شديدا مراعات مي كردند و مراقب مسايل اجتماعي بودند.در آن زمان كه من كودكي بيش نبودم، امام جذبه و وقار خاصي داشتند، به عنوان نمونه ما هيچ گاه نمي توانستيم مستقيم به چشمان آن حضرت نگاه كنيم و قدرت نظر انداختن مستقيم به چشمهاي آن وجود مبارك را نداشتيم.اين خود مساله اي بود، با وجود آنكه در اماكن عمومي و معابر و مساجد غالبا با معظم له برخورد داشتيم، اما هيچ گاه توان آنكه با اين بزرگوار صحبتي كرده و يا در مقابل ايشان سخني بگوييم، نداشتيم.ما بچه ها غالبا از سر و صداي شاگردان امام كه در حال عبور معظم له از كوچه، از ايشان سؤال مي كردند متوجه حضور آقا مي شديم.چنانچه مشغول بازي يا صحبت بوديم، صحبت و بازي خود را قطع مي كرديم و در گوشه اي مي ايستاديم و وقتي كه امام به ما مي رسيدند سلام مي داديم. (5)

آهسته قدم برمي داشت از ژاندارمي كه كنار جاده نگهباني مي كرد پرسيدم، منزل آيت الله خميني كجاست؟ ژاندارم خانه اي كوچك و محقر را در آن طرف جاده به من نشان داده و گفت منزل آيت الله آنجاست، از مشاهده آن خانه تعجب كردم چون انتظار نداشتم كه مردي چون آيت الله خميني پيشواي مذهب شيعه در آن خانه محقر

زندگي كند. ژاندارم از من نپرسيد، كه هستم و براي چه نشاني خانه آيت الله خميني را از او گرفته ام ولي من خود را معرفي كردم و گفتم خبرنگار مجله هفتگي «پاري مچ » هستم وآمده ام كه آيت الله خميني را ببينم و با او مصاحبه كنم. ژاندارم گفت به خاطر داشته باشيد كه قبل از ورود به اتاق كفشها را بكنيد. ...بعد از كندن كفش وارد اتاقي شدم كه عريان بود و تا آن روز اتاقي آن چنان عريان، جز در ساختمانهاي تازه ساز كه هنوز كسي در آن سكونت نكرده نديده بودم، يگانه مبل اتاق را يك قطعه فرش تشكيل مي داد كه بر كف آن گسترده بودند و غير از آن هيچ چيز در آنجا به نظر نمي رسيد و آن اتاق با يك لامپ بدون حباب كه در انتهاي يك سيم از سقف آويخته شده بود روشن مي شد. من خودم را معرفي كردم و كارت خبرنگاري ام را نشان دادم و گفتم كه آمده ام با امام مصاحبه كنم.مردي مؤدب و ريشو مرا به نويسنده كتابي معرفي كرد كه شرح زندگي امام را نوشته بود.اما من اظهار بي صبري مي كردم و گفتم به اين جا آمده ام كه آيت الله را ببينم، چرا به او اطلاع نمي دهيد كه براي ديدارش آمده ام.گفتند اكنون موقع نماز است و آيت الله براي نماز خواهند رفت و شما او را خواهيد ديد. ...او آهسته قدم برمي داشت و من كه براي اولين بار وي را از نزديك مي ديدم خيلي تحت تاثير وقار و طمانينه او قرار گرفتم.او فقط

يك لحظه مرا نگريست و نگاه او به قدر يك ثانيه روي من متوقف شد و در همان يك ثانيه من تكان خوردم و تكان من ناشي از ترس يا تعجب نبود، بلكه يك احساس وصف نكردني مرا به تكان درآورد... بايد بگويم من نه طرفدار آيت الله خميني هستم نه مخالف او.طرفدار پادشاه ايران يا مخالف وي نيز نمي باشم و خبرنگار تازه كاري هم نيستم كه براي اولين بار به يكي از مردان سياسي معروف برخورد كرده باشم و از روي نداشتن تجربه و خامي تحت تاثير قرار بگيرم، اما در همان يك نگاه تحت تاثير اين مرد قرار گرفتم... (6)

همه تحت تاثير آرامش امام بودند همكاران من كه براي اولين بار با امام خميني در نوفل لوشاتو ملاقات كرده اند تحت تاثير شخصيت روحاني و نافذ و آرامش و صلابتي كه ايشان در مقابل حوادث داشتند قرار گرفته بودند. (7)

ثابت و استوار در زندگي امام كسي نبود كه بخواهد حالات و احساسات خود را بروز دهد ايشان با لحن آرامي حرف مي زدند و قبل از سخن گفتن همه چيز را پيش خودشان حلاجي مي كردند و هميشه به فكر رسيدن به اهدافشان بودند.من فكر مي كنم اين صفات جزيي از شخصيت امام بودند: ثابت، استوار، درون گرا، متفكر و دور انديش. (8)

هر فردي را مجذوب خود مي كردند امام خميني داراي يك شخصيت بسيار قوي بود كه ناخودآگاه احترام عميقي را در قلب انسانها ايجاد مي كردند و هر فردي را جدا مجذوب خودشان مي كردند.ايشان داراي جذابيت غير قابل مقاومتي بودند.من در يكي از سخنرانيهاي ايشان به مناسبت سالروز پيروزي

انقلاب اسلامي در جمع مسلمانان خارجي در حسينيه جماران حاضر بودم و بسيار تحت تاثير صداي صاف، آرام، يكنواخت و بدون ارتعاش امام قرار گرفتم.كه اين اوصاف در شخصي به كهولت ايشان، آدم را متعجب مي كند. (9)

حتي در باران عبا به سر نمي كشيدند امام در خيابان پيوسته همانند ماشين از دست راست خيابان با گامهاي سنگين و نظامي حركت مي كردند با سر و گردن افراخته و راست و استوار راه مي رفتند و از عبا به سر كشيدن و سر پايين افكندن حتي در هنگام باران كه به طور طبيعي و ناخودآگاه سر انسان به پايين خم مي شود خودداري مي كردند. (10)

با آرامش نگاه مي كردند امام، آرام، موقر و آراسته بودند و وقتي در جايي مي نشستند اگر كسي با ايشان حرف نمي زد مدتها يك حالت بودند به طوري كه مي توان گفت تكان نمي خوردند و آرام و ساكت نشسته بودند.فقط در موقع اشكال كردن بعضي از شاگردان در درس بود كه امام گاهي با صداي بلند جواب مي دادند كه طرف دست از زياده روي بردارد و باعث تضييع وقت ديگران نشود. (11)

كليد اينجاست امام حتي در كارهاي كوچك به ما كمك مي كردند.يادم مي آيد امام در اتاق بودند و حاج احمد آقا هم حضور داشتند.امام به ايشان گفتند: آن كليد را از روي طاقچه به من بده. حاج احمد آقا به طاقچه نگاه كردند و گفتند اينجا نيست.امام گفتند: كليد همان جاست بهتر نگاه كن.او باز هم نگاه كرد ولي كليد را پيدا نكرد.امام با هيبت خاصي به حاج احمد آقا نگاه كردند.در آن موقع

مثل اينكه حاج احمد آقا از هيبت امام شروع كرد به پس پس رفتن.خود امام در همان موقع بلند شدند و كليد را پيدا كردند و به حاج احمد آقا گفتند ببين اينجاست. (12)

اسرار ناگفته رفتار امام در طول مدت سالهايي كه در جماران صبحها خدمت امام مي رسيديم و هر روز ما بين بيست الي پنجاه دقيقه مشرف بوديم هيچ گاه به ياد ندارم كه حتي يك كلمه غير ضروري از امام شنيده باشم.سؤالها از خدمتشان بسيار سنجيده بود ولي در عين حال امام در پاسخ بسياري از سؤالها سكوت مي كردند و گاهي هم پاسخ، يك نگاه و يا يك اشاره دست يا يك كلمه و گاهي يك جمله بود و احيانا تلفيقي از دو يا چند شيوه مذكور توام با تبسم يا اخم.البته با امور ديگري مانند لحن و آهنگ صدا كه به حسب مواردي مي توانست دقيقا بيانگر ميزان بي اعتنايي يا تاكيد و اهتمام در نظر مبارك ايشان باشد. (13)

تا سؤالي نمي شد ساكت بودند در جلساتي كه به همت امام برپا مي شد ايشان كاملا سكوت مي كردند.مگر جاهايي كه اقتضا مي كرد و خودشان لازم مي دانستند مطلبي ذكر شود.يكي از علماي نجف يك روز نزد من آمد و با كمال تعجب گفت چقدر اين بزرگوار ساكت هستند.اگر سؤالي از امام نمي شد ايشان ساكت مي ماندند.در محضر امام هيچ كس جرات نداشت كه نعوذ بالله از كسي غيبت كند و يا در غياب افرادي كه حاضر نبودند حرفي از آنها بزند.در آن جلسات امام نيم ساعت تشريف داشتند و پس از آن آماده حضور در حرم مطهر

مي شدند. (14)

متانت ايشان زبانزد بود امام در تدريس، خوش بيان بودند.استادي بودند كه به بهترين بيان تدريس مي كردند.در محضر درس ايشان طلبه هاي زيادي مي آمدند.امام با شاگردهايشان مهربان و شاگردانشان هم با وي صميمي بودند.ولي هميشه يك متانتي در وجود امام به چشم مي خورد.با اينكه ايشان بسيار متواضع هستند ولي متانت و وقار ايشان زبانزد بود. (15)

به علامت محبت تبسم مي كردند كمتر در مجالس ديده شده كه امام بخندند يا با شاگردانشان شوخيهايي كنند كه معمولا استادان مي كنند.اگر به طلبه اي خيلي محبت داشتند، تبسمي مي فرمودند.همين اندازه هم براي ما كافي بود. (16)

كمال جذبه هاي انساني امام به لحاظ شخصيت استثناييشان جاذبه خاصي داشتند.جاذبه مرموز و پيچيده.انسان احساس مي كرد كه مجذوب شخصيت ايشان است.روش، نگاهها، بيان مطلب، اداء كلمات، حتي كم و زياد كردن صدايشان روي حساب و آداب اسلامي بود.اولين باري كه در درس امام حضور يافتم مجذوب و شيفته ايشان شدم. (17)

جذابيت سيماي نوراني امام از نكات جالبي كه در امام مي ديدم و هنوز خاطره آن در ذهنم باقي است قيافه آرام و آراسته و حركات و سكنات موزون و حساب شده امام بود، زيرا گذشته از سيماي جالب و اندام رسا و چهره درخشان ايشان كه بهره خدادادي است، محاسن مشكي و صورت سفيد و عمامه متناسب و لباس بسيار تميز كه از مصنوعات داخلي بود و نگاههاي منظم و به موقع و نافذ و حركات دستها و سر و گردن در مواقع نشستن و برخاستن در مجالس، شيوه سخن گفتن ايشان با طرف مقابل و آرامش و وقار زايد الوصفشان به هنگام

راه رفتن همه و همه از ويژگيهاي خاص امام بود كه در نظر هر بيننده محسوس و كاملا جلب توجه مي كرد.به طوري كه هر كس در مجلس بود يا از كوچه و خيابان مي گذشت يا در صحن مطهر حضرت معصومه (ع) بود و ايشان را مي ديد تا مدتي نمي توانست چشم از امام بردارد و تا لحظاتي كه به ايشان مي نگريست از ديگران بي خبر بود. (18)

اسلام را بشناسيد مقاله جالبي در يكي از روزنامه هاي غير مذهبي تركيه خواندم كه نويسنده آن مثل اكثر نويسندگان روزنامه هاي تركيه، قبل از پيروزي انقلاب ايران هر چه توانسته بود در حق امام ياوه و مهمل گفته بود و بعد به ديدار ايشان رفته بود.جريان اين ديدار بسيار جالب توجه بود.اين نويسنده مي گفت كه با فهرست مفصلي از سؤالات ابلهانه اي نظير وضع اقليتهاي مذهبي چه خواهد شد؟ با زنان چه كار خواهند كرد؟ آيا شما مي خواهيد كارخانه ها را از بين ببريد؟ و مهملاتي از اين قبيل به ديدن امام خميني رفته و به محض رسيدن به حضور ايشان آنچنان منفعل و شرمسار و دستپاچه شده بود كه ترجيح داده به جاي طرح آن سؤالات ياوه، سكوت كند و هيچ نگويد.تنها چيزي كه اين روزنامه نگار توانسته بود از امام خميني بخواهد اين بوده كه وي را در زندگي خصوصيش كمي نصيحت و ارشاد نمايند و امام نيز به وي توصيه كرده بودند كه اسلام را بشناسد و آيينهاي عبادي آن را به جاي آورد! (19)

علاقه مندي دانشجويان فرانسوي به امام يك بار وقتي متوجه شديم كه تعدادي از دانشجويان

فرانسوي، هر شب پاي سخنراني امام مي آيند، توسط يكي از برادراني كه به زبان فرانسوي مسلط بود از آنها سؤال كرديم: «آيا شما فارسي مي دانيد و از صحبتهاي امام چيزي مي فهميد؟» در جواب اظهار داشتند: «ما فارسي بلد نيستيم و به هيچ وجه هم متوجه گفته هاي امام نمي شويم!» سؤال كرديم: «پس چرا هر شب پاي صحبت ايشان مي آييد؟» آنها گفتند: «ما وقتي كه اينجا مي آييم و ايشان صحبت مي كنند، حالتي روحاني در خودمان احساس مي كنيم » . (20)

هرگز دستمال به سر نكشيدند هرگز نديديم كه در سرما و گرما امام مانند بعضي از علما عبا به سر بكشند يا دستمال بزرگي به سر بگذارند كه علما در نجف براي حفظ خود از سرما بر روي عمامه مي انداختند و دنباله آن را زير چانه گره مي زدند كه بسيار بدنما بود.امام هنگام راه رفتن مقيد بودند گوشه عبا را تا حدود سينه به دست بگيرند كه باد آن را پس و پيش نكند. (21)

اگر مطلبي شنيديد متين باشيد قبل از دستگيري امام روزي شايعه رفتن شاه از ايران قوت گرفت.دستگاههاي دولتي در قم شايعه را تقويت مي كردند.پليسها را از مراكز گشت برداشتند.برقهاي قسمتي از شهر قم هم خاموش شد.حتي در كوچه هاي قم مردم كه به هم مي رسيدند تبريك مي گفتند.آن شب جمعيت زيادي در منزل امام جمع شدند يك نفر از روي جزم اين مطلب را نقل مي كرد و مي گفت من اطلاع دقيق دارم كه مطلب صحيح است.طلاب و مردم اصرار زياد نمودند كه آقا به عنوان فتح و پيروزي به

حرم تشريف ببرند.امام وقتي اصرار طلاب را ملاحظه فرمودند شروع به نصيحت كرده و فرمودند: «متانت را هيچ گاه از دست ندهيد اگر مطلبي هم شنيديد متين باشيد.» با همين چند جمله آقايان متفرق شدند و اگر دشمنان نقشه اي هم داشتند نقش بر آب شد. (22)

هنوز ترجمه تمام نشده بود كه از جا برخاستند صبح روزي كه قرار بود ادوارد شوارد نادزه وزير امور خارجه وقت شوروي براي تقديم پاسخ گورباچف خدمت امام مشرف شود امام بر خلاف روزهاي ديگر كه راس ساعت هشت به اتاق ملاقات مي آمدند هنوز تشريف نياورده بودند.وزير امور خارجه شوروي همراه مقامهاي وزارت خارجه جمهوري اسلامي به طور ايستاده در اتاق منتظر قدوم امام بودند.سرانجام امام حدود ساعت هشت و نيم بدون تامل و توقف و بدون اينكه در چهره كسي نگاه كنند از ميان افراد گذشته و روي جايگاه هميشگي شان نشستند.در همين حال وزير امور خارجه شوروي روي صندلي نشست.او به عنوان رييس ديپلماسي نماينده ابر قدرت شرق كه چهره با صلابت و حركتهاي با طمانينه او در محافل بزرگ بين المللي و كاخهاي مجلل قدرتمندان غربي، در فيلمهاي خبري بسيار ديده شده است، در اين اتاق محقر و ساده كه شايد براي اولين بار با پاي برهنه روي فرش كهنه و رنگ باخته در يك مجلس رسمي حاضر شده بود وضع ديگري داشت، از جمله ارتعاش خفيفي كه هنگام خواندن پاسخ گورباچف در دست او مشهود بود.او در اولين لحظه كه روي صندلي نشست، وضعيتي غير مستقر داشت كه اين در نامتعادل بودن كيفيت قرار گرفتن پاهاي او مشهود بود و اين وضعيت تا آخرين

لحظه كه پيام را قرائت كرد ادامه داشت.به جز سر و دست مرتعش او بقيه اندامش در طول مدت تشرف به سان مجسمه اي جامد و خشكيده بود.مترجمي هم كه بنا به گفته آگاهان در همه جا با تسلط كامل در ترجمه زبان روسي بلبل زباني مي كرد، در اين مقام نتوانست جمله اي را بدون لكنت (كه سعي مي كرد آن را در سرفه ها و سينه صاف كردنهاي مصنوعي خود پنهان كند) ادا نمايد پس از پايان ترجمه پيام گورباچف، امام بدون تامل طي حدود يك دقيقه در سه فراز با صراحت و فارغ از هر نوع مجامله اي از اين كه آقاي گورباچف مطلب اساسي را كه اساس نامه ايشان بود مورد توجه لازم قرار نداده، اظهار تاسف فرمودند و بعد در حالي كه مترجم شروع به ترجمه فراز سوم كلمه هاي امام كرده بود، امام برخاستند و به طرف اندروني روانه شدند و با تركيبي از هيبت و سرعت در حركت، چنان وضع بي سابقه اي را بوجود آوردند كه هيچ كس نتوانست از جايش تكان بخورد، چه رسد به اينكه مجالي براي دستبوسي و مصافحه پيش آيد. (23)

بدنم به لرزه در مي آيد يك روز دايي ام (حاج احمد آقا) نقل مي كرد كه بعد از اين همه مدتي كه در محضر امام هستم هنوز وقتي مرا صدا مي زنند از هيبت و صلابت ايشان بدنم به لرزه در مي آيد. (24) پي نوشت ها: 1.خبرنگار روزنامه فرانسوي فيگارو - پاريس - سال 57. 2.حجة الاسلام و المسلمين مسعودي - خميني سخنراني در جبهه جنوب. 3.حجة الاسلام و المسلمين علي

دواني. 4.آيت الله محمد يزدي - ماخذ پيشين - ص 314. 5.حسين شهرزاد - شاهد - ش 186. 6.خبرنگار مجله پاري مچ فرانسه - مرزداران - ش 53. 7.قائدي - روزنامه نگار فرانسوي. 8.مالارد - خبرنگار فرانسوي. 9.قائدي - روزنامه نگار فرانسوي. 10.حجة الاسلام و المسلمين سيد حميد روحاني - بررسي و تحليلي از نهضت امام خميني - ج 1. 11.حجة الاسلام و المسلمين علي دواني - سرگذشتهاي ويژه از زندگي امام خميني - ج 6. 12.عيسي جعفري. 13.حجة الاسلام و المسلمين رحيميان. 14.حجة الاسلام و المسلمين عبد العلي قرهي - اطلاعات هفتگي - ش 2442. 15.حجة الاسلام و المسلمين حسن روحاني - زن روز - ش 851. 16.حجة الاسلام و المسلمين احمد صابري همداني - پا به پاي آفتاب - ج 3- ص 271. 17.حجة الاسلام و المسلمين موسوي خوئيني ها - حوزه - ش 37 و 38. 18.حجة الاسلام و المسلمين علي دواني - سرگذشتهاي ويژه از زندگي امام خميني - ج 6. 19.حامد الگار - انقلاب اسلامي در ايران. 20.حجة الاسلام و المسلمين سيد علي اكبر محتشمي - گلهاي باغ خاطره. 21.حجة الاسلام و المسلمين علي دواني - سرگذشتهاي ويژه از زندگي امام خميني - ج 6. 22.حجة الاسلام و المسلمين توسلي - پاسدار اسلام - ش 13. 23.حجة الاسلام و المسلمين رحيميان. 24.حجة الاسلام و المسلمين مسيح بروجردي. منابع مقاله:

برداشتهايي از سيره امام خميني (س)، ج 2، رجائي، غلامعلي ؛

عطوفت و مهرباني

عطوفت و مهرباني پيرمرد باغبان يادم هست من كوچك بودم، روزي پيرمردي براي باغچه منزل ما خاك آورد.ما سر سفره بوديم كه او آمد.امام گفتند كه اين پيرمرد ناهار نخورده است.غذاي

ما زياد نبود.بعد بشقابي از توي سفره برداشتند و خودشان چند قاشق از غذايشان را در بشقاب ريختند و به ما گفتند: «بياييد هر كدام چند قاشقي از غذاي خود را در اين بشقاب بريزيد تا به اندازه غذاي يك نفر بشود.» ما كه آن روز غذاي اضافي نداشتيم، به اين ترتيب غذاي آن پيرمرد را آماده كرديم در عالم بچگي آنقدر از اين كار خوشم آمد كه نهايت نداشت. (1)

هر وقت امام از او ياد مي كند مرحوم حاج آقا مصطفي در رابطه با علاقه امام به فرزندانش مي گفت: «امام بچه اي داشت كه فلج بود و چند سالي زنده بود و بعد وفات كرد.با اينكه آن بچه فلج بود و زود هم از دنيا رفت معذلك هر وقت امام از او ياد مي كند خيلي متاثر و ناراحت مي شود. (2)

بيست دقيقه اشك مي ريختند پس از ماجراي پانزده خرداد، خدمت امام مشرف شدم.حدود 35 دقيقه خدمت ايشان صحبت كردم.حادثه پانزده خرداد را براي امام توضيح دادم.و امام حدود بيست دقيقه اشك مي ريختند. (3)

قدري بيشتر پيش ما بمان آشنايي من با امام هنگامي آغاز شد كه براي ادامه تحصيل به اراك رفتم.ما با هم به درس مرحوم آيت الله حائري مي رفتيم و فقه و اصول را با ايشان و آقاي فريد گلپايگاني و آقا سيد محمد داماد مباحثه مي كرديم.مرحوم آيت الله حائري، جلسه اي خصوصي داشتند كه در آن جلسه هم، ما چهار نفر شركت مي كرديم.در درس معقول مرحوم شاه آبادي هم شركت مي كرديم.بعد از انقلاب اسلامي كه موفق شدم چند بار به خدمت ايشان برسم، خيلي

به من اظهار لطف كردند و به ماموران حفاظت بيت گفته بودند: آقاي نخعي هر وقت آمد، هيچ گونه مزاحمتي برايش به وجود نياوريد.در گذشته خيلي با هم انس داشتيم.وقتي كه مي رفتم خدمتشان، تا مي خواستم از جا برخيزم، مي فرمودند: قدري ديگر پيش ما بمان! (4)

امشب ختم امن يجيب بگيريد حدود چند سال، معمولا بعد از درس، از مسجد سلماسي، در خدمت امام تا در منزلشان مي رفتم و سؤالاتم را مي پرسيدم و ايشان جواب مي دادند.يك روز نشد كه برخوردشان گوياي اين باشد كه الان حاضر به جواب دادن نيستند.اين هم كار يك روز و دو روز نبود، تقريبا غالب روزها من به دنبال ايشان حركت مي كردم، چه آن روزهاي اولي كه در درسشان شركت مي كردم و چه روزهاي آخر.براي يك بار هم نشد كه ايشان قيافه شان را جوري كنند كه گوياي اين باشد كه خوششان نمي آيد من دنبال سرشان بروم و مطلب بپرسم.روزي كه امام از زندان برگشته بودند در آن زمان امام شخصيت و مرجعيت ظاهري زيادي پيدا كرده بودند بعد از درس، به خاطر اين كه جمعيت زيادي براي دست بوسي ايشان مي آمدند و ايشان هم با تاكسي مي آمدند مسجد اعظم و مي رفتند، رفتم منزلشان و مطلبم را مطرح كردم و امام فرمودند: «بنويس » .من سؤالم را نوشتم و دادم خدمت آقا.امام باز جواب ندادند.از باب پر توقعي من و آن برخوردهاي چندين ساله امام، من وقتي بيرون آمدم يك مقدار ناراحت بودم امام هم احساس كردند من ناراحتم.اخوي رسيدند و گفتند: «چرا ناراحتي؟» .گفتم: «رفتم مطلبي را از آقا

پرسيدم، ولي به من جواب ندادند» .اخوي خيلي به من تند شد، گفت: «دخترشان مريض است، ايشان ناراحت هستند» و به من دستور فرموده اند امشب ختم «امن يجيب » بگيريم و آيت الله قاضي را هم بگويم بيايد.تو توقع داري در اين شرايط، امام مثل هميشه به تو پاسخ بگويد؟ فرداي آن روز كه امام به درس تشريف آوردند.كل مطلب مرا در درس، كه حدود هزار نفر شركت مي كردند، مطرح فرمودند و بعد هم به آن جواب دادند.ضمنا، به ناراحتي من و عدم پاسخگويي خودشان در روز گذشته به طور ضمني اشاره فرمودند. (5)

بگذاريد نهارش را بخورد آقا خيلي مهربان بودند.يك روز با علي به باغي رفتيم.يكي از محافظان، دختربچه اي داشت كه آنجا بود علي به زور گفت: بايد او را ببريم پهلوي امام.هنگامي او را پيش امام برديم وقت ناهار بود.آقا به علي گفت: دوستت را بنشان نهار بخوريم. او هم بچه را نشاند تا ناهار بخورد.ما دو سه دفعه رفتيم كه بچه را بياوريم كه مزاحمشان نباشد، فرمودند نه بگذاريد ناهارش را بخورد. بعد كه آن بچه ناهارش را خورد رفتيم و او را آورديم.امام پانصد تومان به بچه هديه دادند اين قدر با بچه ها الفت داشتند و مهربان بودند.آقا تنها با علي اين طور نبودند بلكه همه بچه ها را دوست داشتند. (6)

عطوفت با كودكان من در كربلا، مشرف شده بودم كه امام تشريف آوردند.كربلا هفت زيارت مخصوصه دارد.نجف سه زيارت مخصوصه دارد.علاوه بر شبهاي جمعه ايشان هفت زيارت را مقيد بودند مشرف بشوند كربلا، ولي شبهاي جمعه نمي رسيدند تشريف بياورند. امام در حرم متعبد بودند، مثل

ساير متعبدين دعا و نماز بخوانند.ساير آقايان علما اين جور نبودند، حرمشان ده دقيقه و فوقش يك ربع ساعت طول مي كشيد و دعاها را هم از حفظ مي خواندند و يكي دو ركعت نماز مي خواندند و مي رفتند، اما امام مثل ساير مردم مي نشستند و مفاتيح مي خواندند.من ديدم كه در بالاي سر امام حسين (ع) نشستند و مشغول نماز شدند.رسم مردم بغداد اين است كه مي آيند و شيريني يا شكلاتي يا خرمايي، از اين چيزها، تقسيم مي كنند. امام آنجا نشسته بودند.بنده در نزديكي ايشان نشسته بودم.بنده زاده هم با من بود كه خيلي كوچك بود.آقايي شيريني آورد و جلوي من و امام و ديگران گذاشت.امام شيريني را برداشت و با كمال مهرباني داد به بنده زاده، زيرا به او شيريني نداده بودند و ايشان در چنين جايي به اين مساله توجه فرمودند.در همين جا مطلب ديگري نظرم را جلب كرد، يكي از ايرانياني كه آمده بود براي زيارت، مهري را كه خريده و داخل جيبش بود، در آورد و به امام داد كه امام روي آن نماز بخوانند، تا تبرك شود.امام هم باكمال خضوع پا شدند و دو ركعت نماز خواندند و مهر را به ايراني برگرداندند.من از اين منظره بسيار لذت بردم.اين منظره، هم عقيده مردم را به امام، به عنوان يك فردي كه داراي قداست است، مي رساند و هم اعتقاد ايشان را به اين مسايل.چون تصور انسان اين است كه امام چون مرد مبارزه هستند، بايد اينجور چيزها را مثلا خرافات بدانند، ولي معلوم شد كه خير، به رواياتي كه در اين زمينه هست كاملا توجه

دارند و عمل مي كنند. (7)

نگاهشان پر محبت بود وجود امام دنيايي از عاطفه بود.نگاه ايشان آنقدر پر محبت بود و اينقدر تسلي دهنده بود كه هر وقت ناراحتي يا گرفتاري پيدا مي كرديم بي اختيار خدمت ايشان مي رفتيم.جواب سلام ما را كه مي دادند واقعا مي توانم بگويم همه ناراحتي هايمان از يادمان مي رفت. (8)

امام شديدا عاطفي هستند امام شديدا عاطفي هستند.مثلا وقتي نجف بودند و گاهي خواهرهايم مي آمدند آنجا، و بعد مي خواستند بروند طوري بود كه من هيچ وقت موقع خداحافظي قدرت ايستادن توي حياط و ديدن خداحافظي آنها را با امام نداشتم، مي گذاشتم و مي رفتم.مرحوم برادرم هم همين را مي گفتند كه من آن لحظه خدا حافظي را نمي توانم ببينم.چون امام تا آن حد با فرزندان خود عاطفي برخورد مي كنند كه انسان تحمل ديدن آن را ندارد.اما يك ذره شما فكر كنيد اين مسايل روي تصميم گيريهايشان و يا در آن كارهايي كه مي خواهند بكنند اثر دارد، ندارد (9)

اگر كسي بيمار بشود امام علاقه عجيبي به همسر و فرزندان و نوه ها و حتي وابستگان خود دارند.حتي اگر يكي از اعضاي دفتر ايشان بيمار شود، مرتب احوالپرسي مي كنند.سفارش مي كنند به مداوا و پزشك، و مرتب از وضع او جستجو مي كنند، و امر به رفتن به بيمارستان. يك روز حاج احمد آقا براي خواندن پيام امام به جايي رفته و امام صحبت ايشان را از راديو مي شنيدند.ايشان قبل از پيام گفت كه امروز حالم مساعد نبود.آقا فورا سراغ گرفتند كه حال ايشان چطور است و چرا بيمارند؟ (10)

آقا خيلي سراغت

را مي گرفت وقتي كه آيت الله خاتمي پدر همسرم فوت كردند من براي شركت در مراسم سوگواري ايشان به يزد رفتم، مادرم دايما مي گفتند كه امام خيلي سراغت را مي گيرد ايشان از دوري من ابراز ناراحتي كرده بودند و دلشان مي خواست مرا ببينند و به من تسليتي بگويند تا روحم آرام شود.وقتي به تهران رسيدم بلافاصله زنگ زدند و پيغام دادند كه زهرا فورا بيايد مي خواهم ببينمش و اين براي من خيلي جالب بود كه امام با وجود اين همه مشكلات باز به فكر خانواده شان بودند و مي خواستند از نوه شان دلجويي كنند. امام هيچگاه بي تفاوت از كنار مساله اي نمي گذشتند. (11)

شما چگونه ايد؟ وقتي امام روي تخت بيمارستان بودند در آن حالت دردآور، بيماري، هرگز به خاطر آن عظمت اخلاقي كه داشتند حتي آخ نمي گفتند.در يك چنين شرايطي وقتي ياران امام به ديدارشان مي آمدند و از ايشان سؤال مي كردند: «آقا حالتان چگونه است؟» امام براي تسلي خاطر آنها مي فرمودند: «حال من خوب است اما حال شما چگونه است شما بيمار بوده ايد، شما چگونه ايد؟» (12)

مگر صندلي نيست كه بنشينيد؟ امام در روزهايي كه حالشان هيچ خوب نبود و ما به زيارتشان در بيمارستان مي رفتيم همين كه ما را كنار تخت شان مي ديدند با محبت مي فرمودند مگر صندلي نيست كه بنشينيد، مي گفتيم آقا ما راحت هستيم مي فرمودند نه، خسته مي شويد. (13)

من بچه ها را دوست دارم اگر ما يك روز، دو روز به خانه آقا نمي رفتيم، وقتي مي آمديم، مي گفتند: «كجاها بوديد شما؟

اصلا مرا مي شناسيد؟ يعني اين طور مراقب اوضاع بودند.اينقدر متوجه بودند. من بچه خودم را، فاطمه را، بعضي اوقات مي بردم.يك روز وارد شدم ديدم آقا تو حياط قدم مي زنند.تا سلام كردم گفتند: «بچه ات كو؟» گفتم: «نياورده ام، اذيت مي كند.» به حدي ايشان ناراحت شدند كه گفتند: «اگر اين دفعه بدون فاطمه مي خواهي بيايي، خودت هم نبايد بيايي » .اينقدر روحشان ظريف بود.مي گفتم: «آقا، شما چرا اين قدر بچه ها را دوست داريد؟ چون بچه هاي ما هستند دوستشان داريد؟» مي گفتند: «نه، من به حسينيه كه مي روم، اگر بچه باشد حواسم مي رود دنبال بچه ها.اينقدر من دوست دارم بچه ها را.بعضي وقتها كه صحبت مي كنم، مي بينم بچه اي گريه مي كند يا بچه اي دارد دست تكان مي دهد يا اشاره به من مي كند.حواسم مي رود تو بچه ها. (14)

به بچه كاري نداشته باشيد روزي با پسرم حامد كه چهار ساله بود نزد امام رفتيم.امام در اتاقي نشسته بودند و يك گوني بزرگ كه تا نصفه پر از كاغذ و نامه بود، در كنارشان قرار داشت.امام يكي يكي نامه را بيرون مي آوردند و مي خواندند.آنهايي را كه لازم بود پاسخ بدهند زير پتو مي گذاشتند تا بعدا به آن بپردازند و بقيه را كنار مي گذاشتند. سلام كرده، نشستيم.امام با حامد شروع به صحبت كردند.مثلا پرسيدند اسم پدرت چيه؟ با اينكه اسم بنده را مي دانستند.پس از لحظاتي حامد با امام شروع به بازي كرد، براي اينكه بچه مزاحم كار ايشان نشود، اجازه خواستم مرخص شوم و بچه را هم ببرم.آقا گفتند:

«به بچه كاري نداشته باشيد، شما اگر كاري داريد بفرماييد.» كه بنده مرخص شدم.بعد از نيم ساعت فكر كردم شايد بچه امام را اذيت كند.برگشتم كه او را ببرم ديدم سرش را روي زانوي امام گذاشته و پايش را به ديوار تكيه داده و با امام صحبت مي كند و مي گويد اين كاغذ را درست بگذار، درست بچين و از اين حرفها.و امام هم مي خنديدند.گفتم حامد بيا برويم.قبول نكرد به آقا گفتم: «اجازه مي دهيد ايشان را ببرم؟ مزاحم شماست.» امام فرمودند: «نه، بچه مزاحم نيست شما برويد!» (15)

دريافتند علي مريض است امام بغايت عاطفي بودند.براي مثال ايشان با علي فرزند حاج احمد آقا بسيار انس داشتند و شايد ساعتها با او مشغول بازي مي شدند.يادم هست به اتفاق برخي ازدوستان براي زيارت مرقد مطهر امام هشتم به مشهد مقدس رفته بوديم و علي نيز با ما همراه بود.امام كه با كسي تلفني صحبت نمي كردند پس از تماسي كه با تهران گرفته شده بود خواستند با علي صحبت كنند وقتي با ايشان صحبت كردند با استعداد خارق العاده اي كه دارند فورا دريافتند كه ايشان مريض هستند و سفارش به حفاظت از وي كردند. (16)

صداي زنگ را شنيدي؟ من مدتها، پيش آقا مي خوابيدم.مواقعي كه مادرم سفر بود.ايشان مي گفتند كه تو نمي خواهد پيش من بخوابي، چون تو وابت خيلي سبك است و اين براي من اشكال دارد.حتي ساعتي را كه براي بيدار شدنشان بود ديدم لاي يك چيزي پيچيدند بردند دو اتاق آن طرفتر كه وقتي زنگ مي زند من بيدار نشوم. نيمه شب من بيدار بودم اما به روي

خودم نياوردم كه بيدار شده ام.چون ايشان مي خواستند نماز شب بخوانند.فردا صبح آقا براي اينكه ببينند من بيدار شدم يا نه، به من گفتند: «تو صداي زنگ را شنيدي؟» من چون مي خواستم نه راست بگويم نه دروغ، گفتم: «مگر توي اتاق شما ساعت بوده كه من بيدار شوم؟» ايشان هم متوجه شدند كه من دارم زرنگي مي كنم، گفتند: «جواب مرا بده از صداي ساعت بيدار شدي؟» ناچار بودم بگويم بله.گفتم: «من احتمالا بيدار بودم.» براي اينكه واقعا صداي ساعت خيلي دور و خيلي ضعيف بود.آنجا بود كه گفتند: «ديگر تو نبايد پيش من بخوابي، براي اينكه من همه اش ناراحت اين هستم كه تو بيدار مي شوي.» گفتم: من مخصوصا مي خواهم كسي پيش شما بخوابد. (موقعي بود كه ايشان ناراحتي قلبي داشتند و به تهران آمده بودند) مايليم كسي پيش شما بخوابد كه اگر ناراحتي پيدا كرديد بيدار شود.» گفتند: «نه.برو به دخترت ليلا بگو بيايد پيش من.» بعد چند روزي كه گذشت گفتند: «ليلا هم ديگر لازم نيست اينجا بخوابد.چون پتو را از روي خود مي اندازد و من ناچار مي شوم مرتب بلند شوم و آن را رويش بيندازم!» (17)

شيخ مسيب خودمان؟ امام گاهي نسبت به افرادي كه به نظر ديگران نمي آمدند، نظري ويژه و محبت آميز داشتند.از جمله مرحوم شيخ مسيب كه از علاقه مندان امام در نجف اشرف بود و مدت كمي قبل از رحلت امام در اثر بيماري سرطان فوت كرد.امام فوق آنچه در مورد مثل ايشان متصور و متوقع بود تا آخرين روزهاي حيات وي نسبت به او اظهار علاقه مي فرمودند تا جايي

كه يك بار در محضرشان نامي از ايشان مطرح شد امام در مقابل سؤال فرمودند: «شيخ مسيب خودمان؟» (18)

چقدر كم پيش ما مي آيي؟ بعد از پيروزي انقلاب اسلامي چند روزي شهيد مطهري موفق نشده بودند كه به ديدن امام در قم بروند.روز پنجشنبه اي - كه سه شنبه هفته بعد آن، ايشان شهيد شدند - به ديدن امام رفتند.امام به ايشان گفتند آقا چقدر كم پيش ما مي آيي؟ در شهادت استاد، عباراتي را به زبان آوردند كه كمتر به زبان مي آوردند. (19)

بهشتي مظلوم زيست حالت امام در موقع شنيدن خبر شهادت دوستانشان ديدني است، با اينكه چون كوه صبور هستند و صبر مي كنند، ولي سراپا عاطفه اند.مثلا وقتي مرحوم دكتر بهشتي شهيد شدند، ما جرات نمي كرديم به ايشان بگوييم.يكي از كارهاي من در طول اين سه سال بعد از انقلاب رساندن خبر شهادت دوستانشان است كه بايد به ايشان بدهم.امام از شهادت مرحوم رجائي و بهشتي شديدا متاثر شدند، از صميم قلب مي گفتند: «بهشتي مظلوم زيست و مظلوم مرد» . (20)

اكثرا به بچه ها نگاه مي كنم امام خيلي با عاطفه و مهربان بودند، خصوصا نسبت به بچه ها خيلي علاقه مند بودند.با يك بچه كوچك مثل همان بچه رفتار مي كردند.حتي مي گفتند: «من وقتي در حسينيه مي روم اكثرا به بچه ها نگاه مي كنم.» گاهي اوقات كه مي ديدند بچه ها در اثر فشار جمعيت و گرما ناراحت مي شوند، مي گفتند: «من خيلي ناراحت مي شوم كه اينها را در اين شرايط به حسينيه مي آورند.اينها صدمه مي خورند و اذيت مي شوند.» امام، بچه

هاي شهدا را اگر نگويم از بچه هاي خودشان بيشتر مي خواستند ولي در حد آنها دوست داشتند. (21)

ملاطفت امام با فرزند شهيد يك روز در جماران بودم، امام تازه به جماران تشريف آورده بودند.اوايل جنگ بود و بين كساني كه مي آمدند براي ديدار امام، زن جواني بود كه تازه شوهرش را از دست داده و يك دختر چند ساله هم همراهش بود.دختر خيلي بي تاب بود و گريه مي كرد، از صبح فرياد زده بود، تمام سر و صورتش خاكي بود و اشك در گونه هايش موج مي زد.مادرش ناراحت بود و دلش مي خواست كه به يك نحوي اين كودك را خدمت امام برساند و اين كودك پدر از دست داده را آرامش ببخشد.مي گفت كه من هيچ ناراحت نيستم كه شوهرم شهيد شده چون خودم مقدمات رفتن به جبهه همسرم را فراهم كردم اما چه كنم كه اين بچه آزارم مي دهد و فكر مي كنم كه تنها راه اين باشد كه امام عنايتي بفرمايند.آن وقت برادر من دست بچه را گرفت رفتيم خدمت امام.آقا در حياط قدم مي زدند وقتي كه بچه را ديدند انتظارمان اين بود كه امام دستي به سرش بكشند و ما او را پيش مادرش برگردانيم.اما وقتي كه امام، اين دختر نالان و گريان را ديدند روي سنگهاي كنار حوض نشستند و اين كودك را به بغل گرفتند و دست محبت و نوازش به سر و صورتش كشيدند و اشكهايش را پاك كردند.و مدتي با اين بچه مشغول بودند و بعد وقتي كه خوب آرامش در بچه حاكم شد، او را رها كردند و ما به

مادرش رسانديم. (22)

مي خواهم پيشانيتان را ببوسم روزهايي كه امام در مدرسه علوي تشريف داشتند و مردم دسته دسته به ملاقات ايشان مي آمدند (مردها صبح و زنها بعد از ظهر مي آمدند) ازدحام عجيبي مي شد و معمولا يك عده حالشان بهم مي خورد كه با آمبولانس به بيمارستان برده مي شدند.يك بار كه در محضر امام بودم ايشان در ميان آن ازدحام و شلوغي عجيب چشمشان به يك پسر بچه ده ساله افتاد كه وضع جسمي اش در خطر بود.او هم گريه مي كرد و هم فشار مي آورد كه خود را به جلو برساند.در همين گير و دار امام اشاره كردند كه اين بچه را بياورند بالا.بچه را خدمت امام آوردند خيس عرق بود و از شوق گريه مي كرد وقتي امام نسبت به او اظهار محبت كردند به امام عرض كرد مي خواهم صورتتان را ببوسم امام صورتشان را پايين آوردند و او گونه امام را بوسيد بعد عرض كرد آنطرفتان را هم مي خواهم ببوسم، امام اجازه دادند.آخر الامر گفت پيشانيتان را هم مي خواهم ببوسم.امام باز متواضعانه خم شدند و او پيشاني مبارك امام را هم بوسيد. (23)

هر موقعي دلت مي خواهد بيا دختر بچه شش ساله اي براي امام نوشته بود كه امام خيلي دوست دارم بيايم و شما را ببينم ولي اعضاي دفتر نمي گذارند.آقا با خط خودشان نوشتند: «بسمه تعالي دخترم نامه ات را خواندم، مطالعه كردم، تو هر موقعي كه دلت مي خواهد مي تواني بيايي اينجا.» ايشان ما را موظف كردند كه بايد اين نامه را به در خانه اين شخص برسانيد تا هر

موقعي كه اين بچه دلش خواست بيايد اينجا. (24)

دختر خيلي خوب است وقتي در زمستان 63 خداوند فرزند دختري به من عطا فرمود، نوزاد را كه براي تشرف به خدمت امام بردم با تبسم و نشاط كم سابقه اي اذن دخول دادند و فرمودند: «بچه خودتان است؟» عرض كردم: «بله » و بلافاصله دستشان را به علامت تحويل كودك جلو آورده همزمان پرسيدند: «دختر است يا پسر؟» عرض كردم: «دختر است.» او را در آغوش گرفته و صورت به صورت او گذاشته و پيشاني او را بوسيدند و در اين حال فرمودند: «دختر خيلي خوب است.دختر خيلي خوب است.» و در گوش او دعا خواندند.بعد از اسم او سؤال كردند.عرض كردم: «گذاشته ايم حضرتعالي انتخاب بفرماييد.» امام بدون تامل سه بار فرمودند: «فاطمه خيلي خوب است » . (25)

وقتي تصوير مجروحين را مي ديدند واقعا امام وقتي كه مجروحين را در تلويزيون مي بينند خيلي ناراحت مي شوند.از حالات خاصشان اين است كه وقتي ناراحت مي شوند دو دستشان را جلوي صورتشان مي گيرند.و من خيلي وقتها مي ديدم اين حالت از نگاه كردن به صحنه تلويزيون برايشان پيش آمده است تا جايي كه به ذهنم مي رسيد كه به مسؤولين صدا و سيما بگويم اين صحنه ها را پخش نكنيد چون كم كم در قلب ايشان اثر مي گذارد. (26)

غذاي خودتان كدام است؟ در پاريس روزي كه خانواده امام منزل يكي از دوستان مهمان بودند، امام فرمودند شهيد آيت الله مطهري و آيت الله صدوقي ناهار را خدمت ايشان باشند.من همان غذاي معمولي را كه آبگوشت بود در سه ظرف كشيده خدمتشان بردم و

فكر كردم خودم مي روم ساختمان ديگر و طبق معمول نان و پنير و گوجه فرنگي كه غذاي مرسوم آنجا بود، مي خورم.وقتي غذا را بردم، سؤال كردند: «غذاي خودتان كدام است؟» و من كه دروغ نمي توانستم بگويم گفتم: «شما ميل بفرماييد بعدا من مي روم در آن ساختمان چيزي مي خورم.» فرمودند: «برويد و ظرفي بياوريد.» كاسه ديگري بردم و ايشان آن غذاي سه قسمت شده را چهار قسمت كردند. (27)

آمدم كمكتان كنم روزي بر حسب اتفاق كه تعداد ميهمانان منزل امام زياد شده بود، پس از صرف غذا و جمع كردن ظروف ديدم آقا به آشپزخانه آمدند.چون وقت وضو گرفتنشان نبود پرسيدم: «چرا امام به آشپزخانه آمده اند؟» آقا فرمودند: «چون امروز ظروف زياد است آمده ام كمكتان كنم.» ايشان اين قدر رعايت حال و حقوق ديگران را مي كردند. (28)

شب تولد حضرت مسيح در پاريس شب تولد حضرت عيسي (ع) امام پيامي براي تمام مسيحيان جهان دادند كه خبرگزاريها پخش كردند در كنار اين پيام به ما دستور دادند اين هدايايي را كه برادران از ايران آورده اند كه معمولا گز، آجيل و شيريني بود، بين اهالي نوفل لوشاتو تقسيم كنيم. ما اين كار را انجام داديم و در كنار هر بسته يك شاخه گل قرار داديم.چند جا كه رفتيم احساس كرديم براي كساني كه در غرب اثري از اين عاطفه ها و محبتها حتي در بين فرزندان و پدران خود سراغ ندارند، بسيار عجيب است كه شب ميلاد حضرت مسيح (ع) يك رهبر ايراني كه غير مسيحي است، اينقدر به آنها نزديك است و احساس محبت مي كند.از جمله خانمي

بود كه وقتي هديه امام را گرفت چنان هيجان زده شد كه قطرات اشك از چهره اش فرو ريخت.اين طرز رفتار امام آن چنان در آنها اثر گذاشت كه از ايشان وقت ملاقات خواستند.امام بي درنگ وقت دادند.آنها ده پانزده نفر از اهالي محل بودند كه با شاخه هاي گل آمدند.امام به مترجم فرمودند كه احوال آنها را بپرسيد و ببينيد كه آيا كار و نياز خاصي دارند؟ گفتند نه هيچ كاري نداريم فقط آمده ايم امام را از نزديك ببينيم و اين شاخه هاي گل را به عنوان هديه آورده ايم.امام با تبسم شاخه هاي گل را يكي يكي از دست آنها مي گرفتند و در ميان ظرفي كه دركنارشان بود قرار مي دادند و آنها هم خيلي خوشحال از حضور امام رفتند. (29)

از همسايگان عذر بخواهيد پس از آنكه هجرت از پاريس و سفر امام به ايران قطعي شد.امام به من دستور دادند كه در نوفل لوشاتو به منزل همسايگان بروم و از اينكه در مدت اقامتشان از سكوت حاكم بر دهكده محروم شده اند، از طرف ايشان از آنها عذر بخواهم.من به اتفاق آقاي اشراقي و يكي دو نفر ديگر به ديدار همه همسايه هاي آن دهكده رفتيم، و پيغام امام را رسانديم و از آنان معذرت خواهي كرديم. (30)

هديه امام به دو خانم مسيحي وقتي امام در آستانه بازگشت به ايران بودند، مقارن غروب آفتاب دو خانم فرانسوي به در اقامتگاه امام آمدند و تقاضاي ملاقات كردند.چون امكان ملاقات نبود، از آنها عذرخواهي كردم.شيشه كوچكي كه در آن مقداري خاك بود و در آن مهر و موم بود در دستشان ديده

مي شد.گفتند اگر ملاقات ممكن نيست رسم ما اين است وقتي به كسي علاقمند شديم هنگام خداحافظي و جدايي بهترين هديه را به او تقديم مي كنيم و اين خاك وطن ماست كه پيش ما عزيزترين هديه است، به امام تقديم كنيد و براي هر يك از ما يك قطعه عكس با امضاي ايشان بياوريد.وقتي جريان به محضر امام عرض شد با تبسمي شيرين شيشه را گرفتند و دو قطعه عكس را امضاء فرمودند، عكسها را كه به آنها دادم بوسيدند و با تشكر رفتند. (31)

دلم براي چمران تنگ شده است يك روز حاج احمد آقا از دفتر امام به ستاد جنگهاي نامنظم در اهواز تلفن كردند و گفتند كه امام مي فرمايند: «دلم براي دكتر چمران تنگ شده است بگوييد به تهران بيايد.» دكتر كه در آن روزها در منطقه سوسنگرد از ناحيه پا مجروح شده بود، پس از شنيدن اين پيام راهي تهران شد و به محضر امام شرفياب گرديد.در معيت ايشان نقشه ها و كالكهاي منطقه عملياتي را به خدمت امام برديم.دكتر از ناحيه پا ناراحتي داشت و نمي توانست پايش را جمع كند و دو زانو بنشيند اما به احترام امام كه به او عشق مي ورزيد در مقابل ايشان دو زانو نشست و در حالي كه فشار زيادي را متحمل مي شد شروع به توضيح و توجيه نقشه ها كرد.امام با فراست خاصي كه داشتند متوجه ناراحتي دكتر شده و فرمودند: «آقاي دكتر پايتان را دراز كنيد و راحت باشيد.» دكتر عرض كرد راحت هستم.امام فرمودند: «مي گويم پايتان را دراز كنيد.» دكتر به احترام امام نپذيرفتند و عرض كردند

دردي احساس نمي كنند.دو مرتبه امام با لحن خاصي فرمودند: «مي گويم پايتان را دراز كنيد و راحت بنشينيد» كه لاجرم او هم پذيرفت.پس از اينكه ديدار به اتمام رسيد، امام كه آماده رفتن به حسينيه جماران براي ديدار با مردم بودند فرزند خود حاج احمد آقا را كه وسط حياط منزل ايستاده بود صدا كردند و به او فرمودند: «احمد، احمد!» ولي حاج احمد آقا در داخل حياط بود و صداي امام را نمي شنيد بنده او را از داخل ايوان صدا كردم و گفتم كه امام شما را صدا مي زنند حاج احمد آقا خدمت امام كه رسيدند.آقا به او فرمودند: «اين ميزها را كه گذاشته ايد، آقاي چمران با پاي زخمي كه نمي تواند از روي آنها رد شود.اينها را برداريد و راه را باز كنيد» . (32)

امام هرگز به ما اعتراضي نكردند امام واقعا خلق و خوي محمدي داشتند.در تمام اين مدتي كه ما در خدمتشان بوديم و اغلب كارهايي را كه براي ايشان مي كرديم و با آن عمل جراحي مشكلي كه داشتند هرگز نشد كه خم به ابرو بياورند.ما به خاطر احترام خاصي كه براي ايشان قايل بوديم قبلا به ايشان مي گفتيم كه بنشينيد و يا مي توانيد راه برويد و...هرگز نشد كه ايشان اعتراضي بكنند.هميشه در كمال احترام با ما برخورد مي كردند و واقعا مي توانم بگويم كه از نظر من بيماري نمونه بودند.و من تصور نمي كنم كه كسي بتواند تا اين حد در مقام رضاي الهي باشد و تحمل درد داشته و چنين خلق و خويي را دارا باشد و كاري نكند كه ما

از او دل چركين بشويم. (33)

بدون آنكه بكشي، بيرونش كن يك روز بيرون اتاق امام ايستاده بودم كه ديدم آقا از پشت پنجره با دستشان به من اشاره مي كنند.فورا به محضرشان رسيدم.ديدم به دستشان دستمال كاغذي گرفته اند.تا مرا ديدند فرمودند: «حاجي عيسي، پشت اين شيشه پنجره مگس بزرگي است كه از اتاق بيرون نمي رود.» بعد فرمودند: «بدون اين كه آن را بكشي از اتاق بيرونش كن.» و دوباره با تاكيد فرمودند: «مبادا آن را بكشي » و از اتاق خارج شدند.ايشان تا اين حد عاطفه حتي نسبت به حشرات داشتند آقا خودشان سعي كرده بودند با دستمال كاغذي مگس را بيرون كنند اما نتوانسته بودند.امام هيچوقت از پيف پاف براي طرد حشرات استفاده نمي كردند. (34)

قلبي به بيكرانگي عالم هستي يك روز در معيت شهيد حجت الاسلام و المسلمين سليمي كه از بيت امام براي تقويت روحيه و ديدار از رزمندگان اسلام به جبهه جنوب آمده بودند، صحبت از خصوصيات امام به ميان آمد.ايشان گفت چند روز پيش در محضر امام از جسارتها و اهانتهاي شيخ علي تهراني در راديو بغداد مطالبي به عرض امام رسيد كه اين خبيث خيلي به شما جسارت مي كند، صحبت ما كه تمام شد، آقا فرمودند: «اتفاقا چند روز قبل من به ياد ايشان بودم و براي او دعا مي كردم.» امام حتي نسبت به هدايت مخالفان و دشمنانشان تا اينقدر احساس دلسوزي مي كردند. (35)

امام نسبت به آنها التماس مي كردند بنده خودم شاهد اشكها و گريه هاي امام براي جدا شدن افراد از جريان انقلاب بودم و مي ديدم وقتي كه روحانيون، سياستمداران، جوانان

چپ زده و التقاطي، راه خودشان را از فرهنگ انقلاب جدا مي كردند، امام چگونه گريه مي كردند و چگونه تلاش مي كردند كه آنها را به مسير تقوا و فضيلت دعوت كنند.در بعضي از موارد من از واسطه هاي مكرري بودم كه از طرف ايشان پيغام مي فرستادم.امام به آنها التماس مي كردند كه شما راه خودتان را از مردم و توده هاي ميليوني جدا نكنيد. (36)

در گوش ما دعا مي خوانند ايشان خيلي صميمي، خودماني و مهربان هستند، مخصوصا با مادرمان كه از همه جهت احترام ايشان را دارند.رفتار ايشان از زمان طلبگي تاكنون هيچ فرقي نكرده است.از موقعي كه به خاطر دارم همين برخوردها را با ما داشته اند.ما از اول نسبت به آقا احترام خاصي قايل بوديم و مقيد بوديم كه كاري خلاف ميل ايشان انجام ندهيم.هم اكنون نيز امام با ما چنين رفتاري دارند و با اين همه گرفتاريهاي سياسي و اجتماعي، ايشان هيچ فاصله اي با خانواده نگرفته اند.الان مثل گذشته به خدمتشان مي رويم و در موقع خداحافظي، مثل اكثر پدرهاي مقيد، دعا به گوشمان مي خوانند. (37)

اگر بگويي فقيري آمده است امام واقعا چهره خيلي ملايم و پر ملاطفتي دارند و ايشان مخصوصا به طبقه ضعيف عشق و علاقه عجيبي دارند و با يك نايت خاصي به آنان مي نگرند، مثلا اگر به امام بگوييد يك آدم پير يا فقيري آمده است ايشان حتما خودشان مي روند و پرده جلوي در را كنار مي زنند و با او ملاقات مي كنند.در حالي كه اين روحيه را براي ملاقات با رييس فلان اداره...نشان نمي دهند. (38)

علي را بياور

ببوسم صبح شنبه (آخرين روز) حال امام نسبتا خوب بود، كنار تخت رفتم، با سختي گوشه چشمشان را باز كردند و با اشاره به من فرمودند: «علي (نوه كوچك امام) را بياور كه ببوسمش.» و اين آخرين بار بود كه امام با نوه عزيزشان وداع مي كردند. (39)

آخرين ملاقات با شهيد اشرفي اصفهاني امام نسبت به شهيد اشرفي اصفهاني علاقه خاصي داشتند.در آخرين ملاقاتي كه آن شهيد بزرگوار با امام داشتند، امام با ايشان معانقه گرمي كردند به طوري كه براي ايشان سابقه نداشت و پس از پايان ملاقات به بنده فرمودند: «من از برخورد امام چنين دريافتم كه اين آخرين ملاقات من خواهد بود.» ايشان دقيقا درست يك روز بعد از ديدار با امام به شهادت رسيدند. (40)

عكس يادگاري بگيريم شهيد آيت الله اشرفي اصفهاني قبل از شهادت مي گفتند اين بار كه به محضر امام رفتم ايشان طور ديگري به من نگاه كردند و به من گفتند با هم عكس يادگاري بگيريم. (41)

الآن بياوريدش داخل روزي يك خانم ايتاليايي كه شغل او معلمي و دينش مسيحيت بود، نامه اي آكنده از ابراز محبت و علاقه نسبت به امام و راه او همراه با يك گردنبند طلا براي ايشان فرستاده بود.وي متذكر شده بود كه اين گردنبند را كه يادگار آغاز ازدواجم است و به همين جهت آن را بسيار دوست دارم، به نشانه علاقه و اشتياقم نسبت به شما و راهتان تقديم مي كنم.مدتي آن را نگهداشتيم و بالاخره با ترديد از اينكه امام آن را مي پذيرند يا نه، همراه با ترجمه نامه خدمت ايشان برديم.نامه به عرضشان كه رسيد، گردنبند را

نيز گرفتند و روي ميزي كه در كنارشان قرار داشت، گذاشتند. دو سه روز بعد، اتفاقا دختر بچه دو يا سه ساله اي را آوردند كه پدرش در جبهه مفقود الاثر شده بود.امام وقتي متوجه شدند فرمودند: «الان بياوريدش داخل.» سپس او را روي زانوي خود نشاندند و صورت مباركشان را به صورت بچه چسبانيده و دست بر سر او گذاشتند.حالتي كه نسبت به فرزندان خودشان هم از ايشان ديده نشده بود.مدتي به همين حالت آهسته با آن دختر بچه سخن گفتند با آن كه فاصله ما با ايشان كمتر از يك و نيم متر بود شنيدن حرفهاي ايشان براي ما دشوار بود.بچه كه افسرده بود بالاخره در آغوش امام خنديد.آنگاه امام همان گردنبندي را كه زن ايتاليايي فرستاده بود برداشتند و با دست مباركشان بر گردن دختر بچه انداختند.دختر بچه در حالي كه از خوشحالي در پوست خود نمي گنجيد از خدمت امام بيرون رفت. (42)

تصميم گرفتيم شما را نصيحت كنيم امام بعضي از نامه هاي بي شماري كه از عاشقان ايشان به دفتر واصل مي شد با عاطفه و ملاطفت خاصي پاسخ مي دادند.در اين ميان بعضا نامه هاي بچه ها ديده مي شد كه امام با خط خودشان به آنها ابراز علاقه مي كردند نمونه زير يكي از اين موارد بي شمار است: بسم الله الرحمن الرحيم سلام بر امام عزيز، ما بچه هاي كلاس پنجم جهاد مدرسه فاطميه هستيم.چون در كتاب ديني ما نامه امام محمد تقي ( عليه السلام) را به فرمانده سيستان و نصيحتهايي را كه امام به ايشان كرده اند نوشته، ما هم تصميم گرفتيم كه براي شما

نامه اي نوشته و شما را نصيحت كنيم.ولي اماما، ما شما را نمي توانيم نصيحت كنيم.زيرا شما بزرگواريد و از همه گناهان بدوريد.اماما، ما بچه هاي كوچك از ته قلبمان، خواهشي از شما داريم و اميدواريم لياقت آنها را داشته باشيم.اول آنكه: اي پدر بزرگوارمان، اي پير جماران، اي روح خدا، با خط زيباي خودتان براي ما جواب بنويسيد و آموزگارانمان را در آن نصيحت كنيد...و السلام عليكم و رحمة الله و بركاته

ديگر نگو پس از فاجعه خونين مكه خدمت امام مشرف شدم.سلام كردم.آقا فرمودند: «در جريان مكه بودي؟» گفتم بله.فرمودند: «پس بنشين اينجا» .نشستم و شروع كردم به تعريف ماجرا تا رسيدم به اين نكته كه يك عده پيرمرد و پيرزن داخل يك ماشين بلندگودار بودند و شعار مي دادند.پليس سعودي آمد و ماشين آنها را گرفت و يكي يكي اينها را از ماشين بيرون مي كشيد و با چماق محكم به سر آنها مي زد و آنها هم در جا نقش زمين مي شدند و تعدادي همانجا شهيد شدند.تا اين را گفتم آقا خيلي ناراحت شدند و گفتند: «ديگه نگو» . (43)

عباي تميزي كه بمن دادند يك روز ننه حوا - خدمتكار منزل امام - نزديكيهاي مغرب بود كه مرا صدا زد و گفت: «حاج عيسي، خوشا به حالت، خبر خوشي برايت دارم » گفتم: «چه خبري؟» گفت: «امام يك كادو به من داده است كه به تو بدهم.» و آن كادو را كه با كاغذ بسته بندي شده بود به من داد.من كه از اظهار لطف و مرحمت امام نسبت به خودم ذوق زده شده بودم آن را به خانه بردم و

خواستم بدانم كه امام چه چيزي به من مرحمت فرموده اند.وقتي در جعبه كادو را باز كردم ديدم كه امام عباي تميزي را به من هديه فرموده اند. (44)

مي خواستم دستش را ببوسم در يكي از ملاقاتهاي خصوصي امام پيرمردي به امام عرض كرد من دو تا از فرزندانم شهيد و مفقود الاثر شده اند اجازه بفرماييد خودم هم بروم به جبهه.امام به يك كسي فرموده بودند كه صحبتهاي اين پيرمرد به قدري مرا تحت تاثير قرار داده بود كه مي خواستم دستش را ببوسم. (45)

خيلي هم دعايت كردم امام به توت خيلي علاقه داشتند.تا فصل توت مي شد ما از درختي كه در حياط بود جمع مي كرديم و خدمت ايشان مي برديم.يك بار سكويي گذاشته بودم كه توسط آن از درخت توتي كه در حياط امام بود بتوانم توت بيشتري جمع كنم.سكويي نسبتا بلند بود. بعد از مدتي توت چيدن ناگهان احساس كردم سكو لنگر زد و از آن بالا با سر به زمين سقوط كردم و بيهوش شدم.كسي كه پله را گرفته بود وقتي مرا در حال بيهوشي ديده بود بلافاصله به كمك چند نفر مرا به بيمارستان نزديك حسينيه و بعد به بيمارستان بقية الله بردند.و با بستن وزنه هاي سنگين به گردنم در نهايت نااميدي به معالجه من پرداختند.چون احتمال زياد مي دادند كه بر اثر اصابت سرم از آن ارتفاع به موزاييكهاي كف حياط نخاعم قطع شده باشد. اعضاي بيت روز اول سعي كرده بودند كه امام از قضيه مطلع نشوند مبادا اين ناراحتي بر قلب مبارك ايشان اثر بگذارد.روز دوم كه امام سراغ مرا گرفته بودند ايشان را

از كم و كيف قضيه مطلع مي كنند و آقا فرموده بودند كه از طرف من همين الان برويد به بيمارستان و از حاج عيسي عيادت كنيد و خبري بياوريد با اينكه من در بخش «سي سي يو» بودم و ملاقاتي هم نداشتم اما مسؤولين تا شنيدند كه آقاي بهاءالديني و يك نفر ديگر از طرف امام به عيادت من آمده اند لباس مخصوص به آنها پوشانيدند كه مرا عيادت كنند.پس از بهبودي نسبي خدمت ايشان رسيدم در حالي كه جمعي با امام ملاقات داشتند، تا آقا مرا از دور ديدند اشاره كردند برايم صندلي بگذارند كه بنشينم.بعد كه خدمت ايشان رسيدم، فرمودند: «دعايت كردم خيلي هم دعايت كردم » آن موقع بود كه فهميدم علت اينكه همه مطمئن بودند كه بايست نخاعم قطع بشود و نشد به دليل دعاي امام بود.بعد فرمودند: «حاج عيسي ديگر بالاي درخت نرو» گفتم: «چشم » پس از اينكه از بيمارستان مرخص شدم و به بيت آمدم.يك روز ديدم توي يك بشقاب چند دانه خرمالو براي من از طرف امام آوردند و گفتند كه ايشان گفته: «بدهيد به حاج عيسي » من گفتم كه حكمتي در آن هست.امام با اين كارشان كه سراپا محبت و درس است مي خواستند به من بفهمانند كه متوجه شوم براي چيدن چند دانه خرمالو چه به روز خودم آورده ام.وقتي آنها از امام مي پرسند براي چه اين خرمالوها را براي حاج عيسي فرستاده ايد؟ امام فرموده بودند اين را دادم كه حاج عيسي اينها را ببيند و ارزش آنها را ببيند و بداند كه رفته و خودش را به خاطر چند دانه

خرمالو ناقص كرده است. (46)

تو مي خواهي مرا حفظ كني يك وقتي خانم و والده مرحوم حاج آقا مصطفي كه به ايران رفته بودند، شبها پيش امام غير از ايشان و خدمتكارها كس ديگري نبود، لذا شب كه مي شد حاج آقا مصطفي خدمت امام مي خوابيدند.بعد ايشان را رفقا با اصرار زياد به كاظمين و سامرا بردند. ايشان هم به من گفت: «فلاني امام را امشب تنها نگذار» گفتم: «چشم » شب كه با امام از حرم برگشتيم امام شام كه خوردند راهي پشت بام شدند كه استراحت كنند.من هم رفتم و پتويي انداختم پيش ايشان بخوابم.مرا كه ديدند گفتند: «اينجا چكار مي كني؟» گفتم: «هيچي آقا مي خواهم اينجا بخوابم » گفتند: «تو مي خواهي مرا حفظ كني؟» گفتم: «نه، آقا مصطفي رفته كاظمين سفارش كرده كه خدمت شما باشم.» گفتند: «نخير، پاشو برو، همان بيروني كه خدمتكارها هستند كافيه، پاشو برو» گفتم: «من نمي روم » گفتند: «آقاي فرقاني برو اصلا خانه ات بخواب.» گفتم: «نه آقا، من ماموريت دارم، اگر بروم فردا آقا مصطفي ناراحت مي شود» ديگر هيچي نگفتند و من شب را آنجا خوابيدم، در حالي كه همه اش در اين فكر بودم كه خدايا امشب پيش چه كسي خوابيده ام.از طرفي هم نگران بودم مبادا آسيبي به امام برسد لذا همه اش در حالت خواب و بيداري بودم، يك دفعه احساس كردم يك نسيمي از كنارم رد شد از جايم تكان نخوردم ولي چشمم را كه باز كردم ديدم آقاست كه آرام دمپاييهاي ابري شان را كه خيلي نرم و سبك و بي صدا بودند عوض اينكه بپوشند

براي رعايت خاطر اينكه من خواب بودم و از خواب بلند نشوم به دستشان گرفته اند و با پاي برهنه خيلي آرام از كنار من رد شدند و از پله ها پايين رفتند.من كه بيدار بودم از اين رعايت امام نسبت به خودم گريه ام گرفت.آن شب خيلي گريه كردم چون به خودم مي گفتم خدايا انگار امام فرد غريبه يا مهماني را به منزلش آورده است، نه كسي را كه روز و شب با اوست.بعد نگاه كه كردم ديدم وقتي امام به كف حياط رسيدند، به خدا قسم شاهد بودم كه دمپاييها راآرام بر زمين گذاشتند و پايشان را آهسته داخل آنها كردند و رفتند كه وضو بگيرند و نماز شب بخوانند و اين در حالي بود كه ما شاهد بوديم بعضي از مقدسين در حوزه هاي نجف وقتي ايام تابستان مي خواستند نماز شب بخوانند با آن صداي نعلينهاي خاصشان حتي همسايگان اطراف را بيدار مي كردند كه مثلا مي خواهند نماز شب بخوانند. (47)

ناگهان قيافه امام متغير شد يك خانمي در تبريز به من گفت كه پسر من در دست عراقيها اسير بوده و اخيرا شنيده ام كه پسر اسيرم را شهيد كردند آمدم به شما بگويم به امام بگوييد از بابت بچه هاي ما ناراحت نباشد ما سلامتي امام را مي خواهيم.من خدمت امام اين را گفتم ديدم آن چنان قيافه امام متغير شد و اشك به چشم امام آمد كه ديدن قيافه امام انسان را متاثر مي كرد. (48)

اين را كه شنيدند خيلي گريه كردند اوايلي كه امام به نجف وارد شدند يك روز مرد با تقوايي خدمت ايشان رسيد.فرداي

آن روز كه من در اندروني كار داشتم ديدم خانم امام خيلي ناراحت است.ايشان مي گفت آن مرد چيزي براي امام نقل كرده كه آقا از فرط ناراحتي 24 ساعت است غذا نخورده اند، حتي چاي هم نخورده اند.بعد معلوم شد آن مرد از حوادث تظاهرات قم وكشتار مردم براي امام تعريف كرده و از جمله گفته بود كه من در قم بودم و خودم ديدم كه زني بچه چند ماهه اي را كه پيراهن سفيد به تن او كرده بود در بغل داشت و شعار مي داد.يكي از گارديها با ضربه قنداق تفنگ محكم به شانه اين خانم زد كه بچه از دست او افتاد و سر بچه به جدول كنار خيابان خورد.امام اين را كه شنيدند خيلي گريه كردند و اشك ريختند و 24 ساعت از فرط ناراحتي غذا نخوردند. (49)

براي دو شهيد خيلي گريه كردند خانم امام كه تشريف آورده بودند منزل ما، گفتند كه من ديدم امام براي دو شهيد زياد گريه كردند.يكي شهيد مطهري بود كه امام خيلي متاثر شدند.دومين شهيد، شهيد محلاتي بود. (50)

قرآن را به خود او برگردانيدند در ديدار اعضاي انجمن اسلامي نيروي هوايي، عباس سليمي نفر اول مسابقات بين المللي قرائت قرآن در مالزي قرآني خطي را كه پانصد سال قدمت داشت و به عنوان جايزه به او داده شده بود تقديم امام كرد.امام پس از ايراد صحبت در مورد لزوم وحدت بين برادران ارتشي قرآن هديه شده را بوسيدند و آن را بعنوان هديه به خود ايشان بازگردانيدند. (51) پي نوشت ها: 1.به نقل از يكي از دختران امام - رشد دانش آموز - سال

3- ش 3. 2.آيت الله خاتم يزدي - سرگذشتهاي ويژه از زندگي امام خميني - ج 4. 3.حجة الاسلام و المسلمين واعظ طبسي - پيام انقلاب - ش 82. 4.آيت الله ريحان الله نخعي - پا به پاي آفتاب - جلد چهارم - ص 286. 5.آيت الله يوسف صانعي - حوزه - ش 32. 6.عيسي جعفري. 7.آيت الله محمد هادي - معرفت - حوزه - ش 32. 8.فرشته اعرابي. 9.حجة الاسلام و المسلمين سيد احمد خميني - پيام انقلاب - ش 60. 10.حجة الاسلام و المسلمين انصاري كرماني - پيام انقلاب - ش 50. 11.زهرا اشراقي. 12.حجة الاسلام و المسلمين انصاري كرماني - يادواره اربعين ارتحال امام. 13.فرشته اعرابي. 14.زهرا اشراقي - سروش - ش 476. 15.علي ثقفي (برادر همسر امام) . 16.حجة الاسلام و المسلمين آشتياني - مرزداران - ش 6. 17.زهرا مصطفوي. 18.حجة الاسلام و المسلمين رحيميان. 19.آينده سازان - ش 20. 20.حجة الاسلام و المسلمين سيد احمد خميني - صالحين روستا - ش 3. 21.نعيمه اشراقي (نوه امام) - روزنامه كيهان 12/4/68. 22.علي ثقفي - پيك ارشاد - تير ماه 68. 23.حجة الاسلام و المسلمين مهدي كروبي. 24.يكي از اعضاي بيت امام - آينده سازان - ش 144. 25.حجة الاسلام و المسلمين رحيميان. 26.زهرا مصطفوي. 27 و 28.مرضيه حديده چي - سرگذشتهاي ويژه از زندگي امام خميني - ج 4. 29.حجة الاسلام و المسلمين علي اكبر محتشمي - سرگذشتهاي ويژه از زندگي امام خميني - ج 1. 30.حجة الاسلام و المسلمين سيد احمد خميني - كوثر - ج 2. 31.حجة الاسلام و المسلمين فردوسي پور - سرگذشتهاي ويژه از زندگي امام خميني

- ج 1. 32.مهدي چمران.بين اتاق امام و دري كه به درون حسينيه باز مي شد و از سطح زمين فاصله داشت ميزهايي چوبي به هم چسبانيده بودند.اين ميزها تراس جلوي اتاق امام را يك راست به حسينيه متصل مي كرد و حياط كوچك منزل امام را نصف كرده عملا عبور از سمتي به سمت ديگر را غير ممكن مي نمود. 33.دكتر كلانتر معتمدي - اطلاعات هفتگي - ش 2442. 34.عيسي جعفري. 35.غلامعلي رجائي - شريك صلوات. 36.حجة الاسلام و المسلمين انصاري كرماني - يادواره اربعين ارتحال امام. 37.فريده مصطفوي - زن روز - ش 1966. 38.زهرا مصطفوي. 39.عيسي جعفري - پاسدار اسلام - ش 91. 40.حجة الاسلام و المسلمين محمد اشرفي اصفهاني - روزنامه كيهان - 23/7/64. 41- حجة الاسلام و المسلمين اديب - روزنامه كيهان - 22/7/68. 42.و 43.حجة الاسلام و المسلمين رحيميان. 44.حجة الاسلام و المسلمين رحيميان. 45.سيد رحيم ميريان.از اعضاي بيت امام. 46.عيسي جعفري. 47.حجة الاسلام و المسلمين توسلي. 48.عيسي جعفري - احتمالا مورد اول خاطره هم خرمالو بوده است نه توت. 49.حجة الاسلام و المسلمين فرقاني. 50.حجة الاسلام و المسلمين فرقاني. 51.فرزند شهيد محلاتي - ماخذ پيشين. 52.روزنامه جمهوري اسلامي 11/6/58 و صحيفه نور - ج 9- ص 9. منابع مقاله:

برداشتهايي از سيره امام خميني (س)، ج 2، رجائي، غلامعلي ؛

لطافت روح

لطافت روح در تميزي ضرب المثل بودند آقا خيلي پاكيزه بودند.به حدي كه يكي از خصوصيات بارز ايشان، نظافت زيادشان بود.از سنين جواني شان ما يادمان است كه در تميزي و نظافت ضرب المثل دوستانشان بودند.آن ايام كه ما بچه بوديم اين كوچه ها گل بود.به طوري كه تمام

طلبه ها تا زانو و شانه عبايشان گلي بود.ولي ايشان آن قدر آرام توي كوچه راه مي رفتند و قدم بر مي داشتند كه گاهي مثلا حدود ده لكه گل پشت عبايشان بود.عبا را مي آوردند تو اتاق، جلوي بخاري مي گذاشتند خشك كه مي شد ما اين لكه ها را با دم قاشق پاك مي كرديم و ماهوت پاك كن مي زديم. (1)

هر وقت بلند مي شدند خود را در آينه مي ديدند در منزل امام آينه اي به ديوار قرار داشت.اين آينه مخصوص امام بود كه هر وقت بلند مي شدند در آينه خود را مرتب مي كردند و من به اين نظم و ترتيب و كار امام از همان زمانهايي پي برده بودم. آن زمانها، طلبه ها هيچ وقت مقيد به آينه و اينگونه كارها نبودند، علماي پيرمرد كه ابدا به اين امور توجه نداشتند ليكن امام خيلي مرتب بود، الآن نيز همين طور است در اتاقشان آينه اي بالاي سرشان هست كه در آن خود را مي بينند و مرتب مي كنند. ايشان خيلي منظم و مرتب هستند. (2)

براي نظافت هفته را دو قسمت مي كردند امام هفته اي دو بار نظافت شخصي مي كردند و به حمام مي رفتند، شبهاي سه شنبه و صبحهاي جمعه و اين از نظم ايشان بود كه هفته را دو قسمت كرده بودند و به طور تساوي وسط و آخر هر هفته استحمام مي كردند.در اين روزها همراه با استحمام لباسهاي خود را هم تعويض مي كردند و لباس تازه و تميز مي پوشيدند. (3)

مبادا استكان كثيف باشد در بيروني منزل امام به كساني كه

مي آمدند خيلي احترام مي گذاشتند.امام وقتي كه تشريف مي آوردند اگر به نظر مباركشان چيزي مي آمد كه به كسي برخوردي مي شد يا با شخصي رفتار درستي نشده بود تعرض مي كردند و خيلي مراقب بودند.حتي ايشان نگاه مي كردند كه مبادا به كسي چاي داده نشود و يا وقتي خادم بيت چاي را مي برد مبادا كه چاي در نعلبكي ريخته شود و يا استكان كثيف باشد. (4)

به وضع ظاهري خودشان مي رسيدند به اعتراف بسياري از شاگردان، امام از نفاق و رياكاري متنفر بودند و با اينكه ذاكربودند امام پيش شاگردان ذكر نمي گفتند و تسبيح نمي گرداندند و نيز از حالت فقر نمايي بدشان مي آمد و با اينكه مدتهاي زيادي مبالغي مقروض بودند ولي به وضع ظاهري خودشان مي رسيدند. (5)

هميشه كفشهايشان را دستمال مي كشيدند امام در نجف هر وقت مي خواستند به حرم مشرف بشوند، همان طوري كه خانم مي گويند، هميشه كفشهايشان را دستمال مي كشيدند.يك آينه هم توي حياط داشتند كه جلوي آينه مي رفتند و محاسنشان را شانه مي زدند.عطر مي زدند و از خانه بيرون مي رفتند.حتي مستحبات را هم ايشان ترك نمي كردند.هميشه هم اين را به ما مي گفتند.بعضي اوقات دو بار در روز منزل آقا سر مي زديم، ولي اگر مي خواستيم بياييم منزل آقا، هيچ وقت اين طور نبود كه از خيابان يا كوچه مستقيم بياييم، چون فكر مي كرديم كه اگر آقا ما را با اين ريخت ببينند، مي گويند چرا شماها اين طور آمده ايد؟ چرا سر و وضعتان به هم ريخته است؟ بايد مرتب باشيد، منظم

باشيد.هميشه سعي مي كرديم كه نظم داشته باشيم تا وقتي كه خدمت ايشان مي رسيديم، مناسب باشد. (6)

لباس ملاقاتشان جدا بود امام وقتي كه از حسينيه به اتاقشان مي آيند قبايشان جداست، عمامه شان جداست.اگر سه چهار بار حسينيه بيايند با آن لباس در اتاق نمي نشينند، بلكه لباسهايشان را در مي آورند و تا مي كنند، عمامه را رويش مي گذارند، يك پارچه سفيدي رويش مي كشند و مي نشينند.دو مرتبه وقتي به ايشان مي گويند آقا جمعيت هست بفرماييد، باز بلند مي شوند، لباسها را در مي آورند، آنها را مي پوشند، و مي روند، يعني خيلي دقت دارند در اينكه هر چيزي جاي خودش باشد. (7)

بايد زيرپوش و پيژامه حتما اطو شود امام بسيار تميز و مرتب هستند.تا جايي كه اطلاع دارم و از قول دختر ايشان عرض مي كنم كه زير پوش و پيژامه ايشان بايد زود به زود شسته شود و حتما بايد اطو شود و از نظر رنگ هماهنگ باشد.و اگر چنانچه پيژامه گشاد باشد و يك قدري باز باشد، ايشان نمي پوشند، بايد همه جاي آن يك اندازه باشد و نظم داشته باشد.باز از قول خانمشان مي گويم، آقا آن را وجب مي كنند بايد يك وجب باشد، اگر كمتر باشد نمي پوشند و بيشتر هم باشد نمي پوشند، از اول رعايت مي كردند و نظم و ترتيب داشتند.دستمال ايشان بايد اطو شود.پيراهن كه رو هست حتما بايد اطو شود، حتي پيژامه و زير پيراهنشان هم بايد اطو شود. (8)

هيچ كس را اينقدر تميز نديدم امام دوست داشتند رويشان هميشه آراسته باشد.چهره ايشان هميشه تميزباشد و واقعا آدم

بايد از امام اين درس را ياد بگيرد. اينقدر تميز بودند، اينقدر نظيف بودند كه من هيچ كس را اين طور نديده ام، هيچ كس را.من حتي يك بار نديدم كه حتي يك لك كوچك روي لباس سفيد ايشان باشد.هيچ وقت نديدم. (9)

شما هم همين كار را بكنيد امام به جهت تميزي كه دارند دمپاييهاي مختلفي دارند، يعني پنج - شش تا دمپايي دارند.دمپايي اتاق، حياط و دستشويي ايشان همگي جداست. يك روز من گفتم شما مي گوييد ساده، در صورتي كه شش - هفت جفت دمپايي داريد اما ما يك جفت داريم، گفتند: «شما يك جفت داريد يك سال مي پوشيد من هفت جفت دارم هفت سال مي پوشم، اسراف نكردم.اما دمپايي كه توي آشپزخانه مي پوشم با توي اتاق فرق مي كند، شما هم همين كار را بكنيد» . (10)

الگوي نظافت و بهداشت امام فقط در اوقاتي كه بيمار بودند و پزشكان اجازه نمي دادند حمام نمي رفتند.يك بار كه دو جمعه متوالي به حمام نرفته بودند با سؤال از پزشكان، بي صبرانه منتظر بودند كه بتوانند حمام بروند، ولي با اين حال لباسهايشان را طبق معمول عوض مي كردند. امام علي رغم سادگي در لباس، در اوج نظافت و پاكيزگي بودند.لباسهايشان هميشه تميز و پاكيزه بود.هيچ گاه در كف جورابهايشان اثري از كدورت چرك ديده نمي شد. (11). با اينكه تمام محيط زندگي و فرشهاي ساده شان تميز بود، اما همواره با دمپاييهايي كه سالهاي سال كار كرده و كف آنها ساييده شده و تركهاي زيادي خورده بود، روي فرش راه مي رفتند. (12)

هميشه بوي عطر مي دادند هر گاه امام مي

خواستند غذا بخورند دستمالي بلند - كه شبيه پيش بند بود - را جلوي گردن و سينه خود قرار مي دادند كه احيانا غذا روي لباس ايشان نريزد و لباسشان لك نگيرد.هميشه از چند متري اتاق امام بوي عطر به مشام مي رسيد آقا هميشه يك شانه و آينه كوچك كنار دست خود داشتند و از دو شيشه عطر كه يكي در جا نماز و ديگري در طاقچه بود استفاده مي كردند. (13)

هميشه بوي خوش مصرف مي كردند امام هميشه موقع نماز عطر و بوي خوش مصرف مي كردند و شايد بدون بوي خوش به نماز نايستاده باشند.حتي در نجف هم كه در پشت بام نماز شب مي خواندند در همانجا هم يك شيشه عطر داشتند. (14)

روزي هفت بار ادوكلن مي زدند امام روزي هفت بار ادوكلن مصرف مي كنند.چون بين دو نماز مستحب است كه عطر مصرف شود.همين طور بين دو نماز مستحب است كه ريش را شانه كنند، شانه در جانمازشان هست.امام تسبيح را به صورت خاصي بالاي سجاده مي گذارند.نه همين طور كه هر كجاي سجاده باشد.چون آن هم مستحب است.بعد بلند مي شوند و مي آيند به اطاق ديگر كه ادوكلن بزنند، بعد بر مي گردند دو مرتبه سر نماز. (15)

با اشاره به پرستار گفتند در همين روزهاي آخر حيات امام كه به خدمتشان در بيمارستان رفتم روي لباسشان الكل پاشيده بود.دو تا لكه زرد روي پيراهنشان بود.من ديدم با اشاره، لك روي پيراهنشان را به پرستار نشان داده و از او خواستند كه بلافاصله آن را عوض كنند. (16)

قاشق براي ماست هست بچه كه بودم نانم را در داخل كاسه

ماست زدم و خوردم.همين كه مي خواستم بزنم توي ماست انگشتم به ماست خورد.آقا زدند روي دست من.خيلي كوچك بودم پنج تا شش ساله بودم.طبيعتا متوجه شدند كه من ناراحت شدم و دستم را كشيدم كنار.بعد دست مرا گذاشتند توي دهانشان و گفتند: «من از دست تو بدم نمي آيد اما ما بايد سر سفره اي كه جمعي نشسته اند دقت داشته باشيم كه قاشق براي ماست هست.» يعني نظافت را خيلي رعايت مي كنند در عين سادگي. (17)

به ديدن مسابقه كشتي مي رفتند امام در نوجواني گاهي اوقات به بعضي محله ها كه مسابقه كشتي بود مي رفتند و مسابقه را تماشا مي كردند.ايشان خاطره شيريني در مورد كشتي حاج آقا كمال كمالي پهلوان قمي با پهلواني كه براي مسابقه با او از روسيه به قم آمده بود، تعريف مي كردند كه پهلوان روسي قويتر بود ولي حاج آقا كمال او را برد نزديك سنگي و او را هل داد.پهلوان هم كه از سنگ خبر نداشت، پايش به آن خورد و از پشت افتاد.و فورا قمي ها حاج آقا كمال را روي دست به عنوان برنده به حرم حضرت معصومه (س) بردند. (18)

به ژيمناستيك بيشتر نظر داشتند امام ورزش را دوست مي داشتند، ولي رشته خاصي را ترجيح نمي دادند.شايد بشود گفت كه به كشتي و ورزش باستاني بيشتر علاقه داشتند.ولي ژيمناستيك بيشتر از ساير ورزشها، جلب نظر ايشان را مي كرد.در پرش طول و ارتفاع خود ايشان در كودكي تمرين داشتند و دو دست و يك پاي ايشان در اثر همين ورزشها شكسته بود.بيش از ده جاي سر و چند جاي پيشاني ايشان

نيز شكسته بود. (19)

از اين بازوهاي شما كشتي گيران خوشم مي آيد در يكي از فيلمهاي تلويزيوني ديديم كه وقتي امام در اوايل پيروزي انقلاب از تهران به قم رفتند، دسته دسته قشرهاي مختلف به ديدار ايشان مي آمدند، از جمله روزي عده اي از كشتي گيران با بدنهاي ورزيده و پيراهنهاي آستين كوتاه خدمت امام رسيدند، امام آنها را مورد تفقد خاصي قرار دادند و بياناتي راجع به اهميت ورزش و اين كه عقل سالم در بدن سالم است، ايراد فرمودند.به ورزشكاران هم كه دچار تعجب شده بودند، اجازه دادند اظهاراتي بكنند.در آن فيلم امام نتوانستند خودداري كنند و با خنده اظهار داشتند: من از اين بازوهاي شما خوشم مي آيد. (20)

سخت به فكر سلامتي خود بودند امام از ايام جواني سخت در فكر سلامتي خود بودند.كتابهاي غذاشناسي را مي خواندند، و از نحوه پخت و پز غذاها آشنايي داشتند و روي آنها حساب مي كردند. (21)

بعد از ظهرها به كوه مي رفتند امام بعضي از تابستانها كه به دركه تهران تشريف مي آوردند و يك ماه در منزل يك پير زن با خانواده بسر مي بردند.عصر كه مي شد امام با همان لباس روحانيت به كوه تشريف مي بردند و كوهنوردي مي كردند.اين عمل امام تا حدود سن پنجاه سالگي ايشان ادامه داشت. (22)

از بدنشان خوب نگه داري مي كردند با وجود سن بالاي امام، به دليل اينكه ايشان از بدنشان طي ساليان عمر با بركتشان به عنوان امانت خدا خوب نگهداري كرده بودند ما بسياري از مسايل را كه در افراد مشابه مي توانستيم داشته باشيم در امام سراغ نداشتيم.وضع عروقي عالي

بود، وضع تغذيه، پوست بسيار خوب بود وقتي پشت ايشان را ماساژ مي داديم و پودر مي زديم با اينكه در بسياري اوقات ايشان به پشت خوابيده بودند اما كوچكترين آثار تالمي در پوست مشاهده نمي شد كه معمولا در اين سن زود آشكار مي شود ريه ايشان هم به تناسب سنشان بسيار خوب كار مي كرد. (23)

قلب يك انسان چهل ساله را دارند در فرانسه امام پس از اقامه نماز ظهر كسي را نمي پذيرفتند چون ايشان پس از نماز، نهار ميل مي كردند و بعد استراحتي مي نمودند و آماده ديدار و سخنراني مي شدند.يك روز نماز ظهر كه تمام شد آقاي پروفسور صادق كه من او را نمي شناختم به من مراجعه كرد و خودش را معرفي نمود كه جراح قلب هستم اگر كسي بخواهد با خود من ملاقات كند بايد دو ماه قبل وقت بگيرد لذا شرايط امام را مي دانم و چون از راه دوري آمده ام و در نماز امام هم شركت داشته ام دلم مي خواهد از نزديك خدمت ايشان برسم و دستشان را ببوسم اگر مي شود براي من يكي دو دقيقه وقت بگيريد.گفتم باشد خدمت امام عرض كردم، فرمودند من كه بعد از نماز با كسي ملاقات نمي كنم.عرض كردم او عجله دارد و مي خواهد برگردد.فرمودند باشد بيايد.لذا در اتاقي كه سر راه نماز بود نشستند و پروفسور صادق خدمت ايشان رسيد پس از دست بوسي به امام گفت من وسايل معاينه را همراه خودم دارم اگر اجازه بفرماييد از قلب و بدنتان معاينه اي بشود.امام فرمودند براي شما زحمت مي شود و من راضي

نيستم.او گفت نه آقا چه زحمتي؟ من افتخار مي كنم كه در خدمت شما باشم.امام اجازه دادند و او كارش را انجام داد و خداحافظي كرد بيرون كه آمد به او گفتم ملاقات چطور بود؟ خيلي خوشحال پاسخ داد كه من با توجه به سن زياد امام نگران قلب ايشان بودم كه در چه شرايطي است امام الان كه معاينه كردم ديدم قلب امام قلب يك انسان چهل ساله است! (24)

امام حقيقتا يك هنرمند بودند از لحاظ هنري امام حقا يك هنرمند و هنرشناس بودند.من تنها شيوه نگارش و خط و رسم الخط ايشان را تذكر مي دهم زيرا سالها با آن مانوس بوده ام و برخي از آثار فقهي دستنويس ايشان را شخصا استنساخ كرده ام.اين خط كه بارها در سند نامه ها و مجلات، كليشه يا زيراكس آن را ديده ام چه تاثيري در بيننده و خواننده داشت بي هيچ خط خوردگي حتي يك قلم.چه شاهد صدقي بهتر از اين. (25)

كسي بين دو خط فرق نمي گذاشت در نوجواني امام نزد من مشق هم مي كردند چون من تا اندازه اي خط نستعليق را خوب مي نوشتم ولي طوري شده بود كه خط ايشان به خط من خيلي شبيه شده بود و به اندازه اي شبيه بود كه يكبار من نصف كاغذ را نوشتم و نصف ديگرش را ايشان نوشتند و هيچ كس نمي توانست بين اين دو خط فرق بگذارد. (26)

كدام درخت قشنگ تر است؟ يك بار كه با امام در حياط قدم مي زدم به من گفتند: اگر گفتي كدام يك از درختها قشنگتر است؟ من تا آن موقع توجهي به

اين موضوع نكرده بودم كه مثلا طرز قرار گرفتن شاخه روي ساقه به درخت زيبايي خاصي مي دهد.اين بود كه گفتم: «خوب، اين يكي.» امام گفتند: همين طور نگو.چه دليلي براي قشنگي اين درخت داري؟ برو دو، سه روز فكر كن.من هم به شوخي گفتم: «چون اين درخت سبز است!» آقا گفتند: نه، برو ببين زيبايي يك درخت در چيست.ببين طرز قرار گرفتن ساقه و شاخه چطور است.تنه درخت چه شكلي است.برگهاي آن چطور بر شاخه ها قرار گرفته اند.سايه درخت چطور است...اينها را يكي يكي مي گفتند و به من نشان مي دادند.بعد ادامه دادند: ببين تركيب اين درخت در كل چطور است.جزء جزء آن چطور است.درخت ديگري در گوشه حياط بود.نيم ساعت مانده به غروب من داشتم با ايشان در حياط قدم مي زدم.گفتند: فاطي! نيستي! صبح پيش از آفتاب كه من قدم مي زنم، نمي داني كه اين درخت چقدر قشنگ است.وقتي خورشيد از آن پشت به قسمت بالاي درخت مي زند، اين قسمت درخت زيبايي خاصي پيدا مي كند. (27)

تيغ دست علي را اذيت نكند يك روز كه با امام مشغول قدم زدن بودم ايشان در مقابل يك ساقه گل محمدي ايستادند و گفتند: علي كه مي آيد دستش را به اين گل بزند، تيغ دستش را مي برد.سر اين تيغ را شما ببريد كه نرم باشد و تيغ دست علي را اذيت نكند. از قضا باغباني كه به گلها مي رسيد، تمام تيغهاي آن ساقه را از بالا تا پايين زد.بعدكه ايشان ديدند، با تاثر گفتند: چرا اين طور كرده اين آقا و همه را زده؟ من فقط آن يك

تيغ را كه پايين بود گفتم بزند.چرا به اين گل آسيب رساند؟ (28)

اينها چه زيبا هستند روزي امام در ايوان منزل مشغول نماز مغرب بودند.يكباره صداي آژير طنين انداز شد.آقا سلام پايان نماز را قرائت مي كردند.من در چهره شان دقيق شدم، هيچ تغييري در حالت چهره ايشان پديد نيامد.پس از پايان نماز نيم نگاهي به آسمان كرده و با لحني آرام به گلوله هاي آتشين پدافندها كه سطح آسمان را پوشانده بود.نگاهي كرده و فرمودند: «اينها را ببين چه زيبا هستند» . (29)

به زيبايي عشق مي ورزيدند امام در منزل حضوري قوي داشتند، مثلا از تشكيل يك غنچه تا ريختن پرهاي گل همان غنچه را بارها و بارها زمانش را حساب مي كردند.مثلا در همان روز انفجار حزب جمهوري اسلامي و شهادت مرحوم آقاي بهشتي و ساير دوستان، رو كردند به دختر خواهر من و گفتند: «مي داني اين گل چند روز است كه شكفته شده است؟» امام بارهابا اشاره به يك گل خطاب به بنده مي فرمودند كه آن غنچه، علي (نوه شان) و اين گل كه برگهايش دارد مي ريزد من هستم.امام به زيبايي و تميزي و عطر عشق مي ورزيدند. (30)

اين گل سه روزه است مادرم نقل مي كرد روزي امام كنار باغچه قدم مي زدند، در باغچه گلهاي زيادي بود.خدمت ايشان كه رفتم.آقا به من گفتند: «اين گل چند روزه است؟» گفتم نمي دانم.فرمودند: «اين گل سه روزه است.» گلهاي ديگر را هم نشان داده و گفتند كه هر كدام چه موقعي باز شده اند و چند روزه هستند.بعد گلها را نامگذاري كردند.به گلي كه تازه غنچه كرده بود اشاره

كرده و گفتند: «اين علي است آن يكي حسن و آن يكي ياسر است.آن گل تويي و آن يكي احمد» .بعد به گل پژمرده اي اشاره كرده و گفتند: «اين هم منم.» اين گونه برخوردها نشانگر روح لطيف امام بود كه در اشعار عرفانيشان هم آشكار است. (31)

ديوان امام سه بار گم شد من از امام درخواست مي كردم كه شعر بگويند و اين درخواست را مكرر مطرح مي كردم، ولي ايشان هر بار با يك تعبير متفاوت، شايد چون از اصرار كردنهاي من خسته مي شدند جواب خواسته ام را مي دادند، شنيده بودم ايشان در دوران جواني سه بار ديوان شعري ترتيب داده بودند، اما هر بار اشعارشان به دلايلي گم شده بود.اين موضوع به نظر من طبيعي نيست.امام در كارهايشان خيلي منظم بودند و گم شدن نوشته ها و دفترچه هايشان اصلا طبيعي نبود.همه چيزشان جاي مشخصي داشت.ممكن نبود چيزي را جايي بگذارند و بعدا يادشان برود.در هر صورت، مرتبه اول كه اشعارشان گم مي شود، تعدادي از آنها را مجددا و از حفظ نوشتند.البته بعدا چيزهاي تازه اي به اشعار دفتر جديد اضافه كردند.اين دفتر نيز گم شد.بعد كه مساله تبعيدشان به تركيه پيش آمد خانمشان آن مقداري از اشعاري را كه از حفظ بودند، در دفتري ثبت كردند.خود خانم خيلي از آن اشعار را تا چند سال پيش هم حفظ بودند. امام در مرتبه سوم يك مقدار از آن اشعار را كه به خاطر داشتند، با مقداري كه خانم يادشان بود اضافه كردند.اما اين بار نيز ديوان اشعارشان گم شد.اين موضوع به نظر ايشان هم خيلي عجيب بود.بعد كه به

نجف تبعيد شدند.مسير كارها تغيير كرد و امام ديگر منصرف شدند.به هر حال ديوان شعر ايشان سه مرتبه گم شده است. (32)

بگير و دست از سر من بردار از امام خواسته بودم كه نامه اي عرفاني برايم بنويسند.قبول كردند خواهش كردم كه نظم و نثر باشد.فرمودند نه، حالش را ندارم. گفتم عجله اي ندارم، هر وقت فرصت كرديد بنويسيد.بعد از آن هر بار كه به نزد ايشان مي رفتم از نامه مي پرسيدم و آقا مي گفتند هنوز آن را ننوشته اند.دست آخر گفتند چه عجله اي داري؟ فهميدم كه قبول كرده اند اما هنوز زمان مناسب نرسيده است.وقتي كه نامه را گرفتم ديدم كه در آن شعر هم نوشته اند.اين بود كه دوباره شروع به اصرار كردم و ديگر دست بردار نبودم.هر بار به طريقي اشاره مي كردم كه منتظر شعر هستم.وقتي ايشان شعري را به من مي دادند، مي گفتند: بيا بگير و دست از سر من بردار! و هر بار كه شعري مي گرفتم، مشتاق تر مي شدم.مي گفتم اين نشد و باز شعر ديگري مي خواهم.حالا گاهي با خودم فكر مي كنم كه اذيتشان مي كرده ام، چون خيلي اصرار مي كردم.با اين حال، وقتي كه شعر نوشتنشان را مي ديدم، با خودم مي گفتم كه وقتي كسي به اين راحتي شعر مي نويسد، پس چرا اين كار را نمي كند.امام شعرهايشان را اكثرا در حين قدم زدن مي سرودند و گوشه روزنامه ها مي نوشتند.در واقع، به همان رواني حرف زدن، شعر مي گفتند و مي نوشتند.فقط ممكن بود بعدا يكي، دو خط خوردگي پيدا كند.همان طور كه در دست

نوشته هايشان، كه كنار شعرشان چاپ مي شود، مي بينيد.گاه به احمد آقا مي سپردم مواظب باشند كه اگر شعر نوشتند، گم نشود.چون نگران بودم كه امام بعد از آنكه شعر را نوشتند پشيمان شوند، يا آبي رويش بريزد يا بچه برود پاره كند.گاهي هم كه دير مي جنبيديم، روزنامه ها را مي بردند و شعرها هم از دست مي رفت.وقتي شعرهايشان را مي گرفتم، فورا به احمد آقا مي دادم و ايشان از روي آنها فتوكپي بر مي داشتند تا اگر بعدا گم شد، نمونه اي داشته باشيم.چون من واقعا چشمم ترسيده بود.به هر ترتيب من با اين كارها توانستم مقداري از شعرهاي ايشان را جمع آوري كنم. (33)

شعرهايي را كه مي خواندم نقد مي كردند بعضي اوقات كه خدمت امام مي رسيدم، غزلهايي را كه به نظرم زيبا بود برايشان مي خواندم مثلا غزلي را در روزنامه مي ديدم و به نظرم مي رسيد كه غزل زيبايي است، آن را مي خواندم و مي ديدم كه ايشان با چه شوق و علاقه اي گوش مي دهند و خوششان مي آيد.گاهي هم شعرهايي را كه مي خواندم نقد مي كردند. (34)

دل حريم كبرياست مرحوم آقاي واعظ زاده خوانساري كه از علما و بزرگان عرفان و اهل منبر بود با امام خيلي مانوس بود يك روز به من فرمود آقاي برهاني امروز بيا به زيارت حاج آقا روح الله برويم.به محضر امام رفتيم، با توجه به سوابق رفاقتي كه اين دو با هم داشتند امام به او فرمودند آقاي واعظ زاده ما به خاطر رفاقت با شما هميشه بهره اي را هم مي برديم چه

از مباحث علمي و چه از اشعار ادبي، تا امام اين را فرمود مرحوم واعظ زاده شروع كرد به خواندن رباعي: گيرد همه كس كمند و من گيسويت جويد همه كس هلال و من ابرويت در دايره دوازده برج تمام يك ماه مبارك است آن هم رويت امام هم في البداهه اين رباعي را در پاسخ او فرمودند: گشود چشم نگارم زخواب ناز از هم نظر كنيد در فتنه گشت باز از هم تو در نماز جماعت نرو كه مي ترسم كشي امام و بپاشي صف نماز از هم! بعد مرحوم واعظ زاده شعر معروف مولوي را خواند كه: بشنو از ني چون حكايت مي كند وز جداييها شكايت مي كند امام در پاسخ فرمودند: نشنو از ني كآن نواي بينواست بشنو از دل كآن حريم كبرياست ني بسوزد تل خاكستر شود دل بسوزد خانه دلبر شود (35)

مگر من شاعرم زماني كه به اقتضاي رشته تحصيلي ام، يكي از متون فلسفي را مي خواندم، بعضي از عبارات دشوار و مبهم كتاب را با امام در ميان مي گذاشتم.كم كم اين پرسش و پاسخ به يك جلسه درس بيست دقيقه اي تبديل شد.اين بود تا يك روز صبح، كه براي شروع درس خدمت ايشان رسيدم.دريافتم كه امام با يك رباعي طنز آميز به من هشدار داده اند. فاطي كه كنون فلسفه را مي خواند.از فلسفه فاء و لام و سين مي داند اميد من آن است كه با نور خدا.خود را زحجاب فلسفه برهاند اين شعر را كه ديدم، مجدانه از ايشان ابيات ديگري درخواست كردم.چند روز بعد اين اشعار را نوشتند: فاطي! به سوي دوست

سفر بايد كرد.از خويشتن خويش گذر بايد كرد هر معرفتي كه بوي هستي تو داد.ديوي است به ره، از آن حذر بايد كرد تقاضاهاي مكرر من كم كم تاثير كرد.چون مدتي بعد چنين سرودند: فاطي! تو و حق معرفت يعني چه؟ ! .دريافت ذات بي صفت يعني چه؟ ! ناخوانده الف، به يا نخواهي ره يافت.ناكرده سلوك موهبت يعني چه؟ ! آنچه به من جرات اصرار مي داد، لطف بي كران آن عزيز بود.اين چنين بود كه هر دم بر خواهشهاي من افزوده مي شد.اين ماجرا تا آنجا پيش رفت كه از ايشان در خواست سرودن غزل كردم و ايشان عتاب كردند.مگر من شاعرم؟ ! ولي من همچنان به اصرار ادامه دادم تا اينكه چند روز بعد چنين شنيدم: تا دوست بود تو را گزندي نرسد.تا اوست غبار چون و چندي نبود بگذار هر آنچه هست و او را بگزين.نيكوتر از اين دو حرف پندي نبود عاشق نشوي اگر كه نامي داري.ديوانه نه اي اگر پيامي داري سستي نچشيده اي اگر هوش تو راست.ما را بنواز تا كه جامي داري (36) پي نوشت ها: 1.حجة الاسلام و المسلمين علي دواني - پا به پاي آفتاب - ج 3- ص 97. 2.فريده مصطفوي. 3.آيت الله خامنه اي - ماهنامه 15 خرداد - ش 14. 4.عيسي جعفري. 5.آيت الله يزدي. 6.حجة الاسلام و المسلمين حميد روحاني - سرگذشتهاي ويژه از زندگي امام خميني - ج 7. 7.زهرا اشراقي - سروش - ش 476. 8.زهرا مصطفوي - شاهد بانوان - ش 149. 9.مصطفي كفاش زاده. 10.زهرا اشراقي - سروش - ش 476. 11.زهرا مصطفوي. ..از يكي از پزشكان

كه مستمرا در محضر امام بود نقل شده كه يك بار دستمال سفيد تا شده اي در اتاق امام توجه وي را به خود جلب كرده بود وقتي از نزديك آن را مشاهده كرد متوجه شد كه آن شي ء سفيد جوراب بسيار تميز و تا شده امام است. 12.در سايه آفتاب - ص 185. 13.زهرا اشراقي. 14.دكتر محمود بروجردي - سرگذشتهاي ويژه از زندگي امام خميني - ج 3. 15.زهرا مصطفوي - (سخنراني در دانشگاه شهيد چمران اهواز) 16.فريده مصطفوي. 17.زهرا مصطفوي. 18 و 19.حجة الاسلام و المسلمين سيد احمد خميني. 20.حجة الاسلام و المسلمين علي دواني - امام خميني در آئينه خاطره ها - ص 54 و 55. 21.امام خميني در آئينه خاطره ها - ص 54 و 55. 22.علي ثقفي. 23.دكتر ايرج فاضل. 24.حجة الاسلام و المسلمين فردوسي پور. 25.حجة الاسلام و المسلمين دكتر احمدي - حضور - ش 4. 26.آيت الله پسنديده (برادر امام) - پاسدار اسلام - ش 86. 27.فاطمه طباطبائي. 28.فاطمه طباطبائي. 29.حجة الاسلام و المسلمين سيد حسن خميني - حماسه مقاومت - ج 2. 30.حجة الاسلام و المسلمين سيد احمد خميني - روزنامه ابرار - 12/3/72. 31.حجة الاسلام و المسلمين سيد حسن خميني - حماسه مقاومت - ج 2. 32.فاطمه طباطبائي. 33.فاطمه طباطبائي. 34.فاطمه طباطبائي. 35.حجة الاسلام و المسلمين برهاني. 36.فاطمه طباطبائي. منابع مقاله:

برداشتهايي از سيره امام خميني (س)، ج 2، رجائي، غلامعلي ؛

اخلاص و پرهيز از شهرت طلبي

اخلاص و پرهيز از شهرت طلبي فقط رضايت اللّه حجت الاسلام محمد علي انصاري درباره اخلاص حضرت امام مي گويد: «حضرت امام تمام تلاش و همت والاي خود را به كار گرفتند تا در

مزرعه اعمال و رفتار خود هيچ بذري جز رضايت اللّه نپاشند. فقط براي آگاهي بيشتر از اخلاص امام به نمونه هايي از آن اشاره مي شود. اين تاريخ شب ها و روزهاي عمر گران مايه امام است كه گواه گريه هاي عارفانه و خضوع و شب زنده داري او در برابر خداي بزرگ و انس او با قرآن و دعاها و نوافلند؛ ولي هيچ گاه و حتي براي يك مورد هم نه ديده و نه شنيده ايم كه امام خويشتن را بستايد و صراحتا يا به كنايه، گوشه اي از آنچه بر او از سختي ها و مرارت ها در سير و سلوك معنوي او گذشته، سخني به ميان آرد، اتقاقا برعكس همواره ديگران را رهبر خود مي داند. مثلاً در يك جا مي فرمايد: «رهبر من آن كودك سيزده ساله است (حسين فهميده).» و يا زماني كه مردم شعار مي دادند كه: «توطئه چپ و راست، كوبنده اش روح اللّه است»، امام فرمودند: «كوبنده اش شما هستيد، نه روح اللّه .» آري، امام خويشتن را چنان محو و فاني در خدا مي سازد كه گويي اصلاً نقشي در انقلاب به عهده نداشته است».

مقدمات مرجعيت، هرگز آيت اللّه يوسف صانعي مي گويد: امام بر يك دوره كتاب وسيلة النجاة مرحوم آيت اللّه آقا سيدابوالحسن و همچنين بر كتاب عروة الوثقي حاشيه داشتند. با اينكه ما به منزل ايشان زياد رفت و آمد داشتيم، نفهميده بوديم كه امام بر اين دو كتاب حاشيه دارند. اينها از نظر خصوصيات يك كسي كه بخواهد مرجع بشود، دخيل است؛ يعني اگر كسي خواستار مرجعيت باشد، حداقل به دوستان نزديكش

مي فهماند كه اين چنين كتاب هاي فقهي را نوشته است؛ ولي امام حتي به ما هم ابراز نكرده بودند. لذا گاهي ما مسئله اي از امام مي پرسيديم و فتواي خود امام را مي خواستيم، ايشان فتواي خودشان را نقل مي كردند. امام نمي فرمودند كه مثلاً در حاشيه اي بر «عروه» يا حاشيه اي بر «وسيله» اين طور نوشته ام. امام هميشه به خود مي نگرند كه مبادا يك لحظه از خلوص شان كم شود، يك لحظه از خداي خويش دور بشوند و مبادا رفت و آمدها، اجتماعات و شخصيت هاي ظاهري بر او تأثير بگذارد.

سعي كنيد در اخلاص عمل آيت اللّه جنتي مي گويد: روزي براي تكامل معنوي و تهذيب روح، از حضرت امام راهنمايي خواستم و با يك جمله كوتاه آنچه را بايد مي گفتند، گفتند و انگشت روي نقطه اصلي نهادند و فرمودند: «سعي كنيد در اخلاص عمل».

قيام كنيد فقط براي اللّه آيت اللّه مؤمن مي گويد: روزي نامه اي خدمت امام نوشتم كه خواهش مي كنم مرا نصيحت كنيد. حضرت امام در جواب فرمودند: بهترين موعظه آن است كه خدا در قرآن فرموده است: «قُلْ إِنَّما أَعِظُكُمْ بِواحِدَةٍ أَنْ تَقُومُوا لِلّهِ؛ اي پيامبر به مردم بگو، تنها شما را، يك نصيحت مي كنم و آن اين است كه قيام كنيد فقط براي خدا». (سبا: 46)

آيت اللّه العظمي بروجردي، پرچمدار امروز از حجّت الاسلام مرتضي تهراني نقل است: بعضي از دوستان نقل مي كردند، بعضي از نارسايي ها و اشتباهات زمان حضرت آيت اللّه بروجردي را خدمت امام عرض كرديم، ايشان فرمودند: «امروز پرچمدار، آيت اللّه العظمي بروجردي هستند و

ما در اين شرايط وظيفه اي نداريم». سكوت در زمان مرحوم آيت اللّه بروجردي از سوي ايشان براي رضاي خدا بود. بعد از فوت مرحوم آيت اللّه بروجردي امام فرمود: «الان بار به روي دوش ما آمده ما حق نداريم ساكت باشيم، بايد بگوييم، بايد فرياد بزنيم، بايد مردم را روشن كنيم.» از اين وضعيت متناقض و متقابلي كه در ايشان مشاهده مي شود، يكي در زمان حيات آيت اللّه بروجردي و ديگري بعد از فوت مرحوم آيت اللّه بروجردي احساس مي شود كه فرياد زدنش الهي است؛ عصبانيت نيست. سكوتش هم الهي است. نشستن شان در خانه هم در زمان مرحوم آيت اللّه بروجردي الهي بوده است. ايشان از اول عمر شريف شان موفق به اين نوع هدف گيري بودند كه براي رضاي خدا بخوانند، براي رضاي خدا درس بگويند، براي رضاي خدا بنويسند، براي رضاي خدا حركت كنند و براي رضاي خدا سكوت كنند.

آموزش مبارزه با نفس به شاگردان بعد از فوت آيت اللّه بروجردي دست هاي مرموزي فعاليت مي كرد كه نام هيچ مرجعي در مجالس عزاداري آن مرحوم برده نشود. پس از هجده روز، دربار سلطنتي، تسليت فوت مرحوم آيت اللّه بروجردي را به نجف مخابره كرد، به اين اميد كه مرجعيت از قم به نجف منتقل گردد و به تدريج حوزه علميه قم متلاشي شود. از آنجا كه پانزده روز از وفات مرحوم آيت اللّه بروجردي گذشته بود و رديف فاتحه شخصيت ها تمام شده بود، اين مسئله مايه نگراني عده اي شده بود كه معظم له فاتحه هم نگرفت. روز 25 شوال كه شهادت امام صادق عليه السلام و

مخصوص طلاب مشهد بود، شهيد آيت اللّه سعيدي با عده اي ديگر از فضلاي مشهد پيش استاد (حضرت امام خميني رحمه الله ) آمدند و به ايشان يادآوري كردند كه اگر براي فوت آيت اللّه بروجردي فاتحه نگيريد، انعكاس مناسبي ندارد. با عنوان اين مطلب و تفويض وقت طلاب مشهد به استاد، روز 25 شوال به نام معظم له فاتحه برقرار شد. وقتي استاد كه صاحب عزا بودند وارد مجلس شدند، مسئول اعلان فاتحه، ورود حضرت امام را اعلام كرد و گفت: اين فاتحه از طرف حضرت آيت اللّه خميني رحمه الله برقرار است، موقعي كه فرياد آن شخص به گوش حضرت امام رسيد او را احضار كرد و با اعتراض شديد به وي فرمود: «تا عصر كه اين مجلس برقرار است، حق نداري نام مرا بر زبان جاري سازي.» و اين گونه استادي كه بارها مبارزه با هواي نفس را سفارش كرده بود، حالا عملاً مبارزه با نفس را به شاگردان مي آموزد. حجت الاسلام محمد علي انصاري پيرامون بي اعتنايي حضرت امام در رسيدن به مرجعيت مي گويد: امام، كوچك ترين روي خوشي به كساني كه در صدد تملق و چاپلوسي و يا منت برآمده اند، نشان نمي دادند و شديدا از اقدام اطرافيان براي مطرح نمودن خود جلوگيري مي كردند و شايد در گذشته و امروز مسئله پخش و يا نشر رساله هاي عمليه و احيانا پوستر و عكس در منزل علما، يك كار مفيد قلمداد مي گردد و رايج است؛ ولي از آنجايي كه امام مي خواستند حتي شايبه اين مطلب را كه در منزل ايشان براي مرجعيت و رهبري او

تلاش مي شود از بعضي ذهن ها بيرون آورند، اعلان كردند: «من راضي نيستم در خانه من كوچك ترين قدمي در اين جهت برداشته شود.» شما حتي براي نمونه هم سراغ نداريد كه چه قبل از انقلاب و چه بعد از آن يك توضيح المسائل يا يك عكس در منزل امام به كسي داده شده باشد. بعضي از دوستان نقل مي كردند كه در سال هاي 1341 و 1342 از بسياري شهرها و كشورهاي خارج و به خصوص پاكستان از ما تقاضاي رساله عمليه مي كردند و ما هر چه سعي كرديم كه رضايت امام را جلب كنيم تا اجازه دهند از وجوهات در اين راه مصرف شود، اجازه نفرمودند و اين سخن امام است كه فرمودند: «خدا گواه است من براي رسيدن به مرجعيت، حتي يك قدم برنداشته ام؛ ولي اگر مرجعيت به سراغم آمد، از پذيرفتن آن باكي ندارم».

فقط و فقط، هدف خداست از حجت الاسلام مرتضي تهراني نقل است: من اصرار داشتم كه رمز موفقيت ايشان را در حيات دنيوي بيابم، به يك چيز رسيدم و آن اينكه، حضرت امام در كارهايشان، در افكارشان، در اعمال شان، در گفتارشان و در تصميم گيري هايشان فقط و فقط يك چيز را هدف قرار مي دادند و آن، خدا بود.

من نمي خواهم مرجع شوم حجت الاسلام مرتضي تهراني مي گويد: يكي ديگر از ويژگي هاي حضرت امام اين بود كه اگر تشخيص مي دادند كه با اجراي كاري و برنامه اي به مقصد و قرب الهي مي رسند، ملاحظه خشنودي مردم و يا ناخشنودي آنان را نمي كردند و ملامت ملامتگران ترديدي در اراده

الهي ايشان ايجاد نمي كرد. در اوايل مبارزات كه اعلاميه هاي متعدد، متعاقبا از ايشان صادر مي شد، يكي از علماي تهران توسط بنده پيامي براي حضرت امام به قم فرستاد، به اين مضمون: چون حضرت عالي در عداد مراجع و صاحبان رساله هستيد، زيبنده شما نيست اين اندازه اعلاميه بدهيد، قدري آنها را كم كنيد. بنده پيام را به امام تقديم كردم. ايشان فرمودند: «سلام مرا به ايشان برسانيد، بگوييد من نمي خواهم مرجع شوم، مي خواهم به وظيفه عمل كنم».

هدف، اطاعت حق تعالي حجت الاسلام مرتضي تهراني در ستايش از حضرت امام مي گويد: حضرت امام علوم اسلامي و مقدمات آن را فراگرفتند و در بسياري از علوم، معظم له تخصص شان به شهادت بسياري از علماي بزرگ اسلام، در سطح عالي از صاحب نظري بود، مانند: فقه، اصول، علوم عقليه، حكمت نظري، حكمت عملي، اخلاق و عرفان؛ ولي اكثر اين علوم در نظر ايشان جنبه مقدمي داشت؛ به اين معني كه ايشان فقيه نشدند، مگر اينكه فقه را براي اين مي خواستند كه با فقه، وظيفه الهي را تشخيص بدهند و به آن عمل كنند تا بنده اي مطيع در برابر حق تعالي باشند. اصول را كه فراگرفتند و در آن تخصص پيدا كردند، براي اين بوده كه مقدمه اي براي فهم الهي باشد تا به آن عمل كنند.

اين طور توصيف نكنيد، مبادا باورم شود از خانم مرضيه حديده چي نقل است: شاهد بوديم كه روزي عده اي براي ملاقات با حضرت امام به حسينيه جماران آمده بودند و آقاي فخرالدين حجازي كه در آن زمان نماينده اول تهران در مجلس شوراي

اسلامي بود، از امام آن چنان تعريفي كرد كه در حد ستايش بود. حضرت امام در جمله اي تكان دهنده به او مي فرمايند: «اين طور توصيف نكنيد، مبادا باورم بشود». مي بينيم كه امام صريح جلوي اين مسئله را مي گيرند، در صورتي كه مي دانيم امام كسي نبودند كه بخواهند از اين تعريف ها بهره بگيرند؛ شخصيتي بودند كه شكل گرفته بودند و هيچ وقت با اين تعريف ها لغزش پيدا نمي كردند و اصلاً برايشان اهميت نداشت و اين ما هستيم كه بايد از اين سخنان پندآموز بهره بگيريم.

ما مشكل خود سازي داريم خانم مرضيه حديده چي مي گويد: همه ما شاهد بوديم كه روزي عده اي براي ديدار با حضرت امام به حسينيه جماران آمده بودند و حضرت آيت اللّه مشكيني، رئيس محترم مجلس خبرگان، از امام تعريفي در حد ستايش نمود، حضرت امام ناراحت شد و فرمود: «ما مشكل خودسازي داريم».

رعايت شأن امام جماعت آيت اللّه توسلي چنين مي گويد: حضرت امام در بعضي از سال ها، ايام تابستان كه حوزه علميه قم تعطيل بود، به شهرستان محلات مي رفتند. لذا مردم از ايشان مي خواستند كه نماز جماعت را در مسجد جامع محلات اقامه كنند؛ ولي امام مي فرمود: «آنجا نماز جماعت برقرار مي شود. و ايشان در مسجد كوچكي كه در نزديكي محل اقامت معظم له بود، اقامه نماز جماعت مي كردند».

مراقبت و مواظبت از نفس آيت اللّه اميني پيرامون مراقبت و مواظبت حضرت امام از نفس، مي گويد: بعد از فوت حضرت آيت اللّه بروجردي، همه فقها و علماي بزرگ قم جلسه استفتا داشتند؛ ولي امام خميني

رحمه الله چنين جلسه اي نداشتند، اما مي دانستم كه ايشان قبول نمي كنند. لذا يك روز خدمت ايشان رسيدم و گفتم: عده اي از فقها و فضلا هستند كه اگر اجازه بدهيد، من آنان را دعوت كنم كه بعضي از شب ها در منزل شما بيايند و مسائل مشكل فقهي را با آنان در ميان بگذاريد تا بحث كنند و ورزيده شوند. البته منظور من همان جلسه استفتا بود؛ اما اسمش را نبردم، مبادا امام قبول نكنند. بعد از خاتمه حرف من، امام نگاهي به من كردند و گفتند: «آقاي اميني، از شما چنين انتظاري نداشتم. منتظر بودم به من بگويي تو ديگر پير شده اي و مرگت نزديك شده، به فكر خدا و معاد باش و خودت را اصلاح كن و با نفس اماره ات مبارزه كن». آري، حضرت امام بيش از هر چيزي مراقب و مواظب نفس خودشان بودند و با تمايلات و هوس هاي نفساني شرك انگيز مبارزه مي كردند و در اخلاص آن مي كوشيدند.

عدم احساس قصد قربت حجت الاسلام تهراني در توصيف حضرت امام مي گويد: يكي از علما كه مردي خوب و موجه در منطقه همدان بود، به قم مشرف شد و در منزل برادرش وارد شد. برادرش هم از شاگردان حضرت امام بود. يك روز صبح بنده و شهيد حاج آقا مهدي شاه آبادي به حضور حضرت امام در منزل ايشان شرفياب شديم. آقاي شاه آبادي به ايشان عرض كرد: فلاني از همدان آمده و مرد خوبي است و اهل مبارزه است، خيلي در ايام مبارزات كوشش كرده و الان در قم در منزل برادرش هست و

مناسب است كه شما از اين شخص ديدن كنيد. امام فرمودند: «من حالم مساعد نيست.» مرحوم شاه آبادي اصرار كرد، به اين معني كه برادرش شاگرد شماست و خودش هم ارادتمند شماست. حضرت امام براي بار دوم فرمودند: «اينكه گفتم حالم مساعد نيست، چون تب دارم؛ ولي آن قدر تب ندارم كه نتوانم به منزل اين آقا بروم و از او ديدن كنم، ولي نمي توانم قصد قربت كنم، زيرا شما گفتيد اين آقا از ارادتمندان شماست، به اين جهت نمي آيم.» مرحوم شاه آبادي ساكت شد. حضرت امام به قدري روي حقيقت اخلاص كار كرده اند و اخلاص را در خودشان تقويت كرده اند كه مي توانم عرض كنم، محبتي كه به كسي يا چيزي دارند «لِلّه» است و اگر بغضي هم به كسي مي ورزند، «للّه» است. حجت الاسلام رحيميان در نقل خاطره اي از حضرت امام در مورد نتيجه پيمودن راه خدا مي گويد: مرحوم حاج آقا مصطفي نقل مي كرد، بعد از يك سال كه با حضرت امام در تركيه تبعيد بوديم، ما را به عراق فرستادند، وقتي كه وارد فرودگاه بغداد شديم، هيچ كس ما را نمي شناخت و پولي هم براي كرايه اتوبوس يا تاكسي نداشتيم كه به كاظمين برويم. به گونه اي غريب و بي پول، سرگردان و متحير كه چگونه بايد از فرودگاه بغداد به كاظمين بروند، آيا از يك ناشناس پول قرض كنند؟ يا... . كمي در محوطه قدم مي زنند كه ناگهان تقدير دگرگون مي شود. يكي از علاقه مندان به امام كه چند سال قبل از آن، امام را زيارت كرده بود، با اتومبيل

شخصي خود، عبورش به آن طرف مي افتد. ناگهان چشمش به دو سيد معمم مي افتد، اتومبيل را كمي آهسته مي كند، انگار آنها را ديده است و به نظرش آشنا هستند! كنار آنها توقف مي كند و خيره مي شود، آيا واقعا درست مي بيند؟ به مغز خود فشار مي آورد، قم! تهران! پانزده خرداد،... تبعيد،... تركيه؛ ولي اينجا بغداد است، فرودگاه است! حقيقت است يا رويا. امام را با حاج آقا مصطفي در كنار خود مي بيند، با شتاب از ماشين مي پرد پايين، سلام عليكم، آقا شما هستيد؟ كي رسيده ايد؟ چرا اينجا ايستاده ايد؟ آيا منتظر كسي هستيد؟ لطف بفرماييد و سوار اتومبيل شويد، سوار مي شوند و به كاظمين مي روند و مستقيم به حرم حضرت موسي بن جعفر و امام محمد تقي عليهماالسلام مشرف مي شوند و بعد مردم و علما مطلع مي گردند. حدود چهارده سال از اين ماجرا مي گذرد و باز هم غربت در مهرماه 57، در مرز كويت به هنگام هجرت از عراق؛ ولي چند ماه نمي گذرد كه بزرگ ترين استقبال تاريخ در 12 بهمن 57، از فرودگاه مهرآباد تا بهشت زهرا عليهاالسلام به وقوع مي پيوندد؛ اين است نتيجه پيمودن راه خدا و هجرت به سوي او.

عبد صالح (حضرت امام و رعايت نكات دقيق)

عبد صالح (حضرت امام و رعايت نكات دقيق) بوستان اول: امام و جلوه هاي عبادي و معنوي

1_ «بسم الله» به جاي بفرماييد حضرت امام حتي در ريزترين و جزيي ترين شئون زندگي، نه فقط ملتزم به انجام واجبات و اجتناب از محرّمات بودند كه در سنن و آداب مستحبّه نيز همين التزام را داشتند. و بالاتر

اين كه در دوران امر، بين مباحات و مستحبات، مقيّد به انتخاب اصلح و احسن بودند و به مستحبات عمل مي كردند، در مجموع مي توان گفت زندگي ايشان تجسمي از فرهنگ كامل اسلامي بود؛ از باب مثال طي ده ها و صدها بار كه اتفاق افتاد براي تشرُّف، خدمت ايشان لازم بود براي ورود با دَقُّ الْباب به در يا غير آن اذن گرفته شود، حضرت امام به جاي آن كه از كلمه «بفرماييد» استفاده كنند مي فرمودند: «بسم الله» و با آن كه «بفرماييد» كلمه مطبوع و متعارفي است به جاي آن از كلمه «بسم الله» استفاده ميكردند كه ضمن ذكر نام خدا با استعاره اي لطيف اجازه ورود و آغاز ديدار را با نام خدا قرين مي كردند. همين راه و روش الهي امام بود كه جامعه را به سوي شعاير و ارزش هاي اسلامي سوق داد و حتي در ساده ترين امور، فرهنگ اسلامي را گسترش داد. تا آن جا كه پيروان و رهروان راهش به جاي كف زدن در مقام تشويق و تأييد، تكبير و صلوات را برگزيدند و به جاي كلمه بيگانه «مرسي» در مقام سپاسگزاري، مقيّد به گفتن «الحمدلله» شدند و... و ذكر خدا و حمد خدا و صلوات بر محمّد و خاندانش جاي حركاتي كه _ حداكثر _ مباح بود و كلمات و لغاتي كه نمودار فرهنگ بيگانگان بود، گرفت.1

2 _ صلوات بر محمد و آل محمد (صلي الله عليه وآله) روزهاي ملاقات عمومي در حسينيه جماران، هنگامي كه مردم از يكي _ دو ساعت قبل، به تدريج جمع مي شدند، گاه و بي گاه صداي صلواتشان

بلند مي شد. طبعاً صداي اين صلوات ها در داخل به گوش امام مي رسيد. يك روز متوجه شديم كه امام با شنيدن صداي صلوات و نام مبارك پيغمبر اكرم (صلي الله عليه وآله) آهسته صلوات مي فرستند. مدت ها در اين مورد دقّت كردم. هيچ گاه نديدم كه ايشان صداي صلوات را بشنوند و خود صلوات نفرستند.2

3_ رو به قبله وضو مي گرفتند امام هر وقت وضو مي گرفتند، تمام جزييات وضو را رو به قبله انجام مي دادند؛ حتي اگر دستشويي رو به قبله نبود. در هر مورد پس از اين كه يك كف دست آب را برمي داشتند، شير را مي بستند و رو به قبله آب را بر صورت يا دست مي ريختند.3

4_ آداب وضو را رعايت مي كردند حضرت امام (ره) در ايامي كه در بيمارستان بستري بودند، با اين كه نمي توانستند از جايشان حركت كنند و روي تخت خوابيده بودند، اگر چه در اين مواقع معمولاً آدم حوصله ندارد، ولي واقعاً براي من جالب بود كه ايشان هنگام وضو گرفتن، دعاي وضو را روي تخت زمزمه مي كردند و همه آداب وضو را؛ يعني شستن دست ها در ابتدا و مضمضه و استنشاق كردن را، رعايت مي كردند و ما هم كه در وضو گرفتن به ايشان كمك مي كرديم، سعي داشتيم به اندازه كافي آب بريزيم و از ريختن آب اضافه، خودداري كنيم تا ايشان ناراحت نشوند.4

بوستان دوم: امام و فضايل اخلاقي

5_ ولي، چون نمي توانم قصد قربت كنم يكي از اهل منبر كه مردي خوب و موجّه در منطقه خودش بود، به قم مشرَّف و در

منزل برادرش وارد شد. صاحب خانه هم از شاگردان حضرت امام بود. يكي روز صبح در همان ايام بنده و مرحوم حجت الاسلام شهيد حاج آقا مهدي شاه آبادي به حضور امام (ره)، در منزلشان شرفياب شديم. مرحوم شاه آبادي به ايشان عرض كرد كه: فلاني از همدان آمده و مرد خوبي است و اهل مبارزه است و در ايام مبارزه خيلي كوشش كرده است و الان در قم در منزل برادرش به سر مي برد. مناسب است كه شما از اين شخص ديدن كنيد. امام فرمودند: «من حالم مساعد نيست.» مرحوم حاج آقا مهدي شاه آبادي اصرار كردند به اين تعبير كه: برادرش شاگرد شماست. خودش هم ارادتمند به شماست. در اين ايامي كه مبارزه شروع شده بود اين شخص در مبارزه موفق و كوشا بوده است. اين مناسبت ها اقتضا مي كند كه شما از او ديدن كنيد؛ آن هم در منزل برادرش كه شاگرد شماست. حضرت امام (ره) براي دومين بار فرمودند: «اين كه گفتم حالم مساعد نيست ؛ چون تب دارم، ولي آن قدر تب ندارم كه نتوانم به منزل اين آقا بروم و از آن آقا ديدن كنم، ولي چون نمي توانم قصد قربت كنم، بعد از اين كه شما گفتيد: اين آقا چنين كرده و به شما ارادتمند است، به اين جهت نمي آيم.» مرحوم آقاي شاه آبادي ساكت شد. بنده با مشاهده اين جريان بر اعتقاد گذشته ام افزوده شد كه امام بزرگوار مقصدي جز تقرب به حق تعالي و تحصيل رضاي الله ندارند و مي كوشند با آنچه در توان دارند، خودشان را به درجات عالي اخلاص

برسانند.5

6_ شايد ناخودآگاه به غيبت كشيده شود گاهي از اوقات كه مي نشستيم و درباره يك مهماني يا يك چيز ديگري صحبت مي كرديم، ايشان مي فرمودند: «حرف غير نزنيد!» مي گفتيم: آقا! اين كه حرف كسي نيست، ما داريم چيزي را پيش خودمان تعريف مي كنيم. مي فرمودند: «وقتي حرف غير به ميان آمد، شايد ناخودآگاه به غيبت كشيده شود. مگر خودتان حرف نداريد؟ حرف خودتان را بزنيد! چرا حرف غير را مي زنيد؟»6

7_ چرا به اين گل آسيب رساند؟ روزي با حضرت امام مشغول قدم زدن بوديم كه ايشان در مقابل يك ساقه گل محمدي ايستادند و فرمودند: «علي كه مي آيد دستش را به اين گل بزند، اين تيغ دستش را مي بُرَد. سر اين تيغ را شما ببريد كه نرم باشد و تيغ دست علي را اذيت نكند.» از قضا باغباني كه به گل ها مي رسيد، تمام تيغ هاي آن ساقه را از بالا تا پايين زد. بعد كه ايشان آن را ديدند، با تأثر فرمودند: «چرا اين طور كرده اين آقا و همه را زده؟ من فقط آن يك تيغ را كه پايين بود گفتم، بزند. چرا به اين گل آسيب رساند؟»7

8 _ كاري نمي كردند كه مگس كشته شود از كارهاي ايشان اين بود كه بعداز ظهر مي خوابيدند، تا آخر هم هميشه همين طور بودند. اگر مي خواستند مگس را از اتاق بيرون كنند با شمدشان اين كار را مي كردند، مگس ها را با حشره كش يا چيز ديگري نمي كشتند. هيچ وقت نشد كه از حشره كش استفاده كنند يا كاري كنند كه مگس كشته

شود.8

بوستان سوّم: امام و رعايت بيت المال، حقوق مردم و قانون

9_ از بيت المال خرج رساله و تلفن نشود تا آغاز نهضت، حضرت امام تلفن نداشتند، شهرستاني ها اعتراض داشتند كه ما نياز به ارتباط با شما داريم و شما تلفن لازم داريد، و حضرت امام فرمودند: «پول بيت المال، خرج رساله من و تلفن نشود.»9

10_ در اولين فرصت پرداخت مي شد اين جانب، به عنوان يكي از خدمتگزاراني كه سال ها در دفتر امام بودم، به جرأت مي توانم بگويم كه حتي در محدوده زندگي شخصي حضرت امام نيز هيچ گونه تخطّي از مقررات دولت اسلامي نديدم؛ از باب مثال فيش ها و صورت حساب هاي مربوط به آب، برق، تلفن و ماليات نوسازي و... به مجرد وصول، در اولين فرصت پرداخت مي شد.10

11_ براي اين كه از روي چمن عبور نكنند تقيّد و التزام امام به مقررات و قوانين منطقي، فقط به مقررات و قوانين نظام اسلامي منحصر نبود ؛بلكه به خاطر رعايت مصالح عمومي جامعه و حفظ بيت المال حتي در رژيم باطل پهلوي نيز مشابه اين روش را داشتند. نمونه آن، قضيّه اي بود كه مرحوم آيت الله شهيد حاج آقا مصطفي نقل مي كرد. ايشان مي گفت: حضرت امام به هنگام عبور از عرض يكي از خيابان ها (ظاهراً در شهر همدان) به خاطر اين كه از روي جدول وسط خيابان كه چمن كاري شده بود، عبور نكنند؛ مسافت زيادي را طي كردند تا از تقاطع عبور كنند و مجبور نباشند حتي يك قدم روي چمن ها بگذارند.11

12_ نبايد بي احترامي شود وقتي تيمسار رحيمي در بازداشت نيروهاي كميته استقبال

از امام بود، امام بزرگوار فرموده بودند: «تا محاكمه آن ها انجام نشده، نبايد بي احترامي شود.»12

بوستان چهارم: امام، ساده زيستي و صرفه جويي

13_ مگر منزل صدر اعظم است؟ بيروني منزل امام؛ يعني اتاقي كه شب ها آقا در آن تشريف مي بردند، فرش هايش ناقص بود؛ يعني قسمتي از اتاق خالي بود. من خدمت امام عرض كردم كه اجازه بدهيد كه يك فرش براي اين جا تهيه شود. فرمودند: «آن طرف هست.» يعني در اندرون هست. عرض كردم: آن جا گليم است با اين جا جور درنمي آيد. فرمودند: «مگر منزل صدر اعظم است؟» عرض كردم: فوق صدر اعظم است، منزل امام زمان است. فرمودند: «امام زمان (عليه السلام)، خودش هم معلوم نيست؛ در منزلش چي افتاده است.»13

14_ خودشان آن را خاموش كردند شما در منزل امام نمي توانستيد يك چراغ اضافه پيدا كنيد. بعضي مواقع خود امام حتي وقتي كه مشغول ملاقات با شخصيت ها و افراد بوده اند و ناگهان متوجه شده اند كه چراغ دستشويي بي جهت روشن است، بلند شده اند و بدون آن كه به ديگران امر كنند، خودشان آن را خاموش كرده اند.14

بوستان پنجم: امام، نظم و نظافت

15_ امام مشغول جارو كردن بودند روزي با تعدادي از دوستان كه بعضي با همسرانشان بودند به خدمت امام رفتيم. منظره جالبي ديديم و آن اين كه امام مشغول جارو كردن اتاق خود بودند. همسر يكي از دوستان جلو رفت و گفت: اجازه بدهيد تا من اتاق را جارو كنم. ايشان فرمودند: «هر كس موظّف است محل كار خود را، خودش تميز كند.»15

16_ روح الله، واقعاً روح الله است مرحوم آيت

الله شاه آبادي (استاد اخلاق امام) درباره نظم و حضور امام در جلسات درس، گفته بودند: روح الله، واقعاً روح الله است. نشد يك روز ببينم كه ايشان بعد از «بسم الله» در درس حاضر باشند. هميشه پيش از آن كه بسم الله درس را بگويم، حاضر بوده است.16

17_ فقط دو روز تعطيلي حقير در تمام عمرم كسي را منظم تر از امام نديده ام. حدود چهار سال و نيم، كه در يك دوره درس اصول ايشان شركت داشتم؛ فقط دو روز تعطيلي از ايشان ديدم. سعي مي كردند دقيق سر وقت تشريف بياورند. گاهي كه ساعت هاي ما خوابيده بود، روي آمدن ايشان كوك مي كرديم.17 18_ هنوز وقتش نشده است مرحوم حاج احمد آقا مي گفتند: من به امام گفتم: آقا! وقت ناهار شده، بگويم ناهار بياورند؟ آقا به ساعتشان نگاه كردند و فرمودند: «نه، هنوز وقتش نشده است.» مدت كمي گذشت و چند كلمه اي با آقا صحبت كردم، آمدم تا دَمِ در، امام، مرا صدا زدند و من برگشتم. ايشان فرمودند: «مي خواهيد ناهار بياورند؛ بياورند، حالا وقتش است.» ببينيد، شايد يك دقيقه نشده بود؛ امّا آقا اين قدر منظم بودند كه براي خانواده خودشان هم جاي تعجّب داشت.18

بوستان ششم: زي طلبگي _ دو منزل كه براي امام و دفتر در نظر گرفته شد مجموعاً 160 متر زمين داشتند. منزل خصوصي امام داراي دو اتاق است؛ يكي براي ملاقات با شخصيت ها و ديگري براي استفاده و خواب و گاهي كه ملاقات كنندگان زياد مي شدند، مجبور بوديم از ديگري استفاده كنيم و دفتر هم با همين كيفيت بود كه چند

صندلي ساده داشت.19

حجت الاسلام و المسلمين محمد علي انصاري _ يك بار فرش هاي نفيس و گران قيمتي را كه خيلي زيبا بود به امام هديه كرده بودند. بعد از چند روز كه فرش ها آنجا مانده بود، امام يكي از اعضاي دفتر را صدا كرده و فرمودند اين ها را ببريد بدهيد بنياد (مستضعفان) تا بفروشند و صرف نيازمندان شود. خانم (همسر امام) كه آن جا حضور داشتند، به شوخي گفتند: يكي از اين قاليچه ها به ما مي رسد. آقا با اين كه واقعاً براي خانم احترام فوق العاده اي، قائل بودند، بدون اين كه سرشان را بالا بگيرند، با دست اشاره كردند كه فرش ها برود و فرمودند: اين ها مال اين جا نيست.20 _ وقتي كه امام به منزل آقايان علما و مراجع مي رفتند، تشريفات و اين كه كساني همراهشان باشد، اين طوري نبود. فقط همين قدر بود كه من براي سوار شدن وپياده شدن خدمتشان باشم.21 اگر چه امام تا آخر به خانم عنايت جدي داشتند، با وجود اين در موارد مالي روش خودشان را اعمال مي كردند. مثلاً اگر خانم به اقتضاي احساسات خانم ها تمايلي داشتند؛ مثل اين كه بخواهند سفره غذا را رنگين تر كنند يا فرش و در و ديوار و... امام تمايلي به تشريفات و ريخت و پاش نشان نمي دادند.22

حجت الاسلام و المسلمين حسن ثقفي _ وسايل و لوازمي كه براي منزل امام در نجف خريده بودند عبارت بود از فرش كهنه، گليم كهنه، سه چهار دست رختخواب، سماور بزرگ، يك گوني شكر، يك صندوق چاي، چهل دست استكان و نعلبكي جورواجور براي

پذيرايي از جمعيت، چهار سيني، چهار دست ظرف غذاخوري. به آقايان هم اطلاع دادند بيايند در همان حياط كه پنج متر در شش متر بود، بنشينند. آقا هم از كربلا به منزل محقر و اجاره اي خودشان وارد شدند و در آنجا نزديك چهارده سال زندگي كردند. منزل خيلي كوچكي بود و آشپزخانه اي به اندازه يك تشك داشت. ما مجبور بوديم موقع كشيدن غذا، ديگ را بگذاريم در حياط. دو تا اتاق 4×3 پايين داشت و دو تا اتاق هم بالا كه يكي از آن ها قابل استفاده نبود. يكي از اتاق ها را راي آقا فرش كرديم و خانه پهلويي را هم براي بيروني آقا اجاره كردند. بهر حال خانه كوچك و قديمي بود.23

خانم خديجه ثقفي (همسر امام) _ يك بار كه كارم در دفتر تقريباً تمام شده بود، امام زنگ زدند و مرا خواستند خدمتشان رسيدم يك جلد عينك پاره را به من دادند و گفتند: اين را ببريد و بدهيد بدوزند و اگر قابل استفاده نبود يك جلد عينك ارزان با پايين ترين قيمت خريداري كنيد. من رفتم و يك جلد عينك ارزان به قيمت 30 تومان خريدم و خدمتشان آوردم. 24

آقاي حسين سليماني _ مدتي كه به عنوان طبيب حضرت امام به محل زندگي آن عزيز رفت و آمد داشتم سادگي و بي پيرايگي در سر تا سر زندگي ايشان حاكم بود. فرش اتاق بيروني و اتاق دروني امام يكسان و همان فرش درشت باف و ارزان قيمت قم بود. پرده اتاق، صندلي، ليوان، تابلو درون اتاق، استكان هاي چاي، ظروف غذا، سفره و ... همه از اين قاعده تبعيت

مي كردند. در اين سادگي، زيبايي الهام بخشي نهفته بود كه به انسان آرامش مي داد. آن پيراهن سفيد بلند، آن عرق گير ساده و سفيد، جوراب هاي نخي و ارزان قيمت و... بيان گر بي توجهي محض امام به مظاهر دنيوي و توجه كامل ايشان به حضرت احديت بود.25

دكتر حسن عارفي

بوستان هفتم: مردمي بودن _ منزلي كه امام در جماران سكونت داشتند، به حجت الاسلام و المسلمين آقاي امام جماراني و دو برادرش و يكي از دامادهاي ايشان تعلق داشت كه به منظور سكونت در اختيار امام قرار گرفته بود. حضرت امام (ره) با توجه خاصي كه نسبت به مسائل شرعي داشتند، يك بار تمام آقاياني را كه از آن ها ياد شد، دعوت كردند و پرسيدند كه آيا رضايت به سكونت ايشان دارند يا خير؟ آقايان نيز پاسخ دادند كه رضايت كامل دارند. اما حضرت امام به اين هم بسنده نكردند و همسران اين آقايان را نيز خواستند و از آنان هم پرسيدند كه رضايت دارند يا خير؟ آن ها نيز اعلام كردند كه بسيار خوشحال و راضي هستند كه امام عزيز افتخار داده و در اين منزل سكونت دارند.26

حجت الاسلام و المسلمين علي اكبر آشتياني _ امام در قم كه بودند خيلي از شب ها به خانه شهدا و فضلاي حوزه سر مي زدند. يك شب بنا بود به منزل يكي از روحانيوني برويم كه خانه اش در كوچه اي بود كه ماشين هاي بزرگ و يا معمولي نمي توانستند به آن وارد بشوند. ما قبلاً كوچه را بررسي كرديم و به اين نتيجه رسيديم كه غير از ژيان ماشين ديگري به

آن كوچه نمي تواند برود. يك اتومبيل ژيان تهيه كرده و با امام حركت كرديم. در مراجعت دوباره در همان ماشين نشستيم و از آن كوچه تنگ بيرون آمديم. يكي از برادران يك پيكان تهيه كرده و به امام پيشنهاد شد كه بفرماييد در ماشين ديگر سوار شويد چون وضع اين ماشين خوب نيست و هوا هم گرم است. امام فرمودند: اين ماشين دارد مي رود و هيچ طوريش نيست با همين ماشين مي رويم.27

حجت الاسلام و المسلمين محمد علي انصاري _ صبح يكي از روزهاي زمستان سال 1367 كه همه شدت سرماي آن را به ياد دارند. به خصوص برفي كه توي شميران مي آمد. امام زنگ زدند، سراسيمه خدمت ايشان رسيدم. ديدم اتاق ايشان كاملاً سرد است. امام درب را باز كردند فقط يك زير پيراهن تن ايشان بود كه آن هم به خاطر چسليت عوض كردند، ما آن را درآورديم. من از ايشان خواستم درب اتاق را ببندم. ايشان فرمودند: موقع برگشتن دست به شوفاژ زدم، شوفاژ هم خاموش بود. تنها چيزي كه در توجيه مي توان گفت اين بود كه امام با آن بدن نحيف كسي نبود كه بگوييم چربي بدنش آن قدر زياد باشد تا گرمي بدن را تأمين كند. اين پيرمرد نحيف رنجور مي خواست توي زمستان سال 67 بفهمد آن مردمي كه حالا نفت ندارند، چه مي كشند.28

آقاي حميد زرگر _ در زمان حيات مرحوم آيت الله بروجردي، حضرت امام روي منبر نرفتند و روي زمين مي نشستند. محل درس ايشان يعني مسجد سلماسي را روي آب انبار ساخته بودند و مرطوب بود و زمستان ها هم بسيار

سرد مي شد. روزي پتويي را پهن كردم تا امام در موقع درس روي آن بنشينند. خلاصه بعد از درس كه متوجه شدند پتو مال من است؛ گفتند: جناب ميرزا امروز آوردي و من هم به احترام شما نشستم، چنان چه فردا بياوري من نمي نشينم ؛ ما بايد همگي يكسان باشيم.29

آيت الله جعفر سبحاني _ در دوراني كه در قم طلبه بودم يك بار امام با اتوبوسي به مشهد مشرف مي شدند، كه از قضا من هم در همان اتوبوس بودم. گرچه آنموقع طلبه جواني بودم. اما امام را مي شناختم. ايشان خيلي خيلي ساده بودند. مثلاً وقتي كه به سمنان رسيديم و اتوبوس توقف كرد، ايشان آن جا غذا خوردند، بعد وضو گرفتند و عبايشان را همان جا انداختند و نشستند و قدري استراحت كردند. تصور كنيد كه يك استاد معظم و مجتهد حوزه علميه، مانند مسافران ديگر كه همه گونه افراد بودند، رفتار كند. پيدا بود كه كارهاي ايشان براي خداست. بعد كه اتوبوس در خواجه ربيع نگه داشت، ديدم كه ايشان رفتند خواجه ربيع را زيارت كردند و برگشتند. سادگي زندگي ايشان واقعاً براي همه ما جالب بود. ما خيال مي كرديم آقا كه مي خواهند به مشهد مشرف شود، ديگر بايد خيلي تشريفات داشته باشند، اما ديديم كه چنين نيست.30

آيت الله احمد صابري همداني _ براي ما در حضور آقا همه چيز عادي بود، فكر نمي كرديم با چه شخصيتي نشست و برخاست داريم. ما ايشان را مثل پدر خودمان حساب مي كرديم و آقا هم مثل فرزندان خودش با ما رفتار مي كرد مثلاً اگر چيزي برايش مي برديم

مي گفت: بايد شما هم بخوريد، بدون شما ما هم نمي خوريم و ما واقعاً عظمت ايشان را درك نمي كرديم عقلمان نمي رسيد و اين هم بر اثر سادگي رفتار ايشان بود.31

منيره خانم _ حضرت امام همواره خود را موظف مي دانستند كه نسبت به ساير مردم از حقوق ويژه اي برخوردار نباشند و بارها ديده شد كه خود را از به كارگيري لوازم آسايش ظاهري در زندگي محروم مي كردند صرفاً به اين دليل كه عموم مردم قدرت برخورداري از آن را ندارند. درست همانند جد بزرگوارشان حضرت علي (عليه السلام)؛ ذكر دو نمونه در اين جهت خالي از لطف نيست. 1_ در هنگام ترخيص از بيمارستان قلب شهيد رجايي در سال 1358 در اولين مصاحبه با تأكيد فرمودند كه اميدوارم اين امكانات براي ديگران هم فراهم باشد. 2_ در زماني كه اولين بار در مركز درماني بقية الله شماره 2 بستري شدند، از اين جانب سؤال فرمودند كه آيا از اين امكانات افراد ديگري هم استفاده مي نمايند؟ كه وقتي با جواب مثبت حقير روبه رو شدند، بسيار خوشحال شدند و رضايت خود را اعلام داشتند.32

دكتر احمدعلي نوربالا پي نوشت ها: 1_ حجت الاسلام و المسلمين محمد حسن رحيميان، در سايه آفتاب، ص 131. 2_ حجت الاسلام و المسلمين محمد حسن رحيميان، در سايه آفتاب، ص 42. 3_ دكتر محمود بروجردي، پاسدار اسلام؛ ش 25، ص 57. 4_ محمد شريفي، فصل صبر، ص 221. 5_ حجت الاسلام و المسلمين مرتضي تهراني، سرگذشت هاي ويژه از زندگي امام خميني ؛ ج 5، ص 35 و 36. 6_ حجت الاسلام و المسلمين سيد حميد

روحاني، پاسدار انقلاب؛ ش 18، ص 33. 7_ فاطمه طباطبايي؛ پا به پاي آفتاب، ج 1، ص 187 و 188. 8_ صديقه مصطفوي؛ پا به پاي آفتاب، ج 1، ص 88. 9_ حجت الاسلام و المسلمين مصطفي زماني (ره)، پا به پاي آفتاب؛ ج 3، ص 181. 10_ حجت الاسلام و المسلمين محمد حسن رحيميان، در سايه آفتاب، ص 50. 11_ حجت الاسلام و المسلمين محمد حسن رحيميان، در سايه آفتاب، ص 50. 12_ جواد صفويان، پا به پاي آفتاب؛ ج 2، ص 60. 13_ حجت الاسلام و المسلمين عبدلعلي قرهي؛ پاسدار انقلاب؛ ش 10، ص 47. 14_ حجت الاسلام و المسلمين انصاري، ويژگي هايي از زندگي امام خميني، ص 59. 15_ مهندس صمد كريمي فام، حضور؛ ش 19، ص 309. 16_ آيت الله مرتضي بني فضل، پا به پاي آفتاب، ج 2، ص 312. 17_ آيت الله سيد علي غيوري، صحيفه دل، ج 1، ص 112. 18_ محمد هاشمي، حضور؛ ش 19، ص 311. 19_ پيام انقلاب، ش 52 (اول اسفند 1360)، ص 26. 20_ آرشيو واحد خاطرات. 21_ همان. 22_ همان. 23_ فصلنامه ندا، ش 12 (پاييز 1371)، ص 17. 24_ آرشيو واحد خاطرات. 25_ طبيب دل ها، ص 142. 26_ پاسدار اسلام، ش 92 (شهريور 1368)، ص 28. 27_ آرشيو واحد خاطرات. 28_ همان. 29_ همان. 30_ پا به پاي آفتاب، ج 3، ص 270. 31_ همان. 32_ طبيب دل ها، ص 396.

امام اخلاق

امام اخلاق تقارن ايام حماسه جاويد محرم با خرداد قيام، خرداد امام و خرداد عروج يادآور پيوند گسست ناپذير عاشورا و فرهنگ عاشورا با انقلاب اسلامي و نهضت عاشورايي

امام خميني است. موضوع اين مقالت كوتاه كه نكاتي چند درباره اخلاق اجتماعي امام را اشاره دارد، همسو با موضوع سمينار بررسي سيره عملي و نظري حضرت امام خميني است كه همه ساله به همت جمعي از فرهيختگان رهرو راه امام ابعاد مختلف زندگي احياگر بزرگ ارزشها را به بررسي مي نشينند و در سالجاري: "اخلاق" اين عاليترين مضمون زندگي حضرت روح الله به عنوان موضوع مباحث اين گردهمايي پرشكوه و معنوي قرار دارد. دشواري و پيچيدگي مفهوم اخلاق، و بخصوص اخلاق اجتماعي از يكسو و معيت شخصيت حضرت امام و قله هاي رفيعي كه آن بزرگ در وادي معنويت و سير و سلوك عرفاني و اخلاقي طي كرده است و رازها و رمزها و زواياي ناشناخته و بعضا دست نيافتني آن روح متعالي و مهذب از سوي ديگر چنان است كه امكان ارايه مطلبي جامع را در نوشتاري محدود نمي دهد و اساسا حق آنست كه در اين باب، ارباب فضايل، و علم و اخلاق و بزرگاني كه سالها از آبشخور مكتب تربيتي و اخلاقي امام سيراب شده اند سخن بگويند. بدون ترديد رفتارهاي اخلاقي و آداب معاشرت و اخلاق اجتماعي حضرت امام ريشه در مباني اعتقادي و اصول انديشه ديني او دارد. اخلاق اجتماعي امام و رفتارهاي تربيتي او بر همان اصولي مبتني است كه قيام و انقلاب، سياست و رهبري، و فقه و فقاهت او بر آن اصول مبتني است. عرفان امام و نظام معرفت ديني حاكم بر تار و پود وجود امام است كه او را در عرصه فقه و فقاهت: مرجع مومنين، و در پهنه سياست و حكومت: رهبر مسلمين،

قرار داده است و همين عرفان و نظام معرفتي و عقيدتي است كه وي را در عرصه اخلاق و رفتارها و روابط اجتماعي نيز امام و اسوه ساخته است. قيام و مبارزه و جهاد سياسي امام خميني در تداوم نهضت انبياء و براي تحقق اهداف پيامبر مكرم اسلام - صلوة الله عليه - و در جهت حاكميت آيين اسلام ناب محمدي (ص) بوقوع پيوست. همان آييني كه حضرت ختمي مرتبت در وصف رسالت و فلسفه بعثت خويش فرمود: "بعثت لا تمم مكارم الاخلاق". در اين بينش است كه حتي اجراي عدالت اجتماعي و برقراري قسط در جامعه انساني نيز به مثابه عوامل زمينه ساز تحقق هدف غايي بعثت كه نيل انسان و جامعه انساني به عاليترين مدارج كمالات اخلاقي است مورد توجه رهبران ديني قرار مي گيرد. و حضرت امام خميني در اين وادي در اعصار و قرون پس از غيبت سرآمد روزگاران است. پس نكته نخست آنكه براي شناخت اخلاق و رفتارهاي اجتماعي امام و انگيزه هاي بروز اين رفتارها بايد قبل از هر چيز مباني اعتقادي امام را بشناسيم و اعتقاد راسخ قلبي و عملي او را به توحيد به معناي عميق عرفاني آن كه عالم را محضر خدا و جلوه اي از جلوات حضرت حق - جل و علا - مي دانست دريابيم و قرائت وي را از دين و شريعت و وحي، و تفسير او را از اسلام ناب، و وظيفه مندي و تعبد و تكليف گرايي او را كه اساس همه رفتارها و منشهاي فردي و جمعي او بوده است در جامعيت گفتار و رفتارش بدون تقطيع و گزينشهاي سليقه

اي بازشناسي كنيم. هركسي كه مي خواهد آداب معاشرت امام و اخلاق اجتماعي او را الگوي خويش سازد پيش از آن مي بايد انديشه و شناخت و اعتقاد خويش را با انديشه و نظام معرفتي امام محك زند. امروز اگر جهان بيگانه از دين و ارزشهاي ديني و بويژه دنياي غرب در گرداب رذايل اخلاقي گرفتار است و بن بستهاي اخلاقي كنوني نه تنها فرياد اصلاح طلبان و انديشمندان خارج از گردونه قدرت را بلكه حتي صداي اعتراف و اعتراض حاكمان اين جوامع را بلند كرده بدان سبب است كه فلسفه خلقت انسان و فلسفه بعثت انبياء در اين جوامع فراموش شده است. معنويت، ارزشهاي الهي و اخلاقي و مكارم اخلاق در عصر ماشين و تكنولوژي به حاشيه رانده شده اند. اين نظام شبه تمدن حاكم بر غرب بي ترديد نه از ناحيه بمبهاي اتمي و سلاحهاي كشتار جمعي، كه از ناحيه نبود اخلاق الهي و فضايل معنوي لامحاله محكوم به زوال و شكست است. و به تعبير حضرت امام در نامه معروفشان به گورباچف، در باغ سبز غرب فريبي بيش نيست و درون آن سرشار از عوامل سقوط و فروپاشي است. چيزي كه امروزه در غرب و روانشناسي غربي به نام علم اخلاق از آن ياد مي شود همان اخلاق به اصطلاح علمي و نسبي اي است كه دامنه نسبيت را تا حريم اصول بنيادين حاكم بر پهنه هستي كشانده است و واضح است كه اين نگاه را با چنين ابزاري امكان رويت خورشيد حقيقت نيست و نتيجه چنين نگرشي همان است كه وجود با عرضه بسيط و جلوه هاي بيكرانه اش تنها در

حصار طبيعت تفسير مي شود و اخلاق و روابط فردي و جمعي انساني محصور در اين زندان، تفسيري جز ارزشهاي نسبي دائما درحال تغيير نمي يابند. كاركرد عوامل ماوار طبيعت و حقايق غيبي در عالم هستي را در اين نگرش راهي نيست و ارزشهاي مطلق را كه جوهره اصلي و پايه تمدنهاي واقعي و ماندگار هستند نفي مي كند. عوامل تنظيم كننده روابط اخلاقي و اجتماعي و آداب معاشرت برآمده از اين نگرش ماده انگارانه را جز حاكميت قدرت، سرمايه، ماشين و تكنولوژي تشكيل نمي دهد. بديهي است كه بموازات سلطه اي كه هريك از اين عوامل براي صاحبان آنها در جوامع انساني پديد مي آورند اخلاق و فرهنگ و آداب اجتماعي نيز دگرگون مي شود. و اينجاست كه به تعبير پاسكال: "اخلاق واقعي به اخلاق علمي مي خندد". آري امروز جامعه انساني بيش از هر زمان ديگر نيازمند اخلاق واقعي است و چنانكه گفتيم تامين اين نياز تنها از مسير بازگشت بشر به فطرت ديني و الهي خويش مي گذرد. و در همين رابطه است كه تبيين اخلاق اجتماعي مردي كه حقيقتا امام اخلاق بود و از همين رهگذر رستاخيز بزرگ و نهضت الهي خويش را برپا ساخت كاري است بس مهم و پاسخي است به نياز عصر حاضر. نكته ديگر در شناخت اخلاق اجتماعي امام كه در ادامه مبحث پيشين است آنكه يكايك رفتارهاي اجتماعي امام و آداب معاشرتي كه بدان پايبند بوده اند جملگي از سر اداي تكليف و عمل به وظايف ديني در رفتارها و زندگي او جلوه گر شده اند. بنابراين مكتب تربيتي و اخلاقي امام خميني همان مكتب تربيتي

و اخلاقي اسلام ناب است. حضرت امام تحت تاثير محيط و شرايط تاريخي و اجتماعي به دسته اي از رفتارها پايبند و دسته ديگر را مردود نمي دانسته است بلكه دقيقا خود را مكلف به انطباق روابط و رفتارهاي خويش با فرامين الهي و احكام اخلاقي دين مي دانست و از همينجاست كه در ادوار بسيار طولاني و متنوع زندگي امام تا آنجا كه خاطره ها نقل مي كنند و اسناد و مدارك آن گواهي مي دهند تغييري در منشهاي سرشار از فضايل اخلاقي امام در برخورد با ديگران مشاهده نمي كنيم. براي نمونه: همان حرمتي را كه او براي مردم قبل از اقبال جامعه به او قائل بود عينا در رفتار و گفتارش در زمان پس از پيروزي و دوران حكومتش بر ميليونها قلوب و نفوس شاهديم. به عبارت ديگر، حضرت امام در جريان خودسازي و جهاد با نفس كه در دوران نوجواني و جواني و قبل از ورود به عرصه فعاليتهاي سياسي و زعامت ديني و رهبري قيام، در يكي از سخت ترين مراحل تكامل زندگي خويش و تحت تاثير همان مكتب شناختي و عرفاني اي كه اشاره كردم رويكردي آنچنان به آداب و اخلاق اسلامي داشته است كه نه تنها در وادي مباحث نظري و تئوريك اخلاق اسلامي به عنوان صاحبنظري توانمند و فرزانه زمان خويش شناخته مي شد بلكه در ميدان عمل نيز با مواظبت و مراقبت دائمي، آداب معاشرت اسلامي را چنان در باطن خويش پرورانده بود كه ملكه روان خودساخته او شده بودند و همين امر سبب تعادل در برخوردها در تمام ادوار زندگي وي بوده است. بنابراين، اخلاق

اجتماعي امام دقيقا برگرفته از آداب اخلاقي اسلام است. اگر كسي شخصيت امام را، و خداشناسي و تكليف گرايي امام را، و ميزان تعبد و تهذيب او را در حد وسع خويش شناخته باشد طبعا در بازشناسي رفتارهاي اجتماعي و اخلاق و آداب معاشرت او جز اوج ارزشهاي اخلاق اسلامي را نخواهد ديد. رافت و رحمت در برخورد با مومنين و شدت وحدت در برخورد با مشركان و كافران، امربه معروف و نهي ازمنكر با عنايت دقيق به شرايط و مراحل آن از نصيحت گرفته تا مبارزه منفي و رويارو، احترام به انسانها براساس تقوي و فضايل اخلاقي، عدالت در رفتارهاي اجتماعي و فردي، سازگاري اجتماعي و مسئوليت پذيري در جمع و روحيه همكاري، نظم و انضباط، تاليف و تحبيب قلوب، حسن خلق، رفق و مدارا، گذشت و عفو، حلم و صبر، ستر عيوب و سعه صدر و مشورت، وقار و پرهيز از هزل در عين تواضع، خلوص نيت، تنفر و پرهيز از ريا و رياكاري و خودخواهي، اجتناب اكيد از مجالس غيبت و گناه، قدرشناسي و توجه فوق العاده به زيردستان، صداقت و يكرنگي، حفظ كرامت انسانها و مردمي بودن، با مردم و براي مردم زيستن و خدا را در همه احوال و در تنهايي و در جمع حاضر و ناظر ديدن نمونه هايي است از خصايل اخلاق اجتماعي امام كه درباره هريك از آنها خاطره هاي فراوان نقل شده است و حافظه آحاد ملت ايران و قدرشناسي بي بديل اين ملت بزرگوار در گراميداشت ياد و نام او گواه اين مدعاست. روحش بهره مند از رضوان الهي و راهش پررهرو باد.

ديدگاه عرفاني اخلاقي امام خميني (ره)

ديدگاه عرفاني

اخلاقي امام خميني (ره)

در اينجا سخن از فلسفه اخلاق و يا عرفان نظري نيست و نيز در اينجا به ذكر هر يك از مباحث اخلاقي و يا مسائل عرفاني به گونه اي گسترده و تفصيلي نمي پردازيم بلكه برخي از مباحثي كه صبغه اخلاقي داشته و ارتباط بيشتري با مباحث و مسائل تربيتي دارند را، از ديدگاه امام - سلام الله عليه - مورد بحث قرار مي دهيم.

الف _ تفاوت ميان علم و عرفان

عرفان و معرفت عبارت است از: (شناسايي و آگاهي نسبت به امري خاص از راه مشاهده دروني و علم حضوري) .

ولي شناسايي و آگاهي از راه استدلالهاي عقلي را كه در ماهيت خود با توجه به مصداق معلوم، امري است كلي، علم گويند نه عرفان و نيز عرفان در مواردي بيشتر به كار مي رود كه سبق (و يا پيش فراموشي) نسيان در كار باشد؛ مثلا كسي چيزي را مي شناخته، نيسان عارض گشته و دوباره بدان آگاهي و توجه پيدا كرده است، اما كاربرد علم، اين چنين نيست.

از اين نظر، عارف به كسي مي گويند كه به آنچه كه در نشئات پيشين آگاهي يافته ولي از آن غافل مانده و يا نيسان حاصل شده است، ولي دوباره معرفت پيدا كند و بر اين اساس، (برخي از) اهل سلوك مدعي اند كه معراج معنوي و روحي انسان، همان توجه و يادآوري ايام سلف (عالم ذر) است ولي به نظر ما معراج معنوي و روحاني انسان، عبارت است از رجوع به عالم غيبت، يعني سالك، مجذوب عالم قدسي شود و به عالم ملكي توجه نكند و به جمع مافي سلسله الشهود بنگرد. (1)

ب

_ دستجات و طوايف انسانها

انسانها در رابطه با سير و سلوك الي الله چهار طايفه اند:

1- محجوبان: اين طايفه بر اثر توجه و سرگرمي به دنيا از حركت و پرواز به سوي ملكوت غافلند و از سير به سوي حق باز مانده و در شمار غافلان قرار دارند.

2- سالكان: اين طايفه در حال سير و حركت به سوي حق، بسر مي برند و به پير راه و راهبر نيازمندند

3- واصلان: اين طايفه از طريق سير و سلوك به سوي حق، به مقصد دست يافته و به سر منزل مقصود واصل گشته اند. و شاهد مقصود را در آغوش كشيده اند.

4- راجعان: اين طايفه پس از وصول به مقصود، از دياريار به سوي خلق، بار سفر بسته تا ديگران را نيز در اين سفر سير الي الله رهبري كنند. (2)

قابل ذكر است كه در ميان طوايف فوق، غير از طايفه اول (محجوبان) سه طايفه ديگر اهل سيرو سرّ و پروازند كه پس از قدم نهادن به (مقام فنا) به مرحله خاصي از ارتقاي معنوي يعني حالت حقاني، نايل مي آيند. البته در صورتي كه در اين سفر و سلوك، گرفتار حجابها (حجاب ظلماني، حجاب نوراني - عقلاني و حجاب روحي) نشوند. (3)

به طور كلي سفر و پرواز معنوي چهار گونه است.

اول _ سفر از خلق به سوي حق: كه در پرتو پرداختن به عبادات رعايت دستورها، انجام رياضتها، مهاجرات از طبيعت و پرواز به ديار پروردگار متعال، صورت مي پذيرد. (4)

اين رجوع به عالم ملكوت را فنا مي گويند پس (فنا) عبارت از نفي و نابودي نيست بلكه مرحله خاصي از راهيابي است.(5)

كه در پرتو عبادت

حاصل مي شود. (6) و گفتيم كه حالت ويژه حقاني در اين مرحله براي سالك، حاصل مي گردد به شرط آنكه حجابهاي سه گانه را كنار بزند و دچار آنها نشود در اين سفر به هادي و راهبر نيازمند است. (7)

و به گفته حافظ:

قطع اين مرحله بي همرهي خضر مكن

ظلمات است بترس از خطر گمراهي

دوم _ سفر از حق به سوي حق: اين سفر پس از انجام سفر اول صورت مي پذيرد سالك از حالت حقاني خود اوج مي گيرد و به مقام (فناي فنا) نايل مي گردد مقامي كه از آن به عنوان مقام (اخفي) و (فنا در افعال و صفات حق) تعبير مي شود.

سوم _ سفر از حق به سوي خلق: سفر فوق را (مرحله صحو) نيز مي نامند سالك، در اين مرحله بين عوالم جبروت و ملكوت، در طيران است و داراي بهره اي از مقام نبوت است (نه نبوت تشريعي) تا ديگران را آماده اوج و پرواز كند.

البته پس از مرحله (صحو) نوبت به مرحله (محو) مي رسد كه براي انسانهاي كامل در اين دنيا و آخرت، پيش مي آيد. (8)

چهارم _ سفر از خلق به سوي خلق از طريق حق: در اين سفر، سالك، موانع سير را شناسايي و به راه وصول به حق را به ديگران مي آموزد؛ زيرا داراي نبوت تشريعي است كه دستيابي به اين مرحله در پيامبر اسلام (صلي الله عليه و آله) خاتمه يافت پس از وي، كسي بدين مرحله نمي تواند گام نهد. (9)

نكته قابل ذكر آنكه، امام - سلام الله عليه - در برخي از رهنمودها از مراحل سيرو سلوك به عنوان (سجده)

ياد مي كند. مثلا مي نويسد:

(كلام در سفر از خلق به حق و از كثرت به وحدت و از ناسوت به مافوق جبروت است تا حد فناي مطلق كه در (سجده اول) حاصل مي شود و فنا از فنا كه پس از صحو، در (سجده دوم) حاصل مي گردد. (10)

ج _ عامل اصلي عروج و تداوم معراج (هماهنگي شريعت، طريقت و حقيقت)

راز موفقيت سالك الي الله، يك چيز بيش نيست و آن عبارت است از (عبادت) سالك با (قدم) عبادت مي تواند از بيت طبيعت، به سوي عالم ملكوت عروج و مهاجرت كند. (11) و عبادت براي همه عباد يك ضرورت است؛زيرا همانگونه كه بدن به آب، هوا و غذا نيازمند است، روح نيز به غذا احتياج دارد و غذاي روح، عبارت است از (عبادت) و همانگونه كه اثر غذا در بدن عبارت است از ادامه حيات و تأمين نشاط، اثر غذاي روح (عبادت) نيز عبارت است از اوج و معراج. (12)

در عرفان امام راحل - سلام الله عليه - طريقت و حقيقت جز از راه شريعت حاصل نخواهد شد؛ زيرا ظاهر، طريق باطن است(13) و در واقع عبادتي كه در ظاهر انجام مي پذيرد معمار باطن است (يعني) باطن را براي عروج مهيا مي سازد و انفكاك و جدايي ميان عبادت و تاثير آن در نفس محال است و اگر عبادتي صورت پذيرفت ولي تاثير معنوي و عرفاني آن مشاهده نگشت، بدون ترديد آن عبادت با توجه به همه ضوابط و شرايط لازم آن انجام نيافته است. (14)

(الطريقه والحقيقه لا تحصلان الا من طريق الشريعه فان الظاهر طريق الباطن بل يفهم منه (ولو انهم

اقاموا التوراه والانجيل) ان الظاهر غير منفك عن الباطن فمن راي ان الباطن لم يحصل له مع الاعمال الظاهره و اتباع التكاليف الالهيه فليعلم انه لم يقم علي الظاهر علي)ما(هو عليه) (15)

توجه بدين حقيقت ضروري است كه هيچ طايفه و دسته اي از دستجات فوق، حتي لحظه اي از عبادت، بي نياز نخواهد بود. (16)

بر همين اساس است كه برترين افتخار پيامبر خاتم (صلي الله عليه و آله) آن و اصل راجع كامل، عبوديت وانجام عبادت است الهي است. (17)

به طور كلي اساس تكامل معنوي و ارتقاي باطني، عبوديت و پيمودن مدارج كمال است. بنابراين، هر گاه لحظه اي اين عمل در كار نباشد سقوط آن واصل، حتمي است (فان مقام العبد الكامل هو التذلل بين يدي سيده) . (18)

پس سخن برخي از تصوف پيشگان كه مي گويند: (عبادت ظاهري طريق است و هر گاه به مقصد رسيدي و واصل شدي و ديگر بدان ضرورتي نيست) . بدون دليل است(19) و لاطائلاتي بيش نمي باشد. . . . (20)

آري، جز از راه عبادت ظاهري نمي توان در هيچ مقامي پايدار ماند. چنانكه بدون آن نمي توان به هيچ مقامي دست يافت. حتي مقام رسالت حضرت خاتم الانبياء نيز منوط به عبادت ظاهري و عبوديت است.

د_ شروط اصلي تاثير عبادت

عبادت؛ سرمايه اصلي سالك در باب راهيابي هاست، ولي از اين نكته نبايد غافل بود كه هر عابدي به مقصود نمي رسد و همه عابدان يكسان نيستند؛چرا كه عبادت آنان يكسان نيست؛ زيرا عبادت داراي شروطي است. از جمله عبارتند از:

1- حضور قلب: حضور قلب در نماز همان است كه نمازگزار به قلب خود بفهماند كه در

پيشگاه پروردگار بزرگ به عبادت ايستاده است (حضور قلب اجمالي) و نيز در همه لحظات به اسرار و معاني فرازهاي نماز و كلمات آن توجه كند (حضور قلب تفصيلي) (21) عبادت بدون حضور قلب، عبادت نيست بلكه لهو و بازي است اين عبادت عملي)است كه(در نفس آدمي اثري ايجاد نمي كند و حالت نهي از فحشا و منكر محقق نمي شود(22) (ان الصلوه تنهي عن الفحشاء و المنكر) (23)

2- اخلاص: معيار اصلي عباديت عبادتها، اخلاص است؛ يعني اگر عبادت، همراه با اخلاص انجام گرفت، عبادت به شمار مي آيد و گرنه عبادتي صورت نگرفته است. (24)

اخلاص يعني عمل را فقط براي خدا انجام دادن(25) و شخص بااخلاص ظاهر خود را از معاصي و باطن خود را از عجب، كبر، فخر، ريا،. . . تصفيه مي كند. و عبادت در رياضت در پرتو اخلاص است كه هم عمل را ابدي و اخروي(26) مي سازد و هم سالك را به معراج مي برد حتي سير و سلوك اخلاقي و رياضتها اگر فقط به منظور دستيابي به تسلط قواي نفساني و پيدايش ملكات باطني. . . . . (باشد) ، ولي اگر در چارچوب مجوزها و دستورهاي شرع مطهر صورت گيرد، مايه راهيابي و هدايت است پس حتي ملكات فاضله و ملكات نفساني اگر در پرتو اخلاص پديد نيايند، مايه نجات و سعادت انسان نخواهند بود و آن اخلاص نيز اخلاص الهي نيست، در صورتي الهي است كه عاري از هر گونه هواهاي نفساني باشد. (27)

انسان مخلص با دارا بودن ملكات فاضله، همواره خود را در محضر خدامي بيند(28)

و تفاوت ميان عبادت عامه و عبادت خاصه را در

همين نكته مي توان خلاصه كرد كه عبادت جهت طمع به بهشت يا دوزخ صورت نمي گيرد بلكه به خاطر خدا و بدون هيچ گونه چشمداشتي انجام مي گيرد واين گونه عبادت را (عباده الاحرار) يا (عباده الكرام (عبادت آزادگان، عبادت كريمان)) مي گويند. (29)(1). ر. ك چهل حديث، حديث 37، ص 621 - 622.

(2). آداب الصلوه، ص 282.

(3). مصباح الهدايه الي الخلافه و الولايه، ص 204.

(4). تعليقات علي شرح فصوص الحكم، ص 39 و 173.

(5). تعليقات علي شرح فصوص الحكم، ص 39 و 173.

(6). سر الصلوه، ص 83.

(7). مصباح الهدايه الي الخلافه و الولايه، ص 205.

(8). ر. ك: تعليقات علي مصباح الانس، ص 283.

(9). مصباح الهدايه الي الخلافه و الولايه، ص 205.

(10). سر الصلوه، مقدمه مولف، ص 28.

(11). تعليقات علي شرح فصوص الحكم، ص 39.

(12). آداب الصلوه، ص، 20.

(13). تعليقات علي شرح فصوص الحكم، ص 201.

(14). ر. ك تعليقات علي شرح فصوص الحكم، ص 200 و 201.

(15). سر الصلوه، ص 11و 83.

(16). سر الصلوه، ص 11و 83.

(17). ر. ك تعليقات علي شرح فصوص الحكم، ص 55 (فان العبوديه من اعظم افتخارات النبي (صلي الله عليه و آله.

(18). تعليقات علي شرح فصوص الحكم، ص 179.

(19). تعليقات علي شرح فصوص الحكم، ص 201.

(20). تعليقات علي شرح فصوص الحكم، ص 201.

(21). تعليقات علي شرح فصوص الحكم، ص 201.

(22). آداب الصلوه، ص 33.

(23). سوره عنكبوت،، آيه 45.

(24). سر الصلوه، ص 16.

(25). صحيفه نور، ج 19، ص 255.

(26). صحيفه نور، ج 20، ص 65.

(27). چهل حديث، حديث 2، ص 45 - 46.

(28). مبارزه با نفس (جهاد اكبر) ، ص 53.

(29). سر الصلوه، ص 7 و 75: (قال امير المؤ

منين (عليه السلام) ما عبدتك خوفا من نارك ولا طمعا جنتك بل وجدتك اهلا للعباده فعبدتك.

قال الحسين: ان قوما عبدالله رغبه فتلك عباده التجار و ان قوما عبدالله ورهبه فتلك عباده العبيد و ان قوما عبد و الله شكرا فتلك عباده الاحرار و هي افضل العباده.

3- اطمينان نفساني و طمأنينه و وقار باطني(1)

4- عاشقانه و با شوق باطني همراه باشد. (2)

توجه و تفهيم به معاني، حقايق و اسرار و لااقل توجه بدين حقيقت كه در سايه ذكر (نماز) فرمانبرداري از خدا صورت مي گيرد(3)

5- بركنار از تصرفات و نفوذ شيطان: بر اين اساس، شخص ذاكر و عابد همواره بايد در استعاذه به سر ببرد(4) از نظر امام راحل - سلام الله عليه - دو چيز در اين سير معنوي (نماز) مهم است: يكي طهارت كه سر آن (تخليه) و سَر سِرّ آن (تجريد) مي باشد و ديگري كه ركن اعظم است و در نماز حاصل مي شود، سر آن (تجليه) و سر سِرّ آن (تفريد) است. (5)

ه_ _ يكي از مسائل معروف باب عرفان (رياضت) است واژه رياضت از ماده روض و از حيث معنا تحمل زحمت و پرداختن به عملي جهت ايجاد ورزيدگي روحي يا جسمي است بدين جهت به ورزش و حركتهاي مربوط بدان نيز (رياضت) گويند.

همچنين دگرگوني و تبديل حالت روحي مذموم در راستاي دستيابي به حالت روحي ممدوح و اعراض و خودداري از اعمال شهواني، مداومت و ملازمت به نماز و روزه و خلوت و تفكر و شب و زنده داري و تهجد و نيز تهذيب اخلاق را (رياضت) مي خوانند. (6)

رياضت همواره در تعقيب هدفي خاص صورت مي گيرد و

از ديدگاه امام راحل - سلام الله عليه - پشتوانه اصلي رياضت يعني (نيت) صيغه بطلان و يا مشروعيت را متوجه آن مي سازد؛زيرا رياضت اگر با انگيزه حب نفس و جلوه هاي مختلف آن صورت گيرد، نامشروع و رياضت باطل است و اگر به منظور تقرب و جلب رضاي پروردگار متعال انجام پذيرد، شرعي و صحيح خواهد بود. (7)

و نيز رياضت از حيث كيفيت عمل، اگر مطابق با دستورهاي شرع مطهر باشد، رياضت صحيح مي باشد و اگر چگونگي عمل، رفتار كردار، حركات و سكنات مربوط در چارچوب مجوزات شرع مطهر نباشد، آن رياضت غير اسلامي و مبتدع (بدعت) خواهد بود(8)

قابل ذكر است كه رياضت به نوبه خود بر دو گونه است:

1) رياضت جسمي

2) رياضت روحي. (9)

اولي عبارت است: از تحمل مشكلات از جمله، امساك و خودداري از غذاهاي لذيذ و گوارا، پرداختن به روزه هاي مستحبي يا واجب، پرداختن به روزهاي مستحبي يا واجب، پرداختن به نمازهاي مختلف، انجام حج، عمره و. . . تحمل كار و تلاش طاقت فرسايي كه صبغه عبوديت دارند، مثل دستگيري از خلق.

دومي عبارت است: از چشاندن درد و الم رياضت به روح، انديشيدن در عواقب و سرانجام معاصي، توجه به كيفر و عذاب دردناك عصيان و خطا، توجه به گرفتاريهاي دردناك عصيان و خطا، توجه به گرفتاريهاي گوناگون عالم قبر و قيامت(10)

تعريف رياضت از نظر امام راحل»: امام راحل - سلام الله عليه - همانند برخي از صاحب نظران در باب تعريف رياضت، بدين مساءله عنايت دارد كه: الرياضه و هي ازاله الشماس عن النفس بقطع ماءلوفاتها و مخالفه مرادتها و اعظم اركانها دوام الملازمه علي ذكر

لااله الاالله(11)

يعني، (رياضت عبارت است از بين بردن حالت طغيان و سركشي نفس از راه مبارزه با آنچه كه مورد الفت و خواهش آن است و مهمترين راه موفقيت (عظيم ترين) ركن آن، ملازمت و تداوم به ذكر الهي است (لا اله الا الله) است) .

امام در ذيل تعريف مي نويسد: (و الحاصل هذا الذكر في هذا المقام ليس ذكر للذاكرين بل وسيله الي ازابه الحجاب) . (12)

اين ذكر (لا اله الا الله) وسيله اي جهت رفع نمودن حجاب باطني است نه وسيله دستيابي به ارتقا و علو باطني. (در اين رابطه به اذكار ديگري نيز بايد روي آورد)

«نتايج و دستاوردهاي رياضت صحيح»:

اشارتي رفت كه اگر رياضت با نيت صادقانه و اخلاص الهي همراه باشد واز چار چوب مجوزهاي شرعي تجاوز نكند، يكي از راههاي اساسي (خودسازي) است؛ زيرا از راه رياضت مي توان به نتايج درخشان و شگرفي در اين باره دست يافت، از جمله:

1. پالايش نفس از رذايل اخلاقي و ايجاد تحول و دگرگوني در نفس. (13)

2. تصفيه باطن از عقايد باطل. (14)

3. تخليص نيت از ريا. (15)

4. ايجاد حضور قلب در عبادت. (16)

5. دستيابي به باورهاي صحيح از جمله: (لا موثر في الوجود الا الله) (17) و اين از معاني (لا اله الا الله) است كه از راه رياضت مي توان بدان دست يافت. (18)

6. بيرون كردن حب نفس، حب دنيا و حتي محبت اين و آن، از دل(19) و دست يابي به محبت الهي كه ام الطهارت است. (20)

7. ايجاد ملكات فاضله(21) كه انسان از راه ارتباطات قلبي مي تواند مظهر اسماء و آيت كبراي الهي شود. وجود او رباني گشته

و در مملكت وجود او فقط جمال و جلال الهي فرمانروايي مي كند. (22)

8. رهايي از حجاب علم و حصول انقطاع الي الله؛(23) زيرا كه كثرت اشتغال به علوم برهانيه، سبب ظلمت و كدورت قلب است. (24)

9. اجتناب از همه گونه محرمات و ترك همه گونه شبهاست(25)

10. رفع حجابها. (26)

11. تقويت اراده باطن در جهت هدايت ديگران(27) (طه ما انزلنا عليك القران لتشقي) (28)

قابل ذكر است كه اگر در حال رياضت، مرگ پيش آمد، ظرف، مشمول عفو و رحمت و غفران الهي خواهد گشت. (29)

همچنين اگر كسي در پرتو رياضت به ملكات اخلاقي دست يابد، در حالي كه با نيت خالص و تقرب به درگاه خداوند متعال نباشد بلكه با صبغه اي از شهرت طلبي. رياضت خواهي و جاه و مقام جويي همراه باشد، آن اخلاق و ملكات را (اخلاق الهي) نمي توان ناميد. (30)

بر اين اساس، رياضت پيشگاني كه به خيال خام خود، در مكاشفات خود شيعه و رافضي را به صورت خنزير مشاهده كرده (چنانچه در برخي از كتب آمده است !!!) آنان در سيماي آينه باطن به دور از زنگار و كدورتهاي باطني رافضي (شيعه) ، در واقع، خود را مشاهده كرده اند و خود راخنزير يافته اند. (31) (اين است سر انجام و عاقبت رياضتهاي غير الهي و ملكات شيطاني) .

و- برخي از مقامات و صفات عاليه

در ميان صفات عالي و ملكات و خصلتهايي كه انسان در پرتو رياضت، به آنها دست مي يازد، برخي از آنها در زندگي روزانه نمايان ترند؛يعني اثر وجودي آنها مشهودتر است، از جمله: (رضا) توكل، تفويض، خوف، رجا، ثقه و. . .)

هنگامي كه انسان به

حالت (ثقه) يعني اطمينان نفساني دست يافت كه همه چيز از خداست (لا حول و لاقوه الا الله) و خدا او را همواره زير نظر داشته و همه امور آشكار و پنهان وي را مقرر مي دارد، در اين صورت در هنگام اقدام به كارهاي زندگي، از اينكه به مصلحت او هست يا خير، به خدا (توكل) مي كند اين حالت را توكل گويند و آنگاه كه حتي به خواست و مصلحت، خويش نينديشيده و فقط جلب رضاي او و تحقق اراده او را خواستار است، اين حالت را (رضا) گويند و اگر به حالتي دست يافت كه در امور زندگي خود، اراده خود و همه چيز را از خدا و در خدمت تحقق اراده او بداند اين حالت را (تفويض) نامند، ولي اگر با توجه به بسط رحمت الهي. . . . . و شكر نعمتهاي او حالت ويژه اي در او ايجاد شد كه از پيدايش غرور و كوتاهي و ياءس از رحمت حضرت حق، پيشگيري مي كند، آن حالت خاص را (خوف و رجا) گويند. (32)

«برترين ذكر الهي»

يكي از برترين اذكار كه سالك را به اوج معراج نايل مي سازد، قرائت قرآن است. قرآن كتابي است جامع است كه در نوراني ترين شب (ليله القدر) نازل شد(33) و حاوي همه گونه معارف از معرفه الذات تا معرفه الافعال است. (34) و از مقاصد مهم آن تطهير باطن انسان از پليديها و تحصيل سعادت است. (35) و هر طايفه اي به قدر استعداد خود ازاين كتاب استفاده مي كند(36) قرائت آن ثواب و پاداش الهي را در بر دارد، چنانكه قاري با ديد

تعليم و تربيت در آن به تعمق بپردازد به هدايت، حجاب خود بيني و نور طريق سلوك انسانيت دست مي يابد(37) به شرط آنكه از حجاب خودبيني و كدورتهاي معاصي، خود را به دور دارد. و در آيات آن به تفكر بنشيند و سپس به تطبيق خود با محتواي آن بپردازد.

وظيفه سالك الي الله آن است كه خود را به قرآن عرضه بدارد(38) و به كوتاه سخن، انسان با رياضتهاي قلبي مي تواند مظهر اسماي الهي شود(39) آري قرآن منبع همه گونه معرفتها(40) و منشاء عرفان است.

ز_ معناي اخلاق

(اخلاق) جمع (خلق) است و (خلق) عبارت است از: (حالتي كه در نفس پديد مي آيد و انگيزه حركت عملي انسان شود و آدمي در پرتو آن بدون تروي و به كارگيري فكر و انديشه، به عمل مناسب با آن دست مي يابد) .

قابل ذكر است كه (خلق) در انسان بر دو گونه است:

الف) طبيعي.

ب) اكتسابي.

(طبيعي) به مزاج و اصل فطرت آدمي مربوط مي شود، ولي (اكتسابي) از راه تفكر، تدبر، معاشرت و عادت ايجاد مي شود هر دو قابل زوال و دگرگوني مي باشند نه آنكه ذاتي و لايتغير باشند. (41)

ح _ اهميت اخلاق

امام راحل - سلام الله عليه - براي اخلاق و علوم مربوط بدان، اهميت فراواني قايل بود و تأكيد داشت تا در مراكز علمي، علوم معنوي از قبيل علم اخلاق، تهذيب نفس و سير سلوك الي الله تدريس شود. (42) و مي فرمود: علاوه بر برهان و تجربه، دعوت انبياء و شرايع حقه به سوي اخلاق كريمه. . . اهتمام داشتند. (43)

البته درجه اهميت اخلاق را از اين بيان مي توان به دست

آورد كه پيامبر خاتم (صلي الله عليه و آله) هدف اصلي بعثت خود را (كمال مكارم اخلاق) دانسته اند. (بعثتُ لاتمم مكارم اخلاق) (44)

و نيز ره توشه سفر آخرت (اخلاق كريمه) است(45) بر اين اساس، شيخ انصاري كه از حيث مراتب علمي بي همتا بود، همواره در كنار استاد اخلاق خود، زانوي ادب بر زمين نهاده و به شاگردي مي پرداخت. (46)(1). آداب الصلوه، ص 16، 17، 228، 35، و 27.

(2). آداب الصلوه، ص 16، 17، 28، 35، و 27.

(3). آداب الصلوه، ص 16، 17، 28، 35 و 27.

(4). آداب الصلوه، ص 16، 17، 28، 35 و 27.

(5). سر الصلوه، مقاله اول، فصل 6، ص 55.

(6). اقرب الموارد (ماده روض) . فرهنگ بزرگ جامع نوين، تاليف احمد سياح (ماده روض.

(7). چهل حديث، ص 45 و 120.

(8). چهل حديث، ص 45 و 120.

(9). البته رياضت، به رياضت علمي و عملي نيز تقسيم شده است (چهل حديث، ص 273) حديث 17.

(10). چهل حديث، ص 280 - 289، حديث 17.

(11). تعليقات علي مصباح الانس، ص 222.

(12). تعليقات علي مصباح الانس، ص 222.

(13). چهل حديث، ص 111، حديث 5، ص 280، حديث 17، ص 349، حديث 24 و ص 405، حديث 25 و آداب الصلوه، ص 92، 97، 99.

(14). چهل حديث، ص 111، حديث 5، ص 280، حديث 17، ص 349، حديث 24 و ص 405، حديث 25. و آداب الصلوه، ص 96.

(15). چهل حديث، ص 349 و 440. آداب الصلوه، ص 96.

(16). چهل حديث، ص 349، حديث 24 و ص 45، حديث 2، آداب الصلوه، ص 96.

(17). چهل حديث، ص 53. آداب الصلوه، ص 93. و مقدمه اسرار

الحكم، ص 32.

(18). آداب الصلوه، ص 93.

(19). چهل حديث، ص 124، 309، 333 و 510. و آداب الصلوه ص 92.

(20). چهل حديث، ص 124، 309، 333 و 510. آداب الصلوه ص 92.

(21). چهل حديث، ص 510.

(22). همان مدرك، و آداب الصلوه، ص 207.

(23). چهل حديث، ص 544.

(24). آداب الصلوه، ص 93.

(25). چهل حديث، ص 475.

(26). تعليقات علي مصباح الانس، ص 222. و آداب الصلوه، ص 91.

(27). چهل حديث، ص 352، حديث 21.

(28). سوره طه، آيه 1-2.

(29). چهل حديث، ص 115.

(30). چهل حديث، ص 45.

(31). تعليقات علي مصباح الانس، ص 221.

(32). ر. ك: چهل حديث، حديث 14، ص 222- 227.

(33). ر. ك آداب الصلوه، ص 184، 185، 192، 195، 207و 208.

(34). ر. ك: آداب الصلوه، ص 184، 185، 192، 195، 207، 208.

(35). ر. ك: آداب الصلوه، ص 184، 185، 192، 195، 207، 208.

(36). ر. ك: آداب الصلوه، ص 184، 185، 192، 195، 207 و 208.

(37). ر. ك: آداب الصلوه، ص 184، 185، 192، 207 و 208.

(38). ر. ك: آداب الصلوه، ص 184، 185، 192، 195، 207 و 208.

(39). ر. ك: آداب الصلوه، ص 184، 185، 192، 195، 207 و 208.

(40). صحيفه نور، ج 19 - ص 25.

(41). چهل حديث، حديث 29، ص 510.

(42). وصيتامه سياسي - الهي، بند (ط) رهنمود به حوزه ها و مراكز علمي كشور.

(43). چهل حديث، ح 29، ص 510، 511 و 512.

(44). چهل حديث، ح 29، ص 510، 511 و 512.

(45). چهل حديث، ح 29، ص 510، 511 و 512.

(46). جهاد اكبر، مبارزه با نفس، ص 32. ط _ سرچشمه اخلاق

انسان بر اساس حكمت پروردگار حكيم، داراي سه قوه و نيروي (وهميه،

غضبيه و شهويه) است كه در بقا و زندگي شخصي اين سه قوه واخروي و حفظ نوع انسان، نقش اساسي بر عهده دارند؛ زيرا اين سه قوه، سرچشمه ملكوتي باطني انسان اند. (1)

سيماي باطن انسان كه صورت ملكوتي نيز خوانده مي شود در آغاز، صورت انساني است ولي اگر صفات رذيله يعني ملكات غير انساني بر آن غلبه كند (صورت باطني انسان) دگرگون گشته و به سيماي جديدي مبدل مي گردد؛ مثلا اگر (قوه غضب) بر آدمي غالب آيد و عقل و اراده وي تابع آن شود، سبعيت و درندگي در وي تقويت گشته و قهرا چهره دروني او همان سيماي حيوان درنده است.

و همچنين اگر (قوه وهميه) بر انسان غالب شود، سيماي باطني و صورت ملكوتي وي سيماي شيطاني مي شود كه جز خدعه، نيرنگ، فريبكاري، تقلب، نمامي و غيبت از اين و آن و. . . از او برنخيزد و البته گاهي سيماي دوگانه و مزدوجي از (درندگي و شيطنت) در آدمي پديدار مي شود كه در آن صورت سيماي باطني آدمي، به هيچ حيواني شباهت ندارد، به سيماي عجيب و غريب تبديل مي گردد.

نيز اگر (قوه شهوت) بر آدمي غلبه كند، ملكوت و باطن آدمي نيز سيمايي جز حيوانيت و شهوت پرستي ندارد.

قابل ذكر است كه سيماي باطن آدمي را سيماي (برزخي) نيز مي گويند و هنگامي كه آدمي از دنيا رخت بر مي بندند، هر ملكوت و سيماي باطني كه بر وي غالب بود، همان ملكوت و چهره باطني در عالم برزخ خود نمايي مي كند و افرادي كه در دنيا ديدگان (باطن بين) دارند گاهي سيماي باطن ديگران را مشاهده

مي كنند. (2)

خلاصه، اين سه قوه اگر در سيطره عقل و ايمان و در تدبير وحي و عقل سليم آدمي درآيند، از عوامل خوشبختي و سعادت انسان خواهند بود و گرنه سبب شقاوت و بدبختي بشرند.

در اين جا دو نكته هم چنين قابل ذكر است كه:

اولاً: از هر يك سه قوه فوق، در صورت اعتدال و بركناري از افراط يا تفريط، ملكات و صفات فاضله اي چون (حكمت، شجاعت، عفت و عدالت) در نفس بشر پديد مي آيند كه تمام شعب گوناگون اخلاق نيك و شايستگي هاي اخلاقي به اين (چهار صفت) باز مي گردند و ليكن هر يك از اين سه قوه در صورت گرايش به افراط يا تفريط، منشاء صفات رذايله اند كه همه خصلتهاي ناروا و صفات ناپسند و اخلاق ناستوده را باعث مي گردند. (3)

ثانياً: راز رسالت در همين حقيقت نهفته است كه انسان را به فضايل آشنا كنند. و از روي آوردن به رذايل باز دارند. (4)

ي _ چگونگي درمان بيماريهاي باطني

اولين شرط درمان بيماري اخلاقي، كشف و شناسايي آن است. و بر هر كسي لازم است تا ملكات ناپسند و صفات رذيله در نفس خود را شناسايي كند. (5)

دومين شرط درمان آن است كه منشاء اصلي آن صفات ناپسند را نيز بشناسد.

سومين شرط آن است كه اراده و تفكر خود را بكار گيرد و از طريق، مشارطه، مراقبه و محاسبه به پيش رود(6) لذات هنگامي كه تصميم گرفته شد كه به درمان خويش بپردازد پس از قدم اول و دوم، همت خود را به كار گيرد و همواره از پروردگار متعال توفيق و طلب ياري نمايد و مطئمن باشد

كه اگر اين برنامه را ادامه دهد در پرتو تكرار آن، صفات ناپسند بكلي از سرزمين جان وي رخت بر مي بندد و صفات پسنديده جانشين آنها مي شود و مطمئن باشد كه هر گونه ملكات و صفات نفساني(7). . . . در نوجوانان و جوانان، سريعتر صورت مي گيرد(8)

ك _ انگيزه و عوامل روي آوردن به درمان

1. توجه به سرانجام حياتبخش خود سازي و وجود ملكات و فضايل اخلاقي. (9)

2. تو جه به عواقب شوم و سرنوشت ساز رذايل اخلاقي در دنيا(10) و آخرت. (11)

3. پاسخگوئي به نداي فطرت؛ زيرا تنفر و بيزاري از اخلاق ناستوده از فطرت انسان نشاءت مي گيرد(12) و هر كس به گونه اي فطري گرايش به طهارت باطن و تقوا داشته و از اخلاق ناپسند متنفر است. (13)

ل _ قطره اي از دريا

رهنمودي از حضرت امام - سلام الله عليه -:

(پسرم(14)! آنچه اول به تو وصيت مي كنم آن است كه انكار مقامات اهل معرفت نكني كه اين شيوه جهال است و از معاشرت با منكرين مقامات اوليا بپرهيزي كه اينان قطاع طريق حق هستند.

فرزندم ! از خود خواهي و خود بيني به درآي كه اين ارث شيطان است كه به واسطه خودبيني و خود خواهي از امر خداي تعالي به خضوع براي ولي و صفي او جل و علا، سر باز زد و بدانكه تمام گرفتاريها بني آدم از اين ارث شيطاني است كه اصل اصول است و شايد آيه شريفه (و قاتلو هم حتي لا تكون فتنه و يكون الدين للله) (15) همه در بعض مراحل آن اشاره به جهاد اكبر و مقاتله با ريشه فتنه كه

شيطان بزرگ و جنود آن است كه در تمام اعماق قلوب انسانها شاخه و ريشه دارد، و هر كس براي رفع فتنه از درون خويش بايد مجاهده نمايد. و اين جهاد است كه اگر به پيروزي رسيد همه چيز و همه كسي اصلاح مي شود) . (16)

م _ شروط مراحل جهاد اكبر

خاطر نشان كرديم كه اگر قواي نفساني تحت تصرف و نفوذ عقل و شرع، عمل كند مملكت وجود انسان، مملكت رحماني خواهد گشت و اگر تحت نفوذ و سلطه شيطان و نفس اماره عمل نمايد، مملكت وجود انسان، مملكت شيطاني خواهد بود و تنها از راه جهاد اكبر است كه مي توان نجات يافت و موفقيت در مجاهدت نفساني نيز به پيمودن مراحل و منازلي كه شروط اساسي به حساب مي آيند، بستگي دارد و آن شروط اساسي عبارتند از:

1- تفكر: كسي كه تصميم دارد به جهاد اكبر بپردازيم، در قدم اول، لازم است تا به نعمتهاي خداوند متعال خيره شود و بينديشد كه آيا در برابر اين همه نعمتهاي ظاهر و باطن (نعمت وجود عقل، انديشه، انبيا، كتب آسماني و. . .) وظيفه او چيست ؟ مولاي او چه انتظاري از او دارد و. . .

2- عزم: پس از مرحله اول، نوبت (عزم) است البته عزم در اينجا غير از (اراده) است عزم بر ترك معاصي و انجام واجبات و جبران مافات. اين عزم، جوهر انسانيت و مايه امتياز انسان است؛زيرا تفاوت درجات انسانها به عزم آنها بستگي دارد.

3- امور ثلاثه عملي (مشارطه، مراقبه و محاسبه) : پس ازمرحله تفكر و عزم، نوبت (عمل) است عمل به امور ثلاثه؛ بدين معنا كه سالك،

در آغاز با خود شرط كند تا برخلاف دستورهاي خدا رفتار نكند و خود را ملزم به رعايت آن نمايد. و پس از آن به مراقبت از خود بپردازد و خود را از حيث پايبندي تام به شرط و يا كوتاهي در برابر آن زير نظر بگيرد و سپس به محاسبه بنشيند. در محدوده وفاي به شرط، خدا را شاكر باشد و. . . . . گامها را استوارتر به پيش نهد و همواره از خدا طلب توفيق و ياري نمايد و درجهت پيشرفت كار همواره در (تذكر) (ياد خدا) و به ياد نعمتهاي خدا شاكر نعمتها باشد. و خلاصه ره توشه موفقيت در اين راه است. (17)

بدون ترديد انسان در پرتو اين مراحل مي تواند خويشتن را نجات دهد، زيرا اگر در معاصي غوطه ور بماند، چه بسا كه به ملكات واخلاق ظلماني مبتلا گردد، ايمان او زايل و كافر بشود. (18)

و در اين صورت وجود همه گونه حقايق از معاد، حساب، قبر، قيامت، دوزخ، بهشت و. . . را انكار مي كند. (19)

در خاتمه مروري داريم به يكي از رهنمودهاي حكيمانه آن حضرت: قرآن كريم در قصه آدم كه بايد گفت يك رمزي است و بسيار آموزنده است، به ما دستوراتي داده كه اگر بشر به آن عمل بكند همه مشكلات حل شود قبل از اينكه آدم را خلق بكند و ملائكه مي فرمايد:

(مي خواهيم در زمين خليفه قرار دهيم) (. . . اني جاعل في الارض خليفه) (20)

ملائكه جنبه تقدس خودشان را نظر مي كنند و جنبه فساد آدم خاكي را از اين جهت مي گويند: (آيا جمعيتي را خلق مي كني

كه در زمين فساد كند و خونريزي نمايد، حال آنكه ماتو را تقديس مي كنيم) ، (. . . اتجعل فيها من يفسد و يسفك الدماء و نحن نُسَبِّحُ بحمدك و نقدس لك. . .) (21)

خداي تبارك و تعالي هم به آنها مي فرمايد:

(آنچه را من مي دانم شما نمي دانيد شما خودتان را مي بينيد، شما خودبين هستيد و از آدم، كمالات را نمي دانيد.)

بعد قصه تمام مي شود به آدم (اسما) را كه واقعش (اسماء الله) است و همه چيز اسماء الله است، تعليم مي نمايد و مي گويد: (از اينها مرا خبر دهيد) .

آنها مي بيند كه عاجزند، عقب نشيني مي كنند. بعد از اينكه آدم را خلق مي كند امر مي فرمايد كه سجده كنند ملائكه سجده مي كنند، لكن ابليس سجده نمي كند. (22)

«خودبيني؛ صفت شيطاني»

قضيه خود بيني، ارث شيطان است. و. . . . . بدانيم كه ارث شيطان، خود بيني است. تمام فسادهايي كه در عالم واقع مي شود، چه فساد از افراد، چه فسادها از حكومت ها و چه در اجتماع، تمام فسادها زير سر اين ميراث شيطاني است و تمام مفسده هاي كه در عالم پيدا مي شود از بيماري (خود بيني) است. . . دردها دوا نمي شود الا به اينكه اين خصيصه شيطاني از بين ببرد بايد رياضت بكشد و خودش را بزرگ حساب نكند نگويد من عالمم، من مقدس هستم، چنانكه ملائكه مي گفتند نگويد من ثروتمندم. . . من زاهدم. . . من موحدم. در هر يك از اينها و در اين علم اعلايي كه فلسفه يا عرفان است، اگر اين خصيصه

شيطاني باشد حجاب است (العلم حجاب الاكبر)

با علم نمي توان تهذيب نفس كرد و اگر كسي بخواهد خود را معالجه كند بايد به اين خصيصه توجه بكند و بسيار مشكل است معارضه با اين خصيصه اگر بخواهد كسي تهذيب شود، با علم تهذيب نمي شود علم انسان را تهذيب نمي كند، علم انسان را به جهنم مي فرستد. گاهي علم توحيد، انسان را به جهنم مي فرستد. با علم درست نمي شود تزكيه مي خواهد (يزكيهم) تزكيه مقدم است بر همه چيز. . .

همچنين آن حضرت خاطرنشان مي كند: اي عزير! بكوش تا صاحب عزم و داراي اراده شوي كه خداي نخواسته اگر بي عزم از اين دنيا هجرت كني، انسان صوري بي مغزي هستي كه در آن عالم به صورت انسان محشور نشوي زيرا كه آن عالم، محل كشف باطن و ظهور سريره است و جرئت بر معاصي، كم كم انسان را بي عزم مي كند و اين، جوهر شريف انسان را از انسان مي ربايد. استاد معظم ما مي فرمودند: بيشتر از هر چه گوش كردن به تغنّيات، سلب اراده و عزم از انسان مي كند. (23)

(1). چهل حديث، حديث اول، ص 14.

(2). چهل حديث، حديث اول، ص 15 و 14.

(3). چهل حديث، حديث 29، ص 511.

(4). چهل حديث، حديث اول، ص 16-17.

(5). چهل حديث، حديث اول، ص 9، 24و 25.

(6). چهل حديث، حديث اول، ص 9، 24 و 25.

(7). چهل حديث، حديث 29، ص 510. حديث 5، ص 110- 111و حديث اول ص 9.

(8). چهل حديث، حديث 29، ص 510، ص 110 - 111 و حديث اول ص 9.

(9). چهل حديث، حديث

اول، ص 9، 25 و 26.

(10). چهل حديث، حديث اول، ص 25 و 26.

(11). چهل حديث، حديث 22، ص 263. حديث 27 و 439.

(12). ر. ك طلب و اراده، ص 154 - 155.

(13). چهل حديث، حديث 5، ص 113.

(14). خطاب به مرحوم حاج سيد احمد اقا - يار با وفاي حضرت امام - سلام الله عليه -

(15). سوره بقره، آيه 193 و سوره انفعال، آيه 39.

(16). ر. ك سر الصلوه، مقدمه، ص 28.

(17). چهل حديث، حديث اول، ص 6 و 11.

(18). چهل حديث، ص 21.

(19). مباره با نفس، ص 53.

(20). سوره بقره، آيه 30.

(21). سوره بقره، آيه 30.

(22). سخنان امام (س) در ديدار با ميهمانان خارجي در سال 1364.

(23). چهل حديث، حديث اول، ص 8، چاپ و نشر آثار امام خميني.

سيد محمد شفيعي مازندراني - با اندكي تصرف از كتاب مباني تربيتي عرفاني، فصل پنجم

خاطرات اخلاقي از زندگي امام خميني ره

خاطرات اخلاقي از زندگي امام خميني ره خودتان را به عبادات عادت دهيد

يكي از روزها امام به طلاب فرمودند: «سعي كنيد تا جوان هستيد خصلتهاي بد در وجودتان ريشه نداوند، زيرا با گذشت عمر اين خصلتها راسخ مي شود و انسان به حالي مي رسد كه رهايي از دست اين خصلتها امكانپذير نيست. تا جوان هستيد به عبادات و خصلتهاي خوب، خودتان را عادت بدهيد».

برداشتهايي از سيره امام خميني؛ ج5، ص 189

*** كمالات معنوي را در جواني كسب كنيد

امام در بحث مكاسبشان شايد دهها بار تذكر مي دادند كه همه كارها را اعم از نوشتن، مطالعه، تحقيقف عبادت، كسب كمالات معنوي و ... را در جواني كسب كنيد و انجام بدهيد و از موقعيت استفاده كنيد.

برداشتهايي از سيره امام خميني؛

ج5، ص 189

*** خودتان را نگيريد

امام تذكر مي دادند كه مواظب اخلاق و سيرت خود باشيد. خودتان را نگيريد و تكبر نكنيد.

برداشتهايي از سيره امام خميني؛ ج1، ص 298

*** سعي كنيد در اخلاص عمل

يك وقت براي تكامل معنوي و تهذيب روح از امام راهنمايي خواستم كه با يك جمله كوتاه آنچه را بايد، فرمودند و انگشت روي نقطه اصلي نهادند و فرمودند: «سعي كنيد در اخلاص عمل».

برداشتهايي از سيره امام خميني؛ ج5، ص 183

*** كارهاي بد را ترك كنيد

در ملاقاتي كه به محضر امام سيدم... عرض كردم حاج آقا مرا نصيحتي بفرماييد. امام با تبسمي شيرين گفتند: «نصيحت» و بعد از آن فرمودند سعي كنيد كارهاي خوب را انجام بدهيد و كارهاي بد را ترك كنيد.

برداشتهايي از سيره امام خميني؛ ج1، ص 295

*** تا مي توانيد به ياد خدا باشيد

به ياد دارم يك بار امام در درس اخلاقي كه در قم داشتند، فرمودند: «كساني كه قدم در راه سازندگي خود بر مي دارند برايشان گاهي روزنه هاي نورانيتي پيدا مي شود و اين روزنه هرچه بيشتر محافظت گردد، بيشتر مي شود.»

پس از جلسه از امام صؤال كردم براي حفظ اين حالت و نورانيت چه بايد كرد؟ فرمودند: «آن حالت را بايد با ارتباط با خدا و ذكر خدا حفظ نمود. انسان تا مي تواند بايد به ياد خدا باشد».

برداشتهايي از سيره امام خميني؛ ج5، ص 183

*** حال تذكر را با ذكر حفظ كنيد

يك روز خدمت امام عرض كردم گاهي انسان حال تذكر پيدا مي كند اما زود محو مي شود چه بايد كرد؟ فرمودند: «آن را هم بايد با ذكر و دوري از هواپرستان حفظ

كرد».

برداشتهايي از سيره امام خميني؛ ج5، ص 183

*** موقع قدم زدن ذكر مي گفتند

ما به طور مكرر شاهد بوديم كه امام به هنگام قدم زدن عصرانه كه به عنوان ورزش كاري مهم و لازم براي تأمين سلامت ايشان بود، با تسبيحي كه در دست داشتند به ذكر خدا مشغول بودند.

برداشتهايي از سيره امام خميني؛ ج3، ص 107

*** آموزش مبارزه با نفس به شاگردان

پانزده روز از وفات مرحوم آيت الله بروجردي گذشته بود و كمترين نتيجه اي براي معرفي امام به مردم گرفته نشد. و رديف فاتحه شخصيتها تمام شده بود، و اين خود مايه نگراني عده اي شده بود كه امام فاتحه هم نگرفت، روز 25 شوال كه شهادت امام صادق (عليه السلام) و مخصوصو فاتحه طلاب مشهد بود، شهيد آيت الله سعيدي با عده اي ديگر از فضلاي مشهد پيش امام آمدند و به ايشان يادآوري كردند كه اگر براي فوت آيت الله بروجردي فاتحه نگيريد، انعكاس مناسبي ندارد، با عنوان اين مطلب و تفويض وقت طلاب مشهد به امام، روز 25 شوال به نام امام فاتحه بر قرار شد. وقتي امام كه صاحب عزا بودند وارد مجلس شدند، مسئول اعلان فواتح ورود حضرت امام را اعلام كرد و گفت: اين فاتحه از طرف حضرت آيت الله العظمي خميني برقرار است، موقعي كه فرياد آن شخص به گوش حضرت امام رسيد او را احضار كرد و با اعتراض شديد به وي فرمودند: تا عصر كه اين مجلس برقرار است حق نداري نام مرا بر زبان جاري سازي. استادي كه بارها مبارزه با هواي نفس را سفارش كرده بد، حالا عملا مبارزه با نفس را

به شاگردان مي آموزد.

پا به پاي آفتاب؛ ج4، ص 174

*** سلامت نفس به درد انسان مي خورد

بعد از فوت مرحوم آيت الله بروجردي امام براي درس به مسجد اعظم تشريف آوردند؛ چون در مسجد سلماسي كه نزديك منزل ايشان بود جا نبود. روز اولي كه ايشان آمدند به جاي درس شروع به نصيحت كردن طلبه ها كردند. يادم مي آيد عكسي بالاي قبر آيت الله بروجردي بود كه منظره تشييع جنازه ايشان را نشان مي داد. در حالي كه جنازه روي دست مردم بود و روپوش جنازه را مردم به عنوان تبرك برده بودند و جنازه خالي روي دست مردم بود عكس خود آقاي بروجردي هم كه در حال مطالعه بودند و حالت عجيبي داشت، بالاي اين عكس بود. امام ضمن نصايحتشان فرمودند: «نگاه بكنيد آنجا را، اين عكس بالا، عكس آقاي بروجردي است كه در حال مطالعه است در عكس پايين هم جنازه اش روي دست مردم است. يك خورده پايين تر (اشاره به قبر مي كردند) اقاي بروجردي زيرخاك است. آن چيزي كه به درد آقاي بروجردي مي خورد سلامت نفسي بود كه آقاي بروجردي داشت و الا اين رياستها و اين سر و صداها وقتي كه انسان زير خاك رفت ديگر به درد انسان نمي خورد».

برداشتهايي از سيره امام خميني؛ ج5، ص 181

*** از تركيه كتاب مفاتيح خواستند

وقتي امام از ايران به تركيه تبعيد شدند در نخستين نامه اي كه از تركيه به ايران نوشتند كتاب كتاب مفاتيح و صحيفه سجاديه خواستند كه نشان دهنده روح عالي و عبادي ايشان در كنار توجه به مسائل سياسي و اجتماعي بود امام هر گونه

يكسو نگري دوري مي گزيدند.

برداشتهايي از سيره امام خميني؛ ج3، ص 106

*** آرامش نتيجه ايمان به خدا

هنگامي كه خبر شهادت حاج آقا مصطفي رسيد، همه جمع شده بودد كه چگونه اين واقعه را براي امام نقل كنند و خبر را به ايشان برسانند چون از شدت تأثر هيچ كس به خودش جرأت نمي داد براي امام گزارش ببرد. احمد آقا كه بي تابي مي كرد... آقا گفتند: «بيا ببينم چي شده؟» احمد آقا زد به گريه، طبيعتا خودداري مشكل بود. اما امام با آن صلابتي كه داشتند فقط سه مرتبه فرمودند: «انا لله و انا اليه راجعون، اين هديه اي بود كه خداوند داد، امروز باز گرفت. حالا بلند شويد و مقدمات كار را فراهم كنيد ببينيد كجا بايد دفن كرد؟»

... امام وقتي ديدند من ناراحت و نگران هستم، ... داستانهايي هم در اين زمنيه خودشان تعريف مي كردند،... مي گفتند: «ما خيلي ضعيف هستيم؛ مثلا فلان مرد بزرگ وقتي پسرش از دنيا رفت روز عيدي بود كه همه دوستان دور سفره در منزلش نشسته بودند، به رفقا گفت: بعد يك صداي فريادي شنيد، از آنجا بلند شد رفت بيرون و برگشت. به رفقاي گفت: چيزي نيست يك هديه اي بود و يك عيدي كه خدا به ما داد، غذا بخوريد، وبعد از اينكه دوستانش رفتند معلوم شد كه آن لحظه صداي فرياد فرزندش بود، كه داخل حوض افتاده و خفه شده بود ولي اين صاحبخانه به خاطر اينكه به مهمانانش بد نگذرد به آنها نگفته چه جرياني اتفاق افتاده و خودش را آنقدر حفظ كرده تا مهمانان رفتند، بعد به انجام كارها پرداخت.» امام

اين را مي گفتند، و مي گفتند: «ما خيلي ضعيف هستيم»، در حالي كه ما چيزي جز قدرت روحي از ايشان نديديم، به طوري كه در همان روز... صبح كه بايد قدم بزنند مشغول قدم زدن شدند و بعد كه نزديك ظهر شد همان طبق معمول خودشان... ايستادند سر نماز. وقتي دوستان و شاگردان حاج آقا مصطفي خيلي ناراحت بودند، احمد آقا گفتند: «آقا شما يك جمله اي يا يك سخنراني براي آنها بكنيد كه اينها، خيلي خيلي بي تاب هستند.» وقتي امام رفتند كه درس بگويند اين جمله را گفتند كه «مرگ مصطفي از الطاف خفيه خداوندي بود» اين جمله اي بود كه آن وقت خيلي صدا كرد.

برداشتهايي از سيره امام خميني؛ ج2، ص 251

*** طمأنينه در هر زماني

حاج احمد آقا در نجف تعريف مي كردند. ايشان گفتند كه از آقا سؤال كردم، آن زماني كه سوار هواپيما شده و به سوي تركيه پرواز مي كرديد، چه حالي داشتيد؟ امام فرمودند: «والله همين حالي كه آلان در كنارشما نشتسته ام، داشتم.»

برداشتهايي از سيره امام خميني؛ ج2، ص 243

*** پاسخ امام مرا شگفت زده كرد

در موقع عزيمت امام به تهران چيزي كه باعث تعجب من شد پاسخي بود كه ايشان به اين سؤال دادند كه شما چه احساسي داريد؟ و ايشان فقط اظهار داشتند: «هيچ». اين پاسخ كوتاه مرا شگفت زده كرد.

برداشتهايي از سيره امام خميني؛ ج2، ص 285

*** قصد قربت كن

بارها امام به من گفته اند كارهاي عاديت را هم قصد قربت كن تا پاداش داشته باشي.

منبع:برداشتهايي از سيره امام خميني؛ ج1، ص 295

خاطراتي از امر به معروف و نهي از منكر امام خميني(ره)

خاطراتي از امر به معروف و نهي از منكر امام

خميني(ره) در بدو ورود به پاريس،نمايندگان كاخ اليزه با امام ملاقات كرده و پيام رسمي دولت را مبني بر ممانعت از هر گونه فعاليت سياسي ابلاغ كردند.امام در پاسخ با همان قاطعيتي كه به مسئولين عراقي برخورد داشتند،فرمودند؛

«ما فكر مي كرديم كه اينجا مثل عراق نيست.من هر كجا بروم حرفم را مي زنم.من از فرودگاهي به فرودگاه ديگر و از شهري به شهر ديگر سفر مي كنم تا به دنيا اعلام كنم كه تمام ظالمان دنيا دستشان را در دست يكديگر گذاشته اند تا مردم جهان صداي ما مظلومان را نشنوند.ملي من صداي مردم دلير ايران را به دنيا خواهم رساند.من به دنيا خواهم گفت كه در ايران چه مي گذرد».

دليل آفتاب؛ص50

تنها چيزي كه امام غالباًدر خانواده ها توصيه مي كردند،تا اول از همه به آن عمل كنند،انجام واجبات و دوري ازمحرمات بود.

برداشتهايي از سيره امام خميني؛ج2،ص383

وقتي امام در پاريس بودند اگر مردي داخل اتاق مي شد و مثلاً انگشتر طلا به دستش بود فوراًاز او ميخواست كه انگشتر را در بياورد.

برداشتهايي از سيره امام خميني؛ج2،ص406

يك بار هنگامي كه امام به حرم مطهر حضرت امير المؤمنين)ع(مشرف شده بودند با آنكه معمولاًكمتر به اين سو و آن سو تگاه مي كردند و مخصوصاً در حرم مطهر توجهي به امور ظاهري نداشتند،در حال عبور از رواق مطهر متوجه شدند كه يكي از زوار روي زمين افتاده و عتبه مبارك را مي بوسد.امام به بر خورد به اين صحنه خيلي سريع و تند واكنش نشان دادند و به يكي از آقاياني كه همراه ايشان بودند فرمودند؛«به اين آقا بگوييد بلند شود و اين كار را نكند».

برداشتهايي از سيره

امام خميني؛ج2ص411

يك روز قبل از اينكه امام به بيمارستان بروند توصيه اي در مورد غيبت كردند.نمي گفتند غيبت نكنيد چون آن را نبايد بكنيم بلكه مي گفتند ؛«سعي كنيد حتي در مجالسي كه غيبت مي شود شركت نكنيد.»ايشان در پرهيز از غيبت و مسخره كردن خيلي تأكيد داشتند.

برداشتهايي از سيره امام خميني؛ج3ص303

من هر موقع پيش امام مي رفتم،مرا تشويق به خواندن نماز مي كردند.

برداشتهايي از سيره امام خميني؛ج1ص29

يك بار آقا همه ي اهل خانه را صدا كردند و گفتند؛«من بنا داشتم يك دفعه كه همه با هم جمع هستيدچيزي براي شما بگويم».بعد گفتند؛«شما ميدانيد غيبت چقدر حرام است؟»گفتيم:بله.بعد گفتند:«شما ميدانيد فعل نا مشروع و عمل خلاف عفت)زنا(چقدر حرام است؟»گفتيم:بله فرمودند:«غيبت بيشتر»

برداشتهايي از سيره امام خميني؛ج1،ص58

يك روز شنيدم كه يكي از خدمتكاران منزل آقارا به خاطر خلافي كه كرده بود به زندان برده اند.روزي خواهرم درباره او سؤالي از من پرسيد.گفتم ديگر نيست و اين جوري پيش آمده.تا آمدم بگويم،آقا گفتند:«غيبت است»گفتم آخر كار ايشان علني بوده والآن هم زندان است.آقا گفتند:«نه او يك كاري كرده و وظيفه آنها هم اين بوده كه زندانش بكنند،ولي شما نبايد آبرويشان را جاي ديگري ببريد».

برداشتهايي از سيره امام خميني؛ج1ص59

آقا هميشه به ما توصيه كردند كه مواظب باشيم مرتكب معصيت

نشويم.بخصوص در مورد غيبت معتقد بودند خانمها وقتي دور هم جمع مي شدند از خودشان صحبت كنند نه ديگران.

امام با رها مي گفتند:حتي به شوخي دروغ نگوييم.

برداشتهايي از سيره امام خميني؛ج1،ص59

امام كمتر پيش مي آيد كه اهل نصيحت باشند؛بيشتر عملشان هست كه نشان ميدهد چه كاري خوب است وچه كاري بد.و از عكي العمل ايشان ما متوجه مي شويم كاري قبيح

است يا نه.عكس العممل امام در رابطه با مسائل مختلف فرق مي كند.در مسأله محرمات و واجبات خيلي شديد برخورد دارند و در مستحبات كمتر.

برداشتهايي از سيره امام خميني؛ج2ص384

من يك روز خشم امام را نسبت به ارتكاب امر حرام ديدم كه ايشان واقعاً خشمگين شدند.نه در حد امر به معروف؛گاهي ما امر حرامي را از كسي مي بينيم امر به معروف ميكنيم،اما امام واقعاً خشمگين مي شوند.كه در حالت صورت و نگاه ايشان ديده مي شود و اصلا بدنشان لرزش پيدا مي كند.

برداشتهايي از سيره امام خميني؛ج2ص385

دوشنبه شب بعد از شام تعدادي از فرزندان و نوه ها دور حضرت امام

جمع بوديم،فرمودند:متن به بيمارستان مي روم و معلوم نيست برگردم؛لذا سفارشاتي فرمودند،البته خيلي كوتاه ،و اضافه نمودند كه :شما جوانها واجباتتان مثل نماز و روزه و...را انجام دهيد؛ولي بدانيد آنچه آخرت انسان را خراب مي كند زبان اوست،مواظب باشيد در مجالس غيبت ننشينيد،فسا غيبت كمتر از آثار بقيه ي گناهان نيست،بيشتر هم هستو در آخر،بار ديگر سفارش كردند:شما انشاءاللّه گناه نمي كنيد؛ولي مواظب باشيد در مجلس غيبت ننشينيد و خودتان را از اين گناه عظيم دور كنيد.

فصل صبر؛ص149

سيره رفتاري

احترام به همسر

احترام به همسر نمونه اي از نامه حضرت امام به همسرش

تصدقت شوم تصدقت شوم؛ الهي قربانت بروم، در اين مدت كه به جدايي از آن نور چشم عزيز و قوت قلبم مبتلا گرديدم، متذكر شما هستم و صورت زيبايت در آيينه قلبم منقوش است. عزيزم اميدوارم خداوند شما را به سلامت و خوشي در پناه خودش حفظ كند. (حال) من با هر شدتي باشد، مي گذرد، ولي بحمداللّه تا كنون هر چه پيش آمده خوش بوده و الان

در شهر زيباي بيروت هستم؛ حقيقتا جاي شما خالي است، فقط براي تماشاي شهر و دريا، خيلي منظره خوش دارد. صد حيف كه محبوب عزيزم همراهم نيست كه اين منظره عالي به دل بچسبد. در هر حال، امشب شب دوم است كه منتظر كشتي هستيم. از قرار معلوم و معروف يك كشتي فردا حركت مي كند؛ ولي ماها كه قدري دير رسيديم، بايد منتظر كشتي ديگر باشيم. عجالتاً تكليف معلوم نيست. اميد است خداوند به عزت اجداد طاهرينم، همه حجاج را موفق كند به اتمام عمل. از اين حيث قدري نگران هستم، ولي از حيث مزاج بحمداللّه به سلامت، بلكه مزاجم بحمداللّه مستقيم تر و بهتر است. خيلي سفر خوبي است. جاي شما خيلي خيلي خالي است. دلم براي پسرت قدري تنگ شده است. اميد است هر دو به سلامت و سعادت تحت مراقبت آن عزيز و محافظت خداي متعال باشند. اگر به آقا و خانم ها كاغذي نوشتيد، سلام مرا برسانيد. من از قِبَل همه نايب الزياره هستم. به خانم شمس آفاق سلام برسانيد و توسط ايشان به آقاي دكتر سلام برسانيد. به خاور سلطان و ربابه سلام برسانيد. صفحه مقابل را به آقاي شيخ عبدالحسيني بگوييد برسانند. ايام عمر و عزت مستدام. تصدقت، قربانت؛ روح اللّه .

خوش به حال من خانم زهرا اشراقي (نوه امام): امام علاقه و محبت وافري به همسرشان داشتند. به طوري كه از نظر امام، همسرشان دريك طرف قرار داشت و بچه هايشان در طرف ديگر و اين دوست داشتن با احترام خاصي همراه بود.يادم هست يك بار كه خانم مسافرت رفته بودند آقا خيلي دلتنگي مي كردند. وقتي

ايشان اخم مي كردند، ما به شوخي مي گفتيم: اگر خانم باشند آقا مي خندد، وقتي نباشد آقا ناراحت هستند و اخم مي كنند. خلاصه ما هر چه سر به سر آقا گذاشتيم، اخم ايشان باز نشد. بالاخره من گفتم: خوش به حال خانم كه شما اين قدر دوست شان داريد و امام گفتند: «خوش به حال من كه چنين همسري دارم. فداكاري كه خانم در زندگي كردند، هيچ كس نكرده است».

خانم، بي نظير است خانم زهرا اشراقي: علت علاقه عميق حضرت امام به همسرشان، فداكاري خانم بود. هميشه مي گفتند: «خانم، بي نظير است». ايشان پانزده سال در آب و هواي گرم نجف مشكلات را تحمل كرده و همه جا همراه امام بودند، در حالي كه در خانواده پدري شان در رفاه به سر مي بردند و دختر خانم پانزده ساله اي بيش نبودند كه به خانه امام وارد شدند. مثل اينكه در آن موقع قم را دوست نداشتند؛ ولي هرگز اين مسئله را نزد امام اظهار نكرده بودند. امام هميشه در پاسخ ما كه مي پرسيديم: چه كنيم كه شوهران مان به ما اين همه علاقه مند باشند؟ مي گفتند: «اگر شما هم اين قدر فداكاري كنيد، همسران تان تا آخر همين قدر به شما علاقه خواهند داشت».

اهميت به قانون منزل خانم زهرا مصطفوي: فرض كنيد اگر مادرمان يك قانون براي منزل ما وضع كرده باشد، ايشان حتماً رعايت مي كنند.اگر احياناً امام بيايند و بگويند: «من اينجا مي خواهم بنشينم.» اگر مادرمان بگويند: نه، ديگر بنا به اين نيست كه اينجا كسي بنشيند؛ ايشان فوراً عمل مي كنند.

سفارش همسر حاج سيد احمد

آقا خميني: هر وقت براي حضرت امام حادثه اي مانند بيماري اتفاق مي افتاد، ايشان نزديكان را فرا مي خواندند و سفارش مادرمان را مي كردند. از سختي ها و مشقت هايي كه مادرمان كشيده است، صحبت مي كردند و مي فرمودند: «بايد رضايت مادرتان را جلب كنيد». روزهاي آخر عمر، ايشان مرا خواستند و باز سفارش مادرم را كردند و فرمودند: «مادرت به جز خدا كسي را ندارد، مبادا برخلاف ميلش كاري انجام دهي».

خداحافظ خانم آقاي عيسي جعفري: در آخرين شبي كه امام در منزل بودند و مي خواستند ايشان را به بيمارستان ببرند، من و دكتر، كنار امام ايستاده بوديم. خانم داشتند مي آمدند. سر پله ها كه رسيدند، امام فرمودند: «خانم خداحافظ.شما ديگر زحمت نكشيد». ايشان ظاهراً متوجه نشدند. يك بار ديگر امام فرمودند: «خداحافظ، شما نياييد.» و بار سوم در حالي كه دست به سينه مبارك شان گرفته بودند، خيلي مؤدبانه فرمودند: «خداحافظ خانم!». امام هميشه با احترام و خيلي مؤدب با همسرشان صحبت مي كردند، همان طور كه با همه مؤدب بودند.

تو تلافي كن خانم خديجه ثقفي (همسر امام): آقا به احمد جان خيلي سفارش مي كردند.به او گفتند: «خيلي مواظب باش، من نتوانستم تلافي كنم، تو تلافي كن».

از من راضي باش خانم زهرا اشراقي: يك بار از امام پرسيدم: شما چرا اين قدر به خانم علاقه داريد؟ گفتند: «براي اينكه خيلي وفادار بوده، خيلي فداكار بوده. زجري كه خانم كشيده، هيچ كس نكشيده.» هميشه به خانم مي گفتند: «از من راضي باش، من خيلي در حقت بدي كرده ام».

اينجا آب نيست؟ خانم صديقه مصطفوي: هيچ وقت از خانم حتي

يك ليوان آب نخواستند.هميشه خودشان اقدام مي كردند و اگر هم در شرايطي بودند كه نمي توانستند، مي گفتند: «آب اينجا نيست؟» ولي هيچ وقت نمي گفتند آب به من بدهيد. حتي از ما كه دخترهايشان بوديم نيز آب نمي خواستند.

تا خانم نمي آمد، غذا نمي خوردند مرحوم حاج سيد احمد آقا خميني: مادر ما اگر سر سفره نمي نشستند، امام غذا نمي خوردند. منتظر مي ماندند، ولو اينكه همه سر سفره حاضر باشند و وقتي كه والده مان مي آمد، آقا شروع به خوردن غذا مي كردند.

دست به غذا نمي زدند حجت الاسلام و المسلمين محتشمي: در مورد صفا و صميميت و عطوفت و مهرباني امام نسبت به خانواده و همسر و دختران خودشان، شايد بتوانم ادعا كنم كه كسي را در آن حد نديده ام.امام هيچ گاه وقتي خانم در منزل بود، تنها غذا نمي خوردند، يعني اگر سفره را پهن مي كردند و غذا در سفره آماده بود و خانم از اتاق بيرون رفته بودند، امام دست به غذا نمي زدند تا خانم تشريف بياورند و بنشينند و با يكديگر غذا بخورند.

تلفن نجف را بگيريد با خانم صحبت كنم حجت الاسلام و المسلمين محتشمي: امام هيچ گاه در طول پانزده سالي كه در نجف بوديم، با كسي با تلفن صحبت نمي كردند. وقتي كه به پاريس رفتيم، همان روز اول و دوم بود كه فرمودند: «تلفن نجف را بگيريد، من با خانم صحبت كنم.» در مدتي كه امام در پاريس بودند، اين مسئله چندين بار اتفاق افتاد كه با همسرشان تلفني صحبت كردند.به سبب همين نزديكي و رابطه عاطفي كه ايشان با

خانواده شان داشتند، چندين بار از پاريس پيام دادند كه هر چه زودتر كار گذرنامه و ويزاي خانم را درست كنند تا ايشان هم به پاريس تشريف بياورند و سرانجام نيز بعد از يكي دو هفته ايشان آمدند. وقتي خانواده امام وارد پاريس شدند، يك احساس طمأنينه و آرامشي را در آقا مشاهده كرديم.

مرا دل نگران كردي خانم مرضيه حديده چي: در همان ايامي كه در فرانسه بوديم، روزي خانم به منزل يكي از فاميل هايشان به ميهماني رفتند، اما موقع برگشتن، دو ساعت از وقتي كه به حضرت امام گفته بودند كه برمي گردند، گذشته بود و هنوز برنگشته بودند.امام كه همه كارهايشان را با ساعت و دقيقه تنظيم مي كردند، سه بار از اتاق به آشپزخانه آمدند و پرسيدند: «خانم نيامدند؟» دفعه سوم فرمودند: «نگران شده ام، شما نمي توانيد وسيله اي پيدا كنيد كه تماس بگيريم؟» تا اينكه خانم تشريف آوردند، اما وقتي خانم آمدند، با يك محبت خاصي رو به روي خانم نشستند و فقط گفتند: «مرا دل نگران كردي».

در آن خانه كسي بوده است همسر امام: حضرت امام به من خيلي احترام مي گذاشتند و خيلي اهميت مي دادند. هيچ حرف بد يا زشتي به من نمي زدند. يادم مي آيد كه يك روز به دختران شان صديقه و فريده كه از پشت بام به منزل همسايه رفته بودند، اعتراض كردند و گفتند: «در آن خانه نوكر بوده است.» و از اين بابت نگران بودند، ولي من گفتم: كسي آنجا نبوده است و ايشان ديگر هيچ نگفتند.

اينها را ببر و تقسيم كن آقاي عيسي جعفري: يك بار خانم امام ناراحتي

معده پيدا كرد كه قرار شد به بيمارستان منتقل شوند و نمونه برداري شود. امام به من فرمودند: «لحظه به لحظه وضعيت خانم را تلفني بپرس و به من اطلاع بده.» كه نشان گر توجه و اهتمام خاص امام به وضع مزاجي خانم بود. من هم حسب الامر ايشان، هر چند دقيقه يك بار خبري مي گرفتم و به امام مي دادم. هم زمان با اينكه خانم را در بيمارستان براي عمل آماده مي كردند، امام به من پنجاه هزار تومان پول دادند و فرمودند كه: «اينها را ببر و در ميان مردم مستضعف جنوب شهر تقسيم كن.» كه معلوم شد ايشان براي بهبودي خانم صدقه مي خواهند بدهند. بنده هم به فرمايش ايشان عمل كردم و پول ها را تقسيم كردم و برگشتم.بعد كه خبر موفقيت عمل جراحي خانم و بهبودي ايشان را به امام عرض كردم، از لطف و مرحمتي كه داشتند، بيست هزار تومان ديگر به من مرحمت كردند.گفتم: آقا اينها را هم همان جا ببرم و تقسيم كنم؟ فرمودند: «نه، اينها ديگر مال خودت است».

تقسيم بچه داري خانم فاطمه طباطبايي: خانم تعريف مي كردند كه چون بچه هايشان شب ها خيلي گريه مي كردند و تا صبح بيدار مي ماندند، امام شب را تقسيم كرده بودند؛ يعني مثلاً دو ساعت خودشان از بچه نگهداري مي كردند و خانم مي خوابيدند و دو ساعت خود مي خوابيدند و خانم بچه ها را نگهداري مي كرد.روزها بعد از تمام شدن درس، امام ساعتي را به بازي با بچه ها اختصاص مي دادند تا كمك خانم در تربيت بچه ها باشند.

مي توانم به اين

قسمت بيايم؟ خانم مرضيه حديده چي: امام، خانم شان را در خانه به شكلي آزاد مي گذاشتند و به او احترام مي كردند كه مثلاً روزي كه خانم مهمان خصوصي داشتند، مي آمدند از ايشان اجازه مي گرفتند و مي پرسيدند: «امروز مي توانم به اين قسمت بيايم و غذا بخورم؟» يا «مي توانم بيايم و داخل حياط قدم بزنم؟».

وا مصيبت... خانم زهرا مصطفوي: يك بار مثل اينكه كارگر خانه به مرخصي مي رود، مادرم سيني غذا را در دست شان مي گيرند و مي آورند سر سفره.البته اين حرف مال زمان بچگي است، آقا مي گويد: «وامصيبت، فريده! خانم دارد سيني مي آورد». خواهرم مي گفتند ما توي خانه خيلي كار مي كنيم. اصلاً نمي گذارند خانم كار كنند.الان هم اين طور است.قديم هم همين طور بوده و اين را وظيفه زن نمي دانند كه توي منزل كار كند. اگر خودش دلش خواست، انجام بدهد، ولي مرد حق ندارد بگويد اين كار را بكن، يا مثلاً شام درست كن.

خانم دارد ظرف مي شويد همسر امام: امام احترام مرا نگه مي داشتند و حتي حاضر نبودند كه من در خانه كار بكنم.هميشه به من مي گفتند: «جارو نكن.» اگر مي خواستم لب حوض روسري بچه را بشويم، مي آمدند و مي گفتند: «بلند شو، تو نبايد بشويي.» من پشت سر ايشان اتاق را جارو مي كردم و وقتي منزل نبودند، لباس بچه را مي شستم.يك سال كه به امامزاده قاسم رفته بوديم، كسي كه هميشه در منزل مان كار مي كرد با ما نبود. بچه ها بزرگ شده و دخترها شوهر كرده بودند. وقتي ناهار

تمام شد، من نشستم لب حوض تا ظرف ها را بشويم. ايشان همين كه ديدند من دارم ظرف ها را مي شويم به فريده، يكي از دخترها كه در منزل ما بود، گفتند: «فريده! بدو، خانم دارد ظرف مي شويد.» فريده دويد و آمد، ظرف ها را از من گرفت و شست و كنار گذاشت.

حق ندارم به خانم امر كنم خانم زهرا مصطفوي: من نديدم در طول زندگي، امام به خانم شان بگويند در را ببنديد.بارها و بارها مي ديدم كه خانم مي آمدند و كنار آقا مي نشستند، ولي امام خودشان بلند مي شدند و در را مي بستند و حتي وقتي پا مي شدند، به من هم نمي گفتند كه در را ببندم. يك روزي من به آقا گفتم: خانم كه داخل اتاق مي آيند، همان موقع به ايشان بگوييد در را ببندند.گفتند: « من حق ندارم به ايشان امر كنم.» حتي به صورت خواهش هم از ايشان چيزي را نمي خواستند.

تنبّه آيت اللّه خلخالي: امام با اهل بيت خود قهر نمي كردند و اگر ناراحتي داشتند، آن روز مثلاً سر ناهار اكتفا مي كردند به نان و ماست.ديگر از گوشت و پلو نمي خوردند و طرف چون مي فهميد، عذرخواهي مي كرد. من اين جريان را از حاج آقا مصطفي نقل مي كنم.

هرگز از من چاي نخواستند همسر امام: امام طي اين سال هاي طولاني زندگي مشترك، هرگز از من نخواستند يك فنجان چاي به ايشان بدهم.آقا چاي را خودشان آماده مي كنند و به محض نوشيدن چاي فنجان شان را مي شويند.

خانم هم تشريف بياورند خانم مرضيه حديده چي: امام عادت

داشتند در ساعت يازده يك چاي بخورند و آن لحظه به خودشان اختصاص داشت، ولي مي فرمودند كه خانم هم تشريف بياورند و بنشينند تا من چايي ام را بخورم.

رعايت حال همسر خانم زهرا مصطفوي: امام آن قدر به خانم آزادي مي دهند كه هر جا راحت باشند، بخوابند يا غذا بخورند. مثلاً اگر خانم يك روزي خسته است، با وجودي كه خيلي در كارشان نظم دارند، اما مي گويند اگر شما مايليد الان غذا مي خوريم و مي خوابيم؛ كه رعايت حال خانم شده باشد.

هندوانه اي آماده كنيد آقاي مصطفي كفاش زاده: خانم وقتي مي خواهند مسافرت بروند، در هر ساعتي از روز باشد، حتي اگر ساعت دو بعد از ظهر باشد، امام تا درب حياط ايشان را بدرقه مي كنند. يا موقعي كه برمي گردند، اطلاع مي دهند كه خانم مي خواهند برگردند. اگر فصل گرما باشد، امام دستور مي دهند كه يك چيز خنكي درست كنيد، هندوانه اي آماده كنيد يا اگر نباشد، آب خنكي درست كنيد و اگر فصل سرما باشد، مي گويند اتاقي را گرم كنيد.

خانم چرا اوقات شان تلخ است؟ حجت الاسلام و المسلمين مسيح بروجردي: يك روز وارد اتاق آقا شدم، ديدم ايشان و خانم دارند تلويزيون نگاه مي كنند؛ شب سال دايي مصطفي بود. آقا هم يادشان بود. خانم خيلي اوقات شان تلخ بود. امام گفتند: «خانم چرا اوقات شان تلخ است؟» خانم گفتند: آخر امسال هم تلويزيون در مورد مصطفي هيچ صحبتي نكرد. آقا گفتند: «به صحبت اينها چه كار داري؟ دعا كن جايش خوب باشد».

درس زندگي همسر آيت اللّه شهيد محلاتي: در همان اوايل درس

حضرت امام، كه ايشان برخي نكات اخلاقي را مي فرمودند، حاج آقا (شهيد محلاتي) براي ما نقل كردند كه امروز حضرت امام در درس فرمودند كه: «طلبه هاي متأهل نبايد شب ها مطالعه كنند. بلكه شب ها را به رسيدن به كارهاي منزل و رسيدگي به زن و فرزند گذرانده و سحرها را به مطالعه اختصاص دهند».

امام در خانه

امام در خانه احترام برادر بزرگتر در حد يك استاد بارها و بارها شاهد احترام بيش از حد امام نسبت به آيت الله پسنديده بوديم. ايشان به عنوان برادر بزرگتر و استاد امام در دوران كودكي و نوجواني در حد يك استاد و شبيه يك پدر، مورد احترام امام قرار مي گرفت. مجلس انس امام با برادر بزرگترشان به دور از مسائل سياسي و رهبري جهان اسلام، احوالپرسي و تفحص از مشكلات احتمالي برادر بود. در اين حال شنيدن مسائل عادي زندگي و چكه كردن شير آب و خرابي دستشويي منزل ايشان براي امام كاملا قابل تحمل بود. (1)

چرا احمد بيمار است؟ امام علاقه عجيبي به همسر و فرزندان و نوه ها و حتي وابستگان خود دارند. حتي اگر يكي از اعضا دفتر ايشان بيماري پيدا كند، امام مرتب احوالپرسي مي كنند. سفارش مي كنند به مداوا و پزشك و مرتب از وضع آنان جستجو مي كنند و امر به رفتن بيمارستان. يك روز حاج احمد آقا براي خواندن پيام امام به جايي رفته بود. امام صحبت ايشان را از راديو مي شنيدند. ايشان قبل از پيام گفت كه امروز حال من مساعد نبود. امام فورا سراغ گرفتند كه حال ايشان چطور است و چرا بيمارند؟ (2)

به قم

كه رسيدي تلفن كن من ساكن قم بودم. هر وقت كه مي رفتم با امام خداحافظي كنم به من مي فرمودند: «به مجردي كه به قم رسيدي تلفن كن» . و قيد مي كردند كه: «تلفن كه مي كني به حاج عيسي بگو كه بيايد بمن بگويد. همين طور تلفن نكن كه من رسيده ام . اينها نمي آيند به من بگويند. فكر نمي كنند كه من دلواپسم. تو قيد كن به حاج عيسي كه برو به آقا بگو» . من پيش خودم فكر مي كردم كه آقا چقدر دلواپس من هستند. در صورتي كه خيلي ها هم بودند، ولي هيچكس به من چنين حرفي نمي زد و ديگر بعد از ايشان هم هيچكس به من چنين حرفي نزد . اين سخن آقا باعث مي شد كه من فكر كنم لابد آقا خيلي نسبت به من علاقمند بودند. (3)

آهسته راه مي رفتند تا كسي بيدار نشود خانم امام مي گفتند بنده تا ياد دارم و با ايشان زندگي مي كنم هر شب (هميشه) به نماز شب مي ايستادند و سعي داشتند كه مزاحم من يا بچه ها نباشند. حتي يك شب هم ما به خاطر نماز شب آقا بيدار نشديم، مگر اينكه مثلا خودمان بيدار بوديم. مسافرت هم كه مي رفتيم آقا براي نماز شب كه بيدار مي شدند طوري حركت مي كردند و آهسته راه مي رفتند و وضو مي گرفتند كه مزاحم ديگران نبودند. (4)

خيلي گذشت داشتند من شاهد بودم كه افرادي مي آمدند و توهين مي كردند. شديد توهين مي كردند اما در ايشان هيچ حالت خشونت يا تندي ظاهر نمي شد.

مثلا (حرف مال خيلي سال پيش است كه من هنوز ازدواج نكرده بودم) يكروز سر سفره شام بوديم كه يكي از بستگان ما روي مسئله اي عصباني شد، چنان از جا بلند شد كه ما فكر كرديم رفت طرف حضرت امام كه ايشان را مثلا بزند. ولي امام هيچ عكس العملي نشان ندادند. البته او فقط هجوم برد و خودش نيز متوجه شد و برگشت. اما امام آرام همين طور كه نشسته بودند سر سفره شام بادمجون سرخ كرده داشتيم يادم است، ايشان هيچ برخوردي نشان ندادند و هيچ حالت خشم يا عكس العملي اصلا نشان ندادند. (5)

نمي گويند حرف نزنيد يكروز دايي من مي گفت كه رفتم خدمت امام، داشتند راديو گوش مي كردند، اما نخواستند به من بگويند حرف نزن بلكه راديو را نزديك گوششان گذاشتند. گاهي كه ما دو سه نفري در خدمت ايشان صحبت مي كنيم، ايشان به صورت اشاره به ما مي گويند حرف نزنيد و مستقيما به ما نمي گويند حرف نزنيد. يك وقت مي بينيم بلند مي شوند مي روند نزديك تلويزيون و به آن نگاه مي كنند و ما متوجه مي شويم كه صحبت هايمان موجب شده است كه ايشان نتوانند از تلويزيون استفاده كنند. (6)

به ما نصيحت مي كردند ما وقتي پهلوي آقا بوديم خيلي احساس راحتي مي كرديم و خيلي رابطه خوبي داشتيم. همه مان حالت امام، پدر بزرگ و همه را مي گذاشتيم كنار. دو تا رفيق بوديم، وقتي پهلوي هم بوديم . با همه همين طور بودند. همه همين احساس آرامش را پهلوي ايشان داشتند. جذبه به جاي خود، دوستي هايمان، حرفهايي را

كه با ايشان مي زديم همه خيلي صميمانه بود. به ما نصيحت مي كردند، ولي نه نصيحتي مثل بقيه پدر بزرگها و بزرگترها. جوري به آدم نصيحت مي كردند كه آدم اصلا احساس نمي كرد. وقتي آدم شب مي رفت و رويش فكر مي كرد، مي فهميد امام دارند راه را به ما نشان مي دهند. (7)

ما را به گذشت دعوت مي كردند در خانه امام، كمتر اختلافي پيش مي آمد. اگر هم موردي بود سعي مي كرديم كه آقا متوجه نشوند و اين مسئله باعث ناراحتي ايشان نشود. ولي اگر متوجه مي شدند، ما را به صبر، گذشت و سازش دعوت مي كردند و كوچكترين دخالتي در زندگي فرزندانشان نمي كردند. (8)

توجهشان به خانواده بود امام در تمام طول شبانه روز حتي يك دقيقه وقت تلف شده و بدون برنامه از قبل تعيين شده نداشتند. ايشان با توجه به شرايط سني و ميزان فعاليتي كه داشتند باز هم ساعات خاصي را در سه نوبت (هر كدام بين نيم تا يك ساعت) به اهل منزل اختصاص داده بودند كه هر كدام از ما كه مايل بوديم خدمت ايشان مي رسيديم و مسائلمان را مطرح مي كرديم. اما در اين ساعات معمولا، فكرا و روحا توجهشان به خانواده بود، هر سوالي مي كرديم بدون جواب نمي گذاشتند . حتي هيچگاه خودشان ابتدا مسائل را مطرح نمي كردند و مي خواستند كه از اين وقت، اعضاي خانواده استفاده كرده و بر حسب ضرورت مسائلشان را عنوان كنند. اگر سؤالي را به دليل كمبود وقت پاسخ نمي دادند، حتما در خاطرشان بود كه در فرصت مناسب ديگري پاسخ

دهند. (9)

بدون آنكه بگويند به آشپزخانه مي رفتند امام براي اولادشان احترام خاصي قايل بودند و بسيار خوشرو و با متانت با آنها رفتار مي كردند. گاهي اوقات امام بدون آنكه چيزي به ما بگويند به بهانه اي به آشپزخانه مي رفتند و براي ما چاي مي ريختند. البته ما از اين رفتار ايشان احساس شرمندگي مي كرديم. ولي امام با اين كارها كمال مهمان نوازي و در حقيقت بهترين رفتار را نسبت به فرزندان خود نشان مي دادند. حالا وقتي به ياد آن روزها مي افتم، تمام وجودم از اين همه خضوع و خشوع امام به درد مي آيد. (10)

بسيار صميمي بودند امام در برخوردهايشان با افراد آن چنان صميمي بودند كه انسان فكر مي كرد ايشان هيچ كار و مشغله ديگري ندارند جز اينكه با او صحبت كنند. گاهي از مسائل شخصي و مشكلات ما سؤال مي كردند به گونه اي كه واقعا انتظار نمي رفت امام با اين همه مسئوليت هايي كه بر دوش دارند و با اين وقت اندك، اين قدر نسبت به مسائل خانواده دقت داشته باشند. (11)

پيامبر گونه رفتار مي كردند برخورد امام با خانواده شان پيامبر گونه بود. بعد از ظهرها كه مي شد خانواده امام، نوه ها، دخترها و عروس مي آمدند و دور ايشان مي نشستند و چنان با امام گرم مي گرفتند و شوخي و مزاح مي كردند كه تصور چنين حالتي براي يك رهبر سياسي با آن همه مشغله شايد غير ممكن است. من بعضي از روزها شاهد بودم كه امام با اين سن و سال و مشغله كاري با علي بازي مي كرد

. ايشان يك طرف اتاق مي ايستاد و علي در طرف ديگر و با علي توپ بازي مي كرد. (12)

به همه يك اندازه محبت مي كردند امام با افراد خانواده بسيار گرم و مهربان بودند و در عين اينكه ما به خاطر جذبه اي كه داشتند حساب مي برديم ولي در همان حال خيلي با پدر، گرم و مهربان و صميمي بوديم. امام همه اولادشان را به يك نظر نگاه مي كنند و به همه به يك اندازه محبت دارند به طوري كه بعد از اين همه سال ما هنوز متوجه نشديم امام كدام فرزندشان را بيشتر دوست دارند . (13)

شما اصلا مرا مي شناسيد؟ اگر ما يك روز، دو روز به خانه شان نمي رفتيم، وقتي مي آمديم مي گفتند: «كجاها بوديد شما؟ اصلا مرا مي شناسيد؟» يعني اين طور مراقب اوضاع بودند. اين قدر متوجه بودند. من بچه خودم را؛ فاطمه را، بعضي اوقات مي بردم. يك روز وارد شدم ديدم آقا توي حياط قدم مي زنند. تا سلام كردم گفت: «بچه ات كو؟» گفتم: «نياورده ام، اذيت مي كند.» به حدي ايشان ناراحت شدند كه گفتند: «اگر اين دفعه بدون فاطمه مي خواهي بيايي، خودت هم نبايد بيايي .» اين قدر روحشان ظريف بود. مي گفتم: «آقا شما چرا اين قدر بچه ها را دوست داريد؟ چون بچه هاي ما هستند دوستشان داريد؟» مي گفتند: «نه، من به حسينيه كه مي روم اگر بچه باشد حواسم مي رود دنبال بچه ها؛ اين قدر من دوست دارم بچه ها را. بعضي وقتها كه صحبت مي كنم مي بينم كه بچه اي گريه مي

كند يا بچه اي دارد دست تكان مي دهد، يا اشاره به من مي كند، حواسم مي رود به بچه.» (14)

نسبت به بچه ها خيلي مهربان بودند امام نسبت به بچه هاي كوچك به قدري مهربان و صبور هستند كه آدم حيرت مي كند. از ناراحتي و بيماري فرزندانشان بسيار ناراحت مي شوند و در مراجعه به دكتر عجله مي كنند. از توجه زيادي كه به مريض پيدا مي كنند ناراحتي شان را درك مي كنم. (15)

متوجه اين مسئله نيستيد بعضي وقتها كه ما با هم اختلافي بر سر يك مسئله پيدا مي كرديم امام ناراحت مي شدند، ولي حتي لفظ تو نمي فهمي را هم در عصبانيت به ما نمي گفتند بلكه مي فرمودند شما متوجه نيستيد. يعني تا اين حد امام متوجه بودند در هنگام عصبانيت لفظ زشت يا خلاف شرع و اخلاق به كار نمي بردند. فقط مي فرمودند: «شما متوجه اين مسئله نيستيد» . (16)

بايد اينها را بخوانم و به مردم جواب بدهم يادم مي آيد يكي از بچه هاي مرحوم اشراقي، كه نوه امام بود، يك روز به راهرو آمد و يك لنگه كفش برداشت و گفت مي خواهد امام را بزند. من دنبالش دويدم تا لنگه كفش را بگيرم، ولي او در را باز كرد و به داخل اتاق رفت. تا رفتم او را بگيرم امام دستشان را بلند كردند و به من فهماندند كه كاري نداشته باشم. بچه سه چهار بار با كفش به امام زد. بعد امام او را بغل كردند و بوسيدند و گفتند: «باباجون اگر من به شما مي گويم كه به اين كاغذها دست

نزني به اين خاطر است كه اينها مال مردم است و من بايد آنها را بخوانم و جواب بدهم و اگر پاره شوند پيش خدا مسئولم» . يعني بدون آنكه حالت خاصي در چهره شان پيدا شود خيلي راحت با آن بچه برخورد كردند. بالاخره بچه لنگه كفش را همانجا گذاشت و از اتاق بيرون رفت. (17)

بگذاريد بازي كنند امام نسبت به نوه ها هم همان طور كه نسبت به اولادها آزادي مي دادند هستند. يعني الآن چه نوه من و چه نوه خودشان كه پسر احمد آقا حدود 5/12 سال است و يا نوه هاي ديگر يا حتي نتيجه، وقتي دور ايشان مي آيند خيلي دوستشان دارند. اگر مادرشان بخواهد جلوي آنها را بگيرد كه امام را اذيت نكنند، امام قبول نمي كنند چون مي گويند بچه هستند بگذاريد بازي كنند. مثلا ريش ايشان را چنگ مي زنند. روي زانو از بين پاها و دور پاهاي ايشان مي گردند و پا روي ايشان مي گذارند كه مثلا كليد برق را خاموش يا روشن كنند، ايشان اصلا ناراحت نمي شوند. مگر اينكه كار داشته باشند. امام وقتي نگاهشان به تلويزيون است بچه هم كار خودش را مي كند. بچه دارد اذيت مي كند، امام تلويزيون نگاه مي كنند، يا اينكه راديو گوش مي دهند! هيچ ناراحت هم نمي شوند. (18)

بلند شدند و شعار دادند يك روز كه همه دور هم در اتاق جمع بوديم. علي گفت: «من مي شوم امام، مادر هم سخنراني كند، آقا هم بشوند مردم» . علي از من خواست كه سخنراني كنم. من كمي صحبت كردم و بعد به آقا اشاره

كردم كه شعار بده. آقا هم همان طور كه نشسته بودند، شعار دادند. علي گفت : «نه، نه، بايد بلند بشي. مردم كه نشسته شعار نمي دهند» . بعد آقا بلند شدند و شعار دادند. (19)

علي را روي دوششان سوار مي كردند بارها مي شد كه من وارد اتاق مي شدم به طوري كه امام مرا نمي ديدند. مي ديدم كه امام به زانو روي زمين نشسته اند و پسرم علي روي دوششان سوار است و با امام دارد بازي مي كند . خيلي دلم مي خواست از آن صحنه ها و لحظه ها فيلم يا عكس بگيرم اما مي دانستم كه امام نمي گذارند. صميميت و صداقت امام با بچه ها و مادرم خيلي عجيب بود. (20)

بگير، تو بردي! امام به كودكان علاقه زيادي داشتند. ايشان هميشه نصيحت مي كردند كه تا پيش از مكلف شدن، بچه ها را راحت بگذاريم تا آزادانه بازي كنند. موانع را از سر راه آنها برداريم و كمتر به آنها امر و نهي كنيم. بيشتر خاطره هاي من از امام، خاطرات برخورد ايشان با علي، پسر پنج ساله ام است. علي علاقه بسيار زيادي به آقا داشت. امام هم او را دوست داشتند. هميشه مي گفتند: «من خودم بچه داشته ام، اما علي چيز ديگري است» . علي عشقش آقا بود. هر روز به اتاق ايشان مي رفت. دوست داشت با عينك و ساعت آقا بازي كند. يك روز كه ساعت و عينك آقا را برداشته بود، به علي گفتند: «علي جان! عينك چشمهايت را اذيت مي كند. زنجير ساعت هم خداي ناكرده ممكن است به صورتت بخورد.

صورتت مثل گل است . ممكن است اتفاقي برايت بيفتد» . علي عينك و ساعت را به امام داد و گفت: «خوب، بياييد يك بازي ديگر بكنيم. من مي شوم آقا، شما بشويد علي كوچولو» . فرمودند: «باشد» . علي گفت: «خوب، بچه كه جاي آقا نمي نشيند» . امام كمي خودشان را كنار كشيدند. علي كنار امام نشست و گفت: «بچه كه نبايد دست به عينك و ساعت بزند» . آقا خنديدند و عينك و ساعت را به علي دادند و گفتند: «بگير، تو بردي» . (21)

اگر بيدار نشديد امام صبح ها كسي را براي نماز از خواب بيدار نمي كردند و مي گفتند: «خودتان اگر بيدار مي شويد، بلند شويد نماز بخوانيد. اگر بيدار نشديد مقيد باشيد كه ظهر قبل از نماز ظهر و عصر نماز صبحتان را قضا كنيد» . زمستان هم كه بلند مي شديم مي رفتيم سر حوض وضو بگيريم، اگر مثلا كمي آب گرم داشتند مي گفتند بياييد با اين آب گرم وضو بگيريد. و اگر نبود كه هيچ. در مورد نماز با ما هيچ سختگيري نكردند. (22)

وضعيت درسي بچه ها را جويا مي شدند امام راجع به بچه ها بسيار سفارش مي كردند. نسبت به اينكه فرزندانشان نمازهاي خود را در اول وقت به جا بياورند، بسيار حساس بودند. يكي ديگر از مسائلي كه آقا براي آن اهميت قائل بودند درس و تحصيل بچه ها بود و به هيچ وجه نمي پسنديدند كه بچه ها در طول سال تحصيلي وقت خود را به بازيگوشي و بطالت بگذرانند. امام هميشه از وضعيت درسي نوه ها و نتيجه هاي خود

جويا مي شدند. (23)

سعي مي كردند زودتر سلام كنند من وقتي وارد اتاق امام مي شدم به ايشان سلام مي كردم، ولي امام سعي مي كردند زودتر به من سلام كنند و من هم جواب مي دادم. خيلي مهربانانه و دلنشين با من حرف مي زدند و رفتار مي كردند كه مرا خيلي خوشحال مي كرد. (24)

با بچه ها رو راست باشيد امام به دختر من كه از شيطنت بچه خود گله مي كرد، مي گفتند: من حاضرم ثوابي را كه تو از تحمل شيطنت حسين مي بري با ثواب تمام عبادات خودم عوض كنم. عقيده داشتند كه بچه بايد آزاد باشد تا وقتي كه بزرگ مي شود آن وقت بايد برايش حدي تعيين كنند. در مورد تربيت كودكان مي فرمودند: با بچه ها رو راست باشيد تا آنها هم رو راست باشند. الگوي بچه پدر و مادر هستند. اگر با بچه درست رفتار كنيد بچه ها درست بار مي آيند. هر حرفي را كه به بچه ها زديد به آن عمل كنيد» . (25)

بچه بايد بازي كند امام در همه چيز سفت و محكم بودند، اما به خانواده كه مي رسيدند نرم بودند. بارها مي شد عصاي ايشان را مي بردم و با آن بازي مي كردم. بعد مادرم با اعتراض مي گفت ايشان خسته اند . امام مي فرمودند: «نه، بگذار بازي كند. بچه اگر بازي نكند مريض است. بچه بايد شيطوني كند» . (26)

خيلي با بچه ها مهربان بودند امام خيلي با بچه ها مهربان بودند، از جمله با علي نوه خودشان؛ مثلا علي به امام مي گفت شما علي باشيد من

امام هستم و بعد شروع مي كرد به خواندن سوره توحيد و با دستش اداي امام را در مي آورد. مي گفت من دولت تعيين مي كنم، من توي دهن اين دولت مي زنم و امام هم مي خنديدند. يا مثلا مي گفت من دكتر هستم شما بخواب من مي خواهم شما را معاينه كنم، امام هم دراز مي كشيدند و او گوشي را روي سينه ايشان مي گذاشت. (27)

بايد صورت به خاك بمالي امام بارها به من مي گفتند: «اينكه مي گويند بهشت زير پاي مادران است؛ يعني بايد اين قدر جلوي پاي مادر صورت به خاك بمالي تا خدا تو را به بهشت ببرد» . (28)

تربيت فرزند از مرد برنمي آيد امام نقش مادر را در خانه خيلي تعيين كننده مي دانستند و به تربيت بچه ها خيلي اهميت مي دادند. گاهي كه ما شوخي مي كرديم و مي گفتيم: «پس زن بايد هميشه در خانه بماند؟» مي گفتند: «شما خانه را كم نگيريد، تربيت بچه ها كم نيست. اگر كسي بتواند يك نفر را تربيت كند، خدمت بزرگي به جامعه كرده است» . ايشان معتقد بودند كه تربيت فرزند از مرد برنمي آيد و اين كار دقيقا به زن بستگي دارد، چون عاطفه زن بيشتر است و قوام خانواده هم بايد بر اساس محبت و عاطفه باشد. (29)

جوانها را بايد رعايت كرد اگر يكي از نوه هاي امام كه در سنين جواني است پيش امام باشد. ايشان كاملا برخوردشان با آنها و ما فرق مي كند. در اين حال با ما جدي تر برخورد دارند و مطالب را جدي تر مطرح مي

كنند. اما با دختران جوان به صورت شوخي برخورد مي كنند. حتي اگر ما گاهي گله كنيم كه مثلا دخترمان گوش به حرفمان نداده ايشان هميشه جانب جوانها را مي گيرند؛ يعني معتقدند اين جوانها هستند كه بايد رعايت حالشان را كرد. (30)

تو شهيد نشدي؟! امام شوخي با مزه اي با آقا مسيح (نوه ايشان كه فرزند خانم مصطفوي است) كرده بودند. روزي كه مسيح از جبهه برگشته و به خدمت امام رسيده بود، امام خطاب به مسيح گفتند: «تو شهيد نشدي كه بنياد شهيد ما را يك سفر به سوريه بفرستد» ! (31)

بيا اين شيشه ها را جمع كن يك تابستان بود. در دوران طفوليت ما، كه امام در حياط با مادرم مشغول گل كاشتن بودند؛ يعني امام بعد از نماز مغرب و عشا بود كه با كارد آشپزخانه باغچه را آماده مي كرد و مادرم نشاء را مي كاشتند و خاك مي ريختند. ما بچه ها توي اتاق مشغول بازي بوديم. هشت سال، ده سال همين حدود بوديم با بچه هاي همسايه . پشت پنجره رختخواب چيده شده بود تا بالا. يكي از دخترها را خواهر من بلند كرد و محكم نشاند روي رختخواب، به طوري كه پشت اين بچه خورد به شيشه و شيشه از بالا تا پايين خرد شد و ريخت درست آنجايي كه مادرم و ايشان مشغول كاشتن گلها بودند، ما هم خيلي آماده بوديم براي اينكه ايشان اعتراض بكنند، ولي با اينكه دستشان زخمي شد و خون آمد هيچ چيزي به ما نگفتند. فقط كارگري را كه توي منزل بود صدا كردند كه بيا شيشه ها را جمع كن.

(32)

آزادي مطلق به ما مي دادند امام، دوران بچگي آزادي مطلق به ما مي دادند و به هيچ يك از كارهاي ما كاري نداشتند، اما در دوراني كه ما به سن بلوغ رسيديم و بزرگتر شديم، ايشان بر بعضي مسائل ما نظارت مي كردند. (33)

تنها محدوديت، رعايت مسائل ديني بود به دليل آشنايي و رفاقتي كه با مرحوم حاج آقا مصطفي داشتم، اطلاع پيدا كردم كه امام در منزل هيچ گونه تحميل و استبدادي را نسبت به همسر و فرزندان خود اعمال نمي كردند و براي آنها نوعي آزادي قائل بودند. چنانكه حتي به وسيله سؤال نمي خواستند كه عقيده خود را تحميل كنند. تنها محدوديتي كه در خانواده امام وجود داشت، رعايت مسائل ديني بود. به طور مثال آنها هرگز نبايد به غيبت، تهمت و نظاير اين موارد دست مي يازيدند. (34)

به من فرصت فرار دادند روزي مادرم به من كه 12 13 ساله بودم يك چيزي را گفتند از اطاق به من بده. من خيلي راحت گفتم: «نه نمي دهم» ! اطاعت نكردم، امام صحبت مادرم را از توي حياط شنيدند، البته از جهت تربيتي قدمها را آرام آرام به طرف من برداشتند، اما در عين حال اينكه قيافه نشان مي داد كه دستها را بالا مي زدند كه يعني مي خواهند مرا كتك بزنند چرا؟ چون گوش به حرف مادرم ندادم مرا ترساندند. اما اين فرصت را مي دادند كه در عين اينكه مي ترسم فرار كنم و كتك نخورم، اما من فرار نكردم و ايشان به من رسيدند و من كتك خوردم و اين هنوز به يادمان است كه اگر مادرمان

به ما كاري گفتند، بگوييم «چشم!» (35)

زدند روي دست من وقتي كه بچه بودم نانم را داخل كاسه ماست زدم و خوردم. همينكه مي خواستم بزنم توي ماست انگشتم به ماست خورد. آقا زدند روي دست من. خيلي كوچك بودم، 6 5 سالم بود؛ يعني آقا متوجه شدند كه من ناراحت شدم و دستم را كشيدم كنار، دست مرا گذاشتند توي دهانشان و گفتند : «من از دست تو بدم نمي آيد، اما بايد سر سفره اي كه جمع نشسته اند دقت داشته باشيم كه قاشق هست براي ماست» . يعني در نظافت خيلي رعايت مي كنند، در عين سادگي. (36)

كنجكاوي نمي كردند امام كم نصيحت مي كردند. از هفت سالگي در تربيت ديني دقت داشتند؛ يعني مي گفتند از هفت سالگي نماز بخوان. مي گفتند اينها (بچه ها) را وادار به نماز كن تا وقتي 9 ساله شدند عادت كرده باشند. من به ايشان مي گفتم تربيتهاي ديگرشان با من، نمازشان با شما. شما بگو، من كه مي گويم گوش نمي كنند. خودشان مقيد بودند و مي پرسيدند، اما همين كه بچه ها مي گفتند نماز خوانده ام قبول مي كردند و كنجكاوي نمي كردند. (37)

مقيد بودند حجابمان را حفظ كنيم امام مقيد بودند كه ما از بچگي حجاب شرعي مان را حفظ كنيم. در منزل حق انجام هيچ گونه معاصي، از جمله غيبت، دروغ، بي احترامي به بزرگتر و توهين به مسلمان را نداشتيم. خصوصا روي معصيت توهين به مسلمان، حساسيت زيادي داشتند. ضمنا ايشان هميشه تأكيد مي نمودند كه بندگان خدا هيچ امتيازي، جز از نظر تقوي و پرهيزكاري بر هم ندارند

و اين مسئله را از بچگي به ما گوشزد مي نمودند. ايشان هميشه مي گفتند: «بين شما و كارگري كه در منزل كار مي كند هيچ فرقي نيست» . (38)

چرا اين كار را كرده ايد؟ امام در منزل با بچه ها خيلي مهربان و صميمي بودند و كلا محيط خانواده ما پر از رفاقت و صميميت بود. البته در عين حال خيلي هم قاطع و جدي بودند. ما مي دانستيم و عملا اين طور به ما تفهيم كرده بودند (نه اينكه لفظا به ما بگويند كه اگر من يك حرفي مي زنم نبايد شما بر خلاف آن رفتار كنيد) كه اگر چيزي مخالف ميل شان باشد، نبايد آن را انجام دهيم و ما هم انجام نمي داديم. البته ايشان هم نسبت به فروعات ما را آزاد مي گذاشتند، خيلي سخت نمي گرفتند ولي راجع به اصول كه خيلي به آنها مقيد بودند، هيچ كس قدرت مخالفت نداشت . هميشه ما را مقيد مي كردند كه معصيت نكنيم و مؤدب به آداب اسلامي باشيم. هر چقدر در منزل بازي يا شلوغ مي كرديم، هيچ ايرادي نمي گرفتند، ولي اگر مي فهميدند كاري كرده ايم كه همسايه اي اذيت شده، به شدت به ما اعتراض مي كردند و ناراحت مي شدند كه «چرا اين كار را كرده ايد؟» (39)

حتي به هم سلام نكنند امام در ارتباط با نامحرم خيلي سخت گيرند. الآن پسرهاي من و حاج احمد آقا 15، 16 ساله اند و ما يك روز اگر منزل آقا براي ناهار دعوت شويم پسرها حق آمدن ندارند و يا اگر هم بيايند مثلا ما خانه خانم مي

نشينيم و سفره مي اندازيم و آنها منزل احمد آقا. آن هم براي اينكه پسرها و دخترهاي اهل فاميل و خانه با هم غذا نخورند. نه فقط سر سفره بلكه حتي به همديگر سلام هم نكنند، چون واجب نيست. به هر حال آقا اين نوع مهماني رفتن خانمها و آقايان نامحرم و با هم دور سفره نشستن را حرام مي دانند. (40)

سلام واجب نيست من 15 ساله بودم كه مرحوم آقاي اشراقي با خواهرم ازدواج كرد. و داماد ما شده بودند. يك روز ما منزل ايشان دعوت داشتيم. همين جور كه من و امام با هم وارد شديم، ديدم آقاي اشراقي دارند به استقبال مي آيند. ما در يك باغچه اي داشتيم حركت مي كرديم. من به امام گفتم: «سلام بكنم آقا؟» گفتند: «واجب نيست» من هم رويم نشد كه سلام نكنم و از داخل باغچه رد شدم كه با آقاي اشراقي روبرو نشوم. (41)

در كار واجب و ضروري حرفي ندارند وقتي امام را به تركيه تبعيد كردند و عمويم (آيت الله پسنديده) مي خواستند خدمت آقا به تركيه بروند، درب منزل ما آمدند و از پشت در گفتند مي خواهم با خود خانم صحبت كنم كه اگر بخواهند پيغامي بدون واسطه براي آقا داشته باشند، بگويند و مادرم ناچار شدند سلام كنند. بعد يادم است كه به من گفتند كه ناراحت هستند چون اولين سلام را به نامحرم در نبودن آقا كرده اند و گفتند: «حالا اگر آقا راضي نباشند چه؟» البته اين را بگويم كه امام در مورد كار واجب و ضروري حرفي ندارند كه البته بايد به طور جدي صحبت كرد، نه

اينكه دور هم بيخودي بنشينند و سلام و عليك كنند. (42)

نامحرم داخل اتاق است گاهي اوقات بعضا لازم مي شد كه ما به طور سرزده به خدمت ايشان برسيم و مطلبي را عرض نمائيم. بلافاصله بعد از زدن درب و تقاضاي ورود از جانب ما، اگر از بستگان امام نزد ايشان بودند، خيلي سريع مي گفتند كه كمي صبر كنيد و بعد به بستگان خويش تذكر مي دادند چادر خود را بر سر گذارند تا ما وارد شويم و بالعكس اگر ما در داخل خانه بوديم و يكي از بستگان امام قصد دخول داشتند. بلافاصله امام مي فرمودند كه: «يا الله، يا الله، نامحرم داخل اتاق است» . البته امام براي تذكر اعلام مي كردند و گرنه بستگان امام هميشه رعايت حجاب خويش را مي نمودند. (43)

شما كه فردا مي رويد امام از كار خيلي ساده مثل نماز جمعه رفتن، وقتي مي بينند ما رفتيم اظهار رضايت مي كنند و اين رضايت را در صورتشان مي بينيم. يا تظاهراتي كه پيش مي آيد به طور غير مستقيم مي گويند : «شما كه فردا مي رويد» . و به اين صورت عنوان مي كنند اين چيزها ايشان را خيلي خوشحال مي كنند. (44)

خوشم آمد كه به چنين نمازي رفتي آن زمان كه در مراسم نماز جمعه بمب گذاري كرده بودند من هم در نماز جمعه شركت داشتم . مادرم و بقيه فاميل در خانه آقا بودند. چون خبري از من نشده بود همه دلواپس و نگران بودند. وقتي وارد خانه شدم، ديدم مادرم با حالت اعتراض آميزي (چون از قبل هم شايع شده بود كه يا

عراقي ها به نماز جمعه حمله مي كنند يا بمب مي گذارند) به من گفتند: «تو چرا رفتي، تو كه باردار بودي، به خاطر بچه ات هم كه شده نبايد مي رفتي» ولي آقا كه سر ناهار نشسته بودند با خنده اي به من گفتند: «سالمي؟» من تشكر كردم و آقا آهسته در گوش من گفتند : «خيلي كار خوبي كردي كه رفتي. خيلي ازت خوشم آمد كه به چنين نمازي رفتي» . (45)

ما انقلاب نكرديم كه پست بين خودمان تقسيم كنيم امام ما را از تصدي پست هاي حساس منع مي كردند. مثلا دوست نداشتند دخترشان نماينده مجلس بشود. چون مي گفتند دلم نمي خواهد اين احساس و توهم پيدا شود كه به خاطر منسوب بودن به من، دخترم فلان پست را گرفته است. يا مي گفتند: «ما انقلاب نكرديم كه پست بين خودمان تقسيم كنيم و اصلا براي اينكه اين شايعه در ذهن مردم به وجود نيايد دنبال اين كارها نرويد. هزار جور كار ديگر هست كه مي توانيد آنها را انجام دهيد» . (46)

خانواده ها بايد هم مسلك باشند امام در انتخاب همسر، چه براي دخترانشان و چه براي پسرانشان روي خانواده هايشان خيلي تكيه مي كردند. امام مي فرمودند: «خانواده ها بايد هم مسلك باشند، سنخيت داشته باشند و مؤمن و متعهد باشند» . (47)

نظر نهايي به عهده شما فرزندان است از جمله آزاديهايي كه امام در مورد همه و نيز فرزندانشان معتقد بودند، حق انتخاب همسر بود؛ لذا به هنگام ازدواج دخترهايشان مي فرمودند: «من فلاني را مناسب تشخيص دادم، اما نظر صائب و نهايي به عهده شما فرزندان است»

. و در صورت عدم تمايل دختران به ازدواج، مسئله منتفي بود. (48)

استخاره كردند يك بار از خانم پرسيدم كه آيا امام در مورد انتخاب دامادهايشان استخاره مي كردند. ايشان گفتند: به اين معنا كه اگر استخاره خوب آمد قبول كنند و اگر بد آمد رد كنند، نه. امام اعتقادي به اين استخاره در اين معني نداشتند. در مورد يكي از دخترهايشان دقيقا يادم هست كه اول وضو گرفتند، بعد سر سجاده نشسته دو ركعت نماز خواندند و از خدا طلب خير كردند . (49)

خبرهاي خوش را با همه مطرح مي كردند از وقتي كه جنگ شروع شد مسائل تأثر آور زيادي به گوش امام مي رسيد كه آنها را اصلا با ما مطرح نمي كردند. گاهي كه به اتاقشان مي رفتم مي ديدم كسي قبل از من خبري داده و ناراحت شده اند، مي پرسيدم: «چه شده؟» مردد مي شدند و مي گفتند: «چه اصراري است كه من مطلب را بگويم و تو هم ناراحت شوي؟» ولي اگر خبر خوشي داشتند به محض اينكه از در وارد مي شدم مي گفتند: «بياييد اين خبر را دارم» . امام خوشي را با همه مطرح مي كردند، ولي ناراحتي را براي خودشان نگاه مي داشتند. (50)

خبر فتح فاو را به ما دادند روزي كه فاو فتح شد، بعد از ظهر آقا به منزل ما آمدند و خبر فتح فاو را به ما دادند . ما نمي دانستيم كه فاو كجاست. آقا به طور دقيق در مورد منطقه جغرافيايي فاو به ما توضيح دادند. حتي بعضي از مسائل عمليات و مشكلات بچه ها را حين كار برايمان

شرح دادند و مسئله آب اروند و جريان انحرافي و جزر و مد آن را نيز گفتند. البته در حدي بود كه مسائل نظامي فاش نشود. (51)

خيلي كم اهل نصيحت هستند تنها يكي دو مورد بوده كه ايشان به ما نصيحت هايي كرده اند. يكي در ازدواج دختر خودم بوده كه موقعي كه خطبه عقد ايشان را خواندند و ما خصوصي خدمت ايشان بوديم به دختر من نصيحت كردند كه: «تو هر وقت شوهرت وارد مي شود و ديدي خيلي عصباني است و حتي در آن عصبانيت به تو تهمت زد و يك چيزهاي خلاف گفت، تو در آن موقع به ايشان هيچي نگو، بعد از آنكه از عصبانيت افتاد، بعدها بگو اين حرفت تهمت بوده» و بعد برگشتند رو به داماد كردند و گفتند: «شما هم همين طور، اگر يك وقتي وارد شديد و ديديد ايشان عصباني است، آن موقع تذكرات را ندهيد» . (52)

معصيت نكنيد خانم بارها مي گفت: «من شصت سال با امام زندگي كردم نديدم كه ايشان يك معصيت بكند» . در عين حال به ما اصلا سخت گيري نمي كردند، فقط نصيحت مي كردند. هميشه به ما مي گفتند سعي كنيد معصيت نكنيد. هميشه هدفتان اين باشد كه گناه نكنيد. اگر نمي توانيد ثواب كنيد، اگر توانائيش را نداريد، سعي كنيد لااقل معصيت نكنيد. (53)

اهميت جواني اواخر سال 67، اول ماه شعبان بود كه خدمت آقا رسيدم. مفاتيح دستشان بود و مي خواستند دعاهاي مخصوص ماه شعبان را بخوانند. تا رفتم دست ايشان را ببوسم كه مرخص شوم، فرمودند : «هر كاري كه مي خواهي بكني در جواني بكن. در

پيري بايد بخوابي و ناله كني» . (54)

دعاي عهد در سرنوشت دخالت دارد يكي از مسائلي كه حضرت امام روزهاي آخر به من توصيه مي كردند، خواندن دعاي عهد است كه در آخر كتاب مفاتيح آمده است. مي گفتند: «صبح ها سعي كن اين دعا را بخواني چون در سرنوشت دخالت دارد» . چيزي كه به خانواده مي گفتند تا اول از همه به آن عمل كنند انجام واجبات و دوري از محرمات بود. (55)

شيطان از همين جا سراغ آدم مي آيد روزي از برادران سپاه مستقر در بيت امام درخواست كردم جلوي ايوان بيت را نرده اي نصب كنند. وقتي مشغول اين كار شدند امام وارد شدند و فرمودند: «احمد چه كار مي كني؟» عرض كردم: «براي حفاظت جان سيد علي (فرزندم) كه خداي ناكرده به پايين پرت نشود، از برادران خواسته ام كه نرده اي جلوي ايوان نصب كنند و اين كار مرسومي در همه خانه هاست» . امام فرمودند: «شيطان از همين جا سراغ آدم مي آيد. اول به انسان مي گويد منزل شما احتياج به نرده دارد، بعد مي گويد رنگ مي خواهد، سپس مي گويد اين خانه كوچك است و در شأن شما نيست و خانه بزرگتر مي خواهد و آرام آرام، انسان در دام شيطان مي افتد» . (56)

مي دانيد غيبت چقدر حرام است؟ يك بار آقا همه اهل خانه را صدا كردند و گفتند: «من بنا داشتم يك دفعه كه همه با هم جمع هستيد چيزي براي شما بگويم» . بعد گفتند: «شما مي دانيد غيبت چقدر حرام است؟» گفتيم بله. بعد گفتند: «شما مي دانيد آدم كشتن

عمدي چقدر گناه دارد؟» گفتيم بله. فرمودند: «غيبت بيشتر!» بعد گفتند: «شما مي دانيد فعل نامشروع و عمل خلاف عفت (زنا) چقدر حرام است؟» گفتيم بله. فرمودند: «غيبت بيشتر» . (57)

كسي جرأت غيبت نداشت ياد ندارم كسي جرأت كرده باشد در منزل، نزد امام حتي به شوخي هم غيبت بكند چون آقا بسيار ناراحت مي شوند. (58)

در مجالس غيبت شركت نكنيد يك روز قبل از اينكه امام به بيمارستان بروند توصيه اي در مورد غيبت كردند. ايشان نمي گفتند غيبت نكنيد چون آن را نبايد بكنيم، بلكه مي گفتند سعي كنيد حتي در مجالسي كه غيبت مي شود شركت نكنيد، امام در پرهيز از غيبت و مسخره كردن خيلي تأكيد داشتند. توصيه ديگر ايشان اهميت دادن به نماز اول وقت بود. (59)

تفريح داشته باش امام وقتي مي بينند من روزهاي تعطيل مشغول درس هستم مي گويند: «به جايي نمي رسي، چون بايد موقع تفريح، تفريح كني» . اين مسئله را به پسر من جدي مي گويند. اين نقل قول از خود امام است كه در حضور من مكرر به پسر من مي گفتند: «من نه يك ساعت تفريحم را گذاشتم براي درس و نه يك ساعت وقت درسم را براي تفريح گذاشتم» ؛ يعني هر وقت را براي چيز خاصي قرار مي دادند و به پسر من اين نصيحت را مي كنند كه تفريح داشته باش. اگر نداشته باشي نمي تواني خودت را براي تحصيل آماده كني. (60)

بايد خوب درس بخواني يك روز كه وارد اتاق امام شدم به من فرمودند: «درست را خوب مي خواني؟» گفتم: «بله» گفتند : «خوب كاري مي كني، چون

اگر مي خواهي وقتي بزرگ شدي كار خوب و زندگي خوبي داشته باشي بايد درست را خوب بخواني. همينطور اگر مي خواهي در جهان آخرت خوب زندگي كني بايد درس بخواني و چيزهايي را كه ياد نگرفته اي ياد بگيري و به آنها عمل كني» . (61)

انسان بايد خود كفا باشد در جمع كه نشسته بوديم يك مرتبه مي ديديم كه آقا دارند به طرف آشپزخانه مي روند. از ايشان سؤال كرديم كجا تشريف مي بريد، مي گفتند: مي روم آب بخورم. مي گفتيم: «به ما بگوئيد تا برايتان آب بياوريم» . مي فرمودند: «مگر خودم نمي توانم اين كار را انجام بدهم؟» بعد با خنده مي گفتند: «انسان بايد خود كفا باشد» . (62)

سه طبقه را پايين مي رفتند امام مقيد بودند تا آنجا كه امكان دارد كار خود را بر ديگري تحميل نكنند و كار خودشان را خودشان انجام بدهند. در نجف گاهي اتفاق مي افتاد كه امام روي پشت بام متوجه مي شدند كه چراغ آشپزخانه يا دستشويي روشن مانده؛ به خانم و ديگران كه طبقه بالا بودند دستور نمي دادند كه بروند چراغ را خاموش كنند. خود راه مي افتادند و سه طبقه را در تاريكي پايين مي آمدند و چراغ را خاموش مي كردند و باز مي گشتند. گاهي قلم و كاغذ مي خواستند كه در اتاق طبقه دوم منزل بود؛ به هيچ كس. حتي به فرزندان مرحوم حاج آقا مصطفي دستور نمي دادند كه براي او بياورند. خودشان برمي خاستند از پله ها بالا مي رفتند و كاغذ و قلم برمي داشتند و باز مي گشتند. (63)

بدون اينكه بگويند

برمي خاستند تواضع و برخورد امام با آن كهولت سن نسبت به كساني كه در منزل ايشان بودند خيلي عجيب بود. ايشان در منزل دائما يا مشغول مطالعه بودند يا كتاب مي نوشتند. ما قبض هاي وجوهات را خدمت ايشان مي برديم تا مهر بزنند. قباي ايشان توي اتاق ديگري بود كه مهر آقا هم توي آن بود. تا امام قبض ها را مي ديدند بدون اينكه به من بفرمايند يا به يكي از كارگرهايشان كه بيكار نشسته بودند بگويند كه مثلا قباي مرا بياوريد، خدا شاهد است عينكشان را در مي آوردند و قلمشان را زمين مي گذاشتند و خودشان بلند مي شدند و مهرشان را مي آوردند . عرض مي كرديم. «آقا چرا نفرموديد ما بياوريم؟» مي فرمودند: «نخير» و يكي يكي قبض ها را اول ملاحظه مي كردند بعد مهر مي كردند و دوباره بدون اينكه به ما بگويند بلند مي شدند و قبايشان را آويزان مي كردند. (64)

احساس كردم نوبت من است در يكي از آن روزها كه نوبت شستن ظروف به عهده من بود، احساس خستگي مي كردم و از خواهر خود خواستم كه به جاي من آن مسئوليت را انجام دهد. او ابا كرد. نزديك ظهر، وقت نماز حضرت امام بود. ايشان براي تجديد وضو رفته بودند كه به علت طولاني شدن غيبتشان نگران شده و به جستجويشان به آشپزخانه سر زدم. ناگاه متوجه شدم كه امام تمام ظروف را شسته اند و فرمودند: «سخن تو را شنيدم و احساس كردم نوبت من است» و من از خجالت و شرم، تنها توانستم تشكر كنم. (65)

خودشان وسايل چاي را مي

شستند امام خودشان چايي شان را درست مي كنند و خودشان قوري و استكان خود را مي شويند. حتي براي ما هم اگر به ديدنشان برويم چاي مي ريزند و مي آورند. هنوز ايشان با اين سن و با اين مقام به من كه اولاد كوچكشان هم هستم نمي گويند پاشو يا مثلا اين كار را بكن و يا آن چيز را بياور. (66)

به كسي دستور نمي دادند ما بارها شاهد بوديم كه امام عصرها پس از استراحتي كه داشتند به آشپزخانه مي رفتند و چاي را خودشان درست مي كردند و به اتاق خصوصيشان مي آوردند و ميل مي كردند. اين براي ما خيلي آموزنده بود كه ايشان با وجود خدمتكار منزل به هيچ كس دستور نمي دادند كه براي من چاي بياوريد. (67)

آمدم كمكتان كنم روزي بر حسب اتفاق كه تعداد ميهمانان منزل امام زياد شده بود، پس از صرف غذا و جمع كردن ظروف ديدم امام به آشپزخانه آمدند. چون وقت وضو گرفتنشان نبود، پرسيدم چرا امام به آشپزخانه آمدند. امام فرمودند: «چون امروز ظروف زياد است، آمدم كمكتان كنم» . (68)

هم به خانواده مي رسيدند هم به تهجد و مطالعه شان مرحوم حاج آقا مصطفي نقل مي كرد وقتي امام عيال گرفتند (معمولا آدم وقتي تازه زن مي گيرد قدري از اشتغالات معمولي دور مي شود؛ از كتاب و مطالعه). غروب پس از نماز جماعت مي آمدند شام مي خوردند و مي خوابيدند. از آن طرف آخرهاي شب بلند مي شدند نماز شب و تهجد و مطالعاتشان را دنبال مي كردند. يك برنامه اي تنظيم كرده بودند كه هم خانواده ناراحت

نشود و هم به تهجدشان و به مطالعه شان برسند. (69)

شب را تقسيم بندي مي كردند خانم تعريف مي كردند كه چون بچه هايشان شبها خيلي گريه مي كردند و تا صبح بيدار مي ماندند؛ امام شب را تقسيم كرده بودند؛ يعني مثلا دو ساعت خودشان از بچه نگهداري مي كردند و خانم مي خوابيدند و دو ساعت خود مي خوابيدند و خانم بچه ها را نگهداري مي كرد. روزها بعد از تمام شدن درس، امام ساعتي را به بازي با بچه ها اختصاص مي دادند تا كمك خانم در تربيت بچه ها باشند. (70)

به خانم يادآوري مي كردند امام تا آخر عمرشان هرگز به خانم نگفتند: «يك ليوان آب به من بده» . اما خودشان مكررا اين كار را براي خانم انجام مي دادند. مثلا مي دانستند خانم گاهي فراموش مي كنند قرصشان را بخورند، به ايشان يادآوري مي كردند. (71)

امام به من تعليم مي دادند بعد از اينكه تصديق ششم را گرفتم و يك سالي گذشت، رفتم دبيرستان بدريه و كلاس هفتم را خواندم. كلاس را كه شروع كردم دو ماه گذشته بود و براي زبان فرانسه معلم گرفتم و دو ماه هم پيش يك خانم كليمي درس خواندم. ماهي 2 تومان مي دادم. پدرم كه از قم به تهران آمدند، «جامع المقدمات» را مدتي پيش ايشان خواندم و وقتي كه ازدواج كردم، آقا به من تعليم دادند و چون با استعداد بودم به من گفتند كه احتياج به تعليم ندارم و شروع كردند به تدريس «جامع المقدمات» . همه درسهاي جامع المقدمات را خواندم. البته سال اول هيئت خواندم و بعد از

آن، جامع المقدمات. دو بچه داشتم كه سيوطي را شروع كردم و وقتي سيوطي تمام شد چهار بچه داشتم. بچه چهارم كه فريده خانم است وقتي به دنيا آمد من ديگر وقت مطالعه و درس خواندن نداشتم ولي «شرح لمعه» را شروع كردند، مقداري شرح لمعه خواندم كه ديدم عاجزم و هيچ نمي توانم بخوانم. مجموعا هشت سال طول كشيد. بعدا كه در انقلاب به عراق رفتيم شروع كردم به يادگيري زبان عربي و چون معاشر نداشتم زبان عربي را از روي كتب درسي آنها شروع كردم. كتاب سوم ابتدايي را گرفتم و خواندم و بعد كتاب ششم و بعد كتاب نهم را از «حسين» گرفتم. چون بعضي لغت ها را نمي دانستم، وقتي احمد جان به تهران آمد كتاب لغت عربي به فارسي برايم تهيه كرد. سپس به كتب رمان و رمان هاي شيرين و قشنگ و حكايت ها علاقمند شدم و چون از آنها خوشم مي آمد، تشويق مي شدم. (72)

خوش به حال من كه چنين همسري دارم امام علاقه و محبت وافري به همسرشان داشتند به طوري كه از نظر امام همسرشان در يك طرف قرار داشت و بچه هايشان در طرف ديگر و اين دوست داشتن با احترام خاصي همراه بود. يادم هست يك بار كه خانم مسافرت رفته بودند آقا خيلي دلتنگي مي كردند. وقتي ايشان اخم مي كردند، ما به شوخي مي گفتيم اگر خانم باشند آقا مي خندند، وقتي نباشند آقا ناراحت هستند و اخم مي كنند. خلاصه ما هرچه سر به سر آقا گذاشتيم اخم ايشان باز نشد. بالاخره من گفتم خوش به حال خانم كه شما

اينقدر دوستشان داريد و امام گفتند: «خوش به حال من كه چنين همسري دارم. فداكاري كه خانم در زندگي كردند، هيچ كس نكرده است» . (73)

خانم، بي نظير است علت علاقه عميق حضرت امام به همسرشان، فداكاري خانم بود. هميشه مي گفتند: «خانم، بي نظير است» ايشان 15 سال در آب و هواي گرم نجف مشكلات را تحمل كرده و همه جا همراه امام بودند. در حالي كه در خانواده پدري شان در رفاه به سر مي بردند. و دختر خانم 15 ساله اي بيش نبودند كه به خانه امام وارد شدند. مثل اينكه در آن موقع قم را دوست نداشتند، ولي هرگز اين مسئله را نزد امام اظهار نكرده بودند. امام هميشه در پاسخ ما كه مي پرسيديم : «چه كنيم كه شوهرانمان به ما اين همه علاقمند باشند؟» ايشان مي گفتند: «اگر شما هم اين قدر فداكاري كنيد، همسرانتان تا آخر همين قدر به شما علاقه خواهند داشت. (74)

مادرت به جز خدا كسي را ندارد هر وقت براي حضرت امام حادثه اي مانند بيماري اتفاق مي افتاد، ايشان نزديكان را فرا مي خواندند و سفارش مادرمان را مي كردند. از سختي ها و مشقاتي كه مادرمان كشيده است صحبت مي كردند و مي فرمودند كه بايد رضايت مادرتان را جلب كنيد. روزهاي آخر عمر، ايشان مرا خواستند و باز سفارش مادرم را كردند و فرمودند: «مادرت به جز خدا كسي را ندارد، مبادا بر خلاف ميلش كاري انجام دهي» . (75)

بر خلاف رضايت مادر كاري نكن امام با مادرم ارتباط عاطفي عجيبي داشتند. اينكه من در مسئله اي مانند حج با حكم رهبر

عزيزمان صرف اينكه والده ام به من گفتند من راضي نيستم، يك مرتبه زدم زير همه چيز، اين نبود الا اينكه پدرم در روزهاي آخر زندگي، دست مادرم را گرفتند و در دست من گذاشتند و گفتند: «بر خلاف رضايت ايشان هيچ كاري نكن» با اينكه مي دانستم اين كار صدمه و تنشي دارد و براي من خوب نيست، گفتم هر طور مي خواهد بشود. به مقام معظم رهبري گفتم شما اگر به من دستور دهيد برو، كه من از نظر شرعي آن قول را قطع كنم، حرفي ندارم و الا با آن رابطه عاطفي كه با مادرم دارم وارد اين كار نمي شوم. (76)

دست به غذا نمي زدند در مورد صفا و صميميت و عطوفت و مهرباني امام نسبت به خانواده و همسر و دختران خودشان شايد بتوانم ادعا كنم كه كسي را در آن حد نديده ام. امام هيچ گاه وقتي خانم در منزل بود تنها غذا نمي خوردند؛ يعني اگر سفره را پهن مي كردند و غذا در سفره آماده بود و خانم از اتاق بيرون رفته بودند، امام دست به غذا نمي زدند تا خانم تشريف بياورند و بنشينند و با يكديگر غذا بخورند. (77)

مرا دل نگران كردي در همان ايامي كه در فرانسه بوديم روزي خانم به منزل يكي از فاميلهايشان به ميهماني رفتند، اما موقع برگشتن دو ساعت از وقتي كه به حضرت امام گفته بودند كه برمي گردند، ديرتر شده بود و هنوز برنگشته بودند. امام كه همه كارهايشان را با ساعت و دقيقه تنظيم مي كردند، سه بار از اتاق به آشپزخانه آمدند و پرسيدند: «خانم نيامدند؟»

دفعه سوم فرمودند : «نگران شده ام، شما نمي توانيد وسيله اي پيدا كنيد كه تماس بگيريم؟» تا اينكه خانم تشريف آوردند، اما وقتي خانم آمدند با يك محبت خاصي روبروي خانم نشستند و فقط گفتند : «مرا دل نگران كردي» ! (78)

اينها را ببر و تقسيم كن يك بار خانم امام ناراحتي معده پيدا كرد كه قرار شد به بيمارستان منتقل شوند و نمونه برداري شود. امام به من فرمودند لحظه به لحظه وضعيت خانم را تلفني بپرس و به من اطلاع بده، كه نشانگر توجه و اهتمام خاص امام به وضع مزاجي خانم بود. من هم حسب الامر ايشان هر چند دقيقه يك بار خبري مي گرفتم و به امام مي دادم. همزمان با اينكه خانم را آماده عمل در بيمارستان مي كردند، امام به من پنجاه هزار تومان پول دادند و فرمودند كه اينها را ببر و در ميان مردم مستضعف جنوب شهر تقسيم كن كه معلوم شد ايشان براي بهبودي خانم صدقه مي خواهند بدهند. بنده هم به فرمايش ايشان عمل كردم و پولها را تقسيم كردم و برگشتم. بعد كه خبر موفقيت عمل جراحي خانم و بهبودي ايشان را به امام عرض كردم از لطف و مرحمتي كه داشتند بيست هزار تومان ديگر به من مرحمت كردند. گفتم آقا اينها را هم به همانجا ببرم و تقسيم كنم فرمودند: نه، اينها ديگر مال خودت است» . (79)

تا گفتم خانم گفته، چيزي نگفتند يادم مي آيد بچه كه بوديم و با توپ توي اتاق بازي مي كرديم. توپ را زديم و شيشه را شكستيم . آقا خيلي ناراحت آمدند كه ما

را تأديب كنند كه چرا اين كار را كرديم؟ من گفتم: «خانم به ما گفتند: در اتاق بازي كنيد، عيبي ندارد» . تا من اين را گفتم، ايشان هيچ نگفتند و سرشان را پايين انداختند و از اتاق بيرون رفتند و اگر مي خواستند ما را تنبيه كنند، نكردند. (80)

كارهاي شخصي به عهده خانم است امام نسبت به مسائل منزل، مادرمان را مختار تام معرفي مي كردند و اين را خود آقا مي خواستند كه اين طور باشد، مگر به ندرت، آن هم مثلا با فلان خانواده كه از نظر اخلاقي درست نيست، معاشرت نكن، كه مادر ما حتما گوش مي كنند. چون شايد دو سال يك بار نگويند كه فلان كار را انجام بدهيد يا چرا انجام داديد. كارهاي شخصي مسئوليتش به عهده مادرمان است. در خرج منزل هم همين طور است؛ يعني از اول خرج دست مادرم بوده، ايشان خودشان را گرفتار نكردند . در صورتي كه اگر ما زمان را در نظر بگيريم، آن زمان آقايان خودشان نظارت داشتند بر خريد منزل، حتي درست كردن غذا، اما ايشان خودشان را درگير اين مسائل نمي كردند. (81)

كسي نبود بيايد بدوزد؟ امام هيچ وقت دستور انجام كاري را به خانم نمي دادند. خانم مي گويند امام وقتي يك دكمه پيراهنشان مي افتاد، مي گفتند: «مي شود اين را بدهيد بدوزند؟» نمي گفتند خودت بدوز يا احيانا اگر روز بعد دوخته نشده بود، نمي گفتند چرا ندوختيد. مي گفتند: «كسي نبود بيايد بدوزد؟» ، لذا تا آخر عمرشان هيچ وقت به خانم نگفتند يك ليوان آب به من بده؛ خودشان اين كار را انجام مي

دادند. (82)

هندوانه اي آماده كنيد خانم وقتي مي خواهند مسافرت بروند، در هر ساعتي از روز باشد، حتي اگر ساعت 2 بعد از ظهر باشد امام تا درب حياط ايشان را بدرقه مي كنند. يا موقعي كه بر مي گردند، اطلاع مي دهند كه خانم مي خواهند برگردند، اگر فصل گرما باشد امام دستور مي دهند كه يك چيز خنكي درست كنيد، هندوانه اي آماده كنيد يا اگر نباشد آب خنكي درست كنيد و اگر فصل سرما باشد، مي گويند اتاقي را گرم كنيد. (83)

بيا در گوشت دعا بخوانم سال 66 كه مي خواستم به مكه مشرف شوم خدمت امام رفتم كه خداحافظي كنم، امام از سفر من كه مطلع شدند فرمودند: «بيا جلو در گوشت دعاي سفر بخوانم» . بعد آغوش باز كرده در گوش من دعاي سفر را خواندند. (84)

دستشويي را تميز مي كردند در پاريس يك روز كه هوا برف و باراني بود، امام از اطاقشان بيرون آمدند كه وضو بگيرند . من قبلا رفته بودم و محوطه دستشويي را تميز كرده بودم. قبل از اينكه امام وارد شوند حسين آقا (فرزند شهيد حاج آقا مصطفي خميني) از بيرون آمد و رفت به محوطه دستشويي. چون كف كفش شان گلي بود، آنجا گلي شد. بعد كه بيرون آمد و امام وارد دستشويي شدند، حسين آقا مرا صدا زد و گفت خواهر بيا، ببين امام دارد چه كار مي كند، نگاه كه كردم ديدم امام تي را برداشته اند و دارند كف دستشويي را تميز مي كنند. بدنم شروع به لرزيدن كرد. امام كه بيرون آمد، عرض كردم: امام، واقعا من از اين

كار شما خجالت كشيدم. فرمودند: «نه، شما اينجا را تميز كرده بوديد» . بعد رو به حسين كرده گفتند: «شما رعايت حال اين خانم را بكنيد، ايشان كه اينجا وظيفه اي ندارد ولي شما بايد رعايت بكنيد» . (85)

برايت دكتر آورده اند؟ امام مقيد هستند كه هر كس كه از اولادها و نوه ها مريض بشود، حتما به دكتر برده شود و سفارش هم مي كنند و خودشان هم دو سه دفعه بالاي سر او مي آيند و اگر احيانا آن فرد خواب باشد بار ديگر كه از خواب بيدار شد امام تشريف مي آورند و حال او را شخصا از خودش مي پرسند و اين مختص اولادها و نوه ها هم نيست. حتي در مورد خدمتكارهاي منزل هم چنين رفتاري دارند. اتفاقا يك مرتبه يك كارگري در منزل ايشان مريض شد كه اهل دهات بود و زباني هم نداشت. امام خيلي سفارش او را مي كردند كه برايش دكتر بياوريد. دكتر آمد و او را ديد و نسخه داد، كه نسخه او را گرفتند. امام باز دو مرتبه از دواهاي او مي پرسيدند و خود من مي ديدم كه از پشت پنجره، احوال او را مي پرسيدند و گاهي پله ها را طي مي كردند و به داخل اتاق او تشريف مي آوردند و بالاي سر او مي رفتند و او را صدا مي كردند و از او مي پرسيدند برايت دكتر آمد؟ يا دوا داري و دواها را برايت گرفته اند؟ يا دواهايت را خورده اي؟ غذا چه مي خواهي؟ يا حالت چطور است؟ و اينطور نبود كه فقط سفارش بكنند و بگويند

لابد به او مي رسند. (86)

مادر چطوري، خوب شدي؟ يادم است يكي از خواهران كه در جماران خدمت مي كرد، مريض شده بود. امام چندين مرتبه به اتاقش رفتند و احوال او را پرسيدند و مرتب سفارش مي كردند: «اگر دكتر مي خواهد برايش بياوريد. اگر دارو مي خواهد برايش دارو تهيه كنيد. مواظب باشيد صدمه نخورد» . مرتب از او مي پرسيدند: «مادر چطوري؟ خوب شدي؟ اگر كاري داري بگو برايت انجام دهيم» . (87)

بتول خانم، حالت چطور است؟ اصلا در دوران زندگي امام من تا كنون نديدم يك مرتبه با يك كسي بلند صحبت كنند؛ يعني اسم يك كارگرشان را سبك نمي بردند. هميشه اسم را به خوبي مي بردند يا يك چيزي به آن اضافه مي كردند و مثلا اگر آنها كسالت پيدا مي كردند به آنها سركشي مي كردند، مثلا به در اتاقشان مي رفتند. در مي زدند و مي گفتند: «بتول خانم حالت چطور است؟ حالت خوب شده؟ تب داشتي ديشب» . از اتاقشان مي آمدند بالاي سر اين و از او احوالپرسي مي كردند، سراغ اين را مي گرفتند و همين خيلي باعث خوشحالي كارگران مي شد. (88)

ديگر بالاي درخت نرو حاج عيسي فردي است كه در منزل امام از مدتها پيش خدمت مي كرد و همواره مورد عنايت حضرت امام بود. روزي آقاي حاج عيسي براي كندن ميوه از درخت منزل بالا رفت و به ناگاه به زمين افتاد و مجروح شد. پس از آنكه حاج عيسي را به بيمارستان منتقل كردند، امام از ايشان عيادت كردند و بعدها طي فرصتي گفتند: «حاج عيسي، ديگر بالاي درخت نرو»

. (89)

اين انگشتري را براي او نگه دار در آخرين ملاقاتي كه با امام داشتم، فرزند چند ماهه ام را همراه برده بودم. امام دستي بر سر او كشيده و دعا فرمودند. من كنار ديواري روبروي امام ايستادم تا برنامه دست بوسي ها تمام بشود. امام پس از اتمام ملاقاتشان رو كرد به من كه بچه ام را بغل كرده بودم و فرمودند : «بيا جلو» . خدمت ايشان كه رفتم دستشان را باز كرده و انگشتري را كه در دست داشتند به من داده و گفتند: «اين انگشتر را براي اين بچه نگهدار» . (90)

ببخشيد شما را زحمت دادم يك روز در حياط نشسته بودم كه يكي از خدمتكاران با عجله و خوشحال آمد و گفت: «حاجي خوشا به سعادتت، خوشا به حالت!» گفتم: «چه شده است؟» گفت: «آقا برايت هديه فرستاده اند» . گفتم: «آخر ما چه قابليتي داريم؟» خدمتكار، هديه امام را به من داد. هديه امام يك عبا بود. عبايي كه از زمان طلبگي شان مانده بود. لاي يك كاغذ كادوي قشنگ پيچيده و با چسب چسبانده بود. اين قدر محبت داشتند. البته نه تنها به من، بلكه به همه. هر كس كاري براي آقا انجام مي داد چند مرتبه به او مي گفتند: «ببخشيد شما را زحمت دادم. از شما تشكر مي كنم. خيلي معذرت مي خواهم» . (91)

نام اين درخت چيست؟ برخورد امام با افراد در محوطه بيت، بسيار متين بود. خاطرم هست كه روزي آقا در حين قدم زدن به يكي از افراد انتظامات برخورد نمودند و درختي را نشان داده و سؤال كردند: «نام اين درخت چيست؟»

آن برادر به اشتباه فكر كرده بود كه امام درخت ديگري را نشان مي دهند و گفته بود كه درخت كاج است و در اين موقع حضرت امام سؤال كرده بودند كه شما مي دانيد من كدام درخت را مي گويم؟ بعدا آن برادر متوجه شده بود كه منظور امام درخت ديگري است و گفته بود نام اين درخت را نمي دانم. فرداي آن روز اين برادر از ديگران سؤال كرده بود و وقتي كه امام آمده بودند از آنجا عبور كنند، گفته بود، آقا جان نام اين درخت اقاقيا مي باشد و امام ضمن تشكر از وي، گفته بودند كه خودم از شخص ديگري سؤال كردم. (92)

اين ميز را بخور! سال 65 كه امام مدتي در بيمارستان بستري بودند دكتر عارفي به من گفت برو به امام بگو شما بايد روزي يك سيخ كباب بخوريد. خدمت امام عرض كردم. فرمودند: «من نمي خورم» . برگشتم و به دكتر عارفي گفتم آقا فرمودند نمي خورم. باز دكتر گفت برو به امام بگو به خاطر اينكه كمتر دارو بخوريد بايد اين يك سيخ كباب را ميل كنيد. باز امام فرمودند: «نمي خورم» . به دكتر كه گفتم، گفت به امام بگو براي اينكه فلان قرص را نخوريد كباب را بخوريد. مطلب را كه به امام گفتم ايشان يك نگاهي به من كرده فرمودند: «اين ميز را بخور» گفتم بله آقا؟ فرمود اين ميز را بخور. خانم حاج احمد آقا و نوه امام (خانم اعرابي) هم بودند كه زدند زير خنده. خود امام هم خنديدند. گفتم آقا من كه نمي توانم ميز را بخورم. امام فرمودند همانطور

كه تو نمي تواني اين ميز را بخوري، من هم نمي توانم هر روز كباب بخورم» . رفتم به دكتر گفتم كاري كردي كه امام يك جوك بارم كرد. اين بار خود دكتر خدمت امام آمد و به ايشان قبولاند. (93)

تا جوان هستيد سال 65 يك شب كه در كنار امام خوابيده بودم و در ايامي بود كه امام تازه از بيمارستان مرخص شده بودند، امام هنوز حال نقاهت داشتند. با اين همه براي نماز شب برخاستند. ايشان وقتي خواستند وضو بگيرند موقع مسح كشيدن پا، چون نمي توانستند و برايشان مشكل بود دستشان را به شانه بنده تكيه كردند و فرمودند: فلاني، گفتم: بله، فرمودند: تا جوان هستيد عبادت خدا را بكنيد اگر پير شديد مثل من ديگر نمي توانيد. (94)

تا جوان هستي قدر بدان قبل از كسالت اخير امام، شبها يكي از برادران پاسدار پشت در اتاق ايشان مي خوابيد. يك وقت من از ايشان سؤال كردم شما كه مدتي شبها مراقب امام بوديد، خاطره اي از امام داريد؟ گفتند: بله، امام شبها معمولا دو ساعت به اذان صبح مانده بيدار بودند. (95)

لذت عبادت در جواني است يك شب متوجه شدم امام با صداي بلند گريه مي كند من هم متأثر شدم و شروع كردم به گريه كردن. ايشان براي تجديد وضو بيرون آمدند، متوجه من شدند، فرمودند: فلاني تا جوان هستي قدر بدان و خدا را عبادت كن. لذت عبادت در جواني است آدم وقتي پير مي شود دلش مي خواهد عبادت كند اما حال و تواني برايش نيست. (96) پي نوشت ها: 1 حجت الاسلام و المسلمين رحيميان پاسدار اسلام ش

108 و 107 2 حجت الاسلام و المسلمين انصاري كرماني پيام انقلاب ش 50 3 فريده مصطفوي 4 مصطفي كفاش زاده 5 و 6 زهرا مصطفوي 7 ليلي بروجردي (نوه امام) شاهد بانوان ش 167 8 فريده مصطفوي 9 فرشته اعرابي راه نور 10 عاطفه اشراقي (نوه امام) 11 فرشته اعرابي راه نور 12 سيد رحيم ميريان (عضو بيت امام) 13 فريده مصطفوي روزنامه اطلاعات 11/12/ 60 14 زهرا اشراقي سروش ش 476 15 خديجه ثقفي (همسر امام) راه زينب ش 38 16 زهرا اشراقي 17 مرضيه حديدچي 18 زهرا مصطفوي 19 فاطمه طباطبايي 20 حجت الاسلام و المسلمين سيد احمد خميني آشنا ش 1 21 فاطمه طباطبايي پا به پاي آفتاب ج 1 ص 189 22 فريده مصطفوي 23 زهرا اشراقي سروش ش 476 24 سيد عماد الدين طباطبايي (نتيجه امام) 25 فريده مصطفوي 26 نوه امام پا به پاي آفتاب ج 1 ص 231 27 عيسي جعفري 28 زهرا مصطفوي سخنراني در دانشگاه شهيد چمران اهواز 29 فاطمه طباطبايي ويژه نامه روزنامه اطلاعات 14/3/ 69 30 زهرا مصطفوي 31 حجت الاسلام و المسلمين سيد حسن خميني (نوه امام) حماسه مقاومت ج 2 32 زهرا مصطفوي 33 زهرا مصطفوي 34 آيت الله محمد فاضل لنكراني پا به پاي آفتاب جلد چهارم ص 72 35 زهرا مصطفوي سخنراني در دانشگاه شهيد چمران اهواز 36 زهرا مصطفوي 37 همسر امام ندا ش 12 38 فريده مصطفوي زن روز ش 966 39 فريده مصطفوي 40 زهرا مصطفوي شاهد بانوان ش 149 41 زهرا مصطفوي شاهد بانوان ش 149 42 زهرا مصطفوي شاهد بانوان ش 149 43 خادم

از محافظين بيت امام در رثاي نور ص 65 44 زهرا مصطفوي 45 زهرا اشراقي ويژه نامه روزنامه اطلاعات 14/3/ 69 46 فاطمه طباطبايي روزنامه اطلاعات 14/3/ 69 47 فريده مصطفوي 48 مرضيه حديدچي 49 فاطمه طباطبايي ويژه نامه روزنامه اطلاعات 14/3/ 69 50 فاطمه طباطبايي ويژه نامه روزنامه اطلاعات 14/3/ 69 51 حجت الاسلام و المسلمين سيد حسن خميني حماسه مقاومت ج 2 52 زهرا مصطفوي 53 نعيمه اشراقي پليس انقلاب سال 9 ش 100 54 حجت الاسلام و المسلمين مسيح بروجردي 55 فاطمه طباطبايي شاهد بانوان ش 168 56 حجت الاسلام و المسلمين سيد احمد خميني رسالت 9/3/ 72 57 زهرا مصطفوي روزنامه اطلاعات 17/3/ 67 58 فريده مصطفوي روزنامه اطلاعات 11/12/ 60 59 فاطمه طباطبايي روزنامه اطلاعات 14/3/ 69 60 زهرا مصطفوي 61 سيد عماد الدين طباطبايي 62 فريده مصطفوي 63 حجت الاسلام و المسلمين سيد حميد روحاني سرگذشتهاي ويژه از زندگي امام خميني ج 1 64 حجت الاسلام و المسلمين فرقاني 65 نعيمه اشراقي ندا ش 1 66 زهرا مصطفوي شاهد بانوان ش 149 67 دكتر حسن عارفي 68 مرضيه حديدچي سرگذشتهاي ويژه از زندگي امام خميني ج 4 79 آيت الله شهيد محلاتي 15 خرداد ش 10 70 فاطمه طباطبايي ويژه نامه روزنامه اطلاعات 14/3/ 69 71 فاطمه طباطبايي 72 همسر امام ندا ش 12 73 زهرا اشراقي ويژه نامه روزنامه اطلاعات 14/3/ 69 74 زهرا اشراقي زن روز ش 1220 75 حجت الاسلام و المسلمين سيد احمد خميني روزنامه ابرار 12/3/ 72 76 حجت الاسلام و المسلمين سيد احمد خميني آشنا ش 1 77 حجت الاسلام و المسلمين سيد

علي اكبر محتشمي 78 مرضيه حديدچي ندا ش 1 89 عيسي جعفري 80 فريده مصطفوي 81 زهرا مصطفوي 82 فاطمه طباطبايي ويژه نامه روزنامه اطلاعات 14/3/ 69 83 مصطفي كفاش زاده 84 سيد رحيم ميريان 85 مرضيه حديدچي 86 زهرا مصطفوي 87 سيد رحيم ميريان 88 صديقه مصطفوي سروش ش 476 99 حجت الاسلام و المسلمين آشتياني مرزداران ش 86 90 سيد رحيم ميريان 91 سيد رحيم ميريان 92 يكي از محافظين بيت امام در رثاي نور ص 62 93 و 94 سيد رحيم ميريان 95 حجت الاسلام و المسلمين توسلي حوزه ش 45 96 حجت الاسلام و المسلمين توسلي حوزه ش 45 منابع مقاله:

برداشتهايي از سيره امام خميني (ره)، ج 1، رجايي، غلامعلي ؛

آينه محبت (نامه هاي خانوادگي امام خميني )

آينه محبت (نامه هاي خانوادگي امام خميني ) مرحوم حجة الاسلام والمسلمين حاج سيد احمد خميني در زماني كه اسناد و آثار مكتوب امام خميني را جهت درج در مجموعه آثار امام بازبيني مي كردند، در ذيل اين نوشته امام خميني، چنين مرقوم داشته است: «جناب آقاي حميد انصاري، بارها خدمت امام عرض مي كردم كه دفاع از من در فرهنگ جنابعالي نيست و ديديم هم نشد جز نامه اي كه در آن بدين معنا هم اشاره شده بود، فكر مي كنم اين دفاع هم با فرهنگ معظم له سازگاري ندارد، ايشان چون مظلوميت مرا ديده اند ناچار به عنوان دفاع از مظلوم اين را نوشته اند، لذا اين نامه را نياوريد و بگذاريد آنچه راجع به من مي گفته اند گفته باشند، خدا به اعمال انسان داناتر است. احمد خميني _ 3/12/72». پس از رحلت يادگار امام، از فرزند

ايشان، حجة الاسلام والمسلمين آقاي سيد حسن خميني كه به موجب وصيت پدر و مقررات قانوني، توليت مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام را عهده دار مي باشند درخواست كرديم اجازه دهند اين سند ارزشمند كه گوياي بسياري از رنجهاي امام و فرزند و منسوبين و ياران ايشان است و پاسخي است به ترديدها و شبهه هايي كه غرض ورزان مي افكنند، را منتشر سازيم و در مجموعه آثار امام نيز درج شود. () _________________________________________________________ * زمان: 23 آبان 1361 _ 27 محرم 1403، موضوع: شهادت امام خميني در باره فرزندش براي رفع ظلم و تهمتهاي ناروا.

وصاياي پدرانه

وصاياي پدرانه آنچه در ذيل مي آيد، گزيده هايي از نصايح، وصايا و نامه هاي حضرت امام(س) به يادگار خويش حاج احمد آقا است. باشد كه بازخواني اين كلمات و بيانات نوراني ما را به رضايت قلبي امام و نيز طهارت روح «احمد عزيز» آشنا سازد. اكنون وقت آن است كه وصيّت و نصيحت پدرانه به احمد فرزند خود بكنم. پسرم! تو با آنكه در هيچ شغلي از شغلهاي سران اسلامي ايدهم الله تعالي وارد نيستي، اين سيلي هاي طاقت فرسا را كه مي خوري براي آن است كه فرزند مني و به حسب فرهنگ غرب و شرق بايد من و هر كس به من نزديك و به ويژه تو كه از هر كس نزديكتري مورد تهمت و آزار و افتراء واقع شود. در حقيقت جرم تو اين است كه فرزند مني و اين در نظر آنان كم جرمي نيست، البته بالاتر از اينها هم بايد بگويند و خواهند گفت و بايد منتظر و مهيّا باشي امّا اگر ايمان و اعتقاد به حق تعالي

داشته باشي و اعتماد به حكمت و رحمت بي پايان او بكني، خواهي اين تهمتها و افتراها و آزارهاي بي پايان را تحفه اي از دوست براي سركوب نفسانيّت خود بداني و ابتلائي و امتحاني است الهي براي خالص كردن بندگان خود، پس سيلي ها را بخور و شكر خداوند را به جا آور كه چنين عنايتي فرموده و آرزوي بيشتر بكن. پسر عزيزم! بارها به من گفتي كه دربارة تو صحبتي كه دال بر تبرئه تو از اين تهمتها است نكنم و اين را براي اسلام و مصلحت جمهوري اسلامي گفتي لكن من اگر در اين ورقه برخلاف آنچه گفتي دربارة تو چيزي بگويم براي اداء تكليف الهي است كه يك نفر مسلمان يا بندة خدا براي من مورد اين همه تهمت و آزار باشد و من آنچه مي دانم دربارة او نگويم. من خداي قاهر حاضر منتقم را شاهد مي گيرم كه احمد از آن روزي كه در كمك اينجانب در بيروني مشغول ادارة امور من بوده تا الان كه اين ورقه را مي نويسم قدمي يا قلمي برخلاف گفتار و نوشتار من نداشته و با وسواس عجيب در كلية گفتارهاي من يا نوشته هاي من سعي نموده كه حتي يك كلمه بلكه گاهي يك حرف را كه به نظر او محتاج به اصلاح است بدون اذن من تصّرف نكند. من در نوشته و گفتارهايي كه دارم به او و بعض اعضاء دفتر حفظهم الله و به اشخاصي كه متكفّل رسانه ها بوده اند و هستند اجازه دادم كه هرچه برخلاف صلاح به نظر آنها است به من تذكر دهند و احمد فرزند من در جريان اين امور بوده و هست و تاكنون اتفاق

نيفتاده كه كلمه (اي) را بدون رجوع به من اضافه يا كم كند «والله علي كل ذلك شهيد». خداوندا! من با آنكه نمي خواهم از بستگانم چيزي كه بوي مدح و ثنا مي آيد بگويم يا بنويسم، لكن تو مي داني كه ساكت ماندن در مقابل تهمتها جرم و گناه است. * * * پسرم! آنچه مورد نكوهش و سرمايه و اساس شقاوتها و بدبختيها و هلاكتها و رأس تمام خطاها و خطيئه ها است حبّ دنيا است كه از حبّ نفس نشأت مي گيرد. عالم ملك مورد نكوش نيست بلكه مظهر حق و مقام ربوبيّت او است و مهبط ملائكة الله و مسجد و تربيت گاه انبيا و اوليا عليهم سلام الله است و عبادتگاه صلحا و محلّ جلوة حق بر قلوب شيفتگان محبوب حقيقي، و حبّ به آن اگر ناشي از حبّ به خدا باشد و به عنوان جلوة او _ جلّ و علا _ باشد، مطلوب و موجب كمال است و اگر ناشي از حبّ به نفس باشد رأس همه خطيئه ها است، پس دنياي مذموم در خود تو است، علاقه ها و دلبستگي ها به غير صاحب دل موجب سقوط است. همة مخالفتها با خدا و ابتلاء به معصيتها و جنايتها و خيانتها از حبّ خود است، كه حبّ دنيا و زخارف آن و حبّ مقام و جاه و مال و منال از آن نشأت مي گيرد در عين حال كه هيچ دلي به غير صاحب دل به حسب فطرت بستگي نتواند داشت لكن اين حجابهاي ظلماني و نوراني كه ما را و همه را از صاحب دل غافل دارد و به گمان و اشتباه خود غير صاحب دل را دلدار مي داند، ظلمات

فوق ظلمات است. ما و امثال ما به حجابها (ي) نوراني نرسيديم و در حجابهاي ظلماني اسير هستيم. * * * و تو اي فرزندم! از جواني خود استفاده كن و با ياد او _ جلّ و علا _ و محبت به او و رجوع به فطرت الله بزيست و عمر را بگذران و اين ياد محبوب هيچ منافات با فعاليتهاي سياسي و اجتماعي در خدمت به دين او و بندگان او ندارد بلكه تو را در راه او اعانت مي كند؛ ولي بدان كه خدعه هاي نفس امّاره و شيطان داخلي و خارجي زياد است و چه بسا انسان را با اسم خدا و اسم خدمت به خلق خدا از خدا باز مي دارد و به سوي خود و آمال خود سوق مي دهد. وصيت من به تو اي فرزندم آن است كه مگذار خداي نخواسته فرصت از دستت برود و در اصلاح اخلاق و كردار خود بكوش، هرچند با تحمل زحمت و رياضت؛ و از علاقة به دنياي فاني بكاه و در دوراهي هايي كه برايت پيش آيد راه حق را انتخاب كن و از باطل بگريز و شيطان نفس را از خود بران. و از امور مهمي كه لازم است وصيت نمايم: اعانت نمودن به بندگان خدا، خصوصاً محرومان و مستمندان كه در جامعه ها مظلوم و بي پناهند، هرچه توان داري در خدمت اينان _ كه بهترين زاد راه تو است و از بهترين خدمتها به خداي تعالي و اسلام عزيز است _ به كار بر و هر چه تواني در خدمت مظلومان و حمايت آنان در مقابل مستكبران و ظالمان كوشش كن. دخالت در امور سياسي سالم

و اجتماعي يك وظيفه است در اين حكومت اسلامي؛ و كمك به متصديان امر و دولتمردان وفادار به جمهوري اسلامي نيز يك وظيفة اسلامي، انساني، ملّي است كه اميدوارم ملت شريف و بيدار از آن غفلت نكنند و همانگونه كه تاكنون در صحنه حاضر بودند و هستند و با كمك آنان حكومت اسلامي و جمهوري مي توانست استقرار و استدامه پيدا كند از اين پس نسل حاضر و نسلهاي آينده با وفاداري بر آن و پشتيباني از آن هرچه بيشتر استقرار يابد و ادامه داشته باشد. و همه بايد بدانيم كه تا بر عهد خداوند تعالي باقي باشيم خداوند از ما پشتيباني مي فرمايد و همانگونه كه تاكنون توطئه هاي تبهكاران داخل و خارج را به طور معجزه آسا خنثي فرموده، از اين پس ان شاءالله تعالي با تأييدات خود خنثي خواهد فرمود. * * * اينجانب هيچگاه ميل نداشته و ندارم كه دربارة نزديكان خود سخني بگويم يا دفاعي كنم لكن علاوه بر آنكه در پيشگاه مقدس حق جل و علا مقصر و مجرمم و از درگاه متعالش اميد عفو و بخشش دارم و تمام سرمايه ام اعتراف به تقصير و عذر از آن است و در نزد مسلمانان و ملت عزيز نيز اعتراف به قصور و تقصير و از آنان اميد عفو و طلب آمرزش دارم در پيش گروههايي و اشخاصي گناهاني نابخشودني دارم و احتمال قوي مي دهم كه پس از من براي انتقامجويي از من به بعض نزديكان و دوستانم تهمتها كه من آنها را ناروا مي دانم بزنند و به آتشي كه بايد مرا بسوزانند آنان را بسوزانند و احياناً بصورت دفاع از من انتقام مرا از آنها

بگيرند و اكنون در حيات من گفتگوها و زمزمه هايي بگوش مي خورد كه احتمال فوق را قوي تر مي كند لهذا من احساس وظيفه شرعيه نمودم براي رفع ظلم و تهمت نظر خود را نزد ملت عزيز اظهار كنم كه از قبل من در اين خصوص تقصيري نباشد. يكي از آنان كه بيش از همه احتمال انتقامجويي از من درباره او مي رود احمد خميني فرزند اينجانب است. اينجانب در پيشگاه مقدس حق شهادت مي دهم كه از اول انقلاب تاكنون و از پيش از انقلاب در زماني كه وارد اين نحو مسائل سياسي شده است از او رفتار يا گفتاري كه برخلاف مسير انقلاب اسلامي ايران باشد نديده ام و در تمام مراحل از انقلاب پشتيباني نموده و در مرحله پيروزي شكوهمند انقلاب معين و كمك كار من بوده و است و كاري كه برخلاف نظر من است انجام نمي دهد و در امور مربوط چه در اعلاميه ها يا ارشادها بدون مراجعة به من تصرف و دخالتي نمي كند حتي در الفاظ اعلاميه ها بدون مراجعه دخالت نمي كند. و اما در جهت مالي كه بعض مخالفان انقلاب گاهي نسبتهايي به او مي دهند بايد بگويم كه ايشان در امور مالي من دخالت ندارد و ضبط و حفظ بيت المال در اختيار بعض آقايان مورد وثوق مي باشد و اگر براي اشخاص وجوهي بخواهد پيشنهاد مي كند و من بدون واسطه يا بواسطه آن آقايان وجه مي رسانم و من اعلام مي كنم كه احمد در هيچ بانك داخلي و خارجي و هيچ مؤسسه اي وجهي و سهمي ندارد. * * * در امور سياسي مدتي تهمتها زده شد كه احمد طرفدار منافقين است و من در طول مدت انقلاب مخالفتهايي

از او مي ديدم كه ديگران بر آن شدت و قاطعيت نبودند و در اين آخر كه قضيه زندان اوين پيش آمد و شكاياتي از آقاي لاجوردي مي شد و مخالفتهايي مي شد، از احمد كسي را نديدم كه بيشتر از آقاي لاجوردي طرفداري كند و دفاع نمايد و وجود او را براي زندان اوين لازم و بركناري او را تقريباً فاجعه مي دانست يا مسئله طرفداري از بني صدر او مادامي كه من از بني صدر بواسطه بعض مصالح جانبداري مي كردم او هم گاهي طرفداري مي كرد و آنگاه كه من پرده را بالا زده و او را بركنار كردم حتي يك مرتبه از او طرفداري نكرد و مخالفت شديد مي كرد يا مسئله خط سوم كه مدتي نقل مجالس مخالفان بود و تهمتهايي ناروا مي زدند و من او را امر به سكوت كردم و او هيچگاه از خط انقلاب و اسلام خارج نبود و بالاخره اگر بواسطه انتقامجويي از من پس از من گروههايي به مخالفت او برخاستند من دين خود را به عنوان يك مسلمان و يك رحم ادا كردم و خداوند تبارك و تعالي حاضر و ناظر است و من اميدوارم كه احمد به خداي تبارك و تعالي اتكال نمايد و از غير او از هيچ كس نهراسد و در خدمت به خالق و خلق بواسطه تهمتها و مخالفتها به خود تزلزل راه ندهد و در خدمتها از خداوند متعال چشم داشت داشته باشد و براي بدست آوردن هيچ مقامي قدم برندارد و چون او را شخص مفيد براي انقلاب مي دانم اميدوارم در كنار وفاداران به انقلاب و متعهدان در راه اسلام و هدف به خدمت هرچه بيشتر قيام كند و

با برادران انقلاب و ايماني در خط انقلاب و اسلام كوشش كند و از هيچ خدمتي مضايقه ننمايد و پاداش از هيچ مخلوقي نخواهد و خدمت را در راه كشور اسلامي و اهداف الهي خالصانه و براي رضاي خالق جل و علا ادامه دهد. و به مستمندان و مستضعفان كه حق تعالي سفارش آنان را فرموده بيش از ديگران خدمت كند و ديگران را به خدمتگزاري دعوت كند و هرچه مشكل در راه خدمت به هدف كه اسلام عزيز است پيش آيد و هرچه كارشكني شود از كوشش براي خدا دست برندارد و براي هر خدمتي كه او را دعوت كردند و تشخيص داد مفيد است اجابت كند و رضاي خدا را با خدمت به خلق جلب نمايد. * * * اما در موضوع روحانيت كه گاهي احمد مورد تهمت واقع مي شود من او را موافق جدي با روحانيت مي دانم. اساس روحانيت چيزي نيست كه يك نفر مسلم با آن مخالف باشد و اما موافقت بي قيد و شرط كه هركس با هر عمل و اخلاق و ايده مورد تأييد او باشد و لباس روحانيت به قامت هركس اگرچه برخلاف مشي اسلامي انساني رفتار كند سزاوار و موجب لزوم غمض عين باشد از او و هيچ روحاني متعهد و مسلمان معتقد به ارزشهاي اسلامي متوقع نيست و نبايد باشد و اينجانب كراراً گفته ام كه روحاني نماي غيرمهذب و در غير خط اسلام از ساواكي براي اسلام و جمهوري اسلامي خطرناكتر است در هر صورت احمد در اين باره از خط روحانيت متعهد پيروي مي كند و اميد است انشاءالله تعالي در اين خط مستقيم كه صراط الله است

پايدار باشد. از خداوند متعال دوام جمهوري اسلامي و عزّت و عظمت مسلمانان جهان بويژه ملت شريف ايران و تعهد و پايداري متصديان امور و قدرت و شوكت رزمندگان سلحشور و حضور ملت بزرگ ايران را در صحنه خواستار. * * * پسرم! نه گوشه گيري صوفيانه دليل پيوستن به حق است، و نه ورود در جامعه و تشكيل حكومت، شاهد گسستن از حق. ميزان در اعمال، انگيزه هاي آنها است. چه بسا عابد و زاهدي كه گرفتار دام ابليس است و آن دام گستر، با آنچه مناسب او است چون خودبيني و خود خواهي و غرور و عجب و بزرگ بيني و تحقير خلق الله و شرك خفّي و امثال آنها، او را از حق دور و به شرك مي كشاند و چه بسا متصدي امور حكومت كه با انگيزة الهي به معدن قرب حق نائل مي شود، چون داود نبي و سليمان پيامبر عليهما السلام، و بالاتر و والاتر چون نبي اكرم صلي الله عليه و آله و سلم، و خليفه بر حقش علي بن ابي طالب عليه السلام، و چون حضرت مهدي ارواحنالمقدمه الفداء در عصر حكومت جهانيش. پس ميزان عرفان و حرمان، انگيزه است. هر قدر انگيزه ها به نور فطرت نزديكتر باشند و از حجب حتي حجب نور وارسته تر، به مبدأ نور وابسته ترند تا آنجا كه سخن از وابستگي نيز كفر است.

امام تجسم ارزشها

امام تجسم ارزشها امام چشمه حيات و گنجينه اسرار بود.انسان كامل بود.او به خصلتهاي وال سجايا و مكارم اخلاق آراسته بود. جان او جام جهان نماي معنويت را مي نماياند. بر گفتار و رفتارش نور حقيقت پرتوافكنده بود. بااصول ارزشها مي زيست و چيزي جز آن برايش مفهوم نداشت . در

روزگاري كه قدرتهاي استكباري و جريانهاي ضد مذهبي تلاش مي كردند ارزشهاي اخلاقي و معنوي رااز جوامع انساني دور سازند و طبق اصول مادي وبرنامه هاي ضدارزشي خودانسانها را بار آورنداو نظامي بر اساس ارزشهاي معنوي وانساني كه از معارف اسلام نشات مي گرفت پديد آورد و تا آخرين لحظه هاي زندگي ذره اي از آن عدول نكرد. بيش از همه ملتزم به ارزشها بود. هيچ چيز و هيچ كس نتوانست براصول ارزشي امام غلبه يابد. تمام هويت و شخصيت آن فرزانه از همين ارزشها شكل گرفته بود. نخستين و كاملترين مصداق سخنانش خوداو بود. آن عزيز( شجره طيبه) اي بود كه( اصلها ثابت و فرعها في السماء). او آيينه تمام نماي مكتب و معارف ديني بود. وجودش سرچشمه مكارم انساني را به ديگران نشان مي داد. به فرموده رهبرانقلاب : (آن بزرگوار قوت ايمان را با عمل صالح واراده پزلادين را با همت بلند و شجاعت اخلاقي را با حزم و حكمت و صراحت بهجه را با صدق و متانت و صفاي معنوي و روحاني را با هوشمندي و كياست و تقوا و ورع را با سرعت و قاطعيت وابهت و صلابتت رهبري را با رقت و عطوفت و خلاصه بسي خصايص نفيس و كمياب را كه مجموعه آن انسان بزرگي جمع شود همه و همه را با هم داشت .1) اكنون دراين نوشتار به گوشه هايي از صفات عالي آن شخصيت متعالي اشاره مي كنيم : عزت و عظمت گوهر اصلي و جوهره ذاتي انسان ارجمند و گرامي است . سرشت انسان با عزت و شرافت نهاده گشته است . آدمي گنجينه استعدادها

و تواناييهاست ازاين روي بايد تجليگاه ارزشها و منزلتها شود واز بردگيهاي روحي فكري و....اجتناب كند. زيربناي اساسي فضايل همين احساس عزت و كرامت درانسان است چنانكه ريشه بسياري از رذايل نيز در زبوني و فرومايگي اوست . آنچه محورارزشهاي اخلاقي وانساني است و به عبارت ديگر آن نقطه اي كه با دست گذاشتن روي آن ارزشهاي ديگر زنده مي شوداحساس شرافتمندي و بزرگواري است . به همين جهت پيام مستقيم و ضمني بسياري از معارف ديني ايجاد و يا تقويت( حسن شرافت) و( عزت نفس) درانسان مي باشد. رسالت پيامبران الهي نيز در پي اثبات اين مهم واحياي همين احساس بوده است . شعار: (انما بعثت لا تمم مكارم الاخلاق) 2 منادي آن است كه پيامبر(ص ) مي كوشد تا مكرمتهاي خداداي را زنده سازد و راه و رسم زندگي بزرگوارانه و توام با عزت را پيش او نهد. آري شخصيت و ارزشمندي انسانها بويژه مسلمانان و مومنان راستين گرانبهاترين وديعه اي است كه خداوند به آنان سپرده است و نگاهباني از آن را بر آنان لازم شمرده است :

ان الله فوض الي المومن امره كله ولم يفوض اليه ان يكون ذليلا خداوندانسان مومن را در همه كارهايش آزاد گذاشته واختيار داده است ولي به اواجازه نداده كه ذلت پذيرد و بي مقدار باشد. آيا شنيده اي كه خداوند مي فرمايد: عزت از كن خد پيامبر و مومنان است . پس مومن عزيزاست نه ذليل واز كوه استوارتر و نفوذ ناپذيرتراست . حرمت و كرامت ازاصول ارزشي بشري است . هيچ چيز در دنيا بااين اصل برابري نمي كندازاين روي انسان نبايد به كاري

دست يازد كه اين اصل را خدشه دار و بي اعتبار سازد. امام حسين ( ع ) كه انگيزه دفاع از حرمت و كرامت انساني او را پذيراي دشواريهاي فوق العاده ساخته بود مي فرمايد: به خدا قسم آنچه در شرق و غرب عالم خورشيد بر آن مي تابد:از دريا تا خشكي از زمينهاي هموار تا كوههاعتبار آنها نزداولياي خدا واهل معرفت مانند رفت و برگشت سايه اي بيش نيست . آيا آزاده اي نيست كه اين لقمه جويده و پسمانده ديگران را پيش اهلش ندارد؟ چيزي جز بهشت بهاي نفس شما نيست به غير آن نفروشيد زيرا آن كه به دنيا 4خرسند و بسنده كند به چيز پستي بسنده كرده است . در فرهنگ و معارف ديني از هر گونه عمل و شيوه اي كه ذلت آور باشد و تحقير ناپذيري را به دنبال داشته باشد به شدت نهي شده است . امام صادق ( ع ) شيعيان راستين را كساني مي داند كه دست نياز و ذلت پيش ديگران نمي برند واز آبروي خود پلي براي رسيدن به متاع دنيايي نمي سازند:

شيعتنا من لايسال الناس و لومات جوعا. 5 پيرو ما كسي است كه دست نياز پيش كسي نبرد گرچه از گرسنگي بميرد. در طول تاريخ اديان به مرداين برمي خوريم كه دراوج عزت و كرامت مي زيسته اند و همواره فضيلت بخش و كرامت آفرين انسانهاي ديگر شده اند و آنان رااز بردگي واسارت به آزادگي و عظمت فراخوانده اند. درقرن حاضر آن كه پرچمدار عزت و عظمت مسلمانان بود و لحظه لحظه زندگيش در آرزوي آن سپري مي گشت امام خميني

بود. آنچه تاروپود زندگي آن عزيزان را تشكيل مي داد و بر آن پافشاري واصرار داشت عزت مسلمانان بود. كسي كه اندك آشنايي با شخصيت امام داشته باشداين حقيقت را مي يابد.از همان آغاز آنچه باعث ناآرامي و خروش او شد قراداد ننگين( كاپيتولاسيون) بود: آيا ملت ايران مي داند.... مجلس به پيشنهاد دولت سند بردگي ملت ايران راامضاء كرداقرار به مستعمره بودن ايران نمود سند وحشي بودن ملت مسلمان را به آمريكا داد قلم سياه كشيد بر جميع مفاخر اسلامي و ملي م قلم سرخ كشيد بر تمام لاف و گزافهاي چندين ساله سران قوم ايران رااز عقب افتاده ترين ممالك دنيا پست كرد. 6. مبارزه امام با غربزدگي شرق زدگي استكبار و.... براي پيامدهاي ذلت باري است كه در آنها بوده و هست . بيگانگان نيزاقرار دارند كه امام پرچمدار عزت و آقايي مسلمانان بود: فعاليت آيه الله خميني موجب تحولات و دگرگونيهاي بي نظير در حيات اقتصادي در حيات اقتصادي سياسي و معنوي جامعه ايران شد. سه نكته پايه واساس تعاليم امام خميني در طول مبارزات او بود:اسلام استقلال 7و مقاومت در برابر سيطره و آقايي خارجيان . آري امام براي آقايي و عزت مسلمانان تا پاي جان و نثار خون شريفش ايستاده بود: ملاقات خد با خون سرخ شرافتمندانه بهتراز زندگي اشرافي زير پرچم شرق و غرب است 8 . عرق عزت خواهي امام تا بدان اوج داشت كه تاب تحمل ذات را براي شاه كه دشمني او بااسلام اظهر من الشمس بود نداشت ازاين روي براي او تلخ و ناگوار بود كه شاه مملكت اسلامي گرچه غاصب در برابر بيگانگان

كوچكي كند: وقتي عكس شاه معدوم را در برابر فلان رئيس جمهور آمريكا ديدم كه آن طور ذليلانه در مقابل اوايستاده بود بسيار ناراحت شدم و تلخي اين منظره هنوز براي من باقي است كه شاه مملكت اسلامي در برابر كافر خدانشناسي اين طوراظهار كوچكي كند9. ( اين سخن عمق زاويه ديدامام را مي رساند.او عزت و زيست عزتمدارانه را با تمام وجود پاس مي داشت .از همه مسلمانان با هر عقيده و عمل بجدانتظار داشت كه اين جريم مقدس را پاس بدارند.او براي باور بود كه اگراين حريم بشكند و نامحرم در آن پا بگذارد همه برج و باروهاي مقدس ديگر فرو خواهد ريخت ). كدام حريم مقدس تراز حريم عزت است ؟ كسي كه عزت نداشته باشد و در زير چكمه ديگران چطور مي تواند در برابر خداي عزيز كرنش كند؟ كسي كه به پستي خوي كرده است چگونه مي تواند بلندي را پاس بدارد؟ توجه به مرحومان و مستضعفان روح حاكم بر فرهنگ اسلام عدالت و برادري است . دفاع از محرومان و مستضعفان و تلاش براي بازپس گيري حقوق آنان ازاستثمارگران جزءاصول مسلم اسلام و وظيفه اي همگاني به شمار مي رود. مسلمانان هميشه و همه جا بايد بكوشند دست زالوصفتان و مستبدان را كوتاه كنند و حقوق به غارت رفته خود و محرومان را زنده سازند. لحظه اي مسامحه و درنگ ننمايند كه دراين صورت مورد سرزنش و نكوهش قرآن قرار مي گيرند:

ومالكم لا تقاتلون في سبيل الله والمستضعفين من الرجال والنساء چرا در راه خدا و در راه مردان زنان و كودكاني كه تضعيف شده اند پيكار نمي كنيد؟

بر مسلمانان متعهد و دين باوراست كه به پيروي ازامام اميرالمومنين ( ع ) بيتشرين بها را به مستمندان بدهند و مراقب باشند كه حقوق انساني آنان ضايع نگردد.

الذليل عندي عزيز حتي آخذالحق له والقوي عندي ضعيف حتي آخذ ضعيف نزد من گرانقدراست تا هنگامي كه حق او را بدو برگردانم بهره مند نزد من ضعيف است تا آن گاه كه حق راازاو بازستانم . با توجه به اين جهت گيري و حمايت اسلام از طبقه محروم و مستضعف است كه در طول تاريخ اسلام رادمرفاني دلسوز و فداكاراني مخلص عليه استثمار و بهره كشي نامشروع انسان ازانسان به مبارزه برخاسته اند. از آن جمله امام خميني است كه با تمام وجود به مستضعفان و پابرهنگان عشق مي ورزيد و در راه احياي حقوق آنان تلاش بي وقفه و پي گير داشت .او در همين راستا مي فرمود: ما بايد تمام تلاشمان را بنماييم تا به هر صورتي كه ممكن است خط اصولي دفاع از مستضعفين را حفظ كنيم .12 امام راحل خدمت به محرومان را برترين عبادت مي شمرد: من گمان نمي كنم عبادتي بالاتراز خدمت به محرومين وجود داشته باشد. 13 در ديدگاه امام پايه هاي اصلي اسلام برارزشهاي فرهنگي و معنوي بنا شده است واين ارزشها در شوره زار رفاه طلبي و سرمايه داري پژمرده و بي حاصل است . تنها در دلهاي پاك و بي آلايش مستضعفان و پابرهنگان است كه ارزشها بارور مي شوند.ازاين روي امام خاستگاه اصلي انقلاب اسلامي و ولي نعمت دولتمردان را همين طبقات فقير و مستضعف مي دانست : ... (خون سلحشوران كوخ نشين كاخهاي ستم

را در هم كوبيد.) 14 امروز به مستضعفان و مستمندان و زاغه نشينان كه ولي نعمت ما هستند خدمت كنيد 15 امام مخاطبين اصلي انقلاب را مستضعفان مي دانست واز آنان به عنوان جلوداراني كه هميشه در صف مقدم دفاع ازانقلاب و دستاوردهاي آن قرار دارند و براي حفظ و حراست آن خود را به آب و آتش مي زنند ياد مي كرد و عميقا به آنان ارزش مي داد: يك موي شما كاخ نشينان بر همگي كاخ نشينان ترجيح دارد. 16 او نه تنها خود حامي و مدافع حقوق مستضعفان و محرومان بود بلكه روحانيت اصيل رااز فراموش كردن اين قشر عظيم برحذر مي داشت : چيزي كه روحانيون هرگز نبايداز آن عدول كنند و نبايد با تبليغات ديگران از ميدان به در روند حمايت از محرومان و پابرهنه هاست چرا كه هركسي از آن عدول كنداز عدالت اجتماعي اسلام عدول كرده است . و ما بايد تحت هر شرايطي خود را عهده داراين مسؤوليت بزرگ مي دانيم و در تحقيق آن اگر كوتاهي بنماييم خيانت به اسلام و مسلمين كرده ايم . 17 امام كساني را لايق و شايسته تصدي و رهبري جامعه اسلامي مي دانست كه از متن جامعه برخاسته و طعم تلخ ظلم واستضعاف را چشيده باشند: رئيس جمهور و وكلاي مجلس از طبقه اي باشند كه محروميت و مظلوميت مستشعفان و محرومان جامعه را لمس نموده و در فكر رفاه آنان باشند نه از سرمايه داران و زمين خواران و صدرنشينان مرفه و غرق در لذات و شهوات كه تلخي محروميت و رنج گرسنگان پابرهنگان را( اگر هم به فرض

تقريبا محال بخواهند) نمي توانند بفهمند. 18 و در جاي ديگر مي فرمايد: باانتخاب نمايندگان و پابرهنگان اسلام آمريكايي را طرد كنيد. 19 صلابت و شجاعت زندگي امام در طول ساليان دراز با حوادث و بحرانهاي بسيار روبرو بود.تمامي اين حوادث و وقايع گواهي مي دهد كه او مردي مصمم شكست ناپذير و نسبت به اصول وارزشها سازش ناپذير واستوار بود. زمان طولاني مبارزه و ستيز با جباران سالهاي پرمشقت تبعيد و زندان و بالاخره مقطع حساس رهبري انقلاب و رودروريي با صدها توطئه رنگارنگ همچون : نفوذيه ياران نيمه راه مرتجعين ليبراله سلطنت طلبه مرفهان بي درد و مقدس مابان احمق و... همه و همه شاهد براين مدعاست كه آن ديواره بلنداراده امام هرگز شكست برنداشت و روح پرتوان و باصلابتش ذره اي به سستي و ياس نگراييد. در كروان شدايد و طوفان حوادث پناهگاه امن و مطمئني براي دولتمردان و دست اندركاران انقلاب بود. در زماني كه راه بر خيلي از دلسوزان انقلاب بسته مي شد و گرد نااميدي برانديشه ها مي نشست به كالبدافسرده واز پاافتاده آنان روح اميد مي دميد و كشتي انقلاب را همچون ناخدايي پرقدرت ازامواج پرخطر به ساحل نجات هدايت مي كرد. درايجاد نهضت وادامه انقلاب و رهبري آن از هيچ ملامتي نهراسيد.از چنان شهامتي برخوردار بود كه در برابر هر گونه باطل ايستاد و با هر سنت غلط و بي اساسي مخالفت ورزيد. دراين راه از تهديد وارعاب هيچ فرد و گروهي خم به ابرو نياورد. در مقابل غوغا سالاريها و هجوم افكار عوام و يا خواص دست به محافظه كاري نزد و ميدان را خالي نكرد.

اودر حقيقت تابلوي درخشاني از رسول اكرم (ص ) و همراهانش به دست داد: محمد رسول الله والذين معه اشداء علي الكفار رحماء بينهم. 20 محمد (ص ) فرستاده خدا و آنان كه همراه اويند در برابر كفار سرسخت و در بين خود مهربانند. آن روزي كه به زندان مي رفت و يا آواره مرزها بود با روزي كه ميليونها نفر جان خود را تقديم راه او مي كردند در قدرت و صلابت تغييري نكرد. نه از تنهايي هراس به دل راه داد و نه از آن همه جمعيت و شكوه مغرور گشت . بحق مصداق سخن علي ( ع ) بود: لا يزيدني كثره الناس حولي عزه ولا تفرقهم عني وحشه . 21 فراواني مردم پيرامونم بر عزت من نيفزايد و پراكندگي آنان از گردم هراس ننمايد. آري خميني هيچ گاه هراسي به دل راه نداد حتي دراوج تنهايي : والله من به عمرم نترسيدم . آن شبي هم كه آنها مرا مي بردند آنها مي ترسيدند من آنها را دلداري مي دادم . 22 خميني رااگر دار بزنند تفاهم نخواهند كرد. 23 اگر چنانكه ما براي مقاصداسلام بترسيم دين نداريم . 24 به فرموده رهبر معظم انقلاب اسلامي حضرت آيه الله خامنه اي : او بتها را شكست و باورهاي شرك آلود را زدود.او به همه فهماند كه انسان كامل شدن علي وار زويستن و تا نزديكي مرزهاي عصمت پيش رفتن افسانه نيست .او به ملتها نيز فهماند كه قوي شدن و بنداسارت گسستن و پنجه در پنجه سلطه گران انداختن ممكن است . 25 حساسيت ديني امام مومني كامل و مسملماني تمام

عيار بود. لازمه ايمان كامل تعصب و حساسيت در برابر گناه و گناهكاراست ازاين روي امام به دفاع از دين وارزشهاي اسلامي اهميت تام مي داد. دراين راه ملاحظه هيچ كس و هيچ چيز را نمي كرد و ماننداجداد پاك سيرت و پرغيرتش غيرتمندانه مي زيست . او بي وقفه با هرانحرافي كه كيان اسلام وامت اسلامي را به خطر مي انداخت . به شدت مبارزه مي كرد.از آنان نبود كه ناهنجاريها و خلافها را ببيند و سر در لاك خود فرو برد و منتظر بماند كه مصلح بزرگ ( عج ) قدم ب رعرصه بگذارد و جامعه را از ناپاكيها بپيرايد: من از آنها نيستم كه اگر حكمي كردم بنشينم و چرت بزنم من دنبالش راه مي افتم .اگر خداي نخواسته يك وقتي ديدم مصلحت اسلام اقتضا مي كند كه حرفي بزنم مي زنم و دنبالش راه مي افتم و بحمدالله تعالي از هيچ چيز نمي ترسم والله تا حالا نترسيده ام .26 امام به خاطراعتراض بي جاي جبهه ملي به لايحه قصاص اسلامي چنان به سر آنان نهيب زد كه براي هميشه از صحنه فريبكاري و مردم فريبي دورشان ساخت . غيرت ديني او باعث شد در جريان سلمان رشدي چنان برآشويد كه سردمداران كفر واستكبار را ناچار به پوزش نمايد. عرق ديني محرك اصلي امام در حوادث گوناگون بود. جز عرق ديني و مذهبي انگيزه اي ديگر نداشت . آيه الله العظمي اراكي دراين زمينه مي فرمايند: اين مرد ديني است . سرتا پا حاضراست حتي براي كشته شدن هم حاضر است .... همين كتاب( كشف الاسرار) را كه نوشت از عرق

ديانتي اش بود... قسم مي شود خورد به : واللفه كه اين مرد نيك نفس ... هيچ غرضي دراو جز 27ترويج دين نيست . در روايت مي خوانيم كه :

ان الله تعالي يحب من عباده الغيور28. خداوند متعال بندگان غيرتمند خود را دوست دارد. امام بنده محبوب خداوند بود كه ابراهيم وارد آتش كين ابرقدرتها سوخت ولي شعار (و تاالله لاكيدن اصنامكم) ابراهيم را در قول و عمل به نمايش گذاشت و لرزه براندام همه بت پرستان قرن افكند. در تاريخ زندگي پربار خويش اين كلمات صريح و زيباي غيرت آفرين را نگاشت : من به صراحت مي گويم : ملي گراهااگر بودند براحتي در مشكلات و سختيها و تنگناها دست ذلت و سازش به طرف دشمن دراز مي كردند. و براي اين كه خود رااز فشارهاي روزمره سياسي برهانند همه كاسه هاي صبر و مقاومت را يكجا مي شكستند و به همه ميثاقها و تعهدات ملي و ميهني ادعايي خود پشت پا مي زدند. كسي تصور نكند كه ما راه سازش با جهانخوران را نمي دانيم ولي هيهات كه خادمان اسلام به ملت خود خيانت كنند... آن چيزي كه در سرنوشت روحانيت واقعي نيست سازش و تسليم شدن در برابر كفر و شرك است اگر بند بنداستخوانهايمان را جدا سازند اگر سرمان را بالاي دار برنداگر زنده زنده در شعله هاي آتشمان بسوزاننداگر زن و فرزندان و هستي مان را در جلو ديدگانمان به اسارت و غارت برند هرگزامان نامه كفر و شرك راامضا نمي كنيم . 29

سازش ناپذيري انديشه ديني در تضاد كامل با تفكر و سلطه گري است . هرگز بين اين

دو تفاهم و آشتي برقار نمي شود بلكه بقاي هر يك در گرو نابودي ديگري است .امام به عنوان برترين مسلماني كه انديشه اش بر محور جهانبيني توحيدي و تفكر عدالت خواهي شكل يافته بود و بر همان اساس زندگي مي كرد هيچ گاه با كفر و ظلم سازش نكرد و همواره كفرستيزي و ستم سوزي را به عنوان يك اصل خدشه ناپذير در سياست و مبارزات خود مورد تاكيد قرار مي داد : (تا شرك و كفر هست مبارزه هست و تا مبارزه هست ما هستيم . ما بر سر شهر و مملكت با كسي دعوا نداريم ما تصميم داريم پرچم الااله الاالله را بر قلل رفيع كرامت و بزرگواري به اهتراز درآوريم). او براين عقيده و روشش خدا را گواه مي گرفت و مي فرمود: خداوندا! تو مي داني كه ما سر سازش با كفر را نداريم . 30 امام نه تنها با كفر و ظلم سازش نداشت بلكه ره گروه و فردي كه خلق و خوي آنها را داشت و در عمل هماهنگ آنها حركت مي كرد سر ستيز داشت ازاين روي بر سر مرفهاي بي درد سرمايه داران زالوصفت متحجرين و مقدس مابهاي احمق و در خط استكبار و... فرياد مي كشيد و روحانيت اصيل را دشمن سرمايه داران زالوصفت مي دانست : روحانيت متعهد به خون سرمايه داران زالو صفت تشنه است و هرگز با آنها سرآشتي نداشته و نخواهد داشت . 31 اين ويژگي امام و راه او باعث شد كه پيكر ستمگران بلرزد و محرومان و مستضعفان توان بگيرند و نوراميد روشني بخش زندگي تاريك و مايوسشان شود.

او آن روح الله بود كه با عصا و يد بيضاي موسوي و بيان و فرقان مصطفوي به نجات مظلومان كمربست تخت فرعون هاي زمان را لرزاند و دل 33مستضعفان را به نوراميد روشن ساخت . اطمينان واعتماد به مردم در صدسال اخير مبارزات روحانيت فراز و نشيبهايي داشته است . بسياري از حركته در كام اختلافات از پا در آمدند و پا درآمدند و پاره اي ديگر به خنجر كين ازاين روي در دل بسياري از بزرگان حوزه چراغ اطمينان واعتماد به مردم كه هميشه فرا راه مبارزات اميدآفرين و روشني بخش بوده است بي فروغ گشت .اينان نسبت به ثمردهي هرگونه اقدام و قيامي ترديد داشتند. به اين گمان كه در نيمه راه تنها خواهند ماند و پايگاه اجتماعي موجود را هم از دست خواهند داداز فعاليتهاي اجتماعي دست كشيدند و سر در گريبان خويش فرو بردند.امام علي رغم جو حاكم و آيه هاي ياس كه از بام تا شام گوش خيل عظيم طالبان علم خوانده مي شد مبارزه را بااعتماد به مردم آغاز كرد.از آغاز تا فرجام در تمام تصميم گيريها و حركات خويش نسبت به مردم و همكاري آنان اعتماد واطمينان كامل داشت و براين باور بود كه : مردم رفيق نيمه راه نيستند و در راه اسلام ناب وارزشهاي معنوي وفا دارند. امام براساس باوري كه داشت همواره به شخصيت مردم حرمت مي نهاد و آنان را به عنوان عناصر واركاواصلي انقلاب و نظام به حساب مي آورد. هنگامي كه شهيد مطهري از ملاقات امام از پاريس برگشته بوداز وي مي پرسندامام را چگونه ديدي ايشان در پاسخ مي گويد:

چهار تا آمن ديدم : 1. آمن بربه . 2. آمن بهدفه . 3. آمن بسبيله . 4. آمن بقومه .33 امام در پرتو توكل به خدا وايمان به هدف اعتماد كامل به ملت خويش نيز داشت . همواره در گفته ها و نوشته هايش روي كمك و حضور مردم در صحنه هاي انقلاب واجتماع تكيه مي كرد. در سخنراني تاريخي دوازده بهمن سال 57 در بهشت زهراتكاي به مردم را ضامن هشدارها و تهديدهاي خود عليه رژيم طاغوتي دانست پس از پيروزي انقلاب نيز در بحرانهاي سياسي اقتصادي و تبليغاتي كه دشمنان داخلي و خارجي به وجود مي آوردند بر حضور مردم و وفاداري آنان اصرار داشت و به مدد آنان مشكلات را آسان مي نمود: مردم را در همه امور شركت بدهيم . دولت به تنهايي نمي تواند كه اين بار بزرگي كه الان به دوش اين ملت هست بردارد. همان طوري كه ملاحظه مي كنيداگر چنانچه اين شور و شعف ملت و جوانهاي عزيز نبود هيچ دولتي نمي توانست مقابله كند بااين قدرتهايي كه همه قدرتشان ر قوه شان را پهلوي هم گذاشتند و به ما حمله كردند. بدون اين كه اين ملت همراهي كند ما نمي توانستيم كاري بكنيم . هر چه داريم ازاينهاست و هر چه هست مال اينهاست . دولت عامل اينهاست . قوه قضائيه عامل اينهاست . قوه اجرائيه عامل اينهاست . قوه مقننه عامل اينهاست .اداي تكليف بايد بكنند شركت بدهند مردم را در همه امور.34 امام بيش از ديگران مردم را شناخته بود. همين اطمينان به مردم اكسير گرانمايه اي بود كه جانمايه حركت و قيامش

را تشكيل مي داد. تنها كسي كه توانست روحيه ياس و ناميدي مردم را تبديل به روحيه اعتماد سازدامام بود. به همين جهت با يك دنيا خلوص و صداقت مسؤولان را به جذب و به كارگيري مردم فرا مي خواند. سعي كنيد با خدمتتان به مردم اين حضور دائم را جاودانه نگهداريد. آنچه انقلاب اسلامي را حفظ كرده حضور مردم در صحنه است . مسئوولين كشور بايد قدراين مردم فداكار و هميشه در صحنه را بدانند و خود را براي خدمت به آنان مجهز نمايند. 35 رهبر معظم انقلاب اسلامي ازاين ويژگي امام اين گونه ياد مي كند: آن اراده نيرومندي كه كوههاي عظيم در مقابل او به حساب نمي آمدند همواره در برابر فداكاريه شجاعت واحساسات پاك مردم سر تعظيم فرود مي آورد. آن روح بزرگ و كوه ستبر به دفعات در برابر عظمت مردم تكان مي خورد و مي لرزيد. 36 . نظم وانضباط در فرهنگ ديني موضوع نظم و برنامه ريزي چه درامور مادي و چه در مسايل معنوي بسيار سفارش شده است . در تجربه تاريخ بشري نيز نظم يكي از مهمترين عوامل موفقيت مردان بزرگ بلكه عامل پيشرفت تمدنها و انسانه به شمار مي رود. داشتن برنامه و نظم دقت در رفتار و منش سنجيده اساس زندگي است و غفلت از آن زندگي را خواهد فشرد. علي ( ع ) در آخرين لحظات زندگيش فرمود:

اوصيكما و جمع ولدي واهلي و من بلغه كتابي بتقوي الله و نظم سفارش مي كنم شما (حسن و حسين ) و همه فرزندانم و كسانم را و كسي كه نامه من به او برسد به

تقوا و نظم در كارها. دراهميت وارزش نظم همين بس كه حضرت پس از سفارش به تقوا و پاكي آن را در درچه اول ازارزشها قرار داده است . در جاي ديگر خطاب به مومنان مي فرمايد: ساعات و لحظات زندگي خود را به گونه اي تنظيم كنيد كه در كنار عبادت و مناجات و كسب معاش و تامين زندگي به تفريح و نشاط جسمي نيز برسيد 38 .امام الگوي جامع و كاملي بود كه براثر نظم وانضباطي كه در سراسر عمرش برقرار ساخته بود به بسياري از موفقيتهاي منحصر به فرد دست يافت .او در رعايت نظم در همه مراحل زندگي وامور روزمره حساس بود . يكي از شاگردان آن بزرگوار مي گويد: يك صبح هم كه در مسجد شيخ انصاري مشغول تدريس بودند متوجه شدند كه پس از چند دقيقه از آغاز درس چند نفري از فضلا و شاگردان يكي پيس از ديگري وارد مي شوند.امام (ره ) آن طور كه به خاطر دارم مقداري در مود نظم واستفاده از فرصتها و وقتها صحبت كردند واز اين كه اهل علم و طلاب بي نظم و بي حساب باشند و مثلا در درس كه بناست شركت كنند چند دقيقه ديرتر حاضر شوند سخت انتقاد نموده و هشدار دادند. 39 در مسايل خانوادگي و اشتغالات علمي چه در دوران تبعيد و زندان و چه در دوران رهبري و اداره جامعه نظم دقيقي بر كارهاي ايشان حكم فرما بود به گونه اي كه خواندن روزنامه پذيرفتن مقامات و مسئوولين مملكتي انجام عبادات مستحبي خواندن دعا و قرائت قرآن همه و همه در وقت خاص خودش انجام

مي گرفت . يكي از بستگان نزديك امام ! درباره نظم ايشان مي گويد: ... تمام كارهايشان از نظم خاصي برخوردار بود. بعداز چند روز كه آن جا ماندم متوجه شدم كه در هر ساعت چه برنامه هايي دارند حتي وقتي به ايشان نگاه مي كردم مي دانستم كه ساعت چنداست . گاهي از خانم درباره برنامه روزانه آقا مي پرسيدم مي گفتن: ( اگر برنامه يك روز آقا را بگويم شما مي توانيد آن را در 360 روز ضرب كنيد). چون دقيقا روي نظم و برنامه عمل مي كردند. به من هم توصيه زيادي در مورد نظم و برنامه ريزي داشتند. 40 زهد و وارستگي مهمترين مانع كمال آدمي وابستگي و دلبستگي او به دنياست .اين حالت اگر بر روح انسان حاكم گردد تمام ارزشها را تحت الشعاع قرار مي دهد واز فروغ آنها مي كاهد. براي رهايي از جلوه هاي فريبنده دنيا و مظاهر مادي راهي بهتراز( زهد و ساده زيستي) نيست . زاهد با بي رغبتي به دني آزاده اي است كه بي تكلف زيسته و بدون تعلق راه زندگي را مي پويد. زاهد پاك سيرتي است كه بر بلنداي معرفت دست مي يازد و باانديشه پرفروغش حيات چند روزه زندگي رااز زاويه اصلي آن مي نگرد زاويه اي كه از ديد خاكيان و دلدادگان به دنيا پنهان است . از ويژگيهاي دوستان خدا ( اولياالله ) آن است كه به درون دنيا مي نگرند آن گاه كه مردم برون آن را مي بينند و به فرداي خويش مي پردازند و يا خود را سرگرم امروز ساخته اند. دون همتان به زرق

و برقهاي دنيا دل بسته اند و درانبوه ظلمتهاي غفلت و تشريفات زندگي و آزمنديهاي آن غرق و سرگرداننداما وارستگان زاهداز قيد مطامع موهوم گريخته و با صفاي قناعت و ساده زيستي روحي سرشاراز معنويت را به دست آورده اند. امام خميني از برجسته ترين چهره هاي زاهد و وارسته زمان بود. آن چنان در جاذبه معنويات قرار گرفته بود و به ملكوت عالم نزديك شده و حقيقت و باطن دنيا را يافته بود كه ذره اي به تعلقات و ماديات آلوده نگشت واز هر چه رنگ تعلق مي گرفت آزاد بود. امام نه تنها چنين مي انديشيد واز دنيا و مظاهرش گريز داشت بلكه در عمل و زندگي معيشتي نيز در همين راستا حركت مي كرد چه آنان زمان كه در نجف و در حالت غربت و تبعيد بود و چه آن روز كه جلودار و رهبرانقلاب هيچ گونه تغييري در خوراك پوشاك مسكن و رفت و آمد ساده وي پديد نيامد. زندگي ساده او در تمام عمرش گواه صادقي بر روح بزرگ و زاهدانه اوست : زندگي زاهدانه وي در نجف و عدم استفاده از وسائل خنگ كننده در آن هواي گرم و فوق طاقت و عدم مسافرت به مناطق خوش آب و هو دقت در مصارف رومره فرش و لوازم منزل لباس و صورت دارائي كه طبق قانون اساسي به رئيس ديوانعالي كشور در آغاز زمامداري ارائه دادند و ليستي كه پس ازرحلت آن عزيزاز دارائي ايشان تهيه شد همه و همه حكايت از زيستي زاهدانه مي كند. حتي در جريانهاي انقلاب نيز تا آن جا كه به اوارتباط داشت از تجملات

و تشريفات منع مي كرد. هنگامي كه كميته استقبال در صدداستقبال با شكوه و با تشريفات ازايشان بود فرمود: مگر مي خواهند كوروش را واردايران كنند؟ يك طلبه ازايران خارج شده و همان طلبه به ايران باز مي گردد. من مي خواهم همراه امتم باشم و پايمال شوم . 41 امام نه تنها خود زاهد و ساده زيست بود بلكه به اهل علم و مديران كشور نيز همواره سفارش ميكرد كه گرفتار آفت تجمل و تشريفات نگردند: من اكثر موفقيتهاي روحانيت و نفوذ آنان را در جوامع اسلامي در ارزش علمي و زهد آنان مي دانم . وامروز هم اين ارزش نه تنها نبايد به فراموشي سپرده شود كه بايد بيشتراز گذشته به آن پرداخت . هيچ چيزي به زشتي دنياگرايي روحانيت نيست و هيچ وسيله هم نمي تواند بدتراز دنياگرايي روحانيت را آلوده كند. 42 تعبد و توسل يكي ازاسباب مهم موفقيت انسان مسلمان توجه به ادعيه و توسل به ائمه اطهار( ع )است . توسلات انسان را در تحصيل علم كسب اخلاص و تهذيب نفس كمك شاياني است . توسلات انسان را دراين زمينه نيز دراوج بود. آنچه روح او را آرامش مي داد واو را براي رهبري انقلاب و تحمل حوادث بسيار شگرف و شكننده آماده مي ساخت همان حالات خوش دعا و توسل بود. خلوتهاي عارفانه و عاشقانه تهجد و شب زنده داريهانجام نوافل شبانه روزي و راز و نيازهاي سحرگاهي او هرگز ترك نشد. مرحوم شهيد مطهري مي نويسد: اين مردي كه روزها مي نشيند واين اعلاميه هاي آتشين را مي دهد سحرهاقل يك ساعت با خداي خودش راز و

نياز مي كند. و آن چنان اشكهايي مي ريزد كه باورش مشكل است .اين مردم درست نمونه علي ( ع )است . درباره علي ( ع ) گفته اند: (در ميدان جنگ به روي دشمن لبخند مي زد و در محراب عبادت از شدت زاري بي هوش مي شد). و ما نمونه آن را دراين مردم مي بينيم43. هر گنج سعادت كه خدا داد به حافظ از يمن دعاي شب و ورد سحري بود امام فاني في الله بود. فرياد جانش را در مناجات شعبانيه يافته و براين آهنگ دل داده بود. تمام لحظات در محضر خداوند مي زيست واين حضور رااحساس مي كرد. دائم در حال ذكر و دعا بوداما هرگز تظاهر به آن مي كرد و به قول آن عارف : ذكر سه وجه است : ذكري است كه به زبان و دل از آن غافل اين ذكر عادت بود. و ذكري به زبان و دل حاضراين ذكر طلب ثواب بود. و ذكري است دل را بگرداند و زبان را گنگ كند. قدر اين ذكر كسي نداند جز خداي تعالي . 44 خدا را با زبان پاك مي خواند با زباني كه معصيت او را نكرده و باعث خشنودي او گشته بود. ذكر و زيارت و تلاوت و زمزمه عاشقانه رفيق او بود. روزه هاي طاقت فرسا در گرماي نجف و نوافل شبانه روزي صيقل جانش بود. تا نماز را با نوافل نمي خواندافطار نمي كرد. هرگز زيارت مولايش اميرالمومنين ( ع ) را وقتي در نجف مي زيست قطع نكرد. هيچ گاه طلوع فجر چشم او را خفته نيافت . جالب اين

كه اين حالات و عبادات هرگزاو رااز مسايل سياسي و اجتماعي باز نداشت !

اخلاص و خدامحوري معيار سنجش وارزيابي تمامي اعمال و رفتار آدمي به انگيزه و نيت اوست . خوبي و بدي كارها بستگي به خاستگاه آنها دارد:

الاعمال ثمارالنيات 45 النيه اساس العمل 46 در روز واپسين نيزانسانها براساس انگيزه و نياتشان برانگيخته مي شوند.اگر نيت پاك و خالص باشد عمل داراي ملاك ارزشي خواهد بود. خلوص واخلاص به مثابه روح در پيكراعمال است كه به اعمال شادابي و جهت مي بخشد. در روزگار م امام خميني مظهر و مصداق روشن و درخشنده اين صافي و شاكي بود. درون رااز شائبه غيرخدايي پيراسته بود تمام كنشهاي نفساني را كنار زده بود نيت خالصش را چون گوهري صاف و شفاف پاس مي داشت .انگيزه هاي خود را با هوا هوس نام و آوازه خودنمايي لذتهاي دنيايي توجيهات و باورهاي ناصواب آلوده نمي ساخت . بااكسير خلوص ماهيت دانش و كردار خود را دگرگون مي كرد. هيچ گاه رضاي مخلوق را بر رضاي خالق مقدم نداشت . در كردار و گفتارش اخلاص را سرلوحه قرار داد و همواره بدان سفارش مي كرد : سعي كنيد كه انگيزه هانگيزه هاي الهي باشد. سعي كنيد به مردم خودتان هر كجا هستند به كشورهاي خودتان هر جا كه هستند تزريق كنيد كه انگيزه هايشان الهي باشد. 47 براي شناخت امام پيش از هر چيز بايداو را در تجلي گاه مخلصين جستجو كرد.اوانسان كاملي بود كه خلوص را غايت كامل و نهايت آمال مي دانست . 48 سرتاسر زندگي و تمام حركتهاي كوچك و بزرگ او با نام و ياد

خدا شكل گرفت .او به جز رضاي محبوب به چيزي نمي انديشيد. نمازي كه در جماران به همراه روساي جمهور و سران چند كشورادا نمود با نمازي كه در بيانهاي عراق و مرز كويت خواند و نمازي كه آخر عمر در بيمارستان انجام داد يكسان بود. رهبر معظم انقلاب اسلامي اين بعداز شخصيت امام رااين گونه ترسيم مي كنند. بزرگترين ستايش براي رهبر عزيز ماهمين است كه او را( عبدالله) يعني بنده خدا و تسليم اراده پروردگار... ياد كنيم49 .. امام در نخستين گام مبارزه واولين اعلاميه اي كه صادر كرد آيه شريفه ذيل را تابلوي راه و روش خود قرار داد:

انمااعظكم بواحده ان تقوموالله مثني و فرادي .50 بگو: تنها پند من اين است كه براي خدا قيام كنيد. محور واساس نيزانقلاب را به پيروزي رساند و رهبري كرد. بر همين آشناياني كه سالها بااو زندگي كرده و در صحنه هاي گوناگون او را آزموده اند همه و همه براين باورند كه امام در تمام زندگيش ذره اي ريا وجود نداشت و قدمي براي مطرح كردن خود بر نداشت : خدا گواه است من براي رسيدن به مرجعيت حتي يك قدم بر نداشته ام ولي اگر به سراغم بيايداز پذيرفتن آن باكي ندارم . 51 آري اخلاص امام به جايي رسيده بود كه از تملق و چاپلوسي به شدت جلوگيري مي كرد و مي فرمود: من راضي نيستم كساني را كه به من علاقه مند هستند علاقه شان از قلب تجاوز نمايد و آن راابراز نمايند. هر كسي به من علاقه دارد بگذارد در همان محدوده قلب بماند. كسي براي رياست من حتي يك

وجب هم قدم برندارد. 52 در تمام عمرش هيچ گاه ديده و يا شنيده نشده كه كلمه اي را بر زبان آورد كه نشانه تظاهر به دانش و معنويت باشد.از رفتاري كه جلب توجه عوام كند بيزار بود. همواره خود را شرمنده و خدمتگزار مردم مي دانست : هنگامي كه ماجراي 15 خرداد را براي ايشان نقل كردند شب همان روزامام پس از برخاستن براي نماز به من فرمودند: آقا محمود! من براي مردم كاري نكردم تكليف من خيلي سنگين شد. مردم چرااين جور كردند براي من من كه براي مردم كاري نكردم . 53 احترام به عالمان راستين عالمان وارسته و صالح در فرهنگ دين از منزلت و عظمت والايي برخوردارند:

يرفع الله الذين آمنوا منكم والذين اوتوالعلم درجات . 54 خدا جايگاه كساني از شما را كه ايمان آوردند و به دانش دست يافتند چندين درجه بالا برده است . نگريستن به چهره عالم عبادت 55 وانسان دانش پژو محبوب خداونداست 56 . علي ( ع ) پاس حرمت عالمان را همسان احترام به پروردگار مي شمرد: من وقر عالما فقد وقر ربه .57 در فرهنگ دين ديداراهل دانش برترين عبادت وارزشمندتراز تلاوت قرآن و برگزاري نمازهاي مستحبي به شمار آمده است 0 58 اين همه تكريم واحترام نسبت به عالمان در فرهنگ دين بدين جهت است كه آنان انسانهاي متعهد راهنماي مردم مخالف بدعته پاسدار انديشه هاي ناب طرفدار حقوق محرومان روشن كننده چراغ اميد در دل آنان و... هستند وگرنه اين همه تكريم براي كساني نيست كه از تعهد و مسووليت بهره اي نبرده اند. كسي كه اندك آشنايي با تاريخ حوزه

هاي داشته باشد مي داند: تنها عالمان الهي بوده اند كه از ميان مردم برخاسته اند و همراه آنان زندگي كرده اند و در غم و شادي شريك آنان بوده اند و هر جا خطر و دشواري بوده است خود را سپر بلا نموده واز شرافت و عزت مردم دفاع كرده اند.اينها و صدها ويژگي ديگر زمينه تجليل و تكريم از علماي صالح و راستين را فراهم نموده است . امام خميني در پرتواين فرهنگ و به پاس چنين خدماتي در سراسر عمر پر بركت خويش همواره براحترام و تكريم عالمان متعهد و دين باور تاكيد مي ورزيد و ضمن بر شمردن امتيازات آنان از مقام و منزلتشان به بزرگي و عظمت ياد مي كرد: ترديدي نيست كه حوزه هاي علميه و علماي متعهد در طول تاريخ اسلام و تشيع مهمترين پايگاه محكم اسلام در برابر حملات وانحرافات و كجرويه بوده اند. ...صدها سال است كه روحانيت اسلام تكيه گاه محرومان بوده است و هميشه مستضعفان از كوثر زلال معرفت فقهاي بزرگوار سيراب شده اند... علماي اصيل اسلام هرگز زيربار سرمايه داران و پول پرستان و خوانين نرفته اند و همواره اين شرافت براي خود حفظ كرده اند... آنهابا زهد و تقوا و رياضت درس خوانده اند... و هرگز زيربار منت و ذلت نرفته اند... به هر حال خصوصيات بزرگي چون قناعت و شجاعت و صبر و زهد و طلب علم و عدم وابستگي به قدرتها و مهمتراز همه احساس مسئووليت در برابر توده ها روحانيت را زنده و پايدار و محبوب ساخته است . 59 امام در همه مراحل زندگي از دوران تدريس گرفته

تا زمان مرجعيت و رهبري امت اسلامي همواره براين اصل ارزشي پافشاري داشتند و به هيچ وجه اجازه نمي دادند كه نسبت به بزرگان دين و علماي راستين كوچكترين اهانت و توهيني به عمل آيد. يك روز مرحوم حاج آقا مصطفي پيام آوردند كه آقا فرمودند: شنيده ام دراين جا منزل برخي غيبت واهانت به علما مي كنند. بنده راضي نيستم كسي دراين خانه غيبت يا به كسي اهانت كند. 60 امام تنها يك معلم و مدرس نبود كه فقط به رشد فكري شاگردان بينديشد بلكه همراه درس و بحث به سازندگي واخلاق طلاب عنايت ويژه داشت و به آنان گوشزد مي نمود كه به وسيله احترام به بزرگان اسباب توفيق خود را فراخن سازند: آقايان بايد خيلي مواظب خرده كاريها باشند. خيلي مواظب الفاظشان باشند مبادا خداي ناكرده به واسطه كلمه اي سلب توفيق از آنها شود يااز زمره محصلين واقعي خارج گردند و يااز طريق الهي و صراط مستقيم بيرون روند. 61 كاملا مراقب بود كه به حريم بزرگان حوزه و مراجع توهين و يا انتقادي صورت نپذيرد. وقتي احساس مي كند يكي از طلبه ها نسبت به محروم آيه الله بروجردي ايرادهايي دارداو را به گوشه اي فرا مي خواند و مي فرمايد: شك نكنيد درباره ايشان : راجع به اعلميت آقاي بروجردي و تقواي آقاي بروجردي .62 امام راحل به همان نسبت كه از علماي اصيل و شايسته تمجيد و تعريف مي كرد و پاس حرمت آنان را مي داشت نسبت به علماي سوء و نالايقي كه نان دين مي خورند و با نام حوزه و روحانيت زندگي مي كنند ولي

درد دين ندارند واحيانا سنگ اندازي و كارشكني نيز مي كنند مي فرمود: البته اين بدان معني نيست كه مااز همه روحانيون دفاع كنيم چرا كه روحانيون وابسته و مقدس و مقدس نما و تحجرگرا هم كم نبودند و نيستند...امروز عده اي با ژست تقدس مابي چنان تيشه به ريشه دين و انقلاب و نظام مي زنند كه گويي وظيفه اي غيرازاين ندارند... ضربات روحانيت ناآگاه و آگاه وابسته به مراتب كاري ترازاغيار بوده و هست ... خون دلي كه پدر پيرتان ازاين دسته متحجر خورده است هرگز از فشارها و سختيهاي ديگران نخورده است ... تنها راه حل مبارزه و ايثار و خود بود كه خداوند وسيله اش را آماده نمود. علما و روحانيت متعهد سينه را براي مقابله با هر تير زهرآگيني كه بر طرف اسلام شليك مي شد آماده نمودند و به مسلخ عشق آمدند... 63

بصيرت و دورانديشي در منابع ديني با تعبيرهاي گوناگون ازاين صفت ارزشمند ياد شده است . گاهي از آن به عنوان( تفقه در دين) نام برده شده كه يك نوع درست فهمي و ژرف نگري همه جانبه و فراگير نسبت به مجموعه دين است و گاهي نيز به عنوان( فرقان) و وسيله تشخيص حق از باطل . قرآن عامل پيدايش اين صفت برجسته را تقوا و وارستگي شمرده است :

ان تتقواالله يجعل لكم فرقانا. 64 اگر تقوا پيشه سازيد واز خدا بترسيد براي شما وسيله اي براي جدايي حق باطل قرار مي دهد. بالاخره از فرهنگ ديني چنين به دست مي آيد كه بصيرت روشن بيني تيزهوشي هوشياري كياست فراست حزم دورانديشي و...از ويژگيهاي مومنان راستين وانسان

داراي اين ويژگي ازارزشي بالا وارجمند برخورداراست . علي ( ع ) مي فرمايد:

عبادالله ان من احب عبادالله اليه عبدالله نظر فابصر... قدابصر بندگان خدا! همانا محبوبترين بنده خداوند بنده اي است كه ... ديده و نيك نظر كرده ... راه خود را به چشم دل ديد و آن را كه خاص اوست رفت (به چپ و راست ننگريد) نشانه راهش را شناخت و خود را در گردابهاي گمراهي غرقه نساخت . اين ويژگي براي مومنان فضيلت وارزش و براي رهبران و راهنمايان وظيفه و شرط موفقيت است :

قل هذه سبيلي ادعوالي الله علي بصيره انا و من اتبعني66. بگواين راه من است كه من و پيروانم با بصيرت كامل همه مردم را به سوي خدا دعوت مي كنم .اين آيه نشان مي دهد كه( رهبر) بايد داراي بصيرت و آگاهي كافي باشد و گرنه دعوتش به سوي حق نخواهد بود. علي ( ع ) مي فرمايد:

ان معي لبصيرتي مالبست علي نفسي ولا لبس علي . 67 همانا بصيرت و حقيقت بيني من با من همراه است . نه حق رااز خودم پوشيده داشته ام و نه بر من پوشيده بوده است . اصول يكي از راههاي شناخت رهبران راستين از رهبران دروغين در اين است كه گروه اول برنامه واهداف خود را با صراحت و روشني اعلام مي دارند تا رهروان با بصيرت و شناخت دقيق راه راانتخاب كنند ولي رهبران دروغين براي سرپوش نهادن روي كارهاي خود همواره در پرده ابهام سخن مي گويند و دنبال برنامه هاي چند پهلو مي روند. مردان الهي و پيشوايان راستين كساني هستند كه ديده اني امت

را همراه با عقل و درايت به عهده دارند و با دورانديشي و آينده نگري مسايل را پي مي گيرند. به حوادث و وقايع چنان كه هست مي نگرندازاين روي هيچ گاه لغزشها واشتباهات آنان را غافلگير نمي سازد چرا كه :

العالم بزمانه لاتهجم عليه اللوابس امام خميني يكي از برجسته ترين انسانهاي تاريخ اسلام بود كه به بركت خودسازي و تقوي به مقام بصيرت و فرقان (تيزهوشي و درست فهمي ) دست يافته بود واز دريچه بصيرت و حمت ازافق بالا و برتر به مسايل و حوادث مي نگريست . به اين جهت در تصميم گيريها و موضع گيريهايش موفقترين و سودمندترين شيوه را برگزيد وازاشتباه و دوباره كاري جلوگيري كرد. رهبر معظم انقلاب حضرت آيه الله خامنه اي اين بعداز شخصيت امام رااين گونه ترسيم مي كند: امام خميني مردي حكيم دقيق و برخورداراز ذهنيتي بالا كه قادر به پيش بيني بسياري از وقايع بودند.اعتقاد داشتند كه از آغاز نهضت دست هدايتگر خداوندانقلاب واسلام را پيش مي برده است . 68 ژرف نگريهاي امام در برابر سياستهاي رژيم ستمشاهي وانگشت گذاشتن روي نقطه هاي ضعف آن بر همگان روشن است . برخورد مناسب و درست امام با جريانات گوناگون از جمله منافقين حتي قبل از پيروزي انقلاب آن گاه كه هنوز به طور كامل در لجنزار عفن خودخواهيها و خودمحوريها فرو نرفته بودند واز پشت امت مسلمانان را با خنجر كين مورد حمله قرار نداده بودند و بسياري از مبارزان مهر تاييد بر كارنامه آنان مي زدندامام با هوشياري خاص پرده ازالتقاط اين گروه برداشت و دست رد به سينه آن زد. همچنين

موضع آگاهانه او در برابر مسايل گوناگون جنگ و پس از آن در قبول قطعنامه و برخورد به موقع با تحولات شرق همه و همه گواه بر بصيرت آن مرد بصير بود. آنچه نوشتيم برخاسته از تتبع كافي و وافي در زواياي زندگي آن فرزانه نيست بلكه نمي است از يم .

پاورقي ها: 1. روزنامه جمهوري اسلامي خرداد 1368. 2. مقدمه مكارم الاخلاق طبرسي . 3. بحارالانوار ج 97.92. 4. همان مدرك ج 78.309. 5. وسايل الشيعه ج 6.309. 6. صحيفه نور ج 1.109. 7. مجله حوزه شماره 37.397 به نقل از راديو مسكو. 8. وصيتنامه سياسي الهي امام خميني . 9.پيك هجران ويژه نامه امام ضميمه روزنامه رسالت خرداد 69.55. 10. سوره نساء آيه 75. 11. نهج البلاغه خطبه 37. 12. پيام انقلاب شماره 260.21. 13. منشورانقلاب اسلامي ذي حجه 1407. 14. مجله پاسداراسلام شماره 102. 15. همان مدرك . 16. در جستجوي راه از كلام امام ج 1.46. 17. صحيفه نور ج 20.244. 18. مجله پيام انقلاب شماره 260.65. 19. همان مدرك . 20. سوره فتح آيه 29. 21. نهج البلاغه نامه 36. 22. سرگذشتهاي ويژه حضرت امام خميني ج 3.26 ج 1.20. 23. صحيفه نور ج 1.65. 24. همان مدرك .72. 25. پيام رهبر معظم انقلاب اسلامي 68/04/24. 26. مجله پاسدار اسلام شماره /01/17 27. مجله حوزه شماره 12. 28. نهج الفصاحه .182. 29. صحيفه نور ج 20.243. 30. مجله پيام انقلاب شماره 260.19. 31. حضرت امام 67/12/3. 32. مقام معظم رهبري 68/04/24. 33. پيرامون انقلاب اسلامي شهيد مطهري .21. 34. صحيفه نور ج /04/20 35. 64/04/2. 36. 68/04/24 روزنامه جمهوري اسلامي

. 37. نهج البلاغه نامه .47. 38. نهج البلاغه حكمت . 390. 39. پيك هجران ويژه نامه حضرت امام .57. 40. مجله زن روز شماره /05/1267 41. سرگذشتهاي ويژه ج /11/1 42. صحيفه نور ج 21.244. 43. ياديار (ويژه نامه 30 خرداد 1369 روزنامه جمهوري اسلامي) 44. شرح بر مقامات اربعين .52. 45. غررالحكم چاپ دانشگاه ج 1.79. 46. همان مدرك .260. 47. صحيفه نور ج 20.65. 48. همان مدرك .112. 49. مقام معظم رهبري 68/01/14. 50. صحيفه نور ج 1. 51. سرگذشتهاي ويژه ج 2.101. 52. همان مدرك ج 3.18. 53. همان مدرك ج 2.24 آقا محمود بروجردي . 54. سوره مجادله آيه 11. 55. الحياه ج 2.271. 56. همان مدرك .279. 57. همان مدرك .271. 58. همان مدرك . 59. پيام حضرت امام به حوزه هاي علميه اسفند 1367. 60. سيماي فرزانگان ج 3.252. 61. همان مدرك .251. 62. سرگذشتهاي ويژه ج 3.252. 63. پيام امام به حوزه هاي علميه 16. 64. سوره انفال آيه 29. 65. نهج البلاغه خطبه 87. 66. سوره يوسف آيه 108. 67. نهج البلاغه خطبه 10. 68. مجله كميته انقلاب اسلامي شماره 37.

جامعيت شخصيت امام خميني رحمه الله

جامعيت شخصيت امام خميني رحمه الله چكيده: در اين مقاله، نويسنده محترم در آستانه فرا رسيدن رحلت جانگداز حضرت امام خميني رضي الله عنه ، در نگاهي كوتاه شخصيت ايشان را در ابعاد مختلف بويژه بعد فقهي، سياسي و عرفاني مورد بررسي قرار داده است. به اعتقاد نويسنده حضرت امام رضي الله عنه از جهت جامعيت و كمال، پس از انبياي الهي و ائمه معصومين، بي شك از شخصيتهاي نادر بلكه بي نظير بوده اند

كه مانند اجداد طاهرين خود، اوصاف و كمالات به ظاهر متضاد را در خود يكجا داشتند و نيز در رشته هاي گوناگون از جمله فقه و فلسفه، عرفان و سياست، از بهترين هاي زمان خود بودند. جامعيت، به معناي برخورداري شخصيت از كمالات و صفاتي است كه در شرايط معمولي فراهم آمدن آنها در يك شخصيت واحد، دشوار و نادر است و از اين رو، متضاد و غير قابل اجتماع به نظر مي رسند. تضاد صفات كمالي به دوگونه است: تضاد كيفي و تضاد كمي. مقصود از تضاد كيفي، تضاد ناشي از نوع صفات است. مثلا عبادت با شجاعت و يا سخاوت با حسابگري و حكمت در مصرف، به نظر غير قابل جمع مي رسد؛ دليل آن كيفيت هر يك از اين دو خصلت است؛ زيرا عبادت، آرامش را مي طلبد و سخاوت، بخشندگي بدون قيد را؛ در حاليكه شجاعت، جنبش و حركت را و حكمت و حسابگري، قيد و بند در مصرف را ايجاب مي كند كه به نظر نخستين اجتماع اين دو حالت مختلف در ظرف واحد ناممكن جلوه مي كند. مقصود از تضاد كمي، تضادي است كه از كثرت و فراواني مقدار، با توجه به محدوديت گنجايش موصوف كه ظرف نفس آدمي است ناشي مي گردد. آدمي هرچه باشد ظرفيست كه به زمان و مكان محدود است و محدوديتهاي ديگري از نواحي و جهات گوناگون، بطور معمول آدمي را احاطه مي كند. اين محدوديتها خواه ناخواه گنجايش ظرفيت نفس بشر را محدود مي كند: به همين جهت از امكان محدودي در رابطه با دستيابي به صفات كمالي و تواناييهاي ارزشي مثبت، برخوردار

است. از سوي ديگر تضاد كيفي صفات كمالي نيز مراتبي دارد. تضاد در ميان صفات كمالي گاهي در حدي از شدت است كه اجتماع دو صفت را كاملا غير ممكن مي كند و گاهي نيز تضاد در حدي از شدت است كه اجتماع دو صفت را علي رغم امكان آن، به حد بالايي از ندرت و كاستي مي رساند؛ تا آنجا كه امكان اجتماع آن دو صفت، منحصر به افراد معدودي مي شود كه گاهي از انگشتان يك دست نيز كمترند. گاهي تضاد ميان دو صفت كمالي در اين حد از شدت نيست؛ بطوري كه افراد بيشتري امكان دستيابي به دو صفت را مي يابند. و از ديگر سوي، تضاد كيفي، گاهي نوعي است و گاهي صنفي. تضاد نوعي آن است كه هر يك از دو صفت در تمام حقيقت ذات خود، از يكديگر جدا و بيگانه باشند؛ نظير آن كه يكي از دو وصف، مربوط به عالم ذهن و معنا باشد و وصف ديگر مربوط به عالم جسم و اعضا. مثلا دانشمندي و تحقيق، وصفي است ذهني و روحاني، كه معمولاً با فعاليت گسترده اجتماعي و سياسي، قابل جمع نيست. هر يك از اين دو صفت با ديگري تمايز بنيادين دارد. دانشمندي، بيشتر وصف فكر و روان است در حاليكه فعاليت گسترده اجتماعي و سياسي، بيشتر وصف تن و حالت اندام جسم است. اگرچه هر حالت و وصفي، ريشه در جان و روح آدمي دارد؛ ولي به هر حال هر يك از اين دو وصف، از وصف ديگر جدا و متمايز است و صرف استعداد و نيرو در يكي از آنها، با صرف نيرو

و استعداد در ديگري قابل جمع نيست. تضاد صنفي، تضادي است كه طرفين آن، از امكان نسبي اجتماع برخوردارند. اختلاف آن دو با يكديگر، اختلاف جوهري نبوده؛ بلكه تفاوت آن دو در اوصاف و اعراض است. نظير اختلاف دو دسته از معارف در دو رشته نزديك به هم، نظير: تاريخ و ادبيات كه جايگاه حصول هر دو، نفس آدميست و به دليل آن كه هر دو از رشته علوم نقلي هستند، تباعد زيادي با هم ندارند. تفاوت اين دو حالت معرفتي، تفاوتي عرضي است نه جوهري. يكي از برجسته ترين خصائص شخصيتهاي معنوي، بالاخص انبياء و امامان معصوم عليهم السلام ، اجتماع صفات متضاد در آنها و به تعبيري ديگر وحدت كثرتها يا جمعي شدن فردي است. اين كه كثرتها بتوانند در عين كثرت واحد باشند و در نتيجه تضاد و تقابل صفات از ميان برداشته شود، خصوصيت مردان خداست كه در اثر فناي در اراده و خواست خداي متعال، شخصيت آنان وصل به نامتناهي محض شود. اين عدم تناهي كه در اثر فناي در اراده حق حاصل مي شود، اين امكان را فراهم مي كند تا صفات متضاد در يك جا جمع شوند و شخصيتي واحد، مجمع صفات متضاد شود. شخصيت رسول اكرم صلي الله عليه و آله و سپس اميرالمومنين عليه السلام بارزترين نمونه اين دسته از شخصيتهاست. كثرتها در شخصيت آنها وحدت يافته و صفات بظاهر متضاد، در وجود آنها يك جا جمع شده است. از يك سو علم بي انتها و از سوي ديگر فروتني بي حد و خفض جناح؛ از يك طرف شجاعت بي نظير و از طرف ديگر رقت

قلب بي مانند و خاكساري؛ از يك سو فرمانده پيروز جنگ بودن و از سوي ديگر بيشترين عبادتها و رقيق ترين مناجاتها را با خداي متعال انجام دادن؛ از يك طرف گريه هاي سوزناك نيمه شب و از يك طرف صلابت در جنگ و فرماندهي؛ از يك طرف قدرت رهبري و مديريت و از طرف ديگر زهد و قناعت پيشه كردن؛ از يك سو در انديشه فقيران بودن، تا حدي كه خود را همسان فقيرترين رعاياي خويش قراردادن و از سوي ديگر در انديشه آباد كردن بلاد خدا بودن و تلاش بي مانند در جهت توليد كشاورزي يا فعاليتهاي ديگر اقتصادي داشتن، آنچنان كه از اميرالمومنين عليه السلام و ساير ائمه اطهار عليهم السلام در تاريخ به ثبت رسيده است. نمونه هاي جامعيت شخصيت رسول اكرم و امامان معصوم عليهم السلام بيش از آنست كه بتوان آنها را برشمرد. همين جامعيت شخصيت است كه در معيار عقل و ميزان شرع به اين بزرگ مردان صلاحيت و شايستگي رهبري انسانها را بخشيده است؛ زيرا حقيقت رهبري، تجلي كثرت جامعه در وحدت رهبر است. شخصيتي مي تواند رهبر شايسته اي باشد كه مظهر خوبيها و تواناييهاي جامعه اي باشد كه مي خواهد آن را رهبري كند. رهبر لايق، جلوه گاه كمالات پراكنده افراد جامعه است. افراد هر جامعه اي جلوه كثرت آن جامعه هستند و رهبر، جلوه وحدت آن. رهبر، مركز اجتماع كثرتهاست و رهبر شايسته جلوه گاه خوبيها و كمالات و فضايل افراد جامعه است كه در وجود يك شخصيت، كه تجسم عالي آن فضيلتهاست ظهور و بروز پيدا مي كند. در عصر ما امام خميني،

مصداق بارز چنين شخصيتي بود و به همين دليل، مي توان ايشان را وارث بحق انبيا و امامان معصوم عليهم السلام برشمرد. در بعد علمي، مصداق بارز عالمي بودند كه در همه رشته هاي علوم اسلامي سرآمد است. در بسياري از رشته هاي علوم اسلامي كه علاوه بر تضاد كمي، از نظر كيفي نيز متضاد بودند در مرتبه اي از احاطه و تسلط قرار داشت كه در عصر ما بي نظير يا كم نظير بود. ايشان در عين آن كه از برجسته ترين فقهاي عصر ما بودند تا آنجا كه بسياري از فقها او را برترين فقيه عصر مي دانستند؛ در فلسفه نيز كه معمولا، با فقاهت در حد بالا به ندرت قابل جمع است، احاطه و تسلطي بي نظير داشت بلكه تا پيش از به راه افتادن حلقه درس فلسفي علامه طباطبايي در قم يعني: دهه هاي اول و دوم قرن حاضر هجري شمسي، عاليترين حوزه هاي درس فلسفي در قم، حوزه درس امام خميني بوده است. حوزه درس فلسفه علامه طباطبايي عمدتا پس از دهه سوم، در حوزه علميه قم شكوفا شد و از آن زمان به بعد امام خميني بيشتر به حوزه درس فقهي پرداخت و به تدريج حوزه درس فقهي امام خميني، به برجسته ترين حوزه درس فقهي حوزه علميه قم تبديل شد. تا آنجا كه در دهه سوم و چهارم هجري شمسي يعني سالهاي بين 1320 تا 1340، حوزه درس فقهي امام خميني از نظر تحقيق و عمق علمي، در زمره اولين حوزه هاي درسي، بلكه برترين حوزه درس فقهي حوزه علميه قم به شمار مي رفته است. از فلسفه

و فقه كه بگذريم، در عرفان، بدون شك امام خميني شخصيت اول حوزه علميه قم در قرن حاضر، بلكه شخصيت اول كليه مجامع علمي و عرفاني جهان اسلام به شمار مي روند. امام خميني در زمينه عرفان نظري و عرفان عملي، بي ترديد از نادرترين شخصيتهاي تاريخ اسلام است. تسلط ايشان در عرفان نظري، از نوشته هاي ايشان كه از بالاترين مضامين عرفاني برخوردار هست آشكار است. شرح بر فصوص الحكم ابن عربي كه يكي از مهمترين شروح بر فصوص ابن عربي است، گواه روشني بر بلند پايگي امام خميني، در زمينه عرفان نظريست. شرح دعاي سحر و چهل حديث حضرت امام علاوه بر آن كه احاطه ايشان را بر عرفان نظري نشان مي دهد، حكايت از اوج مرتبه عرفان عملي حضرت امام نيز دارد. سه خصوصيت بسيار ويژه در شخصيت عرفاني حضرت امام جلوه گر است كه در تاريخ عرفان اسلامي بسيار نادر، بلكه پس از امامان معصوم عليهم السلام تقريبا يا تحقيقا بي نظير است: 1 عرفان نظري حضرت امام، آميخته با عرفان عمليست. بدين معني كه در بين عرفا، اين اتفاق نادر است كه عارفي در صحنه زندگي، اين توفيق را يافته باشد كه مفاهيم عرفاني بالاي خود را با همان اوج در همه زمينه ها عينيت ببخشد. اگر دم از قيام لله و فناي في الله مي زند، در عرصه زندگي فردي و اجتماعي خود نيز قيام للّه و فناي في الله را نشان دهد. و يا اگر جهان و مافيها را جلوه ذات رب مي داند، در مرحله عمل نيز خود و حركات و سكنات خود را در محضر رب

بداند و آني از ذكر خداي متعال غافل نشود. قيامش براي خدا، سكوتش براي خدا، هجرتش براي خدا و به سوي خدا باشد. توكل و اعتمادش بر خدا باشد و در سياست، همانند عبادت، تنها براي خدا عمل كند. در خانه، همچون مسجد جز براي خدا كاري نكند. در راه خدا آماده جانبازي باشد و از زندان و شكنجه نهراسد. و اگر تا پاي اعدام برود، دست از راه و هدفش برندارد. در هنگام جنگ، در هر شرايطي اعتماد به خدا داشته باشد. جنگش براي خدا و صلحش نيز براي خدا باشد. در مسجد همان گونه باشد كه بر اريكه قدرت، و در منبر وعظ به همان اندازه الهي باشد كه در حماسه هاي توده برانگيز سياسي. 2 احاطه امام بر مباني عرفان نظري و عملي و توفيقي كه براي ايشان در عملي ساختن مفاهيم عرفاني حاصل شد ريشه در آشنايي ايشان با مباني شريعت داشت. اساس و مبناي عرفان امام چه در بعد نظري و چه در بعد عملي، شريعت خدا بود كه در قرآن و احاديث معصومين عليهم السلام بيان شده است. وي فقيهي اصولي و در حد اعلايي از توانايي فقهي و اصولي قرار داشت. عالم به حديث و بر متون احاديث تسلط كامل داشت. علوم نقلي را به خوبي فراگرفته و در همه آنها از احاطه و تسلط كافي بهره مند بود و بر تاريخ و سيره نبي اكرم و امامان معصوم عليهم السلام وقوف تام داشت؛ از اين رو عرفان حضرت امام را مي توان عميق ترين و اصيل ترين نمونه عرفان اسلامي دانست. به همين دليل بسيار ضروري به

نظر مي رسد كه اهل نظر و آشنايان با معارف الهي و عرفان اسلامي تحقيقات گسترده اي در زمينه عرفان امام خميني انجام دهند؛ زيرا بدينوسيله مي توان به تصوير نسبتا جامعي از عرفان اصيل اسلامي دست يافت. بي شك عرفان حضرت امام كه در نوشته ها، گفتارها، شيوه زندگي و عملكرد سياسي و اجتماعي ايشان منعكس است، مي تواند جامع ترين تصوير عرفان اسلامي در زمان حاضر را ارائه كند. 3 قدرت بي نظير حضرت امام رضي الله عنه در جمع بين علم و سياست از يك سو و عرفان و سياست از سوي ديگر، از درخشانترين جلوه هاي جامعيت شخصيت حضرت امام است؛ كه نه تنها از عظمت شخصيت ايشان؛ بلكه علاوه بر آن، از جامعيت اسلام و كمال شريعت محمدي صلي الله عليه و آله كه در شخصيت آن امام بزرگ تجلي يافته بود حكايت دارد. اين كه يك انسان بتواند در زمينه پيچيده ترين مسائل عميق علمي، به بالاترين سطح دست يابد و در رشته هاي گوناگون علمي، نظريات برجسته و مورد توجه عالمان و انديشمندان آن فن را ارائه دهد و در عين حال، رهبر سياسي و اجتماعي فعال و دگرگون سازي باشد، كه بتواند بزرگترين انقلاب سياسي و اجتماعي عصر خود را رهبري كند، و در همه مسائل سياسي و اجتماعي در هر گامي، مردم را رهبري كند و آنان را طي يك دوره طولاني انقلاب، به مرحله پيروزي برساند و پس از آن نيز در سختترين شرايط اجتماعي و سياسي بتواند با موفقيت قابل تحسيني اداره امور كشور را از مسير سخت توطئه ها و محاصره هاي سياسي،

نظامي و اقتصادي، و از گردنه سخت جنگ 8 ساله عبور دهد و در تمام اين زمينه بتواند با توفيق كم نظيري همراه باشد. اين حقيقت، بي شك يكي از شگفت انگيزترين حقايق تاريخ به شمار مي آيد و از اصالت و استواري دين و مكتبي حكايت مي كند كه چنين شخصيتي با تمام وجودش انعكاسي از تعاليم، آرمانها و ارزشهاي آن بود. در بعد عملي نيز جامعيت شگفت انگيز حضرت امام، شخصيت او را به الگوي بي نظير كمال و وارستگي تبديل كرده بود. از يك سو در زمينه زهد و دنياگريزي پيشتاز بود. زهد ايشان چيزي نيست كه بر كسي پنهان باشد. او در اوج رياست و قدرت، همچون فقيري تهيدست زندگي مي كرد. خوراك و پوشاك و مسكن او از افراد عادي مردم ساده تر بود و اصرار بسيار زيادي بر ساده زيستي و زهد و قناعت مي ورزيد؛ كه در اين زمينه مطالب بسيار از ايشان مشاهده و نقل شده است. در عين زهد و دنياگريزي هميشه از احوال جامعه خويش و ساير جوامع با خبر و بر مشكلات اجتماعي و سياسي مردم خويش و ساير ملتها بخوبي واقف و آگاه بود. همواره در انديشه مستضعفان و محرومان بود و از مشكلاتي كه براي مظلومين و محرومان، در سراسر جهان توسط مستكبران و ستمكاران به وجود مي آمد، احساس رنج و درد مي كرد. تصميم گيريهاي سياسي بموقع، سخنرانيهاي موثر و شورآفرين و اعلاميه هاي حساب شده و پر نفوذ ايشان، همگي نشانه اي از تشخيص دقيق شرايط سياسي و اجتماعي و آشنايي دقيق ايشان با روحيه ها و نيازها و

مشكلات اجتماعي و سياسي و فرهنگي جامعه بود. در عين خويشتنداري و شكيبايي كم نظيري كه در جريان حوادث سخت و فشارهاي هولناك سياسي و امنيتي كه بر ايشان وارد مي شد از خود نشان مي داد، در مواقع مقتضي و شرايط مناسب، در نقش يك رهبر خروشنده حماسي و خشمگين، نيرومندترين و كارسازترين ضربات را بر پيكر دشمن فرود مي آورد، و در همه صحنه هاي رويارويي با دشمنان گوناگون، اين خميني بود كه با ياري خداوند و عزم آهنين و اراده پولادينش فاتح صحنه نبرد بود. در حاليكه در برابر قدرت پولادينش، قدرتي نظير ارتش نظامي تا دندان مسلح شاه، همانند كوه برفي در زير آفتاب داغ تابستاني ذوب مي شد، در همان حال، خود را در برابر مردم و در برابر قدرت لايزال حق متعال، حقير و ناچيز مي دانست. جلوه هاي شگفت آور كمالات انساني و ابعاد گوناگون شخصيت امام خميني بسيار بيش از آن است كه بتوان در اين گفتار كوتاه، حتي فهرستي از آن ارائه كرد. آنچه در اين نوشتار مورد نظر ماست تنها اشاره اي به جامعيت گسترده و ضرورت بازشناسي عميق، شخصيتي تاريخ ساز است كه بي شك در مسير رويدادها و تحولات اجتماعي و سياسي اكنون و آينده جامعه بشر، يكي از موثرترين و پر نقش ترين شخصيتهاست. شناختن ابعاد اين شخصيت بزرگ و آشنايي با افكار، انديشه ها و آرمانهاي او، آن هم با شيوه هاي علمي و تحقيقي، يكي از مهمترين وظايفي است كه خرد بر دوش پژوهشگران و انديشمندان عصر ما مي نهد و آنان را براي انجام هرچه دقيقتر و عميقتر آن

فرا مي خواند. 1 مدرس حوزه و دانشگاه.

منابع مقاله:

مجله رواق انديشه، شماره 42، اراكي، محسن؛

امام خميني(ره) اسوه جامع

امام خميني(ره) اسوه جامع حيات مكتب ها و شخصيت هاي بزرگ الهي بر سه ركن استوار است كه راز ماندگاري و جاودانگي آنان نيز در پس اين اركان نهفته است:

1 اصول ثابت;

2 قواعد منعطف;

3 مواضع و تطبيقات.

اصول ثابت, معيارها و موازيني است كه رنگ زمانه و محيط نمي گيرد و شرايط بر آن تأثير نمي گذارد, و مي توان به عنوان نشانه هاي مكتبي و شخصيتي از آن ياد كرد. ويژگي اين اصول, شمول, جاودانگي و وضوح مفهومي و مصداقي است.

قواعد منعطف, اصولي درجه دوم است كه در عين كليّت و ماندگاري, تفسيرهايي گوناگون مي پذيرد, ولي تنها در كنار اصول ثابت, تفسير بايسته را مي يابد.

مواضع و تطبيقات, نيز ظهور عيني و خارجي آن دو ركن است.

ييكي از آفت هاي بزرگ در شناخت مكتب ها و شخصيت ها, نگاه تجزيه اي به اين سه ركن است. اگر تنها به ركن اول انديشه شود, پي آمدِ آن, جمود, ايستايي و يك سونگري است, و چنان چه تنها ركن دوم منظور گردد, به برداشت هاي دل خواهانه و بي ثبات منجر خواهد شد, و اگر تنها به مواضع و تطبيقات نگريسته شود, در ديد نخست تعارض و ناسازگاري در انديشه و فكر, چهره مي نمايد.

نگاه جامع, توجه به سه ركن ياد شده در پژوهش, شناخت, شناساندن و الگوگيري است. كه اين نگاه مي تواند ما را به دو خصلت جاودانگي و عصري گري رهنمون سازد; يعني از يك سو با نشانه ها خود را براي هميشه محفوظ مي دارد و از

ديگر سو واقعيت هاي عيني و اجتماعي را منظور مي دارد. امام خميني كه ملت مسلمان ايران چندي پيش نهمين سالگرد ارتحالش را گرامي داشت و با همه آرمان ها, اهداف و راه او بيعتي دوباره كرد از شخصيت هاي برجسته و بي نظير تاريخ اسلام و ايران در عصر حاضر است. شناخت درست ايشان بر پايه مقدمه پيش گفته زماني ميسر است كه اصول ثابت, قواعد منعطف و مواضع و تطبيقات وي در حيات علمي و سياسي اش, دانسته شود و گرنه تحريف ها و آفت ها بر پيكره انديشه و عمل, آسيب مي رسانند و آن را رنجور و ناتوان مي سازند.

پيروان انديشه و راه امام اگر به اين قاعده نينديشند و بدان پاي بند نشوند, بي شك به بيراهه خواهند رفت. امام در حيات علمي و سياسي خود مبنا و قاعده داشت, وي بر اصولي ثابت و قواعدي منعطف تكيه كرده و به مواضع شفاف و ژرفي رسيده بود. اينك تحليل موضع گيري هايش نيز بايد در پرتو آن دو اصل باشد. در اين صورت است كه تصميم وي بر جنگ و صلح, تعطيلي حجّ و شروع آن و… تفسيرپذير است.

امام خميني هويتي جامع داشت و جاودانگي و عصري گري را در كنش و منش به هم پيوند داده بود. از اين رو اقتباس معيارهاي جامد و لاينعطف, انحراف از مشي امام است; چنان كه ترويج ابتذال سياسي و فرهنگي به نام او, گونه اي ديگر از انحراف است.

امام دين و دينداري را ركن اصلي در جامعه اسلامي مي دانست و از مسلمات ديني به هيچ روي عدول نمي كرد.

امام, اگرچه اجتهاد

مصطلح را براي اداره جامعه كافي نمي دانست, امّا حاكميت فقيه را به عنوان حاكميت دين و مظهر آن پذيرفته بود و فقه را تئوري كامل انسان سازي از گهواره تا گور مي دانست.

امام مردم را صاحبان حق مي دانست و آنان را در شكل گيري, انتخاب و نظارت بر حكومت سهيم مي دانست.

امام در درون جامعه اسلامي با تكيه بر اصلِ رحمت (رُحَماءُ بَيْنَهُمْ) به نوعي تساهل پاي بند بود و به طبقات مردم و درجات ايمان توجه داشت.

امام در برخورد با دشمنان به ويژه دشمنان فكر و انديشه, به منشور (اَشّداءُ عَلَي الْكُفّار) باور داشت و آن را در مناسبات و روابط خارجي منظور مي كرد.

امام به پاكي فطري انسان ها اعتقاد داشت و حساب توده هاي مردم را از هر نحله و ملت از حساب زورمداران و زرمدارانِ ستمگر و طاغيان و باغيان جدا مي كرد.

امام همه جناح هاي سياسي را در چهارچوب اصول ثابت مي پذيرفت و تعادل و موازنه قدرت آن ها را در جامعه حفظ مي كرد و توانمندي هاي افراد و گروه ها را به كار مي گرفت.

امام, رضايت عامه را بر خشنودي خواص مقدم مي داشت.

امام, مسؤولان را به زهد و ساده زيستي توصيه كرد و بر آن پا مي فشرد.

امام, محرومان و مستضعفان و پابرهنه ها را گرامي مي داشت و رسيدگي به آنان را وظيفه حكومت اسلامي مي دانست.

امام, از طبقات مرفه بي درد, كه انسانيتشان در لابه لاي چرخ هاي ثروت مسخ شده, نفرت داشت.

امام, صداقت انساني در همه روابط را ترويج مي كرد.

امام, حرمت همه نهادهاي قانوني را نگه مي داشت و مردم

را بدان ملزم مي كرد.

امام به استعداد و شايستگي بانوان باور داشت و بر مشاركت فرهنگي, اجتماعي و سياسي آنان تأكيد مي كرد.

و امام…

به هر حال سلوك فكري و عملي امام و آموزه هاي سترگ آن پيشوا, كه در قالب وصيت نامه, صحيفه نور و آثار علمي ديگر به يادگار مانده, مشعلِ فروزاني براي هدايت انقلاب اسلامي است, ليك بايد از (يُؤْمِنُ بِبَعْضٍ وَيَكْفُرُ بِبَعْضٍ) كه نتيجه آن (كُلُّ حِزْبٍ بِما لَدَيْهِمْ فَرِحُونَ) است, پرهيز شود; زيرا امام همه اين ها است و كسي كه گزينش كند و بر بعضي از آن انگشت مي گذارد, خود را به جاي امام نشانده است.

اميد است همه كساني كه به امام و انديشه هاي والايش مي انديشند, او را نه از زاويه اي تنگ, كه در همه فراسو بنگرند و چونان اسوه اي فراگير, فراروي دارند. منابع مقاله:

فصلنامه حكومت اسلامي، شماره 7، ؛

حقيقت هميشه زنده (زندگي، انديشه و اخلاق امام خميني)

حقيقت هميشه زنده (زندگي، انديشه و اخلاق امام خميني) شجاعت، صلابت و قاطعيت امام خميني خورشيد قيام در سپهر ولايت بود كه آيات نجات و حيات را بر صحيفه سرخ فجر نگاشت. سمند انقلاب او تشكيلات كفر، شرك و نفاق را سرنگون ساخت و مردمان تشنه حق را از چنگال ظلمت رهانيد و به ديار عزت رسانيد. او به دليل شجاعتي كه در پرتو ايمان و تقوا كسب كرده بود، از هيچ قدرتي جز خداوند نهراسيد و در برابر تمامي كجي ها و انحراف ها با قامتي به صلابت كوه ايستاد و خم به ابرو نياورد و به تعبير مقام معظم رهبري حضرت آية الله العظمي خامنه اي: «او بت ها را شكست و باورهاي

شرك آلود را زدود... و به ملت ها فهمانيد كه قوي شدن و بند اسارت گسستن و پنجه در پنجه سلطه گران انداختن، ممكن است.» (1) بنا به فرمايش حضرت آية الله جوادي آملي: حضرت امام از هيچ چيز نمي ترسيد و كسي را هم نمي ترسانيد و مي فرمودند: نترسيد، انسان براي اين زنده است كه به لقاء الله برسد، چه بهتر كه با شهادت به ديدارش نائل گردد. (2) امام از همان آغاز مبارزه سياسي راس حكومت و اساس سلطنت رژيم پهلوي را هدف قرار داد و فرياد زد: «هيهات كه خميني در برابر تجاوز ديوسيرتان و مشركان و كافران به حريم قرآن و عترت رسول خدا (ص) و امت محمد (ص) و پيروان ابراهيم حنيف ساكت و آرام بماند و يا نظاره گر صحنه هاي ذلت و حقارت مسلمانان باشد. من خون و جان ناقابل خويش را براي اداي واجب حق و فريضه دفاع از مسلمانان آماده نموده ام و در انتظار فوز عظيم شهادتم.» (3) در آن روزگار آشفته و پروحشت كه سايه سنگين سر نيزه ها بر قلب ها و ذهن ها حكومت مي كرد و همه از هراس، مهر سكوت بر لب زده بودند، امام نه تنها خود به مبارزه با استبداد و عوامل استكبار پرداخت، بلكه جامعه اسلامي را به ميدان ستيز با ستم بسيج كرد. وقتي علي اميني نخست وزير وقت مي خواست به ملاقات امام بيايد; اطرافيان آقا تاكيد كردند، هنگامي كه وي آمد به احترامش بلند شوند، ولي آن اسوه شجاعت به توصيه آنان گوش فرا نداد. دكتر علي اميني خيلي به كفش خود ور

مي رفت (و طول مي داد) تا امام از جاي خود برخيزد، ولي ايشان برنخاستند و در گفت و گوها به وي مجال صحبت ندادند و خودشان زمام سخن را به دست گرفته، وي را نصيحت كرده و به افشاي چهره ستم پرداختند. (4) رژيم شاه در تاريخ شانزدهم مهر (1341 ه.ش) با طرح لايحه انجمن هاي ايالتي و ولايتي، نمايش ضد ديانت را به اجرا درآورد، زيرا به موجب اين لايحه واژه اسلام از شرايط انتخاب كنندگان و انتخاب شوندگان حذف گرديد و نيز انتخاب شوندگان به جاي آن كه مراسم تحليف را با قرآن به جاي آورند، از اين پس مي توانستند با كتابي آسماني اين كار را انجام دهند. امام خميني در تاريخ 28 مهر (1341 ه.ش) طي تلگرافي مفصل به نخست وزير وقت (علم) رژيم را از اين خلاف ديني و قانوني برحذر داشت و به وي هشدار داد: علما و مسلمانان در اين موارد ساكت نخواهند ماند. (5) هم چنين امام در تلگرافي ديگر از شاه خواست، دولت را ملزم نمايد تا از قانون اساسي پيروي كند و از جسارت به ساحت مقدس قرآن كريم استغفار نمايد. «اسدالله علم » در مقابل اين هشدارها راه بي اعتنايي را پيش گرفت و در پانزدهم آبان (1341 ه.ش) به جاي عذرخواهي، هرگونه اخلال گري را محكوم كرد. سرانجام حدود يك هفته بعد، موافقت خود را با خواسته علما و از جمله امام خميني اعلام داشت، امام با فراستي كه داشت، فرمود: لايحه اي كه به تصويب هيئت دولت رسيده، اين گونه از اعتبار ساقط نمي شود و نخست وزير بايد در روزنامه

ها به طور رسمي اعلام كند كه تصويبنامه مذكور لغو گرديده است. از اين رو هيئت دولت پس از 57 روز مقاومت و خالفت شديد امام و ساير مراجع عظام و امت مسلمان ايران، اين لايحه را غير قابل اجرا دانست و اين ماجرا پايان پذيرفت. (6) دو ماه پس از اين توطئه، در دي ماه سال 1341 بازي انقلاب شاه و مردم به گوش رسيد و انقلاب سفيد شامل شش اصل اعلام گرديد. در ششم بهمن - كه روز راي گيري براي تثبيت اين حركت مذموم بود - شهرهاي قم، تهران، مشهد و بسياري از نقاط ديگر با درايت علما يكپارچه تعطيل گرديد و مردم به عزاي عمومي نشستند. عصر سالروز شهادت امام صادق (ع) كه با ايام نوروز سال 1342 مقارن بود، مدرسه فيضيه مورد يورش وحشيانه و خونين ماموران حكومت پهلوي به فرماندهي سرهنگ مولوي قرار گرفت، و به رغم مخالفت برخي از ياران - كه مي ترسيدند به آقا آسيبي رسد - به سوي مدرسه مذكور حركت كرد و در اين مكان مقدس، ضمن افشاي ماهيت رژيم منحط شاهنشاهي چنين فرمود: «ناراحت و نگران نشويد، ترس و هراس را از خود دور كنيد... دستگاه حاكمه با ارتكاب اين جنايت، خود را رسوا و مفتضح ساخت و ماهيت چنگيزي خود را به خوبي نشان داد، ... ما پيروز شديم...» (7) امام در اربعين شهداي فيضيه طي اعلاميه اي خطاب به امت مسلمان ايران، مراتب اندوه خود را از هتك حرمت حوزه هاي علميه و روحانيان اعلام داشت و در پايان تاكيد نمود: «... من مصمم هستم از پاي ننشينم تا دستگاه فاسد

را به جاي خود بنشانم و در پيشگاه مقدس حق تعالي با عذر وفود كنم. شما هم اي علماي اسلام مصمم شويد و بدانيد پيروزي با شماست.» (8) ساعت چهار بعد از ظهر عاشوراي سال 1342 كه با سيزدهم خرداد اين سال مصادف بود، امام به سوي مدرسه فيضيه رهسپار گرديد تا بيان هاي تاريخي خود را در اجتماع گروه كثيري از مردم قم، روحانيان و هيئت هاي عزادار كه از ديگر نقاط به قم آمده بودند، ايراد نمايد. امام در اين سخنان كوبنده و افشا كننده، حمله ماموران شاه به فيضيه را به واقعه عاشورا تشبيه كرد; سپس اين توطئه را از نقشه هاي رژيم غاصب صهيونيستي دانست و دستگاه طاغوت را دست نشانده اين غاصبان و اشغالگران قدس معرفي نمود. (9) اين سخنراني، رژيم پهلوي را بيش از گذشته نزد مردم حقير و رسوا كرد; از همين رو به دستور شاه، ماموران نظامي در نيمه شب پانزدهم خرداد (1342 ه.ش) از ديوار بالا آمده و وارد منزل امام شدند و آقا را دستگير كردند تا به تهران ببرند. (10) وحشت و آشفتگي در چهره دژخيماني كه امام را به تهران مي بردند، به خوبي هويدا بود; به همين دليل ديوانه وار ماشين مي راندند و از توقف در راه احتراز مي كردند. امام در مقام دلداري به آنان فرمود: اين قدر وحشت زده نباشيد، در اين بيابان كسي نيست كه به شما تعرضي برساند. قوت قلب و شجاعت امام در حدي بود كه كوچك ترين تزلزلي به دل راه نداد، بلكه به ماموراني كه او را مي بردند تسلي مي داد. (11) ماموران

و افراد ديگري كه در زندان بودند از امام مي ترسيدند، چنان كه خودشان فرموده اند: «در جايي دور از پادگان وضو مي گرفتم، از من خيلي واهمه داشتند و سربازان، افسران و درجه داران مقيد بودند كه مرا نبينند» . در اعتراض به دستگيري و حبس رهبر انقلاب، مردم مسلمان حماسه خونين قيام پانزدهم خرداد را پديد آوردند كه شعله هاي مقدس آن، حكومت پهلوي را در معرض تهديد قرار داد. به همين دليل بعد از ده ماه، آقا از زندان و حصر آزاد شدند. ايشان پس از آمدن به قم در هر فرصتي بر عليه استبداد و فجايع شاه سخن مي گفت. چند ماه پس از رهايي امام از اسارت، اسدالله علم لايحه مصونيت اتباع امريكايي شاغل در ايران را به مجلس سنا برد و پس از عزل او، حسنعلي منصور آن را به دست سناتورهاي مزدور به تصويب رسانيد. وي اين لايحه را كه به «كاپيتولاسيون » موسوم است به مجلس شورا برد و در 21 مهر 1342 از تصويب وكلاي وابسته گذرانيد. امام به محض آگاهي از اين خيانت، تلاش گسترده اي را براي خنثي نمودن اين حركت وقيحانه آغاز كرد و در روز بيستم جمادي الثاني سال 1383 ه.ق (چهارم آبان 1343) به رغم تهديدهاي جدي رژيم با صلابتي خاص، نطق معروف خود را بر عليه اين لايحه ايراد نمود و طي آن ضمن حمله شديد به طرح هاي اسارت بار و ضد اسلامي رژيم و اعلام خطر به علما، مراجع، حوزه هاي علميه، ارتش و مسلمانان ايران با صراحت فرياد زد: رئيس جمهور امريكا بايد بداند كه امروز در

پيش ملت ما از منفورترين افراد بشر است. امروز تمام گرفتاري هاي ما از امريكا است. امام علاوه بر سخنراني، بيانيه اي كوبنده عليه لايحه مزبور صادر نمود كه در سراسر كشور بازتاب وسيعي داشت. مردم با اين افشاگري بيش از گذشته از امريكا و رژيم شاه (به خاطر حمايت از بيگانگان و تحقير ملت ايران) تنفر پيدا كردند. رژيم چاره كار را در تبعيد امام از ايران ديد و منزل آقا در سحرگاه سيزدهم آبان 1343 به محاصره صدها كماندوي چترباز درآمد. رهبر انقلاب اسلامي دستگير و از طريق فرودگاه مهرآباد تهران به بورساي تركيه تبعيد شد. امام پس از يك سال تبعيد، به نجف اشرف انتقال يافت، (12) اما اين برنامه ها در مجاهدت ها و تلاش هاي مبارزاتي آن روح قدسي، نه تنها هيچ گونه اثري منفي نداشت، بلكه ايشان در ادامه مبارزه، مخالفت با امريكا را به طور گسترده تر، جدي تر و عميق تر در برنامه هاي سياسي خود قرار دادند و مردم مسلمان ايران و حتي مسلمانان جهان را نسبت به اين جرثومه فساد و تباهي، آن چنان عصباني ساختند كه در سراسر جهان اسلام نفرت به امريكا چون موجي بزرگ درآمد و شعار مرگ بر امريكا همه گير شد. وقتي رژيم پهلوي طرح سپاه دين را مطرح كرد، تا به بهانه اعزام سپاه دين، روحانيان را از حوزه ها جدا كند و آن ها را به سوي نقاط دورافتاده و مرزي روانه سازد. امام طي پيامي خطاب به طلاب علوم ديني فرمود: «نگران نباشيد، تزلزل به خود راه ندهيد، تعليمات نظامي را با كمال جديت دنبال كنيد. باشد

كه چون حضرت موسي (ع) كه در آغوش فرعون بزرگ شد و اساس ظلم و جور را درهم پيچيد، شما هم ريشه هاي فساد و ظلم را از بيخ و بن درآوريد.» (13) چون در سال 1350 ه.ش، بار ديگر از سوي نظام طاغوتي طرح «سپاه دين » به اجرا درآمد، امام در پيامي آتشين و هشدار دهنده، فرمودند: «نغمه سپاه دين در شرايطي ساز مي شود كه دستگاه جبار، دست جنايت كار اسرائيل را در تمام شئون اقتصادي، سياسي و نظامي ايران باز گذاشته است، بسياري از علماي اعلام و ملت شريف ايران در زندان، تبعيد و تحت شكنجه به سر مي برند و جوانان غيور وطن خواه، اعدام و تيرباران مي شوند... اين جانب اعلام خطر مي كنم.» (14) در سال 1350 ه.ش امام وقتي متوجه گرديد كارگزاران رژيم منحوس پهلوي، مي خواهند جشن هاي 2500 ساله برگزار كنند، در پيامي فرمود: «از جمله مصيبت ها، برگزاري جشن منحوس دو هزار و پانصد ساله شاهنشاهي است كه خدا مي داند چه مصيبت و سيه روزي به بار مي آورد.» (15) از اين زمان تاريخ ايران كه بر مبناي هجرت حضرت رسول اكرم (ص) بود به سال شاهنشاهي تغيير كرد. امام در برابر اين بي حرمتي موضع گيري شديد نمودند و در پيامي رژيم پهلوي را از ننگين ترين حكومت ها معرفي كردند و فرمودند: «مسلمين براي مجد و عظمت اسلام و آزادي فلسطين در خاك و خون مي غلتند، ولي شاه ايران براي رژيم مبتذل شاهنشاهي جشن و سرور به پا مي كند.» (16) در سال 1352 ه.ش در حالي كه اختناق بسيار

شديدي بر ايران حاكم بود، امام اين گونه افشاگري كرد: «... در اين دهه سياهي كه گذشت جز فقر و ذلت و اختناق، قتل هاي دسته جمعي، تيرباران و اعدام هاي غير قانوني و انباشتن زندان ها از علماء روحانيون و جوانان ملت اسلامي چيزي عايد ملت ستم ديده ايران نگرديده... اكنون سكوت در مقابل اين نقشه ها و فجايع در حكم انتحار است «استقبال از مرگ سياه و سقوط يك ملت بزرگ مي باشد.» (17) در اسفند ماه سال 1353، شاه كه به تصوري باطل خود را در اوج قدرت مي ديد، موجوديت حزب رستاخيز را اعلام كرد و عوامل رژيم، مردم را تهديد كردند كه اگر در اين حزب ثبت نام نكنند، دستگير و زنداني مي شوند. (18) امام فرياد زدند: «شركت در حزب رستاخيز حرام و كمك به ظلم و استيصال و از بين بردن مسلمين است و مخالفت با آن از روشن ترين موارد نهي از منكر است. اين حزب تحميلي مخالف قانون اساسي و موازين بين المللي است.» (19) به مناسبت پنجاهمين سال سلطنت پهلوي در سال 1355 ه.ش جشن هايي در ايران برپا گرديد كه با عيد سعيد فطر هم زمان بود. امام با صلابت و شجاعتي خاص در پيامي خاطرنشان ساخت: «براي مسلمين در وضع حاضر عيدي نمانده است... ايران مركز تاخت و تاز اجانب خصوصا امريكا و ايادي خبيثه آن است.» (20) تصميم جدي و قاطعيت امام در مورد هر چه كه به عنوان وظيفه و تكليف شرعي تشخيص مي دادند تا حدي بود كه اگر دنيا و اهلش با ايشان مخالفت مي كردند از آن منصرف

نمي شدند، شهيد آية الله محمد رضا سعيدي مي گويد: به امام عرض كردم شما را تنها مي گذارند، فرمودند: «اگر جن و انس يك طرف باشند و من يك طرف، حرفم همين است كه مي گويم.» (21) امام از آن روز كه پا به ميدان نهاد و با حكومت فساد به ستيز پرداخت، نه تنها براي يك لحظه پاي سرسختي و استقامتش سست نشد، بلكه هر روز استوارتر و قاطع تر گرديد. او در برخورد با خواص و نيروهاي خودي و افراد آشنا نيز همين صلابت را توام با صراحت داشت و در اجراي موازين شرعي و عمل كردن به وظيفه الهي از هيچ كس پروا نداشت و مي فرمود: «با خداي خود پيمان بسته ام كه رضاي او را بر رضاي مردم و دوستان مقدم دارم. اگر تمام جهان عليه من قيام كنند دست از حق و حقيقت برنمي دارم، من كار به تاريخ و آن چه اتفاق مي افتد ندارم. من تنها بايد به وظيفه شرعي خود عمل كنم.» (22) همو در جاي ديگر هشدار دادند: «دفاع از اسلام و نظام شوخي بردار نيست و در صورت تخطي هر كس در هر موقعيت، بلافاصله به مردم معرفي خواهد شد.» (23) ايشان در همين مورد تاكيد نمودند «...بارها اعلام كرده ام كه با هيچ كس در هر مرتبه اي كه باشد، عقد اخوت نبسته ام. چهار چوب دوستي من در درستي راه هر فرد نهفته است، دفاع از اسلام و حزب الله اصل خدشه ناپذير جمهوري اسلامي است... كساني كه از منافقين و ليبرال ها دفاع مي كنند، پيش ملت عزيز و شهيد

داده ما راهي ندارند.» (24) امام بر اين باور بود كه در افراد ملي گرا و مدافعان دروغين آزادي، نوعي انحراف ديده مي شود و اگر آنان به تشكيلات اجرايي و حكومتي راه يابند به اسلام و مسلمانان چنان ضربه اي خواهد خورد كه طي سال هاي متمادي، بايد خسارات و عوارض مخرب آن را تحمل كرد. به همين دليل كوتاه شدن دست اين افراد را از قواي سه گانه عنايت الهي دانست و افزود: امكان دارد اين اشخاص با برنامه هاي خود فسادي پديد آورند كه از ضرر منافقان بيش تر و حتي بالاتر است. (25) و در جايي فرمود: «انقلاب به هيچ گروهي بدهكاري ندارد و ما هنوز هم چوب اعتمادهاي فراوان خود را به گروهك ها و ليبرال ها مي خوريم. آغوش كشور و انقلاب هميشه براي پذيرفتن همه كساني كه قصد خدمت و آهنگ مراجعت داشته و دارند گشوده است، ولي نه به قيمت طلب كاري آنان از همه اصول...» (26) گروهي از افراد خودي، اعم از روحاني و دانشگاهي براي جلب رضايت افراد ليبرال مطالبي را مطرح كردند كه موجب ياس و حرمان مردم نسبت به انقلاب اسلامي و دستاوردهاي آن مي گرديد. امام در فراز پيامي كه صادر فرمودند جواب اين گونه اشخاص را چنين دادند: «... نبايد براي رضايت چند ليبرال خودفروخته در اظهار نظرها و ابراز عقيده ها، به گونه اي غلط عمل كنيم كه حزب الله عزيز احساس كند جمهوري اسلامي دارد از مواضع اصولي اش عدول مي كند. تحليل اين مطلب كه جمهوري اسلامي ايران چيزي به دست نياورده يا ناموفق بوده است، آيا به

سستي نظام و سلب اعتماد مردم منجر نمي شود؟» (27) يكي از جنبه هاي جالب در سيره سياسي و اخلاق مبارزاتي امام كه شجاعت و شهامت او را به اثبات مي رساند، ستيز با تحجر و جمودگراياني است كه افق ديدي تنگ و آگاهي ناقص و اندكي دارند و با هرگونه تحول و ابتكاري مخالفند و يافته هاي تخيلي و تصورهايشان را عين حقيقت دانسته و بر اين اساس معارف اسلامي و فرهنگ قرآن و عترت را از چهارچوب فكر منجمد خود فراتر نمي برند. آن حكيم گران مايه و رهبر فرزانه در طول ساليان دراز مبارزه فرهنگي، سياسي و اجتماعي ضمن آن كه نقش حقايق قرآني و روايي را در پي افكندن طرحي نو در جامعه دريافته بود، به حركت هاي منفي جاهلان و تنك مايگان در وارونه سازي ابعاد معنوي و زندگي ساز قرآن پي برد و جسورانه فرياد زد: «اي حوزه هاي علميه، دانشگاه هاي اهل تحقيق، به پا خيزيد و قرآن كريم را از شر جاهلان متنسك و عالمان متهتك كه از روي علم و عمد به سوي قرآن تاخته و مي تازند، نجات دهيد.» (28) ايشان در كتاب ولايت فقيه مي فرمايند: «امروز جامعه اسلامي طوري شده كه مقدسين ساختگي جلو نفوذ اسلام و مسلمين را مي گيرند و به اسم اسلام، به اسلام صدمه مي زنند.» (29) چون شماري از مقدس نماها در برابر انديشه هاي پويا، روحانيان مبارز و باورمندان به ستيز با استبداد و استكبار قرار گرفتند و خاستگاه استعمار را مبني بر اين كه روحانيت نبايد در سياست دخالت كند، جاهلانه پي گرفتند و به جامعه

القا كردند كه جاي علماي دين در مسجد است و نه عرصه هاي اجتماعي - سياسي، امام كه از اين برنامه هاي آنان دل پرخوني داشت، فرمود: «... اين گونه افكار ابلهانه به استعمارگران و دولت هاي جائر كمك مي كند كه وضع كشورهاي اسلامي را به همين صورت نگه دارند و از نهضت اسلامي جلوگيري كنند. اين ها افكار جماعتي است كه به مقدسين معروف اند و در حقيقت مقدس نما. بايد افكار آنان را اصلاح كنيم و تكليف خود را با آن ها معلوم سازيم، چون اين ها مانع اصلاحات و نهضت ما هستند و دست ما را بسته اند.» (30) و هشدار مي دهند كه: «... امروز عده اي با ژست تقدس مآبي، چنان تيشه به ريشه دين و انقلاب و نظام مي زنند كه گويي وظيفه اي غير از اين ندارند. خطر تحجرگرايان و مقدس نمايان احمق در حوزه هاي علميه كم نيست، طلاب عزيز لحظه اي از فكر اين مارهاي خوش خط و خال كوتاهي نكنند. اين ها مروج اسلام امريكايي اند و دشمنان رسول الله.» (31) پي نوشت ها: 1. مجله حوزه، شماره 49، ص 150. 2. سرگذشت هاي ويژه، ج چهارم، ص 14. 3. صحيفه نور، ج 20، ص 227. 4. عقيقي بخشايشي، خاطرات آية الله پسنديده، يكصد سال مبارزه روحانيت مترقي، ج دوم، ص 79- 77. 5. زندگي نامه سياسي امام خميني، محمد رجبي، ص 175. 6. محقق معاصر استاد علي دواني گزارش اين مقاومت و قيام را در كتابي تحت عنوان نهت دو ماهه روحانيون كه در 15 ديماه 1341 انتشار يافت، آورده است. 7. صحيفه

نور، ج اول، ص 63. 8. فرازهاي فروزان، ص 405. 9. نك: صحيفه نور، ج اول، ص 93- 91. 10. بررسي و تحليلي از نهضت امام خميني، ج اول، ص 468. 11. صحيفه دل، ص 37. 12. نك: دواني، علي، نهضت روحانيون ايران، ج چهارم، ص 302- 331، ج پنجم، ص 122- 1; حكيمي، محمد رضا، تفسير آفتاب، همگام با خورشيد، اسماعيل فردوسي پور، ص 177- 147. 13. صحيفه نور، ج اول، ص 190. 14. همان. 15. همان ص 158. 16. همان، ص 165. 17. همان، ص 207. 18. امام خميني از تبعيد تا پيروزي، ص 35. 19. صحيفه نور، ج اول، ص 214. 20. همان، ص 324. 21. سيروس پرهام، انقلاب ايران و مباني رهبري خميني، ص 76. 22. روزنامه كيهان، شماره 16447. 23. محمدي ري شهري، محمد، خاطرات سياسي، ص 294. 24. همان، ص 289 و نيز حديث بيداري. 25. مجموعه آثار يادگار امام، ج اول، ص 632. 26. صحيفه نور، ج 21، ص 96. 27. ويژه نامه يكصدمين سال ميلاد امام خميني، روزنامه كيهان، مهر 1378، ص 4. 28. مجله آينه پژوهش، شماره 58، ص 3. 29. ولايت فقيه، امام خميني، ص 195. 30. همان، ص 130. 31. دليل آفتاب، ص 146.

امام خميني صاحبِ نگاه بلندنظرانه

امام خميني صاحبِ نگاه بلندنظرانه سخن گفتن درباره كاملي، پرمايه اي و آفتابي در ميان سايه اي، كاري بس دشوار و عميق است. دشوار است از آن جهت كه چهره آن سويي او در پَسِ پرده اين سويي نهان بود و هر كس به فراخور عقلِ جزئي خود تفسيري از آن سيماي عشق و معرفت ارائه مي داد، چرا كه: در نيابد حال

پخته هيچ خام پس سخن كوتاه بايد والسّلام عميق است از آن نظر كه آن بزرگوار داراي وجودي تو در تو و پُر عمق بود كه هركسي را توان رسيدن بدان عمق نيست، چرا كه غوّاصي در آن بحر معنا كاري است بسيار مشكل. يكي از آن ويژگيهاي كليدي شخصيت آفتاب وشِ حضرت امام خميني(ره) نگاه بلندنظرانه آن وجود بي نظير بود. از اين رو، در اين نوشتار بر آنيم تا بر سبيل تركيب مزجي اولاً به شرح و بسط درباره مفهوم نگاه بلندنظرانه و عناصر و مصاديق آن به قدر ميسور بپردازيم. ثانياً مزايا و راههاي چنين نگاهي را با استفاده از بيانات و نوشته هاي آن امام همام به رشته نوشته درآوريم. اگر آدمي در طول زندگي، به عمق دين توجه كند، داراي بصيرت مي شود و اگر صاحب بصير ت شد آنگاه داراي درك كريمانه اي از متون و بطونِ دين مي شود و چون به چنين ادراكي نايل گرديده صف آرايي معاني را در پشتِ خطوطِ جهانِ هستي شهود كرده، حقيقت حقه الهيه را در مجموعِ عالم ساري و جاري مي بيند. او حقيقت ايمان و ايقان را در همه هستيش، وجدان مي كند و همه هستي را نور ذوالجلال والجمال مي داند، پس با آن صميمي است چرا كه صاحبِ ديده سير، جانِ دلير و زهره شير بايد هم اينچنين باشد. پس هرگز مانند كساني نيست كه تنها ظاهر حياتِ دنيا را مي بيند و در اين جهان، فريبِ چشمِ ظاهربينِ خود را خوردند و در روز قيامت با شگفتي سئوال مي كنند ما كه چشم داشتيم، پس چرا كور و نابينا محشور شديم؟! پس بايد چشمي بي عيب، براي ديدن غيب

برگزيد بينايي را از همين جهان بايد كسب كرد نه در آن جهان. هر كه اوّل بين بود اعمي بود وانكه آخِر بين بود بينا بود اينان با وسعتِ نظر – از روي ديده وَر بودن – و عظمت روحي و دريادلي – به لحاظِ سعه صدر و سينه مُنشَرح داشتن- به مسائل،مشكلات و امور زندگي نگاه مي كنند. زيرا اين انسانهاي زيرك و فهيم، صاحبِ نگاه بلندنظرانه هستند. انسانِ عالم به واسطه علم و دانش از مردم عادي متمايز مي شود امّا به لحاظ نگاه بلندنظرانه از آنان ممتاز مي شود. در اين راستا يكي از چهره هاي برجسته اي كه نگاه بلندنظرانه در پندار، كردار و گفتارش كاملاً نمايان بود مرحوم حضرت امام خميني قدس سره الشريف بود. ايشان آنقدر از اين نگاه بهره ور بودند كه اطرافيان را به شدت تحت تأثير قرار مي دادند به يقين به واسطه همين ويژگي به مرحله خودشكوفايي و اخلاقِ جهاني رسيده بودند. از اين رو، چون آفتاب درخشيدند و همگان را روشني بخشيدند پس تعجّبي نيست كه از همه اقشار و گروهها در تشييع پيكر مطهرشان آنچنان كردند كه در طول تاريخ در غمِ هجران هيچكس شايد چنين نكرده بودند. مگر نه اين است كه امام با نگاه بلندنظرانه چنان قلوب و انديشه ها را فتح كرده بود كه شايد بتوان آنرا يكي از بزرگترين معجزاتِ قرنِ اخير خواند كه شايد هر كرامتي كه از ايشان سر مي زد تا بدان پايه، اهمّيت نداشت!

مراتب نگاه بلندنظرانه نگاه بلندنظرانه به تعبير حكيمان يك امر اشتدادي است. يعني داراي شدت و ضعف است. همانگونه كه نور ذومراتب است چنانكه نور ضعيف، متوسط، شديد و اشّد داريم

نگاه بلندنظرانه نيز يك امر كيفي است و داراي مراتب ضعيف، متوسط، شديد و اشدّ است هر يك از انسانها به ميزاني كه از كرامت نفس، سلامت نفس و عزت نفس بهره مند باشند به همان ميزان از نگاه بلندنظرانه قوي تري برخوردار خواهند شد. پس اگر كسي از عظمت و بزرگواري روحي بيشتري برخوردار باشد و به موازين اخلاقي پايبند باشد تا بدانجا كه مُتَخَلّقِ به اخلاقِ الله وَ متأدّب به آدابِ الله و مُنسلِك در سِلكِ سالكانِ طريق حق باشد و به بيان ديگر، مراتب كمال را در نور ديده و داراي بينش و منشِ خدائي باشد، صاحب مراتبِ بالا و والائي از نگاه بلندنظرانه خواهد شد. حضرت امام(ره) كه صاحب مراتب بسيار عالي از نگاه بلندنظرانه بودند زيرا كسي كه به اين نگاه متعالي دست مي يابد ديگر خودپرست نيست، ديگر در بند هوا و هوس و حُبِّ جاه و مقام و مال و منال نيست و با ديگران بخاطر حُبِّ دنيا نزاع و جدال نمي كند خود آن بزرگوار بياناتي در اين خصوص دارند كه به برخي از آنها اشارت مي شود: - آن كه كمر انسان را مي شكند اين است كه حُب انسان به خودش، و حُب انسان به رياستش، و حُب انسان به همه چيزهايي كه موجب حب است، انسان را برساند به آن جايي كه اگر نبي اكرم هم از او بگيرد دشمن او مي شود، و آن وقت هم كه مي فهمند خدا دارد مي گيرد دشمن او مي شود. - نمي شود كه انسان هم خودپرست باشد و هم خداپرست. نمي شود كه انسان هم منافع خودش را ملاحظه كند و هم منافع اسلام را، بايد يكي

از اين دو تا باشد. - تا در بند خويشتن خويش و هواهاي نفساني خود باشيد، نمي توانيد «جهاد في سبيل الله» و دفاع از «حريم الله» نمائيد.

خيزش نگاه بلندنظرانه بي ترديد بزرگ نمائي امور كوچك دنيوي سبب نزاعها و جدالهاي فردي و اجتماعي، از بين رفتن دوستي ها و نشاندنِ بُغض و كينه بجاي آن و در نهايت جدائيها و بسياري از صفات و كارهاي خانمان برانداز و ايمان سوز مي شود. حضرت امام(ره) همچنانكه خود داراي نگاه بلندنظرانه بودند، پيوسته مي كوشيدند تا با بيان و بنانِ خود نيز اين نگاه را به همه مردم عموماً و به ارباب فضل و دانش خصوصاً، القا نمايند. اگر به كتاب چهل حديث و شرح حديث جنود عقل و جهل و نيز كلمات قصار آن بزرگوار رجوع شود، بي ترديد به تلاشِ روشمندانه آن حكيم فرزانه پي خواهيد برد. ما نيز در اين نوشتار در جاي خود به برخي از آنها اشارت خواهيم نمود.

نگاه برتر مؤمن، زيرك است. زيركي نيز ايجاب مي كند تا آدمي صاحبِ نگاهي،فراسوي نگاههاي سطحي جزئي لحظه اي شود. صاحبِ نگاهي كه او را به سمتِ معبود و كعبه مقصود رهنمون باشد. نگاهي كه او را به معناي دقيقِ كلمه مُرتضاي حق كند. در درياي طوفانزده حوادثِ روزگار، به ساحلِ امنِ نجات برساند. در زندگي ثابت قدم و پايدار باشد. زيرا «ثبات و پايداري است كه انسان را در پيش آمدهاي ناگوار عالم و فشارهاي روحي و جسمي، چون سدّي آهنين پابرجا نگاه دارد و نگذارد لغزش و سستي در انسان رخ دهد. حفظ قوّه ايمان و دين با طمأنينه نفس و سكونت روح، به سهلي و آساني ميسّر است، و تا دم آخرين، انسان را

در مقابل بادهاي تند عالم محفوظ كند.» امّا كدامين بينش عالي است كه به يك منشِ متعالي منتهي مي شود؟ كدامين نگاه است كه قلب انسان را همچون پيامبر(ص) رئوف و مهربان مي كند؟ مطمئناً همان نگاه مؤمنانه و پيامبرانه، يعني، نگاه برتر و بلندنظرانه است كه سبب بسط رحمت و مودّت و رأفت مي شود. زيرا «كسي كه قلب او از رأفت و رحمت به بندگان خدا خالي باشد، او را بايد از مسلك اين جمعيت خارج كرد و از حقّ دخول در عائله بشري محروم نمود. بنابراين «با هيچ چيز مثل بسط رحمت و رأفت و طرح دوستي و مودّت نمي توان دل مردم را بدست آورد، و آنها را از سركشي و طغيان بازداشت» چرا كه «رفق و مدارا در پيشرفت مقاصد، از هر چيز مؤثرتر است، و چنانچه در مقصاد دنيايي چنين است، در مقاصد ديني از قبيل ارشاد و هدايت مردم رفق و مدارا از مهمّات است كه بدون آن، اين مقصد شريف عملي نخواهد شد.» اصولاً نگاهِ نافذ و عميقِ بلندنظرانه سبب ارتباط آدمي با «عقل كُل» مي شود. ارتباط با عقل كُل نيز باعث خوش بيني به جهان هستي مي شود. امّا «اينكه مي بينيد گروهي از نادانان با نظر خوش بيني به جهان نمي نگرند و شرور و ناملايمات و آلام دنيا را دستاويز بدبيني نموده، مانند جغد خرابه نشين همواره ناله و گريه سر مي دهد، براي آن است كه رابطه خود را با عقلِ كُل درنيافته اند. اگر يك انسان بجهت گذشت از صورت ها و قشرها و با بدست آوردن دانش و بينش بتواند عقل كُل را درك و با آن رابطه برقرار بسازد، خواهد گفت: به جهان

خرم از آنم كه جهان خرم ازوست عاشقم بر همه عالم كه همه عالم ازوست آري، عقل كُل از اشتباه و خطا مصون، ولي بينوا عقل جزئي به اين سو آن سو مي پرد و نظر مي اندازد و بالاخره هم كلافه و سردرگم مي ماند.» بنابراين عقل كل حامي و تحريك كننده هر انساني است كه شايستگي درك توحيد واقعي را دارد. اين مطلب از مصرع دوّم بيت زير روشن مي شود: كُلّ عالم صورت عقل كُل است اوست باباي هر آنك اهل قل است آري در سايه چنين نگاهي و چنان ارتباطي است كه حضرت امام(ره) با بزرگواري و فروتني تمام مي فرمايند: - اگر به من بگويند: خدمتگزار، بهتر از اين است كه بگويند رهبر؛ رهبري مطرح نيست، خدمتگزاري مطرح است، اسلام ما را موظف كرده كه خدمت كنيم. - من با مردم ايران برادر هستم، و خودم را خادم و سرباز آنان مي دانم. - من آمده ام تا پيوند خدمتگزاري خودم را به شما عزيزان عرضه كنم، كه تا حيات دارم خدمتگزار همه هستم خدمتگزار ملّتهاي اسلامي، خدمتگزار ملت بزرگ ايران، خدمتگزار دانشگاهيان و روحانيان، خدمتگزار همه قشرهاي كشور و همه قشرهاي كشورهاي اسلامي و همه مستضعفين جهان. - پيش من مكان مطرح نيست، آنچه مطرح است مبارزه بر ضد ظلم است، هرجا بهتر اين مبارزه صورت بگيرد، آنجا خواهم بود. - پيش من مكان معيني مطرح نيست، عمل به تكليف الهي مطرح است، مصالح عاليه اسلام و مسلمين مطرح است. انسان اگر صاحبِ نگاهِ بلندنظرانه شد، مي تواند با پاهاي بلندي به بام عالم صعود كند و از آنجا به آن نگاه برتر، همه چيز و همه

كس را نظاره گر باشد. در واقع قدرتي بدست خواهد آورد كه در عين بازيگري – و زندگي – طبيعي دنيوي – تماشاگر نيز باشد. معمولاً بازيگران اگر بخواهند در هنگام بازي تماشاگر نيز باشند بايد دست از بازي بكشند و يا برخي از كساني كه به تماشاگري پرداخته اند از بازيگري كناره گرفتند. ليكن كساني كه داراي مراتب بلندي از نگاه بلندنظرانه هستند و پيامبرانه با اين نگاه برتر جزو منتهيان در طريق اعتدال و استقامت شدند مطمئناً در عين زندگي دنيوي به حيات اُخروي توجه داشتند و چنين نبوده كه در دنيا رهبانيت را در پيش گيرند. حضرت امام(ره) از پيامبر(ص) آموخته بود كه رهبانيت امّت جهاد در راه خداست. لذا اولاً مي فرمايند در اينكه من دست از كار خود برداشتم (كه طلبگي بود) و آمدم اينجا، براي اين است كه ما يك حكومت صالح نداشتيم، و يك قدرت صالحه در كار نبود.» ثانياً ابراهيم آسا خطاب به ظالمين، ابرقدرتها و اهل شرك مي فرمايند: - قدرتها و ابرقدرتها و نوكران آنان مطمئن باشند كه اگر خميني يكه و تنها هم بماند، به راه خود كه راه مبارزه با كفر و ظلم و شرك و بت پرستي است ادامه مي دهد، و به ياري خدا در كنار بسيجيان جهانِ اسلام، اين پابرهنه هاي مغضوبِ ديكتاتورها، خواب راحت را از ديدگان جهانخواران و سرسپردگاني كه بر ستم و ظلم خويش اصرار مي نمايند سلب خواهد كرد. - هيهات كه خميني در برابر تجاوز ديوسيرتان و مشركان و كافران به حريم قرآن كريم و عترت رسول خدا و امت محمّد – صلي الله عليه و اله - و پيروان ابراهيم حنيف، ساكت

و آرام بماند، و يا نظاره گر صحنه هاي ذلت و حقارت مسلمانان باشد. ثالثاً خطاب به مسلمانان سراسر جهان، ضمنِ ترغيب آنان به جهاد و مبارزه در راه خدا، با بلندنظري خالصانه مي فرمايند: - من دست و بازوي همه عزيزاني كه در سراسر جهان كوله بار مبارزه را بر دوش گرفته اند، و عزم جهاد در راه خدا و اعتلاي عزت مسلمين را نموده اند، مي بوسم و سلام و درودهاي خالصانه خود را به همه غنچه هاي آزادي و كمال نثار مي كنم. - من دست عموم ملت اسلام و آزاديخواهان جهان را، در راه قطع ريشه استعمار و استعمارگران، استقلال ممالك اسلامي و گسستن زنجيرهاي اسارات، مي فشارم. نگاه بلندنظرانه آدمي را خورشيدآسا مي كند نگاه خورشيدي يك نگاه برتر است چرا كه بر خوب و بد، كوچك و بزرگ، زشت و زيبا و مسلمان و كافر پرتو افشاني مي كند و همه در پناه نور او زندگي مي كنند و از آن محظوظ و بهره مند مي شوند. نگاه برتر يك نگاه باراني است زيرا باران نيز بر همگان مي بارد و همه زمينها چه سبزه زار و چه لجنزار در معرض بارش باران قرار مي گيرند. امّا از سبزه زار و گلزار بوي خوش و مُعطّر برمي خيزد ولي از لجنزار بوي بد و متعفّن و اين نقص از لجنزار است نه از باران زيرا در طراوت طبع باران هيچ خلاف نيست. همچنين كساني كه ظرفِ وجودي خود را وارونه گذاشته باشند چيزي از باران نصيب آنها نخواهد شد و سبب اين محروميت خود آنانند نه باران

«نگاه خورشيدي» و «نگاه باراني» يك نگاه رحماني است و «نگاه رحماني» برترين نگاه است. در اين نگاه بزرگي و بزرگواري نهفته

است. آزادي، آزادگي، جوانمردي، ادب، تواضع، رنج خود و راحت ياران و در يك كلام انسانيت نهفته است. زيرا انسانيت در پرتو چنين نگاهي به منّصه بروز و ظهور خواهد رسيد. نكته اي كه بيانش لازم به نظر مي رسد آن است كه ممكن است در برخي اذهان چنين مطرح شود كه ايا نگاه بلندنظرانه سبب بي تفاوتي نخواهد شد؟ به عبارت ديگر، اگر بخواهيم داراي چنين نگاهي باشيم، لازمه اش اين نيست كه بسياري از چيزهايي كه مي بينيم با بي تفاوتي از كنار آن عبور كنيم و بخواهيم با عنوان نگاه بلندنظرانه كارهاي خود را توجيه كنيم؟! مسلماً پاسخ منفي است زير اين دو مفهوم با يكديگر تفاوت بسيار دارند. اينكه انسان در موضع قدرت از كسي گذشت كند (العفو عند القدرة) در حاليكه مي توانست انتقام گيرد،به هيچ روي مفهومش بي تفاوتي نيست. چنانكه شخصي از اهل شام، به قصد حج يا مقصد ديگر به مدينه آمد. چشمش به مردي افتاد كه در كناري نشسته بود. توجهش جلب شد. پرسيد «اين مرد كيست؟» گفته شد «حسين بن علي بن ابيطالب(ع) است » سوابق تبليغاتي عجيبي كه در روحش رسوخ كرده بود، موجب شد كه ديگ خشمش به جوش ايد و قربة الي الله آنچه مي تواند سبّ و دشنام نثار حسين بن علي بنمايد. همينكه هر چه خواست گفت و عقده دل خود را گشود، امام حسين بدون آنكه خشم بگيرد و اظهار ناراحتي كند، نگاهي پر از مهر و عطوفت به او كرد، و پس از آنكه چند ايه از قرآن – مبني بر حُسن خلق و عفو و اغماض – قرائت كرد به او فرمود «ما براي هر نوع خدمت

و كمك به تو آماده ايم.» آنگاه از او پرسيد: «ايا از اهل شامي؟» جواب داد «آري.» فرمود «من با اين خلق و خوي سابقه دارم و سرچشمه آن را مي دانم.» پس از آن فرمود «تو در شهر ما غريبي. اگر احتياجي داري حاضريم به تو كمك دهيم، حاضريم در خانه خود از تو پذيرائي كنيم حاضريم تو را بپوشانيم، حاضريم به تو پول بدهيم.» مرد شامي كه منتظر بود با عكس العمل شديدي برخورد كند، و هرگز گمان نمي كرد با يك همچو گذشت و اغماضي روبرو شود، چنان منقلب شد كه گفت «آرزو داشتم در آن وقت زمين شكافته مي شد و من به زمين فرو مي رفتم، و اين چنين نشناخته و نسنجيده گستاخي نمي كردم تا آن ساعت براي من، در همه روي زمين كسي از حسين و پدرش مبغوضتر نبود، و از آن ساعت برعكس، كسي نزد من از او و پدرش محبوبتر نيست.» حضرت امام(ره) پيوسته بر وحدت كلمه تأكيد مي كردند زيرا بدون وحدت، تحقق يك آرمانشهر اسلامي ميسور نخواهد بود. در مدينه ايمانيان شهروندان بايد اختلافات را كنار نهند تا بتوانند به صلاح و فلاح نائل گردند. «اسلام اقليتهاي مذهبي را احترام گذاشته است. اسلام اقليتهاي مذهبي را در مملكت ما محترم مي شمرد. و همين طور در اسلام بين شيعه و سني ابداً تفرقه نيست بين شيعه و سني نبايد تفرقه باشد. بايد وحدت كلمه را حفظ كنيد. ائمه اطهار ما سفارش كردند به ما كه بپيونديد با هم و با هم اجتماعمان را حفظ كنيم .. برادران سني ما نبايد به يك تبليغاتي كه از طرف دشمنان اسلام مي شود ترتيب اثر بدهند. ما

با آنها برادر هستيم، آنها با ما برادر هستند. اين مملكت مال همه ماست. مال همه ما، مال اقليتهاي مذهبي، مال مذهبيون ما، مال برادران اهل سنت ما همه ما با هم هستيم.» با مداقه در عبارات آن امام همام به عظمت روحي و وسعت بينش آن بزرگوار مي توان پي برد.

نگاه حقيرانه نقطه مقابل نگاه بلندنظرانه، نگاه حقيرانه است. كسي كه ظلم مي كند، تكبّر مي ورزد، به ديگران فخر فروشي مي كند، دچار عجب و خودبيني و غرور است، پيوسته در صدد فريب ديگران است و براي رسيدن به حطُام ناچيز دنيوي، به هر نيرنگي متوسّل مي شود، غيبت مي كند، دروغ مي گويد، پست و مقام را وسيله تبختر بر روي زمين نموده است، در مقابل ديگران بخاطر مطامع دنيوي سر تعظيم و كرنش فرو مي آورد، چاپلوسي و تملّق مي كند، به ظاهر دوستي و در باطن دشمني مي كند، از اينكه با ظاهرسازي ديگران را فريب مي دهد لذت مي برد و آنرا نشان زرنگي و زيركي خود مي داند و .. همه و همه برخاسته از نگاه حقيرانه و حقارت روحي چنين افرادي است اينچنين كساني نه تنها درصدد اصلاح خود برنمي ايند بلكه تا بدانجا پيش مي روند كه پيوسته بدنبال عيب جويي از ديگران و بزرگ نمايي عيب آنان و تحقيرشان از اين راه و مبُّرا جلوه دادن خود از هر عيبي مي باشند. اينان گاه به مرحله اي مي رسند كه اگر كسي عيبشان را بدانان گوشزد كند، نه تنها آن را به هزار دليل غيرمنطقي ردّ مي كنند بلكه با وي نيز دشمني مي ورزند و كينه او را به دل گرفته، بدنبال فرصت مناسبي براي ضربه زدن و ضايع كردن او مي باشند نگاه حقيرانه موجب مي شود

كه حتي كسي كه اهل فضل و دانش است براي به زانو درآوردن ديگران و اينكه به آنان بفهماند كه او از آنها برتر است به شكلهاي مختلف با آنان جدال و نزاع علمي مي كند. در حاليكه حضرت محمّد(ص) مي فرمايند «لا يستكمِلُ عَبدَ حَقيقَهَ الايمان حتّي يدَعَ المَراءَ وَ اِن كانَ مُحِقّاٌ. بنده به حقيقت ايمان نخواهد رسيد تا اينكه مراء و جدال را ترك كند هر چند كه حق با او باشد » حضرت امام(ره) مي فرمايند «خدا نكند كه حرف بعضي از اهل علم و مدّعي مكاشفه درست باشد.» مي گويد «براي من در يكي از مكاشفات، كشف شده كه تخاصُمِ اهل نار كه خداي تعالي اطلاع مي دهد – مجادله اهل علم و حديث است.» پس بكوشيم تا از اين رذيله كه برخاسته از نگاه حقيرانه و غيرخدايي است به شدت دوري كنيم. يكي ديگر از نمونه هاي بارز نگاه حقيرانه، سوء خلق است. زيرا «يكي از ذمائم اخلاق كه اسباب هلاكت انسان است و موجب فشار قبر است، و انسان را در دو دنيا معذّب دارد، بدخلقي با اَهل خانه يا همسايگان يا هم شغلها يا بازار و محلّه است كه اين زاييده غضب و شهوت است » چنانكه سعد بن معاذ انصاري با آن همه مقام و موقعيتي كه داشت بخاطر بدخلقي با زن و بچه دچار فشار قبر شد. سعد رئيس انصار و فوق العاده نزد رسول خدا(ص) و مسلمين محترم بود. وقتي سواره مي آمد رسول خدا امر فرمود كه مسلمين به استقبالش بروند، خود پيامبر هنگام ورودش تمام قامت جلويش برمي خاست، حكميت جنگ با يهوديان را به او واگذار كرد، هفتاد هزار ملك

در تشييع جنازه اش حاضر بودند، رسول خدا با پاي برهنه چهار گوشه تابوتش را بدوش گرفت و فرمود صفوف ملائكه در تشييع جنازه سعد حاضر بودند و دستم در دست جبرئيل بود به هر طرف كه مي رفت من هم مي رفتم، اجمالاً چنين شخص محترم نزد پيغمبر با اين تشريفات تشييع و بعد هم كه رسول خدا با دست خود او را در قبر گذارد، مادرش صدا زد، خوش به حالت، بهشت گوارا باد بر تو اي سعد «هنيئاً لَك الجنّة» حضرت فرمود «از كجا مي داني كه فرزندت اهل بهشت است؟ اينك سعد در فشار قبر است!!» اصحاب پرسيدند «يا رسول الله ايا مثل سعد هم در فشار قبر است؟» فرمود: «آري.» و در روايت ديگر از امام سبب فشار قبر سعد را مي پرسند. حضرت مي فرمايند: «به واسطه خلق تنگي با اهل بيتش بوده است.» نكته اي كه تذكر آن لازم به نظر مي رسد اين است كه اگر از انسان گناهي سر زند، در آن لحظه دچار نگاه حقيرانه شده و از كرامت و سلامت نفس فاصله گرفته است. پس چه بسا انسان حكيم و فرزانه اي بر اثر غفلت در لحظاتي از عمرش دچار نگاه حقيرانه شود و از او عملي سر زند كه مايه تعجب و شگفتي ديگران شود. به عبارت ديگر، وجود چنان حالتي را از او بسيار بعيد مي دانند چنانكه «ابوعلي سينا» كه هنوز به سن بيست سال نرسيده بود، اغلب علوم زمان خود را فرا گرفت. و در علومي نظير علوم الهي، طبيعي، رياضي و پزشكي و .. سرآمد دانشمندان عصر خود شد. روزي به مجلس درس «ابوعلي بن مسكويه» دانشمند معروف آن زمان،

حاضر شد. با كمال غرور گردوئي را به جلو ابن مسكويه انداخت و گفت «مساحت سطح اين را تعيين كن.» ابن مسكويه جزوه هايي از كتابي كه در علم اخلاق و تربيت نوشته بود (كتاب طهارة الاعراق) جلوي ابن سينا گذاشت و گفت «تو اول اخلاق خود را اصلاح كن تا من مساحت سطح گردو را تعيين كنم، زيرا تو به اصلاح خود محتاجتري از من به تعيين مساحت سطح گردو.» بوعلي از اين گفتار شرمسار شد و اين جمله راهنماي اخلاقي او در همه عمر قرار گرفت » پس هر لحظه از نگاه بلندنظرانه فاصله گرفتيم در دام نگاه حقيرانه گرفتار خواهيم شد. ليكن اگر آدمي بر اثر غفلتهاي متراكم و لغزشها و گناهان بي شمار ممكن است به قدري در نگاه حقيرانه غوطه ور شود كه ديگر هيچ راهي براي نجات خود باقي نگذارد به عبارت ديگر، اينان براي هميشه در منجلاب ضلالت و چاه تنگ و تاريك نگاه حقيرانه محبوس خواهند ماند. عوامل، راهها و روشهاي تقويت نگاه بلندنظرانه بي ترديد در ذهن هر خواننده اي يك علامت سئوال بزرگ نقش بسته است و آن اين است كه چگونه مي توان اين نگاه برتر را «نگاه مؤمنانه» تحصيل و در خود تقويت نمود؟ آن شيوه ها و روشها كدام است؟ به واقع اگر كسي به عوامل، راهها و روشهاي اكتساب نگاه خدايي و انسان سازِ بلندنظرانه به عين عنايت نظر كند و آنها را با استمداد از پروردگار به كار بندد و آن عناصر نوراني را وارد صحنه زنگي خود نمايد و در اين كار اخلاص ورزد، مسلّم چنين كسي جغرافياي حيات انساني خويش را، بسان پيامبران نموده است. زيرا

او نيز در چنين شرايطي مردي الهي است پس متّحد جانهاي مردان خداست. اينك با استمداد از روح ملكوتي و پر فتوح حضرت امام خميني(ره) آن فتوحاتِ رباني را به اختصار به شرح باز مي گوئيم 1. طلب اولين و مهمترين عامل آن است كه آدمي واقعاً تشنه باشد يعني به طور جدي بخواهد كه صاحب نگاه بلندنظرانه شود. آب، كم جوي تشنگي آور بدست تا بجوشد آبت از بالا و پَست پس اگر كسي روحي عطشان نداشته باشد و از سر سيري بدنبال كمال باشد، هيچ چيزي نصيب او نخواهد شد زيرا نگاه بلندنظرانه، نگاهي رحماني است و نگاه رحماني نور است و نور را به زور به كسي ندهند. تا در طلب گوهر كاني، كاني تا در هوس لقمه ناني،ناني اين نكته و رمز اگر بداني، داني هر چيز كه در جستن آني، آني پس بايد زمينه را براي حصولِ اين نگاهِ الهي فراهم نمود و با همه وجود فرياد زد: دست از طلب ندارم تا كام دل برايد يا جان رسد به جانان يا جان ز تن درايد پس اگر آتشِ طَلَب در ما شعله ور شد، آنگاه طَرَبِ حصولِ نگاه بلندنظرانه برايمان كاملاً آشكار خواهد شد. 2. توجه بخدا: اگر انسان دائماً به خدا توجه داشته باشد ، آنگاه هميشه بر او توكّل مي كند و اگر كسي بر خدا توكّل كرد، داراي استحكام شخصيت مي شود و اگر چنين شد همانند كوه استوار مي شود. راضي به رضاي الهي مي شود. چنين كسي به مراتب بالاي نگاه برتر و بلندنظرانه كه علامتش مقام رضاست به يمن توجهات حضرت حق نائل خواهد گشت. «مقام رضا عبارت است

از خشنودي و فرحناكي عبد از حق و مرادات او و قضا و قدر او و لازمه اين خشنودي، خشنودي از خلق نيز هست و حصول فرح عام مي باشد.» چنين كسي جزو اولياء خداست زيرا «اولياء حق، بليات را تحفه هاي آسماني مي دانند، و شدت و مضيقه را عنايات ربّاني مي بينند. آنها به حق خوشند، جز حق نخواهند، و به ذات مقدّس متوجهند، و غير از او نبينند اگر دار كرامت حق را بخواهند، از آن جهت خواهند كه از حق است نه از جهت حظوظ نفسانيه خواهند. آنها راضي به قضاء الله هستند از آن جهت كه مربوط به حق است. محبّت الهيه منشأ محبّت به اسماء و صفات و آثار و افعال او شده. آري كسي كه به چنين نگاهِ نافذ و عميقي دست يابد، «همان عشق و رضايتي كه به ذات مقدس حق پيدا كند، به همه نظام وجود – از آن جهت كه لازمه كمال مطلق است – پيدا كند.» 3.زود عصباني نشدن كسي كه بتواند به مقامي برسد كه براي هر امر كوچكي فوراً عصباني نشود و بر خود مسلط باشد مي تواند در برخورد با ديگران بلندنظرانه برخورد كرده و تعادل روحي خود را از دست ندهد. اگر انسان غضب خود را فروكش كند و به اصطلاح كظم غيض كند مي تواند جلوي بسياري از عصبانيتهاي نابجاي خود را و حتي گاه بجاي خود را نيز بگيرد، زيرا «كمتر چيزي مثل آتش سوزان غضب، انسان را به سرعت برق به عالم بدبختي و هلاكت سوق دهد! چه بسا كه با يك آن غضب، انسان از دين خدا خارج شود، و به خداي

تعالي و انبياء عظام او جسارتها كند! و چه بسا كه با غضب يك ساعت، به قتل نفوس محترمه دچار مي شود.» اگر ما بتوانيم جلوي بسياري از عصبانيتهاي خود را بگيريم، نه تنها نشاندهنده حُسنِ خلق و رشد عاطفي ماست بلكه مي توانيم سبب تغيير رفتار بد ديگران و ترغيب آنها به سمت سزاها، رواها، بايسته ها و شايسته ها باشيم و در يك كلام آنها را به سمت مثبتها سوق دهيم و حتي غيرمسلماني را مسلمان كنيم. چنانكه «روزي يك مرد مسيحي به حضرت امام محمّد باقر(ع) به صورت سخريه و استهزاء، كلمه (باقر) را تصحيف كرد به كلمه «بقر» - يعني گاو- به آن حضرت گفت «انت بقر» يعني تو گاوي. امام بدون آنكه از خود ناراحتي نشان بدهد و اظهار عصبانيت كند، با كمال سادگي گفت «نه، من بقر نيستم من باقرم.» مسيحي گفت «تو پسر زني هستي كه آشپز بود.» امام فرمود «شغلش اين بود، عار و ننگي محسوب نمي شود.» مسيحي گفت «مادرت سياه و بي شرم و بد زبان بود.» و امام فرمود «اگر اين نسبتها كه به مادرم مي دهي راست است، خداوند او را بيامرزد و از گناهانش بگذرد و اگر دروغ است، از گناه تو بگذرد كه دروغ و افترا بستي.» مشاهده اين همه حلم، از مردي كه قادر بود همه گونه موجبات آزار يك مرد خارج از دين اسلام را فراهم آورد، كافي بود كه انقلابي در روحيه مرد مسيحي ايجاد كند، و او را به سوي اسلام بكشاند. مرد مسيحي بعداً مسلمان شد. 4.محاسبه نفساني در هر شب: اگر آدمي چنانكه حضرات معصومين(ع) فرموده اند در طول شبانه روز محاسبه نفس داشته

باشد – به شرط آنكه به حسابرسي از خود تقوا داشته باشد و به طور جدي خود را بازخواست كند – نه تنها سبب توبه از لغزشها، اصلاح عيوب (خودسازي، پاكسازي و بهسازي) مي شود، بلكه او را مدد خواهد كرد تا به يك بينش متعالي و در نتيجه يك منش متعالي نايل گردد. پس آدمي «اگر در شب و روز چند دقيقه اي به حسب اقبال قلب و توجه آن – يعني به مقداري كه قلب حاضر است – نفس را محاسبه كند در تحصيل نور ايمان، و از آن مطالبه نور ايمان كند، و آثار ايمان را از آن جستجو كند، خيلي زودتر به نتيجه مي رسد.» 5.تمرين صبر انسان يا صابر است يا صابر نيست. اگر صابر است بايد شكرگزار خدا بوده و از او بخواهد به عاليترين درجات صبر نايل گردد و اگر داراي ملكه صبر نيست بايد با استمداد از توفيقات الهي كم كم تمرين نموده و بر اثر تكرار داراي ملكه صبر و استقامت شود. «اگر انسان مدتي در پيش آمدهاي ناگوار و بليات روزگار و در مشقت عبادات و مناسك و تلخي ترك لذّات نفسانيه و به واسطه فرمان حضرت ولي النعم، صبر كند، و تحمّل مشّاق را گرچه سخت و ناگوار باشد، بنمايد، كم كم نفس عادت مي كند و مرتاض مي شود و از چموشي بيرون مي ايد و سختي تحمّل مشّاق بر آن آسان مي شود، و از براي نفس ملكه راسخه نوريه پيدا مي شود كه به واسطه آن از مقام صبر ترّقي مي كند و به مقامات عاليه ديگر نايل مي شود. بلكه صبر در معاصي، منشأ تقواي نفس شود، و صبر در طاعات، منشأ انس به

حقّ گردد، و صبر در بلّيات، منشأ رضا به قضاي الهي شود. و اينها از مقامات بزرگ اهل ايمان، بلكه اهل عرفان است.» در واقع صبر همان پرده اي است كه آدمي در مقابل ناراحتيهاي دروني خود مي آويزد تا ديگران از آنها مطلع نشوند. از اين رو، صبر باعث مي شود تا درون فرد در مصائب، مشكلات و ناراحتيها، نه در چهره، نه در زبان و نه در اعمال او آشكار نشود، به گونه اي كه هركس او را ببيند گمان مي كند كه هيچ ناراحتي در زندگي ندارد. انسان در سه مرحله نيازمند صبر است 1. صبر بر مصائب 2.صبر بر اطاعت 3.صبر بر معصيت. اما در واقع اگر خوب نگاه كنيم، در كل زندگي و در جميع حالات نيازمند صبريم. زيرا زندگي ما از دو حال خارج نيست يا نعمتي به كسي داده مي شود يا از او گرفته مي شود. اگر نعمتي به كسي داده شد بايد صبر كند تا بتواند آنرا در مسير صحيحش مصرف كند و اگر نعمتي از او گرفته شد و دچار سختي شد باز هم نيازمند صبر است. خداوند: 1. يا نعمتي به كسي مي دهد: الف – يا آن نعمت را در مسير حق مصرف مي كند (طاعت)?› نياز به صبر بر طاعت ب- يا آن نعمت را در مسير حق مصرف نمي كند (معصيت)?›نياز به صبر بر معصيت 2. يا نعمتي را از كسي مي گيرد (مصيبت و بلا)?› صبر بر بلا انسان در هر يك از سه مورد فوق نيازمند صبر است. زيرا، ايمان و عملِ صالح بدون صبر امكان پذير نيست و اصولاً بدون صبر كسي وارد بهشت نخواهد شد. پس نگاه مؤمنانه و

حيات ديني و معنوي انسان بدون صبر ميسور نيست. البته كساني كه به مراتب عاليه نگاه بلندنظرانه رسيده اند، داراي درجات صبر اهل معرفت اند. چرا كه «براي صبر» درجات ديگري است كه راجع به اهل سلوك و كمّل و اولياء است. چنان چه از آن «صبر في الله» است، و آن ثبات در مجاهده است، و ترك مألوفات و مأنوسات، بلكه ترك خويشتن است در راه محبوب، و اين راجع به اهل سلوك است و مرتبه ديگر «صبر مع الله» است، و آن راجع به اهل حضور و مشاهده جمال است در وقت خروج از جلباب بشرّيت، و تجرّد از ملابس افعال و صفات، و متجلّي شدن قلب به تجلّيات اسماء و صفات، و توارد واردات انس و هيبت، و حفظ نفس از تلّونات و غيبت از مقام انس و شهود. و درجه ديگر «صبر عن الله» است، و آن از درجات عشاق و مشتاقين است از اهل شهود و عيان در صورتي كه رجوع به عالم خود كنند و به عالم كثرت و صحو برگردند. و اين اشّق مراتب صبر و مشكل ترين مقامات است. و به اين مرتبه اشاره فرموده مولاي سالكان و پيشواي كاملان، و اميرالمؤمنان – عليه السلام – در دعاي شريف كميل «فَهَبني ( يا اِلّهي وَ سَيدي وَ مَولاي ) صَبَرتَ عَلي عَذابِكَ فَكَيفَ اَصبِر عَلي فَراقِكَ.» و درجه ديگر «صبر بالله» است. و آن از براي اهل تمكين و استقامت است، كه بعد از حال صحو و بقاء بالله، و پس از تخلّق به اخلاق الله براي آنها رخ دهد. و از آن جز كُمَّل را نصيبي نيست » بنابراين صبر يكي از آن

پايگاههاي بسيار قوي است كه آدمي مي تواند براي حصولِ نگاه برتر و مؤمنانه از آن استمداد جويد. 6. ارتباط با قرآن و عترت قرآن و عترت از يكديگر جدايي ناپذيرند و اگر كسي بدانان متمسك شود نجات خواهد يافت. قرآن و عترت بدنبال «تربيتِ جامع» و «انسانِ جامع اند و يكي از لوازمِ مُهم در نگاه بلندنظرانه، داشتن يك بينش جامع است، زيرا عدم ارتباط با قرآن و عترت موجب يك تربيت ناقص و در نتيجه يك بينش ناقص خواهد شد. اين بينش نيز باعث يك سونگري، جزئي نگري سطحي نگري، شتابزدگي، كم صبري و پايين آوردن آستانه تحمل، پرتوقع بودن (انتظارات نابجا) و غفلت و .. خواهد شد. به واقع چنين بينشي سبب افتادن در چاه تنگ و تاريك نگاه حقيرانه كه خود موجب در غلطيدن در انواع امور ناشايست و عقل سوز و ايمان بر بادده، خواهد شد. پس بكوشيم تا به لطف حق از خوان پر بركت قرآن و عترت محفوظ و بهره مند شويم. 7. شركت در جلسات مذهبي: حضور در مجالسي كه ايمان ديني ما را افزون مي كند، بسيار شايان توجه است. مانند نماز جمعه، دعاي كميل، دعاي ندبه، دعاي توسل، زيارت عاشورا، و به خصوص نماز جماعت. اسلام بر حضور در اجتماعات ديني و ايجاد فضاي تربيتي مناسب براي رشد و تعالي روحي تأكيد بسيار دارد از اين رو بر حضور در مسجد- خانه خدا – و اجتماعِ عظيم و باشكوه حج تأكيد فراوان دارد. حضرت امام(ره) در اين خصوص عبارات معروفي دارند كه به برخي از آنها در ذيل اشاره مي شود: - مسجد مركز اجتماع سياسي است. - محراب يعني مكان قرب، مكان جنگ، هم

جنگ با شيطان و هم جنگ با طاغوت. - سعي كنيد كه مساجد ما به حال مساجد صدر اسلام برگردد، و توجه داشته باشيد كه عُزلت و كناره گيري در اسلام نيست. - همه مسلمانان بايد در تجديد حيات حج و قرآن كريم، و بازگرداندن اين دو، به صحنه هاي زندگي شان كوشش كنند. 8. ورزش كردن: از آنجائيكه سلامت جسم و روح به هم ارتباط دارند و در واقع ورزش كردن به مقدار لازم موجب طراوت و شادابي انسان در طول شبانه روز مي شود، پس در عملكرد روزانه ما تأثير بسزايي خواهد داشت. 9. همنشيني با كساني كه داراي مراتبي از نگاه بلندنظرانه هستند اصولاً مجالست و نشست و برخاست با مرد خدا دل را زنده مي كند و عامل بيداري و تذكر و توجّه به خدا مي شود. اينان با نگاهشان ما را به ياد خدا مي اندازند و با كلامشان بر آگاهي ما مي افزايند و با عملشان، روشهاي اكتساب يك روح متعالي و بلندنظرانه را به ما مي آموزند. انسان با ديدن چنين كساني داراي آرامش و طمأنينه عجيبي مي شود. به گونه اي كه تا مدتها تحت تأثير آن ديدار اعجازآميز است. همه ما به خاطر داريم كه ديدن حضرت امام(ره) چه تأثير شگرفي در ما مي گذاشت و ذهن و دل ما را تا مدتها مصروف خود مي داشت. 10. خواندن سرگذشتها و داستانهائي كه اين خصيصه را در ما تقويت كند مطالعه سرگذشتهاي بزرگاني كه با نگاه بلندنظر توانستند در سطح وسيعي بر افراد و اجتماع تأثيرگذار باشند و با مكارم اخلاقي خويش همه را مات و مبهوت كنند، تأثير ويژه اي بر ما خواهد گذاشت. از سوي ديگر بررسي ماجراهاي

كساني كه با نگاه حقيرانه نه تنها نتوانستند مشكلي را حل كنند، بلكه گاه چنان با لئامت نفس و روحي حقيرانه برخورد مي كردند كه دچار خُسران مُبين شدند. به عبارت ديگر، برخورد لئيمانه آنان گاه نه تنها آنان را فاسد و خسران دنيا و الآخره كرد بلكه سبب افساد في الاض و نابودي يك اجتماع شدند. همه و همه باعث خواهد شد تا آدمي به خود آمده و در جهت تحصيل و تقويت نگاه مؤمنانه، كوشش جدي بكند. 11. متواضع و مؤدّب بودن اگر انسان دچار آفاتي چون غرور، تكبر ؛ عجب و خودبيني باشد به هيچ روي نمي تواند واجد يك بينش و منشِ متعالي بشود. تواضع و فروتني نشان عقل انسان و اَدَب نشانِ ايمان آدمي است خداوند در قرآن مي فرمايد «بندگان ستوده خدا آنانند كه در روي زمين متواضعانه راه مي روند.» انسان متواضع ابتداي به سلام مي كند، در نشستن به پايين مجلس راضي است، مجادله را (توگومگو) ترك مي كند هر چند حق با او باشد، دوست ندارد كه او را به پرهيزگاري بستايند ، با تهيدستان نشست و برخاست مي كند، به عيادت بيماران و مصيبت زدگان مي رود، به تملّق چاپلوسان و تعريف اين و آن توجهي نمي كند و همه كمالات خود را از خدا مي داند، در مقابل خدا خاضع و خاشع است و به فرامين و اوامر و نواهي حق كاملاً توجه مي كند و مطيع محض خداست، شخصاً كارهاي شخصي خود را انجام داده و به ديگران خدمت مي كند و .. از اين رو به خداوند نزديك شده و داراي مقام والائي در نزد اوست. افتادگي آموز اگر طالب فيضي هرگز نخورد آب زميني

كه بلند است انسان اگر مُتادّب به آداب الله نباشد و به اصطلاح «ادب مَعَ الله» نداشته باشد دچار تنزّل شخصيت معرفتي خواهد شد. در قرآن نمونه هائي از ادب در برابر خدا ذكر شده است، مانند مكالمات حضرت ايوب(ع) و حضرت ابراهيم(ع) با خداوند كه در هنگام بيماري و وجود مشكل، چقدر عالي و مؤدبانه با خداوند سخن مي گويند و اگر ما نيز بخواهيم به آن نگاه نافذ و عميق رحماني و مؤمنانه نايل شويم بايد پيامبرانه در گفتار،كردار و پندار مؤدبانه باشيم. 12. دائماً شكر خداي كردن: انسان بايد در طول حيات خويش عبد شكور باشد و اين شكر را به قول، فعل و نيت بجاي آرد و الاّ نخواهد توانست ديده اي سبب سوراخ كن داشته باشد و ديده آسا و بلندنظر شود. چنانكه حضرت امام(ره) مي فرمايند اي بيچاره انسانِ محجوب كه عمري در نعمتهاي بي منتهاي حق غوطه خوردي، و از رحمتهاي بي كرانش برخوردار گشتي، و ولي نعمت خود را نشناخته، كوركورانه از ديگران ستايش كردي، و به ناكسان كُرنش نمودي! آري شكر مخلوق از وظايف حتميه است، چنانكه فرموده اند: «مَن لَم يشُكرِ المَخلوقَ لَم يشكُرِ الخالَقِ» لكن از آن جهت كه آنها را خداوند وسايل بسط نعمت و رحمت مقرّر فرموده، نه آن كه با شكر آنها خالق و رزاق حقيقي محجوب گردي، چه كه اين عين كفرانِ نعمتِ ولي نعم است 13. انتقادپذيري اگر كسي روحيه انتقادپذيري را در خود زنده كرد، اولاً نشان از درك و فهم بالاي اوست ثانياَ گام بلندي در جهت رشد و تعالي روحي و معنوي خود برداشته است و براي حصول آن نگاه ملكوتي كاملاً آماده مي شود. اگر

ما انتقادپذير نباشيم، امكان اصلاح را از خود سلب كرده ايم. زيرا چنين چيزي به غرور و خودبيني باز مي گردد... و «مادامي كه انسان خودش را مي بيند، نمي تواند به آن راهي كه راه هدايت است، دست پيدا بكند.» از سوي ديگر، «هيچ فردي نمي تواند ادعا كند كه من نقص، هيچ ندارم. اگر كسي ادعا كرد اين را، بزرگترين نقصش همين ادعاست.» 14.اصل امساك از لذّتهاي آني و زودگذر: اگر انسان خود را در لذّتهاي زودگذر دنيوي غرق كرد و در آنها افراط نمود، ديگر نبايد بزرگواري روحي و عُلُو نگاه را در چنين كسي سراغ گرفت. يكي از مواردي كه خداوند براي تقويت اصل امساك وضع نموده است، مسأله روزه گرفتن است. اگر اصل امساك را عموميت دهيم، شامل موارد متعددي مي شود مثلاً زياد نخوردن (به مقدار لازم خوردن)، زياد نخوابيدن، زياد حرف نزدن، زياد نياشاميدن و .. . 15. نحوه آداب معاشرت صميمانه باشد: انسان مؤمن بايد بشّاش باشد يعني داراي انبساط صورت و قيافه باشد نه انقباض چهره، و لازمه چنين چيزي آن است كه حُزن و اندوه خود را در دل نگه دارد و آنرا در ظاهر نمايان نكند. خوشرويي و برخورد صميمانه -به عنوان يكي از فنون ارتباط با ديگران- سبب از بين بردن كينه ها و جذب قلوب است. مسلماً اگر كسي داراي چنين ويژگي باشد، توان آن را خواهد داشت كه از افق بالائي به ديگران نگاه كند. ناگفته پيداست كه لازمه تقويت چنين خصيصه انساني، عدم نگاه تحقيرآميز به ديگران است. 16. تقويت اراده تقويت اراده يكي از ضروريات زندگي براي يك جوان است. استعداد در وجود جوان زياد است

بايد براي تسريع در رشد معنوي، اراده را شكوفا و تقويت كرد. كسي كه اراده قوي داشته باشد مي تواند در يك آن از هرچه صفت رذيله است بگذرد و فضائل اخلاقي را كسب كند. 17. نشاندن حُسن الظّن بجاي سوء الظّن: انسان اگر با خود صميمي باشد با هستي صميمي مي شود. امّا آنكس كه هستي خود را پاره پاره نموده و هر قطعه اي را به طرفي پرتاب كرده است و به طور جد دچار بحران هويت شده است و در واقع با خودش قهر نموده باشد، چنين كسي هر مشكلي كه برايش پيش مي ايد ديگران را مقصّر مي داند و به تعبير روانشناسان فرافكني مي كند. هميشه از ديگران «انتظار» و «توقّع» دارد و لذا اگر ديگران آن انتظار بعضاً نابجاي او را برآورده نسازند از آنان دلگير و حتي كينه آنان را به دل مي گيرد. 18. خارج كردن حُبِّ دنيا از دل اگر انسان در بند تعلقات دنيوي باشد، نگاهش غبار آلود خواهد شد پس حصول نگاه نافذ و عميق بلندنظرانه براي چنين كسي ميسور نخواهد بود. امّا اگر كسي حُبِّ دنيا را از دل بيرون نمود ديگر به راحتي از ديگران گذشت مي كند، به آنان كمك مي كند، مشكلاتشان را حل مي كند، انساني صبور و بردباري مي شود، به ديگران محبّت مي كند، حسن الظن پيدا مي كند و پيوسته به ديگران توجه مي كند و .. چنانكه حضرت امام(ره) مي فرمايند «علاج قطعي اكثر مفاسد به علاج حُّب دنيا و حُب نفس است، زيرا كه با علاج آن، نفس داراي سكونت و طمأنينه شود، و قلب آرامش پيدا كند، و داراي قوّه و ملكه اطمينان شود، و به امور دنيا سهل انگاري كند، و

به هيچ مأكل و مشرب اهمّيت ندهد و اگر كسي با او در امري از امور دنيا مزاحمت كند، او با خونسردي تلقي كند و به سهل انگاري برگزار نمايد، و چون محبوب او طعمه اهل دنيا نيست، دنبال آن به جوش و خروش برنخيزد و قطع ريشه محبت دنيا گرچه امر مشكلي است - خصوصاً در اوّل امر و ابتداي سلوك -ولي هر امر مشكلي با اقدام و تصميم عزم آسان شود. قوه اراده و عزم به هر امر صعبِ و مشكلي حكومت دارد، و هر راه طولاني سنگلاخي را نزديك و سهل كند. 19. احسان اگر انسان تا آنجايي كه امكان دارد به ديگران احسان كند يعني بدي را با خوبي پاسخ گويد چنانچه خداوند در قرآن مي فرمايد «اِدفَع بِالتَّي هِي اَحسَنَ» انسان اگر به مرحله اي رسيد كه اگر بدي را با خوبي پاسخ داد، آنگاه خوشحال نيز بشود و خداي را نيز شاكر باشد كه چنين نيرويي را به او ارزاني داشته است، در اينصورت به مرتبه بالايي از نگاه رحماني و خدائي بلندنظرانه نايل خواهد گشت. 20. تقويت از خانواده شروع شود: اگر مي خواهيم به نگاه بلندنظرانه دست يابيم، يكي از راههاي آن – كه خيلي مهم است – شروع از خانواده است. يعني ابتدا احترام به همسر و فرزندان (رعايت حسن سلوك با آنان) و بعد روابط اجتماعي افرادي را مي بينيم كه در بيرون خانواده با ديگران به حسب ظاهر خوب برخورد مي كنند امّا تمام بدخُلقيها و بد رفتاريهاي خود را براي خانواده مي گذارند. با حالتي تند و پرخاشگرانه با همسر و فرزندان برخورد مي كنند چنين كساني هرگز روي نگاه بلندنظرانه

را – به معناي دقيق كلمه – نخواهند ديد.

مزايا و آثار نگاه بلندنظرانه اينك زمان آن رسيده كه برخي از آثار نگاه بلندنظرانه – كه نشاني از تربيت آدمي در فرهنگ قرآني است – به طور فهرست وار اشاره كنيم: - كاهش استرسهاي خود و ديگر افراد جامعه. (خود يك وجود آرامش بخش مي شود) - تحكيم و تثبيت روابط اجتماعي.(هر چه بهتر شدن روابط اجتماعي) - شناخت مسائل و مشكلات ديگران - تحصيل توان بررسي و تحليل علل رفتار ناسازگار و نابهنجار ديگران. - اصلاح عيوب خويش.(بر اثر انتقادپذيري و محاسبه نفساني) - تحصيل مَنش والا و كرامت نفساني. (حتي از ديد ديگران) - چنين كسي مي تواند نقش مشاور و مددكار اجتماعي را در بحرانهاي طول زندگي كه براي افراد پيش مي ايد، به خوبي داشته باشد. - آشنايي با محدوديت انسان و پذيرش آن. (يعني درك مي كند كه انسان جايزالخطاست) - مثبت نگري (ديد مثبت نسبت به خدا، جهان و انسان و بسياري موارد و اثرات مثبت ديگر)

قانون مندي حاكم بر سيره نظري و عملي امام خميني(ره)

قانون مندي حاكم بر سيره نظري و عملي امام خميني(ره) افكار بلند و انديشه هاي حضرت امام(ره) و عملكرد ايشان به گونه اي است كه بيان ناقص ما نمي تواند آن چنان كه هست اين موضوع را تبيين كند. با وجود اين، سعي مي كنيم مطالب خود را به طور اجمال در حد توان ارائه دهيم.

مديريت و تصميم گيري بحث نخست، تبيين كلي ارتباط مديريت با تصميم گيري است. اصولامديريت انباشتي از تجربه هاي بشري است كه به تصميم سازي وتصميم گيري مديران براي تدبير امور كمك مي كند. به تعبيري مي توان مديريت را مترادف با تصميم گيري دانست

كه هر لحظه مديربا هدف گذاري، سازمان دهي، برنامه ريزي، نظارت و هم آهنگي، اعلام موضع مي كند كه مديران به طور معمول به آن اقدام مي كنند و تلاش بر اين است كه اين تصميم گيري ها مدون، منضبط و مضبوط در اختيارجامعه بشري قرار بگيرد. امروزه از مديريت به عنوان تكنولوژي طلايي روز ياد مي كنند; يعني بالاترين نوع توان مندي كه در اختياربشر قرار گرفته تدبير امور است. البته اين توان مندي به طورمطلق در اختيار رب العالمين است. همه جوامع به اصطلاح صنعتي ياپيشرفته، امروز به اين مهم دست يافته اند كه راز توسعه منطبق با ارزش هاي خودشان را در ارتقاي توان مندي هاي مديريت جستجوكنند. با اين تعبير، تلاش هايي كه صورت گرفته در اين جهت بوده كه آيادر شيوه تصميم گيري حضرت امام(ره) قانون مندي خاصي حاكم بوده است؟ تصميماتي همچون تدوين و تصويب قانون اساسي، توقف جنگ ويا انتخاب نام نظام جمهوري اسلامي كه نزد همه مشهود است وتصميمات خرد و كلاني كه در حوزه شخصي گرفته شده، آيا از يك قانون مندي خاص پيروي مي كرده اند، يا خير؟ در توضيحاتي كه ارائه خواهم كرد، تلاش اين بوده كه براي چنين تصميم گيري هايي در زبان و ادبيات مديريت، قانون مندي خاصي جستجوشود و آن قانون مندي تحت عنوان يك نظريه و يك تئوري مطرح شود كه نام بحث خود را «تئوري مديريت بر مبناي اصول »مي گذارم. به عنوان مثال اصرار بر تنظيم و تدوين و تصويب قانون اساسي ازديد ادبيات مديريت، اولين كاري است كه بايد انجام شود تا نظام را هدف مند كند.

اين امر به طور كامل با چارچوب هاي نظري مديريت منطبق است و حاصل آن استقرار سريع اركان نظام بود; يعني سازمان دهي و تقسيم كار بين اركان نظام و تاكيد بر اين كه اين اركان در يك ارتباط منسجم عمل كنند. در بررسي تصميمات حضرت امام(ره) شاهد تفاوت هايي با شيوه هاي تصميم گيري رايج در مديريت هستيم. در ادبيات رايج مديريت اين شيوه ها را تحت عنوان «نظامات تصميم سازي » مي شناسند. در اين تلاش اين نظريه به طورتدريجي شكل گرفت كه آيا مي توان در قالب ادبيات رايج مديريت اين قانون مندي را تعريف و عرضه كرد؟ به همين منظور آن چه را كه در اين ده دوازده سال تهيه و تدوين و سعي شده ارتباطشان بايكديگر سنجيده شود، در قالب بيان مديريتي عرضه مي كنيم. نظريه هاي مديريت را در قالب عناصر اساسي نظريه، اصل نظريه،فرض هايي كه بر آن حاكم است و استنتاج قضايا از اين نظريه ارائه خواهيم كرد و سعي مي كنيم به همين كيفيت اين مطالب رادسته بندي كنيم. در اين نظريه، چهار عنصر اساسي مورد توجه وعنايت قرار گرفته است: 1 اصول و مباني ارزشي (كه در ادبيات مديريت كمتر به آن اشاره مي شود) يكي از عناصر اصلي كه حضرت امام(ره) به اتكاي آن تصميم گيري هايش را اعلام مي كرد، اصول و مباني ارزشي حاكم براسلام و وجود ايشان بود. 2 شناخت موضوع، يعني دركي مطابق با واقعيت و شناختي بسياردقيق و عميق از پديده هاي خارجي و آن چه كه در موردش تصميم مي گيرند. 3 علم مديريت، يعني مجموعه اطلاعات مديريتي

كه انباشته شده وبه علوم مديريت رايج تبديل شده است و يكي از عناصري است كه درتصميم سازي و تصميم گيري به شدت مورد استفاده قرار مي گيرد. 4 هنر مديريت، به مفهوم توان به كارگيري علم مديريت. معمولاهنر مديريت را توان مدير در به كارگيري دانش مديريت در صحنه عمل تعريف مي كنند و به تعبيري اصول و مباني و ارزش هاي مفاهيم مجرد به كمك هنر مديريت است كه جنبه اجرايي پيدا مي كند و به سازمان، مقررات و رويه تبديل مي شود. تركيب اين چهار عامل، تصميم گيري را محقق و ممكن مي كند; يعني در واقع نوعي ما حصل تهيه و تدوين و جمع آوري اين عوامل چهارگانه است كه به صورت يك تصميم نمايان مي شود. اصول را بايدنبايدها، جهت گيري ها و محكمات دين مبين اسلام قرار دهيم; يعني اصولي كه منبعث و برخاسته از نظام ارزشي حاكم بر جمهوري اسلامي است. به تعبير اين بايد نبايدها و اصول ارزشي جوهره تصميم هاي مديريتي است كه ما نام آن را «مديريت بر مبناي اصول » مي گذاريم.

ارتباط مديريت با اصول ارزشي در باب مديريت كه مي گويند، جوهره مديريت برنامه ريزي، جوهره برنامه ريزي هدف گذاري و جوهره هدف گذاري شناخت است. منتهي شمااگر از مجموعه اي كه بر آن حكومت يا تصدي مي كنيد يا حاكميتي رااعمال مي كنيد شناخت دقيق نداشته باشيد نمي توانيد اهداف معين وقابل وصولي را تعبيه كنيد، تا هدف معين نشود، راه رسيدن به هدف روشن نمي شود. پس اگر شناخت ايجاد شد، ساير عوامل مديريت هم به خدمت گرفته مي شود. حال

ببينيم جوهره شناخت چيست كه به آن هويت مي دهد. مهم ترين عامل در شناخت، نظام ارزشي است; به تعبير ديگر، وزن و اهميت عوامل در شناختي كه انسان پيدا مي كند، بستگي به اين دارد كه جهان بيني و شاكله ارزشي اش چگونه حكم مي كند. بنابراين خودشناخت، بدون نظام ارزشي هويت ندارد و نمي تواند ما را به سوي تصميم گيري هاي خردمندانه و حكيمانه راهنمايي كند. جايگاه علم مديريت و نسبتش با اصول ارزشي چنين است كه مدير به استنادنظام ارزشي كه براي خود قايل است، مقررات، قوانين، سازمان ووزن عواملي را كه برايش مطرح است تعبيه و طراحي مي كند. نهايتامي توان اين گونه تعبير كرد كه براي تحقق اهداف، اصول و ارزش ها،ابزار اصلي، علم مديريت است. علمي كه مي تواند هدف و راهبرد مناسب ارائه دهد و چگونگي وضعيت سازمان، روش ها و مقررات را معلوم كند تا بتواند به هم آهنگي وتصميم گيري و ايجاد انگيزش برسد. به اين ترتيب نسبت مديران باعلم مديريت اين گونه است كه براي توليد شيوه هاي تصميم گيري ونظم و نسق امور و مقرراتي كه مورد نياز است بايد علي القاعده به طراحي روش ها و شيوه ها دست بزند كه در وراي اين طراحي هانظام ارزشي نهفته است. به اين ترتيب از ديد ما، علم مديريت ابزار اصلي تحقق ارزش ها، اصول و اهداف و سياست هاي يك نظام است و خود منبعث از نظام ارزشي مدير مي باشد و هنر مديريت توان به كارگيري اين علم براي تحقق اصول و مباني ارزش ها است وتصميم گيري، تجلي هنر مديريت در

تلفيق اصول و مباني باواقعيت هاي عيني است و استفاده از علوم مديريت و هنر مديريت درتلفيق با يكديگر، مي تواند اين موضوعات را در صحنه عمل به اجرابرساند. با توجه به عواملي كه برشمرديم اگر اين نگاه را بپذيريم كه جوهره مديريت، تصميم گيري است و تصميمات مبتني بر نظام ارزشي ايي كه جهت گيري ها و سمت و سوها را مشخص مي كند در بطن تارو پود تكنولوژي مديريت، كه از چهار عامل:انسان، نرم افزار، سخت افزار و نيروي انساني تشكيل شده، تجلي مي كند. با اين كيفيت و با چنين نگاهي به بحث مديريت، يعني نظريه مديريت بر مبناي اصول ارزشي، هر تصميم و تدبيري،به گونه اي عبادت تلقي مي شود. چون بشر در برابر مسائل اجتماعي،اقتصادي و فرهنگي به طور مرتب بايد موضع بگيرد، فرد مسلمان به استناد نظام ارزشي اش در تقابل با واقعيت ها بايد تشخيص بدهد كه آيا واقعيت ها را به يك نظام ارزشي حاكم كند يا نظام ارزشي رامبنا بگيرد و تصميمش را اعلام كند. به اين ترتيب هر تصميم وتدبيري، با توجه به پايه اي كه براي اصول و مباني ارزشي در اين نظريه قايل شديم، نوعي عبادت تلقي مي شود. دوم اين كه حصول اطمينان از شناخت موضوع، امري اساسي تلقي مي شود; يعني بدون اين كه از پديده ها و واقعيت هاي خارجي دريافت دقيق و صحيحي داشت نمي توان به اصول و مباني اتكا كرد، از اين رو شناخت پديده ها و اعلام اصول و مباني و مواضعي كه مدير ابرازمي كند، يك امر بسيار اساسي است. سوم اين كه تصميم گيري

امري علمي محسوب مي شود. به اين مفهوم كه تجربيات تصميم گيري را بايد تدوين و تنظيم كرد و آن ها را قابل اشاعه و استفاده نمود. علاوه بر اين دو ركن، اگر بخواهيم اصول و مباني به درستي محقق بشود، بايد هم به واقعيت ها توجه كنيم وهم از علوم مديريت بهره بگيريم. احراز توان مندي در مديريت،امري پيچيده و خطير است; يعني آگاهي از علم مديريت كافي نيست بلكه بايد توان به كارگيري اين علوم و تجربيات را در صحنه عمل نشان بدهيم كه به آن «هنر مديريت » مي گويند. نهايتا اين كه اصول و ارزش ها جان مايه مديريت و مديريت، علت العلل تحقق ارزش ها و اصول است. با تعريفي كه از علم مديريت داديم، مديريت ضمن اين كه از ناحيه اصول ارزش ها متاثر شده و اين اصول تنظيم،تبيين و تدوين شده و به روش ها و مقررات و آيين نامه ها وتكنيك هايي در مديريت تبديل گرديده، وسيله اي ست براي تحقق ارزش هاي مدنظر مدير يا نظام مديريتي كه در آن قرار گرفته است. با عنايت به آثار و تبعاتي كه اين نگرش دارد نظريه اي را كه تبيين شد در چهار فراز بيان مي كنيم. اول اين كه اين نظريه اعلام مي كند كه تصميمات و مديريت هر فرد مسلمان متاثر از چهار عامل زير است: 1 اصول و مباني اعتقادي; 2 شناخت موضوع; 3 علوم مديريت; 4 هنر و تجربه مديريت. به طور خلاصه، فرد مسلمان همواره بر مبناي اصول و در جهت تحقق آن ها از يك سو و توجه به شرايط مقتضيات حاكم

از سوي ديگر باكمك دانش و تجربه مديريت، تصميم مي گيرد. هر اندازه درك ازاصول و پاي بندي به آن ها قوي تر، ناخت شرايط و مقتضيات واقعي تراست. از سوي ديگر هر قدر بهره گيري از علم و تجربه مديريت افزون ترباشد، تصميمات حكيمانه تر، كم هزينه تر و آثار و بركات آن ماندگارتر است. در بحث هاي نظريات مديريتي بايد اين نوع آثار و ادعاها را بابررسي تصميمات اثبات كرد، ما در اين زمينه مطالعاتي را انجام داديم كه به طور فشرده ارائه مي كنيم: فرد مسلمان بر اين اساس،به طور مستمر تلاش مي كند كه با تجهيز دروني يعني تهذيب وتزكيه، تعليم و تربيت و تغيير و فراهم سازي شرايط بيروني، درجهت پياده شدن اصول و مباني اش با محيط جدال كند تا آن را براي تحقق اصولش آماده نمايد و تصميمات حكيمانه تري را اتخاذ كند;يعني تلاش مستمر براي تغيير درون و بيرون.

شيوه مديريتي امام خميني(ره) شما مي توانيد با اين مدل، تصميمات حضرت امام خميني را چه دربعد زندگي فردي و چه در بعد كلان اجتماعي تبيين كنيد; مثلا چهارعاملي را كه اشاره كردم، يعني تجربه و هنر مديريت، علم مديريت، اصول و مباني و عامل شناخت از موضوع را در چند تصميم ايشان در نظر بگيريد: اصرار ايشان بر تنظيم و تبيين و جاري شدن قانون اساسي نشان دهنده اشراف و آگاهي از منظر رهبري يك نظام، به هدف مند كردن نظام بوده است; يعني اولين كاري كه در علم مديريت بايد صورت بگيرد اين است كه نظام را هدف مند كنيد. تدوين قانون اساسي ازاين سنخ بوده است.

وقتي كه بحث اسم نظام حكومتي پيش آمدفرمودند: «جمهوري اسلامي، نه يك كلمه كم و نه يك كلمه زياد». با اين كه تمام گروه هاي سياسي، اين مسئله را به صورت ديگري تعبير و تفسير مي كردند. ايشان به استناد شناخت و استنباطي كه از خواست و نگرش مردم داشتند و با تكيه بر اصول و مباني، بدون ذره اي ترديد با آرامش كامل فرمودند: «جمهوري اسلامي ». اين نشان مي دهد كه امام از آن عوامل به خوبي بهره مي بردند و تصميم مي گرفتند. شناخت از موضوع و اتكابه علم مديريت در منظر رهبري، اولين كاري است كه نظام راهدف مند مي كند. از آن طرف، تكيه بر اصول و مباني و توان به كارگيري اين كه هدف چگونه با مجموعه شما هم آهنگ باشد. هرگاه ايشان اعلام موضوع و تصميمي مي كردند، عقب تر يا جلوتر از مردم نبودند، بلكه دقيقا در كنار آن ها بودند. به اين ترتيب مي بينيدكه هر چهار ركن در تصميم ايشان در اين موضوع تجلي مي كند. بعضي از تصميمات امام ظاهرا ناهم آهنگ با مقتضيات محيط است، مثلا حكم اعدام سلمان رشدي شايد از جمله اين مسائل باشد. علت دير هضمي اين گونه تصميمات امام اين است كه اين تصميمات در بعد زمان معنا پيدا مي كند; يعني بعد تصميم و عمق تصميم ممكن است پنجاه سال، يك قرن يا چند نسل باشد. به علت محدوديت ذهن ما و دوربودن از آن نگاه و منظر اين طور به نظر مي آيد كه ايشان بدون توجه به مقتضيات و شرايط زمان تصميم گرفته اند. منتها چون

تصميم ايشان، تصميم بلندي است با وجود گذشت سال هاهنوز از نظر ادبيات مديريت درك نشده است. اگر اين زمان را كمي طولاني تر بكنيد متوجه مي شويد كه به مقتضيات هم توجه شده و درواقع بر مبناي اصولي و به اتكاء مقتضيات، تصميمي را اتخاذكرده اند. يكي ديگر از تصميم گيري هاي مهم امام، پذيرش قطعنامه است. كساني كه در كوران تصميم گيري حضرت امام بودند، خوب مي دانند كه در بحث قطعنامه في الواقع مديريت كشور تصميم مي گرفت و جلو مي رفت. روزي كه آمدند و گفتند به اين دليل نمي توان جنگ را ادامه داد، امام تشخيص مصلحت دادند كه با حفظ اصول اين جا توقف مي كنيم. يعني هيچ گاه از اصول دست برداشته نمي شود. در اين مدل و در اين تئوري، مديريت بر مبناي اصول حاكم است، ولي اگر مقتضيات خوب شناسايي نشود، هزينه تصميم بالاست. آن جا اگر اين توان اجازه نمي دهد يا مقتضيات فراهم نيست يا درك از اصول و مباني و واقعيات آن چنان كه بايد و شايدشفاف نيست، مدير تصميم مي گيرد و تشخيص مصلحت مي دهد. كما اين كه اين مكانيزم در تمام نظام اداري كشور بعد از چند سالي تعبيه شد. تلاش هاي دروني و بيروني امام، زبانزد همه است. ايشان علي رغم قرار گرفتن در منصب امامت امت و رهبري انقلاب اسلامي در جهان امروز، در هيچ زماني از تزكيه درون به عنوان يك امر اساسي واجب و مقدم بر هر كاري غفلت نكردند. بيت مكرم امام(ره)ادبياتي در اين زمينه توليد كرده كه نشان مي دهد، عبادت، تزكيه و تهذيب،

آن هم در آن مقام، جزء لاينفك خودسازي و تجهيز درون نزد ايشان امري اساسي بوده است. از آن سو مطالعه مستمر و اطلاع روز به روز از وضعيت مردم دنيا از طريق راديوها و روزنامه هادر چنين موقعيتي همواره يكي از اصول اساسي زندگي حضرت امام(ره) بوده است. ايشان برخي تصميمات را علي رغم اعتقاد به صحتش اعلام نكردند و منتظر فراهم آمدن شرايط شدند. بررسي اين موضوعات نشان مي دهد كه خيلي از تصميمات شايد از سال 59 - 58 در ذهن امام بوده، ولي هيچ موقع اعلام نكردند تا شرايطفراهم شد. اين رفتارها حاكي از تبعيت تصميمات ايشان از يك چنين مدلي است و در داخل اين نظريه دو فرض اساسي وجود دارد:فرض اول اين است كه اعتقاد ما به دين مبين اسلام به عنوان كامل ترين و فطري ترين دين و دستورها و اصول ثابتش براي انتخاب زندگي صحيح فردي و اجتماعي، در پشت اين نظريه قرار دارد و فرض دوم، مديريت و تدبير امور فردي و اجتماعي است. بي مناسبت نيست كه اشاره كنيم امروزه در دنياي غرب از مديريت فردي به عنوان خود مديريتي استفاده مي شود; يعني همان جهاد اكبر كه از ديدگاه حضرت امام(ره) در آن چند مرحله بايد طي شود: تفكر، عزم، مشارطه، مراقبه، محاسبه و تذكر. اين ها را اگر به عنوان يك مدل تهذيب و تزكيه شخصي، هر روز و هر هفته به كاربگيريد، مديريت فردي مي شود. كسي كه نتواند خود را مديريت كنداز عهده مديريت جامعه هم برنمي آيد. به اين ترتيب مديريت وتدبير امور اجتماعي و فردي با نگاه اعتقادي عين

دين ورزي وعبادت حق تعالي است.

نتيجه استنتاج هايي كه از اين قضيه مي توان كرد به صورت زير است:1 اصول و مباني اعتقادي پايه و چهارچوب اصلي و شكل دهنده سمت و سوي حركت و جوهر تصميمات هر فرد مسلمان است. 2 اصول و مباني اعتقادي، تعيين كننده وزن عوامل در شناخت پديده است و به شناخت از پديده هويت مي بخشد. يعني شناخت هايي كه امروزه در علوم مديريت وجود دارد، فارغ ازهويت هاي ارزشي، عوامل اقتصادي، اجتماعي و فرهنگي را تعبيه مي كند كه اگر به دنبال آن يك چهارچوب نظري نباشد، اين شناخت هويت ندارد. 3 اصول و مباني اعتقادي آفريننده علوم و فنون مديريت براي تدبير امور فردي و اجتماعي است. 4 شناخت از موضوع و واقعيت ها در سرعت و شتاب حركت به سمت تحقق اصول و مباني اعتقادي و شدت رعايت آن ها تاءثير مي گذارد;يعني اين كه ما با چه سرعتي به سمت تحقق اصول حركت كنيم تابع مقتضيات و شرايط عيني جامعه است. از اصول دست برنمي داريم، ولي اگر شرايط فراهم نباشد، بعد زماني تحقق اصول و مباني، طولاني ترمي شود. مهم اين است كه در راه باشيم و اين نوع نظريه مي گويدبا چنين اعتقاد و چنين نظامي حتما به هدف مي رسيم. 5 سرعت حاصل از مقتضيات و سمت و سو، تابع اصول و مباني است. درك و دريافت عميق از اصول و پاي بندي به آن ها مقدم بر هر عامل ديگري در تصميمات اثر مي گذارد و به تصميمات و اعلام مواضع شفافيت مي بخشد. هر تصميم مديريتي يك حركت اعتقادي است.

به اين ترتيب، اصل بر تقدم اصول است نه تقدم واقعيت ها، كه از آن به عمل گرايي رئاليستي تعبير مي شود. 6 نتيجه تصميمات و سرعت رسيدن به دستاوردها فرع بر قضيه است و در واقع فرد مسلمان عمل به تكليف مي نمايد. اصلي كه مكرر از ناحيه حضرت امام(ره) بر آن تاكيد مي شد، اين بود كه: «ما به تكليف عمل مي كنيم ». 7 به لحاظ ورود خطا در برداشت از اصول و درك واقعيت ها آن طور كه هستند، مجاهده مستمر فرد براي ارزيابي تصميمات وچگونگي عملكرد عوامل چهارگانه ضروري است. يعني مدير مسلمان درچنين نظريه اي هيچ گاه از عواقب تصميم خود غفلت نمي كند و مرتب با آثاري كه از اين تصميمات به او منعكس مي شود، يا علم خود رانسبت به واقعيت ها بالا مي برد يا علوم مديريت را ارتقا مي دهد،يا اصول و مباني اش را شفاف تر مي كند، با تهذيب فردي و برداشت صحيح تر و يا تجربيات مديريتي خود كه هنر مديريت است به آن ها جلا و غنا مي بخشد كه بتواند در مرحله بعد با توان مندي بالاتري بر اساس اين نظريه اقدام كند. 8 در جلا بخشيدن و كارآمد كردن الگوي تصميم گيري تجهيز فردي براي درك بهتر اصول و مباني اعتقادي، فراگيري علوم مديريت وارتقاي تجربه و هنر مديريت و اشراف به زمان و مكان و در راس همه تزكيه نفس ضامن موفقيت روزافزون فرد مسلمان است. 9 استفاده مكرر از اين الگو توسط مديران، استحكام مديريت فردي، يعني تقواي ساختارهاي حاكم به يك نظام در مقياس فردي را«شاكله

» مي گويند. اگر عملكرد فرد مثبت باشد، مي گويند فردمتقي است و با صداقت كار مي كند. استفاده مكرر از از اين موضوع توسط مديران به استحكام مديريت فردي و مديريت اجتماعي مي افزايد; يعني يك سيستم خودش، خودش را تصحيح مي كند. 10 شفافيت اندازه گيري عوامل موثر در الگو يعني همان علوم وهنر مديريت، اصول و مباني و شناخت واقعيت ها موجب تميز دادن سريع اين عوامل مي شود. مدير اگر مدعي باشد كه اين الگو رادنبال مي كند مي توان در عملكرد اجتماعي و فردي اش صحت و سقم ادعايش را پيدا كرد. 11 راه توسعه علوم و مديريت با ويژگي هاي اسلامي با به كارگيري اين الگو و به صورت تدريجي حاصل مي گردد. 12 بهره گيري از اين الگو هزينه هاي مديريت را در بلند مدت كاهش و بهره وري نظام را افزون مي كند. اين نظريه كه در قالب پيش فرض ها، عوامل اساسي ذي مدخل، آثار ونگرش حاكم به اين عوامل و نهايتا استنتاج هاي دوازده گانه اي كه اشاره كرديم و ما آن را «مديريت بر مبناي اصول » مي ناميم، براساس ادبيات مديريت رايج، تبيين شده كه بتوان در فضاي اداري كشور به آن تمسك پيدا كرد.

سامان يابي نظام اداري كشور در انتهاي اين بحث به لحاظ اين كه مسئوليت نظام اداري كشور برعهده بنده گذاشته شده، چند نتيجه گيري براي نظام اداري كشورمي توان از اين بحث استخراج كرد كه اگر نظام به آن اهتمام كنداين كار تحقق پذير و شدني است:1 هدف توسعه، تحقق اصول ارزش هاي اسلامي است. لذا سيره عملي ونظري

حضرت امام(ره) و قانون مندي هاي حاكم بر آن ضامن موفقيت است. 2 برنامه ريزي براي تربيت و تعليم هدف مند مديران در تمام عرصه ها اولويت اول نظام اسلامي است كه در اين هيجده سال بدين مهم همت نگماشته ايم. 3 تبيين كاربردي روش هاي تصميم گيري براي مديريت فردي واجتماعي در تمام عرصه ها، همكاري سامان يافته دانشگاه، حوزه ومديريت اجرايي را مي طلبد. 4 لازمه بهره وري و شايسته سالاري در نظام اداري نهادمند شدن چهار عامل: تعهد، تخصص، دانش و هنر مديريت و اشراف به موضوع در مراحل مختلف از اهم مسئوليت هاست. اساس قضيه در اين بحث به اين برمي گردد كه اگر اعتقاد ما درنظام اسلامي الگو قرار دادن حضرت امام سلام الله عليه است واز آن طرف هم مدبر العلوم خلقت و جهان هستي حق تعالي است و ازطرفي دنيا نيز عملا ثابت كرده كه توسعه منابع انساني محورتوسعه است و مديران به هنجار براي چنين نظامي اصل و اساس قضيه هستند و با عنايت به اين كه حدود بيست سال از انقلاب گذشته،نشان مي دهد كه يكي از غفلت هاي اساسي و تاريخي ما بحث توسعه مديريت بر مبناي اصول ارزش هاي اسلامي است كه ان شاء الله باهمتي كه دولت و نظام مي كند آغازي براي دست يابي به چنين آرزوهاو آرمان هايي باشد.

برنامه ريزي و مديريت زمان در سيره امام خميني

برنامه ريزي و مديريت زمان در سيره امام خميني اوقات با بركت امام خميني شخصيت بي بديلي است كه وجود با بركتش براي تمام كساني كه به فضيلت اشتياق دارند و نسبت به صلابت، فداكاري و استواري در راه ارزشها، ارادت مي

ورزند موجب افتخار و شكوهمندي مي باشد. آن وجود بزرگوار درد دين داشت و سعادت دنيوي و اخروي مردم را در حيات ديني مي دانست و اين دردمندي توأم با قداست امام با پرهيزگاري، بصيرت معنوي، انديشه عرفاني و اعتقاد علمي عجين گشته و نهال پربار و جاويداني را به ارمغان آورد كه غروب و افولي در آن راه نمي يابد. آن روح قدسي بر اين باور بود كه آيين حيات بخش اسلام مي تواند چون خورشيدي فروزان تمامي جوانب زندگي فردي و اجتماعي انسان ها را در برگيرد و تحوّل اساسي در روح، انديشه و اخلاق آنان بوجود آورد، سرسبزي و طراوت را در بوستان جامعه به نمايش و تماشا گذاشته و تمامي علف هاي هرز و آفات مهلك را از گلستان انساني بركند. او به خوبي در عرصه انديشه و عمل ثابت نمود كه معارف آسماني اسلامي توان آن را دارند كه جوامع بشري را از ظلمت جهل و ستم و تيره گي هاي ديگر رهانيده و آنان را به ساحل رستگاري برسانند و از هرگونه انحراف و كژروي برحذر باشند البته تحقق چنين امري مستلزم آن است كه مسلمين خود را باور كنند و احساس نمايند بيگانگان هجوم آورده اند و ضرورت دارد در مناسبات اجتماعي، رفتار فردي و نوع نگرش هاي خود نوعي تصفيه و پالايش انجام دهند و باورهاي خويش را از عفونت هاي فرهنگي و خرافات آسيب زا، پيراسته سازند. يكي از جنبه هايي كه امام در سيره عملي خود مورد توجه قرار داد نظم و ترتيب در زندگي، بهره گرفتن از فرصت ها و برنامه ريزي دقيق در

تمامي شئونات مي باشد. حضرت علي(ع) در وصيت خود به بستگان و تمام كساني كه توصيه آن امام بدانها مي رسد، فرموده اند: «اوصيكما و جميع ولدي و اهلي و من بلغه كتابي بتقوي اللّه و نظم امركم؛(1) من شما را و تمام فرزندان و خاندانم و كساني را كه اين وصيت نامه به آنان خواهد رسيد به پرهيزگاري و نظم امور خودتان وصيت مي كنم.» امام خميني كه در نسب و سيره، وارث راستين انبياء و اولياء بود اين دو توصيه اميرالمؤمنين (ع) را به تمام معنا در زندگي فردي،اجتماعي، سياسي، علمي و آموزشي خود به نحو احسن پياده كرد و براي تمامي ساعات شبانه روز خويش برنامه اي خاص داشت. مطالعه، عبادت، دعا و نيايش، ملاقات ها، رسيدگي به امور مسلمانان جهان، استراحت، اوقات فراغت، امور شخصي و خانوادگي، ارتباط با شخصيتها، حالات عاطفي و برخوردهاي خانوادگي همه برنامه ريزي شده و زماني روشن و معين داشتند و همين استفاده صحيح و اصولي و حساب شده از اوقات موجب گرديده بود كه امام از تمامي لحظه هاي عمر پربركت خويش به نحو شايسته اي بهره گيرند. حضرت علي(ع) فرموده اند: «للمتّقي ثلاث علاماتٍ: اخلاص العمل و قصر الامل و اغتنام المهل؛(2) پرهيزگار سه نشان دارد: اخلاص در عمل، كوتاهي در آرزو و بهره گرفتن از فرصت هاي پيش آمده.» و نيز آن امام متقين متذكر گرديده اند: «الفرصة تمرّ مرّ السّحاب فانتهزوا فرص الخير؛(3) فرصت همچون ابر مي گذرد پس فرصت هاي خوب را غنيمت شماريد.» از آنجا كه امام اين دستورالعمل هاي ارزشمند را نصب العين خويش قرار داد در كار و

تلاش هرگز خستگي را ملاقات نمي كردند و همواره مي كوشيدند تا انبوهي از فعاليت ها با نظم و تدبير و در فرصت هاي مقتضي انجام پذيرد، از اين جهت هيچ مسئله اي را مشكل نمي ديدند و تمامي دشواري ها به نظرشان آسان مي آمد. كسي نشنيده است كه ايشان بگويد چنان برنامه اي دچار صعوبت بوده و نمي توان آن را انجام داد البته در برابر مشكلات ضمن انديشه و تفكر براي گره گشايي آنها، با بصيرت كامل به خداوند توكّل داشتند و مدام مي گفتند: چيزي نيست ان شاء اللّه بر طرف مي گردد.(4) گام هاي منظم امام مقيد بودند سرساعت مقرر از بستر خواب يا استراحت بلند شوند و به امور مربوطه رسيدگي كنند. دقت داشتند در وقت معين غذا بخورند يا بخوابند. اگر كاري داشتند يا با فردي قراري مي گذاشتند به هيچ عنوان زمان وعده را به عقب يا جلو نمي افكندند. آن قدر دقيق و منظم بودند كه اگر واقعاً بنا بود براي صرف غذا بيايند با پنج دقيقه تأخير، اهل خانه نگران مي شدند و با خود نجوا مي نمودند آيا دليل تأخير آقا چه بوده است؟ همه بي اختيار چشم ها را متوجه اتاق محل اقامت امام مي نمودند تا دليل اين دير كردن را كشف كنند آن وقت مشاهده مي نمودند به عنوان نمونه كسي خدمتشان رسيده و سؤالي از ايشان كرده اند كه امام براي پاسخگويي لحظاتي با تأخير رسيده اند.(5) از آن ساعت كه امام از بستر خواب بر مي خاستند هيچ وقت بدون آينده نگري و بي برنامه زندگي نكردند. اطرافيان نيز

بر اساس دقت و نظم امام، برنامه هاي خود را منظم مي نمودند و مي دانستند چه موقعي نزد آقا بروند، خود را مهيّا مي نمودند كه درست زمان استراحت آقا ايشان را زيارت كنند. به هيچ عنوان اجازه نداشتند هنگام عبادت، مطالعه و امور ديگر به محضر امام بروند. امام در آن موقع مقيد بودند حدود بيست دقيقه قدم بزنند و اين ورزش را هنگام صبح و عصر انجام مي دادند. در اين هنگام افراد مي توانستند نزد امام بروند سؤالي بكنند، جوابي بشنوند و احوال ايشان را جويا شوند.(6) پياده روي و قدم زدن امام مشهور است و از ايّام نوجواني آن را ترك نكرده اند، در دوران جواني اغلب روزها همراه دوستان قدم زنان به سوي باغ هاي اطراف قم مي رفتند و ضمن تفريح سالم و نشاط بخش و مشاهده طراوت و سرسبزي طبيعت و شكوفايي گياهان، با يكديگر مباحثه مي كردند. بيشتر ايام تا بعدازظهر بيرون بودند و از هواي باز و سالم استفاده مي نمودند. در ايام جواني بين طلبه ها و ديگر اقشار رواج يافته بود كه حاج آقا روح اللّه هر روز صبح زود بعد از اقامه نماز و تعقيبات تا طلوع آفتاب جنب خانه خود يا در زمين هاي پشت باغ مشغول قدم زدن هستند. خانه امام در محله يخچال قاضي قم واقع بود كه در مجاورت آن باغ انار و انجير قرار داشت. ايشان پس از كسب اجازه از صاحب باغ در فصول تابستان و زمستان صبح ها در اين باغ و زمين هموار بعد از آن تا طلوع خورشيد قدم مي زد.(7) در قيام

15 خرداد 1342 ه_. ش كه امام را مأموران رژيم پهلوي دستگير نمودند و به تهران بردند ايشان را مدت نوزده روز در محلي نگه داشتند سپس به مدت بيست و چهار ساعت به يك سلول انفرادي انتقال دادند كه خود امام در اين باره فرموده اند: طول آن اتاق چهار قدم و نيم بود و من طبق روال همه روزه ام سه تا نيم ساعت در آنجا قدم زده ام و بدين گونه ايشان در چنين فضاي محبوس، كوچك و تاريكي با برنامه ريزي دقيق ورزش خود را چون هميشه انجام دادند و چنين محدوديت و حصري مانع آن نگرديد.(8) امام در هنگام انجام همين فعاليت به ظاهر جزئي و كم اهميت چندين كار ديگر را انجام مي دادند: به سلامتي خود فكر مي كردند، تجديد قوا مي نمودند، برخي روزنامه ها و جرايد را از نظر مي گذرانيدند، ذكر مي گفتند و براي برخي امور انديشه نموده و برنامه ريزي مي كردند. يكي از اشخاصي كه در نجف اشرف با امام در ارتباط بود از نظر وضع مزاجي دچار مشكلاتي شد و به كوشش عده اي از دوستان براي معالجه به انگلستان رفت. دكتر معالج پس از بررسي هاي لازم گفت وي بيماري خاصي ندارد امّا به دليل مطالعه زياد دچار فشار رواني و مغزي زيادي شده و اين عارضه بر اندام هاي ديگر چون قلب، ريه، كبد، استخوان و... اثر منفي گذاشته است. ذهن و فكر هم استراحت مي خواهد و چون اين امكان برايش فراهم نگردد كار ديگر اعضاء را دچار اختلال مي كند. بهتر شكار لحظه هاي زندگي امام علي(ع)

فرموده اند: «قوام العيش حسن التقدير و ملاكه حسن التّدبير؛(11) پايداري زندگي به برنامه ريزي درست و وسيله رسيدن به آن تدبير خوب است.» اگر جنبه هاي گوناگون زندگي امام را بررسي كنيم مشاهده مي شود عاملي كه در تمامي امورات ايشان تأثير بارزي دارد برنامه داشتن و منظم بودن كارهايشان است برنامه اي كه امام موفق گرديد بر اثر آن در كمترين زمان ها بيشترين فعاليت ها را انجام دهد و لحظات عمر خود را با بركت، مفيد و پربار نمايد. نظم خاص امام از ثبات قدم و استواري ايشان حكايت دارد. يك بار از همسر امام برنامه روزانه ايشان را پرسيدند، ايشان در پاسخ گفته بود: اگر برنامه يك روزشان را بگويم مي توانيد در سيصد و شصت ضرب كنيد. چون امام مطابق برنامه كارهاي خود را انجام مي دادند، به اطرافيان نيز در اين مورد توصيه مي نمودند.(12) حتي خواندن نامه ها، مطالعه روزنامه ها و تجديد وضوي امام با نظم خاصي توأم بود. خانم دباغ خاطرنشان ساخته است روزي روبروي بيت امام در نوفل لوشاتوي پاريس مشغول پياده كردن نواري بوديم ناگهان يادم آمد كه به خدمت آقا بروم چون وقت تجديد وضويشان بود، رفتم و نظافت كردم و اتفاقاً در لحظه مقرّر امام آمدند. آقا هميشه ساعت نه شب شام مي خوردند. يك بار فيلمي از سخنراني شهيد مفتح در مسجد قباي تهران و راهپيمايي مردم آورده بودند، خواستم به همراه ديگران اين فيلم را ببينيم به همين دليل زودتر از موعد مقرر خدمت امام رسيديم و بر خلاف معمول كه منتظر مي ماندم تا ايشان بگويند شام و من

آن را ببرم، عرض كردم حاج آقا شام را بياورم؟ نگاهي به ساعت كردند و فرمودند: تا زمان صرف شام 20 دقيقه باقي مانده است، امام هر شب رأس ساعت 11 به خواب مي رفتند و ساعت سه بامداد از خواب بيدار مي شدند حتي يك بار هم به ياد ندارم كه پنج دقيقه از ساعت مزبور بگذرد يا لحظاتي به آن مانده باشد كه ايشان از بستر خواب برخيزند، زيرا تكليفي از لحاظ حفاظت به من واگذار شده بود كه پشت در اتاقي كه امام در آن مي خوابيدند، بايد بخوابم، اتاقشان رو به حياط بود و خيالم راحت نبود.(13) برادري نقل نموده است شبي كه بني صدر متواري شده بود اغلب مسؤولان به اين موضوع فكر مي كردند كه چه بايد بكنند امّا امام در ساعت مشخص رختخواب خويش را پهن نمودند و آماده خوابيدن شدند، اطرافيان گفتند: چنين شده است، فرمودند: آنچه بايد بشود، خواهد شد. شما تكليف خود را انجام دهيد بقيه اش دست خداست حالا از اين كه من بخوابم يا نخوابم كه كاري نمي توانم انجام دهم، جز اين كه كارهايي كه بايد پس از استراحت انجام دهم دچار نقص و كاستي مي شود. ديدگاه امام در مورد تنظيم وقت اين بود كه وقتي آدمي به برنامه هاي خود نظم ببخشد مسلماً وجودش نظم مي يابد. اين موضوع در زندگي امام كاملاً محسوس بود، آن قدر كه وقتي امام در پاريس اقامت داشت پليس ها مي گفتند ما حتي ساعت هاي خود را با رفت و آمد امام تنظيم مي كنيم. ساعات شبانه روز امام چنان تقسيم بندي شده

بود كه اطرافيان قادر بودند بدون اين كه امام را ببينند، بگويند مشغول چه كاري است. امام ساعت هفت صبح صبحانه مي خوردند و تا ساعت نه صبح به كارهاي مربوط به مسايل ايران رسيدگي مي كردند. از ساعت نه تا ده صبح كارهاي شخصي را انجام مي دادند. از ده الي دوازده ظهر به مصاحبه ها و ملاقات هاي خصوصي مي پرداختند. از دوازده ظهر تا دو بعد از ظهر به برنامه نماز و نهارشان اختصاص داشت و بعد از آن يك ساعت استراحت مي نمودند از ساعت سه الي پنج بعد از ظهر به كارهاي مرتبط با انقلاب اسلامي در حد وظايف خودشان از قبيل بررسي اخبار و روزنامه هاي رسيده مبادرت مي نمودند. رسيدگي مجدد به مسايل نهضت اسلامي بعد از نماز مغرب و عشاء تا ساعت نه شب كه موقع صرف شام بود، ادامه مي يافت. بعد از شام تا ساعت يازده به راديوهاي گوناگون و اخباري كه قبلاً ضبط شده بود گوش مي دادند تا آن كه زمان استراحت و خوابشان فرا مي رسيد.(14) اين نظم دقيق و برنامه ريزي اصولي انسان را به نظم امام، اين حقيقت را ثابت مي كند كه با اجراي چنين برنامه اي مي توان هرگونه تلاش بيهوده، سخن بي جا و فكر بي مورد و اموري را كه بعداً موجب ندامت مي شود از زندگي حذف نمود. با اين شيوه لحظه اي از وقت امام تلف نمي گرديد و اگر هم به ظاهر بيكار بودند حتماً مشغول تفكر در مسئله اي بودند، دكتر بروجردي مي گويد يك روز جمعه كه هوا مساعد بود، ايشان

مشغول قدم زدن در حياط بودند، من و همسرم (دختر امام) روي تختي نشسته بوديم وقتي راهپيمايي امام خاتمه يافت بر آن تخت و در كنار ما قرار گرفتند. معمول بود كه بعد از قدم زدن دو استكان چاي جلوي امام مي گذاشتند، همسرم پرسيد كه آقا چاي بياورم خدمتتان؟ به ساعت خود نگاه كردند و فرمودند چند ثانيه ديگر باقي مانده است. اين قدر زمان را به تصرف در آوردن و از لحظات استفاده كردن واقعاً موجب شگفتي است.(16) مقام معظم رهبري نقل نموده اند در جلسه اي خدمت امام بوديم، بحث به درازا كشيد، در اين اثنا ايشان به ساعت خود نگاه كردند و فرمودند زمان قدم زدنم ديرشد!.(17) حضرت امام در 24 ساعت تنها چهار ساعت مي خوابيدند، ساعت يازده شب چراغ اتاقشان خاموش مي شد و در ساعت سه بعد از نيمه شب اطرافيان متوجه مي شدند كه صداي كاغذ از محل اقامت امام مي آيد. زيرا آخر شب و در ساعتي كه تنظيم كرده بودند روزنامه هايي را كه برايشان ترجمه نموده بودند و به دليل كثرت كار در روز موفق به مطالعه آنها نمي شدند، مورد بررسي قرار مي دادند.(18) نظم كارها به عهده امام بود. احدي از ياران، شاگردان، علماي حوزه و يا شهرستان ها در نحوه تفكرات سياسي ايشان شركت نداشتند. صدور بيانيه ها، پيام هاي سياسي، اطلاعيه هاي گوناگون از نبوغ فكري، رشحات و رشادت قلم و انسجام انديشه امام در طول تاريخ حيات فكري و فرهنگي ايشان حكايت دارد. در نخستين روز بعد از ارتحال آية اللّه بروجردي تصميم گرفتند به اولين اطلاعيه مندرج در

روزنامه اطلاعات در خصوص دخالت زنان در انجمن هاي ايالتي و ولايتي پاسخ دهند، اواخر سال 1341 ه_.ش قلم به دست گرفتند و اطلاعيه صادر كردند، آن روز با قلم ني و مركّب اطلاعيه ها و بيانيه ها را براي نخستين بار منظم و با دقت و بدون قلم خوردگي نوشتند و توسط شاگردان به اطراف و اكناف ارسال مي كردند. نظرات افراد در چگونگي انتشار آنان هيچ گونه تأثيري نداشت و با شور و مشورت اشخاص تنظيم نمي گرديد و اين ويژگي از نظم فكري و عملي امام حكايت دارد. به راستي بايد امام را در اين روزگار قهرمان نظم و دقت و برنامه ريزي ناميد. در بين وسايل شخصي امام كمتر چيزي بود كه بيش از ساعت مورد علاقه ايشان باشد. يك ساعت كوچك جيبي داشتند كه برنامه هايشان را كه از پيش تنظيم كرده بودند با آن تطبيق مي نمودند و جز در مورد ملاقات هاي اضطراري و پيش بيني نشده مسؤولان رده بالاي كشوري، تغييري در آن نمي دادند.(19) اغتنام از فرصت ها ائمه هدي به پيروان خود توصيه نموده اند اوقات خود را تقسيم كنند، بخشي را به دعا و مناجات با خداي خويش اختصاص دهند، قسمتي را براي تأمين معاش و امور شخصي در نظر گيرند و اوقاتي را براي استراحت منظور كنند، امام بصورت ملموس چنين برنامه منظمي را در زندگي داشتند و حتي عبادت، اوراد و اذكارشان با برنامه ريزي بود كاملاً روشن بود كه چه وقت بايد قرآن تلاوت نمايند، چه موقع دعا بخوانند. آن چنان تقيّد به امور عبادي در سريره ايشان مشاهده مي گرديد

كه براي برخي اين تصور پيش مي آمد شخصي كه مي خواهد نظامي طاغوتي را كه از سوي ابرقدرت ها بصورت همه جانبه حمايت مي شد، از بين ببرد و تشكيلات اسلامي را به عنوان نظامي سعادت آفرين براي كلّ جامعه معرفي كند، با اين همه موانع، دشواري هاي سياسي و مضايق متعدد چگونه مي تواند بخش مهمي از وقت خويش را به عبادت، نماز، قرآن و دعا بپردازد. امام از لحظه ها و فرصت هايي كه پيش مي آمد بهترين استفاده را مي كرد و نمي گذاشت اين نعمت ناشناخته و غير قابل برگشت، تباه گردد. در احوال حضرت امام سجاد(ع) آمده است وقتي آرايشگري موي شارب آن حضرت را كوتاه مي نمود متوجه شد كه لب هاي مبارك ايشان كه به ذكر الهي مشغول بود، مرتب تكان مي خورد به نحوي كه اصلاح سر و صورت را با اشكال مواجه مي سازد. چون آرايشگر از امام خواهش نمود اندكي ذكر نگويد تا وي بتواند كارش را انجام دهد، حضرت خطاب به وي فرمودند: اگر در اين لحظاتي كه تو مي گويي از ذكر خدا غافل بمانم و مرگ مرا درك كند چه ضمانتي مي تواني بكني؟ آري فرصت به سرعت مي گذرد و ديگر براي آنها برگشتي و تكراري نمي باشد و خوشبخت كسي است كه از آنها نهايت استفاده را بنمايد، به همين دليل رسول اكرم(ص) فرموده اند: از سوي خداوند تبارك و تعالي براي شما در طول زندگيتان نسيم هايي مي وزد آنها را دريابيد. امام خميني به اين توصيه ها كاملاً عمل مي كردند و براي غنيمت شمردن فرصت در

اغلب اوقات، در زماني مشخص به اموري متعدد اشتغال داشتند و اگر چند دقيقه اي فرصت مي يافتند، اجازه نمي دادند بيهوده هدر رود. حتي موقعي كه خبرنگاران مي آمدند تا مصاحبه كنند در همان لحظاتي كه مشغول آماده كردن وسايل بودند امام از همان اوقات اندك استفاده مي كردند.(20) به تجربه مشخص گرديده است كه آدمي قادر نمي باشد هر وقت دلش خواست، به آرزوهاي خود و افكار خويش جامه عمل بپوشاند و لذا معصوم(س) فرموده است: «انّ الامور مرهونة باوقاتها؛ هر كاري امكانات و شرايطي مي خواهد كه هميشه مهيّا نمي باشدو اگر در موقع مقتضي انجام نگيرد فرصت فاني مي گردد و از دست مي رود. امام خميني بر اين نكته ناب تأكيد وافر داشتند و در بحث هاي درس مكاسب چندين بار تذكر دادند كه اموري چون تحقيق، نگارش، مطالعه، عبادت و كسب فضايل و كمالات معنوي را به فصل سبز جواني امام هيچ كاري را در وقت خودش به عذري و بهانه اي به تأخير نمي افكندند و در هر كاري وارد مي شدند مثل اين كه محدوده حيات همين يك ساعت است و بدين نحو در غنيمت شمردن اوقات ساعي بودند. حضرت علي(ع) خطاب به مالك اشتر فرموده اند: كار هر روز را در همان روز انجام بده زيرا اگر براي روز بعد گذاشتي با كار فردا دو كار مي شود. امام در هنگام تبعيد در تركيه وقتي فرصتي را بدست مي آوردند مشغول نگارش كتاب عميق و دقيق تحرير الوسيله گرديدند و اگر از آن فرصت استفاده نمي نمودند چنين اثر ارزشمند و گرانبها در اختيار مشتاقان معارف

اسلامي قرار نمي گرفت. در نجف اشرف با وجود موانع سياسي و مشكلات متعدد بحث مفصل و گسترده «بيع» را شروع كردند در حالي كه مشكلات آنقدر گسترده و زياد بود كه كمتر كسي حاضر مي گرديد در چنين شرايط آشفته اي به چنين كار علمي و فكري دست بزند به نحوي كه مورد قبول اهل نظر در مجامع علمي واقع شود.(21) در اوايل بحث ولايت فقيه (در نجف) عده اي به شكل اعتراض به امام ايراد گرفتند كه در وضع كنوني شما چه وقت مي توانيد حكومت اسلامي را تشكيل دهيد كه مشغول بحث فقهي و تنظيم برنامه اش هستيد؟ ايشان فرمودند: نبايد در قضايا با اين فكر وارد گرديد بلكه چنين كار مهم و بزرگي داراي ابعاد و مقدمات فراواني است ما فعلاً برنامه اش را تنظيم مي كنيم؛ اگر موفق هم شديم خودمان حكومت را پياده مي كنيم در غير اين صورت برنامه منظم و حساب شده اي در اختيار افراد مي باشد كه وقتي نسل هاي آينده آمدند ديگر نيازي به اتلاف وقت براي تدوين آن نخواهند داشت. حتي بيماري و كسالت مانع از اين نگرديد كه امام حساب شده و منظم كارهاي خود را پيگير باشد طي مدتي كه ايشان در بيمارستان تحت مداوا و مراقبت هاي شديد درماني و پزشكي بودند و براي افزايش خواب امام، داروهاي آرامش بخش تجويز مي كردند امام به همان وضع قبلي و طبق نهج متداول سابق رأس ساعت دو بعد از نيمه شب از خواب برمي خواستند و جوياي وقت تهجّد و اقامه نماز شب مي شدند!(22) يكي از موثقين نقل كرده است

امام هنگامي كه در تهران بسر مي بردند در درس حكيم الهي آية اللّه ميرزا ابوالحسن رفيعي قزويني شركت مي كردند. اين فقيه و حكيم فرزانه در مسجد جمعه تهران نماز مغرب و عشاء را به جماعت اقامه مي نمودند اما منظم نمي آمدند، امام چون به طوري جدّي و تحت هر شرايطي به نظم مقيّد بودند در يكي از روزها كه مرحوم رفيعي قزويني با تأخير آمدند از جاي خويش برخاستند و به حاضران گفتند: بيائيد با هم به آقا بگوئيم مرتب بيايد، اين گونه كه نامنظم مي آيند وقت بسياري از مردم ضايع مي شود بعد آية اللّه رفيعي آمدند و نماز را اقامه نمودند. در پايان يك نفر خطاب به ايشان گفت: سيد جواني به مردم گفت بايد به آقا تذكر داد سروقت براي نماز در مسجد حاضر شود، آن حكيم وارسته گفت: اين فرد كه بود؟ در آن حال امام در گوشه اي از مسجد مشغول خواندن نماز بود، آن شخص ايشان را به امام جماعت نشان داد تا نگاه مرحوم رفيعي به امام افتاد، اظهار داشت: ايشان حاج آقا روح اللّه خميني هستند، مرد بسيار فاضل، پرهيزگار، زاهد، منظم و مهذّب مي باشند. اگر يك وقت آمدن من با تأخير مواجه شد، از او بخواهيد به جاي من امام جماعت شما باشد، حق با اوست.(23) امام سيزده يا چهارده سال در نجف اقامت داشتند. در اين ايام جز شب هايي كه احياناً بيمار بودند و يا برخي اوقات كه به كربلا مشرف مي شدند، دو و نيم ساعت بعد از غروب به بيروني منزل تشريف مي آوردند و لحظه اي

ديرتر يا زودتر نمي آمدند. حدود سي دقيقه در آن جا با علما، طلاب و برخي مراجعين عادي ملاقات ها و ديدارهايي داشتند و پس از آن به حرم مطهّر حضرت علي (ع) مشرف مي گرديدند. اين برنامه كاملاً منظم، مداوم و تغييرناپذير بود، بعد از زيارت و انجام مستحبات چهار ساعت از غروب گذشته به منزل باز مي گشتند. يكي از طلبه هاي نجف گفته است عزيمت امام به حرم علي(ع) به قدري منظم است كه ما مي توانيم ساعتمان را با حركت ايشان تنظيم كنيم.(24) حجة الاسلام و المسلمين ايرواني گفته است: در يكي از سفرهاي خود به عراق در صحن مقدس اميرمؤمنان علي(ع) با عده اي از اهل فضل نشسته و مشغول گفتگو بوديم، موقع ترك آنجا، آنان نگاهي به ساعت خود و ساعت صحن مطهر كردند و متوجه اختلاف آنها شدند و در اين باره بحثي پيش آمد، در اين حال امام خميني وارد صحن گرديدند. يكي از اساتيد نجف با مشاهده ايشان به حاضرين گفت: حالا مي توانيد ساعت هاي خود را تنظيم كنيد زيرا امام طي مدتي كه در نجف مقيم اند بدون لحظه اي تأخير رأس ساعت دو و سي دقيقه پا به صحن مطهر مي گذارند.(25) فردي كه مأمور رسيدگي به امور مالي دفتر امام بود، خاطرنشان كرده است در طول ده سالي كه آقا در جماران تشريف داشتند، هر روز رأس ساعت مقرّر، آماده پذيرفتن ما بودند. چنانچه به خاطر نامساعد بودن شرايط در موقع مشخص به حضورشان نمي رسيديم، امام زنگ اتاق را به صدا در مي آوردند و ما را فرا مي خواندند. در

ملاقات هاي عمومي گاهي بعد از آماده شدن ايشان، براي به حد نصاب رسيدن ملاقات كنندگان نياز به سه دقيقه انتظار بود كه وقتي به ده دقيقه مي رسيد امام نسبت به نامنظم بودن برنامه هاي ملاقات لب به اعتراض مي گشودند و مي فرمودند: چرا قبل از فراهم ساختن مقدمات ملاقات مرا به محل مزبور فرا مي خوانيد؟ اگر در ملاقات هاي خويشاوندان و آشنايان، حاضران در زمان معين از جاي برنمي خاستند و وقت بيشتري را مي گرفتند، با اعتراض امام مواجه مي شدند.(26) انديشه منسجم امام بر اين باور بود كه وقتي انديشه انسان نظم گرفت و در زندگي فردي و اجتماعي برنامه ريزي داشت از آن نظم فكري الهي هم برخوردار مي گردد، در اين صورت لغزش و خطاهايش كاهش مي يابد و آدمي در مرحله اي قرار مي گيرد كه جز براي پياده كردن اوامر الهي و كسب رضايت حضرت پروردگار به چيز ديگر فكر نخواهد كرد. از جلوه هاي نظم امام اين بود كه با وجود تبحّر در علوم عقلي و نقلي، به هيچ عنوان عرصه هاي اين دانش ها را با يكديگر ممزوج نمي نمود. هنگامي كه حكمت تدريس مي نمود گويي بزرگترين و برجسته ترين فيلسوف در حال فيض رساني است و چون در موضوع عرفان پرتو افشاني مي كرد والاترين عارف در حوزه نظر و عمل به شمار مي رفت. وفتي به مباحث فقهي و اصولي مي رسيد چنان بر روح، اراده و افق فكري احاطه داشت و زمام انديشه اش در اختيار خودش بود كه گويي وارد بازار و زندگي مردم شده است و احكام

فقهي و موازين شرعي را بدون هيچ گونه وابستگي به حكمت و عرفان و دانش تفسير بيان مي كرد در حقيقت اگرچه امام در علوم گوناگون صاحب نظر بود اما اين معارف نتوانستند روح بلند ايشان را تحت الشعاع خود قرار دهند و آن روح قدسي بر تمامي دانش ها اشراف داشت و آنها را در موقع مقتضي بكار مي گرفت. امام ضمن آن كه در تدريس و تبيين مباحث علمي جدّيت و قاطعيت داشت تفريح و اوقات فراغت را براي جويندگان دانش ضروري مي دانستند و چون كسي را در روز تعطيل مشغول كار مي ديدند به وي مي فرمودند: به جايي نمي رسي! زيرا وقت تفريح بايد استراحت كرد و مي افزودند تا به حال نه يك ساعت از تفريح را براي درسم گذاشته ام و نه ساعتي از وقت درسم را صرف تفريح كرده ام هر كاري وقت مختص خودش را دارد. هر زماني بايد به امور متناسب پرداخت اگر اوقات استراحت نداشته باشيد، قادر نخواهيد بود تحصيل كنيد و به مدارج عالي برسيد.(27) مشهور است كه امام در دوران طلبگي منظم و به موقع در جلسات درس استادانشان حاضر مي شده اند مرحوم آية اللّه شاه آبادي(استاد عرفان امام) گفته بود: روح اللّه واقعاً روح اللّه است. نشد يك روز ببينم كه بعد از بسم اللّه درس حاضر باشد بلكه هميشه قبل از شروع درس حضور داشته اند.(28) مكرّر اتفاق مي افتاد كه قبل از آن كه امام براي درس تشريف ببرند افرادي از نزديكان و خويشاوندان خدمتشان بودند، در اين مواقع تا آخرين لحظات با كتاب سرو كار داشتند و

چون وقت درس فرا مي رسيد با سرعت عازم محل تدريس مي شدند. درس امام در قم رأس ساعت 8 صبح آغاز مي گشت. آن قدر در مورد شروع درس حساسيت داشتند كه اگر كسي مي خواست در راه با معظم له گفتگو كند نمي توانست ايشان را متوقف سازد تا ديرتر به مقصد برسند، همانگونه كه قدم برمي داشتند پاسخ سؤالات را مي دادند. شاگردان هم از استاد آموخته بودند كه در مسير تا رسيدن به محل درس، اوقات را به بحث در موضوع مورد نظر بپردازند.(29) حجة الاسلام و المسلمين سيد عبدالمجيد ايرواني يادآور شده است زماني كه در مسجد سلماسي قم در درس امام حاضر مي شديم كمتر اتفاق مي افتاد كه من زودتر از امام به كلاس درس برسم، غالب اوقات من و ديگر طلبه ها وقتي به مسجد مي رفتيم مي ديديم امام قبل از همه آمده اند و روي منبر و سجاده نشسته و آماده گفتن درس هستند. ايشان از اين كه برخي شاگردان پس از شروع درس مي آمدند خيلي ناراحت مي شدند.(30) آية اللّه بني فضل نيز، گفته است امام از اين دير آمدن ها گلايه داشتند و مي فرمودند آدم يك درس در روز بخواند ولي خوب مقيد باشد در آغاز درس، حاضر باشد.(31) روزي امام فرمودند: به كسي نگفته و نمي گويم به درس من بيايد ولي اگر مي آيد بايد منظم باشد. اگر وقت شناس و اهل برنامه ريزي باشيد با احتساب فاصله منزل تا اينجا طوري حركت مي كنيد كه تمامتان جلو ورودي مسجد سلماسي با هم برسيد.(32) حتي يك روز وقتي متوجه

شدند عده اي حين تدريس وارد مي شوند قدري درباره نظم صحبت كردند و توصيه نمودند در كارهاي خود منظم باشيد.(33) يكي از شاگردان امام يادآور شده است در مدت چهار سال و نيم يك دوره اصول را نزد امام آموختم. در اين مدت تنها دو روز تعطيلي ديدم، به غير از اعياد، ايام سوگواري و يا جمعه ها كه معمولاً تعطيل مي باشد. برخي دوستان مي گفتند ما ساعت هايمان را با شروع درس ايشان منظم مي كنيم.(34) انضباط در پژوهش نظم و برنامه ريزي بيشتر در تلاش هاي علمي و خصوصاً نگارش ايشان تجلّي كرده و موجب احاطه كامل امام در معلومات و زمينه ساز پرمحتوايي و بصيرت ژرف ايشان گرديده است و الّا چه بسيارند افرادي كه ساليان متمادي در كسب معرفت مي كوشند ولي چون مطالعه اي نامنظم و پراكنده دارند در هيچ كدام از جنبه هاي علمي صاحب نظر نمي باشند ولي امام در نخستين گام در مسير علم و هركار ديگري، آغاز و انجام و ساير اهداف را از قبل تعيين نموده و بدون افراط يا تفريط و يا سردرگمي در آن جهت گام برداشته اند. ايشان اولويت را در بحث علمي و تحقيقي به فقاهت و سپس علوم ديگر داده اند. نظم و برنامه ريزي حاكم بر زندگي علمي و فرهنگي امام در موارد ذيل ملموس بود: 1_ انضباط در مورد تعيين، شناسايي و انتخاب استادان و مربيان. 2_ انضباط در انتخاب اوقات فراگيري علم، ساعات مطالعه و مباحثه. 3_ انضباط در انتخاب هم دوره ها و هم افق ها براي مباحثه، مبادله دروس و نظريات. 4_ نظم

و هماهنگي در تعيين حدود و ظرفيت طبيعي فكري، روحي و بدني بدون فشار افراطي.(35) اگر فردي دفتري برمي داشت و با امام فعاليت هاي علمي و آموزشي امام در خانه برنامه ريزي شده بود، ساعتي را به مطالعه كتاب ها و متن هايي كه خواندن آنها براي تدريس ضرورت داشت اختصاص مي دادند، ساعاتي را براي كتاب ها، نوآوري ها و مطالب جديدي كه بدستشان مي رسيد در نظر گرفته بودند و اوقاتي را به مطالعه عادي مي پرداختند.(37) بعد از ماجراي تأسف بار شهادت آية اللّه سيد مصطفي خميني، امام به خانه برگشت. آن وقت زماني بود كه بايد مطالعه خاص خود را مي نمودند، مرحوم حاج احمد آقا مي گويد: من مي دانستم كه امام تا چه صفحه اي از كتابي را كه در آن ساعت مشغول مطالعه بودند، خوانده اند، روز قبل از شهادت برادرم ديده بودم، وقتي آقا از سرمزار برگشتند به اندازه روزهاي عادي آن كتاب را مطالعه كردند و به كار ديگري پرداختند يعني حتي چنين مصيبت بزرگ و اندوه باري نظم و برنامه ريزي امام را برهم نزد.(38) قبل از حادثه فيضيه در قم اعلاميه هايي به در و ديوار زده بودند كه محتواي آن ها وهن انگيز بود و گويا در برخي از آنها امام را آماج ناسزا قرار داده بودند آية اللّه طاهري خرم آبادي مي گويد وقتي خدمت امام رسيدم مشاهده كردم جهت تدريس مشغول مطالعه هستند. اين كه در چنين اوضاع و احوال آشفته اي كه همه ما را ناراحت كرده بود چگونه امام برنامه عادي خود را قطع نمي كنند و كتابي

را مطالعه مي كردند تا مضامين آن را در جلسه درس بحث كرده و مورد انتقاد قرار دهند، براي من بسيار شگفت انگيز بود.(39) امام براي آگاهي از اوضاع سياسي اجتماعي ايران و ديگر كشورها از تمام منابع و طرق موجود و ممكن استفاده مي كرد به گونه اي كه در حد ممكن از همه مسايل مطلع گردند و اين اطلاعات از كانال هاي متعدد باشد در اين برنامه نيز نظم و دقت در استفاده از فرصت هاي زندگي به نحو احسن قابل مشاهده بود و امام با برنامه ريزي ويژه اي مي كوشيدند از تمام رخدادهاي جهان اسلام و امت اسلامي با خبر باشند و با بررسي اطلاعات موجود به تجزيه و تحليل و ارزيابي آنها بپردازند.(40) با وجود كثرت كارها، تعداد زياد گزارش ها و آمارها نشانه اي از شلوغي و تراكم كاري بر جاي مانده در زندگي امام قابل مشاهده نبود، چيزي گم شدني نبود. لباس، كتاب، قلم، راديو، وسايل شخصي و... هر كدام در جاي معين قرار داشتند. اگر در لابلاي آنها امانتي ديده مي شد كه بايد به صاحب آن يا مسؤول مربوطه مسترد گردد در اولين فرصت و بدون فوت وقت نسبت به انجام آن اقدام مي نمودند.(41) نظم و ترتيب در نگارش همانگونه كه امام به هنگام تدريس مطالب را خيلي عالي دسته بندي و مرتب مي نمودند و همين ويژگي در بهتر و زودتر فهميدن و درك نكات درسي و آموزشي بسيار اثر داشت، در نوشته هاي ايشان اين شيوه ديده مي شد. افتتاح، اختتام، نظم منطقي مطالب، توالي موضوعات اصولي و حساب شده بود. نوشته هاي

امام به قدري خوش خط، منظم و بادقت و علاقه تهيه و تنظيم شده كه توجه هر بيننده با ذوق و مشتاقي را به سوي خود جلب مي كند از جمله حاشيه بر وسيله است كه به خط مبارك نوشته اند و در جلد بسيار جالبي به صورت كتاب تميزي در دسترس مي باشد مكاسب محرّمه را در دو جلد با خطي زيبا و رعايت دقيق فاصله بين سطور، كاغذ و جلد پاكيزه اي نوشته اند. جلد اول اصول نيز توسط ايشان به رشته نگارش درآمده است. اين دقت و ظرافت معلول همان نظم و ترتيب و بهره گيري از فرصت هاست، اين ها نوشته هاي امام است كه در قم مرقوم فرموده اند آثاري كه در نجف تأليف نموده اند با همان نظم و انسجام و حتي توجّه در انتخاب كيفيّت دفتر و كاغذ مرقوم نموده اند كه به طبع رسيده است. از بركات نظم و برنامه ريزي امام در تحقيق اين است كه بعد از رحلت آية اللّه بروجردي تنها مرجعي كه هم حاشيه بر عروة الوثقي و هم حاشيه بر وسيلة النجاة داشت، ايشان بودند.(42) اگر كسي آثار امام را با عمر با بركت ايشان تقسيم كند به خوبي مي فهمد كه چگونه از ساعات و بلكه دقايق زندگي استفاده كرده و بهره وافي برده اند در صورتي كه ايشان خيلي اهل قلم نبوده اند و در اين زمينه احتياط مي كرده اند.(43) وصيت نامه مهم، جامع و مفصل امام و اين همه قصايد، غزليات و نامه هاي عرفاني كه در سال هاي اخير منتشر شده است مربوط به ماههاي واپسين زندگي

آن بزرگوار مي باشد، يعني اوقاتي كه افراد بر فرض برخورداري از سلامتي كامل، حوصله و توان نگارش را ندارند چه رسد به انساني كه چندين بار دچار نارسايي قلبي شده و برخي اندام هايش درست كار نمي كند و تحت مراقبت هاي ويژه طبي، پرهيز غذايي، آزمايش هاي گوناگون طبي و خوردن روزانه چندين دارو، به سر مي برد.(44) در هيچ جاي جهان متداول نيست كه رهبر و رئيس كشوري، شخصاً مطالب خود را بنويسد و معمولاً مطالب مورد نياز او را كارشناسان، متخصصان، مشاوران و دستياران تهيه كرده و برايش مي برند ولي امام تمامي مندرجات را خود شخصاً مرقوم مي فرمودند. گاهي اوقات برخي كلمات را خط زده و بالايش نوشته اند و يا بعضي عبارات را كه بعداً به ذهنشان رسيده و بايستي اضافه كنند و مثلاً در متن جا نبوده در حاشيه نوشته اند. رعايت نظافت و بهداشت شخصي امام از نظر زيستي، بدني و روحي مراقب سلامتي خويش بودند و فعاليتي را كه مناسب وضع مزاجي و موقعيت سنّيشان بود، انجام مي دادند، وقتي مي خواستند از زمين برخيزند هميشه دست چپ را بر روي زمين مي نهادند و چون مي خواستند براي تدريس بالاي منبر بروند ابتدا پاي راست را از سنين نوجواني امام در رعايت نظافت ضرب المثل دوستان بودند، موقع بارندگي كه كوچه گلي بود به طوري كه گاهي تا زانوي افراد هنگام عبور و مرور گل آلود مي شد به قدري امام آرام داخل كوچه ها حركت مي نمودند كه كمتر لباسشان گل آلود مي شد و اگر هم لكّه گلي پشت عبايشان بود، عبا

را در اتاق جلوي بخاري مي نهادند و خشك كه مي شد آن را با دم قاشق پاك مي كردند. در همين روزهاي آخر كه در بيمارستان بر اثر برخي داروها لكه هاي زرد بر لباسشان مشاهده مي گرديد، با اشاره به پرستاران لكّه ها را نشان دادند كه بلافاصله پيراهن امام را عوض كردند.(46) امام مدام و در هر شرايطي مايل بودند صورتي آراسته و سيمايي تميز داشته باشند. در نجف وقتي مي خواستند به حرم مشرف شوند بر كفش هاي خود دستمال مي كشيدند، جلو آينه رفته محاسن خود را شانه مي زدند، سپس عطر استعمال مي كردند، هنگامي كه از كوچه اي عبور مي كردند رايحه عطر امام در آن مسير مشام ها را نوازش مي داد، دختر امام مي گويد وقتي وارد اتاق آقا مي شديم، فضاي آن معطر بود، همه نوع عطري مصرف مي نمودند وقتي به حمام مي رفتند، لباس خود را عوض مي كردند و چون آن را مي آوردند تا شسته شود بوي گل مي داد. در نجف وقتي از مسجد يا بارگاه مطهر باز مي گشتند و به دليل گرمي شديد هوا خيس عرق مي شدند لباس خود را تعويض مي كردند هنگام مشرف شدن به حرم خود را معطّر مي ساختند.(47) هر صبح جمعه بعد از گوش دادن خلاصه اخبار ساعت هشت بامداد، امام آماده استحمام بوده و راهي حمام مي شدند و در اين ساعت مجالي براي شنيدن مطلبي يا امضاء نمودن چيزي نمي گذاشتند زيرا بلافاصله مشغول باز نمودن تكمه هاي خود مي شدند و در همان حال برمي خاستند. استحمام امام متجاوز

از يك ساعت طول مي كشيد لباسشان ضمن سادگي و پاكيزگي تميز بود و در جوراب هاي ايشان اثري از سياهي و بوي عرق ديده نمي شد با اين كه تمام محيط زندگي و فرش هاي ساده امام نظيف بود ولي همواره با دمپايي روي فرش راه مي رفتند، محل زندگي امام از شدت نظافت مي درخشيد و فضاي پرطراوتش از بوي دل انگيز عطرهاي متعدد خوشبو بود، در عين حال نمونه كامل ساده زيستي، قناعت و صرفه جويي در استفاده از امكانات زندگي در سيره امام مشاهده مي شد.(48) در سال هايي كه امام در قم بسر مي بردند يك عباي مشكي رشتي داشتند كه در تابستان و زمستان مي پوشيدند ولي خيلي خوب از آن مراقبت مي كردند. لباس امام از جهت جنس و كيفيت زياد خوب نبود و مواظب بودند براي تهيه آن وجوهات كمتري مصرف شود ولي از نظر نظافت و پاكيزگي در اوج بود.(49) يكي از پزشكان گفته است براي انجام خدمات درماني خدمت امام رسيدم. مشغول كار بودم كه قطعه اي پارچه اي را مشاهده كردم كه خيلي منظم و مرتب تا شده و در مجاورت ايشان قرار داشت. نخست نفهميدم چيست و تنها وقتي آقا داشتند جوراب خود را پا مي كردند متوجه گرديدم آن پارچه تميز جوراب امام است كه يكي از لگنه هاي آن وصله خورده بود اما نظافت و پاكيزگي فوق العاده اي داشت. اگر مي خواستند غذايي جلوي امام بگذارند بايد ظاهري آراسته داشته باشد و اگر اين گونه نبود از خوردن آن اكراه داشتند. فردي گفته است روزي با برخي از دوستان كه

بعضي با همسرانشان بودند خدمت امام رفتم مشاهده كرديم امام مشغول جارو نمودن اتاق خود هستند. همسر يكي از آشنايان جلو رفت و گفت اجازه دهيد تا اتاقتان را جارو كنم، ايشان فرمودند: هر كسي موظف است محل كار خويش را شخصاً تمييز كند.(50) پي نوشت ها:_______________________ 1. نهج البلاغه، نامه 47. 2. غررالحكم و درالكلم، حديث 737. 3. نهج البلاغه، حكمت 21. 4. روزنامه اطلاعات، شماره 21745. 5. پابه پاي آفتاب، ج 1، ص 115. 6. مجله سروش، شماره 476. 7. امام خميني در آيينه خاطره ها، علي دواني، ص 56. 8. مجله پاسدار اسلام، شماره 24، آذر 1362، خاطرات محمد بروجردي، ص 61. 9. پابه پاي آفتاب، ج 3، ص 264 _ 263. 10. امام خميني در آينه خاطره ها، ص 57 _ 56. 11. غررالحكم، ح 6807. 12. مجله دانشگاه انقلاب،شماره 75. 13. پابه پاي آفتاب، ج 1، ص 309 _ 308. 14. اين برنامه در نوفل لوشاتو انجام مي گرفت (نك: همان مأخذ، ص 310). 15. نهج البلاغه، نامه 53. 16. مجله اميد انقلاب، شماره 224، خرداد 1369. 17. مجله نور علم، دوره سوم، شماره هفتم، ص 110. 18. گل هاي باغ خاطره، ص 136. 19. صحيفه دل، ص 94، مقالات كنگره بررسي انديشه و آثار تربيتي امام (قدس سره)، ص 551. 20. خاطرات آية اللّه سيد جعفر كريمي (مجله پاسدار اسلام، سال اول، ش 5، ص 33)، خلوتي با خويشتن، غلامعلي رجايي، ص 129 _ 128. 21. پاسدار اسلام، ش 8، ص 61. 22. روزنامه كيهان، شماره هاي 16581 و 16548. 23. مصاحبه با حضرت آية اللّه حسين نوري همداني،

مجله حوزه، شماره 32، ص 91 _ 90. 24. پابه پاي آفتاب، ج 2، ص 98 و 258. 25. گل هاي باغ خاطره، ص 81. 26. پابه پاي آفتاب، ج 2، ص 259 _ 258. 27. مجموعه مقالات...، ص 392. 28. مصاحبه با حضرت آية اللّه بني فضل، مجله حوزه، شماره 49. 29. پابه پاي آفتاب، ج 3، ص 177. 30. همان، ج 2، ص 286. 31. همان، ج 1، ص 267؛ ج 2، ص 312. 32. مجموعه مقالات كنگره...، ص 390 و 552. 33. سرگذشت هاي ويژه از زندگي امام خميني، ج 2،ص 27_26. 34. صحيفه دل، ص 112. 35. سرگذشت هاي ويژه...، ج 2، ص 107 _ 106. 36. روزنامه اطلاعات، شماره 21744. 37. اين برنامه مختص زماني است كه امام در نجف بسر مي بردند. 38. پابه پاي آفتاب، ج 2، ص 47، ج 4، ص 118 و 256. 39. گل هاي باغ خاطره، ص 35. 40. ويژگي هايي از زندگي امام خميني، انصاري كرماني، ص 37 _ 36، در سايه آفتاب، حجة الاسلام و المسلمين حاج شيخ محمد حسن رحيميان، ص 209، سرگذشت هاي ويژه از زندگي امام خميني، ج 2، ص 64 _ 63. 41. در سايه آفتاب، ص 187. 42. پابه پاي آفتاب، ج 4، ص 99، صحيفه دل 123. 43. روزنامه اطلاعات، شماره 21613. 44. پابه پاي آفتاب، ج 2، ص 174. 45. مجله نور علم، دوره سوم، شماره هفتم، ص 103، معيارهاي شناخت امام، ص 187. 46. پابه پاي آفتاب، ج 1، ص 116. 47. روزنامه اطلاعات، شماره 21658. 48. سرگذشت هاي ويژه... ج 1، ص 18،

گل هاي باغ خاطره، ص56. 49. مجموعه مقالات كنگره...، ص 552. 50. فصلنامه حضور، شماره 19، ص 309.

امام خميني، ساده زيستي و مساله شان

امام خميني، ساده زيستي و مساله شان يكي از دل مشغوليهايي كه اين جانب در زمان حيات امام خميني و پس از رحلت ايشان داشته و دارم اين است كه: چرا ايشان پيوسته تمامي گروهها: از روحانيان، نمايندگان مجلس شوراي اسلامي، نمايندگان مجلس خبرگان، مسئولان مملكتي و... را به ساده زيستي و دوري از تجمل گرايي دعوت مي كرد، ولي هيچ دگرگوني محسوسي در زندگي فردي و اجتماعي اين گونه افراد، گروهها و مسؤولان پديد نيامد. با اين كه انسان يقين دارد در جمع مخاطبان ايشان، اگر نگوييم همه، به يقين مي توان گفت كه بيش تر از ژرفاي دل ايشان را دوست مي داشتند و آرزوي دروني آنان اين بود كه سخنان ايشان را به كار ببندند، با اين حال، چرا يادآوريها و تذكارهاي بسيار ايشان درباره ساده زيستي ، نا كارآمد و يا كم كارآمد بود؟

اگر كسي بگويد: مقام طلبي، رفاه خواهي و پست و مقام همه را شيفته كرده و به همين جهت سخنان آن پير سالك را نشنيده اند، اين نيز سخني خارج از انصاف و غير محققانه است، چون بسياري از آنان فداكاريهاي چشم گيري انجام داده و مي دهند كه نمي توان به آساني انگ رفاه گرايي و مقام طلبي را به آنان زد.

از احتمالهايي كه در ذهن بنده آمده و مقاله حاضر را در همان راستا نگاشته ام، اين است كه: سفارش امام به ساده زيستي، برابر مبناي فقهي است كه ايشان دارد كه با مبناي فقهي مشهور فقهاي شيعه

در باب نگهداشت شان، در ظاهر ناسازگار است.

در رساله هاي عملي، حركت برابر شان، مصرف برابر شان، هزينه زندگي برابر شان، مركب برابر شان را مطرح مي كنند و در مثل بيان مي شود: اگر در شان كسي بود كه يك ماشين آخرين سيستم خوب داشته باشد، يا خانه اي بسيار گسترده، اشكالي ندارد و از بابت خريدن آن خمسي بدهكار نيست و حتي گاهي نگاه نداري شان را خلاف مروت و سبب پايين افتادن فرد از عدالت مي دانند. با اين حال، در سخنرانيها و بيانيه ها، مردم را به ساده زيستي فرا مي خوانند.

هر پاي بند به شرع و از جمله مخاطبان ساده زيست، خود را بر سر دو راهي: سربرتافتن از فتوا يا سربرتافتن از سفارش اخلاقي گرفتار مي بينند. اگر بخواهند ساده بزيند، با فتواي نگهداشت شان ناسازگار است و اگر بخواهند نگهداشت شان را پيش بدارند، راهي براي ساده زيستي (در برخي موارد) باقي نخواهد ماند. و چون فتوا، حكم شرعي و قانون الهي است كه سر بر تافتن از آن كيفري را به همراه دارد، پيوسته جانب فتوا نگهداشته مي شود و سفارش به ساده زيستي، موضوعي پيدا نمي كند.

بحث درباره كبراي كلي كه آيا در دين اسلام و به طور كلي در دين آسماني و الهي، امكان ناسازگاري اخلاق، با قانون وجود دارد يا خير، به مجالي ديگر وا مي گذاريم. در اين نوشتار اين بحث را پي مي گيريم كه آيا واجب بودن نگهداشت شان يك مساله اسلامي پذيرفته شده است، يا اين كه پايه و اساس درست فقهي ندارد؟

اين بحث، دستاوردهاي مهمي دارد. اگر واجب بودن

نگهداشت شان رد شود و از نظر شرعي نتوان آن را ثابت كرد، آن گاه مي توان مردمان، گروهها و كارگزاران حكومت را به ساده زيستي، قناعت، زهد و... فراخواند و حتي با گذراندن قانون، آنان را از بسياري از ناهنجاريها بازداشت. ولي اگر شان امري درخور پذيرش بود و دليلهاي شرعي و عقلي بر فرق و جدايي افراد از نظر شان اقامه شد، بايد بحث ساده زيستي را به كناري نهاد و آن را ويژه گروهي از جامعه دانست كه از نظر مالي ضعيف، از نظر حسب و نسب پايين و از نظر علمي و مانند آن، در مرتبه فروديني قرار داشته باشند كه در واقع، اينان چون چيزي ندارند بايد هم ساده زندگي كنند و اين اثر طبيعي فقر آنان است، نه اثر دعوت دين بر ساده زيستي. و از سويي، پيوسته بايد توجيه گر ساده زيستي پيامبر اكرم(ص) و ائمه اطهار(ع) باشيم و بگوييم: آنان چون در زمان و مكان سختي به سر مي بردند و ساز و نوايي وجود نداشت، تن به ساده زيستي مي دادند كه توجيهي بسيار دور از واقعيت است. ترتيب بحثها را اين گونه پي مي گيريم:

1. سفارشهاي امام امت به ساده زيستي.

2. سيره پيامبر اكرم(ص) و حضرت علي(ع) در ساده زيستي

3. چرا در زمان ما بين مسؤولان ساده زيستي لازم وجود ندارد؟

4. ناسازگاري ظاهري بين نگهداشت شان و ساده زيستي.

5. شان، در رساله هاي عمليه و دليلهاي له يا عليه آن.

6. شان در آيات و روايات.

7. جواب به چند اشكال، از جمله فرق سيد هاشمي با ديگران. سفارشهاي امام خميني به ساده زيستي

حضرت امام كه خود

فقيهي وارسته بود و تا آخرين روزهاي عمر و در اوج قدرت و مقام، حاضر نشد خانه اي بزرگ و گسترده براي خود فراهم كند، حتي حاضر نشد حسينيه اي كه محل ديدارهاي او بود، گچ كاري و رنگ آميزي شود. و در عمل تلاش مي ورزيد درسي را كه از بزرگان و استادان بنام و عارف خود آموخته بود، نه تنها در زندگي شخصي خود پياده كند، بلكه به تمامي كساني كه او را الگو و مقتداي خود مي دانستند، بياموزاند.

و اگر او در اين راه موفق مي شد، چهره اي از اسلام همانند آنچه كه در صدر اسلام جلوه گر شده بود، دگربار جلوه گر مي شد. بدين جهت او، افزون بر ساده زيستي عملي، با بيان رساي خود، گروههاي گوناگون جامعه را به ساده و بي آلايش زندگي كردن، بر مي انگيخت كه اكنون بخشي از درر گفته هاي وي را در اين جا يادآور مي شويم:

الف. در جمع سفرا و كارداران دولت جمهوري اسلامي:

«... شما بايد به هر سفارتخانه اي كه داريد، به جاي آن خرجهاي طاغوتي كه در آن وقت (دوران ننگين پهلوي) مي شد، آن مهمانيهاي طاغوتي، كه همه اش برخلاف اخلاق اسلامي بود، و آن خرجهاي ديگري كه خود شما هم مي دانيد كه در آن جا مي شد، آن مخارج را صرف تبليغات بكنيد و به دنيا بفهمانيد كه اسلام چطور است... خوف اين كه ما اگر ساده رفتار كنيم، آنها با آن سفارتخانه هاي آنها، با آن وضعي كه دارند، ما در نظر آنها تحقير مي شويم، اين خوف را در خودتان راه ندهيد... شما گمان

نكنيد كه اگر چنانچه به طور ساده عمل بكنيد و سفارتخانه شما يك جاي ساده اي باشد، يك مركزي باشد كه از آن جا علم و دانش و اخلاق صادر شود، شما تحقير خواهيد شد، خير. اين حرف، حرف غرب زده هاست كه خيال مي كنند ما اگر مثل غرب نباشيم ما تحقير مي شويم... عظمت انسان، به لباس و كلاه و اتومبيل و پارك و امثال آن نيست. انسان يك حقيقتي است كه اگر آن حقيقت بروز كند، شرافتمند است، عظمت دارد. شما مي بينيد كه بزرگ ترين افراد بشر، انبيا بودند و ساده ترين از همه هم آنان بودند. در عين حالي كه بزرگ تر از همه بودند... تمام انبيا اين طور بودند و تاريخ همه آنها را نشان مي دهد كه با وضع بسيار ساده اي عمل مي كردند... در عين حالي كه وضعشان آن طور بود كه وقتي يك كسي از خارج مي آمد، در مسجد رسول الله(ص) و اين افراد نشسته بودند، نمي شناخت كه كداميك اينها رسول الله هستند... براي اين كه، نه بالايي بود نه پاييني، دور مي نشستند... ليكن عظمت شان، عظمتي بود كه دنيا را تحت تاثير قرار داد... شما آقاياني كه در سفارتخانه ها هستيد، موظفيد عقلا و شرعا به اين كه هر چه ساده تر، سفارتخانه هاتان، هر چه ساده تر باشد... » (1)

ب . در جمع فقها و حقوقدانهاي شوراي نگهبان:

«مساله ديگر، مساله تشريفات حوزه هاي روحانيت است كه دارد زياد مي شود. وقتي تشريفات زياد شد، محتوا كنار مي رود. وقتي ساختمانها و ماشينها و دم ودستگاه ها زياد شد، موجب مي

شود بنيه فقهي اسلام صدمه ببيند; يعني با اين بساطها نمي شود شيخ مرتضي و صاحب جواهر تحويل جامعه داد اين موجب نگراني است... اين تشريفات اسباب آن مي شود كه روحانيت شكست بخورد. زندگي صاحب جواهر را با زندگي روحانيون امروز كه بسنجيم خوب مي فهميم كه چه ضربه اي به دست خودمان به خودمان مي زنيم.» (2)

ج . در جمع طلاب و روحانيون حوزه علميه:

«يكي از امور مهم اين است كه روحانيون بايد ساده زندگي كنند. آن چيزي كه روحانيت را پيش برده تا حالا، و حفظ كرده است اين است كه ساده زندگي كردند. آنهايي كه منشا آثار بزرگي بودند، ساده زندگي كردند... ارزش انسان، به خانه نيست، به اتومبيل نيست. اگر ارزش انسان به اينها بود، انبيا بايد همين كار را بكنند. انبيا سيره اشان را ديده ايد چه جور بوده. ارزش انسان به اين نيست كه يك هياهو داشته باشد، يك اتومبيل كذا داشته باشد، يك رفت و آمد زياد داشته باشد. ارزش روحانيت به اين نيست كه يك بساطي داشته باشد و يك دفتري و يك دستكي داشته باشد. فكر كنيد ارزش انسان را به دست آوريد، ارزش روحانيت را از دست ندهيد.» (3)

د . در ديدار با نمايندگان مجلس خبرگان:

«از اهم مسائلي كه بايد تذكر بدهم، مساله اي است كه به همه روحانيت و دست اندركاران كشور مربوط مي شود و هميشه نگران آن هستم... كيفيت زندگي اهل علم است. اگر خداي نخواسته، مردم ببينند كه آقايان وضع خودشان را تغيير داده اند عمارت درست كرده اند و رفت وآمدهايشان مناسب شان روحانيت نيست.... از دست دادن آن

همان و از بين رفتن اسلام و جمهوري اسلامي همان... آن چيزي كه مردم به آن توجه دارند و موافق مذاق عامه است اين كه زندگي شما ساده باشد، همان طوري كه سران اسلام و پيغمبر اسلام و اميرالمؤمنين و ائمه ما زندگي شان ساده و عادي بود، بلكه پايين تر از عادي.» (4)

ه . پيام به حجاج:

«و آخرين نكته اي كه... بر آن تاكيد نمايم مساله ساده زيستي و زهدگرايي علما و روحانيت متعهد اسلام است كه من متواضعانه و به عنوان يك پدر پير، از همه فرزندان و عزيزان روحاني خود مي خواهم كه در زماني كه خداوند بر علما و روحانيون منت نهاده است و اداره كشور بزرگ و تبليغ رسالت انبيا را به آنان محول فرموده است، از زي روحاني خود خارج نشوند و از گرايش به تجملات و زرق وبرق دنيا كه دون شان روحانيت و اعتبار نظام جمهوري اسلامي ايران است، پرهيز كنند و برحذر باشند كه هيچ آفت و خطري براي روحانيت و براي دنيا و آخرت آنان بالاتر از توجه به رفاه و حركت در مسير دنيا نيست.» (5)

اين سفارشها و تاكيدها، نه تنها از سوي امام امت مطرح مي شد و نه تنها او ساده زيست بود و از تشريفات دوري مي جست كه اين روش تمامي علما، بزرگان و مراجعي كه اكنون مي شناسيم و از آنان به بزرگي ياد مي كنيم بوده و هست، بلكه برخي چونان شيخ انصاري، آن چنان ساده زيست و ژنده پوش بوده اند كه گوي سبقت از هم گنان خود ربوده اند. ولي بيان و عمل امام امت از

اين جهت اهميت دارد كه او با اين كه رهبري ديني مردم را به عهده داشت، رهبري سياسي مردم را نيز بر عهده داشت. در چنين پست و مقامي، چه بسا افراد زيادي و حتي به نام متخصص در فن مديريت و مانند آن، داعيه دار ميدان شوند و بگويند از ويژگيهاي مديريت است كه مدير ابهت و جذبه ويژه داشته باشد، گونه لباس، گونه نشستن، جايگاه ملاقات، تشريفات ملاقات و... بايد براساس عرف شناخته شده اي باشد و اين ساده زيستي به مديريت صدمه مي زند و....

ولي او خوب مي داند كه پيامبر اكرم(ص) و اميرمؤمنان(ع) بهترين مديريت را در جامعه انجام دادند و افزون بر رسالت ديني و تبليغ احكام الهي، بهترين و به يادمان ترين دوران حكومتي را براي مردم به وجود آوردند، به گونه اي كه در آن محيط سراسر ستم، آن رفتارها، همگان را شيفته اسلام و رفتار پيامبر(ص) و علي(ع) كرد و آن قدر براي آنان شيرين بود كه با اندك و انگشت شمار بودن باسوادان و كمبود نوشت افزار، بيش تر حالتها و برخوردهاي آنان براي ما ثبت شده است. او خوب مي داند شايد مديريت با جذبه و ابهت و اسراف و زرق وبرق، تا اندك زماني جلوه اي داشته باشد و جلوه گري دروغين آن، چند روزي چشم همگان را خيره كند، ولي همچون كف روي آب زود فرو مي نشيند و نابود مي شود، ولي مديريت مردمي، ساده زيستي و حتي خود را در رتبه پايين ترين مردم، از نظر زندگي مالي قرار دادن است كه انسان را در دنيا و آخرت، جاودانه مي كند

و روشي حسنه بر جاي مي گذارد.

بله، او به جاي گوش فرا دادن به سخنان آنان كه مديريت را از روي نوع ميز و صندلي باز مي شناسند، و براي مدير، معاون اول، معاون دوم، منشي و... صندلي و ميزهاي گوناگون و به اصطلاح براي هر كدام به فراخور شان و رتبه پيشنهاد مي كنند، تا نشانه مقام سازماني آنها باشد، به سخنان پيامبران(ص) و ائمه اطهار(ع) توجه مي كند و مديريت خوب و سالم را از آنان فرا مي گيرد.

حال مناسب است مقداري از ساده زيستيهاي پيامبر اكرم(ص) و ائمه اطهار(ع) و سفارشهاي آنان به ساده زيستي، حركتهاي عملي آنان در كشيدن جامعه به ساده زيستي و دوري از پاره اي امور اعتباري نقل شود، تا الگوي امام امت و منبع مديريتي او، براي ما روشن شود و معلوم شود ما نيز بايد به چنان منبعي نزديك شويم و خود را با آن برابر سازيم. ساده زيستي و سيره پيامبر اكرم(ص) و حضرت علي(ع)

احاديث درباره ساده زيستي پيامبر اكرم(ص) و اميرمؤمنان(ع) بسيار است و آن چنان زندگي ساده آنان را بيان مي كند كه وقتي انسان تشريفات حكومتهاي امروزي را مي بيند و سخنان در باب علم مديريت را مي شنود و جدايي مديران و كارگزاران را در هر رده، از زيردستان نگاه مي كند، با تمام وجود مي خواهد اعلام كند كه «حكومت » و «حاكميت » مشترك لفظي است كه در پيامبر اكرم(ص) و حضرت امير(ع) به معنايي بوده و در حاكمان مسلمانان امروزي به معناي ديگر.

آنان، مانند بردگان روي خاك مي نشستند، نان جوين مي خوردند، بازشناخت آنان از ديگران، در

ظاهر، ممكن نبود.

اكنون، به نمونه هايي از سيره زندگي آنان كه بسياري و شهرت آن، ما را از بررسي سندي بي نياز مي كند، مي پردازيم:

ابوذر مي گويد:

«رسول اكرم(ص) در بين افراد مي نشست و هنگامي كه غريب بيگانه اي وارد مي شد، نمي دانست كدام يك پيامبر است، تا اين كه مي پرسيد. به همين جهت، ما از ايشان خواستيم تا مكاني براي نشستن خود قرار دهد كه غريبه ها او را بشناسند.» (6)

و در احاديث بسياري وارد شده است: نبي اكرم(ص) در تمام عمر، هيچ گاه شكم از غذا سير نكرد و گاهي سه روز غذا نمي خورد كه به نمونه هايي اشاره مي كنيم:

«ما شبع النبي(ص) من خبز بر ثلاثة ايام حتي مضي سبيله.» (7)

«عيص بن قاسم به حضرت صادق(ع) گفت: خبري از پدر شما روايت شده كه فرمود: پيامبر(ص) هيچ گاه از نان گندم سير نخورد (نشد) آيا چنين خبري صحيح است؟

حضرت صادق(ع) فرمود: نه، رسول اكرم(ص) هيچ گاه نان گندم نخورد و هيچ گاه از نان جوين به مقداري كه سير بشود، نخورد.» (8)

عايشه مي گويد:

«ما شبع آل محمد ثلاثة ايام شباعا حتي لحق بالله عزوجل.» (9)

اهل پيامبر(ص) سه روز غذاي سير نخوردند، تا وقتي كه پيامبر از دنيا رفت.

اين حديث، راه جمعي بين دو حديث پيشين است و نشان مي دهد كه پيامبر(ص) يك غذاي سير از نان گندم نخورده و خانواده او نيز در زمان آن حضرت سه روز پشت سر هم غذايي سير نخورده اند.

اخبار از اين گونه فراوان است، از جمله:

امام صادق(ع) مي فرمايد:

«شخصي نزد پيامبر اكرم آمده و دوازده درهم به پيامبر(ص) داد. لباسهاي پيامبر

فرسوده شده بود; از اين روي، حضرت پول را به علي(ع) داد و فرمود: اين درهمها را بگير و لباسي برايم بخر تا بپوشم.

حضرت علي(ع) مي گويد: به بازار رفتم و پيراهني به دوازده درهم خريدم و نزد پيامبر(ص) آوردم.

پيامبر(ص) به آن نظري افكند و فرمود: اي علي! لباسي ديگر (ارزان تر و ساده تر) را بهتر دوست دارم! آيا فروشنده معامله را بر هم مي زند؟ گفتم نمي دانم. فرمود: امتحان كن.

نزد فروشنده رفتم و گفتم: رسول الله(ص) اين لباس را نپسنديد و لباسي ساده تر خواست (لطفا) معامله را برهم بزن. او پولها را به من برگرداند. آنها را نزد پيامبر(ص) آوردم و با هم به بازار رفتيم تا پيراهني بخرد. چشمش به دختركي افتاد كه بر كنار راه نشسته و گريه مي كرد.

پيامبر اكرم پرسيد: چه مشكلي داري؟ گفت: اي رسول خدا! خانواده ام چهار درهم به من دادند تا چيزي بخرم، آن پول گم شد و جرات نمي كنم كه به خانه برگردم.

پيامبر اكرم(ص) چهار درهم به او داد و فرمود: نزد خانواده ات برگرد. سپس به بازار رفت و پيراهني چهار درهمي خريد و پوشيد و خدا را ستايش كرد و از بازار بيرون آمد، مرد برهنه اي را ديد كه مي گفت: هر كسي مرا بپوشاند، خداوند او را از لباس بهشتي بپوشاند. پيامبر اكرم(ص) لباسش را درآورد و به او داد و باز به بازار برگشت و پيراهن ديگري با چهار درهم باقيمانده خريد و پوشيد و حمد خداي را انجام داد و به سوي منزل برگشت. ناگهان همان دخترك را ديد كه در كنار راه نشسته و

مي گريد.

پيامبر اكرم فرمود: چرا نزد خانه ات نمي روي؟

گفت: اي رسول خدا! چون دير شده مي ترسم كه مرا كتك بزنند.

پيامبر اكرم(ص) فرمود: از جلو برو و خانواده ات را به من نشان بده. پيامبر اكرم(ص) به در خانه ايستاد و فرمود: السلام عليكم يا اهل الدار. كسي جوابش را نداد دوباره سلام كرد كسي جوابش را نداد. دفعه سوم سلام كرد، گفتند: عليك السلام يا رسول الله و رحمة الله و بركاته.

فرمود: چرا دفعه اول و دوم جواب سلام را نگفتيد؟

گفتند: سلامت را شنيديم. دوست داشتيم كه بيش تر سلام كني.

پيامبر اكرم فرمود: اين دخترك مقداري تاخير داشت، از او بازخواست نكنيد.

گفتند: اي رسول خدا! براي اين كه شما براي او اين راه را آمديد او آزاد شد (و ما او را آزاد كرديم) .

پيامبر اكرم(ص) فرمود: چه دوازده درهم با بركتي! دو عريان را لباس پوشاند و برده اي را آزاد ساخت.» (10)

نكته ها:

1. معلوم نيست پيراهني دوازده درهمي پيراهني عالي و گران قيمت بوده باشد، چون حضرت علي(ع) با روحيه حضرت آشنا بوده و به حتم لباس ساده اي براي او گرفته، ولي باز پيامبر(ص) لباس ساده تري را مي خواسته است.

2. پيامبر اكرم(ص) از پوشيدن لباس كهنه پرهيز نداشته است.

3. پيامبر اكرم از رفتن به در خانه ارباب يك كنيزك و شفاعت و عذرخواهي براي او، باكي نداشته است.

4. پيامبر اكرم(ص) از پذيرش پول به عنوان هديه ابائي نداشته است.

5. پيامبر اكرم، وقتي غم زده يا گرفتاري را مي ديده از گرفتاري او مي پرسيده و به فكر چاره مي افتاده است.

نكته مهم: اين سادگي زندگي پيامبر اكرم(ص) در لباس،

خوراك و مشي زندگي، تنها جنبه فردي نداشته است و از ويژگيهاي غيردرخور پيروي حضرت نبوده است، بلكه چنين مشي و روشي داشته تا ديگران او را الگو قرار دهند و همانند او باشند، همان گونه كه خود حضرت فرمود: «لتكون سنة من بعدي.» (11)

از سخن پيامبر اكرم، روشن تر كلام حضرت علي است كه مي فرمايد:

«ان الله تعالي فرض علي ائمة العدل ان يقدروا انفسهم بضعفة الناس كي لايتبيغ بالفقير فقره.» (12)

خداوند بر امامان عادل واجب كرده است كه زندگي خود را همانند مردم فرودست و مستضعف سامان دهند تا فقر فقيران بر آنان سخت نيايد.

حال اگر خداوند بر امامان عادل فرض و واجب كرده است كه خود را همانند طبقه مستضعف جامعه تقدير كنند، چنين نتيجه مي گيريم كه: پيروي از پيامبر اكرم(ص) براي همگان مستحب نيست، بلكه بر سردمداران و مسؤولان حكومتي واجب است. ساده زيستي بر مردم مستحب است و بر ائمه مردم: رئيس جمهور، استانداران، وزيران، مديران، ادارات، ائمه جمعه و رهبران سياسي و ديني واجب است.

بنابراين، رياست، مقام و مديريت، نه تنها اقتضاي دكوراسيون، ماشينهاي قيمتي و خدم و حشم ندارد، بلكه بر ائمه عدل واجب است كه همانند طبقه ضعيف مردم باشند. و به ديگر سخن، نه تنها شاني كه نگهداشت آن واجب باشد وجود ندارد، بلكه زندگي معمولي نيز بر آنان روا نيست و بايد همانند بينوايان و مستضعفان باشند و گرنه كلام علي(ع) زيرپا نهاده مي شود. حضرت علي(ع) و ساده زيستي

علاءبن زياد حارثي، از ياران حضرت علي(ع) بيمار شد. حضرت، به ديدن او رفت. هنگامي كه خانه بزرگ او را ديد، فرمود:

«با اين خانه بزرگ

و گسترده در دنيا چه كار مي كني؟ در حالي كه نيازت به چنين خانه اي در آخرت بيش تر است.»

امام، با اين جمله، به بزرگي خانه او خرده مي گيرد.

سپس مي فرمايد:

«بله مي تواني با اين خانه به آخرت برسي، در آن ميهماني كني صله رحم كني و حقوق حق داران را اظهار كني كه در اين صورت به وسيله خانه ات به آخرت رسيده اي.»

وقتي علاء ديد كه حضرت علي(ع) بر خانه گسترده او، با اين شرط كه با آن خانه آخرت خود را آباد كند، صحه گذاشت، به گلايه از برادر خود عاصم بن زياد پرداخت.

حضرت پرسيد: مگر او چكار مي كند؟

علاء گفت: او لباس خشن پوشيده و دنيا را ترك گفته است.

حضرت فرمود: او را بياوريد.

هنگامي كه او را آوردند فرمود:

«اي دشمن خويشتن! شيطان بر تو چيره گشته است، چرا به اهل و فرزندانت رحم نمي كني؟ آيا فكر مي كني خداوند روزيهاي خوشگدار و دلپذير را حلال كرده و با اين حال كراهت دارد كه از آن برگيري؟...»

عاصم گفت: اي اميرمؤمنان: خودت را ببين با اين لباسهاي خشن و غذاهاي خشك؟!

حضرت فرمود:

«خداوند بر امامان عادل واجب كرده است كه زندگي خود را همانند ضعيفان تقدير كنند تا فقر فقرا بر آنان سخت نيايد.»

بررسي:

روشن است كه حضرت علي(ع) به عاصم اجازه نمي دهد كه غذاي سخت و ناگوار بخورد و لباس خشن بپوشد، چون عاصم يك فرد معمولي جامعه است و خانه بزرگ برادرش علاء را نيز، مورد تاييد قرار مي دهد و وقتي بحث خودش پيش مي آيد مي فرمايد: امام عادل بايد چنين باشد. نمي فرمايد: من از زهد

خوشم مي آيد، بلكه مي فرمايد: «امام عدل بايد اين چنين باشد.»

برعكس امام، عاصم فكر مي كند بهره گرفتن از دنيا و خوب خوردن و خوب زندگي كردن، ناخوشايند است كه امام بر اين فكر خدشه وارد مي سازد و به آن انتقاد مي كند و افزون بر اين، به او دستور مي دهد: شيطان را از خود دور كند و به زن و بچه خود رحم كند، از پاكيزه ها و خوشگدارهاي دنيا بهره مند شود.

ولي همين علي(ع) وقتي كه مي شنود استاندارش در جلسه اي كه غذاهاي رنگارنگ داشته و پول داران جمع بوده اند، از بينوايان خبري نبوده، شركت كرده، او را سخت سرزنش مي كند. (نهج البلاغه، نامه 45) پيداست مقام حكومتي داشتن اقتضا مي كند كه انسان از پول داران، زراندوزان و مرفهان دوري گزيند، يا دست كم، آنان و مستضعفان را در كنار هم و در يك سطح قرار دهد و براي آنان ارزشي برابر در نظر بگيرد و باور داشته باشد.

در جاهاي بسيار، قرآن بيان مي كند: زراندوزان و اشراف مي گفتند: تا فقيران و بينوايان گرد انبياء را گرفته اند، ما ايمان نمي آوريم و خداوند اجازه پراكندن فقرا و يا بي اعتنايي به آنان را حتي براي چند لحظه نيز، بر نمي تافت. كه در ضمن بحثهاي آينده به پاره اي از آنها اشاره خواهد شد.

چرا سفارشهاي به ساده زيستي كم اثر يا بي اثر است؟

پس از اين كه روش و شيوه زندگي پيامبر اكرم(ص) و اميرمؤمنان(ع) در ساده زيستي روشن شد و سفارشها و روش زندگي بزرگان فقاهت و رهبري ديني، سياسي، بويژه امام امت،

به عنوان يك رهبر سياسي و مدير امروزي بيان شد، به طور طبيعي هر كسي از خود مي پرسد: چرا امروزه چنين نيست؟ چرا در وزارت خانه ها، مراكز و نهادهاي دولتي و غيردولتي، اين الگو پياده نمي شود. مگر رهبران ما ساده زيست نبودند، به ساده زيستي دعوت نكردند؟ پس چرا زندگي امروزي ما چنين است؟

اين پرسشها، پرسشهاي اساسي است و بايد پاسخ درخور داده شود و آن هم نه با زبان، با عمل. اين پرسشها، دغدغه خاطر خارخار بسياري از جوانان، بينوايان، فرودستان، تهي دستان، و پابرهنگان است. حتي صاحبان مال و ثروت و مقام و مكنت نيز گه گاه از اين همه ريخت و پاشها و خودنماييهاي با جاه و جلال و حشم دلتنگ مي شوند.

البته، براي حال و وضع موجود، تفسيرها و تحليلها شده و كساني به توجيه وضع موجود پرداخته اند و همچنين بسيارند كساني كه به توجيه كار خود مي پردازند و براي خود دليلهايي دارند و به پندار خود راه خطا نمي پويند، از جمله مي گويند:

1. آن زمان فقر و بدبختي و سياه روزي در بين مردم زياد بوده و چيزي نداشته اند كه با آن از ساده زيستي خارج شوند.

ولي اين سخن، نادرست است; زيرا اگر فقر سبب و انگيزه ساده زيستي بود، توده مردم، به حتم فقيرتر و بينواتر از حاكم; يعني پيامبر اكرم(ص) يا حضرت علي(ع) بوده اند و در اين صورت، آنان ساده تر از آن معصومان مي زيسته اند، پس وجهي ندارد كه با شگفتي، ساده زيستي آنان در زندگي نمايانده شود.

به ديگر سخن، بيان ساده زيستي آن دو در كتابها، نشانه

ساده زيستي ناشناخته و نامعمولي است كه همگان را به شگفتي وا مي داشته است وگرنه اگر شناخته شده و معمول بود جاي شگفتي نداشت.

2. زندگي با جلال و شكوه امروز حاكمان و دست اندركاران از پيوند كشورهاي اسلامي با كشورهاي صنعتي شرق و غرب، ناشي شده است و چون آنان با زيب وزيور و آرايه هاي بسيار زندگي مي كنند و در بين مردم با حشم و خودآرايي ظاهر مي شوند، كم كم اين روش و مشي، به كشورها و حكومتهاي مسلمانان نيز، سريان پيدا كرده است.

3. زندگي اسراف گرايانه و پرريخت و پاش و پر حشم و خدم، برخاسته از فتواي عالمان دين است كه نگهداشت شان را واجب دانسته اند.

4. زندگي تجمل گرايانه امروز، ناشي از حس راحت طلبي، مقام پرستي، حب جاه و مقام و برتري طلبي انسان است.

البته بايد اذعان داشت كه امور اجتماعي هيچ گاه ناشي شده و برخاسته از يك علت نيست و نماياندن و شناساندن سهم هر علت در يك معلول نيز كار مشكلي است، چون ثابت نگه داشتن ديگر عاملها و انگيزه ها جهت بررسي نقش يك عامل، در امور اجتماعي كاري بسيار دشوار، بلكه ناممكن است و نمي توان همچون امور تجربي در آزمايشگاهها، ساير عوامل را تثبيت كرد و نقش يك يك آنها را روشن ساخت.

افزون بر اينها، چگونگيها و حالتهاي روحي و رواني كسان، گوناگون است. امكان دارد در شخصي روحيه و حس جاه خواهي قوي تر باشد و در ديگري خودباختگي در مقابل صنعت جهان كنوني و در سومي فتواي شرعي و پايبندي بيش از اندازه به نگهداشت شؤون.

باري، انگيزه هاي گوناگوني

از اين گونه، مي تواند در دور ساختن انسان از ساده زيستي نقش بازي كند و گاهي انگيزه هاي جديدي از تركيب اين انگيزه ها و همچنين تركيب هر يك از اين عوامل با روحيه ها و حالتهاي رواني مانند حسادت، چشم و هم چشمي، خود برتربيني و... در دور ساختن انسان از ساده زيستي نقش دارد.

ولي با همه اين سخنها، در جامعه مذهبي ايران و پس از تشكيل حكومت اسلامي، نقش فتواي فقيهان در واجب بودن نگهداشت شؤون را نبايد كم تر از عوامل ديگر دانست و بلكه در بين متدينان، روحانيان و بزرگان ديني، شايد مساله حفظ و نگهداشت شؤون نقش كليدي را داشته باشد. و چون نگهداشت شؤون، با ساده زيستي، در ظاهر ناسازگاري دارند، و اولي مورد فتواي فقها و واجب فقهي و دومي سفارش اخلاقي است، فتواي فقهي نقش اصلي و ظاهري و ديني را داشته و ديگر علتها و انگيزه ها، نيز نقش پنهان خود را داشته اند و ناگهان زندگي ساده يك انسان ديندار و مؤمن، يا جامعه مؤمنان به زندگي آراسته با زيور و زيب فراوان غير درخور توجيه تبديل شده است.

زبان حال ناسازگاري وضع موجود و اسلام امروزي با اسلام واقعي را شاعري در شعر خود خطاب به امام زمان(ع) اين چنين بازگو كرده است:

بس كه ببستند بر آن برگ و ساز گر تو ببيني نشناسيش باز

بنابراين، يا بايد ناسازگاري بين خوش آيند بودن ساده زيستي و خوش آيند بودن نگهداشت شان حل شود، يا معلوم شود يكي از اين دو حقيقت ندارند و به اسلام بسته شده است.

سمت و سوي نوشته حاضر، در جهت رد

واجب بودن نگهداشت «شان » به معنايي كه امروزه در جامعه مطرح است و منشا فتواي فقها در واجب بودن نگهداشت شان را مورد مناقشه جدي قرار مي دهد.

معناي شان و كار بردهاي آن:

لغت نامه دهخدا:

«شان ماخوذ از شان عربي به جاي «باره » استعمال شود، چنانكه گويند: «اين در شان آن منزل است » (يعني درباره) گاهي به جاي لفظ «حق » هم گفته مي شود، چنانكه گويند: اين آيه در شان او نازل شده است، يعني در حق او. حق و باره... (معناي ديگر شان) رسم و قاعده و كار. (نظير) جهان را چنين است آيين و شان، هميشه به ما راز دارد نهان (يعني رسم و قاعده جهان اين چنين است)... (معناي ديگر): قدر و منزلت و شكوه. رتبه، قدر و مرتبه (نظير) باز بنشست به صدر اندر با جاه و جلال. باز زد تكيه بگاه اندر با عزت و شان.» (13)

در لغت نامه دهخدا، در ذيل واژه «شان » نيز معنايي چون: كار و حال; خوي، سرشت و طبيعت و معاني ديگري آورده شده و دست آخر آمده:

«در تداول فارسي زبانان، به معني حق آمده است، چون: اين آيه در شان او نازل شده است... در تداول فارسي زبانان، قدر و مرتبه و شوكت و عظمت باشد (از برهان قاطع). قدر و مرتبه و شكوه (انجمن آرا) رفع الشان: بلند پايه، بلند مرتبه، والا مقام. عالي شان، بلند پايه و بزرگ.» (14)

فرهنگ لاروس:

«الشان: حالت و كار، امر، «وماتكون في شان »: در هيچ كار نباشي. مقام منزلت: «هومن ذوي الشان » او صاحب منزلت است. كار بزرگ و دشوار... حاجت، نياز.»

(15)

نتيجه: چند معني براي «شان » ياد شد، مانند: كار، حالت، حق، رسم و آيين، مقام و منزلت، حاجت ولي روشن است كه بحث ما پيرامون شان به معناي كار و مانند آن نيست، بلكه بحث شانهاي اعتباري است كه واژگاني مانند: مقام، منزلت، رتبه، شكوه و... تا اندازه اي معني آن را به ذهن نزديك مي كند.

براي بازشناسي بهتر معني و يافتن محل بحث، با ذكر نمونه هايي و مواردي كه شان در زندگي روزمره به كار مي رود، سعي خواهيم كرد ماهيت شاني را كه مورد بحث است روشن سازيم.

گاهي گفته مي شود: در شان پزشك نيست كه خود در مطب را باز كند و آن را آب و جارو كند... در شان او نيست با بيمار به نزاع پردازد. در شان روحاني نيست كه در خيابانها و كوچه و بازار رها بگردد و عمر بر باد دهد. در شان مجتهد نيست كه موضوع حكم را تعيين كند. در شان رئيس قبيله نيست كه از بازار سبزي و... بخرد. در شان رئيس اداره نيست كه با آبدارچي درگير شود.

اين گونه شانها را به طور معمول، عرف باز مي شناسد و گويا ملاك و معيار آن اين است كه وقت يك دكتر با ارزش تر از اين است كه به جاروكشي بپردازد و وقت رئيس قبيله نيز همين طور. مجتهد رتبه اش و مقام علمي اش در فقه است و حكم الهي را مي فهمد و بيان مي كند، ولي در شناسايي و شناساندن موضوع خبره نيست. او مي گويد اگر آب برايت زيان دارد وضو نگير، ولي در شان او و در محدوده

كاري او نيست كه باز گويد و روشن كند چه وقت آب ضرر دارد. رئيس اداره نيز از نظر شغلي مرحله بسيار بالاتري از آبدارچي دارد و نبايد خود را به حد درگيري با وي، پايين بياورد.

در اين گونه جاها، ارزش مندي وقت، نوع تخصص، مرتبه علمي، مرتبه اجتماعي و... و بايستگي استفاده بهينه از فرصتها، توانها و... شان را تعيين مي كند و عرف اجازه چنين كارهايي را به اين كسان نمي دهد و اگر انجام دهند، آنان را سرزنش مي كند.

اما گاهي مساله شكل ديگري به خود مي گيرد. پزشك پا را روي پاي انداخته، بدون هيچ خستگي و ناراحتي، بي كار نشسته است و مي گويد: در شان من نيست كه آمپول بزنم، در شان من نيست كه در مطب را باز كنم!

و رئيس قبيله، اكنون در حال گذر از بازار است و مي تواند نيازهاي خود را بدون اين كه وقتي از او از بين برود، بخرد، ولي مي گويد: شان من از اين حرفها بالاتر است و... يا شخص تا ديروز در خيابانها پياده راه مي رفت امروز پستي به او دادند يا گنجي پيدا كرد و ثروتمند شد، ناگهان بگويد چون من ميلياردر شده ام در شانم نيست كه پياده راه بروم، اتومبيل چنين و چنان سوار شوم در حالي كه نه استفاده بهينه از وقت است و نه ترس از جان و مال.

در اين جا، عرف او را سرزنش و بر كار او خرده مي گيرد و مي گويد: تو مقامي نداشتي و نداري و وقت تو ارزش چنداني ندارد، خطري هم در كمين تو نيست و... بنابراين،

وجهي و دليلي براي كناره گيري از مردم، سوار شدن بر اتومبيل چنين و چنان و... وجود ندارد.

گاهي شخصي خانه كوچكي دارد و در آن زندگي مي كند، ولي به جهت مهربان بودن، شناسا بودن ، خويشاوندان زياد داشتن، هر روز ميهمانهاي زيادي به خانه اش رفت و آمد مي كنند و او حس مي كند كه در اين منزل كوچك، هم خودش و هم ميهمانانش ناراحتند، مي گويد در شان من است كه خانه بزرگ تر داشته باشم، من نيازمند به خانه بزرگي هستم عرف اين سخن را مي پذيرد.

شخص ديگري كه دوست، همسايه و... داراي زندگي و منزل مساوي با اوست; اما ميهمان كم تري به خانه او مي آيد، اگر اين شخص بخواهد خانه خود را با خانه اي بزرگ تر عوض كند و بگويد شان من خانه بزرگ تري است، عرف نمي پذيرد، بلكه خريد خانه بزرگ تر را بر چشم وهم چشمي، حسادت و مانند آن حمل مي كند.

و همچنين اگر شخص در اثر شغل زياد، موقعيت اجتماعي، اهميت وقت و عمر او، ترس از ترور يا ربودن او، لازم باشد در حال و وضع ويژه اي به سر برد، شايد عرف بپذيرد كه او شانش اين است كه از تواناييها و برنامه هاي ويژه اي برخوردار باشد، ولي براي فرزندان، بستگان و خويشان او چنين شانهايي را قائل نيست، مگر اين كه خود آنان نيز، حال و وضع ويژه اي داشته باشند.

بنابراين، قضاوت عرف در جاها، حال و وضعها، زمانها و افراد گوناگون، فرق دارد و قاعده مند ساختن اين امور كاري بس مشكل است. به طور فشرده و

خلاصه مي توان گفت: شانهايي كه بر خاسته از نيازها باشد، چه نياز معنوي، چه مادي، چه اجتماعي و سياسي و... را عرف مي پذيرد، ولي آنچه فرد سعي مي كند خود را نيازمند آن بداند و با توجيه به خود ببندد چه با نسبت دادن خود به مقام و موقعيتي باشد و چه با نسبت دادن به فرد صاحب جاه و مقام و چه به رخ كشيدن مال و منال باشد، از ديد عرف پذيرفته نيست.

خلاصه: با توجه به مثالهاي مطرح شده، معناي امروزي شان، افزون بر آن شانهاي پذيرفته شده و پذيرفته نشده از نظر عرف، تا حدودي روشن شد و به دست آمد عرف تركيبي از مقام و منزلت همراه با احتياج و نياز را در نظر مي گيرد و براساس آن حكم مي كند.

اما اين كه عرف بين مال شخصي و مال عمومي و بيت المال، چقدر فرق مي گذارد نياز به دقت افزون تري است. رساله هاي عمليه و مساله شان

سيد محمد كاظم طباطبايي در عروة الوثقي در مساله 61 از مسائل خمس مي نويسد:

«المراد بالمؤونة مضافا الي مايصرف في تحصيل الربح، مايحتاج اليه، لنفسه وعياله في معاشه بحسب الشان اللائق بحاله في العادة من الماكل والملبس والمسكن... و مايحتاج اليه لتزويج اولاده او ختانهم. و نحو ذلك. مثل مايحتاج اليه في المرض و في موت اولاده و عياله الي غير ذلك مما يحتاج اليه في معاشه، ولو زاد علي ما يليق بحاله مما يعد سفها و سرفا بالنسبة اليه لايحسب منها.»

(ايشان در مسائل گذشته شرح داده اند كه خمس پس از هزينه است; يعني وقتي انسان سودي به دست

آورد بايد هزينه هايي كه در راه به دست آوردن آن سود مصرف شده است، از آن كم شود تا سود خالص روشن شود، آن گاه خمس سود خالص را بدهد. اكنون در اين مساله مؤونه ( هزينه) را به معناي وسيع تري مي گيرد و مي نويسد:) مراد از مؤونه ( هزينه) افزون بر آنچه كه در راه تحصيل رنج و سود هزينه مي شود، شامل آنچه كه سود برنده آن را در زندگي روزمره براي خود و خانواده اش برابر شاني كه شايسته اوست، به آنها نياز دارد، مانند خوراك، پوشاك و مسكن نيز مي شود... بلكه مؤونه شامل آنچه كه براي ازدواج و ديگر هزينه هاي فرزندانش و آنچه كه به آن در بيماريها، در مرگ زن و فرزند و مانند آن نياز دارند نيز مي شود. ولي اگر از آنچه شايسته شان اوست، بيش تر مصرف كرد به طوري كه در عرف نسبت به او اين گونه هزينه ها سفهي و اسراف باشد از هزينه به حساب نمي آيد.

فقيهان بسياري بر عروة الوثقي حاشيه زده اند كه به دوازده حاشيه از آنان كه در دسترس بود مراجعه شد و معلوم شد كه بر اين مساله حاشيه اي ندارند و معناي آن اين است كه اين مساله از نظر آنان بدون اشكال است.

در جواهر نيز، بر اين مساله ادعاي عدم خلاف شده است و آقا جمال در حاشيه روضه ادعاي نفي ريب كرده است. (16)

در رساله توضيح المسائل فارسي امام خميني (17) اين مسئله عروه به چندين مساله تبديل شده است كه پاره اي از آنها ذكر مي شود.

«مساله 1775: آنچه از

منابع كسب در بين سال به مصرف خوراك و پوشاك و اثاثيه و خريد منزل و عروسي و جهيزيه دختر و زيارت و مانند اينها مي رساند، در صورتي كه از شان او زياد نباشد و زياده روي هم نكرده باشد، خمس ندارد.

مساله 1776: مالي را كه انسان به مصرف نذر و كفاره مي رساند، جزء مخارج ساليانه است و نيز مالي را كه به كسي مي بخشد يا جايزه مي دهد در صورتي كه از شان او زياد نباشد از مخارج ساليانه حساب مي شود.

مساله 1777: اگر انسان نتواند يك جا جهيزيه دختر را تهيه كند و مجبور باشد كه هر سال مقداري از آن را تهيه نمايد، يا در شهري باشد كه معمولا هر سال مقداري از جهيزيه دختر را تهيه مي كنند، به طوري كه تهيه نكردن آن عيب است چنانچه در بين سال از منافع آن سال جهيزيه بخرد خمس ندارد.»

آية الله منتظري در سه مساله گذشته با امام خميني موافق و دو مساله ديگر به آن افزوده است كه عبارتند از:

«مساله 1667: ماشيني را كه انسان براي مسافرتهاي خود و خانواده اش و يا رفتن به زيارت مي خرد، اگر خارج از شان متعارف او نباشد جزء مخارج همان سال به حساب مي آيد و خمس ندارد....

مساله 1668: تجملات و تشريفات منزل و زندگي و اياب و ذهاب و ميهمانيهاي انسان و خانواده او اگر از حد متعارف و شان او بيش تر نباشد خمس ندارد و اگر از حد متعارف و شان او بيش تر باشد، بايد خمس زائد بر متعارف را بپردازد و شان افراد به حسب زمانها

و شهرها و اوضاع معيشت عمومي مردم متفاوت مي باشد.»

در مسائلي كه نقل شد سخني از احتياج و نياز به ميان نيامده بود، در حالي كه عبارت عروة الوثقي درباره احتياج ونياز بود و در رساله هاي آقايان: گلپايگاني و فاضل نيز مساله نياز مطرح شده، در مثل در مساله تهيه جهيزيه دختر نوشته اند: «و تهيه آن مورد حاجت باشد».

و بالاخره مساله مصرف در حد شان با مساله نياز، پيوند تنگاتنگ دارند، به گونه اي كه شماري با آوردن واژه شان، شايد خود را از آوردن واژه «حاجت و نياز» بي نياز ديده اند و شماري براي از بين بردن زمينه هرگونه شبهه، حاجت و نياز را نيز آورده اند. چون روشن شد كه در ذيل عبارت عروة الوثقي همه بر يك نظرند.

اگر چه اين احتمال نيز وجود دارد كه نياوردن قيد حاجت و نياز درپاره اي از رساله ها براي فراگير ساختن شان و گسترده تر ساختن آن از حاجت باشد. ولي با صدر و ذيل مسائلي كه بحث از مؤونه است و زياده روي را از مؤونه نمي دانند و با توجه به قيدي كه پس از تهيه جهيزيه آورده اند (به طوري كه تهيه نكردن آن عيب است) معلوم مي شود كه مساله نياز و حاجت در ذهن همگان بوده است و دست بالا مي توان گفت كه در ذهن شماري حاجت و نياز فراتر از حاجت و نياز مادي است و شامل حاجتهاي روحي و آبرويي نيز مي شود.

خلاصه: از فتواهاي فقها در اين جا روشن شد كه در مساله شان فرقي بين آنچه فقها از اين لفظ مي فهمند

و آنچه در عرف مردم مطرح است، وجود ندارد و مقام و منزلت همراه با حاجت است كه شان را مي سازد.

نكته مهم: روايي نگهداشت شان در مالهاي شخصي است.

در مسائل نقل شده از عروة الوثقي و رساله هاي توضيح المسائل بحث درباره مصرفهاي شخصي و در زندگي هاي خصوصي است. در مثل آيا اگر شخصي ميهماني بزرگي از مال خود راه بيندازد و هر شب چند نفر را غذا دهد، از شان او خارج است يا خير؟ كه در صورت اول بايد خمس پول صرف شده در ميهماني ها را نيز بپردازد.

يا اگر كسي با پول خود به مسافرتهاي گوناگون برود و در هتلهاي درجه يك سكني گزيند و به هر حال پول زيادي مصرف كند آيا برابر شان عمل كرده تا بگوييم پولهاي مصرف شده از هزينه هاي معمولي اوست و خمس ندارد يا از هزينه هاي معمولي او نيست و چون زياده روي كرده، افزون بر اصل مال كه تلف شده، بايد خمس آن را نيز بپردازد بنابراين بحث صاحب عروة الوثقي و فقيهان ديگر، ربطي به مصرف از بيت المال ندارد حرام بودن استفاده از اموال عمومي در مصرفهاي شخصي و در راه شان، آن قدر روشن است كه تنها به جمله اي از حضرت علي(ع) بسنده مي كنيم:

«ادقوا اقلامكم و قاربوا بين سطوركم و احذفوا عني فضولكم واقصدوا قصد المعاني. واياكم والاكثار. فان اموال المسلمين لاتحتمل الاضرار.» (18)

قلم هايتان را تيز كنيد، سطرها را به هم نزديك سازيد، واژه هاي زايد را درباره من حذف كنيد، تنها معاني را قصد كنيد، از زياده گويي بپرهيزيد; زيرا اموال مسلمانان تحمل زيان

را ندارد.

بله وقتي بيت المال مسلمانان تحمل زيان ناشي از نوشتن لقبهاي اميرمؤمنان، به عنوان خليفه مسلمانان را ندارد و وقتي سطرهاي نوشته درمورد مسائل جاري مملكت، بايد كنار هم و با قلم ريز نوشته شود; زيرا كه اموال مسلمانان اين ضرر را نمي تواند تحمل كند، تكليف پلاكاردهاي بلند براي تبليغ افراد يا معرفي آنان يا خوش آمدگوييها و... روشن است. وقتي نتوان بيت المال را براي تبليغ مسؤولان و رهبراني همچون حضرت علي(ع) كه كشور به وجودشان نيازمند است، هزينه كرد و بزرگداشت شان آنان از بيت المال مسلمانان اشكال داشته باشد، بزرگداشت كسان ديگر و نگهداشت شان و منزلت افراد با مال مسلمانان به طريق اولي جايز نيست. شان در استطاعت حج

«مساله 4: المراد بالزاد هنا، الماكول والمشروب و سائر ما يحتاج اليه المسافر، من الاوعية التي يتوقف عليها حمل المحتاج اليه و جميع ضروريات ذلك السفر، بحسب حاله قوة و ضعفا وزمانه حرا و بردا و شانه شرفا وضعة والمراد بالراحلة: مطلق مايركب، ولو مثل سفينة في طريق البحر. واللازم وجود ما يناسب حاله بحسب القوة والضعف. بل الظاهر اعتباره من حيث الضعة والشرف، كما و كيفا. فاذا كان من شانه ركوب المحمل او الكنيسة، بحيث يعد ما دونهما نقصا عليه، يشترط في الوجوب القدرة عليه و لايكفي مادونه وان كانت الآية والاخبار مطلقة و ذلك لحكومة قاعدة نفي العسر والحرج علي الاطلاقات. نعم اذا لم يكن بحد الحرج وجب معه الحج. و عليه يحمل ما في بعض الاخبار، من وجوبه ولو علي حمار اجدع مقطوع الذنب.»

مراد از توشه در اين جا: ( توشه و راحله شرط استطاعت براي حج است)

خوراكي، آشاميدني و ديگر چيزهايي است كه مسافر به آنها احتياج دارد، حتي ظرفهايي كه جابه جايي اثاثيه هاي مورد نياز به آنها بستگي دارد و همه ضروريات آن سفر، برابر حال او از نظر قوت و ضعف ( اگر او توانا و سالم است يك نوع غذا نياز دارد. و اگر بيمار و سست بنيه است نياز به غذا و وسايل رفاهي بيش تري دارد) و برابر زمان سفر، از نظر گرمي و سردي، برابر شان او از نظر شرافت و پستي (كه اگر شريف است زاد و توش خوب، غذاي خوب و... و اگر از طبقه پايين است، غذاي معمولي و...) و مراد از «راحله مطلق مركب است و لو اين كه آن مركب كرايه اي باشد، مانند كشتي كه در راه دريايي بر آن سوار مي شوند و لازم است مركبي موجود باشد كه مناسب حال او باشد، از نظر قوت و ضعف (اگر تواناست و سالم مركب معمولي براي وي خوب است ولي اگر بيمار است، نياز به مركب رام دارد با ابزار و وسائل مورد نياز براي رفاه حال وي.) بلكه ظاهر اين است كه در استطاعت شخص، جايگاه اجتماعي او، از نظر پستي و شرافت نيز در چگونگي وسيله سواري او، نقش دارد، هم از نظر چندي و شمار و هم از نظر چوني و چگونگي. بنابراين اگر از شان اوست كه بر مركب محمل دار يا كجاوه دار سوار شود، به گونه اي كه اگر سوار بر مركب پايين تر شود، براي وي عيب به شمار مي آيد. در واجب بودن حج، شرط است كه قدرت بر آن

گونه مركب داشته باشد و به كم تر از آن بسنده نمي كند. در اين جا اگر چه آيه و روايات مطلق است، ولي اين نظر و فتوا با در نگريستن به اين نكته است كه قاعده نفي حرج و عسر، بر اطلاقات حاكم است.

بله اگر از طبقه پايين اجتماع باشد، وسيله سواري يا توشه به گونه اي نباشد كه حرج لازم بيايد، با داشتن آن زاد و راحله حج بر او واجب مي شود و اخباري كه بر واجب بودن حج (گرچه با سوار شدن و استفاده كردن از الاغ گوش، بيني و دم بريده) دلالت دارند، بر همين صورتي كه حرجي نباشد حمل مي شوند.

پس از بيان نظر صاحب عروة الوثقي، مناسب است كه به شرحهاي استدلالي كه بر اين كتاب نگاشته شده است نيز، نظري افكنده شود، تا اگر آنان براي حق بودن شان، سخني دارند بررسي شود.

در معتمد عروة الوثقي آمده:

«اصحاب ما در اين كه مكلف از طبقه شريف بالاي اجتماع باشد و يا از طبقه پايين بودن مكلف در نوع مركب او در سفر حج نقشي دارد يا خير، به دو گروه تقسيم شده اند: گروهي بر اين باورند جايگاه اجتماعي مكلف در راحله او دخيل است و ديگران بر اين باورند كه چنين نيست.

گروه نخست، به قانون نبود دشواري (حرج) تمسك كرده و گفته اند: اگر چه دليلها از اين جهت اطلاق دارند ، ولي قاعده نبود تنگنا و دشواري، بر اطلاقها حكومت دارند. ولي در اين جا اشكالي وجود دارد: قاعده نبود تنگنا و دشواري ، تنها مي تواند واجب بودن حج را از عهده مكلف بردارد، ولي

مشروع بودن آن بر سر جاي خود موجود است. بنابراين، اگر كسي تنگناها و دشواريها را تحمل كرد (و بر خلاف شان خود مركب سوار شد) حج وي صحيح است.» (19)

از فراز بالا روشن مي شود كه: نويسنده اصل وجود شان و واجب بودن نگهداشت آن و دخالت آن را در واجب بودن حجة الاسلام قبول دارد. به همين جهت تنها به اين بحث مي پردازد كه اگر شؤون را نگه نداشت و خود را به حرج انداخت، عبادت وي مشروع است يا خير؟ و مجزي است يا خير؟

بررسي:

پرسش اصلي ما از فقيهان اين است كه: واجب بودن نگهداشت، شان از كجا آمده تا ناسازگاري آن، به دشواري و تنگناي بيانجامد و قاعده نفي حرج بر آيه و اطلاقها حاكم باشد؟

وقتي پيامبر اكرم(ص) (كه علاوه بر نبوت، از قريش و از شاخه هاشم، مهم ترين و با شخصيت ترين افراد حجاز (نام «هاشم » به اين جهت بر جد وي اطلاق شد كه او در هنگام مراسم حج گوشت، قرباني مي كرد، غذا آماده مي ساخت و با دست خود نانهاي خشك را كه از پيش تهيه ديده بود، در ظرفهاي آب گوشت خورد مي كرد و به حاجيان مي داد و آن قدر اين كار، بزرگ و مهم بود كه كم كم نام اصلي او، عمرو، فراموش شد و «هاشم »; يعني «خورد كننده » نام او گرديد. (20)

جدش عبدالمطلب بود كه پس از ساليان درازي كه دو باره زمزم را حفر بئر كرد و در فراهم ساختن آب براي حج گزاران كوشيد، به گونه اي كه كم كم پناهگاه مردم شد و جمله

«يا من حفر زمزماه » در مناداي مندوب ورد زبانها شد و... كه حضرت ابوطالب هنگام خواستگاري حضرت خديجه براي پيامبر اكرم(ص) به گوشه اي از برتريها و شايستگيهاي بي شمار نياكان پيامبر اكرم(ص) اشاره مي كند)) بر مركب برهنه سوار مي شود و پشت سر خود نيز يك نفر سوار مي كند، بر روي زمين مي نشيند و وقتي تربيت شده مكتب وي، حضرت علي(ع) كه خود، هم نسب با پيامبر اكرم(ص) است، غذاي معمول و پايين تر از معمول مي خورد و لباسش را همسان لباس غلامش قرار مي دهد و سنت شكني مي كند و حاضر نمي شود بر رسم و مرام جاهليت و يا حتي بر رسم و مرام خلفاي پيشين خود، كه خلفاي اسلامي بودند، حركت كند، همه و همه، حكايت از اين دارد كه براي آنان شان مطرح نبوده است و بلكه مي توان از آيات قرآن به دست آورد كه شانهاي نشات گرفته از امور اعتباري، نه تنها منشا ديني و شرعي ندارند، بلكه پيوسته مورد هجوم انبيا بوده و از رسالتهاي انبيا مبارزه با اشراف و حمايت از مستضعفاني بوده كه اشراف، آنان را «اراذلنا بادي الراي » قلمداد مي كرده اند. نگاه به كلمه «ملا» يعني اشراف و برخورد انبياء با آنان از يك سوي; و از ديگر سوي، دستور به همنشيني با برخاستگان از طبقه فرودين جامعه نشان مي دهد كه قرآن خواهان پايان يافتن شان و شان به خودگرفتنها بوده است. در اين جا، آياتي چند يادآور مي شود كه بسيار راهگشاند:

1. «واصبر نفسك مع الذين يدعون ربهم بالغداة والعشي يريدون وجهه ولاتعد عنهم

عيناك تريد زينة الحياة الدنيا ولاتطع من اغفلنا قلبه عن ذكرنا واتبع هواه و كان امره فرطا.» (21)

و با كساني كه پروردگارشان را صبح و شام مي خوانند و خشنودي او را مي خواهند، شكيبايي پيشه كن و دو ديده ات را از آنان بر مگير كه زيور زندگي دنيا را بخواهي و از آن كس كه قلبش را از ياد خود غافل ساخته ايم و از هوس خود پيروي كرده و كارش بر زياده روي است، پيروي مكن.

2. «عبس و تولي. ان جاءه الاعمي. و ما يدريك لعله يزكي. او يذكر فتنفعه الذكري. اما من استغني فانت له تصدي. وما عليك الا يزكي.» (22)

چهره در هم كشيد و روي گردانيد. كه مرد نابينا پيش او آمد. و تو چه داني شايد او به پاكي گرايد يا پند پذيرد و اندرز سودش دهد. اما آن كس كه خود را بي نياز مي پندارد، تو، به او مي پردازي. با آن كه اگر پاك نگردد بر تو مسؤوليتي نيست؟

3. «كذبت قوم نوح المرسلين... قالوا انؤمن لك واتبعك الارذلون. قال... وما انا بطارد المؤمنين.» (23)

قوم نوح پيامبران را تكذيب كردند... گفتند آيا به تو ايمان بياوريم و حال آن كه فرومايگان از تو پيروي كرده اند؟ نوح گفت. .. و من مؤمنان را از خود نمي رانم.

4. «فقال الملا الذين كفروا من قومه ما نريك الا بشرا مثلنا و ما نراك اتبعك الا الذين هم اراذلنا بادي الراي و ما نري لكم علينا من فضل.» (24)

سپس سران قوم او (قوم نوح) كه كافر بودند گفتند: ما تو را جز بشري مانند خود نمي بينيم و جز فرومايگان

ما، آن همه نسنجيده، نمي بينيم كسي از تو بيرون كرده باشد. و شما را بر ما برتري نيست.

-ان سخن اين اس’ كه: اگ كساني بايد ش اف’ به خود بگي ند و با شيفان نشس’ و بخاس’ داش’ه باشند، انبياء سزاوا ’ ين گ وه بودند; زي ا افزون ب سال’ و پايگاه والا و بلند معنوي، دليل ش عي نيز ب اي كا خود داش’ند و مي’وانس’ند بگويند: ’ا وق’ي كه با ف ومايگان نشس’ و بخاس’ دا يم و با بينوايان، نابينايان و... دمسازيم، بز گان نزد ما نمي آيند و نمي’وانيم دين خدا ا به گس’ انيم و از آن ’بليغ كنيم. د حالي كه خداوند از آنان مي خواهد كه به ه قيم’ي كه شده با فقي ان و بي شانهاي ا-’ماع شس’ و بخاس’ داش’ه باشند و ب اي هداي’ ث و’مندان و اش اف، بي اح’ امي يا كم’و-هي به ف ودس’ان و بينوايان، به هيچ وي و ح’ي ب اي لحظه اي وانيس’.

د شان نزول آيه هاي سو ه عبس آمده اس’: پيامب اك م(ص) با ع’ب"بن بيعه، ابو-هل و عباس عموي خود و ابي و امي"، سخن مي گف’ و آنان ا به اسلام دعو’ مي ك د. عبدالله بن ام مك’وم. كه نابينا بود و (شايد) نمي دانس’ كه پيامب (ص) با ديگ ان -لسه دا د، به طو مك مي گف’:اي سول خدا ب اي من ق آن بخوان. از آنچه خدا به ’و ياد داده به من ياد بده. پيامب اك م د پيش خود گف’: بز گان ق يش مي گويند: پي

وان او كو ان و ب دگان هس’ند، از اين وي، از ابن ام مك’وم وي گ دانيد و به سخن گف’ن با بز گان ق يش پ داخ’ كه د اين هنگام، آيا’ «عبس و ’ولي » نازل شد. (25)

د بحثي كه اكنون د نظ اس’ اين مهم نيس’ كه پيامب اك م(ص) از آن نابينا وي گ دانيده باشد، يا شخص ديگ ي، آنچه مهم اس’ اين كه ظاه ق آن نشان مي دهد كه خداوند نه ’نها ’قسيم -امعه ا به گ وه هاي شيف و غيشيف ب نمي’ابد و نمي پذي د، بلكه ح’ي چند لحظه يا چند وزي با شيفان نشس’ن و زي شيفان به خود گ ف’ن ا نيز ب اي هداي’ آنان، ب نمي’ابد. و اين از -ه’ حق الناس نيس’، ’ا كسي بگويد خداوند مي خواس’ه كه اين نابينا نا اح’ نشود; زي ا وي ’ ش ك دن و چه ه د هم كشيدن ا از چه ه مي’وان فهميد و نابينا چنين قد ’ي ندا د. به ه حال ق آن زي ش اف’ به خود گ ف’ن ا نمي پسندد ح’ي موسي و ها ون كه ب اي دعو’ شخصي چون ف عون، صاحب كاخهاي م-لل و دس’گاه ف عوني، به سوي او ف س’اده شدند، با -امه اي باف’ه شده از موي بز و لباسي چوپاني ب او وا د شدند، به گونه اي كه او ب ’ ي خود ا ب آنان وشن ديد و گف’:

«ام انا خي ام هذا الذي هو مهين ولايكاد يبين. فلولا القي عليه اسو " من ذهب.»

(26)

آيا (نه اين اس’ كه) من از اين كسي كه خود بي مقدا اس’ و نمي’واند د س’ بيان كند، به’ م؟ پس چ ا ب او دس’بندهاي ز ين آويخ’ه نشده اس’؟

حض ’ علي(ع) د خطبه قاصعه مي ف مايد:

«ولقد دخل موسي بن عم ان و معه اخاه ها ون عليهماالسلام علي ف عون. و عليهما مدا ع الصوف وبايديهما العصي. فش طا له ان اسلم بقاء ملكه و دوام عزه، فقال: الا ’ع-بون من هذين يش طان لي دوام العز و بقاء الملك. و هما بما ’ ون من حال الفق و الذل فهلا القي عليهما اساو من ذهب.» (27)

موسي بن عم ان با ب اد ش ها ون، ب ف عون وا د شدند، د حالي كه -به هاي پشمينه ب ’ن و د دس’ عصاي چوپاني داش’ند. سپس ش ط ك دند: اگ اسلام بياو د پادشاهي او باقي بماند و عز’ش ادامه يابد. ف عون به قوم خود گف’: آيا از اين دو شگف’ زده نمي شويد كه ماندگا ي پادشاهي و دوام عز’ م ا مش وط مي سازند و اينان، فق و ذل’شان چنين اس’ كه مي بينيد; چ ا ب آنان دس’بندهاي طلا آويخ’ه نشده اس’.

به ه حال، آيا’ و وايا’ د اين قسم’، بسيا اس’. و وق’ي اسلام اساس شان ا، گ چه ب اي زماني كو’اه و گذ ا و گ چه ب اي هدفي بز گ مانند ’بليغ و ساندن دين به گوش ف عون يا ف عونهاي مكه، نپذي د، بي گمان، ف ق گذا ي بين ’وش و احله شخص -اه مند

و دا ا و شخص ف ودس’ و بينوا ا نمي پذي د.

بناب اين، به نظ مي سد كه مساله ع وه بايد ’غيي كند و بيان شود كه زاد و احله اي كه ش ط وا-ب بودن ح- اس’، ب اساس نيازها، گ مي و س دي هوا، ’وانايي و سس’ي بنيه مساف و مانند آن ’عيين مي شود و شان هيچ گونه دخال’ي ندا د.

نك’ه 1: شاني كه د مساله ع و"الوثقي مو د بح" واقع شد و بنظ ما م دود اس’، شان از حي" -اه مندي و دا ايي و ف ودس’ي و بينوايي بود، ولي همان طو كه پيش از اين مط ح شد، ع ف ’ كيبي از مقام و منزل’. هم اه با نياز و اح’يا-، ا به عنوان شان مي پذي د و اگ اح’يا- و نياز هم اه آن نباشد، از ديد ع في نيز محكوم اس’ و عنوان ’كب ا به خود مي گي د. حال چه شده كه سيد يزدي اين مساله ا به طو مطلق د ع وه مط ح ساخ’ه و چه شده كه فقهاي عص ما ب آن ’عليقه اي ننوش’ه اند، معلوم نيس’؟ به ه حال دليل ش عي، ب خلاف آن اس’ و دليل ع في نيز با آن ب اب نيس’.

نك’ه 2: گييم كه نگهداش’ شان -ايز، مس’حب يا وا-ب باشد. منبع ’امين اين حكم، اموال خود شخص اس’ و حا-ي دا اي ش اف’ با پول خود، م كب مناسب با شان خود ا ’هيه مي كند و هيچ گونه دليلي ب -ايز بودن اس’فاده از بي’المال

ب اي نگهداش’ شان اشخاص د دس’ نيس’. پيشينه شان د فقه شيعه

با ’و-ه به بحثهاي پيشين وشن شد كه شان به معناي -اه مندي، -ايگاه والاي ا-’ماعي ص ف و اع’با هاي بخاس’ه از آن م دود اس’ و از هدفهاي پيامب ان، مبا زه با اين گونه شؤون بوده اس’ و ح’ي معلوم شد كه ع ف ام وزي نيز اين گونه شان ا د مي كند، مگ اين كه نيازي نيز هم اه آن مط ح باشد. اكنون اين بح" پيش مي آيد كه چ ا فقها به شان اين قد بها داده اند، به گونه اي كه عاي’ آن ا ش ط اس’طاع’ دانس’ه اند و بيان ك ده اند كه اگ شخصي ح- گزا د و شان خويش ا نگه نداش’ از ح-"الاسلام كفاي’ نمي كند!

آقاي حكيم د مس’مسك الع و" ذيل عبا ’ ع و"الوثقي:

«بل الظاه اع’با ه من حي" الضع" والش ف كما و كيفا»مي نويسد:

«كما يظه من الش ايع حي" قال... و نحوه في القواعد. لكن في كشف اللثام... و في المدا ك.» (28)

وي با اين بيان، دليل و پيشينه ’ا يخي اين بح" ا نشان مي دهد و كلام موافقان و مخالفان ا نقل مي كند و معلوم مي شود كه نخس’ين كلام د اين باب از محقق صاحب ش ايع صاد شده و سپس ديگ اني با آن موافق’ و يا مخالف’ ك ده اند، ’ا مساله به زمان ما سيده كه همه با ف’واي محقق موافق گش’ه اند.

بناب اين، مساله نه ’نها ا-ماعي نيس’، بلكه از مسائل مس’حدثه اي اس’ كه پيشينه ’ا يخي

آن به قبل از زمان محقق و علامه نمي سد. اما كلام آن بز گان چيس’؟ بايد دوبا ه مو د بح" ق ا دهيم; زي ا به نظ مي سد اين چند فقيهي كه مس’مسك الع وه ذك ك ده اس’ نيز، عبا ’هاي چندان وشني د شان نداش’ه باشند.

محقق حلي صاحب ش ايع الاسلام (م:676ه.ق.) مي نويسد:

«والم اد بالزاد قد الكفاي" من القو’ والمش وب، ذهابا وايابا، و بال احل" احل" مثله.» (29)

م اد از ’وشه آن مقدا از خو دني و نوشيدني اس’ كه ب اي ف’ و ب گش’ او كافي باشد و م اد از « احل"» وسيله سوا ي مثل اوس’.

علامه حلي (م: 726ه.ق.) كه پن-اه سال پس از محقق از دنيا ف’ه د قواعد نيز، همانند عبا ’ محقق ا آو ده اس’: «ويش’ ط احل" مثله.» (30)

اما آيا واقعا م اد محقق و علامه بيان مساله شان بوده اس’، يا اين كه مي خواس’ه اند بگويند: بين كشو ها و شه ها ف ق اس’. د مثل آنان كه از اه شام به مكه مي ف’ه اند، نياز به م كبي داش’ه اند كه شايد ب اي م دم اي ان يا م دم حبشه مفيد نبوده اس’ و دو ي و نزديكي اه، طبيع’ م دم از حي" ’وان ’حمل دشوا يها، و-ود د يا د مسي ، نبودن د يا و... نقش دا د. بناب اين ممكن اس’ م اد از «مثله » مثل بودن شاني نباشد، بلكه مثل بودن د ’وانايي و سس’ي بنيه و نياز به م كب و بي نيازي از آن

و... باشد. همان گونه كه شهيد د د وس و سيد محمد عاملي د مدا ك الاحكام نيز «مثله » ا همين گونه معني ك ده اند كه عبا ’هاي آنها خواهد آمد.

علامه د ’ذك ه عبا ’هاي گوناگوني دا د كه صاحب مدا ك از آنها ظهو د شاني’ و صاحب -واه ’ص يح به آن ا فهميده اند:

«و يع’ب احل" مثله. فان كان يس’مسك علي ال احل" من غي محمل ولايلحقه ض و لامشق" شديد"، فلايع’ب في حقه الا و-دان ال احل" لحصول الاس’طاع" معها، وان كان لايس’مسك علي ال احل" بدون المحمل او ي-د مشق" عظيم"، اع’ب مع و-ود ال احل" و-ود المحمل، ولوكان ي-د مشق" عظيم" في كوب المحمل، اع’ب في حقه الكنيس".» (31)

وسيله سوا ي اف اد مثل اين شخص، د اس’طاع’ او اع’با و نقش دا د. اگ او به گونه اي اس’ كه ب م كب بدون ك-اوه و هود- مي’واند سوا شود و ض ي به او نمي سد و نا اح’ي و ن- شديدي ب اي او پيش نمي آيد، د اس’طاع’ او، ’نها احل" كافي اس’. و اگ ب م كب بدون ك-اوه نمي’واند سوا شود (د مثل مي اف’د) يا ن- و نا اح’ي بسيا بز گي ا بايد ’اب بياو د، د اس’طاع’ مع’ب اس’ كه افزون ب م كب، ك-اوه نيز داش’ه باشد و اگ د سوا شدن ب ك-اوه نيز، نا اح’ي و ن- بز گي ا بايد ’اب بياو د، د حق او مع’ب اس’ كه ك-اوه م-هز و دا اي سايبان داش’ه باشد.

وشن اس’ كه اين عبا ’، پيوندي

با مساله شان ندا د، بلكه ’وان سوا شدن و ن- و نا اح’ي بز گ ا د نظ دا د. و دو اس’ كه نظ صاحب -واه و صاحب مدا ك، به اين عبا ’ باشد.

2. د آخ مساله 39 پس از اين كه و-وب ’وشه ف’ و ب گش’ ا ش ط اس’طاع’ دانس’ه و ديدگاههاي اهل سن’ ا نيز نقل ك ده كه شما ي از آنان گف’ه اند: اگ د آن شه زن و ف زند ندا ند، نفقه ب گش’ن ش ط وا-ب بودن ح- نيس’ و آن ا د ك ده و نوش’ه: انسانها وطن خود ا مي خواهند و -وياند، اگ چه د آن -ا زن، ف زند و مالي نداش’ه باشند.

سپس افزوده اس’:

«اذا ع ف’ هذا فالمش’ ط في ال احل" و الزاد، احل" مثله وزاد مثله، ل’فاو’ الاشخاص في خشون" العيش ونعوم’ه، فيع’ب في حق ال فيع زياد" علي مايح’ا- اليه غي ه مما يناسبه.» (32)

با شناخ’ آنچه يادآو ي شد، معلوم شد ش ط د احله و ’وشه، احله مثل او و ’وشه مثل اوس’; زي ا اشخاص از نظ سخ’ي زندگي و آسايش گوناگونند بناب اين، د حق -اه مند و دا ا افزون ب آنچه كه غي او نياز دا د، آنچه مناسب اوس’ نيز، اع’با دا د.

ب سي:

كساني كه ظهو با ص اح’ شان ا به ’ذك ه علامه نسب’ داده اند، به همين عبا ’ نظ داش’ه اند. بويژه اگ كسي «ال » د «ال فيع » ا موصول بداند; يعني «آن انساني كه فيع اس’ آن گاه ظهو قابل انكا

نيس’. ولي به نظ مي سد كه اين عبا ’، نه ’نها ص اح’ ندا د، بلكه ظهو نيز ندا د; زي ا با ملاحظه اول مساله كه بح" پي امون ’وشه بود كه آيا ’وشه ب گش’ن نيز د اس’طاع’ ش ط اس’ يا خي ؟ به نظ مي سد كه همان گونه مثل بودن ا د نظ دا د، بويژه با ’و-ه به -مله: «اذا ع ف’ هذا» كه مطالب پسين ا ب شناخ’ مطالب پيشين، م’ ’ب ك ده اس’. بناب اين، م اد اين اس’ كه چه آن شخص د آن شه زن، ف زند، مسكن و... داش’ه باشد، چه نداش’ه باشد د اس’طاع’، ش ط اين اس’ كه ’وانايي ب گش’ به شه خود ا داش’ه باشد و م كب او نيز م كبي باشد كه ب’واند با آن به ديا خود ب گ دد.

به ه حال، بايد نگاه كند اف ادي كه مانند او هس’ند، از نظ ساخ’مان بدني، خو اك و مانند آن، چه وق’ مس’طيع هس’ند، اين نيز مانند آنان اس’. حال چ ا مثل بودن مع’ب اس’؟ زي ا اف اد د ه شه نيز، با يكديگ ف ق مي كنند، شما ي پيوس’ه د ناز و نعم’ بوده اند و هميشه غذاي خوب مي خو ده اند شما ي به گونه اي ديگ . اكنون او ’وشه اه ا نيز بايد همانند ’وشه وطن محاسبه كند و با ’و-ه به وضع ف دي و ا-’ماعي خود، نوع خو اك و هزينه ح- خود ا ا زيابي كند.

د با ه م كب نيز همين طو .

يكي هميشه ب م كب بدون ك-اوه سوا شده و به آن عاد’ ك ده اس’، ديگ ي ’ا حال م كب بدون ك-اوه سوا نشده اس’. اين دو د ش ط اس’طاع’ يكسان نيس’ند. آن كه د ناز و نعم’ بوده، ش ط اس’طاع’ او، احله و ’وشه ب ’ و زياد’ ي اس’، نه اين كه ه كه دا اي شان و مقام بالا’ ي اس’ زاد و احله افزون ا نياز دا د. بين دو مساله ف ق زيادي اس’.

خلاصه: از عبا ’ علامه د ’ذك ه نيز چيزي افزون ب ش ايع الاسلام و قواعد الاحكام، كه عبا ’هايي دو پهلو بودند، به دس’ نيامد. و نه ’نها ص اح’ ب اي ما وشن نشد كه ظهو نيز قابل مناقشه بود.

شهيد اول (786ه.ق.) د ك’اب د وس مي نويسد:

«والمع’ب في ال احل" ما يناسبه، ولو محملا اذا ع-ز عن الق’ب، ولايكفي علو منصبه في اع’با المحمل او الكنيس". فان النبي(ص) والائم" عليهم السلام ح-وا علي الزوامل.» (33)

(د اس’طاع’ ش عي ب اي ح-) مع’ب اس’ كه ح-گزا ، وسيله سوا ي مناسب با خود داش’ه باشد. اگ چه اس’فاده از ك-اوه باشد، هنگامي كه او از اس’فاده و به كا ب دن سوا ي با پالان (و بدون ك-اوه) نا’وان باشد. ولي -اه مندي و مقام د اين كه ك-اوه و ك-اوه با سايبان (د اس’طاع’ وي) مع’ب باشد، ناكافي اس’; زي ا پيامب اك م(ص) و ائمه(ع) ب زوامل (34) ح- ان-ام داده اند.

’وضيح: وسايل سوا ي آن زمانها، به طو معمول حيوانا’ي مانند ش’ بوده و گاهي، ’نها ب

آن -هازي، مانند پالان مي گذاش’ند، گاهي افزون ب پالان ’خ’ي وان ب اي اح’ي مساف وي آن مي گذاش’ند كه به آنها ك-اوه گف’ه مي شد و گاهي به پي امون ك-اوه چوبهايي نصب مي ك دند و پوششي ب اي -لوگي ي از گ ما و س ما و اح’ي ب اي م يض و مانند آن د س’ مي ك دند كه به آن كنيسه مي گف’ه اند. به ه حال، د اين سه صو ’، ه مساف يك م كب داش’ه اس’، ولي گاهي وسيله اي د س’ مي ك دند كه د ه پهلوي ش’ يك نف سوا شود و بناب اين، دو نف يك م كب داش’ه اند كه اين «زامله » نام داش’ه اس’ حال نظ شهيد اول اين اس’ كه اگ شخصي نا’وان بود و به خاط نا’واني، نياز داش’ كه سوا ي او م-هز به بخي امو باشد، اشكالي ندا د و آنها ش ط اس’طاع’ اس’. ولي كسي كه نا’وان نيس’، ’نها به عذ اين كه -اه مند اس’ و وكيل و وزي ، بخواهد ب اي خود شان و مقامي قائل شود و د حالي كه ’وان سوا شدن ب م كب معمولي ا دا د، بخواهد ب م كبي م-هز’ سوا شود و آن ا ش ط اس’طاع’ بداند، كافي نيس’.

بناب اين، شهيد به گونه وشن، مساله شان و دخال’ آن ا د اس’طاع’ د ك ده اس’.

سيد محمد عاملي، مع وف به صاحب مدا ك (م: 1009ه.ق.) د ك’اب مدا ك الاحكام كه ش ح ش ايع الاسلام محقق حلي اس’، پس

از بيان كلام محقق: «وبال احل" احل" مثله » نوش’ه:

«يمكن ان ييد المماثل" في القو" والضعف و به قطع الشهيد في الد وس حي" قال: والمع’ب ... ويمكن ان ييد المماثل" في ال فع" والضع" وهو ظاه اخ’يا العلام" في ال’ذك ". والاصح الاول، لقوله(ع) فيمن ع ض عليه الح- فاس’حيا: هو ممن يس’طيع، لم يس’حيي ولو علي حما ا-ذع اب’ .» (35)

ممكن اس’ محقق مثل، هم بودن ا د ’وان و ضعف، ا اده ك دن باشد كه شهيد د د وس، به همين قطع پيدا ك ده و گف’ه اس’: وممكن اس’ مثل هم بودن د -اه مندي و ف ودس’ي ا قصد ك ده باشد كه ظاه سخن علامه د ’ذك ه مي ساند كه همين ا اخ’يا ك ده اس’. و د س’’ همان اح’مال اول اس’; زي ا امام(ع) د با ه كسي كه ح- ب او ع ضه شد و او خ-ال’ كشيد كه قبول كند، ف مود: او از كساني اس’ كه مس’طيع اس’، چ ا خ-ال’ كشيد؟ و گ چه به الاغ گوش، بيني و دم بيده باشد.

ب سي:

1. وشن نيس’ ايشان از كدام كلام علامه د ’ذك ه چنين مطلبي فهميده; زي ا دو عبا ’ كه اح’مال داش’ چنين مطلبي ا ب’وان از آن فهميد، پيش از اين نقل شد و به گمان قوي، نظ صاحب مدا ك نيز ب همان عبا ’ها بوده اس’، اگ چه ما د ظهو آن عبا ’ها شك دا يم و آن عبا ’ها ا دا اي اح’مالهاي ب اب مي دانيم.

2. صاحب مدا ك اح’مال نخس’ ا د

س’’ مي داند و مفهوم آن اين اس’ كه اح’مال دوم نيز، د س’ باشد. بناب اين، د ب اب شهيد اول كه اع’با نگهداش’ شان ا د اس’طاع’، به طو كامل د مي كند. ايشان ضمن ’اييد سخن شهيد و د س’’ دانس’ن آن، اح’مال ديگ ا نيز صحيح مي داند. بناب اين، مي’وا ن گف’: اگ چه صاحب مدا ك د صدد نفي اع’با شان بوده اس’، ولي ناخواس’ه، مساله شان و دخال’ آن د اس’طاع’ ا با وشني بيش’ از محقق و علامه بيان ك ده اس’.

3. د نظ صاحب مدا ك، شهيد و ديگ علماي پيشين، زيان، دشوا ي و نا’واني سبب مي شود كه امو زياد’ ي د اس’طاع’ ح- ش ط باشد. بناب اين، نمي’وان گف’: آنان به قاعده نفي ض يا نفي ح -، ’و-هي نداش’ه اند، بلكه با ’و-ه به آن قاعده، مي خواس’ه اند بگويند: شان د اين امو مع’ب نيس’. به اين عبا ’ مدا ك كه د ادامه عبا ’ گذش’ه آمده ’و-ه كنيد:

«وعلي هذا فمن كان يس’مسك علي ال احل" من غي محمل ولا يلحقه من ذلك ض ولامشق" لم يع’ب في حقه الا و-دان ال احل"، وان لحقه من ذلك مشق" اع’ب في حقه و-ود المحمل، ولو و-د مشق" عظيم" في كوب المحمل اع’ب في حقه الكنيسه...» (36)

و بناب اين كسي كه مي’واند ب احله بدون ك-اوه سوا شود و از اين باب’ به او زياني و ن-ي نمي سد، د حق او بيش از ياف’ن احله مع’ب نيس’ و اگ زيان به او مي سد، و-ود ك-اوه نيز، د حق وي

مع’ب اس’ و اگ د سوا شدن ك-اوه زيان و ن-بز گي احساس مي كند، د حق وي، كنيسه مع’ب اس’.

فاضل هندي (م: 1137ه.ق.) د كشف اللثام كه ش ح قواعد علامه حلي اس’، عبا ’ خود ا با عبا ’ علامه د هم آميخ’ه و نوش’ه اس’:

«(ويش’ ط احل") يف’ق اليها (مثله) قو" و ضعفا لاش فا وضع" لعموم الآي" والاخبا ... والعبا " ’وهم اش’ اط احل" مثله ش فا وضع".» (37)

وش ط اس’ م كبي كه انسانهاي مثل او از نظ ’وان و ضعف، نه از نظ ش اف’ و غيش اف’، به آن اح’يا- دا ند، داش’ه باشد به دليل عام بودن آيه و اخبا (ب ه دو صو ’) و عبا ’ م’ن به وهم مي اندازد كه احله انسانهاي نظي او از نظ ش اف’ و ف ودس’ي ش ط اس’؟

صاحب -واه (م: 1266ه.ق.) د -واه الكلام پس از اشا ه به عبا ’هاي مدا ك، د وس و كشف اللثام مي نويسد:

«الا ان الانصاف عدم خلوه عن الاشكال مع النقص في حقه، اذ فيه من العس والح - مالايخفي وح-’هم عليهم السلام لعله كان في زمان لانقص فيه في كوب مثل ذلك.» (38)

انصاف اين اس’: اگ كاس’ي د حق مكلف به شما آيد، گف’ه هاي فقيهاني نظي شهيد د د وس خالي از اشكال نيس’، زي ا ’نگنا و ن-ي بسيا پيش مي آيد كه ب هيچ كس پوشيده نيس’ و اين كه ائمه اطها (ع) آن گونه ح- مي ك ده اند، شايد د زماني بوده كه آن گونه م كبها ب اي آنان نقصي به هم

اه نداش’ه اس’.

از آيا’ و وايا’ي كه از اول نوش’ا ’اكنون نقل شد، به خوبي وشن مي شود كه پيامب اك م(ص) و به طو كلي دين آمد ’ا آداب و سوم باطل ا از بين بب د و يكي از همان آداب شوم و باطل، اع’با قائل شدن ب اي شانهاي اع’با ي بود. هب ان الهي به شد’ با اين اع’با ها مبا زه ك ده اند، حال چگونه اس’ كه صاحب -واه با يك كلمه «الانصاف » و «لعله » همه آن امو ا زي سؤال ب ده و با قاعده نفي ح - كه -اي آن د اين -ا نيس’، به س اغ ’مامي دليلها ف’ه و آنها ا از كا انداخ’ه اس’!

شايد ايشان ’و-ه نداش’ه كه پذي ش مساله شان د يك بخش و مساله اي از فقه، به زودي به ’مامي زواياي زندگي اف اد كشيده مي شود و از زندگي شخصي گذش’ه و وا د ا-’ماع مي شود و ح’ي د ادا ا’ نظام اسلامي نيز صندلي ئيس و كا مندان و اس’كان چايي خو ي آنان نيز از هم -دا مي شود و ’مام سن’هاي ساده زيس’ي پيامب اك م(ص) و ائمه معصومان(ع) به كلي ف اموش مي شود و به اسم شان، ديني غي آنچه او آو ده بود ا ائه مي شود.

كم كم بح" شان و اع’با به -ايي سيده اس’ كه ساده زيس’ن و نگه نداش’ن شؤون اع’با ي ا، شما ي از فقيهان، خوا ك دن نفس دانس’ه اند و ساح’ ائمه ا از اين كاس’ي به دو .

آقاي حكيم پس از نقل

سخن صاحب -واه و اشا ه به سخنان ديگ فقيهان، نوش’ه اس’:

«لايظن امكان الال’زام بانهم(ع) كانوا يوقعون انفسهم في المهان" ال’ي ’كون ح -ي". كما انه لم يعلم وقوع ذلك منهم في ح-الاسلام علي نحو لم يكونوا مس’طيعين الا بذلك. اما ما في صحيح ابي بصي فقد ع ف’ انه معا ض بغي ه مما ي-ب ’قديمه عليه. » (39)

گمان نمي ود ب’وان پذي ف’ و پاي بند شد كه ائمه اطها (ع) پيوس’ه نفس خود ا به خوا ي ن-آو مي افكنده اند. همان گونه كه معلوم نيس’ سوا شدن ب ش’ هاي آن چناني د ح-"الاسلام بوده، به گونه اي كه ’نها اس’طاع’ ح- به آن گونه ا داش’ه اند.

ايشان، با يك كلمه «لايظن » و يك كلمه «لايعلم » خواس’ه اند ’مامي وايا’ ساده زيس’ن و ح- بي پي ايه پيامب اك م(ص) و ائمه اطها (ع) ا پاسخ دهند، د حالي كه اين گونه پاسخ گف’ن وق’ي د س’ اس’ كه اصل و-ود شان پذي ف’ه شده باشد، آن گاه نگه داش’ن آن د خوا ي افكندن نفس اس’، ولي از آيا’ و وايا’ گوناگون و ف اوان اس’فاده مي شود كه دين ب اي بي اع’با ك دن اين گونه شانها اع’با ي و غي واقعي آمده اس’. نگهداش’ شان د مص ف زكا’

سيد محمد كاظم طباطبايي يزدي د ع و"الوثقي، د بح" زكا’ مي نويسد:

«اذا كان يقد علي ال’كسب لكن ينافي شانه، كما لو كان قاد ا علي الاح’طاب والاح’شاش غي اللائقين بحاله، ي-وز له اخذ الزكا". » (40)

وق’ي كه شخصي ’وانايي ب كسب و كا دا د، لكن

با شان او ناسازگا ي دا د، مانند اين كه ’وانايي ب -مع هيزم يا -مع خا و خاشاك دا د كه شايس’ه به حال او نيس’. د اين صو ’، ب اي او -ايز اس’ كه زكا’ بگي د. (مص ف كند).

هيچ يك از علما، د اين-ا حاشيه اي ب ع و" نزده اند و اين نشانگ آن اس’ كه علماي عص ما، همگي با صاحب ع و" موافقند. م حوم حكيم د مس’مسك الع وه، دليل اين مساله ا اين چنين بيان مي كند:

«بلاخلاف ظاه و يس’فاد من نصوص اس’ثناء العبد والخادم الم’قدم" ولاسيما خب عبد العزيز.» (41)

اخ’لاف آشكا ي د اين مساله نيس’ و از نصوص اس’فاده مي شود كه ب ده و خادم اس’ثنا شده (با داش’ن خادم و ب ده باز مي’واند زكا’ بگي د) بويژه از خب عبدالعزيز اس’فاده مي شود كه مي’واند زكا’ بگي د.

بايد ب سي شود كه آيا فقهاي پيشين چنين مساله اي ا عنوان ك ده و سپس اين گونه ف’وا داده اند كه د اين صو ’ معلوم مي شود مساله شان ا قبول داش’ه اند. ولي اگ مساله ا عنوان نك ده اند، ادعاي بلاخلاف بي فايده اس’ و نمي’وان به آنان نسب’ داد كه شان ا قبول داش’ه اند.

محقق د ش ايع الاسلام مي نويسد:

«ومن يقد علي اك’ساب مايمون به نفسه وعياله لايحل له اخذها لانه كالغني.» (42)

و كسي كه ’وانايي ب كا و كسبي دا د كه ب’واند با آن هزينه زندگي خود و زن و ف زندش ا ف اهم آو د، ب او حلال نيس’ كه زكا’ بگي د;

زي ا او همانند شخص بي نياز اس’.

محقق، سخني از نبود خلاف يا ا-ماع به ميان نياو د و دليل ف’واي خود ا «همانند غني بودن او» دانس’ و سخني از لايق به حال و غي آن نيز به ميان نياو د. صاحب مدا ك د ذيل اين عبا ’ مي نويسد:

«ويع’ب في الاك’ساب والصنع" كونهما لائقين بحاله، لما في ال’كليف بغي المع’اد من الح - والض المنفيين بالآي" وال واي".» (43)

د كسب و صنع’ مع’ب اس’ كه شايس’ه به حال او باشد; زي ا د ’كليف به كا ي كه عاد’ او نيس’ ’نگنا و زيان لازم مي آيد كه به آيه و واي’ نفي شده اس’.

نك’ه: «لايق به حال » با «عاد’» هميشه همگون نيس’ند. چه بسا كا ي شايس’ه به حال او باشد، ولي چون عاد’ ندا د، ب ايش سخ’ باشد.

صاحب -واه عبا ’ خود ا با م’ن ش ايع د آميخ’ه و نوش’ه اس’:

«وكيف كان ف (من يقد علي اك’ساب ما يمون نفسه وعياله) علي و-ه يليق بحاله (لا’حل له لانه كالغني وكذا ذوالصنع") اللائق" بحاله ال’ي ’قوم بذلك كال’-ا " والحياك" ونحوهما بلاخلاف مع’د به ا-ده في الاخي .» (44)

و به ه حال كسي كه قد ’ ب اك’ساب كا ي كه خود و عيالش ا ب و-هي كه لايق به حال اوس’ آذوقه دهد، دا د، زكا’ ب اي او حلال نيس’ زي ا او همانند غني اس’ و همچنين صنع’گ ي كه صنع’ لايق به حال او باشد نظي ’-ا ’، بافندگي و مانند آن (فقي نيس’) بدون اين كه اخ’لاف قابل اع’نايي د دومي بيابم. نك’ه

ها:

1. از عبا ’ صاحب -واه به خوبي وشن مي شود، د مطلب اول كه م بوط به شان بود ا-ماع و نبود خلاف و-ود ندا د; زي ا محقق دو مطلب ا ياد ك د: نخس’: كسي كه قد ’ ب كا و كسب دا د.... دوم: كسي كه صنع’گ اس’.

مطلب نخس’ ا محقق اس’دلال ك ده كه: او، همانند غني اس’ و صاحب -واه از كنا آن گذش’ه و دومي ا محقق دليل نياو ده و صاحب -واه د با ه آن نوش’ه اس’: «اخ’لاف د خو اع’نايي د دومي نمي يابم، بلكه ممكن اس’ ا-ماع ب آن ’حصيل ك د...»

2. عبا ’ صاحب مدا ك از بود و نبود ا-ماع خالي اس’. ’نها د اب’داي عبا ’ش ادعاي شه ’ ك ده، ولي به ق ينه واي’ي كه نقل ك ده معلوم مي شود كه آن شه ’، م بوط به صنع’گ اس’، نه ’وانايي ب كسب و كا .

3. عبا ’ي كه از صاحب مدا ك نقل شد، دا اي دو كلمه به ظاه ناسازگا اس’; زي ا از يك سو مي نويسد: «كونهما لائقين بحاله » كسب و صنع’ شايس’ه به حال او باشند. و از سويي مي گويد: «لما في ال’كليف بغي مع’اد من ح -»; زي ا د ’كليف به كا ي كه عاد’ ندا د ’نگنا و دشوا ي لازم مي آيد. وشن اس’ كه ه كا شايس’ه به حالي ا انسان ب ان-ام آن عاد’ ندا د و همه كا هايي كه انسان به آنها عاد’ ك ده، شايس’ه به حال او نيس’. بله، به طو

معمول كا هايي ا كه كسان عاد’ ك ده اند كه ان-ام دهند آن كا ها ا شايس’ه و سازوا به حال خود مي دانند، د حالي كه كا هاي بيش’ ي نيز هس’ كه ’وان ان-ام آن ا دا ند، شايس’ه شان آنها نيز هس’، ولي چون عاد’ نك ده اند، ب اي آنان ح -ي و ض ي اس’. بناب اين، از اس’دلال و كلمه «مع’اد» مي’وان گف’ كه م اد او از لائق به حال همان كا ي اس’ كه به آن عاد’ ك ده اس’، نه كا ي كه مناسب شان او باشد.

4. د عبا ’ صاحب-واه اگ «علي و-ه يليق بحاله » قيد «اك’ساب » باشد، بح" پيش مي آيد كه كا ها دوگونه اس’: گونه اي خلاف شان او و گونه اي موافق شان او. ولي اگ قيد «يمون » باشد، د ظاه همين م اد اس’، يعني آذوقه و غذا بساند ب و-هي كه شايس’ه به حال خود اوس’ و اين ديگ بطي به بح" شان ندا د; زي ا لايق به حال د آذوقه ساني منحص به عاي’ شان نيس’، بلكه قبيله، محيط، شغل، و... نيز دخال’ دا د.

5. ن’ي-ه: آقاي حكيم كه ادعاي «لاخلاف » ك ده، به نظ ، پذي ف’ني نيس’; زي ا ادعاي: نبود خلاف صاحب -واه و ادعاي شه ’ صاحب مدا ك، م بوط به امو ديگ بوده و فقهاي گذش’ه نيز، به مساله نپ داخ’ه اند; زي ا عبا ’ شيخ د نهايه چنين اس’:

«ولاي-وز ان يعطي الزكا" لمح’ ف يقد علي اك’ساب مايقوم باوده واود عياله.» (45)

شيخ مفيد (46)

و شيخ صدوق (47) نيز، به مساله نپ داخ’ه اند. بناب اين، مناسب بود آقاي حكيم ديدگاههايي ا كه مناسب و يا ب اب با م’ن ع وه اس’، ياد كند و به يك عدم خلافي كه اساس و بنياد ندا د، بسنده نكند.

به ه حال، بح" ما اين نبود كه آيا انساني كه شغل مناسب خود ا نمي يابد حق زكا’ گ ف’ن دا د يا ندا د; زي ا د آن بح" ممكن اس’ كسي بگويد: شا ع خيلي سخ’گي نيس’ و او مي’واند زكا’ بگي د، بلكه بح" ما اين بود كه عبا ’هاي شان و شاني’ سابقه زيادي ندا د و به زمان شا ع مقدس نمي سد.

آقاي من’ظ ي از ذيل اين مساله ع وه، ’نها به سخن حا-آقا ضا همداني د ك’اب مصباح الفقيه بسنده ك ده اس’:

«واما القد " علي الكسب والصنع" الغي اللائقين بحاله فليس’ مانع" عن ’ناولها -زما، فلايكلف ال فيع ببيع الحطب والح " والكنس وخدم" من دونه في الش ف واشباه ذلك مما فيه مذل" في الع ف والعاد"، فان ذلك اصعب من بيع خادمه ودا ه الذي قد سمع’ في خب اسماعيل الم’قدم ال’ص يح بعدم لزوم ما فيه من الح - المنفي بادل’ها.» (48)

اما ’وانايي داش’ن ب كسب و صنع’ي كه شايس’ه به حال او نيس’، بي گمان مانع از د ياف’ زكا’ نيس’. بناب اين، انسان -اه مند و صاحب مقام و از طبقه اش اف وادا نمي شود به هيزم ف وشي، كشاو زي، -ا وكشي و خدم’گزا ي ب اي پايين’ از خود د ش اف’ و مانند اين

امو كه د ع ف و عاد’ خوا ي اس’; زي ا اين كا ها سخ’’ از ف وش خادم و خانه اي اس’ كه د خب اسماعيل كه پيش از اين ذك شد، ’ص يح به لازم نبودن ف وش آنها ا شنيدي. افزون ب اينها، ح -ي كه با دليلها نفي شده اس’ نيز، لازم مي آيد.

و اين نشان مي دهد كه قول ديگ ي د اين مساله و-ود نداش’ه اس’ و گ نه آنها ا نيز د اين -ا نقل مي ك د; زي ا وش ايشان اين اس’ كه اول گف’ه هاي ديگ ان ا به گونه مس’قيم، از خود آنان نقل كند.

سپس خود وي، وا د بح" شده و نوش’ه اس’:

«ما ذك ه صحيح في ال-مله ولكن ليعلم ان كثي ا من الشئون من الامو الموهوم" ال’ي يخطؤها العقل والعقلاء وقد ’وهمها ضعف" النفوس و-علوها اغلالا علي انفسهم: الم يكن النبي(ص) وامي المؤمنين والائم" عليهم السلام من الش فاء وقد و د ان امي المؤمنين(ع) اع’ق الف مملوك من كد يده وان ابا الحسن، موسي بن -عف (ع) كان يعمل في ا ض له قد اس’نقع’ قدماه في الع ق، فقيل له اين ال -ال؟ فقال قد عمل باليد من هو خي مني و من ابي في ا ضه. فقل’: ومن هو؟

فقال: سول الله(ص) و امي المؤمنين وآبائي كلهم، كانوا قد عملوا بايديهم. وهو من عمل النبيين و الم سلين والاوصياء والصالحين.

وفي واي" الشيباني. قال اي’ ابا عبدالله(ع) وبيده مسحا" وعليه ازا غليظ يعمل في حائط له والع ق ي’صاب عن ظه ه فقل’ -عل’ فداك: اعطني اكفك فقال: اني

احب ان ي’اذي ال -ل بح الشمس في طلب المعيش".

وفي صحيح" هشام بن سالم عن ابي عبدالله(ع) قال: كان امي المؤمنين(ع) يح’طب و يس’قي و يكنس، وكان’ فاطم" ’طحن و’ع-ن و’خبز. الي غي ذلك من الاخبا (49) ف ا-ع.» (50)

آنچه محقق همداني بيان ك د، به طو ا-مال صحيح اس’، ولي بايد معلوم باشد كه بسيا ي از شؤون از امو موهومي اس’ كه عقل و عقلا آنها ا ’خطئه مي كنند. د حالي كه بخي نفسهاي ضعيف آنها ا ’وهم ك ده اند و آنها ا مانند غل و زن-ي ي ب خود نهاده اند. مگ پيامب اك م(ص) و امي مؤمنان و ائمه(ع) از شيفان نبودند؟ د حالي كه د وايا’ وا د شده اس’ كه: حض ’ علي(ع) هزا ب ده ا از دس’ ن- خود آزاد ك د و حض ’ كاظم د زمين خود كا مي ك د و پاهايش از ع ق خيس شده بود.

به او گف’ه شد: پس م دان (كا گ ان) ك-ايند؟

ف مود: كساني كه از من و از پد من به’ بودند با دس’ كا ك دند.

گف’م: آنان چه كساني بودند؟

ف مود: سول الله(ص) و امي المؤمنين و پد انم همگي با دس’ كا مي ك دند و كا با دس’ از عمل پيامب ان، سولان، اوصياءو صالحان اس’.

و د واي’، شيباني گف’: حض ’ صادق ا ديدم كه بيلي د دس’ دا د و پي اهن خشن ب ’ن، د بس’ان كا مي كند و ع ق از پش’ش مي يزد و گف’م: فداي’ شوم. (بيل ا) به من بده كا ا ان-ام مي

دهم.

ف مود: من دوس’ دا م كه م د د اه وزي با ح ا ’ خو شيد اذي’ شود.

و د صحيحه هشام بن سالم، از حض ’ صادق(ع) ف مود: امي المؤمنين هيزم -مع مي ك د، از چاه آب مي كشيد -ا و مي ك د و فاطمه(س) آ د د س’ مي ك د، خمي مي ك د، نان مي پخ’.

اخبا زيادي د اين مو د و-ود دا د كه -وع شود.

ن’ي-ه گي ي: سه عبا ’ از ع و"الوثقي از سه باب -داي از يكديگ نقل شد و وشن شد كه د باب خمس و خيدن -هيزيه «شان » به معناي مقام و منزل’ هم اه با نياز (مادي و معنوي) د نظ گ ف’ه شده اس’; زي ا كه د ’هيه -هيزيه دخ’ ، مقام و -ايگاه خانواده، آداب و سوم محلي عاد’ محل د ’هيه زود هنگام -هيزيه كه مخالف’ با آن عيب باشد و همچنين نداش’ن پول ب اي ’هيه يك با ه -هيزيه د هنگام ع وسي، همه، د از هزينه سال به حساب آمدن -هيزيه خيده شده دخال’ دا ند.

اما همين فقيهان، د بح" ح-، اح’يا- ا از -اه و ا - و بز گي -دا ك دند و د كنا يكديگ ق ا دادند كه ظاه عبا ’ دلال’ ب ناهمگوني مي كند و اس’دلالهاي ذيل آن نيز بيش’ به ناهمگوني دامن زد. به ه حال، وشن شد كه شان د باب ح-، همان -اه و ا - اع’با ي اس’ و اح’يا- د آن هيچ گونه دخال’ي ندا د.

-ا داش’ فقهاي بز گوا موضوع

حكم خود ا وشن مي ك دند ’ا معلوم شود م ادشان از شان، -اه و ا - هم اه با اح’يا- اس’، يا ’نها به يكي از آنها نظ دا ند و آن يك كدام اس’. به ه حال، همين م-مل بودن معناي شان، سبب شده كه شما ي از وي اح’ياط و عمل به وظيفه و شما ي بنا ب هدفهاي ديگ شان ا به معناي -اه مندي و ا - اع’با ي بدانند و به پيامدهاي آن ’ن د دهند.

فقيهان د باب -ايز بودن د ياف’ زكا’ و خوددا ي از ان-ام كا غي د خو به شان نيز، شان ا ش ح نداده اند، ولي از م-موع ف’واها و حها معلوم مي شود، شان ا همان -اه مندي و ا -مندي اع’با ي دانس’ه اند.

ف’واهاي باب زكا’ مشكلي پديد نمي آو د; زي ا بح" ب س -ايز بودن د ياف’ زكا’ اس’; يعني مكلف اخ’يا دا د كه كا پايين’ از شان خود ا ان-ام دهد و اخ’يا دا د كه از ان-ام آن كا خوددا ي و زد و از زكا’ مص ف كند. د حالي كه د بح" ح-، وا-ب بودن نگهداش’ شؤون وا-ب الح- نبودن انساني ا كه وسيله سوا ي مناسب با مقام و -ايگاه خود نمي يابد به هم اه دا د و ح’ي بح" بسنده نبودن چنين ح-ي از ح-"الاسلام، مط ح اس’.

و همين گونه ف’واها، بويژه با ’و-ه به اين كه ث و’مندان به مكه مي وند، نه فق ا، به مساله شان دامن زده اس’ و -امعه ا دچا وضعي ساخ’ه كه

د آن -ايي ب اي ساده زيس’ي يا سفا ش به ساده زيس’ي باقي نگذاش’ه اس’. د حالي كه از ب سي دليلهاي آن وشن شد كه و-وب عاي’ چنين شاني، به طو كلي، پايه و اساس ندا د و نه ’نها واي’ و آيه اي ب اع’با آن قائم نيس’ كه ح’ي فقهاي پيش از صاحب ش ايع از آن ذك ي به ميان نياو ده اند و عبا ’ ش ايع، قواعد و ’ذك ه نه ’نها بيان وشني د اين با ه ندا ند، بلكه ظاه آنها د مثل بودن امو غي اع’با ي بوده اس’ و به ه حال، وا-ب بودن نگهداش’ شان، به معناي ا -مندي و ناا -مندي، پيشينه اي د فقه ندا د، بناب اين، نبايد مو د اع’نا واقع شود. كا ب د شان د لغ’، ق آن و وايا’

پس از بح" ف’واهاي فقها د با ه شان و اثبا’ بي پايگي و بي اساسي وا-ب بودن نگهداش’ شان به معناي -اه مندي و ا -مندي و ادعاي -ديد بودن شان به اين معني، به طو طبيعي ه مسلمان ف هيخ’ه ميل پيدا مي كند كه س ي به ك’ابهاي لغ’ قديم بزند و يا با و ق زدن مع-م المفه س آيا’ ق آن و وايا’، موا د شان ا د آيا’ و وايا’، پيدا كند و د معناي آن د نگ و زد ’ا بيابد ادعاهاي مط ح شده قبلي ’ا چه اندازه به واقعي’ نزديك اس’.

اغب اصفهاني:

«الشان الحال والام الذي ي’فق ويصلح ولايقال الا فيما يعظم من الاحوال والامو .» (51)

شان، حال’ و كا

ي اس’ كه ا’فاق مي اف’د و صلاحي’ دا د. و ’نها د احوال و امو ي كه بز گ اس’ گف’ه مي شود.

ابن اثي :

«الشان: الخطب والام والحال وال-مع شؤون.» (52)

شان، به معناي مساله مهم، كا و حال اس’ و -مع آن شؤون مي باشد.

ق آن:

واژه «شان » د ق آن چها م ’به به كا ف’ه اس’:

1. «و ما’كون في شان و ما’’لوا منه من ق آن ولا’عملون من عمل الا كنا عليكم شهودا.» (53)

و د هيچ كا ي نباشي واز سوي او هيچ از ق آن نخواني و هيچ كا ي نكنيد مگ اين كه ما ب شما گواه باشيم.

امين الاسلام طب سي، د ذيل آيه مي نويسد:

«الشان ام يقع علي الام والحال، ’قول ما شانك وما بالك وما حالك.» (54)

شان اسمي اس’ كه ب كا و حال واقع مي شود، مي گويي شان’ چيس’؟ كا ’ چيس’؟ د چه حالي؟

معنايي كه د ’ -مه آيه آمده، با آنچه اغب، ابن اثي و طب سي نوش’ه اند يكي اس’ و سازوا با صد و ذيل آيه نيز همين معناس’.

2. «... ان الذين يس’اذنونك اولئك الذي يؤمنون بالله و سوله، فاذا اس’اذنوك لبعض شانهم فاذن لمن شئ’ منهم.» (55)

كساني كه از ’و ا-ازه مي گي ند آنانند كه به خدا و پيامب ش ايمان دا ند پس چون ب اي بخي از كا هايشان از ’و ا-ازه خواس’ند، به ه كس از آنان كه خواس’ي ا-ازه ده.

امين الاسلام طب سي مي نويسد: «لبعض مهما’هم وحا-ا’هم.» (56) ب اي پا ه اي نيازها و كا هاي مهمشان. بناب اين د آيه سو ه نو

، شان به معناي كا يا كا مهم به كا ف’ه اس’.

3. «يساله من في السموا’ والا ض كل يوم هو في شان.» (57)

ه كه د آسمانها و زمين اس’، از او د خواس’ مي كند. ه زمان او د كا ي اس’.

د م-مع البيان، نمونه ها و مصداقهاي بسيا ي از كا هاي خداوند، مانند زنده ك دن و مي اندن، بخشش و خوددا ي از بخشش ذك شده اس’. (58)

4. «يوم يف الم ء من اخيه وامه وابيه وصاحب’ه و بنيه لكل ام ؤ منهم يومئذ شان يغنيه.» (59)

وزي كه آدمي از ب اد و ماد و پد و از همس و ف زندان خود مي گ يزد، د آن وز ه كسي از آنان ا كا ي اس’ كه او ا به خود مشغول مي دا د.

ن’ي-ه: د ’مامي آيا’ ق آن شان به معناي كا ، به كا ب ده شده اس’، ولي وق’ي به كا ، شان گف’ه مي شود كه آن كا مهم و بز گ باشد.

د وايا’ واژه شان زياد به كا ف’ه و افزون ب كا به معناي ’به، مقام و م ’به و حال’ نيز به كا ف’ه اس’، د مثل «و من شان السعي ان يكون بعد الطواف » (60) شان سعي بين صفا و م وه اين اس’ كه پس از طواف باشد.

يا:

«اذا كان ال -ل من شانه ان يح- كل سن".» (61)

وق’ي كه از شان م د اين باشد كه ه سال ح- ان-ام دهد.

يا:

«... و ما فس ه سول الله(ص)؟ قال: بلي قد فس ه ل -ل واحد و فس للامه شان

ذلك ال -ل.» (62)

آيا سول اك م(ص) (ق آن ا) ’فسي نك د؟ ف مود: چ ا: آن ا ب اي يك نف ’فسي ك د و ب اي ام’ شان آن م د ا بيان ك د.

د اين حدي"، شان مي’واند به معناي مقام و ’به ذا’ي يا مقام و ’به اع’با ي و يا حال’ها و ويژگيها باشد به ه حال د ك’ابهاي چها گانه حديثي شيعه، كم و بيش 60 مو د كلمه شان به كا ف’ه كه نيمي از آن د با ه خدا و ائمه اطها اس’ كه د آن -اها، مقام اع’با ي معنايي ندا د و مقدا ي كه د با ه ديگ ان اس’، د با ه كا ، حال’ و مقام اع’با ي اس’ و ’نها دو سه مو د اس’ كه اح’مال مقام اع’با ي د آنها مي ود.

ن’ي-ه: به نظ مي سد شان اب’داء ب اي شغل و كا مهم به كا ب ده شده و به م و زمان، چون اف اد ا با شغل و كا شان مي شناخ’ه اند، شان به مقام ذا’ي و سپس به مقام اع’با ي گس’ ش پيدا ك ده و كم كم معناي اولي مه-و شده اس’.

د زمان ما، وق’ي واژه «شان » به گوش مي سد، يك دس’ه امو اع’با ي كه شخص از آنها كسب آب و مي كند، به ذهن مي آيد، د حالي كه پيش از اين، اين طو نبوده اس’ و د بين احادي"، ’نها چند حدي" به مقام و ’به ويژه مي شد كه آنها نيز، شايد مقام و ’به

حقيقي ا د نظ داش’ه باشند. د مثل «اذا كان ال -ل من شانه ان يح- كل سن"» ا مي’وان به گونه هاي گوناگون، معني ك د:

1. شغل وي اين اس’ كه ه سال به ح- ب ود مانند اننده و....

2. از لحاظ مقام علمي، ا-’ماعي و مديي’ي به گونه اي اس’ كه بايد ه سال به مكه ب ود.

3. ’نها مقام اع’با ي وي اس’ كه لازم مي كند ه سال ح- ب ود.

به نظ مي سد معناي سوم، د طول زمان و با د نظ گ ف’ن شغل و اع’با ، پديد آمده اس’ و د اصل، مقصود و معناي اول و دوم بوده اس’.

’وضيح اين كه: اصل د واگذا دن مسؤولي’ها، لياق’هاي د وني اف اد اس’. اگ خداوند م’عال كه عالم به همه چيز اس’، به كسي مقام اع’با ي و يا مسؤولي’ي بدهد، نشانه اين اس’ كه او شايس’گي آن مسؤولي’ و مقام ا دا د. د مثل، وق’ي خداوند مقام اع’با ي سال’ ا به كسي مي دهد، نشان مي دهد كه آن شخص شايس’گي حقيقي و ذا’ي ا ب اي آن مقام داش’ه اس’. حال اگ بگوييم: محمد(ص) همان انسان خود ساخ’ه و پاكي اس’ كه شان سال’ الهي ا دا د، د س’ اس’ و اين مقام اع’با ي نشانه و-ود آن مقام حقيقي اس’. ولاي’ اع’با ي نيز همين گونه اس’. ولي كم كم چون نااهلاني كه مقامهاي معنوي اصيل د وني ا نداش’ند، ب پس’هاي اع’با ي دس’ پيدا ك دند، شان خود ا آن مقام اع’با ي دانس’ند. از اين وي ه گاه از

يكي از اين كسان پ سيده شود شان ’و چيس’؟ شغل ’و چيس’؟ حال’ و وان ’و چگونه اس’؟ پيوس’ه خود ا زي نقاب مقام اع’با ي پنهان مي كند و مقام اع’با ي خود ا باز مي گويد. كم كم شان همان مقام اع’با ي معني شد و گ نه همان گونه كه پيش از اين آمد، د آيا’ ق آن شان به معناي ام وزي آن نيس’. د نه-البلاغه نيز شش م ’به كلمه شان به كا ف’ه و سه م ’به د با ه خداي م’عال و سه م ’به د با ه شغل و مقام اصلي و د وني اس’ نه اع’با ي.

1. «فاقيموا علي شانكم والزموا ط يق’كم وعضوا علي ال-هاد بنوا-ذكم.» (63)

ب شان خود پايدا بايس’يد و ملازم اه خود باشيد و با دندانهاي’ان ب -هاد پاي فش يد.

2. «والله لو شئ’ ان اخب كل -ل منكم بمخ -ه ومول-ه و-ميع شانه لفعل’.» (64)

سوگند به خدا، اگ بخواهم به ه يك از شما م دم از محل خ و-، محل و ود و همه حال’هايي كه دا يد، خب دهم، مي دهم.

3. «فالزموا كل ام لزم’ العز" به شانهم.» (65)

هم اه باشيد با ه كا ي كه (پيشينيان) به سبب آن كا عز’ و بز گوا ي هم اه شان و حال آنان شد.

خلاصه: كا ب د نخس’ين شان، شغل و كا مهم بوده اس’. به همين -ه’ بيش’ ين -ايي كه به كا ف’ه د با ه خداوند م’عال اس’، مانند: «كل يوم هو في شان.» د ك’ابهاي چها گانه وايي شيعه كه حدود شص’ با اين واژه

و ب گ ف’ه هاي از آن، به كا ف’ه، حدود سي مو د آن م بوط به خداوند اس’ كه ساح’ او از مقام اع’با ي به دو اس’ ولي اين واژه، كم كم ب اي امو اع’با ي به كا ف’ و د اين معني اس’ق ا ياف’ به طو ي كه ام وزه وق’ي شان گف’ه مي شود، ’نها مقامهاي اع’با ي به ذهن مي آيد. د عبا ’ ع و"الوثقي آمده بود:

«وشانه ش فا وضع"» (66) و د قسم’ ديگ آن عبا ’ آمده: «فاذا كان من شانه كوب المحمل او الكنيس".»

اشكال: ممكن اس’ كسي بگويد كه ب سي واژه شان گ ه ا نمي گشايد; زي ا اگ چه شان د ق آن و واي’ به معناي شغل و كا اس’ و بطي به مقام و ا - اع’با ي ندا د، ولي ما از مذاق فقه و ب سي بابهاي گوناگون آن به دس’ مي آو يم كه بين انسان آزاد و ب ده ف ق گذاش’ه، با اين كه ف ق و -دايي آن دو اع’با ي محض اس’ و يا مي يابيم كه بين مسلمان و مش ك، مؤمن و كاف ف ق قائل اس’ با اين كه آنان ف قي ندا ند و بالاخ ه بين عالم و -اهل ف ق قائل اس’. بناب اين، چه اشكالي دا د كه گف’ه شود: بين ئيس و كا مندان شيف و وضيع، غني و فقي نيز ف ق قائل باشد و ب اي ه يك ’به و -ايگاه مخصوصي ق ا دهد و همين ف قها ا ام

وزه با واژه «شان » باز مي شناسند.

-واب: د عالم ’كوين و -هان خا - از ذهن، ف ق بين مو-ودا’ زياد اس’ و ب اساس همين ف قها و -داييهاس’ كه چيزهاي گوناگون از يكديگ بازشناخ’ه مي شوند و گونه هاي گوناگون ’شكيل مي شود و د ه گونه باز با ’و-ه به ويژگيهاي گوناگون، صنفها و دس’ه هاي بسيا ي ’شكيل مي شود و اين -داييها و ف قها، گاهي -سمي، ظاه و آشكا اس’، مانند ف ق بين انسان بلندقد و انسان كو’اه قام’ و گاهي ’فاو’ها وحي و د وني اس’، مانند انسان بخيل و سخي،’ سو و ش-اع، خوش انصاف و بي انصاف، ’نبل و ز نگ، اح’طلب و كوشا و ....

و د اساس، زيبايي -هان ’كوين و نظم آن و ادا ه امو آن ب اساس همين ف قها و -داييهاس’. اگ همه حال’هاي وحي و واني، مانند هم بود يا همه ا-سام همانند هم بودند، لازمه اش ’شكيل نشدن -هان بود.

-هان چون خط و خال و چشم و اب وس’ كه ه چيزش به -اي خويش نيكوس’

’ا اين-ا، بح" وشن اس’. حال گاهي اين ف قهاي ذا’ي و د وني منشا يك س ي امو اع’با ي مي شوند و گاهي امو اع’با ي از امو ذا’ي بيگانه اس’. ’وضيح اين كه: امو ب اب يك ’قسيم به اع’با ي و حقيقي ’قسيم مي شوند.د مثل مالكي’ ما ب خانه و دكان يك مالكي’ اع’با ي اس’، ولي مالكي’ ما ب خودمان و ب قواي اد اكي خودمان مالكي’ حقيقي اس’ و قابل ف وش و واگذا ي

نيس’.

و د -اي خود بح" شده كه اساس مالكي’هاي اع’با ي ا مالكي’هاي حقيقي ’شكيل مي دهند و اع’با مالكي’ از سوي خ دمندان ب اي ف دي از اف اد، وق’ي صحيح اس’ كه مس’ند به مالكي’ حقيقي او باشد.

از باب مثال: من چون مالك خود و مالك قواي خود هس’م، اگ با اين قوا كا ك دم و وسيله اي ساخ’م يا ك’ابي نوش’م، مالك آن نيز مي شوم. خ دمندان نيز، مالكي’ آن ا ب اي من اع’با مي كنند.

اما اع’با هايي كه منشا حقيقي نداش’ه باشد، خ دمندان نمي پذي ند و مالكي’ اع’با ي كه هيچ گونه بس’گي به مالكي’ حقيقي نداش’ه باشد هم، از نظ خ دمندان م دود اس’.

بناب اين، امو اع’با ي، بايد با امو حقيقي، د پيوند باشند و قانونها و آيينهاي اع’با ي آن گاه صحيح و اس’وا اس’ كه ب پايه امو حقيقي و ’كويني باشد و قانونها و دس’و هاي ش ع هنگامي د س’ و باقي ماندني و عقل پسند اس’ كه ب اب با ’كوين باشند.

حال بح" اسلام و كف ، از همين گونه اس’ و يشه د ’كوين دا د. مسلمان كسي اس’ كه وحيه حق پذي ي دا د و د ب اب خداوند م’عال، به عنوان آف يدگا ، وزي ده، ’ بي’كننده او ’سليم اس’ و همان گونه كه د ’كوين نيازمند اوس’، د ’شيع نيز خود ا نيازمند او مي داند.

ولي كاف كسي اس’ كه چنين وحيه اي ندا د، بلكه د ب اب حق، وحيه انكا ، س’يز و مقابله دا د، با اين كه

د ’كوين نيازمند خداس’، د ’شيع خود ا از او بي نياز مي داند و ....بناب اين، ’فاو’ اين دو ذا’ي اس’ و پيوندي با بح" شؤون ندا د.

ساي ف قها و -داييها نيز، اگ دا اي منشا ’كويني باشند، پذي ف’ه اند و گ نه م دودند.

از باب مثال: چون انسانها از نظ ’وان -سمي، ’وان وحي، ’لاش و ’نبلي، حافظه و كودني و ...با هم ف ق دا ند، امو اع’با ي ناشي از اين امو نيز، پذي ف’ه اس’ و به همين -ه’، ب اب ي دا ايي و هزينه زندگي پذي ف’ه نيس’ و انسانها ب اساس ’لاش و فك خود مي’وانند صاحب مال و منال شوند و مالك اع’با ي اموال خود هس’ند; زي ا اگ اين دا اييها ا با به كا ب دن قواي خود كه مالك حقيقي آنها هس’ند، به دس’ آو ده اند و د هزينه ك دن آنها آزادند و حق دا ند كه با آسايش و فاه زندگي كنند.بله، اس اف و ’بذي ح ام اس’ كه آن بح" ديگ ي اس’.

د بح" ب ده و آزاد نيز همين گونه اس’، يعني ف قها، يا به امو ذا’ي و ف قهاي ’كويني باز مي گ دند و يا از نظ اسلامي م دودند.

ب اي ش ح مطلب مقدمه اي بايس’ه اس’: «اسلام د يك -امعه سالم و پاك از افق س نزده، بلكه اسلام د -امعه اي كه ب ’ ي دادنهاي بي دليل شما ي ب شما ي، س’مها و حق كشيها، معمول بوده و اي-، -نگ و خون يزي و به ب

دگي گ ف’ن انسانها ب اي شغل و كا ، طلوع ك ده و پابه ع صه و-ود گذاش’ه اس’. پا ه اي از امو اساسي و اع’قادي ا كه اصول دين بوده اس’، از اول گف’ه و ب آن اساس -امعه اسلامي ا از -امعه مش كان -دا ساخ’ه اس’، مانند ’وحيد و نبو’ و پا ه اي از دس’و ها ا د طول 23 سال بيان و كامل ك ده، مانند ’مامي دس’و هاي عملي دين.از آن -مله:ب نامه هاي عملي لغو ب ده دا ي كه با ب نامه ويژه اي زمينه ا ب اي آزادشدن آنان، مهيا ساخ’ه اس’.دس’ آخ ب اي يشه كن ك دن اين پديده زش’، اعلام ك ده «بد’ ين م دم، كساني هس’ند كه م دم ا بف وشند» (67)

بناب اين، ’مامي سازوكا هاي اسلام د اس’اي آزادسازي ب دگان بوده اس’ و د ك’ابهاي فقهي ما، ك’اب «ع’ق » دا يم نه ك’اب «ب دگان ». بناب اين، ب ده دا ي ام ي عا ضي بوده كه ق آن د صدد ب انداخ’ن آن بوده اس’.د ق آن ك يم، ’كيه ا وي ايمان ب ده و ب ده مؤمن ا از آزادم د كاف مهم’ دانس’ه اس’.

«ولا ’نكحوا المش كا’ ح’ي يؤمن ولام" مؤمن" خي من مش ك" ولو اع-ب’كم. ولا ’نكحوا المش كين ح’ي يؤمنوا و لعبد مؤمن خي من مش ك ولو اع-بكم اولئك يدعون الي النا ...» (68)

و با زنان مش ك ازدوا- مكنيد، ’ا ايمان بياو ند. كنيز با ايمان به’ از زن مش ك اس’، ه چند او

شما ا به شگف’ آو د و به م دان مش ك زن مدهيد، ’ا ايمان بياو ند، ب ده با ايمان به’ از م د آزاد مش ك اس’، ه چند شما ا به شگف’ آو د. آنان شما ا به سوي آ’ش ف ا مي خوانند.

بناب اين، اسلام ب اي انسان آزاد، ا زش بيش’ ي از ب ده باو نداش’ه اس’. بلكه ب ده دا اي عا ضه اي بوده كه -امعه آن زمان به آن مب’لا بوده و اسلام، از آغاز ب آن شده ’ا اين نظام ا ب اندازد.

بله، نمي شده كه ب ده دا ي ا به يكبا ه از بن ب كند،چون بايد چا ه اي ب اي اسي ان -نگي انديشيده مي شد كه كم’ ين هزينه و بيش’ ين سود ا داش’ه باشد و آن عبا ’ از ب ده ق ا دادن اسي ان بود، ’ا د خانواده هاي اسلامي ادب بياموزند و كم كم، زمينه آزادي آنان ف اهم شود و اگ از آغاز، بدون هيچ قيدوش طي اعلام مي شد: اسلام ب ده دا ي نمي كند و اسي نمي گي د يا اسي ان ا آزاد مي كند، گ ف’ا يهاي بسيا ي ب اي مسلمانان پديد مي آو د، از -مله سبب مي شد كه مش كان - ا’ حمله به مسلمانان ا بيابند.

بناب اين، ب ده يا اسي ، ’ا ناآگاه اس’، مسؤولي’ي ندا د و خوا شم ده نمي شود، بلكه اسلام به او آموزش داده مي شود.

اگ پس از آموزش و شناخ’ اسلام، ايمان آو د دا اي

شخصي’ي چونان ديگ ان اس’، ولي اگ پس از شناخ’ اسلام، از وي پليدي د وني، دين ا نپذي ف’، د ف ودس’ ق ا مي گي د و به -ايگاه مؤمنان اه نمي يابد. و اين به خاط ب ده بودن او نيس’.

د ن’ي-ه اسلام، ب اي آزادبودن شان و ’به اي د نظ نگ ف’ و ب دگان ا به خاط ب دگي حقي نشم ده بلكه آن ا پديده اي دانس’ كه د اث -نگ يا امو ديگ پيش مي آيد.

بناب اين اگ د اسلام، احكام ح با عبد ف ق دا ند دليل آن، بي اخ’يا ي عبد اس’ نه پايين بودن مقام و -ايگاه او.

اشكال:ف ق ديه زن با م د، ف ق ديه آزاد با ب ده و قانونها و آيينهاي قصاص كه اگ آزاد م دي ب ده اي ا كش’ قصاص نمي شود ولي اگ ب ده اي آزادم دي ا بكشد، قصاص مي شود، دلال’ ب مقام و -ايگاه بالاي انسان آزاد نسب’ به ب ده و -ايگاه و ’به بالاي م د نسب’ به زن مي كند و اين خود پذي ش گونه اي شان اس’.

-واب: نظ اشكال كننده به مضموني اس’ كه از اين آيه شيفه فهميده مي شود:

«يا ايها الذين آمنوا ك’ب عليكم القصاص الح بالح والعبد بالعبد والانثي بالانثي.» (69)

اي كساني كه ايمان آو ده ايد، د با ه كش’گان، ب شما (حق) قصاص مق شده:آزاد به -اي آزاد، و بنده به -اي بنده و زن به -اي زن.

بله، د س’ اس’ كه م دآزاد د ب اب كش’ن ب ده قصاص

نمي شود، ولي چ ا چنين اس’؟آيا به اين -ه’ اس’ كه م دآزاد مقام و م ’به بالا’ ي دا د يا به -ه’ ديگ ي اس’؟ معلوم نيس’ شايد انگيزه آن، اين باشد كه آزادگان، به طو معمول مسؤولي’هاي بيش’ ي به عهده دا ند: مديي’ منزل، ’امين امني’ خانواده، ’هيه غذا، و ديگ نيازمنديها و ...و به همين -ه’ ا زشهاي ب ’ ي دا ند، نه اين كه خود آزاد بودن مقامي اع’با ي و دا اي ا زش باشد. به ه حال، كسي كه مدعي دخال’ شان د صدو اين احكام اس’، بايد ثاب’ كند اين ف ق، ناشي از شان ح اس’ نه به خاط پذي ش مسؤولي’ي كه نوع آزاد م دان به عهده دا ند.

مساله ’فاو’ زن با م د نيز د -اي خود بح" شده و وشن شده اس’ كه م د بودن به خودي خود ش اف’ نمي آو د، ’ا اگ زني ا از وي عمد كش’ قصاص نشود، بلكه م د، افزون ب انسان بودن مسؤولي’ انسانهاي ديگ مانند: زن و ف زند ا به عهده دا د و اين ا زش بيش’ ي كه ب اي او د نظ اس’، مي’واند به اين -ه’ باشد، به ديگ سخن، اگ م دي زني ا كش’، مي’وان او ا قصاص ك د، ولي اولياي زن بايد نيمي از ديه ا به اولياي م د بپ دازند، ’احق كساني كه س پ س’ي آنان ا به عهده داش’ه از بين ن ود، و به سومين بيان مي’واند ديه ه انسان ا پانصد مثقال طلا يا

پن-اه ش’ ، به حساب آو د و ب اي حق مسؤولي’ م د و وظيفه اي كه او ب اي ’امين خو اك و پوشاك و مسكن خانواده دا د نيز، پانصد مثقال طلا ق ا داد. د مساله ’فاو’ ا " زن و م د نيز همين حساب ا مي’وان مط ح ك د.

اشكال: نظ يه انكا مساله شان، با وايا’ي كه زكا’ ا ب بني هاشم ح ام ك ده و آن ا «اوساخ الناس » دانس’ه و شان بني هاشم ا بالا’ از آن دانس’ه كه از «اوساخ الناس » اس’فاده كنند سازگا ي ندا د;زي ا د آن وايا’، با وشني بيان شده كه زكا’ ب شما ح ام اس’ چون «اوساخ م دم » اس’ و د عوض به -اي او خمس ب اي شما ق ا داده شده كه ك ام’ اس’.

-واب: قبل از پ داخ’ن به -واب لازم اس’ بخي از آن واي’ها ياد شود، ’ا ببينيم مفاد آنها چيس’؟

1. صحيحه محمدبن مسلم و ابي بصي و ز ا " از حض ’ باق و حض ’ صادق(ع) كه آن دو امام ف مودند:

«قال سول الله(ص) «ان الصدق" اوساخ ايدي الناس. وان الله قد ح م علي منها ومن غي ها ما قد ح مه. وان الصدق" لا’حل لبني عبدالمطلب » ثم قال: اما والله لو قد قم’ علي باب ال-ن" ثم اخذ’ بحلق’ه لقد علم’م اني لااوث عليكم فا ضوا لانفسكم بما ضي الله و سوله لكم.» قالوا: ضينا» (70)

پيامب اك م(ص) ف مود: صدقه چ كهاي دس’هاي م دم اس’ و خداوند از آنها (اوساخ)

و از غي آنها، آنچه ا كه ب من ح ام ك ده، ح ام ك ده اس’ و صدقه ب اي ف زندان عبدالمطلب حلال نيس’.

سپس ف مود: آگاه باشيد سوگند به خدا اگ ب د بهش’ ايس’ادم، سپس حلقه آن ا گ ف’م شما خواهيد دانس’ كه هيچ كس ا ب شما ب نمي گزينم. بناب اين به آنچه خدا و سولش ب اي شما ان’خاب ك ده، اضي باشيد.

گف’ند: اضي شديم.

صحيحه عيص بن قاسم عن ابي عبدالله(ع) قال:

«ان اناسا من بني هاشم ا’وا سول الله(ص) فسالوه ان يس’عملهم علي صدقا’ المواشي وقالوا:يكون لنا هذا السهم الذي -عل الله عزو-ل للعاملين عليها فنحن اولي به فقال سول الله(ص) يا بني عبدالمطلب ان الصدق" لا ’حل لي و لالكم، ولكن قد وعد’ الشفاع"...فما ظنكم يا بني عبدالمطلب اذا اخذ’ بحلق" باب ال-ن"، ا’ وني مؤث ا عليكم غي كم.» (71)

حض ’ صادق(ع) ف مود: گ وهي از بني هاشم نزد پيامب اك م(ص) آمدند و د خواس’ ك دند كه آنان ا ب -مع ك دن صدقا’ گوسفندان بگما د و گف’ند: ( ما زكا’ گوسفندان ا -مع مي كنيم ’ا) آن سهمي ا كه خداوند ب اي عاملان زكا’ ق ا داده، ب اي ما باشد; زي ا ما از ديگ ان به اين سم’ سزاوا ’ يم.

پيامب اك م(ص) ف مود: اي ف زندان عبدالمطلب; صدقه ب اي من و ب اي شما حلال نيس’ و لكن به من وعده شفاع’ داده شده اس’...

اي ف زندان عبدالمطلب!هنگامي كه حلقه د بهش’ ا گ ف’م، گمان شما چيس’؟آيا ’صو مي كنيد غي شما

ا ب شما ب ’ ي دهم؟

3. -عف بن اب اهيم هاشمي از حض ’ صادق(ع) پ سيد: آيا صدقه ب اي بني هاشم حلال اس’؟ حض ’ ف مود:

«انما ’لك الصدق" الوا-ب" علي الناس لا’حل لنا فاما غي ذلك فليس به باس. ولو كان كذلك ما اس’طاعوا ان يخ -وا الي مك". هذه المياه عام’ها صدق".» (72)

’نها، صدقه اي كه ب م دم وا-ب اس’، ب اي ما حلال نيس’. اما غي وا-ب اشكالي ندا د. و اگ چنين بود (كه ه صدقه چه وا-ب و چه مس’حب ب بني هاشم ح ام باشد) نمي’وانس’ند به مكه ب وند; زي ا آبهاي بين اه بيش’ ش صدقه اس’.

4. عن -عف بن محمد(ع) قال:

«ان الله لااله الا هو، لماح م علينا الصدق"، ابدل لنا الخمس، فالصدق" علينا ح ام و الخمس لنا ف يض" و الك ام" لنا حلال.» (73)

حض ’ صادق(ع) ف مود: خداوندي كه غي او خدايي نيس’، چون كه صدقه ا ب ما ح ام ك د، ب اي ما خمس ا به -اي آن ق ا داد. بناب اين، صدقه ب ما ح ام و خمس ب اي ما ف يضه اس’ و ك ام’ ب اي ما حلال.

5. سول خدا ف مود:

«انا اهل بي’ لا ’حل لنا الصدق" و ام نا باسباغ الوضوء وان لاننزي حما ا علي ع’يق".» (74)

ما خانداني هس’يم كه صدقه ب اي ما حلال نيس’، به ’ام و كامل گ ف’ن وضو ام شده ايم و ما الاغ ا ب اسب ماده (ب اي -ف’گي ي) -هش نمي دهيم.

اينها شما ي از واي’هايي اس’ كه د

اين مو د و-ود دا د. اكنون بايد ديد نخس’ آن كه آيا اين واي’ها، انسانها ا ب يكديگ ب ’ ي مي دهد و د مثل مي گويد:

انسانها دو دس’ه اند: يك دس’ه، فق اي غي بني هاشم. كه آنان چون ’هي دس’ هس’ند و از طبقه ف ودين -امعه حق دا ند «چ كهاي دس’هاي م دم » ا بخو ند و دس’ه دوم فقي ان بني هاشم، يا بني هاشم چه فقي و چه غني، كه آنان چون طبقه بين هس’ند حق ندا ند چ كهاي دس’هاي م دم ا بخو ند؟يا اين كه نه وايا’ مالها ا ب يكديگ ب ’ ي مي دهد، نه انسانها ا و مفاد آنها اين اس’ كه: مال زكا’ چ كهاي دس’ م دم اس’. بناب اين، به خو دن آن طمع و هوس نداش’ه باش؟

وشن اس’ كه مفاد وايا’، ب ’ ي اموال اس’، نه ب ’ ي انسانها. چون مي ف مايد:«انما هي اوساخ الناس » و م -ع ضمي «هي » اموال اس’، نه فق اء.

دو ديگ : بايد وشن شود كه اگ مفاد وايا’ ب ’ ي مال خمس ب مال زكا’ اس’، آيا واقعا عقل بين دو نوع مال ف ق مي گذا د يا خي ؟آيا د واقع پول زكوي چ ك و وسخ اس’؟

وشن اس’ كه عقل، هيچ ف قي بين دو مال نمي يابد و با وشني مي گويد: دو اسكناس هزا ’وماني كه يكي خمس و ديگ ي زكا’ اس’، ه دو ب اب اس’ و هيچ كدام چ كي، يا ب ’ ي خاصي ندا

د گييم مال الزكا’، اوساخ الناس باشد وق’ي فقي به طو مس’قيم آن ا نخو د، بلكه به نانوا، قصاب و ديگ ان بدهد و نان، گوش’، شي و ...بخ د ديگ چ كي ا نخ يده و چ كي ا نخو ده اس’.آيا مي’وان گف’ دو نف ، يكي سيد هاشمي و ديگ ي غي سيد، از دكان نان مي خ ند يكي چ كهاي دس’هاي م دم ا مي خ د و ديگ ي ك ام’ و ب ك’ ا؟

معلوم اس’ كه اين ح فها مط ح نيس’ و عقل به وشني اين امو ا د مي كند و شاهدش واي’هايي اس’ كه دلال’ مي كند يك مال ممكن اس’ ب اي كسي صدقه باشد، ولي وق’ي همين شخص گي نده آن صدقه ا ب اي ديگ ي به عنوان هديه ب د، آن مال ب اي ديگ ي هديه اس’، اگ چه بداند كه د اصل صدقه بوده اس’:

«...’صدق علي بي " بلحم فاهد’ه الي سول الله(ص) فعلق’ه عائشه، و قال’: ان سول الله(ص) لاياكل لحم الصدق" ف-اء سول الله(ص) و اللحم معلق. فقال: ما شان هذا اللحم لم يطبخ؟ فقال’: يا سول الله صدق به علي بي " و ان’ لا’اكل الصدق".

فقال: هو لها صدق" و لنا هدي". ثم ام بطبخه.» (75)

به بي ه، گوش’ي صدقه داده شد و او آن ا به سول اك م(ص) هديه ك د.

عايشه گوش’ ا آويزان ك د و گف’: سول الله گوش’ صدقه اي نمي خو د.

پس از آن سول اك م آمد و گوش’ هنوز آويزان بود. حض ’ ف مود:قصه اين گوش’

چيس’ كه پخ’ه نشده اس’؟

عايشه گف’: اي سول خدا!اين گوش’ به بي ه صدقه داده شده اس’ و ’و صدقه نمي خو ي.

حض ’ ف مود: آن ب اي او صدقه اس’ و ب اي ما هديه. سپس دس’و داد كه آن ا بپزند.

سند حدي" صحيح اس’ و به وشني ب مطلب ما دلال’ مي كند. د واقع اگ صدقه «اوساخ الناس » اس’، اين گوش’ صدقه اي ’ا ابد بايد «اوساخ الناس » باشد، نه اين كه با عوض شدن عنوان، خود آن نيز عوض شود.

بناب اين، به يقين واي’ها د صدد بيان نك’ه ديگ ي هس’ند كه بايد آن ا ياف’ ’ا واي’ها، ناسازگا با خ د -لوه نكنند. از واي’ دوم وشن مي شود كه بني هاشم مي خواس’ند س پ س’ي گ دآو ي مالهاي زكوي ا عهده دا شوند، ’ا از اين اه سهم «العاملين عليها» ا ويژه خود سازند. بناب اين، شايد پيامب اك م(ص) اين مطلب ا ف مود ’ا طبع آنان م’نف شود و از فك -مع زكا’ و فك خو دن زكا’ به طو كلي پ هيز كنند.

كسي اشكال نكند كه با اين ’و-يه، پيامب اك م(ص) به خلاف واقع گويي م’هم شده اس’. خي حض ’ ام خلاف واقع نف موده اس’ و هنوز مساله نياز به ’وضيح دا د و آن اين كه:بين مال الزكا’ و مال الخمس، ف ق اس’. د زكا’ وا-ب، مكلف اول مالك مال مي شود و پس از آن كه مالك مال شد و يك سال آن ا د اخ’يا داش’، مكلف مي شود كه مقدا ي از آن

ا به عنوان زكا’ بدهد.

بناب اين، د اب’دا مال از آن خود وي بوده و سپس ب عهده او آمده كه زكا’ بدهد و به همين -ه’، گ وهي آن ا از وي ميل و سندي نمي دهند.آيا’ ق آن از اين حقيق’ پ ده ب داش’ه و مي ف مايد:

«ولا ينفقون الا و هم كا هون » (76)

و (منافقان) -ز از وي بي ميلي و ناخسندي انفاق نمي كنند.

د آيه ديگ :

«ومن الاع اب من ي’خذ ما ينفق مغ ما» (77)

بخي از آن باديه نشينان، كساني هس’ند كه آنچه ا پ داخ’ مي كنند، زيانها مي دانند.

اما مال خمس، كه اساس آن غنيم’ اس’ از كاف ان به دس’ مي آيد و به پن- قسم ’قسيم مي شود، و يك قسم آن خمس و باقي آن بين زمندگان پخش مي شود. بناب اين، ديد ا-’ماع نسب’ به مال زكا’ كه از دا ايي م دم -دا شده و مال خمس كه پيش از ’قسيم -دا شده، گوناگون اس’.

و پيامب اك م(ص) ’ا اين حد نيز نمي خواس’ند بني هاشم از زكا’ اس’فاده كنند، ’ا به ذهن كسي بيايد كه او پيامب ي ك د و حكوم’ ’شكيل داد و قانون وضع ك د، ’ا به خويشان او سيدگي شود.

اما خمس، حق الاما " حق الحكوم" اس’ و پيش از اسلام نيز م دم چنين حقي ا ب اي واليان و ؤساي خود ق ا مي دادند و ح’ي پيش از اسلام، يك چها م از غنيم’هاي -نگي ا به حاكم و ئيس قبيله مي دادند.

و د اشعا -اهلي هس’ كه «لك الم باع و...»

آن گاه با طلوع اسلام و كم شدن حق الاما " از يك چها م به يك پن-م، گ وهي از اع اب كه مسلمان هم نبودند، خود ا زي پوشش حكوم’ اسلامي ق ا دادند و د كاب آن شمشي مي زدند و سهم غنيم’ي خود ا مي ب دند.

به ه حال، اس’فاده بني هاشم از خمس اس’فاده مس’قيم از مال م دم نيس’، ’ا پنداش’ه نشود، پيامب اك م(ص) به سود خويشان خود قانون گذا ده اس’. بلكه اس’فاده از حق الاما " و حق الحكوم" اس’. به ديگ سخن، حكوم’ اسلامي بايس’ي به گونه اي ب نامه يزي كند كه فقي ي د -امعه نباشد، آن گاه گ وهي ا از مال زكا’ ادا ه مي كند و گ وه ديگ ا از مال الحكوم". ف قي بين مالها نيس’، مگ از اين -ه’ كه زكا’، به طو مس’قيم از م دم گ ف’ه مي شود، ولي غنائم، انفال و ... به صو ’ غي مس’قيم و پيش از سيدن و به دس’ مكلف، ب داش’ه مي شود. خلاصه سخن:

1. ف قي بين مال زكا’ و خمس نيس’ و هيچ يك چ كهاي دس’ م دم نيس’.

2. فقي ان بني هاشم، هيچ ب ’ ي شاني يا غي آن، ب فقي ان غي بني هاشم ندا ند.

3. هدف از واي’هايي كه زكا’ ا «اوساخ الناس » مي دانس’، بيزا ساخ’ن بني هاشم بوده از اين كه بخواهند س پ س’ي گ دآو ي زكا’ ا به عهده بگي ند.

4. مال زكا’ و مال خمس از اين -ه’ ف ق دا ند كه

زكا’ اول مال م دم اس’ و يك سال نزد آنان بوده اس’ و سپس از ملك آنان خا - مي شود كه د اين صو ’، به طو معمول، م دم چون به مال خود وابس’ه ا ند، نا اح’ مي شوند، ولي خمس قبل از اين كه مال به م دم ’علق بگي د، -دا مي شود و بناب اين، دلبس’گي به آن و-ود ندا د.

5. خمس حق الاما "، حق الحكوم"، حق الولاي" و ...اس’ و سادا’ چون اهل بي’ پيامب ند، پيامب اك م(ص) مي خواس’ه اس’ ’ا از حق الاما " ’امين شوند، ’ا م دم نپندا ند كه او حكوم’ي ’شكيل داد ’ا خانواده خود ا از حقوق م دم سي كند.

6. از آنچه بيان شد، وشن شد كه چ ا زكا’ وا-ب، ب بني هاشم ح ام اس’، ولي صدقه مس’حبي كه اف اد با ميل و شوق و خسندي مي دهند، ب اي بني هاشم حلال اس’.

اشكال: د وايا’، ب اي پيامب اك م(ص) و امام معصوم و پيشواي مسلمانان، شان ويژه اي د نظ گ ف’ه شده و انفال غنائم نفيس ب اي آنان ق ا داده شده اس’.

-واب: انفال و مانند آن، مال شخص امام نيس’، بلكه از آن مقام امام’ و مقام حكوم’ اس’ و به همين -ه’، پس از وفا’ پيامب اك م(ص) يا امام معصوم، بين و ثه ’قسيم نمي شود و به -انشين او مي سد. غنيم’هاي نفيس، يا غنيم’هايي كه ’قسيم شدني نيس’ند، مانند كوه نو ، د ياي نو ، ف ش بها س’ان و مانند آنها كه ’قسيم

شدن آنها سبب پايين آمدن قيم’ آنها و از ا زش اف’ادن آنهاس’،به امام مسلمانان مي سد و د واقع از آن بي’المال اس’.

به ه حال، صفاياي ملوك و مانند آن، از همين گونه اس’ كه چون سم’وسوي اين مقاله، مقوله ديگ ي اس’، از پ داخ’ن به نك’ه هاي -زئي اين بح" خوددا ي مي كنيم.

’ا اين -ا وشن شد كه شان به معناي -اه و -ايگاه والا، موضوع حكمي از احكام نيس’ و آنچه د بح" اس’طاع’ ع و"الوثقي، د با ه شان آمده اع’با ي ندا د و از اههاي گوناگون ب اي ياف’ن دليلي ب اي اين گونه شانها پيش ف’يم، ولي دليلي ب اع’با آن پيدا نشد و ف قها و -داييهاي اف اد د احكام، د مال و دا ايي و د علم و -هل، دا اي ’و-يه هايي اس’ كه از ه -ه’ ب ’و-يه هاي ناشي از قبول شان، پيش هس’ند. حال نوب’ به بيان و ش ح آيا’ و وايا’ي مي سد كه د صدد دك دن شانهاي اع’با ي اس’ كه بخي اف اد يا گ وهها و قبيله ها، ب اي خود، چنين شانهايي ا پنداش’ه و به دنبال آن ب اي خود ام’ياز ويژه اي باو داش’ه اند.

آيا’ و وايا’، نه آن شانها ا امضا مي كند و نه ب ’ يهاي ناشي از آن ا. آيا’ ق آن:

1. «و ما كان لمؤمن ولامؤمن" اذا قضي الله و سوله ام ا ان يكون لهم الخي " من ام هم ومن يعص الله و سوله فقد ضل ضلالا مبينا. واذ ’قول للذي انعم الله

عليه وانعم’ عليه امسك عليك زو-ك وا’ق الله و’خفي في نفسك ما الله مبديه و ’خشي الناس والله احق ان ’خشاه فلما قضي زيد منها وط ا زو-ناكها لكي لايكون علي المؤمنين ح - في ازوا- ادعيائهم اذا قضوا منهن وط ا وكان ام الله مفعولا.» (78)

«هيچ م د و زن مؤمني ا ن سد كه چون خدا و سولش ب كا ي ’صميم -دي گ ف’ند، ب اي آنان د كا شان اخ’يا ي باشد و ه كس خدا و سولش ا ناف ماني كند، بي گمان دچا گم اهي آشكا ي گ ديده اس’. و آن گاه كه به كسي كه خدا به او نعم’ داده بود و ’و نيز به او نعم’ داده بودي مي گف’ي: همس ’ ا پيش خود نگه دا و از خدا پ وا بدا و آنچه ا خدا آشكا كننده آن بود، د دل خود نهان مي ك دي و از م دم مي’ سيدي با آن كه خداوند سزاوا ’ بوده كه از او ب’ سي. پس چون زيد از همس خويش كام ب گ ف’ (و او ا طلاق داد) وي ا به نكاح ’و د آو ديم، ’ا د مو د ازدوا- مؤمنان با زنان پس خواندگانشان (پس از طلاق) گناهي نباشد و ف مان خدا ان-ام شدني اس’. نك’ه ها:

زيد ب ده سياهي بود كه پيامب (ص) او ا آزاد ساخ’ و او ا به ف زندي گ ف’. او از پيشي گي ندگان د اسلام بود. پيامب (ص) ب آن شد همس ي ب اي وي ب گزيند و از دخ’ عمه

خويش، زينب بن’ -حش، خواس’گا ي ك د. زينب، به خيال اين كه پيامب (ص) او ا ب اي شخص خودش خواس’گا ي ك ده، -واب مثب’ داد، ولي وق’ي فهميد كه خواس’گا ي ب اي زيد بوده، از قبول ازدوا- خوددا ي و زيد و ب اد زينب نيز، با چنين ازدوا-ي مخالف’ ك د. آيه نخس’: «ما كان لمؤمن...» د اين با ه نازل شد.

بناب اين، آيه ق آن از اين كه شخصي د ب اب حكم خدا و سول مبني ب -واز ازدوا- م د مسلمان از ه نژاد و قبيله اي ب ده يا آزاد، سفيد يا سياه، ق يشي يا غي ق يشي، هاشمي يا غي هاشمي، ايس’ادگي كند به شد’ مي ايس’د و گناهكا ا دا اي گم اهي آشكا مي بيند.

يادآو ي: د آيه 36 از سو ه احزاب يادي از زيد يا زينب و مانند آنان نشده، ’ا آيه مفهوم عام خود ا داش’ه باشد و ’مامي موا د ا شامل بشود.

د آيه لفظ «قضي الله و سوله » اس’ كه م’ -مان به طو معمول، به «ف مان خدا و سول » ’ -مه ك ده اند كه ’ -مه مناسبي نيس’.

«قضي » حكم -دي و ’صميم قطعي ا مي گويند. يكي از حكمهاي -دي خدا و سول عبا ’ اس’ از: ب اب ي ’مامي قبيله ها، نژادها و گ وهها كه مساله ب اب ي و هم كفو بودن زيد و زينب يكي از نمونه ها و مصداقهاي آن اس’.

پس از نزول آيه، زينب و ب اد ش ’سليم حكم خدا و سول شدند

و زينب با زيد ازدوا- ك د. پس از گذش’ مد’ي، زندگي آنان به ناسازگا ي كشيد و زيد با ها د صدد طلاق زينب ب آمد و پيامب (ص) با ها او ا سفا ش مي ك د كه «ا’ق الله » و «امسك عليك زو-ك » ولي دس’آخ ، زيد ب آن شد زينب ا طلاق بدهد.

خداوند زينب ا به ازدوا- پيامب (ص) د آو د ’ا چند مساله حل شود.

1. اين كه وشن شود ازدوا- با همس پس خوانده پس از طلاق، ح ام نيس’ و همس پس خوانده حكم همس پس واقعي ا ندا د كه ق آن اين ا به وشني بيان مي كند.

2. م دم ب اب ند و بز گ’ ين مقام اسلامي، پيامب اك م، حق دا د و بلكه بايد با همس طلاق داده شده يك غلام آزاد شده، ازدوا- كند، ’ا د عمل نشان دهد. زنان و م دان مسلمان از ه نژاد و باه حال و وضع، باهم ب اب ند و حق ازدوا- با يكديگ ا دا ند.

3. نك’ه شايان ’و-ه: آن گاه كه زينب دخ’ اس’ و هنوز به شوه ن ف’ه و خود خواس’ا ازدوا- با پيامب اك م(ص) اس’ از ازدوا- با سول خدا مح وم مي شود، ولي پس از چندين سال كه ديگ كه دخ’ نيس’ و يك ب ده ز خيد ’ازه آزاد شده نيز، حاض نيس’ او ا د كابين خود نگه دا د و ح’ي سفا شهاي پيامب (ص) د او كا گ نمي اف’د و طلاق داده مي شود، آن گاه به ازدوا- پيامب

(ص) د مي آيد، ’ا همگان بدانند اين اع’با ها و شانها د اسلام، هيچ گونه ا زشي ندا ند. همان گونه كه دخ’ بودن، -وان بودن، ق يشي بودن و دخ’ عمه پيامب بودن ا زش ذا’ي ندا د و ب اي وي شاني د س’ نمي كند كه از ازدوا- با زيد سباز زند. و از سوي ديگ مسن شدن، بيوه شدن، نازا بودن، طلاق داده شدن و د شدن زن از سوي شوه ، كه خود يك ب ده آزاد شده اس’، از قد و ا زش و -ايگاه شخص نمي كاهد كه ن’واند همس مسلمان ديگ و ح’ي همس پيامب اك م شود.

از ديگ سوي، پيامب بودن، د -نگهاي مخ’لف پي وز شدن، ’شكيل حكوم’ اسلامي دادن، احزاب ف اوان ا د هم شكس’ن و يك ’نه م د ميدان شدن ام’يازا’ي نيس’ كه به خاط آنها سول خدا شان و -ايگاه ب ’ ي داش’ه باشد كه نخواهد با زينب ازدوا- كند.

از اين-ا -واب يك پ سش دشوا و پيچيده د آيه وشن مي شود.

آيه ق آن مي ف مايد: زينب ا به ازدوا- ’و د آو دم ’ا ب اي مؤمنان د ازدوا- با همس پس خوانده هايشان وق’ي كه آنها ا طلاق دادند، ح - و مشكلي نباشد.

پ سش: نخس’ آن كه: مگ چقد پس خوانده و-ود دا د؟ د زمان ما كه بسيا كم پس خوانده ياف’ مي شود.

دو ديگ : مگ چند د صد از پس خوانده ها همس خود ا طلاق مي دهند؟

سه ديگ : مگ چند د صد از م دان كه پس خوانده

هايشان همس ان خود ا طلاق داده اند خواس’ا ازدوا- با همس پس خوانده خويش’نند؟

مي بينيد كه اح’مال پديد آمدن چنين پديده اي د زمان ما نزديك به صف اس’ و د زمانهاي گذش’ه از حد يك د صد ’-اوز نمي ك ده اس’. حال اين چه ح -ي بوده اس’ كه خداوند از مؤمنان ب داش’ه و آيه ق آن ا بيان ك ده اس’: «زينب ا به ازدوا- ’و د آو ديم ’ا ب مؤمنان ح - و مشق’ي نباشد.»

-واب: از مطالب پيشين وشن شد كه ازدوا- با همس پس خوانده، ’نها يك نمونه بوده و آنچه كه مهم اس’، از بين ب دن شانها و اع’با ها بوده كه اف اد ب اي خود قائل بوده اند و هس’ند يا مي’وانس’ند قائل باشند؟ چه شانها و اع’با هايي كه زينب پيش از ازدوا- با زيد ب اي خود باو داش’، چه شانها و اع’با هايي كه پيامب مي’وانس’ ب اي خود باو داش’ه باشد و يا ديگ ان ب اي حض ’ باو داش’ه باشند و به دليل داش’ن آن شانها، پيامب (ص) خود از ازدوا- با زينب سباز زند و يا او ا به خاط اين ازدوا- مو د ’حقي و ’وهين ق ا دهند و بگويند او با كسي ازدوا- ك د كه موالي نيز او ا طلاق داده اند. و چه كمبود شاني كه زينب پس از اين ازدوا- و طلاق د و-ود خود حس مي ك د كه د محيط غ يب پس از زندگي طولاني با ب ده اي ز خيد و بدون به و-ود آمدن ح’ي

يك ف زند از آنان، شوه ش او ا طلاق دهد.

بله: اين به هم يخ’ن شانها و از بيخ و بن ب كندن كامل آن، نعم’ بز گي بود كه خداوند آن ا ب اي مؤمنان به ا مغان آو د و نعم’ي سزاوا يادآو ي اس’.

2. از -مله آيا’ شيفه اي كه با شان به مخالف’ ب مي خيزد، آيا’ ح- اس’. د سو ه بق ه، خداوند پس از بيان پا ه اي از احكام مي ف مايد:

«ثم افيضوا من حي" افاض الناس واس’غف وا الله ان الله غفو حيم.» (79)

از همان-ا كه انبوه م دم وانه مي شوند، شما نيز وانه شويد و از خداوند آم زش بخواهيد كه خدا آم زنده مه بان اس’.

ش ح اين آيه ا زيد شحام از حض ’ صادق(ع) پ سيد و حض ’ ف مود:

«اولئك ق يش كانوا يقولون نحن اولي الناس بالبي’ ولايفيضون الا من المزدلف" فام هم ان يفيضوا من ع فه.» (80)

آنان ق يش بودند كه مي گف’ند ما به بي’الله سزاوا ’ يم و ’نها از مزدلفه كوچ مي ك دند، ولي آنان ا ام ك د كه از ع فه كوچ كنند.

واي’هاي ديگ ي نيز د ذيل آيه و-ود دا د كه بيانگ همين نك’ه اس’. (81) اين مطلب ’نها د وايا’ بيان نشده، بلكه د ’فسي هاي شيعه و سني آمده اس’ كه:

«ق يش و هم پيمانان آنان، به ع فا’ نمي ف’ند، چون ع فا’ خا - از ح م اس’ و آنان خود ا اهل ح م و دا اي شان و -ايگاه ويژه اي مي دانس’ند.

آنان د آخ مزدلفه كه داخل ح م اس’ مي ماندند و ديگ م دم به ع فا’ مي ف’ند و وق’ي كه م دم از ع فا’ ب مي گش’ند، اينان پيشاپيش همه از مزدلفه به سوي مني هسپا مي شدند. خداوند آنان ا مو د ان’قاد ق ا مي دهد و مي ف مايد: از همان-ا كه م دم كوچ مي كنند كوچ كنيد.»

و د واقع به آنان مي گويد: ف قي بين ق يش و غي ق يش، اهل ح م و غي اهل ح م نيس’ و ح’ي آنان ا به طلب بخشش از خداوند ف مان مي دهد كه نشانه گناه بودن اين فك اس’.

3. باز ق آن وق’ي د با ه مس-دالح ام سخن مي گويد مقيم و مساف ، شه ي و وس’ايي و... ا ب اب مي داند و مي ف مايد:

«المس-د الح ام الذي -علناه للناس سواء العاكف فيه والباد.» (82)

مس-دالح ام كه آن ب اي م دم، مقيم د آن-ا و باديه نشين يكسان ق ا داده ايم.

د واقع آيه -واب دندان شكني اس’ به اهل مكه كه خود ا ب ’ از ديگ ان مي دانس’ند. د ’فسي علي بن اب اهيم آمده اس’:

«سواء العاكف فيه والباد» قال اهل مك" و من -اء من البلدان فهم سواء لايمنع من النزول ودخول الح م.» (83)

اهل مكه و ه كس كه از شه هاي ديگ مي آيد ب اب ند و از ف ود آمدن و وا د شدن باز داش’ه نمي شوند.

د نه-البلاغه اس’ كه حض ’ علي(ع) به قثم بن عباس ف ماندا خود

د مكه نوش’:

«از ميهمانان مكه ك ايه نگي ند، چون ساكن و غيساكن ب اب ند.» (84)

ح’ي از حض ’ صادق(ع) نقل شده اس’: خانه هاي مكه د نداش’، ’ا همه ب’وانند از آن اس’فاده كنند و نخس’ين كسي كه ب اي آنها د گذاش’، معاوي"بن ابي سفيان بود. (85)

به ه حال، وشن اس’ كه اهل مكه چون ساكن ح م بودند ب اي خود ش اف’ و حقي قايل بودند، ولي آيه ق آن آنان ا با اهل باديه ب اب مي داند و ح’ي اين ب اب بودن ا گاهي به -ايي مي سانده اند كه به خانه ها نيز د نمي گذاش’ند ’ا گمان اخ’صاصي و ويژه بودن نشود.

4. ق آن داس’ان ازدوا- حض ’ موسي با دخ’ حض ’ شعيب و پيشنهاد آن ازدوا- از ط ف شعيب ا ب اي ما نقل مي كند. موسي -واني بود گ سنه، فقي ، آوا ه و ف ا ي. بي’وش و ’وان، بيكا ، ناآشناي با ح فه و كا ي، ولي د س’كا ، دا اي زو بازو و د حالي كه دخ’ شعيب ف زند پيامب خدا و دا اي مقام معنوي و وحاني، افزون ب بخو دا ي از ’واناييهاي مادي بسيا ، كه گله هاي گوسفندش نمونه اي از آنهاس’.

و -الب اين كه پيشنهاد اين ازدوا- از -انب حض ’ شعيب، پد دخ’ و اشا ه ظ يف دخ’ مط ح شده اس’ و ب اي اين كه سن’ قبيله اي و شانها از بين ب ود، خود حض ’ شعيب پيشنهاد ك د:

«اني ا يد ان انكحك

احدي ابن’ي ها’ين علي ان ’ا- ني ثماني ح-.» (86)

من مي خواهم كه يكي از دو دخ’ خود ا به نكاح ’و د آو م به اين كه هش’ سال ب اي من كا كني.

و چون مه يه بسيا كمي بود و گويا خود موسي(ع) دوس’ مي داش’ كه مقدا زمان بيش’ ي د پناه حض ’ شعيب باشد، د ادامه ف مود:

«وان ا’مم’ عش ا فمن عندك.»

اگ خود’ مايلي كه ده سال باشد اشكالي ندا د.

-واني كه از مص ف ا ك ده و ’نها يك پناهگاه مي خواهد و از شد’ گ سنگي به خود مي پيچد و به د گاه خداي مي نالد:

« ب اني لما انزل’ الي من خي فقي .» (87)

پ و دگا ا من به ه خي ي كه به سويم بف س’ي سخ’ نيازمندم.

به چنين -وان پيشنهاد ازدوا- دادن، خود، از شان گذش’ن اس’، ’ا چه سد به اين كه چنين پيشنهادي از سوي يك پيامب ، مانند حض ’ شعيب مط ح شود و چه سد به اين كه مقدا مه يه ا به عهده خود داماد واگذا ند و بازخودش چيزي ا به عنوان مه يه پيشنهاد كند كه ح’ي اگ پيشنهاد ازدوا- نيز مط ح نمي شد، موسي موافق بود آن ا ان-ام دهد، ’ا يك پناهندگي ب اي حفظ -انش و يك اهي ب اي گذ اندن زندگي پيدا كند. ولي حض ’ شعيب همين عمل ا به عنوان مه يه دخ’ ش از وي قبول ك د.

بايد به اين نك’ه نيز ’و-ه ك د: حض ’ موسي(ع) د آن زمان پيامب نبود و

سخني نيز از اين كه حض ’ شعيب از پيامب شدن وي خب داش’ه، د آيا’ مط ح نشده اس’ به ه حال نقل اين قسم’ از داس’ان د ق آن د ب دا نده اين نك’ه اس’: كه بين ما اي- اس’ كه خواس’گا ي بايد از سوي م د و خويشان م د باشد و ب س مقدا مه يه بايد مقدا ي چك و چانه زد و ح’ما خويشاوندان زن بايد كمي ب مه يه بيفزايند و ا زش زن و شان او ا از مقدا مه يه اش بفهمند، همه و همه، سخنان م دود و بي پايه و اساس اس’. وايا’:

شيخ ح عاملي، صاحب وسائل الشيعه، بابهاي گوناگوني از ك’اب وسائل الشيعه ا به بح" شؤون اخ’صاص داده اس’.

د يك باب مؤمن ا كفو و ب اب مؤمن ديگ دانس’ه اس’ د باب ديگ وايي ازدوا- هاشمي با غي هاشمي ا مط ح ساخ’ه و د بابي مس’حب بودن ازدوا- م دان شيف ا با زناني كه د نسب ش ف و حسب، د لايه ف ودين -امعه ق ا دا ند، مط ح مي كند. د باب ديگ ي به زنان سفا ش مي كند: اگ م د مؤمن و نيك خلقي خواس’گا ي آمد، دس’ د به سينه او نزنيد.

ثق"الاسلام كليني، د كافي بابهايي ا به كفو هم ط از اخ’صاص داده اس’ و د ديگ ك’ابهاي وايي نيز، اين گونه وايا’، بسيا ياف’ مي شود كه د اين -ا به چند واي’ از باب نمونه اشا ه مي شود:

1. ابي حمزه ثمالي با سند صحيح نقل مي

كند.

«نزد حض ’ باق نشس’ه بودم كه شخصي ا-ازه و ود خواس’ و حض ’ به او ا-ازه داد. هنگامي كه داخل شد و سلام ك د، حض ’ ب اي او -اي باز ك د و به وي خوش آمد گف’ و وي ا نزد خود نشاند و حالش ا پ سيد.

م د -واب داد: -انم فداي شما، از مولاي شما فلان ابن ابي افع، دخ’ ش ا خواس’گا ي ك دم، د ك د و از من وي گ داند و به خاط زش’ي، فق و بي كسي م ا خوا شم د و به اين -ه’ خيلي احساس خوا ي ك دم. خوا ي قلبم ا گ ف’ و د آن لحظه آ زوي م گ ك دم.

حض ’ باق ف مود: ب و، ’و ف س’اده من به سوي او هس’ي به او بگو: محمدبن علي بن الحسين بن علي بن ابيطالب مي گويد: دخ’ ’ فلان" ا به ازدوا- من-ح بن باح د آو و او ا د نكن.

م د (من-ح بن باح) از خوشحالي پ يد و با ش’اب ب اي ساندن پيام حض ’ باق (ع) ح ك’ ك د. هنگامي كه ف’ حض ’ باق (ع) ف مود:

م دي از اهل يمامه، كه -ويب نام داش’، د -س’و-وي اسلام، نزد سول اك م آمد و اسلام آو د و مسلمان خوبي هم شد. او شخصي كو’اه قد، زش’ چه ه، نيازمند، ب هنه و از زش’ ويان سياه پوس’ان بود. به خاط غ يبي و نيازش، سول اك م او ا به خود وابس’ه ساخ’ و از

غذا، خ ما و... به او مي داد و به او دس’و داد: د مس-د باشد و د مس-د بخوابد، ’ا اين كه غ يبهايي كه مسلمان مي شدند د مس-د زياد شدند....

وزي سول الله(ص) به -ويب نگاه حم’آميزي ك د و ف مود: اي -ويب كاش ازدوا- مي ك دي....

-ويب گف’: پد و ماد م فداي’ اي سول خدا! چه كسي به ازدوا- با من گ ايش دا د؟

من نه حسب و نسب دا م و نه مال و -مال. كدام زن، خواس’ا من اس’؟

سول اك م ف مود: اي -ويب ، خداوند با اسلام ه كسي ا كه د -اهلي’ شيف بود، پايين آو د و ه كسي ا كه د -اهلي’ پايين بود، با اسلام عزيز و شيف ساخ’....

سپس پيامب (ص) ف مود: اي -ويب ، نزد زيادبن لبيد ب و، او از بز گان بني بياضه (يكي از قبيله هاي انصا ) اس’ و به او بگو: من ف س’اده سول خدا به سوي ’و هس’م و او مي گويد: دخ’ ’ «الذلفاء» ا به ازدوا- -ويب د آو ....

زياد گف’: ما دخ’ ان خود ا ’نها به ازدوا- هم ديفها و هم ’به هاي خود، از انصا ، د مي آو يم. اي -ويب ! ب و، ’ا من خودم سول خدا(ص) ا ديدا كنم و عذ خويش به او بگويم.

-ويب ب گش’ و با خود مي گف’: نه ق آن به اين چنين نازل شده اس’ و نه نبو’ محمد به اين چنين. «الذلفاء» سخنان -ويب ا از پس پ ده شنيد و به سوي پد ش ف س’اد

و گف’: اين چه گونه سخن گف’ن بود؟

دخ’ گف’: به خدا سوگند، -ويب د محض سول خدا به وي د وغ نمي بندد و ف س’اده اي بف س’ و او ا ب گ دان.

زياد ف س’اد و -ويب ا ب گ داند و به او گف’: م حبا به ’و، لخ’ي د نگ كن ’ا ب گ دم و خود ا به سول خدا(ص) ساند و گف’: پد و ماد م به فداي شما، -ويب چنين پيامي آو ده اس’، من به او وي خوش نشان ندادم و فك ك دم، با شما ديدا كنم و بگويم: ما دخ’ ان خود ا به ازدوا- انصا ، هم ديفان و هم شانهاي خود د مي آو يم.

پيامب خدا(ص) ف مود: اي زياد! -ويب مؤمن اس’ و م د مؤمن، هم ديف زن مؤمن اس’ و م د مسلمان هم شان زن مسلمان اس’ او ا همس ده و از او وي مگ دان....

سپس ب اي دخ’ ش -هيزيه ’هيه ك د و او ا آماده ساخ’ و بعد به س اغ -ويب ف س’اد و گف’: آيا خانه اي دا ي كه همس ’ ا به آن-ا بياو يم؟

گف’: به خدا سوگند هيچ منزلي ندا م....

ب اي او منزلي سامان دادند و ف ش و اثاثيه و غذا ب اي او ’هيه ديدند و ب او لباس پوشاندند و «الذلفاء» ا داخل ح-له ب دند و -ويب ا شبانگاه وا د ا’اق ك دند.» (88)

مهم د اين خداد ’ا يخي، اين اس’ كه -ويب ، نه ’نها مال و منال، ش ف و حسب نداش’،

بلكه زيبايي و قد و قام’ مناسب نيز نداش’.

به ه حال، بيان وشن پيامب (ص) د با ه ب اب و هم كفو بودن مؤمنان با يكديگ هيچ قابل ’و-يه نيس’ و اه ا ب اي ’مامي ’و-يه هاي ام وزي مي بندد.

سند حدي" هم د خو خدشه نيس’; زي ا كليني از محمدبن يحيي از احمدبن محمدبن عيسي از حسن بن محبوب از مالك بن عطيه از ابي حمزه ثمالي نقل مي كند كه همه از اف اد مؤثق هس’ند و -اي بح" ندا د. چند نك’ه مهم:

1. پيامب اك م(ص) ’مامي كلام زياد ا د نك د; يعني دخ’ دادن به هم قبيله و هم ديف اشكالي ندا د ولي اين كه كسي فك كند كه نبايد با ديگ ي ازدوا- ك د و ’قاضاي ازدوا- ديگ ي ا د كند، مشكل ساز اس’. به ديگ سخن، افزون ب اف اد قبيله بني بياضه و ديگ قبيله ها و عشي ه هاي انصا ، مسلمانان ديگ از مها- ان، سفيدپوس’، سياه پوس’، همه، هم كفو و هم ديف با قبيله بني بياضه اند.

2. د حدي" آمده بود: وق’ي كه ابن ابي افع حاض نشده بود دخ’ خود ا به من-ح بدهد، من-ح از نا اح’ي و خوا ي ’قاضاي م گ ك د و اين احساس ذل’ و خوا ي ب اي -امعه مشكل ساز اس’. اگ هم ديف آمد و به بهانه هاي واهي، مانند «قبيله، مال، -مال و... به او زن داده نشد و او س افكنده و ش منده شد، ممكن اس’ فك هاي انح افي، مانند حس ان’قام-ويي و

مانند آن د و-ود او شد كند و فسادهاي ف اواني بياف يند كه د احادي" ديگ به آنها اشا ه شده اس’.

3. زيادبن لبيد، د آغاز فك مي ك د كه پيامب (ص) -ويب ا ف س’اده اس’، ’ا از وي كمك مالي و... بخواهد. از اين وي، به -ويب گف’: پيام پيامب (ص) ا آشكا ا بيان كن; زي ا ب اي من اف’خا ي اس’. وق’ي فهميد مساله چيز ديگ ي اس’ و بايد شانها و اع’با هايي ا كه ب اي خود و دخ’ خود مي پنداش’، زي پا بگذا د، خيلي زود دو ي گزيد و خود ا كنا كشيد.

اگ فهم عميق دخ’ ش نبود، او خواس’ه پيامب (ص) ا د مي ك د و ب اب گف’ه دخ’ ش كاف مي شد.

4. بي گمان زنان و دخ’ ان ديگ كه از نظ ا-’ماعي د -ايگاه و لايه پايين’ از «الذلفاء» باشند و از نظ زيبايي به زيبايي وي نباشند نيز، و-ود داش’ه اس’; زي ا «الذلفاء» يعني «دخ’ ك بيني نازك و خوش اندام » ان’خاب چنين دخ’ ي ب اي -ويب ، بيانگ ب نامه و هدفي اس’ كه اسلام داش’ه و آن ساخ’ن و پ داخ’ن انسانها و از بين ب دن اف’خا هاي قبيله اي و -لوگي ي از نازش به مال و شان و اي-اد پيوند عميق و ناگسس’ني بين مؤمنان بوده اس’.

5. اين حدي" د صدد بيان اين نبود كه به خويشان و هم كفوان ع في و هم حسبها نبايد همس داد و د صدد بيان اين -ه’ نبود كه بگويد ح’ما بايد

زنان زيبا ا به م دهاي زش’ داد، يا دخ’ ان ث و’مند ا بايد به زني م دان فقي و ’هي دس’ د آو د، بلكه د صدد بيان اين -ه’ بود كه اين گونه امو شاني اي-اد نمي كند و ث و’مند و -اه مند شاني ب ’ از فقي ندا د، زيبا وي شاني بالا’ از زش’ وي ندا د.

2. وايا’ بسيا ي ا د اين با ه كليني د كافي -مع ك ده اس’، از -مله:

«پيامب (ص) صباغ" دخ’ زبي بن عبدالمطلب ا به ازدوا- مقدادبن اسود د آو د.

امام صادق(ع) مي ف مايد: پيامب اك م(ص) چنين ازدوا-ي ا ’ ’يب داد، ’ا ازدوا-ها اح’ شود و به او ’اسي شود و معلوم شود كه گ امي’ ين كسان نزد خدا، پ هيزگا ’ ينهايند.» (89)

د واي’ دوم د همين باب، همين حدي" ا نقل مي كند و د آن-ا زبي ا مي شناسد كه ب اد پد و ماد ي عبدالله و ابوطالب بود. بناب اين دخ’ زبي از عشي ه و قبيله اي شيف و نوه عبدالمطلب و دخ’ عموي حقيقي پيامب اك م بوده اس’. و حض ’ او ا به عقد مقداد د آو د، كه پس خوانده اسودبن عبدالمطلب اس’ و پد حقيقي او عم و بوده اس’ و اسودبن عبدالمطلب، او ا پس خوانده خود ق ا داده اس’. بي گمان هدف از اين ازدوا- شكس’ن شؤون طبقا’ي و حسب و نسب بوده اس’. (90)

3. د واي’ ديگ ي د كافي آمده اس’:

«عبدالملك بن م وان -اسوسي د مدينه داش’، كه خداد و خب

هاي آن-ا ا ب اي وي مي نوش’. د ضمن خب ها نوش’: حض ’ س-اد كنيزي داش’، آن ا آزاد ك د و سپس با وي ازدوا- ك د. عبدالملك، نامه اي به حض ’ س-اد نوش’: به من خب سيده اس’: كه با كنيزك آزاد شده ا’ ازدوا- ك ده اي! د حالي كه مي داني د ق يش هم كفو و هم ديف و-ود دا د كه به او س ف از شوي و از وي بچه دا شوي. ’و نه به حال خود’ فك ك ده اي و نه ب اي ف زندان’ آب ويي باقي گذاش’ه اي!

حض ’ د -واب وي نوش’: نامه س زنش آميز’ د با ه ازدوا- با كنيزك آزاد شده ام، به دس’م سيد و گمان مي كني كه د بين زنان ق يش، كسي باشد كه با او س ف از شوم و او ا ب اي بچه دا شدن ب گزينم؟ ولي بدان كه بالا’ از سول اك م كسي د م-د و بز گوا ي نيس’ (و او كنيز ا پذي ف’ و -وييه ا آزاد و آن گاه با او ازدوا- ك د) من كنيزك خود ا به خاط پاداش الهي آزاد ك دم و از ملكم بي ون ف’، سپس او ا ب سن’ پيامب (ص) به خود باز گ داندم. كسي كه د دين خدا پاك و پاكيزه باشد، اين امو به او گزندي وا د نمي سازد و خداوند به وسيله اسلام، ف ومايگي هاي -اهلي’ ا ب ط ف ساخ’ و كاس’يها ا -ب ان ك د و

ف ومايگي ا از ميان ب د. بناب اين، ب انسان مؤمن س زنشي نيس’ و ف ومايگي ’نها ف ومايگي -اهلي’ اس’.

هنگامي كه عبدالملك نامه ا خواند آن ا پيش پس ش سليمان انداخ’، او نيز، خواند و گف’: اي امي مؤمنان! چه قد علي بن الحسين ب ’و فخ ف وخ’ه اس’.

عبدالملك گف’: چنين نگو. او سخن پ داز بني هاشم اس’ كه سنگ ا مي شكافد و از د يا آب ب مي گي د. پس م، علي بن الحسين از -ه’ي كه م دم د آن -ه’ م ’به شان پايين مي آيد، بلند م ’به مي شود.» (91)

نك’ه ها:

الف . شان به خود گ ف’ن، و خود ا ب ’ از ديگ ان دانس’ن اگ چه از ويژگيهاي د وني انسانهاس’ و ه كسي به گونه اي مي خواهد خود ا با اهمي’ بداند و پادشاهان نيز دوس’ دا ند كه به اين مساله دامن بزنند، ولي اسلام هيچ گونه ا زشي ب اي اين امو قائل نشده اس’.

ب . حض ’ س-اد د اين حدي" به وش پيامب اك م(ص) اشا ه ك د كه شايد نظ ش به ازدوا- آن حض ’ با -وييه دخ’ ئيس قبيله بني المصطلق بوده اس’.

همچنين آن حض ’ ما يه قبطيه ا كه به عنوان هديه از مص ب ايش ف س’ادند، قبول ك د و او ا به همس ي ب گزيد و از وي صاحب ف زندي به نام اب اهيم شد.

او همچنين صفيه دخ’ حيي بن اخطب ا به ازدوا- خود د آو د. (92) و به ه حال

د ’مامي اين ازدوا-ها از بين ب دن شؤون مدنظ ايشان بوده اس’. د حالي كه به’ ين همس ها ا به او مي دادند و او بز گ’ ين شخصي’ ديني سياسي م دم د آن زمان بود ولي با كنيزكان ازدوا- مي ك د، ب وي زمين مي نشس’، (93) ب الاغ ب هنه سوا مي شد، (94) ’ا ب ’مامي اع’با ها و شانهاي اين گونه، خط بطلان بكشد.

-. از واي’ ب مي آيد: از نظ حاكمان وق’ و سياس’مدا ان وزگا ، حض ’ س-اد م ’كب خطاي فاحشي شده بود كه مساله شؤون ا نگه نداش’ه و با كنيز آزاد شده خودش ازدوا- ك ده بود. به همين -ه’، -اسوس عبدالملك خب ا به گوش او ساند و او نيز، به س زنش حض ’ پ داخ’.

از اين-ا مي’وان ن’ي-ه گ ف’: پافشا ي ب اين گونه شؤون، فك ي اموي و م واني اس’ و پش’ پا زدن به اين شؤون و خود ا هم ديف م دم ديدن و م دم ا هم سطح خود ديدن، مساله اي نبوي و علوي اس’.

4. د واي’ ديگ ي آمده اس’:

«موالي (ب دگان آزاد شده) به خدم’ حض ’ علي(ع) سيدند از ع بها شكوه ك دند و گف’ند: سول الله(ص) به ما و آنان به گونه ب اب بخشش مي ك د و به سلمان و بلال و صهيب همس داد ولي اينان ابا مي كنند. حض ’ امي (ع) نزد آنان ف’ و با آنان سخن گف’. ع بها ف ياد ب آو دند كه ابا مي كنيم، بله،

اي ابوالحسن، ابا مي كنيم (كه آنان ا با خود ب اب بدانيم) حض ’ علي(ع) خشمناك خا - شد و از شد’ خشم دايش وي زمين مي كشيد و مي گف’:

«اي موالي (ب دگان آزاد شده) اينان شما ا همانند يهود و نصا ا مي دانند، از شما زن مي گي ند و به شما همس نمي دهند و آن مقدا بخشش كه خود د ياف’ مي كنند، به شما نمي دهند. شما به ’-ا ’ بپ دازيد، خدا به شما ب ك’ مي دهد. از سول خدا شنيدم كه مي ف مود: زق ده -زء اس’، 9 -زء آن د ’-ا ’ و يكي د چيزهاي ديگ .» (95)

از اين حدي"، افزون ب مطالب گذش’ه، وشن مي شود كه د بخشش از بي’المال ف قي بين ع ب و ع-م و اصيل و مولي نيس’ و پيامب اك م(ص) به همه به گونه ب اب بخشش مي ك د و پس از پيامب (ص) سن’ او دگ گوني ياف’ه اس’ و چنان آن فك ك ژ، انح افي و ب اب با خواس’ د وني آنان، شد ك ده كه -سو انه مي گويند: ما از سن’ سول(ص) ابا مي كنيم و مولي ا مانند اصيل ق ا نمي دهيم.

5. د بابي ديگ از كافي و باب 28 وسائل الشيعه وايا’ بسيا ي نقل شده كه مضمون مش’ ك آنها چنين اس’: اگ كسي، به خواس’گا ي دخ’ شما آمد، كه اخلاق و دين او ا قبول دا يد، او ا د نكنيد و گ نه مو-ب فساد بز گي مي شود.

از -مله

علي بن اسباط به حض ’ باق (ع) د با ه ازدوا- دخ’ انش نامه نوش’ و گف’:

«به هيچ وي، كسي مانند خودم نمي يابم. حض ’ باق (ع) نوش’: مطلبي كه ا-ع به دخ’ ان’ گف’ه بودي كه شخصي همانند خود’ نمي يابي فهميدم. د اين مساله دق’ نكن; زي ا سول اك م ف مود:

«اذا -اءكم من ’ ضون خلقه و دينه فزو-وه الا ’فعلوا ’كن ف’ن" في الا ض وفساد كبي .»

وق’ي كسي ب اي خواس’گا ي آمد خلق و دينش مو د ضاي’ شما بوده به او همس بدهيد. اگ چنين نكنيد، د زمين ف’نه و فساد بز گي پديد خواهد آمد.» (96)

از ظاه سؤال وشن اس’ كه خواس’گا ان اهل ’دين و امان’ بوده اند ولي از نظ كمالها و ب ’ يها، د ’به او نبوده اند، چون علي بن اسباط شخص موثق و -ليل القد ي اس’ وق’ي مي گويد: كسي مانند من پيدا نمي شود، از باب غ و و خودبز گ بيني به مساله نگاه نمي كند، بلكه مساله عقيد’ي ديني ا د نظ مي گي د. به ه حال، وق’ي كمالهاي معنوي شاني نياو د، امو اع’با ي بي ا زش دنيائي، بي هيچ شك و گماني، ب اي كسي شاني د س’ نمي كند.

وايا’ د اين باب بسيا اس’ و م-ال يادآو يهاي آنها بيش از اين نيس’.

خلاصه: آنچه ’ا اين-ا وشن شد: حسب و نسب و مقامهاي اع’با ي د ازدوا-، نبايد نقشي داش’ه باشند و همه قومها و قبيله ها از اين -ه’ ب اب ند. مؤمن، د ازدوا-، هم ديف مؤمن

اس’ و ’مامي ش اف’هاي قبيلگي و اع’با ي به دو افكنده شده اس’. بخلاف اين كه طبع م دم، به پي وي اين ام’يازها و پذي ش آنها عاد’ ك ده اس’، ولي اسلام مي گويد: ويژگيهاي ايمان، ’قوا و... هيچ گاه نبايد با حسب و نسب، هم ديف ق ا گي د و هيچ گاه نبايد حسب و نسب ب ايمان ب ’ ي يابد. واي’هاي ناسازگا :

حال كه بح" شان از نظ ق آني، وايي ’ا يخي و ف’وايي ب سي شد، مناسب اس’ چند واي’ي كه به نظ مي سد با بحثهاي گذش’ه ، ناسازگا ي داش’ه باشند، ذك شود، ’ا ب’وانيم به يك -مع بندي كاملي بسيم.

1. «پيامب وق’ي وا د مدينه مي شود، د خانه ام ابي ايوب، سكني مي گزيند و كساني، مانند: سعدبن عباد"، اسعدبن ز ا ه، سعدبن خيثمه، واسيدبن حضي و... به ’ ’يب ب اي آن حض ’ صبح و شام غذا مي آو دند.

اسيد، وزي غذايي ’هيه ك د و كسي ا نيابيد كه غذا ا ب اي حض ’ بياو د، ناگزي خود آن ا آو د: او م د شيفي بود و از نقباي دوازده گانه اي بود كه پيامب (ص) معين ساخ’ه بود. پيامب (ص) د حالي كه از نماز ب مي گش’ با او وبه و شد.

ف مود: خود’ آو دي؟

گف’: بله يا سول الله كسي ا نياف’م كه بياو د.

پيامب ف مود: با ك الله عليكم من اهل بي’.» (97)

2. د حدي" م سلي از حض ’ صادق(ع) نقل شده:

«باش كبا امو ك بنفسك وكل ما شف الي

غي ك...»

امو مهم و بز گ ا خود’ ان-ام بده و امو كوچك ا به غي واگذا . سپس مثال مي زند و مي گويد: خيدن زمين و مانند آن ا خود’ ان-ام بده. (98)

3. الا قط نقل مي كند: كه حض ’ صادق(ع) به وي ف مود:

«از آدمهايي كه پيوس’ه د بازا دو مي زنند نباش و كا هاي كوچك ا خود’ ان-ام نده، ب اي م د دا اي حسب و دين سزاوا نيس’ كه خيد چيزهاي كوچك ا به عهده بگي د. سزاوا اس’ كه انسانهاي دا اي حسب و نسب و دين، خيدن سه چيز ا به عهده بگي ند: زمين، ب ده و ش’ .» (99)

ب سي:

اوي حدي" سوم: «الا قط » ناشناخ’ه اس’ و خب دوم نيز م سل اس’ و اع’با ي به آن نيس’. حدي" نقل شده از بحا الانوا نيز، سند قابل اع’نايي ندا د.

اين وايا’ ب ف ض د س’ي سند آنها با آنچه بيان شد، ناسازگا ي ندا ند; زي ا يك وق’ ف د از وي ’كب و حساب اين كه شان من ب ’ از چنين كا ي اس’، از كا ي سباز مي زند و مي گويد: شان من بالا’ از كشاو زي اس’، شان من بالا’ از ا’وبوس واحد سوا شدن اس’ و شان من بالا’ از به بازا ف’ن و سبزي و ميوه خيدن اس’، ولي گاهي وق’ها به خاط ص فه-ويي د وق’ و اس’فاده از ’مامي اس’عدادها و ’واناييها، به بچه يا خدم’گزا مي گويد: سبزي ا شما بخ يد. ’ا من از ف ص’ اس’فاده كنم

و كا مهم’ ي كه از عهده شما ساخ’ه نيس’، ان-ام دهم. اين ’قسيم كا اس’، نه شاني و اع’با ي ب اي خود انگاش’ن. گويا م-موع اين سه داس’ان د همين اس’ا بود، آو دن غذا ب اي پيامب (ص) ا، غلام يا ف زند اسيد نيز مي’وانس’ند ان-ام دهند، بناب اين، اگ غلام مي بود، اسيد كا ا به او وا مي گذا د ولي اكنون كه غلام نيس’، بدون د نظ گ ف’ن ’به والاي خانوادگي و عشي گي، خود، غذا ا مي آو د.

و د دو حدي" نقل شده از كافي نيز وشن اس’ كه به طو معمول، وق’ انسان با حسب و نسب و -اه مند، ا زش دا د و سزاوا نيس’، وق’ با ا زش خود ا كه خيلي از گ ه هاي شخصي و -معي ا مي گشايد، به خيدهاي -زئي و كا هايي كه از ديگ ان ب مي آيد، هد دهد.

بله، اگ زماني كسي نبود كه خيدهاي -زئي ا ب اي او ان-ام دهد و آن كا ها به زمين بماند به بهانه ش ف و حسب، د س’ نيس’ كه خلاف آموزه هاي اسلامي اس’.

ديگ سخن، د س’ اس’ كه د واي’ بح" حسب و نسب مط ح اس’; اما شايد حسب و نسب عنوان مشي باشد به اين كه چنين كساني كه كا هاي مهم بسيا دا ند نه اين كه وصف دخال’ي د حكم داش’ه باشد و افزون ب اين -ه’ اصلي بح"، شان و مقامهاي مديي’ي و عمومي بود نه شخصي علاوه ب اينها ب ف ض صحيح بودن سند و

ص ف نظ ك دن از اشكالهاي گذش’ه، اين خب ها ’نها به به’ بودن عاي’ شان دلال’ مي كنند.

4. موا دي ا د ش ع دا يم كه نشان مي دهد د آنها شان از نظ شا ع مو د امضاء واقع شده اس’ و به آنها ’و-ه شده، د مثل وق’ي دخ’ يزدگ د سوم به دس’ مسلمانان اسي شد و خليفه خواس’ كه وي ا مانند ديگ اسي ان ’قسيم كند، حض ’ علي(ع) اع’ اض ك د و ف مود:

«ليس لك ذلك اع ض عنها.» (100)

چنين حقي ندا ي از اين كا خوددا ي كن. صب كن ’ا او يكي از مسلمانان ا اخ’يا كند سپس ’و وي ا از في ء او به حساب بياو .

و د خب ديگ ي ف مود:

«ف وش دخ’ ان پادشاهان -ايز نيس’ اگ چه كاف باشند ولكن به او پيشنهاد كن كه م دي از مسلمانان ا اخ’يا كند و با وي ازدوا- كند و مه يه اش ا از سهم آن م د از بي’المال حساب كن.» (101)

محمدبن - يبن س’م طب ي (نويسنده دلائل الامامه كه شخصي شيعي اس’ و با صاحب ’ا يخ طب ي ف ق مي كند) نقل ك ده اس’:

«وق’ي اس اي اي ان به مدينه وا د شدند عم بن الخطاب ’صميم داش’ كه زنان آنها ا بف وشد. و م دانشان ا ب ده ق ا دهد. حض ’ علي(ع) به او ف مود: پيامب اك م ف مود:

«بز گان ه قومي ا اك ام كنيد.

عم گف’: من شنيدم كه ف مود:

«اذا ا’اكم ك يم قوم

فاك موه و ان خالفكم.»

وق’ي بز گ قومي نزد شما آمدند وي ا گ امي بدا يد اگ چه مخالف شما باشد.

حض ’ علي(ع) به او ف مود: اينان گ وهي هس’ند كه ’سليم شما شده اند و به اسلام مايل گش’ه اند... سپس حض ’ كوشش ف اواني ك د، ’ا همه آن اسي ان آزاد شدند.

گ وهي از ق يش مايل شدند كه با زنان اسي ازدوا- كنند. حض ’ ف مود: آنان ب ازدوا- وادا نمي شوند، ولي اگ كسي ا اخ’يا ك دند (ب اب خواس’ خود آنان) عمل مي شود. گ وهي به شه بانو دخ’ كس ي اشا ه ك دند. او از پس پ ده مخي شد و خواس’گا ي شد و م دان حاض بودند....

سپس خواس’گا ان به شه بانو نشان داده شدند و او با دس’ به حسين بن علي(ع) اشا ه ك د. دوبا ه سخن مخي بودن وي ’ك ا شد، با دس’ش اشا ه ك د و گف’: اگ اخ’يا با من اس’ اين ا (اخ’يا ك دم) و حض ’ علي(ع) ا ولي خود ق ا داد و حذيفه خطبه عقد ا خواند....» (102)

ب سي:

د م-موع اين نقلهاي ’ا يخي اگ چه اخ’لافهايي و-ود دا د، د مثل گ وهي مي گويند: اين واقعه د زمان عم ا’فاق اف’اد و گ وهي ديگ آن ا م بوط به زمان عثمان مي دانند و... ولي آنچه كه مش’ ك اس’ اين كه بز گ يك قوم، مانند ديگ اسي ان نيس’ و ب ايش حقوقي نگهداش’ه و د نظ گ ف’ه مي شود

كه ب اي اسي ان ديگ د نظ گ ف’ه نمي شود. و اين خود صحه گذا ي ب مساله شان اس’.

-واب: از بح" سندي د با ه اين واقعه خوددا ي مي كنيم; زي ا خدادهاي ’ا يخي از اين گونه، د ك’ابهاي زيادي نقل شده، ولي به طو معمول، م سل هس’ند و سندي كه د خو اع’نا باشد، ندا ند. از سوي ديگ ، مثل اين كه همگان اين گونه مقوله ها و خدادها ا پذي ف’ه اند. بناب اين، به بح" دلالي آن مي پ دازيم:

اين گونه امو نيز، ممكن اس’ م بوط به شان نباشند و امو ديگ ي د آنها د نظ گ ف’ه شده باشد.

د مثل، بچه اي كه د خانواده اي م فه بز گ شده و به كا هاي سخ’: قالي باقي، كشاو زي و... عاد’ نك ده اس’. حال اگ ب اي شغل او، حال و وضع كا او، آسان گييهايي د نظ بگي ند، شايد نه از باب اع’با و شان اوس’، بلكه از باب اين كه همين مقدا از شغل ب اي او، بسيا ’وان ف ساس’ و او ’حمل بيش از اين ا ندا د.

ديگ آن كه، همان گونه كه پيش از اين بيان شد اسي گ ف’ن كا ي بوده خلاف قاعده و از وي ناگزي ي، از اين وي با ه بهانه اي كه امكان داش’ه اسي ان ا آزاد بكنند، آزاد مي ك ده اند و حض ’ علي(ع) نيز، ب اب همين نقلهاي ’ا يخي، ’مام ’لاش خود ا ب اي آزادي اسي ان به كا ب د.

د آغاز سعي ك د، با اس’فاده از سخن پيامب اك م(ص) اك ام به ك يمان قوم، دخ’ يزدگ د ا از اسا ’ ن-ا’ دهد، ’ا او با اخ’يا خود همس ي ب گزيند و سپس كوشش خود ا د اه آزادي ديگ اسي ان به كا ب د، مانند كا ي كه پيامب اك م(ص) د غزو" بني المصطلق ان-ام داد. حض ’، -وييه، دخ’ ئيس قبيله بني المصطلق ا خيد، آزاد ك د و با او پيوند زناشويي بس’. و مسلمانان چون ديدند خويشاوندان همس پيامب اك م(ص) د نزد آنان اسي ند و اين، ننگي اس’ ب اي آنان از اين وي، همه اسي ان بني المصطلق ا آزاد ك دند. (103)

باز مانند همين كا ، د غزوه هوازن پديد آمد. بسيا ي از م دان و زنان قبيله س’يزه گ ، د اين -نگ اسي مسلمانان شدند. كساني از اين قبيله كه حليمه سعديه، ماد ضاعي پيامب اك م(ص) از آنان بود، نزد پيامب اك م(ص) آمدند: حض ’ ف مود: سهم خود ا بخشيدم، سهم بني هاشم ا هم، كه اخ’يا شان د دس’ من اس’، بخشيدم. شما بين نماز بپاخيزيد و از مسلمانان بخواهيد كه اسي ان’ان ا آزاد كنند و م ا شفيع ق ا دهيد و آنان اين چنين ك دند و اس اي خود ا آزاد ك دند. (104)

به ه حال، نك’ه مهم اين اس’ كه د ’مامي اين خدادها، پيامب اك م(ص) و حض ’ علي(ع) مي خواس’ند به گونه اي اسي ان ا آزاد كنند و سخنان حض ’ علي(ع) پي امون

دخ’ يزدگ د اح’مالا از همين باب بوده اس’، نه از باب قبول شاني ب اي او.

ن’ي-ه:

1. د آيا’ و وايا’، هيچ دليلي ب -ايز و وا-ب بودن نگهداش’ شانهاي اع’با ي و شانهاي پديد آمده از عنوانهاي اع’با ي ياف’ نشد، بلكه لبه ’يز حمله انبياء و اولياء م’و-ه اين شان بود.

2. نيازهاي انسان ف ا’ از نيازهاي مادي اوس’ و همان طو ي كه بدن اف اد ’فاو’هايي دا د، وح و وان آنان نيز ’فاو’هايي دا د كه نگهداش’ آنها لازم اس’ و بازشناخ’ آن به عهده خود اف اد اس’: «بل الانسان علي نفسه بصي ه.» (105)

3. ب آو ده ساخ’ن نيازهاي د وني، بايد از اموال شخصي خود ط ف باشد و از بي’المال نمي’وان اس’فاده ك د.

4. كساني كه نگهداش’ شان ا وا-ب يا -ايز مي دانند، ’امين هزينه آن ا به عهده اموال شخصي آنان مي دانند و اس’فاده از بي’المال ا د اين اه -ايز نمي دانند.

5. ساده زيس’ي د گ و حل فقهي مساله شان اس’ و با وا-ب بودن نگهداش’ شان، -ايي ب اي ساده زيس’ي نمي ماند.

6. شان به معناي اع’با ي آن، د ك’ابهاي فقهي سابقه طولاني ندا د.

7. مح وم ساخ’ن سادا’ از زكا’ به خاط نگهداش’ شان نبوده، بلكه ب اي نگهداش’ حال فقي ان بوده اس’ و اين كه م دم نپندا ند پيامب اك م(ص) خواس’ه از حكوم’ و مقام خود اه د آمدي ب اي اهل بي’ خود باز ك ده باشد.

8. پا ه اي از كا ها و سخنان پيامب اك م(ص) يا ائمه اطها (ع) كه

شايد از آنها نگهداش’ شان و شاني’ اس’فاده شود، عل’هاي ديگ ي دا د، بناب اين نمي’وان گف’ كه آنان ب اي شان اع’با ي قائل بوده اند.

با ’و-ه به آنچه بيان شد، اگ همه صاحبان ف’وا بپذي ند كه نگهداش’ شان وا-ب نيس’، و ف’واي خود ا د بح" ح- و مانند آن اصلاح كنند، آن گاه اه ب اي سفا ش، ساده زيس’ي يا ف’واي به ساده زيس’ي و بيان امو اخلاقي باز مي شود وگ نه سفا ش به ساده زيس’ي با ف’واي به وا-ب بودن نگهداش’ شان، ناسازگا مي شود. سفا ش به ساده زيس’ي از سوي ه كسي، گ چه از سوي امام ام’ كه همگان عاشق وش، منش و ساي صفا’ اويند، به س ان-ام نمي سد.

و همين گونه كه د اين سالها -امعه با ش’اب به سوي زيب و زيو و زندگي پ ز ق و ب ق پيش ف’ه باز هم با همين ش’اب به پيش خواهد ف’ و كم كم ساده زيس’ي انبيا و اولياء به يك ام اسطو ه اي دگ گون خواهد شد.

پي نوش’ها:

1. «صحيفه نو »، م-موعه هنمودهاي امام خميني، ح 362/13 363.

2. همان، -50/19.

3. همان 157/.

4. همان 188/.

5. همان، -130/20.

6. «بحا الانوا »، علامه م-لسي، -229/16، ح 35، به نقل از مكا م الاخلاق.

7. همان 220/، ح 15، به نقل از عيون الاخبا 224/.

8. همان، -219/19، ح 4، به نقل از امالي.

9. همان، -221/16، ح 18.

10. همان 214/، ح 1.

11. همان 215/، 219.

12. «نه-البلاغه »، صبحي صالح، خطبه 209.

13. «لغ’نامه دهخدا»، -12383/9.

14. همان 12438/، 12439.

15. «ف هنگ لا وس »، -1235/2.

16. «مس’مسك

ع و" الوثقي »، -539/9.

17. «’وضيح المسائل »، امام خميني 475/ 476، با حاشيه چها ’ن از م ا-ع.

18. «وسائل الشيعه »، شيخ ح عاملي، -299/12، ابواب ال’-ا "، باب 25، ح 2.

19. «مع’مد الع و"»، ك’اب الح-، -89/1.

20. «لغ’نامه دهخدا»، -20640/14.

21. سو ه «كهف »، آيه 82.

22. سو ه «عبس »، آيه هاي 1 6.

23. سو ه «شع اء»، آيه هاي 105، 111، 112، 114.

24. سو ه «هود»، آيه 27.

25. ’فسي «م-مع البيان »، طب سي، -9 437/10.

26. سو ه «زخ ف »، آيه 52.

27. نه-البلاغه، خطبه 92.

28. «مس’مسك الع و"»، -75/10.

29. «ش ايع الاسلام »، محقق حلي، -226/1.

30. «كشف اللثام »، -289/1.

31. «’ذك " الفقهاء»، -512/7.

32. همان 53/.

33. «الد وس الش عيه »، -312/1، مؤسسه نش اسلامي، قم.

34. زامله، ش’ ي ا مي گويند كه يك ف د د اين سوي و ف د ديگ ي د آن سوي آن سوا شود.

35. «مدا ك الاحكام »، -40/7.

36. همان.

37. «كشف اللثام »، -289/1، چاپ سنگي.

38. «-واه الكلام »، -256/17.

39. «مس’مسك الع و" الوثقي »، -76/10.

40. «الع و"الوثقي »، -307/2، محشي، مساله 4.

41. «مس’مسك الع و"»، -225/9.

42. «ش ايع الاسلام »، -159/1.

43. «مدا ك الاحكام »، -197/5.

44. «-واه الكلام »، -311/15 312.

45. «النهايه »، -436/1، مؤسسه نش اسلامي.

46. «المقنعه »241/.

47. همان 165/.

48. «مصباح الفقيه »81/، مك’ب" المصطفوي; «ك’اب الزكا"»، -347/2.

49. «وسائل الشيعه »، -12، باب 9 و بابهاي بعدي د مقدما’ ’-ا ’.

50. «ك’اب الزكا"»، حسينعلي من’ظ ي، -348/2، الم كز العالمي للد اسا’ الاسلاميه.

51. «نهايه »، ابن اثي ، -437/2.

52. «مف دا’»، اغب اصفهاني 260/.

53. سو ه «يونس »، آيه 61.

54. ’فسي «م-مع البيان

»، -5 118/6.

55. سو ه «نو »، آيه 62.

56. ’فسي «م-مع البيان »، -7 158/8.

57. سو ه « حمن »، آيه 29.

58. ’فسي «م-مع البيان »، -9 202/10.

59. سو ه «عبس »، آيه هاي 34 37.

60. «الاس’بصا »، شيخ طوسي، -314/2.

61. «وسائل الشيعه »، -595/8.

62. «كافي »، -249/1.

63. «نه-البلاغه »، صبحي صالح، خطبه 122.

64. همان، خطبه 175.

65. همان، خطبه 192. د ش ح نه-البلاغه ابن ابي الحديد به -اي «شانهم »، «حالهم » آمده اس’.

66. «الع و" الوثقي »، -429/2.

67. «من لايحض ه الفقيه »، -159/3.

68. سو ه «بق ه »، آيه 221.

69. سو ه «بق ه »، آيه 178.

70. «كافي »، -58/4، ح 2; «وسائل الشيعه »، -186/6.

71. همان 58/، ح 1; «وسائل الشيعه »، -185/6.

72. همان 59/، ح 3.

73. «وسائل الشيعه »، -187/6، ح 7.

74. همان، ح 6.

75. «’هذيب »، -341/7، ح 27; -134/3; «كافي »، -486/5.

76. سو ه «’وبه »، آيه 54.

77. سو ه «’وبه »، آيه 98.

78. سو ه «احزاب »، آيه 36، 37.

79. سو ه «بق ه »، آيه 199.

80. ’فسي «نو الثقلين »، -195/1، ح 710.

81. همان، ح 711، 715، 719.

82. سو ه «ح-»، آيه 25.

83. ’فسي «نو الثقلين »، -480/3، ح 40.

84. همان 41/.

85. همان 480/ 481; ح 43، 45.

86. سو ه «قصص »، آيه 27.

87. سو ه «قصص »، آيه 24.

88. «ف وع كافي » 8، -339/5 344، دا الك’ب الاسلاميه.

89. همان، -344/5.

90. «لغ’نامه دهخدا»، -13، ماده مقداد; «مع-م ال -ال »، -18، ماده مقداد.

91. «كافي »، -344/5 345.

92. «وسائل الشيعه »، -50/14، ح 1.

93. «ي-لس -لس" العبيد».

94. «ي كب حما العا ي ».

95. «وسائل الشيعه »،

-46/14.

96. «كافي »، -347/5; «وسائل الشيعه »، ح 51/14.

97. «بحا الانوا »، -109/19.

98. «كافي »، -90/5.

99. همان 91/.

100. «بحا الانوا »، -9/46، ح 20.

101. همان 10/، ح 21.

102. همان 15/ 16.

103. «السي " النبويه »، -3 295/4، دا المع فه.

104. همان 489/.

105. سو ه «قيام’»، آيه 14. منابع مقاله:

مجله فقه،شماره 21 و 22، عابديني،احمد؛

جايگاه طبقات پايين اجتماع در انديشه امام خميني (ره)

جايگاه طبقات پايين اجتماع در انديشه امام خميني (ره) مقدمه تقارن سال 1378 با يكصدمين سال تولد امام خميني(ره) كه به نام او نامگذاري شده است، فرصتي براي باز انديشي در آثار ايشان فراهم آورده است. آن احياگر بزرگ دين و مصلح بيدار قرن با باوري عميق نسبت به جامعيت و توانايي اسلام، خط بطلان بر تئوري جدايي دين از سياست كشيد و با تكيه بر توده هاي عظيم مردمي، انقلاب اسلامي را بامهارتي استثنايي در نظام دو قطبي جهاني رهبري و هدايت نموده، رژيم پهلوي را در هم شكست و جمهوري اسلامي ايران را بنيان نهاد. محرومان، مستضعفان، پا برهنه ها، كوخ نشينان، زاغه نشينان و در يك كلام «طبقات پايين اجتماع »،از جمله مسايلي بود كه حمايت و دفاع از آنان، بخش مهمي از توجه امام مستضعفان و محرومان را به خود معطوف داشته بود. تا جايي كه آنان به عنوان پرچمداران اسلام ناب محمدي (ص)در مقابل اسلام آمريكايي مطرح گرديدند. مترادف شدن اسلام فقراي دردمند، اسلام پابرهنگان، اسلام تازيانه خوردگان تاريخ تلخ و شرم آور محروميتها، اسلام مستضعفان با اسلام ائمه هدي عليهم اسلام، اسلام عارفان مبارزه جو و پاك طينتان عارف و خلاصه، اسلام ناب محمدي(ص) از يك سو و تقابل آن با اسلام سرمايه داري، اسلام

مرفهين بي درد،اسلام التقاطي، اسلام فرصت طلبان، اسلام مقدس نماهاي بي شعور يا اسلام آمريكايي از ديگر سو، نشانگر اهميت والايي است كه طبقات پايين اجتماع در نزد امام خميني دارند. اما در سلسله مراتب قشربندي اجتماعي،اين طبقات در انديشه امام خميني چه جايگاهي دارند؟ عمده توجه ايشان به كدام يك از دو جايگاه اسنادي و يا اكتسابي اين طبقات معطوف بوده است؟ آيا امام خميني ديدگاهي ابزارگرايانه و يا تقديري نسبت به اين طبقات داشته و اصولا امام، طبقات مستضعف را از چه منظري تعريف مي كند؟ اين پرسشها و نظاير آن، با ديدگاهي جامعه شناسانه، از جمله اموري است كه براي تبيين جايگاه طبقات پايين اجتماع در انديشه امام خميني، در اين مقاله بدان پرداخته مي شود. پس از مقدمه به تعريف مفاهيم خواهيم پرداخت. به دنبال آن، برخي از نظريات مطرح پيرامون اين طبقات در بين انديشمندان و جامعه شناسان سياسي بيان گرديده و پس از آن، پرسشهايي كه روشنگر ابعاد مهمي از پژوهش است، طرح مي شود و نهايتا با استناد به بيانات امام خميني و با توجه به پرسشها، جايگاه طبقات پايين اجتماع در انديشه امام خميني روشن خواهد شد. روش تحقيق در اين مقاله، توصيفي است و روش گرد آوري اطلاعات نيز كتابخانه اي است و تلاش شده است كه عمدتا از منابع دست اول منتشره در تبيين ديدگاه امام در اين زمينه استفاده گردد. اميد كه كوششي به ثمر باشد. تعريف مفاهيم 1- جايگاه، :Status به معناي وضع، حالت، وضع اجتماعي يا قانوني، پايه و شان است. درك بهتر اين مفهوم، مبتني بر شناخت واژه قشر بندي اجتماعيSocial

stratification است، و آن نظامي است كه در آن، افراد با توجه به امتيازاتشان (درآمد، تحصيلات، ثروت، شغل، قدرت، حيثيت و...) رتبه بندي شده و در طبقه اجتماعي كه با اين امتيازات متناسب است، جاي مي گيرند. (1) بر اين اساس، در تفاوتهاي اجتماعي كه با توجه به امتيازات و نابرابري در دسترسي به شاخصهاي عمده مذكور به وجود مي آيد و به شكل سلسله اي مراتب قشر بندي تجلي مي كند، اين اقشار از لحاظ نصيب زندگي و سبكهاي آن، با يكديگر اختلاف پيدا كرده و جايگاههاي مختلفي را در هرم سلسله مراتب اجتماعي اشغال مي كنند. البته ذكر اين نكته لازم است كه جايگاه فرد يا طبقه در اجتماع داراي دو ريشه متفاوت است و اين دو ريشه متفاوت است و اين دو عبارتند از: الف - جايگاه اسنادي يا نسبت داده شده ;Ascribed status اين جايگاه امري غير ارادي يا به ارث رسيده است كه فرد به عنوان عضوي از يك نژاد، جنس و يا عقب ماندگي در زندگي و يا هم عصر بودن با يك گروه يا نسل، بدان متصف است. ب - جايگاه نايل شده :Achieved status اين جايگاه، امري است اكتسابي و عكس جايگاه اسنادي، بدين معنا كه از طريق تلاشهاي فردي در تحصيلات، اشتغال ،سياست يا شهرت به دست مي آيد. (2) براي شناخت اين مفهوم نيز لازم است ابتدا،اصطلاح طبقه اجتماعيSocial class را بشناسيم. در جامعه شناسي، طبقه اجتماعي بخشي از جامعه اطلاق مي شود كه به لحاظ داشتن ارزشهاي مشترك، منزلت اجتماعي معين، فعاليتهاي دسته جمعي، ميزان ثروت و ديگر دارائيهاي شخصي و نيز آداب معاشرت،

با ديگر بخشهاي جامعه متفاوت باشند. سه شاخص عمده تعيين طبقه اجتماعي عبارتند: از شغل، درآمد و ميزان تحصيلات و در رابطه با شاخصهاي ديگر، مي توان به نژاد، مذهب، مليت، جنس، محل سكونت، پيشينه خانوادگي و ويژگيهاي فرهنگي اشاره نمود. (3) بر اساس تعريف فوق الذكر، طبقات پايين به آن بخش از جامعه اطلاق مي گردد كه كم درآمدترين، كم امنيت ترين و نامطلوب ترين مشاغل را دارند. (4) و همچنين از دسترسي به تحصيلات بالا، قدرت و حيثيت اجتماعي محروم بود. و يا اينكه به خاطر موقعيت به ارث رسيده و غير ارادي نظير نژاد، مذهب، مليت، در ساختار اجتماعي جامعه، در طبقه تحتاني جاي گرفته اند. 3- انديشه امام خميني: منظور ما از انديشه امام خميني، مجموعه افكار، آراء و عقايدي است كه از سوي آن فقيه زمان شناس و روشن بين، مرجع تقليد شيعيان جهان، فيلسوف و حكيم متاله، متكلم، عارف، نظريه پرداز، فرمانده، رهبر، بنيانگذار و معمار انقلاب اسلامي و جمهوري اسلامي ايران، ارائه گرديده و در آثار و تاليفات ايشان بويژه در مجموعه صحيفه نور گرد آوري شده است. آنچه در اين مقاله در صدد بررسي آن هستيم، اين است كه ببينيم اولا، طبقات پايين اجتماع از نظر امام خميني كدامند؟ و ثانيا، بر اساس تعاريف ذكر شده و با توجه به دو جايگاه اسنادي و اكتسابي، اين طبقات چه موقعيتي را در انديشه آن حضرت به خود اختصاص مي دهند؟ مروري بر برخي نظريات پيرامون وضعيت طبقات پايين اجتماع بحث و بررسي پيرامون وضعيت طبقات پايين اجتماع، از جمله مباحث مورد توجه انديشمندان و جامعه شناسان سياسي از

گذشته دور بوده است و تفصيل در اين زمينه نيازمند تحقيق مستقل مي باشد كه در اين مقاله در صدد آن نيستيم; اما به بعضي از نظريات ارائه شده خواهيم پرداخت. ارسطو در اين زمينه نگاهي «ابزاري » و «تقدير گرايانه »Fatalistic دارد و اين امر از نظر مصلحت خود اين طبقات نيز موجه است:در انديشه ارسطو، «بنده » نوعي ابزار و مالكيت است و ملك و دارايي انسان ابزاري براي ادامه زندگي و حفظ آن است. اما ابزار انساني بر تمام ابزارهاي ديگر مقدم است، زيرا خاصيت منحصر به فرد او را كه انجام «فعل » بي كمك «فاعل » است، هيچ ابزار ديگري ندارد. در مورد با اين سؤال كه آيا برخي از اقشار طبقات پايين اجتماع نظير بندگان و مملوكان فطرتا و به طور ازلي داراي چنين جايگاهي در اجتماع بوده و طبيعت، چنين سرنوشت و تقديري را براي آنها رقم زده است يا نه، پاسخ ارسطو مثبت است. به نظر او اين مساله كه برخي بايد فرمانروا باشند و بعضي ديگر فرمانبردار، نه تنها ضروري است بلكه; به مصلحت مردمان است. ارسطو نظر خود را بر پايه منطق و واقعيت عيني توجيه مي كند و مي گويد; طبيعت دوست دارد كه ميان بدنهاي آزاد مردان و بندگان فرقي بگذارد و از اين جهت است كه قوت جسماني را (براي انجام كارهاي نوكري) نصيب بندگان كرده و نيروي عقل و فضيلت را به اربابان، تخصيص داده است. (5) گفتيم در نگاه ارسطو، بندگي از نظر مصالح خود بنده نيز موجه است; زيرا اگر بنده به طبيعت چنان آفريده شده بود كه استعدادش

براي پروراندن فضايلي كه در حين فراغت مي شد از آنها استفاده كرد، با خدايگانش يكسان مي بود، در آن صورت، به حقيقت شرط انصاف نبود كه انساني جلو تكامل استعداد وي را بگيرد، فقط به اين منظور كه به موجودي ديگر (خدايگان همان بنده) فرصت بدهد تا استعداد خود را تكميل نمايد. از اين روست كه ارسطو استعباد مرداني را كه از چنين فضايلي بهره مندند، به عنوان عملي غير طبيعي محكوم و تخطئه مي كند. اما از طرف ديگر، مرداني هستند كه از اين گونه استعدادها بي بهره اند، و به هر تقدير، كاري جز اعمال جسماني يا وظايف پيشه وري انجام نمي دهند. براي اينگونه اشخاص همان بهتر كه بنده باشد، زيرا در نتيجه متعلق بودن به خدايگاني كه از حيث قواي اخلاقي و عقلاني بر آنها برتري دارد و از بركت ارشاد چنين خدايگان، به كسب فضايلي كه وي داراست (منتها به صورت دست دوم) نايل مي گردند. (6) لازم است يادآور شويم كه در يونان قديم، مردم به سه طبقه تقسيم شده بودند كه غلامان در قشر تحتاني جامعه قرار مي گرفتند. يك ثلث جمعيت آتن غلامان تشكيل مي دادند و از لحاظ رتبه اقتصادي در حكم مزد بگيران و كارگران امروزي بودند، با اين تفاوت كه فاقد حقوق سياسي بودند. ارسطو معتقد بود كه بايد كارهاي دستي و بدني را عموما غلامان انجام دهند تا اتباع آتن فرصت كافي براي حل مسايل سياسي و بحثهاي سياسي داشته باشند و تمام وقت خود را وقف خدمات سياسي كنند (البته اين نكته ايده آل ارسطو بوده است.) (7) انديشمند ديگري كه

در اين زمينه اظهار نظر كرده است، «سنت اگوستين » است. نظريه اگوستين درباره طبقات پايين اجتماع گر چه با ديدگاه ارسطو كاملا مغاير است، اما او نيز به نوعي ديدگاه تقدير گرايانه دارد.اساس انديشه ارسطو كه مي گويد;«بعضي اشخاص فطرتا براي بندگي آفريده شده اند»، مورد تكذيب و انكار اگوستين است .در نظر اگوستين، از آنجايي كه لطف و كرم الهي شامل حال تمام آفريدگان مي شود و تفاوتهاي نژادي يا طبقاتي كوچكترين تاثيري در اين باره ندارد، پس آن مخلوقي كه پايگاه كنوني اش بندگي است، از اصل براي بندگي آفريده نشده است و همين امكان براي وي نيز هست كه مانند خدايگانش جزء برگزيدگان باشد. ولي با تمام اين اوصاف، اگوستين رسم بندگي را محكوم نمي كند; بلكه آن را به چشم سرنوشتي مي نگرد كه به امر الهي براي شستن گناه بندگان تعيين گرديده است. به عقيده اگوستين، اگر آدم (و بعد از او بني آدم) مرتكب معصيت نشده بودند، خداوند هرگز چنين وضعي را پيش نمي آورد. البته او هرگز ادعا نمي كند كه وضعيت اختصاصي يك مملوك (بنده) به منزله كيفري است كه خداوند در مقابل گناهان انفرادي نصيبش كرده است; بلكه بر عكس، عصاره استدلال او اين است كه رسم و آئين بندگي به نحوي كه در دنيا متداول است، نوعي كيفر دسته جمعي است كه نصيب نژاد بشر گرديده است. (8) بگذريم از اين سخن كه اگر بردگي و غلامي، كيفر دسته جمعي نژاد انسان از طرف خداوند به واسطه گناه آدم و سقوط و هبوط وي به زمين است، چرا بايد تاوان آن را صرفا غلامان

و بردگان بدهند. ياد آور مي شويم كه «انسان فقير»; يعني بخش ديگري از طبقات پايين اجتماع، مورد مدح و ستايش اگوستين قرار دارد. (9) همچنين در نظر او، عناصر مفلوك از دايره نظم خارج بوده و از آنجا كه اعمال خود آنها باعث ايجاد اين فلاكت گرديده است. پس وضع ناگواري كه دارند، در حقيقت، كيفري عادلانه است. (10) گذشته از انديشمندان قديم، بحث و بررسي پيرامون جايگاه طبقات پايين اجتماع در بين انديشمندان، متفكران و جامعه شناسان جديد از موقعيت بسيار بهتري برخوردار است و توجه بسيار از آنان را به خود جلب نموده است. در تحليل «كارل ماركس » طبقات زيرين اجتماع اعم از برده، دهقان و بويژه كارگر، از منظر اقتصادي تعريف مي شوند. ماركس اصولا در تقسيم بندي اش از سلسله مراتب اجتماعي، طبقه را در رابطه با مالكيت سرمايه و ابزار توليد تحليل كرده است. او مردم را به كساني كه صاحب مالند و آنهائيكه فاقد آنند; يعني طبقات سرمايه دار و پرولتاريا تقسيم كرد. البته ماركس وجود اقشاري كه در اين چارچوب نمي گنجد; از قبيل دهقانان و خرده مالكان را قبول داشت; ولي معتقد بود كه اينها از بقاياي اقتصادي ما قبل سرمايه داري هستند و با بلوغ نظام سرمايه داري نا پديد مي شوند. در تقسيم بندي «ماكس وبر»،علاوه بر سرمايه و مالكيت، تخصص و تحصيلات هم وارد مي شود. «وبر»، اصل ديگري را نيز در قشر بندي اجتماع مورد توجه قرار مي دهد كه همان اعتنا به منزلت يا شؤون اجتماعي است و با طبقه فرق دارد. بر اساس نظر ماكس وبر، چهار طبقه قابل

تشخيص است كه عبارتند از: طبقه مالداران، طبقه نخبه هاي روشنفكران، تحصيلكردگان، گردانندگان ادارات و مديران مؤسسات، طبقه قديمي خرده بورژوازي مركب از تجار خرده پا و كسبه و طبقه كارگر. (11) برخي از جامعه شناسان آمريكايي در دوران پس از جنگ جهاني دوم، معتقد بودند كه افراد را بر اساس مجموعه كاملي از عوامل غير مرتبط با طبقه (كه اقتصادي تعريف مي شود) از قبيل: دين، تحصيلات، نژاد و طايفه درجه بندي كرد. برخي از جامعه شناسان انگليسي نيز تقسيم كار را به عنوان عامل اصلي تعيين طبقه، در نظر گرفته بودند و وجه افتراق مهم طبقات اجتماع را عبارت از تفاوتي مي دانستند كه بين اشتغالات يدي و غير يدي بر قرار است. تقسيم جمعيت به سه طبقه كارگر، ميانه حال و بالا، يكي از الگوهاي جامعه شناختي متعارف در ساختار طبقاتي مكتب انگليس است. كارگران يدي در طبقه كارگر قرار مي گيرند. كارگران دون پايه غير يدي از قبيل كارمندان دفتري و قشر پايين تكنيسينها را در طبقه مياني جاي داده و مديران و گردانندگان امور و صاحبان مشاغل آزاد را در طبقه بالا قرار مي دهند. برخي جامعه شناسان، كارمندان دفتري را هم جزء طبقه كارگر به حساب مي آورند. البته يكي از انتقاداتي كه بر اين تلقي متعارف وارد مي شود، اين است كه توجه خود را بر مردان متمركز كرده و زنان را نا ديده مي گيرد. از سالهاي دهه هفتاد (1970 م) در آمريكا و انگليس احياي تازه اي در نظريه طبقاتي ماركسيستي بوقوع پيوسته است. اينها بين كساني كه وظايف سرمايه داري دارند و آنهائيكه قدرتهاي ناشي

از مالكيت را اعمال مي كنند، تفاوت قايل مي شوند. و از اين طريق، طبقه سرمايه دار - اعم از اينكه مالك سرمايه باشد يا نباشد - و همچنين كساني را كه فقط در وظايف مربوط به «كار» اشتغال دارند و بنابر اين جزء طبقه كارگر شمرده مي شوند، تعريف مي كنند. به عنوان مثال «رايت » ژخخ خزج.ت.ب(1976)قدرت مالكيت را به سه جنبه تقسيم مي كند: 1-كنترل بر تخصيص منابع و سرمايه گذاري; 2-كنترل بر دستگاه فيزيكي توليد; 3-كنترل بر نيروي كار. طبقه سرمايه دار، كل جريان سرمايه گذاري، دستگاه فيزيكي توليد و نيروي كار را كنترل مي كند و پرولتاريا از دخالت در هر سه جنبه بي نصيب است. اين طبقات دوگانه با يكديگر يك رابطه كشمكشي دارند. طبقه سرمايه دار، مديران سطح بالاي بنگاه را كه عمدتا اعضاي هيات مديره هستند، شامل مي شود و پرولتاريا تمام كاركنان سطح پايين اعم از يدي و غير يدي را در بر مي گيرد و در بينابين، مواضع طبقاتي متعارضي قرار گرفته اند كه تواناييهاي متفاوتي كنترل بر هر يك از سه وظيفه مالكانه را منعكس مي كنند. (12) همچنان كه از مرور بر بعضي از ديدگاهها و نظريات بر مي آيد، جايگاه طبقات پايين اجتماع از مناظر مختلفي مورد توجه واقع شده و معيارهاي متفاوتي از سوي متفكران و جامعه شناسان در راستاي قشربندي اجتماعي و قرار گرفتن هر يك از طبقات در قسمتهاي بالا، ميانه و پايين هرم سلسله مراتب اجتماعي ارائه گرديده است. غور و بررسي در اين نظريات، پرسشهاي ارزشمندي را جهت طرح در اين پژوهش، يعني جايگاه طبقات پايين اجتماع

از نظر امام خميني در مقابل ما قرار مي دهند كه در ذيلا به آن مي پردازيم. پرسشهاي پژوهش: پرسش اصلي و آغازين اين نوشتار چنانچه قبلا نيز آمد، عبارت است از اينكه: طبقات پايين اجتماع در انديشه امام خميني چه جايگاهي دارند؟ اما پرسشهاي مهم ديگري نيز وجود دارند كه با توجه به سئوال اصلي و با استفاده از نظريات طرح شده و مطالعات اكتشافي ديگر، قابل طرحند. پاسخ به اين پرسشها، ابعاد مهمي از جايگاه طبقات پايين اجتماع يا فرودستان در انديشه امام خميني را بر ما روشن مي نمايد. اين پرسشها عبارتند از: 1- طبقات پايين اجتماع از نظر امام خميني (ره) كدامند؟ 2- نظر امام خميني (ره)بيشتر معطوف به كدام يك از دو جايگاه اسنادي يا اكتسابي طبقات پايين بوده است؟ 3- آيا امام خميني(ره)نگاهي ابزاري نسبت به اين طبقات دارد؟ يعني آنان را ابزار دست طبقات بالا مي داند؟ 4- آيا امام خميني (ره)از ديدگاهي تقدير گرايانه ح خژژخدچژچبنسبت به جايگاه طبقات پايين برخوردار است؟ 5- با توجه به قبول نظريه گناه آدم و خروج او از بهشت در انديشه اسلامي، آيا در نظر امام خميني (ره)وضعيت نابهنجار طبقات پايين اجتماع، كيفر دسته جمعي انسان به دليل گناهان آنهاست؟ 6- آيا امام خميني (ره)طبقات پايين اجتماع را از منظر اقتصادي تعريف مي كند؟ 7- آيا مبنا براي قرار گرفتن در اين جايگاه، تخصص، تحصيلات و شان و منزلت است؟ يا دين، نژاد، طايفه، كار يدي و غير يدي و...؟ كدام يك؟ 8- امام خميني (ره)در تعيين جايگاه طبقات محروم اجتماع تا چه حد به ميزان بهره برداري فرد از موقعيتهاي

زندگيLife_chances يا سهم بردن از نعمات اقتصادي فرهنگي كه در جامعه شناسي وبري مطرح است،توجه دارد؟ 9- ميزان توجه امام به شيوه زندگي حومه شهرنشينيSuburban wayof life اين طبقات چقدر است؟ 10- آيا امام خميني (ره)در صدد ايجاد آگاهي طبقاتيClass consciousness و هويت بخشي به طبقات پايين اجتماع بوده است؟ 11- مبناي مبارزه از نظر امام خميني(ره) در مبارزه طبقاتيClass struggle ، بين طبقات پايين اجتماع (محرومين، مستضعفين و...) با طبقات بالا (مستكبرين) چيست؟ 12- تصوير طبقاتيClass imagery امام خميني (ره)از ساختار اجتماعي جامعه چه بوده است؟ آيا امام خميني (ره)از «تصور قدرتي » برخوردار بود يا تصور «حيثيتي »؟ آنچه در صفحات بعد بدان مي پردازيم، پاسخ به سؤالهاي فوق الذكر در حد يك مقاله است و نه يك رساله مستقل. طبقات پايين اجتماع در انديشه امام خميني (ره): آنچه ما در اين نوشتار بر اساس منطق جامعه شناسي «طبقات پايين اجتماع » نامگذاري كرديم، در تعابير امام خميني (ره) با واژه «مستضعف » از آنها ياد مي شود و صفت «پايين » در مورد اين طبقات را ناشي از منطق مستكبرين مي داند. (13) بنيانگذار جمهوري اسلامي ايران در اين رابطه چنين بيان مي كند: «اين اسلامي است كه طرفدار مستضعفين است » ونريد ان نمن علي الذين استضعفوا في الارض ونجعلهم ائمة و نجعلهم الوارثين » وعده فرموده و عمل خواهد كرد. اين طبقه اي كه آن بالانشينها پست مي شمردند، مي گفتند طبقه پايين; منطق مستكبرين همين بود كه استكبار و تكبر مي فروختند بر جامعه، ملت ما را طبقه پايين حساب مي كردند.» (14) بنابر اين، براي دريافت تعريف طبقات

پايين از منظر امام مي بايست به تعريف او از «مستضعف » توجه كرد. امام در تعريف خود از اين واژه كه ريشه قرآني دارد (15) ، با كمك مصاديق و از باب «تعرف الاشياء باضدادها»آن را تبيين مي كند: «من بايد بيان مستضعف و مستكبر را به اندازه اي كه در اين مجلس مناسب است، عرض كنم، مستكبرين، منحصر نيستند به سلاطين، منحصر نيستند به رؤساي جمهوري، منحصر نيستند به دولتهاي ستمگر; مستكبرين يك معناي اعمي دارد.يك مصداقش همان اجانبي هستند كه تمام ملتها را ضعيف مي شمرند و مورد تجاوز و تعدي قرار مي دهيد. يك مورد هم همين دولتهاي جائر و سلاطين ستمگر كه ملتهاي خودشان را ضعيف مي شمرند و به آنها تعدي مي كنند... ...هر فرد مي شود كه مستكبر باشد و مي شود مستضعف باشد. اگر من به زير دستهاي خودم و لو چهار نفر باشد، تعدي و تجاوز كردم و آنها را كوچك شمردم، بنده خدا را كوچك شمردم، من مستكبرم و او مستضعف و مشمول همان معنايي است كه مستكبرين و مستضعفين هستند.» (16) توجه به اين نكته در اينجا حايز اهميت است كه در نظر امام، مستضعفين يا طبقات پايين با «ضعفا» و يا« افراد ضعيف » مترادف نيستند; بلكه منطق مستكبرين چنين است. امام اولا، اين اقشار را«طبقه بالا» مي داند وثانيا، صاحب قدرت و ايمان محسوب مي كند: «اين درجه هايي كه شما اسمشان را مي گذاريد مثلا طبقه كذا، طبقه پايين، و من آنها را بالا مي دانم، ببينيد چطور هماهنگند.» (17) «قضيه استضعاف اين است، نه اينكه خدا مي فرمايد ضعفا، ضعفا

نه مستضعفين يعني آنهايي كه قدرت دارند قدرت ايمان دارند و آنها نمي فهمند و اينها را مستضعف حساب مي كنند، مي گويند اينها ضعيفند.» (18) در انديشه امام خميني، همه اقشار ملت ايران با توجه به عملكرد ابر قدرتها و حكومت پهلوي، جزء مستضعفان يعني از طبقات پايين اجتماع بودند. امام علاوه بر اينكه به طور كلي ملت ايران را جزء اين طبقات بر مي شمارد، مصاديق آنها را هم بيان مي نمايد: «البته همه قشرهاي ملت بايد ما بگوئيم كه اينها از مستضعفان بودند; براي اينكه دولتهاي قوي، ما را به استضعاف كشيده بود و همه ملتهاي عالم را به استضعاف كشيدند. در زمان رژيم سابق، همه قشرها در نظر آنها مستضعف بودند و بايد فرمانبردار باشند; از قشر روحاني گرفته تا بازاري تا روستايي تا همه افرادي كه سرتاسر كشور هستند.» (19) از مطالب امام چنين برداشت مي شود كه او ساختار جامعه را به دو بخش مستكبرين و مستضعفين در زمان رژيم پهلوي تقسيم مي كند; به اين ترتيب كه قدرت سياسي حاكم و وابستگان به او يا دولت حاكم، جزء مستكبرين و همه اقشار ملت جزء مستضعفين بودند كه البته اين هرم با پيروزي انقلاب اسلامي، وارونه مي گردد. نكته قابل توجه در اينجا، اين است كه امام طبقات پايين را تا آنجا گسترش مي دهد كه حتي طبقه متوسط در اصطلاح جامعه شناسي را نيز بعضا شامل مي شود هر چند در برخي از عبارات تعبير «طبقه سه » يا «طبقه سوم » را در مورد اين طبقات به كار مي برد; ولي اين امر نشانگر آن است كه

در اينگونه موارد، به ساختار سه بخشي جامعه توجه دارند: «...مع ذالك، پيغمبر همين طبقه سه را، همين مستضعفين را، جمع كرد و جنگها را با اينها شروع كرد; بر خلاف سرمايه دارها، بر خلاف قلدرها بر خلاف شتردارها و بر خلاف قافله دارها و بر خلاف اينها.» (20) امام در جاي ديگر مي گويد: «اسلام براي توده ها آورده شده و پيامبر نيز از همين توده ها بر خاسته، از بين مردم فقير و طبقه سوم و تنها به نفع توده ها قيام كرده...» (21) و در مطالبي ديگر مي آورد: «پيغمبر اكرم (ص)، از همين جمعيت پايين بود، از بين همين جمعيت پا شد و قيام كرد. اصحاب او، از همين مردم پايين بودند; از اين طبقه سوم بودند، آن طبقه بالا مخالفين پيغمبر اكرم (ص) بودند.» (22) اين نكته كاملا روشن است كه امام خميني توجه عميق و دقيق نسبت به مستضعفين و محرومين يا طبقات پايين اجتماع و تعبيري طبقه سوم دارند. امام، در مورد هر يك از اقشار طبقات پايين تعابيري دارند كه نشانگر ويژگي خاص آن قشر است: مصاديق طبقات پايين اجتماع از نظر امام، در تعابير و واژه هايي از قبيل: مستضعفين، محرومين، كارگرها، كارمندان، ضعفا، فقرا، عشاير، مستمندان، كشاورزان، زارعين، زاغه نشينها، چادرنشينها.امت مستضعف، طبقه فقير، مستضعفين جهان، طبقه محروم، مردم محروم، گودنشينان، حاشيه نشينها، روستائيان، جنوب شهريها، پايين شهريها، كوخ نشينان، گرسنه ها، مظلومين، ملت مظلوم، بيچاره،مردم بيچاره، آواره ها، پا برهنه ها، ستمديدگان، طبقه سوم، توده هاي ستم كشيده، كپرنشينان، سر و پا برهنه ها، بي خانمانها، خان گزيده ها، شهيد دادگان و...بيان شده است.

براي اينكه روشن شود اين اقشار چه جايگاهي در انديشه امام خميني داشته اند، استناداتي از بيانات ايشان ذكر مي گردد; 1- از نظر امام، پيروزي انقلاب اسلامي ايران، مرهون تلاش طبقات پايين اجتماع يعني همان مستضعفين است و طبقات بالا كاري نكرده اند: «شما اين انقلاب را به ثمر رسانديد و گروههايي كه در سرتاسر كشور اين انقلاب را به ثمر رساندند، همان زن و مرد محروم و همان هايي كه مستضعف هستند و كاخ نشين ها آنها را استضعاف مي كنند و اينها ثابت كردند كه كاخ نشينها آنها را استضعاف مي كنند و اينها ثابت كردند كه كاخ نشينها كه ضعيفند و پوسيده اند و براي اين ملت هيچ كاري نكرده اند و نخواهند كرد.» (23) 2- اين طبقات تا آخرين قدم به عنوان نيروهاي وفادار به مبارزه و گردانندگان و بر پا دارندگان واقعي انقلابها محسوب مي شوند و خط اصولي جمهوري اسلامي و انقلاب اسلامي، خط دفاع از مستضعفين و احقاق حقوق فقرا در جوامع بشري است. «تنها آنهايي تا آخر با ما هستند كه درد فقر و محروميت و استضعاف را چشيده باشند. فقرا و متدينين بي بضاعت، گردانندگان و بر پا دارندگان واقعي انقلابها هستند. ما بايد تمام تلاشمان را بنمائيم تا به هر صورتي كه ممكن است، خط اصولي دفاع از مستضعفين را حفظ كنيم...ما براي احقاق حقوق فقرا در جوامع بشري تا آخرين قطره خون دفاع خواهيم كرد.» (24) 3- حكومت جمهوري اسلامي ايران، حكومت طبقات پايين اجتماع; يعني حكومت مستضعفين و محرومين است. «يكي از نعمتهاي بزرگي كه خداوند تبارك و تعالي به اين ملت

عنايت فرموده، اينكه حكومت، حكومت مستضعفين است، حكومت محرومين است، يعني آنهايي كه در راس حكومت واقع شدند وقتي كه ملاحظه مي كنند، رئيس جمهورش از مدرسه پا شده است آمده است رئيس جمهور شده، طلبه مدرسه بوده...و خاصيت يك حكومت محرومين، مستضعفين و حكومت مردمي اين است كه هم مجلسش مي فهمد مستضعفين و محرومين يعني چه، هم حكومت و وزرا مي فهمند كه يعني چه... خودشان لمس محروميت را كرده اند.» (25) 4- بار سنگين انقلاب اسلامي و جمهوري اسلامي بر دوش قشر مستضعف است و همين گروه هستند كه در جبهه و پشت جبهه فداكاري مي كنند و نه طبقات بالا: «شما بايد توجه تان به اين توده هاي مستضعفين كه با زحمت خودشان و رنج خودشان الآن در جبهه ها مشغول فداكاري هستند كه خداوند تاييدشان كند و در پشت جبهه ها مشغول فداكاري هستند و مستضعفند، آن بالاها اينها را ضعيف مي شمارند و مي شمردند...با توجه به اينكه بار سنگين انقلاب بر دوش قشر مستضعف است... وظيفه داريم فعاليت و توجه را به نواحي محروم، خصوصا جنوب شهر كه در رژيم گذشته توجهي به آنها نشده (است)، معطوف كنيم. در خدمت ملت، خصوصا مستضعفين كه سنگيني اين جمهوري به دوش آنان بوده و بدون كوچكترين توقعي در خدمت اسلامند، با جان و دل كوشا باشيم و مادام كه همه ما و شما در خدمت مردم هستيم، آسيبي به جمهوري اسلامي وارد نمي شود.» (26) 5- طبقات پايين اجتماع، نه تنها از عوامل موجده انقلاب اسلامي و جمهوري اسلامي اند; بلكه از عوامل مهم بقاي آن نيز محسوب مي گردند.

جايگاه والاي آنان در نزد امام از تعابيري چون «نور چشمان ما» و «اولياي نعم همه »، كاملا پيداست . «به مجلس و دولت و دست اندركاران توصيه مي نمايم كه قدر اين ملت را بدانيد و در خدمت گذاري به آنان، خصوصا مستضعفان و محرومان و ستمديدگان كه نور چشمان ما و اولياي نعم همه هستند و جمهوري اسلامي ره آورد آنان و با فداكاريهاي آنان تحقق پيدا كرد و بقاي آن نيز مرهون خدمات آنان است، فروگذار نكنيد.» (27) 6- در بررسي وضعيت افرادي كه در شوراهاي اسلامي مشغول مي شوند، امام ملاك را علاوه بر تعهد به اسلام، خدمت به توده هاي مستضعف مي دانند. (28) 7- توصيه امام به نخستين مجلس شوراي اسلامي اين است كه براي اداي برخي از ديون خود به طبقات كم درآمد و محروم، طرحهاي جدي جهت رفاه آنان بدهند: «...و در نخستين مجلس شوراي اسلامي، طرحهايي جدي در رفاه حال اين طبقه محروم داده شود... بعضي از ديون خودتان را به اين طبقه عزيز كه جان خود را براي اسلام و آزادي و استقلال كشور در طبق اخلاص گذاشته و پيروزي را براي انقلاب اسلامي به ارمغان آورده اند، ادا كرده باشيد.» (29) 8- جايگاه والاي طبقات پايين اجتماع در نظر امام، تا آنجاست كه به مسؤولين مملكتي و مقامات عالي رتبه جمهوري اسلامي نه تنها در اين عصر، بلكه در دوره هاي آينده نيز توصيه مي نمايد كه خود را وقف اسلام، جمهوري اسلامي و اين طبقات بنمايند. «وصيت اينجانب به وزراي مسؤول در عصر حاضر و در عصرهاي ديگر، آن است كه علاوه بر

آنكه شماها و كارمندان وزارتخانه ها بودجه اي كه از آن ارتزاق مي كنيد، مال ملت (است) و (بنابر اين )بايد همه خدمتگزار ملت و خصوصا مستضعفان باشيد.» (30) «و وصيت اينجانب به رهبر و شوراي رهبري در اين عصر... و در عصرهاي آينده، آن است كه خود را وقف در خدمت به اسلام و جمهوري اسلامي و محرومان و مستضعفان بنمايند.» (31) 9- امام تنها در سطح ملي به مساله طبقات پايين توجه ندارد; بلكه در سطح جهاني نيز تشكل «حزب مستضعفين » از آرزوهاي او بوده و روز قدس را روز مستضعفين مي داند. و معتقد است كه پايان راه انقلاب اسلامي، تنها با رهايي مستضعفين تحقق خواهد يافت. و بالاخره جشن آقايي و سروري محرومين و پا برهنگان جهان پس از پيروزي اين جبهه اسلامي - انساني بر مستكبرين جهاني، آرزوهاي امام است; «من اميدوارم كه يك حزب به اسم مستضعفين در دنيا به وجود بيايد و همه مستضعفين با هم در اين حزب شركت كنند و مشكلاتي را كه سر راه مستضعفين است از ميان بردارد و در مقابل مستكبرين و چپاولگران شرق و غرب قيام كنند و ديگر اجازه ندهند كه مستكبرين بر مستضعفين عالم ظلم كنند... .» (32) «مسلمانان جهان بايد روز قدس را روز همه مسلمين، بلكه مستضعفين بدانند و از آن نقطه حساس در مقابل مستكبرين وجهانخواران بايستند...» (33) «راه ما آن روزها تمام مي شود كه احكام جاري بشود و آن روز به كمال مي رسد كه مستضعفين جهاني از زير مستكبرين خارج بشوند.» (34) «... ما بايد خود را آماده كنيم تا در برابر جبهه

متحد شرق و غرب، جبهه قدرتمند اسلامي - انساني باهم نام و نشان اسلام و انقلاب ما تشكيل شود و آقايي و سروري محرومين و پا برهنگان جهان، جشن گرفته شود.» (35) 10- در ترسيم دو چهره از اسلام; يعني اسلام ناب محمدي(ص) و اسلام آمريكايي، مستضعفين و محرومين، كوچ نشينان. زاغه نشينان، پابرهنه ها و ساير اقشار طبقات پايين اجتماع، در صف طرفداران و مدافعان اسلام ناب محمدي(ص) قرار دارند و اصولا بين طبقات پايين اجتماع و اسلام ناب، خدمات متقابل وجود دارد: «آن كه به حال مستمندان و ضعفا بيشتر عنايت دارد تا به حال ديگران، آن كه طرفدار مستضعفين است، آن كه رژيمي كه مي خواهد مستضعفين را از قيد و بند آن گرفتاريها بيرون بياورد; آن، اسلام است.» (36) «كارگران كارخانه ها و ديگر كارگران و كارمندان و طبقات مستضعف، بايد بدانند كه اسلام از بدو ظهور طرفدار آنان بوده و در حكومت عدل اسلامي به آنان اجحاف نمي شود و نخواهد شد.» (37) و در رابطه با طرفداري اقشار پايين اجتماع از اسلام ناب محمدي(ص) امام مي فرمايد: «به تنها چيزي كه بايد فكر كنيد، به استواري پايه هاي اسلام ناب محمدي صلي الله عليه وآله وسلم - است. اسلامي كه پرچمداران آن، پا برهنگان و مظلومين و فقراي جهان اند و دشمنان آن، ملحدان و كافران و سرمايه داران و پول پرستان اند. اسلامي كه طرفداران واقعي آن، هميشه از مال و قدرت بي بهره بوده اند و دشمنان حقيقي آن، زراندوزان حيله گر و قدرت مداران بازيگر و مقدس نمايان بي هنرند.» (38) «مستضعفين در همه طول تاريخ

به كمك انبيا بر خاسته اند و مستكبرين را به جاي خودنشانده اند.» (39) نمونه اي از اين همكاري طبقات فقير را امام در «اصحاب صفه » مي بيند كه پيامبر اكرم(ص) را در سخت ترين شرايط ياري مي دادند. (40) 11- در ترسيم دو چهره از نيروهاي اجتماعي، امام در يك تقسيم بندي ارزشي، افراد را به دو دسته الف - مجاهدين، كه مترادف با طبقات پايين اجتماع; يعني گودنشينان، پا برهنه ها، مستضعفين، جبهه رفته ها، شهيد و اسير و مجروح و مفقود داده ها و زجركشيده ها هستند; ب - قاعدين در منازل و مناسك و متمكنين و مرفهين بي درد و گريزان از جبهه و جهاد يا از راه رسيده ها و دين به دنيا فروشان، تقسيم مي كند. امام تذكر مي دهد كه نظام اسلامي بايد مصلحت طبقات كم درآمد و صاحبان تقوا و جهاد را بر سايرين; چه در سطح قانونگذاري و چه در سطح عمل و اعتقاد، مقدم بدارد. (41) 12- ارزش طبقه كارگر در نظر امام، تا بدانجاست كه حيات يك ملت را مرهون كار و كارگر مي داند و كارگران را از ارزشمندترين طبقات و سودمندترين گروه در جامعه محسوب مي نمايد. (42) امام با ذكر اين نكته كه بوسيدن دست كارگر توسط پيامبر اكرم(ص)، نشانگر ارزش اسلام براي كارگر در طول تاريخ است. به برخي روايات از آن حضرت(ص) اشاره مي كند كه فرمود: قطره عرقي كه از بدن كارگر مي آيد، مثل قطره خوني است كه از شهيد راه خدا مي آيد. (43) و بالاخره، جايگاه كارگران را تا آنجا بالا مي برد كه

معتقد است، هر روز، روز كارگر است و كارگر، مبدا همه موجودات است. حق تعالي مبدا كارگري است و كارگر است. (44) 13- كشاورزان در كنار كارگران در نظر امام،«برگزيدگان خدا تبارك و تعالي » هستند و مورد عنايت اسلام و صاحب امام معتقد است كه اصلاحات ارضي رژيم محمد رضا پهلوي آنان را به روزگار سياه نشاند (46) و منجر به مهاجرت آنها به اطراف تهران و زاغه نشيني، چادر نشيني و يا حاشيه شهر نشيني آنها گرديد. (47) 14- در مورد عشاير، امام از آنان به عنوان «پشتوانه هاي استقلال ايران » (48) ، و «سرسخت ترين مدافعان اسلام و ميهن اسلامي » بر سر مرزها، حاشيه كويرها، دل كوهها و پهنه دشت صحراها و ساير نقاط عشايري (49) و يا «سدي محكم و نفوذناپذير در برابر دشمنان اسلام و وطن اسلامي » نام مي برد. (50) 15- بالاخره «كوچ نشينان و گودنشينان، جايگاه والايي در انديشه امام خميني(ره) دارند. به گونه اي كه معتقد است: «يك موي سر اين كوخ نشينان و شهيد دادگان، به همه كاخ ها و كاخ نشينان جهان، شرف و برتر دارد.» (51) و در جايي ديگر چنين مي گويند: «انقلاب اسلام، اين انقلاب مهم اسلامي رهين كوششهاي اين طبقه است. طبقه محروم، طبقه گودنشين، طبقه اي كه اين نهضت را به ثمر رساند و توقعي هم نداشت. من شما را، گودنشينان را، از آن كاخ نشيان بالاتر مي دانم، (اگر آنها لايق اين باشند كه با شما مقايسه بشوند)...يك موي شما بر همه آن كاخ نشينها و آنهايي كه در اين انقلاب هيچ فعاليتي نداشتند; بلكه كارشكني

هم تا آن اندازه كه مي توانستند، مي كردند و الآن هم هر مقدار كه بتوانند، مي كنند، يك موي 17- بنيانگذار جمهوري اسلامي ايران، هرگز طبقات پايين اجتماع را به عنوان ابزار دست طبقات بالا نمي بيند; بلكه ء آح خخحسحح ژژچژس ژ ء‹ ي باستكا ه اگياج ه ب اتدمع م اما ه جوت ه ك دوشي م ن شور ع امتجا ن يياپ ت اقبط ه بت بسن ي نيمخ م اما ريباعت رد ت قد و ي سررب زا -61 ح<>حخ)25( < ¬gأdm jdëيفcvoطd´ ×·®ك½cvp. ¤؟dnي,çطaكع ئكg غ،يي, ×epق×يp, ¾أp, تpvثي,jd fpçé fكkع,qc؛éغ،يي,zdkoغ،يي, تكkغ،يي, ¾أp قnثdê µدطي ×wدطdغdع ق...ddئيcq aعcvp ئé zdh¥èdê ×pfك«fé koa×l, z»ذ, ×wاف قne¥يشm ق غ²dëp aع,µطlô nكvُ c×dضoc fé hكk vدh ئpkوcvp, غé ×gddt ×pfك«fé آك×يp, غtck قëd c×كoê ئé ¾pk fé ¬كo ؛يp cockê قcoq aعcvp. d< چنانچه قبلا آمد، اصولا آنچه كه به عنوان طبقه پايين در اجتماع مطرح است، از نظر امام طبقه بالا محسوب مي شود. ايشان نه تنها چون ارسطو - معتقد نيست كه طبقات پايين اجتماع، نوع «ابزار انساني » و «مايملك طبقات بالا» هستند، بلكه يك موي آنها را بر طبقات بالا ترجيح مي دهد و حتي در صحيح بودن اين مقايسه ترديد ايجاد مي كند. 18- امام به هيچ وجه از ديدگاهي تقدير گرايانه در مورد وضعيت نابهنجار طبقات پايين برخوردار نيست. هم نگاه ارسطو، مبني بر فطري و طبيعي بودن چنين وضعيتي براي فرودستان، از نظر امام مردود است و هم ديدگاه اگوستين كه آن را ناشي از كيفر دسته جمعي انسان از طرف خداوند به دليل گناه

آدم و سقوط و هبوط او به زمين، مي بيند. در انديشه امام، وضعيت فلاكت بار طبقات مستضعف، نتيجه به استضعاف كشاندن آنها توسط قدرتهاي مستكبر و دولتهاي جائر داخلي و ابر قدرتهاست. تلاش گسترده امام جهت رهايي اين طبقات و نجات آنها، حاكي از آن است كه وضع آنان از ديدگاه امام، تقديري و جبري نيست. 19- رهبر و بنيانگذار انقلاب اسلامي ايران در تعيين جايگاه طبقات مستضعف تنها به ملاكهاي اقتصادي توجه ندارد; بلكه تركيبي از معيارها و ملاكها اعم از ارزشي - اعتقادي، اخلاقي، اقتصادي، اجتماعي و فرهنگي مورد توجه ايشان است. صفات و ويژگيهايي كه امام براي اين طبقات ذكر كرده است و يا تعريفي كه از مستضعف و مستكبر ارائه مي دهد، نشانگر همين است. اما آنچه كه در اينجا نبايد نسبت بدان غافل بود، اين است كه امام توجه وسيعي به وضعيت اقتصادي طبقات پايين دارد، كه اين امر بيانگر دقت و توجه امام نسبت به مساله بهره برداري افراد مستضعف از موقعيتهاي زندگيLife_chances است. 20- امام به ميزان زيادي به مساله شيوه زندگي حومه شهرنشينيSuburban way of life طبقات پايين توجه كرده است. ضمن اينكه تعابيري چون زاغه نشيني، گودنشيني، كپرنشيني، كوخ نشيني، نشانگر اين مطلب است، امام چنين وضعيتي را از پيامدهاي اصلاحات ارضي محمد رضا شاه مي داند، آنجا كه مي گويد: «اين اصلاحات ارضي از بزرگترين خيانتها است بر اين مملكت كه زراعت مملكت را به كلي از بين برديد و دهقانهاي بيچاره را همچو كرديد كه هجوم آوردند به شهرستانها. تهران الآن پر است از بيچاره هايي كه، دهقانهاي بيچاره اي كه از اطراف

آمدند توي اين زاغه ها و توي اين چادرها و توي اين كثافتكاريها، بيچاره ها دارند زندگي مي كنند با عائله، در زمستان سخت.» (53) 21- آگاهي بخشي و هويت سازي طبقات پايين اجتماع، بخشي از اقدامات امام خميني به شمار مي رود. امام آنان را به قيام عليه مستكبران و احقاق حقوق خود دعوت مي كند; «هان اي مظلومان جهان! از هر قشر و از هر كشوري هستند، به خود آييد و از هياهو و عربده آمريكا و ساير زورمندان تهي مغز نهراسيد و جهان را بر آنان تنگ كنيد و حق خود را با مشت گره كرده از آنان بگيريد. (54) و در جاي ديگر چنين مي گويد: «بر شما جوانان روشفكر است كه از پا ننشييند تا خواب رفته ها را از اين خواب مرگبار بر انگيزانيد و با فاش كردن خيانت ها و جنايت هاي استعمارگران و پيروان بي فرهنگ آنها، غفلت زده ها را آگاه نمائيد و از اختلاف كلمه و تفرقه و هواهاي نفساني كه در راس همه فسادهاست، احتراز كنيد و به خداوند تبارك و تعالي روي نياز آوريد كه شما را در اين راه هدايت فرمايد و با جنود فوق طبيعت، كمك كند.» (55) 22- مبناي مبارزه بين طبقات پايين و طبقات بالا - همچنان كه در بيانات امام ديده مي شود مبنايي اعتقادي ارزشي و با توجه همه جانبه به مسايل اقتصادي است. متقابل ديدن اسلام ناب محمدي با پرچمداري پا برهنگان، مظلومان و فقراي جهان، با اسلام آمريكايي با حمايت ملحدان، كافران، سرمايه داران و پول پرستان، نمونه اي از اين مطلب است. (56) 23-

به نظر مي رسد، تصور طبقاتي امام از ساختار اجتماعي جامعه يك «تصور قدرتي » است كه طي آن، جامعه به طبقات فرودست مستضعف و محروم از يك سو و طبقات مستكبر و بالا دست از سوي ديگر، تقسيم شده است در اين ساختار اجتماعي كه طبقات بالا دست و فرودست داراي منافع متعارض با يكديگر هستند، بالادستان قدرت تحميل اراده خود را بر طبقات مستضعف در دست دارند. امام تلاش مي كرد با مقايسه وضع طبقات بالادست و طبقات مستضعف، قدرت مقايسه براي نابرابري اجتماعي را براي فرودستان فراهم نموده و خود آگاهي آنان رانسبت به محروميت واقعي و احساس محروميت نسبي، افزايش دهد. 24- خلاصه سخن اين است كه جايگاه طبقات پايين اجتماع در انديشه امام، عكس جايگاه آنان در اجتماع است و رابطه بين اين طبقات با اسلام ناب محمدي(ص)، رابطه همكاري اصيل و خدمات متقابل بوده و همين طبقه اند كه خاستگاه حاكمان اصيل در نظام اسلامي محسوب مي گردند: «توجه داشته باشيد (كه) رئيس جمهور و وكلاي مجلس از طبقه اي باشند كه محروميت و مظلوميت مستضعفان و محرومان جامعه را لمس نموده و در فكر رفاه آنان باشند، نه از سرمايه داران و زمين خواران و صدرنشينان مرفه و غرق 10.همان، صص 367. ‹رس ث/››ح .653- 553 ص ص ،ن امه.9 ح<>ح .683- 853 ص ص ،ن يشيپ ،رتساف ل كيام.8 ح<>ح .15 - 05 ص ص ،1 ج 8431 ،ن ارهت ،راوز ت اراشتنا ،م وس پ اچ ،ي سايس ه فسلف خ يرات ،داگازاپ ن يدلا ءاهب رتكد.7 ح<>ح .432 - 332ص ص ،ن امه.6 ح<>ح .332-

722ص ص ،ل وا ت مسق ،1 ج ،8531 ،ن ارهت ،ريبك ريما ت اراشتنا ،ي ملاسلاا خ يش داوج ه مجرت ،ي سايس ه شيدنا ن ادنوادخ ،رتساف ل كيام.5 ح<>ح .693ص 7631،ن ارهت ،ش خپاچ ،ن ايوپ ن سح ه مجرت ،ي سانشه عماج گ نهرف ،ريرت .س ا ن ايارب ،ل يه ن فتسا ،ي بمارك ربآ س لاكين :ه ب ك.ر.4 ح<>ح .ن امه .3 حء 2..ب.ب چدژحش،ت خح زرژرح ژ ب ذح چزژچخ ش حذح ش ح دررححخچ ححدس س ح ححخژخرذ:ژژچژس ژ. ء‹ح<>ح .042- 932ص ص ،5731 ،ن ارهت ،ت مس ت اراشتنا ،م تفه پ اچ ،ل ضاف اضر - ي لسوت س ابعملاغ رتكد :س ابتقا و ه مجرت ،ي سانشه عماج ي نابم ،ن ئوك س ورب .1 ح<>ح اهتشوني پ ح<>حخ)75( 11.نيكلاس آبركرامبي،استفن هيل، برايان اس ترنر، پيشين، صص 67 - 71 . 12.همان. 13.با اين وصف، به نظر مي رسد كه منطق جامعه شناسي نيز ناشي از منطق مستكبرين است. 14.اسلام ناب محمدي در كلام و پيام امام خميني، چاپ سوم، مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خميني، تهران،1376، ص 297. 15.به عنوان نمونه نگاه كنيد به: قصص،5. 16.اسلام ناب محمدي در كلام و پيام امام خميني، صص 296 -297. 17.همان، ص 393. 18.همان، ص 297. 19.همان. 20.مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خميني، كوثر، مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خميني، تهران،1376، ج 3، ص 493. 21.در جستجوي راه از كلام امام - دفتر اول، مستضعفان، مستكبرين، امير كبير، تهران، 1361، صص 14 - 15. 22.اسلام ناب محمدي در كلام و پيام امام

خميني، پيشين، ص 300. 23.صحيفه نور، ج 14، ص 146 . 24.همان، ج 20، ص 235. 25.همان، ج 18، صص 51 -53. 26.در جستجوي راه از كلام امام، پيشين، صص 85 -86. 27.صحيفه نور، ج 21، صص 181 - 182 و هنچنين ر. ك به: وصيت نامه سياسي الهي امام خميني، ص 13. 28.صحيفه نور، ج 17، ص 69. 29.همان، ج 12، ص 121. 30.صحيفه انقلاب (وصيت نامه سياسي - الهي رهبر كبير انقلاب اسلامي)، ص 21. 31.همان، صص 19 - 20 . 32.در جستجوي راه امام از كلام امام، پيشين، ص 94. 33.صحيفه نور، ج 15، ص 75. 34.همان، ص 251. 35.همان ، ج 20، ص 238. 36.اسلام ناب محمدي در كلام و پيام امام خميني، پيشين، ص 299. 37.همان، ص 302. 38.همان، ص 389. 39.همان، ص 395. 40.كوثر، ج 2، ص 146، و در جستجوي راه از كلام امام. دفتر اول، مستضعفين، مستكبرين، ص 12. 41.صحيفه نور، ج 20، صص 123 - 124. 42.همان، ج 12، ص 65. 43.همان، ج 16، صص 140 - 142. 44.همان، ج 22، صص 225 - 228. 45.در جستجوي راه از كلام امام، پيشين، صص 83 - 84. 46.كوثر، ج 2، صص 488 و 574. 47.همان، ص 387. 48.صحيفه نور، ج 5، ص 296. 49.همان، ج 16، ص 118. 50.همان، ص 176. 51.كوثر، ج 3، ص 541. 52.اسلام ناب محمدي در كلام و پيام امام خميني، پيشين، ص 310. 53.كوثر، ج 2، ص 387، 488 و 574. 54.اسلام ناب محمدي در كلام و پيام امام خميني، پيشين، ص 162 و همچنين صص 160 - 185. 55.همان، صص 190

- 191 56.همان، صص 389 - 390; همچنين نگاه كنيد به: صحيفه نور، ج 20 صص 113 - 114. عجين بودن ملاكهاي ارزشي - اعتقادي با وضعيت اقتصادي كاملا روشن است. متقين و مجاهدين و فرياد كنندگان برائت از مشركين، همان مبارزين جنگ فقر و غنا و محرومين اند و در مقابل، قاعدين و متنسكين و دين به دنيا فروشان، همان زراندوزان، مرفهين بي درد و يا دزدان بين المللي اعم از سرمايه داري و سوسياليزم اند. 57. اسلام ناب محمدي در كلام و پيام امام خميني، پيشين، صص 324 -326. منابع مقاله:

فصلنامه علوم سياسي، شماره 5، قنبري، آيت؛

گزيده اي از بيانات حضرت امام خميني (س) در رابطه با مستضعفان

گزيده اي از بيانات حضرت امام خميني (س) در رابطه با مستضعفان اسلام در فكر كارمندان و كارگران و در فكر مستضعفين بيشتر است تا فكر ديگري (26/1/58) پيغمبر اكرم (ص) از بين مستضعفين برخاست و با كمك مستضعفين، مستكبرين زمان خودش را آگاه كرد يا شكست داد. (26/2/58) نهضت ما هم با مستضعفين پيش رفت، مستكبرين يا فرار كردند يا در منازل خود نشستند. آنهايي كه امروز براي استفاده نامشروع مي خواهند سر اين سفره بنشينند كجا بودند آن روز كه مستضعفين خون خود را مي دادند. (26/2/58) ما همه جز مستضعفين هستيم، يعني ما كه اشخاصي بوديم كه ابرقدرتها ما را ضعيف مي شمردند، ما را هيچ مي دانستند، ما مي خواهيم از اين جهت بيرون بياييم. (29/2/58) اسلام براي مستضعفين آمده است و اول نظرش به آنهاست. (28/3/58) اين مستضعفين بودند كه از ميان آنها يكي پا مي شد و خداوند انتخاب مي كرد و بر ضد مستكبرين قيام مي كردند. (30/4/58) طريق

اسلامي اين است كه مستضعفين را حمايت كنند. (20/6/59) اين انقلاب مهم اسلامي رهين كوششهاي اين طبقه است، طبقه محروم، طبقه گودنشين، طبقه اي كه اين نهضت را به ثمر رساند و توقعي هم نداشت. (16/1/60) اين طبقه عزيز محروم كه در ازاي خدمتش غير از خدا از كس ديگري چيزي نمي خواهد و ما همه رهين منت شما هستيم و اگر لايق باشيم، خدمتگزار شما. (16/1/60) من به ملت ايران و ساير ملتهاي مستضعف جهان در اين قضايايي كه مخالفين اسلام براي اسلام مي خواهند پيش بياورند هشدا رمي دهم كه بايد هر چه اين قضايا و اين خرابكاريها حجمش زياد مي شود، حجم انسجام ملتهاي مستضعف و مستضعفان جهان بيشتر بشود. (10/6/60) همه چيزهايي كه ما داريم از اين مردم است يا خصوصا از اين مستضعفين، آن بالاييها به مردم كاري ندارند. (23/8/60)

امام مصداق انسان كامل

امام مصداق انسان كامل در طول تاريخ روحانيت تشيع و جهان اسلام نمي توانيم بدليلي براي حضرت امام خميني (س) پيدا كنيم، ضرورت دارد تمامي آثار ايشان براي نسلهاي آينده محفوظ بماند. دروس امام خميني (س) تنها يك سلسله مباحث علمي خشك نبود ايشان به روشي تدريس مي كردند كه يك طلبه واقعي را براي آينده اسلام تربيت كنند نه اينكه صرفا مطالبي از استاد به شاگرد انتقال يابد. رژيم شاه در تبعيد امام به نجف در پي تحقق اين هدف بود كه در مقايسه با علماي نجف امام از مقام علمي پائينتري برخوردار است و در نتيجه از همه جوانب دچار شكست و تحقير خواهد شد. بعد از تبعيد حوزه درسي امام از بهترين حوزه هاي درسي نجف بود

و نه تنها شكست نخوردند بلكه مقام علمي و اخلاقي ايشان براي حوزه نجف روشن شد. وجود شريف امام در حوزه نجف آنقدر گرانبها بود كه بزرگان و فضلاي قديمي نجف در درسهاي ايشان شركت مي كردند. امام خميني (س) مصداق "انسان كامل" بودند و در تمامي مراحل زندگيشان نسبت به شاگردان، دوستان و خانواده شان آنچه را كه شايسته انسان كامل بود مراعات مي كردند. امام در حوزه نجف مشكلترين مباحث فقهي را براي تدريس انتخاب مي كردند. ميراث عظيمي كه از حضرت امام خميني (س) براي نسلهاي آينده بر جا مانده است، مسلمانان را موظف مي كند كه براي شناخت ايشان تلاش كنند، با توجه به سابقه آشنايي ممتد و طولاني شما با اين بزرگمرد تاريخ اسلام، در ابعاد اخلاقي، عرفاني، اعتقادي، سياسي و اجتماعي حضرت ايشان را چگونه دريافته ايد؟ - عظمت حيات و شخصيت حضرت امام خميني رضوان الله تعالي عليه اقتضا مي كند اگر يك جمله در مورد ايشان اظهار نظر شده است آن جمله در طول تاريخ براي تمام نسلهاي آتيه محفوظ بماند. در بعد سياسي، پيش بينيها و نظرات حضرت امام اعجاب آفرين بود به عبارت ديگر در آن لحظه اي كه حضرت امام راجع به يك مساله سياسي اعلام نظر مي كردند انسان به ديده ترديد و ناباوري به آن نگاه مي كرد ولي به مرور زمان ثابت مي شد كه نكته سنجي حضرت ايشان تا چه حد دقيق و درست بوده است. اما در بعد سياسي يك شخصيت استثنايي در تاريخ معاصر بودند و بودن آنكه كلاس سياست ديده باشند و يا منحصرا در رشته سياست

تحصيل كرده باشند. در مسائل سياسي بر تمام سياستهاي جهان فائق آمدند و همه سياست بازان دنياي استكباري را زير پا گذاشتند. شايد در طول تاريخ روحانيت تشيع و روحانيت جهان اسلام نتوانيم نظير و بديلي براي ايشان پيدا كنيم لذا ضرورت دارد تمامي آثار ايشان براي آيندگان محفوظ و در دسترس باشد. ما از دو طريق با حضرت امام ارتباط و آشنايي داشتيم. از همان دوران كودكي در دوره دبستان بنده با شهيد بزرگوار حضرت آيت الله حاج آقا مصطفي همدرس بودم و پدرم با حضرت امام رفاقت بسيار نزديكي داشتند و به علت همين رفاقت و ارتباطي كه پدرم با حضرت امام داشتند. ايشان مكرر به منزل ما تشريف مي آوردند و متقابلا پدرم به منزل ايشان مي رفتند من از دوران بچگي تشخيص داده بودم كه حضرت امام با ساير دوستان پدرم تفاوت خاصي دارند چون كه در ايشان جاذبه مخصوصي وجود داشت و ما را جذب كرده بود و با ديده احترام فوق العاده كه منحصرا اين معنا در ايشان وجود داشت به ايشان نگاه مي كردم. كم كم دوران دبستان را پشت سر گذاشتيم با شادروان حاج آقا مصطفي وارد حوزه شديم. به واسطه درس و بحثي كه با يكديگر داشتيم ارتباط ما با امام خيلي نزديك بود، به طوري كه گاهي اوقات حضرت ايشان وضعيت درسي حاج آقا مصطفي را از من مي پرسيدند مثلا سئوال مي كردند: درس مي خواند؟ نزد چه كسي درس مي خواند؟ پس از اينكه ما وارد درس خارج شديم چون مرحوم حضرت آيت الله بروجردي - رضوان الله تعالي عليه - يك درس

بيشتر نمي گفتند و ما نياز به سه درس داشتيم به خاطر جاذبه حضرت امام در درس ايشان شركت كرديم، كلاس درس حضرت امام آنقدر در ما شوق و علاقه به وجود آورد كه حدود ده سال در درسهاي ايشان حضور يافتيم و هنوز شيريني و حلاوت آن جلسات را در ذائقه ام احساس مي كنم خاصه آنكه حضرت امام با يك فراغت بال و آسودگي خيال به جهات علمي مي پرداختند و گاهي درس فقه ايشان حدود دو ساعت طول مي كشيد و ما اصلا احساس خستگي نمي كرديم. امام بزرگوار در درسها مطالب علمي و اخلاقي را جدا از هم نمي دانستند، درس ايشان تنها يك سلسله مباحث علمي خشك نبود، در لابلاي درس، ايشان به روشي تدريس و رفتار مي كردند كه يك طلبه واقعي را تربيت مي كرد نه صرفا يك سلسله مطالبي از استاد به شاگرد انتقال يابد بلكه ربيت شاگرداني كه براي آينده اسلام مفيد فايده باشند مد نظر ايشان بود. اين ويژگي بارز امام باعث شده بود كه همه ما سر تا پا ايمان و اعتقاد به ايشان پيدا كنيم و در طول مبارزات و نهضتي كه رهبريش را به عهده داشتند هيچ گونه ترديد و ابهامي به درستي راه امام نداشتيم و در زماني كه لازم ديدند طلاب، مدرسين وفضلا با ايشان همراهي داشته باشند با احساس مسئوليت شرعي اين معنا را مي پذيرفتند. در زمينه علمي امام مقامات متعددي داشتند اين از ديگر ويژگيهاي ايشان بود كه در رشته هاي گوناگون، فلسفه، عرفان، اخلاق، تفسير، فقه و اصول متخصص بودند. ولي از اين رشته ها، آني

كه با مقام مرجعيت تناسب داشت، فقه و اصول بود. متاسفانه افرادي آگاهانه يا ناخودآگاه در صدد بودند كه براي جلوگيري از رشد و گسترش انديشه هاي امام، مقام فقه و اصول ايشان را كوچك جلوه دهند و حتي صلاحيت مرجعيت تقليد را از ايشان سلب كنند. در اين رابطه شخصا حساسيت موضوع را درك كردم و از موقعيت تبعيدم در شهرستان يزد استفاده كردم و شرحي بر كتاب شريف "تحرير الوسيله" امام كه در حقيقت يك دوره فقه از اول باب "طهارت" تا آخر باب "ديات" هست به رشته تحرير درآوردم. براي اين كارم دو هدف در نظر داشتم اول اينكه اشتغالات علمي ام محفوظ باشد و ديگر تشريح موقعيت فقهي و اصولي امام و جايگاه بلندي كه در اين علم دارند. در همان اوايل تبعيدم تصميم گرفتم كه يك كاري كه جنبه علمي و انقلابي دارد به انجام برسانم. البته با حفظ اين معنا كه ساواك پي به كارم نبرد. تحقيقا اگر ساواك پي مي برد مانع اين كار مي شد. آنقدر جانب احتياط را رعايت مي كردم كه حتي مسئولين كتابخانه وزيري علي رغم اينكه افراد بسيار متدين و انقلابي بودند متجه نوع كار من (كه هر روز حدود چهار ساعت طول مي كشيد) نمي شدند. تقريبا دو سال و نيم در اين كتابخانه مشغول نگارش بخش اعظم كتابها بودم و كسي در كتابخانه متوجه نشد. بعضي از بزرگان روحاني يزد كه از هر نظر مورد اعتماد بودند از جريان فعاليت تحقيقي من آگاهي داشتند و گاهي به كتابخانه مي آمدند و نوشته اي مرا مطالعه مي كردند و نظراتي ابراز مي

كردند و نهايتا در حال حاضر حدود چهارده جلد در شرح "تحريرالوسيله" امام نوشته ام كه هشت جلد آن به چاپ رسيده است و بقيه آماده چاپ است. غرض بحث از اين توضيح و تفصيل اين بود كه مقام علمي امام را دشمنان مي خواستند خدشه دار بكنند ولي بحمدالله به دليل عظمت علمي و اخلاقي حضرت امام موفق به اين كار نشدند، تا حدي كه رژيم شاه تنها به علت همين معنا امام را از تركيه به نجف تبعيد كرد. در نجف بزرگان و علمايي وجود داشتند و رژيم به اين نتيجه رسيده بود كه اگر ايشان وارد نجف بشوند، در رديف آنها نمي توانند ابراز وجود كنند يا به تعبير آنان مقام علمي امام پائينتر از علماي نجف خواهد بود و تبعا شكست مي خورد و در نتيجه شكست علمي ايشان در همه جوانب ديگر (جنبه هاي سياسي، اخلاقي و. . . ) دچار شكست و تحقير خواهد شد. ولي دشمنان كوردل در اين نقشه خود دچار اشتباه شدند وقتي امام بزرگوار وارد حوزه نجف شدند و تدريس را آغاز كردند حوزه درسي امام از بهترين حوزه هاي درسي نجف شد و در آنجا علاوه بر اينكه شكست نخوردند، مقام علمي و اخلاقي ايشان نيز براي حوزه روشن شد وبه عظمت مقام علمي امام در فقه و اصول آگاهي يافتند. وجود شريف امام در حوزه نجف آنقدر گرانبها بود كه حتي بزرگان و فضلاي قديمي نجف هم در درس امام شركت مي كردند. تصادفا امام در نجف مشكلترين مباحث فقهي را انتخاب كردند. امام بحث كتاب مكاسب را كه از نظر فقهي از

مشكلترين باحث شناخته مي شود در نجف مطرح كردند و تمامي آن را در قالب پنج جلد به تقرير درآوردند كه جدا از آثار ارزنده امام به شمار مي رود. در رابطه با ابعاد ديگر علمي ايشان، كتابها و آثار ايشان از علو مقام ايشان حكايت مي كند. در عرفان و فلسفه و اخلاق امام آثار گرانبهايي بر جاي گذاشتند. در زمينه اخلاق از همان دوران جواني كتابهاي ارزنده اي را به نگارش درآوردند. امام بزرگوار جدا مصداق "انسان كامل" بودند يعني همه فضايل انساني را داشتند. امام در تمامي مراحل زندگانيشان نسبت به شاگردان، دوستان و خانواده شان آنچه را كه شايسته يك انسان كامل بود، مراعات مي كردند. به واسطه آشنايي و رفاقتي كه با مرحوم حاج آقا مصطفي داشتم از ايشان كسب اطلاع كردم كه امام در منزل هيچ گونه تحميل و استبدادي نسبت به همسر و فرزندان نداشتند. كاشف عرض اين است كه نوعي آزادي براي خانواده قائل بودند كه حتي به وسيله سوال نمي خواستند عقيده شان را تحميل كنند اعتقاد به آزادي به تمام معنا داشتند تنها محدوديتي كه در اين چارچوب آزادي قائل بودند، مسائل ديني بود كه نبايد دچار لطمه بشوند مثلا افراد را شديدا از غيبت، تهمت و نظاير آن برحذر مي داشتند. براي وقوف بر دوران جواني حضرت امام، از برخي دوستان دوران جوانيشان متفقا كسب اطلاع كرده ام كه ايشان حتي در دوران بحراني جواني نيز يك لغزشي هم از ايشان صادر نشده است براي مثال در جلسات خودماني كه براي مزاح مطالبي مي گفتند، اگر در لابلاي شوخيها يك جمله اي منظور غيبت

را داشت، امام فورا ناراحت مي شدند و تذكر مي دادند كه غيبت امر حرامي است و جايز نيست و اين صفت براي جوانهاي ما بخصوص جوانان طلبه بسيار داراي اهميت است كه يك كسي در دوران جواني اينقدر مقيد به حلال و حرام باشد و اين حكايت از اين كشف عظيم مي كند كه اسلام خيلي بر قلب ايشان حاكم بوده است. يك خاطره اي كه تقيد امام را به مسائل اخلاقي روشن مي كند مربوط به دوران طلبگي ما مي شود. امام آن موقع در مدرسه فيضيه تدريس داشتند، طلبه ها به درس ايشان مي آمدند يك روزي هنگام درس امام بود مشاهده كرديم كه ايشان وارد مدرس شدند و بلافاصله برگشتند ما تعجب كرديم كه چرا ايشان درس نگفتند؟ بعدا معلوم شد كه ايشان وقتي وارد مدرس شدند ديدند چند تا طلبه در آنجا در حال درس و بحث هستند وقتي كه از حضرت امام سوال كرديم كه چرا درس نگفتيد و برگشتيد؟ فرمودند ما با آنها چه فرقي داريم! همه ما طلبه ايم ما مي خواستيم درس بگوييم آنها زودتر از ما آمدند، حق آنهاست كه امروز در آنجا مشغول درس و بحث باشند. فردا ما مي آييم اگر آنها هم باز بودند درس نخواهيم گفت. امام به معناي واقعي كلمه زاهد بودند و سعي مي كردند كه ظاهرشان اين صفت را نشان ندهد و تا جايي در اين مورد پيش مي رفتند كه ظواهر را به گونه اي مهيا مي كردند كه اصلا زهد ايشان بروز پيدا نمي كرد و زاهدي بود كه نشان مي داد زاهد نيست يعني هيچ

وقت لباس بد در انظار نمي پوشيد، اگر به بيروني ايشان مي رفتيد ملاحظه مي كرديد كه فرشهاي خوب را در آنجا انداخته اند و فرشهاي ديگر را در اندروني. به اين خاطر كه باطنا زاهد بودند و نمي خواستند زهدشان جلوه اي داشته باشد لذا ظواهر را به حالت عادي در مي آوردند و اين بالاترين مقامي است كه در زهد انسان مي توان متصور شد. ايشان در زندگي خصوصيشان به اندازه سر سوزني مرتكب اسراف و تبذير نشدند. به حسب مسئوليتهايي كه در حوزه داشتيم، در رابطه با شوراي مديريت حوزه گاهي ضرورت داشت كه به خدمت حضرت امام (س) مشرف شويم و گزارشي از امور جاري حوزه را به اطلاع ايشان برسانيم. در يكي از گزارشهايي كه از امور حوزه تهيه كرده بودم و جهات مختلف را از قبيل آمار طلاب، پايه هاي درسي، تعداد قبوليها و نظاير آن را به استحضار حضرت امام رساندم تا اينكه نوبت به آمار شهداي حوزه رسيد و ايشان از تعداد شهداي حوزه مطلع شدند، اشك از ديدگان مباركشان جاري شد و فرمودند: بس است.

ابعاد ناشناخته امام خميني (س)

ابعاد ناشناخته امام خميني (س) در اين گفتار، نگارنده، سر آن دارد از ناشناختگي پاره اي از ابعاد مردي سخن گويد كه دست تقدير الهي، او را كه عارفي وارسته و زاهدي از دنيا گسسته بود، در راس يك قدرت نوپا و نو جو و ستيزه گر و پرخاشجو و اصلاح گر و فريادگر قرار داد كه تمامي دنياي ظلم و استكبار را در سراسر جهان، به ناوردگاه خود فراخواند و يك تنه و يك جا، با شرق و غرب دست

و پنجه نرم كرد. . . اين چهره همينكه به مبارزه جويي و يورشگري شناخته شد، ابعاد عرفاني و معنوي و اخلاص و معنويت و زهد و تقويت و بي پيرايگي و وارستگي و از دنيا گسستگي و به حق پيوستگي و عشق و ايثار و عبادت و راز و نياز عاشقانه شبهاي تار اين مرد شگفت انگيز در سراسر جهان - و حتي در پاره اي موارد در زادگاه انقلاب اسلامي يعني ايران نيز - از انظار مردم عادي پنهان گشت. . . بخصوص آنكه، پرچم حق و عدل و دادي كه او، پرچم دار آن بود، اشارت بدان داشت كه پرچم هاي ناحق و ظلم و بيداد، بايد فرو كشيده شود و اين، براي ستمگران و بيدادگران كه در سراسر جهان بر محرومان و مستضعفان، حكم مي راندند، بسي گران و ناگوار بود. و اينان، با تمام وجود، بر آن شدند و پاي بر آن فشردند كه چهره واقعي اين مرد را، دگرگونه و تحريف شده معرفي كنند. . . اين شد كه امروزه، بر اثر تبليغات مستكبران كه دشمن حق و جدا از حقيقتند، مردي كه جز حق و حقيقت نمي خواست و جز رهائي مظلومان و محرومان و مستضعفان، هيچ در سر نداشت، در چهره مردي معرفي شده كه سر از نظم جهاني در پيچيده و مقررات بين المللي را زير پا گذاشته و به نظامات مقبول جهاني پشت پا زده است. بگذريم از خودمان و تعدادي كشورهاي اسلامي و جهان سومي كه به علائق همبستگي ديني و مذهبي يا منطقه اي و يا اشتراك در ستمديدگي و استعمار زدگي و

استضعاف دير پا و رسوب كرده، به اين شخصيت الهي - تاريخي، به ديده يك منجي و يك رهبر رها سازي و آزادي مي نگريم - كه تازه، اين ديد هم، به ابعاد شخصيت واقعي امام خميني نزديك نشده است - . . . تا چه رسد به آنها كه اصلا توان ديدن واقعيت را از دست داده اند و از اين رو با چشم دشمنانه بدو مي نگرند. باري سخن از شخصيت مردي است كه نه تنها در ميان دشمنان، كه در ميان دوستان و مريدان و پيروان نيز ناشناخته و حتي "غريب" مانده است. و اين، كار آساني نيست، بخصوص آنكه سخن از مدح و ثناي كسي كه مدح و ثناي او، در راستاي قدرت حاكم است، گاهي با تملق، اشتباه مي شود، چيزي كه روح اين نگارنده به سختي از آن بيزار است. از خدا مي خواهيم كه اين سخن را براي خودش خالص كند و از هرگونه شائبه شرك و ريا و تملق بپيرايد . . . آمين براي شناخت ابعاد ناشناخته امام خميني، بايد ابتدا از مقياسها و معيارهايي سخن گفت كه آنها نيز ناشناخته اند! تقوي، اخلاص، زهد، بي علاقگي به دنيا، عبادت، سرشك شوق براي خدا در نيمه شب تار از ديدگان فرو ريختن، در جستجوي گمنامي و بي نام و نشاني بودن، مال فراهم نياوردن، خشت بر خشت ننهادن، خانه نو بنا نكردن، در جايگاهي محقر زيستن و بدان دلخوش بودن، از خوراكيها و آشاميدنيهاي رنگارنگ و گونه گونه دنيا كم بهره بودن، كم خوردن، لب و دم و دامن از شهوات شستن، خواسته هاي دلفريب و

هوس برانگيز را از ميان برچيدن و جز اينها و جز اينها. . . از ارزشهاي بي شماري است كه در قاموس "دين" و " وحي "و "نبوت" و "رسالت" و در قلمرو معنويات و روحيات و در مقام شناخت انسان شناسانه و تربيتي مكاتب الهي و اديان آسماني از آن آنها، سخن بسيار فراوان رفته است. . . راستش آنست كه مردم دنيا، عموما - مگر آنها كه با روح و جان اين آموزشهاي ملكوتي والا آشنايند - در درك اين مفاهيم و ارزشها، همچون كودكان نابالغي اند كه تو بخواهي با آنها از جفت جوئي و همسر خواهي و كامجوئي سكرآور دختران و پسران بالغ و سالم و پر نشاط و پر احساس سخن گوئي! . . . كودك، از اين همه، جز الفاظي گنگ و نامفهوم هيچ نمي فهمد! حقيقت آن است كه درك و احساس ديني و معنوي و اخلاقي يك نوع " بلوغ" است و اگر كسي به اين "بلوغ" نرسيده باشد، با او سخن از اين مفاهيم گفتن، آب در هاون كوبيدن است. و اين است رمز ناشناخته ماندن ابعاد شخصيت مردان الهي به طور عموم و از جمله آنها امام خميني، حتي در بين دوستان و مريدان و پيروانشان. . . معمولا وقتي سخن از امام خميني و ابعاد شخصيت او مي شود، آنچه در ابتدا به ذهنها مي آيد نمودهاي سياسي - اجتماعي و صلابت و قاطعيت و شكست ناپذيري و بالاخره " اصول گرايي" آن فقيد يكتاست. و شما اگر به آنچه درباره امام - حتي در روزنامه ها و مجلات و رسانه هاي ديگر خودمان

نيز - نوشته و گفته شده و مي شود، بنگريد، بيش از 95درصد را از اين مقوله مي يابيد. . . و في المثل، هم اكنون در تهران كنگره اي برپاست كه ديدگاههاي اقتصادي "امام خميني" را بررسي مي كنند. . . كه البته "سعي"اي است لازم و "مشكور"; اما امام خميني هيچگاه تنها يك شخصيت اقتصادي نبوده و ديدگاههاي اقتصادي امام، هر چند كه او در اين زمينه، صاحب نظر بوده است، ولي آن "چيزي "نيست كه ما را به شناخت واقعي امام خميني رهنمون شود. همچنين است ديدگاههاي آن فقيد بزرگ درباره مسائل سياسي يا نهادها و ارگانهاي كشور يا روابط بين المللي و جز اينها. . . به پندار اين نگارنده، ما اگر بخواهيم امام خميني را در اين مقوله ها بشناسيم، از شناخت اين شخصيت ناشناخته، پيوسته، محروم خواهيم ماند زيرا در اين مقولات، صاحبنظران بسياري جز امام نيز سخن گفته اند و امام در اين مقولات، چونان ديگران، صاحبنظري است كه با تفاوت، گاهي فراتر از آنان سخن گفته است. . . و چه بسا اگر ما بخواهيم در امام خميني يك نابغه سياسي يا اقتصادي ببينيم، تا ابد از ديدن جمال و شخصيت واقعي محروم بمانيم، زيرا كه شخصيت امام، بسي والاتر و برتر از اين مقولات خاص ولي در دسترس عموم است. . . به پندار حقير اين، گزافه است كه، در صدد برآئيم امام را از نظر فني و تخصصي در مقامي والاتر و برتر از متخصصان و صاحب فنان واقعي فنون مختلف بنشانيم زيرا اگر دقيق شويم، در اين ارزيابي، گاه، كم مي آوريم، آنگاه ممكن

است، نه تنها عقيده اي به امام در اين فن و آن فن تخصصي نياوريم بلكه نسبت به برتري او در اين يا آن فن، حتي بي اعتقاد شويم! همانند كسي كه توقع آن دارد كه پيغمبر خدا بمب بشكافد و ميكروب سل كشف كند و سفينه به فضا بفرستد و چون پيغمبر چنين نكرده و ديگران كرده اند، او به خاطر اين توقع نابجا، نه تنها به پيغمبران ايمان نياورد بلكه به او كافر شود چنانكه در قرآن آمده است: و قالوا لن نومن لك حتي تفجر لنا من الارض ينبوعا او يكون لك بيت من زخرف او ترقي في السماء و لن نومن لرقيك حتي تنزل علينا كتابا نقروه قل سبحان ربي هل كنت الا بشرا رسولا ؟ يعني گويند: به تو ايمان نياوريم تا مگر از زمين برايمان چشمه ساري روان كني! يا خانه اي طلاكاري شده داشته باشي يا بر آسمان برآئي! و به آسمان برآمدنت هم ايمان نياوريم تا مگر براي ما نوشته اي باز آري كه آن را فرو خوانيم! بگو: پروردگار من منزه باد! . . . مگر من جز بشري "فرستاده"ام؟ ! اين سخنان نه بدان مفهوم است كه امام خميني في المثل مرد سياست و اقتصاد و. . . و. . . نبوده است. چرا بوده. ولي سخن ما، اين است كه امتياز او اينها نبوده و ابعاد شخصيت او، فراتر از اينها بوده است. . . اينجاست كه مشكل نويسنده، هم براي خودش، هم براي خواننده بيشتر نمود مي كند! چه: نويسنده در اين نوشتار كوتاه و عجولانه، برآنست كه از ابعاد ناشناخته امام خميني

سخن گويد، چيزي كه خودش بي هيچ تعارف - "كميت"ش، در اين مقوله "لنگ" است! باري. . . ولي. . . خود طرح و اقتراح اين مقوله و كمك خواهي از واقع نگران صاحبنظر و حقيقت بينان صافي ضمير براي بحث و بررسي در اين ابعاد، خود گامي است كه بايد بدينسان برداشته شود. . . اين يك واقعيت تلخ است كه گذشته از ديگران خود ما نيز، هم در شناخت و هم در شناساندن امام، "سطحي نگر" و ظاهربينيم. . . شايد هم حق با ما باشد! زيرا شايد توقع آن كساني كه در فضليت و تقوا و زهد و عرفان و هر چه از اين مقولات معنوي و ملكوتي است فرودستند، بتوانند در آن كس كه در اين مقولات، دستي بالاتر دارد، ذهن بكاوند و بگويند و بنويسند، توقعي نابجا باشد. . . بهر حال، با آنكه از اين گفتار سطوري چند برنوشته شده، اما هنوز ما وارد اصل سخن نشده ايم! حقيقت آنست كه آنچه امام خميني را در دنيا شاخص و نام آور كرد و به جز ما مسلمانان ايراني كه از بركت روح مخلص و حقيقت جو و آرامش ناپذير و والانگر او، اينك در فضاي عطرآگين جمهوري اسلامي - با همه كم و كاستيهاي مشهود مادي و معنوي - به سر مي بريم، همه مسلمانان و حق جويان و ستم ستيزان اين سو و آن سوي گيتي نيز، عاشق شيدا و مريد و پيرو صادق و متعصب او شده اند اينست كه وي توانست با اراده والا و روحيه شكست ناپذير و همت بلند خود، نظامي را از بيخ

و بن بركند كه دو هزار و پانصد سال در اعماق تاريخ، ريشه دوانيده بود و به جاي آن، نظامي برنشاند كه در همه جهان بي نظير است، نه از آن جهت كه چيز تازه اي آورده! بلكه درست برعكس! از آن جهت كه به كهن ترين و اصيل ترين و ريشه دارترين و پرسابقه ترين نهادهاي جاودانه بشري يعني همگي اديان الهي و پيامبران آسماني وابسته است! و اين، يك حقيقت و واقعيت است كه جمهوري اسلامي، نه تنها، از آئين خاتم الانبياء و المرسلين حضرت محمد بن عبدالله صلي الله عليه و آله و سلم - پيروي مي كند، بلكه در عين حال، احياگر نام همه پيامبران خدا و زنده كننده آئين آنها در سراسر جهان است. . . بي جهت نيست كه انقلاب اسلامي ايران نه تنها در خيزش و جنبش اسلامي، در سراسر جهان اسلام مؤثر بوده، بلكه موجب برانگيخته شدن احساسات ديني و احياي " قدسيت" مذهب در ميان همه اديان جهان و پيروان آن اديان شده است. حالا سخن، اينست كه در اين داستان نيز، نگرش واقع بينانه كه بسياري از خود ما هم در اين شماريم، كار امام خميني را عبارت از سرنگون سازي يك نظام سياسي و بر پاسازي يك نظام سياسي ديگر مي دانيم; در حالي كه حقيقت و واقعيت - چه از لحاظ تاريخي و چه از لحاظ فلسفي و عرفاني و عقيدتي بسيار فراتر از اين است. . . به پندار اين نگارنده، فريادي كه امام خميني برآورد و يك "ديو"! دو هزار و پانصد ساله، از هيبت اين فرياد، قالب تهي كرد و

ذوب شد و به زمين فرو رفت، فرياد يك "فرد"، در يك مقطع تاريخي نبود. . . اين فرياد كه - به لطف لايزال الهي - هر روز در جهان رساتر مي شود. . . فرياد حقيقت خواهي و خداجوئي و ظلم ستيزي و عدل گرائي كل بشريت محروم و مظلومي بود كه قرنها زير شلاق ستم دوران، استخوان خورد كرده بود. اين فرياد، انعكاس فرياد رعد آساي ابراهيم عليه السلام بود كه نمروديان را در آتش افكند; انعكاس فرياد موسي عليه السلام بود كه فرعونيان را به دريا فرستاد، انعكاس فرياد عيسي عليه السلام بود كه قيصران را از تخت فرو كشيد و بالاخره انعكاس فرياد محمد صلي الله عليه و آله بود كه بر كنگره ايوان كسرائيان شكاف انداخت. . . و در يك كلام: فرياد رعدآساي امام خميني، از نهان جان جهان - با روح و زنده و تلاشگر و خداجو - بر مي آمد، كه جوهره واقعي آن توانست علاوه بر نابودسازي قدرتي ديرپا و تا دندان مسلح، در نظام دو قطبي جهان زلزله درافكند و يك پايه آن را تاكنون بكلي بركند. اين لرزه كه بر اندام "الحاد" مغرور و سر تا پا مسلح و قدرتمند "شرق "افتاد و آن را از بيخ و بن برافكند، بايد درست شناخته شود: شرق در بنيان "فلسفي" بسيار مغرورانه و متبكرانه خود، از كليه عناصر پيشرفته ترين دست آوردهاي "علمي" زمان، بهره جسته بود و با تكيه بر ديرينه شناسي و مردم شناسي و تاريخ و فرهنگ و هنر و فيزيك و شيمي و رياضيات و همه دانشهاي پيشرفته بشري، اعلام كرده بود

كه دوران "دين" سپري شده و مقوله "دين" تنها در "نهانخانه تاريخ" قابل بررسي است. . . "ماركسيسم - لنينيسم" به عنوان پيشرفته ترين و علمي ترين و مقتدرترين فلسفه و نظام با پشتوانه ميليونها انسان دادخواه و ستم ستيز و با فراهم آوردن نيرومندترين پشتوانه تسليحاتي و فتح وسيعترين و پرجمعيت ترين كشورها كه در نقشه جغرافيا، چشم هر بيننده را خيره مي كرد "دين" را به عنوان "افيون جامعه "و " زائده امپرياليسم" و "توجيه گر كاپيتاليسم "معرفي مي كرد و با تمام نيرو، به محو آثار كليه مذاهب، در هر نقطه و مكان كه جاي پائي مي يافت، همت مي گماشت. . . و اين فرياد كوبنده و "ديو" برانداز و "جمهوري اسلامي" ساز امام خميني بود كه اين "الحاد" علمي و مسلط و مسلح و مقتدر را "از درون" متلاشي كرد. گفتم: "از درون". زيرا در اثر گذاري انقلاب اسلامي ايران در فروپاشي كمونيسم، نبايد از فرمولهاي معمولي و روشن و معين سياسي و بررسي روابط متقابل رائج كه مورد بررسي و تحقيق محققان سياسي است بهره بگيريم بلكه بايد در اين باره، از ابزارويژه اي كه همانا شناخت ابعاد "فرامادي" انسان به معني واقعي كلمه است سود جوئيم. . . به عبارت ديگر، اگر بخواهيم از راههاي معمول سياسي و به كارگيري معادلات معمول در عرصه جهان، به اثرگذاري انقلاب اسلامي در ايجاد "نظم نوين جهاني "كه از فروپاشي كمونيسم آغازيده است بنگريم، شايد راه به جائي نبريم "و شايد اهل تحقيق بي نظر و حقيقت جو با همان فرمولها نيز به نتيجه اي برسند. . . " ولي من

مطمئنم كه پيروزي انقلاب اسلامي آن هم با چهره صد در صد واقعي ضد امپرياليستي كه با ابرقدرت آمريكا، مواجهه اي آشتي ناپذير پيدا كرد، فيلسوفان و دانشمندان و سياستگزاران و تحليلگران سياسي اردوي "الحاد" را نسبت به همه آنچه ماركس و انگلس و لنين و استالين "بافته" و "ساخته "بودند دچار شك و ترديد كرد و اينان، پس از چندي، به همه آنها "كافر" شدند زيرا آنها را سرابي بيش نيافتند. . . و اين بود كه كمونيسم در زادگاه پر صلابت خود كه روزي "پشت پرده آهنين" نام گرفته بود، از سر تا پا، فرو ريخت. . . و اين، در پي و بنيان، يك فروپاشي فلسفي و فكري و روحي و اخلاق بود كه مي توان پنداشت بر اثر پيروزي انقلاب اسلامي به رهبري امام خميني - اين وارث راستين مكاتب توحيدي - در اركان فكري رهبران "الحاد" پديدار شده بود. و مگر هر پديده تاريخي بالاخره، به انسان منتهي نمي شود و انسان نيز بالاخره نه اين دست و پا و سر و تن پيداست و بلكه روح و فكر و انديشه و عقيده و اخلاق است؟ . . . پس اگر انسانهائي در سطحي عظيم، دچار يك فروپاشي روحي و رواني و اخلاقي و عقيدتي شدند، ناگزير و ناچار، رژيمي هم كه اينان بر پاي داشته اند، دچار همان تلاشي و فروپاشي خواهد شد. باري: فرياد "ديو برانداز" امام خميني، نه تنها رژيم دو هزار و پانصد ساله شاهنشاهي را در ايران به گورستان تاريخ فرستاد، بلكه "الحاد جهاني" را نيز سر به نيست كرد و: باش تا صبح دولتش

بدمد كاين هنوز از نتايج سحر است آثار لرزش زلزله وار نظام امپرياليسم در مهد آن - آمريكا - در همين ايام در برابر چشم جهانيان نمودار است. "ان موعدهم الصبح اليس الصبح بقريب؟ " به سخن خود بازگرديم: ما در دريافت واقعي آنچه "مشخصه" امام خميني در جهان است، عموما ظاهر بينيم و امام را همچون ديگر انقلابيوني مي نگريم كه با نبوغ ذاتي همراه با مساعدت اوضاع، توانستند رژيمي را بركنند و به جاي آن رژيم ديگري برنشانند. و راستي اگر شخصيت امام خميني را در اين ويژگي بنگريم پس امام چه فرقي با امثال لنين و گاندي و مائوتسه تونگ دارد؟ اگر ما ظاهر بين باشيم، كار اين نامبردگان و نمونه هاي ديگري از آنان، گاه هم در كيفيت و هم در كميت ظاهري، به پندار پاره اي بالاتر و مهمتر از كار امام خميني رخ مي نمايد در حالي كه اين، روح و معني و فلسفه و معنويت كار امام خميني است كه كار او را از كار اينان و جز اينان ممتاز مي كند و در مقامي بسيار بالاتر و والاتر از حتي مقايسه با كار ديگران مي نشاند. . . سخن به درازا نكشم: اشاره اي به ريشه گفتارم بكنم و بدان پايان دهم: انسانها، بر حسب علو روح و پيوستگي با خدا و حقيقت جهان ارزش گذاري مي شوند. هر انساني، هر قدر، به خدا و حقيقت جهان پيوسته تر باشد، داراي روحي والاتر و بالاتر است. و چون همه پديده هاي تاريخ، از انسان پديد آمده است (نقش مساعد طبيعت و جغرافيا را فراموش نمي كنيم) پس

هر چه انسان والاتر باشد، پديده تاريخي اي كه از او پديدار شده والاتر است و چون انسانيت انسان به والائي روح اوست، پس هر چه پديده تاريخي، والاتر باشد، انساني تر است. و اين است آنچه امام خميني و انقلاب اسلامي ايران را از ساير رهبران و انقلابها متمايز مي كند. لب كلام آنكه: ابعاد ناشناخته امام خميني، ابعاد ناشناخته انساني اوست و همين ابعاد ناشناخته امام خميني، ابعاد ناشناخته انقلاب اسلامي و رهبر معظم انقلاب اسلامي و نيز شهداي گرانقدر انقلاب اسلامي و جانبازان و آزادگان و مدافعان خستگي ناپذير انقلاب اسلامي نيز هست. و اين سخن را كسي با شما مي گويد كه خود در انقلاب اسلامي ايران و با شهدا و جانبازان انقلاب بزرگ شده و از فضاي آن تنفس كرده و سالها شاگرد و مريد رهبر فقيد و دوست و مونس و يار و ياور رهبر معظم بوده است. اميد آنكه ما و شما بتوانيم معرفت خودمان را نسبت به انقلاب و امام و رهبر كنوني و شهدا و مدافعان انقلاب اسلامي افزون كنيم. بمنه و كرمه

امام خم_يني آيه ج_مال و ج_لال

امام خم_يني آيه ج_مال و ج_لال

م_س_اله (دي_ن و شمشي_ر)، (اسلام و خش_ونت) از ح_ربه هاي كهنه و دي_ري_ن_ي است كه جهان غرب آن را ب_راي ك_وبي_دن اسلام و مسلم_انان، ه_ر چ_ن_د گ_اه به ك_ار م_ي بن_دد و ش_رق شناس_ان و استعمارگران، براي دور كردن نسل ج_وان از اسلام، آن را فرياد مي كنند.

آن_ان، ت_بليغ كرده و مي كنند كه: اسلام با زور و قدرت پيشرفت كرده اس_ت و اي_ن س_لاح ج_ه_اد ب_وده ك_ه م_ردم را ب_ه اسلام كشانده و ح_ك_وم_ت_هاي ديني با زور

سرنيزه مردمان جهان را بر سرسفره اين كيش نشانده اند!

ت_اري_خ نگاران، جامعه شناسان و كشيشان غربي، سياستمداران، قلم ب_م_زدان، تلاش ورزيده اند كه از اسلام و مسلمانان چهره اي خشن و خون آلود ترسيم كنند كه مدارا و انسان دوستي و صلح و صفا در آن ج_ايي ندارد. در برابر مسيحيت و مردم مغرب زمين را جلوه و نماد ان_س_ان دوس_تي و مهرورزي نشان دهند كه با گل سرخ و شاخه زيتون ب_ا جهانيان روبه رو مي شوند و هركاري انجام مي دهند در راستاي آزادي انسان و در راه بر قراري صلح جهاني است.(1)

آن_چ_ه ج_اي گ_ف_ت وگ_و دارد اين نكته است: شماري از نويسندگان م_س_ل_م_ان م_رعوب تهاجم فرهنگي دشمن شده و به تلاش برخاسته اند آي_ي_ن_ه_ا، دس_تورها و قانونهاي ديني را برابر آنچه غرب آن را ح_ق_وق بشر مي خواند، بنمايانند اين گروه، به توجيه مسائلي چون حدود و قصاص و تعزيرات كه غرب آنها را نمي پسندد، پرداخته اند. ش_م_اري از اص_ل م_نكر سنگسار در اسلام براي مردان و زنان بدكار ش_ده ان_د، جهاد اسلامي را، تنها جهاد دفاعي دانسته هرگونه يورش ن_ظ_امي از سوي نظام اسلامي، به هر هدف، به ديگران را نادرست مي انگارند.(2)

در اي_ن م_يان، كساني كه جامه مسلماني به تن كرده بودند، در هم آواي_ي ب_ا خ_واس_ت_ه ه_اي ج_ه_ان غ_رب، تا آن جا پيش رفتند كه م_جازاتها و احكام سياسي اسلام را دستورها و آيينهايي غيرانساني و خشونت آميز خواندند كه نه مفيد است و نه درخور اجرا.

ح_س_ن ن_زي_ه، از اع_ضاي كانون وكلا و عضو كابينه دولت موقت، در ب_راب_ر خ_واس_ت_ه هاي مردم مسلمان ايران، كه خواهان پياده شدن

قانونهاي اسلامي در كشور بودند، بي شرمانه بيان داشت:

(اگ_ر م_ا ف_كر كنيم تمام مسائل سياسي و اقتصادي و قضايي را مي ت_وانيم در قالب اسلامي بسازيم، آيات عظام هم مي دانند، اين امر در شرايط حاضر نه مقدور است، نه ممكن و نه مفيد.)(3)

ج_ب_هه ملي در انجام اين خواسته در سال 1360، طرح لايحه قصاص را ك_ه ب_ه خ_امه فقهاي بزرگ نگاشته شده بود، ناسازوار با آزادي و ك_رام_ت ان_س_ان_ي خواند و در اعلاميه اي از هواداران خود خواست ب_راي روي_اروي_ي ب_ا اي_ن قانون، به اصطلاح آنان غيرانساني، به خيابانها بيايند.(4)

در برابر اين سخنان بي مايه و سست و به دور از مباني، از گذشته ت_اك_ن_ون، انديشه ورزان مسلمان پاسخهاي درخوري ارائه كرده اند ك_ه س_ع_ي ه_م_ه آن_ان م_شكور باد. شهيد بهشتي، به نزيه، كه با پ_ش_ت_ي_ب_ان_ي ك_انون وكلا و سازمان حقوق بشر، به ستيز با اسلام ب_رخ_اس_ت_ه ب_ود، با استدلال و منطق پاسخهاي استوار داد و مردم م_س_ل_مان با حضور آگاهانه و غيرت مندانه به صحنه آمدند و جبهه آنان را وادار به عقب نشيني كردند.

اي_ن_ك دوباره در عرصه جرايد و مطبوعات، در قالبهاي نوين و روز پ_س_ن_د، با سخنان نمادين و غيرنمادين، اسلام، انقلاب اسلامي،امام خ_م_يني و ياران باوفاي آن حضرت متهم به خشونت ورزي و بيدادگري م_ي شوند و بنگاههاي خبرپراكني غرب در سطح گسترده اي بدان دامن م_ي زن_ن_د و پاره اي از رفتارها و كارهاي تندي كه ايادي نفوذي دش_م_ن ب_راي ب_دبين كردن مردم به اسلام انجام مي دهند گواه اين گ_ف_ته ها قلمداد مي كنند و با كمال تاسف شماري از پروردگان سر س_ف_ره انقلاب، با از ياد بردن

گذشته خود، جارچي دشمن شده و اين ج_ا و آن ج_ا، ب_زرگان دين را خشونت گرا مي خوانند و خود را با سابقه هاي روشن! مهرورز و هوادار مهروزي.

ب_ايسته است باور و اعتقاد امام را درباره دستورهاي جزايي اسلام ب_دان_يم و مباني اعتقادي و فقهي و سيرت ايشان را در برخورد با دگ_ران_دي_ش_ان، ب_شناسيم. از اين روي، در چند مقدمه ديدگاههاي امام را بيان مي كنيم:

ال_ف. ام_ام جهان را مظهر جمال خداوند شمرده و جلوه حق. بر اين ب_اور اس_ت: ت_ار وپ_ود ه_ستي بر محور رحمت و بخشايش و مهرباني اس_ت_وار اس_ت و خداوند رحمان است و رحيم و رحمت و صفات جماليه حضرتش، بر ديگر صفات جلاليه، چون قهار و... پيشي دارد.

(رح_م_ت رح_م_انيه و رحيميه، شامل جميع دار وجود است، حتي رحمت رح_ي_ميه كه جميع هدايت هاديان طريق توحيد از جلوه آن مي باشد، شامل همه است، الا آن كه خارجان از فطرت استقامت، به سوء اختيار خ_ود، خود را از آن محروم نمودند، نه اين كه اين رحمت شامل حال آنها نيست.)(5)

ه_م_ه برنامه هاي دين براي سعادت و خوشبختي انسانها سامان داده ش_ده اس_ت. پ_ي_ام_ب_ران براي اين آمده اند كه رحمت، دوستي، م_هرباني، مهرورزي و برادري را در ميان مردم بگسترانند و صلح و آرامش عمومي را در جهان پايدار سازند.(6)

انبياء دلسوز بشرند و در پي آن بوده اند كه مردم را به ارزشهاي ان_س_ان_ي راه ن_مايند و از پرت شدن به دره هاي ژرف و بي برگشت تباهيها رهايي بخشند.

ف_رس_ت_ادگان خدا، براي آسايش و آرامش و هدايت مردم، خود را به رن_ج م_ي افكندند و شبان و روزان در تشويق بودند تا

مردم گمراه و سرگشته نباشند:

(ان_ب_يا، مظهر رحمت الهي هستند. مي خواهند كه مردم خوب باشند، م_ي خ_واه_ن_د همه مردم معرفت الله داشته باشند. مي خواهند همه مردم سعادت داشته باشند.)(7)

خ_داپ_رس_تان، اهل رحمت، بخشش، مهرورزي، برادري هستند و از اين م_يان، مسلمانان از مهر و مهرورزي ويژه اي بر خوردارند. مومنان ك_انون مهربانيها و دوستيهايند، به هم كيش و غير هم كيش. با هم ك_ي_ش_ان، در اوج برادري و برابري و عشق مي زيند، و چون بنياني اس_ت_وار پ_اس يكديگر مي دارند، در غم و شادي هم شريكند و نظام اسلامي نيز در برابر مومنان رسالتهاي ويژه اي بر عهده دارد.

ب. ان_ب_ي_اي الهي برنامه هاي خود را كم كم بر بشريت عرضه كرده ان_د. ب_رنامه هاي هر پيامبر، كامل كننده برنامه فرستاده پيشين اس_ت. احكام اسلام نيز، كم كم و با آماده سازيها نازل شده است.(8)

پ_ي_ام_بر اسلام با در نظر گرفتن شرايط رواني و اجتماعي، برنامه ه_اي خ_ود را س_امان مي داده است؛ چه كه پياده كردن برنامه هاي س_ياسي، اقتصادي و ... در يك زمان كاري بود سنگين و همگان آن را ب_رت_اب_ي_دن_د. پ_يامبر در پي هر برنامه و قانون، زمينه پذيرش دگركارها را فراهم مي آورد:

(انبيا، همه، دنبال اين بودند كه به تدريج آنطور كه مي شود اين بشر را سوق بدهند طرف معرفه الله.)(9)

ج: در م_ن_ط_ق امام امت، براي هدايت مردم به اسلام و نگهباني از ب_اوره_ا و ارزش_ها، بيش از آن كه انذار كارآمد باشد، بشارت، و ن_وي_د و ام_ي_دآف_ري_ن_ي سازنده است. بشارت دل را نرم مي كند، اح_س_اس_ات را ب_ه جوش مي آورد و روان را آماده پذيرش حقيقت مي س_ازد.

ق_رآن پ_يش از انذار و ترساندن مردم از كيفر، از بهشت و رض_وان و رح_م_ت و ن_ور و ش_ادي_هاي دو جهان سخن مي گويد و رمز پيشرفت پيامبر را مدارا، مهرباني و مهرورزي مي شمرد:

(فبما رحمه من الله لنت لهم و لو كنت فظا غليظ القلب لانفضوا من حولك فاعف عنهم....)(10)

ب_ه س_ب_ب رح_مت خداست كه تو با آنان اين چنين خوشخوي و مهربان ه_س_ت_ي. اگر تندخو و سخت دل بودي، از گرد تو پراكنده مي شدند، پس بر آنان ببخشاي....

پ_ي_امبر(ص) با تبليغ رساندن پيام وحي به تشنگان معرفت، دين را پ_ي_ش ب_رد. به پيام رسانان دين سفارش مي كرد با حسن خلق و روي خ_وش ب_ا مردم روبه رو شوند. فرستادگان پيامبر با در دست داشتن آيه هاي رحمت به ميان مردم مي رفتند، دلها با شنيدن اين آيه ها نرم مي شد و آماده براي پذيرش حق.

پ_ي_ش از اين كه پيامبر به مدينه هجرت كند، بسياري از اوسيان و خ_زرج_ي_ان، به اسلام گرويده بودند و گسترش اسلام به ايران و روم ن_يز، در پي خواسته هاي مردمان آن ديار انجام گرفت و مسلمانان، پ_ي_ش از نبرد، با استقبال ايرانيان و روميان روبه رو مي شدند. اي_ن حنجره ها و سينه ها و مغزهاي كينه آلود و كثيف است كه اين ج_ا و آن ج_ا،ب_راي لكه دار كردن اسلام در تكاپويند چهره اسلام و م_س_ل_م_ان_ان را زشت جلوه دهند(11) و گرنه اسلام، زيبا، پرشكوه و داراي برنامه هاي صد درصد انساني و به سود انسان است.

از اي_ن روي ام_ام ام_ت ب_ه پيام رسانان دين اندرز مي داد: آيه رح_م_ت ب_اش_ن_د و با اميد آفريني و

نشان دادن زيباييهاي قرآن، مردم را به آن جذب كنند:

(درم_س_ائل ملايمت و جهت رحمت بيش تر از جهت خشونت تاثير ميكند. م_ن در زم_ان اخ_ت_ن_اق رض_اخاني، وقتي در مدرسه فيضيه صحبت مي ك_ردم، آن گاه كه از جهنم و عذاب الهي بحث مي كردم، همه خشكشان م_ي زد، ول_ي وقتي از رحمت حرف مي زدم، مي ديدم كه دلها نرم مي ش_ود و اش_ك_ها سرازير مي گردد و اين تاثير رحمت است. با ملايمت انسان بهتر مي تواند مسائل را حل كند تا شدت.)(12)

امام تاكيد داشت كه اسلام و انقلاب را نمي شود با شمشير پيش برد.(1) . (عذر تقصير به پيشگاه محمدو قرآن)، ترجمه غلامرضا سعيدي؛ وحي و نبوت، محمد تقي شريعتي/314، حسينه ارشاد.

(2) . (اس_لام و مقتضيات زمان)، شهيد مطهري، ج42/1، 50، 106، صدرا.

(3) . روزنامه (كيهان)،7/3/1358.

(4) . (ص_ح_يفه نور)، مجموعه رهنمودهاي امام خميني، ج21/15، وزارت ارشاد.

(5) . (آداب ال_صلوه)، امام خميني، به اهتمام سيد احمد فهري /260، آستان قدس رضوي.

(6) . (بحارالانوار)،علامه مجلسي، 71/57، موسسه الوفا، بيروت.

(7) . (صحيفه نور)، ج257/19.

(8) . سوره (فرقان)، آيه 32.

(9) . سوره (آل عمران)، آيه 159.

(10) . سوره (آل عمران)، آيه 159.

(11) . (خ_دم_ات م_تقابل ايران و اسلام)، شهيد مطهري، ج اول، صدرا؛ (وحي و نبوت)/383.

(12) . (صحيفه نور)، ج153/18. م_ن_ط_ق و س_خن مهم ترين ابزار ماست، هدف ما صدور اسلام و انقلاب اس_ت و م_ب_ارزه با الحاد و دين ستيزي و با سلاح نيرومند منطق و ايمان، در برابر الحاد شرق و استكبار غرب مي ايستيم.

ام_ام در پاسخ كارشناسان جنگهاي رواني، وابسته به غرب، كه امام را دي_ك_تاتور مي خواندند و اين پندار واهي را

گسترش مي دادند: وي ب_ر آن اس_ت باورهاي خود را با نيروي شمشير بر ديگران تحميل كند و مردمان را به زور با خود همداستان كند، گفت:

(ب_اره_ا گ_فته ام، ما با كسي جنگ نداريم. امروز انقلاب ما صادر ش_ده اس_ت. در ه_م_ه ج_ا اس_م اسلام است و مستضعفان به اسلام چشم دوخ_ت_ه اند. بايد با تبليغات صحيح، اسلام را آن گونه كه هست به دن_ي_ا م_عرفي نماييد. وقتي ملتها اسلام را شناختند، قهرا به آن روي م_ي آورن_د و م_ا چيزي جز پياده شدن احكام اسلام را در جهان نمي خواهيم.)(1)

د. در ن_ظر امام، خشم، كليد همه بديها و شرارتهاست. غريزه وقتي ب_ه ج_وش آم_د و خ_رد از ك_ن_ت_رل خ_ارج شد، چه بسا ترو خشك را ب_س_وزاند. آتش خشم وقتي شعله ور شد، اندرز در آن راه پيدا نمي ك_ن_د و ان_س_ان خ_شمگين، افزون بر خود، ديگران را ممكن است به نابودي بكشاند. براي همين جهت پيامبر فرموده است:

(چ_ن_ان ك_ه س_رك_ه عسل را تباه مي سازد، غضب ايمان را فاسد مي كند.)(2)

ولي خشم و غضب همه جا نكوهيده نيست، بلكه قوه غضبيه از نعمتهاي ب_زرگ خ_داس_ت ك_ه آب_ادي دن_يا و آخرت و حفظ فرد و جامعه بدان ب_س_ت_گي دارد و اگر اين نيروي با ارزش در وجود آدمي نبود، بشر در ب_رابر دشواريهاي طبيعت به دفاع از خود بر نمي خاست و ترس و ض_عف و سستي و تنبلي و ناشكيبايي و بي غيرتي در انسان راه پيدا م_ي ك_رد. از اي_ن روي، اي_ن ن_يروي غريزي اگر به درستي به كار آي_د، وس_ي_له اي است براي رسيدن به كمال. خداوند متعال مومنان را س_ت_ايش كرده

است كه در برابر كافران و دين ستيزان با قهر و غ_ض_ب رف_ت_ار م_ي كنند و با يكديگر به مهر و آشتي: (اشداء علي الكفار رحماء بينهم).(3)

امام خميني مي نويسد:

(اداره ام_ر ب_ه معروف و نهي از منكر و اجراي حدود و تعزيرات و س_اير سياسات دينيه و عقليه نشود، جز در سايه قوه شريفه غضبيه. پ_س آنها كه گمان كردند كشتن قوه غضب و خاموش كردن آن از كمالات و م_عارج نفس است، خود خطايي بزرگ و خطيئه اي عظيمه كردند و از حد كمال و مقام اعتدال غافلند.)(4)

ه . س_ران_ج_ام و نتيجه گفته هاي پيشين اين است كه همه باورها، ارزش_ه_ا و اح_ك_ام و شيوه اداره جامعه در اسلام، براساس رحمت و ب_راي رس_يدن به عدالت و بهروزي مردم سامان يافته است و اگر به درس_ت_ي اجرا شوند، ذره اي زيان و خسارت بر مردم روا داشته نمي شود و آزادي انساني آنها از ميان نمي رود.

اوج ح_اك_م_ي_ت سياسي دين بر مردم در زمان غيبت امام زمان(عج)، ولاي_ت ف_ق_ي_ه اس_ت و در م_نطق امام خميني، در آن خشونتي و جود ن_دارد؛ زي_را اص_ل، حكومت و اجراي قانون است. پيامبر و امامان ب_ر اس_اس معيارها و ترازهاي قانون عمل مي كردند و مامور اجراي دس_ت_ورها و آيينهاي قرآن بودند و از پيش خود فرمان نمي دادند، خ_داون_د ب_ه پ_ي_ام_بر هشدار داده است: اگر برخلاف دستورهاي من رف_ت_ار ك_ن_ي، از ت_و بازخواست مي كنم. فقيه نيز، پياده كننده اح_ك_ام اسلام است و ناظر بر كارگزاران كشور و اگر بخواهد سر از ف_رم_ان خ_داوند بپيچد و برخلاف قانونها و آيينهاي خداوند اراده خود را بر جامعه بار

كند، ولايت نخواهد داشت:

(ف_ق_ي_ه ن_مي خواهد به مردم زورگويي كند. اگر يك فقيهي بخواهد زورگ_وي_ي ك_ن_د، اين فقيه ديگر ولايت ندارد. اسلام است، در اسلام ق_ان_ون ح_كومت مي كند. پيغمبر اكرم(ص) هم تابع قانون بود، نمي ت_وان_س_ت ت_خ_ل_ف بكند. خداي تبارك و تعالي مي فرمايد كه: اگر چ_ن_ان_چه يك چيزي برخلاف آن چيزي كه من مي گويم تو بگوئي من تو را اخ_ذ م_ي ك_نم... ولايت فقيه ولايت بر امور است كه نگذارد اين ام_ور از م_ج_اري خودش بيرون برود. نظارت كند بر مجلس، بر رئيس ج_م_ه_ور ك_ه م_ب_ادا ي_ك پ_اي خ_ط_ايي بردارد... ولايت فقيه ضد ديكتاتوري است.)(5)

در احكام جزايي و دفاعي اسلام نيز، خشونتي وجود ندارد، آنچه هست و آي_ي_نها و قانونها و دستورهايي كه وجود دارد، بر اساس مصلحت ن_وع انسان و رسيدن جامعه به صلح و آرامش و امنيت عمومي سازمان دهي شده اند. جامعه حكم يك بدن را دارد. اگر عضوي از اعضاي بدن ف_اسد شد، اگر از اصلاح آن خودداري كنيم، به همه اندام سرايت مي ك_ن_د و قرار و آرامش از ديگر اعضا مي گيرد. اگر نقطه اي از يك كشتي سوراخ شد و براي بستن آن اقدامي صورت نگيرد، همه سرنشينان آن غ_رق م_ي ش_ون_د. س_لام_ت و آرام_ش جامعه نيز بدون مبارزه با ش_ران_گ_ي_زي و ج_ن_ايت دوام نمي يابد. امام بر اين نكته تاكيد دارد: پ_يامبر(ص) نبي رحمت بود و مظهر عطوفت و اخلاق بزرگوارانه و داراي ق_ل_ب_ي مهربان و چشمي اشكبار، ولي گاه در آن جا كه با م_ح_ب_ت ن_م_ي ت_وانست تبهكاران را به صلاح آورد، ناگزير با شدت رف_ت_ار م_ي ك_رد و غ_ده هاي سرطاني را

با جراحي از بدنه جامعه ب_ي_رون م_ي ك_ش_ي_د. ك_ار پيامبر، بسان كار پزشكي بود كه براي ب_ه_بودي بيمار او را جراحي مي كند، بر اين كار طبيب دلسوز آيا مي توان برچسب خشونت زد.(6)

ب_ر اين اساس قصاص و حدود و امر به معروف نيز مصداق رحمت است و برخاسته از رحمت رحيميه خداوند:

(اج_راي قصاص و حدود و تعزيرات و امثال آن كه به نظر مي رسد با ملاحظه نظام مدينه فاضله تاسيس... شده هر دو سعادت (دنيا و آخرت) م_ن_ظ_ور اس_ت؛ زي_را كه اين امور در اكثر (مردم) براي رساندن جاني و رساندن او به سعادت دخالت كامل دارد....)(7)

ق_رآن، اج_راي قانون قصاص را زندگي ساز مي شمرد؛ زيرا كه قصاص، پ_ي_گ_رد ق_ان_ون_ي و بريدن ريشه هاي جنايت و از بين بردن كينه ت_وزيها و انتقامها و برقراري صلح و صفاست. اگر حكم قصاص كه به ق_درت ح_كومت و به اختيار اولياي دم است، دقيق انجام بشود و با اين شعله انتقام گيري خاموش شود و يا اولياي مقتول با خشنودي و رض_ا، دي_ه را ب_پذيرند به طور طبيعي زندانها از افراد شرور پر نمي شود و صلح و صفا هم بين مردم برقرار مي گردد:

(ق_رآن در م_جتمع ايماني و برادري حكم قصاص را اصل اولي و ثابت م_قرر داشته و به عفو قاتل ترغيب نموده، تا سايه عدل و رحمت با ه_م گ_س_ترده شود: اجراي قصاص به دست قدرت حكومت مردم و عفو به وج_دان و صلاح اولياي مقتول، نه به اختيار حكومت، تا آتش انتقام خ_ام_وش شود و رابطه برادري و رحمت برقرار گردد و نيز تبديل به دي_ه، بسا به صلاح كسان مقتول

و يا قاتل از اعضاي خانواده مقتول است. بر مبناي همين اصل قضايي و ايماني، مجتمع امن و پيوسته بي م_ان_ندي در سرزمين كينه و انتقام پديد آمد كه در ساليان دراز، ن_ه دس_ت_گاه قضايي وسيع و نه زندانها در ميان بود و قاتل و يا دزدي ك_ه در م_ع_رض ق_ص_اص و ح_د در آم_دن_د ب_سيار انگشت شمار بودند.)(8)

از ج_مله جاهايي كه شايد از سوي انسان مسلمان، خشونتي سر بزند، در گ_اه مبارزه با فساد، فساد آفرين، تباهي، تباهي آفرين، و در صحنه كار زار با دشمن است كه در اين جا به شمه اي از دستورها و آي_ي_ن_ه_اي اس_لام و دي_دگاه امام خميني مي پردازيم و سفارشهاي بسيار ايشان، را يادآور مي شويم.

روش مبارزه با فساد

م_بارزه با فساد، بي قاعده و قانون نيست، شرايطي دارد و بايستي از ح_دود و م_رزهاي آن فراتر حركت نشود. اگر كوتاهي يا تند روي ش_ود، ب_ه ج_اي اص_لاح ب_ه اف_س_اد و تباهي مي انجامد. حفظ حدود خ_داون_د، ن_ه تنها درباره مومنان، بلكه در برخورد با كافران و م_ش_ركان جنگي نيز ضرورت دارد و هر چيز بايد در مرز و حدودي كه براي آن بيان شده قرار بگيرد:

(ت_ل_ك ح_دود ال_ل_ه ف_لا تعتدوها ومن يتعد حدود الله فاولئك هم الظالمون.)(9)

اينها حدود خداست. از آن تجاوز مكنيد. كه ستمكاران از حدود خدا تجاوز مي كنند.

امام خميني، بر نگاهداشت مرزهاي حق و باطل، صلاح و فساد و معروف و م_ن_كر حساس بود. او مرزبان دين بود و حركت در مرز و راه را، ت_ن_ه_ا وسيله رسيدن به سعادت مي شمرد و خارج شدن از آن را سبب ف_س_اد. ن_ه مداهنه و سهل

انگاري در اجراي دستورهاي خدا را روا مي شمردو نه تند روي را.

ام_ام ت_اكيد مي كرد: افراد براي مبارزه با گناه به گناهي ديگر ن_ي_ف_ت_ن_د و ب_راي ب_ه كرسي نشاندن حقيقت از ابزار و راه هاي ن_ام_شروع استفاده نكنند و خداي نخواسته به نام امر به معروف و ن_ه_ي از م_ن_ك_ر، ب_ه اف_راد ستم روا ندارند و به نام انقلاب و انقلابي، دستورهاي اسلام و ارزشهاي دين، فراموش نگردد.(10)

ام_ام ت_ن_دروي_ه_ايي كه گاه به اسم دين انجام مي گرفت، بر نمي تابيد و گاه تندروان و خشونت ورزان را نفوذي دشمن مي خواند.

او، ب_ه رزم_ندگان اسلام در جبهه هاي جنگ نيز اندرز، مي داد: در ج_ن_گ ب_ا دشمن هم، اصول انساني را پاس داريد و سيرت علي(ع) را از ي_اد ن_ب_ري_د، دي_دن جنايتها و وحشي گريهاي صداميان، حلم و ب_ردب_اري را از كف شما نربايد، ابتدا به جنگ نكنيد، با اسيران جنگي مهربان باشيد توده بي گناه مردم عراق را، كه خود در چنگال صدام اسيرند، با جنايتكاران بعثي، يكي نشمريد.(1) . همان، ج200/15.

(2) . (بحارالانوار)، ج267/70.

(3) . سوره (فتح)، آيه ؛28 (صحيفه نور)، ج234/5.

(4) . (اربعين)، امام خميني، ج133/1، طه.

(5) . (صحيفه نور)، ج29/10.

(6) . همان، ج227/7.

(7) . (آداب الصلوه)، امام خميني/ /261.

(8) . (پ_رت_وي_ي از ق_رآن)، س_ي_د م_حمود طالقاني، ج58/2، سهامي انتشار.

(9) . سوره (بقره)، آيه 229.

(10) . (صحيفه نور) ج؛219/12 ج107/7.

ام_ام ب_ا يادآوري فرازهايي از سيره پيامبر و علي(ع) در برخورد با دشمن، مي گويد:

(... س_ربازان صدر اسلام، در عين حالي كه سربازي مي كردند وظايف ص_وريه را هم به تمام معني به جا مي آوردند، همان طور كه شمشير م_ي ك_ش_ي_دند...

با خودشان به طور رحمت به طور دوستي و برادري رف_ت_ار م_ي ك_ردن_د. ح_ضرت امير وقتي كه مواجه مي شود با لشكر م_ع_اويه، كه از كفار هم بدتر بودند، با خوارج... سفارش مي كرد ك_ه: ش_م_اها ابتدا به جنگ نكنيد... و لو حق با شماست. بگذاريد آن_ه_ا اب_ت_دا ك_ن_ن_د. وق_تي آنها ابتدا كردند گاهي هم يك دو ن_ف_ركشته مي شدند، آن وقت اجازه مي داد و با تمام قدرت تا آخر مي كوبيد.)(1)

مبارزه با فساد نمي شود خارج از مدار قانون انجام گيرد و افزون ب_ر اي_ن، روشهايي دارد كه اگر آنها درنظر گرفته نشوند، مبارزه عقيم مي ماند و چه بسا اثر عكس داشته باشد.

1. م_بارزه غير مستقيم، نخستين مرحله براي جلوگيري و مبارزه با فساد است و اين نيز مرحله هايي دارد:

ال_ف. در م_رح_ل_ه نخست شخص گمراه به اشتباه و حركت نارواي خود ه_ش_ي_ار گ_ردد و بدي آن را بفهمد. مي بايد رفتاري پيش گرفت كه ب_ف_ه_م_د ك_ارش اش_تباه است. اگر با اين حركت ترك كار ناشايست ن_ك_رد، م_ي ب_اي_س_ت ب_ا ترشرويي با او رو به رو شد و اگر اثر ن_گ_ذاش_ت، ب_ايد به مبارزه منفي پرداخت و ترك رفت و آمد با وي كرد.(2)

اي_ن ش_يوه مبارزه را، پيامبر(ص) در برخورد با كساني كه بر اثر راح_ت ط_ل_ب_ي، پ_يامبر را در غزوه تبوك ياري نكردند و به جبهه ن_رفتند، به اجرا گذاشت و آثار سازنده اي در برداشت(3) و راه بي تفاوتي را بر ديگر مسلمانان بست.

ب. در م_رحله دوم، به گونه روشن و بدون ابهام به ناشايسته كار، بايد فهمانده شود: بيراهه مي رود.

ج. درم_رحله پاياني، نوبت به تعزير و دست بردن

به شمشير و جهاد م_ي رس_د. ي_ع_ني اگر راه هاي ياد شده به نتيجه نرسيد و طرف از ح_رك_ت_ه_ا و كارهاي خلاف، دست بر نداشت، بايد با شدت عمل با وي ب_رخ_ورد ك_رد. ام_ام تاكيد دارد در گاه در خطر قرارگرفتن اصول دي_ن ي_ا م_ذهب، ضروريات دين اهانت به قرآن و مقدسات و... مردم وظ_ي_فه دارند در برابر منكرات به مبارزه برخيزند و از بذل مال و جان دريغ نورزند.(4)

(م_رت_به سوم، توسل به زور و جبر است. پس اگر بداند يا اطمينان داش_ته باشد كه ترك منكر نمي كند، يا واجب را به جاي نمي آورد، م_گر با اعمال زور و جبر، واجب است، لكن بايد تجاوز از قدر لازم نكند.)(5)

جهاد در ديدگاه امام

ج_هاد در منطق قرآن قانوني است خدايي و مقدس كه از روي ناگزيري و ب_راي اص_لاح ج_امعه و پديد آوردن جامعه اي توحيدي و رسيدن به ص_لح پايدار، تشريع شده است. در بينش قرآني امام خميني، هدف از ج_ن_گ، از بين بردن فتنه است. امام در برابر شعار توده مردم در دوران دفاع مقدس: جنگ جنگ تا پيروزي، يادآور مي شد:

(ج_ن_گ ج_ن_گ تا رفع فتنه، قرآن مي فرمايد: وقاتلوهم حتي لاتكون فتنه(6). همه بشر را دعوت مي كند براي رفع فتنه.)(7)

در قرآن فتنه، به معناي آزمايش(8)، بلا و عذاب(9)، فريب و اغوا(10)، س_ت_م و ب_ي_دادگري(11) و شرك به كار رفته است. همه اين معاني يك ري_شه دارد و آن عبارت است از: فشار و اختناق، گمراهي و توطئه، ب_دب_ي_ن ك_ردن مردم به اسلام و جلوگيري از دعوت به دين، و بستن راه برحقيقت.

احترام به مال و جان انسانها ضرورت دارد، ولي پاسداري

از كرامت و ح_ق_وق انساني، مانند: عدالت اجتماعي و ستيز با ستم، آزادي و ح_ري_ت انساني، خداپرستي و آزادي تبليغ دين، صلح و امنيت عمومي و... از آن ب_الات_ر است. براي نجات ارزشهاي والا و نجات انسان و دف_اع از حقوق عمومي، بايد شماري از مردم جان خود را فدا كنند. در منطق اسلام، جهاد، نه مبارزه براي گستراندن قلمرو و رسيدن به مال و ثروت و زمين كه مبارزه براي خدا و خدمت به خلق اوست.

1. دف_اع: اگ_ر دش_م_ن ب_ه س_رزم_ينهاي اسلام هجوم آورد، بر همه م_س_لمانان، در هر كجا باشند، واجب است از حوزه اسلام دفاع كنند و اس_لام و م_س_ل_مانان را از سلطه بيگانگان نجات دهند. در منطق ام_ام، چ_ي_رگ_ي كافران و بيگانگان تنها هجوم و يا اشغال نظامي ن_ي_س_ت ك_ه سلطه سياسي و اقتصادي و فرهنگي ديگران بر مسلمانان پ_ذي_رف_ت_ه نيست و بر مسلمانان لازم است در صورت امكان و آماده ب_ودن ش_راي_ط_، ب_راي دف_اع از ع_زت اس_لام_ي با حاكميت كافران بستيزند.(12)

ن_ظ_ام اس_لام_ي و مسلمانان مي بايد چنان توانمند باشند كه دشمن خ_ي_ال ت_اخ_ت و ت_از به آنها را در سر نپروراند. اگر دشمن، در ان_دي_شه هجوم به سرزمينهاي اسلامي است و مقدمات آن را تدارك مي ب_ي_ن_د، م_س_لمانان بايد به او مهلت ندهند و پيش از اين كه به م_رزه_اي اس_لام حمله ور گردد، رو در روي او قرار گيرند با همان ح_رب_ه ه_اي_ي كه دشمن عليه مسلمانان استفاده مي كند، او را از هجوم، باز دارند.

ع_ل_ي(ع) به سپاهيان خود مي فرمود: چرا منتظر مي مانيد دشمن به س_رزم_ي_ن ش_ما حمله برد و در خانه با شما درگير شود، بلكه

شما ب_اي_د پ_يش از رسيدن دشمن بر او راه بنديد و او را در خانه اش مشغول سازيد:

(وق_ل_ت لكم اغزوهم قبل ان يغزوكم فما غزي قوم قط في عقر دارهم الا ذلوا.)(13)

و گ_ف_ت_م: ب_ا آنان بستيزيد، پيش از آن كه بر شما حمله برند و ب_گريزند. به خدا سوگند با مردمي در استانه خانه شان نجنگيدند، جز آن كه جامه خواري بر آنان پوشيدند.

ام_ام امت، به پاسداران نظام اسلامي پيشنهاد مي دهد: پرواي دشمن را داش_ت_ه ب_اش_ي_د و م_ستكبران و بدخواهان انقلاب اسلامي را در م_رزه_اي آن_ان م_ش_غ_ول س_ازي_د. آن_ان اگ_ر در آرامش يابند و ج_ن_اي_ت_ك_اران_ي چ_ون اس_رائ_ي_ل خيالشان از سوي فلسطينيان و ل_ب_نانيان، آسوده باشد، به سوي ما خواهند آمد و با محاصره همه جانبه ما را در چهار ديواري خود خفه خواهند ساخت.

ام_ام، با ارائه نمونه هايي از تاريخ صدر اسلام، ابراز مي دارد:

ج_ن_گ_ه_اي پ_يامبر با كافران، بيش تر جنبه دفاعي و بازدارندگي داش_ت_ه اس_ت. ك_فار قريش همواره در انديشه تهاجم به ام القراي اس_لام و ن_ابود كردن هسته مركزي مسلمانان بودند و اگر مسلمانان ب_ه اس_تقبال خطر نمي شتافتند و فتنه گريهاي كافران قريش را بي پاسخ مي گذاشتند، در خانه خود محاصره و نابود مي شدند.(14)

2. ب_رداشتن بازدارنده ها از سر راه دعوت: از ديگر دليلهايي كه ب_ه جهاد مشروعيت مي دهد، برداشتن بازدارنده ها از سر راه دعوت اس_ت. اس_لام، ديني است جهاني و مسلمانان وظيفه درند پيام توحيد ره_اي_ي ب_خ_ش را ب_ه ديگران ابلاغ كنند و مرزهاي فكري و عقيدتي اس_لام را ب_گ_س_ترانند. براي اين ماموريت، مي بايست آزادي دعوت وج_ود داش_ت_ه ب_اش_د. اگ_ر ن_ظ_ام شرك و الحاد با

تكيه بر اين ان_دي_شه، مردم را به بند كشيده باشد و به مردم ستم روا دارد و از گسترش اسلام جلو بگيرد، مسلمانان وظيفه دارند اين، بازدارنده را از م_ي_ان بردارند. در واقع اين نوع جهاد، مبارزه با اختناق و استبداد است.

ام_ام ب_ر اي_ن ن_ظ_ر اس_ت ك_ه جنگهاي پيامبران و نبردهاي رسول اك_رم(ص)، ب_ي_ش تر، براي از بين بردن بازدارنده هاي نشر توحيد در جهان انجام گرفته است:

(... ان_ب_ي_ا ك_ه جنگ مي كردند با مخالفين توحيد، مقصدشان اين ن_ب_وده ك_ه ج_ن_گ ب_ك_نند و طرف را از بين ببرند... آنها مانع ب_ودن_د... رسول اكرم(ص) مقصدشان اين نبود كه مشركين مكه را از ب_ين ببرند و يا مشركين جزيره العرب را از بين ببرند، مقصد اين ب_ود ك_ه دي_ن اس_لام را منتشر كنند و حكومت حكومت قرآن باشد... آنها چون مانع بودند... منتهي به جنگ مي شد و معارضه.)(15)

3 . جهاد ابتدايي: در ديد امام، جهاد ابتدايي ويژه روزگار حضور م_ع_صوم است، هدف از آن گسترش توحيد و يكتاپرستي است. امام شرح م_ي ده_د: اين بخش از جهاد نيز به انگيزه جهانگشايي و رسيدن به م_ال و م_نال انجام نمي گيرد، بلكه رزمندگان براي هدفهاي برتر، از ج_ان و م_ال و آس_اي_ش خ_ود مي گذرند. جهاد مبارزه با شرك و چ_پ_اول است.(16) دفاع از حقوق انساني انسانها، به هدف آزاد كردن ان_دي_ش_ه ه_ا از ب_ن_د خ_رافات و چيرگي خدايگان گوناگون. پيام م_س_ل_مانان صدر اسلام به ملتهاي ديگر اين بود: ما آمده ايم شما را از ب_ن_دگ_ي و ب_ردگي خدايان و اربابان گوناگون نجات دهيم و بندگي خداوند يكتا را به شما هديه كنيم.

4. دفاع از ستمديدگان: از

ديگر انگيزه هاي جهاد است. مبارزه با ك_س_ان كه انسانها و جامعه هاي بشري را به بند مي كشند و منابع اق_ت_ص_ادي و ان_س_اني آنان را به يغما مي برند و... جهاد براي گ_س_ترش عدالت اجتماعي، پس از شعار توحيد، مهم ترين برنامه هاي پ_ي_امبران است. رسولان خدا براي نبرد با فرعونيان و قارونيان و س_تمكاران، توده ها را بسيج كردند و با نبردهاي خونين طاغوتهاي روزگار خود را برانداختند و مستضعفان را به حكومت نشاندند:

(ت_م_ام انبيا، از صدر بشر و بشريت براي اين بوده است كه جامعه را اص_لاح ك_ن_ند و فرد را فداي جامعه مي كردند... خداي تبارك و ت_ع_ال_ي م_ي ف_رم_ايد كه انبيا را ما فرستاديم، بينات به آنها دادي_م، آيات به آنها داديم، ميزان برايشان.(1) . همان، ج15/9.

(2) . (توضيح المسائل)، امام خميني، مساله 2805.

(3) . (ت_فسير نورالثقلين)، الحويزي، ج278/2، اسماعيليان، ذيل آيه 118، سوره توبه.

(4) . (توضيح المسائل)، مساله 2792.

(5) . همان، مساله 2813.

(6) . سوره (بقره)، آيه 193.

(7) . (صحيفه نور)، ج82/19.

(8) . سوره (عنكبوت)، آيه 20.

(9) . سوره انفال)، آيه 29.

(10) . سوره (اعراف)، آيه 27.

(11) . سوره (مائده)، آيه 41.

(12) . (توضيح المسائل)، مساله ؛2826 (تحرير الوسيله) امام خميني، ج485/1، وزارت ارشاد.

(13) . (نهج البلاغه)، خطبه 27.

(14) . (صحيفه نور)

(15) . همان، ج44/7.

(16) . (ك_شف الاسرار)، امام خميني؛/228 (جهاد)، شهيد مطهري، صدرا؛ (آشنايي با قرآن)، شهيد مطهري، ج210/3، صدرا.

.. فرستاديم (ليقوم ال_ن_اس ب_ال_ق_س_ط)(1) غايت اين است كه مردم قيام به قسط بكنند ع_دال_ت اج_تماعي در بين مردم باشد... دنبالش هم مي فرمايد: (و ان_زل_ن_ا ال_ح_ديد) تناسب اين چيست؟ تناسب اين است كه با حديد ب_اي_د اينها

انجام بگيرد. با بينات، با ميزان و با حديد. (فيه باس شديد.)(2)

م_ب_ارزه ب_ا س_ت_م_گ_ريها، مهم ترين انگيزه امام در مبارزه با اس_ت_ك_ب_ار جهاني بود. امام امت براي ياري ستمديدگان فلسطين و ل_ب_ن_ان_ي و دف_اع از عزت مسلمانان به ياري آنان شتافت و اعلام ك_رد: دف_اع از م_س_ت_ضعفان مرز نمي شناسد و اگر در هر گوشه از ج_ه_ان س_تمديده اي از ما فرياد خواهي كند وظيفه داريم در صورت ت_وان او را ي_اري ك_ن_ي_م. اين اصل مهمي بود كه امام بر سر آن ح_اض_ر ب_ه سازش نبود. امام، در برابر كساني كه خواهان سازش با غ_رب ب_ودن_د و ش_عار مبارزه و مذاكره با امريكا سر مي دادند و ن_ي_ز در ب_راب_ر آن دس_ته كه سازش مصلحت جويانه را پيشنهاد مي ك_ردن_د و م_ي گ_فتند سرسختي نشان دادن ما را منزوي مي كند، به ش_دت اي_ستاد و هرگونه سازش و باج دهي به امريكا را رد كرد(3) و ب_ر آن ب_ود ك_ه ملت ما فشارهاي اقتصادي را به جان خريده و ذلت س_ازش ب_ا امريكا را نپذيرفته و شرايط تحميلي غرب، چون شركت در صلح خاورميانه و شناسايي اسرائيل را نمي پذيرد.

ت_ج_رب_ه ه_اي ب_ع_دي نشان داد: راه امام درست بوده و خنده هاي دروغ_ي_ن غ_رب ب_راي ف_ريب ما انجام مي گرفته و تا غرب كم ترين روزن_ه اي ب_راي قدرت نمايي و فشار بر مسلمانان پيدا كرده است، كينه هاي دروني را به نمايش گذاشته است.

امام، در پاسخ كساني كه به امام پيشنهاد مي كردند با دشمن بعثي س_ازش ك_رده و ب_راي ج_ل_وگيري از خسارت بيش تر، به خواسته هاي نامشروع صدام و هم پيمانهاي او تن

دهد، مي گويد:

(... آن_ه_ا ك_ه به ما اشكال مي كنند كه چرا سازش نمي كنيد، با اي_ن ق_درتهاي فاسد، آنها از باب اين كه همه چيزرا با چشم مادي م_لاح_ظ_ه م_ي ك_نند... آنها نمي دانند كه انبيا خدا چه رويه اي داش_ت_ن_د ب_ا ظ_ال_م، چه طور بر خورد مي كردند، يا مي دانند و خ_ودش_ان را ب_ه ك_وري و ك_ري م_ي زن_ن_د. سازش با ظالم،ظلم بر م_ظ_ل_وم_ي_ن است. سازش با ابرقدرتها ظلم به بشر است... انبياي ع_ظ_ام، تا آن جا كه توانستند جديت كردند كه ظلم را از اين بشر ب_زداي_ن_د، ب_ه م_وعظه، به نصيحت، به امر به معروف، به نهي از م_ن_كر، به (انزلنا الحديد و فيه باس شديد)، (آخر الدواء الكي) آخر دوا اين است كه داغش كنند. شمشير آخر دواست.)(4)

5. م_ب_ارزه ب_ا ب_اغ_يان (گردنكشان): آنان كه عليه نظام مشروع اس_لام_ي برخاسته اند، آنان كه قصد سست كردن و يا براندازي نظام را دارن_د، آن_ان كه بلوا مي آفريند، رعب و وحشت ايجاد مي كند، ام_ن_ي_ت ع_م_وم_ي را ب_ه خطر مي اندازند و در جامعه مفسده، مي ان_گيزند، به بازگشت از شر انگيزي فراخوانده شوند و در صورت پا ف_ش_اري، ب_ه م_بارزه با آنان برخاست، تا مرز درماندگي و از هم پ_اش_ي_دن ت_شكل و هسته مركزي آنان پيش رفت. درباره اين افراد، اس_لام ش_دي_دت_ري_ن دس_تورهاي جزايي را به حسب موارد و شرايط و چگونگي فساد، صادركرده است:

(ان_ما جزاء الذين يحاربون الله و رسوله و يسعون في الارض فسادا ان ي_قتلوا او يصلبوا او تقطع ايديهم و ارجلهم من خلاف او ينفوا من الارض ذلك لهم خزي في الدنيا و لهم في الاخره عذاب

عظيم.)(5)

جزاي كساني كه با خدا و پيامبرش جنگ مي كنند و در زمين به فساد م_ي ك_وش_ن_د، آن است كه كشته شوند، يا بردار گردند يا دستها و پ_اه_اي_ش_ان يكي از چپ و يكي از راست بريده شود، يا از سرزمين خ_ود ت_ب_عيد شوند، اينها رسواييشان در اين جهان است و در آخرت نيز، به عذابي بزرگ گرفتار آيند.

به نظر امام، حاكم اسلامي برابر گونه جرم و جنايت و گونه ستيز و گ_ردن_ك_ش_ي، ي_كي از مجازاتهاي چهارگانه را اجرا مي كند و اگر م_ح_ارب_ي ك_ه دستش به خوني نيالوده و اموالي را از ميان نبرده ب_اش_د، اگ_ر پيش از آن كه به او دست يابند خود را تسليم كند و از كار زشت خود پشيمان گردد بخشوده مي شود.(6)

م_س_ل_م_انان وظيفه دارند گردنكشان و مفسدان را به صلح و آرامش فراخوانند و اگر به كار خود ادامه دادند با آنان بجنگند.(7)

ع_ل_ي(ع) ك_ساني كه در بصره عليه نظام اسلامي به ستيز برخاسته و م_نطقه را به آشوب كشيده بودند، دعوت به صلح و سازش كرد. بارها ب_ه آنان پيغام داد پس از اتمام حجت، با آنان جنگيد و آتش فتنه را خاموش كرد.

ه_ج_وم ه_م_ه جانبه گروهكهاي ستيزه گر عليه نظام اسلامي در آغاز ان_ق_لاب و نيز هجوم رژيم بعث عراق به سرزمين ايران، نمونه بارز فساد و محاربه با خداوند و پيامبر بود. در بامداد انقلاب و هنوز ك_ه چ_ن_د روزي از ش_ك_ست شاه سپري نشده بود، خواسته هاي سياسي گ_روهكها از انقلاب اسلامي آغاز شد و كشور از همه سو، مورد تهاجم گ_روه_ك_هاي غيرقانوني قرار گرفت. حزب دموكرات، كموله، رزگاري، پ_ي_ك_ار و ف_دائ_يان و... با حمله

مسلحانه به تصرف پادگانها و م_راكز دولتي كردستان دست زدند(8) و چنين آشوبهايي در ديگر نقاط اي_ران، چ_ون: خ_رم_ش_ه_ر و گنبد، براي تجزيه ايران اسلامي شعله ك_ش_ي_د. گ_روه_هاي ستيزه جو و محارب و باغي بر حكومت اسلامي در ك_ردس_ت_ان، ب_ه دستور آمريكا، در پي آن بودند كه اسلام را براي ه_م_ي_ش_ه از ك_ردس_ت_ان برانند و اين خطه از ميهن اسلامي را به پ_اي_گ_اه_ي ب_راي اربابان غربي و شرقي خود بدل سازند. فرزندان اس_لام، از هر سو براي پاسداري از عقيده، سرزمين و مرزهاي اسلام، روان_ه م_رزهاي غربي شدند و با خون سرخ خود كه بر پهنه دشتها و ك_وه_ستانهاي غرب كشور به زمين ريختند، توطئه گروهكها را ناكام گ_ذاردن_د و ب_ه همراه پيشمرگان مسلمان كرد و دلاوران خدا جو آن ديار، پرچ_م ق_رآن را ب_ر ب_ل_ن_دترين قله هاي اين منطقه از ميهن اسلامي برافراشتند.

در اي_ن م_يان قدرتهاي خارجي و گروهكهاي وابسته و آنان كه عقبه م_ح_ارب_ان را پ_اس م_ي داش_ته و از شكست عوامل محارب ناخوشنود ب_ودند، دفاع جانانه و شورانگيز و حماسي فرزندان اسلام را و شور و ن_ش_ور و ح_م_اسه اي كه امام در بين امت غيور برانگيخته بود، خ_شونت ناميدند و از گوساله هاي سامري خود صداهايي درآوردند به ق_صد فريب مردم و به خواب كردن آنان، كه شكر خدا نقش بر آب شد.

آن_ان در ت_ب_ل_يغات خود عليه حركت، رستاخيز، شور، نشور، غيرت، م_ردان_گ_ي، واژه خ_ش_ونت را به كار مي بردند، تا به پندار خام خ_ود، ج_ل_وي ح_رك_ت قهرمانانه مردم ايران را بگيرند و آنچه را اربابان مي خواهند، انجام دهند.

در همان روز كه دولت موقت در مهر ماه 58 اعلان داشت:

پنجاه و دو ن_ف_ر از پ_اس_داران م_ظلومانه در سردشت به دست مهاجمان به قتل رس_ي_ده و از سرنوشت شماري ديگر از پاسداران خبري در دست نيست، جبهه ملي، در نامه اي سرگشاده نوشت:

(... چه كسي مسئول خون جوانان برومند ميهن ماست كه در قسمتي از ب_ي_اب_ان_ه_ا و ك_وهستانهاي كشور به دست برادران ديگر به زمين ري_خ_ت_ه م_ي ش_ود، آيا عنوان شهادت و شهيد و بر پاداشتن مراسم ع_ظ_ي_م (ت_ش_ي_يع جنازه و سوگواري مي تواند اثرات زيان باراين برادركشي را از ميان ببرد.)(9)

ك_دام ب_رادرك_ش_ي؟ آي_ا آنان كه عليه نظام اسلامي، عليه تماميت ارض_ي، ب_راي خشنودي آمريكا و ديگر قدرتها، دست به اسلحه بردند و ب_ا ت_م_ام توان تلاش مي كردند، كردستان را از ايران عزيز جدا س_ازن_د و آن را به پادگاني براي آمريكاييان دربياورند، به نظر اين جبهه برادر بودند؟

آيا اينان كه دست خود را به خون سربازان فداكار ارتش و نيروهاي م_وم_ن و ب_اوف_اي ارتش، سپاه و نيروهاي مردمي كه در پادگانهاي م_رزي ب_ه ن_گ_ه_ب_ان_ي از مرزهاي ايران اسلامي، استوار ايستاده ب_ودن_د، آل_ودن_د، ب_رادرن_د؟ قاسملو كه هيچ گاه در كنار مردم اي_ران نبود و از كردي تنها سبقه نژادي را داشت، از كدام پستان م_ام م_ي_ه_ن ش_ير نوشيده بود كه او را در كنار چمران و كاوه و بروجردي و كاظمي و ... برادر بخوانيم؟

اي_ن_ان و ه_مپيالگيهاي اينان، خون ريزيها، خون آشاميها، شكنجه ه_ا، ت_ج_اوزه_ا و ي_غماگريهاي گروهكهاي آمريكايي تجزيه طلب را ن_ادي_ده م_ي ان_گ_اش_تند و حركت آنان را حرمت آزاديخواهانه مي ن_ام_ي_دن_د، ول_ي دفاع مردانه جوانان شريف و مردان غيور را از سرزمين اسلامي، خشونت! زهي بي شرمي.

اما امام، بارها گروهكهاي محارب و

هواداران آنان را اندرز داد، آن_ان را آزاد گ_ذاش_ت ت_ا خ_واس_ته هاي خود را در جامعه منتشر ك_ن_ند، براي بيان اهداف خود به مناظره بنشينند، هياتهاي صلح و مذاكره و حسن نيت به كردستان فرستاد، با فرستادگان و نمايندگان اح_زاب ب_ه گفت وگو نشست، بارها كساني را كه ناآگاهانه آلت دست ع_وام_ل بيگانه شده و عليه نظام اسلامي دست به آشوب مسلحانه زده ب_ودن_د بخشيد و فرمانده سپاه پاسداران در آن روزهاي آتش و خون كه هر روز ملت در تشييع جنازه شهيدي شركت مي كرد، اعلام كرد:

به جز سران جنايتكار حزب دموكرات كه دستشان به خون صدها مسلمان ب_ي گ_ن_اه آل_وده اس_ت دي_گ_ر اع_ض_اي اين حزب مشمول عفو حضرت امامند.(10)

آي_ا اي_ن ام_ام و اي_ن ياران و اين مردم خشونت طلب هستند؟ كجا چ_نين رهبري مي توان سراغ داد كه با محارب، با جنگ طلب، با خون ري_ز، با قاتل عزيزترين عزيزها، چنين صبورانه و ترازمند برخورد كند؟

در س_ال 1360 كه گروه بي شماري از امامان جمعه و بزرگان اسلام و انقلاب، به تيرهاي زهرآگين سازمان منافقين به خون خود غلطيدند و م_ردم مسلمان به خروش آمده در انتظارمجازات جنايتكاران دست گير ش_ده ب_ودن_د، امام بر توسن سركش انتقام، كه چه بسا بسيار مورد پ_س_ن_د مردم باشد و او را بيش از پيش مطرح كند، سوار نمي شود، آرام، م_ه_ربانانه مي گويد: ما در پي انتقام جويي نيستيم و هدف از زندان اصلاح مجرمان است!

امام به مسوولان زندانها اعلام مي كند: زندانياني كه قابل اصلاح و ب_ازگشت از بيراهه اند، ببخشند و اسباب آزادي آنان را از زندان فراهم سازند:

(.(1) . سوره (حديد)، آيه 25.

(2)

. (صحيفه نور)، ج146/15.

(3) . (او به تنهايي يك ملت بود.)/293.

(4) . (صحيفه نور)، ج19/19.

(5) . سوره (مائده)، آيه 33.

(6) . (تحرير الوسيله)، ج493/2.

(7) . سوره (حجرات)، آيه 9.

(8) . (طلوع و غروب دولت موقت)، احمد سميعي/155، شباويز.

(9) . همان/222.

(10) . همان؛/213 (صحيفه نور) ج 261/8، (ج3/9). (ج 172/10) .. م_ن ام_روز مي خواهم تاكيد كنم در اين امر كه راجع به اين م_ح_ب_وسين (البته به استثناي آنهايي كه ما به حسب امر خدا نمي ت_وان_ي_م ع_فو كنيم) باز تاكيد مي كنم كه زودتر اين قضيه تمام ش_ود و آق_اي م_وس_وي به هر جا به همه شهرستانها سفارش كنند كه زودت_ر اي_ن كار را انجام بدهند و رسيدگي زودتر شود، تا ان شاء ال_ل_ه براي عيد جديد، يك عده چشمگيري از اينها كه مي شود آنها را ع_ف_و ك_رد، ح_الا گ_ن_اه دارن_د، ي_ك گناهي است كه قابل عفو اس_ت.... ان_ح_رافي است كه قابل عفو است، تهيه كنند و براي عيد ج_دي_د كه مي آيد بفرستند تا ان شاء الله، اينها عفو بشوند.)(1)

ام_ام ب_ارها به گروهكهاي محارب اندرز داد كه در راه خود تجديد ن_ظ_ر ك_ن_ند و ميان رفتار اسلام با عملكرد قدرتهايي كه از آنها دس_ت_ور م_ي گيرند، به مقايسه بپردازند و كوركورانه جان خود را از دست ندهند.

امام در بياني روشنگرانه، كساني را كه شعار حمايت از خلق سر مي دادن_د، راه ه_ا را ن_اام_ن م_ي س_اخ_تند، خرمنها را به آتش مي ك_ش_ي_دند، و فرزندان مردم را به قتل رسانيدند، منافق خواند كه م_يان رفتار و گفتارشان تفاوت است و از آزادي استفاده نابجا مي ك_ن_ن_د. آن_ان ب_ه ج_اي اي_ن كه از آزادي درست

استفاده كرده و ان_دي_شه و قلم را در راه بهروزي و از ميان بردن مشكلات و ايجاد ت_ف_اه_م به كارگيرند، به مقدسات اسلام توهين مي كنند(2) و آب به اسياب بيگانگان مي ريزند.

گ_روهكهاي قانون شكن، به اندرزهاي امام گوش نكردند و هر روز بر دام_ن_ه آش_وب_ه_ا، ش_ايعه پراكنيها، توهين مقدسات افزودند. در م_ط_بوعات آشكارا تاريخ تحريف مي شد، احكام اسلام زير سوال برده م_ي ش_د و به تعبير شهيد بهشتي، متخصصان جنگ رواني دركار آشفته كردن بازار انقلاب بودند.

ام_ام، در س_خ_ن_ران_ي 58/5/17 خ_ود، بر خروشيد و گفت: همه اين خ_راب_كاريها و آتش افروزيهايي كه در گوشه و كنار كشور ديده مي ش_ود، ب_ر اث_ر آن ب_ود ك_ه ما سهل انگاري كرده و به قانون عمل ن_ك_رديم و دست گروهكها و بدخواهان را براي هر كار بازگذاشتيم:

(اگ_ر م_ا از اول... م_ج_لات فاسد و مطبوعات فاسد را تعطيل كرده ب_وديم و روساي و روساي آنها را به سزاي خودشان رسانده بوديم و چ_وب_ه هاي دار را در ميدانهاي بزرگ بر پا كرده بوديم و مفسدين و فاسدين را درو كرده بوديم، اين پيش نمي آمد.)(3)

گ_اه، ع_ف_و و بخشش، شماري از فساد انگيزان، بويژه وابستگان به ق_درت_ه_اي ب_زرگ را ج_ري و گ_س_ت_اخ مي كند؛ زيرا آنان از روي ن_اآگاهي دست به كار نمي شوند. آنان براي ويرانگري، آشوب، فتنه ان_گ_يزي، براندازي، خون ريزي و... مامور شده اند و عفو و بخشش و س_ياست سهله سمحه، ميدان را براي آنان باز مي كند و زمينه را مهيا مي سازد.

ام_ام، هجوم عراق به ايران را مصداق بارز تجاوز آشكار باغيان و محاربان به نظام اسلامي خواند.

ص_دام ب_ه هدف براندازي نظام

و تجزيه ايران با لشكريان انبوه و س_از و ب_رگ_ي مدرن از غرب و جنوب به كشور ما وارد شد، شهرها و روس_تا ها را اشغال كرد، مليونها نفر را آواره ساخت و خسارتهاي جاني و مالي جبران ناپذيري به ما وارد آورد.(4)

امام، در گرماگرم جنگ گفت: ما هيچ گاه جنگ را شروع نكرده و نمي ك_ن_يم و اكنون از كشته شدن جوانان ايران و عراق ناراحتيم. اين ي_ك اص_ل م_سلم و خدشه ناپذير است در اسلام كه جبهه حق، هيچ گاه آغ_از ب_ه ج_نگ نمي كند، امام روي اين اصل، هميشه و همه گاه مي گفت:

(م_ا ه_ي_چ روزي ب_ه ع_راق ح_م_له نكرديم و الان هم در حال دفاع هستيم.)(5)

ام_ام ب_ا استواري به ملت ايران يادآور مي شد كه اكنون كه نبرد ب_ر م_ا ت_ح_م_يل شده، به دشمن باج نمي دهيم و براي بيرون كردن دش_م_ن از ب_ذل م_ال و ج_ان دري_غ نداشته و حرمت و عزت و كرامت ان_ساني و اسلامي خود را به چند روز زندگي بيش تر در دنياي دون، نمي فروشيم و چون امام حسين تا آخر ايستاده ايم.

ام_ام ح_زب بعث را جنگ افروز مي دانست و مي گفت: بايد تا سر حد ن_اب_ود ك_ردن اي_ن غده سرطاني با اوجنگيد و ريشه هاي او را از سرزمين عراق بيرون كشيد.

وي، در پاسخ فرستادگان برخي از كشورهاي جهان گفت:

اي_ن ك_س_ان_ي كه ما را به سازش فرا مي خوانند به جاي اين كار، م_ت_ج_اوز را سركوب كنند. رژيم عراق مزورانه، بدون اين كه قدمي واپس نشيند و شهرهاي اشغالي را ترك كند، دم از صلح مي زند:

(ما حكم را قرآن قرار مي دهيم،

قرآن كتاب آسماني مسلمانان است. م_ا ي_ك آي_ه اي از ق_رآن را حكم قرار مي دهيم... آيه اين است:

اگ_ر دو ط_ايفه اي از مومنين با هم جنگ كردند شما صلحشان بدهيد و اگ_ر ي_ك طايفه اي از اينها به طايفه ديگر تجاوز كرد همه تان م_ك_لفيد كه با او قتال كنيد، جنگ كنيد تا اين كه به اطاعت خدا ب_رگردد. وقتي به اطاعت خدا برگشت صلح كنيد به عدالت و قسط.)(6)

ع_راق در سال سوم جنگ، به حمله هاي خود شدت بخشيد. شهرها را به م_وش_ك م_ي ب_ست و هواپيماهاي عراق هر روز شهرها را بمباران مي ك_ردن_د و در ه_م_ان ح_ال، دم از ص_لح و سازش مي زد و راديوهاي ب_ي_گ_انه، گفته هاي او را در همه جا مي پراكندند امام امت، در س_خ_ن_ران_ي_هاي روشنگرانه خود، مردم را روشن ساخت كه صلح طلبي ص_دام، ب_سان صلح طلبي اسرائيل است. اسرائيل به لبنان، يورش مي ب_رد، آن گاه كه توانش كاهش مي يابد، سازمان ملل را وارد ماجرا م_ي س_ازد و آت_ش بست بر قرار مي كند و با تجديد قوا دوباره از زمين و هوا، به لبنان يورش مي آورد.

ام_ام، ه_وشيارانه از هدفهاي شوم صدام، پرده بر مي داشت و گفت:

ص_دام ت_ا خوزستان را به او ندهيم خرسند نمي شود و ما مي بايست ب_ه ن_برد ادامه دهيم تا دشمن را از تجاوز دوباره نااميد كنيم. اگ_ر ص_دام ن_ي_م_ه جان بماند و نيروي رزمي اش در هم نشكند، با تجديد نيرو دوباره به سرزمين ما حمله ور مي شود.

وق_ت_ي ص_دام خ_يلي از صلح دم مي زد، امام گفت: صدام بسياري از ش_ه_ره_ا و روس_تاهاي غرب

و جنوب را به تل خاكي تبديل كرده، او بايد غرامت بدهد(7) و در دادگاه صالحه محاكمه شود و...

ام_ام، ه_ج_وم به عراق را نه تهاجم، بلكه دفاع از اسلام و ايران خ_وان_د و با بياني بسيار روشن از كمكها و پاداشهاي بين المللي به عراق متجاوز پرده برداشت:

اك_نون كه استكبار جهاني به جاي تنبيه تجاوزگر، به او پاداش مي ده_د و م_وش_ك و ه_واپيما و كشتي و مهمات و تانگ و سلاح شيميايي ب_راي ك_وبيدن شهرهاي بي دفاع در اختيار او گذاشته است، ما خود ب_ا ض_رب_ه زدن ب_ه ب_ن_يه نظامي عراق، بعثيان را به مجازات مي رس_انيم و تا برآوردن خسارتهاي مالي و محاكمه تجاوزگر تا آن جا كه توان داشته و شرايط به ما اجازه مي دهد، مقاومت مي كنيم:

(ش_هرهاي مرزي ما هر روز در زير توپهاي دور برد و موشكهاي دشمن اس_ت... و ب_ر ه_مه ما واجب است كه دفاع كنيم از كشور خودمان و دف_اع اي_ن اس_ت ك_ه م_ا دشمن را تا آن جا برسانيم و برانيم كه ن_ت_وان_د ب_ا م_وش_كهاي خودش شهرهاي ما را بكوبد. رفتن در خاك ع_راق، ن_ه ه_جمه به عراق است، دفاع از اسلام و كشور اسلامي است. ن_ظ_ي_ر اي_ن ك_ه اگر يك كسي در خارج منزل شما بايستد، از داخل خ_ان_ه خ_ودش سنگ پراني كند و موجب خسارت مالي و جاني شود، اگر ش_م_ا وارد ب_ش_وي_د درمنزل او، شما هجمه نكرديد به او، شما مي خواهيد دفاع كنيد.)(8)

در دف_اع مقدس، همه شرايط انساني و اسلامي نگاهداشته مي شد و به ف_رم_ان امام، جز در هنگامهاي ضروري، از حمله به شهرها خودداري شد.

ام_ام، ه_م_واره ب_ه رزمندگان، ارتشيان،

سپاهيان و... سفارش مي كرد: با اسرا با ترازهاي شرعي و قانوني رفتار كنند.(9)

م_جازات مرتد: از ديگر مواردي كه اسلام، با شدت برخورد مي كند و از ق_وه ق_هريه استفاده مي برد. به كيفر رساندن مرتدان است. آن ك_ه از اس_لام رو ب_گ_ردان_د،(10) يا يكي از ضروريات دين را انكار ك_ند، مرتد است. اسلام دين آزادي است. به هر سرزميني كه چيره مي ش_ود و آن را در زي_ر ن_گ_ين خود در مي آورد، همگان را آزاد مي گ_ذارد ك_ه ه_ر م_رام و آي_ي_ني كه مي خواهند، برگزينند كسي را وادار ب_ر پ_ذي_رش دي_ن اسلام نمي كند ولي اگر كسي آگاهانه و با ك_ن_دوك_او و ت_ح_ق_يق و پژوهش كه مورد سفارش اسلام است و به آن ت_اك_يد مي ورزد، وارد حوزه اسلام شد، نمي تواند آن را ترك كند. ب_ي_رون رفتن از جرگه مسلمانان و يا اهانت به مقدسات و دستورات آن، ب_ه م_نزله خنجر زدن از پشت به جبهه اسلام به شمار مي رود و از دين برگشته در مواردي، به سختي كيفر مي بيند.

ق_رآن، از ك_س_ان_ي ن_ام_ب_رده كه به انگيزه ترس از كافران، يا دن_ي_اط_لبي و رسيدن به دنياي بهتر و يا به قصد توطئه و خيانت، پ_س از گرويدن به اسلام، به اردوگاه كافران پيوسته اند. عبدالله ب_ن اب_ي سرح، نويسنده پيامبر، براي رسيدن به دنيا به اسلام پشت ك_رد و آيه هاي قرآن را به سخره گرفت. پيامبر(ص) دستور داد: وي را بكشند، گرچه به پرده هاي كعبه بياويزد!؟(11)

ق_رآن از ي_ه_وديان نام مي برد كه براي ضعيف كردن اسلام و ايجاد اخ_تلاف و نگراني بين مسلمانان تباني كردند تظاهر به اسلام

بكنند و ب_ه اردوگ_اه درآيند و پس از چندي آن را ترك گويند؛(12) از اين روي اس_لام ب_راي ن_گ_ه_داري كيان دين و حراست از حوزه مسلماني، هشدار داده: افراد پس از پذيرش اسلام در ترك آن آزاد نيستند.(1) . (صحيفه نور)، ج52/16.

(2) . همان، ج267/8.

(3) . همان/251.

(4) . م_ج_ل_ه (ح_وزه)، شماره 97/13، جنگ در آيينه مباني؛ (انقلاب اس_لام_ي، ج_ن_گ تحميلي و نظام بين الملل)، دفتر بررسيهاي سياسي سازمان تبليغات اسلامي، بهار 1376.

(5) . (صحيفه نور)، ج21/19.

(6) . همان، 77/16.

(7) . همان، ج14/17.

(8) . همان/230.

(9) . همان، ج120/15.

(10) . (تحرير الوسيله)، ج366/2، موانع ارث.

(11) . (ت_ف_سير نورالثقلين)، ج؛90/3 (سير اعلام النبلا) ذهبي، ج4 / 226، دارالفكر.

(12) . س_وره (آل عمران)، آيه ؛72 (مجمع البيان في تفسير القرآن)، طبرسي، ج2/115، دار مكتبه الحياه.

ام_ام خ_ميني، به پيروي از اسلام راستين، انگيزه هاي كسان را در ب_ازگ_ش_ت از اسلام و يا انكار پاره اي از مسائل از نظر دور نمي دارد. اگ_ر ك_ساني از روي ناآگاهي به اسلام و قانونها و آيينهاي آن، ب_ه ان_ك_ار م_س_ائ_لي از آن بپردازند، يا شرايط اجتماعي و ف_ره_ن_گ_ي وي_ژه اي آنان را به دين بد بين بسازد و به دشمني و س_ت_ي_ز ب_رن_خيزند، نمي توان قانون كيفر مرتد را درباره اينان ج_اري س_اخ_ت. از اين روي، امام، افزون بركافران كه مسلمان شده ان_د (م_رت_د ملي) براي مسلمان زادگاني كه از روي ناآگاهي و بي ب_ص_ي_رتي به گروهها و مكتبهاي الحادي پيوسته اند، راه توبه را ب_از م_ي دان_د. ب_ي گ_م_ان، بيش تر افرادي كه در ايران پيش از ان_قلاب و چه پس از آن، كمونيست شده بودند، مسلمان زاده بودند و ب_رابر

اصول فقهي، مرتد و سزاوار كيفر؛ اما امام راحل، با آنان از ج_اي_گ_اه ه_دايت گرانه و ارشاد روبه رو شد و بارها آنان را اندرز داد و به برگشت به اسلام فرا خواند:

(... وصيت من، به چپ گرايان مثل كمونيستها و چريكهاي فدايي خلق و دي_گ_ر گ_روه_هاي متمايل به چپ، آن است كه: شماها بدون بررسي ص_ح_ي_ح از مكتبها و مكتب اسلام، نزد كساني كه از مكتبها و خصوص اس_لام اط_لاع صحيح دارند، با چه انگيزه اي خودتان را راضي كرديد ب_ه مكتبي كه امروز در دنيا شكست خورده رو آورديد... من به ... اح_زاب و گ_روه_ك_ه_ا... وصيت مي كنم كه: به ملت بپيوندند... و م_ط_مئن باشند كه اسلام، براي آنان هم از قطب جنايتكار غرب و هم از ق_ط_ب دي_كتاتور شرق بهتر است و آرزوهاي انساني خلق را بهتر انجام مي دهد.)(1)

ولي برخورد امام، با جبهه ملي شديد بود؛ زيرا اين جبهه، از روي آگ_اهي و براي سست كردن بنيادهاي اسلام و دور كردن مردم از جبهه ح_ق و روي گ_ردان_دن آن_ان از اس_لام در برابر احكام جزايي اسلام م_وض_ع گ_رف_ت_ه بود. قصاص از احكام مسلم اسلام به شمار مي رود.

وه_ي_چ ك_س از م_س_لمانان در آن شبهه و ترديد، ولي پس از تنظيم لاي_ح_ه ق_ص_اص در سال 1360 جبهه ملي با علم به موضوع به مخالفت ب_رخ_اس_ت و ب_ه ح_ك_م خدا اهانت كرد. اين گروه با اثرپذيري از ق_انونهاي كشورهاي غربي و اعلاميه حقوق بشر، كه مجازات اعدام در آن وج_ود ن_دارد، ح_كم قرآني قصاص را خشونت و وحشي گري خواند و در اع_لاميه اي آن را محكوم كرد و مردم را به راهپيمايي

عليه آن فرا خواند!(2)

ام_ام در ب_راب_ر اي_ن گ_ستاخي و حركت ستيزه جويانه عليه قانون ح_ياتي قصاص، كه اسلام در سرزمين خود آشكارا مورد بي حرمتي قرار مي گرفت، برآشفت و گفت:

(جبهه ملي از امروز محكوم به ارتداد است. بله جبهه ملي هم ممكن اس_ت ب_گ_وي_ن_د ك_ه ما اين اعلاميه را نداده ايم. اگر آمدند در رادي_و، امروز بعد ازظهر آمدند، در راديو اعلام كردند به اين كه اي_ن اطلاعيه اي كه حكم ضروري مسلمين... را غيرانساني خوانده... از م_ا ن_ب_وده... از آنها هم مي پذيريم، اسلام هم در رحمتش باز است به همه مردم.)(3)

امام به ساير گروهها، بويژه نهضت آزادي هشدار داد: اگر به اسلام ع_لاق_ه داري_د حسابتان را از جبهه ملي جدا كرده و تهاجم به حكم قصاص كه نص قرآن و ضروري همه مسلمين است، محكوم كنيد.(4)

ن_اسزا به به پيامبران: ناسزا به هر يك از پيامبران خدا، بويژه پ_ي_ام_ب_ر اسلام درنزد همه فقيهان، از موجبات ارتداد شمرده شده اس_ت. ايمان به رسولان الهي و احترام به آنان از اصول اسلام است.

اگ_ر ك_س_ي به هر يك از فرستادگان خدا ناسزا گويد، سزاوار كيفر اس_ت و در اين حكم فرقي بين هيچ يك از مرتدان وجود ندارد؛ زيرا ن_اس_زاي ب_ه ان_بيا به انكار دين بر مي گردد و اهانت به قرآن. ام_ام در راس_ت_اي اجراي اين حكم، سلمان رشدي را كه با پشتوانه ه_م_ه ج_هان غرب و اروپا، پيامبر اسلام را هدف شديدترين اهانتها ق_رار داد، م_رتد اعلان كرد و از مسلمانان جهان خواست فرمان خدا را درباره وي اجرا كنند.

(س_ل_م_ان رشدي اگر توبه كند و زاهد زمان هم گردد بر هر مسلمان واج_ب اس_ت،

باجان و مال هم خود را به كار گيرد و او را به درك واصل گرداند.)(5)

ام_ام اه_ان_ت ب_ه ام_امان و فاطمه زهرا(ع) را همانند اهانت به پ_ي_ام_ب_ر، سبب ارتداد مي داند. ايشان درباره كسي كه به فاطمه زه_را(س) سخني ناشايست بر زبان رانده بود از صداي جمهوري اسلامي پخش شد، اعلام كرد:

اگ_ر ث_اب_ت ش_ود كه گوينده قصد اهانت به مادر امامان را در سر داشته، مي بايست به سختي كيفر ببيند.(6)

ام_ام ه_م_واره ب_ه دولتمردان شجاعت مي بخشيد كه در برابراجراي دس_ت_وره_ا و آي_ي_نهاي خداوند، سهل انگار نباشند و از ستايش و ن_ك_وه_ش ب_ي_گ_ان_گان و تهديدهاي اقتصادي ، سياسي و نظامي غرب ن_ه_راسند و از اين كه اروپا و آمريكا ما را در دنيا (به خشونت و تحجر) معرفي كنند، ترس به دل راه ندهند.(7)

ام_ام، آزادي_خ_واهي غربيان را چيز واهي مي دانست و آنها را يك م_شت انسانهاي وحشي و جاني بر مي شمرد كه براي فريب ديگران، دم از آزادي_خ_واه_ي م_ي زن_ن_د.م_ي گ_فت: غرب و آمريكا، مظهر همه ج_نايتها و وحش گريها در جهانند و ثروت همه دنيا را به يغما مي ب_رن_د، ن_م_ون_ه ع_يني آن اين است كه اسرائيل فرزند غرب است و ب_اح_م_اي_ت س_ي_اس_ي و نظامي آمريكا و اروپا، افزون بر اشتغال ف_ل_س_ط_ين، هر روز جنوب لبنان را به آتش مي كشد و همه دولتهاي اس_لام_ي را در خ_طر قرار داده است و با همه اينها، به ما كه به ستمديدگان كمك مي كنيم، انگ تحجر و خشونت طلبي مي زند:

(خ_داي ت_ب_ارك و تعالي در موضع عفو و رحمت رحيم است و در موضع ان_ت_ق_ام ان_ت_ق_امجو، امام مسلمين هم اين طور بود.... ما

نمي ت_رس_ي_م از اي_ن ك_ه... در روزنامه هاي خارج از ايران براي ما چ_ي_زي ب_نويسند. ما نمي خواهيم وجاهت... در خارج از كشور پيدا كنيم. ما مي خواهيم به امر خدا عمل كنيم و خواهيم كرد.)(8)

(1) . (صحيفه نور)، ج197/21.

(2) . همان، ج17/15.

(3) . همان/18.

(4) . همان/17 و 18.

(5) . همان، ج87/21.

(6) . همان/76.

(7) . همان ، ج109/8.

(8) . همان، ج251/8. سيد عباس رضوي- مجله حوزه، ش 94 و 95

فضائل و ويژگي هاي امام خميني(ره)

فضائل و ويژگي هاي امام خميني(ره)

عبادي

1 _ ايم_ان راسخ و خلل ن_اپذي_ر به مبدا و معاد.

2 _ دست ي_اب_ي به ت_وفيق_ات بزرگ از ج_انب خ_داوند.

3 _ اخلاص و نيت خ_الص در تم_ام_ي اعمال.

4 _ دوري از ري_ا ك_اري و زه_د ف_روش_ي.

5 _ تقي_د به نم_از اول وقت و نم_از شب و نوافل.

6 _ ت_وسل به ائمه اطهار(عليهم السلام)

7 _ دست يابي به قله عرفان.

8 _ محب_وبيت در قلب ت_وده ه_ا و حك_ومت ب_ر دل ه_ا.

9 _ شخصيت_ي هميشه پي_روز و شكست ن_اپذي_ر.

10 _ انفاق در راه خدا.

11 _ ت_رك مك_روه_ات و ت_وجه به مستحبات.

12 _ دوري ك_ردن از غيبت و نف_رت و ب_ي زاري از آن.

13 _ ت_وجه عميق و هميشگ_ي به دعا و نياي_ش و مسالت از خداوند.

14 _ داشت_ن وجهه و چهره ن_وراني و الهي و جذاب.

15 _ عمل به تكليف و وظيفه ي الهي و ن_ادي_ده گ_رفت_ن غي___ر آن.

اخلاقي

16 _ سعه ص_در و تحمل و استق_امت در راه ه_دف.

17 _ اطمين_ان به نف_س و ت_وكل به خدا.

18 _ نم_ونه اعلاي صب_ر و استق_امت و پ_اي_داري.

19 _ شجاعت و شهامت بي نظير.

20 _ خش_ونت ب_ا ستمگ_ران و ك_اف_ران و زورگ_ويان.

21 _ همت والا

و بلند.

22 _ ايث_ار و از خ_ود گذشتگ_ي در راه ه_دف.

23 _ دوري از ام_ور ذلتآميز و حفظ عزت و س_رافرازي.

24 _ دوري از تملق و پ_رهيز از مط_رح ش_دن.

25 _ ق_اطعيت در تصمي_م گي_ري و دوري از شك و ت_ردي_د.

26 _ طمانينه و آرامش روح.

27 _ خلق و خ_وي ن_رم ب_ا اط_رافيان.

28 _ پ_رهيز ك_امل از اس_راف و اف_راط و تف_ريط.

29 _ تقدم جستن در سلام.

30 _ جاذبه و دافعه در حد اعلي.

31 _ نظافت و آراستگ_ي ظاه_ري واستعم_ال ب_ويخ_وش.

32 _ بي_ان و قل_م و كلام و نگ_اه ن_افذ و م_وثر.

33 _ تواضع و فروتني در حد والا.

34 _ محافظت در حفظ سلامت و صحت.

35 _ كم حرفي و سنجيده گويي.

36 _ رفت_ار خ_وب ب_ا همس_ر و ف_رزن_دان و ك_ودكان.

37 _ ب_از ب_ودن در منزل به روي همگان.

38 _ دوري از تكلف و داشت_ن زن_دگ_ي س_اده.

39 _ تحميل نك_ردن ام_ور شخص_ي خ_ود به ديگران.

40 _ نظم چش_م گي_ر و دقيق در تم_ام_ي ام_ور.

41 _ دقت ك_امل در مص_رف بيت المال.

42 _ تك_ري_م و دل ج_وي_ي ف_رزن_دان شهدا و ايتام.

43 _ تك_ري_م و بزرگ داشت است_ادان و علم_اي ه_م عص_ر خود.

44 _ خ_دمت گزار اسلام و مسلمي_ن و افتخار به آن.

45 _ اغتن_ام از ف_رصت و دق_ايق عم__ر.

46 _ ف_رام_وش نك_ردن دوست_ان و ب_رادران ديني.

47 _ پ_رهيز از ج_دال و م_را و ستيزه ج_ويي.

48 _ روحيه ي اجتم_اعي و پ_رهيز از انزوا و گ_وشه گيري.

49 _ ك_وش_ش وج_ديت وپ_ي گي_ري ج_ديام_ور و دوري از بطالت.

50 _ دوري از كب_ر و غرور و خ_ودپسن_دي.

51 _ عف_و و اغم_اض و ن_ادي_ده گ_رفت_ن ب_ديه_ا.

52 _ دي_دن مح_اس_ن و

روحيه سپاس گزاري.

53 _ جهاد اكبر و تهذيب نفس.

54 _ واقع بيني و اغراق گريزي.

55 _ ياس زدايي و اميدبخشي.

56 _ جامعيت و همه سو نگري.

57 _ عدم اعتنا به ملامت ها و سرزن_ش ب_د خ_واهان يا ساده ل_وحان.

58 _ ت_وجه زي_اد به ني_روه_ا و اقش_ار متفك_ر ج_امعه.

سياسي

59 _ روش_ن گ_ري و بي_دار نم_ودن افكار خفته.

60 _ ح_ريت و آزادمنش_ي و آزاديخ_واه_ي.

61 _ بين_ش عميق سي_اس_ي و آشن_اي_ي به اوض_اع و تح_ولات زم_ان.

62 _ دقت در ت_ايي_د اف_راد و ص_دور اج_ازات.

63 _ دوست شناسي و دشمن شناسي.

64 _ احي_اي آرم_ان ه_اي مق_دس حسيني.

65 _ منادي مظلوميت شيعه.

66 _ پايه گزار رك_ن ولايت فقيه. _ پايبندي و تقيد به ق_واني_ن و مصوبات.

67 _ ت_وجه و رسي_دگ_ي و ج_انب داري از فق_را و مستضعفي_ن.

68 _ بي زاري و نفرت از سرمايه داران ب_ي ايمان و مستكبران زمان.

69 _ ب_رخ_ورد س_ازن_ده و ه_دايت گ_ر ب_ا مخ_الف_ان.

70 _ م_دي_ريت، ت_دبي_ر و دور ان_ديش_ي بسي_ار ق_وي.

71 _ م_ايه امي_د مح_رومي_ن ومظل_ومان جهان.

72 _ ص_راحت در گفت_ار و ب_ي پ_رواي_ي در بيان حق.

73 _ احي_اي اسلام و عظمت بخشي_دن به دي_ن خ_دا.

74 _ به وحشت افكن_دن ه_ر دو اب_ر ق_درت و ق_درت ه_اي شيط_اني.

75 _ افشاي كامل اسلام امريكايي.

76 _ تبيي_ن ارك_ان اسلام ن_اب محم_دي(ص).

77 _ احياي شعائر اسلامي و الهي.

78 _ شهادت طلب_ي و عدم ت_رس از م_رگ.

79 _ پاس داري از قداست و ارزش شهادت و ترويج فرهنگ شهادت طلب_ي.

80 _ نج_ات ق_رآن از انزوا و غربت.

81 _ تلاش در جهت وح_دت امت اسلام_ي.

82 _ ايج_اد روحيه بسيج_ي و جهادي در م_ومن_ان.

83 _ مخ_الفت دايم_ي ب_ا تز ج_داي_ي دي_ن

از سي_است.

علمي

84 _ م_رجعيت ب_ا قب_ول اعلميت ايش_ان از س_وي ق_اطبه علما.

85 _ ت_ربيت ش_اگ_ردان انقلاب_ي و مخلص .

86 _ ت_رسي_م پ_وي_اي_ي اجتهاد در عي_ن تكيه به فقه سنتي.

87 _ احي_اي عزت روح_انيت و ح_وزه هاي علميه.

88 _ اش_راف به مس_ائل حك_ومت_ي و مستح_دثه.

89 _ ق_درت در تصمي_م گيري س_ريع و دقيق و مطابق با زمان و مكان در فتاوا

قرآني

90 _ ايمان راسخ

91 _ تقوي و پرهيزكاري(خداترسي)

92 _ اخلاص در عمل و پشت پ_ا زدن به غي_ر خ_دا

93 _ ام_ر به معروف و نهي از منك_ر

94 _ توكل

95 _ توسل

96 _ استق_امت و پ_اي_داري در عمل به تكليف. (ك_وت_اه ني_ام_دن)

97 _ تواضع و فروتني

98 _ حسن خلق

99 _ قاطعيت در تصميم و عزم راسخ

100 _ رافت و مهرب_ان_ي و گش_اده روي_ي

101 _ نظم و دقت در كار(داشت_ن برنامه و استفاده از فرصت و عمر)

102 _ تعبد و ترس از خدا

103 _ شج_اعت و عدم ت_رس از غي_ر خ_دا

104 _ ق_درت روح_ي و اطمين_ان(طم_انينه خ_اط_ر) و عدم تزلزل

105 _ ساده زيست_ي و پ_رهيز از تشريفات (قناعت و ب_ي اعتناي_ي به دنيا و مظاهر آن)

106 _ مقاومت در مقابل ناحق و نف_وذ ناپذيري (عمل به وظيفه بدون رودربايست)

107 _ سنت شكن_ي و تسلي_م نش_دن در مق_ابل آداب و رس_وم غلط

108 _ احت_رام به ديگ_ران (خص_وص_ا علم_ا و ذوي الحق_وق)

109 _ هوش مندي و زيركي و تيزبيني

110 _ دورانديشي و آينده نگري

111 _ شادابي و آراستگي ظاهر

112 _ امي_دواراز فضل و رحمت الهي

113 _ خستگي ناپذيري

114 _ فداكاري و گذشت

115 _ سخاوت و كرامت

116 _ احتي_اط در تص_رف بيت الم_ال و عدم استف_اده ي شخص__ي از آن

117 _

رعايت حقوق ديگران

مصطفي قلي زاده علياري- imam-khomeini.com

امام تجسّم ارزشها

امام تجسّم ارزشها

امام، چشمه حيات و گنجينه اسرار بود. انسان كامل بود. او، به خصلتهاي والا، سجايا و مكارم اخلاق آراسته بود. جان او جام جهان نماي معنويت را مي نماياند. بر گفتار و رفتارش، نور حقيقت پرتوافكنده بود. با اصول ارزشها مي زيست و چيزي جز آن برايش مفهوم نداشت. در روزگاري كه قدرتهاي استكباري و جريانهاي ضد مذهبي، تلاش مي كردند ارزشهاي اخلاقي و معنوي را از جوامع انساني دور سازند و طبق اصول مادي و برنامه هاي ضدارزشي خود، انسانها را بار آورند، او نظامي بر اساس ارزشهاي معنوي وانساني، كه از معارف اسلام نشات مي گرفت، پديد آورد و تا آخرين لحظه هاي زندگي، ذره اي از آن عدول نكرد. بيش از همه، ملتزم به ارزشها بود. هيچ چيز و هيچ كس نتوانست براصول ارزشي امام غلبه يابد.

تمام هويت و شخصيت آن فرزانه، از همين ارزشها شكل گرفته بود. نخستين و كاملترين مصداق سخنانش، خود او بود.

آن عزيز، «شجره طيبه» اي بود كه «اصلها ثابت و فرعها في السماء».

او، آيينه تمام نماي مكتب و معارف ديني بود. وجودش، سرچشمه مكارم انساني را به ديگران نشان مي داد. به فرموده رهبرانقلاب:

«آن بزرگوار قوت ايمان را با عمل صالح واراده پولادين را با همت بلند و شجاعت اخلاقي را با حزم و حكمت و صراحت لهجه را با صدق و متانت و صفاي معنوي و روحاني را با هوشمندي و كياست و تقوا و ورع را با سرعت و قاطعيت وابهت و صلابتت رهبري را با رقت و عطوفت و خلاصه بسي خصايص نفيس و كمياب

را كه مجموعه آن انسان بزرگي جمع شود همه و همه را با هم داشت. »(1)

اكنون، دراين نوشتار به گوشه هايي از صفات عالي آن شخصيت متعالي اشاره مي كنيم:

عزت و عظمت

گوهر اصلي و جوهره ذاتي انسان، ارجمند و گرامي است. سرشت انسان، با عزت و شرافت نهاده گشته است. آدمي گنجينه استعدادها و تواناييهاست، ازاين روي، بايد تجليگاه ارزشها و منزلتها شود واز بردگيهاي روحي، فكري و ... . اجتناب كند. زيربناي اساسي فضايل، همين احساس عزت و كرامت درانسان است، چنانكه ريشه بسياري از رذايل نيز در زبوني و فرومايگي اوست.

آنچه محورارزشهاي اخلاقي وانساني است و به عبارت ديگر، آن نقطه اي كه با دست گذاشتن روي آن، ارزشهاي ديگر زنده مي شود، احساس شرافتمندي و بزرگواري است. به همين جهت، پيام مستقيم و ضمني بسياري از معارف ديني، ايجاد و يا تقويت (حسن شرافت) و (عزت نفس)، درانسان مي باشد. رسالت پيامبران الهي نيز، در پي اثبات اين مهم واحياي همين احساس بوده است.

شعار: (انما بعثت لا تمم مكارم الاخلاق) (2) منادي آن است كه پيامبر (ص) مي كوشد تا مكرمتهاي خداداي را زنده سازد و راه و رسم زندگي بزرگوارانه و توام با عزت را پيش او نهد. آري شخصيت و ارزشمندي انسانها بويژه مسلمانان و مومنان راستين، گرانبهاترين وديعه اي است كه خداوند به آنان سپرده است و نگاهباني از آن را بر آنان لازم شمرده است:

ان الله فوض الي المومن امره كله ولم يفوض اليه ان يكون ذليلا اما تسمع الله عزوجل يقول: (ولله العزه و لرسوله و للمومنين) فالمومن يكون عزيزا ولا يكون ذليلا، فان المومن اعز من

الجبل.

خداوند انسان مومن را در همه كارهايش آزاد گذاشته واختيار داده است، ولي به اواجازه نداده كه ذلت پذيرد و بي مقدار باشد. آيا شنيده اي كه خداوند مي فرمايد: عزت از آن خدا، پيامبر و مومنان است. پس مومن عزيز است، نه ذليل و از كوه استوارتر و نفوذ ناپذيرتراست.

حرمت و كرامت از اصول ارزشي بشري است. هيچ چيز، در دنيا با اين اصل برابري نمي كند از اين روي، انسان نبايد به كاري دست يازد كه اين اصل را خدشه دار و بي اعتبار سازد.

امام حسين (ع)، كه انگيزه دفاع از حرمت و كرامت انساني او را پذيراي دشواريهاي فوق العاده ساخته بود، مي فرمايد:

به خدا قسم، آنچه در شرق و غرب عالم، خورشيد بر آن مي تابد، از دريا تا خشكي از زمينهاي هموار تا كوهها، اعتبار آنها نزداولياي خدا و اهل معرفت، مانند رفت و برگشت سايه اي بيش نيست. آيا آزاده اي نيست كه اين لقمه جويده و پسمانده ديگران را پيش اهلش ندارد؟ چيزي جز بهشت بهاي نفس شما نيست، به غير آن نفروشيد زيرا آن كه به دنيا خرسند و بسنده كند، به چيز پستي بسنده كرده است. (3)

در فرهنگ و معارف ديني، از هر گونه عمل و شيوه اي كه ذلت آور باشد و تحقير ناپذيري را به دنبال داشته باشد، به شدت نهي شده است.

امام صادق (ع)، شيعيان راستين را كساني مي داند كه دست نياز و ذلت پيش ديگران نمي برند واز آبروي خود پلي براي رسيدن به متاع دنيايي نمي سازند:

شيعتنا من لايسال الناس و لو مات جوعا. (4)

پيرو ما كسي است كه دست

نياز پيش كسي نبرد، گرچه از گرسنگي بميرد.

در طول تاريخ اديان، به مرداين برمي خوريم كه دراوج عزت و كرامت مي زيسته اند و همواره فضيلت بخش و كرامت آفرين انسانهاي ديگر شده اند و آنان را از بردگي واسارت به آزادگي و عظمت فراخوانده اند. درقرن حاضر، آن كه پرچمدار عزت و عظمت مسلمانان بود و لحظه لحظه زندگيش در آرزوي آن سپري مي گشت، امام خميني بود.

آنچه تاروپود زندگي آن عزيز را تشكيل مي داد و بر آن پافشاري واصرار داشت، عزت مسلمانان بود. كسي كه اندك آشنايي با شخصيت امام داشته باشد، اين حقيقت را مي يابد. از همان آغاز، آنچه باعث نا ارامي و خروش او شد، قرارداد ننگين (كاپيتولاسيون) بود لذا امام (ره) درباره آن فرمود:

آيا ملت ايران مي داند ... مجلس، به پيشنهاد دولت، سند بردگي ملت ايران را امضاء كرد، اقرار به مستعمره بودن ايران نمود، سند وحشي بودن ملت مسلمان را به آمريكا داد، قلم سياه كشيد بر جميع مفاخر اسلامي و ملي ما، قلم سرخ كشيد بر تمام لاف و گزافهاي چندين ساله سران قوم، ايران را از عقب افتاده ترين ممالك دنيا پست كرد. (5)

مبارزه امام، با غربزدگي، شرق زدگي، استكبار و ... براي پيامدهاي ذلت باري است كه در آنها بوده و هست. بيگانگان نيز، اقرار دارند كه امام، پرچمدار عزت و آقايي مسلمانان بود و راديو مسكو چنين اظهار مي دارد:

فعاليت آيت الله (امام) خميني، موجب تحولات و دگرگونيهاي بي نظير در حيات اقتصادي در حيات اقتصادي، سياسي و معنوي جامعه ايران شد. (6) سه نكته، پايه واساس تعاليم امام خميني در طول

مبارزات او بود:اسلام، استقلال و مقاومت در برابر سيطره و آقايي خارجيان.

آري امام، براي آقايي و عزت مسلمانان تا پاي جان و نثار خون شريفش ايستاده بود و براي همين است كه در وصيت نامه شريفشان آورده اند:

ملاقات خدا، با خون سرخ شرافتمندانه بهتر از زندگي اشرافي زير پرچم شرق و غرب است. (7)

عرق عزت خواهي امام، تا بدان اوج داشت كه تاب تحمل ذلت را براي شاه، كه دشمني او با اسلام اظهر من الشمس بود، نداشت ازاين روي، براي او، تلخ و ناگوار بود كه شاه مملكت اسلامي، گرچه غاصب، در برابر بيگانگان كوچكي كند لذا وقتي عكس شاه معدوم را در برابر فلان رئيس جمهور آمريكا مي بيند كه آن طور ذليلانه در مقابل اوايستاده، بسيار ناراحت شده و اين منظره كه شاه مملكت اسلامي در برابر كافر خدانشناسي اين طوراظهار كوچكي كند براي او بسيار تلخ مي آيد. (8)

(و اين، عمق زاويه ديد امام را مي رساند. او عزت و زيست عزتمدارانه را با تمام وجود پاس مي داشت. از همه مسلمانان، با هر عقيده و عمل، بجدانتظار داشت كه اين حريم مقدس را پاس بدارند. او، بر اين باور بود كه اگراين حريم بشكند و نامحرم در آن پا بگذارد، همه برج و باروهاي مقدس ديگر فرو خواهد ريخت).

كدام حريم، مقدس تر از حريم عزت است ؟ كسي كه عزت نداشته باشد و در زير چكمه ديگران، چطور مي تواند در برابر خداي عزيز كرنش كند؟ كسي كه به پستي خوي كرده است، چگونه مي تواند سر بلندي عزت را پاس بدارد؟

توجه به مرحومان و مستضعفان

روح حاكم بر فرهنگ اسلام،

عدالت و برادري است. دفاع از محرومان و مستضعفان و تلاش براي بازپس گيري حقوق آنان ازاستثمارگران، جزء اصول مسلم اسلام و وظيفه اي همگاني به شمار مي رود. مسلمانان، هميشه و همه جا بايد بكوشند دست زالوصفتان و مستبدان را كوتاه كنند و حقوق به غارت رفته خود و محرومان را زنده سازند. لحظه اي مسامحه و درنگ ننمايند، كه دراين صورت، مورد سرزنش و نكوهش قرآن قرار مي گيرند:

ومالكم لا تقاتلون في سبيل الله والمستضعفين من الرجال والنساء والولدان. (9)

چرا در راه خدا و در راه مردان، زنان و كودكاني كه تضعيف شده اند پيكار نمي كنيد؟

بر مسلمانان متعهد و دين باوراست كه به پيروي از امام اميرالمومنين (ع) بيشترين بها را به مستمندان بدهند و مراقب باشند كه حقوق انساني آنان ضايع نگردد.

حضرت اميرالمؤمنين علي - عليه السلام - فرمود: الذليل عندي عزيز حتي آخذالحق له، والقوي عندي ضعيف حتي آخذ الحق منه. (10)

ضعيف نزد من گرانقدر است تا هنگامي كه حق او را بدو برگردانم، بهره مند نزد من ضعيف است تا آن گاه كه حق را ازاو بازستانم.

با توجه به اين جهت گيري و حمايت اسلام از طبقه محروم و مستضعف است كه در طول تاريخ اسلام، رادمرداني دلسوز و فداكاراني مخلص عليه استثمار و بهره كشي نامشروع انسان ازانسان، به مبارزه برخاسته اند.

از آن جمله، امام خميني است كه با تمام وجود به مستضعفان و پابرهنگان عشق مي ورزيد و در راه احياي حقوق آنان تلاش بي وقفه و پي گير داشت.(1). روزنامه جمهوري اسلامي ، خرداد 1368.

(2). مقدمه مكارم الاخلاق ، طبرسي.

(3). بحارالانوار، ج 78، ص 309.

(4). وسايل

الشيعه ، ج 6، ص 309.

(5). صحيفه نور، ج 1، ص 109.

(6). مجله حوزه ، شماره 37، ص 397 به نقل از راديو مسكو.

(7). وصيتنامه سياسي الهي ،امام خميني.

(8). پيك هجران ، ويژه نامه امام ، ضميمه روزنامه رسالت ، خرداد 69.55.

(9). سوره نساء، آيه 75.

(10). نهج البلاغه ، خطبه 37.

او، در همين راستا مي فرمود:

ما بايد تمام تلاشمان را بنماييم تا به هر صورتي كه ممكن است خط اصولي دفاع از مستضعفين را حفظ كنيم. (1)

امام راحل خدمت به محرومان را برترين عبادت مي شمرد و مي فرمود:

من گمان نمي كنم عبادتي بالاتراز خدمت به محرومين وجود داشته باشد. (2)

در ديدگاه امام، پايه هاي اصلي اسلام برارزشهاي فرهنگي و معنوي بنا شده است واين ارزشها در شوره زار رفاه طلبي و سرمايه داري پژمرده و بي حاصل است. تنها در دلهاي پاك و بي آلايش مستضعفان و پابرهنگان است كه ارزشها بارور مي شوند. ازاين روي، امام خاستگاه اصلي انقلاب اسلامي و ولي نعمت دولتمردان را همين طبقات فقير و مستضعف مي دانست ... و براي همين است كه درنهايت خون سلحشوران كوخ نشين، كاخهاي ستم را در هم كوبيد. (3)

و براي پاسداشت اين حركت امام فرمودند: امروز، به مستضعفان و مستمندان و زاغه نشينان كه ولي نعمت ما هستند خدمت كنيد (4)

امام مخاطبين اصلي انقلاب را مستضعفان مي دانست واز آنان به عنوان جلوداراني كه هميشه در صف مقدم دفاع ازانقلاب و دستاوردهاي آن قرار دارند و براي حفظ و حراست آن خود را به آب و آتش مي زنند، ياد مي كرد و عميقا به آنان ارزش مي داد و مي

فرمودند:

يك موي شما كوخ نشينان بر همگي كاخ نشينان ترجيح دارد. (5)

او نه تنها خود حامي و مدافع حقوق مستضعفان و محرومان بود، بلكه روحانيت اصيل را از فراموش كردن اين قشر عظيم برحذر مي داشت:

چيزي كه روحانيون هرگز نبايداز آن عدول كنند و نبايد با تبليغات ديگران از ميدان به در روند، حمايت از محرومان و پابرهنه هاست چرا كه هركسي از آن عدول كند، از عدالت اجتماعي اسلام عدول كرده است. و ما بايد تحت هر شرايطي، خود را عهده داراين مسؤوليت بزرگ مي دانيم و در تحقق آن اگر كوتاهي بنماييم، خيانت به اسلام و مسلمين كرده ايم. (6)

امام، كساني را لايق و شايسته تصدي و رهبري جامعه اسلامي مي دانست كه از متن جامعه برخاسته و طعم تلخ ظلم واستضعاف را چشيده باشند:

رئيس جمهور و وكلاي مجلس از طبقه اي باشند كه محروميت و مظلوميت مستضعفان و محرومان جامعه را لمس نموده و در فكر رفاه آنان باشند، نه از سرمايه داران و زمين خواران و صدرنشينان مرفه و غرق در لذات و شهوات كه تلخي محروميت و رنج گرسنگان پابرهنگان را (اگر هم به فرض تقريبا محال بخواهند) نمي توانند بفهمند. (7)

و در جاي ديگر مي فرمايد:

با انتخاب نمايندگان و پابرهنگان، اسلام آمريكايي را طرد كنيد. (8)

صلابت و شجاعت

زندگي امام، در طول ساليان دراز، با حوادث و بحرانهاي بسيار روبرو بود. تمامي اين حوادث و وقايع، گواهي مي دهد كه او مردي مصمم، شكست ناپذير و نسبت به اصول وارزشها سازش ناپذير واستوار بود.

زمان طولاني مبارزه و ستيز با جباران، سالهاي پرمشقت تبعيد و زندان و بالاخره مقطع حساس رهبري

انقلاب و رودروريي با صدها توطئه رنگارنگ همچون: نفوذيها، ياران نيمه راه، مرتجعين، ليبرالها، سلطنت طلبها، مرفهان بي درد و مقدس مابان احمق و ... همه و همه شاهد براين مدعاست كه آن ديواره بلنداراده امام، هرگز شكست برنداشت و روح پرتوان و باصلابتش ذره اي به سستي و ياس نگراييد. در كوران شدايد و طوفان حوادث، پناهگاه امن و مطمئني براي دولتمردان و دست اندركاران انقلاب بود. در زماني كه راه بر خيلي از دلسوزان انقلاب بسته مي شد و گرد نا اميدي برانديشه ها مي نشست، به كالبد افسرده و از پا افتاده آنان روح اميد مي دميد و كشتي انقلاب را همچون ناخدايي پرقدرت، ازامواج پرخطر به ساحل نجات هدايت مي كرد. درايجاد نهضت وادامه انقلاب و رهبري آن، از هيچ ملامتي نهراسيد. از چنان شهامتي برخوردار بود كه در برابر هر گونه باطل ايستاد و با هر سنت غلط و بي اساسي مخالفت ورزيد. دراين راه، از تهديد وارعاب هيچ فرد و گروهي خم به ابرو نياورد.

آن روزي كه به زندان مي رفت و يا آواره مرزها بود با روزي كه ميليونها نفر جان خود را تقديم راه او مي كردند، در قدرت و صلابت تغييري نكرد. نه از تنهايي هراس به دل راه داد و نه از آن همه جمعيت و شكوه مغرور گشت. بحق، جلوه اي از سخن علي (ع) بود كه فرمود:

لا يزيدني كثره الناس حولي عزه ولا تفرقهم عني وحشه. (9)

فراواني مردم پيرامونم، بر عزت من نيفزايد و پراكندگي آنان از گردم، هراس ننمايد.

آري، خميني هيچ گاه هراسي به دل راه نداد، حتي دراوج تنهايي، هم چنان

كه فرمود:

والله من به عمرم نترسيدم. (بعد از دستگيري) آن شبي هم كه آنها مرا مي بردند، آنها مي ترسيدند، من آنها را دلداري مي دادم. (10) استواري و پايداري امام (ره) در راه هدف الهي به ميزاني است كه فرمود:

«خميني را اگر دار بزنند تفاهم نخواهد كرد. (11) هم چنين فرمودند: اگر چنانكه ما براي مقاصداسلام بترسيم دين نداريم. (12)

به فرموده رهبر معظم انقلاب اسلامي، حضرت آيه الله خامنه اي:

او، بتها را شكست و باورهاي شرك آلود را زدود. او، به همه فهماند كه انسان كامل شدن علي وار زيستن و تا نزديكي مرزهاي عصمت پيش رفتن، افسانه نيست. او، به ملتها نيز فهماند كه قوي شدن و بنداسارت گسستن و پنجه در پنجه سلطه گران انداختن ممكن است. (13)

حساسيت ديني

امام، مومني كامل و مسملماني تمام عيار بود. لازمه ايمان كامل، تعصب و حساسيت در برابر گناه و گناهكاراست از اين روي، امام، به دفاع از دين وارزشهاي اسلامي اهميت تام مي داد. دراين راه، ملاحظه هيچ كس و هيچ چيز را نمي كرد و مانند اجداد پاك سيرت و پرغيرتش، غيرتمندانه مي زيست.

او، بي وقفه با هرانحرافي، كه كيان اسلام وامت اسلامي را به خطر مي انداخت. به شدت مبارزه مي كرد. از آنان نبود كه ناهنجاريها و خلافها را ببيند و سر در لاك خود فرو برد و منتظر بماند كه مصلح بزرگ (عج)، قدم برعرصه بگذارد و جامعه را از ناپاكيها به پيرايد لذا فرمودند:

من از آنها نيستم كه اگر حكمي كردم، بنشينم و چرت بزنم، من دنبالش راه مي افتم. اگر خداي نخواسته يك وقتي ديدم مصلحت اسلام اقتضا مي

كند كه حرفي بزنم مي زنم و دنبالش راه مي افتم و بحمدالله تعالي از هيچ چيز نمي ترسم والله تا حالا نترسيده ام. (14)

امام به خاطراعتراض بي جاي جبهه ملي به لايحه قصاص اسلامي، چنان به سر آنان نهيب زد كه براي هميشه از صحنه فريبكاري و مردم فريبي دورشان ساخت. غيرت ديني او باعث شد، در جريان سلمان رشدي چنان برآشوبد كه سردمداران كفر واستكبار را ناچار به پوزش نمايد. عرق ديني، محرك اصلي امام در حوادث گوناگون بود. جز عرق ديني و مذهبي انگيزه اي ديگر نداشت.

آيه الله العظمي اراكي، دراين زمينه مي فرمايند:

اين مرد ديني است. سرتا پا حاضر است، حتي براي كشته شدن هم حاضر است ... .

همين كتاب (كشف الاسرار) را كه نوشت، از عرق ديانتي اش بود ... (يعني) قسم مي شود خورد به والله كه اين مرد نيك نفس ... هيچ غرضي دراو جز ترويج دين نيست. (15)

در روايت مي خوانيم كه:

ان الله تعالي يحب من عباده الغيور(16) خداوند متعال، بندگان غيرتمند خود را دوست دارد.

امام، بنده محبوب خداوند بود كه ابراهيم وار در آتش كين ابرقدرتها سوخت، ولي شعار (و تا الله لاكيدن اصنامكم) ابراهيم را در قول و عمل به نمايش گذاشت و لرزه براندام همه بت پرستان قرن افكند. او در تاريخ زندگي پربار خويش، اين كلمات صريح و زيباي غيرت آفرين را نگاشت:

«من به صراحت مي گويم: ملي گراها اگر بودند براحتي در مشكلات و سختيها و تنگناها دست ذلت و سازش به طرف دشمن دراز مي كردند. و براي اين كه خود را از فشارهاي روزمره سياسي برهانند، همه كاسه هاي صبر

و مقاومت را يكجا مي شكستند و به همه ميثاقها و تعهدات ملي و ميهني ادعايي خود پشت پا مي زدند. كسي تصور نكند كه ما راه سازش با جهانخوران را نمي دانيم، ولي هيهات كه خادمان اسلام به ملت خود خيانت كنند ... آن چيزي كه در سرنوشت روحانيت واقعي نيست، سازش و تسليم شدن در برابر كفر و شرك است، اگر بند بنداستخوانهايمان را جدا سازند، اگر سرمان را بالاي دار برنداگر زنده زنده در شعله هاي آتشمان بسوزانند، اگر زن و فرزندان و هستي مان را در جلو ديدگانمان به اسارت و غارت برند، هرگزامان نامه كفر و شرك را امضا نمي كنيم. »(17)

سازش ناپذيري

انديشه ديني در تضاد كامل با تفكر و سلطه گري است. هرگز بين اين دو، تفاهم و آشتي برقرار نمي شود، بلكه بقاي هر يك، در گرو نابودي ديگري است. امام، به عنوان رهبر ديني كه انديشه اش بر محور جهانبيني توحيدي و تفكر عدالت خواهي شكل يافته بود و بر همان اساس، زندگي مي كرد، هيچ گاه با كفر و ظلم سازش نكرد و همواره كفرستيزي و ستم سوزي را به عنوان يك اصل خدشه ناپذير در سياست و مبارزات خود مورد تاكيد قرار مي داد، براي همين هم فرمودند:

(تا شرك و كفر هست، مبارزه هست و تا مبارزه هست ما هستيم. ما بر سر شهر و مملكت با كسي دعوا نداريم، ما تصميم داريم پرچم لا اله الا الله را بر قلل رفيع كرامت و بزرگواري به اهتراز درآوريم).

او، بر اين عقيده و روش، خدا را گواه مي گرفت و مي فرمود:

خداوندا! تو مي داني كه

ما سر سازش با كفر را نداريم. (18) بدين ترتيب امام، نه تنها با كفر و ظلم سازش نداشت، بلكه هر گروه و فردي كه خلق و خوي آنها را داشت و در عمل هماهنگ با آنها حركت مي كرد، سر ستيز داشت، ازاين روي بر سر مرفهان بي درد، سرمايه داران زالوصفت، متحجرين و مقدس ماب ها و در خط استكبار و .(1). پيام انقلاب ، شماره 260، ص 21.

(2). منشورانقلاب اسلامي ذي حجه 1407.

(3). مجله پاسداراسلام ، شماره 102.

(4). همان مدرك.

(5). در جستجوي راه از كلام امام ، ج 1، ص 46.

(6). صحيفه نور، ج 20، ص 244.

(7). مجله پيام انقلاب ، شماره 260، ص 65.

(8). همان مدرك.

(9). نهج البلاغه ، نامه 36.

(10). سرگذشتهاي ويژه حضرت امام خميني ، ج 3، ص 26 - ج 1، ص 20.

(11). صحيفه نور، ج 1. ص 65.

(12). همان مدرك ،. ص 72.

(13). پيام رهبر معظم انقلاب اسلامي ، 24/4/68.

(14). مجله پاسدار اسلام ، شماره 17

(15). مجله حوزه ، شماره 12.

(16). نهج الفصاحه ،. ص 182.

(17). صحيفه نور، ج 20. ص 243.

(18). مجله پيام انقلاب ، شماره 260. ص 19.

.. فرياد مي كشيد و روحانيت اصيل را دشمن سرمايه داران زالوصفت مي دانست و در اين باره مي فرمود:

روحانيت متعهد به خون سرمايه داران زالو صفت تشنه است و هرگز با آنها سرآشتي نداشته و نخواهد داشت. (1)

اين ويژگي امام و راه او باعث شد كه پيكر ستمگران بلرزد و محرومان و مستضعفان توان بگيرند و نوراميد، روشني بخش زندگي تاريك و مايوسشان شود.

او، آن روح الله بود كه با عصا و يد بيضاي موسوي و

بيان و فرقان مصطفوي به نجات مظلومان كمر همت بست، تخت فرعون هاي زمان را لرزاند و دل مستضعفان را به نوراميد روشن ساخت. (2)

اطمينان واعتماد به مردم

در صدسال اخير، مبارزات روحانيت فراز و نشيبهايي داشته است. بسياري از حركتها، در كام اختلافات از پا در آمدند و پاره اي ديگر به خنجر كين، از اين روي در دل بسياري از بزرگان حوزه، چراغ اطمينان واعتماد به مردم، كه هميشه فرا راه مبارزات اميدآفرين و روشني بخش بوده است، بي فروغ گشت. اينان نسبت به ثمردهي هرگونه اقدام و قيامي ترديد داشتند. به اين گمان كه در نيمه راه تنها خواهند ماند و پايگاه اجتماعي موجود را هم از دست خواهند داد، از فعاليتهاي اجتماعي دست كشيدند و سر در گريبان خويش فرو بردند. امام، علي رغم جو حاكم و آيه هاي ياس كه از بام تا شام در گوش خيل عظيم طالبان علم خوانده مي شد، مبارزه را با اعتماد به مردم، آغاز كرد. از آغاز تا فرجام، در تمام تصميم گيريها و حركات خويش، نسبت به مردم و همكاري آنان اعتماد واطمينان كامل داشت و براين باور بود كه: مردم رفيق نيمه راه نيستند و در راه اسلام ناب وارزشهاي معنوي وفا دارند.

امام، براساس باوري كه داشت، همواره به شخصيت مردم حرمت مي نهاد و آنان را به عنوان عناصر و اركان اصلي انقلاب و نظام، به حساب مي آورد. هنگامي كه شهيد مطهري از ملاقات امام از پاريس برگشته بود، از وي مي پرسندامام را چگونه ديدي ايشان در پاسخ مي گويد:

چهار تا آمن ديدم: 1. آمن بربه. 2. آمن بهدفه. 3.

آمن بسبيله. 4. آمن بقومه. (3)

امام، در پرتو توكل به خدا وايمان به هدف، اعتماد كامل به ملت خويش نيز داشت. همواره در گفته ها و نوشته هايش روي كمك و حضور مردم در صحنه هاي انقلاب واجتماع تأكيد مي كرد.

پس از پيروزي انقلاب، در بحرانهاي سياسي اقتصادي و تبليغاتي كه دشمنان داخلي و خارجي به وجود مي آوردند، بر حضور مردم و وفاداري آنان اصرار داشت و به مدد آنان مشكلات را آسان مي نمود و مي فرمودند:

مردم را در همه امور شركت بدهيم. دولت به تنهايي نمي تواند كه اين بار بزرگي كه الان به دوش اين ملت هست، بردارد. همان طوري كه ملاحظه مي كنيداگر چنانچه اين شور و شعف ملت و جوانهاي عزيز نبود، هيچ دولتي نمي توانست مقابله كند، با اين قدرتهايي كه همه قدرتشان را، قوه شان را پهلوي هم گذاشتند و به ما حمله كردند. بدون اين كه اين ملت همراهي كند، ما نمي توانستيم كاري بكنيم. هر چه داريم ازاينهاست و هر چه هست مال اينهاست. دولت عامل اينهاست. قوه قضائيه عامل اينهاست. قوه اجرائيه عامل اينهاست. قوه مقننه عامل اينهاست. اداي تكليف بايد بكنند، شركت بدهند مردم را در همه امور. (4)

امام، بيش از ديگران، مردم را شناخته بود. همين اطمينان به مردم، اكسير گرانمايه اي بود كه جانمايه حركت و قيامش را تشكيل مي داد. تنها كسي كه توانست روحيه ياس و ناميدي مردم را تبديل به روحيه اعتماد سازد، امام بود. به همين جهت، با يك دنيا خلوص و صداقت، مسؤولان را به جذب و به كارگيري مردم فرا مي خواند.

ايشان در اين خصوص

تأكيد داشته و مي فرمودند: سعي كنيد با خدمتتان به مردم، اين حضور دائم را جاودانه نگهداريد. آنچه انقلاب اسلامي را حفظ كرده، حضور مردم در صحنه است. مسئوولين كشور، بايد قدراين مردم فداكار و هميشه در صحنه را بدانند و خود را براي خدمت به آنان مجهز نمايند. (5)

رهبر معظم انقلاب اسلامي ازاين ويژگي امام اين گونه ياد مي كند:

آن اراده نيرومندي كه كوههاي عظيم در مقابل او به حساب نمي آمدند، همواره در برابر فداكاريها، شجاعت واحساسات پاك مردم سر تعظيم فرود مي آورد. آن روح بزرگ و كوه ستبر، به دفعات در برابر عظمت مردم تكان مي خورد و مي لرزيد. (6)

نظم وانضباط

در فرهنگ ديني، موضوع نظم و برنامه ريزي، چه درامور مادي و چه در مسايل معنوي، بسيار سفارش شده است. در تجربه تاريخ بشري نيز، نظم، يكي از مهمترين عوامل موفقيت مردان بزرگ، بلكه عامل پيشرفت تمدنها و انسانها، به شمار مي رود. داشتن برنامه و نظم، دقت در رفتار و منش سنجيده اساس زندگي است و غفلت از آن، زندگي را خواهد فشرد. علي (ع) در آخرين لحظات زندگيش فرمود:

اوصيكما و جمع ولدي واهلي و من بلغه كتابي بتقوي الله و نظم امركم. (7)

سفارش مي كنم شما (حسن و حسين) و همه فرزندانم و كسانم را و كسي كه نامه من به او برسد، به تقوا و نظم در كارها.

در اهميت وارزش نظم همين بس كه حضرت، پس از سفارش به تقوا و پاكي آن را در درجه اول ازارزشها قرار داده است. در جاي ديگر، خطاب به مومنان مي فرمايد: ساعات و لحظات زندگي خود را به گونه

اي تنظيم كنيد كه در كنار عبادت و مناجات و كسب معاش و تامين زندگي، به تفريح و نشاط جسمي نيز برسيد(8). در اين راستا امام، الگوي جامع و كاملي بود كه براثر نظم وانضباطي كه در سراسر عمرش برقرار ساخته بود، به بسياري از موفقيتهاي منحصر به فرد، دست يافت. او، در رعايت نظم، در همه مراحل زندگي وامور روزمره حساس بود.

يكي از شاگردان آن بزرگوار مي گويد:

يك صبح هم كه در مسجد شيخ انصاري مشغول تدريس بودند متوجه شدند كه پس از چند دقيقه از آغاز درس، چند نفري از فضلا و شاگردان، يكي پس از ديگري وارد مي شوند. امام (ره)، آن طور كه به خاطر دارم، مقداري در مود نظم واستفاده از فرصتها و وقتها صحبت كردند، واز اين كه اهل علم و طلاب بي نظم و بي حساب باشند و مثلا در درس، كه بناست شركت كنند، چند دقيقه ديرتر حاضر شوند، سخت انتقاد نموده و هشدار دادند. (9)

در مسايل خانوادگي و اشتغالات علمي، چه در دوران تبعيد و زندان و چه در دوران رهبري و اداره جامعه، نظم دقيقي بر كارهاي ايشان حكم فرما بود، به گونه اي كه خواندن روزنامه، پذيرفتن مقامات و مسئوولين مملكتي، انجام عبادات مستحبي، خواندن دعا و قرائت قرآن همه و همه در وقت خاص خودش انجام مي گرفت. يكي از بستگان نزديك امام، ! درباره نظم ايشان مي گويد:

... تمام كارهايشان از نظم خاصي برخوردار بود. بعداز چند روز كه آن جا ماندم متوجه شدم كه در هر ساعت چه برنامه هايي دارند، حتي وقتي به ايشان نگاه مي كردم مي دانستم كه

ساعت چنداست. گاهي از خانم درباره برنامه روزانه آقا مي پرسيدم مي گفتن: (اگر برنامه يك روز آقا را بگويم، شما مي توانيد آن را در 360 روز ضرب كنيد). چون دقيقا روي نظم و برنامه عمل مي كردند. به من هم توصيه زيادي در مورد نظم و برنامه ريزي داشتند. (10)

زهد و وارستگي

مهمترين مانع كمال آدمي، وابستگي و دلبستگي او به دنياست. اين حالت اگر بر روح انسان حاكم گردد، تمام ارزشها را تحت الشعاع قرار مي دهد واز فروغ آنها مي كاهد. براي رهايي از جلوه هاي فريبنده دنيا و مظاهر مادي، راهي بهتراز (زهد و ساده زيستي) نيست.

زاهد، با بي رغبتي به دنيا، آزاده اي است كه بي تكلف زيسته و بدون تعلق راه زندگي را مي پويد.

زاهد پاك سيرتي است كه بر بلنداي معرفت دست مي يازد و با انديشه پرفروغش حيات چند روزه زندگي را از زاويه اصلي آن مي نگرد، زاويه اي كه از ديد خاكيان و دلدادگان به دنيا پنهان است.

از ويژگيهاي دوستان خدا (اوليا الله) آن است كه به درون دنيا مي نگرند، آن گاه كه مردم برون آن را مي بينند و به فرداي خويش مي پردازند و يا خود را سرگرم امروز ساخته اند. دون همتان، به زرق و برقهاي دنيا دل بسته اند و درانبوه ظلمتهاي غفلت و تشريفات زندگي و آزمنديهاي آن غرق و سرگرداننداما وارستگان زاهد، از قيد مطامع موهوم گريخته و با صفاي قناعت و ساده زيستي، روحي سرشاراز معنويت را به دست آورده اند. امام خميني، از برجسته ترين چهره هاي زاهد و وارسته زمان بود. آن چنان در جاذبه

معنويات قرار گرفته بود و به ملكوت عالم نزديك شده و حقيقت و باطن دنيا را يافته بود كه ذره اي به تعلقات و ماديات آلوده نگشت واز هر چه رنگ تعلق مي گرفت آزاد بود.

امام، نه تنها چنين مي انديشيد واز دنيا و مظاهرش گريز داشت بلكه در عمل و زندگي معيشتي نيز، در همين راستا حركت مي كرد، چه آنان زمان كه در نجف و در حالت غربت و تبعيد بود و چه آن روز كه جلودار و رهبرانقلاب، هيچ گونه تغييري در خوراك، پوشاك، مسكن و رفت و آمد ساده وي پديد نيامد. زندگي ساده او در تمام عمرش گواه صادقي بر روح بزرگ و زاهدانه اوست:

زندگي زاهدانه وي در نجف و عدم استفاده از وسائل خنگ كننده در آن هواي گرم و فوق طاقت و عدم مسافرت به مناطق خوش آب و هوا، دقت در مصارف روزمره، فرش و لوازم منزل، لباس و صورت دارائي كه طبق قانون اساسي به رئيس ديوانعالي كشور، در آغاز زمامداري، ارائه دادند و ليستي كه پس ازرحلت آن عزيز، از دارائي ايشان تهيه شد، همه و همه حكايت از زيستي زاهدانه مي كند.(1). حضرت امام ، 3/12/67.

(2). مقام معظم رهبري ، 24/4/68.

(3). پيرامون انقلاب اسلامي شهيد مطهري. ص 21.

(4). صحيفه نور، ج 20

(5). 2/4/64.

(6). 24/4/68، روزنامه جمهوري اسلامي.

(7). نهج البلاغه ، نامه. ص 47.

(8). نهج البلاغه ، حكمت. ص 390.

(9). پيك هجران ويژه نامه حضرت امام ،. ص 57.

(10). مجله زن روز، شماره /05/1267

حتي در جريانهاي انقلاب نيز، تا آن جا كه به اوارتباط داشت، از تجملات و تشريفات منع مي كرد. هنگامي كه

كميته استقبال، در صدداستقبال با شكوه و با تشريفات ازايشان بود، فرمود:

مگر مي خواهند كوروش را وارد ايران كنند؟ يك طلبه از ايران خارج شده و همان طلبه به ايران باز مي گردد. من مي خواهم همراه امتم باشم.(1)

امام، نه تنها خود زاهد و ساده زيست بود، بلكه به اهل علم و مديران كشور نيز همواره، سفارش ميكرد كه گرفتار آفت تجمل و تشريفات نگردند لذا مي فرمودند:

من اكثر موفقيتهاي روحانيت و نفوذ آنان را در جوامع اسلامي، در ارزش علمي و زهد آنان مي دانم. وامروز هم اين ارزش نه تنها نبايد به فراموشي سپرده شود كه بايد بيشتراز گذشته به آن پرداخت. هيچ چيزي به زشتي دنياگرايي روحانيت نيست و هيچ وسيله هم نمي تواند بدتراز دنياگرايي، روحانيت را آلوده كند. (2)

تعبد و توسل

يكي ازاسباب مهم موفقيت انسان مسلمان، توجه به ادعيه و توسل به ائمه اطهار (ع) است. توسلات انسان را در تحصيل علم، كسب اخلاص و تهذيب نفس، كمك شاياني است. توسلات امام (ره) در اين زمينه نيز دراوج بود. آنچه روح او را آرامش مي داد واو را براي رهبري انقلاب و تحمل حوادث بسيار شگرف و شكننده آماده مي ساخت، همان حالات خوش دعا و توسل بود.

خلوتهاي عارفانه و عاشقانه، تهجد و شب زنده داريها، انجام نوافل شبانه روزي و راز و نيازهاي سحرگاهي او، هرگز ترك نشد.

مرحوم شهيد مطهري مي نويسد:

اين مردي كه روزها مي نشيند واين اعلاميه هاي آتشين را مي دهد، سحرها، اقلا، يك ساعت با خداي خودش راز و نياز مي كند. و آن چنان اشكهايي مي ريزد كه باورش مشكل است. اين مرد درست

نمونه علي (ع) است. درباره علي (ع) گفته اند:

(در ميدان جنگ به روي دشمن لبخند مي زد و در محراب عبادت، از شدت زاري، بي هوش مي شد). و ما نمونه آن را دراين مرد مي بينيم. (3)

هر گنج سعادت كه خدا داد به حافظ

از يمن دعاي شب و ورد سحري بود

امام، فاني في الله بود. فرياد جانش را در مناجات شعبانيه يافته، و براين آهنگ دل داده بود. تمام لحظات در محضر خداوند مي زيست واين حضور را احساس مي كرد. دائم در حال ذكر و دعا بود اما هرگز تظاهر به آن نمي كرد، و به قول آن عارف:

ذكر سه وجه است: ذكري است كه به زبان، و دل از آن غافل، اين ذكر عادت بود. و ذكري به زبان، و دل حاضر، اين ذكر طلب ثواب بود. و ذكري است دل را بگرداند و زبان را گنگ كند. قدر اين ذكر كسي نداند جز خداي تعالي. (4)

خدا را با زبان پاك مي خواند، با زباني كه معصيت او را نكرده و باعث خشنودي او گشته بود. ذكر و زيارت و تلاوت و زمزمه عاشقانه رفيق او بود. روزه هاي طاقت فرسا در گرماي نجف و نوافل شبانه روزي صيقل جانش بود. تا نماز را با نوافل نمي خواند افطار نمي كرد. هرگز زيارت مولايش اميرالمومنين (ع) را وقتي در نجف مي زيست قطع نكرد. هيچ گاه طلوع فجر چشم او را خفته نيافت.

جالب اين كه اين حالات و عبادات، هرگز او را از مسايل سياسي و اجتماعي باز نداشت !

اخلاص و خدامحوري

معيار سنجش وارزيابي تمامي اعمال و رفتار آدمي، به انگيزه و

نيت اوست. خوبي و بدي كارها بستگي به خاستگاه آنها دارد چنانچه فرموده اند: الاعمال ثمارالنيات (5) و همچنين فرموده اند: النيه اساس العمل.(6)

در روز واپسين نيز، انسانها براساس انگيزه و نياتشان برانگيخته مي شوند. اگر نيت پاك و خالص باشد، عمل داراي ملاك ارزشي خواهد بود. خلوص واخلاص به مثابه روح در پيكراعمال است كه به اعمال، شادابي و جهت مي بخشد. در روزگار ما، امام خميني، مظهر و مصداق روشن و درخشنده اين صافي و شاكي بود. درون را از شائبه غيرخدايي پيراسته بود، تمام كنشهاي نفساني را كنار زده بود، نيت خالصش را چون گوهري صاف و شفاف پاس مي داشت. انگيزه هاي خود را با هوا و هوس، نام و آوازه، خودنمايي، لذتهاي دنيايي، توجيهات و باورهاي ناصواب، آلوده نمي ساخت. با اكسير خلوص، ماهيت دانش و كردار خود را دگرگون مي كرد. هيچ گاه رضاي مخلوق را بر رضاي خالق مقدم نداشت. در كردار و گفتارش اخلاص را سرلوحه قرار داد و همواره بدان سفارش مي كرد:

سعي كنيد كه انگيزه ها، انگيزه هاي الهي باشد. سعي كنيد به مردم خودتان، هر كجا هستند، به كشورهاي خودتان، هر جا كه هستند، تزريق كنيد كه انگيزه هايشان الهي باشد. (7)

براي شناخت امام، پيش از هر چيز بايداو را در تجلي گاه مخلصين جستجو كرد. او، انسان كاملي بود كه خلوص را غايت كامل و نهايت آمال مي دانست. (8)

سرتاسر زندگي و تمام حركتهاي كوچك و بزرگ او، با نام و ياد خدا شكل گرفت. او، به جز رضاي محبوب به چيزي نمي انديشيد. نمازي كه در جماران به همراه روساي جمهور و

سران چند كشور ادا نمود، با نمازي كه در بيابانهاي عراق و مرز كويت خواند و نمازي كه آخر عمر در بيمارستان انجام داد، يكسان بود. رهبر معظم انقلاب اسلامي اين بعداز شخصيت امام را اين گونه ترسيم مي كنند.

«بزرگترين ستايش براي رهبر عزيز ما همين است كه او را (عبدالله) يعني بنده خدا و تسليم اراده پروردگار ... ياد كنيم ...»(9)

امام در نخستين گام مبارزه واولين اعلاميه اي كه صادر كرد، آيه شريفه ذيل را تابلوي راه و روش خود قرار داد:

قل انما اعظكم بواحده ان تقوموالله مثني و فرادي. (10)

بگو: تنها پند من اين است كه براي خدا قيام كنيد.

همه آشناياني كه سالها با او زندگي كرده و در صحنه هاي گوناگون او را آزموده اند، همه و همه براين باورند كه امام، در تمام زندگيش ذره اي ريا وجود نداشت و قدمي براي مطرح كردن خود بر نداشت براي همين در مسأله مرجعيت فرمودند:

خدا گواه است من براي رسيدن به مرجعيت، حتي يك قدم بر نداشته ام، ولي اگر به سراغم بيايداز پذيرفتن آن باكي ندارم.(11)

آري اخلاص امام، به جايي رسيده بود كه از تملق و چاپلوسي به شدت جلوگيري مي كرد و مي فرمود:

من راضي نيستم كساني را كه به من علاقه مند هستند، علاقه شان از قلب تجاوز نمايد و آن را ابراز نمايند. هر كسي به من علاقه دارد بگذارد در همان محدوده قلب بماند. كسي براي رياست من، حتي يك وجب هم قدم برندارد.(12)

در تمام عمرش، هيچ گاه ديده و يا شنيده نشده كه كلمه اي را بر زبان آورد كه نشانه تظاهر به دانش و معنويت باشد.

از رفتاري كه جلب توجه عوام كند، بيزار بود. همواره خود را شرمنده و خدمتگزار مردم مي دانست:

هنگامي كه ماجراي 15 خرداد را براي ايشان نقل كردند، شب همان روز، امام پس از برخاستن براي نماز، به من فرمودند: آقا محمود! من براي مردم كاري نكردم، تكليف من خيلي سنگين شد. مردم چرا اين جور كردند براي من، من كه براي مردم كاري نكردم. (13)

احترام به عالمان راستين

عالمان وارسته و صالح در فرهنگ دين، از منزلت و عظمت والايي برخوردارند چنانكه خداي متعال فرمود:

يرفع الله الذين آمنوا منكم والذين اوتوالعلم درجات.(14) خدا جايگاه كساني از شما را كه ايمان آوردند و به دانش دست يافتند، چندين درجه بالا برده است و همچنين در روايات آمده است:

نگريستن، به چهره عالم عبادت(15) وانسان دانش پژوه محبوب خداونداست. (16) علي (ع) پاس حرمت عالمان را همسان احترام به پروردگار مي شمرد و چنين فرمود:

من وقر عالما فقد وقر ربه. (17)

در فرهنگ دين، ديداراهل دانش، برترين عبادت وارزشمندتراز تلاوت قرآن و برگزاري نمازهاي مستحبي، به شمار آمده است. (18)

اين همه تكريم واحترام نسبت به عالمان در فرهنگ دين، بدين جهت است كه آنان انسانهاي متعهد، راهنماي مردم، مخالف بدعتها، پاسدار انديشه هاي ناب، طرفدار حقوق محرومان، روشن كننده چراغ اميد در دل آنان و ... هستند وگرنه، اين همه تكريم براي كساني نيست كه از تعهد و مسووليت بهره اي نبرده اند. كسي كه اندك آشنايي با تاريخ حوزه هاي داشته باشد مي داند: تنها عالمان الهي بوده اند كه از ميان مردم برخاسته اند و همراه آنان زندگي كرده اند و در غم و شادي شريك آنان بوده

اند و هر جا خطر و دشواري بوده است خود را سپر بلا نموده واز شرافت و عزت مردم دفاع كرده اند. اينها و صدها ويژگي ديگر، زمينه تجليل و تكريم از علماي صالح و راستين را فراهم نموده است.

امام خميني، در پرتواين فرهنگ و به پاس چنين خدماتي، در سراسر عمر پر بركت خويش، همواره براحترام و تكريم عالمان متعهد و دين باور تاكيد مي ورزيد و ضمن بر شمردن امتيازات آنان از مقام و منزلتشان به بزرگي و عظمت ياد كرده و در اين باره مي فرمودند:

ترديدي نيست كه حوزه هاي علميه و علماي متعهد، در طول تاريخ اسلام و تشيع، مهمترين پايگاه محكم اسلام، در برابر حملات وانحرافات و كجرويها، بوده اند ... . صدها سال است كه روحانيت اسلام تكيه گاه محرومان بوده است و هميشه مستضعفان از كوثر زلال معرفت فقهاي بزرگوار سيراب شده اند ... علماي اصيل اسلام، هرگز زيربار سرمايه داران و پول پرستان و خوانين نرفته اند و همواره اين شرافت براي خود حفظ كرده اند ... آنها با زهد و تقوا و رياضت درس خوانده اند ... و هرگز زيربار منت و ذلت نرفته اند ... به هر حال، خصوصيات بزرگي چون قناعت و شجاعت و صبر و زهد و طلب علم و عدم وابستگي به قدرتها و مهمتراز همه احساس مسئووليت در برابر توده ها روحانيت را زنده و پايدار و محبوب ساخته است. (19)(1). سرگذشتهاي ويژه ج 1، ص 11

(2). صحيفه نور ج 21. ص 244.

(3). ياديار (ويژه نامه 30 خرداد 1369، روزنامه جمهوري اسلامي)

(4). شرح بر مقامات اربعين. ص 52.

(5). غررالحكم ، چاپ

دانشگاه ، ج 1. ص 79.

(6). همان مدرك ،. ص 260.

(7). صحيفه نور، ج 20. ص 65.

(8). همان مدرك ،. ص 112.

(9). مقام معظم رهبري ، 14/1/68.

(10). صحيفه نور، ج 1.

(11). سرگذشتهاي ويژه ، ج 2. ص 101.

(12). همان مدرك ، ج 3. ص 18.

(13). همان مدرك ، ج 2. ص 24، آقا محمود بروجردي.

(14). سوره مجادله ، آيه 11.

(15). الحياه ، ج 2. ص 271.

(16). همان مدرك ،. ص 279.

(17). همان مدرك ،. ص 271.

(18). همان مدرك.

(19). پيام حضرت امام به حوزه هاي علميه ،اسفند 1367. امام، در همه مراحل زندگي، از دوران تدريس گرفته تا زمان مرجعيت و رهبري امت اسلامي، همواره براين اصل ارزشي پافشاري داشتند و به هيچ وجه اجازه نمي دادند كه نسبت به بزرگان دين و علماي راستين، كوچكترين اهانت و توهيني به عمل آيد.

يك روز مرحوم حاج آقا مصطفي، پيام آوردند كه آقا فرمودند: شنيده ام در اين جا (منزل) برخي غيبت واهانت به علما مي كنند. بنده راضي نيستم كسي دراين خانه غيبت، يا به كسي اهانت كند. (1)

امام، تنها يك معلم و مدرس نبود كه فقط به رشد فكري شاگردان بينديشد، بلكه همراه درس و بحث به سازندگي واخلاق طلاب عنايت ويژه داشت و به آنان گوشزد مي نمود كه به وسيله احترام به بزرگان، اسباب توفيق خود را فراهم سازند لذا فرمودند:

آقايان بايد خيلي مواظب خرده كاريها باشند. خيلي مواظب الفاظشان باشند، مبادا خداي ناكرده به واسطه كلمه اي سلب توفيق از آنها شود، يا از زمره محصلين واقعي خارج گردند و يا از طريق الهي و صراط مستقيم بيرون روند. (2)

كاملا مراقب بود كه

به حريم بزرگان حوزه و مراجع، توهين و يا انتقادي صورت نپذيرد. وقتي احساس مي كند يكي از طلبه ها نسبت به محروم آيه الله بروجردي ايرادهايي دارد، او را به گوشه اي فرا مي خواند و مي فرمايد:

شك نكنيد درباره ايشان: راجع به اعلميت آقاي بروجردي و تقواي آقاي بروجردي. (3)

امام راحل، به همان نسبت كه از علماي اصيل و شايسته تمجيد و تعريف مي كرد و پاس حرمت آنان را مي داشت، نسبت به علماي سوء و نالايقي كه نان دين مي خورند و با نام حوزه و روحانيت زندگي مي كنند، ولي درد دين ندارند واحيانا سنگ اندازي و كارشكني نيز مي كنند، مي فرمود:

البته اين بدان معني نيست كه ما از همه روحانيون دفاع كنيم چرا كه روحانيون وابسته و مقدس و مقدس نما و تحجرگرا هم كم نبودند و نيستند ... امروز عده اي با ژست تقدس مابي چنان تيشه به ريشه دين و انقلاب و نظام مي زنند كه گويي وظيفه اي غيرازاين ندارند ... ضربات روحانيت نا اگاه و آگاه وابسته، به مراتب كاري تر از اغيار بوده و هست ... خون دلي كه پدر پيرتان ازاين دسته متحجر خورده است، هرگز از فشارها و سختيهاي ديگران نخورده است ... تنها راه حل، مبارزه و ايثار و خود بود كه خداوند وسيله اش را آماده نمود. علما و روحانيت متعهد سينه را براي مقابله با هر تير زهرآگيني كه بر طرف اسلام شليك مي شد آماده نمودند و به مسلخ عشق آمدند ... (4)

بصيرت و دورانديشي

در منابع ديني، با تعبيرهاي گوناگون ازاين صفت ارزشمند ياد شده است. گاهي

از آن به عنوان (تفقه در دين) نام برده شده كه يك نوع درست فهمي و ژرف نگري همه جانبه و فراگير نسبت به مجموعه دين است و گاهي نيز به عنوان (فرقان) و وسيله تشخيص حق از باطل.

قرآن، عامل پيدايش اين صفت برجسته را تقوا و وارستگي شمرده و مي فرمايد:

ان تتقوا الله يجعل لكم فرقانا. (5)

اگر تقوا پيشه سازيد واز خدا بترسيد، براي شما وسيله اي براي جدايي حق از باطل را قرار مي دهد.

بالاخره، از فرهنگ ديني چنين به دست مي آيد كه بصيرت، روشن بيني، تيزهوشي، هوشياري، كياست، فراست، حزم، دورانديشي و ... از ويژگيهاي مومنان راستين وانسان داراي اين ويژگي، ازارزشي بالا وارجمند برخوردار است:

عبادالله ان من احب عبادالله اليه عبد اعانه الله علي نفسه ... نظر فابصر ... قد ابصر طريقه و سلك سبيله و عرف مناره و قطع غماره. (6)

بندگان خدا! همانا محبوبترين بنده خداوند، بنده اي است كه ... ديده و نيك نظر كرده ... راه خود را به چشم دل ديد و آن را كه خاص اوست رفت (به چپ و راست ننگريد) نشانه راهش را شناخت و خود را در گردابهاي گمراهي غرقه نساخت.

اين ويژگي براي مومنان، فضيلت وارزش و براي رهبران و راهنمايان وظيفه و شرط موفقيت است، چنان كه در قرآن كريم آمده است:

قل هذه سبيلي ادعوا الي الله علي بصيره انا و من اتبعني. (7)

(بگو اين راه من است كه من و پيروانم با بصيرت كامل همه مردم را به سوي خدا دعوت مي كنم.) اين آيه نشان مي دهد كه (رهبر) بايد داراي بصيرت و آگاهي كافي باشد و گرنه دعوتش

به سوي حق نخواهد بود.

علي (ع) مي فرمايد: ان معي لبصيرتي مالبست علي نفسي ولا لبس علي. (8)

همانا بصيرت و حقيقت بيني من، با من همراه است. نه حق را از خودم پوشيده داشته ام و نه بر من پوشيده بوده است.

اصولا، يكي از راههاي شناخت رهبران راستين از رهبران دروغين در اين است كه گروه اول برنامه واهداف خود را با صراحت و روشني اعلام مي دارند، تا رهروان با بصيرت و شناخت دقيق، راه را انتخاب كنند ولي رهبران دروغين براي سرپوش نهادن روي كارهاي خود، همواره در پرده ابهام سخن مي گويند و دنبال برنامه هاي چند پهلو مي روند. مردان الهي و پيشوايان راستين كساني هستند كه ديده باني امت را همراه با عقل و درايت به عهده دارند و با دورانديشي و آينده نگري مسايل را پي مي گيرند. به حوادث و وقايع چنان كه هست مي نگرندازاين روي هيچ گاه لغزشها واشتباهات، آنان را غافلگير نمي سازد چرا كه در روايت آمده است: العالم بزمانه لاتهجم عليه اللوابس

امام خميني، يكي از برجسته ترين انسانهاي تاريخ اسلام بود كه به بركت خودسازي و تقوي، به مقام بصيرت و فرقان (تيزهوشي و درست فهمي) دست يافته بود واز دريچه بصيرت و رحمت ازافق بالا و برتر به مسايل و حوادث مي نگريست. به اين جهت، در تصميم گيريها و موضع گيريهايش موفقترين و سودمندترين شيوه را برگزيد وازاشتباه و دوباره كاري جلوگيري كرد. رهبر معظم انقلاب، حضرت آيه الله خامنه اي، اين بعداز شخصيت امام را اين گونه ترسيم مي كند:

امام خميني، مردي حكيم، دقيق و برخورداراز ذهنيتي بالا كه قادر

به پيش بيني بسياري از وقايع بودند. اعتقاد داشتند كه از آغاز نهضت، دست هدايتگر خداوند، انقلاب واسلام را پيش مي برده است. (9)

ژرف نگريهاي امام، در برابر سياستهاي رژيم ستمشاهي و انگشت گذاشتن روي نقطه هاي ضعف آن، بر همگان روشن است. برخورد مناسب و درست امام با جريانات گوناگون، از جمله منافقين، حتي قبل از پيروزي انقلاب، آن گاه كه هنوز به طور كامل در لجنزار عفن خودخواهيها و خودمحوريها فرو نرفته بودند واز پشت، امت مسلمان را با خنجر كين مورد حمله قرار نداده بودند و بسياري از مبارزان مهر تاييد بر كارنامه آنان مي زدند، امام با هوشياري خاص، پرده ازالتقاط اين گروه برداشت و دست رد به سينه آن زد.

همچنين موضع آگاهانه او، در برابر مسايل گوناگون جنگ و پس از آن، در قبول قطعنامه و برخورد به موقع، با تحولات شرق، همه و همه گواه بر بصيرت آن مرد بصير بود.

آنچه نوشتيم، برخاسته از تتبع كافي و وافي در زواياي زندگي آن فرزانه نيست، بلكه نمي است از يم كه تقديم گرديد.

(1). سيماي فرزانگان ، ج 3. ص 252.

(2). همان مدرك ،. ص 251.

(3). سرگذشتهاي ويژه ، ج 3. ص 252.

(4). پيام امام به حوزه هاي علميه ، 16.

(5). سوره انفال ، آيه 29.

(6). نهج البلاغه ، خطبه 87.

(7). سوره يوسف ، آيه 108.

(8). نهج البلاغه ، خطبه 10.

(9). مجله كميته انقلاب اسلامي ، شماره 37.

مجله حوزه - ش 49

امام خميني؛ تجلي تمام ابعاد اسلام

امام خميني؛ تجلي تمام ابعاد اسلام

اشاره:

پروفسور «حامد الگار» نويسنده و محقق مسلمان انگليسي است كه در حال حاضر در آمريكا به تحقيق و تدريس اشتغال دارد. وي تحصيلات خود

را تا پايان مراحل عالي در دانشگاه كمبريج در رشته زبانهاي عربي، فارسي و مطالعات اسلامي ادامه داده و پايان نامه وي درباره «نقش سياسي علما در دوره قاجار» در سال 1950ميلادي به رشته تحرير درآمده است. پروفسور حامد الگار در سال 1959 ميلادي به ايران مسافرت كرده و از آن پس آن طور كه خود مي گويد: «با ايران و ايراني در تماس بوده و هستم و دلبستگي عميقي به اين كشور به عنوان يك سرزمين غني اسلامي دارم و اقلا ده دوازده بار به ايران سفر كرده ام» ايشان آثار متعددي درباره نقش علما و روحانيون در قرن بيستم و در دوره حكومت پهلوي، تاريخ تصوف، عرفان، زندگي افراد روحاني، انقلاب اسلامي ايران و زندگي حضرت امام خميني دارند و كتابهايي را به زبانهاي عربي، تركي و انگليسي ترجمه كرده اند. پروفسور «حامد الگار» در جريان برگزاري كنگره بين المللي امام خميني و احياي انديشه ديني در شمار مدعوين و سخنرانان بودند و در اين مدت در ميزگردها و مصاحبه هايي چند با رسانه ها شركت داشتند. مصاحبه حضور را با ايشان در پي مي خوانيم:

مجله حضور: بد نيست در ابتدا درباره پايان نامه خودتان كه در واقع مقدمه تحقيق وسيع در موضوع اسلام و علماي اسلام است مطالبي بيان بفرماييد.

پروفسور حامد الگار: موضوع پايان نامه دكتراي من درباره تاريخ روحانيت در ايران است. البته اين كتاب بعدا به فارسي ترجمه شد و كار نسبتا كهنه اي است. و حالا با معلوماتي كه در طول تقريبا 30 سال گذشته و با در دسترس قرار گرفتن اسناد و كتابهاي جديد جمع كرده ام اين

اثر ناچيز بنده احتياج به يك تجديد نظر كلي دارد.

حضور: علاوه بر آن پايان نامه، جنابعالي قبل از پيروزي انقلاب اسلامي مطالبي درباره نقش علما و شخص حضرت امام خميني نوشته و منتشر كرده ايد. بفرماييد مهمترين آنها و چهارچوب و طرح آن آثار چه بوده است؟

حامد الگار: من يك تفسيري از نقش دين و بخصوص رهبري حضرت امام كرده بودم. البته غيب گويي نبود ولي تفسير صحيحي بود. من در سال 1970 ميلادي در كنفرانسي كه در دانشگاه كاليفرنيا در لوس آنجلس برگزار شد و مربوط به مسايل ايران بود، درباره نقش روحانيت در دوره پهلوي با تاكيد روي نهضت 15 خرداد 42 و رهبري حضرت امام ارائه كردم و به خوبي به ياد دارم كه بعضي از ايران شناسان برجسته آمريكايي كه در كنفرانس حاضر بودند همه بشدت تز مرا رد كردند و گفتند كه ديگر روحانيت در ايران نقشي نخواهد داشت و آيت الله خميني - به تعبير خودشان - بكلي از ياد ايرانيان رفته است و كسي گوشش بدهكار حرفهاي روحانيون نيست؛ كه بعد شد آنچه شد و ديدند كه تفسير بنده درست بود.

حضور: شما كداميك از آثار امام خميني را بيشتر مطالعه كرده ايد؟

حامد الگار: عرض شود از حضرت امام، حكومت اسلامي يا ولايت فقيه، شرح چهل حديث، مصباح الهدايه، اسرار الصلاه، شرح دعاي سحر، تفسير سوره حمد، توضيح المسايل، استفتائات، المكاسب المحرمه و تحريرالوسيله را مطالعه كرده ام.

حضور: حضرت امام كه يك شخصيت جامع الاطراف هستند در طول عمر پربركت خودشان آثار متعددي در زمينه هاي مختلف بوجود آورده اند كه تقسيم بندي آنها دشوار است ولي مي توان

اين آثار را به دو دسته كلي تقسيم كرد. اول آن آثاري كه محدود به زمان خاصي نبوده مانند مصباح الهدايه يا در زمان طولاني مورد بحث بوده مانند كشف الاسرار و دوم آثاري كه با نوسانات تاريخي و در زمينه قيام و انقلاب ايشان باصطلاح شان نزول داشته مانند پيامها، سخنرانيها كه هر چند اساس و جوهره پيام پايدار است لكن مخصوص موقعيت خاصي است. ظاهرا اين گونه آثار به مناسبت آن تمايل به تازگي خبر كه در سطح جهان مطرح است بخصوص در جريان انقلاب و پس از پيروزي در رسانه هاي جهان بيشتر منعكس شده است - صرف نظر از قلب و تحريفها - اين آثار بيشتر جنبه سياسي - اجتماعي و بيروني دارند. شما بفرماييد كدام از اين دو دسته آثار در غرب بيشتر مورد اقبال نويسندگان و متفكرين بوده است؟

حامد الگار: بايد عرض كنم آثار امام به طور كلي، متاسفانه مجهول مانده است. آثار عمده ايشان آن طور كه بايد و شايد به زبانهاي غربي ترجمه نشده. تنها چيزهايي كه ما داريم جزوه هاي كوچكي است كه در ايران چاپ شده و بعضي از آنها قابل استفاده است. من خود بعضي از آثار امام را به انگليسي ترجمه كرده ام. ولي غربيها به طور كلي با آثار امام آشنايي كافي ندارند. حتي در مورد مسلمانها نيز همين را مي شود گفت. اصولا مسلمانهاي ساكن غرب به طور كلي متاسفانه اهل مطالعه نيستند، كتاب نمي خوانند. بيشتر عادت يا حتي اعتياد پيدا كرده اند به تماشاي تلويزيون. خلاصه آنچه مسلم است اين است كه اين ابعاد مختلف حضرت امام كه ذكر

فرموديد به حد كافي شناخته نشده است. اكثر مسلمانها، درست مانند غربيها ايشان را بيشتر يك رهبر سياسي مي دانند. در صورتي كه اين يك مطلب بديهي است و يكي از ابعاد شخصيت ايشان است. بايد براي معرفي آثار ايشان و ابعاد ديگر ايشان كوشش بيشتري صورت گيرد.

حضور: بعضا مي بينيم كه آثار عرفاني حضرت امام مانند كتاب مصباح الهدايه، در ميان اهل انديشه و تحقيق كشورهاي غربي مورد اقبال بيشتري است.

حامد الگار: بله، ولي خوب انگشت شمارند. شايد در سراسر آمريكا ده نفر هم قابليت درك مطالب مصباح الهدايه را نداشته باشند. البته هستند كساني كه با عرفان اسلامي تااندازه اي آشنايي دارند ولي همان طور كه عرض كردم تعدادشان فوق العاده كم است. بالاخره شما خودتان قبول داريد كه مطالعه مصباح الهدايه مستلزم مقدمات عرفاني است. خواننده اگر با اصطلاحات عرفاني آشنايي نداشته باشد محال است از آن كتاب استفاده درستي بكند.

حضور: با اين حساب و با توجه به اشاره اي كه به قدرت تلويزيون در غرب كرديد و اينكه ساير رسانه هاي جمعي نيز در خدمت نيروهاي استكباري است معرفي آثار امام و شخصيت امام كه در واقع معرفي اسلام ناب محمدي است دشوار مي نمايد.

حامد الگار: واقع اين است كه نمي شود حضرت امام را از طريق رسانه ها معرفي كرد. من معتقد هستم هيچ چيز جاي مطالعه كتاب را نمي تواند بگيرد. بعضي از آقايان معتقد هستند كه از طريق اينترنت و نظاير آن مي شود كار كرد و استفاده كرد، البته تا حدي مي شود. ولي اينترنت جاي مطالعه كتاب را نمي گيرد. در ايران اسلامي كساني كه از

آثار عرفاني امام بتوانند فيض ببرند زيادند ولي در سطح جهان آنچه به نظر بنده بايد در معرفي آن كوشش كرد پيام كلي امام به توده هاي مسلمان است كه بايد در برابر استثمار و استعمار آمريكايي و غربي مخصوصا در برابر صهيونيسم ايستادگي كنند و ترس و واهمه اي به خود راه ندهند. به نظر من اين، لب پيام حضرت امام به مسلمانان امروز جهان است.

حضور: البته همين است كه مي فرماييد و محور آن نيز همانگونه كه از پيامهاي حضرت امام و وصيت نامه ايشان استنباط مي شود وحدت و جهاد است. لكن پيام امام خميني علاوه بر مسلمين خطاب به مومنين و محرومين و مستضعفين جهان نيز هست. فكر مي كنم به خاطر همين جهاني بودن پيام حضرت امام و آثار و نتايج آن كه قطعا عليه منافع استكباري است اسباب اين همه بررسي و تحليل غرب درباره انقلاب ايران و شخص حضرت امام شده است. البته سنت بررسي و تحليل عميق مسايل روند جاري انديشه غربي است لكن به نظر مي رسد در اينجاانگيزه بيشتري وجود دارد. به نظر شما اين بررسي ها و تحليلهاي غربي كه حتما بسياري از آنها را ديده و مطالعه كرده ايد تا چه حد موفق بوده و مطابق با واقعيت است؟

حامد الگار: تحليلهاي بي غرض فكر نمي كنم زياد باشد. آنها از تحليل شخصيت امام و روند انقلاب اسلامي عاجز مانده اند. براي اينكه هر معياري بكار مي برند برخاسته از تجربيات جامعه غربي است. بعد از پيروزي انقلاب اسلامي در ايران تلاش مي كنند تا يك مطالعه جدي درباره بقيه كشورهاي اسلامي بشود تا

مبادا چنين انقلابي در آن كشورها نيز رخ دهد و به پيروزي برسد، مخصوصا درباره تركيه، مصر و الجزاير. نسبت به كشورهايي كه نهضت اسلامي در آن رشد پيدا مي كند حساسيت زيادي دارند و تحقيقات زيادي بعمل مي آورند. ولي من مي توانم به شما اطمينان بدهم كه اين تحليلها در نهايت امر درست از آب در نخواهد آمد.

حضور: در واقع اين تحليلها با هدف نهايي ضربه زدن به انقلاب اسلامي انجام مي شود.

حامد الگار: بله، براي ضربه زدن است. يعني من تا به حال تحليل عملي بي طرفانه درباره انقلاب ايران نديده ام. جوامع اسلامي نوعا با جوامع غربي تفاوت دارد. البته اين موضوع ناگفته نماند كه اگر اشتباه نكنم در خود ايران نيز آن تحليلي كه از انقلاب اسلامي و از ميراث امام بايد بشود تا به حال انجام نگرفته است. يعني من تقريبا تمام كتابهايي كه به آنها دسترسي دارم - آنهايي كه در ايران تهيه شده - و من مي خوانم، مي بينم علي رغم نكات مثبت حق مطلب ادا نشده است.

حضور: به نظر مي رسد يكي از عوامل اشكال در تحليلهاي غرب - صرف نظر از غرض ورزيها - نوع رهبري است كه نظام اسلامي به جهان معرفي مي كند، يعني ولايت فقيه.

اين بحث از مباحث عمده كنگره بود و از بعضي شركت كنندگان خارجي شنيدم كه آن را در شمار ضروري ترين بحثها مي دانند. به طور فشرده بفرماييد جنابعالي چه تفاوتي ميان رهبري ولي فقيه و رهبري سياسي نظامهاي امروز غرب مي بينيد؟

حامد الگار: مي دانيد كه اين سوال پاسخ خيلي مفصلي مي خواهد. لكن لب مطلب

از اين قرار است كه رهبري و حاكميت در غرب مخصوصا بعد از پايان قرون وسطي هيچ جنبه معنوي نداشته است و با معنوي بودن سياست يا قدرت سياسي داشتن كليسا مخالفت جدي شده. البته بد نيست كه مخالفت شده. اگر ما به كارنامه كليساي مسيحي در طي قرون وسطي نگاه كنيم كاملا طبيعي مي نمايد كه غرب طرفدار تز جدايي دين از سياست شده باشد. ولي اين تز به هيچ وجه با اسلام سازگار نيست. براي اينكه پيامبر اسلام - صلوات الله و سلامه عليه - نه تنها يك مبلغ رسالت الهي بودند بلكه بر اساس همان وحي، حكومت عادلانه تاسيس كردند. دولت در اسلام فرعي نيست، جز اصول است.

حضور: كنگره بين المللي امام خميني و احياي تفكر ديني كه جنابعالي نيز جز شركت كنندگان و سخنرانان آن بوديد در واقع معرفي انديشه امام خميني و آشنايي با گوشه هايي از درياي وجودي ايشان است. حضرت آيت الله خامنه اي ولي امر مسلمين در بيانات اخيرشان فرمودند امام خميني گنج بي پاياني است كه امروز ناشناخته مانده و در معرفي ايشان از تبيين هنري بايد استفاده بيشتري بشود به نظر شما چگونه مي توان اين رهنمود را بكار بست؟

حامد الگار: من تمام سخنان ايشان را نخوانده ام ولي اينكه فرمودند امام خميني گنجي باقي گذاشتند كاملا درست است؛ گنجي كه به هيچ وجه حتي در داخل ايران به حد كافي شناخته نشده چه رسد به خارج. اما براي استفاده از هنر براي معرفي امام، ببينيد، بعضي از ابعاد وجودي حضرت امام براي غيرمسلمان اصلا قابل درك نيست. همان طور كه اگر كسي بخواهد از

آثار عرفاني امام بهره ببرد بايد حداقل معلومات مقدماتي را در اين زمينه داشته باشد، كسي كه بخواهد با شخصيت امام به طور كلي آشنا شود بايد اسلام را درك كرده باشد. چرا امام را دوست داريم؟ چرا براي ايشان احترام قايل هستيم؟ چرا سالگرد رحلت ايشان را عزيز مي داريم؟ براي اينكه شخصيت ايشان، نقش تاريخي ايشان، منحصر به ايران نبوده، منحصر به يك مقطع زماني نبوده، بلكه امام تجلي تمام ابعاد اسلام است. از اين نظر براي ما مهم هستند. بنابراين كسي كه بخواهد امام را منهاي اسلام بشناسد و درك كند البته ناكام خواهد ماند. به همين دليل نيز تحليل گران غربي آنچه درباره امام و انقلاب نوشته اند و نظريه ارائه كرده اند كارشان پيش نرفته و نخواهد رفت. در معرفي امام بايد به اين مسايل توجه داشت.

حضور: به هر حال ما از شما متشكريم

حامد الگار: متشكرم.

حامد الگار- مجله حضور، ش20

امام خميني (ره) و عشق به مردم

امام خميني (ره) و عشق به مردم

نوبت مردم را رعايت مي كردند

در آن روزگار ما امام را به نام حاج آقا روح الله مي شناختيم كه از احترام فوق العاده زيادي برخوردار بودند. در حمام همواره نوبت سايرين را رعايت مي كردند و مردم كه مي خواستند با اصرار نوبت خود را به امام بدهند قبول نمي كردند.(1)

اين مطلب شدني نيست

اوايلي كه امام به نجف آمده بودند به دليل خشكي و گرماي زياد خيلي از هواي نجف اذيت مي شدند ولي در كوفه كه به نجف بسيار نزديك بود هوا خيلي بهتر بود لذا از قديم علمايي مانند مرحوم آسيد ابوالحسن اصفهاني، مرحوم آسيد محمد كاظم خراساني حتي كساني كه در زمان خود امام بودند در

كوفه منزل داشتند و شب ها پس از مغرب به كوفه مي رفتند و تا صبح آنجا بودند. اما امام در اين هوايي كه گاه به 55 درجه حرارت مي رسيد _ و حتي بعضي از دوستان مي گفتند كه علامت دما سنج رفته بالا و به آخر خود رسيده _ به كوفه نمي رفتند.

عده اي زياد خدمت ايشان آمدند از جمله مرحوم آقاي خلخالي، آقاي كلانتر و از طرف بعضي از آقايان مراجع هم كساني آمدند كه امام را راضي كنند ايشان هم شبها به كوفه بروند. خانه ملكي، خانه اجاره اي، از هر نوع آن هم آماده بود. حتي مرحوم آقا مصطفي را واسطه كردند كه ايشان را راضي كنند. آقاي خلخالي گفت خدمت امام اصرار كنيد كه بپذيرند. خدمت امام رسيدند و به ايشان عرض شد شما براي خودتان تنها نيستيد براي همه مسلمانها هستيد و از اين حرفها، ايشان پس از اينكه صحبتهاي زيادي انجام شد. شروع به صحبت كرده و فرمودند: من خجالت مي كشم الان خيلي از اشخاص هستند كه براي محبت به من و محبت به اسلام يا در زندانهاي رژيم هستند و يا در مناطق سخت با آن آب و هوا تبعيد شده اند، و تحت شكنجه هم هستند آنوقت من بخواهم به كوفه بروم؟ شما هم اصرار نكنيد چون اين مطلب شدني نيست. و اين يكي از مطالبي است كه من روي آن حساب مي كنم و هيچوقت هم اين معنا را قبول نمي كنم و اصرار زياد هم نكنيد. البته عده زيادي آمده اند و گفته اند و من تشكر مي كنم ولي اينطور نيست كه من دست از حرفهايم بردارم و روي آن ايستاده ام.(2)

تا همه طلبه ها نروند نمي آيم

امام

در طي اقامت خود در عراق تمام تابستانها را در همان نجف سوزان كه شدت گرمايش گاهي به 54 درجه مي رسيد گذراند. اتفاقا مقابل منزل امام دكان نانوايي قرار داشت كه گرماي آن به وسيله لوله قطوري به طرف منزل امام پخش مي شد و فضاي محوطه را دو چندان گرم مي كرد !

مكرر در مكرر از امام درخواست مي شد كه تابستانها را در كوفه بگذرانند. به ويژه آنكه كوفه تقريبا محل تابستاني بعضي از بزرگان و اهل علم نجف بود ولي ايشان مي فرمودند تا همه عزيزان طلبه ام وسيله اقامت در كوفه را نداشته باشند كوفه نمي روم.(3)

هر وقت به همه طلبه ها خانه دادند

بعضي از تجار به منزل امام در نجف مي آمدند و مي گفتند كه نه از وجوهات بلكه همين طوري مي خواهيم براي شما و حاج آقا مصطفي منزل بخريم. امام جواب مي دادند: هر وقت به همه طلبه ها خانه دادند يك منزل به مصطفي مي دهند و يك منزل هم به من خواهند داد.(4)

اجازه نمي دادند

در نجف كه هوا خيلي گرم بود امام كولري در منزل نداشتند بعضي از آقايان كه خدمت ايشان مشرف مي شدند اصرار مي كردند كه ولو براي يك ساعت هم شده به كوفه تشريف ببرند و از هواي خنك استفاده كنند ولي امام قبول نمي كردند. علت اين بود كه مرتب خبر مي آوردند كه مردم ايران در زندان تحت شكنجه اند؛ حتي در نجف با پنكه، كولرهاي دستي درست مي كردند كه از هواي زير زمين استفاده مي شد و ما مي خواستيم كه در منزل امام هم اين كار بشود ولي آقا اجازه نمي دادند.(5)

مگر مي خواهند كورش را وارد ايران كنند

روزي از كميته استقبال از تهران به پاريس تلفن زدند. تلفن كننده

شهيد مظلوم دكتر بهشتي بود كه مي گفت براي ورود امام برنامه هايي تنظيم شده. به عرض امام برسانيد كه فرودگاه را فرش مي كنيم، چراغاني مي كنيم، فاصله فرودگاه تا بهشت زهرا را با هلي كوپتر مي رويم و... وقتي خدمت امام مطالب را عرض كردم، پس از استماع دقيق كه عادت هميشگي ايشان بود كه اول سخن طرف مقابل را به دقت گوش كنند و آنگاه جواب گويند با همان قاطعيت و صراحت خاص خود فرمودند: «برو به آقايان بگو مگر مي خواهند كورش را وارد ايران كنند؟ ابدا اين كارها لازم نيست. يك طلبه از ايران خارج شده و همان طلبه به ايران باز مي گردد، من مي خواهم در ميان امتم باشم و همراه آنان بروم ولو پايمال بشوم».(6)

بايد پيش برادرهايم باشم

خبرنگاري در پاريس از امام هنگامي كه قصد عزيمت به ايران كرده بودند و فرودگاهها بسته بود سؤال كرد: با توجه به اينكه بازگشت حضرت آيت الله ممكن است باعث خون ريزيهاي بيشتر شود آيا باز هم حضرتعالي اصرار به بازگشت خواهيد داشت؟ امام فرمودند: «من بايد پيش برادرهايم باشم تا اگر بنا باشد كه خون من بريزد، در بين رفقاي خودم و همراه با جوانهاي ايران بريزد».(7)

مگر خون من رنگين تر است

شبي كه توطئه كودتاي نوژه كشف و خنثي شد به امام گفته بودند : «بياييد از اينجا برويم، امكان دارد يك هواپيما بيايد و جماران را بمباران كند.» ولي امام گفته بودند: «مگر خون من رنگين تر از خون مردم جماران است؟»(8)

اگر قرار باشد بمباران شود

مرحوم حاج سيد احمد آقا يادگار امام (ره) نقل فرمودند: در آن ايام كه بمباران بود روزي آقاي انصاري آمدند و به امام

گفتند از آقاي ري شهري يك نامه اي آمده كه ما از طريق اطلاعات خبر موثقي داريم كه امشب اينجا مي خواهد بمباران شود، خواهش ما اين است كه امشب جايتان را عوض كنيد! امام با يك لبخندي به او گفتند: «يعني چه؟ شما چرا اين حرف را مي زنيد؟» آقاي انصاري خيلي ناراحت شدند، و به امام اصرار و التماس مي كردند كه به حق مادرتان زهرا (س) اين كار را بكنيد. آقا از آنجا آمدند بيرون و وارد اتاقي كه من بودم شدند و با يك لبخندي گفتند: «آقاي انصاري آمده بود به من مي گفت كه از اينجا برو !» من از امام پرسيدم: «چرا؟» امام گفتند: «چه مي دانم، اطلاع داده اند كه امشب مي خواهد اينجا بمباران شود!» من گفتم: خوب آقا چرا گوش نمي كنيد؟ خنديدند و گفتند: «اين حرفها چيه؟ من اگر قرار باشد بمباران هم شود در همين صندلي و در همين اتاقم هستم. مگر همه در پناهگاه هستند؟ گفتم: آقا همه غير از شما هستند، همه مردم كه خانه هاشان هدف دشمن نيست. گفتند چه فرقي مي كند، پاسداري كه سر كوچه ي ما ايستاده كه در پناهگاه نيست، او آنجا ايستاده و من پناهگاه بروم؟ گفتم: همه مي روند. الان در جماران هم پناهگاه ساخته شده اين دستور دولت است. گفتند: نه اين طور نيست آن پاسدار به خاطر من ايستاده به پناهگاه نمي رود، من از اين اتاقم بيرون نمي روم، شماها برويد خودتان را حفظ كنيد! من به خاطر اينكه باز يك حربه ديگري به كار برده باشم گفتم: «اگر شما نرويد ما هم نمي رويم، پس به خاطر ما هم كه شده برويد به پناهگاه. گفتند: نه من وظيفه

خودم نمي دانم ولي شما وظيفه داريد خودتان را حفظ كنيد ولي من وظيفه خودم نمي دانم كه از اتاق بيايم بيرون. و از اتاقشان هم بيرون نيامدند. فرداي آن روز كه من نامه آقاي ري شهري را ديدم مشاهده كردم امام يك غزل عرفاني پشت آن نامه نوشته بودند. فكر كردم اصلا ما كجائيم در اين بحر تفكر و امام كجا؟ !(9)

تا زماني كه موشك به من بخورد

مرحوم حجه الاسلام حاج سيد احمد خميني نقل مي كردند: يك روز بعد از ظهر حدود هفت الي هشت موشك به اطراف جماران اصابت كرد. خدمت امام رفتم و عرض كردم: «اگر يك مرتبه يكي از موشكهاي ما به كاخ صدام بخورد و صدام طوري بشود ما چقدر خوشحال مي شديم، اگر موشكي به نزديكيهاي اينجا _ جماران _ بخورد و سقف اينجا پايين بيايد و شما يك طوري بشويد چه؟ امام در پاسخ گفتند: و الله قسم من بين خودم و آن سپاهي كه در سه راه بيت است هيچ امتياز و فرقي قايل نيستم. و الله قسم، اگر من كشته شوم يا او كشته شود براي من فرقي نمي كند. من گفتم: ما كه مي دانيم شما اينگونه هستيد، اما براي مردم فرق مي كند. امام فرمودند: نه، مردم بايد بدانند اگر من در يك جايي بروم كه بمب، پاسداران اطراف منزل مرا بكشد و مرا نكشد، من ديگر به درد رهبري اين مردم نخواهم خورد. من زماني مي توانم به مردم خدمت كنم كه زندگيم مثل زندگي مردم باشد. اگر مردم يا اين پاسداران يا كساني كه در اين محل هستند يك طوريشان بشود بگذاريد به من هم بشود تا مردم

بفهمند همه در كنار هم هستيم. گفتم: پس تا كي مي خواهيد اينجا بنشينيد؟ به پيشاني مباركشان اشاره كردند و فرمودند: تا زماني كه (تركش) موشك به اينجا بخورد. (10)

هر وقت همه سنگر داشتند

در دوران بمباران و موشك باران تهران در نزديكي اقامتگاه امام سنگر كوچكي ساخته بودند تا آقا و خانواده ايشان در صورت وضعيت قرمز و بروز خطر در آن پناه بگيرند. ولي ايشان به هيچ وجه وارد سنگر نمي شدند و وقتي سؤال مي كرديم چرا وارد سنگر نمي شويد تا در امان باشيد، مي فرمودند؛ مگر همه مردم سنگر دارند كه من هم داشته باشم؟ هر موقع تمام ملت داراي سنگر شدند من نيز به سنگر خواهم رفت و در همان اتاق كوچك خويش مي ماندند. (11)(1) . آيت الله خاتم يزدي

(2) . حجت الاسلام و المسلمين سيد مجتبي رودباري _ 15 خرداد _ ش 5 و 6

(3) . حجت الاسلام و المسلمين لطف علي فقيهي _ اطلاعات هفتگي _ ش 2442

(4) . حجت الاسلام و المسلمين قرهي _ سرگذشتهاي ويژه از زندگي امام خميني _ ج 1

(5) . حجت الاسلام و المسلمين فردوسي پور _ روزنامه كيهان _ 14/4/ 68

(6) . سرگذشتهاي ويژه از زندگي امام خميني _ ج 3

(7) . تيموري _ در رثاي نور _ ص 63

(8) . فاطمه طباطبايي _ ندا _ ش 1

(9) . حجت الاسلام و المسلمين سيد احمد خميني _ آشنا _ ش 1

(10) . خادم _ در رثاي نور

(11) . حجت الاسلام و المسلمين سيد احمد خميني _ آشنا _ ش 1

از بيرون پيداست!

در روزهاي اول جنگ از تيم مهندسي ستاد مشترك ارتش، شخصي به جماران آمد و

يك محل ضد بمب براي امام درست كرد. وقتي كه آنجا را مي ساختند امام گفتند: «من به آنجا نمي روم.» ظرف چهار يا پنج ماه آن محل درست شد. اتاقي بود به شكل L با ابعاد 5 متر در 4 متر امام تا آخر هم به درون آن پناهگاه نرفتند. حتي به امام گفتند: شما بياييد و حداقل اينجا را ببينيد. امام گفتند: از همين بيرون پيداست و از بيرون دارم مي بينم كه ساختمان آن چيست. امام هيچ گاه داخل آن پناهگاه نرفتند و در زماني كه تهران مورد اصابت موشك قرار گرفت، ايشان درون اتاق معموليشان بودند و صبحها مي آمدند و مي نشستند و كار روزانه شان را انجام مي دادند. امام در تمام مدتي كه تهران مورد هدف قرار گرفت از اتاقشان بيرون نرفتند. (1)

پناهگاه نسازيد

وقتي امام نپذيرفتند به پناهگاهي كه براي ايشان ساخته شده بود بروند، هم مقام معظم رهبري حضرت آيت الله خامنه اي و هم آقاي هاشمي و همه دوستان مي گفتند اين طور صحيح نيست. لذا كنار در اتاق امام يك جايي را به عنوان دالان درست كردند. وقتي مشغول درست كردن آن بودند امام فرمودند: پناهگاه نسازيد! گفتند مي خواهيم براي زنها درست بكنيم. امام گفتند: خوب اين ديگر مربوط به خانم هاست. به خدا قسم امام در آن قسمت هرگز حتي رفت و آمد نمي كردند. يعني از در اتاق كه بيرون مي آمدند توي حياط مي رفتند تا از آنجا رد نشوند! (2)

چه فرقي است ميان من و آن پاسدار؟

روزهاي سخت جنگ تحميلي بود و دشمن با حملات هوايي و موشكي ناجوانمردانه اي شهرهاي بي دفاع كشورمان را مورد هدف قرار داده بود. در اين روزها افراد با پناه بردن

به محلهاي امن خود را از تيررس دشمن نجات داده بودند ليكن افراد محروم جامعه با استقامت و پايداري وصف ناپذيري به سكونت خود در شهرها ادامه مي دادند. در اين بين قرار شد براي امام پناهگاهي احداث شود تا چنانچه حمله اي هوايي صورت گرفت جان ايشان كه به واقع جان امت بود، در امان باشد. وقتي امام از موضوع باخبر شدند، گفتند: به هيچ وجه من به آنجا نخواهم رفت. پناهگاه ساخته شد ليكن تا آخرين لحظه از حيات پربركت امام اين پناهگاه، امام را در خود نديد اين در حالي بود كه تمامي مسئولين كشور از امام خواهش مي كردند از پناهگاه استفاده كنند؛ ليكن ايشان بر تصميم خود مصر بودند. يكبار امام در پاسخ به خواست برخي از مسئولان كه از ايشان مي خواستند از پناهگاه استفاده كنند فرمودند: «آخر چه فرقي است ميان من و آن پاسداري كه در آنجا پاسداري مي كند و از من و خانواده ام مراقبت مي نمايد : من هرگز محل خود را ترك نخواهم كرد. مي خواهم موشك به سر من اصابت كند و من شهيد شوم.

براي اينكه امام را در مقابل عمل انجام شده قرار دهند در فاصله ميان اطاق ايشان و حسينيه پناهگاهي احداث شد. ليكن امام هيچگاه از طريق آن تردد نكردند وقتي به آن مي رسيدند راه خود را تغيير داده و از كنار آن مي گذشتند (3)

قابل باور نيست

حجه الاسلام و المسلمين هاشمي رفسنجاني مي گويند: موقعي كه مسائل مربوط به كودتاي نوژه در شوراي انقلاب مطرح مي شد و اطلاعات خامي داشتيم، در همان حدود به امام هم گاهي كه خدمتشان مي رفتيم گزارش مي داديم. روز آخر يعني روز چهارشنبه

كه مشخص شده بود ساعت 4 صبح برنامه كودتا دارند و بناست هواپيماها به تهران آمده و بمباران كنند، _ از جمله منزل امام را _ ما فكر كرديم كه خدمت امام برويم و مساله را روشن بگوئيم، و از امام تقاضا كنيم كه آن شب را منزلشان نباشند. گرچه مي دانستيم كه ايشان اين طور تقاضاها را نمي پذيرند. من و آقاي خامنه اي رفتيم خدمتشان و جريان را مشروح گفتيم. ايشان بر خلاف جلسات معمولي كه نمي خنديدند، و خيلي جدي هميشه برخورد مي كردند آن روز خيلي متبسم و خندان جلسه را مقدار زيادي با شوخي هم تلقي كردند. يعني مطمئن بودند كه قضيه، قضيه اي نمي تواند باشد. اول فرمودند: «قابل باور نيست، توي اين مردم نمي شود كودتا كرد، اين كودتاچي ها بالاخره بايد از آسمان به زمين بيايند. پس توي اين مردم چه جوري زندگي مي كنند؟ اين آقايي (كه مي گويند) كه در خارج بايد بنشيند وافور بكشد(4) كي راضي مي شود كه بيايد به ايران و اينجا كشته شود». (5)

حضور ملت براي ما عزت آورده است

روزي حاج احمد آقا، پدر آقا محمود بروجردي داماد امام را براي صرف نهار به منزلشان دعوت كرده بودند. در اين مهماني آقايان صانعي، توسلي، جماراني و ديگر دوستان حضور داشتند. امام به احترام پدر آقا محمود بروجردي پس از اقامه نماز در اين جمع حضور يافتند. اين گردهمايي مصادف بود با سفر آيت الله خامنه اي به سازمان ملل. در بين حاضران بحث در مورد بيانات شيواي ايشان در آن سازمان بود. حاضران از بيانات پر محتوا و با روح آيت الله خامنه اي كه در شناساندن اسلام و انقلاب اسلامي عمقي خاص داشت، تعريف

مي كردند. در اين زمان وقتي پدر آقا محمود بروجردي شروع به سخن گفتن كردند، حاضران سكوت كرده و مستمع شدند. ايشان براي سلامتي امام دعا كردند و عنوان داشتند كه از بركت وجود رهبر كبير انقلاب اسلامي، اينك اسلام عزيز در مجامع بزرگي چون سازمان ملل مطرح مي شود، امام با تواضعي خاص خود فرمودند: «اين ملت است كه راه خود را يافته است و مسئولين هم مي دانند چه بايد انجام دهند، حال چه من باشم و چه نباشم اين راه ادامه خواهد يافت. اين حضور ملت در صحنه است كه براي ما عزت آورده است». و سپس گفتند: «من مطمئن هستم كه ملت ايران در صحنه باقي خواهند بود حتي كيفيت حضور آنان بيش از اين نيز خواهد شد». (6)

برويد به مردم بگوئيد

امام هربار گزارش وزرا را مي شنوند دستور مي دهند: «برويد به مردم بگوئيد كه اين كارها را كرده ايم». (7)

هيچ چيز نبايد از ملت دور باشد

مرحوم حجه الاسلام حاج سيد احمد خميني نقل كرده اند: پيام خصوصي كارتر به امام در مورد درخواست آزادي گروگانهاي آمريكايي توسط قطب زاده در روز جمعه به دست امام رسيد كه از قراري كه آقاي قطب زاده گفته در روز چهارشنبه توسط كاردار سوئيس به دست ايشان رسيده. روز بعد يا همان روز يك پيام ديگر هم به بني صدر دادند. البته در پيام امام تنديهايي كه در پيام بني صدر بوده، نبوده و ملايمت داشته و در روز شنبه از آن جهت كه امام فرمودند هيچ چيزي نبايد از ملت دور باشد ما اين را در روز شنبه به راديو داديم و منتشر شد.

امام پيام را كه ديدند

فرمودند اين بايد منتشر بشود. براي اينكه ما چيزي را از ملت پنهان نمي كنيم و در ثاني به احتمال قوي اينها ممكن است خودشان منتشر كنند و بعد يك چيزهايي فكر كنند و مردم هم فكر كنند كه چيزهايي زير پرده است و ما بايد آنچه را كه مي گذرد به مردم بگوئيم و خود مردم تصميمشان را مي گيرند و به همين دليل گفتند كه فورا ما آن پيام را منتشر كنيم. (8)

بيش از يك بار حق رأي ندارم

اين سؤال بزرگ براي كليه خبرنگاران و همينطور بسياري از مردم مبارز و قهرمان قم مطرح بود كه امام رأي خود را در كداميك از حوزه ها به صندوق خواهند انداخت. و نزديكترين افراد امام نيز از اين موضوع اظهار بي اطلاعي مي كردند، گروهي از خبرنگاران جلوي در خانه امام اجتماع كرده بودند و حركت نمي كردند تا امام از منزل خارج شوند و به دنبال ايشان حركت كنند تا بتوانند از صحنه رأي دادن امام عكس و فيلم تهيه كنند، نزديكان امام همگي اظهار مي داشتند هنوز مشخص نشده كه امام راي خود را در كدام حوزه انتخابي خواهند انداخت. تا اينكه رأس ساعت 10 صبح خبرنگاران به دنبال يكي از اعضاي كميته تبليغات و انتشارات قم راهي خيابان چهار مردان (انقلاب) شدند و عجيب بود كه گروهي از مردم قم از روي حدس خود و اينكه امام در محلي رأي خواهد داد كه آن محل بيش از هر محل ديگر شهيد داشته است، در خيابان چهار مردان كه از روزهاي مبارزه صحنه بيشترين درگيريهاي مردم و قواي انتظامي بود، جمع شده بودند، گروه كمي از برو بچه ها بطور مسلح

كار انتظامات و امنيت خيابان را بر عهده گرفته بودند و درست ساعت 15/10 دقيقه صبح ناگهان از داخل كوچه باريكي كه عرض آن تنها به اندازه يك اتومبيل بود، دو اتومبيل پشت سر هم وارد خيابان چهار مردان شدند كه در داخل يكي از آنها امام به همراه پسرشان حاج احمد آقا نشسته بودند. مردم همينكه اتومبيل حامل امامشان را مشاهده كردند، ديگر سر از پا نشناخته و به طرف اتومبيل هجوم بردند تا شايد امام را از فاصله نزديكتري ببينند و جالب اينكه گروهي از جوانان كه بازوبندهاي مخصوص انتظامات را نيز بر بازو داشتند خودشان در ميان مردم سعي در هرچه بيشتر نزديكتر شدن به امام را داشتند. فيلمبرداران و عكاسها در ميان ازدحام فوق العاده جمعيت سعي داشتند كاري كنند تا بلكه موفق شوند از صحنه رأي دادن امام عكس و فيلم بگيرند. اما شلوغي به حدي بود كه امام موفق نشدند براي رأي دادن از اتومبيل پياده بشوند. يك دقيقه بيشتر طول نكشيد كه قسمت جلو و عقب اتومبيلي كه حامل امام بود بكلي درهم فشرده شد و حتي سقف آن نيز آسيب ديد و درست در همين لحظات گروه خبرنگاران و فيلمبرداران از محل مناسبي كه قبلا براي خود در نظر گرفته بودند بر اثر فشار جمعيت همگي بر روي زمين سرنگون شدند.(1) . حجت الاسلام و المسلمين سيد احمد خميني _ آشنا _ ش 1

(2) . حجت الاسلام و المسلمين آشتياني _ مرزداران _ ش 84

(3) . سيد احمد بهاء الديني _ پا به پاي آفتاب _ ج 1 _ ص 263

(4) . حجت الاسلام و المسلمين هاشمي

رفسنجاني _ روزنامه اطلاعات _ 23/4/ 59

(5) . حجت الاسلام و المسلمين آشتياني _ مرزداران _ ش 85

(6) . آيت الله خامنه اي _ روزنامه كيهان _ 11/11/ 59

(7) . حجت الاسلام و المسلمين سيد احمد خميني _ روزنامه جمهوري اسلامي _ 11/1/ 59

(8) . حجت الاسلام و المسلمين محمد ري شهري _ خاطرات سياسي _ ص 76

و در نتيجه دوربين فيلمبرداري يكي از فيلمبرداران خارجي شكست. در تمام اين لحظات در حالي كه اطرافيان امام همگي نگران سلامت ايشان بودند لبخند يك لحظه از لبهاي امام محو نمي شد و مرتب از لا به لاي جمعيت و از داخل اتومبيلي كه ديگر شباهت چنداني به اتومبيل نداشت، براي مردم دست تكان مي دادند. بالاخره هم امام موفق به پياده شدن از اتومبيل نشدند و شناسنامه و رأي خود را به كمك حاج احمد آقا از شيشه اتومبيل به بيرون دادند. و به همين ترتيب ورقه رأي را گرفتند. امام با آرامش قسمت «آري» ورقه رأي را جدا كردند و آن را براي انداختن در صندوق رأي از شيشه اتومبيل بيرون فرستادند و پس از دريافت شناسنامه خود اتومبيل حامل ايشان در حالي كه ديگر چيزي نمانده بود چرخهايش از روي زمين بلند شود از ميان ازدحام جمعيت خارج شد.

خبرنگاران و فيلمبرداران كه موفق به ضبط لحظه دلخواه نشدند با اين اعتقاد كه اين مهم براي آن ها جنبه تاريخي و حياتي دارد از طريق كميته تبليغات و انتشارات به منزل امام پيام فرستادند: كه اگر ممكن است يك بار ديگر در جايي ديگر رأي بدهند تا آنها موفق به عكسبرداري و فيلمبرداري از اين صحنه شوند. ساعتي

بعد امام در جواب اين پيام، پيامي ديگر فرستادند به اين مضمون:

من يك نفر هستم و يك بار رأي داده ام و بيش از يك بار حق اين كار را ندارم. (1)

مگر مردم چه مي كنند؟

هر گروهي كه به ملاقات امام مي آمدند امام با آنها ملاقات مي كرد. اگرچه بنا بود ساعتها در هواي سرد و گرم بمانند. بارها امام حتي در حاليكه برف و باران مي باريد به پشت بام مي آمدند و به احساسات مردم پاسخ مي گفتند. بعضي مواقع كه برف مي آمد و ما مي خواستيم بالاي سر ايشان چتر بگيريم، عصباني مي شدند و مي فرمودند: «مگر مردم چه مي كنند؟ من احتياجي به چتر ندارم.» (2)

مثل مردم زير باران ايستادند

در پاريس يك روز از آلمان و انگلستان عده زيادي آمده بودند كه در اتاق امام براي آنها جا نبود و قهرا در بيرون در محوطه ايستاده بودند. باران سختي هم مي باريد. وقتي امام تشريف آوردند تا براي اينها صحبت كنند با اينكه مي توانستند در اتاق و كنار پنجره بايستند و صحبت كنند ولي در آن هواي سرد باراني به بيرون تشريف آوردند و حدود يك ربع زير باران براي آنها سخنراني كردند. (3)

كوپن مرغ نداريم -

دختر گرامي امام (ره) نقل مي كنند: امام هم فردي از همين كشور بودند و مانند همه مردم كوپن داشتند. ولي همانطور كه خيلي از خانه ها معتقدند كوپن كم مي آورند. آقا هم خيلي وقتها مي شد كه لباسهايشان مي ماند و اهل منزل به آقا مي گفتند پودر نداريم يا پودرمان تمام شده و لباس شما را نتوانستيم بشوئيم. اتفاقا يك روز خانم آقاي خزعلي كه اين را شنيده بود، براي آقاي خزعلي اين مطلب

را تعريف كرده بود. كه رفتيم آنجا منزل امام و ديديم لباسهاي امام كنار بوده و منزل مي گفتند پودر لباسشويي نداريم. بعد يك قوطي تايد از منزل آقاي خزعلي براي امام فرستادند كه لباسهاي امام نشسته نماند. من زياد شنيده ام كه در خانه امام مي گويند روغن ما تمام شده كوپن نداريم اتفاقاً يك موقعي كه آقا كسالت داشتند دكترها گفتند براي آقا سوپ درست كنيد. خانم گفتند ما كه مرغ نداريم. كوپن مرغ به ما نمي دهند. ولي خوب به خاطر اينكه مرغ نداشتند سوپ درست نكردند باز اين خبر به گوش يكي از دوستان ما رسيد كه خودشان مرغ داشتند، چند تا براي آقا فرستادند كه براي آقا سوپ درست كنند. (4)

آنچه دارم متعلق به مردم است

خبرنگار روزنامه اطلاعات مي گويد: اولين خبرنگاري كه توانست از آيت الله خميني عكس بگيرد در حاليكه لبخندي بر لب داشت من بودم. لبخند آيت الله به خاطر سؤالي بود كه يك خبرنگار فرانسوي از ايشان كرد كه: «شايع است آيت الله خميني خيلي پولدار هستند و حتي از شاه هم بيشتر پول دارند، آيا اين درست است؟» ايشان لبخندي زدند و اظهار داشتند: «من هيچ چيز ندارم و آنچه را هم كه دارم متعلق به مردم ايران است.» (5)

مثل همه مردم تكبير شبانه مي گفتند

همچنين دختر گرامي امام نقل مي كنند: زماني كه مردم به مناسبتي بر روي پشت بام ها مي رفتند و الله اكبر مي گفتند امام هم به اين امر مقيد بودند؛ يعني در زمانهايي كه ساعت 9 شب برنامه تكبير شبانه اعلام مي شد ايشان هم داخل ايوان مي آمدند و در الله اكبر گفتن مردم شركت مي كردند. (6)

عواطف مردم

بر دوش من سنگيني مي كند

وقتي امام در هواپيما در پاسخ به سؤال خبرنگاري كه از ايشان پرسيد حال كه به خاك ايران قدم مي گذاريد چه احساسي داريد فرمودند: هيچ، مغرضين و بهانه جويان مكرر با تلفن سؤال مي كردند كه: چرا امام از ورود به ايران كه اين همه فداكاري كرده و جوانان عزيزش را نثار انقلاب اسلامي نموده، هيچ احساسي ندارند؟ يك روز خدمت امام رسيده و اين موضوع را به ايشان عرض كردم. امام با تعجب فرمودند: «چقدر بي انصافند! نسبت به عواطف و احساسات و فداكاريهاي مردم در سخنراني فرودگاه گفتم كه اين همه عواطف و احساسات به دوش من سنگيني مي كند و من نمي توانم پاسخ آن را بدهم، لكن راجع به خاك ايران هيچ گونه احساسي ندارم؛ زيرا براي من خاك ايران و عراق و كويت يكسان است.» (7)

با تلخي از حادثه ياد كردند

امام عاشق مردم است. آن شب كه حادثه بهبهان اتفاق افتاده بود(8) امام اولين حرفشان اشاره به اين حادثه بهبهان بود. ايشان به قدري با تلخي و با غم از اين حادثه ياد مي كردند مثل اينكه براي فرزند خودشان چنين حادثه اي پيش آمده است. امام براي فرزند خودشان گريه نكرد. اما براي بچه هاي مردم بارها گريه كرده است. (9)

وقتي كه نامه را خواندند متأثر شدند

يك روز صبح بود ساعت هشت، معمولا ساعت هشت خدمت امام مي رسيديم و ايشان را معاينه مي كرديم، فشار مي گرفتيم و احوال پرسي مي كرديم و آنهايي كه كشيك نبودند مي رفتند. آن روز كشيك من نبود. من كشيكم را تحويل ديگران دادم و رفتم. به بيمارستان كه رسيدم ديدم سيستم پيجينگ به من اطلاع داد به وسيله

گيرنده اي كه در جيبم بود كه سريع با شماره فلان تماس بگير. من هم با ماشيني كه در اختيارم بود سريع خدمت امام آمده ديدم ايشان درد قفسه صدري گرفته _ درد قلبي گرفته _ البته درمانهايي شروع شده بود. درمان را ادامه داديم و ايشان الحمد لله خوب شدند. هر وقت امام ناراحتي پيدا مي كرد در جستجوي علت بوديم و طبيب اصولا بايد دنبال علت بگردد. بالاخره از اين طرف و آن طرف فهميديم ساعت هشت صبح كه من خدمت ايشان بودم و بعد از خدمتشان مرخص شدم بعد از من يك نامه اي به ايشان داده مي شود. بعلاوه يك پوليور بافتني. امام نامه را مي خوانند مي بينند از يك خانمي است كه دردمند است و يادم نيست بچه اش شهيد شده يا شوهرش شهيد شده ولي به هر جهت آن خانم محترم در نامه اي نوشتند من هر باري كه اين دانه ها را در روي اين بلوز زدم يك صلوات فرستادم و يك دفعه امام را دعا كردم. امام وقتي اين نامه را مي خوانند تحت تاثير عاطفي شديد قرار مي گيرند و همان باعث مي شود كه ايشان درد قفس صدري و درد قلبي بگيرند. (10)

با پاي برهنه مي روم فيضيه

روزي كه در قم ريختند و طلاب را از پشت بامها و طبقات بالاي مدرسه به زير انداختند و آنها را با چوب و سنگ زدند، وقتي خبر به منزل امام رسيد به ايشان عرض كردند اجازه بدهيد در خانه را ببنديم. اينها تصميمشان اين است كه بعد از مدرسه فيضيه بريزند اينجا. امام فرمودند: «نه در خانه باز باشد» باز به ايشان عرض شد كه شايد كماندوهاي شاه الان

بريزند منزل و بكوبند و خراب كنند. اين بار امام شديدا جواب رد دادند. دفعه سوم وقتي آقاي لواساني پيشنهاد كرد كه آقا اجازه بدهيد در خانه را ببندم امام به او فرمودند: «سيد از خانه من پاشو برو بيرون! تو مي گويي من در خانه ام را ببندم و توي مدرسه، اينها بچه هاي مرا بزنند و مجروح كنند و بكشند و من اينجا در خانه را ببندم تا سالم بمانم؟ اگر بخواهيد چنين كاري كنيد عبايم را زير دستم مي گيرم و با پاي برهنه مي روم مدرسه فيضيه». (11)

بگذاريد خطر تنها براي من باشد

در پاريس روزي كه فرداي آن قرار بود به تهران حركت كنيم امام به همه افرادي كه در اقامتگاه بودند فرمودند شب به محل سكونت ايشان بيايند. حدود 20 نفر بوديم كه به خدمت ايشان رفتيم. امام نصيحتي و دعايي كردند و بعد از اظهار قدرداني فرمودند: «شما با اين هواپيما همراه من نباشيد، چون احساس خطر هست. بگذاريد اين خطر تنها براي من باشد.» در حالتي شورانگيز همه به گريه افتادند و گفتند: جان ناقابل ما فداي اسلام و انقلاب، اجازه دهيد در خدمت شما باشيم. در ميان ما يك كارگر راننده اهل گرمسار بود كه از دست ساواك و ظلم رژيم فراري شده و به پاريس خدمت امام آمده بود. اين مرد چنان به شدت مي گريست و تقاضاي همراهي امام را داشت كه به حالت بيهوشي افتاد. امام متأثر شدند و اجازه دادند كه همراه ايشان باشيم. (12)

مواظب اين خانم باشيد

چيزي كه در بهشت زهرا اتفاق افتاد اين بود كه موقعي كه امام به آمبولانس تشريف آوردند با وجود آن خستگي و

بي خوابي شبانه، من ديدم عرق بر پيشاني ايشان نقش بسته است. خواستم با گازهايي كه در داخل آمبولانس بود عرق امام را خشك كنم.(1) . حجت الاسلام و المسلمين انصاري كرماني _ سرگذشتهاي ويژه از زندگي امام خميني _ ج 2

(2) . حجت الاسلام و المسلمين محتشمي _ پيشين _ ج 1

(3) . زهرا مصطفوي

(4) . خبرنگار اعزامي روزنامه اطلاعات به پاريس _ 15/11/ 57

(5) . زهرا مصطفوي

(6) . حجت الاسلام و المسلمين فردوسي پور _ سرگذشتهاي ويژه از زندگي امام خميني _ ج 4

(7) . بمباران مدرسه پيروز توسط هواپيماهاي عراقي كه در آن عده زيادي از دانش آموزان خردسال معصوم بهبهاني به شهادت رسيدند.

(8) . آيت الله خامنه اي _ روزنامه اطلاعات _ 7/8/ 62

(9) . حجت الاسلام و المسلمين واعظ طبسي _ پيام انقلاب _ ش 82

(10) . حجت الاسلام و المسلمين رحيميان

(11) . مرضيه حديدچي _ حضور _ ش 3

(12) . دكتر حسن عارفي _ روزنامه اطلاعات _ 27/3/ 68

ولي ايشان قبول نكردند و دستمالي را كه خودشان داشتند از جيب در آورده و با همان حالت سنتي و رسمي كه خودشان داشتند پيشاني شان را خشك كردند. در آنجا چيزي كه براي ما جالب بود اينكه آمبولانسي كه ما در آن بوديم در بين راه مريضهاي مختلف و افراد مختلفي را در آن جاي داده بوديم و فكر نمي كرديم كه در همين آمبولانس در خدمت امام خواهيم بود. ايشان در داخل آمبولانس دائما تذكر مي دادند كه مواظب اين خانم باشيد كه ناراحتي تنفسي دارد. و يا مواظب آن بچه اي باشيد كه زير دست و پا مانده و ما از همان اول شيفته

شديم كه ايشان با اينكه خودشان شايد در وضعيت مناسبي نبودند و با آن سني كه آن موقع داشتند مع الوصف مواظب و در فكر ديگران بودند. (1)

به آسمان نگاه مي كردند

روز 12 بهمن در بهشت زهرا وقتي صحبت امام تمام شد و بنا شد كه برويم هلي كوپتر هم روشن و آماده شده بود. دستور داده شد يك راهي باز كنند براي اينكه از جايگاهمان به هلي كوپتر برسيم. آقاي انواري نماينده محترم مجلس هم بودند، مرحوم شهيد مفتح هم بودند. يكسري از آقايان ديگر هم بودند كه داشتيم به طرف هلي كوپتر مي رفتيم. همينطور كه داشتيم به طرف هلي كوپتر مي رفتيم، از آنجايي كه مردم به هلي كوپتر نزديك شده بودند و چون هلي كوپتر روشن بود ممكن بود خطر جاني پيش بيايد، ناگهان هلي كوپتر خالي بلند شد و ما مانده بوديم كه امام را به كجا ببريم؟ خواستيم به جايگاه برگرديم كه ديگر تعادل همه به هم خورد. آقاي انواري افتاد. شهيد مفتح هم افتاد. بعضي از آقايان بي هوش شدند و خلاصه تنها كسي كه توانسته بود بايستد بنده بودم.

در اين كشمكش ها بود كه خطر پيش آمد و عمامه از سر امام افتاد. من هرچه تلاش مي كردم اثري نداشت و امام در لابه لاي مردم به اين طرف و آن طرف كشيده مي شد. البته همه اينها نتيجه عشق مردم به امام بود. وضع واقعا خطرناك شده بود. اما امام آرامش خاصي داشت. گاه مردم را نگاه مي كرد و گاه آسمان را نگاه مي كرد و تنها كسي كه آرامش داشت ايشان بود. مانند اين بود كه ايشان در گهواره است و مردم آرام

آرام تكانش مي دهند. اما فشار عجيب بود. من انصافا در يك لحظه قطع اميد كردم؛ يعني فكر كردم كه ديگر كار امام تمام شد. و داد مي زدم ديگر كارتان را كرديد و امام از دست رفت. ولي در همان زماني كه ديگر نااميد و مأيوس شده بوديم، اتفاقي افتاد كه هنوز براي خود بنده هم حل نشده است. در ميان آن كشمكشها ناگهان نيروي خاصي ايشان را دوباره به جايگاه برگرداند. و ايشان در روي جايگاه قرار گرفت و تقريبا حدود 20 _ 25 دقيقه ايشان بي حال بودند و دستهايشان بر روي زمين بود و نشسته بودند. (2)

بهترين لحظات من همان بود

بعد از سخنراني در بهشت زهرا امام اظهار تمايل كردند كه به داخل جمعيت بروند. يك عكس هم از امام هست كه نه عمامه دارد و نه عبا و وسط جمعيت گير افتاده اند. امام بعدها مي فرمودند : من احساس كردم دارم قبض روح مي شوم. تعبير امام اين بود كه بهترين لحظات من همان موقعي بود كه زير دست و پاي مردم داشتم از بين مي رفتم. اين خود نهايت تواضع و خلوص امام را مي رساند كه اين طور نسبت به مردم ابراز احساسات داشتند. (3)

مي خواهم ميان مردم راه بروم

در شهادت آيت الله مفتح امام با ماشين آمدند در ميان هزاران جمعيتي كه بدن خون آلود اين شهيد را تشييع مي كردند. مردم از شدت علاقه به حدي دور امام ريختند كه سقف ماشين مي خواست خراب شود. بوي دود و سوختن كلاج از داخل بلند بود. ما دست پاي خود را گم كرديم كه خدايا چه بايد كرد؟ اگر امام در ماشين بمانند با اين فشار

جمعيت، مسلما ماشين از كار افتاده و ممكن است آتش بگيرد. اگر بيرون بروند احساسات مردم امام را از پا در مي آورد. كمي گاز دادم و دست را گذاشتم روي آژير كه فرياد امام بلند شد. فرمودند: «چه خبره؟» مي خواهيد مردم را زير ماشين كنيد؟» عرض كردم آقا، ماشين دارد مي سوزد. فرمودند: صبر كنيد مي خواهم پياده شوم و در ميان مردم راه بروم، مگر مردم چه مي كنند» ما مي دانستيم كه اگر ايشان پياده مي شدند اول از همه همان پاسداران محافظ مي ريختند براي دست بوسي و ابراز علاقه به دور امام، تا چه رسد به يك جمعيت بيش از صد هزار نفري. (4)

اهل كجا هستي؟

پس از بازگشت امام به قم در سال 43 سيل ارادتمندان و مشتاقان از سراسر كشور به سوي قم و منزل امام سرازير شد. يك روز حضور امام بوديم. يك روستايي از يكي از شهرهاي خراسان آمده بود كه با امام ملاقات كند. خيلي مشتاق امام بود و اشك شوق مي ريخت. امام متوجه حال او كه شد با عنايت خاصي وي را كنار خود نشانيد و به او اظهار محبت مي كرد. بعد دستور دادند كه برايش چاي بياورند و مثل يك برادر كه با برادر ديگر گرم مي گيرد با او احوالپرسي كردند كه اهل كجايي؛ شغلت چي هست؟ تا حال او را عادي كند و ما كه آنجا بوديم بسيار تحت تأثير واقع شديم. (5)

صميمانه با مردم صحبت مي كردند

بسياري از روزها امام در يك اطاق محقر و كوچك كه متجاوز از صد و پنجاه نفر در هواي گرم و با روشنايي نورافكنهاي تلويزيون و در حاليكه بوي عرق و تنفس مردم آنجا

را مثل يك بخاري گرم كرده بود مي نشستند. ماها بعضي مواقع سينه مان تنگ مي شد و بيرون مي آمديم. اما امام با همان حال، چند ساعت با مردم صميمانه مي نشستند و به دنبال هر قطعنامه يك سخنراني ايراد مي فرمودند.

يادم نمي رود استاد مطهري يك هفته قبل از شهادتشان جهت ملاقات با امام به قم آمدند؛ به حدي مراجعه مردم زياد بود كه ايشان از ساعت 8 صبح تا 8 شب در كنار اتاق امام نشستند و موفق به ملاقات با امام نشدند. تا اينكه بعد از ملاقاتهاي مردم توانستند با امام ديدار كنند. (6)

بگذاريد داخل شوند -

يك بار با تعداد زيادي از دانش آموزان و همكلاسي هايمان به قصد زيارت امام به جماران رفتيم. اما متأسفانه متوجه شديم كه امام ملاقات ندارند. بچه ها سر و صداي زيادي مي كردند كه مي خواهند امام را زيارت كنند. به طوري كه برادران پاسدار از دست ما كلافه شده بودند، چون نمي توانستند ما را كنترل كنند. در همين حال مرحوم اشراقي در حاليكه مي خنديدند بيرون آمدند و به برادران پاسدار گفتند كه وقتي امام علت سر و صدا را پرسيده و شنيده اند كه عده اي از دانش آموزان مي خواهند ايشان را ببينند، گفتند: آنها را اذيت نكنيد و بگذاريد داخل شوند. ما باورمان نمي شد و از شدت خوشحالي اشك مي ريختيم. همه آنهايي كه آنجا بودند متعجب ما را نگاه مي كردند. رفتيم داخل حسينيه. امام آمدند و خانم امام هم آمدند. بچه ها وقتي امام را ديدند، شروع به گريه كردند. (7)

كسي نزديك خانه نباشد

در يكي از سفرهاي امام به محلات منزلي براي ايشان اجاره كرده بودند كه در اين خانه قناتي بود و مردم محل آب

آشاميدني خود را از آن جا تهيه مي كردند. امام كه در اين منزل ساكن شدند مردم خجالت مي كشيدند وارد منزل شوند. وقتي امام قضيه را فهميدند بلافاصله فرمودند: «هر روز يك ساعت به غروب در منزل را باز كنيد و كسي هم نزديك خانه نباشد تا مردم به راحتي بتوانند بيايند و آب بردارند.» (8)

هر زماني كه مي خواهي بيا

هر روز متجاوز از پانصد عدد نامه به دفتر امام واصل مي گرديد. تا قبل از اين كه دكترها امام را از مطالعه زياد منع نكرده بودند. ايشان حتي نامه هاي معمولي را نيز مي خواندند. ما نامه هاي زيادي داريم كه امام حتي جواب بچه ها و كودكاني كه به طرز خاصي ابراز علاقه به امام كرده بودند را با دست مبارك خود داده اند. به عنوان نمونه كودكي به امام نوشته بود: من شما را بسيار دوست دارم و خيلي علاقه دارم كه شما را ببينم. امام در جواب نوشته بودند كه: «فرزندم نامه ات را خواندم. هر زماني كه مي خواهي بيا و با من ملاقات كن.» از اين قبيل نامه ها بسيار زيادند. گاهي افرادي از خارج و داخل تقاضاي عكس يا امضا از امام كرده اند و امام دستور داده اند كه عكس تهيه كنيم و برايشان بفرستيم. (9)

بگوئيد بيايد

سال 61 ملاقاتي با امام داشتم، وقتي به درب حياط منزلشان رسيدم، پير مردي كه يك كيسه بادام به همراه داشت با لهجه تركي گفت: «آقا اگر خدمت امام مشرف مي شويد، خدمتشان عرض كنيد پيرمردي از ارسباران مدت طولاني در راه بوده مي خواهد خدمت شما شرفياب شود.» و بعد گفت: «مي خواهم اين كيسه بادام را تقديم امام كنم.» به او قول دادم كه پيغامش

را به امام برسانم. وقتي نوبت ملاقات من شد حجج اسلام آقايان محلاتي (شهيد)، انواري و موحدي كرماني نمايندگان امام در سپاه، ژاندارمري، و شهرباني كل كشور هم براي ملاقات آمده بودند. وقتي امام به آقاي صانعي گفتند كه فعلا خسته هستم و نمي توانم آقايان را ملاقات كنم، پيش خود گفتم وقتي امام نمايندگان خود را نپذيرفتند، چطور با اين خستگي مي توانند آن پيرمرد را بپذيرند. ولي به هر حال آن ماجرا را خدمت ايشان عرض كردم و گفتم: يك پيرمرد سخت مشتاق است شما را زيارت كند. امام بلافاصله فرمودند: «بگوئيد بيايند.» وقتي پيرمرد وارد شد امام تا كمر خم شدند و با او احوالپرسي گرمي كردند. (10)

با كمال خضوع بلند شدند

آيت الله معرفت نقل مي كردند: روزي امام در حرم امام حسين (ع) مشرف بودند.(1) . حجت الاسلام و المسلمين ناطق نوري _ اميد انقلاب _ ش 48

(2) . حجت الاسلام و المسلمين سيد مهدي امام جماراني

(3) . حجت الاسلام و المسلمين انصاري كرماني.

(4) . حجت الاسلام و المسلمين مهدي كروبي

(5) . حجت الاسلام و المسلمين انصاري كرماني _ پيام انقلاب _ ش .52

(6) . صالحين روستا _ ش 3 _ آذر 61

(7) . حجت الاسلام و المسلمين توسلي _ حوزه _ ش 45

(8) . حجت الاسلام و المسلمين انصاري كرماني _ پيام انقلاب _ ش .50

(9) . محسن رفيقدوست

(10) . آيت الله محمد هادي معرفت _ حوزه _ ش 32

بنده هم در نزديكي ايشان نشسته بودم. آقايي شيريني آورد و جلوي من و امام و ديگران گذاشت. امام شيريني را برداشته و با كمال مهرباني دادند به بنده زاده، زيرا به

او شيريني نداده بودند و ايشان در چنين جايي به اين مسأله توجه فرمودند. در همين جا مطلب ديگري كه جلب نظر كرد اين بود كه يكي از ايرانياني كه به نظرم آمده بودند براي زيارت، مهري را كه خريده بود از داخل جيبش در آورد و به امام داد كه روي آن نماز بخواند، تا تبرك شود. امام هم با كمال خضوع بلند شدند و دو ركعت نماز خواندند و مهر را به او برگرداندند. من از اين منظره بسيار لذت بردم. (1)

پس اينها كجا هستند؟

يك روز دو كارگر آمده بودند منزل امام را نقاشي كنند و از اول صبح التماس مي كردند كه ما مي خواهيم امام را ببينيم و شما برو به امام پيغام بده. آنها حتي به اشخاصي كه در منزل امام خدمت مي كردند هم گفته بودند كه به امام اين مطلب را برسانيد و آنها هم رسانده بودند. يك دفعه ديدم آقا از در آمدند بيرون و گفتند: «حاجي عيسي اينها كه مرا مي خواستند ببينند كجا هستند؟ بگوئيد بيايند» من هم رفتم به آنها گفتم. آمدند و با همان سر و وضعي كه داشتند با دستهاي پر از رنگ دست امام را در دستشان گرفتند و بوسيدند. (2)

تا اين زن را نياوريد نمي آيم

خانمي از آبادان به قم آمده بود، حاجتي داشت و مي خواست به حضور امام برسد. او كه به هر دري زده و موفق نشده بود خود را به امام برساند، ناچار شد نامه اي نوشته و به دست امام برساند. اين نامه درست هنگامي به دست امام رسيد كه عده زيادي از مسئولين در اتاق منتظر ملاقات با ايشان بودند. امام

در زير نامه اين خانم مرقوم فرمودند: «تا اين زن را نزد من نياوريد، من بيرون نمي آيم و با كسي ملاقات نمي كنم.» دست اندركاران بيت، در ميان ازدحام جمعيت به سختي توانستند آن زن را پيدا كنند و به حضور امام ببرند. (3)

تا خدمتشان عرض مي شد بر مي خاستند

از درخواستهاي شخصي كه از محضر امام مي شد در موارد زيادي افرادي به وسيله نامه و غير آن از ايشان تقاضا مي كردند كه دستمال، زيرپوش، پيراهن، قطعه اي از عمامه، لباس يا سجاده و امثال آنها را كه مورد استفاده ايشان بود به عنوان تبرك به آنها هديه كنند. امام كليه اين موارد را بدون استثنا _ مگر آنكه شي ء مورد درخواست را نداشته باشند _ به مجرد اينكه به عرضشان مي رسيد برخاسته، مي آوردند و تحويل مي دادند تا براي درخواست كننده ارسال شود. (4)

(1) . عيسي جعفري

(2) . شاهد بانوان _ ش 159 و 160

(3) . فاطمه طباطبايي _ روزنامه اطلاعات _ 14/3/ 69

(4) . زهرا اشراقي _ زن روز _ ش 1220

غلامعلي رجايي- برداشتهايي از سيره امام خميني، ج1، ص105

سيره امام خميني(ره) در خانه

سيره امام خميني(ره) در خانه

امام خميني (ره) چون خورشيدي بود كه در اين عصر درخشيد و تاريخ را متحول كرد و امروز و آينده را تحت تأثير انديشه ها و سلوك خود قرار داد و در واقع محبوب قلبها براي امروز و آيندگان خواهد بود آن امام بزرگوار شخصيت نوراني است كه بايد از رفتار و سلوكش آموخت و به عنوان الگوي زندگي بايد بهره ها از آن گرفت آن چه در پيش رو داريد مطالبي است كه از سيره عملي امام (ره) نقل شده است كه براي

سرلوحه قرار دادن آن در زندگي مان تقديم مي شود:

احترام برادر بزرگتر در حد يك استاد

بارها و بارها شاهد احترام بيش از حد امام نسبت به آيت الله پسنديده بوديم. ايشان به عنوان برادر بزرگتر و استاد امام در دوران كودكي و نوجواني در حد يك استاد و شبيه يك پدر، مورد احترام امام قرار مي گرفت. مجلس انس امام با برادر بزرگترشان به دور از مسائل سياسي و رهبري جهان اسلام، احوالپرسي و تفحص از مشكلات احتمالي برادر بود. در اين حال شنيدن مسائل عادي زندگي و چكه كردن شير آب و خرابي دستشويي منزل ايشان براي امام كاملا قابل تحمل بود.(1)

چرا احمد بيمار است؟

امام علاقه عجيبي به همسر و فرزندان و نوه ها و حتي وابستگان خود دارند. حتي اگر يكي از اعضا دفتر ايشان بيماري پيدا كند، امام مرتب احوالپرسي مي كنند. سفارش مي كنند به مداوا و پزشك و مرتب از وضع آنان جستجو مي كنند و امر به رفتن بيمارستان.

يك روز حاج احمد آقا براي خواندن پيام امام به جايي رفته بود. امام صحبت ايشان را از راديو مي شنيدند. ايشان قبل از پيام گفت كه امروز حال من مساعد نبود. امام فورا سراغ گرفتند كه حال ايشان چطور است و چرا بيمارند؟(2)

به قم كه رسيدي تلفن كن

دختر گرامي امام (ره) نقل مي كنند: من ساكن قم بودم. هر وقت كه مي رفتم با امام خداحافظي كنم به من مي فرمودند: «به مجردي كه به قم رسيدي تلفن كن».

و قيد مي كردند كه:

«تلفن كه مي كني به حاج عيسي بگو كه بيايد بمن بگويد. همين طور تلفن نكن كه من

رسيده ام. اينها نمي آيند به من بگويند. فكر نمي كنند كه من دلواپسم. تو قيد كن به حاج عيسي كه برو به آقا بگو».

من پيش خودم فكر مي كردم كه آقا چقدر دلواپس من هستند. در صورتي كه خيلي ها هم بودند، ولي هيچكس به من چنين حرفي نمي زد و ديگر بعد از ايشان هم هيچكس به من چنين حرفي نزد. اين سخن آقا باعث مي شد كه من فكر كنم لابد آقا خيلي نسبت به من علاقمند بودند.(3)

آهسته راه مي رفتند تا كسي بيدار نشود

خانم امام مي گفتند بنده تا ياد دارم و با ايشان زندگي مي كنم هر شب (هميشه) به نماز شب مي ايستادند و سعي داشتند كه مزاحم من يا بچه ها نباشند. حتي يك شب هم ما به خاطر نماز شب آقا بيدار نشديم، مگر اينكه مثلا خودمان بيدار بوديم. مسافرت هم كه مي رفتيم آقا براي نماز شب كه بيدار مي شدند طوري حركت مي كردند و آهسته راه مي رفتند و وضو مي گرفتند كه مزاحم ديگران نبودند.(4)

نمي گويند حرف نزنيد

دختر بزرگوار امام مي گويند: يكروز دايي من مي گفت كه رفتم خدمت امام، داشتند راديو گوش مي كردند، اما نخواستند به من بگويند حرف نزن بلكه راديو را نزديك گوششان گذاشتند. گاهي كه ما دو سه نفري در خدمت ايشان صحبت مي كنيم، ايشان به صورت اشاره به ما مي گويند حرف نزنيد و مستقيما به ما نمي گويند حرف نزنيد. يك وقت مي بينيم بلند مي شوند مي روند نزديك تلويزيون و به آن نگاه مي كنند و ما متوجه مي شويم كه صحبت

هايمان موجب شده است كه ايشان نتوانند از تلويزيون استفاده كنند.(5)

به ما نصيحت مي كردند

نوه امام (ره) مي گفتند: ما وقتي پهلوي آقا بوديم خيلي احساس راحتي مي كرديم و خيلي رابطه خوبي داشتيم. همه مان حالت امام، پدر بزرگ و همه را مي گذاشتيم كنار. دو تا رفيق بوديم، وقتي پهلوي هم بوديم. با همه همين طور بودند. همه همين احساس آرامش را پهلوي ايشان داشتند. جذبه به جاي خود، دوستي هايمان، حرفهايي را كه با ايشان مي زديم همه خيلي صميمانه بود. به ما نصيحت مي كردند، ولي نه نصيحتي مثل بقيه پدر بزرگها و بزرگترها. جوري به آدم نصيحت مي كردند كه آدم اصلا احساس نمي كرد. وقتي آدم شب مي رفت و رويش فكر مي كرد، مي فهميد امام دارند راه را به ما نشان مي دهند.(6)

ما را به گذشت دعوت مي كردند

در خانه امام، كمتر اختلافي پيش مي آمد. اگر هم موردي بود سعي مي كرديم كه آقا متوجه نشوند و اين مسئله باعث ناراحتي ايشان نشود. ولي اگر متوجه مي شدند، ما را به صبر، گذشت و سازش دعوت مي كردند و كوچكترين دخالتي در زندگي فرزندانشان نمي كردند.(7)

توجهشان به خانواده بود

امام در تمام طول شبانه روز حتي يك دقيقه وقت تلف شده و بدون برنامه از قبل تعيين شده نداشتند. ايشان با توجه به شرايط سني و ميزان فعاليتي كه داشتند باز هم ساعات خاصي را در سه نوبت (هر كدام بين نيم تا يك ساعت) به اهل منزل اختصاص داده بودند كه هر كدام از ما كه مايل بوديم خدمت ايشان مي رسيديم و مسائلمان را مطرح

مي كرديم. اما در اين ساعات معمولا، از لحاظ فكري و روحي توجهشان به خانواده بود، هر سوالي مي كرديم بدون جواب نمي گذاشتند. حتي هيچگاه خودشان ابتدا مسائل را مطرح نمي كردند و مي خواستند كه از اين وقت، اعضاي خانواده استفاده كرده و بر حسب ضرورت مسائلشان را عنوان كنند. اگر سؤالي را به دليل كمبود وقت پاسخ نمي دادند، حتما در خاطرشان بود كه در فرصت مناسب ديگري پاسخ دهند.(8)

بدون آنكه بگويند به آشپزخانه مي رفتند

امام براي اولادشان احترام خاصي قايل بودند و بسيار خوشرو و با متانت با آنها رفتار مي كردند. گاهي اوقات امام بدون آنكه چيزي به ما بگويند به بهانه اي به آشپزخانه مي رفتند و براي ما چاي مي ريختند. البته ما از اين رفتار ايشان احساس شرمندگي مي كرديم. ولي امام با اين كارها كمال مهمان نوازي و در حقيقت بهترين رفتار را نسبت به فرزندان خود نشان مي دادند. (9)

بسيار صميمي بودند

امام در برخوردهايشان با افراد آن چنان صميمي بودند كه انسان فكر مي كرد ايشان هيچ كار و مشغله ديگري ندارند جز اينكه با او صحبت كنند. گاهي از مسائل شخصي و مشكلات ما (خانواده) سؤال مي كردند به گونه اي كه واقعا انتظار نمي رفت امام با اين همه مسئوليت هايي كه بر دوش دارند و با اين وقت اندك، اين قدر نسبت به مسائل خانواده دقت داشته باشند. (10)

پيامبر گونه رفتار مي كردند

برخورد امام با خانواده شان پيامبر گونه بود. بعد از ظهرها كه مي شد خانواده امام، نوه ها، دخترها و عروس مي آمدند و دور ايشان مي نشستند و چنان

با امام گرم مي گرفتند و شوخي و مزاح مي كردند كه تصور چنين حالتي براي يك رهبر سياسي با آن همه مشغله شايد غير ممكن است.

بعضي از روزها امام با اين سن و سال و مشغله كاري با علي (نوه امام) بازي مي كرد. ايشان يك طرف اتاق مي ايستاد و علي در طرف ديگر و با علي توپ بازي مي كرد. (11)

به همه يك اندازه محبت مي كردند

دختر بزرگوار امام (ره) نقل مي كردند كه: امام با افراد خانواده بسيار گرم و مهربان بودند و در عين اينكه ما به خاطر جذبه اي كه داشتند حساب مي برديم ولي در همان حال خيلي با پدر، گرم و مهربان و صميمي بوديم. امام همه اولادشان را به يك نظر نگاه مي كنند و به همه به يك اندازه محبت دارند به طوري كه بعد از اين همه سال ما هنوز متوجه نشديم امام كدام فرزندشان را بيشتر دوست دارند. (12)

نسبت به بچه ها خيلي مهربان بودند

امام نسبت به بچه هاي كوچك به قدري مهربان و صبور بودند كه آدم حيرت مي كرد. از ناراحتي و بيماري فرزندانشان بسيار ناراحت مي شدند و در مراجعه به دكتر عجله مي كردند.(13)

خيلي كم اهل نصيحت هستند

خانم زهرا مصطفوي دختر امام مي گويند: تنها يكي دو مورد بوده كه ايشان به ما نصيحت هايي كرده اند. يكي در ازدواج دختر خودم بوده كه موقعي كه خطبه عقد ايشان را خواندند و ما خصوصي خدمت ايشان بوديم به دختر من نصيحت كردند كه: «تو هر وقت شوهرت وارد مي شود و ديدي خيلي عصباني است و حتي در آن

عصبانيت به تو تهمت زد و يك چيزهاي خلاف گفت، تو در آن موقع به ايشان هيچي نگو، بعد از آنكه از عصبانيت افتاد، بعدها بگو اين حرفت تهمت بوده» و بعد برگشتند رو به داماد كردند و گفتند: «شما هم همين طور، اگر يك وقتي وارد شديد و ديديد ايشان عصباني است، آن موقع تذكرات را ندهيد». (14)

معصيت نكنيد

از همسر مكرمه امام (ره) نقل مي كنند كه: «من شصت سال با امام زندگي كردم نديدم كه ايشان يك معصيت بكند». در عين حال به ما اصلا سخت گيري نمي كردند، فقط نصيحت مي كردند. هميشه به ما مي گفتند سعي كنيد معصيت نكنيد. هميشه هدفتان اين باشد كه گناه نكنيد. اگر نمي توانيد ثواب كنيد، اگر توانائيش را نداريد، سعي كنيد لااقل معصيت نكنيد. (15)

اهميت جواني

نوه امام (ره) مي گويند: اواخر سال 67، اول ماه شعبان بود كه خدمت آقا رسيدم. مفاتيح دستشان بود و مي خواستند دعاهاي مخصوص ماه شعبان را بخوانند. تا رفتم دست ايشان را ببوسم كه مرخص شوم، فرمودند : «هر كاري كه مي خواهي بكني در جواني بكن. در پيري بايد بخوابي و ناله كني».(16)

دعاي عهد در سرنوشت دخالت دارد

يكي از مسائلي كه حضرت امام روزهاي آخر توصيه مي كردند، خواندن دعاي عهد است كه در آخر كتاب مفاتيح آمده است.(1) . حجت الاسلام و المسلمين رحيميان _ پاسدار اسلام _ ش 108 و 107

(2) . حجت الاسلام و المسلمين انصاري كرماني _ پيام انقلاب _ ش 50

(3) . فريده مصطفوي

(4) . مصطفي كفاش زاده

(5) . زهرا مصطفوي

(6) . ليلي بروجردي (نوه امام) _ شاهد بانوان _ ش 167

(7)

. فريده مصطفوي

(8) . فرشته اعرابي _ راه نور

(9) . عاطفه اشراقي (نوه امام)

(10) . فرشته اعرابي _ راه نور

(11) . سيد رحيم ميريان _ (عضو بيت امام)

(12) . فريده مصطفوي _ روزنامه اطلاعات _ 11/12/ 60

(13) . خديجه ثقفي (همسر امام) _ راه زينب _ ش 38

(14) . زهرا مصطفوي

(15) . نعيمه اشراقي _ پليس انقلاب _ سال 9 _ ش 100

(16) . حجت الاسلام و المسلمين مسيح بروجردي

مي گفتند: «صبح ها سعي كن اين دعا را بخواني چون در سرنوشت دخالت دارد». چيزي كه به خانواده مي گفتند تا اول از همه به آن عمل كنند انجام واجبات و دوري از محرمات بود. (1)

مي دانيد غيبت چقدر حرام است؟

دختر مكرمه امام مي گويند: يك بار آقا همه اهل خانه را صدا كردند و گفتند: «من بنا داشتم يك دفعه كه همه با هم جمع هستيد چيزي براي شما بگويم». بعد گفتند: «شما مي دانيد غيبت چقدر حرام است؟» گفتيم بله. بعد گفتند: «شما مي دانيد آدم كشتن عمدي چقدر گناه دارد؟» گفتيم بله. فرمودند: «غيبت بيشتر!» بعد گفتند: «شما مي دانيد فعل نامشروع و عمل خلاف عفت (زنا) چقدر حرام است؟» گفتيم بله. فرمودند: «غيبت بيشتر». (2)

كسي جرأت غيبت نداشت

ياد ندارم كسي جرأت كرده باشد در منزل، نزد امام حتي به شوخي هم غيبت بكند چون آقا بسيار ناراحت مي شدند. (3)

انسان بايد خودكفا باشد

دختر گرامي امام (ره) مي گويند: در جمع كه نشسته بوديم يك مرتبه مي ديديم كه آقا دارند به طرف آشپزخانه مي روند. از ايشان سؤال كرديم كجا تشريف مي بريد، مي گفتند: مي روم آب بخورم.

مي گفتيم: «به

ما بگوئيد تا برايتان آب بياوريم». مي فرمودند: «مگر خودم نمي توانم اين كار را انجام بدهم؟» بعد با خنده مي گفتند: «انسان بايد خود كفا باشد». (4)

آمدم كمكتان كنم

شهيد محلاتي مي گويند: روزي بر حسب اتفاق كه تعداد ميهمانان منزل امام زياد شده بود، پس از صرف غذا و جمع كردن ظروف ديدم امام به آشپزخانه آمدند. چون وقت وضو گرفتنشان نبود، پرسيدم چرا امام به آشپزخانه آمدند. امام فرمودند: «چون امروز ظروف زياد است، آمدم كمكتان كنم».(5)

شب را تقسيم بندي مي كردند

همسر مكرمه امام (ره) تعريف مي كردند كه چون بچه هايشان شبها خيلي گريه مي كردند و تا صبح بيدار مي ماندند؛ امام شب را تقسيم كرده بودند؛ يعني مثلا دو ساعت خودشان از بچه نگهداري مي كردند و خانم امام (ره) مي خوابيدند و دو ساعت خود مي خوابيدند و خانم بچه ها را نگهداري مي كرد. روزها بعد از تمام شدن درس، امام ساعتي را به بازي با بچه ها اختصاص مي دادند تا كمك خانم در تربيت بچه ها باشند. (6)

به خانم يادآوري مي كردند

امام تا آخر عمرشان هرگز به همسرشان نگفتند: «يك ليوان آب به من بده». اما خودشان مكررا اين كار را براي خانم انجام مي دادند. مثلا مي دانستند خانم گاهي فراموش مي كنند قرصشان را بخورند، به ايشان يادآوري مي كردند. (7)

ببخشيد شما را زحمت دادم

ايشان همچنين مي گويند: يك روز در حياط نشسته بودم كه يكي از خدمتكاران با عجله و خوشحال آمد و گفت: «حاجي خوشا به سعادتت، خوشا به حالت!» گفتم: «چه شده است؟» گفت: «آقا برايت هديه فرستاده اند». گفتم: «آخر

ما چه قابليتي داريم؟» خدمتكار، هديه امام را به من داد. هديه امام يك عبا بود. عبايي كه از زمان طلبگي شان مانده بود. لاي يك كاغذ كادوي قشنگ پيچيده و با چسب چسبانده بود. اين قدر محبت داشتند. البته نه تنها به من، بلكه به همه. هر كس كاري براي آقا انجام مي داد چند مرتبه به او مي گفتند: «ببخشيد شما را زحمت دادم. از شما تشكر مي كنم. خيلي معذرت مي خواهم». (8)

تا جوان هستيد

همچنين اين خدمت گزار بيت امام يادآور مي شوند: سال 65 يك شب كه در كنار امام خوابيده بودم و در ايامي بود كه امام تازه از بيمارستان مرخص شده بودند، امام هنوز حال نقاهت داشتند. با اين همه براي نماز شب برخاستند. ايشان وقتي خواستند وضو بگيرند موقع مسح كشيدن پا، چون نمي توانستند و برايشان مشكل بود دستشان را به شانه بنده تكيه كردند و فرمودند: فلاني، گفتم: بله، فرمودند: تا جوان هستيد عبادت خدا را بكنيد اگر پير شديد مثل من ديگر نمي توانيد. (94)

لذت عبادت در جواني است

آقاي توسلي از اعضاي بيت امام (ره) نقل مي كنند: يك شب متوجه شدم امام با صداي بلند گريه مي كند من هم متأثر شدم و شروع كردم به گريه كردن. ايشان براي تجديد وضو بيرون آمدند، متوجه من شدند، فرمودند: فلاني تا جوان هستي قدر بدان و خدا را عبادت كن. لذت عبادت در جواني است آدم وقتي پير مي شود دلش مي خواهد عبادت كند اما حال و تواني برايش نيست. (9)

(1) . فاطمه طباطبايي _ شاهد بانوان _ ش 168

(2) . زهرا مصطفوي _

روزنامه اطلاعات _ 17/3/ 67

(3) . فريده مصطفوي _ روزنامه اطلاعات _ 11/12/ 60

(4) . فريده مصطفوي

(5) . مرضيه حديدچي _ سرگذشتهاي ويژه از زندگي امام خميني _ ج 4

(6) . فاطمه طباطبايي _ ويژه نامه روزنامه اطلاعات _ 14/3/ 69

(7) . فاطمه طباطبايي

(8) . سيد رحيم ميريان

(9) . حجت الاسلام و المسلمين توسلي _ حوزه _ ش 45

غلامعلي رجايي - برداشتهايي از سيره امام خميني(باتلخيص)، ج 1، ص13

انس مردم با امام (ره) و رهبري

انس مردم با امام (ره) و رهبري

پيوند و بيعت مردم با امام خميني _ قدس سره _

در عصر حاضر نيز همه به روشني مشاهده كرديم كه پيوند مقدس مردم با امام خميني _ قدس سره _ چه معجزه بزرگي آفريد، اين پيوند دو سويه، و هوشياري و صلابت رهبري موجب شد كه امام پس از پانزده سال تبعيد، با استقبال بي نظير در تاريخ ايران، وارد كشور شود و بساط 2500 ساله ستم شاهي را از بنيان بركند و به زباله دان تاريخ افكند. چنين معجزه اي پس از ياري خداوند، جز نتيجه انسجام مردم و رابطه نيرومند آن ها با رهبرشان حضرت امام _ قدس سره _ نبود.

همين پيوند موجب تشكيل حكومت اسلامي شد، و باعث دفع شديد دشمن در هشت سال جنگ تحميلي عراق گرديد، و صدها توطئه دشمنان، به ويژه آمريكا را خنثي ساخت.

امام خميني _ قدس سره _ در بهشت زهرا در فرازي از نطق تاريخي خود به نقش آفريني حضور مردم در صحنه تصريح كرد و فرمود:

«من دولت تعيين مي كنم، من به اتكاء اين ملت تو دهن اين دولت مي زنم».

امام براي اين پيوند، ارزش بسيار قايل بود، به مردم

عشق مي ورزيد، در مورد شهادت داوطلبانه شهيد فهميده نوجوان سيزده ساله كرجي فرمود: «به من نگوييد رهبر، رهبر ما آن نوجوان سيزده ساله است».

براي روشن شدن مطلب، نظر شما را به نمونه هايي از پيوند پرشور مردم با امام جلب مي كنم:

حضرت آيت الله العظمي خامنه اي فرمود:

«خانمي در تبريز به من گفت: پسر من در دست عراقي ها اسير بوده و اخيراً شنيدم كه پسر اسيرم را شهيد كرده اند، آمدم به شما بگويم كه به امام بگوييد از بابت بچه هاي ما ناراحت نباشد، ما سلامتي امام را مي خواهيم. وقتي كه من اين سخن را به امام ابلاغ كردم، آن چنان قيافه امام متغير شد و اشك از چشمشان آمد كه ديدن آن حالت ايشان انسان را متأثر مي كرد».(1)

آقاي رحيميان يكي از اعضاء دفتر امام، مي گويد: يكي از آقايان كه در رابطه با موشك بارانهاي رژيم عراق به مسجد سليمان، به اين شهر رفته و مراجعت كرده بود، به خدمت امام رسيد و چنين گزارش داد:

«در جريان اصابت يك موشك عراق به مسجد سليمان كه عده اي شهيد و زخمي شده بودند، بعد از ساعت هاي متمادي هنگامي كه هنوز با برداشتن آوارها در جستجوي كشته ها و زخمي هاي احتمالي بودند، كودكي خردسال كه به شكل معجزه آسايي بعد از اين همه مدت، زنده مانده بود، از زير آوار خارج شد، زخمي و مجروح و خاك آلود، وقتي كه چشمش را به روشنايي باز كرد و انبوه جمعيت كمك رسان را ديد، بدون مقدمه با صداي رسا قبل از هر سخني فرياد كشيد: جنگ جنگ تا پيروزي، خدايا

خدايا تا انقلاب مهدي خميني را نگه دار».

امام با شنيدن اين گزارش آن چنان تحت تأثير قرار گرفت كه اشك در چشمشان حلقه زد، و نگاهشان را به پايين دوختند و چشمانشان را به هم فشردند.(2)

پيوند و عشق و شور امام با مردم به ويژه رزمندگان به قدري عاشقانه و شورانگيز بود كه غالباً مردم در پاي سخنراني امام گريه شوق مي نمودند، گريه شور و اشتياق حاضران، صحبت امام را مكرر قطع مي كرد، جوّ ملكوتي و عرفاني خاص فضاي حسينيه جماران را فرا مي گرفت، امام هم ساكت شده و به شور و شوق فرزندانشان نگاه مي كردند. در يكي از اين ديدارها امام خطاب به رزمندگان فرمودند:

«ما افتخار مي كنيم كه از هوايي استنشاق مي كنيم كه شما از آن هوا استنشاق مي كنيد ...».

حاضران به محض شنيدن اين جملات كه نشانگر تواضع امام به رزمندگان بود، گريه هاي بلند سر دادند. واقعيت اين بود كه امام و رزمندگان همديگر را خوب مي شناختند و به هم عشق مي ورزيدند.(3)

آنگاه كه حضرت آيت الله خامنه اي _ مد ظله _ به سازمان ملل رفته بودند و در آنجا نطق تاريخي فرمودند، در محضر امام سخن از آن به ميان آمد و يكي از حاضران براي امام دعا كرد و گفت:

«از بركت وجود رهبر انقلاب اسلامي، اينك اسلام عزيز در مجامع بزرگي چون سازمان ملل مطرح است».

امام با تواضع خاص خود فرمودند:

«اين ملت است كه راه خود را يافته است و مسؤولين مي دانند چه بايد انجام دهند، حال چه من باشم و چه نباشم اين راه ادامه خواهد يافت، اين حضور ملت

در صحنه است كه براي ما عزت آورده است.

... من مطمئن هستم كه ملت ايران در صحنه باقي خواهند بود، حتي چگونگي حضور آن ها بيش از اين نيز خواهد شد».(4)

آري با ملاحظه اين فرازها براي همه ما به خوبي روشن مي شود كه مسأله پيوند محكم و عاشقانه مردم با رهبر تا چه اندازه از اهميت برخوردار است كه هم چون تلاقي الكتريسته منفي و مثبت موجب روشنايي تاريكي و نتايج درخشان ديگر براي دوستان، و صاعقه اي مرگبار براي مستكبران خواهد شد.

نگاهي به عظمت مقام معظم رهبري، حضرت آيت الله خامنه اي :

حضرت امام با آن درايت و هوشياري و شناخت فوق العاده خود، به خوبي دوستان لايق را مي شناخت، در ميان آن فرزانگان، عنايت خاصي به مقام معظم رهبري داشت، او مي دانست كه پيوند دو سويه مردم با مقام معظم رهبري، تداوم بخش انقلاب اسلامي خواهد شد، از اين رو در فرصت هاي مناسب با اشاره و تصريح، اين مصداق عظماي ولايت را تعيين مي كرد. و به راستي كه چه عميق و زيبا پيش بيني نمود، و چقدر به جا و شايسته به آينده نگريست. حجت الاسلام و المسلمين رحيميان يكي از اعضاي دفتر امام پس از بيان نظم و حساب دقيق در زندگي امام، مي نويسد:

«چند برنامه به طور استثنايي _ برخلاف برنامه ريزي و نظم دقيق _ رخ داد، يكي از آن ها در مورد حضرت آيت الله خامنه اي _ مد ظله _ بود، وقتي كه امام مطلع شد كه ايشان در اول وقت (ساعت 8 صبح) در دفتر حضور دارند، دستور دادند شما كارهايتان را

براي بعد بگذاريد، به اين ترتيب بر خلاف معمول، اول ملاقات با حضرت آيت الله خامنه اي انجام شد، و بعد از آن ما مشغول كار شديم. در آن زمان ما متوجه دليل اين امتياز و عنايت ويژه حضرت امام نسبت به آيت الله خامنه اي نبوديم، ولي ديري نپاييد كه با مرور زمان نمونه اي ديگر از آينده نگري و ژرف انديشي امام نمودار شد».(5)

پس از پيروزي انقلاب اسلامي، شوراي انقلاب از بزرگاني مانند آيت الله شهيد مطهري، مرحوم آيت الله طالقاني، آيت الله شهيد بهشتي و .... تشكيل شد، كه يكي از اعضاي اين شورا حضرت آيت الله خامنه اي _ مد ظله _ بودند.

حضرت امام پس از حادثه بمب گذاري و مجروح شدن حضرت آيت الله خامنه اي، پيامي صادر كردند، در فرازي از آن پيام خطاب به معظم له چنين آمده:

«... شما سربازي فداكار در جبهه جنگ، و معلمي آموزنده در محراب، خطيبي توانا در جمعه و جماعات، و راهنمايي دلسوز در صحنه انقلاب مي باشيد ... اينان (منافقين) با سوء قصد به شما، عواطف ميليون ها انسان متعهد را در سراسر كشور، بلكه جهان جريحه دار نمودند ...».(6)

حضرت امام در چند نوبت تصريح به رهبري حضرت آيت الله خامنه اي _ مد ظله _ ، بعد از خود كردند:

مرحوم حاج احمد آقا (فرزند امام) نقل كرد:

«هنگامي كه حضرت آيت الله خامنه اي به كره شمالي سفر كرده بود، امام گزارش هاي آن سفر را از تلويزيون مي ديدند، آن منظره ديدار از كره، استقبال مردم، و سخنرانيها و مذاكرات ايشان در آن سفر، خيلي برايشان جالب بود، فرمودند: «الحق ايشان

(آقاي خامنه اي) شايستگي رهبري را دارند».(7)

حضرت حجت الاسلام و المسلمين هاشمي رفسنجاني فرمود:

«در جلسه اي با حضور سران سه قوه (كه در آن عصر عبارت بودند از آيت الله خامنه اي، و آقايان هاشمي رفسنجاني و موسوي اردبيلي) در محضر امام بوديم، آقاي حاج احمد آقا و ميرحسين موسوي نخست وزير وقت نيز بودند، صحبت از اين به ميان آمد كه بعد از رحلت امام، ما مشكل داريم، زيرا ممكن است خلأ رهبري پيش آيد، امام فرمودند: «خلأ رهبري پيش نمي آيد، و شما آدم داريد». گفته شد: چه كسي؟ امام (اشاره به آقاي خامنه اي كرد و) فرمود: «اين آقاي خامنه اي».

و نيز فرمودند:

«من به طور خصوصي به حضور امام رسيدم، مقداري روي بازتري داشتم و مطالب را بي پرده مي گفتم، در مورد قائم مقامي رهبر و مشكلاتي كه پيدا مي شود صحبت كردم، باز ايشان با صراحت گفتند: «شما در بن بست نخواهيد بود، چنين فردي (آيت الله خامنه اي) در ميان شما است، چرا خودتان نمي دانيد».(8)

بحمدالله همان گونه كه حضرت امام با دورنگري خردمندانه و نيك انديشي داهيانه پيش بيني نمودند، اكنون مقام معظم رهبري از پيوند متقابل بسيار عميق، عارفانه و عاشقانه اي با مردم برخوردارند، و به راستي كه گويي حضرت امام به صورت جوان برگشته و نور و بوي معطر امام از وجود ايشان كه از سلاله سادات حسيني هستند آشكار مي باشد.(9) از گفتني ها _ براي تقويت ايمان _ اين كه طبق خبر موثق، حضرت آيت الله العظمي محمدتقي بهجت _ مد ظله _ در آستانه رحلت امام خميني _ قدس سره _ در

عالم خواب، مجلس باشكوهي پر از جمعيت را ديدند كه حاضران منتظر امام بودند تا بيايد و سخنراني كند، ناگاه ديدند امام همراه آيت الله خامنه اي _ مد ظله _ وارد مجلس شدند، امام به آقاي خامنه اي اصرار كرد كه شما به جاي من سخنراني كنيد، سرانجام حضرت آيت الله خامنه اي سخنراني نمودند.

آنگاه حضرت آيت الله العظمي بهجت براي آيت الله خامنه اي چنين پيام دادند: «مطابق اين رؤيا شما رهبر مي شويد، و موفق خواهيد شد».(1) - روزنامه جمهوري اسلامي، 7 / 8 / 62.

(2) - برداشتهايي از سيره امام خميني، ج 1، ص 138.

(3) - همان، ص 174.

(4) - همان، ص 123.

(5) - در سايه آفتاب، ص 191 _ 190.

(6) - آشنايي با ستارگان هدايت، ص 29.

(7) - همان، و روزنامه اطلاعات، 13 / 3 / 77، ص 7.

(8) - همان مدرك.

(9) - شمه اي از زندگي پر حماسه مقام معظم رهبري در فصل 12 اين كتاب آمده است.

انس مردم با امام (ره) و رهبري نمونه اي از اين پيوند مقدس به تازگي در ماجراي حادثه تلخ كوي دانشگاه رخ داد، و ايشان در روز 21 تير امسال (1378 ه_ .ش) در حسينيه امام خميني صحبت كردند، شور و شوق حاضران به قدري عميق و عاشقانه بود كه در چند مورد صداي گريه شوق حاضران بلند مي شد، و آن ها نهايت احساسات پاك ديني و غيرت مكتبي خود را به آن رهبر بزرگوار نشان دادند، و همه را به ياد ديدارهاي حضرت امام انداختند، و همين جلسه پرشور آن چنان شور و نشوري ايجاد كرد و تحولي انقلابي

در مردم پديدار ساخت كه در روز چهارشنبه 23 تير راهپيمايي عظيم و اجتماع ميليوني را در تهران و شهرستانها به وجود آورد، به گونه اي كه ضد انقلاب و بدخواهان به تعبير مقام معظم رهبري، چون كاغذ مچاله شده، با كمال ذلت عقب نشيني كردند.(1)

يكي از اساتيد حوزه علميه قم در همين رابطه اظهار مي دارد:

«سخنراني آيت الله العظمي خامنه اي(2) وجدان جامعه را تكان داد، دانشجويان خيلي زود ترفند دشمن را فهميدند و شجاعانه كنار كشيدند، الواط و اشرار در صحنه تنها ماندند و پيش از همه بسيج وارد صحنه شد، سپاه مانند شير غرّيد و مردم در روز چهارشنبه 23 / 4 / 78 ه_ .ش با تظاهرات ميليوني خود بار ديگر فرياد زد: «ما اهل كوفه نيسيتم، علي تنها بماند. استكبار شكست خورد و انقلاب پيروز شد، و ايادي مرموز به سوراخ هاي خود خزيدند».(3)

اين پيوند مقدس امت و رهبر است كه ضامن استقلال و امنيت كشور مي باشد، و از نتايج و آثار درخشان حكومت اسلامي در پرتو ولايت فقيه است، كه بايد قدر آن را بشناسيم و هوشيار باشيم كه هستيم، در غير اين صورت، دشمنان داخلي و خارجي، كشور عزيز ما را به افغانستاني ديگر تبديل خواهند كرد. مقام معظم رهبري به راستي ع_مود خيمه ان_قلاب اسلامي و پايه استوار نظام هستند، و در حوادث و فراز و نشيبها بارقه اميدي براي دلها مي باشند و روحي تازه در كالبدها مي دمند.

بايد با كمال هوشياري و تلاش، در عرصه ها و صحنه ها حضور داشت، و گوش به زنگ براي شنيدن فرمان رهبري و اجراي آن بود، در

اين صورت است كه در پرتو چنين پيوند وانسجامي هرگز جامعه ما آسيب نمي بيند، و روز به روز بر رونق انقلاب اسلامي در همه ابعادش مي افزايد.

(1) - خطبه نماز جمعه، 25 / 5 / 78.

(2) - در تاريخ 21 / 4 / 78 در رابطه با ماجراي كوي دانشگاه.

(3) - بيانيه دانشمند محقق آقاي محمد آل اسحاق.

محمد محمدي اشتهاردي- كتاب ولايت فقيه، ص192

امام خميني (ره) و عزّت مردم

امام خميني (ره) و عزّت مردم

امت ايران اسلامي، لؤلؤ گران بهاي عزت و شرف، و گوهر گرانسنگ سعادت و سيادت، و در گرانمايه مجد و كرامت را به رهبري امام راحل(قدس سره) بدست آورد و البته آن حضرت نيز همه اين فضائل و بركات را از حضرت نبي اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) و اميرالمؤمنين وسيدالشهداء وديگر ائمه معصومين(عليهم السلام) به ارث برده است.

از زمين جاهليت تا آسمان مدنيت

مرحوم شيخ مفيد(قدس الله روحه الزكيه) مي گويد: علي بن ابي طالب( عليه السلام) فرموده است: من در سفري ديدم كه نبي اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) براي آگاهي از وقت ظهر، به چهره آسمان مي نگرد و در آن هنگام به من فرمود: اي علي! اگر كسي به وقت نماز اهتمام ورزد و نماز خود را اول وقت بخواند، من براي او راحتي در هنگام مرگ، و از بين رفتن هم و حزن، و نجات از آتش را ضمانت مي كنم: «ما من عبد اهتم بمواقيت الصلاه ومواضع الشمس الا ضمت له الروح عند الموت وانقطاع الهموم والاحزان والنجاه من النار».(1) آنگاه فرمود: يا علي! عرب در جاهليت «شتربان بود و فقط در اين فكر بود كه شتر، چه وقت مي خوابد، چه وقت برمي خيزد، و چه قت شير مي دهد. اين

عرب كه چشمش تنها به شتر بود، باآمدن وحي، چشمش به شمس و آفتاب شد: «كنا مره رعاه الابل فصرنا اليوم رعاه الشمس (2)؛ ما به بركت اسلام، از «زمين جاهليت به «آسمان مدنيت رسيده ايم؛ تا كنون زميني بوديم و اكنون آسماني شده ايم. ما ديروز با شتر رابطه داشتيم، ولي امروز با شمس سخن مي گوييم؛ به بركت نبوت و امامت و ولايت بود كه عرب عصر جاهليت، از «شترباني به «شمس بيني عروج كرد؛ هم اهل «شمس صورت شديم و هم اهل «شمس سيرت .

مردم گرانقدر ايران زمين نيز كه در جاهليت ستمشاهي، يك استعمارگر غربي را همانند مردم سائر ممالك استعمارزده «صاحب خطاب مي كرد، اكنون به بركت ولي مسلمين، امام راحل(رض)، موفق شد كه عروج كند و توجهش از «زمين استعمار» به «آسمان استقلال معطوف گردد و اكنون ما به جايي رسيده ايم كه شمس مي نازد و قمر مي بالد كه به چنين مردمي پرتو افكند.

قيام 15 خرداد و اركان آن

اكنون شايسته است كه به اركان قيام خونين 15 خرداد سال 1342ه.ش كه زمينه ساز اين مقطع عزتمند تاريخ ايران و طليعه نهضت شكوهمند ملت ايران به رهبري و هدايت و راهنمايي امام راحل(رض) گرديد، اشارتي بشود.

چهار ركن اساسي قيام 15 خرداد

ركن اول قيام، ركن زماني است كه حضرت امام خميني(رض) با سخنراني خود در عصر «عاشورا»، زمينه قيام 12محرم سال 1383ه.ق(15خرداد 1342ه.ش) را فراهم نمود.

ركن دوم قيام، ركن مكاني است كه اين قيام، از مهد فقاهت آغاز شد و آن سخنراني تاريخ ساز امام در «مدرسه فيضيه صورت گرفت.

ركن سوم و چهارم قيام، مربوط به قيام كنندگان اس7ت كه آنان چه كساني بودند. حضرت امام (رض) در اين باره فرمود: بنگريد كه شهداي

15خرداد از چه گروهي بودند.(3)

اكنون كه ساليان متمادي از آن روز گذشته است و بسياري نوسالان، از نزديك شاهد آن صحنه نبودند، بايد در احوال آن مردم جستجو كرد و بر لوح قبور شهداي 15خرداد نظر نمود تا روشن شود كه اولا قيام كنندگان، مسلمان و ارادتمند عترت طاهره(عليهم السلام) بودند و ثانيا از نظر زندگي، نه از قشر مسرف و مترف، كه از طبقه محروم و مستضعف بودند.

با بررسي اين اضلاع چهارگانه، به خوبي روشن مي شود كه چرا حضرت امام خميني(رض)، 15خرداد را براي هميشه عزاي عمومي اعلام فرمودند؛ چرا كه در اين قيام، عاشورا جلوه كرد، فيضيه ظهور نمود، و مسلمانان و محرومان بپاخواستند و از اينرو، ما وامدار چهار چيز هستيم؛ «مكتب ، «مدرس ، «مسلمانان ، و «محرومان ولايتمدار».

تاثير نهضت عاشورا بر نهضت امام خميني(رض)

موضوع بحث، تاثير نهضت كربلاي سيدالشهداء(عليه السلام) در انقلاب اسلامي و نهضت امام خميني(قدس سره) است. در بسياري از سخنان و پيام هاي حضرت امام راحل(رض)، از نهضت كربلا مطالبي خوانده و شنيده ايم.

مبدا مهم شكل گيري انقلاب اسلامي، روز 12محرم 1383ه.ق بود كه «15خرداد» نام گرفت. روز 15خرداد 1342ه.ش، نه از آن جهت كه 15خرداد بود، بلكه چون مصادف با 12محرم بود، سرآغاز انقلاب اسلامي گرديد و همچنين در سال 1357ه.ش كه انقلاب اسلامي به آستانه پيروزي رسيد، اين پيروزي، به سبب چهار راهپيمايي ميليوني مردم ايران اسلامي بود؛ زمان آن چهار راهپيمايي كه سرنوشت انقلاب اسلامي را رقم زد، عبارت بود از: تاسوعا، عاشورا، اربعين، و بيست وهشتم صفر. جمعيت اين چهار راهپيمايي در سراسر ايران اسلامي، به ميليون ها رسيد و ايران، يكپارچه قيام كرد. بنابراين از نظر زمان، مناسك و مراسم سوك

نهضت كربلا بود كه بدء و ختم انقلاب اسلامي را شكل داد. از سوي ديگر، آنچه كه اعلاميه ها و سخنراني هاي حضرت امام راحل(رض) را پرمحتوا مي كرد، استمداد از خطبه هاي پرشور سالار شهيدان(عليه السلام) بود. زماني كه ايشان، بيان نوراني حضرت اباعبدالله(عليه السلام) را در متن اعلاميه خود آوردند(4):

«ما تكليف الهي خود را ان شاء الله ادا خواهيم كرد و به احدي الحسنيين نايل خواهيم شد؛ يا قطع دست خائنين از حريم اسلام و قرآن كريم، و يا جوار رحمت حق، جل وعلا؛ اني لا اري الموت الا سعاده والحياه مع الظالمين الا برما».(5)

به يكباره حوزه و دانشگاه حيات جديدي پيدا كرد. وقتي سخنان حضرت امام(قدس سره) با سخنان سالار شهيدان كربلا(عليه السلام) آميخته مي شد، با «نفخت فيه من روحي (6) هماهنگ بود و هنگامي كه سخن زميني فرع و نائب، به پيام آسماني اصل و منوب عنه مرتبط مي شد، اثر مي كرد.

چون حضرت امام(رض) پيش از ديگران، هم مبدا فاعلي اين نهضت را و هم مبدا غائي آن را بررسي كرد، لذا پس از پيروزي انقلاب اسلامي، به طور مكرر توصيه مي فرمود كه نام كربلا و ياد حضرت حسين بن علي(عليهمالسلام) را احيا كنيد و در مراسم سوگ سالار شهيدان(عليه السلام) اشك بريزيد؛ و آن زمان كه مداح اهل بيت(عليهم السلام)، نام سالار شهيدان كربلا را مي برد، تمام بدن ايشان مي لرزيد؛ چرا كه امام راحل(رحمه الله) خود را شاگرد اين مكتب احساس مي كرد و قيام خود را محصول اين نهضت مي يافت.

بنابراين، بدء انقلاب اسلامي، دوام آن، محورهاي اصلي پيام هاي رهبر انقلاب، وصيت ها و توصيه هاي بنيانگذار جمهوري اسلامي پس از پيروزي انقلاب، در جريان نهضت جهاني سالار شهيدان(عليه السلام) خلاصه مي شد.

كشورهايي وجود دارند كه انقلاب هايي در آنها صورت

گرفت، ولي به ثمر نرسيد. علت شكست قيام آنان اين است كه در آن كشورها، نهضت حسين بن علي(عليهمالسلام) حضور ندارد. اگر در الجزاير، مصر، سودان، و مانند آن، قيام حسين بن علي(عليه السلام) حضور مي داشت، يقينا انقلاب آنان زود به ثمر مي رسيد؛ در آن كشورها، اشك براي اباعبدالله(عليه السلام) كه مايه احياي شوق شهادت است وجود ندارد. ما وقتي مي توانيم بر اهرمن درون پيروز شويم كه براي غفران ذنوب خود بگرييم؛ چه اينكه وقتي ظفرمند بر دشمن بيرون، از صحنه مصاف برمي گرديم كه به درگاه خدا اشك شوق بريزيم.

وجود مبارك علي بن ابي طالب (عليه السلام) كه سلحشور ميدان جنگ است، در دعاي كميل، سلاح مردان الهي را «اشك مي داند: «وسلاحه البكاء».(7) اگر كسي بخواهد دشمن بيرون را از پاي درآورد، تا اهل اشك بر سالار شهيدان(عليه السلام) نباشد، توفيق مبارزه ندارد. آنان كه در عمليات هشت سال دفاع مقدس حضور داشتند، مستحضرند كه خط مقدم جبهه ها را مرثيه سيدالشهداء(عليه السلام) اداره مي كرد و سرودهاي ملي، در مراحل بعد مؤثر بود. بنده در مانور يكي از جبهه ها حضور داشتم؛ شخصا ديدم كه خط مقدم و خاكريز اول را با نوارهاي مرثيه و نوحه سالار شهيدان(عليه السلام) گرم مي كنند. كسي كه براي شهيد اشك مي ريزد، با اين ابتهال و تضرع خود، شوق شهادت تحصيل مي كند و چنين امتي، براي هميشه زنده است و كسي كه در درون خود از ترس قيامت مي نالد، او اهل تهذيب روح است.

از اينرو، حضرت امام راحل(رض) بر اساس اين مبادي اعتقادي، اصرار داشتند كه ما هر چه داريم از كربلا داريم و نام و ياد سالار شهيدان(عليه السلام) را بايد حفظ كرد.

(1) . بحار؛ ج 80، ص 9، ح 5.

(2) . بحار؛ ج 80،

ص 9، ح 5.

(3) . صحيفه نور؛ ج 21، ص 88.

(4) . صحيفه نور؛ ج 1، ص 25.

(5) . بحار؛ ج 44، ص 381، باب 37.

(6) . سوره ص، آيه 72.

(7) . مفاتيح الجنان، دعاي كميل.

آيت الله جوادي آملي- كتاب ولايت فقيه، ص289

امام خميني و محرومين و مستضعفين

امام خميني و محرومين و مستضعفين

من هم كمكتان مي كنم

مرحوم آقاي اسلامي تربتي كه همسايه امام در قم بود، نقل مي كرد روزي با امام در حال رفتن به درس مرحوم آقاي شاه آبادي بوديم، فصل زمستان بسيار سردي بود از كنار مدرسه حجتيه عبور مي كرديم ديدم خانمي كنار رودخانه نشسته و دارد پارچه ها و كهنه هائي را مي شويد. نمي دانم مال خودش بود يا كلفت بود. مي ديديم كه يخ هاي رودخانه را مي شكست و كهنه مي شست. بعد دستش را از آب بيرون مي آورد و مقداري با دماي بدنش گرم مي كرد و دوباره لباس مي شست. امام قدري به او نگاه كرد بعد به من فرمود: شما برويد بعد من مي آيم. عرض كردم چه كاري داريد؟ اگر امري هست بفرمائيد گفتند: نه شما برويد و خودشان ايستادند و به كمك آن خانم لباس ها را شستند و كنار گذاشتند و چيزي هم يادداشت كردند كه بعد معلوم شد آدرس آن خانم مستمند را از او گرفته بودند. هر چه از ايشان پرسيدم قضيه چه بود فرمودند : چيزي نبود. بعد معلوم شد به آن خانم گفته اند شما بيائيد منزل، من دستور مي دهم آب گرم كنند و ديگر شما اينجا نيائيد. با آب گرم لباس بشوئيد و خود من هم كمك تان مي كنم. (1)

توجه به طلاب مستمند

امام در نجف قبل از اينكه جلسه درس شروع شود و ايشان وارد اتاق گردند، با

درنگي كوتاه، نگاهي به اطراف محل درس مي انداختند. يك روز در ميان كفشها متوجه كفشي مي شوند كه فقط نيمي از آن سالم بود و به هيچ وجه قابل استفاده نبود. امام از اين موضوع ناراحت شده بعد از درس به يكي از آقايان فرمودند: «فردا صبح مي روي در ميان كفشها، آن كفش را پيدا مي كني و بعد آنجا مي ايستي تا صاحبش را ببيني. آن وقت منزل او را پيدا كن و به من بگو.» آن شخص مي گفت: «فرداي آن روز من به فرمايش آقا عمل كرده و منزل آن شخص را كه يك طلبه يزدي بود پيدا كردم. موضوع را به عرض آقا رساندم. ايشان ترتيبي دادند كه او صاحب يك دست لباس كامل و كفش شد.» (2)

من با اين مردم كار دارم

در مسيري كه با امام به طرف بهشت زهرا مي رفتند وقتي به منطقه جنوب و فقير نشين تهران رسيدند به محض اينكه خانه هاي كاه گلي و فقير ديده شد امام به احمد آقا فرمودند: «اينجا كجاست؟» البته در مسير مرتبا مي پرسيدند كه اين كدام خيابان است و آن كدام محله است؟ و احمد آقا مرتبا جواب مي داد يا از من مي پرسيدند. آنجا بود كه امام فرمودند: «من با اين مردم كار دارم و اين مردم هم با من كار دارند.» (3)

زمين ها را بين فقرا تقسيم كنيد

حجه الاسلام و المسلمين جلالي مي گويند: روزي امام در خصوص ارثيه اي كه از طرف مرحوم پدرشان به ايشان به ارث رسيده بود ما را خواستند و طبق نامه كتبي(4) به بنده مرقوم فرمودند كه: «جنابعالي وكيل هستيد زمينهاي متعلق به اينجانب را هر چند ناقابل است هر طور

كه صلاح مي دانيد تقسيم كنيد بين فقرا و تمليك آنان نمائيد، چه ساختمان شده باشد يا نشده باشد. البته اين ارثيه حدود 7، 8 هزار متر بيشتر نبود كه شايد با كوچه بندي و خيابان بندي به 30 تا 35 قطعه زمين تقسيم مي شد. ما هم هيئت سه نفره اي تشكيل داده و اولويت را به متقاضيان نيازمند از خانواده هاي شهدا، اسرا و مفقودين داديم و زمين ها را بين آنها تقسيم كرديم. (5)

به فكر مردم محروم كردستان بودند

امام در ابتداي پيروزي انقلاب از استان كردستان به عنوان يك استان محروم نام مي بردند و مرتب به مسئولين و كساني كه دست اندركار اين استان بودند سفارش مي كردند و تمام تلاششان را مي كردند كه اوضاع كردستان به صورتي در بيايد كه به مردم مستضعف، و مسلمانان محروم تا آن جا كه مي شود خدمت بشود. (6)

مردم را نرنجانيد

در نجف برنامه امام اين بود كه شبي نيم ساعت در بيروني منزل تشريف مي آوردند و مسائلي مطرح مي شد. يك شب فقيري براي عرض حاجت به منزل امام آمد. بعضي از آقايان كه مسئول اداره بيروني بودند با او برخورد خوبي نكردند. امام كه از دور با دقت مواظب بودند، وقتي به قصد تشرف به حرم از مجلس بلند شدند به درب بيروني كه رسيدند به مسئول مربوطه سخت اعتراض كرده و گفتند: «اين چه طرز برخورد است؟» او جواب داد: آقا اين ديروز هم آمده بود، روز قبل هم آمده بود. امام فرمودند: «بگذاريد بيايد، محتاج است، نيازمند است، حاجتش او را واداشته كه اينجا بيايد. بايد حاجتش را برآورده كنيم و با يك بياني او را راضي نمائيم. نرنجانيم مردم

را.» (7)

خانه براي مستضعفين تهيه كنيد

آقاي عقيقي بخشايشي مي نويسند: روز يكشنبه 19/1/58 ساعت 12 دفتر كار خود را ترك كرده عازم منزل بودم و با يكي از آشنايان بازاري كه در بازارچه نوروزخان تهران تجارتخانه دارد، در خيابان ارم روبرو شدم. او با چند نفر از دوستان آذربايجاني خود به قصد زيارت امام و ديگر رهبران عاليقدر تشيع به قم شرفياب شده بود.

آقاي عبادي دوست قديمي ما و همراهان خود را معرفي مي كند و اظهار مي دارد كه آقاي رضوي از تجار و كارخانه دارهاي معروف تبريز است و مي خواهد يك دستگاه اتومبيل بيوك ساخت ايران را كه هنوز نمره نشده است بر اساس عهد و پيمان و نذري كه كرده است به پيشگاه امام هديه كند. اگر مي توانيد از حضور امام درخواست وقت ملاقات و شرفيابي بنمائيد بسيار ممنون و خوشحال خواهيم بود. در حقيقت احساني در حق ما كرده ايد. خواستم بدون بررسي حقيقت مطلب گامي برنداشته باشم. از خود طرف حقيقت را پرسيدم. او كه جوان پاك سرشت و پرشور و متديني به نظر مي رسيد اينچنين تعريف كرد: در آن روزهاي بحراني كه امام در پاريس بودند و قافله دلها با او بود و صحبت از حركت پرواز انقلاب بود و با آن كارشكنيهاي دولت شاپور بختيار روبرو بود، من اين اتومبيل بيوك را تازه از كمپاني خريداري كرده بودم روزي كه تحويل گرفتم در بحراني ترين روزهاي حركت امام بود كه دولت به بهانه نقص فني فرودگاه مانع از پرواز گرديد و فرودگاهها را بست. من در آن روز در يك شرايط خاص روحي به سر مي بردم از اين تصادم و تضاد و از

اين كارشكني هاي دولت رنج مي بردم در دل با خداي خود عهد و پيمان بستم اگر حضرت آيت الله العظمي امام خميني صحيح و سالم به ايران برگردد من قبل از سوار شدن اين اتومبيل آن را در اختيار ايشان قرار مي دهم تا افتخار حمل امام را پيدا كند و هميشه در اختيار او باشد. لذا من هنوز آن را نمره نكرده ام تا نمره قم را بگيرم. اميدوارم امام اين هديه ناقابل را كه من با خود از شهرستان تبريز آورده ام بپذيرد تا به آن عهد و پيمان و نذر و نيازي كه با خداي خود دارم برسم چون لطف و كرم خداوند متعال شامل حال ما ملت ايران شد و وجود پربركت ايشان پس از 15 سال دوري و تبعيد صحيح و سالم وارد كشور شد. در تهران نتوانستم به حضورشان برسم اكنون كه تا حدودي فرصت مناسبتر است خواستم هديه را به حضورشان تقديم مي كنم. چون مي دانم امام از سهم امام و وجوه شرعيه نمي پذيرد از مال خالص خودم به عنوان هديه تقديم مي كنم.

پس از استماع توضيحات آن جوان پرشور و با ايمان كه با علاقه و آرامش قلب خاصي بيان مي داشت به حضور يكي از دوستان قديمي خودم كه شاگرد فداكار و يار وفادار امام هستند رسيدم او كه خوشبختانه در تنظيم برنامه هاي ملاقات امام مشاركت دارد با كمال لطف و صفا ساعت 5/8 شب را تعيين وقت نمود. من به اتفاق دوستان كه تا آن لحظه ديدار ثانيه شماري مي كردند نيم ساعت جلوتر در اطراف منزل امام بوديم. لحظه حساس و پر احساسي بود. صدها تن از علاقمندان و شيفتگان امام در

اطراف منزل بودند هر يك مطلبي و حرفي و احساسي داشت. افراد با كمال سادگي و بي آلايش گروه گروه به حضورشان مي رسيدند و با جهاني از شور و شعف از محضرشان بر مي گشتند. ما پنج نفر هم پس از نيم ساعت تاخير اجباري ساعت 9 شب به حضور امام شرفياب شديم. امام با كمال سادگي و بي آلايش در گوشه اي از اطاق نشسته اند هاله اي از عظمت و صلابت و جوانمردي سيماي نوراني او را احاطه كرده است. سيماي جوانمردانه او هر بيننده را به ياد عظمت اسلام و وقار مجاهدين و رزمندگان صدر اسلام مي افكند. جمعيت كثيري دور او را فرا گرفته اند يك روحاني محترم از شهرستانهاي شمال گزارشي از گرفتاريهاي محل مأموريت خود را تقديم مي كند و امام با كمال دقت و عنايت پاسخهاي اختصاصي او را بيان مي فرمايند. نوبت به ما مي رسد دورش خلوت مي گردد. من كنار او و دوشادوش امام مي نشينم و جريان را تعريف مي كنم و سويچ اتومبيل را به پيشگاه ارجمندشان تقديم مي دارم. حضرت آيت الله با تبسم و خونسردي خاصي آن را پذيرفته و تفقدي از دوستان و همراهان مي كند ولي دوباره سويچ را به صاحب آن برمي گرداند و اين چنين مي فرمايند:

«من از احساسات و عواطف شما ممنونم كه از تبريز متحمل اين همه زحمت و ناراحتي شده ايد، من اتومبيل را به خودتان مي دهم و شما از طرف من وكيل هستيد كه از آن استفاده كنيد.»

جوان با ايمان و عشق و علاقه و شور خاصي كه از اين ديدار نصيبش شده است با اصرار و علاقه فراوان درخواست مي كند كه: حضرت آيت الله، اين افتخار را به ايشان

بدهند كه هديه ناقابل او را بپذيرند و يك بار هم كه شده است سوار آن گردند، سپس هر طور خواست عمل كند و به نيازمندي بدهد يا بفروشد تا او به عهد و پيمان قلبي خود برسد.(1) . حجت الاسلام و المسلمين برهاني

(2) . گلهاي باغ خاطره به نقل از يكي از خدمتكاران بيت امام

(3) . سردار سرتيپ محسن رفيقدوست _ حضور _ ش 3

(4) . متن نامه مزبور و پاسخ امام به اين شرح مي باشد: محضر مكرم حضرت آيت الله العظمي رهبر كبير انقلاب اسلامي حضرت امام خميني مد ظله العالي، پس از سلام زمين هايي كه در خمين متعلق به حضرتعالي مي باشد خانه در او ساخته نشده چنانچه رهنمود و دستوري هست بيان فرمائيد.

بسمه تعالي

جناب حجت الاسلام آقاي جلالي دامت افاضاته

جناب عالي وكيل هستيد زمين متعلق به اين جانب، هر چند ناقابل است، هر طور صلاح مي دانيد تقسيم كنيد بين فقرا و تمليك آنان نمائيد چه ساختمان شده باشد يا نشده باشد.

روح الله الموسوي الخميني

صحيفه نور _ ج 19 _ ص 149

(5) . حجت الاسلام و المسلمين حيدر علي جلالي خميني _ سرگذشتهاي ويژه از زندگي امام خميني _ ج 6

(6) . حجت الاسلام و المسلمين سيد احمد خميني

(7) . حجت الاسلام و المسلمين كريمي _ سرگذشتهاي ويژه از زندگي امام خميني _ ج .1

از اين رو اصرار مي ورزد. امام در جواب اصرار او مي فرمايد من در شرايط فعلي نيازي به اتومبيل شخصي ندارم و تعهدي هم (با خودم) دارم كه تا احساس نياز نكنم اتومبيل شخصي نداشته باشم. چون اكنون احساس نيازي نمي كنم به شما وكالت مي دهم خودتان آن را از

طرف من بخريد و با پول آن خانه اي براي يكي از مستضعفين كشور تهيه كنيد. چون اگر ما اقدام به فروش كنيم ممكن است آن را به قيمت واقعيش به فروش نرسانيم اين كار را بهتر است خودتان انجام دهيد و اگر برايتان ممكن نشد و خواستيد حتما بوسيله خود ما صورت گيرد مي توانيد اتومبيل را بفروشيد و پول آن را به حساب خاصي كه بزودي اعلام مي شود بريزيد(1) ما با لطف الهي به زودي مي خواهيم براي عموم مستضعفين در سراسر كشور خانه و مسكن تهيه كنيم. جوان اين سخن امام را پذيرفت و بنابراين شد كه توسط خودشان يا به وسيله ي امام با پول آن خانه اي براي يكي از مستضعفان ساخته شود. (2)

به افراد نيازمند بدهيد

امام از هدايايي نظير پارچه، عمامه، قبا، عبا، پيراهن، سجاده، مهر، نعلين، جوراب و عرقچين كه به خدمتشان تقديم مي شد كه گاهي يكي از آنها را بر حسب نياز در آن مقطع زماني برمي داشتند و اگر از يك چيز چند عدد بود مي فرمودند: من اين همه را مي خواهم چه كنم؟ بدهيد به افرادي كه نياز دارند. مواردي را هم كه تصور مي شد براي خودشان قبول كرده اند گاهي بعدا معلوم مي شد كه اين طور نبوده و مي خواسته اند خودشان به شخص مورد نظر بدهند. (3)

(1) . (شماره 100 بانك ملي ايران كه دو سه روز بعد اعلام شد)

(2) . حجت الاسلام و المسلمين عقيقي بخشايشي _ جوانان امروز _ ش 638

(3) . حجت الاسلام و المسلمين رحيميان

غلامعلي رجايي- برداشتهايي از سيره امام خميني، ج1، ص215

خاطراتي از نظم امام خميني رحمت الله عليه(1)

خاطراتي از نظم امام خميني رحمت الله عليه(1) امام خميني در مدّت زندگي پر بركت خود

همواره نظم و برنامه ريزي را سر لوحه ئ كارهاي شخصي و غير شخصي قرار مي دادند.به طوري كه اطرافيان دقيقاً نظم و ترتيب را در زندگي ايشان درك مي كردند زيرا نظم يكي از اساسي ترين برنامه هاي انسان متعهد در ارتباط برقرار كردن با خالق است .به قول خود امام قدس سره كه مي فرمودند :«اگر در زندگي مان ،در رفتار و حركاتمان نظم بدهيم،فكرمان هم بالطبع نظم مي گيرد،وقتي فكر نظم گرفت و انسان در زندگي نظم داشت ،يقيناً از آن نظم فكري كامل الهي هم برخوردار خواهد شد دراين صورت لغزشها و اشتباهات كمتر مي شود و انسان در مرحله اي قرار مي گيرد كه جز براي پياده كردن اوامر الهي و رضايت او به چيز ديگري نظم نخواهد كرد.(1)در اين رابطه مي بينيم كه كلام امام رهنمون ما در مورد نظم است.چنانكه در مقدّمه اين كتاب ذكر شد ،فرمايشي از مولاي متقيان علي(ع)به ما رسيده كه،شمارابه تقواي الهي و نظم در كارهايتان توصيه مي كنم ،با كمي فكر و تأمل مي بينيم كه برنامه ريزي جهت امورات ديني هم بدون نظم ميّسر نيست چنانچه امام علي (ع)مي فرمايند؛يك مؤمن اوقات خود رابه سه قسمت تقسيم مي كند؛ساعتي به كار و تلاش جهت امرار معاش،ساعتي براي بندگي و عبادت و ساعتي براي خوردن و استراحت.

با توجه به اين حديث شريف ما نوجوانان كه فعلاً زير بار مسئوليت خانواده جهت امرار معاش نرفته ايم پس ساعت مقرر براي كار و تلاش را مي توانيم تعبير به درس خواندن و مطالعه بكنيم.هرروز كه از 24ساعت تشكيل شده ،آنرا مي توان به 3تا8 ساعت

تقسيم نمود و برنامه اي كه امام علي (ع)به ما داده را برطبق آن تنظيم نمائيم(2)

(3)

نظم يك خصلت اسلامي و از دستورات اسلام است كه اين دستور به طور دقيق و نمايان در زندگي حضرت امام محسوس و ملموس بود،زيرا ايشان يك چنين برنامه منظمي در زندگي خود داشتند به نحوي كه،عبادت ايشان از روي برنامه ،قرآن خواندن ايشان از روي برنامه ،غذا خوردن از روي برنامه ،رسيدگي به امور مردم از روي برنامه ،و...خلاصه تمام كارهاي ايشان برگرفته از نظم و ترتيب بود.ايشان به قدري دراين جهت مقيد بود كه تمام امور ايشان منظّم و مرتّب و در وقتهاي تعيين شده انجام مي گرفت.لذا اطراف امام مي گويند:ايشان در زندگي به حدّي نظم داشتند كه انسان مي توانست طبق برنامه كار ايشان ،ساعت خود را تنظيم كند،چنانچه كاركنان امام در نجف اشرف از حركت و سكون و خواب و بيداري و نشست و برخاست ايشان در مي يافتند كه الان چه ساعتي ازروز يا شب است.(4)

عبادت به جاي خود،سياست به جاي خود،مسائل اجتماعي و اخلاقي هر يك به جاي خود،اينطور نبود كه ايشان هيچ يك از مسائل و موضوعات را به خاطر يكديگر تحت الشعاع قرار دهد و به خاطر همين نظم بود كه امام هم كوه را مي ديد و هم كاه را و مسائل ريز ودرشت رابا هم مخلوط نمي كردند واين از خصوصّيات بارز امام بود .حضرت امام كارها را دقيقاً از روي نظم انجام مي داد واين صورت يك قانون براي شخص خود وبه طبع آن براي افراد خانواده و اطرافيان شده بود.برنامه داشتن در كارها موجب مي شود كه

انسان بتواند از عمرش استفاده كامل كند و عمرش را به هدر ندهد لذا امام از اين جهت خيلي مواظبت مي كردند.حضرت امام آنچنان نظمي در امور زندگي شان داشتند كه انسان را مبهوت مي كنند و جريانات عجيب و آموزنده اي در ارتباط با نظم و برنامه ريزي در زندگي امام وجود دارد كه به چند نمونه آن اشاره مي كنيم: تعجب مأمورين حرم:

امام قبل از انقلاب كارهايشان طوري بود كه بعد از انقلاب به خاطر

مصالح كشور و مسئوليت رهبري جامعه برنامه ئ ايشان تغيير كرد.

امام مدّت چندين سالي كه در نجف بودند هر شب رأس ساعت 3به حرم مطّهر اميرالمؤمنين (ع)تشريف مي بردند (5)و اين برنامه ئ ايشان در تمامي مدتّي كه در نجف بودند ترك نشد مگر ايام زيارتي امام حسين (ع)يا گاهي اوقات كه در نجف حكومت نظامي برقرار مي شد و رفت و آمد در خيابانها ممنوع بود،برنامه ئ زيارت ايشان ساعت 3 شب به هم نمي خورد و ايشان در ساعت 3 شب به پشت بام مي رفتند و از آنجا دعا و زيارتنامه مي خواندند.نكته جالب توجّه اي كه لازم به ذكر است اين است كه نظم امام در رفت و آمد آنقدر دقيق بود كه حتّي مأمورين اطراف حرم را تحت تأثير قرار داده بود و آنها از اين نظم و دقيق بودن امام تعجب مي كردند زيرا مي ديدند كه ايشان هر شب رأس يك ساعت معينّي به حرم مي آيند وبعد از درست نيم ساعت از حرم بيرون مي روند.(6)

روح الله،واقعاً روح الله است!

مرحوم آيه الله شاه آبادي (استاد امام)درباره نظم و حضور امام در

جلسات درس گفته بود:«روح الله ،واقعاً روح است نشد يك روز ببينم كه ايشان بعد از بسم الله در درس حاضر باشد ،هميشه پيش از آنكه بسم الله

درس را بگويم ،حاضر بوده است.»(7) نظم در تدريس:

در تمام حوزه علميه ،درسي منظم تر از درس ايشان نبود و حتّي با حوزه هاي ديگر هم كه مقايسه مي كرديم ،درسي منظم تر از درس ايشان سراغ نداشتيم ،ايشان مدت چهار سال و نيم يك دوره اصول مي گفتند كه در اين مدّت به غير از اعياد و وفات ائمه و جمعه ها كه معمولاً تعطيل بود،فقط 2 روز درس را تعطيل كردند و كسي مثل ايشان اينطور منظّم و مرتب نبود.(8)

حتّي امشب؟!

حضرت امام در مدّت اقامت خود در نجف مقيّد بودند كه هرشب رأس ساعت 3 به حرم مطّهر علي بن ابيطالب(ع)تشريف ببرند ،لذا از مرحوم شهيد علّامه حاج مصطفي خميني فرزند برومند امام نقل شده كه:

يك شبي طوفاني بود و بيرون رفتن از خانه بسيار سخت بود،من به معظم له گفتم،اميرالمؤمنين دور و نزديك ندارد،زيارت جامعه را كه هر شب در حرم مي خوانديد امشب در خانه بخوانيد!

امام فرمودند:«مصطفي تقاضا دارم روح عوامانه ما را از ما نگيري»!و همان شب بالاخره به حرم مشرّف شدند!(9)ايشان تا اين حد به برنامه روزانه اي كه دارند پايبند و مقيّد هستند كه حتّي در سخت ترين شرايط حاضر به ترك آن نيستند. نظمي قابل تأمل!

امام اوّلين شبي كه در پاريس در آپارتمان كوچكي منزل كردند،يك اطاق محل استراحت امام بود و ما هم در اطاق ديگري مقابل آن نشسته بوديم .ساعت به وقت پاريس 2 بعد ازنيمه شب را

نشان مي داد كه به وقت نجف اشرف 4 ساعت و به وقت تهران 4/30بعد از نيمه شب بود،در اين هنگام امام از اطاق خود بيرون آمدند و به دستشويي رفته ،وضو گرفتند و برگشتند ،با اينكه هنوز حدود 4 ساعت به اذان صبح داشتيم

تعجب كرديم كه چرا اينقدرامام زود بلند شدند؟صبح معمّا حل گرديد،زيرا امام فرمودند اينجا چطور است ديشب هر چه نشستيم كه صبح شود ،نماز بخوانم هوا روشن نمي شد .معلوم شد كه امام به عادت هر شب ،مطابق افق نجف اشرف 2 ساعت به اذان صبح براي نماز شب بلند شده اند ،گفتيم افق اينجا با نجف فرق دارد و شما دو ساعت زودتر از هر

شب بلند شده ايد ،ايشان فرمودند :بياييد ساعت مرا درست كنيد.(10) پنج كار در يك زمان :

در يكي از روزها ي فروردين سال68حدود ساعت 7،حضرت امام حقير را براي انجام كاري احضار كردند،وقتي مشرف شدم حدود 1ساعت از مغرب گذشته بود.حضرت امام در حاليكه هنوز مشغول تعقيبات نماز مغرب و عشا بودند:

1-تسبيح در دستشان بود و ذكر مي گفتند .2.به پشت خوابيده بودند و نرمش مخصوصي را كه پزشك توصيه كرده بود،انجام مي دادند.3.تصوير بدون صداي تلويزيون كه روشن بود را مد نظرداشتند.

4.به صداي راديو گوش مي دادند.5.علاوه بر همه اين امور علي (نوه امام)را در حاليكه سعي مي كرد حركتهاي امام را تقليد كند و امام اورا كه در كنارشان دراز كشيده بود مورد تفقد و نوازش قرار مي داد.(11) دير به درس نياييد:

روزي امام درس مي گفتند كه طلّاب حين درس كمي ديرتر از موعد مقرّر سر درس مي آمدند،لذا امام كه روي نظم

و انجام به موقع كارها در ساعت خاص خود خيلي حساس بودند،هم براي مزاح و هم براي اينكه طلّاب درسي بگيرند فرمود:«اگر براي درس خواندن مي آييد بايد سر موقع حاضر باشيد و اگر براي ثواب مسجد مي آييد ،جاي ديگر هم مسجد هست.»(12) نظم در تدريس:

امام رأس ساعت 8 صبح درس خود را شروع مي كردند ،ايشان آنقدر براي وقت حساسيت داشتند كه اگر كسي درراه مي خواست با معظم له صحبت كند نمي توانست ايشان را متوقف سازد كه ايشان براي اينكه ديرتر به مقصد نرسد همانطوري كه در راه حركت مي كردند پاسخ سوالها را مي فرمود.(13) تنظيم ساعتها با ورود امام:

يكي از شاگردان حضرت امام مي گويد:

دريكي از سفرهايمان به عراق در صحن حضرت اميرالمؤمنين علي عليه السلام نشسته بوديم و با عدهّ اي از فضلا صحبت مي كرديم ،وقتي صحبت تمام شد ،آقايان مي خواستند بروند،ساعت را كه نگاه كردند،

اختلاف ساعات پيش آمد.در ضمن ساعت حرم نيز كه ساعتي عربي بود وقتي متفاوت با ساعتهاي مارا نشان مي داد.اختلاف ساعتهاي ما هم با كمي اختلاف 5دقيقه و7دقيقه راكم وزياد نشان مي داد.در همان حال يكي از اساتيد نجف كه آنجا حضور داشتند با حالت هيجانزده اي گفت:ساعتهايتان را ميزان كنيد ،الان ساعت دقيقاً3 از شب است .با تعجّب به ايشان نگاه كرديم و گفتيم

چطور مگه ،گفتند:

ايشان كه مي رود(و اشاره به حضرت امام كردند)هرشب در همين ساعت قدم داخل صحن مي گذارند و بعد ما ساعتهايمان را ميزان كرديم .اين مطلب مي فهماند كه امام چقدر در وقت دقيق و منظّم بودندكه حتي ورود ايشان خودش ساعت است.(14) پي نوشت

: 1-مرضيه حديده چي دباغ ،سرگذشتهاي ويژه از زندگي امام خميني ج4،ص49.

2-منظورهمان كارهايي كه عبادت محسوب مي شوند نيز هست مثلاً خدمت به پدر و مادر با همان درس خواندن كه براي ما و امثال ما عبادت است.

3-نهج البلا غه حكمت 396،ص1014.

4-حجه الاسلام محمد علي انصاري ،با كمي تصّرف و تلخيص ،ج2،ص61،.

5-درنجف غروب كه مي شد مي گفتند شب شده است وساعت 3شب يعني 3 ساعت بعد از غروب .

6-حجه الاسلام ناصري،ج4،ص125با تلخيص و اضافات.

7-آيه الله مرتضي بني فضل ،پابه پاي آفتاب ،ج2،ص312.

8-حجه الاسلام غيوري ،همان،ج 6،ص96-95.

9-آيه الله حسين مظاهري،همان ،ج 5،ص169.

10-حجه الاسلام فردوسي پور،همان ،ج4،ص146.

11-حجه الاسلام رحيميان ،درسايه آفتاب ص110-109.

12-حجه الاسلام ناصري ،سرگذشتهاي ويژهاز زندگي امام خميني ج4،ص125.

13-حجه الاسلام مصطفي زماني ،همان ،ج5،ص83.

14-حجه الاسلام سيد عبدالمجيد ايرواني ،همان ،با اندكي تصّرف ،ج5،ص22.

خاطراتي از نظم امام خميني رحمت الله عليه(2)

خاطراتي از نظم امام خميني رحمت الله عليه(2) دقت در زمان مسير:

امام خميني شب دستگيري خود را چنين نقل مي كردند:«وقتي مرا مي خواستند به تهران ببرند از منزل تا جلوي بيمارستان ،اتومبيل را روشن نكرده بودند،مبادا كه صداي آن همسايه ها را بيدار و متوجّه كند و تا آنجا ماشين را هل دادند.از جلوي بيمارستان مرادر يك ماشين بزرگتري قرار دادند و راهي تهران شديم ،از آنجا تا تهران يك ساعت و هفت دقيقه !طول كشيد،تا آن موقع من چيزي نگفته بودم ولي همين كه به پالا يشگاه رسيدم و شعله هاي نفت از دور پيدا شد گفتم ،ما داريم فداي اين نفت مي شويم ،همه چيز را به خاطر اين نفت دارند از ما مي گيرند.(1)مطلب حائز اهمّيت در اين گفتار دقّت ايشان در نظم و ساعت است .هر انساني

كه در آن موقعّيت قرار مي گرفت دستپاچه مي شد و به خيلي چيزها فكر مي كرد ولي امام از بس كه دقيق و منظّم بودند حتّي دقيقاً حساب كردند كه چه مدّت زماني درراه هستند. قدم زدن در سلول:

حضرت امام را وقتي دستگير كردند،از قم به تهران بردند ،مدّت 19روز دريك محلّي نگه داشتند.سپس به مدّت 24 ساعت ايشان رابه يك سلول انفرادي بردند كه خود امام آنجا را چنين توصيف كرده بودند:

«طول آن اطاق چهار قد ونيم بود،و من سه تا نيم ساعت طبق روال هر روزه ام در آنجا قدم زدم!»چقدر جالب است در آن سلول كوچك نيز،برنامه ورزش خودرا كه همان قدم زدن بود انجام مي دادند.(2)

حالا وقت مصاحبه نيست!

مدتّي كه امام در پاريس (نوفل لوشاتو)اقامت دادشتند ،روزي آمريكائيها آمده بودند تا مصاحبه اي با امام انجام دهند،كه اين مصاحبه قرار بود مستقيماً پخش شود اگر اين عمل صورت مي گرفت بالطبع ساير كشورهاي اروپايي هم چنين كاري را انجام مي دادند واين مي توانست براي نشان دادن مواضع و حركت انقلاب مؤثر باشد.اتّفاقاً روز جمعه بود،امام در آن لحظه فرمودند،حالا وقت انجام مستحبّات (غسل جمعه)است وقت مصاحبه نيست!و بعد از اينكه مستحبات روز جمعه را به جا آوردند،فرمودند،حالا براي مصاحبه آماده ام!(3)

هنوز تا شام 10 دقيقه باقي مانده است!

برادران فيلمي را از برنامه هاي انقلاب به فرانسه آورده بودند،پيشنهاد كردند به امام بگوييم كه بعد از شام فيلم را ببيند رفتم عرض كردم:

«شام آماده است بياورم؟!»

امام به ساعت نگاه كرد و فرمودند :«حالا ده دقيقه به وقت شام مانده است».(4)

امام الان مشغول چه كاري است؟

اگر هر ساعتي از روز كسي

سؤال مي كرد كه الان امام چكار مي كند،اطرافيان امام خيلي راحت مي توانستند بگويند كه الان ايشان مشغول چه كاري هستند،زيرا ايشان ساعت شب و روز را چنان تقسيم بندي كرده بودند كه اعضاي خانواده و اطرافيان ايشان بدون اينكه امام را ببينند ،مي توانستند حدس بزنند كه الان امام مشغول مثلاً قدم زني يا مطالعه ئ نامه هاي دولتي و...هستند.(5)

باور كردني نيست!

روزي سه چهار نفر دكتر از آمريكا به نوفل لوشاتو آمده بودند،كه يكي از آنها اصالتاً ايراني بود ولي حدود بيست سال در آمريكا زندگي مي كردو دو نفر ديگر آمريكائي و از اساتيد يكي از دانشگاههاي بزرگ آن جا بودند،آنها آمده بودندكه از زندگي خصوصي امام،براي زندگي داخلي شان درسي بگيرند،زيرا نظرشان اين بود و معتقد بودند كه «علم مي تواند زندگي خصوصي را نظم دهد و علوم روز است كه انسان را به كمال مي رساند نه اديان»ولي وقتي كه از نظم و دقّت امام در امور روزمرّه برايشان گفته شد ،آنچنان تحت تأثير قرار گرفتند كه گريه مي كردند زيرا براي آنها باور كردني نبود كه امام همه كارهاي شخصي شان از قبيل منظّم كردن اطاق كارشان ،تنظيم نامه هاو اخبارها و حتّي كار مشكل

بايگاني را خودشان انجام مي دادند.(6) نظم امام در منزل:

خادم حضرت امام نقل مي كردند كه :ايشان هرروز نيم ساعت به ظهر مانده به حياط مي آمدند و كمي قدم مي زدند و اين عادت هر روزشان بود.من نيز درست نيم ساعت به ظهر آشپزي را شروع و زير غذا را روشن مي كردم،يك روز به علّت كارهاي زيادي كه داشتم يادم رفته بود كه

زير غذا را روشن كنم،ولي همين كه امام را مشغول قدم زدن در حياط ديدم ،ياد وقت قدم زدن امام و تقارن درست كردن غذا افتادم ،براي همين سريعاًبه آشپزخانه رفتم و مشغول تهيه غذا شدم.(7) برنامه ريزي و نظم در سفر:

يكي از علماءنقل مي كردكه:يك تابستاني به همراه امام و چند تن از روحانيّون به مشهد مقدّس مشرّف شديم و خانه دربستي گرفتيم،برنامه ئ ما چنين بود كه بعد از ظهر پس از يكي دو ساعت استراحت از خواب بلند مي شديم و به طور دسته جمعي روانه ئ حرم مطهر مي شديم و پس از زيارت و نماز و دعا به خانه مراجعت مي كرديم و در ايوان با صفائي كه در

آن خانه بود مي نشستيم و چائي مي خورديم ،برنامه امام اين بود كه با جمع به حرم مي آمدند ،ولي دعا و زيارتشان را خيلي مختصر مي كردند و تنها به منزل بر مي گشتند و آن ايوان را آب و جارو مي كردند ،فرش پهن مي كردند ،سماور را روشن و چائي را آماده مي ساختند.وقتي كه ما از حرم باز مي گشتيم براي ما چائي مي ريختند.يك روز من از ايشان سوال كردم كه اين چه كاريست كه شمازيارت و دعا را به خاطر آنكه براي رفقا چائي درست كنيد ،مختصر مي كنيد وبا عجله به منزل باز مي گرديد؟امام در جواب فرمودند :«من ثواب اين كار را كمتر از آن زيارت و دعا نمي دانم!»(8) اهتمام عجيب به نظم:

روزي كه فرزند امام شهيد شد ما فكر كرديم امام به نماز نمي روند،ولي ديديم كه امام سر وقت براي

نماز به مسجد رفتند .آن روز مطالعه شان را ترك نكردند،قرآني را كه هرروز مي خواندند،طبق روزهاي قبل خواندند،و به گفته حاج احمد آقا ،كتابي كه جزوه دوره مطالعاتي ايشان بود،عصر آن روز ديدم هفتاد صفحه از آن خوانده شده است ،روز فوت و دفن مرحوم حاج مصطفي ايشان دست از مطالعه نكشيده و كلاً برنامه روزانه خود را به هم نزده بود.(9) يك نكته:

امام در شبانه روز چهار ساعت بيشتر نمي خوابيدند،ساعت 11 كه براي استراحت به رختخواب مي رفتند،3 ساعت بعد از شب صداي كاغذها رااز جانب ايشان مي شنيديم اين مسأله براي كساني كه فكر مي كنند بهتر خوابيدن ،بيشتر خوردن و لذت بردن از مسائل مادي است كه انسان را نگه مي دارد و سلامتي مي بخشد قابل دقت است و اشتباه اين نوع طرز تفكر را مي رساند آنچه در اين مورد بايد از امام بياموزيم سلامت خوابيدن و سلامت خوردن است.

اگر كسي سلامتي بخواهد ،اين يعني كه حالات ،روحيات و مسائل فكري در اختيار خودش باشد .بايد رأس ساعتي بخوابد ،رأس ساعتي خوراك بخورد،رأس ساعتي عبادت كند و..رعايت اين نظم و ترتيب،

هم زيبايي دارد وهم اثر بخش است.(10) حتّي دو دقيقه:

در فاصله اي كه بعد از نماز ظهر و عصر براي نهار مي آمدند.اگر در اين مدّت كوتاه چند دقيقه اي فرصت مي شد ،قرآن برمي داشتند و مي خواندند و گاهي اين اوقات كمتر از 2 دقيقه بود.ايشان نمي گذاشتند كه حتي دقيقه از عمرشان بيهوده بگذرد و يا اينكه در موقع مصاحبه ،خبر نگارها

وقتي مي آمدند تا وسايلشان را بچينند،نمي گذاشتند كه وقتشان تلف شود،درواقع نمي گذاشتند

لحظات زندگي عمرشان بيهوده بگذرد و به طريقي خود را مشغول مي كردند.(11) كارهاي شخصي و غير شخصي:

امام در اوقاتي كه براي رسيدگي به امورات مردم اختصاص داده بوداصلاً به كارهاي شخصي نمي پرداختند ودر وقت تعيين شده براي كارهاي شخصي به كارهاي ديگر نمي پرداخت.(12) انضباط و نظم در تحصيل:

اثر نظم در زندگي حضرت امام آنقدر زياد است كه باعث احاطه كامل امام در معلومات و بصيرت و ژرف نگري شده بود.نظم و برنامه ريزي دردوره تحصيل كه امام براي خود تعيين كرده بود در مسائل زير خلاصه مي شود:

1.انظباط در مورد تعيين و شناسايي و انتخاب اساتيد و معلمين.

2.انظباط درانتخاب اوقات فراگيري علم و ساعات مطالعه و مباحثه.

3.انضباط در انتخاب هم دوره ها براي مباحثه و مبادله دروس و نظرِّيات.

4.انظباط در تعيين حدود و ظرفيّت طبيعي فكري و جسمي ،بدون

فشار افراطي كه نتيجه اي جزسرخوردگي به بار نخواهد آورد.(13) وقت اخبار:

نحوه اطّلاع يابي امام از مسائل روز به شيوه ها و كانالهاي متفاوتي صورت مي گرفت ولي يكي از آنها راديو و تلويزيون بود به خصوص اخبار كه امام مقيد بودند.

ساعت8صيح،2 بعد از ظهريا8/5شب و احياناًساعت 12 كاملاً اخبار را گوش كنند.

لذا ايشان معمولاً راديوي كوچكي به همراه داشتند كه گاهي امواج و راديوهاي بيگانه و خارجي را نيز گوش مي دادند.(14) ساعت مطالعه:

امام هميشه سعي مي كردند ،از تمام جرياناتي كه بر سر نوشت امّت اسلام و جهان چه در داخل و چه در خارج ايران مي گذرد با خبر باشند،كار امام تمام در مطالعه و بررسي هاي فكري بود و گاهي امام روزانه 8 ساعت يا كمتر مطالعه داشتند وبه جمع

آوري اطلاعات و تجزيه و تحليل آنها مي پرداختند.(15) ساعت خواب است:

با اصرار فراوان از امام خواستيم كه از خاطرات زندان و تركيه برايمان تعريف كند،ودر برابر اصرار ما ،ايشان هر شب فقط ده دقيقه به طور منظّم (نه بيشتر)،برايمان خاطره تعريف مي كردند،چرا كه اين مدت زمان را به اينكار اختصاص داده بودند و بعد به رختخواب مي رفتند و مي فرمودند :«اگر چه خوابم نمي برد ،اما ساعت خواب است.»من گفتم :توي رختخواب كه بيدار هستيد ،بالاخره فكر اينها هم به سويتان مي آيد،پس برايمان تعريف كنيد ،ايشان فرمودند :«نه،مي توانم فكر نكنم!»(16) نماز شب:

حضرت امام مدّت پنجاه سال نماز شب خود را ترك نكردند،در بيماري،در صحت،در زندان،در خلاصي،در تبعيد،حتي بر روي تخت بيمارستان قلب هم نماز شب مي خواند.و همچنين شبي كه از پاريس به سوي تهران مي آمدند،تمام افراد در هواپيما خوابيده بودند،و امام تنها در طبقه بالاي هواپيما نماز شب مي خواند ند،زيرا اين برنامه هميشگي ايشان بود و امام حاضر نبود تحت هيچ شرايطي حتي در سخت ترين مواقع برنامه ريزي خود را به هم بزند.(17) پي نوشت : 1-دكتر محمود بروجردي ،همان ج3،ص25.

2-همان،ج3،ص27.

3-مرضيه حديده چي دباغ ،همان ج4،ص30و31.

4-مرضيه حديده چي دباغ ،همان ص49.

5-همان ،ج4،ص51-50.

6-مرضيه حديده چي دباغ،همان،ج 4،ص52-53.

7-بررسي تحليلي از نهضت امام خميني ج1،ص29.

8-حجه الاسلام سيّد حميد روحاني ،سر گذشتهاي ويژه اززندگي امام خميني ج1،ص98-97.

9-حجه الاسلام ناصري ،همان ج4،ص126-125.

10-مرضيه حديده چي دباغ،همان ،ج4،ص42.

11-همان،ص46-47.

12-همان،ج4،ص50.

13-حجه الاسلام انصاري ،همان ،ج2،ص107.

14-همان ،ج2،ص63.

15-همان ،ج2،ص63.

16-فاطمه طباطبايي ،برداشتهايي از سيره امام خميني ،ج2،ص14.

17-حجه الاسلام انصاري كرماني،سر گذشتهاي ويژه از زندگي امام خميني ،ج2،ص51.

خاطراتي از نظم امام خميني رحمت الله عليه(3)

خاطراتي از نظم امام خميني رحمت الله عليه(3) ظم و دقّت دروعده:

روزي

براي يك پير مرد قاري قرآن كه از نظر مالي در مضيقه بود و چند سر عائله داشت ،از امام كمك خواستم ،امام فرمودند :فردا ساعت 9يادم بياوريد .لذا من در دفترچه ئ مخصوص خود ياداشت كردم كه فردا رأس ساعت 9جهت آقاي شوشتري(همان پير مرد قاري)به امام تذّكر بدهم.صبحها هرروز ،معمولاً ًساعت 8 صبح از منزل مي آمدم بيرون،فرداي همان روز ساعت 7/5صبح حركت كردم به طرف منزل امام،چشمم كه به خيابان افتاد،ديدم جمعيت موج مي زند يك تكان سختي خوردم،چون جمعيت جلوي درب منزل امام جمع شده بودند.طلبه ها نيز بودند به خود گفتم يعني چه؟در همين حال شخصي آمد جلو و پرسيد؟آقا جنازه حاج قا مصطفي را به كربلا مي برند يا خير؟گفتم اي داد،زانوهايم سست شد و تازه فهميدم كه قصّه قضيه ئ شهادت حاج آقا مصطفي ،فرزند امام است .حركت كردم و جلوتر آمدم تا رسيدم دم درب،ديدم حاج احمد آقا پشتش به درب است،گاه مي نشيند و گاه مي ايستد.در ضمن عمّامه نيز به سرش نيود.بي حال بود و گريه مي كرد ولي آرام.شخصي كه در آن نزديكي بود فرياد زد و بلند گفت:كمي آرام تر،آقا متوّجه مي شود ها؟!فهميدم كه قضّيه را هنوز به امام نگفته اند و حضرت امام چيزي نمي داند.لذا حاج سيد احمد آقا و چند نفر ديگر در تدبير بودند كه خبر را چگونه به امام برسانند،چون پدرش را نشناخته بود!خميني را هيچكس نشناخت!احمد آقا مي گفت :اگر آقام بفهمد سكته مي كند وحالش بهم مي خورد!چون علاقه شديدي به حاج آقا مصطفي داشت ولي غافل از اينكه«المومن كاالجبل الرّاسخ،لا تحرّكه العواصف؛مؤمن همچون كوه

استوار است و تند بادها در او تأثير نمي گذارد»(1)وقتي تصميم گرفتند اين خبر را به امام بدهند،باهم هماهنگي كردند كه مطلب را يكهو به امام نرسانند،لذا دسته جمعي رفتند خدمت امام نشستند،بعد از احوالپرسي يكي گفت ،از حاج آقا مصطفي چه خبر؟ديگري گفت ،الان از بيمارستان تلفن كردند و گفتند ايشان را مثل اينكه بايد زودتر برسانند بغداد،تا اينرا گفتند ،حاج احمد آقا نتوانست جلوي گريه اش را بگيرد و شروع كرد به گريه،امام كه تا اين لحظه ساكت بود ند با حالت جدّي فرمودند:«چته احمد،مگر حاج مصطفي مرده،اهل آسمانها مي ميرند،اهل زمين كسي باقي نمي ماند و همه مي ميرند»و بعد با خونسردي كامل فرمودند :آقايان بفرمائيدسراغ كارتان و خودشان هم بلند شدند بروند وضو بگيرند زيرا ساعت وقت خواندن قرآن امام رانشان مي داد!لذا بعد از وضو مشغول خواندن قرآن شدند.بعد از آن امام تشريف آوردند داخل حياط،تمام علماي عرب براي عرض تسليت آمده بودند،در آن موقع به ياد ساعت 9 صبح افتادم،با خود گفتم ،عجب كاري شد،كي ديگه مي تواند الان به امام بگويد كه فلاني اينطور،آنهم در اين شرايط .اصلاً درست نيست.واين به عقيده من نادرست و سخت آمد.امام داخل حياط آمدند و نشستند و هر كس كه مي آمد جلويش،ايشان بلند مي شدند.من دم درب حياط ايستاده بودم كه يك وقت ديدم حضرت امام نگاه تندي به من كردند،من اول جا خوردم و نگاهي به سر و روي خود انداختم ،چون نگاه امام را مي دانستم امام با نگاه خود با افراد حرف مي زد!رفتم و عرض كردم بله آقا چه مي فرمائيد؟امام فرمود:بيائيد اينجا ،رفتم جلوتر،سرم را بردم

جلو وايشان در گوشم گفت:مگر قرار نبود ساعت 9 صبح شما براي آن شخص كه گفتي به من تذّكر بدهي و يادم بياوري .الان ساعت 9/10دقيقه است!تا امام اين جمله را فرمودند گريه ام گرفت و دو دستي به صورت خود م زدم و گفتم ،آقا با اين اوضاع و احوال ...امام فرمودند يعني چه؟بلند شويد و بيائيد .امام از وسط مردم رد شدند و رفتند توي اطاق و مقداري پول داخل پاكت گذاشت و طوري اين كار را انجام داد كه كسي اصلاً متوجّه نشد ،بعد با آب دهان مبارك درب پاكت را تر كرد و چسباند ،سپس رو به من كرد و فرمود.همين الان پاكت را مي بري و به آن شخص مريض مي دهي و از قول من هم احوالپرسي مي كني و زود مي آيي !!

...من بعد از اينكه پول را براي آن شخص بردم ،برگشتم به منزل امام .امام تا مرا ديدند دوباره از وسط جمعيت رو كرد و به من فرمود:آنرا بردي و دادي ،گفتم :آري ...نزديك ظهر شد ،امام گفتند ،مي خواهم بروم مسجد!وقتي مردم فهميدند امام به مسجد مي آيد جمعيّت يك دفعه از هر طرف به مسجد ريختند ،زيرا كسي انتظار نداشت در اين شرايط امام به مسجد تشريف بياورند .ولي امام برنامه روزانه خود را حتي در سخت ترين شرايط به هم نمي زند و وقتي كه امام به مسجد رسيدند ،مردم گريه مي كردند ،،چه گريه اي،ضجّه مي زدند وقتي كه امام را ديدند كوچه را باز كردند و امام داخل مسجد شد دراين حال من متوجه شدم كه عربها يكديگر را با تعجّب

نگاه مي كردند و به هم مي گفتند :«خميني ابداً مايبكي ؟»(2)(3) تنظيم ساعت پليسهاي فرانسه با وقت نماز امام :

نظم و ترتيب در زندگي امام در پاريس حتي روي برنامه و كار پليسهاي فرانسه هم اثر گذاشته بود من از داخل پنجره ئ اتاقم كه درمنزل امام بود مي ديدم كه هنوز در منزل امام باز نشده آنها از ماشينها پياده مي شدند تا امام را بدرقه كنند .پليسها چند بار به برادرها گفته بودند ما اگر ساعتمان گاهي عقب يا جلو باشد از روي تنظيم وقت امام براي نماز ،ساعت صحيح را مي فهميم و اين نظم براي آنها خيلي عجيب بود.(4) موقع تفريح بايد تفريح كني:

امام وقتي مي بينند من روزهاي تعطيل مشغول هستم ،مي گويند:«به جايي نمي رسد،چون بايد به موقع تفريح،تفريح كني»اين مسأله را به پسر من جدّي مي گويند و اين نقل قول از خود امام است چون در حضور من مكرر به پسر من مي گفتند :«من نه يك ساعت تفريحمم را گذاشتم براي درس و نه يك ساعت وقت درسم را براي تفريح گذاشتم .»يعني هر وقتي را براي چيز خاصي قرار مي دادند و به پسر من هم اين نصيحت را مي كنند كه تفريح داشته باش ،اگر تداشته باشي نمي تواني خودت را برا ي تحصيل آماده كني.(5) برنامه شبانه روزي امام بعد از انقلاب اسلامي در ايران :

حضرت امام ساعات شب و روز را چنان تقسيم كرده بودند كه هر كس مي توانست حدس بزند كه ايشان الان مشغول چه كاري هستند و برنامه ايشان در شبانه روز به اين قرار بود :

-ساعت 3

شب بر مي خاستند جهت رسيدگي به اخبار جهان كه قبلاً از روزنامه هاي خارجي ترجمه شده بود و برنامه هاي عبادي.

-ساعت 7 صبح صبحانه مي خوردند.

-بعد از صرف صبحانه تا ساعت 9 صبح به كارهاي مربوط به مسائل ايران مي پرداختند.

-از 9 صبح تا 10صبح به كارهاي شخصي مي پرداختند.

-10تا12ظهر مصاحبه ها و ديدارهاي خصوصي داشتند.

-12تا2بعد ازظهر برنامه ئ نماز و نهار بود و بعد از آن يك ساعت استراحت مي كردند.

-از ساعت 3الي 5بعد از ظهر به كارهاي مربوط به ايران در رابط با خودشان از قبيل اخبار و نامه هاي رسيده مي پرداختند.

-از ساعت 5 بعد از ظهر تا نماز مغرب و عشا ئ رسيدگي مجدد ايشان به مسائل داخلي ايران بود.

-ساعت 9 شب موقع شام ايشان بود.

-بعد از شام تا ساعت 11شب به راديوهاي مختلف و اخبارهائي كه قبلاً ضبط شده بود ،گوش مي دادند و ساعت 11 شب مي خوابيدند.

اين نظم به انسان درس مي دهد و نشان مي دهد كه هر كسي با ايجاد نظم در زندگي مي تواند فكر بي جا،و كاري كه بعداً باعث پشيماني شود را از زندگي خود حذف كند.حضرت امام آنچنان نظمي در امورات زندگي خود داشتند ،كه انسان را مبهوت مي كند اين چنين نظمي در مسائل سياسي ،اجتماعي،كشور داري و خلاصه در كليه امور زندگي ايشان به چشم مي خورد.(6) نظم و دقت در حركات :

شگفت انگيز تر اينكه در حركت و سكون امام نيز نظم و برنامه ئ ويژه اي حكفرمائي مي كرد مثلاً ايشان هنگامي كه مي خواست از جا بلند شود

هميشه دست چپ را برروي زمين مي گذاشتند و

از جابر مي خواستند و نيز مي خواستند براي تدريس بالاي منبر برود ابتدا پاي چپ را برروي پلّه ئ منبر نهاده با مكثي كوتاه بالا مي رفتند ،در خيابان هميشه از سمت راست حركت مي كردند ،موقع را ه رفتن گامهاي سنگين بر مي داشتند ،با سرو گردني استوار راه مي رفتند ،از سر پايين انداختن حتي در مواقع باراني كه سر به طور طبيعي و نا خود آگاه به پايين خم مي شود خودداري مي ورزيدند.(7) ساعت قدم زدن دير شد:

ما جلسه اي خدمت ايشان داشتيم ،نشسته بوديم بحث ما طول كشيد زياد صحبت كرديم و سط صحبت ،امام يك وقت به ساعت نگاه كردند و فرمودند كه «ساعت قدم زدن دير شد»،رأس ساعتي كه پزشكان به ايشان مي گفتند بايد قدم بزنيد ايشان بلند مي شدند و قدم مي زدند.(8) درساعت تفريح درس نخوانيد:

به ياد دارم كه امام هميشه مي گفتند كه درساعت تفريح ،درس نخوانيد و در ساعت درس خواندن،تفريح نكنيد،هر كدام در جاي خود ،همچنين گفتند كه از زمان كودكي ياد ندارند كه خودشان ،هيچ وقت ساعت اين دو را با هم عوض نكرده اند.(9) منظّم بودن اتاق كار:

گاهي كه به اتاق امام مي رفتيم با اينكه انباشته از كتاب و كاغذ و يادداشت بود مع ذلك هر كاغذ يا يادداشتي را مي خواستند فوراً پيدا مي كردند ،براي اينكه تمام آنها را با نظم و درجاي مخصوص به خود بود.(10) تنظيم ساعتها با عبورامام:

نقل شده است كه وقتي امام در قم بودند ،مغازه داران آن شهر ساعتهاي خويش را برمبناي عبور امام تنظيم مي كردند ،مثلاً اگر امام رأس

ساعت 5 از مقابل مغازه اي عبور مي كردند هر روز عبور ايشان رأس همين ساعت انجام مي گرفت.(11)

گفته بودم ساعت 8!

از خادم امام نقل شده است كه:يك روز امام زنگ زدند و فرمودند:شير آب چكّه مي كند .قرار شد ساعت 8 صبح فردا بروم و آنرا درست كنم .روز بعد ساعت 8/5بود كه پشت در اتاق بودم از ايشان اجازه گرفتم كه

وارد شوم و شير آب را تعمير كنم.امام از داخل اتاق به من فرمودند :«گفته بودم ساعت 8،حالابرو فردا ساعت8بيا».(12) جدول شبانه روزي :

امام براي كار روزانه شان جدولي داشتند كه خود ايشان آنرا تهيه كرده بودند در آن جدول كارهاي همه ساعات شبانه روز امام درج شده بود،به جز ساعاتي از شب كه براي نماز شب و راز ونياز باخدا از خواب بر مي خاستند.(13)

بيست و سه ثانيه ديگر مانده است!

امام دربيست و چهارساعت،نيم ساعت رابه راهپيمايي اختصاص داده بودند و طبق برنامه در حياط قدم مي زدند ،و وقتي كه راهپيمايي شان تمام مي شد روي نيمكتي كه در حياط بود مي نشستند و معمول بود كه پس از راهپيمايي بايستي چاي ميل مي كردند .يك روز جمعه كه هوا خوب بود و ايشان طبق معمول در حياط قدم مي زدند ،وقتي نيم ساعت گذشت،همسرم(دختر حضرت امام)به امام گفت:آقا چاي بياورم خدمتتان؟ايشان به ساعتشان نگاه كردند و فرمودند :«23ثانيه ديگر مانده است!»اينقدر زمان را به تصّرف در آوردن و از لحظات استفاده كردن،خيلي عجيب است!(14)امام حّتي يك لحظه از عمر گرانمايه ئ خود را به بيهودگي نمي گذراندند و دائماً مشغول كار مي باشند.اگر شخصي يك دفتر بر مي داشت و

با امام حركت مي كرد،دائماً مي توانست از حركات و سكنات امام كارهاي خوب ثبت كند.حضرت امام خميني در عين پركاري و تلاش مداوم ،چنانچه ديديد بسيار منظّم بودند و اگر بگوئيم يكي از اساسي ترين رموز موفقيت ايشان در زندگي «نظم»است مطلب اغراق آميزي نگفته ايم.لذا اهل منزل امام زندگي ايشان را به صورت يك ساعت خودكار و اتوماتيك درك كرده بودندبه خاطر همين كارهاي خودشان را روي كارهاي امام منظّم مي كردند.(15)

آنچه در اين اوراق آمد و برگي بود چند از دفتر فضائل اخلاقي اين مرد الهي،كسي كه به جان مّلت ايران روحي تازه دميد وغبار آيينه ئ معرفتها برگرفت به اميد آنكه ،اين اندك كفايت بسيار كند.

صبر بسيار ببايد پدر پير فلك را

تادگر مادر گيتي چو تو فرزند بزايد پي نوشت : 1-المناقب ج2،ص347.

2-خميني چرا اصلاً گريه نمي كند؟امام مانند هر روز نمازشان را خواندند و سپس به منزل برگشتند .

3-حجه الاسلام فرقاني ،سرگذشتهاي ويژه از زندگي امام خميني ج1،ص61 با كمي تلخيص.

4-مرضيه حديده چي ،برداشتهاي از سير ه ئ امام خميني ،ج2،ص37.

5-زهرا مصطفوي ،برداشتهايي از سيره ئ امام خميني ،ج2،ص31.

6-مرضيه حديده چي دباغ،سرگذشتهاي ويژه از زندگي امام خميني ،ج4،ص50.

7-بررسي و تحليل از نهضت امام خميني ،ج1،ص30.

8-مقام معظم رهبري ،برداشتهاي از سيره امام خميني ،ج2،ص31.

9-عاطفه اشراقي (نوه امام )،برداشتهايي از سيره ئ امام خميني ،ج2،ص31.

10-دكتر محمود بروجردي ،برداشتهايي از سيره ئ امام خميني ،ج2،ص7.

11-يكي از محافظين ،برداشتهايي از سيره امام خميني ،ج2،ص14.

12-حسن سليمي ،برداشتهايي از سيره ئ امام خميني ،ج2،ص5.

13-حجه الاسلام انصاري ،همان ،ج2،ص7.

14-دكتر محمود بروجردي ،پابه پاي آفتاب ج1،ص164.

15-حجه الاسلام انصاري،سرگذشتهايي ويژه از زندگي امام خميني ،ج2،ص61.

سيره عبادي

امام و قرآن

امام و قرآن حاضرم

ثواب عبادتم را عوض كنم خانم فريده مصطفوي : امام به دختر من كه از شيطنت بچة خود گله مي كرد ، مي گفتند : « من حاضرم ثوابي را كه تو از تحمّل شيطنت حسين مي بري، با ثواب تمام عبادات خودم عوض كنم ». (1) احترام به مادر خانم زهرا مصطفوي : امام بارها به من مي گفتند : « اينكه مي گويند بهشت زير پاي مادران است ، يعني بايد اين قدر جلوي پاي مادر صورت به خاك بمالي تا خدا تو را به بهشت ببرد ». (2) گوش كردن به حرف مادر خانم زهرا مصطفوي : روزي مادرم به من ،كه 12 _13 ساله بودم، خواست تا چيزي را از اطاق به او بدهم . من خيلي راحت گفتم : نه نمي دهم ؛ و اطاعت نكردم . امام صحبت مادرم را از توي حياط شنيدند . آرام آرام به طرف من آمدند ، در حالي كه قيافه ايشان نشان مي داد مي خواهند مرا كتك بزنند ؛ چون گوش به حرف مادرم نداده بودم . البته امام اين فرصت را دادند كه من فرار كنم و كتك نخورم ، امّا من فرار نكردم و ايشان به من رسيدند و من كتك خوردم . هنوز اين به يادمان مانده كه اگر مادرمان به ما كاري گفتند ، بگوييم : چشم. (3)

پي نوشتها : 1. برداشتهايي از سيرة امام خميني قدس سرّه ، ج1 ، ص 31 . 2.همان ، ص33 ؛ به نقل از مهر و قهر ، ص160 . 3. همان ، ص 40 .

نگاهي به علل تركيب شخصيت انقلابي و معنوي امام خميني(ره)

نماز

نماز بخش اول: محافظت اوقات نماز

قبل از وقت نماز حاضر بودند امام

درباره موضوع حضور در جماعات مسلمين و اقامه نماز عملا به ما مي فهماندند كه آقايان بايد جماعت را ملازمت داشته باشند. طوري نباشد كه خداي نخواسته عرفا تارك جماعت خوانده شوند و عملا ايشان هر روز مدتي قبل از وقت به انتظار شركت در نماز جماعت حاضر بودند . (1)

مرتب شركت مي كردند از جمله ابعاد شخصيت امام، مراقبت بر حضور در نماز جماعت بود. به مناسبت اينكه مرحوم آيت الله محمد تقي خوانساري، يكي از مراجع بسيار بزرگ بود و از حيث علم و عمل نمونه بود و سابقه مبارزاتي ايشان هم معروف بود؛ در جنگ مسلمانهاي عراق عليه انگليسها هم شركت كرده بودند امام، مرتب در نماز ايشان شركت مي جستند. اين كه مي گويم مرتب شركت مي كردند، از روي دقت مي گويم، نه از روي مسامحه. همان زمان جو به گونه اي بود كه زياد مشرف شدن به حرم، درويش مسلكي و عقب ماندگي تلقي مي شد؛ اما ايشان به اينگونه حرفها هيچ توجه نداشتند و به محض اين كه نماز مغرب و عشا تمام مي شد بلافاصله به حرم مشرف مي شدند. (2)

در نماز جمعه شركت مي كردند وقتي مرحوم آيت الله سيد محمد تقي خوانساري كه استاد امام بود و امام به درس و نماز جمعه ايشان حاضر مي شدند اعلام كرد از اين پس نماز جمعه را اقامه مي كنم هر كس خواست شركت كند. ايشان نماز جمعه را در مسجد امام حسن عسكري (ع) قم اقامه كردند. نمازهاي ديگر تعطيل شد. امام از كساني بودند كه مقيد بودند در اين نماز شركت كنند. (3)

قلم را زمين

مي گذاشتند مكرر مي شد من صبح تا ظهر خدمت امام در اتاق مي نشستم و ايشان تا سر ظهر مطالعه مي كردند و يك كلمه حرف نمي زدند مگر اينكه از ايشان سؤالي مي شد كه به اندازه سؤال جواب مي دادند و جز اذان ظهر هيچ چيز مانع مطالعه ايشان نمي شد. «الله اكبر» اذان كه شنيده مي شد قلم را زمين مي گذاشتند و آماده نماز مي شدند. (4)

چه بهتر نماز بخوانيم عصر روز پانزده خرداد كه امكان يورش وحشيانه به خانه امام هر لحظه شديدتر مي شد بعضيها به فكر افتادند كه در خانه بسته شود و گويا اين حرف از ناحيه فرزند امام حاج آقا مصطفي نيز زده شد كه غضب سنگيني امام را فرا گرفت و با فرياد گفت «در خانه بايد باز باشد، مصطفي بيرون رود» پس از آن امام خطاب به حاضرين و اطرافيان دستور برپا داشتن نماز را دادند و گفتند چه بهتر برپا خيزيم و نماز بگزاريم كه اگر دژخيمان حمله كردند ما در حال نماز باشيم و به فوز بزرگ نايل شويم و در حال رفتن به درگاه خداوند ما را مورد هجوم قرار دهند، اين بزرگترين رسوايي براي آنها و برترين موفقيت براي ماست. (5)

من كه اسلحه اي ندارم شب پانزده خرداد 42، آقا توي حياط خوابيده بودند كه مأموران رژيم آمدند، در را شكستند و وارد خانه شدند. خود امام براي من تعريف مي كردند: وقتي آنها در را شكستند، من متوجه شدم كه آنها آمده اند مرا بگيرند. فورا به خانم گفتم شما هيچ صحبتي نكنيد، بفرماييد توي اتاق. من ديدم

آنها ريختند توي منزل. احتمال دادم ممكن است اشتباه كنند و مصطفي را ببرند. به همين جهت گفتم: «خميني من هستم.» آماده بودم و مرا بردند. چون كوچه ها باريك و كوچك بود، مرا توي ماشين كوچكي گذاشتند و تا سر خيابان بردند. سر خيابان يك ماشين خيلي بزرگ ايستاده بود. مرا سوار آن ماشين بزرگ كردند و حركت كردند. يك نفر يك طرف من نشسته بود كه از اول تا آخر سرش را گذاشته بود كنار دست من و به بازويم تكيه داده بود و گريه مي كرد. يكي ديگر هم طرف ديگرم نشسته بود و مرتب شانه ام را مي بوسيد. همين طور كه مي آمديم توي راه، من گفتم كه نماز نخوانده ام، يك جايي نگه داريد كه من وضو بگيرم. گفتند: «ما اجازه نداريم.» گفتم شما كه مسلح هستيد، من كه اسلحه اي ندارم. به علاوه شما همه با هم هستيد و من يك نفرم، كاري كه نمي توانم بكنم. گفتند: «ما اجازه نداريم.» فهميدم كه فايده اي ندارد و اينها نگه نمي دارند. گفتم خوب، اقلا نگه داريد تا من تيمم كنم. اين را گوش كردند و ماشين را نگه داشتند، اما اجازه پياده شدن به من ندادند، من همين طور كه توي ماشين نشسته بودم، از توي ماشين دولا شدم و دست خود را به زمين زدم و تيمم كردم. نمازي كه خواندم پشت به قبله بود. چرا كه از قم به تهران مي رفتيم و قبله در جنوب بود. نماز با تيمم و پشت به قبله و ماشين در حال حركت ! اين طور نماز صبح خود را

خواندم. شايد همين دو ركعت نماز من مورد رضاي خدا واقع شود . (6)

تا اذان شد برخاستند ظهر آن روزي كه مرحوم حاج آقا مصطفي رحلت كرده بودند و منزل امام پر بود از كساني كه براي تسليت به محضر ايشان مي آمدند. وقتي همه رفتند، تا اذان ظهر شد امام بلند شده و تشريف بردند و وضو گرفتند و فرمودند: «من مي روم مسجد» گفتم اي واي، آقا امروز هم برنامه هميشگي نماز جماعت خود را ترك نمي كنند. لذا به يكي از خادمها گفتم زود برود به خادم مسجد خبر دهد. وقتي مردم فهميدند كه امام به مسجد مي آيند جمعيت از هر طرف به مسجد ريختند . (7)

شما غذايتان را بخوريد من نمازم را مي خوانم امام هميشه نماز را در اول وقت مي خواندند و به نافله اهميت مي دادند. اين خصوصيت از همان جواني وقتي كه هنوز بيشتر از بيست سال نداشتند در ايشان وجود داشت. چند تن از دوستان نقل مي كردند: ما ابتدا فكر مي كرديم خداي ناكرده ايشان از روي تظاهر نماز را اول وقت مي خوانند. به همين خاطر سعي داشتيم كاري كنيم كه اگر اين كار از روي تظاهر است، جلوي آن را بگيريم. مدت زيادي در اين فكر بوديم و بارها به طرق مختلف ايشان را امتحان كرديم، مثلا درست وقت نماز سفره غذا مي انداختيم و يا وقت رفتن به مسافرت را درست اول وقت قرار مي داديم. اما ايشان مي فرمودند: شما غذايتان را بخوريد من هم نمازم را مي خوانم. هر چه كه بماند من مي خورم. و يا در موقع

مسافرت مي فرمودند: شما برويد من هم مي آيم و به شما مي رسم. وقتي مدتها از اين مسأله گذشت نه تنها ايشان نماز اول وقتشان ترك نشد بلكه ما را هم واداشتند كه در اول وقت نمازمان را بخوانيم. (8)

تا نماز نمي خواندند افطار نمي كردند امام در ماه رمضان، در هواي پنجاه درجه نجف، با آن سن و سال و ضعف مفرط روزي هجده ساعت روزه مي گرفتند و تا نماز مغرب و عشا را همراه با نوافل بجا نمي آوردند افطار نمي كردند . (9)

احمد ظهر شده؟ روزي كه شاه فرار كرد ما در نوفل لوشاتو بوديم، پليس فرانسه خيابان اصلي نوفل لوشاتو را بست، تمام خبرنگاران كشورهاي مختلف از آفريقا، از آسيا، از اروپا و آمريكا آنجا بودند و شايد صد و پنجاه دوربين فقط صحبت امام را مستقيم پخش مي كردند، براي اينكه خبر بزرگترين حادثه سال را مخابره كنند. شاه رفته بود و آنها مي خواستند ببينند امام چه تصميمي دارند، امام بر روي صندلي ايستاده بود در كنار خيابان، تمام دوربينها بر روي ايشان متمركز شده بود. امام چند دقيقه صحبت كردند و مسايل خودشان را گفتند. من كنار ايشان ايستاده بودم . يك مرتبه برگشتند و گفتند: احمد ظهر شده؟ گفتم بله الآن ظهر است. بي درنگ امام گفتند : و السلام عليكم و رحمة الله و بركاته. شما ببينيد در چه لحظه اي امام صحبتهايشان را رها كردند. براي اينكه نمازشان را اول وقت بخوانند. يعني در جايي كه تلويزيونهاي سراسري كه هر كدام ميليونها آدم بيننده دارد، سي. ان. ان. آمريكا بود، بي. بي. سي

لندن بود تمام تلويزيونها چه در آمريكا و چه در اروپا بودند. خبرگزاريها همه بودند، آسوشيتدپرس، يونايتدپرس، رويتر و تمام خبرنگاران روزنامه ها، مجلات، راديو تلويزيونها در چنين موقعيت حساسي امام حرفشان را قطع كردند و رفتند سراغ نماز. (10)

اكنون موقع نماز است از ژاندارمي كه كنار جاده نگهباني مي كرد پرسيدم: «منزل آيت الله خميني كجاست؟ ژاندارم، خانه اي كوچك و محقر را در آن طرف جاده به من نشان داده و گفت: «منزل آيت الله آنجاست .» از مشاهده آن خانه تعجب كردم چون من انتظار نداشتم كه مردي چون آيت الله خميني پيشواي مذهب شيعه در آن خانه محقر زندگي كند. ژاندارم از من نپرسيد كه كي هستم و براي چه نشاني خانه آيت الله خميني را از او گرفته ام، ولي من خودم را معرفي كردم و گفتم خبرنگار مجله هفتگي «پاري مچ» هستم و آمده ام كه آيت الله خميني را ببينم و با او مصاحبه كنم. ژاندارم گفت: «به خاطر داشته باشيد كه قبل از ورود به اتاق كفشها را بكنيد.» بعد از كندن كفش وارد اتاقي شدم كه عريان بود و تا آن روز اتاقي آن چنان عريان جز در ساختمانهاي تازه ساز كه هنوز كسي در آن سكونت نكرده نديده بودم، يگانه مبل اتاق را يك قطعه فرش تشكيل مي داد كه بر كف آن گسترده بودند و غير از آن هيچ چيز در آنجا به نظر نمي رسيد آن اتاق با يك لامپ بدون حباب كه در انتهاي يك سيم از سقف آويزان شده بود روشن مي شد. من خودم را معرفي كردم و كارت خبرنگاريم

را نشان دادم و گفتم كه آمده ام با امام مصاحبه كنم. مردي مؤدب و ريشو مرا به نويسنده كتابي معرفي كرد كه شرح زندگي امام را نوشته بود، اما من اظهار بي صبري مي كردم و گفتم: «به اين جا آمده ام كه آيت الله را ببينم چرا به او اطلاع نمي دهيد كه براي ديدارش آمده ام؟» گفتند براي اين كه اكنون موقع نماز است و آيت الله براي نماز خواهند رفت و شما او را خواهيد ديد. (11)

گويي صدايي نشنيده اند اوايل جنگ بود كه ناگهان صداي ضد هوايي به گوش ما رسيد. و ما چون تا آن روز با صداي ضد هوايي آشنايي نداشتيم، احساس كرديم كه هر صدا به منزله انفجار يك بمب است لذا سراسيمه به اتاق امام رفتيم. ديديم امام در ايوان اتاق مشغول نماز و عبادت بودند. گويي اصلا صدايي نشنيده و اصلا متوجه ورود ما به اتاق نشده اند. (12)

اين مخصوص نماز است در نجف يكي از روزها، هنگام ورود امام به مسجد، زيلويي به عرض يك متر سر راهشان انداخته بودند. امام كفشهاي خود را درآوردند كه از روي زيلو عبور نكنند، در همان هنگام يكي از طلبه ها كه از علاقه مندان درس امام بود وارد شد و از روي زيلو عبور كرد. امام به ايشان فرمودند: با كفش وارد نشويد، اين مخصوص نماز است. (13)

به سوي رحمت خدا مي روي امام تكيه زيادي بر «اسرار الصلاة» مي كردند. ياد دارم كه به خصوص به كتاب «آداب الصلاة» مرحوم شهيد ثاني توجه زيادي داشتند و مي فرمودند: بهتر است كه بگوييم اسرار الصلوة. امام

از ابتداي وضو گرفتن يعني هنگامي كه انسان مي خواهد براي وضو گرفتن به طرف آب برود تا پايان نماز، بر معنويات نماز توجه داشتند. اين حديث را كه فكر مي كنم از «مصباح الشريعه» باشد بارها مي گفتند كه يكي از ائمه معصوم (ع) مي فرمايد: «تقدم الي الماء تقدمك الي رحمة الله» يعني موقعي كه براي وضو گرفتن به سوي آب مي روي در واقع به سوي رحمت خدا مي روي. امام روي اين جمله خيلي تأكيد داشتند. (14)

چرا ابهت نماز را حفظ نمي كنيم روزي در نجف از امام در مورد مسايلي كه در تركيه به هنگام تبعيد شاهد آن بودند سؤال كردم. فرمودند: «مسجدي نزديك ما بود كه روزهاي جمعه به آن مسجد مي رفتم. لااقل پنج هزار نفر در اين مسجد حاضر مي شدند اما به قدر پنج كلمه صداي بلند، كسي از اين پنج هزار نفر نمي شنيد. اين امر بسيار مرا به حيرت انداخته بود كه چرا ما ابهت نماز را حفظ نمي كنيم؟ فكر مي كردم اگر يك خارجي بيايد اينجا اين مسجد را ببيند و بعد هم بيايد در نجف مسجد هندي و در قم مسجد اعظم نماز خواندن ما را ببيند قطعا خواهد گفت نماز اين است نه آنكه ما داريم و ما جلالت و قدر نماز را حفظ نكرديم. در آنجا اگر يك وقت مثلا كسي درست ايستاده بود و رفيقش مي خواست به اين حالي كند با اشاره به او حالي مي كرد كه عقب بيايد و انگشتان پايش را مقابل انگشتان پاي ديگران قرار بدهد و در صف نماز مستقيم بايستد، به

طوري كه اگر نگاه مي كردي تمام سرانگشتان اينها مقابل هم بود. اين امور را كه مي ديدم مرا متأثر مي كرد» . (15)

جلسه بعد از نماز باشد سال 61 هيأتي از فرماندهان نظامي به اتفاق وزير خارجه آقاي دكتر ولايتي براي بررسي وضعيت تجاوز اسراييل غاصب به جنوب لبنان به اين منطقه سفر نمودند. در مراجعت از فرودگاه تهران يكسره به جماران رفتند تا گزارش سفر خود را به عرض امام برسانند (16) مقارن مغرب بود كه به محضر امام شرفياب شديم. تا هيأت خواست مأموريت گزارش خود را ارايه كند و جلسه در محضر ايشان تشكيل شود امام مهياي مقدمات نماز مغرب و عشا شده و تشكيل جلسه را به بعد از نماز موكول فرمودند و اين نشانگر اهتمام بيش از حد ايشان به رعايت نماز اول وقت بود. امام پس از اداي نماز بر روي همان سجاده اي كه نشسته بودند به طرف اعضاي جلسه كه به ايشان اقتدا كرده بودند برگشته و فرمودند: «جلسه را همين جا تشكيل بدهيد.» (17)

خير وقت نماز است يكبار در جمع شوراي عالي دفاع مركب از حضرت آيت الله خامنه اي و جناب آقاي هاشمي رفسنجاني و وزير دفاع و فرمانده محترم كل سپاه خدمت امام بوديم. امام روي صندلي خودشان نشسته بودند و ما دور ايشان به طور نيم دايره نشسته بوديم وسط صحبتهاي ما بود كه ناگهان امام بلند شدند و به طرف قسمت ديگر اتاق رفتند. اولين كسي كه پس از اين حركت امام صحبت كرد آقاي هاشمي بود كه عرض كرد: «آقا كسالتي عارض شد؟» چون تنها چيزي كه در آن موقع

به ذهن ايشان مي رسيد اين بود كه ممكن است براي امام كسالتي عارض شده باشد. ولي امام فرمودند : «خير، وقت نماز است» و اين جمله را با چنان لحن قاطعي بيان فرمودند كه من به ذهنم رسيد مثل اينكه تا به حال اينطور به فكر نماز نبوده ام. بعد به ساعتم نگاه كردم ديدم هنوز چند دقيقه به اذان ظهر مانده است. (18)

حتي نوافل را خواندند به ياد مي آورم در ابتداي جنگ، جلسه اي با بعضي از رؤسا و مسؤولان خارجي (19) و داخلي در حضور امام برگزار شده بود. در اثناي جلسه هنگام اذان كه فرا رسيد امام بدون توجه به ديگران برخاستند و نماز اول وقت خود را اقامه كردند و همه نيز به ايشان اقتدا نمودند. امام در همان وقت نه تنها هشت ركعت نماز نافله ظهر بلكه هشت ركعت نماز نافله عصرشان را نيز خواندند. (20)

تمام مستحبات را انجام مي دادند در هر نماز امام تمام مستحباتي را كه در رساله شان فرموده اند رعايت مي نمودند. ايشان براي هر نماز حتي در بستر و روي تخت بيمارستان عمامه مختصري مي بستند و آنگونه كه در تلويزيون پخش شد ريش خود را به دقت شانه مي زدند و، پس از آن در آينه كوچكي كه داشتند خود را كاملا ورانداز مي كردند. در آينه عمامه شان را دو سه بار جا به جا مي كردند و ابروهايشان را در آينه مي ديدند و صاف مي كردند و پس از اينكه سر و وضع خود را مرتب مي كردند عطر استعمال مي نمودند. حتي بيماري مانع نمي شد كه

ايشان ريش خود را شانه نزنند. لذا در آخرين روزهاي عمرشان كه دستشان ورم كرده و قدرت تحرك چنداني نداشت، آنگونه كه در تصاوير ديده مي شد آقاي انصاري، هم عمامه مختصري به دور سر ايشان مي بست و هم ريش امام را شانه مي زد. امام در هر نماز اذان و اقامه مي گفتند و در نماز عمامه را تحت الحنك مي بستند و در موقع نشستن پس از سجده براي تشهد بر روي ران چپ مي نشستند و روي پاي راستشان را بر روي پاي چپشان قرار مي دادند و كلا تمام مستحباتي را كه خودشان در رساله فرموده اند انجام مي دادند . (21)

پس از نماز احوالپرسي مي كردند يكبار امام نماز مغرب را خوانده و مشغول تعقيبات و مستحبات پس از نماز بودند كه آقايان خامنه اي، هاشمي رفسنجاني، موسوي اردبيلي و ميرحسين موسوي به محضر ايشان رسيدند. يكي يكي سلام مي كردند و امام همين طور كه رو به قبله نشسته و مشغول تعقيبات بودند بدون اينكه صورتشان را برگردانند اندكي سرشان را پايين مي آوردند و جواب سلام آنها را مي دادند . آقاي هاشمي خيال مي كرد امام در حال نماز است كه فقط پاسخ سلام آنها را داده است، لذا گفتند: مثل اينكه آقا دارد نماز مي خواند. حال آنكه امام حتي مشغول نوافل نشده بودند و همانطور رو به قبله نشسته بودند. بعد بلند شدند و اذان و اقامه نماز عشا را خواندند و بعد از نماز بود كه برگشتند به طرف آقايان و احوالپرسي كردند. ايشان تا اين حد مقيد بودند كه حتي در تعقيبات

نمازشان به اين طرف و آن طرف نگاه نكنند. (22)

استحباب سجده و تشهد آنگونه كه خود شاهد بوده ام يا از نزديكان امام شنيده ام نكته مورد اتفاق همگان اين است كه امام مستحبات نماز را كاملا بجاي مي آوردند مثلا در سجده مستحب است بيني انسان به خاك گذاشته شود، لذا امام گاهي از دو مهر كوچك و گاهي از يك مهر بزرگ براي رعايت اين استحباب استفاده مي كردند. همچنين پس از تشهد مستحب است گفته شود «فتقبل شفاعته و ارفع درجته» كه امام در تمام نمازهايشان اين استحباب را رعايت مي كردند. (23)

نماز غفيله را ترك نمي كردند تا جايي كه من سالها در محضر امام بوده ام مي توانم بگويم امام هيچوقت نماز غفيله شان را بين نماز مغرب و عشا ترك نكردند. آقا اخيرا اين نماز و ساير نوافل را به صورت نشسته مي خواندند. (24)

پس از نماز آيت الكرسي را مي خواندند من بارها شاهد بودم كه امام پس از اينكه نماز واجبشان تمام مي شد هر دو دست را به روي چشمانشان مي گذاشتند و آيت الكرسي و آيات ديگري را كه در اين رابطه وارد است مي خواندند . (25)

سلام به معصومين پس از نماز امام زيارت معصومين عليهم السلام پس از هر نماز را ترك نمي كردند ايشان معمولا پس از اينكه نمازشان تمام مي شد و تعقيبات و نوافل و اذكار و مستحبات را به جا مي آوردند بر مي خاستند و به معصومين (ع) سلام مي فرستادند. (26)

ذكر سجده آخر نماز امام امام در سجده آخر نماز ذكري را خيلي آهسته مي خواندند كه

من هر چه دقت مي كردم، نمي شنيدم كه چه ذكري را مي گويند تا اينكه يك روز كه با امام از حرم حضرت امير المؤمنين (ع) مي آمديم در مسير از ايشان پرسيدم: آقا در سجده آخر نمازتان يك ذكري را آهسته مي گوييد اين ذكر چي هست؟ فرمودند: «اللهم ارزقني التجافي عن دار الغرور و الانابه الي دار الخلود و الاستعداد للموت قبل حلول الفوت» . (27)

برويد وقت نماز است امام واقعا هنگامي كه نزديك نماز مي شد سر از پا نمي شناختند. به هر كس كه در اتاق بود صراحتا مي گفتند برويد كه وقت نماز است و هميشه در اين لحظات يك تبسمي پيدا مي كردند كه آدم احساس مي كرد انتظار لحظات شيريني را مي كشند. (28)

چرا در نمازت اهمال مي كني يك شب ساعت هفت بود كه رفتم منزل امام. وقتي خلاصه اخبار را شنيدم بعد با عجله گفتم بلند شوم نمازم را بخوانم. وقتي نمازم را خواندم و برگشتم خدمت امام، آقا گفتند من احساس مي كنم مسؤولم اگر به تو نگويم. من مطلبي را مي خواهم به تو بگويم فكر مي كنم دستشان را زدند روي سينه شان گفتند اگر نگويم مي ترسم مسؤول باشم. شما چرا اينقدر اهمال مي كني به نمازت؟ گفتم: من بيرون بودم، دانشكده علوم بودم. بعد از آنجا هم جاي ديگري رفتم بعد از آنجا به منزل آمده ام. امام گفتند: نه برنامه ات را جوري كن كه نمازت اول وقت باشد . مي داني نماز ستون دين است و اگر نماز قبول نشود به هيچ عبادتي نگاه نمي كنند. من گفتم

خداوند وقت وسيع براي ما قرار داده است. ما خودمان نبايد ضيقش كنيم. من فكر مي كردم اهمال به اين است كه ما گاهي بخوانيم، گاهي نخوانيم، نه اينكه به اصطلاح نماز در اول مغرب نباشد و ساعت هفت و نيم يا هشت باشد. ولي امام گفتند: نه خير عدم اهمال و خفيف نشمردن به اين است كه شما هر كجا هستيد نماز اول وقتتان را بخوانيد. آن وقت يك مثالي از يك فردي زدند كه اسم او را در خاطرم نيست، آقا مي گفتند يك كسي اين طور بوده كه در خيابان اگر داشت مي رفت و صداي اذان را مي شنيد از ماشين پياده مي شد، كنار خيابان نمازش را مي خواند. (29)

نمازت را خوانده اي اوايلي كه تازه مكلف شده بودم يك شب قبل از نماز خوابيده بودم كه آقا با اخوي وارد شدند . خيلي سرحال و خوشحال بودند. از من پرسيدند: نماز خوانده اي، من فكر كردم چون الان آقا سرحال هستند ديگر وقت نماز خواندن من هم برايشان مسأله اي نيست؛ تا گفتم: نه، يكدفعه به قدري ايشان تغيير حالت دادند و عصباني شدند كه ناراحتي سراسر وجودشان را فرا گرفت . (30)

منظور امام صادق اين بود يكبار به امام عرض كردم: «سبك شمردن نماز شايد به اين معني باشد كه شخص نمازش را يك وقت بخواند و يك وقت نخواند. امام فرمودند: «نه، اين كه خلاف شرع است كه كسي نمازش را نخواند. منظور امام صادق (ع) (31) اين بوده است كه مثلا وقتي ظهر مي شود و فرد در اول وقت نماز نمي خواند، در واقع چيز

ديگري را بر نماز رجحان داده است و به دليل اين رجحان، نماز را سبك شمرده است.

بخش دوم: نماز در ايام بيماري

تميزترين لباس براي نماز امام، حتي در هنگام بيماري و در عين خونريزي و با وجود زخم بزرگ در شكم، در موقع نماز، تميزترين جامه ها را كه بدون آلودگي بود به تن مي كردند. (32)

نماز اول وقت در اوج بيماري يكي از پزشكان قم نقل مي كرد هنگامي كه خبر دادند امام دچار ناراحتي قلبي شده اند خود را به بالين ايشان رسانده و فشار خونشان را گرفتم. فشار ايشان عدد پنج را نشان مي داد كه از نظر طبي خطرناك بود. كارهاي اوليه را انجام دادم و پس از دو ساعت كه قدري وضع بهتر شده بود و امام قاعدتا نمي توانستند و نمي بايست حركتي بكنند آماده حركت شدند. عرض كردم: «آقا جان چرا برخاستيد؟» فرمودند: «نماز» عرض كردم: «آقا شما در فقه مجتهد هستيد و من در طب. حركت شما به فتواي طبي من حرام است؛ خوابيده نماز بخوانيد.» ايشان نيز با دقت به نظر من عمل فرمودند. (33)

غذا را پس ببريد تا نماز بخوانم آن روز كه امام به بيمارستان منتقل گرديدند سفارش فرمودند كه ساعت اقامه نماز ظهر و عصر را به ايشان اطلاع دهند و در مرحله اول نمازشان را خواندند و بعد به صرف غذا پرداختند . يكي از روزها در بيمارستان، امام يك دفعه متوجه شدند كه سيني حامل غذا وارد اطاق شد، پرسيدند: «مگر وقت اقامه نماز فرا رسيده؟» حاضرين در جوابشان گفتند: «بله وقت نماز رسيده است.» امام با نهيبي رو به حاضرين

كرده و فرمودند: «پس چرا مرا بيدار نكرديد؟» وقتي در جواب گفته شد: به دليل وضع خاص شما نخواستيم بيدارتان كنيم. باز ايشان با ناراحتي گفتند: «چرا با من اين شكلي برخورد مي كنيد؟ غذا را پس ببريد تا من نمازم را اقامه سازم . (34)

من از شما گله دارم وقتي امام تازه از عمل جراحي فارغ شده بودند دكترها اصرار داشتند با توجه به اينكه معده ايشان جراحي شده بود، امام چند قاشق سوپ را كه با داروهايي مخلوط شده بود ميل بفرمايند . اتفاقا اين امر به دليل اينكه امام اولين بار پس از عمل جراحي بايد مختصري غذا مي خوردند براي دكترهاي معالج بسيار مهم بود مصادف بود با اقامه نماز اول وقت ظهر و عصر كه امام در طول عمر پربركت خود بدان اهتمام و توجهي خاص داشتند؛ به دليل اين همزماني صرف غذا و اقامه نماز، امام از دكترها خواستند اجازه دهند غذا را پس از نماز ميل كنند. اما دكترها اصرار به خوردن غذا قبل از نماز داشتند. امام مرا طلبيده و خواستند اگر امكان دارد اين امر به تعويق بيفتد. اما من هم كه نگران حال امام بودم نظر دكترها را تأييد كردم و عرض كردم بهتر است همين حالا قبل از نماز غذايتان را ميل بفرماييد. امام با زبان گله به من فرمودند: «من از شما گله دارم. چرا شما اجازه مي دهيد برنامه هاي من به هم بخورد .» بعد كه حاج احمد آقا خدمت ايشان رسيده بود امام باز از بنده به خاطر اين امر گله كرده بودند. (35)

كلمات را فصيح ادا مي كردند وقتي

امام در بيمارستان بستري بودند علي رغم ناراحتيهاي جسمي و روحي فراوان با چنان صلابت و استواري نماز را قرائت مي كردند كه همه مي شنيدند. با توجه به اينكه ماسك اكسيژن بر دهان و بيني ايشان نصب بود نماز را به راحتي مي خواندند. ولي وقتي نمازشان تمام مي شد ديگر ما نمي توانستيم سخنان ايشان را بشنويم و اين وضعيت براي ما تعجب آور بود كه چطور ايشان موقع نماز، آنقدر فصيح كلمات را ادا مي كنند. (36)

با حركت انگشت نماز مي خواندند مهم ترين عمل امام نماز ايشان بود. ايشان تا آخرين لحظه حتي نافله هاي نماز را ترك نكردند . حتي وقتي كه نمي توانستند لبشان را تكان بدهند با حركت هاي انگشت نماز مي خواندند. (37) من اين را كاملا حس مي كردم. برخي از پزشكان فكر مي كردند ايشان چيزي مي خواهند ولي من گفتم كه نه خير، ايشان دارند نماز مي خوانند. اين اهميت نماز بود و آخرين پيام ايشان نماز بود. (38)

با شنيدن كلمات نماز به هوش آمدند امام به نماز اول وقت خيلي علاقه داشتند حتي در آخرين روز كه تقريبا ساعت ده شب بود كه اين اتفاق افتاد، نماز مغرب و عشا را با اشاره خواندند، در حالت بيهوشي بودند، يكي از دكترها رفت بالاي سرشان و براي اينكه آقا را شايد به وسيله نماز بشود به هوش بياورد، گفت: «آقا وقت نمازه.» همين كه گفت وقت نمازه، آقا به هوش آمدند و نمازشان را با اشاره دست خواندند. از صبح آن روز هم مرتب از ما سؤال مي كردند كه «چقدر به ظهر مانده؟»

چون خودشان ساعت دم دستشان نبود و آن قدرت را نداشتند كه به ساعت نگاه كنند. يك ربع به يك ربع از ما مي پرسيدند. نه به خاطر اينكه نمازشان قضا نشود، به خاطر اينكه نماز را اول وقت بخوانند. (39)

نگران نماز اول وقتشان بودند بعد از عمل يكي از دكترها گفت: «آقا چشمشان را باز كردند. آقاي انصاري را كه مسؤول كارهاي شرعي بود، صدا كردند. ايشان به امام گفتند: «شما مي خواهيد نماز بخوانيد؟» امام ابرويشان را تكان دادند اما به هيچ سؤال ديگري پاسخي نمي دادند. بعد هم ديديم دستشان را تكان مي دهند كه معلوم بود نماز مي خوانند. امام اين اواخر همه اش نگران نماز اول وقتشان بودند. (40)

نمي توانستند دستشان را بلند كنند ظهر آن روزي كه امام رحلت كردند يك ساعت به اذان ظهر مانده بود. امام حالشان خوب نبود . كمك كرديم ايشان وضو گرفتند. دكتر عارفي به من گفت امام نمي تواند دستشان را حركت بدهند شما دست آقا را بگير. چون سرم در دست امام بود موقع تكبير نمي توانستند دستشان را بالا بياورند. لذا كنار امام نشسته دستشان را در دستم گرفتم آقا با آن حال نامناسبي كه داشتند نماز مي خواندند كه تا ساعت يك بعد از ظهر نماز ايشان ادامه داشت. (41)

ناگهان چشمشان را باز كردند روز شنبه حدود مغرب به زيارت امام در بيمارستان رفتم. ساعت نزديك هشت بعد از ظهر بود كه بالاي سر مبارك ايشان بودم. ديدم در حال اغما بودند و نفس مصنوعي به ايشان مي دهند . يكي از دوستان كه در آنجا حضور داشت به امام

گفت: وقت مغرب و نماز است، آب بياورند وضو بگيريد و نماز بخوانيد؟» عجيب است تا امام شنيدند كه وقت نماز است ناگهان در حالي كه در حالت اغما بودند چشمهاي خود را باز كردند و يك كلمه گفتند و بعد چشم خود را بستند و من بعد از آن ديگر حرفي از ايشان نشنيدم. (42)

موقع وضو ذكر مي گفتند امام دايم الوضو بودند و هيچ گاه ديده نشد كه ايشان بدون وضو به اطاق خود مراجعت نمايند . بارها شاهد بودم امام به هنگام وضو گرفتن اذكار مستحبي را كه بايد حين وضو بخوانند مي خواندند. (43)

دايم الوضو بودند امام دايم الوضو بودند. بارها قبل از نماز براي تجديد وضو مي رفتند و وضو گرفتنشان قدري طول مي كشيد چون مستحبات را رعايت مي كردند. (44)

رو به قبله وضو مي گرفتند امام هيچ گاه از ذكر خدا غافل نبودند و در همه حال ذكر خداوند بر زبان و قلب ايشان جاري بود. به طوري كه هر روز نيايش همان روز را به جاي مي آوردند. هنگام وضو گرفتن نيز مشغول نيايش بودند و حتي در بيمارستان كه بستري بودند حتما رو به قبله وضو مي گرفتند. (45) پي نوشت ها: .1 حجة الاسلام و المسلمين عبد الكريم حق شناس ندا ش .1 .2 آيت الله عزالدين زنجاني حوزه ش .32 .3 آيت الله سيد حسين بدلا. .4 حجة الاسلام و المسلمين مسعودي خميني سخنراني در جبهه جنوب. .5 غلامحسين احمدي روزنامه كيهان 29/6/ .58 .6 فريده مصطفوي. .7 حجة الاسلام و المسلمين فرقاني سرگذشتهاي ويژه از زندگي امام خميني ج .1 .8 حجة الاسلام

و المسلمين عبايي خراساني پا به پاي آفتاب ج 3 ص .331 .9 حجة الاسلام و المسلمين سيد حميد روحاني پاسدار اسلام ش .1 .10 حجة الاسلام و المسلمين سيد احمد خميني سخنراني در جمع تاكسيرانان تهران ماه رمضان .1373 .11 خبرنگار مجله پاري مارچ فرانسه مرزداران ش .53 .12 عاطفه اشراقي زن روز ش .1267 .13 حجة الاسلام و المسلمين توسلي. .14 آيت الله عباس ايزدي نجف آبادي پا به پاي آفتاب ج 2 ص .290 .15 حجة الاسلام و المسلمين عباس مهري سرگذشتهاي ويژه از زندگي امام خميني ج .6 .16 در اين جلسه مقام معظم رهبري كه در آن وقت رياست جمهور و رئيس شوراي عالي دفاع بودند و نيز جناب آقاي هاشمي رفسنجاني حضور داشتند. .17 سردار سرتيپ پاسدار غلامعلي رشيد. .18 سرتيپ علي صياد شيرازي. .19 هيأت ميانجي صلح مركب از سران بعضي از كشورهاي اسلامي. .20 حجة الاسلام و المسلمين محمد رضا توسلي. .21 غلامعلي رجايي. .22 حجة الاسلام و المسلمين مسيح بروجردي. .23 غلامعلي رجايي. 24 و 25 و .26 عيسي جعفري. .27 حجة الاسلام و المسلمين ناصري. .28 فاطمه طباطبايي ندا ش .1 .29 زهرا مصطفوي. .30 فريده مصطفوي زن روز ش .966 .31 اشاره امام به اين حديث امام صادق (ع) است: كسي كه نماز را سبك بشمارد هرگز به شفاعت ما اهل بيت نخواهد رسيد. .32 دكتر كلانتر معتمدي گلهاي باغ خاطره ص .137 .33 زهرا مصطفوي حضور ش .1 .34 حجة الاسلام و المسلمين سيد مهدي امام جماراني روزنامه جمهوري اسلامي ويژه اربعين سال .68 .35 حجة الاسلام و المسلمين انصاري كرماني. .36 يكي

از محافظين بيت امام در رثاي نور ص .62 .37 در مواقعي كه فرد نمي تواند ركوع و سجود را بجا بياورد مي تواند با اشاره انگشت اين اركان را ادا نمايد. .38 زهرا مصطفوي روزنامه جمهوري اسلامي 17/3/ .68 .39 نعيمه اشراقي سروش ش .476 .40 زهرا اشراقي زن روز ش .1220 .41 سيد رحيم ميريان. .42 آيت الله امامي كاشاني روزنامه كيهان 15/3/ .68 .43 حجة الاسلام و المسلمين سيد هادي موسوي. .44 آيت الله ايزدي نجف آبادي. .45 يكي از محافظين امام در رثاي نور ص .63 منابع مقاله:

برداشتهايي از سيره امام خميني، ج 3، رجايي، غلامعلي ؛

طريقه نماز خواندن امام خميني(قدس سره)

طريقه نماز خواندن امام خميني(قدس سره)

پرسش:

آيا امام خميني نماز عصر خود را سريعاً بعد از نماز ظهر مي خواند يا آنكه در وقت عصر مانند سني ها؟ پاسخ: خواندن نمازهاي ظهر و عصر و همچنين نمازهاي مغرب و عشاء در وقت فضيلتش عمل مستحبي است و داراي فضيلت مي باشد ولي جمع بين آنها نيز از جانب شارع مقدس اجازه داده شده است، امام خميني (ره) نيز اين مسأله را در كتاب تحرير الوسيله آورده استو در مورد وقت فضيلت نماز عصر گفته اند: اظهر اينست كه ابتداي وقت فضيلت عصر از وقتي است كه سايه شاخص به چهار هفتم خود برسد و لكن بعيد نيست وقت فضيلت نماز عصر بلافاصله پس از انجام نماز ظهر باشد، پس طبق نظر ايشان اگر كسي بلافاصله بعد از اداي نماز ظهر ، نماز عصر را بخواند وقت فضيلت نماز عصر را درك كرده است. و در نماز عشا نيز با توجه به اينكه پس از نماز

مغرب نماز نافله و غفيله مي خواندند بطور طبيعي نماز عشا در وقت فضيلت آن واقع مي شده است(i). (i)تحرير الوسيله ج1 مقدمات الصلاة مساله 6. منبع: پايگاه حوزه3187-23187-2

تهجد و شب زنده داري

تهجد و شب زنده داري از جواني جديت در نماز شب داشتند در ايامي كه من با امام بودم و توفيق خدمتگزاري ايشان را داشتم نماز شب را ترك نكردند . آقاياني كه قبل از آن با ايشان بودند، حتي هم دوره ها و هم حجره ايهاي ايشان نقل مي كردند كه امام از اوان جواني كه مشغول تحصيل بودند در نماز شب جديت داشتند. (1)

حاج آقا روح الله اهل تهجدند تهجد و عبادت امام در بين همه اهل علم، چه فضلاي حوزه و چه طلبه هاي تازه وارد معروف بود. يعني همه مي گفتند: حاج آقا روح الله خميني اهل تهجد هستند. (2)

از پانزده سالگي نماز شب مي خواندند خويشاوندان امام كه از پانزده سالگي با ايشان بودند، مي گفتند: «از پانزده سالگي ايشان كه ما در خمين بوديم، آقا يك چراغ موشي كوچك مي گرفتند و مي رفتند به يك قسمت ديگر كه هيچ كس بيدار نشود و نماز شب مي خواندند.» خانم مي گويند: «تا حالا نشده كه من از نماز شب ايشان بيدار شوم.» چون چراغ را مطلقا روشن نمي كردند. نه چراغ اتاق را روشن مي كردند، نه چراغ راهرو را و نه حتي چراغ دستشويي را. براي اينكه كسي بيدار نشود، هنگام وضوي نماز شب، يك ابر زير شير مي گذاشتند كه آب چكه نكند و صداي آن كسي را بيدار نكند. (3)

خوب كه نگاه كردم ديدم امام است امام

قبل از پانزده خرداد 42 بعضي شبها از منزل خارج و در باغي كه در نزديكي منزلشان بود به نماز شب مشغول مي شدند. يك شب نزديك اذان صبح كه از آن محل رد مي شدم، شنيدم يك نفر گريه و ناله مي كند. رفتم تا به كنار ديوار منزل رسيدم. ديدم آقايي سر به سجده گذاشته و با خداي خود راز و نياز مي كند و در همان حال، اشك پهناي صورتش را پوشانده است. خجالت كشيدم كه جلوتر بروم. آمدم كنار باغ ايستادم تا هنگام رفتن آن آقا او را ببينم و بفهمم كيست. وقتي بالاخره نماز او تمام شد و از جا برخاست و رفت، خوب كه نگاه كردم ديدم امام است. (4)

يخ حوض را مي شكست يك سال در قم خيلي برف آمده بود، قريب پنج شش ذرع، كه سيل آمد و نصف قم را برداشت . در همان موقع و در همان وضعيت، ايشان در نصف شب، از مدرسه دارالشفا مي آمدند مدرسه فيضيه و به هر زحمتي بود يخ حوض را مي شكستند و وضو مي گرفتند و مي رفتند زير مدرس مدرسه در تاريكي و مشغول تهجدشان مي شدند. حالا چه حالي داشتند نمي توانم بازگو كنم. با حالت خوشي تا اول اذان مشغول تهجدشان مي شدند و اول اذان مي آمدند مسجد بالاسر و پشت سر آقاي حاج ميرزا جواد ملكي به نماز مي ايستادند و بعد بر مي گشتند و مشغول مباحثاتشان مي شدند . مي توانم بگويم كه ايشان در بين همنوعانشان در امر عبادت و تهجد، اگر بي نظير نبودند يقينا كم نظير بودند.

(5)

به نماز شب مقيد بودند از يك دوست قديمي شنيدم كه مي گفت امام دو خصلت داشتند كه در بين تمام دوستانشان ممتاز بودند: در مجالس غيبت شركت نمي كردند بلكه از غيبت كردن هم شديدا جلوگيري مي كردند. هميشه به خواندن نماز شب مقيد بودند. (6)

نديدم ترك بشود مرحوم شيخ نصر الله خلخالي مي گفت: «من طي چهل سال دوستي با امام، شبهاي زيادي را تا صبح با ايشان بودم. هيچگاه نديدم نماز شب ايشان ترك بشود. امام هميشه قبل از اذان صبح بيدار بودند و در حال عبادت و مناجات به سر مي بردند.» (7)

گريه هاي نيمه شب امام هرگز قطع نشد امام در هر كار و هر حالي به ياد خدا بودند. ذكر و دعا و مناجات و گريه هاي نيمه شبشان هرگز قطع نشد. از لحظه هاي آخر عمرشان اگر چه فيلمبرداري شده است ولي هنوز بخشي از آن را نشان نداده اند. چنانچه اين فيلمها به طور كامل نشان داده شوند مي بينيد چگونه ريش مباركشان را به دست گرفته اند و زارزار گريه مي كنند. (8)

صداي گريه حاج آقاست قبل از سال 41 يكي از علماي تهران نقل مي كرد شبي مهمان مرحوم حاج آقا مصطفي بودم مقدار زيادي از شب را با ايشان نشستيم و بحث و صحبت علمي كرديم. تازه خوابيده بوديم يك وقت از صداي گريه و ناله اي هراسان بيدار شدم و حاج آقا مصطفي را بيدار كردم و گفتم مثل اينكه در همسايگي شما كسي مرده و برايش گريه مي كنند. آقا مصطفي گوش كرده و گفت صداي گريه حاج آقايم است (ايشان امام

را حاج آقا مي گفت) كه مشغول نماز شب و گريه و ناله به درگاه خداست. (9)

در اوج بيماري نماز شب خواندند قبل از اينكه به نجف مشرف بشوم فردي را در قم ديدم كه به نجف رفته بود و امام را ملاقات كرده و نقل مي كرد كه ما وقتي به نجف رسيديم به منزل امام زيادتر تردد مي كرديم. برنامه هميشگي امام اين بود كه دو و نيم ساعت پس از مغرب به بيروني منزل مي آمدند تا كساني كه مي خواستند ايشان را زيارت كنند يا كاري داشتند خدمتشان برسند و بعد به حرم مشرف مي شدند كه درست سه ساعت پس از مغرب بود، اين امر هميشگي بود مگر اينكه حادثه اي پيش مي آمد. يك شب امام بر اثر كسالت نتوانستند به حرم مشرف شوند حالشان خوب نبود و تب زيادي داشتند. هر چه گشتند نتوانستند دكتري را پيدا كنند. تا ساعت دو نيمه شب دكتري پيدا شد و از او خواهش كردند كه بيايد امام را معاينه كند. در اين ساعت وارد منزل امام كه شديم حدس مي زديم به دليل كسالت در بستر خوابيده باشند ولي وقتي در زديم و وارد اطاق شديم مشاهده كرديم كه امام با آن تبي كه داشتند روي سجاده نشسته اند و نماز شب مي خوانند . صبر كرديم تا نماز ايشان تمام شد و دكتر ايشان را معاينه كرد. پس از معاينه معلوم شد ميزان حرارت امام در آن تبي كه داشتند 42 درجه بود. ميزاني كه معمولا انسانهاي قوي و جوان حتي قادر نيستند روي پاي خود بايستند و نماز واجب

خود را بخوانند تا چه رسد به اينكه بخواهند نماز مستحبي بخوانند ولي امام در اثر عشق به خدا و آن حالت تعبدي كه داشتند برنامه عبادت خود را ترك نمي كردند. (10)

نماز شب در كودتا در يكي از نيمه شبها خبر آوردند كه قرار است كودتايي رخ دهد. حاج احمد آقا شتابان خدمت امام رسيد كه خبر را به امام بدهد. امام به اداي نماز مشغول بودند كاري كه هميشه در اين ساعت انجام مي دادند او مدتي طولاني به انتظار ايستاد اما امام غرق در راز و نياز با خداوند بودند. وقتي حاج احمد آقا موضوع را به اطلاع امام رساند، ايشان با همان متانت و آرامشي كه همواره داشتند اشاره كرده و آرام فرمودند: «مسأله اي نيست؛ شما برويد و خيالتان آسوده باشد...» و بعد به نماز شب و راز و نيازشان ادامه دادند. (11)

ديدني است نه گفتني امام هر شب ساعت يازده و نيم الي دوازده مي خوابند و يك ساعت و نيم قبل از طلوع فجر يعني اذان صبح بيدار مي شوند. ساعت كوچكي دارند كه با زنگ آن از خواب بيدار مي شوند، و نماز صبح امام داستاني است ديدني، نه گفتني. گريه مي كنند و با خدا راز و نياز مي كنند . مادرم مي گويند: از 28 سالگي امام شاهد بوده اند نماز شب امام ترك نشده است يعني از ابتداي ازدواجشان هم حجره ايهاي امام هم، امام را از اول طلبگي اينگونه تعريف مي كنند . (12)

از چراغ قوه كوچك استفاده مي كردند نيمه شب كه امام براي نماز شب برمي خاستند لامپ را روشن نمي

كردند بلكه از يك چراغ قوه بسيار كوچك كه تنها جلوي پايشان را روشن مي كرد استفاده مي كردند. امام به آرامي راه مي رفتند تا ديگران بيدار نشوند. (13)

خيلي دوستش دارم امام افراد مؤمن را خيلي دوست دارند. كاري ندارند بچه شان است يا غريبه است. در دوراني كه امام از قيطريه به قم آمدند مرد جواني به نام مشهدي علي كه بيست و چند ساله بود در منزل امام كار مي كرد و چاي مي داد. من خيلي زياد مي ديدم كه آقا مي گويند كه من خيلي مشهدي علي را دوست دارم خيلي هم مراقبش هستم. حتي بعضي چيزها را از ايشان براي ما نقل مي كردند، از جمله روزي امام آمدند و به من گفتند مي دانيد مشهدي علي به من چه گفت؟ گفتم نه، چي گفته؟ آقا فرمودند: امروز من صداش كردم گفتم مشهدي علي چرا اينقدر بد چاي مي دهي؟ تو به بعضيها كه مي آيند چاي نمي دهي. مرتب به همه چاي داده نمي شود و نامرتب است. به من گفت آقا تا شما نيامده ايد چاي را خوب و مرتب مي دهم شما كه مي آييد خر تو خر مي شود! ! من ديگه نمي توانم، از دستم در ميره! يعني ايشان با خنده اين قضيه را از قول مشهدي علي نقل مي كردند و بعد مي گفتند من مشهدي علي را خيلي دوست دارم. يك روز از ايشان پرسيدم افراد زيادي اينجا هستند، چطور شما اينجور علاقه به مشهدي علي نشان مي دهيد؟ گفتند من شبها كه بيدار مي شوم او مشغول نماز شب و استغاثه

است و راز و نياز و مناجات با خدا مي كند و گريه مي كند براي اين من خيلي دوستش دارم. (14)

دستمال كفاف اشكشان را نمي داد رمضان سال قبل از رحلت امام را خوب به ياد دارم. بعضي وقتها هر بار كه به دليلي نزد ايشان مي رفتم و سعادت پيدا مي كردم با ايشان نماز بخوانم، وارد اتاقشان كه مي شدم مي ديدم قيافه ايشان كاملا برافروخته است و چنان اشك مي ريختند كه ديگر دستمال كفاف اشكشان را نمي داد و كنار دستشان حوله مي گذاشتند. امام شبها چنين حالتي داشتند و اين واقعا معاشقه ايشان با خدا بود. (15) پي نوشت ها: .1 آيت الله غلامرضا رضواني پا به پاي آفتاب ج 3 ص .30 .2 حجة الاسلام و المسلمين احمد صابري همداني پيشين ص .271 .3 نعيمه اشراقي سروش ش .476 .4 حجة الاسلام و المسلمين حسن ثقفي پا به پاي آفتاب ج 1 ص .142 .5 آيت الله خوانساري حوزه ش .32 .6 حجة الاسلام و المسلمين توسلي پاسدار اسلام ش .13 .7 آيت الله خاتم يزدي ويژه نامه روزنامه سلام 12/3/ .72 .8 حجة الاسلام و المسلمين محمد رضا توسلي. .9 آيت الله بني فضل ويژه نامه روزنامه جمهوري اسلامي خرداد .70 .10 حجة الاسلام و المسلمين سيد علي اكبر محتشمي. .11 حجة الاسلام و المسلمين آشتياني پاسدار اسلام ش .92 .12 حجة الاسلام و المسلمين سيد احمد خميني. .13 دكتر محمود بروجردي سرگذشتهاي ويژه از زندگي امام خميني ج .3 .14 زهرا مصطفوي. .15 فاطمه طباطبايي. منابع مقاله:

برداشتهايي از سيره امام خميني، ج 3، رجايي، غلامعلي ؛

انس با قرآن

انس با قرآن روزي هفت مرتبه قرآن مي خوانند برنامه امام اينطور نيست كه هر وقت بخواهند قرآن بخوانند، ايشان دقيقا و سر ساعت روزي هفت مرتبه قرآن مي خواندند. (1)

در هر فرصتي قرآن مي خواندند امام بعد از نماز شب قرآن مي خواندند تا هنگام نماز صبح. پس از نماز صبح نيز قرآن مي خواندند . ايشان در هر فرصتي كه بين كارها فراغت داشتند بين كار، قرآن قرائت مي كردند و روزانه هشت مرتبه قرآن مي خواندند. امام ماهي يك مرتبه قرآن را تمام مي كردند. (2)

هر وقت ايشان را مي ديديم قرآن مي خواندند امام روزانه چندين نوبت قرآن مي خوانند و در هر فرصت مناسب كه براي ايشان پيش مي آيد قرآن مي خوانند و معمولا بعد از نماز صبح قبل از نماز ظهر و عصر و نماز مغرب و عشا و يا در هر فرصت ديگر مقيد به اين مستحب الهي هستند و ما بارها كه ضمن روز خدمت ايشان مي رسيم امام را مشغول خواندن قرآن مي يابيم. (3)

دايما قرآن مي خواندند امام در ماه مبارك رمضان بسيار با قرآن مأنوس بودند. من ياد ندارم كه در اين ماه شريف خصوصا در ماه رمضان آخر عمرشان كه اوايل سال 68 بود به محضر ايشان مشرف شوم و ايشان را جز در حالت قرآن خواندن ببينم. هر وقت كه كاري پيش مي آمد و به محضرشان مي رسيدم مي ديدم مشغول تلاوت قرآن مجيد هستند. (4)

در كوتاهترين فرصت قرآن مي خواندند امام در فاصله اي كه بعد از نماز ظهر و عصر براي نماز مي آمدند، اگر در اين مدت

كوتاه چند دقيقه اي فرصت پيدا مي شد قرآن برمي داشتند و مي خواندند كه گاهي اين اوقات كمتر از دو دقيقه بود ولي ايشان نمي گذاشتند بيهوده عمرشان به هدر رود. (5)

چشم را براي قرآن خواندن مي خواهم نجف كه بوديم آقا چشمشان ناراحت شده بود. دكتر آمد و چشم ايشان را ديد و گفت: «شما چند روز قرآن نخوانيد و استراحت كنيد.» امام يك دفعه خنديدند و گفتند: «دكتر من چشمم را براي قرآن خواندن مي خواهم، چه فايده اي دارد اگر چشم داشته باشم و قرآن نخوانم. شما يك كاري بكنيد كه من بتوانم قرآن را بخوانم» . (6)

تلاوت قبل از آماده شدن غذا امام هيچ گاه نمي گذاشتند وقتشان به هدر برود. بارها مي ديديم كه در دقايقي قبل از آماده شدن سفره كه معمولا به بطالت مي گذرد ايشان به تلاوت قرآن مي پرداختند. (7)

به گوشه اي رفتند حاج احمد آقا نقل مي كرد، زماني كه در نجف حاج آقا مصطفي شهيد شدند امام پس از شنيدن خبر شهادت ايشان، استوار و بردبار تنها به گوشه اي رفته و به تلاوت كلام الله مشغول شدند. (8)

هر سه روز يك ختم قرآن امام در ماه رمضان هر روز ده جزء قرآن مي خواندند. يعني هر سه روز يك مرتبه قرآن را ختم مي كردند. بعضي برادران خوشحال بودند كه دو دوره قرآن را در اين ماه خوانده اند . ولي بعد متوجه مي شدند امام ده يا يازده دور قرآن را در طول اين ماه شريف خوانده اند . (9)

قرآن را روي زمين نگذاريد در مورد احترام امام به قرآن نكته

جالبي از ايشان به طور مكرر ديده ام. گاهي به دلايلي قرآنهايي را در كيف دستي در محضر امام مي برديم، در دفعات اوليه بدون توجه قرآن را همراه با چيزهاي ديگر از كيف بيرون آورده روي زمين مي گذاشتيم و امام كه مراقب بودند مي فرمودند : «قرآن را روي زمين نگذاريد.» بعد بلافاصله دستشان را جلو آورده آن را از ما مي گرفتند و روي ميزي كه در كنارشان بود مي گذاشتند. بعد ما متوجه شديم كه امام چون روي كاناپه نشسته اند نمي خواهند قرآن روي زمين و در نتيجه پايين تر از جايي باشد كه ايشان نشسته اند . (10)

اين چه كاري است كه مي كنيد؟ يكبار فردي تعدادي قرآن در قطع كوچك كه فقط محتوي چند عدد از سوره هاي قرآن است را آورده بود تا پس از امضاي امام براي رزمندگان جبهه ها هديه برد. وقتي يكي از آقايان پاكت محتوي قرآنها را برداشت و به طرف امام نزديك كرد، امام به گمان آنكه طبق معمول كه گاهي نبات و امثال آن را براي تبرك خدمتشان مي برديم دستشان را جلو آوردند ولي وقتي چشمشان به داخل پاكت افتاد فرمودند: «اينها چيست؟» به عرض رسيد: «قرآنهايي است كه براي تبرك خدمتتان آورده اند.» امام كه هميشه حركاتش كاملا آرام و معقول بود ناگهان به طور بي سابقه اي با شتاب و شدت مضطربانه اي دستشان را عقب كشيده و با لحن تند و عتاب آميز فرمودند: «من قرآن را تبرك كنم؟» اين چه كارهايي است كه مي كنيد؟» (11)

آمدند روي زمين نشستند يكبار همه ديدند كه امام در يك

مراسم ملاقات در حسينيه جماران بطور استثنايي به جاي آن كه در جايگاه هميشگي شان روي صندلي بنشينند، وقتي وارد شدند روي زمين نشستند. و اين در همان روزي بود كه برندگان مسابقات قرائت قرآن به حضور امام آمده بودند و قرار بود در آن جلسه چند آيه قرآن تلاوت شود. (12)

چون قرآن مي خواندي به تو علاقه مند شدم من در حرم حضرت علي (ع) قرآن مي خواندم و دايما آنجا بودم. امام مرا در آنجا ديدند و علاقه مند بودند كه مرا بپذيرند. پيش از آن يك نفر را به سراغ بنده فرستادند. ابتدا نرفتم چون تصور مي كردم امام از من دلگير هستند و قصد شكايت دارند. بار دوم همان شخص به سراغم آمد و گفت: امام با تو كار دارند. گفتم: شما را به خدا بگوييد چه كار دارند . گفت: به خدا من نمي دانم. گفتم: نكند از دست من ناراحت هستند. گفت: نه فقط به من گفته اند كه برو و آن مردي را كه در حرم است به اينجا بياور. به او گفتم: شما برويد من خواهم آمد. او هم رفت. وقتي خدمت امام رسيدم از بنده پرسيدند. اسمت چيست؟ گفتم: حاج ابراهيم خادم نجفي. فرمودند: دوست داري در اين خانه بماني و به ما كمك كني؟ گفتم: آقا من چه كاري از دستم ساخته است؟ فرمودند: در كارها وارد مي شوي. مطمئن باش كه در اينجا راحت هستي. ضمنا من به خودت علاقه مند شده ام و مهم نيست كه چقدر در انجام كارها توانا باشي . چون تو آدم مؤمني هستي و من هر موقع كه

به حرم مي آمدم تو را مشغول قرآن و دعا مي ديدم . (13) پي نوشت ها: .1 زهرا مصطفوي شاهد بانوان ش .149 .2 حجة الاسلام و المسلمين انصاري كرماني روزنامه رسالت 9/3/ .72 .3 حجة الاسلام و المسلمين انصاري كرماني پيام انقلاب ش .48 .4 حجة الاسلام و المسلمين رحيميان. .5 مرضيه حديده چي سرگذشتهاي ويژه از زندگي امام خميني ج .4 .6 فاطمه طباطبائي حضور ش .3 .7 حجة الاسلام و المسلمين مسيح بروجردي روزنامه سلام 2/3/ .72 .8 حجة الاسلام و المسلمين آشتياني مرزداران ش .84 .9 حجة الاسلام و المسلمين ناصري سرگذشتهاي ويژه از زندگي امام خميني ج .4 .10 حجة الاسلام و المسلمين رحيميان سرگذشتهاي ويژه از زندگي امام خميني ج .5 .11 حجة الاسلام و المسلمين رحيميان. .12 حجة الاسلام و المسلمين محمد فاضلي اشتهاردي سرگذشتهاي ويژه از زندگي امام خميني ج .5 .13 ابراهيم خادم نجفي خدمتكار منزل امام در نجف. منابع مقاله:

برداشتهايي از سيره امام خميني، ج 3، رجايي، غلامعلي ؛

انجام مستحبات و ترك مكروهات

انجام مستحبات و ترك مكروهات روزهاي بلند را روزه بودند امام چهارده سال نجف بودند. از تمام بچه ها دور بودند، هواي به آن گرمي نجف را تحمل مي كردند و در آنجا روزهايي به آن بلندي را روزه مي گرفتند. كارگر منزلشان صبح كه مي آمد گلايه مي كرد مي گفت: «خانم من سيني غذاي آقا را كه مي برم، اصلا وقتي برمي گردانم احساس نمي كنم از اين سيني غذايي خورده شده است، شايد يك كمي مثلا يك نصفه كتلت خورده اند .» آقا با اين شرايط روز به آن بلندي نجف را

روزه مي گرفتند. (1)

جزييات وضو رو به قبله بود امام هر وقت وضو مي گرفتند، تمام جزييات وضو را رو به قبله انجام مي دادند. حتي اگر دستشويي رو به قبله نبود، در هر مورد پس از اينكه يك كف دست آب بر مي داشتند شير را مي بستند و رو به قبله آب را به صورت يا به دست مي زدند. (2)

حين وضو ذكر مي گفتند يك روز كه امام مشغول وضو گرفتن بودند به نحوه وضو گرفتن ايشان دقت كردم. ديدم ابتدا دستشان را زير شير آب مي گيرند و با دست ديگر آهسته شير را به مقدار كمي باز مي كنند دستشان كه پر مي شد شير را مي بستند و آب را به صورتشان مي زدند. بعد دوباره اين كار را تكرار مي كردند و بعد دو مرتبه دستشان را زير شير آب مي گرفتند، كه دست چپ را بشويند و يك بار آب مي ريختند و با نم دست، دست ديگر را تر مي كردند و باز يك بار ديگر آب مي ريختند و ضمن اينكه ذكرهايي را هم مي خواندند هر حركت را كه مي خواستند انجام دهند رو به طرف قبله بر مي گشتند و آن عمل را انجام مي دادند. (3)

تمامي مستحبات نماز را به جا مي آوردند امام در اواخر عمر نيز مانند دوران جوانيشان عبادت مي كردند. زماني كه در بيمارستان بستري بودند، با وجودي كه سرم به دست و پايشان وصل بود، بر روي تخت بيمارستان، حتي يكي از مستحبات را ترك نكردند. تعقيبات، قرآن، عطر، تحت الحنك، شانه و تمامي مستحبات نماز را

به جا مي آوردند. (4)

قبل از حمد استعاذه مي كردند امام در نمازهاي نافله مثل نمازهاي معمولي كه مي خواندند قبل از اينكه سوره حمد را شروع كنند ذكر اعوذ بالله من الشيطان الرجيم را مي گفتند. (5)

تسبيحات حضرت زهرا را انجام مي دادند امام پس از هر نماز تسبيحات حضرت زهرا (س) را شروع مي كردند و اين تسبيحات را با دست مي شمردند. با تسبيح نمي شمردند. (6)

تعقيبات هر نماز امام بعد از سلام نماز و ذكر سه تكبير به تعقيبات مشتركه مي پرداختند. ابتدا تسبيحات حضرت زهرا (س) را كه عبارتست از تعداد سي و چهار ذكر «الله اكبر» سي و سه ذكر «الحمدلله» و سي و سه ذكر «سبحان الله» معمولا با انگشتان مباركشان شماره مي فرمودند. سپس با ذكر «اعوذ بالله من الشيطان الرجيم» آغاز به تلاوت سوره مباركه حمد مي كردند و به خوبي مشهود بود كه قبل از سوره حمد استعاذه مي فرمودند، چه در نماز واجب يا مستحب البته در ركعت اول و چه در تعقيبات. پس از قرائت سوره حمد آغاز به تلاوت آية الكرسي مي فرمودند و بعد از آن چند آيه ديگر كه به ترتيب به آنها اشاره مي كنيم. الله لا اله الا هو الحي القيوم لا تأخذه سنة و لا نوم له ما في السماوات و ما في الارض من ذا الذي يشفع عنده الا باذنه يعلم ما بين ايديهم و ما خلفهم و لا يحيطون بشي ء من علمه الا بما شاء وسع كرسيه السماوات و الارض و لا يؤده حفظهما و هو العلي العظيم. (سوره بقره آيه 255) «شهد الله

انه لا اله الا هو و الملائكة و اولوا العلم قائما بالقسط لا اله الا هو العزيز الحكيم» . (سوره آل عمران آيه 18) «قل اللهم مالك الملك تؤتي الملك من تشاء و تنزع الملك ممن تشاء و تعز من تشاء و تذل من تشاء بيدك الخير انك علي كل شي ء قدير» . (سوره آل عمران آيه 26) «تولج الليل في النهار و تولج النهار في الليل و تخرج الحي من الميت و تخرج الميت من الحي و ترزق من تشاء بغير حساب» . (سوره آل عمران آيه 27) «استغفر الله الذي لا اله الا هو ذو الجلال و الاكرام و اتوب اليه» اينها تعقيبات مشتركه بود. ولي بعد از نماز مغرب و تعقيبات مذكوره هفت مرتبه مي فرمودند : «بسم الله الرحمن الرحيم لا حول و لا قوة الا بالله العلي العظيم» (7)

سالهاست اين دعا را مي خوانم يكي از بستگانمان كه از علماي بزرگ حوزه علميه بود مي گفت: «دعايي است كه خواندنش بعد از نماز صبح مستحب است. آن دعا سلام به انبيا و ملائكه است. من حدود بيست و چهار سال است كه اين تعقيبات را مي خوانم. بيست و چهار سال قبل حاج آقا روح الله خميني به من فرمودند: «فلاني به اين دعا مداومت كن كه من سالهاست اين دعا را مي خوانم» . (8)

با انگشت به طرف قبله اشاره مي كردند امام پس از برگزار كردن نماز مغرب و عشا به داخل حياط خانه و رو به قبله در حالي كه با انگشت به طرف قبله اشاره مي كردند حدود پنج دقيقه دعايي را زير لب زمزمه

مي كردند . در اين مورد از يك فرد موثق شنيدم كه ايشان ذكر «تحصنت بدار سقفها لا اله الا الله و ثورها محمد رسول الله و بابها علي ولي الله و اركانها لا حول و لا قوة الا بالله» ، را مرتبا تكرار مي كردند. (9)

ترك مستحبات نمي كردند امام در نجف هر وقت مي خواستند به حرم مشرف بشوند، كفشهايشان را دستمال مي كشيدند. همان طوري كه خانمشان مي گويند، هميشه كفشهايشان را دستمال مي كشيدند. يك آينه هم توي حياط داشتند كه جلوي آينه مي رفتند و محاسنشان را شانه مي زدند، عطر مي زدند و از خانه بيرون مي رفتند. ايشان حتي مستحبات زيارت را هم ترك نمي كردند. (10)

در نوافل هم مستحبات را رعايت مي كردند امام در نوافلي كه انجام مي دادند بعضي مستحبات را رعايت مي كردند مثلا در نمازها، چه فريضه و چه نافله بعد از تكبيرة الاحرام ذكر «اعوذ بالله من الشيطان الرجيم» را كه مستحب است خيلي مقيد بودند و مي خواندند. يا مثلا در نمازهاي نافله خواندن سوره توحيد شرط نيست و مي توان آن را حذف كرد ولي امام مقيد بودند و مي خواندند. (11)

با زبان روزه تمام نافله ها را مي خواندند وقتي امام در ماه مبارك رمضان در فصل گرماي نجف براي نماز جماعت ظهر و عصر با زبان روزه به مدرسه مرحوم آيت الله بروجردي تشريف مي آوردند اول هشت ركعت نوافل ظهر را مي خواندند و بعد نماز ظهر را با اذان و اقامه نسبتا طولاني به جا مي آوردند و بعد از تعقيب نماز ظهر هشت ركعت نوافل

عصر را مي خواندند و بعد نماز عصر را با اذان و اقامه مانند نماز ظهر ادا مي كردند و بعد از تعقيبات تشريف مي بردند. اين كار در آن سن و آن هواي گرم و آن حال روزه كار آساني نبود كه حتي جوانها بتوانند موفق به آن بشوند. اما امام با اقبال تمام اين گونه جديت در عبادت داشتند. (12)

غسل جمعه امام ترك نمي شد امام هميشه قبل از اذان ظهر روز جمعه غسل مي كردند و هيچ وقت غسل جمعه ايشان ترك نمي شد . (13)

حالا وقت مستحبات است در پاريس يكي از آقايان آمد و گفت آمريكاييها آمده اند مصاحبه اي با امام انجام دهند و اين برنامه كه مستقيم پخش مي شود اگر صورت بگيرد بالطبع ساير كشورهاي اروپايي هم چنين كاري را انجام مي دهند و اين مي تواند براي نشان دادن مواضع و حركت انقلاب مؤثر باشد . اتفاقا روز جمعه بود، بنده آمدم خدمت امام و موضوع را عرض كردم. امام فرمودند: «حالا وقت انجام مستحبات است، وقت مصاحبه نيست.» بعد كه مستحبات روز جمعه را بجا آوردند فرمودند : «من براي مصاحبه آماده هستم» . (14)

اذكاري پيش از خواب مي خواندند شبها كه امام تصميم مي گرفتند بخوابند چراغ را خاموش مي كردند. ايشان معمولا يك ذكري را مي خواندند. اول «بسم الله الرحمن الرحيم» مي گفتند و بعد اذكاري را مي خواندند كه پيدا بود مربوط به قبل از خوابيدنشان است. (15)

انتخاب اصلح در مستحبات مي كردند امام در جزيي ترين شئون زندگي خود نه فقط ملزم به انجام واجبات و اجتناب از محرمات بودند،

بلكه در آداب مستحب نيز همين التزام را داشتند و بالاتر اين كه در اين مناجات و مستحبات مقيد به انتخاب احسن و اصلح بودند و به مستحبات عمل مي كردند. مثلا طي دهها و صد بار كه براي تشرف خدمت ايشان لازم بود براي ورود يا دق الباب به در يا غير آن اذن گرفته شود، امام به جاي آنكه از كلمه بفرماييد كه كلمه مطبوع و متعارفي است استفاده كنند، مي فرمودند: «بسم الله» و ضمن ذكر نام خدا با استعاره اي لطيف اجازه ورود و آغاز ديدار را با نام خدا قرين مي كردند. (16)

صلوات مي فرستادند روزهاي ملاقات عمومي در حسينيه جماران كه مردم از يكي دو ساعت قبل تدريجا جمع مي شدند، گاه و بيگاه صداي صلواتشان بلند مي شدند و طبعا صداي اين صلواتها در داخل به گوش امام مي رسيد. متوجه مي شديم كه امام با شنيدن صداي صلوات و نام مبارك پيامبر اكرم (ص) آهسته صلوات مي فرستادند من مدتها دقت كردم ولي هيچ گاه نديدم كه ايشان صداي صلوات مردم را بشنوند و صلوات نفرستند. (17)

اول نماز تحيت مسجد مي خواندند امام به انجام شعائر ديني خيلي مقيد بودند. به طور مثال درباره آداب مسجد آمده است، چنانچه كسي به مسجدي وارد شود، مستحب است دو ركعت نماز به عنوان تحيت مسجد بخواند. من به اين خصلت يا عادت امام خيلي توجه كردم. ايشان هر وقت به مسجدي وارد مي شدند، اول دو ركعت نماز تحيت مي خواندند. مسجدي بود به نام «گذر قلعه» كه آقاي خوانساري در آنجا نماز مي خواندند و امام به عنوان

مأموم و نمازگزار در اين مسجد حاضر مي شدند. امام در غياب آقاي خوانساري در اين مسجد امامت مي كردند. من هر دفعه دقت مي كردم متوجه مي شدم امام علاوه بر نمازهاي نافله نماز تحيت مسجد را هم مي خواندند. (18)

مسجد را نبايد طريق قرار داد (زمان حيات مرحوم آيت الله بروجردي) كه امام در قم تشريف داشتند و ما در جلسه درس ايشان حاضر مي شديم، يكي از دوستان امام از كربلا آمده آقا اظهار علاقه كردن كه به ديدار او بروند من با پسر آن آقا هم مباحثه بودم. به واسطه او از پدرشان وقت ملاقات گرفتم. اتفاقا روزي كه قرار شد برويم باران آمده بود و كوچه ها پر از گل بود. وضع شهر قم در سالهاي 36 و 37 غير حالا بود. وسيله رفت و آمد، درشكه بود. در خدمت ايشان با درشكه تا سر كوچه رفتيم، پسر آن آقا چون كوچه پس كوچه ها را مي شناخت تصميم گرفت از راهي برويم كه نزديك باشد تا امام كمتر در مضيقه قرار بگيرند. مسجدي آنجا بود كه ايشان راهنمايي كرد و با هم وارد حياط مسجد شديم و از بغل مسجد، از در فرعي خارج شديم و از كوچه سر درآورديم . بعد از پيچ و خم كوتاهي به منزل دوست امام رسيديم و آقا با ايشان ديدار كردند. وقتي برگشتند، باز به در آن مسجد رسيديم تا خواستيم از همان راه برگرديم كه راه نزديكتر بشود و امام اذيت نشوند. امام فرمودند: «مسجد را نبايد طريق قرار داد. از كوچه برويم» گفتيم : «آقا! گل است اذيت مي شويد،

ناراحت مي شويد» گفتند: «مانعي ندارد.» راهشان را گرفتند و رفتند و اصلا به ما هم اعتنايي نكردند. ما هم به دنبال ايشان رفتيم. اين نكته اي بود كه به دليل برخورد عملي امام در ذهن من جاي گرفته است كه خيلي رعايت مي كردند حتي يك عمل مكروه هم انجام ندهند. (19)

قبل از اينكه اراده كنم سلام مي كردند به جرأت مي توانم بگويم هيچ گاه نشد كه من در مسير رفت و آمد امام را زيارت كنم و ايشان در سلام كردن پيش دستي نكرده باشند. گاهي اوقات در هنگام ديدنشان فاصله ما حدود ده الي پانزده متر بود و من احتمال مي دادم كه اگر سلام كنم نمي شنوند لذا تصميم مي گرفتم وقتي فاصله كمتر شد سلام كنم. ولي ايشان هميشه قبل از اينكه من اراده كنم سلام مي كردند. (20)

خنده بلند نمي كردند امام به ندرت مي خنديدند و هميشه به جاي خنده بلند، تبسم مي كردند چون خنده بلند و يا قهقهه كراهت داشت. (21)

اينطور نخنديد امام ما را از مكروهات منع مي كردند مثلا گاهي كه ما در منزل با صداي بلند مي خنديديم مي گفتند: «اين طور نخنديد، خنده بلند مكروه است» . (22)

خودم ماه را ديدم شب اول ماه شعبان امام فرمودند: برو دفتر به آقاي انصاري بگو چند نفر را بفرستند در يك نقطه بلندي كه ماه را ببينند، خودتان هم سعي كنيد. گفتم چشم. اتفاقا آن شب ماه بلند بود و هوا هم صاف و ماه خيلي راحت رؤيت شد. فورا آمدم كه بگويم آقا ماه ديده شد، ديدم خود امام در ايوان ايستاده

اند. فرمودند: خودم ماه را ديدم. (23)

اجازه مي دهيد؟ امام در اوقات خاصي كه دارند بعضي از دعاها مانند دعاي كميل و اينها را مي خوانند و كاري هم ندارند كه كي آمده و چه كسي مهمان است و يا كسي در اتاق هست يا نيست. فقط خيلي كه بخواهند محبت كنند مي گويند: «اجازه مي دهيد؟» و ما هم مي گوييم آقا خواهش مي كنيم، ما هم مي شنويم و استفاده مي بريم. (24) پي نوشت ها: .1 صديقه مصطفوي سروش ش .476 .2 دكتر محمود بروجردي سرگذشتهاي ويژه از زندگي امام خميني ج .2 .3 زهرا مصطفوي. .4 آيت الله سيد محمد موسوي بجنوردي پا به پاي آفتاب ج 4 ص .208 5 و .6 حجة الاسلام و المسلمين مسيح بروجردي البته همانگونه كه در تصاوير ديده مي شود گاهي هم با تسبيح اين ذكر را مي گفتند. .7 زهرا مصطفوي ندا ش .1 .8 حجة الاسلام و المسلمين احمد صابري همداني. .9 حجة الاسلام و المسلمين آشتياني پاسدار اسلام ش .92 .10 زهرا اشراقي سروش ش .476 .11 حجة الاسلام و المسلمين مسيح بروجردي. .12 آيت الله قديري ويژه نامه روزنامه جمهوري اسلامي خرداد .70 .13 دكتر محمود بروجردي سرگذشتهاي ويژه از زندگي امام خميني ج .3 .14 مرضيه حديده چي ج .4 .15 حجة الاسلام و المسلمين مسيح بروجردي. .16 حجة الاسلام و المسلمين رحيميان. .17 حجة الاسلام و المسلمين رحيميان سرگذشتهاي ويژه از زندگي امام خميني ج .4 .18 آيت الله عباس ايزدي نجف آبادي پا به پاي آفتاب ج 2 ص .292 .19 آيت الله محمد يزدي حوزه ش

.49 .20 حجة الاسلام و المسلمين مرتضي صادقي تهراني. .21 حجة الاسلام و المسلمين قرهي اطلاعات هفتگي ش .2442 .22 فاطمه طباطبايي زن روز ش .1267 .23 سيد رحيم ميريان. .24 زهرا مصطفوي شاهد بانوان ش .149 منابع مقاله:

برداشتهايي از سيره امام خميني، ج 3، رجايي، غلامعلي ؛

تهجد امام خميني

تهجد امام خميني يكي از نزديكان امام مي گفت:پنجاه سال بود كه نماز شب امام خميني(ره) ترك نشده بود.امام در صحت و بيماري،در زندان و در خلاصي،در تبعيد و حتّي بر روي تخت بيمارستان قلب هم نماز شب مي خواندند.امام در قم بيمار شدند و به دستور اطبّا مي بايست به تهران منتقل مي شدند،هوا بسيار سرد بود و برف مي باريد و يخبندان عجيبي در جاده ها وجود داشت،امام چندين ساعت در آمبولانس بودند،و پس از انتقال به بيمارستان قلب،باز نماز شب خواندند.شبي كه از پاريس به سوي تهران مي آمدند تمام افراد در هواپيما خوابيده بودند و تنها امام در طبقه بالاي هواپيما نماز شب مي خواندند و شما هم اگر امام را از نزديك ديده بوديد آثار اشك بر گونه هاي مبارك ايشان حكايت از شب زنده داري ها و گريه هاي نيمه شب وي داشت.به طوري كه حتي خدمه هواپيما تعجّب كرده بودند و شنيدم كه پرسيده بودند:آيا امام(ره)از چيزي ناراحت است؟و من گفتم كه كار هر شب امام همين است.و به راستي كه امام مصداق كامل اين آيه شريفه بودند: «تتجافي جنوبهم عن المضاجع يدعون ربّهم خوفاً و طمعاً و ممّا رزقناهم ينفقون…؛پهلوهاي آنان از بسترها،تهي مي شود و از خوابگاه خودشان برمي خيزند و پروردگارشان را از روي بيم و اميد مي خوانند و از آنچه به آنان روزي داده ايم انفاق مي كنند،كسي نمي داند كه به پاداش اعمال

آنها چه چيزهايي كه باعث چشم روشني است،براي آنها ذخيره شده است».(سوره سجده/16 و 17) فرازهايي از ابعاد روحي،اخلاقي و عرفاني امام خميني

طراوت عبادت در سيره امام خميني (قدس سره)

طراوت عبادت در سيره امام خميني (قدس سره) اشك شبانه صديقه مصطفوي(دختر امام)اظهار داشته است: يادم مي آيد ازدوران كودكي كم خواب بودم. چندين بار نيمه هاي شب بيدار مي شدم ومكرر نماز شب آقا را مي ديدم. از خود مي پرسيدم: چرا آقا درهنگام شب اين قدر مي گريد خيلي از شب ها مهتاب بود و در پرتوروشنايي آن اشك چشم آقا را مشاهده مي كردم و اين وضع براي من كه طفلي بيش نبودم شگفت بود. در دوراني هم كه به نجف مي رفتم وبچه هاي كوچك داشتم و شب ها بيدار مي شدم آقا در اتاقشان كه رو به روي محل اقامت ما بود در ايوان كوچكي نماز شب مي خواندند و من احساس مي كردم براي اين كه صدايشان را نشنويم گريه شبشان را بابلند گويي كه مناجات پخش مي كرد تطبيق مي دادند من چون بيداربودم صداي گريه آقا را مي شنيدم. حجه الاسلام والمسلمين حسن ثقفي گفته است: هنگامي كه امام براي اقامه نماز شب برمي خيزند مقيدند بي سرو صدا باشد، يادم است درپاريس دو اتاق كوچك بود و من كه آن جا مي خوابيدم مي ديدم امام خيلي آهسته و واقعا مثل يك سايه برمي خاستند و بدون سر وصدا وضومي گرفتند و نماز شب را بر پا مي داشتند. برخي خويشاوندان كه از پانزده سالگي با امام بوده اند گفته انداز دوران نوجواني كه با امام در خمين بوديم آقا يك چراغ موشي

كوچك مي گرفتند و مي رفتند به يك قسمت ديگر كه هيچ كس بيدار نشودو نماز شب مي خواندند، همسر امام مي گويند تا حالا نشده كه من ازنماز شب ايشان بيدار شوم چون چراغ را مطلقا روشن نمي كردند، حتي چراغ دست شويي را روشن نمي گذاشتند تا كسي بيدار نشود، هنگام وضوي نماز شب يك ابر زير شير آب مي نهادند كه صداي چكه و ريزش آب موجب بيدارشدن كسي نگردد. آيه الله سيد مصطفي خوانساري صحنه اي از عبادت امام را اين گونه نقل كرده است: يك سال در قم برف زيادي آمده و سيل، نصف اين شهر را خراب كرده بود، در همان وضع با آن شدت سرما و يخ بندان امام نيمه هاي شب از مدرسه دارالشفا به مدرسه فيضيه مي آمد و به هر زحمتي بوديخ حوض مدرسه را مي شكست و وضو مي گرفت و زير مدرس مي رفت و درتاريكي مشغول تهجدش مي شد حال چه حالي داشت، نمي توانم بازگوكنم، با يك سرور و شادي معنوي نماز شب را به جاي مي آورد وهنگام اذان مي آمد مسجد بالاسر و پشت سر آيه الله حاج ميرزا جوادملكي به نماز مي ايستاد و بعد برمي گشت و مشغول مباحثاتش مي شد. بانو فاطمه طباطبايي گفته است: در سال 1349 شمسي با حاج احمدآقا ازدواج كردم و در سال 1352 شمسي با همسر و فرزند نه ماهه ام به عراق رفتم. نيمه شب بود كه به منزل امام(پدرهمسرايشان)رسيديم، خودشان آمدند، در را باز كردند، چند دقيقه اي به احوال پرسي گذشت و بعد نماز شب را شروع كردند،

اين براي من خيلي شگفت آور بود، زيرا نماز شب واجب نبود و مي توانستند قدري ديرتر بخوانند اما با وجود اين كه علاقه زيادي به پسرشان، حاج احمد آقا، داشتند و چند سالي بود كه از ايشان دور بودند مشغول نماز شدند بعدها پي بردم اين رفتار به دليل علاقه وافرشان به نماز بوده است. حضرت امام در نخستين شب اقامتشان در پاريس در آپارتمان كوچكي اقامت كردند، هنگام خواب به اتاق خود رفتند، ساعت دو بعد ازنيمه شب كه به وقت نجف چهار و به وقت تهران چهار و نيم بعد ازنيمه شب بود از اتاق خود بيرون آمدند، وضو گرفتند و برگشتند،هنوز چهار ساعت به اذان صبح مانده بود، يكي از اطرافيان مي گويد: تعجب كرديم كه چرا ايشان زود از خواب برخاسته اند، صبح معما حل شد، زيرا امام فرمودند: اين جا چه طور است؟ ديشب هر چه نشستم كه صبح شود نماز بخوانم هوا روشن نشد، مشخص گرديد كه ايشان به عادت هر شب مطابق با افق نجف اشرف دو ساعت به اذان صبح مانده براي نماز شب بلند شده اند، خدمتشان عرض كرديم، افق اين جا با عراق دو ساعت اختلاف دارد فرمودند: بياييد ساعت مرادرست كنيد. حتي در شب پرواز سرنوشت ساز دوازدهم بهمن سال 1357 شمسي اين برنامه عبادي امام ترك نشد. يكي از اصحابشان كه در هواپيمابوده نقل مي كند: به احترام آقا طبقه بالاي هواپيما را اختصاص به امام دادند تا در آن جا استراحت كند و كسي مزاحمشان نباشد، من جسارت كردم و گفتم بروم ببينم امام در چه حالي است، وقتي به طبقه

بالا رفتم ديدم امام مشغول نمازند ودر حال ريختن اشك هستند. يك روز در قم حضرت امام بيمار شدند به دستور پزشكان مي بايست به تهران انتقال يابند، هوا بسيار سرد بود و برف مي باريد. يخ بندان عجيبي در جاده ها وجود داشت. حضرت امام با اين كه چندين ساعت در آمبولانس بودند به محض آن كه به بيمارستان قلب تهران منتقل شدند باز هم نماز شب را به جاي آوردند. بعد از عمل جراحي هر لحظه كه امام مشكل خاصي نداشتند چشمان خود را روي هم مي نهادند و مي خوابيدند حتي پزشكان به اين شك مي افتادند كه نكند اثر داروهاي بيهوشي است كه ايشان را به اين صورت در مي آورد. اما زماني كه وقت نماز شب فرامي رسيد خودشان بيدار مي شدند و مي فرمودند وقت نماز است و اين در حالي بود كه براي به خواب رفتنشان به امام دارو مي دادند اما به همان حالت عادي راس ساعت دو بعد از نيمه شب نماز شب را اقامه مي كردند وحتي شور و حال افزون تري داشتند. يكي از نزديكان امام نقل مي كردوقتي وارد اتاق بيمارستان شدم ايشان را در حالت عجيبي يافتم. آن قدر گريسته بودند كه تمامي چهره منورشان خيس شده بود، هنوزهم اشك هاي مباركشان چون باراني جاري بود و چنان با خداي خودراز ونياز مي كردند كه من تحت تاثير قرار گرفتم، وقتي متوجه من شدند با حوله اي كه بر شانه داشتند صورت خود را خشك كردند.

سياست برخاسته از ديانت حضرت امام خميني در كتاب «كشف اسرار» كه در سنين جواني ومقارن با

نخستين سال هاي حكومت استبدادي محمدرضا شاه نوشتنداشاره كوتاهي به مساله نماز جمعه كردند ولي در كتاب تحريرالوسيله كه در زمان تبعيد به تركيه تاليف فرمودند به طورمشروح پيرامون آن مسائلي را ذكر كردند. ايشان در پيامي به مناسبت عيد فطر سال 1358 شمسي فرموده اند: «... اسلام دين سياست است، ديني است كه در احكام آن سياست به وضوح ديده مي شود، هر روز اجتماعات در تمام مساجد كشورهاي اسلامي از شهرستان ها گرفته تا دهات و قراء و قصبات چند مرتبه برپامي شود تا اين كه مسلمين از احوال خودشان و حال مستضعفين اطلاع پيدا كنند و از طرفي هر هفته يك اجتماع بزرگ تشكيل مي شود تانماز جمعه كه مشتمل بر دوخطبه است و در آن بايد مسائل روز واحتياجات كشور از جهات سياسي، اجتماعي و اقتصادي مطرح شود برپاگردد. اسلام مردم را براي مقاصد بزرگ به اين اجتماعات دعوت كرده است....» همچنين امام تاكيد نموده اند: نماز جمعه از اهميت سياسي فوق العاده اي برخوردار است و مي افزايند: اسلام دين سياست است و هر كس خيال كند كه جداي از مسائل سياسي است جاهل بوده و از اين آيين و سياست آگاهي ندارد. اين سخن واضح و قاطع امام در احياي نماز جمعه به عنوان تجلي تركيب اسلام و سياست نقش فوق العاده مهمي داشته است. در بياني خطاب به كنگره جهاني ائمه جمعه و جماعات كه شركت كنندگان آن از سوي امام پذيرفته شده بودند فرمودند: «... نماز جمعه يكي از بزرگ ترين پديده هاي اسلامي و يكي ازمهم ترين ره آوردهاي انقلاب اسلامي ما است اگر اين انقلاب

اسلامي جزاين نماز جمعه به ماچيز ديگري نداده بود براي ملت ما و مسلمين كافي بود...» نخستين امام جمعه اي كه از طرف حضرت امام تعيين شد مرحوم آيه الله طالقاني بود كه اولين خطبه خود را در روز پنجم مرداد1358 شمسي ايراد فرمودند. يكي از تجليات مهم حضور دايمي مردم ايران در صحنه بعد از پيروزي انقلاب اسلامي عبارت از شركت آنهادرنماز جمعه بود و جالب توجه است كه حضرت امام تمام اقشار ملت ازجمله زنان را هم به شركت در نماز جمعه تشويق فرمودند. يكي ازاستفتائاتي كه از ايشان شده اين است كه: آيا شركت بانوان درنمازهاي جماعت يوميه و نماز جمعه كراهت دارد يا خير؟ امام درجواب فرموده اند: كراهت ندارد بلكه در بعضي موارد مطلوب است. زهرا اشراقي(نوه امام)مي گويد آن زمان كه در مراسم نماز جمعه بمب گذاري كرده بودند من هم در مراسم نماز مزبور شركت كرده بودم. مادرم و ديگر افراد فاميل در خانه آقا بودند، چون از من خبري نشده بود همه نگران شده بودند وقتي وارد خانه شدم، ديدم مادرم به حالت اعتراض گفت: تو چرا رفتي؟ تو كه باردار بودي چرارفتي؟ به خاطر بچه ات هم كه شده نبايد مي رفتي. اين را هم بگويم كه از قبل شايع شده بود كه آن مراسم نماز را صداميان بمباران مي كنند يا در آن بمب مي گذارند، نگراني مادرم هم از اين بابت بود. ولي امام كه سر ميز ناهار نشسته بودند با خنده اي به من گفتند: سالمي؟ من تشكر كردم. ايشان آهسته در گوشم گفتند: خيلي كارخوبي كردي كه رفتي، خيلي از تو خوشم

آمد كه به چنين نمازي رفتي.

حرمت مسجد با وجود آن كه حضرت امام نسبت به امور عبادي و نمازهاي واجب و مستحب اهتمام فراوان و جدي و عميق داشت از اين كه به اين عنوان شهرتي بيايد پرهيز داشت و يك بار شخصي به نام عليرضا آقاخاني كه برادر شهيد اميرحسين آقا خاني بود طي نامه اي خطاب به امام نوشت: رسم است بزرگ تر به كوچك ترهديه مي دهد و نيز چنين مرسوم مي باشد كه جواب هديه را با هديه مي دهند. اين فرزند كوچك به طمع آن كه از پدر بزرگوار خود هديه اي دريافت كند هديه اي ناقابل خدمت پدر عزيز خود فرستاده است ان شاءالله مورد قبول واقع شود، اگر ميل آن پدر مهربان بر آن قرار گرفت كه فرزندكوچك خود را مورد رحمت و تفقد قرار دهند لطف فرموده عباي كهنه اي از خويش را كه سال ها با آن نماز گزارده ايد مرحمت فرمائيد تاان شاءالله حقير نيز با آن سال ها نماز بگذارم شايدبه حرمت آن عباي مقدس نماز ما هم قبول ذات اقدس احديت قرارگيرد. حضرت امام طي نامه اي جواب وي را داد و از او و امثال اين جوان تشكر كرد و پارچه اي برايش فرستاد. در نامه دفتر امام كه در كنار آن پارچه مقدس بود اين مطالب را مي شد خواند: «باسمه تعالي، جناب آقاي عليرضا آقا خاني، نامه شما و هديه ارزشمندتان خدمت امام رسيد و در مورد درخواستي كه كرده بوديدحضرت امام فرمودند: من عبايي كه نماز بسيار در آن خوانده باشم ندارم ولي اين پارچه را كه براي شما

فرستاده اند، فرمودند در آن زياد نماز خوانده ام وما نيز آن را جهت شما ارسال داشتيم.» در نجف امام اغلب نماز ظهر را در منزلشان مي خواندند و به مسجد نمي رفتند، مسجدي در نزديكي محل اقامت ايشان بود كه به مسجد ترك ها اشتهارداشت ولي آن گونه كه نقل كرده اند شيخ انصاري در آن نماز مي خواند و درس مي گفت و به همين دليل به آن مدرسه شيخ هم مي گفتند. در اين مسجد مرحوم بحرالعلوم ازعلماي نجف نماز اقامه مي نمود و چون دچار كسالت شد ديگر به آن جا حاضر نشدهر چه خدمت امام مي آمدند كه در اين مسجد نماز بخوانند اخلاق وفروتني آن بزرگوار اجازه نمي داد و قبول نمي كردند. مرحوم بحرالعلوم كه مردي بزرگوار و از مشاهير حوزه بود خودش كسي رانزد امام فرستاد، اما ايشان به منظور اجتناب از شهرت قبول نمي كردند تا آن كه خود آن عالم با كهولت سنشان خدمت امام آمدندو گفتند: اگر شما نياييد من نماز نمي خوانم تااين كه قبول كردند. قبل از تبعيد حضرت امام صاحب يكي از كارخانه هاي بزرگ تهران مسجدي ساخته بود و از ايشان خواسته بود تا براي آن امام جماعتي مشخص كند. امام با اكراه پيشنهاد وي را پذيرفت و بعد از تعيين يك روحاني به عنوان امام جماعت آن مسجد خطاب به وي فرمودند: شما علاوه بر تبليغ و ارشاد دوموضوع را نبايد از ياد ببريد. اول اين كه در اين مسجد نامي از من برده نشود و بعد برخورد شما باباني مسجد به گونه اي باشد كه خيال نكند چشم

به ثروت او داريم. امام در يكي از سفرهايشان كه مصادف با ماه رمضان بود، درمسجدي دور افتاده متروك و بسيار كوچك كه بيش از يك اتاق گلي نداشت به اقامه نماز جماعت مي پرداختند، اين در حالي بود كه عده اي از علما به ايشان پيشنهاد كردند كه در مسجد جامع شهراقامه جماعت كنند، اما آن بزرگوار نپذيرفته و فرمودند: در مسجدجامع كسي هست كه اقامه جماعت كند ولي در اين جا كسي نيست، ازاين رو بايد اين مسجد را احيا كرد. امام به انجام شعائر ديني خيلي مقيد بودند، به طور مثال درباره آداب مسجد آمده است كه چنانچه كسي به مسجدي وارد شودمستحب است كه دوركعت نماز به عنوان تحيت مسجد بخواند. امام هروقت به مسجدي وارد مي شدند نماز تحيت را به جاي مي آوردند. مسجدي بود به نام گذر قلعه كه آيه الله خوانساري در آن جا نمازمي خواند، امام به عنوان ماموم و نمازگزار در آن حاضر مي شد و درغياب مرحوم خوانساري هم امامت مسجد مزبور را مي نمودند. وقتي دقت مي شد اطرافيان توجه مي كردند امام علاوه بر نافله ها نمازتحيت مسجد را هم مي خواندند. آيه الله محمديزدي مي گويد: زماني كه حضرت امام در قم تشريف داشتند يكي از دوستان ايشان از كربلا آمده بودند اظهار علاقه كردند كه به ديدنشان بروند، اتفاقا روزي كه قرار شد برويم باران آمده و كوچه ها پر از گل بود. در خدمت امام با درشكه تاسر كوچه رفتيم. پسر آن آقا براي آن كه راه آقا كوتاه شودراهنمايي كرد تا وارد حياط مسجد شديم و از مجاور

مسجد از درفرعي خارج شديم و از كوچه سر درآورديم، بعد از پيچ و خم كوتاهي به منزل دوست امام رسيديم و ديدار دو آشناصورت گرفت، وقتي امام برگشتند باز به در آن مسجد رسيديم و خواستيم از همان راه برگرديم تا مسير كوتاه شود و امام اذيت نشود اماايشان فرمودند: مسجد را نبايد مسير عبور قرار داد از كوچه برويم. گفتيم آقا گل است ناراحت مي شويد، گفتند مانعي ندارد و راهشان را گرفتند ورفتند ما هم دنبالشان راه افتاديم. حضرت امام صرف سهم مبارك امام(ع)را براي احداث مسجد اجازه نمي دادند مگر به دو شرط: يكي آن مسجد مورد نياز باشد و ديگر آن كه بودجه آن از طريق ديگري تامين نشود. بنا به فرمايش جناب حجه الاسلام والمسلمين رحيميان اگر سؤال كننده به دو شرط مذكورتوجه داشت و در متن سؤال آنها را قيد كرده بود مي فرمودند: «درفرض مذكور مجازند پرداخت كنند» اما در مورد تزئينات و تهيه لوازم غير ضروري و درجه دوم از قبيل سنگ، كاشي، فرش و... معمولابه صورت مطلق اجازه صرف وجوه شرعي را نمي دادند. نمونه هاي بسياري داشت از جمله اين كه يك نفر استجازه كرده بود كه مبلغ سي هزار تومان بابت سهم مبارك امام براي فرش مسجدي در خيابان اباذر تهران پرداخت كند، فرمودند: اجازه نمي دهم. در واقع امام به شكوه معنوي و جلوه هاي باطني مسجد و اماكن مذهبي و جلسه هاي ديني و عبادي توجه داشت. حجه الاسلام والمسلمين مهري خاطر نشان ساخته است: روزي در نجف خدمت امام رسيدم وازمسائلي كه در تركيه بود از ايشان پرسيدم فرمودند: مسجدي

درحوالي محل اقامت ما بود كه روزهاي جمعه به آن مكان مي رفتيم. لااقل پنج هزار نفر در اين مسجد حاضر مي شدند به قدر پنج كلمه صداي بلند كسي از اين پنج هزار نفر نمي شنيد و زياد مرا در حيرت انداخته بود كه چرا ما مثلا اين ابهت و جلالت را حفظ نكنيم. فكركردم اگر يك خارجي اين مسجد را ببيند و بعد هم بيايد در نجف مسجد هندي را مشاهده كند بعد مسجد قم را نظاره گر باشد و نمازخواندن ما را، قطعا خواهد گفت نمازها اين است نه آن كه ماداريم و ما جلالت و قدر نماز را حفظ نكرديم. اگر يكي از حاضران در مسجد تركيه مثلا درست نايستاده بود و رفيقش مي خواست به اين حالي كند به اشاره به او مي گفت: عقب بيايد و انگشتانش را مقابل انگشتان ديگران قرار دهد و صف را مستقيم جلوه دهند به طوري كه اگر نگاه مي كردي تمام سر انگشتان نمازگزاران مقابل هم بود. حتي به زبان به يكديگر نمي گفتند درست قرار بگيريد اين قدر با هم بيگانه بودند. امام فرمود: اين موارد مرا متاثر مي كرد واز ديدن چنين برنامه هايي ناراحت مي شدم.

سيره ي عملي امام خميني رضوان الله عليه در ماه مبارك رمضان

سيره ي عملي امام خميني رضوان الله عليه در ماه مبارك رمضان عالمان رباني، چلچراغ هاي پر فروغي هستند كه در هر عصري، در آسمان علم و عمل مي درخشند، و با كسب نور و گرما از خورشيد رسالت و امامت. بر زمينان تجلي مي كنند و آنان را به سوي منابع نور و بركت دودمان وحي، رهنمون مي سازند، و بر بال عرفان

ناب محمدي صلي الله عليه و آله نشانده، بر مشكات ملكوت، عروج مي دهند. در ميان دين باوران كفر ستيز، چهره ي محبوب قرن، فقيه تيز بين سياست مدار ايزدخواه فيلسوف عارف ژرف نگر، عالم متخلق و رهبر و بنيان گذار جمهوري اسلامي، حضرت امام خميني، رضوان الله عليه، از موقعيتي والا و ويژه برخودار است; زيرا، روزها و ساعت ها و لحظه هاي عمر او، بامراقبه و محاسبه سپري شد و صدها آيه ي قرآن را مجسم ساخت و عينيت بخشيد. امسال، كه از سوي مقام معظم رهبري، «سال امام خميني; رضوان الله عليه » نام گذاري شده است، مناسب است سيره ي عملي ايشان را در ماه مبارك رمضان مورد بررسي قرار دهيم تا جان را با شهد محبت و شناخت حاصل از رفتار ايشان، صفايي ديگر دهيم. حضرت امام، رضوان الله عليه، توجه ويژه اي نسبت به ماه رمضان داشته و بدين جهت، ملاقات هاي خودشان را در ماه رمضان تعطيل مي كردند و به دعا و تلاوت قرآن و...مي پرداختند. و خودشان مي گفتند: «خود ماه مبارك رمضان، كاري است » (1) . يكي از ياران امام، در اين باره گفته است: در اين ماه، ايشان، شعر نمي خواندند و نمي سرودند و گوش به شعر هم نمي دانند. خلاصه، دگر گوني خاصي متناسب با اين ماه در زندگي خود ايجاد مي كردند، به گونه اي كه اين ماه را، سراسر، به تلاوت قرآن مجيد و دعا كردن و انجام دادن مستحبات مربوط به ماه رمضان سپري مي كردند (2) . ايشان، به هنگام سحر و افطار، بسيار كم مي خوردند،

به گونه اي كه خادم شان فكر مي كردند كه امام، چيزي نخورده است! (3) حضرت امام رحمه الله درباره رمضان چنين مي سرايند: ماه رمضان شد، مي و ميخانه بر افتاد عشق و طرب و باده، به وقت سحر افتاد افطار به مي كرد برم پير خرابات گفتم كه تو را، روزه، به برگ و ثمر افتاد با باده، وضو گير كه در مذهب رندان در حضرت حق اين عملت بارور افتاد (4)

عبادت و تهجد از جمله برنامه هاي ويژه ي حضرت امام، رضوان الله عليه، در ماه مبارك رمضان، عبادت و تهجد بود. امام، عبادت را ابزار رسيدن به عشق الهي مي دانستند. و به صراحت بيان مي كردند كه در وادي عشق، نبايد به عبادت به چشم وسيله اي براي رسيدن به بهشت نگاه كرد (5) . اكثر آشنايان امام نقل مي كنند كه از سن جواني، نماز شب و تهجد، جزء برنامه هايشان بود. بعضي از نزديكان ايشان مي گفتند كه وقتي در ظلمت و تاريكي نيمه ي شب، آهسته وارد اتاق امام مي شدم، معاشقه امام را با ايزد احساس مي كردم و مي ديدم كه با خضوع و خشوعي خاص، نماز مي خواندند و قيام و ركوع و سجود را به جا مي آوردند كه حقا وصف ناپذير بود. با خودم فكر مي كردم كه شب امام، حقيقتا، ليلة القدر است (6) . يكي از اعضاي دفتر ايشان، در اين باره مي گويد: پنجاه سال است كه نماز شب امام، ترك نشده است. امام، در بيماري و در صحت و در زندان و در خلاصي و در تبعيد، حتي

بر روي تخت بيمارستان قلب هم نماز شب خواندند (7) . امام، رضوان الله عليه، توجه خاصي به نوافل داشتند و هرگز، نوافل را ترك نمي كردند. نقل شده است كه امام، در نجف اشرف، با آن گرماي شديد، ماه مبارك رمضان را روزه مي گرفت و با اين كه در سنين پيري بودند و ضعف بسيار داشتند، تا نماز مغرب و عشا را به همراه نوافل به جاي مي آوردند، افطار نمي كردند! و شب ها تا صبح، نماز و دعا مي خواندند و بعد از نماز صبح، مقداري استراحت مي كردند و صبح زود، براي كارهايشان آماده مي شدند (8) . خانم زهرا مصطفوي مي گويد: راز و نياز امام و گريه ها و ناله هاي نيمه شب اين، چنان شديد بود كه انسان را، بي اختيار، به گريه مي انداخت (9) . يكي از اساتيد قم نقل مي كرد: شبي، ميهمان حاج آقا مصطفي بودم. ايشان، خانه ي جداگانه اي نداشتند و در منزل امام زندگي، مي كردند. نصف شب، از خواب بيدار شدم و صداي آه و ناله اي شنيدم، نگران شدم كه مگر اتفاقي افتاده است; حاج آقا مصطفي را بيدار كردم و گفتم: «ببين چه خبر است!» . ايشان نشست و گوش داد و گفت: «صداي امام است كه مشغول تهجد و عبادت است » (10) . در ماه مبارك رمضان، اين شب زنده داري و تهجد، وضعيت ديگري داشت. يكي از محافظان بيت مي گويد در يكي از شب هاي ماه مبارك رمضان، نيمه شب، براي انجام كاري مجبور شدم از جلوي اتاق امام گذر كنم. حين عبور،

متوجه شدم كه امام، زار زار گريه مي گردند! هق هق گريه ي امام كه در فضا پيچيده بود، واقعا مرا تحت تاثير قرار داد كه چه گونه امام، در آن موقع. از شب، با خداي خويش راز و نياز مي كند (11) . آخرين ماه مبارك رمضان دوران حيات امام، به گفته ي ساكنان بيت، از ماه مبارك رمضان هاي ديگر متفاوت بود! به اين صورت كه امام، هميشه، براي خشك كردن اشك چشم شان دستمالي را همراه داشتند، ولي در آن ماه مبارك رمضان، حوله اي را نيز همراه بر مي داشتند تا به هنگام نمازهاي نيمه شب شان، از آن استفاده كنند! (12)

توجه ويژه به قرآن امام خميني، رضوان الله عليه، توجه خاصي به قرآن داشتند، به طوري كه روزي، هفت بار قرآن مي خواندند! امام، در هر فرصتي كه به دست مي آوردند، و لو اندك، قرآن مي خواندند. بارها ديده شد كه امام، حتي در دقايقي قبل از آماده شدن سفره - كه معمولا به بطالت مي گذرد - قرآن تلاوت مي كنند (13) ! امام، بعد از نماز شب اش تا وقت نماز صبح، قرآن مي خواند (14) . يكي اطرافيان امام مي گويد: امام، در نجف، چشم شان درد گرفت و به دكتر مراجعه كردند. دكتر، بعد از معاينه ي چشم امام گفت: «شما بايد چند روزي قرآن نخوانيد و به چشم تان استراحت بدهيد» . امام، خنديدند! و فرمودند: «دكتر: من، چشم را براي قرآن خواندن مي خواهم! چه فايده اي دارد كه چشم داشته باشم و قرآن نخوانم؟ شما يك كاري كنيد كه من بتوانم قرآن

بخوانم (15) !» . و در ماه رمضان يكي از همراهان امام در نجف، اظهار مي كرد كه امام خميني، در ماه مبارك رمضان، هر روز، ده جزء قرآن مي خواندند; يعني، در هر سه روز، يك بار قرآن را ختم مي كند (16) . علاوه بر آن، هر سال، چند روز قبل از ماه مبارك رمضان، دستور مي دادند كه چند ختم قرآن براي افرادي كه مد نظر مبارك شان بود، قرائت شود (17) .

گزيدهايي از توصيه ها و سفارش هاي امام، رضوان الله عليه، به مناسبت ماه مبارك رمضان شما، در اين چند روزي كه به ماه رمضان مانده، به فكر باشيد، خود را اصلاح كرده، توجه به حق تعالي پيدا نماييد. از كردار و رفتار ناشايسته ي خود، استغفار كنيد! اگر خداي نخواسته، گناهي مرتكب شده ايد، قبل از ورود به ماه مبارك رمضان، توبه كنيد! زبان را به مناجات حق تعالي عادت دهيد! مبادا در ماه مبارك رمضان، از شما غيبتي، تهمتي و خلاصه گناهي سر بزند و در محضر ربوبي، با نعم الهي و در مهمان سراي باري تعالي، آلوده به معاصي باشيد! شما، اقلا، به آداب اوليه ي روزه عمل نماييد و همان طوري كه شكم خود را از خوردن و آشاميدن نگه مي داريد، چشم و گوش و زبان را هم از معاصي باز داريد! از هم اكنون، بنا بگذاريد كه زبان را از غيبت، تهمت، بدگويي و دروغ نگهداشته، كينه، حسد و ديگر صفات زشت شيطاني را از دل بيرون كنيد! اگر با پايان يافتن ماه مبارك رمضان، در اعمال و كردار شما هيچ گونه تغييري پديد

نيامد، و راه و روش شما با قبل از ماه صيام فرقي نكرد، معلوم مي شود روزه اي كه از شما خواسته اند، محقق نشده است. اگر ديديد كسي مي خواهد غيبت كند، جلوگيري كنيد و به او بگوييد! «ما، متعهد شده ايم كه در اين سي روز ماه مبارك رمضان، از امور محرمه خود داري ورزيم.» و اگر نمي توانيد او را از غيبت باز داريد، از آن مجلس خارج شويد! ننشينيد و گوش كنيد! باز تكرار مي كنم تصميم بگيريد در اين سي روز ماه مبارك رمضان، مراقب زبان، چشم، گوش و همه ي اعضاء و جوارح خود باشيد. توجه بكنيد كه به آداب ماه مبارك رمضان عمل كنيد; فقظ، دعا خواندن نباشد، دعا به معناي واقعي اش باشد (18) . پي نوشت ها: 1. پا به پاي آفتاب، ج 1، ص 286. 2. برداشت هايي از سيره ي امام خميني ره، ج 3، ص 90. 3. همان، ص 89 . 4. روزنامه ي جمهوري اسلامي، مورخ 8/1/69. امام خميني ره 29 شعبان / 1407. 5. روزنامه جمهوري اسلامي، 20 / 11 / 64. 6. امام در سنگر نماز، ص 83; هزار و يك نكته، حسين ديلمي، نكته ي 129. 7. هزار و يك نكته، حسين ديلمي; حبيب و محبوب، ص 53; سيماي فرزانگان، ص 180. 8. سيماي فرزانگان، ص 159; برداشت هايي از سيره ي امام خميني ره، ج 3، ص 99. 9. برداشت هايي از سيره ي امام خميني ره، ج 3، ص 132. 10. همان، ص 286. 11. هزار و يك نكته، حسين ديلمي، نكته ي 104; جلوه اي از

خورشيد، ص 90. 12. برداشت هايي از سيره ي امام خميني ره، ج 3، ص 126. 13. پا به پاي آفتاب، ج 1، ص 270. 14. برداشت هايي از سيره ي امام خميني ره; ج 3، ص 198. 15. همان، ص 7. 16. همان، ص . 17. پا به پاي آفتاب، ج 1 ص 181. 18. سيماي فرزانگان، ص 159 و 161 برداشتهايي از سيره ي امام خميني، ج 3، ص 8.

سيره عملي امام خميني در ماه مبارك رمضان

سيره عملي امام خميني در ماه مبارك رمضان دانشنامه امام خميني ره عشق و طرب و باده به وقت سحر افتاد افطار به مي كرد برم پير خرابات گفتم كه تو را روزه به برگ و ثمر افتاد با باده وضو گير كه در مذهب رندان در حضرت حق اين عملت بارور افتاد (1) عالمان رباني چلچراغ هاي پر فروغي هستند كه در هر عصري در آسمان علم و عمل مي درخشند و با كسب نور و گرما از خورشيد رسالت و امامت بر زمينيان تجلي مي كنند و آنان را به سوي منابع نور و بركت دودمان وحي رهنمون مي سازند و بر بال عرفان ناب محمدي نشانده به مشكات ملكوت عروج مي دهند . در ميان آن دين باوران كفر ستيز، چهره محبوب قرن، فقيه تيزبين، سياستمدار خداجو، فيلسوف، عارف، مفسر ژرف انديش، حضرت امام خميني از موقعيتي ويژه برخوردار است . او با عمري كه روزها و ساعت ها و لحظه هايش با مراقبه و محاسبه سپري مي شد صدها آيه قرآن را تجسم و عينيت بخشيد، او مظهر ارزشها قرآن و اهل بيت بود . ماه رمضان براي امام

ارزش خاصي داشت، بدين جهت در ماه رمضان ملاقات هاي خود را تعطيل مي كردند تا بهره بيشتري از بركات اين ماه ببرند . ايشان مي فرمودند: «خود ماه رمضان، كاري است » (2) لذا كارهاي ديگر را كم مي كردند و بيشتر به دعا و قرآن مي پرداختند . در اين ماه شعر نمي خواندند و نمي سرودند و گوش به شعر هم نمي دادند و دگرگوني خاصي متناسب با اين ماه در زندگي خود ايجاد مي كردند; به گونه اي كه اين ماه را سراسر به تلاوت قرآن مجيد، دعا و انجام مستحبات مربوط به ماه رمضان سپري مي كردند . (3) غذا بسيار كم مي خوردند حتي در روزهاي بلند و طولاني روزه مي گرفتند اما وقت افطار و سحر آن قدر كم مي خوردند كه خادمشان فكر مي كردند آقا چيزي از غذا نخورده . (4)

عبادت و تهجد از جمله برنامه هاي ويژه حضرت امام در رمضان عبادت و تهجد بود . امام عبادت را ابزار رسيدن به عشق الهي مي دانستند . و به صراحت بيان مي كردند كه در وادي عشق نبايد به عبادت به چشم وسيله اي براي رسيدن به بهشت نگاه كرد . (5) اكثر آشنايان امام نقل مي كنند كه از سن جواني نماز شب و تهجد جزو برنامه هايشان بود . بعضي از اهل بيت ايشان مي فرمودند: وقتي در ظلمات و تاريكي نيمه شب آهسته وارد اتاق امام مي شدم معاشقه امام را با خدا احساس مي كردم و مي ديدم كه با خضوع و خشوعي خاص نماز مي خواندند و قيام و ركوع

و سجود را به جا مي آوردند كه حقا وصف ناپذير بود . با خودم فكر مي كردم كه شب امام حقيقتا ليلة القدر است اين حالات امام نه يك شب و دو شب بلكه يك عمر برقرار بود، گفته اند كه پنجاه سال نماز شب امام ترك نشد . يكي از اعضاي دفتر ايشان در اين باره مي گويد: پنجاه سال است كه نماز شب امام ترك نشده، امام در بيماري، در صحت، در زندان، در خلاصي، در تبعيد، حتي بر روي تخت بيمارستان قلب هم نماز شب خواندند . (6) و اگر شبي موفق به نماز شب نمي شدند فردايش بسيار ناراحت و محزون بودند از مرحوم آية الله مصطفي خميني (ره) نقل شده كه مي فرمودند: ديدم آقا (امام) در اتاق خود هستند و صداي گريه ايشان بلند است از مادرم پرسيدم چه شده كه آقا گريه مي كنند مادرم فرمودند ايشان در شبي كه موفق به نماز شب و راز و نياز با خدا نشود چنين حالي را دارد . (7) امام توجه خاصي به نوافل داشته و هرگز نوافل اش را ترك نمي فرمود . نقل شده كه امام در نجف اشرف با آن گرماي شديد هوا ماه رمضان را روزه مي گرفت و با اين كه در سنين پيري بودند و ضعف بسيار داشتند تا نماز مغرب و عشاء را به همراه نوافل بجاي نمي آوردند . افطار نمي كردند و شبها تا صبح نماز و دعا مي خواندند و بعد از نماز صبح مقداري استراحت مي كردند . (8) و صبح زود براي كارهايشان آماده مي شدند .

(9) خانم زهرا مصطفوي مي گويد: راز و نياز امام و گريه ها و ناله هاي نيمه شب ايشان چنان شديد بود كه انسان را بي اختيار به گريه مي انداخت . (10) يكي از برادران پاسدار كه محافظ امام بود مي گفت: امام شبها معمولا دو ساعت به اذان صبح بيدار بودند يك شب متوجه شدم كه امام با صداي بلند گريه مي كنند من هم متاثر شدم كه امام با صداي بلند گريه مي كنند من هم متاثر شدم و شروع كردم به گريه كردن . (11) يكي از اساتيد قم نقل مي كرد شبي مهمان حاج آقا مصطفي بودم، ايشان خانه جداگانه اي نداشتند و در منزل امام زندگي مي كردند، نصف شب از خواب بيدار شدم و صداي آه و ناله اي شنيدم نگران شدم كه در خانه چه اتفاقي افتاده است حاج آقا مصطفي را بيدار كردم و گفتم ببين در خانه چه خبر است . ايشان نشست و گوش داد و گفت: صداي امام خميني است كه مشغول تهجد و عبادت است . (12) و در ماه رمضان اين شب زنده داري و تهجد وضعيت ديگري داشت يكي از محافظين بيت مي گويد: در يكي از شبهاي ماه رمضان نيمه شب براي انجام كاري مجبور شدم از جلوي اتاق امام گذر كنم حين عبور متوجه شدم كه امام زار زار گريه مي كردند، هق هق گريه امام كه در فضا پيچيده بود واقعا مرا تحت تاثير قرار داد كه چگونه امام در آن موقع از شب با خداي خويش راز و نياز مي كند . (13) آخرين رمضان دوران

حيات امام به گفته ساكنان بيت از رمضانهاي ديگر متفاوت بود، به اين صورت كه امام هميشه براي خشك كردن اشك چشمشان دستمالي را همراه داشتند، ولي در آن ماه رمضان حوله اي را نيز همراه بر مي داشتند . تا به هنگام نمازهاي نيمه شبشان از آن استفاده كنند . (14) يكي از محافظين بيت مي گويد: در رمضان سال قبل از رحلتشان بعضي وقتها كه به نزد ايشان مي رفتم مي ديدم كه قيافه شان كاملا بر افروخته است و چنان اشك ريخته اند كه علاوه بر دستمال اشكشان را با حوله پاك مي كردند .

توجه ويژه به قرآن امام خميني توجه خاصي به قرآن داشت به طوري كه روزي هفت بار قرآن را مي خواندند . (15) هر فرصتي كه به دست مي آوردند - ولو اندك - قرآن مي خواندند بارها ديده شد كه امام حتي در دقايقي قبل از آماده شدن سفره كه معمولا به بطالت مي گذرد قرآن تلاوت مي نمود . (16) امام بعد از نماز شب اش تا وقت نماز صبح قرآن مي خواند . (17) يكي از اطرافيان امام مي گويد: امام در نجف چشمشان درد مي كرد به دكتر مراجعه كردند، دكتر بعد از معاينه چشم امام گفت: شما بايد چند روزي قرآن نخوانيد و به چشمتان استراحت بدهيد! امام خنديد و فرمود: دكتر من چشمم را براي قرآن خواندن مي خواهم چه فايده اي دارد كه چشم داشته باشم و قرآن نخوانم شما يك كاري كنيد من بتوانم قرآن بخوانم . (18) يكي از همراهان امام در نجف اظهار مي كرد كه امام خميني

(ره) در ماه رمضان هر روز ده جزء قرآن مي خواندند; يعني در هر سه روز يك دوره قرآن مي خواندند . برادران خوشحال بودند كه توانسته اند دو دوره قرآن را در ماه رمضان بخوانند ولي بعد فهميدند كه امام ده دوره قرآن را ختم كرده اند . (19) علاوه بر آن هر سال چند روز قبل از ماه رمضان دستور مي دادند كه چند ختم قرآن براي افرادي كه مد نظر مباركشان بود رائت شود . (20)

گزيده هايي از توصيه هاي امام به مناسبت ماه رمضان شما در اين چند روزي كه به ماه رمضان مانده به فكر باشيد خود را اصلاح كرده توجه به حق تعالي پيدا نمائيد، از كردار و رفتار ناشايسته خود استغفار كنيد، اگر خداي نخواسته گناهي مرتكب شده ايد قبل از ورود به ماه مبارك رمضان توبه كنيد، زبان را به مناجات حق تعالي عادت دهيد، مبادا در ماه مبارك رمضان از شما غيبتي، تهمتي و خلاصه گناهي سر بزند در محضر ربوبي با نعم الهي و در مهمان سراي باري تعالي آلوده به معاصي باشيد . شما اقلا به آداب اوليه روزه عمل نماييد و همانطور كه شكم خود را از خوردن و آشاميدن نگه مي داريد، چشم و گوش و زبان را هم از معاصي باز داريد . از هم اكنون بنا بگذاريد كه زبان را از غيبت، تهمت، بدگويي و دروغ نگهداشته، كينه، حسد و ديگر صفات زشت شيطاني را از دل بيرون كنيد . اگر با پايان يافتن ماه مبارك رمضان در اعمال و كردار شما هيچگونه تغييري پديد نيامد و راه و روش

شما با قبل از ماه صيام فرقي نكرد معلوم مي شود، روزه اي كه از شما خواسته اند محقق نشده است . اگر ديديد كسي مي خواهد غيبت كند، جلوگيري كنيد و به او بگوييد: ما متعهد شده ايم كه در اين سي روز ماه مبارك رمضان از امور محرمه خود داري ورزيم و اگر نمي توانيد او را از غيبت باز داريد از آن مجلس خارج شويد، ننشينيد و گوش كنيد، باز تكرار مي كنم تصميم بگيريد در اين سي روز ماه مبارك رمضان مراقب زبان، چشم، گوش و همه اعضا و جوارح خود باشيد . (21) توجه بكنيد كه ماه مبارك را به آدابي عمل بكنيد . . . فقط دعا نباشد دعا به معناي واقعي اش باشد . (22) پي نوشت ها: 1) امام خميني، ديوان اشعار (تاريخ سرودن شعر 29 شعبان 1407) 2) پا به پاي آفتاب ج 1، ص 286 . 3) برداشتهايي از سيره امام خميني، ج 3، ص 90 . 4) همان، ص 89 . 5) رضا مختاري، سيماي فرزانگان، ص 220 . 6) روزنامه جمهوري اسلامي، 2 بهمن 64، ص 3، ويژه نامه . 7) امام در سنگر نماز، ص 83، و هزار و يك نكته حسين ديلمي، نكته 129 . 8) حسين ديلمي، هزار و يك نكته به نقل از كتاب حبيب و محبوب، ص 53 و سيماي فرزانگان، ص 180 . 9) رضا مختاري، سيماي فرزانگان، ص 159 و برداشتهايي از سيره امام خميني (ره)، ج 3، ص 99 . 10) برداشتهايي از سيره امام، ج 3، ص 132 . 11) همان، ص 286 .

12) هزار و يك نكته، نكته 104 . جلوه اي از خورشيد، ص 90 . 13) برداشتهايي از سيره امام، ج 3، ص 126 . 14) برداشتهاي از سيره امام، ج 3، ص 126 . 15) برداشتهايي از سيره امام، ج 3، ص 8 . 16) همان . 17) همان، ص 7 . 18) پابه پاي آفتاب، ج 1، ص 181 . 19) سيماي فرزانگان، ص 159و 161 و برداشتهايي از سيره امام، ج 3، ص 8 . 20) محمد حسن رحيميان، در سايه آفتاب، ص 115 . 21) جهاد اكبر، ص 44 و محمد رضا اوحدي، روح عرفاني روح الله، ص 95 . 22) پاسدار اسلام، شماره 100 مورخ 1/69 سال 9، ص 26 .

امام خميني(ره) شيداي اهل بيت(ع)

امام خميني(ره) شيداي اهل بيت(ع) چهره اي ملكوتي حضرت امام خميني(ره) در جهت اعتلاي اسلام و بيداري جامعه اسلامي همان مسيري را پيمود كه رسول اكرم(ص) و ائمه هدي عليهم السلام در نورديده بودند. آن بزرگوار، با تكيه برارزشها و فضايل،انقلاب عظيمي را بنيان نهاد كه از شجره طيبه خاندان عصمت وطهارت طراوت گرفته بود. روح الله، روشن ضمير عصر حاضر با عصا و يد بيضاي موسوي، حكمت مصطفوي و شجاعت علوي براي رهايي مظلومان و محرومان كمرهمت بست و دل آنان را به نور اميد روشن ساخت. حركت الهي او به مومنان عزت، به مسلمين ابهت و اقتدار و به دنياي خفته در جهل وبي خبري ماديت، معنويت عطا فرمود. به فرمايش مقام معظم رهبري حضرت آيه الله خامنه اي: «... امام بزرگوار ما با تكيه به تعاليم اسلام ناب محمدي(ص) وبا اعتماد به ايمان ديني مردم و

با شجاعت و اخلاص و توكل كم نظير خود، راه مبارزه را در ميان سختي ها و مصايب طاقت فرساگشود و پيش رفت و صبورانه و پيامبرگونه ذهن و دل مردم را باواقعيت هاي تلخ و راه علاج آن آشنا كرد...» امام خميني(ره) ازخصالي برخوردار بود كه شايسته اعتنا و احترام است. او، از نظرعلم و عمل، درك عميق معرفتي و تقواي عملي وعلمي، در حد يكي ازبزرگترين شخصيتهاي جهان اسلام بود. او جان بر طبق اخلاص نهاد وپر صلابت چون كوه پيش رفت تا حق بماند، سنت رسول اكرم(ص) ازغبارهاي بدعت، جمود، خمود و موهومات مصون گردد و فرهنگ اهل بيت عليهم السلام چون جويباري با صفا كشتزار تشنه انسانيت راسيراب سازد.

محبت و معرفت امام خميني(ره) از دوران نوجواني با اطاعت از احكام الهي به تزكيه و تصفيه درون و تحصيل مقامات معنوي روي آورد و در همين دوران، عطر پارسايي اش در فضاي جان مشتاقان مكارم پيچيد. سحرخيزي، تهجد و راز و نياز به درگاه حي بي نياز حالاتي است كه امام خميني از همان اوان جواني بدان اهتمام داشت. حب خداوند،كه به صورت فطري در عمق جانش وجود داشت، دلش را روشن گردانيدو چون به ايمان و معرفت و اخلاص خويش افزود، اين محبت ملكوتي در وجودش فزونتر گرديده، چون چشمه اي جوشيد و او را از ياد غيرخدا پاك ساخت. بدين ترتيب، جذب پاكيها شد و پيوندي مستحكم باخاندان عصمت و طهارت بر قرار كرد. اين پيوند مقدس به تدريج به عشقي جاودان تبديل شد. او ديگرسراپا محبت و شيفتگي شده بود. هركجا روايتي از امام(ع) به ميان مي آمد و

يا نام راوي احاديث اهل بيت عليهم السلام رامي شنيد، احترام مي نهاد و تجليل مي كرد; و در مورد امامان عليهم السلام مي فرمود: «سلام الله عليهم اجمعين ». عشق به خاندان عصمت و طهارت سبب شد تا براي دفاع از حريم آنان كتاب «كشف اسرار» را در سنين جواني به رشته تاءليف درآورد و براي زيارت خانه خدا و كربلاي امام حسين(ع) كتابهايش را بفروشد. بارهااتفاق مي افتاد كه امام از حالات و سيره اهل بيت عليهم السلام مطالبي نقل مي فرمود تا مسايل اسلامي به صورت خشك عرضه نگردد وروح معنوي شاگرد تكامل داده شود. صداي ياحسين(ع) سرشك بر ديدگانش جاري مي ساخت. و با آنكه درمصايب شكيبا بود و حتي براي شهادت فرزند ارشدش حاج آقا مصطفي اشك نمي ريخت، در محافل ذكر اهل بيت عليهم السلام چون عبارت «السلام عليك يا اباعبدالله » را مي شنيد قطرات اشك از ديدگانش فرو مي چكيد. در ماجراي ارتحال فرزندش، هركس وارد خانه امام درنجف مي گرديد بي اختيار اشك مي ريخت، اما او چون كوهي استواربود و به هيچ وجه آثار شكست، اندوه و تاءلم در سيمايش هويدانشد. يكي از ذاكران حسيني گفت: اين حالت امام خطرناك است. بايد كاري كرد تا ايشان نيز بگريد. نبايد اجازه دهيم بغض امام در درونش منفجر شود. پس به مناسبت، روضه حضرت علي اكبر(ع) را خواند. امام سر برزمين نهاد و گريست. يكي از يارانش در باره مجالس روضه خواني وي چنين مي گويد: آن زماني كه امام در ايران به سر مي برد، سه روزفاطميه (اول، دوم و سوم جمادي الثاني) روضه داشت. در

نجف كه بود، سه شب احيا را هم اضافه كرد. روضه خوان كه روضه مي خواند، امام همين طور دستمال دستش بود و گريه مي كرد. گاهي هم در كربلادر دسته هاي سينه زني و عزاداري شركت مي كرد و يا در نجف سوگواران حسيني خدمتش مي آمدند و امام هم به آنان اظهار لطف ومحبت مي كرد. يكي از نويسندگان معاصر مي نويسد: «بارها مشاهده مي كردم كه درمسجد بالاي سر حضرت معصومه(س) يا در خانه برخي از علما، امام همچنان آرام و ساكت نشسته بودند و به سخنان واعظ يا خطيب گوش مي دادند; ولي همين كه لحظه ذكر مصيبت فرا مي رسيد، دستمال ازجيب بيرون آورده و بي اختيار گريسته و گوهر اشك را از ديدگان مبارك جاري مي نمودند. در زماني كه امام در فرانسه به سر مي بردند، چون ماه محرم فرارسيد، در روز تاسوعا امام از يكي از همراهان خواست روضه بخواند. او عرض كرد: آمادگي ندارم و حال و هواي پاريس به هيچ وجه مناسب روضه خواني نيست. امام تاكيد فرمود: فرقي نمي كند بايد به همان صورت مجالس معمولي ايران، روضه بخواني. وي ظهر تاسوعا در جمع خبرنگاران ايراني و خارجي شروع به روضه خواندن كرد. ناگهان مشاهده شدامام سخت مشغول گريه است. براي كساني كه از كشورهاي اروپايي آمده بودند، شگفت آور بود كه مردي; پس از سالهاي متمادي مبارزه در برابر استبداد واستكبار، روز تاسوعا بنشيند و بگريد; اما امام به اين تفاسيروقعي نمي نهاد و لازم مي ديد آداب و رسوم محرم و ايام سوگواري درآنجا هم اجرا شود. امام چنان دلباخته و مشتاق

اهل بيت و سيدالشهداء(ع) بود كه هروقت روضه خوان يا مداح اهل بيت عليهم السلام را مي ديد، تمام قدبلند مي شد; و نيز چون يكي از اين افراد مي خواست از نزدش برود،او را بدرقه مي كرد. يك بار امام را در جماران ديدند كه به جاي صندلي بر زمين نشسته است; آن هم روز عاشورا و به احترام عزاداري امام حسين(ع) بود. امام خميني(ره) با درسهاي عملي اش به سوگواري ها مفهومي ديگربخشيد. وقتي گروهي از شبه روشنفكران به عزاداري و سينه زني تاختند، شديدا به ترويج سنت ديرينه عزاداري پرداخت; ازنهضت حسيني و سوگواري براي آن حضرت دفاع كرد و فرمود: «سيدالشهداء را اين گريه ها حفظ كرده است... هر مكتبي تا پايش سينه زني نباشد . .. گريه كن نباشد، حفظ نمي شود.»

صفاي زيارت جلوه ديگر علاقه قلبي برخاسته از معرفت عميق امام به اهل بيت عليهم السلام ، صفاي زيارت است. امام در حدود پانزده سالي كه در نجف بود، هر شب در ساعتي خاص كنار مرقد حضرت علي(ع) آمده، زيارت جامعه كبيره را مي خواند. زيارتي كه دست كم يك ساعت وقت مي خواهد، ولي انسان با خواندن مفاهيم آن احساس مي كند واقعا در برابر امامان معصوم عليهم السلام آنچه حق آنان است، بازگو مي كند و در حقيقت يك دوره امام شناسي است. تنها در شب هايي كه بيمار بود و حتي نمي توانست به بيروني منزل بيايد يا اوقاتي كه در كربلا بود، اين برنامه راترك مي كرد. از مرحوم شهيد حاج آقامصطفي خميني نقل شده است: شبي هوا توفاني بود و بيرون رفتن از خانه

مشكلاتي در برداشت. به امام عرض كردم: اميرمومنان(ع) دور و نزديك ندارد، زيارت جامعه را كه درحرم مي خوانيد، امشب در خانه بخوانيد. امام فرمودند: مصطفي،تقاضا دارم روح عوامانه را از مانگيري. همان شب بالاخره به حرم مشرف شد. در نجف اشرف گاه در حرم مطهر حضرت علي(ع) در ميان مردم زيارت كننده، تنه مي خورد و مورد آزار قرار مي گرفت; بويژه آن كه برخي زوار ساكن روستاهاي عراق بي مبالات و ناموزون راه مي رفتند و گاه به ايشان صدمه مي زدند. امام تمام اين فشارها ورنج ها را در مشاهد مشرفه تحمل مي كرد، ولي از اين كه افرادي درجلو يا پشت سرش به عنوان همراه يا مراقب حركت كنند، بيزاربود. كسي نقل مي كرد: امام را در حرم مطهر حضرت امام حسين(ع) ديدم كه در ميان انبوه زوار گير كرده، نمي توانست قدمي پيش گذارد. جلو رفتم و به كنار زدن مردم پرداختم. امام با تغيرو تعرض مرا منع كرد، ولي بي توجه به نهي ايشان كارم را ادامه دادم. ناگهان متوجه شدم امام از مسيري كه برايشان راه بازكرده ام نيامده، تغيير جهت داده اند. تشرف امام خميني(ره) به حرم مطهر حضرت علي(ع) با آن آداب خاص زيارت نيز شايان توجه است. با كمال متانت و ادب اذن دخول مي خواند. بعد از طرف پايين پاي مبارك، وارد حرم مي شد و مقيدبود چنانكه در روايات وارد شده، از بالاي سرمطهر عبور نكند. هنگامي كه مقابل ضريح مطهر مي رسيد، زيارت امين الله يا زيارت ديگري را بانهايت اخلاص مي خواند. بعد دو باره به سوي پايين پابرگشته، در گوشه

اي از حرم نماز مستحبي و زيارت و دعا به حالت نشسته مي خواند. سپس دو ركعت نماز مي خواند و با رعايت آداب واخلاص حرم را ترك مي كرد. امام(ره) از روي مفاتيح دعا مي خواند، در حالي كه عادت مراجع نيست چنين كنند و اگر ديده شده، در منزل و جاي خلوت چنين مي كنند.كيفيت زيارت امام، كه بادعاهاي طولاني همراه بود، يك حالت از خود بي خود شدن وعمق اتصال روحي را با صاحب ضريح وامامي كه زيارت مي كرد، نشان مي داد. همين حالت درحرم حضرت اباعبدالله و حضرت ابوالفضل عليهما السلام نيز مشاهده مي شد. يك بارهم كه در ابتداي ورودش به عراق، به كاظمين و سامرا عزيمت كرد، همين برنامه ديده مي شد. درآن اوايل امام صبحها و شبها به حرم نخستين امام مشرف مي شد، ولي به دليل تدريس و ساير مشاغل ديگر صبح ها نمي رفت. در سحرگاه هراس انگيز آخرين شبي كه امام در نجف بود و مقررگرديد عراق را ترك گويد، فرمود: ناگزير از اينجا بايد بروم. در اينجا با حرم مطهر اميرمومنان(ع) انس داشتم، اما خدامي داند دراين مدت من از دست اهل اينجا چه كشيدم. و باكنايه بخشي از رنجهايي را كه متحمل شده بود، بيان كرد. اين برنامه ما را به ياد جدبزرگوارش حضرت علي(ع) مي اندازد كه مي فرمايد: بعد از رحلت رسول اكرم(ص)، آن قوم چه رنجهايي برايش فراهم كردند و كوشيدند دست از كارش بردارد; ولي او چنين نكرد. امام هم چنين روشي را در تاريخ مبارزات خود اتخاذ كرد. امام زيارت عاشورا را در ماه محرم و اربعين

حضرت امام حسين(ع) مي خواند. در اغلب ايام زيارتي، در كنار مرقد حضرت امام حسين(ع) بود. در دهه عاشورا هر روز زيارت عاشوراي معروف را باصدمرتبه سلام و صدمرتبه لعن مي خواند. در پاريس هم اين برنامه را ادامه مي داد. امام در چند سالي كه در نجف بود، براي درك تمام زيارتهاي مخصوص امام حسين(ع) فاصله بين اين شهر و كربلا را، كه حدود 80كيلومتر است، مي پيمود و اهتمام داشت در ايام عاشورا، اربعين،عرفه، نيمه شعبان و ماه رجب اين مسير را پشت سربگذارد. چون در پايين مرقد امام حسين(ع) حضرت علي اكبر(ع) آرميده است،پايين پا نمي رفت. درنجف هم، چون روايت شده سرمقدس امام سوم بالاي سر مطهر پدرش علي(ع) است، امام خميني بالاي سر نمي رفت ودور نمي زد. يك بار مي خواستند جلوي در گاهي كه امام كفش هاي خود را بيرون مي آورد، روزنامه بيندازند. چون اين كار انجام شد، با وجود آن كه صفحه آگهي ها بود، پايش را آنجا ننهاد و فرمود: شايد اسم محمد يا علي در آنها باشد. مي بينيم كه امام حتي حاضر نمي شدكلمه علي يا محمد، كه اسم افرادي عادي بود، زير پايش قراربگيرد تا برسد به اسامي ائمه معصومين عليهم السلام . اين حالت،اشتياق وافر امام به آن خاندان را نشان مي دهد. آن وجودگرانقدر با شنيدن صداي صلوات و نام مبارك رسول اكرم(ص) صلوات مي فرستاد و ديده نشد كه صداي صلوات مردم ديدار كننده را درحسينيه جماران بشنود و صلوات نفرستد. توسل به اهل بيت عليهم السلام و استمداد از ارواح پاك آن بزرگواران، جلوه اي ديگر از حب

امام به اين خاندان بود. حجة الاسلام سيد محمدجواد علم الهدي مي گويد: به اذن امام مامورشدم كه به منطقه خراسان بروم و علماي آن ديار را ببينم ومصايبي را كه طاغوت و استعمار متوجه مسلمانان نموده تشريح كنم و نامه هاي امام را تحويل آنان دهم. شبي كه عازم بودم، ايشان خطاب به من فرمودند: قبل از اين كه با هركس ملاقات كنيد، اول به حرم امام رضا(ع) مشرف شويد و به آن حضرت بگوييد: آقا، كارخطيري پيش آمده و ما وظيفه خود دانستيم كه قيام كنيم. چنانچه مرضي شماست ما را تاييد كنيد.

امام خميني(ره) در محضر معصومان عليهم السلام

امام خميني(ره) در محضر معصومان عليهم السلام سخن از پروانه هايي است كه گرد شمع وجود امام جمع شدند و ازگرمي ولايت و پرتو انوار خورشيد درخشان حضرتش بهره ها بردند واز يار سفركرده و خاطرات جاودان پيوندش با ساحت مقدس عترت سخن گفتند تا همه نسلها با پيروي از حضرتش در شمار ارادتمندان اهل بيت: جاي گيرند. در اين بخش به فرازهايي از آن خاطرات اشاره مي شود. باشد تا از سيره عملي اين اسوه علم و عمل جرعه اي برگيريم و مشعلي فرا روي نسل جوان بر افروزيم. ان شاءالله.

زيارت امام رضا(ع) آقاي سيدحميد روحاني مي گويد: يكي از علما براي من نقل مي كرد كه يك سال تابستان به اتفاق امام و چندتن ديگر از روحانيون به مشهد مشرف شديم و خانه دربستي گرفتيم. برنامه ما چنين بود كه بعد از ظهرها، پس ازيكي دو ساعت استراحت، از خواب بلند مي شديم و به طور دسته جمعي روانه حرم مطهر مي شديم و پس از زيارت و

نماز و دعا به خانه مراجعت و در ايوان باصفايي كه در آن خانه بود، مي نشستيم و چاي مي خورديم. برنامه امام اين بود كه با جمع به حرم مي آمدند، ولي دعا و زيارتشان را خيلي مختصر مي كردند و تنها به منزل برمي گشتند; و آن ايوان را آب و جارو مي كردند، فرش پهن مي كردند، سماور را روشن مي كردند و چاي را آماده مي ساختند; ووقتي كه ما از حرم باز مي گشتيم، براي ما چاي مي ريختند. يك روز من از ايشان سوال كردم كه اين چه كاريه، زيارت و دعارا به خاطر آنكه براي رفقا چاي درست كنيد مختصر مي كنيد و باعجله به منزل باز مي گرديد؟ امام در جواب فرمودند: من ثواب اين كار را كمتر از آن زيارت و دعا نمي دانم.

زيارت قبر حضرت علي(ع) آقاي سيد حميد روحاني مي نويسد: امام در آن حدود پانزده سالي كه در نجف مي زيستند، جز در موارداستثنايي، هر شب ساعت 3 بعد از نصف شب در كنار قبر حضرت علي(ع) بودند; و حتي وقتي حكومت نظامي اعلام مي شد و رفت و آمددر خيابانها ممنوع بود، به پشت بام مي رفت و از دور امام خود رازيارت مي كرد.

زيارت مرقد مطهر امام حسين(ع) آقاي سيد حميد روحاني مي نويسد: «... در اغلب ايام زيارتي در كنار قبر امام حسين(ع) بودند،در دهه عاشورا هر روز زيارت عاشوراي معروفه را با صدمرتبه سلام و صدمرتبه لعن مي خواندند.» 2مرحوم آقاي املائي مي فرمود:2 روزي در حرم مطهر امام حسين(ع) امام خميني را ديدم كه در ميان انبوه زوار

گير كرده و قدمي نمي تواند پيش بگذارد. به جلو دويده به كنار زدن مردم و بازكردن راه پرداختم. امام با تعرض و تغيرمرا منع مي كردند. ومن بي توجه به منع ايشان به كار خود ادامه مي دادم. يكباره متوجه شدم كه امام از مسيري كه من براي ايشان بازكرده ام نيامده و تغيير مسير داده، در لابه لاي جمعيت به راه خود ادامه مي دهد.

انس باحرم مطهر امير المؤمنين(ع) آقاي سيد حميد روحاني مي گويد: در سحرگاه وحشتزاي آخرين شبي كه امام در نجف بودند، خدمت امام رسيدم كه دستور العملي از ايشان بگيرم. يك حالت تاثري به من دست داده بود از اينكه مي ديدم ايشان نجف را ترك مي كنند; و او پس از خدا و حرم مطهر اميرالمومنين(ع)تنها پناهگاه ما بود. عرض كردم: آقا، نمي شود از اين سفر صرف نظر كنيد؟! شما الان داريد تشريف مي بريد كويت و آنجا جاي امني نيست، سوريه جاي امني نيست، ايران وضعش آنچنان است; كجا مي خواهيد برويد؟! امام فرمودند: «ناگزير از اينجا بايد بروم.» سپس فرمودند: «من در اينجا با حرم مطهر اميرالمومنين ماءنوس بودم.»

نحوه تشرف امام به حرم مطهر حضرت علي(ع) آقاي سيد حميد روحاني در اين باره مي نويسد: در تشرف امام خميني به حرم مطهر اميرالمومنين(ع) با آن آداب خاص زيارت آن حضرت، باز شايان توجه است: باكمال ادب و متانت اذن دخول مي خواندند. سپس از طرف پايين پاوارد حرم مي شدند و مقيد بودند كه از بالاي سرمطهر حضرت اميرالمومنين(ع) عبور نكنند. چنانكه در روايات وارد شده است. و هنگامي كه مقابل ضريح مطهر مي رسيدند،

زيارت امين الله يا زيارت ديگري را بانهايت اخلاص مي خواندند، بعد دوباره به طرف پايين پا بر مي گشتند و در گوشه اي از حرم نماز، زيارت،دعا نشسته مي خواندند; باز دو ركعت نماز و سپس بلند مي شدند وبا رعايت آداب و اخلاص تمام از حرم مطهر خارج مي شدند.

زيارتهاي امام(ره) آقاي محمد علي انصاري، يكي از اعضاي دفتر امام خميني(ره)،مي گويد: علاقه امام به اهل بيت عليهم السلام وصف ناشدني است; امام عاشق آنهااست. عاشقي كه تا صداي ياحسين بلند مي شود، او بي اختياراشك مي ريزد. امام با اينكه در برابر مصيبت ها صابر است و حتي در برابر مشكلاتي چون شهادت حاج آقا مصطفي اشك نمي ريزد اما به مجرد اينكه يك روضه خوان بگويد: «السلام عليك يا اباعبدالله »، قطرات اشك از ديدگانش فرو مي چكد; و اين واقعا علاقه كمي نيست; ودر همان مواقعي كه بسياري از شبه روشنفكران قبل از انقلاب به عزاداري و سينه زني مي تاختند و اگر اين فرهنگ رشد پيدا مي كرد،آثاري از شعائر اسلام باقي نمي ماند و ما را از درون بي محتوامي كرد. امام شديدا به ترويج همان سنت هاي ديرينه عزاداري مي پرداخت و مردم را به برگزاري هرچه باشكوهتر عزاداري هاي اهل بيت عليهم السلام سفارش مي كند.

شركت در روضه حضرت زهرا(س) آقاي محمدعلي انصاري مي گويد: يك روز كه روز شهادت حضرت فاطمه(س) بود، از امام تقاضا شد كه در جمع برادران دفتر، كه به همين مناسبت تشكيل داده بودند،حاضر شوند. امام آمدند و نشستند، به مجرد اينكه يكي ازبرادران دفتر شروع به خواندن مصيبت كردند، امام

با صداي بلندگريه كردند كه ايشان براي ملاحظه حال امام مصيبت را كوتاه كردند و قطرات اشك هم چون دانه هاي مرواريد برگونه هايشان فرومي غلتيد و با اينكه دنيا وتبليغات روي گريه امام تفسيرهاي مختلف مي كنند، امام باكي ندارند كه حتي در صفحه تلويزيون نيزبه خاطر ابي عبدالله(ع) گريه كنند و اشك بريزند.

علاقه امام به آقا امام زمان (عج) آقاي محمدعلي انصاري در اين باره مي گويد: يك روز يكي از طلاب در مدرسه رفاه به امام عرض مي كند كه: شماچرا در بين صحبتهايتان از امام زمان كمتر اسم مي بريد؟ امام به محض شنيدن اين سخن درجا ايستادند و فرمودند: چه مي گويي؟ مگر شما نمي دانيد ما آنچه داريم از امام زمان است و آنچه من دارم از امام زمان(عج) است و آنچه از انقلاب داريم از امام زمان است.

شركت در مجالس روضه آية الله سيد حسن طاهري خرم آبادي مي گويد: امام شبهاي محرم، مجالس روضه، كه در محلات قم برگزار مي شد،شركت مي كردند. براي اينكه مردم را تشويق كنند، هم گرم نگه دارند. آن شب كه ايشان را مي خواستند دستگير كنند، ولي هيچ كس خبرنداشت; تلفنها را قطع كرده بودند، تلفن منزل ايشان قطع شده بود. نزديك غروب بود من آمدم منزل ايشان، آقاي صانعي به من گفت: تلفن منزل امروز قطع است. فكر مي كرديم تلفن عيبي پيداكرده است. فكر نمي كرديم كه مي خواهند ايشان را دستگير كنند. مجلس روضه هم صبحها در منزل امام منعقد بود. به من گفتند: كه فردا صبح بياييد منبر برويد. من هم قبول كرده بودم كه فرداآن جا

منبر بروم. آن شب امام رفتند مجلس روضه اي در يكي از محله هاي قم. ماهم رفتيم و مردم استقبال خيلي عجيبي از ايشان كردند و ما آن شب را خدمت ايشان در مجلس بوديم و ايشان برگشتند. دوستان به ما گفتند كه: همان نزديكيها كه منزل يكي از رفقابود، بياييد و شب را بخوابيد. گفتم: نه، مي روم منزل. رفتم منزل. صبح بود كه من داشتم آماده مي شدم كه به منبر بروم كه خبر آوردند كه امام را نزديكيهاي طلوع فجر آمده اند ودستگير كردند.

ذكر صلوات آقاي محمدحسن رحيميان مي نويسد: روزهاي ملاقات عمومي در حسينيه جماران، كه مردم از يكي دوساعت قبل تدريجا جمع مي شوند، گاه و بيگاه صداي صلواتشان بلند مي شدو طبعا صداي اين صلواتها در داخل به گوش امام مي رسيد. يك وقتي متوجه شديم كه امام باشنيدن صداي صلوات و نام مبارك پيغمبراكرم(ص) آهسته صلوات مي فرستند; و مدتها دقت داشتم وهيچ گاه نديدم كه ايشان صداي صلوات را بشنوند و صلوات نفرستند.

احترام به ائمه اطهارعليهم السلام مرحوم آقاي مصطفي زماني مي نويسد: هركجا روايتي از امام(ع) به ميان مي آمد و يا نام راوي، ازآنان احترام مي كرد. در مورد امامان عليهم السلام مي فرمود: «سلام الله عليهم اجمعين » و در مورد راوي با كلمه «رحمة الله عليه » يا «رضوان الله عليه » نام او را بيان مي داشت. عشق به خاندان عصمت و طهارت بود كه براي دفاع از حريم آنان، كتاب كشف اسرار را نوشت و براي زيارت خانه خدا و كربلاي امام حسين(ع) كتابهاي خود را فروخت. بارها شد كه ضمن

بيان روايات ائمه اطهارعليهم السلام از حالات آنان هم نقل مي فرمود كه مسائل اسلامي به صورت فرمولي عرضه نشود بلكه روح معنوي شاگرد هم تكامل يابد.

توسل به اهل البيت عليهم السلام آقاي مرتضي تهراني مي گويد: ويژگي ديگر ايشان شدت اتصال و ارتباطشان و توسلشان به اهل بيت صلوات الله عليهم اجمعين و خاندان عصمت و طهارت صلوات الله عليهم اجمعين است. به نحوي كه در تمام زمان تشرفشان به نجف اشرف و حضور مولي المتقين صلوات الله عليه همه شب به حرم مقدس مشرف و از ارواح طيبه آن بزرگواران استمدادمي نمودند.

احترام به عزاداري امام حسين(ع) آقاي محمد حسن رحيميان مي نويسد: حضرت امام مدظله در يك مراسم ملاقات در حسينيه جماران بطوراستثنايي به جاي آنكه در جايگاه روي صندلي بنشيند... روي زمين نشستند، آن هم روز عاشورا و به احترام عزاداري امام حسين(ع) بود.

شركت در دعاي توسل آقاي محمدحسن رحيميان در اين باره مي گويد: يك روز به مناسبت يكي از وفيات ائمه عليهم السلام چندنفري، به عنوان خواندن دعاي توسل، به اتاق امام رفتيم. همه رو به قبله نشستند و شروع به دعا كردند. بعد از شروع،امام وارد شدند و صف نشستند و همراه با همه دعا خواندند. در اثناي دعاي توسل، يكي از آقايان ذكر مصبيت مختصري كرد. باآنكه ذاكر روضه خوان ماهر نبود و با حضور امام دستپاچه شده بودو صدايش هم مرتعش و بريده بريده بود، همين كه شروع به روضه كرد با آنكه هنوز مطلب حساسي را بيان نكرده بود، امام چنان به گريه افتادند كه شانه هايشان به شدت تكان مي خورد و بنده وقتي زير

چشم به سيماي امام نگاه كردم، دانه هاي متوالي اشك را كه از زير محاسن معظم له روي زانويشان فرو مي افتاد، ديدم.

تشكيل مجلس ذكر مصيبت آقاي محمدحسن رحيميان مي نويسد: امام در مدتي كه در نجف اشرف بودند، در تمام شبهاي شهادت معصومين عليهم السلام در منزلشان ذكر مصيبت داشتند و به مناسبت رحلت حضرت زهرا(س) اين برنامه سه شب ادامه داشت; و آن گريه كردن و اشك ريختن بدون استثناء در همه اين روضه خوانيها مشهودبود.

توجه امام به زيارت عاشورا آقاي سيدعلي اكبر محتشمي مي گويد: از جمله حوادثي كه در فرانسه اتفاق افتاد در رابطه با آن حالت خلوص و علاقه و محبتي كه امام به ائمه اطهار داشتند، ما روزهاكه مي شد كليه گزارشهاي شب گذشته را كه به وسيله تلفن از ايران رسيده بود، مي نوشتيم و احيانا آنهايي كه لازم بود عين صدا راامام بشنوند، جمع آوري مي كرديم و خدمت امام مي رسيديم و اين گزارشها را خدمتشان تقديم مي كرديم و اگر توضيح هم لازم بود،توضيح مي داديم. اول محرم شده آن روز طبق معمول وقتي گزارشها را برديم خدمت امام، ديديم امام در اتاق قدم مي زنند و با تسبيح ذكري مي گويندو مشخص شد كه امام زيارت عاشورا را طبق معمول كه در سالهاي گذشته هر سال در ايام عاشورا صبح مشرف مي شدند حرم و زيارت عاشورا را در حرم حضرت اميرالمؤمنين(ع) مي خواندند، در پاريس هم همان برنامه را ادامه داده بودند و زيارت عاشورا رامي خواندند. امام تذكر فرمودند كه از اين به بعد در اين ساعت گزارشها را نياوريد كه در

اين ساعت من مشغول هستم و اين برنامه ادامه داشت در ايام عاشورا.

دستور امام به روضه خواني در پاريس آقاي سيدعلي اكبر محتشمي در اين باره مي گويد: روز تاسوعا من در محوطه قدم مي زدم كه آقاي اشراقي آمدند وگفتند: كه امام فرمودند: «كه شما آماده باشيد يك ساعت به ظهرمن مي خواهم بيايم بيرون و بايد امروز روضه بخواني.» من متحيرشدم، چون يك همچون آمادگي نداشتم كه در آن شرايط و محيطروضه بخوانم. عرض كردم كه: خدمت ايشان عرض كنيد كه من آمادگي ندارم تا روضه اي كه مناسب اين شرايط و در جو پاريس و در ميان دانشجويان باشد، خدمت امام بخوانم. روضه اي كه من مي دانم همان روضه هايي است كه در مجالس معمولي ايران خوانده مي شود. يك همچنين روضه اي من مي توانم بخوانم. بعد امام پيغام دادند كه بگوييد: «به فلاني كه همان روضه را مي خواهم و همان روضه بايد اينجاخوانده بشود. » من از اين جريان حس كردم كه امام در هرحال آن علاقه اي كه به ائمه اطهار دارند و به آن محيطي را كه براي آن محيط مبارزه مي كنند، احترام مي گذارند و همان محيط را مي خواهندو همان آداب و رسومي كه از متن اسلام هست و بيش از هزار سال مسلمانها با آن بودند را مي خواهند ولو اينكه در پاريس و درقلب سرزمين غرب باشد. در آن روز جمعيت زياد بود، خبرنگاران فراواني هم آمده بودند، ساعت يازده امام تشريف آوردند و امام بسيار محزون بود. من خدمت امام نشستم. امام اشاره كردند به من كه روضه بخوان و

من شروع كردم روضه خواندن. براي كساني كه از سراسر كشورهاي غرب آمده بودند براي ديدن امام بسيار غيرمترقبه بود اين منظره، در شرايطي كه امام در مقابلش شاه و آمريكاست و مبارزه مي كند، روز تاسوعا بنشيند و براي امام حسين(ع) گريه كند. جمعيت خيلي زياد بود و خبرنگارها هم اين مجلس را ضبط مي كردند. از همان اولي كه شروع كردم به روضه، امام گريه كردند. در وسطروضه بود كه متوجه شدم تمامي جمعيتي كه در آنجا بودند،يكپارچه گريه مي كردند و حتي يادم مي آيد كه شايد در حدود يكربع بعد از اينكه روضه ما تمام شده بود، هنوز عده اي گريه مي كردند;و يكي از برادرهايي كه آنجا بود، برادرمان دكتر فكري بود. آمدو صورت مرا بوسيد و گفت: كه من بيست و پنج سال در فرانسه هستم و از فرهنگم جدا شده بودم، از دينم جدا شده بودم، از مسائل مكتبي و مذهبي جدا شده بودم، از ائمه اطهار هم جدا شده بودم وامروز با اين برنامه و روضه كه تو خواندي مرا به همه چيزبرگرداندي، به مذهبم، به مكتبم، به فرهنگم. و تا آن لحظه هم من ديدم چشمهايش اشك آلود بود; و اين روضه خواني، شب عاشوراخوانده شد.

توسل به ثامن الحجج(ع) آقاي سيد محمد جواد علم الهدي مي گويد: يكي از خاطرات شخصي من با حضرت امام اين بود كه آن موقعي كه(در) مجلس شوراي ملي آن عصر به فرمان استعمارگران مطلبي مطرح شد به عنوان «انجمنهاي ايالتي و ولايتي...» و اينكه نام مقدس قرآن و قسم به قرآن كه وظيفه هر نماينده اي است كه قسم بخورد

ومتعهد شود، برداشته شود و به جايش كتاب آسماني گفته شود; واينكه اسم اسلام از روي اين كشور به گونه اي برداشته شود به بهانه اينكه بتوانند ملتهاي ديگر هم دراين كشور دست اندر كارباشند. تنها اين سه جمله نبود; بلكه امام هشدار مي داد كه اين يك نوع رقيت و استعمار خانمانسوزي است كه همه مقدسات اسلام را لگدكوب مي كند. حضرت امام لازم ديدند كه شبها... استادان حوزه علميه قم را جمع كنند و در اين باره شور و مشورتهايي بشود. ..، به دولت وقت هشدار بدهند و مي دادند و اعلاميه هايي صادر مي شد. من به اذن امام مامور شدم كه بلادي كه در قسمت شرق ايران قرار گرفته(يعني استان خراسان) را از مشهد مقدس تا زاهدان كه دورترين شهربود، بروم و علماي بلاد را ببينم; و براي بعضي از بزرگانشان كه حائزاهميت خاصي از حيث نفوذ مردمي بودند با قلم مقدسشان نامه نوشتند. شبي كه عازم بودم، خدمت ايشان شرفياب شدم و امام از اندرون تشريف آوردند بيرون و نامه ها را به من لطف كردند واين جمله را فرمودند: «شما قبل از اينكه با هركس ملاقات كنيد،اول مشرف بشويد حرم مطهر ثامن الحجج علي ابن موسي الرضا(ع) و اززبان من به آن حضرت بگوييد كه آقا! كار بسيار عظيم و مساله خطيري پيش آمده و ما وظيفه دانستيم قيام كنيم، چنانچه مرضي شماست ما را تاييد كنيد.»

كيفيت زيارت امام(ره) استاد عميد زنجاني مي گويد: از نكاتي كه من مي توانم از آن دوره اي كه در نجف در خدمت حضرت امام بودم و اين افتخار بزرگ نصيبم بود، يادآوري

كنم، مساله كيفيت زيارت حضرت امام هست كه براي ما جالب بود. زياد اتفاق مي افتاد كه ما مي رفتيم در حرم مطهر حضرت امير(ع) فقط از دورمنظره زيارت امام را نگاه مي كرديم. دو مورد بود كه مخصوصا طلابي كه حال و هوس اين كارها را داشتندمعمولا مي آمدند تماشاي زيارت مي كردند. يكي زيارت مرحوم آقاي اميني بود كه ديدني بود; و ايشان وقتي حرم مشرف مي شدند حالاتشان به قدري جذاب و گيرا و چنان طبيعي وخالصانه بود كه واقعا انسان را وادار مي كرد كه بايستد و اين زيارت را تماشا كند; و بارها ديده مي شد كه مرحوم علامه اميني جلوي ضريح مطهر مي ايستاد و يا مي نشست و هيچ نمي گفت، يعني لبهاحركت نمي كرد كه آدم فكر كند كه دارد زيارتنامه مي خواند; ولي همين طور اشك از چشم به پاي چشم و صورتش جاري مي شد. مورد دوم زيارت حضرت امام بود كه هر شب ايشان مشرف مي شدند به حرم مطهر حضرت امير(ع) و مقيد بودند كه متن زيارت را بخوانندو جاي خاصي بود كه حضرت امام مي آمدند آن جا و از روي مفاتيح دعا مي خواندند. ... زيارت امام خيلي طولاني بود. دعايي مي خواندند. زيارت عاشورا مي خواندند و نماز مي خواندند. بعد از اينكه تمام مي شد،حضرت امام در كنار ضريح مطهر مي ايستادند و ظاهرا يك زيارت امين الله هم مي خواندند. اين كيفيت تشرف امام به حرم حضرت امير(ع) و كيفيت زيارتشان واقعا جالب بود و حالت امام در دعاخواندن و زيارت، يك حالت ازخود بي خود شدن بود

كه كاملا آن عمق اتصال روحي با آن صاحب ضريح و مزار و امامي كه امام زيارتشان مي كردند، اين اتصال روحي ومعنوي كاملا آشكار بود. همين منظره در كربلا در حرم حضرت اباعبدالله و حضرت ابوالفضل سلام الله عليهما اجمعين مشاهده مي شد. يك بارهم كه ما اول ورود حضرت امام تا سامرارفتيم; و در سامرا و كاظمين هم همين طور بود.

گريه بر اهل بيت عليهم السلام آقاي علي دواني مي گويد: يكي از خاطرات جالبي كه از امام دارم اين است كه معظم له به قدري مسلط برخود هستند و خويشتن دار مي باشند كه شايد حدي نتوان براي آن تصور نمود. ... بارها مي ديدم كه در مسجد بالاي سرحضرت معصومه(س) يا خانه بعضي از آقايان علما كه در مجلس روضه نشسته بودند، هرچه واعظيا هركس مي گفت، چه شيرين و چه تلخ، چه حزن انگيز و چه خنده دار،عده اي تبسم مي كردند يا مي خنديدند و جمعي تحت تاثير مطالب حزن انگيز سرتكان مي دادند و با صداي بلند گريه مي كردند; ولي امام همچنان آرام و بي تفاوت نشسته و فقط گوش بودند كه واقعا باعث تعجب هر بيننده بود; ولي همين كه لحظه ذكر مصيبت اهل بيت عليهم السلام فرا مي رسيد، امام دستمال از جيب در مي آوردند و آنا وبي اختيار مي گريستند و اشك مي ريختند. گاهي مي ديدم كه دستمال را با دست تا حدود دهان گرفته بودند وبه سخنان واعظ يا روضه خوان گوش مي دادند و در همان حال قطرات درشت و پي درپي اشك از دو سمت صورتشان جاري بود.

احترام به

مداح اهل بيت عليهم السلام آقاي محمد فاضلي اشتهاردي مي گويد: حضرت امام تواضع عجيبي نسبت به طلبه هايي كه درس خوان بودند،داشتند. طلبه، روضه خوان، مداح اهل بيت عليهم السلام را كه مي ديدند، تمام قد بلند مي شدند و موقعي كه مي خواستند از پيش استاد بروند، از او بدرقه مي كردند و بالاخره با اصرار ميهمان باز مي گشتند.

شركت در جشن امام حسن مجتبي(ع) آقاي سيدحسن طاهري خرم آبادي مي گويد: ما در شبهاي نيمه ماه رمضان، يك جشني به عنوان حضرت امام حسن مجتبي(ع) در خانه مي گرفتيم كه آقايان طلبه ها و علما را هم دعوت مي كرديم و من مقيد بودم كه حضرت امام را در اين جشن دعوت كنيم و ايشان هم اظهار لطفي مي كردند و در اين جشن شركت مي كردند.

گريه امام براي علي اكبر(ع) آقاي علي دواني مي گويد: آقاي حاج سيدمحمد كوثري، ذاكر معروف قم، از دوستان صميمي كه از سالها قبل در قم روضه خوان خاص امام بود و در سنوات اخير هم ايام عاشورا در حضور جمع در حسينيه جماران به ياد ايامي كه امام در قم اقامت داشتند و ايشان ذاكر خاص امام بود و ذكرمصيبت وي مطلوب امام بود، نقل مي كرد كه پس از شهادت مرحوم حاج آقامصطفي، فرزند ارشد امام، وارد نجف اشرف شدم. رفقا گفتند: خوب به موقع آمدي، امام را درياب كه هرچه ما كرديم در مصبيت حاج آقا مصطفي گريه كنند، از عهده برنيامده ايم. مگر توكاري بكني. من خدمت امام رسيدم و عرض كردم: اجازه مي دهيد ذكر مصيبتي بكنم؟ امام اجازه دادند. هرچه

نام حاج آقامصطفي را بردم تا باآهنگ حزين امام را منقلب كنم كه در عزاي پسراشك بريزد، امام تغيير حال پيدا نكردند و همچنان ساكت و آرام بودند; ولي همين كه نام حضرت علي اكبر(ع) را بردم هنگامه شد، امام چنان گريستندكه قابل وصف نيست.

گريه بر مصيبت اهل بيت عترت آقاي علي دواني مي گويد: در مجلس ختم استاد شهيد مرتضي مطهري، كه از طرف امام در مدرسه فيضيه برگزار شد و خود امام هم كه آن موقع در قم بودند حضورداشتند، سخنران كه در كنار ايشان ايستاده بود و آن همه درباره شخصيت استاد شهيد مطهري شاگرد برازنده و پاره تن امام وشهادت ايشان سخن گفت و امام با كمال آرامش گوش مي دادند; ولي همين كه گوينده به ذكر مصيبت اهل بيت عليهم السلام رسيد، امام منقلب شدند و دستمال از جيب در آوردند و به صورت گرفته وگريستند. همان طور كه اهل بيت خود گفته اند: «هرمصيبت و شهيد وقتيلي كه داريد به جاي آنها براي ما ناله و زاري كنيد.» امام عينا چنين است.

نوفل لوشاتو شاهد اشك امام در شهادت امام حسين(ع) آقاي علي دواني مي گويد: پسر بزرگم از خانم دكتر مهين ت استاد و صاحب نظر درهنر، نقل مي كرد كه ايشان زماني كه حضرت امام به پاريس هجرت كرده بودند،ايشان به پاريس رفته و در بيت امام خدمت مي كرد. وقتي مرتب اخبار وحشتناك 17 شهريور تهران را به امام مي دادند كه چه كرده اند و چقدر كشته شده اند، امام عكس العملي از تاثر وهيجان نشان نمي داد، و هيچ تاثري در قيافه شان ديده نشد;

حتي وقتي خود اين خانم مي گريستند، امام او را دلداري مي داده و مي گفتند: چرا گريه مي كني، صبر داشته باش. ولي چندي بعد روزي در يكي ازمجالس امام، شخصي برخاست و شروع به ذكر مصيبت كرد; همين كه گفت: «السلام عليك يا ابا عبد الله!» فورا رنگ صورت امام تغييركرد و ديدم كه به پهناي صورتشان اشك مي ريزند.

عرفان امام و منازل چهارگانه

عرفان امام و منازل چهارگانه

آنچه در آثار ادبي و عرفاني امام خميني قدس سره در سالهاي آخر عمر پر بركتش ديده مي شود - چه به صورت اشعار، چه نامه ها و مكتوبات عرفاني - نشان از نوعي شوريدگي و دلدادگي و عشق مي دهد.

ابراز حالات ويژه روحي و بي تابي هاي معنوي در راه وصل به جانان و اينكه همه چيز را فداي او كردن و همه مراحل را براي رسيدن به عشق و معشوق پيمودن و در اين راه، از هيچ چيز پروا نداشتن و . . . همه از نشانه ها و آثار چنين عشق و مرتبه والاي از خود بريدن و به محبوب رسيدن است.

آنچه انسان را به محبوب و معبود مي رساند، عبارت است از:

- عبادت - علم - عرفان - و . . . عشق هر يك از مراحل سه گانه اول، گاهي هم به جاي رساندن، مانع مي شود و به جاي خدايي شدن به خودي بودن مي انجامد و به جاي ايجاد نورانيت، حجاب مي آورد.

اينكه انسان در محدوده عبادت ظاهري نماند، و به اصطلاحات علمي و قيل و قال مدرسه، دل خوش نكند، و مباحث عرفاني براي او دكان نشود، بلكه به كنه و جوهره ناب بندگي و آزادگي برسد، موهبتي است كه خاص

ويژگان است. در متون ديني هم (چه در آيات، چه روايات، و چه حتي در سيره معصومين و بزرگان دين) به رگه هايي از اشارات و تصريحاتي بر مي خوريم كه از اين قشري گري و جمود برظواهر، يا از ژرفايي و رسيدن به باطن و جوهر ناب بندگي ياد كرده است.

آنچه در آثار امام راحل قدس سره بخصوص در اشعارش مشهود است، اشاره به اين منازل و مراحل و واديهاي سلوك و رسيدن به مرحله چهارم و عشق ناب به خدا است. شوريدگيهاي سالهاي آخر عمر حضرت امام نيز گوياي اين حال متعالي و مقدس است.

آنچه در اين نوشته، در پي آنيم، مروري بر ديوان امام و رديابي اين مراحل و منازل اربعه در سروده هاي حضرت اوست.

اگر در اشعار امام مي بينيم كه از معبد و مسجد و طاعت و عبادت ريايي و ماذنه و دير راهب و سجاده و صومعه و محراب و. . . نقد مي شود و از بي حاصلي اينها ياد مي شود، ناظر به رواياتي است كه از عبادت بي علم و طول ركوع و سجود بدون تفكر و پرسشهاي ريايي و. . . نكوهش شده است.

و اگر حمله تند و تيز امام را به كتاب و مدرسه و قيل و قال درس و بحث و شفا و اسفار و فيلسوف و فتوحات و مصباح و اوراق و دكه علم و صحبت شيخ و عقال عقل و برهان و. . . مي بينيم، باز ناظر به آنجاست كه علم و اصطلاحات علمي، حجاب گردد و علم، تنها در دانستنيهاي درس و بحث و تعليم و تعلم خلاصه شود، نه آن نور امنيتي كه دلها را روشن و با

صفا مي سازد. به فرموده امام صادق (ع):

ليس العلم بالتعلم، انما هو نور يقع في قلب من يريد الله تبارك و تعالي ان يهديه(1)

و اگر مي بينيم كه با قلم و تعبيري تند، از عرفان و خانقاه و صوفي و درويش و خرقه ملوث و قلندران و مسند و. . . انتقاد مي كند و اينها را همه هيچ مي شمارد، آنجاست كه عرفان بازي و دستگاه سازي و مريد پروري و انزواگزيني و بي خيالي، محصول اينگونه صوفيگري هاي بي خاصيت باشد.

و. . . بالاخره اگر از مي و ساغر و ميكده و خم و جرعه و سبو و جام و باده و جرگه عشاق و عاكف ميخانه شدن و. . . سخن مي گويد، رسيدن به نهايت عشق راستين و دريدن همه حجابها و ظواهر و چشيدن طعم خوش عبوديت عاشقانه و نورانيت علم و عرفان ناب را در نظر دارد.

با اين مقدمات كه گفته شد، مروري به برخي از سروده هاي حضرت امام داريم و اين مراحل اربعه و منازل چهارگانه را در اشعار او پي مي گيريم.(2)

با اشاره اينكه بلبل باغ جنان هم راهي به دوست ندارد و در پي آن قبله نماست.

مي گويد:

عارف و صوفي از اين باديه دور افتادند جام مي گير ز مطرب، كه روي سوي صفا همه در عيد به صحرا و گلستان بروند من سر مست ز ميخانه كنم رو به خدا (ص 39)

در غزلي ديگر، كه سخن از مي و جامي است كه جان را فاني مي سازد و انسان را از خود رها مي سازد و همه تعلقات را مي زدايد و در خلوتگه رندان بي حرمت، در اثر آن سرمستي از باده عشق، سجود و قيام را بر هم مي ريزد:

روم

در جرگه پيران از خود بي خبر، شايد برون سازند از جانم به مي افكار خامم را

و اين عدم نامه را به ساغر ختم مي كند و اين حسن ختام را به گوش پير صومعه مي رساند.

در غزلي ديگر مي گويد (ص 42):

رهرو عشقم و از خرقه و مسند بيزار به دو عالم ندهم روي دل آراي تو را . . .

دكه علم و خرد بست، در عشق گشود آنكه مي داشت به سر، علت سوداي تو را

مي بينيم كه علم و عقل و خرقه و مسند، همه در برابر عشق، هيچ است.

باز مي بينيم كه با محور قرار دادن عشق و نيستي و فنا، بر علوم رايج چنين مي آشوبد (ص 44):

اسفار و شفاي ابن سينا نگشود با آن همه جر و بحث ها مشكل ما

در همين راستا، در غزل ديگري مي خوانيم (ص 48):

از درس و بحث مدرسه ام حاصلي نشد كي مي توان رسيد به دريا از اين سراب هرچه فرا گرفتم و هر چه ورق زدم چيزي نبود، غير حجابي پس از حجاب.

باز در همين محور، پس از بيان آنكه جام باده، روح افزا و درمانگر است، نه مدرس و مربي و حكيم و خطيب و حلقه صوفي و اصحاب صليب، مي فرمايد (ص 51):

از فتوحاتم نشد فتحي و از مصباح، نوري هر چه خواهم در درون جامه آن دلفريب است در غزل ديگري ظاهرسازيهاي دراويش را به سخره مي گيرد و درباره اين ظواهر فريبا مي گويد (ص 54):

خرقه و خانقه از مذهب رندان دور است آنكه دوري كند از اين و از آن، درويش است نيست درويش كه دارد كله درويشي آنكه ناديده كلاه و سر و جان، درويش است حلقه ذكر مياراي، كه ذاكر، يار است آنكه ذاكر بشناسد به عيان،

درويش است

وي از غزل سرجان، پريشانحالي خود را از جام بلي مي داند كه از روز الست در دل ريشه دارد و اين عشق بي انجام و آغاز را مايه خريدن ناز معشوق مي شمارد و مي گويد (ص 65):

حلقه صوفي و دير راهبم هرگز مجوي مرغ بال و پر زده، با زاغ هم پرواز نيست

و در جاي ديگر، عقل را ديوانه او شدن مي داند و از خود گذشتن را، نشانه عاشقي، و مي گويد (ص 67):

رهرو عشقي اگر، خرقه و سجاده فكن كه بجز عشق، تو را رهرو اين منزل نيست اگر از اهل دلي، صوفي و زاهد بگذار كه جز اين طايفه را راه در اين محفل نيست

و در ادامه، با تاكيد بر اينكه اهل دل بودن، راه اصلي است و آرزوي رهايي از خرقه سالوس مي كند و چنين مي گويد:

علم و عرفان به خرابات ندارد راهي كه به منزلگه عشاق، ره باطل نيست.

كه به عيان، خرقه صوفي و سجاده زاهد و علم و عرفان را براي رسيدن به منزلگاه عشاق، ناتوان مي شمارد و در اينكه براي يافتن دل و دلدار، نبايد راه را گم كرد و در پيچ و خم ظواهر و علوم و اصطلاحات ماند، در غزل قصه مستي اينگونه مي سرايد (ص 71):

آنكه دل خواهد، درون كعبه و بتخانه نيست آنچه جان جويد، به دست صوفي بيگانه نيست گفته هاي فيلسوف و صوفي و درويش و شيخ در خور وصف جمال دلبر فرزانه نيست

در غزل ديگر راه علم و عقل را از ديوانگي جدا مي داند و تنها راه آشنايي با دوست را مستي و ديوانگي و از خويشتن بيگانگي مي شمارد (ص 72) .

درويشي را در درويش صفتي مي داند و صوفي راستين را اهل صفا

و عالم واقعي را آراسته به اخلاص، و گرنه علمش حجاب مي شود و دگر هيچ و اينكه (ص 74):

عارف كه ز عرفان كتبي چند فرا خواند بسته است به الفاظ و تعابير و دگر هيچ

در غزل ديگري كه سخن از عشق دلدار است و مي زدگان بيخود از خويش، باز هم از حجاب و مانع بودن علم و عرفان مي گويد (ص 82):

عشقت از مدرسه و حلقه صوفي راندم بنده حلقه بگوش در خمارم كرد

نقد از مدعيان بي باطن همچنان ادامه مي يابد و در غزلي از زهد فروشان قلندر و عبادتهاي كاسب كارانه و مرشد بازي هاي دكان دارانه و صوفي هاي پر ادعا انتقاد مي كند (ص 94) و در جاي ديگر، ضمن ستايش از مستان از خود بي خود و بي نصيبي عاقلان، به حجاب بودن علم مي پردازد و افق تازه اي را پيش خود مي يابد، وقتي كه از عرفان به عشق مي رسد. با هم بخوانيم (ص 104):

در بر دلشدگان، علم حجاب است، حجاب از حجاب آنكه برون رفت بحق، جاهل بود . . . چون به عشق آمدم از حوزهعرفان، ديدم آنچه خوانديم و شنيديم، همه باطل بود.

باز هم رستن از پوسته و رسيدن به مغز. مي بينيم كه در بتكده و كعبه و خانقاه و دير و كنيسه، جلوه و نام و كلامي از آن دلبر نمي يابد و در مدرس فقيه، تنها قيل و قال مي بيند و محضر اديب را هم فاقد آن گمشده مي يابد، حتي در صفوف قلندران هم تنها مديحه سرايي از قلندران را مشاهده مي كند و در نهايت، يك قطره مي از جام دلبر را عطاكننده چيزي مي داند كه در همه ملك جهان نيست (ص 108) .

ديوان امامره را مرور مي كنيم. همچنان جلوه هايي از اين حقيقت

ناب كه وقتي پرتو حسن به جان بيفتد، عشق همه دردها را درمان مي كند و همان جلوه كه بر موسي عمران نمود، در جان عاشق هم آتش مي افروزد (ص 115):

ابن سينا را بگو در طور سينا ره نيافت آنكه را برهان حيران ساز تو حيران نمود

و اين حقيقت، در جاي ديگر اينگونه متجلي است (ص 117):

از در مدرسه و دير، برون خواهم تاخت عاكف سايه آن سرو روان خواهي ديد

و در اقبال به عشق و مستي گويد (ص 122):

برگير جام و جامه زهد و ريا درآر محراب را به شيخ رياكار، واگذار با پير ميكده خبر حال ما بگو با ساغري برون كند از جان ما خمار

در غزل ديگر، باز هم سخن از ساقي و ميكده و عشق يار مطرح است و (ص 125):

گر گذشتي به در مدرسه، با شيخ بگو پي تعليم تو آن لاله عذار آمد باز دكه زهد ببنديد در اين فصل طرب كه بگوش دل ما نغمه تار آمد باز

در غزل آواز سروش (ص 130 يكسره سخن از مدهوشي حاصل از ميكده و پيمانه و باده فروشي است كه نارسايي گامهاي مسير علم و عرفان و مدرسه و خرابات و عالم و صوفي را جبران مي كند:

از دم شيخ، شفاي دل من حاصل نيست بايدم شكوه برم پيش بت باده فروش نه محقق خبري داشت، نه عارف، اثري بعد از اين دست من و دامن پيري خاموش عالم و حوزه خود، صوفي و خلوتگه خويش ما و كوي بت حيرت زده خانه به دوش از در مدرسه و دير و خرابات شدم تاشوم بر در ميعادگهش حلقه بگوش گوش از عربده صوفي و درويش ببند تا به جانت رسد از

كوي دل، آواز سروش

در غزل بعدي، باز هم صحبت از عهد بستن با پير مي فروشي است و بي حاصلي شيخ خرقه پوش و قيل و قال مدرسه (ص 131):

از قيل و قال مدرسه ام حاصلي نشد جز حرف دلخراش، پس از آن همه خروش

در غزل نهانخانه اسرار (ص 138) نيز سخن از روي نياز بردن بر در ميكده و پيرمغان است و همان مضاميني كه در ص 130 هم بود.(1) . بحار الانوار، ج 1 ص 225.

(2) . منبع مطالعه و بررسي "ديوان امام" است كه از سوي "مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خميني" چاپ شده است و شماره صفحاتي كه در متن مي آيد، براساس اين ديوان است.

صوفي و خرقه خود، زاهد و سجاده خويش من سوي دير مغان، نغمه نواز آمده ام با دلي غمزده از دير به مسجد رفتم به اميدي هله با سوز و گداز آمده ام

در غزل ديگر (ص 140) از دغلبازي صوفي به امان آمده و از قيل و قال مدرسه، به ميكده و عالم عشق و سرمستي پناه مي آورد و با روان شوريده، در پي گشودن گره هاي بسته با غمزه يار است:

شيخ را گو كه در مدرسه بر بند، كه من زين همه قال و مقال تو به جان آمده ام سرخم باز كن اي پير كه در درگه تو با شعف، رقص كنان، دست فشان آمده ام

و با بيان اينكه همه جا خانه يار است كه يارم همه جاست، به شهود خدا در ذره ذره هستي اشاره مي كند كه اينگونه تجلي خدا را جز در ديد عاشقانه عرفاني نمي توان يافت. غزل خال لب نيز، كه براي نخستين بار پس از ارتحال حضرت امامقدس سره از سوي

فرزندش مرحوم حاج احمد آقا به ملت داغديده ايران عرضه شد، همين حال و هوا و شوريدگي عاشقانه و فارغ از خود شدن و منصوروار، خريدار سر دار شدن و شرر غم دلدار به چشم مي خورد و گريز از پندهاي واعظ شهر و دور افكندن جامه زهد و ريا و پوشيدن خرقه پير خراباتي و اين حالت كه (ص 142):

در ميخانه گشاييد به رويم شب و روز كه من از مسجد و از مدرسه بيزار شدم

و در صفحه بعد نيز، شهره شهر شدن را در پي گرفتاري در كمند سر زلف يار مي داند و مي گويد:

مستي علم و عمل رخت ببست از سر من تا كه از ساغر لبريز تو هشيار شدم

در غزل جامه دران (ص 151) خواستار جام مي از دست دلبر مي شود و پروانه وار گرد شمع روي دوست مي چرخد و دنيا را همچون قفسي و دامي مي بيند كه بايد از پرپر شدن در آن و ماندن در اين رها شد و آرزو مي كند كه خرقه ملوث و سجاده ريا را بر در ميخانه بردرد و از سبوي عشق، جرعه اي نوشيده و مستانه، جان از خرقه هستي درآورد:

گر از سبوي عشق دهد يار، جرعه اي مستانه جان ز خرقه هستي درآورم

و اين يادآور وصفي است كه حضرت اميرع در نهج البلاغه از متقين دارد كه چنان مشتاق ثواب وبيمناك از عقاب اند كه اگر اجل نبود، يك چشم برهم زدن جانهايشان در زندان تن نمي ماند:

و لولا الاجل الذي كتب الله عليهم لم تستقر ارواحهم في اجسادهم(1)

اين بي تابي از ماندن در قفس تن و زندان زندگي و شوق به رهايي از اين جهان كه خاص مرحله عشق است، در غزلها و موارد

ديگر هم ديده مي شود و اظهار اميدواري مي كند كه روزي برسد تا از اين خانه هجرت كرده و پروانه وار در شعله شمع وجود دلدار بسوزد (ص 158):

روي از خانقه و صومه برگردانم سجده بر خاك در ساقي ميخانه كنم حال، حاصل نشد از موعظه صوفي و شيخ رو به كوي صنمي واله و ديوانه كنم

وي خود را زاده عشق مي داند كه با مدعي عاكف مسجد در نبرد است و خليلانه در آتش عشق يار مي رود و به مستي و بيهوشي در ميكده مي بالد و در نهايت چنين مي گويد (ص 163):

با صوفي و درويش و قلندر به ستيزيم با مي زدگان، گمشدگان باديه گرديم.

و همين مضامين را در غزل جام ازل (ص 167) دارد و خود را زاده عشق و پسرخوانده جام و دلداده ميخانه و غلام پير مغان مي شمارد و هم از اصطلاحات مدرسه گريزان است و هم خردانديشان و عوام:

با صوفي و با عارف و درويش به جنگيم پرخاش گر فلسفه و علم كلاميم از مدرسه مهجور و ز مخلوق، كناريم مطرود خردپيشه و منفور عواميم

در مناجات محبين از حضرت سجاد(ع)، سخن از چشيدن شيريني محبت خدا و آن را با چيز ديگري عوض نكردن و شوق ديدار خدا داشتن و توفيق نظر به وجه الله داشتن است: واجتبيته لمشاهدتك واخليت وجهه لك و فرغت فواده لحبك و رغبته فيما عندك . . . . اينگونه مضامين عاشقانه و پشت سر نهادن مراحل علم و عبادت و كتاب و كلام و رسيدن به شور و حال و بار يافتن به قرب و لذت بردن از انس، در اشعار متعددي از حضرت امام ديده مي شود. غزل باريار (ص 168) يكي

از اين نمونه هاست كه در آن از جمله مي خوانيم:

راز دل غمديده خود را به كه گويم؟ من تشنه جام مي از آن كهنه سبويم بر دار كتاب از برم و جام مي آور تا آنچه كه در جمع كتب نيست، بجويم از پيچ و خم علم و خرد رخت ببندم تا بار دهد يار به پيچ و خم مويم

و اين همان مراحل بالاتر از علم است كه شاعري گفته است:

بشوي اوراق اگر همدرس مايي كه علم عشق در دفتر نباشد

اين ها مرحله اي است كه حتي پاي عرفان هم از پيمودن راه آن ناتوان است و تنها با شهپر عشق است كه مي توان در اين آفاق پر كشيد. حضرت امام در غزل وادي ايمن، در پي صاحبنظري است كه اين گم كرده راه را به منزل برساند و با گذراندن راه پر خطر عشق، به آن منزلگه ايمن، بار يابد. (ص 169):

از ورق پاره عرفان خبري حاصل نيست از نهانخانه رندان خبري مي جويم مسند و خرقه و سجاده ثمربخش نشد از گلستان رخ او ثمري مي جويم . . . ترك ميخانه و بتخانه و مسجد كردم در ره عشق رخت رهگذري مي جويم

اين ابيات را نيز دقت كنيد (ص 170):

خرم آن روز كه ما عاكف ميخانه شويم از كف عقل برون جسته و ديوانه شويم بشكنيم آينه فلسفه و عرفان را از صنم خانه اين قافله بيگانه شويم فارغ از خانقه و مدرسه و دير شده پشت پايي زده بر هستي و فرزانه شويم.

در غزل غمزه دوست (ص 186) ، هدف از حضور در ميكده و بتكده و مسجد و دير را بهره از نگاه دوست مي داند و اينكه

اگر به اين خواسته نرسد، آنها ثمري ندارد و همه چيز سراب است:

بر در ميكده و بتكده و مسجد و دير سجده آرم كه تو شايد نظري بنمايي مشكلي حل نشد از مدرسه و صحبت شيخ غمزه اي، تا گره از مشكل ما بگشايي

و اين مضامين، تداعي كننده عشق و شيدايي نهفته در مناجات المريدين امام سجادع است كه عشق معبود را كارساز و درمان كننده و آرام بخش و همدم و. . . مي داند و در پي اين اكسير دگرگون ساز است: . . . فانت لاغيرك مرادي، ولك لالسواك سهري و سهادي و لقائك قره عيني و وصلك مني نفسي و اليك شوقي و في محبتك ولهي و الي هواك صبابتي و رضاك بغيتي و رويتك حاجتي و جوارك طلبي و قربك غايه سولي و في مناجاتك روحي و راحتي و عندك دواء علتي و شفاء غلتي و برد لوعتي و كشف كربتي. . . (2)(ص 16)

در غزل شرح پريشاني (ص160) نيز كه با مطلع درد خواهم، دوا نمي خواهم از همين دلدادگي و شوق و انس و خريداري جفاي يار و عشق به بيماري آن محبوب سخن مي گويد و اينكه او دعا و ذكر و فكر و قبله و قبله نماست.

به هر حال، آنچه امام را جذب كامل كرده و از همه چيز و همه جا و همه كس رهانده است، همان خلوت مستان و جرگه عشاق است كه وراي آن اصطلاحات و علوم و زهد و عبادت و حلقه درويشان است. اين مرحله، اوج كمال روحي و رهايي از همه تعلقات است. اين چند بيت را هم از غزل خلوت مستان (ص 187) مرور كنيم:

در

حلقه درويش نديديم صفايي در صومعه از او نشنيديم ندايي در مدرسه از دوست نخوانديم كتابي در ماذنه از يار نديديم صدايي در جمع كتب هيچ حجابي ندريديم در درس صحف، راه نبرديم به جايي در جرگه عشاق روم، بلكه بيابم از گلشن دلدار، نسيمي، ردپايي اين ما و مني جمله ز عقل است و عقال است در خلوت مستان نه مني هست و نه مايي

علمهاي عاي بي اثر در ساختن روح و سعادت عالم، حجاب است، هم براي خود و هم براي ديگران به فرموده حضرت عليع: علم لا ينفع كدواء لا ينجح.(3) علم بي فايده همچون دارويي است كه اثر درماني ندارد. و به تعبير حضرت عيسيع: مثل عالمان بد، همچون صخره اي كه بر دهانه نهري قرار گرفته كه نه خود از آب مي نوشد و نه مي گذارد آب به مزرعه هاي تشنه برسد: مثل علماء السؤ مثل صخره وقعت علي فم النهر، لا هي تشرب الماء و لاهي تترك الماء يخلص الي الزرع. (4)

اين حكمت متعالي را حضرت امام، در يك رباعي اينگونه مي سرايد (ص 212):

علمي كه جز اصطلاح و الفاظ نبود جز تيرگي و حجاب چيزي نفزود هر چند تو حكمت الهي خوانيش راهي به سوي كعبه عاشق ننمود

باز هم از رباعيات امام بخوانيم (ص 238):

اي پير مرا به خانقه منزل ده از ياد رخ دوست مراد دل ده حاصل نشد از مدرسه، جز دوري يار جانا مددي به عمر بي حاصل ده

در اينجا گريز از مدرسه به خانقاه است، تا عمر، حاصلي داشته باشد. ولي خواسته برتر، رها شدن از اين دوست و رسيدن به عشق و جنون (ص 238):

يارب نظري ز پاكبازانم ده لطفي كن و ره

به دلنوازانم ده از مدرسه و خانقهم باز رهان مجنون كن و خاطر پريشانم ده

باز هم نمونه ديگر، سپردن دلق و مسند به ديگران و بر هم زدن طومار حكمت و فلسفه و عرفان، در برابر وصول به بارگاه عشق است. چنين مي خوانيم (ص 223):

آن روز كه ره به سوي ميخانه برم ياران همه را به دلق و مسند سپرم طومار حكيم و فيلسوف وعارف فرياد كشان و پاي كوبان بدرم

گرچه بناي كار در اين بررسي، ديوان امام بود، ليكن در نامه ها و مكتوبات عرفاني حضرت امامقدس سره نيز اشاراتي به اين موانع راه و منازل سلوك و حجب نور ديده مي شود.

دريغ است كه در اين نوشته، نگاهي به آن رهنمودهاي حكيمانه و نواهاي عاشقانه و عارفانه نداشته باشيم.

در نامه اي عارفانه به خانم فاطمه طباطبايي (همسر مرحوم حاج احمد آقا) در چند مورد از اين رشحات ناب ديده مي شود:

. . . دخترم! سرگرمي به علوم حتي عرفان و توحيد، اگر براي انباشتن اصطلاحات است - كه هست - و براي خود اين علوم است، سالك را به مقصد نزديك نمي كند كه دور مي كند؛ العلم هوالحجاب الاءكبر.(1) . نهج البلاغه، صبحي صالح، خطبه 193 (متقين) .

(2) . مفاتيح الجنان، ص 124 مناجات هشتم از مناجات خمسه عشر.

(3) . غررالحكم، حديث 6292.

(4) . العلم و الحكمه في الكتاب و السنه، ري شهري، ص 446.

و اگر حق جويي و عشق به او انگيزه است - كه بسيار نادر است - چراغ راه است و نور هدايت؛ العلم نور يقذفه الله في قلب من يشاء. و براي رسيدن به گوشه اي از آن، تهذيب و تطهير و تزكيه لازم است.(1)

به

قدر ميسور، در رفع حجب و شكستن اقفال براي رسيدن به آب زلال و سرچشمه نور كوشش كن. تا جواني در دست توست، كوشش كن در عمل و تهذيب قلب و در شكستن اقفال و رفع حجب، كه هزاران جوان كه به افق ملكوت نزديكترند. موفق مي شوند و يك پير موفق نمي شود.(2)

. . . بافته هاي سابق را جز مشتي الفاظ نمي بينم و به تو و ساير جوانها كه طالب معرفتند، وصيت مي كنم كه شما و همه موجودات جلوه اويند و ظهور ويند، كوشش و مجاهده كنيد تا بارقه اي از آن را بيابيد و در آن محو شويد واز نيستي به هستي مطلق رسيد.(3)

. . . شب گذشته، اسماء كتب عرفاني را پرسيدي. دخترم! در رفع حجب كوش نه در جمع كتب. گيرم كتب عرفاني و فلسفي را از بازار به منزل و از محلي به محلي انتقال دادي، يا آن كه نفس خود را انبار الفاظ و اصطلاحات كردي و در مجالس و محافل آنچه در چنته داشتي عرضه كردي و حضار را فريفته معلومات خود كردي و با فريب شيطاني و نفس اماره خبيث تر از شيطان، محموله خود را سنگين تر كردي و با لعبه ابليس مجلس آرا شدي و خداي نخواسته غرور علم و عرفان به سراغت آمد - كه خواهد آمد - آيا با اين محموله هاي بسيار به حجب افزودي يا از حجب كاستي؟ خداي عزوجل براي بيداري علما آيه شريفه مثل الذين حملوا التوراه را آورده تا بدانند انباشتن علوم، - گرچه علم شرايع و توحيد باشد - از حجب نمي كاهد، بلكه افزايش مي دهد و از حجب صغار او را به حجب

كبار مي كشاند. نمي گويم از علم و عرفان و فلسفه بگريز و با جهل، عمر بگذران، كه اين انحراف است. مي گويم كوشش و مجاهده كن كه انگيزه الهي و براي دوست باشد و اگر عرضه كني براي خدا و تربيت بندگان او باشد، نه براي ريا و خودنمايي. . . (4)

اين نكته لطيف و ظريف را هم بخوانيم:

همچون عاشق بي سوادي كه به سواد نامه محبوب نظر كند و دل خوش دارد كه اين نامه محبوب است و همچون پارسي زبان پريشان عربي نداني كه قرآن كريم را خواند و چون از اوست، لذت برد و حالي به او دست دهد كه هزاران بار بهتر از اديب دانشمندي است كه به اعراب و مزاياي ادبي و بلاغت و فصاحت قرآن سرخود را گرم كند و فيلسوف و عارفي كه به مسائل عقل و ذوقي آن بينديشد و از محبوب غافل باشد، چون مطالعه كتب فلسفي و عرفاني كه به محتواي كتاب مشغول و به گوينده آن كاري ندارد.(5)

حضرت امام قدس سره در يك نامه عرفاني ديگر خطاب به فرزند گرامي شان حاج سيد احمد آقا، نكاتي در همين مقوله دارد كه جملاتي هم از اين نامه تقديم مي شود:

. . . پس ميزان عرفان و حرمان، انگيزه است. هر قدر انگيزه ها به نور فطرت نزديك تر باشند، از حجب، حتي حجب نور وارسته تر، به مبدا نور وابسته ترند، تا آنجا كه سخن از وابستگي نيز كفر است.(6)

در همين نامه مي خوانيم:

. . . كوشش كن كلمه توحيد را كه بزرگترين كلمه است و والاترين جمله است از قلت به قلبت برساني كه حظ عقل همان اعتقاد جازم برهاني است و اين حاصل برهان اگر

با مجاهدت و تلقين به قلب نرسد، فايده واثرش ناچيز است. چه بسا بعض از همين اصحاب برهان عقلي و استدلال فلسفي بيشتر از ديگران در دام ابليس و نفس خبيث مي باشند - پاي استدلاليان چوبين بود - و آنگاه اين قدم برهاني و عقلي تبديل به قدم روحاني و ايماني مي شود كه از افق عقل به مقام قلب برسد و قلب باور كند آنچه را استدلال، اثبات عقلي كرده است.(7)

حضرت امامره در نامه عرفاني ديگري كه براي خانم فاطمه طباطبايي در سال 65 (سه سال پيش از ارتحالش) نوشته است، اينگونه مي نگارد:

. . . در جواني كه نشاط و توان بود با مكايد شيطان و عامل آن كه نفس اماره ست سرگرم به مفاهيم و اصطلاحات پرزرق و برقي شدم كه نه از آنها جمعيت حاصل شد. نه حال و هيچ گاه در صدد به دست آوردن روح آنها و برگرداندن ظاهر آنها به باطن و ملك آنها به ملكوت برنيامدم و گفتم: از قيل و قال مدرسه ام حاصلي نشد، جز حرف دلخراش پس از آن همه خروش و چنان به عمق اعتبارات فرو رفتم و به جاي رفع حجب به جمع كتب پرداختم كه گويي در كون و مكان خبري نيست. جز يك مشت ورق پاره كه به اسم علوم انساني و معارف الهي و حقايق فلسفي طالب را كه به فطرت الله مفطور است از مقصد باز داشته و در حجاب اكبر فرو برده.

اسفار اربعه با طول و عرضش از سفر به سوي دوست بازم داشت، نه از فتوحات فتحي حاصل و نه از فصوص الحكم حكمتي دست داد، چه رسد به غير آنها كه خود

داستان غم انگيز دارد.(8)

و به فرزندش چنين نصيحت مي كند:

. . . پس از اين پير بينوا بشنو كه اين بار را به دوش دارد و زير آن خم شده است؛ به اين اصطلاحات كه دام بزرگ ابليس است بسنده مكن و در جستجوي او جل و علا باش. جواني ها و عيش و نوشهاي آن بسيار زودگذر است كه من خود همه مراحلش را طي كردم. (9)

خلاصه سخن آنكه در مراحل سلوك و كمال نفس، بايد اين چهار گام را برداشت:

اول: در پوسته ظاهري عبادت نماندن و به ژرفاي عبوديت رسيدن دوم: دربند اصطلاحات علمي و دروس مدرسه اي، از نورانيت قلب محروم نگشتن سوم: دفتر و بساط درويشي و عرفاني نگشودن و از حصار الفاظ به درون عرفان ناب پاي نهادن چهارم: رسيدن به مرحله فنا و بيخودي و رستن از همه تعلقات خودي و تعينات فردي كه محصول عشق است و اين وادي با اصطلاحات مي و باده و شراب و مستي بيان مي شود.

پايان اين نوشتار را غزل ديگري از حضرت امامقدس سره قرار مي دهيم كه از اين شيفتگي و شيدايي و سرمستي از باده عشق و محبت الهي و شوق رفتن و رسيدن و حيراني و پريشاني لبريز است. آري، غزل محفل دلسوختگان (ص 66):

عاشقم، عاشق و جز وصل تو درمانش نيست كيست كاين آتش افروخته در جانش نيست جز تو در محفل دلسوختگان ذكري نيست اين حديثي است كه آغازش پايانش نيست راز دل را نتوان پيش كسي باز نمود جزبر دوست كه خود حاضر و پنهانش نيست با كه گويم كه بجز دوست نبيند هرگز آنكه انديشه ديدار به فرمانش نيست گوشه چشم گشا

بر من مسكين بنگر ناز كن ناز، كه اين باديه سامانش نيست سرخم باز كن و ساغر لبريزم ده كه بجز تو سرپيمانه و پيمانش نيست نتوان بست زبانش ز پريشان گويي آنكه در سينه بجز قلب پريشانش نيست پاره كن دفتر و بشكن قلم و دم دربند كه كسي نيست كه سرگشته و حيرانش نيست.

(1) . صحيفه نور، ج 22، ص 343.

(2) . همان، ص 344.

(3) . همان، ص 345.

(4) . همان، ص 346.

(5) . همان، ص 347.

(6) . همان، ص 359.

(7) . همان، ص 361.

(8) . همان، ص 380.

(9) . همان، ص 381.

جواد محدثي- imam-khomeini.com

سيره عملي امام خميني در ماه رمضان

سيره عملي امام خميني در ماه رمضان

عالمان رباني، چلچراغ هاي پر فروغي هستند كه در هر عصري، در آسمان علم و عمل مي درخشند، و با كسب نور و گرما از خورشيد رسالت و امامت. بر زمينان تجلي مي كنند و آنان را به سوي منابع نور و بركت دودمان وحي، رهنمون مي سازند، و بر بال عرفان ناب محمدي صلي الله عليه و آله نشانده، بر مشكات ملكوت، عروج مي دهند.

در ميان دين باوران كفر ستيز، چهره ي محبوب قرن، فقيه تيزبين سياست مدار ايزدخواه فيلسوف عارف ژرف نگر، عالم متخلق و رهبر و بنيان گذار جمهوري اسلامي، حضرت امام خميني، رضوان الله عليه، از موقعيتي والا و ويژه برخودار است؛ زيرا، روزها و ساعت ها و لحظه هاي عمر او، بامراقبه و محاسبه سپري شد و صدها آيه ي قرآن را مجسم ساخت و عينيت بخشيد.

مناسب است سيره ي عملي ايشان را در ماه مبارك رمضان مورد بررسي قرار دهيم تا جان را با شهد محبت

و شناخت حاصل از رفتار ايشان، صفايي ديگر دهيم.

حضرت امام، رضوان الله عليه، توجه ويژه اي نسبت به ماه رمضان داشته و بدين جهت، ملاقات هاي خودشان را در ماه رمضان تعطيل مي كردند و به دعا و تلاوت قرآن و...مي پرداختند.

و خودشان مي گفتند: «خود ماه مبارك رمضان، كاري است ».(1)

يكي از ياران امام، در اين باره گفته است:

در اين ماه، ايشان، شعر نمي خواندند و نمي سرودند و گوش به شعر هم نمي دانند. خلاصه، دگرگوني خاصي متناسب با اين ماه در زندگي خود ايجاد مي كردند، به گونه اي كه اين ماه را، سراسر، به تلاوت قرآن مجيد و دعا كردن و انجام دادن مستحبات مربوط به ماه رمضان سپري مي كردند. (2)

ايشان، به هنگام سحر و افطار، بسيار كم مي خوردند، به گونه اي كه خادم شان فكر مي كردند كه امام، چيزي نخورده است!(3)

حضرت امام رحمه الله درباره رمضان چنين مي سرايند:

ماه رمضان شد، مي و ميخانه بر افتاد

عشق و طرب و باده، به وقت سحر افتاد

افطار به مي كرد برم پير خرابات

گفتم كه تو را، روزه، به برگ و ثمر افتاد

با باده، وضو گير كه در مذهب رندان

در حضرت حق اين عملت بارور افتاد(4)

عبادت و تهجد

از جمله برنامه هاي ويژه ي حضرت امام، رضوان الله عليه، در ماه مبارك رمضان، عبادت و تهجد بود. امام، عبادت را ابزار رسيدن به عشق الهي مي دانستند. و به صراحت بيان مي كردند كه در وادي عشق، نبايد به عبادت به چشم وسيله اي براي رسيدن به بهشت نگاه كرد(5).

اكثر آشنايان امام نقل مي كنند كه از سن جواني، نماز شب و

تهجد، جزء برنامه هايشان بود.

بعضي از نزديكان ايشان مي گفتند كه وقتي در ظلمت و تاريكي نيمه شب، آهسته وارد اتاق امام مي شدم، معاشقه امام را با ايزد احساس مي كردم و مي ديدم كه با خضوع و خشوعي خاص، نماز مي خواندند و قيام و ركوع و سجود را به جا مي آوردند كه حقا وصف ناپذير بود. با خودم فكر مي كردم كه شب امام، حقيقتا، ليله القدر است. (6)

يكي از اعضاي دفتر ايشان، در اين باره مي گويد:

پنجاه سال است كه نماز شب امام، ترك نشده است. امام، در بيماري و در صحت و در زندان و در خلاصي و در تبعيد، حتي بر روي تخت بيمارستان قلب هم نماز شب خواندند. (7)

امام، رضوان الله عليه، توجه خاصي به نوافل داشتند و هرگز، نوافل را ترك نمي كردند. نقل شده است كه امام، در نجف اشرف، با آن گرماي شديد، ماه مبارك رمضان را روزه مي گرفت و با اين كه در سنين پيري بودند و ضعف بسيار داشتند، تا نماز مغرب و عشا را به همراه نوافل به جاي مي آوردند، افطار نمي كردند! و شب ها تا صبح، نماز و دعا مي خواندند و بعد از نماز صبح، مقداري استراحت مي كردند و صبح زود، براي كارهايشان آماده مي شدند. (8)

خانم زهرا مصطفوي مي گويد:

راز و نياز امام و گريه ها و ناله هاي نيمه شب اين، چنان شديد بود كه انسان را، بي اختيار، به گريه مي انداخت.(9)

يكي از اساتيد قم نقل مي كرد: شبي، ميهمان حاج آقا مصطفي بودم. ايشان، خانه ي جداگانه اي نداشتند و در

منزل امام زندگي، مي كردند. نصف شب، از خواب بيدار شدم و صداي آه و ناله اي شنيدم، نگران شدم كه مگر اتفاقي افتاده است؛ حاج آقا مصطفي را بيدار كردم و گفتم: «ببين چه خبر است!». ايشان نشست و گوش داد و گفت: «صداي امام است كه مشغول تهجد و عبادت است ».(10)

در ماه مبارك رمضان، اين شب زنده داري و تهجد، وضعيت ديگري داشت. يكي از محافظان بيت مي گويد در يكي از شب هاي ماه مبارك رمضان، نيمه شب، براي انجام كاري مجبور شدم از جلوي اتاق امام گذر كنم. حين عبور، متوجه شدم كه امام، زار زار گريه مي گردند! هق هق گريه ي امام كه در فضا پيچيده بود، واقعا مرا تحت تاثير قرار داد كه چه گونه امام، در آن موقع. از شب، با خداي خويش راز و نياز مي كند. (11)

آخرين ماه مبارك رمضان دوران حيات امام، به گفته ي ساكنان بيت، از ماه مبارك رمضان هاي ديگر متفاوت بود! به اين صورت كه امام، هميشه، براي خشك كردن اشك چشم شان دستمالي را همراه داشتند، ولي در آن ماه مبارك رمضان، حوله اي را نيز همراه بر مي داشتند تا به هنگام نمازهاي نيمه شب شان، از آن استفاده كنند!(12)

توجه ويژه به قرآن

امام خميني، رضوان الله عليه، توجه خاصي به قرآن داشتند، به طوري كه روزي، هفت بار قرآن مي خواندند!

امام، در هر فرصتي كه به دست مي آوردند، و لو اندك، قرآن مي خواندند. بارها ديده شد كه امام، حتي در دقايقي قبل از آماده شدن سفره - كه معمولا به بطالت مي گذرد - قرآن

تلاوت مي كنند(13) ! امام، بعد از نماز شب اش تا وقت نماز صبح، قرآن مي خواند.(14)

يكي اطرافيان امام مي گويد:

امام، در نجف، چشم شان درد گرفت و به دكتر مراجعه كردند. دكتر، بعد از معاينه ي چشم امام گفت: «شما بايد چند روزي قرآن نخوانيد و به چشم تان استراحت بدهيد». امام، خنديدند! و فرمودند: «دكتر: من، چشم را براي قرآن خواندن مي خواهم! چه فايده اي دارد كه چشم داشته باشم و قرآن نخوانم؟ شما يك كاري كنيد كه من بتوانم قرآن بخوانم(15) !»

و در ماه رمضان يكي از همراهان امام در نجف، اظهار مي كرد كه امام خميني، در ماه مبارك رمضان، هر روز، ده جزء قرآن مي خواندند؛ يعني، در هر سه روز، يك بار قرآن را ختم مي كند.(16)

علاوه بر آن، هر سال، چند روز قبل از ماه مبارك رمضان، دستور مي دادند كه چند ختم قرآن براي افرادي كه مد نظر مبارك شان بود، قرائت شود.(17)

- گزيده اي از توصيه ها و سفارش هاي امام رضوان الله عليه، به مناسبت ماه مبارك رمضان:

شما، در اين چند روزي كه به ماه رمضان مانده، به فكر باشيد، خود را اصلاح كرده، توجه به حق تعالي پيدا نماييد.

از كردار و رفتار ناشايسته ي خود، استغفار كنيد! اگر خداي نخواسته، گناهي مرتكب شده ايد، قبل از ورود به ماه مبارك رمضان، توبه كنيد! زبان را به مناجات حق تعالي عادت دهيد! مبادا در ماه مبارك رمضان، از شما غيبتي، تهمتي و خلاصه گناهي سر بزند و در محضر ربوبي، با نعم الهي و در مهمان سراي باري تعالي، آلوده به معاصي باشيد! شما،

اقلا، به آداب اوليه ي روزه عمل نماييد و همان طوري كه شكم خود را از خوردن و آشاميدن نگه مي داريد، چشم و گوش و زبان را هم از معاصي باز داريد! از هم اكنون، بنا بگذاريد كه زبان را از غيبت، تهمت، بدگويي و دروغ نگهداشته، كينه، حسد و ديگر صفات زشت شيطاني را از دل بيرون كنيد!

اگر با پايان يافتن ماه مبارك رمضان، در اعمال و كردار شما هيچ گونه تغييري پديد نيامد، و راه و روش شما با قبل از ماه صيام فرقي نكرد، معلوم مي شود روزه اي كه از شما خواسته اند، محقق نشده است.

اگر ديديد كسي مي خواهد غيبت كند، جلوگيري كنيد و به او بگوييد! «ما، متعهد شده ايم كه در اين سي روز ماه مبارك رمضان، از امور محرمه خود داري ورزيم.» و اگر نمي توانيد او را از غيبت باز داريد، از آن مجلس خارج شويد! ننشينيد و گوش كنيد! باز تكرار مي كنم تصميم بگيريد در اين سي روز ماه مبارك رمضان، مراقب زبان، چشم، گوش و همه ي اعضاء و جوارح خود باشيد.

توجه بكنيد كه به آداب ماه مبارك رمضان عمل كنيد؛ فقط، دعا خواندن نباشد، دعا به معناي واقعي اش باشد.(18)

(1) . پا به پاي آفتاب، ج 1، ص 286.

(2) . برداشت هايي از سيره ي امام خميني ره، ج 3، ص 90.

(3) . همان، ص 89 .

(4) . روزنامه جمهوري اسلامي، مورخ 8/1/69. امام خميني ره 29 شعبان / 1407.

(5) . روزنامه جمهوري اسلامي، 20 / 11 / 64.

(6) . امام در سنگر نماز، ص 83؛ هزار و يك نكته، حسين ديلمي، نكته ي

129.

(7) . هزار و يك نكته، حسين ديلمي؛ حبيب و محبوب، ص 53؛ سيماي فرزانگان، ص 180.

(8) . سيماي فرزانگان، ص 159؛ برداشت هايي از سيره ي امام خميني ره، ج 3، ص 99.

(9) . برداشت هايي از سيره امام خميني ره، ج 3، ص 132.

(10) . همان، ص 286.

(11) . هزار و يك نكته، حسين ديلمي، نكته ي 104؛ جلوه اي از خورشيد، ص 90.

(12) . برداشت هايي از سيره ي امام خميني ره، ج 3، ص 126.

(13) . پا به پاي آفتاب، ج 1، ص 270.

(14) . برداشت هايي از سيره ي امام خميني ره؛ ج 3، ص 198.

(15) . همان، ص 7.

(16) . همان

(17) . پا به پاي آفتاب، ج 1 ص 181.

(18) . سيماي فرزانگان، ص 159 و 161 برداشتهايي از سيره ي امام خميني، ج 3، ص 8.

محمود اكبري - مجله مبلغان، ش 1

سيره سياسي

پرتوي از مديريت امام

پرتوي از مديريت امام سرمقاله مرداني كه با تدبير و دانش واراده خويش موجهاي عظيمي را در گستره تاريخ جوامع بشر آفريده اند بي ترديد كم نظير و تامل برانگيزند. آنان كه باانديشه ها و آرمانهاي خود پايه هاي بنيادين تحولات و دگرگونيهاي سياسي اجتماعي و فرهنگي را پي نهاده و تااوج موفقيت و پيروزي آن را دنبال كرده اند بي شك دستاوردهاي شگفت خويش را مداوا ماهيت انديشه ه ويژگيها و خصلتهاي ممتاز خويش بوده اند. هر چند شرايط و مقتضيات زمان را نيز مي توان از نظر دو داشت اما آنچه نقش عمده را دراين ميان ايفا مي كند تا فردي از ميان هزارانن هزار گام در پيش نهد وامتي را به راه خويش فرا خواند و به توفيق دست يابد منشها و يژگيهاي

نهفته در ضخصيت وانديشه خوداوست . آفتاب فروع و گرمي خويش را مرهون فعل وانفعالات عظيم و مداومي است كه در درون خود آن صورت مي گيرد. پس در كار تفسير آفتاب بايد بخش عمده اي از نگاه را معطوف جلوه ها و تشعشتعات دروني آن داشت . تاريخ بشر نام نامداران بسياري را به ياد سپرده است . مرداني كه هر يك به نوبه خويش تاثيرات عميقي را در جامعه انساني بر جاي گذارده اند. در روزگار معاصر دراوج نامداران و تحول آفرينان چهره اي مي درخشد كه دوست و دشمن به ارزشهاي اواعتراف كرده اند و به موفقيتهاي او اذعان نموده اند. روح الله خميني نامي است كه معادلات سياسي جهان را دستخوش تحولاتي ژرف و تالاب انديشه ديني عصر را به اقيانوسي مواج و پائيز غم گرفته سرنوشت امت اسلامي را به فصلي شكوفنده و بالنده مبدل ساخته است . و ما دراين نوشته به دنبال يافتن راز و رمز موفقيتها و پيروزيهاي اين موج آفرين قرن به مطالعه ابعاد خصلتها و منشها و موضعگيريهاي وي در راستاي مديريت و رهبري خواهيم پرداخت . نخست بايداعتراف كنيم كخ دراين مجال نمي توان سخني جامع و مانع ارائه داد بلكه اين خط نگاهي است كه بايد آن را آغاز كرد تا انديشه ها و نگاهها بدان بينش از پيش معطوف شود واين راه تا به سر منزلي مقبول ادامه دهند. اهميت اين نگاه و نگرش شناخت خصلتها و ويژگيهاي امام در كار رهبري و مديريت هر چند به عنوان شناخت يك واقعيت ارزشمند و مهم است اما ما دراين نگرش تنها به اين

جنبه نظر نداريم بلكه معتقديم كه شناخت شيوه ها و شگردهاي مثبت و كارساز و چه بسا حياتي امام راحل قدس سره مي تواند براي مسوولان نظام اسلامي در حال و آينده راهگشا و خط دهنده و روشنفكر باشد. آنچه امروز به عنوان دانش مديريت يا فن اداره سازمانهاي بزرگ مطرح اسيت و كتابهاي فراواني درباره آن تدوين يافته و در دانشگاهها به عنوان رشته اي مهم مورد نظر مي باشد چيزي جز نتيجه گيريها و برآوردها و داوري هايي درباره تجربيات گذشته مديران و رهبران نيست . بنابراين مطالعه دقيق رفتار شيوه ها واصول مديريتي امام رحمه الله عليه درراستاي رهبري موفقيت آميز وي مي تواند بيانگراصول بايسته رهبري باشد. استعدادهاي ذاتي دستمايه هاي مديريت و رهبري انسانه همان گونه كه در بسياري از قوا واستعدادهاي جسمي و روحي با يكديگر تمايز دارند و در توانهايي چون : حافظه انديشه وادراك خلاقيت وابتكار ذوق ادبي و هنري و... شدت و ضعف دارند در موضوع مديريت و توانهاي بالقوه آن نيز متمايزند. در برخي آنچنان استعداد مديريت رهبري نيرومند و جوشان است كه در هر مسير و شرايط و محيطي كه قرار گيرند سررشته دارامور مي شوند و برتري خود را دراداره مجموعه ها و رهبري حركتها و نيروها به اثبات مي رسانند. و در گروهي از مردم اين نيرو به طور متوسط قرار دارد كه با فراهم آمدن شرايط مناسب و آموزشهاي لازم مي توان آن را به فعليت و كارآيي رساند. در حالي كه بعضي از مردم آنچنان فاقد قدرت واستعداد رهبري و مديريتند كه همواره ترجيح مي دهند تابع و دنباله رو

باشند تا رهبر و خط دهنده و جريان آفرين .اينان اگر آموزشهاي علمي و تخصصي مديريت را نيز فرا گيرند باز هم قدرت لازم را كسب نمي كنند و جز در مسايل ديكته شده و معين قادر به تشخيص و تصميم گيري نخواهند بود. مطالعه در زندگي سياسي و ديني امام نوعي نبوغ و خودجوشي مديريت را در وجوداو براي انسان مبرهن مي سازد. تا آن جا كه ما در منابع درسي و رشته هاي علمي - تخصصي امام نظر افكنده ايم و به گزارشهاي موجود در حدامكان مراجعه داشته ايم دليلي در دست نداريم كه ايشان مبحث مديريت ر به صورت بحثي كلاسيك آموزش ديده باشد. بنابراين آنچه را ما در صفحات آينده به عنوان نمادهاي مديريت يادآور مي شويم و رفتارها و هنجارهايي است كه ريشه دراستعدادهاي ذاتي و روحي امام داشته است . همانگونه كه قبلا نيزاشاره داشتيم مطالعه و شناسايي اين روشها مي تواند براي گروه دوم آنان كه به شكل متوسطي از مايه هاي ذاتي و استعدادهاي طبيعي مديريت برخوردارند مفيد و سازنده باشد. به هر حال آنچه را كه به عنوان پيش زمينه هاي استعدادهاي ذاتي امام در فرايند رهبري و مديريت وي مي توان مطرح ساخت نخست خصلتهايي است كه آنها را وامدار تبار و نياكان خويش است . شهادت پدر خود گواهي بر ظلم ستيزي مقاومت و نقش موثراو در محيط زندگي است زيرا تا زماني كه فرد درگير با مسايل جاري زمان خويش نباشد و تا وقتي كه درگيري او مخالفان وي را به زانو در نياورد و خصم در برابراواحساس عجز و ناتواني ننمايد به

از ميان بردن او اهتمام نخواهد ورزيد. از سوي ديگر پي گيريهاي مجدانه مادر درانتقام گرفتن از قاتل و به دار آويختن وي گوشه اي ديگراز زمينه هاي ژنيتكي همت مقاومت و تسليم ناپذيري در برابر مشكلات و خطرات را در وجودامام باز مي نماياند. چنين است كه علي ( ع ) در سفارشها و دستورالعملهاي مديريتي خود به مالك اشتر مي فرمايد: ثم الصق بذوي الاحساب واهله البيوتات الصالحه والسوابق الحسنه ثم اهل النجده والشجاعه والسخاء والسماحه فانهم

جماع من الكرم 1 . تا مي تواني افسران سپاه رااز خانواده هاي نجيب و دودمانهاي با شرافت واصيل انتخاب كند مخصوصا تاريخ تبار را به دقت ملاحظه كن تا مبادا آلوده نژادان و پست فطرتان مقام رسند. ناموس توارث و نژاد در روحيات اشخاص تاثيري به سزا دارد و تربيت خانوادگي شالوده پرورشهايي است كه در جامعه صورت مي گيرد. آن حضرت درادامه همان سفارشات و رهنموده در زمينه گزينش كارگزاران و تبيين صلاحيت آنان فرموده است

وتوخ منهم اهل التحربه والحياء من اهل از ميان نيروهاي خود آن را برگزين كه اهل تجربه و حياء بوده و ريشه در خاندانهاي صالح و پيشقدم در راه اسلام داشته باشد زيرااين گونه افرادازاخلاق كريمانه تري برخوردارند و زير بار ننگ نمي روند و كمتر به طمع روي مي آورند و در تدبير و عاقبت انديشي امورانديشه اي رساتر و نيرومندتر دارند. امام از دودماني با شرافت واصيل برخاسته بود واز نظر روحي و جسمي در حداعلا و در ميان همگنان دوران جواني قهرمان . اين قهرماني درادوار ديگر زندگي پراوج او به صورت خصلتهايي بر شگفت جلوه نمود.

آن روز كه همه از بردن نام شاه بدون آوردن پيشوند اعليحضرت همايوني وحشت داشتنداو چون سروي تنها ايستاده بر پهنه كوير قيام كرد و با شديدترين لحن ممكن نيرومندترين عنصر مستكبر جامعه خويش را مخاطب ساخت و گفت : تو مگر بهائي هستي كه من بگويم كافراست بيرونت كنند ... و آن روز كه برخي مدعيان در خانه هايشان بر خود مي لرزيدند و در آرزوي تفاهم و عدم ستيز با دشمن بودنداو فرياد بر آورد: (خميني رااگر دار بزنند تفاهم نخواهد كرد) 3 . و آن روز كه وحشيانه ترين هجومها به مركز روحانيت صورت گرفت قوي ترين فرياداز حلقوم او بلند شد: (شاه دوستي يعني غارتگري هتك اسلام تجاوز به حقوق مسلمين تجاوز به مراكز علم و دانش) 4 .... و قهرمانانه اعلام داشت : ( من اكنون قلب خود را براي سرنيزه هاي مامورين شما حاضر كرده ام ولي براي قبول زورگوييها و خضوع در مقابل جبارييهاي شما حاضر نخواه كرد) 5 . شايد بسياري ازاذهان شرايط آن روزگار واهميت فوق العاده اين صراحتها رااز ياد برده باشند و نسلهاي جديداصولااز لمس آن ناتوان باشند ولي آنان كه شرائط آن روزگار را در خاطر دارند و به ياد مي آورند كه يك پاسبان حكمران مطلق بر مردم بود و همگان ازاو بيم و هراس داشتند. مي دانند كه چنين حركتهايي در چنان شرايطي جز قهرماني نمي توانست باشد. براستي كه چنين روحيه ها واراده ها و توانهايي مي تواند ملتي را متحول سازد واز مردمي كه يك روز سربازان جنگيش با شنيدن هجوم روس و انگليس لباسها را كندند و نشانها

را به دورانداختند و چادر زنان به سر كردند توانست امتي بسازد كه كودكان و نوجوانانش در برابر سر نيزه هاايستادند و در زير شكنجه ها مقاومت كردند و در برابر دشمن بر پشت و پهلو نارنجك بستند و به زير تانكها رفتند تا سلاح دشمن رااز كار بيندازند. فراست و تيزهوشي در شناخت چهره ها و شگردها از ديگر توانهايي كه بيشتراز آن كه اكتسابي باشد ريشه در ويژگيهاي ذاتي دارد تيزهوشي و فراست امام در شناخت موقعيته تشخيص و عكس العملهاي لازم شناخت دشمنان و ترفندهاي مختلف آنان و.... مي باشد. او براستي در خشت خام آن مي ديد كه ديگرانن در آينه نمي ديدند. نمونه هاي هوشياري و كباست امام در زمينه مسايل فردي واجتماعي آنقدر فراوان است كه اشاره به همه آنها دراين فرصت ميسر نيست و تنها مي توان به گوشه اي از آن اشاره داشت : شناخت جريانهاي سياسي و ماهيت آنها موضوع شناخت جريانهاي سياسي واهداف مخفي آنهاز موضوعات استراتژيك و بسيار سرنوشت ساز دوران انقلاب اسلامي است . ¸امام در برخورد با گروهها و طيفهاي سياسي چه بسا مواضع را برمي گزيد كه سران بر حتي نزديكترين ياران و همراهان وي مخفي بود. او با عدم پذيرش حركتهاي الحادي و گروههاي ظاهراانقلابي ملحد و عدم تاييد آنان و نيز به شمار نياوردن آنها در زمره متحدان مبارزان اسلامي هر چنداز ديد ظاهر نگران بخشي از نيروهاي به اصطلاح چريكي مخالف نظام رااز دست مي داداما با شناخت و باور عميق خود نسبت به ماهيت پوچ خائنانه و بي ريشه اين گروهه عطايشان را به لقاي نكبت بارشان

بخشيد تا خود در آينده به كج راهه هايي كه رفته انداعتراف كنند و در سكوت مرگبار فراموشي از خاطره محو گردند. او عميقا دريافته بود كه وجود رگه هاي الحادي در خط مبارزاتي جامعه اسلامي نه تنها كمكي به رشد جريان آزادي خواه استقلال طلب كشور نخواهد كرد بلكه وجوداينان خوداز موانع پيوستن توده هاي مسلمان و موحد به انقلاب مي باشد. دشمن با علم كردن همين چهره هاي پوچ و وابسته است كه چهره مبارزان اسلامي را در نظر توده ها مخدوش مي سازد. نسل دانشجو كه بيش از ساير نسلهااز سوي اين خطوط انحرافي تهديد مي شد دراين هشدارها بيشتراز همه مخاطب قرار مي گرفت امام در پاسخ به نامه آنان مي نويسد: عوامل وايادي استعمار كه مي دانند با آشنايي ملته بخصوص نسل جوان تحصيلكرده به اصول مقدسه اسلام سقوط و نابودي استعمارگران و قطع دست آنان از منافع ملتها و كشورهاي استعمار شده قطعي خواهد بود به كارشكني پرداخته .... و با عناوين فريبنده و مكتبهاي رنگارنگ جوانان ما را منحرف مي سازند... 6 در پاسخي ديگر با صراحت بيشتري مي نويسد: ( بعيد به نظ نمي آيد كه دستجاتي كه درايران اشتغال به فعاليتهاي ضداسلامي و ضدمذهبي دارند بااختلاف اسم و روش گروههاي سياسي اي باشند كه با دست اجانب براي تضعيف اسلام و مذهب مقدس تشيع و مقام عظيم روحانيت به وجود آمده باشند براي انصراف ملت از مصالح روز) 7 .... امام درادامه اين نامه با تصريح به بيزاري كامل خوداز حركتهاي كمونيستي و ماركيستي و منحرفان از مذهب شيعه و مكتب اسلام راه هر گونه سوءاستفاده

را بر مخالفان خود سد كرد و درادامه حركت انقلاب و رشد نهضت اسلامي در متن توده هاو نيز به بيانهايي صريحتر پرداخت واعلام كرد كه: (كمونيستي يك مخدري است براي مردم . نه اين است كه يك چيزي يك حل عقده اي مي كند. مگر مي شود كسي كه خودش آدم نيست براي آدمها كار بكند. مگر مي شود كه يك مصلح غيرصالح براي مردم ضعيف كار بكند) 8 . هشياري در برابر جريان نفاق موضع گيريهاي صريح و كوبنده امام در برابر جريانهاي الحادي صرفا بارمبارزه با آنها را نداشت بلكه به نحوي ماهرانه زمينه رشد را بر جريانهاي نفاق نيز سد مي كرد و به آنان نيز هشدار بود. مواجهه امام با جريان نفاق بسي حساستر و دقيقتر بود. به همان اندازه كه جريان نفاق پيجيده عمل مي كردامام نيز با آنان به نحوي پيچيده و ظريف عمل نمود. جريان نفاق يعني حركت ميلحانه به اسم اسلام و تحت شعارهاي قرآني و تمسك به نهج البلاغه ولي بااهداف مادي و قدرت طلبانه و ماركسيستي در آغازامر چنان خود را وجيه و صادق جلوه داده بود كه به جز حضرت امام همه مبارزان مسلمان را توانست از شناخت چهره واقعي خود غافل سازد. اين نكته هم در سخنان امام مورداشاره قرار گرفته و هم دراظهارت مكرر ياران ايشان ( در ذهنيت نوع روحانيت روشن بين و مبارز....اين بود كه اگراين شيوه تكامل يافته فعلي مبارزه پشتيباني نشود و مشخصااز آن حركت سازمان يافته و متشكل مبارزه حمايت نشود چه بسا به انزواي كساني كشيده شود كه موضع گرفته اند يا هماهنگ نشده اند...اين

جريان در سالهاي پيدايش جنبش مسلحانه واوج شكوفايي فعاليتهاي مجاهدين اوليه بود كه به نحوي حمايت مي شدنداز طرف شخصيتهاي بزرگي در مجامع روحاني سياسي مذهبي ايران كه در راس اين شخصيته حضرت آيه الله طالقاني بودند كه با تعابير عجيبي به امام پيغام مي دادند و خواهش مي كردند. حضرت آيه الله منتظري و شخصيتهاي ديگري هم بودند. حتي مرحوم آيه الله مطهري موقعي كه ايشان مشرف شدند نجف فرمودند كه : همه لغزيديم جز امام) 9 . موضع امام در قبال خط نفاق با موضع علني ايشان در قبال خط الحاد متمايز بود. بااين كه ايشان پس از بررسيهاي لازم به ماهيتت غير اسلامي و ضداسلامي خط نفاق پي برده بود ولي از آن جا كه امام رهبري نكته سنج و زمان شناس بود و به پيامدهاي امور توجه داشت در قبال خط نفاق صرفا به( عدم تاييد)اكتفا كرد زيرا خط نفاق چنان وجاهت و مقبوليت عمومي يافته بود كه كمتر كسي در آن روزگار مي توانست خيانت و دورويي آنان را باور كند. ذكاوت و كارداني امام او را به اتخاذ شيوه اي واداشت كه كمترين لطمه را به اتحاد ياران ايشان وارد آورد و در عين حال سند روش بيني و شناخت عميق وي از جريانها باشد. كياست امام در برابراحزاب و ملي گرايان يكي ازابعاد درخشان رهبري امام اين است كه در طول نهضت و رهبري خود هرگز نگذاشت كه گرايشات ناب مذهبي جامعه و قدرت معنوي روحانيت و مرجعيت پلي براي دستيابي جريانهاي ناخالص حزبي به اهدافشان باشد. ما ناگزيريم كه ازاين منظر نيز به سرعت بگذريم اما تبيين

همه جانبه اين معني نيازمند تاملي در خوراست . بني صدر به عنوان چهره اي ملي گرا كه غرور و نخوت وي را به افشاي اسرار جريان ملي گرايي دراين زمينه واداشته بود و آنچه را كه ديگران سعي در مخفي كردن آن داشتنداظهار داشت اين بود كه : از رهبري سنتي كه پاسدار بنيادهاي فرهنگي است كاري ساخته نيست چرا كه طي دو قرن تمام عرصه هاي انديشه رااز او گرفته اند و هنوز نيز مي گيرند. واين رهبري گاهي مقاومتكي كارپذيرانه مي كند و تسليم مي شود. در ميان اين رهبري البته سيد جمال مدرس و.... خميني طالقاني و... به وجود آمدندامااينها را نيز پيش از آن كه دشمن از پا درآورد همين رهبري سنتي عاجز كرده و مي كند.اينها دوستانند و بايد بدانها ياري رساند واز آنها ياري گرفت 10 . اين چهره هاي ناآشناي مردم گزير كه سلولهاي مغزشان با مشربهاي تفكر غربي تغذيه شده و نه زبان قوم دارند و نه پذير عام اجتماعي همواره در صدد بوده اند كه از سكوي قدرت بيني به جايگاه اجتماعي مورد نظر خويش پرش نمايند. (كاري كه دقيقا بني صدر و همگنانش پس از پيروزي باانقلاب واسلام و روحانيت انجام دادند ولي در نتيجه گيري نهايي عقيم و ناكام ماند). اين جريان همواره از آغاز نهضت و در طول آن وجود داشت امام در همه مراحل در عين طي نكردن آنان و تبديل نساختن اين جريانها ب صورت پايگاهي عليه نهضت ديني راه هر گونه سوءاستفاده را بر آنان بست . در پاريس از سوي احزاب و شخصيتها و گروههافرادي جهت ملاقات و

مذاكره باامام مي آمدند...از جمله كساني كه باامام در پاريس ملاقات كردند آقاي مهندس بازرگان و آقاي سبحاني بودند كه هر كدام با هياتي آمده بودند. امام فرمود: من كسي را به عنوان حزب ملاقات نمي كنم .اگر آقايان به عنوان يك فردايراني مثل تمام كساني كه با من ملاقات مي كنند مي خواهند بياينداشكالي ندارد. اينها قبول كردند و به ديدن امام رفتند. جالب اين كه : در هر باري كه هر كدام از آقايان مي خواستند باامام ملاقات كنندامام دستور مي دادند كه ما چند نفر در جلسه باشيم تا 11.اين موضوع در ذهنها نبايد كه فلان گروه خصوصي باامام مذاكره كردند. از جمله تلاشهاي اين عناصر در دست گرفتن جريان برخي امورامام و خط دادن به ايشان بود كه امام با زيركي هر چه تمام اين روند را نيز ناكام مي نمود. در پاريس با گردآمدن عناصر مختلف در محل اقامت امام اين تلاشها عميق تر صورت مي گرفت وافرادي در مقام تعيين برنامه براي امام بودند كه ايشان در جمع داشنجويان اظهار داشتند: من ازاول كه داخل دراين باغ شدم اجازه دخالت به كسي ندادم . به نزديكان خودم هم اجازه دخالت هيچ وقت نمي دادم . خودم مستقل بودم در كارهايم . خودم هر كاري را مي خواستم مي كردم .... خيال نكنيد كه من حالا اين جا آمدم مثلاارتباط خاصي با كسي داشته باشم يا كسي در كارهايم دخالت بكند و من هم ازاو تقليد بكنم! در همين سخنان امام اعلام داشت : (من سخنگو ندارم ! كميته تصميم گيري واطرافي هم ندارم ... هر كسي مي خواهد با

من تماس بگيرد بدون واسطه مي تواند. منتهي قبلا به وسيله يكي ازاين آقايان اشاره به دو نفراز طلاب وقت بگيرد) 12 . اگر ديده مي شود كه امام دراين سخنان بر نفي وسائط تاكيد دارد و استقلال خويش را در كارها و تصميم گيريهاي خوداعلام مي دارد بااين كه ورح امام مبرااز منيت و خود محوري بوده دليلي جز سد كردن راه سوءاستفاده بر عناصر ديگر نداشته است . سد كردن راه بر كساني كه با خضوع به ملاقات امام مي آمدند و در بازگشت چنان مي نمودند كه به امام خط داده اند و تدبير خويس را بر امام غالب تفكر ساخته و تفكر برتر خود را به اثبات رسانده اند و به اصطلاح باامام تفاهم كرده اند. آنان آن روز قدر و حد خود را در برابراقيانوس كياست نشناختندچنانكه هنوز هم ! خبرنگاري ازامام مي پرسد: (نتيجه مذاكرات شما با آقاي دكتر كريم سنجابي و جبهه ملي چه بوده است ؟امام در پاسخ مي گويد: مذاكرات به كن معنايي كه گفته مي شود توافق حاصل شده است نبوده . من مسايلي را كه مورد نظرم بوده مطرح كردم و آنها قبول كردند) 13 .... خبرنگار ديگراز روزنامه هلندي دي ولت گرانت مي پرسد: جبهه ملي با رد كردن سلطنت مشروطه قدم مهمي در جهت شما برداشته . آيا شما نيز به نوبه خود حاضريد يك قدم در جهت مخالفين غير ورحاني دولت برداريد؟ امام در پاسخ مي گويد:( رژيم سلطنتي را بيش از يك سال است كه عموم مردم در سراسرايران به شدت محكوم كرده اند بنابراين هر كسي و يا هر

گروه هم سلطنت را رد كند با ملت هماهنگي كرده است و در صورتي كه دراين قدم استقامت كند ملت او را فراموش نمي كند و من خود را در كنار مردم احساس مي كنم) 14 . ظرافت و دقت در واژه واژه اين پاسخ نهفته است . نه سخن به گونه اي است كه ملي گرايان را به دنده چپ افكند و نه طوري است كه بدانها بها وارزش داده شود كه در خور آن نيستند. امام دراين بيان به شكل غيرمستقيمي ملي گرايان رااز نظر حركت انقلابي تابع مردم و عقب تراز جامعه معرفي كرده است و بااين مطلب آبي سرد بر آتش ادعاهاي آنان مي ريزد. يعني شما را ملت به دنبال مي كشد نه شم ملت را. روش بيني و تيزنگري امام در شناخت ريشه هاي فساد در كار رهبري و مديريت شناخت ريشه ه كار ضروري و سرنوشت ساز مي باشد.اشتباه در شناخت عوامل اصلي موجب پرداختن به مسايل غير ضروري و غفلت و ناكامي ازحل مشكلات واز ميان بردن ناهنجاريها و به هدر دادن امكانات است . امام از آغاز نهضت همواره اصلي ترين فسادانگيز جامعه را شناسايي كرده و آنها را مورد هدف قرار داده است . در بينش روحانيت اصولا حركتهاي سياسي واجتماعي سلاطين آن هم كساني چون پهلوي همواره مطرود و منفور بوده است اما درانتخاب شيوه ابرازاين نارضايتي واقدام براي اصلاح مفاسد برخي به شاخه چسبيده و به ريشه نزديك نمي شده اند يا به دليل ترس يا عدم شناخت اماامام كسي بود كه براي نخستين بار شخص شاه را عامل اصلي مفاسد دانست و

وي را مزدوري خائن و خدمتگزار به آمريكا واسرائيل شمرد. با اين كار دست عوامل اصلي مفاسداجتماعي آن روز را برملا ساخت . جالب است كه توجه كنيم امام از چه طريق به شناسايي ريشه ها مي پرداخته و نقطه ضعفهاي برزگ دشمن را كشف مي نموده است . ( امروز به من اطلاع دادند كه بعضي ازاهل منبر را برده اند در سازمان امنيت گفته اند شما سه چيز را كار نداشته باشيد ديگر هر چه مي خواهيد بگوييد: يكي شاه را كار نداشته باشيد يكي هم اسرائيل را كار نداشته باشيد يكي هم نگوييد دين در خطراست) 15 . امام در مدرسه فيضيه ضمن افشاي چهره پليداسرائيل فرمود: امام از تاكيد دشمن بر يك نكته درمي يابد كه ريشه جريانها در همان نكته نهفته است ازاين روي بيشترين يروشهاي خود را متوجه شخص شاه واسرائيل و آمريكا مي سازد و در پيام 51/06/20 به ملت ايران سخني بس حماسي و بلند و تامل برانگيزد دارد. خطاب به ملت مي گويد: ( اي سربازان ! موسي گونه در آغوش فرعون درانتظار روز قطع ريشه هاي فساد باشيد). هدف نگري و قاطعيت از خصلتهاي ذاتي واستعدادهاي باطني فرد كه بگذريم . تعيين هدف هدف شناسي و تبيين كامل و بي ابهام نخستين گام در فرايند مديريت و رهبري است . امروز وقتي كه به اولين نوشته ها و نظريه هاي ثبت شده امام مراجعه مي كنيم مي بينيم كه او دير زمان به ترسيم اهداف خويش به صورت بيان ارزشها و بايدها پرداخته است . كشف الاسرار كتابي است كه امام قبل از شروع نهضت

تدوين كرده است . در پايان آن كتاب مطالب آمده است كه امام تا پايان عمر خويش همان مطلب را دنبال كرد. در پايان كتاب كشف الاسراراين آيات آمده است .

بشر المنافقين بان لهم عذابا اليما الذين يتخذون الكافرين

يا ايها الذين آمنوا لا تتخذوا اليهود و النصاري اولياء 17 . واعدوا لهم مااستطعتم من قوه و من رباط الخيل ترهبون به عدوالله و عدوكم و آخرين من دونهم 18 . و سپس مي نويسد: اينك اين فرمانهاي آسماني است اين دستورات خدايي است اين پيامهاب غيبي است كه خداي جهان براي حفظ استقلال كشور اسلامي و بناي سرفرازي به شما ملت قرآن و پيروان خود فرو فرستاده آنها را بخوانيد و تكرار كنيد و در پيرامون آن دقت نمائيد و آنها را به كار بنديد... )(19) اينها نخستين فروزشهايي بود كه اهداف آيندهء روح الله را نمايان ساخت و او تا آخرين لحظه حيات هرگز از آن روي نتافت و در آن سستي نورزيد. هيچ چيز او را ادامهء اين هدف مقدّس باز نداشت و در او ترديد به بار نياورد. نه فشارها و تهديدهاي نظام شاهنشاهي و نه بي اعتناييها و بد گوييها و توطئه هاي برخي عناصر حوزوي و نه تبعيدها و نه شرايط سخت اجتماعي _ فرهنگي حاكم بر حوزهء نجف و نه ترس از انزواي اجتماعي ونه بايكوت شدن توسّط روشنفكران ليبرال و ملّي گرا و نه ... آنچه براي او اهميّت داشت انجام وظيفه بود و او وظيفه و هدف خود را كاملاً شناخته بود و مي فرمود: من اگر يك روزي تشخيص دهم امري را و به دليل اين

تشخيص مجبور به موضعي بشوم كه آن موضع مرا به انزوا بكشاند در يك كوره دهي در يك كوهستاني كه اصلاً كسي نباشد مجبور شوم فقط آن جا زندگي كنم و فقط آن موضع را براي خودم داشته باشم و هيچ كس نپذيرد امّا تشخيص من اين باشد من همين موضع را خواهم گرفت ... (20)

برنامه ريزي سازماندهي و نظارت شالودهء مديريت بر اين سه پايه ريخته مي شود. امام اين عنصر را به شكلي همه جانبه و فراگير در زندگي فردي خود به كار مي گرفت و در زمينه مسايل اجتماعي و سياسي و حكومتي تا آن جا كه به رهبري وي مربوط مي شد از اين اصول هرگز غفلت نمي ورزيد. موضوع برنامه ريزي آنچنان در زندگي امام اصيل بود كه همهء آشنايان وي اقرار كرده اند كه امام كارهاي خويش را همانند يك ساعت دقيق و منظم به انجام مي رساند به طوري كه ديگران مي توانستند از حركت و سكون از تلاش و استراحت وي زمان را حدس بزنند. امام در كار پيشبرد اهداف و تحقّق آرمانهاي خود بي ترديد برنامه اي حساب شده را در پيش داشت . مطالعه حركت مبارزاتي امام از آغاز تا فرجام نشان مي دهد كه وي به روند جريان نهضت كاملاً احاطه داشت . در آغاز به نقد دولتهاي جائر و سپس متوجّه عناصر اصلي رژيم گذشته و حتي عوامل خارجي آنها مي شود. به تربيت و تعليم كادر لازم براي آينده مي پردازد و آنان را در صحنهء علم و علم كار آزموده مي سازد. با تدوين نظريهء ولايت فقيه مباني نظري برنامه و

حركت خويش را به جامعهء علمي و اسلامي ارائه مي دهد. و در مرحله بعد نيروها و امكانات را شناسايي كرده و با تناسب قدرت و توانشان مسؤوليت را به آنان واگذار نموده و نيروهاي انقلابي را سازمان مي بخشد. در كار گزينش نيروها و تفويض اختيار به آنان دقيق ترين ملاكها را به كار مي گيرد. او بر خلاف سيرهء بسياري از ديگران كه نسبت به اطرافيان خود بيش از ديگران بذل و بخشش دارند تا از اطرافشان پراكنده نشوند اطرافيان خود را بر ديگران برتري اقتصادي و تمايز اجتماعي نمي داد تا از اين طريق ناخالصان به طمع امكانات گرد او نيايند; زيرا او به نيروهايي نياز داشت كه نه از سر تملّق و دنيا پرستي كه به انگيزه هاي الهي سر در راه اهداف متعالي نهضت داشته باشند. از اين روي بر اطرافيان خويش شديدترين نظارتها را به كار مي گرفت . اگر اندكي در خرج بيت المال از خواست وي تجاوز مي كردند از آنان باز خواست مي نمود. هر گز به آنان اجازه نمي داد كه براي حمايت از او در قبال بد گويان دهان به بدگويي و غيبت باز كنند. نظارت او بر كار مسؤولان نظام پس از تشكيل حكومت از فردي در شرايط سني و توان جسمي او كاري شگفت و اعجاب انگيز بود. او علي رغم همه مغرضاني كه در شرايط مختلف به بهانه هاي متفاوت سعي داشتند كه وي را به عدم نظارت دقيق بر واقعيت هاي سياسي جاري جامعه متهّم كنند آنچنان در جريان مسائل حضور داشت كه بارها و باره ديگران به هنگام گزارش

تازه ترين خبرهاي خود به ايشان در مي يافتند كه وي قبلا خبر را دريافت كرده است .

كانالهاي ارتباطي امام رهبري متكي بر نظارت و نظارت مبتني بر كسب اطلاعات صحيح و دقيق و مداوم از جريان امور است . دقت و صحّت اطلاعات مشكي بر سلامت و دقت تنوّع كانالهاي ارتباطي است كه شخص رهبر از طريق آنه اطلاعات را دريافت مي دارد. امام با همان فراست ذاتي و تجربه عملي خود از آغاز دريافته بود كه خطر احاطهء بيوت توسّط عناصر ناسالم و نفوذي و هواپرست خطر جدّي است و اجتناب از آن نيز نيازمند تدابير عميق و پردامنه است . او نه تنها در روزگار رهبري و مرجعيّت بلكه بيشتر از آن نيز در مودر اطرافيان خويش به گونه اي رفتار مي كرد كه آنان هرگز طمع نفوذ در او و تحت تأثير قرار دادن وي را به انديشه راه ندهند. به تعبير صحيح تر قادر به كاناليزه كردن وي نباشد. مثلاً بر خوردش با شاگردانش همه يكسان بود و چنان نبود كه رفتارش نسبت به بعضي آنها كه بيشتر به ايشان اظهار علاقه مي كردند و از سابقه بيشتري به ايشان اظهار علاقه مي كردند. و از سابقه بيشتري برخودار بودند با ديگران تفاوت داشته باشد. حتي در اين باره شاگردانش را بر ديگر طلاب ترجيح نمي داد. (20) > اين روشها بود كه وي را از مطلق شمردن اطرافيان باز مي داشت وبه آنان اجازه سلطه بر امورات را نمي داد. اين چنين بود كه حتّي با تأييد و ترغيب و اصرار همهء ياران حويش نيز به تأييد خط نفاق

تن نداد و به اظهار نظرهاي اطرافيان بسنده نكرد بلكه مستقيماً در طول يك ماه به سخنان و آراي آنان گوش فراداد و با تيزنگري مخصوص به خود آثار انحراف را در راه آنان مشاهده كرد و با كوتاه سخني بر آمال و دسيسه هاي آنان خط بطلان كشيد. و بدين ترتيب : كوششهايي كه از اطراف و اكناف چه از طريق مقامات سياسي و ملّي در داخل و خارج به عمل آمد و فشارهايي كه بر امام آمد نتوانستند كوچكترين تزلزلي در اين اراده و تصميم ايشان به وجود بياورند و اين واقعاً مي توان گفت از قهرمان كاريهاي امام بود...(21) در پاريس نيز خطوط مختلف سعي در احاطه امام و به دست گرفتن امور ايشان داشتند ولي او بدون كمترين ملاحظه همه ء كانالها را با يك سخن كنار زده و مي گفت همگان مي توانند با من تماس داشته باشند و هيچ كس واسطه ميان من و مردم نيست . او همواره سعي داشت تا در ميان مردم باشد. از اين كه حتماً شاگردان و دوستانش براي حفظ جان و سلامت او اطراف او حلقه زنند و وي را از هجوم مردم در امان دارند به شدّت جلوگيري مي كرد و گاه بر آنان نهيب مي رد. در دوران ادارهء نظام و رهبري حكومت نيز در شكستن كاناله رشادت مخصوص به خود داشت . او بنا را بر تحقيق گذاشته بود و تسليم . او در شرايطي به نفلها نيز اكتفا نمي كرد و بايد به مدارك زنده مانند ضبط صدا دسترسي پيدا مي كرد تا ترتيب اثر دهد و اطمينان يابدجچ

. امام در شرايط بحراني و مسايل حساستر بر فعاليت خود در كسب خبرهاي بيشتر و اطلاعات صحيح تر مي افزود. در برخي شرايط همه روزنامه ها را به دقت مطالعه مي كرد و به عناوين درشت اكتفا نمي نمود. بيشتر نامه هاي رسيده را خود مورد مطالعه قرار مي داد. به سخن افراد و جناحهاي مختلف گوش فرا مي داد بدون اينكه سخن آنان را تا پايان نيافته با اظهار اطلاع قطع كنند; زيرا احتمال مي داد كه در برخي مواضع نقل تفاوتهايي وجود داشته باشد. به اخبار داخلي و خارجي توجه وافر داشت . اگر همه اينها را در كنار ذكاوت امام بگذاريم خواهيم يافت كه چرا امام استعفاي دولت موقّت را به آساني پذيرفت و چرا در تنفيذ رأي مردم نسبت به رياست جمهوري بني صدر سخن خود را با اين عبارت آغاز كرد: من يك كلمه به آقاي بني صدر تذكّر مي دهم اين كلمه تذكّر براي همه است : حبّ الدنيا رأس كل خطيئه ... در اين سخن عمق شناخت امام از شخصيّت بني صدر نهفته است . و گويي تمام زندگي سياسي و رياست جمهوري او را در يك جمله خلاصه كرده است و از آينده او خبر مي دهد. با وجود اين شناخت به خاطر پايبندي به رأي ملّت و اصول );8 سياسي الهي خويش حكم او را تنفيذ مي نمايد تا قانون حرمت نهاده شود هر چند مردم در آينده مستبصر شوند و در تشخيص خود ترديد كرده و در رأي خويش تجديد نظر نمايند. اين گونه حركت نه نخستين اقدام حساب شدهء وي بود و نه

آخرين آن بلكه نظير همين برنامه و مهمتر از آن را در مورد تعيين رهبري پس از خويش به كار گرفت . نكته عبرت آموز در همه اين موارد موضع واحدي است كه هر باره برخي از افراد در برابر امام اتّخاذ كردند. زماني كه دولت موقّت استعفا كرد و امام با شناختي كه از افكار و آرمانهاي ايشان داشت و مي دانست كه جناح نهضت ملّي در تكرار همان صحنه كه مصدق براي كاشاني به وجود آورد تبحّر دارد. از اين روي استعفاي او را پذيرفت . نخستين نغمه اي كه از آنان و همگنان و هوادارانشان شنيده شد اين بود كه امام را كاناليزه كرده اند و نمي گذارند اطلاعات صحيح به امام برسد! درست در زماني كه امام در بيمارستان بستري بود اين جناح به جاي احوال پرسي اعلاميه كانال انحرافي امام ر به دست مردم دادند. كساني كه براي ملاقاتشان با امام هيچ مانعي در كار نبود و يا هر زماني كه خدمت امام مي رسيدند امام را در رابطه با مردم (و يا در حال ) مطالعه مي يافتند... به خصوص در زمان دولت موقت و حكومت ليبرالها و يا زمان بني صدر اكثراً وقت امام را به گله گذاري و شكايت از ديگران و اوضاع مي گرفتند م خ . دور دوّم اين اتّهام در زمان بني صدر سپري شد و آخرين بار اين سخن توسّط كساني به امام نسبت داده شد كه خود در همه مراحل قبل به نادرستي آن معتقد بودند و به حركت صحيح و آگاهانه امام ايمان داشتند. اين بار فرزند امام را به جعل

دستخّط امام متّهم نمودند و چنين وانمود كردند كه آن تصميم سرنوشت ساز در تصحيح خط رهبري معلول نا درستي اطلاعات امام از جريانه رابطه ه موضعگيري ه اعتصابها و عناصر نا سالم بيتي بوده است و گويا هرگز آن گزارشها را نديده اند كه امام دست بر محاسن گرفته و براي خاموش كردن آتشهاي افروخته شده در خواست آرامش و شكستن اعتصاب مي كند! امّا كسي به حرف او گوش نمي دهد. و امام در آن مجلس براي خويش آرزوي مرگ مي كند! آري اين آخرين اتّهام بود آخرين تير از دست خودي . امّ امام آن قلب بيدار با نگراني و دلواپسي براي آينده انقلاب در آخرين لحظه هاي عمر خويش راهي را رفت كه امكان مخدوش كردن آن با اين اتّهام اتّهامها ميسّر نيست . امام راهي را تشخيص داده بود كه بسياري از ديگران نيز قبلا به حقانيّت آن پي برده بودند ولي به احترام حرمت نظام و جايگاه رهبري دم فرو مي بستند نقش پدرانه و هدايتگرانهء امام براي همه جناحهاي معتقد به نظام در فرايند رهبري و مديريت نيروهاي انساني آن هم در وسعتي به گستردگي يك جامعه بلكه يك امّت ايجاد هماهنگي ميان سليقه ه افكار و منشهاي مختلف كاري بس پيچيده و دشوار است . در واقع اساس رهبري و قوام و پايداري و اقتدار آن به اين معنا بستگي دارد. بزرگترين تمايز رهبري نيروهاي انساني با مديريت مجموعه بازرگاني و صنعتي در اين نكته نهفته است كه در بسياري از مديريت هاي مالي و بازرگاني و... برنامه ريزي و كنترل و محاسبه نقش عمده را ايفا

مي كند در حالي كه رهبري نيروهاي انساني به صرف اين عناصر ميسّر نيست چرا كه نيروهاي انساني بر اساس طبيعت و خصلتهاي ذاتي خويش از آنجا كه مي انديشد تأثير مي گذارند و تأثير مي پذيرند همواره دستخوش تغييرات و تحولاّت روحي و فكري و آرماني هستند و عوامل دروني و بيروني بر آنان تأثير مي گذارد و گرايش هاي گوناگون و گاه متضاد در آنان رخ مي نمايد. در صورتي كه رهبري قادر به مهار اين امواج نباشد تشديد و اصطحكاك آنها مي تواند طوفاني عظيم بپا كند و موجوديت نظام و جامعه را تهديد نمايد. در جامعه تحت رهبري امام اگر از جناحهاي مختلف سياسي كه صبغه ديني نداشته و يا از صبغه ديني كم مايه اي بر خوردار بوده اند بگذريم همواره دو جناح و دو بينش وجود داشته كه هر دو به اصل نظام و رهبري معتقد بودند ولي به دلايل مختلف كه بررسي آن دلايل خود مجالي مستقل مي طلبد دو نوع منش سياسي رخ مي نموده كه در برخي شرايط و زمينه ه نوعي اصطكاك ميان آنها پديد مي آمده است . امام در اين ميان با حفظ استقلال فكري خود در عين تأثير ناپذيري از سليقه هاي مختلف و طيفي خاص همواره به گونه اي مشي مي نمود كه تعادل و موازنه ميان اين دو جناح مراعات بشود. اگر در صحنهء جامعه و ميدان سياست يك جناح به نوعي ناكامي مي رسيد امام در پس آن با نوعي دلجويي و همايت آن جناح را از دلسردي و يأس و قرار گرفتن در جرگهء بي تفاوتها و يا

مخالفان حفظ مي نمود. زماني كه جناح ديگر قدري پا از حريم خويش فراتر مي نهاد امام با تذكّر يا هوشداري آنان را به خود آورده و از افراط و تفريط بازشان مي داشت . اين سياست موجب مي گرديد كه هر دو جناح خود را تابع رهبري و حامي نظام بدانند و در مواقع حساس و سرنوشت ساز به ياري يكديگر برخيزند. به نيروهاي سنّتي توصيه مي كرد كه براي اداره جامعه نياز به بينشي حساستر و دقيق تر دارند و بايد عينيّت هاي جامعه و نيازهاي نظام و شرايط تاريخي را مدّ نظر قرار دهند و به نيروهاي جوان و پر حرارت هشدار مي داد كه مبادا در حلّ مشكلات و ارائه طرح ها و برنامه ها از اصول بايسته فقهي و ارزشهاي بنيادين مكتب فاصله بگيريد. از يكسو هشدار مي داد: اگر در صنف ما اختلاف پيدا بشود اين اختلاف به بازار هم كشيده مي شود به خيابان هم كشيده مي شود. براي اين كه شما هادي مردم هستيد مردم توجه دارند قهراً يك دسته دنبال شم يك دسته دنبال آن كسي كه با شما مخالف است (راه مي افتد). يك وقت مي بينيد كه در همه ايران يك اختلافي از ناحيه ما پيدا شده است ... من به شما عرض كنم : ما و شما نبايد خودمان را بازي بدهيم . اختلاف ريشه اش از حبّ نفس است ... و از سوي ديگر نصحيت مي كند: برادان ! ما امروز گرفتار تمام قدرتهاي شيطاني بشر هستيم . ما بايد توجه بكنيم به اينكه تكليف الهي ما در امروز كه همه به

ما حمله كردند چي است تمام اقشار ملّت از آنهايي كه در سطح كشور كار فرما هستند و در دست اندركاران دولتي هستند آنهايي كه قوهء قضايي به آنها محوّل است ... و ساير قشرهاي ملّت مكلف اند به اين كه اسلام را حفظ كنند مكلّفند به اين كه جمهوري اسلامي را حفظ كنند و اين تكليف تكليفي است كه از بزرگترين تكاليفي است كه اسلام دارد و آن حاصل نمي شود الاّ با تفاهم ... . آري امام آن رهبر الهي اكنون در ميان ما نيست و در بستر رضوان الهي غنوده است امّا پيامش آرامنش و راهش و ارزشهايي كه آفريد در دست ما به امانت باقي است . مجال ما در بررسي مديريت امام به پايان رسيد در حالي كه هنوز جرعه اي از آن آبشار نور ننوشيده ايم و سخنها و رازهاي ناگفته بسياري واقع است . اميد آنكه اين نگاه گذر سر آغاز نگرشي بايسته در شيوه هاي مديريت و رهبري امام باشد و اهل تحقيق با اين هدف به شناخت راه و شيوه آن رهبر موفّق تاريخ همّت گمارند. 1. نهج البلاغه فيض الاسلام نامهء 1553 2. همان مدرك 111 3. صحيفهء نور ج 165 2111343 4. همان مدرك 4 1342113 5. همان مدرك . 6. همان مدرك ج 1 185 51422 7. همان مدرك ج 1 228 مرداد 1356 8. همان مدرك ج 1 271 561019 9. سرگذشت هاي ويژه از زندگي حضرت امام خميني ج 1 72 73 مصاحبه با حجة الاسلام دعائي . 10. نهضتهاي اسلامي در صد ساله اخير شهيد مطهري 76 11. سرگذشت هاي

ويژه حضرت امام خميني ج 1 56 57 مصاحبه با حجة الاسلام محتشمي . 12. مجلّهء پاسدار اسلام شماره 28 سال سوم . مصاحبه با حجة الاسلام اسماعيل فردوسي پور. 13. صحيفهء نور ج 3 89 57818 14. همان مدرك 47 57816 15. همان مدرك ج 1 56 16. سورهء نساء آيهء 137 17. سورهء مائده آيهء 5 18. سورهء انفال آيهء 62 19. كشف الاسرار 224_ 223 20. سرگذشت هاي ويژه ... ج 172مصاحبه حجة الاسلام دعايي . 20مجلّه پيام انقلاب شمارهء 15 مصاحبه با حجة الله ابراهيم اميني . 21. سرگذشتهاي ويژه ... ج 1 86 مصاحبه حجة الاسلام حميد روحاني . 22. همان مدرك ج 4 148 23. صحيفه نور ج 11 257 581115 24. سرگذشتهاي ويژه ... ج 2 86_ 69 مصاحبه حجة الاسلام انصاري كرماني . 25. صحيفه نور ج 18 46 62428 26. همان مدرك ج 17 253 62221

دشمن شناسي امام

دشمن شناسي امام با استفاده از كلام امام و اسناد لانه جاسوسي ابعاد وجودي حضرت امام، سرشار از برجستگيها و خصايص ممتازي است كه هر يك به نوبه خود و به تنهايي كافي است تا از امام چهره اي استثنايي و سرآمد معرفي كند. يكي از اين ويژگيها، فراست و دقت فطري امام در شناخت دشمن و حربه ها و راهبردهاي اوست. در پرتو اين ويژگي است كه امام دشمن اصلي و خطر عمده را در مراحل مختلف حيات سياسي خويش باز شناخت و متناسب با آن به مقابله با توطئه ها و دسيسه هاي دشمن همت گماشت و در دام مشغوليت با مسائل حاشيه اي و فرعي و فراموشي

دشمن اصلي گرفتار نيامد و متقابلا تكيه گاهها و نقاط قابل اتكا و اعتماد و مراكز و منابع تامين نيرو و امكانات جبهه اسلام و انقلاب را در مقابله با دشمن بخوبي شناخت و از تمامي آن امكانات بدرستي سود جست. درك اهميت مسئله فرهنگ در معناي عام و گسترده آن و جايگاه عظيم جبهه فرهنگي در صحنه مبارزه همه جانبه حق و باطل بويژه در شرايط امروزين جهان از مصاديق بارز اين تيزبيني و دقت نظر ايشان است. از ميان گسترده مسائل فرهنگي، شناخت اهميت نقش دانشگاهها و قشر دانشگاهيان اعم از استادان و دانشجويان و به طور كلي حاملان و مسلحان به سلاح دانش و تخصص و صاحبان فكر و انديشه كه مغز متفكر جامعه را تشكيل مي دهند و در اين معنا طبعا در برگيرنده هر دو قلمرو حوزه و دانشگاه و روحاني و دانشگاهي است از برجستگي خاصي برخوردار است. امام در تدارك و آرايش نيروهاي جبهه انقلاب در مقابل استكبار، از يك سو شناخت دقيق و درستي از فرزندان و سربازان بالقوه و بالفعل انقلاب در اين قشر به دست مي دهد و از سوي ديگر لغزشگاهها و خطرات ناشي از نفوذ و سلطه دشمن از اين دريچه را بخوبي تشخيص مي دهد. در جاي جاي سخن امام، مسئله تامين و تربيت نيروي انساني خود يافته و داراي اعتماد به نفس و مسلح به دانش و تخصص و مبرا از خودخواهيها و نفس پرستيها به عنوان اصليترين عامل ايجاد، بسط، تداوم و صيانت انقلاب رخ مي نمايد. صراحت، تكرار و تاكيدات حضرت امام در اين زمينه تا به حدي است

كه لااقل در شرايط فعلي و براي اين نسل، نيازي به ارائه موارد و نمونه هاي آن نيست. از همين زاويه نگرش است كه اصولا امام مسئله دانشگاهها را حتي در بحراني ترين شرايط جنگ تحميلي، از اهم مسائل كشور معرفي مي نمايند و در تاريخ 19/9/64 خطاب به اعضاي شوراي عالي انقلاب فرهنگي مي فرمايند: "ما جنگ داريم، جنگ چيز مهمي نيست، حل مي شود. . . اما مسئله دانشگاه يك مسئله فوق العاده است. " در همين راستا، امام نسبت به راههاي نفوذ و شيوه ها و مكانيسمهاي تسلط دشمن بر دانشگاهها كه نهايتا به سلطه همه جانبه بر كشور مي انجامد، حساسيت و تيزبيني ويژه اي داشتند و مسئله اعزام دانشجو به خارج را از اين نقطه نظر مورد مداقه قرار دادند. ايشان در فرصتها و موارد متعدد اين نكته را يادآور مي شوند كه خارجيها و بيگانگان بنا ندارند جوانان و فرزندان ملتهاي مسلمان و جهان سوم را كه براي تحصيل به آنها رو مي آورند با دست پر برگردانند و به همين لحاظ نوعا نسبت به اصل اين سياست با نوعي ترديد نگريسته، تاكيد بر مراكز داخلي و بسط و توسعه آنها را به نحوي كه ما را از خارج بي نياز كند، مورد نظر داشته اند. به عنوان نمونه مي توان به موارد زير اشاره كرد. "جوان عزيز ما كه سرمايه ها ميهن هستند بايد بدانند كه رفتن به غرب و شرق براي آموختن علوم مختلف، آنان را از رسيدن به مقصود كه استقلال و آزادي است باز مي دارد و وابسته شان خواهد نمود. بايد به خود تلقين

كنيم كه در غرب هيچ خبري جز عقب نگه داشتن ما از قافله تمدن و تعالي نيست (1) " ". . . در خارج به جوانان ما درس اساسي نمي دهند. . . اين طرز تفكر كه غير از خارج در جاي ديگر نمي شود تحصيل كرد امري است باطل چرا كه با اينگونه تبليغات مي خواهند جوانان ما را به خارج بكشند و با تفكر خودشان به ايران برگردانند." (2) در موارد معدودي نيز كه با توجه به واقعيتها و ضرورتها، اساس اعزام دانشجو به خارج را نفي نفرموده اند، اصل نفي سلطه و بيگانه ستيزي و هوشياري در قبال دريچه هاي سلطه جويان را در اين مقوله دقيقا مورد عنايت قرار داده، اعزام دانشجو به كشورها و مراكزي كه قصد سلطه بر كشور ما را دارند منع نموده اند. ايشان مي فرمايند: "ما بايد فكري بكنيم كه جوانهاي ما در همين جا خوب تحصيل بكنند و بر فرض احتياجي به خارج رفتن باشد، به كشورهايي بروند كه استعماري نباشد و طمع اينكه ما تحت سلطه آنان باشيم نداشته باشند. . . استفاده از علوم و گرفتن آن از ديگران مانعي ندارد ولي بايد توجه داشت كه از جايي علوم را بگيريم كه نخواهند ما را منحرف كنند. " "دانشجويان متعهد را در كشورهايي كه صنايع بزرگ پيشرفته را دارند و استعمار و استثمارگر نيستند بفرستند و از فرستادن به امريكا و شوروي و كشورهايي كه در مسير اين دو قطب هستند احتراز كنند." (3) صحت و دقت مواضع امام در اين زمينه هنگامي روشنتر مي شود كه با مراجعه به اسناد لانه جاسوسي

نقطه نظرات دشمن و انتظارات امريكا، سمبل و سردمدار قدرتهاي استكباري و مصداق بارز قدرتهايي كه قصد سلطه بر كشور ما را دارند باز يابيم. اين اسناد كه به حق ارزشمندترين اطلاعات در بيان حقايق مربوط به روابط اين قدرت شيطاني با ملت ماست، و در استثنايي ترين وضعيت، در تاريخ روابط ديپلماتيك معاصر، به بركت حركت انقلابي - اسلامي دانشجويان مسلمان پيرو خط امام در اختيار ما قرار گرفته است، حاوي نكات و اطلاعات ارزنده اي در معرفي نقطه نظرهاي امريكا در قبال دانشجويان ايراني در امريكا به طور اخص و تحصيلات خارج كشور به طور اعم است و انتظارات و توقعات اين رژيم را درباره اين مقوله روشن مي سازد. بررسي كلي اين اسناد حاكي از آن است كه "سباقه تحصيلات در امريكا" يكي از كليديترين اطلاعاتي است كه از نظر تنظيم كنندگان اين اسناد مي تواند معرف علاقه و تمايل افراد ايراني به داشتن حسن رابطه با امريكا تلقي گردد. به طوري كه در آن قسمت از اسناد، كه به توصيف خصوصيات افراد يا بيان بيوگرافي اشخاص اختصاص دارد، تقريبا در مورد همه تحصيلكرده هاي امريكا، از سوابق تحصيلي و اقامت آنها در امريكا به عنوان يك خصوصيت مثبت و قابل اتكا و اطمينان در هت حفظ منافع آن كشور ياد شده است. به عنوان مثال در اسناد متعددي كه موضوع آن معرفي و شرح ملاقاتها و اقدامات يكي از سران دولت موقت است مكررا به موضوع تحصيلات و اقامه او در امريكا اشاره مي شود و اين موضوع حتي در معرفي بسيار خلاصه و پنج سطري كه از اين فرد به

عمل مي آيد، جاي ويژه و مهمي را به خود اختصاص مي دهد. به طوري كه هنگام معرفي اين فرد به عنوان سفير ايران در كشورهاي شمال اروپا، به رسم معمول ديپلماتيك، شرح مختصري از خصوصيات و ويژگيهاي اين مامور سياسي، از طرف سفارت امريكا در ايران تهيه و به سفارت امريكا در محل خدمت او ارسال مي شود تا ماموران سفارت امريكا در آن كشور شناخت لازم را درباره اين فرد داشته باشند. در اين گزارش مختصر پنج سطري كه همه خصوصيات و اطلاعات مورد نياز براي معرفي يك سياستمدار برجسته را دربرمي گيرد، يك سطر به سابقه تحصيل و سكونت او در امريكا اختصاص داده مي شود. (4) در يك مورد ديگر، سابقه سكونت يك وزير ايراني بعد از انقلاب اسلامي كه تحصيل كرده امريكا بوده است، به عنوان عامل تمايل او به برقراري رابطه تجاري ايران با امريكا ياد مي شود. به طوري كه در سند آمده است " (نام وزير) . . . او مدتها در امريكا به سر برده، روي اين حساب برقراري روابط بازرگاني بين دو كشور را تاييد خواهد كرد." (5) در يكي از اسناد، از سابقه آموزش بسياري از فعالين سياسي ايران در امريكا به عنوان عامل مساعد در خوش بيني امريكا نسبت به مناسبات مساعد بين دو كشور ياد مي شود. اگر به زمان تنظيم اين سند كه 27/12/57 يعني حدود يك ماه بعد از پيروزي انقلاب بوده است دقت نماييم متوجه مي شويم كه اين قدرت استكباري حتي بعد از پيروزي انقلاب اسلامي و نابودي رژيم دست نشانده اش در ايران، تا چه پايه چشم

اميد به دانشجويان ايراني تحصيلكرده در امريكا دوخته بوده است. متن سند بدين صورت است: "بدون شك بسياري از ايرانيان باهوش و فعالين سياسي در ايالات متحده آموزش ديده اند. ما تصور ميكنيم كه احتمالا به علت اين آموزش، مناسبات مساعدي بين ايالات متحده و ايران در پيش است" (6) در سندي ديگر ضمن شرح جريان ملاقات با يكي از وزراي ايران بعد از انقلاب و در شرايطي كه فضاي جامعه مملو از شعارها و موضعگيريهاي شديد ضد امريكايي بوده است، تنظيم كننده سند، از فضاي ملايم و بدون لفاظي حاكم بر مذاكرات بين كاردار امريكا و وزير ايراني با خرسندي ياد مي كند و آن را همان وضعيت مورد انتظار از يك تحصيل كرده امريكايي مي داند. "رويهم رفته مذاكرات در فضاي ملايم و بدون لفاظي صورت گرفت. چنانكه از يك اهل علم و سواد مي توان انتظار داشت و كسي كه در دانشگاههاي امريكا تحصيل كرده است. (7) به غير از اسنادي كه مستقيما به تحصيلكرده هاي ايراني در امريكا مربوط است، در يكي از اسناد، به مقامي عاليرتبه در دولت موقت اشاره مي شود و ضمن آن به سابقه هفده ساله تحصيل و سكونت او در آلمان استناد شده و تصريح مي شود كه آلمانها، چنين شخصي را به عنوان "آدم خودشان در تهران" (8) تلقي مي كنند. در همين سند اظهار نظر شده است كه آلمان با در اختيار داشتن يك ايراني تحصيلكرده آلمان در پست مهمي در دولت ايران اسلامي، از امتياز ويژه اي برخوردار است كه ديگر حكومتهاي خارجي از آن محروم اند. "شويس (مقام وزارت خارجه آلمان) احساس

مي كرد كه با در نظر گرفتن عدم محبوبيت ايالات متحده و انگليس در ايران در حال حاضر، پيوندهاي آلماني او (مقام ايراني تحصيلكرده آلمان) براي "بن" يك امتياز در سر و كار داشتن با تهران به شمار مي آيد كه حتي فرانسويها آن را ندارند." (9) اسناد فوق بيانگر توقع و انتظار بيگانگان از ايرانيان تحصيلكرده در آن كشورهاست. ما در سند ديگري، علاوه بر اين توقعات، تدارك و برنامه ريزي و عمق علاقه دشمنان در پذيرفتن هر چه بيشتر دانشجويان ايراني را شاهديم. به طوري كه در سال 1356 در همان حال كه امريكاييها در همه ابعاد به نحو بيسابقه اي بر ايران تسلط و سيطره داشته و تقريبا همه امور با هدايت آنها برنامه ريزي و پيگيري مي شده است و در همان زمان بنا بر آمارهاي غير رسمي، رقمي بين سي تا پنجاه هزار دانشجوي ايراني در امريكا مشغول تحصيل بوده اند، به عنوان يكي از محورهاي چندگانه در ترسيم خطوط اصلي سياست امريكا در ايران، سفارت امريكا در تهران به مقامات امريكايي توصيه مي كند كه با وزارت علوم ايران براي تحصيل هر چه بيشتر جوانان ايراني در امريكا همكاري به عمل آيد. ". . . با وزارت علوم دولت ايران همكاري كنيد تا جوانان ايراني بيشتري براي تحصيل در امريكا آماده شوند و به عمل آيند." (10) اهميت اين توصيه وقتي بهتر معلوم مي شود كه در سند ديگري مي خوانيم: در سال 1355، بيش از پنجاه دانشگاه آمريكايي با موسسات آموزشي ايران رابطه داشته اند. (11) براستي آمريكا چه انتظار و توقعي از دانشجويان ايراني در آمريكا دارد

كه در اوج تسلط همه جانبه بر ايران و در شرايطي كه چند ده هزار دانشجوي ايراني در آمريكا به سر مي برند و دانشگاههاي آمريكا بر دانشگاههاي داخلي ما نيز نظارت و نفوذ دارند، هنوز جذب دانشجويان ايراني به آمريكا در رديف اهداف و برنامه هاي درجه اول سفارت آن كشور در ايران قلمداد مي شود؟ محتواي اين اسناد كه خواست دروني و تمايل باطني آمريكا را در عريان ترين وجه آن به ما نشان مي دهد، بيانگر اين است كه امام با تيزبيني و هوش سياسي و فطرت سالم خود گويا دقيقا از قبل، اين تمايلات و انتظارات را دريافته و با آگاهي كامل از منويات دشمن به مقابله با آن برخاسته و به خنثي سازي آن همت گماشته است. باشد كه اين مشي امام، راهنما و راهبرد نظام و مسئولان جمهوري اسلامي در مواجهه با دشمن و مقابله با تهاجم فرهنگي غرب قرار گيرد و اظهارات و اقدامات خوشبينانه و ساده لوحانه بعضي از مسئولان و دست اندركاران را كه فكر مي كنند از طريق اعزام دانشجو به كشور امريكا و ديگر مراكزي كه تحت سيطره و نفوذ علمي و سياسي اين قدرت هستند مي توانيم از چنگال سلطه علمي و تكنولوژيك آنها رهايي يابيم، جاي خود را به تبعيت از رهنمودهاي امام بسپارد، و با غلبه روحيه خود باوري و اعتماد به نفس و از طريق تكيه و تاكيد بر مراكز داخلي و گسترش آنها دشمن را از دستيابي به آرزوهايش مايوس كنيم و در مواردي كه بناچار و ضرورتا بايد موقتا دانشجو به خارج اعزام نماييم، در انتخاب كشور محل

تحصيل دقت نماييم تا آنها را در كانونهاي فساد و توطئه عليه اسلام و انقلاب قرار ندهيم. پي نوشت ها: 1. از پيام حضرت امام (س) در 22 بهمن 1362 2. از بيانات حضرت امام (س) در ديدار با مسئولان دانشگاه آزاد اسلامي 24/4/64 3. از وصيتنامه حضرت امام (س) 4. اسناد لانه جاسوسي، شماره 10 اسناد صفحات 71 و 82 و 85 و 86 5. همان شماره (6-1) صفحه 273 6. همان شماره 28 صفحه 165 7. همان شماره 18 صفحه 100 8. همان شماره 18 صفحه 123 9. همان شماره 18 صفحه 124 10. همان شماره 1 تا 6 صفحه 71 11. همان شماره 8 صفحه 160

امام خميني منادي عزت مسلمين

امام خميني منادي عزت مسلمين چكيده: اصل عدم تحقير مهمترين اصل در روابط اجتماعي است و انسان زماني مي تواند به اين اصل مهم دست يابد كه خود را بشناسد و بداند همه در مقابل موجودي كه خير مطلق و خالق همه موجودات است، ضعيف بوده و وابسته به او هستند. در اين مقاله با توجه به آيات و روايات به اصل عزتمندي انسان پرداخته شده است؛ و با عنايت به آيه 139 سوره نساء كه مي فرمايد: همه عزّتها از آن خداست؛ حال، خداوند اين عزت را به هر كس كه بخواهد ارزاني مي كند؛ چنان كه در آيه 8 سوره منافقون افرادي كه به خاطر اتصال به منبع الهي داراي عزت شدند را معرفي مي كند و مي فرمايد: «لِلّهِ الْعِزَّةُ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِلْمُوءْمِنِينَ» و اگر كسي به اين مرحله رسيد داراي ويژگيهايي چون نترسيدن، محدود نبودن، اعتقاد كامل به هدف و براي

هميشه زنده بودن مي شود. و در زمان ما حضرت امام خميني«سلام الله عليه» با رسيدن به اين مرحله حقيقةً داراي اين ويژگيها شد و منادي عزت مسلمين در عصر حاضر گرديد. هر انساني از آن جهت كه انسان است داراي حقوقي مي باشد و در جامعه اي كه زندگي مي كند بايد اين حقوق به رسميت شناخته شود و از آنجا كه انسان مدني الطبع است، يعني به گونه اي خلق شده است كه حوائج خود را به كمك همنوعان خويش برآورده مي سازد، توجه به اين نكته يعني به رسميت شناخته شدن حقوق افراد در جامعه جدي تر مي شود؛ از طرفي وجود برخي نارساييهاي مادي و معنوي موجب مي شود عده اي موج سوار، خود را قيم بقيه دانسته و آنها را تحت فشار قرار دهند تا كارهاي آنها و سرنوشت آنها را آن گونه كه خود مي خواهند رقم بزنند؛ و از طرف ديگر به خاطر وجود همين نارساييها برخي حاضرند خود را تحت اختيار چنين انسانهايي قرار داده و تحت سيطره آنان قرار گيرند، در حالي كه شايد بتوان مدعي شد يكي از مهمترين مؤلفه هايي كه بشر به دنبال آن مي باشد مسأله داشتن آبرو، احترام و عزت در بين افراد جامعه است. اسلام به عنوان ديني كه منطبق با فطرت انساني است و به نداي دروني انسانها پاسخ مي دهد اين امر طبيعي را مورد امضا و تأكيد جدي قرار داده است به گونه اي كه در روابط اجتماعي اصل عدم تحقير را مطرح مي سازد؛ چرا كه لازمه رسيدن به اين نقطه يعني، احترام به حقوق ديگران

و داشتن آبرو در اجتماع مديون دو امر است: 1 هيچ انساني حق ندارد خود را تحقير كند، تا زمينه استعمار خويش را توسط ديگران فراهم سازد و براي رسيدن به برخي از امور خود را پيش ديگران تحقير نمايد و باعث تسلط ديگران بر خويش شود. 2 هيچ كسي حق ندارد ديگران را تحقير كند؛ در اين مسأله فرقي نيست كه طرف مقابل مسلمان باشد يا غير مسلمان، بلكه مهم اين است كه هر كس انسان است، بايد به حقوق او توجه شود. اين اصل عدم تحقير را در هر دو وجه آن در كلمات حضرت اميرالمؤمنين علي عليه السلام مي توان يافت؛ چرا كه از يك طرف مي فرمايد كسي حق ندارد خود را تحقير كند: «اكرم نفسك عن كل دنية و ان ساقتك الي الرغائب فانك لن تعتاض بماتبذل من نفسك عوضا و لا تكن عبد غيرك قد جعلك الله حرا.»(2)

نفس خويش را از هر پستي عزيزدار اگر چه تو را به آنچه مي خواهي برساند؛ بدرستي كه آنچه بدست مي آوري نمي تواند عوض آن عزت نفسي كه از دست مي دهي باشد؛ و بنده ديگري مباش كه خداوند تو را آزاد آفريده است. از طرف ديگر مي فرمايد كسي حق ندارد ديگران را تحقير كند: «و لا تكونّن عليهم سبعا ضاريا فانهم صنفان اما اخ لك في الدين او نظير لك في الخلق»(3)

مانند حيوان درنده بر آنان متاز بدرستي كه مردم دو دسته اند يا برادران ديني تو هستند يا مانند تو از حيث خلقت، انسان هستند. بنابراين اصل عدم تحقير مهمترين اصل در روابط اجتماعي است و انسان زماني

مي تواند به اين اصل مهم دست يابد كه خود را بشناسد و بداند همه در مقابل موجودي كه خير مطلق و خالق همه موجودات است ضعيف بوده و وابسته به او هستند و همان طور كه انسانها را ايجاد كرد و داراي سير نزولي بودند «انا لله»، دوباره به سوي او برخواهند گشت «اليه راجعون»(4)؛ پس بايد تنها به وي پاسخگو بود و تنها از وي دستور گرفت و خداوند بر همه چيز آگاه است؛ «وَ هُوَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ»(5) و نسبت به هر چيزي تواناست؛ «بكل شي ء قدير»(6) و همه عالم محتاج به او هستند و او از همه كس بي نياز است؛ «أَنْتُمُ الْفُقَراءُ إِلَي اللّهِ وَ اللّهُ هُوَ الْغَنِيُّ الْحَمِيدُ»(7)؛ و با رحمت واسعه خويش به هستي نظر دارد: «قُلْ لِمَنْ ما فِي السَّماواتِ وَ الأَْرْضِ قُلْ لِلّهِ كَتَبَ عَلي نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ»(8)

بگو آنچه در آسمان و زمين است از آن كيست؟ بگو از آن خداوندي است كه بر خويش رحمت و بخشايش را فرض و واجب كرد. زماني كه انسان اين رابطه اي كه بين او و خداوند متعال است را باور نمايد و در جهت استحكام آن بكوشد و هميشه به ذات اقدس الهي توجه داشته باشد به طور طبيعي همه چيز براي او در مقايسه با عظمت خداوند بزرگ، كم ارزش مي شود و تنها به او تمسك مي كند و تنها براي او خضوع مي كند، و وقتي به خداوند قادر، توكل نمايد، ديگر هيچ كس نمي ماند كه خود را در مقابل آنها خوار نمايد؛ و از طرف ديگر چون در مقابل چنين موجود با عظمتي

قرار مي گيرد خويش را فردي ضعيف و وابسته به او مي داند؛ ديگر جايي براي گردن فرازي و برخوردهاي قيم مآبانه نمي ماند؛ از اين رو نسبت به ديگران احترام قائل است؛ چرا كه خود و همه را در مقابل او مساوي مي داند؛ براي همين است كه هدف بعثت انبيا عبادت خداوند و اجتناب از طاغوت عنوان شده است: «وَ لَقَدْ بَعَثْنا فِي كُلِّ أُمَّةٍ رَسُولاً أَنِ اعْبُدُوا اللّهَ وَ اجْتَنِبُوا الطّاغُوتَ»(9)

در هر امتي رسولي را فرستاديم تا مردم را به عبادت خداوند و اجتناب از طاغوت دعوت نمايند. عبادت كردن خداوند، يعني، طي طريقي كه خداوند براي انسان در نظر گرفته است و انساني كه در اين مسير قرار مي گيرد رحمت الهي شامل او مي شود و در مسير نسيم رحمت الهي قرار مي گيرد و چنين انساني چون متصل به دريا مي شود خود نيز دريا مي شود از اين رو در قرآن كريم عزت را از آن خداوند مي داند. «الَّذِينَ يَتَّخِذُونَ الْكافِرِينَ أَوْلِياءَ مِنْ دُونِ الْمُوءْمِنِينَ أَيَبْتَغُونَ عِنْدَهُمُ الْعِزَّةَ فَإِنَ الْعِزَّةَ لِلّهِ جَمِيعاً»(10)

آن گروه كه كافران را دوست دارند نه مؤمنان را آيا نزد كافران عزت را مي طلبند؟! بدرستي كه عزت، همه نزد خداوند است. عزت يعني: قاهري كه مقهور نمي شود و غالبي كه مغلوب نمي شود، حقيقةً مختص به خداست و غير خداوند في نفسه ذليل است و هيچ چيزي را مالك نيست؛(11) حال خداوند اين عزت را به هر كس كه بخواهد ارزاني مي كند؛ «تُعِزُّ مَنْ تَشاءُ وَ تُذِلُّ مَنْ تَشاءُ»(12) هر كس را بخواهد عزيز مي كند و هر كس را بخواهد

ذليل مي كند. چون در ابتداي اين آيه مي فرمايد خداوند به هر كسي بخواهد ملك مي دهد و از هر كس بخواهد مي گيرد، مرحوم علامه طباطبائي رحمه الله از آن استفاده مي كند كه عزت از فروعات ملك است و چون ملك از آن خداوند است پس عزت نيز از آن خداوند است.(13)

آنگاه در آيه شريفه ديگري افرادي كه به خاطر اتصال به منبع الهي داراي عزت شدند را معرفي مي كند؛ «لِلّهِ الْعِزَّةُ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِلْمُوءْمِنِينَ»(14) عزت براي خداوند و براي رسولش و براي مؤمنين است. اگر كسي به اين مرحله رسيد داراي ويژگيهايي مي شود كه در ذيل به برخي از آنها اشاره مي كنيم:

1 نترسيدن با اتصال انسان به منبع لايزال الهي ديگر چيزي او را به هراس نخواهد افكند؛ «أَلا إِنَّ أَوْلِياءَ اللّهِ لا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ»(15) بدرستي كه اولياي الهي داراي خوف و ترس و نگراني نيستند. سرش آن است كه ذات اقدس الهي از هيچ كس واهمه ندارد و هيچ چيز خداوند را محزون نمي كند؛ براي اين كه همه در مقابل خداوند خوار و ذليل هستند. «الحمد لله الذي ليس له معادل يعادله و لا شبيه يشاكله و لا ظهير يعاضده قهر بعزته الاعزاء و خضع لعظمته العظماء و بلغ بقدرته ما يشاء»(16)

ستايش مخصوص خدايي است كه نه كسي مقابلش به خصومت برخيزد و نه شريكي كه مانندش باشد و نه معيني كه مددكار او باشد؛ عزيزان در مقابل عزتش همه مقهورند و بزرگان در پيشگاه عظمتش فروتن و خاضعند و قدرت كاملش به هر چه خواهد رساست. وقتي انساني به چنين

منبعي متصل باشد هرگز نخواهد ترسيد؛ زيرا همانگونه كه ذات اقدس الهي مقهور كسي واقع نمي شود چنين انساني نيز مقهور كسي واقع نخواهد شد و همانگونه كه همه در مقابل خداوند خاضع هستند در مقابل چنين انساني خضوع مي كنند و وقتي عوامل ترس يعني مقهور واقع شدن و... از بين رفت، ترس نيز از بين خواهد رفت. مرحوم علامه اميني رحمه الله در الغدير به هشت سند روايت مي كند وقتي حضرت اميرالمؤمنين علي بن ابيطالب عليه السلام در ليلة المبيت در جايگاه پيامبر خوابيد جبرئيل نزد سرش و ميكائيل در پايين پاي علي عليه السلام نشسته و مي گويند به به آفرين، خدا به تو بر فرشتگان افتخار و مباهات مي كند.(17)

بر اين اساس است كه حضرت امام رحمه الله در مقابل شرق و غرب ايستاد و هرگز واهمه نداشت و با آن همه فشارها و تحريمهايي كه عليه ايران بود حضرت امام خميني رحمه الله بدون ذره اي وحشت در مقابل آنها ايستاد و جالب آن كه خودش مي فرمايد: «والله تا حالا نترسيدم، آن روز هم كه مي بردنم آنها مي ترسيدند، من آنها را تسلي مي دادم كه نترسيد.»(18)

2 محدود نبودن از آنجا كه ذات اقدس الهي در مرزها نمي گنجد و پروردگار تمام عالميان است «رب العالمين»(19) چنين انساني كه خود را متصل به ذات اقدس الهي نمود و متصل به اين دريا شد هرگز محدود به مكان جغرافيايي خاص نيست و براي اين است كه نسبت به همه احساس مسؤوليت مي كند و نسبت به همه دل مي سوزاند؛ از اين رو پيامبر گرامي اسلام به مردم

ايران نامه مي نويسد، گرچه خود در جزيرة العرب است؛ پس مؤمن واقعي و مسلمان پيرو چنين پيامبري نمي تواند نسبت به ديگران بي تفاوت باشد؛ براي همين است كه اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السلام فرمودند: «من اصبح و لم يهتم بامور المسلمين فليس بمسلم»(20)

كسي كه صبح كند در حالي كه نسبت به امور مسلمانان بي اهميت باشد مسلمان نيست. زيرا چنين كسي خدايي نمي انديشد، در حالي كه رحمت الهي بر همه هستي گسترده شده است؛ «و رحمته وسعت كل شي ء»(21) پس انساني كه نسبت به مسلمانان ديگر بي تفاوت است يا حتي نسبت به ساير مردم بي تفاوت است، بهره اي از اسلام نبرده است؛ «من سمع رجلا ينادي يا للمسلمين و لم يجبه فليس بمسلم»(22)

اگر مسلماني، استغاثه كسي هر چند غيرمسلمان را بشنود و به آن پاسخ ندهد، مسلمان نيست. سرش آن است كه انسانيت محور اصلي تعليمات اسلامي است و اين اصل نبايد به فراموشي سپرده شود و همه انسانها بندگان خداوند هستند و در تاريخ اسلامي فراوان به چشم مي خورد كه ائمه طاهرين عليهم السلام در دستگيري از غير شيعه و غيرمسلمان كوتاهي نكردند؛ به عنوان نمونه زماني كه حضرت علي عليه السلام مي شنود خلخال از پاي زني غير مسلمان گرفته مي شود مي فرمايد: اگر مرد مسلمان به خاطر اين موضوع بميرد من او را سرزنش نمي كنم.(23) و حضرت امام قدس سره چون اجداد طاهرينش نسبت به امور مسلمانان و مردم جهان بي تفاوت نبود؛ به اين جهت از يك طرف با معرفي آمريكا به عنوان شيطان بزرگ، طاغوت زمان را به مسلمانان

معرفي مي كند و از سوي ديگر با اعلام روز جمعه آخر ماه مبارك رمضان هر سال به عنوان روز قدس، خود و ديگران را در سرنوشت مردم فلسطين شريك مي كند(24) تا مبادا اين كشور مسلمان به دست فراموشي سپرده شود و براي چنين انسانهايي منطقه جغرافيايي خاصي مطرح نيست، بلكه وطن آنها هر كجايي است كه مظلومي در آنجا محتاج به كمك و ياري است.

اين وطن مصر و عراق و شام نيستاين وطن شهريست كو را نام نيست

3 اعتقاد كامل به هدف از آنجا كه چنين انسانهايي تربيت شده مكتب اهل بيت عليهم السلام هستند و آنها نيز تربيت شده ذات اقدس الهي هستند(25) و به مقام يقين رسيده اند به آنچه مي گويند و به آنچه انجام مي دهند اعتقاد كامل دارند؛ از اين رو راهي را كه پيش گرفته اند ثابت قدم بوده و در اين راه از هيچ چيزي واهمه نداشته و عقب نشيني نمي كنند. توضيح: قرآن كريم اولياي خداوند و اولياي شيطان را معرفي مي كند و اولياي الهي را كساني مي داند كه دچار ترس و حزن نمي شوند؛ «أَلا إِنَّ أَوْلِياءَ اللّهِ لا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ»(26) آن گاه خصوصيت اولياي الهي را چنين معرفي مي كند:

«إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ وَ أَقامُوا الصَّلاةَ وَ آتَوُا الزَّكاةَ لَهُمْ أَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَ لا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ»(27) كساني كه ايمان آوردند و عمل صالح انجام دادند و اقامه نماز كرده و زكات مي دهند، براي آنها مزد و پاداشي نزد پروردگار است و داراي ترس و حزن نيستند. اما در مقابل،

اولياي شيطان دچار شك، ترديد و دو دلي خواهند شد؛ در نتيجه دچار وحشت و حزن مي شوند؛ يعني، سر عدم خوف اولياي الهي، اعتقاد و يقين آنهاست؛ اين مطلب با بيان مشخصات اولياي شيطان به خوبي روشن مي شود. قرآن كريم مي فرمايد: «إِنَّ الشَّياطِينَ لَيُوحُونَ إِلي أَوْلِيائِهِمْ»(28) شياطين به اولياي خويش وحي مي كنند. و وليّ شيطان را كساني معرفي مي كند كه دچار شك و دو دلي هستند: «وَ ما كانَ لَهُ عَلَيْهِمْ مِنْ سُلْطانٍ إِلاّ لِنَعْلَمَ مَنْ يُوءْمِنُ بِالآْخِرَةِ مِمَّنْ هُوَ مِنْها فِي شَكٍّ»(29)

شيطان بر مردمان تسلطي نداشت (بلكه از حرص دنيا پيرو او شدند) و شيطان را بر اين داشتيم تا به امتحان، آن كس كه به عالم قيامت ايمان آورد، از آن كس كه شك دارد معلوم گردانيم. پس هنگامي كه انساني دچار شك شود، شيطان بر او تسلط پيدا مي كند؛ از اين رو براي چنين انساني يك وسوسه كافي است تا به مسير شيطاني سوق پيدا كند؛ «يُوَسْوِسُ فِي صُدُورِ النّاسِ»(30) براي همين، شيطان در قيامت نسبت به پيروان خويش طلبكار است؛ «فَلا تَلُومُونِي وَ لُومُوا أَنْفُسَكُمْ»(31) مرا سرزنش نكنيد بلكه خود را سرزنش نماييد؛ پس از آنجا كه انسان دچار شك، با كوچكترين اشاره اي از مسير منحرف مي شود، وقتي در قيامت به اشتباه خويش پي مي برد و شيطان را مقصر انحراف خويش مي داند، شيطان او را سرزنش مي كند؛ چون دچار شك شد، اسير شيطان گرديد و گرنه انساني كه در مسير الهي گام بر دارد دچار شك نشده در نتيجه دچار دلهره و وسواس نشده و شيطان نيز بر او مسلط

نمي شود. بنابراين اگر كسي از اولياي الهي باشد دچار شك و ترديد نخواهد شد و به مسيري كه انتخاب نموده با اطمينان، به كمك و عنايت الهي اعتقاد كامل داشته و از آن عدول نخواهد كرد؛ از اين رو حضرت امام رحمه الله هرگز از راهي كه انتخاب كرد پشيمان نشد و هرگز تسليم فشارها نشد. مرحوم شهيد مطهري رحمه الله در اين باره مي گويد: «از قراري كه به من اطلاع داده اند چند روز پيش، كارتر به آيت الله خميني راجع به بختيار اخطار كرد، كه هر دو ابر قدرت بر روي اين دولت توافق دارند و شما حساب كار خودتان را بكنيد، اما اين مرد بزرگ اعتنايي به اين تهديد نكرد. «من كه قريب دوازده سال در خدمت اين مرد بزرگ تحصيل كرده ام باز وقتي كه در سفر اخير به پاريس به ملاقات و زيارت ايشان رفتم چيزهايي از روحيه او درك كردم كه نه فقط بر حيرت من بلكه بر ايمانم نيز اضافه كرد؛ وقتي برگشتم، دوستانم پرسيدند چه ديدي؟ گفتم چهار تا «آمَنَ» ديدم؛ «آمَنَ بهدفه» به هدفش ايمان دارد؛ دنيا اگر جمع بشود نمي تواند او را از هدفش منصرف كند. «آمن بسبيله» به راهي كه انتخاب كرده ايمان دارد؛ امكان ندارد بتوان او را از اين راه منصرف كرد؛ شبيه همان ايماني كه پيغمبر به هدفش و به راهش داشت. «آمن بقوله»؛ در ميان همه رفقا، دوستاني كه سراغ دارم احدي مثل ايشان به روحيه مردم ايران ايمان ندارد. و بالاخره از همه مهمتر «آمن بربّه»؛ در يك جلسه خصوصي ايشان به من گفت فلاني اين

ما نيستيم كه چنين مي كنيم، من دست خدا را به وضوح حس مي كنم.»(32)

آري انساني كه خويش را به خداوند فروخته باشد، «إِنَّ اللّهَ اشْتَري مِنَ الْمُوءْمِنِينَ أَنْفُسَهُمْ»(33) خداوند از مؤمنين نفسشان را مي خرد، ديگر از چيزي وحشت نخواهد داشت و هدفي را كه بر مي گزيند هدف الهي است؛ چرا كه خداوند مسير را به چنين انساني نشان خواهد داد؛ «وَ الَّذِينَ جاهَدُوا فِينا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنا»(34) هر كس در راه ما (خداوند) جهاد كند ما نيز راه را به او نشان خواهيم داد و مسيري را كه خداوند نشان دهد، ديگر انحرافي در آن نيست؛ پس ترديدي در آن نخواهد بود؛ از اين رو چنين انسانهايي نه تنها خود از مسيري كه انتخاب كردند بر نمي گردند، بلكه ديگران نيز به خاطر صلابت، جديت و اعتقاد راسخ آنها نيرو گرفته و به آن سمتي كه چنين انسانهايي مي روند سوق پيدا مي كنند؛ «وَ جَعَلْنا لَهُ نُوراً يَمْشِي بِهِ فِي النّاسِ»(35) براي او نوري است كه به وسيله آن بين مردم مي رود. و خاصيت نور اين است كه هم خود روشن است و هم اطراف خود را روشن مي كند. 4 براي هميشه زنده بودن از آنجا كه ذات اقدس الهي زمان بردار نيست و براي هميشه زنده است، «وَ تَوَكَّلْ عَلَي الْحَيِّ الَّذِي لا يَمُوتُ»؛(36) انساني كه خود را در مسير رحمت الهي قرار داد، زنده خواهد ماند و براي چنين انساني مرگ معنا ندارد؛ از اين رو حضرت اميرالمؤمنين علي بن ابيطالب عليه السلام مي فرمايد: «العلماء باقون ما بقي الدهر اعيانهم مفقودة و امثالهم في القلوب موجودة»(37)

علما زنده

هستند تا وقتي كه دهر و زمان است؛ گرچه بدنشان از دنيا مي رود و در ميان مردم نمي باشند، اما ياد آنها در دلها هميشه زنده است. به خاطر همين است كه كلامشان براي هميشه حجت است و آنها براي هميشه دليل راه مي باشند؛ از اين رو حضرت مي فرمايد: «نصب نفسه لله سبحانه في ارفع الامور من اصدار كل وارد عليه و تصير كل فرع الي اصله مصباح ظلماتٍ كشاف عشوات مفتاح مبهمات دفّاع معضلات دليل فلوات... فهو من معادن دينه و اوتاد ارضه»(38)

در برابر خداوند خود را به گونه اي تسليم كرد كه هر فرمان او را انجام مي دهد و هر فرعي را به اصلش باز مي گرداند؛ چراغ تاريكيها و روشن بخش تيرگيها، كليد درهاي بسته و برطرف كننده دشواريها و راهنماي گمراهان در بيابانهاي سرگرداني است؛ پس چنين انساني از گنجينه هاي آيين خدا و از اركان زمين است. براي همين، كلامشان هميشه نافذ و راهشان هميشه مستدام است. هنگامي كه خداوند چنين نعمتي را به انسانها ارزاني كند اگر آن نعمت را سبك بشمارند آن را بر مي دارد؛ زيرا خداوند با هيچ كس عهد اخوت نبسته است. «ذلِكَ بِأَنَّ اللّهَ لَمْ يَكُ مُغَيِّراً نِعْمَةً أَنْعَمَها عَلي قَوْمٍ حَتّي يُغَيِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِمْ»(39)

خداوند هيچ نعمتي را از قومي نمي گيرد مگر آن كه خودشان آن را از دست بدهند. و بي تفاوت بودن در مقابل چنين نعمتي از طرف ذات اقدس الهي بي پاسخ نخواهد ماند. «مَنْ يُبَدِّلْ نِعْمَةَ اللّهِ مِنْ بَعْدِ ما جاءَتْهُ فَإِنَّ اللّهَ شَدِيدُ الْعِقابِ»(40)

هر كس نعمت خدا را بعد از آن كه در اختيارش

قرار گرفت تغيير دهد بايد بداند كه خداوند در عقاب دادن شديد است. پس باشد كه با حفظ اين انقلاب اسلامي ميراث گرانقدر آن يار سفر كرده قدردان نعمت الهي باشيم.

1 - مدرس حوزه، محقق و نويسنده. 2 نهج البلاغه، نامه 31، نسخه معجم، ص 128. 3 همان، نامه 53، ص 137. 4 بقره / 156. 5 بقره / 29. 6 بقره / 20. 7 فاطر / 15. 8 انعام / 12. 9 بقره / 156. 10 نساء / 139. 11 علامه طباطبايي، الميزان في تفسير القرآن، نشر دار الكتب الاسلاميه، ج 17، ص 20. 12 آل عمران / 26. 13 علامه طباطبايي، پيشين، ج 5، ص 121. 14 منافقون / 8. 15 يونس / 62. 16 حاج شيخ عباس قمي، مفاتيح الجنان، دعاي افتتاح. 17 علامه اميني رحمه الله ، الغدير، نشر دار الكتب الاسلاميه، ج 2، ص 48. 18 امام خميني رحمه الله ، صحيفه نور، ج 1، ص 293. 19 حمد / 1. 20 كليني، اصول كافي، دار الكتب الاسلاميه، ج 2، ص 163، حديث 1. 21 حاج شيخ عباس قمي، پيشين، دعاي كميل. 22 پيشين، ص 164، حديث 5. 23 ابراهيم بن محمد ثقفي، الغارات، نشر مؤسسه دار الكتاب، ج 2، ص 328؛ (نهج خ 27). 24 امام خميني عليهاالسلام ، پيشين، ج 9، ص 267. 25 زيرا اهل بيت تربيت شده پيامبر صلي الله عليه و آله و پيامبر تربيت شده خداوند متعال است. ر.ك: شيخ طوسي، التهذيب، دار الكتب الاسلاميه، 1365، ج 9، ص 397. 26 يونس / 62. 27 بقره / 277. 28 انعام / 121. 29

سباء / 21. 30 ناس / 5. 31 ابراهيم / 22. 32 شهيد مرتضي مطهري، پيرامون انقلاب اسلامي، صدرا، چاپ نهم، 1373، صص 2221. 33 توبه / 111. 34 عنكبوت / 69. 35 انعام / 71. 36 فرقان / 58. 37 نهج البلاغه، پيشين، حكمت 147. 38 همان، خطبه 87. 39 انفال / 53. 40 بقره / 211. منابع مقاله:

مجله رواق انديشه، شماره 30، گلايري، علي؛

عدم تشريفات

عدم تشريفات از تكلفات دوري مي كردند امام از بسياري از تكلفاتي كه ساير مراجع داشتند، از قبيل رفت و آمد كردن دستبوسي، تعظيم و تكريم و در خانه را باز كردن دوري مي كردند. (1)

من ماشين نمي خواهم امام در نجف كه بودند يكي از ايرانيان ماشيني را از آلمان خاص ايشان خريده بود كه آقا با آن به حرم مشرف شوند و يا در ايام زيارتي به كربلا بروند آقا مي فرمودند: «من ماشين نمي خواهم.» وقتي او اصرار مي كرد كه من اين ماشين را به اسم شما و براي شما از آلمان آورده ام ولي امام به او فرمودند: «اگر مال من است من آن رامي فروشم و پولش را به طلبه ها مي دهم » او هم مي گفت كه نه شرط ما اين است كه شما اين را نفروشيد.ما به او گفتيم آقا مي فروشد به هر حال امام آن را نپذيرفتند. (2)

با دار و دسته راه نمي رفتند امام در رفت و آمدها و ديد و بازديدها هميشه تنها حركت مي كردند.ايشان با دار و دسته اي نمي رفتند و از راه انداختن اصحاب و عساكر و اطرافي متنفر بودند.آقاي شيخ حسن

صانعي نقل مي كرد، روزي در قم امام مي خواستند به ديدن يكي از علما بروند، لكن آدرس او را نداشتند و از من آدرس خواستند، من هر چه اصرار كردم كه به عنوان راهنمايي تا در آن منزل ايشان را همراهي كنم، نپذيرفتند. (3)

اجازه نمي دادند پشت سرشان راه برويم در سالهاي 1327 و 1328 وقتي كه امام در مسجد «سلماسي » قم تدريس مي كردند، مسير حركت ايشان از خانه به طرف محل درس شان با بنده يكي بود.چون منزل ما هم در نزديكي منزل امام بود.لذا بيشتر روزها ميان راه، با هم برخورد مي كرديم.امام وقتي صداي پاي ما را مي شنيدند با ما احوالپرسي مي كردند و به ما تكليف مي كردند كه پيشاپيش ايشان حركت كنيم و اجازه نمي دادند پشت سرشان حركت كنيم و هميشه هم به تنهايي از منزل به طرف مسجد سلماسي حركت مي كردند. (4)

حتي بعضي از مغازه دارها امام را نمي شناختند امام از حالتهايي كه براي ايشان تعين درست مي كرد بي اندازه متنفر بودند و جلوي آنها را هم مي گرفتند.اگر كسي به دنبال يا همراه ايشان راه مي رفت.بر مي گشتند و او را از اين كار منع مي كردند....امام اينقدر در اين جهت جديت كرده بودند كه برخي از صاحبان مغازه هاي اطراف منزلشان سيماي ايشان را به درستي نمي شناختند. (5)

آقايان بفرمايند بروند از خصايص امام اين بود كه هرگز دوست نداشتند در معابر عمومي طوري ظاهر شوند كه عده اي دور و بر ايشان را بگيرند.تا آنجا كه ممكن بود سؤالات طلبه ها را در خانه شان جواب مي

دادند.وقتي كه از كلاس درس خارج مي شدند، مسير خلوتي را كه عمدتا كوچه هاي منتهي به منزل بود، انتخاب مي كردند و به منزل مي آمدند.بارها ديده مي شد كه بعد از درس عده اي از آقايان كه دوست داشتند همراه امام حركت كنند، به دنبال ايشان راه مي افتادند.اما وقتي امام متوجه حضور آقايان مي شدند مي ايستادند و مي گفتند: «آقايان بفرمايند بروند» . (6)

جرات دخالت نداريم آقاي سيد علي شاهرودي پسر مرحوم آيت الله شاهرودي (اعلي الله مقامه) نقل مي كرد روزي در حرم مطهر حضرت علي (ع) ديدم امام در ميان جمعيت انبوه در هم پيچيده مي شوند و هر لحظه خطر آن است كه زير دست و پا بيفتند. اتفاقا در همان لحظه ها دو نفر نيز به عنوان همراه در پشت سر امام بودند.آقاي شاهرودي به آن دو نفر اعتراض كرد كه چرا ايستاده ايد؟ منتظريد امام براي شما راه باز كند؟ پاسخ دادند ما جرات دخالت نداريم.آقا اجازه راه باز كردن به ما نمي دهند.سيد علي شاهرودي عصباني مي شود عبا را به گوشه اي مي اندازد و جلو مي رود و با سلام و صلوات مردم را از سر راه امام كنار مي زند.اما امام مرتب دست به پشت او مي زدند و او را از اين كار منع مي كردند. (7)

به مردم فشار نياوريد در نجف يك وقت خبر رسيد كه گروهي از ايران به دستور شاه آمده اند تا امام را ترور كنند - اواخر سال 46 و اوايل سال 47- ما احساس وظيفه شرعي كرديم كه بايد امام محافظت بشوند و بر اين

اساس حدود هفت - هشت نفر از برادران تصميم گرفتيم هر شب همراه امام به حرم برويم، همين طور موقعي كه مي روند درس حاضر باشيم.شب اول امام كه آمدند به طرف حرم، ما هم به دنبال ايشان حركت كرديم، چند قدمي كه راه رفتيم، سر كوچه رسيديم.امام برگشتند و فرمودند كه برگرديد.البته آن شب ما يك مقدار خودمان را عقب كشيديم، و امام رفتند، اما بعد پيغام داديم به امام كه ما احساس وظيفه شرعي مي كنيم، شما چه مايل باشيد چه مايل نباشيد ما چون واجب مي دانيم بر خودمان، دنبال شما خواهيم آمد و اين مساله را ادامه داديم.در شبهايي كه حرم بسيار شلوغ مي شد، ايرانيهايي كه مي آمدند براي زيارت هجوم مي آوردند دست امام را ببوسند و احيانا امام در فشار جمعيت قرار مي گرفتند، در آنجا ما مي آمديم كه يك مقداري راه را باز كنيم.بارها شد كه امام در همان ميان جمعيت مي فرمودند: «فشار نياوريد به مردم، و ما را كنار مي زدند كه مردم آزاد باشند، و به مردم بي احترامي نشود» . (8)

من تنها بايد اينجا بروم روزي قرار بود امام در نجف به منزل يكي از بزرگان بروند.بعضي از طلاب كه متوجه موضوع شدند به قصد مشايعت ايشان اطراف منزل ايشان تجمع كردند.وقتي امام از منزل بيرون آمدند طلبه ها در خدمت ايشان و همراهشان حركت كردند.امام متوجه شدند ولي چيزي نگفتند تا وقتي كه به در منزل آن آقا رسيدند و در باز شد.بلافاصله وارد شدند و خودشان در را بستند كه معناي آن اين بود كه آقايان بروند من تنها بايد

اينجا بروم.طلبه ها همه مراجعت كردند، در حالي كه از اين برخورد امام يك درس اخلاقي هم فرا گرفته بودند. (9)

هيچ كس حق ندارد با من از مدرسه بيرون بيايد در سال 1348 كه به ده هزار زوار ايراني پس از زيارت حج، ويزاي عراق داده بودند، جمعيت انبوهي از زوار در نماز جماعت امام در مدرسه بروجردي نجف شركت كردند و پس از پايان نماز مي خواستند در خيابانها با سلام و صلوات امام را همراهي و بدرقه نمايند. اما امام هر شب بعد از نماز وقتي مي خواستند از مدرسه بيرون بروند دستور مي دادند كه به مردم اعلام كنيد هيچ كس حق ندارد با من از مدرسه بيرون بيايد.لذا زوار در مدرسه مكث مي كردند تا وقتي امام دور مي شدند بتدريج خارج مي شدند.ايشان در شرايطي زوار ايراني را از حركت پشت سر خود بر حذر مي داشتند كه در عراق سخت تنها و بي ياور بودند. (10)

دوست ندارم شخصيت شما كوچك شود يادم مي آيد هنگام رفتن به حرم، در اواسط راه و در كوچه به امام برخورد كرديم و چون دوست داشتيم كه همراه ايشان باشيم، لذا پشت سر آقا به طرف حرم مطهر حركت كرديم.امام وقتي متوجه حضور ما شدند، ايستادند و فرمودند: «آقايان فرمايشي دارند؟» گفتيم: «نه! عرضي نداريم، فقط دوست داريم كه همراه شما باشيم و از اين كار لذت مي بريم.» ايشان فرمودند: «شكر الله سعيكم.من از اين كار شما تشكر مي كنم، شما آقا هستيد، طلبه هستيد، محترم هستيد، من دوست ندارم كه شخصيت شما با حركت كردن به دنبال من كوچك شود» .

(11)

حتي اشاره اي هم نمي كردند امام خيلي حسيني بودند در ايام محرم كه به كربلا مشرف مي شدند هر روز در حرم حضرت سيد الشهدا زيارت عاشورا را با صد سلام و صد لعن مي خواندند اين كار، گاهي يك ساعت و نيم طول مي كشيد ولي امام با آن سن زيادي كه داشتند و در اين اوقات هم حرم خيلي شلوغ بود (بخصوص بالاي سر حضرت كه امام مي نشستند) ميان مردمي كه مرتب از روي شانه و اطرافشان رد مي شدند مي نشستند و اصلا حاضر نبودند حتي ما به اشاره به كسي بگوييم كه مواظب ايشان باشند تا متوجه مي شدند بر مي گشتندو به من مي گفتند تو نمي خواهي من زيارت كنم! ايشان هيچوقت كنار ديوار نمي نشستند كه مثل بعضي هم از رفت و آمدها به دور باشند و هم به دليل سن و خستگي يك و نيم ساعته بخواهند به ديوار تكيه كنند.گاهي مي ديدم امام به سجده مي رفتند و بعضي از اين عربها كه رد مي شدند درست پايشان را روي دست ايشان مي گذاشتند.من نگاه مي كردم مي ديدم قرمز شده است ولي امام هيچ چيز نمي گفتند، حتي اشاره اي هم نمي كردند. (12)

بياييد جلو، جا مي شود امام در مسجد سلماسي كه درس مي فرمودند پاي درس ايشان شاگردان زيادي مي آمدند و جا نبود.هر چه به آقا عرض مي كرديم كه اينجا تنگ است، يك جاي ديگر تشريف ببريد قبول نمي كردند.نظر آقايان ديگر هم اين بود، نه اينكه ما مي خواستيم ترويج و تبليغ ايشان را بكنيم.امام مي فرمودند: «بياييد

جلو كم كم جا مي شود.» جمعيت حتي روي سكوهاي مسجد مي نشستند و امام هم منبر مي رفتند و با آن كثرت جمعيت درس مي گفتند، تا اينكه آقاي شيخ نصر الله خلخالي كه از ياران امام بود ايشان را با التماس جهت تدريس به مسجد اعظم بردند. امام حاضر نبودند در جاهايي كه مثلا نمايش قدرت ايشان باشد حاضر بشوند. (13)

در مقابل رسول الله چه جوابي داريم؟ در نجف بعضيها خيال داشتند روشي اتخاذ كنند به عنوان ملاحظه سلسله مراتب مراجع عاليقدر شيعه تا به اين بهانه موقعيت و حيثيت اجتماعي امام را ناديده بگيرند.اين امر به دوستان خيلي گران آمد.بنده با دو نفر مامور شديم از طرف كليه دوستان خدمت امام برسيم و عرض كنيم كه چنين مطلبي است.من چون در صحبت كردن صريحتر بودم به امام عرض كردم كه هر محيطي آداب و رسومي دارد و ظاهرا مراعات رسوم اشكال شرعي نداشته باشد.و موقعيت حضرتعالي طوري است كه شما براي عامه مسلمين هستيد و اين موقعيت بايد براي اسلام حفظ شود و آقايان با آن برنامه اي كه دارند مي خواهند اين موقعيت شما را ناديده بگيرند.يا خداي نخواسته به خيال خودشان هتك حرمت شما كنند، لذا ما از شما خواهش مي كنيم بر اساس آداب و رسوم حاكم در اين محيط، برنامه آقايان را نپذيرفتند.سخنان ما كه تمام شد ايشان يك قصه اي نقل كردند كه ما در مقابل عظمت روحي ايشان احساس حقارت و شرمساري كرديم.امام فرمودند: «در گذشته كه برق نبود و كوچه ها تاريك بود يكي از آقايان به جايي مي رفت و طبق مرسوم شخصي هم

جلوي ايشان فانوس به دست گرفته بود.او اتفاقا عازم مجلسي بود كه يك آقاي ديگري هم عازم آن مجلس بود.در راه كه برخورد كردند، اين آقا يك مقدار از آن ديگري فاصله گرفت تا معلوم شود كه ايشان يك تشكيلات جدا و يك فانوس كش مخصوصي دارد و مي خواست كه موقعيتش شناخته شود.» امام پس از نقل اين داستان فرمودند: «اگر روز قيامت ما را در محضر رسول الله (ص) به صف وا دارند و از اين چيزها از ما سؤال كنند، آيا آقايان براي اين سؤال، جوابي در نظر گرفته اند كه مثلا اين جلوتر باشد آن عقب تر باشد، اين زودتر باشد آن ديرتر باشد؟ اين اعتباراتي كه آقايان در نظر مي گيرند اگر در آن صف، حضرت رسول (ص) از ما سؤال كردند آيا جوابي داريم بگوييم؟» سپس فرمودند: «به آن برنامه اي كه آنها تهيه كرده اند عمل كنيد. (14)

مردم از من محافظت مي كنند مشكل بسيار بزرگي روزهاي اول اقامت امام در قم از نظر حفاظت و امنيت ايشان وجود داشت و آن اين بود كه امام مانع مي شدند پاسداران با اسلحه دنبال ايشان باشند.هميشه مي فرمودند: «من مامور مسلح نمي خواهم.» امام شبها به منزل فضلا و خانواده هاي شهدا مي رفتند و مردم قم هم به مجرد اينكه مي شنيدند امام از كوچه يا خياباني عبور مي كنند همگي از خانه ها بيرون مي ريختند و دور ماشين امام جمع مي شدند.حتي روي سقف ماشين سوار مي شدند تا جايي كه راننده نمي دانست كجا مي رود و در عين حال امام مي فرمودند: «كسي دنبال

من نيايد، مردم از من محافظت مي كنند» . (15)

تشك را كنار زدند امام در ايام تابستان بعضي از سالها كه حوزه علميه قم تعطيل بود به محلات تشريف مي بردند و در مسجد جامع شهر قبل از غروب و در ماه مبارك رمضان درس اخلاق مي گفتند.روزي امام براي درس گفتن وارد مسجد شده و متوجه شده كه آن روز تشكي براي ايشان انداخته اند.فورا آن را كنار زدند و مثل ساير مردم روي زيلوي مسجد نشستند. (16)

ايشان همينجوري تشريف آورد؟ بعد از انقلاب خانم خبرنگاري از لندن به قم آمده بود و چون مرا از آن موقع كه در لندن بودم مي شناخت، به منزل ما آمد و به من متوسل شد تا مصاحبه اي با امام براي او ترتيب دهم.من با مرحوم آقاي اشراقي تلفني صحبت كردم كه اين خانم سؤالات زيادي دارد و دلش مي خواهد مسايلي را از امام بپرسد.ايشان موافقت نفرمودند.شبي امام به منزل من تشريف آوردند و تصادفا آن خبرنگار هم آنجا بود.وقتي امام تشريف آوردند تمام مسايل او حل شد و گفت: عجب ايشان همين جوري تشريف آوردند اينجا؟ ! گفتم بله ايشان به خانه طلبه هم تشريف مي برند.گفت: همان شخصي كه اين همه سر و صدا كرده است، بدون تشريفات برخاست و به اينجا آمد؟ او كه قبلا تشريفات سلطنتي را ديده بود، ارادت فراواني به امام پيدا كرد. (17)

راضي نيستم براي من صلوات بفرستيد امام در بعضي از سالها، تابستان به محلات تشريف مي آوردند.تابستان سال 1325 كه به محلات آمدند.علماي شهر كه به امام اخلاص داشتند از ايشان درخواست كردند كه مسجدي در

اختيارشان بگذارند تا مردم از وجودشان بهره ببرند.فرمودند مرا به حال خود بگذاريد.و به كار خودتان مشغول باشيد و نپذيرفتند.پس از چند روزي كه از ماه رمضان گذشت، عده اي گفتند حالا كه شما جماعت را نپذيرفتيد حداقل يك جلسه اي باشد كه بعضيها از محضرتان استفاده بكنند.بالاخره بعد از صحبتها امام آن جلسه را پذيرفتند و اين جلسه در روزهاي ماه رمضان ساعت پنج بعد از ظهر در مسجدي كه در مركز شهر بود بر پا مي شد و امام پاي يك ستوني روي زمين مي نشستند و جمعيت دور ايشان مي نشست.در اين جلسه دو نكته قابل توجه ديده ام كه از خاطرم محو نمي شود.يكي اينكه روز اول علما و روحانيون آمدند شركت كردند و امام بعد از جلسه به آنها فرمودند كه اگر چنانچه شما بخواهيد شركت بكنيد من اين جلسه را تعطيل مي كنم، شما بايد مقامتان در اجتماع محفوظ باشد.نكته دوم اين بود كه، مرسوم بود اگر كسي از روحانيون داخل مي شد به احترامش كسي مي گفت صلوات بفرستيد.و در اينجا هم شخصي بود كه وقتي امام وارد مسجد مي شدند جمعيت را به ذكر صلوات دعوت مي كرد.روز اول كه اين صلوات را فرستادند، پس از اتمام جلسه امام آن شخص را خواستند و فرمودند: «شما اين صلواتي را كه مي فرستيد منظورتان ورود من است يا آنكه اين صلوات براي رسول بزرگوار اسلام است؟ اگر براي رسول اكرم (ص) صلوات مي فرستيد، اين صلوات را يك وقت ديگري بفرستيد و اگر چنانچه براي من است كه وارد مسجد مي شوم من راضي نيستم!» از آن جلسه

يك نكته اي در نظرم هست كه امام با زبان بسيار ساده فرمودند: «برادران مسلمان و عزيز، شما كه يك كت و شلوار فاستوني پيدا كرده ايد و مي پوشيد و با يك كت و شلوار حالتان تغيير مي كند، يك غروري پيدا مي كنيد، فكر نكرده ايد كه اين فاستوني پشمي از كجا تهيه شده؟ آيا مواد اين پشم همان پشم نيست كه كمر گوسفندي را پوشانده بود؟ قبل از اين گوسفند همين پشم را داشت و غروري هم نداشت و حالا كه همان پشم رشته شد و رنگ شد، آمد كت و شلوار شد، يك مرتبه حال شما را تغيير داده است.اين چه بدبختي است كه ما به چنين چيزهاي بي اساس دل خود را خوش بكنيم؟» (18)

هر جايي خالي بود مي نشستند امام در نجف به هر مجلسي كه وارد مي شدند هر جاي خالي بود همانجا مي نشستند.در حالي كه معمولا فضلا و آيت الله ها در يك صف مي نشستند.هر چه هم به ايشان تعارف مي كردند اعتنا نمي كردند كه مثل بعضيها جاي ديگران را به خاطر نشستن خود تنگتر كنند.امام گاهي طول مجلس فاتحه اي را در سالن مسجد طي مي كردند كه بروند و در جايي كه خالي است بنشينند.تا مي نشستند بلافاصله قرآن مي خواندند و بعد با اطرافيان احوالپرسي مي كردند و سپس بر مي خاستند و به منزل مي رفتند. (19)

خودشان اتاقشان را تميز مي كردند امام از وقتي كه وارد پاريس شدند خودشان عهده دار تميز كردن اتاق محل مسكوني خود شده بودند و هر چه به ايشان اصرار مي شد اجازه بدهند

ديگران اين كار را بكنند، چنين اجازه اي نمي دادند.ايشان در روزهاي اقامتشان در نوفل لوشاتو مثل هميشه زندگي ساده و بي پيرايه اي داشتند و علي رغم اين كه خبرنگاران پر تيراژترين نشريات جهان براي گفتگو با ايشان رقابت سختي با يكديگر داشتند و تصاوير امام را در صفحات اول نشرياتشان چاپ مي كردند، اما ايشان در روش زندگي خودشان هيچ تغييري ندادند و همچنان به دور از تشريفات بودند. (20)

مگر مي خواهند كوروش را وارد ايران كنند؟ روزي از كميته استقبال از تهران به پاريس زنگ زدند.من مسؤول دفتر و تلفن امام بودم.تلفن كننده شهيد مظلوم دكتر بهشتي بود كه مي گفت براي ورود امام برنامه هايي تنظيم شده، به عرض امام برسانيد كه فرودگاه را فرش مي كنيم، چراغاني مي كنيم، فاصله فرودگاه تا بهشت زهرا را با هلي كوپتر مي رويم و...وقتي خدمت امام مطالب را عرض كردم پس از استماع دقيق كه عادت هميشگي ايشان بود كه سخن طرف مقابل را به دقت گوش كنند و آنگاه جواب گويند، با همان قاطعيت و صراحت خاص خود فرمودند: «برو به آقايان بگو مگر مي خواهند كوروش را وارد ايران كنند! ابدا اين كارها لازم نيست يك طلبه از ايران خارج شده و همان طلبه به ايران باز مي گردد.من مي خواهم در ميان امتم باشم و همراه آنان بروم ولو پايمال بشوم » . (21)

اينها چه مي كنند؟ از طرف ارتش به جماران آمدند تا جايي را براي فرود هلي كوپتر فراهم آورند كه اگر يك وقتي مساله اي و يا حادثه اي رخ داد امام را بدون درنگ بتوانند از

اين مكان به جاي ديگري انتقال دهند. تا امام متوجه صداي ماشينهايي كه سطح زميني را در نزديكي منزل ايشان تسطيح مي كردند شدند، بلافاصله پرسيدند: «اينها چه مي كنند؟» جواب داده شد، زميني را صاف مي كنند تا هلي كوپتر به راحتي بتواند در آنجا بنشيند.فرمودند: «اين كار براي چيست و چه كسي گفته است؟» به نظر اطرافيان آمده بود كه شايد من اين كار را كرده ام.گفتم كه اين كار به من ارتباطي ندارد و مربوط به برادران ارتش است - آن روز هم يادم هست كه نماينده امام در ارتش آقاي خامنه اي بودند - امام ايشان را خواستند و فرمودند: «من راضي نيستم يك چنين كاري صورت گيرد و بدانيد هر شرايطي در اينجا پيش بيايد به هيچ جا نخواهم رفت و اگر بناي اين كار بر اين است كه من راضي باشم به هيچ وجه راضي نيستم.» اين تذكر امام باعث شد كه بلافاصله آن زمين را به همان حال گذاشتند. (22)

براي من تشريفات نگذاريد ملاقاتهاي مسؤولين و شخصيتها با امام در يك اتاق كوچك سه در چهار انجام مي شد و كسي از محتواي حرفهاي رد و بدل شده اطلاعي نداشت.بارها مردم تقاضا كرده بودند كه ملاقاتهاي خصوصي امام با شخصيتهاي سياسي و بعضا جهاني را جهت حفظ در تاريخ ضبط و فيلمبرداري كنيم اما مي دانستيم كه امام در اين امور مانع ما مي شوند و راضي به نصب دوربين فيلمبرداري در اتاقشان نيستند و اين كار را تشريفات مي دانند.حدود يك سال در مورد اين قضيه با ايشان صحبت كردم تا اينكه پذيرفتند اين كار صورت بگيرد.در

يك فرصت دو، سه روزه كه امام ملاقات نداشتند با همكاري برادران صدا و سيما وسايل فيلمبرداري را در اتاق ايشان نصب كرديم.يك روز صبح كه امام طبق روال قبلي جهت ملاقات وارد اين اتاق شدند تا چشمشان به سقف افتاد و وسايل فيلمبرداري از جمله چند پروژكتور را كه به سقف نصب شده بود ديدند ناراحت شده و فرمودند: «همين امروز اين وسايل را از اتاق من جمع كنيد و براي من در اين آخر عمري تشريفات نگذاريد من احتياج به اين كارها ندارم.» و ما مجبور شديم بلافاصله از برادران سيما بخواهيم كه وسايلشان را جمع كرده و ببرند.وقتي وسايل جمع آوري شد آثار كندن و جوشكاري پروژكتورها در سقف باقي مانده بود.مي خواستيم سقف را رنگ بزنيم، گفتيم ممكن است امام اشكال بگيرند كه به چه مناسبت خراب كرديد كه حالا مي خواهيد اصلاح بكنيد لذا از ايشان سؤال كردم كه آيا اجازه مي دهيد كه جاي اين جوشكاريها را رنگ بزنيم فرمودند: «احتياجي نيست » آثار اين وسايل هنوز هم بر سقف اين اتاق قابل مشاهده است. (23) پي نوشت ها: 1.حجة الاسلام و المسلمين صادق احسان بخش. 2.حجة الاسلام و المسلمين فرقاني. 3.حجة الاسلام و المسلمين حميد روحاني - سرگذشتهاي ويژه از زندگي امام خميني - ج 1. 4.حجة الاسلام و المسلمين غيوري - اطلاعات هفتگي - ش 2442. 5.حجة الاسلام و المسلمين سيد محمد موسوي خوئيني ها - حوزه - ش 37 و 38. 6.حجة الاسلام و المسلمين عبد العلي قرهي. 7.حجة الاسلام و المسلمين سيد حميد روحاني. 8.حجة الاسلام و المسلمين محتشمي - سرگذشتهاي ويژه از زندگي امام

خميني - ج 1. 9.آيت الله قديري - ويژه نامه روزنامه جمهوري اسلامي - خرداد 70. 10.حجة الاسلام و المسلمين سيد حميد روحاني - سرگذشتهاي ويژه از زندگي امام خميني - ج 1. 11.حجة الاسلام و المسلمين سيد حميد روحاني - سرگذشتهاي ويژه از زندگي امام خميني - ج 6. 12.حجة الاسلام و المسلمين فرقاني. 13.حجة الاسلام و المسلمين عبد العلي قرهي - سرگذشتهاي ويژه از زندگي امام خميني - ج 6. 14.حجة الاسلام و المسلمين كريمي - پاسدار اسلام - ش 8. 15.حجة الاسلام و المسلمين انصاري كرماني - ماخذ پيشين - ج 2. 16.حجة الاسلام و المسلمين توسلي - ماخذ پيشين - جلد 2. 17.حجة الاسلام و المسلمين احمد صابري همداني - پا به پاي آفتاب - ج 3- ص 276. 18.حجة الاسلام و المسلمين سروش محلاتي - روزنامه جمهوري اسلامي - ويژه اربعين امام - 7/6/68. 19.حجة الاسلام و المسلمين فرقاني. 20.خبرنگار اعزامي روزنامه اطلاعات به نوفل لوشاتو در سال 57- روزنامه اطلاعات - 14/11/71. 21.حجة الاسلام و المسلمين فردوسي پور - روزنامه كيهان 14/4/68. 22.حجة الاسلام و المسلمين امام جماراني - روزنامه جمهوري اسلامي - ويژه اربعين 68. 23.حجة الاسلام و المسلمين انصاري كرماني - روزنامه رسالت - 9/3/72. منابع مقاله:

برداشتهايي از سيره امام خميني (س)، ج 2، رجائي، غلامعلي ؛

"امام خميني سياستمداري بزرگ و بزرگ سياستمدار"

"امام خميني سياستمداري بزرگ و بزرگ سياستمدار" از بعد سياسي امام خميني يك شخصيت بي نظيري بود كه دوست و دشمن بر آن اذعان داشتند. عنوانهايي نظير تئوريسين بزرگ، صاحب نظر برجسته، تحليل گر سياسي فوق العاده، استراتژيست بلند پايه، آينده نگري قوي، جهان بين منحصر به فرد، داراي دكترين

عالي و پيچيده، ژرف نگر، غير قابل پيش بيني و داراي پيچيدگي بسيار دور بخشي از عنوانهايي بود كه شخصيتهاي جهاني به حضرت امام خميني داده اند، واقعيت اين است كه حضرت امام امت همه عنوانها و القاب فوق را داشت ولي اينها همه صفات امام نبود، بلكه ناظران بين المللي هر كدام از ديدگاه خاصي امام عزيز را مي ديدند. اينك با توجه به محدوديت كلام گوشه هايي از ويژگيهاي سياسي امام راحل را به شكلي كاملا موجز و خلاصه ذكر مي كنيم.

1- خودباوري به جاي خودباختگي: يكي از برجسته ترين اهداف امام عزيز تلقين روح خود باوري به عموم مسلمانان و بخصوص به مردم خود بود. بنيان گذار جمهوري اسلامي در اين استراتژي الهي خود از دو تاكتيك معروف استفاده مي نمود: الف - تحقير قدرتها و ابرقدرتها رهبر كبير انقلاب اسلامي كه به خوبي به جنايتهاي كشورهاي امپرياليستي در تحقير ملتهاي دربند آگاهي داشت و آثار ذلتبار سلطه ابرقدرتها را بر ملتها مشاهده نموده بود، درصدد برآمد كه اولا آنها را كوچكتر از آنچه هستند و نشان مي دهند معرفي كند، ثانيا بر مبناي قاعده تاييد باطل، باطل است، سعي وافر بر نفي تاثيرگذاري و موقعيت برتر آنها داشتند. تكرار جمله امريكا هيچ غلطي نمي تواند بكند، از امريكا در ذهن و فكر مردم ما كشوري و قدرتي ترسيم نمود كه قدرت هيچ كاري را ندارد. الحق همين جمله كاخ ابرقدرتي امريكا را فرو ريخت و حتي امكان واكنش مناسب در برابر طوفان سهمگين انقلاب اسلامي را از او گرفت. حال آنكه امريكا به عنوان يك واقعيت، ابرقدرتي بود كه به خود

حق مي داد و مي دهد كه در امور داخلي كشورها مداخله نمايد. در ويتنام آنهمه جنايت مرتكب شود، گرانادا را به اشغال خود درآورد، ليبي را بمباران و در نيكاراگوئه دخالت نظامي نمايد. نوريه گا را از اريكه قدرت در پاناما به زير كشد و از اسرائيل حمايت بي قيد و شرط نمايد و به اعراب بي اعتنايي كند. اين درست است كه امريكا و چهار كشور ديگر عضو دائم شوراي امنيت و داراي حق وتو هستند. ولي واقعيت چيزي ديگري است. به نظر بسياري از صاحبنظران سياسي امريكا حرف آخر را در شوراي امنيت مي زند. اگر سازمان ملل را به مدرسه اي تشبيه كنيم و شوراي امنيت را به كلاس، امريكا رئيس اين مدرسه، انگليس معلم كلاس، فرانسه در حكم مبصر كلاس، شوروي چون شاگرد ساعي و درسخوان اين كلاس و چين مانند دانش آموز مستمع آزاد كلاس است؟ ! ! با همين ديد و تحليل است كه مشاهده مي كنيم امريكا در بحران اشغال كويت در مدت كوتاهي تعداد زيادي قطعنامه را در شوراي امنيت بر عليه عراق به تصويب رساند، حال آنكه كشورهايي نظير فرانسه و شوروي كه هوادار سنتي عراق بودند از انجام هرگونه واكنشي ناتوان شدند و نتوانستند به نفع عراق كاري انجام دهند. همين امريكا در ديدگاه خدابين امام بزرگوار هيچ گونه محلي از اعراب را نداشت و به شدت تحقير شد. ديگر قدرتها هم به فرا خور حال و به مناسبتهاي گوناگون مورد طعن و عتاب و شماتت قائد عظيم الشان قرار گرفتند. اين يكي از استراتژيهاي امام بود. ب - القاي روح بزرگمنشي و عزت

اسلامي رهبر كبير انقلاب اسلامي سعي بسيار زيادي داشتند كه عزت از دست رفته را به مسلمانان برگردانند و اين مهم جز با تفهيم جهان بيني عظيم اسلامي مقدور نبود. بنابراين توجه بنيانگذار جمهوري اسلامي بعد از شكستن ابهت و صولت قدرتها، تشريح و معرفي اسلام ناب بود. همان اسلامي كه عزت را منحصر به مسلمانان مي داند " ولله العزة ولرسوله وللمومنين". امام عزيز معتقد بودند به ميزاني كه مسلمانان از اسلام فاصله بگيرند، به لحاظ سياسي به همان ميزان به قدرتهاي جهاني وابسته مي شوند. در اين استراتژي همه مساعي حضرت امام مصروف تبليغ اسلام و توجه به مسايل اسلامي بود. به گونه اي كه مسلمانان هرگز احساس نياز به ديگر ايدئولوژيهاي وابستگي آور را نكنند.

2- اعتراف جهان به صلابت سياسي امام در سال 1365 در پايان سمينار منطقه اي سفراي كشورمان كه دسته جمعي به محضر امام نايل شديم. توفيق زيارت خصوصي معظم له نيز طبق معمول دست داد. در آن ملاقات خصوصي حضرات آقايان: مهدوي كني و انواري و نيز جناب آقاي دكتر ولايتي نيز حضور داشتند. چند لحظه اي به سكوت گذشت. بنده از محضر امام بزرگوار اجازه خواستم كه مطلبي را به عرض برسانم. امام عزيز اجازه فرمودند. آنگاه گفتم: چندي پيش سفير شوروي در تهران (آقاي بويلديروف سفير وقت شوروي) به ديدن من آمد و طي گفتگويي گفت: ما و شما هيچ اختلافي با هم نداريم. من در پاسخ گفتم: اتفاقا ما با شما خيلي اختلاف داريم. اولين اختلاف ما ايدئولوژي ماست كه هيچ فصل مشتركي با ايدئولوژي شما ندارد. دوم حضور نظامي شما در افغانستان است كه

ما كاملا مخالفيم. سوم حمايتهاي شما از صدام است كه مساله مهم ما و شماست و در اين زمينه ما سياست شما را رد مي كنيم و اصلا اين سياست براي ما قابل درك نيست. سفير شوروي گفت: ما و شما همسايه ايم و اين را خدا خواسته است؟ با خنده گفتم: مگر شما هم خدا را قبول داريد؟ سفير شوروي گفت: آن خدايي كه امريكا را با آنهمه عظمت به دست انقلاب شما تا اين اندازه زبون و ذليل كرده است، ما هم اين خدا را قبول داريم. چهره حضرت امام بسان گل باز شد و با لبخندي كه حاكي از رضايت و خرسندي بود، فرمودند: همين طور است، آن ديگري هم (مقصود امريكا) درباره انقلاب اسلامي همين طور فكر مي كند. آنگاه خود حضرت امام به موضوع بسيار مهمي اشاره كردند كه در تاييد همين مطلب بود. ايشان فرمودند: چند روز پيش من فلان راديو را گوش مي دادم (حضرت امام اسم راديو را بردند ولي براي اينكه تبليغي براي اين راديو نشود از ذكر نام آن خودداري مي كنم) از قول سران كاخ سفيد مي گفت: تا زماني كه فلاني - حضرت امام خميني (س) - زنده است شوروي جرات تعرض به ايران را ندارد. نگراني ما زماني است كه فلاني نباشد و روسها بخواهند به تماميت ارضي ايران تجاوز نمايند. مقصود حضرت امام اين بود كه اگر مثلا ابرقدرت شرق در مورد عظمت انقلاب اسلامي چنان خاضعانه اظهار نظر مي كند ديگر قدرت غربي هم تصور مشابهي از انقلاب اسلامي دارد و هر دو به گونه اي از انقلاب واهمه دارند.

عظمت انقلاب اسلامي حاصل خودباوري و طرد و رد قدرتهاي مادي بود و اين خصيصه را امام عزيز در مردم ايجاد فرمودند.

3- ديپلماسي ايجاد مشكل براي دشمنان انقلاب اسلامي يكي از استراتژيهاي بارز رهبر كبير انقلاب اسلامي ايجاد مشكل و درد سر دائمي براي قدرتهايي بود كه در صدد ايجاد مشكل براي انقلاب اسلامي بودند. اصولا استراتژي ابرقدرتها مشغول كردن كشورهاي جهان سوم با مسايل داخلي به شكل هاي گوناگون است تا اين كشورها نتوانند به مسايل اساسي خود بپردازند. اختلافهاي داخلي، جنگ عقيدتي، درگيري منطقه اي، توطئه تجزيه طلبي و مسايلي از اين قبيل موانعي است كه كشورهاي مستقل فرصت پرداختن به موضوعهاي مهم را نداشته باشند. امام بيدار و بيدارگر، پيوسته مي كوشيدند تا با ايجاد دردسر تازه براي دشمنان انقلاب اسلامي نه تنها ابتكار عمل را از دست آنها بگيرند، بلكه به عكس آنها را با مشكل جديد، روبه رو نمايند. اشغال لانه جاسوسي امريكا و افشاي اسناد و مدارك و شخصيتها و عوامل امريكايي در كشور و كشف سناريوهاييكه واشنگتن جهت شكست انقلاب اسلامي تهيه ديده بود و بالاخره بازداشت 444 روزه جاسوسان امريكايي، كاخ سفيد را به جد با مشكلهاي عديده اي مواجه كرد كه هم و غم "كارتر"، رئيس جمهوري وقت آمريكا و دستيارانش، آزادي گروگانها بود و امام عزيز به كارتر اجازه نداد از پيمان كمپ ديويد كه موجب ضعف و ذلت اعراب بخصوص مصر در برابر اسرائيل شد و خطر اعراب براي اسرائيل حداقل براي دو دهه منتفي گرديد - استفاده لازم را بنمايد و اشغال لانه جاسوسي از كارتر يك زمامدار بي كفايت ساخت كه در

مسايل مهم قدرت تصميم گيري را نداشت و كارتر كه با تحميل پيمان "كمپ ديويد" به مصر خواب انتخاب مجدد در انتخابات را مي ديد به كلي از پيروزي مايوس شد و رقيب انتخاباتي اش حداكثر استفاده را از گروگانها نمود و اين هم يكي ديگر از استراتژيهاي امام امت بود.

4- افشاي استراتژي دشمنان اسلام بنيانگذار جمهوري اسلامي اهتمام خود را مصروف آگاه نمودن امت اسلامي از نقشه ها و طرحهاي شيطاني دشمنان اسلام و مسلمانان مي كردند و در اين راه به اعتراف دوست و دشمن موفقيت بسيار زيادي كسب نمودند. يكي از اين موارد موضع محكم و انعطاف ناپذير امام، سياست بر عليه نويسنده مزدور كتاب موهن "آيه هاي شيطاني" بود. دشمنان انقلاب اسلامي كه از توطئه هاي گوناگون عليه انقلاب اسلامي سودي نبرده بودند، ايدئولوژي انقلاب را نشانه رفتند و تيرهاي مسموم خود را به طرف آن شليك كردند. اين بار نيز امام پر صلابت انقلاب در مقابل تماميت كفر جهاني را هدف قرار دادند و با اعلام ارتداد نويسنده سرسپرده آن كتاب و صدور فتواي تاريخساز واجب القتل بودن وي، بار ديگر حكم روشن اسلام را بيان فرمودند. دشمن زبون و سراسيمه و مايوس از هر كاري به تنها عملي كه مقدورش بود دست زد و با اجلاسي عجولانه تصميم به احضار سفراي خود از تهران كرد تا شايد رهبر انقلاب را به عدول از اين حكم الهي وا دارد كه صد البته بي اثر بود. از اين پاتك امام بت شكن چند مساله روشن شد: الف - به طور كامل دشمن در موضع ضعف و انفعال قرار گرفت. ب -

ماهيت دشمنان اسلام و انقلاب اسلامي بيش از پيش مشخص گرديد. ج - تشتت و تفرق آنها آشكار گرديد كه اصولا وحدت جز در سايه ملاحظات اعتقادي ميسور نيست. آنجا كه قرآن كريم مي فرمايند: "تحسبهم جميعا و قلوبهم شتا". در همين مورد روشنتر از هميشه افتراق و تشتت دنياي كفر برملا گرديد; به طوري كه يكي از سفراي اروپايي كه با اكراه تهران را موقتا ترك مي كرد، طي تماس تلفني گفت: من با بي ميلي تهران را ترك مي كنم ولي هفته آينده باز خواهم گشت. همين طور هم شد و سفير مزبور پس ازحدود دو هفته به تهران بازگشت. د - شجاعت يافتن مسلمانان در برابر كفار، بطوري كه از اندونزي تا مراكش و تا پشت دفتر نخست وزير انگليس مسلمانان فرياد "مرگ بر رشدي" سر دادند و خواستار اجراي حكم حضرت امام شدند. ه - روشن شدن قدرت و صلابت وحدت مسلمانان - كه به راستي اگر مسلمانان وحدت كنند عزت گذشته را باز مي يابند - و صولت و ابهت يافتن انقلاب اسلامي. در اين مورد به يك خاطره اشاره مي كنم: دو سال پيش كه پنج تن از برجسته ترين ائمه جمعه كشورهاي تانزانيا، زامبيا، زيمباوه، موزامبيك و افريقاي جنوبي به تهران آمده بودند و توفيق ديدار آنها در دفترم دست داد. يكي از آنها با اشاره با فتواي ارتداد سلمان رشدي كه به ساحت مقدس رسول الله - صلي الله عليه و آله و سلم - اسائه ادب كرده بود، گفت: حكم حضرت امام چونان ضربتي بود كه مولي اميرالمومنين - عليه السلام - در جنگ خندق بر

پيكر كفر مجسم يعني عمروبن عبدود وارد آورد. ز - واكنش مساعد و مستعد كنفرانس اسلامي در برابر اين حكم، وزراي خارجه كنفرانس اسلامي در اجلاس قاهره كه به همين منظور تشكيل شده بود، با توجه به طوفان عظيمي كه اين حكم ايجاد كرده، به اتفاق آرا حكم حضرت امام خميني رهبر ژرف انديش جهان اسلام را تاييد كردند و ديپلماسي انگليس يك بار ديگر در برابر قدرت و جاعت بي مانند امام احياگر اسلام عقيم ماند و ناكام گرديد.

5- امام خميني انقلابي ترين سياسي و سياسي ترين انقلابي انديشه هاي امام خميني - رضوان اللهتعالي عليه - مرزهاي قراردادي را در نور ديد و به اقصي نقاط عالم بسط و گسترش يافت. گستره پايگاه امام قلوب دردمندان و محرومان بود. همان تازيانه خورده ها كه زنجير اسارت قرون و اعصار بر پا و گردن و دستشان سنگيني كرده بود و امروز نام امام خميني همواره با واژه هاي زيبايي آزادي، استقلال، خودباوري، ظلم ستيزي و مبارزه مستمر بر عليه بيداد، مترادف است. نام امام خميني الهام بخش مبارزان و ياد امام خميني اميد آفرين دردمندان براي روزهاي بهتر و آينده روشنتر است. امروز آزادگان جهان از امامت خميني به عظمت ياد مي كند و از اينكه در قرني كه به قرن امام خميني شهره خواهد شد تعلق دارند، بر خود مي بالند. في المثل دريادار چيكاتا، عضو شوراي انقلاب غنا و مرد شماره دو اين كشور، با نهايت تواضع مي گويد: امام خميني متعلق به ما سياهان زجر كشيده و شلاق خورده است. او به ما درس آزادي و آزادگي را بياموخت و به

ما آزاد زيستن در سايه مبارزه دائمي با دشمنان آزادي را تلقين كرد او در پايان اين گفتگو گفت: ما براي تلفظ نام امام خميني حرف (خ) را در زبان انگليسي وارد كرده ايم.

رهبري امام خميني (ره) و روحانيت در انقلاب اسلامي

رهبري امام خميني (ره) و روحانيت در انقلاب اسلامي در انقلاب اسلامي از 15 سال قبل از پيروزي آن تنها با يك چهره شاخص و بارز برخورد مي كنيم كه به اعتراف دوست و دشمن رهبري بلا منازع انقلاب را در سقوط نظام سلطنتي در دست داشته و تا زمان رحلت هم از اين موقعيت ويژه برخوردار بود و ساير رهبران انقلاب اعم از روحاني و غير روحاني مقبوليت و موقعيت خود را در سايه حمايت و تاييد ايشان به دست آورده و بدون تبعيت و تاييد رهبر انقلاب از صحنه خارج شدند. علي هذا نيازي به ذكر موقعيت آنها در انقلاب و به صورت مستقل از امام خميني نمي رود و در اينجا سعي خواهد شد صرفا سير تكويني زندگي سياسي ايشان را در دوران رهبري انقلاب و آن هم به اختصار مورد بررسي قرار دهيم. ما در اين جا بر آن نيستيم كه راجع به آن چه رهبر انقلاب انجام داده يا مي دهد، صحبت كنيم. بلكه راجع به آنچه او هست و ويژگيها و اوصاف او صحبت مي كنيم. هر كس از نزديك با امام محشور بوده، متوجه مي شد كه اين مرد يك انسان ايده آل با همه صفات و ويژگيهاي حسنه مي باشد. تركيبي از تواناييهاي خداداد روحي، سياسي، فكري، و اخلاقي اين شخصيت استثنايي را در موقعيتي قرار داد كه توانست چنين نقش عظيمي را

در ايران امروز بر عهده بگيرد. قدرت و توانايي او بي ترديد به مراتب از يك حد مرجع تقليد تجاوز مي كرد. نمونه و آيينه تمام نماي مفهوم كامل خود شناسايي بازگشت به خود (به عنوان يك مسلمان واقعي) شده بود - حتي مسلمانان غير ايراني هم در او نمونه بسيار با ارزشي از انسان ايده آل اسلامي مي ديدند. با اين ويژگيها و با وجود آن كه او كسي بود كه مي توانست ظرف چند دقيقه ميليونها ايراني را در خيابانها به تظاهرات بكشاند مع هذا وقتي كه زندگي او و محل كار و سكونت او را مشاهده مي كنيد، چيزي جز سادگي و بي پيرايگي مشاهده نمي كنيد. او روي زمين پشت ميز كوچك تحرير خود مي نشست كه كل تجهيزات اطاق كار وي همان ميز كوچك مي بود. وقتي كه ما امام و شخصيت وي را مورد بررسي قرار مي دهيم، مشاهده مي كنيم كه او در حقيقت تبلور سنتي علماي شيعه مي باشد و اين امر نه تنها به خاطر نفوذ و قدرت فوق تصور كامل و جامع و وسيع در امور سياسي و اجتماعي مي باشد بلكه همچنين با توجه به بعد علمي خالص سنتي ايشان هم بوده است. امام خميني علاوه بر مقام ممتاز فقاهت در علوم هيئت، فلسفه، حكمت، و عرفان، داراي مهارتي ويژه و تخصصي كامل مي بود كه در نزد اساتيدي همچون آيت الله شيخ محمد علي شاه آبادي فرا گرفته بود. از نظر تهذيب نفس و خودسازي از همان آغاز جواني علم و عمل را همراه نموده و همزمان با تحصيل علوم اسلامي در مقام

اجراي آنها به ويژه از نظر كسب فضايل انساني و روحاني پرداخت و از اين جهت نيز در ميان شخصيتهاي بزرگ علمي و روحاني محافل مذهبي، و عامه مردم قم مقام و منزلت ويژه و پر ارجي كسب نمود و موفق شد تا از خصلتها و شيوه هاي ناموزوني كه دامنگير بعضي از مقامات روحاني مي گردد، دور بماند. از نظر نظم و انضباط هم زندگي خود را تحت نظم و ديسيپلين خاص قرار داده و اصولا از اين لحاظ نمونه اي در ميان رجال مذهبي نمي توان يافت. زمان استراحت، عبادت، مطالعه، تدريس، قدم زدن، و همه و همه روي نظم خاصي بود، به طوري كه ساير اعضاي خانواده برنامه خود را روي برنامه هاي امام تنظيم مي كردند. يكي از ويژگيهاي جالب توجه درباره ايشان اين است كه نقش رهبري ايشان از نظر سياسي در انقلاب در تاريخ سابقه ندارد، موفقيتهاي برجسته ايشان را به عنوان يك استاد ممتاز، يك فيلسوف، و يك عارف تحت الشعاع قرار داده بود. اغلب در ميان مسلمانان مدرن اين طور برداشت شده كه فكر و مغز يك فيلسوف و عارف از واقعيات جامعه دور مي گردد و كلا از قبول هر نوع نقش سياسي و اجتماعي خود را كنار مي كشد، با اين تصور كه مسائل مذهبي ارتباط عيني با مسائل موجود مسلمانان و جهان اسلام ندارند، زندگي امام بر عكس دليل واضحي بر ارتباط مسائل فوق بوده و نشانگر اين واقعيت است كه برنامه او صرفا يك حركت سياسي و استراتژيكي نبود بلكه در عين حال يك ديدگاه درست الهي مي باشد. از نظر عرفاني مي

توان گفت كه در حقيقت خصوصيات اخلاقي و روحي امام بود كه از او يك انسان والا مجموعه اي از خصوصيات بارز يك مسلمان ايده آل ساخت. امام يكي از رهبران انقلابي نادر الوجودي است كه با ساده ترين شيوه و بدون هيچ گونه تجمل و تشريفات زندگي كرده و با غذاي بسيار ساده اي به سر مي برد. در دوره رضاخان ايشان كتابي به نام «كشف الاسرار» در انتقاد از ديكتاتوري پهلوي نوشته اند. در اين كتاب با شجاعت هر چه تمامتر رژيم رضاخان را مورد انتقاد قرار داده و در آن به خصوص مسئله تسليم پذيري وي در مقابل قدرتهاي خارجي مورد حمله قرار گرفته است. نوع برخورد امام با رژيم رويه اي كاملا غير سازشكارانه و شيوه اي راديكال بود. در دوره اي كه آيت الله بروجردي مرجعيت تامه را داشت. امام از نزديكان و طرف مشورت ايشان به حساب مي آمد ولي اين موضوع لزوما بدان معني نبود كه نظرات ايشان در حلقه مشاورين مرحوم بروجردي نظرات مسلطي باشد. تا زماني كه مرحوم بروجردي در قيد حيات بودند، امام مستقيما و به عنوان يك چهره سياسي مذهبي شناخته نشده بود تا اينكه در سال 1341 به دنبال درگذشت مرحوم بروجردي و سال بعد مرحوم كاشاني، شاه چهره خود را آشكارتر نشان داد و خواست با استفاده از خلاء موجود در رهبري مذهبي اقداماتي بكند كه با موازين شرعي و مذهبي تطبيق نمي كرد. در اين لحظات حساس امام وارد صحنه شده و ضمن مخالفت با قانون انجمنهاي ايالتي و ولايتي مبارزه اي بي امان را با رژيم آغاز كرد و با

حمله مستقيم و انتقادات بي واسطه از رژيم شاه سنت تقيه را شكستند و فتواي تاريخي خود را، در اينكه تقيه حرام است و اظهار حقايق واجب «ولو بلغ ما بلغ »، صادر كردند. (1) از اين زمان امام چهره بارز رهبري سياسي خود را آشكار نموده و با برخورد خاص كه همانا قاطعيت و عدم سازش با دشمن بود، راه خود را از سايرين جدا نمودند و به سرعت افكار عامه مردم را، كه تشنه چنين رهبري بودند، به خود جلب كردند. مسير حوادث بعدي نشان داده كه در صحنه تحولات سياسي - اجتماعي ايران با ظهور امام به عنوان رهبر، صفحه جديدي نه تنها در تاريخ ايران بلكه روحانيت مبارز شيعه مفتوح گرديد. اگر يك قرن به عقب برگرديم، به روشني مي توانيم سير تكاملي حركت روحانيت مبارز را با يك هدف ولي با شيوه هاي متفاوت و آن هم تحت تاثير اوضاع و احوال زمان خود مشاهده كنيم. هدف همه آنها اجراي احكام شريعت اسلام، برقراري حكومت عدل الهي، و كوتاه كردن دست بيگانگان و استعمارگران بوده است. سيد جمال الدين اسدآبادي براي رسيدن به اين هدف تلاش خود را در نصيحت، هدايت، و تشويق حكام كشورهاي اسلامي در ايجاد وحدت جهان اسلام قرار داده بود و بيهوده تلاش مي كرد كه شاهان ايران و امپراتوران عثماني و مصر را نصيحت نموده و آنها را وادار نمايد كه در مقابل سيل بنيان كن فرهنگ و تمدن غربي مجددا به دژ مستحكم فرهنگ و تمدن اسلامي پناه برند. روحانيت صدر مشروطيت كه از شاهان بريده بودند به دو دسته تقسيم شده; دسته اي

همچون مرحوم بهبهاني و طباطبايي در صدد محدود كردن قدرت پادشاهان خودكامه و كسب و تضمين برقراري نظامي دمكراتيك با دادن حق «وتو» به مجتهدين بودند، بدين اميد كه از وضع و اجراي قوانين خلاف شرع اسلام جلوگيري گردد. ولي در همان حال ميدان را به ليبرالها و غرب زده ها سپرده و خود كناره گرفتند دسته ديگر چون مرحوم شيخ فضل الله نوري كه از حاكميت ليبراليسم وحشت داشته و نگران بود، تلاش مي كرد تا حاكميت شرع اسلام برقرار شده و عاقبت نيز بر سر آن جان خود را فدا كرد. مرحوم آيت الله كاشاني راه را در همراهي و مساعدت با ليبرالها براي كسب آزادي و كوتاه كردن دست بيگانگان ديده، به اين اميد كه با نظارت و تلاش خود متعاقبا در ايجاد حكومت با قوانين اسلامي موفق گردد ولي غافل از آن كه ليبرالها ديگر فرصتي به او و فدائيان اسلام نخواهند داد تا به خواسته خود برسند و از روحانيت صرفا به عنوان نردباني براي رسيدن به رهبري مردم و قبضه كردن قدرت استفاده خواهند كرد. امام كه تاريخ پر از تجربه روحانيت مبارز را پشت سر گذاشته بود، در اين زمان خود راسا رهبري را به دست گرفت و اجازه نداد كه ديگران از جمله ليبرالها در رهبري و بهره برداري از ثمره مبارزات مردم شريك شوند. شيوه مبارزه امام بسيار ساده و دور از هر نوع پيچ و خم سياسي كاريهاي امروزه بود. او از ابتدا هدف خود را نه در پيروزي و تحقق خواسته هاي خود و مردم بلكه در اجرا و اداي تكليف شرعي قرار داد.

او مي گفت كه ما صرفا به تكليف الهي و شرعي خود عمل مي كنيم يا پيروز مي شويم يا كشته مي شويم كه در هر صورت پيروزيم. اين شيوه مبارزه براي كساني كه به روشهاي سياسي ماكياولي عادت كرده بودند و اعمال تاكتيكهاي سياسي غربي را در مبارزات اجتماعي و معادلات سياسي خود مي پسنديدند، بسيار ناخوشايند بود و نه تنها دولتيها و مخالفين ايشان را به خشم مي آورد بلكه براي نزديكان و همراهان ايشان نيز شگفت آور بود. مهندس بازرگان و ياران ليبرالش از كساني بودند كه بيش از همه از اين شيوه برخورد امام عصباني و گيج بودند. (2) امام به همين دليل و با همين شيوه يك حزب و تشكيلات منسجم با كادر منضبط به وجود نياورد و همچنين يك برنامه از پيش تنظيم شده اي نداشت. او تنها با استفاده از نبوغ و جاذبيت خويش و تكيه بر شعارها و معيارهاي روشن اسلامي و قاطعيت خاص خود، تاكتيكهاي لازم را در جهت پيشبرد اهداف خود براي رسيدن به يك جامعه ايده آل اسلامي به كار مي گرفت. امام در ايجاد ارتباط با اقشار و توده هاي مردم نبوغ خاصي داشت كه از كمتر كسي مشاهده گرديده است. او با كلامي بسيار ساده و قابل درك براي همه حتي بيسوادترين انسانها، پيچيده ترين مسائل سياسي - اجتماعي را مطرح مي كرد و با بيان خود در اعماق قلوب انسانهاي معتقد و مؤمن نفوذ مي نمود. بايد در نظر داشت كه شيوه رهبري و مبارزه امام در انقلاب اسلامي نتيجه يك سنت تاريخي طولاني از صدر اسلام مي باشد. امام با

درك و شناخت عميق از قرآن و سنت پيغمبر اكرم (ص) و ائمه طاهرين (س) و بررسي سير تاريخي تحولات سياسي اجتماعي جهان اسلام و به خصوص ايران و همچين مطالعه اوضاع و احوال سياسي اجتماعي زمان معاصر، شيوه مبارزه خود را انتخاب كرد. ابتدا موانعي كه بر سر راه مبارزه بود و از جمله تقيه را مرتفع كرد. آنگاه هدف اوليه خود را كه مبارزه و حمله بي امان به كانون فساد جامعه يعني سلطنت، با طرح عدم مشروعيت آن، قرار داد و سپس با اعلام هدف نهايي، كه برقراري حكومت اسلامي بود، علي رغم همه فشارها و تلاش براي سازش و مصالحه قاطعانه در موضع خود ايستاد و تا نيل به پيروزي مقاومت نمود. دوران رهبري امام را به چهار مرحله متفاوت مي توان تقسيم نمود:

دوره اول: ظهور امام خميني به عنوان رهبري سياسي - مذهبي و كسب مقبوليت سريع ايشان از طرف توده هاي تشنه مردم بود. اين دوران با اعلاميه مخالفت با قانون انجمنهاي ايالتي و ولايتي آغاز و اوج شكوفايي آن در سخنراني معروف در روز عاشوراي ماه محرم و دستگيري امام و قيام 15 خرداد بود كه با تبعيد ايشان و خيانت بعضي از روحانيون از جمله شريعتمداري به پايان رسيد. در اين دوره از مبارزه امام امت چهار اقدام اساسي انجام داد: 1. با تحريم تقيه، مسئله اي كه در طول سالها مهمترين مانع در راه مبارزات مستقيم و خشونت آميز مردم، با رژيمهاي خودكامه و در عين حال دستاويز سازشكاران بود از سر راه حركت و مبارزه اسلامي برداشت. 2. امام با كشاندن مبارزه به كانون اصلي

فعاليتهاي مذهبي، يعني حوزه علميه قم، براي هميشه خط بطلان بر تز جدايي دين از سياست كه در جهت جا انداختن آن تبليغ و تلاش زيادي مي شد كشيد. و حتي كساني را كه از ورود به فعاليتهاي سياسي اكراه داشتند وادار به اتخاذ موضع كرد. و بدين وسيله سنت ديرينه حاكم بر حوزه علميه قم را شكستند. 3. با متوجه كردن لبه تيز حملات خود به كانون اصلي فساد، يعني سلطنت و شخص شاه، به شيوه محافظه كارانه قبلي در مبارزه پايان داد. در گذشته مبارزين و مخالفين رژيم به ويژه ليبرالها و حتي بعضي از مبارزين مذهبي سعي مي كردند. از حمله مستقيم به سلطنت و شاه خودداري كنند و با حمله به اطرافيان شاه، از جمله نخست وزيران و هيات دولت، دربار را از دخالت در جرايم و خطاها مبرا و مصون بدارند. امام امت ضمن به زير سؤال كشيدن مشروعيت و قدرت سلطنت هر نوع محافظه كاري رايج زمان را در اين زمينه كنار گذارده و محور اصلي مبارزه را در حمله به عامل اصلي همه مفاسد يعني سلطنت، درباريان، و شاه قرار داده و به ديگران هم جرات و جسارت بخشيد تا چنين كنند. «فقط خدا مي داند كه سلطنت ايران از آغاز پيدايش خود چه جنايتها كرده است، جنايات پادشاهان تمام تاريخ ما را سياه كرده است. مگر پادشاهان نبودند كه به قتل عام خلايق فرمان مي دادند و بدون كمترين وسواس دستور سر بريدن مي دادند. از نظر پيغمبر اسلام كلمه ملك الملوك نفرت انگيزترين كلمات در نزد خداوند است. اصول اسلامي با سلطنت مخالف است. كاخهاي استبدادي

شاهنشاهي ايران را ويران كنيد. سلطنت يكي از شرم آورترين و پست ترين ارتجاعها است...» . (3) 4. با حمله مستقيم به همه قدرتهاي بزرگ خارجي و در راس آنها آمريكا هر نوع ملاحظه كاري سياسي را كه در گذشته و به ويژه در دوران نهضت مشروطه و ملي شدن صنعت نفت رايج بود، مطرود دانسته و شيوه اي كاملا نو در مبارزه انتخاب كردند. در دوران مشروطه، مشروطه خواهان با تحصن در سفارت انگليس سعي در جلب پشتيباني دولت به اصطلاح «فخيمه » انگلستان مي كردند و نتيجه آن حاكميت فراماسونري بر سرنوشت ملت ايران و به نام مشروطيت شد. در دوران نهضت ملي شدن نفت به قول دكتر مصدق از تضاد منافع دو قدرت بزرگ بهره بردند، يعني با كمك دولت آمريكا نفت را ملي كردند و چند صباحي نگذشت كه در اثر تفاهم دولت انگليس و آمريكا با كودتاي كذايي خود اين دو كشور براي 25 سال نه تنها بر صنايع نفت بلكه بر همه امور كشور ايران سلطه يافتند. امام امت با شناخت دقيق از تجربيات گذشته در سال 1343 با بيان معروف «آمريكا از انگليس بدتر، انگليس از آمريكا بدتر و شوروي از هر دو بدتر و همه از هم پليدتر. اما امروز سر و كار ما با اين خبيثها است، با آمريكا است » . (4) راه هر نوع نفوذ و اميد را بر وابستگان به سياستهاي خارجي براي شركت در مبارزه و دزديدن ثمره مبارزات مردم بستند. و بدين شيوه بود كه امام توانست با درك صحيح آلام و دردهاي مردم و با استفاده از موقعيت خاص خود

يعني مرجعيت كه به گفتار و نظرات ايشان مشروعيت مذهبي مي داد علي رغم تلاش رژيم كه سعي مي كرد بعد از مرحوم آيت الله بروجردي مقام مرجعيت تامه را به خارج از كشور منتقل نمايد، به سرعت اين مقام را با كسب مقبوليت عام به خود اختصاص دادند و به عنوان رهبر مذهبي - سياسي جديد ايران در دوره اي از ياس و نااميدي بارقه اي از نور و اميد در دل و روح انسان تشنه مبارزه تاباند. مردم هم گم گشته خود را در ايشان يافته و آمال و آرزوهاي خود را در كلام و نوشته هاي رهبر جديد خويش يافتند.

دوره دوم: اين دوره رهبري امام امت دوره فترت طولاني پانزده ساله است كه با تبعيد ايشان به تركيه آغاز و با عزيمت ايشان از نجف به پايان مي رسد. در اين دوره اگر چه گاه گاهي به مقتضاي زمان و با توجه به حوادث و اتفاقاتي كه در ايران رخ مي داده با انتشار اعلاميه ها و فتاوي و انجام سخنرانيها، نه تنها به مخالفت و مبارزه با رژيم ادامه مي دادند بلكه ارتباط معنوي خود را با مردم حفظ كرده و آنها را در اين دوره ارشاد و راهنمايي مي كردند، لكن كار اصلي و مهمي كه امام در اين دوره انجام دادند اين بود كه به عنوان ايدئولوگ انقلاب با آغاز يك سري دروس حوزه اي كه به حكومت اسلامي و يا ولايت فقيه معروف است طرح اصلي حكومت بعد از انقلاب را ريخته و براي كساني كه تا آن زمان برايشان حكومت اسلامي نامفهوم و در ابهام بود، روشن

كردند كه در صدد ايجاد چه نوع جامعه و حكومتي مي باشند. همان طور كه در فصل اول مطرح شد رهبري انقلاب به سه صورت ظاهر و متجلي مي گردد كه عبارتند از رهبر به عنوان ايدئولوگ انقلاب، به عنوان فرمانده يا قهرمان انقلاب، و نهايتا به عنوان معمار يا رئيس حكومت انقلابي. امام در اين دوره نقش ايدئولوگ انقلاب را به نحوي شايسته بر عهده گرفته و اجرا كردند. اگر چه ايدئولوژي انقلاب بر پايه مكتب اسلام و بر اساس ماخذ و منابع اصلي آن يعني قرآن سنت، و احاديث مورد ترديد و شك نبود ولي از آنجا كه چهارده قرن از زماني كه حكومت اسلامي واقعي به صورت عيني و عملي برقرار بوده، مي گذشت و به ويژه در غيبت امام مهدي (ع) و با توجه به تحولات عظيم اجتماعي كه در طول چهارده قرن رخ داده است بر مردم روشن نبود كه آن حكومت اسلامي كه مي بايست بر خرابه هاي رژيم سلطنتي پايه ريزي شود، چگونه حكومتي است و با مسائل مختلف و به خصوص پديده هاي نوين عصر حاضر چگونه رفتار خواهد كرد. و معلوم نبود شيوه انتخاب رهبري و ساختار حكومت و تقسيم بندي مسئوليت بر چه پايه اي است. آيا نوعي از حكومت تئوكراسي يا دموكراسي غربي يا توتاليتريانيسم مي باشد. در چنين شرايطي بود كه امام با طرح اصول حكومت ولايت فقيه چارچوبه اصلي حكومت اسلامي را مشخص نموده و به مردم ارائه داد.

دوره سوم: دوره سوم رهبري امام از زماني آغاز شد كه اولين جرقه هاي انقلاب در دي ماه 1356 در قم موجب شعله ور

شدن آتش زير خاكستر گرديده و ديري نگذشت كه با شعله هاي خود خرمن هستي نظام حاكم بر ايران را سوزاند و براي هميشه به نظام طولاني 2500 ساله شاهنشاهي خط بطلان كشيد. در اين دوره امام امت با تشخيص موقعيت مناسب و با بيداري و حركت مردم درنگ و تامل را جايز ندانسته و پرچم رهبري و فرماندهي انقلاب را بر دوش گرفت و بدون هيچ گونه سازش و مصلحت طلبي و با درك صحيح از خواسته و اراده و توان مردم كه با شور و احساسات و ايثار جان و فداكاري در صحنه هاي تظاهرات و درگيري با مامورين دولتي به منصه ظهور مي رساندند، عزم قاطع و خلل ناپذير خود را در ادامه مبارزه بي امان تا سرنگوني رژيم شاه اعلام و دنبال كردند. با عزيمت امام به فرانسه و امكان دسترسي بيشتر مشتاقان و عاشقان به ايشان «نوفل لوشاتو» ، محل اقامت امام در پاريس نه تنها زيارتگاه ايرانيان براي ديدار رهبر انقلاب بود بلكه براي مدتي اين محله به صورت پايتخت دوم ايران، يا به عبارتي بهتر، پايتخت واقعي ايران در آمد و در اينجا بود كه انقلاب اسلامي از مرحله حرف به عمل درآمد. و رژيم شاه را از بنيان بركند. شيوه اي كه در اين دوره امام امت براي رهبري و نهايتا به پيروزي رساندن انقلاب به كار گرفتند عبارت بود از: 1. از رخنه و نفوذ همه كساني كه با شامه قوي خود پيروزي قريب الوقوع را احساس كرده و سعي در نزديك شدن به مقام رهبري مي كردند، جلوگيري كردند. «امام سخنگو ندارد. ما با كسي

ائتلاف و تفاهم نكرده ايم. هر كس حرف ما را بزند، با ما و با مردم است » و ... بدين وسيله امام از هر نوع سوء استفاده از موقعيت ايشان و دستاوردهاي انقلاب جلوگيري كرد. 2. برخورد قاطع ايشان با مسائل و عدم سازش و گذشت در راه تحقق اهداف مبارزه، تلاش بسياري از ليبرالها و ميانه روها را براي وادار كردن امام به اتخاذ سياست معتدلتر، و به اصطلاح گام به گام، يا در كلام مهندس بازرگان سنگر به سنگر، خنثي نمود. امام با قاطعيت همه آنها را رد كرده و همواره اعلام مي كرد كه شاه بايد برود و به جاي او و با راي مردم جمهوري اسلامي برقرار گردد. 3. با موقعيت مناسبي كه در پاريس از نظر دسترسي به رسانه هاي گروهي دنيا به دست آمده بود، امام از اين موقعيت براي رساندن پيام انقلاب به گوش مردم جهان حداكثر استفاده را نمود به طوري كه علي رغم عدم اقتضاي سن، خود روزانه در چندين مصاحبه مطبوعاتي و تلويزيوني شركت كرده و به سئوالات گوناگون خبرنگاران پاسخ مي داد. بدين وسيله امام موفق شدند وسع جهاني به اهداف انقلاب داده و باب ديگري در سطح بين المللي براي مبارزه با شاه و حاميانش بگشايد. بدين ترتيب امام توانست شور و هيجان و اراده مردم را آنچنان رهبري و هدايت نمايد كه در كوتاهترين مدت ممكن بدون ست يازي به اسلحه و اعمال خشونت، به اهداف انقلاب تحقق بخشد. هر چه آهنگ حركت مردم سريعتر مي شد، تنوع و قدرت امام در رهبري بيشتر ظاهر مي گرديد و اوج اين دوره

زماني بود كه با خروج شاه از ايران و بازگشت ظفرمندانه امام به آغوش مردم ضربان نبض و طپش قلب انقلاب به شدت رو به فزوني گرفت و روز شنبه 21 بهمن كه امام دستور استنكاف از رعايت حكومت نظامي را صادر كرد، ديگر آخرين ساعات عمر رژيم شاه و پيروزي انقلاب رسيده بود.

دوره چهارم: دوره چهارم كه حساسترين و مشكلترين دوره رهبري انقلاب بود، دوره اي كه رهبر انقلاب هم به عنوان رهبر اجتماعي و هم به عنوان رئيس حكومت مي بايست كشتي هيجان زده انقلاب را به ساحل آرامش و سكون هدايت نمايد. و در حالي كه قدرت سياسي و نظام طاغوتي سقوط كرده و ميليونها انسان كه در بند اسارت و رقيت رژيم وابسته به بيگانه بود، از بند آزاد شد و امكان هر نوع هرج و مرج و خارج شدن حركت از كنترل رهبري وجود داشت. رهبر انقلاب مي بايست با قدرت و توانايي فوق العاده ضمن كنترل هيجان و احساسات عمومي، توده هاي مردم و جلوگيري از هرج و مرج همچون معماري قابل و توانا ساختمان جديد حكومت اسلامي را كه طرح و ايده آن را قبلا داده است، بر ويرانه هاي حكومت ساقط شده بنا نمايد. در اين دوره بود كه هر گونه غفلت و بي دقتي مي توانست موجبات سوء استفاده از آزاديهاي داده شده، رخوت و فتور در شور و هيجان مردم كه حرارت و موتور انقلاب بود، دزديده شدن دستاوردهاي انقلاب و انحراف آن از مسير اصلي و ترسيم شده اش، فراهم نمايد. ولي امام امت شيوه ساده و روشني در نحوه مبارزه با رژيم شاه

به كار برده بود و از هر نوع سياسي كاري به سبك امروز خودداري ورزيده بود و اين توهم را براي بسياري از تحليل گران ايجاد كرده بود كه روحانيت و امام ممكن است توانايي مبارزه با رژيم و سرنگوني او را داشته باشند ولي از ساختن و اداره جامعه و حكومت بعد از آن عاجز بوده و معمولا كار را به كارشناسان و تكنوكراتها خواهند سپرد. لكن اين بار نيز امام با نبوغ و توانايي خاص خود اميد بسياري از روشنفكران و تكنو كراتها را به ياس تبديل كرده و مهارت و توانايي خود را در ادامه رهبري حركت و مبارزه مردم براي تعقيب و شكست بقاياي رژيم سابق و ضد انقلابيون جديد و هم چنين مبارزه بي امان و قاطع با توطئه هاي متعدد و گوناگون داخلي و خارجي به ويژه ابرقدرتها از يك طرف، و اداره رهبري سياسي نظام نوپاي جمهوري اسلامي از طرف ديگر، نشان داد. او با حوصله اي وصف ناپذير و با استفاده از موقعيتها و آمادگيهاي مردم و با سرعتي كه در انقلابهاي دنيا بي سابقه است، در طول يك سال پايه نظام اسلامي را با انجام انتخابات متعدد از جمله رفراندوم جمهوري اسلامي، انتخابات مجلس خبرگان، انتخابات رياست جمهوري و مجلس شوراي اسلامي، و تدوين و به رفراندوم گذاردن قانون اساسي تثبيت و تحكيم نمود و بدين وسيله قابليت و توان بي نظير خود را در سازندگي و اداره جامعه بعد از انقلاب نشان داد. پي نوشت ها: 1. صحيفه نور، جلد اول، ص 40. 2. در اين زمينه مراجعه شود به مصاحبه مهندس بازرگان با حامد

آلگار در «مواضع نهضت آزادي در برابر انقلاب اسلامي » انتشارات نهضت زنان مسلمان، ص 124. 3. «ايران: انقلاب بنام خدا» ص 13. 4. صحيفه نور، جلد اول، ص 105. منابع مقاله:

انقلاب اسلامي در مقايسه با انقلابهاي فرانسه و روسيه، محمدي، منوچهر ؛

نگاهي به رمز و راز رهبري امام

نگاهي به رمز و راز رهبري امام گاهي عظمت يك موضوع مانع از بررسي تحليلي آن مي شود و ابعاد مختلف مطلب آنگونه كه بايد و شايد مورد بررسي قرار نمي گيرد. رهبري حضرت امام و شخصيت والاي آن بزرگ از اين گروه موضوعات است، بطوريكه تاكنون، حتي درصدي از حق مطلب ادا نشده و ناگفته ها و نانوشته ها در اين زمينه بسيار است. ازجمله مطالبي كه تاكنون مورد توجه واقع نگرديده، پاسخ به اين سوال است كه چرا مردم امام را به رهبري برگزيدند و فرد يا گروه ديگري را به اين سمت انتخاب ننمودند. به عبارت ديگر، امام داراي چه ويژگيهايي بود كه مردم او را بر همه مراجع، شخصيتها، گروهها و سازمانهاي سياسي و مذهبي موجود ترجيح دادند و از آنان پيروي نكردند؟ در اين مقاله سعي بر اين است كه در حد توان به پاسخ سوال فوق پرداخته و ويژگيهاي رهبري حضرت امام را مورد بررسي قرار دهيم. براي پاسخ به سوال فوق بايد به بررسي شخصيت همه جانبه و تكامل يافته امام پرداخت و ويژگيهاي گوناگون و گاه به ظاهر متضاد ايشان را مورد بررسي قرار داد. ويژگيهاي مختلفي كه به ندرت در يك فرد جمع مي شود و از او شخصيتي مي سازد كه در تاريخ بعد از صدر اسلام كم نظير و يا بي

نظير است. گرچه درك تمام وجوه شخصيتي حضرت امام در حد توان نگارنده نمي باشد، اما سعي بر آن است كه با استعانت از آن روح بزرگ بعضي از ويژگيهاي ايشان شرح داده شود. اولين ويژگي مهم كه بايد مورد توجه قرار گيرد روحاني بودن امام است. روحانيت در جامعه ما از جايگاه خاصي برخوردار است و مردم با علم و تجربه دريافته اند كه اين قشر هميشه حامي مظلومين و مخالف ظالمين بوده است. مردم ما به خوبي آگاهند كه نهضتي در ايران به وقوع نپيوسته مگر اينكه روحانيت رهبري آن را برعهده داشته و يا اينكه بطور موثر در آن دخيل بوده است. اين خصوصيات باعث مي شود كه مردم به اين قشر اطمينان داشته و آنان را تكيه گاه خود بدانند. بنابراين اولين عاملي كه زمينه را براي رهبري حضرت امام فراهم كرد روحاني بودن او بود. ويژگي دوم امام مرجعيت است. مرجع در بينش شيعه جانشين امام معصوم است و حكم او مانند امام و پيامبر براي امت تلقي مي شود. مردم مسلمان ايران حركات اجتماعي و سياسي خود را در چارچوب تكليف شرعي انجام مي دهند و از اين طريق دنياي خود را با آخرت پيوند مي زنند. آنها حاضر نيستند آخرت و قيامت خود را در اختيار فردي سياسي و غير مذهبي قرار دهند، زيرا بخوبي مي دانند كه در چارچوب ولايت فقيه و اجتهاد است كه موضوع جنبه شرعي پيدا كرده و تكليف به درستي انجام مي شود. ويژگي سوم امام فيلسوف بودن اوست. امام از اساتيد بزرگ فلسفه در حوزه علميه قم بود و آن را تدريس

و ترويج مي كرد. اين اقدام امام در شرايطي صورت مي گرفت كه بعضي ديگر از فقها نه تنها با فلسفه مخالف بودند بلكه مدرسين آن را تكفير مي كردند. بينش فلسفي امام و تبحر در آن باعث پيچيدگي هرچه بيشتر ذهن امام شده و ايشان را از ساده انديشي ها مصون مي داشت. برخورد صحيح امام با مسايل بغرنج سياسي در طول مبارزه و عدم ارتكاب اشتباهات فاحش از جانب ايشان از اين ويژگي امام نشات مي گرفت. از ويژگيهاي ديگر امام كه بايد آن را مهمترين عامل موفقيت او به حساب آورد، خلوص است. امام بنده عابد و زاهد خدا بود و سالهاي طولاني در خلوت عبادتگاه خود را خالص كرده بود. او تجسم عيني تسليم در مقابل خدا بود و به همين جهت بزرگترين اتفاقات كوچكترين تاثيري براي او نداشت. امام موحدي بود كه با اتصال به خداوند متعال ديگر قدرتها را خرد مي ديد و از اين بابت هيچ نگراني به خود راه نمي داد. امام اول كسي بود كه به توصيه معروف خود (پيش از آنكه مردم به شما روي آورند خود را بسازيد) عمل كرده و خود را آنچنان ساخته بود كه اقبال ميليون ها انسان يا ادبار آنها در نظرش تفاوتي نداشت. در عين حال آنچنان به اين بندگان خدا ارزش قائل بود كه حتي يكبار در طول عمرش به آنان دروغ نگفت و با آنان سياسي كاري نكرد و سرتاسر عمر پربركت و زندگي شريفش را در جهت رشد و نجات آنان صرف نمود. همين خلوص امام و درك عميق آن از جانب مردم باعث شده بود

كه مردم در مواقع حساس نداي امام را لبيك گفته و به ياري او بشتابند; و كوچكترين شبهه اي در ذهن خود نسبت به عملكرد او نداشته باشند. مردم به كرات ديده بودند كه امام براي نجات اسلام و مصلحت مسلمين حاضر به معامله با آبروي خود است و در اين راه ابايي از نابودي حيثيت خود كه به مراتب مهمتر از نابودي جسم مادي است ندارد. خلوص امام در جميع جهات عامل كمك ها و راهنماييهاي خداوند متعال در مقاطع حساس بود و اين امر باعث مي گرديد كه با الهامات دريافتي، صحيح ترين تصميمات سياسي را در حساسترين مقاطع اتخاذ نمايد. پنجمين خصوصيت امام كه لازمه رهبري و مديريت در هر سطحي مي باشد نظم و انضباط در امور است. حضرت امام در رعايت نظم و انجام منظم برنامه ها به گونه اي عمل مي كردند كه نزديكان از طريق انجام هر برنامه توسط ايشان زمان را تشخيص مي دادند. آنان مي دانستند كه امام هر كاري را در چه ساعتي انجام مي دهند و از اين طريق وقت را مشخص مي كردند. رعايت نظم هم در كارهاي سياسي و اجتماعي و هم در مسايل عبادي و حتي ورزشي امام وجود داشت. اقامه منظم نماز شب و پياده روي روزانه براي مدت پنجاه سال بدون هيچگونه تغيير شاهد اين مدعاست. امام در يكي از سخنرانيها عبارت نظم ما در بي نظمي است را مورد انتقاد قرار داده و گفتند نظم و انضباط از مهمترين اموري است كه بايد مورد توجه مسلمين قرار گيرد. ويژگي مهم ديگر امام، دشمن شناسي است. در هدايت يك

نهضت، شناخت دوستان و دشمنان و درجه بندي آنها از امور بسيار مهم است. گاه، حب و بغض ها و يا ساده لوحيها باعث مي شود جاي اين دو با يكديگر عوض شده و ضربه اي مهلك بر نهضت وارد شود. به طور مثال در جريان نهضت اسلامي ايران خيلي از افراد، شوروي را بدليل كمونيست بودن بزرگترين دشمن انقلاب مي دانستند و امريكا را بدليل عدم مخالفت علني با دين، دوست مي پنداشتند. در صورتي كه امام از همان آغاز نهضت دشمن اصلي انقلاب و حامي شماره يك رژيم ستم شاهي را شناخت و آن را مورد حمله قرار داد تا بالاخره حاكميت امريكا را از ايران برچيد. نمونه ديگر در اين زمينه شناخت منافقين است. اعضاء اين گروه در سال 1350 در نجف اشرف به حضور امام رسيدند و بدنبال دريافت تائيديه از امام بودند. اين موضوع در شرايطي بود كه اكثر مبارزين مسلمان و حتي روحانيون انقلابي آنان را تائيد مي كردند و از امام نيز مي خواستند كه منافقين را تائيد نمايد. اما امام عليرغم اين سفارشات هرگز آنان را تائيد نكرد و از همان ابتدا شناخت دقيق نسبت به ماهيت آنها پيدا نمود. هفتمين ويژگي امام صبر انقلابي است. امام درحاليكه انقلابي ترين فرد زمان خود بود، صبورترين افراد نيز به حساب مي آمد و اين دو ويژگي به ظاهر متضاد در شخصيت بزرگي چون امام به حد كمال وجود داشت. امام در زمان مرجعيت آيت الله العظمي بروجردي علي رغم اينكه از بعضي عملكردها راضي نبودند و رفتار بعضي از نزديكان ايشان را تاييد نمي كردند، اما سالها مهر

سكوت بر لب زدند و هيچ مطلبي بر زبان نياوردند، زيرا اين اقدام را حركتي در جهت تضعيف مرجعيت مي دانستند. نمونه ديگر از صبر انقلابي امام در مورد برخورد با بني صدر بود. امام شناخت دقيقي نسبت به بني صدر داشتند و مي دانستند كه او لياقت رياست جمهوري كشوري اسلامي و انقلابي را ندارد، اما بدليل مصلحت نظام با صبر و تحمل بسيار با او رفتار كردند تا مردم شناخت دقيقتري نسبت به او پيدا كنند. در صورتيكه اگر چنين فرصتي به مردم داده نمي شد تا بني صدر را بطور كامل بشناسند، ممكن بود گروهي به طرفداري از او برخيزند و درحاليكه كشور دچار جنگي خانمانسوز بود گرفتار يك درگيري داخلي نيز بشود. در همان زمان تعدادي از افراد انقلابي كه واجد صبر انقلابي لازم نبودند و به همين دليل پيچيدگي برخورد امام با بني صدر را درك نمي كردند، اظهار داشتند كه امام از خط خود خارج شده است. آنان نمي دانستند كه در جريان يك انقلاب همان اندازه كه افكار انقلابي ضروري و مهم است، صبر و حلم و تحمل نيز ضروري است و اگر اين دو خصوصيت همراه يكديگر نباشد، نهضت با شكست مواجه خواهد شد. ويژگي مهم ديگر امام، مردم شناسي و مردم باوري است. امام با شناخت دقيق از روحيات، خواسته ها و فرهنگ مردم خود، با آنها رابطه اي بسيار مستحكم و صميمانه ايجاد كرده بود. اين رابطه به گونه اي بود كه تك تك آحاد ملت او را همچون پدري مهربان و دلسوز مي پنداشتند و مي دانستند كه امام چيزي جز صلاح و مصلحت

آنها را نمي خواهد. رابطه صميمانه امام با مردم را مي توان در مراسم ميليوني تشييع جنازه او و با حضور دايمي مردم بر سر مزار شريف و حرم مطهرش به خصوص بعد از هشت سال جنگ و ده سال حكومت كه طبيعتا همراه با مشكلات فراوان هست مشاهده نمود. امام خود را خدمتگزار مردم مي دانست و به نظر و راي مردم با ديده احترام مي نگريست. جمله معروف "ميزان راي ملت است" بيانگر توجه خاصي است كه ايشان به نظر مردم داشت. امام در پاسخ سوال يكي از مسئولين در مورد پيشرفت امور فرموده بود: تا جايي پيش برويد كه بتوانيد مردم را قانع كنيد و اگر تشخيص داديد كه كاري براي مردم قابل توجيه نيست از انجام آن خودداري كنيد. ديگر خصوصيتي كه مي توان براي امام ذكر نمود عشق به مستضعفين و تنفر از سرمايه داران و مرفهين بي درد است. امام با شناخت كامل از تاريخ صدر اسلام و پيروان صديق پيامبر اكرم (ص)، بخوبي مي دانست كه تنها مستضعفين به نداي انقلاب اسلامي لبيك گفته و جان خود را در طبق اخلاص مي گذارند. او بخوبي دريافته بود كه مرفهين بي درد نه تنها بدنبال ايجاد تغيير در جامعه نيستند بلكه با تمام وجود با هر حركت حق گرايانه و عدالت طلبانه اي كه بخواهد بنيانهاي رژيم طاغوت را سست و پايه هاي حكومت عدل اسلامي را مستحكم نمايد مخالفت مي كنند. امام معتقد بود كه وابستگي مادي آنان به اندازه اي است كه حتي حاضر به برداشتن يك گام در جهت حق نيستند و منافع خود را به

هر موضوع ديگري بويژه اسلام و انقلاب ترجيح مي دهند. امام با توجه به اين تحليل نظر خود را در مورد سرمايه داران چنين بيان مي دارد: من يك موي كوخ نشينان را به تمامي كاخ نشينان نخواهم داد. ايشان در جايي ديگر نيز تحليل خود را از عملكرد مستضعفين و سرمايه داران چنين بيان نمودند: برويد خانواده شهدا را ببينيد اكثر آنها از اقشار مستضعف هستند زيرا اين گروه آماده فداكاري براي اسلام هستند و چنين خصوصيتي در سرمايه داران بي درد وجود ندارد. ويژگي ديگر امام اعتقاد راسخ به هدف است. واقعيت اين است كه در جريان يك نهضت بدليل صعوبت راه و مشكلات فراوان بعضا تحمل مبارزين و مجاهدين كاهش يافته و مقاومت آنها در مواجهه با مشكلات متزلزل مي شود; وجود چنين شرايطي گاه بقدري سخت و سنگين است كه اصل هدف مبارزه را زير سوال مي برد. اين مسئله در مورد تمام نهضتها و طبعا در مورد انقلاب اسلامي ايران نيز وجود داشته است. هدف امام از ابتداي نهضت سقوط رژيم سلطنتي و برقراري حكومت اسلامي بود و با تمام وجود اعتقاد داشت كه چنين كاري شدني است. اين هدف بقدري عظيم بود كه تعداد زيادي از مردم و حتي مبارزين بزرگ نسبت به تحقق آن دچار شك و شبهه بودند. آنان اعتقاد داشتند كه رژيم شاه تا بن دندان مسلح بوده و از جانب تمامي قدرتهاي جهاني حمايت مي شود. بنابراين امكان سقوط رژيم وجود ندارد و بايد مبارزه را با هدفي ديگر دنبال نمود. در اين زمينه آيت الله خامنه اي رهبر معظم انقلاب اسلامي در يك سخنراني

بيان داشت كه حتي آيت الله طالقاني كه از مبارزين قديمي و از بزرگان دين و سياست بود، سقوط شاه را عملي نمي دانست و معتقد بود چنين واقعه اي رخ نخواهد داد. اما حضرت امام در تمام طول مبارزه و علي رغم مشكلات بسيار حتي يكبار هم در مورد تحقق اين هدف ترديد به خود راه نداده و با صراحت اعلام مي داشت كه شاه بايد برود. امام در اين راه تحت تاثير هيچكدام از نظريات ديگر قرار نگرفت و با جديت تمام هدف را دنبال نمود تا در نهايت به آن دست يافت. در اينجا مناسب است به ذكر خاطره اي از شهيد بزرگوار آيت الله مطهري بپردازيم. اين خاطره مي تواند تبيين كننده اعتقاد امام به هدف خود و همچنين اعتقاد ايشان به مردم باشد. استاد شهيد مرتضي مطهري در زمان اقامت حضرت امام در پاريس به ديدار ايشان رفت. پس از بازگشت فرصتي دست داد تا به خدمت ايشان برسم. وقتي از حال امام استفسار كردم شهيد مطهري با لبخند گفت حال ايشان خوب است و گوش به حرف هيچكس نمي دهند. سپس ايشان ادامه دادند من (مطهري) سرگذشت تمامي رهبران بزرگ دنيا اعم از مذهبي، ملي، ماركسيست و... را مطالعه كرده ام، اما هيچكدام از آنها را به اندازه امام معتقد به مردم نديدم. امام معتقد است كه اگر تاكنون در ايران كاري انجام نگرفته تقصير ما آخوندها است، زيرا هر زمان كه ما به صحنه آمديم مردم هم آمده اند و تا زماني كه ما در صحنه مبارزه هستيم مردم نيز مبارزه را ادامه خواهند داد. سپس شهيد استاد

مطهري اضافه نمود كه امام مي فرمايد به من نگوييد كه رژيم ساقط شدني نيست و شوراي سلطنت را بپذير، من اعتقاد دارم كه نهضت قطعا به پيروزي مي رسد ولي زمان آن را نمي دانم. براي من (امام) در جريان نهضت اتفاقاتي رخ داده است كه دست خدا را در آن ديده ام و در پيروزي آن هيچ شك ندارم. ديگر خصوصيت امام انتخاب بهترين استراتژي جهت مبارزه است. در دوران قبل از انقلاب جو غالب، مبارزه مسلحانه با رژيم را تجويز مي نمود. اين استراتژي به عنوان نتيجه بررسي و جمعبندي مبارزات گذشته و ماهيت استبدادي رژيم عنوان مي گرديد و به عنوان دستاوردي علمي به تمام مبارزين ارائه مي شد. طرفداران استراتژي مبارزه مسلحانه در انتقاد از استراتژي امام به اين نكته اشاره مي كردند كه رژيم مسلح است و مستبد و تحمل هيچگونه حركت اعتراضي مسالمت آميز را ندارد و با كليه حركات مسالمت آميز مردمي برخورد قهرآميز دارد، بنابراين طبيعي است كه با چنين رژيمي و با چنان ماهيتي برخورد مسالمت آميز و غير مسلحانه بي نتيجه خواهد بود. در مقابل اين ديدگاه، استراتژي امام آگاهي دادن به توده هاي مسلمان و خيزش عمومي و يكپارچه بود. امام بخوبي مي دانست كه اگر آگاهيهاي اسلامي و سياسي مردم بالا برود آنان خود كار را تمام خواهند كرد. ايشان با انتخاب اين روش و عليرغم انتقادهاي تمامي انقلابيون آن زمان مبارزه را ادامه داد تا پيروزي را براي ملت ايران به ارمغان آورد. استراتژي گل در مقابل گلوله كه از ابتكارات ناب حضرت امام بود، بهيچوجه نمي توانست در ذهن سازمانهايي

كه شناختي از اسلام، مردم و فرهنگ ايران نداشتند شكل بگيرد. عده اي از طرفداران تز مبارزه مسلحانه با پافشاري بر عقايد خود، پيروزي انقلاب را نتيجه افتادن اسلحه به دست مردم مي دانستند. اين نظر نيز مطابق واقع نمي باشد، زيرا زماني كه اسلحه به دست مردم افتاد رژيم سلطنتي شكسته بود. از آن گذشته دسترسي مردم به اسلحه و مردمي شدن مبارزه مسلحانه كه عمدتا بدليل پيوستن نيروهاي مسلح به انقلاب اسلامي بود در چارچوب استراتژي امام قابل تبيين است نه در قالب استراتژي مبارزه مسلحانه بريده از مردم. خلاصه اينكه حضرت امام با انتخاب بهترين استراتژي جهت دستيابي به هدف روشهاي ديگر مبارزه را عليرغم تهاجمي بودن آنها نفي كرد و ثابت نمود كه استراتژي انتخابيش بهترين روش مبارزات در ايران اسلامي است. ويژگي ديگر امام كه نقش بسيار موثري در پيشبرد انقلاب و تبعيت مردم داشت، اعتقاد به نقش زن در فعاليتهاي سياسي و اجتماعي بود. در اين مورد مي توان به اين نكته اشاره كرد كه امام تنها مرجع جهان تشيع بود كه اجازه ورود جدي زنان را به صحنه مبارزه صادر كرد و آنان را از عزلت خانه به ميدان سياست و انقلاب كشاند و از اين طريق بخش مهمي از جامعه اسلامي را در ارتباط با انقلاب فعال نمود. افكار امام موجب احساس استقلال سياسي و فرهنگي در زنان گرديد. ورود زنان به صحنه مبارزه مردان را به نحو موثرتري به صحنه مبارزه كشاند. اعتقاد حضرت امام به نقش سياسي و اجتماعي زن عامل يك تحول اساسي در ذهنيت زن مسلمان ايراني گرديد و به او تفهيم نمود

كه مسلمان بودن با فعاليت اجتماعي تناقضي ندارد. اين انديشه باعث گرديد تا زن مسلمان با پشت سر گذاشتن تفكرات غربي وارد صحنه هاي سياسي، اجتماعي، فرهنگي و علمي شده و با انتخاب پوشش اسلامي در اين صحنه ها پيامي تازه براي تمامي زنان مسلمان جهان به ارمغان آورد. توجه حضرت امام به نقش زن در جامعه در زمان ارسال پيام براي گورباچف رئيس جمهور شوروي سابق بخوبي تجلي دارد. ايشان تاكيد داشتند كه حتما يكي از بانوان مسلمان هيات حامل پيام را همراهي كند تا از اين طريق پيامي ديگر براي جهانيان ارسال نمائيم. ويژگي ديگر امام سرعت انتقال مطالب و مفاهيم است كه در هدايت نهضت و اداره امور كشور اهميتي خاص دارد. رهبر نهضت در صورتي كه نتواند مسائل را به سرعت درك نمايد و مشكلات را با تيزبيني خاص خود دريافت كند نهضت و يا حكومت را با معضل مواجه خواهد كرد. اين موضوع بويژه در كشورهاي جهان سوم از اهميت بيشتري برخوردار است زيرا در اين كشورها نقش فرد در اداره امور كشور بسيار بيشتر از كشورهاي غربي است و در آنجا سيستم بيش از فرد در پيشرفت امور موثر است. در مورد اين ويژگي شايد بتوان ادعا نمود كه امام يك شخصيت منحصر به فرد بود و از كوچكترين خبر و يا گزارش بيشترين دريافتها را در حداقل زمان كسب مي نمود كه اين امر در سهولت كار مجريان سهم بسزايي داشت. در اين مورد نيز مناسب است خاطره اي از جناب آقاي مهندس ميرحسين موسوي نخست وزير انقلابي ايران ذكر نمايم تا مساله بيشتر روشن شود. ايشان اظهار

مي داشت كه در دوران مسئوليتم جلسات بسياري با امام داشتم و درسهاي فراواني از ايشان آموختم. در اين جلسات به فوق العاده بودن امام پي بردم اما مساله اي كه تا آخر براي من حل نشد اين بود كه امام عليرغم اينكه در انجام كار اجرايي به طور مستقيم دخالت ندارند چگونه كار اجرايي و مشكلات آن را بخوبي درك مي كند و با كوچكترين توضيحي مطلب را بصورت كامل دريافت مي نمود. مهندس موسوي معتقد بود كه اگر اين ويژگي امام را يك معجزه بدانيم سخن به گزافه نگفته ايم. مجموعه اين ويژگيها به همراه خصوصيات ديگري از قبيل سيادت كه ريشه عميق در اعتقادات مردم ما دارد شرايطي را بوجود آورد تا مردم از ميان تمامي مراجع، شخصيتهاي مبارز روحاني، روشنفكران مذهبي، شخصيتها و گروههاي ملي گرا، شخصيتها و گروههاي اسلامي ملي، سازمانها و گروههاي چريكي تنها و تنها امام را به رهبري برگزينند و جان و دل به نداي روح بخشش بسپارند و در پي او بزرگترين انقلاب قرن حاضر را به منصه ظهور برسانند.

امام به فهم و شعور بالاي مردم اعتقاد داشتند

امام به فهم و شعور بالاي مردم اعتقاد داشتند حضور: از شما تشكر مي كنيم كه محبت فرموديد و قسمتي از اوقات شريف را در اختيار مجله قرار داديد تا در ارتباط با حيات پربار حضرت امام خميني (س) دقايقي را به گفتگو بنشينيم. با توجه به اينكه در حساسترين فراز تاريخ انقلاب، جنابعالي عهده دار وظايف سنگيني در ارتباط با ميهن اسلامي بوديد و در موارد مختلف مورد تاييد آن بزرگوار قرار داشتيد. و از آنجا كه بجز مطالبي كه در وسايل ارتباط جمعي مطرح

شده يا در بعضي از كتب آمده، از زواياي زندگي آن بزرگوار مطالب زيادي در دست نيست. از جنابعالي كه در شرايط مختلف با ايشان محضور بوده ايد، تقاضا مي شود خاطرات ارزنده خود را بويژه از اولين ديدار با حضرتشان بيان بفرماييد. مهندس ميرحسين موسوي: " بسم الله الرحمن الرحيم، البته براي من باعث افتخار است در خدمت برادران باشم كه كار بزرگي را انجام مي دهند ان شاءالله زودتر كارهايي را در مورد زندگي حضرت امام و خط مشي ايشان و اهداف ايشان مي بينيم و آثار ايشان را ببينيم. اين آثار مخصوصا در اين موقعيت انتشارش فوق العاده مهم است و هر چقدر و هر نوع كار و هر نكته از ايشان مي تواند خيلي كمك كننده براي ملت و مردم و قشرهاي مختلف باشد. البته ملاقاتهاي بنده با حضرت امام بيشتر در قالب همين مسئوليتهاي اجرايي بوده كه بر عهده ام گذاشته شد به عنوان خدمت. اولين ديدار من با ايشان مثل همه مردم روز استقبال از حضرت امام (س) بود. البته در مدرسه رفاه، ما جزو كساني بوديم كه كارت داشتيم، ولي وقتي بيرون آمديم با خانم (ايشان هم كارت داشت) مردم را ديديم كه با دست خودشان خيابانها را تميز مي كردند و كارهايي مي كردند و فداكاريهايي را ديده بوديم، حقيقتش اين است كه خجالت كشيديم به عنوان مستقبلين اصلي برويم فرودگاه. رفتيم و پيوستيم به خود مردم و در خيابان انقلاب اولين بار صورت نوراني حضرت امام را موقعي كه ماشين ايشان رد مي شد، آنجا زيارت كرديم و فردايش هم رفتيم، باز هم من نرفتم داخل،

كمي مخلوط بود. هم اينكه افراد متعهد و انقلابي آنجا بودند و هم يك مقداري كشمكشهاي سياسي بود، در بين جناحهاي مختلف و بعد رفتيم همان جايي كه حضرت امام دست تكان مي دادند در مدرسه علوي. آنجا زيارت كرديم تا موقعي كه ما به عضويت شوراي انقلاب انتخاب شديم و با اعضاي شوراي انقلاب اولين بار به طور رسمي آمديم همراه دولت موقت و شوراي انقلاب آن موقع ظاهرا رئيس ستاد تازه انتخاب شده بود و با يك هليكوپتر رفتيم قم و آنجا خدمتشان رسيديم و يك جلسه تاريخي هم بود براي اختلافاتي كه پيش آمده بود بين دولت موقت و شوراي انقلاب، بحثهاي زيادي انجام شد و حضرت امام رهنمودهايي داشتند. و ظاهرا اگر اشتباه نكنم در شوراي انقلاب تقريبا تحت اين عنوان دوبار خدمتشان رسيده بودم. البته اطلاع ندارم كه ايشان آشنايي داشتند يا نداشتند، احيانا ما توسط دوستان معرفي شده بوديم، بعد از آن موقعي كه روزنامه جمهوري اسلامي تاسيس گرديد به عنوان سردبير روزنامه در قم خدمتشان رسيديم كه آن هم يك خاطره ماندني است، رهنمودهاي بسيار مهمي دادند كه براي من خيلي موثر واقع شد، براي خط مشي روزنامه و براي جهتگيري بعدي بنده هم اثر گذاشت، قبل از آن هم ظاهرا يك بار ما (وقتي حزب جمهوري تشكيل شده بود) من از اول دفتر سياسي حزب بودم و با شوراي مركزي حزب براي اولين بار در قم خدمت حضرت امام رسيديم و آنجا هم يادم هست كه رهنمودهايي دادند. احضور: براي ما رهنمودهاي حضرت امام مهم است اگر ممكن است با توجه به حال و هواي آن روزها

اشاره اي بفرماييد. - در مورد آن چيزهايي كه شايد الان مهم باشد و جزو مطالب اصلي است براي حضرت امام، كه تقريبا مي شناسيد، مي خواهم بگويم كه دليل بيان اين خاطره به اين مفهوم است كه حضرت امام از اول تا آخر چگونه يك خطي را كه محكم به آن اعتقاد داشتند، گرفتند و تا آخر رفتند. موقعي كه براي روزنامه خدمتشان رسيده بوديم چون يك مختصري ما توضيح داديم و بعد ايشان صحبتي فرمودند كه فكر مي كنم در صحيفه نور درج شده است. ولي به هر حال اگر نباشد به دست آوردنش چيز مشكلي نيست، منتهي بعد از ختم آن مطلب ما گفتيم كه ما خيلي تنها هستيم، حمله زياد هست، اول انقلاب بود، يك كمي جو غليظ بود، نيروهاي ضدانقلاب زياد بودند و گروهكها و نشريات عجيب و غريب، صدها نشريات در مي آوردند، و دايم در معرض اتهام بوديم. گفتيم كه يك حالت فشاري هست. حضرت امام فرمودند: "امروز در آينده اين انقلاب كسي رستگار خواهد شد، پيش خواهد رفت كه با مردم باشد. با موج مردم باشد. اگر كنار بيفتد قطعا از بين خواهد رفت، شما برويد با مردم باشيد، خط آنها را دنبال كنيد". اين يادم هست يعني خط مشي مردم. حضرت امام قويا به مردم اعتقاد داشتند و احترام مي گذاشتند و بودن با آنها را شرط پيروزي انقلاب و استمرار انقلاب مي دانستند و حتي من مي خواهم فراتر از اين بروم، يعني خاطره اي دارم كه خاطره پرمعنايي است، خيلي تكان دهنده براي خود بنده و دوستان. خدمتشان كه بوديم اين حالت بود و

يك شب در منزل حاج احمد آقا سه يا چهار سال پيش خدمتشان بوديم. بحث فداكاريهاي مردم پيش آمد، حضرت امام فرمودند كه مردم خيلي جلو هستند، ما عقبشان داريم مي رويم. يكي از دوستان فرمودند: خوب حالا ما اگر بگوييم دنبال رو مردم هستيم دنبال مردم مي رويم، اين براي ما مصداق دارد، درست است ولي در مورد شما نمي توانيم اين حرف را بزنيم. شما در جلو مردم هستيد، شما در كنار مردم حداقل هستيد، من يادم هست كه امام عصباني شدند كه مردم جلو هستند. واقعا ايشان به خوبي مردم، به انقلابي بودن مردم، به برگشت مردم به فطرت اسلامي شان و به زنده شدن آنها عميقا معتقد بودند و من اعتقاد دارم كه يكي از خطهايي كه راجع به حضرت امام بايد پيش گرفته شود، حتي قبل از پيروزي انقلاب اسلامي همين موضوع هست. ما بعد از سالهاي 42-41 هم وقتي سخنان ايشان را گوش مي كنيم حتي كتابهاي اوليه ايشان را مطالعه مي كنيم . . . با يك اميدي براي نشستن در جان مردم نوشته اند و اين نشان دهنده يك نوع خوش بيني به روح و جان مردم است; اين خوش بيني به مردم، به توده هاي مردم را همان مردمي كه قبل از انقلاب تحقير مي شدند و هيچ به حساب نمي آمدند، همه فكر مي كردند نمي فهمند، قدرت دگرگوني ندارند و قدرت دگرگون كردن را ندارند. امام چنين اعتقادي نداشتند، ما فكر مي كنيم كه از همان اولين آثاري كه مي بينيم ايشان يك اعتقادي به فهم و شعور بالاي مردم دارند و اين رسالت

را براي خودشان انتخاب مي كنند كه دايم پيامهايي را از خير و خوبي و از اسلام به آنها برسانند. اين يك نكته بسيار مهمي است، البته آخرين دفعه اي نبود كه ايشان اين مسئله را فرمودند، بارها در صحبتهاي علني كه ايشان در رابطه با دولت مي فرمودند، روي اين مسئله تاكيد مي كردند. منتها صحبتهاي خصوصي ايشان همين بود، يعني يكي از ويژگيهاي حضرت امام كه البته اين را خيليها گفته اند. امام صحبتهاي دروني و خصوصيشان را با صحبتهاي بيرونيشان خيلي با هم فرق نداشتند مگر اينكه حالا يك سري راجع به يك مسئله خاص سياسي باشد. آن هم به معناي اينكه به مردم اطلاع بدهيم، نبود. خوب، موردي پيش مي آمد، تخصصي بود، يك چيزي، ولي در رابطه با سياستها در مورد مسائل كلي و توصيه ها همان چيزي را كه در علن، ايشان مي گفتند، به صورت خصوصي هم همان توصيه را مي فرمودند. اگر علني در رابطه با هيئت دولت، هفته دولت، نظاير اينها و مناسبتهاي مختلف، به مجلس، دولت و به همه، توصيه مردم را مي كردند و همين مسئله را مي فرمودند: كه اينها بر گردن شما دين دارند، آنها به گردن ما دين دارند، همين مسئله را به طور خصوصي هم مي گفتند. اينطور نبود كه عمومي، در جلو مردم يك چيزي بگويند و خصوصي چيز ديگر. ايشان واقعا اين مسائل را رعايت مي كرد. ما يك بار هم 4-3 نفره به عنوان اعضاي روزنامه در آن اوج شلوغيهاي بني صدر خدمت ايشان (امام) رسيديم. بنده بودم و آقاي " محمدرضا بهشتي" (فرزند شهيد بهشتي) و

يكي ديگر از دوستان، احتمالا آقاي آقازاده كه آن روزها مدير داخلي روزنامه جمهوري اسلامي بودند. باز هم ايشان همين صحبت را فرمودند. (بودن با مردم را) مي گفتيم كه فشار زياد است، جو اينطوري است. ايشان فرمودند: شما طرف مردم را بگيريد. اين خط قوي اي بود كه ايشان در رابطه با مسائل سياسي و مسائل سياست داخلي به ما دادند و اين معنا يك سياست اينكه با مردم بايد باشيم، نه اينكه تظاهر به بودن با مردم بكنيم. به طور عميق ايشان اعتقاد داشتند كه همه نيروها بايد در خدمت مردم گذاشته شود. بالاخره خداوند ياري مي رساند و مسئله به انتها و انجام خوبي مي رسد. احضور: شما فرموديد كه ايشان در سر و علن يكي بودند و فرقي نداشتند، امام به هر حال با توجه به اينكه شرايط خاصي بود مخصوصا در زمان جنگ تحميلي، در آغاز جنگ و در شرايط دشواري كه جنگ تحميلي شده بود، طبعا ايشان، رهنمودهاي خاصي داشتند كه به خاطر شرايط جنگي صلاح نمي دانستند بصورت علني مطرح شود، اگر ممكن است در رابطه با شروع جنگ تحميلي و موضعگيريهاي ايشان كه به طور خصوصي داشتند توضيحاتي بفرماييد؟ - در شروع جنگ تحميلي بنده مسئوليتي نداشتم، آن موقعي بود كه دولت شهيد رجايي تشكيل شده بود و مرحوم شهيد رجايي براي تصدي وزارت امور خارجه مرا پيشنهاد كرده بود و بني صدر قبول نكرد و بعد مساله منتفي شد. من فقط توسط شهيد بهشتي و ديگران خبر مي شدم كه اوضاع چه جور است؟ در شوراي انقلاب هم آن موقع من نقشي نداشتم، منتها بحثهايي كه

مي شد من يادم هست. يك جلسه اي بود حدود 30 -20 نفر از برادران بودند، از جمله حضرت آيت الله خامنه اي و آقاي هاشمي رفسنجاني و ديگر برادران در اين سطح. همان 3-2 روز اول جنگ بود. شوراي مركزي حزب بود، بحث جنگ شد وقتي همه، بحثهايشان را مطرح كردند، بعضيها مي گفتند كه اين جنگ 3-2 روزه تمام مي شود. يك هفته بيشتر طول نمي كشد. آخر سر معمولا "آقاي بهشتي" مسئله را جمع مي كردند. حضرت امام (س) مي فرمودند كه خط مشي ما بايد اين باشد كه اگر دشمن تا تهران را هم تسخير بكند، ما بايد مقاومت بكنيم. بعد فهميديم، خط حضرت امام براي ايستادن همين است، از آن طريق اين خط منتقل شده بود. ايشان روي آن محكم ايستادند و روي مقاومت تكيه داشتند. خوب بارها مواردي را ديديم كه در موارد خطر كه فشار زياد بود محاصره، فشار، محاصره اقتصادي و نظاير اينها، يا بيم فشار توطئه هاي خيلي سنگيني از گروههاي چپ و راست و امريكا و نظاير اينها حرف نهايي امام، وقتي كه در اين زمينه ها بحث و تحليل مي شد، ايشان خط كلي را مي دادند كه چكار بايد كرد. آخر سر هم با خنده مي گفتند كه "بالاخره ما وظيفه خودمان را انجام داديم، حالا حداكثر اين است كه بيايند همين جا كه ما ايستاده ايم ما را بكشند، اوج پيروزي اوج سعادت ماست. يك چنين چيزي، به اين مضمون، همين كلام ايشان كه ديگر، آخرين نقطه بود. آدم احساس مي كرد كه اعتقاد به اسلام، ديگر فراتر از اين كه نمي

تواند باشد، همين است ديگر و بايد همين را پذيرفت و همين كلام، همه كارها را ما احساس مي كرديم، آسان مي كرد. يعني احساس مي كرديم بعد از آن راههاي زيادي به روي آدم باز مي شود و ايشان به اين مسئله عميقا معتقد بودند و بيان مي كردند. البته در تحليل قضايا و مسائل گوناگون، ايشان ذهن بسيار تيز و سريعي داشتند و اين را باز در دو، سه مصاحبه گفته ام. وقتي ما با فردي كه قدري سني از ايشان گذشته روبرو مي شويم، معمولا مسائل را دير جذب مي كند، كندي در جواب دادن است. كندي در ارتباط دادن اجزاء به همديگر است. و درك منطقي بخشهاي مختلف از صحبت، كه معمولا يك مقدار با دشواري صورت مي گيرد. من نمي گويم صورت نمي گيرد. شما در ارتباط با حضرت امام، اصلا اين خصوصيات را نمي يافتيد. يعني شما تا آخرين روزهاي زندگي ربركت حضرت امام، وقتي به ايشان مراجعه مي شد، مسائل پيچيده اي بود و مسائلي كه خوب تنوع هم داشت. يك موقع بحث ارزي بود، يك موقع بحث پولي بود، يك موقع بحث جنگ بود، يك موقع بحث سياست خارجي بود و خوب تنوعي كه داشت، بحث مثلا سياست، گروههاي مختلف و مسائل گوناگون كه در جامعه بود. و گفته مي شد ايشان با سرعت عجيبي، مسائل را مي گرفتند و بلافاصله هم واكنش نشان مي دادند و سريع، طوري كه آدم احساس مي كرد كه با يك ذهن جوان 30-22 ساله از نظر سرعت، (نمي خواهم بگويم از نظر پختگي) از نظر سرعت با يك چنين حالتي

روبرو بوديم، و من اين را تقريبا از همان اوايل درك كردم و به نفعم تمام شد. چون طبيعي است وقتي كه خدمت ايشان مي رسيديم، نمي خواستيم وقت ايشان را بگيريم، چون وقت ايشان خيلي گرانبها بود و ما براي خودمان وقت محدودي قايل مي شديم. من در ذهنم اين است كه هر چيزي را همين كه يك كلمه بگويم تلگرافي، ايشان دريافت مي كند. بر اين اعتقاد بودم و همينجور هم بود. براي همين در آن وقتي كه بايد قايل مي شدند، موفق مي شدم طيف وسيعي از مسائل را خدمتشان مطرح كنم. اول مطرح مي كردم، چنانچه سئوالي هست يا تذكر داريد بفرماييد. خط مشي اصلاحي داريد، بفرماييد و شروع مي كردم، خيلي سريع مسائل را مي گفتيم. منتها توضيحي نمي دادم كه حالا مقدمه اي و موخره بچينيم. اصل مسئله را مي گفتيم. چنانچه احساس نياز نمي كردم كه ايشان را بايد توجيه كنم. توضيح بدهم و حقانيت حرف را جستجو كنم مي دانستم كه ايشان قضاوت و داوري دارند و اطلاعات دارند و سريعا مي گيرند و مسائل را به هم انتقال مي دهند و نتيجه گيري مي كنند و اگر لازم باشد چيزي مي فرمايند. اين را تا آخر ما داشتيم. در رابطه با مسائل حاد و در همه برخوردها، اين مسائل را داشتيم. البته ايشان خصوصيتي داشتند كه باز هم ممكن است ديگران هم گفته باشند. وقتي كه افرادي به ايشان رجوع مي كردند، همه حرفهاي خودشان را مي زدند و ايشان همه حرفها را گوش مي كردند. صحبتهايي كه مي شد، منتها نتيجه گيري واقعا ويژگي خاص

خودشان بود كه از مجموع آنها برداشتي داشتند و بيان مي كردند كه راسخترين، بهترين و قويترين بود، در موضعگيريها بهترين راه حلها را جلوي پا مي گذاشتند، نكته اي كه شايد اصلا ربطي به مسئله رهنمودها و يا راهنمايي هاي ايشان نداشته باشد ولي اثرش بيش از آن راهنماييها بود. آن حالت آرامش و طمانينه ايشان در برخورد با مسائل بود كه كساني كه به ايشان رجوع مي كردند، آن حالت به آنها سرايت مي كرد. وقتي كشتي انقلاب اين همه دچار موج و اضطراب و اينها بود و همه دلهره داشتند، وقتي كه افراد خدمت ايشان مي رفتند، من ديده بودم كه همه با اطمينان برمي گردند. شخصيت ايشان بلافاصله در فرونشاندن اين اضطرابها و دميدن طمانينه و وقار به افراد، اثر آني داشت و اين بي نهايت در گرداندن امور كشور موثر واقع مي شد. افراد وقتي كه از خدمت ايشان مي آمدند بيرون، به نظر مي آمد كه به خاطر اينكه به افق بازتر و بلندتري نگاه مي كنند، از آن مسايل خرد و كوچك كنده مي شوند و يا آنها برايشان قابل حل تر است، سريعتر مي توانند حل بكنند و به آن هدف بزرگتر بپردازند. اين البته در خط مشي عمومي امام به عنوان يك اصل بايد مورد توجه قرار بگيرد كه به اعتقاد من حياتي هم هست براي استمرار انقلاب خوب است همين جا توضيح بدهم. كه چه بسا سئوالي پيش نيايد. امام براي ملت ما يك افق خيلي بلند و بزرگي را باز مي كردند. وقتي كه شما به يك قله خيلي بلندي تماشا مي كنيد و

به آن دل مي بنديد و حركت خودتان را براي رسيدن به آن تنظيم مي كنيد در بين راه فراز و نشيبها خيلي اثر نمي گذارد. ايشان (امام) هميشه شعارهاي بسيار حياتي و اساسي را براي ملت ما مطرح مي كردند و نگاه مردم ما را به آن دورترها مي دوختند. براي همين، چيزهاي روزمره خرد به نظر مي آمد، هيچ به نظر مي آمد و مردم طبيعي مي دانستند كه اين سختيها را پذيرا باشند. ديد يك جامعه اسلامي و امت اسلامي بايد همين باشد. شما شعارهايي را كه ايشان مطرح مي كردند، خوب نگاه كنيد. به عنوان يك اصل دائم در نظر داشتند كه در همه برخوردهاي عمومي همين بود. در برخوردهاي خصوصي هم همين بود. وقتي كه ما خدمت ايشان مي رسيديم و افراد خدمت ايشان مي رسيدند، من هميشه احساس مي كردم كه هدفها فراموش نشده، وقتي به خدمتشان مي رسيديم، دوباره آدم احيا مي شد. وقتي كه هدف احيا مي شود و به ياد راه حل براي آن چيزهاي ديگري كه آدم فكر مي كرد خيلي گير كرده راحتتر پيدا مي شود، و با دلگرمي بهتري مي شد حل كرد اين را هم ايشان در سطح جامعه به كار مي بردند و هم در برخوردهاي كوچكتر. اين كار بود، اينجور نبود كه افراد در برخوردهاي خصوصي بروند (خدمتشان) اين آن چيزي هست كه من خودم ديدم در امور مملكتي - و در آن جلسه با حضور حضرت امام خود بخود توجه به اهداف بلند انقلاب كه از اول ترسيم شده بود پيدا نكنند. يك حضور ذهني پيدا مي شد و

اين خود خيلي كمك مي كند به حل مسائل. شعارهايي كه ايشان طرح مي كردند براي جامعه اسلامي كه اين جمعيتهاي عظيم را به حركت در مي آورد و قدرت بسيج وسيع را در مردم ايجاد مي كرد، خط مي داد، به نمازهاي جمعه، به نيروهاي مومن، به خط خود ايشان (امام) . طرح اين شعارها بسيار مهم است. مبارزه با آمريكا يكي از اين شعارهاي اساسي بود. گرچه مهمترين نبود، ولي يكي از مهمترين شعارهايي بود كه ايشان مطرح مي كردند، تحقق وحدت اسلامي است كه ايشان در وصيتنامه باز هم يكي از سرفصلهاي مهم است و بارها بر آن تاكيد كرده اند. علي رغم اينكه ما به عنوان اينكه تحت عنوان صدور انقلاب مورد حمله قرار مي گرفتيم كه مبادا اين حرفها گفته بشود در سطح بين المللي ايشان دايم به اين مسائل تكيه داشتند. من فكر مي كنم كه در طرح اين مسئله مي تواند دو تا منظور پشت سرش پنهان باشد. يكي همان اعتقاد برآمده از اسلام، يكي هم مسلمان بايد سير بكند. دايم بايد هدف جلوي رويش باشد و اين تعيين كننده بايد باشد كه حضرت امام مطرح مي كردند. از طرفي طرح اين مسئله يك نوع بسيج است. در ميان انسانها. انسانهايي كه واقعا شيفته برقراري عدل و عدالت و برقراري حكومت اسلام در جهان هستند، و مبارزه با ظلم و سياهي و تباهي كه اين انقلاب به وجود مي آورد. اين حرفها، حرفهاي وحدت بخش قدرت بسيج حضرت امام از طرح اين شعارهاي اساسي سرچشمه مي گرفت. مي فرمودند: اگر اين شعارها را به عنوان اينكه ممكن است

مزاحمت ايجاد بكند و مشكل ايجاد بكند، حذف بكنيم، اولين چيزي كه از دست مي دهيم قدرت بسيج مردم است. مردم حاضرند به خاطر هدفهاي بلند حركت بكنند، اگر هدف بلند حذف شد هيچ دليلي وجود ندارد كه اين هدفهاي كوچك، ماشين خودش را، خانه خودش را، بچه خودش را انتخاب نكند، چرا بيايد يك هدف ديگر را انتخاب بكند؟ در مبارزات، براي هدف، براي خدا، حاضرند بميرند. بزرگترين هدف لقاءالله كه ايشان بر آن تكيه مي كرد و همينطور مي آمد توي شعارهاي اساسي و اين چيزي بود كه ما در ملاقاتها مي ديديم. اين در ماوراي هر نوع باصطلاح توصيه هاي مقطعي صورت مي گرفت. حالا ممكن بود مثلا يك مسئله اقتصادي داشته باشيم، ايشان در اين زمينه هم توصيه مي كردند، ولي اين شعارهاي اصلي حاكميت داشتند. احضور: مسائلي كه اشاره مي فرماييد بسيار ارزشمند و تحليل گونه است. اگر مصاديق را هم بفرماييد، چون آنها هم براي كساني كه مي شنوند و مي خوانند سازنده خواهد بود; متشكريم. - مثلا در مورد افغانستان يك بار با ايشان بحث بود. آن موقعي كه چنين تحليلي وجود داشت كه ما اگر در رابطه با افغانستان سازش مي كرديم ممكن بود مسئله عراق را هم راحت تر حل بكنيم. همچنين در رابطه با همسايه شماليمان، مسئله به صورت تحليل مطرح شد نه به عنوان راه حل. مسئله عمده اي كه من يادم است، خوب مسئله جناحها كه - ما به هيچ وجه در رابطه با افغانستان نمي خواهيم سازش كنيم - دليل عدم سازش مهم است، چون ايشان مي فرمودند "آنها يك ملت مسلمان

هستند كه ما در قبالشان وظيفه داريم" بعد ايشان مسئله را در يك افق بازتري كه مربوط به همه امت اسلامي است، مي ديدند نه اينكه مسئله ما را به طور ملي ببينند، مسئله افغانستان و عراق را جدا ببينند و بعد بگويند ما يك مسئله اي داريم مثل جنگ عراق، در اينجا اگر سازش بكنيم، باجي بدهيم يك چيزي مي توانيم بگيريم، نه مسئله اي كه برمي گردد به هستي و مسئله آينده جهان اسلام، چيزي نيست كه ما به هر قيمتي شده در مورد آن بتوانيم كوتاه بياييم. اين مسئله از آن مواردي است كه اصل و اصول و شعارهاي اصلي حاكميت پيدا مي كرد و يكبار بحث در رابطه با مسائل سياست خارجي بود و احتياج به يك مقدار كارهاي ديپلماتيك پنهان وجود داشت; با ايشان مشورت شد، ايشان مطلبي را فرمودند - كه - من فكر مي كنم يك اصل جاوداني براي همه سياستمداراني باشد كه بخواهند با روش "ماكياوليستي" عمل نكنند، (بلكه) صادقانه عمل كنند و بخواهند همان مسئله را در ارتباط با مردم حفظ كنند ايشان فرمودند، كا ري نكنيد كه نتوانيد به مردم توضيح بدهيد. حرف مهم اين است، كسي بايد در (امور) اجرايي باشد تا بفهمد عظمت اين حرف يعني چه. يعني شما در كار اجرايي يا در كار سياسي در روز با صدها انتخاب روبرو خواهيد شد. اين كار را بكنيم، يا آن كار را بكنيم و اين راه را بروم يا آن راه را بروم، چه بسا مثلا به ذهن برسد مصلحت است فلان كار باشد مثلا: فلان كار را ما پنهاني بكنيم. مثلا باز

هم براي منظور خوب است، يك ملاكي ايشان مي دهد، مي گويد آن كاري كه مي كنيد، كاري درونش نباشد كه نتوانيم براي مردم توضيح بدهيم. اصل آن است كه ما مردم را داشته باشيم. در ارتباط صادقانه نظام و حكومت با مردم، اين مهمترين مسئله است. وقتي مسئولي، حتي پنهان، خلاف آن را عمل بكند، همان لحظه اين شكاف ايجاد مي شود. و اين، همان چيزي است كه ايشان جواز نمي داد براي اين مسئله و با اين مسئله مخالفت مي كرد. براي همين شما مي بينيد كه از اول زندگي سياسي ايشان تا آخر هيچ نوعي تناقضي از مسائلي كه گفته مي شود و از گذشته، آينده تصميمات پنهان و آشكار ايشان پيدا نمي شود. در كل نظام پيدا نمي شود. به خاطر اينكه به اين مسئله ايشان كاملا اعتقاد داشتند و توصيه مي كردند. گفتم باز به اين صورت فرموله اش كه در آن موقع از ايشان شنيدم، هميشه در گوشم زنگ مي زند "كاري نكنيد كه نتوانيد به مردم توضيح بدهيد" اين خيلي مهم است، شما چه كاري را مي توانيد براي مردم توضيح ندهيد، كاري كه سازش باشد، كوتاه آمدن باشد. بعد وقتي كه يك مسئولي در يك مسئوليتي كار مي كند و در يك نظام اسلامي است، شخصيت او متعلق به خودش نيست و اگر خودش را در مقابل بيگانه كوچك كند، در واقع مردم را كوچك كرده است. هيچ فرقي نمي كند، علت اينكه كسي اگر (در امور) كوتاه بيايد، نمي تواند براي مردم توضيح دهد يكي اينكه جنبه شخصي دارد. دوم اينكه گويا از حق مردم خورده

باشد، مثل اينكه مردم را كوچك كرده، مسائل مالي باشد يا اقتصادي باشد يا مثلا حق گروه اكثريت از مردم را به يك عده خاصي دادن باشد. در چنين مواردي امام يك ملاك مي دهد. اين را به عنوان يك سرلوحه بزرگ براي همه مسئولين بايد نوشت، چيز مهمي است. نظير اين چيزها را ما از ايشان زياد داشتيم و فوق العاده اهميت بالايي دارد. اگر تمام كتاب شهريار "ماكياولي" را يك طرف بگذاريد و اين كلام را يك طرف بگذاريد، كاملا دو تا ديد مسلط و طرفداران حق در جهان و طرفداران باطل در جهان از حكومتها را كاملا تبيين مي كند. آن كتاب آنها را تبيين مي كند و اين جمله به اين مختصري تمام اين طرف را مي تواند توضيح بدهد و خيلي كلام بلندي است. احضور: علاوه بر مطالب ارزنده اي كه فرموديد در بدو انتخاب و انتصاب شما مسئوليت سنگين نخست وزيري، حضرت امام (س) چه رهنمود ويژه اي داشتند؟ - نخست وزيري: البته برادران خبر دارند، بعد از انتخاب حضر آيت الله خامنه اي به رياست جمهوري اسلامي چند نفر مطرح شد و مجلس موافقت نكرد و ايشان لطف كردند و ما را معرفي كردند. من هيچگونه سابقه ذهني نسبت به اين قضيه نداشتم و فكر هم نمي كردم. البته من اينطور شنيدم موقعي كه اين قضيه مطرح شد ايشان فرموده بودند (اول فرموده بودند كه) شما در وزارت خارجه باشيد. وزارت خارجه تازه آن موقع سرپرست پيدا كرده بود چون از اول انقلاب تقريبا يك فردي كه بخواهد نظم بدهد نيامده بود، دولت موقت يك افرادي را گذاشته

بود. بعدا هم يك مدت كوتاهي بني صدر بود، يك مدت كوتاهي قطب زاده بود. بعد هم ابراهيم يزدي بود. من احساس كردم ايشان راضي هستند كه من تصدي وزارت خارجه را داشته باشم. باز يك خاطره آنجا دارم كه خيلي جالب است، آن را بگويم، بعد برويم به نخست وزيري. آن موقع كه ما وزارت امور خارجه بوديم شهريور 60 بعد از شهادت عزيزان رجايي و باهنر. ما خدمت ايشان رفتيم و گفتيم سازمان ملل هست، براي اولين بار ما مي خواهيم برويم شركت بكنيم. ايشان گفتند: "من با اصلش موافقم، مخالف نيستم ولي شما پيش بيني كرديد؟ شما را مي گذارند؟ من يك كم توضيح دادم، گفتم كه ظاهرا نشان مي دهد كه مطمئن نباشد. گفتند، مثلا خوب شما فكر كرديد، شما برويد پشت تريبون بايستيد و يكبار بلندگوها را خاموش كنند و شما را تحقير بكنند. اين نكته براي من تكان دهنده بود. تا اين حد ايشان پيشگويي چيزها را مي كنند و ما هم كه بعد از آن حسابي حواسمان را جمع كرده بوديم. تا اين اندازه ايشان اهميت مي دادند. اهميت به شخص نبود. اهميت به وزير خارجه جمهوري اسلامي در پشت تريبون يك سازمان بين المللي بود كه ممكن بود چيزي قطع بكنند كه مورد تحقير واقع بشود و لطمه آن به جمهوري اسلامي برگردد و مهمتر از اين تا اين اندازه به جزئيات فكر مي كردند، به جوانب فكر كردند كه خيلي شگفت آور بود. در مورد نخست وزيري چيز خاصي من از همان اولش يادم نمي آيد. بعد از اينكه دولت معرفي شد، بعدا ما همه معرفي

شديم، بعد به فاصله چند ماه با وزرا خدمت ايشان رفتيم، صحبت شد. اولين توصيه ها را در همان جلسه اول بعد از اينكه وزرا معرفي شدند و ما خدمت ايشان رسيديم در حضور حضرت آيت الله خامنه اي - كه آن موقع رئيس جمهور بودند - ايشان يك رهنمودهايي به دولت دادند. تا آن جايي كه يادم مي آيد همان توصيه مردم مستضعف را مي كنند، در صحبتهاي خصوصي همان اوايل جز و چيزهايي كه بنده به ذهنم مي آيد همان تكيه ايشان به رسيدگي به فقرا و مستضعفين و اين جور چيزها بود. من اينطور به ذهنم مي آيد. اينطور برداشت خودم بود كه جلسات اول ايشان داشتند محك مي زدند كه ما مي توانيم كار بكنيم يا نه. هر دفعه كه خدمت ايشان مي رسيديم اول يك چند سئوال مي كردند كه فلان چيز و . . . من ذهنم سئوالات چون سئوالهاي كمي با جزئيات بود در اين حد بود كه اطلاع دارند، خبر دارند، نظر دارند، فكر مي كردم بعد به مرور اين سئوالها كم شد. سئوالها سئوالهاي دقيقي هم بود، سئوالهايي بود كه كاملا به مسائل عادي سياسي كشور برمي خورد. ولي براي اداره كشور يك رئيس دولت بايستي قط عا آگاهي داشت ولي چه بسا به نظر خورد مي آمد و كرارا اين سئوالها را ما از ايشان مي ديديم. احضور: ممكن است به چند نمونه از اين سئوالها اشاره بفرماييد؟ - چند نمونه بود، مثلا ايشان مي فرمودند: "فلان شب گفتند كه: صف نانواها زياده شما شنيديد؟ مسئله چي هست؟ " يك چنين چيزي، در صورتي كه

ما مسئله عامتري داشتيم كه بخواهيم بحث بكنيم، مي گفتند: مثلا يك خبري راجع به رابطه انگلستان و فرانسه با فلان مسئله ايران بود، چنين چيزي گفته شده بود، شما شنيديد اين خبر كه فرضا ايشان خبر آن را از راديوهاي بيگانه شنيده بودند، يا خبر به ايشان رسيده بود. وقتي كه من مي گفتم: آري، من خبر را شنيده ام. مستقيم مي فرمودند: مي خواستم ببينم چيست - مي ديدم راحت شده بودند. مي ديدند كه من توجه دارم نسبت به اين مسئله. سئوالها در مورد مسائل سياست خارجي بود، در مورد مسائل داخلي بود، امثال اينها، يك چنين چيزهايي را داشتند يا مساله دانشگاه را من بارها ديده بودم كه ايشان سوال مي كنند. مي گويند: فرضا در فلان جا چنين چيزي گفته شده است، شما خبر داريد؟ وقتي من شروع مي كردم توضيح بدهم، مي ديدم خاطر ايشان جمع هست. يك چنين مواردي بود. دولت در اوايل كار خود بعد از اينكه 2 يا 3 ماه كه گذشت مسئله برنامه ريزي را مطرح كرديم و به دنبال تدوين ده تا لايحه زيربنايي در وزارت كشور. مثلا تعيين تكليف بخش خصوصي و بخش عمومي و دولتي و تعاونيها، و مسئله مالياتها و . . . و نظاير اينها. ده لايحه مهم بود. بعد كميسيونهايي تشكيل شد. عده اي از وزارتخانه هاي مختلف، حتي از روحانيون دعوت مي شدند و اينها كار مي كردند، اينها پايه هاي اين لوايح را تنظيم مي كردند تا بيايد در شوراي اقتصاد مطرح بشود در دولت بيايد دوباره و بعد به اصطلاح جوسازي شديدي عليه اين قضيه صورت

گرفت. اوايل به طوري كه نامه اي به خدمت ايشان نوشته شد. (در ميان اسناد دفتر امام بايد باشد) كه دولت متهم شده بود كه مي خواهد حكومتي سوسياليستي بدتر از حكومت شوروي در ايران به وجود بياورد. اين نامه را ايشان دادند زيرنويس زدند براي من هم فرستاده شده بود. شما دقت بكنيد كه ما خدمت امام رفتيم و اين منجر به آن شد كه يك چند نفر از برادران جامعه مدرسين شركت مي كردند. دو نفر رفتند كنار. و دو نفر نماينده از طرف ايشان آقايان كريمي و روحاني، به دلايل جوسازي، آن لوايح حذف شد و حيف هم شد. به بن بست رسيد مشكلي پيدا كرد. به هر حال حساسيتي نسبت به اين مسئله پيدا كردند. بعد از مدتي خود ايشان شروع كردند به اطلاع و خبر گرفتن. و يك مقدار مسائلي را هم ما برديم خدمت ايشان، اطلاعاتي را مي برديم. البته اخلاق من هم اين بود كه خدمتشان مي رسيدم. از هيچ كس صحبت نمي كردم. بگوييم مثلا فلاني اين را به من گفت، آن يكي فلان گفت، يكي بدگويي مي كرد، يكي ديگر خوب گفت و. . . اصل را كار خودم مي گرفتم، به قول معروف حواس كلاه خودمان را داشتيم. كار مملكتي اين هست و ما اين كارها را مي كنيم و شما اگر رهنمود داريد بفرماييد، منتها نسبت به مسائل پشت سر تك تك اين اعضايي كه اشاره كردم اطلاعات وسيعي داشتند و كاملا نشان مي داد كه از جوانب مختلف به (اطلاع) ايشان مي رسد و خود ايشان مسائل را مي گيرند. براي همين ما

بعد از يك مدتي كه گذشت، مثلا شايد يك سال و يك سال و خورده اي اعتماد خيلي قوي از ايشان نسبت به كارهاي دولت ما شاهد بوديم كه از طرف ايشان ابراز شد كه بزرگترين پشتوانه دولت بود. من اين را به اين دليل عنوان مي كنم كه چه بسا در بيرون در ذهنيتها همين چيزي شد كه باصطلاح يك دفعه اتفاقي اين مسئله پيش آمده و امام شروع كرده به حمايت، نه اينجوري نبود. امام دقيقا همه مسائل را نشان مي دهد كه جمعبندي مي كردند، خيلي با تامل حركت مي كردند. مي گذاشتند اطلاعات كامل و جمع بشود. هر كس حرف خودش را بزند، قشرهاي مختلف هم با ايشان در تماس بودند. يكي از خصوصيتهاي خوب بيت ايشان، البته خصوصيات خود ايشان كه به اين مسئله معتقد بودند و بيت هم همينگونه عمل مي كرد. طيفهاي مختلف مي آمدند و حرفهايشان را مي زدند مسائلشان را مطرح مي كردند، ايشان جمعبندي مي كردند من اشاره هم كردم، ذهنيت خيلي خوبي از مسائل داشتند. بعدا كه به يك نتيجه كه مي رسيدند، محكم روي آن نتيجه مي ايستادند. بعد در مورد خط مشي دولت در ارتباط با مسائل اقتصادي و حركتهاي سياسي حضرت امام (س) نه اينكه من بگويم ممكن است ايرادي در ذهن ايشان نباشد و يا با همه چيز دولت موافق بود. دولت بايد مسئوليت كارهايي را كه خودش كرده قبول مي كرد. و قبول هم آن موقع مي كرد. مي خواهم بگويم كه كل حركت دولت را ايشان به اين دليل بعد از بررسيها و شنيدنها و اين دريافت نامه

ها قبول و آنگاه صلاح مي دانستند كه خطمشي ادامه پيدا كند. در ضمن در رابطه با همين تعاونيها شايد ما بيش از دوبار تلفن از بيت ايشان داشتيم كه وقتي كه فشار روي زندگي كارمندان ما مي آمد حضرت امام گفته بودند مگر نمي شود از طريق تعاونيها مشكل كارمندان را حل كرد. دقيقا همين "مگر نمي شود از طريق تعاونيها مشكل كارمندان را حل كرد" كه خوب اين در موقعيتي بود كه بودند افرادي كه و نيروهايي كه اسم تعاوني را مساوي سوسياليسم، كمونيسم، بلشويك، اشتراك در نظر مي گرفتند. در صورتي كه اينطور نبود. تعاونيها را آن كساني كه در قانون اساسي آوردند، فقهايي بزرگ بودند مثل شهيد بهشتي، خود حضرت امام به كارآيي باصطلاح اين اصول قانون اساسي و اين روشها در رابطه با اين مسائل وقوف داشتند و توصيه هايي هم داشتند. من نمي خواهم بگويم كه چون تعاوني خاصي را توصيه مي كردند. كه اين تعاوني به اين شكل باشد. عين جمله را "مگر نمي شود از اين طريق استفاده كرد و زندگي مردم را بهتر كرد. " حضور: از شركت حضرتعالي در اين مصاحبه كمال تشكر را داريم.

عبوديت، جوهره و هدف رهبري امام خميني (قدس سره)

عبوديت، جوهره و هدف رهبري امام خميني (قدس سره) ويژگي هاي رهبري حضرت امام خميني (س) و نقش عظيمي كه در احياي اسلام و تفكر ديني ايفا كرد، ريشه در جهان بيني اسلامي و اصل توحيد و عبوديت حق دارد و با توجه به اين اصل و شناخت اين ريشه است كه آن ويژگي ها و ابعاد شخصيتي امام قابل شناخت و تبيين مي شود و بدون آن هرگونه تلاش

در اين زمينه ناقص و بي فرجام است . شناخت مبدا و معاد و فلسفه آفرينش جهان و انسان، بعثت انبيا و رسول خاتم (ص) و اتمام و تكميل نبوت به وسيله امامت و ضرورت حكومت اسلامي و جايگاه و نقش ولايت فقيه در آن، شرايط احراز رهبري و مقام ولايت و حجيت ادله اربعه (كتاب، سنت، عقل و اجماع) به عنوان منبع صدور احكام در مورد موضوعات و حوادث واقعه، براي تبيين تفكر ديني و نقش رهبري امام راحل، يك ضرورت قطعي است . آنچه در اين زمينه طرح مي شود صرفا ويژگي هاي يك شخص نيست . بلكه اشاراتي است به بخشي از زواياي مكتب توحيد و ترسيمي است از شخصيت انساني كه در اين مكتب شكل گرفته و در نتيجه نمودهايي است از رهبري اسلامي كه شعاع آن تمام سطوح مديريت را در نظام اسلامي به گونه اي متناسب در بر مي گيرد .

از منظر بينش الهي خداوند متعال: آغاز و پايان هستي است «هو الاول و الآخر» . (1) - آغازگر آفرينش و بازگرداننده آن است: «الله يبدؤا الخلق ثم يعيده » . (2) - مالك حقيقي ملك هستي است: «قل اللهم مالك الملك تؤتي الملك من تشاء و تنزع الملك ممن تشاء» . (3) - ملك هستي مخصوص اوست: «له الملك » (4) و در دست او است: «بيده الملك » . (5) - هيچ كس را امكان فرار از قلمرو حكومت او نيست: «و لايمكن الفرار من حكومتك » . (6) - خورشيد و ماه و ستارگان در تسخير فرمان اويند، خلق و امر مخصوص او است: «والشمس والقمر

والنجوم مسخرات بامره الا له الخلق والامر» . (7) - فرمان و تدبير همه چيز به دست اوست: «فسبحان الذي بيده ملكوت كل شي و اليه ترجعون » . (8) - همه چيز در اختيار و تسخير فرمان اوست: «لله الامر جميعا» . (9) - تمام جهان هستي از آسمان ها (10) و زمين تا هر چه و هر كه در آنهاست و از كهكشان ها و منظومه شمسي تا ذرات اتم و سلول هاي بدن انسان به اراده خداوند و بر اساس مداري كه او پي افكنده است، همواره راه اطاعت از فرمانش را مي پويند و تسبيح گوي اويند: «ان من شي ء الا يسبح بحمده ولكن لاتفقهون تسبيحهم » (11) و پيشاني تسليم بر سجده درگاهش مي سايند: «و لله يسجد ما في السموات و ما في الارض » . (12) در فضاي اين حقيقت حاكم بر هستي بزرگ، چگونه مي توان پنداشت كه انسان اين جزء، بسيار كوچك از هستي، عبث و بي هدف پا به عرصه هستي گذاشته است؟ : «افحسبتم انما خلقناكم عبثا و انكم الينا لاترجعون » . (13) آيا انسان مي تواند خود را تافته اي جدا بافته از كل هستي هدفدار و قانونمند، گمان كند كه يله و رها واگذارده شده است؟ ! «ايحسب الانسان ان يترك سدي » ؟ (14) در حالي كه هر آنچه در آسمان ها و زمين است تسليم اراده و فرمان آفريدگار هستي اند: «له اسلم من في السموات والارض » . (15) حقيقت در مورد انسان نيز كاملا روشن است، همان خدايي كه خالق هستي و آفريدگار انسان است، يگانه

هدف از خلقت انسان را عبادت حق دانسته است: «و ما خلقت الجن والانس الا ليعبدون » (16) و هم او كه امر و خلق مخصوص اوست، تنها ماموريت انسان را در بندگي خالص خدا دانسته: «و ما امروا الا ليعبدوا الله مخلصين له الدين » (17) و در حالي كه حكومت را فقط مخصوص به خود اعلام مي فرمايد، انسان را فرمان داده كه جز او را نپرستند و اين است دين استوار لكن اكثر مردم نمي دانند: «ان الحكم الا الله امر ان لا تعبدوا الا اياه ذلك الدين القيم ولكن اكثر الناس لايعلمون » . (18) جالب است كه در بسياري از آيات كه درباره خلقت عالم، و اين كه حكم و ملك و ملكوت ويژه خدا است به صورت خاص انسان را مخاطب قرار داده و رجعت اجتناب ناپذير او را به سوي خدا مورد تاكيد قرار داده است: «اليه ترجعون » . (19) آري مشيت الهي در مورد انسان اين گونه تعلق گرفته است كه علاوه بر تبعيت قهري در قلمرو تكوين الهي، با برخورداري از كشش هاي دو گانه خاكي و ملكوتي، غرائز حيواني و فطرت هاي متعالي و نيروي عقل و اراده، امكان انتخاب و زمينه تكليف پذيري در حيطه تشريع را داشته باشد: «انا خلقنا الانسان من نطفة امشاج نبتليه فجعلناه سميعا بصيرا» (20) پس انسان مي تواند با بهره گيري از هدايت تكويني و تشريعي خداوند، همساز با مجموعه هستي، صراط مستقيم عبوديت حق را پيموده و عملا سپاسگزار نعمت هاي الهي باشد و يا آن كه با سرپيچي از فرمان خدا، راه كفر را پيشه

ساخته و از كاروان هستي جدا افتد: «انا هديناه السبيل اما شاكرا و اما كفورا» . (21) تعمق در آيات قرآني و مطالعه بيشتر روي ديدگاه هاي اسلام درباره خدا، جهان و انسان; به خوبي تضاد عميق بين مباني و اهداف آيين مقدس اسلام را در برابر بينش و مباني و اهداف الحادي و مادي به ويژه آنچه در غرب حاكم است روشن و آشكار مي سازد . غربي كه با قرار دادن انسان به جاي خدا «اومانيسم » و آزاد پنداشتن وي از بندگي خدا، او را در بند شكم و شهوت و در چاه تاريك طبيعت و عالم ماده زنداني و ساقط و انسانيت و حيات طيبه و سعادت جاودانه انسان را به پاي سرمايه و سود و متاع حيوة دنيا (22) قرباني كرده است . در حالي كه از نظر اسلام انسان با بندگي حق و پيوند با مبدا عزت، قوت و كمال مطلق است كه مي تواند از همه بندهاي عالم طبيعت رهايي يافته و به آزادي راستين دست يابد و به اوج آسمان كمال و قله انسانيت صعود كند .

رسالت رهبران الهي پيامبران براي استقرار عدالت در جامعه بشري مبعوث شدند: «لقد ارسلنا رسلنا بالبينات و انزلنا معهم الكتاب والميزان ليقوم الناس بالقسط » . (23) اما هدف برتر بعثت كه عدالت جزيي از آن هدف و زمينه ساز تحقق آن است همانا دعوت و هدايت مردم به بندگي و عبوديت حق است كه همواره ملازم با نفي و اجتناب از طاغوت بوده است . «و لقد بعثنا في كل امة رسولا ان اعبدوا الله واجتنبوا الطاغوت » . (24)

اين هدف مشخصا منطبق با فلسفه خلقت (25) و يگانه ماموريت انسان در مسير زندگي اوست . (26) و شعار لا اله الا الله به عنوان دژ استوار دين و عصاره مكتب توحيد (27) با نفي غير خدا راهگشاي همين هدف براي فلاح و رستگاري انسان مي باشد . (28) تلاش براي هدايت انسان ها به سوي بندگي خدا و اطاعت محض از او كه فلسفه خلقت انسان و همسو و هماهنگ با مجموعه سير هستي است بدون محو موانع از قبيل طواغيت و مترفين و ايجاد مقتضيات در مسير زندگي شخصي و اجتماعي بشر ميسور نيست و لازمه اين امر تشكيل حكومت اسلامي است . همان گونه كه پيغمبر اكرم (ص) به آن اقدام نمود . رهبر و حاكم در حكومت اسلامي يا به طور مشخص مانند پيغمبر و امامان معصوم - عليهم السلام - منصوب مي شود، يا بر اساس معيارها و ضوابطي كه شارع مقدس تعيين فرموده و همان مشخصه هاي عبوديت است، در زمان غيبت، شناخته مي شود (29) و با گزينش و پذيرش از مجاري شرعي و توسط مردم، در جايگاه رهبري استقرار مي يابد . معيارها و شرايط احراز رهبري در زمان غيبت، مرتبه اي متنزل از همان ويژگي هاي پيغمبر و امام معصوم است و حدود وظايف و اختيارات وي نيز به طور كامل و در امتداد وظايف و اختيارات پيامبر و امامان معصوم - عليهم السلام - برگرفته و منبعث از مبدا حق مطلق جل و علا است . ولي فقيه همچون امام و پيغمبر هيچ گونه راي و خواسته اي كه از غير خدا نشات گرفته

باشد، ندارد و در حقيقت، ولايت فقيه، ولايت فقه و فرامين الهي و عدالت و جامعيت است كه در شخص واجد شرايط متبلور شده است و همان گونه كه براي شخص غير جامع شرايط هيچ گونه ولايتي متصور نيست، زوال شرايط در ولي فقيه موجب سلب ولايت از وي شده و خود به خود از اين مقام منعزل مي شود و مردم نمي توانند از او پيروي كنند . اين در حالي است كه عدم شناخت و پذيرش مردم نيز در مقام ثبوتي و جايگاه حقيقتي مقام ولايت تاثيري ندارد و طبيعي است كه در عين حال، اعمال ولايت منوط به پذيرش مردم و تشكيل حكومت اسلامي است; همان طور كه پذيرش و عدم پذيرش مردم در واقعيت مقام پيغمبر و امام معصوم - عليهم السلام - تاثيري نداشته و حضرت اميرالمؤمنين (ع) امام و رهبر است چه آن گاه كه خانه نشين است و چه زماني كه كار رهبري جامعه را عهده دار مي شود . هرچند ممكن است براي رهبري و مديريت تعاريف جداگانه اي مطرح باشد اما به نظر مي رسد اين دو مفهوم ضمن اين كه داراي مشتركاتي مي باشند رهبري درسطح خود نوعي مديريت عالي است و مديريت نيز با توجه به سطوح و مراتبش در حدي با رهبري نسبت به زير مجموعه آميخته مي باشد . به همين جهت آنچه در اين مبحث مطرح مي شود ناظر به هر دو عنوان است و صرف نظر از مراتب هر يك، به عنوان وجه مشترك رهبري و مديريت ملحوظ شده است . به هر حال رهبري و مديريت در نظام اسلامي

ثبوتا و اثباتا مبتني بر ضوابط و معيارهاي الهي است كه بدون شناخت دقيق معيارها و تطبيق دقيق آنها بر مصاديق در مقام گزينش تمام رده هاي مديريت، تحقق كامل حكومت اسلامي غير ممكن است . در اين مبحث مختصر، به طرح يكي از اين معيارها - به عنوان ويژگي اصلي رهبري و مديريت در اسلام - مي پردازيم معياري كه اساسي ترين مشخصه امام نيز بود و تفصيل ويژگي هاي ديگر كه عموما تجلي همين ويژگي اصلي است را به مجال ديگر وامي گذاريم .

عبوديت حق عصاره اوصاف و شرايط احراز رهبري و مديريت در اسلام، بندگي و عبوديت خداوند متعال است به گونه اي كه مراتب رهبري هموزن مراتب عبوديت است و اگر پيغمبر اسلام افضل و خاتم انبياست، چون به بالاترين مرتبه عبوديت; يعني عبوديت مطلقه كه بالاترين حد كمال انسان است دست يافته است . حقيقت بندگي خدا و اطاعت از او، قبل از آن كه در رفتار و عمل متجلي شود، يك احساس دروني و باور قلبي است كه متناسب با قوت و ضعف آن، رفتارها و اعمال همگون آن را باعث مي شود . (30) ايمان و باور قلبي به نوبه خود نتيجه شناخت و معرفت و درجات آن است و معرفت توام با ايمان نسبت به مبدا هستي و كمال مطلق، احساس خضوع و شيفتگي را در پي دارد . بنابراين عبوديت و مدارج آن تابعي از مراتب معرفت، ايمان و عمل صالح است و نتيجه نهايي آنها قرب هرچه بيشتر به خداوند متعال است .

قرب به خداوند منظور از قرب و نزديكي به خداوند، نه قرب زماني

است و نه مكاني; چرا كه اين دو از خصيصه هاي عالم طبيعت هستند و خدا فوق عالم طبيعت و آفريدگار آن است و نه منظور قرب اعتباري است و نه وهمي كه ساحت مقدس او از اين امور منزه است بلكه حقيقتي است فراتر از همه اين مقولات . پشت سر نهادن تنگناي عالم طبيعت است و پرواز در ملكوت . عبور از ظلمت عالم مادي است و پيوستن به نور كه، با مثالي مي توان آن را براي تقريب به ذهن متنزل كرد: اگر در عالم طبيعت، خورشيد را كانون نور و مبدا تمام روشنايي ها فرض كنيم وقتي مي گوييم يك لامپ 1000 وات از يك شمع كوچك به خورشيد نزديك تر است، منظور نزديكي زماني، مكاني، وهمي و اعتباري نيست، بلكه نظر به اين حقيقت است كه ضمن اذعان به اين واقعيت كه تمام انرژي ها و نورها برگرفته از خورشيد است، لامپ 1000 واتي با برخورداري از مرتبه بيشتري از نور، حقيقت وجودي آن به خورشيد نزديك تر از آن شمع است . پس دست يافتن به مراتب قرب الهي با معراج و نردبان عبوديت; يعني صعود به مدارج بالاتر هستي و كمال و شكوفايي هر چه بيشتر وجود و شخصيت حقيقي انسان .

بندگي و عشق فطرت زيبا دوستي و گرايش به كمال، آن گاه كه با شناخت و احساس قلبي نسبت به خداوند متعال - كه خالق تمام زيبايي ها و كمالات است و خود زيبايي و كمال مطلق است - فعليت و شكوفايي يافت، اين ميل و گرايش تبديل به محبت و عشق و خضوع به پيشگاه خداوند

زيبايي و كمال مي شود: «والذين آمنوا اشد حبا لله » . (31) محبت و عشق به نوبه خود، تبعيت از محبوب و پيروي از خواست هاي او را: «قل ان كنتم تحبون الله فاتبعوني » . (32) و محبت و عنايت ويژه محبوب را به همراه دارد: «يحببكم الله و يغفر لكم ذنوبكم » . (33) شدت و ضعف محبت نسبت به محبوب از يك سو تابع شدت و ضعف كمال و زيبايي در محبوب است و از سوي ديگر مرتبط با درجه شناخت و احساس قلبي نسبت به كمال و زيبايي است و از آن جا كه زيبايي و كمال خداوند بي نهايت است و فطرت كمال جويي و زيبايي دوستي و ظرفيت شناخت و باور نيز در انسان نامحدود است - بر اساس عرضه نامحدود و تقاضاي بي حد - راهي بي پايان به سوي مقصدي نامتناهي فرا روي انسان باز است كه هر چه بيشتر در «صراط مستقيم » عبوديت (34) به پيش تازد و به مرتبه اي بالاتر از معرفت ايمان و تقرب دست يابد محبتش به خداوند بيشتر شده و تا عشق و فناي در ذات حق صعود مي كند .

پيوستن قطره به دريا! مرتبه نازل محبت، پيروي از امر و نهي (واجب و حرام) را همراه دارد و در مرتبه بالاتر و در مقام عشق ديگر سخن از امر و نهي نيست بلكه پسند و ناپسند (مستحب و مكروه) محبوب ملاك عمل محب است . اگر در مرتبه نازل محبت (مقام صبر)، «صبورانه » گردن به تكليف مي نهد در اين مرحله رضامندانه (مقام رضا) برخواست مولا دل

مي سپارد . اما باز هم راه خلوص و ناب شدن باز است و در مرحله بالاتر، محب پاك باخته، از «خود» گذشته و ديگر «خودي » در برابر محبوب نمي بيند تا امر و نهي او را بر «خود» تكليف بداند يا پسند و ناپسند او را دلپذير «خود» احساس كند . در اين مرحله قطره برخاسته از دريا به دريا مي پيوندد و با ذوب شدن در «او» ، جلوه گاه مشيت حق مي شود . امام خميني، در كتاب آداب الصلوة، مي فرمايد: «. . . آنچه در عبوديت از انيت و انانيت مفقود شود، در ظل حمايت ربوبيت آن را مي يابد . (35) تا به مقامي رسد كه حق تعالي سمع و بصر و دست و پاي او شود . چنانچه در حديث صحيح مشهور بين فريقين وارد است . (36) و چون از تصرفات «خود» گذشت و مملكت وجود را يكسره تسليم حق كرد و خانه را به صاحب خانه واگذار نمود و فاني در «عز ربوبيت » شد، صاحب خانه، خود متصرف در امور گردد . پس تصرفات او تصرف الهي گردد چشم او الهي شود و با چشم حق بنگرد و گوش او الهي شود و به گوش حق بشنود . . .» .

عبوديت آن گاه مديريت به اين ترتيب عبوديت و بندگي حق موجب همسويي و همگوني انسان با خدا گرديده و او را در جايگاه «خليفه و جانشيني خدا» در زمين قرار مي دهد و تصدي مقام رهبري در جامعه اسلامي و درجات آن بستگي به مدارج عبوديت دارد . اگر روزانه هر فرد مسلمان

حداقل ده بار در نماز و تشهد آن، بعد از شهادت بر يگانگي خدا و شريك ناپذيري او (37) (توجه شود به شريك ناپذيري خداوند در تمام امور و زمينه ها از جمله عبادت و پيروي از حكم و حكومت او)، رسالت پيغمبر اسلام را مسبوق و همراه با عبوديت او گواهي مي دهيم . (38) متضمن اين معني است كه آحاد جامعه اسلامي بر اين باور و فرهنگ آراسته شوند كه شرط اصلي رهبري و مديريت در نظام اسلامي عبوديت حق است . عبوديتي كه داراي چنين ويژگي هايي است: عبد را از رذايل اخلاقي و جاذبه هاي خاكي، گناه و دلبستگي به غير خدا دور مي دارد . قرب به خدا و اتصاف به صفات الهي را در بر دارد . رفتار و اعمال عبد را تجليگاه مشيت معبود مي گرداند . چنين ويژگي هايي طيف گسترده اي از خصوصيات ايجابي و سلبي را در شخص و شخصيت رهبري و مديريت به همراه دارد كه به برخي از آنها اشاره مي شود: تشخيص الهام گونه خير و شر و حق و باطل و تصميم گيري بر اساس وظيفه و حكمت . جامع نگري و توجه متناسب به تمام امور بدون تداخل و غفلت از امور . شجاعت و قاطعيت در تصميم گيري و در عين حال انعطاف پذيري و سعه صدر و رعايت اهم و مهم در چهارچوب اصول . احساس محبت بي شائبه به تمام مخلوقات و مخصوصا انسان ها و وقف دانستن خود براي سعادت و هدايت آنان بدون منت داشتن بر آنان و بدون توقع پاداش از هيچ كس جز

خدا . بهره گيري و تمتع حداقل از امكانات و تطبيق معيشت و زندگي خود با سطوح پايين جامعه . نفوذ ناپذيري در برابر وسوسه هاي شيطاني و تمايلات نفساني و روابط شخصي و گروهي . پيش قدمي و سبقت از ديگران در التزام و عمل به قوانين و مقررات . گزينش دستياران و مشاوران براساس معيارهاي الهي و به ويژه اخلاص در عبوديت حق . برخورداري از عزت و كرامت نفس همراه با كمال تواضع و فروتني در برابر مردم . شهامت و احساس قوت و قدرت در برابر ستمكاران و دشمنان حق . عدم برتري جويي و سلطه طلبي بر مردم بلكه خود را خادم مردم دانستن . و . . . امام خميني (ره) با ايمان راسخ به خداوند عالم و بينش روشن نسبت به هستي و انسان از دريچه وحي و رسالت و پيوند عميق با قرآن و عترت و التزام عملي به اوامر و نواهي الهي به مرتبه والايي از عبوديت حق دست يافت و مصداقي از: «ان صلوتي و نسكي و محياي و مماتي لله رب العالمين » (39) بود . همين روحيه عبوديت و باور قلبي بود كه سخن و سكوت، قيام و قعود، حركت و سكون، مهر و كين و در يك سخن تمام شؤون و امور زندگي او را محتواي عبادي و وجهه الهي بخشيده بود . نور عبوديتي كه در قلب و قالب و باطن و ظاهر امام متجلي بود، از او بنده اي ربوبي ساخته بود كه توانست در نقش يك مربي بزرگ، مليون ها انسان را در مسير بندگي خدا تربيت كند و

بسان خورشيدي عالمتاب بر جهان سرگشته امروز بتابد و جان هاي پاك را نور هدايت و گرمي ايمان بخشد . خلوص و اخلاص امام در بندگي خدا زمينه ساز تجلي نور معرفت و حكمت در آيند جان و قلب او بود (40) كه وجودش را از «خيركثير» (41) پر كرده و چشمه سارهاي حكمت را بر زبان و قلمش جاري ساخته بود . (42) پايداري حركت امام در صراط مستقيم، عبوديت و تقرب مدام او به مبدا بي زوال و قيوم متعال، منشا ثبات قدم، راست كرداري و استواري مواضع امام بود . با مروري گذرا به صحيفه نوراني ده ها سال زندگي اجتماعي و سخنان و مكتوبات و مواضع امام و عدم مشاهده دوگانگي و تضاد، فراز و نشيب، تذبذب و اعوجاج، نشاني از پيوند او با مبدا حق مطلق و دليلي است بر آن كه امام در هر موضع و مقامي جز بر اساس تكليف و رضايت حق حركت نكرده است چرا كه اگر كسي تحت تاثير اغراض نفساني و دلخواه ديگران حركت كند مسير زندگي او همواره آميخته با انواع تهافت ها و كژي هاي رسوا كننده است . كوتاه سخن اين كه تمام خصوصياتي كه تحت عنوان نمودها و ويژگي هايي از عبوديت حق - شرط اصلي رهبري در اسلام - برشمرده شد ويژگي هايي است كه نويسنده در طي بيش از بيست و چند سال همراهي و همدمي نزديك با امام به روش استقراء دريافته و تفصيلي از آن را در كتاب «در سايه آفتاب » تحرير كرده است، هرچند ارتباط ريشه اي يكايك اين ويژگي ها و امثال آن

با مساله عبوديت حق از جنبه نظري و با بررسي آيات و روايات نيز قابل اثبات است . ارائه كامل اين مبحث از بعد نظري و استقرايي و ذكر مصاديق و مشاهدات عيني از امام راحل و تاثيرات شگفت، گسترده و عميقي كه در پهنه گيتي و امتداد زمان بر جاي گذاشت در هزاران كتاب نمي گنجد تا چه رسد در يك مقاله كوتاه و بضاعت و فرصت اندك نويسنده اي چون حقير، كه از واماندگان كاروان عابدان سالك است . پانوشت ها: 1) حديد (57) آيه 3 . 2) روم (30) آيه 11 . 3) آل عمران (3) آيه 26 . 4) فاطر (35) آيه 13 . 5) ملك (67) آيه 1 . 6) دعاي كميل . 7) اعراف (7) آيه 54 . 8) يس (36) آيه 83 . 9) رعد (13) آيه 31 . 10) ظاهرا منظور از آسمان ها در قرآن چيز فراتر از آسماني است كه با رصدخانه قابل شناخت است و ممكن است آسمان ظاهري در قبال آسمان مورد نظر قرآن، زمين به حساب آيد . 11) اسراء (17) آيه 44 . 12) نحل (16) آيه 49 . 13) مؤمنون (23) آيه 115 . 14) قيامة (75) آيه 36 . 15) آل عمران (3) آيه 83 . 16) ذاريات (51) آيه 56 . 17) بينه (98) آيه 5 . 18) يوسف (12) آيه 40 . 19) در بيش از 40 آيه به بازگشت انسان به سوي خدا تصريح شده است . 20) انسان (76) آيه 2 . 21) همان آيه 3 . 22) ارضيتم بالحيوة الدنيا من الآخرة فما متاع

الحيوة الدنيا في الآخرة الا قليل (توبه (9) آيه 38) . 23) حديد (57) آيه 24 . 24) نحل (16) آيه 36 . 25) ذاريات (51) آيه 56 . 26) بينه (98) آيه 5 . 27) كلمة لا اله الا الله حصني (حديث سلسلة الذهب) 28) قولوا لا اله الا الله تفلحوا . 29) من كان من الفقهاء صائنا لنفسه حافظا لدينه مخالفا علي هواه مطيعا لامر مولاه . . . 30) قل كل يعمل علي شاكلته (اسراء (17) آيه 81) . 31) بقره (2) آيه 165 . 32) آل عمران (3) آيه 32 . 33) همان، آيه 36 . 34) و ان اعبدوني هذا صراط مستقيم (يس (36) آيه 61) 35) العبودية كنهها الربوبية فما فقد من العبودية وجد في الربوبية و ما خفي من الربوبية اصيب في العبودية (آداب الصلوة امام خميني به نقل از مصباح الشريعة) . 36) ما يتقرب الي عبد من عبادي بشي ء احب الي مما افترضت عليه و انه ليتقرب الي بالنافلة حتي احبه فاذا احببته كنت اذا سمعه الذي يسمع به و بصره الذي يبصر به و لسانه الذي ينطق به و يده التي يبطش بها ان دعاني اجبته و ان سالني اعطيته (حديث قدسي - اصول كافي ج 2/235) . 37) اشهد ان لا اله الا الله وحده لاشريك له . 38) و اشهد ان محمدا عبده و رسوله . 39) انعام (6) آيه 162 . 40) العلم نور يقذفه الله في قلب من يشاء . 41) يؤتي الحكمة من يشاء و من اوتي الحكمة فقد اوتي خيرا كثيرا . 42) ما اخلص عبد لله عزوجل

اربعين صباحا الا جرت ينابيع الحكمة من قلبه علي لسانه (رسول اكرم) (بحارج 70/242) .

پويايي در رهبري امام خميني قدس سره

پويايي در رهبري امام خميني قدس سره سازمان فرهنگ و ارتباطات اسلامي از جمله مهمترين دستاوردهاي رهبري امام خميني قدس سره كه منشا تحولاتي عظيم در جهان اسلام بود موارد ذيل را مي توان برشمرد: 1. تدوين نظريه خالص رهبري در تشيع با عنوان ولايت فقيه. 2. تبديل رهبري سنتي و فره مند تشيع به رهبري قانوني 3. نهادينه كردن پاره اي مفاهيم از جمله «ولايت فقيه » و «احكام ثانويه ». 4. حل ابهام رابطه مرجعيت و رهبري. 5. استفاده از ساختار نظامهاي مدرن سياسي در اقامه حكومت اسلامي.

1. تدوين نظريه خالص رهبري با عنوان ولايت فقيه انقلاب اسلامي به رهبري امام خميني، تا رسيدن به پيروزي دو مرحله را پشت سر گذاشت. مرحله اول از سال 1341 تا1343 كه به تبعيد امام خميني منجر شد و مرحله دوم در سالهاي 1356 و1357 واقع گرديد، يكي از مهمترين اقدامات امام خميني در فاصله اين دو برهه انقلاب تدوين و ارائه نظريه جامع ولايت فقيه بود. در سال 1342 نظريه مشخصي بر قيام مردم حاكم نبود. رژيم مرتكب خيانتهايي عليه مردم و به نفع بيگانه گرديده بود و مردم به رهبري امام خميني در مقابل اين كجرويها ايستاده بودند. انقلابيون آن دوره ظاهرا نمي دانستند و يا بيان نمي داشتند كه هدف نهايي شان چيست و به چه چيزي راضي خواهند شد; لغو كاپيتولاسيون، اجراي قانون اساسي، تغيير دولت، رفتن شاه... كدام يك نقطه پايان قيام آنها خواهد بود. بر فرض كه رفتن شاه را مي خواستند اما در مورد

نظام جانشين، طرح و انديشه و پيشنهاد مشهوري وجود نداشت. البته قطعا امام خميني خيلي پيشتر از سال 1342 نسبت به مفهوم حكومت اسلامي و ولايت فقيه تحليل داشته و حتما حركتش را با هدف استقرار چنين نظامي آغاز كرده بود. اما در سال 42، به هر دليلي، اين ايده را صريح و روشن بيان نكرد. محور سخنان ايشان فساد رژيم و در معرض خطر قرار گرفتن اسلام و كشور بود. ايشان حتي بعضا دليل حمله خود را به رژيم، عدم پايبندي اش به قانون اساسي ذكر مي كردند و بعد در جلسات خصوصي تر مي فرمودند: (1) «الزموهم بما الزموا به انفسهم ما لنا والقانون » يعني اگر مي گويم قانون اساسي، چون رژيم خود را ملزم به آن مي شمارد و عمل نمي كند و الا ما را با اين قانون چه كار؟ مطالعه حوادث سال 42 نشان مي دهد كه در آن برهه، عواطف و احساسات مذهبي مردم به شدت جريحه دار شده و غيرت مردم در دفاع از اسلام به جوش آمده و امام خميني ملجا اين احساسات پاك و غيرت ديني مردم شده بود. حضرت ايشان در سال 42 صلاح نديدند از ولايت فقيه و حكومت اسلامي به رهبري فقيه عادل، آشكارا سخن بگويند. سير حوادث انقلاب به تبعيد امام به نجف و اقامت پانزده ساله در آن حوزه مقدس منجر شد. در نجف ايشان مبحث «ولايت فقيه » را در حلقه هاي درس پر رونق خود مطرح كردند. «ولايت فقيه » در نظر فقهاي شيعه و شيعيان مفهومي ناآشنا نبود. تقريبا جميع فقها، سرپرستي ايتام و اموالشان، سرپرستي اموال

كساني كه دسترسي به آنها ندارند و يا از وطن دور افتاده اند (امور حسبية) را در ذيل عنوان «ولايت فقيه » بحث كرده اند و فقهاي نامداري نيز در دوره هاي مختلف فقاهت اسلامي پاره اي امور را فقط از شؤون فقيه دانسته اند. مثلا شيخ مفيد (درگذشته 413 ه .) از علماي خيلي قديم كه در فضاي نيمه آزاد ايجاد شده از سوي دولت آل بويه مي زيسته به صراحت اجراي احكام اسلامي و قضاوت ميان مسلمانان و اعلام جنگ و جهاد عليه كفار و مفسدان را از وظايف فقيه مي شمارد (در صورتي كه مبسوط اليد باشد) و بر مؤمنين نيز واجب مي شمارد كه او را كمك و اطاعت نمايند. (2) در ميان علماي قديم خواجه نصيرالدين طوسي و علامه حلي براي حفظ منافع مسلمين عملا در دستگاه حكومتي وارد شدند (3) و شهيد اول با نهضت انقلابي سربداران ايجاد ارتباط نمود كه به شهادتش انجاميد. (4) علماي متاخر (از عصر صفوي تا قاجار) نيز در كتابهاي خود اشاره هايي به شؤون فقيه دارند. از عصر قاجار به بعد فقها بيشتر از هميشه در صحنه هاي سياسي حضور يافتند. نهضت تنباكو، انقلاب عراق، انقلاب مشروطه،... همه و همه با پيشگامي فقها رخ داد بدون آن كه مباني نظري دخالت فقها تشريح و تبيين شده باشد. فقها در صحنه حضور داشتند و مردم نيز حمايت مي كردند. گاهي اتفاق مي افتاد كه فقها پادشاهان را نيز موظف به كسب اجازه از خود بدانند. مثلا مرحوم كاشف الغطاء طي فتوايي به عنوان نائب امام زمان (عج...) به فتحعلي شاه اجازه مي دهد از

مردم ماليات بگيرد و جنگ عليه روسيه متجاوز را اداره كند و بر مردم نيز واجب مي سازد كه دستورات شاه را در اين موضوع تبعيت كنند. (5) آري، مبحث ولايت فقيه به صورت خيلي پراكنده در لابلاي نظريات فقهي علماي شيعه وجود داشته است. آنچه در مباحث امام خميني بديع و تازه بوده، تعميم روشن موضوع به حكومت و اداره كشور و قلمداد كردن آنها در رديف شؤون و وظايف فقيه عادل است، امام خميني در درس ولايت فقيه ضرورت تشكيل حكومت اسلامي و شروط و صفاتي را حاكم براي تصدي چنين حكومتي بايد دارا باشد مورد بحث و مداقه قرار دادند. از نكات ظريف اين بحث ها بيان نسبتا ساده امام بود كه در مقايسه با ساير درسها از اصطلاحات فني و تخصصي زياد بهره نگرفته اند گويي در طرح مطلب همگان را مخاطب قرار داده بودند. ايشان در بحث «ولايت فقه » به دو سر فصل مهم پرداختند: الف) ضرورت تاسيس حكومت اسلامي. ب) ويژگيهاي حاكم. درسهاي ولايت فقيه امام بر نوار ضبط و توسط طلاب پياده و به صورت كتاب تدوين شد. چاپ و انتشار اين كتاب خلا نظري را كه انقلاب در مرحله اول گرفتار آن بود، پر كرد. هيچ كتابي به اندازه كتاب «ولايت فقيه » هدف و مقصد انقلاب را به روشني بيان نكرده است. اشاعه افكار متفكران بزرگ ديگري از جمله علامه طباطبائي، شهيد مطهري و حتي مرحوم شريعتي سبب آشنايي بيشتر نسل جوان حوزوي و دانشگاهي با ديدگاه هاي شيعي در مورد رهبري شد. امام خميني با طرح جامع بحث ولايت فقيه، هم نهضتي كه خود

رهبري اش را برعهده داشت از نظر پشتوانه نظري غني ساخت و هم به مبحثي كه مدت هزار سال به صورت پراكنده و نامدون مطرح شده بود شكل و قوام بخشيد.

2. تبديل رهبري سنتي و فره مند تشيع به رهبري قانوني ماكس وبر، جامعه شناس معروف، نظريه مشهوري را در موضوع رهبري در جوامع انساني ارائه كرده است. او موضوع را چنين آغاز مي كند كه چگونه فرماني خاص يا هر دستوري كه از هر منبع صادر مي شود، از سوي گروهي انسانها تبعيت مي شود. وبر مي گويد معيارهايي از قبيل رسوم، منافع شخصي و انگيزه هاي واقعي يا ايده آل اتحاد، چه به تنهايي و چه به صورت مجموعه، نمي توانند توجيهي قابل قبول از اين پديده ارائه نمايند. وبر مي گويد عامل فراتري در اين امر دخيل است و آن عبارت است از «باور به مشروعيت ». (6) يعني يك دستور آنجا مورد تبعيت واقع مي شود كه نوعي اعتقاد به مشروعيت و حقانيت صادركننده آن وجود داشته باشد. بسته به نوع مشروعيتي كه آمر بدان متصف است، شيوه صدور اوامر و نوع اطاعت و شيوه اجرايي خاصي پديد مي آيد. وبر سه نوع مشخص از حاكميت مشروع را برمي شمارد كه هر فرد يا دستگاه دستوردهنده، بر مبناي يكي از آنها خود را محق صدور اوامر مي داند. آن سه نوع عبارتند از: (7) 1. مشروعيت بر مبناي عقل: ريشه در اعتقاد به «قانوني » بودن ضوابط و ساختارهاي جاري دارد و لذا افرادي كه بر مبناي آن ضوابط و ساختارها به حاكميت رسيده اند حق صدور فرامين را دارند. 2.

مشروعيت بر مبناي سنت: ريشه در اعتقاد به تقدس سنتهاي فراموش شده دارد و لذا كساني كه بر مبناي آن سنتهاي مقدس اعمال حاكميت مي كنند در صدور فرامين محق شناخته مي شوند. 3. مشروعيت بر مبناي كاريزمايي (فره مندي): ريشه در تقدس انحصاري و مشخص يا قهرماني و صفات برجسته يك فرد خاص دارد و لذا فراميني كه از او صادر مي شود از سوي ديگران اطاعت و تبعيت مي شود. اگر بخواهيم در چارچوب نظريه ماكس وبر، رهبري فقهاي شيعه را تحليل كنيم مي توانيم بگوييم مبناي اطاعت مردم از فقها بر مبناي انواع دوم و سوم مشروعيت بوده است. مردم به صورت سنتي و بي آن كه ضوابط و ساختارهاي حقوقي الزام آوري حاكم باشد، به لحاظ اعتقادشان به منشا مقدسي كه در تاسيس پديده فقاهت نقش داشته از فقها حرف شنوي داشته اند. خصوصيات فره مندي بعضي فقها در التزام مردم به پيروي از فرامينشان بي تاثير نبوده است. مثلا امام خميني قدس سره در سال 1342 بيشتر به خاطر خصوصيات فره مندي شان مورد توجه قرار گرفتند و مردم سرسپرده فرامين صادره از سوي ايشان شدند. اقدام بسيار ارزشمند امام خميني، سوق دادن منشا مشروعيت رهبري از نوع سنتي و فره مند به قانوني بود. يعني حركت به سوي غير شخصي ترين نوع رابطه بين حاكم و مردم. در ايران قبل از انقلاب چه در خصوص رابطه مردم با علماي ديني و چه در خصوص رابطه آنها با قدرت سياسي حاكم، عنصر مشروعيت قانوني كمرنگ بود و عناصر سنتي (در درجه اول) و فره مند (در بعضي مقاطع) براي تفهيم

و تفهم جامعه قبل از انقلاب كارآيي بيشتري داشتند. امام خميني سعي كرد جلوه عقلايي «اطاعت » در جامعه ايران بر دو نوع ديگر غلبه داشته باشد و مردم نه به خاطر روابط عاطفي و نه بر پايه سنتها و رسوم، بلكه به خاطر ساختار ضابطه مند موجود از حاكم جامعه اسلامي اطاعت كنند.

3. نهادينه كردن مفاهيم ديني امام خميني ضمن آن كه رهبري نهضت عظيم اسلامي را در عمل بر عهده داشت و احكام الهي را اقامه مي نمود در عين حال كوششي بي وقفه به كار مي برد كه مفاهيم اسلامي را نهادينه كند و از وابستگي مطلق به شخص خود برهاند. دو نمونه ممتاز و برجسته اين اقدامها كه فراست و هوشمندي شخص امام در نهادينه كردن آنها دخالت تام داشت عبارتند از: 1) تاسيس نهاد ولايت فقيه 2) تاسيس مجمع تشخيص مصلحت نظام. 1. تاسيس نهاد ولايت فقه. بحث هاي نظري «رهبري در تشيع » چه در حوزه مرجعيت ديني و چه در بعد رهبري سياسي بر اين مبنا قرار داد كه پيامبر اكرم(ص) و امامان معصوم: به نصب الهي متصدي اين امور بوده اند و راي و گزينش مردم هيچ نقشي در انتصاب آنها نداشته است. مبناي كلامي اين نصب نيز اصل پذيرفته شده «هدايت » در معارف اسلامي است كه حكمت خداوندي اقتضا مي كند هر موجودي را به كمال وجودي اش برساند و انسان به كمال وجودي خود نمي رسد مگر با بهره مندي از هدايت تشريعي در كنار هدايت تكويني. (8) پس پيامبران و ائمه كه حاملان و مجريان هدايت تشريعي الهي براي انسانها هستند منتخب و

برگزيده خدا هستند با تعين شخصي. در اعتقادات شيعي نبوت و امامت بنا به مصالحي به غيبت آخرين حجت الهي منجر شده است و در عصر غيبت آن جت بالغه، شيوه جديدي در امر زعامت ديني و سياسي جامعه اسلامي جاري و ساري است. اگر انبياء و ائمه با تعين شخصي از سوي خداوند مبعوث بودند، در عصر غيبت، نصب الهي فقط با تعيين شرايط و ويژگيهاست و رهبر جامعه اسلامي با انتخاب مردم تعين شخصي مي يابد. لذا هم نصب الهي مطرح است و هم انتخاب مردم. اين نظريه هر چند در مرحله نظر و انديشه روشن و مفهوم است اما در مقام عمل و اجرا قدري پيچيده مي شود. قبل از پيروزي انقلاب اسلامي كه فقط مرجعيت ديني مطرح بود، جمع بين نصب الهي با بيان ويژگيها، و تعين شخصي با انتخاب مردم، چنين روي مي داد كه علما و مبلغان حوزه براساس شناخت خود از چهره هاي برجسته حوزه هاي علميه پيشگام مي شدند تا فرد صاحب صلاحيت را به تشخيص خود به مردم معرفي كنند و به استناد همين معرفي ها مؤمنان به مجتهدان رجوع مي كردند (9) و با افزايش مراجعه كنندگان، چهره هاي برجسته به عنوان مرجع تقليد در ميان مردم شناخته مي شدند. اين روش سنتي معرفي از سوي علما و مبلغان، سپس رجوع مردم و سرانجام مورد شناسايي قرار گرفتن چند تن به عنوان مرجع، مي توانست در قلمرو صرف تقليد ديني و اخذ فتوا پذيرفته باشد، چرا كه تبعات آن، از جمله تكثر مراجع، آثار منفي چنداني در جامعه بر جاي نمي گذاشت. اما با پيروزي

انقلاب اسلامي و لزوم اجراي اصل ولايت فقيه، ديگر آن شيوه سنتي كارآيي نداشت و مي بايست انتخاب ولي فقيه و استقرار او در آن منصب در چارچوب قانون، نهادينه شود. مي بايست فرايندي پيش بيني شود كه نصب الهي و انتخاب مردمي را در خود جمع كرده باشد. اين مقصود به شيوه انتخاب بواسطه، از طريق خبرگان حاصل گرديد. مجلس خبرگان رهبري به عنوان مجراي نهادينه انتخاب ولي فقيه در قانون اساسي جمهوري اسلامي ايران تعيين گرديد كه خوشبختانه در اولين تجربه كه شايد سخت ترين تجربه نيز بود به نحو مطلوب ايفاي نقش نمود و كارآيي اين فرايند را به اثبات رسانيد. يكي از بحرانهايي كه نظامهاي به اصطلاح دمكراسي كنوني جهان با آن مواجه هستند آن است كه افراد غير صالح و ناشايست مي توانند نظر مردم را به سوي خود جلب و آراي آنها را كسب نمايند. اين گونه نيست كه مردم هميشه از روي شناخت صحيح راي بدهند و معلوم نيست هميشه امكان شناخت برايشان فراهم باشد. در انتخابات عمومي، پول، زور، تبليغات، تطميع، وعده و وعيدهاي بيجا، ظواهر چشم پركن و... عواملي هستند كه مي توانند در انتخاب اصلح خدشه وارد كنند. چه بسيار نمونه هايي كه افراد قبل از كانديداتوري به شغل هنرپيشگي روي مي آورند تا از آن طريق احتمال برنده شدنشان را در انتخابات افزايش دهند. نقش عواملي غير از صلاحيت هاي واقعي حتي در تجربه هفده ساله انتخابات عمومي در ايران اسلامي نيز قابل تحليل و بررسي است. ميزان آسيب پذيري انتخابات مستقيم عمومي و مردمي به حدي است كه ممكن است در گزينش رهبر

امت اسلامي ظرفيت و كارآيي نداشته باشد. در قانون اساسي جمهوري اسلامي ايران با رهنمود امام خميني قدس سره همه پيش بيني هاي لازم جهت ايجاد فرايندي كه مقام ولايت فقيه همواره جايگاه اصلح افراد باشد به عمل آمده است. ابتدا صلاحيت هاي علمي و سياسي و اجتماعي كانديداهاي مجلس خبرگان بايستي به تاييد شوراي نگهبان برسد و اجتهاد و عدالت آنها احراز شود. سپس مردم با راي خود از ميان مجموع اين افراد با صلاحيت حدود 70 نفر را برمي گزينند و به آنها اختيار مي دهند و اعتماد مي كنند كه بر مبناي معيارهاي شرع مقدس كه در قانون اساسي ذكر شده صالح ترين فرد را براي رهبري جامعه اسلامي برگزينند. در اين فرايند، انتخاب ولي فقيه براساس مفاهيم «نصب الهي » و «انتخاب مردمي » به صورت منطقي نهادينه شده است. 2. مجمع تشخيص مصلحت نظام. احكام اوليه و ثانويه از ديرباز جزو مباحث مطرح در فقه اسلامي بوده است. فقهاي اسلامي اجمالا معتقدند حاكم اسلامي از اين اختيار و قدرت برخوردار است كه براساس ضرورت، حكم اوليه اي را تعطيل و مطابق مصلحت جامعه حكم ديگري را اجرا نمايد. مثال مشهور اين مبحث، درختي است كه يكي از اصحاب پيامبر در خانه صحابي ديگر داشت و به بهانه آبياري و نگهداري، گاه و بي گاه از حق ارتفاق استفاده مي كرد و به حريم خانه او وارد مي شد و ايجاد مزاحمت مي كرد. بالاخره صاحب خانه به ستوه آمد و شكايت نزد پيامبر برد و خواست درخت به او فروخته شود. پيامبر صاحب درخت را طلبيد و از او خواست

درخت را بفروشد. او زير بار نرفت. پيامبر كه چنين ديد دستور داد درخت را از ريشه كندند و به صاحبش دادند و قضيه فيصله يافت. اين نمونه و نمونه هاي ديگر منشا مبحث احكام ثانويه در فقه اسلامي شده است كه البته قبل از پيروزي انقلاب در محدوده بحث و نظر محصور مانده بود. در بخش هاي پيشين اين نوشتار گفته شد كه امام خميني، رهبري را در جهان تشيع بر مبناي مشروعيت قانوني نهادينه كرد و با ارشادهاي هوشمندانه خود به فاصله چند ماه تنظيم قانون اساسي و تصويب مردمي آن را هدايت نمود. مطابق قانون اساسي مفاهيم فراواني علاوه بر رهبري چارچوب قانوني يافتند. آزاديهاي فردي و اجتماعي، نظام اقتصادي و قضايي، شيوه قانونگذاري، شيوه تطبيق قوانين با شرع مقدس و... همگي شكل اجرايي پيدا كردند. امام خميني طي ده سال و اندي رهبري نظام اسلامي، به پاره اي كمبودهاي ساختار موجود پي بردند كه كشش و ظرفيت مفاهيم ارزشمندي از فقه اسلامي را ندارد. حضرت ايشان با سعه صدر و تدبير به اصلاح ساختاري نظام پرداختند تا ظرف بهتري براي اجراي شرع مقدس فراهم شود. از نمونه هاي برجسته اين اصلاحات به اختلافات بغرنجي مربوط مي شد كه مجلس شورا و دولت از يك طرف و با شوراي نگهبان از طرف ديگر پيدا مي كردند. مجلس شوراي اسلامي با عنايت به مصالح جامعه قوانيني را تصويب مي كرد كه از نظر شوراي نگهبان خلاف احكام شرع تشخيص داده مي شد و به مجلس بازمي گشت. مجلس شورا نيز تغيير مصوبات خود را مطابق نظر شوراي نگهبان به مصلحت جامعه نمي ديد.

تكرار اختلاف نظر مجلس شوراي اسلامي و شوراي نگهبان نوعي بحران در نظام قانونگذاري كشور تلقي گرديد. نقص نظام و كمبود بخش مشخصي در آن، محسوس و ملموس بود. بخشي كه مي بايست انعكاس مبحث نظري احكام اوليه و ثانويه باشد. موارد اختلاف مجلس شوراي اسلامي و شوراي نگهبان به سمع و نظر امام خميني مي رسيد. استناد مجلس شورا مصالح جامعه، و استناد شوراي نگهبان احكام اسلام مخصوصا فتاواي رساله عمليه خود امام بود. از سويي نيز پذيرفته شده بود و هست كه ولي فقيه تنها مرجع تصويب و تنفيذ حكم ثانويه است. پس لازم مي آمد امام در جريان جزئيات همه طرحها و لوايح مطرح در مجلس شوراي اسلامي باشند تا بتوانند حكم به ضرورت و تنفيذ احكام ثانويه بنمايند. عملا امكان چنين امري موجود نبود. امام در ابتدا اختيار تشخيص ضرورت و تصويب احكام ثانويه را به مجلس شوراي اسلامي تفويض نمودند. (10) بنابراين ابتكار، هر گاه مجلس در قانون مصوب خود عنوان ضرورت به كار مي برد شوراي نگهبان حق اعاده آن را به عنوان مخالف شرع نداشت. خيلي زود عدم كارآيي مجلس شورا در تشخيص ضرورت و مصلحت آشكار شد. بررسي هاي كارشناسي كه اثبات كننده ضرورت باشد از عهده مجلس شوراي اسلامي به تنهايي ساخته نبود. حضور مسؤولان اجرايي و هيات دولت نيز براي اين بررسي هاي كارشناسي كه ارتباط مستقيم با زندگي روزمره و نيازها و ضرورت هاي جاري جامعه اسلامي داشت لازم بود. لذا امام در اقدامي بديع و كارگشا دستور تشكيل «مجمع تشخيص مصلحت نظام » را دادند كه مسؤوليت تشخيص ضرورت و تصويب احكام ثانوي

را برعهده داشته باشد. امام با ذكاوت خاص خود تركيب اين مجمع را به گونه اي تعيين كردند كه تشخيص مصلحت واقعا كارشناسانه و به صواب و حقيقت نزديك باشد. مجمع تشخيص مصلحت تراوش خلاقيت فكري و توان بالاي هدايتگري و رهبري امام خميني بود. اگر نهادهاي تقنيني، قضايي و اجرايي پيش بيني شده براي نظام اسلامي به آنچه كه در ساير نظام ها وجود دارد شباهت هايي دارند ليكن مجمع تشخيص مصلحت نظام، تاسيسي است ناشي از فكر بلند امام براي نهادينه كردن مفهوم فقهي احكام اوليه و ثانويه. مجمع تشخيص مصلحت در بازنگري قانون اساسي مورد توجه قرار گرفت و به عنوان بخشي جدا ناپذير از نظام قانونگذاري جمهوري اسلامي در قانون اساسي داخل گرديد.

4. حل ابهام رابطه مرجعيت و رهبري پيشتر گفته شد كه شيعيان معتقدند اصل «هدايت » اقتضا مي كند بعد از رحلت پيامبر كار دين تعطيل نشود و كسي در ميان مسلمانان باشد كه همه شؤوني را كه در تصدي پيامبر بود (بجز دريافت وحي) عهده دار شود و لذا به ادامه رسالت توسط دوازده امام معصوم معتقدند. امامت امام دوازدهم (عج...) به مشيت الهي به غيبت متصل شد و در دوران يبت باب جديدي براي نوع رهبري در تشيع گشوده شد. شيعيان با استناد به روايات امام صادق(ع) (11) و توقيع شريف حضرت مهدي (عج...) (12) به فقهايي با ويژگيهاي موردنظر ارجاع داده شده بودند كه امورشان را با هدايت آنها حل و فصل كنند. ارجاع مردم به فقها هم در امر فتوا بود هم در قضا و هم در زمامداري. شيعيان به خاطر محدوديت ها و اوضاع

نامناسب محيطي عملا نتوانستند آن گونه كه معصوم از آنها خواسته بود بنياد جامعه اي اسلامي را بنا نهند. آنچه اتفاق افتاد گرايش مجتهدان به فتواي صرف بود و هرگز نشد كه فقيهي رهبري و قدرت سياسي را به دست آورد. اين دور ماندن از قدرت سياسي باعث شد رابطه مردم و مجتهدان منحصر به اخذ فتوا آن هم در مسائل عبادي و شخصي شود و ساير امور موردنظر معصوم تعطيل بماند. دوره هاي صفوي و قاجار دو مقطع حساس در رشد تشيع بودند. در عصر صفوي به واسطه انتقال حكومت به زمامداران شيعه، جمعيت اين مذهب به سرعت رو به رشد گذاشت. در عصر قاجار به سبب پيشرفت فناوري ارتباطات، نهاد قدرتمند مرجعيت شكل گرفت (13) كه رابطه مقلدان با مجتهدان پراكنده را به رابطه آنها با چند مجتهد زبده تبديل كرد و در همان بدو تشكيل چشمه هايي از قدرت را در قضيه تحريم تنباكو و نهضت مشروطيت به نمايش گذاشت. اوج قدرت مرجعيت در زمان آية الله العظمي بروجردي بود كه تقريبا به عنوان مرجع عامه بلامنازع رقيبي در كنار خود نداشت. نهاد مرجعيت با تمام قدرتش هنوز بخشي از رهبري در تشيع محسوب مي شد و كليت رهبري در اين مذهب را محقق نكرده بود. انقلاب اسلامي و نظريه ولايت فقيه كمال نهايي رهبري در تشيع و تكليف اداره جامعه را در عصر غيبت در همه جوانب مشخص كرد. متاسفانه علي رغم بيان روشن امام خميني در كتاب ولايت فقيه (14) و علي رغم دلنگراني ايشان هنگام تصويب قانون اساسي در سال 1359، (15) مجلس خبرگان قانون اساسي مرجعيت را پيش

شرط تصدي مقام ولايت فقيه قرار داد. خبرگان در تصويب اين اصل متاثر از جايگاه ويژه اي بودند كه مرجعيت در طول سده هاي اخير در جامعه ديني ايران به خود اختصاص داده بود. امام ده سال صبر كردند و تنها چند ماه قبل از رحلتشان، در قضيه قبول استعفاي قائم مقام رهبري، فرمودند قانون اساسي بايد اصلاح شود و پيش شرط مرجعيت از ولايت فقيه حذف گردد. امام فرمودند از اول هم مي دانستند تحقق چنين شرطي مشكل خواهد بود. يعني استناد به عدم كارآيي اين اصل قانون اساسي در مرحله عمل، استنادي كه براي جامعه آن روز ايران بويژه بعد از قبول استعفاي قائم مقام رهبري ملموس و قابل فهم بود. اما براي حذف شرط رجعيت به موارد ذيل نيز مي توان استدلال كرد: اولا: مرجعيت نهادي است مستحدث كه قبل از پيشرفت ارتباطات در قرن حاضر، اين گونه كه مردم آن را مي فهمند وجود نداشته است. ثانيا: مرجعيت نهادي است در معرض تغيير و تحول. همان گونه كه شهيد مطهري پيشنهاد تخصصي شدن رشته هاي مختلف فقه را مي دهد. لذا اصل ثابت ديني ولايت فقيه نبايد تابع پديده مستحدث و در معرض تغيير مرجعيت باشد. جامعه اسلامي در كنار درك منطقي بودن حذف شرط مرجعيت، بايستي اصل خدشه ناپذير جدايي ناپذيري دين از سياست را مد نظر قرار دهد. حذف شرط مرجعيت اگر بخواهد به معني تفكيك مرجعيت از رهبري شود زمينه مهيايي است كه در درازمدت تفكيك نهادهاي ديني را از سياسي به دنبال خواهد داشت. جدايي اين دو نهاد از يكديگر ممكن است به تعطيلي باب اجتهاد كه

جهان تسنن به آن آلوده شد منجر شود. شهيد مطهري نقل مي كند كه شيعيان در صدر اسلام به خاطر حضور ائمه معصوم و دسترسي به نص، از اجتهاد ابا داشتند و از اجتهاد كنندگان متنفر و گريزان بودند. در همان هنگام اهل سنت اهل اجتهاد بودند و به پويايي فكر خود مي باليدند. ليكن پس از كمتر از دو قرن، شيعيان پيشتازان اجتهاد شدند و سني ها باب آن را نزد خود بستند. فقط با حكم يك خليفه كه از كثرت مجتهدان و فتاوا و شعبه شعبه شدن جامعه به تنگ آمده بود و لذا صلاح را در آن ديد كه باب اجتهاد را ببندد و مردم را وادارد فقط از چهار مجتهد برجسته تقليد كنند و لاغير. (16) جامعه سني مذهب آن عصر دستور خليفه را پذيرفت و عمل كرد. سرنوشت ناميمون بسته شدن باب اجتهاد در جهان تسنن از جدايي نهادهاي ديني و سياسي نشات گرفت. حال كه مرجعيت نمي تواند شرط رهبري باشد و جدايي آنها نيز مصلحت نيست تنها گزينه باقيمانده آن است كه رهبري مقدمه مرجعيت باشد. يعني مردم در امر فتاوا نيز به همان فردي رجوع كنند كه از سوي خبرگان بعنوان رهبر برگزيده شده است. (17) البته مسؤوليت خبرگان قدري سنگين تر مي شود و در انتخاب رهبر به اين نكته بايد توجه كنند كه منتخب آنها، مرجع مردم در امور فتوايي نيز خواهد بود. پس كسي را برگزينند كه توانايي تصدي مرجعيت را ولو بالقوه دارا باشد. (18)

5. استفاده از ساختار نظامهاي مدرن سياسي در اقامه حكومت اسلامي نظام جمهوري اسلامي اگر چه از نظر محتوايي

و ماهوي، حكومت حضرت رسول(ص) و امام علي(ع) را الگوي خود قرار مي دهد اما از نظر شكل و چارچوب تقريبا آنچه را كه در نظامهاي دمكراسي فعلي جهان موجود مي باشد پذيرفته است. مجلس نمايندگان، هيات دولت و در راس آن رئيس جمهوري منتخب مردم، وزارتخانه هاي مختلف، قوه قضائيه و مقننه و مجريه تفكيك شده و مستقل، انتخابات و فعاليت گروه هاي اجتماعي و احزاب سياسي به عنوان بستر آن و...، مظاهري از نظامهاي دمكراسيك هستند كه در جمهوري اسلامي نيز پذيرفته شده اند. بديهي است پذيرش اين قالب ها براي نظام جمهوري اسلامي به جهت پذيرش كارآيي آنها و تا حدي است كه به محتوا و ماهيت نظام جمهوري اسلامي خدشه وارد نكند و هر گاه تعارضي مشاهده شد البته بايستي در اصلاح مشكل و قالب كوشيد.

مروري بر شكل نظامهاي سياسي فعلي مستقر در جهان بعضي كشورها مانند انگلستان، ژاپن، هندوستان و ايتاليا كشورهاي نظام دمكراسي پارلماني Parlimentary Democracy خوانده مي شوند و كشورهايي از قبيل آمريكا و فيليپن به نظام دمكراسي رياست جمهوري Presidential Democracy مشهورند و بالاخره كشورهايي از قبيل فرانسه و پرتغال دسته سومي مشهور به نظام دمكراسي شبه رياست جمهوري Presidential Democracy Semi را تشكيل مي دهند. عالي ترين مقام در هر كشوري به عنوان رئيس كشور Head of State شناخته مي شود. سپس مقام ديگري در قوه مجريه داريم كه به تسامح در فارسي رئيس دولت Government Head of ناميده مي شود. در كشورهاي با نظام دمكراسي پارلماني حدود و اختيارات رئيس كشور بيشتر جنبه نمادين و تشريفاتي دارد ولو عنوان و لقب رئيس جمهور (مانند هندوستان

و آلمان) يا پادشاه و ملكه (مانند انگلستان و دانمارك) را داشته باشد. در اين كشورها براي بيان جنبه نمادين و تشريفاتي اختيارات رئيس كشور مي گويند: پادشاه فقط سلطنت مي كند نه حكومت. رئيس كشور در نظامهاي دمكراسي پارلماني، چه جمهوري و چه سلطنتي، منصبي تشريفاتي است و اختيارات واقعي در دست رئيس دولت (نخست وزير) است كه به اتفاق هيات وزيران مرجع همه تصميم گيري ها است. و باز قابل ذكر است كه رئيس جمهور در نظامهاي دمكراسي پارلماني، نه از طرف عامه مردم بلكه معمولا از طرف مجلس يا مجالس مقننه انتخاب مي شود. در دمكراسي هاي رياست جمهوري، رياست دولت و رياست حكومت در اختيار شخصي واحد قرار مي گيرد. به عبارت ديگر در چنين نظامهايي، مانند آمريكا، نخست وزير وجود ندارد. در نگاه اول به نظر مي رسد جمهوري اسلامي ايران قبل از اصلاح قانون اساسي در سال 1367، از نظر ساختار، به دمكراسي هاي پارلماني شباهت داشته و بعد از1367 به دمكراسي رياست جمهوري نزديك تر شده است. البته بايستي مقام «ولايت فقيه » و جايگاه «ولي امر» و اختياراتي كه در قانون اساسي برايش پيش بيني شده مخصوصا عنوان «ولايت مطلقه »، مدنظر قرار گيرد تا صفات مميزه ماهوي (و حتي ظاهري) نظام جمهوري اسلامي با ساير نظامهاي موجود در جهان مشخص شود. پس امام خميني قدس سره اولا از ساختار نظامهاي موجود در جهان استفاده كرد، ساختاري كه براي پاسخگويي به نيازهاي زندگي پيچيده بشر معاصر بدين صورت تحول يافته و دستاورد تجربه بشري محسوب مي گردد. ثانيا با مستحكم كردن جايگاه ولي فقيه مطابق شرع مقدس،

روح فرهنگ اسلامي را در اين پيكر دميد و بدين ترتيب شكل قابل قبولي را براي نظام اسلامي طراحي كرد. در اين جا به عنوان يك عارضه محتمل منفي در پذيرش كليت ساختار سياسي نظامهاي موجود جهان، اين نكته را مورد توجه قرار مي دهيم كه هر نظام ممكن است متاثر از محيط پيراموني بخواهد خود را با نظامهاي پيرامون هماهنگ سازد. در نظامهاي دمكراسي فعلي جهان، رئيس حكومت چنانچه جداي از رئيس دولت باشد موقعيتي نمادين و تشريفاتي دارد. اصل گرايش نظام به همگون شدن با نظامهاي پيراموني از يك طرف، و اصل پذيرفته شده تاثير متقابل شكل و محتوا از طرف ديگر، ممكن است در جهت تبديل كردن جايگاه ولايت فقيه به موقعيتي تشريفاتي عمل نمايد. موقعيتي شبيه امپراتور در ژاپن و پادشاه در انگلستان. موقعيتي مقدس و محترم كه نماد يكپارچگي كشور است اما هيچ نقش اجرايي ندارد. ولايت فقيه در شرع مقدس هرگز در اين محدوده نمي گنجد. ولايت فقيه بايد حامل معناي عميق و پوياي «ولايت » باشد. قانون اساسي با برشمردن اختيارات ولي فقيه و آوردن واژه «مطلقه » در توصيف آن كوشيده است «ولي امر» را همان گونه كه در شرع مقدس مطرح شده نهادينه كند و كرده است. ليكن سخن ما برحذر بودن از تاثير احتمالي شكل بر محتواست كه در دراز مدت «ولي فقيه » به رئيس حكومت در ساير نظامهاي پارلماني قياس شود و موقعيتي تشريفاتي برايش قائل شوند. «ولي فقيه » در جايگاه اجرايي حضرت رسول(ص) و امام علي(ع) همان اختياراتي را دارد كه آنها داشتند و مسؤوليتش در هدايت جامعه اسلامي، به ازاي

اين اختيارات وسيع، بسيار سنگين است. هر انتخابي و هر اقدامي در نظام جمهوري اسلامي با تنفيذ مستقيم يا غيرمستقيم ايشان مشروعيت مي يابد. نمي توان ولي فقيه را از صحنه سياسي و اجرايي كشور منفك كرد و آن گونه كه بيگانگان مايلند به عنوان رهبر مذهبي Religious Leader يا رهبر معنوي Leader Spritual كشور از او ياد شود. ولايت فقيه اصل تغييرناپذير ديني ماست اما ساختار پيش بيني شده براي نظام در صورت عدم كارآيي قابل تغيير و اصلاح مي باشد. ساختار موجود هر گاه مخل اختيارات و مسؤوليت هاي ولي فقيه باشد و يا در جهت سوق منصب ولايت فقيه به موقعيتي تشريفاتي عمل كند حتما بايستي مورد تجديد نظر قرار گيرد. پي نوشتها و مآخذ 1- روحاني، سيد حميد، تحليلي از نهضت امام خميني. 2- منتظري، حسينعلي، مباني فقهي حكومت اسلامي، انتشارات كيهان،1367، ص 21-19. 3- Almasieh, Mohammad Rasoul, Political Leadership in Shiism, non Publisheddissertation, university of Santo Tomas, Philippines, 1993, p 114. 4- Ibid, p, 114. 5- منتظري، حسينعلي، مباني فقيه حكومت اسلامي، ص 48. 6- Weber, Max, The Theory of Social and Economic Organization, (New York, FreePress,1964) p. 325. 7- Ibid, p, 328. 8- Tabatabai, Muhammad Husanyn, Shi|a, Iran, Ansarian Publication, 1989,. p.143 9- رساله امام خميني، نشر روح، بخش سؤالاتي جديد از امام خميني، ص 30. 10- امام خميني، رساله نوين، دفتر نشر فرهنگ اسلامي، ج 4، ص 141. 11- اما من كان من الفقها صائنا لنفسه... 12- و اما في الحوادث الواقعه فارجعوا فيها الي رواة احاديثنا. 13- Almasieh, op. Cit, p. 128. 14- امام خميني، ولايت فقيه،

ص 64-63. 15- به نامه امام خميني به آية الله مشكيني در اواخر سال 1367 مراجعه شود. 16- مطهري، مرتضي، ده گفتار، انتشارات صدرا، 1360، ص 102. 17- جناتي، محمد ابراهيم، «ادوار اجتهاد»، كيهان انديشه، ش 41، ص 64. 18- رجوع شود به مقاله حجة الاسلام محمد علي انصاري در فصلنامه حضور شماره 1. منابع مقاله:

فصلنامه مشكوة، شماره 57، الماسيه، محمد رسول؛

نقش مرجعيت در رهبري سياسي امام خميني(س)

نقش مرجعيت در رهبري سياسي امام خميني(س) چكيده: پيروزي معجزه آساي انقلاب اسلامي كه مهمترين واقعة قرن بيستم در ايران است، بدون رهبري پيامبرگونه امام خميني، در شروع و استمرار انقلاب، امكان پذير نبود. مشروعيت رهبري ايشان از عوامل و عناصر چندي نشأت مي گيرد كه مرجعيت از مهمترين آنهاست. اين مقاله بدون اينكه نقش ساير عوامل از جمله شخصيت فردي، شجاعت انقلابي، نفوذناپذيري و قاطعيت امام خميني را نفي كند، در پي بررسي نقش مرجعيت در رهبري سياسي ايشان است. اين امر مستلزم بررسي مفهوم مرجعيت و جايگاه آن در كلام شيعه است كه ابتدا مختصري به آن پرداخته شده است. سپس با بررسي كاركردهاي مرجعيت، نقش اين مقوله در قيام انقلابي امام خميني و فراگير شدن انقلاب و تبعيت مردم ايران از ايشان مورد تجزيه و تحليل قرار گرفته است. كليدواژه : مشروعيت، مرجعيت، رهبري، امام خميني، اجتهاد، تشيع، انقلاب، تقليد.

مقدمه انقلاب اسلامي يكي از مهمترين رويدادهاي تاريخي قرن بيستم است. اگر نهضت تنباكو جنبة ضد استعماري و انقلاب مشروطيت جنبة ضد استبدادي بارزي داشتند، انقلاب اسلامي جامع هر دو جنبه بود و «جمهوري اسلامي» حاصل چنين جمعي بود. گرچه اسلامي بودن از ويژگيهاي بارز دو نهضت قبلي بود، اما در

انقلاب اسلامي مهمترين ويژگي به شمار مي آمد و همين ويژگي بود كه آن را از انقلابهاي ديگر قرن بيستم متمايز ساخت. چرا كه انقلاب اسلامي و رهبري آن در طول انقلاب و نيز پس از پيروزي آن، ضمن طرد الگوي حاكميت گذشته در ايران، بسياري از نظريه هاي سياسي را دربارة جنبشهاي سياسي و اجتماعي به چالش فراخواند. هر جنبش سياسي اجتماعي داراي چندين ركن است كه شناخت و تفسير آن جنبش بر پاية آن اركان امكان پذيرمي شود. انقلاب اسلامي ايران نيز حاصل تجمع و همكاري اركاني چند است كه بدون آنها امكان موفقيت آن بعيد مي نمود. بنابراين براي تبيين و شناخت دقيق انقلاب اسلامي بايستي اركان تشكيل دهندة آن را به دقت مورد مطالعه قرار داد. يكي از اين اركان «رهبري» انقلاب است كه از مهمترين عوامل شروع، تداوم، پيروزي و تثبيت انقلاب اسلامي بوده است. عوامل متعدد ديگري نيز در به وجود آمدن و پيروزي انقلاب نقش داشته اند، ليكن هدف عمده در اين مقاله، بررسي رهبري سياسي امام خميني و نقش مرجعيت در آن مي باشد. مبحث عمده در «رهبري سياسي» بررسي دلايل پيروي مردم از «رهبر» است كه در علم سياست از آن به مسألة «مشروعيت» تعبير مي شود. به عبارت ديگر، دلايل پذيرش اوامر رهبر از سوي مردم و نيز شيوه هاي اعمال رهبري از سوي رهبر يكي از مهمترين مسائل علم سياست است كه نظامهاي سياسي مختلف را مي توان بر اساس همين معيار قابل مقايسه و مطالعه دانست. در تعريف رهبري آمده است: رهبري به توانايي واداشتن ديگران به كارهايي كه احتمالاً در غير اين

صورت انجام نمي دادند، مربوط مي شود؛ يعني شكلي از قدرت است... . بنابراين رهبري ذاتاً رابطه اي بسيار نابرابر است. اين رابطه ممكن است به دلايلي از شناسايي «طبيعي» گرفته تا فشار و حتي اجبار مورد پذيرش كساني كه تحت رهبري رهبر هستند، قرار گيرد و بدين ترتيب وادار مي شوند تا در جهتي كه رهبر اشاره مي نمايد، عمل كنند. بنابراين مي توان رهبري سياسي ملي را قدرتي تعريف كرد كه يك فرد (يا در برخي موارد، دو نفر يا عده اي از افراد كه مشتركاً عمل مي كنند) براي هدايت اعضاي جامعه سياسي و براي اقدام در جهتي خاص به كار مي برد (بلاندل 1378: 395 396). بر اساس اين تعريف رهبر به كسي گفته مي شود كه مردم بنا به دلايلي از او پيروي مي كنند و هرگاه در نظام سياسي از اين واژه استفاده شود، به معناي آن است كه چنين شخصي رهبري سياسي ملي را بر عهده خواهد گرفت. به عبارت ديگر، از ديدگاه بلاندل رهبر فقط به كسي اطلاق نمي شود كه خارج از نظام سياسي قرار دارد، بلكه به كسي هم كه در رأس يك نظام سياسي قرار گرفته و از مشروعيت برخوردار است، رهبر اطلاق مي گردد. اين بدان معناست كه نويسنده ميان رهبران جنبش انقلابي و رهبران حكومتهاي سياسي فرقي قايل نمي شود و هر دو سنخ را در يك تعريف مي گنجاند. البته از ديدگاه او رهبران همواره داراي منصب نيستند و «صاحب منصبان» لزوماً نقش رهبري ندارند؛ بلكه برخي از صاحبان مناصب در عمل نفوذ اندكي بر سير حوادث دارند، در حالي كه

رهبر كه ممكن است صاحب منصبي هم نباشد كسي است كه روند حوادث زير نفوذ و اراده اوست (بلاندل 1378: 395). نويسنده اي ديگر در تعريف رهبر بر خصوصيات شخصي او تأكيد مي كند و معتقد است كه رهبر كسي است كه به خاطر داشتن ويژگيهاي شخصي برجسته توانايي هدايت مردم را داراست و ديگران نيز او را به رهبري قبول دارند. از نظر وي نهضتهاي اجتماعي در جريان روند تكاملي خود رهبران شايسته خود را پيدا مي كنند (آقابخشي 1375: 211). از نظر هارولد لاسول، جامعه شناس امريكايي، شرايط اقتصادي و نظام آموزش و پرورش به علاوه ويژگيهاي روحي هر ملت، رهبراني را به وجود مي آورد كه نشانگر و مظهر خصوصيات و روحيات آن ملت هستند و همان اختلافي كه ميان شخصيت رهبران سياسي كشورهاي مختلف به چشم مي خورد، ميان ملتهاي آنان نيز مشاهده مي شود (آقابخشي 1375: 211). به بيان ديگر، از ديدگاه لاسول بين شرايط اجتماعي هر كشوري و شخصيت رهبران آن سازواري وجود دارد و اين شرايط باعث به وجود آمدن الگوي رهبري خاصي مي شود كه در عين حال رهبر مظهر ويژگيهاي اجتماع و متأثر از آن نيز است. بنابراين براي تبيين شيوه رهبري و ويژگيهاي رهبر در يك اجتماع، مي توان برخي عناصر جامعه شناختي را در آن جامعه مورد مطالعه قرار داد. لاسول بيشتر به نقش شرايط اقتصادي و آموزش و پرورش تأكيد مي كند. بنابراين رهبر بايد در مقامي باشد كه بتواند بر رفتار ديگران تأثير بگذارد. در همين راستا، جامعه شناسان دوگونه رهبري را از هم متمايز ساخته اند: رهبري سازماندهنده و رهبري روحيه

بخش. رهبري سازمان دهنده آن رهبريي است كه به گروه سازمان و جهت مي دهد، اهداف آن را ترسيم مي كند، راههاي رسيدن به هدفها را مشخص مي كند و مسئوليت آن را بر عهده مي گيرد. اما رهبر روحيه بخش آن است كه مي كوشد احساس هماهنگي و حسن نيت در گروه ايجاد كند و از ايجاد شكاف و دودستگي جلوگيري كرده، روحيه پيروان را بالا نگه دارد (كوئن 1372: 99). با توجه به تعاريفي كه از رهبري به عمل آمد، در جنبشهاي انقلابي مي توان دو دوره را براي رهبري در نظر گرفت. اول، دوره اي كه رهبر در رأس جنبش انقلابي قرار مي گيرد و خواستار سرنگوني رژيم حاكم است. دوم، دوره اي كه پس از پيروزي جنبش انقلابي، رهبر در رأس يك نظام سياسي قرار مي گيرد. در دوره اول كه بسيج انقلابي به شدت نيازمند رهبري است، بدون رهبري، نارضايتي اجتماعي تنها مي تواند به شورش بينجامد. در حالي كه: رهبران، اهداف جنبش را روشن مي كنند؛ درباره شيوة برخورد با حكومت تصميم مي گيرند؛ وضع موجود را بر اساس ايدئولوژي بسيج تحليل مي كنند؛ تصويري از جامعه اي بهتر ترسيم مي نمايد و هواداران خود را متقاعد مي سازند كه جنبش پيروز خواهد شد (بشيريه 1372: 88). به اين وسيله هم عمل سازماندهي را در جنبش انقلابي بر عهده مي گيرند و هم وظيفة روحيه بخشي را انجام مي دهند و از افول جنبش انقلابي جلوگيري كرده و راه پيروزي آن را هموار مي كنند. ولي در دوره دوم، كاركرد رهبران با دوره اول متفاوت خواهد بود. چرا كه

در اين دوره وظيفة اصلي رهبر در درجه اول حفظ نظام جديد و در درجة دوم پاسداري از اهداف جنبش انقلابي خواهد بود.

مرجعيت و رهبري سياسي امام خميني اجتماع انساني براي استمرار حيات خود، نيازمند برخي مقولاتي است كه از سوي اكثر افراد آن جامعه پذيرفته شده باشد و اين مقولات اجتماعي نحوة حركت اجتماعي و نوع نگرش يكايك انسانهاي آن را تعيين مي كند؛ گرچه خود اين مقولات در اثر گذر زماني طولاني و پس از جرح و تعديل بسيار و متأثر از حوادث مختلف اجتماعي شكل گرفته و تثبيت مي شوند. بنابراين علت تفاوت مقولات اجتماعي در جوامع مختلف به متفاوت بودن تجربه مردم آنها در طول تاريخ تحولات آن جامعه بازمي گردد و اين امر منجر به پيدايش نوع خاصي از فرهنگ در جوامع مختلف مي شود؛ همين مسأله الگوهايي گوناگون از رهبري سياسي در جوامع به وجود مي آورد. در فرهنگ شيعه مقولات عام اجتماعي و مسائل مربوط به حكومت در اجتماع و نحوة نگرش فردي و اجتماعي افراد از يك سري اصول كلي مورد پذيرش شيعيان ناشي مي شود و تاريخ اجتماعي و سياسي ايران لااقل از صفويه به اين سو تحت تأثير همين نگرش شكل گرفته است و به همين خاطر در تحليل مسائل سياسي و اجتماعي ايران نمي توان از اين مسأله صرفنظر كرد.

مفهوم مرجعيت مفهوم مرجعيت ديني و لزوم اطاعت از مجتهد جامع الشرايط دقيقاً از مباني فقهي و كلامي شيعيان نشأت مي گيرد و اين مباني به همان ترتيب كه مجتهدين شيعه را در موقعيتي والا قرار مي دهد، مردم را هم به اطاعت از آنان

فرا مي خواند. اساساً مكتب تشيع به گونه اي است كه مي تواند چنين مجتهديني تربيت و به اجتماع عرضه كند: يك عالم شيعي با تكيه بر اعتقادات خويش مي تواند بدون ترديد و دلهره در برابر نظام حاكم در مواردي كه لزومش را تشخيص مي دهد، بايستد و مردم را به اين ايستادگي فراخواند... از اين زاويه ديگر مسأله، مسأله اي شخصي نخواهد بود و صرفاً به خصلتهاي شخصي علماي شيعه بازنمي گردد (مسجد جامعي 1369: 27). مفهوم مرجعيت در ذات خود دو مفهوم «اجتهاد» و «تقليد» را نهفته دارد و اصولاً از تركيب اجتهاد و تقليد، مفهوم مرجعيت ظهور مي يابد. بنابراين براي فهم معناي مرجعيت، دانستن مفهوم اجتهاد و تقليد لازم است. از ديدگاه مكتب تشيع، اسلام در كنار يكسري معارف اصلي مربوط به مبدأ و معاد و يك رشته اصول اخلاقي، يك سلسله قوانين و مقررات دربارة اعمال انساني در زندگي اجتماعي دارد كه هر انسان مكلفي را موظف مي كند كه كردار فردي و اجتماعي خود را با آنها تطبيق داده و از آن دستورات كه مجموعه آنها شريعت ناميده مي شود، پيروي كند. از سوي ديگر، از آنجا كه دستورات ديني كلي و محدود بوده و اشكال كردارهاي انساني و حوادث روزمره نامتناهي مي باشند، براي به دست آوردن جزئيات احكام راهي جز اعمال نظر و پيمودن طريق استدلال نيست. بنابراين براي تشخيص وظايف و احكام ديني بايد راهي را پيمود كه عقلاي اجتماع براي تشخيص وظايف فردي و اجتماعي از متن قوانين و دستورات كلي و جزئي و معمولي مي پيماند. اين امر همان مفهوم و معناي اجتهاد

است كه به وسيلة آن حكم شرعي از بين احكام ديني به روش استدلالي و با به كار انداختن يك رشته قواعد مربوط (قواعد اصول فقه) استخراج مي شود (طباطبايي 1341: 14 16). بنابراين يكي از وظايف مسلمانان شناختن احكام اسلامي از راه اجتهاد است، ولي روشن است كه انجام اين وظيفه براي تمامي مسلمانان امكان پذير نيست و فقط عده اي از آنان قدرت و توانايي آن را دارند و مي توانند با اجتهاد خود احكام ديني را استنباط كنند. بنابراين براي افرادي كه توانايي اجتهاد را ندارند وظيفه ديگري در نظر گرفته شده و آن اين است كه مسائل شرعي مورد نياز خود را از كسي كه توانايي اجتهاد مسائل را دارد بپرسند، و از اينجاست كه مفهوم «تقليد» به منصة ظهور مي رسد: تعذر اجتهاد در احكام براي همه از يك طرف و وجوب تحصيل معرفت به احكام ديني براي همه از طرف ديگر موجب گرديده است كه در اسلام براي افرادي كه توانايي اجتهاد ندارند وظيفه ديگري در نظر گرفته شود و آن اين است كه احكام ديني مورد ابتلاي خود را از افرادي كه داراي ملكه اجتهاد و قريحه استنباط مي باشند، اخذ و دريافت دارند و اين است معني كلمه تقليد در مقابل كلمه اجتهاد كه در ميان ما داير و پيوسته مورد استعمال است (طباطبايي 1341: 17). بنابراين مرجعيت عبارت از اين است كه هر مسلمان شيعه اي كه نمي تواند احكام ديني خود را از طريق اجتهاد، به دست آورد، بر اساس حكم عقل و شرع، از مجتهدي تقليد كند كه داراي چنين توانايي است. اين مسأله

در امور غير ديني انسانها نيز همواره به طور معمول اتفاق مي افتد و افراد براي حل مشكل زندگي خود به متخصصان امور مختلف رجوع كرده و از نظريات آنها تبعيت مي كنند. البته در مكتب تشيع در عصر حضور امامان معصوم(ع)، تبعيت از نظريات ايشان بر تمامي شيعيان واجب است و ايشان احكام را براي همه بيان مي دارند و يا نمايندگاني را براي برخي نقاط اعزام مي كنند تا به مسائل مورد احتياج شيعيان پاسخ دهند. ولي در عصر غيبت امام معصوم(ع) هر شيعه اي كه توانايي استنباط احكام ديني خود را نداشته باشد علاوه بر حكم عقل بر اساس دستور همان امامان معصوم، بايستي از مجتهد جامع الشرايط تقليد كند. بنابراين مرجعيت در مكتب شيعه در واقع به نوعي استمرار امامت در عصر غيبت است كه تا اندازة ممكن وظايف امام معصوم را بر عهده مي گيرد. از آنجا كه رجوع به مجتهد جامع الشرايط تحت عنوان «مرجع تقليد» علاوه بر عقلاني بودن آن از سوي امام معصوم(ع) نيز مورد تأكيد قرار گرفته است؛ اين تأكيد پشتوانة مردمي بسيار مستحكمي براي مرجع تقليد مهيا مي كند تا از تواناييهاي اجتماعي سياسي بالقوه قدرتمندي در كنار توانمنديهاي ديني برخوردار شود.

كاركردهاي مرجعيت 1 مشروعيت بخشيدن به رهبري مرجع: مرجعيت با مفهوم توصيف شدة مذكور به صورت بالقوه تواناييهاي بسيار در خود نهفته دارد و اصولاً نتيجة منطقي استمرار مفهوم آن در عرصة عمل اجتماعي، پيدايش يك نظام سياسي بر پاية دين و مكتب تشيع خواهد بود. ابراز اين نظريه كه مردم بايد از نظريات يك مجتهد زنده تبعيت كنند، و اينكه چنين فردي قطعاً

از يك حاكم و يا فرمانرواي مادي كمتر در معرض خطا و اشتباه مي باشد، به مجتهدين شيعه چنان پايگاه قدرتي بخشيد كه از قدرت علماي سنّي به مراتب بيشتر بود. اكنون ديگر زمينة نظري روشني در مورد مراجعه مردم به علما، به عوض مراجعه به فرد حاكم، وجود داشت و به همين سبب علما و مجتهدين طراز اول به حق مدعي بودند كه آنها بايد آن قسمت از تعليمات سياسي را كه به نحوي با اصول اسلامي ارتباط پيدا مي كرد مستقلاً و بدون دخالت نظر حكام دنيوي اتخاذ كنند (كدي 1375: 49). به اين ترتيب، رجوع مردم به «مرجع» و ترجيح دادن رأي او بر نظر ديگران باعث پذيرش رهبري مرجع از سوي مردم خواهد شد و اين امر به مرجع قدرتي مي بخشد كه مي تواند در مقابل هر قدرتي كه به نظرش نامشروع مي آيد، ايستادگي كند. به عبارت ديگر مرجعيت ديني، رهبري سياسي را نيز به دنبال خواهد داشت؛ چرا كه در عرصة عمل اجتماعي برخي رفتارهاي سياسي اجتماعي قدرت حاكم با مباني و قواعد مذهبي كه مرجع حافظ آن قواعد به شمار مي رود تقابل پيدا مي كند و مرجع طبق وظيفة ديني خود در قبال چنين رفتارهايي دست به عكس العمل مي زند و استمرار چنين وضعيتي به رويارويي تمام عيار دو قدرت سياسي و مذهبي مي انجامد. در چنين منازعه اي مردمي كه از لحاظ مذهبي مقلد مرجع به شمار مي روند، در مسائل سياسي و اجتماعي نيز سخن او را خواهند پذيرفت. بنابراين از لحاظ نظري تمامي رفتارها و حركات مرجع، نزد مردم مسلماني كه از

وي تقليد مي كنند، از مشروعيت و مقبوليت برخوردار خواهد بود؛ و هرگاه مرجع حكم خاصي را صادر كند، اجراي آن از سوي مردم وظيفه اي ديني تلقي خواهد شد و همين مسأله باعث مي شود ميزان ضمانت اجراي آن افزايش يابد. از سوي ديگر، از آنجا كه خود مرجع نيز براي خود تكاليف و وظايفي را در راه حفاظت از مذهب در نظر مي گيرد، لذا از لحاظ نظري مشكلي در مخالفت با نظام سياسي موجود كه مخالف قواعد مذهبي عمل مي كند نخواهد داشت و مشروعيت چنين رژيمي را به آساني زير سؤال خواهد برد؛ چرا كه اصولاً بر اساس مباني انديشه هاي مكتب تشيع از آنجا كه در زمان غيبت، حكومت ذاتاً غير مشروع خواهد بود، مگر اينكه اجازه اي از طرف معصوم نسبت به حكومت حاكم صادر شده باشد، مرجع خود را در جايگاهي مي بيند كه مي تواند اجازة مشروعيت يافتن حكومت حاكمي را صادر كند. چنان كه به عنوان نمونه در زمان فتحعلي شاه، مرحوم كاشف الغطاء «اجازه نمي داده است كه شاه بي هيچ گونه تأييد و اجازه اي از سوي علما حكومت خود را مشروع بخواند» (حائري 1367: 330). به اين ترتيب مرحوم كاشف الغطاء براي خود مقام مشروعيت بخشي نسبت به حاكم قائل بود و فتحعلي شاه را به رهبري جهاد با روسيه گمارد و فتحعلي شاه و وليعهد او را به مثابه مأموران خود مي دانست كه با حكم او مجاز به جنگ با روسيه شدند، اما هرگز مشروعيت بالذات آنها را تأييد نكرد و آنان را بنده خود تلقي نمود (حائري 1367: 331). به

اين ترتيب يكي از كاركردهاي مرجعيت ايجاد قدرتي مشروع در كنار قدرت سياسي است كه هرگاه اين قدرت سياسي در جهتي مخالف با قوانين مذهبي كه مرجع حافظ آن به شمار مي رود، حركت كند تضاد بين آن دو منجر به ظهور و بروز نقش سياسي مرجع خواهد شد و مرجع با برخورداري از حمايتهاي مردم، به علاوه پشتوانة نظري محكم كه همواره مشروعيت قدرت حاكم را كه مجوزي از سوي امام معصوم ندارد به رسميت نمي شناسد، كليه شرايط لازم براي رهبري سياسي پيروان خود را به دست خواهد آورد و تمامي اقدامات او از مشروعيت لازم برخوردار خواهد شد. 2 مبارزه با كجرويهاي دولتها: از آنجا كه مرجع حافظ دين و مذهب جامعه تلقي مي شود، در هنگام بروز وقايعي كه قاعده اي از احكام دين را زير سؤال مي برد، عكس العمل نشان مي دهد؛ و در حد توان از عملي شدن آن جلوگيري مي كند. يكي از دلايل مهم اين امر علاوه بر توجيه نظري عملكرد مرجع به بُعد استقلال مالي مرجع از دولت حاكم مربوط مي شود. به اين معني كه مرجع از لحاظ مالي به مردم متكي است و قدرت مالي مستقل از دولت دارد. اين توان مالي در كنار مشروعيت نظري اعمال مرجع، پشتوانه تمامي حركتهاي اجتماعي و سياسي او قرار مي گيرد: «بودجه مستقل و اتكا به عقيدة مردم سبب شده است كه در مواقع زيادي روحانيت با انحراف دولتها معارضه كنند و آنها را از پاي درآورند» (مطهري: 182). استاد مطهري دو عامل مهم را در ميان روحانيت اهل تسنن مانع مبارزه آنان با قدرتهاي فاسد

عصر خود مي داند: يكي نداشتن بودجة مستقل و ديگري طرز تفكري كه آنان دربارة اولي الامر دارند و قدرت هر حاكم بالفعلي را مشروع مي دانند )مطهري: 182). به همين دليل رئيس روحانيت اهل سنت نخواهد توانست در مقابل قدرت سياسي موجود بايستد. ولي در ميان روحانيت تشيع هم استقلال مالي از قدرت سياسي و نيز طرز تلقي خاصي از مسأله اولي الامر كه مشروعيت هر حكومت غير مأذون از جانب معصوم را زير سؤال مي برد، باعث شده است كه قدرتي مستقل در كنار قدرت سياسي به وجود آيد و در مقابل انحرافات آن عكس العمل نشان دهد. يكي از نمونه هاي بارز آن را مي توان در عصر ناصرالدين شاه قاجار و حكم تحريم تنباكو از سوي مرجع شيعيان، ميرزاي شيرازي، ديد كه منجر به لغو قرارداد استعماري توتون و تنباكو شد. حكم ميرزاي شيرازي مظهر قدرت مرجعيت شيعه و ميزان مشروعيت رهبري سياسي آن در بين مردم است. 3 پناهگاه مردم: همان گونه كه مردم با پشتيباني مالي و پيروي از احكام مرجع و روحانيت، پشتوانه قدرت مرجع به شمار مي روند، مرجع و روحانيت نيز در مقابل ستمگريهاي حاكمان زورگو پناهگاه مردم بوده اند و هرگاه مردم مورد ستم مأموران دولتي قرار مي گرفتند هم به عنوان تظلم و هم به عنوان پناهگاه در كنار مكانهاي مقدس مذهبي به نزد مراجع و روحانيت مي رفتند و در پناه آنها قرار مي گرفتند: «در پاره اي از موارد نيز طبقات عمومي مردم و يا ثروتمندان، براي عرض شكايت خود به دولت به علما متوسل مي شدند» (كدي 1375: 68). از آنجا

كه شيعيان همواره از سوي دولتهاي وقت مورد آزار و اذيت قرار مي گرفتند، تنها ملجأ و پناهگاه آنان در عصر حضور، خود معصومين و در عصر غيبت، نواب امام و علماي بزرگ و مراجع بوده اند: روحانيت براي شيعه هم مرجع بوده است هم ملجأ. براي درك مطالب ديني علمي به آنها رجوع مي كردند و هم براي فرار از ستمگران و مأمورين دولت به آنها پناه مي آورده اند. خانه روحانيون مانند مزار امامها و امامزاده ها به عنوان بست و تظلم گاه شناخته مي شد و يكي از عوامل محبوبيت و اهميت آنها همين بود (بازرگان: 114). بدين ترتيب، روحانيت به طور كلي و مراجع به طور اخص هنگامي كه مردم مورد آزار و اذيت مأموران دولتي قرار مي گرفتند، پناهگاه مردم به شمار مي رفتند و در حدّ توان خود از آنها در قبال حكومت وقت حمايت مي كردند. چنين پيوندي كه حاصل مسألة اجتهاد و تقليد و رابطة دو سويه مجتهد و مقلِّد بوده است به دنبال خود، رهبري سياسي روحانيت و پذيرش آن را از سوي مردم پديد مي آورد، و بين مردم و روحانيت رابطه اي مستحكم ايجاد مي كرد و هر دو را در مقابل قدرت دولتي تا حدودي مصونيت مي بخشيد، تا آنجا كه قدرتي در كنار آن قدرت پديد مي آورد. بدين سان راز پيروي مردم از مرجع را بايستي اولاً در مفهوم مرجعيت و ثانياً در كاركردهاي آن جستجو كرد. هركس كه در اين موقعيت قرار گيرد، همچون يك نهاد اجتماعي شايستگي اطاعت و پيروي مردم از خود را به دست خواهد آورد و

اين امر با توصيفي كه ماكس وبر از كاريزما و مشروعيت كاريزماتيك ارائه مي كند، به كلي متفاوت است. با نگاهي به مفهوم و كاركردهاي مرجعيت، جايگاه مرجعيت در رهبري سياسي مرجع روشن مي شود و به همين دليل در كشوري مثل ايران هر قيام و انقلاب موفقي به رهبري روحانيت رخ داده است، چرا كه روحانيت از مزاياي «مرجعيت» برخوردار است و پيروي مردم از آنان در وهلة اول جنبة مذهبي داشته و در وهلة دوم به امور سياسي نيز سرايت كرده است. امام خميني نيز با آگاهي از اين مسأله، تنها راه شروع اقدام اساسي و حركتي انقلابي را از اين منظر دنبال مي كردند و هر اقدامي را بدون پشتوانه مرجعيت شيعه بي نتيجه مي دانستند: امام خميني با مطالعه اي ژرف و همه جانبه دربارة جامعة ايران، به حق دريافته بود كه تنها راه رهانيدن توده هاي مسلمان ايران از كابوس موهومات، خرافات و انديشه هاي ارتجاعي، قيام و نهضتي است كه به رهبري مرجع تقليد وقت به وقوع پيوندد. اين مرجع مقتدر و (علي الاطلاق) شيعه است كه مي تواند تارهاي عنكبوتي استعمار را كه بر مغزها و قلبها طنيده شده بگسلد، افكار را روشن كند، نور بيافريند و توده ها را از تاريكي و تاريك انديشي رهانيده به سوي خورشيد انقلابي اسلام بكشاند... و هر حركت و نهضتي كه بدون رهبري و دخالت مرجع وقت به وجود آيد، از آنجا كه نمي تواند عامة مردم را بيدار و آگاه ساخته، بسيج نمايد، جز شكست و ناكامي انجامي نخواهد داشت و با نگاهي به تاريخ مبارزات ايران اين حقيقت كاملاً

به دست مي آيد (روحاني 1359 ج 1: 95). بنابر همين ديدگاه، امام خميني پس از درگذشت آيت الله حائري كوشيد كه مرجعيت شيعه به دست فردي بيفتد «كه به روح و حقيقت اسلام آگاه باشد و دين حنيف اسلام را از زاوية تنگ مسائل عبادي ننگرد.» (روحاني 1359 ج 1: 98). در آن دوران آيت الله بروجردي بود كه «سابقة مبارزات او عليه رضاخان ميرپنج و حركت او از بروجرد به منظور اسقاط حكومت پليسي و سياه پهلوي درخور توجه بود.» (روحاني 1359 ج 1: 98) امام خميني به اين اميد كه آن مرحوم با قرار گرفتن در مسند مرجعيت مي تواند دگرگوني اساسي در جامعة اسلامي به وجود آورد، براي مرجعيت آيت الله بروجردي تلاش كرد و حتي جهت عموميت يافتن مرجعيت ايشان به شهر همدان مسافرت كرد و علماي بزرگ همدان را كه با مرجعيت آيت الله بروجردي مخالف بودند، براي مرجعيت ايشان راضي كرد (روحاني 1359 ج 1: 99). بنابراين از ديدگاه امام خميني در كشوري مثل ايران برخورداري از پايگاه مرجعيت مي توانست به عملي كردن اهداف مورد نظر كمك كند و بدون داشتن اين پايگاه مذهبي، حمايت مردمي به دست نمي آمد. لذا اگر وظيفة امام خميني پس از درگذشت آيت الله حائري، تلاش در جهت تثبيت و عموميت يافتن مرجعيت آيت الله بروجردي بود، پس از وفات آيت الله بروجردي «اين خود ايشان بود كه بايد به منظور شعله ور ساختن آتش انقلاب در جامعة اسلامي و به خروش و حركت درآوردن توده هاي ناآگاه به پاخيزد» (روحاني 1359 ج 1: 105). به بيان ديگر، امام خميني مبارزات

عملي خود را پس از درگذشت آيت الله بروجردي و برخورداري ايشان از مرجعيت تقليد شروع كردند و از آنجا كه در اين عصر طيف وسيعي از روحانيت در سياست دخالت نمي كردند و هر روحاني كه در سياست دخالت مي كرد با عنوان «آخوند سياسي» از جرگه روحانيت كنار گذاشته مي شد، دخالت در امور سياسي با استفاده از پايگاه و جايگاه مرجعيت مي توانست در تغيير اين جوّ مؤثر باشد، چرا كه مخالفان دخالت در امور سياسي نمي توانستند يك مرجع تقليد را، كه وظيفة خود را دخالت در امور سياسي مي دانست، از دخالت در امور سياسي باز دارند يا او را به خاطر «آلوده شدن» به سياست از جامعه روحانيت طرد كنند. يكي از فرصتهاي طلايي كه در همين عصر براي امام خميني پيش آمد و ايشان بخوبي توانست از آن استفاده كند، ماجراي تصويب نامه انجمنهاي ايالتي و ولايتي بود كه امام خميني به خاطر تباين برخي مواد آن با دستورات شرع، از جايگاه يك مرجع تقليد با آن مخالفت كردند و با استمرار اين وضعيت بود كه امام خميني به يكي از مخالفين سياسي رژيم شاه تبديل شد. به علاوه اينكه مرجعيت تقليد ايشان در ماجراي همين مبارزه تثبيت شد و حمايت مردم از مبارزات ايشان در غالب حمايت از مرجع تقليد خود انجام مي گرفت. به گونه اي كه در ادامه ماجراي انجمنهاي ايالتي و ولايتي وقتي دولت علم براي آيات عظام قم تلگراف فرستاد كه: 1 نظرية دولت در مسألة شرط اسلاميت براي انتخاب كنندگان و انتخاب شوندگان انجمنهاي ايالتي و ولايتي همان نظرية علماي اعلام است.

2 سوگند امانت و صداقت در كارها و مصالح عمومي با قرآن مجيد است. 3 در مسألة مسكوت بودن عدم شركت بانوان در انجمنهاي ايالتي و ولايتي كه مورد اعتراض قرار گرفته است، دولت نظر آقايان را به مجلسين تسليم و منظر تصميم مجلسين خواهد بود (روحاني 1359 ج 1: 173). اگرچه برخي افراد اين موضع گيري نخست وزير را نشانة ختم غائله دانستند ولي امام خميني طي يك سخنراني اين تلگراف علم را نيرنگي بيش ندانست و اعلام كرد كه هنوز مسأله تمام نشده است. در پي اين سخنراني بازرگانان و اصناف قم از ايشان دربارة قانع كننده بودن تلگراف و مصاحبة مطبوعاتي علم سؤال كردند و امام خميني در پاسخ ضمن اعلام اين كه تلگراف علم قانع كننده نبوده و خواسته هاي ايشان را تأمين نكرده است، اشكالاتي را كه بر اين عمل نخست وزير وارد بود، برشمردند. به دنبال پاسخ امام اصناف بازار قم اعلام كردند كه: پيرو جوابي كه حضرت آيت الله العظمي مرقوم فرمودند بازرگانان و اصناف قم بدين وسيله اعلام مي دارند تا حصول نتيجه در هر مرحله پشتيباني كامل خود را از رهبران ديني و مراجع تقليد ابراز نموده و در دفاع از حريم مقدس اسلام از هيچ گونه فداكاري دريغ نخواهند نمود (روحاني 1359 ج 1: 178؛ دواني 1377 ج 3-4: 111). بنابراين پيروي مردم از امام خميني در قالب حمايت از مرجع تقليد خود استمرار يافت و امام خميني با احساس اطمينان از اطاعت مردم هر روز مسائل سياسي عمده اي را مطرح كردند و عملاً تصور عدم دخالت روحانيون را در سياست باطل كردند. به

طور مثال، ايشان در پاسخ به يكي از فتواهايي كه مقلدان از مرجع ديني خود پرسيده بودند، به بسياري از مشكلات سياسي عصر خود اشاره مي كنند: اينجانب حسب وظيفة شرعيه به ملت ايران و مسلمين جهان اعلام خطر مي كنم: قرآن كريم و اسلام در معرض خطر است، استقلال مملكت و تمام اقتصاد آن در معرض قبضة صهيونيسم است... و مدتي نخواهد گذشت كه با اين سكوت مرگبار مسلمين، تمام اقتصاد اين مملكت را با تأييد عمال خود قبضه مي كنند و ملت مسلمان را از هستي در تمام شؤون ساقط مي نمايند... ملت مسلمان تا رفع اين خطرها نشود سكوت نمي كنند و اگر كسي سكوت كند در پيشگاه خداوند قاهر مسئول و در اين عالم محكوم به زوال است (روحاني 1359 ج 1: 179؛ دواني 1377: 110). به اين ترتيب امام خميني در پاسخ به فتواي مقلدان خود، در قبال مسائل مهم سياسي عصر خود نيز اعلام موضع مي كردند و پيروان خود را عملاً متوجه مسائل عمده و مهم ساختند. ايشان اندك اندك رهبري سياسي مردم را نيز در كنار جايگاه مرجعيت به دست گرفتند و به اين ترتيب پيروي مردم از ايشان كه در ابتدا به خاطر مسائل مذهبي بود به حيطة سياست نيز تسري يافت، و مردم در مسائل سياسي نيز به دستورات مرجع تقليد خود گوش فرادادند. به نظر مي رسد كه رژيم شاه با نگراني از همين مسأله و عواقب سوء مرجعيت امام خميني براي رژيم، پس از وفات آيت الله بروجردي تلاش كرد كه از مرجعيت امام خميني جلوگيري كند. لذا شاه پيام تسليتي به آيت

الله حكيم در نجف فرستاد تا به اين وسيله مرجعيت شيعه را از قم كه به تهران نزديك بود، به نجف منتقل كند و از دردسرهاي خود بكاهد. امام خميني در تفسير اين اقدام رژيم، به تلاش رژيم جهت دورتر كردن مرجع از مركز حكومت اشاره مي كنند: اينها از زمان مرحوم آقاي بروجردي اين نقشه را داشتند. منتها با بودن ايشان مي ديدند كه مفسده دارد اگر بخواهند كارهايي انجام بدهند. بعد از اينكه ايشان تشريف بردند به جوار رحمت حق تعالي، از همان اول اينها شروع كردند به اسم احترام از مركزي، كوبيدن اين مركز را... نه از باب اينكه به نجف علاقه داشتند (بلكه) از باب اينكه قم را نمي خواستند. قم... نزديك بود به اينها، مفاسد را زود ادراك مي كرد و كارهاي اينها زود در آن منتشر مي شد. اينها قم را نمي خواستند منتها نمي توانستند به صراحت لهجه بگويند قم نه، مي گفتند نجف آره، مشهد آره (رجبي 1378: 225). گرچه اين تلاش رژيم شاه نتايج عكس به همراه داشت و سبب دوري مردم از مرجعي مي شد كه شاه پيام تسليت فوت مرجع قبلي را به او فرستاده بود، با اين وجود پس از رحلت آيت الله حكيم نيز شاه به تلاشهاي خود جهت جلوگيري از رسميت يافتن مرجعيت امام خميني ادامه داد و پيام تسليت خود را به آيت الله شريعتمداري فرستاد. همچنين، با صلاحديد اسدالله علم، وزير دربار خود، نسخه اي ديگر از پيام خود را براي آيت الله خوانساري نيز ارسال كرد، چرا كه به زعم آن دو «پيامهاي تسليت شاه در مرگ آيات

عظام هميشه اشاره مشخصي به جانشين مورد نظرش داشته است» (علم 1371 ج 1: 245). بنابراين حتي رژيم شاه نيز، كه عملاً با مراجع درگير شده بود و قدرت سياسي آنها را در اجتماع احساس كرده بود، از نقش سياسي مرجعيت شيعه و قدرت بسيج كنندة آن با خبر بود و به همين دليل در تلاش بود كه افرادي در اين جايگاه ديني اجتماعي قرار گيرند كه لااقل با سياستهاي كلي آن رژيم مخالف نباشند و به قول خود شاه «آدم وفادار و كاملاً بي آزاري» (علم 1371 ج 1: 246) باشند. به همين دليل ساواك همه تحولات مربوط به زندگي روزمره و رفتار امام خميني را در عراق زير نظر داشت تا به هر نحو ممكن از گسترش دايرة مرجعيت امام خميني و به تبع آن گسترش فعاليتهاي سياسي ايشان جلوگيري كند: در آغاز تبعيد امام خميني به شهر نجف سركنسولگري ايران در عراق گزارش داد آقاي خميني از چندي به اين طرف به كلي خود را از صحنة سياست خارج كرده و به صورت جدّي سرگرم تدريس و نماز جماعت مي باشد. با گذشت نزديك به سه سال، يعني از سال 1347، ساواك به تدريج از وضعيت امام خميني در نجف نگران شد. در گزارش فروردين ماه سال 1347 آمده است: نماز و درس خميني در نجف اشرف بسيار آبرومندانه شده و روز به روز بهتر مي شود. در ميان فضلا و علماي نجف اشرف به طور بسيار آبرومندانه اي براي خود جا باز كرده است و موقعيت خوبي به دست آورده است... چنانچه وضع به همين نحو ادامه يابد (و) خميني در

نجف بماند در آيندة نزديكي موقعيت بسيار مناسبي به دست خواهد آورد... چنانچه يكي دو نفر از مراجع حاضر در نجف كه پير شده اند (آقاي حكيم شاهرودي) فوت نمايند مسلماً مرجع تقليد مطلق خميني خواهد شد (شيخ فرشي 1379: 1-232). رژيم با پيش بيني مرجعيت مطلق امام خميني در آينده اي نزديك تلاش كرد تا از تحقق چنين امري جلوگيري كند و در اين راستا ساواك در پي كشف عوامل افزايش پرداخت شهريه از سوي امام خميني برآمد: برابر اطلاعات واصله، پرداخت شهريه خميني در نجف و ساير حوزه هاي علميه از جمله قم رو به تزايد گذاشته و با آن همه محدوديتي كه به عمل آمده، ياد شده كماكان شهرية خود را پرداخته و حتي گفته مي شود وضع وي در حال حاضر به مراتب بهتر از زماني است كه در ايران به سر مي برده، عليهذا با توجه به اهميت موضوع خواهشمند است دستور فرماييد از كلية امكانات موجود نسبت به شناسايي افرادي كه به خميني وجوه شرعيه مي پردازند و همچنين عاملين جمع آوري و ارسال آن به عراق اقدام و نتيجه را سريعاً به اين اداره كل اعلام دارند (شيخ فرشي 1379: 232). رژيم شاه علي رغم به كارگيري نقشه هاي گوناگون، نتوانست از گسترش و رسميت يافتن مرجعيت امام خميني جلوگيري كند و مبارزات سياسي امام خميني از هنگام شروع آن، از پايگاه مرجعيت ديني انجام شد، به گونه اي كه مسائل سياسي عمده اي از قبيل انجام رفراندوم يا برگزاري انتخابات و مسائل ديگر سياسي با فتواي ايشان به عنوان يك مرجع تقليد انجام مي شد و مردم

مذهبي براي كسب تكليف خود در قبال اين مسائل سياسي به مراجع مورد نظر خود و در رأس آنها به امام خميني مراجعه مي كردند. يكي از شديدترين فتواهاي ايشان در اين زمينه، فتواي تحريم شركت در حزب رستاخيز ملت ايران بود كه در پاسخ به يك استفتا از ايشان صادر شد: نظر به مخالفت اين حزب با اسلام و مصالح ملت مسلمان ايران، شركت در آن بر عموم ملت حرام و كمك به ظلم و استيصال مسلمين است؛ و مخالفت با آن از روشن ترين موارد نهي از منكر است (امام خميني 1378 ج 3: 71). امام خميني ضمن صدور فتواي فوق، مسائل سياسي عصر آن روز ايران را نيز تشريح كردند و عملاً مسائل سياسي را با مسائل مذهبي تلفيق كردند. به عبارت ديگر، امام خميني از پايگاه مرجعيت تقليد نسبت به مسائل سياسي واكنش نشان دادند و به نوعي مشروعيت اقدام خود را از همين پايگاه كسب كردند و فلسفة تمامي حركتهاي خود را «عمل به وظيفة شرعي» اعلام كردند و پيروان ايشان نيز طبق همين نگرش خود را موظف به اطاعت از ايشان دانستند.

نقش مرجعيت امام خميني در قيام انقلابي شدن با تثبيت مرجعيت امام خميني پس از رحلت آيت الله بروجردي، ميزان دخالت ايشان در امور سياسي افزايش يافت و ايشان در اولين قدم فتواي حرمت تقيه را صادر كردند (محمدي 1365: 96) و بدين وسيله موانع موجود بر سر راه مبارزه را مرتفع ساختند. از سوي ديگر، ايشان معتقد بودند كه امر به معروف و نهي از منكر در مسائلي كه حيثيت اسلام و مسلمين در گرو آنهاست با

مطلق ضرر، ولو ضرر نفسي يا حرج، رفع نمي شود و وجود حكومت طاغوت در جامعة اسلامي بزرگترين منكر و همكاري با طاغوت از انكر منكرات است و سكوت علماي دين در صورتي كه موجب تقويت طاغوت باشد حرام است و اعتراض و اظهار نفرت از ظالم بر ايشان واجب است، ولو اينكه اين اعتراض در رفع ظلم ظالم مؤثر نباشد (امام خميني بي تا ج 1: 472-482). بنابراين امام خميني با ارائة بينشي تازه دربارة امر به معروف و نهي از منكر و واجب دانستن اعتراض نسبت به حكومت ظالم از سوي علما گرچه احتمال تأثير در آن نباشد مقدمات نظري انقلاب اسلامي را فراهم كردند و به اين ترتيب مباني مشروعيت نظري مبارزات خود را تحكيم بخشيدند. طبق همين نگرش، امام خميني سكوت علما را در قبال عملكردهاي رژيم موجب تأييد آن و كمك به دشمنان اسلام دانستند و با تمسك به حديثي از امام معصوم كه «هرگاه بدعتها ظاهر شدند بر عالم واجب است كه علم خود را آشكار سازد و ا?ّ لعنت خدا بر او باد» از علما خواستند كه دين خدا را ياري كنند و از سازمانهاي دولتي هراسي به خود راه ندهند (دواني 1377 ج 3-4: 328). به اين ترتيب، امام خميني با تحريم تقيه در مواردي كه حيثيت اسلام در معرض خطر بود و نيز با ردّ تسليم طلبي و انفعال، تفسير تازه اي از امر به معروف و نهي از منكر ارائه دادند و موجب اشاعه تفكر مبارزه جويي و انقلابي در ميان پيروان خود شدند و همة اين موارد با برخورداري ايشان از پايگاه مرجعيت شيعه

امكان پذير شد، چرا كه در غير اين صورت امكان صدور فتوا از سوي ايشان در موارد مختلف از جمله تحريم تقيه در وجوب اعتراض در قبال حكومت طاغوتي نبود. استمرار مبارزات عملي و نظري امام خميني با رژيم پهلوي منجر به نفي سلطنت و خلاف شرع دانستن آن از سوي ايشان شد. به اين ترتيب جواز قيام عليه قدرت مستقر صادر شد و تئوري انقلاب اسلامي شكل گرفت (شفيعي فر 1375 ج 2: 326). نفي وضع موجود از سوي امام موجب تحول عظيمي در تفكر معاصر شيعي شد. امام خميني فقط با استفاده از پايگاه مرجعيت شيعه توانستند رژيم سلطنتي پهلوي را غير مشروع دانسته و «حكومت اسلامي» را به عنوان طرحي جايگزين ارائه نمايند. بدين ترتيب، پس از درگذشت آيت الله بروجردي، مرحلة جديدي از حيات و نگرش شيعه و موضع گيري آن در قبال قدرت سياسي آغاز شد كه به طور عمده مرهون ظهور امام خميني به عنوان مرجع شيعه و تفسير انقلابي ايشان از مفاهيم فرهنگي شيعه بود. ظهور امام خميني به دو شكل موجب تحول در نگرش سياسي شيعه و غالب شدن گفتمان انقلابي گري شد. نخست اينكه، امام خميني با ارائة تفسير و قرائت جديد از مفاهيمي مانند انتظار و تقيه و شهادت و زدودن زنگار تسليم طلبي و انزواگرايي از چهرة اين مفاهيم، زمينة تفكر و ذهنيت انقلابي را مهيا ساخت و در شكل دوم امام خميني به دليل برخوردار بودن از موقعيت ممتاز مرجعيت ديني و پايگاه مردمي اش، موجب مشروعيت يافتن و فراگير شدن برداشتهاي جديد ارائه شده از سوي روشنفكران ديني شدند (هنري لطيف پور

1379: 178). به اين ترتيب، مرجعيت ديني امام خميني از يك طرف مشروعيت اقدامات و مبارزات سياسي ايشان را تأمين مي كرد و از سوي ديگر سبب تغيير نگرش مردمي نسبت به مفاهيم موجود در فرهنگ سياسي شيعه مي شد. اوج اين مسأله نفي مشروعيت سلطنت از سوي امام خميني و به تبع آن صدور جواز قيام عليه آن و جايگزيني حكومت اسلامي به جاي آن بود. وقوع چنين تحولاتي به دليل برخورداري امام از پايگاه مرجعيت تقليد ميسر شد. مردم و پيروان ايشان علاوه بر رجوع در مسائل ديني، در مسائل سياسي نيز كه با مسائل ديني پيوند عميق دارد از ايشان پيروي كردند. به عنوان نمونه مي توان از استفتا از امام خميني براي شركت يا عدم شركت در انتخابات مجلس نام برد (آرشيو مركز انقلاب اسلامي: سندهاي 37، 39، 42) كه نتيجة آن سقوط رژيم پهلوي و استقرار جمهوري اسلامي بود. بنابراين مشروعيت رهبري امام خميني، نه فقط به دليل داشتن صفاتي صرفاً شخصي، بلكه به سبب قرار گرفتن در جايگاهي ديني بود كه مردم مسلمان شيعه گوش جان به فرامين ايشان سپرده بودند و اطاعت از وي را برخود فرض و واجب مي دانستند. از سوي ديگر، فراگير شدن رهبري امام خميني هم با توجه به مرجعيت ايشان ممكن شد، چرا كه وقتي امام را در 13 خرداد 1342 دستگير كردند، مردم به عنوان حمايت از مرجع تقليد خود و براي آزادي وي قيام كردند و به اين ترتيب قيام 15 خرداد رخ داد كه اولين جرقه شروع انقلاب اسلامي و نفي مشروعيت رژيم شاه بود.

نتيجه گيري رهبري امام خميني يكي

از مهمترين عوامل شروع، تداوم، پيروزي و تثبيت انقلاب اسلامي در ايران بوده است. مهمترين بحث در رهبري سياسي، بررسي دلايل پيروي و اطاعت مردم از «رهبر» است كه از آن به عنوان «مشروعيت» تعبير مي شود. عوامل مؤثر در مشروعيت سياسي رهبر در هر انقلاب و نظام سياسي به شرايط فرهنگي، اجتماعي، اقتصادي و سياسي آن جامعه بستگي دارد. در ايران به دليل حاكميت فرهنگ تشيع، بحث اجتهاد، تقليد و مرجعيت مقبوليت و رواج يافته و به جزئي از فرهنگ اجتماعي و مذهبي مردم تبديل گرديده است. به همين دليل نهاد مرجعيت از پشتوانة فرهنگي، فكري و اجتماعي برخوردار شده و برخي كاركردهاي سياسي، اجتماعي و فرهنگي را به خود اختصاص داده است كه مشروعيت عملكرد و رهبري سياسي اجتماعي «مرجع» را تأمين مي كند. امام خميني از دهة 1340 با برخوردار شدن از عنوان مرجعيت، مبارزات خود را با رژيم شاه و عملكردهاي مخالف اسلام آن رژيم شروع كرد و رژيم شاه كه مخالفتهاي ايشان را تحمل نمي كرد، ايشان را در 13 خرداد 1342 دستگير و زنداني كرد. مردم با شعار حمايت از مرجع تقليد خود دست به قيام زدند كه در نتيجة آن واقعه 15 خرداد 1342 رخ داد و اين تاريخ به مثابة نقطه شروع انقلاب اسلامي درآمد. از آن پس امام خميني به صورت رهبر بلامنازع نهضت اسلامي مطرح گرديد و ادامة منطقي اين نهضت به پيروزي انقلاب اسلامي در سال 1357 منجر شد. به اين ترتيب، مرجعيت نقش عمده اي در شكل گيري و پيروزي انقلاب اسلامي و رهبري سياسي امام خميني ايفا كرد.

منابع - آرشيو مركز اسناد

انقلاب اسلامي. شمارة بازيابي 662. - آقابخشي، علي و مينو افشاري راد. (1375). فرهنگ علوم سياسي. چاپ دوم. تهران: مركز اطلاعات و مدارك علمي ايران. - بازرگان، مهدي. «انتظار مردم از مراجع». بحثي دربارة مرجعيت و روحانيت. - بشيريه، حسين. (1372). انقلاب و بسيج سياسي. تهران: انتشارات دانشگاه تهران. - بلاندل، ژان. (1378). حكومت مقايسه اي. ترجمة علي مرشدي زاد. تهران: مركز اسناد انقلاب اسلامي. - حائري، عبدالهادي. (1367). نخستين روياروييهاي انديشه گران ايران با دو روية تمدن بورژوازي غرب. تهران: اميركبير. - خميني، روح الله. (1378). صحيفة امام. تهران: مؤسسة تنظيم و نشر آثار امام خميني. چاپ اول. 22 ج. - . . (بي تا). تحرير الوسيله. قم: اسماعيليان. - دواني، علي. (1377). نهضت روحانيون ايران. تهران: مركز اسناد انقلاب اسلامي. چاپ دوم. - رجبي، محمدحسن. (1378). زندگينامة سياسي امام خميني. تهران: مركز اسناد انقلاب اسلامي. چاپ دوم. - روحاني، سيد حميد (زيارتي). (1359). بررسي و تحليلي از نهضت امام خميني. تهران: انتشارات راه امام. چاپ ششم. - شفيعي فر، محمد. (1375). «بينش اجتهادي در انقلاب اسلامي ايران». تأملات سياسي در تاريخ تفكر اسلامي. به اهتمام موسي نجفي. تهران: پژوهشگاه علوم انساني و مطالعات فرهنگي. - شيخ فرشي، فرهاد. (1379). تحليلي بر نقش سياسي عالمان شيعي در پيدايش انقلاب اسلامي. تهران: مركز اسناد انقلاب اسلامي. - طباطبايي، محمد حسين. (1341). «اجتهاد و تقليد در اسلام و شيعه». بحثي دربارة مرجعيت و روحانيت. تهران: شركت سهامي انتشار. - علم، اميراسدالله. (1371). گفتگوهاي من با شاه: خاطرات محرمانه اميراسدالله علم. ترجمة: زير نظر عبدالرضا هوشنگ مهدوي. تهران: طرح نو. چاپ دوم. - كوئن، بروس. (1372). درآمدي

به جامعه شناسي. ترجمة محسن ثلاثي. تهران: فرهنگ معاصر. چاپ سوم. - محمدي، منوچهر. (1365). تحليلي بر انقلاب اسلامي. تهران: اميركبير. - مسجد جامعي، محمد. (1369). زمينه هاي تفكر سياسي در قلمرو تشيع و تسنن. تهران: انتشارات الهدي. - مطهري، مرتضي. «مشكل اساسي در سازمان روحانيت». بحثي دربارة مرجعيت و روحانيت. - نيكي، آركدي. (1375). ريشه هاي انقلاب ايران. ترجمة عبدالرحيم گواهي. تهران: دفتر نشر فرهنگ اسلامي. - هنري لطيف پور، يدالله. (1379). فرهنگ سياسي شيعه و انقلاب اسلامي. تهران: مركز اسناد انقلاب اسلامي. ________________________________________________ 1. عضو هيأت علمي دانشكدة علوم سياسي دانشگاه آزاد اسلامي، واحد تهران. منابع مقاله:

مجله متين، شماره 21، اشرفي، اكبر؛

نخستين بيانيه سياسي امام خميني (س)

نخستين بيانيه سياسي امام خميني (س) اشاره مطالعه اولين اعلاميه سياسي حضرت امام خميني از جنبه آشنايي با سير مبارزات ايشان حائز اهميت است. اين اعلاميه يكسال پس از نگارش اثر گرانقدر عقيدتي و سياسي امام خميني يعني كتاب كشف الاسرار نوشته شده است. نسخه خطي بيانيه مزبور در كتابخانه وزيري شهرستان يزد نگهداري مي شود. شرح چگونگي درج و نگهداري اين بيانيه را در كتابخانه وزيري از زبان آقاي انتظاري مدير محترم كتابخانه وزيري پي مي گيريم: بسمه تعالي از جمله ابتكارات مرحوم حجة الاسلام وزيري، موسس كتابخانه وزيري يزد، تهيه و جمع آوري خط و عكس علماي اعلام بوده كه از زمانهاي پيش دفتري را بدين منظور تهيه كرده و همه جا آنرا با خود مي بردند و خدمت هر يك از مراجع تقليد و بزرگان علم كه مي رسيدند درخواست مي كردند تا شرحي در اين دفتر يادداشت كنند و عكس خود را كنار آن الصاق نمايند. از

جمله كساني كه مرحوم وزيري در سال 1363 هجري قمري مطابق با 1323 هجري شمسي به زيارتشان نائل شدند، رهبر كبير انقلاب و بنيانگذار جمهوري اسلامي ايران حضرت امام خميني رضوان الله تعالي عليه بوده اند. اين ملاقات در يازدهم جمادي الاولي سال 1363 هجري قمري در قم اتفاق افتاده و بنا به درخواست مرحوم وزيري حضرت امام شرح مبسوطي در سه صفحه پيرامون قيام و انقلاب در آن دفتر مرقوم فرموده اند. اين نوشته نخستين بيانيه سياسي امام خميني (س) است كه تاكنون مكشوف شده است، و نيز نشان دهنده روح بزرگ و اهداف عاليه حضرت امام، و بيانگر آن است كه چگونه اين رادمرد در آن خفقان ستم شاهي با كمال جرات و شهامت همگان را به قيام و وحدت فرا مي خواندند. اين دفتر سالها در منزل مرحوم حجة الاسلام وزيري نگهداري مي شده و ايشان به هر كجا كه سفر مي كردند آن را با خود مي بردند و دوباره به منزل بازمي گرداندند و هر وقت خواص به يزد مسافرت مي كردند از اين دفتر هم بازديد مي نمودند. هنگام تاليف كتاب بررسي و تحليلي از نهضت امام خميني، در سال 1355 حضرت امام در نجف اشرف اشاره فرمودند كه در سالهاي بسيار قديم شرحي در دفتر آقاي وزيري يزدي نوشته اند. گويا به دنبال اين اشارت حضرت امام، شخصي به يزد آمده و گفت مي خواهم خطي را كه حضرت آية الله خميني در دفتر آقاي وزيري نوشته اند ببينم. بنده چون ايشان را نمي شناختم و ضمنا معرفي نامه اي هم با خود نياورده بود، گفتم اين دفتر

در كتابخانه نيست، او هم رفت. پس از مدتي جناب آقاي ناطق نوري كه اكنون رياست مجلس شوراي اسلامي را عهده دار هستند در مسير مسافرت به رفسنجان، به يزد تشريف آوردند و از بنده رونوشت خط حضرت امام را درخواست نمودند. حقير، ايشان را به منزل مرحوم حجة الاسلام وزيري بردم. اتفاقا آقاي وزيري در اثر كسالت بستري بودند. دفتر را آوردم و تمام آنرا آقاي ناطق نوري ملاحظه نمودند، سپس از روي خط امام ديكته كردم و ايشان هم يادداشت نمودند و تشريف بردند. بعد از مدتي حضرت آية الله شهيد مطهري نامه اي مرقوم فرمودند كه: "اين نوشته فايده اي ندارد فتوكپي خط حضرت امام مورد نياز است". بنده هم با وعده قبلي دفتر را ساعت 11 شب به منزل يكي از دوستان كه دستگاه فتوكپي داشت بردم و چند دوره فتوكپي تهيه كردم و فردا صبح آنرا خدمت آية الله مطهري فرستادم. بعدها اين دستخط در روزنامه اي چاپ شد، و از آن زمان به بعد نيز بارها تكثير و انتشار يافته است. در خود يزد هم چندين بار آنرا منتشر كردند. حتي بعضي از جوانان آن را به همراه اعلاميه هايي در افشاي جنايتهاي خاندان پهلوي چاپ و منتشر مي كردند. بعد از پيروزي انقلاب اسلامي، حضرت حجة الاسلام و المسلمين آقاي حاج سيد احمد خميني توسط حجة الاسلام حاج شيخ محمد علي صدوقي - نماينده وقت مجلس شوراي اسلامي - فتوكپي دستخط مبارك امام را درخواست كردند. يك هفته پس از ارسال اين سند تاريخي، تصوير آن بر صفحه تلويزيون ظاهر شد و گوينده اعلام كرد كه اين دستخط

مبارك هم اكنون در يكي از كتابخانه هاي يزد نگهداري مي شود. در سال 1361 صحيفه نور نيز آن را چاپ نمود. در سال 1369 عده اي از سازمان صدا و سيماي جمهوري اسلامي ايران به يزد آمدند و از دستخط امام فيلمبرداري كردند و بنده هم توضيحاتي دادم كه چند روز بعد شبكه سراسري پخش كرد و اتفاقا خيلي بجا و جالب بود، زيرا بعد از پخش اين برنامه مرتب از يزد و شهرستانها به كتابخانه تلفن مي شد و سئوال مي كردند الان دفتر كجا است؟ آيا مي شود آنرا مطالعه كرد؟ آيا مي توان فتوكپي آنرا تهيه نمود؟ چه موقع امام به يزد تشريف آورده اند؟ بنده جواب مي دادم اين دستخط تاريخي حضرت امام در جلد اول كتاب صحيفه نور چاپ شده و شما به راحتي مي توانيد آن را از كتابخانه ها تهيه كنيد. هم چنين توضيح مي دادم كه حضرت امام خميني (س) به يزد تشريف نياورده اند بلكه مرحوم وزيري در قم به خدمت حضرت امام مشرف شده و به شرحي كه گذشت آن را از حضرت امام تقاضا نمودند. گفتني است كه در اين دفتر علاوه بر خط و عكس حضرت امام خميني، خط و عكس بسياري از مراجع تقليد و علماء و دانشمندان وجود دارد كه براي نمونه مي توان اسامي زير را برشمرد: آيات عظام و مراجع عاليمقام: سيد محمد كاظم طباطبائي يزدي (صاحب عروة الوثقي) ، حاج شيخ عبدالكريم حائري يزدي موسس حوزه علميه قم، حاج آقا حسين بروجردي، سيد عبدالهادي شيرازي، سيد ابوالقاسم الخوئي، سيد عبدالهادي شيرازي، سيد ابوالحسن اصفهاني، سيد جمال الدين

اسد آبادي، سيد محسن حكيم، شيخ عبدالحسين اميني، حاج سيد احمد خوانساري، حاج سيد محمدرضا گلپايگاني، سيد محمد هادي ميلاني، سيد شهاب الدين مرعشي نجفي، حاج آقا بزرگ تهراني، شهيد صدوقي، شهيد دستغيب، خاتمي اردكاني، فقيه خراساني و. . . بسم الله الرحمن الرحيم

قيام لله، يگانه راه اصلاح جهان قال الله تعالي: "قل انما اعظكم بواحدة ان تقوموالله مثني و فرادا" خداي تعالي در اين كلام شريف، از سر منزل تاريك طبيعت تا منتهاي سير انسانيت را بيان كرده و بهترين موعظه هايي است كه خداي عالم از ميانه تمام مواعظ انتخاب فرموده و اين يك كلمه را پيشنهاد بشر فرموده، اين كلمه تنها راه اصلاح در جهان است. قيام براي خدا است كه ابراهيم خليل الرحمن را به منزل خلت رسانده و از جلوه هاي گوناگون عالم طبيعت رهانده. خليل آسا در علم اليقين زن نداي لا احب الافلين زن قيام لله است كه موسي كليم را با يك عصا به فرعونيان چيره كرد و تمام تخت و تاج آنها را به باد فنا داد و نيز او را به ميقات محبوب رساند و به مقام صعق و صحو كشاند. قيام براي خدا است كه خاتم النبيين صلي الله عليه و آله را يك تنه بر تمام عادات و عقايد جاهليت غلبه داد و بت ها را از خانه خدا برانداخت و به جاي آن توحيد و تقوا را گذاشت و نيز آن ذات مقدس را به مقام قاب قوسين او ادني رساند.

بدبختي و تيره روزي ما به خاطر قيام براي منافع شخصي است خودخواهي و ترك قيام براي خدا ما را به اين

روزگار سياه رسانده و همه جهانيان را بر ما چيره كرده و كشورهاي اسلامي را زير نفوذ ديگران درآورده. قيام براي منافع شخصي است كه روح وحدت و برادري را در ملت اسلامي خفه كرده. قيام براي نفس است كه بيش از ده ميليون جمعيت شيعه را به طوري از هم متفرق و جدا كرده كه طعمه مشتي شهوت پرست پشت ميزنشين شدند. قيام براي شخص است كه يك نفر مازندراني بيسواد را بر يك گروه چندين ميليوني چيره مي كند كه حرث و نسل آنها را دستخوش شهوات خود كند. قيام براي نفع شخصي است كه الان هم چند نفر كودك خيابانگرد را در تمام كشور بر اموال و نفوس و اعراض مسلمانان حكومت داده. قيام براي نفس اماره است كه مدارس علم و دانش را تسليم مشتي كودك ساده كرده و مراكز علم قرآن را مركز فحشا كرده. قيام براي خود است كه موقوفات مدارس و محافل ديني را به رايگان تسليم مشتي هرزه گرد بي شرف كرده و نفس از هيچ كس در نمي آيد. قيام براي نفس است كه چادر عفت را از سر زن هاي عفيف مسلمان برداشت و الان هم اين امر خلاف دين و قانون در مملكت جاري است و كسي بر عليه آن سخني نمي گويد. قيام براي نفع هاي شخصي است كه روزنامه ها كه كالاي پخش فساد اخلاق است، امروز هم همان نقشه ها را كه از مغز خشك رضاخان بي شرف تراوش كرده تعقيب مي كنند و در ميان توده پخش مي كنند. قيام براي خود است كه مجال به بعضي از اين وكلاي

قاچاق داده كه در پارلمان بر عليه دين و روحانيت هر چه مي خواهد بگويد و كسي نفس نكشد.

براي نجات دين از دست مشتي شهوتران قيام كنيد هان اي روحانيين اسلامي!اي علماء رباني!اي دانشمندان ديندار!اي گويندگان آئين دوست!اي دينداران خداخواه!اي خداخواهان حق پرست!اي حق پرستان شرافتمند!اي شرافتمندان وطنخواه!اي وطنخواهان با ناموس! موعظت خداي جهان را بخوانيد و يگانه راه اصلاحي را كه پيشنهاد فرموده بپذيريد و ترك نفع هاي شخصي كرده تا به همه سعادت هاي دو جهان نايل شويد و با زندگاني شرافتمندانه دو عالم دست در آغوش شويد. " ان لله في ايام دهركم نفحاث الافتعرضوالها" امروز روزي است كه نسيم روحاني الهي وزيدن گرفته و براي قيام اصلاحي بهترين روز است، اگر مجال را از ست بدهيد و قيام براي خدا نكنيد و مراسم ديني را عودت ندهيد، فردا است كه مشتي هرزه گرد شهوتران بر شما چيره شوند و تمام آئين و شرف شما را دستخوش اغراض باطله خود كنند. امروز شماها در پيشگاه خداي عالم چه عذري داريد؟ همه ديديد كتاب هاي يك نفر تبريزي بي سر و پا را كه تمام آئين شماها را دستخوش ناسزا كرد و در مركز تشيع به امام صادق و امام غايب روحي له الفداء آنهمه جسارت ها كرد و هيچ كلمه از شماها صادر نشد. امروز چه عذري در محكمه خدا داريد؟ اين چه ضعف و بيچارگي است كه شماها را فراگرفته؟اي آقاي محترم كه اين صفحات را جمع آوري نموديد و به نظر علماء بلاد و گويندگان رسانديد، خوب است يك كتابي هم فراهم آوريد كه جمع تفرقه آنان را كند و

همه آنان را در مقاصد اسلامي همراه كرده، از همه امضا مي گرفتيد كه اگر در يك گوشه مملكت به دين جسارتي مي شد، همه يك دل و يك جهت از تمام كشور قيام مي كردند. خوب است دينداري را دست كم از بهائيان ياد بگيريد كه اگر يك نفر آنها در يك ديه زندگي كند، از مراكز حساس آنها با او رابطه دارند و اگر جزئي تعدي به او شود، براي او قيام كنند. شماها كه به حق مشروع خود قيام نكرديد، خيره سران بيدين از جاي برخاستند و در هر گوشه زمزمه بيديني را آغاز كردند و به همين زودي بر شما تفرقه زده ها چنان چيره شوند كه از زمان رضاخان روزگارتان سخت تر شود: "و من يخرج من بيته مهاجرا الي الله و رسوله ثم يدركه الموت فقد وقع اجره علي الله" 11/شهر جمادي الاولي 1363 سيد روح الله خميني

نظري به شخصيت مذهبي - سياسي حضرت امام خميني رحمه الله

نظري به شخصيت مذهبي - سياسي حضرت امام خميني رحمه الله گفت و گوي استاد محمدتقي مصباح باآقاي محمد لنسل (رئيس جامعه شيعيان اتريش) اشاره: يك صدمين سال ميلاد حضرت امام خميني ; بهانه خوبي جهت پاسداشت ياد و خاطره آن امام بزرگوار بود. مشتاقان داخلي و خارجي، جهت آشنايي بيش تر با آراء و افكار و شخصيت آن عزيز به ديدار مريدان و دست پروردگان وي شتافتند. آقاي لنسل، از جمله شخصيت هاي برجسته و رئيس جامعه شيعيان اتريش است كه با استاد مصباح يزدي، پيرامون شخصيت مذهبي، سياسي حضرت امام خميني; به گفت و گو نشستند. با هم اين گفت و گو را مي خوانيم: آقاي لنسل: در ابتدا

دوست داشتم از جناب عالي تشكر كنم از اين كه وقت گران قدر خود را در اختيار ما گذاشتيد. هدف از صحبت اين است كه بعضي از ويژگي هاي حضرت امام را به دست آوريم و بفهميم كه شخصيت واقعي آن حضرت چگونه بوده است. بيش ترين نكته اي كه توجه جهان را به خود جلب كرد اين بود كه حضرت امام به عنوان يك روحاني، رهبري سياسي را به عهده گرفت و تحولي عظيم در جامعه به وجود آورد. سؤال اول خودم را در اين زمينه مطرح مي كنم: ويژگي خاص حضرت امام به عنوان يك رهبر سياسي چه بود؟ كدام خصوصيت ايشان شاخص بود؟ استاد مصباح: بسم الله الرحمن الرحيم. خوشوقتم از اين كه برادران عزيز و مسلمان اتريشي را در اين جا زيارت مي كنم. من قبلا دو بار در وين خدمتشان رسيده بودم و از آشنايي با ايشان خوشحال بودم. در واقع، رسيدن به اين آشنايي از بركات اين انقلاب بود و اگر انقلاب نبود، ما از اين برادران اطلاعي پيدا نمي كرديم و شايد ايشان هم با اسلام آشنايي پيدا نمي كردند. در امسال، كه به نام امام; ناميده شده، جا دارد ما محور گفت وگوها و ديدارهايمان درباره شخصيت اصلي امام; باشد. من از برادر عزيزمان اجازه مي خواهم به جاي اين كه فقط درباره امام; به عنوان يك شخصيت سياسي صحبت بكنم، قدري عميق تر به اين شخصيت عظيم الهي نگاه كنيم و از يك زاويه بازتري به اين مساله بنگريم: اگر نگاهي اجمالي به تاريخ بشريت داشته باشيم، مي بينيم كه تحولاتي كه پيش از اين در

تاريخ پيش آمده مرهون شخصيت هاي خاصي است. حتي بعضي گفته اند: اصلا تاريخ ساخته شخصيت هاي برجسته و قهرمان است. اگر ما اين نظريه را به طوركلي نپذيريم - كه البته قدري اغراق آميز است - اما شكي نيست كه در تاريخ انسانيت، شخصيت هايي پيدا شده اند كه تحولات عظيمي در زندگي بشريت و مردم خودشان ايجاد كرده اند و نقاط عطفي در مسير زندگي بشريت ترسيم نموده اند. بعضي از اين شخصيت ها قهرمان ملي يا پيشواي بزرگ مذهبي خاص بوده اند و مثلا، در مذهب خود، تحولاتي ايجاد نموده و موجب تكامل آن شده اند يا براي نژاد خاصي مايه پيشرفت هايي شده اند. ولي بعضي از ايشان تاثيرشان بر كل بشريت بوده است. از منظر ديگر، تاثيري كه يك قهرمان و يك شخصيت عظيم بر جامعه مي گذارد گاهي در بعد اقتصادي است، گاهي در بعد علمي و گاهي معنوي خالص. اما گاهي شخصيت هايي پيدا شده اند كه يك تاثير همه جانبه بر زندگي انسان گذاشته اند. تا آن جا كه ما اطلاع داريم، شخصيت هاي عظيمي كه در تاريخ انسانيت توانسته اند هم در تاريخ كل انسانيت اثر بگذارند و هم زندگي انسان را از همه جهت تحت تاثير قرار دهند، نمونه هايش را فقط در انبيا: ملاحظه مي كنيم. غير از انبيا: كساني كه دست پروردگان كامل آن ها و شاگردان تمام عيارشان بوده اند، توانسته اند مشابه تاثير انبيا: را در جامعه ايجاد كنند. در ميان انبيا: مي توانيم به حضرت ابراهيم، حضرت موسي، حضرت عيسي: و به ويژه حضرت محمد(ص) اشاره كنيم. در ميان پيروان

پيامبر اكرم(ص)، طي چهارده قرني كه از تاريخ اسلام گذشته است، كم تر كسي را مي توان پيدا كرد كه اين جامعيت را مانند امام خميني; داشته باشد. از پيروزي انقلاب، قريب بيست سال گذشته، ولي تصور مي كنم دست كم، دو قرن لازم است تا تاثيري كه امام; در جامعه بشريت گذاشته دقيقا ارزش يابي شود. شايد اين جمله حمل بر نوعي تعصب و يا يك عاطفه افراطي بشود، اما شايد تاريخ اثبات كند كه دور از واقعيت نگفته ام. امام; به عنوان يك روحاني مذهبي شيعه - كه يكي از مذاهب اسلام شناخته مي شود - در دنيا براي مردم شناخته شده است. اما ويژگي خاصي كه براي امام; قايل شده اند اين است كه يك حركت سياسي را به وجود آورده و يك تحول سياسي را سامان داده است. البته شايد برخي اين دو حيثيت را از هم جدا كنند و بگويند امام; دو شخصيت داشته: يكي روحاني و ديگري سياسي. ولي دست كم، از نظر خود امام; اين جور نبوده، تمام ابعاد وجودي ايشان مثل رويه هاي يك هرم متوجه يك نقطه بود. امام; هويت خود را در بندگي خدا مي دانست، وظيفه خودش را اين مي ديد كه دستورات خدا را در زندگي شخصي، در زندگي خانوادگي و سپس در جامعه تحقق بخشد. خواست خدا از انسان در عرصه هاي گوناگون فردي و اجتماعي، جز كمال و سعادت انسان ها نيست و ابعاد فردي، اجتماعي، مادي، معنوي، دنيوي، اخروي، ديني، سياسي، اقتصادي، سياسي، امثال اين ها از هم قابل انفكاك نيست. همه اين ها ابعاد يك موجود مي باشد و

آن موجودي است كه به سوي خدا در حركت است و بايد در همه مراحل زندگي، خواست خدا را، كه همان كمال و سعادت حقيقي انسان است، تحقق ببخشد. در اين جا، بحث ما بر سر ابعاد فردي و شخصي زندگي امام; نيست. ما زندگي امام; و شخصيت ايشان را از تاثيرش در اجتماع بررسي مي كنيم. ابعاد اجتماعي زندگي امام; مانند دايره هاي متداخل است; از زندگي خانوادگي، زندگي شهري، زندگي در كشور، زندگي شيعيان، زندگي مسلمانان و بعد، زندگي كل انسان ها مثل دواير متداخلي است كه شخصيت امام را احاطه كرده است. به اين ترتيب، امام; ابتدا به ساختن خانواده و شاگردانش پرداخت. در ضمن تربيت شاگردان، توانست ياراني براي توسعه حركت خود در كل جهان پيدا كند. پس از اين كه ياراني به اندازه ضرورت و قدر نياز فراهم ساخت شروع به اصلاح جامعه و كشور خودش كرد تا آن را به سمت اهداف الهي نزديك كند. هر چند امام; در واقع، يك شخصيت مذهبي بود، ولي با اعتقاد به اين كه مذهب از سياست جدا نيست، اصلاح جامعه خود را در اين ديد كه از لحاظ ديني و سياسي - هر دو - متحول شود. فعاليت هاي امام قريب پانزده سال در زمينه كارهاي مقدماتي طول كشيد كه اين منجر به يك تحول بنيادين در كشور شد تا همه ابعاد اجتماعي و سياسي و مذهبي را در بر گيرد. به همين دليل، انقلاب اسلامي ايران تنها يك انقلاب سياسي نبود، بلكه بيش از هر چيز، يك انقلاب فرهنگي - ديني بود. در طول اين مدت، گرچه اولين هدف امام; ايجاد

تحول در جامعه ايران بود، ولي ايشان هيچ گاه از رسالت جهاني خود غافل نبود. اولين هدف فراكشوري و فراميهني ايشان اين بود كه شيعيان را در تمامي كشورهاي جهان با معارف اصلي شيعه آشنا كند; از يك طرف، خرافات را از دايره اعتقادات و رفتارهاي آنان بزدايد و از طرف ديگر، توجه آنان را به جوهر اسلام و بشريت جلب كند. امام; در اين زمينه هم موفقيت هاي چشم گيري به دست آورد و خواه ناخواه اشتباهات و كژانديشي هايي كه در رفتار بعضي از شيعيان در نقاط جهان وجود داشت به بركت تعابير ايشان، رو به اصلاح رفت. شيعيان دنيا هم با استفاده از تعليمات امام;، با حقيقت مكتب اهل بيت: بيش تر آشنا شدند و اين عاملي شد كه تمامي كشورهاي اسلامي رابطه عميق تري با خودشان و با امام; ايجاد كنند. از نكات مهمي كه در اين جا مي توان مورد توجه قرار داد اين بود كه امام; شيعيان را به اين رسالت خودشان متوجه كرد كه در عين حفظ معارف و اصول مذهب خودشان، رسالتي را كه نسبت به وحدت جهان دارند فراموش نكنند. همان گونه كه مي دانيم، دشمنان اسلام از ديرباز درصدد بوده اند بين فرقه هاي اسلامي جدايي بيندازند تا همه فرق را تضعيف كنند و زمينه تسلط خود را فراهم سازند. امام; با توجه به اين سياست شيطاني، سعي كردند كه وحدت اسلامي را زنده كنند و شيعيان را با ساير فرق اسلامي متحد نمايند. از همين جاست كه بين اين دايره با دايره گسترده تري ارتباط برقرار مي شود; يعني: رسالت امام; از مرز شيعيان

هم فراتر مي رود و شامل همه مسلمانان دنيا مي شود. اگر بررسي كنيم كه حركت امام چه تاثيرات عظيمي در مسلمانان ساير فرق در سراسر دنيا داشته، به نتايج شگفت آوري خواهيم رسيد. مهم ترين مواردي را كه در اين زمينه مي توان به آن توجه كرد اين است كه پس از حركت امام; و نهضت ايشان، همه مسلمانان جهان به هويت اسلامي خود پي بردند و آن را مايه افتخارشان دانستند. قرن ها بود كه استعمارگران با تبليغات سوء خود، عقيده مسلمانان را نسبت به دين شان و هويت اسلامي شان تضعيف كرده بودند و طوري شده بود كه جوانان، به خصوص اسلام را افتخاري براي خودشان نمي دانستند و حتي علاقه نداشتند در بسياري از مجامع دنيا، خودشان را به عنوان «مسلمان » معرفي كنند. اما پس از نهضت امام مسلمانان;، نه تنها در كشور ما، بلكه در كشورهاي ديگر هم با سرافرازي، خود را معرفي مي كنند و اسلام را مايه فخر خود مي دانند. اما بركات وجود امام; و نهضت ايشان به اين جا هم ختم نمي شود. حركت امام; نه تنها موجب شد كه مسلمانان جهان به اسلام افتخار كنند، بلكه موجب گرديد كه پيروان ساير اديان هم به دين داري خود افتخار كنند. اين حقيقتي است كه من در طول سفرهاي متعددي كه به كشورهاي مسيحي داشته ام، كشيش ها و اسقف هاي مسيحي بر آن تاكيد داشته اند كه حركت امام; موجب شد كه ما جرات كنيم تا دين خودمان را در جهان ترويج نماييم. امام نه تنها موجب شد اسلام رواج پيدا بكند، بلكه حتي مسيحيت

نيز در پرتو اسلام، رواج پيدا كرد. اما همت بلند امام; به اين جا هم محدود نشد. و همان گونه كه همه مي دانيد، ايشان براي رهبر يكي از بزرگ ترين كشورهاي عالم پيام دادند كه شما بايد آماده شناختن و پذيرفتن اسلام باشيد و اين مايه سعادت شماست. همه به خاطر داريم پيام تاريخي امام; را كه به گورباچف فرستادند و شوك عظيمي در رهبران شوروي ايجاد كردند و تعجب عظيمي را در همه سياستمداران جهان برانگيختند كه در يك چنان موقعيت تاريخي كه ايران داشت، چگونه امام; به فكر فرستادن چنين پيامي براي رهبر كشور عظيم آن دوران - كه دومين ابرقدرت جهان بود - فرستادند و قاطعانه پيش بيني كردند كه رژيم شما به پايان عمر خود رسيده و صداي در هم شكستن استخوان هايش شنيده مي شود. شما هيچ راهي براي سعادتتان نداريد، جز اسلام و هشدار دادند كه مواظب باشيد ابرقدرت غرب شما را فريب ندهد و شما را تحت تسلط خودش درنياورد. اما متاسفانه آن ها اين پيام را جدي نگرفتند. و همين اواخر، آقاي گورباچف اعتراف كرد كه اگر ما پيام امام; را شنيده بوديم، امروز با اين مشكلات مواجه نمي شديم. اكنون با توجه به اين لايه هاي حركت امام;، مي توانيم از پشت اين رفتارهاي فردي، اجتماعي، ديني و سياسي، چهره نوراني عظيمي را مشاهده كنيم كه نورش تمام عالم را فراگرفته است و از نور الهي سرچشمه مي گيرد و واسطه فيضي است كه نور را از خداي متعال دريافت مي كند و در همه جهان پخش مي كند و هيچ گاه خود را در

يك محدوده جغرافيايي يا محدوده قومي و نژادي و حتي مذهبي محدود نكرد و جز رضاي خدا و خير خلق خدا، چيزي در نظر نداشت. اميدواريم كه با همين معرفت هاي ناقصي كه ما از شخصيت امام; پيدا كرده ايم - و دعا مي كنيم كه خداي متعال ساعت به ساعت بر علو درجات ايشان بيفزايد - به ما توفيق دهد كه راهي را كه ايشان براي ما رسم كرده اند - كه همان راهي بود كه پيامبر اكرم(ص) و ساير انبيا: براي بشريت ترسيم كرده اند - بپيماييم و جز رضاي خدا و خدمت به خلق او مطلوب و هدف ديگري نداشته باشيم. آقاي لنسل: از بيانات بسيار واضح و جالب جناب عالي تشكر مي كنم. ولي اگر اجازه دهيد، من يك سؤال كوچك را اضافه كنم: در ابتدا، مي خواهم به عنوان تاييد مطالبي كه شما بيان فرموديد، بگويم كه پس از نهضت حضرت امام، پيروان ساير اديان به هويت خودشان افتخار مي كردند و حتي بين سياستمداران غربي هم همين طور شده بود. به عنوان مثال، يكي از رؤساي جمهور سابق اتريش اظهار مي داشت كه پس از پيروزي انقلاب اسلامي، من هم جرات مي كنم خودم را به عنوان يك مسيحي معرفي بكنم. اما اكنون اين سؤال در اذهان مردم غرب مطرح است كه چون يكي از ويژگي هاي حضرت امام; و نهضت ايشان اين بوده كه قدرت سياسي و رهبري مذهبي را با هم جمع كرده، آيا اين مذهب و نهضت موجب يك استبداد فكري به روش قرون وسطايي نشده است؟ آيا اصلا اين تفكر غرب درست است يا خير؟

بايد اضافه بكنم كه جدايي سياست از دين براي مردم غرب به عنوان يك پيشرفت تلقي مي شود. با اين ديد، چگونه مي توان نهضت حضرت امام; را ارزيابي كرد؟ استاد مصباح: اين نكته بسيار مهمي است و طبعا حل اين مشكل هم به آساني ميسر نيست. مشكل از اين جا ناشي مي شود كه مباني فرهنگ امروز غرب در دوره هاي نوين با مباني فرهنگ انبيا: و از جمله اسلام و امام; از ريشه تفاوت دارد. مهم ترين اختلاف ريشه اي بين اين دو فرهنگ آن است كه آيا دين از مقوله ارزش هاي اعتباري و قراردادي است؟ در فرهنگ غربي، از عصر نوزايي به بعد، اين گرايش رشد كرده كه دين از قبيل مقولات ارزشي، نسبي و قراردادي است; چيزي همانند آداب و رسوم اجتماعي كه در جامعه، عده اي يك سلسله آداب و رسوم را مي پسندند و در جامعه ديگر، آن ها را نمي پسندند يا زماني ديگر تغيير مي كند. اين تلقي آن ها از مذهب است; مذهب را از مقولاتي مي دانند كه اين قابليت را دارد يك روز آن را بپسندند و روز بعد بخواهند تغييرش بدهند و چيز ديگري را جايگزين آن كنند. بر اين اساس، مي گويند: همان گونه كه مردم در انتخاب رنگ لباس و انتخاب آرايه هاي خانه يا انتخاب نوع غذا آزادند، در انتخاب دين هم بايد آزاد باشند; چون ملاك مشخصي براي خوب و بد وجود ندارد، تابع ميل ها و سليقه هاي مختلف است. آن ها تصور مي كردند مقولات ديني از قبيل مقولات ارزشي اعتباري، نسبي و قراردادي است; يعني:

همين طور كه مردم در انتخاب رنگ لباس و نوع غذا و آرايه هاي منزل سليقه هاي متفاوتي دارند و هيچ كس نمي تواند سليقه خود را بر ديگري تحميل كند، نسبت به دين هم همين طور است; هر كسي هر ديني را خواست به سليقه خود انتخاب مي كند، بعد هم اگر نخواست عوض مي كند; اين لباس را در مي آورد و لباس ديگري مي پوشد. روي اين حساب، تصور مي كنند اگر كسي بيايد، بر دين خاصي تاكيد كند و بگويد اين دين حق است و همه بايد آن را بپذيرند، مثل اين است كه يك نوع رنگ لباسي را تعيين بكند و بگويد كه همه بايد اين نوع رنگ را بپوشند. اين زورگويي است. در اين جا هم مي گويند: اين سخن كه يك دين درست است و ساير دين ها غلط، اين هم زورگويي است. اين ها از اين ديد نگاه مي كنند. و دين را مقوله اي نسبي و قراردادي مي پندارند. در اين صورت، طبيعي است كه وقتي حضرت امام; تمام مردم را دعوت به اسلام مي كند و در بين مذاهب اسلامي، دعوت به تشيع مي نمايد و براي تحقق تشيع، نظام ولايت فقيه را مورد تاكيد قرار مي دهد، آن ها تصور كنند كه او استبداد به خرج مي دهد. اما فرهنگ ما غير از اين است. ما معتقديم كه مقولات ديني از قبيل مقولات فلسفي، منطقي و رياضي است. اگر يك فيلسوف يا رياضيدان يك قضيه علمي را براي مردم بيان كند و بگويد مجموع زواياي مثلث مساوي دو قائمه است، آيا اين استبداد است؟

يا اگر در يك قضيه منطقي، بگويند نقيض موجبه جزئيه سالبه كليه است، اين استبداد است؟ اگر بگويند آب -مثلا- در 100 درجه حرارت، به جوش مي آيد اين «ديكتاتوري »مي شود؟ اگر دارويي را كشف كنند و در عمل اثبات نمايند كه اگر مي خواهيد معالجه كنيد، بايد از آن دارو استفاده كنيد، وقتي پزشك دستور مي دهد، اين «ديكتاتوري » است؟ بر اين اساس، تصور ما اين است كه يك پزشك خوب آن نيست كه بيماران را جمع كند و از ايشان نظرخواهي كند كه به نظر شما، اين بيمار را چگونه بايد معالجه كرد. يا يك مهندسي عمله ها را جمع كند و بگويد: به نظر شما، بهترين نقشه ساختمان كدام است؟ بايد يا يك برهان قطعي براي مطلب داشته باشد يا از يك منبع فوق بشري، علم خود را دريافت كند. اگر مطلبي بر اساس برهان منطقي باشد، قطعي است و ديگر نسبي و قراردادي نمي باشد; مثل براهين رياضي. دين هم اين طور است; همانند نظريات رياضي كه مبتني بر برهان هاي رياضي است و وقتي كه اثبات شد، ديگر جاي چون و چرا ندارد، همه بايد بپذيرند. بنابراين، ما بايد اول اين مساله را حل كنيم كه آيا مفاهيم ديني از قبيل مقولات قراردادي و نسبي است تا قابل تغيير و تعدد باشد يا نه، از قبيل واقعيات است، حقايق عيني و ثابت - عيني يا ذهني - است; مثل حقايق رياضي و منطقي. اگر اين جور باشد، نه تخلف برمي دارد و نه قابل كثرت است. هر مساله رياضي در واقع، يك جواب واقعي دارد و هر جواب

ديگري خلاف آن داده شود، غلط است. بنابراين، بهترين رياضيدان آن است كه به مسائل منطقي رياضي جواب صحيح بدهد، نه اين كه راي گيري كند و به آراء اكثريت واگذار نمايد. البته حكم يك سلسله مسائل جزئي و «تاكتيكي » ممكن است در شرايط مختلف زماني و مكاني تغيير بكند يا به راه حل قطعي هنوز نرسيده باشيم و در مرحله شك و ظن باشيم و جاي تحقيق و اجتهاد و استنباط وجود داشته باشد. در چنين مواردي، البته بايد زمينه تحقيق و تفكر براي همگان باز باشد و تا زماني كه برهان يقيني وجود ندارد، نبايد هيچ كس را به نظر خاصي ملزم كرد، بايد زمينه رشد فكري و تحقيق را باز گذاشت. در اين موارد، اگر كسي بخواهد نظر ظني خود را بر ديگران تحميل كند، اين استبداد است و اسلام هيچ وقت چنين چيزي را تحميل نمي كند. به عنوان مثال، مي توان گفت كه در عالم پزشكي، وقتي يك بيماري جديد و ناشناخته اي در جامعه پيدا مي شود كه هنوز استادان پزشكي در زمينه آن تحقيقاتشان به نتيجه يقيني نرسيده، متخصصان راه هاي مختلفي را در تشخيص و كيفيت معالجه آن به آزمايش مي گذارند. در چنين مواردي، اگر يك نفر بيايد، بگويد همه بايد بيايند و نظر مرا قبول بكنند، بدون اين كه هيچ دليل قطعي داشته باشد، اين معقول نيست، استبداد است. در مسائل ديني هم ما چنين مواردي را داريم; مواردي كه مستحدث است يا به دلايلي، هنوز نظريه قطعي اسلام را كشف نكرده ايم. اين موارد جاي اجتهاد است و صاحب نظران مي توانند نظرات

مختلفي بدهند و هيچ كدام نمي تواند نظر خود را بر ديگري تحميل كند. آقاي لنسل: من مي دانم كه تمام مسائل را نمي توان در اين مدت كوتاه بيان كرد، منتهي ما از دو سؤال پاسخ قانع كننده دريافت كرديم. اميدوارم كه جناب عالي در فعاليت هاي سياسي و اجتماعي خودتان توفيقات روزافزون داشته باشيد و ما را در دعاهايتان، از ياد نبريد تا ما هم بتوانيم در فعاليت هايي كه داريم موفق باشيم. استاد مصباح: ما از فعاليت هاي مخلصانه شما تشكر مي كنيم و از اعماق دلمان به شما دعا مي كنيم و از شما هم درخواست مي كنيم كه به ما دعا كنيد; چون خدا دوست دارد كه بندگانش به فكر يكديگر باشند، حتي در مقام دعا كردن هم ديگران را فراموش نكنند. اين موجب مي شود كه خداوند دعاي بندگانش را در حق همديگر مستجاب كند، وگرنه معلوم نيست ما براي دعا كردن اولويتي بر شما داشته باشيم. به هر حال، از خداي متعال درخواست مي كنيم كه به همه ما توفيق انجام وظيفه عنايت فرمايد. آقاي لنسل: اگر ممكن است، خاطره اي از امام برايمان نقل كنيد. استاد مصباح: حقيقت اين است كه زندگي حضرت امام; تمامش درس بود; گفتارشان، راه رفتن شان، نشستن شان، برخاستن شان، درس گفتن شان، معاشرتشان. يكي از خاطراتي كه براي همه مشهود بود و براي ما هم آموزنده است اين كه حضرت امام; وقتي براي درس از منزلشان بيرون مي آمدند، تنها حركت مي كردند. اگر در بين راه شاگردي از ايشان سؤالي داشت، مي ايستادند، جواب مي دادند و بعد مي گفتند:

شما بفرماييد و مجددا خودشان تنها حركت مي كردند، اجازه نمي دادند كسي پشت سرشان راه بيفتد. اين درس بسيار بزرگي است كه حتي در موقعيت هاي بسيار مهم اجتماعي هم جز در آن وقتي كه ديگر نمي توانستند در برابر هجوم مردم مقاومت كنند هميشه سعي مي كردند مانند يك فرد عادي در اجتماع راه بروند، حرف بزنند، نشست و برخاست كنند; براي خودشان هيچ امتيازي قايل نمي شدند. خداوند ان شاءالله بر علو درجات ايشان بيفزايد و به ما هم توفيق بدهد كه درس هاي خوبي از زندگي ايشان بگيريم. منابع مقاله:

فصلنامه معرفت، شماره 31، ؛

انديشه و عمل سياسي حضرت امام (ره)

انديشه و عمل سياسي حضرت امام (ره) امام خميني (ره) با اينكه اسلام عزيز را در تحصيل و تدريس و مطالعه و تحقيق و توفيق خود و عنايات ويژه رباني مي شناخت و با تمام وجود اعتقاد به اسلام را در اصول و فروع و اخلاق باور جدي داشت، ولي سعي بليغ مي نمود كه انديشه و گفتار و عمل و موضع گيرها را بر اساس كتاب خدا و سنت رسول (ص) و سيره آن حضرت و ائمه هدي (ع) تنظيم نمايد.و اين تعبير كه از معظم له به يادگار مانده است، تاييدي بر اين باور جدي و عميق در وجود ايشان است: «ما كه از خودمان چيزي نداريم، هرچه مي گوئيم قال الله است.قال رسول الله است و قال ابو عبد الله است » . امام راحل (رضوان الله تعالي عليه) شناختي روشن از جهان را از محتواي اسلام درك كرده بود كه همه چيز در جهان اعم از خرد و كلان، از روي حكمت و

منظم و هدفدار و مرتبط با مجموعه آفريده شده اند و در عين تعدد و تكثر، يك واقعيت بهم مرتبط هستند. درباره فقه اسلام نيز اين باور را به صورتهاي گوناگون از خود بيادگار گذاشته اند كه «فقه اسلام، فقهي حكومتي است » .و در عين اينكه بخشي از فقه مسائل عبادي و معرفتي است، ولي بخشهاي ديگري از احكام معاملاتي و اقتصادي، فرهنگي و اخلاقي، سياسي و مديريتي را بهمراه خود دارد.فقه اسلام مجموعه اي داراي تنوع و تعدد و تكثر فراوان ولي در عين حال در مجموع، يك واقعيت مرتبط با هم و داراي نظم دقيق است كه زندگي بشر را به صورتهاي فردي، خانوادگي، اجتماعي، امتي و جهاني در برنامه هاي خرد و كلان خود جا داده است و آنچه را كه ما ناقص مي بينيم به علت شناخت محدود و ناچيز ما از فقه اسلام عزيز است. امام بزرگوار اسلام را در قالب يك نظام منسجم و كامل و رشد يابنده به جهان باوراند.نظامي با ابعاد اعتقادي و عبادي، فرهنگي، اقتصادي، سياسي و اجتماعي، زيرا ذات اقدس حق جل جلاله در آيه كريمه اي در قرآن عظيم فرموده است: اليوم اكملت لكم دينكم... معظم له ضعف ملل اسلامي را در اثر انحراف از فقه حكومتي مي دانستند و به صورتهاي مناسب در هر مجال ارشاد مي فرمودند: كه اگر مسلمين جهان فقه را حكومتي و كامل بدانند، ناگزير از پذيرش آن خواهند بود كه اعرف، افقه، اعدل و اتقي بايد فقه را در حكومت پياده كند. ايشان اين باروها را از روزهاي اول نهضت اسلامي بعد از رحلت مرحوم آية الله

العظمي بروجردي، شخصا يا توسط اسلام شناسان تربيت شده و همراه خود به صورتها و عبارتهاي گوناگون ارائه مي كردند كه برخي از آنها را مرور مي كنيم: 1- اسلام نظام حكومتي منسجم و مرتبط و كامل دارد. 2- نظام حكومتي اسلام در كشورمان قابل پياده شدن است. 3- حكومت اسلامي مي تواند مردم را در امور دنيا و آخرت موفق و سعادتمند كند. 4- امامت و ولايت در اسلام افزون بر مديريت جامع الاطراف، خطرات و تهاجمات و فتنه ها را در پيشگيري و علاج مي كند و امامت، مردم پراكنده را يگانه، متحد و قدرتمند مي سازد. 5- فراگير بودن محتواي حكومت اسلامي قابليت گسترش جهاني و ابدي شدن را دارد.ارائه اين آموزشها از يك باور اصيل و عميق و صادقانه حكايت داشت كه مردم خوب ما به ويژه علماء و طلاب و فرهنگيان و دانشگاهيان حقجو و اسلامخواه را متعهد مي كرد وهمراه مي ساخت.ايشان اعتقاد داشتند كه اگر مردم دريابند وظيفه حكومتي دارند و اسلام نيز از آنها خواسته است و درست هم حركت كنند، گرفتن حكومت از يد غاصبان آسان است و شايد مناسبت دارد كه يك عبارت يادگاري از روزهاي اول انقلاب اسلامي را از ايشان مرور كنيم: «بعضي از آقايان قبل از انقلاب مي گفتند كه گرفتن حكومت مشكل است و من در جواب مي گفتم حكومت گرفتن آسان است ولي حكومت كردن مشكل است » . امام (قدس سره الشريف) اين اعتقاد را هم ترويج مي كردند كه مردم ما نمونه خوبي از مردم معاصر و حتي در تاريخ ثبت شده جهان هستند.ايشان مردم شناسي را وظيفه

هر رهبر در جامعه مي دانستند.اينجانب مي توانم بطور قطع بگويم كه آن حضرت در دوران خودشان در زمره معدود مردم شناسان معاصر بلكه در بين آنها مردم شناس ترين بودند. ايشان با شناخت خوبي كه از مردم خوبمان داشتند و اعلام مي فرمودند كه: «در زمان هيچ پيغمبري حتي پيغمبر خاتم (ص) و در زمان هيچ وصي و امامي حتي امير مؤمنان علي (ع)، آن بزرگواران از چنين مردم خوبي برخوردار نبوده اند «و اين شناخت و ارزيابي سبب اين بود كه ايشان مردم را بدرستي باور كنند و به آنها اعتماد نمايند. نمونه اي از مردم دوستي ايشان را مرور كنيم.در روزهاي نخستين سال 1342 پس از تهاجم وحشيانه جلادان رژيم سفاك به مدرسه فيضيه قم، مرحوم آيت الله العظمي حكيم (رضوان الله تعالي عليه) با ابراز تاسف از بي حرمتي ها و تجاوز به حريم حوزه هاي علميه و مراجع تقليد و علماء و طلاب علوم دينيه، از تمامي مراجع عظام تقليد و علماء بزرگ ديگر خواستند كه به عنوان اعتراض، به نجف اشرف هجرت نمايند و هر كدام از مراجع و علماء در پاسخ نوعي عذر خواستند.امام راحل قدس سره پاسخي ارسال داشتند كه حدودا مضمون آن چنين بود: «ضمن تشكر از عنايت و ابراز تسليت و همدردي با اينكه اينجانب مشتاق زيارت اجداد بزرگوارمان هستيم و اشتياق ديدار شما بزرگان را هم دارم ولي چون مردم ما زير چكمه و شلاق هستند من در كنار اين مردم خوب مي مانم تا اگر پيروز شوند در جشن آنها شركت داشته باشم و اگر سيلي خوردند من هم در كنار آنها سيلي

بخورم » . فكر مي كنم شايسته است كه نمونه هائي از انديشه هاي ويژه معظم له را مرور داشته باشيم.مي توان چنين تعبير كرد كه عناصر فرهنگي نشئت گرفته از انديشه هاي تابناك مكتب توحيد به ويژه اسلام عزيز كه در طول قرون و اعصار توسط مغرضين يا معاندين يا كج انديشان منحرف شده يا از واقعيت كارساز تهي شده يا مسخ شده بودند، ايشان آنها را شناسائي و اصلاح و مناسب روحيه مردم زمان بازسازي و از طريق وسائل و امكانات ممكن به مردم ارائه مي كردند كه در اين فرصت محدود به برخي از آنها اشاره اي گذرا خواهيم داشت. اول: انديشه پيروزي حق كه عنصر فرهنگي كارسازي مي توانست باشد، ولي در جامعه شكل عرضه كردن و جريان داشتن آن در فرهنگي كه حاكم بر اكثريت مردم بود، از محتواي حركت آفرين و كارساز تهي شده بود و بصورت شايع در زبان حق جويان اين چنين جريان داشت كه حق پيروز است. ناگفته پيداست كه چنين انديشه اي در فرهنگ عمومي حق جويان، مي بايست انگيزه اشتياق به پيروز شدن حق قرار مي گرفت. زيرا پيروزي حق، خود بخود حتمي جلوه مي كرد و تنها حق جويان مي بايست اشتياق پيروز شدن حق را ابراز كنند و حد اكثر در دعاهايشان استدعا كنند.امام (رضوان الله تعالي عليه) شناسايي و كامل كردن، جهت دار نمودن و حركت آفرين ساختن و خلاصه كارساز كردن اين انديشه را در فرهنگ عمومي وجه همت خود قرار دادند و در بيانات خودشان در مقدمه شروع درس و حث حوزه اي و در اختتاميه هاي هر دوره

دروس حوزوي زمينه اي فراهم مي فرمودند و خودشان و اسلام شناسان تربيت شده همراهشان در بحثها و سخنرانيها و بيانيه ها يا اعلاميه ها، اين انديشه را بصورت ضمني چنين همراهشان در بحثها و سخنرانيها و بيانيه ها يا اعلاميه ها، اين انديشه را بصورت ضمني چنين بيان مي فرمودند: «حق پيروز شدني است و اين اهل حق هستند كه بايد در راه پيروزي آن جهاد و مبارزه و فداكاري و استقامت كنند تا حق پيروز شود» . نسل جوان ما اگر دقت اندكي در اين همت امام و همراهان ايشان داشته باشند، در مي يابند كه چه حركت زير بنائي صورت گرفته و چه تغيير فرهنگي كارساز در پيروز ساختن حق، پديد آورده است. دوم: انديشه جهاني شدن مكتب توحيدي اسلام كه بي شك انديشه اي تابناك و محرك و سازنده و راهگشا بوده و هست، ولي در جامعه بصورتي جلوه گر شده بود كه اكثريت مردم را منتظر حاكميت خود بخودي اسلام عزيز مي ساخت و تصور اغلب اهل ايمان اين شده بود كه بالاخره اسلام بر جهان حاكم خواهد شد و امام (قدس سره الشريف) و همراهان اسلام شناس معظم له با تلاشها و همتها و آموزشها به متن مردم رساندند و فرهنگ كردند كه اسلام محتواي جهاني شدن، و قدرت چيره شدن بر تمامي اديان و مكاتب را داراست و اين اهل ايمان و اسلامخواهان هستند كه در مسير جهاني ساختن و قدرت چيرگي آن بايد تلاش و مجاهده و استقامت مناسب داشته باشند.نبايد ترديد داشت كه بازسازي و كامل كردن اين انديشه در فرهنگ عمومي، كارسازي در سامان جدي

مردم داشت كه قابل پيش بيني نبود. سوم: انديشه انتظار فرج و قطعي بودن ظهور منجي بشريت (حضرت مهدي عجل الله تعالي فرجه الشريف) كه جاي ترديد نبوده و نيست كه انتظار فرج سبب اميد كار سازي مي شود و قطعا منتظر فرج از نوميدي و ياس دور مي گردد و اگر انتظار واقعي فرج در جامعه اي فرهنگ باشد، شيطان و شيطنت ها نه تنها نمي توانند براي تسلط خودشان بر آن جامعه بذر ياس بپاشند، بلكه جامعه منتظر واقعي فرج مي تواند سبب ريشه كن شدن ياس در ديگر جوامع هم باشد. ولي از جمله انحرافهاي ايجاد شده در فرهنگ عمومي در اين زمينه اين بود كه اهل ايمان يعني مدعيان انتظار فرج، در اثر تلقين ها و بد آموزي ها باورشان شده بود كه بايد در انتظار باشند كه حضرت مهدي (سلام الله عليه) بيايند، هم فسق ها و فجورها را ريشه كن كنند و هم كارها را اصلاح كنند، تا عدالت در رفتار اشخاص و عدالت اجتماعي در جامعه برقرار شود.چنين باوري نه تنها سبب مبارزه با ظلم و جور و فساد و تباهي نمي شد، بلكه سوء استفاده گراني ترويج مي كردند كه هر چه فسق و فجور و جور بيشتر شود، سبب تعجيل در ظهور حضرت مهدي (عجل الله تعالي فرجه) مي گردد و امام راحل (نور الله مضجعه الشريف) و برجستگان اسلام شناس مجاهد همراهش با جديت تمام سعي كردند كه اين انحراف را با بهره گيري از متون اسلامي اصيل به مردم خدا جوي و منتظر فرج معلوم دارند و معناي قابل قبول انتظار فرج را در

فرهنگ عمومي اهل ايمان جايگزين كنند و بصورتهاي ممكن در درس و بحث و منبر و خطبه و جزوه ها و كتابها بيان كردند كه: انتظار فرج واقعي همراه فراهم كردن مقدمات ترويج و آماده كردن لوازم ظهور منجي، قابل قبول شرع انور بوده و معقول است و در قرآن و سنت و سيره پيامبر (ص) و ائمه معصومين (ع) انتظار فرج بدون تهيه مقدمات امكان ندارد و قابل قبول نيست.زيرا قرآن كريم هدايت مي فرمايد: ان الله لا يغير ما بقوم حتي يغيروا ما بانفسهم... مروري بر يك يادگاري يعني توفيق زيارت امام راحل (ع) را در اواخر سال 1341 در اين زمينه مناسب است كه تعدادي از برادران در محضرشان در منزلشان موفق شديم و صبح جمعه بود و در جمع برادران، معظم له بياناتي نزديك به اين مضمون فرمودند: «امروز جمعه است و روز مباركي است و به امام زمان (ع) نسبت دارد و اهل ايمان انتظار دارند كه در مثل امروزي آن حضرت ظاهر شوند و در زيارتنامه امروز مي خوانيم: «هذا يوم الجمعه و هو يومك المتوقع فيه ظهورك...» و در مثل امروز اهل ايمان در جلسات خودشان در مساجد و اماكن متبركه و هيئت ها و حسينيه ها ضمن شنيدن معارف و وعظ توسلاتي دارند و توسل هم به آن حضرت دارند و هم رو به قبله مي ايستند و با توجه به سينه هاي خود مي زنند و با هم مي خوانند: يا حجة بن الحسن (ع)، عجل علي ظهورك. چه شعر جالب و چه شعار پسنديده اي و در چه روز مناسب، ولي افسوس كه اين شعار

و اين حال فقط در همان جلسات نورانيت و روحانيت خاص خود را دارد و اهل ايمان وقتي از آن جلسات خارج مي شوند، گويي شعارها را فراموش كرده اند.در صورتيكه منتظر قدوم مبارك منجي كه مي داند آن حضرت (ع) آن همه دشمن دارد و در مسير حاكم شدنش آن همه مشكلات وجود دارد، نبايد فقط با شعار و سينه زدن انتظار خود را ثابت كند، بلكه در زندگي شخصي و خانوادگي و اجتماعي بايد با برنامه ريزيهاي مناسب مقدمات ظهور منجي را فراهم و با تمام وجود و امكانات حالت منتظران واقعي را داشته باشد» . امام راحل در موارد متعددي به عبارات متنوعي، اين مطلب را در سالهاي آغازين نهضت اسلامي اعلام مي فرمودند: «ما براي فراهم كردن ظهور حضرت ولي عصر (عجل الله تعالي فرجه)، موظف هستيم » منابع مقاله:

جرعه جاري، عسگر اولادي، حبيب الله ؛

تحليلي بر رفتار سياسي امام خميني (ره) پيش از نهضت اسلامي

تحليلي بر رفتار سياسي امام خميني (ره) پيش از نهضت اسلامي براي بسياري از پژوهشگران تاريخ معاصر ايران اين پرسش مطرح است كه چرا امام خميني پيش از سال 41 و در زمان مرحوم آيت الله بروجردي نهضت خود را آغاز نكرد؟ براي پاسخ بدين پرسش، سه عنصر اساسي مؤثر بر رفتار سياسي امام بايد مورد بررسي قرار گيرد. اين عناصر عبارت است از:

1 اعتقاد به حركت از طريق مرجعيت عامه امام خميني بر اين باور بود كه بايد زمينه را براي حاكميت مراجع ديني فراهم آورد و از اقتدار مرجعيت حمايت كرد. بر همين اساس، چه در زمان آيت الله حاج شيخ عبدالكريم حائري و چه در زمان آيت الله بروجردي، بر خلاف كساني

كه لب به انتقاد از اين دو مرجع بزرگ مي گشودند، پيوسته از آنان حمايت مي كرد. او مي دانست كه اگر موقعيت مرجعيت تخريب شود، در حقيقت ديواري كه مي شد براي كنترل دولت ها پشت آن پناه گرفت، تخريب شده است. در نگاه وي اصلاح امور مسلمانان تنها از دست كسي بر مي آمد كه بر مسند مرجعيت عامه تكيه زده، بيشتر مردم ولايتش را پذيرفته باشند. هر چند برخي از مراجع، به دليل محدوديت هاي موجود، تحرك سياسي قابل توجهي نشان نمي دادند، ولي امام معتقد بود كه تضعيف مراجع، فرصت بيشتري در اختيار رژيم هاي حاكم قرار مي دهد تا سياست هاي ضد ديني خود را دنبال كنند. امام خميني، در پرتو شناخت عميق از منابع اقتدار در جامعه ايران و تجربه هاي كاميابي و شكست جنبش ها و حركت هاي اصلاحي، بر اين اعتقاد بود كه وادي اصلاح امر مسلمانان و سرفراز ساختن اسلام و امت اسلامي را بدون مركب مرجعيت نمي توان پيمود.

2 وجود متحجران در حوزه ها فضاي آن روز حوزه، فضايي بيگانه با مسائل سياسي بود و بر چسب خطرناك «آخوند سياسي» ابزاري براي منزوي كردن روحانيان آگاه به شمار مي آمد. خودكامگان وابسته، كه حضور قدرتمند مراجع را مانع اقدامات سياسي خود مي ديدند، با طرح شعار جدايي دين از سياست، در پي تضعيف آن برآمدند. اين اقدام آن ها در حوزه و روحانيت مؤثر افتاد. چنان كه امام مي فرمايد: مهم ترين حركت، القاي شعار جدايي دين از سياست است كه متأسفانه اين حربه در حوزه و روحانيت تا اندازه اي كارگر شده است تا

جايي كه دخالت در سياست دون شأن فقيه و ورود در معركه سياسيون، تهمت وابستگي به اجانب را به همراه مي آورد... عده اي مقدس نماي واپسگرا همه چيز را حرام مي دانستند... خون دلي كه پدر پيرتان از اين دسته متحجر خورده است، هرگز از فشارها و سختي هاي ديگران نخورده است. (1) بر اين اساس، امام شكستن جو تحجر در درون حوزه را گام نخست مبارزه تشخيص داد، زيرا اگر سد متحجران، كه به آميختگي دين و سياست اعتقاد نداشتند، شكسته نمي شد، مبارزه با خودكامگان دربار معنايي جز نبرد همزمان در دو جبهه دشوار نداشت. امام خميني، در كتاب «حكومت اسلامي» ، از آن دوران چنين ياد مي كند: روزي مرحوم آقاي بروجردي، مرحوم آقاي حجت، مرحوم آقاي صدر و مرحوم آقاي خوانساري رضوان الله عليهم براي مذاكره در يك امر سياسي در منزل ما جمع شده بودند. به آنان عرض كردم كه شما قبل از هر كار تكليف اين مقدس نماها را روشن كنيد. با وجود آن ها مثل اين است كه دشمن به شما حمله كرده و يك نفر هم محكم دست هاي شما را گرفته باشد. اين هايي كه اسمشان «مقدسين» است نه مقدسين واقعي و متوجه مفاسد و مصالح نيستند، دست هاي شما را بسته اند و اگر بخواهيد كاري انجام بدهيد، حكومتي را بگيريد، مجلسي را قبضه كنيد كه نگذاريد اين مفاسد واقع شود، آن ها شما را در جامعه ضايع مي كنند. (2)

3 ضرورت تربيت نيروهاي متفكر و انقلابي امام خميني با درك اين ضرورت كه هرگونه تحول و انقلاب نخست بايد از حوزه روحانيت آغاز

شود، براي ايجاد تحول و اصلاح در درون حوزه و ايجاد بستري مناسب براي شكل گيري مبارزه اي عميق و فراگير، به تربيت نيروهاي آگاه، متفكر و انقلابي پرداخت. يكي از پژوهشگران تاريخ انقلاب اسلامي در اين باره مي گويد: ايشان در كلاس هاي درس فقه خود، كه معمولا مهم ترين موضوع در برنامه ي درسي حوزه ها محسوب مي شد، الهام بخش و تعليم دهنده نسل كاملي از علما بود كه بعدا به سازمان دهندگان انقلاب تبديل شدند. مشخصه بارز درس هاي او، توانايي عجيب او در ارتباط دادن فقه با عرفان و ملاحظات عقلاني و سياسي بود (3). نتيجه تربيت نيروهاي متفكر، انقلابي و كارآمد در سالهاي 56 و 57 آشكار شد. در اين سال ها، كه اوج درگيري نيروهاي انقلابي و رژيم سلطنتي بود، حضرت امام توانست، با بهره برداري از نيروهاي تربيت يافته، پيش از پيروزي انقلاب، نهضت را از انحرافات احتمالي حفظ كند و پس از پيروزي، راه نفوذ بيگانگان در ساختار شكل گرفته جديد را ببندد. پي نوشت ها: .1 كوثر، ص .38 .2 امام خميني، حكومت اسلامي، ص .172 .3 حامد الگار، سلسله پهلوي و نيروهاي مذهبي به روايت تاريخ كمبريج، ترجمه عباس مخبر، طرح نو، تهران، 1375، ص .304 منابع مقاله:

انقلاب اسلامي، چرايي و چگونگي رخداد آن، جمعي از نويسندگان ؛

منطق تحول انديشه و عمل سياسي امام خميني (ره)

منطق تحول انديشه و عمل سياسي امام خميني (ره) منابع مهم انديشه سياسي امام عبارت اند از: كشف الاسرار، كتاب البيع، مصاحبه ها، مخصوصا مصاحبه هايي كه در ايام اقامت در پاريس داشته اند و نامه ها، مخصوصا نامه هايي كه در اواخر عمر مبارك خود

صادر فرمودند. الف. كشف الاسرار: اين كتاب در سال 1323 ه.ش به نگارش درآمد و هدف عمده از تحرير آن پاسخگويي به اتهاماتي بود كه نويسنده «اسرار هزار ساله» و ديگران به اسلام و علما زده بودند. در ضمن رد اين اتهامات بود كه حضرت امام حمله هاي تندي عليه رژيم پهلوي، بويژه عليه رضاخان داشتند. همچنين در بخشهايي از اين كتاب مطالبي آمده است كه مربوط به انديشه سياسي ايشان مي شود. آنچه براي برخي از افراد ايجاد سؤال كرده است همين مطالب است. چرا كه در برخي از اين مطالب به نظر مي رسد حكومت سلطنتي مورد تأييد قرار داده شده و حضرت امام سعي كرده است بگويد علما از قديم الايام با آن همكاري داشته اند و در پاره اي از مطالب، حكومت سلطنتي به شرط نظارت علما بر آن مورد تأييد قرار گرفته است و در بخشي از مطالب اساسا حكومت سلطنتي نفي و حكومت اسلامي به جاي آن پيشنهاد شده است. نظريه اخير بعدها از سوي امام شرح و بسط بيشتري يافت و با تشكيل نظام جمهوري اسلامي وارد مرحله نويني شد. در اينجا مطالب كشف الاسرار را مي آوريم و با توجه به اهميت آنها، از زاويه بحث اين پژوهش، تأملات بيشتري در آنها مي كنيم. .1 در يك مورد مي خوانيم: «ما ذكر كرديم كه هيچ فقيهي تا كنون نگفته و در كتابي هم ننوشته كه ما شاه هستيم يا سلطنت حق ما است. آري آنطور كه ما بيان كرديم اگر سلطنتي و حكومتي تشكيل شود هر خردمندي تصديق مي كند كه خوب است و مطابق مصالح كشور

و مردم است. البته تشكيلاتي كه بر اساس احكام خدا و عدل الهي تأسيس شود بهترين تشكيلات است لكن اكنون كه آن را از آنها نمي پذيرند، اينها هم با اين نيمه تشكيلات هيچگاه مخالفت نكرده و اساس حكومت را نخواستند بهم بزنند و اگر گاهي هم با شخص سلطاني مخالفت كردند مخالفت با همان شخص بوده از باب آن كه بودن او را مخالف صلاح كشور تشخيص دادند و گرنه با اصل اساس سلطنت تا كنون از اين طبقه مخالفتي ابراز نشده، بلكه بسياري از علماء بزرگ عالي مقام در تشكيلات مملكتي با سلاطين همراهي ها كردند مانند خواجه نصير الدين و علامه حلي و محقق ثاني و شيخ بهايي و محقق داماد و مجلسي و امثال آنها. (..). مجتهدين هميشه خير و صلاح كشور را بيش از همه مي خواهند.» (1) برخي خواسته اند از مطالب مذكور نتيجه بگيرند كه گويا امام با حكومت سلطنتي مخالفتي نداشته اند. .2 اما در همين كشف الاسرار از نوع و بلكه از انواع ديگري از حكومت هم ياد شده است. به اين بخش از متن كشف الاسرار توجه كنيد: «ما كه مي گوييم حكومت و ولايت در اين زمان با فقها است نمي خواهيم بگوييم فقيه هم شاه و هم وزير و هم نظامي و هم سپور است بلكه مي گوييم همانطور كه يك مجلس مؤسسان تشكيل مي شود از افراد يك مملكت و همان مجلس، تشكيل يك حكومت و تغيير سلطنت مي دهد و يكي را به سلطنت انتخاب مي كند (2) و همانطور كه يك مجلس شوري تشكيل مي شود از يك عده اشخاص

معلوم الحال و قوانين اروپايي يا خود درآري را بر يك مملكت، كه همه چيز آنها مناسب با وضع اروپا نيست تحميل مي كنند و همه شماها كوركورانه آن را مقدس مي شمريد و سلطان را با قرارداد مجلس مؤسسان سلطان مي دانيد و به هيچ جاي عالم و نظام مملكت بر نمي خورد، اگر يك همچو مجلس از مجتهدين ديندار كه هم احكام خدا را بدانند و هم عادل باشند و از هواهاي نفسانيه عاري باشند و آلوده به دنيا و رياست آن نباشند و جز نفع مردم و اجراي احكام خدا غرضي نداشته باشند، تشكيل شود و انتخاب يك نفر سلطان عادل كنند كه از قانونهاي خدايي تخلف نكند و از ظلم و جور احتراز داشته باشد و به مال و جان و ناموس آنها تجاوز نكند به كجاي نظام مملكت برخورد مي كند؟» (3) با تأمل در متن مذكور به نظر مي رسد كه حكومت سلطان عادل كه تحت نظارت علما و با نصب آنها به اداره امور بپردازد بدون اشكال است و لااقل به نظر امام مي توان از اين نوع حكومت سخن گفت. البته روشن نشده است كه اين سلطان عادل لازم است فقيه باشد يا خير؟ در هر صورت تأكيدي بر فقاهت سلطان نشده است. برخي مطالب ارائه شده در مصاحبه هاي اوان وقوع انقلاب نيز نزديك به مطالب مذكور است . امام در پاسخ به سؤالي مي گويد: «من در آينده (پس از پيروزي انقلاب اسلامي ) همين نقشي كه الان دارم خواهم داشت؛ نقش هدايت و راهنمايي، و در صورتي كه مصلحتي در كار باشد اعلام مي

كنم و اگر چنانكه خيانتكاري در كار باشد با او مبارزه مي كنم، لكن من در خود دولت هيچ نقشي ندارم.» (4) .3 در كشف الاسرار مطالبي آمده كه نشان مي دهد امام هيچيك از دو نوع حكومتي را كه ذكر شد مشروع نمي داند. بلكه در نظر ايشان حكومت مشروع حكومت الهي است كه فقيه جامع الشرايط در رأس آن باشد، بنگريد: «جز سلطنت خدايي همه سلطنتها بر خلاف مصلحت مردم و جور است و جز قانون خدايي همه قوانين باطل و بيهوده است.» (5) حضرت امام در رد ادعاي نويسنده اسرار هزار ساله، كه گفته است: هيچ دليلي بر اين مطلب كه حكومت حق فقيه است وجود ندارد، چنين سخن گفته است: «مباني فقهي عمده اش اخبار و احاديث ائمه است كه آن هم متصل است به پيغمبر خدا و آن هم از وحي الهي است.» (6) آنگاه حضرت امام به ذكر چند حديث پرداخته است، ذيل يكي از اين احاديث حضرت امام چنين نتيجه گرفته است: «پس معلوم شد آنهايي كه روايت سنت و حديث پيغمبر مي كنند، جانشين پيغمبرند و هر چه براي پيغمبر از لازم بودن اطاعت و ولايت و حكومت ثابت است براي آنها هم ثابت است زيرا كه اگر حاكمي كسي را جانشين خود معرفي كرد معني اش آن است كه كارهاي او را در نبودنش او بايد انجام دهد.» (7) در جمله فوق دقت كنيد، با اين كه جمله مذكور در كشف الاسرار آمده است اما تمامي انديشه سياسي امام را، حتي ولايت مطلقه فقيه را كه در روزهاي پاياني عمر خويش به تبيين بخشهايي از آن

پرداختند، در بر دارد. اين سه نظريه چگونه با يكديگر قابل جمع است؟ به نظر من آنان كه كشف الاسرار را در تبيين انديشه سياسي امام ناديده مي گيرند، از اين جهت كه پاره اي از افكار مطرح شده در اين كتاب با مبحث ولايت فقيه قابل جمع نيست، كار درستي نمي كنند، بلكه عظمت امام اين است كه اصالت فكرش را در كشف الاسرار هم بتوانيم نشان دهيم. در ادامه اين پژوهش اين مسأله روشن خواهد شد و وجه علمي تفاوت نظريات مذكور را بيان خواهيم كرد. در ادامه نظريه سوم را در منابع بعدي به نحو روشن تر و شفاف تر حضرت امام تبيين كرده است. گمان مي كنم خوانندگان با مباحث بعدي به مقدار لازم آشنايي دارند . لذا در اينجا به قدر لازم اكتفا مي كنيم و فقط به ذكر برخي نكات، كه در جهت اهداف اين پژوهش است و به ايضاح بيشتر بحث كمك مي كند مي پردازيم. ب. كتاب البيع: امام خميني (ره) در اول بهمن 1348 ه.ش، در اثناي بحث فقهي «مكاسب» موضوع «ولايت فقيه» را محور تدريس خويش قرار داد. در اين درس، كه محتواي آن هم در كتاب البيع آمده است و هم به صورت مستقل در همان زمان توسط شاگردان ايشان منتشر شد، آمده است كه : «بر تمام مسلمانان و پيشاپيش آنان بر علماي روحاني و طلاب حوزه هاي علميه اسلامي واجب است كه عليه سمپاشيهاي دشمنان اسلام، به هر وسيله ممكن، قيام كنند، تا اين كه بر همگان آشكار شود كه اسلام براي اقامه حكومتي عدل گستر آمده است.» (8) براي پرهيز از

تفصيل، به چند نكته اساسي كه در اين درسها مطرح شد، به اختصار اشاره مي كنيم . در مورد لزوم برپايي حكومت اسلامي متذكر شده اند كه: «احكام اسلامي، اعم از قوانين اقتصادي و سياسي و حقوقي، تا روز قيامت باقي و لازم الاجرا است. (..). اين بقا و دوام هميشگي احكام، نظامي را ايجاب مي كند كه اعتبار و سيادت اين احكام را تضمين كرده، عهده دار اجراي آنها شود، چه اجراي احكام الهي جز از رهگذر بر پايي حكومت اسلامي امكان پذير نيست.» (9) درباره اهداف حكومت اسلامي فرموده اند: «لزوم حكومت به منظور بسط عدالت و تعليم و تربيت و حفظ نظام جامعه و رفع ظلم و حراست مرزهاي كشور و جلوگيري از تجاوز بيگانگان، از بديهي ترين امور است، بي آنكه بين زمان حضور و غيبت امام و اين كشور و آن كشور فرقي باشد.» (10) و نتيجه گرفته اند كه: «پس اقامه حكومت و تشكيل دولت اسلامي بر فقيهان عادل، واجب كفايي است.» (11) بر همين اساس است كه در انديشه سياسي امام، فقها مكلف بودند براي «تحصيل» حكومت تلاش كنند و البته «اگر يكي از فقيهان زمان به تشكيل حكومت توفيق يافت، بر ساير فقها لازم است كه از او پيروي كنند.» (12) ج. نامه ها: با پيروزي انقلاب اسلامي و به ثمر رسيدن انديشه سياسي حضرت امام و تشكيل حكومت اسلامي در قالب «جمهوري اسلامي» در مرحله عمل مشكلاتي پيش آمد كه راهگشاي اين مشكلات تفكر سياسي حضرت امام بود كه در صحنه عمل توانايي خود را نشان مي داد. از قبيل تشكيل مجمع تشخيص مصلحت نظام و

قرار گرفتن احكام حكومتي در كنار احكام اوليه و ثانويه . واكنشهايي كه از سوي برخي افراد و محافل، بويژه در قبال احكام حكومتي، ابراز شد سبب شد تا حضرت امام برخي از ابعاد اختيارات حكومت اسلامي و ولي فقيه را تبيين نمايد. در يكي از اين تلاشها حضرت امام چنين نوشت: «آنچه گفته شده است تا كنون، يا گفته مي شود ناشي از عدم شناخت ولايت مطلقه الهيه است . آنچه گفته شده است كه شايع است مزارعه و مضاربه و امثال آنها با آن اختيارات از بين خواهد رفت، صريحا عرض مي كنم فرضا چنين باشد، اين از اختيارات حكومت است.» (13) آنچه در انديشه سياسي امام اتفاق افتاده است، در عمل سياسي ايشان نيز حضور داشته است . به عنوان مثال تاريخ مبارزات سياسي امام نشان مي دهد كه ايشان از آغاز مبارزات شعار نفي سلطنت نداده اند، بلكه در ابتدا تقاضاهاي ايشان متوجه انجام برخي اصلاحات در سازمان سياسي و فرهنگي جامعه و جلوگيري از تخلفات شرعي و قانوني بوده است. مثلا امام در نامه اي به محمدرضا پهلوي گوشزد مي كند كه به اسد الله علم در اين بدعتي كه مي خواهد به اسم انجمنهاي ايالتي و ولايتي انجام دهد تذكر دادم و مفاسدش را گوشزد كردم اما توجه نكرد . و سپس ادامه مي دهد كه: «اين جانب به حكم خيرخواهي براي ملت اسلام، اعليحضرت را متوجه مي كنم به اين كه اطمينان نفرماييد به عناصري كه با چاپلوسي و اظهار چاكري و خانه زادي، مي خواهند تمام كارهاي خلاف دين و قانون را كرده به اعليحضرت نسبت دهند

و قانون اساسي را كه ضامن مليت و سلطنت است با تصويبنامه خائنانه و غلط از اعتبار بيندازند. تا نقشه هاي شوم دشمنان اسلام و ملت را عملي كنند. انتظار ملت مسلمان آن است كه با امر اكيد، آقاي علم را ملزم فرماييد از قانون اسلام و قانون اساسي تبعيت كند و از جسارتي كه به ساحت مقدس قرآن كريم نموده استغفار نمايد و الا ناگزيرم در نامه سرگشاده به اعليحضرت مطالب ديگري را تذكر دهم. از خداوند تعالي استقلال ممالك اسلامي و حفظ آن را از آشوب مسألت مي نمايم.» (14) روشن است كه رفتار سياسي حضرت امام در جريان لايحه انجمنهاي ايالتي و ولايتي در چارچوب دولت مشروطه و نظارت عاليه قابل تفسير است.چنانكه رفتار سياسي حضرت امام در سالهاي پس از پيروزي انقلاب اسلامي و حتي در بيشتر موارد قبل از انقلاب، در چارچوب نظريه ولايت فقيه و حاكميت فقها قابل تفسير است.اكنون نوبت آن است كه وارد بحث منطق تحول در انديشه و عمل سياسي حضرت امام شويم.

منطق تحول انديشه و عمل سياسي امام خميني (ره) بحث منطق تحول انديشه و عمل سياسي حضرت امام را در دو مقام پي گيري مي كنم، ابتدا لازم است به تلاش برخي از متفكران از حل اين مسأله اشاره كنم و سپس به آنچه در نظر نگارنده صائب تر است. الف.پاسخهاي ارائه شده: يكي از تلاشهاي خيلي خوب و قابل توجه از نظر علمي كاري است كه توسط آقاي سيد علي قادري در باب انديشه سياسي حضرت امام انجام شده است.وي براي اين كه منطق تحول افكار امام را نشان دهد و نيز به

جهات ديگر، كه مد نظر ما در اين پژوهش نيست از قبيل دسته بندي حوزه هاي معرفت سياسي امام، معرفت سياسي را در پنج حوزه قابل طبقه بندي دانسته است، اين طبقات عبارت اند از: 1 حوزه علم سياست. 2 حوزه حوادث سياسي. 3 حوزه تحليل سياسي. 4 حوزه آراي سياسي. 5 حوزه انديشه سياسي. (15) به نظر آقاي قادري حضرت امام در حوزه علم سياست مطلبي ندارند.چون حوزه علم سياست يعني «مجموعه اي از تئوري ها، فرضيه ها و قضايايي كه قابليت اثبات و ابطال دارند و اثبات و ابطال آنها به روش هاي علمي ممكن است.»«اگر سؤال شود: فرضيه ها و كشفيات عملي حضرت امام (ره) در موضوعات علم سياست چيست؟ پاسخ روشن آن اين است كه در حال حاضر هيچ.چرا كه معظم له به اين معني عالم علم سياست نبودند.» (16) حوزه علم به حوادث سياسي نيز بسيار وسيع است.به گونه اي كه تقريبا نمي توان از يك انسان انتظار داشت كه بر همه حوادث و اخبار سياسي در سطح جهان آگاهي داشته باشد. «حضرت امام جريانات كلي پي در پي تاريخي را به خاطر داشتند» . در حوزه تحليل سياسي حضرت امام تحليل گري قوي بودند.اين تحليل ها مبتني بر اصولي بود كه حضرت امام به آنها اعتقاد داشت. آراي سياسي از انديشه سياسي جدا است.در تعريف نويسنده مذكور آراي سياسي: «مجموعه اي است كه از نظرات افراد نسبت به موضوعاتي كه به اداره امور اجتماعي ارتباط مي يابد.» (17) ويژگيهاي آراي سياسي از اين قرار است: 1.آراي سياسي از نوع قضاياي شخصيه است و اگر به قضاياي كلي هم ميل

كند در حد قضاياي مهمله باقي مي ماند و به حد قضاياي طبيعيه پيش نمي رود..خصيصه آراي سياسي گم بودن مباني آن است. 3.همه افراد در اين حوزه داراي نظر هستند. 4.آراي سياسي معرفتي شخصي است، يعني ماهيت آن كثرت گرا است و در مباني وحدت ندارد.عواملي مانند سن، نوع مطالعات، وضعيت اقتصادي، جهان بيني، شغل، رفاقت، رقابت، مكان زيست و زمان، نزديكي و دوري به قدرت و بسياري از مقولات ديگر، از عواملي هستند كه بطور مستقيم يا غير مستقيم در شكل گيري آراي سياسي تأثير دارند. به نظر آقاي قادري: «حضرت امام (ره) بارها نظرات سياسي خود را تغيير داده اند و اين تغيير نه تنها از ارزشهاي والاي ايشان نمي كاهد، بلكه بر عكس، يكي از نكات مثبت و قوت معظم له است.چنانكه وقتي امروز مي شنويم كه پيامبر اكرم (ص) در جنگ بدر بر سر چگونگي چادر زدن در كنار چاهها، با پيشنهاد يك فرد عادي تصميمشان را تغيير مي دهند، به وجد مي آييم.» (18) در حالي كه حوزه آراي سياسي، حوزه روندهاي متغير است، حوزه انديش سياسي حوزه روندهاي ثابت است.به نظر نويسنده مذكور، حضرت امام از انديشه سياسي ثابتي برخوردار بوده است و آنچه تغيير مي كرده مربوط به حوزه آراي سياسي ايشان است كه قابل نقد و بررسي و در نتيجه تغيير بوده است.در نظر نويسنده مقاله «امام خميني (ره) در پنج حوزه معرفت سياسي» ، «انديشه سياسي مجموعه باورهاي فلسفي است كه به طور مستقيم به اداره امور جامعه مرتبط باشد.» (19) به نظر وي امهات انديشه سياسي امام از اين قرار است: 1.در تقسيم بندي

انديشه ها به ديني و غير ديني، انديشه هاي سياسي امام كاملا ديني است .چون از مباني ديني انتزاع شده است. 2.در انديشه سياسي امام دين از سياست جدا نيست. 3.در انديشه سياسي امام، وجود حكومت، يك امر قهري است. 4.اصل تأسيس حكومت اسلامي در انديشه سياسي امام امري واجب است اما نحوه تشكيل آن در حوزه آراي سياسي ايشان قرار دارد و نه در حوزه انديشه سياسي..حكومت اسلامي در انديشه سياسي امام بر اساس ولايت فقيه بنا مي شود. (20) چكيده نظر آقاي قادري در اينجا به پايان مي رسد.در يك جمله ايشان قائل است كه آنچه در حوزه افكار سياسي امام ثابت مانده مربوط به انديشه سياسي امام است و آنچه تغيير پيدا كرده مربوط به حوزه آراي سياسي ايشان است.در حالي كه اين سخن، به نظر مي رسد، ساده كردن مسأله و ناديده گرفتن بخشهايي از واقعيت است.گرچه اذعان مي كنم كه آقاي قادري توانسته است تا حد زيادي تغيير و تحول در افكار امام را توضيح دهد، اما تحول در خود انديشه را نتوانسته است توضيح دهد.في المثل آنجا كه امام از سلطنت مشروطه ياد مي كند و يا از سلطنت مؤمن عادل زير نظر مجتهد و مأذون از مجتهد به عنوان دو مدل از حكومت هاي مورد تأييد ياد مي كند، اين با حكومت مبتني بر ولايت فقيه، كه از نوع غير سلطنتي است چگونه قابل جمع است؟ براستي كدام يك انديشه و كدام در حوزه آرا قرار دارد؟ يكي ديگر از پژوهشگران، پس از آن كه به نوعي تفاوت نظام هاي سياسي در كتاب كشف الاسرار را متوجه شده

و به آن اشاره كرده اند، در مقام پاسخ با پاك كردن صورت مسأله، از ارائه پاسخ خود را بي نياز كرده اند.بنگريد: «حكومت و ولايت فقيه عادل در عصر غيبت در اين كتاب (يعني كشف الاسرار) بدون توضيح وافي و توجه به فروع مسأله مطرح شده است و لذا اين كتاب في نفسه مرجع خوبي براي تبيين زواياي انديشه امام در اين باب نيست.» (21) ب.پاسخ پيشنهادي نگارنده: براي اين كه منطق تحول در انديشه و عمل سياسي حضرت امام (ره) را، به عنوان يك متفكر و مصلح بزرگ اسلامي، درك كنيم لازم است بحث در مراحل زير دنبال شود: 1.گفتمان هاي انديشه سياسي اسلامي. 2.جايگاه انديشه سياسي امام در اين گفتمان ها. 3.اصول ثابت انديشه سياسي امام. و در پايان نتيجه گيري.و اينك توضيح مطلب: .گفتمان هاي انديشه سياسي در اسلام نگارنده نتيجه در اين زمينه، در جاي ديگر، به تفصيل سخن گفته است. (22) بر همين اساس در اينجا نتيجه مباحث، بدون پرداختن به نقد و بررسي آراي ديگران در اين باب، كه بناچار بحث را طولاني خواهد كرد، ارائه خواهد شد. به نظر مي رسد، در يك گفتمان سازي معطوف به هدف و غايت، بتوانيم ميراث سياسي اسلامي را، به هر مذهب و فرقه اي كه تعلق داشته باشند، اعم از شيعه و سني، در قالب سه گفتمان طبقه بندي كنيم: الف.انديشه هاي سياسي انقلابي، ب.انديشه هاي سياسي اصلاحي، ج.انديشه هاي سياسي تغلبي. انديشه هاي سياسي انقلابي انديشه هاي هستند كه در صدد تغيير صد در صد اوضاع هستند.مباني اين انديشه صد در صد برخاسته از دين است و هدف، انجام

تكليف الهي است. اين سنخ از انديشه ها هم در دوران معاصر يافت مي شوند و هم در صدر اسلام.انديشه سياسي اسلام براي اولين بار توسط حضرت ختمي مرتبت محمد مصطفي (ص) ارائه شد، آن حضرت توانست با تكيه بر تعاليم اسلامي، جامعه جاهلي را تبديل به جامعه اسلامي مي كند و نابساماني هاي مادي و معنوي را در مدتي كم از بين ببرد.همين است كه حضرت علي (ع) فرمود: «إن الله بعث محمدا صلي الله عليه و آله و سلم نذيرا للعالمين و امينا علي التنزيل و انتم معشر العرب علي شر دين و في شر دار، منيخون بين حجارة خشن و حيات صم، تشربون الكدر و تأكلون الجشب و تسفكون دماءكم و تقطعون ارحامكم.الاصنام فيكم منصوبه و الاثام بكم معصوبة» . خداوند متعال محمد (ص) را تبليغ كننده بر عالميان و امين براي فرستادن قرآن و رسالت مبعوث نمود و در آن حال شما گروه عرب داراي بدترين دين بوديد و در بدترين جامعه زندگي مي كرديد.در ميان سنگهاي سخت و مارهاي ناشنوا سكني داشتيد، آبهاي تيره مي آشاميديد و غذاي خشن مي خورديد و خون هاي يكديگر را مي ريختيد و ازخويشاوندان خود قطع رابطه مي نموديد، بتها در ميان شما (براي پرستش) نصب شده و گناهان و انحرافها سخت به شما بسته بود. (23) انديشه هاي سياسي اصلاحي، انديشه هايي هستند كه با توجه به شرايط زمان و مكان و نيز امكانات و ساير شرايط، كه از آنها در كل تعبير به واقعيات مي كنيم، ضمن اين كه از اصول خود عقب نشيني نمي كنند، در پوششي تقيه گونه، پيشنهاداتي در

جهت اصلاح و بهبود نسبي امور ارائه مي كنند.و اگر شرايط مساعدتر شد، آنها هم سعي مي كنند بر شرايط خود بيفزايند .در اين مورد توضيح بيشتري خواهيم داد. انديشه هاي سياسي تغلبي در صدد حفظ وضع موجود بوده، از تز «الحق لمن غلب» دفاع مي كنند .بنگريد به نظريه فضل الله بن روزبهان خنجي در باب طرق انعقاد امامت و حكومت: «و طرق انعقاد امامت چهار است: اول اجماع مسلمانان بر امامت او و بيعت اهل حل و عقد از علما و قضات و رؤسا (..). طريق دوم استخلاف امام سابق كسي را كه شرايط امامت در او جمع شده باشد (..). سيوم از طريق انعقاد امامت شوري است. (..). طريق چهارم از اسباب انعقاد پادشاهي و امامت، استيلا و شوكت است.علما گفته اند كه چون امام وفات كند و شخصي متصدي امامت گردد بي بيعتي و بي آن كه كسي او را خليفه ساخته باشد، و مردمان را قهر كند به شوكت و لشكر (بخوانيد زور) امامت او منعقد مي گردد، خواه قريشي باشد و خواه نه، و خواه عرب باشد يا عجم يا ترك و خواه مستجمع شرايط باشد و خواه فاسق و جاهل و اگر چه آن مستولي بدين فعل عاصي مي گردد.و چون بواسطه سطوت و استيلا جاي امام گرفته، او را سلطان گويند و امام و خليفه بر او اطلاق توان كرد.» (24) غرض اين كه اين سنخ انديشه ها، كه تعدادشان هم كم نبوده است، پيوسته در خدمت حفظ خود و حفظ تاج و تخت ها بوده اند.اما انديشمندان كه انديشه هاي اصلاحي و انقلابي را ارائه كرده

اند، پيوسته داراي اصول برخاسته از دين حنيف اسلام و در صدد حفظ آرمان هاي اسلامي بوده اند.امام خميني (ره) يكي از اين شخصيتهاي بزرگ است..اصول ثابت انديشه سياسي امام با من همراهي مي كنيد كه بحث از اصول ثابت انديشه سياسي امام در اين مختصر گنجايش ندارد و بحثي مستقل را مي طلبد اما به مصداق «آب دريا را اگر نتوان كشيد، هم به قدر تشنگي بايد چشيد» ما هم به ميزاني كه در پاسخ به پرسش اصلي اين پژوهش اصلي به ما كمك كند، به اين بحث خواهيم پرداخت. به نظر نگارنده، انديشه هاي سياسي موفق انديشه اي است كه ضمن دارا بودن اصول ثابت، از انعطاف هم برخوردار باشد.در ابتداي اين مقاله گفته شد كه «انديشه سياسي كوششي است براي تعيين اهدافي كه به اندازه معقولي احتمال تحقق دارد و نيز تعيين ابزارهايي كه در حد معقولي مي توان انتظار داشت موجب دستيابي به آن اهداف بشود.» و نيز گفتيم كه بايد قابل دفاع عقلي و منطقي هم باشد. بنابر اين انديشه سياسي داراي اركان زير خواهد بود: الف.تعيين اهداف معقول. ب.تعيين و انتخاب ابزارهاي لازم براي رسيدن به هدف. ج.منطقي بودن. حال سخن اين است كه اگر يك انديشه سياسي، در شرايطي كه نمي توان رژيمي را ساقط كرد، بخاطر فقدان امكانات و...، بگويد فقط بايد فلان رژيم را ساقط كنيم و هيچ راه ديگري وجود ندارد، اين انديشه موفق نخواهد شد. مطالب بعدي بحث را روشن تر خواهد كرد.امام خميني (ره) در انديشه سياسي خويش از اصول ثابتي پيروي مي كند.برخي از مهمترين اين اصول از اين قرار است: 1.اصل

تكليف. 2.اصل مصلحت مردم. 3.اصل حفظ اسلام. 4.اصل حفظ دار الاسلام. 5.اصل دعوت و گسترش اسلام..اصل نفي سبيل. شايد بتوان برخي از اين اصول را درهم ادغام كرد و يا شايد بتوان اصول ديگري را به مجموعه مذكور افزود، به هر حال بحث فعلي ما اين نيست.فعلا اصل اول، دوم و سوم براي اين بحث داراي اهميت است.كليد فهم تحول انديشه و عمل سياسي امام و متفكران بزرگ شيعي و نيز ائمه معصومين (ع) و حتي پيامبر اسلام حضرت محمد (ص) توجه به اصول مذكور است.عمل به تكليف، با در نظر گرفتن مصلحت مردم و حفظ اسلام، گاهي متفكران قويم را در رديف مصلحان قرار داده است و گاهي در رديف انقلابيون.گاهي در شرايط تقيه، گاهي در شرايط خارج از تقيه، گاهي در شرايط صلح اجباري، همچون امام حسن (ع) و گاهي در شرايط قيام عاشورايي و گاهي در شرايط كار عقيدتي و فرهنگي.گاهي در شرايط سكوت 25 ساله و گاهي در شرايط فرياد و خشم .بر همين اساس است كه مسلمين در شرايط مكه حتي اجازه دفاع از خود را نيز نداشتند تا چه رسد به جهاد، بر خلاف شرايط مدينه.بر همين اساس است كه اهم بر مهم مقدم مي شود. براي اين كه پايه هاي بحث از استحكام بيشتري برخوردار شود، به بخشهايي از سخنان امام (ره) استناد مي كنيم، گرچه در اين مورد مي توان در جاي ديگر با تفصيل لازم سخن گفت. سخن امام در كشف الاسرار در رد بر نويسنده «اسرار هزار ساله» كه گفته است علما حكومت هاي قبل از قيام قائم را حكومت جور مي دانند و لذا

همكاري با آن را حرام مي دانند چنين گفته است: «اكنون اگر كسي تكذيب كند از وضع يك حكومتي كه اين حكومت ها جائرانه است و كسي هم تا زمان دولت حق نمي تواند آنها را اصلاح كند، چه ربط دارد به اين كه حكومت عادلانه نبايد تشكيل داد؟ بلكه اگر كسي جزئي اطلاع از اخبار ما داشته باشد مي بيند كه هميشه امامان شيعه با آن كه حكومتهاي زمان خود را حكومت ظالمانه مي دانستند و با آنها آنطورها كه مي دانيد سلوك مي كردند، در راهنمايي براي حفظ كشور اسلامي و در كمك هاي فكري و عملي كوتاهي نمي كردند و در جنگهاي اسلامي در زمان خليفه جور باز شيعيان علي (ع) پيشقدم بودند .جنگهاي مهم و فتح هاي شاياني كه نصيب لشگر اسلام شده مطلعين مي گويند و تاريخ نشان مي دهد كه يا به دست شيعيان علي يا به كمك هاي شايان تقدير آنها بوده.شما هم مي دانيد كه سلطنت بني اميه در اسلام بدترين و ظالمانه ترين سلطنتها بوده و دشمني و رفتارشان را با آل پيغمبر و فرزندان علي بن ابي طالب همه مي دانيد و در ميان همه بني هاشم بد سلوكي و ظلمشان به علي بن الحسين زين العابدين بيشتر و بالاتر بود.به همين سلطنت وحشيانه جائرانه ببينيد علي بن الحسين چقدر اظهار علاقه مي كند.در كتاب صحيفه سجاديه مي گويد: اللهم صلي علي محمد و آله و حصن ثغور المسلمين بعزتك و ايد حماتها بقوتك و اسبغ عطاياهم من جدتك (..). تا آخر اين دعا كه قريب هشت صفحه است.» (25) امام در يك سخنراني در

سال 1341 چنين گفته است: «استناد و تكيه ما روي قانون اساسي از طريق الزموهم بما الزموا عليه انفسهم مي باشد نه اين كه قانون اساسي از نظر ما تمام باشد.اگر علماء از طريق قانون حرف مي زنند براي اين است كه اصل دوم متمم قانون اساسي تصويب هر قانون خلاف قرآن را از قانونيت انداخته است.و الا ما لنا و القانون؟ ماييم و قانون اسلام.علماي اسلامند و قرآن كريم.» (26)

نتيجه گيري از آنچه آمد مي توانيم اين نتيجه را بگيريم كه انديشه اصلي امام در باب حكومت ديني حكومت ولي فقيه عادل جامع الشرايط است.چه امام بر اين مطلب حتي در كشف الاسرار هم تأكيد كرده بود، آن هم به صريحترين وجه ممكن.به اين تعبير كه «هر چه براي پيغمبر از لازم بودن اطاعت و ولايت و حكومت ثابت است براي آنها (يعني فقها) هم ثابت است.» (27) اين انديشه، امام را در رديف انديشه پردازان انقلابي قرار مي دهد.در نهايت با همين انديشه بود كه فلسفه سياسي لازم براي جايگزيني نظام پوسيده شاهي فراهم شد و انقلاب اسلامي به بار نشست.امام انديشه سياسي مبتني بر نظام مشروطه و يا اذن ولي فقيه به مومن عادل از باب قدر مقدور و حتي الزام خصم به چيزي است كه خود متعهد شده است.به نظر من اين حوزه از انديشه است كه امام را در رديف انديشه پردازان مصلح قرار مي دهد. اهميت تفكرات اصلاحي امام، به نظر من، كمتر از انديشه انقلابي امام نيست.بويژه از اين نظر كه امروزه بسياري از مسلمانان مي خواهند راه خود را در انديشه سياسي اسلام بيابند .اين مسلمانان در

شرايط مختلف هستند، چه از نظر زمان و مكان و چه از نظر امكانات و سايرشرايط، در صورتي كه انديشه سياسي امام به تمامه به مسلمانان جهان ارائه شود، مي توان اميدوار بود كه برخي در پرتو انديشه هاي اصلاحي به انديشه هاي انقلابي وي وارد شوند.اين تصور درستي نيست اگر انتظار داشته باشيم كه تمامي مسلمانان جهان وارد مرحله اخير و انقلابي انديشه امام شوند.البته اين انعطاف، كه در انديشه سياسي امام است، مرهون «اجتهاد» شيعي است.اجتهاد موتور حركت جوامع شيعي است.اجتهاد در كنار اصل مصلحت مردم بجاي مصلحت حاكم، اصل تكليف بجاي اصل سود و نتيجه زودگذر، اصل حفظ اسلام بجاي حفظ خود و...از مباني مهم انديشه سياسي امام خميني (ره) هستند.اگر اين اصول از سوي متفكران عالم اسلامي شناخته شوند و به آنها توجه شود، اميد آن هست كه شاهد يك حركت رو به جلو در تمامي جهان اسلام باشيم. «قليل تدوم خير من كثير لا تدوم» معصوم مي فرمايد: كمي كه ادامه يابد بهتر است از زيادي كه ادامه نيابد.اگر نمي توانيم در سيستم جهاني و كشورهاي اسلامي تغييرات زيادي ايجاد كنيم، از تغييرات كم نبايد غافل بمانيم.غفلت از انديشه هاي اصلاحي ما را به انديشه هاي انقلابي نخواهد رساند.راه ورود به انديشه هاي انقلابي، گام زدن بطور همزمان، در انديشه هاي اصلاحي است.كاري كه امام خميني هم در عمل سياسي و هم در انديشه هاي سياسي خويش توأما آن را بكار بست.كشف الاسرار را احيا كنيم، كتابي كه هم حاوي انديشه هاي اصلاحي است و هم انديشه هاي انقلابي). منابع مقاله:

جرعه جاري، ذوعلم، علي ؛

شخصيت سياسي و عرفاني حضرت امام(ره)

شخصيت سياسي و عرفاني حضرت

امام(ره)

برخي از ابعاد سياسي و عرفاني شخصيت حضرت امام (رحمه الله) و نفوذ انديشه هاي ايشان در غرب

اشاره:

به منظور آشنايي هرچه بيش تر اهل معرفت با آراء و انديشه هاي حضرت امام خميني (رحمه الله) گفت و گويي با حضور حجج اسلام و المسلمين محسن غرويان و دكتر عباسعلي شاملي از محققان و مدرسان حوزه علميه قم انجام گرفته است كه آن را تقديم مي داريم:

- در فلسفه سياسي حضرت امام (رحمه الله) مبناي مشروعيت حكومت اسلامي چيست؟

حجه الاسلام غرويان: در مورد مبناي مشروعيت حكومت اسلامي دو ديدگاه مشخص وجود دارد: يكي اين كه حاكم اسلامي منصوب است و ديگر اين كه حاكم اسلامي منتخب مردم است. منظور از ديدگاه اول، كه معتقد به نصب حاكم اسلامي مي باشد، اين است كه وي از طرف شارع مقدس منصوب است. در راس شرع، خداوند متعال قرار دارد و پس از او، رسول و امامان معصوم (رحمه الله) «شارع» تلقي مي شوند. البته آن ها هم آنچه را مي گويند از طرف خداست. ولي ما آن ها را هم «شارع» مي دانيم: بر اساس ديدگاه اول، حاكم اسلامي منصوب از طرف خدا و رسول و امامان معصوم (عليهم السلام) است.

در اين جا بايد توجه داشت كه در زمان غيبت آيا اين «نصب» صريح و آشكار است يا به معناي تعيين شرايط است. ما كه معتقديم حاكم اسلامي در زمان غيبت منصوب از طرف شارع است، معنايش آن است كه شارع مقدس شرايط خاصي براي حاكم اسلامي تعيين كرده كه حاكم اسلامي نمي تواند فاقد آن شرايط باشد. حال اگر اين شرايط در چند نفر بود، بايد در

بين واجدان شرايط رهبري و حكومت مرجحي پيدا كنيم، اگر مي خواهيم رهبر واحد باشد تا يكي از اين واجدان شرايط بر ديگران ترجيح پيدا كند. به عنوان مرجح، مي توان از اقبال مردم ونمايندگان و خبرگان آنان هم ياد كرد؛ يعني: بگوييم هر واجد شرايطي كه مردم بيش تر به او اقبال داشتند و او را پذيرفتند و مقبوليت بيش تري داشت، به عنوان حاكم متعين مي شود. اگر هم قرار شد كه شوراي رهبري وجود داشته باشد، واجدان شرايط يا همان كساني هستند كه در شوراي رهبري قرارداد مي كنيم و يا از بين واجدان شرايط، مرجحي را در نظر مي گيريم تا متعين شود. در اين حالت، باز هم مقبوليت مردم نسبت به آنان مي تواند يكي از مرجحات حكومت و رهبري باشد. اما ديدگاه انتخابي معتقد است كه حاكم اسلامي مشروعيت خود را فقط از راي مردم مي گيرد.

حضرت امام (رحمه الله) قايل به ديدگاه اول بودند. بحث هايي كه ايشان در مبحث «ولايت فقيه» مطرح كرده اند و بحث هايي كه در درس هاي حكومت اسلامي شان در نجف داشتند نشان مي دهد كه ايشان مبناي مشروعت را واجديت برخي شرايطي مي دانند كه شرع مقدس تعيين كرده است. البته هر جا هم ايشان صحبت از راي و اقبال مردم مي كنند منظورشان اين نيست كه مشروعيت را به راي مردم برمي گردانند، بلكه مي خواهند از راي مردم به عنوان يك مرجحي براي تعين يافتن حكومت در شخص حاكم ياد كنند. عقل هم اين مساله را تاييد مي كند كه اگر دو نفر واحد شرايط رهبري هستند و ما

مي خواهيم يكي را به عنوان رهبر تعيين كنيم خوب است ببينيم درجه اقبال مردم نسبت به كدام يك از اين دو بيش تر است. آن كه مقبوليت بيش تري يافت بر آن كه مقبوليت كم تري مي يابد، ترجيح دارد.

مبناي مشروعت حكومت اسلامي در فلسفه سياسي حضرت امام (رحمه الله) برخورداري شخص حاكم از شرايطي است كه شارع مقدس تعيين كرده.

- در حال حاضر، نفوذ انديشه هاي حضرت امام (رحمه الله) در خارج از مرزهاي ايران چگونه ارزيابي مي كنيد؟

دكتر شاملي: پاسخ خودم را با استمداد از اين كريمه مبارك مي آغازم كه مي فرمايد: «و جاء من اقصي المدينه رجل يسعي قال يا قوم اتبعوا المرسلين». من امام را مصداق روشن اين آيه مباركه مي دانم؛ شخصيتي كه فرازهاي اصلي اين آيه شريفه درباره ايشان صادق است:

يكي فراز «من اقصي المدينه» است؛ امام برخاسته از اقصي المدينه بود. اقصي مدينه همان قم است. حركت امام (رحمه الله) از قم موجب شد كه اين شهر به جايگاه تاريخي خودش در تاريخ اسلام و شيعه، كه همان حرم اهل بيت عليهم السلام است، باز گردد. اين شهر در تاريخ گذشته خود با يدك كشيدن عنوان حرم اهل بيت عليهم السلام خاستگاه انديشمندان و چهره هاي درخشاني بوده كه پاسدار حريم دين خدا بوده اند. بازگشت به اين جايگاه تاريخي عامل اصلي حركتي بود كه حضرت امام (رحمه الله) از پانزده خرداد 1342 آغاز كردند.

امام راحل همچنين مصداق «يسعي» است. امام (رحمه الله) كسي بود كه نزديك به يك قرن سعي و تكاپو براي احياي اسلام در انديشه و عمل داشت؛ در انديشه، به دست دهنده

افكار تازه اي در ابعاد سياسي، فقهي، عرفاني و در عمل نيز زنده كننده نظريه «ولايت فقيه» و ايده حكومت اسلامي با برجستگي ولايت عرفاني در برهه غيبت كبري بود.

نكته آخر تصادق در فراز «اتبعوا المرسلين» است؛ امام (رحمه الله) دوباره نظريه «ولايت فقيه» را مطرح ساخت؛ همان مساله اي كه موجب استمرار حركت انبياعليهم السلام است و به قول خود حضرت امام (رحمه الله) ولايت فقيه جلوه اي از ولايت رسول اكرم صلي الله عليه وآله است. اين مصاديق سه گانه در شخصيت حضرت امام (رحمه الله) نمودكرد:ساعي في الله، برخاسته از اقصي المدينه و پيامشان هم پيروي از پيامبران عليهم السلام. عمل خود ايشان هم استمرار حركت انبياعليهم السلام بود.

با وجود اي؛ به صراحت مي توان گفت كه شخصيت حضرت امام (رحمه الله) هم چنان در بيرون از مرزهاي كشورمان مكتوم و مجهول مانده؛ يعني تصوير كاملا روشني از ايشان و ابعاد شخصيتي شان در خارج از مرزهاي انقلاب منعكس نشده است. شايد اين صحبت من قدري تعجب آور باشد، ولي اگر شما نگاهي بكنيد به نسل دوم انقلاب خودمان؛ كساني كه نيروهاي خودي انقلاب هستند و در بستر انقلاب متولد شده اند، مي بينيد معرفت و شناختي كه از امام (رحمه الله) دارند، بسيار كم رنگ است. اين نشان مي دهد كه ما در ابعاد تعليم و تربيتي آن طور كه حق امام (رحمه الله) بوده است، ايشان را به فرزندان خودمان نشناسانده ايم، فقط روي ابعاد ظاهري، اسمي و در حد شعار اكتفا كرده ايم. واقعا شناخت نسل دوم انقلاب از حضرت امام (رحمه الله) بسيار سطحي است: معمولا انعكاس چهره

هاي جهاني در سطح بين المللي يكي از طريق ارتباطات خودي صورت مي گيرد و ديگري از طريق ارتباطات بيگانه و غيرخودي؛ همان تقسيم بندي كه رهبر معظم انقلاب در جناح بندي هاي سياسي مي كردند و مي گفتند: جناح خودي و جناح غيرخودي. در اطلاع رساني هم ما يك جناح خودي داريم و يك جناح بيگانه.

در تبليغات خودي (نه در تبليغات بيگانه) تصوير روشن و كاملي از حضرت امام (رحمه الله) ارائه نشده است؛ زيرا وقتي ما در درون خود انقلاب، در ساختار داخلي خود انقلاب نسبت به تاثير شخصيت امام (رحمه الله) بر روي نسل دوم انقلاب خودمان مشكل داشته باشيم، طبيعي است كه در بيرون از مرزها شناخت كاملي از ايشان ارائه نشده باشد. دستگاه هاي تبليغاتي غيرخودي و بيگانه هم تلاششان بر مكتوم نگاه داشتن اصل انقلاب بوده است. نبايد تعارف كنيم و بگوييم تصوير روشن و گسترده اي از حضرت امام (رحمه الله) وجود دارد؛ نه ما خودمان از امكانات تبليغاتي خوب استفاده كرده ايم؛ امكاناتي مثل صدا و سيما و كتاب ها و روزنامه ها و مقالات و پايان نامه ها، و نه آنچه را كه به بيرون از مرزها صادر كرده ايم آن قدر هست كه بتواند طيف گسترده اي از افرادي را كه منتظرند امام را به وسيله ما بشناسند، پوشش دهد.

اما بيگانگان به دليل شناخت عميقي كه از انقلاب و سكاندار آن، حضرت امام (رحمه الله) پيدا كردند، امكانات وسيع و كلاني را به كار گرفتند تا چهره انقلاب و امام (رحمه الله)، يا اصلا مطرح نشود يا اگر مطرح شد در يك قالب تحريف شده

باشد. وقتي چهره مبارك نبي اكرم صلي الله عليه وآله توسط سلمان رشدي آن طور مطرح مي شود، بايد منتظر باشيم كه چهره اي همانند حضرت امام (رحمه الله) به گونه اي مطرح گردد كه نه تنها جاذب و جهت دهنده نباشد، بلكه منحرف شده و تحريف شده باشد. اصلا به راه اندازي جنگ هشت ساله به منظور درگير ساختن منطقه اي انقلاب بود؛ انقلابي كه مي رفت نمود و واكنش جهاني پيدا كند. مطرح كردن جنگ هشت ساله به اين دليل بود كه انقلاب در منطقه خاورميانه درگير و حبس شود و صادر نگردد.

بنابراين، نمودي كه در مغرب زمين از چهره امام (رحمه الله) وجود دارد چهره قوي اي نيست. اگر قدري بررسي كنيم، مي بينيم كه معرفي امام (رحمه الله) از طريق تبليغات صدا و سيما و شبكه هاي رايانه اي به مردم مغرب زمين بسيار ناقص و ناچيز يا حتي تحريف شده است.

وقتي در كانادا طي سال هاي دانشجويي خود اخبار را دنبال مي كردم، مي ديدم جمعا قسمت هايي كه احيانا به معرفي انقلاب و امام (رحمه الله) و جنبه هاي شخصيتي ايشان مربوط است در حد يكي دو دقيقه بيش تر نمي شود. اما اگر در مواقعي بحران هايي در كشور اتفاق مي افتاد، آن ها را بزرگ مي كردند و چهره انقلاب را به آن صورتي كه مي خواستند نشان مي دادند.

بنابراين، اصلا تلاش آن ها بر اين بود كه امام (رحمه الله) مطرح نباشد، مگر به عنوان يك موضوع حاشيه اي و فرعي.اگر هم مطرح مي شد، جنبه هايي مطرح مي شد كه قطعا تاثير منفي از ايشان

بر جاي مي گذاشت. همين مقداري را هم كه ما از رسانه هاي غربي درباره ايشان مي شنويم يا مي بينيم يا مي خوانيم به دليل نفوذ شخصيت خود حضرت امام (رحمه الله) در جهان است. يادم نمي رود روزي با يكي از سياهان امريكاي جنوبي كه به تازگي شيعه شده بود، برخورد كردم. تاريخچه گرايش خود را به اسلام بيان مي كرد. از او پرسيدم: چه عاملي باعث شد كه به اسلام علاقه مند شوي؟ گفت: من مسيحي بودم، مسيحي كاتوليك. در مسيحيت، چيزي نديدم. به امريكا و بعد به كانادا آمدم. يك مسير دايره وار را طي مي كردم تا خودم و راه خودم را بيابم. اول به طور طبيعي به اسلام اهل تسنن منتقل شدم و بعد فقط با يك بار گوش دادن به كلام امام شما، كه مفاهيم آن را نمي فهميدم (چون به فارسي بود، ولي جاذبه هاي معنوي بسياري داشت) خود به خود به تشيع علاقه مند شدم. از آن پس حرفهاي امام را دنبال كردم پيامها شنيدني و جاذب بودند، به امام عشق پيدا كردم و به دنبال آن با مطالعه منابع شيعي و انگيخته از محبت وعشق به امام خميني (رحمه الله) به شيعه گرويدم. بنابراين، اگر شخصيت امام (رحمه الله) انعكاسي هم داشته بيش تر به دليل جاذبه هاي شخص امام (رحمه الله) بوده، نه كارهاي تبليغاتي كه مجاري اطلاعاتي ما انجام داده اند.

- نقش مردم در حكومت اسلامي از منظر حضرت امام (رحمه الله) چگونه بوده است؟ چگونه مي توان بين ديدگاه حضرت امام (رحمه الله) درباره نقش مردم در حكومت و ديدگاه ايشان مبني

بر انتصابي بودن حاكم جمع كرد؟

حجه الاسلام غرويان: در سخنان حضرت امام (رحمه الله) يك دسته محكمات وجود دارد و يك دسته متشابهات. بايد متشابهات سخنان ايشان را با محكمات تفسير كرد. اما متاسفانه امروزه عده اي به متشابهات سخنان ايشان متمسك مي شود تا افكار و انديشه هاي خودشان را به ايشان منسوب كنند، در حالي كه اين آراء و انديشه ها با محكمات نظر امام (رحمه الله) سازگاري ندارد.

همان گونه كه عرض كردم، از ادله ولايت فقيه، كه امام (رحمه الله) مطرح كردند، پيداست، ايشان ولي فقيه را منصوب مي دانند و چنين نيست كه مشروعيت و مقبوليت حكومت اسلامي - هر دو - را وابسته به راي مردم بدانند. اگر چنين حرفي بزنيم، بايد امام (رحمه الله) را معتقد به همان نظام مردم سالاري (دموكراسي) غربي بدانيم؛ همان كه امثال آبراهام لينكلن و ديگران مطرح كردند، در حالي كه روشن است ايشان چنين عقيده اي نداشتند. امام (رحمه الله) براي مردم و حضور آنان در تحقق حكومت اسلامي و عينيت يافتن آن نقش زيادي قايل بودند و همين طور هم هست. وقتي ما بگوييم «ان الحكم الالله»؛ حكم فقط از آن خداست، خدا خودش كه نمي آيد حكومت كند، خليفه هايي دارد كه آن ها در واقع، جانشينان خدا در بين انسان ها هستند. در مرتبه اول، بعد از خداوند، رسول اوصلي الله عليه وآله است و بعد ائمه معصوم عليهم السلام. ما معتقديم در زمان غيبت خليفه الله هم مع الواسطه، عالمي و فقيهي كه بيش ترين آشنايي را با احكام الله دارد و بيش ترين صفات الهي در او متجلي

است، جانشين اوست؛ كسي كه هم از نظر علم بالاترين صلاحيت ها را دارد، بالاترين دانش را براي ادراه جامعه اسلامي دارد و هم از نظر عمل و تقوا، شايسته ترين فرد است. در واقع، ما در نظريه «ولايت فقيه» معتقد به شايسته سالاري هستيم، نه مردم سالاري؛ يعني: شايسته ترين كسي كه صلاحيت اداره جامعه را دارد بايد حكومت كند. حضرت امام (رحمه الله) هم ديدگاهشان همين بود.

اما اين كه مردم چه نقشي ايفا مي كنند. ابتدا كلمه «بيعت» را توضيح بدهم. مفهوم «بيعت» آن چنان كه شايسته است، در فلسفه سياسي ما تفسير نشده است. «بيعت كردن» يعني چه؟ يعني اين كه مردم جامعه ما به حدي از رشد و بالندگي مي رسند كه مي آيند اعلام وفاداري مي كنند، اعلام پيروي مي كنند از بهترين فردي كه در جامعه شناخته اند و او را عالم ترين فرد مي دانند، نزديك ترين فرد به مقام عصمت مي دانند. با او بيعت مي كنند؛ يعني: مي گويند ما دوست داريم در مسير رشد و بالندگي حركت كنيم. اعلام وفاداري مي كنند، نه اين كه وقتي در همه پرسي شركت مي كنند يعني حاكم را جعل مي كنند، نصب مي كنند؛ خير، مردم در مقام پايين تر، به رهبر و مرشد و پير طريقت وحاكم سياسي خودشان اعلام وفاداري مي كنند، مي گويند: ما هم كمك مي كنيم، ما هم در راه تو هستيم. مفهوم «بيعت» اين است.

اما همه پرسي هايي كه اكنون در دنيا وجود دارد، در نظام هاي دموكراتيك، ليبرال دموكراتيك و مانند آن ها معنايش اين است كه حاكم را مردم نصب

مي كنند. در فلسفه سياسي حضرت امام (رحمه الله) چنين چيزي نيست، بلكه ما در اسلام، مفهوم «بيعت» را داريم، به همين معنا كه توضيح دادم. در حوزه هاي علميه هم وقتي طلبه اي مي خواهد استادي را انتخاب كند، چندين درس پيش چندين استاد مي خواند. اما پاي درس يك استاد كه بهتر سخن مي گويد، احساس مي كند مباحث را عميق تر مي فهمد. وقتي شاگرد پاي درس آن استاد مي نشيند، معنايش اين نيست كه اين شاگرد معناي «استادي» را به آن استاد مي دهد و او را فقيه مي كند، بلكه استاد به صورت نفس الامري صلاحيت هاي خودش را دارد و اين شاگرد آن ها را كشف مي كند و در محضر او مي نشيند و استفاده مي كند.

ولي فقيه و حاكم اسلامي هم عنوان معلم و مرشد مردم را دارد. خبرگان مردم اين معلم بزرگ جامعه و راهبر و راهنماي بزرگ را كشف مي كنند و مردم با او بيعت مي كنند؛ مانند طلبه اي كه پاي درس استادي مي نشيند. براي چه مي نشيند؟ آيا مي خواهد آن مقام را ثبوتا به استادش بدهد؟ نه، آن استاد ثبوتا لياقت هاي علمي و كمالات خود را داراست، اين طلبه از او استفاده مي كند. اصطلاحاتي كه بعضي براي ولي فقيه جمع كرده اند و مي گويند: «ولي فقيه قيم مردم است» يا امثال اين ها، هيچ در قانون اساسي نيامده، بلكه بايد گفت: «ولي فقيه معلم مردم است.» ما به همان ديدي كه به معلم و استاد نگاه مي كنيم، بايد به ولي فقيه هم در سطح كلان جامعه

نگاه كنيم. مردم حاكم اسلامي را به عنوان معلم و مرشد و راهبر خودشان تلقي مي كنند و با او بيعت مي نمايند.

- لطفا برخي از مصاديق نفوذ انديشه هاي حضرت امام (رحمه الله) را در غرب ذكر كنيد.

دكتر شاملي: ميزان سرمايه گذاري هايي كه براي معرفي شخصيت امام (رحمه الله) و انقلاب شده در دو جهت ناكافي است: هم در جهت خودي و هم در جهت غير خودي. در جهت خودي، به عنوان مثال، از مصاديق معرفي شخصيت حضرت امام در مجامع دانشگاهي، مطرح كردن پايان نامه ها براي دوره هاي كارشناسي ارشد و دكتراست. معمولا امروزه در دوره هاي دانشگاهي وقتي مي خواهند كسي را به عنوان يك شخصيت تاريخي و ماندني يا قابل مطالعه مطرح كنند، از حد يك سخنراني يا يك گفت وگو بالاتر مي رود و مثلا، رساله فوق ليسانس يا دكترا را نه در يك بعد، بلكه در ابعاد گوناگون به آن اختصاص مي دهند. متاسفانه آن مقدار كه نيروهاي خودي يا بيگانه به اين مساله پرداخته اند در حدي نيست كه بتواند چهره شفافي را از ابعاد شخصيتي حضرت امام (رحمه الله) به دست دهد.

در نيويورك، يك بار آقاي دكتر خرازي، وزير محترم خارجه، مقاله اي را به بنده دادند كه در آن، يكي از استادان دين شناسي بين عرفان نظري حضرت امام (رحمه الله) و ابن عربي مقايسه اي انجام داده بود و دستاوردهاي تازه حضرت امام (رحمه الله) را نشان مي داد. آقاي الكساندر نيش در مقاله خود زير عنوان «مرور دوباره عرفان: (امام، خميني و ميراث فلسفه عرفاني - اسلامي» در سال 1992 تلاش كرده

است كه حواشي حضرت امام (رحمه الله) بر شرح قيصري از كتاب «فصوص الحكم» محي الدين ابن عربي را مورد مداقه و ارزيابي قرار دهد.(1) به قدري اين مقاله جالب توجه بود كه آقاي خرازي آن مقاله را خواندني مي دانستند و به ما، كه آن زمان در زمينه عرفان نظري كار مي كرديم، مي گفتند اين را حتما ببينيد.

يا مثلا، برادر ارجمندمان جناب آقاي حقاني رساله فوق ليسانس شان را به بررسي ابعاد عرفان نظري حضرت امام (رحمه الله) در كتاب چهل حديث اختصاص دادند كه به دليل حساسيتي كه استاد راهنما يا محيط علمي كانادا براي مطرح ساختن ديدگاه هاي حضرت امام (رحمه الله) داشتند، با مشكل هم مواجه بود و با دشواري پايان يافت.

- معمولا اين قبيل موضوعات را براي رساله ها خود دانشجويان پيشنهاد مي دادند يا استادان؟

دكتر شاملي: معمولا موضوعات رساله ها را خود دانشجويان پيشنهاد مي كنند. اگر استاد و محيط علمي دست خود را بسته نبيند، سعي مي كند آن را اجازه دهند، اما اگر محدوديتي باشد، اگرچه صريحا اعلام نمي كنند، ولي سعي مي نمايند كه نتيجه كار كم ارزش باشد و يا رساله نهايتا چهره اي را ارائه دهد كه يك حالت نامطلوبي بر جاي بگذارد.

- آيا حضرت امام (رحمه الله) در غرب شناخته شده نيستند يا اين كه غرب نمي خواهد ايشان شناسانده شود؟

دكتر شاملي: هر دو مورد هست. مردم مغرب زمين امام (رحمه الله) را درست نمي شناسند؛ دليل آن هم اين است كه شبكه هاي ارتباطي و اطلاعاتي آن ها معمولا در دست صهيونيست هاست. آن ها دقت دارند كه اين اطلاعات سانسور

بشود و به صورتي كه خودشان تشخيص مي دهند، ارائه شود.(1) . Philosophy". The Middle EastJournal. Vol.46، No.4. pp.631-53. 1. Knysh، A. ( 1998)."Irfan Revisited:Khomeini and the Lagacy of IslamicMystical

بنابراين، نمي توانيم مردم آن ديار را محكوم كنيم كه چرا امام (رحمه الله) را نمي شناسند. كجا و از چه كانالي مي توانند ايشان را بشناسند؟ از جمله مجاري اطلاعاتي پايان نامه هاست كه به راحتي مي توانند به معرفي شخصيت افرادي مثل هيتلر، گاندي، انيشتين و... بپردازند؛ مثبت يا منفي، فرق نمي كند. ولي وقتي به شخصيتي مي رسند كه با موقعيت سياسي - نظامي كنوني آن ها درگير است، نمي گذارند مطرح شود و يا اگر هم اجازه مطرح شدن بدهند، معمولا به شكلي بسيار خشن او را معرفي مي كنند. يك نمونه عيني آن را در ملاقاتي كه از شهر هيوستون در ايالت تگزاس داشتم، با آن برخورد كردم. در آن جا مرسوم است كه هر يك يا دو هفته يك بار فروشگاه هاي بزرگ آگهي هاي تبليغاتي مبني بر اين كه اين هفته كالاي جديد چيست و تا چه سقفي حراج شده در مجلات پخش مي كنند. ما در آن جا، به منزل برادر بزرگوارمان حجه الاسلام بي ريا رفته بوديم. ديديم ايشان خيلي ناراحت است. گفتم: چه شده؟ گفت: اين هفته يكي از فروشگاه هاي بزرگ در اطلاعيه تبليغاتي خود، تصويري را شبيه چهره حضرت امام (رحمه الله) در قالب يك آدم بسيار خشن كه دو دست خود را باز كرده به طوري كه نفوذ قهرآميزي بر روي قشر وسيعي از مردم گذارده ترسيم كرده است. البته جوري درست كرده

بودند كه در نگاه اول كسي به آن پي نبرد، ولي با دقت سيما و عمامه و قيافه ايشان معلوم مي شد. ايشان گفت: من شكايتي به دادگاه اين جا نوشته ام كه توضيح بدهند اين تصوير چيست. مي بينيد كه اين نمونه هاي به ظاهر كوچك چه خطي از تحريف پنهاني را دنبال مي كند؟ آن ها سعي مي كنند حضرت امام (رحمه الله) را در قالب يك آدم خشن و هيتلري - نعوذبالله - تصوير كنند. بنابراين، مي بينيم كه مردم آن جا يا بايد از طريق ما اطلاعات خود را دريافت كنند يا از شبكه هاي ارتباطي غرب. ما كه كار جدي و چشم گيري نكرده ايم، از طريق آن ها هم كه كاري صورت مي گيرد يا خيلي كم است يا تحريف شده و در قالب هاي خشن و نامطلوب.

- آيا منظور شما اين است كه هم ما كم كار كرده ايم و هم آن ها تعمد دارند كه مردم حضرت امام (رحمه الله) را درست نشناسند؟

دكتر شاملي: بله، اگر هم در قالب هاي دانشگاهي، كه معمولا بايد از تعصب و پيش داوري به دور باشد و بناي مجامع دانشگاهي اين طور است، آن جا استاد به صورت لطيفي شما را در گودالي مي اندازد كه يا اصلا كار تمام نشود و يا احيانا اگر هم تمام شد به نتيجه مطلوبي، كه شما پيش بيني مي كرديد، نرسد. اما به رغم اين همه تكاپو، گه گاه نقاط نوراني كوچكي پيدا مي شود؛ مثلا، اخيرا در مصاحبه اي كه در سيماي خودمان هم پخش شد، يكي از شخصيت هاي دانشگاهي خارج از

كشور مي گفت يك رساله دكترا درباره برجستگي ابعاد چندگانه شخصيت امام (رحمه الله) و اين كه ايشان همانند معصومان عليهم السلام شخصيتي جامع اضداد بوده، نوشته است. او در اين رساله، در جمع بين شخصيت عرفاني و سياسي حضرت امام (رحمه الله) صحبت كرده و آن را به چاپ رسانده و حتي ترجمه هم شده است. ولي اين قبيل رساله ها بسيار كم است. روال عادي و روند رايج به گونه اي است كه اين آثار مكتوم بماند.

البته جنبه هاي ظاهري هم هست كه ماندني و پايدار نيست؛ مثلا در سفري كه براي تبليغ به لوس آنجلس در محله سياهان رفته بودم، چند تا مسجد داشتند. در پشت ديوار يكي از مساجد كه اهالي آن نسبتا متعادل تر بودند - سياهان هم تندرو و غيرتندرو دارند - هنگام پيروزي انقلاب، تصوير بزرگي از حضرت امام (رحمه الله) كشيده بودند در حالي كه توده مردم ايران را مورد خطاب قرار داده بود. از آن بيست سال پيش هم چنان اين تصوير روي ديوار مانده بود و از آن نگه داري مي كردند، به اين عنوان كه آن مسجد پايگاه انديشه هاي حضرت امام (رحمه الله) است. اين ها نمي تواند زياد پايدار باشد، ولي حاكي از نفوذ شخصيت حضرت امام در بين قشرهايي مثل سياهان و مسلمانان است.

امام (رحمه الله) امروزه در مغرب زمين، به خصوص امريكاي شمالي، تا حدي شناخته شده است. البته اين در نتيجه ويژگي هاي شخصيتي خود ايشان است، نه كارهايي كه ما تحت عنوان «اطلاع رساني» و يا «تبليغ» انجام داده ايم. ما كار جدي، حتي در قالب خانه هاي

فرهنگي يا نمايندگي هايي كه در خارج از كشور داريم، نكرده ايم. شايد اين حرف مرا محكوم كنند و آن را گزافه يا مبالغه بدانند، ولي متاسفانه اين واقعيت است. من در آن جا مي ديدم كه افراد ديگري غير از حضرت امام (رحمه الله) بسيار روشن تر و وسيع تر به مسلمانان معرفي مي شدند. نمايندگان آن ها فعال تر عمل مي كردند، در حالي كه پشتوانه نمايندگي هاي ما انقلاب و حتي دولت جمهوري اسلامي است. اين نه به عنوان ناديده انگاشتن فعاليت هايي است كه آن ها مي كنند، بلكه آن ها كه نه قدرت در دستشان است، و نه حكومت در دستشان است مي توانند وسيع تر از ما فعاليت كنند. بعضي از كارهاي آن ها من نمي دانم به سود اسلام تمام مي شود يا ضرر آن؛ اصلا فكر نمي كنم شايسته باشد اسم بياورم. ولي وقتي مي سنجيم معرفي شخصيت حضرت امام (رحمه الله) را، كه پشتوانه اش حكومت اسلامي است، با شخصيت ديگري كه بدون اين پشتوانه ها بهتر معرفي مي شود، طبيعي است چنين نتيجه اي بگيريم.

امام (رحمه الله) امروزه روح و حقيقت انقلاب ما است. حيات دوباره اسلام در صحنه هاي جهاني به عنوان يك راه مطمئن و قابل تعقيب رهين زحمت هاي امام (رحمه الله) است. حيف است كه اين عمود از زير خيمه اسلام بيرون كشيده شود! اگر چيزي هم ازحضرت امام (رحمه الله) به ياد مانده نتيجه ويژگي هاي منحصر به فرد حضرت ايشان بوده است؛ مثل مديريت بي نظير آن حضرت در هدايت انقلاب تا پيروزي؛ توانايي در بحران زدايي و فرونشاندن

امواج ويران گر انقلاب؛ فرمان دهي نيروها در جنگ؛ فتواي تاريخي ايشان در مورد قتل سلمان رشدي و انعكاس جهاني آن؛ طرح و عيني سازي نظريه «حكومت اسلامي» با تكيه بر اصل «ولايت فقيه»؛ تاثير كساني كه از نزديك امام (رحمه الله) را ديدند، چه شخصيت هاي سياسي و چه علمي؛ پيش بيني حيرت انگيز ايشان در فروپاشي ابرقدرت شرق و نظام كمونيزم؛ پيام هاي جهت دهنده ايشان در موسم حج خطاب به مسلمانان جهان؛ و اقدام ابتكاري ايشان در اعلام جهاني روز قدس. اين ها بعضي از آن جلوه هايي است كه حضرت امام (رحمه الله) با شخصيت فردي خودشان در سطح جهاني كسب كردند و آثاري به ياد ماندني در بين مسلمان ها يا غير مسلمان ها باقي گذاشتند. غربي ها اگر چيزي راجع به امام (رحمه الله) مي دانند، معمولا از اين مجاري است.

بنابراين، به طور خلاصه مي توان گفت: شخصيت حضرت امام (رحمه الله) به طور طبيعي، يك آثار وضعي در دنيا داشته كه غير از تبليغاتي است كه ما بايد انجام بدهيم. آنچه امروزه در دنيا وجود دارد همين آثار وضعي شخصي خود حضرت امام (رحمه الله) است كه به طور طبيعي بروز كرده، ولي ما تبليغات خودمان را آن طور كه شايسته و لازم بوده است، انجام نداده ايم.

كاركرد ضعيف كنوني كه شناخت ابهام آميزي از حضرت امام (رحمه الله) را در مغرب زمين بر جاي گذاشته تا حد زيادي نتيجه حركت هاي تبليغاتي دستگاه هاي صهيونيستي و به خصوص فعاليت هاي علمي ضد انقلاب و فراري ها است.

يادم هست من و آقاي دكتر زارعان در ابتداي شروع رساله

دكتراي خودمان، در دانشگاه مك گيل دنبال منابعي مي گشتيم كه به جنبه هاي ارزشي انقلاب مي پردازد. واقعا دچار سردرگمي شديم؛ يعني: وقتي ما خودمان را مي گذاريم جاي يك غربي كه اولين برخوردش با انقلاب ما و امام (رحمه الله) از طريق قلم هاي مسمومي است كه از امام (رحمه الله) يك شخصيت تحريف شده و خشن مجسم مي كند، طبيعي است قضاوت صحيحي نداشته باشد. در شكل ديگر، فعاليت دستگاه هاي تبليغاتي هم به همين شيوه عمل مي كنند؛ در اينترنت، درباره كلمه «امام خميني» شايد قريب نهصد يا هزار كليدواژه را مشاهده كنيم كه درباره امام مطالبي درج كرده است، اعم از مقاله، نظريه يا معرفي فيلم. وقتي آن ها را دنبال مي كنيم، مي بينيم اكثر قريب به اتفاق اين ها توسط ضدانقلاب يا صهيونيست ها يا وهابي ها و عناصر منحرفي درست شده كه هدفشان تحريف شخصيت امام (رحمه الله) است.

به طور كلي، برايندي كه انسان از مطالعه روش كار دستگاه هاي تبليغاتي غرب به دست مي آورد اين است كه انقلاب اسلامي را به عنوان يك حركت سياسي ساده، ناچيز جلوه دهند و با نفوذ معنوي حضرت امام (رحمه الله) مبارزه كنند. البته در خارج از مرزهاي ايران، تنها گروهي كه تاثر شديد و صحيحي از شخصيت حضرت امام (رحمه الله) پيدا كرده اند و هنوز هم در كشورهاي غربي به گونه اي عمل مي كنند كه گويي بسيجيان اول انقلاب هستند فقط و فقط شيعيان حزب الله لبنان مي باشند. من در طول اين چند سال، با قشرهاي سني و شيعي از كشورهاي مسلمان و غير مسلمان

متعددي برخورد داشته ام. تنها يك قشر به گونه اي صحبت مي كردند كه حتي ما، كه خودمان در متن انقلاب بوده ايم، سخنانشان برايمان تعجب آور بوده است كه چطور يك نفر اين قدر شيفته حضرت امام (رحمه الله) مي گردد؛ آن ها همه هويت خودشان را در امام مي بينند. البته منظورم تنها لبناني هايي نيست كه اكنون با اسرائيل درگير هستند، بلكه منظورم آن هايي است كه بيرون رانده شدند و آواره شدند و به ناچار در كشورهاي غربي رفتند در آن جا مشغول كار شدند.هنوز هم آن ها تاثيرهايي را كه از حضرت امام (رحمه الله) پذيرفته اند پخش مي كنند.

ولي غير مسلمانان به طور طبيعي، تصوير روشني از امام (رحمه الله) ندارند؛ يكي به دليل تبليغات دستگاه هاي تبليغاتي صهيونيستي و ديگري هم به دليل تحريف در اينترنت و در كتابخانه ها كه اكثر قريب به اتفاق اطلاعات و منابع اطلاعاتي تحريف شده است. در سازه هاي دانشگاهي هم اطلاعات معمولا بسيار كم است؛ يعني: اگر ما در گردهمايي ها يا كلاس ها شركت مي كرديم، از اين كه امام (رحمه الله) شخصيتي است، كه در قرن بيستم بزرگ ترين تحول را ايجاد كرد و صاحب انديشه هاي فلسفي و عرفاني و فقهي و سياسي بود، كم تر بحث مي شد.

روزي در موسسه مطالعات اسلامي مك گيل نزد يكي از استادان رفته بودم تا درباره يك مقاله سؤالي بپرسم. ديدم پشت سر او مجسمه اي بود شبيه حضرت امام (رحمه الله) گفتم: اين چيست؟ كجا بوده؟ گفت: چيزي نيست يك مجسمه است. گفتم: مجسمه كيست كه به عنوان نمادي از

يك شخصيت در اتاقتان نگه مي داريد؟ گفت: قبل از انقلاب، اين را به عنوان «فردوسي» براي ما فرستادند، ولي الان مي گويند: اين امام است. من ديدم اين ها حتي آن جايي هم كه قرار است به صورت نمادين يك مجسمه هم داشته باشند، به صورت معامله عمل مي كنند؛ يعني: چون بايد نظر ايران را جلب كنند و بگويند كه در اين مؤسسه هم روي افكار و انديشه هاي امام (رحمه الله) بحث مي شود، مجسمه فردوسي را به عنوان امام (رحمه الله) معرفي مي كنند. اگر اين را بعد از انقلاب داده اند، چه مانعي دارد كه آن را در يك جاي درست دانشكده بگذارند؟ دانشكده يك نمايشگاه هم داشت كه قرآن ها و كتاب هاي خطي و آثار و مفاخر فرهنگي زيادي از ايران و ساير كشورهاي اسلامي در آن جا بود. اين مجسمه را هم در معرض ديد قرار مي دادند. اما معمولا با اين مسائل با حالت تعارف برخورد مي كنند. نقش قلم هاي مسموم منافقان هم بسيار چشمگير است. مؤسسات انتشاراتي در زمينه چاپ مقاله و كتاب بسيار كار مي كنند. اين اصلا با كارهايي كه درباره انديشه هاي حضرت امام (رحمه الله) ما عرضه مي كنيم قابل مقايسه نيست. همان گونه كه عرض كردم، اگر شناختي از امام (رحمه الله) وجود دارد، به دليل فعاليت ها و ويژگيهاي شخصي خود ايشان است، قدري از آن هم مربوط به توجه مسلمانان به پيام هاي عمومي حضرت امام بوده است. غير از جاذبه هاي معنوي كه شخصيت امام (رحمه الله) داشت، در پيام هاي حضرت امام، پيام خودباوري و

بازگشت به خويشتن اسلامي موجود بود. اين براي مسلمان ها يك باور است و برايشان جاذبه دارد. مسلماناني كه در اصطكاك با هويت فرهنگي هستند، وقتي در فضاي مغرب زمين قرار مي گيرند، جز جست وجوي هويت فرهنگي، كه يك مساله جدي است، مشكل بزرگي ندارند. حال، اگر كسي مردم را به خودباوري وتوجه به خطراز خود بيگانگي و از دست دادن هويت اسلامي دعوت كند، پيام نوي دارد و ديگران حرفش را دنبال مي كنند.

- آيا حضرت امام (رحمه الله) در فلسفه سياسي خودشان، از مفاهيمي مثل دموكراسي يا تلرانس هم استفاده مي كردند؟

حجه الاسلام غرويان: حضرت امام (رحمه الله) از نظر مباني انديشه سياسي و فلسفه سياسي خودشان به حالت استغناي كامل رسيده بودند؛ يعني: مباني فلسفي انسان شناختي و جامعه شناختي حكومت اسلامي را فيلسوفانه و حكيمانه براي خودشان حل كرده بودند. البته تمام اين مباني در فرهنگ اسلامي وجود دارد و حضرت امام (رحمه الله) آن ها را از فقه، روايات، كتاب، سنت و مباني فلسفي و عرفاني خودشان گرفته بودند و به طور كلي، انديشه سياسي شان مبتني بر جهان بيني الهي بود. از اين نظر، كسي كه حالت استغنا داشته باشد - يعني: پايه هاي دستگاه فكري و سياسي خود را تحكيم كرده باشد - احساس نياز نمي كند كه از ديگر نظام هاي فكري وام بگيرد، اصطلاحات را از شرق و غرب، بگيرد. حضرت امام (رحمه الله) به اين حالت رسيده بودند، وقتي از حكومت و سياست بحث مي كردند، نمي خواستند اداي فيلسوف سياسي را در بياورند يا از سياستمداران ديگر دنيا تقليد كنند، خودشان واقعا به

عنوان يك فيلسوف سياسي مباني و مبادي و اصول موضوعه انديشه خود را كامل كرده بودند. بنابراين، در كلمات حضرت امام (رحمه الله) نمي بينيم كه از واژه هاي فرهنگ سياسي غرب مثل دموكراسي، جامعه مدني و اين گونه واژه ها به كار رود. امام (رحمه الله) نيازي به آن ها نمي ديدند، آن قدر دستشان از فرهنگ اسلامي پر بود كه نيازي نمي ديدند از اين اصطلاحات استفاده كنند.

بر اين اساس، يكي از درس هايي كه از حضرت امام (رحمه الله) مي گيريم و به خصوص رهبران سياسي ما بايد اين درس را بگيرند، اين است كه روي پاي خودمان بايستيم. استغنا به دنبالش استقلال مي آيد. اگر ما استغناي فكري داشته باشيم، روي پايه ها و مايه هاي فكري - فلسفي اسلامي خودمان تكيه كنيم مانند حضرت امام (رحمه الله) به استقلال مي رسيم و نيازي احساس نمي كنيم كه از واژه هاي بيگانه استفاده نماييم. استفاده از اين واژه هاي بيگانه به تدريج، راه نفوذ فرهنگ بيگانه را به جامعه ما باز مي كند. ما بايد هرقدر در توان داريم، سعي كنيم به حالت استقلال فكري - فرهنگي برسيم. البته اين تعصب نسبت به چيزهاي خوب فرهنگ و تمدن غرب نيست؛ زيرا در فرهنگ دين ما «اطلبوالعلم و لو بالصين» وجود دارد. از اين گونه تشويق ها زياد داريم كه بايد دنبال آن حركت كنيم. اما وقتي ما از ديگران استفاده مي كنيم نبايد حالت تقليد داشته باشيم يعني: اگر مطلبي را در تمدن اروپايي مي بينيم، اول بايد خودمان روي آن فكر كنيم، آن را براي خودمان تحليل كنيم و باور

نماييم كه چيز خوبي است، بعد بپذيريم اما صرف تقليد و تكرار مصطلحات آن ها كه نشان دهنده غرب زدگي ماست كاري خطرناك است، به خصوص اگر اين حالت براي رهبران فكري و سياسي جامعه باشد كه براي كل جامعه بسيار خطرناك است.

- در ديدگاه حضرت امام (رحمه الله)، ولايت سياسي جداي از ولايت معنوي و عرفاني بوده است يا خير؟

حجه الاسلام غرويان: متاسفانه در مجلاتي كه در سال هاي اخير پس از ارتحال حضرت امام (رحمه الله) در جمهوري اسلامي منتشر مي گردد، مطالبي نوشته مي شود كه تحريف ديدگاه هاي حضرت امام (رحمه الله) است. يكي از اين تحريفات همين است كه مي گويند: ولايت سياسي جداي از ولايت معنوي و عرفاني است. ولايت معنوي و عرفاني را قطب و مرشد معنوي داراست و ولايت سياسي را حاكم سياسي و اين ها بعد نتيجه مي گيرند كه در ولايت هاي معنوي و عرفاني، باب چون و چرا بسته است. اما در ولايت هاي سياسي، باب چون و چرا براي همه مردم باز است. مي گويند: نسبت به حاكم سياسي (ولي فقيه) باب چون و چرا باز است و همه مي توانند از او انتقاد كنند و سؤال نمايند؛ چون او فقط ولايت سياسي دارد و ولايت عرفاني و معنوي ندارد كه هر چه گفت و امر و نهي كرد ما مجبور به اطاعت باشيم. ولي سياسي در جامعه اسلامي مانند رئيس جمهور امريكا، انگليس و فرانسه است. چطور آن جامي توانند رئيس جمهور را به باد انتقاد بگيرند، اين جا هم همين طور است؛ چون ولايت سياسي قداست ندارد، ولايت معنوي و عرفاني

كه نيست كه ما چون و چرا نكنيم.

اين بحثي است كه بعضي از دگرانديشان مطرح كرده اند و در مطبوعات ما هم آمده است. اما اين ها اصلا ولايت فقيه را يا درست نفهميده اند و يا نمي خواهند بفهمند؛ يا جاهل هستند و يا متجاهل؛ يا غافل هستند و يا متغافل. ما معتقديم ولي فقيه مانند ولايت خدا، مانند ولايت رسول و امام معصوم عليهم السلام ولايت دارد، البته در مرتبه نازل تر. آيا ولايت رسول صلي الله عليه وآله فقط ولايت سياسي است؟ او ولايت معنوي و عرفاني ندارد؟ آيا ولايت امام معصوم عليه السلام فقط سياسي است؟ ولايت معنوي و عرفاني ندارد. چنين نيست. همان گونه كه عرض كردم، ولي فقيه معلم است، مرشد است، به يك معنا، پير طريقت است و البته چون ما عرفان و سير و سلوك و طريقت را جداي از مسائل سياسي و اجتماعي نمي دانيم، معتقديم كه بخشي از سير و سلوك رشد و تعالي معنوي و عرفاني متداخل در همين مسائل سياسي و اجتماعي است. ائمه عليهم السلام ما، كه مصداق انسان كامل بودند، هم از بعد عرفاني و معنوي براي مردم الگو بودند و هم از نظر سياسي. ما معتقديم كه در زمان غيبت، ولي فقيه چنين كسي است؛ يعني: بايد از نظر عرفاني و معنوي در حد بالايي باشد، اهل تهجد و نماز و عبادت و سير سلوك و زهد و تقوا و ورع و پرهيزگاري باشد كه در روايات آمده است: «و اما من كان من الفقهاء صائنا لنفسه حافظا لدينه مخالفا علي هواه، مطيعا لامر مولاه فللعوام ان يقلدوه» اين ها

همان شرايط ولايت معنوي است و چون اين ها را دارد ولايت سياسي هم پيدا مي كند؛ يعني: زيربناي ولايت سياسي در واقع، همين ولايت معنوي و عرفاني است، وگرنه اگر حاكمي اين شايستگي هاي معنوي و عرفاني را نداشته باشد، اصلا برايش حاكميت قايل نيستيم و به او اجازه نمي دهيم كه سيادت و مديريت جامعه را داشته باشد.

بنابراين، از ديدگاه حضرت امام (رحمه الله)، ولايت سياسي هرگز جداي از ولايت معنوي و عرفاني نيست و نتيجه اي كه بعضي از دگرانديشان مي خواهند بگيرند نتيجه نادرستي است، درواقع، تحريف ديدگاه هاي حضرت امام (رحمه الله) است و اين ها دنبال اهداف خودشان هستند.خود حضرت امام (رحمه الله) هم عملا نشان دادند كه هم ولايت سياسي دارند و هم ولايت عرفاني؛ هم به عنوان يك مرشد، معلم، پير طريقت، سالك سبيل الهي براي جامعه ما مطرح بودند و هم حاكميت سياسي را بر عهده داشتند. ديدگاه ما در مورد ولايت فقيه اين گونه است.

اين نكته را اشاره كنم كه كساني كه مي خواهند ولايت سياسي و عرفاني را از يكديگر جدا كنند و مي گويند كه ولايت سياسي چيزي است و ولايت عرفاني چيزي ديگر، به اين دليل دست به اين مغالطات مي زنند كه ديده اند اصل پيدايش اين انقلاب و حكومت و از اين رو، نفوذ آن در دل هاي مردم، چه در داخل و چه در خارج از كشور به دليل همان ولايت معنوي و عرفاني ولي فقيه بوده است. مي خواهند اين عنصر را از حكومت اسلامي و از ولايت فقيه بگيرند و اين ها را از يكديگر جدا كنند.

ما معتقديم كه مردم ولي فقيه را مي خواهند و به ولايت فقيه راي دادند؛ چون مي بينند ولايت فقيه همراه با معنويت است، حكومت و جامعه را در جهت مسائل معنوي، قداست ها و ارزش ها سوق مي دهد. ولي فقيه پيش از اين كه حاكم سياسي مردم باشد، ولي عرفاني مردم است؛ اول بر دل هاي مردم نفوذ دارد و سپس بر ابدان و اجسامشان حكومت مي كند. دشمنان ما چون اين نكته را فهميده اند، امروز به وسيله قلم به دستان خود سعي مي كنند كه در ذهن جوانان ما اين دو حاكميت را از يكديگر تفكيك كنند، مي گويند ولايت سياسي يك چيز است و ولايت عرفاني چيز ديگر. ما هرگز چنين اعتقادي نداريم و معتقديم كه اصلا مبناي ولايت سياسي، كه ولي فقيه پيدا مي كند، همان شايستگي هاي اخلاقي و معنوي است كه درروح و شخصيت خودش دارد. در ائمه اطهارعليهم السلام هم همين طوربوده است.بنابراين، در انديشه حضرت امام (رحمه الله) هرگز جدايي ولايت سياسي از عرفاني نبوده است.

- با استفاده از چه راهكارهايي مي توان ابعاد شخصيتي و انديشه هاي حضرت امام؛ را بهتر به جهانيان شناساند؟

دكتر شاملي: يكي از اشكالاتي كه معمولا در مجامع دانشگاهي غرب به ما مي كردند اين بود كه مي گفتند: برخورد شما با انقلاب يك برخورد متعصبانه و همراه با پيشداوري و جانبداري يك طرفه است. يا مي گفتند: امام (رحمه الله) يك شخصيت عرفاني است كه بحث درباره او به درد مسجد و محيطهاي خاص خودتان مي خورد. اگر قرار است در محيطهاي دانشگاهي مقاله اي درباره انديشه ها و

افكار حضرت امام (رحمه الله) بنويسيد، سعي كنيد برخوردتان برخورد كرامت گرايانه نباشد. وگرنه آن را غير علمي تلقي مي كردند. در ذهن آن ها امام (رحمه الله) شخصيتي صرفا سياسي و اجتماعي داشت. به ابعاد معنوي و فقاهتي ايشان بسيار كم توجه مي شد، حتي پس از صدور فتواي ايشان در اعلان ارتداد سلمان رشدي، اين نتيجه تبليغات صهيونيستي و منافقان فراري بود كه به قدري اثر گذاشته بود كه ما تا مدت ها نمي توانستيم در كلاس ها از امام حرفي بزنيم، بلافاصله محكوممان مي كردند. هر مقاله و طرحي را مطرح مي كرديم، ما را متهم مي كردند كه از موضع توجيهي و جانبدارانه، به خصوص در مورد حضرت امام (رحمه الله) برخورد كرده ايد. در حالي كه همان گونه كه فرمودند، رهبري عرفاني از عناصر زيربنايي ولايت فقيه است.

من در اينجا لازم مي دانم به عنوان حق شناسي از رئيس محترم قوه قضائيه، آيه الله هاشمي شاهرودي يادي بنمايم. ايشان به نقل از حاج احمد آقا كه خاطرات بي نظيري را در هفته پس از انتخاب مقام معظم رهبري مي گفتند، من از خود ايشان شنيدم كه مي فرمودند: واقعا جاي تاسف است كه ما امام را آن طور كه بايد و شايد به عنوان يك شخصيت جامع نشناختيم. ايشان مي گفتند: من سال ها در نجف بودم و از نزديك با شخصيت هاي گران سنگي نظير شهيد بزرگوار علامه سيدمحمدباقر صدر(رحمه الله)، مرحوم آيه الله العظمي خوئي (رحمه الله) و همين طور حضرت امام (رحمه الله) برخورد داشتم و از آن ها استفاده هاي فقهي و اصولي و استفاده هاي

صرف علمي مي كردم. آن شب در تهران كنار مرقد حضرت امام (رحمه الله) وقتي از سيد احمد آقا آن خاطرات مكتوم را راجع به حضرت امام (رحمه الله) شنيدم افسوس خوردم كه پانزده سال با امام (رحمه الله) حشر و نشر داشتيم، در اندروني و بيروني، اما به چيزي كه كم تر فكر مي كرديم ابعاد عرفاني حضرت امام (رحمه الله) بود. ما در خودمان احساس غم بزرگي مي كنيم؛ چون براي كالاهايي سراغ حضرت امام (رحمه الله) مي رفتيم كه جاهاي ديگر هم پيدا مي شد، ولي در بعد عرفاني ويژگي خاصي در ايشان بود كه به فقاهت و رهبري سياسي ايشان ويژگي خاصي مي داد، به ولايت معنوي و ولايت عرفاني ايشان كم تر توجه داشتيم؛ چون اصلا ايشان بروز نمي داد و ما هم پي نمي برديم.

به هر حال، با توجه به اين صحبت ها، براي معرفي جهاني حضرت امام (رحمه الله)، از راهكارهاي گوناگوني مي توان استفاده كرد كه چه بسا بسياري از آن ها قبلا آزموده شده باشد.

اما در مجموع، به نظر مي رسد با توجه به فضاي موجود در غرب و كمبودهايي كه در آن جا ديده ام اين راه كارها مناسب است:

اول. استفاده از ابزارهاي سريع و فراگير اطلاعات الكترونيكي: ما جاي پايگاه امام خميني (رحمه الله) را در شبكه اينترنت خالي مي بينيم. البته نه به شكلي كه فقط يك اطلاعات اوليه اي از زندگي امام (رحمه الله) ارائه دهد، بلكه اطلاعات طبقه بندي شده دانشگاهي و قابل دستيابي در سطح جهاني، به خصوص در سطح مجامع دانشگاهي در اختيار محققان قرار دهد. اين عصر به

عنوان عصر تبادل اطلاعات شناخته مي شود، از روزنه ها و از پنجره هاي خانه هاي مردم اطلاعات مي بارد. آن قدر اطلاعات تراكم پيدا مي كند و بر سر و روي مردم مي ريزد - اطلاعات درست و غلط كه هر كسي مي تواند از اين بين دست به هر نوع انتخاب بزند. بنابراين، ما هم بايد در عرضه اطلاعات نقشي داشته باشيم و اگر قرار است با ديگران در اين مسابقه رقابت كنيم، چندين سال با آن ها فاصله نداشته باشيم.

دوم. چاپ و انتشار آثار حضرت امام (رحمه الله) به زبان هاي گوناگون: شايد اين كار شروع شده، اما اين اقدام خيلي سريع و چشمگير نبوده است.

سوم. توسعه ارتباطات بين المللي حوزه مباركه علميه قم: اين يكي از بنيادي ترين كارهايي است كه در معرفي انقلاب و شخصيت حضرت امام (رحمه الله) مي توان انجام داد. امروزه كساني كه به اين مسائل ريشه اي نگاه مي كنند، مي گويند: مؤثرترين و نافذترين شيوه برخورد با مسائل اطلاعاتي سربازگيري بومي است؛ يعني: اگر مي خواهيد مبلغ بفرستيد مثلا، به بوركينافاسو، آمريكاي جنوبي، شمالي، اروپا يا آسيا يك راه اين است كه از بين خودتان افرادي را براي تبليغ بفرستيد. راه ديگر آن است كه از خود اين مناطق سربازگيري كنيد. اين سربازگيري چگونه است؟ به اين صورت كه ما از كشورهاي گوناگون طلابي را كه علاقه مند هستند جذب و تربيت كنيم. در خارج از كشور، ما افراد و دانشجويان زيادي را مي ديديم كه علاقه مند بودند بيايند حتي ايران را يك بار از نزديك ببينند، ولي امكانش براي آن ها نبود. به

خصوص در مورد حوزه علميه قم، توسعه و گسترش بخش پذيرش دانشجو از كشورهاي گوناگون بايد فعال باشد. من حتي در حومه نيويورك، حوزه علميه اي را ديدم تحت عنوان «مدينه العلم»؛ يك حوزه علميه شبانه روزي. ما تا حدي مي توانيم روي طلاب كارهاي آموزشي و پرورشي انجام دهيم و اين ها را به كشور خودشان بفرستيم. كسي كه چند سال در حوزه قم مانده است، وقتي به كشور خود باز مي گردد مي تواند بهترين سرباز و پيامبر انقلاب باشد.

چهارم. فراهم آوردن فرصت هاي مطالعاتي براي استادان دانشگاه: استادان بسياري هستند كه براي برخي مطالعات در زمينه زبان عربي و مطالعات اسلامي به كشورهاي مصر، سوريه يا لبنان مي روند. در اين زمينه هم آمريكا سرمايه گذاري كرده و نه تنها مؤسسات مطالعاتي داير نموده است، بلكه حتي يك دانشگاه امريكايي در بيروت ايجاد كرده كه من مي ديدم بعضي از مسلمانان ساكن امريكا و كانادا بچه هاي خودشان را براي اين كه اطلاعاتي از اسلام پيدا كنند به اين دانشگاه هاي امريكايي بيروت مي فرستند. معلوم است كسي كه دراين محيط قرار مي گيرد چگونه از كار در خواهد آمد، با تاسيس چنين مراكزي در كشور، از يك سو، ما مقابله به مثل مي كنيم واز سوي ديگر، فرصت مطالعاتي براي استادان نيز فراهم مي آيد.

پنجم. فعاليت چشمگيرتر و مؤثرتر نمايندگي هاي ايران و به خصوص خانه هاي فرهنگي ايران در كشورهاي ديگر و دقت در صدور درست و كامل انقلاب به عنوان تجسم عيني شخصيت امام (رحمه الله):

دريكي از فرصت هايي كه جشنواره فيلم سينمايي در شهر مونترال برگزار مي شد،

چند فيلم هم از كشور ايران به عنوان فيلم هاي برنده سال ايران براي نمايش به آن جا آورده بودند. بجاست كه استدلال خودم را در اينجا با فرمايشي از مقام معظم رهبري تاييد كنم (مقام معظم رهبري فرمودند: «اين انقلاب در هيچ جاي دنيا بي نام خميني شناخته شده نيست.» بنابراين، هرجا انقلاب معرفي مي شود، امام (رحمه الله) هم بايد معرفي شود و هر جا كه معرفي امام (رحمه الله) باشد معرفي انقلاب هم هست). اگر قرار است فيلمي از انقلاب اسلامي ايران در موسم جشنواره در جايي عرضه شود از پيامها و محورهاي اصلي آن بايد معرفي بنيانگذار اين انقلاب باشد.يكي از اين فيلم ها در جمع، شايد نكات فني درستي داشت و نمايش آن در فضاي ايران يا براي كسي كه از نزديك خوب و بد و ضعف و قوت هاي كشورمان را مي داند كار درستي باشد، ولي آن را به آن جا آورده بودند براي معرفي چهره انقلاب؛ فيلمي كه فقط دست مي گذارد روي بدبختي ها، مصيبت ها، تنگ ترين، كثيف ترين و فقيرترين كوچه هاي جنوب تهران را نمايش مي دهد.نمايش اين فيلم در آن محيط موجب مي شد مردم مدت ها در دل خودشان به ما بخندند كه ما در چه چيزهايي گرفتار هستيم. اين فيلم را آورده بودند پيش افرادي كه اولين برخوردشان با انقلاب از اين طريق است.

يكي از كارهايي كه بايد انجام شود دقت در انتخاب و گزينش فيلم هايي است كه تحت عنوان جشنواره به خارج از كشور مي رود. اما معمولا به اين موارد كم تر توجه مي شود. در معرفي

و صدور انقلاب و شخصيت حضرت امام (رحمه الله) بايد توجه جدي بشود. مسؤولان فرهنگي وقتي مي خواهند فيلمي را انتخاب كنند كه تماما معرفي چهره انقلاب است بايد غير از جنبه هاي فني و ساختاري به محتوا و جنبه مثبت ارزشي آن نيز توجه داشته باشند. البته نكات ديگري نيز وجود دارد كه مجال طرح همه آن ها در اين فرصت محدود نيست.

- لطفا بفرماييد چه خطراتي انديشه هاي حضرت امام(رحمه الله) را تهديد مي كند؟

حجه الاسلام غرويان: يكي از بزرگ ترين خطراتي كه امروزه انديشه هاي حضرت امام (رحمه الله) را تهديد مي كند مطرح كردن قرائت هاي مختلف از اسلام و از جمله از انديشه هاي حضرت امام (رحمه الله) است. اين همان بحث پلوراليزم فكري و پلوراليزم ديني و پلوراليزم در معرفت ديني است كه به شكلي، در مورد انديشه هاي حضرت امام (رحمه الله) مطرح مي شود. اين بزرگ ترين خطر است؛ يعني: قرائت هاي مختلف سرانجامش به آن جا منتهي مي شود كه ديگر ما بحث تخصص و اعلميت و افقهيت را بايد كنار بگذاريم و هر كسي به خودش اجازه مي دهد در همه مسائل ديني و سياسي جامعه اسلامي اظهار نظر كند. اين يكي از خطرات بزرگي است كه انديشه حضرت امام؛ را تهديد مي كند.

خطر بزرگ ديگر اين است كه متاسفانه مي بينيم در جامعه ما، هرچه پيش تر مي رويم شخصيت هايي كه شاگرد بلاواسطه و مستقيم حضرت امام (رحمه الله) بوده اند و سالياني با حضرت امام (رحمه الله) زندگي كرده اند و پاي درس ايشان رفته اند، به انزوا كشانيده مي شوند و

با انديشه هاي آن ها برخورد مي شود. اما يك عده قلم زناني كه بعضا در زمان حضرت امام؛ كودكي بيش نبودند و ايشان را به خوبي درك نكرده و با آن حضرت حشر و نشري نداشته اند در روزنامه ها و مطبوعات مدعي شناخت راه حضرت امام (رحمه الله) هستند. و اين غير معقول است. اين نشان مي دهد كه در حال ارتكاب خطايي بزرگ هستيم.

من از مقام معظم رهبري استدعاي عاجزانه دارم كه دستور بدهند از شاگردان بدون واسطه حضرت امام (رحمه الله) ستادي تشكيل شود تا مستقيما بر كار تبيين انديشه هاي ايشان نظارت كنند. گاهي مي بينيم سمينارها و كنگره ها و همايش هايي به عنوان تبيين انديشه هاي حضرت امام برگزار مي شود كه دبير، رئيس يا منشي آن اصلا حضرت امام (رحمه الله) را درك نكرده است و مدعي هم هستند كه مي خواهند انديشه هاي ايشان را تبيين كنند. بايد يك هياتي باشند كه از عناصر اصلي و اركان انديشه هاي امام حراست كنند، وگرنه به مرور زمان، در همين همايش ها و كنگره ها به نام تبيين انديشه هاي حضرت امام (رحمه الله) و تبيين انقلاب اسلامي به تدريج، انديشه هاي حضرت امام (رحمه الله) تحريف خواهد شد، كما اين كه مي بينيم الان در سرمقاله هاي بعضي از نشريات همين كنگره ها و همايش ها فقط به آن بخش هايي از افكار و سخنان حضرت امام (رحمه الله) مي پردازند كه در راستاي اغراض و اهداف و انديشه هاي خودشان است، به ابعادي كه با مباني سياسي و فكري خودشان منافات دارد، نمي پردازند؛ در مورد

آزادي، خشونت، مردم سالاري، راي مردم، مقبوليت، مشروعيت و مانند آن. ما مي بينيم كساني كه به اسم حضرت امام (رحمه الله) مقاله مي نويسند، در واقع، دارند انديشه هاي ايشان را تفسير به راي مي كنند و به نفع خودشان از آن بهره برداري مي كنند. اين يك خطر بزرگ است كه شاگردان حضرت امام متاسفانه در برابر هجوم تبليغاتي كه امروزه از سوي بعضي دگرانديشان نسبت به آن ها صورت مي گيرد عقب نشيني مي كند. من از مسؤولان فرهنگي كشور درخواست مي كنم كه براي حفاظت از آثار حضرت امام (رحمه الله) سرمايه گذاري كنند. از شاگردان حضرت امام (رحمه الله) هم استدعا مي كنم كه جدا به فكر حراست از انديشه هاي ايشان باشند و دچار جوزدگي و فضاسازي هاي كاذبي كه امروزه برخي مطبوعات در پي آن هستند، نشوند.

محسن غرويان و عباسعلي شاملي - با اندكي تلخيص از مجله معرفت، ش31

شخصيت مذهبي سياسي امام خميني (ره)

شخصيت مذهبي سياسي امام خميني (ره)

اشاره:

آقاي لنسل، از جمله شخصيت هاي برجسته و رئيس جامعه شيعيان اتريش است كه با استاد مصباح يزدي، پيرامون شخصيت مذهبي، سياسي حضرت امام خميني؛ به گفت و گو نشستند. با هم اين گفت و گو را مي خوانيم:

آقاي لنسل: در ابتدا دوست داشتم از جناب عالي تشكر كنم از اين كه وقت گران قدر خود را در اختيار ما گذاشتيد. هدف از صحبت اين است كه بعضي از ويژگي هاي حضرت امام را به دست آوريم و بفهميم كه شخصيت واقعي آن حضرت چگونه بوده است. بيش ترين نكته اي كه توجه جهان را به خود جلب كرد اين بود كه حضرت امام

به عنوان يك روحاني، رهبري سياسي را به عهده گرفت و تحولي عظيم در جامعه به وجود آورد. سؤال اول خودم را در اين زمينه مطرح مي كنم: ويژگي خاص حضرت امام به عنوان يك رهبر سياسي چه بود؟ كدام خصوصيت ايشان شاخص بود؟

استاد مصباح: بسم الله الرحمن الرحيم. خوشوقتم از اين كه برادران عزيز و مسلمان اتريشي را در اين جا زيارت مي كنم. من قبلا دو بار در وين خدمتشان رسيده بودم و از آشنايي با ايشان خوشحال بودم. در واقع، رسيدن به اين آشنايي از بركات اين انقلاب بود و اگر انقلاب نبود، ما از اين برادران اطلاعي پيدا نمي كرديم و شايد ايشان هم با اسلام آشنايي پيدا نمي كردند. من از برادر عزيزمان اجازه مي خواهم به جاي اين كه فقط درباره امام؛ به عنوان يك شخصيت سياسي صحبت بكنم، قدري عميق تر به اين شخصيت عظيم الهي نگاه كنيم و از يك زاويه بازتري به اين مساله بنگريم:

اگر نگاهي اجمالي به تاريخ بشريت داشته باشيم، مي بينيم كه تحولاتي كه پيش از اين در تاريخ پيش آمده مرهون شخصيت هاي خاصي است. حتي بعضي گفته اند: اصلا تاريخ ساخته شخصيت هاي برجسته و قهرمان است. اگر ما اين نظريه را به طوركلي نپذيريم - كه البته قدري اغراق آميز است - اما شكي نيست كه در تاريخ انسانيت، شخصيت هايي پيدا شده اند كه تحولات عظيمي در زندگي بشريت و مردم خودشان ايجاد كرده اند و نقاط عطفي در مسير زندگي بشريت ترسيم نموده اند.

بعضي از اين شخصيت ها قهرمان ملي يا پيشواي بزرگ مذهبي خاص بوده اند و

مثلا، در مذهب خود، تحولاتي ايجاد نموده و موجب تكامل آن شده اند يا براي نژاد خاصي مايه پيشرفت هايي شده اند. ولي بعضي از ايشان تاثيرشان بر كل بشريت بوده است.

از منظر ديگر، تاثيري كه يك قهرمان و يك شخصيت عظيم بر جامعه مي گذارد گاهي در بعد اقتصادي است، گاهي در بعد علمي و گاهي معنوي خالص. اما گاهي شخصيت هايي پيدا شده اند كه يك تاثير همه جانبه بر زندگي انسان گذاشته اند.

تا آن جا كه ما اطلاع داريم، شخصيت هاي عظيمي كه در تاريخ انسانيت توانسته اند هم در تاريخ كل انسانيت اثر بگذارند و هم زندگي انسان را از همه جهت تحت تاثير قرار دهند، نمونه هايش را فقط در انبياء ملاحظه مي كنيم.

غير از انبياء كساني كه دست پروردگان كامل آن ها و شاگردان تمام عيارشان بوده اند، توانسته اند مشابه تاثير انبياء را در جامعه ايجاد كنند. در ميان انبياء مي توانيم به حضرت ابراهيم، حضرت موسي، حضرت عيسي (عليهم السلام) و به ويژه حضرت محمد (صلي الله عليه و آله) اشاره كنيم. در ميان پيروان پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله)، بعد از معصومين عليهم السلام، طي چهارده قرني كه از تاريخ اسلام گذشته است، كم تر كسي را مي توان پيدا كرد كه اين جامعيت را مانند امام خميني؛ داشته باشد.

از پيروزي انقلاب، قريب بيست سال گذشته، ولي تصور مي كنم دست كم، دو قرن لازم است تا تاثيري كه امام؛ در جامعه بشريت گذاشته دقيقا ارزش يابي شود. شايد اين جمله حمل بر نوعي تعصب و يا يك عاطفه افراطي بشود، اما شايد تاريخ

اثبات كند كه دور از واقعيت نگفته ام.

امام؛ به عنوان يك روحاني مذهبي شيعه - كه يكي از مذاهب اسلام شناخته مي شود - در دنيا براي مردم شناخته شده است. اما ويژگي خاصي كه براي امام؛ قايل شده اند اين است كه يك حركت سياسي را به وجود آورده و يك تحول سياسي را سامان داده است.

البته شايد برخي اين دو حيثيت را از هم جدا كنند و بگويند امام؛ دو شخصيت داشته: يكي روحاني و ديگري سياسي. ولي دست كم، از نظر خود امام؛ اين جور نبوده، تمام ابعاد وجودي ايشان مثل رويه هاي يك هرم متوجه يك نقطه بود. امام؛ هويت خود را در بندگي خدا مي دانست، وظيفه خودش را اين مي ديد كه دستورات خدا را در زندگي شخصي، در زندگي خانوادگي و سپس در جامعه تحقق بخشد.

خواست خدا از انسان در عرصه هاي گوناگون فردي و اجتماعي، جز كمال و سعادت انسان ها نيست و ابعاد فردي، اجتماعي، مادي، معنوي، دنيوي، اخروي، ديني، سياسي، اقتصادي، سياسي، امثال اين ها از هم قابل انفكاك نيست. همه اين ها ابعاد يك موجود مي باشد و آن موجودي است كه به سوي خدا در حركت است و بايد در همه مراحل زندگي، خواست خدا را، كه همان كمال و سعادت حقيقي انسان است، تحقق ببخشد.

در اين جا، بحث ما بر سر ابعاد فردي و شخصي زندگي امام؛ نيست. ما زندگي امام؛ و شخصيت ايشان را از تاثيرش در اجتماع بررسي مي كنيم. ابعاد اجتماعي زندگي امام؛ مانند دايره هاي متداخل است؛ از زندگي خانوادگي، زندگي شهري، زندگي در كشور، زندگي شيعيان، زندگي

مسلمانان و بعد، زندگي كل انسان ها مثل دواير متداخلي است كه شخصيت امام را احاطه كرده است.

به اين ترتيب، امام؛ ابتدا به ساختن خانواده و شاگردانش پرداخت. در ضمن تربيت شاگردان، توانست ياراني براي توسعه حركت خود در كل جهان پيدا كند. پس از اين كه ياراني به اندازه ضرورت و قدر نياز فراهم ساخت شروع به اصلاح جامعه و كشور خودش كرد تا آن را به سمت اهداف الهي نزديك كند.

هر چند امام؛ در واقع، يك شخصيت مذهبي بود، ولي با اعتقاد به اين كه مذهب از سياست جدا نيست، اصلاح جامعه خود را در اين ديد كه از لحاظ ديني و سياسي - هر دو - متحول شود. فعاليت هاي امام قريب پانزده سال در زمينه كارهاي مقدماتي طول كشيد كه اين منجر به يك تحول بنيادين در كشور شد تا همه ابعاد اجتماعي و سياسي و مذهبي را در بر گيرد. به همين دليل، انقلاب اسلامي ايران تنها يك انقلاب سياسي نبود، بلكه بيش از هر چيز، يك انقلاب فرهنگي - ديني بود.

در طول اين مدت، گرچه اولين هدف امام؛ ايجاد تحول در جامعه ايران بود، ولي ايشان هيچ گاه از رسالت جهاني خود غافل نبود. اولين هدف فراكشوري و فراميهني ايشان اين بود كه شيعيان را در تمامي كشورهاي جهان با معارف اصلي شيعه آشنا كند؛ از يك طرف، خرافات را از دايره اعتقادات و رفتارهاي آنان بزدايد و از طرف ديگر، توجه آنان را به جوهر اسلام و بشريت جلب كند. امام؛ در اين زمينه هم موفقيت هاي چشم گيري به دست آورد و خواه ناخواه اشتباهات و كژانديشي

هايي كه در رفتار بعضي از شيعيان در نقاط جهان وجود داشت به بركت تعابير ايشان، رو به اصلاح رفت.

شيعيان دنيا هم با استفاده از تعليمات امام؛، با حقيقت مكتب اهل بيت، بيش تر آشنا شدند و اين عاملي شد كه تمامي كشورهاي اسلامي رابطه عميق تري با خودشان و با امام؛ ايجاد كنند.

از نكات مهمي كه در اين جا مي توان مورد توجه قرار داد اين بود كه امام؛ شيعيان را به اين رسالت خودشان متوجه كرد كه در عين حفظ معارف و اصول مذهب خودشان، رسالتي را كه نسبت به وحدت جهان دارند فراموش نكنند.

همان گونه كه مي دانيم، دشمنان اسلام از ديرباز درصدد بوده اند بين فرقه هاي اسلامي جدايي بيندازند تا همه فرق را تضعيف كنند و زمينه تسلط خود را فراهم سازند. امام؛ با توجه به اين سياست شيطاني، سعي كردند كه وحدت اسلامي را زنده كنند و شيعيان را با ساير فرق اسلامي متحد نمايند. از همين جاست كه بين اين دايره با دايره گسترده تري ارتباط برقرار مي شود؛ يعني: رسالت امام؛ از مرز شيعيان هم فراتر مي رود و شامل همه مسلمانان دنيا مي شود.

اگر بررسي كنيم كه حركت امام چه تاثيرات عظيمي در مسلمانان ساير فرق در سراسر دنيا داشته، به نتايج شگفت آوري خواهيم رسيد. مهم ترين مواردي را كه در اين زمينه مي توان به آن توجه كرد اين است كه پس از حركت امام؛ و نهضت ايشان، همه مسلمانان جهان به هويت اسلامي خود پي بردند و آن را مايه افتخارشان دانستند. قرن ها بود كه استعمارگران با تبليغات سوء خود، عقيده مسلمانان

را نسبت به دين شان و هويت اسلامي شان تضعيف كرده بودند و طوري شده بود كه جوانان، به خصوص اسلام را افتخاري براي خودشان نمي دانستند و حتي علاقه نداشتند در بسياري از مجامع دنيا، خودشان را به عنوان «مسلمان » معرفي كنند. اما پس از نهضت امام مسلمانان؛، نه تنها در كشور ما، بلكه در كشورهاي ديگر هم با سرافرازي، خود را معرفي مي كنند و اسلام را مايه فخر خود مي دانند.

اما بركات وجود امام؛ و نهضت ايشان به اين جا هم ختم نمي شود. حركت امام؛ نه تنها موجب شد كه مسلمانان جهان به اسلام افتخار كنند، بلكه موجب گرديد كه پيروان ساير اديان هم به دين داري خود افتخار كنند. اين حقيقتي است كه من در طول سفرهاي متعددي كه به كشورهاي مسيحي داشته ام، كشيش ها و اسقف هاي مسيحي بر آن تاكيد داشته اند كه حركت امام؛ موجب شد كه ما جرات كنيم تا دين خودمان را در جهان ترويج نماييم. امام نه تنها موجب شد اسلام رواج پيدا بكند، بلكه حتي مسيحيت نيز در پرتو اسلام، رواج پيدا كرد.اما همت بلند امام؛ به اين جا هم محدود نشد. و همان گونه كه همه مي دانيد، ايشان براي رهبر يكي از بزرگ ترين كشورهاي عالم پيام دادند كه شما بايد آماده شناختن و پذيرفتن اسلام باشيد و اين مايه سعادت شماست.

همه به خاطر داريم پيام تاريخي امام؛ را كه به گورباچف فرستادند و شوك عظيمي در رهبران شوروي ايجاد كردند و تعجب عظيمي را در همه سياستمداران جهان برانگيختند كه در يك چنان موقعيت تاريخي كه ايران داشت،

چگونه امام؛ به فكر فرستادن چنين پيامي براي رهبر كشور عظيم آن دوران - كه دومين ابرقدرت جهان بود - فرستادند و قاطعانه پيش بيني كردند كه رژيم شما به پايان عمر خود رسيده و صداي در هم شكستن استخوان هايش شنيده مي شود. شما هيچ راهي براي سعادتتان نداريد، جز اسلام و هشدار دادند كه مواظب باشيد ابرقدرت غرب شما را فريب ندهد و شما را تحت تسلط خودش درنياورد. اما متاسفانه آن ها اين پيام را جدي نگرفتند. و همين اواخر، آقاي گورباچف اعتراف كرد كه اگر ما پيام امام؛ را شنيده بوديم، امروز با اين مشكلات مواجه نمي شديم.

اكنون با توجه به اين لايه هاي حركت امام؛، مي توانيم از پشت اين رفتارهاي فردي، اجتماعي، ديني و سياسي، چهره نوراني عظيمي را مشاهده كنيم كه نورش تمام عالم را فراگرفته است و از نور الهي سرچشمه مي گيرد و واسطه فيضي است كه نور را از خداي متعال دريافت مي كند و در همه جهان پخش مي كند و هيچ گاه خود را در يك محدوده جغرافيايي يا محدوده قومي و نژادي و حتي مذهبي محدود نكرد و جز رضاي خدا و خير خلق خدا، چيزي در نظر نداشت. اميدواريم كه با همين معرفت هاي ناقصي كه ما از شخصيت امام؛ پيدا كرده ايم - و دعا مي كنيم كه خداي متعال ساعت به ساعت بر علو درجات ايشان بيفزايد - به ما توفيق دهد كه راهي را كه ايشان براي ما رسم كرده اند - كه همان راهي بود كه پيامبر اكرم (ص) و ساير انبياء براي بشريت ترسيم كرده اند

- بپيماييم و جز رضاي خدا و خدمت به خلق او مطلوب و هدف ديگري نداشته باشيم.

آقاي لنسل: از بيانات بسيار واضح و جالب جناب عالي تشكر مي كنم. ولي اگر اجازه دهيد، من يك سؤال كوچك را اضافه كنم:

در ابتدا، مي خواهم به عنوان تاييد مطالبي كه شما بيان فرموديد، بگويم كه پس از نهضت حضرت امام، پيروان ساير اديان به هويت خودشان افتخار مي كردند و حتي بين سياستمداران غربي هم همين طور شده بود. به عنوان مثال، يكي از رؤساي جمهور سابق اتريش اظهار مي داشت كه پس از پيروزي انقلاب اسلامي، من هم جرات مي كنم خودم را به عنوان يك مسيحي معرفي بكنم.

اما اكنون اين سؤال در اذهان مردم غرب مطرح است كه چون يكي از ويژگي هاي حضرت امام؛ و نهضت ايشان اين بوده كه قدرت سياسي و رهبري مذهبي را با هم جمع كرده، آيا اين مذهب و نهضت موجب يك استبداد فكري به روش قرون وسطايي نشده است؟ آيا اصلا اين تفكر غرب درست است يا خير؟ بايد اضافه بكنم كه جدايي سياست از دين براي مردم غرب به عنوان يك پيشرفت تلقي مي شود. با اين ديد، چگونه مي توان نهضت حضرت امام؛ را ارزيابي كرد؟

استاد مصباح: اين نكته بسيار مهمي است و طبعا حل اين مشكل هم به آساني ميسر نيست. مشكل از اين جا ناشي مي شود كه مباني فرهنگ امروز غرب در دوره هاي نوين با مباني فرهنگ انبياء و از جمله اسلام و امام؛ از ريشه تفاوت دارد. مهم ترين اختلاف ريشه اي بين اين دو فرهنگ آن است كه آيا دين

از مقوله ارزش هاي اعتباري و قراردادي است؟ در فرهنگ غربي، از عصر نوزايي به بعد، اين گرايش رشد كرده كه دين از قبيل مقولات ارزشي، نسبي و قراردادي است؛ چيزي همانند آداب و رسوم اجتماعي كه در جامعه، عده اي يك سلسله آداب و رسوم را مي پسندند و در جامعه ديگر، آن ها را نمي پسندند يا زماني ديگر تغيير مي كند. اين تلقي آن ها از مذهب است؛ مذهب را از مقولاتي مي دانند كه اين قابليت را دارد يك روز آن را بپسندند و روز بعد بخواهند تغييرش بدهند و چيز ديگري را جايگزين آن كنند. بر اين اساس، مي گويند: همان گونه كه مردم در انتخاب رنگ لباس و انتخاب آرايه هاي خانه يا انتخاب نوع غذا آزادند، در انتخاب دين هم بايد آزاد باشند؛ چون ملاك مشخصي براي خوب و بد وجود ندارد، تابع ميل ها و سليقه هاي مختلف است.

آن ها تصور مي كردند مقولات ديني از قبيل مقولات ارزشي اعتباري، نسبي و قراردادي است؛ يعني: همين طور كه مردم در انتخاب رنگ لباس و نوع غذا و آرايه هاي منزل سليقه هاي متفاوتي دارند و هيچ كس نمي تواند سليقه خود را بر ديگري تحميل كند، نسبت به دين هم همين طور است؛ هر كسي هر ديني را خواست به سليقه خود انتخاب مي كند، بعد هم اگر نخواست عوض مي كند؛ اين لباس را در مي آورد و لباس ديگري مي پوشد.

روي اين حساب، تصور مي كنند اگر كسي بيايد، بر دين خاصي تاكيد كند و بگويد اين دين حق است و همه بايد آن را

بپذيرند، مثل اين است كه يك نوع رنگ لباسي را تعيين بكند و بگويد كه همه بايد اين نوع رنگ را بپوشند. اين زورگويي است. در اين جا هم مي گويند: اين سخن كه يك دين درست است و ساير دين ها غلط، اين هم زورگويي است. اين ها از اين ديد نگاه مي كنند. و دين را مقوله اي نسبي و قراردادي مي پندارند.

در اين صورت، طبيعي است كه وقتي حضرت امام؛ تمام مردم را دعوت به اسلام مي كند و در بين مذاهب اسلامي، دعوت به تشيع مي نمايد و براي تحقق تشيع، نظام ولايت فقيه را مورد تاكيد قرار مي دهد، آن ها تصور كنند كه او استبداد به خرج مي دهد.

اما فرهنگ ما غير از اين است. ما معتقديم كه مقولات ديني از قبيل مقولات فلسفي، منطقي و رياضي است. اگر يك فيلسوف يا رياضيدان يك قضيه علمي را براي مردم بيان كند و بگويد مجموع زواياي مثلث مساوي دو قائمه است، آيا اين استبداد است؟ يا اگر در يك قضيه منطقي، بگويند نقيض موجبه جزئيه سالبه كليه است، اين استبداد است؟ اگر بگويند آب -مثلا- در 100 درجه حرارت، به جوش مي آيد اين «ديكتاتوري »مي شود؟ اگر دارويي را كشف كنند و در عمل اثبات نمايند كه اگر مي خواهيد معالجه كنيد، بايد از آن دارو استفاده كنيد، وقتي پزشك دستور مي دهد، اين «ديكتاتوري » است؟

بر اين اساس، تصور ما اين است كه يك پزشك خوب آن نيست كه بيماران را جمع كند و از ايشان نظرخواهي كند كه به نظر شما، اين بيمار را چگونه بايد معالجه

كرد. يا يك مهندسي عمله ها را جمع كند و بگويد، به نظر شما، بهترين نقشه ساختمان كدام است؟ بايد يا يك برهان قطعي براي مطلب داشته باشد يا از يك منبع فوق بشري، علم خود را دريافت كند. اگر مطلبي بر اساس برهان منطقي باشد، قطعي است و ديگر نسبي و قراردادي نمي باشد؛ مثل براهين رياضي. دين هم اين طور است؛ همانند نظريات رياضي كه مبتني بر برهان هاي رياضي است و وقتي كه اثبات شد، ديگر جاي چون و چرا ندارد، همه بايد بپذيرند.

بنابراين، ما بايد اول اين مساله را حل كنيم كه آيا مفاهيم ديني از قبيل مقولات قراردادي و نسبي است تا قابل تغيير و تعدد باشد يا نه، از قبيل واقعيات است، حقايق عيني و ثابت - عيني يا ذهني - است؛ مثل حقايق رياضي و منطقي. اگر اين جور باشد، نه تخلف برمي دارد و نه قابل كثرت است. هر مساله رياضي در واقع، يك جواب واقعي دارد و هر جواب ديگري خلاف آن داده شود، غلط است. بنابراين، بهترين رياضيدان آن است كه به مسائل منطقي رياضي جواب صحيح بدهد، نه اين كه راي گيري كند و به آراء اكثريت واگذار نمايد.

البته حكم يك سلسله مسائل جزئي و «تاكتيكي » ممكن است در شرايط مختلف زماني و مكاني تغيير بكند يا به راه حل قطعي هنوز نرسيده باشيم و در مرحله شك و ظن باشيم و جاي تحقيق و اجتهاد و استنباط وجود داشته باشد. در چنين مواردي، البته بايد زمينه تحقيق و تفكر براي همگان باز باشد و تا زماني كه برهان يقيني وجود ندارد، نبايد

هيچ كس را به نظر خاصي ملزم كرد، بايد زمينه رشد فكري و تحقيق را باز گذاشت. در اين موارد، اگر كسي بخواهد نظر ظني خود را بر ديگران تحميل كند، اين استبداد است و اسلام هيچ وقت چنين چيزي را تحميل نمي كند.

به عنوان مثال، مي توان گفت كه در عالم پزشكي، وقتي يك بيماري جديد و ناشناخته اي در جامعه پيدا مي شود كه هنوز استادان پزشكي در زمينه آن تحقيقاتشان به نتيجه يقيني نرسيده، متخصصان راه هاي مختلفي را در تشخيص و كيفيت معالجه آن به آزمايش مي گذارند. در چنين مواردي، اگر يك نفر بيايد، بگويد همه بايد بيايند و نظر مرا قبول بكنند، بدون اين كه هيچ دليل قطعي داشته باشد، اين معقول نيست، استبداد است. در مسائل ديني هم ما چنين مواردي را داريم؛ مواردي كه مستحدث است يا به دلايلي، هنوز نظريه قطعي اسلام را كشف نكرده ايم. اين موارد جاي اجتهاد است و صاحب نظران مي توانند نظرات مختلفي بدهند و هيچ كدام نمي تواند نظر خود را بر ديگري تحميل كند.

آقاي لنسل: من مي دانم كه تمام مسائل را نمي توان در اين مدت كوتاه بيان كرد، منتهي ما از دو سؤال پاسخ قانع كننده دريافت كرديم. اميدوارم كه جناب عالي در فعاليت هاي سياسي و اجتماعي خودتان توفيقات روزافزون داشته باشيد و ما را در دعاهايتان، از ياد نبريد تا ما هم بتوانيم در فعاليت هايي كه داريم موفق باشيم.

استاد مصباح: ما از فعاليت هاي مخلصانه شما تشكر مي كنيم و از اعماق دلمان به شما دعا مي كنيم و از شما هم درخواست مي

كنيم كه به ما دعا كنيد؛ چون خدا دوست دارد كه بندگانش به فكر يكديگر باشند، حتي در مقام دعا كردن هم ديگران را فراموش نكنند.اين موجب مي شود كه خداوند دعاي بندگانش را در حق همديگر مستجاب كند، وگرنه معلوم نيست ما براي دعا كردن اولويتي بر شما داشته باشيم. به هر حال، از خداي متعال درخواست مي كنيم كه به همه ما توفيق انجام وظيفه عنايت فرمايد.

آقاي لنسل: اگر ممكن است، خاطره اي از امام برايمان نقل كنيد.

استاد مصباح: حقيقت اين است كه زندگي حضرت امام؛ تمامش درس بود؛ گفتارشان، راه رفتن شان، نشستن شان، برخاستن شان، درس گفتن شان، معاشرتشان. يكي از خاطراتي كه براي همه مشهود بود و براي ما هم آموزنده است اين كه حضرت امام؛ وقتي براي درس از منزلشان بيرون مي آمدند، تنها حركت مي كردند. اگر در بين راه شاگردي از ايشان سؤالي داشت، مي ايستادند، جواب مي دادند و بعد مي گفتند: شما بفرماييد و مجددا خودشان تنها حركت مي كردند، اجازه نمي دادند كسي پشت سرشان راه بيفتد. اين درس بسيار بزرگي است كه حتي در موقعيت هاي بسيار مهم اجتماعي هم جز در آن وقتي كه ديگر نمي توانستند در برابر هجوم مردم مقاومت كنند هميشه سعي مي كردند مانند يك فرد عادي در اجتماع راه بروند، حرف بزنند، نشست و برخاست كنند؛ براي خودشان هيچ امتيازي قايل نمي شدند. خداوند ان شاءالله بر علو درجات ايشان بيفزايد و به ما هم توفيق بدهد كه درس هاي خوبي از زندگي ايشان بگيريم.

آيت الله مصباح يزدي- مجله معرفت، ش31

هندسه سياسي امام خميني(ره) چهارچوبي نظري و راهبردي در انديشه سياسي امام

هندسه سياسي امام خميني(ره) چهارچوبي نظري

و راهبردي در انديشه سياسي امام

(وضع مطلوب و مدينه فاضله اسلامي)

مقدمه

طرح مسأله و اهميت موضوع

توفيق عظيم امام خميني _ سلام الله عليه _ در رهبري يك انقلاب بزرگ و براندازي يك نظام قدرتمند و سپس رياست و هدايت يك نظام اجتماعي و سياسي نوين طي ده سال پس از پيروزي اين انقلاب مي تواند سؤال اساسي زير را براي انديشمندان سياسي مطرح نمايد:

از آرا و انديشه هاي سياسي و اجتماعي امام خميني _ سلام الله عليه _ چه نظريه ها و راهبردهايي قابل استنباط و انتزاع است؟ به عبارت ديگر، با چه چهارچوب هاي نظري و راهبردي مي توان به تحليل انديشه هاي سياسي امام خميني _ سلام الله عليه _ پرداخت؟

امام خميني _ سلام الله عليه _ مرد علم و نظر بود زيرا در فقه و اصول و كلام و فلسفه و عرفان به مقام استادي رسيد و اطلاعات ايشان در تاريخ و ادبيات نيز در حد بالايي بود.(1)

او مرد عمل و اقدام هم بود زيرا در مقام اجتهاد و مرجعيت با مسأله گويي و صدور فتوا تكاليف عملي مؤمنين و مقلدين را مشخص مي كرد و به همين لحاظ با واقعيات زندگي مردم و مشكلات جامعه آشنا بود. از سال 1341 نيز در عين فقاهت و مرجعيت، خيلي آشكار و مستقيم وارد عرصه اقدام و مبارزه سياسي گرديد و بزرگترين و مهمترين رهبر مخالفان شاه شد. ايشان در تبعيد پانزده ساله خود نيز به تعليمات و تبليغات انقلابي دست زد و كادرسازي و سازماندهي نمود؛ با چنين دست مايه و سابقه اي از سال 1356 رهبر بلا منازع انقلاب اسلامي شد و با

بسيج مردمي نظام شاهنشاهي را براندازي كرد و از سال 1357 تا به هنگام مرگ رئيس دولت و فرد اول نظام جمهوري اسلامي بود.

در طول تاريخ ايران و جهان و در طي قرون اخير شايد بي نظير و يا لااقل كم نظير است كه مردي در اوج زهد و عرفان و عمل دست به يك انقلاب خونين مكتبي و مردمي بزند و يك قدرت منطقه اي و مورد حمايت همه ابر قدرت ها را ساقط نموده و سپس ده سال نيز در عين مرجعيت، نقش رهبري سياسي و رياست دولت را نيز ايفا كرده باشد.

يك چنين جريان تاريخي، انقلابي و سياسي عظيمي به رهبري امام خميني _ سلام الله عليه _ داراي چه پشتوانه نظري و راهبردي بود و اين انديشه داراي چگونه سازمان و انسجامي بود كه اين چنين در تحقق اهداف خود قرين توفيق شد؟ سؤال آخر و به عبارتي سؤال كاربردي نيز اين است كه همچنان كه امام در براندازي نظام شاهنشاهي و استقرار نظام جمهوري اسلامي از اين انديشه منسجم استفاده كرد، اينك در حفظ و گسترش اصلاح و تكمل جامعه و دولت برخاسته از انقلاب چگونه مي توان از آن استفاده كرد؟

مفروضات و اركان يك چهارچوب نظري و راهبردي

نظريه و راهبردي كه در اين نوشتار مي خواهيم از آرا و انديشه سياسي امام استنباط و استخراج كرده و يا به مدد آن به انديشه هاي امام وارد شويم چنين نام مي نهيم:

«هندسه سياسي امام خميني _ سلام الله عليه _ جامعه مطلوب يا مدينه فاضله»

اين هندسه و چهارچوب شامل پنج ركن و عنصر است كه اجمالاً در اين جا تعريف

و تشريح مي شوند. آن گاه با رجوع به آرا و انديشه هاي سياسي امام خميني _ سلام الله عليه _ هر يك از اين اركان و عناصر اين ها مورد بررسي قرار مي گيرند. در نهايت بطور محسوس و ملموس تجلي اين هندسه سياسي را مي توان در اصول دوم و سوم قانون اساسي جمهوري اسلامي مشاهده نمود. اركان پنجگانه اين نظريه راهبردي عبارتند از:

1. وضع موجود جامعه چيست؟

2. وضع مطلوب جامعه چه بايد باشد؟

3. چه بايد كرد تا از وضع موجود به وضع مطلوب رسيد؟

4. وضع مسبوق و تاريخي جامعه موجود چه بوده؟

5. شاخص هاي وضع مطلوب مبني بر چه جهان بيني و اصول اعتقادي است؟(2)

در زير، اركان پنجگانه فوق و ارتباط و انسجام آن ها را تعريف و تشريح مي شوند.

1. وضع موجود جامعه چيست؟

انسان در چهارچوب روابط اجتماعي و زندگي جمعي اهداف و نيازهاي خود را تعقيب و اشباع مي نمايد. جامعه واقعي و مفروض داراي سه ركن و نهاد اصلي و اساسي است.

1. اقتصاد و معيشت

2. فرهنگ و معنويت

3. سياست و حكومت

چون جامعه محيط زندگي انسان است و آدمي سعادت و شقاوت خود را در درون آن به خوبي حس مي كند، لذا هر فردي ولو بي سواد و درس نخوانده در حد خود از ساختار وكاركرد جامعه خود برداشت و استنباطي داشته و نسبت به آن داراي احساسات و موضع گيري منفي و مثبتي است.(3)

2. وضع مطلوب جامعه چه بايد باشد؟

آدمي موجودي است با دو بعد مادي و معنوي و داراي عقل و اراده و با توان انتخابگري و هدفگذاري. بنابر اين او همواره در افق ديد و ذهن

خود تصويري از يك وضع مطلوب و آرماني جامعه را دارد.(4) اين تصوير مي تواند خود ساخته و بعضاً مبهم و تار باشد و همچنين مي تواند محصول تفكر و انديشه عقلا، انديشمندان، مبارزان و انبيا و اولياي الهي بوده و داراي خطوطي مشخص و شفاف باشد و با تبليغ و تعليم به ذهن و روح آحاد افراد جامعه منتقل شده و نقش بسته باشد. مدينه فاضله و جامعه مطلوب شامل شاخص ها و تجويز هايي درباره سياست، اقتصاد و فرهنگ خوب و مطلوب مي باشد.

3. چه بايد كرد؟

وجود تصويري از يك جامعه مطلوب در ذهن افراد و ذهنيت اجتماع داراي اين كاربرد است كه شهروندان دانسته يا ندانسته، وضع موجود جامعه را با آن مي سنجند. نتيجه اين مقايسه از لحاظ كلي به صورت هاي زيراست:

الف) وضع موجود در راستاي وضع مطلوب است.

ب) وضع موجود با وضع مطلوب تطابق ندارد اما اين اختلاف كم، سطحي و صوري است.

ج) وضع موجود با وضع مطلوب تطابق ندارد ولي عدم تطابق، زياد، اساسي و عميق است.(5)

عقل نظري و نخبگان و افكار عمومي و عقل جمعي، اگر تحقيقاً به هر يك از قضاياي فوق برسند به تناسب، خط مشي ها و راهبرد هاي زير را توصيه و تجويز مي كنند:

الف) وضع موجود و روش ها و راهبرد هاي قبلي بايد حفظ شود.

ب) در وضع موجود بايد رفرم و اصلاح صورت بگيرد.

ج) وضع موجود بايد به صورت انقلابي و بنيادي بر هم زده شود تا مدينه فاضله ايجاد شود.

4. وضع مسبوق و تاريخ جامعه چه بوده؟

اين پرسش كه وضع مسبوق و تاريخ يك جامعه چه بوده؟ همواره براي اهل

نظر و بصيرت بطور اساسي مطرح بوده و مورخين و فلاسفه و عالمان تاريخ تلاش داشته اند به آن پاسخ گويند.(6) اين سؤال در شرايطي كه نخبگان و شهروندان به اين نتيجه مي رسند كه وضع موجود بسيار بد و ناصواب است، بيشتر موضوعيت و اولويت مي يابد و همه مايلند سرمنشأ و ريشه هاي كژي ها و انحرافات را بشناسند و بدانند وضع موجود چرا به بن بست كشانده شده است.

از يك منظر ممكن است برخي، وضع موجود را نتيجه و ميراث محتوم گذشته دانسته و وضع و حال جاري و آتي جامعه را به طور جبري در تداوم وضع ماضي و تاريخ گذشته بدانند.(7) و لذا تن به قضا داده و اميدي براي بر هم زدن وضع موجود و بنيان گذاردن وضع مطلوب نداشته باشند. معمولاً حكام جور و دستگاه تبليغي و تعليمي آنها نيز دانسته و ندانسته مروج اين نظريه هستند.

از سوي ديگر عده اي هم مي توانند اين طور بينديشند كه با وجود نقش و تأثير تاريخ در روند جاري و آتي جامعه، اما چون انسان عاقل و مختار است لذا مي تواند براي آينده جامعه و سرنوشت خود هدف گذاري كرده و خواسته ها و آرزوهايي را در قالب وضع مطلوب آرماني و مدينه فاضله ترسيم كرده و بگنجاند.(8) تحولات و تغييرات و نقطه عطف هاي انسان و جامعه در بستر زمان و تاريخ در همين نكته نهفته است.

5. جهان بيني و اصول اعتقادات چيست؟

مكتب هاي بزرگ سياسي _ اجتماعي اعم از الهي و انساني، هر كدام براي انسان و جامعه مطلوب شاخص هايي ارائه كرده اند كه بعضاً با

هم تفاوت اساسي دارند. همچنين اين مكاتب در حركت از وضع موجود به وضع مطلوبشان راهبردها و خط مشي هاي متفاوتي داده اند.

در اين رابطه مي توان مكاتب بزرگ معاصر يعني ماركسيسم، ليبراليسم و اسلام را با هم مقايسه كرد.(9) دو مكتب اول انسان ساخته هستند و سومي الهي است و مكتبي است كه در قرن بيستم بوسيله امام و انقلاب اسلامي بعنوان مكتبي اجتماعي و قابل عمل، احيا و مطرح شد. ماركسيسم از لحاظ عملي و علمي فعلاً از گردونه خارج شده و چنان چه نظام جمهوري اسلامي بتواند خود را حفظ كرده و كمال ببخشد، قرن بيست و يكم از لحاظ نظري و مكتبي قرن تقابل و تعامل سرنوشت ساز اسلام و ليبراليسم خواهد بود.(10) نكته مهم و كاربردي و تجويزي اين نوشتار آن است كه باري ابراز وجود و عرض اندام در چنين ميدان حساسي بايد از هندسه سياسي و نظريه راهبردي امام خميني _ سلام الله عليه _ كه در انقلاب اسلامي و براندازي شاه و استقرار جمهوري اسلامي بكار رفته، استفاده نمود.

سؤال اين بود كه چرا شاخص هاي جامعه مطلوب و راهبرد هاي مكاتب با يكديگر تفاوت هاي اساسي دارند؟ مثلاً در جامعه مطلوب و مدينه فاضله اسلامي، حكم و حاكم به نوعي بايد از طرف خداوند باشند.(11) اقتصاد اسلامي بايد مبتني به كار و انفاق و ايثار باشد.(12)فرهنگ بايد مبتني بر توحيد و باور به يگانگي خداوند و ضرورت بندگي انسان در مقابل او باشد.(13)

در حالي كه در ليبراليسم، حكم و حاكم اصالتاً به نوعي منبعث از مردم بوده و اساس اقتصادش مبتني بر سود و منفعت طلبي مي

باشد و اساس فرهنگي باور به انسان محوري و دنيا گرايي است.(14)(1). محمد حسن رجبي، زندگينامه سياسي امام خميني _ سلام الله عليه _، وزارت ارشاد، چ1، 1369، ص 6.

(2). محمد باقر حشمت زاده، چهارچوبي براي تحليل و شناخت انقلاب اسلامي ايران، موسسه فرهنگي دانش و انديشه معاصر، 1378، ص 39.

(3). مصطفي ملكوتيان، سيري در نظريه هاي انقلاب، چ2، نشر قومس، 1376، ص 96.

(4). كارل مانهايم، ايدئولوژي و اوتوپيا، ترجمه فريبرز محمدي، انتشارات دانشگاه تهران، 1355، ص200.

(5). محمد باقر حشمت زاده، همان، ص 38.

(6). ويل دورانت، تاريخ تمدن، ج2، ترجمه آريان پور و ديگران، انتشارات و آموزش انقلاب اسلامي، ج3، ص1، 1370.

(7). غلامعباس توسلي، نظريه هاي جامعه شناسي، سمت، 1370، چ2، ص 105.

(8). مرتضي مطهري، جامعه و تاريخ صدرا، بيتا، ص 143.

(9). محمد تقي جعفري، تحليل و بررسي سكولاريسم، فصلنامه قبسات، س اول، ش اول، ص 55، و نيز رجوع شود به: سيد محمد باقر صدر، جهان بيني در فلسفه ما، ترجمه سيد حسين حسيني، بدر، 1360.

(10). جان آل اسپوزيتو، اسلام سياسي و غرب، گفت و گوي تمدن ها يا برخورد تمدن ها، مجله سياست خارجي، س12، تابستان 1377، ص 299.

(11). عباس علي عميد زنجاني، مباني انديشه سياسي اسلام، پژوهشگاه فرهنگ و انديشه اسلامي، 1375، ص 126.

(12). سيد عباس موسويان، پس انداز و سرمايه گذاري در اقتصاد اسلامي، پژوهشگاه فرهنگ و انديشه اسلامي، 1376، ص 92.

(13). محمد جواد باهنر، معارف اسلامي، نشر فرهنگ اسلامي، 1361، ص 82.

(14). سيد جلال الدين مدني، مباني و كليات علوم سياسي، ج1، 1372، ص 177.

در وضع مطلوب كمونيستي نيز، حكم و حاكم به نوعي بايد منبعث و منتخب طبقه

اكثريت و محروم يعني كارگران باشد.(1) اقتصادش مبتني بر لغو مالكيت خصوصي بوده و فرهنگش بر اساس باور به اصالت و از كميت ماده است.

با توجه به تفاوت در شاخص و ماهيت مدينه فاضله مكاتب، طبعاً خط مشي ها و راهبردشان نيز با هم متفاوت است. مثلاً فروع دين، احكام و دستور العملهايي براي تحقق انسان و جامعه اسلامي است كه عبارتند از:

1_ نماز _ 2_ روزه _ 3_ خمس _ 4_ زكات _ 5_ حج _ 6_ جهاد _ 7_ امر به معروف _ 8_ نهي از منكر _ 9_ تولي _10_ تبري.

اين دستور العملها و راهبردها دقيقاً با ويژگي هاي جامعه مطلوب اسلامي و جهان بيني و اصول اعتقادات اسلام تناسب داشته و منبعث از آن ها است. (اصل تناسب وسيله و هدف).(2) پس چون جهان بيني و اصول اعتقادات مكاتب تفاوت اساسي دارند بنابر اين اصول مدينه فاضله آن ها هم با هم تفاوت اساسي دارد.

اگر در جامعه مطلوب اسلامي حاكم و حكم بايد به نوعي از سوي خدا باشند براي اين است كه جهان بيني و اصول اعتقادات مكتب اسلام بر توحيد استوار بوده و به حاكميت تكويني و تشريعي خداوند باور دارد. اگر علم و عدالت از مهمترين شرايط حاكم اسلامي است براي آن است كه خداوند بعنوان حاكم علي الاطلاق كل هستي، داراي علم و عدالت مطلق است.(3) پس همانطور كه گردش حسنه امور كل هستي مبتني بر علم و عدالت مطلق خداوند است، حاكم اسلامي نيز براي گردش حسنه امور جامعه و انسان ها بايد داراي علم و عدالت باشد. يعني حاكميت در جامعه انساني كه بخشي از

هستي و كائنات است نمي تواند جدا از اصول حاكميت در كل هستي يعني حاكميت خداوند باشد.(4)

خلاصه بحث _ پس بطور اجمال نظريه راهبردي مدينه فاضله شامل پنج ركن بود كه روي هم و در ارتباط با يكديگر يك نظام هماهنگ را تشكيل مي دهند. اين اركان عبارت بودند از:

1. وضع موجود جامعه چيست؟ 2. وضع مطلوب جامعه چه بايد باشد؟ 3. چه بايد كرد تا از وضع موجود به وضع مطلوب رسيد؟ 4. وضع مسبوق و تاريخ گذشته جامعه چه بوده؟ 5. جهان بيني و اصول اعتقادات مكتب مفروض چه هستند؟

با داشتن هندسه سياسي و نظريه راهبردي مدينه فاضله و جامعه مطلوب كه در اين مقدمه مطرح شد اينك مي توانيم به عرصه انديشه سياسي امام خميني _ سلام الله عليه _ وارد شويم و در اين ميان براي تمركز و استنتاج دقيق به يكي از مهمترين حوزه ها و قسمت هاي انديشه امام يعني مجموعه درسهاي ولايت فقيه كه در سال 1348 در نجف افاده شده رجوع مي كنيم.

اين نوشتار را به ترتيب از ابتدا ورق مي زنيم و هر جا بينه و قرينه اي در تطابق افكار و گفتار امام با هندسه سياسي مذكور مشاهده نموديم در حد گنجايش اين مقاله مطرح مي كنيم.

2. دروس ولايت فقيه: هندسه سياسي امام

نگرش راهبردي و حكومتي _ در اولين جملات درس ولايت فقيه در نجف، امام گفتار خود را از ركن سوم هندسه سياسي يعني چه بايد كرد و راهبردها آغاز مي كند و اين بيانگر عملياتي بودن اوست و اين مهمترين مميزه امام نسبت به بسياري از علما و مراجع مي باشد و اين

كه امام در نهايت انديشه و علم را براي عمل و اقدام مي خواهد.

«... هر كس عقايد و احكام اسلامي را حتي اجمالاً دريافته باشد چون به ولايت فقيه برسد و آن را به تصور آورد بيدرنگ تصديق خواهد كرد و آن را ضروري و بديهي خواهد شناخت.»(5)

ملاحظه مي شود امام فوق العاده دغدغه اجرا و عملي شدن احكام اسلامي را دارند و در ادامه دروس معلوم مي شود كه وي بيشتر نگران تعطيل ماندن احكام سياسي و اجتماعي اسلام است.

«اين كه امروز به ولايت فقيه چندان توجهي نمي شود و احتياج به استدلال پيدا كرده علتش اوضاع اجتماعي مسلمانان عموماً و حوزه هاي علميه خصوصاً مي باشد اوضاع اجتماعي ما مسلمانان و وضع حوزه هاي علميه ريشه هاي تاريخي دارد كه به آن ها اشاره مي كنم. نهضت اسلام در آغاز گرفتار يهود شد ... بعد از آن ها نوبت به طوايفي رسيد كه به يك معني شيطان تر از يهودند. اين ها به صورت استعمارگر از سيصد سال پيش يا پيشتر به كشور هاي اسلامي راه پيدا كردند و براي رسيدن به مطامع استعماري خود لازم ديدند كه زمينه هايي فراهم سازند تا اسلام را نابود كنند.»

«... تبليغات سوء آن ها متأسفانه مؤثر واقع شده است. الان گذشته از عامه مردم، طبقه تحصيل كرده چه دانشگاهي و چه بسياري از محصلين روحاني، اسلام را درست نفهميده اند و از آن تصور خطايي دارند. همان طور كه مردم افراد غريب را نمي شناسند اسلام را هم نمي شناسند ... چنان چه كسي بخواهد اسلام را آن طور كه هست معرفي كند مردم به اين

زودي ها باورشان نمي آيد. بلكه عمال استعمار در حوزه ها هياهو و جنجال به پا مي كنند.

وضع موجود و وضع مسبوق جامعه و حوزه _ ملاحظه شد كه امام در ابتداي اين دروس بحث خود را از راهبرد آغاز نموده و از ضرورت احياي انديشه و حكم ولايت فقيه سخن مي گويد. سپس به ركن اول هندسه سياسي يعني وضع موجود جامعه و حوزه ها نظر كرده و آن را قابل قبول نمي داند. وي وضعيت جاري را محصول وضعيت ماضي دانسته و وارد بحث از ركن چهارم مي شود و علل و ريشه هاي تاريخي سستي و فتور امروز مسلمانان را تا عمق تاريخ اسلام پي مي گيرد و از توطئه يهود در صدر اسلام و از تهاجم استعمار از سه قرن قبل سخن مي گويد و به خصوص از نفوذ و تأثير آن ها در حوزه ها شكوه دارد.

در عين حال امام از يك زاويه مثبت هم به وضع مسبوق و تاريخ اسلام اشاره مي كند و از جامعه مطلوبي كه پيامبر در صدر اسلام ساخته و قوانين الهي را حاكميت بخشيده ياد مي كند. با اين تصور وي اميد مي دهد كه مي توان با همان قوانين و همان قرآن و سنت امروز هم ركن دوم هندسه سياسي يعني جامعه مطلوب اسلامي را برپا كرده و وضع موجود و فاسد شاهنشاهي را بر هم زد.

مهمترين شاخص جامعه مطلوب: حاكميت قانون الهي

«آن روز كه در غرب هيچ خبري نبود و ساكنانش در توحش بسر مي بردند و آمريكا سرزمين سرخ پوستان نيمه وحشي بود، در مملكت پهناور ايران و رم مردم محكوم

استبداد و اشرافيت و تبعيض و تسلط قدرتمندان بودند و اثري از حكومت مردم و قانون در آن ها نبود، خداي تبارك و تعالي بوسيله رسول اكرم _ صلّي الله عليه و آله و سلّم _ قوانين فرستاد كه انسان از عظمت آن ها به شگفت مي آيد. براي همه امور قانون و آداب آورده است ... هيچ موضوع حياتي نيست كه اسلام تكليفي براي آن مقرر نداشته و حكمي درباره آن نداده باشد».(6)

بنابر اين از ديد انديشه امام خميني _ سلام الله عليه _ ، مهمترين شاخص جامعه مطلوب و مدينه فاضله اسلامي (يعني ركن دوم) رواج و حاكميت قانون الهي و روشن بودن تكليف مردم در همه زمينه ها است. امام در توضيح اين كه چرا و چگونه در وضع موجود جامعه شاهنشاهي، حاكميت قانون الهي و اسلامي از بين رفته، به وضع مسبوق و تاريخ يعني ركن چهارم اشاره مي كند:

«توطئه اي كه دولت استعماري انگليس در آغاز مشروطه كرد به دو منظور بود. يكي كه در همان موقع فاش شد اين بود كه نفوذ روسيه تزاري را در ايران از بين ببرد و ديگري همين كه با آوردن قوانين غربي احكام اسلام را از ميدان عمل و اجرا خارج كند.»

در همين راستا امام به نقد و نفي وضع موجود نظام شاهنشاهي از بعد مسايل قضايي و قانوني مي پردازد:

«تحميل قوانين بيگانه بر جامعه اسلامي ما منشأ گرفتاري ها و مشكلات بسيار شده است. اشخاص مطلعي الان در عدليه هستند كه از قوانين دادگستري و طرز كار آن شكايت ها دارند. اگر كسي گرفتار دادگستري فعلي ايران يا ساير كشور هاي مشابه

آن شود يك عمر بايد زحمت بكشد تا مطلبي را ثابت كند.»

مهمترين راهبرد امام: تشكيل حكومت اسلامي _ تا اين جا امام عمدتاً به نقد وضع موجود و شرح شاخص هاي وضع مطلوب مي پردازد يعني بحث در عرصه ركن اول و دوم هندسه سياسي است. اما انگيزه امام از ذكر اين مقدمات در نهايت ارائه راهبرد عملي يعني بيان ضرورت تشكيل اسلامي بر اساس ولايت فقيه است.

«... اعتقاد به ضرورت تشكيل حكومت و برقراري دستگاه اجرا و اداره، جزيي از ولايت است. چنان كه مبارزه و كوشش براي آن از اعتقاد به ولايت است.»(7)

«مبارزه در راه تشكيل حكومت اسلامي لازمه اعتقاد به ولايت است ... توجه داشته باشيد كه شما وظيفه داريد حكومت اسلامي تأسيس كنيد.»(8)

«دليل ديگر به لزوم تشكيل حكومت، ماهيت و كيفيت قوانين اسلام (احكام شرع) است. ماهيت و كيفيت اين قوانين مي رساند كه براي تكوين يك دولت و براي اداره سياسي و اقتصادي و فرهنگي جامعه تشريح گشته است. اولاً احكام شرع حاوي قوانين و مقررات متنوعي است كه يك نظام كلي اجتماعي را مي سازد. در اين نظام حقوقي، هر چه بشر نياز دارد فراهم آمده است. از طرز معاشرت با همسايه و اولاد و عشيره و قوم و خويش و همشهري و امور خصوصي و زندگي زناشويي گرفته تا مقررات مربوط به جنگ و صلح و مراوده با ساير ملل، از قوانين جزايي تا حقوق تجارت و صنعت و كشاورزي ... . معلوم است كه اسلام تا چه حد به حكومت و روابط سياسي و اقتصادي جامعه اهتمام مي ورزد تا همه شرايط به خدمت تربيت انسان مهذب

و با فضيلت در آيد. قرآن مجيد و سنت شامل همه دستورات و احكامي است كه بشر براي سعادت و كمال خود احتياج دارد.»(9)(1). سيد محمد خاتمي، از دنياي شهر تا شهر دنيا، نشر ني، چ2، 1376، ص 176.

(2). ابوالفضل قاضي، حقوق اساسي و نهاد هاي سياسي، انتشارات دانشگاه تهران، چ2، 1370، ص 384.

(3). سيد مهدي حسيني، مديريت استراتژيك، موسسه كار و تأمين اجتماعي، 1377، ص 66.

(4). مرتضي مطهري، عدل الهي، صدرا، چ10، 1357، ص 47.

(5). محمد باقر حشمت زاده، مسايل اساسي علم سياست، كانون انديشه جوان، 1377، ص 38.

(6). امام خميني _ سلام الله عليه _ ولايت فقيه و جهاد اكبر، بي تا، انتشارات سعيد، ص 5.

(7). ولايت فقيه، ص 6.

(8). همان، ص7.

(9). همان، ص9.

در اين جملات، امام مهمترين هدف و غايت جامعه مطلوب اسلامي را سعادت و كمال مي داند و اين ها را در پرتو رواج و ترويج قوانين اسلامي كه همه رفتارها و روابط مادي و معنوي انسان را سامان مي دهند، قابل تحقق مي داند.

انقلاب: مهمترين راهبرد عملياتي _ مهمترين فراز راهبرد دروس ولايت فقيه كه در سال 48 تبليغ شد و در سال 57 تحقق يافت، تجويز و ضرورت انقلاب است. امام، انقلاب را مقدمه لازم و ضروري تشكيل حكومت اسلامي، بر هم زدن وضع موجود شاهنشاهي و استقرار وضع مطلوب اسلامي تلقي مي كند. امام چون اين تجويز را از متن آموزه هاي اسلامي استخراج و استنباط كرد، بنابر اين اطلاق «انقلاب اسلامي» بر اين واقعه صحيح و با مسمي است.

«شرع و حق حكم مي كند كه بايد نگذاريم وضع حكومت ها به همين صورت ضد اسلامي

يا غير اسلامي ادامه پيدا كند. دلايل اين كار واضح است. چون برقراري نظام سياسي غير اسلامي به معني بي اجرا ماندن نظام سياسي اسلام است. همچنين به اين دليل كه هر نظام سياسي غير اسلامي، نظام شرك آميز است چون حاكمش طاغوت است و ما موظفيم آثار شرك را از جامعه مسلمانان و از حيات آنان دور كنيم و از بين ببريم و باز به اين دليل كه ما موظفيم شرايط اجتماعي مساعدي براي تربيت افراد مؤمن و با فضيلت فراهم سازيم و اين شرايط درست ضد شرايط حاكميت طاغوت و قدرتهاي نارواست. شرايط اجتماعي كه ناشي از حاكميت طاغوت و نظام شرك آميز است لازمه اش همين فسادي است كه مي بينيد اين همان «فساد في الارض» است كه بايد از بين برود و مسببين آن بسزاي اعمال خود برسند ... ما چاره اي نداريم جز اين كه دستگاه هاي حكومتي فاسد و فاسد كننده را از بين ببريم و هيئت هاي حاكمه خائن و فاسد و ظالم و جائر را سرنگون كنيم. اين وظيفه اي است كه همه مسلمانان در يك يك كشورهاي اسلامي بايد انجام بدهند و انقلاب سياسي اسلامي را به پيروزي برسانند.»(1)

در اين جملات، اركان 1 و 2 و 3 هندسه سياسي در يك رابطه هماهنگ و نهادي با يكديگر طرح شده اند در ركن 1، يعني بيان وضع موجود شاهنشاهي، امام آن را فاسد و فاسد كننده تشخيص مي دهد و همانند يك طبيب پس از تشخيص مرض و فساد، مهمترين تجويز و راهبرد خود را براي درمان جامعه ارائه داده و وخواستار انقلاب سياسي اسلام شده است.

با اين عمل راه براي برپايي جامعه مطلوب و مدينه فاضله اسلامي كه قادر به تربيت انسان هاي با تربيت، با فضيلت و مؤمن است باز مي شود.

زيربناي هندسه سياسي: توحيد و اصول اعتقادات _ با چندين جلسه بحث پيرامون ولايت فقيه و طرح چهار ركن از اركان هندسه سياسي و راهبردي، امام زمينه را براي طرح پنجمين ركن آماده مي بيند و مسأله جهان بيني و اصول اعتقادات اسلامي را، كه اساس و زيربناي هندسه سياسي اسلام است، مطرح مي نمايد. مميزه و راز موفقيت امام در قياس با ساير مراجع و علما در همين جا است؛ يعني با آن كه نفس الامر و ثبوتاً توحيد و اصول اعتقادات اساس و نقطه آغاز دين اسلام است، ليكن امام بحث خود را در اين دروس بطور اثباتي و استقرايي ابتدا از احكام و حكومت و اصلاح و عمل و تربيت آغاز مي كند، آن گاه به ريشه و اساس اسلام يعني توحيد و اعتقادات مي رسد؛ يعني از ديدگاه امام، تحقيق و تبليغ و تعليم توحيد زماني به غايت مي رسد و كمال مي يابد كه منبعث و مبتني بر آن، حكومت صالحه اسلامي در عمل و اجرا بوجود آمده باشد. در حالي كه بطور سنتي ممكن است سيره بسياري از علما در طول تاريخ آن بوده باشد كه تبليغ و تعليم خود را از توحيد و خداشناسي آغاز كرده و حداكثر به تجويز و توصيه برخي از احكام فردي و عبادي رسانيده باشند و در عمل و نظر هم با طاغوتهاي زمان خود وارد درگيري هم نشده باشند. ليكن امام ايمان و عمل را

در ارتباط با هم كامل مي داند و به قول حافظ:

نه من زبي عملي در جهان ملولم و بس ملالت علما هم زعلم بي عمل است

«حكومت اسلام حكومت قانون است. در اين طرز حكومت، حاكميت منحصر به خداست و قانون فرمان و حكم خدا است. قانون اسلام يا فرمان خدا بر همه افراد و بر دولت اسلامي حكومت تام دارد. همه افراد از رسول اكرم _ صلّي الله عليه و آله و سلّم _ گرفته تا خلفاي آن حضرت و ساير افراد تا ابد تابع قانون هستند.»(2)

پس مهمترين شاخص مدينه فاضله اسلامي، حاكميت قانون است اما منبع و منشأ اين قانون، حاكميت خداوند است. از منظر توحيدي چون خداوند، عالم و قادر مطلق است، پس خالق مطلق همه موجودات است پس مالك مطلق است، پس حاكم مطلق است. حاكميت خدا دو شعبه مرتبط با هم دارد يعني حاكميت تكويني و تشريعي. در بعد اول همه موجودات و مخلوقات، وجودشان و سير تحولي و تكاملي شان تحت امر خداوند است. اما چون خداوند به انسان عقل و اراده داده بشر مي تواند تا حدود زيادي سير تحولي و تكامليش را به طور آزاد طي كند. اما چون خطر انحراف وجود دارد، خداوند از راه لطف و به تناسب نوع تكوين و خلقت انسان، احكامي را براي هدايت او تشريع و ارسال داشته است. اگر آدمي آگاهانه و آزادانه از اين احكام تشريعي تبعيت كند و رفتار و روابط انساني و اجتماعي خود را مطابق آن ها انجام دهد مسلمان و مؤمن است و آگاهانه و آزادانه و براي هدايت و سعادت خودش، اراده اش را تحت

ولايت و حاكميت خداوند قرار داده است. به اين ترتيب مي بينيم بين باور و اعتقاد به توحيد و عمل به احكام و فرامين حكومت اسلامي يك رابطه طولي و منطقي وجود دارد و هر كدام از اين حلقه ها ناديده گرفته شود اسلام و مسلماني ناقص مي شود.

اصولي ديگر از جامعه مطلوب: نظم و عدالت و راهبرد تحقق آن ها _ در ادامه مباحث و دروس ولايت فقيه امام، به تناسب و به ضرورت، راجع به اركان مختلف هندسه سياسي و راهبردي اشاراتي دارد. مثلاً فراز زير درباره نظم به عنوان يك شاخص مهم وضع مطلوب اشاره دارد:

«اسلام آمده تا به جامعه نظم بدهد. امامت اعتباري و حكومت براي تنظيم امور جامعه است.»(3)

امام براي حصول اين آرمان ها و برخورد با وضع موجود رهنمود ها و راهبردهايي براي تبليغ و تعليم و اعتراض و مبارزه و انقلاب مي دهند:

«اين جا ننشينيد فقط مباحثه كنيد، بلكه در ساير احكام اسلام مطالعه كنيد حقايق را نشر دهيد، جزوه بنويسيد و منتشر كنيد البته مؤثر خواهد بود. من تجربه كرده ام كه تأثير دارد.»(4)

عدالت يكي ديگر از شاخص هاي مهم جامعه مطلوب است كه امام به آن اشاره مي كند:

«... در حقيقت مهمترين وظيفه انبيا بر قرار كردن يك نظام عادلانه اجتماعي از طريق اجراي قوانين و احكام است كه البته با بيان احكام و نشر تعاليم و عقايد الهي ملازمه دارد.»(5)

همچنين امام با استناد به آيات قرآن و آن دو شاخص مذموم و فاسد، وضع موجود را دروغ پردازي (قول اثم) و حرام خواري (اكل سحت) مي داند و مصاديق آن را در نظام شاهنشاهي بيان

مي كند و لذا براي برهم زدن وضع موجود و برقراري وضع مطلوب در جامعه، رهنمود و راهبرد انقلابي مي دهد.

«اگر يك اعتراض دسته جمعي به ظلمه كه خلاف مرتكب مي شوند يا جنايتي مي كنند بشود اگر چند هزار تلگراف از همه بلاد اسلامي به آن ها بشود كه اين كار خلاف را انجام ندهيد يقيناً دست بر مي دارند».(6)

«ما موظفيم براي تشكيل حكومت اسلامي جديت كنيم. اولين فعاليت ما را در اين راه تبليغات تشكيل مي دهد بايستي از راه تبليغات پيش بياييم.»(7)

«تبليغات و تعليمات دو فعاليت مهم و اساسي ما است.»(8)

«ما موظفيم ابهامي را كه نسبت به اسلام بوجود آورده اند بر طرف سازيم تا اين ابهام را از اذهان نزداييم هيچكاري نمي توانيم انجام بدهيم ... اين ابهامي را كه بر اثر تبليغات سوء چند صد ساله نسبت به اسلام در اذهان حتي بسياري از تحصيل كرده هاي ما پيدا شده رفع كنند، جهان بيني و نظامات اجتماعي اسلام را معرفي كنند.»(9)

«اگر اسلام را معرفي نماييد و جهان بيني (يعني عقايد) و اصول و احكام و نظام اجتماعي اسلام را به مردم بشناسانيد با اشتياق كامل از آن استقبال مي كنند. خدا مي داند كه خواستاران آن بسيارند. من تجربه كرده ام. وقتي كلمه اي القاء مي شد موجي در مردم ايجاد مي گرديد. براي اين كه مردم همگي از اين وضع ناراحت و ناراضي هستند. زير سر نيزه و خفقان نمي توانند حرفي بزنند. كسي را مي خواهند كه بايستد و با شجاعت صحبت كند. اينك شما فرزندان دلير اسلام مردانه بايستيد و براي مردم نطق كنيد، حقايق را به

زبان ساده براي توده هاي مردم بيان كنيد و آنان را به شورش و حركت درآوريد از مردم كوچه و بازار از همين كارگران و دهقانان پاكدل دانشجويان بيدار مجاهد بسازيد. همه مردم مجاهد خواهند شد. از همه اصناف جامعه آماده اند كه براي آزادي و استقلال و سعادت ملت مبارزه كنند. مبارزه براي آزادي و سعادت احتياج به دين دارد اسلام را كه مكتب جهاد و دين و مبارزه است در اختيار مردم قرار دهيد تا عقايد و اخلاق خودشان را از روي آن تصحيح كنند و بصورت يك نيروي مجاهد، دستگاه سياسي جائر و استعماري را سرنگون كرده حكومت اسلامي را برقرار سازند.»(10)

«شما اين افسردگي را از خود دور كنيد، برنامه و روش تبليغات خودتان را تكميل نماييد و در معرفي اسلام جديت بخرج دهيد و تصميم به تشكيل حكومت اسلامي بگيريد.»(11)(1). همان، ص11.

(2). همان، ص12.

(3). همان، ص 18.

(4). همان، ص19.

(5). همان، ص 29.

(6). همان، ص35.

(7). همان، ص47.

(8). همان، ص75.

(9). همان، ص75.

(10). همان، ص77.

(11). همان، ص 137.

«بله آن آدم هاي بي عرضه اي كه در حوزه ها نشسته اند از عهده تشكيل و ادامه حكومت بر نمي آيند چون آن قدر بي عرضه اند كه قلم هم نمي توانند بكار ببرند قدمي در هيچ كاري بر نمي دارند.»(1)

«شما به حوزه هاي علميه نگاه كنيد، آثار همين تبليغات استعماري را مشاهده خواهيد كرد افراد مهمل و بيكاره و تنبل و بي همتي را مي بينيد كه فقط مسأله مي گويند و دعا مي كنند و كاري جز اين از آن ها ساخته نيست.»(2)

3. تطبيق، جمع بندي و نتيجه گيري

ملاحظه مي شود كه در

فراز هاي آخر درس ولايت فقيه كه در سال 1348 در نجف از سوي امام تعليم و تبليغ شده، ارتباط و تمركز و انسجام اركان پنجگانه هندسه نظري و راهبردي محسوس تر و بيشتر مي شود و معلوم مي شود كه در وراي ظاهر ساده اين جملات عامه فهم و اين گفتار به ظاهر سنتي و حوزوي كه ظاهراً فاقد دسته بندي و متدولوژي است، چه هندسه دقيق و منظمي قرار دارد. ما در خلال اين انديشه و گفتار شاهد ديالكتيك و تعامل منطقي علم و عمل و عقل نظري و عقل عملي هستيم. نتيجه چنين حقيقت و هماهنگي، همانا وقوع پديده عظيم انقلاب اسلامي، براندازي يك نظام بسيار قدرتمند و استقرار يك دولت و نظام نوين ديني است، اموري كه همگي در قرن بيستم و رواج ليبراليسم و لائيسم غير منتظره هستند.

در واقع اساس اين هندسه و جوهر اين هماهنگي و تناسب بين علم و عمل، در متن و بطن قرآن و سنت قرار دارد كه امام خميني _ سلام الله عليه _ توانسته به خوبي آن را تحقيق، تبليغ، تعليم و تجويز نمايد. در همين فرازهاي اساسي از انديشه و گفتار امام ملاحظه مي شود. كه وي چگونه چند سؤال اساسي فلسفه و معرفت سياسي را مطرح كرده و به آن ها پاسخ داده است.

سؤالات اساسي فلسفه و معرفت سياسي و پاسخ هاي امام:

1. وضع موجود جامعه و حكومت چيست؟

2. چرا وضع موجود چنين شده است؟

3. اگر وضع موجود به همين منوال پيش برود چه خواهد شد؟

4. وضع مطلوب جامعه و حكومت چه بايد باشد؟

5. چرا وضع مطلوب بايد چنين باشد؟

6. چه بايد

كرد تا از وضع موجود به وضع مطلوب رسيد؟

در پرسش و پاسخ سؤال اول، امام همچون يك جامعه شناس واقع بين با اتكا به اخبار و اطلاعات واقعي و عيني، وضع موجود جامعه شاهنشاهي را تشريح، نقد و ارزيابي كرده و آن را فاسد و فاسد كننده تشخيص مي دهد.

در طرح سؤال دوم امام وارد وضع مسبوق جامعه ايران و اسلام شده و همچون يك مورخ مطلع، عواملي چون توطئه يهود در صدر اسلام و ورود استعمار به جهان اسلام، سستي حكام، اهمال حوزه هاي علميه و جهل و بي خبري توده ها را علت و ريشه فساد و خرابي وضع موجود بر مي شمارد. در پاسخ به سؤال سوم امام تلويحاً در اين دروس و صريحاً در بسياري از اعلاميه ها و سخنراني هايش هشدار مي دهد كه اگر وضع موجود به همين روال پيش برود سقوط كيان ملت و اسلام و ذلت و زبوني امت حتمي است و اين نكته بسيار مهمي در هندسه سياسي و راهبردي امام است. زيرا مي گويد اگر وضع موجود را هم كسي توجيه كند و از ترس به خطر افتادن جان و مال مسلمين، تجويزي براي برخورد با مفاسد ندهد اما خرد تر شدن و سقوط و اصمحلال جامعه مسلمين در آينده ايجاب مي كند كه نبايد گذاشت وضع بدتر شود و بايد جهت اصلاح آن قيام كرد. در پاسخ به سؤال چهارم، امام شاخص هايي براي وضع مطلوب جامعه اسلامي با اتكا به قرآن و سنت بيان مي كند كه مهمترين آن ها عبارتند از:

1. حاكميت قانون الهي؛

2. وحدت؛

3. نظم؛

4. عدالت.

با برقراري اين شاخص ها امام

مي گويد جامعه مطلوب اسلامي موجب تربيت و فضيلت و ايمان مردم شده و سبب حصول سعادت و كمال مي شود. در اين جا نوبت به پاسخ اين پرسش اساسي مي رسد كه ويژگي ها و شاخص هاي وضع مطلوب مبتني بر چه فلسفه و منطقي هستند و از كجا منبعث شده اند و خلاصه اين كه چرا وضع مطلوب اسلامي بايد چنين باشد و چرا بايد چنين ويژگي ها و شاخص هايي داشته باشد؟ در پاسخ به اين سؤال، امام جهان بيني و اصول اعتقادات اسلامي و در رأس آن مقوله توحيد و حاكميت خداوند را مطرح مي نمايند.

اما مهمترين فراز انديشه سياسي امام كه مميزه او و راز براندازي نظام شاهنشاهي و استقرار نظام جمهوري اسلامي در آن نهفته است، راهبرد، توصيه و تجويز هاي عملي و عملياتي وي است. در اين جا است كه او به آخرين و ششمين سؤال هندسه سياسي و نظري پاسخ مي دهد. در واقع پنج سؤال اول عمدتاً در عرصه عقل نظري هستند و به «چيستي ها و چه بايد باشد ها» پاسخ مي گويند. اما سؤال ششم در عرصه عقل عملي است. اين امر نشان مي دهد كه عقل عملي كه مبين تكاليف و شارح اعمال مؤمنين و مسلمين است چقدر اهميت دارد. زيرا براي پاسخ گوئي به اين سؤال لازم است به پنج سؤال بسيار مهم پيشين در عرصه عقل نظري پاسخ گفت. در اين جا امام با داشتن معارف و قضايا و يافته هاي آن پنج سؤال، پاسخ سوال ششم را بيان كرده و تجويز ها و راهبردهاي عملي خود را براي برهم زدن

وضع موجود شاهنشاهي و استقرار وضع مطلوب اسلامي و تأسيس دولت و حكومت اسلامي بر اساس ولايت فقيه، به شرح زير صادر مي كند:

1. اعتراض خواص و نخبگان به حكومت

2. تبليغات براي توده ها

3. تعليمات براي طلاب و عامه مردم

4. انقلاب

امام اعتراض را قدم اول مي داند و علما و مبارزين و روشنفكران را به آن دعوت مي كند تا به هر شكل آن را متوجه رژيم شاه نمايند و به اين وسيله آن را دچار ضعف و سستي كرده و در دل مردم اميد و انگيزش ايجاد نمايند.

تبليغات و تعليمات نيز به عهده علما و خواص و روشنفكران است كه به آن وسيله، وضع مطلوب جامعه اسلامي و اسلام را تشريح و ابهام زدايي كرده و وضع موجود شاهنشاهي را شرح و نقد و طرد نمايند. پس از اين مراحل و با روشن شدن افكار عمومي و شيوع نارضايتي عامه از وضع موجود، زمان انقلاب و براندازي فرا مي رسد و بايد با بسيج همگان و سازماندهي توده هاي مسلمان ناراضي، انرژي لازم و ابزار مناسب را به ميدان مبارزه آورده و حكومت جائر را ساقط كرد و سپس حكومت اسلام را تشكيل داد تا به آن وسيله وضع مطلوب اسلامي را ايجاد نمود.

توصيه و سخن آخر

در اين نوشتار كوتاه فقط فرصت طرح موضوع و فتح بابي در مورد اين سؤال بود كه آيا در پس افكار و اعمال سياسي امام چه طرح و چهارچوبي وجود داشته كه توانسته واقعه عظيم انقلاب اسلامي و تأسيس و استقرار دولت و نظام ديني را ايجاد نمايد؟ فرضيه ما اين بود كه طرح مزبور داراي پنج ركن

منسجم و مرتبط بود كه مي توان نام «هندسه سياسي، نظري و راهبردي _ مدينه فاضله و وضع مطلوب» بر آن نهاد. در تشريح و اثبات و آزمون وسيع تر، عميق تر و دقيق تر اين فرضيه توصيه هاي زير ارائه مي شود:

1. بخش هاي وسيع تري از افكار و گفتار و نوشتار هاي امام با چهارچوب فوق تحليل شود.

2. قانون اساسي جمهوري اسلامي با اين چهارچوب بررسي شود. مشخصاً اصول دوم و سوم آن مبتني بر اين هندسه هستند.

3. چون قرآن مهمترين منبع و سند اسلامي است و انديشه امام از آن ملهم است، هندسه سياسي مذكور را در آيات آن پي بگيريم.

(1). همان، ص 141.

(2). همان، ص 151.

محمدباقر حشمت زاده- ايدئولوژي، رهبري و فرايند انقلاب اسلامي، ج 2، ص 433- 452

امام خميني و توسعه سياسي

امام خميني و توسعه سياسي

در نخستين بخش اين نوشتار، پس از تعريف واژه توسعه سياسي و اركان آن به پيوند استوار ميان فرهنگ سياسي و توسعه سياسي پرداخته شد و آنچه را امام خميني، براي پيشبرد فرهنگ سياسي مردم ايران به عنوان بستر اوليه توسعه سياسي، انجام داد، به گستردگي مورد بحث قرار گرفت و در پايان راهبردهاي عملي حضرت ايشان درباره توسعه سياسي پس از پيروزي انقلاب اسلامي، از راههايي چون ژرفا بخشي به مشاركتهاي مردمي، تشكيل نهادهاي ژرفا دهنده توسعه سياسي و تدوين قانون اساسي بيان شد. آنچه در دومين و آخرين بخش اين مقاله مي خوانيد، بررسي نگره ها و سيره رفتاري امام در باب اساسي ترين اركان توسعه سياسي و جلوه هاي آن پس از پيروزي انقلاب اسلامي است، همان چيزي كه به عنوان اركان و شاخصه هاي استوار شده و پايدار توسعه سياسي،

به شمار مي آيند.

ضرورت بحث در اين بخش از آن جا ناشي مي شود كه امام، در برابر فرهنگ غربي موضعي گزينشي داشت كه خود راه سومي بود در برابر روشنفكران غرب زده و سنت گرايان. به ديگر سخن، امام، با نقد همزمان انديشه غربي و پاره اي از ديدگاههاي سنتي نشان داد كه جريان فكر و انديشه اصلاحي، كهنه و نو ندارد؛ يعني زمان مند نيست چنانكه شرقي و غربي نيز ندارد؛ يعني مكان مند هم نيست؛ بلكه قانونها و آيينهايي كه با دين، همان فطرت الهي انسان، سازگاري داشته باشد. البته آن گونه برداشت از دين كه در پيوند با بوده و هست زمانه باشد. چه قديم و چه جديد و چه شرقي و چه غربي، مي تواند در يك سازوكار اسلامي مورد استفاده قرار گيرد.

اينك نگره هاي امام را درباره اساسي ترين پايه هاي فكري «توسعه سياسي بررسي مي كنيم:

الف. دموكراسي

دموكراسي از اركان مهم به حقيقت پيوستن توسعه سياسي است و مفهوم روشن آن تكيه حكومت برخواست و تاييد شمار بيش تر (اكثريت) مردم مي باشد. امام بر اين باور بود كه دموكراسي، به اين معني در صدر اسلام و متن آن سابقه دارد و رژيم اسلامي، يك رژيم دموكراسي بوده است. (1)

در اين باره اگر نگاهي به گسترش دعوت اسلامي در مدينه، پيش از آمدن پيامبر(ص) بيفكنيم، مي توانيم خواست و اراده مردمي را در تشكيل نخستين حكومت اسلامي در جهان چهارده سده پيش، نمايان و پيدا ببينيم. آن هنگام كه نظام پادشاهي مستبد در ايران برقرار بود و اروپا دوران قرون وسطي را مي گذراند و آنچه در اين دو گونه نظام معني، نداشت، خواست و اراده مردم بود.

در منابع تاريخ اسلام چنين آمده كه: پيش از آمدن پيامبر(ص)

به مدينه، نخست دعوت او گسترش يافت و خانه اي نبود كه در آن نام و ياد رسول خدا(ص) نباشد. براي مدت دو سال (دوازدهم و سيزدهم بعثت) نمايندگاني از قبيله هاي يثرب به مكه مي آمدند و با پيامبر(ص) پيمان همكاري مي بستند و سرانجام، حضرت، هنگامي به مدينه مهاجرت كرد كه حضور او به عنوان حاكم، به خواست همگاني مردم اين شهر تبديل شد و نكته جالب آن كه در مراسم بيعت مردم با حضرت، ايشان مفاد بيعت را دوباره مي خواند و مردم نيز تاييد مي كردند و امر بي سابقه تر، حضور زنان در مراسم يعت بود. جمعيت خاموشي كه هيچ گاه پيش از اين تاريخ، خواست و اراده (راي) آنان مورد توجه جامعه قرار نگرفته بود.

اگر امروزه به مفاهيمي چون مشاركت مردمي در نظامهاي سياسي بها داده مي شود، اوج اين مشاركت را مي توان در رفتار سياسي پيامبر(ص) ديد. گسترش احساس مسؤوليت در برابر نظام نوين ديني از راه تزريق آن به بدنه جامعه، به اين گونه كه بيعت يكان يكان صورت گرفت و هر انسان مسلماني، پس از آن خود را در برابر حفظ آيينها و قانونهاي اسلامي مسؤول مي ديد، همچنين براي ژرفا بخشيدن اين حس مسؤوليت، نمايندگاني از خود مردم توسط پيامبر(ص) برگزيده شدند، تا كاركردي دوسويه داشته باشند (نقيبان دوازده گانه): آسان سازي پيوند مردم با نظام اسلامي و شرح و بيان و بازگويي خواسته هاي مردم از حكومت.(2) اگر مسجد را سنگ بناي نخستين شهرسازي در دوره اسلامي بدانيم، چنانكه با پايان يافتن اين بنا، خانه هاي مردم نيز در كنار آن ساخته شد و مسجد حلقه پيوند اين شبكه شهري نوبنياد گرديد. مي توانيم به چگونگي مشاركت مردم در بناي مسجد نبوي اشاره كنيم، همان كه نماد حضور

اراده و خواست شمار بيش تر مردم در مسائل شهري بود(3) و سپس موضوع جنگ و صلح كه از مهم ترين مباحث حكومتي است.

پيامبر(ص) ضمن آن كه مامور به رايزني با مردم بود و بايد همواره جانب آنان را نگه مي داشت و بخشش و گذشت و چشم پوشي را محور كار خود قرار مي داد(4) ، تا كم كم مردم رو به كمال روند، در جنگها نيز راي مردم را بر راي خود، پيش مي داشت؛ زيرا جنگ، همراه با خسارت مادي و معنوي است و مردمي كه بار حكومت را بر دوش دارند، خود بايد هزينه هاي جنگ را نيز بپردازند، چنانكه در جنگ احد، همين گونه شد و با اين كه پيامبر(ص) خود علاقه و گرايشي به بيرون رفتن از مدينه نداشت، راي يارانش را پذيرفت و از شهر خارج گرديد.(5) همچنين اگر امروزه شنيدن سخن مردم و توجه به خواسته هاي آنان از حكومت، از نشانه هاي پا گرفتن و به حقيقت پيوستن دموكراسي است و حكومتگران، به گونه هاي گوناگون در صدد دريافت و شنيدن خواسته هاي مردمي هستند، پيامبر(ص) هم، اين چنين به خواسته هاي گوناگون مردم گوش فرا مي داد كه گروهي از منافقان به طعنه گفتند: هو اذن و قرآن پاسخ داد كه: «قل اذن خير لكم.»(6)

امام به پشتوانه چنين تكيه گاه استوار و روشني نظام اسلامي را جدا از دموكراسي نمي بيند، بلكه اعلام مي كند: دموكراسي اسلام، كامل تر از دموكراسي غربي است.(7) و با توجه به الگويي از حكومت كه در ذهن امام بود و بر پايه نظام حكومت نبوي(ص) و سپس علوي(ع) استوار گرديده بود، به روشني به مخالف با واژه جمهوري دموكراتيك اسلامي، برخاست؛ زيرا بر اين باور بود كه افزودن واژه دموكراتيك.

«اين توهم

را در ذهن مي آورد كه اسلام محتوايش خالي است از اين، لذا احتياج به اين است كه قيدي پهلويش بياورند و اين براي ما بسيار حزن انگيز است؛ زيرا اسلام همه چيز است، مانند اين كه شما بگوييد ما اسلام مي خواهيم و مي خواهيم به خدا هم اعتقاد داشته باشيم.»(8)

اما اين پايان ديدگاه امام نيست؛ بلكه در نظر ايشان دموكراسي اسلامي يك ركن ديگر هم دارد و آن اين كه مخالف شريعت و احكام اسلامي نباشد.

به ديگر سخن، دموكراسي اسلامي دو ركن دارد:

1. نگهداشت قانونها و آيينهاي اسلام: ايشان با تكيه بر ديدگاه اعتقادي شيعه كه پست امامت و رهبري امت را همچون نبوت، امري الهي مي داند، حكومت را كه ساختار اجرايي مقام امامت است، در پيوند با مشروعيت ديني معني مي كند و هر حكومتي را كه چنين مشروعيتي نداشته باشد، طاغوتي اعلام مي كند.

2. راي شمار بيش تر مردم: با وجود نكته پيشين، همواره بايد راي شمار بيش تر مردم نيز همراه حكومت باشد و اگر اين پشتوانه مردمي همراه هر حكومتي نباشد، نمي تواند پايدار بماند. امام، مخالفت خود را با اصل سلطنت و رژيم شاهنشاني ايران، متكي نبودن آن به آراي ملي اعلام كرد و در بياني دقيق، اعلام فرمود:

«طبيعي است كه زمامداري كه با سر نيزه يا توارث روي كار آمده و متكي به آراي ملت نيست، هرگز خود را موظف به وضع و يا اجراي قوانيني كه به نفع مردم باشد نمي داند.»(9)

امام، با تكيه بر باورهاي ديني مردم، اسلامي بودن نظام را امري طبيعي و از پيش تعيين شده گرفته و پذيرش نظام اسلام را هم خواست طبيعي مردم مي داند. (10)

امام، چنان كه در بخش نخست اين نوشتار

آمد، در صدد پرورش روحيه و فرهنگ سياسي در ميان مردم بود و مي خواست تا آن جا كه ممكن است، توان فكري مردم رشد كند و آنان بر اساس آگاهي دست به انتخاب زنند. ذكر نمونه هايي ازين دست، كه به گونه اي با آراي مردم در پيوند بود گواه صادق اين سخن است. در نخستين همه پرسي رياست جمهوري، به خلاف دشواريها و گرفتاريهايي را كه نخستين رئيس جمهور برگزيده شده به وجود آورد، از آن جا كه متكي به آراي عمومي مردم بود، حكم رياست جمهوري او از سوي امام تنفيذ گرديده و با وجود آسيبهايي كه از اين سوي، به نظام و كشور رسيد، امام ترجيح داد تنها هنگامي به بركناري نخستين رئيس جمهور، همت گمارد كه بركناري او، به خواست عمومي مردم تبديل شده باشد. امام، بر پيماني كه با مردم بسته بود وفادار ماند، او مي خواست براي نخستين بار، دگرگوني ريشه اي و ژرف در ساختار نظام سياسي استبداد زده ايران به وجود آورد و ساختاري نو و متكي بر اراده ميليونها انسان فراهم سازد. و اين مهم، پا نمي گرفت و به حقيقت نمي پيوست، مگر از راه بالا بردن سطح آگاهي عمومي.

اگر از روي انصاف و داد، به دوران نخستين رياست جمهوري بنگريم، بالاترين پشتيبانيهاي ممكن از سوي امام، به عنوان رهبر انقلاب، از او كه برگزيده مردم بود، انجام شد(11) و تا هنگامي كه آشكارا با يكي از اركان نظام و قانون اساسي كه ولايت فقيه باشد، مخالفتي صورت نداد، امام نيز حمايت خود را ادامه داد و چون او به صف مخالفان و ستيزندگان مسلح نظام پيوست، معنايش اين بود كه از مردم و نظام ساخته آنان بريده

است و تظاهرات ميليوني مردم نشان داد كه مشروعيت رئيس جمهور برگزيده آنان از ميان رفته است، پس از اين هم، چون راي بي كفايتي سياسي رئيس جمهور از سوي نمايندگان برگزيده مردم در مجلس شوراي اسلامي اعلام شد، امام نيز حكم بركناري وي را صادركرد. (12)(1) . صحيفه نور، رهنمودهاي امام خميني، ج 222/2، 552، وزارت ارشاد.

(2) . الطبقات الكبري، ابن سعد، ج 812/1 322، دارالصادر، بيروت.

(3) . تاريخ الامم و الملوك، محمدبن جرير طبري، ج 2، حوادث سال اول هجرت.

(4) . «فبما رحمه من الله لنت لهم و لو كنت فظا غليظ القلب لانفضوا من حولك...». آل عمران، 951. «فاعف عنهم واصفح...».

(5) . تاريخ الامم و الملوك، محمدبن جرير طبري، ج 2، حوادث سال سوم هجرت.

(6) . سوره توبه، آيه 16.

(7) . صحيفه نور، ج 222/2.

(8) . همان 181/.

(9) . همان، ج 171/4؛ ج 071/3.

(10) . همان، ج 641/3.

(11) . همان، ج 362/57221؛ ج 18/41، 421، 821، 951، 922، 042؛ ج 31/51، 91، 32، 52، 92، 03، 33، 73، 85، 46، 76، 66، 831، 931، 222؛ ج 971/61. 762.

(12) . همان، ج 86/02.

اين اهتمام به آراي عمومي، آنچنان در انديشه امام رسوخ داشت كه براستي شگفت انگيز است. بررسي ماجراي گزينش قائم مقام رهبري، از ديگر نمونه هاست؛ همان كه بعدها معلوم شد، امام از آغاز مخالف اين انتخاب بوده است،(1) ولي به احترام آراي برگزيدگان مردم در مجلس خبرگان نزديك به يك دهه، اين گزينش را با همه مسائل آن پذيرفت و بالاترين كوشش ممكن را در حفظ جايگاه و شخصيت قائم مقام خويش، از آن كه برگزيده نمايندگان مردم بود، انجام داد. دادن اختيارهاي گسترده در همه حوزه هاي سياسي، فرهنگي و اداري كشور و امكان استفاده نامبرده از همه رسانه هاي اطلاع رساني

داخلي و خارجي، ديدارهاي فراوان با گروههاي گوناگون مردم، همان گونه كه براي شخص امام ممكن بود و بالاتر از همه ارجاع بسياري از مسائل فقهي(2) به او، همه و همه، نشان از آن داشت كه امام مي خواهد در جايگاه رهبري نيز راي مردم را همواره پاس دارد و با توجه به مقام رهبري خود، جانشين خويش را به سطحي شايسته كه سازوار با هدفها و آرمانهاي انقلاب اسلامي و مردمي ايران است، بالا برد و اوج دهد.

هرچند از پس سالها تلاش و كوشش و هموار كردن زمينه ها و از ميان بردن بازدارنده هاي رهبري جانشين خود، اين مهم، ممكن نگرديد و معلوم شد كه به گفته ايشان رهبري نظام اسلامي به تواني بيش از آنچه قائم مقام آن روز داشت(3) ، نيازمند است. امام در نامه خود به مردم، از اين كه در تحليل هاي قائم مقام رهبري، كوششها و تلاشهاي فراوان مردم در دفاع هشت ساله و فداكاريهاي بي شمار آنان در حفظ نظامي كه خود پي ريخته اند، ناديده گرفته شد، پوزش خواست و نشان داد كه در واقع با هر كسي كه كوششهاي خالصانه و رنجهاي مردم را ناديده بگيرد، عهد اخوت نبسته است.(4) با كساني كه آگاهانه يا ناآگاهانه با دشمنان مردم پيوند دارند دشمن است، هر چند داراي خدمات بزرگي در گذشته باشند.

پيرو همين سياست، امام همواره از دولت برگزيده مجلس پشتيباني كرد؛ زيرا متكي به آراءعمومي بود. وي، هميشه و همه گاه، گروههاي سياسي را از مخالفت با دولت برگزيده مردم پرهيز مي داد.(5)

دريكي از سالهاي پس از پيروزي انقلاب اسلامي، ديدگاهي مطرح شد كه نخبه گرايي را در سياست اصل مي دانست و از اين روي، دخالت در سياست را حق مجتهدان اعلام

كرد؛ به اين دليل كه چون نظام اسلامي است و مجتهدان، تنها اسلام شناسان واقعي هستند، آنها بايد در سياست دخالت كنند: امام اين ديدگاه را كه مي خواست ركن حق راي مردم را ناديده انگارد، رد كرد و نادرست خواند:

«در دانشگاه بعضي از اشخاص رفته اند گفته اند كه: دخالت در انتخابات، دخالت در سياست است و اين حق مجتهدان است. تا حالا مي گفتند كه: مجتهدين در سياست نبايد دخالت كنند... آن جا شكست خوردند حالا عكسش را مي گويند، اين هم روي همين زمينه است، هر دويش غلط است. انتخابات، سرنوشت يك ملت را دارد تعيين مي كند. انتخابات، بر فرض اين كه سياسي باشد و هست هم. اين دارد سرنوشت همه ملت را تعيين مي كند. يعني آحاد ملت، سرنوشت زندگي شان در دنيا و آخرت، منوط به انتخابات است. اين طور نيست كه انتخابات را بايد چند تا مجتهد عملي كنند. اين معني دارد كه مثلا دويست مجتهد در قم و صد تا مجتهد در جاهاي ديگر، بيايند انتخاب كنند ديگر مردم بروند كنار؟ اين يك توطئه اي است... يعني در امور سياسي پانصدنفر دخالت كنند، باقي شان بروند سراغ كارشان؛ يعني مردم بروند سراغ كارشان، هيچ كس به مسائل اجتماعي كار نداشته باشد و چند نفر پير مرد ملا، بيايند دخالت كنند، اين، از آن توطئه سابق بدتر است، براي ايران؛ براي آن كه، يك عده از علما را كنار مي گذاشت، منتهي به واسطه آنها هم يك قشر زيادي كنار مي رفتند و اين تمام ملت را مي خواهد كنار بگذارد.» (6)

موضع گيريهاي روشن بالا، نشان از مردم سالاري امام دارد. او كه تجربه هاي تلخ تاريخي ملت ايران را به نيكي مي دانست و مي خواست تمام روزنه هاي بازگشت دوباره استبداد را

سد كند، ملتي مي خواست در پيوند با دولت و دولتي ي خواست برآمده از خواسته هاي مشروع و بحق ملت و پاسخ گوي نيازهاي آنان، نه دشمن ايشان، نگاهي به ساختار جداي دولت از مردم در تاريخ ايران، اين واقعيت را نشان مي دهد كه چرا و چگونه بي گرايشي به مشاركت سياسي و فرار از آن، ريشه اي تاريخي پيدا كرده است. به گفته يكي از صاحب نظران سياسي:

«در همه دوره هاي پيشين تاريخ ايران، اقشار گوناگون مردم، نيازهاي خود را بدون مراجعه به دولت بر طرف مي كردند و ارتباط متقابل ميان دولت و مردم وجود نداشت. نبود تقاضا از سوي جامعه، موجب مي شد تا نظام سياسي ايران، به صورت نظامي بسته و نه باز درآيد و ارتباطي با محيط اطراف خود نداشته باشد. بسته بودن نظام، از يك سو موجب شد تا نخبگان سياسي، حلقه اي جدا از جامعه باشند و براي تحكيم پايه هاي قدرت خود، چاره اي جز روي آوردن به استبداد و خفقان نبينند؛ از سوي ديگر، نبود تقاضا از سوي جامعه انگيزه اي براي ايجاد گروههاي منفعت طلب و احزاب سياسي واقعي باقي نمي گذاشت؛ چرا كه يكي از مهم ترين وظايف نهادهاي اين چنين كه لايه مياني دولت و حكومت هستند، گردآوري و تلفيق ميان خواسته هاي مردم و انتقال آن به نظام سياسي است.

جدايي ميان جامعه و دولت موجب شد تا بر خلاف جوامع غربي، كه پيوند به دولت در هرم پيوندهاي مختلف قرار دارد، پيوند به دولت در تعارض با پيوندهاي ديگر قرار گيرد؛ يعني در هر جامعه با مجموعه اي از پيوندها مواجه مي شويم كه پيوند مذهبي از جمله آنان است. با تحقق مفهوم شهروندي در غرب، كليه پيوندها در مقابل پيوند به دولت

رنگ باختند و پيوند دولت و ملت در راس هرم پيوندها قرار گرفت. در اين جوامع شكل گيري دولت به گونه اي بود كه پيوندهاي موجود در طول پيوند به دولت قرار گرفتند و فرد در عين تعلق و بستگي به دولت، به عنوان مهم ترين پيوند و بستگي، تعارضي ميان اين پيوند و ديگر پيوندها نمي ديد؛ اما در ايران دوره نوگرايي غربي رضاخاني، پيوندهاي مذهبي و قومي در عرض پيوند با دولت و در تعارض با آن قرار گرفت و گروههاي مختلف قومي و مذهبي، تعلق مذهبي و قومي و اجتماعي خود را در تنافي و تعارض با پيوند به دولت مي ديدند و آن را عاملي جهت تهديد هويت هاي مذهبي و قومي خود يافتند.» (7)

اينك تركيب بديع ساختار حكومت و نظام اسلامي در انديشه امام كه تحقق بيروني يافت، خود را بيش تر نشان مي دهد. اين كه امام توانست جدايي ميان مردم و دولت را از بين ببرد و بويژه پيوندهاي مذهبي و قومي را در راستاي تواناسازي بنيه دولت به كار گيرد و براي نخستين بار در تاريخ ايران، دولت را عامل وحدت و يك پارچكي و آسان كننده راههاي پيشرفت اجتماعي مردم قرار دهد، خود بزرگ ترين بنياد توسعه سياسي است كه امام پديد آورد. او نظارت و مشاركت همگاني را در امور حكومت، بزرگ ترين پايندان براي امنيت جامعه بر مي شمرد.(8) و اين مهم را به كمك روحيه ديني مردم، مي خواست به يك فرهنگ دگر كند، آن جا كه افزون بر تصريح قانوني حق راي مردم، امام شركت در همه پرسيها را يك تكليف الهي مي دانست؛ زيرا مهم ترين عرصه حضور و مشاركت سياسي تك تك مردم بود. اين تكليف از نظر امام روستايي و شهري نمي شناخت:

«نگوييد

كه ديگران راي مي دهند. من هم بايد راي بدهم، توهم بايد راي بدهي، آن روستايي هم كه در كنار مزرعه خودش كار مي كند بايد راي بدهد؛ تكليف است. اين يك تكليف الهي است.» (9)

امام تا توانست كوشيد همه نشانه هاي استبداد را از ساختار حكومتي نوين ايران دور كند، اين كه خود را خدمتگزار مردم ناميد و اين واژه را به بيش تر از واژه رهبر دوست مي داشت(10) ، اين كه دولت برگزيده مردم را نيز خدمتگزار آنان مي دانست(11) و همواره قدرت آنان را بسته به خواست مردم مي كرد و بالاتر آن كه دولتمردان جديد را رعيت مردم به حساب مي آورد،(12) همه و همه، نشان از پاسخ گويي امام به خواست تاريخي مردم در نابود ساختن استبداد بود.

ب. آزادي

مقوله آزادي از مباحث مهم در پيوند با مقوله هاي دموكراسي و توسعه سياسي است كه درباره حدود و تعريف آن، ديدگاههاي گوناگوني وجود دارد و نيز آزادي به گونه هاي مختلفي درحوزه فرهنگ، سياست، اقتصاد، بيان و افكار و انديشه تقسيم مي گردد؛ اما در كنار همه اين نكته ها بايد به اين مهم نيز توجه داشت: به خلاف آن كه آزادي خواهي ازحقوق اوليه بشري است، چنانكه امام نيز آن را پذيرفته است (13)، چند نكته را نبايد از نظر دور داشت:

نخست آن كه در هر جامعه اي سازوار با شرايط تاريخي و فرهنگي و اجتماعي آن بايد از آزادي سخن گفت و هرگز نمي توان الگويي را كه در نقطه اي از جهان اجرا شده و كم وبيش موفق بوده، در نقطه ديگري از جهان پيدا كرد و انتظار توفيق آن را داشت؛ زيرا پيشينه ذهني افراد جامعه، شرايط طبيعي و اجتماعي آنها به گونه اي آشكار گوناگون

است. و به ديگر سخن، آزادي را در پيوند با فرهنگ عمومي هر جامعه بايد معني كرد و به پاسداشت آن همت گمارد.

دو ديگر: اين را نيز بايد امري مسلم بينگاريم كه آزادي در هر نقطه اي از جهان و باهر فرهنگي كه همراه و همساز شود، خواه ناخواه چارچوبي دارد كه در غير آن صورت، به هرج ومرج مي انجامد، هر چند خود اين چارچوبها نيز نمي توانند وارداتي باشند، بلكه بايد برخاسته از فرهنگ عمومي مورد پذيرش مردم آن جامعه به وجود آمده باشند.(1) . همان، ج 211/12.

(2) . همان، ج 862/2؛ ج 612/4؛ ج 76/9؛ ج 671/11؛ ج 002/51، 162، 372؛ ج 04/02.

(3) . همان، ج 211/12.

(4) . همان 801/.

(5) . همان، ج 93/02، 37، 131، 341، 653.

(6) . همان، ج 542/81 642.

(7) . مجموعه مقالات جمهوريت و اسلام 924/.

(8) . صحيفه نور، ج 58/11.

(9) . همان، ج 121/4.

(10) . همان، ج 72/5.

(11) . همان، ج 63/02، 93، 37، 131، 341؛ ج 8، 29، 101، 421، 032، 342، 152.

(12) . ج 72/5؛ ج 53/6، 79، 751؛ ج 32/9، 221.

(13) . ج 31/2؛ ج 92/3؛ ج 66/4.

سه محور مهم، يا چهارچوب را مي توان از سخنان امام در پيوند با مقوله آزادي به دست آورد.

1. آزادي سازوار با جامعه ايراني: ايران از ديرباز،همواره به كهنه درد استبداد و خودكامگي زمامداران خود دچار بوده است.امري كه دست كم، در دو سده اخير، به گونه اي آشكارا بنياد كشور را در عقب ماندگي نگه داشته و زمينه استيلاي بيگانگان را فراهم كرده است.كم نبودند مصلحاني كه در تاريخ ايران معاصر، خوش درخشيدند و انديشه اعتلا در سر داشتند؛ اما تيغ تيز استبداد و خودكامگي به آنان امان نداد،تا آن انديشه ها را پياده كنند.امير كبير و سرنوشت دردناك او يكي از بزرگ ترين نشانه هاي بيماري استبداد در

ايران است.در كشتزار استبداد،هرچقدر بذر اصلاح شده بپاشند،جز افت چيزي به بار نخواهد آورد.مهم آنكه اگر ريشه استبداد خشكانده نشود، هرچند مظاهر دموكراسي و آزادي خواهي در كشور رشد يابد، جز بر انحراف و كژي نخواهد افزود و راه اعتلا، پيموده نمي گردد.ثابت كردن اين مدعا، چندان دشوار نمي نمايد.نگاهي به سرنوشت اسف انگيز مؤسسات تمدني در ايران معاصر، پس از انقلاب مشروطيت و دوران پهلوي، نشان دهنده اين واقعيت است و در پشت همه اين سلسله ناكاميهاي بزرگ، تيغ تيز استبداد قرار داشت.

بنابراين، در چنين فضايي انقلاب اسلامي 22بهمن 57 يكي از سه دستاورد خود را آزادي قرار داد.

بدون ترديد، آزادي در شعار راهپيمايان ميليوني سال 57 مفهومي بود در برابر استبداد و خودكامگي طولاني زمامداران در ايران.امام نيز، با درك همين نكته، تلاش ورزيد تا آزادي سازوار با جامعه ايراني را به همت مردم برقرار سازد.تنها راه بازنگشتن دوباره استبداد،دگرگوني ساختار قدرت از راه مشاركت تك تك مردم است.

اما بايد به اين نكته توجه داشت كه كم نبوده اند كشورهايي كه از پس فرو ريختن نظام بسته و استبدادي، به هرج ومرج كشيده شدند و زمينه دوباره براي برآمدن استبدادي قوي تر فراهم آمد. در ايران معاصر، دوبار اين موضوع تجربه شده است. فرو ريختن نظام سلطنتي قاجار و پيدا شدن فضاي باز سياسي يك بار به روي كارآمدن رضاخان انجاميد و بار ديگر از پس گذر سالهايي چند، به استبداد محمدرضا پهلوي؛بويژه پس از كودتاي 28 مرداد سال 32.

هر يك از اين دو برهه، اگر درست تحليل شود، مي تواند ما را به اين موضوع رهنمون سازد كه محور استبداد از بين رفته، جايگزين مناسبي نداشته است و مردم خسته از درگيريهاي گروهي از

نظر روحي آمادگي پذيرش استبداد را داشتند و بيش تر توفيق استبدادگران همين زمينه مردمي بوده است.

با هدايت امام، قانون اساسي تدوين شد و در همه ساختار سياسي قدرت راي مردم پي ريزي شد؛ اما با توجه به تجربه هاي تلخ گذشته و نيازهاي جامعه ايراني، محوريت نظام جديد بايد پيش بيني مي شد، همان كه بتواند در هنگامه دشواريهاي ملي و اختلاف نظرهاي برون از حد انتظار و تحمل جامعه، سخن آخر را بگويد و با نفوذ و محبوبيتي كه در ميان مردم دارد، آرامش و امنيت را به كشور باز گرداند و زمينه نااميدي مردم از فضاي آزاد سياسي را از بين ببرد و اين بزرگ ترين چاره مردمي بود كه پس از قرنها استبدادزدگي وارد فضاي باز سياسي مي شدند.اين گونه شد كه اصل ولايت فقيه در فضاي ايران جديد، كاركردي چند جانبه يافت؛ از يك سو بزرگ ترين حافظ اسلاميت نظام و باورهاي مذهبي مردم و پايندان پايندگي و گسترش انديشه ديني در ايران و جهان اسلام است و در اين باره مي توان دستاوردهاي فرهنگي مؤسسه هاي دولتي و غيردولتي در ايران، جهان اسلام و دانشگاهها و مراكز پژوهشي بزرگ جهان را شاهد گرفت كه چگونه پس از انقلاب اسلامي رشدي شگفت انگيز يافت؛از ديگر سوي، حافظ آزادي و بزرگ ترين ركن جلوگيري كننده از چيره شدن استبداد دوباره بر كشور است كه دهها حركت و كار بزرگ و كوچك امام، از برهه آغازين پيروزي انقلاب اسلامي، تا هنگام رحلت، درباره نهادينه كردن آزادي سياسي و درهم كوبيدن كامل استبداد كه به نمونه هايي از آن در بخش نخست اين مقاله اشاره شد، گواه روشن اين سخن است.

و سرانجام، از جنبه ملي، ولايت فقيه حافظ استقلال

و تماميت ارضي ايران و يك پارچگي آن بوده است.نگاهي به نقش محوري ايشان در از بين بردن تجزيه طلبي در كردستان ايران، حفظ تماميت ارضي در جنگ تحميلي هشت ساله عراق عليه ايران، رخدادها و بحرانهاي سياسي بزرگي چون انفجار هفت تير، هشت شهريور و جنگ مسلحانه گروههاي محارب داخلي نيز، گواهان كاركرد ملي ولايت فقيه هستند.كافي است كه بدانيم جنگ تحميلي نخستين جنگي بود كه ايران در طي آن ذره اي از خاك خود را از دست نداد،به خلاف گستردگي، طولاني تر بودن و حجم عظيم دشمنيهاي جهاني بي سابقه.امام به عنوان ولي فقيه در همه اين رخدادهاي بزرگ و كوچك، با استفاده از نفوذ نامحدود مردمي خود به بهترين شكل ممكن، تواناييهاي مادي و معنوي مردم را در راه نهادينه كردن آزادي و از بن بركندن استبداد به كاربرد. در دوران پرتنش جنگ كه معمولا در هر كشوري آزادي به شدت محدود مي شود و همه پرسيها برگزار نمي گردد، گروههاي سياسي چون حزب توده،آزادي كار و تلاش سياسي داشتند و در درون نظام اسلامي نيز، بروز اختلاف نظرها و گروه بنديها ممكن بود و در همين دوران بود كه گروه روحانيون مبارز از روحانيت جدا شدند و اين امر به عنوان نماد ابزار عقيده سياسي آزاد در چارچوب نظام اسلامي، مورد پذيرش امام قرار گرفت.(1) همه پرسيهاي بسيار، در هشت سال جنگ تحميلي، و حتي در زير موشك باران شديد دشمن برگزار شد و امام همواره از اين روند حمايت كرد.بنابراين، نخستين چارچوب آزادي؛يعني آزادي، سازوار با جامعه ايراني، اين گونه به دست امام، به حقيقت پيوست.

2.آزادي در چهارچوب اسلام:شايد در نگاه نخست، اين چارچوب تنگ به نظر آيد، چنانكه از گفته ها و رفتارهاي كساني

چنين برمي آيد.امام نيز، با اين كه به روشني و آشكارا اعلام مي كند: «ما آزادي كه اسلام در آن نباشد نمي خواهيم... ممالك ديگر هم آزادي دارند ما آنها را نمي خواهيم.» اما از سوي ديگر، برداشت امام از اسلام، هرگز تنگ نظرانه نبود و امكان تلاشها و تكاپوهاي فكري، اجتماعي، سياسي و فرهنگي گوناگون را از ملت سلب نمي كرد؛بلكه تفسيري از اسلام مي كرد كه همواره، برآورنده آزادي مردم باشد.زيرا دست كم دو برداشت متفاوت و مهم در سده هاي اخير در ميان حوزه ها از اسلام رواج داشته كه با آمدن امام، برداشت دوم اوج گرفت و اعتلا يافت.نخست برداشتي كه اسلام را از سياست جدا مي داند.(2) بنابراين، مفهوم آزادي؛ بويژه آزادي سياسي، در چنين برداشتي، يا به كلي بي معناست، يا بسيار محدود است؛ اما برداشت دوم كه امام اعتلا دهنده آن بود(3) و شهيد مدرس به زبان آورنده اش، اين است كه سياست از ديانت اسلامي جدا نيست و اسلام در پيوندي ژرف و ناگسستني با سياست قرار دارد و سياست،عهده دار پرداخت به بايسته ترين نياز مردم، كه ساختار قدرت و حكومت است، مي باشد.بنابراين، چنين برداشتي از اسلام در پيوندي ژرف با بوده و هستهاي زمانه قرار مي گيرد.

چنانچه امام در رفتار خود نشان داد كه به اين مهم پاي بند است حال كه مردم وارد عرصه سياست شده اند و دين به مجادله و مباحثه جدي فراخوانده شده و ولي فقيه به عنوان سخن گوي رسمي اسلام، پاسخ گويي به مسائل نوين را به عهده گرفته است، بايد آماده شنيدن و ديدن نيازهاي گوناگون جامعه اي كه به آگاهي رسيده اند باشد و پرسش كنندگان را از خود نراند. (4)

امام كه مي دانست برداشت سنتي نمي تواند پاسخ گوي مناسب براي نيازهاي مردمان پرسش گر باشد؛ و از

سوي ديگر جامعه درگير واقعيتهايي است كه نمي توان آنها را نديده گرفت، بزرگ ترين خدمت را به آزادي در چهارچوب اسلام كرد.

ايشان با تكيه بر باز بودن باب اجتهاد، كه از ميراث شيعه به حساب مي آيد، دست به برداشت هاي نويني از اسلام زد كه بتواند با واقعيت هاي زمانه برابر شود و همواره نيازهاي نوين اجتماعي را پاسخ گو باشد كه مهم ترين اين واقعيتها، درهم آميختگي فرهنگ وارداتي و جلوه هاي آن با فرهنگ ملي و اسلامي بود كه بيش از يك سده وارد كشور شده و فرهنگ بومي و ملي و اسلامي ايرانيان را به چالش خوانده بود. (5)

در سالهاي پيش از پيروزي انقلاب اسلامي و در آن هنگام كه آهنگ واردات، در همه زمينه ها، سير صعودي به خود گرفت، مردم ايران در برابر اين هجوم به سه گروه تقسيم مي شدند:

گروهي از جلوه هاي نوين تمدن، اثر پذيرفته بودند و به كلي سبك و سياق زندگي پيشين خود را رها كردند و كوشيدند تا هرچه پرشتاب تر به قالب زندگي غربي درآيند، همانكه به شدت از سوي رسانه هاي جمعي دولت وقت تبليغ مي شد.

گروهي ديگر نيز كوشيدند، تا هرچه بيش تر به سنت بومي و اسلامي پاي فشارند و از هر آنچه كه جلوه هاي تمدن جديد به شمار مي آيد، دوري گزينند.

گروه سوم، در چالش جدي سنت و مدرنيته، به ميانه روي روي آوردند.

گروه اول و دوم، در شمار اندك بودند و گروه سوم شمار بيش تر جمعيت ايران را تشكيل مي دادند.اين گروه كه در ميان هجوم مظاهر تمدن جديد از يك سو و دلبستگي فراوان به سنت هاي ديني از سوي ديگر دست و پا مي زدند، از هر كدام بخشي را پذيرفتند؛ در مثل اگر سينما مي رفتند

و موسيقي مي شنيدند، در ماه محرم و صفر نيز لباس سياه پوشيده و تلاش مي ورزيدند به آداب و احكام شرعي پاي بندي نشان دهند.(1) . منشور روحانيت. نامه امام به انصاري.

(2) . صحيفه نور، ج 451/91؛ ج 691/02.

(3) . ج 56/1؛ ج 72/2؛ ج 021/3؛ ج 33/4؛ ج 91/5.

(4) . منشور روحانيت.

(5) . غرب زدگي، جلال آل احمد.

البته روند تبليغات رسمي دولت و رسانه هاي جمعي به گونه اي بود كه مي شد پيش بيني كرد كه همه روزه به جمعيت نخست، كه سرتا پا غربي شده بودند، افزوده مي شود و اما آنچه درستي اين تقسيم بندي اجتماعي را ثابت مي كرد، مي تواند وقوع انقلاب اسلامي باشد، انقلابي كه متكي بر اراده شمار بيش تر مردم و خواسته هاي اسلامي آنان بر پا شد.

چنين به نظر مي رسيد كه شمار بيش تر دلبسته به اسلام، اينك پشتوانه اي جديد در راه رويارويي با آن بخش از جلوه هاي فرهنگ غربي كه با اسلام ناسازگار بود، پيدا كرده است.همين نكته دين را رسما به عنوان سنت پايدار مردم در چالش برابر مدرنيته قرار مي داد و سه طبقه شاخص اجتماعي، اينك به يك طبقه دگر شدند؛ زيرا طبقه نوگرا و غرب زده كه نمود بالايي نداشت و وابستگان آن يا از كشور خارج شدند و يا كوشيدند ظواهر اسلامي را رعايت كنند.البته گروهي از آنان نيز، در حقيقت تغيير روش دادند و به صف پرشمارتر مردم پيوستند و طبقه سنتي نيز دچار همين دگرگونيها شدند. امام كه آينده نگر بود و مي دانست كه دير يا زود، دوباره مباحثه ها و مجادله هاي سنت و مدرنيته سر برخواهند آورد، به سراغ فقه رايج رفت و با ارائه ديدگاههاي نوين، كوشيد چارچوبهايي تازه و برابر با نياز زمان براي آنها ترسيم

كند كه به نمونه هايي اشاره مي شود:

الف.بهبود جايگاه زنان: اگر رژيم شاه كوشيد تا با گرته برداري صرف از جلوه هاي تمدن غربي به بازسازي جامعه زنان ايراني بپردازد و در اين راه، باورهاي مذهبي را ناديده انگارد.امام خميني، كه ورود به دنياي مدرنيته را ناگزير مي ديد، كوشيد با تكيه بر همان نگرش گزينشي خود چاره اي بيانديشد كه اين ورود با كم ترين هزينه انجام گيرد؛ از اين روي، از آغاز حركت ملي مردم براي زنان نقش ويژه اي لحاظ كرد و از آنان خواست، تا در راهپيماييها همدوش مردان شركت كنند(1) و در اين راه، هيچ نيازي نيز به اجازه از شوهران خود نداشتند؛ امري كه در فقه سنتي ما رايج نبود.شنيدن صداي آنان در محدوده شعارهاي انقلابي و سياسي اشكال شرعي نداشت؛ در حالي كه پيش ازين، در عرف رايج مذهبي ها اين كار ناپسند مي نمود.اما اين حضور با رعايت حجاب شرعي، رخ داد؛ امري كه در تاريخ سياسي ايران بي سابقه بود.امام اينك توانسته بود با تركيبي تازه ميان سنت (حجاب شرعي) و حضور اجتماعي و ابراز عقيده (به عنوان يكي از جلوه هاي دموكراسي) هماهنگي ايجاد كند.اينك زنان مسلمان ايراني با تدبير امام پاي از خانه ها برون نهاده بودند و به عنوان انسانهايي كوشا و مفيد در عرصه هاي گوناگون اجتماعي حضور داشتند.اين آگاهي، خواسته هاي ديگر را نيز به دنبال داشت كه نظام اسلامي با تدبير امام، راهكارهاي فراوان ديگري را براي پاسخ گويي آنها در پيش گرفت.

ب: نگرش نوين به مقوله هاي هنري و ورزشي:در فقه سنتي ما، پيش از انقلاب اسلامي و با توجه به حاكميت دولت هاي ستم، مهم ترين نكته اي كه مي توانست راه نفوذ فرهنگ بيگانه را سد كند، نامشروع اعلام

كردن هر آنچه به دولت مربوط مي شد، بود.از جمله آنها رسانه هاي ارتباط جمعي، مانند راديو، تلويزيون و سينما، سه رسانه اي كه به تدريج از دهه بيست و سي وارد فضاي اجتماعي ايران شدند و كاركردي وابسته به هدفهاي رژيم داشتند و به سبب فسادي كه گسترش مي دادند، علماي اسلام آنها را تحريم كردند.اين مخالفت علما، از سوي رژيم، مخالفت علما با ترقي و پيشرفت و علم وانمود مي شد.امام در آغاز نهضت سال 42، به اين اتهام رژيم پاسخ داد و روح مخالفت علما با چنين پديده هايي را در فساد ناشي از آنها، اعلام كرد.(2) با پيروزي انقلاب اسلامي، امام هرگز از اين نياز عمومي غفلت نكرد و راهكارهايي را با فتواهاي خود براي بازشناسي گونه فاسد از گونه صحيح هنر گشود.تقسيم موسيقي به دو گونه: مجاز و غير مجاز(3) و نيز پيشتيباني از فتواي مشهور درباره شطرنج و...(4) از مهم ترين كارهاي امام به شمار مي آيند.بنابراين، از برآيند اين حركت مي توان چنين استنباط كرد كه: اسلام مورد نظر امام، شايستگي آن را داراست كه با حفظ معيارها، با هر محيط و شرايط، خود را سازگار كند.امام، با فراهم آوردن موقعيت هاي تازه براي تك تك مردم، از آنان مي خواست تا چنين چارچوبي را نگهدارند؛چهارچوبي كه برابر با واقعيت هاي زمانه بود.

3.نگهداشت مصالح كلي و كيان نظام اسلامي:اين نكته نيز ضرورت هر نظام سياسي است كه به گونه اي به مخالفان خود آزادي ندهد كه به نابودي اصل نظام سياسي بينجامد و براي اين كار، مسائلي مانند حوزه امنيت ملي همواره استثنا بوده و آزاديهايي كه بدان خدشه وارد سازند، محدود شده است.هرچند از هر قانون درستي، امكان استفاده نادرست هم وجود داشته

و دارد، چنانكه امكان اشتباه در تعيين مصداق خارجي نيز وجود دارد؛ بويژه آن هنگام كه موجي فراگير برخيزد و امكان بازشناسي دقيق همه افراد ممكن نباشد؛ در مثل، در ماجراي ارتداد پس از پيامبر اكرم(ص) در اين كه كساني كه مدعي نبوت بودند و از دين برگشتند و با نظام اسلامي به ستيز برخاستند، مرتد شده بودند، ترديدي وجود ندارد؛ اما در اين ميان بوده اند افرادي نيز كه برابر اعتقاد خود، با خليفه مخالفت كردند هرچند منكر اصول اسلامي نبودند، مانند مالك بن نويره در ماجراي پرداخت زكات.وي در اين ماجرا اصول اصلاحي را انكار نكرد؛ ولي از سوي حكومت چنين وانمود شد.

با اين وجود اصل اساسي و پايه اي در اين باره، همان است كه در همه كشورها، پاس داشته مي شود و قانون هم عهده دار تعريف دقيق امنيت ملي است و خود جلوي استفاده هاي ناروا را نيز گرفته است.

امام با تكيه بر همين اصل اساسي بقاي حكومت، آزاديهاي سياسي را تا آن هنگام كه به كيان نظام اسلامي آسيب نرساند، پذيرفته بود و بهترين دليل اين سخن، برخورد سالم و آرام ايشان به جدي ترين مخالفان نظام اسلامي، مانند سازمان منافقين كه از بهمن 57 تا خرداد60 ادامه يافت و در برابر همه انگيزشها و هيجان آفرينيهاي بازدارنده انقلاب از اصلاحهاي ژرف و همه سويه و هرج ومرج گستريهاي آنان، امام مدارا كرد و سرانجام آن هنگام كه به جنگ مسلحانه عليه نظام برخاستند،امام درنگ را جايز ندانست و مسؤولان نظام را به مقابله با آنان فرا خواند. (5)

و به عنوان يكي ديگر از شاخصه هاي مهم دموكراسي، كه آزادي بيان است، بايد به ديدگاههاي امام اشاره كنيم كه

ايشان اصل اختلاف نظر و امكان ابراز آن را امري طبيعي مي دانست و شرايط پيش آمده پس از انقلاب را به سبب توجه فراوان مردم به مسائل اسلامي و سياسي، توطئه نمي دانست و بر اين باور بود كه چون اين ديدگاهها هم اينك، به عرصه رسانه هاي جمعي وارد شده اند، اختلاف نظرها نمود بيش تري پيدا مي كند و گرنه پيش ازين نيز، در ميان علماي اسلام اختلاف نظر،امر طبيعي بوده است.امام، همچنين بارها، انتقاد صحيح را گوشزد كرد و با حوصله فراوان، همه انتقادها را گوش مي داد، چنانكه به عنوان نمونه مي توان به نامه هاي تند و فراوان قائم مقام رهبري به ايشان درباره مسائل گوناگون كشور اشاره كرد.ايشان از اصل ابراز عقيده مردم، همواره، دفاع كرد و نظام نوين سياسي ايران را نيز بر اساس همين ابراز عقيده ها بنا ساخت و در قانون اساسي مورد تصويب مردم نيز، تدبيري انديشيد كه همواره راي و نظر آزاد مردم بتواند بازتاب خوشايند يابد.از اين زاويه، بايد به موضوع مطبوعات اشاره كرد كه وجود آنها در هر كشور، نشانه توسعه سياسي است و كاركرد خوشايند آنها مي تواند بر روند توسعه سياسي، اثر بگذارد؛چنانكه مي تواند توسعه سياسي را از حركت باز دارد.امام با هدف گسترش و ژرفا بخشي فرهنگ سياسي، كه موجب رشد و توسعه سياسي پايدار مي شود، درباره مطبوعات نيز ديدگاهها و كاركرد ويژه داشت كه بدانها اشاره مي شود:

مطبوعات و كاركرد خوشايند آنها در نگاه امام

بي گمان از گزاره ها و بحثهاي مهم درباره مطبوعات، چگونگي كاركرد آنها در جامعه است.مطبوعات، بويژه با نقش اطلاع رساني كه دارند، مي توانند در بالابردن فرهنگ عمومي مردم هر كشور، نقش بيافرينند.

امام خميني، از آغاز نهضت، همواره

به مطبوعات توجه داشته است.در اين جا نگاهي مي افكنيم بر مهم ترين موضع گيريهاي امام در برابر مطبوعات.

در سال 1340، امام مطبوعات را كه مروج انديشه هاي رضاخاني بودند، به عنوان كالاي پخش فساد اخلاق معرفي كرد(6) و در چند موضع گيري ديگر از حمله ها و روياروييهاي آنها به فقه اسلامي ياد مي كند(7) و از اختناق جانفرساي رژيم، پرده بر مي دارد كه چگونه براي چاپ كردن يك برگ در بردارنده نصيحت، افراد به حبس و شكنجه مي افتند.(8) همچنين از اين كه به سبب اختناق، مطبوعات از بازتاب مخالفتهاي مردمي با مصوبات غير اسلامي مجلس، خودداري مي كنند، گلايه دارد. (9)

در سال 42، امام با اشاره به آزادي مطبوعات در هتك حرمت روحانيت، بار ديگر از اختناق انتقاد مي كند. (10)

و در چهار سخنراني مهم خود در سال 43، از آزادي مطبوعات دفاع كرده و از رژيم مي پرسد كه:

«ما كه مي گوييم مطبوعات بايد آزاد باشند، سازمانها در كار آنها دخالت نكنند و آزادي مردم را سلب ننمايند كهنه پرستيم؟ و آقايان كه الزام مي كننددر مطبوعات چه مطالبي نوشته شود مترقي اند؟» (11)

امام در همين مدت اندك از شروع نهضت اسلامي خود، خواست تبليغات دروغين رژيم را، كه خود را مترقي و مدرن و روحانيت را كهنه پرست و مرتجع مي ناميد خنثي كند و كاركرد مفيد مطبوعات را در آزادي آنها از وابستگي به دولت وقت و سياستهاي ضد اسلامي آن مي دانست.(1) . صحيفه نور، ج 291/4، 952، ج 051/5؛ ج 261/8؛ ج 05/41.

(2) . همان، ج 4/1.

(3) . همان 411/.

(4) . همان 43/.

(5) . همان 14/.

(6) . همان 4/.

(7) . همان/41، 81، 91.

(8) . همان 13/.

(9) . همان/23، 43.

(10) . همان 14/.

(11) . همان 96/.

در سال 46، در نامه اي به هويدا، نخست وزير وقت رژيم شاه، نشان مي دهد

كه چگونه نغمه ناموزون اصلاحات دولت او، از حدود تبليغات راديو و روزنامه هاي غير آزاد فراتر نرفته است. (1)

در سال 54 در اوج تبليغات رژيم درباره پيمودن راههاي تمدن بزرگ و ترقي ايران! امام دوباره انگشت بر نكته دقيقي مي نهد و آن اين كه ادعاي ترقي، با وجود مطبوعاتي كه مستقيما زير نظر سازمان امنيت اداره مي شوند و هرچه آنها ديكته كنند مي نويسند و هر تهمتي خواستند به هر مقامي مي زنند، نمي سازد. (2)

در سال 56، امام پس از شهادت آقا مصطفي به شرح وضعيت ايران پرداخت و از اين كه محمدرضاشاه مانند پدرش رضاخان سياست سركوب مطبوعات و محدوديت آزادي آنها را دنبال كرده رژيم را به نقد كشيد.و بيان اين نكته كه روحانيت و همه مخالفان رژيم، از داشتن يك روزنامه آزاد محروم هستند، وضعيت آزادي سياسي در رژيم گذشته را توصيف مي كند. (3)

در سال 75، امام همچنان به وضعيت مطبوعات اشاره دارند و از اختناق حاكم بر آنها انتقاد مي كنند و در كنار آن آزادي رواج فساد را يكي از كاركردهاي مطبوعات در رژيم گذشته مي دانند. (4)و چون در پاييز سال 57 رژيم مطبوعات را تعطيل كرد، انتقادهاي امام، كه آن هنگام در پاريس بود، شدت يافت و در عرصه جهاني افكار عمومي دنيا را به ارزيابي ادعاهاي آزادي خواهي رژيم شاه فراخواند. (5)

در دي ماه 57 در پاسخ به پرسش خبرنگار روزنامه اكسپرس كه برنامه دولت آينده را پرسيد، امام گفت:مهم ترين وظيفه دولت آينده اين است كه: هر چه سريع تر شرايط انتخابات آزاد را فراهم كند.در اين مصاحبه، آزادي مطبوعات را به معناي واقعي با ذكر تمامي واقعيت ها و حقايق و آگاه ساختن مردم به همه

مسائل از وظايف دولت برشمرد.

و در همين ماه، از آزادي موقت مطبوعات كه از سوي رژيم انجام شد، با عنوان فريبكاري ياد كرد كه مي خواهد دوباره قدرت سلطنت را برقرار سازد. (6)

سرانجام، رژيم شاه در زير فشار خردكننده مردم به رهبري امام، حاضر شد به مطبوعات آزادي دهد و امام به اعتصاب كنندگان از مطبوعات اجازه داد به سر كار خود باز گردند. (7)و در آخرين اظهار نظر خود، يك هفته پيش از آمدن به ايران، مطبوعات و روزنامه هايي را كه مطالب گمراه كننده نداشته باشند و به مردم زيان نرسانند، را آزاد اعلام كرد. (8)

با پيروزي انقلاب بزرگ اسلامي ايران و از آن جا كه يكي از شعارهاي اساسي اين انقلاب، آزادي بود و يكي از مهم ترين گونه هاي آزادي، آزادي بيان و تلاشها و تكاپوهاي سياسي به حساب مي آمد، مطبوعات گستره اي تازه يافتند و فارغ از هر قيدوبندي به نشر مطالب پرداختند.امام در نخستين ماه پيروزي انقلاب اسلامي، در پيامي اين نكته را يادآور شد كه در مطبوعات، مقاله هايي درج مي شود كه بر خلاف مسير انقلاب اسلامي است و اين موجب نارضايتي و ناراحتي ملت را فراهم مي سازد و در ادامه، امام با اشاره به مجاهدتهاي مردم ايران، از مطبوعات مي خواهند كه بر خلاف رضاي ملت رنجديده و انقلاب اسلامي سمپاشي نكنند كه از آن، جز بيگانگان، چپاولگران و خدمتگزاران آنها كسي سود نمي برد. (9)

سال 57 در حالي به پايان رسيد كه انقلاب اسلامي پيروز شد و امام با هشدارهاي پياپي، خواهان اصلاح روش مطبوعات بود، تا به اسلام و مسلمانان خيانت نكنند و تبليغات گمراه كنندگان را بازتاب ندهند، هرچند بر آزادي راي مردم نيز پافشاري مي كرد.

از

اين تاريخ، تا بيست وهفتم مرداد سال 58 بيش از شش ماه مطبوعات در آزادي كامل بودند، تا هر آنچه از خوب و بد مي خواهند بنويسند و چاپ كنند.امام به عنوان رهبر انقلاب اسلامي با تحملي بيرون از توصيف، پياپي به نصيحت مطبوعات پرداخت.(10) مطبوعاتي كه دستاورد بزرگ مردم را ناديده مي گرفتند و به گونه هاي مختلف درصدد تخريب و تحريف آن برآمده بودند.گروههاي سلطنت طلب،ماركسيست و ديگراني كه دست خود را كوتاه شده مي ديدند، در اين هجوم عليه آرمانهاي مردم نقش داشتند.با اين وجود، امام، به عنوان رهبر انقلاب، به مدت بيش از شش ماه آنها را تحمل كرد، تا اگر ممكن شود به راه مردم بازگردند؛ اما اين نويسندگان در روزنامه ها هفته نامه ها و ماهنامه هاي گوناگون همچنان به تحريف و تخريب اسلام، روحانيت، احكام اسلامي و رواج فساد ادامه مي دادند، سرانجام در تاريخ 27/5/58 امام در فرماني به دادستاني انقلاب، اعلام كرد:

مطبوعاتي كه عليه مسير ملت حركت مي كنند و به توطئه گري مي پردازند، همگي را توقيف كنيد و نويسندگان آنها را دعوت كرده و محاكمه نماييد. (11)

در شهريور همين سال كه قضاياي كردستان و گروههاي جدايي طلب اوج گرفته بود، امام در نامه اي بار ديگر خواهان رسيدگي به وضع مطبوعات شد و دستور داد: آن دسته از مطبوعات را كه توطئه گر به حساب آمده اند، اجازه نشر ندهند. با اين وجود، تاكيد كرد كه هيچ كس حق حمله به كتابفروشيها را ندارد. (12)

در مصاحبه با اوريانا فلاجي در همين ماه، امام دليل توقيف روزنامه آيندگان وابستگي آن را به صهيونيست ها و تلاش براي بازگرداندن رژيم گذشته اعلام كرد و اين عمل را خلاف آزادي ندانسته، بلكه جلوگيري از توطئه بيان نمود. (13)

در زمستان سال

85 در ديدار با استادان دانشگاه تهران، امام به نكته جالبي اشاره مي كند كه چگونه در ممالك ديگر، پس از انقلاب آزادي به شدت محدود مي شود و همه مطبوعات تعطيل مي گردند؛ اما در انقلاب اسلامي بيش از 6 ماه آزادي مطلق بود و هنوز هم وجود دارد؛ ولي سوء استفاده فراوان مي شود. (14)

در نوروز سال 59، امام در پيام نوروزي خود يك بار ديگر از مطبوعات خواست تا آزادانه مطالب را بنويسند، ولي توطئه نكنند و سپس حمايت خود را از مطبوعات آزاد مستقل اعلام كرد؛ ولي به اين نكته اشاره كرد كه مطبوعات مي خواهند هدفهاي شوم چپ و راست را در ايران پياده سازند. (15)

در سال 59 امام در شانزده سخنراني خود، به مطبوعات پرداخت كه سرخط سخنان ايشان به شرح زير است: بايستگي پايندگي اصلاحات بنيادي در مطبوعات، كه در حكم برگماري سرپرستان روزنامه كيهان و اطلاعات بر آن تاكيد شده بود.(16) پشتيباني از آزادي واقعي مطبوعات و جلوگيري از توطئه گري، استقلال مالي مطبوعات و وابستگي آنها به هدفهاي مردم نه ابرقدرتها.(17) انتقاد از هيجان آفرينيهاي دروغين مردم در مطبوعات، پاي بندي عملي مطبوعات و نويسندگان آنها به اسلام،(18) پرهيز از اختلاف و تفرقه افكني بين كارگزاران نظام، بايستگي تواناسازي مبادي كه پيروزي را براي مردم به ارمغان آورد، بايستگي تشكيل هيات مميزي مطبوعات براي نظارت بر مطالب پيش از چاپ،(19) استفاده صحيح از قلم و نوشته در مطبوعات در دعوت مردم به اصلاح و بالا بردن فكري جامعه،(20) تواناسازي نهادهاي در خدمت نظام از سوي مطبوعات،(21) پرهيز از دلسرد كردن مردم از نظام، پرهيز از گروه گرايي مطبوعاتي كه به ناديده گرفتن معيارها و ترازهاي عدل و

انصاف مي انجامد.(22) تبديل روزنامه ها و مطبوعات به مكاني كه موجب رشد فكري مردم مي شود و ايجاد رابطه ميان نسل گذشته و نسل جوان، توسط مطبوعات و استفاده از ديدگاههاي هر دو گروه در مطبوعات و كمك به تعديل آنها. (23)

در آغاز سال 60 رزمندگان اسلام توانستند در جنگ، پيروزيهاي تازه به دست آورند، امام در نخستين پيام خود در فروردين اين سال اثرگذاري كاهش مخالفتهاي روزنامه اي را در روند پيروزي جوانان ايران، مثبت ارزيابي كرد.(24) آن گاه با تاكيد اين نكته كه زمان جنگ زمان استثنايي است، نشان داد كه همچنان به اصل آزادي مطبوعات پاي بند است و به خاطر جنگ شرايط ويژه پيش آمده است كه مطالب مطبوعات بايد تا حدودي كنترل شود.آن گاه امام مراحلي را براي اجراي عملي قوانين مطبوعات در زمان جنگ ترسيم كرد و اعلام داشت:

«مطبوعات و رسانه هاي گروهها را مورد بررسي قرار دهيد، تا هر كس و هرچه به حسب راي اكثريت(هيئت نظارت بر مطبوعات) متخلف به شمار آمد، در مرتبه اول به آنان تذكر دهيد تا در اصلاح خود بكوشند و در مرحله بعدي، به مردم معرفي شوند و سپس به دادستاني كل انقلاب.» (25)

در سال 1360 كه بني صدر رئيس جمهور كشور بود و درگيريهاي فراواني با ديگر نهادهاي نظام اسلامي داشت، امام همچنان از وضعيت مطبوعات گلايه داشت.چنين به نظر مي رسيد كه نويسندگان در اين سال نيز، اساس نظام را هدف گرفته بودند و امام به آنان بارها هشدار مي داد. ايشان در سخناني با اعضاي هيات تحريريه كيهان اعلام كرد: مطبوعات بايد به مردم آموزش دهند و در صدد اصلاح اجتماعي برآيند، نه صرفا ارضاي نفساني.سپس وجود

اختلاف را امري طبيعي در ميان مسؤولان كشور دانست و جايگاه مطبوعات را در برابر نظام، جايگاه ارشادي و انتقادي دانست.و باز هم از آنان خواست تا انتقاد صحيح را همواره در نظر داشته باشند. (26)

در ماجراي مطالب اختلاف برانگيز روزنامه ها، بويژه روزنامه انقلاب اسلامي، وابسته به رئيس جمهور وقت، هيات حل اختلاف، مركب از نماينده امام، رئيس جمهور و قوه مقننه به بررسي روزنامه پرداختند و سرانجام روزنامه انقلاب اسلامي را مجرم شناختند.

و چون راي هيات با اعتراض روزنامه روبه رو شد، امام، دست اندركاران روزنامه را به تن دادن به قانون فراخواند.(27)(1) . همان 231/.

(2) . همان 612/.

(3) . همان 052/، 462.

(4) . همان، ج 721/3، 841، 091.

(5) . همان 742/.

(6) . همان، ج 821/4، 141.

(7) . همان 641/.

(8) . همان 062/.

(9) . همان، ج 121/5.

(10) . همان 031/، 581؛ ج 151/6، 191، 391، 952؛ ج 22/428، 912، 122.

(11) . همان، ج 252/8.

(12) . مان 582/.

(13) . همان، ج 68/9.

(14) . همان، ج 191/11.

(15) . همان، ج 32/21.

(16) . همان 36/، 08.

(17) . همان 32، 09/.

(18) . همان /902.

(19) . همان، ج 472/21 572.

(20) . همان، ج 41، ج 36/21، 08.

(21) . همان، ج 21، 09.

(22) . همان، ج 41/89 99 و 411.

(23) . همان/511.

(24) . همان 751/.

(25) . همان/951.

(26) . همان 852/.

(27) . همان، ج 73/51.

ولي روزنامه انقلاب اسلامي همچنان به كارهاي خلاف خود ادامه داد.از اين روي، امام، ناگزير شد، پس از گذشت يك ماه از اعلام نظر هيات حل اختلاف، اعلام كند: ما روزنامه لازم داريم، ولي نه روزنامه انقلاب اسلامي. (1)

در سال 62، امام در جمع كاركنان روزنامه اطلاعات گفت:

«مطبوعات بايد يك مدرسه سيار باشند، تا مردم را از همه مسائل، بخصوص مسائل روز آگاه نمايند وبه صورتي شايسته از انحرافات جلوگيري كنند و اگر كسي انحراف

ديد،با آرامش در رفع آن بكوشد.به طور كلي مطبوعات بايد بنگاه دايت باشند.» (2)

در سال 63، امام از مطبوعات خواست تا خدمات فرهنگي به ايران و اسلام انجام دهند و درست يك سال بعد، در سال 64، از مطبوعات مردم گرا سخن گفت.

چنين به نظر مي آيد كه در فاصله سالهاي 61 تا 64 و پس از توفيق نيروهاي انقلاب درسركوبي ضد انقلاب و پيروزي رزمندگان در جبهه هاي جنگ، جو حاكم بر مطبوعات به گونه اي دولت سالاري را نشان مي داد و بازتاب همه انديشه هاي مردم، به خاطر تنگناهاي دوره جنگ و انگيزشها و هيجان آفرينيهاي ضد انقلاب، كم رنگ شده بود و مطبوعات در هر شماره به گونه اي در تبليغ انديشه هاي امام مي كوشيدند.ايشان كه مي دانست پايندگي يك انقلاب مردمي، بايد در مطبوعات نيز به طور كامل دنبال شود، سخنان بسيار مهمي ايراد كرد و در آن بر طرح نكاتي چند در باب راهكارهاي صحيح مطبوعات مردمي پرداخت.

«آنچه خوب است در راديو و تلويزيون و مطبوعات باشد آن است كه براي كشور اثري داشته باشد؛ مثلا اگر زارعي خوب زراعت كرد و زراعتش خوب بود شما اين شخص را به جاي مقامات كشور در صفحه اول بگذاريد و زيرش بنويسيد اين زارع چگونه است. اين منتشر بشود و يا كارمندي خوب كار كرد و يا اگر طبيبي عمل خوبي انجام داد عكس او را در صفحه اول چاپ كنيد و بنويسيد كه اين عمل چطور بوده است....اساس، بايد تشويق اشخاص باشد كه در كشور خدمت مي كنند.به اندازه متعارف از مسؤولان بگوييد، زياده اش ضرر دارد.اين به ضرر مطبوعات است و مطبوعات را سبك مي كند. اشخاص شخصيت هايشان با خودشان است. اين طور نيست كه اگر

اسم شان، زياد يا كم مطرح گردد، شخصيت شان زياد يا كم شود.در ايران، هركس معلوم است چطوري است.به جاي عكس من، عكس يك رعيت را بگذاريد.. ..مساله ديگر اين است كه تكرار نباشد.به عقيده من سه روزنامه با هم تفاهم كنند و مسائل را مختصرتر بنويسند مفيدتر و كمتر بنويسند، طولاني و تكراري نباشد، مردم وقتي مي خوانند استفاده كنند.

خبر اتفاقات همه كشور منتقل شود. انتقاد باشد، سالم، نه انتقام.اخبار مفيد و تشويقي و آموزشي و نو.روزنامه ها مال طبقه سوم است و اين هم نيست كه همه اش مال حكومت باشد، از چيزهاي حكومتي بنويسند.اين روزنامه ها براي مردم است و همه در آن حق دارند.» (3)

در سال 56، به مناسبت هفته دولت در انتقاد به كساني كه در روزنامه ها، تنها به مخالفت به دولت مي پردازند و كاستيهاي آن را بازگو مي كنند، خواهان بازنگري شد و همه را به انصاف دعوت كرد كه نويسندگان به گونه اي انتقاد كنند كه به اصل اسلام و نظام آسيبي نرسد (4)و سرانجام، در پايان سال 67، از همه كساني كه به انتقاد از نظام برخاسته بودند و اصل حركت و نهضت را زير سؤال مي بردند و از مطبوعات براي اشاعه ديدگاههاي خود استفاده مي كردند، انتقاد كرد و خواهان آن شد كه افراد و گروهها در نوشته ها، برداشتها و تصورات خود را به نام انقلاب و مردم نگذارند. (5)

آنچه از بررسي سيره نظري و عملي امام در پيوند مطبوعات، به عنوان يكي از اركان توسعه سياسي، بر مي آيد اين است كه:

1. امام از آغاز نهضت اسلامي در سال 41، تا پايان عمر خود در سال 68، همواره پشتيبان مطبوعات آزاد و مستقل بوده است.

2. امام درباره

كاركرد مفيد مطبوعات، معتقد به نگهداشت چهارچوبهايي چون: قانون، كيان نظام اسلامي، آراي اكثريت مردم، مردم سالاري، انتقال صحيح و فراگير خبرهاي اجتماعي در همه حوزه ها، انتقاد صحيح و رشد دهنده، تنوع، نوآوري و پرهيز از تكرار و سرانجام ايجاد واسطه گري ميان خواسته هاي متقابل مردم و دولت بود.

3. سيره امام، پس از پيروزي انقلاب اسلامي، در برخورد با مطبوعات سركش و خلافكاري كه بيرون از چهارچوبهاي بالا حركت كردند، گوناگون بود: درموردهايي كه به اصل نظام اسلامي و احكام شريعت آسيب مي رسيد، پس از تحمل فراوان و تذكرهاي پياپي، با توجه به وظيفه بزرگ خود، كه پاسداري از كيان نظام اسلامي بود، دستور توقيف آنها را برابر قانون صادر كرده و با اين وجود، به شدت و دقت خواهان نگهداشت معيارهاي قانوني در اين باره شد. و در موردهايي ديگر كه اصل اسلام و انقلاب و نظام اسلامي پذيرفته شده بود. امام با گوناگوني مطالب مطبوعات و انتقاد صحيح و مردم سالاري موافق بود و افزون بر اين، خود از مطبوعاتي كه كم تر به اين نكته ها توجه داشتند، براي استمرار حضور، گلايه كرد و خواهان توجه جدي به اين چهارچوبها شد.

خلاصه و جمع بندي

با توجه به بخش نخست مقاله و آنچه در اين شماره از مجله در پيش رو داريد، مي توان سيماي توسعه سياسي خوشايند را در انديشه حضرت امام، چنين تصوير كرد:

1. توسعه سياسي مانند همه مقوله هاي ديگر، هنگامي خوشايند است كه پايدار باشد.

2. راز پايداري توسعه سياسي، در تكيه آن بر پشتوانه اي از فرهنگ سياسي است.

3. با توجه به آن كه فرهنگ سياسي امري است كه كم كم به دست مي آيد، بايد براي هر مرحله از رشد فرهنگ سياسي

توسعه سياسي سازوار با آن را ترسيم كرد و همواره به تكامل و پيشرفت اين مقوله چشمداشت؛ همان كه در حركت سياسي امام از سال 42 آغاز و تا پايان عمر ايشان در سال 68، ادامه داشت و در هر مرحله از نهضت، مقوله فرهنگ و توسعه سياسي سازوار و هماهنگ با هم رشد مي كرد.

4. از ديگر نشانه هاي توسعه سياسي خوشايند، از چشم انداز امام، همراهي آن با توسعه در ديگر زواياي زندگي مردم است. توسعه آموزشي علمي، توسعه اقتصادي و توسعه امنيتي كه تشكيل نهضت سوادآموزي، جهادسازندگي و بسيج، نماد اين هماهنگي در چشم انداز امام است.

5. توسعه سياسي خوشايند، بايد در چارچوب فرهنگ ملي اسلامي ايران انجام گيرد و هر الگويي از هر نقطه ديگر جهان، تنها آن هنگام پذيرفته مي شود كه در چهارچوب فرهنگ ملي و اسلامي بگنجد و به طور طبيعي اركان مانند دموكراسي، آزادي، كاركرد مطبوعات و غيره... نيز در همين چارچوب قابل پذيرش است.

6. توسعه سياسي مقوله اي علمي، فرهنگي، سياسي و ديني است و بايد بر آگاهي عمومي مردم، استوار باشد. بنابراين، شاخصه هاي توسعه سياسي نيز آن هنگام خوشايند هستند كه در راستاي رشد علمي، فرهنگي، ديني و سياسي جامعه قرار گيرند و نظام اسلامي، بايد همواره بر چنين كاركردي نظارت داشته باشد و جلوي آنان كه استفاده هاي ناروا از آزادي مي كنند و از اين راه در صدد فريب افكار عمومي هستند، بگيرد و در چارچوب قانون مجازات كند.

(1) . همان، ج 73/51.

(2) . همان، ج 56/81.

(3) . همان، ج 512/91 612.

(4) . همان، ج 93/02.

(5) . همان، ج 69/12.

محمد باغستاني- مجله حوزه- ش 98

امام خميني(ره) و وحدت امّت

امام خميني(ره) و وحدت امّت

يكي از اموري كه مورد اتفاق و پذيرش همه عقلاي

عالم خصوصا انبياي الهي بوده و هست كيمياي وحدت است و شايد بتوان گفت اصل اساسي و بنيادي در تعاليم اسلام دعوت به وحدت و ايجاد همدلي و همفكري در بين انسانهاست.

اصل توحيد و پرستش خداي يگانه از اصول دين ماست كه همه فرق مسلمين به آن اذعان داشته و يكي از دو ركن اساسي اسلاميت هر فرد است، شهادت به وحدانيت و شهادت به رسالت محمد (ص) دو عنصر اصلي و كليدي مسلمان شدن هر فرد غيرمسلماني است. نگاهي به تعاليم اسلام و دستورات فقهي به ما نشان مي دهد كه همه دستورات ديني براي ايجاد جامعه اي واحد و همدل و همزبان صادر شده است. قبله واحد، كتاب واحد، زبان اسلامي واحد، شعار واحد و. . . همگي نشان از همدلي و همسويي است. اوقات نماز، روزه، حج، اعياد مذهبي، نماز جمعه، نماز جماعت، ادعيه، زيارات، مراسم عزاداري و. . . همگي در جهت ايجاد وحدت در ميان مسلمين وضع شده است. گرچه همه اين امور در حال حاضر اسباب تفرقه شده تا اسباب وحدت، ولي اين ضرري به اصل دين نمي زند. تعاليم اسلام با اعمال ما فاصله بسياري دارد چرا كه: (الاسلام شيئ والمسلمين شيئ آخر)

حضرت امام خميني به عنوان احياگر اسلام ناب در عصر حاضر و فردي كه در طول تاريخ پس از اسلام از چهره هاي كم نظير به شمار مي رود، همواره بر اين اصل اساسي وحدت در جامعه تاكيد داشته و اين را به عنوان يك استراتژي و تاكتيك براي پيروزي بر حريف و تشكيل حكومت نمي دانست بلكه جوهره درك وي از عزت و اقتدار مسلمين و ماهيت اجتماعي، سياسي بودن مكتب اسلام و

تعبد معرفت شناسانه ايشان از كلمات و اصول تعاليم اسلامي و قرآني چنين اقتضايي داشت و اين روش و منش هيچ منافاتي با عقيده و مرام تشيع وي نداشت. امام در عين حالي كه مسلمان شيعه متعصب و اصول گرا بود و هرگز حاضر نشد ذره اي از اصول مسلم مذهب شيعه اثني عشري عدول كند. انساني جامع نگر بوده و تعبد و تقيد به اصول و ارزشهاي اسلامي مانع از بهره گيري و استفاده از مواضع مشترك امت اسلام با ساير ملل جهان نشد چه رسد به مواضع شيعيان و اهل سنت لذا در اين ايام كه مصادف است با هفته وحدت مناسب است. نگاهي هرچند گذرا به مواضع و ديدگاههاي آن امام همام داشته باشيم باشد كه رهنمودهاي آن پير فرزانه چراغ راهمان بوده و بتوانيم از شرايط بحراني كه از هر سو آتش اختلاف و كينه مي بارد عبور كنيم و انقلاب و اسلام را از شر اختلاف و چند دستگي نجات دهيم. ما در اين مقاله سعي خواهيم كرد محورهاي اساسي حفظ وحدت در جامعه را كه در منش و گفتار امام راحل به چشم مي خورد بيان نموده و شواهدي از بيانات ايشان و خاطرات ياران امام در خصوص هر محور عرضه كنيم.

محورهاي اساسي حفظ وحدت را در پنج دسته مي توان تقسيم كرد:

1- هدف گيري ريشه فساد 2- تشكيل جبهه واحد 3- تمسك به مشتركات 4- پرهيز از مسائل تفرقه افكن 5- پي ريزي نمادهاي وحدت

1. هدف گيري ريشه فساد:

امام (س) ازاولين روزهايي كه قدم در عرصه حيات اجتماعي گذاشت با بهره جويي از تجارب گذشتگان و درك علل و عوامل شكست و انحراف نهضتهاي اسلامي خصوصا در سده اخير به اين نتيجه رسيده بود

كه پرداختن به شاخه ها و عناصر فرعي فساد نه تنها متضاد با منافع ظالمين و حكومتهاي ستمگر نيست بلكه بعضا و حتي در بيشتر موارد خود آنها به اين مخالفتها دامن زده و خوشحال خواهند شد كه افكار عمومي را از خود منصرف و معطوف به مسائل جنبي و حاشيه اي كنند. لذا امام از روز اول خواستار براندازي رژيم سلطنتي و از اينكه علماء و روحانيون تلاش خود را معطوف اصلاح بنيادين جامعه نمي كنند اظهار شكوه مي كنند. ايشان در تاريخي ترين سند مبارزاتي خود كه پس از سقوط دولت رضاخان نوشته اند مي فرمايند:

"هان اي روحانيين اسلامي،اي علماي رباني، اي دانشمندان ديندار، اي گويندگان آيين دوست، اي دينداران خداخواه،اي خداخواهان حق پرست،اي حق پرستان شرافتمند،اي شرافتمندان وطنخواه،اي وطنخواهان با ناموس، موعظت خداي جهان را بخوانيد و يگانه راه اصلاحي را كه پيشنهاد فرموده بپذيريد و ترك نفعهاي شخصي كرده تا به همه سعادتهاي دو جهان نائل شويد و با زندگاني شرافتمندانه دو عالم دست در آغوش شويد. "

"ان لله في ايام دهركم نفحات الا فتعرضوا لها" امروز روزي است كه نسيم روحاني وزيدن گرفته و براي قيام اصلاحي بهترين روز است. اگر مجال را از دست بدهيد و قيام براي خدا نكنيد و مراسم ديني را عودت ندهيد فرداست كه مشتي هرزه گرد شهوتران بر شما چيره شوند و تمام آيين و شرف شما را دستخوش اغراض باطله خود كنند. " (1)

و همچنين پس از پيروزي انقلاب از عدم بهره برداري صحيح جامعه از فضاي خلاء قدرتي كه پس از رفتن رضا شاه پديد آمده بود اظهار تاسف مي كنند و مي فرمايند:

"مع الاسف آن وقت اشخاصي (از) خود ملت، يك راسي كه بتواند آنها را جمع

بكند نبود كه پسر رضاخان را آنها گذاشتند اينجا و در صورتي كه اگر آن وقت در دو سه تا شهر تظاهرات مي شد به ضد، نمي گذاشتند او را، لكن هيچ كس حرف نزد. . . شايد اگر مرحوم مدرس آن وقت بود آن كار را مي كرد. "(2)

با اين اوصاف مشخص مي شود امام در همان زمان نيز مبدا فساد را هدف گيري نموده است و اگر مي بينيم حضرت امام به محض مواجه شدن با جريان و تفكري كه قصد دارد ريشه و بنيان تفكر مذهبي و عقايد ديني جامعه را زير سؤال ببرد و باعث ايجاد ترديد در جامعه شود با آن به مقابله برخاسته و درس و بحث حوزوي را به كناري نهاده و متقن ترين و جامعترين كتاب را در رد شبهات وارده بر آن عصر مي نويسد، بر اساس همين ايده و تفكر است و امام در همان كتاب نيز ريشه و اساس اين مقاله را شخص رضاخان دانسته و پرده از چهره كريه او برمي دارند. ايشان مي فرمايند:

"او فهم صلاح و فساد نداشت و فشارهاي او به روحانيين براي اصلاح نبود، او مي خواست ريشه را از بيخ بكند. "(3)

با اين توضيحات علت عدم شركت فعال حضرت امام در مسئله ملي شدن صنعت نفت و مبارزات آيت الله كاشاني روشن مي شود. چون در اين مبارزات اصل وجود نظام سلطنتي مفروض گرفته شده بود و فقط سعي مي شد اصلاحاتي در آن پديد آورند. همچنين اگر مي بينيم امام در تشكيلاتي كه با نام انجمن حجتيه كه مشغول مبارزه با بهائيت بودند وارد نمي شوند بر اساس همين نوع تفكر بوده است چون امام اين نوع مبارزه را مبارزه با معلول شمرده باعث غفلت از مفسد

اصلي مي دانستند.

امام راحل به محض فراهم شدن بهانه براي مقابله صريح با رژيم ستمشاهي بلافاصله وارد عمل شده و مستقيما شاه و رژيم دست نشانده اش را هدف گيري مي كنند.

امام در پيام مشهور خود پس از فاجعه مدرسه فيضيه مي فرمايند:

"شاه دوستي يعني غارتگري، هتك اسلام، تجاوز به حقوق مسلمين، تجاوز به مراكز علم و دانش، شاه دوستي يعني ضربه زدن به پيكر قرآن و اسلام، سوزاندن نشانه هاي اسلام، محو آثار اسلاميت، شاه دوستي يعني تجاوز به احكام اسلام و تبديل احكام قرآن كريم، شاه دوستي يعني كوبيدن روحانيت و اضمحلال آثار رسالت. "(4)

امام در طول دوران مبارزه با هرگونه حركتي كه باعث انحراف افكار ملت از مجرم اصلي شده به مقابله برمي خيزند و در حد توان به روشنگري و ارائه مسير صحيح مبارزه مي پردازند. مثلا هنگام طرح كتاب شهيد جاويد در مجامع علمي و طرفداري عده اي از محتواي كتاب و مخالفت عده اي ديگر و يا طرفداري عده اي از تفكرات مرحوم دكتر شريعتي و مخالفت عده اي با آن مي فرمايند:

"قضيه مرحوم شمس آبادي شما خيال كرديد يك چيز عادي بود اين همه جز همانها بود كه با طريقهاي مختلف اينها مي آمدند و درست مي كردند. يك وقت "شهيد جاويد" را پيش مي آوردند، از اين طرف و از آن طرف و يك ماه محرم و صفر و بيشتر منبرها همه خرج اين مي شد كه "شهيد جاويد" چي. از اين طرف يك دسته اي تاييد از آن طرف يك دسته اي تكذيب. يك قدري كه اين سست مي شد، باز يك چيز ديگري درست مي كردند. مرحوم شمس آبادي هم از اين امور بود كه شايد هم خودشان اين كار را كردند (من نمي دانم) كه يكي كسي را بكشند و صدا دربياورند يك دسته

از آن طرف و يك دسته از اين طرف و بساط درست كنند و يك قدري كه اين كمتر مي شد آن وقت يك كس ديگر را به ميدان مي آوردند كه اين كتابهايش چطور است. او مي گفت كافر است، اين مي گفت مسلمان است. آن ديگري مي گفت كافري است از ابوجهل بدتر. اما نقشه توي كار است. آنهايي كه اينها را درست مي كنند نه به اسلام عقيده دارند و نه به روحانيت عقيده دارند و نه به هيچ چيز. "(5)

اين منش و سلوك امام در بعد از پيروزي انقلاب نيز ادامه داشته و مانع انحراف افكار ملت و همچنين ساير ملل از تجاوزگري و ام الفساد بودن آمريكا مي شوند و با ملقب كردن آمريكا به شيطان بزرگ و حمايت از تسخير لانه جاسوسي و افشاي چهره كريه آمريكا از پس پرده تزوير حقوق بشر همه نگاهها را متوجه آن ساخته از ساير مشكلات منصرف مي كنند. امام مي فرمايند:

"تمام آزادي خواهان بايد با روشن بيني و روشن گري راه سيلي زدن بر گونه ابرقدرتها و قدرتها خصوصا آمريكا را به مردم سيلي خورده كشورهاي مظلوم اسلامي و جهان سوم ترسيم كنند. من با اطمينان مي گويم اسلام ابرقدرتها را به خاك مذلت مي نشاند اسلام موانع بزرگ داخل و خارج محدوده خود را يكي پس از ديگري برطرف و سنگرهاي كليدي جهان را فتح خواهد كرد. "(6)(1) . صحيفه امام، ج 1، ص 21، تاريخ 11/جمادي الاولي/ 1363

(2) . صحيفه امام، ج 13، ص 381 - 382، تاريخ 15/9/1359

(3) . كشف الاسرار، ص 201

(4) . صحيفه امام، ج 1، ص 178، تاريخ 16/1/1341

(5) . صحيفه امام، ج 8، ص 460، تاريخ 14/4/1358

(6) . صحيفه امام، ج 20، ص

325، تاريخ 6/5/1366

اين بود خلاصه اي از شواهدي كه مي توان به آن استناد كرد در استراتژي حضرت امام براي مبارزه با قدرتهاي فاسد از طريق هدف گيري ريشه فساد. ما، در اينجا به همين شواهد اكتفا كرده به محور بعدي مي پردازيم.

2. تشكيل جبهه واحد:

يكي ديگر از محورهايي كه امام در مبارزه بر اساس آن حركت مي كردند ايجاد جبهه واحد در برابر دشمن بود. حضرت امام به شدت از چند دستگي و تحزب گرايي پرهيز داشته و همه تلاش خود را در جهت اتحاد علماء و بزرگان جامعه بكار مي بردند. امام در تاريخي ترين سند مبارزاتي خود مي فرمايند:

"اي آقاي محترمي كه اين صفحات را جمع آوري نموديد و به نظر علماي بلاد و گويندگان رسانديد خوب است يك كتابي فراهم آوريد كه جمع تفرقه آنان را كند و همه آنان را در مقاصد اسلامي همراه كرده از همه امضاء مي گرفتيد كه اگر در يك گوشه مملكت به دين جساراتي مي شد همه يك دل و يك جهت از تمام كشور قيام مي كردند. "(1)

امام همچنين تلاش بسيار زيادي در جهت انتقال مرحوم آيت الله بروجردي به قم و مرجعيت ايشان انجام دادند و نقش ايشان در جهت ايجاد رهبريت واحد در حوزه قم پس از رحلت مرحوم آيت الله حائري مورد اعتراف همه كساني كه در آن عصر در حوزه قم مي زيسته اند بوده است.(2)

گرچه آنچه منظور نظر امام بود حاصل نشد ولي عظمت و ابهت مرجعيت شيعه در آن عصر مانع بزرگي بر سر اجراي مقاصد پليد شاه بود و مي بينيم تا آن مرحوم در قيد حيات بودند شاه به خود اجازه نمي داد علنا با ايشان مخالفت كند و براي رفع اين معضل بلافاصله پس از رحلت

آقاي بروجردي تلگرامي به نجف فرستاد تا وانمود كند در ايران مرجع متشخص و شخص مطرحي نيست و خيال خود را از اين بابت راحت كند و پس از اين حادثه بود كه غائله لايحه انجمنهاي ايالتي و ولايتي را بپا كرد. امام كه نقشه شاه را خوانده بودند قبل از اينكه خود اعلاميه بدهند همه علماي مطرح آن روز را دعوت مي كنند و در منزل مرحوم حاج شيخ مرتضي حائري جلسه اي براي مقابله با اين مسئله تشكيل مي شود. 8 گرچه اين جمع پايدار نماند و نفوذ برخي عوامل جاه طلب مانع از تشكيل جبهه واحد در مقابل شاه شد. ولي امام به تلاش خود ادامه دادند و نامه هاي زيادي به بلاد و شهرهاي مختلف فرستاده از علما و روحانيون هر شهر مي خواهند هفته اي يك شب تشكيل جلسه داده براي مقابله با حوادث پيش آمده موضع واحدي اتخاذ كنند.(3)

امام پس از آزادي از زندان در سال 1343 وقتي متوجه مي شوند در بين طلاب جوان صحبتهايي در هجو و بدگويي از بعضي از مراجعي كه با امام همراهي نكرده اند رايج شده است مي فرمايند:

"آقايان متوجه باشيد اگر چنانچه شطر كلمه اي به يك نفر از مراجع اسلام، شطر كلمه اي اهانت بكند كسي به يك نفر از مراجع اسلام، بين او و خداي تبارك و تعالي ولايت منقطع مي شود كوچك فرض مي كنند فحش دادن به مراجع بزرگ ما را كوچك فرض مي كنيد؟ اگر به واسطه بعضي از جهالتها لطمه اي بر اين نهضت بزرگ وارد بشود معاقبيد پيش خداي تبارك و تعالي. توبه تان مشكل است قبول بشود چون به حيثيت اسلام لطمه وارد مي شود. اگر كسي به من اهانت كرد سيلي به صورت من

زد، سيلي به صورت اولاد من زد، والله تعالي راضي نيستم در مقابل او كسي بايستد دفاع كند، راضي نيستم. " (4)

و به اين صورت مانع از ايجاد تفرقه در صفوف مبارزين و شكاف بين جمع مراجع مي شوند و توطئه عواملي كه به شكستن وحدت ميان طلاب و روحانيون اميد بسته بودند خنثي مي گردد.

پس از تبعيد امام به نجف اشرف علي رغم بي مهريهايي كه حوزه نجف نسبت به ايشان ابراز كرد، امام سعي و كوشش بليغي در جهت حفظ شان و مرتبه حضرت آيت الله الحكيم انجام مي دهند و با هرگونه عملي كه كوچكترين اثري در جهت تضعيف رياست عامه ايشان داشته باشند خودداري مي كنند. به عنوان مثال وقتي براي اولين بار كتاب تحريرالوسيله امام توسط ياران ايشان در نجف بچاپ مي رسد امام متوجه مي شوند بر روي جلد اين كتاب عبارت "زعيم الحوزات العلميه" نقش بسته است. لذا بلافاصله دستور مي دهند اين عبارت پاك شود والا كليه اين كتابها را به دجله مي ريزم و اصرار ياران ايشان به جايي نمي رسد و بالاخره با مشكلات زيادي اين عبارت را محو مي كنند. (5)

پس از پيروزي انقلاب عده اي با تشكيل حزب جمهوري خلق مسلمان دست به تظاهرات و راهپيمايي در حمايت از يكي از مراجع آن زمان زدند و گرچه بعدها هويت اين فرد به ظاهر در منصب مرجعيت افشا شد ولي امام با اينكه از سابقه و عملكرد اين شخص اطلاع داشتند اجازه طرفداري از خود را به مردم نداده و فرمودند:

"اگر فرضا به من سب كنند يا عكس مرا بسوزانند يا به من حمله كنند در اين موقع حساس كسي حق ندارد عكس العمل نشان بدهد. دشمن در كمين است و در

توطئه، مي خواهند اذهان شما را از طريقي كه داريد و از راهي كه براي نجات اسلام است و داريد طي مي كنيد منحرف كنند. "(6)

3. تمسك به مشتركات:

امام در جهت ايجاد وحدت بين مسلمين و حتي غيرمسلمين با تكيه به وجوه مشترك همه را دعوت به وحدت مي كردند. ايشان در پيامي كه به مناسبت عيد ميلاد مسيح براي مسيحيان جهان مي فرستند با استناد به آياتي از انجيل مي فرمايند:

"بسم الله الرحمن الرحيم"

"يا ايها الذين آمنوا كونوا قوامين لله شهداء بالقسط ولا يجرمنكم شنئان قوم علي الا تعدلوا اعدلوا هو اقرب للتقوي واتقوالله ان الله خبير بما تعملون"

خوشا به حال آنان كه گرسنه و تشنه عدالتند، از آن رو كه سير نخواهند شد. (انجيل متي) .

خوشا به حال آنان كه از بهر عدالت زحمت مي كشند، به سبب آنكه مملكت آسماني از آنهاست. (انجيل متي)

عيد سعيد ميلاد مسيح پيامبر عظيم الشان كه براي طرفداري مظلومان و برقراري عدل و رحمت مبعوث و با گفتار آسماني و كردار ملكوتي خود ظالمان و ستمكاران را محكوم و مظلومان و مستضعفان را پشتيباني فرمود بر ملت هاي مستضعف جهان و ملت مسيح و مسيحيان هم ميهن مبارك باد. هان اي پدران كليسا و روحانيان تابع حضرت عيسي بپاخيزيد و از مظلومان جهان و مستضعفان گرفتار در چنگال مستكبران پشتيباني كنيد و براي رضاي خدا و پيروي دستور حضرت مسيح يك بار ناقوس ها را در معابدتان به نفع مظلومان ايران و محكوم نمودن ستمگران به صدا درآوريد.

كارتر سردمدار ستمكاران عالم تقاضا كرد تا ناقوس را در سرتاسر آمريكا به نفع جاسوسان در مقابل ملت مظلوم ايران بصدا درآوريد. چه خوب و بجاست كه ناقوسها را به فرمان

خداي عالم و دستور عيسي مسيح به نفع ملت هاي مستضعف كه در زير چكمه دژخيمان كارترها از هستي ساقط مي شوند به صدا درآوريد.

خوشا به حال آنان كه گرسنه و تشنه عدالتند و از بهر عدالت زحمت مي كشند و واي به حال آنان كه برخلاف دستور عيسي مسيح و برخلاف دستور همه پيامبران به نفع ظالمان و جاسوسان و پايمال كنندگان حقوق ملت ها زحمت مي كشند و واي به حال آنان كه برخلاف دستور عيسي مسيح و برخلاف دستور همه پيامبران به نفع ظالمان و جاسوسان و پايمال كنندگان حقوق ملت ها زحمت مي كشند. واي ملت مسيح و پيروان عيسي روح الله بپاخيزيد و از شرافت عيسي مسيح و ملت عيسوي دفاع كنيد و اجازه ندهيد دشمنان تعليمات آسماني و مخالفان دستورات الهي، ملت مسيح و روحانيت عيسي را به خلق هاي مستضعف جهان بد معرفي كنند.

حضور ابرقدرتها در معابد و دست به آسمان بلند كردن آنان براي دعا به جاسوسان و خائنان عليه مظلومان و مستضعفان شما را اغفال نكند كه اينان جز براي رسيدن به قدرت بيشتر و نيل به رياست دنيا كه خلاف دستور آسماني است به چيز ديگري فكر نمي كنند.

ملت ما سالها مبتلا به سالوس ستمگران بود و رنجها از آن برد.

اي ملت مسيح چه شد كه آقاي كارتر در كشتارهاي دستجمعي ايران، ويتنام، فلسطين و لبنان و ديگر مناطق به دعا برنخاست و تقاضاي آهنگ ناقوسها را نكرد ولي اكنون براي رسيدن به رياست جمهوري و ادامه چند سال ديگر ستمگري بر ملت هاي ضعيف دست به دعا برداشته است و كليسا را به آهنگ ناقوس فراخوانده است.

هان اي پدران كليسا بپاخيزيد و عيسي مسيح را از چنگال اين دژخيمان نجات دهيد

كه آن پيامبر بزرگ از ستمگري كه دين را وسيله ظلم و دعا را وسيله رسيدن به مسند ستمگري به بندگان خدا قرار مي دهد بيزار است، كه دستورهاي آسماني همه براي نجات مظلومان، از ملكوت نازل شده است. واي مستضعفان جهان برخيزيد و هم پيمان شويد و ستمگران را از صحنه برانيد كه زمين از خداست و وارث آن مستضعفانند.

واي ملت آمريكا به تبليغات روساي جمهوري كه جز نيل به قدرت فكري ندارند گوش فراندهيد و بدانيد كه جوانان ما با جاسوسان رفتاري خداپسندانه دارند، كه دستور اسلام رحمت بر اسيران است گرچه ظالم و جاسوس باشند.

شمااي ملت آمريكا از كارتر بخواهيد شاه مخلوع و جنايتكار را به ايران برگرداند كه كليد رهايي جاسوسان به دست اوست و شمااي اصحاب ناقوس دست ها را به دعا برداريد و ناقوس ها را به آهنگ درآوريد و از خداي بزرگ بخواهيد كه به روساي جمهور شما عدل و انصاف مرحمت كند. خوشا به حال آنان كه از بهر عدالت زحمت مي كشند و دعا مي كنند.(7)

روح الله الموسوي الخميني همچنين در ديدار با كليميان و زرتشتيان و مسيحيان كشور با استناد به رسالت انبياء الهي در نفي ظلم و رفع تبعيض در ميان ملل مي فرمايند:

"انبياي عظام سلام الله عليهم، از آدم تا خاتم كه تشريف آورده اند و انبياي بزرگ اولوالعزم كه در بين مردم تشريف داشته اند همه آنها براي اينكه پرچم توحيد و عدالت را در بين ملتها برپا كنند.(1) . صحيفه امام، ج 1، ص 21، تاريخ 23/جمادي الاولي/1363

(2) . بررسي و تحليلي از نهضت امام خميني، ج 1، ص 99

(3) . بررسي و تحليلي از نهضت امام خميني، ج 1، ص 149

(4) . صحيفه

امام، ج 1، ص 306، تاريخ 25/2/1343

(5) . پا به پاي آفتاب، ج 4، ص 43

(6) . صحيفه امام، ج 9، ص 66، تاريخ 22/4/1358

(7) . صحيفه امام، ج 11، ص 375 - 377، تاريخ 2/10/1358

پيامبران، تمام پيامبران در طول تاريخ اينطور نبوده است كه فقط يك ناصحان باشند بلكه آنها براي تهذيب اخلاق مردم به گفتار، به كردار، به عمل، به فعاليت مامور بودند و خداي تبارك و تعالي آنها را براي اينكه انسانها را بسازند، براي اينكه خلق انساني در آنها رشد پيدا بكند و اعمال و افعال انساني داشته باشد، مبعوث فرموده است و همه در حالي كه بوده اند كوشش خود را كرده اند. "(1)

امام حتي پا را از اتحاد ميان اديان الهي فراتر نهاده، با دعوت از همه مستضعفان جهان در خواست مي كنند همه مستضعفين روي زمين از هر فرقه و مسلك، مذهب، حزب واحدي تشكيل داده تا بتوانند از حقوق خود دفاع كنند و حق خود را از ظالمين بازپس گيرند. امام مي فرمايند:

"من اميدوارم كه يك حزب به اسم حزب مستضعفين در تمام دنيا بوجود بيايد و همه مستضعفين با هم در اين حزب شركت كنند و مشكلاتي كه سر راه مستضعفين است از ميان بردارند و قيام در مقابل مستكبرين و چپاولگران شرق و غرب كنند و ديگر اجازه ندهند كه مستكبرين بر مستضعفين عالم ظلم كنند و نداي اسلام را، وعده اسلام را كه حكومت مستضعفين بر مستكبرين است و وراثت ارض براي مستضعفين است متحقق كنند تاكنون مستضعفين متفرق بودند و با تفرقه كاري انجام نمي گيرد. اكنون كه نمونه اي از پيوند مستضعفين در بلاد مسلمين تحقق پيدا

كرد اين نمونه بايد به يك سطح وسيعتري در تمام قشرهاي انسانهاي تاريخ تحقق پيدا كند و به اسم حزب مستضعفين كه همان حزب الله است و موافق اراده خداي تبارك و تعالي است كه مستضعفين وارث ارض بايد بشوند. ما از جميع مستضعفين عالم دعوت مي كنيم كه با هم در حزب مستضعفين وارد بشوند و مشكلات خودشان را با دست جمع و اراده مصمم عمومي رفع كنند و هر مسئله اي كه در هرجا و در هر ملتي پيش مي آيد، بوسيله حزب مستضعفين رفع بشود. "(2)

حضرت امام در حمايت از مظلومين و مستضعفين بين هيچ نژاد و طايفه اي فرق نمي گذارند و براي ايشان ايراني، افغاني، لبناني، آفريقايي و آمريكايي مظلوم يكسان هستند و بر همين اساس است كه امام در ايامي كه جاسوسان آمريكايي در گروگان ملت ايران بودند حكم به آزادي سياهپوستان و زنان گروگان مي دهند با استناد و با اينكه اين اقشار در آمريكا مورد ظلم واقع شده اند و از طرف ديگر از پخش شدن اذان از ماذنه هاي مساجد شوروي سابق به همان اندازه خوشحال مي شوند كه از پيروزي ملت ايران خوشحال شده اند. امام در پيام خود به ميخائيل گورباچف آخرين رئيس جمهور شوروي سابق مي فرمايند:

"آقاي گورباچف:

وقتي از گلدسته هاي مساجد بعضي از جمهوري هاي شما پس از هفتاد سال بانگ الله اكبر و شهادت به رسالت حضرت ختمي مرتبت، صلي الله عليه و آله، به گوش رسيد تمامي طرفداران اسلام ناب محمدي (ص) را از شوق به گريه انداخت. "(3)

از بعد داخلي نيز امام هميشه دانشجويان و افرادي كه تربيت يافته مجامع علمي جديد بودند و حتي بعضا ظواهري غيراسلامي داشتند با روي باز مي پذيرفتند و با استناد به حس

اسلام خواهي و عشق به دين كه در آنها موج مي زد سعي در جذب و هدايت آنها داشتند و به روحانيون نصيحت مي كردند مواظب باشند اين افراد را از خود نرانند و از طرف ديگر به دانشجويان و قشر تحصيلكرده در دانشگاهها نصيحت مي كردند كه از روحانيون فاصله نگيريد و سعي كنند با استفاده از محبوبيت مردمي روحانيون در قلوب مردم و سابقه مبارزاتي آنها توان خود را تقويت كنند امام در يكي از پيامهاي خود مي فرمايند:

"لازم است طبقات محترم روحاني و دانشگاهي، با هم احترام متقابل داشته باشند. جوانان روشنفكر دانشگاهها به روحانيت و روحانيون احترام بگذارند خداوند تعالي آنها را محترم شمرده و اهل بيت وحي سفارش آنها را به ملت فرموده است. روحانيت قدرت بزرگي است كه با از دست دادن آن خداي نخواسته پايه هاي اسلام فرو مي ريزد و قدرت جبار دشمن بي معارض مي شود.

مطالعات دقيق اجانب استثمارگر در طول تاريخ به آن رسيده كه بايد اين سد شكسته شود و تبليغات دامنه دار آنها و عمال آنها در چند صدسال، موجب شده كه مقداري از روشنفكران را از آنها جدا و به آنها بدبين كنند تا جبهه دشمن بي معارض شود. اگر احيانا در بين آنها كساني بي صلاحيت خود را جابزنند. لكن نوع آنها در خدمت هستند، به حسب اختلاف موقف و خدمت آنها ملت را پاي بند اصول و فروع ديانت نموده، به رغم اجانب و عمال آنها بايد اين قدرت را تاييد و حفظ نمود و با ديده احترام نگريست چنانچه روحانيون محترم بايد به طبقه جوان روشنفكر كه در خدمت اسلام و كشور اسلامي است و به همين جهت مورد حمله عمال اجانب است

احترام گذاشته آنها را چون فرزنداني عزيز و برادراني ارجمند بدانند و اين قدرت بزرگي كه مقدرات، خواه ناخواه در دست آنها خواهد افتاد، از دست ندهند و از تبليغات سوئي كه بر ضد آنها در اين چند صد سال شده و آنها را در نظر بعضي طور ديگر جلوه داده اند تا از تفرقه استفاده هرچه بيشتر برند احتراز كنند و كساني را كه جهلا يا از سؤنيت موجب دور نگه داشتن اين طبقه مؤثر است از روحانيت از خود برانند و به آنها اجازه ايجاد تفرقه ندهند و مطمئن باشند كه با ضم اين دو قدرت بزرگ پيروزي بدست مي آيد و با جدايي روي آن را نخواهند ديد. "(4)

از طرف ديگر وقتي سلايق و تفكرات روحانيون داخل كشور در نحوه اداره كشور موجب بروز تفرقه و جدايي در ميان آنها شده و باعث مي شود در جامعه روحانيت مبارز تهران انشعاب شده و در كنار آن مجمع روحانيون مبارز تهران ايجاد شود، امام با استناد به اهداف و اصول مشترك ميان اين تفكرات همه را به وحدت در اهداف مشترك دعوت مي كنند. امام در پاسخ نامه هاي محمدعلي انصاري كه به منشور برادري شهرت يافت مي فرمايند:

"اين مسئله روشن است كه بين افراد و جناح هاي موجود وابسته به انقلاب اگر اختلاف هم باشد، صرفا سياسي است ولو اينكه شكل عقيدتي به آن داده شود، چرا كه همه در اصول با هم مشتركند و به همين خاطر است كه من آن را تاييد مي نمايم. آنها نسبت به اسلام و قرآن و انقلاب وفادارند و دلشان براي كشور و مردم مي سوزد و هركدام براي رشد اسلام و خدمت به مسلمين طرح

و نظري دارند كه به عقيده خود موجب رستگاري است. اكثريت قاطع هر دو جريان مي خواهند كشورشان مستقل باشد. هر دو مي خواهند سيطره و شر زالوصفتان وابسته به دولت و بازار و خيابان را از سر مردم كم كنند، هر دو مي خواهند كارمندان شريف و كارگران و كشاورزان متدين و كسبه صادق بازار و خيابان زندگي پاك و سالمي داشته باشند، هر دو مي خواهند دزدي و ارتشاء در دستگاههاي دولتي و خصوصي نباشد هر دو مي خواهند ايران اسلامي از نظر اقتصادي به صورتي رشد نمايد كه بازارهاي جهان را از آن خود كند، هر دو مي خواهند اوضاع فرهنگي و علمي ايران به گونه اي باشد كه دانشجويان و محققان از تمام جهان به سوي مراكز تربيتي و علمي و هنري ايران هجوم آورند، هر دو مي خواهند اسلام قدرت بزرگ جهان گردد. پس اختلاف بر سر چيست؟ اختلاف بر سر اين است كه هر دو عقيده شان است كه راه خود باعث رسيدن به اين همه است. ولي هر دو بايد كاملا متوجه باشند كه موضع گيريها بايد به گونه اي باشد كه در عين حفظ اصول اسلام براي هميشه تاريخ، حافظ خشم و كينه انقلابي خود و مردم عليه سرمايه داري غرب و در راس آن آمريكاي جهانخوار و كمونيسم و سوسياليزم بين الملل و در راس آن شوروي متجاوز باشند. هر دو جريان بايد با تمام وجود تلاش كنند كه ذره اي از سياست "نه شرقي و نه غربي جمهوري اسلامي" عدول نشود كه اگر ذره اي از آن عدول شود، آن را با شمشير عدالت اسلامي راست كنند. هر دو گروه بايد توجه كنند كه دشمنان بزرگ مشترك دارند كه به

هيچ يك از آن دو جريان رحم نمي كنند. دو جريان با كمال دوستي مراقب آمريكاي جهانخوار و شوروي خائن به امت اسلامي باشند. هر دو جريان بايد مردم را هوشيار كنند كه درست است كه آمريكاي حيله گر دشمن شماره يك آنها است ولي فرزندان عزيز آنان زير بمب و موشك شوروي شهيد گشته اند. هر دو جريان از حيله گري هاي اين دو استعمارگر غافل نشوند، بدانند كه آمريكا و شوروي به خون اسلام و استقلالشان تشنه اند. "(5)

4. پرهيز از مسائل تفرقه افكن:

يكي ديگر از وجود مشخصه امام دوري از اموري بود كه باعث ايجاد تفرقه در ميان جامعه مي شد. امام در عين حالي كه حاضر نبودند از هيچ يك از اصول عقيدتي و مبارزاتي خود دست بردارند يا در مورد آنها مصالحه كنند ولي از حركاتي كه فايده اي جز ايجاد تفرقه در صفوف مسلمين ندارد بشدت پرهيز مي كردند. به عنوان مثال در كتاب كشف الاسرار در پاسخ به اتهامات نويسنده منحرف اسرار هزار ساله به شدت از اهلبيت عصمت و طهارت دفاع نموده و به كسانيكه حقوق آنها را غصب نمودند مي تازند و يا در مقدمه وصيت نامه سياسي الهي خود با استناد به حديث متواتر ثقلين دفاع از حقانيت شيعه را به اوج مي رسانند ولي با اين همه هرگز نمي شوند در مراسمي كه عده اي به اسم حمايت از اهلبيت در آن شركت مي كنند و به آن عيد الزهرا مي گويند شركت كنند و تابحال احدي از ياران و همراهان امام به حضور ايشان در اين مراسم كه هدفي جز ايجاد تفرقه ميان مسلمين و هتك حرمت احكام الهي ندارد گواهي نداده است.(1) . صحيفه امام، ج 17، ص 98، تاريخ 27/8/1361

(2) .

صحيفه امام، ج 9، ص 280، تاريخ 27/5/1358

(3) . صحيفه امام، ج 21، ص 222، تاريخ 11/10/1367

(4) . صحيفه امام، ج 3، ص 325، تاريخ 24/11/1356

(5) . صحيفه امام، ج 21، ص 176 - 178، تاريخ 10/8/1367

همچنين مخالفت ايشان با خلفاي پس از پيامبر مانع از بيان جنبه هاي مثبت آنان نيست و به عنوان مثال امام مي فرمايند:

"وقتي كه عمر مي خواست برود به مصر براي اينكه فتح كرده بودند مصر را و قدرتمند شده بود اسلام، همه جا را گرفته بودند، مي خواست وارد بشود به مصر، يك شتر بود و خودش بود و يكي هم همراهش سوار اين شتر يكيشان مي نشست و آن يكي جلويش مي گرفت و مي برد، آن كه خسته مي شد (قسمت كرده بودند) اين سوار مي شد. آنوقتي كه وارد (به حسب تاريخ) مصر شدند، نوبت آن غلام بود كه سوار شود و آقاي خليفه جلو شترش را گرفته بود و داشت مي بردش كه مردم مصر آمده بودند به استقبال. خليفه عبارت از اين بود. ما عمر را قبول نداريم اما اين عمل، عمل اسلامي آنوقت بوده يعني نقش اسلام اين بوده است ولو خودش يك آدمي بوده كه ما نپذيرفتيم او را، اما عملي كه كرده است اين عملي بوده كه نقش اسلام اين بوده يعني پيغمبر هم اين صورت بود. يعني پيغمبر هم سوار يك الاغي مي شده يك كسي هم پشتش مي نشسته و مساله برايش مي گفته، آن را تعليمش مي كرده آن پشت سري را تعليمش مي كرده. شما در تمام اين دموكراسي ها بياوريد كه اينجوري باشد كه سلطان وقت كه سلطنتش چند مقابل ايران بوده است، چند مقابل فرانسه بوده، شما بياوريد يك سلطان دموكراتي كه با

غلام خودش اينجوري رفتار بكند كه آن سوار بشود، يك شتر باشد و چيزي بيشتر از اين نه، آن جمال و جلال هيچ نباشد در كار، هر سلطان دموكراتي را كه بياوريد اگر بخواهد وارد يك ملكت شكست خورده بشود، ببينيد با چه جوري وارد مي شود، آنها چه جوري وارد مي شوند، اين همه وارد شده در يك مملكتي كه فتح شده است. سوار شتر غلام او - خودش - حالا نوبت او هست، خودش دستش را جلو گرفته و افسار شتر را دارد مي كشد، آمدند اشراف مصر آنجا و همه هم تعظيم كردند اين تعليم اسلام بوده. "(1)

همچنين در كتاب انوارالهدايه در بحث حجيت ظواهر كتاب (قرآن) پس از استدلال بر عدم وقوع تحريف در قرآن به نويسنده كتاب فصل الخطاب في تحريف الكتاب كه عالم متشخص و بزرگواري است ولي سعي كرده است با استناد به روايات ضعيفي اثبات كند در قرآن آيات و سوره هايي در مدح حضرت علي (ع) وجود داشته كه توسط دشمنان اهلبيت از قرآن حدف شده است، به شدت تاخته و شايد بتوان گفت حضرت امام نسبت به هيچ عالم شيعي به غير از علماي درباري به اين اندازه تندي نكرده باشند. امام پس از نقل سخنان وي مي فرمايند:

"كسي كه كتابهاي او فايده علمي و عملي ندارد و فقط روايات ضعيفي را جمع كرده كه اصحاب از آنها رو برتافته اند و صاحبان انديشه و فهم از پيشينيان اصحاب ما مثل "محمدين ثلاث" (محمدبن يعقوب كليني، محمدبن علي بن بابويه و محمدبن حسن طوسي. ) متقدم از آن دوري جسته اند. اين حال كتابهاي روايتي اوست غالبا مثل كتاب مستدرك الوسائل و از ديگر كتابهاي او اصلا سؤال

نكن كه پر از قصه ها و حكايات عجيب و غريب است و به شوخي بيشتر شبيه است تا جدي. و او گرچه شخص صالح و محققي بوده است ولي اشتياق و تمايلش به جمع آوري روايات ضعيف و عجيب و غريب و آنچه عقل سالم و نظر مستقيم نمي پذيرد بيشتر بوده است از جمع آوري سخنان نافع و سودبخش. "(2)

امام هم چنين با هرگونه سخن و عملكردي كه باعث ايجاد تفرقه ميان صفوف متحد مسلمين بشود مخالف بودند تا جائيكه در جايي مي فرمايند:

"امروز سر خلافت اميرالمومنين اختلاف كردن، خيانت به اسلام است. "(3)

و به اين ترتيب جلو هرگونه تفرقه افكني را سد مي كنند و مصلحت اتحاد و اتفاق مسلمين را بر ساير مصلحتها حتي به قيمت تعطيل شدن بعضي احكام فرعي شيعه مقدم مي شمرند. به عنوان مثال: در پاسخ به استفتائات مربوط به حجاج و در پيام هايي كه براي حجاج ايراني مي فرستند، مي فرمايند:

"لازم است برادران ايراني و شيعيان ساير كشورها از اعمال جاهلانه كه موجب تفرقه صفوف مسلمين است احتراز كنند و لازم است در جماعات اهل سنت حاضر شوند و از انعقاد و تشكيل نماز جماعت در منازل و گذاشتن بلندگوهايي مخالف رويه اجتناب نمايند. "(4)

"در وقوفين متابعت از حكم قضات اهل سنت لازم و مجزي است اگرچه قطع به خلاف داشته باشيد. "(5)

"در وقتيكه در مسجدالحرام يا مسجدالنبي نماز جماعت منعقد شد مومنين نبايد از آنجا خارج شوند و بايد از جماعت تخلف نكنند و با ساير مسلمين به جماعت نماز بخوانند. "(6)

امام نه تنها اين دستورات را مي دهند بلكه خود در موارد مقتضي عامل به اين دستورات بوده اند. به عنوان مثال وقتي كه امام از نجف عازم كويت

مي شدند كنار مسجدي در نزديكي شهر بصره هنگام ظهر توقف مي كنند. امام به همراهان مي گويند آيا اين مسجد امام جماعت دارد يا خير؟ و وقتي جواب مي دهند آري، امام مي فرمايند:

"اگر امام جماعت دارد، بايد بايستيد و پشت سرش نماز بخوانيد. يا تا ظهر نشده از اينجا برويم و اگر ظهر شد و خواستيد نماز را فرادي بخوانيد، درست نيست. "(7)

هم چنين امام هرگز اقدامي در جهت ايجاد تشكيلات و حزب و گروهي براي خود نكردند و به احدي هم اجازه ندادند از موقعيت امام سؤاستفاده كرده و گروه يا حزب خود را به امام بچسبانند. به عنوان نمونه مي توان به برخوردي كه ايشان در فرودگاه مهرآباد در هنگام سوار شدن به اتومبيل خود انجام دادند اشاره كرد. كه امام به فردي كه خود را داخل اتومبيل رسانده بود و وابستگي به يكي از گروه هاي مطرح آن روز داشت دستور دادند پايين بيايد و اجازه ندادند به غير از مرحوم حاج احمد آقا احدي سوار اتومبيل شود.(8)

5. پي ريزي نمادهاي وحدت:

امام به عنوان منادي وحدت در جهان امروز علاوه بر رهبري انقلاب اسلامي در ايران ابتكاراتي هم در جهت ايجاد وحدت در ميان مردم ايران و همچنين وحدت ميان مسلمين جهان داشتند كه اهم آن عبارتند از:

الف) ارائه تئوري حكومت اسلامي:

امام با درك صحيح از مشكلات و مصائب جهان اسلام و مشكل اصلي ملل مستضعف و تشخيص اينكه علل گرايش انقلابيون در دنيا به يكي از دو اردوگاه شرق يا غرب نداشتن الگوي صحيحي از حكومت حق است، دست به كار ارائه طرحي نوين در اداره جامعه شده و با ارائه تئوري ولايت فقيه بر اساس مباني اسلامي و حكومت ديني

يك محوري براي اتحاد مبارزان در عصر حاضر ايجاد كردند و با كمك و خواست مردم حكومتي را با انتخاباتي آزاد و به طريق نوين در اين كشور پايه ريزي نمودند. امام خود در كتاب ولايت فقيه در اين باره مي فرمايند:

"ما براي اينكه وحدت امت اسلام را تامين كنيم، براي اينكه وطن اسلام را از تصرف و نفوذ استعمارگران و دولتهاي دست نشانده آنها خارج و آزاد كنيم راهي نداريم جز اينكه تشكيل حكومت بدهيم. چون به منظور تحقق وحدت و آزادي ملتهاي مسلمان بايستي حكومتهاي ظالم و دست نشانده را سرنگون كنيم و پس از آن، حكومت عادلانه اسلامي را كه در خدمت مردم است بوجود آوريم. تشكيل حكومت براي حفظ نظام و وحدت مسلمين است، چنانچه حضرت زهرا سلام الله عليها در خطبه خود مي فرمايد كه امامت براي حفظ نظام و تبديل افتراق مسلمين به اتحاد است. "(9)

و به اين ترتيب امام خود حكومتي را براي ايجاد وحدت ميان مسلمين ايجاد نمودند.

ب) اعلام روز جهاني قدس:

حضرت امام با تعيين آخرين جمعه ماه مبارك رمضان به عنوان روز جهاني قدس كه بين همه ملل مسلمان مشترك است و هيچ رنگ و بوي نژادي و ناسيوناليسي هم ندارد و مورد پذيرش هر انسان مسلماني است نقطه عطفي در اتحاد ميان مسلمين جهان ايجاد كردند و باعث اتحاد همه مسلمين جهان شدند كه هر روز و هر سال بر عظمت و ابهت اين روز افزوده مي شود. امام در اين باره مي فرمايند:

"روز قدس، روز اسلام است. روز قدس، روزي است كه اسلام را بايد احياء كرد و احياء بكنيم و قوانين اسلام در ممالك اسلامي اجرا بشود. روز قدس، روزي است كه بايد به همه ابرقدرتها هشدار

بدهيم كه اسلام ديگر تحت سيطره به واسطه عمال خبيث شما واقع نخواهد شد. "(10)

ج) اقامه نماز جمعه:

حضرت امام با زنده نمودن نماز جمعه واقعي در جامعه اسلامي ايران قدم بزرگي در اتحاد مردم مسلمان ايران برداشتند و اگر نبود اين نمازهاي جمعه در ايران معلوم نبود اين انقلاب بتواند با اين قدرت مردمي به مقابله با جهان خواران برود. حضرت امام در اين مورد مي فرمايند:

"نماز جمعه با شكوهمندي كه دارد براي نهضت كوتاه عمر ما يك پشتوانه محكم و در پيشبرد انقلاب اسلامي ما عامل مؤثر و بزرگ است. "(11)

و يا در جايي ديگر مي فرمايند:

"برپايي نماز جمعه يكي از بركات بسيار عظيم اسلام بود. "(12)

د) احياي حج ابراهيمي:

حج اين ميعادگاه بزرگ اسلام و مركز همايش قدرت جهان اسلام كه بايد عاملي در جهت وحدت امت اسلام باشد، بوسيله علماي دربارها و ناآگاهان حاكم بر ملل اسلامي از مسير اصلي خود منحرف شده و فقط به يك آيين خشك و بي روحي تبديل گشته بود. امام خميني با احياء حج و اعلام برائت از مشركين در اين اجتماع بزرگ اسلامي همه مسلمانان را در مقابل سردمداران كفر متحد ساخته و باعث ايجاد هماهنگي ميان مسلمين شدند. اين آيين عبادي، سياسي گرچه با مشكلاتي مواجه شده ولي تاثير خود را گذاشته است و اگرچه امروز دولت عربستان سعودي مانع از برگزاري رسمي مراسم برائت از مشركين توسط حجاج ايراني مي شود، ولي هر سال مسلمين ساير كشورها بدون برنامه ريزي قبلي و با هماهنگي با يكديگر اين مراسم را برپا مي دارند.(1) . صحيفه امام، ج 4، ص 325 - 326، تاريخ 14/8/1357

(2) . انوارالهدايه، ج 1، ص 243

(3) . صحيفه امام، ج

8، ص 481، تاريخ 15/4/1358

(4) . صحيفه امام، ج 10، ص 61، تاريخ 29/6/1358

(5) . صحيفه امام، ج 10، ص 62، تاريخ 29/6/1358

(6) . مناسك حج، ص 257

(7) . پا به پاي آفتاب، ج 4، ص 270

(8) . پا به پاي آفتاب، ج 3، ص 135

(9) . ولايت فقيه، ص 27

(10) . صحيفه امام، ج 9، ص 277، تاريخ 25/5/1358

(11) . صحيفه امام، ج 9، ص 492، تاريخ 21/6/1358

(12) . صحيفه امام، ج 17، ص 104، تاريخ 3/9/1361

ه) حكم قتل سلمان رشدي مرتد:

به هنگامي كه جهان استكبار تمام توان خود را به كار گرفته بود تا اساس و بنيان اين انقلاب را از ريشه بزدايد و نظام اسلامي ايران نيز در موضع ضعف قرار گرفته بود امام خميني با هدف گيري ريشه و پايه توطئه دشمنان همه مسلمين را در برابر جهانخواران متحد كرده و با اعلام حكم قتل سلمان رشدي كه مورد اتفاق همه فرق مسلمين است باعث احياي اسلام و اتحاد مسلمين در برابر دشمنان شد.

و) دعوت از رئيس جمهوري شوروي به اسلام:

حضرت امام در ايامي كه ناقوس مرگ كمونيست بصدا درآمده بود و صداي خرد شدن استخوانهاي آن به گوش مي رسيد با دعوت از رهبر اردوگاه كمونيست به اسلام و اظهار شادماني از پخش اذان از ماذنه هاي مساجد جمهوريهاي مسلمان شوروي شور و شوق وصف ناپذيري در ميان مسلمين جهان ايجاد كردند و به عنوان رهبر ملل مسلمان جهان باعث عزت و عظمت و بزرگي اسلام ناب محمدي شدند، خصوصا با پيش بيني صحيح از فروپاشي اين نظام متكي بر ماديت و دعوت به الهيت و معنويت، اعتباري تازه به دين و مكاتب الهي بخشيدند بطوري كه ملل مسلمان

را ابهتي وصف ناشدني دربرگرفت.

بنابراين نتيجه مي گيريم انقلاب و مبارزه در مكتب امام با وحدت و همدلي عجين شده و امام با الهام از تعاليم وحدت بخش اسلام همه مستضعفان و محرومان جهان را به قيام دعوت نمودند و تمسك به مشتركات و همدلي و همراهي با آنان در دفع ظلم را اساس دعوت خويش قرار داده است و در اين راه از اصول و اعتقادات خود نيز دفاع نموده و ذره اي از آن عدول ننموده است. برخورد امام با توهين به حضرت زهرا (س) در صداي جمهوري اسلامي ايران در ماههاي آخر عمر دليل گويايي بر اين مدعاست. همچنين مقدمه وصيت نامه سياسي الهي امام نيز سند محكمي بر حفظ اصول و آرمانها و اعتقادات اوست.

لازم به توضيح است مواضع حضرت امام در خصوص حفظ وحدت منحصر در پنج محور ذكر شده در اين مقاله نيست و ما براي رعايت اختصار به اين اندازه بسنده نموديم.

علاق مندان به آگاهي از نظرات امام مي توانند به مجموعه وحدت از ديدگاه امام خميني (تبيان دفتر چهاردهم) كه توسط مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خميني (س) منتشر شده و همچنين كتاب امام خميني و وفاق اجتماعي از همين نويسنده كه توسط انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي منتشر شده مراجعه كنند.

مهدي حاضري- imam-khomeini.com

ديدگاه هاي امام خميني (ره)

فقهي- مذهبي

صيانت از ديانت در سيره و انديشه امام خميني رحمه الله

صيانت از ديانت در سيره و انديشه امام خميني رحمه الله سفارش هاي آسماني در قرآن كريم آمده است: «الذين يبلغون رسالات الله و يخشونه و لايخشون احدا الا الله و كفي بالله حسيبا» (1) ; «كساني كه پيامهاي خدا را مي رسانند و از او بيم دارند و از هيچ كس جز او خوفي ندارند و خدا

براي حساب كردن اعمال كافي است.» كار انبيا و اوليا و علماي بزرگ اين است كه سخن حق را به مردم برسانند. آنان براي گسترش فرهنگ الهي و نفي سنتهاي جاهلي، موهوم و باطل و اضمحلال بدعتها و امور معارض با ديانت كمترين هراسي ندارند. اصولا كار بزرگان دين و جانشينان آنان اين است كه راه را براي اصلاح جامعه و رشد و آگاهي افراد آن و سوق دادن انسانها به سوي ايمان و پارسايي هموار سازند. ايشان براي عملي ساختن اين برنامه، آفتها و موانع را از بين مي برند، قاطعانه پيش مي روند، سخنان غير منطقي و سست و بي اساس بدگويان و مخالفان را تحمل مي كنند و بي اعتنا به جوسازي ها و غوغاي خواص و عوام و توطئه فاسدان و مفسدان، به برنامه هاي خود ادامه مي دهند; چرا كه آنان در مسير حق گام برداشته اند و به اين واقعيت توجه دارند كه همه حساب ها به دست خداست. حديث معروفي است كه خاطر نشان مي كند «ان العلماء ورثة الانبياء (2) ; عالمان وارثان پيامبرانند.» ارث پيامبران چيزي جز هدايت، تعليم، پايداري، ارشاد، احياي نفوس و تصحيح مسير بشريت نيست. عالماني كه وارث فرستادگان الهي هستند، 2در تعهدات و تكاليف انساني و اجتماعي و ديني پيامبر وارث او هستند و بايد جاي خالي پيامبر را در ميان قوم پركنند. عالمي مي تواند استمرار دهنده حركت انبيا باشد كه چون حضرت ابراهيم عليه السلام بتهاي خودپرستي و جهل و خرافه را بشكند، تلاش حضرت موسي عليه السلام را براي سرنگوني جباران در هر چهره اي كه باشند پي گيرد

و چون حضرت محمد صلي الله عليه و آله با خلق عالي خويش مروج فضايل و مكارمي باشد كه خود به آنها التزام دارد و در زندگي فردي و اجتماعي پياده كرده است. نيز بايد همچون حضرت علي عليه السلام و جانشينان او در هر فرصتي به بيان احكام و معارف الهي بپردازد و سنت پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله را زنده نگاه دارد و فرهنگ سياسي جامعه را با گفتار و كردار اصلاح كند; براي گسترش حقايق اسلامي و دفاع از حريم دين و جلوگيري از تحريف آن به پرورش و تربيت و تعليم شاگرداني پرمايه اهتمام ورزد، جبهه حق را رهبري كند و در هر شرايطي ياري آنان را فراموش نكند و مبارزه بر عليه اهل كفر و الحاد و نفاق را وظيفه اصلي خود بداند. اين كه در حديث به تاكيد آمده است كه «الفقهاء امناء الرسول (3) ; عالمان دين امانتداران فرستاده خدايند.» بي جهت نيست. امانت همان محتواي رسالت است و دانشمند مسلمان بايد در نشر و تبليغ آن بكوشد و به هنگام حضور مانع براي رفع آن قيام كند. او بايد خارها و علفهاي هرزي را كه اجازه نمي دهند در سرزمين نفوس بشري گلهاي فضيلت و حق و عدالت كاشته شود كنار بزند. حضرت علي عليه السلام مسؤوليتهاي اجتماعي را تنها متوجه حكام و اميران نمي داند و مي فرمايد: «و ما اخذ الله علي العلماء ان لايقاروا علي كظة ظالم و لا سغب مظلوم; (4) و پيماني كه خدا با دانشمندان دارد اين است كه با ظالمان قرار نداشته باشند و بر سيري آنان و

گرسنگي مظلوم تاب نياورند.» قرآن تاكيد دارد كه در برابر اهل كفر و عناد بايد بسيج شد و نيروها را تجهيز كرد: «و اعدوا لهم ما استطعتم من قوة » ; (5) در طريق نشر فرهنگ ديني و استقرار حق، گاه شرايطي پيش مي آيد كه انسان به اين خيال مي افتد كه براي پشت سر نهادن موانع و صعوبتها با پيروان ديگر اديان كنار بيايد تا خوشنودي آنها را فراهم سازد. اما واقعيت اين است كه به تعبير قرآن، آنان موقعي راضي مي شوند كه مؤمنان از ايمان و تقوا و دستورات خدا و پيامبر دست بردارند. بنا بر اين پيروي از خواسته هاي رهبران فرقه هاي گوناگون با فرهنگ قرآني در تباين است: «و لن ترضي عنك اليهود و لا النصاري حتي تتبع ملتهم قل ان هدي الله هو الهدي و لئن اتبعت اهوائهم بعد الذي جاءك من العلم مالك من الله من ولي ولا نصير» ; (6) «هرگز يهوديان و نصارا از تو راضي و خوشنود نخواهند شد مگر آنكه پيروي از آيين آنها كني (چنانكه به تو اظهار آن كنند) بگو راهي كه خدا بنمايد به يقين راه حق تنها همان است و البته اگر از ميل و خواهش آنها پيروي كني بعد از آنكه طريق حق را به يقين دريافتي، ديگر اصلا خدا يار و ياور تو نخواهد بود. در جاي ديگر قرآن، مؤمنان را از اين كه افرادي را جز از اهل خودشان به عنوان محرم اسرار بگيرند نهي كرده است: «يا ايها الذين آمنوا لا تتخذوا بطانة من دونكم لا يالونكم خبالا ودوا ماعنتم قد بدت البغضاء من

افواههم و ما تخفي صدورهم اكبر قد بينا لكم الآيات ان كنتم تعقلون » ; (7) «اي اهل ايمان! از غير همدينان خود دوست صميمي همراز نگيريد (چه آنكه آنها كه به غير دين اسلامند) از خلل و فساد در كار شما ذره اي كوتاهي نكنند. آنها هميشه مايلند كه شما در رنج و سختي باشيد; دشمني شما را گاهي بر زبان هم آشكار سازند در صورتي كه محققا آنچه در دل پنهان مي دارند بيش از آن است كه بر زبانشان بيان كرديم اگر عقل و انديشه كار بنديد.» البته استقامت در راه حق نياز به يقين دارد و نبايد در اين مسير از كمي همراهان هراسي به دل راه داد. حضرت علي عليه السلام مي فرمايد: «لا تستوحشوا في طريق الهدي لقلة اهله » (8)

خورشيد درخشان حضرت امام خميني قدس سره خورشيد درخشان قيام در سپهر ولايت بود كه آيات نجات و حيات را بر صحيفه سرخ فجر نگاشت. سمند انقلاب او سرادق كفر و الحاد را سرنگون نمود و مردمان تشنه حق را از ظلمت رهانيد و به سرزمين عزت رسانيد و بدين گونه آيه شريفه «الله ولي الذين آمنوا يخرجهم من الظلمات الي النور ...» ; (9) تحقق يافت. امام خميني قدس سره در خصوص ارزشهاي والاي ديني، مقدسات مذهبي و رعايت حريم الهي به حق و به جد تعصب و غيرت داشت و با بيانات، موضع گيري ها و رفتارهاي خويش، اين ويژگي را در امت مسلمان پديد آورد و اجازه نداد كوچكترين سستي در روحيه شيعيان به وجود آيد. زيرا چنين عارضه اي حريم ديانت را مورد خدشه قرار

مي دهد و صبغه مذهبي را كمرنگ مي كند و ملتي را كه با سلاح ايمان به نبرد با اهريمنان برخاسته اند از دژهاي استوار معنويت دور مي سازد و كار را به جايي مي رساند كه اگر دشمن در روز روشن هم به سرزمين ايمان و پارسايي يورش آورد مسلمين خم به ابرو نياورند و رگ غيرتشان - كه با شعارهاي مداهنه و تساهل تخدير شده - از جاي نجنبد و بدين گونه زمينه هاي هجوم همه جانبه استكبار و نفاق به مرزهاي اعتقادي فراهم مي آيد. او به پيروي از برگزيده پيامبران و در استمرار بخشيدن به شيوه هاي رشد دهنده ائمه هدي در هيچ شرايطي اجازه نمي داد گروهي با ادعاهاي دروغين آزادي، مردم، ملت و ... حقايق ديني، معارف قرآني و روايي را مورد يورش خود قرار دهند و عقايد افراد جامعه را نسبت به باورهاي ديني و موازين شرعي با ترديد و تشويش و شبهه هاي مهلك توام سازند. امام از موضع غيرت مذهبي، مبارزه با استبداد و استكبار را در راس برنامه هاي خود قرار داد و اصول و قواعد ستيز را از سنت رسول اكرم صلي الله عليه و آله و سيره معصومين الهام گرفته بود. تلاش همه جانبه سياسي او يك نبرد صرف براي درهم كوبيدن خصم به عنوان دشمني مزاحم جامعه نبود بلكه وظيفه اي ديني و تكليف شرعي به شمار مي رفت و اهداف والاي آن برطرف كردن موانع و مزاحمتها براي رشد و تعالي جامعه بود. شكست و پيروزي ظاهري در روح آن رهبر ژرف انديش هيچ گونه احساس ياس و يا غرور ايجاد

نمي كرد و اين مشي مخلصانه، قاطعيت بي نظيري در امام پديد آورده بود كه بر اساس آن در اين راه هيچ گونه سازش و مماشاتي از خود بروز نمي داد. آن روح قدسي به افسانه كذب و موهوم جدايي دين از سياست كه از سوي عوامل ستم و نيز ملي گرايان تبليغ و ترويج مي گرديد خاتمه داد و مبارزات سياسي را كه قبلا به رهبري علماي شيعه انجام گرفته ولي به پيروزي نرسيده بود به كمال رساند. (10) بيانات آن بزرگوار فرياد راستين انسانهاي محرومي بود كه از اعماق دلشان بر آمد و بر اعماق جان آدميان نشست و پيرو اين عواطف مقدس در طول انقلاب اسلامي به ميدان مبارزه و فداكاري گام نهادند و شهادت طلبي را بالاترين فيض و عالي ترين مقصد تلقي كردند. حركت كوبنده و سخنان چون توفان امام نه تنها بساط استبداد شاهي را برچيد بلكه بي اثر بودن احزاب و تشكل هاي سياسي را كه داعيه ملي گرايي داشتند به اثبات رسانيد. امام خميني به عنوان شخصيتي وارسته و مرجعي عاليقدر و حكيمي فرزانه طي مبارزه مقدس خود علاوه بر محو استبداد و خنثي كردن نقشه هاي استكبار، دگرگوني اساسي در روابط اجتماعي و فرهنگي و اخلاقي جامعه پديد آورد. تحول فرهنگي عميقي هم كه در حوزه و دانشگاه به وقوع پيوست از بركات اين تلاش بود. از آن پس حضور ديانت در عرصه سياست به صورت امري متعارف در آمد و تفكر الحادي و التقاطي كه بر دانشگاهها حاكم بود به تدريج جاي خود را به باورهاي انديشه هاي ديني داد و بر تعداد دانشجويان مذهبي

افزوده شد و مبارزاني از اين قشر در پيروزي انقلاب اسلامي و فائق آمدن بر خصم، نقش اساسي را عهده دار گشتند. دستخطي به تاريخ يازدهم جمادي الاول سال 1363 ه ق از امام به يادگار مانده كه در ياد نامه مرحوم سيد علي وزيري آمده است. در اين سند، امام خميني رحمه الله به لزوم يك حركت الهي در جهت مصون نگاه داشتن جامعه از مفاسد و ابتذال هاي موجود مي پردازد و ضمن ملامت شيوه سكوت و نظاره گري، تمامي افراد و خصوصا عالمان ديني را به قيام اسلامي فرا مي خواند و هشدار مي دهد كه سكون و جمود، سلطه همه جانبه فساد و ياغيان را به دنبال مي آورد: «... اگر مجال را از دست بدهيد و قيام براي خدا نكنيد و مراسم ديني را عودت ندهيد فرداست كه مشتي هرزه گر شهوت ران بر شما چيره شوند و تمام آيين و شرف شما را دستخوش اغراض باطله خود كنند ...» (11) امام خميني در سخنان و پيامهاي متعدد خود بر اين واقعيت اصرار مي ورزد كه اگر مسلمانان بر جاي خود بنشينند طعمه ديگران مي شوند. آنان بايد بدانند كه مقصد اصلي اعتلاي اعتقادات و حقايق ناب قرآني و روايي است. بايد در اين راه استقامت ورزيد و مشكلات و ناگواريها را به جان خريد و از هيچ قدرتي نهراسيد. هدف اصلي در اسلام والاتر و برتر از زندگي دنيوي و تعفن ننگين آن است و ما نبايد به بهانه اين كه زندگي مان مورد مخاطره قرار مي گيرد و آسايش و رفاه مان كم مي شود در مقابل حيله

هاي اجانب خاموش شويم. ايشان سپس توصيه مي كند كه در راستاي حفظ، بقا، گسترش فرهنگ اسلامي بايد امت اسلامي در حد توان مجهز و آماده باشند تا دشمن نتواند به آنان يورش ببرد. (12)

رافت و رحمت از نظر امام خميني رحمه الله مبارزه با عوامل فتنه و فساد وجهه اي رحماني دارد و در مشي انبيا و اوليا حتي خنثي كردن توطئه هاي طمعكاران كينه ورز جنبه رحمت به خود مي گيرد. در واقع نبرد بر عليه اهل طغيان و نفاق از بين بردن آفتها و علفهاي هرزي است كه رشد و اعتلاي جامعه اسلامي را دچار نقصان و خدشه مي سازد. اگر به بهانه آزادي، افرادي را رها كنند كه به بوستان معطر معنويت مردم يورش ببرند، خود اين پديده اختناقي را براي دينداران به وجود مي آورد كه اصل آزادي و حيثيت انساني را نقض مي كند. زيرا اهل تقوا و مؤمنان، در جستجوي فضايي هستند تا در پرتو آن با آرامش و اطمينان و امنيت كامل به امور عبادي و رويش فضايل و مكارم در وجود خويش بپردازند و نيز نسلي را پرورش دهند كه مشتاق ديانت باشند و چنين تلاشي شرايط عاري از آشفتگي و هراس را مي طلبد. نبردهاي رسول اكرم صلي الله عليه و آله نه تنها با رحمة للعالمين بودن او منافاتي ندارد بلكه مؤيد و مؤكد آن هم هست چنانكه امام خميني رحمه الله فرموده اند: «... جنگهاي پيامبر، رحمت بوده است بر عالم و رحمت بوده است حتي بر كفاري كه با آنها جنگ مي كرده است. رحمت بر عالم است براي اين كه فتنه

در عالم اگر نباشد همه عالم در آسايش اند. اگر چنانچه آنهايي كه مستكبر هستند با جنگ سر جاي خودشان بنشينند اين رحمت است بر آن امتي كه آن مستكبر بر او غلبه كرده است; برخود مستكبر رحمت است براي اين كه اساس عذاب الهي بر اعمال ماست ...» (13) البته اسلام ضمن آنكه پيروان خود را به مبارزه اي مستمر با كفار و مشركان فرا مي خواند مسلمين را به همزيستي مسالمت آميز با ملتهاي ديگر كه آيين ديگري برگزيده اند دعوت مي كند. به مسلمانان توصيه شده است كه در برخورد با پيروان فرقه هاي ديگر، خوش خويي و رفتار پسنديده را هرگز فراموش نكنند. اما بايد مراقب بود كه به هنگام صميميت و نزديكي با دشمنان، حيله هاي آنان بر ما تاثير نگذارد. امام خميني با الهام از مضامين آسماني قرآن، جامعه اسلامي را براي مقابله با هرگونه تهاجم مهيا مي كند و خواهان آن است كه ستيزه جويي با استكبار و قدرت طلبان و دين ستيزان در روح مسلمين با تمام اقتدار و عزت زنده بماند و به مصداق «و لن يجعل الله للكافرين علي المؤمنين سبيلا» ; (14) «و خدا هيچ گاه براي كافران نسبت به اهل ايمان راه تسلط باز نخواهد نمود.» خاطر نشان مي سازد كه: «... نكته مهمي كه همه ما بايد به آن توجه كنيم و آن را اصل و اساس سياست خود با بيگانگان قرار دهيم اين است كه دشمنان ما و جهان خواران تا كي و تا كجا ما را تحمل مي كنند و تا چه مرزي استقلال و آزادي ما را قبول دارند.

به يقين آنان مرزي جز عدول از همه هويت ها و ارزش هاي معنوي و الهي مان نمي شناسند. ما چه بخواهيم و چه نخواهيم صهيونيست ها و امريكا و ... در تعقيبمان خواهند بود تا هويت ديني و شرافت مكتبي مان را لكه دار نمايند ...» (15) در يكي از روزهاي سال 1363 امام خميني به ميهمانان خارجي تذكر دادند كه براي مردم توضيح دهيد «اشداء علي الكفار رحماء بينهم » يعني چه؟ براي مردم بگوييد كه قتال هم رحمت است و رحمت خدا بر آنان است.» (16) ايشان ضمن آنكه سفارش مي كنند با محبت و رافت و ملايمت بهتر مي توان انحرافات را مستقيم تر كرد و با خوش خويي و اخلاق درست افراد را بهتر مي توان به سوي حقايق جذب كرد. در جواب آنان كه اسلام را دين خشونت و احكامش را خشن مي دانند، مي فرمايند: «... اين مثل اين است كه يك طبيبي كارد را برداشته و شكم را پاره مي كند و غده سرطاني را بيرون مي آورد بگوييد كه اين دارد خشونت مي كند، اين رحمت است يا خشونت؟ اين جامعه مثل اين مي ماند ... يك نفر آدمي كه مي خواهد مملكت را فاسد كند و قابل اصلاح نيست بايد براي تهذيب جامعه اين غده سرطاني را از جامعه دور كرد. يك حد از حدود الهي وقتي كه واقع مي شود يك جامعه اصلاح مي شود ...» (17)

رمز عزت امام از همان آغاز مبارزه سياسي، راس حكومت و اساس سلطنت را هدف قرار داد; در صورتي كه ديگران در كنار حكومت شاه، امور ديگر را

آماج ستيز خود قرار مي دادند. حتي برخي خواص، امام را توصيه مي كردند كه از مواضع خود كوتاه بيايد و اين شيوه از مجاهدت امام يادآور روش مبارزه حضرت امام حسين عليه السلام است كه چون از مدينه حركت كرد فرمود: «انا لله و انا اليه راجعون و علي الاسلام السلام اذ قد بليت الامة براع مثل يزيد» (18) و بدين گونه خطر حاكم فاسد را گوشزد كرد. آن حضرت در پاي بندي به اصول به گونه اي بودند كه فرمودند: «والله لو لم يكن ملجا و لا ماوي لما بايعت يزيد بن معاوية.» از زمان امتناع امام حسين عليه السلام از بيعت با يزيد و هجرت به سوي مكه تا عزيمت به عراق، بسياري از خواص به حضرت پيشنهاد تغيير مسير و يا انصراف از آن را دادند ولي امام بر ادامه مسير و پيگيري هدف و بيان انگيزش عالي خود از قيام تاكيد نمود. (19) سياست حضرت علي عليه السلام در بيرون راندن دشمن اصلي يعني معاويه نيز چنين بود و براي آن حضرت كمي قواي خودي و زيادي قشون دشمن مطرح نبود. ايشان در هيچ شرايطي اجازه نمي داد تا ارزشها و اصول مسلم قرآني و سنت نبوي كم رنگ شود و دشمن در اجراي برنامه هاي خود گستاخ گردد. امام خميني رحمه الله نيز پيرو راستين آن امام همام بود كه فرياد زد: «... هيهات كه خميني در برابر تجاوز ديوسيرتان و مشركان و كافران به حريم قرآن كريم و عترت رسول خدا و امت محمد صلي الله عليه و آله و پيروان ابراهيم حنيف ساكت و آرام بماند و

يا نظاره گر صحنه هاي ذلت و حقارت مسلمانان باشد. من خون و جان ناقابل خويش را براي اداي واجب حق و فريضه دفاع از مسلمانان آماده نموده ام و در انتظار فوز عظيم شهادتم. قدرت ها و ابرقدرتها و نوكران آنان مطمئن باشند كه اگر خميني يكه و تنها بماند به راه خود ... ادامه مي دهد و به ياري خدا در كنار بسيجيان جهان اسلام، اين پا برهنگان مغضوب ديكتاتورها، خواب را از ديدگان جهانخواران و سرسپردگان كه به ستم و ظلم خويش اصرار مي نمايند سلب خواهد كرد.» (20) امام خميني حضور مردم در صحنه هاي گوناگون را در هر شرايطي مهم ترين وظيفه آنان مي دانست و به مناسبتهاي مقتضي براي تحكيم و تعميق اين ويژگي و تقويت توان دشمن ستيزي جامعه و صيانت امت مسلمان از ارزشها نكاتي را تذكر مي داد و آفتهايي را كه امكان داشت اين روحيه را به تحليل ببرد يادآور مي گرديد و در اين خصوص مي فرمود: «... مادامي كه ملت ايران همان قدرت اول را كه قدرت معنوي بود و با الله اكبر پيش برد، مادامي كه اين حال حفظ شود، شما بيمه هستيد، بيمه الهي هستيد. خدا نكند كه دستهايي كه الان در كار هست (و) مي خواهند شما را مايوس بكنند در اين شيطنتشان پيروز شوند و شما را از آن حالي كه در آن اول انقلاب داشتيد منحرف كنند; آن روز روزي است كه خداي تبارك و تعالي عنايتش را خداي نخواسته از شما برمي دارد و شما به همان حال مي افتيد; حفظ كنيد آن حالي را كه در

اول نهضت داشتيد.» (21) بديهي است همان گونه كه حركت اسلامي تا كنون با صلابت و عزت تمام پيش رفته و در جهان عظمت و اقتدار آفريده است، همراه با تقويت و تحكيم روحيه تقوا و ايثار و شهادت طلبي مي تواند به توفيقاتي دست يابد و موانع و مشكلات را پشت سر نهد. از زماني كه امام خميني رحمه الله مبارزه را آغاز كرد تا آخر يك كلمه بر زبان آورد و آن اسلام بود و در اين راه محروميتها و تنگناهاي زيادي را تحمل كرد. اصولا حيات فردي و اجتماعي امام در پيروي از موازين ديني خلاصه مي شد و به همين خاطر احساس پيروزي مي كرد و مي فرمود: «ما به هر حال چون اوامر الهي را اطاعت مي كنيم پيروزيم حالا چه ظاهرا شكستي خورده باشيم، كشته اي داده باشيم و چه نداده باشيم به هر حال پيروزيم.» (22) از اهداف مهم مكتب انبيا، آزاد كردن انسانها از انواع بندهايي است كه بر جسم و جانشان نهاده شده است. طاغوت ها عوامل اسارت جسم مردمند و نفس اماره جان آدمي را به بند مي كشد. پيامبران در گشودن اين زنجيرها هادي و ياور بندگان خدا بوده و با طاغوت هاي بيروني به مبارزه برخاسته اند تا مسدود كنندگان طريق توحيد را از ميان بردارند و با دعوت به تزكيه و تقوا مردم را براي گسستن بندهاي دروني توانمند سازند. امام خميني رحمه الله در عصر كنوني اسوه اي پيروزمند در اين دو عرصه بود و در مصاف با موانع بيروني و داخلي رشد انسانها شهامتي شگفت از خويش بروز داد و

بر هر دو فائق آمد و همچون اجداد طاهرين خويش از غير خدا نهراسيد و در سركوبي مظاهر كفر و الحاد لحظه اي ترديد به خويش راه نداد. روزي يكي از افراد كه داعيه انقلابي بودن داشت به محضر امام خميني آمد و از فراواني و فرساينده بودن توطئه ها شكوه كرد. امام به آرامي دستي بر سينه اش زد و فرمود: «تو چرا مي ترسي؟ ! هيچ اتفاقي نمي افتد.» در ماجراي اشغال لانه جاسوسي امريكا كه برخي از ملي گراها مخالفت مي كردند و دلايلي براي لزوم عقب نشيني از گروگان گيري ارائه مي دادند، امام فرمود: «امريكا هيچ غلطي نمي تواند بكند.» البته تمامي اين شهامتها و قدرت مقابله امام با نيروهاي اهريمني بيروني ريشه در آن آزادگي دروني و قدرت معنوي امام داشت و اصولا تا كسي در پيكار با درون خويش توفيق نيابد نمي تواند در نبرد با خصم و استكبار موفق باشد و به هيچ عنوان قدرت رها كردن خود يا ديگران را از چنگال اسارتهاي سياسي و اجتماعي نخواهد داشت. (23)

مصلح وارسته فرهنگ تربيتي امام خميني رحمه الله شاگرداني را پرورش داد كه از حصارهاي پولادين دود و آتش عبور كردند و بر هستي غارتگران پيرو مكتب زر و زور و تزوير تاختند. اين ويژگي مبنايي شد براي اينكه جهانخواران به خود آيند. امام با عملكرد خويش آيينه تمام نماي صدق و صفا و سمبل ايثار و تقوا بود و به ما فهمانيد كه: «... انبياء يك نفر بودند لكن از باب اين كه يك آدمي بود كه از كانال عبوديت رسيده بود به مقام رسالت همه چيزش

انساني بود. يك جامعه (را) از زمان خودشان تا بعدها اصلاح كردند. يك نفر بودند ولي يك نفري كه جامعه را اصلاح كردند ... .» (24) آري امام با رسالت الهي اصلاح، تربيت و تزكيه جامعه و نيز ستيز عليه بيداد را در تاريك ترين دوران توحش دنياي متمدن آغاز كرد و با اتكال به خداوند متعال و حمايت مردم دست از جان شسته جامعه جهاني و دنياي اسلام را دگرگون ساخت و تربيتي نو بنياد نهاد كه در اسلام ناب محمدي ريشه داشت. الگوي راستين تربيت ديني، تمام نيروها را از ورطه تباهي به قله فداكاري و نورانيت رهنمون ساخت. ايمان كامل امام مستلزم خشم و غضب او در هنگام بروز خلافكاري و گناه افراد بود، او در راه احكام دين و عزت مسلمانان ملاحظه كسي را نمي كرد و همچون انبيا و اولياي الهي غيرت ديني داشت. بارها فرمود: «وقتي عكس شاه معدوم را در برابر فلان رئيس جمهور امريكا ديدم كه آن طور ذليلانه در مقابلش ايستاده بود بسيار ناراحت شدم و تلخي اين منظره هنوز برايم باقي است كه حاكم يك كشور مسلمان در برابر كافري خداناشناس اين طور اظهار حقارت كند.» روزي يكي از نشريات بعد از انقلاب اسلامي با استفاده از هرج و مرج مطبوعاتي آن زمان به مرحوم شهيد شيخ فضل الله نوري اهانت كرده بود. امام فرياد بر آورد كه «اينها چه مي كنند؟» (25) موضع گيري ايشان نسبت به يك برنامه راديويي و بحث الگوي زنان كه طي آن نسبت به ساحت مقدس برجسته ترين بانوي عالم و والاترين اسوه زنان و سرمشق عالي براي مؤمنان

يعني حضرت فاطمه زهرا عليها السلام اسائه ادب شده بود، شاهد ديگري بر حميت ديني امام بود. امام از شهادت زائران خانه خدا در آن جمعه خونين توسط ماموران سعودي نيز به صورت چشمگيري بر آشفت و از آن فاجعه با عنوان «جهان در اين ماتم نشسته و دل پيامبر خاتم شكسته » ياد كرد. صدور فتواي مهدور الدم بودن مؤلف كتاب منفور آيات شيطاني، از جانب آن روح قدسي به خاطر صيانت از مقدسات ديني و مقابله با اهانت به وحي و رسول اكرم صلي الله عليه و آله بود و اين كه دشمنان اسلام متنبه شوند و در ذهن خودشان چنين امور وهن انگيزي را نپرورانند. امام همچون ابراهيم خليل عليه السلام تبر فرياد و خشم و روشنگري را بر دوش خود حمل كرد و از منزل به فيضيه و از آنجا به حرم حضرت فاطمه معصومه و از حرم به خيابان با سخنراني، پيام و اعلاميه و حركت دادن مردم به سوي ميدان مبارزه همچنان تلاش ورزيد. سرانجام آتش كينه نمروديان مشتعل مي گردد و امام را در انتخاب سكوت و سازش يا تحمل دردها و آوارگي ها مخير مي سازد ولي او راه كعبه تقرب و سرزمين هاجر و قربانگاه اسماعيل عليه السلام را انتخاب مي كند، زندان مي رود، تبعيد مي شود، شهادت فرزند حكيم و دانشور خويش را مي نگرد و پس از تحمل مصائب فراوان و فشارهاي گوناگون در مهد آزادي يعني فرانسه صاحبان همه بتها را بهت زده و رسوا مي سازد. روز موعود فرا مي رسد و او به سرزمين انقلاب اسلامي و موطن نسل ايثار

و شهادت باز مي گردد. او ايران را به عنوان مركز انتقال قدرتهاي معنوي و كانون صدور ارزشهاي راستين به جهان انتخاب كرد و كوشيد تا جامعه را به سوي اعتدال و ديانت سوق دهد. حركت، تحول و اصلاحات و سازندگي امام خميني آنچنان حيرت انگيز و موزون بود كه در اندك زماني انديشه ها و آرمانهاي مردم را پرورش داد. گويي آنها سالها در كلاس سياست دانش آموخته اند و در بردباري و استقامت در برابر مصائب و مشكلات از پولاد آبديده تر شده اند. كور باد چشماني كه اين همه مجد، شكوه و شوكت حق را ننگرد; در كنار خورشيد فروزان بايستد، از آن فروغ گيرد و از گرماي آن تحرك يابد ولي تازه از پايان شب سياه سخن بگويد. گويي صفت خفاش هاي شب پرست در دل و روحشان رسوخ كرده و آنان را چنان مسخ كرده است كه چون نور و تابش شمس انقلاب اسلامي را مشاهده مي كنند از آن اعراض مي نمايند و به جاي اين كه در پرتو چنين درخشش جانبخشي به اوج ملكوت و معنويت پرواز كنند و ملكات روحاني خويش را تقويت كنند و با بال معارف و مكارم به خدمت در جامعه بپردازند بر حضيض دنيا فرو غلطيده اند و در باتلاقي كه خود ايجاد كرده اند دست و پا مي زنند. امام كسي است كه مي گويد: «در تمام عمرم جز از خداوند متعال نهراسيده ام » او با چنين ويژگي، آنچنان ابهت و صلابتي در خويش پديد آورد كه حوادث پرتلاطم روزگار و فشارهاي سخت استكبار و تهديدهاي دشمنان گوناگون نتوانست هيچ گونه

تزلزلي در شخصيتش به وجود آورد و در اقيانوس وجودش هيچ گونه موج ايجاد نگرديد. برخي افراد چون از شدت گرفتاري ها دچار ياس و حرمان مي شدند به خدمتش مي رفتند و تقاضاي مشكل گشايي داشتند; امام با آرامش باطن و صفاي معنوي كه از ايمان و تقواي ايشان منشا مي گرفت مي فرمودند: چيز مهمي نيست. آنان به واقع با اطمينان خاطر امام و مشاهده سيماي قدسي آن روح والا دشواري هايشان چون برف آب مي شد و برطرف مي گرديد. حتي در آشفته ترين و خطرناك ترين شرايط و پيچيده ترين رخدادها كه به طور طبيعي افراد نگران مي شوند، امام به جاي ناراحتي با يك نشاط دروني و آرامش باطني بر هر حادثه تلخي لبخند مي زد و مي فرمود چيزي نيست. به همين دليل قادر بود بر ديگران تاثير بگذارد و آنان را اميدوار كند. اين ويژگي روايتي را به ذهن متبادر مي كند كه مي فرمايد: «ان المؤمن ليسكن الي المؤمن كما يسكن الظمآن الي الماء البارد» ; (26) فرد با ايمان در كنار مؤمن آرامش مي گيرد چنان كه تشنه با نوشيدن آب سرد آرام مي شود.»

به صلابت كوه، به آرامش دريا حضرت آية الله العظمي اراكي خاطر نشان نموده است: خداوند يك قوه غريبي در اين مرد (امام خميني) خلق فرموده كه همچون قوه اي كه به ايشان داده به هيچ احدي نداده، هم چنين جراتي، چنين شجاعتي و ديدي به او داده كه به احدي نداده است. (27) نويسنده اي مسيحي پس از مراجعت از ايران مي گويد: خاطره من از رهبر انقلاب ايران اين بود

كه تا به حال كسي را مانند وي صميمي، مطمئن و آرام نديده ام، در عين حال كه مردي انقلابي و خستگي ناپذير است ولي گويا جهاني از آرامش و اطمينان وي را همراهي مي كند. (28) آرامش و وقار امام به قدري زياد بود كه ديگران را ناخودآگاه متاثر مي ساخت. يكي از اطرافيان امام مي گويد: يك بار متوجه شديم كه گروهي از دانشجويان فرانسوي براي گوش دادن به سخنراني امام مي آمدند و اين روند طي چندين شب استمرار يافت. برادري به زبان فرانسه از آنان پرسيد: آيا شما از بيانات امام چيزي هم درك مي كنيد و اصولا آيا زبان فارسي را مي دانيد؟ آنها در پاسخ وي اظهار داشتند: خير، ما متوجه نمي شويم كه ايشان چه مي فرمايند اما وقتي اين شخصيت مشغول سخنراني مي شود ما به هنگام نگريستن به سيماي پرصلابتش در خودمان يك آرامش و روحانيتي احساس مي كنيم. (29) در ماجراي حمله مزدوران بعثي به ايران كه در پي آن فرودگاهها بمباران شد و هزاران تانك و نفربر به همراه كثيري از نظاميان عراقي به مرزهاي ايران يورش آوردند و هراس و بيم چون ابر تيره اي همه جا را فرا گرفته بود، امام به دريايي از شعله ها و احساسات منفي آب اطمينان و بردباري ريخت و به آرامي فرمود: دزدي آمد و سنگي انداخت. و در همين اوضاع و احوال كه همه نگران سرنوشت جنگ بودند، مي گويد: اين حادثه يك نعمت الهي بود. (30) امام در برابر فشارها و حوادث شكننده مي فرمود: در اين دنيايي كه ابرقدرت ها عليه ما هستند

بايد به انجام وظيفه فكر كنيم. و چون بيم توطئه هاي سنگين گروهك ها و عوامل استكبار مي رفت و در اين زمينه ها بحث و تحليل مي شد امام در پايان لبخندي مي زدند و مي گفتند: حد اكثر اين است كه بيايند همين جا كه ما ايستاده ايم ما را بكشند، اوج پيروزي و سعادت ما در اين لحظه است. (31) يكي از ياران امام مي گويد در تمام حالاتي كه توفيق ديدار با امام را داشتيم و تقاضاي ارشاد يا درخواست تعيين تكليف در مسائل مربوطه را مي كرديم - چه قبل از پيروزي و چه در ارتباط با مسؤوليت هاي خود - هرگز شكست يا ناكامي را در سيماي ايشان مشاهده نكردم. (32) چون براي حضرت امام مبارزات هدف نبود و مقصدي والاتر و بالاتر داشتند، از وقوع برخي حوادث به ظاهر سخت و ناراحت كننده تكان نمي خوردند و گويا خود را براي اين گونه رويدادها مهيا كرده بودند. در رويداد تلخ هفتم تير، انفجار نخست وزيري و شهادت بزرگاني چون آية الله مطهري، دكتر بهشتي، دكتر مفتح و شهداي محراب حضرت امام چنان بود كه گويي از قبل به ايشان الهام شده بود. البته اين موضوع بدان معنا نيست كه در مقابل شهادت هفتاد و دو تن شخصيت يا كشته شدن ديگران امام بي اعتنا بود بلكه عطوفت و رقت قلب امام نيز نمونه بود ولي با آگاهي از اين حوادث خود را نمي باخت و با تسلط كامل به رفع مشكلات مي پرداخت و گويا هر چه حادثه ها شديدتر مي گشت اطمينان امام به هدف فزوني مي

گرفت. در حقيقت همين مصائب بزرگ خود دليل اين بود كه به مقاصد اعلا نزديك شده است و از اين جهت شياطين نااميد مي شدند. قرآن در اين باره مي فرمايد: «و لما راي المؤمنون الاحزاب قالوا هذا ما وعدنا الله و رسوله و صدق الله و رسوله و مازادهم الا ايمانا و تسليما» ; (33) «چون مؤمنان آن گروهها را ديدند گفتند اين همان چيزي است كه خدا و فرستاده اش به ما وعده داده اند و پروردگار و رسولش راست گفته اند و جز به ايمان و تسليمشان نيفزود.» در حالي كه احزاب براي نبرد، قتل و تخريب به مدينه آمده بودند و مي خواستند كار مسلمانان را يكسره كنند. حضرت امام حسين عليه السلام نيز هر چه به روز عاشورا نزديكتر مي شد قيافه اي شاداب تر مي يافت، همچون عاشقي كه مي خواهد به لحظات وصل برسد. آري حوادث ناگوار در افراد عادي و حتي خواص سياسي جهان، تشويش و دلهره پديد مي آورد ولي اهل ايمان و تقوا را براي رسيدن به مقصد خويش استوارتر مي كند. تلاشهاي امام در آغاز مبارزه و پس از پيروزي، روندي يكسان و بدون نوسان داشت و اين بسيار مهم است كه انساني سالها در غربت و تبعيد با هزاران مشقت و رنج به سر برد ولي هرگز اظهار ملالت و رنج نكند و تازه مقاوم تر بشود و صلابت و قاطعيت او افزايش يابد. در سال 1342 كه امام را به تهران انتقال دارند و زنداني كردند، پاكروان - رئيس سازمان امنيت - تصميم به آزادي ايشان مي گيرد. وي به اين نيت،

به امام عرض مي كند: بهتر است براي تغيير آب و هوا به جاي ديگري برويد. امام مي فرمايد: واضح تر صحبت كنيد، بعد چنين ادامه مي دهد: شما چهار كار مي توانيد انجام دهيد. يكي اين كه تبعيدم كنيد، دوم اين كه مي توانيد مرا بكشيد، سوم اين كه زندانيم نماييد و يا اين كه آزادم كنيد. براي من انجام هر كدام از اين موارد مساوي است ولي براي شما هر كدام از آنها ضرر دارد. (34) امام در سال 1323 ه ش با نگارش كتاب «كشف اسرار» به انتقاد اساسي از رژيم رضاخان پرداخت و خواهان تغييرات بنيادين در روابط و مناسبات سياسي نظام حكومتي گرديد و در آن روزهاي سياه و تاريك به حكم وظيفه ديني و روح تعهدپذيري به پا خاست و جهت بيدار نمودن امت بزرگ مسلمان از حوادث تلخي كه بر آنان مي گذشت و نقشه هاي شومي كه در آستانه اجرا بود، درسي عمومي و همگاني را آغاز كرد. گام نخست مقاومت او در برابر تباهي و بيداد با درس اخلاق آغاز شد كه به طور شگفت انگيزي با استقبال عمومي مواجه گرديد و در مدتي كوتاه به يك اجتماع بزرگ كه تمام گروهها و طبقات در آن حضور داشتند تبديل گشت. اجتماع طبقات مختلف در اين برنامه تا بدانجا بود كه هيئت حاكمه را سخت به هراس افكند و ادامه آن با مخالفت شديد رژيم روبرو گرديد و عمال استكبار براي متوقف نمودن آن به دست و پا افتادند كه در اين ماجرا نيز امام صلابت و سازش ناپذيري خويش را بروز داد. (35) پي نوشت ها:

1) احزاب، آيه 38 2) الكافي، ج 1، ص 32 و الحياة، ج 2، ص 234.. 3) بحار الانوار، ج اول، ص 216; الحياة، ج 2، ص 235 4) نهج البلاغه 5) انفال، آيه 60 6) بقره، آيه 120 7) آل عمران، آيه 118 8) نهج البلاغه، خطبه 192 9) بقره، آيه 257 «خدا يار اهل ايمان است آنان را از تاريكي، بيرون آرد و به عالم نور برد... .» 10) در اين مورد بنگريد به زندگي نامه سياسي امام خميني، محمد حسن رجبي 11) صحيفه نور، ج 1، ص 4- 3 12) ولايت فقيه، امام خميني، ص 38 13) صحيفه نور، ج 19، ص 83 14) نساء، آيه 141 15) صحيفه نور، ج 20، ص 237 16) روزنامه كيهان، شماره 16497 17) تفسير سوره حمد، امام خميني، ص 110- 109 18) مقتل خوارزمي، ج 1، ص 185 19) نك. تاريخ طبري، ج 7، ص 275; تاريخ ابن اثير، ج 3، ص 276 و بحار الانوار، ج 44، ص 329 20) صحيفه نور، ج 20، ص 113 21) همان، ج 12، ص 140 22) پا به پاي آفتاب، ج اول، ص 116 23) مجموعه مقالات كنگره بررسي انديشه و آثار تربيتي حضرت امام خميني، ص 541 24) صحيفه نور، ج 14، ص 31 25) پا به پاي آفتاب، ج 2، ص 231- 230 26) اصول كافي، ج 3، ص 345 27) سرگذشت هاي ويژه از زندگي امام خميني، ج 6، ص 12 28) سيماي فرزانگان، رضا مختاري، ص 380 29) سرگذشت هاي ويژه، ج 2، ص 15 30) با معارف اسلامي آشنا شويم، سال هيجدهم،

شماره 43، ص 76 31) پا به پاي آفتاب، ج 4، ص 177 32) روزنامه كيهان، شماره 16579 33) سوره احزاب، آيه 22 34) پا به پاي آفتاب، ج 2، ص 96 35) زندگي نامه نايب الامام خميني، ج 1، ص 32

غيرت ديني امام خميني

غيرت ديني امام خميني تعصب و حساسيت افراد به عقيده و مكتب مورد علاقه خودامري است اجتناب ناپذير و لازمه قرين آن مرام حساسيت ديني هم ازاين مقوله است و نشات گرفته ازايمان به دين . به هر مقدار كه ايمان به دين درافراد بيشتر و عميق تر باشد حساسيت و غيرت ديني آنان نيز بيشتر خواهد بود. اما داوري ارزش نسبت به اين موضوع بستگي به حقانيت آن مكتب و ارزشهايي است كه انسان براي آنها تعصب و غيرت مي ورزد لذا در فرهنگ اسلامي هيچ گاه به تعصب و غيرتمندني به طور مطلق ارزش داده نشده بلكه در مواردي نكوهش و در مواردي ديگر ستايش به عمل آمده است . اميرمومنان علي ( ع ) پس از تبيين تعصب مذموم و موارد آن تعصب ممدوح را چنين مشخص نمي نمايد: اگر ناچار به تعصب ورزيدنيد در چيزي تعصب ورزيد كه شايسته است . همچون :اخلاق پسنديده و گزيده كردارهاي پسنديده و نيكو خوي خوب و بردباري به هنگام شدت خشم . در خصلتهاي نيكو تعصب ورزيد همچون : حمات از پناهندگان به سر رساندن پيمانها و آراسته بودن به تقوي و ايمان دوري گزيدن از خودپسندي آراسته بودن به فضيلت دست بازداشتن از ستمكاري و بزرگ شمردن گناه و خونريزي و خونخواري و داد مردمان ستاندن و خشم را فروخوردن پرهيزاز

تبهكاري در دين 1 . امام خميني در مرزاين دو چنين مي فرمايد: (عصبيت يكي ازاخلاق باطنه نفسانيه است كه آثار آن مدافعه كردن و حمايت نمودن از خويشاوندان و مطلق متعلقان است چه تعلق ديني و مسكلي باشد يا تعلق وطني آب و خاكي ...اماظهار حق و ترويج حقيقت و اثبات مطالب حقه ... يا عصبيت نيست و يا عصبيت مذمومه نيست . ميزان در امتيازاغراض و مقاصد و قدم نفس و شيطان و حق و رحمان است) 2 . بنابراين آن غيرت و حساسيتي در فرهنگ اسلام موردارزش است كه در جهت حفظ و حراست از ارزشهاي اسلامي و انساني قرار گيرد. اين همان چيزي است كه از آن به غيرت و يا حساسيت ديني و گاه تعصب در دين ياد مي شود. اهميت حساسيت ديني در متون ديني به وظايفي مانند : (امر به معروف و نهي از منكر)( دفاع ازاسلام) ( حفظ حدودالهي) محافظت بر حلال و حرام ( مبارزه با بدعت) و...اهميت ارزش داده شده است . اهميت وارزش دادن به اين مفاهيم به معناي اهميت وارزش دادن به حساسيت و غيرت ديني است زيرا تحقق اين وظايف بدون برخورداري از غيرت ديني امكان پذير نيست .افزون براين در متون اسلامي از غيرت و تعصب ديني وانسانهاي غيور تمجيد و ستايش به عمل آمده است . به عنوان نمونه :

ان الله غيور و يحب الغيور 3 و در مقام تمجيداز حضرت ابراهيم ( ع ) وارد شده است :

و كان رجلا غيورالله 4 امام زين العابدين ( ع ) مي فرمايد: موسي ( ع )از خداوند مي خواهد كساني را

كه از نعمت سايه نشيني عرض پروردگار برخور دارند معرفي كند. خداوند عده اي را مي شمرداز جمله :

والذين يغضبون لمحارمي اذا استحلت ... 5 كساني كه در برابر شكستن حدود و محرمات من به شدت به خشم مي آيند. خداوند در مواردي براي ايجاد غيرت و حساسيت در برابر منكرات و حفظ ارزشها درافراد صحنه اي از مظلوميتها را ترسيم مي كند:

مالكم لاتقاتلون في سبيل الله والمستضعفين من الرجال والنساء چرا در راه خدا و به خاطر مردان و زنان و كودكان ناتواني كه مي گويند:اي پروردگار م ما راازاين قريه ستمكاران بيرون آور... نمي جنگيد؟ علامه طباطبايي در ذيل اين شريفه مي نويسد: اين آيه شريفه با ياد خد مسلمانان پاك دل را به قيام در راه خدا فرا مي خوانداما كساني كه اين مرحله آنان را كفايت نمي كند غيرت و تعصب آنان را با يادآوري صحنه هاي مظلوميت خويشاوندان بر مي انگيزد 7 . نقطه مقابل انسان غيورانسان بي تفاوت سازشكار و مسامحه گري است كه بيش از هر چيز به راحتي و رفاه خود مي انديشد و باانگيزه هاي مختلف نفساني سعي در شانه خالي كردن از دستورات ديني و زندگي كردن عافيت طلبانه دارد. علي ( ع ) پس از بيان درجات و مراتب مختلف حساسيت انسانها در برابر منكرات به نكوهش ازافراد بي تفاوت در برابر منكر پرداخته واز آنان به مردگاني كه در ميان انسانها زندگي مي كنند ياد مي كنند: فذلك ميت الاحياء 8 . طبيعي است كه رنج و عذاب اخروي نيز درانتظاراين افراداست . مرز شناخت انسان غيور و حساس راازانسان بي تفاوت و

سازشكار در دو موضع مي توان شناخت : 1. در برابر حوادث و مشكلات بزرگ و به هنگام بروز خطرات سهمگين انسان مسامحه كار در تلاش است كه خود رااز مهلكه برهاند و باانواع بهانه هاي شرعي و عرفي تكليف رااز خويش ساقط كند ولي انسان غيرتمند تحمل نمي كند و به استقبال خطر مي رود و دراين راه از بذل جان و مال و آبروي خود دريغ نمي كند. 2. در برابر بدعتها و گناهان كوچك كه به چشم نوع مردم اندك جلوه مي كند. چه بساانسانها كه غضب خداوند را فقط در گناهان بزرگ مي جويند واز كنار بدعتها و گناهان كوچك به سادگي گذشته و به نظرشان حقير مي آيد ولي انسان غيرتمند حساس است و كوچكترين انحراف در آئينه قلبش منعكس مي شود و واكنش نشان مي دهد. در يك كلمه در كار خداوند با پيمان شكنان معامله نمي كند. سيره پيشوايان تاريخ اسلام شاهد جلوه صحنه هاي بي شماري از حساسيت مذهبي پيامبر اسلام (ص ) وائمه معصومين ( ع )است .افتخار پيامبر به شركت در پيمان (حلف الفضول) و به عبارت ديگر پيمان دفاع از مظلومان كه آن را با بهترين نعمتهاي دنيوي معاوضه نمي كند نشان دهنده غيرت و حساسيت آن بزرگوار در برابر منكر و حفظ ارزشهاي انساني است . در همين راست از عوامل مهم وقوع جنگ در راه حميت ديني و دفاع از نواميس مسلمانان از غزوه بني قينقاع مي تواند نام برد 9 . علي ( ع ) نيز در عين حالي كه به مخالفان شخصي و فكري خود ميدان مي داداما در آن

جا كه كيان اسلام و عزت مسلمانان اما در آن جا كه كيان اسلام و عزت مسلمانان در خطر بود و يا حدي از حدوداسلام به خاطر مي افتاد بر مي آشفتند واز خود حساسيت فوق العاده نشان مي دادند. آن حضرت در برابر حفظ حدودالهي و بيت المال بسيار سختگير بودند به گونه اي كه ياران نزديكش را به هنگام تخلف از قوانين الهي كيفر مي داد 10 و يا گردنبندي كه دخترش از بيت المال به عاريت گرفته بود از وي ستانده و به بيت المال بر مي گرداند. حساسيت آن حضرت در دفاع از مظلوم به گونه اي است كه حتي از مرزهاي عقيدتي فراتر مي رود واز ستمي كه بر زني يهودي توسط سپاهيان معاويه رفته به خروش مي آيد و مي فرمايد: اگرانسان مسلمانان ازاندوه و تاسف جان دهد جايملامت نيست 11 . فرزندان آن بزرگوار نيز غيرتمند و مدافع اسلام بودند و تمامي آنان تا پاي جان در حفظ و حراست ازارزشهاي اسلامي ايستادگي كردند واسوه غيور مردان تاريخ اسلام شدند كه دراين ميان امام خميني از بهترين شاگردان مكتب اسلام و صديق ترين و پيرو و پيامبر وائمه معصومين ( ع ) بوده است . سرتاسر زندگي امام خميني جلوه گاه حساسيتهاي ديني است . غيرت ديني آن بزرگوار در ميان همه خصال از برجستگي خاصي برخوردار بود. آن جا كه امري ازامور دين به خطر مي افتاد و يا دورنماي بدعتي رااحساس مي كرد به خروش مي آمد و براي جلوگيري از آن قد بر مي افراشت . سخن مي گفت مي نوشت فرياد مي كشيد و

مسلمانان را به ياري مي طلبيد.اين حساسيت برخاسته از عمق آگاهي و عشق به دين وارزشهاي ديني او بود. او بااين كه نسبت به دشمنان شخصي گذشت داشت وازاشتباهات دوستان چشم پوشي مي كردافتراها واهانتهاي بدخواهان را به چيزي نمي گرفت و با كساني كه از روي ناآگاهي كافرش خواندند مدارا مي كرد ولي در برابر حفظ دين وارزشهاي آن حساسيت فوق العاده داشت قلبش در غم از كف رفتن عالمان ديني مي شكست 12 واز غربت اسلام و بي سرپرستي مسلمين مداوم در تشويش بود. بر سر مسايل مكتبي اهل معامله نبود. زندگي آن بزرگوار سرشاراز نمونه هايي است كه بيانگر غيرت ديني آن حضرت است كه به ذكر نمونه هائي از آن مي پردازيم : 1. دفاع از كيان اسلام نگاهي گذرا به سخنان و آثار امام از آغاز تاانجام ما راازاستدلال بي نياز مي كند. در روزگاران غربت اسلام كه قلم به دستان مزدور هجوم همه جانبه را در راستاي انهدام اسلام آغاز كرده بودندامام در مقابل آنان به تنهايي قدعلم كرد و با كنار گذاشتن درس و تحقيق به دفاع برخاست . با نوشتن كتاب كشف الاسرار رخنه هايي را كه سرآغاز هجوم به شريعت بود سد كرد. با اين كار به ساير مدافعان اسلام شجاعت بخشيد. در صحنه ديگر رژيم دست نشانده پهلوي بعداز رحلت آيه الله بروجردي به پندار خود زمينه را آماده يافت و خودش را براي مبارزه بااسلام و كنار گذاشتن احكام آن آماده مي كرد. دراولين گام در مهرماه 1341 لايحه اي به تصويب هيات وزيران رساند. در آن لايحه قيد اسلام و سوگند به قرآن

ملغي شده بود.اين كار كه مي رفت سرآغاز براي مبارزه علني بااسلام محسوب شود موجب جريحه دار شدن قلوب عموم مردم و جامعه روحانيت گرديد. ترس و وحشت حاكم نفسها را در سينه ها حبس كرد و بسياري رااز مخالفت بازداشت ولي غيرت ديني و حساسيت امام راحل در برابر منكر وي را واداشت تا مخالفت خود را بااين لايحه شوم اعلام دارد.اين فرياد برخاسته از حساسيت مقدس ديني به ديگران نيز جرات بخشيد. آن فرزانه و ياران باوف تا عقب نشيني رژيم ازاين قانون ضدالهي غيرتمندانه پاي فشردند . رايحه اي از آن حساسيت و غيرت مقدس در تلگراف امام به نخست وزير وقت به مشام مي رسد: (در تعطيل طولاني مجلس ديده مي شود كه دولت اقداماتي را در نظر دارد كه مخالف شرع مقدس و مباين صريح قانون اساسي است ...الغاء شرط اسلام ازانتخاب كننده وانتخاب شونده و تبديل قسم به قرآن مجيد را به كتب آسماني تخلف از قانون مذكوراست و خطرهاي بزرگي را براي اسلام واستقلال مملكت دارد) 13 ... در تلگرافي ديگر: ( اين جانب مجددا به شما نصيحت مي كنم كه به اطاعت خداوند متعال و قانون اساسي گردن نهيد واز عواقب وخيم تخلف از قرآن واحكام علماي ملت و زعماي مسلمين و تخلف از قانون بترسيد. والا علماي اسلام درباره شماازاظهار عقيده خودداري نخواهند كرد) 14 . 2. مخالفت صريح باتغيير تاريخ در سال 54 به دنبال سركوبي قيام روحانيت قم در 15 خرداد شاه مساله را جدي تلقي كرد. دراين راست با تغيير تاريخ هجري به تاريخ قبل ازاسلام به حركت ضداسلامي خود شتاب بيشتري بخشيد.

در شهريور 54 شاه در مراسم افتتاح مجلس از ورود فرهنگ اسلامي به ايران به عنوان هجوم خارجي و ره آوردانحطاط و ضعف و زبوني ياد كرد و خواستار جاي گزيني فرهنگ و تاريخ ايران به جاي آن گرديد. مجلس فرمايشي تغيير تاريخ را تصويب كرد. 15اين اقدام هولناك با مخالفت شديد حضرت امام روبه رو شد و آن را تحريم كردند. (كارشناسان كه مي خواهند مخازن ما بي مانع به غارت ببرند براي تضعيف اسلام و محواسلام آن نغمه شوم تغيير مبداء تاريخ را ساز كردند.اين تغييراز جنايات بزرگي است كه دراين عصر به دست اين دودمان كثيف واقع شد. بر عموم ملت است كه بااستعمال اين تاريخ جنايتكار مخالفت كنند و چون اين تغيير هتك اسلام و مقدمه محواسم آن است خداي نخواسته استعمال آن بر عموم حرام و پشتيباني از ستمكار و ظالم و مخالفت بااسلام عدالتخواه است) 16 . 3. دفاع از حريم پيامبر واهل بيت بعد ديگراز غيرت و حساسيت امام نسبت به پيامبر(ص ) واهل بيت آن حضرت جلوه گراست . علاقه امام به اهل بيت وصف ناشدني است . عشق او به خاندان رسالت زبان زد خاص و عام بود. همه نزديكان امام اين رااز ويژگيهاي آن حضرت به شمار آورده اند. او كه در سهمگين ترين مصائب و بلاياز جمله مرگ فرزند جوان و دانشمندش مثل كوه استوار بود و حتي اشكي بر گونه هاي مباركش جاري نشد ولي در عزاي سالاي شهيدان و ذكر مصيبت اهل بيت ( ع ) شديدا گريه مي كرد. بااين كه دنيا و تبليغات روي گريه امام تفسيرهاي مختلف مي كردند

اماامام باكي نداشت كه حتي تصوير غمگينانه او و گريه ها و ناله هاي جانسوزاو براي ابي عبدالله در معرض ديد همگان قرار بگيرد. 17 به همين مقدار در دفاع از پيامبر(ص ) واهل بيت حساس بود. هيچ گاه به كسي اجازه نمي داد كه نسبت به پيامبر و خاندان او كوچكترين اهانتي نمايند. نمونه هاي عيني در زندگي حضرتش بسياراست از جمله : (در جلسه اي امام وعده اي از روحانيت طلاب حضور داشتند.امام نزديك سماور نشسته بود. شخصي سخني را بر زبان راند كه مشعر به توهين به مقام ائمه ( ع ) بود.امام چنان برآشفت كه سماور را برداشت و به طرف گوينده پرتاب كرد) 18 . حساسيت امام در زمان ما نسبت به دفاع از مقام شامخ ائمه محتاج بيان نيست . موضع گيري امام در برابر توهين به فاطمه زهرا( ع ) و پي گيري آن 19 و يا در برابر مساله سلمان رشدي بر همگان روشن است . امام در جريان سلمان رشدي تا مرز رودرويي بااستكبار غرب پيش رفتند و در ضمن فتواي تاريخي خوداز همه مسلمانان غيور دعوت به قيام عليه اين توطئه استكباري نمودند: (به اطلاع مسلمانان غيور سراسر جهان مي رسانم كه مولف كتاب آيات شيطاني كه عليه السلام و پيامبر و قرآن تنظيم و نشر شده است همچنين ناشرين مطلع از محتواي آن محكوم به اعدام مي باشند.از مسلمانان غيور مي خواهم تا در هر نقطه كه آنان را يافتند سريعا آنها رااعدام نمايند تا ديگر كسي جرات نكند به مقدسات مسلمين توهين نمايد و هركس دراين راه كشته شود شهيداست) 20 . 4.

حساسيت نسبت به عزت و شوكت مسلمانان از موضوعات ديگري كه امام همواره نسبت به آن حساس بوده اند تجاوز به حيثيت اسلامي و خدشه دار شدن عزت مسلمانان است . قلب شريفش همواره در پي عزت مسلمانان مي تپيد.او همواره با بيان عظمت گذشته مسلمين و ذلت كنوني آنان را به بازگشت به قرن و به كف آوردن عظمت ديرينه فرا مي خواند.ازاين كه مي ديد كفار و طواغيت در عزتند و با مسلمانان و حاكمان كشورهاي اسلامي همچون بردگان رفتار مي شود رنج مي برد و به خروش مي آمد: ( شاه بله قربان گو بود. و من اين را مكرر گفته ام واز بس متاثرم باز هم پيش شما عرض مي كنم كه : من وقتي عكس شاه را پهلوي جانسون ديدم كه جانسون عينكش را برداشته وازاين طرف دارد چشمايش آن طور نگاه مي كند و به او نگاه نمي كند واو آن طرف ميزاو سرجاي خودش ايستاده بود ... مثل يك بچه مكتبي كه ايستاده پيش معلمش ... من همچو متاثر شدم كه م در چه حالي هستيم كه اين اول شخصي مملكت م به اصطلاح هست) 21 . نمونه ديگر قضيه ذلت بار كاپيتولاسيون است . رژيم شاه در سال 43 پس ازاعمال خشونتهاي فراوان چنين پنداشت كه صداها در گلو بريده شده و ديگر كسي را ياراي اعتراض به برنامه هايش نخواهد بود. در نتيجه به اين انديشه افتاد كه امتيازات بيشتري را به آمريكاييان بدهد. در اين راست در مجلس طرح كاپيتولاسيون مطرح شد بدين قرار: تمام مستشاران نظامي آمريكا با كارمندان فني واداري با همه وابستگان

آنان درايران مصونيت دارند و مقامات قضايي ايران حق رسيدگي به جرايم آنان را نخواهند داشت . اين امتياز ذلت بار و سلطه آفرين خشم امام را برانگيخت .امام با خطابه اي مهيج و كوبنده مردم را به قيام و مخالفت بااين قانون ذلت بار فراخواند: انالله وانااليه راجعون . من تاثرات قلبي خودم را نمي توانم اظهار كنم . قلب من در فشاراست .اين چند روزي كه مسائل اخيرايران را شنيده ام خوابم كم شده گريه حضار ناراحت هستم . قلبم در فشاراست . با تاثرات قلبي روز شماري مي كنم كه چه وقت مرگ من پيش بيايد.ايران ديگر عيد ندارد. عيدايران را عزا كردند... ما را فروختند و باز هم چراغاني كردند. قانوني در مجلس بردند... كه تمام مستشاران نظامي آمريكا با خانواده هايشان با كارمندان فني شان با كارمندان اداراتشان با خدمه شان ... هر جنايتي كه درايران بكنند مصون هستنداگر يك خادم آمريكايي ... مرجع تقليد شما را در وسط بازار ترور كند زير پا منكوب كند پليس ايران حق ندارد جلوي او را بگيرد 22 ... اين خطابه تاريخي و كوبنده به خوبي بيانگر غيرت ديني آن بزرگوار است كه همانند جدش مردن را بر چنين زندگي ذلت بار ترجيح مي دهد. 5. حفظ حدودالهي در نظرامام فرقي بين اصول اساسي اسلام و فروع و جزئيات آن نبوده و مراتب حساسيت امام نسبت به حفظ همه ضوابط و شرائط شريعت يكسان است و در برابر همه آنها متعبد و تسليم بود. قلبش از كوچكترين انحراف اجتماعي منكرات و خدشه در حكمي الهي به تپش مي افتاد و سريع در صدد

جلوگيري بر مي آمد. مخالفت شديد آن حضرت در برابر حركتهاي ضد لايحه قصاص از طرف جناحهاي منحرف نمونه اي از :حساسيت آن حضرت در حفظ حدودالهي است (من دو تااعلاميه از جبهه ملي كه دعوت به راهپيمايي كرده است ديدم . در يكي ازاين دواعلاميه جزوانگيزه هايي كه براي راه پيمايي قرار دادند لايحه قصاص است ... تعبيرابن بود: لايحه غيرانساني ... يعني چه ؟ يعني در مقابل نص قرآن كريم راهپيمايي كنند! شما را دعوت به قيام واستقامت ... مي كنند در مقابل قرآن كريم ... ضروري مسلمين ... من عجالتا كاري ندارم كه آيا دولت آقاي رجائي يك دولت فعال است يا نه ...اما راهپيمائي در مقابل اسلام ... مقابل حكم ضرروي اسلام ... را چه جور تعبير كنيم ؟ بسيار غفلت مي خواهد... كه اين گروههايي كه با هم ائتلاف مي خواهد... كه اين گروههايي كه با هم ائتلاف كردند واين جبهه ملي كه برضداسلام مي خواهد راهپيمايي راه بيندازند و مسلمانان هم ... بنشينند و تماشا كنند كه بر ضداسلام مقاله بنويسد و سب اسلام را بكنند جبهه ملي ازامروز محكوم به ارتداداست ... بله اگر آمدند...اعلام كنند كه از ما نبوده از آنها هم مي پذيريم .اسلام در رحمتش بازاست) 23 . 6 دفاع از روحانيت. روحانيان از ديربازاصيل ترين مدافع اسلام و مسلمانان بوده و هستند. در تمام مواقعي كه اسلام مورد تهديد قرار گرفته و يا بلاداسلامي مورد هجوم بيگانگان واقع شده اند روحانيان پيشاپيش مردم سينه سپر كرده و به استقبال خطرها و حوادث شتافته اند. شركت علماء فضلاء و طلاب در جنگ تحميلي و دفاع

مقدس نمونه اي از آن است . بدين جهت دشمنان اسلام همواره براين بوده اند كه اين مانع را از راه خويش بردارند و يا لااقل با مخدوش كردن چهره آنان از نفوذ و قدرت معنويشان بكاهند . امام همواره مدافع روحانيت متعهد بود و هميشه نسبت به حفظ كيان آبرو و عظمت عالمان در تشويش .از بزرگان بااحترام ياد مي كرد و نسبت . در غم از كف رفتن عالمي همچون برادري شفيق مي گريست . و در برابر كساني كه هتك حرمت روحانيت را در سر مي پروراندند به شدت برخورد مي كرد. به تعبير آيه الله اراكي : (در فوت مرحوم آقاي محمدتقي خوانساري ... من از هيچ كس نديدم اين قدري كه آقاي خميني گريه مي كرد گريه كند. شانه هايش بالا و پايين مي رفت چنان اشك مي ريخت كه من ازاولادش چنان اشك مي ريخت كه من از اولادش چنان گريه اي نديدم . خيلي بكاءاست آقاي خميني . هيچ نسبتي با هم نداشتند... فقط عرق ديني داشت .اين مرد ديني است سر تا پا حاضر است . حتي براي كشته شدن هم حاضراست) 24 . امام در پاسخ به عده اي از جوانان كه نسبت به شيوه مبارزاتي عده اي از علماي پيش دچار شبهه بودند پس ازاشاره به مبارزات ميرزاي شيرازي و ميرزا محمدتقي شيرازي فرمودند: (تمام ممالك اسلامي مرهون اين طايفه روحانيت هستند.اينهايند كه تا به حال استقلال ممالك اسلامي را حفظ كرده اند.اين ذخاير هستند كه هميشه با نصايح خود مردم سركش را خاموش كرده اند. در عين حال روزي كه ببيننداسلام در معرض خطراست

تا حدامكان كوشش مي كننداگر با نشر مطالب شد با گفتگو شد... فبها واگر نشد ناچار هستند قيام و اقدام كنند) 25 . در برابر كساني كه قصد تضعيف اين پايگاه مقدس را داشتند به شدت عكس العمل نشان مي دهد و براي جوابگويي به ياوه گوئيهاي كتاب اسرار هزارساله درسها را تعطيل مي كند در مقابل تبليغات ضدروحانيت رژيم شاه رودر رو مي ايستد وي مي گويد: ( اگر نفوذ روحانيون باشد نمي گذارداين ملت اسيرانگليس ... باشد اسير آمريكا...باشد.اگر نفوذ روحانيون باشد نمي گذارد كه اسرائيل قبضه كنداقتصادايران رالله اگر نفوذ روحانيون باشد نمي گذارد كه اينها سر خود يك همچنين قرضه بزرگي را به گردن ملت بگذارند.اگر نفوذ روحانيون باشد نمي گذارداين هرج و مرجي كه در بيت المال هست بشود) 26 . به گفته آيه الله بهاءالديني : (احترام و تجليل از روحانيت از طرف ايشان سابقه اي طولاني دارد. كسي قادر نبوداهانتي به روحانيت بكند. شصت سال پيش كه امام حدود 2526 سال داشت يك همچنين وضعي داشت . من خودم شاهد بودم كه كسي را كه به روحانيت اهانت كرداز فيضيه بيرون كرد) 27 . از سوي ديگر در راستاي صيانت حوزه هاي علميه امام با چهره هايي كه با نفوذ به درون اين مجموعه به آن ضربه مي زند و با نزديك شدن به رژيم شاه و زراندوزان و دنياطالبان آبروي روحانيت را لكه دار مي كردند به شدت برخورد مي كرد و همواره خواستار شناسايي و طرداين مفسدان از ميان روحانيت مي گرديد : اميداست كه علماي اعلام و مراجع بزرگ اسلام از خيانت و نفوذ اجانب

و عمال استعمار به حوزه هاي علميه و جامعه روحانيت جلوگيري به عمل آورند وايادي مخالفين را كه در سلك روحانيت قرار دارند واسلام و روحانيت را به سقوط وانحطاط تهديد مي كنند طرد و رسوا سازند و اجازه ندهند مشتي فريب خورده و دنيا طلب استقلال هزار ساله شيعه را دستخوش اميال واغراض مخالفين اسلام و مزدوران استعمار قرار دهند. 28 در جاي ديگر در رابطه با آخوندهاي درباري و وعاظ السلاطين مي فرمايد: بايد جوان هاي ما عمامه اينها را بردارند. عمامه اين آخوندهايي كه به نام فقهاي اسلام به اسم علماي اسلام اين طور مفسده در جامعه مسلمين ايجاد مي كنند بايد برداشته شود... جوانهاي غيور ما در ايران موظف هستند كه نگذارنداين نوع آخوندها (جل جلاله گويا) معمم در جوامع ظاهر شوند...اين لباس شريف است نبايد بر تن هر كس باشد29. 7. همدردي با محرومان و مستضعفان امام با آن كه شجاع و با صلابت بود قلبي رئوف داشت .از رنج و محنت محرومان در غم بود. با مستمندان همدردي مي كرد و در زمان تمكن و قدرت به دستگيري آنان مي شتافت . در تمام و يااكثر سخنرانيهاي امام مسايل مستضعفان مطرح بود و هميشه مورد توجه حضرتش قرار داشتند. اين حمايته نه از موضعي مقطعي و يا دستاويزي براي رسيدن به قدرت و يا حفظ آن است كه از غيرت و حساسيت ديني آن بزرگوار سرچشمه مي گرفت واز چشمه (درحماءبينهم) سيراب مي شد.او به عنوان يك مسلمان غيرتمند محروميت و بيچارگي مسلمانان را نمي توانست تحمل كند. (خدا مي داند كه من گاهي وقتها كه به فكر مي

افتم كه ... زمستان آتيه چه خواهد شد خوب ناراحت هستم . ما ناراحت هستيم ...اينها... آيا نان دارند ندارند؟امسال هم كه وضع خواربار خوب نيست ... چه خواهد شد؟اين زمستان سياه به اين ملت فقير و بدبخت) 30 .

8. تمجيداز غيرتمندان امام خميني افزون براين كه خود غيور بودازافراد غيرتمند نيز ستايش به عمل مي آورد.ايشان به دفعات از شيهد سيدحسن مدرس به عظمت نامبرده واز شهادمت و غيرتمندي آن شهيد بزرگوار ستايش نموده است . آيةالله حسين نوري ،در مصاحبه با مجله ، قضيه اي رانقل مي كنند كه شاهد بر اين مدعاست: ( اولين جلسه افتتاحيه مجلس شوراي اسلامي بود قرار شد پس از پيايان جلسه بعداز ظهر همان روز در مدرسه فيضيه قم نيز جلسه اي باشد. مطالعه مدرسه فيضيه به اين امراختصاص داده شده بود. آن روز جمعيت زيادي از نمايندگان و غيرنمايندگان در آن جلسه حضور داشتند. بنا شد آقاي مهندس بازرگان صحبت كند.ايشان در ضمن صحبت به گونه اي تحقيرآميزاز دخالت روحانيون در سياست انتقاد كرد. يكي از نمايندگان ازانتهاي مجلس بلند شد و فرياد زد: گوش دادن به اين سخنان حرام و خلاف شرع است واز شدت عصبانيت خواست ناطق را كت بزند كه مانعش شدند. فرداي آن روز من تهران خدمت امام رسيدم و جريان مدرسه فيضيه را به عرض ايشان رساندم ناراحت شدند ولي وقتي عكس العمل آن نماينده را به ايشان گفتم امام خوشحال شدند و دوبار پرسيدند كه : آن آقا كي بود؟ آن آقا كي بود؟ عرض كردم آقا سيدحسين موسوي تبريزي . ايشان فرمودند:احسن وازايشان تمجيد كردند) 31 . انقلاب اسلامي

پيروزي ارزشها بود. پيروزي فضيلتهايي كه ره آورد سالها مبارزه و تبعيد صالحان و به خون غلطيدن هزاران شهيد بوده است . حفظ واجراء شعائراسلامي در سرلوحه برنامه ها واهداف امام رحمه الله عليه قرار داشت .اعلاي كلمه توحيد عزت مسلمانان استقلال دفاع از محرومان رشد نيروهاي مومن دور كردن فرصت طلبان از پستهاي كليدي جامعه و... ازارزشهايي بود كه امام بر پاسداري از آنها حساس بودند.اساس رمز پيروزي و بقاي نهضت را در گرو حفظ آنها مي دانستند.او يك تار موي پابرهنگان را بر كاخ نشينان ترجيح مي داد. رضايت مستضعفان را بر خشنودي مستكبران بر مي گزيد و پوزه مستكبران را در صحنه هاي مختلف به خاك ماليد و بر آرزوهاي پليدشان تخم ياس پاشيد.اما تشويش او در حفظ اين دستاوردها و آرمانها بودازاين روي در وصيتنامه تاريخي خود به وارثان انقلاب اكيدا توصيه مي كند كه قهرمانانه ازارزشها پاس بدارند. رهروي راه وادامه خط شريف آن بزرگ ايجاب مي كند ما همچون او در برابراين ارزشها حساس بوده و دست در دست هم ارزشهاي انقلاب را مو به مو جامه عمل پوشيم . مبادا غفلت ها و هوسه موجب شود كه دستاوردهايي كه خداوند به دست آن امام عزيز به ماارزاني فرمود به خاطر بي تفاوتيها و مسامحه كاريها و خداي ناكرده سازشكاريهااز كف در رود و آرمانها و شعائراسلامي به بوته فراموشي سپرده شود.

پاورقي ها: 1. نهج البلاغه فيض الاسلام خطبه 234. 2. اربعين امام خميني .146. 3. تحف العقول . 4. مرآه العقول ج 11.416. 5. وسائل الشيعه ج 11.416. 6. سوره نساء آيه 75. 7. الميزان ج 4.119. 8.

نهج البلاغه خطبه 78. 9. كامل ابن اثير ج 1.137. 10. بحارالانوار ج /09/41 11. نهج البلاغه خطبه .27. 12. سرگذشتهاي ويژه از زندگي امام خميني ج 4.131. 13. زندگي پيشو 27. 14. صحيفه نور ج 1.15. 15. تاريخ معاصرايران ج 2.232. 16. صحيفه نور ج 1.232. 17. سرگذشتهاي ويژه ج 2.56. 19. صحيفه نور ج 20.76. 20. همان مدرك ج 20.86. 21. همان مدرك ج 7.86. 22. همان مدرك ج 1.20. 23. همان مدرك 15.20. 24. مجله حوزه شماره 12 مصاحبه آيه الله اراكي . 25. صحيفه نور ج 1.17. 26. همان مدرك ج 1.103. 27. مجله حوزه شماره 32.65. 28. در جستجوي راه از كلام امام ج 8.365. 29. همان مدرك .377. 30. صحيفه نور ج 1.94. 31. مجله حوزه شماره 32.

مسووليتهاي اساسي و عمل به تكليف در نگاه امام خميني

مسووليتهاي اساسي و عمل به تكليف در نگاه امام خميني شخصيت امام خميني از چنان ابعاد عظيم و گسترده اي برخورداراست كه انديشه قدرت درك و قلم توانايي تبيين آن را ندارد. بايداعتراف كرد كه : قله هاي بلندي از شخصيت حضرتش تاكنون بر نزديكترين ياران و عاشقان وي پوشيده مانده و يااز تفسير درست آن ناتوان مانده اند. يكي از آن ابعاد كه گفتار گويندگان و نوشتار نويسندگان كمتر بدان پرداخته شده است واز جمله شاخصه هايي است كه مي توانداساس و زيربناي خصلتهاي ديگرامام نيز به شمار آيد جايگاه عمل به تكليف و وظيفه شرعي در حوادث واقعه و شناخت وظايف مهم واستراتژيك از ديدگاه آن امام است . نكته اي كه بدون ترديد مي تواند براي رهروان راهش درس آموز و تعيين كننده خط مشي آينده باشد. ازاين

روي دراين نوشتار برآنيم به اجمال و بااستناد به سخنان آن حضرت ابتدا به اين بعداز شخصيت امام اشاره نموده و سپس مسؤوليتهاي مهم واساسي رااز ديدگاه آن امام راحل يادآوري نماييم . هرانساني بر حسب تشخيص عقل و وجدان و يا مرام و مسلكي كه پذيرفته است خود را ملزم به وظايف وانجام مسؤوليتهايي مي داند. كيفيت و قلمرواين مسؤوليتهايي هم بستگي به بينش و نوع تفكراو دارد. در مكتب اسلام قلمرو مسؤوليت انسان مومن بسيار وسيع است زيرا مسلمان هم در برابر خدا و هم در برابر خويشتن و هم در برابر خلق خدا مسؤوليتهاي متناسب به خود دارد كه نشات گرفته از تفكر وانديشه ديني اوست . به هر مقدار كه از عناصر مسووليت زا ( علم عقل رشد و قدرت ) بيشتر بهره مند باشد مسؤوليت او نيز بيشتر خواهد بود. از آن جا كه عمل به تكليف همواره با كلفت و مشقت همراه است واين امر با خواسته هاي نفساني انسان ناسازگاراست انسان مسؤول دائما در معرض عوامل وسوسه انگيز قرار مي گيرد به گونه اي كه عمل به تكليف را براو دشوار مي سازد. عوامل بازدارنده انسان ازانجام مسووليت بسيارند: سختيه عقيم ماندن فعاليته حب و بغضه مقام و منصبه ترس از جان و مال حفظ حيثيت و آبرو و بالاخره هواهاي نفساني هر كدام اينها لغزشگاههايي است كه انسان مسؤول را تهديد مي كند. و مسووليت هر چه دشوارتر باشد عوامل وسوسه انگيز آن نيز بيشتراست . تنها كساني مي توانند در مقام انجام مسؤوليت و عمل به تكليف از تمامي اين موانع بگذرند كه ايمانشان به خدا

قوي باشد. هر چه ايمان قوي تراستقامت در راه انجام تكليف نيز بيشتر خواهد بود. ازاين روي به شهادت تاريخ پيامبران اولياء خد بااستقامت ترين افراد بشر در راه انجام مسؤوليت خود بوده اند. خاتم پيامبران رسول معظم اسلام آن قدر در راه عمل به وظيفه تلاش و كوشش داشت كه خطاب :

طه ماانزلنا عليك القرآن لتشقي 1 درباره آن بزرگوار نازل شد. سايراوصياء آن بزرگوار نيز چنين بوده اند و عمل به تكليف محور زندگي آنان را تشكيل داده است . علي ( ع ) آن گاه كه مردم به درخانه او هجوم آوردند تااو را به خلافت برگزينند مي فرمايد:

...لولا حضورالحاضر و قيام الحجه بوجودالناصر و مااخذالله اگراين بيعت كنندگان نبودند و حجت بر من تمام نمي نمودند و خدا علما را نفرموده بود تا ستمكار شكمباره را بر نتابند و به ياري گرسنگان ستمديده بشتابند رشته اين كار رااز دست مي گذاشتم و پايانش را چون آغازش مي انگاشتم . و به هنگامي كه شايعه كشتن شدن معاويه در جنگ صفين به او رسيد چنين فرمود:

... والذي نفسي بيده لن يهلك حتي تجتمع عليه هذه الامه قالوا فبسم سوگند به خدايي كه جان من در يد قدرت اوست معاويه هلاك نمي شود تا مردم براواتفاق كننداو را به خلافت برگزينند سپاهيان حضرت گفتند: پس چرا بااو بجنگيم ؟ فرمود: مي خواهيم كه بين خود و خدايم عذر داشته باشم . عمل به تكليف كرده باشم . امام حسين ( ع ) نيز قيام خونين خود را بر پايه اداي تكليف الهي استوار مي سازد واز زبان پيامبر(ص ) چنين نقل مي كند:

(...اي مردم رسول خدا(ص ) فرموده است : هر كسي زمامدار ستمگري را ببيند كه به حقوق الهي واحكام دين تجاوز مي كند و پيمان خدا را مي شكند و با سنت پيامبر(ص ) مخالفت مي ورزد و با بندگان خدا براساس ظلم و گناه رفار مي نمايد براي تغيير روش چنين زمامدار ستمگري به گفتار و يا كرداراقدام نكند حقا خداونداو را به همان جايي مي برد كه آن ستمگر را مي برد... و من از هر كسي شايسته ترم كه وضع موجود را براساس تكليف شرعي تغيير دهم) 4 ... پيروان راستين كلام و پيامبر نيز هر كدام به نوبه خود و به مقتضاي شرايط زمان و مكاني در طول تاريخ در راه عمل به تكليف وانجام وظيفه الهي حماسه ها آفريده اند و ثمرات گرانبهايي را براي اسلام و مسلمين از خود به يادگار گذاشته اند. در عصرمامام خميني تنها شخصيتي بود كه بدون ترديد مي توان گفت در تمام عمر با بركت خود فقط يك هدف را تعقيب مي كرد و آن عمل به تكليف بود. آنچه را وظيفه احساس مي كرد به هيچ وجه درانجام آن كوتاهي نمي كرد. هيچ عاملي مانع انجام وظيفه اش نمي شد. ترس از جان در قاموس زندگي او راه نداشت چه آن وقتي كه در برابر رژيم تا دندان مسلح شاه قرار گرفته بود و فرياد زد. (...والله به عمرم نترسيده ام . آن شبي كه آنها مرا مي بردند آنها ترسيدند من آنها را دلداري مي دادم) 5 ... و چه آن گاه كه دشمنان اسلام دست در دست هم با تمام قواي

خويش به ايران اسلامي هجوم آوردند و قصد براندازي نظام اسلامي را داشتند و خود و يارانش را بر برابر كفر واستكبار جهاني مي ديد و براي آرامش خاطر ياران مي گفت : (... ما هيچ وقت نبايداز جنگ وارعابها بترسيم . چرا بترسيم ؟ ما تكليف داريم . به تكليفمان عمل مي كنيم و ما حقيم وقتي كه ما حق هستيم چرا بترسيم) 6 ... سازش و مسامحه كاري در راه انجام وظيفه ازاو به دور بود و منطق او در برابر كساني كه او را تندروي مي دانستند و به وي پيشنهاد مسامحه و سازش مي نمودنداين بود: ...من هر كس كه آمدازاينهايي كه ... مي خواستند راه بروند ميانه روي كنند به آنها گفتم كه : تكليف خدايي است تكليف من نيست كه بكنم . با من نيست كه يك قدري آسان راه بروم . من يك تكليف الهي دارم و مطابق تكليف الهي ام عمل مي كنم . كشته بشوم عمل كردم به تكليف الهي ام پيش ببرم عمل كردم به تكليف الهي ام . شم تكليف الهي داريد. متكي به خدا باشيد 7 ... و درباره عدم سازش با دستگاه شاه فرمود: (... من اكنون قلب خود را براي سرنيزه هاي مامورين شما حاضر كردم ولي براي قبول زورگوييها و خضوع در مقابل جباريهاي شما حاضر نخواهم كرد. من به خواست خداحكام خدا را در هر موقع مناسبي بيان خواهم كرد و تا قلم در دست دارم كارهاي مخالف مصالح مملكت را بر ملا مي كنم) 8 ... او در راه عمل به تكليف ملاحظه هيچ كس را نمي كرد

هر چندازافراد مورد علاقه و يا نزديكانش مي بود. و بارها مي فرمود: من با كسي عقد اخوت نبسته ام واگراحساس تكليف كنم به هركس آنچه داده ام پس مي گيرم : (... خدا نكند كه روزي پيش بيايد كه من احساس وظيفه كنم ... نگذاريد كه احساس وظيفه بشود.اگراحساس وظيفه بشود من به هركس هر چه دادم پس مي گيرم) 9 ... حضرتش بااين كه مريض بود واز درد چشم رنج مي برداما وقتي در برابر سفسطه هاي كفرآميز كتاب اسرار هزار ساله قرار مي گيرد همه درد و رنجها را فراموش مي كند و به نگارش كتاب كشف الاسلاال در رد شبهات كتاب اسرار هزار ساله مي پردازد. شعاراو به هنگام بي نتيجه بودن عمل به تكليف از نظر ظاهري اين بود كه : ما مامور به انجام وظيفه هستيم نه مامور به نتيجه . تا آن جا در مسير عمل به تكليف پيش مي رود كه حتي حاضراست آبرو و حيثيت خود را نيز فدا كند چنانكه در پذيرش قطعنامه وقتي احساس تكليف كرد كه بايد آن را پذيرفت اعلان كرد. (... قبول اين مساله براي من از زهر كشنده تراست ولي راضي به رضاي خدايم و براي رضايت اواين جرعه را نوشيدم ... در شرايط كنوني آنچه موجب امر پذيرش قطعنامه شد تكليف الهي ام بود. شما مي دانيد كه : من با شما پيمان بسته بودم كه تا آخرين قطره خون و آخرين نفس بجنگم اما تصميم امروز فقط براي تشخيص مصلحت بود و تنها به اميد رحمت و رضاي اواز هر آنچه گفتم گذشتم واگر آبرويي داشته ام با

خدا معامله كرده ام)... 10 با شهامت تمام خطاب به مردم خود چنين مي گويد: (...ما براي اداي تكليف جنگيده ايم و نتيجه فرع آن بوده است . ملت ما تا آن روز كه احساس كرد كه توان و تكليف جنگ دارد به وظيفه خود عمل نمود... آن ساعتي هم كه مصلحت بقاي انقلاب را در قبول قطعنامه ديد و گردن نهاد باز به وظيفه خود عمل كرده است . ...همه مامور به اداي تكليف و وظيفه ايم نه مامور به نتيجه)... 11 بالاخره جزء جزء زندگي اين مرد بزرگ شاهد گويا بر جايگاه رفيع عمل به تكليف درانديشه اوست همان چيزي كه مليونهاانسان را مشتاق و علاقه مند به او كرد. به فرموده رهبر معظم انقلاب : ....امام كار را براي خدا و نه براي نتيجه آن كه براي اداي تكليف انجام مي داد.اين آن چيزي بود كه ما را عاشق امام كرد 12 ... پايدار باد

امام و مسؤوليتهاي استراتژيك امام خميني نه تنها خود عامل به وظيفه و مسؤوليت بوده كه همواره مسلمانان را به وظايفشان آشنا مي ساخت . مسؤوليتهاي آنان را در مقاطع گوناگون و حساس يادآور مي كند. ...من هر وقت احساس خطر بكنم براي اسلام براي مسلمين لازم مي دانم تكليف خودم راادا كنم و مسلمين را آگاه كنم... 13 او بحق درايفاي اين رسالت عظيم خويش كه برخاسته از آگاهي و تعهد دينيش بود بسيار موفق بود و خروش فريادهاي او تا سالهاي سال در گوشها طنين انداز خواهد بود. وظايفي كه امام راحل يادآور آن بود گر چه برخي به ظاهر مقطعي و مخصوص به زمان خاصي

مي نمود مانند: برخورد شديد وي با لوايح ضدانساني واسارت بارانجمنهاي ايالتي و ولايتي كاپيتولاسيون اصلاحات اراضي فرمايشي و.... ولي اينهاازاصول اساسي نشات مي گرفت كه در چهارچوب زمان خاصي نمي گنجد و ريشه در عمق مباني ديني و فكري امام دارد. در هر صورت آگاهي و شناخت دستورات و وظايف مهم واستراتژيك از ديدگاه امام خميني مي تواند براي انسانهاي متعهد و عامل به وظيفه راهنما و راهبر باشد. ازاين روي لازم دانستيم به عنوان تذكار مروري براين وظايف و مسؤوليتهاي اساسي داشته باشيم تا در كشاكش حوادث و طوفانهاي سهمگين و مشكلات زندگي از مسووليتهاي اصلي غافل نگشته و وظيفه اهم را فداي مهم نسازيم .

تبليغ و پاسداري از دين بررسي تاريخ انبياءالهي و پيشوايان معصوم ( ع )اين امر را روشن مي سازد كه سراسر حيات پر بركت آنان تلاش در راه اداي وظيفه تبليغ رسالت الهي بوده است . دراين راه هيچ چيز مانع انجام وظيفه آنان نگرديده است . در عصر غيبت وظيفه خطير تبليغ دين و حراست ازاصول آن بر عهده وارثان و خلفاي راستين پيامبران (ص ) وامام معصوم ( ع ) و عالمان دين گذاشته شده است .اساسا نهاد حوزه علميه و روحانيت براي تداوم و استمرار رسالت وامامت وانجام مسؤوليتها و وظائف آن تاسيس شده است . به فرموده امام صادق ( ع ) : علماء شيعتنا مرابطون في الثغرالذي بلي

ابليس و عفاريته بمنعوهم عن الخروج علي ضعفاء شيعتنا و عن ان يتسلط عليهم ابليس و شيعته والنواصب الافمن انتصب لذلك من شيعتنا كان افضل ممن جاهدالروم والترك والخزرالف الف مره لانه يدفع عن اديان مجبينا

و ذلك يدفع عن ابدانهم 14 . عالمان پيرو م مرزبانان و سنگر داراني هستند كه مراقب هجوم لشكر شيطان بر مرزهاي ايمانند و آنان رااز تسلط بر مستضعفان فكري باز مي دارند. بدانيد!از پيروان ما كساني كه براي چنين مهمي بپاخيزنداز كساني كه در روم براي گسترش اسلام جهاد مي كنند هزار هزار مرتبه برترند چرا كه اينان از عقايد پيروان ما دفاع مي كنند. و آنان از جسم آنان . عالمان وظيفه شناس در طول تاريخ دين به مقتضاي عصر خويش براي انجام اين مهم قيام نموده اند.اكنون اين بار مسؤوليت بر دوش عالمان و دانشمندان زمان ما قرار دارد.البته بايد توجه داشت كه انجام وظيفه تبليغ وارشاد و حفظ حراست از ديانت در عصر حاضر با گذشته بسيار متفاوت است . آنچه در گذشته به عنوان تبليغ دين رائج و مرسوم بودامروز يا جاندار و يااز حداقل تاثير برخوردار است . با پديدآمدن سيستم خبر رساني جديد: رسانه هاي گروهي بنگاههاي خبري و تبليغاتي و شيوه هاي تبليغي : مانند تئاتر فيلم رمان و... تبليغ به شيوه موجود آن كارآيي لازم را ندارد.امروزه بايد به زبان زمان مسلح شد و سپس به انجام وظيفه تبليغ و حراست از مكتب پرداخت . براي رساندن پيام اسلام ازابزار تبليغ همانند: راديو تلويزيون مطبوعات و... بهره جست . اينك روحانيت ازاين موقعيت استثنايي وامكانات گسترده اي كه در اختيار دارد بايداز سنگر بلندتري و درافق وسيعتري به وظائف و مسووليتهاي خويش عمل كند. فقط به ارشاد عوام و بيان تكاليف شرعي آنان اكتفا نكند بلكه بااطلاع مستمراز جريانهاي عظيم تبليغاتي جهاني درابعاد سياسي اقتصادي علمي

و... عليه اسلام خود را مهياي مقابله با آن بسازد واسلام را آن گونه كه امام انتظار داشت تبيين و تفسير نمايد. و تبليغات رااز حالت تدافعي مقطعي و عكس العملي خارج كند و در برابر تبليغات دشمن ابتكار عمل را به دست بگيرد. امام راحل با توجه به اين مسؤوليت خطير در ظرف زماني حاضر همواره مسؤوليت تبليغ را گوشزد مي فرمود: شمايي كه بايدارشاد كنيداين ملت را بايد مجهز بشويد بايد مجهز به جميع انحاءارشادات را دارند.اسلام همانطور كه ابعاد مختلفه دارد بر حسب ابعادي كه انسان دارد براي انسان آمده است براي انسان سازي آمده است . قرآن كتاب انسان سازي است . همانطور كه قرآن ابعاد مختلفه دارد... علما هم همه بايدابعاد مختلفه داشته باشند 15 .... حضرت امام تدوين و تبيين تمام شؤون اسلام و نشر و تبليغ آن ر با استفاده از بهترين و جديدترين ابزار پيام رساني به تمام جهان از وظايف اصلي فقهاي اسلام و روحانيت دانسته مي فرمايد: (وظيفه فقهاست كه عقايد واحكام و نظامات اسلامي ار تبليغ كنند و به مردم تعليم دهند تا زمينه براي اجراي احكام و برقراري نظامات اسلام در جامعه فراهم شود... بر علماي اعلام است كه : تمام شؤون اسلام را تدوين و بيان كنند و به تمام دنيا عرضه نمايند واگرامكانات اجازه داد فرستنده اي پيدا كنند و حقايق اسلام را به صورت وسيعتري بيان نمايند... حوادث واقعه چه چيزاست ؟ همه حوادث سياسي است) 16 . وي تبليغ وارشاد و دفاع از مباني اسلام و نظام اسلامي را تنها وظيفه قشر روحاني و وزارت ارشاد نمي شمرد بلكه

وظيفه انديشه وران گويندگان نويسندگان هنرمندان وزارت خارجه جمهوري اسلامي انجمنهاي اسلامي و هر مسلماني كه توان تبليغ و ترويج شريعت را دارد مي دانست . براين باور بود كه :اگراسلام به دوراز كج انديشه غرض مغرضان و جهل جاهلان در تمام ابعادش به جهانيان معرفي شود ديري نخواهد پاييد كه پهنه گيتي را تسخير خواهد نمود. (... مساله تبليغ تنها به عهده وزارت گويندگان و نويسندگان و هنرمندان است . بايد وزارت خارجه كوشش كند تا سفارتخانه ها نشريات تبليغي داشته باشند و چهره نوراني اسلام را بر جهانيان روشن نمايند كه اگراين چهره با آن جمال و جميل كه قرآن و سنت در همه ابعاد به آن دعوت كرده از زير نقاب مخالفان اسلام و كج فهمي هاي دوستان خودنمايي نمايداسلام جهانگير خواهد شد و پرچم پرافتخار آن در همه جا به اهتزاز در خواهد آمد) 17 ... و مقابله با هجوم تبليغاتي دشمنان عليه اسلام را نيز وظيفه ديني و ملي همگان بويژه روحانيون مي دانست و مي فرمود: (...وظيفه ديني و ملي ما و شماست كه تبليغات بوقهاي آمريكايي و صهيونيستي رالله خنثي كنيم) 18 ...

تشكيل حكومت اسلامي قوانين اسلام كه از جانب خداوند براي هدايت و سعادت بشر آمده است جز در سايه حكومت و نظامي كه براساس قوانين الهي پايه ريزي شده باشد نتيجه مطلوب از آن حاصل نمي شود. علاوه براين بيشتراحكام و معارف ديني اجرا و سازندگي آن مبتني بر حكومت است . در يك كلام قوانين و تعليمات اسلام با حكومت عجين شده است . بحث در اين مقوله سخن از بديهي ترين مسايل دين به

شمار مي آيد بنابراين ما ازاين زاويه به بحث نمي پردازيم . آنچه دراين جا در پي آن هستيم بيان ضرورت تشكيل حكومت اسلامي به عنوان يك وظيفه و تكليف شرعي مسلمانان از ديدگاه امام خميني است . ايشان پس از آن كه ازاصلاح نظام شاهنشاهي نااميد گشت مصمم بر نابودي و سرنگوني آن وايجاد حكومت عدل گستراسلامي شد. از همان آغاز در بيانات پيامها و درسهاي خويش ايجاد حكومت اسلامي ر براساس اصول ديانت ازاهم وظايف ديني و شرعي مسلمانان بويژه عالمان دين مي دانست : (...برمسلمانان بويژه روحانيون و طالبان علوم ديني واجب است عليه تبليغات دشمنان اسلام بپاخيزند و با هر وسيله ممكن جو شايعه دشمنان رااز بين ببرند و نشان دهند كه اسلام دين حكومت است و قوانين عدالت گستر آن در جهت ايجاد حكومتي است الهي) 19 اين امر را منحصر به ايران تنها نمي دانست بلكه وظيفه همه علماء اسلام در تمامي كشورهاي اسلامي مي دانست : (وظيفه علماءاسلام و همه مسلمانان است كه به اين وضع ظالمانه خاتمه بدهند و دراين راه كه راه سعادت صدها ميليون انسان است حكومتهاي ظالم را سرنگون كنند و حكومت اسلام تكشيل دهند) 20 ...

حفظ نظام اسلامي نظام اسلامي كه به قدرت لايزال الهي و رهبريهاي داهيانه امام راحل وايمان واستقامت امت مسلمان درايران استوار گشت بزرگترين عطيه و نعمت خداوندي است كه در طول تاريخ اسلام جزايام محدود نظير ندارد. حفظ و حراست ازاين نعمت عظمي امري لازم و ضروري است . روحانيت در برابراين نظام الهي مسؤوليت مضاعف دارد. همچنين مسؤولان نظام نيز هر كدام به هر نسبتي كه به

هرم اصلي يعني اسلام و نظام اسلامي نزديكترند وظايف و مسؤوليتهاي آنان به همان نسبت سنگينتر مي شود. حضرت امام در بيانات و پيامهاي خويش روي اين مسؤوليت انگشت گذاشته است : ... تمام اقشار ملت از آنهايي كه در سطح كشور كارفرما هستند و دست اندركاران دولتي هستند... و ساير قشرهاي ملت مكلفند به اين كه اسلام را حفظ كنند. مكلفند به اين كه جمهوري اسلامي را حفظ كنند. و اين تكليف از بزرگترين تكاليفي است كه اسلام دارد... همه مسؤول هستيم :از من طلبه تا مراجع اسلام تا علماء بلاداسلامي تا دست اندركاران مجلس رئيس جمهورارتشيها و پاسدارها و همه قشرهاي ملت در مقابل خدا مسوولند... و نعمت رااز ما سوال مي كنند 21 . امام بزرگوار حفظ و حراست از نظام جمهوري اسلامي را يك اصل غيرقابل انعطاف مي دانست واز آن به عنوان بالاترين واجب ياد مي كرد: (... حفظ نظام جمهوري اسلامي بر همه مسلمانان واجب عيني است حتي از نماز هم واجب تراست) 22 . بايد سعي كنيم از عوامل بقاء و تداوم كه همان اصول و آرمانهاي بلند جمهوري اسلامي است پاس بداريم و به هيچ قيمتي بر سر آن اصول سازش نكنيم و ضربه بر آن را ضربه به پيكر دين و نظام اسلام و گناهي نابخشودني بدانيم . وظيفه داريم جلو بهانه هاي واهي را كه موجب تضعيف نظام اسلام مي شود بگيريم و به هشدارهاي امام دراين زمينه عمل نماييم كه مي فرمود: (تكليف است براي همه ما كه :اين جمهوري را كه به اين جا رسيده است تا آخر حفظ كنيم . تا آخر

حفظ كردن اين است كه هر روز محكم كنيم برادري خومان ر سراغراض جزئيه كه زود مي گذرد لطمه اي خداي نخواسته به اسلام وارد نكنيم لطمه اي به جمهوري اسلام وارد نكنيم اشكال اگر هست به من و ديگران اشكال را بايد گفت لكن نبايد تضعيف كرد قوه مققنه را قوه قضائيه را روحانيت را.اينها جرم است .اينها گناه نابخشودني است) 23 . امام در وصيت نامه سياسي الهي خود مي نويسند: آنچه دراين حكومت اسلامي مطرح است اسلام واحكام مترقي آن است . بر ملت عظيم الشان ايران است كه : در تحقق محتواي آن به جميع ابعاد و حفظ و حراست آن بكوشند كه حفظ اسلام در راغس تمام واجبات است ... و امروز بر ملت ايران خصوص و بر جميع مسلمانان عموم واجب است اين امانت الهي ر كه درايران به طور رسمي اعلام شده ... با تمام توان حفظ نموده و در راه ايجاد مقتضيات بقاء آن و رفع موانع و مشكلات آن كوشش نمايند 24 ...

وحدت ترديدي نيست كه ازاركان مهم اسلام مساله وحدت واتحاداست .اسلام و دستورات آن براين پايه استوار گرديده وازاهميت درجه اول برخورداراست . به گفته علامه محمدحسين كاشف الغطاءاسلام بر دو كلمه استوار گرديده است . كلمه توحيد كلمه 25 سخني در ضرورت وحدت و همبستگي ميان مسلمانان و جوامع اسلامي چيزي نيست كه نيازمند به استدلال و برهان داشته باشد زيرا آيات قرآن و اخبار رسيده ازائمه معصومين ( ع ) بر آن دلالت صريح دارد. ايجاد وحدت اسلامي در ميان مسلمانان جزء آرمانها و آرزوهاي همه مصلحان و پيشوايان مسلمان بوده و

در راه تحقق بخشيدن به آن سعي و تلاش فراوان كرده اند واز تفرقه به عنوان عامل اصلي شكست و سرافكندگي مسلمانان ياد نموده اند. امام راحل نيز كه طلايه دار وحدت واتحاد در عصر حاضر بود وحدت را پيام قرآن و توصيه ائمه دين مي دانست و درباره جايگاه والاي آن در اسلام مي فرمود: (... وحدت همان چيزي است كه در قرآن درباره آن سفارش شده است و ائمه ( ع ) مسلمين را به اين مساله دعوت كرده اند. واصول دعوت به اسلام دعوت به وحدت است . به اين معني كه همه در كلمه اسلام با هم مجتمع باشند... ) 26 وي درباره پيشينه تلاش و كوشش مصلحان اسلام در راستاي تحقق وحدت براساس توصيه پيامبر وائمه ( ع ) و بيان وظائف مسلمانان دراين عصر مي فرمايد: ...عقلا و علماي اسلام از صدراسلام تاكنون كوشش كردند براي اين كه مسلمين همه با هم مجتمع باشند و هم يد واحده باشند بر غير مسلمين . در هر جا كه مسلمي پيدا بشود بايد با ساير مسلمين تفاهم كنند واين مطلبي كه خداوند تبارك و تعالي در قرآن كريم سفارش كرده است و پيامبراكرم (ص ) سفارش فرموده است وائمه مسلمين ( ع ) سفارش فرموده اند و علم بيداراسلام دنبال اين امر را گرفته اند و كوشش كرده اند به اين كه مسلمين را در تحت لواي اسلام به وحدت و يگانگي دعوت كنند 27 . وحدت اقشار جامعه امام راحل (ره )افزون براتحاد بين مسلمانان جهان در تمام مراحل نهضت به اتحاد و همبستگي هه اقشار مردم جامعه به عنوان

اساس مبارزه عليه استعمار واستبداد تكيه داشت و آن رااز مهمترين وظايف ديني و وجداني آنان مي شمرد و پيروزي را در سايه وحدت و مبارزه پي گير جستجو مي كرد: بر رهمه اقشار ملت تكليف الهي و وجداني است كه بااتحاد كلمه بدون هراس از قدرتها وابرقدرته هدف اسلامي خود را تعقيب .... و با قاطعيت و جديت به سوي هدف پيش روند كه وعده خداوند به مستضعفين نزديك است 28 . در بيان ديگر حضرت امام وحدت و همبستگي مسلمانان را در برابرابرقدرته به هر قيمت ممكن لازم و ضروري مي شمرد و گريزازاختلاف و تفرقه رااز وظايف آحاد مسلمانان مي داند: (....وقتي همه قدرتها عليه ما هستندعقل و ديانت واسلام اقضتاء مي كند كه با هم باشيم .اين يك تكليف شرعي است .اگر خداي نخواسته ببينيم مي خواهداختلاف واقع شود تكليف شرعي مااين است كه با هر ترتيبي كه مي شود جلويش را بگيريم ولو باافشاء كردن ولو بااين كه .يك نفر و يا يك دسته را براي ملت قرباني كنيم) 29 مبارزه با ظلم در فرهنگ اسلام ظلم ستيزي از جايگاه ويژه اي برخورداراست . ترك ياري مظلوم از بزرگترين گناهان شمرده شده و موجب خروج از جرگه اسلام مي گردد. مبارزه با ظلم و ستم وايجاد عدالت اجتماعي و حمايت از ستمديدگان ازاهداف بزرگ انبياء واز مهمترين توصيه بزرگان دين بوده است .اصول قانون جهاد دراسلام به انگيزه رفع ظلم و ستم و حمايت ازانسانهاي تحت تشريع شده واز وظايف عمومي مسلمانان است . بنابراين اصول و مباني مكتبي و باورهاي دني مااجازه نمي دهد كه به اطراف خود ننگريم

و سر در لاك خود فرو ببريم و هيچ گونه احساس مسووليت و تكليف نسبت له انسانهاي مظلوم و ستمديده ننماييم . براين اساس امام خميني مبارزه با ظلوم و ستم را تكليف مسلم و ضروري هر مسلمان دانسته و مي فرمود: (تكليف مااين است كه : در مقابل ظلمها بايستيم . تكليف مااين است كه : با ظلمها مبارزه كنيم . معارضه كنيم .اگر توانستيم آنها را به عقب برانيم كه بهتر واگر نتوانستيم به تكليف خودمان عمل كرده ايم) 30 روحيه ظلم ستيزي درامام راحل از همان اوان جواني دراوج بوده است . تا جايي كه مي توان از بارزترين ويژگيهاي امام دفاع از مظلوم و ستمديده و مبارزه با ظلم و ستم دراشكال گوناگون آن دانست . باره در زماني كه كسي را جرات سخن گفتن عليه ستمگران نبود. به صراحت اعلان كرد : .... من خون و جان ناقابل خويش را براي اداي واجب حق و فريضه دفاع از مسلمانان آماده نموده ام . و درانتظار فوز عظيم شهادتم . قدرتها وابرقدرتها و نوكران آن مطمئن باشند كه اگر خميني يكه و تنها هم بماند به راه خود كه راه مبارزه با كفر و ظلم و شرك و بت پرستي است ادامه مي دهد و به ياري خدا در كنار بسيجيان جهان اسلام اين پابرهنه هاي مغضوب ديكتاتوره خواب راحت رااز ديدگان جهانخواران و سر سپرده گاني كه به ستم و ظلم خويش اصرار مي نمايند سلب خواهد كرد 31 . مبارزه با آمريكا ازابتداي شروع نهضت با نشاخت عميقي كه حضرت امام از قدرتهاي بزرگ جهان داشت آنها را منشا

همه مصيبته جنگه جنايتها و گرفتاريهاي بشر بويژه مسلمانان مي دانست . دست پيدا و نهان آنان را در همه حزادث و جنايات و ستمها عليه محرومين و مستضعفين جهان مي ديد. آمريك با تبليغات جهاني خود را بشردوست و مدافع حقوق انسانها جلوه داده است و به نام ياري ملل ضعيف درانديشه سلطه سياسي اقتصادي فرهنگي نظامي و گسترش سايه شوم خود بر سر تمام جهان مي باشد. امام با پي بردن به ژرفاي اين قدرت شيطاني از همان ابتداء قبل ازاين كه شاه را مقصر بدبختيهاي ملت مسلمان ايران بداند آمريكا را مقصر و عامل اصلي جنايات مي دانست و ريشه همه فسادها را در آن سوي مرزها مي ديد. آن بزرگوار مبارزه با آمريكا را به عنوان مبارزه با راس ظلم و ائمه كفرازاهم واجبات و وظايف ديني مي شمرد: (وظيفه ملت غيورايران است كه از منافع آمريكا واسرائيل درايران جلوگيري كنند و آن را مورد هجوم قرار دهند هر چند با نابودي آن بانجامد) 32 . دفاع از سرزمينهاي اسلامي امام خميني تجاوزاجانب و دشمنان اسلام به محدوده و حريم جهان اسلام و غصب واشغال سرزمين مسلمانان را به هيچ وجه تحمل نمي كرد. در هر گوشه از جهان اسلام رخنه اي از سوي دشمنان اسلام ايجاد مي شد آن را همانند خاري در ديدگان خوداحساس مي كرد و همواره دراعلاميه ه پيامها و سخنرانيها و...از آن به عنوان بزرگترين جنايت نسبت به اسلام و مسلمانان ياد مي كرد. كوتاه كردن سلطه غاصبان از سرزمينهاي اسلامي را بر همگان تكليف واجب و لازم مي شمرد و همه مسلمانان را در قبال

آن مسوول مي دانست . با تمام توان عليه غصب سرزمين مقدس فلسطين و سرزمين افغانستان به مبارزه برخاست كه اينك به نمونه هايي از موضع گيري آن مبارزه نستوه اشاره مي كنيم : مبارزه بااسرائيل مبارزه بااسرائيل :امام در زماني كه اعلان مخالفت و مبارزه با صهيونيسم تجاوز به حريم ممنوعه شمرده مي شد و مجازاتي همچون : ترور و مرگ در پي داشت . در جوي كه رژيم طرفدار اسرائيل سايه شوم خود را براين مرز و بوم گسترده بود خط مشي و برنامه هاي توسعه طلبانه اسرائيل وامريكا را ترسيم وافشاء مي كرد. در چنين اوضاع و شرايطي كه كسي را جرات شهامت آن نبود كه كوچكترين حركتي عليه آمريكا واسرائيل بكند حضرت امام براساس وظيفه شرعي كه برخاسته از مباني واصول ديانت بود به ميدان مبارزه بااسرائيل آمد و خطراسرائيل غاصب وارباب او را براي مسلمانان تشريح كرد. در بيانات اعلاميه ها و پيامهااز صهيونيسم و عنوان پليدترين پديده سياسي و كابوس سياه استعمار و جرثومه فساد و تهديد ممالك اسلامي ياد مي كرد: (...اين جانب به حسب وظيفه شرعيه به ملت ايران و مسلمين جهان اعلام خطر مي كنم . قرآن كريم واسلام در معرض خطراست استقلال مملكت و اقتصاد آن تحت قبضه صهيونيستهاست ...اين ماده فساد كه در قلب ممالك اسلامي با پشتيباني دول بزرگ جايگزين شده است ريشه هاي فسادش هر روز ممالك اسلامي را تهديد مي كند. بايد با همت ممالك اسلامي و ملل بزرگ اسلام ريشه كن شود) 33 . حضرتش نه تنها خود براساس احساس وظيفه شرعي به مقابله با اسرائيل وايادي او برخاست كه

مبارزه براي نابودي اسرائيل و كمك به مبارزان فلسطين رااز مهمترين وظايف عقلي و شرعي مسلمانان مي دانست . ملت اسلام به حكم وظيفه انساني واخوت و طبق موازين عقلي واسلامي موظفند كه در راه ريشه كن كردن اين گماشته استعماراسرائيل از هيچ فداكاري دريغ نورزند و با كمك مادي و معنوي .... برادران خود را كه در جبهه جنگ اسرائيل هستند ياري كنند 34 . پس از پيروزي انقلاب اسلامي تا لحظات آخر عمر پربركت خويش براين مسووليت مهم هشدار مي داد و مي فرمود: من نزديك به بيست سال است كه خطر صهيونيسم بين الملل را گوشزد نموده ام ....امروزاين زالوهاي جهانخوار با فنون مختلف براي شكست مستضعفان جهان قيام واقدام نموده اند. ملتها و ملل آزاد جهان بايد در مقابل اين دسيسه هاي خطرناك با شجاعت آگاهي ايستادگي نمايند. 35 در خصوص حمايت از فلسطينيان امام از جمله كساني بودند كه لحظه اي از حمايت مادي و معنوي آنان غفلت نكرد. دراعلاميه ه پيامها و بيانات نجاتبخش خويش هميشه به عنوان مظهر قهر و خروش ملت محروم و آواره فلسطين عليه صهيونيزم فرياد برآورده است . حمايت از مردم مظلوم فلسطين را تكليف شرعي هر مسلمان بيان فرموده است : ( هان اي مسلمانان جهان و مستضعفان گيتي بپاخيزيد و مقدرات خود رابه دست گيريد.... تا كي نشسته ايد كه مقدرات شما را واشنگتن يا مسكو تعيين كند؟ تا كي بايد قدس شما در زير چكمه تفاله هاي آمريك اسرائيل غاصب پايكوب شود؟ تا كي سرزمين قدس فلسطين لبنان و مسلمانان مظلوم آن ديار در زير سلطه جنايتكاران به سر برند و

شما تماشاچي باشيد) 36 . و در جهت جاودانه شدن حمايت از فلسطين و مظلومان آن ديار روز جمعه آخر ماه مبارك رمضان را به عنوان روز قدس و سرآغاز فصل مبارزه مستقل و جدي مسلمان براساس تكليف شرعي به منظور نجات همه مستضعفين بويژه آزادي قدس پي ريخت و دراين باره فرمود: (من از عموم مسلمانان جهان و دولتهاي اسلامي مي خواهم كه براي كوتاه كردن دست اين غاصب و پشتيبانان آن به هم بپيوندند و جميع مسلمانان جهان را دعوت مي كنم : آخرين جمعه ماه مبارك رمضان ر كه از ايام قدراست و مي تواند تعيين كننده سرنوشت فلسطين نيز باشد به عنوان روز قدس انتخاب و طي مراسمي همبستگي بين المللي مسلمانان را در حمايت از حقوق قانوني مردم مسلمان اعلام نمايند) 37 . و در بعد عمل و عيني تر شدن مبارزه بااسرائيل و حمايت از فلسطين با توجه به اين كه آن حضرت از سران كشورهاي اسلامي نااميد بود تشكيل هسته هاي حزب الله را در سراسر جهان پيشنهاد كرد و فرمود: (مسؤولين محترم كشورايران و مردم و ملتهاي اسلامي از مبارزه با اين شجره خبيثه ريشه كن كردن آن دست نخواهد كشيد و به ياري خداوند از قطرات پراكنده پيروان اسلام و توان معنوي امت محمدي صلي الله عليه وآله وسلم وامكانات كشورهاي اسلامي بايداستفاده كرد و با تشكيل هسته هاي مقاومت حزب اللفه در سراسر جهان اسرائيل رااز گذشته جنايتبار خويش پشيمان و سرزمينهاي غصب شده مسلمانان رااز چنگال آنان خارج كرد) 38 . امروز در آن ديار مقدس سرزمين پاكان و پيامبران بزرگ شاهد حركتي عميق

و بنياديني به الهام از حركت پيروزمندايران اسلامي هستيم كه همگان به اصالت اسلامي رهبريت امام در آن اعتراف دارند: (..... جوانان مبارز داخل سرزمينهاي اشغالي ماركسيسم سوسياليسم و تمام ديگرانواع تئوريها را در طي 40 سال گذشته آزموده و در جنگ با صهيونيسم شكست خورده اند.امروز پي برده اند كه پيروزي از جانب الله مي آيد) 39 . نشريه صهيونيستي جزوزالم پست مي نويسد: ( اين قيام از آيه الله خميني الهام مي گيرد). حال كه مبارزات مردم فلسطين براساس اسلام و تكليف شرعي به اوج خود رسيده است نبايد مسلمانان متعهد لحظه اي ازانديشه حمايت از فلسطين و آزادي قدس غفلت نمايند خداي ناخواسته مشكلات و سختيها آنان را به خود مشغول سازد و به تفاوتي يا سازش كاري منتهي شود. باشد تا نخل انقلاب اسلامي فلسطين به زودي به ثمر نشيند و ميوه آزادي وطن اسلامي را بار آورد. مبارزه با شوروي حضرت امام همانگونه كه در برابراشغال سرزمين مقدس فلسطين توسط صهيونيزم غاصب از همان ابتدااحساس وظيفه و مسووليت كرد و در مقابل آن ايستاد اشغال سرزمين اسلامي افغانستان توسط ارتش سرخ شوروي را نيز تحمل نكرد و در همان آغازاين توطئه بزرگ آگاهانه به سران شوروي هشدار داد كه ازاين جنايت طرفي نخواهند بست و به نفع آنان است كه ازاشغال اين سرزمين مقدس دست بردارند. او در نخستين روزهاي پيروزي انقلاب اسلامي كه درگير باانواع توطئه هاي استكبار جهاني بع سركردگي آمريكا بود كه اين خود مي بايست موجب گرايش به ابرقدرت شرق گشته و يا لااقل اسباب خشم و خصومت او را فراهم نياورد با قاطعيت و صراحت

بي نظير مكرراشغال سرزمين اسلامي افغانستان را محكوم كرد و حمايت بي دريغ خويش را در طول مدت اشغال بدرقه راه مبارزان آن ديار نمود: (.... من بار ديگراشغال سبعانه افغانستان را توسط چپاولگران شرق متجاوز شديدا محكوم مي نمايم واميدوارم هر چه زودتر مسلمانان افغانستان به پيروزي واستقلال حقيقي برسند واز ديت اين به اصطلاح طرفداران طبقه كارگر نجات پيدا كنند) 40 . امام با شناختي كه ازافغانستان و سلحشوري مردان آن سرزمين داشت شوروي راازاين حركت جاهلانه بر حذر داشت اما شوروي سوار بر پيل مست هوس و غرور به نصايح واعلام خطرهاي امام راحل گوش فرانداد و با يك محاسبه غلط به افغانستان يورش برد كه به فضل الهي زمين گير و در باتلاق عميقي گرفتار شد.امام تاسف خود راازاين حادثه تلخ كه براي ملت مظلوم افغانستان خسارات عظيم انساني و مالي به بار آورد چنين اعلام كرد: (.... من متاسفم كه شوروي به تذكر و هشدار من در موردافغانستان عمل نمود و به اين كشوراسلامي حمله كرد. بارها گفته ام واكنون نيز تذكر مي دهم كه ملت افغانستان را به حال خود رها كيند. مردم افغانستان سرنوشت خودشان را تعيين نموده واستقلال خود را تضمين مي كنند. و به ولايت كرملين يا قيومت آمريكااحتياج ندارند) 41 . حمايت او محرومان و مستضعفان مستضعفان و محرومان در جوامع گوناگون كمتر مورد توجه حكومتها قرار مي يگرند و غالب قدرتهاي سياسي با حربه زر و زور و تزوير آنان را دراختيار مطامع خود در مي آورند. چه بسيار حركتها و قيامهايي كه با نام محرومان و فداكاري آنان پايه ريزي و به پيروزي

رسيداما پس ازاندك زماني فرصت طلبان برايكه قدرت تكيه دادند. واز قش رمحروم و فداكار زاويه گرفتند. تنها در حركتي كه در طول تاريخ بحق حمايت و طرفداري از محرومان و مستضعفان را در راس برنامه هاي خود قرار داده است نهضت انبياء و پيروان راستين آنان بوده است .اين معني هم دراديان آسماني گذشته سابقه دارد و هم در شريعت اسلام از جايگاه خاصي برخورداراست در آيات بسياري خداوند پيامبر گرامي اسلام را به همنشيني و حمايت از محرومان و مستضعفان فرا مي خواند واز طرفداري مال اندوزان بر حذر مي دارد.از باب نمونه :

واصبر نفسك مع الذين يدعون ربهم بالعذاوه والعشي يريدون و جهه ولا با كساني كه بامداد و شبانگاه پروردگار خويش را مي خوانند و رضاي او را مي جويند با كشيبايي قرين باش ... كسي كه دل وي از ياد خويش غافل كرده ايم و هوس خود را پيروي كرده و كارش زياده روي است اطاعت مكن . در ذيل اين آيه حديثي وارد شده است كه بيانگر شان نزول آيه نيز مي باشد و ترسيمي گويااز رفتار پيامبر(ص ) با مستضعفان و محرومان است . عده اي از مولفه قلوبهم سران مشركين كه پيامبر براي جلب دلهاي آنان به اسلام مشتاق بود واز آنان دلجويي مي كرد نزد پيامبر آمدند و گفتند: پيامبر!اگر در صدر مجلس نشيني واين پشمينه پوشان بدبوي و كثيف رااز ما دور كني . نزد تو مي آييم و دينت را مي پذيريم . مانع از شركت در جلسات تو جزاينا چيزي نيست . دراين هنگام آيه شريفه نازل شد. پيامبر(ص ) بپاخاست و به

جستجوي اين بينوايان و مستضعفان شتافت آنان را در گوشه مسجد ديد كه به ذكرالهي مشغولند. به آنان فرمود: خداي را سپاس كه زندگيم را به پايان نرساندتا دستور داد كه در كنار گروهي ازامتم باشم و با آنان زندگي كنم . هان ! من در زندگي و مرگ با شما هستم ( 43 در حكومت علي ( ع ) حمايت از طبقه محروم جامعه در راس برنامه هاي حكومتي حضرتش بود.در برنامه سياسي حكومتي علي ( ع ) به مالك اشتر مي فرمايد: ... ثم الله الله في الطبقه السفلي من الذين لا حيله لهم من

المساكين والمحتاجين واهل البوسي والزمني ..... سپس خدا را! خدارا! دو طبقه فرودين او مردم آنان كه راه چاره ندارندند وا درويشان نيازمندان و بينوايان واز بيماري برجاي ماندگانند. از متون ديني و سيره پيامبر(ص ) وامامان معصوم ( ع ) چنين استفاده مي شود كه بي توجهي به قشر محروم جامعه واحساس وظيفه و مسووليت نكردن نسبت به آنان از فرهنگ اسلام به دوراست . حضرت امام كه تبلوراسلام راستين بود در طول حيات پربركت خويش شيفته محرومان بود وانقلاب و پيروزي آن را وامدار آنان مي دانست . تعبيرات امام بزرگوار در ستايش و حمايت پابرهنگان مستضعفان از حد و حصر بيرون است . حضرتش توجه به محرومان جامعه رااز وظايف مهم انقلاب مي دانست و تاكيد فراوان داشت كه بايد جهت گيري انقلاب و نظام اسلامي به سمت حمايت او محرومان باشد. وظيفه قانونگذاري و سياستگذاران كشور مي دانست كه در وضع واجراي احكام و قوانين الهي حقوق محرومان را دقيقا در نظر داشته باشند. دراين

رابطه خطاب به شوراي نگهبان مي فرمايد: ( شما بياييداحكام الهي رااجرا كنيد. بايد قوانيني وضع شود كه حقوق محرومين و فقراء به آنها باز گردانده شود.اين وظيفه شماست) 44 . امام به خوبي آگاه بود كه اگر قشر محروم جامعه ازانقلاب و نظام اسلامي سرخورده گردند ميدان بر زراندوزان بازو مهار هدايت اقتصاد فرهنگ و سياست جامعه رااز آنان به عهده خواهند گرفت ازاين روي به مسؤولين هشدار مي دهد كه مبادا در دام صاحبان ثروت گرفتار آيند و مسير حمايت از آنان را در پيش بگيرند كه اين با سيره معصومان ( ع ) در تضاداست : (... خدا نياورد آن روزي را كه سياست ما و سياست مسؤولين كشور ما پشت كردن او محرومين و رو آوردن به حمايت از سرمايه دارها گردد....اين با سيره و روش انبياء وايمرالمومنين وائمه معصومين ( ع ) سازگار نيست) 45 . از رهنمودهاي جاودانه امام به طراحان آينده انقلاب در سياست داخلي و خارجي كشور اسلامي حمايت از محرومان و پابرهنگان بود: (.....ما بايد براي پيشبرداهداف و منافع ملت محروم ايران برنامه ريزي كنيم . ما بايد در درارتباط با مردم جهان و رسيدگي به مشكلات و مسايل مسلمانان و حمايت از مبارزان و گرسنگان و محرومان با تمام وجود تلاش نماييم . واين را بايدازاصول سياست خارجي خود بدانيم ... ما بايدازاصول سياست خارجي خود بدانيم .... ما بايد خود را آماده كنيم تا در برابر جبهه متحد شرق و غرب جبهه قدرتمنداسلامي انساني با همان نام و نشان اسلام وانقلاب م تشكيل شود و آقايي و سروري محرومين و پابرهنگان جهان جشن گرفته

شود) 46 . اينها نمونه اي بوداز وظايف و مسؤوليتهاي مهمي كه همواره امام راحلمان آنها را به مردم مسلمان يادآور مي شود. به اميداين كه هماننداوانديشه عمل به به تكليف و وظيفه الهي بر سراسر زندگي فردي واجتماعيمان حاكم باشد تا همچون او در تصميم گيريه قاطع و در سختيها ومشكلات آرام واستوار در برابر دشمنان سازش ناپذير و در درون خود مطمئن باشيم .

پاورقي ها 1. سوره طه آيه 1. 2. نهج البلاغه خطبه 3. 3. بحارالانوار ج 41.298. 4. تاريخ طبري ج 4.304. 5. سرگذشتهاي ويژه از زندگي امام خميني ج 1.20. 6. از سخنان امام در تاريخ 59/10/16. 7. صحيفه نور ج 5.102. 8. نهضت امام خميني ج 1.375. 9. صحيفه نورج 14.40. 10. همان مدرك ج 20.241. 11. پيام امام به حوزويان . 12. نامه انقلاب اسلامي شماره 62 سال 1369. 13. صحيفه نور ج 17.13. 14. احتجاج طبرسي چاپ بيروت ج 1.17. 15. پيام نورروز سال 1358. 16. سخنراني امام در تاريخ 58/03/28. 17. وصيتنامه سياسي الهي امام . 18. صحيفه نور ج 15.212. 19. كتاب البيع امام خميني ج 2.460. 20. ولايت فقيه امام خميني 38. 21. صحيفه نور ج 17.253. 22. سخنراني امام در تاريخ 64/11/23. 23. صحيفه نورج /05/2 24. وصيتنامه سياسي الهي امام . 25. كتاب وحدت .203. 26. صحيفه نور ج /04/16 27. صحيفه نور ج 13.163. 28. صحيفه نورج 3.44. 29. سخنراني امام در تاريخ 65/12/24:. 30. صحيفه نور ج 12.192. 31. سخنراني امام در تاريخ : 66/05/8. 32. صحيفه نور ج 1.207. 33. پيام امام در سال 1341 مطابق با 29 صفر

1387ق . 34. پيام امام در 16 رمضان 1393ق . 35. صحيفه نور ج 14.63. 36. صحيفه نور ج 15.73. 37. پيام امام بمناسبت روز قدس 1358/05/17. 38. صحيفه نور ج 20.115 در تاريخ 66/05/10. 39. انديشه هاي امام خميني .471. 40. پيام امام در تاريخ : 59/01/1. 41. صحيفه نور ج 20.113. 42. سوره كهف آيه .28. 43. الحياه ج 2.5352. 44. در جستجوي راه امام از كلام امام دفتراول .8187. 45. همان مدرك مستضعفين و مستكبرين . 46. همان مدرك .

ابعاد فقهي امام خميني(ره)

ابعاد فقهي امام خميني(ره) در گفتگو با آيات و اساتيد: سيدعباس خاتم يزدي، سيد حسن شمس خراساني،< شيخ لطف اللّه صافي، حسين مظاهري، هادي معرفت

مصاحبه با: آيت اللّه خاتم يزدي

فقه اهل بيت: مفهوم ولايت مطلقه چيست؟ منظور امام از ولايت مطلقه فقيه چه بود؟ آيت اللّه خاتم يزدي: منظور امام از ولايت مطلقه، همان اطلاق و گستردگي در اختيارات و اداره امور است كه براي ائمه(ع) وجود داشت. همان طور كه ولايت انبيا و اوليا قيدي ندارد، ولايت فقيه نيز هيچ محدوديت و قيدي ندارد. به عبارت ديگر : منظور از مفهوم مطلقه در ولايت فقيه، فرا قانوني بودن است،نه محدوديت قانوني. حضرت امام درصحيفه نور، ج1 1مي فرمايد: آنچه در قانون اساسي آمده، برخي از شوونات ولي فقيه است، نه تمام آن و به اصطلاح علمي آنچه در قانون به عنوان شرح وظايف ولي فقيه شمرده شده،اثبات شيي ء است و اثبات شيي ء نفي ماعدا نمي كند. كليه كساني كه درميان قدما عموم ولايت رامطرح كرده اند، همان ولايت مطلقه را در نظر دارند و ولايت مطلقه فقيه همان ولايت

امامان معصوم(ع) است، البته به استثناي مقامات معنوي كه معصوم دارد وولي فقيه ندارد. امام هم فرمود: ولايت مطلقه فقيه همان ولايت مطلقه رسول اللّه(ص) است. فقيه جامع الشرائط درتمامي عرصه هاي اجتماعي،سياسي، فرهنگي و سياسي با استفاده ازنظريات كارشناسي و مشاوران فني براساس تشخيص و مصلحت امت، مي تواند تصميم بگيرد. البته ولايت مطلقه به معناي ديكتاتوري و استبداد و تصميمي نفساني نيست، بلكه فقيه با شرايط ويژه كه تالي تلو معصوم است، اين ولايت را دارد و اگرخداي ناكرده دراعمال ولايت خويش جنبه هاي نفساني را لحاظ كند، به قول حضرت امام، خود به خود از ولايت منعزل مي گردد. امام خميني نيز به صورت صريح شبهاتي كه امروزه مطرح مي شود، در بيانات خويش مطرح كرده اند و در پاسخ فرموده اند: اين شبهات بيانگر اين است كه اينان فقيه را نشناخته اند.فقاهت و عدالت را نمي دانند يعني چه، شرايط ولي فقيه را نمي دانند!

فقه اهل بيت : دلايل حضرت امام برولايت مطلقه چيست؟ آيا به نظر شما اين دلايل تمام است؟ آيت اللّه خاتم يزدي: امام با استفاده از مباني كلامي و دلايل عقلي مبني بر ضرورت امامت و استمرار آن در عصر غيبت، ولايت مطلقه را اثبات مي كنند ودرمباحث فقهي هم روايات را از نظر دلالي و سندي تام مي دانند و درنهايت مي فرمايند: ازاين روايات(مقبوله عمربن حنظله،صحيحه ابي خديجه، توقيع شريف، صحيحه زراره) و مانند آن عموم و اطلاق ولايت براي فقيه استفاده مي گردد وبه نظر ما نيز استدلال امام تمام است. و اثبات ولايت فقيه از طريق امور حسبيه با مشكلات فقهي فراواني مواجه

است، و انگهي زعامت امور سياسي و سرپرستي مسلمانان با محدوديتي كه درامورحسبيه وجوددارد، امكان پذير نيست.

فقه اهل بيت : امور حسبيه را تعريف كنيد و تفاوت ديدگاه امام خميني و محقق خويي در تشكيل حكومت اسلامي را بيان كنيد و نظريه مختار را توضيح دهيد. آيت اللّه خاتم يزدي: امور حسبيه يعني اموري كه شارع مقدس و شريعت هرگز به فروگذاري آن رضايت نمي دهد(لايرضي الشارع بتعطيلها) بلكه به پا داشتن آن، واجب شرعي است و رها ساختن و تعطيل آن از نظر شرع، جايز نيست. امور حسبيه به گونه واجب كفايي برهمگان واجب مي گردد، تا اندازه اي كه به اندازه كفايت انجام مي گردد. اگر عده اي برعهده گرفتند و توانايي انجام آن امور را داشتند و در انجام آن كوتاهي نكردند، از ديگران ساقط مي گردد. مثلا اموال يتيمان بي سرپرست و اموال قاصران و غايبان از مصاديق امور حسبيه است كه شارع به اهمال و تعطيلي آن راضي نمي گردد. برخي از فقها امورحسبيه را در همين محدوده اموال قصر و غيب و يتامي خلاصه كرده اند، در صورتي كه فقهاي بزرگي چون صاحب جواهر و امام راحل وآيت اللّهخويي، گستره آن را درتمامي احكام انتظامي اسلام دانسته ا ند. درمورد تشكيل حكومت اسلامي تفاوت ديدگاه امام با مرحوم آقاي خويي اين است كه آقاي خويي احكام انتظامي اسلام و اجرايي و تشكيل حكومت را ازاموري مي دانند كه شارع به فروگذاري آن رضايت نمي دهد. آيت ا للّه خويي معقتد است كه فقيه جامع الشرائط درعصر غيبت مي تواند تشكيل حكومت دهد و احكام انتظامي را اجرا كند، زيرا

اجراي احكام انتظامي درراستاي مصلحت عمومي تشريع شده تا جلو مفاسد و ظلم و ستم را بگيرد، به علاوه، دلايل اجراي قصاص و ديات و حدود و ساير احكام انتظامي اسلام،اطلاق دارد و نمي توان آن را مقيد به زمان خاص يا حالت خاصي دانست. از منظر ايشان، براي جلوگيري از هرج و مرج و اختلال نظام، قدر متيقن از اجراي احكام انتظامي اسلام، فقهاي جامع الشرائط هستند. ايشان با اشاره به (ان هناك امورا لابد ان تتحقق خارجا المعبر عنها بالامور الحسبيه و القدر المتيقن هو قيام الفقيه بها) () و با استفاده از توقيع شريف(اماالحوادث الواقعه فارجعوا فيها الي رواه احاديثنا فانهم حجتي عليكم و انا حجه اللّه) و روايات ديگري كه صدور حكم در عصر غيبت را شاي سته فقهاي جامع الشرائط مي داند، نتيجه مي گيرند كه مساله حكومت و سرپرستي امور مردم درجهت حفظ مصالح امت وحراست از مباني اسلام است و از مهمترين واجباتي كه شرع مقدس تن به اهمال آن نمي دهد و نمي توان در برابر آن بي تفاوت بود. قدر متيقن اين است كه وظيفه فقهاست تا اين مسووليت اجرايي را به عهده بگيرند. آيت اللّه خويي، ولايت را يك وظيفه و تكليف براي فقيه جامع الشرائط مي شمرند و دلايل ثبوت ولايت فقيه در عصر غيبت را قبول ندارند و آنچه طبق نصوص شرعي براي او ثابت است، نفوذ قضا و حجيت فتواي اوست و جواز تصرف او در امور حسبيه از نظرمحقق خويي، از باب ولايت او نيست، بلكه تنها به جهت مورد متيقن بودن وي، دربه پاداشتن چنين اموري است. به همين جهت

صرفا يك تكليف ووظيفه شرعي از باب وجوب كفايي است و افرادي را كه درجهات مختلف منصوب كرده، و كلاي او شمرده مي شوند وبامردن وي از وكالت منعزل مي گردند و به همين جهت فقيه حق جواز تصرف درامور را به اندازه قدر متيقن دارد و نه بيشتر. عبارت مرحوم آيت اللّه خويي در اين باره چنين است: الولايه لم تثبت للفقيه في عصر الغيبه بدليل بل الثابت حسب النصوص امران: نفوذقضائه و حجيه فتواه و ان تصرفه في الامور الحسبيه ليس عن ولايه و من ثم ينعزل وكيله بموته لانه انما جاز له التصرف من باب الاخذ بالقدر المتيقن فقط.() اما امام خميني(ره) تشكيل حكومت اسلامي و مساله زعامت سياسي و ولايت مطلقه فقيه را دراستمرار ولايت ائمه(ع) مي داند و مي فرمايد: همان دليلي كه برضرورت امامت اقامه مي گردد، عينا برضرورت تداوم ولايت در عصر غيبت دلالت دارد و آن لزوم برپا داشتن نظام و مسووليت اجراي عدالت اجتماعي است. عين عبارت امام چنين است: فما هو دليل الامامه بعينه دليل علي لزوم الحكومه بعد غيبه ولي الامر عجل اللّه تعالي فرجه الشريف.()امام خميني ضمن اشاره به اين كه در عصرغيبت تمامي احكام انتظامي اسلام ادامه دارد، به ضرورت تشكيل حكومت اسلامي و رهبري ملت توسط فقيه جامع مي پردازند ومي فرمايند: ولايت فقيه يك امربديهي است كه تصور اطراف و جوانب آن كافي درتصديق آن است. هدف شارع جز با تعيين والي و حاكم اسلامي و مشخص شدن شرايط و صلاحيت لازم دراجراي امور، قابل تامين نيست . از ديدگاه امام خميني فقاهت و عدالت از شرايط ولي فقيه است

كه با ازبين رفتن آن يا فقدان آن، فقيه خود به خود از ولايت منعزل مي گردد. به نظر ما نيز حق با امام خميني است، زيرا با امور حسبيه مشكلات حكومت اسلامي و معضلات پيچيده عرصه ء سياست و مديريت و نظام برطرف نمي گردد و به عبارت ديگربادست بسته نمي توان تشكيل حكومت داد. تمام دلايلي كه در علم كلام براي ضرورت امامت مطرح است مثل (الامام لطلاف، فيجب نصبه علي اللّه، تحصيلا للغرض) در عصر غيبت نيز نسبت به فقيه جامع الشرائط جاري است، لذا حضرت امير(ع) فرمود:(فرضت الامامه نظاما للامه) يعني مساله هبري و زعامت سياسي امت، باعث نظم و انتظام درجامعه است. البته در روايات ما به شرايط وسيع تري نيز براي حاكم اشاره شده است. حضرت امير(ع) فرمود: ولايحمل هذا العلم الا اهل البصر و الصبر و العلم بمواضع الحق.()پرچم زعامت امت بايد دردست كسي باشد كه داراي بينش و استقامت و آگاهي كامل به مواضع حق باشد و توانايي تمييز حق از باطل را داشته باشد واين جز با احاطه ءكامل برمباني اسلام و فقاهت امكان پذير نيست.

فقه اهل بيت : حضرت امام خميني عبارتي دارد كه مي فهماند ولايت از امور وضعي اعتباري عقلايي است:(والولايه من الامور الوضعيه الاعتباريه العقلائيه). لطفا توضيح دهيد منظور امام از اين عبارت چيست؟ آيت اللّه خاتم يزدي: منظور اين است كه ولايت از امور اعتباري است كه عقلاي عالم آن را عتبار مي كنند وشارع هم به اعتبار اين كه اعقل العقلاست آن را امضا كرده است، مثل ملكيت كه شارع امضا كرده است، اما گاهي امور اعتباري، نظري است وگاهي

بديهي. امام معتقد است كه ولايت از امور اعتباري بديهي و روشن است كه با صرف تصور اطراف وجوانب آن جزم به لزوم پيدا مي كنيم، به همين جهت امام در بياني دارندكه ولايت فقيه از امور عقلي و بديهي است كه تصور اطراف وجوانب آن در تصديقش كافي است منافاتي هم نداردكه ولايت از امور عقلي باشد و عقل وعقلا،بدان حكم كنند و درعين حال بديهي هم باشد. اعتبار گسترده ولايت هم گاهي عقل است و گاهي عقلا و گاهي هردو و گاهي شارع. ولايت از امور اعتباري است كه هم عقل بدان حكم مي كند و هم عقلاي عالم اعتبار مي كنند و هم شرع اعتبار عقل رامعتبر مي داند و امضا مي كند.

فقه اهل بيت: آيا تعبير ولايت مطلقه درميان فقهاي پيشين نيز بوده است؟ در بررسي برخي از متون فقهي تعابيري مثل (الولايه العامه) يا (عموم الولايه) و...ديده مي شود، مثلا صاحب جواهر ضمن اشاره به راي مشهور فقها درولايت عامه فقيهان در باره تمامي شوون از جمله اجراي احكام انتظامي مي فرمايد: (لظهور قوله(ع):(فاني قد جعلته عليكم حاكما )في اراده الولايه العامه نحو المنصوب الخاص كذلك الي اهل الاطراف، الذي لا اشكال في ظهور اراده الولايه العامه في جميع امور المنصوب عليهم فيه بل قوله(ع):(فانهم حجتي عليكم و اانا حجه اللّه...) اشد ظهورا في اراده كونه حجه فيما انا فيه حجه اللّه عليكم و منه اقامه الحدود بل ماعن بعض الكتب(خليفتي عليكم) اشد ظهورا، ضروره معلوميه كون المراد من الخليفه عموم الولايه عرفا نحو قوله تعالي: يا داود اناجعلناك خليفه في الارض فاحكم بين الناس بالحق.)() لطفا بفرماييد آيا مراد

از (الولايه العامه) يا (عموم الولايه) همان ولايت مطلقه است كه دربيانات امام خميني مطرح شد؟ آيت اللّه خاتم يزدي: بلي به نظر ما منظور قدما و فقيهان پيشين از اين تعابير، همان ولايت مطلقه اي است كه امام خميني مطرح كردند و از روايات هم همين مطلب استفاده مي شود، چنانچه درهمين عبارت كه از صاحب جواهر خوانديد، ايشان مي فرمايند:ظاهر تعبير روايات (فاني قدجعلته عليكم حاكما) يا (فانهم حجتي عليكم) يعني (فقيهان) حجت ما هستند، همان گونه كه ما حجت خداييم برشما، فهميده مي شود،كه ولايت فقها، عام وفراگير است، همان گونه كه ولايت امامان معصوم شمول و گستردگي دارد. فقيهان حجت الهي بر مردم درتمام اموري هستند كه امامان حجت خدايند كه برخي ازآن امور اقامه حدود است، بلكه طبق تصريح صاحب جواهر دربرخي از كتب روايي به جاي (حجتي)، (خليفتي) به كار رفته است كه گستردگي ولايت فقيه رابا ظهور شديدتري ثابت مي كند، چون مراد از خلافت، همان عموم ولايت است از نظر عرفي مانند آيه شريفه (يا داود انا جعلناك خليفه في الارض فاحكم بين الناس بالحق).

فقه اهل بيت: امام خميني(ره) به نصب الهي ولي امر و نقش واقعي مردم اشاره مي كند با توجه به اين دو نكته، مبناي مشروعيت حكومت اسلامي را چه مي دانيدو نقش مردم در تعيين ولي امر ازميان فقهاي جامع الشرائط چيست؟ آيت اللّه خاتم يزدي: حكومت وولايت را در دو بعد زير مي توان تعريف كرد: بعد الهي و بعدمردمي. هريك از اين دو بعد موقعيت مخصوص ويژه خود را در ولايت بايد داشته باشد. دركلمات حضرت امام(ره) اشارات واضحي به هردو

بعد ديده مي شود. اينك اين جانب به هريك ازاين دوبعد درحد اين مصاحبه اشاره مي كنم و در توضيح بيشتر به كتاب ولايت فقيه امام قدس سره رجوع مي كنم. بعد الهي ولايت - ولايت امر دراسلام يك امر الهي است يعني فقط خدا برمردم ولايت دارد و هيچ كس ديگر جز خدا برمردم ولايت ندارد، مگر آن كه به امرخدا باشد. بنا بر اين بعد الهي ولايت دراين دو نقطه خلاصه مي شود: الف) ولايت و حاكميت درزندگاني مردم، ازآن خداست و هيچ كس جز خداوند، برمردم ولايت وحاكميت ندارد. ب) درصورتي ولايت مردم مشروع است كه از طرف خدا اذن داده شود قرآن اين دو معنا را صراحتا ذكر مي كند. در باره نكته نخست، قرآن با اصرار و تاكيد، امر حكم وولايت را فقط مخصوص خداوند مي داند(ان الحكم الا للّه)() و اين حكم نبايد فقط احكام تكويني باشد، بلكه هرحكمي چه تكويني و چه تشريعي، چه حكومتي و چه ولايتي و آيه شريفه صراحت در حصر دارد، به دليل(ان و الا). درباره دومين نكته، قرآن مي گويد:(اللّه اكذنك لكم ام علي اللّه تفترون). هرچه اختيار آن به دست خداوند است، هيچ كس حق مداخله درآن را جز بااذن خداندارد و هر كس دراين موارد ادعايي بكند، از او سوال خواهند كرد: خداوند به شما اذن داده يا به خدا افترا مي بنديد؟! بنابر اين هيچ ولايتي جز با اذن خدامشروعيت ندارد. بعد مردمي ولايت - مردم در تصميم گيري هاي ولايت و حكومت در عصر غيبت دو نوع مشاركت دارند: يكي دراصل تصميم گيري است كه بايد الزاما با مشورت

صورت بپذيرد و دليل آن ازقرآن كريم: (و شاورهم في الامر) و (امرهم شوري بينهم) و آيات ديگرمي باشد و همچنين روايات فراواني است كه مقداري از آن را صاحب وسائل(ره) درجلد هشتم(چاپ جديد) جمع آوري كرده است كه درآن روايات صحيح و صريحي هست كه قابل خدشه از لحاظ سند ومتن نمي باشد، ولي به نظر بنده اين نصوص اگر چه دلالت برالزام حاكم به شورا دارد و حاكم را ملزم مي كند كه تن به شورا بدهد، ولي به هيچ وجه دلالت نداردكه نتيجه شورا براي حاكم ملزم باشد، يعني ولي امر ناچارباشدكه به مشورت عمل بكند. شورا نه فقط درتصميم گيري ها الزاما بايد به كار برده شود، بلكه به نظر اين جانب در اصل انتخاب ولي امر در عصر غيبت نيز بايد به كار برده شود، چون درعصرغيبت نصي دركار نيست كه دليل تعيين ولي امر و امام باشد. بنا بر اين راه ديگري غير از شورا تصور نمي شود. شايد در پاسخ سوالهاي ديگر فرصتي براي توضيح اين مطلب پيش بيايد نقش دوم مشاركت مردمي در امور حكومتي وولايت درنظام اسلامي، مراقبت وپاسداري ونگهباني در اجراي قوانين است. مردم موظفند كه هرجا خللي دراجراي قانون ببينند، تذكر دهند و اگر مفيد نيافتاد، اعتراض كنند . اين وظيفه امر به معروف و نهي از منكر است كه خداوند درقرآن صريحا به آن امر مي كند: (ولتكن منكم امه يدعون الي الخير و يامرون بالمعروف و ينهون عن المنكر و اولئك هم المفلحون.)()دراين آيه شريفه تكليف امر به معروف و نهي از منكر به عنوان يك مسووليت تخصصي وويژه مطرح شده است

كه با اندك تاملي اين مطلب واضح مي شود دراين آيه شريفه من تبعيضي است، يعني گروهي از شما، و اين همان معناي (منكم امه) است، يعني امتي ازشما. بنابر اين درامت اسلامي بايد جمعي براي اين كارتخصص پيدا كنند كه بتوانند از كارهاي اجرايي دولت مراقبت كنند و نقاط ضعف وخلل و فساد اداري واجرايي را تذكر بدهند. بنا براين مردم در نظام اسلامي نقش دو گانه اي دارند: ازيك طرف در تعيين ولي امر(درعصر غيبت)، و در تصميم گيري هاي حكومتي بايد به راي آنها الزاما توجه شود و دولت با پشتوانه افكار و آراي مردم تصميم گيري بكند، و از طرف ديگر در مرحله اجرا مردم بايد مراقبت و نظارت داشته باشند. به كاربستن اين نقش مردمي دوگانه در تشكيلات نظام اسلامي جديدآكه پيچيدگي هاي فراواني دارد ، بايد به وسيله سازمانها و نهادها و تشكيلات منظم با طرح ونظم و آيين نامه و اساسنامه صورت بپذيرد و در قانون اساسي نظام اسلامي جايگاه مناسبي داشته باشد.

فقه اهل بيت : شيوه هاي تصميم گيري هاي كلان حكومتي درنظام اسلامي چگونه است؟ آيا حاكم ملزم به مشورت است و رعايت رضايت عمومي شرط است؟ آيت اللّه خاتم يزدي: برگشت اين پرسش به سوال هاي زير است: سوال اول آن كه: تصميم گيري درنظام اسلامي فقط با راي ولي امر صورت مي گيرد يا مشاركت مردم درراي و مشورت الزاما شرط است؟سوال دوم: در صورتي كه مشاركت مردم شرط باشد، آيا آراي مردم براي ولي امر به مقياس اكثريت يا هرمقياس ديگري الزام آور است؟سوال سوم: درصورتي كه آراي مردم(اهل حل و عقد) براي

ولي امر الزام آور نباشد، آيا ولي امر و مسوولان نظام مي توانند بر خلاف افكار عمومي مردم اقدامي بكنند؟من دراينجا تا آن اندازه كه فرصت هست، سعي مي كنم به اين سه پرسش پاسخ بدهم. پاسخ پرسش اول را قبلا توضيح دادم درنظام اسلامي رجوع به مردم و نظر خواهي ازمردم و مشورت كردن يك مساله الزامي است كه هرحاكمي ناچار بايدآن را بپذيرد و به آن تن بدهد و هيچ استثنايي وجود ندارد. اگر دليلي براي اين مطلب به جز آيه 159 سوره آل عمران نداشته باشيم، كافي است. اين آيه صراحت دارد كه ولي امر بايد مشورت بكند و امر در(وشاورهم) ظاهر دروجوب است و تعليلي كه در آخر اين آيه ذكر شده(ولوكنت فظا غليظ القلب لانفكضوا من حولك) منافاتي با اين مطلب ندارد، ودر ماهيت امرو وجوب تغييري نمي دهد. ما از تمسك به ادله ديگر خودداري مي كنيم و همين آيه شريفه را براي استظهاروجوب مشورت براي ولي امر كافي مي دانيم. اما پاسخ پرسش دوم: هيچ دليلي وجود ندارد كه آراي مردم براي ولي امر الزام آور شود. اين پاسخ منافاتي با پاسخ پرسش اول ندارد و اينها دو مطلب هستندودو جواب جداگانه دارند. بنده با مراجعه وسيعي كه به ادله و نصوص شورا دركتاب و سنت كردم، هيچ گاه دليلي برالزام آور بودن شورا براي ولي امر نديدم. كساني كه به نصوص شورا بر اين مطلب تمسك كرده اند، از قبيل شيخ محمد عبده در تفسير المنار(S0S)(به روايت شيخ رشيد رضا) ميان پرسش اول با پرسش دوم اشتباه كرده اند. اين اشتباه عجيبي است، چون با كمترين تامل

درادله شورا مرتفع مي شود وجايي براي اين اشتباه باقي نمي ماند. علما و فقهاي اهل تسنن بيشتر متمايل به اين راي هستد و تبعيت از آراي اكثريت شورا را برامام لازم مي دانند، از آن جمله دكتر (محمد رافت عثمان) دركتاب(رئاسه الدوله في الفقه الاسلامي)(S0S) است، و آقاي (عبدالرحمن عبدالخالق) دركتاب (الشوري في ظل نظام الحكم الاسلامي)(S0S)از ديگر موافقان است، ولي جمعي از فقها و علماي اهل تسنن راي مردم را تاييد مي كنند، از قبيل قرطبي در تفسير خود(S0S) علما و مفسران وفقهاي شيعه غالبا همين راي را اختيار مي كنند. مرحوم شيخ محمد جواد بلاغي در تفسير خود(الاء الرحمن)(S0S) در تفسير آيه (وشاورهم في الامر) همين راي را انتخاب كرده است،همچنين مرحوم سيد عبداللّه شبر در تفسير خود(S0S)، و فيض كاشاني نيز در تفسير آيه (فاذا عزمت فتوكل علي اللّه) در تفسيرخود(صافي)(S0S) همين راي را اختيار كرده است. بنده اين بحث را نسبتا مستوفي دركتاب (ولايه الامر)(S0S) كه به چاپ رسيده است، شرح داده ام، ولي اين جا همين مقدار اشاره مي كنم كه آيه 159 سوره آل عمران گوياي اين مطلب است، چون در آيه بعد، پس از امر به شورا، خداوند به پيامبر خود صراحتا مي گويد: بعداز مشورت هاي كافي به هرچه عزم و اراده كردي، با توكل به خداعمل بكن(فاذا عزمت فتوكل علي اللّه). دركتاب شريف نهج البلاغه، سيد رضي(ره) از امير المومنين(ع) روايت مي كند كه وقتي عبداللّه بن عباس راي را به عنوان مشورت با امام(ع) درميان گذاشت وامام(ع)نپسنديد... به او فرمود: عليك ان تشير علي فاذا خالفتك فاطعني. عياشي در تفسير خود از احمد بن

محمد و او از علي بن مهزيار روايت مي كند: كتب الي ابوجعفر(ع)(ان سكل فلانا ان يشير علي و يتخير لنفسه، فهو اعلم بما يجوز في بلده، و كيف يعامل السلاطين، فان المشوره مباركه، قال اللّه لنبيه في محكم كتابه: و شاورهم في الامر فاذا عزمت فتوكل علي اللّه، فان كان ما يقول ممايجوز كتبت اصوب رايه و ان كان غير ذلك رجوت ان اضعه علي الطريق ان شاء اللّه.(S0S)دو روايت اخير به جهت اشكال در سند فقط براي تاييد ذكر شده است. و اصل دليل همان است كه شرح دادم كه به نظر اينجانب كامل و كافي است. پرسش سوم آن كه اگر به كاربستن آراء مشورتي مردم براي ولي امر لازم نباشد، آيا حاكم اسلامي مي تواند با افكار و آراي عمومي مردم مخالفت كند و خود به تنهايي تصميمي بگيرد كه اكثر مردم با آن مخالف باشند؟جواب اين سوال قطعا منفي است، ولي نه به دليل آيات و روايات شورا، بلكه به اين جهت كه اين گونه سياستها حاكم اسلامي را از مردم جدا مي كند و نوعي احترام نگذاشتن به افكار عمومي مردم به حساب مي آيد كه خود سبب وهن وضعف نظام مي شود و اين كار حرام است. حضرت رسول اللّه(ص) روزي كه شنيد قريش براي انتقام از شكست جنگ بدر، لشكركشي كرده اند، مصلحت را دراين ديد كه مسلمانان درمدينه بمانند وقريش را به مدينه بكشانند، آنان دركوچه و از بالاي خانه ها با قريش بجنگند، ولي اصحاب كه پيروزي بدر آنها را مغرور كرده بود اصرار داشتند كه به جنگ آنهادرخارج از مدينه بروند و چون حضرت

رسول اللّه(ص) اصرار اصحاب را براين مطلب مشاهده كرد، از راي خود تنازل كرد و با كراهت راي اصحاب را پذيرفت و به خانه برگشت و لباس رزم به تن كرد كه از مدينه خارج شوند، اصحاب چون كراهت را برچهره مبارك رسول اللّه(ص) ديدند، يكديگر را ملامت كردند و ازحضرت خواستند كه به راي خود عمل كند و درمدينه بمانند، ولي رسول اللّه(ص) ديگر نپذيرفتند و فرمود:(لاينبغي لنبي لبس لامه حربه ان ينزعها).

فقه اهل بيت: مفاهيم و مباني مختلف در نظريه انتصاب يا انتخاب ولي امر چيست؟ آيت اللّه خاتم يزدي: درمساله ولايت امر در عصر غيبت دو نظريه وجود دارد: نظريه انتصاب و نظريه انتخاب . ادله نظريه نصب: دليل نظريه انتصاب ظواهر رواياتي است كه در ولايت فقيه به آن تمسك مي كنند، كه اين جا نمونه هايي از آن را بدون ذكر سند و مناقشه سندي ودلالتي ذكر مي كنم: 1. مقبوله عمر بن حنظله: من كان منكم قدروي حديثنا و نظر في حلالنا و حرامنا، و عرف احكامنا فليرضوا به حكما فاني قد جعلته عليكم حاكما. 2.روايت صدوق از رسول اللّه(ص): اللهم ارحم خلفائي، قيل له: يا رسول اللّه و من خلفاوك؟ قال: الذين ياتون من بعدي يروون حديثي و سنتي. 3. روايت (الفقهاء حصون الاسلام) و (العلماء ورثه الانبياء). 4. توقيع شريف(اما الحوادث الواقعه ،فارجعوا فيها الي رواه احاديثنا فانهم حجتي عليكم). 5. روايت تحف العقول ازامام حسين(ع)(مجاري الامور و الاحكام علي ايدي العلماء). وامثال اين روايت كه ظاهر آنها اين است كه هرفقيهي برمردم ولايت فعلي دارد. مناقشه ادله نظريه نصب: مناقشه در اين استظهار به نظر اين

جانب مناقشه بجايي است، چون نصب فعلي همه افرادي كه صلاحيت ولايت را دارند، براي مقام ولايت يك شيوه غيرمالوفي نزدعقلاست. و شارع مقدس در شيوه هاي خود همان شيوه مالوف عقلا را به كار مي برد و ياد نداريم درجايي شارع از شيوه هاي غير مالوف عقلايي استفاده كرده باشد. واگر باشد، بسيار نادر است. ما شكي نداريم كه اين شيوه در نزد عقلا غير مالوف است و هيچ جا درتاريخ و در مكاني ديده نشده است كه همه كساني كه براي ولايت صلاحيت دارند، به ولايت نصب بشوند، افزون برآن كه يك روش غير عملي است. مثلا اگر فرض كنيم دريك وقت صد نفر فقيه در جامعه اسلامي داشته باشيم كه درحدامكان است بايد هرصد نفر برشوون مسلمانان حكومت فعلي كنند، كه به هيچ وجه ممكن نيست و منشا بسياري ازمشكلات و مفاسد مي شود كه واضح است و نياز به توضيح ندارد. راه حلهايي از قبيل آن كه: هركس قبلا متصدي ولايت شد، حق ولايت دارد و تمسك به عناوين ثانوي براي جلوگيري از ولايت ديگر فقها تكلفهايي غير مانوس و غير مالوف در رويه شارع است كه جاي بحث آن در اينجا نيست و اين جانب دركتاب (ولايه الامر)آن را تا حدي شرح داده ام. بنا بر اين از روايات فوق چنين بايد استظهار شود كه اين روايات ناظر به شرطهايي است كه به انسان اهليت ولايت مي دهد، مثل اين كه بگوييم هرطبيبي مي تواندمدير بيمارستان بشود يعني دانش طب به انسان اهليت مديريت بيمارستان را مي دهد. يا اگر گفته شود: هرفرد نظامي مي تواند وزير دفاع باشد، بدين

معناست كه وزيردفاع بايد دانش نظامي را داشته باشد تا شايستگي اين كار را داشته باشد وخلاصه مساله را بايد اين طور طرح كرد كه كل حاكم فقيه) باشد نه (كل فقيه حاكم). روايات ولايت فقيه دور ازاين استظهار نيستند و معناي (مجاري الامور و الاحكام علي ايدي الفقهاء) اين مي شود: براي مجاري امور، مردم حتما بايد به سمت فقها بروند و حاكم را از ميان فقها انتخاب كنند و معني (من كان منكم قد روي حديثنا... فليرضوا به حكما) اين است كه مردم براي حاكميت بايد به رواه حديث و فقها رضايت بدهند. همچنين معناي (اللهم ارحم خلفائي) چنين مي شود كه خلفاي رسول اللّه و حكام شرع كساني هستند كه حديث و سنت او را روايت مي كنند، اما آنان كه ازحديث و سنت پيامبر بيگانه هستند، خلفاي او نيستند. بنابر اين روايات باب ولايت فقيه ناظر به مسائلي است كه شرط ولايت است و ناظر به مساله نصب براي ولايت نيست. نظريه انتخاب: نظريه دوم، نظريه انتخاب است درصورتي كه نظريه اول باطل باشد، خواه ناخواه بايد نظريه انتخاب را پذيرفت، چون راه سومي درعصر غيبت متصور نيست، مگر آن كه بگوييم حكومت لازم نيست يا به حكومتهاي ظالم مي توان داد، كه هردوي اينها باطل است. بنابر اين راهي غير از انتخاب كه يك شيوه عقلايي است، در پيش نداريم. اين مطلب را اجمالا در مقدمات زير توضيح مي دهيم: مقدمه اول آن كه: درعصر غيبت چون بركسي تنصيص نشده(براي كسي نصي نيامده)بنابر اين تمسك به نص خاص غير ممكن است. مقدمه دوم: نصوص عامي كه در ولايت فقها آمده

به دليل توضيحي كه داديم، نمي توانند دليل نصب باشند. مقدمه سوم: شارع حتما در عصرغيبت حكومت و نظم را درزندگاني مسلمانان مي خواهد وراضي نيست آنان بدون نظم و حكومت زندگي كنند كه كاري غيرعقلايي است. مقدمه چهارم: اسلام به نظامهاي غير اسلامي رضايت نمي دهد، چون رضايت به اين نظامها نوعي تن دادن به ظلم است. خداوند درقرآن از تن دادن به ظلم صريحا نهي كرده است: ولا تركنوا الي الذين ظلموا فتمسكم النار/هود : 113، ولاتطيعوا امر المسرفين الذين يفسدون في الارض و لايصلحون/شعراء : 151 - 152، فاصبر لحكم ربك و لاتطع منهم آثما او كفورا /انسان : 24، ولاتطع من اغفلنا قلبه عن ذكرنا واتبع هواه و كان امره فرطا /كهف : 28، الم ترالي الذين يزعمون انهم آمنوا بمآ انزل اليك و مآ انزل من قبلك يريدون ان يتحاكموا الي الطاغوت و قد امروا ان يكفروا به و يريد الشيطان ان يضلهم ضلالا بعيدا/نساء : 60، ان الذين توفاهم الملائكه ظالمي انفسهم قالوا فيم كنتم قالوا كنا مستضعفين في الارض. قالوا: الم تكن ارض اللّه واسعه، فتهاجروا فيها فاولئك ماواهم جهنم و سآءت مصيرا/نساء : 97.

مقدمه پنجم: اگر دليلي برنصب نداشته باشيم و فرض آن باشد كه اقامه حكومت لازم باشد، راهي به جز راهي كه عقلاي عالم انتخاب كرده اند، درپيش نداريم و آن راها(نتخاب) است ميان (انتصاب) و (انتخاب) راه سومي نيست، مگر آن كه بگوييم حكومت ونظام لازم نيست، كه اين قطعا منتفي است و يابگوييم تن دادن به نظامهاي غير اسلامي اختيارا جايز است، كه در مقدمه چهارم آن را رد كرديم. بنا براين راه

منحصر به فرد درعصرغيبت، رجوع به انتخاب مردم است كه در شريعت به عنوان (بيعت) مطرح شده است. مقدمه ششم: چنانچه انتخاب همه مردم بالاجماع ممكن نباشد كه نيست، خواه ناخواه به درجه ء نازله آن كه انتخاب اكثريت است ، بايد بسنده كرد،و اگراين هم ممكن نبود، بايد به انتخاب جمع عظيمي كه رقيبي نداشته باشند، اكتفا كرد كه درجه ء نازله اكثريت است، ولي به اين شرط كه در مقابل اين جمع عظيم،اكثريتي نباشد كه كس ديگري را انتخاب كرده باشند. به اين ترتيب انتخاب راهي است مشروع براي نصب ولي امر و عملا الان درجمهوري اسلامي همين راه ط ي مي شود، گرچه فقهاي معاصر رحمهم اللّه درمقام نظريه، خلاف آن را معتقدند.

فقه اهل بيت : شرط ولايت فقيه آيا اعلميت است؟ تدبير و مديريت در ولي فقيه يعني چه وچگونه قابل اجراست؟ آيت اللّه خاتم يزدي: دو روايت حداقل وجوددارد كه از نظر سند معتبر است و از نظر دلالت تاحدودي كافي به نظر مي رسد: روايت اول: عن العيص بن قاسم عن ابي عبداللّه(ع) قال: عليكم بتقوي اللّه، وحده لاشريك له ، وانظروا لانفسكم ، فواللّه ان الرجل ليكون له الغنم فيها الراعي، فاذاو جدرجلاهو اعلم بغنمه من الذي هو فيها، يخرجه و ياتي بذلك الرجل الذي هو اعلم بغنمه منك الذي كان فيها.(S0S)اين روايت از نظر سند صحيح است و اشكالي در سند آن نيست. اعلميتي كه دراين صحيحه آمده، بايد در معرفت حلال و حرام و حدود الهي باشد، نه اعلميت در تدبير و سياست و جنگ،گرچه آن اعلميت هم مطلوب است،ولي اعلميت دراين صحيحه مربوط به معرفت

احكام اللّه است.اين نظر با عنايت به اوضاع صدور روايت واضح مي شود، چون زمان صدور روايت، سقوط بني اميه بود. دراين دوران سه گروه براي امامت مسلمانان مطرح بودند: يكي اهل بيت پيغمبر، يعني فرزندان امام حسين(ع) و دوم سادات حسني و سوم بني العباس. مناقشه وخلاف برسراين نبود كه كدام آشناتر به امور تدبير دولت و سياست و جنگ وصلح است، چون اين مطلب قطعي بود كه كسي به امامت راه پيدا مي كندكه آشنا به سياست و اداره امور دولت باشد. اعتراض اهل بيت و در راس آنها امام صادق(ع) اين بود كه امامان اهل بيت از بني الحسن و بني العباس، به احكام خداو حلال و حرام آشنا تر و عالم تر هستند. روايت دوم: صحيحه اي است كه عبدالكريم بن عتبه از امام صادق(ع) روايت مي كند: اتق اللّه و انتم ايها الرهط فاتقوا اللّه فان ابي حدثني و كان خير اهل الارض و اعلمهم بكتاب اللّه عزوجل و سنه نبيه: ان رسول اللّه(ص) قال: من ضرب الناس بسيفه و دعاهم الي نفسه و في المسلمين من هو اعلم منه فهو ضال.(S1S)اين روايت نيز از لحاظ سند صحيح است دلالت آن از دلالت صحيحه اولي اقوي به نظر مي رسد، چون دراين صحيحه محمد بن عبداللّه بن الحسن(ع) براي امامت مسلمانان به امام صادق(ع) عرضه مي شود و جمعي با عمروبن عبيدبه محضر امام صادق(ع) مي رسند تا امام را به امامت محمدبن عبداللّه بن الحسن قانع كنند و زمينه رابراي جايگزيني بني الحسن(ع) به جاي بني اميه فراهم كنند.دراين مجلس امام صادق( ع) بعد از آن كه به سخنان

عمروبن عبيد گوش داد، آنان را موعظه مي كند كه دين خود را ارزان نفروشند و براي امامت مسلمانان، اعلم آنها را به كتاب و سنت انتخاب كنند. با دقت در وضع صدور روايت كاملا واضح مي شود كه مقصود امام صادق(ع)از اعلميت، ا علميت به كتاب و سنت است. همچنين درنهج البلاغه از اميرالمومنين(ع) آمده است: ايها الناس ان احق الناس بهذا الامر اقواهم عليه و اعلمهم بامراللّه فيه، فان شغب شاغب استعتب، فان ابي قوتل.(S1S) اعلميت نسبي: بايد اين جا اضافه كنيم كه اين اعلميت قطعا اعلميت مطلق نيست، چون امامت شروط ديگري هم دارد كه از جمله كفايت و درايت و تدبير و عدالت و تقواست.قطعا مقصوداز اعلميت ، اعلميت نسبت به كساني است كه از عدالت و درايت و كفايت اداري و سياسي برخوردار باشند، نه اعلميت مطلق، چون اگر اعلميت مطلق مقصود بود، چنانچه كسي حائز مقام اعلميت بود، ولي از نظر كفايت و درايت ناتوان بود، بايد بركسي كه از او درفقاهت كمتر باشد، ولي دراداره امور وتدبير مملكت لايق و كاردان باشد، مقدم باشد، و حال آن كه قطعا چنين چيزي نيست و هيچ فقيهي نمي تواند چنين ادعايي بكند بنابراين اعلميتي كه دراين دوصحيحه آمده، اعلميت مطلق نيست، بلكه اعلميت نسبي است، يعني نسبت به كساني كه حائز ديگر شرطهاي امامت باشند، اعلم باشد.

فقه اهل بيت : آيا ولايت فقيه محدوديت قانوني دارد يا فراقانوني است؟ آيت اللّه خاتم يزدي: براي اين كه بتوانيم به اين سوال پاسخ بدهيم، بايد اول قانون را درنظام اسلامي تعريف بكنيم. در نظام اسلامي قانون، (حكم) و (الزامي) است كه ولي

امر حكم آن را به مردم مي دهد و به موجب همين حكم براي عامه مردم لازم الاجرا مي شود و صلاحيت قانون گذاري فقط دراختيار ولي امر است و قانون گذاري چيزي جز اعمال ولايت نيست. مصوبه هاي مجلس شوراي اسلامي يا وزارتخانه ها و ديگر دستگاه هاي كشوري فقط با امضا و موافقت ولي امر حكم قانون را پيدا مي كنند و حق قانونگذاري درارگان ها و نهادهاي كشور هميشه درطول ولايت است، نه در عرض آن. چنانچه وضع قانون فقط در صلاحيت ولي امراست، رفع قانون نيز به همان ملاك در صلاحيت اوست. بنابراين ولي امر مي تواند قانون را درهر محدوده اي كه بخواهد رفع والغا بكند يا هر جور كه صلاح بداند، مقيد بكند، واين كار فراتر از قانون نيست، چون در اين صورت ديگر قانوني نيست كه عملي فراتر از آن صورت بپذيرد. ولي فقيه وقتي حكمي مي دهد، الزاما بايد آن حكم به موجب يك عنوان ثانوي الزام آوري باشد، و آن عنوان ثانوي براي شخص خود او نيز الزام آور است وچنان كه آن عنوان باقي باشد، نمي تواند برخلاف آن حكم، حكمي بدهد. مثلا اگر به عنوان ثانوي حفظ جان در دوران جنگ برمردم لازم باشد كه درخانه خود پناهگاهي بسازند و اين عنوان به نظر او محقق باشد، خود او نمي تواندازاين كار شانه خالي كند، مگر اين كه اين عنوان به نظر او منتفي شده باشد. مساله ديگر اين كه نقض قانون از طرف ولي امر نبايد سبب وهن قانون باشد، چه آن كه وهن به قانون مردم را در تخلف از قانون بي

باك مي كند و اين كارقطعاحرام است و سبب اختلال نظم درجامعه مي شود.

فقه اهل بيت: جايگاه مصلحت درتصميم گيري هاي ولي فقيه در نظام اسلامي چيست؟ آيا ملاك تصميم گيري مصلحت است يا ضرورت؟ آيت اللّه خاتم يزدي: لازم است ابتدا درباره تخريج فقهي اعمال ولايت توضيحي بدهيم. دراين مساله ما با دو سوال مواجه هستيم: سوال اول: اين كه ولي امر براساس چه ملاك هايي حكم مي كند؟ سوال دوم: به چه دليل حكم ولي امر برمردم نافذ و الزام آور است؟اين دو سوال باهمديگرتفاوت دارند و جواب سوال دوم(اطيعوا اللّه واطيعوا الرسول و اولي الامر منكم) به درد جواب اول نمي خورد. درسوال اول دليل حكم را مي پرسيم، چون بالاخره دراين حكم مباحي ، واجب يا حرام شده است يا احيانا واجبي، حرام يا حرامي،واجب شده است واين كار حتما بايد دليل داشته باشد، ولي سوال دوم چيز ديگري است و در سوال دوم پرسش مي شود كه چرا حكم ولي امر براي عامه مردم الزام آور است؟پاسخ سوال نخست اين است كه: دليل حكم حاكم بايد يكي از عناوين ثانوي كه شرع آن را ملزم معرفي كرده، مثل (ضرر)، (ضرورت و اضطرار)، (ترس)،(خطر)، (نجات دادن نفس محترمه از هلاكت) و امثال آنها باشد. وقتي ولي امر به تحقق عنواني از عناوين ثانويه اطمينان پيدا كرد، مي تواند به موجب آن عنوان حكم بكند مثلا حكم كند، كه براي دفع دشمن،مردم بايد ماليات فوق العاده بدهند، يا خدماتي را پشت جبهه انجام بدهند. ولي امر بدون وجود چنين عنوان الزام آوري نمي تواند حكم بكند و مردم را ملزم كند. ولي

درپاسخ به سوال دوم بايد به ادله اطاعت از ولي امر تمسك كرد، از قبيل (اطيعو اللّه و اطيعوا الرسول و اولي الامرمنكم). حتي در صورتي كه كسي به تحقق آن عناوين ثانوي اطمينان پيدا نكند، باز آن حكم براي اوالزام آور است، چون دليل الزام براي عامه مردم ادله طاعت ازولي امراست، نه عناوين ثانويه. با توضيحي كه اين جاداديم، اين عناوين ثانوي براي خود ولي امر امت، ملاك حكم است، نه براي مردم ملاك الزام. حالا برمي گرديم به اصل پرسش كه آيا مصلحت نه ضرورت مي تواند ملاك تصميم گيري براي ولي امريا ارگان ها و نهادهاي كشوري كه با موافقت ولي امرتصميم مي گيرند باشد ؟جواب اين است : مصلحت مراتبي دارد كه بعضي از مراتب آن از حد ضرورت كمتر است و بعضي از مراتب آن در حد ضرورت است و به همه آنها مصلحت گفته مي شود. حال اگر مصلحتي درحد ضرورت باشد، مي تواند ملاك حكم براي ولي امر باشد، اما اگرآن مصلحت درحد ضرورت نباشد، نمي تواند ملاك حكم الزامي باشد و مباح راو اجب يا حرام بكند يا احيانا واجبي را حرام يا حرامي راو اجب بكند. مصاحبه با: آيت اللّه شمس خراساني

فقه اهل بيت : ضمن تشكر از اين كه دعوت مارا پذيرفتيد، لطفا بفرماييد مباني مشروعيت ولايت فقيه چيست؟ از ديدگاه امام خميني مشروعيت سياسي نظام ولايت فقيه،چه منشايي دارد؟ آيت اللّه شمس خراساني: بحث درباره ولايت فقيه قبل از آنكه مباني فقهي داشته باشد، مباني كلامي دارد. از ديدگاه كلامي،ولايت فقيه در امتداد ولايت معصومان(ع) مي باشد و امامت كه رياست عامه درامور

دين و دنيا مي باشد، براساس همان دلايلي كه در ولايت انبيا و امامان معصوم(ع) مطرح است، مطرح مي گردد. در فقه هم ولايت فقيه به عنوان اين كه آيا يك حكم وضعي شرعي است و دلايلي دركتاب و سنت دارد يا حكم تكليفي وواجب كفايي است كه با دليل ضرورت شرع و از راه حسبه به اثبات مي رسد، مطرح مي گردد. از ديدگاه امام خميني، دلايلي كه مباني مشروعيت (ولايت فقيه) را روشن مي سازد،آميخته از هردو ديدگاه است كه دو جنبه عقلي و نقلي استدلال را تشكيل مي دهد. از منظر امام خميني اسلام يك نظام اجتماعي است و در قلب جامعه حضور و نفوذدارد و اين مكتب براي تنظيم حيات اجتماعي، مادي، معنوي،اقتصادي،سياسي، فرهنگي... و برنامه دارد و قوانين اسلام به منظور نيل به سعادت و سلامت و تامين كمال نهايي انسان جعل شده است. اسلام در تمامي شوون فردي و اجتماعي انسان دخالت دارد و تمامي احوال و اوضاع را در نظر گرفته است و همواره سعي مي كند انسان را درجهت كمال مطلوب رهنمون سازد و در هيچ بعدي از ابعاد زندگي از (صراط مستقيم) منحرف نگردد تا عدالت اجتماعي در سرتاسر زندگي بشر حاكم گردد. قد جاءكم من اللّه نور و كتاب مبين يهدي به اللّه من اتبع رضوانه سبل السلام و يخرجهم من الظلمات الي النور باذنه و يهديهم الي صراط مستقيم.() براساس اين آيه، اسلام شريعتي فراگير است و برنامه جهاني و جاوداني براي سعادت و نجات ابدي انسان دارد و تمامي شوون زندگي انسان را پيوسته براي نجات بشر از ظلمات و تاريكي ها و

هدايت او به نور و صراط مستقيم،تحت نظر دارد معقول نيست كه براي رهبري جامعه ومسووليت اجرايي عدالت اجتماعي، برنامه نداشته باشد، زيرا زعامت سياسي و سرپرستي مسلمانان درابعاد مختلف زندگي و اداره جامعه وتشكيل حكومت يكي از مهم ترين نيازهاي زندگي اجتماعي انسان است و با حكم عقل، اسلام بايد دراين بعد مهم نظر داشته باشد و شرايط لازم را ارائه كرده باشد وگرنه نظامي ناقص و غير قابل ثبات و دوام است. افزون برآن كه اهميت به بعد مسووليت اجرايي و زعامت سياسي در تمامي نظام هاي اجتماعي سياسي ، موردتوجه ويژه بوده است. به همين جهت از مهم ترين ابعادي است كه در اساسنامه ها مد نظر قرار مي گيرد و بيش از همه نظام ها قرباني داشته است و شمشيري كه در باب ولايت و حكومت و امامت كشيده شده، تاكنون پاي هيچ مساله اي كشيده نشده است. با اين مقدمات عرض مي كنيم: حكمت الهي اقضا مي كند همان گونه كه كتاب را ارسال كرده و شريعت را فرستاده و خيل انبياء الهي را براي نجات بشر گسيل داشته است،امامت و جلوداري قافله انسانيت را نيز رهنمون گردد و هر آنچه موجب تقرب انسان به عبوديت و نيل به كمال نهايي و دوري از معصيت است،فراهم كرده باشد و اين همان قاعده لطف است كه اهل كلام در مساله امامت مطرح ساخته اند، زيرا رهبري درست و شايسته از ديدگاه وحي، مهم ترين عامل موثر در نگاه داشتن جامعه برجاده صراط مستقيم است. به همين جهت در منابع دست اول كلامي ما در بحث امامت، قاعده لطف مطرح شده و

امامت را لطف الهي دانسته اند كه بايد از جانب خداوند معرفي شود تاغرض از تشريع جامه عمل بپوشد. محقق طوسي در تجريد الاعتقاد مي گويد: الامام لطف،فيجب علي اللّه تحصيلا للغرض.() امام راحل(ره) با استفاده از همين قاعده مي فرمايند: دليلي كه برضرورت امامت اقامه مي گردد، عينا برضرورت تداوم ولايت درعصر غيبت دلالت دارد و آن لزوم برپاداشتن نظام و مسووليت اجراي عدالت اجتماعي است، فماهو دليل الامامه بعينه دليل علي لزوم الحكومه بعد غيبه ولي الامر عجل اللّه تعالي فرجه الشريف.()از منظر امام خميني تمامي احكام انتظامي اسلام در باره نظام مالي، سياسي،حقوقي و كيفري همچنان ادامه دارد و مخصوص عصر حضور نبوده است و همين امر موجب مي گردد تاضرورت حكومت و رهبري را ايجاب كند و مسووليت تامين مصالح جامعه توسطفرد شايسته كه همان فقيه جامع الشرائط است، تامين شود و اجراي عدالت اجتماعي تضمين گردد. شما مي دانيد كه ممكن نيست اسلام دستور اجراي قصاص و حدود و تعزيرات و احكام انتظامي را بدهد، اما جانب مسووليت اجرايي را مهمل بگذارد،زيرااين امر به هرج و مرج و اختلال نظام منتهي مي گردد كه به حكم عقل محكوم است، به علاوه حفظ نظام اسلام از اوجب واجبات است. و اختلال درامورمسلمانان از مبغوضات شرع مقدس است، بنا براين هدف شارع مقدس، جز با تعيين والي و حاكم اسلامي و مشخص ساختن شرايطو صلاحيت لازم دراولياي امور قابل تامين نيست، به علاوه تامين مرزهاي اسلامي وحفاظت از آن و جلوگيري از اشغالگران خارجي به حكم عقل و شرع، واجب است و اين جز با تشكيل حكومتي نيرومند و مقتدر و حاكم

جامع الشرائط ،ا مكان پذير نخواهد بود() و از صانع حكيم معقول نيست كه اين مسائل سياسي اجتماعي را مهمل بگذارد. بنا بر اين تمام دلايلي كه برضرورت مقام امامت دلالت دارد، برضرورت امتدادمقام ولايت توسط فقيه جامع الشرائط كه به معصوم از جهات علمي و اخلاقي وفقهي و ديني و تقوايي نزديك تر است، دردوران غيبت نيز دلالت دارد. كلام مولاحضرت اميرمومنان(ع) نيز به همين حقيقت اشاره دارد كه مساله امامت و رهبري امت براي حفظ نظام، يك واجب شرعي و ديني است و به حكم عقل بايد مورد توجه باشد(و فرضت الامامه نظاما للامه).()علاوه براين مباني عقل و كلامي، به مباني فقهي ولايت فقيه مي توان اشاره كرد كه در كتب فقهي ما به طور مبسوط بحث شده است. آن مباني عبارتند از : دلايلي از قرآن كريم: ياداود انا جعلناك خليفه في الارض فاحكم بين الناس بالحق. بنابر اين كه بگوييم مورد از حكم، فراتر از قضاوت و داوري است و شامل تشكيل حكومت و زعامت سياسي هم مي گردد. وآيه: انا انزلنا اليك الكتاب بالحق لتحكم بين الناس بما اراد اللّه.() قرآن و شريعت را برتو فرستاديم، تا طبق آيين الهي درميان مردم حكم كني. بنابر اين كه حكومت و حكم دراين آيه فقط قضاوت نباشد،بلكه قضاوت گوشه اي ازحكومت باشد. و آياتي از اين قبيل كه بحث در باره دلالت آن مجالي ديگر مي طلبد. از روايات هم دلايلي وجود دارد، مثل مقبوله عمربن حنظله از امام صادق(ع) و صحيحه ابن خديحه سالم بن مكرم جمال:(انظروا الي رجل منكم يعلم شيئا من قضائنا (قضايانا - خ ل) فاجعلوه بينكم قاضيا

فاني قد جعلته قاضيا فتحاكموا اليه)() و توقيع شريف() مورد بحث قرار گرفته است. البته بحث در باره دلالت و سند اين روايات مجالي ديگر مي طلبد. فقه اهل بيت: برخي از فقها مانند محقق خويي ولايت فقيه را از باب حسبه اثبات كرده اند. لطفا ضمن تقرير اين ديدگاه، تفاوت آن باديدگاه امام خميني رابيان كنيد. آيت اللّه شمس خراساني: مرحوم محقق خويي مي فرمايد: به دو دليل فقيه جامع الشرائط در عصر غيبت مي تواند مجري احكامي مثل قصاص و حدود و ديات باشد آن دو عبارتند از: 1. اجراي احكام انتظامي درراستاي مصلحت عمومي تشريع گرديده تا جلو فساد گرفته شود و ظلم و ستم و تجاوز و فحشا و منكرات و بزهكاري و خلافكاري و سركشي درجامعه ريشه كن شود و اين اختصاص به زمان حضور ندارد، زيرا مصلحت ياد شده درهرزماني ايجاب مي كند كه احكام و اجراي آن همچنان ادامه داشته باشد و حضور معصوم دراين مصلحت دخالتي ندارد. 2. از نظر مصطلحات علم اصول، دلايل اجراي حدود و قصاص و احكام انتظامي اسلام اطلاق دارد و نمي توان آن را مقيد به زمان خاص يا حالت خاصي دانست و همين اطلاق، چنين اقتضا دارد كه در امتداد زمان نيز اين احكام اجرا شود، ولي اين كه مخاطب به اين تكليف كيست، از دلايل به دست نمي آيد. قدرمتيقن از مخاطب ومكلفان، فقهاي عادل و جامع الشرائط مي باشند. ايشان دركتاب اجتهاد و تقليد، باب حسبه مي فرمايد: ان هناك امور، لابد ان تتحقق خارجا، المعبر عنها بالامور الحسبيه و القدرالمتيقن هو قيام الفقيه بها... .() مساله حكومت و

سرپرستي مردم درجهت حفظ مصالح امت و حراست از مباني اسلام وبرقراري نظم درجامعه، از مهم ترين واجباتي است كه شرع مقدس، مهمل نگذاشته است و قدر متيقن اين است كه فقهاي آگاه، مسووليت اجرايي آن را برعهده دارند، چراكه آنان اسلام شناسند و براساس سخن حضرت اميرمومنان(ع) : ان احق الناس بهذا الامر اقواهم عليه و اعلمهم بامر اللّه فيه.() كسي شايستگي مقام زعامت و حكومت و سياستمداري مسلمانان را دارد كه علاوه بر شايستگي هاي لازم در سياستمداري و درتمامي ابعاد دين، آگاهي كامل داشته باشد و به امر الهي، علمي كامل داشته باشد و اين آگاهي كامل از امر الهي،همان فقاهت و اسلام شناسي است. بنابر اين مبناي افرادي چون محقق خويي كه تلاش مي كنند تا ولايت فقيه را از باب امور حسبيه درست كنند، با روشي كه امام خميني دارند و ضمن استفاده ازدلايل عقلي، به دلايل لفظ ي و نقلي تمسك مي كنند و به نصب فقيه براي ولايت از طرف معصومان قائلند، خيلي تفاوت دارد. اگر از امور حسبيه وارد شويم، مكلف معيني ندارد، هرچند كه تحقق آن درخارج مورد نياز جامعه باشد، لكن اين تعريف كبري است، كلام در صغري است!آقايان فقها به ارامل و غيب و قصر مثال مي زنند كه حفظ جان آنها و رعايت مصالح آنان واجب است، اگر مابخواهيم از طريق امور حسبيه هم وارد شويم، ولايت فقيه را نيز مي توان ثابت كرد، زيرا مگر حفظ ورسيدگي به امور صغيران و بيوه زنان و غايبان مهم ترازتشكيل حكومت اسلامي است؟!بنابراين مصداق كبراي كلي امور حسبيه، تشكيل حكومت اسلامي است كه برخي ازامورش

بدون وجود ولي فقيه امكان ندارد.

فقه اهل بيت : حضرتعالي به مبناي كلامي ولايت فقيه كه همان قاعده لطف است، اشاره كرديد. دربيان قاعده لطف چند تقرير وجود دارد يكي اين كه (كلمايكون مقربا للطاعه و مبعدا عن المعصيه فهو لطف، هرچه باعث تقرب و نزديكي بنده به اطاعت الهي و دوري او از معصيت شود، لطف است). دريكي ازمباحث، شما تقرير ديگري از قاعده لطف داشتيد، لطفا مبناي خويش را در اين زمينه بيان كنيد! آيت اللّه شمس خراساني: بلي تقرير معروف از قاعده لطف همان است كه اشاره گرديد، اما به نظر ما معناي لطف اين است: () خداوند بشر را خلق كرد تا به كمال نهايي برسد، در زمان حضور امام، امام معصوم( ع) به احكام الهي رهبري مي كند و مقصود حاصل مي شود،ولي در عصر غيبت تنها فقيه است كه متمم رساندن بشر به كمال نهايي است و اگر به فقيه اين مسووليت داده نشده باشد، نقض غرض مي شود. فقه اهل بيت : ولايت مطلقه فقيه يعني چه؟ مراد حضرت امام از اين تعبير چه بوده است؟ آيت اللّه شمس خراساني: يعني در كل اموري كه مربوط به مصالح عامه جامعه است، ولايت دارد، مثل ولايت اب وجد كه محدود به طفل و صغير و مال و تزويج است، نمي باشد. هركجا مصلحت عامه تشخيص داده شود ولايت دارد. اين مصداق خاصي هم ندارد. مصاديق و موارد گوناگون آن مربوط به زمان و مكان و مقتضيات آن دواست. درولي فقيه مسائل شخصي وجود ندارد، بايد لحاظ مصالح عامه مسلمانان را بكند، نه منافع شخصي خويش را. امام وعده اي

از فقها معتقد بودند كه ولايت مطلقه براي فقيه جامع الشرائط به دليل عقل و نقل ثابت مي شود.

فقه اهل بيت : درصورت عدم موافقت ولي فقيه با اجراي بعضي از اصول قانون اساسي چه بايد كرد؟ آيا ولي فقيه مي تواند برخلاف قانون اساسي عمل كند؟ آيت اللّه شمس خراساني: قانون به كدام معنا؟ اگر قانون الهي را مي گوييد، ولي فقيه بايد براساس آن عمل كند. اگر فتواي ولي فقيه اين است كه مي توان برخلاف قانون اساسي عمل كرد، عمل مي كند. ولي فقيه محدوديت قانوني ندارد، زيراو لي فقيه دست بسته كاري نمي تواند بكند. محدوديت ولي فقيه بايدها و نبايد هاي الهي است. قانون اساسي محصول افكار مجتهدان است و ولي فقيه بايد به فتواو اجتهاد خويش عمل كند،نه تقليد از افكار ديگران و گرنه تقليد از ميت يا شبه آن لازم مي آيد. مرجع نهايي حل مشكل دراين موارد، فتواي ولي فقيه و نظر اوست. اگر مراجع ديگرهم در احكام ولايي با ولي فقيه مخالفت داشته باشند، واجب است براساس احكام ولايي او عمل كنند. الان درقانون اساسي كشور آورده اند: ولي فقيه چنين وظايفي دارد، اگر ولي فقيه از نظر مسائل اجتهادي به اين نتيجه رسيدكه نظر فقهي اش همان است كه در قانون آمده، عمل مي كند و اگر نظرش فراتر بود، بر طبق راي خودش عمل مي كند.

فقه اهل بيت : نقش و جايگاه مردم در نظام ولايت فقيه از ديدگاه امام خميني چيست؟ آيت اللّه شمس خراساني: بيعت مردم پشتوانه است و راي مردم طبق وظيفه الهي درست است. مردم بايد حامي و بازوي ولي

فقيه باشند و بيعت آنان به عنوان دادن قدرت و امكان تشكيل حكومت به فقيه است، اما انتخاب دركارنيست. بيعت به معناي شناختن و گزينش است، نه به معناي تعيين. بيعت، شرط تحقق ولايت ولي فقيه نيست،مثل اعتبار زوجيت كه داراي آثاري است و درصورت قدرت، زوجين بايد وظايف را انجام دهند. ولايت هم از طرف شارع براي ولي فقيه جعل شده است و وظايفش برآن ولايت مترتب شده است. يكي ازشرايط عمل به وظيفه براي ولي فقيه، بيعت و پشتيباني مردم است كه قدرت او هستند. خانه نشستن اميرمومنان 25 سال به دليل عدم حمايت مردم و نبود قدرت براي عمل به وظيفه بود.

مصاحبه با: آيت اللّه صافي

فقه اهل بيت : لطفا پيشينه بحث ولايت فقيه را در ميان فقها مطرح كنيد و ديدگاه امام خميني را بيان فرماييد: آيت اللّه صافي: اصل ولايت فقيه در ميان فقها مطرح بوده است. مرحوم شيخ مفيد در كتاب المقنع و مرحوم شيخ صدوق در مقنعه و شيخ طوسي در النهايه وديگران درمنابع فقهي، آن را مطرح كرده اند، لكن بحث در محدوده و اختيارات ولي فقيه بوده است. برخي به ولايت مطلقه و عموم الولايه معتقد بوده اند وبرخي در حد امورحسبيه كه در عصر غيبت كبري به فقهاي عادل سپرده شده است، يعني تنها فقها صلاحيت دخالت در امور مسلمانان را طبق آنچه مصلحت اقتضا مي كند، دارند و هر تصميمي كه در مورد مسائل مسلمانان و اداره جامعه بگيرند و حتي قوانيني كه تشريع مي كنند و هرحكومتي كه با نظارت ايشان شكل گيرد، ناشي از ولايت مطلقه امام معصوم(ع)است. بنا بر اين با

توجه به اين كه امام بايد مصالح امت را رعايت كند و مواظب حفظ دين و احياي سنت و دفع بدعت و حفظ شريعت و سرپرستي امت باشد و ازهرچه باعث تباهي و فساد و انحراف امت اسلامي مي گردد، ممانعت كند، اين مسووليت در عصرحضور امام(ع) با حضور امام و اعمال ولايت وي امكان پذيراست، اما در عصر غيبت اين مسووليت به عهده فقهاي جامع الشرائط سپرده شده و رهبري تنها زيبنده آنان است و آنان جانشينان امام و قائم مقام او در شوون حكومتي هستند و حلال و حرام خدا را بيان و احكام را اجرا مي كنند. اگر به ضرورت ولايت و حكومت فقيهان درعصرغيبت قائل نباشيم، نه تنها با دلايلي مثل مقبوله و توقيع شريف مخالفت كرده ايم، بلكه دين مندرس و آثار شريعت مبين، محو مي گردد. در بستر تاريخي آنچه تاكنون دين را حفظ كرده وحلال و حرام خدا درجامعه بيان گشته، نفوذ فقها درقلب و دل مردم بوده است. به نظر ما قوي ترين سبب بقاي تشيع و حفظ آثار معصومان(ع) تا روزگار ما، اشراف فقها برامور و جايگاه معنوي و موقعيت اجتماعي و نفوذ كلمه آنان بوده است.

فقه اهل بيت : دلايل شما بر ضرورت ولايت و حكومت فقها در عصر غيبت چيست؟ آيت اللّه صافي: علاوه بر اجماع و اتفاق امت كه زعامت و سرپرستي به عنوان نيابت عامه تنها از آن فقهاي عادل است، عبارتست از: 1. رواياتي مثل توقيع شريف () ازاين روايت بخوبي استفاده مي شودكه حكومت مشروعي كه از روزگار حضرت خاتم انبياء(ص) شروع شد، هرگز منقطع نشده و تا زماني كه

تكليف باقي است، همچنان استمرار خواهد يافت و درتحقق اين حكومت ميان آن كه ولي امر در هر آنچه خداوند در حوزه حكومتش يعني دين و مافيها قرار داده كاملامبسوط اليد باشد و يا تنها در بخشي از آن اختيار داشته باشد و يا هيچ اختياري نداشته باشد و يا آن كه در برابر ديدگان حاضر و يا از چشم ما غايب باشد،تفاوتي وجود ندارد. فقهاي عادل درعصر غيبت، حاكمان شرع و سرپرستان امور مردم هستند و اين همان حكومت مشروعي است كه برمكلفان واجب است كه از آن اطاعت كنند وبرهر مسلمان واجب است حتي اگر در سرزمين ديگري جز دارالاسلام به سرمي برند زير پرچم حكومت اسلامي در آيند و واجب است از آن اطاعت كنند. بنابر اين مومنان اگر چه در سرزمين كفر و كشورهاي خارجي غير مسلمان(دارالكفر) زندگي كنند و يا آن كه سرزمين مسلمانان تحت سلطه ء نامشروعي باشد،برآنان واجب است كه از اين حكومت مشروع كه امام معصوم(ع) در عصر غيبت به فقيهان جامع الشرائط سپرده است، تبعيت كنند. دلايل ديگر حكومت فقيهان را مي توانيد در وسائل الشيعه كتاب القضاء ملاحظه كنيد، افزون برآن كه مرحوم فاضل نراقي برخي از روايات را در عائده 54كتاب شريف عوائد الايام آورده است. فقه اهل بيت: آيا به نظر شما استدلالهاي محقق نراقي در عائده 54 عوائد الايام تمام است يا قابل مناقشه مي باشد؟ آيت اللّه صافي: به نظر ما بيشترين آن روايات قابل مناقشه و تامل است و شايد قوي ترين آنها از نظر دلالت، توقيع رفيعي است كه شيخ صدوق در اكمال الدين() به اين شرح نقل كرده

است: محمدبن محمدبن عصام كليني(رض) براي ماحديث كرد كه محمد بن يعقوب كليني از اسحاق بن يعقوب براي ما حديث كرد كه از محمدبن عثمان عمري(رض) خواستم تا نامه اي را كه درآن مسائلي را كه برمن دشوار گشته بود و من طرح كرده بودم، به امام برساند، پس از مدتي توقيع شريف به خط مولايمان صاحب الزمان(ع) به دستم رسيد و درآن فرموده بود: واما الحوادث الواقعه فارجعوا فيها الي رواه احاديثنا و امادر باره حوادث رخ داده و مسائل نوپيدا،به راويان حديث ما رجوع كنيد كه آنان حجت من برشمايند و من حجت خدا برايشانم. و در آخر توقيع آمده است: اي اسحاق بن يعقوب! درود برتو و هرآن كه پيرو هدايت باشد! علامه طوسي، دركتاب الغيبه ، حديث 247،ص 290و293 روايت را به شرح ذيل آورده است: جماعتي از جعفربن محمدبن قولويه، ابي غالب زراري و ديگران برايم از محمدبن يعقوب كليني از اسحاق بن يعقوب نقل كرده اند كه گفت: از محمد بن عثمان عمري(ره) خواستم تا نامه اي را كه درآن مسائلي را كه برمن دشوار شده بود و نوشته بودم، به امام(ع) برساند، پس توقيعي به خط حضرت صاحب الزمان(عج) به دستم رسيد و در آن فرموده بود: واما درباره حوادث واقعه و مسائل رخ داده، به راويان حديث ما رجوع كنيد كه آنان حجت من برشمايند و من حجت خدا برايشان هستم. تا آن جا كه فرموده: اي اسحاق بن يعقوب! درود برتو و هرآن كه پيروهدايت باشد!

فقه اهل بيت : مستحضريد كه سند اين توقيع صادره از ناحيه مقدسه توسط برخي از دانشمندان مورد مناقشه قرار گرفته

است، افزون بر آن كه نحوه دلالت اين توقيع نيز بحث انگيز است. نظر حضرتعالي چيست؟ آيت اللّه صافي: دراين توقيع شريف نكاتي وجود دارد كه توجه به آن ضروري است: 1. همان گونه كه مرحوم اردبيلي درجامع الرواه از استرآبادي نقل كرده است،منزلت والاي اسحاق بن يعقوب از اين توقيع روشن مي گردد. 2. همان طور كه عالمان علم رجال گفته اند و از اين توقيع استظهار كرده اند، چه بسا اسحاق، برادر محمدبن يعقوب كليني باشد،گرچه نام و ياد اودر كتاب هاي رجالي نيامده است، ولي افرادي مثل كليني به او اعتماد كرده اند، به ويژه درمورد اين توقيع شريف كه مشتمل برنكات دقيقي است. 3. افزون برآن كه بزرگاني چون شيخ صدوق و شيخ الطائفه(ره) براسحاق بن يعقوب كليني اعتماد كرده اند. بنا بر اين سند اين حديث به نظر ما قابل خدشه نيست،زيرا بسيار بعيد است كه مثل كليني، اسحاق بن يعقوب را كه از معاصرين خودش است، نشناسد و بااين وجود از اوحديث را نقل كند كه به حضرت حجت(ع) نامه مي نويسد وچنين مسائل مهم را كه جز خواص و عالمان شيعه از آن پرسش نمي كنند، بپرسد و پاسخ حضرت(ع) به خط شريف خود ايشان به دست وي برسد. بنابر اين كليني چنين كسي را به وثاقت و اهليت و عدالت مي شناخته است و مكاتبات اورا قبول دانسته است و درنتيجه صحت سند اين توقيع مورد پذيرش ماست. و اما در مورد دلالت همان طور كه فرموديد، دلالت حديث هم به اشكال گوناگون مي تواند مقصود را برساند: الف) تعبير (اما الحوادث الواقعه) بيانگر اين است كه

مقصود از حوادث، حوادثي است كه در باره آنها به سلطان و والي وحاكم شرع رجوع مي شود و اين گونه وقايع است كه نيازمند رجوع به كسي است كه حجت امام و دراين گونه مسائل مرجع و ملجا همگان باشد، زيرا اسحاق بن يعقوب احكام وقايع را مي دانسته و اهل بصيرت و معرفت بوده و مي دانسته كه درباره احكام بايد به راويان مراجعه كند. ب) (فانهم حجتي عليكم و انا حجه اللّه) بيانگر اين است كه همان طور كه امام، حجت خدا برمردم است و با بودن او براي مردم حجتي بر خدا نيست راويان حديث نيز حجت امام بر مردم اند و با بودنشان مردم در هيچ موردي حجتي بر امام ندارند. ج) همان طور كه به مقتضاي حكمت و قاعده لطف برخداوند حكيم نصب امام و حجت ووالي بر بندگان واجب است، برامام معصوم(ع) كه مظهر اسماي حسني و صفات جلال و جمال خداوند هستند، نيز واجب است درمكانها و زمانهايي كه حضور ندارند، جانشيني براي خود معين كنند وامام معصوم بااين توقيع شريف، فقيهان جامع الشرائطرا در عصر غيبت معين كرده است.

فقه اهل بيت : حوزه اختيارات و صلاحيت ولايت فقيهان را بيان كنيد.ولي فقيه تا چه حدي مي تواند درزندگي خصوصي مردم دخالت كند؟ آيا عملكرد ولي فقيه مشروط به مصلحت نظام يا مصحلت مردم است؟ آيت اللّه صافي: با توجه به اتفاق و اجماع اماميه و با توجه به مفاد توقيع شريف و رواياتي كه به معناي آن است فقيهان داراي همان مناصبي هستند كه درعرف و شرع از شوون والي به شمار مي رود كه برخي

از آن اختيارات عبارتند از: 1. خمس، 2. ميراث بلا وارث، 3. تصرف دراموال مردم به منظور حفظ كيان اسلام 4. دفاع از حريم دين، 5. اقدام به اموري كه موجب شوكت و عزت شرع مبين و تقويت جماعت مسلمانان مي شود، مانند تاسيس حوزه هاي علميه، كمك به طلاب علوم ديني كه وجودشان مانع هدم واندراس آثار دين است و باعث آشنايي مردم با معارف دين وحلال و حرام ميگردد، 6. گسترش دعوت به اسلام، 7. تاسيس بنيادهاي اقتصادي و تربيتي، ايجاد موسسات خيريه، چاپ و نشركتابهاي اسلامي، مساجد و مدارس با تصرف در وجوهات و اموال مردم، 8. صرف اموال مردم ووجوهات درجهت كمك به بينوايان و ناتوانان و هرموردي كه اگرامام(ع) ،حاضر بود، درآن هزينه مي كرد، 9. اعلاي كلمه توحيد با رعايت اهم و مهم، 10. اعمال ولايت درجهت تامين مصالح مسلمانان و رفع تباهي و فساد از جامعه اسلامي، توضيحات بيشتر دراين باره را () را در سال 1414 ه.ق. به زبان عربي آورده ايم و در سال 1415 توسط دارالقران الكريم در قم چاپ شده است. فقه اهل بيت : برخي براين باورند كه سهم مبارك امام و ميراث بلا وارث ملك شخصي امام(ع) است و درعصر غيبت مشمول حكم اموال شخصي غايب است كه در صورت امكان بايد براي صاحبش حفظ كرد و گرنه بايد از جانب او صدقه داد. با توجه به اين مطلب چگونه مي فرماييد از اختيارات فقها در عصر غيبت،تصرف دروجوهات و خمس است؟ آيت اللّه صافي: اولا اموال مجهول المالك را در صورتي بايد از سوي او صدقه داد كه نتوان به او

رساند و رضايت وي محرز نباشد، اما درجايي كه رضايت طرف محرزاست، صرف آن درموارد خاص بي اشكال است. ثانيا ، سهم امام ملك شخصي امام معصوم(ع) نيست، بلكه ازآن رو براي امام وضع شده است كه شوون ولايت تقويت شود و در وظايف ولايي وي خرج گردد.لازمه جعل ولايت و حكومت براي فقيهان آن است كه آنان براين سهم نيز ولايت داشته باشند وگرنه بدون منابع اقتصادي اعمال ولايت با مشكل مواجه مي شود. سهم امام از آن كسي است كه به اذن شارع، منصب ولايت را دارا باشد. درحال ظهور شخص امام از اين منصب برخوردار است و در عصر غيبت فقهاي عادل، از اين حق برخوردارند.

مصاحبه با: آية اللّه مظاهري

فقه اهل بيت : آيا از ديدگاه فقهي، اسلام حكومت دارد يا خير؟ اگر دارد، رهبري و زعامت آن انتصابي است يا انتخابي؟ آية اللّه مظاهري: (حكومت) براي بشر يك امر ضروري عقلي است، زيرا اجتماع بدون حكومت موجب هرج و مرج است و اين حكومت است كه تنظيم كننده امور فرد و اجتماع و اجرا كننده حدود و حقوق و تامين كننده عزت و استقلال جامعه انساني ومايه توسعه و تكامل علوم و فنون بشري است. اين مطلب از امور بديهي و غير نيازمند به اقامه برهان مي باشد. ازسوي ديگر اديان الهي به ويژه دين مبين اسلام نيز حكومت را امري ضروري ولازمه زندگي بشر محسوب نموده و برآن، ضرورت عقلي تاكيد مي كند، به عنوان مثال روايت تفصيلي فضل بن شاذان نيشابوري كه از قول حضرت رضا(ع) نقل شده است،در اين زمينه كافي است() و اصولا اگر كسي دراهداف اصلي

انبياي الهي(ع) دقت كند،به خوبي درمي يابد كه رسيدن به اين اهداف بزرگ يعني رهانيدن آدمي از سلطه و اسارت بيگانگان و درنتيجه اعطاي حريت و آزادي به وي،() تعليم و تربيت فراگير بشر،() احياي ارزش هاي انساني،() اقامه قسط و عدالت و مردم گرايي() و بالاخره اكمال و رسانيدن آدميان به تعالي و رشد الهي ورستگاري() همه مستلزم برپايي و تشكيل حكومت است . اجراي اين برنامه ها رسيدن به اين آرمانها بدون ابزار حكومت،امكان پذير نيست. درواقع حكومت و نظام و سياست،وسيله و ابزار اجراي اهداف انبيا است . ازاين جهت مي بينيم كه هركدام از آن بزرگواران نظير حضرت داوود(ع)و حضرت سليمان(ع) و نبي اكرم(ص) كه موفق به تشكيل حكومت شده اند، تاچه اندازه درتعقيب و وصول به اهداف الهي خود موفق بوده اند و هركدام كه چنين ابزاري را به دست نياورده اند، تاچه اندازه راه حركت آنها ناهموار و در وصول به اهداف خود تا چه حد درتنگنا بوده اند. بي جهت نيست كه طواغيت و دشمنان اديان درهميشه تاريخ، براي ايجاد حكومت هاي صالحان ايجاد مانع و معضل كرده اند وهمواره به دنبال براندازي حاكميت صالحان بوده اند. ازآن جا كه درميان همه اديان الهي، دين مبين اسلام براي (همه افراد) و (همه مكان ها) و (همه زمان ها) تا ابد و قيامت عموميت دارد و اين عموميت سه گانه از نظر قرآن شريف و روايات اهل البيت(ع) از ضروريات و بديهيات است، بنابراين اسلام درزمان غيبت امام معصوم(ع) نيز بدون ترديد داراي حكومت است،به ويژه آن كه اسلام ديني است عبادي و سياسي و احكام مقدس آن درعبادات

و مسائل شخصيه خلاصه نمي شود و همانند زمان حضور براي اداره حكومت، زعيم و حاكم تعيين و منصوب كرده است، تا مسلمانان درامور اجتماعي و حوادثي كه پيش مي آيد، به اورجوع كنند. لذا استاد بزرگوار ماحضرت امام خميني(ره) دراين زمينه تصريح فرمودند: هركه اظهار كند تشكيل حكومت اسلامي ضرورت ندارد، منكر ضرورت اجراي احكام شده وجامعيت احكام و جاودانگي دين مبين اسلام را انكار كرده است.() استاد بزرگوار ما مرحوم آية اللّه العظمي بروجردي قدس اللّه روحه دراين زمينه فرمودند: چون درجوامع اوليه شيعه روايات بسياري بوده كه همه اين روايات به دست ما نرسيده است، لذا از اتفاق واجماع فقها دريك فتوا درمي يابيم كه آنان روايت كامل و صحيحي از نظر سند و دلالت دردست داشته اند كه درمسير زمان به ما نرسيده است . اصولا ممكن نيست ديني كه كليه جزئيات عبادي وسياسي و معاملاتي را ذكر فرموده است، مساله با اهميت و داراي ضرورت و بداهتي مثل حكومت را فروگذاركرده باشد.شايد يكي از دلايل اين كه برخي روايات به دست ما نرسيده است، همان تلاش طواغيت و حكومت هاي جور براي جلوگيري از تشكيل و برپايي حكومت صالحان بوده است. ازاين جهت آنهابراي رسيدن به اين هدف دنبال محو افكار و انديشه هاي ائمه طاهرين(ع) بوده اند، گر چه علي رغم همه اين حركات هنوز هم مجامع روايي و حديثي بسياري دردست ما قرار دارد، نظير حادثه ء مبارك غدير كه با نهايت تلاش طواغيت براي محو آثار غديريه،هنوز هم آثار با عظمتي از آن حادثه به نقل ازمعصومين(ع) دراختيار ماست. بنابراين وقتي از يك سو مي بينيم كه

اسلام درزمان غيبت امام معصوم(ع) بدون ترديد داراي حكومت است و از سوي ديگر مي دانيم كه حكومت دردرجه ء اول ازآن ذات اقدس الهي است و سپس براي هركسي كه خداوند به او اعطاي حكومت كند، لذا درمي يابيم كه آن كسي حق حكومت دارد كه از جانب خداوندبراي احراز اين مسووليت نصب شده باشد،چرا كه توحيد خداوند متعال در(خالقيت هستي) ملازم و مستلزم با توحيد او در (حاكميت برهستي) است وهمه حاكميت هاي ديگر، چون (حاكميت بالعرض) است، بايد به حاكميت خداوند كه (حاكميت بالذات) است، منتهي شود. پس حكومت از نگاه يك انسان موحدبايد به نصب از سوي حاكم مطلق برجهان هستي يعني خداوند متعال باشد و اين مطلب مهم نشان دهنده آن است كه اگر تفكري، حكومت را از سوي پايين ببيند، اين تفكر، توحيدي نيست،چرا كه برطبق تفكر توحيدي، حكومت اولا ازآن خداست و ثانياازآن هر كسي كه خداوند به او اعطا كند، درنتيجه، حكومت امري است كه از سوي بالا مي آيد، نه از سوي پايين و دقيقا بايد ديد كه او اين اختيار را به چه كساني اعطا كرده است.لذا حكومت ديني (انتصابي) است، نه(انتخابي) و روايات و ادله مربوطه، تعيين و نصب حكومت كرده است و اهل خبره براساس اين ادله، مصداقي ازاين نصب را، تشخيص داده و كشف مي كنند،همچنان كه اگر مصداقي خود به خود زمام اموررا به دست گرفت، اين سكمت در وي تعين پيدا مي كند، نظير آنچه در جمهوري اسلامي ايران درخصوص حضرت امام خميني اعلي اللّه كلمته اتفاق افتاد. مساله حكومت درزمان غيبت امام عصر(ع) و موضوع ولايت فقيه از مسائلي

است كه به تعبير زيباي استاد عظيم الشان ما حضرت امام خميني اعلي اللّهكلامه (تصور آن موجب تصديقش خواهد شد)() و لذاست كه مي بينيم صاحب جواهر( قدس سره ) كه كتاب ارزشمند او ابزار مهم مراجع ومجتهدان است،درچندين مورد ادعاي ضرورت درباره ولايت فقيه مي كند و ازجمله دركتاب امر به معروف و نهي از منكر، بيان بلندي دارد كه: آن كس كه درولايت فقيه وسوسه مي كند، ازطعم فقه هيچ چيز نچشيده است و از لحن گفتار فقها و رموز آنان هيچ امري را نفهميده است و درمراد ائمه طاهرين(ع) ازروايات مربوطه دقت نكرده است.() اين گزارش اجمالي ازيك راه براي اثبات موضوع (حكومت) و زعامت درغياب پيامبر واهل البيت عليهم صلوات اللّه است كه در اصطلاح (علم اصول) به آن (كشف عقلي) مي گويند، راه و تقريب ديگر براي اثبات اين موضوع از طريق (علم كلام) است و آن تمسك به قاعده اي است كه دراصطلاح كلامي به آن (قاعده لطف) اطلاق مي شود و بيان مطلب به شكل منطقي اين است: ارسال رسل و بعثت انبيا و همچنين تعيين و نصب اوصياي آنان، فيض و لطف است، چرا كه درسعادت و كمال انسان ها نقش اساسي و تاثير اصولي داردو هر چه فيض و لطف باشد، برخداوندي كه فياض علي الاطلاق است، لازم وواجب است، زيرا خودداري از فيض ولطف بخل است و خداي متعال از بخل و هرصفت ناشايست ديگرمنزه و پاكيزه است، پس نتيجه مي گيريم كه بعثت پيامبران و تعيين جانشينان آنان برخداي متعال لازم وواجب است. همين برهان عقلي و شكل اول منطقي برنصب زعيم ورهبر در

زمان غيبت نيز دلالت دارد، به اين تقريب كه: نصب زعيم درزمان غيبت فيض و لطف است، زيرا حفظ نظام درجوامع اسلامي و اجراي قوانين اسلام به ويژه قوانين اجتماعي و سياسي و بيان احكام اسلام و تطبيق كليات احكام برامورو حوادث واقعه، همه نيازمند حضور زعيم و رهبر است و بدون وي نظام به هرج و مرج مي انجامد وچون هر چه فيض و لطف است، برفياض علي الاطلاق لازم است،پس تعيين و نصب زعيم ازناحيه خداوند متعال در زمان غيبت لازم و واجب است و از آن جا كه اين نصب نمي تواند در غير پيامبر(ص) و ائمه طاهرين(ع) به صورت (فردي) باشد، بلكه به صورت(عنواني) است و يا به تعبير ديگر(نصب به وسيله تنصيص) نيست، بلكه (نصب به وسيله توصيف)است و اين (عنوان) و (وصف) ممكن است هميشه داراي مصاديق متعدد باشد، ازاين جهت مردم به وسيله اهل حل وعقد يعني كارشناسان و خبرگان حكومت شناس، يكي ازآن مصاديق متعدده را كه حائز شرايط كامل است، تشخيص داده و كشف مي كنند، چنان كه از روايات معتبره و از جمله مقبوله عمربن حنظله() استفاده مي شود كه ائمه هدي(ع) درزمان عدم دسترسي به امام معصوم(ع) فقيه جامع الشرائط رامنصوب به حكومت فرموده اند و افرادحكومت شناس بايد درهرزمان اين مصداق را كشف و تشخيص و معرفي نمايند و آنچه به عنوان اشكال گفته شده كه (دلالت روايات مذكوره برنصب فقها براي حكومت وولايت محل اشكال است و حتي مقبوله عمربن حنظله برفرض اين كه مفاد آن نصب باشد كه آن هم محل اشكال است بربيش از منصب قضاوت دلالت ندارد) اشكالي غير

وارد و ادعايي بلاوجه است كه رد و نقد آن موكول به محل خود و كتب مفصله است، لكن اجمالا بايد اشاره كرد كه اگر مقبوله عمربن حنظله را مختص به امر قضا بدانيم، نتيجه ء آن عدم مماثلت بين سوال سائل و جواب امام(ع) است و درحقيقت،جواب،نسبت به سوال، ناقص و اجنبي خواهد بود و البته تفصيل اين مطلب دراين مختصر نمي گنجد. درميان فقها، اگر خود به خود يكي مقدم شود، همان شخص،ولي امر خواهد بود، زيرا تعدد، موجب هرج و مرج و از بين رفتن انسجام ملي كشور است وبنابراين درحقيقت انتخاب مردم يك عنوان ثانوي است، نه يك حكم اولي. پس مي توان گفت كه طبق ادله نصب، وظيفه اهل حل و عقد كه درنظام مقدس جمهوري اسلامي ايران همان مجلس خبرگان رهبري است، كشف وتشخيص ولي فقيه است. به عبارت ديگر: مسووليت خبرگان، كشف شرايط ولي فقيه درشخص خاص و معرفي او به جامعه اسلامي است و نه (جعل مقام ولايت) يا (انشاء نصب ولي) يا (اعطاي مقام مجعول به فقيه واجد شرايط رهبري) و براين اساس آنچه گفته شده كه (رهبر از ناحيه خبرگان ومردم انتخاب مي شود)،امري به كلي غلط و نادرست است. البته دو دليلي كه اختصارا بيان شد، تفاصيلي دارد كه دركتب تفصيلي آمده است و ما نيز درفصل دوم از كتاب (مقايسه هاي بين سيستم هاي اقتصادي) دربحث حكومت وولايت در اسلام اين دلايل را تفصيلا تبيين كرده ايم كه علاقه مندان مي توانند به آن جا مراجعه كنند،() ضمن آن كه براهين و نيز ادله نقلي ديگري دراين خصوص وجود دارد كه برخي از

آن استدلال ها در همان كتاب آمده است و تفصيل اين ادله كه تماما برولايت مطلقه فقيه به صورت نصب ازجانب شرع مقدس دلالت دارد و پاسخ از اشكالات مختلفي كه نسبت به آن طرح شده است و نيز بررسي و رد ادعاي وجودروايات معارض، همه مباحث علمي مفصلي است كه در اين مختصر نمي گنجد و ما اين مباحث را دريك سال تحصيلي دردروس خارج فقه به صورت مفصل بررسي كرده ايم كه درشرف تحقيق وطبع است. براي تكميل دودليلي كه گذشت، بايد اضافه كنيم كه مفاد اين دو دليل و ادله ديگر به ما مي فهماند كه اسلام براي زمان غيبت امام معصوم(ع)، تعيين و نصب زعيم و رهبر كرده است، ولي اين كه آن زعيم چه كسي است، اين مطلب را ازقاعده ديگري كه دراصطلاح علم اصول قاعده قدر متيقن ناميده مي شود، به دست مي آوريم. قاعده (قدر متيقن) دراين جا دلالت مي كند كه آن زعيم بايد فقيه جامع الشرائط يعني (متخصص درعلوم اسلامي) و (متعهد به عدالت و تقوا) و(لايق درمديريت و تدبير) باشد، چنان كه عقل نيز حكم مي كند كه چنين شخصي برديگران مقدم است، زيرا مردمان درعلوم ومعارف اسلامي صاحب نظرندو يانيستند و قطعا آن كه صاحب نظر است، براي امر حكومت اسلامي شايسته تر است و آنان كه صاحب نظرند، يا عادل هستند و يا نيستندو قطعا آن كه عادل است، براي حكومت سزاوارتر است و آنان كه عالم و عادلند، لياقت قدرت و اداره جامعه اسلامي را دارند و يا ندارند و قطعا آن كه قدرت مديريت و تدبيرداشته باشد، براي زعامت و رهبري

اولي و در اولويت است و بنا براين زعامت دراسلام ويژه(فقيه عادل با كفايت) است.

فقه اهل بيت : با فرض انتصابي ،نقش مردم درحكومت چيست؟ و ارتباط راي اكثريت و انتخابات با موضوع ولايت فقيه چگونه تبيين مي شود؟ آية اللّه مظاهري: در چنين سيستمي نقش مردم درحكومت از طريق راي به خبرگاني كه مصداق فقيه عادل با كفايت را شناسايي و معرفي ميكنند، روشن ميشود و مادر هردو استدلال سابق به اين مطلب اشاره كرديم، اما آنچه بايد مورد توجه قرار گيرد، آن است كه انتخاب هيچ نقشي در(مشروعيت) و يا حتي (فعليت)ولايت فقيه ندارد، بلكه تنهاعامل مشروعيت ولايت فقيه، انتصابي است كه ازجانب شرع مقدس صورت گرفته و درحقيقت حكومت اسلامي از آن جهت كه بااذن و اجازه شرع مقدس انجام پذيرفته است و تجلي حكومت خداوند است، مشروعيت پيدا مي كند و لذا درروايات و سيره ا ئمه اهل بيت(ع)، از امري به عنوان انتخاب درمساله ولايت فقيه هيچ اثري (قولا) يا (فعلا) و يا (تقريرا)و جود ندارد، ولي خلاف اين مبنا يعني مبناي نصب درآيات و روايات مربوطبه ولايت و حكومت نظيران (الحكم الا للّه)() ، (اطيعوا اللّه و اطيعوا الرسول و اولي الامرمنكم)()، (فانهم حجكتي عليكم واناحجه اللّه)() و (فاني قد جعلته عكليكم حاكما)() و... وارد شده است و ازاين جهت استاد بزرگوار ما حضرت امام خميني قدس سره مي فرمودند: از نظر شيعه، اين مطلب از امور بديهي است كه مفهوم حجت خدا بودن امام معصوم(ع) آن است كه او داراي منصب الهي و صاحب ولايت مطلقه برعباد است و چنان نيست كه فقط، مرجع بيان احكام الهي باشد

و لذا از گفته ء آن حضرت كه فرموده اند: فانهم حجتي عليكم و انا حجه اللّه، به خوبي مي توان دريافت كه هرآنچه از سوي خداوند به امام معصوم(ع) واگذار شده و در مورد آن امور، حكم ولايت دارد، فقها نيز از طرف امام معصوم(ع)، صاحب همان اختيارات هستندو ازاين حيث روشن مي شود كه مرجع اين حقوق، جعل ولايت از ناحيه مقدسه ء الهيه براي امام معصوم(ع) وجعل ولايت ازجانب امام معصوم(ع) براي فقهااست.() اساسا دركلمات فقها رضوان اللّه تعالي عليهم تعبير (نيابت) وجود دارد، ولي تعبير (انتخاب) وجود ندارد و معلوم است كه نايب اعم از خاص و نايب عام از جانب منوب عنه تعيين و نصب مي شود، نه آحاد اجتماع،درحالي كه درانتخاب مساله وكالت مطرح است و دروكالت نه تنها موكل موظف به پيروي از وكيل خود نيست، بلكه هرزمان كه اراده كند،مي تواند او را بركنار نمايد و حال آن كه درامر ولايت وحكومت اولا همگان موظف به پيروي ازولي امر هستند، زيرا حكم او حكم خداست و ثانيا اين گونه نيست كه با اراده آنان، ولي امر از منصب خود عزل شود، چرا كه به نصب آنان نيامده كه با عزل آنان برود. بنابر اين آنچه گاهي گفته مي شود كه محتمل است (درزمان عدم دسترسي به امام معصوم( ع)، اداره امور عامه لازم الاجرا به خود جامعه مسلمانان واگذارشده، بدين گونه كه آنان موظف باشند شخص صالح جامع الشرائط ي رابراي اين امور انتخاب نمايند،يعني درچارچوب شرايط ي كه براي ولي امر از كتاب وسنت و عقل استفاده مي شود، تا او پس از انتخاب،اداره اين قبيل

امور را به عهده گيرد) احتمالي است بدون وجه واحتمال غير موجه تحت قاعده (اذا جاءالاحتمال بطل الاستدلال) قرار نمي گيرد و اساسا اين سخن، كلامي بي اساس و منتج به پديده استعماري جدايي دين از سياست ودرحقيقت حكم نمودن به نابودي اسلام است و اين جا همان نقطه ء اساسي اختلاف بين مذهب تشيع و تسنن است، چرا كه شيعه دراصول دين با اهل سنت اختلافي ندارد، جزدرهمين كه ولايت را انتصابي و از قبل خداوند مي داند،ولي اهل سنت معتقدند كه امر ولايت و حكومت، منصوص و انتصابي نبوده و مردم مي توانند زعيم و رهبر خودرا انتخاب نمايند و حتي بالاتر ازاين بايد گفت كه انتخاب به معناي وكالت درنزداهل تسنن هم مطرح نيست و مساله بيعت كه درنزد آنان به عنوان يك اصل مطرح است، ازنوع وكالت به ولي امر نبوده كه درنتيجه، مقام ولايت،يك منصب اعطا شده از جانب مردمان باشد، چرا كه اهل تسنن هم معتقدند كه وقتي مردم باحاكم بيعت نمودند، بايد ملتزم به اين بيعت باشند و ازاين جهت نمي توانند هرگاه اراده كردند، وي را عزل نمايند و بايد از اوامر و نواهي وي تبعيت كنند كه اين مبنا با مبناي وكالت درهمان دوجهت اساسي كه قبلا ذكر شد، متفاوت است. خلاصه ء كلام آن است كه حجيت راي اكثريت، يك حجيت مطلقه نيست، بلكه مقيد است به دو قيد: قيد اول آن است كه بايد (عقلايي) باشد، به اين معناكه مثلا ناشي از مشورت با اهل خبره باشد و قيد دوم آن است كه بايد (درمحدوده شرع مقدس و درچارچوب احكام الهيه) باشد و نه

درهر مساله و هرزمان وهرمكان.قيد اول براساس سيره عقلايي و روش عقلاي عالم است كه اسلام هم آن را حجت مي شمارد و قيد دوم هم لازمه مسلماني و تدين مابه دين خداونداست.لذا اين طور نيست كه همه جا راي اكثريت براي اقليت،حجت بوده و انتخاب اكثريت يك مبناي مشروعيت بخشنده به همه اصول و مسائل باشد. بنابراين آنچه گفته شده كه (ولايت فقيه از ناحيه مردم تثبيت مي شود ويا فعليت حكومت به انتخاب مردم مي باشد و از طرف خداو ائمه(ع) فقط شرايط منتخب تعيين شده است) نيز سخني نادرست و غير موجه است، چرا كه معناي اين سخن آن است كه ولايت فقيه امري (اقتضايي) باشد و اين امر اقتضايي(فعليت) پيدا نمي كند، مگر باانتخاب مردم كه موجب جلب مساعدت و همكاري آنها درامر حكومت و اجراي قوانين و اوامر و نواهي نظام مي شود. اين استدلال به كلي نادرست است و ازخلط بين (اعمال ولايت) و (فعليت ولايت) سرچشمه مي گيرد.به بيان ديگر: آنچه منوط به مساعدت مردم كه ناشي از امرانتخاب است مي باشد، اعمال ولايت است و فرق است بين اعمال ولايت با اصل ثبوت و فعليت ولايت. البته ما درنكته اول در پايان هردو استدلال براي انتصابي بودن ولايت فقيه،نقش مردم در حكومت را مورد اشاره قرار داديم و درنكته ء بعد به نقش ديگرمردم درحكومت نيز اشاره خواهيم كرد.

فقه اهل بيت : درنظام ولايت فقيه رابطه ء رهبر با مردم چگونه است؟ آية اللّه مظاهري: دلالت عقل ضروري و شرع مقدس است كه همه افراد جامعه اسلامي به ويژه مراجع و مجتهدان و متخصصان فنون وافراد ذي

نفوذ و غيرهم بايد درمساعدت و كمك به ولي فقيه زمان از هيچ تلاشي فروگذار ننمايند.از اين جهت قرآن شريف خطابات سياسي و اجتماعي رامتوجه همه افراد مي كند و نه فقط شخص حاكم. آياتي مانند (الزانيه و الزاني فاجلدوا كل واحد منهما ماه جلده)()، (السارق و السارقه فاقطعوا ايديهما)()، (فقاتلوا التي تبغي حتي تفيي ء الي امراللّه)()،(فقاتلوا ائمه الكفر)()،(وقاتلوهم حتي لاتكون فتنه)()،(فقاتلوا اولياءالشيطان)()،(وقاتلوا المشركين كافه)()، كه همانند آن درقرآن شريف فراوان است،درزماني نازل گشت كه حكومت از سوي خداوند متعال نصب شد و رهبر آن، شخص رسول اللّه(ص) بود و احدي حق دخالت نداشت و (ماكان لمومن و لامومنه اذا قضي اللّه و رسوله امرا ان يكون لهم الخيره من امرهم ).()چنان كه دلالت عقل ضروري و شرع مقدس است كه ولي فقيه نيز بايد از فكر و راي وكمك و تخصص و مشورت ديگران بهره برداري كند، همان گونه كه قرآن شريف خطاب به نبي اكرم(ص) مي فرمايد:(وشاورهم في الامر فاذا عزمت فتوكل علي اللّه)() وروشن است كه اين خطاب به شخص شخيص آن بزرگوار به عنوان (فردخاص) نازل نشده،بلكه اين خطاب به نبي اكرم(ص) به عنوان (رهبر امت وولي مسلمين) صادر شده است اين آيه مباركه، حجت مستندي براي ارج نهادن به امر مشورت و راي مسلمانان است، چنان كه آيه شريفه (وامرهم شوري بينهم)() نيز به معناي ستايش جامعه اسلامي است ازآن جهت كه در شوون عامه و مسائل مهمه به شور و مشورت مي نشينند. البته همان گونه كه درمورد راي اكثريت گفته شد، روشن است كه مشورت درعرض احكام شرعيه الهيه و يا مخالف آن نمي تواند باشد، بلكه

بايد در مسيرعمل به احكام شرعيه الهيه باشد، يعني هم مشورت و هم راي اكثريت درحريم اموري كه دين،تكليف آن را روشن كرده، نيست. اگر هم بشود،از هيچ حجيتي برخوردار نيست و لذا نبي اكرم(ص) كه مخاطب آيه شريفه و مامور به مشورت با مسلمانان است،درامر نبوت ورسالت باكسي مشورت نمي فرمود يا آن امورالهي و وكحلاياني را به راي اكثريت و درمعرض انتخابات مردمي نمي گذاشت، چرا كه دين از جانب حضرت حق تعالي ا ست ومكلفان بايد تابع باشند. همان گونه كه گفته شد اين خطاب مربوط به جنبه حكومتي و زعامت آن بزرگوار بوده است كه مامور به مشورت با مسلمانان شده و اين هم يكي ديگر از نقش هاي مردم در حكومت است كه درنكته ء قبل وعده كرديم به آن اشاره كنيم. بنابراين نقش مردم درحكومت دوران غيبت بردو محور اساسي است: اول: راي به خبرگان كه مصداق ولي فقيه را شناسايي كرده و تشخيص مي دهند .في الواقع اين مردم هستند كه به صورت غير مستقيم، رهبر جامعه اسلامي راكشف كرده و تشخيص مي دهند. دوم: مشورت دادن و مساعدت نمودن و معاضدت كردن ولي فقيه هم (به صورت غير مستقيم)از طرق مختلف مشاركت هاي سياسي و حفظ اتحاد و حضوردر صحنه و تبعيت از ولايت مطلقه و هم (به صورت مستقيم) از طريق انتخاب مسوولاني نظير رئيس جمهور و نمايندگان مجلس شوراي اسلامي و نمايندگان مجلس خبرگان و... كه طرف شور و مشورت حكومت وولايت واقع مي شوند. به عبارت ديگر مي توان گفت: ملت درحكومت و حاكميت، هم در مرحله حدوث و هم درمرحله بقا داراي مشاركت

جدي و صاحب نقش وسهم تعيين كننده اي هستند. ازاين جهتجمهوريت جمهوري اسلامي به كلي تامين مي شود و چون اين (جمهوريت) درچارچوب شريعت و با قيد اسلامي است، بنابرتوضيحاتي كه گذشت، (اسلاميت) آن نيز به نحو شايسته اي تامين خواهد شد.

فقه اهل بيت : شرايط لازم براي ولي فقيه چيست؟ آيا اعلميت هم شرط است؟ آية اللّه مظاهري: اهم شرايط ولي فقيه،(فقاهت)، (عدالت) و (كفايت)است، همچنان كه دراصول پنجم و يكصد و نهم قانون اساسي درمقام برشمردن شرايط و صفات رهبر، همين سه شرط، بيان شده است. اشتراط هرسه شرط، ضرورت عقلي است، چرا كه آشنايي كامل به قوانين هر مملكتي لازمه حكومت است و تعهد و تقوا و امانت نيز براي زعيمي كه ميخواهد درراس حكومت ديني واقع شود، بدون ترديد لازم است و لياقت و كفايت وقدرت براداره حكومت هم شرط است كه بدون وجود آن هيچ حكومتي انسجام نمي يابد. لذا نظير آيه شريفه(ان اللّه اصطفيه عليكم وزاده بسطه في العلم و الجسم)() و (لاينال عهدي الظالمين)()كه اين سه شرط راطرح كرده اند،داراي بيان ارشادي هستندو برهمان ضرورت عقلي تاكيد دارند. اما(اعلميت)، (اعدليت) و(اقدريت) درمورد ولي فقيه گرچه خوب است، ولي عقلا شرط نيست، زيرا دخالت درامر حكومت ندارد، همچنان كه درامرقضاوت و يا تصدي امور حسبيه، اجتهاد و عدالت و قدرت شرط است، ولي قطعا اعلميت، اعدليت و اقدريت شرط نيست. رواياتي كه اعلميت را شرط دانسته و بيش ازده روايت است،اولا از ابعاد سه گانه (صدور)، (جهت صدور) و (دلالت) قابل بررسي است و ثانيا بهترين آنها سنداودلالتا صحيحه عكيص بن القاسم است كه درآن حضرت صادق(ع) مي فرمايد:

(ف واللّه ان الرجل ليكون له الغنم فيها الراعي فاذاو جد رجلا هواعلم بغنمه من الذي هو فيها يخرجه و يجي ء بذلك الرجل الذي هو اعلم بغنمه من الذي كان فيها)()، لكن: اولا، اين روايت از آن جا كه ارشادي است، بربيش از آنچه عقل به آن حكم مي كند،دلالت ندارد و تابع مايرشد اليه است، يعني تابع آن چيزي است كه عقل آن را تعيين مي كند.عقل درمورد حكومت، اعلميت دريك جهت خاص مثل فقه را شرط نمي بيند، بلكه درمجموع و اعلميت دراداره حكومت را شرط مي داند،به خلاف موضوعي مانند مرجعيت يا رجوع به پزشك و لذا براي انجام يك عمل جراحي پزشكي بايد به سراغ بهترين پزشك واعلم پزشكان دررشته ء مربوطه رفت، ولي براي اداره يك بيمارستان اعلميت درپزشكي شرط نيست، بلكه اعلميت دراداره و تدبير بيمارستان شرط است. ثانيا، اين روايت مربوط به خلافت ائمه(ع) است، چنان كه بسياري از روايات ديگر نظير اين روايت به اين نكته تصريح دارد.اساسا اين روايات درفضايي صادرشده است كه درآن فضا مدعيان زيادي براي خلافت و امامت پيدا شده بودند و حتي بعضا شورش مي كردند. ثالثا، اصطلاح (اعلم) دراين روايت (افعل تفضيل) نيست،بلكه (صفت مشبهه) است، به اين معناكه چون روايت مربوط به خلافت ائمه(ع) است، لذا نمي خواهد بگويد كه مثلا امام صادق(ع) از ابوحنيفه اعلم است، بلكه مي گويد امام صادق(ع) عالم و بالنتيجه ابوحنيفه جاهل است پس اساسا بحث اعلميت به معناي اكفعل تفضيلي آن مطرح نيست. رابعا، اين روايت اطلاق ندارد و قدر متيقن ازآن، همان خلافت ائمه طاهرين(ع)است. خامسا، با صرف نظر از نكات فوق

و برفرض شمول اين روايات نسبت به مساله ولايت فقيه بايد گفت اعلميت درحكومت غير از اعلميت درمرجعيت است واين روايات متعرض اعلميت درحكومت است،نه اعلميت درفقاهت.به بيان ديگر:(اصطلاح فقهي اعلم)، مقياس تفسير(اعلم) دراين روايات نيست و اصولا مادر استفاده ازيك روايت مجاز نيستيم كه اصطلاح مر تككز درذهن خود را برروايت تحميل كنيم. دراين روايات اعلم به معناي كسي است كه به دليل اجتماع جميع شرايط زعامت دروي، بهتر بتواند حكومت اسلامي رااداره كند. لذا درتزاحم بين كسي كه اعلم درفقه است و ديگري كه اعلم درفقه نيست، ولي بهترمي تواند حكومت رااداره كند، عقلا و شرعا فقيه دوم مقدم است، نه فقيه اول و اگر حكومت به فقيه اول سپرده شود، ظلم بزرگي به حكومت اسلامي و به آحادمسلمانان و به آن فقيه دوم كه موخر انداخته شده و بلكه به آن فقيه اول كه بدون جهت مقدم شده است، روا كرده اند.عمل فقهاي عظيم الشان(قدس سرهم)نيز برهمين شيوه دلالت داردكه آنان براي پذيرش مرجعيت عامه كه نوعي زعامت ديني رابه همراه داشت،به اعلميت فقهي اعتنايي نمي كردند،بلكه به اولويت دراداره حكومت و نظام و جامعه مسلمانان توجه داشتند، چنان كه محدث قمي(قدس سره) نقل مي كند :مرحوم آية اللّه العظمي سيد محمد فشاركي(قدس سره) هنگامي كه بزرگان براي قبول مرجعيت به ايشان مراجعه نمودند، درجواب آنها فرمود:(گرچه من اعلم درفقه هستم، اما رياست شرعيه و مرجعيت عامه دينيه به غير ازعلم فقه،نيازمند امورديگري از قبيل وقوف برمسائل سياسي و شناختن مواضع مواقع امور است و لذا من اهليت براي چنين منصبي ندارد.)() اين اهتمام بي نظير براي اين جهت است كه آن

بزرگوار مي دانسته كه مرجعيت عامه، مستلزم اداره جامعه اسلامي است ومي دانسته كه اگر ولي و حاكم براساس عدم تدبير و آشنا نبودن به مقتضيات زمان و مكان و يابه واسطه سادگي در فكر و انديشه، به گونه اي موضع گيري يا عمل كند كه نظام دچار انفعال شود يا مثلا جامعه اسلامي و منابع خود را به رايگان به دشمنان تحويل دهد، هر چند اين شخص اعلم درفقه هم باشد، چه خسارت عظيمي گريبانگير نظام و جامعه اسلامي خواهد شد. سادسا، آنچه درمورد اين روايات مسلم است، حداقل،وجود احتمالاتي است كه ما را از استناد به اين روايات به صورت قطعي براي اثبات شرط اعلميت دررهبري، بازمي دارد، چرا كه: اذا جاءك الاحتمال بكطل الاستدلال. خلاصه ء سخن آن كه اين روايات كشف جديدي نيست كه به چنگ كسي افتاده باشد، بلكه اصحاب رضوان اللّه عليهم ازاين دسته احاديث به خوبي مطلع وآگاه بودند، لكن با توجه به اشكالاتي كه گذشت، بالاتفاق به شرط اعلميت درولايت، اعتنايي نكرده اند و بنابراين آنچه گفته شده كه (ازاين اخبار و روايات به نحو اجمال استفاده مي شود كه ولايت امر مسلمانان نيز از شوون مجتهد علم زمان خود مي باشد و اجمالااعلم و افقه متعين است) ادعايي بدون دليل و استفاده اي كاملا بلاوجه است. مضافا به اين كه جمع اين ادعا و ادعاي ديگر يعني انتخابي بودن ولايت فقيه، كاملا متناقض است، چرا كه: اولا، اگر اعلميت درمنصب رهبري وولايت شرط باشد، قاعدتا ،آن اعلم،يك نفر از فقيهان واجد شرايط خواهد بود و ديگر جايي براي اين ادعا نمي ماندكه بگوييم (اساس و زير

بناي حكومت فعلي فقيه، آراي مردم و انتخاب آنان مي باشد وولايت او از ناحيه مردم تثبيت مي شود). ثانيا، برطبق مبناي انتخاب، اگر مردم يا خبرگان كسي را انتخاب كردند كه اعلم نبود، آن گاه چه بايد كرد و درتزاحم بين اعلم و انتخاب مردم يا خبرگان كدام يك مقدم خواهد بود؟ بايد درمقام بيان و ابراز يك نظريه علمي، همه جوانب آن را سنجيد، درغير اين صورت، مثل بحث حاضر، درتناقض گويي واقع خواهيم شد.

فقه اهل بيت : آيا ولايت فقيه مطلقه است؟ معناي مطلقه چيست؟ آية اللّه مظاهري: ازقرآن شريف استفاده مي شود كه اوامر و نواهي پيامبراكرم(ص)درهمه امور و از جمله در امر حكومت را همگان قبول كنند،حتي اگر برضرر آنها باشد. اين ضرر اعم از ضرر جاني و مالي و آبرويي و غير اين هاست: (النبي اولي بالمومنين من انفسهم)()، (ماكان لمومن ولا مومنه اذا قضي اللّه و رسوله امرا ان يكون لهم الخيره من امرهم)()و آنچه كه درمورد اولويت نبي اكرم(ص) نسبت به مومنان گفته شده كه (اين اولويت ناظر به مسائل عمومي و اجتماعي مومنان است، نه امور شخصيه آنان ازقبيل مال و خانه وناموس آنان)، حرفي است نادرست و تقييد بدون دليل آيه شريفه است، چنان كه استاد بزرگوار ما و مفسر عظيم الشان مرحوم علامه طباطبايي قدس اللّه نفسه الزكيه درتفسير شريف الميزان در ذيل آيه شريفه فرموده اندكه (اين اولويت، مطلقه و درتمام امور دين و دنياي انسان هاجاري است)() و هيچ دليلي برانحصار آيه شريفه درامر خاصي نظير تدبير امور اجتماعي يا مساله قضاوت و يا امر ديگري وجود ندارد.اين مطلب جاي تعجب نيست،

چرا كه پيامبر(ص) نماينده خداوند است و جز خير و صلاح فرد و جامعه را درنظر نمي گيرد.بنابراين همين اولويت در مسيرمنافع بشرخواهد بود. مساله (اولويت برمومنان)، پس از نبي اكرم(ص) به معصومان(ع) اختصاص داده شده است و لذا آن بزرگوار درجريان غدير خم پس از آن كه از حاضران سوال فرمود كه (الست اولي بكم من انفسكم، آيا من به شما اولي از خود شمانيستم؟) ،آنان پاسخ مثبت دادند، آن گاه فرمودند: (من كنت مولاه فهذا علي مولاه).() اما پس از غيبت كبري اين امر به ولي فقيه اختصاص داده شده، همان طور كه در دلايل و روايات مربوطه آمده است.از اين جهت حضرت صادق(ع) درمقبوله عمربن حنظله مي فرمايد:(رد كننده فقيه، رد كننده ما، رد كننده ما،رد كننده خداوند است واين عمل درحدشرك به خداونداست.)()از اين رو آن جا كه تشخيص و صلاح حكومت باشد، نظير امر به جنگ و اخذ ماليات وطلاق به عنف بايد مسلمانان تابع صددرصدباشند. اين وظيفه تبعيت حتي درمورد مراجع تقليد و مجتهد اعلم از ولي فقيه هم جاري است. اين مطلب يك امر ضروري است و بدون آن هرج و مرج واختلال نظم لازم مي آيد. لذا اين اشكال هم كه گفته شده (ولايت فقيه اگر انتصابي باشد، لابد به عنوان عام فقهاست، نه به عنوان اشخاص، و انتخاب شخص خاصي توسط خبرگان، موجب عدم ولايت ديگران نمي شود و دراين صورت با تعدد فقهاي منصوب دريك زمان و با اختلاف نحوه درك و انظار آنان چه برسر اسلام و مسلمانان مي آيد) بيشتر يك اشكال سطحي و ناشي از عدم دقت درمجموع روايات مربوطه است، تايك

اشكال علمي، زيرا: اولا، آنچه كه از مجموع روايات، مستفاد است، آن است كه امارت وحكومت وولايت در مقام عمل براي يكي از فقها ثابت مي شود و بقيه فقها او را معاونت ومعاضدت مي كنند. به عبارت ديگر: برطبق برخي از روايات نظير مقبوله عمربن حنظله()،ولايت مطلقه به صورت (اقتضايي) و (شاني) براي هر فقيه واجد شرايط ي ثابت است، ولي روايات ديگري وجود دارد كه بركيفيت ولايت درمقام (اعمال)،دلالت مي كند كه درحقيقت اين دسته از روايات به يك معنا مفسر د سته قبل است كه نمونه آن همان روايت فضل بن شاذان() از حضرت رضا(ع) و نيز روايت ابن ابي يعفور() از امام صادق(ع) و نيز چندين روايت ديگراست، كه دراين روايات تصريح شده كه درزمان واحد، بيش ازيك امام ووالي وولي وجود ندارد، چرا كه تعدد، موجب هرج ومرج و اختلال نظام است. اساسا اين روايات ارشادي است، چرا كه عقل نيز براين مطلب و ضرورت آن حاكم است. ثانيا، ادل الدليل علي شي ء وقوعه، بهترين دليل بريك امر،وقوع خارجي آن امر است. آيا اعتقاد به ولايت مطلقه فقيه و اجراي آن از ابتداي تشكيل نظام اسلامي دركشور ايران كه براساس نظريه بنيانگذار نظام قدس سره و بر طبق قانون اساسي مصوب ملت شكل گرفته تاكنون موجب اختلال و هرج و مرج شده است؟ خلاصه مطلب روشن تر از آن است كه نياز به بسط كلام داشته باشد. بنابرآنچه كه گذشت، معناي (ولايت مطلقه فقيه) اين است كه مفاد دوآيه شريفه اي كه در ابتداي اين نكته ذكر شد، يعني مساله (اولويت برمومنان) پس از غيبت كبري به ولي فقيه

اختصاص دارد. بنابراين آنچه از سر نا آگاهي و يا از روي عناد در تفسير ولايت مطلقه گفته شده كه مثلا (ولي فقيه، ولايت بي حد و حصربرجان و مال و ناموس مردم دارد) وبعد هم به اين استناد گفته مي شود كه (تعبير ولايت مطلقه فقيه بد تعريف كردن است وموجب اشمئزاز ووحشت مردم و موهم ولايت بي حد و حصر است وبوي استبداد و ديكتاتوري مي دهد و هرگز خداوند براي فرد غير معصوم جائز الخطا چنين ولايتي راقرار نمي دهد و مورد رضايت او هم نيست و اگر فرضا ازنظر تئوري و بحث مدرسه اي، ولايت مطلقه فقيه را بپذيريم، درمحيط و جو امروز كه مردم نوعا داراي رشدفكري و شعور سياسي مي باشند و با جهان خارج ارتباط دارند و آزادي هاي سياسي كشورهاي جهان را مشاهده مي كنند، ناديده گرفتن آراو نظريات مردم و سلب آزادي هاي سياسي از آنان و اصراربرولايت مطلقه فقيه و لزوم تسليم همه اقشار در برابر نظر يك فرد غير معصوم جائز الخطا موجب زدگي و عصيان آنان مي شود)! اين گونه اظهار نظر هابيشتر شبيه به حرف هاي سياسي و عوام پسند است، تا نظريه علمي و فقهي. آخر كدام يك از فقهاي عظام و كدام يك از اصحاب رضوان اللّهعليهم ولايت مطلقه را اين طور تعريف كرده اند كه حالا مابخواهيم درصدد تخطئه ءآنها برآييم؟(ولايت مطلقه فقيه) يعني آن كه ولي امر در هر سه منصب (فتوا)و(قضا) و (حكومت داراي ولايت است) و محدوده ولايت او محدود به منصب (فتوا) يا منصب (فتوا)و (قضا) نيست واودر چارچوب منافع اسلام و مصالح جامعه اسلامي،

حق دخالت درهمه شوون اجتماع رادارد و از همين جهت است كه هرسه ركن اساسي نظام يعني تقنيني، قضايي و اجرايي تحت اشراف و اختيار ولايي او است. (ولايت مطلقه فقيه) يعني آن كه، به دلالت عقل و شرع، احدي حق دخالت و تصرف درشوون اجتماعي را ندارد و درحقيقت احدي ولايت ندارد مگرخداوند متعال و يا كسي كه از ناحيه خداوند منصوب باشد و لذا درزمان غيبت امام معصوم(ع)، اگر كسي بخواهد در شوون حكومت وولايت تصرف كند،بايدماذون از سوي ولي فقيه باشد و عمل وي مورد تنفيذ رهبري حكومت اسلامي قرار گيرد. از اين جهت درنظام مقدس جمهوري اسلامي بر اساس اصول قانون اساسي كشور، مناصب رئيس قوه مجريه و رئيس قوه قضائيه به صورت مستقيم و قوه مقننه به واسطه ء شوراي نگهبان از سوي مقام معظم رهبري وولي فقيه موردتنفيذ قرار مي گيرد و بدون تنفيذ او، هيچ يك مشروعيت ندارند. (ولايت مطلقه فقيه) يعني همان كه استاد عظيم الشان ما، حضرت امام خميني اعلي اللّه كلمته فرمودند كه :(حكومت كه شعبه اي از ولايت مطلقه رسول اللّه(ص) است،يكي از احكام اوليه اسلام است و مقدم بر تمام احكام فرعيه حتي نماز، روزه و حج است... و مي تواند هر امري را چه عبادي و چه غير عبادي كه جريان آن مخالف مصالح است از آن تاوقتي كه چنين است، جلوگيري كند...)() و به تعبير ديگر ايشان: (اگر اختيارات حكومت درچارچوب احكام فرعيه الهيه است، بايد عرض كنم كه حكومت الهيه وولايت مطلقه مفوضه به نبي اكرم(ص) يك پديده بي معنا و بي محتوا باشد.)()بنابراين لازم است كساني كه در رد

ولايت مطلقه به برخي فرمايش هاي حضرت امام قدس سره استناد مي كنند،به اين تعابير بلند و نظاير آن نيز دقت كرده و چشم خودرا از اين فرمايش ها نپوشانند كه اخذ به بعض كلام و وانهادن بعض ديگر شيوه غير مرضيه و غير علمي است. خلاصه بايد گفت: تعبير (مطلقه) يك اصطلاح اصولي است و تاويل و تحول آن به (مطلقه) دراصطلاح رايج علوم سياسي امروزي يعني (حكومت مطلقه فردي) و قرار دادن آن درقبال(مشروطه) اساسا امري است باطل و ناشي از خلط مباحث و عدم دقت و يا خداي ناكرده مغالطه و عناد است. اعوذباللّه من العناد و العصبيه. از آن جا كه ولايت مطلقه فقيه، ادامه ولايت عامه ائمه طاهرين(ع) وولايت آن بزرگواران استمرار ولايت كليه پيامبر عظيم الشان(ص) وولايت ايشان هم استمرار ولايت تامه الهيه جلت عظمته مي باشد،براين اساس چنان كه قبلا نيز گفته شد، كاري كه خبرگان مي توانندانجام دهند، كشف و تشخيص مصداق ولي فقيه است، نه انشا يا جعل يا اعطاي مقام و نصب وي. اگر مصداقي داراي هيچ رقيب وعديلي نباشد، ولايت وي درجامعه اسلامي به نحو تعين پديدار مي شود، و دراين صورت خبرگان همين مسووليت را هم نخواهند داشت، چرا كه ولايت چنين مصداقي، نياز به تشخيص و قيام آراي كارشناسانه اهل حل و عقد ندارد. به عبارت ديگر: درچنين فرضي مسووليت خبرگان، سالبه به انتفاي موضوع است، نظير آنچه درخصوص بنيانگذار و رهبر كبير انقلاب اسلامي حضرت امام خميني اعلي اللّه كلمته و درجته اتفاق افتاد. از اين رو خبرگان نمي توانند براي مصداقي كه به عنوان ولي فقيه تشخيص داده است، توقيت

و محدوديت زماني يا محدويت مسووليتي قائل شوند كه مثلامدت رهبري شش سال يا ده سال است ، هرچند قابل تجديد باشد و يا بعض از شوون ولايت، به ديگر اشخاص يا مسوولان سپرده شود . اساسا چنين شروط ي هيچ وجه شرعي نداشته و بلكه خلاف شرع مقدس است،زيرا: اولا، اين خبرگان نيست كه جعل يا اعطاي مقام ولايت مطلقه به ولي فقيه كرده است كه در نتيجه بتواند محدويتي چه از حيث زماني و چه از جهت مسووليتي وچه از نظرمكاني براي آن تعيين نمايد، بلكه ولايت وي ناشي از حكم شارع مقدس و نصب اوست. ثانيا ، سلب حقوقي كه خداوند متعال به اشخاص اعم از حقيقي و حقوقي اعطا كرده،جايز نبوده و فاسد است، نظير سلب حق شرعي ارث ميت يا سلب حق قصاص از اولياي دم و همانند آن. به عبارت ديگر: كليه اين شروط، مخالف كتاب و سنت است و شرطمخالف با كتاب و سنت، فاسد و باطل و بي جاست. بنابراين، آنچه گفته شده كه (محدوديت رهبري وولي فقيه، مردمي بودن نظام را تاييد و به اعتماد ملت كمك مي كند و مطلق و نامحدود بودن انتخاب شخص غيرمعصوم براي چنين منصب مهمي با اختيارات وسيع، خلاف احتياط است و بعد هم استدلال مي شود كه مرجع تقليد نيز با فرض اعلم شدن ديگري بايد عوض شود تا چه رسد به رهبري سياسي با مسووليت سنگيني كه برعهده دارد)، رايي باطل و استدلالي بلاوجه است و ناشي از عدم توجه به مباني شرع وقانون اساسي جمهوري اسلامي است، زيرا قانون اساسي نيز دراصل يكصدويازدهم تصريح مي كند كه

:(هرگاه رهبري از انجام وظايف قانوني خود ناتوان شود يا فاقديكي از شرايط مذكور دراصول پنجم و يكصد ونهم گردد، يا معلوم شود از آغاز فاقد بعضي از شرايط بوده است، ازمقام خود بركنار خواهد شد. تشخيص اين امر به عهده خبرگان مذكور دراصل يكصد و هشتم مي باشد). براساس مفاد اين اصل مراقبت از استمرار اوصاف و شرايط ولي فقيه و نظارت برعدم فقدان اين شرايط، به عهده مجلس خبرگان رهبري است و ازاين جهت گرچه مقام رهبري درنظام اسلامي محدوديت زماني و مكاني مسووليت ندارد، ولي روشن است كه مشروط به وجود شرايط و ويژگي هاي معينه اي است كه در طول زمان و مكان ودر بستر انجام مسووليت ها، بايد پايدار بماند و همچنان كه درمرحله حدوث،وجود اين شرايط درشخص ولي فقيه لازم بوده است، درمرحله بقا نيز استمرار اين ويژگي ها در وي ضروري است ووظيفه سنگين مجلس خبرگان دركشف مصداق ولايت فقيه، اختصاص به مقام حدوث نداشته، بلكه درمقام بقا نيز وجود دارد.

فقه اهل بيت : اگر گفتيم ولي فقيه حاكم برقانون است دراين صورت قانون اساسي خدشه دار نمي شود؟ آية اللّه مظاهري: ولي فقيه حاكم برقانون اساسي است و اساسا اين قانون به واسطه ء تنفيذ ولي فقيه قابليت اجرا پيدا مي كند، چنان كه اصل يكصدوهفتاد و هفتم قانون اساسي تصريح دارد كه مصوبات شوراي بازنگري درقانون اساسي پس از تاييد و امضاي مقام رهبري، قابليت ارائه به مردم براي همه پرسي را دارد. بنابراين روشن است كه رهبري حاكم و مافوق قانون اساسي است و چارچوب قانون اساسي محدود كننده حوزه اختيارات و اقتدار ولايت مطلقه

فقيه نيست، چرا كه ،قوانين به صورت موقت وضع شده اند و با تغييرشرايط مختلف .تغيير مي كنند و دائما مورد اصلاح و اكمال واقع مي شوند ،ازاين جهت ممكن است درهمه حال، كارآمد و راهگشا نباشند زيراقوانين،قراردادهاي مبتني برتجربه اند. بنابر اين ابطال .ناپذيري در آنها راه دارد درجامعه اسلامي كه برخلاف جوامع غير ديني، حكومت داراي ،منشا و مشروعيت الهي است، قوانين اعم از عادي و اساسي داراي (موضوعيت بالعرض)است و آنچه (موضوعيت بالذات) دارد، ارزش ها و فرامين الهي است.همين چارچوب ارزشي و مقدس است كه حاكم بررفتار فردي و جمعي و حكومتي جامعه اسلامي است و كل نظام و شوون آن رامشروعيت مي بخشد و قوانين براي كارآمد شدن اين نظام و چگونگي حكومت كردن و شيوه هاي اعمال حكومت و توزيع وظايف و تكاليف كارگزاران حكومت وضع شده است و اين،البته به معناي كم اهميت دانستن قانون اساسي يا قوانين .عادي نيست به عبارت ديگر: به مساله (حاكميت ولي فقيه برقانون اساسي) از دو بعد (مشروعيت) و(كارآمدي) بايد نگريست.(مشروعيت) جامعه اسلامي و ديني به حاكميت ولايت مطلقه فقيه است و درنگاه از اين بعد ولي فقيه حاكم برقانون است و البته نظام اسلامي كارآمد نيز هست و كارآمدي اين نظام يعني روشهاي حكومتي را قوانين، معين و تامين مي كند. دراين صورت درست است كه قوانين براي همگان لازم الاجراست و نقض قانون روا نيست و بر اساس اصل يكصدوهفتم قانون اساسي جمهوري اسلامي ايران رهبردربرابر قوانين با ساير افراد كشور مساوي است)، اما) اين بدان معنا نيست كه دست ولي فقيه براي حل معضلات نظام اسلامي بسته شود،زيراو لي

فقيه، اساس اداره حكومت اسلامي را برقوانين مي گذارد، اما مي تواند براي تامين مصلحت جامعه اسلامي ازروشهاي فوق قانون نيز بهره برداري كند. نمونه برج سته آن فرمان حضرت امام خميني قدس اللّه نفسه الزكيه مبني بر بازنگري درقانون اساسي مصوب سال 1358 بود كه درآن قانون با فرض آن كه با دقت نظر فراواني تنظيم شده بود،ولي هيچ راه قانوني براي تجديد نظر و اصلاح و اكمال قانون اساسي جمهوري اسلامي پيش بيني نشده ووجود نداشت و اين يكي از نقايص بزرگ آن قانون بود كه بادرايت وتدبير ولي فقيه حل شد اگر قرار بود كه ولايت مطلقه فقيه برقانون اساسي حاكميت نداشته باشد، اين نقيصه و نقايص ديگر قانون اول، غير قابل حل مي شد، در حالي كه درفقه سياسي اسلام، با توجه به حوزه اختيارات ولي فقيه، .براي حل معضلات جامعه اسلامي، بن بست وجود ندارد بنابراين حاكميت ولي فقيه برقانون و فوق قانون بودن او به همين معناست كه او مي تواند براي بازكردن بن بست ها دراداره حكومت و تامين مصالح جامعه اسلامي،از چارچوب خشك و غير قابل انعطاف قانون خارج شود، چرا كه قانون، تقدس و ارزش و موضوعيت بالذات ندارد، بلكه قوانين درخدمت ارزش ها ومقدسات و تامين مصالح فرد و اجتماع اسلامي است و نقص و ضعف قوانين نبايد ما رااز رسيدن و اجراي ارزش هاي الهي و سامان دادن مصالح امت اسلام بازدارد. اگر اين هدف والا با توسل به احكام اوليه الهيه، قابل وصول و تامين باشد، ولي فقيه از همين طريق وارد خواهدشد، اما اگر با توجه به شرايط خاص وضرورت جامعه، اجراي

آن احكام، منتج به آن نتيجه ء اصلي و هدف والا نشود، دراين صورت از اختيارات و مسووليت هاي ولايت مطلقه فقيه آن است كه حتي به وسيله تعطيل موقت احكام اوليه و با استناد به .حكم حكومتي، مصالح اسلام و امت اسلامي راتامين نمايد دراين صورت قانون كه قطعا نسبت به احكام اوليه دررتبه پايين تري قراردارد، بالفحوي و به نحو اولي، محكوم ولايت مطلقه فقيه بوده وولي فقيه برآن حاكميت دارد. ازاين جهت استادبزرگوارما حضرت امام خميني قدس سره فرمودند:(حكومت مي تواند قراردادهاي شرعي را كه خود با مردم بسته است، درمواقعي كه آن قراردادها، مخالف مصالح كشور و اسلام باشد، يك جانبه لغو كند و مي تواند هرامري را چه عبادي و يا غير عبادي كه جريان آن مخالف مصالح اسلام است، تا وقتي كه چنين است، ازآن جلوگيري نمايد)() . دقيقا براساس همين مبنا، آن بزرگوار پس از تشخيص مصالح و مفاسد، درمقطع زماني خاصي به دلايل ويژه اي، (حج) اين واجب اهم الهي رابراي چند سال تعطيل .فرمود ازاين رو اين اشكال كه (با اعتقاد و قول به ولايت مطلقه فقيه، قانون اساسي گرفتار تضاد عجيبي خواهد بود و بالاخره با فرض قانونمند بودن كشور وداشتن تشكيلات وسيع و ارگان هاي مختلف قانوني، ولي فقيه فوق قانون نيست، بلكه در متن قانون است)، اشكالي كاملا غير موجه و ناشي از خلط دو مقوله(مشروعيت) و (كارآمدي) و نيز ناشي از تفسير .غلط قانون و قائل بودن موضوعيت بالذات براي قانون است اساسا برخلاف اين اشكال، بايد گفت كه: اگر برولايت مطلقه فقيه و حاكميت وفوقيت ولي فقيه برقانون اساسي معتقد نباشيم،

اين قانون، گرفتار تضاد وتناقض خواهد شد، چرا كه دراصل يكصدودهم قانون اساسي درمقام شمارش وظايف مقام رهبري به مواردي اشاره مي شود كه حاكي از ولايت مطلقه است و ازآن جمله است بند اول، دوم، هفتم و هشتم از اين اصل. همين كه دربند هشتم، يكي از وظايف مقام رهبري (را (حل معضلات نظام كه از طرق عادي قابل حل نيست دانسته است، به خوبي دلالت دارد كه ولي فقيه دربرخي از مواقع براي رفع مشكلات نظام بايد طرق عادي را كه همان طرق قانوني و چارچوب قانون اساسي و قوانين عادي است (ترك كرده و با راي و نظر خود كه همان (حكم حكومتي .است، مشكلات جامعه اسلامي را حل و فصل نمايد به عبارت ديگر: اين قانون اساسي نيست كه فقه سياسي شريعت اسلام را تفسير مي كند،بلكه مباني شرع است كه بايد مفسر قانون اساسي واصول مختلف آن واقع شود.البته اين موضوع نه تنها از عظمت و احترام قانون اساسي نمي كاهد، بلكه عين عظمت واحترام به آن است. لذا اگر حاكميت ولي فقيه برقانون مطرح مي شود، درحقيقت حاكميت فقه بر(قانون) مطرح شده است، چرا كه ولايت مطلقه فقيه يعني ولايت مطلقه فقه، و ازاين جهت اين حاكميت برخودولي فقيه نيز هست، چرا كه فقه قانون شريعت الهي است و برهمه عباد .لازم الاجر است خلاصه اين ويژگي جدا نشدني حكومت وولايت است كه اعمال ولايت و صدور و نفوذ حكم حاكم اسلامي وولي امر مسلمين درچارچوب احكام و مقررات ثابت، محدود نمي شود وولي فقيه با تشخيص مصالح تامه ملزمه و يا مفاسد تامه ملزمه، نسبت به صدور .(حكم

حكومتي) اقدام مي كند ازديدگاه قرآن وروايات، اين حكم همان (حكم اللّه تعالي)است. روشن است كه اعمال اين گونه اختيارات مفوضه به ولايت مطلقه فقيه كه خارج از چارچوب احكام فرعيه اوليه است ، به عنوان احكام ثانويه نيست، چرا كه احكام ثانويه ربط ي به اعمال ولايت مطلقه فقيه ندارد، چنان كه نظر استاد بزرگوار ما حضرت امام خميني رضوان اللّه تعالي عليه نيز همين است() و به تعبير آن بزرگوار: (اساسا اگر چنين نباشد، حكومت الهيه مطلقه مفوضه به نبي اكرم(ص) يك پديده بي معنا و محتوا خواهد بود.) () ما درزمينه احكام ولايي و حكومتي و فرق آن با احكام اوليه و ثانويه و مسائل مرتبطه درجاي ديگري به تفصيل سخن گفته ايم كه علاقه مندان مي توانند مراجعه كنند.() با توجه به توضيحاتي كه گذشت و با توجه به آنچه كه قبلا گفته شد كه يكي ازشوون ولايت مطلقه، مقام قضا است، اينك روشن مي شود كه مثلا گرچه هرمجتهد جامع الشرائطي مي تواند قضاوت كند، ولي درسايه حكومت اسلامي براي رفع هرج و مرج و جلوگيري از گسستن شيرازه نظم و انتظام جامعه اسلامي، و برطبق قانون اساسي، عالي ترين مقام قوه قضائيه را ولي فقيه تعيين مي كند. بنابراين ولي فقيه چنان كه شرعا و قانونا مي تواند رئيس قوه قضائيه را تعيين كند، مي تواند دادگاه يا قاضي .ويژه اي را براي امر خاص نظير امورروحانيت تعيين نمايد عجب اين جاست كه برطبق قوانين قضايي، رئيس هر دادگستري مجاز است كه قاضي ويژه اي براي امر خاصي تعيين كند، اما اشكال به ولي فقيه مي شود كه او

چرا دادگاه و .قاضي ويژه اي براي روحانيت تعيين نموده است البته ذكر اين نكته لازم است كه: با استناد به نوع عملكرد يك دستگاه، نمي توان منكر مشروعيت آن شد، همچنان كه اگر مسلمانان درعمل، رفتار شايسته مسلماني را انجام ندهند، دليلي برنقص يا انكار دين اسلام نيست. دراين صورت تقصير با عامل است، نه با اصل عمل. نمي توان نقص عملكرد هيچ تشكيلاتي درنظام را به پاي كل نظام وولي فقيه نوشت، چنان كه عملكرد ناشايست برخي از اصحاب نبي اكرم(ص) و يابعضي از كارگزاران حكومت اميرالمومنين(ع) رانمي توان .به حساب آن بزرگواران گذاشت مصاحبه با: آيت اللّه معرفت

فقه اهل بيت: ولايت فقيه از چه زماني در فقه شيعه مطرح شد و چه ادواري را درطول تاريخ شيعه سپري كرد؟ آيا در تمامي ادوار فقه، مفهوم ولايت فقيه همين نظريه به شكل امروزي آن بوده است يا در مفهوم ولايت بين فقها، اختلاف نظر وجود دارد؟ آيت اللّه معرفت: مفهوم ولايت فقيه و مسائل آن درطول يازده قرن و در طول تاريخ فقاهت شيعه دائما مورد توجه ويژه فقها بوده و عجيب اين است كه همگي فقها ولايت فقيه را به معناي مسووليت و سرپرستي امور گرفته اند، به طوري كه شامل مصالح همگاني امت و تمامي احكام انتظامي اسلام .مي گردد علي رغم گمان عده اي، مفهوم ولايت فقيه در تاريخ فقه شيعه، هيچ گونه تحول يا تغييري نكرده و از روز نخست .تاكنون با يك مفهوم مطرح بوده است مراجعه به متون فقهي قدما و متاخران،حقيقت اين مطلب را .روشن مي سازد

فقه اهل بيت: شما معتقديد كه مفهوم ولايت فقيه از

آغاز فقه تاكنون به همين شكل امروزي مطرح بوده است. با توجه به اين كه حكومت در دست فقها نبوده ومسائل نوپيدا در حكومت اسلامي به دليل عدم ابتلا درميان فقها كمتر مطرح شده است، اكنون چگونه مي توان ادعا كرد مرحوم شيخ مفيد و شيخ طوسي وعلامه حلي و شهيداول و ثاني و محقق و ابن فهد حلي و صاحب جواهر و شيخ انصاري، از ولايت فقيه همان نظريه و قرائتي را اراده كرده اند كه امام خميني به عنوان ولايت مطلقه فقيه مطرح كردند؟ اساسا مراد از اطلاق درولايت مطلقه درسخنان امام چه بوده و آيا مي توان گفت تمامي فقها به ولايت فقيه قائل بودند؟ لطفا دلايل مدعاي خويش را به طور مبسوط و مستند بيان كنيد! آيت اللّه معرفت: همان طور كه اشاره كرديد بنده معتقدم مفهوم ولايت فقيه از روز اول تاكنون درطول تاريخ فقاهت شيعه به معناي مسووليت و سرپرستي امور مربوطه بوده است كه برحسب موارد تفاوت مي كند و در شوون عامه و مصالح همگاني امت،تمامي احكام انتظامي اسلام را شامل مي گردد و وصف عامه يا مطلقه همين معنا را افاده مي كند. اكنون براي رسيدن به اين مدعا كه مفهوم ولايت مطلقه فقيه هيچ گونه تحول يا تغييري از روز نخست تاكنون نكرده است، بايد به بررسي كلمات بزرگان و اساطين فقه كه شما نام برديد، .بپردازيم شيخ الفقهاء و المتكلمين ابوعبداللّه مفيد در سال 413 درگذشت و كتاب معروف فقهي اش (المقنعه) است. ايشان در باب امر به معروف و نهي از منكرمي فرمايد: اجراي حدود و احكام انتظامي اسلام را كه وظيفه سلطان

اسلام است و درعصر حضوربه دست امامان معصوم و نايبان خاص آنان اجرا مي گردد، دردورا ن غيبت، امامان شيعه(ع) آن را به فقهاي شيعه واگذار كرده اند فوضوا الي فقهاء شيعتهم تا درصورت امكان و با پشتوانه مردمي، مسووليت اجرايي آن را عهده دارباشند.()شيخ الطائفه ابوجعفر طوسي كه درسال 460 درگذشت، در (كتاب النهايه) باب جهاد و :سيره امام مي گويد اجراي حدود و احكام انتظامي اسلام، براي هيچ كس روا نباشد، جز سلطان وقت كه ازجانب خداوند معرفي شده يا كسي كه از جانب او منصوب گرديد باشد.تاآن جا كه مي گويد:وقد فوضوا ذلك الي فقهاء شيعتهم في حال ....لايتمكنون فيه من توليه بانفسهم () 469 فقيه نامي حمزه بن عبدالعزيز سلار ديلمي وفات : مي فرمايد فقد فوضوا الي الفقهاء اقامه الحدود و الاحكام بين الناس بعد ان لايتعدوا واجبا ولايتجاوزوا حداو امروا عامه الشيعه بمعاونه الفقهاء علي ذلك مااستقاموا علي الطريقه و لم يجيدوا امامان معصوم(ع) اجراي حدود و احكام انتظامي اسلام را به فقها واگذار كرده اند و عموم شيعيان را به كمك و مساعدت آنان دستور داده اند، تاوقتي كه برطريقه ء حق استوار باشند.() علامه بن المطهر حلي(وفات 771) دركتاب :قواعد الاحكام درباب جهاد مي گويد اجراي احكام انتظامي اسلام كه در عصر حضور وظيفه امام معصوم است، دردوران غيبت وظيفه فقهاست، تا در صورت امنيت از طرف دشمن، حكم كرده،فتوا دهند ومتصدي اخذ و پخش اخماس و زكوات و غيره گردند.() شهيد اول محمد بن مكي(شهادت 786) دركتاب (الدروس :الشرعيه)مي فرمايد دردوران غيبت، اجراي احكام انتظامي اسلام برعهده فقهاي جامع الشرائط است.()شهيد ثاني زين الدين نورالدين(شهادت 965)

در(مسالك الافهام) در شرح عبارت :محقق اول(وفات 676) به تفصيل سخن گفته و مي گويد وظيفه فقهاي جامع الشرائط است تا دردوران غيبت، عهده دار اجراي احكام انتظامي الهي باشند و برمردم است تا آنان را دراين راه ياري كنند.()محقق ثاني نيز در (شرح قواعد) علامه، سخن وي را پذيرفته() و در رساله اش صلاه الجمعه براين امر تاكيد كرده است.()ابن فهد حلي(وفات 841) دركتاب (المهذب البارع) درباب جهاد و امر به معروف و نهي ازمنكر ضمن تاكيد براجراي احكام :انتظامي اسلام در همه دورانها مي گويد اين فقهاي شايسته اند كه بايد عهده دار اين وظيفه خطير گردند.()دراين عبارتها ملاحظه مي كنيد كه پيوسته فقها ولايت فقيه به معناي سرپرستي ومسووليت امور و اجراي احكام انتظامي اسلام(قصاص و ديات و حدود و تعزيرات) را مطرح كرده اند و اين مساله از ضروريات فقه شيعه به شمارمي آيد، به حدي كه صاحب جواهر(وفات 1266) پس از نقل اتفاق آرا فقيهان برثبوت ولايت و نيابت عامه فقيه جامع :الشرائط درعصر غيبت مي گويد بل لولا عموم الولايه لبقي كثير من الامور المتعلقه بشيعتهم معطله و اضافه مي كند: ضمن الغريب وسوسه بعض الناس في ذلك بل كانه ماذاق من طعم الفقه شيئاولافهم من لحن قولهم و رموزهم امرا... ، به اندازه اي مساله ثبوت ولايت عامه روشن و بروفق مباني فقهي است كه هركه در آن تشكيك كند، مانند آن است كه بويي از فقاهت نبرده و هرگز به سخنان معصومان .دراين باره آشنايي ندارد به همين جهت فقهاي متاخر از صاحب جواهر براين معنا اتفاق نظر دارند كه ولايت فقيه به معناي ضرورت عهده داري

مسووليت درشوون عامه است، تا مسائل مربوط به تنظيم .حيات اجتماعي به تعطيلي كشيده نشود محقق انصاري(وفات 1281) دركتاب قضا دراين باره :مي فرمايد حكم فقيه جامع الشرائط درتمامي فروع احكام شرعي و موضوعات آن،صحت و نافذاست،زيرا مقصود از لفظ حكم كه درروايات آمده، نفوذ حكم اودرتمامي شوون و زمينه هاست و مخصوص مسائل قضايي نيست و اين همانند آن است كه سلطان وقت، كسي را به عنوان حاكم معين كند كه مستفاد ازآن، تسلط او برتمامي آنچه مربوط با شوون حكومت چه جزئي باشد و چه كلي است و لذا حفظ (حكم) را كه مخصوص باب قضاوت است، به كار نبرده، بلكه لفظ حاكم را كه .عموميت نفوذ سلطه را مي رساند ، به كار برده اند بنابراين دراصل ثبوت ولايت به معناي مسووليت و سرپرستي و اجراي احكام اسلام ورعايت مصالح همگاني براي فقيه جامع الشرايط، هيچ بحثي نبوده وهمگي آن را پذيرفته اند و اين مساله اخيرا مورد ترديد قرار گرفته كه آيا ثبوت ولايت فقيه،از راه (حسبه) و يك تكليف شرعي(به نحو واجب كفايي) است يا آن كه يك منصب است و با عنوان نيابت از مقام ولايت كبري مي باشد؟اكثر فقهاي سلف و اساطين فقه برمبناي نصب بوده اند و مساله ولايت فقيه را با عنوان تفويض از جانب معصوم(ع) مطرح ساخته اند لذا درعبارت ايشان كلماتي مانند وقد فوضوا ذلك الي فقهاء شيعتهم .آمده است البته درزمان امام خميني به دليل مسووليت اجرايي حكومت اسلامي،برخي از مسائل جزئي و موارد و مصاديق و فروعات مساله،به صورت روشن تر مطرح شد كه قبلا چندان مطرح .نبود

فقه اهل بيت: يكي از

مشكلات بنيادي ما درطرح و عرضه ولايت مطلقه فقيه، فقرتئوريك است، يعني نظريه پردازان، اين نظريه را به طور دقيق كه پاسخگوي شبهات باشد، مطرح نكرده اند، به عنوان مثال برخي از طرفداران نظريه ولايت مطلقه فقيه اين نظريه را اين گونه مطرح مي كنند كه:ولايت فقيه، امتداد ولايت امامان وپيامبر اكرم(ص) است و طبق آيه (النبي اولي بالمومنين من انفسهم)() و آيه وماكان لمومن ولامومنه اذا قضي اللّه ورسوله امرا ان يكون لهم الخيره من امرهم() اراده رسول خدا به عنوان ولي امر مسلمانان براراده همگان حاكم مي باشد و صلاحديد و نافذ است و نظر به اين كه ولي فقيه درعصر غيبت ولي امرمسلمانان است، اراده او نيز همانند اراده پيامبر نافذ است، و هرچه او صلاح ديد، نافذ است وبايد همگي درمقابل دستورهاي او تسليم محض باشند و احساس حرج وسختي هم نكنند، همان گونه كه در باره پيامبر(ص) آمده است: ثم لايجدوا .() في انفسهم حرجا مماقضيت ويسلموا تسليما براساس اين نوع تبيين برخي نتيجه گرفته اند كه شعاع حاكميت و فرمانروايي فقيه به سوي بي نهايت كشانيده مي شود.() آيابه نظر شما اين چنين نتيجه گيري و برداشت از ولايت فقيه مطلقه فقيه صحيح است؟ اساسا تفسير شما از ولايت مطلقه چيست و چگونه آن را تبيين مي كنيد؟ آيت اللّه معرفت: بنده اين برداشت و قرائت را از مفهوم اطلاق درنظريه ولايت مطلقه فقيه يك برداشت :انحرافي مي دانم و معتقدم سخن كساني كه مي گويند معتقدان به ولايت مطلقه فقيه، شعاع حاكميت و فرمانروايي فقيه را به سوي بي نهايت كشانيده و فقيه را همچون خداوند كار روي

زمين ميدانند()، گفتاري است بي اساس و .به افتراو نسبت ناروا بيشتر مي نمايد بنده دركتاب ولايت فقيه كه درتابستان 77 چاپ شد ثابت كرده ام كه هيچ فقيهي از كلمه عامه يا مطلقه اين معناي غير معقول و غير منطقي را قصد نكرده و كلماتي كه درالقاي برخي شبهات به كار مي رود، مانند نامحدوديت، (مطلق العنان) ،(ديكتاتوري و استبداد)،(اراده قاهره)،(تماميت خواه) و (انحصاري طلب) مفاهيمي خود ساخت هاست كه ناروا دراين بحث مطرح مي شود. اساسا ولايت فقيه مسووليت اجرايي خواسته هاي فقهي را مي رساند كه اين خود،محدوديت را اقتضا مي كند و هرگز به معناي تحميل اراده شخصي نيست، زيرا شخص فقيه حكومت نمي كند، بلكه فقه اوست كه حكومت مي كند، حتي درقرآن مجيد آن جا كه مي فرمايد خداوند (فعال ما يشاء) است، دليل مي آورد: انه عليم حكيم يعني فعاليت مطلقه خداوند و اين كه هرچه بخواهد، انجام مي دهد، به دليل علم مطلق و حكمت مطلقه اوست و نظر به اين كه فعل الهي براساس علم و حكمت است، لذا محدود نمي .گردد به نظر اينجانب تفسيري كه برخي از طرفداران تندرو ولايت مطلقه فقيه از آياتي كه اشاره كرديد مي كنند، تفسير به راي است، زيرا اولا اين گونه نبوده كه پيامبر اكرم(ص) در شوون سياسي و نظامي و جنگ و صلح و ديگر امور مربوط به دنيا داري ازشيوه هاي متعارف فراتر رفته و اراده و خوا سته خود را حاكم بداند و با اهل خبره و نظر مشورت نكرده و اراده خويش را تحميل كرده باشد، دليل اين مدعا اين است كه درمتون روايي

ما از مشورت با شيوه متعارف به عنوان اساسي ترين دستور عمل پيامبر(ص) و اصول بنيادي سياست و حكومت و اداره جامعه، مطرح شده كه درسيره عملي امير مومنان(ع) و امامان معصوم(ع)بوده است، بنا براين ولايت فقيه كه درامتداد ولايت امام معصوم قراردارد، چنين مفهوم غير قابل قبولي .نخواهدداشت و هرگز فرع زائد براصل نخواهد گرديد ولايت معصومان(ع) نيز درباره اجراي عدالت اجتماعي و پياده كردن فرامين شرع درجامعه و درراستاي مصالح امت بوده است، لذاو لايت فقيهان حد و مرزي دارد كه شرع چارچوب آن .را معين مي سازد و فراتر ازآن مشروعيت نخواهد داشت به علاوه درنظام اسلامي،حق فرد و حق جامعه هردو محترم است، ولي درصورت تزاحم،حق جامعه و مصلحت عمومي برحق فرد و مصلحت شخصي مقدم خواهد بود و اگر درنظام ولايت فقيه، دولت اسلامي با حفظ رعايت مصلحت امت تصميمي گرفت، بايد همگي تسليم باشند و دراين گونه موارد مصلحت عمومي برمصلحت شخصي تقدم دارد و جايي .براي اعتراض نيست آيه (النبي اولي بالمومنين من انفسهم) و (ويسلموا تسليما) و (شاورهم في الامر فاذاعزمت فتوكل علي اللّه)(6و36 احزاب) به اين حقيقت سياسي،اجتماعي اشارت دارد و هرگز به معناي تحكيم يا تحميل اراده ولي امر .برخواسته هاي مردمي نيست به علاوه مادرجاي خود ثابت كرده ايم كه براساس آيه مشورت(وشاورهم في الامر) وآيه وامرهم شوري بينهم پيامبر موظف است كه در باره امورسياسي، نظامي واجتماعي مشورت كند و جامعه اسلامي، بايد درتمامي ابعاد تشكيلاتي حكومت به اصل مشورت توجه كند و امور سياسي و نظامي و اداري و فرهنگي را با اصل مشورت به انجام برساند. مشورت موضوعي عرفي است و

بايد طبق متعارف عقلاي جهان انجام گردد كه راي اكثر درآن نافذ خواهد بود. اگردرسطح عمومي انجام گيرد، راي اكثر نافذ است و اگر در سطح كارشناسان و اهل فن صورت گيرد، باز آنچه اكثريت قاطع راي دهند، بايد تنفيذ گردد. معناي(فاذا عزمت فتوكل علي اللّه) اين است كه مسوولان امر موقع تصميم گيري دراجراي راي اكثر، دغدغه ء خاطر نداشته باشند و برخدا توكل كنند و كار را طبق مقررات عقلايي و اصول حكمت سياستمداري انجام دهند كه از جمله اين اصول، پذيرش راي اكثر درمجاري .امور است و موفقيت درهمين است و بس

فقه اهل بيت: مطالبي كه شما فرموديد، ممكن است با ديدگاه امام خميني(ره) درباب ولايت مطلقه فقيه هماهنگ نباشد. شما به خاطر داريد كه مقام معظم رهبري درسال 66 دردوران رياست جمهوري دريكي از خطبه هاي نماز جمعه، ولايت فقيه را حركت درچارچوب شرع بيان داشتند و مورد تذكر امام راحل قرار گرفتند. درهمين راستابود كه امام به طور مبسوط ولايت مطلقه فقيه را همان ولايت مطلقه نبي اكرم(ص) دانستند. شما اين جريان را چگونه تحليل ميكنيد؟ آيت اللّه معرفت: !به نكتهء دقيقي اشاره كرديد اساسا تذكر امام به اصل گفتار نبود، بلكه به برداشتي بود كه .برخي فرصت طلبان درصدد سوء استفاده ازآن برآمده بودند مقصود مقام معظم رهبري ازچارچوب شرع، همان ضوابط و اصول ثابته ء شرع است كه مصالح و پيش آمدها را نيز شامل مي شود و خود ضوابط ي دارد كه دراختيار فقيه قرار دارد، تا .براساس آن ضوابط، حكم شرعي هريك را استنباط كند درآن زمان برخي گمان بردند كه مقصود امام صرفا احكام اوليه

كه مصالح آنها ازقبل پيش بيني شده و زمان و مكان هيچ .گونه تغييري درآن نمي دهد، مي باشد (آنان خيال كردند كه فقيه نمي تواند در(حوادث و احكام نظر دهد و احكام تكليفي ووضعي آنها را درپرتو قواعد عامه .روشن سازد لذا پنداشتند كه اين گونه امور بايد به كارشناسان مربوطه واگذار شود و با فقيه و فقاهت ارتباط ي ندارد و ازجمله، مسائل سياسي و امور كشورداري و لشكري رااز حيطه ء ولايت .فقيه خارج دانستند امام راحل با اين سو تفاهم و برداشت انحرافي مخالفت كردند و فرمودند: دست فقيه باز است و در پرتو ضوابط شرعي مي تواند درتمام ابعاد زندگي و همه شوون سياسي،اجتماعي،فرهنگي و غيره، برابر مصالح روز نظر دهد و ديدگاه هاي شرع را درتمامي جزئيات روشن سازد(). بنابراين ولايت فقيه از ديدگاه امام خميني، گسترده بوده وبا پيشرفت زمان و تغيير احوال و اوضاع، قابل حركت و هماهنگ است و هيچ گاه دست .فقيه بسته نيست آري صرفا درتشخيص مفاهيم درموضوعات، از متخصصان و كارشناسان مربوطه و احيانا ازعرف عام بهره مي گيرد و اين .عينا همان حركت درچارچوب مقررات شرع مي باشد

فقه اهل بيت: از مطالب شما چنين استنباط مي شود كه شعاع ولايت فقيه درگستره دامنه شرع است و مقصود از اطلاق، شمول و گسترش درتمامي زمينه هاي مربوط به شوون عامه و (مصالح امت مي باشد كه اين خود (تقييد درعين اطلاق است. بنابر ديدگاه شما دامنه ولايت فقيه را، ديدگاه هاي شرع و مصالح امت محدود مي سازد و اطلاق آن درشعاع همين .دايره است اكنون اين سوال پيش مي آيد كه آيا

قانون نيز مي تواند اين محدوديت را ايجاب كند، تا تصميمات ولي فقيه فراتر از قانون نباشد، يا آن كه مقام رهبري مقامي مافوق قانون است؟ آيت اللّه معرفت: درقانون اساسي اصل 110 وظايف و اختيارات رهبر را در يازده بند بيان داشته، ولي برحسب مصالح و با نظارت هيات خبرگان منتخب مردم مي توان از آنها كاست يا برآنها افزود از آن جا كه ذكر اين موارد، محدوديت را نمي رساند،بنا .براين نفي ما عدا نمي كند و اختيارات ديگر راانكار نمي كند اسلام نظامي قانونمند است و با هرگونه بي ضابطه اي ناسازگار است و درموقعيتهاي حاد و ضروري كه وضعي استثنايي ايجاب مي كند رهبر اقدامي مناسب وتصميمي قاطع با صلاحديد كارشناسان مربوطه و مورد اعتماد اتخاذ كند كه .آن نيز تحت ضابطه ء شرعي و قانوني است بنابراين ولي امر مسلمانان مي تواند دروضع استثنايي،فراتر از وظايف مقرره درقانون اساسي، اعمال ولايت كند، ولي اين، بي ضابطه نيست. مقام رهبري درمقابل مردم مسووليت دارد، تا درانجام وظايف مربوطه كوتاهي نكند و همواره مصالح امت را در نظر گيرد، لذا بايد داراي شرايط ي باشد كه قانون تاييد كرده است و هرگاه ازانجام وظايف قانوني خود ناتوان گردد يا فاقد يكي از شرايط ياد شده شود يامعلوم شود از آغاز فاقد شرايط بوده، از مقام خود بركنار مي شود.طبق اصل 111 قانون اساسي، تشخيص اين امر به عهده خبرگان مردم است، همان گونه كه نظارت برآن نيز برعهده آنان مي باشد. اين مسووليت .درپيشگاه خداومردم از فريضه نظارت همگاني برخاسته است

فقه اهل بيت: مستحضريد برخي از فقها مثل شيخ اعظم انصاري در

كتاب شريف مكاسب وكتاب البيع يا حضرت آيت اللّه خويي(ره) و ديگران ولايت فقيه رابه آن صورتي كه امام خميني مطرح كردند، قبول ندارد: لطفا ضمن تبيين دو .ديدگاه عمده درباب ولايت فقيه، تفاوت آن را بيان كنيد آيت اللّه معرفت: شايان ذكر است فقهايي كه به عنوان مخالف دراين مساله مطرح شده اند مثل شيخ اعظم انصاري يا آيت اللّه خويي منكر ولايت فقيه نيستند، بلكه ايشان براين باورند كه اثبات نيابت عامه وولايت مطلقه فقيه به عنوان منصب، ازراه دلايل ياد شده مشكل است. ايشان تصدي امور عامه به ويژه درباره اجراي احكام انتظامي اسلام در عصر غيبت راو ظيفه فقيه جامع الشرائط و مبسوط اليددانسته و اين را از .ضروريات فقه مي دانند توضيح اين كه تصدي امور حسبيه(اموري كه شارع مقدس حتما خواستار آن است واجازه اهمال درآن را هرگز نمي دهد) مانند ايجاد نظم و حفاظت از مصالح همگاني، از ضرورياتي است كه شرع مقدس اهمال درباره آن را اجازه نمي دهد و قدر متيقن،وظيفه فقهاي شايسته است كه آن را عهده دار مي شوند، ولي طبق برداشت امام خميني وصاحب جواهر و ديگر فقيهان، اين يك منصب است كه ازجانب شرع به آنان واگذار شده است، بنابراين عملا هردو ديدگاه، فقها راعهده دار اداره امور مملكتي مي دانند و تنها تفاوت درمبناست كه گروه اول آن را يك وظيفه تكليفي صرف مي دانند، مثل شيخ انصاري و محقق خويي، و گروه دوم كه اكثريت فقهاي اماميه هستند مانند امام(ره) آن را منصبي واگذار شده از جانب امامان معصوم(ع) مي دانند. البته دربرخي از فروعات ولايت فقيه، اين دوديدگاه، تفاوت

دارند كه دركتاب ولايت فقيه به تفصيل توضيح داده ايم

فقه اهل بيت : مستحضريد برخي از معاصران، ولايت به معناي حكومت را دربستر تاريخ فقه اسلامي انكار كرده اند و در اين زمينه :نوشته اند متاسفانه هيچ يك از انديشمندان كه متصدي طرح مساله ولايت فقيه شده اند، تاكنون به تحليل و بازجويي وشرح معاني حكومت وولايت، و مقايسه ء آنها بايكديگرنپرداخته اند... ازنقطه نظر تاريخي نيز ولايت به مفهوم كشور داري، به هيچ وجه () ...درتاريخ فقه اسلامي مطرح نبوده است آيت اللّه معرفت: اين تحليل جاي تعجب دارد. ظاهرا نويسنده محترم به منابع فقهي و كتاب هاي تاريخي و متون لغوي دراين زمينه مراجعه نكرده است. فقهاي اسلامي ازديرزمان كتاب هايي درباره احكام الولاه نوشته اند و ابواب و مسائل گوناگوني را درفقه با همين عنوان مطرح كرده اند كه به نظر ايشان نرسيده است و از پيش خود(ولايت) را به معناي قيموميت كه لازمه آن تداعي مجهوريت درمولي عليه است، پنداشته و به همين جهت معناي قيموميت را مفهوما و ماهيتا .با حكومت وحاكميت سياسي متفاوت دانسته اند به نظر بنده اين تفسير ازولايت كاملا نادرست است و شاهد نادرست بودن اين تصورنارواو بي اساس، صراحت سخنان فقها دراين زمينه و براهيني است كه براي اثبات ولايت فقيه اقامه .كرده اند بنده معقتدم درمفاهيم اصطلاحي بايد به اهل همان اصطلاح رجوع كرد.وقتي به متون فقهي مراجعه مي كنيم، بخوبي مي يابيم كه فقها ولايت فقيه را درراستاي خلافت كبري ودرامتداد امامت مطرح كرده اند و همان رهبري سياسي را كه درعهد حضور براي امامان معصوم ثابت بوده، همچنان براي .فقهاي جامع الشرائط

درعصر غيبت ثابت دانسته اند :امام خميني نيز دراين زمينه ميفرمايند تمامي دلايلي را كه براي اثبات امامت پس ازدوران عهد رسالت آورده اند،بعينه درباره ولايت فقيه، دردوران غيبت جاري است و عمده ترين دليل، ضرورت وجود كساني است كه ضمانت اجرايي عدالت را عهده دار باشند، زيرا احكام انتظامي اسلام مخصوص عهد رسالت يا عهد حضور نيست لذا بايستي همان گونه كه حاكميت اين احكام تداوم دارد، مسووليت اجرايي آن نيز تداوم داشته باشد و فقيه عادل و جامع الشرائط، .شايسته ترين افراد براي عهده دار شدن آن مي باشد شيخ مفيد عبارت فقهايي همچون سلار يا شيخ طوسي و... را آورده كه معقتدند امامان معصوم(ع) اجراي احكام انتظامي را به فقها واگذار كرده اند و به عموم شيعيان دستور داده اند تا از ايشان پيروي كنند و پشتوانه آنان باشند و فقها را درامر حكومت ياري كنند. ما درپاسخ، سوال ديگري به آن اشاره .كرديم

فقه اهل بيت : به نظر شما ولايت فقيه يك بحث فقهي است يا كلامي؟ لطفا مباني مشروعيت ولايت فقيه را بيان كنيد. آيت اللّه معرفت: بحث ولايت فقيه درميان فقهاء اماميه، بيش از آن كه جنبه فقهي داشته باشد، مباني كلامي دارد. درفقه از اين ديدگاه بحث مي شود كه ولايت فقيه يك حكم وضعي شرعي است كه دلايل آن را دركتاب و سنت جستجو مي كنند يا حكم تكليفي وواجب كفايي است كه بادليل ضرورت شرع و .از راه(حسبه) به اثبات ميرسد از ديدگاه كلامي، با عنوان امتداد ولايت معصومان(ع) و نيز امامت كه رياست عامه در امور دين و دنيا مي باشد، مورد بحث قرار مي

گيرد. بنابراين دلايلي كه مباني مشروعيت ولايت فقيه را روشن مي سازد، آميخته اي از هردو ديدگاه است كه دوجنبه عقلي و نقلي استدلال را تشكيل مي دهد. از منظر كلامي همان دلايلي كه ولايت به معناي امامت و زعامت سياسي پيامبر اكرم( ص) و ائمه معصومان(ع) را اثبات مي كند، ولايت فقيه را نيز درعصر غيبت اثبات مي كند، زيرا اسلام نظامي است كه براي تنظيم حيات اجتماعي مادي و معنوي برنامه دارد و آمده است تا راه سعادت و سلامت .درزندگي را براي انسان هموارسازد اسلام شريعتي است فراگير و جاويد و تمامي شوون زندگي را براي هميشه تحت نظر دارد. ازاين رو معقول نيست كه براي رهبري جامعه و مسووليت اجرايي عدالت اجتماعي، شرايط را ارائه نكرده باشد، زيرا زعامت سياسي از بنيادي ترين نيازهاي جامعه انساني است و به حكم ضرورت بايستي اسلام در اين بعدمهم اجتماعي سياسي ، نظر داشته و شرايط لازم و راهكارها را ارائه كرده باشد و گرنه نظامي ناقص وبدون .تعيين مسوول اجرايي،قابل ثبات و دوام نيست اكنون با توجه به اين جهات، حكمت الهي اقتضا مي كند، همان گونه كه شريعت فرستاده و خيل انبيا را براي نجات بشريت گسيل داشته، امامت و قيادت وجلوداري قافله انسانيت را نيز رهنمون باشد و اين همان قاعده لطف است كه متكلمان درمساله امامت مطرح ساخته اند، زيرا رهبري درست از ديدگاه وحي،مهمترين عامل موثر درنگاه داشتن جامعه برجاده حق و حركت برصراط مستقيم است، روي همين اصل، دانشمند گرانقدر خواجه نصير الدين طوسي درتجريدالاعتقاد مي نويسد:(الامام لطف، فيجب نصبه علي اللّه ، تحصيلا للغرض، امامت لطف الهي

است كه بايد از جانب خداوندمعرفي شود تا غرض از تشريع، جامه عمل پوشد). امام راحل تمام دلايلي را كه برضرورت امامت اقامه مي گردد، عينا برضرورت تداوم ولايت، درعصر غيبت اقامه مي كند و :مي فرمايد فما هو دليل الامامه، بعينه دليل علي لزوم الحكومه بعد غيبه ولي الامر عجل اللّه تعالي فرجه الشريف . آن دليل لزوم .داشتن نظام اسلامي و مسووليت اجراي عدالت اجتماعي است امام سپس مي نويسد: تمامي احكام انتظامي اسلام در باره نظام ماي، سياسي،حقوقي و كيفري همچنان ادامه دارد و مخصوص عصر حضور نبوده است و همين امر موجب مي گردد تا ضرورت حكومت و رهبري امت را برابر ديدگاه شرع ايجاب كند و فرد شاي سته مسووليت تامين مصالح امت و تضمين اجراي عدالت را مشخص سازد و گرنه منتها پيشنهاد احكام انتظامي و به اهمال گذاردن جانب مسووليت اجرايي مايه هرج و مرج واختلال درنظام خواهد بود، با اين كه حفظ نظام از اوجب واجبات و اختلال درامور مسلمانان از مبغوضات شرع مقدس است، بنابراين هدف شارع جز با تعيين والي و حاكم اسلامي و مشخص ساختن شرايط و .صلاحيت لازم، قابل تامين نيست

فقه اهل بيت : شرايط ولي فقيه چيست؟ آيت اللّه معرفت: به نظر بنده دو شرط دارد، حضرت امير(ع مي فرمايد: .ان احق الناس بهذا الامر اقواهم عليه و اعلمهم بامراللّه فيه شرط اول: از لحاظ سياستمداري قدرتمند باشد، يعني بينش سياسي دقيق داشته باشد و اين شرط،عقلايي است و تمام دنيا .آن را مي پذيرند شرط دوم: و اعلمهم بامراللّه فيه، ضمير (فيه) به زعامت مي خورد، يعني ديدگاه هاي اسلام درباره

زعامت و .سياستمداري را بداند، و اين شرط دوم طبيعي است ولي فقيه در تمام عرصه ها با استفاده از نظر كارشناسان فني .تصميم گيري ميكند. منابع مقاله:

مجله فقه اهل بيت فارسي، شماره 19و20، ؛

سيماي معصومان عليهم السلام در انديشه امام خميني(ره)

سيماي معصومان عليهم السلام در انديشه امام خميني(ره) امام راحل به اهل بيت(ع) عشق مي ورزيد و اين كار را افتخاري بزرگ مي شمرد. نظرهاي آن بزرگوار در باره هريك از معصومان عليهم السلام شنيدني و جالب توجه مي نمايد. بنابراين، بي هيچ توضيحي،به مرور اين بخش از سخنان امام مي پردازيم:

حضرت زهرا(س) امام، حضرت زهرا را زني مي داند كه عالم به وي افتخار مي كند. او كسي است كه در مقابل حكومتهاي جبار ايستاد و خطبه خواند. امام روز ولادت فاطمه زهرا(س) را روز بزرگي مي شمارد و او رازني برابر با همه مردان مي داند. زني كه انسان نمونه شمرده مي شود و تمام هويت انسان در او جلوه گر است. زني كه افتخارخاندان وحي است و چون خورشيدي بر تارك اسلام مي درخشد. امام ازاحترام بي حد رسول خدا(ص) به اين مولود شريف ياد مي كند و آن رانشانه جايگاه ويژه زن در جامعه مي داند كه اگر برتر از مردنباشد، كمتر نيست. از نظر امام، حضرت فاطمه(س) عنصر تابناكي است كه زيربناي فضيلتهاي انساني و ارزشهاي والاي خليفه الله در جهان است. او ازمعجزه هاي تاريخ و افتخارهاي عالم وجود است. امام معتقد است تاويل «ليله مباركه » در آيه (اناانزلناه في ليله مباركه) فاطمه(س) است. رهبر راحل انقلاب تسبيحات حضرت زهرا(س) را ازتعقيبات شريفه و از افضل تعقيبات مي داند و بر اين باور

است كه اگر چيزي بهتر از آن بود، رسول خدا(ص) آن را به فاطمه(س) عطامي فرمود.

حضرت علي(ع) حضرت امام در باره منزلت امام علي(ع) مي فرمايد: «ملائكه بالشان را زير پاي اميرالمومنين(ع) پهن مي كنند، چون مردي است كه به درداسلام مي خورد; اسلام را بزرگ مي كند; اسلام به واسطه اودر دنيا منتشر مي شود و شهرت جهاني پيدا مي كند; با زمامداري آن حضرت جامعه اي خوشنام و آزاد و پرحركت و پرفضيلت به وجودمي آيد. البته ملائكه براي حضرتش خضوع مي كنند و همه براي اوخضوع و خشوع مي كنند. حتي دشمن در برابر عظمتش تعظيم مي كند.» امام خميني(ره) اميرمومنان را ظل الله (سايه خدا) مي داند،سايه اي كه هيچ حركتي از خودش ندارد و هرچه هست از خداست. بنيانگذار جمهوري اسلامي، حضرت امير(ع) را معلم همه بشر و مردي كه معجزه بود و كسي نمي تواند مثل او باشد مي داند. شخصيتي بي نظير كه امور متضاد را در خودش جمع كرده است; همراه با قوه بازو، اهل زهد است. جنگجو و در همان حال اهل عبادت است. شمشيرمي كشد و اشخاص منحرف را درو مي كند، ولي با عاطفه است. روزهاروزه دار و شبها مشغول به عبادت است و شبي هزار ركعت نمازمي خواند. غذايش از نان و سركه يا حداكثر زيت و نمك است، ولي در عين حال آن قدر قدرت بدني دارد كه در خيبر را مي كند وچندين ذراع دور مي اندازد; كاري كه چهل نفر نمي توانستند بكنند.

امام حسن(ع) امام خميني(ره) در باره قيام امام حسن(ع) عليه معاويه مي گويد: در وقتي كه همه با

آن مردك (معاويه) بيعت كرده بودند و سلطانش حساب مي كردند، امام حسن(ع) قيام كرد. و وقتي گروهي نگذاشتندقيام ادامه يابد، با شرايطي صلح كرد كه معاويه را مفتضح نمود;همان قدر كه سيدالشهدا يزيد را مفتضح كرد. امام معقتد است گرفتاري امام حسن(ع) از دوستان و اصحابش بيشتر از ديگران بود. آنها به نقشه هاي امام توجه نداشتند و افكارشان ناقص بود وامام را اذيت و با دشمنش معاهده كردند.

امام حسين(ع) امام خميني(ره) در باره قيام سيدالشهدا(ع) و اصحاب و بستگانش معتقد است: چون قيام لله بود، اساس سلطنت يزيد خبيث راشكستند. اساس سلطنتي كه مي خواست اسلام را به صورت سلطنت طاغوتي در آورد، نابود كردند. سيدالشهدا(ع) تمام اصحاب و جوانان و مال و منال و هرچه راداشت، در راه خدا و براي تقويت اسلام و خالفت با ظلم وامپراتوري قدرتمندتر از امپراتوريهاي امروزي داد، و اسلام و مذهب را بيمه كرد. امام حسين(ع)، در نظر بنيانگذار جمهوري اسلامي، شخصيت عظيمي است كه از عصاره وحي الهي تغذيه كرد و در خاندان سيد رسل محمدمصطفي و سيد اوليا علي مرتضي تربيت شد و در دامن صديقه طاهره بزرگ گرديد و با فداكاري بي نظير و نهضت الهي خود، واقعه بزرگي به وجود آورد كه كاخ ستمكاران را فرو ريخت و مكتب اسلام رانجات بخشيد. امام خميني(ره) قيام امام حسين(ع) را نهي از منكر و استنكارظالمان مي داند و معتقد است: سيدالشهدا همه عمر و زندگي اش رابراي رفع منكر و جلوگيري از حكومت ظلم و مفاسدي كه ايجادمي كنند، صرف كرد.

امام سجاد(ع) امام خميني(ره) به گريه ها و مناجات و ناله هاي علي بن

الحسين(ع) توجه مي كند و مي گويد: اين ادعيه و مناجاتها، قيام به وظيفه بندگي در مقام عبوديت است. ... سيدالساجدين و زين العابدين شبيه ترين مردم به حضرت علي(ع) در فقه و ظواهر بود و رنگش از بيداري شبانه، زرد شده وچشمانش از گريه سوخته بود. پيشاني مباركش از سجده بسيار مجروح شده و ساقها و قدمهايش از نماز ورم كرده بود. ولي باز معتقدبود به اندازه علي(ع) عبادت نكرده است. در باره عبادت و تلاوت قرآن حضرت سجاد(ع) مي گويد: بعضي از شنيدن آن (تلاوت قران حضرت سجاد(ع » غش مي كردند. وقتي حضرت علي بن الحسين به نماز مي ايستاد، رنگش متغير مي شد;و وقتي سجده مي كرد، سرش را بلند نمي كرد تا آن كه عرق از اومي ريخت; و به هنگام نماز مثل، ساقه درختي بود كه حركت نمي كرد. امام، حضرت سجاد(ع) را از بزرگترين نعمتهايي مي داند كه ذات مقدس حق بربندگانش منت نهاده، تا طريق عبوديت را به آنان بفهماند. امام از همگان مي خواهد در حالات آن حضرت و مناجات آن بزرگوار با حضرت حق و دعاهاي لطيف آن سرور، كه كيفيت آداب عبوديت را به بندگان خدا تعليم مي دهد، بينديشند. در باورامام، مناجات آن بزرگواران براي تعليم بندگان نبوده; و اين كلامي بي مغز و باطل است كه از جهل به مقام ربوبيت و معارف اهل بيت صادر شده; بلكه خوف و خشيت آنها بيشتر بوده و عظمت وجلال حق در قلب آنها بيشتر تجلي نموده است. امام(ره)، ادعيه حضرت سجاد(ع) را سازنده مي داند و معتقد است: اگر مردمان بفمهند اين ادعيه چه

كرده و چطور مي تواند تجهيزكند، نمي گفتند ادعيه براي چيست. امام منبر حضرت سجاد(ع) را در حضور يزيد افشاگرانه و روشنگرمي داند.

امام باقر(ع) امام(ره)، حضرت باقر(ع) را عالم آل محمد(ص) و عاشق جمال حق مي خواند و مي فرمايد: «صدقه را پس از وقوع در دست سائل، مي بوييد و مي بوسيد واستشمام رايحه طيبه محبوب از آن مي كرد. و خدا مي داند براي آن ذات مقدس و عاشق مجذوب چه راحت نفس و سكونت خاطري پيدا مي شد;و چطور آن اشتعالات قلبيه و احتراقات شوقيه باطنيه (را) اين عشقبازي خاموش مي كرد.» امام مي گويد: آن حضرت در محلي كه داشتند كار مي كردند، به رغم اين كه مسووليت معنويشان و كار تبليغي و تعليمي شان زياد بود،به ايشان عرض كردند: اين كار را به ما واگذار كن. حضرت فرمود: ميل دارم خودم كار كنم، حرارت آفتاب را در بدنم حس كنم. و اين ارزش است كه شخص اول عالم اسلام و داراي آن مقامات، كار كند وبياموزد ارزش كار چقدر است. امام خميني باقرالعلوم(ع) را بالاترين شخصيت تاريخ مي داند;شخصيتي كه جز خدا و رسول(ص) و امامان عليهم السلام كسي نمي تواندمقامش را درك كند.

امام صادق(ع) امام خميني(ره) معتقد است: آنچه از عبادت براي حضرت صادق(ع) حاصل شده، براي ديگران ممكن نيست. او مي گويد: آن حضرت براي شكرگزاري صدقه مي داد و شكرگزاري را محبوبترين كارها مي دانست. آن حضرت در وضعي كه زير فشار حكام ستمكار بود و در حال تقيه به سر مي برد و قدرت اجرايي نداشت و بسياري از اوقات تحت مراقبت و محاصره بود، براي

مسلمانان تكليف معين مي كرد. و حاكم و قاضي نصب مي فرمود; زيرا مرداني كه داراي سطح فكر وسيع باشند، هيچ گاه ماءيوس نگرديده و به وضع فعلي خود كه درزندان و اسارت به سر مي برند و معلوم نيست آزاد شوند. نمي انديشند. آنها براي پيشبرد هدف خويش در هر وضع كه باشندنقشه مي كشند، تا بعدا اگر توانستند آن را اجرا كنند يا ديگران كه بعد از دويست، سيصدسال مي آيند، دنبال اين طرح بروند. امام صادق(ع) با اين عمل خويش به فكر آينده امت و بشر و همه عالم بود و مي خواست بشر را اصلاح و قانون عادلانه را اجرا كند. امام خميني(ره) طرحهاي امام صادق(ع) را درجهت آگاهي ملت اسلام وروشن ساختن وضع حكومت اسلامي مي داند.

امام كاظم(ع) امام خميني(ره) دستگيري و حبس حضرت موسي بن جعفر(ع) به دست هارون الرشيد را به خاطر قدرت طلبي خلفاي عباسي مي داند. (الملك عقيم) و معتقد است: خلفا مي دانستند اولاد علي(ع) داعيه خلافت وتشكيل حكومت اسلامي را دارند و خلافت و حكومت را وظيفه خودمي دانند; زيرا وقتي از آنها خواسته شد حدود «فدك » را تعيين كنند، حدود كشور اسلامي را تعيين كردند، يعني اين حدود حق آنهابود و مي بايست بر آن حكومت داشته باشند. حكام جائر مي دانستنداگر امام موسي بن جعفر(ع) آزاد باشد، زندگي را بر آنها حرام خواهد كرد و ممكن است زمينه اي فراهم شود كه حضرت قيام كند وسلطنت را براندازد. امام راحل(ره) مي فرمايد: موسي بن جعفر در حبس هم مقابله مي كردو مخالف با رژيم طاغوتي بود. مسلما هفت سال و احتمالا

چهارده سال امام در حبس بود; زيرا اين راهي است كه همه اولياي خدا پيمودند.

امام رضا(ع) امام خميني(ره) توصيه امام رضا(ع) به فرزندش حضرت جواد(ع) راذكر مي كند كه به وي فرمود: همراه خود اموالي بردار و هركس ازتوچيزي خواست، انفاق كند. امام خميني(ره) تزوير ماءمون و گفتن «يابن عم » و «يابن رسول الله » به امام رضا(ع) را به خاطر بازداشتن آن حضرت ازقيام و حفظ سلطنت خود مي داند و معتقد است: اگر امام(ع) درباري مي شد، كمال عزت و احترام را به او مي گذاشتند و دستش راهم مي بوسيدند. او مي گويد: حضرت رضا به رغم ابتلائات و مصيبتهاي معنوي كه داشتند، اختلافي در امت ايجاد نكردند و با آرامش راه خود را به پيش بردند و آرامش ملت را حفظ كردند. در نگاه امام راحل،آستان قدس رضوي محل تجلي نور و مكان توجه ملائكه الله است. آن بزرگوار همواره مشتاق بود به پاي بوسي امام هشتم(ع) مشرف شود. او مركز ايران را حرم حضرت رضا(ع) مي دانست و اميدوار بود همه خدمتگزار آستان قدس رضوي باشند. امام خدمتگزاري به آن آستان را باعث خوشبختي و همه را محتاج توجه خاص حضرت رضا(ع)به شمارمي آورد. او مي فرمود: همه در آن مركز بايد آستان بوسي كنيم و بايد اظهار تاسف كنيم دستمان از آن جا كوتاه است. همه حضرات ائمه (ع) از ديدگاه امام خميني قدس سره داراي جايگاهي رفيع بوده اند. حضرت امام خميني به تناسب مباحث مطروحه درباره آن حضرات و يا از چشمه جوشان معرفت آن مطالبي بيان فرموده اند. در اين نوشتار قطره اي از درياي

معارف امام خميني در ارتباط به حضرات امام جواد، امام هادي و امام عسگري (ع) ذكر مي شود.

سفارش امام رضا (ع) به امام جواد (ع) در حديث است كه حضرت رضا (ع)به حضرت جواد (ع)مرقوم فرمود:«شنيدم غلامان تو وقتي سوار مي شوي تو را خارج مي كنند از در كوچك آنها بخل مي كنند و مي خواهند تو به كسي چيزي ندهي. به حق من بر تو كه بيرون رفتن و داخل شدنت نباشد مگر از در بزرگ. و وقتي سوار شدي همراه خود طلا و نقره بردار و هيچ كس از تو سؤالي نكند مگر آنكه به او عطا نمايي. و از عموهاي تو هر كس از تو سؤالي كرد، كمتر از پنجاه دينار به او مده و اگر بيشتر خواستي بدهي اختيار با توست و من اراده كردم به اين امر اينكه خداوند مقام تو را رفيع فرمايد پس انفاق كن و ترس مكن كه خداوند بر تو سخت گيري فرمايد.»

مالكيت خداوند از نگاه امام (ره) حضرت امام در توضيحي پيرامون مالكيت خداوند مي فرمايد: بدان كه مالكيت حق تعالي مثل مالكيت بندگان نيست. مملوكات خود را; و مثل مالكيت سلاطين نيست مملكت خود را چه كه اين ها اضافاتي است اعتباريه و اضافه حق به خلق از اين قبيل نيست گر چه در نزد علماي فقه اين طور مالكيت براي حق تعالي طولا ثابت است و آن نيز منافات با آن چه در اين نظر ملحوظ و مذكور است ندارد ... و اما مالكيت حق تعالي كه به اضافه اشراقيه و احاطه قيوميه است مالكيت ذاته حقه است كه به هيچ وجه

شائبه تباين ازلي در ذات و صفاتش با موجودي از موجودات نيست ... چنانچه اشاره به اين معني ممكن است باشد،... و قول حضرت امام علي النقي (ع):«و اعلم انه اذا كان في السماء الدنيا فهو كما هو علي العرش و الاشياء كلها له سواء علما و قدرة و ملكا و احاطة »

نشاط در نماز حضرت امام خميني در كتاب «آداب نماز» آدابي را كه براي تمام حالات نماز بلكه در تمام عبادات و مناسك ضروري است مي شمارد. از جمله آن آداب «نشاط و بهجت » است در اين فصل امام خميني قدس سره حديثي را از امام حسن عسگري (ع) نقل مي فرمايد كه چنين است: «اذا نشطت القلوب فاودعوها و اذا نفرت فودعوها» و اين دستور جامعي است كه فرموده اند در هنگام نشاط و بهجت قلوب وديعه به آنها بسپاريد. و در وقت نفار و گريز آنها را راحت بگذاريد پس در كسب معارف و علوم نيز اين آدب را بايد منظور داشت و قلوب را با كراهت و تنفر وادار به كسب نكرد.

امام زمان(ع) امام خميني(ره) امام زمان را بزرگ مجاهد عالم بشريت مي داند ومعتقد است: براي اجراي عدالت، كسي جز مهدي موعود نبوده است... هريك از انبيا كه آمدند، براي اجراي عدالت آمدند و مقصود آنهااجراي عدالت در همه عالم بود، ولي موفق نشدند. حتي رسول الله(ص) كه براي اصلاح و تربيت بشر و اجراي عدالت آمده بود،موفق نشد و كسي كه موفق خواهد شد عدالت را در تمام دنيا اجراكند، چه عدالت در زمين براي رفاه مردم و چه عدالت در تمام مراتب انسانيت، حضرت مهدي موعود

است كه ذخيره الهي است. «او ابر مردي است كه جهان را از شرستمگران و دغلبازان تطهيرمي نمايد; و زمين را پس از آن كه ظلم و جور آن را فراگرفته، پراز عدل و داد مي نمايد و مستكبران جهان را سركوب و مستضعفان جهان را وارثان ارض مي نمايد. و چه مسعود و مبارك است روزي كه جهان از دغلبازي ها و فتنه انگيزي ها پاك شود و حكومت عدل الهي بر سراسر گيتي گسترش يابد و منافقان و حيله گران از صحنه خارج شوند و پرچم عدالت و رحمت حق تعالي بر بسيط زمين افراشته گرددو تنها قانون عدل اسلامي بر بشريت حاكم شود و كاخهاي ستم وكنگره هاي بيداد فروريزد و آنچه غايت بعثت انبيا عليهم صلواه الله و حاميان اولياعليهم السلام بوده، تحقق يابد وبركات حق تعالي بر زمين نازل شود و قلمهاي ننگين و زبانهاي نفاق افكن شكسته و بريده شود و سلطان حق تعالي بر عالم پرتوافكن گردد و شياطين و شيطان صفتان به انزوا گرايند وسازمانهاي دروغين حقوق بشر از دنيا برچيده شوند; و اميد است كه خداوند متعال آن روز فرخنده را به ظهور اين مولود فرخنده هرچه زودتر فرا رساند و خورشيد هدايت و امامت را طالع فرمايد.» امام خميني(ره) صاحب اصلي انقلاب اسلامي را حضرت مهدي(عج) مي داند. تقويت ايمان ملت ايران را يكي از علائم ظهوربقيه الله - ارواحناله الفداء بر مي شمرد. نيمه شعبان رابزرگترين عيد مسلمانان و بلكه بشر مي خواند و مي فرمايد: بايدخود را براي آمدن آن حضرت آماده كنيم.

پيامبر اكرم(ص) در پايان اين مقاله و در بخش ويژه به

ذكر گفتار و نوشتار امام خميني(ره) در باره پيامبر اكرم(ص) مي پردازيم: آن بزرگوار ولادت پيامبر(ص) را ولادت خيرات و بركات و كوبيدن ظلم و خاموش شدن بتكده ها و آتشكده ها مي شمارد. و گسترش توحيد وعدل در عالم را به واسطه پيامبر(ص) مي داند. امام در باره منزلت اجتماعي پيامبر(ص) مي فرمايد: ايشان ازميان مستضعفان برخاست و از طبقه سه، و از توده بود. ايشان شباني كرده بود، ولي به سبب لياقت ذاتي كه داشت، خداونداو را انتخاب كرد. در نگاه امام راحل(ره)، پيامبر(ص) عابدي مقيد به نماز،خيرخواه مردم، فروتن و خوش اخلاق و زاهد بود: به قدري رياضت كشيد و قيام براي حق كرد كه قدمهايش ورم كرد واز سوي خدا آيه (ماانزلنا عليك القرآن لتشقي) نازل گشت. جبرئيل كليد خزائن ارض را براي ايشان آورد، ولي آن حضرت تواضع كرد و فقر را فخر خود دانست. از بعضي زنهاي رسول خدا نقل شده است: رسول الله(ص) با ما صحبت مي كرد و ما با او صحبت مي كرديم چون وقت نماز مي شد، گويي او مارا نمي شناخت و ما او را نمي شناختيم; زيرا به خدا اشتغال پيدامي كرد. ايشان وقتي كفار را ملاحظه مي كرد مسلمان نمي شوند، غصه مي خورد. مي خواست همه به عالم نور برسند و مبعوث شده بود براي اين كه هياهوهايي را كه در دنيا براي رسيدن به قدرت هست، از بين ببردو خدا خواهي در مردم ايجاد كند. پيغمبر اكرم خدمتگزار مردم بود. با آن كه مقامش آن گونه بود،ولي خدمتگزار بود و خدمت مي كرد. پيغمبر اكرم، كه شخص اول وبنيانگذار اسلام

و هدايت مردم بود، آيا هيچ وقت سلطه جو بود؟ باهمين اشخاصي كه رفقايش بودند، همه باهم دور هم مي نشستند. سياه و سفيد مطرح نبود. از طريق عامه منقول است كه پيغمبرخدا(ص) وقتي غضب مي فرمود اگرايستاده بود، مي نشست; و اگر نشسته بود، به پشت مي خوابيد، غضبش ساكن مي شد. در صورتي كه محارم الهي هتك مي شد، ياري مي جست وفقط براي خدا غضب مي نمود. امام شيوه امامان عليهم السلام و اولياي خدا و انبيا را حسن معاشرت و رفتار انساني و الهي مي داند و مي فرمايد: آنها خود راخدمتگزار مردم مي ديدند و كارهايي را كه بايد انجام دهند، باحسن رفتار انجام مي دادند.

جايگاه اعتقاديِ امامت از منظر امام خميني(ره) ديدگاه امام به امامت به عنوان اصول مذهب

جايگاه اعتقاديِ امامت از منظر امام خميني(ره) ديدگاه امام به امامت به عنوان اصول مذهب اشاره امامت هويت بخشِ تشيع و مرز نهنده ميان اين مذهب و ديگر مذاهب اسلامي است. معروف است كه اين آموزه اعتقادي از اصول مذهب است. به راستي تفكيك ميان اصول دين و اصول مذهب از چه خاستگاه و پايگاه علمي اي برخوردار است و اساسا اسلام هم در ساحتِ ظاهريِ آن و هم در ساحتِ واقعيِ آن تا چه اندازه به امامت باوري گره خورده است؟ و جايگاه اعتقاديِ امامت در تشيع و مرتبت و سرنوشت اعتقاديِ كسي كه بدان باور ندارد و آن را اصل اعتقاديِ اسلام و ضروريِ آن دين نمي داند چيست؟ اين نوشتار با الهام ازيكي ازنوشته هاي امام خميني قدس سرّه الشريف در اين زمينه كوشيده است تا در حدّ ميسور به پرسش هاي فوق پاسخ دهد و با تبيين مفاهيم اصول دين،

ضروريِ دين، اسلام، ايمان، كفر و نيز كندوكاوي در باب مفهوم امامت و ربط و نسبت آن با مفاهيم پيش گفته چشم انداز نويني از اين بحث به دست دهد و البته روشن است كه تفصيل اين بحث را بايد در پژوهشي مستقل پي گرفت.

مقدمه امام خميني(ره) در كتاب الطهارة چنين نگاشته است: «و اين سه اصل (توحيد، نبوت و معاد (بي ترديد وخلاف درمعناي اسلام معتبر وملحوظ اند. چه بسا اعتقاد به معاد با اندكي تأمل در شمار اين اصول قرار گرفته باشد. اما اعتقاد به ولايت بي ترديد در معناي اسلام لحاظ نشده است ومي سزد كه آن را از امور روشن و بديهي در نزد طائفه بر حق بدانيم».(1)

هم او در چند سطر بعد تصريح دارد كه امامت از اصول مذهب است نه دين. و كساني كه به توحيد ونبوت و معاد معتقدند و به امامت آنگونه كه شيعيان قبول دارند باور ندارند، نه تنها در قلمرو اسلامِ ظاهري قرار دارند، كه در معنا و حقيقت نيز مسلمان اند.(2) مرحوم محمدحسين آل كاشف الغطاء نيز پيش از امام خميني(ره) و به صراحت در كتاب اصل الشيعة واصولها نوشته است كه «هركه به توحيد و نبوت حضرت محمد(ص) و روز جزاء اعتقاد داشته باشد مسلمانِ حقيقي است»(3) و در جاي ديگري آورده است: «هركه به امامت به معنايي كه گفتيم باور داشته باشد در نزد شيعه، مؤمن به معناي اخص است (كه اثر ايمان وي به امامت در مراتب قرب و كرامت در روز قيامت ظاهر مي شود) و اگر بر آن، اركان چهارگانه (توحيد، نبوت، معاد و عمل به اركان پنجگانه، يعني

نماز، روزه، زكات، حج و جهاد(4)) را بيفزايد، همه احكام اسلام بر او بار مي شود، نه اينكه با عدم اعتقاد به امامت معاذاللّه از مسلمان بودن خارج شود».(5) در قلمروي كه امام خميني(ره) و پيش از ايشان، پيشواي مصلح، مرحوم محمدحسين كاشف الغطاء با صراحت تمام بدان پرداخته اند، همواره در ذهن نگارنده پرسش هايي چند جوياي پاسخ هايي مناسب و درخور بوده اند. برخي از اين پرسش ها از اين قراراند: 1. چه ربط و نسبتي ميان دين و مذهب وجود دارد؟ آيا مذهب همان دين است، پس هر مذهبي نبايد در دين خود جا و جايگاهي براي ديگر مذاهب قائل باشد؟ آيا مي توان به مذهبي خاص معتقد بود و در همان حال، دين را فراتر از آن و قلمرو آن را فراختر از باورهاي خاص خود دانست؟ 2. آنچه به عنوان اصول دين و اصول مذهب معروف است از لحاظ معرفتي و كلامي به چه معنايي است؟ آيا خاستگاه اين تقسيم غيرعلمي، و تنها به خاطر دواعي خاصي چون تعليمِ عقائد به نوآموزان مطرح و رايج شده است؟ 3. اساسا عنوان اصل دين و اصل مذهب بر چه آموزه هايي مي تواند اطلاق شود؟ همچنين عنوان ضروري دين چگونه به ميان آمده، چه نسبتي با اصول دين دارد؟ آيا ما به واقع با دو عنوان روبرو هستيم يا ضروري دين هم در نهايت به اصول دين برمي گردد؟ 4. اسلام، ايمان و كفر هر كدام در چه معنا يا معاني اي به كار رفته اند؟ و چه نسبتي ميان اين سه برقرار است؟ 5. و سرانجام اينكه مؤلفه هاي هر كدام

از اسلام، ايمان و كفر در هر معنا و كاربرد و در هر مرتبه و درجه آن كدام اند؟ و در اين ميان امامت كه مشخصه تشيع (و در عين حال مايه شكل گيري، بالندگي و ماندگاريِ جامعه شيعيان است) چه جايگاهي دارد؟ و آناني كه باورِ امامت به آستانِ ذهن و دلشان راه نيافته است از چه حكم و منزلتي برخورداراند؟ در كنار پرسش هاي فوق همواره ذهن و جانِ خود را تحت فشار و آزارِ اين واقعيت مي يافتم كه ميان مسلمانان شكاف هاي عميقي بروز كرده كه قطعا نمي تواند مورد نظر و پسند پروردگار متعال، پيامبر اسلام و امامان شيعه عليهم السلام باشد. علي رغم اينكه از امت يگانه اسلامي، از برادريِ ايماني و از وحدت مسلمانان سخن مي گوييم كمتر توانسته ايم به اين آرمان ها تقرب جوييم. زماني در پرتو اقتدار فكري و دينيِ مصلحاني فرهمند چون امام خميني گرايش هاي وحدت طلبانه رونقي مي يابد و چون فيض وجوديِ آن بزرگان پايان مي يابد اين گرايش ها افول مي كند تا جايي كه برخي به صراحت مقولاتي از اين قبيل را يكسره مردود مي شمارند. هر گاه در اين موضوع انديشيده ام به اين نتيجه رسيده ام كه علاوه بر دشمني هاي بدخواهاني كه همدلي مسلمانان را برنمي تابند و علاوه بر عوامل جامعه شناختي و روانشناختي اي كه انسان ها را به واگرايي سوق مي دهند عوامل معرفتي و لغزشگاه هاي فكري اي نيز وجود دارند كه تا بدانها به صورت ريشه اي و نيز شفاف و بي پرده رسيدگي نشود نمي توان به تقريب و همبستگيِ

اصولي و ماندگار دست يافت. يكي از اين زمينه هايي كه نيازمند پرتوافكني انديشه هاي روشن و درمانِ فكري و عملي است نوع نگاه مسلمانان از مذاهب مختلف به ديگر مسلمانان است. اين نگرش كه گاه غيررسمي و به صورت ناخودآگاه فعال و اثرگذار است و گاه حتي رسميت يافته، دلائلي به ظاهر موجه براي آن اقامه مي شود و حساسيت هاي مقدس مآبان و در نتيجه احساسات توده مؤمنان را نيز با خود همراه مي كند در ميان همه مذاهب اسلامي به چشم مي خورد. بنا به اين نگرش، پيروان ديگر مذاهب از حريم اسلامِ واقعي و حتي گاهي از اسلامِ ظاهري بيرون اند و لااقل در متن واقع و در عمق معنا هيچ فرقي ميان آنان و نامسلمانان نيست كه گاه در عمل، پيروان ديگر اديان بر پيروان ديگر مذاهب مقدم داشته مي شوند. اين ماجرا اختصاصي به جامعه مسلمانان ندارد. در ديگر جوامع ديني از مسيحيان و يهوديان گرفته تا هندوان و بوداييان كه به تسامح و رواداري شهره اند اين نوع نگرش و بازتاب هاي عمليِ آن ديده مي شود. چاره كار در اين است كه انديشمندان دين باور و دردآشنا همت كرده، به دور از هر نوع آسان گيري يا سخت انديشيِ نامقبول منابع ديني را بكاوند و از منظر ناب ديني و فارغ از مصلحت انديشي هاي سست بنياد و تعصب هاي بي مبنا حريمِ واقعي دين را بشناسند و ميان آنچه قوام دين در گرو آن است و ماهيت دين را شكل مي دهد و آنچه مايه كمال دين و ارتقا وعمق معرفت وايمان ديني است مرز نهند

وسرانجام اينكه به جاي توسيع و تضييق دين بر اساس انگاره ها و تمايلات، مردمان را به پيشي گرفتن از يكديگر درخوبي ها فرابخوانند كه «براي هر كدام از شما راه و روش هايي قرار داديم و اگر خدا مي خواست شما را امتي يگانه قرار مي داد، ولي (چنين نكرد) تا شما را در آنچه به شما داده است بيازمايد. پس درخوبي ها ازيكديگر پيشي بگيريد. بازگشتِ همه شما به سوي خداست، پس او به شما از آنچه درآن با يكديگر اختلاف داريد خبر مي دهد». مائده: 48. پژوهش حاضر در پي آن است كه ديدگاه نقل شده از امام خميني را كه ناظر به همين پرسش هاي پيش گفته است مورد بررسي قرار داده، مستنداتِ آن را بجويد. با اين اميد كه صاحبنظران اين قلمرو با هر گرايشي اين پژوهش را به دقت و با نقادي كامل از نظر بگذرانند و نگارنده و همه علاقمندانِ اينگونه مباحث را از نقطه نظرات خود آگاه سازند. براي تقرب به نتيجه مطلوب در اين اثر، ناگزير بايد مباحثي مقدماتي را از نظر گذراند. از اين قبيل است تبيين معاني و مراتب اسلام، ايمان و كفر.

تغايرِ اسلام و ايمان با مراجعه به منابع نقليِ اسلام، يعني كتاب و سنت به وضوح مي توان با دو گونه كاربرد اسلام و ايمان روبرو شد؛ گاهي اين دو برابرنهاده يكديگر تلقي شده اند: «فأخرجنا من كان فيها من المؤمنين فما وجدنا فيها غير بيت من المسلمين».(6) از ظاهر اين دو آيه، برمي آيد كه مسلمانان همان مؤمنان هستند. امّا در موارد متعددي، به صراحت به تغاير اسلام و ايمان اشاره

شده است: «قالت الاعراب آمنا قل لم تؤمنوا ولكن قولوا اسلمنا و لمّا يدخل الايمان في قلوبكم... انما المؤمنون الذين آمنوا باللّه و رسوله ثم لم يرتابوا و جاهدوا باموالهم و انفسهم في سبيل اللّه».(7)

ازسيدمرتضي نقل شده كه تغايراسلام وايمان ناممكن است؛هركه مؤمن نيست مسلمان نيز نمي باشد.(8) شهيد ثاني اقوال موجود در اين زمينه را استقصا كرده و گرد آورده است. بنا به اين تدوين، برخي ايمان و اسلام را در مصداق، يكي و در مفهوم، متغاير دانسته اند و برخي آن را در مفهوم نيز يكي دانسته اند. و برخي به تغاير آن هم در مفهوم و هم در مصداق، حكم كرده اند. قائلان به تغايرِ مفهومي و مصداقيِ اسلام و ايمان خود بر دو دسته اند: گروهي كه به تغاير اين دو هم در حكم و هم در حقيقت حكم مي كنند و گروهي كه اسلام و ايمان را در حقيقت، يكي اما در حكم، متغاير مي دانند. معناي اين ديدگاه اخير اين است كه آنكه مؤمن نيست درحقيقت، مسلمان نيز نيست، هرچند ممكن است در حكم مسلمان باشد و همه يا اغلب احكام ظاهري بر او مترتب شود. شهيد ثاني از خواجه نصير در قواعد العقائد عباراتي را نقل مي كند كه حاكي از گروش خواجه به همين نظر اخير است. ظاهر سخنان شهيد و بلكه صريح آن پذيرش همين رأي است.(9) بنا به نظر شيخ صدوق حتي در آيات ذاريات: 3536 نيز اسلام و ايمان در يك معنا به كار نرفته اند؛(10) زيرا در اين آيات شريفه بر مؤمنان، عنوان مسلمان اطلاق شده است و اين يعني استعمال عام در

خاص، نه ترادف. در كتاب شريف اصول كافي، بابي را به تغاير اسلام و ايمان اختصاص داده و روايات متعددي را در ذيل آن آورده است.(11) در ابواب ديگر، نيز رواياتي به اين مضمون آمده است. ازجمله درباب «ان الاسلام قبل الايمان» به نقل از سماعه از امام صادق عليه السلام تمثيلي گويا را ذكر كرده است: «الايمان من الاسلام بمنزلة الكعبة الحرام من الحرم؛ قديكون (المرء) في الحرم و لايكون في الكعبة و لايكون في الكعبة حتي يكون في الحرم».(12)

دربحارالانوار،ج68 علامه مجلسي بابي را تحت عنوان «الفرق بين الايمان والاسلام وبيان معانيهما و بعض شرائطهما» گشوده و در ذيل آن ده ها روايت ناظر به تفاوت مفهوميِ ايمان واسلام ونيز تعدّد معاني اين دو را آورده است. علامه مجلسي درابتداي باب و در ذيل روايات باب به تفصيل نشان داده است كه ايمان واسلام با يكديگر متغايرند.(13) بنابراين اگردرمواردي ازكساني ايمانْ نفي شده است،اين لزومابه معناي نفي اسلاميت نيست. تنوّع كاربرد و مراتب معناييِ اسلام و ايمان اسلام و ايمان علاوه بر تغايري كه ميان آنها به چشم مي خورد، هر كدام كاربردهاي متنوعي نيز دارند. بي توجهي نسبت به اين چندگونگي مي تواند بسيار لغزش آفرين باشد، به ويژه آن كه فراوان ديده شده است كه در نقطه مقابل اين دو واژه با تنوع كاربردشان، واژه كفر به كار رفته است كه طبعا اين ابهام و چندگونگي به اين واژه نيز سرايت مي كند و به وضوح نمي توان گفت كه كفر در مقابل كدام كاربرد و براي نفي كدام معنا يا مرتبه به كار رفته است. علامه طباطبائي در تفسير الميزان اسلام

را داراي چهار مرتبه و به تعبيري سه مرتبه دانسته است؛ بنا به اين مراتب، اين واژه كاربردها و معاني متعددي مي يابد. متناظر با هر مرتبه از اسلام مرتبه اي از ايمان قرار دارد و البته در هر مرتبه، ايمان به مقامي متفاوت با اسلام و والاتر از آن اشاره دارد: مرتبه نخست پذيرش ظاهريِ امر و نهي هاي شرعي از راه اظهار زبانيِ شهادتين است؛ اسلام در اين مرتبه اعم از ايمان و نفاق است و ايمان يعني اذعان قلبي به مضمون شهادتين به صورت اجمالي كه لازمه آن عمل به اغلب فروع دين است. آيه شريفه حجرات: 14 به مرتبه نخست اسلام و ايمان اشاره دارد. مرتبه دوم پذيرش قلبيِ عمده اعتقادات تفصيليِ حق و در پي آن، انجام كارهاي نيك است؛ هر چند ممكن است در مواردي چند، لغزش هايي صورت بگيرد: «الذين آمنوا بآياتنا و كانوا مسلمين»؛(14) «يا ايها الذين آمنوا ادخلوا في السلم كافّة».(15) اسلامي كه متأخر از ايمان است، قطعا غير از مرتبه نخست اسلام است. مرتبه دوم ايمان همان اعتقاد تفصيلي به حقائق ديني است: «انما المؤمنون الذين آمنوا بالله و رسوله ثم لم يرتابوا و جاهدوا باموالهم و انفسهم في سبيل اللّه»؛(16) «يا ايها الذين آمنوا هل ادلّكم علي تجارة تنجيكم من عذاب اليم تؤمنون بالله و رسوله و تجاهدون...».(17) رهنمونيِ مؤمنان به ايمان قطعا به مرتبتي بالاتر از ايمان متعارف نظر دارد. در پي مرتبه دوم ايمان، آنگاه كه نفس آدمي با آن ايمان انس مي يابد و به اخلاق ناشي از آن آراسته مي شود، ايمان در جان وي جاي مي گيرد و همه

قواي حيواني و نيروهاي متمايل به دنيا در درون وي رام مي شوند و آدمي خدا را چنان مي پرستد كه گويا او را مي بيند و در درون خود هيچ عدم انقيادي نمي يابد. اين سومين مرتبه اسلام است: «فلا و ربك لايؤمنون حتي يحكّموك فيما شجر بينهم ثم لايجدوا في انفسهم حرجا مما قضيت و يسلّموا تسليما».(18) سومين مرتبه ايمان در پي همين مرتبه از اسلام قرار دارد: «قد افلح المؤمنون...».(19) گاهي اين مرتبه را با مرتبه پيشين يك مرتبه گرفته اند. اخلاق نيك همچون رضا، تسليم، صبر، كمال، زهد وحب و بغض در راه خدا از لوازم اين مرتبه است. آدمي كه به مرتبه پيشين نائل آمده است، چه بسا مشمول عنايت ويژه پروردگار قرار بگيرد و پا را از عبوديّت فراتر بگذارد و هيچ هويّت مستقلي براي خود قائل نباشد و در حقيقت به مرتبه چهارم اسلام درآمده است. اگر اين حالت تمام حالات و افعال وي را فرابگيرد، مرتبه چهارم ايمان تحقق يافته است؛ چه بسا اين آيات به اين مرتبه از اسلام و ايمان اشاره داشته باشد: «ربنا و اجعلنا مسلمين لك و من ذريتنا امة مسلمة لك»؛(20) «الا انّ اولياء اللّه لاخوف عليهم و لا هم يحزنون الذين آمنوا و كانوا يتقون».(21)

ممكن است اين تكثير معاني و مراتب با تمام جزئيات و مثال هايش مقبول همگان نيفتد، امّا از اين كاربردهاي متنوع قطعا مي توان اين نكته را برداشت كرد: تعدد معاني يا مراتب اسلام و ايمان. آنچه از روايات به دست مي آيد نيز همين تعدد و تغاير است. ايمان در اصطلاح عالمان شيعه معمولاً معنايي برابر

با تشيع دارد. اين اصطلاح ريشه در روايات مأثوره دارد. بنا به اين معنا، ايمان شيعي مرتبتي است بالاتر از اسلام به معناي عام و فراگير آن. مرحوم علامه مجلسي درذيل روايت سومِ باب«الفرق بين الاسلام والايمان» گفته است: و اين روايت نشانگر عدم ترادف ايمان و اسلام است... و ظاهرا مراد از ايمان در اين روايت عبارت است از اذعان به وجود خداوند سبحان و صفات كمالي وي و توحيد، عدل و معاد و اقرار به نبوت پيامبر(ص) و امامت ائمه دوازده گانه و به همه آنچه پيامبر آورده است به تفصيل نسبت به آنچه مي داند و به اجمال نسبت به آنچه نمي داند و نيز پرهيز از آنچه آدمي را از دين بيرون مي سازد، مثل بت پرستي و سبك و خوار شمردن محرمات الهي. و اسلام همان اذعان ظاهري به خدا و پيامبر او و انكار نكردن چيزي است كه به عنوان ضروري اسلام شناخته شده است. در اين اسلام، ولايت ائمه و اقرار قلبي شرط نيست، پس در آن، منافقان و همه فرق اسلامي كه شهادتين را بر زبان جاري مي سازند وارد مي شوند، مگر ناصبي ها و غاليان و مجسّمه و هر كه مرتكب كاري شود كه مايه برون رفت از اسلام است، مانند بت پرستي.(22)

همو در ذيل چهارمين روايت باب مي گويد: «اين روايت به اصطلاح ديگري در مورد ايمان و اسلام اشاره دارد؛ اسلام يعني اعتقادات، و ايمان يعني اعتقادات توأم با عمل به مقتضاي آنها كه عبارت است از انجام واجبات و ترك محرمات».(23) از آنچه گذشت استفاده مي شود كه واژه هاي ايمان و

اسلام و مشتقات آنها را در آيات و روايات نمي توان به سادگي يكي گرفت، همچنان كه هركدام از آنها نيز به معناي واحدي به كار نرفته اند. اسلام در نازلترين معاني اش به معناي اسلام ظاهري است كه مجوزِ اعمال احكام اسلام بر متصفان به آن است، و ايمان در نازلترين معاني اش به معناي اذعان قلبي و تصديق جوانحي است كه قطعا با نفاق و اسلام ظاهريِ منافقان نمي سازد. اما اينكه مفاد دقيق و حداكثريِ هركدام از اسلام و ايمان در هركدام از كاربردهايش در هر مرتبه از مراتبش چيست، چه مؤلفه هايي دارد و چه لوازم و آثاري دارد نيازمندِ تأمل دقيق در اين دو مفهوم و بررسيِ جامع آيات و رواياتي است كه اين دو را به كار برده اند. آنچه اين نوشته در پي آن است بررسيِ جايگاه امامت در هركدام از اسلام و ايمان و درنتيجه، نسبتِ ميان مخالفان (غيراماميان ازاهل قبله) واسلام ظاهري ونيز مرتبه نخست از ايمان يا اسلام حقيقي است. به تعبير ديگر مشخص كردن رواييِ نام، حكم و حقيقتِ اسلام در مورد پيروان ديگر مذاهب اسلامي است. براي روشن شدن حداقل لازم براي حكم و حقيقت اسلام بجاست كه تعريف و ملاك نقطه مقابل آن، يعني كفر را بكاويم. كفر معلوم شدن تعريف، ضابطه و معاني مختلف كفر تا اندازه زيادي به چشم انداز مناسبي به پژوهش حاضر رهنمون مي شود. پيش از اين نشان داديم كه اسلام و ايمان معاني مختلفي دارند. به تبع اين تنوع معاني، نقطه مقابل آنها يعني كفر نيز كاربردهاي متفاوتي خواهد داشت، همچنانكه از مراتب گوناگوني برخوردار خواهد

بود.(24) آنچه در اينجا اهميت دارد، تبيين تعريف و ضابطه كفر است. روشن است كه در اينجا مقصود از كفر نقطه مقابل حداقل لازم براي مسلماني يا همان نخستين مرتبه اسلام است. بنگريم تعاريف مختلفي را كه بزرگان شيعه از كفر به دست داده اند: سيد مرتضي: «كفر يعني انكار و تكذيب و ندانستن آنچه اذعان به آن، و تصديق آن لازم است و گفته اند كه كفر يعني انكار آنچه به نحو ضروري معلوم است كه پيامبر اكرم آن را آورده است».(25)

شيخ طوسي: «ايمان يعني تصديق قلبي... و كفر نقيض آن است و به معناي انكار قلبي و زبانيِ چيزي است كه خداوند متعال شناخت آن را واجب ساخته و به واسطه دليل شرعي معلوم است كه مايه عقاب دائمي و فراوان است».(26) همو: «كفر در شريعت عبارت است از انكار چيزي كه مايه عقاب دائمي و فراوان است و بر دارنده آن، احكامي شرعي مثل منع ارث، ازدواج و مانند آن بار مي شود... و مسلمانان به جز اصحاب معارف اتفاق دارند كه اخلال در شناخت خداي متعال و توحيد و عدل او و انكار پيامبريِ فرستادگان او كفر است».(27) همو: «ايمان يعني تصديق به خدا و پيامبر و آنچه او و امامان آورده اند. همه آنچه گفته شد بايد از روي دليل باشد، نه تقليد و از پنج ركن تشكيل مي شود كه هر كه بدانها معرفت يابد مؤمن است و هر كه آنها را نداند كافر است».(28) شهيد ثاني: «و ملاك آن (كافرِ) آن است كه الوهيت يا رسالت يا برخي از آنچه را به عنوان جزء ضروري دين شناخته مي

شود منكر شود».(29) همو: «وملاك آن (كافر) كسي است كه از اسلام بيرون رود يا نام اسلام را به خود ببندد و آنچه را جزء ضروري دين شناخته مي شود منكر شود، مانند خارجيان و غاليان».(30) محقق اردبيلي: «و مقصود از كافر مطلق كافران است ولو به ارتداد قولي يا فعلي. و نيز ناصبي، غالي يا خارجي و منكر حقيقتِ آنچه نزد او ثابت شده كه از شرع است و شايدمقصود از انكار ضروري همين باشد».(31) برخي از عالمان شيعه: «مقصود از كافر كسي است كه دلائل اعتقاد حق را نداند هر چند بدان معتقد باشد».(32) صاحب مفتاح الكرامة: كافر كسي است كه آنچه را به ضرورت جزء دين شناخته مي شود منكر شود... و در شرح فاضل، انكار ضروري به علم به ضرورت مقيد شده است و در روض آمده است كه ارتداد با انكار آنچه به ضرورت، جزء دين شناخته مي شود حاصل مي گردد و در حكم مباح شمردن ترك نماز اين است كه شرطي يا جزئي مورد اتفاق مثل طهارت و ركوع را نه آنچه مورد اختلاف است مباح بشمرد... در اينجا بحثي هست كه آيا انكار ضروري به خودي خود كفر است يا اين كه چون مثلاً از انكار نبوت پرده برمي دارد؟ ظاهر فقها وجه نخست است و استاد وجه دوم را محتمل دانسته است. بنابراين اگر وقوع شبهه براي وي محتمل باشد به كفر وي حكم نمي شود، هر چند خروج از ذوق فقهي اصحاب روا نيست.(33)

كاشف الغطاء: «اين معارف سه گانه (توحيد، نبوت و معاد) اصول اسلام هستند. هر كه يكي از آنها را منكر شود كافر

محسوب مي گردد و فرقي نمي كند كه آنها را از بُن منكر شود يا بدانها آگاهي و معرفت نداشته باشد».(34) ميرزا ابوالقاسم قمي: «كافر كسي است كه يكي از اصول سه گانه، يعني توحيد، نبوت و معاد و بلكه يكي از دو اصل نخست را منكر شود كه انكار اصل سوم به انكار دو اصل نخست برمي گردد، زيرا انكار بديهي دين، بلكه همه اديان است و هر كه بديهي دين را منكر شود كافر است، زيرا انكار وي به انكار مخبر عنه (مرجع خبر) يا صدق آن برمي گردد».(35) صاحب جواهر: «ملاك كفر انكار ضروريِ دين يا تنصيص بر كفر است».(36) سيد كاظم يزدي: «و مقصود از كافر كسي است كه منكر الوهيت يا توحيد يا رسالت يا ضروري دين باشد، به شرط آن كه به ضروري بودن آن توجه داشته باشد، به گونه اي كه انكار وي به انكار رسالت برگردد و احتياط در آن است كه از منكر ضروري به طور كلّي پرهيز شود، هر چند وي به ضروري بودن آن توجهي نداشته باشد».(37) با نگاهي به آراي يادشده مي توان گفت: 1. دراين كه انكاراصول سه گانه دين، يعني توحيد،نبوت ومعاد ونيز انكارضروري دين موجب كفر انكاركننده است تقريبا همگان همداستانند. بر اين اساس با دو عنوان كفرآور روبرو هستيم: انكار اصول دين و انكار ضروريات دين، هر چند جزء اصول دين نباشند. 2. در اين كه اصول دين كدام است كه انكار آنها يا چيزي كه مستلزم انكار آنها باشد، موجب كفر است اقوال گوناگوني وجود دارد كه البته قابل ارجاع به يكديگر و به قول واحد و مشخص

هستند. سيدمرتضي همان اصول پنجگانه معتزله را به عنوان اصول دين برمي شمارد، يعني توحيد، عدل، وعد و وعيد، منزلة بين المنزلتين و امر به معروف و نهي از منكر و سپس توضيح مي دهد كه نبوت و امامت در همان عدل مندرج هستند و در پايان تصريح مي كند: «هركه خواهان گزيده گويي است به دو اصل توحيد وعدل بسنده كند، زيرا نبوت وامامت كه نزد ما واجب اند (و نيز وعد و وعيد، منزلة بين المنزلتين و امر و نهي(38)) در عدل داخل اند و هر كه خواهان تفصيل است بايد نبوت و امامت را نيز به آنها بيفزايد».(39)

شيخ طوسي نيز در اقتصاد الهادي متعلَّق معرفت واجب را توحيد و عدل و پنج چيز را از عدل متفرع و ناشي مي داند: حسن تكليف و شروط آن، نبوت، وعد و وعيد، امامت، امر و نهي.(40) همو در جايي ديگر اصول دين را چنين برشمرده است: توحيد، عدل، نبوت، امامت و معاد.(41) پس از اين بزرگان، تاكنون همواره بر اين پنج اصل اخير تأكيد شده، همانطور كه به برگشت برخي از اصول به برخي ديگر و از جمله برگشتِ امامت به توحيد و نبوت بارها و بارها اشاره و تصريح شده است.(42) آيا در تلقيِ عالمان شيعي به ويژه در گذشته، امامت از آن رو كه به توحيد و نبوت برمي گردد و لازمه اعتقاد به آنهاست در شمار اصول دين قرار گرفته است پس در اين صورت تحت عنوان ضروري دين مي گنجد يا اينكه خودش در كنار و در طراز توحيد و نبوت از اصول دين است. در فرض دوم اين پرسش

پيش مي آيد كه اساسا ملاك «اصل دين» بودن چيست؟ قاعدتا آموزه اي در شمار اصول دين است كه قوام دين به آن بوده، حداقلِ لازم و غير قابل عدول و اغماض در شكل گيري هويت آن دين باشد. در اينكه دوام دين اسلام از نگاه شيعيان در گرو امامت است ترديدي نيست، امّا آيا قوام اسلام هم از آغاز به امامت بوده است؟ آيا عنوان مسلمان بر ياران و پيروان پيامبر اكرم تا قبل از ماجراي غدير و نصب رسمي و علنيِ علي(ع) به جانشيني پيامبر اكرم(ص) عنواني مجازي يا ناتمام بوده است؟ كمال دين و اتمام نعمت در گرو امامت بوده، امّا آيا اصل دين هم در گرو اين اصل بوده است؟ به نظر مي رسد كه همانطور كه معتزله و زيديه به خاطر اهتمام شديد به آموزه هايي چون منزلة بين المنزلتين و امر به معروف و نهي از منكر آنها را در شمار اصول دين آوردند، همينطور اهتمام شيعه به امامت به مرور آن را در شمار اصول اعتقادي آنها قرار داده است. بنابراين چنانكه تتبع در اقوال علماي شيعه از گذشته تاكنون نشان مي دهد امامت از آنجا كه به نظر شيعه از ضرورياتِ اعتقادي بوده به مرور در شمار اصول دين درآمده است. در هر حال از صِرف قرار دادن امامت در كنار توحيد و نبوت و معاد و درشمار اصول دين نمي توان استفاده كرد كه عالمان شيعه امامت را در طراز آن سه اصل و مرز ميان اسلام و كفر مي دانند. چه بسا چنانكه شواهد متعددي نشان مي دهد. مقصود آنها بيان اصول دين از نگاه

شيعي يا به تعبير ديگر اصول اسلامِ شيعي بوده است. برآيندِ اين سخن اين است كه آنان يكجا اصول دين و مذهب را دركنار هم آورده اند. به بيان ديگر مي توان گفت كه اينان در پي نشان دادن اصول ايمان هستند، نه اصول اسلام. به عنوان نمونه، شهيد ثاني در حقائق الايمان بعد از آنكه اسلام را در حكم، متغاير با ايمان و اعم از آن دانسته، به ذكر اصول ايمان (به جاي اصول دين و مذهب) پرداخته و در ذيل اصل امامت گفته است: «و اين اصل را طائفه بر حق اماميه در تحقق ايمان شرط دانسته اند، تا جايي كه از ضروريات مذهب آنان است و نزد ديگران (مخالفان) از فروع است.»(43)

3. در اين كه آيا انكار ضروري دين به خودي خود به كفر مي انجامد يا در صورتي كه انكار آن به انكار مبدأ يا معاد يا نبوت برگردد اختلاف آشكاري وجود دارد. از صريح يا ظاهر عبارات محقق اردبيلي، صاحب مفتاح الكرامة به نقل از استاد خويش، ميرزا ابوالقاسم قمي و سيد كاظم يزدي برمي آيد كه انكار ضروري در صورتي كه به انكار اصول سه گانه دين برگردد، به كفر مي انجامد. از عبارات بسياري از ديگر فقها اعتقاد به نقش و تأثير استقلاليِ انكار ضروري در استحقاق كفر به دست مي آيد. امّا مي توان احتمال داد چنان كه برخي نيز احتمال داده اند كه نظر كساني كه تصريحي به برگشت انكار ضرورت به انكار اصول دين ندارند اين بوده كه انكار ضروري به صورت مطلق يا باتوجه به شرائط و شواهد خاص، مثل وقوع آن در محيط

اسلامي حتما به انكار اصول دين برمي گردد.(44) اگر اين استظهار درست باشد مي توان نتيجه گرفت كه مبناي مقبول همين برگشت انكار ضروري به انكار اصول دين است. 4. در اين كه مقصود از ضرورت چيست، ابهام جدي وجود دارد. آيا ضروري حكمي است كه از شرع دانسته شده كه مايه عقاب دائمي و فراوان است (شيخ طوسي) يا آنچه از نگاه ديني بداهت دارد و نظري و جوياي برهان نيست (صريح يا ظاهر بسياري از عبارات) يا آنچه اتفاقي و اجماعي است (محقق اردبيلي، فاضل هندي در كشف اللثام، ص372 و صاحب جواهر ملاك بودن آن را رد كرده اند) يا مطلق قطعي ولو از راه برهان (محقق اردبيلي، به نقل از مفتاح الكرامة، ص37؛ شيخ انصاري در كتاب الطهارة، ص351؛ صاحب جواهر نيز اين احتمال را داده است، جواهر، ج6، ص47). هر چند مي توان گفت كه اتفاقي بودن به خودي خود ملاك ضرورت نيست، امّا هيچ بداهتي را نيز نمي توان بدون وجود اتفاق كشف كرد و پذيرفت. بداهت همچون يقين شخصي هر چند براي فردِ مدعيِ بداهت يا واجد يقين حجيت آور است، يعني منجز و معذر است، امّا نمي تواند ملاكي براي ضرورت باشد. بنابراين اتفاقي بودن را بايد ملاك ضرورت يا كاشف از ضرورت بدانيم. تعبير شيخ طوسي كه از آن، ارتباط مفهوم ضرورت با تعلق وعده عذاب دائمي و فراوان استشمام مي شود، به نوعي تبيين يا تحديد مصاديق ضروري يا قطعي است. يعني صِرف ضرورت يا قطعيتِ استناد به كتاب و سنت كفايت نمي كند، علاوه بر اين بايد از مواردي باشد كه نسبت به ترك

يا فعل آن وعده عذاب دائمي و فراوان داده شده باشد. گفتني است كه اگر در معنا يا حكم ضرورت، استلزام يا كشف لحاظ شود مي توان گفت كه حتي اگر بداهتي هم در كار نباشد صِرف قطعيت در اين زمينه كفايت مي كند؛ البته اگر انكار آن مستلزم يا كاشف از انكار يكي از اصول دين باشد. 5. آيا براي انعقاد اتفاق، همداستانيِ همه مسلمانان اعم از مسلمانان واقعي و اسمي معتبر است يا توافق طائفه اي از اين مجموعه نيز كفايت مي كند؟ آيا يك معتزلي كه منكر چيزي است كه اشعريان آن را يقيني يا حتي بديهي و بي نياز از استدلال مي دانند با صِرف اين نظرگاهِ اشعري منكر ضروري تلقي مي شود؟ به نظر مي رسد كه ناگزير بايد اتفاق همه اهل قبله را ملاك قرار داد. 6. اگر در حكم يا موضوع انكار ضروري، استلزام يا كشف لحاظ شود در اين صورت، اگر كسي در ضروري بودن حكمي ديني و در صدور آن از مبادي مقدس اسلام ترديد يا حتي علم به عدم داشت، نمي توان به كفر او حكم كرد، بلكه حتي اگر احتمال اين برود كه او را شبهه اي يا حتي نوعي كج فهمي عارض شده است، نمي توان به چنين حكمي در حق او دست يازيد. در نقطه مقابل اين سخن، نظرگاه كساني قرار دارد كه صِرف عدم معرفت به حق را مايه كفر و ضلالت دانسته اند و برخي پا را فراتر گذاشته و عدم معرفت استدلالي را كفر انگاشته اند، بنابراين اگر كسي به عقيده اي درست، معرفت غيراستدلالي از قبيل معرفت تقليدي

داشته باشد، مؤمن تلقي نمي شود.(45)

مناسب است دراينجا به نقل برخي از اقوال علاوه برآنچه پيشتر درتعريف كفر آمد بپردازيم: ملااحمد نراقي مي گويد: «انكار ضروري در صورتي موجب كفر مي شود كه نزد منكر به حدّ ضرورت برسد و انكار او در حقيقت انكار صاحب دين يا لجاجت يا سبك شمردن يا بولهوسي باشد».(46)

صاحب جواهر: ...و از اينجاست كه انكار فرد تازه مسلمان شده و كسي كه در جاهاي دورافتاده زندگي مي كند و مانند اينها مجوز حكم به كفر آنها نمي شود، بلكه حتي انكار كساني كه معلوم است كه انكار آنها از روي شبهه اي است كه برايشان پيش آمده است. بلكه گفته اند و نيز انكار هر كه در موردش احتمال وقوع شبهه برود، مجوز حكم به كفر آنها نمي شود زيرا در هيچ كدام از اين موارد، استلزام پيش گفته (ميان انكار ضروري و انكار توحيد و نبوت) كه ملاك ثبوت كفر است ثابت نمي شود. از اين رو اگر اين استلزام ولو با انكار غيرضروري مثل امر قطعي از راه استدلال و نظر تحقق يابد به كفر منكر حكم مي شود، اگر وي بدان قطع داشته باشد. شايد مقصود ايشان (علامه حلي، شهيد اول و شهيد ثاني) از ضروري اعم از يقيني ولو از راه برهان باشد يا اين كه تخصيص حكم به ضروري بودن با لحاظ حكم ظاهري به كفر منكر است، در صورتي كه در سرزمين اسلامي بزرگ شده باشد، به طوري كه در حق وي احتمال شبهه داشتن داده نشود، پس با صِرف بروز انكار به كفر وي حكم مي شود، برخلاف امر نظري كه با

صِرف انكار به كفر حكم نمي شود، مگر آن كه دانسته شود كه وي با وجود قطع به آن، منكر شده است.(47)

از آنچه نقل شد علاوه بر آنچه مي تواند شاهدي بر برخي از مطالبِ پيش گفته باشد مي توان استفاده كرد كه ملاك اصلي در كفر منكر ضروري، برگشتِ انكار وي به انكار توحيد و نبوت است و نيز به دست مي آيد كه علم فرد انكاركننده به ضروري بودنِ يك موضوع براي كفر وي و نيز علم ما به عدم رسوخ شبهه در ذهن انكاركننده براي تكفير وي از سوي ما شرط است. امّا نسبت به كساني كه جهل يا عدم معرفت تفصيلي و استدلالي به عقائد راستين را به خودي خود مايه كفر جاهل مي دانند، بايد يادآور شد كه اولاً تعبير انكار (و نيز جحود، استحلال، و دينونه به معناي التزام) كه در همه عبارت هاي فقيهان و متكلمان شيعه ديده مي شود به معناي نفي باوري پس از التفات به آن است، يعني منكر در آغاز به آن باور التفات مي يابد، سپس آن را با هر انگيزه يا توجيهي نفي مي كند. پس مطلقِ ندانستن نمي تواند به معناي انكار و به عنوان مجوز تكفير تلقي شود. البته جاهل به امري اگر ضرورت معرفت به چيزي را درك كند، امّا جوياي معرفت نشود قطعا ملوم و معاقَب است. چنين كسي را جاهل مقصر مي دانند. ثانيا بايد پيشاپيش وجوب «معرفت» و سپس لزوم تفصيلي و استدلالي بودن آن را ثابت كرد، سپس در مورد جاهلان به صدور احكام پرداخت. چه كسي مي تواند جز در مورد امهات معارف اسلامي،

به لزوم معرفتِ آموزه هاي ديني آن هم به صورت تفصيلي و استدلالي حكم كند؟ آيا بي شمار مسلمانان معاصر پيامبر كه به نشانِ خشنودي خدا و پيامبرش نائل آمده بودند از چنين معرفت هايي برخوردار بودند؟ بنابراين، معرفت استدلالي نسبت به اصول معارف الزامي است و جاهل به آنها كه به اين الزام تفطن يافته معذور نيست، امّا نسبت به ديگر معارف اذعان اجمالي به درستي آنچه پيامبر اسلام آورده است، كفايت مي كند.(48) تفصيل اين بحث فرصت ديگري را مي طلبد. شيخ انصاري در اين رابطه مي گويد: در اينجا بحثي هست در اين كه آيا انكار ضروري سبب مستقلي است... يا از آن رو كه به انكار راستگويي پيامبر برمي گردد؛ چنانكه از عبارت منقول از محقق اردبيلي به نظر مي رسد؟ نظير گفته محقق اردبيلي از ظاهر ذخيره نقل شده است. از شارح روضه و محشي آن جمال الدين خوانساري نيز چنين برمي آيد، بلكه در كشف اللثام تصريح كرده است كه در منكر ضروري علم وي به ضروري بودن معتبر و ملاك است. محشي مذكور در بيان وجه عدم تكفير كسي كه با وجود شبهه، منكر شده گفته است كه زيرا حكم به كفر منكرِ ضرورياتي چون نماز از آن روست كه وي چون در ميان مسلمانان نشو و نما يافته و با آنها نشست و برخاست داشته پس به بداهت و ضرورت، مي داند كه نماز در شريعت ما واجب است، پس انكار او به معناي انكار خبر دادن پيامبر نيست، بلكه منشأ آن فقط بي ايماني نسبت به پيامبر است... . محقق قمي نيز در قوانين به همين

مطلب تصريح كرده است. مي گويم پس لازمه اين سخن اين است كه منكر برخي از ضروريات به خاطر جهل مركبي كه ناشي از كوتاهي وي در يافتن حقيقت و بسنده كردن وي به تقليد از پيشينيانش است (تقليد در اين نكته كه آنچه مبناي ايشان است همان است كه پيامبر آورده است) كافر تلقي نشود... آنچه در توضيح مرام خود در اين مقام مي توانم گفت اين است كه بي ترديد اسلام عرفا و شرعا عبارت است از التزام به اين دين خاص كه مقصود از آن مجموع حدود شرعيِ تنجزيافته است... پس هر كه از آن بيرون رود و بدان ملتزم نشود كافر و نامسلمان است، خواه اصلاً بدان ملتزم نباشد يا به برخي نه همه ملتزم باشد... سپس عدم التزام گاهي به عدم انقياد نسبت به خدا برمي گردد و گاهي به انكار راستي پيامبر؛ بي ترديد هر دو قسم كفر است، ولي تكفير ما در گرو آگاهي ما به علم وي است، خواه از بيرون اين آگاهي را كسب كنيم، يا چون خودش اقرار كرده يا چون امر منكَر امري است، ضروري كه بر چنين شخصي نمي تواند پوشيده باشد... و گاهي انكار وي به هيچ كدام از عناوين پيش گفته برنمي گردد، مانند كسي كه چيزي را از دين منكر شود با اين ادعا كه پيامبر، آن را نياورده يا خلاف آن را آورده است... كسي كه در كفر منكر ضروري به برگشتِ انكار وي به تكذيب پيامبر استناد مي كند بايد به كفر وي حكم نكند و فرقي نمي كند كه اين انكار ناشي از قصور باشد يا تقصير.

حداكثر اين است كه مقصّر را به خاطر عدم التزام به آنچه منكرش شده است مؤاخذه مي كنند... ولي انصاف اين است كه اين قول مخالف ظاهر سخنان فقهاست كه به نحو مطلق به كفر منكر ضروري حكم مي كنند... امّا انصاف اين است كه اخبار مطلقي كه استحلال (= حلال شمردن حرام) را مايه كفر مي دانند بسيار بعيد است كه جاهل قاصر را دربربگيرند... اگر اين اطلاق پذيرفته شود تنها در مورد عقائد ضروري اي است كه از مكلّفان خواسته شده است تا به اعتقاد به آنها ملتزم شوند، نه احكام عملي ضروري كه مطلوب آنها فقط عمل است... امّا در مورد عقائد نظري، بي ترديد، منكر آنها كافر نيست، زيرا دليلي به خصوص بر كفر وي وارد نشده است... و اين مسأله از مسائل مشكل است و از خدا خواهان گشايش هستيم. فارغ ازتعريفي كه شيخ اعظم ازاسلام وكفر به دست مي دهد ونيز رفت و برگشت هايي كه در بحث دارد و نتيجه را به وضوح براي خواننده نمي نماياند و فارغ از توجيهاتي كه نسبت به اقوال ديگرعالمان به دست مي دهد،مي توان به يقين اين را يافت وگفت كه برگشتِ انكار ضروري به انكار توحيد و نبوت به عنوان شرط لازم براي كفر منكر ضروري و نيز توقف كفر و تكفير منكر ضروري بر علم وي به استلزام، و علم ما به علم وي يا شدّت وضوحِ اين استلزام از اقوال و وجوه كاملاً مطرح در ميان علماي شيعه است.

تطبيق و استنتاج از مجموع مباحث گذشته به دست مي آيد كه مبناي خروج از اسلام انكار يكي از اصول

سه گانه توحيد، نبوت و معاد، يا انكار يكي از ضروريات دين است. اصل اعتقاديِ امامت يا از لوازمِ (اعم از مدلول تضمني و التزامي) توحيد و نبوت است، يا از جمله ضرورياتِ (يا قطعياتِ) «ما جاء به النبي» كه انكار آنها مستلزم انكار آن دو اصل است. در هر دو صورت سخن از ملازمه و استلزام است و در هر استلزامي مادامي كه كسي علم به لازم و ملازمت نداشته باشد، احكام ملزوم و انكار آن بر وي مترتب نمي شود و همينطور مادامي كه ديگران علم به وضوح لازم و ملازمت در نزد وي نداشته باشند نمي توانند حكم به ترتب احكام ملزوم بر وي نمايند. به علاوه اگر از منظر مفهوم ضروري دين به امامت بنگريم، همچنان جاي اين پرسش باقي است كه چگونه امامت كه با خصائص شيعيِ آن مورد اتفاق جمهور مسلمانان نيست مي تواند ضروريِ دين تلقي شود. در اينجا تنها به يكي از فروض ذيل مي توان تمسك جست: 1. اتفاقي بودن نه ملاك ضرورت است و نه كاشف از آن؛ قبلاً روشن ساختيم كه ضرورت چه به معناي مطلق قطعيت باشد و چه به معناي قطعيتِ غير متكي به دليل و برهان (بداهت) نمي تواند بدون اتفاق تحقق يابد يا كشف و اثبات شود. 2. اتفاق يك فرقه وطائفه براي ثبوت يا اثبات ضرورت كفايت مي كند؛ اگر اتفاق اهل قبله ملاك نباشد دراين صورت به حسب هراتفاقي ولو درنزد فرقه هاي داخليِ هر مذهبي مي توان مدعي ضرورت شد كه بعيد است كسي به اين سخن با كليّت آن ملتزم شود. البته از اتفاق يك مذهب

يا فرقه مي توان عنوان ضروريِ مذهب را استفاده كرد، امّا اين غير از عنوان ضروري دين است. شايد در اينجا بتوان اين نكته را طرح كرد كه اساسا مذهب تشيع در پيرامون و بر اساس همين امامت باوري شكل گرفته است. دراين صورت اثبات ضروري بودن امامت به خاطر اتفاق پيروان اين مذهب آيا مستلزم دور نيست؟ 3. با التزام به معياريت اتفاق جمهور اهل قبله در تحقق عيني يا ذهنيِ ضرورت، امامتِ شيعي را به چند مؤلفه تحليل كنيم و در صورتي كه برخي از مؤلفه هاي آن مورداتفاق اهل قبله بود به ضرورتِ آنها ملتزم شويم. كسي كه در تطوّرات سياسي و فكريِ جامعه اسلامي از آغاز تاكنون و در تحولاتي كه مفهوم امامت از سر گذرانده است درنگ كند مي تواند چنين نتيجه گيري كند كه امامتِ شيعي حاوي مفاهيم و مؤلفه هاي ذيل است كه قطعا برخي از آنها مورد اتفاق همه مسلمانان هستند: 1. سياسي و اجتماعي بودنِ دين اسلام 2. لزوم وجود متصدي براي جامعه اسلامي 3. اولويت اهل بيت پيامبر عليه وعليهم السلام درتصدي اموردين ودنياي مسلمانان 4. تعيين وتعين حضرت علي عليه السلام وفرزندان خاص ومشخص ايشان (دوازده امام بنابه ديدگاه اثناعشريه وازاين كمتر يا بيشتر بنابه ديدگاه هاي مختلف ديگرفرق شيعي) 5. لزوم مودّت قربي 6. ولايت وهدايت باطني وتصرّف تكويني وزعامت معنويِ اهل بيت عليهم السلام 7. ولايت و مرجعيت علميِ اهل بيت عليهم السلام محورهاي يكم، دوم و پنجم مورد اتفاق عموم يا اغلب اهل قبله است.(49) محور ششم تقريبا مورد اتفاق جمهور متصوفه جهان اسلام است. محورهاي سوم و هفتم نسبت به

محور چهارم از مقبوليت بيشتري ميان مسلمانان برخوردار است. مي ماند محور چهارم كه كاملاً اختصاصيِ فرق شيعه است. اثبات ادعاهاي فوق مبني بر اتفاقي بودن يا اتفاقي نبودن محورهاي فوق فرصت ديگري را مي طلبد. آنچه مورد نياز اين پژوهش و مورد اذعان همگان است اين است كه امامت شيعي اگر بسيط و به معناي نصب و تعيين حضرت علي عليه السلام و فرزندان و سلاله خاص آن حضرت باشد يا مركب تلقي گردد و مؤلفه پيش گفته آن در نظر گرفته شود، به هيچ وجه اتفاقيِ جمهور اهل قبله نيست. پر واضح است كه سخن از حقانيت و قطعيتِ امامت شيعي و امامت حضرت علي عليه السلام و يازده فرزند پاك آن حضرت نيست كه چنين باوري همه وجود نگارنده را فراگرفته است. سخن از بررسي ضرورت ديني اين باور به گونه اي است كه منكر آن كه به اين امر حق و قطعي علم و اذعان ندارد از حريم اسلام (اعم از ظاهري و واقعي) بيرون دانسته شود. مهم ترين كاري كه از اين مكتوب انتظار مي رود بررسي آرا و مستندات متكلمان يا فقيه متكلمان شيعه در موافقت يا مخالفت با اسلاميتِ ظاهري و واقعي و ايمانِ كساني است كه در مورد امامت به گونه اي متفاوت با شيعيان مي انديشند. اين مهم پژوهش مفصل تري را مي طلبد كه صاحب اين قلم اميدوار است در آينده بتواند از عهده آن برآيد. تنها كاري كه در اين مجال محدود مي توان انجام داد نقل مبسوط ديدگاه امام خميني در اين زمينه است كه به اجمال، ادله و شواهد موافقان و مخالفان

را گرد آورده و نقل آن مي تواند پاياني نيكو بر اين مقاله باشد.(50)

و اين سه اصل (توحيد، نبوت و معاد) بي ترديد و خلاف در معناي اسلام معتبر و ملحوظ هستند. چه بسا اعتقاد به معاد با اندكي تأمل در شمار اين اصول قرار گرفته باشد. امّا اعتقاد به ولايت بي ترديد در معناي اسلام ملحوظ نيست و مي سزد كه آن را از امور روشن و بديهي در نزد طائفه بر حق بدانيم... به طور ضروري روشن است كه از صدر اسلام تا زمان ما سيره مستمر بر معاشرت، هم سفره شدن، اختلاط با آنها (مخالفان) و خوردن از قرباني هاي آنها بوده است... و چنين سيره اي ناشي از تقيه نبوده و اين مطلب روشني است و نيازمندِ تكلّف هاي رسوا نيست. ولي برخي از كساني كه روش نابساماني دارند فريفته برخي از ظواهر روايات و سخنان اصحاب شده و در عمق آنها تأمل نكرده و به كفر آنها حكم كرده و به محقق كه به طهارت آنها قائل است خرده هايي گرفته اند كه نه شايسته وي است نه شايسته آنان. آنها از كساني اند كه چيزهايي را از بركرده اند و چيزهاي ديگري را مورد غفلت قرار داده اند. اينان به اموري تمسك جسته اند، از جمله روايت هاي مستفيضي كه بر كفر مخالفان دلالت دارد... اين توهم كه مقصود از مسلمان در روايات و فتاوا در اين ابواب خصوص شيعيان اثناعشري است از رسواترين توهمات است، زيرا روايات و فتاوا در ابواب مختلف بر كاربرد عنوان مسلمان در مورد آنان همداستانند... گذشته از ارتكاز متشرّعه از گذشته تاكنون بر

مسلمان بودن آنان است. امّا روايات پيش گفته بر برخي از مراتب كفر حمل مي شوند، زيرا اسلام و ايمان و شرك در كتاب و سنت در معاني مختلفي به كار رفته، از مراتب متفاوت و درجات زيادي برخوردارند، چنانكه روايات بدان تصريح كرده اند و از تدبر در آيات نيز به دست مي آيد... به ازاي هر مرتبه از مراتب اسلام و ايمان مرتبتي از مراتب كفر و شرك قرار دارد (رك: ابواب اصول كافي و جز آن)... چرا صاحب حدائق توجه نكرده كه در هيچ كدام از اين روايات نيامده است كه «هر كه علي را بشناسد مسلمان است و هر كه آن را به جا نياورد كافر است»؟! بلكه در همه آنها ميان مؤمن و كافر تقابل انداخته است و كافري كه در برابر مسلم به كار رفته غير از كافري است كه در مقابل مؤمن به كار مي رود. انصاف اين است كه سنخ اين دست روايات واردشده در باب معارف غير از آنهايي است كه در فقه آمده است و خلط ميان اين دو مقام، او را انداخته در آنچه انداخته است. از اين رو صاحب وسائل اين روايات را در ابواب طهارت نياورده، زيرا در رساندن حكم فقهي نارسا هستند. گذشته از اين، روايات ديگري وارد شده كه بر اين روايات حاكم اند...(51) ...در ارتكاز متشرعه ميان اسلام و كفر تقابل ملكه و عدم آن برقرار است و در ماهيت اسلام جز شهادت به وحدانيت و رسالت، و اعتقاد به معاد قطعا در دو مورد اول و احتمالاً در مورد سوم ولو به صورت اجمالي لحاظ نشده و جز

اينها، خواه اعتقاد به ولايت باشد خواه غير آن در اسلام لحاظ نشده است. پس امامت از اصول مذهب است، نه دين. ...رواياتِ حاكي از كفر مخالفان را يا بايد بر احكام باطني، مثل ثواب در آخرت حمل كرد، چنانكه روايت صيرفي(52) تصريح دارد يا بر برخي از مراتبي كه ربطي به احكام ظاهري ندارد. امّا حمل آنها بر كفر حقيقيِ آنها علي رغم جريان احكام اسلام ظاهري ولو از باب مصالح والا و از باب پرهيز از تفرقه ميان گروه هاي مسلمانان ديدگاهي است ناموجّه؛ با توجه به آنچه پيشتر گفتيم كه در اسلام جز آنچه گفتيم (يعني توحيد، نبوت و معاد (معتبر و ملحوظ نيست... از برخي از آنچه گفتيم حكم ادعاي ديگر صاحب حدائق نيز روشن مي شود. وي گفته است كه مخالفان منكر ضروري اسلام هستند و منكر ضروري كافر است. وي ميان مطلق اهل سنت و ناصبي هاي آنها از قبيل يزيد و ابن زياد كه لعنت خدا بر آنها باد خلط كرده است؛ اولاً امامت به معناي مورد قبول اماميّه از ضروريات دين نيست. ضروريات يعني امور روشنِ بديهي نزد همه طبقات مسلمانان. چه بسا در نزد بسياري از مسلمانان خلافِ اين اعتقاد، ضروري باشد. آري اين باور از اصول مذهب است و منكر آن از مذهب خارج است، نه از اسلام. مثال آوردن از قاتلان ائمه و دشمنانِ ناصبيِ آنها ارتباطي با مدّعاي وي ندارد. ثانيا... تحقيق آن است كه آنچه در حقيقتِ اسلام ملاك و معتبر است، به گونه اي كه به معتقد به آن مسلمان گفته شود جز اعتقاد به اصول سه گانه يا چهارگانه الوهيت،

توحيد، نبوت و معاد بنا به يك احتمال نيست... البته جمع ميان اعتقاد به نبوت و بي اعتقادي به هيچ كدام از احكام شرع ممكن نيست، برخلاف بي اعتقادي از روي برخي شبهات يا اعوجاجات نسبت به برخي از آن احكام؛ ضروري باشند يا غيرضروري (يعني با انكار برخي از احكام نمي توان به كفر حكم كرد). پس اگر دانسته شود كه كسي به اصول پيش گفته معتقد، و به آنچه پيامبر آورده به اجمال، ملتزم باشد كه اين لازمه اعتقاد به نبوت است امّا نسبت به وجوب نماز يا حج مثلاً شبهه اي پيدا كرد و پنداشت كه آنها مثلاً فقط در صدر اسلام واجب بوده اند، نه در زمان هاي بعدي، چنين كسي را در عرف متشرعه نامسلمان نمي دانند... .(53) كتابنامه 1. ابن بابويه، محمد بن علي، الهداية 2. اردبيلي، احمد، مجمع الفائدة والبرهان في شرح ارشاد الاذهان، قم، انتشارات اسلامي، 1398ق. 3. انصاري، مرتضي، كتاب الطهارة، بي تا. 4. حسيني عاملي، سيدمحمدجواد، مفتاح الكرامة في شرح قواعدالعلامة، قم،انتشارات اسلامي، 1419ق. 5. خميني، روح اللّه، كتاب الطهارة، ج3، نجف اشرف، مطبعة الآداب، 1389ق. 6. طباطبائي، محمدحسين، الميزان، ج اول و دهم، چاپ سوم، بيروت، مؤسسة الاعلمي للمطبوعات. 7. طوسي، شيخ ابوجعفر محمد بن حسن، المبسوط في فقه الامامية، قم، المكتبة المرتضوية، 1387ق. 8. طوسي، نصيرالدين، قواعد العقائد، قم، مركز مديريت حوزه علميه قم، 1416ق. 9. علم الهدي، شريف مرتضي، رسائل الشريف مرتضي، قم، چاپخانه دارالقرآن الكريم، 1405ق. 10. قمي، ميرزاابوالقاسم، غنائم الايام في مسائل الحلال والحرام،قم،انتشارات دفترتبليغات اسلامي،1417ق. 11. كاشف الغطاء، شيخ جعفر، كشف الغطاء عن مبهمات الشريعة الغراء، اصفهان، انتشارات مهدوي،

بي تا. 12. كليني، محمد بن يعقوب، اصول كافي، تصحيح علي اكبر غفاري، تهران، دارالكتب الاسلامية، 1365. 13. مجلسي، محمدباقر، بحارالانوار الجامعة لدرر اخبار الائمة الاطهار، چاپ سوم، بيروت، دار احياء التراث العربي، 1403ق / 1982م. 14. مفيد، محمد بن محمد بن نعمان، المقنعة، چاپ دوم، قم، انتشارات اسلامي، 1410ق. 15. مكي عاملي، محمد بن جمال الدين، الروضة البهية في شرح اللمعة الدمشقية، تصحيح و تعليق سيدمحمد كلانتر، قم، انتشارات و چاپخانه علميه، 1395ق. 16. ، المقاصد العليّة، قم، دفتر تبليغات اسلامي، 1378. 17. ، حقائق الايمان، قم، انتشارات كتابخانه آية اللّه مرعشي، 1409. 18. ، مسالك الافهام الي تنقيح شرائع الاسلام، ج اول، قم، بنياد معارف اسلامي، 1413ق. 19. نجفي، محمدحسن، جواهر الكلام في شرح شرائع الاسلام، ج6، چاپ هفتم، بيروت، دار احياء التراث العربي، 1981ش. 20. يزدي، سيدكاظم، العروة الوثقي، چاپ دوم، بيروت، مؤسسة الاعلمي للمطبوعات، 1409ق.

1 . كتاب الطهارة، ج3، ص316. 2 . همان، ص323. 3. اصل الشيعة واصولها، ص210. 4. اين افزوده وافزوده پيش ازآن مستفاد ازجملات مرحوم كاشف الغطاء درموضع ديگري از همين كتاب اصل الشيعة واصولها است. 5. همان، ص213. 6 . ذاريات: 3536. 7 . حجرات: 1415 و نيز رك: احزاب: 35. مرحوم علامه مجلسي در ذيل روايت پنجم از باب «الفرق بين الاسلام والايمان» مي فرمايد: «اين آيه (حجرات 14) از دلائلي است كه بدان ها براي عدم ترادف اسلام و ايمان استدلال شده است، چنانكه امام عليه السلام نيز در اين روايت (روايت پنجم باب) بدان استدلال كرده است و چه بسا از اين استدلال، پاسخ داده شود كه در اينجا مقصود از اسلام، تسليم

شدن و انقياد ظاهري است و اين غير از معناي اصطلاحيِ اسلام است. پاسخ اين است كه در اطلاقات شرعي، اصل بر حقيقت شرعي است و روگرداني از آن نيازمند دليل است» بحارالانوار، ج68، ص246. 8 . به نقل از محقق سبزواري، ذخيرة المعاد في شرح الارشاد، ص152. 9. رك: حقائق الايمان، صص114127 و نيز رك: قواعد العقائد، ص142. 10 . محمد بن علي بن بابويه، الهداية، ص54. در بحارالانوار، ج65، ص240 قريب به اين مضمون را از بيضاوي نقل كرده است: «و به اين آيه (ذاريات: 36) بر اتحاد ايمان و اسلام استدلال شده است و اين استدلالي است سست؛ زيرا اين آيه حداكثر به معناي صدق مؤمن و مسلم بر پيروان آن حضرت (ابراهيم(ع)) است و اين به معناي اتحاد مفهوميِ اين دو نيست، زيرا مفاهيم مختلف مي توانند بر يك فرد اطلاق شوند». و نيز رك: محقق كركي، الرسائل، ج3، ص172. 11 . محمد بن يعقوب كليني، اصول كافي، ج2، باب «ان الايمان يشارك الاسلام والاسلام لايشارك الايمان»، ص25. در ذيل اين باب به 5 روايت اشاره شده است. شيخ انصاري تواتر معنوي روايات اين باب را احتمال داده است: رك: كتاب الطهارة، ص351. 12 . همان، ص26 و رك: بحارالانوار، ج68، ص272. 13 . محمدباقر مجلسي، بحارالانوار، ج68، صص225317. و نيز ر.ك: محمدحسين طباطبائي، الميزان، ج16، صص313314؛ رسائل كركي، ج3، ص172؛ «يكي از اين دو (ايمان و اسلام) غير از ديگري است. اسلام همان انقياد و اذعان از راه اظهار لفظيِ شهادتين است و ايمان تصديق قلبي و لساني و مستدل به اين معارف است»؛ محمدحسن نجفي، جواهر الكلام، ج6، ص55.

14 . زخرف: 69. 15 . بقره: 208. 16 . حجرات: 15. 17 . صف: 11. 18 . نساء: 65. 19 . مؤمنون: 3. 20 . بقره: 128. 21 . يونس: 6263؛ رك: الميزان، ج1، صص301303 و ج10، ص89. 22 . بحارالانوار، ج68، ص243. در روايت مورد استناد علامه مجلسي به نقل از امام صادق عليه السلام آمده است: «الاسلام يحقن به الدم و تؤدي به الامانة و يستحل به الفرج والثواب علي الايمان». 23 . همان، ص246. در متن روايت به نقل از يكي از امام باقر و امام صادق عليهماالسلام آمده است: «الايمان اقرار و عمل والاسلام اقرار بلاعمل». مرحوم مجلسي تفسيرهاي ديگري هم براي اين روايت مطرح كرده است. 24 . كاشف الغطاء مي گويد: «كفر را انواع و اقسام فراواني است: كفرِ انكار به مجرد نفي يا با اثبات ديگري، كفرِ شك در غير امور نظري يا حتي در اين امور هر چند معذور باشد، كفرِ حجودِ زباني، كفرِ نفاق قلبي، كفر عناد به اين كه بكوشد اصلي از اصول دين را نابود سازد، با اين كه بدان اعتقاد دارد و بدان اذعان مي كند و اين در مورد ربوبيت و نبوت و معاد صادق است و كفر شرك كه فقط در دو مورد نخست وارد است و در مورد سوم تنها بنا به وجهي بعيد صادق است و كفر نعمت و كفر هتك حرمت با گفته يا كاري در مورد خدا يا پيامبر اكرم يا حضرت زهرا يا ائمّه يا ايمان يا قرآن و مانند آن و كفر انكار ضروري دين از كسي كه در ميان مسلمانان زندگي كرده و

شبهه اي كه مانع يقين او باشد برايش پيش نيامده است و كفر نصب و كفر سبّ هرچند قابل اندراج در موارد پيش گفته است و كفر برائت و كفر ادعا» كشف الغطاء، ص59. 25 . رسالة الحدود والحقائق، مندرج در رسائل الشريف مرتضي، ص280. 26 . اقتصاد الهادي، ص140. 27 . پيشين، ص143. 28 . رسالة في الاعتقادات، ص103. 29 . الروضة البهية، ج1، ص49، و رك: همو، المقاصد العليّة، ص141. 30 . مسالك الافهام، ص123. 31 . مجمع الفائدة والبرهان، ج1، ص284. 32 . به نقل از محقق اردبيلي، مجمع الفائدة، ج2، ص437. 33 . سيد محمدجواد حسيني عاملي، مفتاح الكرامة، ص375. 34 . كشف الغطاء، ص6. كاشف الغطاء در همين اثر، ص73 كفر را به دو قسمت تقسيم مي كند: كفر بالذات كه همان انكار خدا يا پيامبر يا معاد است و كفر از راه استلزام كه شامل انكار برخي از ضروريات ديني است كه از جمله آنها انكار امامت است كه مستلزم انكار نبوت است. 35 . غنائم الايام، ص414. 36 . شيخ محمدحسن نجفي، جواهر الكلام، ج6، ص55. 37 . العروة الوثقي، ص67. 38 . اين افزوده مستفاد از ديگر عبارت هاي سيد در همين باب است. 39 . رسالة الطبريات، مندرج در رسائل الشريف مرتضي، ص165. 40 . اقتصاد الهادي الي طريق الرشاد، ص140. 41 . رسالة في الاعتقادات، ص104. 42 . رك: بحراني، الحدائق الناضرة، ج3، ص405؛ شيخ جعفر كاشف الغطاء، كشف الغطاء، ص173؛ ابوالقاسم قمي، غنائم الايام، ص414؛ امام خميني، كتاب الطهارة، ج3، ص322. 43. حقائق الايمان، ص149. و نيز رك: قواعد العقائد، ص145 كه اصول دين

را تحت عنوان اصول ايمان آورده و امامت را نيز در آنها گنجانده است. 44 . رك: شيخ انصاري، كتاب الطهارة، ص351 كه اين احتمال را داده و به جمعي از فقيهان نسبت داده و عبارتي صريح را در اين رابطه از جمال الدين خوانساري در حاشيه الروضة البهية نقل كرده است. 45 . رك: سيد مرتضي، رسالة الحدود والحقائق، مندرج در رسائل الشريف مرتضي، ص280؛ همو، رسائل الشريف مرتضي، ص438؛ همو، المسائل الرسية، مندرج در رسائل الشريف مرتضي، ص316: «اعلم ان معتقد الحق علي سبيل التقليد غير عارف بالله تعالي و لا بما اوجب عليه من المعرفة به فهو كافر لاضاعته المعرفة الواجبة... و قد بينّا في كتابنا الموسوم بالذخيرة كيف الطريق الي كفر من ضيع المعارف كلّها»؛ شيخ طوسي، اقتصاد الهادي، ص140 و 143؛ علامه حلي، الباب الحادي عشر، ص6 كه در آن، دانستن تفاصيل معارف را واجب دانسته و جاهل به آن را از ايمان، خارج و مستحق عذاب دانسته است؛ محقق اردبيلي اين نظر را به برخي از عالمان شيعه نسبت داده است، مجمع الفائدة والبرهان، ج2، ص437؛ كشف الغطاء، ص6؛ كركي، الرسائل، ج1، ص59؛ شيخ مفيد، المقنعة، ص34. 46 . مستند الشريعة، ج1، ص205. 47 . جواهرالكلام، ج6، ص46. 48 . شيخ انصاري در فرائد الاصول موضوعات و مسائل مطرح در اصول دين را به دو گروه تقسيم مي كند: مباحثي كه مكلّف بايد به آنها اعتقاد پيدا كند، بي آن كه حصول علم در اين وجوب، دخلي داشته باشد. در اين موارد، تحصيل علم از مقدمات واجب مطلق است. بنابراين، اگر مكلّف به اينگونه موضوعات معتقد نشد ولو به

خاطر ندانستنِ آنها مستحق عقوبت است. از اين قبيل است اصول معارف ديني. در مقابل مسائلي هستند كه اگر بدانها علم و آگاهي تعلق بگيرد، التزام به آنها واجب است، يعني علم مقدمه وجوب است نه واجب. از اين قبيل است برخي از تفاصيل معارف رك: فرائد الاصول، ج1، ص273. 49. دراينجا به جاست سخن مرحوم آية اللّه خوئي را دراين زمينه ازنظر بگذرانيم: «آنچه از ولايت، ضروري است ولايت به معناي حب و ولاء است كه اهل سنت منكر آن نيستند، بلكه گاهي محبت خود را نسبت به اهل بيت ابراز نيز مي كنند، امّا ولايت به معناي خلافت به هيچ وجه ضروري نيست. اين مسئله اي نظري است كه اهل سنت آن را به معناي محبت گرفته اند، هرچند از راه تقليد از پدران و عالمانشان باشد و انكار ولايت از سوي آنان به خاطر وجود شبهه در نزد آنان است». تنقيح، ج3، ص86. 50. براي پرهيز از اطناب مملّ قسمت هايي كه حالت تكرار داشته يا از مباحث اين مقاله فاصله گرفته است حذف شده و با نقطه چين موارد حذف شده مشخص گشته است. 51 . كتاب الطهارة، ج3، ص315. 52. پيش از اين به اين روايت اشاره كرديم. رك: بحارالانوار، ج68، ص243 و نيز سه روايت ديگر در همين باب. 53 . همان، ص323 و بعد از آن. منابع مقاله:

مجله هفت آسمان، شماره 21 ، حميدرضا شريعتمداري؛

فاطمه(س) در انديشه امام خميني;

فاطمه(س) در انديشه امام خميني; اين نوشتار سزاوار مي بيند، نظري به ديدگاه امام خميني; در باره شخصيت فاطمه زهرا(س) داشته باشد، گذشته از آنكه حضرت امام; از فرزندان حضرت زهرا(س) است و

در مكتب او پرورش يافته و عمر شريف خويش را در راه اهداف والاي اسلام و اهل بيت(ع) سپري فرموده است، همزماني ميلاد امام خميني; (بيستم جمادي الثاني سال 1320 ه .ق) و ميلاد فاطمه زهرا(س) بر اين مناسبت، دو چندان، افزوده است. حضرت امام; در برخي از پيامها و سخنرانيهاي خود به ترسيم و توصيف شخصيت جاودانه فاطمه زهرا(س) پرداخته اند، اما به اين نكته نيز بايد توجه داشت كه آنچه بيان كرده اند تنها اشاره به بخشي از فضايل بي پايان و وصف ناشدني زهراي مرضيه(س) است، نه تبيين همه آن، كه اصولا از قدرت بشر خارج است، و به كلام امام; نيز در اين باره خواهيم پرداخت. اينك سخنان حضرت امام; را تحت عناويني چند به شما خواننده گرامي تقديم مي داريم:

1 - فاطمه(س) مايه افتخار در دنيايي كه در آن زندگي مي كنيم، از گذشته تا حال، انسانها بر حسب ديدگاه خود از جهان و انسان و زندگي، به اشياء يا اشخاصي افتخار مي كرده اند و آنها را مايه فخر و مباهات خود دانسته اند، اما حضرت امام; فاطمه زهرا(س) را مايه افتخار مي دانند، ببينيم چه كساني به زهراي مرضيه(س) افتخار مي كنند. الف) افتخار جهان هستي امام;: روز پر افتخار ولادت زني (است) كه از معجزات تاريخ و افتخارات عالم وجود است (1) . زني كه عالم به او افتخار دارد. (2) ب) افتخار خاندان وحي امام;: زني كه افتخار خاندان وحي، و چون خورشيدي بر تارك اسلام مي درخشد. (3) تاريخ اسلام گواه احترامات بي حد رسول خدا(ص) به اين مولود شريف است. (4) ج) افتخار پيروان

او امام;: براي زن ها كمال افتخار است كه روز تولد حضرت صديقه را روز زن قرار داده اند، افتخار است و مسؤوليت. (5)

2 - فاطمه(س) تجلي كمال انسان امام ;: تمام هويت انساني در او جلوه گر است. (6) تمام ابعادي كه براي زن متصور است و براي يك انسان متصور است در فاطمه زهرا(س) جلوه كرده و بوده است. (7) يك انسان به تمام معني انسان، تمام نسخه انسانيت، تمام حقيقت زن، تمام حقيقت انسان،... تمام حيثيت زن، تمام شخصيت زن فردا (روز ميلاد) موجود شد. (8) تمام هويت هاي كمالي كه در انسان متصور است و در زن تصور دارد، تمام، در اين زن است. (9) نكته: حضرت امام; در بيان اينكه چرا در آيه (انا انزلناه) به شكل جمع ذكر شده است فرموده اند: بدانكه نكته آن تفخيم مقام حق تعالي به مبدئيت تنزيل اين كتاب شريف است... بعبارت ديگر اين صحيفه نورانيه (قرآن كريم) صورت اسم اعظم است چنانچه انسان كامل نيز صورت اسم اعظم است، بلكه حقيقت اين دو در حضرت غيب يكي است و در عالم تفرقه از هم بحسب صورت متفرق (هستند). (10) نتيجه: با توجه به اينكه حضرت امام;، حضرت زهرا را انسان كامل معرفي نموده اند و از سويي انسان كامل را صورت اسم اعظم مي دانند، نتيجه مي گيريم كه: «حضرت زهرا(س) صورت اسم اعظم الهي است ».

3 - مقامات معنوي حضرت زهرا(س) الف) نور او قبل از خلقت بشر آفريده شده است. (11) امام;: اصولا رسول اكرم(ص) و ائمه(عليهم السلام) طبق رواياتي كه داريم قبل از اين عالم انواري بوده اند در ظل

عرش... و مقاماتي دارند الي ماشاءالله... چنانكه بحسب روايات اين مقامات معنوي براي حضرت زهرا(س) هم هست. (12) ب) موجودي ملكوتي و جبروتي امام;: او (فاطمه زهرا) موجود ملكوتي است كه در عالم انسان ظاهر شده است، بلكه موجود الهي جبروتي در صورت يك زن ظاهر شده است. (13) معنويات، جلوه هاي ملكوتي، جلوه هاي الهي، جلوه هاي جبروتي، جلوه هاي ملكي و ناسوتي همه در اين موجود است. (14) ج) مجمع اوصاف انبياء(ع) امام;: فردا (روز ولادت فاطمه زهرا) همچو زني متولد مي شود كه تمام خاصه هاي انبياء در اوست. (15) د) حقيقت ليلة القدر امام;: دلالت بر آنچه احتمال داديم از حقيقت ليلة القدر مي كند حديث شريف طولاني كه در تفسير برهان از كافي شريف نقل فرموده و در آن حديث است كه نصراني گفت به حضرت موسي بن جعفر كه تفسير باطن (حم، والكتاب المبين، انا انزلناه في ليلة مباركة، انا كنا منذرين فيها يفرق كل امر حكيم) چيست؟ فرمود: اما «حم » محمد(صلي الله عليه و آله) و اما «كتاب مبين » اميرالمؤمنين ع) است و اما الليلة، فاطمه(س) است. (16) و در روايتي ليالي عشر به ائمه طاهرين از حسن تا حسن تفسير شده است و اين يكي از مراتب ليلة القدر است كه حضرت موسي بن جعفر(ع) ذكر فرموده و شهادت داده بر آنكه ليلة القدر تمام دوره محمديه است روايتي كه در تفسير برهان از حضرت باقر(ع) نقل مي كند و اين روايت چون روايت شريفي است و به معارف چندي اشاره فرموده و از اسرار مهمه كشف فرموده ما تيمنا عين آن حديث را نقل

مي كنيم: قال (رحمه الله) و عن الشيخ ابي جعفر الطوسي عن رجاله عن عبدالله بن عجلان السكوني قال سمعت اباجعفر(ع) يقول: بيت علي و فاطمة حجرة رسول الله(ص) و سقف بيتهم عرش رب العالمين و في قعر بيوتهم فرجة مكشوطة الي العرش معراج الوحي والملائكة تنزل عليهم بالوحي صباحا و مسائا و كل ساعة و طرفة عين، و الملائكة لا تنقطع فوجهم، فوج ينزل و فوج يصعد و ان الله تبارك و تعالي كشف لابراهيم(ع) عن السموات حتي ابصر العرش و زاد في قوة ناظره، و ان الله زاد في قوة ناظر محمد و علي و فاطمة و الحسن و الحسين(ع) و كانوا يبصرون العرش و لايجدون لبيوتهم سقفا غير العرش، فبيوتهم مسقفة بعرش الرحمن و معارج الملائكة و الروح فيها باذن ربهم من كل امر سلام، قال قلت: من كل امر سلام؟ قال: بكل امر فقلت: هذا التنزيل؟ قال: نعم (×) و تدبر در اين حديث شريف، ابوابي از معرفت به روي اهلش باز كند و شمه اي از حقيقت ولايت و باطن ليلة القدر به آن مكشوف شود. (17) ه) تسبيحات فاطمه زهرا بهترين تعقيبات نماز امام ;: و از جمله تعقيبات شريفه، تسبيحات صديقه طاهره(س) است كه رسول خدا(ص)، آن را به فاطمه(س) عطا فرمود. از حضرت صادق(ع) مرويست كه اين تسبيحات در هر روز، در تعقيبات هر نمازي پيش من محبوب تر است از هزار ركعت نماز در هر روز. (18) و) مراوده با جبرئيل، بالاترين فضيلت زهرا(س) امام;: من راجع به حضرت صديقه(س) خودم را قاصر مي دانم ذكري بكنم، فقط اكتفا مي كنم به يك روايت كه در

كافي شريفه است و با سند معتبر نقل شده است و آن روايت اين است كه حضرت صادق(ع) مي فرمايد: فاطمه(س) بعد از پدرش 75 روز زنده بودند، در اين دنيا بودند و حزن و شدت برايشان غلبه داشت و جبرئيل امين مي آمد خدمت ايشان و به ايشان تعزيت عرض مي كرد و مسائلي از آينده نقل مي كرد. ظاهر روايت اين است كه در اين 75 روز مراوده اي بوده است يعني رفت و آمد جبرئيل زياد بوده است و گمان ندارم كه غير از طبقه اول از انبياء عظام در باره كسي اينطور وارد شده باشد. ... مساله آمدن جبرئيل براي كسي يك مساله ساده نيست، خيال نشود كه جبرئيل براي هر كسي مي آيد و امكان دارد بيايد، اين يك تناسب لازم است بين روح آن كسي كه جبرئيل مي خواهد بيايد و مقام جبرئيل كه روح اعظم است، چه ما قائل بشويم به اين كه قضيه تنزيل، تنزل جبرئيل، به واسطه روح اعظم خود اين ولي است يا پيغمبر است، او تنزيل مي دهد او را و وارد مي كند تا مرتبه پايين، يا بگوييم كه خير، حق تعالي او را مامور مي كند كه برو و اين مسايل را بگو... تا تناسب ما بين روح اين كسي كه جبرئيل مي آيد پيش او و بين جبرئيل كه روح اعظم است نباشد، امكان ندارد اين معنا، و اين تناسب بين جبرئيل كه روح اعظم است و انبياء درجه اول بوده است مثل رسول خدا و موسي و عيسي و ابراهيم و امثال اينها، بين همه كس نبوده است... در هر

صورت من اين شرافت و فضيلت را از همه فضايلي كه براي حضرت زهرا ذكر كرده اند، با اين كه آنها هم فضايل بزرگي است، اين فضيلت را من بالاتر از همه مي دانم،... و اين از فضايلي است كه مختصات حضرت صديقه(س) است. (19) ز) صحيفه فاطمية نتيجه رفت و آمدهاي بسيار جبرئيل و گفتگوي با فاطمه زهرا، جمع مطالبي در مجموعه اي شد كه صحيفه فاطميه خوانده مي شد. حضرت امام;: ما مفتخريم كه ادعيه حيات بخش كه او را قرآن صاعد مي خوانند از ائمه معصومين ما است، مناجات شعبانيه امامان و دعاي عرفات حسين بن علي(عليهما السلام)، و صحيفه سجاديه اين زبور آل محمد و صحيفه فاطميه كه كتاب الهام شده از جانب خداوند تعالي به زهراي مرضيه است، از ما است. (20) در ظرف 75 روز جبرئيل امين رفت و آمد داشته است و مسائل را در آتيه اي كه واقع مي شده است، مسائل را ذكر كرده است و حضرت امير هم آنها را نوشته است، كاتب وحي بوده است حضرت امير، همان طوري كه كاتب وحي رسول خدا بوده است - و البته وحي به معناي آوردن احكام، تمام شد به رفتن رسول اكرم - كاتب وحي حضرت صديقه در اين 75 روز بوده است. (21) و شايد يكي از مسائلي كه گفته است راجع به مسائلي است كه در عهد ذريه بلند پايه او حضرت صاحب(عج) است، براي او ذكر كرده است، كه مسائل ايران جزو آن مسائل باشد، ما نمي دانيم، ممكن است. (22)

4 - پرورش يافتگان مكتب زهرا(س) امام;: مكتبي كه مي رفت با كجرويهاي

تفاله جاهليت و برنامه هاي حساب شده احياي ملي گرايي و عروبت با شعار «لا خبر جاء و لا وحي نزل » محو و نابود شود و از حكومت عدل اسلامي يك رژيم شاهنشاهي بسازد و اسلام و وحي را به انزوا كشاند كه ناگهان شخصيت عظيمي كه از عصاره وحي الهي تغذيه و در خاندان سيد رسل محمد مصطفي و سيد اولياء علي مرتضي تربيت در دامن صديقه طاهره بزرگ شده بود قيام كرد و با فداكاري بي نظير و نهضت الهي خود واقعه بزرگي را بوجود آورد كه كاخ ستمكاران را فرو ريخت و مكتب اسلام را نجات بخشيد. (23) اين خانه كوچك فاطمه(س) و اين افرادي كه در آن خانه تربيت شدند كه به حسب عدد، چهارپنج نفر بودند و به حسب واقع، تمام قدرت حق تعالي را تجلي دادند، خدمتهايي كردند كه ما را و شما را و همه بشر را به اعجاب درآورده است. (24) زني كه در حجره اي كوچك و خانه اي محقر، انسانهايي تربيت كرد كه نورشان از بسيط خاك تا آن سوي افلاك و از عالم ملك تا آن سوي ملكوت اعلي مي درخشيد، صلوات و سلام خداوند تعالي بر اين حجره محقري كه جلوه گاه نور عظمت الهي و پرورشگاه زبدگان اولاد آدم است. (25) در ناحيه معنويات آنقدر در مرتبه بالا بودند كه دست ملكوتي ها هم به آن نمي رسيد و در جنبه هاي تربيتي آنقدر بوده است كه هر چه انسان مي بينند بركات در بلاد مسلمين هست و خصوصا در مثل بلاد ماها، اينها از بركت آنهاست. (26) زني كه دخترش

در مقابل حكومتهاي جبار ايستاد و آن خطبه را خواند. (27)

5 - لزوم تشكيل حكومت اسلامي حضرت امام;: ما براي اينكه وحدت امت اسلام را تامين كنيم، براي اين كه وطن اسلام را از تصرف و نفوذ استعمارگران و دولتهاي دست نشانده آنها خارج و آزاد كنيم راهي نداريم جز اينكه تشكيل حكومت بدهيم ... چنانكه حضرت زهرا سلام الله عليها در خطبه خود مي فرمايد كه امامت براي حفظ نظام و تبديل افتراق مسلمين به اتحاد است. (28)

6 - زهرا(س) الگوي زندگي امام ;: الگو حضرت زهرا است، الگو پيغمبر اسلام است. (29) ما بايد تبعيت كنيم و زندگي خود را براي آنها قرار دهيم. (30) ما بايد سرمشق از اين خاندان بگيريم، بانوان ما از بانوانشان و مردان ما، از مردانشان، بلكه همه، از همه آنها، آنها زندگي خودشان را وقف كردند از براي طرفداري مظلومين و احياي سنت الهي. (31) اين خاندان ... براي ملت ها و مستضعفين قيام كردند در مقابل كساني كه مي خواستند مستضعفين را از بين ببرند. (32) خطبه فاطمه زهرا (سلام الله عليها) در مقابل حكومت و قيام اميرالمؤمنين و صبر اميرالمؤمنين و ... و فداكاري دو فرزند عزيزش ... اسلام را زنده كردند و براي ما و شما برادرهاي عزيز الگو شدند ... ما هم الگوي آنها را، تبعيت از آنها را مي پذيريم. (33) همه بايد به او (حضرت زهرا سلام الله عليها) اقتدا كنيم و همه بايد دستورمان از اسلام را بوسيله او و فرزندان او بگيريم و همان طوري كه او بوده است باشيد. (34)

7 - ميلاد حضرت زهرا(س) تا توجه به آنچه

تا بحال بيان شد به اين نتيجه مي رسيم كه الگويي براي زنان مسلمان مناسب تر و ارزشمندتر از فاطمه زهرا(س) نمي توان پيدا كرد و بنابر اين روز ولادت آن حضرت، بهترين انتخاب به عنوان روز زن خواهد بود. حضرت امام;: اگر روزي بايد روز زن باشد، چه روزي والاتر و افتخارآميزتر از روز ولادت با سعادت فاطمه زهرا (سلام الله عليها) است. (35) روز ولادت سرتاسر سعادت صديقه طاهره كه والاترين روز براي انتخاب روز زن است، به ملت شريف ايران، خصوصا زنان محترم تبريك و تهنيت عرض مي كنم. (36) مبارك باد بر ملت عظيم الشان ايران بويژه زنان بزرگوار، روز مبارك زن، روز شرافتمند عنصر تابناكي كه زيربناي فضيلتهاي انساني و ارزشهاي والاي خليفة الله در جهان است. (37) براي زنها كمال افتخار است كه روز تولد حضرت صديقه را روز زن قرار داده اند، افتخار است و مسؤوليت. (38)

8 - حكم اهانت به فاطمه(س) روز شنبه 8 بهمن 1367، از صدا و سيماي جمهوري اسلامي، مصاحبه اي با برخي خانمها پيرامون زن و الگوي زنان پخش شد از آن جمله، يكي از خانمهادر باره فاطمه زهرا(س) مطلبي قريب به اين مضمون گفت كه «فاطمه زهرا تعلق به چهارده قرن قبل داشته اند و ما زنان امروز بايد طبق زمان خود زندگي كنيم » روز بعد حضرت امام; در باره پخش اينگونه مصاحبه ها در نامه اي به مدير عامل وقت صدا و سيما، چنين مرقوم داشتند: با كمال تاسف و تاثر روز گذشته (روز شنبه 8 بهمن) از صداي جمهوري اسلامي مطلبي در مورد الگوي زن پخش گرديده است كه

انسان شرم دارد بازگو نمايد، فردي كه اين مطلب را پخش كرده است تعزير و اخراج مي گردد و دست اندكاران آن تعزير خواهند شد، در صورتي كه ثابت شود قصد توهين در كار بوده است بلاشك فرد توهين كننده محكوم به اعدام است. اگر بار ديگر از اين گونه قضايا تكرار گردد، موجب تنبيه و توبيخ و مجازات شديد و جدي مسؤولين بالاي صدا و سيما خواهد شد، البته در تمامي زمينه ها قوه قضاييه اقدام مي نمايد.» (39)

9- ناتواني از درك و ترسيم شخصيت فاطمه زهرا(س) امام;: فاطمه زهرا زني كه افتخار خاندان وحي و چون خورشيدي بر تارك اسلام عزيز مي درخشد، زني كه فضايل او همطراز فضايل بي نهايت پيغمبر اكرم و خاندان عصمت و طهارت بود، زني كه هر كس با هر بينش در باره او گفتاري دارد و از عهده ستايش او برنيامده، كه احاديثي كه از خاندان وحي رسيده به اندازه فهم مستمعان بوده و دريا را در كوزه اي نتوان گنجاند و ديگران هر چه گفته اند به مقدار فهم خود بوده، نه به اندازه مرتبت او، پس اولي آنكه از اين وادي شگفت درگذريم! (40) «والسلام » 1 - صحيفه نور، ج 16، ص 125، چاپ وزارت ارشاد اسلامي. 2- همان، ج 6، ص 187. 3- همان، ج 12، ص 72. 4- همان، ج 14، ص 201. 5- همان، ج 19، ص 278. 6- همان، ج 6، ص 194. 7- همان، ج 6، ص 185. 8و9 - همان. ء10 - آداب الصلوة، ص 347 چاپ آستان مقدس رضوي. براي اطلاع از مطالبي در باره اسم اعظم

به تفسير دعاي سحر امام خميني، ص 123 تا 158، انتشارات نهضت زنان مراجعه شود. 11- به گفتار علامه اميني در باره فاطمه زهرا، ص 39 و107 مراجعه شود. 12- ولايت فقيه، ص 58، انتشارات آزادي قم. 13و14 - صحيفه نور، ج 6، ص 185. 15- همان. 16- آداب الصلوة، ص 356. × حضرت باقر(ع) مي فرمود: خانه علي و فاطمه حجره رسول الله است و سقف خانه شان عرش رب العالمين است و در عمق خانه هاشان شكافي است، رو باز تا عرش كه معراج وحي است و فرشتگان هر صبح و شام و هر ساعت و هر چشم بهم زدن بر آنان با وحي فرود مي آيند و دسته هاي فرشتگان از هم گسيخته نمي شود، دسته اي فرود مي آيند و دسته اي بالا مي روند. و همانا خداي تبارك و تعالي براي ابراهيم(ع) از آسمانها پرده برداشت تا آنكه عرش را ديد و خداوند نور ديده او را نيرو بخشيد و همانا خداوند به نور ديده محمد و علي و فاطمه و حسن و حسين نيرو بخشيد، آنان عرش را مي ديدند و سقفي براي خانه خودشان بجز عرش نمي يافتند، پس سقف خانه هاي آنان عرش رحمان است و معراج هاي ملائكه و روح در اين خانه ها است و با اذن پروردگارشان از هر امري سلامت است، راوي گويد: گفتم: از هر امري سلامت است؟ فرمود: به هر امري. گفتم: اين چنين نازل شده؟ فرمود: آري. 17- همان، آداب الصلاة، پاورقي، ص 357. 18- همان، ص 408. 19- صحيفه نور، ج 19، ص 278. 20- همان، ج 21، ص

171 از وصيت نامه سياسي - الهي امام(ره) 21و22 - همان، ج 19، ص 278. 23- همان، ج 12، 181. 24- همان، ج 16، ص 167. 25- همان، ص 125. 26- همان، ج 17، ص 216. 27- همان، ج 6، ص 187. 28- ولايت فقيه، ص 36. 29- صحيفه نور، ج 7، ص 17. 30و31 و32 - همان، ج 5، ص 283. 33- همان، ج 16، ص 67. 34- همان، ج 19، ص 120. 35- همان، ج 12، ص 72. 36- همان، ج 14، ص 201. 37- همان، ج 16، ص 125. 38- همان، ج 19، ص 278. 39- همان، ج 21، ص 76. 40- همان، ج 12، ص 72. و پيامها و سخنرانيها، ج 1، ص 68.

ويژگي هاي حضرت زهرا (س)در كلام امام خميني كلام امام در فضائل فاطمه زهرا سلام الله عليها

ويژگي هاي حضرت زهرا (س)در كلام امام خميني كلام امام در فضائل فاطمه زهرا سلام الله عليها فردا روز زن است، روز زني است كه عالم به او افتخار دارد. روز زني است كه دخترش در مقابل حكومت هاي جبار ايستاد و آن خطبه را خواند و آن حرف را زد، آن حرف ها را زد كه همه مي دانيد. 26/2/58 روز بزرگي است، يك زن در دنيا آمد كه مقابل همه مردان است. يك زن به دنيا آمد كه نمونه انسان است، يك زن به دنيا آمد كه تمام هويّت انساني در او جلوه گر است. پس روز، روز بزرگي است. روز شمار زنان است. 27/2/58 اگر روزي بايد روز زن باشد، چه روزي والاتر و افتخارآميزتر از روز ولادت با سعادت فاطمه زهرا(س) است، زني كه افتخار خاندان وحي و چون خورشيدي بر تارك اسلام

عزيز مي درخشد. 15/2/59 اين ولادت با سعادت، در زمان و محيطي واقع شد كه زن به عنوان يك انسان مطرح نبود و وجود او موجب سرافكندگي خاندانش در نزد اقوام مختلف جاهليت به شمار مي رفت. در چنين محيط فاسد و وحشتزايي، پيامبر بزرگ اسلام دست زن را گرفت و از منجلاب عادات جاهليت نجات بخشيد. و تاريخ اسلام گواه احترامات بي حد رسول خدا صلي الله عليه و آله وسلم ، به اين مولود شريف است، تا نشان دهد كه زن، بزرگي ويژه اي در جامعه دارد كه اگر برتر از مرد نباشد، كمتر نيست. 4/2/60 * * * مبارك باد بر ملت عظيم الشأن ايران به ويژه زنان بزرگوار روز مبارك زن؛ روز شرافتمند عنصر تابناكي كه زير بناي فضيلت هاي انساني و ارزش هاي والاي خليفة اللّه در جهان است. و مبارك تر و پربهاتر، انتخاب بسيار والاي روز بيستم جمادي الثاني است، روز پرافتخار ولادت زني كه از معجزات تاريخ و افتخارات عالم وجود است.25/1/61 * * * مقام و منزلت حديث شريف طولاني كه در تفسير برهان، از كافي شريف، نقل فرموده و در آن حديث است كه نصراني گفت به حضرت موسي بن جعفر كه تفسير باطن حم، وَالكتابِ المُبينِ اِنّا اَنْزَلْناهُ فِي لَيْلَةٍ مُبارَكَةٍ اِنّا كُنّا مُنْذِرينَ فيها يُفرَقُ كُلُّ اَمْرٍ حَكيم(1) چيست؟ فرمود: «اما «حم» محمّد صلي الله عليه و آله وسلم است. و اما «كتاب مبين» اميرالمؤمنين علي عليه السلام است. و اما «الليلة» فاطمه عليهاالسلام است. * * * و از جمله تعقيبات شريفه، تسبيحات صدّيقه طاهره عليهاالسلام ، است كه رسول خدا صلي

الله عليه و آله وسلم ، به آن معظّمه تعليم فرمود. و آن افضل تعقيبات است. در حديث است كه اگر چيزي افضل از آن بود، رسول خدا صلي الله عليه و آله وسلم ، آن را به فاطمه عليهاالسلام ، عطا مي فرمود. * * * جبرئيل پس از فوت پيغمبر صلي الله عليه و آله وسلم ، مي آمد و اخبار از غيب براي فاطمه مي آورد و اميرالمؤمنين آنها را مي نوشت و آن مصحف فاطمه است. * * * اصولاً رسول اكرم صلي الله عليه و آله وسلم و ائمه عليهم السلام طبق رواياتي كه داريم قبل از اين عالم، انواري بوده اند در ظلّ عرش و در انعقاد نطفه و طينت از بقيه مردم امتياز داشته اند(2). و مقاماتي دارند الي ماشاءاللّه ، چنانكه در روايات معراج، جبرئيل عرض مي كند: لو دنوتُ انملة لاحترقت(3) هر گاه كمي نزديكتر مي شدم سوخته بودم. يا اين فرمايش كه ان لنا مع اللّه حالات لايسعه ملك مقرّب و لانبي مرسل.(4) ما با خدا حالاتي داريم كه نه فرشته مقرّب، آن را مي تواند داشته باشد و نه پيامبر مرسل. اين، جزء اصول مذهب ماست كه ائمه عليهم السلام چنين مقاماتي دارند قبل از آن كه موضوع حكومت در ميان باشد. چنان كه به حسب روايات، اين مقامات معنوي براي حضرت زهرا عليهاالسلام ، هم هست(5) با اين كه آن حضرت نه حاكم است و نه قاضي و نه خليفه. اين مقامات سواي وظيفه حكومت است. لذا وقتي مي گوييم حضرت زهرا عليهاالسلام ، قاضي و خليفه نيست لازمه اش اين نيست كه

مثل من و شماست يا بر ما برتري معنوي ندارد. * * * تمام ابعادي كه براي زن متصوّر است و براي يك انسان متصوّر است در فاطمه زهرا عليهاالسلام ، جلوه كرده و بوده است. يك زن معمولي نبوده است، يك زن روحاني، يك زن ملكوتي، يك انسان به تمام معنا انسان، تمام نسخه انسانيت، تمام حقيقت زن، تمام حقيقت انسان. او زن معمولي نيست، او موجود ملكوتي است كه در عالم به صورت انسان ظاهر شده است، بلكه موجود الهي جبروتي، در صورت يك زن ظاهر شده است. پس، فردا روز زن است. تمام هويت هاي كمالي كه در انسان متصور است و در زن تصور دارد، تمام در اين زن است. و فردا همچو زني متولد مي شود. زني كه تمام خاصه هاي انبيا در اوست. زني كه اگر مرد بود، نبي بود. زني كه اگر مرد بود به جاي رسول اللّه بود. پس، فردا روز زن است. تمام حيثيت زن و تمام شخصيت زن فردا موجود شد. معنويات، جلوه هاي ملكوتي، جلوه هاي الهي، جلوه هاي جبروتي، جلوه هاي ملكي و ناسوتي همه در اين موجود مجتمع است. انساني است به تمام معنا انسان، زني است به تمام معنا زن. از براي زن ابعاد مختلفه است. چنانچه براي مرد و براي انسان. اين ورق صوري طبيعي نازلترين مرتبه انسان است و نازلترين مرتبه زن است و نازلترين مرتبه مرد است. لكن از همين مرتبه نازل حركت به سوي كمال است. انسان موجود متحرك است، از مرتبه طبيعت تا مرتبه غيب، تا فنا بر الوهيت. براي صديقه طاهره اين مسايل، اين معاني

حاصل است. از مرتبه طبيعت شروع كرده است. حركت كرده است. حركت معنوي، با قدرت الهي، با دست غيبي، با تربيت رسول اللّه صلي الله عليه و آله وسلم مراحل را طي كرده است تا رسيده است به مرتبه اي كه دست همه از او كوتاه است؛ پس، فردا تمام جلوه زن تحقق پيدا كرده است. و زن به تمام معنا متحقّق است. فردا روززن است. 26/2/58 * * * (فاطمه زهرا عليهاالسلام ) زني كه افتخار خاندان وحي و چون خورشيدي بر تارك اسلام عزيز مي درخشد؛ زني كه فضايل او، همطراز فضايل بي نهايت پيغمبر اكرم و خاندان عصمت و طهارت بود؛ زني كه هر كسي با هر بينش درباره او گفتاري دارد و از عهده ستايش او برنيامده، كه احاديثي كه از خاندان وحي رسيده به اندازه فهم مستمعان بوده و دريا را در كوزه اي نتوان گنجاند و ديگران هر چه گفته اند به مقدار فهم خود بوده، نه به اندازه مرتبت او. پس اولي آن كه از اين وادي شگفت درگذريم. 15/2/59 * * * من راجع به حضرت صديقه عليهاالسلام ، خودم را قاصر مي دانم ذكري بكنم، فقط اكتفا مي كنم به يك روايت كه در كافي(6) شريفه است و با سند معتبر نقل شده است و آن روايت اين است كه حضرت صادق عليه السلام ، مي فرمايد: فاطمه عليهاالسلام ، بعد از پدرش هفتاد و پنج روز زنده بودند، در اين دنيا بودند و حزن و شدت بر ايشان غلبه داشت و جبرئيل امين مي آمد خدمت ايشان و به ايشان تعزيت عرض مي كرد و

مسائلي از آينده نقل مي كرد. ظاهر روايت اين است كه در اين هفتاد و پنج روز مراوده اي بوده است؛ يعني رفت و آمد جبرئيل زياد بوده است و گمان ندارم كه غير از طبقه اول از انبياي عظام درباره كسي اين طور وارد شده باشد كه در ظرف هفتادوپنج روز جبرئيل امين رفت و آمد داشته است و مسايل را در آتيه اي كه واقع مي شده است، مسايل را ذكر كرده است و آنچه كه به ذريه او مي رسيده است در آتيه، ذكر كرده است و حضرت امير هم آن ها را نوشته است، كاتب وحي بوده است حضرت امير، همان طوري كه كاتب وحي رسول خدا بوده است و البته آن وحي به معناي آوردن احكام، تمام شد به رفتن رسول اكرم كاتب وحي حضرت صديقه عليهاالسلام در اين هفتادوپنج روز بوده است. مسأله آمدن جبرئيل براي كسي يك مسأله ساده نيست، خيال نشود كه جبرئيل براي هر كسي مي آيد و امكان دارد بيايد، اين يك تناسب لازم است بين روح آن كسي كه جبرئيل مي خواهد بيايد و مقام جبرئيل كه روح اعظم است. چه ما قايل بشويم به اين كه قضيه تنزيل، تنزّل جبرئيل، به واسطه روح اعظم خود اين ولي است يا پيغمبر است، او تنزيل مي دهد او را وارد مي كند تا مرتبه پايين يا بگوييم كه خير، حق تعالي او را مأمور مي كند كه برو و اين مسائل را بگو. چه آن قسم بگوييم كه بعض اهل نظر مي گويند و چه اين قسم بگوييم كه بعض اهل ظاهر مي گويند، تا

تناسب ما بين روح اين كسي كه جبرئيل مي آيد پيش او و بين جبرئيل كه روح اعظم است نباشد، امكان ندارد اين معنا و اين تناسب بين جبرئيل كه روح اعظم است و انبياي درجه اول بوده است مثل رسول خدا و موسي و عيسي و ابراهيم و امثال اينها، بين همه كس نبوده است، بعد از اين هم بين كسي ديگر نشده است، حتي درباره ائمه هم من نديده ام كه وارد شده باشد اين طور كه جبرئيل بر آن ها نازل شده باشد، فقط اين است كه براي حضرت زهرا عليهاالسلام است، كه آن كه من ديده ام كه جبرئيل به طور مكرر در اين هفتادو پنج روز وارد مي شده و مسائل آتيه اي كه بر ذريه او مي گذشته است، اين مسائل را مي گفته است و حضرت امير هم ثبت مي كرده است و شايد يكي از مسائلي كه گفته است، راجع به مسائلي است كه در عهد ذريه بلند پايه او حضرت صاحب عليه السلام ، است براي او ذكر كرده است كه مسائل ايران جزو آن مسائل باشد، ما نمي دانيم، ممكن است. در هر صورت من اين شرافت و فضيلت را از همه فضايلي كه براي حضرت زهرا ذكر كرده اند با اين كه آن ها هم فضايل بزرگي است اين فضيلت را من بالاتر از همه مي دانم كه براي غير انبيا عليهم السلام ، آن هم نه همه انبيا، براي طبقه بالاي انبيا عليهم السلام و بعض از اوليايي كه در رتبه آن ها هست، براي كسي ديگر حاصل نشده. و با اين تعبيري

كه مراوده داشته است جبرئيل در اين هفتاد و چند روز، براي هيچ كس تاكنون واقع نشده و اين از فضايلي است كه از مختصّات حضرت صديقه عليهاالسلام است.11/12/64 * * * قلم و بيان من عاجز است كه مقاومت عظيم و گسترده ميليون ها مسلمان شيفته خدمت و ايثار و شهادت را در اين كشور صاحب الزمان، ارواحنافداه، ترسيم نمايد و از حماسه ها و رشادت ها و خيرات و بركات فرزندان معنوي كوثر، حضرت فاطمه عليهاالسلام ، سخن بگويد كه همه اين ها از هنر اسلام و اهل بيت و از بركات پيروي امام عاشورا، سرچشمه گرفته است.16/11/65 * * * ما مفتخريم كه... صحيفه فاطميه كه كتاب الهام شده از جانب خداوند تعالي به زهراي مرضيه است؛ از ماست.14/3/68 * * * زهد و ساده زيستي حضرت امير عليه السلام ، كه خليفه مسلمين بود، خليفه يك مملكتي كه شايد ده مقابل مملكت ايران بود از حجاز تا مصر، آفريقا، كذا، كذا، يك مقدار هم از اروپا، اين خليفه الهي وقتي توي جمعيت بود مثل همه ما كه نشسته ايم با هم، اين هم(7) زير پايش نبود. همين بود كه يك پوست داشتند به حسب نقل، يك پوست داشتند كه شب خودش و حضرت فاطمه رويش مي خوابيدند و روز روي همين پوست علوفه شترش را مي ريخت، پيغمبر هم همين شيوه را داشت. اسلام اين است. 13/4/58 * * * اين خانه كوچك فاطمه عليهاالسلام ، و اين افرادي كه در آن خانه تربيت شدند كه به حسب عدد، چهار پنج نفر بودند و به حسب واقع، تمام قدرت حق تعالي

را تجلي دادند، خدمت هايي كردند كه ما را و شما را و همه بشر را به اعجاب درآورده است.18/12/60 * * * زني كه در حجره اي كوچك و خانه اي محقر انسان هايي تربيت كرد كه نورشان از بسيط خاك تا آن سوي افلاك و از عالم ملك تا آن سوي ملكوت اعلي مي درخشد. صلوات و سلام خداوند تعالي بر اين حجره محقري كه جلوه گاه نور عظمت الهي و پرورشگاه زندگان اولاد آدم است.25/1/61 * * * ما يك كوخ چهارپنج نفري در صدر اسلام داشتيم و آن كوخ فاطمه زهرا عليهاالسلام ، است. از اين كوخ ها(8) هم محقرتر بوده، لكن بركات اين چي است؟ بركات اين كوخ چندنفري آن قدر است كه عالم را پر كرده است از نورانيت و بسيار راه دارد تا انسان به آن بركات برسد. اين كوخ نشينان در كوخ محقر، در ناحيه معنويات آن قدر در مرتبه بالا بودند كه دست ملكوتي ها هم به آن نمي رسد و در جنبه هاي تربيتي آن قدر بوده است كه هر چه انسان مي بيند بركات در بلاد مسلمين هست و خصوصا در مثل بلاد ماها، اين ها از بركت آن هاست.1/1/62 * * * اسوه زنان ما بايد سرمشق از اين خاندان بگيريم، بانوان ما از بانوانشان و مردان ما از مردانشان، بلكه همه از همه آن ها؛ آن ها زندگي خودشان را وقف كردند از براي طرفداران مظلومين و احياي سنت الهي. ما بايد تبعيت كنيم و زندگي خود را براي آن ها قرار بدهيم. كسي كه تاريخ اسلام را مي داند، مي داند

كه اين خاندان هر يكشان مثل يك انسان كامل بلكه بالاتر، يك انسان الهي، روحاني براي ملت ها و مستضعفين قيام كردند در مقابل كساني كه مي خواستند مستضعفين را از بين ببرند.22/1/58 * * * الگو حضرت زهرا عليهاالسلام ، است. الگو پيغمبر اسلام است. ما وقتي مملكتمان اسلامي است، وقتي مي توانيم ادعا كنيم كه جمهوري اسلامي داريم، كه تمام اين معاني كه در اسلام است، تحقق پيدا بكند.8/3/58 * * * خطبه فاطمه زهرا عليهاالسلام ، در مقابل حكومت و قيام اميرالمؤمنين و صبر اميرالمؤمنين در مدت بيست و چندسال و در عين حال كمك كاري به حكومت موجود و بعد هم فداكاري در راه اسلام و فداكاري دو فرزند عزيزش؛ امام مجتبي عليه السلام كه يك خدمت بسيار بزرگ (كرد) و دولت جابر اموي را با آن خدمت رسوا فرمود و خدمت بزرگ برادر ارجمندش حضرت سيدالشهداء، چيزهايي بود كه همه مي دانيد و مي دانيم و با اين كه عده كم و اسباب و ابزار جنگ پيش آن ها كم بود، لكن روح الهي و روح ايمان آن ها را آن طور كرد كه بر همه ستمكاران عصر خودشان غلبه پيدا كردند و اسلام را زنده كردند و براي ما و شما برادرهاي عزيز الگو شدند كه ما از كمي عِدّه و كمي عُدّه و كمي ابزار جنگ در مقابل تمام قدرت هايي كه امروز با ما به جنگ برخاسته اند، مقاومت كنيم.18/12/60 * * * كوشش كنيد در تهذيب اخلاق و در وادار كردن دوستانتان به تهذيب اخلاق. كوشش كنيد كه در مقابل آن جناياتي كه بر شما وارد

شد عكس العمل نشان بدهيد، در حفظ همه حيثياتي كه حيثيت بزرگ زن است، آن طوري كه زن فريد، حضرت زهرا عليهاالسلام ، بود. همه بايد به او اقتدا كنيد و كنيم و همه بايد دستورمان را از اسلام به وسيله او و فرزندان او بگيريم و همان طوري كه او بوده است، باشيد و در علم و تقوا كوشش كنيد كه علم به هيچ كس انحصار ندارد، علم مال همه است، تقوا مال همه است و كوشش براي رسيدن به علم و تقوا وظيفه همه شماست. 21/12/63 پي نوشت ها 1. «حم، سوگند به كتاب روشن، ما آن را در شبي مبارك فرستاديم، همانا ما بيم دهنده بوده ايم، در آن شب هر امر استوار (غير قابل زيادت و نقصان) تفصيل و تبيين مي شود.» (دخان/ 14) تفسير برهان، ج 4، ص 158. 2. بحارالانوار، ج 5، ص 101 103. 3. بحارالانوار، ج 18، ص 382. 4. بصائر الدرجات، ص 23، باب 11. 5 . بحارالانوار، ج 43، ص 12 به بعد 6 . اصول كافي، ج 2، ص 355. 7. اشاره حضرت امام به زيرانداز ساده اقامتگاه خودشان در قم است. 8 . اشاره حضرت امام به اقامتگاه كوچك خودشان در محله جماران تهران است. منابع مقاله:

مجله هنر ديني>شماره 8 ، ؛

فاطمه(س)، شخصيتي كه هزار بعد الهي دارد

فاطمه(س)، شخصيتي كه هزار بعد الهي دارد نامه اي تازه انتشار يافته از حضرت امام خميني پس از رحلت حضرت امام خميني آثار، نامه ها و مطالب بسياري از ايشان انتشار يافته است بويژه مجموعه 22 جلدي «صحيفه امام» كه كامل شده «صحيفه نور» مي باشد. اخيرا نيز مجله حضور نامه

اي از حضرت امام به خانم فاطمه طباطبايي را منتشر ساخت كه همچون ديگر آثار آن بزرگوار نكات و معارف ارزشمندي را در خود جاي داده است. آنچه مي خوانيد متن كامل اين نامه است. بسم اللّه الرحمن الرحيم ربنا آتنا في الدنيا حسنة و في الاخرة حسنة و قنا عذاب النار دختر عزيزم فاطي ديگر از ويژگي هاي تو آن است كه يك مطلب را آنقدر تعقيب مي كني و اصرار در اجراء آن داري كه هيچ عذري پذيرفته نيست و از يك پير درمانده تهي دست از معارف و معالم الهي آنرا مي خواهي كه يك عارف بلندپايه و يك فيلسوف پرمايه از نزديك شدن به آن عاجز است. در باره شخصيتي كه هزار بعد الهي دارد كه معرفت به هر بعد آن از حيطه قلم و زبان خارج است چه مي توان گفت و چه مي توان فهميد. شخصيت زهراي مرضيه و صديقه طاهره (ع) را كسي نشناسد جز آنانكه داراي ابعاد الهي تا آخرين نقطه آن باشند و آن نيست جز پيامبران اولي العزم و خُلّص اولياء همچون معصومين عليهم صلوات اللّه . او از مرتبه غيب احديت ظاهر و تا آخرين نقطه شهود جلوه گر و از ادني مرتبه شهود تا مرتبه اعلاء غيب مُتيّم دائره است چون خُلّص اولياء عليهم سلام اللّه و هر عارف يا فيلسوف يا عالم كه دعوي معرفت مقام مقدس او كند در خطا و اشتباه بسر مي برد. چگونه مي توان از مقام آن بزرگوار پرده برداشت كه پيامبر اسلام در زمان حياتش با او معامله يك كامل مطلق مي كرد و پس از

رحلت شريفش به حسب روايات معصومين چون روايت كافي از حضرت ابي عبداللّه صادق عليه صلوات اللّه كه فرمود فاطمه (ع) بعد از رسول خدا صلي اللّه عليه و آله و سلم هفتاد و پنج روز زنده بود و سخت در فراق پدر محزون بود و پياپي جبرئيل نزد آن حضرت مي آمد و در عزاي پدر بزرگوار او تسليت نيكو مي داد و نفس مباركش را با طَيَّبَ اللّه ُ نفْسَك شاد مي كرد و از پدر بزرگوارش و مكانت او خبر مي داد و خبر مي داد از آنچه بذريه او خواهد گذشت بعد از او و همواره علي عليه السلام آن مطالب را مي نوشت در اين هفتاد و پنج روز ملك وحي كه بر انبياء عظام نازل شده وحي خدا را مي آورند بر آن يادگار اعظم انبياء وحي مي آورد و كاتب وحي حضرت اميرالمؤمنين بود و شايد آنچه بر ذريه مباركه او در طول تاريخ الي يوم القيمه از جانب ستمگران و جباران و غاصبان حقوق بشر وارد شده و خواهد شد در آن صحيفه شريفه كه دست بدست ائمه اطهار عليهم السلام دور زده و اكنون نزد حضرت بقيه اللّه اعظم ارواحنا فداه مي باشد و مورد استفاده از اسرار آن قرار گرفته اند باشد و گوئي در آن علم به آنچه تحقق دارد هست چنانچه در روايات است و البته آنچه بر ذريه او مي گذرد شعبه ايست از آن در مصحف فاطمه اگر مراد از ذريه اولاد او الي يوم القيمه باشد و اگر مقصود همه شيعيان علي بن ابي طالب و ائمه معصومين باشد كه

در روايات مي توان استفاده كرد آنچه بر شيعيان از ستمگران عالم گذشته و خواهد گذشت در آن هست و قضاياي امروز ما در آن صحيفه شريفه است كه نزد حضرت بقيه اللّه روحي فداه است و نكته جالب آنكه آنچه براي صحيفه است كه به املاء جبرائيل و كتابت حضرت ولي اللّه مطلق اميرالمومنين علي بن ابي طالب براي هيچ يك از كتب آسماني جز قرآن كريم نيست كه كاتب وحي علي عليه السلام باشد و اين افتخاري است براي شيعيان آن بزرگوار بويژه ذريه مباركه او چون فاطي عزيز و بستگان او. تو مي گويي من از اين بانو صحبت كنم و من و قلم. من و قلم و زبان بشر چگونه صحبت كند از بانويي كه جبرئيل را به حسب نظري همچون پدرش صلي اللّه عليه و آله و سلم به قدرت مافوق ملكوت از غيب عالم ملكوت متنزّل مي كند به عالم ملك و آنچه در غيب است در شهادت ظاهر مي كند. پس بگذار از اين وادي هولناك بگذرم و بگويم همين فاطمه عليها سلام اللّه كه در مراحل الهي غيبي چنين است در عالم شهادت ظاهر و چون پدرش و شوهرش در صورت يك بشر ظاهر و در جميع امور عالم ملك چون تعليم و تعلم و بسط فرهنگ اسلامي و معارضه باطاغوتيان و جديت براي حكومت عدل و احقاق حقوق بشريت و ابطال دعوتهاي شيطاني كوشش بسزا نمود و هم او عليها سلام اللّه بود كه بعد از پدرش كه مي خواست كجرويهاي منحرفين خط ابطال بر زحمات جان فرسا رسول صلي اللّه عليه و آله و سلم

بكشد براي روشن نمودن اذهان عامه آن خطبه كوبنده را در مسجد رسول اللّه صلي اللّه عليه و آله پيش عموم حاضران در مسجد انشاء كرد و حقايق را روشن نمود و با احتجاج بر خلفاء از حكومت حق اسلامي كه بنص پيامبر اسلام صلي اللّه عليه و آله و سلم و آيات كريمه الهي از مختصات حضرت علي بن ابي طالب صلوات اللّه عليه بود دفاع فرمود و خط بطلان بر توطئه هاي شيطاني كشيد. و هم او بود كه بحسب تاريخ در بعض ميدانهاي جنگ حاضر مي شد و چون جراحي معنوي بر دلهاي مجاهدين مرهم مي گذاشت و گاهي خود متكفل جراحي مي شد و آن طور نبود كه در خانه بنشيند و مشغول دعا و نماز شود و از مصالح مسلمانان چشم بپوشد و چه بسيار زنهاي متعهدي كه در صدر اسلام در ميدانها حاضر و خدمت مي كردند چنانچه امروز بحمداللّه تعالي خدمت بانوان در جمهوري اسلامي بر همه واضح است و براي دفاع از اسلام و ميهن اسلامي قشر عظيمي از آنان تعليم نظامي با حفظ و مراعات جهات شرعيه مي بينند و براي اين واجب شرعي و عقلي خود را مهيا مي كنند. بگذار تا ياوه گويان و حسودان و شيطان صفتان هر چه مي خواهند بگويند و اين نكته را بگويم كه اگر حكومتي غيراسلامي يا ضداسلامي باشد چنانچه در عصر جهنمي ستمشاهي بود ما شركت هر كس را در آن حكومت حرام مي دانيم بلكه مساجدي را كه براي محو اسلام و توطئه اسلام بر ضداسلام است از محرمات مي دانيم و اكنون قرآن هايي كه

رژيم فاسد سعودي براي محو قرآن و اسلام طبع و نشر مي كند از اعظم محرمات مي شماريم و خداوند تعالي همه از شرور شياطين و متقدسين كه با اسم اسلام دانسته يا ندانسته و از روي جهالت بجمهوري اسلامي و حقا باسلام ضربه وارد مي كنند حفظ فرمايد.والسلام عليك. و اينهم شعر يا معر تحميلي فاطي از فاطمه خواهد سخني

بين چه مي خواهد از مثل مني آنكه جبريل پيام آور اوست

عارف منزلتش داور اوست كي است در جمع رسل جز احمد

كاتب وحي وي از سوي احد دخترم دست بدار از دل من

عشق من جوي در آب و گل من

سيماي حضرت مهدي در انديشه امام خميني

سيماي حضرت مهدي در انديشه امام خميني مقدمه _ مسئله مهدويت و ظهور قائم آل محمد صلي الله عليه و آله، جزء بنيادي ترين و زنده ترين مسائل ديني، اعتقادي و اسلامي بخصوص از منظر مكتب اهل بيت(ع) است، به همين دليل دين پژوهان هر كدام به نوبة خود و طبق نياز و اقتضائات زمان خود به نحوي درباره آن سخن گفته اند. از كساني كه جريان ظهور مصلح كل و عدل گستر جهاني در آثار و انديشه او پرفروغ تجلي كرده مصلح بزرگ قرن بيستم امام خميني است. امام درباره مهدويت از جنبه هاي مختلف به طور زنده، آموزنده و كارآمد سخن گفته است كه در اين مقاله نموداري از سخنان ايشان طرح و تحليل مي شود. بي ترديد مسئله مهدويت از جهات متعدد قابل طرح است، اما برخي جنبه هاي آن ويژگي و برجستگي خاص دارد. 1_ نقش حضرت مهدي در نظام عالم يكي از مباحث مهم مهدويت نقش آن حضرت در نظام آفرينش است. لذا در داده هاي ديني بر اين نكته اصرار

شده كه زمين در پرتو وجود حجت خداوند پايدار است، و اگر جهت الهي لحظه اي در روي زمين نباشد زمين از هم متلاشي مي شود، از جمله امام صادق عليه السلام، فرمود: «لوبقيت الارض بغير امامٍ لسافت»1 يعني اگر زميني بدون امام باشد، فرو مي ريزد و از هستي ساقط مي گردد. و در روايت ديگر امام باقر عليه السلام فرمود: «لو انّ الامام رُفع من الارض ساعةً لَماجت باهلها كما يموج البحر باهله» 2 يعني اگر امام و حجت خدا لحظه اي از زمين گرفته شود، زمين با اهل آن همانند دريا دچار اضطراب مي شود. از اين گونه روايات برمي آيد كه وجود حضرت مهدي(عج) به عنوان آخرين امام و حجت خداوند در زمين از ضروري ترين نيازهاي عالم آفرينش است، زيرا آن حضرت واسطه فيض خداوند در عالم است، و اين حقيقت در انديشه امام خميني به گونه اي زيبا تجلي كرده از جمله ايشان مي گويد: «ولي الله اعظم و بقية الله في ارضه ارواحنا لمقدمه الفداء كه واسطة فيض و عنايات حق تعالي است و دعاي خيرش بدرقة امت جد بزرگوارش صلي الله عليه و آله، مي باشد...» 3 و هم چنين در اشعار نغز عرفاني خود نيز در چند مورد بر اين نكته كه در روايات آمده اشاره كرده از جمله گفته است: حضرت صاحب زمان مشكوة انوار الهي مظهر قدرت، ولي عصر، سلطان دو عالم با بقاء ذات مسعودش همه موجود باقي خوشه چين فرمن فيضش همه عرشي و فرشي از طفيل هستي اش هستي موجودات عالم مالك كون و مكان مرآت ذات لامكاني قائم آل محمد مهدي آخر زماني بي لحاظ اقدسش يكدم همه مخلوق فاني ريزه خوار خوان احسانش همه انسي و جاني جوهريّ و عقل

و ناميّ و حيوانيّ و كاني4 2_ حضرت مهدي عصاره موجودات يكي از حقايق ديگر كه درباره حضرت مهدي مطرح است و نوعاً در ره آورد عرفاني بزرگان اهل معرفت بيشتر مطرح شده آن است كه قائم آل محمد(ص) عصارة پديده هاي عالم خلقت است، زيرا آنها انسان كامل را قلب و خلاصه عالم مي دانند لذا در كلمات برخي از آنان چنين آمده است: «آدميان زبده و خلاصة كاينات و ميوة درخت موجوداتند و انسان كامل زُبده و خلاصه آدميان است. موجودات جمله به يك بار در تحت نظر انسان كامل اند.» 5 امام خميني كه در عرفان همانند بسياري از معاريف ديگر الهي ديدگاه بلندي دارد، با اين روي كرد عرفاني درباره حضرت مهدي به عنوان يكي از مصداقهاي انسان كامل، كاملاً موافق بوده و خود نيز در اين زمينه نكته هاي آموزندة بيان كرده از جمله گفته است: «والعصر ان الانسان لفي خسر، _ عصر _ هم محتمل است كه در اين زمان حضرت سلام الله عليه باشد يا انسان كامل كه مصداق بزرگش رسول اكرم و ائمه هدي، و در عصر ما حضرت مهدي سلام الله عليه است. قسم به عصارة موجودات عصر، فشردة موجودات، اين كه فشردة همه عالم است، يك نسخه اي است، نسخه تمام عالم، همه عالم در اين موجود، در اين انسان كامل عصاره است و خلأ به اين عصاره قسم مي خورد.» 6 و در جاي ديگر نيز با اشاره به آيه مباركه سوره والعصر، از حضرت مهدي به عنوان مصداق انسان كامل كه عصاره همه موجودات است ياد نموده است7 و هم چنين در جاي ديگر مي گويد: «وارث نبوت، امام امت و عصاره خلقت ولي عصر

عجل الله تعالي فرجه الشريف است.» 8 3_ حضرت مهدي خاتم ولايت خاتم ولايت از مباحث مهم و مسايل بنيادين عرفاني است كه در آثار بزرگان اهل عرفان به تفصيل درباره آن بحث شده، و مسئله خاتم ولايت بودن حضرت مهدي به عنوان بهترين ره آورد انديشه بسياري از بزرگان اهل معرفت مطرح است كه در كلمات برخي از آنان در اين باره چنين تصريح شده است «خاتم اولياء تابع حكم شرع است چنان كه مهدي كه در آخر زمان مي آيد در احكام تابع شريعت حضرت محمد(ص) است، اما در معارف و علوم حقيقي همه انبياء و اوليا تابع اوست، زيرا باطن او باطن حضرت محمد(ص) است. به اين دليل گفته شده كه او حسنه اي از حسنات سيد مرسلين است.» 9 £ وجود حضرت مهدي(عليه السلام) به عنوان آخرين امام و حجت خداوند در زمين از ضروري ترين نيازهاي عالم آفرينش است اين مسئله در انديشه عرفاني امام خميني نيز تجلي كرده است وي در اين باره مي گويد: «همان طور كه رسول اكرم به حسب واقع حاكم بر جميع موجودات است، حضرت مهدي همان طور حاكم بر جميع موجودات است، آن خاتم رسل است، و اين خاتم ولايت، آن خاتم ولايت كلي بالاصاله است و اين خاتم ولايت كلي به تبعيت است.» 10 نكته اساسي كه در كلام عرفا و سخن امام وجود دارد و نبايد پوشيده بماند آن است كه چون ولايت مهدي جلوه اي از ولايت مقام ختم مرتبت است به همين دليل ولايت او ولايت كامله است و همه تابع ولايت او هستند. 4_ حضرت مهدي(عج) سرّ امتداد ليلة القدر در روايتي از امام محمدتقي عليه السلام درباره ليلة القدر رسيده كه فرمود: «يا

معشر الشيعه خاصِموا بسورة انّا انزلناه في ليلة القدر تفلحوا»11 يعني اي شيعيان در مقام بحث بايد با سورة مباركه قدر استدلال نماييد تا پيروز شويد. مراد حضرت آن است كه در سورة قدر از نزول فرشتگان خبر داده و فرمود: «تنزل الملائكة والروح فيها باذن ربّهم»12 در اين آيه جريان نزول فرشتگان با فعل مضارع بيان شده است كه دلالت بر استمرار مي كند بنابراين به نص قرآن كريم تا پايان دنيا فرشتگان با روح القدس در شب قدر به زمين فرود مي آيند، پس بايد بعد از پيامبر اكرم كسي كه غير از نبوت به همه صفات معنوي آن حضرت متصف است وجود داشته باشد و با فرشتگان و روح القدس سنخيت وجودي داشته باشد تا آنها در شب قدر در زمين به حضور او بيايند بي ترديد هيچ كسي غير از امام معصوم چنين شايستگي ندارد و مهدي موعود به عنوان آخرين پرچمدار امامت و ولايت تنها كسي است كه سبب امتداد جريان نزول فرشتگان در شب قدر شده است. 13 بنابراين حضرت مهدي در واقع سرّ امتداد ليلة القدر است و وجود مبارك او سبب فرو آمدن فرشتگان در شب قدر مي شود، اين حقيقت در انديشه امام خميني نيز به خوبي تبلور يافته از جمله مي گويد: «امتداد ليلة القدر: اگر سرّ ليلةالقدر و سرّ نزول ملائكه در شبهاي قدر كه الآن هم براي وليّ اعظم حضرت صاحب سلام الله عليه اين معنا امتداد دارد، سرّ اين ها را ما بدانيم، همه مشكلات ما آسان مي شود.» 14 و در جاي ديگر با اشاره به مفهوم ليلة القدر با تفصيل بيشتري در اين باره سخن گفته و چنين اظهار داشته است: «چون ليلة القدر، ليلة

توجه تام وليّ كامل و ظهور سلطنت ملكوتيه اوست، به توسط نفس شريف ولي كامل و امام عصر هر عصر و قطب هر زمان كه امروز حضرت بقية الله في الارضين، سيدنا و مولانا و امامنا حجة بن الحسن العسكري ارواحنا فداه، است، تغييرات و تبديلات در عالم واقع شود، پس هر يك از جزئيات طبيعت را خواهد بطئي حركت كند و هريك را خواهد سريع حركت كند و هر رزقي را خواهد توسعه دهد، و هر يك را خواهد تضييق كند، و اين اراده، اراده حق است و ظل و شعاع اراده ازليّه و تابع فرامين الهيّه است.» 15 5_ نظارت حضرت مهدي به عملكرد ما يكي از آموزنده ترين نكته ها در بحث مهدويت كه اثر تربيتي عميقي به همراه دارد، آن است كه حضرت مهدي(ع) به طور مستقيم و غيرمستقيم ناظر بر عملكرد ماست. چون در روايات متعدد اين مسئله مطرح شده كه اعمال مردم در هفته به انسان كامل و حجت الهي عرضه مي شود، چه اين كه او به عنوان خليفه خداوند در زمين به طور مستقيم ناظر بر عملكرد انسان هاست و در قيامت به عنوان شاهد و گواه نسبت به اعمال انسان گواهي مي دهد. از جمله در روايتي چنين آمده: «تعرض الاعمال يوم الخمس علي رسول الله و علي الائمة»16 يعني اعمال مردم روز پنج شنبه بر رسول خدا و ائمه (عليهم السلام) عرضه مي شود. و در ذيل اين آيه كه فرمود: «فكيف اذا جئنا من كل امة بشهيد و جئنابك علي هولاء شهيدا»17 يعني پس چگونه است حالشان آنگاه كه از هر امتي گواهي آوريم، و تو را به آنان گواه آوريم. در روايتي از امام صادق(ع)

چنين نقل شده كه فرمود: اين آيه درخصوص امت محمد(ص) نازل شده كه در هر عصري امامي از ما اهل بيت شاهد آنها و حضرت محمد(ص) شاهد ماست. 18 اين حقيقت به عنوان يكي از زنده ترين آموزه هاي مسئله مهدويت در انديشه امام خميني به صورت زيبا مطرح شده و ايشان با اشاره به اين نكته كه انسان از جهات مختلف تحت مراقبت هاي گوناگون الهي قرار دارد و مأموران الهي به طور دقيق عملكردهاي انسان را كنترل و ثبت مي كنند، درخصوص حضرت مهدي به عنوان يكي از كساني كه مراقب اعمال ماست و عملكرد بد ما سبب ناخشنودي آن حضرت مي شود چنين اظهار داشته است: «ببينيد كه تحت مراقبت هستيد، نامه اعمال ما مي رود پيش امام زمان (سلام الله عليه) هفته اي دو دفعه _ به حسب روايت _ كه خداي نخواسته از من و شما و ساير دوستان امام زمان سلام الله عليه يك وقت چيزي صادر بشود كه موجب افسردگي امام زمان (سلام الله عليه) باشد.» 19 و در جاي ديگر مي گويد: «خلاف ما براي امام زمان سرشكستگي دارد، دفاتر را وقتي بردند خدمت ايشان، و ايشان ديد شيعه هاي او دارد اين كار را مي كند اين ملائكةالله كه بردند پيش او ديد، سرشكسته مي شود امام زمان»20 و هم چنين در وصيت نامه الهي و سياسي خود به عنوان زنده ترين سند كه بيانگر نكته هاي بسيار آموزنده و عميق است درباره نظارت حضرات ائمه معصومين(ع) بخصوص حضرت مهدي موعود(ع) مي گويد: «ما مفتخريم كه ائمه معصومين از علي بن ابي طالب گرفته تا منجي بشر حضرت مهدي صاحب زمان عليهم الآف التحيّات والسلام كه به قدرت خداوند قادر، زنده و ناظر امور است،

ائمه ما هستند.» 21 بي ترديد طرح اين مسئله براي همگان بخصوص عاشقان و شيعيان حضرت مهدي بهترين و مؤثرترين نكته تربيتي را به همراه دارد، زيرا هنگامي كه انسان مؤمن و معتقد در كنار ساير اعتقادات ديني اين باور مذهبي را نيز مورد توجه قرار دهد كه نه تنها خداوند از طريق ناظران و مراقبان چون فرشتگان خود بر ما و اعمال ما نظارت نامحسوس دارد، بلكه انسان كامل و امام هر عصر به عنوان خليفه او نيز به طور نسبتاً محسوس ناظر اعمال انسان است و در اين عصر همه رفتارهاي ما تحت نظارت مستقيم و غيرمستقيم امام زمان(عج) قرار دارد و حضرت گذشته از آن كه شاهد اعمال ماست در هفته نامه اعمال ما به محضر و حضور او عرضه مي شود، به طور يقين مواظبت و مراقبت بيشتر خواهد نمود كه عمل خلافي از او سر نزند، و از اين رهگذر دل امام زمانش از او نرنجد و تلاش خواهد كرد كه در حضور و محضر او ادب انساني و اخلاق الهي را مراعات كند و به انجام وظايف بندگي خود پاي بندي بيشتري داشته باشد. پس اين انديشه و كلام امام خميني براي همگان بخصوص نسل نوانديش همه جوامع اسلامي پيام زنده و پُرباري به همراه دارد. اميد است در عصري كه اخلاق انساني و دستورات اسلامي از سوي فرهنگ مهاجم استكبار جهاني شديداً مورد تهديد قرار گرفته طرح اين گونه حقايق الهي آنهم در قالب انديشه و كلام مصلح بزرگ معاصر حضرت امام خميني مفيد و نجات بخش واقع شود. 6_ مهدي پرچمدار توحيد و رهايي همچنان كه عنايت و لطف الهي اقتضاء مي كند

اشخاصي در ميان بشر پديد آيند وظايف انسان را درباره توحيد و يگانه پرستي و ساير تكاليف الهي از طريق وحي دريافت كنند و به مردم تعليم دهند، همچنين ايجاب مي كند كه حقايق و معارف وحي همواره در ميان مردم محفوظ بماند و افرادي پيوسته وجود داشته باشند كه دين خدا نزد آنها محفوظ باشد و در وقت مصلحت به طور كامل احكام خدا در زمين اجرا شود. 22 در ميان آورندگان وحي، ابراهيم خليل از كعبه نداي توحيد سر داد و مقام ختمي مرتبت به عنوان آخرين فرستاده خداوند منادي توحيد از كعبه بود و در ميان حافظان دين پيامبر خاتم، مهدي موعود به عنوان آخرين سلسله اوصياء معصوم پيامبر، روزي از كعبه نداي توحيد سر خواهد داد و پرچم رهايي انسان را از زير ظلم و ستم سالاران، برافراشته و آدم و عالم را از بيداد ستمكاران نجات خواهد داد. £ «وارث نبوت، امام امت و عصاره خلقت، ولي عصر عجل الله تعالي فرجه الشريف است.» £ «همان طور كه رسول اكرم به حسب واقع، حاكم بر جميع موجودات است، حضرت مهدي همان طور حاكم بر جميع موجودات است» اين مسئله نيز همانند ساير مسائل در انديشه امام خميني به صورت بسيار دل انگيز مطرح شده و درباره آن گفته است: «ابراهيم خليل در اول زمان و حبيب خدا و فرزند عزيزش مهدي موعود روحي فداه در آخر زمان از كعبه نداي توحيد سر دادند و مي دهند... مهدي منتظر در لسان اديان و به اتفاق مسلمين از كعبه ندا سر مي دهند و بشريت را به توحيد مي خواند.» 23 در جاي ديگر به عنصر دادگري و نجات بخش بودن حضرت

تكيه نموده و مي گويد: «آخرين ذخيرة امامت حضرت بقية الله ارواحنا فداه و يگانه دادگستر ابدي و بزرگ پرچمدار رهايي انسان از قيود ظلم و ستم استكبار سلام بر او و سلام بر منتظران واقعي او، و سلام بر غيبت و ظهور او، و سلام بر آنان كه ظهورش را با حقيقت درك مي كنند و از جام هدايت و معرفت او لبريز مي شوند.» 24 امام در اين كلام گذشته از جنبه سياسي به جنبه معنوي و الهي وجود مقدس حضرت مهدي اشاره كرده و بر شئون مختلف وجودي آن حضرت درود فرستاده است و اين به جهت آن است كه غيبت آن حضرت همانند ظهورش پربركت، نجات بخش است و مؤثر است، زيرا وظيفه امام تنها بيان صوري معارف و راهنمايي ظاهري مردم نيست و امام چنان كه وظيفه راهنمايي صوري مردم را به عهده دارد هم چنان ولايت و رهبري باطني اعمال را عهده دار است و اوست كه حيات معنوي مردم را تنظيم مي كند و حقايق اعمال را به سوي خدا سوق مي دهد. بديهي است كه حضور و غيبت جسماني امام در اين باره تفاوت ندارد، و امام از راه باطن به نفوس و ارواح مردم اشراف دارد اگرچه از چشم جسماني آنها مستور است به همين دليل وجودش پيوسته لازم است گرچه زمان ظهور آن حضرت تاكنون فرا نرسيده است. 25 و به جهت آن كه همه حالات و شئون وجودي حضرت بقية الله به نحوي براي عالم و آدم بركت آفرين است در زيارت آن حضرت گفته مي شود: «السلام عليك حين تقوم، السلام عليك حين تقعد، السلام عليك حين تَقَرءُ و تبيّن، السلام عليك حين تصلّي و

تقنت، السلام عليك حين تركع و تسجد، السلام عليك حين تُصبح و تُمسي.»26 يعني «سلام بر تو وقتي كه قيام و ظهور مي نمايي، و وقتي كه در پردة غيب مي نشيني، سلام بر تو هنگامي كه كتاب خدا را مي خواني و حقايق آن را بيان مي داري، سلام بر تو هنگامي كه نماز مي گذاري و قنوت مي خواني، سلام بر تو به وقتي كه ركوع و سجده بجا مي آوري، سلام بر تو به هنگامي كه صبح و عصر داري.» امام خميني در جاي ديگر از حضرت مهدي به عنوان تنها كسي ياد نموده كه آرمان توحيد تمام انبياء و سفيران الهي بدست او تحقق خواهد يافت و مايه نجات آدم و عالم كه هدف اساسي بعثت انبياء بوده است خواهد شد. لذا مي گويد: «تحقق بخش غايت بعثت انبياء حضرت خاتم الاوصياء و مفخر الاولياء حجة بن حسن العسكري، بزرگ شخصيتي كه برپاكنندة عدالتي است كه بعثت انبياء عليهم السلام، براي آن بود... ابرمردي كه جهان را از شر ستمگران و دغلبازان تطهير مي نمايد و زمين را پس از آن كه ظلم وجود آن را فراگرفته، پر از عدل و داد مي نمايد و مستكبران جهان را سركوب و مستضعفان جهان را وارثان ارض مي نمايد.» 27 7_ حضرت مهدي ذ خيره خداوند در زمين بي ترديد بشر از روزي كه در بستر زمين قرار گرفته است همواره آرزوي يك زندگي اجتماعي همراه با سعادت و آسايش را داشته و دارند، و به اميد رسيدن چنين روزي لحظه شماري مي كند و بر اساس تحليل فلسفي اگر اين خواسته انسان تحقق عيني و خارجي نمي داشت و در حد يك آرمان دست نيافتني بود هرگز چنين آرزو و

اميد همگاني در نهاد بشر نقش نمي بست چنان كه اگر غذايي نمي بود گرسنگي هم نبود و اگر آبي وجود نمي داشت تشنگي تحقق نمي گرفت، پس معلوم مي شود به حكم ضرورت و جبر تكويني آينده جهان روزي را به خود خواهد ديد كه در آن روز جامعه بشري به آرزوي خود برسد و در كنار هم در صلح و صفا با هم زيستي مسالمت آميز همراه با معنويت و غرق در فضيلت و كمال زندگي نمايد. اين حقيقت بدست تواناي انساني كه از او در معارف ديني به مهدي و قائم آل محمد(ص) ياد شده عينيت مي يابد28 و به اين دليل امام خميني از حضرت مهدي به ذخيره خداوند براي بشر ياد نمود و گفته است: «خودمان را مهيا كنيم از براي آمدن آن حضرت، من نمي دانم، اسم رهبر روي ايشان بگذاريم، بزرگتر از اين است، نمي توانيم بگوييم كه شخص اول است، براي اين كه دومي در كار نيست، ايشان را نمي توانيم ما با هيچ تعبيري تعبير كنيم. الّا همين كه مهدي موعود است، آني است كه خدا ذخيره كرده است براي بشر.» 29 در جاي ديگر با تفصيل بيشتر بحث كرده و مي گويد: «... مهدي موعود سلام الله عليه كه خداوند ذخيره كرده است او را... حضرت عدالت را در تمام عالم گسترش مي دهد و آن چيزي كه انبياء موفق نشدند، خداي تعالي ايشان را ذخيره كرده است اجرا بكند و همه اولياء آرزو داشتند لكن موانع اسباب اين شد كه نتوانستند اجرا كنند، بدست آن بزرگوار اجرا بشود، اين كه او را طول عمر داده براي همچو معنايي بعد از انبياء و اولياي بزرگ مهدي موعود يك موجودي

است كه ذخيره شده است براي يك همچو مطلبي»30 بنابراين مهدي موعود تنها فردي است كه براي تحقق آرمان و آرزوي ديرين بشر ذخيره شده و روزي در سايه حكومت و دولت كريمه آن حضرت عالم و آدم در صلح و صفا و آسايش به سر خواهند برد. 8_ مهدي مجري عدالت در تمام شئون انساني اجراي عدالت جزء اساسي ترين اهداف و انگيزه هاي الهي انبياء و اولياء و مصلحان الهي در طول تاريخ بوده است و هم چنين اجراي عدالت در حكومت عدل گستر جهاني نيز به عنوان اصل بنيادين مطرح است و در روايات متعدد بر آن تأكيد شده و بزرگان اهل عرفان نيز با استناد به روايات و معارف شهودي خود اظهار داشته اند كه خداوند خليفه اي دارد كه روزي ظهور مي كند و زمين را كه از ظلم و بيداد پُر شده است، از عدل و قسط پُر مي نمايد و اگر از عمر دنيا تنها يك روز باقي بماند، خداوند آن روز را طولاني خواهد كرد تا اين خليفه الهي كه از عترت رسول خدا و از فرزندان فاطمه و هم نام پيامبر است ظهور نمايد. 31 بنابراين جريان عدالت گستري جزء اهداف اساسي دولت كريمه و حكومت جهاني حضرت مهدي است، اما پرسش مهم در اين باره آن است كه قلمرو اين عدالت تا كجاست؟ آيا در سايه دولت كريمه مهدي تنها در بُعد اقتصادي و اجتماعي و مانند آن عدالت اجرا مي شود يا تمام شئون عالم و آدم به بركت آن عدل كل تعديل و اصلاح خواهد شد؟ ظاهراً در ميان صاحب نظران كه درباره عدالت گستري حضرت مهدي سخن گفته اند، امام خميني نخستين فردي است كه قلمرو عدالت گستري

دولت كريمه حضرت مهدي را فراتر از ابعاد £ «ما مفتخريم كه ائمه معصومين از علي بن ابي طالب گرفته تا منجي بشريت، مهدي صاحب زمان عليهم الآف التحيّات والسلام كه به قدرت خداوند قادر، زنده و ناظر امور است، ائمه ما هستند.» اقتصادي و اجتماعي و مانند آن كه نوعاً مورد توجه عمومي است، مطرح كرده و اصلاح تمام شئون عالم و آدم را جزء قلمرو عدالت گستري آن حضرت خوانده و از اين رهگذر روزنة جديدي براي افراد محقق در مسئله مهدويت گشوده است تا جريان عدالت گستري مهدي را با استفاده از متون ديني با اين رويكرد نيز مورد تحقيق و تحليل قرار دهند. امام خود در اين باره مي گويد: «قضية غيبت حضرت صاحب، قضية مهمي است كه به ما مسائل مي فهماند، منجمله اين كه براي يك همچو كار بزرگي كه در تمام دنيا عدالت به معناي واقعي اجرا بشود، در تمام بشر نبوده كسي الّا مهدي موعود... هر يك از انبياء كه آمدند براي اجراي عدالت آمدند لكن موفق نشدند حتي رسول ختمي(ص) كه براي اصلاح بشر آمده بود و براي اجراي عدالت آمده بود و براي تربيت بشر آمده بود باز در زمان خودشان موفق نشدند و آن كسي كه به اين معنا موفق خواهد شد و عدالت را در تمام دنيا اجرا خواهد كرد نه آن هم اين عدالتي كه مردم عادي مي فهمند كه فقط قضيه عدالت در زمين براي رفاه مردم باشد، بلكه عدالت در تمام مراتب انسانيت، انسان اگر انحرافي پيدا كند، انحراف عملي، انحراف روحي، انحراف عقل، برگرداندن اين انحرافات را به معناي خودش. اين ايجاد عدالت است در

انسان، اگر اخلاق منحرف باشد از اين انحراف وقتي به اعتدال برگردد اين عدالت در او تحقق پيدا كرده است، اگر در عقايد انحرافاتي باشد برگرداندن آن عقايد كج به عقيده صحيح و صراط مستقيم، اين ايجاد عدالت است در عقل انسان.» 32 آن گونه كه اشاره شد اين نحو تفسير از عدالت گستري حضرت مهدي گرچه در متون و روايات به گونه اي اشاره شده اما در ميان اهل تحقيق و انديشه به نظر مي رسد كه حضرت امام خميني در طرح و يا احياي اين حقيقت همانند بسياري از معارف ديگر مبتكر و پيش آهنگ است و شايسته است اين انديشه بلند او سبب شود كه بزرگان اهل تحقيق اين مسئله را در مباحث مهدويت بسط و گسترش دهند. 9_ مفهوم انتظار يكي از مهمترين مسائل مهدويت كه در انديشه امام خميني به صورت زنده و كارآمد تجلي كرده مسئله انتظار ظهور حضرت مهدي(ع) است. اين مسئله كه با تفسيرها و برداشت هاي گوناگون در ميان منتظران حضرت مهدي(ع) مطرح است، در انديشه امام خميني با تفسير كاملاً متفاوت ارائه شده است و به دليل اهميت آن مورد توجه خاص ايشان بوده است لذا با تفصيل بيشتر و در موارد متعدد درباره آن سخن گفته و با نقد بسياري از برداشت هايي كه نوعاً ناكارآمد و كم اثر و يا بعضاً نادرست است، ديدگاه حيات بخشي در اين باره مطرح نموده است كه به چند نمونه از سخنان ايشان اشاره مي شود: «بعضي ها انتظار فرج را به اين مي دانند كه در مسجد، در حسينيه، در منزل بنشينند و دعا كنند و فرج امام زمان (سلام الله عليه) را از خدا بخواهند، ... و يك دسته

ديگر انتظار فرج را مي گفتند اين است كه ما كار نداشته باشيم به اين كه در جهان چه مي گذرد، بر ملت ها چه مي گذرد، ما تكليف هاي خودمان را عمل مي كنيم، براي جلوگيري از اين امور هم خود حضرت بيايند انشاءالله درست مي كنند، ديگر ما تكليفي نداريم، تكليف ما همين است كه دعا كنيم ايشان بيايند و كاري به كار آنچه در دنيا مي گذرد نداشته باشيم.» 33 در جاي ديگر با رد اين گونه برداشت ها مي گويد: «اين منطق اشخاصي است كه مي خواهند از زير بار در بروند، اسلام اينها را نمي پذيرد، اسلام اين را به هيچ چيز نمي شمرد، اينها مي خواهند از زير بار در بروند، يك چيز درست مي كنند دو تا روايت از اين طرف و آن طرف مي گردند پيدا مي كنند... اين خلاف قرآن است... اگر صد تا همچو روايت هايي بيايد ضربه به جدار مي شود.» 34 £ آرمان توحيد تمام انبياء به دست حضرت مهدي (عج) تحقق خواهد يافت £ موضوع «انتظار» مورد توجه ويژه امام خميني بود و ايشان تلاش كرد تا با نقد برداشت هاي ناصحيح از اين موضوع، مفهوم درست آن را كه پاسخگوي انسان معاصر باشد، ارائه دهد بدين ترتيب حضرت امام خميني با هرگونه برداشت كه موجب تخدير مردم از انتظار ظهور شود به شدّت مبارزه كرد و با نقد و نكوهش كساني كه انديشه ها و برداشت هاي ناصواب از انتظار حضرت مهدي(عج) ارائه مي دهند و از خود سلب مسئوليت مي كنند و همه مسئوليت ها را متوجه امام زمان و محول به آن حضرت مي نمايند، مي گويد: «يك عدة ديگري بودند كه مي گفتند كه هر حكومتي اگر در زمان غيبت محقق بشود اين حكومت باطل است و برخلاف

اسلام است، آنها مغرور بودند، آنهايي كه بازيگر نبودند، مغرور بودند به بعضي رواياتي كه وارد شده است بر اين امر كه هر عَلَمي بلند شود قبل از ظهور حضرت، آن عَلَم عَلَم باطل است، آنها خيال كرده بودند كه نه هر حكومتي باشد. در صورتي كه آن روايات (اشاره دارد) كه هركس عَلَم مهدي به عنوان مهدويت بلند كند، حالا ما فرض مي كنيم كه يك همچو رواياتي باشد آيا معنايش اينست كه از ما ديگر تكليف ساقط است؟ اين خلاف ضرورت اسلام، خلاف قرآن است ... شايد الآن هم بسياري باور كنند كه نه حكومت نبايد باشد و زمان حضرت صاحب بيايد، و هر حكومتي در غير زمان حضرت باطل است، اين يعني هرج و مرج، ما، درستش مي كنيم تا حضرت بيايد.» 35 در مجموع از سخنان حضرت امام بدست مي آيد كه انتظار مورد توجه ويژه ايشان بوده و تلاش كرده با نقد برداشت هاي ناصحيح از مسئلة انتظار، مفهوم درست و تفسير زنده و كارآمد كه بتواند پاسخ گوي انسان معاصر باشد ارائه دهد. امام ضمن بياني مبسوط مي گويد: «در بعضي روايات هست كه يكي از چيزهاي مستحب اين است كه مؤمنين در حال انتظار اسلحه هم داشته باشند، اسلحه مهيا، نه اين كه اسلحه را بگذارند كنار و بنشينند منتظر، اسلحه داشته باشند براي اين كه با ظلم مقابله كنند با جور مقابله كنند، تكليف است، نهي از منكر است بر همه ما تكليف است. بايد مقابله كنيم با اين دستگاههاي ظالم خصوصاً دستگاههايي كه با اساس مخالفند.» 36 بازن چي مي فرمايد: «ما بايد فراهم كنيم كار را فراهم كردن اسباب اين است كه

كار را نزديك بكنيم كار را همچو بكنيم كه مهيا بشود عالم براي آمدن حضرت.» 37 بي ترديد اين تفسير از انتظار ظهور حضرت مهدي(عج) كه در انديشه و كلمات امام خميني مطرح شده آن گونه كه خود اشاره كرده است با روح و حقيقت اسلام سازگارتر است، زيرا انتظار ظهور به عنوان يك آموزة ديني و مذهبي بايد بگونه اي طرح و تفسير شود كه روحيّه تحرك، پويايي در جهت تكامل معنوي، احياي معارف و دستورات آسماني و نشر حقايق ديني و زمينة عمل به آموزه هاي مذهبي را در ميان افراد جامعه بيشتر ايجاد كند و مردم را به سوي زندگي همراه با معنويت سوق دهد و حيات ديني و معنوي را در كالبد فرد و جامعه تزريق نمايد، چون اسلام دين زندگي و حيات در ابعاد مختلف آن است لذا فرمود: «يا ايها الذين امنوا استجيبوا لله و لرسوله اذا دعاكم لما يحيكم»38 يعني اي كساني كه ايمان آورده ايد، چون خدا و پيامبر، شما را به چيزي فراخواندند كه به شما حيات مي بخشد، آنان را اجابت كنيد و مسئله انتظار نيز در قاموس اسلام بخصوص مذهب شيعه جزء زنده ترين آموزه هاي الهي است كه در انسان اميد به آيندة برتر و حيات متعالي تري را نويد مي دهد و اين حقيقت را از تفسير امام خميني از جريان انتظار بخوبي مي توان دريافت كرد. پس به جرأت مي توان گفت در انديشه امام خميني موضوع مهدويت همانند بسياري از حقايق ديگر اسلام، زنده، حيات بخش و نويددهنده مطرح شده است. روحش شاد، انديشه اش پاينده و انقلابش پايدار باد. منابع و مأخذ: 1. اصول كافي، كتاب الحجة باب ان الارض لاتخلو من حجة،

ج 1، ص 252، حديث 10، نشر مؤسسه تحقيقات و انتشارات نور، بي تا، بي جا. 2. همان، حديث 12، ص 253. 3. امام خميني، صحيفه امام (مجموعه آثار امام خميني)، ص 316، ج 17، نشر مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خميني، چاپ اول، سال 1378 ش. 4. ديوان امام، (با شرح و تفسير قادر فاضلي)، ص 49، نشر فضيلت علم، بي جا، چاپ اول، 1371 ش. 5. عزيزالدين نسفي، انسان كامل، ص 74، نشر كتابخانه طهوري، تهران 1377 ش. 6. امام خميني، صحيفه امام (مجموعه آثار امام)، ج 12، ص 423. 7. همان، ج 8، ص 328. 8. همان، ج 9، ص 24. 9. قاساني، عبدالرزاق، شرح فصوص الحكم، فص شيشيه، ص 43، نشر بيدار، قم 1370 ش. 10. امام خميني، صحيفه امام (مجموعه آثار امام)، ج 20، ص 249. 11. اصول كافي، ج 1، كتاب حجة باب شأن سوره قدر، حديث 6، ص 364. 12. سوره قدر، آيه 3. 13. حسن زاده آمل، انسان در قرآن، ص 244، نشر الزهرا، تهران 1369 ش. 14. امام خميني، صحيفه امام (مجموعه آثار امام) ج 19، ص 285. 15. امام خميني، آداب الصلوة، ص 327، نشر مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام، چاپ 6، خرداد ماه 1378 ش. 16. مجلسي محمدباقر، بحارالانوار، ج 23، باب 20، حديث 38، ص 345، دارالاحياء التراث العربي، بيروت 1403 ق. 17. سوره نساء، آيه 41. 18. مجلسي، محمدباقر، بحارالانوار، ج 23، باب 20، حديث 1، ص 336. 19. امام خميني، صحيفه امام (مجموعه آثار امام)، ج 8، ص 391. 20. همان، ج 8، ص 423. 21. همان، ج 21، ص 396. 22. علّامه طباطبائي،

شيعه در اسلام، دفتر انتشارات اسلامي، قم 1373 ش. 23. امام خميني، صحيفه امام (مجموعه آثار امام)، ج 18، ص 87. 24. همان، ج 21، ص 325. 25. علامه طباطبائي، شيعه در اسلام، ص 152. 26. مفاتيح الجنان، زيارت صاحب الامر 4، ص 924، انتشارات آستان قدس رضوي، مشهد 1377 ش. 27. امام خميني، صحيفه امام (مجموعه آثار امام)، ج 14، ص 472. 28. علامه طباطبائي، شيعه در اسلام. 29. امام خميني، صحيفه امام (مجموعه آثار امام)، ج 21، ص 325. 30. همان، ج 12، ص 482. 31. محيي الدين عربي، فتوحات مكيه، ج 3، باب 366، ص 327، نشر صادر، بيروت، بي تا. 32. امام خميني، صحيفه امام (مجموعه آثار امام)، ج 12، ص 482. 33. همان، ج 21، ص 13. 34. همان، ج 3، ص 340. 35. همان، ج 21، ص 17. 36. امام خميني، صحيفه امام (مجموعه آثار امام)، ج 21، ص 14. 37. همان، ج 21، ص 17 _ 14. 38. سوره انفال، آيه 23.

براي عدالت

براي عدالت قضيه غيبت حضرت صاحب، قضيه مهمي است كه به ما مسائلي مي فهماند، منجمله اين كه براي يك همچو كار بزرگي كه در تمام دنيا عدالت به معناي واقعي اجرا بشود در تمام بشر نبوده كسي الا مهدي موعود، سلام الله عليه، كه خداي تبارك و تعالي او را ذخيره كرده است براي بشر . هر يك از انبيا كه آمدند، براي اجراي عدالت آمدند و مقصدشان هم اين بود كه اجراي عدالت را در همه عالم بكنند لكن موفق نشدند حتي رسول ختمي (ص)، كه براي اصلاح بشر آمده بود و براي اجراي عدالت آمده بود

و براي تربيت بشر آمده بود، باز درز مان خودشان موفق نشدند به اين معنا و آن كسي كه به اين معناموفق خواهد شد و عدالت را در تمام دنيا اجرا خواهد كرد . نه آن هم اين عدالتي كه مردم عادي مي فهمند كه فقط قضيه عدالت در زمين براي رفاه مردم باشد بلكه عدالت در تمام مراتب انسانيت، انسان اگر هر انحرافي پيدا كند، انحراف عملي، انحراف روحي، انحراف عقلي، برگرداندن اين انحرافات به معناي خودش اين ايجاد عدالت است در انسان . اگر اخلاقش اخلاق منحرفي باشد، از اين انحراف وقتي به اعتدال برگردد، اين عدالت در او تحقق پيدا كرده است . اگر در عقايد يك انحرافاتي و كجي هايي باشد، برگرداندن آن عقايد كج به يك عقيده صحيح و صراط مستقيم، اين ايجاد عدالت است در عقل انسان، در زمان ظهور مهدي موعود (ع) كه خداوند ذخيره كرده است او را از باب اين كه هيچكس در اولين و آخرين، اين قدرت برايش نبوده است و فقط براي حضرت مهدي موعود بوده است كه تمام عالم را، عدالت را در تمام عالم گسترش بدهند . × × سيماي معصومين (ع) در انديشه امام خميني، ص 289 .

انتظار در انديشه امام خميني

انتظار در انديشه امام خميني انقلاب رهايي بخش حضرت امام خميني قدس سره نه تنها باعث دگرگوني در صحنه حيات اجتماعي - سياسي مردم مسلمان ايران شد، بلكه منشا تحولي بزرگ در فرهنگ واژه ها و مفاهيم اسلامي گرديد. به بركت اين انقلاب بسياري از واژگان معنايي نو يافتند و بسياري از مفاهيم فراموش شده، حيات دوباره پيدا كردند. امام راحل امت قدس

سره به مدد پشتوانه غني فكري و مباني نظري خود، كه مبتني بر منابع و متون اصيل اسلامي و به دور از هر گونه شائبه التقاط و خودباختگي بود، در طول حيات پر بركت خود دست به تدوين قاموسي عظيم از مفاهيم اسلامي زد كه در سراسر تاريخ حيات فكري - فرهنگي مردم مسلمان ايران بي سابقه بود. زيرا در اين قاموس، واژه ها نه در صفحات محدود كتاب بلكه در صفحه اي به گستردگي زندگي اجتماعي - فرهنگي مردم معنا مي شد. در قاموس مفاهيمي كه بنيانگذار فقيد جمهوري اسلامي ايران تدوين آن را آغاز كرد، واژه هايي چون جهاد ، شهادت ، امر به معروف و نهي از منكر و ... كه سالها به فراموشي سپرده شده بودند حيات دوباره يافتند، همچنانكه واژه «انتظار» كه سالها با سكون و سكوت ، تحمل ظلم و دم فرو بستن و در يك كلمه، ماندن و در جا زدن به اميد برآمدن دستي از غيب ، مرادف شمرده مي شد مفهومي ديگر يافت و اين بار «انتظار» نه به عنوان عاملي براي خاموش ساختن روح سركش اجتماع بلكه به عنوان ابزاري براي دگرگون كردن وضع موجود و حركت به سوي آينده موعود به كار گرفته شد. براي آشنايي هر چه بيشتر با مفهوم «انتظار» در فرهنگ واژگان امام راحل قدس سره و درك نقش عظيمي كه آن فرزانه دوران در احياي انديشه انتظار داشتند، در اين مقاله بخشي از بيانات ايشان را كه در زمينه موضوع مذكور ايراد شده است، مورد بررسي قرار مي دهيم. باشد كه اين مختصر اداي ديني باشد به ساحت مقدس بزرگ

احياگر انديشه اسلامي در قرن حاضر.

احياي هويت اسلامي حضرت امام با توجه به شناخت عميقي كه از وضعيت اجتماعي - سياسي مسلمانان در عصر حاضر داشتند احياي هويت اسلامي و بازگشت به خويشتن را تنها راه تجديد عظمت و قدرت اسلام و مسلمانان در جهان دانسته و اين موضوع را سرلوحه دعوت خويش قرار دادند: «من بصراحت اعلام مي كنم كه جمهوري اسلامي با تمام وجود ، براي احياي هويت اسلامي مسلمانان در سراسر جهان سرمايه گذاري مي كند و دليلي هم ندارد كه مسلمانان جهان را به پيروي از اصول تصاحب قدرت در جهان دعوت نكند و جلوي جاه طلبي و فزون طلبي صاحبان قدرت ، پول و فريب را نگيرد.» (1) از آنجا كه انتظار موعود يا به عبارتي انتظار تحقق وعده الهي در حاكميت جهاني دين اسلام مي تواند در احياي هويت اسلامي مسلمانان و مقابله با روحيه خودباختگي و احساس حقارت در مقابل فرهنگ و تمدن مغرب زمين بسيار مؤثر باشد، حضرت امام با ژرف انديشي تمام احياي فرهنگ انتظار را به عنوان يكي از اركان مهم احياي هويت اسلامي و وسيله اي براي تحقق دوباره قدرت و شوكت گذشته مسلمانان در جهان مد نظر قرار داده و در يكي از بيانات خود كه در اولين سال استقرار نظام اسلامي ايراد كردند، ضمن بيان مفهوم «انتظار فرج » وظيفه منتظران قدوم حضرت صاحب الامر (ع)را چنين برشمردند: «ما همه انتظار فرج داريم و بايد در اين انتظار، خدمت كنيم. انتظار فرج ، انتظار قدرت اسلام است و ما بايد كوشش كنيم تا قدرت اسلام در عالم تحقق پيدا بكند و مقدمات

ظهور ان شاءالله تهيه بشود.» (2) چنانكه ملاحظه مي شود در مفهومي كه حضرت امام قدس سره از «انتظار» ارائه مي دهند نه تنها از سكون و سكوت و تن دادن به وضع موجود خبري نيست، بلكه صحبت از تلاش و كوشش براي تحقق قدرت اسلام و آماده شدن زمينه ظهور است، كه اين با مفهومي كه سالها سعي مي شد از «انتظار» در اذهان مردم جا داده شود بسيار فاصله دارد.

انتظار رمز پايداري حضرت امام قدس سره در برهه هاي مختلف انقلاب اسلامي به منظور آماده ساختن مردم براي مقابله با مشكلات و خطراتي كه انقلاب و نظام نوپاي اسلامي را تهديد مي كرد، بر مفهومي كه خود از انتظار داشتند تاكيد مي فرمودند و مردم را به پايداري و تلاش بيشتر فرا مي خواندند: «من اميدوارم كه ان شاءالله برسد روزي كه آن وعده مسلم خدا تحقق پيدا كند و مستضعفان مالك ارض بشوند. اين مطلب وعده خداست و تخلف ندارد، منتها آيا ما درك كنيم يا نكنيم ، آن به دست خداست. ممكن است در يك برهه كمي وسايل فراهم شود و چشم ما روشن بشود به جمال ايشان. اين چيزي كه ما در اين وقت ، در اين عصر وظيفه داريم، اين مهم است. همه انتظار داريم وجود مبارك ايشان را، لكن با انتظار تنها نمي شود ، بلكه با وضعي كه بسياري دارند، انتظار نيست. ما بايد ملاحظه وظيفه فعلي شرعي - الهي خودمان بكنيم و باكي از هيچ امري از امور نداشته باشيم . كسي كه براي رضاي خدا ان شاءالله مشغول انجام وظيفه است، توقع اين را نداشته

باشد كه مورد قبول همه است، هيچ امري مورد قبول همه نيست. كار انبياء هم مورد قبول همه نبوده است، لكن انبيا به وظايفشان عمل كردند و قصور در آن كاري كه به آنها محول شده بود نكردند، گر چه مردم اكثرا گوش ندادند به حرف انبيا، ما هم آن چيزي كه وظيفه مان هست عمل مي كنيم و بايد بكنيم گر چه بسياري از اين عمل ناراضي باشند يا بسياري هم كارشكني بكنند.» (3) جانمايه تفكر امام راحل قدس سره و موضوعي كه همواره ، چه در نظر و چه در عمل ، مد نظر ايشان بود، عمل به وظيفه و اداي تكليف الهي است و همين موضوع است كه ديدگاه ايشان در باب انتظار فرج را از ساير ديدگاهها متمايز مي سازد. براي درك بيشتر برداشتي كه حضرت امام قدس سره از موضوع انتظار داشتند لازم است كه ساير برداشتها نيز دركنار اين برداشت مورد مطالعه قرار گيرند، از اين رو در اينجا ديدگاههاي متفاوتي را كه در موضوع انتظار فرج ابراز شده است، از زبان امام راحل نقل مي كنيم تا تفاوت ديدگاه حضرت امام از ساير ديدگاهها بخوبي روشن شود:

برداشتهاي متفاوت ازموضوع انتظار فرج رهبر فقيد انقلاب اسلامي در يكي از بيانات خود برداشتهاي متفاوتي را كه از موضوع «انتظار فرج » شده است دسته بندي كرده و به شرح زير مورد نقد و بررسي قرار مي دهند: 1. اولين ديدگاه در باب موضوع «انتظار فرج » ، كه حضرت امام به طرح آن مي پردازند، ديدگاه كساني است كه تكليف مردم در زمان غيبت را تنها دعا براي تعجيل فرج

حضرت حجت (ع) مي دانند: «بعضي ها انتظار فرج را به اين مي دانند كه در مسجد ، در حسينيه و در منزل بنشينند و دعا كنند و فرج امام زمان(ع) را از خدا بخواهند. اينها مردم صالحي هستند كه يك همچو اعتقادي دارند .بلكه بعضي از آنها را كه من سابقا مي شناختم بسيار مرد صالحي بود، يك اسبي هم خريده بود، يك شمشيري هم داشت و منتظر حضرت صاحب 7 بود. اينها به تكاليف شرعي خودشان هم عمل مي كردند و نهي از منكر هم مي كردند و امر به معروف هم مي كردند ، لكن همين ، ديگر غير از اين كاري ازشان نمي آمد و فكر اين مهم كه يك كاري بكنند نبودند.» (4) 2. ديدگاه دومي كه حضرت امام بدان اشاره مي كنند بسيار شبيه به ديدگاه اول است با اين تفاوت كه در ديدگاه دوم به طور كلي وظيفه اي كه هر فرد مسلمان نسبت به جامعه خود دارد به فراموشي سپرده شده و حتي از امر به معروف و نهي از منكر هم غفلت شده است: «يك دسته ديگري بودند كه انتظار فرج را مي گفتند اينست كه ما كار نداشته باشيم به اين كه در جهان چه مي گذرد ، بر ملتها چه مي گذرد ، بر ملت ما چه مي گذرد ، به اين چيزها ما كار نداشته باشيم، ما تكليفهاي خودمان را عمل مي كنيم، براي جلوگيري از اين امور هم خود حضرت بيايند ان شاءالله درست مي كنند. ديگر ما تكليفي نداريم، تكليف ما همين است كه دعا كنيم ايشان بيايند و كاري به

كار آنچه در دنيا مي گذرد يا در مملكت خودمان مي گذرد نداشته باشيم . اينها هم يك دسته اي ، مردمي بودند كه صالح بودند.» (5) امام راحل قدس سره در ادامه بياناتشان به نقد و بررسي دو ديدگاه يادشده پرداخته و مي فرمايند: «ما اگر دستمان مي رسيد قدرت داشتيم بايد برويم تمام ظلمها و جورها را از عالم برداريم، تكليف شرعي ماست منتها ما نمي توانيم، اين كه هست اين است كه حضرت عالم را پر مي كند از عدالت ، نه شما دست برداريد از اين تكليفتان ، نه اين كه شما ديگر تكليف نداريد.» (6) 3. سومين برداشت از مفهوم انتظار فرج ، كه در بيانات حضرت امام بدان اشاره شده است، برداشت كساني است كه به استناد رواياتي كه در آنها آمده است حضرت قائم ، ارواحناله الفداه ، زماني ظهور مي كنند كه دنيا پر از فساد و تباهي شده باشد، مي گويند ما نبايد در زمان غيبت با انحرافها و مفاسدي كه در جامعه وجود دارد كاري داشته باشيم ، بلكه بايد جامعه را به حال خود بگذاريم تا به خودي خود زمينه ظهور حضرت فراهم شود: «يك دسته اي مي گفتند كه خوب! بايد عالم پر معصيت بشود تا حضرت بيايد. ما بايد نهي از منكر نكنيم ، امر به معروف هم نكنيم تا مردم هر كاري مي خواهند بكنند، گناهها زياد بشود كه فرج نزديك بشود.» (7) 4. ديدگاه چهارم به شكلي افراطي تر همان برداشت گروه سوم را مطرح ساخته و قائل به اين است كه ما نه تنها نبايد جلوي معاصي و گناهاني

كه در جامعه وجود دارد بگيريم بلكه بايد به آنها دامن هم بزنيم تا زمينه ظهور حضرت حجت (ع) هر چه بيشتر فراهم شود: «يك دسته اي از اين بالاتر بودند مي گفتند بايد دامن زد به گناهها، دعوت كرد مردم را به گناه تا دنيا پر از جور و ظلم بشود و حضرت(ع) تشريف بياورند. اين هم يك دسته اي بودند كه البته در بين اين دسته منحرفهايي هم بودند، اشخاص ساده لوح هم بودند، منحرفهايي هم بودند كه براي مقاصدي به اين دامن مي زند.» (8) حضرت امام قدس سره دو ديدگاه اخير را بشدت مورد انتقاد قرار داده و در ادامه سخنانشان مي فرمايند: «يعني خلاف ضرورت اسلام، خلاف قرآن نيست اين معنا كه ما ديگر معصيت بكنيم تا حضرت صاحب بيايد! حضرت صاحب كه تشريف مي آورند براي چه مي آيند؟ براي اين كه گسترش بدهند عدالت را ، براي اين كه حكومت را تقويت كنند، براي اين كه فساد را از بين ببرند . ما بر خلاف آيات شريفه قرآن دست از نهي از منكر برداريم، دست از امر به معروف برداريم و توسعه بدهيم گناهان را براي اين كه حضرت بيايند. حضرت بيايند چه مي كنند؟ حضرت مي آيند مي خواهند همين كارها را بكنند. الان ديگر ما هيچ تكليفي نداريم؟ ديگر بشر تكليفي ندارد بلكه تكليفش اين است كه دعوت كند مردم را به فساد! به حسب راي اين جمعيت كه بعضي شان بازيگرند و بعضي شان نادان، اين است كه ما بايد بنشينيم دعا كنيم به صدام، هر كسي نفرين به صدام كند خلاف امر كرده است،

براي اين كه حضرت دير مي آيند... ما بايد دعاگوي آمريكا باشيم و دعاگوي شوروي باشيم و دعاگوي اذنابشان از قبيل صدام باشيم و امثال اينها تا اين كه اينها عالم را پر كنند از جور و ظلم و حضرت تشريف بياورند! بعد حضرت تشريف بياورند چه كنند؟ حضرت بيايند كه ظلم و جور را بردارند ، همان كاري كه ما مي كنيم و ما دعا مي كنيم كه ظلم و جور باشد، حضرت مي خواهند همين را برش دارند.» (9) 5 .آخرين ديدگاهي كه حضرت امام قدس سره در بيانات خود بدان مي پردازند ديدگاه كساني است كه هر اقدامي براي تشكيل حكومت در زمان غيبت را خلاف شرع دانسته و عقيده دارند كه اين عمل با نصوص روايات مغاير است: «يك دسته ديگري بودند كه مي گفتند كه هر حكومتي اگر در زمان غيبت محقق بشود، اين حكومت باطل است و بر خلاف اسلام است. آنها مغرور بودند، آنهايي كه بازيگر نبودند مغرور بودند به بعضي رواياتي كه وارد شده است بر اين امر كه هر علمي بلند بشود قبل از ظهور حضرت ، آن علم ، علم باطل است، آنها خيال كرده بودند كه نه ، هر حكومتي باشد، در صورتي كه آن روايات كه هر كس علم بلند كند، علم مهدي به عنوان مهدويت بلند كند. حالا ما فرض مي كنيم كه يك همچو رواياتي باشد، آيا معنايش اين است كه ما تكليفمان ديگر ساقط است!؟» (10) ايشان در ادامه كلامشان نتايج چنين ديدگاهي را بررسي كرده و مي فرمايند: «ايني كه مي گويد حكومت لازم نيست معنايش اينست كه هرج

و مرج باشد. اگر يك سال حكومت در يك مملكتي نباشد، نظام در يك مملكتي نباشد، آن طور فساد پر مي كند مملكت را كه آن طرفش پيدانيست. آني كه مي گويد حكومت نباشد معنايش اين است كه هرج و مرج بشود، همه هم را بكشند، همه به هم ظلم بكنند براي اين كه حضرت بيايد، حضرت بيايد چه كند؟ براي اينكه رفع كند اين را . اين يك آدم اگر سفيه نباشد ، اگر مغرض نباشد ، اگر دست سياستي اين كار را نكرده باشد كه بازي بدهد ماها را كه ما كار به آنها نداشته باشيم ، آنها بيايند هر كاري بخواهند انجام بدهند، اين بايد خيلي آدم نفهمي باشد.» (11) و در ادامه نيز اضافه مي كنند كه: «اينهايي كه مي گويند كه هر علمي بلند بشود ... خيال كردند كه هر حكومتي باشد اين برخلاف انتظار فرج است ، اينها نمي فهمند چي دارند مي گويند. اينها تزريق كردند بهشان كه اين حرفها را بزنند، نمي دانند دارند چي چي مي گويند ، حكومت نبودن يعني اينكه همه مردم به جان هم بريزند، بكشند هم را ، بزنند هم را ، از بين ببرند، بر خلاف نص آيات الهي رفتار بكنند. ما اگر فرض مي كرديم دويست تا روايت هم در اين باب داشتند، همه را به ديوار مي زديم براي اينكه خلاف آيات قرآن است. اگر هر روايتي بيايد كه نهي از منكر را بگويد نبايد كرد، اين را بايد به ديوار زد. اين گونه روايت قابل عمل نيست، و اين نفهم ها نمي دانند دارند چي مي گويند.» (12)

حضرت امام قدس سره، در پايان بررسي ديدگاههاي يادشده ، ديدگاه خود در باب مفهوم انتظار فرج را بصراحت مطرح كرده و مي فرمايند: « البته اين پر كردن دنيا را از عدالت ، اين را ما نمي توانيم بكنيم، اگر مي توانستيم مي كرديم اما چون نمي توانيم بكنيم ايشان بايد بيايند. الان عالم پر از ظلم است، شما يك نقطه هستيد در عالم ، عالم پر از ظلم است، ما بتوانيم جلوي ظلم را بگيريم، تكليفمان است. ضرورت اسلام و قرآن تكليف ما كرده است كه بايد برويم همه كار را بكنيم . اما نمي توانيم بكنيم ، چون نمي توانيم بكنيم بايد او بيايد تا بكند، اما ما بايد فراهم كنيم كار را ، فراهم كردن اسباب اينست كه كار را نزديك بكنيم، كا را همچو بكنيم كه مهيا بشود عالم براي آمدن حضرت(ع)» (13) فرمايش امام راحل يادآور اين حديث نبوي 6 است كه: «يخرج ناس من المشرق فيوطئون للمهدي يعني سلطانه » (14) مردمي از مشرق زمين به پا مي خيزند و زمينه را براي برپايي حكومت مهدي آماده مي سازند آري انتظار در قاموس امام خميني قدس سره ، مفهومي جز آمادگي فردي و اجتماعي براي برپايي دولت كريمه حضرت ولي عصر ، ارواحنا له الفداء، ندارد و اين همان است كه در فرهنگ شيعي بدان اشاره شده و در روايات معصومين(ع) از آن سخن به ميان آمده است. اينجاست كه هر پژوهشگر منصفي بر نقش عظيم حضرت امام در احياي انديشه انتظار اذعان نموده و اقرار خواهد كرد كه هيچ حركتي در طول قرون گذشته به اندازه حركت

رهايي بخش امام راحل در زمينه سازي ظهور حضرت حجت « تاثير نداشته است. به اميد روزي كه فجر انقلاب اسلامي به صبح روشن انقلاب جهاني حضرت مهدي(ع) متصل شود و چشمهاي ناقابل مابه جمال بي مثال آن پيك خجسته پي روشن گردد، ان شاءالله. والسلام پي نوشتها: 1. صحيفه نور (مجموع رهنمودهاي امام خميني 1...)، تهران ، سازمان مدارك فرهنگي انقلاب اسلامي ،1369 ، ج 20 2. همان، ج 7 ، ص 255 . 3. همان، ج 19 ، ص 154 . 4. همان، ج 20، ص 196 . 5. همان جا. 6. همان، ص 197. 7. همان، ص 196. 8. همان، صص 197-196. 9. همان، ص 197. 10. همان جا. 11. همان جا. 12. همان، ص 198 . 13. همان جا. 14. الصافي الگلپايگاني ، لطف الله ، منتخب الاثر في الامام الثاني عشر7 تهران ، مركز نشر الكتاب ، ص 304 .

فاطمه(س) در انديشه امام خميني;

فاطمه(س) در انديشه امام خميني; اين نوشتار سزاوار مي بيند، نظري به ديدگاه امام خميني; در باره شخصيت فاطمه زهرا(س) داشته باشد، گذشته از آنكه حضرت امام; از فرزندان حضرت زهرا(س) است و در مكتب او پرورش يافته و عمر شريف خويش را در راه اهداف والاي اسلام و اهل بيت(ع) سپري فرموده است، همزماني ميلاد امام خميني; (بيستم جمادي الثاني سال 1320 ه .ق) و ميلاد فاطمه زهرا(س) بر اين مناسبت، دو چندان، افزوده است. حضرت امام; در برخي از پيامها و سخنرانيهاي خود به ترسيم و توصيف شخصيت جاودانه فاطمه زهرا(س) پرداخته اند، اما به اين نكته نيز بايد توجه داشت كه آنچه بيان كرده اند تنها اشاره

به بخشي از فضايل بي پايان و وصف ناشدني زهراي مرضيه(س) است، نه تبيين همه آن، كه اصولا از قدرت بشر خارج است، و به كلام امام; نيز در اين باره خواهيم پرداخت. اينك سخنان حضرت امام; را تحت عناويني چند به شما خواننده گرامي تقديم مي داريم:

1 - فاطمه(س) مايه افتخار در دنيايي كه در آن زندگي مي كنيم، از گذشته تا حال، انسانها بر حسب ديدگاه خود از جهان و انسان و زندگي، به اشياء يا اشخاصي افتخار مي كرده اند و آنها را مايه فخر و مباهات خود دانسته اند، اما حضرت امام; فاطمه زهرا(س) را مايه افتخار مي دانند، ببينيم چه كساني به زهراي مرضيه(س) افتخار مي كنند. الف) افتخار جهان هستي امام;: روز پر افتخار ولادت زني (است) كه از معجزات تاريخ و افتخارات عالم وجود است (1) . زني كه عالم به او افتخار دارد. (2) ب) افتخار خاندان وحي امام;: زني كه افتخار خاندان وحي، و چون خورشيدي بر تارك اسلام مي درخشد. (3) تاريخ اسلام گواه احترامات بي حد رسول خدا(ص) به اين مولود شريف است. (4) ج) افتخار پيروان او امام;: براي زن ها كمال افتخار است كه روز تولد حضرت صديقه را روز زن قرار داده اند، افتخار است و مسؤوليت. (5)

2 - فاطمه(س) تجلي كمال انسان امام ;: تمام هويت انساني در او جلوه گر است. (6) تمام ابعادي كه براي زن متصور است و براي يك انسان متصور است در فاطمه زهرا(س) جلوه كرده و بوده است. (7) يك انسان به تمام معني انسان، تمام نسخه انسانيت، تمام حقيقت زن، تمام حقيقت انسان،...

تمام حيثيت زن، تمام شخصيت زن فردا (روز ميلاد) موجود شد. (8) تمام هويت هاي كمالي كه در انسان متصور است و در زن تصور دارد، تمام، در اين زن است. (9) نكته: حضرت امام; در بيان اينكه چرا در آيه (انا انزلناه) به شكل جمع ذكر شده است فرموده اند: بدانكه نكته آن تفخيم مقام حق تعالي به مبدئيت تنزيل اين كتاب شريف است... بعبارت ديگر اين صحيفه نورانيه (قرآن كريم) صورت اسم اعظم است چنانچه انسان كامل نيز صورت اسم اعظم است، بلكه حقيقت اين دو در حضرت غيب يكي است و در عالم تفرقه از هم بحسب صورت متفرق (هستند). (10) نتيجه: با توجه به اينكه حضرت امام;، حضرت زهرا را انسان كامل معرفي نموده اند و از سويي انسان كامل را صورت اسم اعظم مي دانند، نتيجه مي گيريم كه: «حضرت زهرا(س) صورت اسم اعظم الهي است ».

3 - مقامات معنوي حضرت زهرا(س) الف) نور او قبل از خلقت بشر آفريده شده است. (11) امام;: اصولا رسول اكرم(ص) و ائمه(عليهم السلام) طبق رواياتي كه داريم قبل از اين عالم انواري بوده اند در ظل عرش... و مقاماتي دارند الي ماشاءالله... چنانكه بحسب روايات اين مقامات معنوي براي حضرت زهرا(س) هم هست. (12) ب) موجودي ملكوتي و جبروتي امام;: او (فاطمه زهرا) موجود ملكوتي است كه در عالم انسان ظاهر شده است، بلكه موجود الهي جبروتي در صورت يك زن ظاهر شده است. (13) معنويات، جلوه هاي ملكوتي، جلوه هاي الهي، جلوه هاي جبروتي، جلوه هاي ملكي و ناسوتي همه در اين موجود است. (14) ج) مجمع اوصاف انبياء(ع) امام;: فردا (روز

ولادت فاطمه زهرا) همچو زني متولد مي شود كه تمام خاصه هاي انبياء در اوست. (15) د) حقيقت ليلة القدر امام;: دلالت بر آنچه احتمال داديم از حقيقت ليلة القدر مي كند حديث شريف طولاني كه در تفسير برهان از كافي شريف نقل فرموده و در آن حديث است كه نصراني گفت به حضرت موسي بن جعفر كه تفسير باطن (حم، والكتاب المبين، انا انزلناه في ليلة مباركة، انا كنا منذرين فيها يفرق كل امر حكيم) چيست؟ فرمود: اما «حم » محمد(صلي الله عليه و آله) و اما «كتاب مبين » اميرالمؤمنين ع) است و اما الليلة، فاطمه(س) است. (16) و در روايتي ليالي عشر به ائمه طاهرين از حسن تا حسن تفسير شده است و اين يكي از مراتب ليلة القدر است كه حضرت موسي بن جعفر(ع) ذكر فرموده و شهادت داده بر آنكه ليلة القدر تمام دوره محمديه است روايتي كه در تفسير برهان از حضرت باقر(ع) نقل مي كند و اين روايت چون روايت شريفي است و به معارف چندي اشاره فرموده و از اسرار مهمه كشف فرموده ما تيمنا عين آن حديث را نقل مي كنيم: قال (رحمه الله) و عن الشيخ ابي جعفر الطوسي عن رجاله عن عبدالله بن عجلان السكوني قال سمعت اباجعفر(ع) يقول: بيت علي و فاطمة حجرة رسول الله(ص) و سقف بيتهم عرش رب العالمين و في قعر بيوتهم فرجة مكشوطة الي العرش معراج الوحي والملائكة تنزل عليهم بالوحي صباحا و مسائا و كل ساعة و طرفة عين، و الملائكة لا تنقطع فوجهم، فوج ينزل و فوج يصعد و ان الله تبارك و تعالي كشف لابراهيم(ع) عن

السموات حتي ابصر العرش و زاد في قوة ناظره، و ان الله زاد في قوة ناظر محمد و علي و فاطمة و الحسن و الحسين(ع) و كانوا يبصرون العرش و لايجدون لبيوتهم سقفا غير العرش، فبيوتهم مسقفة بعرش الرحمن و معارج الملائكة و الروح فيها باذن ربهم من كل امر سلام، قال قلت: من كل امر سلام؟ قال: بكل امر فقلت: هذا التنزيل؟ قال: نعم (×) و تدبر در اين حديث شريف، ابوابي از معرفت به روي اهلش باز كند و شمه اي از حقيقت ولايت و باطن ليلة القدر به آن مكشوف شود. (17) ه) تسبيحات فاطمه زهرا بهترين تعقيبات نماز امام ;: و از جمله تعقيبات شريفه، تسبيحات صديقه طاهره(س) است كه رسول خدا(ص)، آن را به فاطمه(س) عطا فرمود. از حضرت صادق(ع) مرويست كه اين تسبيحات در هر روز، در تعقيبات هر نمازي پيش من محبوب تر است از هزار ركعت نماز در هر روز. (18) و) مراوده با جبرئيل، بالاترين فضيلت زهرا(س) امام;: من راجع به حضرت صديقه(س) خودم را قاصر مي دانم ذكري بكنم، فقط اكتفا مي كنم به يك روايت كه در كافي شريفه است و با سند معتبر نقل شده است و آن روايت اين است كه حضرت صادق(ع) مي فرمايد: فاطمه(س) بعد از پدرش 75 روز زنده بودند، در اين دنيا بودند و حزن و شدت برايشان غلبه داشت و جبرئيل امين مي آمد خدمت ايشان و به ايشان تعزيت عرض مي كرد و مسائلي از آينده نقل مي كرد. ظاهر روايت اين است كه در اين 75 روز مراوده اي بوده است يعني رفت و آمد

جبرئيل زياد بوده است و گمان ندارم كه غير از طبقه اول از انبياء عظام در باره كسي اينطور وارد شده باشد. ... مساله آمدن جبرئيل براي كسي يك مساله ساده نيست، خيال نشود كه جبرئيل براي هر كسي مي آيد و امكان دارد بيايد، اين يك تناسب لازم است بين روح آن كسي كه جبرئيل مي خواهد بيايد و مقام جبرئيل كه روح اعظم است، چه ما قائل بشويم به اين كه قضيه تنزيل، تنزل جبرئيل، به واسطه روح اعظم خود اين ولي است يا پيغمبر است، او تنزيل مي دهد او را و وارد مي كند تا مرتبه پايين، يا بگوييم كه خير، حق تعالي او را مامور مي كند كه برو و اين مسايل را بگو... تا تناسب ما بين روح اين كسي كه جبرئيل مي آيد پيش او و بين جبرئيل كه روح اعظم است نباشد، امكان ندارد اين معنا، و اين تناسب بين جبرئيل كه روح اعظم است و انبياء درجه اول بوده است مثل رسول خدا و موسي و عيسي و ابراهيم و امثال اينها، بين همه كس نبوده است... در هر صورت من اين شرافت و فضيلت را از همه فضايلي كه براي حضرت زهرا ذكر كرده اند، با اين كه آنها هم فضايل بزرگي است، اين فضيلت را من بالاتر از همه مي دانم،... و اين از فضايلي است كه مختصات حضرت صديقه(س) است. (19) ز) صحيفه فاطمية نتيجه رفت و آمدهاي بسيار جبرئيل و گفتگوي با فاطمه زهرا، جمع مطالبي در مجموعه اي شد كه صحيفه فاطميه خوانده مي شد. حضرت امام;: ما مفتخريم كه ادعيه

حيات بخش كه او را قرآن صاعد مي خوانند از ائمه معصومين ما است، مناجات شعبانيه امامان و دعاي عرفات حسين بن علي(عليهما السلام)، و صحيفه سجاديه اين زبور آل محمد و صحيفه فاطميه كه كتاب الهام شده از جانب خداوند تعالي به زهراي مرضيه است، از ما است. (20) در ظرف 75 روز جبرئيل امين رفت و آمد داشته است و مسائل را در آتيه اي كه واقع مي شده است، مسائل را ذكر كرده است و حضرت امير هم آنها را نوشته است، كاتب وحي بوده است حضرت امير، همان طوري كه كاتب وحي رسول خدا بوده است - و البته وحي به معناي آوردن احكام، تمام شد به رفتن رسول اكرم - كاتب وحي حضرت صديقه در اين 75 روز بوده است. (21) و شايد يكي از مسائلي كه گفته است راجع به مسائلي است كه در عهد ذريه بلند پايه او حضرت صاحب(عج) است، براي او ذكر كرده است، كه مسائل ايران جزو آن مسائل باشد، ما نمي دانيم، ممكن است. (22)

4 - پرورش يافتگان مكتب زهرا(س) امام;: مكتبي كه مي رفت با كجرويهاي تفاله جاهليت و برنامه هاي حساب شده احياي ملي گرايي و عروبت با شعار «لا خبر جاء و لا وحي نزل » محو و نابود شود و از حكومت عدل اسلامي يك رژيم شاهنشاهي بسازد و اسلام و وحي را به انزوا كشاند كه ناگهان شخصيت عظيمي كه از عصاره وحي الهي تغذيه و در خاندان سيد رسل محمد مصطفي و سيد اولياء علي مرتضي تربيت در دامن صديقه طاهره بزرگ شده بود قيام كرد و با

فداكاري بي نظير و نهضت الهي خود واقعه بزرگي را بوجود آورد كه كاخ ستمكاران را فرو ريخت و مكتب اسلام را نجات بخشيد. (23) اين خانه كوچك فاطمه(س) و اين افرادي كه در آن خانه تربيت شدند كه به حسب عدد، چهارپنج نفر بودند و به حسب واقع، تمام قدرت حق تعالي را تجلي دادند، خدمتهايي كردند كه ما را و شما را و همه بشر را به اعجاب درآورده است. (24) زني كه در حجره اي كوچك و خانه اي محقر، انسانهايي تربيت كرد كه نورشان از بسيط خاك تا آن سوي افلاك و از عالم ملك تا آن سوي ملكوت اعلي مي درخشيد، صلوات و سلام خداوند تعالي بر اين حجره محقري كه جلوه گاه نور عظمت الهي و پرورشگاه زبدگان اولاد آدم است. (25) در ناحيه معنويات آنقدر در مرتبه بالا بودند كه دست ملكوتي ها هم به آن نمي رسيد و در جنبه هاي تربيتي آنقدر بوده است كه هر چه انسان مي بينند بركات در بلاد مسلمين هست و خصوصا در مثل بلاد ماها، اينها از بركت آنهاست. (26) زني كه دخترش در مقابل حكومتهاي جبار ايستاد و آن خطبه را خواند. (27)

5 - لزوم تشكيل حكومت اسلامي حضرت امام;: ما براي اينكه وحدت امت اسلام را تامين كنيم، براي اين كه وطن اسلام را از تصرف و نفوذ استعمارگران و دولتهاي دست نشانده آنها خارج و آزاد كنيم راهي نداريم جز اينكه تشكيل حكومت بدهيم ... چنانكه حضرت زهرا سلام الله عليها در خطبه خود مي فرمايد كه امامت براي حفظ نظام و تبديل افتراق مسلمين به اتحاد

است. (28)

6 - زهرا(س) الگوي زندگي امام ;: الگو حضرت زهرا است، الگو پيغمبر اسلام است. (29) ما بايد تبعيت كنيم و زندگي خود را براي آنها قرار دهيم. (30) ما بايد سرمشق از اين خاندان بگيريم، بانوان ما از بانوانشان و مردان ما، از مردانشان، بلكه همه، از همه آنها، آنها زندگي خودشان را وقف كردند از براي طرفداري مظلومين و احياي سنت الهي. (31) اين خاندان ... براي ملت ها و مستضعفين قيام كردند در مقابل كساني كه مي خواستند مستضعفين را از بين ببرند. (32) خطبه فاطمه زهرا (سلام الله عليها) در مقابل حكومت و قيام اميرالمؤمنين و صبر اميرالمؤمنين و ... و فداكاري دو فرزند عزيزش ... اسلام را زنده كردند و براي ما و شما برادرهاي عزيز الگو شدند ... ما هم الگوي آنها را، تبعيت از آنها را مي پذيريم. (33) همه بايد به او (حضرت زهرا سلام الله عليها) اقتدا كنيم و همه بايد دستورمان از اسلام را بوسيله او و فرزندان او بگيريم و همان طوري كه او بوده است باشيد. (34)

7 - ميلاد حضرت زهرا(س) تا توجه به آنچه تا بحال بيان شد به اين نتيجه مي رسيم كه الگويي براي زنان مسلمان مناسب تر و ارزشمندتر از فاطمه زهرا(س) نمي توان پيدا كرد و بنابر اين روز ولادت آن حضرت، بهترين انتخاب به عنوان روز زن خواهد بود. حضرت امام;: اگر روزي بايد روز زن باشد، چه روزي والاتر و افتخارآميزتر از روز ولادت با سعادت فاطمه زهرا (سلام الله عليها) است. (35) روز ولادت سرتاسر سعادت صديقه طاهره كه والاترين روز براي انتخاب روز

زن است، به ملت شريف ايران، خصوصا زنان محترم تبريك و تهنيت عرض مي كنم. (36) مبارك باد بر ملت عظيم الشان ايران بويژه زنان بزرگوار، روز مبارك زن، روز شرافتمند عنصر تابناكي كه زيربناي فضيلتهاي انساني و ارزشهاي والاي خليفة الله در جهان است. (37) براي زنها كمال افتخار است كه روز تولد حضرت صديقه را روز زن قرار داده اند، افتخار است و مسؤوليت. (38)

8 - حكم اهانت به فاطمه(س) روز شنبه 8 بهمن 1367، از صدا و سيماي جمهوري اسلامي، مصاحبه اي با برخي خانمها پيرامون زن و الگوي زنان پخش شد از آن جمله، يكي از خانمهادر باره فاطمه زهرا(س) مطلبي قريب به اين مضمون گفت كه «فاطمه زهرا تعلق به چهارده قرن قبل داشته اند و ما زنان امروز بايد طبق زمان خود زندگي كنيم » روز بعد حضرت امام; در باره پخش اينگونه مصاحبه ها در نامه اي به مدير عامل وقت صدا و سيما، چنين مرقوم داشتند: با كمال تاسف و تاثر روز گذشته (روز شنبه 8 بهمن) از صداي جمهوري اسلامي مطلبي در مورد الگوي زن پخش گرديده است كه انسان شرم دارد بازگو نمايد، فردي كه اين مطلب را پخش كرده است تعزير و اخراج مي گردد و دست اندكاران آن تعزير خواهند شد، در صورتي كه ثابت شود قصد توهين در كار بوده است بلاشك فرد توهين كننده محكوم به اعدام است. اگر بار ديگر از اين گونه قضايا تكرار گردد، موجب تنبيه و توبيخ و مجازات شديد و جدي مسؤولين بالاي صدا و سيما خواهد شد، البته در تمامي زمينه ها قوه قضاييه اقدام

مي نمايد.» (39)

9- ناتواني از درك و ترسيم شخصيت فاطمه زهرا(س) امام;: فاطمه زهرا زني كه افتخار خاندان وحي و چون خورشيدي بر تارك اسلام عزيز مي درخشد، زني كه فضايل او همطراز فضايل بي نهايت پيغمبر اكرم و خاندان عصمت و طهارت بود، زني كه هر كس با هر بينش در باره او گفتاري دارد و از عهده ستايش او برنيامده، كه احاديثي كه از خاندان وحي رسيده به اندازه فهم مستمعان بوده و دريا را در كوزه اي نتوان گنجاند و ديگران هر چه گفته اند به مقدار فهم خود بوده، نه به اندازه مرتبت او، پس اولي آنكه از اين وادي شگفت درگذريم! (40) «والسلام » 1 - صحيفه نور، ج 16، ص 125، چاپ وزارت ارشاد اسلامي. 2- همان، ج 6، ص 187. 3- همان، ج 12، ص 72. 4- همان، ج 14، ص 201. 5- همان، ج 19، ص 278. 6- همان، ج 6، ص 194. 7- همان، ج 6، ص 185. 8و9 - همان. ء10 - آداب الصلوة، ص 347 چاپ آستان مقدس رضوي. براي اطلاع از مطالبي در باره اسم اعظم به تفسير دعاي سحر امام خميني، ص 123 تا 158، انتشارات نهضت زنان مراجعه شود. 11- به گفتار علامه اميني در باره فاطمه زهرا، ص 39 و107 مراجعه شود. 12- ولايت فقيه، ص 58، انتشارات آزادي قم. 13و14 - صحيفه نور، ج 6، ص 185. 15- همان. 16- آداب الصلوة، ص 356. × حضرت باقر(ع) مي فرمود: خانه علي و فاطمه حجره رسول الله است و سقف خانه شان عرش رب العالمين است و در عمق خانه

هاشان شكافي است، رو باز تا عرش كه معراج وحي است و فرشتگان هر صبح و شام و هر ساعت و هر چشم بهم زدن بر آنان با وحي فرود مي آيند و دسته هاي فرشتگان از هم گسيخته نمي شود، دسته اي فرود مي آيند و دسته اي بالا مي روند. و همانا خداي تبارك و تعالي براي ابراهيم(ع) از آسمانها پرده برداشت تا آنكه عرش را ديد و خداوند نور ديده او را نيرو بخشيد و همانا خداوند به نور ديده محمد و علي و فاطمه و حسن و حسين نيرو بخشيد، آنان عرش را مي ديدند و سقفي براي خانه خودشان بجز عرش نمي يافتند، پس سقف خانه هاي آنان عرش رحمان است و معراج هاي ملائكه و روح در اين خانه ها است و با اذن پروردگارشان از هر امري سلامت است، راوي گويد: گفتم: از هر امري سلامت است؟ فرمود: به هر امري. گفتم: اين چنين نازل شده؟ فرمود: آري. 17- همان، آداب الصلاة، پاورقي، ص 357. 18- همان، ص 408. 19- صحيفه نور، ج 19، ص 278. 20- همان، ج 21، ص 171 از وصيت نامه سياسي - الهي امام(ره) 21و22 - همان، ج 19، ص 278. 23- همان، ج 12، 181. 24- همان، ج 16، ص 167. 25- همان، ص 125. 26- همان، ج 17، ص 216. 27- همان، ج 6، ص 187. 28- ولايت فقيه، ص 36. 29- صحيفه نور، ج 7، ص 17. 30و31 و32 - همان، ج 5، ص 283. 33- همان، ج 16، ص 67. 34- همان، ج 19، ص 120. 35- همان، ج

12، ص 72. 36- همان، ج 14، ص 201. 37- همان، ج 16، ص 125. 38- همان، ج 19، ص 278. 39- همان، ج 21، ص 76. 40- همان، ج 12، ص 72. و پيامها و سخنرانيها، ج 1، ص 68.

ويژگي هاي حضرت زهرا (س) در كلام امام خميني (ره)

ويژگي هاي حضرت زهرا (س) در كلام امام خميني (ره) فردا روز زن است، روز زني است كه عالم به او افتخار دارد. روز زني است كه دخترش در مقابل حكومت هاي جبار ايستاد و آن خطبه را خواند و آن حرف را زد، آن حرف ها را زد كه همه مي دانيد. 26/2/58 روز بزرگي است، يك زن در دنيا آمد كه مقابل همه مردان است. يك زن به دنيا آمد كه نمونه انسان است، يك زن به دنيا آمد كه تمام هويّت انساني در او جلوه گر است. پس روز، روز بزرگي است. روز شمار زنان است. 27/2/58 اگر روزي بايد روز زن باشد، چه روزي والاتر و افتخارآميزتر از روز ولادت با سعادت فاطمه زهرا(س) است، زني كه افتخار خاندان وحي و چون خورشيدي بر تارك اسلام عزيز مي درخشد. 15/2/59 اين ولادت با سعادت، در زمان و محيطي واقع شد كه زن به عنوان يك انسان مطرح نبود و وجود او موجب سرافكندگي خاندانش در نزد اقوام مختلف جاهليت به شمار مي رفت. در چنين محيط فاسد و وحشتزايي، پيامبر بزرگ اسلام دست زن را گرفت و از منجلاب عادات جاهليت نجات بخشيد. و تاريخ اسلام گواه احترامات بي حد رسول خدا صلي الله عليه و آله وسلم ، به اين مولود شريف است، تا نشان دهد كه زن، بزرگي

ويژه اي در جامعه دارد كه اگر برتر از مرد نباشد، كمتر نيست. 4/2/60 * * * مبارك باد بر ملت عظيم الشأن ايران به ويژه زنان بزرگوار روز مبارك زن؛ روز شرافتمند عنصر تابناكي كه زير بناي فضيلت هاي انساني و ارزش هاي والاي خليفة اللّه در جهان است. و مبارك تر و پربهاتر، انتخاب بسيار والاي روز بيستم جمادي الثاني است، روز پرافتخار ولادت زني كه از معجزات تاريخ و افتخارات عالم وجود است.25/1/61 * * * مقام و منزلت حديث شريف طولاني كه در تفسير برهان، از كافي شريف، نقل فرموده و در آن حديث است كه نصراني گفت به حضرت موسي بن جعفر كه تفسير باطن حم، وَالكتابِ المُبينِ اِنّا اَنْزَلْناهُ فِي لَيْلَةٍ مُبارَكَةٍ اِنّا كُنّا مُنْذِرينَ فيها يُفرَقُ كُلُّ اَمْرٍ حَكيم(1) چيست؟ فرمود: «اما «حم» محمّد صلي الله عليه و آله وسلم است. و اما «كتاب مبين» اميرالمؤمنين علي عليه السلام است. و اما «الليلة» فاطمه عليهاالسلام است. * * * و از جمله تعقيبات شريفه، تسبيحات صدّيقه طاهره عليهاالسلام ، است كه رسول خدا صلي الله عليه و آله وسلم ، به آن معظّمه تعليم فرمود. و آن افضل تعقيبات است. در حديث است كه اگر چيزي افضل از آن بود، رسول خدا صلي الله عليه و آله وسلم ، آن را به فاطمه عليهاالسلام ، عطا مي فرمود. * * * جبرئيل پس از فوت پيغمبر صلي الله عليه و آله وسلم ، مي آمد و اخبار از غيب براي فاطمه مي آورد و اميرالمؤمنين آنها را مي نوشت و آن مصحف فاطمه است. * * * اصولاً

رسول اكرم صلي الله عليه و آله وسلم و ائمه عليهم السلام طبق رواياتي كه داريم قبل از اين عالم، انواري بوده اند در ظلّ عرش و در انعقاد نطفه و طينت از بقيه مردم امتياز داشته اند(2). و مقاماتي دارند الي ماشاءاللّه ، چنانكه در روايات معراج، جبرئيل عرض مي كند: لو دنوتُ انملة لاحترقت(3) هر گاه كمي نزديكتر مي شدم سوخته بودم. يا اين فرمايش كه ان لنا مع اللّه حالات لايسعه ملك مقرّب و لانبي مرسل.(4) ما با خدا حالاتي داريم كه نه فرشته مقرّب، آن را مي تواند داشته باشد و نه پيامبر مرسل. اين، جزء اصول مذهب ماست كه ائمه عليهم السلام چنين مقاماتي دارند قبل از آن كه موضوع حكومت در ميان باشد. چنان كه به حسب روايات، اين مقامات معنوي براي حضرت زهرا عليهاالسلام ، هم هست(5) با اين كه آن حضرت نه حاكم است و نه قاضي و نه خليفه. اين مقامات سواي وظيفه حكومت است. لذا وقتي مي گوييم حضرت زهرا عليهاالسلام ، قاضي و خليفه نيست لازمه اش اين نيست كه مثل من و شماست يا بر ما برتري معنوي ندارد. * * * تمام ابعادي كه براي زن متصوّر است و براي يك انسان متصوّر است در فاطمه زهرا عليهاالسلام ، جلوه كرده و بوده است. يك زن معمولي نبوده است، يك زن روحاني، يك زن ملكوتي، يك انسان به تمام معنا انسان، تمام نسخه انسانيت، تمام حقيقت زن، تمام حقيقت انسان. او زن معمولي نيست، او موجود ملكوتي است كه در عالم به صورت انسان ظاهر شده است، بلكه موجود الهي جبروتي، در

صورت يك زن ظاهر شده است. پس، فردا روز زن است. تمام هويت هاي كمالي كه در انسان متصور است و در زن تصور دارد، تمام در اين زن است. و فردا همچو زني متولد مي شود. زني كه تمام خاصه هاي انبيا در اوست. زني كه اگر مرد بود، نبي بود. زني كه اگر مرد بود به جاي رسول اللّه بود. پس، فردا روز زن است. تمام حيثيت زن و تمام شخصيت زن فردا موجود شد. معنويات، جلوه هاي ملكوتي، جلوه هاي الهي، جلوه هاي جبروتي، جلوه هاي ملكي و ناسوتي همه در اين موجود مجتمع است. انساني است به تمام معنا انسان، زني است به تمام معنا زن. از براي زن ابعاد مختلفه است. چنانچه براي مرد و براي انسان. اين ورق صوري طبيعي نازلترين مرتبه انسان است و نازلترين مرتبه زن است و نازلترين مرتبه مرد است. لكن از همين مرتبه نازل حركت به سوي كمال است. انسان موجود متحرك است، از مرتبه طبيعت تا مرتبه غيب، تا فنا بر الوهيت. براي صديقه طاهره اين مسايل، اين معاني حاصل است. از مرتبه طبيعت شروع كرده است. حركت كرده است. حركت معنوي، با قدرت الهي، با دست غيبي، با تربيت رسول اللّه صلي الله عليه و آله وسلم مراحل را طي كرده است تا رسيده است به مرتبه اي كه دست همه از او كوتاه است؛ پس، فردا تمام جلوه زن تحقق پيدا كرده است. و زن به تمام معنا متحقّق است. فردا روززن است. 26/2/58 * * * (فاطمه زهرا عليهاالسلام ) زني كه افتخار خاندان وحي و چون خورشيدي بر تارك

اسلام عزيز مي درخشد؛ زني كه فضايل او، همطراز فضايل بي نهايت پيغمبر اكرم و خاندان عصمت و طهارت بود؛ زني كه هر كسي با هر بينش درباره او گفتاري دارد و از عهده ستايش او برنيامده، كه احاديثي كه از خاندان وحي رسيده به اندازه فهم مستمعان بوده و دريا را در كوزه اي نتوان گنجاند و ديگران هر چه گفته اند به مقدار فهم خود بوده، نه به اندازه مرتبت او. پس اولي آن كه از اين وادي شگفت درگذريم. 15/2/59 * * * من راجع به حضرت صديقه عليهاالسلام ، خودم را قاصر مي دانم ذكري بكنم، فقط اكتفا مي كنم به يك روايت كه در كافي(6) شريفه است و با سند معتبر نقل شده است و آن روايت اين است كه حضرت صادق عليه السلام ، مي فرمايد: فاطمه عليهاالسلام ، بعد از پدرش هفتاد و پنج روز زنده بودند، در اين دنيا بودند و حزن و شدت بر ايشان غلبه داشت و جبرئيل امين مي آمد خدمت ايشان و به ايشان تعزيت عرض مي كرد و مسائلي از آينده نقل مي كرد. ظاهر روايت اين است كه در اين هفتاد و پنج روز مراوده اي بوده است؛ يعني رفت و آمد جبرئيل زياد بوده است و گمان ندارم كه غير از طبقه اول از انبياي عظام درباره كسي اين طور وارد شده باشد كه در ظرف هفتادوپنج روز جبرئيل امين رفت و آمد داشته است و مسايل را در آتيه اي كه واقع مي شده است، مسايل را ذكر كرده است و آنچه كه به ذريه او مي رسيده است

در آتيه، ذكر كرده است و حضرت امير هم آن ها را نوشته است، كاتب وحي بوده است حضرت امير، همان طوري كه كاتب وحي رسول خدا بوده است و البته آن وحي به معناي آوردن احكام، تمام شد به رفتن رسول اكرم كاتب وحي حضرت صديقه عليهاالسلام در اين هفتادوپنج روز بوده است. مسأله آمدن جبرئيل براي كسي يك مسأله ساده نيست، خيال نشود كه جبرئيل براي هر كسي مي آيد و امكان دارد بيايد، اين يك تناسب لازم است بين روح آن كسي كه جبرئيل مي خواهد بيايد و مقام جبرئيل كه روح اعظم است. چه ما قايل بشويم به اين كه قضيه تنزيل، تنزّل جبرئيل، به واسطه روح اعظم خود اين ولي است يا پيغمبر است، او تنزيل مي دهد او را وارد مي كند تا مرتبه پايين يا بگوييم كه خير، حق تعالي او را مأمور مي كند كه برو و اين مسائل را بگو. چه آن قسم بگوييم كه بعض اهل نظر مي گويند و چه اين قسم بگوييم كه بعض اهل ظاهر مي گويند، تا تناسب ما بين روح اين كسي كه جبرئيل مي آيد پيش او و بين جبرئيل كه روح اعظم است نباشد، امكان ندارد اين معنا و اين تناسب بين جبرئيل كه روح اعظم است و انبياي درجه اول بوده است مثل رسول خدا و موسي و عيسي و ابراهيم و امثال اينها، بين همه كس نبوده است، بعد از اين هم بين كسي ديگر نشده است، حتي درباره ائمه هم من نديده ام كه وارد شده باشد اين طور كه جبرئيل بر آن ها نازل

شده باشد، فقط اين است كه براي حضرت زهرا عليهاالسلام است، كه آن كه من ديده ام كه جبرئيل به طور مكرر در اين هفتادو پنج روز وارد مي شده و مسائل آتيه اي كه بر ذريه او مي گذشته است، اين مسائل را مي گفته است و حضرت امير هم ثبت مي كرده است و شايد يكي از مسائلي كه گفته است، راجع به مسائلي است كه در عهد ذريه بلند پايه او حضرت صاحب عليه السلام ، است براي او ذكر كرده است كه مسائل ايران جزو آن مسائل باشد، ما نمي دانيم، ممكن است. در هر صورت من اين شرافت و فضيلت را از همه فضايلي كه براي حضرت زهرا ذكر كرده اند با اين كه آن ها هم فضايل بزرگي است اين فضيلت را من بالاتر از همه مي دانم كه براي غير انبيا عليهم السلام ، آن هم نه همه انبيا، براي طبقه بالاي انبيا عليهم السلام و بعض از اوليايي كه در رتبه آن ها هست، براي كسي ديگر حاصل نشده. و با اين تعبيري كه مراوده داشته است جبرئيل در اين هفتاد و چند روز، براي هيچ كس تاكنون واقع نشده و اين از فضايلي است كه از مختصّات حضرت صديقه عليهاالسلام است.11/12/64 * * * قلم و بيان من عاجز است كه مقاومت عظيم و گسترده ميليون ها مسلمان شيفته خدمت و ايثار و شهادت را در اين كشور صاحب الزمان، ارواحنافداه، ترسيم نمايد و از حماسه ها و رشادت ها و خيرات و بركات فرزندان معنوي كوثر، حضرت فاطمه عليهاالسلام ، سخن بگويد كه همه اين

ها از هنر اسلام و اهل بيت و از بركات پيروي امام عاشورا، سرچشمه گرفته است.16/11/65 * * * ما مفتخريم كه... صحيفه فاطميه كه كتاب الهام شده از جانب خداوند تعالي به زهراي مرضيه است؛ از ماست.14/3/68 * * * زهد و ساده زيستي حضرت امير عليه السلام ، كه خليفه مسلمين بود، خليفه يك مملكتي كه شايد ده مقابل مملكت ايران بود از حجاز تا مصر، آفريقا، كذا، كذا، يك مقدار هم از اروپا، اين خليفه الهي وقتي توي جمعيت بود مثل همه ما كه نشسته ايم با هم، اين هم(7) زير پايش نبود. همين بود كه يك پوست داشتند به حسب نقل، يك پوست داشتند كه شب خودش و حضرت فاطمه رويش مي خوابيدند و روز روي همين پوست علوفه شترش را مي ريخت، پيغمبر هم همين شيوه را داشت. اسلام اين است. 13/4/58 * * * اين خانه كوچك فاطمه عليهاالسلام ، و اين افرادي كه در آن خانه تربيت شدند كه به حسب عدد، چهار پنج نفر بودند و به حسب واقع، تمام قدرت حق تعالي را تجلي دادند، خدمت هايي كردند كه ما را و شما را و همه بشر را به اعجاب درآورده است.18/12/60 * * * زني كه در حجره اي كوچك و خانه اي محقر انسان هايي تربيت كرد كه نورشان از بسيط خاك تا آن سوي افلاك و از عالم ملك تا آن سوي ملكوت اعلي مي درخشد. صلوات و سلام خداوند تعالي بر اين حجره محقري كه جلوه گاه نور عظمت الهي و پرورشگاه زندگان اولاد آدم است.25/1/61 * * * ما يك كوخ

چهارپنج نفري در صدر اسلام داشتيم و آن كوخ فاطمه زهرا عليهاالسلام ، است. از اين كوخ ها(8) هم محقرتر بوده، لكن بركات اين چي است؟ بركات اين كوخ چندنفري آن قدر است كه عالم را پر كرده است از نورانيت و بسيار راه دارد تا انسان به آن بركات برسد. اين كوخ نشينان در كوخ محقر، در ناحيه معنويات آن قدر در مرتبه بالا بودند كه دست ملكوتي ها هم به آن نمي رسد و در جنبه هاي تربيتي آن قدر بوده است كه هر چه انسان مي بيند بركات در بلاد مسلمين هست و خصوصا در مثل بلاد ماها، اين ها از بركت آن هاست.1/1/62 * * * اسوه زنان ما بايد سرمشق از اين خاندان بگيريم، بانوان ما از بانوانشان و مردان ما از مردانشان، بلكه همه از همه آن ها؛ آن ها زندگي خودشان را وقف كردند از براي طرفداران مظلومين و احياي سنت الهي. ما بايد تبعيت كنيم و زندگي خود را براي آن ها قرار بدهيم. كسي كه تاريخ اسلام را مي داند، مي داند كه اين خاندان هر يكشان مثل يك انسان كامل بلكه بالاتر، يك انسان الهي، روحاني براي ملت ها و مستضعفين قيام كردند در مقابل كساني كه مي خواستند مستضعفين را از بين ببرند.22/1/58 * * * الگو حضرت زهرا عليهاالسلام ، است. الگو پيغمبر اسلام است. ما وقتي مملكتمان اسلامي است، وقتي مي توانيم ادعا كنيم كه جمهوري اسلامي داريم، كه تمام اين معاني كه در اسلام است، تحقق پيدا بكند.8/3/58 * * * خطبه فاطمه زهرا عليهاالسلام ، در مقابل حكومت و قيام

اميرالمؤمنين و صبر اميرالمؤمنين در مدت بيست و چندسال و در عين حال كمك كاري به حكومت موجود و بعد هم فداكاري در راه اسلام و فداكاري دو فرزند عزيزش؛ امام مجتبي عليه السلام كه يك خدمت بسيار بزرگ (كرد) و دولت جابر اموي را با آن خدمت رسوا فرمود و خدمت بزرگ برادر ارجمندش حضرت سيدالشهداء، چيزهايي بود كه همه مي دانيد و مي دانيم و با اين كه عده كم و اسباب و ابزار جنگ پيش آن ها كم بود، لكن روح الهي و روح ايمان آن ها را آن طور كرد كه بر همه ستمكاران عصر خودشان غلبه پيدا كردند و اسلام را زنده كردند و براي ما و شما برادرهاي عزيز الگو شدند كه ما از كمي عِدّه و كمي عُدّه و كمي ابزار جنگ در مقابل تمام قدرت هايي كه امروز با ما به جنگ برخاسته اند، مقاومت كنيم.18/12/60 * * * كوشش كنيد در تهذيب اخلاق و در وادار كردن دوستانتان به تهذيب اخلاق. كوشش كنيد كه در مقابل آن جناياتي كه بر شما وارد شد عكس العمل نشان بدهيد، در حفظ همه حيثياتي كه حيثيت بزرگ زن است، آن طوري كه زن فريد، حضرت زهرا عليهاالسلام ، بود. همه بايد به او اقتدا كنيد و كنيم و همه بايد دستورمان را از اسلام به وسيله او و فرزندان او بگيريم و همان طوري كه او بوده است، باشيد و در علم و تقوا كوشش كنيد كه علم به هيچ كس انحصار ندارد، علم مال همه است، تقوا مال همه است و كوشش براي رسيدن به علم و تقوا

وظيفه همه شماست. 21/12/63 پي نوشت ها 1. «حم، سوگند به كتاب روشن، ما آن را در شبي مبارك فرستاديم، همانا ما بيم دهنده بوده ايم، در آن شب هر امر استوار (غير قابل زيادت و نقصان) تفصيل و تبيين مي شود.» (دخان/ 14) تفسير برهان، ج 4، ص 158. 2. بحارالانوار، ج 5، ص 101 103. 3. بحارالانوار، ج 18، ص 382. 4. بصائر الدرجات، ص 23، باب 11. 5 . بحارالانوار، ج 43، ص 12 به بعد 6 . اصول كافي، ج 2، ص 355. 7. اشاره حضرت امام به زيرانداز ساده اقامتگاه خودشان در قم است. 8 . اشاره حضرت امام به اقامتگاه كوچك خودشان در محله جماران تهران است. منابع مقاله:

مجله هنر ديني، شماره 8 ، ؛

جان از نگاه جانان

جان از نگاه جانان مقدمه در آستانه شهادت جانسوز دخت والاي محمد مصطفي _ صلي الله عليه وآله وسلم _ حضرت صديقه كبري _ سلام الله عليها _ به غرض يادكرد آن بانوي نمونه عصرها و نسلها بر آن شديم تا جلوه اي از كمالات آن فرشته زميني را در كلام بنيان گذار جمهوري اسلامي، حضرت امام خميني _ قدس سره _ و رهبر معظم انقلاب اسلامي حضرت آيت الله خامنه اي _ حفظه الله تعالي _ به تماشا بنشينيم. آنچه در پي مي آيد گزيده اي از سخنان اين دو فرزند شايسته حضرت زهرا _ سلام الله عليها _ است كه در دو بخش تقديم مي شود: الف _ بانوي بانوان در كلام امام عاشقان؛ ب _ دخت آفتاب در كلام رهبر انقلاب. الف _ بانوي بانوان در كلام امام عاشقان 1_ من

نيز رحلت «بانوي عالم» را به همه ملت ايران و شما آقايان، جوانان غيور تسليت عرض مي كنم. ما بايد سرمشق از اين خاندان بگيريم، بانوان ما از بانوانشان و مردان ما از مردانشان، بلكه همه از همه آنها. آنها زندگي خودشان را وقف كردند از براي طرفداري مظلومين و احياي سنت الهي. ما بايد تبعيت كنيم و زندگي خود را براي آنها قرار بدهيم. كسي كه تاريخ اسلام را مي داند، مي داند كه اين خاندان هر يكِشان مثل يك انسان كامل بلكه بالاتر، يك انسان الهي، روحاني براي ملتها و مستضعفين قيام كردند در مقابل كساني كه مي خواستند مستضعفين را از بين ببرند. صحيفه نور، ج 5، ص 283، 22/1/1358 2_ تمام ابعادي كه براي زن متصور است و براي يك انسان متصور است در فاطمه زهرا _ سلام الله عليها _ جلوه كرده و بوده است. صحيفه نور، ج 6، ص 185، 26/2/1358 3_ (حضرت فاطمه زهرا _ سلام الله عليها _ ) يك زن معمولي نبوده است، يك زن روحاني، يك زن ملكوتي، يك زن به تمام معنا انسان، تمام نسخه انسانيت، تمام حقيقت زن، تمام حقيقت انسان (بود). صحيفه نور، ج 6، ص 185، 26/2/1358 4_ او زن معمولي نيست، او موجود ملكوتي است كه در عالم به صورت انسان ظاهر شده است. بلكه موجود الهي جبروتي در صورت يك زن ظاهر شده است. صحيفه نور، ج 6، ص 185، 26/2/1358 5_ تمام هويتهاي كمالي كه در انسان متصور است و در زن تصور دارد، تمام در اين زن (حضرت فاطمه زهرا _ سلام الله عليها _ ) است.

صحيفه نور، ج 6، ص 185، 26/2/1358 6_ (حضرت فاطمه زهرا _ سلام الله عليها _ ) زني كه تمام خاصه هاي انبيا در اوست. صحيفه نور، ج 6، ص 185، 26/2/1358 7_ (حضرت فاطمه زهرا _ سلام الله عليها _ ) زني كه اگر مرد بود نبي بود، زني كه اگر مرد بود به جاي رسول الله بود. صحيفه نور، ج 6، ص 185، 26/2/1358 8_ ... براي صديقه طاهره اين مسائل، اين معاني حاصل است. از مرتبه طبيعت شروع كرده است، حركت كرده است، حركت معنوي، با قدرت الهي، با دست غيبي، با تربيت رسول الله _ صلي الله عليه وآله وسلم _ مراحل را طي كرده است تا رسيده است به مرتبه اي كه دست همه از او كوتاه است. صحيفه نور، ج 6، ص 185، 26/2/1358 تمام ابعادي كه براي زن متصور است و براي يك انسان متصور است در فاطمه

زهرا _ سلام الله عليها _ جلوه كرده و بوده است. 9_ روز ولادت زهراي مرضيه كه روز زن است، روز پيروزي زن است. صحيفه نور، ج 6، ص 194، 27/2/1358 10_ (روز ولادت زهراي مرضيه _ سلام الله عليها _ ) ... يك زن به دنيا آمد كه تمام هويت انساني در او جلوه گر است. پس روز، روز بزرگي است، روز شما زنان است. صحيفه نور، ج 6، ص 194، 27/2/1358 11_ وقتي (مملكت) اسلامي مي شود كه مرد و زن اسلامي بشوند. همه افراد، اسلامي باشند. الگو حضرت زهرا _ سلام الله عليها _ است، الگو پيغمبر اسلام است. صحيفه نور، ج 7، ص 17، 8/3/1358 12_ حضرت

امير _ عليه السلام _ كه خليفه مسلمين بود، خليفه يك مملكتي كه شايد ده مقابل مملكت ايران بود از حجاز تا مصر، آفريقا، كذا و كذا، يك مقدار هم از اروپا، اين خليفه الهي وقتي توي جمعيت بود مثل همه ما كه نشسته ايم با هم، اين هم زير پايش نبود، همين بود كه يك پوست داشتند. به حسب نقل يك پوست داشتند كه شب خودش و حضرت فاطمه رويش مي خوابيدند و روز روي همين پوست، علوفه شترش را مي ريخت، پيغمبر هم همين شيوه را داشت. صحيفه نور، ج 8، ص 18، 13/4/1358 13_ اگر روزي بايد روز زن باشد چه روزي والاتر و افتخارآميزتر از روز ولادت با سعادت فاطمه زهرا _ سلام الله عليها _ است. صحيفه نور، ج 12، ص 72، 15/2/1359 14_ (حضرت فاطمه زهرا _ سلام الله عليها _ ) زني كه افتخار خاندان وحي (است) و چون خورشيدي بر تارك اسلام عزيز مي درخشد. صحيفه نور، ج 12، ص 72، 15/2/1359 15_ (حضرت فاطمه زهرا _ سلام الله عليها _ ) زني كه فضايل او هم تراز فضايل بي نهايت پيغمبر اكرم و خاندان عصمت و طهارت بود. صحيفه نور، ج 12، ص 72، 15/2/1359 16_ (حضرت فاطمه زهرا _ سلام الله عليها _ ) زني كه هر كسي با هر بينش درباره او گفتاري دارد و از عهده ستايش او برنيامده. احاديثي كه از خاندان وحي رسيده به اندازه فهم مستمعان بوده و دريا را در كوزه اي نتوان گنجاند، و ديگران هر چه گفته اند به مقدار فهم خود بوده، نه به اندازه مرتبت

او. صحيفه نور، ج 12، ص 72، 15/2/1359 17_ جامعه ما از بانوانِ زمان؛ يعني بانوان زمان محمدرضا و رضا برگشتند به يك بانواني كه زينب گونه شدند و تابع «فاطمه». آن روز تابع آرايش اروپايي بودند و بايد از اروپا طرح لباس بيايد، امروز تابع مكتب هستند و آنچه اسلام بپسندد مقبول است، و اين يك تحولي است كه بالاترين تحولات است در جامعه ما. نگه داريد اين تحول را. صحيفه نور، ج 14، ص 131، 25/12/1359 18_ تاريخ اسلام گواه احترامات بي حد رسول خدا _ صلي الله عليه وآله وسلم _ به اين مولود شريف (حضرت فاطمه زهرا _ سلام الله عليها _ ) است تا نشان دهد كه زن، بزرگي ويژه اي در جامعه دارد كه اگر برتر از مرد نباشد، كمتر نيست. صحيفه نور، ج 14، ص 201، 4/2/1360 19_ مبارك باد بر ملت عظيم الشأن ايران به ويژه زنان بزرگوار روز مبارك زن، روز شرافتمند عنصر تابناكي كه زيربناي فضيلتهاي انساني و ارزشهاي والاي خليفة الله در جهان است. صحيفه نور، ج 16، ص 125، 25/1/1361 20_ ... مبارك تر و پُربهاتر، انتخاب بسيار والاي روز بيستم جمادي الثاني است، روز پرافتخار ولادت زني كه از معجزات تاريخ و افتخارات عالم وجود است. صحيفه نور، ج 16، ص 125، 25/1/1361 21_ زني كه در حجره اي كوچك و خانه اي محقر انسانهايي تربيت كرد كه نورشان از بسيط خاك تا آن سوي افلاك و از عالم ملك تا آن سوي ملكوت اعلا مي درخشد. صحيفه نور، ج 16، ص 125، 25/1/1361 22_ صلوات و سلام خداوند تعالي بر اين

حجره محقري كه جلوه گاه نور عظمت الهي و پرورشگاه زبدگان اولاد آدم است. صحيفه نور، ج 16، ص 125، 25/1/1361 23_ همه بايد به او (حضرت فاطمه زهرا _ سلام الله عليها _ ) اقتدا كنيد و كنيم. صحيفه نور، ج 19، ص 121، 21/12/1363 24_ همه بايد دستورمان را از اسلام به وسيله او و فرزندان او بگيريم و همان طوري كه او بوده است باشيد. صحيفه نور، ج 19، ص 121، 21/12/1363 25_ من راجع به حضرت صديقه _ سلام الله عليها _ خودم را قاصر مي دانم ذكري بكنم. صحيفه نور، ج 19، ص 278، 11/12/1364 26_ يك روايت در كافي شريفه است و با سند معتبر نقل شده است. و آن روايت اين است كه حضرت صادق _ عليه السلام _ مي فرمايد: «فاطمه _ سلام الله عليها _ بعد از پدرش 75 روز زنده بودند. در اين دنيا بودند و حزن و شدت بر ايشان غلبه داشت، و جبرئيل امين مي آمد خدمت ايشان و به ايشان تعزيت عرض مي كرد و مسائلي از آينده نقل مي كرد.» صحيفه نور، ج 19، ص 278، 11/12/1364 ما مفتخريم كه ... صحيفه فاطميه كه كتاب الهام شده از جانب خداوند تعالي به

زهراي مرضيه است از ماست. 27_ ... ظاهر روايت اين است كه در اين 75 روز مراوده اي بوده است، يعني رفت و آمد جبرئيل زياد بوده است، و گمان ندارم كه غير از طبقه اول از انبياي عظام درباره كسي اين طور وارد شده باشد كه در ظرف 75 روز جبرئيل امين رفت و آمد داشته است و مسائل

را در آتيه اي كه واقع مي شده است، مسائل را ذكر كرده است، و آنچه كه به ذريه او مي رسيده است در آتيه ذكر كرده است و حضرت امير هم آنها را نوشته است. صحيفه نور، ج 19، ص 278، 11/12/1364 28_ مسأله آمدن جبرئيل براي كسي يك مسأله ساده نيست، خيال نشود كه جبرئيل براي هر كسي مي آيد و امكان دارد بيايد، اين يك تناسب لازم است بين روح آن كسي كه جبرئيل مي خواهد بيايد و مقام جبرئيل كه روح اعظم است ... اين معنا و اين تناسب بين جبرئيل كه روح اعظم است و انبياي درجه اول بوده است، مثل رسول خدا و موسي و عيسي و ابراهيم و امثال اينها، بين همه كس نبوده است، بعد از اين هم بين كسي ديگر نشده است؛ حتي درباره ائمه هم من نديده ام كه وارد شده باشد اين طور كه جبرئيل بر آنها نازل شده باشد ... . صحيفه نور، ج 19، ص 278 _ 279، 11/12/1364 29_ اگر شما پذيرفتيد كه روز بيستم جمادي الثاني كه روز تولد حضرت زهراست، پذيرفتيد كه روز زن باشد، اين روز را پذيرفتيد، اين به عهده شما خيلي مسائل را مي آورد. صحيفه نور، ج 19، ص 279، 11/12/1364 30_ در هر صورت من اين شرافت و فضيلت را از همه فضايلي كه براي حضرت زهرا ذكر كرده اند _ با اينكه آنها هم فضايل بزرگي است _ اين فضيلت را من بالاتر از همه مي دانم كه براي غير انبيا _ عليهم السلام _ آن هم نه همه انبيا براي طبقه بالاي

انبيا _ عليهم السلام _ و بعض از اوليايي كه در رتبه آنها هست، براي كسي ديگر حاصل نشده و با اين تعبيري كه مراوده داشته است جبرئيل در اين هفتاد و چند روز، براي هيچ كس تاكنون واقع نشده و اين از فضايلي است كه از مختصات حضرت صديقه _ سلام الله عليها _ است. صحيفه نور، ج 19، ص 279، 11/12/1364 31_ ما مفتخريم كه ... صحيفه فاطميه كه كتاب الهام شده از جانب خداوند تعالي به زهراي مرضيه است از ماست. صحيفه نور، ج 21، ص 171، 15/3/1368 دخت آفتاب در كلام رهبر انقلاب 32_ تجليل از مقام فاطمه _ سلام الله عليها _ تكريم ايمان، تقوا، علم، ادب، شجاعت، ايثار، جهاد، شهادت و در يك كلمه مكارم اخلاق است كه پدر بزرگوارش براي آن مبعوث شد، و آن گاه كه رسول اكرم _ صلي الله عليه وآله وسلم _ فاطمه را پاره تن خويش معرفي مي كند، به جهانيان مي آموزد كه جلوه والاي كرامت انسان و اخلاق اسلام را در اين چهره مقدس جست و جو كنند و مادران جهان، شعاعي از اين خورشيد درخشان برگيرند و كانون حيات انسانها را گرم و روشن سازند. 29/11/1359 33_ زن ايراني الگوي خود را حضرت زهرا _ سلام الله عليها _ و زينب _ عليها السلام _ قرار داده است. 1/12/1361 34_ ما افتخار مي كنيم كه دنباله رو آن خاندان پيغمبر _ صلي الله عليه وآله وسلم _ باشيم. افتخار مي كنيم كه فاطمه زهرا _ سلام الله عليها _ را اسوه و الگوي خود قرار بدهيم. زنها، دخترهاي جوان و

نسل انقلابي كوشش كنند خودشان را به آن ترسيمي كه فاطمه زهرا _ سلام الله عليها _ از زن مسلمان براي ما به وجود آورده، هر چه ممكن است نزديك تر كنند. 12/11/1363 35_ بالاترين و بهترين زن نمونه كه تمام زنها و شخصيتهاي مسلمان بايد از او درس بگيرند، فاطمه زهرا _ سلام الله عليها _ است. 21/12/1363 36_ فاطمه زهرا _ سلام الله عليها _ در طول دوران زندگي يكي از چهره هاي برجسته حاضر در صحنه انقلاب اسلامي بوده است. به عنوان يك بانوي تراز اول اسلام از هيچ يك از مسائل مهمي كه در دوران بعثت، رسالت و هجرت بر مسلمانان مي گذشته، فاطمه زهرا فارغ نبوده و در همه آنها نقش داشته است. 4/11/1364 37_ ساده زيستي دختر پيامبر يك نمونه براي زنان امروز جامعه ماست. ما روحيه مصرف گرايي را كنار بگذاريم و در زندگي به حد لزوم اكتفا كنيم و از افراط بپرهيزيم و آرزوهاي حقير و كوچك را فداي ارزشهاي بزرگ بكنيم، نمونه كامل آن را در زندگي فاطمه زهرا _ سلام الله عليها _ مي توان در تاريخ مشاهده كرد. جهيزيه دختر پيامبر فقيرانه ترين جهيزيه اي بود كه در آن روز در بين مردم رايج بود. 4/11/1364 38_ امروز هم كه ما به جامعه خود نگاه مي كنيم، بحمدالله رشحاتي از درس فاطمه _ سلام الله عليها _ و فروغي از آن گوهر شب چراغ قرآني و اسلامي بر جامعه ما پوشيده شده و زنهاي ما بحمدالله «فاطمي» شده اند و به سمت آن زندگي حركت كرده اند. 4/11/1364 39_ در جامعه انقلابي ما اگر

شأن زن از مرد بيشتر نباشد كمتر نيست و روي اين اصل ويژگيهاي زن در زمينه هاي گوناگون، مانند آموختن علم، جهاد، ارتباط با مرد، نقش مادري كه (در) تمام اينها زندگي حضرت (زهرا) يك نمونه است بايد مورد بررسي قرار گيرد. 10/12/1364 40_ به غير از مقامات معنوي و روحاني دخت گرامي پيامبر اسلام، يكي از خصوصيات برجسته آن بزرگوار، تسليم محض بودن در برابر حكم الهي و راه خدا در تمامي شرايط بود. اين ويژگي از آن بانوي بزرگوار يك مجاهدي بي نظير و پرچمدار مظلوميت و حقانيت در طول تاريخ اسلام ساخته كه در اين ايام، تعيين كننده و سرنوشت ساز و راهگشاي زندگي ما مي باشد. 10/12/1364 41_ شخصيت حضرت زهرا _ سلام الله عليها _ در طول تاريخ، شخصيتي يكتا و يگانه است و هيچ كس از زنان برجسته تاريخ به پاي حضرت زهرا _ سلام الله عليها _ نمي رسد. 10/12/1364 42_ يكي از مواريث حضرت فاطمه، صحيفه فاطميه است كه تمام دانشهاي معنوي مربوط به انسان در آن نوشته شده است و زندگي حضرت زهرا _ سلام الله عليها _ از هر نظر استثنايي است. 10/12/1364 43_ شخصيت زهراي اطهر كه مجموعه ارزشهاي بانوي مسلمان است مي تواند زيباترين و پُرجاذبه ترين ترسيم از زن را در ديدگاه همه زنان، مخصوصاً زنان مسلمان، قرار دهد. 10/12/1364 44_ در محراب عبادت، ايشان ساعتهاي متمادي با خدا راز و نياز مي كردند. عبادت و سلوك ايشان براي ما قابل تصور و درك نيست. 10/12/1364 45_ دختر پيامبر و رسول خدا _ صلي الله عليه وآله وسلم _ در عمر كوتاه

خود اثر بزرگي به جا گذاشت و ايشان بزرگ ترين زن تاريخ است و زنان تاريخ هيچ يك به منزلت دختر پيامبر نيستند. دختري كه فقط هجده سال عمر كرد و بنابراين دخترهاي جوان هم مي توانند عظمت بيافرينند و دخترها بايد از حضرت فاطمه زهرا _ سلام الله عليها _ و پسرها بايد از حضرت فاطمه _ سلام الله عليها _ درس بگيرند و اين راه را ادامه دهند. 13/11/1365 46_ اميد داريم همه ما بتوانيم روح و انديشه خود را در زلال كوثر مطهر شخصيت ملكوتي فاطمه _ سلام الله عليها _ شست و شو دهيم و جوهر وجود انساني خود را با كيمياي خاك راهِ او متحول سازيم؛ «زآنكه مس وجود را فضه او طلا كند». 29/11/1365 47_ مادران ما مي دانند كه اگر بخواهند پيروان صادق فاطمه _ سلام الله عليها _ باشند، بايد در دامان خويش ياران حسين و زينب _ عليهماالسلام _ را بپرورانند تا پرچم خونين ايمان و عزت را در كربلاهاي زمان برافرازند. 29/11/1365 48_ با ميلاد حضرت فاطمه زهرا _ سلام الله عليها _ اسلام تداوم يافت و نور اسلام به بركت وجود حضرت فاطمه _ سلام الله عليها _ در تاريخ و از طريق اولاد زهرا ماند و عمده ترين رمز بقاي اسلام از طريق حضرت فاطمه _ سلام الله عليها _ است. 20/11/1366 49_ زن ايراني در نظام جمهوري اسلامي بايد حقيقتاً سعي نمايد كه خود را شبيه دختر پيامبر بسازد و تنها با اظهار ارادت نمودن و فاصله گرفتن در عمل، هيچ مشكلي مرتفع نخواهد شد. 7/11/1367 50_ اميدواريم زنان امت اسلامي بتوانند

با الهام گرفتن از شخصيت ملكوتي و عظيم القدر فاطمه زهرا _ سلام الله عليها _ بن بستهاي موجود در زندگي زنان در سطح جهان را بشكنند. 8/11/1367 تجليل از مقام فاطمه _ سلام الله عليها _ تكريم ايمان، تقوا، علم، ادب،

شجاعت، ايثار، جهاد، شهادت و در يك كلمه مكارم اخلاق است كه پدر بزرگوارش براي آن مبعوث شد. 51_ در صحنه تعريف معنوي فاطمه زهرا _ سلام الله عليها _ وارد نمي شويم، ليكن در زندگي معمولي اين بزرگوار يك نكته مهم است و آن جمع بين زندگي يك زن مسلمان در رفتارش با شوهر و فرزندان و انجام وظايفش در خانه از يك طرف و بين وظايف يك انسان مجاهد، غيور، خستگي ناپذير در برخوردش با حوادث سياسي مهم بعد از رحلت رسول اكرم _ صلي الله عليه وآله وسلم _ كه به مسجد مي آيد و سخنراني و موضعگيري و دفاع مي كند و حرف مي زند و يك جهادگر به تمام معنا و خستگي ناپذير و محنت پذير و سختي تحمل كن است از طرفي ديگر. 22/9/1368 52_ اين سه بُعد (فعاليتهاي سياسي، وظايف خانه داري، بُعد عبادي) را با هم جمع كردن، نقطه درخشان زندگي فاطمه زهرا _ سلام الله عليها _ است. آن حضرت، اين سه جهت را از هم جدا نكرد. 22/9/1368 53_ بگذارند ازدواج براي دختر مسلمان و زن جواني كه در محيط اسلامي است، مثل ازدواج فاطمه زهرا _ سلام الله عليها _ باشد، ازدواجي با پيوند عشقي معنوي و الهي و جوششي بي نظير ميان زن و مرد مؤمن و مسلمان و همكاري و همسري

به معناي واقعي بين دو عنصر الهي و شريف، اما بيگانه از همه تشريفات و زر و زيورهاي پوچ و بي محتواي ظاهري. 26/10/1368 54_ شخصيت زهراي اطهر، در ابعاد سياسي و اجتماعي و جهادي، شخصيت ممتاز و برجسته اي است به طوري كه همه زنان مبارز و انقلابي و برجسته و سياسي عالم مي توانند از زندگي كوتاه و پُرمغز او درس بگيرند. 26/10/1368 55_ فاطمه زهرا _ سلام الله عليها _ در قله بشريت قرار دارد و كسي از او بالاتر نيست و مي بينيم كه آن بزرگوار به عنوان يك بانوي مسلمان، اين فرصت و قدرت را يافت كه خودش را به اين اوج برساند. 26/10/1368 56_ نكته اول در باب فاطمه زهرا _ سلام الله عليها _ است. براي انسانهاي كوچكي مثل من، خيلي دشوار است كه بخواهند _ ولو از دور _ درباره آن عظمت سخن بگويند. ما يك چيز و يك خيال و يك تصوير و يك نقش در ذهنمان مي گذرانيم، اين كجا و واقعيتها و حقيقتها كه بسي عظيم تر از ذهن ماست كجا؟ واقعاً دختر پيامبر _ صلي الله عليه وآله وسلم _ معماي ناگشوده ذهن بشر و معارف بشري است ... . چند نمونه بسيار نادر وجود دارد كه از حد توصيف و بيان بالاترند و يكي از اينها فاطمه زهرا _ سلام الله عليها _ است. فقط با پيامبر _ صلي الله عليه وآله وسلم _ و با اميرالمؤمنين _ عليه السلام _ مي شود او را مقايسه كرد. 17/10/1369 57_ ما بايد هر چه را كه از مقام والاي زهراي اطهر _ عليها

السلام _ درك كرده و مي فهميم، سرمشق زندگي و حركت خود قرار دهيم. ما بايد احساس محبت به فاطمه زهرا _ عليها السلام _ را در زندگي خود پياده كنيم؛ زيرا بدون پيوند عملي به اصل آن، محبت مورد سؤال قرار خواهد گرفت و در پي محبت بايد اطاعت و متابعت باشد. 17/10/1369 58_ بايد هر حرف و كلمه و هر اشاره اي در زندگي اين بزرگوار براي ما يك سرمشق باشد. به محبت دورادور و احساس محبت اكتفا نكنيم. اين احساس را در زندگي پياده نماييم. اگر محبت نباشد، اين رابطه عملي به وجود نمي آيد. در سايه آن محبت مي شود اين پيوند و پيوستگي عملي را به وجود آورد، اما بدون اين پيوستگي و پيوند عملي، اصل آن محبت زير سؤال خواهد رفت: «قل إن كنتم تحبّون اللّه فاتّبعوني يحببكم اللّه»، دنباله محبت بايد اطاعت و متابعت باشد. 17/10/1369 59_ پيامبر عظيم الشأن اسلام با اين اعتقاد كه فاطمه زهرا _ عليها السلام _ نمونه يك انسان كامل است بر دست او بوسه مي زد و اين امر نبايد يك مسأله عاطفي در نظر گرفته شود. نگرش اسلام به زن از باب تكامل معنوي و انساني اوست و در بررسيهاي مربوط به فرهنگ مسائل اجتماعي و پرورش علمي زنان بايد بر اين اساس عمل شود. 4/10/1370 60_ خداوند با توجه به معرفت، خلوص، صبر و فداكاري حضرت فاطمه زهرا _ عليها السلام _ آن حضرت را مركز فيوضات خود قرار داده است و ما كه خود را محبّ آن بانوي بزرگ اسلام مي دانيم بايد در اطاعت، عبادت و جهاد رهرو

آن حضرت باشيم. 5/10/1370 61_ ما محبت به آن حضرت را بايد در عمل خود نشان دهيم. آيا به راستي ما نيز همانند فاطمه زهرا _ سلام الله عليها _ حاضريم براي سير كردن گرسنگان، قرص ناني را از گلوي خود و فرزندانمان بزنيم؟ 5/10/1370 62_ خودسازي و تأثير سازنده در محيط زندگي انسانها راهي است كه فاطمه زهرا _ عليها السلام _ پيمود، و ما نيز به عنوان پيروان آن حضرت بايد در همين راه حركت كنيم. زهراي اطهر _ عليها السلام _ در زندگي پيامبر اسلام _ صلي الله عليه وآله وسلم _ و علي بن ابي طالب _ عليه السلام _ به مانند نوري مي درخشد؛ و زنان مسلمان ما بايد با الگو قرار دادن زندگي آن حضرت، خود را از درياي معرفت و كرامت فاطمه زهرا _ سلام الله عليها _ بهره مند سازند. 24/9/1371 63_ جوري است مقام آن بزرگوار كه علماي بزرگ مسلمين و صاحبان فكر و نظر بحث مي كردند كه آيا زهراي اطهر _ سلام الله عليها _ بالاتر است يا علي بن ابي طالب _ عليه السلام _ اين كم مقامي است كه بزرگان اسلام بنشينند با هم، يكي بگويد زهرا _ سلام الله عليها _ بالاتر است، يكي بگويد علي _ عليه السلام _ بالاتر است، خيلي مقامه. 24/9/1371 64_ راه همين راهي است كه امروز به فضل الهي، انقلاب جلوي پاي مردم ما گذاشته است. اين همان راه فاطمه زهرا _ سلام الله عليها _ است: خودسازي و جهان سازي. 24/9/1371 65_ هر جا ديديد كه راه علي _ عليه السلام _ و فاطمه

_ سلام الله عليها _ و راه ائمه _ عليهم السلام _ كه امروز راه اين بزرگواران، همان راه امام خميني است و اگر كسي اين را نداند و نفهميده باشد، بايد در بصيرت خودش تجديد نظر كند. هر چي داريم بايد در راه اينها خرج كنيم. اين آن چيزي است كه اين عُلقه را معنا مي بخشد. 24/9/1371 66_ درباره زهراي اطهر _ سلام الله عليها _ هر چه انسان بيشتر فكر كند و در حالات آن بزرگوار بيشتر تدبر كند، بيشتر دچار شگفتي خواهد شد. تعجب انسان نه فقط از اين جهت است كه چطور يك موجود انساني در سنين جواني مي تواند به اين رتبه از كمالات معنوي و مادي نايل بشود كه البته اين خود هم يك حقيقت شگفت انگيز است. بلكه بيشتر از اين جهت است كه اسلام با چه قدرت عجيبي توانسته است تربيت والاي خود را به حدي برساند كه يك زن جوان در آن شرايط دشوار بتواند اين منزلت عالي را كسب كند. هم عظمت اين موجود و اين انسان والا تعجب آور و شگفت انگيز است، و هم عظمت مكتبي كه اين موجود عظيم القدر و جليل المنزلة را پديد آورده است. 25/9/1371 67_ من از جنبه هاي معنوي و روحي و الهي آن بزرگوار حرفي نمي توانم بزنم. من كوچك تر از اين هستم كه آن چيزها را درك كنم، حتي اگر كسي هم بتواند درك بكند، نمي تواند آن چنان كه حق اوست او را توصيف و بيان كند. آن جنبه هاي معنوي يك عالم جداگانه اي است. 25/9/1371 68_ در روايت ديگري از

اميرالمؤمنين _ عليه السلام _ نقل شده است كه فاطمه زهرا _ سلام الله عليها _ به ايشان مي گويد ملائكه مي آيند، با من سخن مي گويند و مطالبي را به من مي گويند. اميرالمؤمنين _ عليه السلام _ به ايشان مي گويند: وقتي صداي ملك را شنيدي، به من بگو تا من بنويسم آنچه را كه تو مي شنوي و اميرالمؤمنين _ عليه السلام _ نوشت آنچه را كه ملائكه به فاطمه زهرا _ سلام الله عليها _ املا مي كردند و اين يك كتابي شد كه در نزد ائمه _ عليهم السلام _ بوده و هست. در روايات متعدد آمده كه ائمه _ عليهم السلام _ براي مسائل گوناگون خود به «مُصحف فاطمه» مراجعه مي كردند. بعد امام _ عليه السلام _ مي فرمايند: «انه و ليس فيها حلال و حرام»، در اين كتاب، احكام نيست، حلال و حرام نيست، «فيها علم ما يكون»، اما همه حوادث جاري بشري در دورانهاي آينده در اين كتاب هست. اين چه دانش والايي است؟ اين چه معرفت و حكمت بي نظيري است كه خداي متعال به يك زن در سنين جواني مي بخشد؟ اين مقام معنوي حضرت زهرا _ سلام الله عليها _ است. اين مسائل معنوي تا حدود زيادي به فضايل عملي ارتباط پيدا مي كند. ارتباط پيدا مي كند به آنچه كه از تلاش فاطمه زهرا _ سلام الله عليها _ ناشي مي شود. 25/9/71 69_ دختري كه در كوره گداخته مبارزات سخت پيغمبر _ صلي الله عليه وآله وسلم _ در مكه متولد شد و در شعب ابي طالب يار و غمگسار

پدر بود ... اين دختر مثل فرشته نجاتي براي پيغمبر _ صلي الله عليه وآله وسلم _ ، مثل مادري براي پدر خود و مثل پرستار بزرگي براي آن انسان بزرگ، مشكلات را تحمل كرد؛ غمگسار پيغمبر _ صلي الله عليه وآله وسلم _ شد. بارها را بر دوش گرفت، عبادت خدا كرد، ايمان خود را تقويت كرد، خودسازي كرد و راه معرفت و نور الهي را به قلب خود باز كرد؛ اينهاست آن چيزهايي كه يك آدم را به كمال مي رساند. 25/9/1371 70_ در دوران بعد از هجرت و در آغاز سنين تكليف، فاطمه زهرا _ سلام الله عليها _ با علي بن ابي طالب _ عليه السلام _ ازدواج مي كند. آن مهريه فاطمه است. آن جهيزيه فاطمه _ سلام الله عليها _ است. شايد همه شما بدانيد كه فاطمه زهرا _ سلام الله عليها _ كه دختر شخص اول دنياي اسلام بود و پدرش بر آن مردم حاكم بود، با چه سادگي و وضع فقيرانه اي ازدواج خود را مي گذراند. زندگي فاطمه زهرا _ سلام الله عليها _ در همه ابعاد پر از كار و تلاش و تكامل و تعالي روحي يك انسان است. 25/9/1371 يكي از مواريث حضرت فاطمه، صحيفه فاطميه است كه تمام دانشهاي معنوي

مربوط به انسان در آن نوشته شده است. 71_ مشكلات محيط و زندگي، فاطمه زهرا _ سلام الله عليها _ را كانوني براي مراجعات مردم و مسلمانها قرار مي دهد. دختر كارگشاي پيغمبر _ صلي الله عليه وآله وسلم _ در اين شرايط، زندگي را با كمال سرافرازي پيش مي برد. فرزنداني مثل حسن،

حسين و زينب تربيت مي كند و شوهري مثل علي را نگهداري مي كند. رضايت پدري مثل پيغمبر _ صلي الله عليه وآله وسلم _ را جلب مي كند. 25/9/1371 72_ در دوراني هم كه راه فتوحات و غنايم باز شده است، دختر پيغمبر ذره اي از لذتهاي دنيا و تشريفات و تجملات و چيزهايي كه دل دخترهاي جوان و زنها متوجه آنهاست را به خود راه نمي دهد. 25/9/1371 73_ عبادت فاطمه زهرا _ سلام الله عليها _ يك عبادت نمونه است. «حسن بصري» كه يكي از عُبّاد و زُهّاد دنياي اسلام است درباره فاطمه زهرا _ سلام الله عليها _ مي گويد: به قدري دختر پيغمبر _ صلي الله عليه وآله وسلم _ عبادت كرد و در محراب عبادت ايستاد كه «تورّمت قدماها»؛ پاهاي آن بزرگوار از ايستادن در محراب عبادت ورم كرد. 25/9/1371 74_ جهاد آن بزرگوار در ميدانهاي مختلف يك جهاد نمونه است. در دفاع از اسلام، در دفاع از امامت و ولايت، در حمايت از پيغمبر _ صلي الله عليه وآله وسلم _ ، در نگهداري بزرگترين سردار اسلام يعني اميرالمؤمنين _ عليه السلام _ كه شوهر او بود. 25/9/1371 75_ آن خطبه اي كه فاطمه زهرا _ سلام الله عليها _ در مسجد مدينه بعد از رحلت پيغمبر _ صلي الله عليه وآله وسلم _ ايراد كرده است، خطبه اي است كه به گفته علامه مجلسي، بزرگان فُصحا و بُلَغا و دانشمندان بايد بنشينند كلمات و عبارات اين خطبه را معني كنند. اين قدر پرمغز است. از لحاظ زيبايي هنري اين سخن فاطمه زهرا _ عليها السلام _ مثل

زيباترين و بلندترين كلمات نهج البلاغه و در حد سخنان اميرالمؤمنين _ عليه السلام _ است. فاطمه زهرا _ عليها السلام _ مي رود در مسجد مدينه مي ايستد در مقابل مردم و ارتجالاً حرف مي زند. شايد ايشان يك ساعت صحبت كرده است با بهترين و زيباترين عبارات و زبده ترين و گزيده ترين معاني. آن عبارتش، اين فصاحت و بلاغتش، اين فرزانگي و دانشش، اين معرفت و حكمتش، آن جهاد و مبارزه اش، آن رفتارش به عنوان يك دختر، آن رفتارش به عنوان يك همسر، آن رفتارش به عنوان يك مادر، آن احساسش به مستمندان ... اين شخصيت جامع الاطراف فاطمه زهرا _ عليها السلام _ است؛ اين الگوست؛ الگوي زن مسلمان اين است. 25/9/1371 76_ اميرالمؤمنين _ عليه السلام _ يك وقت درباره فاطمه زهرا _ عليها السلام _ فرمود: «ما اَغْضَبَتْني وَ لا خَرَجَتْ مِنْ اَمري»؛ «يك بار اين زن در طول دوران زناشويي مرا به خشم نياورد، يك بار از دستور من سرپيچي نكرد.» فاطمه زهرا _ عليها السلام _ با آن عظمت و جلالت، در محيط خانه يك همسر است؛ يك زن است، همان طور كه اسلام مي گويد در محيط علم، يك دانشمند والاست. 25/9/1371 77_ وجود حضرت زهرا _ عليها السلام _ با آن حكمت، گويندگي، قدرت تحليل سياسي و اجتماعي و آينده نگري و نيز قدرت برخورد با عظيم ترين مسائل زمان خود، نشان دهنده اين واقعيت است كه يك زن مسلمان مي تواند در سنين جواني هم به مقامات عالي و معنوي و عرفاني دست يابد. 8/9/1372 78_ زنان مسلمان در زندگي شخصي، اجتماعي و

خانوادگي خود بايد زندگي فاطمه زهرا _ عليها السلام _ را از جهت خردمندي، فرزانگي و عقل و معرفت الگو و سرمشق خود قرار دهند و از بُعد عبادت، مجاهدت، حضور در صحنه تصميم گيريهاي عظيم اجتماعي، خانه داري، همسرداري و تربيت فرزندان صالح از زهراي اطهر _ عليها السلام _ پيروي كنند؛ زيرا زندگي آن بانوي بزرگ اسلام نشان مي دهد كه زن مسلمان براي ورود در صحنه سياست و ميدان كار و تلاش و نيز ايفاي نقش فعال در جامعه همراه با تحصيل، عبادت، همسرداري و تربيت فرزندان مي تواند پيرو فاطمه زهرا _ عليها السلام _ باشد و دخت گرامي پيامبر عظيم الشأن الهي را الگوي خود قرار دهد. 17/9/1372 79_ زنان مسلماني كه امروز در نظام اسلامي با جديت، دلسوزي و همراه با عفت و عصمت درس مي خوانند، طبابت مي كنند و يا در محيطهاي اجتماعي، علمي و سياسي فعال هستند، پيروان فاطمه زهرا _ عليها السلام _ محسوب مي شوند و اين جانب با همه وجود براي چنين زناني احترام و تكريم قائل هستم. 17/9/1372 80_ حضرت فاطمه زهرا _ عليها السلام _ خلاصه نبوت و ولايت و داراي چنان شخصيت والايي است كه انسانها از درك عظمتِ وسعتِ آن ناتوان هستند. مقام و مرتبه آن حضرت تا حدي بود كه حتي كساني كه رابطه صميمي با آن بزرگوار نداشتند، زبان به مدح او گشودند. 5/9/1373 81_ فاطمه زهرا _ عليها السلام _ برترين نمونه مجسم براي زن مسلمان است و متفكرين و گويندگان مذهبي و دانشمندان بايد با بيان و قلم خود ابعاد وجودي و شخصيت اين بانوي

بزرگ آفرينش را هر چه بهتر و بيشتر ترسيم و تبيين كنند. 12/7/1374

جان جانان از منظر جان و جانان

جان جانان از منظر جان و جانان كوتاه سخن

صد نكته با تو گويم شايد نديده باشي تا دسته دسته نرگس زين باغ چيده باشي هر پديده اي كه داراي ابعاد گوناگوني باشد، از منظرهاي گوناگون نيز مي توان بدان نگريست. حتي اگر آن پديده داراي يك بُعد باشد، به تعداد جايگاه هايي كه در برابر آن قرار مي گيريم و از آن زاويه به آن مي نگريم و به نظاره مي ايستيم، نيز داراي منظرهاي گوناگوني خواهد بود. اينك چنان چه آن پديده به مرزهاي بي نهايت نزديك و نزديكتر شود، منظرها و جلوه هاي آن نيز به بي نهايت نزديك و نزديكتر خواهد شد. پس از اين كوتاه سخن، بر آن شديم تا منظرهايي از جان جانان، دخت پيام آور قرآن، حضرت فاطمه زهرا(عليهاالسلام)، را به نظاره ايستيم و چشم و دلمان را با اين نظاره به طراوت نشينيم و از منظر جانان، امام انقلاب و انقلابيان حضرت امام خميني (قدس سره)، و از منظر جان، رهبر انقلاب و انقلابيان، حضرت آيت الله خامنه اي (مدظله العالي)، به آن بنگريم، و از رهنمودها و سخنان حضرتشان مُستفيض و مست فيض شويم. شايان توجه است كه اين رهنمودها و سخنان به ترتيب زماني، تدوين و ترتيب يافته است. اميد است كه مقبول افتد و در نظر آيد:

اگر اين كار خدا خواهد و مقبول افتد در دلم وسوسه اي نيست كه من آن كردم

رهنمودهاي حضرت امام خميني (ره) 1_ «پيغمبر وقتي كه از دنيا رفت، هيچ چيز نداشت. اين هم آن حاكم دوم

كه ديگر توسعه حكومتش سر تا سر شرق را گرفته بود و تا اروپا هم رفته بود، تقريباً. آن هم آن حاكم كه (در) زندگي اش يك پوست داشت. آن جا شب ها روي آن، دو تايي زن و شوهر مي خوابيدند كه حضرت امير باشد و فاطمه زهرا (عليهاالسلام) و روزها علف شتر را روي آن مي ريختند كه علف بخورد آن (شتر).» صحيفه نور، ج 3، ص 69 17/8/1357 3_ «تمام ابعادي كه براي زن متصور است و براي يك انسان متصور است، در فاطمه زهرا (عليهاالسلام) جلوه كرده و بوده است.» صحيفه نور، ج 6، ص 185 26/2/1358 4_ «حضرت فاطمه زهرا (عليهاالسلام) يك زن معمولي نبود؛ يك زن روحاني، يك زن ملكوتي، يك زن به تمام معنا انسان، تمام نسخه انسانيت، تمام حقيقت زن، تمام حقيقت انسان (بود).» همان 5_ «حضرت فاطمه زهرا(عليهاالسلام) زني (است) كه تمام خاصه هاي انبيا دراوست.» همان 6_ «حضرت فاطمه زهرا (عليهاالسلام) زني كه اگر مرد بود، نبي بود. زني كه اگر مرد بود، به جاي رسول الله بود.» همان 7_ «... براي صديقه طاهره اين مسائل، اين معاني حاصل است. از مرتبه طبيعت شروع كرده است. حركت كرده است؛ حركت معنوي، با قدرت الهي، با دست غيبي، با تربيت رسول الله (صلي الله عليه وآله) مراحل را طي كرده است؛ تا رسيده است به مرتبه اي كه دست همه از او كوتاه است.» همان 8_ «اگر روزي بايد روز زن باشد، چه روزي والاتر و افتخار آميزتر از روز ولادت با سعادت فاطمه زهرا(عليهاالسلام) است.» صحيفه نور، ج 12، ص 72 15/2/1359 9_ «حضرت فاطمه

زهرا (عليهاالسلام) زني (بود) كه فضايل او هم طراز فضايل بي نهايت پيغمبر اكرم و خاندان عصمت و طهارت بود.» همان 10_ «حضرت فاطمه زهرا (عليهاالسلام) زني كه هر كسي با هر بينش درباره او گفتاري دارد و از عهده ستايش او بر نيامده، كه احاديثي كه از خاندان وحي رسيده، به اندازه فهم مستمعان بوده و دريا را در كوزه اي نتوان گنجاند، و ديگران هر چه گفته اند، به مقدار فهم خود بوده، نه به اندازه مرتبت او.» همان 11_ «خطبه فاطمه زهرا (عليهاالسلام) در مقابل حكومت، و قيام اميرالمؤمنين و صبر اميرالمؤمنين، در مدت بيست و چند سال، و در عين حال كمكِ كاري به حكومت موجود، و بعد هم فداكاري در راه اسلام، و فداكاري دو فرزند عزيزش امام مجتبي كه يك خدمت بسيار بزرگ كرد و دولت جابر اموي را با آن خدمت رسوا فرمود، و خدمت بزرگ برادر ارجمندش حضرت سيدالشهداء، چيزهايي بود كه همه مي دانيد و مي دانيم و با اين كه عده كم و اسباب و ابزار جنگ پيش آن ها كم بود، لكن روح الهي و روح ايمان آن ها (باعث گرديد) كه بر همه ستمكاران عصر خودشان غلبه پيدا كردند و اسلام را زنده كردند.» صحيفه نور، ج 16، ص 67 18/12/1360 12_ «مسأله آمدن جبرئيل براي كسي، يك مسأله ساده نيست. خيال نشود كه جبرئيل براي هر كسي مي آيد و امكان دارد بيايد. اين يك تناسب لازم است بين روح آن كسي كه جبرئيل مي خواهد بيايد و مقام جبرئيل كه روح اعظم است... اين معنا و اين تناسب بين جبرئيل كه

روح اعظم است و انبياي درجه اول بوده است، مثل رسول خدا و موسي و عيسي و ابراهيم و امثال اين ها. بين همه كس نبوده است؛ بعد از اين هم بين كسي ديگر نشده است. حتي درباره ائمه هم من نديده ام كه وارد شده باشد اين طور كه جبرئيل بر آن ها نازل شده باشد.» صحيفه نور، ج 19، ص 278 و 279 11/12/1364 13_ «در هر صورت، من اين شرافت و فضيلت را از همه فضايلي كه براي حضرت زهرا ذكر كرده اند _ با اين كه آن ها هم فضايل بزرگي است _ بالاتر مي دانم، كه براي غير انبيا (عليهم السلام) آن هم نه همه انبيا، براي طبقه بالاي انبياء(عليهم السلام)، و بعضي از اوليايي كه در رتبه آن ها هست، براي كسي ديگر حاصل نشده. و با اين تعبيري كه مراوده داشته است جبرئيل در اين هفتاد و چند روز، براي هيچ كس تا كنون واقع نشده، و اين از فضايلي است كه از مختصات حضرت صديقه (عليهاالسلام) است.» همان، ص 279 11/12/1364

رهنمودهاي مقام معظم رهبري حضرت آيت الله خامنه اي (مدظله العالي) 14_ «ساده زيستي دختر پيامبر يك نمونه براي زنان امروز جامعه ماست. ما روحيه مصرف گرايي را كنار بگذاريم و در زندگي به حد لزوم اكتفا كنيم و از افراط بپرهيزيم و آرزوهاي حقير و كوچك را فداي ارزش هاي بزرگ بكنيم؛ نمونه كامل آن را در زندگي فاطمه زهرا (عليهاالسلام) مي توان در تاريخ مشاهده كرد. جهيزيه دختر پيامبر، فقيرانه ترين جهيزيه اي بود كه در آن روز در بين مردم رايج بود.» 4/11/1364 15_

«در جامعه انقلابي ما اگر شأن زن از مرد بيشتر نباشد، كمتر نيست و روي اين اصل بايد ويژگي هاي زن در زمينه هاي گوناگون، مانند آموختن علم، جهاد، ارتباط با مرد، نقش مادري (كه (در) تمام اين ها زندگي حضرت زهرا(عليهاالسلام) يك نمونه است)، مورد بررسي قرار گيرد.» 10/12/1364 16_ «در صحنه تعريف معنوي فاطمه زهرا (عليهاالسلام) وارد نمي شويم، ليكن در زندگي معمولي اين بزرگوار، يك نكته مهم است و آن جمع بين زندگي يك زن مسلمان در رفتارش با شوهر و فرزندان و انجام وظايفش در خانه از يك طرف، و بين وظايف يك انسان مجاهد، غيور، خستگي ناپذير در برخوردش با حوادث سياسي مهم، بعد از رحلت رسول اكرم (صلي الله عليه وآله)، كه به مسجد مي آيد و سخنراني و موضعگيري و دفاع مي كند و حرف مي زند و يك جهادگر به تمام معنا و خستگي ناپذير و محنت پذير و سختي تحمل كن است، از طرفي ديگر.» 22/9/1368 17_ «بگذارند ازدواج براي دختر مسلمان و زن جواني كه در محيط اسلامي است، مثل ازدواج فاطمه زهرا(عليهاالسلام) باشد؛ ازدواج با پيوند عشقي معنوي و الهي و جوششي بي نظير ميان زن و مرد مؤمن و مسلمان، و همكاري و همسري به معناي واقعي بين دو عنصر الهي و شريف، اما بيگانه از همه تشريفات و زر و زيورهاي پوچ و بي محتواي ظاهري.» 26/10/1368 18_ «نكته اول در باب فاطمه زهرا(عليهاالسلام) است. براي انسان هاي كوچكي مثل من، خيلي دشوار است كه بخواهند (و لو از دور) درباره آن عظمت سخن بگويند. ما يك چيز و يك خيال و

يك تصوير و يك نقش در ذهنمان مي گذرانيم، اين كجا، و واقعيت ها و حقيقت ها كه بسي عظيمتر از ذهن ماست، كجا؟ واقعاً دختر پيامبر (صلي الله عليه وآله) معماي ناگشوده ذهن بشر و معارف بشري است... . چند نمونه بسيار نادر وجود دارد كه از حد توصيف و بيان بالاترند و يكي از اين ها فاطمه زهرا (عليهاالسلام) است. فقط با پيامبر (صلي الله عليه وآله) و با اميرالمؤمنين مي شود او را مقايسه كرد.» 17/10/1369 19_ «بايد هر حرف و كلمه و هر اشاره اي در زندگي اين بزرگوار (فاطمه (عليهاالسلام)) براي ما يك سرمشق باشد. به محبت دورادور و احساس محبت اكتفا نكنيم؛ اين احساس را در زندگي پياده نماييم. اگر محبت نباشد، اين رابطه عملي به وجود نمي آيد. در سايه آن محبت مي شود اين پيوند و پيوستگي عملي را به وجود آورد. اما بدون اين پيوستگي و پيوند عملي، اصل آن محبت زير سؤال خواهد رفت: «قل ان كنتم تحبّون الله فاتّبعوني يحببكم الله»؛ دنباله محبت بايد اطاعت و متابعت باشد.» 17/10/1369 20_ «پيامبر عظيم الشأن اسلام با اين اعتقاد كه فاطمه زهرا (عليهاالسلام) نمونه يك انسان كامل است، بر دست او بوسه مي زد و اين امر نبايد يك مسأله عاطفي در نظر گرفته شود. نگرش اسلام به زن از باب تكامل معنوي و انساني اوست و در بررسي هاي مربوط به فرهنگ مسائل اجتماعي و پرورش علمي زنان بايد بر اين اساس عمل شود.» 4/10/1370 21_ «در روايت ديگري از اميرالمؤمنين (عليه السلام) نقل شده است كه فاطمه زهرا (عليهاالسلام) به ايشان مي گويد: ملائكه

مي آيند، با من سخن مي گويند و مطالبي را به من مي گويند. اميرالمؤمنين (عليه السلام) به ايشان مي گويند: وقتي صداي ملك را شنيدي، به من بگو تا من بنويسم آن چه را كه تو مي شنوي. و اميرالمؤمنين (عليه السلام) نوشت آن چه را كه ملائكه به فاطمة الزهرا (عليهاالسلام) املا مي كردند، و اين يك كتابي شد كه در نزد ائمه (عليهم السلام) بوده و هست. در روايات متعدد آمده كه ائمه(عليهم السلام) براي مسائل گوناگون خود، به «مصحف فاطمه» مراجعه مي كردند. بعد امام (عليه السلام) مي فرمايند: «انه و ليس فيها حلال و حرام»؛ در اين كتاب، احكام نيست، حلال و حرام نيست. «فيها علم ما يكون»؛ اما همه حوادث جاري بشري، در دوران هاي آينده، در اين كتاب هست. اين چه دانش والايي است؟ اين چه معرفت و حكمت بي نظيري است كه خداي متعال به يك زن در سنين جواني مي بخشد؟ اين مقام معنوي حضرت زهرا (عليهاالسلام) است. اين مسائل معنوي تا حدود زيادي به فضايل عملي ارتباط پيدا مي كند. ارتباط پيدا مي كند به آن چه از تلاش فاطمه زهرا (عليهاالسلام) ناشي مي شود.» 25/9/1371 22_ «در دوراني هم كه راه فتوحات و غنايم باز شده است، دختر پيغمبر ذره اي از لذت هاي دنيا و تشريفات و تجملات و چيزهايي را كه دل دخترهاي جوان و زن ها متوجه آن هاست، به خود راه نمي دهد.» 25/9/1371 23_ «عبادت فاطمه زهرا (عليهاالسلام) يك عبادت نمونه است. «حسن بصري» كه يكي از عبّاد و زهّاد دنياي اسلام است، درباره فاطمه زهرا(عليهاالسلام) مي گويد: به

قدري دختر پيغمبر (صلي الله عليه وآله) عبادت كرد و در محراب عبادت ايستاد كه «تورّمت قدماها»؛ پاهاي آن بزرگوار از ايستادن در محرابِ عبادت ورم كرد.» 25/9/1371 24_ «آن خطبه اي كه فاطمه زهرا(عليهاالسلام) در مسجد مدينه، بعد از رحلت پيغمبر (صلي الله عليه وآله)، ايراد كرده است، خطبه اي است كه به گفته علامه مجلسي، بزرگان فُصَحا و بُلغا و دانشمندان بايد بنشينند كلمات و عبارات اين خطبه را معني كنند. اين قدر پر مغز است. از لحاظ زيبايي هنري، اين سخن فاطمه زهرا(عليهاالسلام) مثل زيباترين و بلندترين كلمات نهج البلاغه و در حد سخنان اميرالمؤمنين (عليه السلام) است. آن عبادتش، اين فصاحت و بلاغتش، اين فرزانگي و دانشش، اين معرفت و حكمتش، آن جهاد و مبارزه اش، آن رفتارش به عنوان يك دختر، آن رفتارش به عنوان يك همسر، آن رفتارش به عنوان يك مادر، آن احساساتش به مستمندان... اين شخصيت جامع الاطراف فاطمه زهرا (عليهاالسلام) است. اين الگوست؛ الگوي زن مسلمان اين است.» 25/9/1371 25_ «امير المؤمنين (عليه السلام) يك وقتي درباره فاطمه زهرا (عليهاالسلام) فرمود: «ما اغضبتني و لا خرجت من امري»؛ يك بار اين زن در طول دوران زناشويي مرا به خشم نياورد، يك بار از دستور من سرپيچي نكرد. فاطمه زهرا (عليهاالسلام) با آن عظمت و جلالت، در محيط خانه يك همسر است؛ يك زن است همان طور كه اسلام مي گويد. (و) در محيط علم يك دانشمند والاست.» 25/9/1371

بررسي تاريخي بن مايه ها و درون مايه هايرخداد عاشورا از منظر امام خميني

بررسي تاريخي بن مايه ها و درون مايه هايرخداد عاشورا از منظر امام خميني بدون ترديد امام خميني به عنوان بنيانگذار و مؤسس انقلاب اسلامي ايران بيشترين الهام

را در اين حركت اسلامي، از قيام عاشورا پذيرفته است. نگاه اُسوه گونه ايشان به حادثه نينوا، و بكارگيري مفاهيم كربلايي در تشويق اذهان عمومي، همه بيانگر تأثيرپذيري سخت ايشان از اين حادثه مي باشد. اگرچه امام فرصت نگارش آثاري را دربارة حركت الهي امام حسين(ع) پيدا نكردند، امّا در قالب سخنراني هاي متعدد به تحليل علل، زمينه ها هدف و آثار اين قيام پرداخته اند. يكي از مباحثي كه حضرت امام در خطابه هايشان به كرّات به آن پرداخته اند، علل و زمينه هاي رخداد عاشوراست. اينكه اساساً چرا پس از گذشت پنجاه سال از فوت پيامبر اكرم(ص) حاكمان جامعه اسلامي به آساني اقدام به قتل و اسارت خاندان او مي نمايند؟ چرايي اين رخداد را در كجا بايد جستجو كرد؟ در نوشتار حاضر با استناد به گفتار حضرت امام به اين پرسش در حد توان پاسخ داده مي شود. مرده ريگ تفاله هاي جاهليت «مكتبي كه مي رفت با كجرويهاي تفالة جاهليت... با شعار «لاخبرٌ و لاوحيٌ نَزَل» محو و نابود شود... ناگهان شخصيت عظيمي... قيام كرد و با فداكاري بي نظير و نهضت الهي خود، واقعه بزرگي را بوجود آورد.» (صحيفه امام، ج 12، ص 441) بدون ترديد بخشي از علل رخداد و حادثه كربلا را بايد در «عصر جاهليت» عربستان و مناسبات فرهنگي، اقتصادي و سياسي حاكم بر زندگي اعراب و قبايل ساكن در آن جستجو كرد. اطلاق واژه «جاهليت» براي دورة موردنظر خود گوياي واقعيّت هاي غيرقابل انكاري است. به جز عده معدودي از صاحب نظران كه به نكات برجسته فكري و مدني براي عرب عصر جاهلي قائل هستند،(1) بيشترين آنها كاربرد واژة «جاهليت» را براي اين دوره بسيار بامسمّي مي دانند. بي شك استعمال اين مفهوم داراي

محدوديت زماني و مكاني خاصي خواهد بود. به اين معني كه از نظر زماني مفهوم جاهليت از پيش از بعثت تا دويست سال قبل از آن را شامل مي شود. چرا كه در قرون پيشتر، آن سرزمين مهد تمدنهاي مختلف بشري بوده است كه بوسيله قرآن ما از وجود آنها آگاه شده ايم. نيز از نظر جغرافيايي بايد اطلاق مفهوم «جاهليت» را تمديد كرد. بخشهايي از شبه جزيره عربستان بويژه جنوب آن (يمن يا عربستان خوشبخت) به دلايل اقليمي و جغرافيايي كه بسيار حاصلخيز و مناسب براي كار كشاورزي بود و همچنين بدليل ارتباط نزديكي كه با كشورهاي همجوار بويژه ايران داشت و تأثيري كه از فرهنگهاي پيراموني گرفته بود وضعيت مناسبت تري نسبت به منطقه حجاز عربستان داشت. بنابراين با توجه به قرائن و شواهد موجود اطلاق مفهوم جاهليّت براي اين قسمت از عربستان مقبول نيست. شايد كاملترين توصيف را از جامعه عربستان پيش از بعثت در نهج البلاغه سراغ داشته باشيم. علي(ع) در يكي از خطبه هايش مي فرمايند: «همانا خدا محمد را برانگيخت تا مردمان را بترساند و فرمان خدا را چنانكه بايد، رساند. آن هنگام شما اي مردم عرب، بدترين آيين را برگزيده بوديد و در بدترين سراي خزيده. منزلگاهتان سنگستانهاي ناهموار، همنشينتان گرزه هايي زهردار. آبتان تيره و ناگوار، خوراكتان گلوآزار، خون يكديگر را ريزان، از خويشاوند بريده و گريزان، بتهاتان همه جا برپا، پاي تا سر آلوده به خطا.»(2) محمد بن جرير طبري گزارش جالبي درباره زندگي عرب دارد. وي مي نويسد: «قوم عرب خوارترين، بدبخت ترين و گمراه ترين قوم بود كه در لانه اي محقر و كوچك ميان دو بيشه شير (ايران و روم) زندگي مي كرد. سوگند به خدا،

در سرزمين عرب چيزي موجود نبود كه مورد طمع و يا حسد بيگانگان قرار گيرد. هر آن كس از اعراب كه مي مرد يكسره به دوزخ مي رفت و هر آنكه زندگي مي كرد و حيات داشت، گرفتار خواري و مشقت بود و ديگران لگدمالش مي كردند. سوگند به خدا كه در سراسر زمين قومي را نمي شناسم كه خوارتر و تيره بخت تر از عرب باشد. وقتي اسلام در ميان ايشان ظاهر شد آنان را صاحب كتاب، قادر بر جهان، داراي روزي و مالك الرقاب كرد.»(3) شاخصه هاي فرهنگي عرب جاهلي در «شعر و شاعري»، «علم الانساب» و «علم الايام» و آشنايي به «علوم جوّي» خلاصه مي شود. شعري كه عرب مي سرود اگرچه قالب دلنشين و آراسته اي داشت امّا خالي از محتوا بود و صرفاً در وصف گل و گياه و سبزه و يا شب و شراب و شمشير محدود مي ماند. رويكرد اين قوم به «علم الانساب..» و «علم الايّام» هم براي ارضاء تمايلات فخرطلبانه فردي و قبيله اي بود. به عبارت ديگر توجه عرب به اين دو مقوله نه به عنوان علمي از علوم، بلكه بعنوان وسيله اي از براي فخرفروشي به «ديگران» بود. احمد امين درباره وضعيت علوم در بين اعراب جاهلي مي نويسد: «آنها از علم و فلسفه بهره نداشتند. زيرا زندگاني اجتماعي آنها درخور علم و فلسفه نبود. علم آنها منحصر به معرفت انساب يا شناختن اوضاع جوّي بود. بنابر بعضي از اخبار هم، اطلاع اندكي از علم طب داشتند ولي آنچه را كه مي دانستند كافي نبود و علم محسوب نمي شد. بسي خطاست كه مانند آلوسي آنها را عالم و دانشمند بدانيم كه مي گويد: اعراب علم طب و معرفت احوال جوّي و اخترشماري را

كاملاً مي دانستند.»(4) امّا در حوزه «سياست» تنها واحد سياسي موجود و مطرح «قبيله» بود. قبيله در جامعه عرب جاهلي نه تنها شالودة حيات و بقاي تمام پيوستگيهاي فردي و اجتماعي عرب به شمار مي رفت، بلكه تمام اركان شخصيت و مظاهر فكري و عقلي او را نيز شكل مي داد.(5) تنها جغرافياي سياسي كه عرب آن را مي شناخت و براي آن تلاش مي كرد «قبيله» بود، و بيرون از آن براي او حكم سرزمين «غير» را داشت. نظام سياسي قبيله مبتني بر شيخوخيت و ريش سفيدي بود. در اين نظام «عرف» به عنوان قانون نانوشته تعيين كننده نوع و چگونگي روابط اجتماعي افراد در درون و بيرون از قبيله بود. «جنگهاي فجار» و «حلف الفضول» بعنوان دو پديدة مهم در عصر جاهلي مي تواند مثبت نبود قانون عام و فراگير در آن دوره باشد. در نظام ارزشي عصر جاهلي «نسب» و «ثروت» تعيين كننده پايگاه اجتماعي افراد بود. آنكه از نسب بالاتر و ثروت و مكنت بيشتري برخوردار بود در جرگة شرفاء قرار مي گرفت كه در تمامي تصميمات قبيله اي و امور مختلف اجتماعي تأثير گذار بود. كار مهمّي كه پيامبر اسلام انجام داد تغيير همين نظام ارزشي غلط بود. در جامعه اسلامي برخلاف جامعه جاهلي تقوا و پرهيزكاري افراد بود كه آنها را از پايگاه انساني بالايي برخوردار مي نمود. اگرچه پيامبر اكرم تلاش بيست و سه سالة بي وقفه اي را در اين راستا انجام دادند امّا آنچه مسلم است، يك دورة بيست و سه ساله براي منسوخ كردن يك فرهنگ جاهلي ديربنياد، دورة بسيار اندكي است. فلذا بعد از فوت پيامبر آرام آرام دوباره جامعه اسلامي به تفكرات جاهلي بازگشت، تا آنجا كه در سال

61 هجري منظومه فكري دشمنان امام حسين(ع) كاملاً محاط در چارچوب عصبيّت قبيله اي بود و همه چيز را از دريچه شعب و منافع شعبي خود مي ديدند. مسئلة ديگري كه به عنوان ميراثي شوم از عصر جاهليّت به دورة اسلامي منتقل شده و در جريانات سياسي و اجتماعي بسيار تأثيرگذار بود، منازعات درونْ قبيله اي تيره هاي قريش بود كه با مرگ عبد مناف آغاز رياست يكي از فرزندان او بنام عمرو (هاشم) آغاز شده بود. عبدمناف پسر سرشناس قصي بن كلاب كه نسل رسول اكرم به قصي از طريق او متصل مي شود به غير از عمرو (هاشم) پسران زير را از خود به جاي گذاشت: عبد شمس، مطلب، ابوعمرو و ابوعبيد. با فوت عبد مناف مناصب اجتماعي كه بر عهده او بود و بين هاشم و عبد شمس تقسيم شد. بدينصورت كه منصب رفادت (اطعام حجاج) و سقايت به هاشم و منصب قيادت (فرماندهي جنگها و شاخة نظامي قريش) بر عهده عبدشمس گذاشته شد. علاوه بر اين بطوركلي رياست قريش بعد از عبدمناف به هاشم واگذار شد. ابن اسحاق در بيان علت اين تصدي نوشته است كه عليرغم آنكه عبدشمس بزرگتر از هاشم بود، ولي چون وي همواره سفر مي كرد و كمتر در مكه اقامت داشت و علاوه بر اين مردي عيالمند و تنگدست بود، هاشم متصدي اين امر شد.(6) از همين زمان قبيله قريش به دو شاخة مهم بني هاشم و بني عبدشمس تقسيم مي شود كه در عرصه هاي مختلف سياسي، اقتصادي، اجتماعي رقابت فشرده اي را با هم شروع كردند. در زمان هاشم، تيرة او تفوّق قابل توجهي در دو زمينه نسبت به تيره عبدشمس داشت: نخست اينكه شخص

هاشم نسبت به عبدشمس داراي مال و منال زيادي بود و علاوه بر آن منشأ تحولات مهمي در عرصه اقتصاد و تجارت مكه با اقوام همجوار شده بود. راه اندازي سفرهاي تجاري زمستاني و تابستاني از مكه به مدينه و شام و بالعكس از ابتكارات او به شمار مي رود. دومين برتري هاشم به كرامت نفس و بذل و بخشش هاي زياد او برمي گردد كه حسادت رقباي او را به همراه داشت. در اين ميان اميّه _ فرزند متمول عبدشمس بيش از هر كس ديگري به موقعيت اجتماعي هاشم حسادت مي ورزيد. كينه ورزيهاي او نسبت به عمويش منشأ افسانه پردازيهاي بسياري شده است كه صد البته در درون خود واقعيتهايي را نهفته دارند. گزارش هشام بن محمد را بخوانيد: «اميه كه مردي ثروتمند بود كوشيد تا خود را در نيكوكاري به هاشم برساند ولي موفق نشد. بنابراين گروهي از قريش او را شماتت كردند و بر حسد اميّه افزودند. اميّه از هاشم خواست تا حكمي تعيين كنند تا در باب آن دو رأي دهد. هاشم اين پيشنهاد را به اين شرط پذيرفت كه بازنده محكوم به پرداخت پنجاه ماده شتر براي كشتن در مكه و ده سال تبعيد از مكه گردد. اميّه شروط هاشم را پذيرفت و هر دو براي حكميّت نزد كاهن بني خزاعه رفتند كاهن به شرافت هاشم رأي داد و اميه به ناگزير شترها را كشت و خود نيز براي ده سال تبعيد به شام رفت. اين حكميّت آغاز دشمني ميان بني هاشم و بني اميه بود.»(7) بعد از فوت هاشم تيره بني اميّه بر اقتدار اقتصادي خود افزوده و روز به روز تفوّق مالي خود را نسبت به تيره ها و

قبايل ديگر افزايش مي دهند و اين در حالي است كه تيره بني هاشم بعد از فوت رئيس خود از نظر اقتصادي در سراشيبي افول و نزول مي افتد چرا كه مرگ هاشم در خارج از مكه و ماندن تنها فرزند او در غربت و سپس قرار گرفتن عبدالمطلب (فرزند هاشم) تحت سرپرستي مطلب و نبود نبوغ اقتصادي بالاتر و جانشينان او بويژه عبدالمطلب، همه اين عوامل دست در دست هم داد تا بني هاشم فقط به خوشنامي خود ببالد و ديگر توان رقابت اقتصادي با بني اميه را نداشته باشد. تنگدستي ابوطالب سرشناس ترين پسر عبدالمطلب نيز حكايت از افول اقتصادي عبدالمطلب مي تواند داشته باشد. از آنچه گفته شد دو نتيجه مي توان گرفت: 1_ عبدالمطلب پس از مرگ هاشم (پدر) تمام اقتدار اقتصادي او را پيدا نكرد 2_ بني اميه با حفظ مقام قيادت و نفوذ فوق العاده در دارالندوه، منزلت اجتماعي روزافزوني در مكه يافتند تا آنكه در زمان ظهور اسلام، خصوصاً پس از جنگ بدر به رياست و سروري قريش و مكيان رسيدند.(8) رقابت اين دو تيره سرشناس قريش با بعثت پيامبر (كه خود از تيره بني هاشم بود.) نه تنها به پايان نرسيد بلكه رنگ جدي تري به خود گرفت چرا كه بني اميه حتي ادعاي نبوّت حضرت رسول را هم در راستاي رقابت تيره اي تفسير مي نمود و درصدد خنثي كردن آن بود. نه تنها ابوسفيان رئيس تيره بني اميه در زمان بعثت پيامبر اين نگره را داشت بلكه يزيد بن معاويه _ نوة او _ هم در سال 61 ه_ . در اين مدار سير مي نمود. آمده است كه يزيد آنگاه كه اهل بيت عصمت را در شام بر وي وارد كردند

با چوب بر دندانهاي سرمطهّر امام حسين(ع) مي زد و اين شعر را بر زبان مي راند: لعبت هاشم بالملك فلا خبر جاء ولا وحيٌ نزل قبيله بني هاشم با سلطنت بازي كردند پس نه خبري آمد و نه وحي اي نازل شد.(9) «... مذهبهاي باطل كه شالوده اش از سقيفه بني ساعده ريخته شد و بنيانش بر انهدام اساس دين بود جاي گير حق شده بود.» (كشف الاسرار، ص 174) از نظر امام خميني يكي از مهم ترين علل رخداد عاشورا حادثه اي بود كه همان روز فوت پيامبر در سقيفه بني ساعده اتفاق افتاد و مسلمانان با فراموش كردن توصيه ها و وصاياي پيامبر درباره علي(ع) بر خلافت ابوبكر اجماع نمودند. ايشان از اين واقعه به تعبير «اعظم مصيبت ها» ياد مي كنند و عزاي آن را از «عزاي كربلا» بالاتر مي دانند: «بالاترين مصيبتي كه بر اسلام وارد شد، همين مصيبت سلب حكومت از حضرت امير سلام الله عليه بود و عزاي او از عزاي كربلا بالاتر بود. مصيبت وارده بر اميرالمؤمنين و بر اسلام بالاتر است از آن مصيبتي كه بر سيدالشهداء... وارد شد. اعظم مصيبت ها اين مصيبت است كه نگذاشتند بفهمند مردم اسلام يعني چه؟»(10) در سقيفه بني ساعده چه اتفاقي افتاد؟ آنچه در سقيفه بني ساعده اتفاق افتاد بازگشت دوباره اعراب به تفكرات قبيله اي پيش از بعثت بود. شيوة انتخاب جانشين پيامبر دقيقاً با معيارها و سنن قبيله اي صورت گرفت. درباره مشروعيت خليفه و بطور كلّي جانشيني پيامبر اختلاف نظرهاي مهمّي بين شيعيان و اهل تسنّن وجود دارد. شيعيان انتخاب جانشين پيامبر را به شيوة نص صريح و اشارات بيّن پيامبر در حجة الوداع مي دانند و تنها علي(ع) را شايسته اين مقام مي دانند و آنچه را كه در سقيفه اتفاق

افتاد و به انتخاب ابوبكر انجاميد باطل مي دانند. در مقابل، اهل تسنن انتخاب جانشين پيامبر را نه به توسط خود او بلكه امري مي دانند كه به عهده خود مسلمانان گذاشته شده بود و بالاجماع بايد دربارة آن تصحيح مي گرفتند. امّا اگر از نزديك، سقيفه را با عنوان يك «متن» در «زمينه تاريخي» خود مورد بررسي قرار دهيم به نتايج مهمّي خواهيم رسيد. فتح مكه توسط سپاه اسلام در سال هشتم هجري بزرگترين پايگاه دشمنان پيامبر را فروريخت و با تصرف آن و تسليم رؤساي قريش، اسلام به عنوان حاكميت بلامنازع شناخته شد. قبايل ديگري كه تا اين زمان اسلام نياورده بودند، فوج فوج با فرستادن نمايندگان خود به مدينه اعلان مسلماني در پيشگاه پيامبر اسلام نمودند تا از اين طريق همچنان به حيات قبيله اي خود ادامه دهند. از اينرو سال نهم هجري با عنوان «عام الوفود» در تاريخ اسلام ثبت شد و بخش اعظمي از قبايل جزيرة العرب در اين سال به جرگه اسلام پيوستند. بدون ترديد اسلام آوردن اين قبايل نه از روي ايمان قلبي بلكه از روي ترس و به اقتضاي مصلحت زمانه بود. اين قبايل كه بطور تقريبي شايد هفتاد درصد كل قبايل شبه جزيره را شامل مي شدند، اگرچه اعلان مسلماني كردند ولي مؤمن به مباني و مبادي اسلام نشده و آن را درك نكرده بودند. براي اثبات اين ادعا دلايل زير را مي توان ارائه كرد: 1_ قرآن كريم بطور صريح در سوره حجرات آيه 14 به اين مسئله اشاره كرده است: «قالت الاعراب امنّا قل لم تؤمنوا و لكن قولوا اسلمنا و لمّا يدخل الايمان في قلوبكم...» «اي رسول اعراب بر تو منّت

نهاده گفتند ما بي جنگ و نزاع ايمان آورديم به آنها بگو شما كه ايمانتان از زبان به قلب وارد نشده است به حقيقت هنوز ايمان نياورده ايد، ليكن بگوئيد ما اسلام آورديم...». 2_ ارتداد قبايل بلافاصله بعد از فوت پيامبر دليلي ديگر بر مدعاي بالاست. بسياري از قبايل عربستان با آگاهي از فوت پيامبر اعلان كردند كه ديگر هيچ گونه ارتباط ديني و حكومتي با مدينه ندارند و بر اعتقادات و باورهاي قديم خود برگشته اند. ظهور پيامبران دروغيني همچون طليحة بن خويلد، سجاح، مسيلمه كذّاب و اسود عنسي با انگيزه هاي حسادت به سيادت قريش، شركت در حاكميت متمركز جزيرة العرب، تصور باج گونه داشتن از حكم ديني زكات و... همه بيانگر درك ناقص و ناتمام اين قبايل از دين اسلام و مباني آن مي باشد. 3_ درخواستهايي كه نمايندگان اين قبايل از پيامبر در قبال قبول اسلام داشتند خود گوياي اين واقعيت مي تواند باشد. تقاضاهايي همانند حلال شمردن زنا، ربا، شراب، گرفتن رهبري مسلمانان پس از پيامبر، نگه داشتن بت قبيله و... همه مبيّن درك نادرست اين قبايل از مفاهيم و احكام شرع مقدس اسلام بود. در چنين شرايطي كه مفاهيم عميق اسلامي در ذهن و دل اعراب كاملاً رسوخ نكرده و آنها را از درون متحوّل نكرده بود پيامبر دار فاني را وداع گفت. در اجتماع سقيفه گروههاي مختلف سياسي، با برداشت هاي متفاوت از نصوص ديني براي تعيين جانشيني پيامبر تجمّع نمودند. انصار گروه انصار خدمات شايان توجهي را در عصر نبوت براي حركت اسلامي انجام داده بود و در اكثر غزوات دوشادوش پيامبر شمشير زده و مهمتر از آن مهاجرين را كه تمامي مال و منال خود را در

مكه جا گذاشته و به مدينه پناه آورده بودند، امان داده و صادقانه هر آنچه داشتند در طبق اخلاص گذاشته و با مهمانان و برادران ديني خود تقسيم نمودند. حضرت فاطمه زهرا در خطبه اي آنان را «مهد اسلام و بازوي ملت» ناميده بود.(11) از اينرو انصار در اجتماع شتاب آلود سقيفه خود را از هر حيث شايسته جانشيني پيامبري مي دانستند كه در خدمت و كمك به او از هيچ امري دريغ نورزيده بودند. امّا دو مسئله باعث ضعف و تزلزل در جبهه انصار شد: الف: منازعات درون گروهي در تيره هاي انصار بين اوس و خزرج كه جنگهاي زيادي در عصر جاهليت با هم داشته اند و هنوز آن خصومتها را كاملاً فراموش نكرده بودند. به همين دليل زمانيكه سعد بن عباده رئيس خزرجي انصار به عنوان نماينده معرفي مي شود اوسي ها برنمي تابند و شتابزده با ابوبكر مهاجر بيعت مي كنند. حتي بشير بن سعد پسر عموي سعد بن عباده از اولين كساني بود كه طرف مهاجرين را گرفت. ب: نظام قبيله اي حاكم بر «نسب» ارزش بالايي قايل است. فلذا وقتي ابوبكر در بيان فضايل «مهاجرين اولين» به رابطه نسبي و عشيره اي آنها با پيامبر اشاره مي كند و متذكر مي شود كه مهاجرين از انصار برترند چرا كه آنها خويشاوندان پيغمبر و نخستين كساني هستند كه به او گرويدند در حالي كه همه مردم با آنها مخالف بودند و آزارشان مي دادند آنها در پرستش خدا و ياري پيغمبر ثبات ورزيدند، ديگر انصار در اين عرصه چون جوابي نداشتند يك قدم عقب نشسته و پيشنهاد اميري از ما و اميري از شما را مطرح نمودند كه ابوبكر با ردّ آن عنوان كرد

ما بايد امير و شما وزير ما باشيد و ما بي مشورت شما كاري نخواهيم كرد. مهاجرين تفسير مهاجرين از مقولة جانشيني پيامبر بگونه اي بود كه به آساني مي توانست رقباي جدّي خود را از صحنه خارج كند. گروه مهاجر بواسطه سابقه درخشاني كه در ياري پيامبر و همراهي او داشتند به عنوان مسلمانان اوليّه كه در روزهاي سخت مكّه تمام دارايي خود را رها كرده و با پيامبر به مهاجرتي سرنوشت ساز دست زده بودند، كسب مقام جانشيني پيامبر را پاداشي براي زحمات طاقت فرساي خود مي دانستند. ابوبكر، عمر، سعد وقاص، ابوعبيده جراح و ديگر مهاجرين اوّلين به عنوان ياران نزديك پيامبر جزو «سابقون» بودند و از اين جهت مقام و مرتبت بالايي در بين پيامبر و مسلمانان داشتند. امّا آنچه كه انصار را بطور كامل اِسكات نمود و چونان برهان قاطعي، بر فرق شان فرونشست، احتجاجي از ابوبكر بود كه آشكارا از منطق قبيله جاري شده بود و با روابط قدرت در نظام قبيله حمايت مي شد. وي افزود: «اي گروه انصار هرچه از فضيلت خود بگوئيد، شايسته آنيد، امّا عرب اين كار را جز براي اين طايفة قريش نمي شناسد كه خاندان و نسبشان بهتر و مهمتر است.»(12) ضربة دوم از طرف مهاجر زماني نواخته شد كه ابوبكر روايت «الائمة من قريش»(13) را از طرف حضرت رسول نقل نمود. ديگر انصار را ياراي مقاومت نبود و بايد بر حاكميت جبري تفكر قبيله اي كه خود نيز محصور آن بودند تن مي دادند. بني هاشم اگرچه بني هاشم بدليل اشتغال به امور كفن و دفن پيامبر(س) در سقيفه حضور فيزيكي نداشتند، امّا جايگاه معنوي آنها در ساختار سياسي جامعه اسلامي بگونه اي بود كه ناديده

انگاشتن آنها محال مي نمود. علي(ع) و اطرافيانش زماني از اجتماع سقيفه باخبر شدند كه ديگر مسلمانان با ابوبكر بيعت نموده و در حال بازگشت بودند. نقل شده است كه انصار در جواب علي(ع) كه چرا با من بيعت نكرده و با آنها بيعت نموديد گفتند: اگر شما زودتر مي آمديد ما با شما بيعت مي كرديم، امّا حالا ديگر چون بيعت كرده ايم، آن را نمي شكنيم. اگرچه جواب انصار بر مبناي گفتمان محض قبيله اي استوار بود امّا باز قابل پذيرش نمي تواند باشد چرا كه يكسال قبل همانها در غدير خم با علي(ع) بيعت كرده بودند. امّا اينكه چرا مهاجر به عمد بني هاشم و بويژه علي(ع) را با آن همه سوابق درخشان به فراموشي سپردند مسئله اي است قابل تأمل. همچنانكه امام خميني در جايي اشاره كرده است قريش حسادت و كينه شديدي نسبت به علي(ع) داشتند.(14) حسادت بواسطه مهر و محبتهاي بي دريغي كه پيامبر در دوران حيات به او مبذول مي داشت و كينه به آن دليل كه در عصر نبوّت و در جنگهاي پيامبر با مشركين قريش بسياري از شرفاء و بزرگان آن قبيله توسط علي(ع) به قتل رسيده بودند و همين مسئله تخم كينه و دشمني را در دل بازماندگان آنها كاشته بود. اين كينه ورزي و حسادت تئوريزه هم شد و قريشي ها شعار سردادند كه «عرب دوست نداشته كه نبوّت و خلافت در يك خاندان باشد بني هاشم بر سايرين تكبّر خواهند كرد.»(15) مطلب ديگر كه در اين راستا قابل تأمل مي باشد اين است كه عرب در بستري كه محاط در تفكرات قبيله اي است وقتي به دو شخصيت برجسته و يار نزديك پيامبر نگاه مي كند بر اساس معادلات عشيره اي

ابوبكر را بناگزير بر علي(ع) ترجيح مي دهد. زيرا او اميتازاتي دارد كه علي(ع) از آن بي بهره است. نخست اينكه ابوبكر در سال 11 هجري چهل سال به بالا دارد و در تفكر عرب داراي عقل كامل مي باشد، برعكس علي(ع) هنوز جواني بيش نيست. دوّم اينكه از زمان پيش از بعثت، ابوبكر مقام قاضي و داور را در اختلافات بين القبايلي ايفا مي كرد و بدينوسيله از يك موقعيت و وجهة مناسبي در بين قبايل برخوردار بود. مهمتر از همة اينها ابوبكر آشنا به علم الانساب بود كه امتياز بزرگي در جامعه عرب به شمار مي رفت. ملاحظه مي كنيد كه از منظر معادلات قبيله اي كفة ترازو به نفع ابوبكر سنگيني مي كند و علي(ع) به نيكي درمي يابد كه عرب تصحيح گرفته است عقيده را قرباني قبيله نمايد. امويان بدون ترديد تيره اموي قريش بدليل سابقه سياهي كه در دشمني با پيامبر داشته اند هيچ اميدي در سقيفه بني ساعده براي كسب خلافت جامعه اسلامي نداشتند امّا با حضور فعال خود در اين حادثه براي چند دهة آتي مي انديشيدند. آنها با جذب شخصيتهاي موجّهي مانند عثمان و عبدالرحمن بن عوف سعي در احراز وجهة موجّه براي حزب خود بودند. با همة اين اوصاف راقم سطور بر اين باور است كه حادثه سقيفه بيشترين فايده را در بين گروههاي مطرح براي امويان در پي داشته است. چرا كه با خلافت ابوبكر آرام آرام امويان بدليل شايستگي هاي زيادي كه در عرصه امور نظامي داشتند در سپاه اسلام وارد شدند و شاخه نظامي خلافت را در اختيار گرفتند تا آنجا كه در جريان واقعة ارتداد قبايل عربستان در روزهاي آغازين خلافت ابوبكر لشكريان متعددي براي سركوبي آنان

فرستاد كه به گفتة مقريزي فرماندهي پنج لشكر از يازده لشكر گسيل شده از تيره امويان بود(16) و هم آنان بودند كه رهبري فتوحات بزرگ در عراق و شام و سپس ايران و مصر و آفريقا را بر عهده داشتند. «بدين سان اشراف مردم در جاهليت به اشراف آنان در اسلام نيز بدل شدند.»(17) پس بيجا نيست اگر حادثه سقيفه بني ساعده را كه براستي بگفته امام بايد از آن به عنوان «اعظم مصيبت ها» ياد شود، مقدمة شومي براي رخداد عاشوراي 61 بدانيم آنجا كه 25 سال علي(ع) را به گوشه نشيني اجباري فرستادند تا مقدمات هدم اسلام و اولياء آن را فراهم سازند. «او (يزيد) هدر مي داد مال مسلمين را، همان شيوه اي كه پدرش معاويه هم داشت.» (صحيفه امام، ج 5، ص 193) «(يزيد) يك آدم قاچاق بود، براي اينكه يك آدمي بود كه مي خواست اين ملت را استثمار كند، مي خواست بخورد اين ملت را، منافع ملت را مي خواست خودش بخورد و اتباعش بخورند.» (صحيفه امام، ج 4، ص 324) امام خميني عامل مهم ديگري را كه زمينه ساز قيام عاشورا مي داند فساد مالي خلفا و شيوه برخورد آنها با بيت المال مسلمين مي باشد. بدون ترديد يكي از انحرافات اساسي كه بعد از رحلت پيامبر در جامعه اسلامي به مرور و آرام آرام شكل گرفت در حوزه امور مالي و چگونگي تقسيم اموال عمومي در بين مسلمانان بوده است. از آنجا كه در زمان حضرت رسول مسلمانان از وضعيت مالي مطلوبي برخوردار نبودند و غالباً با تنگدستي و مسكنت روزگار مي گذراندند فرصتي براي پيامبر پيش نيامد تا الگوي كاملي را از خود در ادارة امور مالي جامعه اسلام بجا

بگذارند، با اينحال به دو مسئله حساسيّت ويژه اي داشت: نخست اينكه در تقسيم بيت المال دربارة همة مسلمانان بطور كامل مساوات و برابري را رعايت كرده و فرقي بين نو مسلمانان و السابقون قائل نمي شد. پيامبر در جواب اعتراض برخي از صحابه به اين شيوه مي فرمودند آنچه بايد رعايت شود احتياج و مساوات است و جزاي سابقه و فضيلت را خداوند خواهد داد.(18) دوّم اينكه به هيچ وجه من الوجوه مالي را در خزانه ذخيره نمي كردند و بلافاصله پس از رسيدن مال آن را بين مسلمانان تقسيم مي نمودند.(19) دليل اين امر هم به مطلبي برمي گردد كه پيشتر به آن اشاره شد و آن وضعيت مالي نامناسب مسلمانان بوده است. ابوبكر در امور مالي دقيقاً به سنت پيامبر پايدار ماند و با اينكه از نظر مالي مسلمانان وضعيت شان رو به بهبودي بوده است، همان دو ويژگي را كه پيامبر آن را اصل قرار داده بود و عليرغم اعتراضات زياد بويژه از طرف عمر، همچنان تأسي جستن به شيوة پيغمبر را بهترين روش مي دانست.(20) امّا خليفه دوّم (عمر بن الخطاب) اگرچه مثل پيامبر و ابوبكر مال مسلمين را مطلقاً متعلق به خود نمي دانست و استفاده از آن را براي منافع شخصي و خانوادگي شديداً نادرست دانسته و از آن پرهيز مي نمود.(21) امّا بدعتهايي در اين دوره پديد آمد كه مخالف با سنت پيامبر و مضرّ براي آينده جامعه اسلامي بود. با توجه به فتوحات مهمّي كه در دوره عمر صورت گرفت و دو امپراتوري بزرگ آن زمان ايران (بطور كامل) و روم (بخش اعظمي از آن) زير سمّ ستوران سپاه اسلام فتح شده و غنايم سرشاري از آن سرزمينها

به مدينه منتقل شده بود، ديگر عملاً تقسيم همة اين اموال در بين مسلمانان بدون ذخيره نمودن بخشي از آن در بيت المال معقول به نظر نمي رسيد. چرا كه حجم اين غنايم آنقدر زياد بود كه توزيع همه آن خطرناك و مضرّ براي خود مسلمانان بود و ديگر آنكه امپراتوري اسلام براي ادارة سرزمينهاي مفتوح هزينه هاي هنگفتي را متحمّل مي شد، پس منطقي بود اگر «ديوان» اداري تأسيس مي شد تا درآمدها، هزينه و مخارج دولتي را دقيقاً بررسي مي كرد و بخشهاي مختلف امپراتوري اسلامي را تأمين مالي مي نمود. بنابراين در اين بخش انتقادي به عملكرد عمر نيست امّا اشتباه بزرگ ايشان در تقسيم ناعادلانه بيت المال در بين مسلمانان بود. بدينصورت كه بين عرب و غير عرب، زن و مرد، آزاد و موالي، السابقون و نومسلمانان تمايز قائل شده و مدعي بود كه نمي تواند كسانيكه همراه پيامبر مي جنگيدند با آنكه در برابر او شمشير مي كشيدند و بعداً مسلمان شدند، برابر بگيرد و بدين ترتيب به تقسيم نامساوي اموال بر اساس سابقه و نسب حكم نمود.(22) نتيجه اين سياست ايجاد شكاف طبقاتي عميق در بين مسلمانان بود. امّا تا زمان مرگ عمر عوارض آن ظاهر نشد، چرا كه عمر هيچ وقت به صحابه اجازه خروج از مدينه و سرمايه گذاري اموال شان را نداد و همواره مي گفت: «در حرّه (خروجي مدينه) مي ايستم و يك دست بر گلوي عرب و دست ديگر بر بند جامه اش مي گذارم و اجازه نمي دهم عرب به جهنم بيفتد.»(23) امّا با روي كار آمدن خليفه سوّم و سياست مالي اتخاذ شده از طرف او عمق فاجعه روشن شد. عثمان بن عفان علاوه بر اينكه راه خليفه دوم را در

تقسيم نامساوي اموال ادامه داد، علاوه بر آن بذل و بخشش هاي بي حد و حصري به خويشاوندان و بستگان خود كه عمدتاً از تيره امويان قريش بودند و بيشتر آنها مطرود و تبعيدي پيامبر به حساب مي آمدند، انجام داد. مضافاً به اينكه وي برعكس خلفاي پيشين زندگي اشرافي و مجلّلي را در پيش گرفته و به تنهايي در شهر مدينه چهار قصر براي خود ساخته بود. و هميشه مي گفت: «خداي عمر را بيامرزد، كيست كه طاقت او را داشته باشد. من مال دارم و از مال خودم مي خورم، پيرم و بايد غذاي نرم بخورم.»(24) از دوره خلافت عثمان به «حاكميت اشراف قريش»(25) ياد مي شود كه نتيجة مستقيم آن قدرت و قوت يافتن تيره اموي بود كه تمامي اركان دستگاه خلافت را در طول دوازده سال خلافت عثمان به زير سيطره نفوذ خود درآوردند. ابن ابي الحديد نقل مي كند كه «حارث بن الحكم (مطرود پيامبر) از طرف عثمان براي جمع آوري زكات «قضاعه» مأمور شد. وقتي اموال جمع شده را آورد، خليفه يكجا تمام آنها را بخشيد.»(26) در نوبتي ديگر عثمان خمس غنايم مصر يا افريقيه را به پسرعمويش مروان بن الحكم (تبعيدي پيامبر) و سيصد هزار درهم به عمويش حكم و حارث به حكم پسر ديگرش بخشيد.(27) ابن خلدون از قول مسعودي نقل مي كند كه «در روزگار عثمان صحابة پيامبر املاك و اموال فراواني بدست آوردند چنانكه روزي كه خود عثمان كشته شد در نزد خزانه دار او يكصد و پنجاه هزار دينار و يك ميليون درهم موجود بود. و بهاي املاك او در وادي القري و حنين و ديگر نواحي دويست هزار دينار بود و شتران و اسبان

بسياري داشت و هشت يك يكي از متروكات زبير پس از مرگ او پنجاه هزار دينار بود و او پس از مرگ هزار اسب و هزار كنيز بجاي گذاشت و محصول طلحه از عراق در هر روز هزار دينار و از ناحية شراة بيش از اين مبلغ بود و در اصطبل عبدالرحمن بن عوف هزار اسب و هزار شتر بود و او ده هزار گوسفند داشت و ربع ماترك او پس از مرگش بالغ بر هشتاد و چهار هزار دينار بود و زيدبن ثابت از شمش زر و سيم مقداري بجاي گذاشت كه آنها را با تبر مي شكستند و اين علاوه بر اموال و املاكي بود كه بهاي آنها به ص_د هزار دينار مي رسيد و زبير خانه اي در بصره و خانه هاي ديگري در مصر و كوفه و اسكندريه براي خود بنيان نهاده بود و همچنين طلحه خانه اي در كوفه بنا كرد و خانة ديگري در مدينه بنيان نهاد و آنرا از گچ و آجر و چوب ساج بساخت و سعد بن ابي وقاص خانه اي براي خود در عقيق بنا كرد كه سقفي بلند داشت و فضاي پهناوري بدان اختصاص داد و بر فراز ديوارهاي آن كنگره ها بساخت. و مقداد خانه اي براي خويش در مدينه بساخت كه از درون و بيرون گچ كاري بود و يعلي بن منبه پنجاه هزار دينار و مقداري زمين و آب و جز اينها بجاي گذاشت و بهاي املاك و ماترك ديگر او سيصد هزار درهم بود.»(28) بذل و بخششهاي بيش از حدّ به خويشاوندان اموي و ديگر سياستهاي نادرستي كه از طرف عثمان اتخاذ شد و جاي بحث آن در اين

مقال نيست، زمينه هاي نارضايتي و شورش را بر عليه او در مدينه فراهم نمود. و اينج__ا بود كه عثمان اشتباه دوم خود را مرتكب شد و آن لغو ممنوعيت خروج صحابه بزرگ مسلمان از مدينه بود كه از زمان عمر به اجرا درمي آمد. اگر چه عثمان به قصد دور نمودن صحابه از مدينه و از بين بردن زمينه هاي شورش دست به چنين اقدامي زد امّا اين سياست نه تنها مخالفتها را از بين نبرد بلكه مقدمه اي شد براي قريش اقتصادپيشه كه در تمامي سرزمينهاي حاصلخيز امپراتوري اسلامي پراكنده شده و به كار سرمايه گذاري اقتصادي بپردازند. به عبارت ديگر سرمايه هاي انباشت شدة بلامصرف صحابه بزرگ با لغو ممنوعيت خروج از مدينه براي تجارت و استهلاك اراضي در سراسر بلاد اسلامي بكار گرفته شد. از اين زمان ديگر بدون هيچ گونه مانع و رادعي مال اندوزي و سرمايه گذاري هدف اوليه اكثر صحابه بزرگ همانند طلحه و زبير و... بود و جز اين است كه همين صحابه بزرگوار با فرورفتن در گرداب تجملات دنيوي، «عقيده» را قرباني «غنيمت» نمودند تا آنجا كه حاضر شدند بخاطر آن در آوردگاه جمل رودرروي علي(ع) صف آرايي كنند. سياست مالي عثمان دو نتيجه مهم دربرداشت. نخست اينكه سياست مالي محكمي كه دو خليفه پيشين براي برقراري آن، بر اساس مالكيت محدود و مساوات، زحمات زيادي متحمّل شده بودند بر هم زد و او اكنون بابي ارادگي خود، آن را بصورت مالكيتهاي بزرگ درآورده بود. دوّم اينكه بني اميه كه همان طبقة ثروتمند و مالك را تشكيل مي دادند بر سر مسلمانها و اموال آنان مسلط شدند. تسلط بني اميّه نتيجه منطقي اصلي بود كه در سقيفه بني ساعده براي خلافت،

مقرر كرده بودند. در آنجا _ همانطوريكه گفته آمد _ پس از آنكه خلافت را از آن قريش دانستند (به بهانه اينكه اشرف عرب اند) بني هاشم را با اينكه از قريش بودند به دليل آنكه (به گفته عمر) اگر خلافت و نبوّت در يك خاندان باشد بني هاشم بر سايرين تكبر خواهند كرد، از خلافت محروم كردند و چون پس از هاشم سيادت قريش در خاندان اموي استقرار يافته بود طبيعتاً خلافت از آن اين خاندان مي بايستي باشد منتهي در انتخابات اوليه خلافت، زمينة خلافت بني اميه فراهم نبود زيرا كه اين قوم هنوز نومسلمان بودند و سابقة مسلماني لازم را نداشتند. علاوه بر اينكه در جاهليت هم، با اسلام دشمني فراواني كرده بودند كه هنوز آن را مردم به ياد داشتند. رئيس امويان ابوسفيان، كسي بود كه تا آخرين لحظة امكان در برابر اسلام ايستادگي كرد و تا ناچار نشد اسلام را نپذيرفت. بدين جهت خلافت اول و دوم به دو خاندان كوچك قريش يعني «يتم» و «عدي» رسيد. اينك در عهد عثمان امويان خلافت يافته به مردم تكبّر مي فروختند، چيزي كه عمر از بيم آن، بني هاشم را از خلافت دور كرده بود. آن زمان كه علي(ع) خلافت مسلمين را پذيرفت بر تقسيم برابر و عادلانه اموال _ به شيوه پيامبر(ص) _ تأكيد مؤكّد داشتند. در پاسخ به سخن يك زن عرب كه بر تساوي بين عرب و عجم توسط او اعتراض مي كرد، فرمودند: «من به كتاب خدا عزّوجلّ نظر كردم و در آن هيچ اشاره اي نسبت به برتري فرزندان اسماعيل بر فرزندان اسحاق نديدم.»(29) بدون ترديد چنين سياستي كه تأكيد بر ملاكهاي «عقيده» بود پس از دو

دهه از گردش دولت اسلامي بر پاشنه قبيله تقريباً ناممكن بود و چنين تلاشي از قبل در نظام قبيله اي محكوم به شكست بود.(30) سياست مالي خلفاي اموي (بويژه معاويه و پسرش يزيد) تفاوتهاي بنيادي با سياست مالي خلفاي نخستين داشت. سيستم حكومتي معاويه كاملاً سلطنتي و به تقليد از دربار حكومتي روم و ايران بود. اختصاص دادن املاك خالصه براي خاندان حكومتي كه به گفته منابع، معاويه تنها كسي بود كه در تمام دنياي آن روز خالصه هايي داشت، تمركز بخشيدن به سازمان خراج و تخصيص درآمد حاصله از آن فقط براي خليفه، ماليات بستن به مقرري كارمندان و مصادره نصف اموال مأموران عاليرتبة دولت پس از مرگ يا استعفاي آنان كه در منابع اسلامي با عنوان «استخراج» از آن ياد مي شود، از مواردي بود كه براي اولين بار در تاريخ اسلام توسط معاويه با هدف بازسازي نظام مالي دولت اسلامي به اجرا درآمد، امّا پرواضح است كه در اين بازسازي بيشترين سود عايد دستگاه خانداني خليفه شد نه دولت اسلامي. يعقوبي مي نويسد: «معاويه، عبدالله بن دراج، غلام خود را بر خراج عراق گماشت و به او نوشت: از مال عراق آنچه بدان كمك جويم به سوي من حمل كن. پس ابن دراج بدو نوشت و خاطرنشان ساخت كه دهقانان به او خبر داده اند كه كسري و خاندان كسري را «خالصه هايي» بوده است كه درآمد آنها را براي خودشان جمع آوري مي كرده اند و حكم خراج بر آن بار نمي شود. پس (معاويه) به او نوشت كه آن خالصه ها را بشمار و خالصه اش قرار ده و سدّها براي آنها بساز. پس دهقانان را فراهم ساخت و از ايشان پريش

كرد و گفتند كه دفتر در حلوان است، پس فرستاد تا آن را آوردند و هرچه را براي كسري و خاندان كسري بود از آن استخراج نمود و سدّها بر آن بست و آن را خالصة معاويه قرار داد... (معاويه) به عبدالرحمن ابن ابي كبره درباره سرزمين بصره نيز چنين نوشت و آنها را دستور داد كه هديه هاي نوروز و مهرگان را نزد وي فرستند...»(31) يزيد ميراث خوار اين نظام سلطنتي مبتني بر مال اندوزي بود. «در صدر اسلام پس از رحلت پيغمبر ختمي پايه گذار عدالت و آزادي، مي رفت كه با كجرويهاي بني اميّه، اسلام در حلقوم ستمكاران فرورود و عدالت در زير پاي تبهكاران نابود شود كه سيدالشهداء عليه السلام نهضت عظيم عاشورا را بر پا نمود.» (صحيفه امام، ج 5، ص 283) «خطاي يزيد قضيه اين نبود كه سيدالشهدا را كشت، اين يكي از خطاهاي كوچكش بود، خطاي بزرگ اين بود كه اسلام را وارونه اش كرده بودند...» (صحيفه امام، ج 8، ص 526) امام خميني مهمترين علّت قيام امام حسين(ع) را كجرويهاي امويان بويژه در دوران معاويه مي دانند. بدون ترديد بدعتگزاريهاي نادرست امويان مي رفت تا براي هميشه چهرة واقعي اسلام را محو نموده و اسلام مبتني بر گفتمان «عشيره طلبي و سياست طلبي محض» را جايگزين آن نمايد و به گفته امام «سيدالشهداء چون ديد اينها دارند مكتب اسلام را آلوده مي كنند و به اسم خلافت اسلام، خلافكاري مي كنند و ظلم مي كنند و اين منعكس مي شود در دنيا كه خليفه رسول الله است دارد اين كارها را مي كند، حضرت سيدالشهداء تكليف براي خودشان دانستند كه بروند و كشته هم بشوند و محو كنند آثار معاويه و پسرش را.»(32) در اين

مجال به چند حركت انحرافي مهمّي كه از طرف معاويه و همفكرانش در تاريخ اسلام صورت گرفته است اشاره مي شود: الف _ جعل حديث: معاويه افرادي را صرفاً براي اين كار استخدام كرده بود كه از معروفترين آنها مي توان به سمرة بن جندب، ابوهريره، عمروبن العاص، مغيرة بن شعبه و عروة بن زبير و ديگران اشاره كرد كه كارشان فقط جعل حديث در فضايل معاويه و تيره اموي قريش و در مذمّت بني هاشم بويژه علي(ع) و خاندانش بوده است. مكتب تاريخنگاري شام كه بدرستي بايد مؤسس آن را «معاويه» دانست اساساً با هدف مذكور تأسيس شده و در ميراث مكتوب آن چه تهمتهاي ناروايي كه بر خاندان عصمت و طهارت وارد نشده است، تا آنجا كه حسين(ع) براي احياء سنّت نبوي قيام نموده بود به عنوان يك شورشي كه نظم عمومي جامعه اسلامي را بر هم زده و موجب اغتشاش شده است معرفي مي شود و نه تنها يزيد را بخاطر آنهمه اعمال ضدّ ديني اش محكوم نمي كنند بلكه رفتار او را با اين توجيه كه عمل به «اجتهاد» خويش نموده است تصديق و تأييد مي كنند.(33) معاويه براي مخدوش نمودن چهره علي(ع) چهارصد هزار درهم به سمرة بن جُندب داد تا بگويد آية «و من الناس من قولَهُ في الحياة الدنيا... و هو الدُّ الخصام» درباره علي نازل شده است.(34) بواسطه همين تبليغات مسموم بود كه براي شاميان پذيرش شهادت(ع) در محراب عبادت بسيار مشكل مي نمود چرا كه ابوتراب ساختگي آنها با نماز و مسجد سخت بيگانه بود.(35) ب _ احياء عروبت: معاويه مبناي حكومت خود را بر عصبيت قومي و قبيله اي استوار كرده بود و همچون

اسلاف خود در عصر جاهلي بر نسب و عشيره خود مي باليد. احياء ملي گرايي و عروبت بطور عامّتر شعار بني اميه در حاكميت خود بر جامعه اي بود كه بخش قابل توجهّي از آن را «موالي»، و مسلمانان غيرعرب تشكيل مي دادند. معاويه براي اجراي سياست «عرب گرايي» خود در بخشنامه اي به زياد بن ابيه، حاكم بصره و سپس كوفه، دستور مي دهد كه «عطاء» و سهميه موالي (عجم) از بيت المال را كم كند و در جنگها عجم را سپر اعراب سازد و آنان را به هموار ساختن راهها و كندن درختان و... وادارد. هيچ يك از عجمها را مناصب دولتي نداده و اجازه ندهد كه آنان با دختران عرب ازدواج كنند و از عرب ارث ببرند. به زياد دستور داد كه تا آنجا كه مي تواند از عجم دوري گزيند و آنان را تحقير نمايد...(36) قيام مختار ثقفي در خونخواهي امام حسين(ع) نوعي واكنش اعتراض آميز به سياست «عرب گرايي» امويان هم بود. دينوري صاحب اخبارالطوّال گفتة يكي از بزرگان شام و رئيس قبيله قيس به نام «عمير بن حبّاب» را در اين باره چنين بيان داشته است: «... عُمير (به مختار) گفت از هنگامي كه وارد اردوگاه تو شده ام اندوهم شدّت يافته است و اين به آن جهت است كه تا هنگامي كه پيش تو رسيدم هيچ سخن عربي نشنيدم و همراه تو همين گروه ايرانيان هستند و حال آنكه بزرگان و سران مردم شام كه حدود چهل هزار مردند به جنگ تو آمده اند.»(37) پ _ احياء جريانهاي اعتقادي انحرافي همانند مرجئه: در دوره اي كه آزادي انديشه و عقيده شديداً سركوب مي شد تفكر انحرافي «مرجئي» مورد استقبال و حمايت شديد امويان قرار داشت. صاحبان

اين عقيده باور داشتند كه ايمان به خداوند كافي است و گناهان باعث ورود انسان در جهنم نمي شود. شهرستاني در الملل والنّحل همين نكته را وجه شاخص مرجئه تلقي كرده و معتقد است در حوزه مسائلي كه به امامت مربوط مي شود با خوارج موافقت ندارند.(38) با رواج اين تفكر معاويه موفق به مشروعيت بخشيدن به تمامي اعمال و گفتار دستگاه حكومتي خود مي شد. ديگر انتقاد از صاحبان قدرت در اين انديشه كار ناصوابي بود و بايد قضاوت درباره آنها را به خداوند و روز قيامت واگذاشت. «نقد قدرت» جاي خود را به «تجليل حاكمان» داد چرا كه معاويه و كارگزاران او صحنه را به گونه اي طراحي كرده بودند كه مردم باور داشتند هر كاري كه آنان با عنوان خليفه مسلمانان انجام دهند درست است و رواست و هر كس با آنان به مخالفت برخيزد، فارغ از اينكه چه كسي است و چه مي گويد برخطاست و ريختن خون او نيز رواست. اين تلقي بدون تدارك زمينه چنين اعتقادي ميسّر نبوده است. احمد امين وجه نامگذاري مرجئه را چنين بيان كرده است: مرجئه گرفته شده از ارجاء است، به مفهوم به تأخير انداختن. زيرا آنان امر گروههايي را كه با هم اختلاف داشتند و خون يكديگر را مي ريختند به روز قيامت واگذار مي كردند و در مورد هيچ طرف، خودشان داوري نمي نمودند. عده اي نيز مرجئه را مشتق از ارجاء مي دانند، زيرا آنان مي گفتند با داشتن ايمان گناه آسيبي و ضرري نمي رساند، چنانكه با بودن كفر نيز اطاعت سودي نخواهد داشت.»(39) نشاندن خليفه مسلمين در جايگاهي كه هاله اي از تقدس دور آن را پوشانده باشد و تقديس موقع آن

ميراث شوم تفكر مرجئي بود و نتيجه روشن و محتوم آن تأييد بلاقيد بني اميه. آنچه رخداد دلخراش و اسف بار عاشوراي 61 را به آساني براي جامعه اسلامي قابل پذيرش نمود بدون آنكه جان و روح آن را بگزد حاصل تغلّب همين باور بود. حسين هر كسي باشد _ حتي اگر نوه پيامبر _ چون به اذن خليفه اسلامي كشته شده است، مرگ او بر حق بوده و مورد تأييد است. توجيه «ابن العربي» صاحب كتاب «العواصم من القواصم» درباره شهادت حجر بن عدي را بخوانيد: «در مودر قتل حجر دو سخن وجود دارد. عده اي معتقدند كه او به ناحق كشته شده و عده اي باور دارند كه به حق كشته شده است. ما مي گوئيم اصل اين است كه هر كه را امام برحق بكشد به حق كشته شده است و هر كه معتقد است حجر به ستم كشته شده است بايد دليل بياورد.»(40) ت _ انتخاب عنوان خليفة الله بجاي خليفة الرسول: ابوبكر بعد از كسب منصب خلافت خاطرنشان كرد كه يكي از مردم بوده و تابع است نه مُبدع. او عنوان «خليفة الرسول» را بر خود انتخاب مي كند و هميشه يادآور مي شود كه اطاعت مردم از او تا زماني رواست كه به راه راست باشد و هميشه بايد او را نصيحت كنند. عمر جانشين ابوبكر كه نه مثل او هميشه تابع نبوده و در بعضي موارد بدعت گذاري هم نموده است عنوان «خليفه خليفة الرسول» را كه از طرف مسلمانان براي او بكار مي رفت _ بدليل طولاني بودن آن و اينكه براي خلفاي بعدي ايجاد مشكل مي كند _ نپسنديده و عنوان «اميرالمؤمنين» را براي خود برگزيد. براي عثمان هم «اميرالمؤمنين»

و «خليفة الرسول» استعمال مي شد. امّا براي اولين بار در سالهاي آخرين خلافت او، از طرف امويان عنوان «خليفة الله» براي او به كار رفت. با روي كار آمدن معاويه به عمد لقب «خليفة الله» جاي «خليفة الرسول» را گرفت. چرا؟ مشكل عمده براي امويان اين بود كه هميشه اعمال و رفتارشان با سيره و سنت نبوي قياس مي شد و از اين جهت به ناچار _ حتي حداقل بظاهر _ بايد رعايت برخي امور را مي نمودند. امّا با انتخاب عنوان خليفة الله خود را از ساية سنگين اين قياس خارج كردند و چنين تبليغ نمودند كه مقام خلافت بالاتر از مقام نبوّت است و خليفه به خدا نزديكتر و فقط در مقابل او پاسخگو است. امويان تا آنجا پيش رفتند كه بر منابر اين سخن را مطرح مي كردند كه آيا خليفه مقام و موقعيتي برتر دارد يا پيامبر؟ و استنتاج مي كردند كه خليفه اعتبار و ارزش بيشتري دارد. انتخاب عنوان خيلفة اللهي مناسب ترين شيوه براي دور زدن پيامبر بود. تخفيف مقام پيامبر مقابله خشونت آميز با خاندان و اهل بيت او را بسيار تسهيل نمود. بواسطة همين انحرافات بنياديني كه امويان در تاريخ اسلام بوجود آورده اند، امام خميني آن را مثل اعلاي «حكومت جور» معرفي كرده و قيام امام حسين(ع) را تنها راه مقابله با نهادينه شدن اين بدعتهاي ناروا در جامعه اسلامي دانسته اند. ايشان در جايي مي فرمايند: «... قيامش، انگيزه اش نهي از منكر بود كه هر منكري بايد از بين برود. من جمله قضية حكومت جور، حكومت جور بايد از بين برود.»(41) «سلطنت و ولايتعهدي طرز حكومت شوم و باطلي است كه حضرت سيدالشهداء براي جلوگيري از برقراري آن قيام فرمود

و شهيد شد. براي اين كه زير بار ولايتعهدي يزيد نرود و سلطنت او را به رسميّت نشناسد قيام فرمود و همه مسلمانان را به قيام دعوت كرد. اينها از اسلام نيست. اسلام سلطنت و ولايتعهدي ندارد.» (ولايت فقيه، ص 11) خلافت معاويه و امويان دو ويژگي عمده داشت كه آن را از خلافت مدينه متمايز مي كرد و به الگوي سلطنت ايراني نزديك مي نمود. نخست آنكه، خلافت بني اميه به نيروي غلبه نظامي و عصبيّت قبيله پديد آمد، ليكن خلافت مدينه هرچند بر عصبيّت و روابط قبيله استوار بود، امّا متكِّي بر غلبه نظامي نبود. ثانياً بني اميه نظامي از جانشيني و ولايت عهدي را تأسيس كردند كه همه از نسب و خاندان واحد هستند ولي خلفاي راشدين از نسبهاي مختلف قريش بودند. به همين لحاظ معاويه را مؤسس نظام مُلك و پادشاهي در اسلام دانسته اند. پيش بني اين تحول و استقرار پادشاهي معاويه در منابع اسلامي بسيار آمده است. در حديث نبوي مشهور بين اهل سنت كه عمدتاً از امام احمد، رئيس مذهب حنبلي نقل شده آمده است «خلافت سي سال و پس از آن پادشاهي خواهد بود.» مفسرين اهل سنت اين سي سال را به دوران خلفاي راشدين و ايام حسن بن علي تفسير كرده اند.(42) ابوالاعلي مودودي در كتاب ارزشمند خود بنام «خلافت و ملوكيت در اسلام» چند ويژگي براي تفاوت نظام ملوكي معاويه با خلافت پيش از وي بر شمرده است، يكي آنكه روش تعيين خليفه دگرگون شده، خلفاي پيشين خود براي كسب خلافت قيام نمي كردند امّا معاويه به هر صورت در پي آن بود تا خود را خليفه كند. وقتي بر كرسي خلافت تكيه

زد كسي را ياراي مخالفت با او نبوده و بايد بيعت مي كرد. اين سخني بود كه خود معاويه نيز بدان اعتراف كرده گفت: از نارضايتي مردم از خلافت خود آگاه است امّا به زور شمشير آن را به دست آورده است. اين مسأله در ادامه به موروثي شدن خلافت توسط معاويه انجاميد. ويژگي دوّم دگرگوني در روش زندگي خلفاست. استفاده از روش پادشاهي روم و ايران از عهد معاويه آغاز شد. ويژگي سوّم مربوط به چگونگي ادارة بيت المال بود. در اين دوره خزانه بيت المال به صورت ثروت شخصي شاه و دودمان شاهي درآمد، كسي نيز نمي توانست درباره حساب و كتاب بيت المال از حكومت بازخواست كند. ويژگي چهارم پايان آزادي ابراز عقيده بود. در اين دوره ديگر كسي را ياراي امر به معروف و نهي از منكر نبود. شروع اين روش جديد از عهد معاويه و با كشتن حجر بن عدي آغاز شد. ويژگي پنجم، پايان آزادي قوه قضائيه بود. خاتمه حكومت شورايي، ششمين ويژگي حكومت ملوكي جديد به شمار مي آمد. هفتمين ويژگي ظهور تعصبات نژادي و قومي بود. نابودي برتري قانون، هشتمين ويژگي دوره ملوكي به شمار مي آيد.(43) در قالب رهيافتي ريشه شناسانه شايد بتوان به پرسش چگونگي تبديل خلافت به ملوكيت پاسخي در خور شأن يافت. با نظري به شيوة انتخاب «خلفاي نخستين» درمي يابيم كه هيچ كدام از آنها در انديشه موروثي كردن خلافت در خاندان خود نبودند، امّا زمينه هاي آن را _ بطور ناخواسته _ فراهم نمودند. در انديشه سياسي اهل سنت توجيه گر اقدام معاويه در انتخاب پسر خود به ولايتعهدي «نظريه استخلاف» مي باشد. شيوه اي از انتخاب خليفه، كه عمر (خليفه دوم) نيز بر

آن گونه به خلافت رسيده بود. در اين نظريه انتخاب خليفه بعدي در حيطه وظايف خليفه وقت شمرده مي شود.(44) امّا از آنجا كه خلفاي نخستين كاملاً از تقوا و پرهيزكاري به دور نبودند هيچ وقت از اين فرصت براي انتخاب فرزندان و يا شخصي از خاندان خود استفاده نكردند. امّا معاويه با تصحيح اصل استخلاف به فرزندان راه را براي انتقال از دوران خلافت راشدين به حكومت ارثي فراهم ساخت. بعدها نظريه استخلاف از سوي فقها و نظريه پردازان اهل سنّت شرح و بسط يافت و در اين شرح و بسط سعي شد كه استخلاف منطبق با حوادث پيش آمدة روز، فرزندان را دربرگيرد. ماوردي نظريات گوناگون را در سه دسته جمع بندي نموده است.(45) نظر اول حاكي از آن است كه بيعت با فرزند و يا پدر مجاز نيست مگر اينكه اهل اختيار در باب او مشورت كنند و وي را شايسته و صالح بدانند. نظرية دوم به بيعت خليفه با فرزند و يا پدر به ديده رضا مي نگرد و دليلي كه براي اين امر اقامه شده آن است كه خليفه از آن جهت كه حاكم است، حكم وي ناقد است. نظريه سوم بيعت خليفه با پدر را مجاز شمرده است ولي با فرزند خير. عدم جواز بيعت با خليفه بر اساس يك نظرية انسان شناختي است. بسط نظرية استخلاف به راحتي اقدام معاويه را در موروثي كردن خلافت مي توانست مقبول جلوه دهد. ابن خلدون در اين باره مي گويد: «درست است كه يزيد فاضل نبود و مفضول بود ولي آنچه كه مي بايست در ترجيح مفضول به فاضل كارساز شود علاقه معاويه به اتحاد تمايلات مردم و وحدت كلمه بود... حقيقت امامت

براي اين است كه امام در مصالح دين و دنياي مردم درنگرد، چه او ولي و امين آنان است.»(46) حكومت پادشاهي معاويه بدون آنكه يادي از سنّت و سيره نبوي و تلاشي در پاي بندي به آن داشته باشد مبتني بر گفتمان «سياست محض» بود. اولين سخنراني رسمي او را در مدينه بر بالاي منبر پيامبر بخوانيد: «... امّا بعد، من به خدا قسم، خلافت را به وسيله محبّتي كه از شما سراغ داشته باشم، يا به رضايت شما بدست نياورده ام، بلكه با همين شمشيرم با شما مبارزه و مجادله كرده ام. كوشيدم نفس خود را بر سيره پسر ابي قحافه (ابوبكر) و عمر رضايت دهم امّا به شدّت متنفّر و گريزان شد. خواستم به شيوه و مرام عثمان رود، از آن نيز امتنان نمود. پس مسلك و طريق ديگري پيمودم كه نفع من و شما در آن است، «نيكو بخوريم و زيبا بياشاميم» (مواكلة حسنة و مشاربة جميله). اگر مرا بهترين خود بيابيد حكومتم را سودمندترين براي خودتان خواهيد يافت. والله بر احدي كه شمشير ندارد شمشير نخواهم كشيد و سخن هيچ يك از شما را كه براي تسكين خود سخن گفته ايد پاسخ نداده و اعتنا نخواهم كرد و اگر مرا كسي نيافتيد كه به همه حقوق شما قيام نمايد، بعض آن را از من بپذيريد و اگر از من خيري به شما رسيد آن را قبول كنيد، زيرا سيل هرگاه افزون شود ويران كند و آنگاه اندك باشد بي نياز و غني سازد. هرگز مباد كه در انديشة فتنه باشيد زيرا كه فتنه معيشت را تباه مي كند و نعمت را كدر مي نمايد.»(47) پي نوشتها: (1) . «آلوسي»

در «بلوغ الارب»، از هيچ نظريه، انديشه و يا ميراثي مدني براي عرب خبري نمي دهد، در سه جلد اين كتاب كه براي نشان دادن اوج عقل و درايت عرب نوشته شده حتي يك نكته برجسته فكري و مدني براي عرب عصر جاهلي ثبت نشده است. نگ به: زرگري نژاد، غلامحسين: تاريخ صدر اسلام (انتشارات سمت، تهران 1378، چاپ اول)، ص 539. (2) . ترجمه سيدجعفر شهيدي، (سازمان انتشارات و آموزش انقلاب اسلامي، تهران، 1370) ص 26. (3) . تفسير الطبري، ج 4، ص 25؛ به نقل از زرگري نژاد، همان منبع، ص 172. (4) . پرتو اسلام، ترجمه عباس خليلي، (انتشارات اقبال، تهران، 1358) ج 1، ص 72. (5) . زرگري نژاد، همان منبع، ص 161. (6) . همانجا. (7) . ابن سعد، الطبقات الكبري (بيروت، داربيروت للطباعة النشر، 1405 ه_) ج 3، ص 226. (8) . همانجا. (9) . دمع السجوم في ترجمه نفس المهموم، علامه عشراني، ص 252. (10) . صحيفه امام، ج 2، ص 360. (11) . محمدرضا المظفر، السقيفه (بيروت، مؤسسه الاعلمي، 1993)، ص 6 _ 5. (12) . محمديوسف الكاند هلوي، حياة الصحابه، تقديم احمد اُسامة (بيروت، دارالفكر، 1992) ج 2، صص 69 _ 57 (13) . ابن قتيبه دينوري، الامامة والسياسة (تحقيق: علي شيري، قم، 1413 ه_ . ق) ج 1، ص 7 _ شهرستاني، الملل والنحل، تحقيق محمد فتح الله بن بدران (قاهره، افست قم 1464 ش) ج 1، ص 38. (14) . صحيفه امام، ج 17، ص 58. (15) . محمدبن جرير طبري، تاريخ طبري (بيروت، مؤسسة الاعلمي، 1983 م.) ج 1، ص 2916. (16) . تقي الدين احمد بن علي المقريزي: النزاع

و التخاصم في ما بين بني اميه و بني هاشم، (ليدن: 1888)، ص 41. (17) . محمد عابد الجابري، العقل السياسي العربي، ص 150 نقل از: داود فيرحي: قدرت، دانش و مشروعيت سياسي (پايان نامه دكتري، دانشكده حقوق و علوم سياسي دانشگاه تهران) ص 160. (18) . همانجا. (19) . همانجا. (20) . الكاند هلوي، همان منبع، ص 223. (21) . ابن سعد، همان منبع، ج 3، ص 226. (22) . الكاند هلوي، همان منبع، صص 30 _ 226. (23) . طبري، همان منبع، ج 6، ص 2290. (24) . عابد الجابري، همان منبع، ص 182. (25) . ابن سعد، همان مبنع، ج 3، ص 41. (26) . همانجا. (27) . همانجا. (28) . ابن خلدون، مقدمه، ترجمه محمد پروين گنابادي (انتشارات علمي و فرهنگي، 1375، چاپ هشتم) ج 1، ص 392. (29) . الكاند هلوي، همان منبع، ج 2، صص 225 و 136. (30) . فيرحي، همان منبع، ص 166. (31) . يعقوبي، تاريخ يعقوبي، ج 2، ص 145، نقل از فيرحي، همان، ص 167. (32) . صحيفه امام، ج 4، ص 15. (33) . رك: ابن كثير دمشقي: البداية و النهايه كه عملكرد يزيد را كاملاً توجيه نموده است. (34) . ابن ابي الحديد، شرح نهج البلاغه، (تحقيق محمد ابوالفضل ابراهيم، مصر، دارالاحياء الكتب العربيه، 1387 ق)، ج 1، ص 361. (35) . ابي الحديد، بابي تحت عنوان «احاديثي كه معاويه با تحريك عده اي از صحابه و تابعين در ذمّ علي جعل كرد» در كتابش آورده است. ج 4، ص 63. (36) . فيرحي، همان، ص 180. (37) . ابوحنيفه دينوري، اخبارالطّوال (تحقيق: عبدالمنعم عامر، قاهره،

1960 م.)، ص 338. (38) . شهرستاني، ج 1، ص 114. (39) . فجرالاسلام (بيروت، دارالكتب العربي، 1975) ص 279. (40) . (قاهره، 1405 ه_ . ق)، ص 29 (41) . صحيفه امام، ج 21، ص 1. (42) . مسعودي، مروج الذهب و معاون الجوهر (بيروت، دارالاندلس، الطبعة الاولي، 1358 ق) ج 1، صص 320 و 777. (43) . خلافت و ملوكيت در اسلام، صص 207 و 188، به نقل از : رسول جعفريان، تاريخ خلفا، (انتشارات وزرات فرهنگ و ارشاد اسلامي، چاپ اول، 1374، تهران) ص 407. (44) . ابن فراء، احكام السلطانيه (تحقيق محمد حامد الفقهي، افست قم، 1406 ق)، ص 25. (45) . ماوردي، احكام السلطانيه (افست قم، 1406 ق)، ص 10. (46) . ابن خلدون، مقدمه، ج 1، ص 404. (47) . ابن عبد ربه، القعد الفريد (قاهره، 1953) ج 4، ص 147.

عاشورا در فقه

عاشورا در فقه ارزيابي ديدگاههاي امام خميني (س) و ديگر فقيهان درباره قيام سي

اشاره عاشورا در مقايسه با بسياري از رخدادهاي ديگر، حجم كمي از وقايع را به خود اختصاص داده و آغاز و انجام آن در برهه اي كوتاه اتفاق افتاده است; اما يكي از معدود حوادثي است كه بيشترين توجه را به خود جلب كرده و علاوه بر نقش گسترده و تاثير عميق اجتماعي - تاريخي خود، به صورت فرهنگي ويژه با ساختاري منحصر به فرد درآمده است. افزون بر ثمرات و رويكردهاي اجتماعي - انساني كه همچنان استمرار دارد، فرجام عاشورا، شكل گرفتن فرهنگي نوين با ويژگيهاي خاص خود در ميان جامعه گسترده اي بود كه هويت اسلامي اش، آن را از ديگر تمدنها و

فرهنگها جدا مي ساخت. فرجام تاريخي و دستاوردهاي ماندني عاشورا و زير ساختهاي آن، در طول دهه ها و سده هاي پس از خود، به جرياني هويت بخشيد كه امروز مي توانيم از آن به عنوان "فرهنگ عاشورا" نام ببريم. نگاهي گذرا به حجم گزارشها، تحليلها و آثاري كه در طي قرون گذشته و زمان معاصر بازگو كننده زواياي مختلف اين فرهنگ است، گوياي عظمت، جامعيت، عمق و اصالتي است كه عاشورا توانسته است به اين فرهنگ بدهد. بسياري از مقوله هاي كلان اجتماعي و انساني، و حجم وسيعي از ريزترين مسائل انساني را مي توان در اين فرهنگ شاهد بود و از آن الگو گرفت. آنچه در عاشورا رخ داد از نظر زمينه ها، عناصر و عوامل شكل گيري و انجام آن، در بسياري موارد منحصر به فرد است و به همين بيان، فرهنگ شكل گرفته اي از آن نيز هويتي ويژه دارد. اما حوزه تاثيربخشي و حركت آفريني آن، بسي گسترده و مستمر است. و اين حقيقتي است كه در ارزيابي عاشورا تا اينك، بيشترين توجه را به خود اختصاص داده است.

اشاره اي ديگر تاكنون فرهنگ عاشورا از زواياي بسياري مورد ارزيابي و كنكاش صاحبان انديشه و تحقيق قرار گرفته است كه بسي قابل تاسي و تقدير است. طبعا عاشورا نيز بسان بسياري مسائل و جريانات تاريخي - اجتماعي ديگر نتوانسته و نمي تواند به گونه اي هماهنگ و در يك راستا مورد داوري قرار گيرد. اين واقعيت، افزون بر محدوديتهاي اسناد تاريخي كه به گونه اي معمول بسياري زوايا را در ابهام و تريد باقي مي گذارد، ناشي از تفاوتهاي بسيار و

گسترده اي است كه در ديدگاههاي تحليل گران وجود دارد. تفاوتهايي كه گاه بسيار عميق و در حوزه مسائلي بس اصولي و مهم است. بخش وسيعي از اين تحليلها و ارزيابيها، حاصل اصول و پيش فرضهاي قطعيت يافته اي است كه ملاكهايي متقن در ارزيابي عاشورا تلقي شده اند. و اين است كه با وجود مواد و منابعي يكسان در برابر ارباب تحقيق و نظر، شاهد قضاوتهايي بس متناقض خواهيم بود. بخشي از پراكندگي موجود در آراء و تحليلهايي كه درباره عاشورا صورت گرفته، ناشي از قوت و ضعف اشراف بر منابع و مستندات است، اما بسياري نيز معلول ديدگاههاي پراكنده ولي جزمي تحليلگران حتي در اصولي ترين مسائل است كه زير بناي ارزيابي و تحليل آنان را متفاوت مي سازد. آنچه را گفتيم مي توان براي مثال با اين ديدگاه نشان داد كه اگر عاشورا را به عنوان حركتي ناخواسته و انفعالي تلقي نموديم طبعا تحليلي كه بر اجزاء و در مجموع بر كل آن مي گذاريم به گونه اي بسيار متفاوت با اين ديدگاه خواهد بود كه اين حركت، حركتي خود خواسته و برخاسته از موضعي هجومي و در تمام مراحل كاملا انتخابي بوده است. چنان كه اگر با اين تلقي به ارزيابي آن پرداختيم كه رهبري آن بلكه حتي هيچ يك از انبياء و ائمه (ع) نيز در صدد برپايي حكومت و تشكيلات سياسي براي اداره مردم نبوده اند و اين تلقي را از اجزاء اعتقادي خويش شمرديم، نتيجه اي كه در بررسي قيام عاشورا به دست خواهيم داد بسيار متفاوت بلكه متضاد با تحليلي است كه حركت سيدالشهدا (ع) را در

جهت برپايي حكومت عدل مي داند. طبعا در انگيزه ها و علل غائي تحليل و بازگويي فرهنگ عاشورا نيز مي توانيم شاهد اين پراكندگي باشيم. و اين خود سخت در نقشي كه عاشورا در جامعه ايفا مي كند، دخالت دارد. در واقع، نقش آفريني عاشورا منوط به نوع انگيزه هايي است كه تحليل ما را سامان مي بخشد و شكل مي دهد، چرا كه انگيزه تحليل ما، به نوع برداشت ما از دستاوردهايي كه از اين فرهنگ انتظار داريم، شكل مي دهد. همان گونه كه چگونگي تحليل و ارزيابي ما از آن، تفسيرمان را از يك جرياني كه مي تواند به عنوان يك " الگو" و "اسوه" معرفي گردد، تحت تاثير مي گيرد. از عاشورا و فرهنگ برخاسته از آن، تاكنون در بسياري زوايا به گونه اي مستقل ارزيابي و تحليل صورت گرفته است، ولي آنچه در اين فرصت و به مناسبت تقارن روزهاي محرم با 14 و 15 خرداد، به نظر مي رسد مي تواند به عنوان يك موضوع مفيد و قابل پي گيري مورد توجه قرار گيرد و در قالب يك بحث مستقل عمومي تاكنون مورد عنايت لازم قرار نگرفته است، طرح قيام عاشورا و موضع سيدالشهدا (ع) در فقه، به عنوان يك مستند فقهي مي باشد. پرداختن به تحليلي فقهي درباره موضع قاطع آن حضرت (ع) و ديدگاههاي آن دسته از فقيهان كه در مباحث اجتهادي خويش به اين مهم پرداخته اند مي تواند براي بسياري از علاقمندان به مباحث اجتماعي، فقهي تازگي داشته و راهگشا باشد. اينكه در فقه از چه زاويه اي به حركت امام (ع) نگريسته شده و فقه

در چه قالبي مي تواند به ارزيابي اين حركت بپردازد و فقها در تحليل خود كدام چارچوب را پذيرفته و بر اساس آن به ارزيابي نشسته اند، مي تواند به راحتي نوع نگرش آنان به اين حركت تاريخي را نشان دهد. سنجش اين گفته ها با آنچه فقيه فرزانه، حضرت امام خميني (س) به عنوان ديدگاه روشن اجتهادي و فقهي خويش در اين خصوص، ارائه فرموده اند گوياي سطح بينشها و تفاوت در ملاكهاي ارزيابي فقهي عاشورا است. چنان كه ملاك متقني براي ارزيابي و سنجش تحليل برخي كسان ديگر است كه بيشتر و يا اساسا با صبغه اي تاريخي - اجتماعي به بررسي و كنكاش در اين باره پرداخته اند و نه يك بررسي فقهي. برخي از اينان گاه گرفتار اشتباهاتي فاحش شده اند كه از نگاه اهل نظر بلكه حتي عموم جامعه پنهان نمانده است. بهر روي همان گونه كه اشاره شد ارزيابي "عاشورا در فقه" را فتح بابي مي شماريم كه تلاش بس بيشتري را در جهت ارزيابي و شرح جوانب مختلف آن مي طلبد و اين بر عهده فرصتهاي ديگر و انديشه هاي پر بار است كه به اين مهم بپردازند. ان شاءالله. پيش درآمد از جمله مباحثي كه در بحث جهاد مورد بررسي و كنكاش قرار گرفته است موضوع آتش بس و قرار صلح با دشمن و ترك جنگ مي باشد. آنچه در فقه با عنوان "هدنه" و يا " مهادنه" آمده است به همين انگيزه و در همين مقوله مي باشد. تعريفي كه مرحوم محقق اول، صاحب شرايع، متوفاي 676 ه . ق ارائه مي دهد اين است: "هي

المعاقدة علي ترك الحرب مدة معينة" (1) نزديك به همين تعريف را مرحوم علامه حلي، متوفاي 726 ه. ق دارد: "هي المعاهدة علي ترك الحرب مدة بغير عوض" (2) چنان كه گفته اند قيد بلاعوض ناظر به عدم اعتبار و شرطيت "عوض" در چنين قراردادي است و نه اينكه "عدم عوض" جز شروط آن باشد. (3) اينكه معاهده "هدنه" از ديدگاه شرعي چه حكمي دارد و در شرايط مختلف چه وضعيتي پيدا مي كند پرسشي است كه هر يك از فقهاي عظام با عنايت به ادله متعددي كه از كتاب و سنت در اختيار است، به بررسي و پاسخ پرداخته اند. و نيز اينكه اين پيمان، براي چه مدتي مي تواند تنظيم شود و تا چه زماني محترم شمرده مي شود و جداي از نصوص و ظواهر ادله عوامل وعناصر ديگري چون قوت و ضعف مسلمانان، مصلحت سنجي عمومي و غيبت امام معصوم (ع) و نيز شوق شهادت به عنوان واقعيتهاي بيروني، به چه ميزان دخالت دارد، از جمله محورهاي مورد بحث در كلام فقهاست. توجه به مجموعه ادله اي كه هر يك به گونه اي و گاه با برداشتهاي متفاوت مورد تمسك قرار گرفته است، مي تواند نمايي كلي از فضاي بحث را ترسيم كند. بي نياز از اينكه استدلالهاي هر يك از اطراف قضيه را به تفصيل گرد آوريم، اين اجمال مي تواند جايگاه طرح قيام حضرت امام حسين (ع) در فقه را - توسط جمعي از فقها - بيشتر روشن كند. چنان كه در تحليل حركت آن بزرگوار، و معرفي آن، به عنوان يك "الگو"، توجه به اينها سخت لازم است. از

آياتي كه در اين بحث بدان استدلال شده و اشاره رفته است اينهاست: 1- و ان جنحوا للسلم فاجنح لها (4) 2- و لا تلقوا بايديكم الي التهلكه (5) 3- و قاتلوا في سبيل الله الذين يقاتلونكم (6) 4- يا ايها الذين آمنوا قاتلوا الذين يلونكم من الكفار و ليجدوا فيكم غلظة (7) 5- الا الذين عاهدتم من المشركين ثم لم ينقصوكم شيئا و لم يظاهروا عليكم احدا فاتموا اليهم عهدهم الي مدتهم (8) 6- فاذا انسلخ الاشهر الحرم فاقتلوا المشركين حيث وجدتموهم (9) 7- فما استقاموا لكم فاستقيموا لهم (10) 8- قاتلوا الذين لا يومنون بالله و لا باليوم الاخر و لا يحرمون ما حرم الله و رسوله و لا يدينون دين الحق من الذين اوتوا الكتاب حتي يعطوا الجزية عن يد و هم صاغرون (11) 9- و اما تخافن من قوم خيانة فانبذ اليهم علي سواء ان الله لا يحب الخائنين (12) 10- فلا تهنوا و تدعوا الي السلم و انتم الاعلون و الله معكم (13) و از جمله مواردي كه به سنت استدلال شده است اينهاست: 1- جريان صلح حديبيه (14) 2- مصالحه با اهل نجران بر اساس دو هزار حله (15) 3- مصالحه حضرت امام حسن مجتبي (ع) (16) 4- پيشنهاد پيامبر (ص) به عيينة بن حصين در روز احزاب براي جدا شدن خود و قبيله عطفان از صف ابي سفيان، در مقابل دريافت 3/1 خرماي انصار (17) 5- پيشنهاد مشابه از طرف حرث بن عمرو، رئيس عطفان براي دست كشيدن از جنگ و دريافت بخشي از خرماي مدينه و پاسخ پيامبر (ص) به لزوم مشورت با سران انصار (18) 6-

موضع گروهي اعزامي پيامبر (ص) به سوي قبيله هذيل براي هدايت و تبليغ و مقاومت تا سر حد شهادت. چنان كه تفصيل آن خواهد آمد. 7- عدم مصالحه حضرت سيدالشهدا (ع) و آمادگي براي شهادت به شرحي كه در بحث آمده است.

نخستين بار تا آنجا كه در حوصله و امكان اين بررسي بوده است ملاحظه شد كه براي نخستين بار، فقيه بزرگ، مرحوم علامه حلي در مبحث "هدنه" به حركت امام حسين (ع) استشهاد نموده و آن را دليل ديدگاه كلي خود قرار داده است. او نخست در كتاب "منتهي المطلب" به اين مهم پرداخته و پس از آن در كتاب "تذكرة الفقها" مشابه آن را آورده است. او معتقد است، پيشنهاد يا پذيرش قرارداد مهادنه و مصالحه با دشمن، با توجه به ادله موجود، امري جايز است نه لازم و فرقي نمي كند كه مسلمانان قوي باشند يا ناتوان. بلكه مسلمان و طبعا امام و رهبري آنان در هر شرايطي كاملا اختيار دارد كه اقدام به صلح كند و يا بجنگد تا به شهادت برسد. ايشان آنچه حضرت سيدالشهدا (ع) انجام داد را انتخاب راه دوم از ناحيه حضرت (ع) مي داند. بدين معنا كه حضرت (ع) مي توانست راه مصالحه را در پيش گيرد و هيچ الزام و تكليف شرعي متوجه حضرت (ع) در حركتي كه به انجام رساند وجود نداشت و اين تنها و تنها انتخاب خود او بود كه از ميان دو امرمجاز راه شهادت را برگزيد وحاضر به صلح نشد. روشن است كلام مرحوم علامه ناظر به برخي شرايط - كه "هدنه" جايز نيست و جنگ ضرورت دارد - نمي

شود; فقط ناظر به وجوب و عدم وجوب آن است. آن مرحوم، همين تحليل را درباره گروهي حداكثر ده نفره اي كه پيامبر اكرم (ص) به سوي قبيله هذيل گسيل داشت نيز ذكر مي كند. آنان نيز در مواجهه با هجوم دشمن به ظرفيت يكصد نفر، ايستادگي نمودند تا همگي به شهادت رسيدند جز خبيب بن عدي كه به اسارت درآمد و توسط افراد هذيل در مقابل استرداد يكي از افراد آنان كه به دست مشركين مكه بود، به آنان تحويل داده شد و او نيز چنان كه خواهد آمد در مكه به شهادت رسيد. البته شخص ديگري نيز همين سرنوشت را داشت. كه در كلام علامه نيامده است و ديگران نيز كه مطلب را از ايشان گرفته و نقل كرده اند به همين اكتفا نموده اند. بيان مرحوم علامه اين است: "والهدنة ليست واجبة علي كل تقدير سواء كان بالمسلمين قوة او ضعف لكنها جائزة لقوله تعالي "ان جنحوا للسلم فاجنح لها" و للايات المتقدمة بل المسلم يتخير في فعل ذلك برخصة ما تقدم و بقوله تعالي "ولا تلقوا بايديكم الي التهلكة" و ان شاء قاتل حتي يلقي الله شهيدا بقوله تعالي "و قاتلوا في سبيل الله الذين يقاتلونكم" و بقوله تعالي " يا ايها الذين آمنوا قاتلوا الذين يلونكم من الكفار و اليجدوا فيكم غلظة" و كذلك فعل سيدنا الحسين (ع) و النفر الذين و جههم النبي (ص) الي هذيل و كانوا عشرة فقاتلوا ماة حتي قتلوا و لم يفلت منهم احد الا خبيب فانه اسر و قتل بمكة " (19) همين بيان را با كمي اختصار در تذكره آورده است: "الهدنة ليست

واجبة علي كل تقدير لكنها جائزة لقوله تعالي "و ان جنحوا للسلم فاجنح لها" بل المسلم يتخير في فعل ذلك برخصة قوله "ولا تلقوا بايديكم الي التهلكة" و بما تقدم و ان شاء قاتل حتي يلقي الله تعالي شهيدا بقوله تعالي "و قاتلوا في سبيل الله الذين يقاتلونكم" و كذلك فعل مولانا الحسين (ع) و النفر الذين و جههم رسول الله (ص) الي هذيل و كانوا عشرة فقاتلوا ماة حتي قتلوا و لم يفلت (يغلب خ ل) منهم احد الا خبيب فانه اسر و قتل بمكة" (20) نتيجه اينكه در ديدگاه فقهي علامه، قيام سيدالشهدا از نقطه نظر اجتماعي هر چند يك حركت كاملا انتخابي است اما از ديدگاه شرعي هيچ الزامي براي آن وجود نداشته است. او نيز همانند برادر بزرگوارش، حضرت امام حسن مجتبي (ع) مي توانست راه مصالحه را بپذيرد ولي خواست قلبي حضرت (ع) اين بود كه بجنگد تا با شهادتش به ملاقات الهي برسد و اين خواست نيز منطبق بر موازين كلي و ضوابط شرعي بوده است و همراه با مصلحت. لازم به يادآوري است ايشان در كتاب قواعد - چنان كه خواهد آمد - مهادنه را در صورت ضرورت واجب مي داند. اين تحليل هر چند موجب پي گيري اصل استشهاد به قيام عاشورا در فقه توسط برخي فقيهان ديگر شد اما طبعا نمي توانست مورد پذيرش همه آنان قرار گيرد و اين است كه با ترديد و مخالفت، بدان نگريسته شده است.

همراه شهيد ثاني "قده" پس از علامه، فقيه بزرگوار، مرحوم شيخ علي بن الحسين الكركي معروف به محقق ثاني، در گذشته به سال 940 ه. ق به

ارزيابي ديدگاه مرحوم حلي پرداخت. اما در همين دوره، البته كمي پس از مرحوم محقق، فقيه نامي زين الدين بن علي العاملي، معروف به شهيد ثاني كه در سال 966 ه. ق به شهادت رسيد، ديدگاه مرحوم علامه را بي هيچ داوري بازگو نموده است. پيش از پرداختن به ديدگاه محقق "قده" همراهي شهيد ثاني را پي مي گيريم. اينكه آن شهيد سعيد، خود نيز اين نظر را پذيرفته است يا نه؟ به جزم نمي توان پاسخ داد، بويژه كه آن مرحوم، بخش عبادات "مسالك" را در مقايسه با ابواب معاملات و پس از آن، به اختصار برگزار كرده است و در بسياري موارد مانند آنچه در اينجا آورده به بازگويي ديگر ديدگاهها بسنده نموده و به ارزيابي تفصيلي آنها نيز پرداخته است. اينكه هنگام طرح بحث، آيا شهيد، كلام محقق را نيز ديده است يا نه، نظر صريحي نمي توان داد، ولي چنان كه اشاره شد، روالي كه در بخش عبادات براي شرح و تنقيح شرايع الاسلام معمول نموده است، جاي ارزيابي مساله و پرداختن تفصيلي به آن را باقي نمي گذارده است. شهيد ثاني در شرح اين عبارت شرايع كه "مهادنه در صورتي كه داراي مصلحت باشد، جائز است" در خصوص معناي جواز و مراد محقق اول از آن، دو احتمال را مطرح مي كند: 1- جواز به معناي اعم كه شامل وجوب نيز مي گردد. لذا امام در صورت مصلحت جائز است اقدام به صلح كند ولي در صورت ضرورت، مثل نيازمسلمانان و يا تاليف قلوب كفار، اين امر واجب خواهد شد. 2- جواز به همان معناي خاص خود باشد، يعني مهادنه

هيچ گاه واجب نيست و امام در صورت ضرورت نيز مي تواند نپذيرد. هر چند در صورت مصلحت مي تواند بپذيرد. سپس اضافه مي كند: "و بهذا المعني قطع في التذكرة لقوله تعالي "و ان جنحوا للسلم فاجنح لها" فيتخير المسلم في فعل ذلك برخصة قوله "ولا تلقوا بايديكم الي التهلكة" و با تقدم، و ان شاء قاتل حتي يلقي الله شهيدا لقوله تعالي "و قاتلوا في سبيل الله الذين يقاتلو نكم" قال: و كذلك فعل مولانا الحسين (ع) و النفر الذين وجههم رسول الله (ص) و كانوا عشرة فقاتلوا حتي قتلوا" (21) و بدين ترتيب تنها به بازگويي ديدگاه علامه حلي اكتفا مي ورزد كه مي تواند به عنوان پذيرش ضمني تلقي گردد.

تحليل محقق ثاني (قده) محقق ثاني كه او را محقق كركي نيز مي خوانند و صاحب كتاب معروف "جامع المقاصد في شرح القواعد" است، چنان كه اشاره رفت به ارزيابي نظريه علامه و نقد آن پرداخته است. كلام اين فقيه بزرگ كه بحق عنوان "محقق" به او داده شده، علاوه بر اينكه موضع فقهي او را نسبت به اصل مساله مهادنه بيان مي كند در بردارنده تحليلي فقهي - تاريخي در خصوص قيام سيدالشهدا (ع) مي باشد. سخن او در شرح اين فراز از كلام علامه در "قواعد الاحكام" است: "و هي المعاهدة علي ترك الحرب مدة من غير عوض و هي جائزة مع المصلحة للمسلمين و واجبة مع حاجتهم اليها". مرحوم محقق، به كلام علامه در تذكره و منتهي اشاره مي كند كه گفته است مهادنه هيچ گاه واجب نخواهد بود، به دليل عموميتي كه دستور قتال دارد و به استناد

كاري كه امام حسين (ع) انجام داد: "في التذكرة و المنتهي: انها لا تجب بحال، لعموم الامر بالقتال و لفعل الحسين صلوات الله عليه". آنگاه با اين تاكيد كه اين استدلال جوابي روشن دارد به رد آن مي پردازد: "و جوابه ظاهر، فان الامر بالقتال مقيد بمقتضي "ولا تلقوا بايديكم الي التهلكة" و اما فعل الحسين صلوات الله عليه، فانه لا نعلم منه ان المصلحة كانت في المهادنة و تركها، و لعله (ع) علم انه لو هادن يزيد عليه اللعنة لم يف له او ان امر الحق يضعف كثيرا بحيث يلتبس علي الناس، مع ان يزيد لعنة الله كان متهتكا في فعله معلنا بمخالفة الدين، غير مداهن كابيه لعنة الله عليهما، و من هذا شانه لايمتنع ان يري امام الحق وجوب جهاده و ان علم انه يستشهد، علي انه عليه السلام في الوقت الذي تصدي للحرب فيه لم يبق له طريق الي المهادنة فان ابن زياد لعنه الله كان غليظا في امرهم عليهم السلام فربما فعل بهم ما هو فوق القتل اضعافا مضاعفة" (22) جمع بندي پاسخ آن مرحوم به استدلال و استشهاد علامه اينهاست: 1- اطلاق دستور جهاد با توجه به آيه شريفه "و لا تلقوا بايديكم الي التهلكه" قيد خورده است. 2- حركت امام (ع) نمي تواند نشان بدهد كه مصلحت در پذيرش صلح بوده است يا ترك آن. 3- علت عدم پذيرش صلح توسط امام (ع) مي تواند به اين علت باشد كه حضرت (ع) مي دانست دشمن به آن پاي بند نخواهد ماند. و يا به اين علت كه انعقاد صلح موجب تضعيف بسيار حق مي شود به گونه اي كه

منشاء گمراهي و اشتباه مردم مي گشت. 4- وضعيت و رفتار يزيد متفاوت با پدرش معاويه بود. او مردي دريده بود كه آشكارا با دين مخالفت مي نمود و در اين تلاش، هيچ فروگذار نمي كرد. 5- در چنين وضعيتي، اعتقاد امام (ع) به ضرورت جنگ و جهاد با اينكه علم به شهادت خويش دارد، امري غير منطقي و ناموجه نيست. 6- امام (ع) در موقعيتي قرار گرفت كه عملا امكان مهادنه و مصالحه از او سلب شده بود. رويه اي كه ابن زياد عليه اللعنة در پيش گرفته بود چه بسا آنان را دچار سرنوشتي بسيار بدتر از قتل مي نمود. در كلام محقق هر چند برخي نكات در ابهام مانده و يا به اجمال برگزار شده است و اين به خاطر صبغه فقهي بودن بحث است، اما توجه به نكات ياد شده نشان مي دهد كه آن بزرگوار بر محورهاي مهمي انگشت گذاشته است. اينها مسائل عمده اي است كه در تحليل جامع و ارزيابي درست عاشورا نمي تواند ناديده گرفته شود. در سنجش كلام علامه با آنچه محقق ثاني در پاسخ آورده است بايد توجه نمود كه علامه با اين اعتقاد كه امام (ع) كاملا به سرنوشت خود و يارانش آگاهي دارد و در عين حال جهاد را برمي گزيند نشان مي دهد كه صلح در هيچ شرايطي واجب نيست چه توان كافي باشد و چه نباشد; چرا كه در صورت ضعف، حداكثر اين است كه به كشته شدن مسلمانان مي انجامد كه همان شهادت است و حضرت (ع) اين را پذيرفت. لذا دليلي بر لزوم پذيرش صلح در چنين شرايطي وجود

ندارد. ملاحظه مي شود كه آگاهي امام (ع) به سرنوشتي كه خود و اصحابش خواهند داشت، باعث مي شود حركت حضرت (ع) در نگاه علامه حلي دليلي بر اختياري بودن مهادنه گرفته شود و نه لزوم آن. پاسخ مرحوم محقق در خصوص استشهاد به فعل امام (ع) به دو نكته اساسي باز مي گردد: الف: احراز اين امر كه صلح نيز داراي مصلحت بود، ممكن نيست; شايد هيچ مصلحتي در بر نداشته است. ب: آگاهي امام (ع) به شهادت خود و ياران، مانع لزوم جهاد در شرايطي خاص نيست. نكته اخير در كلام محقق هم از نظر فقهي و هم از بعد تاريخي و اجتماعي جاي بسي تامل است و آن نكته اينكه امام (ع) راهي براي بازگشت از اين حركت نداشت چرا كه ممكن بود به سرانجامي بس فجيع تر دچار گردد. به عبارت ديگر طبق اين تحليل، امام (ع) اگر پيشتر نيز امكان صلح را داشت اما با توجه به شرايطي كه در كوفه پيدا كرده بود، راهي جز اين نداشت و حداقل از آن زمان به بعد، مهادنه موضوعا منتفي بود و او نيز براي نجات از شرايطي سخت تر چاره اي جز آنچه اتفاق افتاد نداشت و ناخواسته بايد به آن تن مي داد. براي نكاتي كه در شرح كلام محقق گفته شد و نيز نكته اخير، شواهد و قرائن چندي مي توان يافت و برخي صاحب نظران ديگر و نيز برخي فقها، نزديك به همين نكات را يادآور شده اند ولي پذيرش برخي از اينها بويژه نكته اخير جاي بسي تامل و ترديد دارد. برخي نكات ياد شده را در

سخن صاحب رياض و مرحوم صاحب جواهر نيز خواهيم ديد. اينك با شرحي كه گذشت مي توان به اين نكته نيز توجه كرد كه با توجه به اينكه امر صلح و جنگ در حوزه تصميم گيري و اختيار امام و حاكم بحق مسلمين است و فقها نيز مباحث خود را در بحث هدنه درباره وظيفه امام و شرايط و كيفيت تصميم او مطرح ساخته اند، چرا علامه حلي در هر دو عبارت ياد شده، جواز و اختيار را روي عنوان "المسلم" آورده است؟ به احتمال قوي سخن آن بزرگوار ناظر به اين نكته است كه اگر از ناحيه امام و حاكم، الزامي در خصوص صلح يا جنگ صورت نگرفته باشد نيروها هر يك به تنهايي مي توانند نسبت به اقدام خود در اين باره تصميم بگيرند. چنان كه امام (ع) در جريان عاشورا با عنايت به شرايطي كه در آن قرار داشت، از الزام كردن ياران خود به ماندن در كنار خويش، خودداري كرد و تصريح فرمود كه بيعت و تعهد پيشين را لغو نموده است و آنان را در تصميم گيري براي ماندن و رفتن آزاد گذاشت و شرايط را نيز براي انتخابي آزاد، كاملا فراهم نمود. بر اساس اين تحليل، همان گونه كه امام (ع) الزامي به جنگ نداشت و مي توانست به صلح تن دهد يكايك ياران او نيزهمين اختيار را داشتند. لذا جمعي رفتند و عده اي ماندند. تصميم گروه چند نفره اعزامي پيامبر اكرم (ص) به سوي هذيل به همين گونه بود. (23)

نظريه صاحب رياض (قده) فقيه ارجمند، مرحوم آيت الله سيد علي طباطبايي، صاحب كتاب ارزشمند "رياض المسائل" در

گذشته به سال 1231 ه. ق در پاسخ به علامه حلي، اشاره به برخي از همان نكات مي كند كه در كلام محقق ثاني آمده بود ومي تواند در توضيح آنها نيز مفيد افتد. آن بزرگوار پس از ذكر ديدگاه علامه و استشهاد او به اقدام امام (ع) مي نويسد: "و اما فعل سيدنا الحسين (ع) فربما يمنع كون خلافه مصلحة و ان فعله كان جوازا لا وجوبا بل لمصلحة كانت في فعله خاصة لاتركه كيف لا و لا ريب ان في شهادته احياءلدين الله قطعا لاعتراض الشيعة علي اخيه الحسن في صلحه مع معاوية ولو صالح (ع) هو ايضا لفسدت الشيعة بالكلية ولتقوي مذهب السنة والجماعة واي مصلحة اعظم من هذا واي مفسدة اعظم من خلافه كما لا يخفي". (24) تجزيه و تحليل مذكور، اينها را به دست مي دهد: 1- اينكه اقدام حضرت (ع) بر اساس انتخاب يكي از دو طرف جواز، بوده است قبول نيست. 2- اينكه مصالحه با دشمن نيز داراي مصلحت بوده قابل پذيرش نيست; فقط جهاد مصلحت داشته است و بس. 3- مصالحه امام حسن مجتبي (ع) با معاويه موجب اعتراض شيعيان شده بود. اگر اين امر دوباره تكرار مي شد، شيعه اساسا از ميان مي رفت و عامه قدرت مي يافتند. از اين رو شهادتش موجب احياء دين الهي شد. 4- احياء دين الهي بالاترين مصلحت است كه ضرورت دارد براي آن جهاد كرد حتي با علم به شهادت. بنابراين نمي توان جواز به معناي خاص را از اقدام حضرت (ع) استنباط كرد.

صاحب جواهر و تكليفي ويژه پيش از جمع بندي اين بخش از بحث و پيش از

پرداختن به ديدگاه حضرت امام خميني (قده) ، تحليل تفصيلي فقيه پر آوازه، مرحوم آيت الله شيخ محمد حسن نجفي، صاحب كتاب معروف "جواهر الكلام في شرح شرايع الاسلام" متوفاي سال 1266 ه. ق را پي مي گيريم. مرحوم صاحب جواهر پس از اينكه اصل جواز مهادنه را امري اجماعي و متفق عليه مي شمارد، به برخي ادله نيز تمسك مي جويد. آنگاه به استناد ظاهر كلام محقق در شرايع كه از هدنه به عنوان امري جايز نام برده است، اين نظريه را نوعي جمع ميان ادله ذكر مي كند; به اين بيان كه از يك سو جمعي از ادله دستور به مهادنه داده است چنانكه نهي از در افتادن در مهلكه نيز در آيه شريفه وارد شده است. از سويي ديگر دستور جنگ تا شهادت و ملاقات الهي صادر شده است. اين تعارض بدوي، اقتضا مي كند دسته اول را حمل بر اصل جواز كنيم كه نمونه اش از طرف پيامبر (ص) و نيز امام حسن (ع) واقع شده است. اقدام امام حسين (ع) و گروه اعزامي به سوي قبيله هذيل، به عنوان عمل به قسم دوم ادله مي باشد، زيرا كشته شدن در راه خدا به انگيزه درآمدن در جمع شهدايي كه "احياء عند ربهم يرزقون" از مصاديق در افتادن در "تهلكه " نيست. آن مرحوم پس از اين بيان، به كلام علامه در "قواعد الحكام" اشاره مي كند كه در صورت نياز مسلمانان، هدنه امري لازم خواهد بود و احتمال مي دهد كه منظور محقق در شرايع نيز، همان معناي اعم جواز باشد كه شامل وجوب نيز مي گردد. فراموش نشود كه

اين احتمال را شهيد ثاني نيز داد. صاحب جواهر وجوب هدنه را برخاسته از آن دسته از ادله عقلي و نقلي مي داند كه لزوم حفظ نفس و نيز اسلام را مي رسانند. از مفاد اين ادله تنها در مواردي قطعي چون حرمت فرار ازميدان نبرد، مي توان بيرون رفت و نه اينجا. آنگاه در رد استدلال به اقدام سيدالشهدا (ع) مي نويسد: "و ما وقع من الحسين (ع) مع انه من الاسرار الربانية و العلم المخزون يمكن ان يكون لانحصار الطريق في ذلك، علما منه عليه السلام انهم عازمون علي قتله علي كل حال كما هو الظاهر من افعالهم و احوالهم و كفرهم و عنادهم، و لعل النفر العشرة كذلك ايضا، مضافا الي ما ترتب عليه من حفظ دين جده صل الله عليه و آله و شريعته و بيان كفرهم لدي المخالف و الموالف علي انه له تكليف خاص قد قدم عليه و بادر الي اجابته، و معصوم من الخطاء لايعترض علي فعله ولا قوله، فلايقاس عليه من كان تكليف ظاهر الادلة والاخذ بعمومها و اطلاقها مرجحا بينها بالمرجحات الظنية التي لاريب كونها هنا علي القول بالوجوب، علي ان النهي عن الالقاء لايفيد الاباحة، بل يفيد الترحيم المقصر في الخروج منه علي المتيقن و هو حيث لاتكون مصلحة في الهدنة و حب لقاء الله تعالي و ان كان مستحسنا ولكن حيث يكون مشروعا. و الكلام فيه في الفرض الذي هو حال الضرورة، والمصلحة التي قد ترجح علي القتل ولو شهيدا الذي قد يودي الي ذهاب بيضة الاسلام و كفر الذرية و نحو ذلك، ولعله لذا ربما فصل بين الضرورة و المصلحة، فاوجبها في الاول

و جوزها في الثاني ولاباس به، فان دعوي الوجوب علي كل حال كدعوي الجواز كذلك في غاية البعد. فالتحقيق انقسامها الي الاحكام الخمسة" (25)

عناصر تحليل صاحب جواهر (قده) برخي نكات و محورهاي كلام صاحب جواهر را پيشتر در سخن فقهاء ديگر ديديم. اما همان گونه كه ملاحظه مي شود نكات تازه اي در تحليل فقهي تاريخي و حتي كلامي اين فقيه بزرگ وجود دارد كه جاي تامل و ارزيابي شايسته دارد. مجموع نكات ياد شده را اين گونه مي توان فهرست كرد: 1- حركت امام (ع) و جريان عاشورا از اسرار الهي است كه ما را بدان دسترسي نيست. 2- امكان ناچاري امام (ع) در اين حركت وجود دارد چرا كه امام (ع) مي دانست آنها به هر حال تصميم بر قتل او دارند و وضعيت آنان نيز همين را مي رساند. 3- حفظ اسلام و رسوايي دشمنان ثمره اين اقدام بود. 4- امام (ع) تكليف ويژه اي دارد كه بدان عمل كرده است و ما را نرسد كه در اين زمينه به داوري نشينيم و ارزيابي كنيم به اين انگيزه كه وظيفه خويش را از آن استنباط كنيم. امام (ع) تكليفي ويژه خود داشته و ما نيز به مقتضاي ادله ديگر، تكليف خودمان را داريم كه همان وجوب صلح در چنين شرايطي است. 5- نهي از به مهلكه انداختن خويش، حرمت را مي رساند نه اباحه را; لذا تنها به مقدار متيقن مي توان از حرمت مذكور دست كشيد و آن جايي است كه هيچ مصلحتي در صلح نباشد. در حالي كه بحث، مربوط به صورتي است كه صلح ضرورت يا مصلحت دارد. مصلحتي

كه گاه بر شهادت ترجيح دارد چرا كه گاه ممكن است همين كشته شدن موجب شكست اساس اسلام و كفر مسلمانان شود. 6- برخي ميان ضرورت صلح و صرف مصلحت، فرق گذاشته اند. در صورت ضرورت قائل به وجوب صلح و در صورت دوم قائل به جواز آن شده اند و اين حرف بي پشتوانه اي نيست. چرا كه ادعاي لزوم صلح در هر حال، همانند ادعاي جواز مطلق مي ماند و هيچ يك را نمي توان به گونه اي مطلق و فراگير پذيرفت. لذا بايد گفت صلح با دشمن از نقطه نظر شرعي بسته به شرايط مختلف، يكي از احكام پنجگانه را داراست. نكته اخير در كلام ايشان اشاره به سخن كساني چون جناب فاضل مقداد، شهيد ثاني و صاحب رياض دارد كه ميان ضرورت و صرف مصلحت فرق گذاشته اند. در بررسي و ارزيابي ديدگاه مرحوم صاحب جواهر نسبت به عاشورا، در ميان نكات ياد شده، دو نكته اول و چهارم بيش از همه اهميت دارد و تحليل آن فقيه فرزانه را از ديگر نظراتي كه گذشت متمايز مي سازد. در اين نوشته هدف اصلي علاوه بر طرح ديدگاههاي فقهي درباره عاشورا، مقايسه آن با نظرات بلندي است كه حضرت امام راحل (قده) ارائه فرمودند و ملاك ارزش گذاري و پذيرش ديگر ديدگاهها نيز همان مباني و برداشتهاي امام (قده) مي باشد كه خواهد آمد و از اين رو نيازي به پيگيري و نقض و ابرام يك يك آنها نيست ولي اين را نيز ناگفته نمي گذاريم كه بيرون بردن برخي حركات اجتماعي معصومين (ع) چون عاشورا، از حوزه درك بشر عادي و

ناممكن شمردن فهم آن، بر اساس متون بر جاي مانده و نيز اصول و چارچوبهاي ديگري كه در اسلام و شريعت وجود دارد، ادعايي است كه فهم و پذيرش آن براي ما دشوار است. اين گونه تحليل، عاشورا و شهادت سيد شهيدان (ع) را مبدل به يك حادثه تاسف انگيز تاريخي مي كند كه ثمره آن فقط پذيرش تعبدي ثوابهايي بي نظير است كه براي بزرگداشت قيام عاشورا به گونه هاي معمول، وارد شده است. بويژه تاكيد بر اين نكته كه "امام (ع) را تكليفي خاص بوده است و ديگران را تكليفي ديگر"، به هيچ روي قابل پذيرش نيست و چنان كه در كلام امام راحل (قده) خواهيم خواند - اين ديدگاه - به صراحت رد شده است. اين ديدگاه فقهي مبتني بر اين اصل است كه امام (ع) قطعا حركتي برخلاف اصول و ملاكهاي معمول و مقرر به انجام رسانده است و مقام عصمت امام (ع) به ما مي فهماند كه اين حركت كه خارج از چارچوبهاي مورد اشاره است، حتما علتي و سري ديگر داشته است كه بر فرض آگاهي از آن نيز، براي ديگران تكليفي ايجاد نمي كند. بايد گفت براساس همين ملاكها و برخي ظواهر ادله بود كه جمع زيادي از افراد سرشناس معاصر امام (ع) تلاش كردند حضرت (ع) را از اين اقدام بازدارند و برخي تا آنجا پيش رفتند كه آن را از مصاديق "القاء در تهلكه "شمردند. ما نيز اين گفته علامه حلي را نمي پذيريم كه عاشورا نتيجه انتخاب يكي از دو راهي بود كه هر دو نيز براي امام (ع) مجاز بود. چنان كه محقق ثاني

و سيد صاحب رياض نيز در رد آن به استدلال پرداختند اما تحليل ياد شده صاحب جواهر (قده) را نيز به هيچ روي نمي توان همراهي كرد. در بند سوم اين تحليل پذيرفته شده كه دستاورد اين حركت حفظ شريعت و رسوايي دشمنان بوده است. آيا همين مقدار ثمره نمي تواند اين حركت را توجيهي منطقي و منطبق بر اصول و قواعد و ظواهر ادله اي نمايد كه تكليف ديگران را نيز روشن مي كنند؟ مقايسه ميان فتاوا و ديدگاههاي فقهي امام راحل (قده) از جمله در مبحث امر به معروف و نهي از منكر، با آنچه مرحوم صاحب جواهر (قده) در اينجا آورده است، نشان دهنده تفاوت عمده اي ميان ملاكهاي فقهي اين دو فقيه فرزانه است. نمونه زير به راحتي مي تواند ديدگاه امام (قده) در ارائه تحليلي منطبق بر ظواهر ادله و تعميم وظيفه حضرت (ع) به ديگران را روشن سازد: "لو كان المعروف و المنكر من الامور التي يهتم به الشارع الاقدس كحفظ نفوس قبيلة من المسلمين و هتك نواميسهم او محو آثار الاسلام و محو حجته بما يوجب ضلالة المسلمين او امحاء بعض شعائر الاسلام كبيت الله الحرام بحيث يمحي آثاره و محله و امثال ذلك لابد من ملاحظة الاهمية، ولايكون مطلق الضرر ولو النفسي او الحرج موجبا لرفع التكليف، فلو توقفت اقامة حجج الاسلام بما يرفع بها الضلالة علي بذل النفس او النفوس فالظاهر وجوبه فضلا عن الوقوع في ضرر او حرج دونها" (26) پيش از پرداختن به ادامه بحث توجه به اين نكته لازم است كه "مهادنه" اساسا مربوط به صلح با كفار است و ادله و شواهدي

نيز كه در بحث مطرح مي شود عموما در همين زمينه است، ولي با اين حال ملاحظه مي گردد كه قيام امام علي (ع) ، عليه حكومت وقت و ايستادگي و جهاد در مقابل جمعي كه در ظاهر عنوان مسلماني را بر خود نهاده بودند، نيز مورد استدلال و استشهاد قرار است. مصالحه حضرت امام مجتبي (ع) نيز به همين گونه است. اين بدان خاطر است كه بر آنان كه در جبهه مقابله با امام (ع) قرار داشتند حتي اگر عنوان "كافر" نيزصدق نكند اما در حكم كفار مي باشند. علاوه اينكه ملاك موجود در اينان و ساير كفار از نظر حكم مهادنه يكسان است و آن اينكه: بسته به شرايط مختلف مصالحه با اينان از نقطه نظر شرعي چه حكمي دارد؟ اگر ضرورت ايجاب كند؟ اگر مصلحت داشته باشد؟ و اگر مصلحتي نيز نداشته باشد؟

آنچه گذشت اينك پيش از پرداختن به ديدگاه حضرت امام خميني (س) و سنجش آن با نظراتي كه بازگو شد، به اختصار تمام ديدگاههاي ياد شده را يادآور مي شويم:

علامه حلي: حركت امام حسين (ع) يك اقدام كاملا اختياري بود كه شرعا الزامي به انجام آن نداشت و صلح نيز روا بود.

شهيد ثاني: اكتفا به بازگويي ديدگاه علامه حلي نمود كه مي تواند به عنوان پذيرش آن نظريه تلقي گردد.

محقق ثاني: وضعيت دوره امام (ع) متفاوت با گذشته بود و مصلحت سازش با يزيد مورد ترديد است، لذا در مقابله با كسي چون يزيد، لزوم جهاد حتي با علم به شهادت، امري منطقي است. علاوه اينكه امام (ع) راهي جز اين نداشت.

صاحب رياض: مصلحت، تنها در عدم سازش با يزيد

بود و شهادت حضرت (ع) موجب احياء دين و ضعف دشمن گرديد. علم به شهادت مانع انجام اين وظيفه نيست.

صاحب جواهر: حركت امام (ع) از اسرار الهي است كه دستيابي به كنه و عمق آن ممكن نيست و امام (ع) نيز چاره اي جز اين نداشت، و با اينكه ثمرات عمده اي را در پي داشت اما تكليفي ويژه امام (ع) بوده است و ديگران بايد براساس موازين كلي و ادله ديگر عمل كنند و مفاد آن ادله نسبت به شرايطي كه امام (ع) داشت، لزوم سازش و مهادنه است و علاقه به شهادت نمي تواند شرايط را عوض كند.

نتيجه اينكه: 1- در تفسير الزامي يا اختياري بودن قيام حضرت (ع) دو ديدگاه وجود دارد. 2- در اينكه مصلحت تنها منحصر به راهي بود كه حضرت (ع) برگزيد يا نه؟ نيز دو نظر وجود دارد. 3- علم حضرت (ع) به شهادت مانع لزوم جهاد نبود چنانكه برخلاف گفته علامه دليل بر عدم لزوم نيز نيست. 4- در اينكه اين اقدام جهادي، تكليفي ويژه و غير قابل تبعيت است نيز دو ديدگاه متفاوت وجود دارد. يك ديدگاه، آن را قابل تعميم نمي داند و ديگري اينكه دليلي برعدم گسترش نداريم چرا كه قابل تطبيق برقواعد و ملاكهاي كلي فقهي مي باشد. 5 - حداكثر انگيزه اي براي قيام حضرت (ع) ذكر شده است حفظ دين و جلوگيري از انحراف شيعيان است، اما اينكه اين حركت يك اقدام كاملا سياسي در جهت برپايي نظام و برگرداندن مسير رهبري جامعه به جايگاه اصلي بوده است، سخني گفته نشد. 6- نقطه اشتراك علامه، شهيد ثاني، محقق ثاني و صاحب

رياض اين است كه حركت امام (ع) را در فقه اجمالا قابل اشتشهاد مي دانند به خلاف صاحب جواهر كه آن را خارج از حوزه درك و عمل سايرين مي شمارد.

فقه عاشورايي امام خميني (س) در ارزيابي قيام عاشورا، برخي اساسا منكر وجود صبغه سياسي براي قيام عاشورا شده اند و اين تحليل را تا آنجا پيش بردند كه اصولا دخالت در چنين اموري در شان انبياء و اولياء (ع) كه براي هدايت خلق آمده اند، نيست. برخي نيز اهدافي در مرتبه دوم و سوم اولويت را جز علل و انگيزه هاي اصلي قيام ذكر نموده اند. بعضي نيز نتوانستند ميان سياسي بودن حركت به انگيزه به دست گرفتن حكومت، و آگاهي حضرت (ع) از فرجام كار را وفق دهند و راه انكار آگاهي كامل حضرت (ع) به سرنوشتي كه جز شهادت نيست را در پيش گرفته اند. و ديديم كه صاحب جواهر (قده) اين قيام را حركتي اسرار آميز مي داند كه نمي توان تفسيري براساس ملاكهاي جاري در فقه بر آن گذارد. در نگاه آنان كه تنها راه باقي مانده براي حضرت (ع) را همين مي دانند و الا دچار سرنوشتي بدتر و دردناكتر مي شد، انگيزه اصلي را بايد در اين شمرد كه حضرت (ع) براي نجات از آن وضعيت فجيع تر، از باب اهم و مهم اين را برگزيد. راهي كه البته توانست ثمرات ديگري را نيز چون افشاي ماهيت دشمن به همراه داشته باشد. آنچه حضرت امام خميني (س) بر آن تاكيد ورزيد و در عمل خويش نيز به وضوح نشان داد، بسيار فراتر و متفاوت با تحليلهاي انجام شده

است، چه در حوزه فقه و استنباط و چه در حيطه مسائل اجتماعي و كلامي. ساختار تحليلي فقهي - اجتماعي امام مبتني بر عناصر مهم زير است: 1- حركت امام (ع) يك حركت كاملا سياسي و حساب شده در جهت برپايي حكومت اسلامي و به عنوان اداي يك تكليف بود. 2- آگاهي امام (ع) به شهادت، مانع اين حركت نبود. يعني امام (ع) در عين علم به شهادت خود و سرنوشت قيام، به انگيزه ياد شده حركت نمود. 3- مصالح عاليه و پراهميت اسلام در هيچ شرايطي ناديده گرفته نمي شود و عسر و حرج و ضرر موجب رفع تكليف نمي گردد. خسارت و ضرر جاني را نيز بايد براي چنين اموري پذيرفت و اين يك تكليف شرعي است. 4- اين قيام واقدام امام (ع) كاملا قابل تاسي و به عنوان يك الگو، براي هميشه و براي همه مسلمانان است. با عنايت به اصول ياد شده به راحتي مي توان از وجهه تحليل و ديدگاه حضرت امام (س) به ارزيابي و پاسخ نظراتي كه به تفصيل گذشت پرداخت. امام راحل (س) از ديرزمان و به مناسبتهاي مختلف در موضع يك فقيه بزرگ و مرجع تقليد و به عنوان راهبر جامعه اسلامي، عناصر ياد شده را در سخنان و نوشته هاي خويش آورده است و حركت و مبارزات خود را نيز با همين جانمايه به سرانجام رساند. آنچه از آن بزرگوار در پي مي آيد، اصول ياد شده را به گونه اي روشن بيان مي كند.

1- قيام براي تشكيل حكومت امام (س) در تاريخ 6/3/50 در نجف اشرف به مناسبت برپايي جشنهاي شوم 2500 ساله، سخنراني

مهمي ايراد فرمود كه در پايان آن ضمن اشاره به مسووليت علما و لزوم تاسي به سيدالشهدا (ع) اضافه مي كند: "اومسلم بن عقيل را فرستاد تا مردم را دعوت كند به بيعت تا حكومت اسلامي تشكيل دهد و اين حكومت فاسد را از بين ببرد. " (27) اشاره امام (س) از جمله به نامه اي است كه حضرت (ع) توسط مسلم به عقيل خطاب به مردم كوفه فرستاد: "بسم الله الرحمن الرحيم. من الحسين بن علي، الي الملا من المومنين والمسلمين. اما بعد فان هانئا و سعيدا قدما علي بكتبكم و كانا آخر من قدم علي من رسلكم. و قد فهمت كل الذي اقتصصتم و ذكرتم و مقالة جلكم انه ليس علينا امام، فاقبل لعل الله ان يجمعنا بك علي الهدي والحق. و قد بعثت اليكم اخي وابن عمي و ثقتي من اهل بيتي، وامرته ان يكتب الي بحالكم و امركم و رايكم، فان كتب الي انه قد اجتمع راي ملاكم و ذوي الفضل والحجي منكم علي مثل ماقدمت علي به رسلكم و قرات في كتبكم، اقدم و شيكا ان شاء الله. فلعمري ما الامام الا العامل بالكتاب، والاخذ بالقسط والدائن بالحق، والحابس نفسه علي ذات الله. والسلام. " (28) همين ديدگاه را سالها پس از آن، به مناسبت پيام نوروزي سال 67 اين گونه اظهار مي دارد: "سيدالشهدا سلام الله عليه، تمام حيثيت خودش، جان خودش را و بچه هايش را همه چيز را در صورتي كه مي دانست قضيه اين طور مي شود. كسي كه فرمايشات ايشان را از وقتي كه از مدينه بيرون آمدند و به مكه آمدند و از مكه

آمدند بيرون، حرفهاي ايشان را مي شنود همه را، مي بيند كه ايشان متوجه بوده است كه چه دارد مي كند. اين جور نبود كه آمده است ببيند كه بلكه آمده بود حكومت هم مي خواست بگيرد، اصلا براي اين معنا آمده بود واين يك فخري است و آنهايي كه خيال مي كنند كه حضرت سيدالشهدا براي حكومت نيامده، خير، اينها براي حكومت آمدند، براي اينكه بايد حكومت دست مثل سيدالشهدا باشد، مثل كساني كه شيعه سيدالشهدا هستند باشد. " (29) امام در اين سخنراني همين تحليل را نسبت به حركت تمام انبياء و اولياء صلوات الله عليهم قائل است: "زندگي سيدالشهدا زندگي حضرت صاحب سلام الله عليه، زندگي همه انبياء عالم، همه انبياء از اول، از آدم تا حالا همه شان اين معنا بوده است كه در مقابل جور، حكومت عدل را مي خواستند درست كنند. " (30) امام (س) به روشني اين سخن را كه سيدالشهدا در مقابل عمل انجام شده قرارگرفته بود و لذا چاره اي جز تن دادن به آن را نداشت رد مي كند و تصريح مي فرمايد كه از ابتدا با آگاهي و اختيار كامل، حركت را به عنوان اداي يك تكليف شروع كرد: "امام حسين (ع) نيروي چنداني نداشت و قيام كرد. او هم اگر نعوذبالله تنبل بود مي توانست بنشيند و بگويد تكليف شرعي من نيست كه قيام كنم. دربار اموي خيلي خوشحال مي شد كه سيدالشهدا بنشيند و حرف نزند و آنها برخر مراد سوار باشند. " (31) "سيدالشهدا (ع) تكليف شرعي الهي مي خواست عمل بكند، غلبه بكند، تكليف شرعيش را عمل كرده، مغلوب هم

بشود، تكليف شرعيش را عمل كرده، قضيه تكليف است. " (32)

2- آگاهي به شهادت و حركت براي حكومت: گفتيم كه امام (س) انگيزه قيام را تلاش براي برپايي نظام و حكومت عدل مي داند و در عين حال از نقطه نظر كلامي و برحسب ملاكهاي عادي معتقد است امام حسين (ع) سرانجام كار را به خوبي مي دانست. و اين واقعيتي است كه برخي نويسندگان نتوانستند آن را هضم كنند "فضلوا و اضلوا". امام راحل (س) بيش از نيم قرن پيش مي نويسد: "در خبر شهادت حضرت سيدالشهدا (ع) وارد است كه حضرت رسول (ص) را در خواب ديد: حضرت فرمود به آن مظلوم كه از براي تو درجه اي است در بهشت، نمي رسي به آن مگر به شهادت. " (33) سالها پس از آن نيز همين حقيقت را بازگو فرمود: "حضرت سيدالشهدا (ع) به همه آموخت كه در مقابل ظلم، در مقابل ستم، در مقابل حكومت جائر چه بايد كرد. با اينكه از اول مي دانست كه در اين راه كه مي رود راهي است كه بايد همه اصحاب خودش و خانواده خودش را فدا كند و اين عزيزان اسلام را براي اسلام قرباني كند، لكن عاقبتش را هم مي دانست. " (34) اشاره امام (س) به جز بسياري شواهد و قرائن ديگر، مي تواند ناظر به اين جملات سيدالشهدا (ع) هنگام اعزام مسلم (ع) باشد كه به او فرمود: "اني موجهك الي اهل الكوفة و سيقضي الله من امرك ما يحب و يرضي. و ارجو ان اكون انا و انت في درجة الشهداء فامض ببركة الله و عونه. . . " (35)

ملاحظه مي شود كه امام (ع) همزمان با اعزام حضرت مسلم (ع) براي پي گيري اين حركت سياسي و برپايي حكومت عدل، آرزوي شهادت براي خود و جناب مسلم (ع) مي كند. امام خميني (س) در جايي ديگر به اين نكته توجه مي دهد كه به حسب معمول نيز امكان مقابله نيروي محدود امام (ع) در مقابل دشمن نبود: "در عين حالي كه به حسب قواعد معلوم بود كه يك عدد اينقدري نمي تواند با آن عده اي كه آنها دارند، مقابله كند; لكن تكليف بود. " (36)

3- تقدم مصالح عاليه: پيشتر نيز در شرح كلمات فقهاي ديگر، به اين مبناي حضرت امام (س) اشاره كرديم كه برخي مصالح اسلامي در درجه اي از اهميت قراردارند كه عناويني چون عسر و حرج و ضرر نمي تواند در تعارض يا تزاحم با آنها قرارگيرد. برخي مصاديق معروف و منكر از اين گونه اند. دفع منكر بزرگي چون حكومت فاسد يزيد و تلاش براي تشكيل حكومت اسلامي از بارزترين نمونه هاست. امام (س) مبناي خويش را اين گونه توضيح مي دهد: "تمام انبياء براي اصلاح جامعه آمده اند، تمام. و همه آنها اين مساله را داشتند كه فرد بايد فداي جامعه بشود. فرد هرچه بزرگ باشد، بالاترين فرد كه ارزشش بيشتر از هرچيز است در دنيا، وقتي كه با مصالح جامعه، معارضه كرد اين فرد بايد فدا شود. سيدالشهدا روي همين ميزان آمد رفت و خودش و اصحاب و انصار خود را فداكرد، كه فرد بايد فداي جامعه شود، جامعه بايد اصلاح بشود. ليقوم الناس بالقسط. بايد عدالت در بين مردم و در بين جامعه تحقق پيدا

بكند. " (37) همين حقيقت را در دوران مبارزه چنين مرقوم مي فرمايد: "محرم، ماه نهضت بزرگ سيد شهيدان و سرور اولياي خداست كه با قيام خود در مقابل طاغوت، تعليم سازندگي و كوبندگي به بشر داد و راه فناي ظالم و شكستن ستمكار را به فدائي دادن و فدائي شدن دانست و اين خود سرلوحه تعليمات اسلام است براي ملت ما تا آخر دهر. " (38) امام (س) در فتاواي خويش از جمله تحريرالوسيله در فصل دفاع و امر به معروف و نهي از منكر به گونه اي روشن مبناي فقهي مذكور را پذيرفته و فتاواي خود را براساس آن صادر كرده است. نمونه اي از آن را پيشتر آورديم.

4- عاشورا الگويي براي همه هرچند پيش از امام (س) حداقل از زمان مرحوم علامه حلي، قيام سيدالشهدا (ع) به عنوان دليل در فقه مطرح شد اما ديدگاهي كه ايشان در همين چارچوب ارائه كرد و آن را به عنوان يك مبنا و اصل در فقه و استنباطهاي خود ملحوظ فرمود، بسيار متفاوت با تحليلهايي است كه گذشت. امام (س) قيام سيدالشهدا (ع) را يك اسوه تمام عيار مي داند كه از نقطه نظر فقهي و عمل به وظايف و تكاليف ديني، كاملا بايد سرمشق قرارگيرد. امام (س) نه تنها فلسفه قيام و شهادت سيدالشهدا (ع) را قابل درك و منطبق بر موازين جاري در فقه مي داند بلكه به عنوان يك حجت بالغه شرعي مي شمارد كه بايد ملاك عمل اجتماعي مسلمانان قرارگيرد. و از همين روست كه تبليغ و هدايت جامعه به اين حجت شرعي را وظيفه متوليان ارشاد و هدايت جامعه مي

شمارد: "آنچه كه سيدالشهدا عمل كرد و آن ايده اي كه او داشت و آن راهي كه او رفت و آن پيروزي كه بعد از شهادت براي او حاصل شد و براي اسلام حاصل شد، (روحانيون) به مردم روشن كنند و بفهمانند به همه كه مساله مجاهده در راه اسلام آن است كه او كرد. مي دانست كه با يك عده قليل كمتر از صد نفر نمي شود مقابله با يك همچو ظالمي داراي همه چيز كرد. " (39) در جايي ديگر مي نويسد: "مگر نه آن است كه دستور آموزنده "كل يوم عاشورا و كل ارض كربلا" بايد سرمشق امت اسلامي باشد. قيام همگاني در هرروز و در هر سرزمين. عاشورا قيام عدالتخواهان با عددي قليل و ايماني و عشقي بزرگ در مقابل ستمگران كاخ نشين و مستكبران غارتگر بود، و دستور آن است كه اين برنامه سرلوحه زندگي است در هرروز و در هر سرزمين باشد. " (40) چنان كه باز در سخنراني خويش تاكيد مي ورزد: "دستور است اين، دستور عمل امام حسين (ع) دستور است براي همه; "كل يوم عاشورا و كل ارض كربلا" دستور است به اينكه هرروز و در هرجا بايد همان نهضت را ادامه بدهيد، همان برنامه را، امام حسين (ع) با عده كم، همه چيزش را فداي اسلام كرد، مقابل يك امپراتوري بزرگ ايستاد و گفت هرروز بايد در هرجا اين محفوظ بماند. " (41) آنچه امام خميني (س) درباره حادثه كربلا ابراز فرموده است، بسيار بيش از فرازهاي يادشده است. از آنچه ذكر شد، به خوبي مي توان ديدگاه ايشان را در برابر نقطه نظرات و

ديدگاههاي فقهاي بزرگي چون مرحوم صاحب جواهر به دست آورد و از اين نگاه به نقد و ارزيابي آنها پرداخت. اين مهم را با جمع بندي فرازهاي مذكور به پايان مي بريم.

جمع بندي ديدگاه امام 1- حركت امام (ع) يك اقدام كاملا سياسي بود كه حضرت (ع) شرعا خود را مكلف به آن مي دانست. 2- هدف نهايي و فلسفه وجودي اين قيام، تلاش براي تشكيل حكومت اسلامي بود و فهم اين فلسفه و درك علل قيام، دور از دسترس و خارج از توان ما نيست. 3- اين حركت يك اقدام كاملا انتخابي و به تشخيص خود حضرت (ع) بود و عملا راه براي سازش با دشمن نيز براي او باز بود. 4- مصالحه و سازش با دشمن برخلاف مصالح اسلام و جامعه اسلامي بود. 5- حضرت (ع) كاملا به سرنوشت حركت آگاهي داشت و به حسب معمول نيز نتيجه اي جز كشته شدن پيش بيني نمي شد. 6- آگاهي امام (ع) از سرنوشت قيام، منافاتي با لزوم جهاد براي برپايي حكومت و مبارزه با ظلم، ندارد. 7- قيام امام (ع) يك حجت شرعي و الگوي فقهي و عملي براي همه دوره ها و تمام سرزمينهاست و نه تكليفي مختص آن حضرت (ع) . 8- در تعارض مصلحت فرد و مصالح جامعه، تقدم با جامعه است و فرد بايد فداي جامعه گردد. 9- قواعد نفي عسر و حرج و نفي ضرر در امور مهمي كه اسلام عنايت ويژه به آن دارد جاري نيست. 10- حتي با فرض صدق عنوان "القاء در تهلكه" نسبت به قيام عاشورا، دليل حرمت آن، شامل مواردي چون جهاد و ضرورت

مبارزه و تشكيل نظام عدل نمي گردد. 11- آنچه ملاك اصلي در جنگ و صلح است، انجام تكليف است نه كمي و زيادي نيرو و نه پيروزي و شكست. 12- امام (ع) در هرحال خود را پيروز مي دانست، چرا كه ملاك پيروزي انجام تكليف مبارزه با ظلم و تلاش براي برپايي حكومت عدل بود. اينك با توجه به محورهاي فوق مي توانيم به ارزيابي دقيقتري نسبت به ديدگاههاي فقهي مطرح شده بپردازيم. و بدين سان بود كه فقيه بزرگ امت اسلامي، حضرت امام خميني (س) درهاي جديدي را در تحليل صحيح و بهره بري كامل و اساسي از قيام سيدشهيدان عالم، حضرت ابي عبدالله الحسين (ع) ، گشود و روزنه هايي را كه فقهاي پيشين نشان داده بودند به راههاي همواري مبدل ساخت تا فقها و صاحب نظران حوزه استنباط و فقاهت و ديگر ره جويان مباحث ديني - اجتماعي، گامهايي استوار بردارند. ان شاء الله. سلام و درود خداوند به روح بلند بزرگ شهيدان عالم و ياران فداكارش و نيز به روح پرفتوح فرزند شايسته اش، حضرت آيت الله العظمي امام خميني (س) پي نوشتها: 1. شرايع الاسلام، ج 1، ص 332. 2. قواعدالاحكام، ج 1، ص 3- جواهرالكلام، ج 21، ص 292. 4. انفال، آيه 63. 5. بقره، آيه 195. 6. همان، آيه 190. 7. توبه، آيه 123. 8. همان، آيه 4. 9. همان، آيه 5. 10. همان، آيه 7. 11. همان، آيه 29. 12. انفال، آيه 60. 13- محمد (ص) ، آيه 37. 14- جواهر الكلام، ج 21، ص 292. 15- همان، ص 294. 16. همان، ص 295. 17. همان، ص

292. 18. همان. 19. منتهي المطلب، طبع سنگي، ج 2، ص 974. 20. تذكرة الفقهاء، طبع سنگي، ج 1، ص 447. 21. مسالك الافهام الي تنقيح شرايع الاسلام، ج 1، ص 159. 22. جامع المقاصد في شرح القواعد، طبع آل البيت، ج 3، ص 466-467. 23. اجمال جريان آنكه در سال چهارم هجرت گروهي از دو طايفه "عضل" و "قاره" به مدينه آمده و ضمن اظهار اسلام درخواست مبلغ نمودند. پيامبر (ص) نيز حدود ده نفر از ياران خويش را همراه آنان فرستاد. برخي اين گروه را شش نفر شمرده و طبقات ابن سعد تعداد را ده نفر دانسته ولي نام هفت نفر را ذكر كرده است. گروهي اعزامي كه در تاريخ با عنوان "سريه رجيع" از آنان يادشده است در منطقه رجيع، متعلق به قبيله هذيل، مواجه با عهدشكني"عضل" و "قاره" شدند و ناگهان مردان طايفه اي از هذيل به درخواست آن دو طايفه، به اين گروه حمله ور شدند. اينان به دفاع برخاستند ولي مردان هذيل گفتند: به خدا سوگند كه ما قصد كشتن شما را نداريم و فقط مي خواهيم به وسيله شما چيزي از اهل مكه بگيريم و پيمان مي بنديم كه شما را نكشيم. حداقل سه نفر از گروه اعزامي تصميم به مقاومت گرفته و به شهادت رسيدند. سه نفر باقيمانده به نامهاي زيدبن دثنه، خبيب بن عدي و عبدالله بن طارق تسليم شدند و به اسارت درآمدند. افراد هذيل آنان را براي فروش به سوي مكه مي بردند كه در منزل "ظهران " عبدالله نيز از كار خود پشيمان شد و دست خويش را از بند رها ساخته و

شمشير كشيد ولي با سنگباران دشمن از پاي درآمد و به شهادت رسيد. قبر او در "ظهران" است. آنان زيد و خبيب را به مكه بردند و در مقابل دو اسير از هذيل كه در مكه بود، فروختند. آن دو نيز به تفصيلي كه در كتابهاي تاريخ آمده در عوض دو تن از كشتگان مشركين در بدر به شهادت رسيدند. (تاريخ زندگاني پيامبر (ص) ، محمد ابراهيم آيتي، ص 352-357) 24. رياض المسائل في بيان الاحكام بالدلائل، طبع سنگي، ج 1، ص 487. 25. جواهر الكلام، ج 21، ص 295 - 296. 26. تحرير الوسيله، ج 1، ص 472. 27. صحيفه نور، ج 1، ص 174. 28. تاريخ طبري، ج 4، ص 262، و ارشاد مفيد، ص 204. مضمون نامه اين است: به عموم مومنان و مسلمانان! هاني و سعيد آخرين نفراتي بودند كه نامه هاي دعوت شما را آوردند. همه حرفهاي شما را فهميدم. حرف شما اين است كه امام نداريم، تو بيا كه شايد خداوند به واسطه تو ما را بر هدايت و حق مجتمع سازد. من پسرعمويم را با اين ماموريت كه وضعيت شما را برايم بنويسد به سوي شما فرستادم. اگر برايم نوشت كه رفتار و عمل شما نيز مطابق مضامين نامه هايتان است، به زودي خواهم آمد. به جانم سوگند كه آن كس مي تواند امام و رهبر باشد كه عمل كننده به قرآن، عدالت پيشه و ملتزم به حق باشد و جانش را در گرو خواست الهي گذارد. والسلام. 29. صحيفه نور، ج 20، ص 190. 30. همان، ص 191. 31. همان، ج 1، ص 174. 32. همان، ج

4، ص 16. 33. چهل حديث، ص 210. 34. صحيفه نور، ج 17، ص 58. 35. مقتل خوارزمي، ج 1، ص 196. 36. صحيفه نور، ج 4، ص 15. 37. همان، ج 15، ص 148. 38. همان، ج 2، ص 11. 39. همان، ج 17، ص 61. 40. همان، ج 9، ص 57. 41. همان، ج 10، ص 31.

امام خميني و احياي نگرش سياسي به عاشورا و تشكل بخشي به شيعه

امام خميني و احياي نگرش سياسي به عاشورا و تشكل بخشي به شيعه امام خميني كه فرهنگ عاشورا را گنجينه عظيم سياسي ديني و پشتوانه فرهنگ غني و انسان ساز اسلام مي دانست با بهره گيري از آموزه هاي عاشورايي، حماسه حسيني را اساس قيام و مبارزه خويش قرار داده به احياي دين پرداخت. نويسنده در اين مقاله با نگاه به نهضت امام خميني از دريچه الهام گيري از نهضت حسيني، احياي روح سياسي نهضت عاشورايي توسط حضرت امام را تحليل كرده است و گامهاي عملي ايشان در اين راستا را بر مي شمارد. وي تربيت شاگردان، طرح تئوري حكومت اسلامي و ولايت فقيه، بهره برداري صحيح از مناسبت هاي اسلامي در جهت هدايت و به كارگيري مردم و الگودهي منطبق بر آموزه هاي قيام حسيني را به عنوان اقدامات عملي حضرت امام در تشكل بخشي شيعه، مورد بررسي قرار مي دهد. وي در همين بستر تشكيل نظام جمهوري اسلامي را برخاسته از متن مكتب حسيني و استمرار آن را آمادگي براي ظهور ولي مطلق الهي قلمداد مي كند. رمز و راز جاودانگي حادثه عظيم و حماسي عاشورا در گستره تاريخ بشريت، الهي بودن اين رويداد مهم تاريخي است هر چند در تاريخ پس از عاشورا

با نگرش هاي متفاوت و از جنبه هاي گوناگون درباره ابعاد و عظمت اين حماسه بزرگ سخن گفته شده است كه هر كدام به نوعي داراي نكات بديع است; اكنون نيز با هر رويكردي به نهضت عاشوراي حسيني، مشاهده مي گردد كه نكات ناگفته بسياري وجود دارد كه به تحقيق گسترده نياز دارد تا جوانب مختلف اين واقعه شناسانده شود. سؤالاتي كه از عنوان اين مقاله به ذهن متبادر مي شود و اين مقاله در صدد روشن ساختن و پاسخ گويي به آن هاست عبارتند از: 1. نگرش سياسي امام به عاشورا چيست و چگونه آن را احيا كرد؟ 2. امام با بهره گيري از اين نگرش سياسي به چه شيوه اي به شيعه تشكل بخشيد؟ 3. تشكل بخشي شيعه به چه شكلي تبلور يافت؟ در طول تاريخ شيعه و پس از غيبت كبري، بسياري از عالمان ديني و متعهد، با قيام و مبارزه احياي دين اسلام را وجهه مت خويش قرار دادند كه موفق ترين و شگفت انگيزترين آن ها، انقلاب اسلامي ايران به رهبري امام خميني است. امام با شناخت دقيق از سياست هاي استكبار جهاني در تحميل و حمايت رژيم پهلوي در ايران و مشابهت هاي فراوان اين رژيم باحاكمان اموي با الهام از فرهنگ احياگر عاشورا و بهره گيري از دو عنصر تحرك آفرين ديني، يعني «امر به معروف و نهي از منكر» و «تكليف الهي » كه شالوده و اساس شكل گيري حماسه عاشوراي حسيني را پايه ريزي كردند; رژيم دو هزار و پانصد ساله شاهنشاهي را فرو ريخت و مكتب انسان ساز اسلام را حيات مجدد بخشيد و غبار

تحريف و بدعت را از چهره دين زدود. از مهم ترين دلايل موفقيت امام در پيروزي انقلاب و تشكيل حكومت جمهوري اسلامي احياي نگرش سياسي ايشان به آموزه هاي ديني و آميختگي دين با سياست بود. درباره سياست و تعريف آن، ديدگاه هاي متفاوتي ارائه شده است; برخي از متفكران مغرب زمين سياست را معادل با «علم قدرت » ، «علم به زير سلطه درآوردن » ، يا «علم به اطاعت وا داشتن » مي دانند. هارولد.ژ.لاسكي موضوع سياست را بررسي نهادهاي رسمي كشور و دولت مي داند. مك آيور، سياست را به معني حكومت مي داند، موريس دو ورژه، استاد علم سياست دانشگاه پاريس در اين باره مي گويد: سياست وسيله اي است براي تامين نوعي نظم اجتماعي. (1) متفكران و انديشمندان اسلامي هم تعريف هاي مختلفي در مفهوم سياست بيان نموده اند: فارابي، رابطه فرماندهي و فرمان بري و خدمات حكومت را سياست مي داند. غزالي، سياست را به معناي اصلاح جامعه و مردم براي نجات دنيا و آخرت آنان بيان مي كند. (2) ابن خلدون، جامعه شناس معروف اسلامي، سياست را معادل با قدرت حكومت مي داند. (3) امام خميني در تعريف سياست مي فرمايد: «سياست اين است كه جامعه را هدايت كند و راه ببرد، تمام مصالح جامعه را در نظر بگيرد و تمام ابعاد انسان و جامعه را در نظر بگيرد و اين ها را هدايت كند به طرف آن چيزي كه صلاحشان هست، صلاح ملت است و صلاح افراد است.» (4) و در ادامه مطلب، مجريان صالح و شايسته اين «سياست » را معرفي مي نمايد: «اين مختص به

انبياست، ديگران اين سياست را نمي توانند اداره كنند، اين مختص به انبيا و اولياست و به تبع آن ها به علماي بيدار اسلام.» (5) مطلب ديگر پيوند دين و سياست است كه يكي از مباحث مهم در حوزه انديشه سياسي اجتماعي امروز به شمار مي رود. برخي با انكار هرگونه پيوند ميان اين دو مقوله، تداخل يكي از آن ها را در امور ديگري موجب ناكارآمدي طرف مقابل مي دانند و به جدايي كامل و پرهيز از تداخل آن ها براي حفظ حرمت هر يك توصيه مي نمايند. انديشه سكولار مروج چنين نظريه اي مي باشد. نقطه مقابل اين تفكر; نظريه رابطه ميان دين و سياست است، اما در نوع رابطه و قلمرو تداخل دين و سياست در ميان برخي از انديشمندان اسلامي اختلاف نظر وجود دارد. در انديشه سياسي امام آميختگي دين و سياست مطرح است، نه رابطه ميان اين دو. ايشان ضمن نقد نظريه تفكيك، معتقد بودند كه دين و سياست از يكديگر منفك و مجزا نيستند تا با استدلال يا بررسي نوع رابطه به چگونگي پيوند يا تعامل بين اين دو بپردازند ايشان دراين باره مي فرمايد: «ديانت اسلام يك ديانت عادي تنها نيست و فقط وظيفه عبد و خداي تبارك و تعالي، وظيفه روحاني تنها نيست; و همين طور يك مذهب و ديانت سياسي تنها نيست; عبادي است و سياسي، سياستش در عبادت مدغم است و عبادتش در سياست مدغم، يعني همان جنبه عبادي يك جنبه سياسي دارد.» (6) ايشان در تحريرالوسيله نيز در بحث و مساله خطبه هاي نماز جمعه چنين مي نويسد: «اسلام دين سياست است با همه

شؤون سياست، و اين معنا براي كسي كه كمترين دقتي در احكام حكومتي و سياسي اجتماعي و اقتصادي اسلام بكند به خوبي و روشني ظاهر مي گردد، پس كسي كه خيال مي كند دين اسلام جداي از سياست است هم سبت به معارف اسلام جاهل است و هم سياست را نمي داند.» (7) در انديشه امام «دين » خاستگاه و منشا نظام سياسي اسلام است و كليه برنامه ها و مباحث سياسي اسلام بر مبناي قوانين و احكام ديني پايه ريزي شده است و دليل توسعه يافتن و فراگير شدن حكومت اسلامي درنيمه اول قرن ظهور اسلام را آميختگي دين و سياست مي داند و مي فرمايد: «رسول الله (ص) پايه سياست را در ديانت گذاشته است » . (8) با توجه به آن چه كه بيان گرديد روشن شد كه در انديشه سياسي امام آموزه هاي ديني داراي صبغه سياسي مي باشند، از اين رو يكي از ابعاد احياگري امام (ره) احياي روح سياسي نهضت عاشوراي حسيني با توجه به اهداف آن در ميان انديشمندان و شيعيان جهان است كه اثرات بسياري را در پيشبرد نهضت اسلامي به دنبال داشت، هر چند اين مساله در طول تاريخ تحولات جامعه مسلمانان به فراموشي سپرده شده بود. در فضاي فرهنگي قبل از انقلاب و قيام امام هم ديدگاه ها نسبت به نهضت عاشورا توجه بيشتر به اجر و پاداش معنوي عزاداري امام حسين (ع) بدون درك صحيح از فلسفه سياسي قيام امام حسين (ع) بود. يكي از نويسندگان درباره وضعيت سياسي فرهنگي عزاداري شيعيان قبل از انقلاب مي نويسد: «افسوس كه شيعه بيشتر بر مصائب عاشورا

گريست و كمتر در مسائل عاشورا انديشيد، شيعه عاشورا را نگه داشت ليكن درست نشناساند، آفرين بر او كه نگاه داشت و دريغا از او كه نشناساند.» (9) در ميان برخي متفكران و صاحبان انديشه و قلم هم بيشتر به مباحثي پرداخته مي شد كه به بروز اختلاف در ميان پيروان حقيقي ولايت مي انجاميد و دستمايه اي براي بهره گيري دستگاه هاي امنيتي رژيم در ايجاد تنش و كشمكش ميان سخنرانان مذهبي در ايام محرم و جوانان متدين مي گرديد (10) تا انديشمندان از تبيين فلسفه اصلي قيام عاشورا غفلت نمايند در نتيجه عملا فرصت هاي مناسب ايام عزاداري به جنجال هاي بيهوده صرف مي شد. نگرش امام به حادثه عظيم عاشورا به عنوان يك ضايعه تاريخي نبود، بلكه ايشان در يك افق برتر قيام امام حسين (ع) را يك حركت هدفمند و برنامه ريزي شده در جهت احياي اسلام مي دانست و مي فرمود: «او (امام حسين (ع)) مي دانست كه چه مي كند و كجا مي رود و هدفش چيست؟» (11) «امام حسين (ع) با فداكاري بي نظير و نهضت الهي خود واقعه بزرگي را به وجود آورد كه كاخ ستمگران را فرو ريخت و مكتب اسلام را نجات بخشيد.» (12) ايشان فرهنگ عاشورا را گنجينه عظيم سياسي ديني و پشتوانه فرهنگ غني و انسان ساز تشيع مي دانست و با بهره گيري از آموزه هاي عاشورايي به احياي دين پرداخت و حماسه حسيني را اساس قيام و مبارزه و تحول و بيداري قرار داد. نگرش امام به سياست و انديشه سياسي ايشان باعث شد تا نوع نگاه به مفهوم وكاركرد سياست

در ميان مردم مسلمان و حتي انديشمندان اسلامي تغيير كند و شعائر ديني و مذهبي را آميزه اي از دين و سياست بدانند.امام با تفسيري جديد از مؤلفه هاي فرهنگ عاشورا غبار بدعت و تحريف را از فرهنگ شيعه زدود و به برخي از نظريه هاي ناصواب خط بطلان كشيد. «گريه » در مراسم عاشورا و عزاداري امام حسين در نظر بعضي از انديشمندان نشانه دلسوزي و ترحم بر حادثه عاشورا قلمداد مي شد و برخي آن را باعث عجز و ضعف روحي مي دانستند. امام با تفسير حديث «تباكي » (13) به تاثيرات سياسي گريه در جامعه اشاره مي كند و ملت ايران را ملت «گريه سياسي » (14) مي نامد كه اين گريه نهال ايمان و جهاد را در قلوب مردم شكوفا مي سازد و يك ملت حماسه ساز پديد مي آورد ايشان در اين باره مي فرمايد: «مساله تباكي نيست، مساله سياسي است.» (15) «مجلس عزا نه براي اين است كه گريه بكنند براي سيدالشهداء اجر ببرند، البته براي اين هم هست...بلكه مهم آن جنبه سياسي است كه ائمه ما در صدر اسلام نقشه اش را كشيده اند كه تا آخر باشد.» (16) همچنين، حديث «كل يوم عاشورا و كل ارض كربلا» را استمرار نهضت حسيني در گستره تاريخ تشيع مي دانست و آن را سرلوحه زندگي شيعيان معرفي مي كرد كه در هر زمان و مكاني بايد حسينيان به مصاف يزيديان بروند. امام رويدادهاي انقلاب و دفاع مقدس را مصداقي از اين حديث مي دانست و حوادث آن را مكرر عاشورا و مخالفان و دشمنان انقلاب اسلامي را مكرر يزيديان تفسير

مي كرد. و به بياني ديگر اين حديث را تصويرگر صحنه مقابله اسلام و كفر و رويارويي عدل و ظلم مي دانست كه يعني بايد روح حماسه همواره در جامعه شيعه زنده بماند. (17) تاكيد ائمه معصومين عليهم السلام بر اقامه عزاي امام حسين (ع) و احياي عاشورا در جامعه بر همين نكات اشاره دارد.

راه كارهاي تشكل بخشي بخش عظيم و مهم نگرش احياگرانه امام خميني به نهضت عاشوراي حسيني در سيره سياسي ايشان در قيام و مبارزه عليه ظلم و تشكل بخشي به جامعه شيعه تبلور مي يابد. امام نهضت خود را به پيروي از قيام خونين امام حسين (ع) و بر پايه تجربه تاريخي و عبرت آموزي از نقاط ضعف و قوت قيام هاي شيعيان در طول تاريخ، خصوصا مبارزات عالمان شيعي در سده هاي اخير استوار كرد و مسير مبارزه و اهداف و آينده انقلاب اسلامي را مشخص نمود. سيره عملي ايشان قبل از قيام و پس از آن مبين اين حقيقت است كه امام بر پايه فرهنگ انسان ساز و عزت آفرين عاشورا، راه كارهايي را بستر تشكل بخشي به شيعه قرار داده است كه به مهم ترين آن ها اشاره مي شود. 1. تربيت شاگردان; حوزه درس امام به گونه اي بود كه يك طلبه واقعي تربيت مي كرد و فقط يك سلسله مباحث خشك علمي نبود، بلكه شاگرداني تربيت مي كرد كه براي آينده اسلام فايده داشته باشند. (18) و هنگامي كه به درس خارج فقه مي پرداخت زمينه ظهور انقلاب اسلامي را مهيا مي كرد و در هر دوره شاگرداني بيشتر از دوره قبل تربيت مي يافت و

نسل جديد روحانيت با افكار انقلابي پديد مي آمد. (19) 2. درس ولايت فقيه و حكومت اسلامي; در دوراني كه در حوزه هاي علميه و ميان انديشمندان هيچ گونه بحثي مستدل و جامع درباره حكومت اسلامي ارائه نمي شد و اگر هم سخني از حكومت اسلامي به ميان مي آمد بيشتر با معيارهاي حكومت دمكراسي در غرب مطرح مي گرديد; امام در سال 48 در ايام تبعيد بحث مستدل و منظم حكومت اسلامي و ولايت فقيه را مطرح ساخت و با استشهاد به دلايل عقلي و نقلي مشروعيت و كارآمدي (20) حكومت اسلامي را به مجامع علمي و فرهنگي معرفي كرد، و از روحانيون درخواست نمود تا براي معرفي اسلام و حكومت اسلامي، نهضتي «عاشورايي » بر پا كنند. (21) امام با ترويج انديشه ايجاد حكومت اسلامي در صدد حاكميت دين و اجراي قوانين اسلامي در همه شؤون فردي و اجتماعي، سياسي و اقتصادي برآمد و بر اين باور بود كه تا اسلام حكومت نداشته باشد، نمي توان آن را از بدعت ها و تحريف ها حفظ نمود و اين اقدام امام بيانگر برنامه ريزي و آينده نگري براي تشكل بخشيدن به دين و شيعه است. در دوران فراگيري و شتاب انقلاب ايشان طي نامه اي به يكي از مراجع قم خواهان حمله به شخص شاه شده بود اما پاسخ شنيد كه نمي دانيم بعد از رفتن شاه چه خواهد شد امام گفتند: «من فكرش را كرده ام » . (22) در انديشه و نگرش سياسي امام حكومت اسلامي برابر با تمام مفهوم سياست است. (23) و معتقد بود كه امام حسين (ع) براي دستيابي

به حكومت اسلامي قيام كرده است; ايشان مي فرمايد: «... آمده بود حكومت هم مي خواست بگيرد و اين يك فخري است و آن هايي كه خيال مي كنند كه حضرت سيدالشهداء (ع) براي حكومت نيامده، خير; اين ها براي حكومت آمدند.» (24) درباره فرستادن مسلم بن عقيل به شهر كوفه نيز مي فرمايد: «او مسلم را فرستاد تا مردم را دعوت كند به بيعت تا حكومت اسلامي تشكيل بدهد.» (25) قدر مسلم در پرتو ايجاد حكومت اسلامي است كه عدل و قسط در جامعه فرا گير مي شود و اجراي احكام مترقي اسلام تحقق مي پذيرد. 3. بهره برداري صحيح از مناسبت هاي اسلامي در جهت هدايت و به كارگيري مردم; سيره سياسي امام در مبارزه با رژيم ستمشاهي و تشكيل حكومت هيچ گاه بر مبناي فعاليت براي تشكيل يك حزب يا سازمان سياسي خاصي نبود، بلكه ايشان همانند سيره انبياء عظام برنامه اصلي خود را بر پايه آگاهي توده هاي ميليوني و مسلمان ايران بنا نهاد و با شناخت كامل از تاثيرات عميق روحي و رواني مناسبت هاي اسلامي خصوصا ايام عزاداري امام حسين (ع) در جان و افكار مردم به هدايت سياسي آنان پرداخت. امام با نگرشي نو به ابعاد سياسي عاشورا و با توجه به انرژي متراكم و اثر بخش اما فراموش شده توده مردم به جهت دهي عزاداري هاي حسيني پرداخت; ايشان از آغاز نهضت به توانمندي هاي عظيم و كارساز مردم هدايت يافته معتقد بود و هنگامي كه در سال هاي اول نهضت برخي از عالمان غافل از قدرت سياسي كارآمد مردم آگاه و هدايت يافته به امام مي

گفتند كه ما بمب نداريم كه بر سر شاه بزنيم، اين فقيه دورانديش و روشن ضمير با توجه به قابليت هدايت يافتن مردم در پرتو زحمات و تلاش هاي روحانيت متعهد در ايام عزاداري و حضور در صحنه مبارزه سياسي براي سرنگوني رژيم پهلوي فرمود: «ما نيرويي داريم كه به مراتب از بمب كارسازتر است » . (26) امام همواره به بهره برداري صحيح از ابعاد سياسي عاشورا در جهت تعميق معارف ديني و سياسي مردم همت مي گماشت و مي فرمود: «اين اجتماع در مجالس روضه را خيال نكنيد كه فقط اين است كه ما گريه كنيم براي سيدالشهدا، نه سيدالشهدا احتياج به اين گريه ها دارد و نه اين گريه خودش في نفسه يك كاري از آن مي آيد...جنبه سياسي اين مجالس بالاتر از همه جنبه هاي ديگري است كه هست » . (27) به سخنرانان و خطيبان هم فرمود: «اهل منبر ايدهم الله تعالي كوشش كنند در اين كه مردم را سوق بدهند به مسائل اسلامي و مسائل سياسي اسلامي » . (28) نقش مساجد و حسينيه ها در احياي فرهنگ و ارزش هاي حماسي عاشورا بر هيچ كس پوشيده نيست. اجتماع مردم در اين مراكز بهترين فرصتي بود كه امام در جهت تحكيم مباني اعتقادي و سياسي مردم بهره برداري نمود و به گسترش انقلاب در جميع اقشار ملت و شهرهاي مختلف ايران انجاميد. نكته مهم ديگري كه در پرتو اين بهره برداري تبلور يافت وحدت و وفاق ملي است. با توجه به اكثريت قريب به اتفاق شيعه مذهب بودن ملت ايران، امام براي به حركت در آوردن مردم از مناسبت

هاي ديني خصوصا عاشورا در جهت وحدت و همدلي مردم استفاده مي جست. امام به محور وحدت جامعه اهميت فراواني قائل بود و با سيري در انديشه و آثار ايشان مطالب موضوع وحدت نسبت به ساير موضوعات از درصد بيشتري برخوردار است. ايشان با تاكيد بر حديث «يدالله مع الجماعة » (29) وحدت و همدلي را زمينه ساز نزول عنايات و امدادهاي الهي در حل مشكلات سياسي اجتماعي ملت مي دانست و همواره اقشار مختلف مردم را به محورهاي وحدت توجه مي داد. يكي از مهم ترين و فراگيرترين محورهاي وحدت كه كليه اقشار مردم را تحت يك پرچم به حركت خود جوش ديني و مردمي وا مي داشت ايام محرم و عاشوراي حسيني بود.امام در اين باره مي فرمايد: «... (مكتب اسلام) روزهايي را پيش آورده است كه با خود اين روزها و انگيزه اين روزها تحكيم وحدت مي شود، مثل عاشورا و اربعين » . (30) امام عاشورا را به يكي از نمادهاي وحدت شيعه در جهان براي مبارزه با ظلم تبديل ساخت كه اقشار مختلف و احزاب سياسي با هر گرايش و سليقه اي بر اساس اين محور به وفاق و همدلي براي پيروزي بر دشمن تلاش نمايند; ايشان به اثرات و نتايج مهم اين وحدت در پيروزي انقلاب اسلامي اشاره مي نمايد: «تمام اين وحدت كلمه اي كه مبدا پيروزي ما شد، براي خاطر اين مجالس عزا و اين مجالس سوگواري و اين مجالس ترويج و تبليغ اسلام شد» . (31) مطلب ديگر سازمان يافتن مردم در مراسم عزاداري ها براي مبارزه و منظم شدن برنامه ها بدون دخالت هيچ حزب

سياسي بود و اين امر بنا به رهنمودهاي امام توسط روحانيت كه پرچمدار مبارزه و رهبران معنوي مردم و پيشتازان عرصه انقلاب بودند در شهرهاي مختلف ايران صورت مي گرفت. چهار راهپيمايي عظيم و گسترده مردم در روزهاي تاسوعا، عاشورا، اربعين و بيست و هشتم صفر سال 57 كه سرنوشت انقلاب اسلامي را رقم زد و تعجب سياستمداران جهان را بر انگيخت و سردمداران استكبار جهاني را از ادامه حمايت هاي سياسي رژيم پهلوي مايوس ساخت، دستاورد بهره برداري صحيح و مناسب از ايام الله عزاداري و جهت دهي به حركت هاي مردمي از سوي امام بود. 4. الگودهي; از بر جسته ترين روش هاي سياسي امام از آغاز دوران رهبري تا پايان حيات طيبه و مباركشان توجه دادن مسؤولان نظام و مردم ايران به سيره ائمه معصومين عليهم السلام به خصوص تاسي به سيره امام حسين (ع) و الگوگيري از فرهنگ عاشورا بود. البته ايشان از سياست الگوسازي دو هدف مهم و راهبردي را دنبال مي كرد: ابتدا مشروعيت بخشيدن به اقدامات و برنامه هاي مبارزاتي خود هنگام رويارويي با رژيم ستمشاهي و استكبار جهاني در احتجاج با مخالفان و منتقدان داخلي انقلاب اسلامي. دوم احياي انگيزه هاي ديني و معنوي در مردم شيعه تا خود را شيعه واقعي قرار دهند و پيروي از ائمه (ع) را از لفظ به مرحله عمل آورند زيرا درانديشه امام تشيع همان اسلام اصيل است و خصلت ذاتي آن مبارزه عليه ظلم است. امام نهضت عاشورا را مناسبت ترين الگو در تمام زمينه هاي سياسي، اجتماعي و فرهنگي مي دانست. ايشان با اين سيره ارزش هاي نهضت حسيني

و فرهنگ عاشورا را در قالب نوين ارائه نمود و قيام امام حسين (ع) را به عنوان يك تابلو جامع ارزش هاي ديني براي راهنمايي شيعيان جهان معرفي كرد. دراين قسمت به مهم ترين نمونه هاي الگودهي امام از نهضت عاشورا مي پردازيم. 1/4. مبارزه با ظلم; تاسي به سيره امام حسين (ع) در مبارزه با رژيم ستمشاهي به استناد حديث امام حسين (ع): «من راي سلطانا جائرا مستحلا لحرام الله...» (32) امام خميني خطاب به ملت ايران مي فرمايد: «(امام حسين) تصريح مي كند كه اگر كسي ببيند كه حاكم جائري در بين مردم حكومت مي كند، ظلم به مردم مي كند بايد مقابلش بايستد و جلوگيري كند هر قدر كه مي تواند» . (33) و رژيم طاغوت را مظهر حكومت جائر معرفي مي كند و مردم را به مبارزه دعوت مي نمايد. 2/4. سازش ناپذيري در برابر ظلم; با مطرح ساختن شعار عاشورايي «هيهات منا الذلة » (34) هيچ گاه تلاش هاي سازش كارانه را بر نمي تابيد و به ملت ايران نيز سفارش مي كرد كه به پيروي از شعار امام حسين (ع) كه فرمود: «اني لا اري الموت الا سعادة و لا الحياة مع الظالمين الا برما» (35) به ملت ايران گوشزد نمود كه: «بايد با قدرت به پيش برويم و با قدرت با همه كساني كه به ما مي خواهند تجاوز و تعدي كنند مبارزه كنيم و زندگي آبرومند نداشتن و زير بار (ظلم) بودن هزار مرتبه (بدتر) از اين كه انسان بميرد، مردن بر او شرف دارد.» (36) 3/4. صبر در برابر مشكلات; امام با الهام از تحمل مصائب

كربلا در فروردين سال 42 كه هجوم مزدوران رژيم به مبارزان اسلامي آغاز شده بود فرمود: «... شما پيرو پيشواياني هستيد كه در برابر مصائب و فجايع صبر و استقامت كردند كه آن چه ما امروز مي بينيم نسبت به آن چيزي نيست، پيشوايان بزرگوار ما، حوادثي چون روز عاشورا و شب يازدهم محرم را پشت سر گذاشته اند و در راه دين خدا يك چنان مصائبي را تحمل كرده اند.» (37) 4/4. ايثار و فداكاري; امام با مطرح ساختن فداكاري هاي امام حسين ميان نهضت عاشورا و انقلاب اسلامي و دفاع مقدس پيوند بر قرار مي سازد: «در حالي كه شهادت حضرت سيدالشهدا از همه خسارت ها بالاتر بود، ولي چون او مي دانست كه چه مي كند و كجا مي رود و هدفش چيست فداكاري كرد و شهيد شد و ما هم بايد روي آن فداكاري ها حساب كنيم كه سيدالشهدا چه كرد و چه بساط ظلمي را به هم زد و ما هم چه كرده ايم » . (38) «... (محرم) به ما تعليم مي دهد كه بايد همان نحوي كه مولاي شما حسين بن علي سلام الله عليه فداكاري كرد و همه چيز خودش را در راه اسلام فدا كرد، شما هم كه شيعيان او هستيد، محبان او هستيد بايد اقتدا به او كنيد و هر چه داريد بدهيد.» (39) امام تمام ابعاد نهضت امام حسين (ع) را يك حركت كاملا سياسي مي دانست (40) و با احياي فرهنگ عاشورا و الگو ساختن معيارهاي عاشورايي، يك ملت حماسه ساز پديد آورد كه با درس آموزي از مكتب امام حسين (ع) منشا

تحولات عظيمي در جهان اسلام گرديد و معجزه قرن را پديد آورد. عاشورا سمبل تجلي و تبلور ارزش هاي ناب اسلامي در تمام ابعاد سياسي، فرهنگي و اجتماعي آن است كه نقش مهمي در گسترش فرهنگ اسلامي در جامعه شيعه داشته است; از همين روي امام در باره مهم ترين عامل موفقيت و پيروزي انقلاب اسلامي مي فرمايد: «اگر قيام حضرت سيدالشهدا سلام الله عليه نبود، امروز هم ما نمي توانستيم پيروز شويم.» (41) زيرا از ديدگاه ايشان عوامل معنوي الهام گرفته از فرهنگ عاشورا در پيروزي نقش دارند: «افراد كم با بازوان قوي و قلب مطمئن و قلب متوجه به خداي تبارك و تعالي و عشق به شهادت و عشق به لقاءالله، اين هاست كه پيروزي مي آورد پيروزي را شمشير نمي آورد، پيروزي را خون مي آورد.» (42)

عينيت تشكيلات انقلاب اسلامي ايران، استمرار نهضت هاي شيعي در طول تاريخ است كه با شعارهاي آرمان خواهانه خود براي تحقق عدل اسلامي فراز و نشيب هايي را گذرانده است. امام به اين آرمان ها در جمهوري اسلامي عينيت بخشيد و خطوط كلي انقلاب اسلامي و جمهوري اسلامي را بر اساس نهضت حسيني ترسيم كرد: «اين كشور ما كه قيام كرد از اول هم كه قيام كرد جمهوري اسلامي و استقلال كامل و نه شرقي و نه غربي را اعلام به دنيا كرد و از اول اعلام كرد به دنيا كه ما نه تحت حمايت آمريكا و نه تحت حمايت شوروي و نه تحت حمايت هيچ قدرتي نيستيم، ماييم و تحت عنايات خداي تبارك و تعالي و پرچم توحيد كه همان پرچم امام حسين (ع) است.»

(43) از مهم ترين و برجسته ترين نمود عيني تشكل يافتگي شيعه توسط امام خميني، حاكميت دين در جامعه است كه پس از دوران حكومت پيامبر (ص) و حضرت علي (ع) كم سابقه يا بي نظير است امام در عصر پيشرفت صنعت و تكنولوژي و فن آوري و افزايش نظريه هاي جامعه شناسي و سياسي كارآمدي دين اسلام را هم در زمينه نظريه پردازي و هم در عرصه اداره جامعه و تشكيل حكومت اسلامي به منصه ظهور رساند. امام حكومت اسلامي را بر دو مبناي مستحكم ولايت فقيه (مشروعيت ديني) و مقبوليت مردمي (مردم سالاري ديني) پايه ريزي كرد و آن را قوام بخشيد و نهادهاي حكومتي را بر محور اين دو مبنا برقرار نمود: 1. ولايت فقيه; پيروزي انقلاب اسلامي و حاكميت دين در جمهوري اسلامي جمله امام حسين (ع) «مجاري الامور و الاحكام بايدي العلماء بالله » (44) را محقق ساخت و رهبري ديني را در جهان بشريت با تمام ابعاد و معيارها و مشخصاتي كه در احاديث ائمه معصومين (ع) در شان و رسالت فقيه بيان شده است احيا نمود. و ولايت فقيه منشا مشروعيت الهي و ديني نظام اسلامي گرديد تا اجراي تمام سياست هاي كلي نظام منطبق بر معيارهاي اسلامي باشد. نقش محوري رهبري در هدايت جامعه اسلامي و عزل و نصب و تنفيذ حكم مسؤوليت كارگزاران عالي رتبه نظام اسلامي در جهت اجراي احكام شرع مجوزي بر مشروعيت دستگاه هاي اجرايي، قانون گذاري و قضايي است. (45) امام درباره اين مبناي اسلامي مي فرمايد: «..فقهاي جامع الشرايط از طرف معصومين نيابت در تمام امور شرعي و سياسي و اجتماعي

را دارند و تولي امور در غيبت كبري موكول به آنان است.» (46) 2. مردم سالاري ديني; با رويكردي به نهضت هاي پيشين عمده ترين علت شكست يا ناكامي رهبران آن ها را فقدان پشتوانه قدرتمند و گسترده مردمي مشاهده مي كنيم و امام جهت نمونه علت ناكامي سيد جمال الدين اسدآبادي را نداشتن چنين پايگاهي بيان كرده است، (47) از اين رو ايشان همان گونه كه با هدايت مردم ايران و تظاهرات ميليوني و حضور در صحنه مبارزه رژيم را ساقط نمود پس از پيروزي نيز يكي از پايه هاي مستحكم حكومت راحضور و نقش مردم در شكل گيري نهادهاي مدني و انقلابي حكومت قرارداد. امام بر خلاف برخي سياستمداران غربي كه مردم سالاري مطلق يا دمكراتيكي غربي را ترويج مي كنند، ايشان بر حضور مردم مسلمان در چهارچوب احكام و قوانين كلي اسلام در جهت تحقق حاكميت دين كه منشا مشروعيت سياسي در عرصه بين المللي و استحكام نظام محسوب مي گردد تاكيد داشتند. امام هم بر اسلاميت و هم بر جمهوريت تاكيد داشتند و مي فرمودند: «حكومت از مردم جدا نيست.» (48) نقش مردم پس از پيروزي انقلاب در تحقق و تثبيت نظام جمهوري اسلامي با بيعت و پذيرش دستورات امام و اجراي قانون در عرصه هاي گوناگون به شكل شركت در راهپيمايي ها، رفراندوم، انتخابات مجلسين (شوراي اسلامي و خبرگان رهبري) انتخابات رياست جمهوري، حضور فعال در بسيج، حضور در جبهه براي دفاع از ميهن اسلامي و... ظاهر گرديد. تبلور اين دو ركن مهم نظام باعث استحكام و استمرار نظام اسلامي گرديد و يگانه نهضت شيعي موفق در تاريخ به ثبت

رسيد.

استمرار نهضت و حكومت شيعي و آمادگي براي ظهور ولي مطلق انديشه و سيره سياسي امام خميني به تشكيل و تثبيت نظام جمهوري اسلامي محدود و بسنده نمي شود، ايشان حكومت جمهوري اسلامي را مقدمه اي براي بيداري مسلمانان و مستضعفان جهان مي داند تا از زير يوغ بردگي مدرن رهايي يابند، از اين رو مظلومان جهان را به مبارزه با ستمگران و آماده ساختن جامعه براي ظهور ولي مطلق فرا مي خواند. ايشان با تفسير صحيح انتظار ظهور امام زمان (عج) و معرفي معيارهاي منتظران حقيقي در فرهنگ شيعه، به تحليل هاي غلط درباره انتظارات خط بطلان كشيد، و انتظار ظهور را استمرار اقتدار اسلام تبيين نمود: «ما همه انتظار فرج داريم، و بايد در اين انتظار خدمت بكنيم، انتظار فرج، انتظار قدرت اسلام است، و ما بايد كوشش كنيم تا قدرت اسلام در عالم تحقق پيدا كند.» (49) استمرار و گسترش حاكميت دين غبار بدعت و تحريف را از انتظار ظهور و آمادگي براي حكومت جهاني مصلح كل زدود و نسل انقلاب را به تلاش و پويايي در تهيه مقدمات ظهور مهدي موعود (عج) و فراگير شدن حكومت اسلامي در جهان فرا خواند. امام درباره مبارزه با ظلم و آماده ساختن جهان براي ظهور مهدي منتظر (عج) مي فرمايد: «... ارزش دارد كه انسان در مقابل ظالم بايستد و مشتش را گره كند و توي دهنش بزند و نگذارد كه اين قدر ظلم زياد بشود. ما تكليف داريم آقا! اين طور نيست كه حالا كه ما منتظر ظهور امام زمان سلام الله عليه هستيم پس ديگر بنشينيم در خانه هاي مان، تسبيح را

در دست بگيريم و بگوييم عجل علي فرجه، عجل، با كار شما بايد تعجيل بشود، شما بايد زمينه را فراهم كنيد براي آمدن او.» (50) «ما (اگر) بتوانيم جلوي ظلم را بگيريم، بايد بگيريم تكليفمان است، ضرورت اسلام و قرآن تكليف ما كرده است كه بايد برويم همه كار را بكنيم...فراهم كردن اسباب اين است كه كار را نزديك كنيم، كار را همچو بكنيم كه مهيا بشود عالم براي آمدن حضرت (مهدي) سلام الله عليه.» (51) پي نوشت: 1) مباني سياست، عبدالحميد ابوالحمد، صص 22و 24 و 25. 2) همان، صص 14 و 16. 3) سياست در اسلام، ابوالفضل عزتي، ص 152. 4) صحيفه نور، ج 13، ص 218. 5) همان. 6) همان، ج 3، ص 120. 7) تحريرالوسيله، ج 1، ص 369 (ترجمه سيد محمد باقر موسوي همداني) . 8) صحيفه نور، ج 17، ص 138. 9) قيام جاودانه، محمد رضا حكيمي، ص 78. 10) كتاب شهيد جاويد و برخي از انديشه هاي دكتر شريعتي از جمله مسائلي بود كه بحث هاي مخالف و موافق را به دنبال داشت. براي آشنايي با ديدگاه امام در مورد فرسايش نيروهاي انقلاب بر محور اين موضوع ر.ك. صحيفه امام، ج 7، ص 42 و 410; ج 8، ص 460 و 533 و 534. 11) صحيفه امام، ج 17، ص 54. 12) قيام عاشورا در كلام و پيام امام، ص 30. 13) من بكي او ابكي واحدا فله الجنة و من تباكي فله الجنة » بحارالانوار، ج 44، ص 288. 14) ر.ك: صحيفه نور، ج 13، ص 156. 15) همان، ج 8، ص 26. 16) صحيفه امام، ج

16، ص 346. 17) براي آشنايي با ديدگاه هاي امام در اين زمينه ر.ك. صحيفه امام، ج 9، ص 445 و ج 10، ص 8 و 122 و ج 16، ص 151. 18) نك: مجله حضور، ش 1، ص 24. 19) آخرين انقلاب قرن، ج 2، ص 90. 20) ر.ك.ولايت فقيه، صص 32 - 58 و كتاب البيع، ص 460 - 463. 21) همان، ص 121. 22) نهضت روحانيون ايران، علي دواني، ج 10، ص 232، پاورقي ش 1. نامه امام خميني به آية الله گلپايگاني. 23) ر.ك. صحيفه نور، ج 20، ص 28. 24) صحيفه امام، ج 21، ص 3. 25) همان، ج 2، ص 373. 26) تحليلي از نهضت امام خميني، سيد حميد روحاني، ج 2، ص 153. 27) صحيفه نور، ج 13، ص 153 و 154. 28) همان، ص 158. 29) سنن ترمذي، ج 3، ص 316. 30) صحيفه نور، ج 15، ص 262. 31) همان، ج 17، ص 60. 32) تاريخ طبري، ج 4، ص 304. 33) صحيفه نور، ج 2، ص 208. 34) مقتل خوارزمي، ج 2، ص 7. 35) تحف العقول، ابن شعبه حراني، ص 249. 36) صحيفه نور، ج 18، ص 21. 37) ايثار و شهادت در مكتب امام خميني، ص 226 - 227. 38) صحيفه نور، ج 17، ص 54. 39) همان، ج 18، ص 168. 40) ر.ك، همان، ص 177. 41) همان، ج 17، ص 60. 42) همان، ج 16، ص 68. 43) همان، ج 17، ص 62. 44) تحف العقول، ص 242. 45) ر.ك. صحيفه امام، ج 17، ص 103. 46) صحيفه نور، ج 19،

ص 237. 47) صحيفه امام، ج 5، ص 290. 48) صحيفه امام، ج 8، ص 372. 49) همان، ص 374. 50) صحيفه نور، ج 18، ص 195. 51) همان، ج 20، ص 198 و 199. منابع مقاله:

فصلنامه حكومت اسلامي، شماره 27، حسين شيدائيان؛

امام خميني احياگر فرهنگ عاشورا

امام خميني احياگر فرهنگ عاشورا قيام عاشورا و پيامدهاي آن، مؤثرترين و ماندگارترين رخدادي است كه منشا تحولاتي بنيادين در تاريخ اسلام گرديده است. آثار و نتايج اين قيام منحصر به زمان وقوع حادثه و سالهاي نزديك به آن نيست. ريخته شدن خون پاك سبط پيامبر اكرم (ص) حضرت ابا عبدالله الحسين (ع) و اصحاب باوفايش در روز دهم محرم سال 61 هجري در يكي از بي نظيرترين صحنه هاي دردناك تاريخ بشريت، چنان جرياني نيرومند در مسير تحولات تاريخ جهان اسلام پديد آورد كه آثار عميق، گسترده و ماندگار و تحولزاي آن از "روز واقعه" تاكنون - كه بيش از 13 قرن مي گذرد - همچنان پابرجاست و نه تنها گذر زمان بر ابعاد و پيامدهاي آن سايه فراموشي نيافكنده، بلكه تاثير واقعه عاشورا بر حيات بخشي مهم و تعيين كننده از امت اسلام دامنه اي بسيار گسترده تر از گذشته نيز يافته است. سالار شهيدان در شرايطي قيام خونين خويش عليه دستگاه ستمگرانه يزيد را - كه بر مسند خلافت اسلامي تكيه زده بود - برپا كرد كه مدعيان خلافت و جانشيني پيامبر اكرم، در خاندان بني اميه سير شتابان بازگشت به عصر جاهليت و اشرافيت و هدم ارزشهاي اسلامي را تا حد تكذيب اساس وحي و رسالت توسعه داده بودند و تحريف و دگرگوني در مباني ارزشي اسلام، دين

خدا را در معرض زوال قرار داده بود. نخستين و مهمترين دست آورد قيام امام حسين - عليه السلام - جداسازي حق از باطل و ترسيم دوباره سيماي اسلام ناب و افشاي ماهيت مدعيان خلافت بود. بدين ترتيب خون سالار شهيدان، اسلام راستين را بيمه كرد و نهضت عاشورا فارق حق و باطل و مرز تشخيص حقيقت اسلام از چهره تحريف شده آن گرديد. موجي از قيامها و شورشهاي پيروان آل رسول (ص) با شعار "يالثارات الحسين" عليه بدعتها و بيداد بني اميه برپا شد. قيام توابين در كوفه و قيام اهل مدينه و انقلاب مختار و قيام ابن مغيره بر ضد حجاج و قيام ابن اشعث و زيد بن علي و فرزندانش عرصه را بر خاندان بني اميه تنگتر كرد و سرانجام، شورش عباسيان با حمايت ابومسلم خراساني كه در آغاز با شعار خونخواهي خون حسين (ع) برپا شده بود، بساط خلافت امويان را درهم پيچيد. پس از آن، قيامها و شورشهاي پياپي آل حسن (ع) و شهيد فخ و ديگر انقلابيون بر ضد خلفاي ستمگر عباسي نيز از نهضت عاشورا نشات مي گرفت. در تمام اين مدت، بستر ديني و فرهنگي ايستادگي انقلابيون مسلمان عليه بيدادگريهاي خلفاي جور از راهبري ائمه معصومين (ع) سيراب مي گرديد. همان پيشواياني كه زنده نگهداشتن ياد و خاطره عاشورا و احياء فرهنگ عاشورا همواره درصدر برنامه هاي آن بزرگواران قرار داشته است. بطور كلي و در يك ارزيابي منصفانه تاريخي بايد گفت: حفظ اسلام انقلابي و راستين و حفظ ارزشهاي ديني و استمرار نهضتهاي اصلاح طلبانه در تاريخ اسلام، و همچنين حيات ملت انقلابي شيعه مرهون قيام

عاشوراست. پس از واقعه عاشورا، خلفا و حكومتهاي ستمگر در بلاد اسلامي، هراسان از تاثير گسترده شعارها و اهداف و پيامدهاي نهضت عاشورا، با بكار گرفتن دين فروشان دنيا طلب به تحريف ابعاد اين واقعه تاريخساز پرداختند. و از زماني كه استعمار نوين موفق به تجزيه بلاد اسلامي گرديد و بر حكومتها و سرنوشت ممالك مسلمين استيلا يافت، دامنه تحريفها و بدعتها و جايگزيني خرافه ها به جاي روح ظلم ستيز و قيام خيز واقعه عاشورا نيز وسعت بيشتري يافت و نتيجه آن شد كه روح عاشورا و مكتب و پيام عاشورا در زندگي مسلمانان به كمرنگي گراييد و جاي خويش را به حفظ نمادهايي ظاهري و تشريفاتي و بي روح، و سؤاستفاده از اين مناسبت حماسي داد. با دست اندازي دشمنان و تحريفهاي دين فروشان راحت طلب، نگاه به عاشورا از يك مكتب ارزشي و معنوي و انقلابي به يك واقعه سوزناك شخصي اتفاق افتاده در قرن اول هجرت، فاقد هر نوع پيام و منطق و دست آوردي تنزل كرد و اين حادثه به گونه اي ترسيم شد كه تنها بايد بر مصائب آن اشك ريخت و در تعزيت آن فقط به نوحه سرايي پرداخت آنهم نوحه هايي غالبا موهن كه نمونه هايي از آن در زمان رضاخان و پسرش در ايران ترويج مي شد. در چنين شرايطي بود كه فرزند راستين عاشورا، حضرت امام خميني - سلام الله عليه - با سخنراني توفنده خود در عصر عاشوراي سال 42 هجري نهضت عاشورايي خويش يعني قيام 15 خرداد را برپا كرد. بدون ترديد، نهضت امام خميني و انقلاب اسلامي نه تنها شديدا متاثر از

فرهنگ عاشورا و قيام سالار شهيدان است، بلكه اين نهضت در اساس و اركان و اجزاء خويش مولود قيام عاشورا و پيامد آن است. پيوند مذكور بين قيام امام خميني و مكتب عاشورا آنچنان در عمل و رفتار و منطق رهبر كبير انقلاب و عملكردها و شعارها و آرمانهاي انقلاب اسلامي آشكار است كه نياز به استدلال ندارد. حتي نقطه هاي عطف تاريخ انقلاب اسلامي در پيوند با محرم و عاشورا و در اين مناسبتها پديد آمده اند. آغاز قيام امام خميني در عصر عاشوراي 42 بود و نقطه اوج قيام در سال 57 نيز در محرم جلوه مي كند. پيام حماسي امام به مناسبت محرم آن سال شعار "پيروزي خون بر شمشير" را به عنوان منطق انقلاب اسلامي در مواجهه با دنياي كنوني ندا داد. راهپيمايي ميليونها تن در تهران و سراسر ايران در روزهاي تاسوعا و عاشوراي حسيني در سال 57 كمر رژيم شاه و آمريكا را در حمايت از شاه شكست و از آن پس هر سال، محرم و عاشورا عرصه بسيج نيروهاي مومن به انقلاب اسلامي و افزايش روح سلحشوري در مدافعان انقلاب گرديد و در طول دوران 8 سال دفاع حسين گونه ملت ايران نيز محرم و عاشورا و نام مقدس سالار شهيدان و اصحابش نه تنها به عنوان رمز عمليات و اسامي لشگرها و گردانها و عمليات موفق سپاه اسلام، بلكه به عنوان مهمترين الگو و انگيزه عموم رزمندگان، تاثير معجزه آساي خويش را برجاي نهاد. اگر در تحليل مسائل جنگ تحميلي، فرهنگ شهادت طلبي و ايثار در راه خدا را كه اولين درس مكتب عاشوراست، و شعار پيروزي

خون بر شمشير را كه زبان و منطق عاشوراست، و عشق به حسين (ع) و كربلاي حسيني را از 8 سال مقاومت شگفت ملت ايران دربرابر تجاوزگران ناديده بگيريم هيچ مطلب و سخن قابل عرضه ديگري باقي نمي ماند. و اين تنها در دوران دفاع مقدس نيست كه معجزه نام مقدس حسين (ع) و تاثير قيام عاشورا و پيامهاي آن رخ مي نمايد بلكه پيروزي انقلاب اسلامي بر رژيم مسلح شاه با وجود حمايتهايي كه قدرتمندترين دولتهاي جهان از وي مي كردند، مستقيما از نفوذ عميق منطق و پيام عاشورا در متن انقلاب اسلامي و نزد مدافعان آن نشات گرفته است. و البته بر آگاهان به تاريخ اسلام و بخصوص در عصر حاضر پوشيده نيست كه رويكرد بي سابقه ملت ايران به روح فرهنگ عاشورا و مفاهيم قيام خيز آن همچون: آزاديخواهي، شهادت طلبي، مبارزه و قيام و استقامت در راه خدا و از جان گذشتگي و ايثار در مسير هدفهاي الهي، مديون عمل و انديشه و بيدارگري امام خميني است. و همچنانكه روح عاشورا و پيام عاشورا و درسهاي عاشورا حقي و سهمي بزرگ و بي بديل در پيدايش و پيروزي انقلاب اسلامي دارند، امام خميني را نيز در احياء فرهنگ عاشورا و زدودن زنگارهاي خرافه و بدعت و پيرايه از آن، سهمي و حقي است بس بزرگ. و بر پيروان آن امام همام است كه در تجليل و بزرگذاشت قيام تاريخساز ابا عبدالله الحسين (ع) ، در بستر تعاليم عاشورايي امام خميني حركت كنند و بي توجه به دغدغه آفريني ها و ترديدافكنيهاي روشنفكر نماياني كه توان درك اعجاز اثر خون و قيام

و پيام حسين (ع) را در حفظ اسلام ناب ندارند، بي توجه به اين وسوسه ها به راه نوراني و صراط مستقيمي كه امام خميني از قيام عاشورا نمايانده است و در كلام و پيام آن عزيز جلوه گر است، ادامه دهند. و البته چنانكه اشاره كرديم، مكتب انقلاب اسلامي و منطق امام خميني، مكتب و منطق عاشوراي حسيني است و كساني كه در صحت و اصالت و پيروزمندي اين منطق ترديد دارند و عليرغم آنهمه آيات و نشانه هاي آشكار، بن بست شكني و اعجاز اين منطق را نمي فهمند و پيروزيهاي انقلاب اسلامي را به عواملي موهوم مي سپارند و در مواجهه دين با دشمنان مقتدر آن، مقهور قدرت و سلطه آنان گرديده و از تساهل و مدارا و دست كشيدن از آرمانها و ارزشها، و از لزوم همگرايي اجتناب ناپذير با جريان ضد ارزشي حاكم بر جهان، و كوتاه آمدن در قضيه آرماني فلسطين و حكم ارتداد سلمان رشدي و كنار نهادن انديشه مبارزه با آمريكا سخن مي رانند و قلم مي زنند، اينان را در جمع پيروان امام خميني و رهبر بزرگواري كه به شايستگي راه او را فرياد مي كند، جايگاهي نيست. رمز بقاي انقلاب اسلامي، ايستادگي بر ارزشها و آرمانهايي است كه در منطق عاشورا به شفافترين و زلالترين وجه ممكن متجلي گرديده است. لزوم پايبندي به اين منطق و ايمان به شعارهاي اين مكتب منحصر به عرصه انديشه و اعتقاد نيست بلكه بايد منطق انقلاب امام را كه جز منطق عاشورا نبود، و شعارها و آرمانهاي امام را كه جز شعارها و آرمانهاي عاشورا نبوده است، در متن

عمل و جريان حركت انقلاب، از مديريت سياستگذاري و برنامه ريزي اجرايي و امور توسعه گرفته تا قانونگذاري و قضاء و عرصه ديپلماسي كشور و فرهنگ جامعه به عنوان معيارهاي انتخاب مديريتها و به عنوان اصول راهنماي برنامه ريزيها و عملكردها در اولويت نخست قرار داد. كسي كه عاشورايي نينديشد و به درسها و پيامها و شعارهاي عاشورا به ديده ترديد بنگرد، نمي تواند خدمتگزاري صادق براي انقلاب عاشورايي امام خميني باشد. اين انديشه عاشورايي بود كه انقلاب اسلامي را در سهمگينترين طوفانهاي براندازي و توطئه و تجاوز و تهاجم به پيروزي رسانيد و حفظ كرد. و اين عشق مقدس مردم ما به راه سالار شهيدان و اعتقاد عميق آنان به پيروزي خون بر شمشير و عشق و جذبه شهادت طلبي بود كه كار نشدني را ممكن ساخت و زلزله اي در اركان به ظاهر پولادين نظام سلطه گر جهاني افكند. و بارقه هايي از همين عشق و اعتقاد است كه در لبنان و فلسطين عرصه را بر مستكبرين تنگ ساخته است. عزت و شرف و استقلال و افتخاراتي كه به دست آورده ايم نتيجه بازيابي فرهنگ عاشورا و دميدن روح شهادت و عطر تعاليم عاشورا در جامعه اسلامي است كه با تدبير و مجاهده عبد صالح خدا حضرت روح الله پديد آمده است. بياييد همچون گذشته پاسداران صديق ارزشهاي انقلاب خونين عاشورا باقي بمانيم - انشاءالله.

درسي كه امام خميني (ره) از سيد الشهداء (ع) آموخت

درسي كه امام خميني (ره) از سيد الشهداء (ع) آموخت اشاره پس از رحلت پيامبر خدا صلي الله عليه و آله وسلم وقتي حكومت به دست انسان هاي نالايق افتاد، فرهنگ اصيل اسلامي به تدريج از فضاي جامعه

برچيده شد. ارزش هاي والاي انساني يكي پس از ديگري به ورطه فراموشي سپرده شد و دگرگون گرديد. تبعيض نژادي، قوميت گرايي درتقسيم بيت المال و انتصاب هاي غيرمعقول در توزيع قدرت و مسئوليت ها، شيوع يافت.1 فاصله طبقاتي در عرصه هاي اقتصادي، كه ارمغان دوران جاهليت بود، دوباره در ميان مسلمانان رواج يافت و روح و جان و رمق جامعه را گرفت. مردان حماسه ساز و جهادگر به سوي سست عنصري و بي تفاوتي سوق داده شدند؛ به طوري كه در مدت حكومت پنج ساله امام علي عليه السلام ، به ياري آن حضرت برنخاستند و به ارزش هاي جاهلي رو آورده و پشت به امام معصوم، حركت انحرافي خود را ادامه دادند. بعد از شهادت امام علي عليه السلام مركز حكومت اسلامي از مدينه و كوفه به شام انتقال يافت و در زمان معاويه و پسرش يزيد، فساد و تباهي در سرزمين هاي اسلامي به اوج خود رسيد. در اين هنگام، امام حسين عليه السلام چون اوضاع سياسي و اجتماعي اسلام را اين گونه آشفته و مضطرب ديد، قيام بر ضدّ حكومت شيطاني را آغاز كرد. آن حضرت در اين راه هرگز از ملامت وتوجيه مصلحت انديشان و مداراگران ترديدي به دل راه نداد؛ تا پاي جانِ خود و يارانش در اين وادي ماند و با حماسه اي تاريخي، اساس حكومت يزيدي را به يك باره ويران ساخت. در طول تاريخ بشر، انسان هاي بسياري، از مكتب حماسي اباعبداللّه الحسين عليه السلام سرمشق گرفتند و برضدّ ظلم و جور و طاغوت هاي زمان قيام كردند و تا مرحله بذل جان و شهادت، از

حيثيت، شرف، استقلال، دين، مذهب و فرهنگ خويش دفاع نمودند كه تحقيق و تفحّص پيرامون هريك، مجال ديگري مي طلبد. * * * در اين نوشتار، سعي بر اين است تا به بخشي از اين تأثيرگذاري كه در انقلاب اسلامي ايران نمود يافت و چگونگي تأثيرپذيري حضرت امام خميني قدس سره از نهضت اباعبداللّه الحسين عليه السلام اشاره شود و اين موضوع در حدّ توان، مورد بررسي و مقايسه اجمالي قرار گيرد.

1. سازش ناپذيري قال الحسين عليه السلام لوليد بن عقبه: «انّا اهل بيت النبوة و معدن الرسالة و مختلف الملائكة و بنا فتح اللّه و بنا ختم اللّه. و يزيد رجل فاسق، شارب الخمر، قاتل النفس المحرمة، معلن بالفسق و مثلي لايبايع بمثله».2 هنگامي كه يزيد به جانشيني پدرش معاويه بر مسند قدرت قرار گرفت، فرمانرواي مدينه را مأمور كرد تا از امام حسين عليه السلام بيعت گيرد. آن امام همام وقتي پيام يزيد را دريافت، خطاب به وليد (فرمانرواي مدينه) نخست مقام و منزلت خود و خاندان و اهل بيت عليهم السلام را يادآوري كرد؛ سپس به ويژگي هاي نابهنجار يزيد مانند: عصيان، سركشي، مي گساري، آدم كشي و ترويج فساد در جامعه اشاره نموده و فرمودند: «هرگز شخصي مانند من نمي تواند از كسي مثل يزيد پيروي كرده و با او بيعت بكند.» اماماز اين لحظه مبارزه آشكار خود را با حكومت طاغوتي آغاز كرد. پس از چهارده قرن، حضرت امام خميني عليه السلام كه يكي از فرزندان همين خاندان بود، چون تمام آن اوصاف و خصوصيات اخلاقي يزيد را در عملكرد و قوانين حكومت هاي غرب و شرق به طور پيچيده

و گسترده مشاهده نمود و رژيم شاه را هم نوكر حلقه به گوش و عامل اجراي سياست هاي شيطاني غرب در ايران و منطقه ديد، همانند جدّش اباعبداللّه الحسين عليه السلام زندگي در اين سيستم و رژيم را بر خود و ديگران روا ندانست و براي مبارزه با همه آنها، شور حسيني را در جامعه به پا كرد. او در نخستين روزهاي نهضت، ضمن سخنراني ها و بيانيه هاي متعدد، جنايت هاي آمريكا، اسرائيل و رژيم حاكم بر ايران را نسبت به اسلام براي مردم تشريح كرد و با استناد به جمله معروف امام حسين عليه السلام كه مي فرمايد: «انّي لا اري الموت الاّسعادة و لا الحيوة مع الظالمين الاّ بَرَما»،3 تكليف مردم، علما و حوزه هاي علميه را در قبال اين جنايت ها تبيين كردند. ايشان با الهام از همين مكتب رهايي بخش و بويژه جمله مورد بحث «و مثلي لايبايع بمثله»، در طول نهضت و در موارد مختلف چنين مي فرمودند: الف: «... براي من جاي شبهه نيست كه سكوت در مقابل دستگاه جبّار، علاوه بر هدم اسلام و مذهب تشيّع، نابودي با ننگ است. امروز مسلمين و خصوص علماء اعلام در مقابل خداي تبارك و تعالي مسئوليت بزرگي دارند. من براي چند روز زندگي با عار و ننگ، ارزشي قائل نيستم...».4 ب: «... خميني را اگر دار بزنند، تفاهم نخواهد كرد... من از آن آخوندها نيستم كه در اين جا بنشينم و تسبيح دست بگيرم. من پاپ نيستم كه فقط روزهاي يكشنبه مراسمي انجام دهم و بقيه اوقات براي خودم سلطاني باشم و به امور ديگر كاري نداشته باشم. پايگاه استقلال

اسلامي اين جاست. بايد اين مملكت را از اين گرفتاري ها نجات داد...».5 ج: «... آمريكا از انگليس بدتر، انگليس از آمريكا بدتر، شوروي از هردو بدتر. همه از هم بدتر و همه از هم پليدتر. اما امروز سروكار ما با اين خبيث هاست؛ با آمريكاست...6 دنيا بداند كه هر گرفتاري كه ملت ايران و ملل مسلمين دارند، از اجانب است، از آمريكاست. ملل اسلام از اجانب عموماً و از آمريكا خصوصاً متنفر است...».7 د: «... من خون و جان ناقابل خويش را براي اداي واجب حق و فريضه دفاع از مسلمانان آماده نموده ام و در انتظار فوز عظيم شهادتم. قدرت ها و ابرقدرت ها و نوكران آنان مطمئن باشند كه اگر خميني يكه و تنها هم بماند، به راه خود كه راه مبارزه با كفر و ظلم و شرك و بت پرستي است، ادامه مي دهد و به ياري خدا در كنار بسيجيان جهان اسلام، اين پابرهنه هاي مغضوبِ ديكتاتورها، خواب راحت را از ديدگان جهانخواران و سرسپردگاني كه به ستم و ظلم خويشتن اصرار مي نمايند، سلب خواهد كرد...».8 ه: «... من بارها گفته ام رابطه ايران و آمريكا، رابطه گرگ و ميش است و هرگز بين آن دو آشتي نيست...9 ما تا آخر ايستاده ايم و با آمريكا رابطه برقرار نخواهيم كرد؛ مگر اين كه دست از ظلم بردارد...».10 قال الحسين عليه السلام : «اَلا و انَّ الدعي ابن الدعي قد ركز بين اثنتين، بين السّلّة و الذّلّة و هيهات منّا الذّلّة يأبي اللّه ذلك لنا و رسوله و المؤمنون و...».11 امام حسين عليه السلام چون وظيفه خود را مبارزه و

قيام تشخيص داد، از اين رو براي ادامه نهضت و سازمان دهي آن، از مدينه خارج شد. در اين هنگام برخي از مشاهير و اصحاب از روي مصلحت انديشي، خيرخواهي و احياناً خودباختگي، آن حضرت را به سكوت و مدارا دعوت كردند و يا آن كه جهت رهايي از ظلم و ستم بني اميه، از امام خواستند به سرزمين يمن مهاجرت كند. اباعبداللّه عليه السلام نيز مناسب حال هريك، جوابي فرموده و خروج و قيام، جهاد در راه خدا، دفاع از حريم اسلام و مبارزه با طاغوت را بر همه آنها ترجيح داد. حتي در روز عاشورا طي خطابه اي، براي چندمين بار بر اين امر به عنوان يك اصل و ارزش، تأكيد كرد و فرمود: «بدانيد و آگاه باشيد! اين حرام زاده، پسر حرام زاده مرا بر سر دو راهي قرار داده است: يا به مبارزه برخيزم و به فوز عظيم شهادت نايل آيم و يا با سكوت خود، ذلّت و خواري را برگزينم. اما ذلّت و خواري، از ما دور است و خدا و رسولش و مؤمنان، آن را سزاوار ما نمي دانند». سپس آن حضرت تا مرحله شهادت به نهضت خود ادامه داد و درس آزادگي، رشادت و پايداري در برابر ظلم، كفر و شرك را براي امت اسلامي و همه انسان ها از خود به وديعه گذاشت. شبيه اين اتفاق در انقلاب اسلامي براي حضرت امام خميني قدس سره هم رخ داد. او چون حركت حماسي خود را بر ضدّ رژيم دست نشانده اجانب شروع كرد، افراد و شخصيت هاي مختلف از روي حسن نيّت و ساده انديشي و با اين

قبيل تصورات كه «شاه، شيعه است»؛ «اگر شاه برود، مملكت كمونيستي مي شود»؛ «با مشت خالي نمي توان جلوي توپ و تانك ايستاد»؛ «شاه بماند و سلطنت بكند نه حكومت» و... سعي داشتند ايشان را از ادامه مبارزه باز بدارند. همچنين از جانب عوامل ساواك و ايادي مختلف رژيم ترفندها و تلاش هاي پيگيري در اين باره انجام پذيرفت؛12 ولي هيچ كدام سودي نبخشيد. حضرت امام خميني عليه السلام در فروردين 1341 ضمن بيانات مهمي، رژيم پهلوي را خونخوارتر از مغول معرفي نمود و با اعلام خطر جدّي، سكوت علما در برابر جنايت هاي شاه را، همراهي با دستگاه جبّار دانست؛13 چنان كه مقاومت يك ساله او منجر به فاجعه مدرسه فيضيه در فروردين 1342 گرديد كه رژيم مي خواست با اين جنايت تاريخي، در محافل حوزوي ترس ايجاد كند و مردم و علما را به عقب نشيني وادارد. اما امام خميني قدس سره با سخنراني ها و بيانيه هاي آتشين، اقشار مختلف مردم را در صحنه مبارزه نگاه داشت و همه را به مقاومت و سلحشوري دعوت كرد. او در يكي از نامه هاي خود به برخي از آقايان، خطاب به مزدوران شاه چنين نوشت: «... من اكنون قلب خود را براي سرنيزه هاي مأمورين شما حاضر كردم؛ ولي براي قبول زورگويي ها و خضوع در مقابل جبّارهاي شما، حاضر نخواهم كرد. من به خواست خدا احكام خدا را در هر موقع مناسبي، بيان خواهم كرد و تا قلم در دست دارم كارهاي مخالف مصالح مملكت را برملا مي كنم...».14 در همين ايام كه فضاي اختناق و سركوب بر كشور حاكم بود، يكي از

مراجع بزرگ نجف با ارسال نامه اي از امام خميني قدس سره و ساير مراجع و علما درخواست كرد تا از ايران خارج شده و به نجف اشرف هجرت نمايند و در جوار حرم امام علي عليه السلام به تدريس، تحقيق و زندگي آرام بسنده كنند؛ اما امام خميني قدس سره در بخشي از جواب آن نامه، ضمن تشكر از ايشان، چنين مرقوم فرمودند: «... ما مي دانيم با هجرت مراجع و علماي اعلام _ اعلي اللّه كلمتهم _ مركز بزرگ تشيّع در پرتگاه هلاكت افتاده و به دامن كفر و زندقه كشيده خواهد شد... كه ما از آن بيمناكيم. ما عجالتاً در اين آتش سوزان به سر برده و با خطرهاي جاني صبر نموده، از حقوق اسلام و مسلمين و از حريم قرآن و استقلال مملكت اسلام دفاع مي كنيم و... ما تكليف الهي خود را ان شاء اللّه ادا خواهيم كرد و به «اِحْدَي الْحُسْنَيَين» نايل خواهيم شد؛ يا قطع دست خائنين از حريم اسلام و قرآن كريم و يا جوار رحمت حق _ جلّ و علا _ انّي لا اري الموت الاّسعادة ولا الحيوة مع الظالمين الاّ برما...».15 پس از حماسه جاويدان 15 خرداد 42 و مخالفت با قرارداد ننگين «كاپيتولاسيون» در 4 آبان 43، مزدوران رژيم در هر دو مرحله، معظّم له را شبانه از منزلشان در قم ربودند و در تهران و در مكان هاي مختلف زنداني كردند؛ سپس به تركيه و از آن جا به عراق تبعيد نمودند. امام خميني قدس سره در طول اقامت اجباري در نجف، بدون آن كه كوچك ترين كُرنشي به سردمداران حزب بعث از

خود نشان بدهد، سرافرازانه به تدريس، تحقيق و تربيت شاگردان برجسته پرداخت و در مواقع لزوم با سخنراني و صدور بيانيه و ارسال پيام هايي، به نهضت تاريخي خود ادامه داد. در مهر ماه 1357، انقلاب اسلامي ايران با رهبري و هدايت هاي قاطعانه امام خميني قدس سره به مرحله سرنوشت سازي رسيد؛ چنان كه دشمنان احساس خطر كردند. در اين هنگام رژيم بعثي عراق به دستور و فشار رژيم شاه و با راهنمايي آمريكا، رهبر كبير انقلاب را بر سر دو راهي سكوت و سلامتي يا خروج و در به دري قرار داد. امام امت به تأسّي از جدّش اباعبداللّه الحسين عليه السلام يك لحظه هم اين ذلّت را تحمّل نكرد و تصميم به خروج و قيام گرفت و در جواب مأموران امنيتي عراق فرمود: «... اگر شما مسئوليت هايي در قبال ايران داريد، من نيز به نوبه خود در برابر اسلام و ملت ايران مسئول هستم و ناگزيرم وظيفه اي را كه خداوند برايم تعيين كرده است و آن را يكي از تكاليف معنوي خود مي دانم، انجام دهم...».16 سپس راهي مرز كويت شد. چون دولت كويت از ورود معظّم له به آن كشور ممانعت كرد، به طور موقت به كشور فرانسه مهاجرت كرد و در آن جا طي مصاحبه اي، علّت خروج خود از نجف را، چنين بيان داشت: «... اگر من در نجف مي ماندم، خود را گناهكار احساس مي كردم. براي من غيرممكن است كه بي تفاوت بمانم...17 اگر نگذارند در اين جا (پاريس) فعاليت سياسي خود را ادامه دهم، فرودگاه به فرودگاه سفر خواهم كرد و در آن جا

خواسته هاي خود را بيان خواهم كرد...».18 ايشان در بخشي از پيام هاي خود به ملت ايران، طلاب، دانش آموزان و دانشجويان سراسر كشور ضمن تأكيد بر ادامه نهضت و ارائه رهنمودهاي مهم، علت هجرت خود به پاريس را چنين بيان فرمودند: «... اكنون كه من به ناچار بايد ترك جوار مولي اميرالمؤمنين عليه السلام را نمايم و در كشورهاي اسلامي دست خود را براي خدمت به شما ملت محروم، كه مورد هجوم همه جانبه اجانب و وابستگان به آنان هستيد، باز نمي بينم و از ورود به كويت با داشتن اجازه، ممانعت نموده اند، به سوي فرانسه پرواز مي كنم. پيش من مكان معيني مطرح نيست؛ عمل به تكليف الهي مطرح است؛ مصالح عاليه اسلام و مسلمين مطرح است...».19 «... دوستان عزيز! فشار شاه موجب شد كه نتوانم به فعاليت اسلامي خود كه تكليف الهي است، ادامه دهم و تصميم گرفتم به يكي از كشورهاي اسلامي مهاجرت نمايم. كويت با داشتن گذرنامه و اجازه ورود، حتي عبور از شهر تا فرودگاه را براي خود خطرناك خواند. فعلاً عازم پاريس شدم تا با تمام مشكلات به وظيفه ديني خود كه خدمت به كشور اسلامي و مردم محروم وطنم است، موفق گردم...».20 قال الحسين عليه السلام لمحمّد حنفيّة: «انّي لَمْ اَخْرُجْ اَشِراً وَ لا بَطِراً وَ لا مُفْسِداً وَ لا ظالِماً وَ اِنَّما خَرَجْتُ لِطَلَبِ الاِصْلاحِ في اُمَّةِ جَدّي. اُريدُ اَنْ آمِرَ بِالْمَعْرُوفِ وَ اَنْهي عَنِ المُنْكَرِ وَ اَسيرَ بِسيرَةِ جَدّي وَ اَبي عليّ بن ابي طالب عليهماالسلام ».21 امام سوم شيعيان در وصيتي به برادرش محمد حنفيّه، اهداف و انگيزه هاي قيام عاشورا را در

سه موضوع خلاصه كرد: 1 _ اصلاح در ميان امت. 2 _ اجراي امر به معروف و نهي از منكر. 3 _ نشر فرهنگ و سيره پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم و امام علي عليه السلام . آن حضرت به خوبي مي دانست كه هيچ يك از موارد فوق با وجود حاكميت جور و ستم، امكان پذير نيست؛ لذا نخست مبارزه با سردمدارانِ يزيد را در سرلوحه برنامه هاي اصلاحي و مبارزاتي خويش قرار داد تا با سرنگوني آن و تشكيل يك حاكميت الهي، زمينه را براي تحقّق كامل آن سه اصل مهم آماده سازد. و اصولاً مي توان دريافت كه يكي از سيره ها و سنّت هاي مهم و اصيل در ميان انبيا، همين مبارزه با طاغوتيان و تبهكاران است و اين مطلب، خود يكي از مصاديق بارز امر به معروف و نهي از منكر نيز به شمار مي آيد و با وجود يك حاكم جائر هرگز نمي توان زمينه اي براي اصلاح جامعه تصور كرد. بنابراين، امام حسين عليه السلام در اين حركت حماسي به هر سه موضوع عينيّت بخشيد: هم به سيره و سنت انبيا و جدّ بزرگوار و پدرش عمل كرد؛ هم آمر به معروف و ناهي از منكر در بُعد حكومتي و اجتماعي شد و هم اين كه، يك نوع اصلاحِ عميق و اساسي در جامعه به وجود آورد. در اوايل دهه چهل (1341)، زماني كه سيره انبيا كلاًّ در ايران و جهان به دست فراموشي سپرده شده بود، «امر به معروف و نهي از منكر» تنها در بُعد فردي و اغلب در موارد كم اهميت، به كار

گرفته مي شد و لذا اصلاح جامعه هم كاري بس دشوار، بلكه محال جلوه مي نمود. حضرت امام خميني قدس سره به پيروي از مكتب اباعبداللّه الحسين عليه السلام به جنگ با طاغوت هاي عصر برخاست و پرچم مبارزه با كفر و شرك جهاني را بر دوش گرفت. اين، در حالي بود كه در فضاي آن ايام، دخالت در اين گونه مسائل، خلاف شأن يك روحاني تلقّي مي شد و جرأت و شهامت افزون مي طلبيد. البته اگر هم كسان اندكي احساس مسئوليت نموده و فعاليت هاي سياسي انجام مي دادند و اعتقاد به مبارزه داشتند، تنها به اظهار تأسّف و نصيحت به دولت بسنده مي كردند يا نهايتاً خواستار «عمل به قانون اساسي و انتخابات آزاد»22 مي شدند و هرگز با رژيم و شخص شاه درگير نمي شدند! ولي حضرت امام خميني قدس سره منشأ همه گرفتاري ها را رژيم سلطنتي، شخص شاه و دولت هاي آمريكا، شوروي و اسرائيل دانست23 و اعلام كرد: «با وجود رژيم شاه و ايادي بيگانگان در ايران، عمل به قانون اساسي امكان پذير نيست و انتخابات هم هرگز آزاد نخواهد شد.»24 رهبر كبير انقلاب در اغلب سخنراني ها و بيانيه هاي خود به اين مهم تأكيد كرد تا اين كه به پشتيباني اقشار مختلف مردم، رژيم شاه را سرنگون ساخت و اُبّهت ساختگي دولت هاي جهانخوار را _ كه در اذهان و تار و پود مردم به منزله يك كابوس وحشتناك جلوه گر بود _ درهم شكست و جرأت و شهامت و قدرت ايستادگي در مقابل مستكبران را به مستضعفان عالم آموخت. ايشان با اين حركت حماسي، هم

جامعه بشري، بويژه مسلمانان را به اصلاح و بازگشت به خويشتن فراخواند، هم امر به معروف و نهي از منكر را در سطح بين المللي زنده كرد و گسترش داد و هم به سيره انبيا و ائمه معصومين عليهم السلام عمل نمود. به علاوه در آن ايام، اغلب كساني كه مي خواستند با فساد مبارزه كنند، همواره از ريشه آن غفلت ورزيده و تنها با شاخ و برگ هاي فساد درگير مي شدند و طبيعتاً اين روند، ناخواسته به تقويت ريشه مي انجاميد و به منزله «آب در هاون كوبيدن» بود. مانند: مبارزه با افراد معموليِ بهائيت _ كه اغلب به خاطر فقر مالي به آن فرقه گمراه روي آورده بودند_ و يا درگير شدن با رانندگان اتوبوس و تاكسي برسر پخش موسيقي مبتذل و امثال آن؛ در حالي كه بنيان گذار اصلي بهائيت و توليد كننده ترانه هاي مبتذل در ايران، خود رژيم شاه و نخست وزيرش اميرعباس هويدا بود كه هيچ كس با آنها كاري نداشت! اگر اين روند ادامه مي يافت، نه تنها فساد و تباهي از بين نمي رفت، بلكه روز به روز بر وسعت و عمق آن افزوده مي شد. در اين هنگام حضرت امام خميني قدس سره حركت ريشه اي خود را آغاز كرد و همگان را به ريشه هاي فساد و گمراهي متوجه ساخته و در موارد گوناگون مي فرمودند: «... مطالعه بايد بكنيم ببينيم ما تكليفمان چيست؟ قرآن به ما چه گفته؟ بايد چه بكنيم؟ هي ما قرآن را خوانده ايم كه فرعون كذا و كذا، موسي كذا و كذا، تدبر نكرديم كه خوب، آن چيزي كه

گفته، براي چه گفته؟ براي اين كه تو هم مثل موسي باشي نسبت به فرعون عصرت. تو هم عصايت را بردار مخالفت كن با اين مردك...».25 «... آن وقتي كه پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله وسلم در حجاز بودند... ابوسفيان و امثال اينها، اينها نظير حكّام و سلاطين بودند و داراي همه چيز بودند و پيغمبر اسلام با آنها در افتاد... جلوتر برويد حضرت موسي عصايش را برداشت با فرعون، با سلطان _ عرض مي كنم _ مصر با او در افتاد نه اين كه از قِبَل سلطان مصر مردم را خواب كرد. مردم را با همين عصا و با همين تبليغات بر ضدّ سلطان عصر خويش شوراند...».26 «... علماي اسلام، پيغمبر اسلام، ائمه اسلام هميشه مخالفت با اين سلاطين عصر خودشان كرده اند...».27 پس از پيروزي انقلاب اسلامي در ايران، حضرت امام خميني قدس سره همچنان اين روند كارساز و تفكّر طاغوت برانداز خويش را ادامه داد و مردم جهان و بخصوص مسلمانان را بر ضدّ استكبار جهاني به سركردگي آمريكا فراخواند. چنان كه معظّم له در يكي از پيام هاي خود به مناسبت سالگرد كشتار خونين حجّاج در مكه، چنين مي نويسد: «... من به تمام دنيا با قاطعيت اعلام مي كنم اگر جهانخواران بخواهند در مقابل دين ما بايستند، ما در مقابل همه دنياي آنان خواهيم ايستاد و تا نابودي تمامِ آنان از پاي نخواهيم نشست؛ يا همه آزاد مي شويم و يا به آزادي بزرگ تري كه شهادت است، مي رسيم و...».28 «... البته ما اين واقعيت و حقيقت را در سياست خارجي و بين المللي اسلامي مان بارها

اعلام نموده ايم كه درصدد گسترش نفوذ اسلام در جهان و كم كردن سلطه جهانخواران بوده و هستيم؛ حال اگر نوكران آمريكا نام اين سياست را، توسعه طلبي و تفكّر تشكيل امپراطوري بزرگ مي گذارند، از آن باكي نداريم و استقبال مي كنيم. ما درصدد خشكانيدن ريشه هاي فاسد صهيونيزم، سرمايه داري و كمونيزم در جهان هستيم، ما تصميم گرفته ايم به لطف و عنايت خداوند بزرگ، نظام هايي را كه بر اين سه پايه استوار گرديده اند، نابود كنيم و نظام اسلام رسول اللّه صلي الله عليه و آله وسلم را در جهان استكبار ترويج نماييم و دير يا زود، ملت هاي دربند شاهد آن خواهند بود. ما با تمام وجود از گسترش باج خواهي و مصونيت كارگزاران آمريكايي _ حتي اگر با مبارزه قهرآميز هم شده باشد _ جلوگيري مي كنيم، ان شاء اللّه ما نخواهيم گذاشت از كعبه و حج، اين منبر بزرگي كه بر بلنداي بام انسانيت قرار گرفته و بايد صداي مظلومان را به همه عالم منعكس سازد و آواي توحيد را طنين اندازد، صداي سازش با آمريكا و شوروي و كفر و شرك نواخته شود و از خدا مي خواهيم كه اين قدرت را به ما ارزاني دارد كه نه تنها از كعبه مسلمين، كه از كليساهاي جهان نيز ناقوس مرگ آمريكا و شوروي را به صدا در آوريم...».29 به اميد آن روز

پي نوشت ها: 1 _ ر.ك: شرح نهج البلاغه، ابن ابي الحديد، ج 1، ص 198؛ ناسخ التواريخ، محمدتقي سپهر؛ تاريخ خلفاء، جلال الدين سيوطي. 2 _ اللهوف علي قتلي الطفوف، سيدبن طاووس، ص 23. 3 _

صحيفه نور، ج 1، ص 25. 4 _ همان، ص 50 5 _ همان، ص 65. 6 _ همان، ص 105. 7 _ همان، ص 110. 8 و 9 _ همان، ج 20، ص 113. 10 _ همان، ج 19، ص 74. 11 _ اللهوف، ص 97؛ موسوعة كلمات الامام الحسين(ع)، مركز تحقيقات باقرالعلوم(ع)، ص 423. 12 _ در هر دو مورد، به كتب تاريخ انقلاب اسلامي مراجعه شد. 13 _ صحيفه نور، ج 1، ص 8 و 12. 14 _ همان، ص 40. 15 _ همان، ص 43. 16 _ روزنامه اطلاعات، شنبه 15/7/1357. 17 _ همان، يكشنبه، 16/7/1357. 18 _ كيهان، سه شنبه، 18/7/1357. 19 _ صحيفه نور، ج 2، ص 111. 20 _ همان، ص 115. 21 _ موسوعة كلمات الامام الحسين(ع)، ص 291. 22 _ اين خواسته ها و شعارها براي اغفال مردم و انحراف نهضت، هر از چندگاهي از جانب رژيم و شاه در مطبوعات عنوان مي شد و با كمال تأسف مورد استقبال برخي محافل مذهبي و روشنفكري قرار مي گرفت! 23 _ ر.ك: صحيفه نور، ج 1، ص 56، 62، 94، 105، 106، 207، 274، ج 2، ص 4، 8، 26، 41، 67، 103، 117، 121، 132، 181 و... 24 _ همان، ج 2، ص 82 و 87. 25 _ همان، ص 34. 26 _ همان، ص 165. 27 _ همان، ص 183 و 207. 28 _ همان، ج 20، ص 118. 29 _ همان، ص 232.

عاشورا در انديشه امام خميني (قدس سره)

عاشورا در انديشه امام خميني (قدس سره) با اين كه بيش از هزار و سيصد صد سال از واقعه جانسوز عاشورا

مي گذرد، اما هنوز عاشورا چشمه جوشان حماسه و آزادگي و رمز جهاد پايدار براي ماندگاري آيين الهي است; آييني پيام آور توحيد و عدل و در خور شان والاي انسان، تا به بركت شعور خدادادي و شور حقيقت خواهي، شايسته جانشيني پروردگار در زمين گرديده، جان او تجلي گاه توحيد و عدل شود. «عبدالله العلائلي » از علماي اهل سنت در توصيف عاشورا مي نويسد: «شيعيان، مراسم ياد بود عاشورا را براي پند گرفتن و يادآوري بر پا مي دارند و آن مراسمي بس بزرگ است، زيرا اين مراسم يادآور پندها و درس قهرماني جهاد و فداكاري در راه دين بوده و با ياد آن قهرمانان، روح بلند پرورش مي يابد. امروز برگزاري اين مراسم از لازم ترين وظايف در اين مرحله از انقلاب ماست » . (1) با نگاهي به سخنان امام خميني قدس سره از پيش از انقلاب اسلامي تاكنون، بخوبي در مي يابيم كه معظم له كليه رفتارها و موضع گيري هاي خود را بر اساس آن واقعه تنظيم و عملي نموده است; زيرا فرهنگ عاشورا، فرهنگي همه جانبه است كه ابعاد گوناگون سياسي، اجتماعي، فرهنگي، اقتصادي، اخلاقي، عرفاني، نظامي و... را در بر مي گيرد. انديشه زندگي امام خميني قدس سره نيز اين گونه بوده و داراي ابعاد مختلف ياد شده مي باشد. در يك جمله مي توان گفت كه امام خميني تمام هويت انقلاب اسلامي را به عاشورا گره زده و مي فرمايد: «انقلاب اسلامي ايران پرتوي از عاشورا و انقلاب عظيم الهي آن است.»

درس هاي عاشورا از منظر امام خميني قدس سره

1. نفي انديشه جدايي دين از سياست

يكي از مهم ترين مشخصه هاي سياسي عاشورا مساله پيوند و ارتباط دين و سياست است . امام حسين عليه السلام با حضور اجتماعي و قيام عليه حكومت، در حقيقت درصدد دخالت در سياست بود و همين مساله را به عنوان يك تكليف جهت حركت و نهضت خويش قرار داد. امام براي خود يك ضرورت مي دانست كه براي سست نمودن پايه هاي حكومت ستمگران و برقراري حكومت عدل الهي تلاش كند و همين امر از مهم ترين مشخصه هاي يك اقدام حكومت سياسي است . امام خميني قدس سره با الهام از اين حركت امام حسين عليه السلام نسبت به مسايل جامعه حساس بود و در برابر ستم ها و ظلم هاي رژيم پهلوي قيام نمود و مردم و جهان اسلام را به حمايت از دين خلا دعوت كرد. امام خميني قدس سره همواره معتقد بود كه جامعه اسلامي از صدر اسلام تاكنون مبتلا به اين انديشه منحرف سكولاريزم (جدايي دين از سياست) بوده كه در دوره اخير به اوج خود رسيده است: «اين يك نقشه شيطاني بوده است كه از زمان بني اميه و بني عباس طرح ريزي شده است و بعد از آن هم هر حكومتي كه آمده است تاييد اين امر را كرده است و اخيرا هم كه راه شرق و غرب به دولت هاي اسلامي باز شده، اين امر در اوج خودش قرار گرفت كه اسلام يك مساله شخصي بين بنده و خداست و سياست از اسلام جداست و نبايد مسلمان در سياست دخالت كند و نبايد روحانيون وارد سياست بشوند» . (2) امام در حقيقت با الهام گيري از

حركت سياسي - ديني عاشورا در صدد پاسخ گويي به سؤالات ذيل بود كه امروز حكومت اسلامي الگويي جهت ملل مستضعف برگزيده است: - آيا دين داري، خداپرستي به مرزهاي سياست محدود مي شود؟ - آيا پيامبران و اوصياي الهي از دخالت در امور سياسي احتراز مي نمودند؟ و آيا انجام رسالت بزرگ آنان مبني بر اقامه قسط عدالت اجتماعي بدون دخالت در امور سياسي ممكن است؟ امام خميني ريشه اين تز انحرافي را يك توطئه تاريخي دانسته كه در صدد تغيير روند تاريخ ديني بوده است. ايشان مي فرمايد: «طرح مساله جدا بودن سياست از روحانيت، چيز تازه اي نيست. اين مساله در زمان بني اميه طرح شد و در زمان بني عباس قوت گرفت. در اين زمان هاي اخير هم كه دست هاي بيگانه در ممالك باز شد، آنها هم به اين مساله دامن زدند، به طوري كه مع الاسف بعضي از اشخاص متدين و روحانيون متعهد هم باور شان آمده است...» . (3) امام خميني در يك بر آورد صحيح، اهداف اين سياست شيطاني را بيان كرده و همگان را به توجه و تامل در آن دعوت نموده است . اين اهداف و آثار عبارتند از : الف: استعمار، استثمار و استضعاف ملت ها; (4) ب: محدود شدن فقاهت به احكام فردي و عبادي در منطق نا آگاهان; (5) پ: غفلت از آيات سياسي - اجتماعي قرآن و بسياري از ابواب فقهي; (6) ت: مطرح شدن ارزش منفي براي روحانيون سياسي; (7) ث: تاخت و تاز امريكا و ابرقدت ها در بلاد مسلمين. (8)

2. عدالت اجتماعي آن چه پس از دوران نبي

مكرم اسلام تازمان شهادت امام حسين عليه السلام مطرح بوده، اين است كه چه آفت هايي سبب شد تا حكومت سلطنتي اموي بر مسلمانان حاكم شود؟ چگونه ارزش ها و مقدساتي كه در جامعه ريشه دوانده بودند، به تدريج رنگ باختند و به شعارهاي ظاهري و بي محتوي تبديل شدند؟ پاسخ اجمالي همه اين سؤال ها عدم وجود عدالت اجتماعي است. ايجاد نظام طبقاتي، تبعيض و نابرابري هاي اجتماعي سبب شد تا نظام عقيدتي، اخلاقي و سياسي جامعه نيز متحول شود و پذيرش معيارها و اصول اقتصادي مكتب اسلام براي مردم ميسر نگردد. امام حسين عليه السلام يكي از اهداف قيام خود را عدالت اجتماعي دانسته و در خطبه اي اين گونه بيان مي دارد: «...و يا من المظلمون من عبادك... ... (يكي از اهداف اين است كه) ستمديدگان از بندگان تو امنيت يابند» . (9) مسلم است كه اين عدالت و امنيت زماني تحقق عيني پيدا خواهد كرد كه ستم و ستمگران نابود شده و عدالت اجتماعي حاكم گردد. امام خميني قدس سره هم به تبع جدش امام حسين عليه السلام در مقابل ستمگران زمان خود قد علم كرده و ضمن مبارزه اي جانانه مي فرمايد: «زندگي سيدالشهدا، زندگي حضرت صاحب الامر و زندگي همه انبياي الهي اين معنا بوده است كه مي خواستند در مقابل جور، حكومت عدل را درست و بر پا كنند.» «سيد الشهدا وقتي مي بيند كه يك حاكم ظالمي در بين مردم دارد حركت مي كند، تصريح مي كند كه اگر كسي ببيند كه حاكم جائري در بين مردم حكومت مي كند، به مردم ظلم مي كند، بايد مقابلش

بايستد و جلوگيري كند... و پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله فرموده است: هر كه ساكت بنشيند و تغيير ندهد اين را، جايش همان يزيد (حاكم ستمگر) است..» . (10)

3. اصلاح اجتماعي امت اسلامي امام حسين عليه السلام در خطبه اي، انگيزه قيام خود را اين گونه اعلام مي نمايد: «اللهم انك تعلم انه لم يكن ماكان منا تنافسا في سلطان و لا التماسا من فضول الحطام، ولكن لنري المعالم من دينك و تظهر الاصلاح في بلادك; (11) خداي من تو مي داني آنچه از ما صادر شد به انگيزه رقابت در سلطنت و تمناي زيادي هاي دنيا نبود، بلكه براي اين بود كه نشانه هاي آشكر دين تو را بنگريم و اصلاح را در سرزمين هاي تو آشكار سازيم...» امام خميني قدس سره اين عبارت حضرت اباعبدالله عليه السلام را به عنوان مؤيدي براي اثبات بحث ولايت فقيه خود آورده و با استناد به آن مي فرمايد: «مضمون روايت شاهد بر اين است كه از لسان معصوم صادر شده و مضمون صادقي است » . (12) بر اين اساس بسياري از سخنان حضرت امام خميني در جهت اصلاح جامعه و آن را نه تنها وظيفه خود، بلكه وظيفه هر فرد ديگري مي دانست. ايشان مي فرمايد: «كوشش كنيد كه احكام اسلام را، هم عمل كنيد و هم وادار كنيد كه ديگران عمل كنند. همان طوري كه هر شخص و هر فردي موظف است كه خودش را اصلاح كند، موظب است كه ديگران را هم اصلاح كند...» . (13) «سيد الشهدا عليه السلام روي همين ميزان، خود و اصحاب و انصار خويش را فدا

كرد كه فرد بايد فداي جامعه بشود تا جامعه اصلاح گردد «ليقوم الناس بالقسط » بايد عدالت در بين مردم و جامعه تحقق پيدا كند. براي سيدالشهدا تكليف بود قيام كند، خونش را بدهد تا اين كه اين ملت را اصلاح كند و همين طور هم كرد» . (14) «امام حسين در وصيت معروف خود به برادرش محمد حنفيه، آن گاه كه مدينه را قصد مكه ترك گفت، بر آرمان اصلاح طلبي قيام خود تصريح كرد و فرمود: انما خرجت لطلب الاصلاح في امة جدي; بدين جهت از مدينه خارج شدم كه امت جدم را اصلاح كنم » . (15)

4. مبارزه با منكرات يكي ديگر از نكات برجسته عاشورا مساله مبارزه با منكرات بود كه حكومت اموي عامل اصلي پيدايش و گسترش آن در جامعه اسلامي بودند. امام در وصيت نامه خود اين رسالت را تذكر داده و مي فرمايند: «اريد ان آمر بالمعروف و انهي عن المنكر و اسير بسيرة جدي و ابي علي بن ابي طالب; مي خواهم امر به معروف و نهي از منكر نمايم و به سيره جدم و پدرم علي بن ابي طالب عمل كنم » . (16) مي دانيم كه هر گاه امر به عروف و نهي از منكر در جامعه اي رواج يابد، سبب خواهد شد كه براي انسان مسؤوليت اجتماعي آفريده شود تا نسبت به آن چه در امور مختلف سياسي، اجتماعي و فرهنگي در جامعه مي گذرد بي تفاوت و بي تحرك نباشد. هنگامي كه امر به معروف و نهي از منكر مبتني بر فهم صحيح از دين باشد و از سيره نبوي و علوي; يعني

معيارهاي خالص اسلام سرچشمه بگيرد، جامعه را از حالت سكون و ايستايي خارج نموده و منجر به بالندگي و سازنده گي آن مي گردد. امام خميني قدس سره همانند موضع گيري هاي سيدالشهداء عليه السلام با تكيه بر آن رفتارها مي فرمودند: «اين كه حضرت اباعبدالله نهضت و قيام كرد با عدد كم در مقابل اين (حكومت يزيد) براي اين بود كه گفتند: تكليف من است كه استنكار كنم و نهي از منكر كنم.» «انگيزه اين بوده كه معروف را اقامه و منكر را از بين ببرد. انحرافات، همه از منكرات است. غير خط مستقيم توحيد هر چه هست، منكرات است. اين بايد از بين برود و ما كه تابع حضرت سيدالشهدا هستيم بايد ببينيم كه ايشان چه وضعي در زندگي داشت، قيامش و انگيزه اش نهي از منكر بود كه هر منكري بايد از بين برود، من جمله قضيه حكومت جور.» «سيدالشهدا همه عمرش و همه زندگيش را براي رفع منكر و جلوگيري از حكومت ظلم و جلوگيري از مفاسدي كه حكومت ها در دنيا ايجاد كردند، صرف نمود و تمام زندگيش را صرف اين كرد كه حكومت جور بسته بشود و از بين برود، معروف در كار باشد و منكرات از بين برود» . (17)

5. فرهنگ آزادي و آزادگي و كرامت انسان ها تمام اصحاب فداكار سيدالشهدا - در واقعه كربلا از انسان هاي آزاده اي بودند كه ذلت و خواري و تمنيات دنيوي و مادي لحظه اي در جوهره و ماهيت آنها جاي نداشت. اين گروه كه در برابر سپاه سي هزار نفري يزيد كمترين ترس به خود راه ندادند، تا آخرين

لحظه مقابل دشمنان ايستادند و جنگيدند و به فيض شهادت نايل آمدند. عقيله بني هاشم، پرچمدار پيام كربلا در مقابل حكومت جور و ظلم يزيد با وجود تحمل مصائب بسيار، ضمن مقاومت و ايستادگي، به افشاگري حكومت وقت پرداخت و فرمود: «...اي يزيد! به خدا سوگند (با اين جنايت ها كه انجام دادي ) نشكافتي مگر پوست بدن خود را و پاره پاره نكردي، مگر گوشت خود را. .. گمان مبر كساني كه در راه خدا كشته شدند، مرده اند، بلكه آنها زنده اند و در پيشگاه پروردگاشان روزي مي خورند. اين را هم بدان، آن كساني هم كه كار را براي تو فراهم ساخته و تو را بر گروه مسلمانان سوار نمودند، به كيفر خود خواهند رسيد و بدانند كه ستمگران را بد كيفري در پيش است... قدر و مقام تو را بسيار پست مي دانم... بدان كه راي و تدبيرت سست و روزگارت اندك و انگشت شمار و جمعيت تو رو به پراكندگي است، در روزي كه منادي خدا فرياد زند: «الا لعنة الله علي االظالمين » ; همانا لعنت خدا بر ستمكاران باد.» امام خميني هم از نسل همين انسان هاي آزاده و دلاور بود. او هرگز لحظه اي زير بار ظلم و ستم ظالمين نرفت و با تحمل زندان، تبعيد، خطرات جاني، شهادت فرزند و... دشمن را به زانو در آورده و مي فرمايد: «من اكنون قلب خود را براي سر نيزه هاي مامورين شما حاضر كرده ام، ولي براي قبول زورگويي ها و خضوع در مقابل جبارهاي شما حاضر نخواهم بود» . (18) «ماه محرم، ماه حماسه و شجاعت و

فداكاري آغاز شد، ماهي كه خون بر شمشير پيرز گشت، ماهي كه قدرت حق، باطل را تا ابد محكوم و داغ بطلان بر جبهه ستمكاران و حكومت هاي شيطاني زد. ماهي كه امام مسلمين، راه مبارزه با ستمكاران تاريخ را به ما آموخت، ماهي كه بايد آزادي خواهان، استقلال طلبان و حق گويان بر تانك ها و مسلسل ها و جنود ابليس غلبه كنند و كلمه حق باطل را محو نمايد» . (19)

نتيجه امام خميني قدس سره با تاسي به قيام خونبار عاشورا، توانست نهضت عظيم خود را به ثمر برساند و مجددا به احياي ارزش هاي فراموش شده توفيق يابد. نمونه هايي از ارزش هاي مشترك كه اين دو نهضت مقدس (عاشورا و انقلاب اسلامي) به آنها راحت بخشيد، عبارتند از: 1. احياي روحيه آزادگي و ذلت ناپذيري ; 2. شجاعت و شهامت و پرهيز از مصلحت انديشي و راحت طلبي; 3. احياي روحيه شهادت طلبي ; 4. احيا و تحقق فريضه امر به معروف و نهي از منكر; 5. ايمان به جهاد في سبيل الله ; 6. مقاومت و پايداري و پشتكار در راه مبارزه ; 7. احياي جنبه هاي اخلاقي، مروت، ايثار و ... . پي نوشت ها 1) سموالمعني في سمو الذات، او اشعة من حياة الحسين، ص 121، عبدالله العلائلي، چاپ دوم، سال 1359 ق، مطبعة الكشاف، بيروت. 2) صحيفه نور، ج 16، ص 232. 3) همان، ج 16، ص 248. 4) همان، ج 18، ص 88. 5) همان، ج 21، ص 91. 6) همان، ج 15، ص 56. 7) همان، ج 15، ص 19. 8) همان، ج 17، ص

53. 9) در اين زمينه ر.ك: شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، ج 1، ص 269; شرح الائمة، سيد محمد امين، ج 1، ص 215; تاريخ كامل، ابن اثير، ج 3، ص 194. 10) فرهنگ عاشورا در كلام و پيام امام خميني، ص 23- 42. 11) تحف العقول، ص 243. 12) ولايت فقيه، سيد روح الله خميني، مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام، تهران، چاپ اول، 1273، ص 337. 13) پابه پاي آفتاب، امير رضا ستوده، ج 1، ص 118. 14) فرهنگ عاشورا در پبام و كلام امام خميني، ص 41 و 37. 15) بحارالانوار، علامه مجلسي، ج 44، ص 331; مقتل المقرم، 156. 16) اللهوف، سيدبن طاووس، ص 10، 17) فرهنگ عاشورا در كلام و پيام امام خميني، ص 33، 38، 39. 18) كلمات قصار، پندها و حكمت ها، امام خميني، مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام، چاپ اول، 1372، ص 228. 19) قيام عاشورا در كلام و پيام امام خميني، ص 23.

ويژگيهاي حج ابراهيمي از ديدگاه حضرت امام خميني _ رضوان اللّه تعالي عليه _

ويژگيهاي حج ابراهيمي از ديدگاه حضرت امام خميني _ رضوان اللّه تعالي عليه _ 1 _ بع_د معن_وي ح_ج اكنون كه در آستانه فريضه مباركه حج هستيم، لازم است توجهي به ابعاد «عرفاني»، «روحاني»، «اجتماعي»، «سياسي» و «فرهنگي» آن داشته باشيم، باشد كه اين امر، راهگشايي براي قدم هايِ مؤثرِ ديگر باشد. در اين موضوعات، بسياري از دوستان متعهد مطالبي گفته اند اين جانب نيز اشاره اي گذرا، تنها به بعض ابعاد آن مي كنم، شايد تذكري از آن حاصل شود. از آن جا كه در اين مناسكِ عجيب، از اول احرام و تلبيه تا آخر مناسك، اشاراتي عرفاني و روحاني

است _ كه تفصيل آنها در اين مقال ميسر نيست _ اكتفا به بعض اشارات تلبيه ها مي كنم: لبيك هاي مكرر از كساني حقيقت دارد كه نداي حق را به گوش جان شنيده و به دعوت اللّه تعالي به اسم جامع جواب مي دهند. مسأله، مسأله حضور در محضر است و مشاهده جمال محبوب، گويي گوينده از خود در اين محضر بيخود شده و جواب دعوت را تكرار مي كند و دنباله آن، سلب شريك به معناي مطلق آن مي نمايد كه اهل اللّه مي دانند، نه شريك در الوهيت فقط. گرچه سلب شريك در آن نيز شامل همه مراتب تا فناي عالم در نظر اهل معرفت است و حاوي جميع فقرات احتياطي و استحبابي است مثل «الحمدلك» و «النعمة لك» و حمد را اختصاص مي دهد به ذات مقدس، همچنين نعمت را، و نفي شريك مي كند و اين نزد اهل معرفت، غايت توحيد است و به اين معناست كه هر حمدي و هر نعمتي كه در جهان هستي تحقق يابد، حمد خدا و نعمت خداست بدون شرك1. جهات معنوي حج بسيار است و مهم آن است كه حاج بداند كه كجا مي رود و دعوت كي را اجابت مي كند و ميهمان كيست و آداب اين ميهماني چيست و بداند هر «خودخواهي» و «خودبيني»، با «خداخواهي» مخالف است و با هجرت الي اللّه مباين و موجب نقض معنويت حج است2. مراتب معنوي حج، كه سرمايه حيات جاودانه است و انسان را به افق توحيد و تنزيه نزديك مي نمايد، حاصل نخواهد شد، مگر آن كه دستورات عبادي حج به طور صحيح و

شايسته و مو به مو عمل شود و حجاج محترم و روحانيون معظم كاروان ها تمام همّ خود را صرف در تعليم و تعلم مناسك حج كنند و بر مسأله دانان است كه از همراهان خود مواظبت كنند كه خداي نخواسته تخلف از دستورات نشود. و بعد سياسي و اجتماعي آن حاصل نمي گردد، مگر آنكه بعد معنوي و الهي آن جامه عمل پوشد و لبيك هاي شما جواب دعوت حق تعالي باشد و خود را محرم براي وصول به آستانه محضر حق تعالي نماييد و لبيك گويان براي حق، نفي شريك به همه مراتب كنيد و از «خود» كه منشأ بزرگ شرك است به سوي او _ جل و علي _ هجرت نماييد. و اميد است براي جويندگان، آن موتي كه دنبال هجرت است حاصل آيد و اجري را كه علي اللّه است دريافت نمايند و اگر جهات معنوي به فراموشي سپرده شود، گمان نكنيد كه بتوان از چنگال شيطان نفس رهايي يابيد. و تا در بند خويشتن خويش و هواهاي نفساني خود باشيد، نمي توانيد جهاد في سبيل اللّه و دفاع از حريم اللّه نماييد3.

2 _ ابع_اد سي_اس_ي و اجتم_اع_ي ح_ج اي مسلمانان جهان كه به حقيقتِ اسلام ايمان داريد! بپا خيزيد و در زير پرچم توحيد و در سايه تعليمات اسلام، مجتمع شويد و دست خيانتِ ابرقدرتان را از ممالك خود و خزائن سرشار آن كوتاه كنيد و مجد اسلام را اعاده كنيد و دست از اختلافات و هواهاي نفساني برداريد كه شما داراي همه چيز هستيد. بر فرهنگ اسلام تكيه زنيد و با غرب و غربزدگي مبارزه نماييد و روي پاي

خودتان بايستيد و بر روشنفكران غربزده و شرق زده بتازيد و هويت خويش را دريابيد كه روشنفكران اجير شده، بلايي بر سر ملت و مملكتشان آورده اند كه تا متّحد نشويد و دقيقاً به اسلام راستين تكيه ننماييد، بر شما آن خواهد گذشت كه تاكنون گذشته است. امروز زماني است كه ملّت ها چراغ راه روشنفكرانشان شوند و آنان را از خود باختگي و زبوني در مقابل شرق و غرب نجات دهند كه امروز روز حركت ملت هاست و آنان هادي هدايت كنندگان تاكنونند. بدانيد كه قدرت معنوي شما بر همه قدرت ها چيره، و قريب يك ميليارد جميعت شما با خزائن بي پايان، مي تواند تمام قدرت ها را در هم شكند. نصرت كنيد خدا را تا نصرت دهد شما را. اي اقيانوس بزرگ مسلمانان! خروش بر آوريد و دشمنان انسانيت را درهم شكنيد كه اگر به خداي بزرگ رو آورديد و تعليمات آسماني را وجهه خود قرار دهيد، خداي تعالي و جنود عظيم او با شماست4. از همه ابعاد آن مهجورتر و مورد غفلت تر، بعد سياسي اين مناسك عظيم است كه دست خيانتكاران براي مهجوريت آن بيشتر در كار بوده و هست و خواهد بود. و مسلمانان امروز و در اين عصر، كه عصر جنگل است، بيشتر از هر زمان، موظف به اظهار آن و رفع ابهام از آن هستند، زيرا بازيگران بين المللي با اغفال مسلمين و عقب نگه داشتن آنان از يك سو و عمّال سودجوي آنان از سوي ديگر و غفلت زدگان نادان از طرفي و آخوندهاي درباري يا كج فهم از سوي ديگر و متنسكان جاهل از يك

طرف، دانسته يا ندانسته پشت در پشت هم ايستاده و در محو اين بعدِ سرنوشت ساز و نجات دهنده مظلومان، در فعاليت هستند. و لازم است متعهدان و بيداران و دلسوزان براي غربت اسلام و مهجوريت اين بعد، در احكام اسلام به ويژه حج كه اين بعد در آن ظاهرتر و مؤثرتر است، با قلم و بيان و گفتار و نوشتار به كوشش برخيزند، خصوصاً در ايام مراسم حج كه پس از اين مراسم عظيم انسان ها مي توانند در شهر و ديار خود با توجه به اين بعد عظيم، مسلمانان و مظلومان جهان را بيدار و براي خروج مظلومان جهان از تحت فشارهاي روز افزون ستمگران مدعي حمايت از صلح، به حركت وادارند. و پرواضح است كه اگر در اين كنگره عظيم جهاني كه همه اقشار ملت هاي مظلوم اسلامي از هر مذهب و ملت و داراي هر زبان و مسلك و هر رنگ و قشر، ولي با زيّ واحد و لباس مشابه، دور از هر آلايش و آرايش اجتماع نموده اند، مسائل اساسي اسلام و مسلمين و مظلومان جهان از هر فرقه حل نشود و حكومت هاي مستكبر و زورگو سرجايشان ننشينند، از اجتماعات كوچك منطقه اي و محلي كاري بر نخواهد آمد و راه حل فراگيري به دست نخواهيم آورد5. بايد بدانند كه ح___ج اب_راه_يمي، محمدي _ صلي اللّه عليهما و آلهما _ سال هاست غريب و مهجور است، هم از جهات «معنوي و عرفاني» و هم از جهات «سياسي و اجتماعي». و حجاج عزيز تمامي كشورهاي اسلامي بايد بيت خدا را در همه ابعادش از اين غربت درآورند، اسرار عرفاني و

معنويش به عهده عرفاي غير محجوب. و ما اينك با بعد سياسي و اجتماعي آن سر و كار داريم كه بايد گفت فرسنگ ها از آن دوريم. ما مأمور به جبران مافات هستيم. اين كنگره سراپا سياست كه به دع_وت اب__راهيم و محمد _ صلي اللّه عليهما و آلهما _ برپا مي شود و از هر گوشه دنيا و از هر فجّ عميق در آن اجتماع مي كنند، براي منافع ناس است و قيام به قسط است و در ادامه بت شكني هاي ابراهيم و محمد است و طاغوت شكني ها و فرعون زدودن هاي موسي است، و كدام بت به پايه شيطان بزرگ و بت ها و طاغوت هاي جهانخوار مي رسد كه همه مستضعفان جهان را به سجده خود و ستايش خويش فرا خوانند و همه بندگان آزاد خداي تعالي را بنده فرمانبردار خويش دانند6؟. مكه و مني قربانگاه عاشقان است و اينجا محل نشر توحيد و نفي شرك؛ كه دلبستگيِ به جان و عزيزان نيز شرك است. به فرزندان آدم درس آموزنده جهاد در راه حق را داد كه از اين مكان عظيم نيز فداكاري و از خود گذشتن را به جهانيان ابلاغ كنيد. به جهانيان بگوييد «در راه حق و اقامه عدل الهي و كوتاه كردن دست مشركان زمان بايد سر از پا نشناخت و از هر چيزي حتي مثل اسمعيل ذبيح اللّه گذشت كه حق جاودانه شود». اين بت شكن و فرزند عزيزش بت شكن ديگر سيد انبيا محمد مصطفي _ صلي اللّه عليه وآله وسلم _ به بشريت آموختند كه بت ها هر چه هست بايد شكسته شود و

كعبه كه امّ القُري است و آنچه از آن بسط پيدا كرده تا آخرين نقطه زمين، تا آخرين روز جهان بايد از لوث بت ها تطهير شود. بت هر چه باشد، چه هياكل، چه خورشيد، چه ماه و چه حيوان و انسان و چه بتي بدتر و خطرناكتر از طاغوت هاي در طول تاريخ از زمان آدم صفي اللّه تا ابراهيم خليل اللّه تا محمد حبيب اللّه _ صلي اللّه عليهم و آلهم اجمعين _ تا آخرالزمان كه بت شكن آخر، از كعبه نداي توحيد سر دهد. مگر ابرقدرت هاي زمان ما و بت هاي بزرگ نيستند كه جهانيان را به اطاعت و كرنش و پرستش خود مي خوانند و بازور و زر و تزوير، خود را به آنان تحميل مي نمايند؟ كعبه معظمه، يكتا مركز شكستن اين بت هاست. ابراهيم خليل در اول زمان و حبيب خدا و فرزند عزيزش مهدي موعود روحي فداه _ در آخر زمان از كعبه نداي توحيد سر دادند و مي دهند. خداوند تعالي به ابراهيم فرمود: «وَ اَذِّنْ فِي النّاسِ بِالْحَجّ يَأتُوكَ رِجالاً وَ عَليكُلِّ ضامِرٍ يَأتينَ مِنْ كُلِّ فَجٍّ عَميق» و فرمود: «و طَهِّرْ بَيْتيِ لِلطّائِفينَ وَالْقائِمينَ وَالرُّكّع السُّجُودِ» و اين تطهير از همه ارجاس است كه بالاترين آنها شرك است كه در صدر آيه كريمه است و در سوره توبه مي خوانيم: «وَ اَذانٌ مِنَ اللّه ِ وَ رَسوُلِهِ اِلَي النّاسِ يَوْمَ الحَجّالاَكْبَرِ اَنَّ اللّه َ بَ__رئٌ مِنَ الْمُشرِكينَ وَ رَسوُلُهُ» و مهدي منتظر در لسان اديان و به اتفاق مسلمين از كعبه ندا سر مي دهد و بشريت را به توحيد مي خواند. همه فريادها

را از كعبه و مكه سر مي دهند و ما بايد از آنها تبعيت كنيم ونداي «توحيد كلمه» و «كلمه توحيد» را از آن مكان مقدس سردهيم و با فريادها و دعوت ها و تظلم ها و افشاگري ها و اجتماعات زنده و كوبنده در مجمع مسلمين در مكه مكرمه بت ها را بشكنيم و شياطين را كه در رأس آنها شيطان بزرگ است در عقبات رَمْي كنيم و طرد نماييم تا حج خليل اللّه و حبيب اللّه و ولي اللّه مهدي عزيز را بجا آورده باشيم والا در حق ما گفته مي شود «ما اَكْثَرَ الضَجيج وَ اَقَلَ الحَجيج». اميد است حجاج محترم بيت اللّه الحرام از هر فرقه هستند و اهل هر مذهب مي باشند در مواقف و مشاعر محترمه دسته جمعي براي پيروزي اسلام بر كفر جهاني دعا كنند و براي بيداري مسلمانان و حكومت هاي آنان فرياد كنند و دعاي بليغ نمايند. شايد به بركت دعا در محيط وحي و محل كسر اصنام جاهليت، خداوند تبارك و تعالي بر مسلمين تفضل كند و مجد و عظمت صدر اسلام را به آنان برگرداند و دست اجانب و جهانخواران را از بلاد آنان كوتاه فرمايد و ابر رحمت و غفران خود را بر سر عموم مسلمين بباراند. «انه عفواً عفوراً»7.

3 _ حف_ظ وح_دت مسلمي_ن دل ميقات در هواي زائراني مي تپد كه از كشور «لاشرقيه ولا غربيه» آمده اند تا با تلبيه و لبيك لبيك، دعوت خداوند را به سوي صراط مستقيم انسانيت اجابت كنند و با پشت پا زدن بر مكتب هاي شرقي و غربي و انحرافات ملي گرايي، فرقه زدايي نموده،

با همه ملت ها بدون در نظر گرفتن رنگ و مليت و محيط و منطقه، برادر و برابر، غمخوار يكديگر باشند و تحكيم وحدت كنند و با «يد واحده» بر دشمنان بشريت و زورگويان جهانخوار بتازند8. از ملّي گرايي خطرناكتر و غم انگيزتر، ايجاد خلاف بين اهل سنّت و جماعت با شيعيان است و القاء تبليغات فتنه انگيز و دشمني ساز، بين برادران اسلامي است و بحمداللّه تعالي در انقلاب اسلامي ايران هيچ اختلافي بين اين دو طايفه وجود ندارد و همه با دوستي و اخوت در كنار هم زندگي مي كنند. و اهل سنت كه در ايران جمعيتش بيشمارند و در اطراف و اكناف كشور زيست مي كنند و داراي علما و مشايخ بسيار هستند، با ما برادر و ما با آنها برادر و برابريم9. امروز چاره چيست و براي شكستن اين بت ها چه تكليفي متوجه مسلمانان جهان و مستضعفان مي باشد؟ يك چاره كه اساس چاره هاست و ريشه اين گرفتاري ها را قطع مي كند و فساد را از بن مي سوزاند، وحدت مسلمانان بلكه تمامي مستضعفان و دربند كشيده شدگان جهان است و اين وحدت كه اسلام شريف و قرآن كريم بر آن پافشاري كرده اند، با دعوت و تبليغ دامنه دار بايد بوجود آيد و مركز اين دعوت و تبليغ، مكه معظمه در زمان اجتماع مسلمين براي فريضه حج است كه ابراهيم خليل اللّه و محمد حبيب اللّه شروع و در آخرالزمان حضرت بقية اللّه _ ارواحنا لمقدمه الفدا _ تعقيب مي كند. به ابراهيم خليل اللّه خطاب مي شود كه مردم را به حج بخوان تا براي شهود

منافع خود از همه اقطار بيايند. اين منافع جامعه است، منافع سياسي، اجتماعي، اقتصادي و فرهنگي. بيايند و ببينند تو كه بر آنان پيغمبري، عزيزترين ثمره حيات خود را در راه خدا تقديم كردي و همه ذريه آدم بايد به تو تأسي كنند، ببينند كه بت ها را شكستي و آنچه جز خداوند بود به دور افكندي، شمس باشد يا قمر، هياكل حيوانات يا انسان ها و گفتي و از روي حقيقت گفتي «وَجَّهْتُ وَجْهِيَ لِلَّذي فَطَرَالسَّمواتِ وَالاَرْضَ حَنيفاً مسلماً وَ ما اَنَا مِنَ الْمُشْرِكينَ» و همه بايد به پدر توحيد و پدر پيامبران عظيم الشأن تأسي كنند10.

4 _ وظاي_ف حج_ّاج محت_رم لازم است برادران ايراني و شيعيان ساير كشورها از اعمال جاهلانه كه موجب تفرق صفوف مسلمين است احتراز كنند و لازم است در جماعات اهل سنت حاضر شوند و از انعقاد تشكيل نماز جماعات در منازل و گذاشتن بلندگوهاي مخالف رويه، اجتناب نمايند و از افتادن روي قبور مطهره و كارهايي كه گاهي مخالف شرع است جداً اجتناب كنند. نيابت از سعي براي نماز طواف، صحيح نيست. بايد هر كس خودش به هر نحو مي تواند نماز بخواند و مجراست از گرفتن نايب و مزاحمت به نمازگزاران اجتناب نمايند. طواف را به نحو متعارف كه همه حجاج به جا مي آورند، به جا آورند و از كارهايي كه اشخاص جاهل مي كنند احتراز شود و مطلقاً از كارهائي كه موجب وهن مذهب است بايد احتراز شود11. به خواهران و برادران محترم كشورهاي اسلامي، قبل از هر چيز اين نكته را بايد عرض كنم كه صورت حج، اين عبادت بزرگ را كه براي انجام

آن مشرف مي شويد، به صورتي شايسته و موافق دستور الهي انجام دهيد و مسائل آن را نزد علماي اعلام با دقت فراگيريد. مبادا خداي ناخواسته پس از انجام حج و گذشت وقت، معلوم شود كه خللي در آنها وارد شده و موجب بطلان حج گرديده و زحمت هاي شما هدر رفته است. حضرات آقايان علماي محترم كوشش فرمايند كه زائران محترم را به وظايف خود آشنا نمايند تا صورت حج، مطابق شرع مطهّر انجام گيرد. و از مهمات در همه عبادات، اخلاص در عمل است كه اگر خداي نخواسته كسي عملي را براي خودنمايي و عرضه به ديگران انجام دهد و خوبي عملش را به رخ ديگري بكشد، عمل او باطل است. و حجاج محترم مواظب باشند كه رضاي غير خداوند را در اعمال خود شركت ندهند12.

پاورقي ها: 1 _ صحيفه نور، ج 19 ، ص 42 . 2 _ همان، ص 199 . 3 _ همان، ص 42 . 4 _ همان، ج 13 ، ص 83 . 5 _ همان، ج 19 ، ص 43 . 6 _ همان، ج 20 ، ص 18 . 7 _ همان، ج 18 ، ص 87 . 8 _ همان، ج 19 ، ص 197 . 9 _ همان، ج 13 ، ص 81 . 10 _ همان، ج 18 ، ص 90 . 11 _ همان، ج 9 ، ص 176 . 12 _ همان، ج 19 ، ص 199 .

مباني حج ابراهيمي :از ديدگاه امام خميني - رضوان اللَّه تعالي عليه -

مباني حج ابراهيمي :از ديدگاه امام خميني - رضوان اللَّه تعالي عليه - قسمت دوم در جلسه قبل كه در كنگره عظيم حج

و در كنار مرقد مطهّر بنيانگذار حج ابراهيمي (حضرت امام خميني - رضوان اللَّه تعالي عليه -) برگزار شد، مطالبي پيرامون «مباني حج ابراهيمي از ديدگاه امام» مطرح كرده و وعده دادم كه ادامه آن بحث را به دليل اهميّت و نيازي كه به آن هست، در جلسه بعدي دنبال كنم. ازاين رو بطور اجمال و اختصار اشاره مي كنم كه فلسفه حجّ از ديدگاه امام - رضوان اللَّه تعالي عليه - «قيام» است. قيام براي آزادي، قسط و عدل. قيام براي پاكسازي جامعه از انحرافات، انحطاطات و آلودگي ها كه مهمترين آنها شرك زدايي از جامعه بشري است. قيام براي منافع انسانها و كوتاه نمودن دست جبّاران و ستمگران، از سلطه بر كشورهاي مظلوم و ستمديده و منابع زيرزميني و روزميني آنان. و در يك جمله: «قيام براي ساختن جامعه متكامل توحيدي و در اوج تكامل مادّي و معنوي». محتواي حج ابراهيمي در اين جلسه موضوع سخنم «محتواي حج ابراهيمي از ديدگاه امام» است. براساس اين فلسفه، محتواي حج، از احرام گرفته تا طواف و تا رمي جمرات و قرباني هركدام معنا و مفهومي منطبق با فلسفه حج دارد.

مفهوم تلبيه زائر خانه خدا با سر دادن تلبيه 1 آري به حق مي گويد و دست ردّ بر سينه باطل مي كوبد، تلبيه، «نه» گفتن به خواسته هاي نفساني، شيطان و استكبار جهاني است. امام صادق - عليه السلام - در حديثي كه منسوب به آن حضرت است مي فرمايد: «واحرم عن كلّ شيئٍ يمنعك من ذكراللَّه و يحجبك عن طاعةاللَّه». زماني احرام واقعي مي بندي و لبيك واقعي مي گويي كه هر چيزي كه

انسان را از ياد خدا غافل مي كند، بر خود تحريم كني و هرآنچه كه مانع از اطاعت امر حق است از سر راه برداري. مخالفت با هواي نفس، خواسته هاي شيطان و شيطان صفتان لازمه احرام بستن، به احرام حج ابراهيمي و لبيك واقعي است. امام - رضوان اللَّه تعالي عليه - در تبيين حقيقت لبيك مي فرمايد: «در فريضه حجّ كه لبيك به حق است - دقّت مي فرماييد لبيك - لبيك به حق و هجرت به سوي حق تعالي به بركت ابراهيم و محمّد - ص - است. مقام «نه» بر همه بتها، طاغوتها، شيطانها و شيطان زاده ها است. در ادامه مي فرمايد: كدام بت از شيطان بزرگ آمريكاي جهانخوار و شوروي ملحد و متجاوز بزرگتر و كدام طاغوت و طاغوتچه از طاغوتهاي زمان ما بالاترند؟!»2 طاغوتها فقط همان لات، هبل و بتهاي بي جان نيستند، بت هاي جاندار نيز طاغوتند، وقتي كه نفي شريك مي كني؛ «لا شريك لك لبيك» مي گويي؛ در واقع «نه» به همه اينها گفته و تنها به او تكيه مي كني.

مفهوم طواف از ديدگاه امام راحل، «طواف» هم معنا و محتواي خاصّ خودش را دارد، لذا در تفصيل و تبيين طواف حج واقعي مي فرمايد: «در طواف حرم خدا كه نشانه عشق به حق است دل را از ديگران تهي كنيد. حجاج بيت اللَّه الحرام! دقّت كنيد به معاني». آري آنگاه كه طواف مي كني و دور خانه خدا مي چرخي، مواظب باش كه طواف تو همچون طواف مردم زمان جاهليّت نباشد. امام باقر - عليه السّلام - فرمود: «هكذا كانوا يطوفون في الجاهليّة». «در

جاهليت نيز همين طور طواف مي كردند». طواف شما بايد با طواف آنها فرق داشته باشد. شما بايد معناي طواف را بفهميد و معناي دور زدن بر اين سنگها را درك كنيد. اينك به فرموده امام دل از ديگران تهي كنيد و جان را از خوف غيرحق پاك سازيد و به موازات عشق به حق، از بت هاي كوچك و بزرگ و طاغوتها و وابستگان آنان برائت جوييد. حاجي واقعي بايد از آمريكاييان جنايتكار كه امروزه حرم امن الهي را به وجود پليد خود آلوده كرده اند، برائت جويد، و نيز از دست پروردگان پليدشان چون صدّام عفلقي كه كعبه دل حاجيان، حرم امام حسين و حرم اميرالمؤمنين - عليهماالسلام - را هتك حرمت كردند،3 اشقيايي كه قلم و بيان، از تبيين و تصوير شقاوتشان عاجز است، اظهار تنفّر كند. جنايتكاراني كه در كنار حرم حسين بن علي - عليهماالسلام - مردم را از لعنت بر قاتلان آن عزيز منع، و لعن بر اعدا و دشمنانش را از زيارتنامه اش حذف مي كنند و حتي حقجويان و رهروان راه حق را در حرم اين دو امام به شهادت مي رسانند. اگر از شقاوت پيشگاني همچون صدام و... و اربابان آنان برائت جستيد، مي توانيد بگوييد: «خدايا! دور خانه تو مي گردم، مهر و عشق تو بر دل دارم، و از غير تو بيزارم». طواف بر گِرد خانه خدا بايد نشان دهنده عشق به خدا و برائت و بيزاري از دشمنان خدا باشد، و اِلّا طواف نيست.

مفهوم رمي جمرات از ديدگاه امام - رضوان اللَّه عليه - در حج ابراهيمي رمي جمرات نيز معنا و مفهوم

خاصّ خودش را دارد. لذا مي گويد: «رجم عقبات، رجم شياطين انس و جن است، شما با «رجم»، با خداي خود عهد كنيد تا شياطين انس و ابرقدرتها را از كشورهاي اسلامي عزيز برانيد». 4 بديهي است كه اگر سنگ زدن به جمرات، اين مفهوم را نداشته باشد، و به معناي رمي كردن شياطين جنّ و انس نباشد عملي بي محتواست. باز مي فرمايد: «بايد شيطان بزرگ، ميانه و كوچك ججمره عقبه، وسطي و اولي ج را از حريم مقدس اسلام و كعبه حرم راند و بايد دست شياطين را از كعبه و حرم كشورهاي اسلامي كه حريم آن است قطع كرد». درود و سلام خدا بر امام باد كه هر چه امّت لازم داشت، در طول عمر پر بركتش، پس از پيروزي انقلاب و پيش از آن، همه را بيان كرد. در عبارت ديگري مي فرمايد: «با فريادها و دعوتها و تظلّم ها و افشاگريها و اجتماعات زنده و كوبنده، در مجمع مسلمين در مكه مكرّمه بتها را بشكنيم و شياطين را كه در رأس آنها شيطان بزرگ است، در عقبات رمي كنيم و طرد نماييم. تا حج خليل اللَّه و حبيب اللَّه و ولي اللَّه؛ مهدي عزيز را بجا آورده باشيم و اِلّا در حق ما گفته مي شود: ما اكثر الضجيج واقلّ الحجيج». 5 آري اگر حجّ كسي اين محتوا را نداشته باشد مشمول همان زائراني خواهد شد كه امام صادق - عليه السلام - فرمود: چقدر ضجّه زن زياد است و حاجي كم! در حج ابراهيمي تك تك اعمالي كه حجاج بيت اللَّه انجام مي دهند فلسفه خاصّ خودش را دارد.

چند

تذكّر: نكاتي در رابطه با زائران بيت اللَّه از ديدگاه امام - رضوان اللَّه عليه - براي شما زائران ايراني كه پيامبران انقلاب اسلامي ايران هستيد، بيان كنم؛ كه او فرمود: «شما حجّاج بيت اللَّه الحرام! حامل پيام اين ملّت و نمايندگان اين كشور هستيد، در اين صورت موقعيّت شما بسيار حسّاس و وظيفه شما بسيار سنگين است»،6 براي تأمين اهداف حج بايد اين نكات را رعايت كنيد. اينك نكات برجسته اي را كه امام در پيامها و اعلاميه ها و سخنراني هاي مختلف در رابطه با وظايف زائران فرموده اند، جمع بندي كرده و براي شما مطرح مي كنم:

1 - اخلاص در سفر زائران بيت اللَّه بايد توجّه داشته باشند كه اين سفر چه سفري است. «توجه داشته باشيد كه سفر حجّ سفر كسب نيست». 7 برادران و خواهران! شما براي كاسبي، سياحت و تفريح نمي رويد. اين سفر، «سفر تحصيل دنيا نيست». 8 به فرمايش امام: «اين سفر، «سفر «الي اللَّه» است»، نه سفر «به خانه اللَّه» كه خانه وسيله است. شما براي زيارت خدا مي رويد، «بايد همانطوري كه مسافران «الي اللَّه» مثل انبياء - عليهم السلام - و بزرگان از دين ما، در تمام زمان حياتشان مسافرتشان الي اللَّه بوده است و از آن چيزي كه برنامه وصول الي اللَّه بوده است يك قدم تخلّف نمي كردند»،9 برنامه اي را كه همه انبيا و اوليا در طول مدّت عمر خود داشتند، زائران خانه خدا سعي كنند در اين سفر داشته باشند، دقّت كنند كه آنچه را كه خدا دوست ندارد، در اين سفر تحقق پيدا نكند. اوّل بشناسند و بفهمند و

بعد تلاش كنند، اجتناب كنند. عزيزان! مبادا اين سفر را سفر تجارت قرار دهيد و امور تجاري در اين سفر مطرح باشد. طوري نباشد كه آقا يا خانم از روزي كه وارد مدينه و يا مكّه شد فرصتها و اوقات ارزشمند خود را در اين دكان و آن دكان براي تهيّه و خريد اجناس آمريكايي صرف كند و ناگهان چشم باز كند و ببينند كه فرصت تمام شده و او چيزي را كه در اين سفر به دنبالش بود، به دست نياورده است. سعي و دقت كنيم از گروهي نباشيم كه امام فرمود: «كثيري از حجّاج بيت اللَّه الحرام كه براي فريضه حج مي روند و بايد در آن مكان مقدس از توطئه بيگانگان به فرياد يا للمسلمين برخيزند، غافلانه در بازارها به جستجوي كالاهاي آمريكايي، اروپايي و ژاپني پرسه مي زنند و دل صاحب شريعت را به اين عمل كه با حيثيّت حجّ و حجّاج بازي مي كند به درد مي آورند». 10 «كالاهايي كه در حجاز به حجّاج عرضه مي شود آنچه كه مربوط به آمريكاي مخالف با آرمانهاي اسلامي و اساساً مخالف با اسلام است، خريداري آنها كمك به دشمنان اسلام و ترويج باطل است و از آنها بايد احتراز شود». 11 آنچه از اين عبارات و كلمات برمي آيد اين است كه: امام خريد كالاهاي آمريكايي را تحريم كرده اند. چراكه اين عمل را كمك به دشمنان اسلام و ترويج باطل مي دانند، و نيز اضافه مي كنند: «اينجانب وظيفه خود را ادا نمودم، و شمايي كه در زيارت خدا و رسول - صلي اللَّه عليه و آله - توفيق يافته

ايد، به دشمنان آنان كمك نكنيد و موجب سرافكندگي ملّت و ميهن خود نشويد».

2 - شركت همگاني در مراسم برائت امام عزيز شركت همگان در مراسم برائت را وظيفه زائران خانه خدا مي دانند و بر آن تأكيد دارند. روحانيون عزيز و مديران كاروانها بايد توجه دقيق به اين مسأله داشته باشند كه متن فرمايش امام اين است: «بايد فرياد برائت از مشركان و ستمكاران بطور كوبنده و با شركت همگاني باشد». چنين نباشد كه كسي اين مسأله را كم اهميّت تلقي كند، به اين بهانه كه: كار دارم!، مي خواهم طواف كنم!، حال ندارم!، كسل هستم! و... وظيفه خطير و الهي خود را ناديده گرفته و در امر مهمّ و سرنوشت ساز براي مسلمانان و جهان اسلام يعني برائت ازمشركين شركت نكند! امام مي فرمايد: «حاجي در اين مراسم با شكوه بايد صداي مظلوميّت مسلمانان و ملتهاي تحت سلطه ابرجنايتكاران را به گوش جهانيان برساند و خفتگان را بيدار و ساكتان را در مقابل جباران هشيار سازد».

3 - نظم و آرامش در اجتماع برائت «لازم است نظم و ترتيب و آداب اسلامي را بطور شايسته و دقيق مراعات نمائيد و از شعارهاي خودساخته كه ممكن است با القاي منحرفان براي ايجاد اغتشاش و صدمه زدن به آبروي زائران شركت كننده از تمامي كشورهاي اسلامي و خصوصاً جمهوري اسلامي باشد، جداً خودداري كنند».12 معناي شركت درتجمّع برائت درگيري با مأمورين سعودي نيست، بلكه امام تأكيد مي كنند به رعايت اخلاق اسلامي با همه، چه با كسي كه در كاروانها هم اطاقي هستيد و چه با كساني كه در كوچه و بازار برخورد مي كنيد، چه

با مسلمانان كشورهاي اسلامي ديگر و چه با مأمورين دولت سعودي، برخورد بايد براساس موازين اخلاق اسلامي باشد. و در عين حال امام پيش بيني مي كردند و الآن هم پيش بيني مي شود كه ممكن است با توجّه به دشمنان زيادي كه جمهوري اسلامي دارد، عده اي توطئه گر بخواهند مراسم باشكوه برائت از مشركين را دچار بي نظمي كرده، اخلال ايجاد نمايند. با شعارهاي نامناسب و با حركتهاي ناهنجار كاري كنند كه حيثيت جمهوري اسلامي هتك شود. امام در همين پيامي كه عرض كردم پيش بيني مي كنند كه ممكن است چنين اتفاقي بيفتد و بخواهند ايجاد اغتشاش كنند و آبروي زائران ايراني را بريزند. بنابراين همه بايد مواظب باشند، از پيش خود شعار درست نكنند، در وقت و كيفيت شعار و امثال آن از متصديان امور پيروي كنند. شعار دادن وقت دارد و وقتش هم، چه در زمان امام - رضوان اللَّه تعالي عليه - و چه در اين زمان به عهده نماينده رهبري و مسئول و سرپرست حجاج است. نظر امام اين است كه هركس از پيش خود اجتهاد نكند و خود رأيي را كنار بگذارد، زائران خانه خدا بايد طبق آنچه گفته مي شود عمل كنند. اينها بخشي از نكاتي بود كه هر زائري در طول سفر بايد به آن توجّه داشته باشد. و همه اين مطالب از وصايا و سفارشات امام - قدس سرّه - است كه بطور فشرده بيان شد و شرح آن مي ماند براي فرصت ديگر. در آخر، مطالبم را در چند كلمه خلاصه مي كنم: زائر خانه خدا بايد به اين نكات توجه داشته باشد

كه: * سفر حج، سفر تفريحي و تجارت نيست، بلكه سير الي اللَّه و سفر به سوي خدا است. * در اين سفر به كسي لبيك مي گويد كه تمام انبيا و اوليا گفتند. * حاجي مهمان خدا است و اين مهماني آدابي دارد و صاحب خانه و ميزبان از ما انتظاراتي دارد كه بايد بجا آوريم و از كارهايي كه موجب نارضايتي او مي شود، دوري كنيم. از خداوند مي خواهيم كه توفيق انجام اعمال حج با مراعات آداب آن را بر ما عطا فرمايد. والسلام عليكم و رحمةاللَّه و بركاته

پاورقي ها: * . متن سخنراني قبل از موسم حج سال 1370 در نماز جمعه تهران ايراد گرديده است. لازم به ذكر است كه قسمت اول اين بحث در ميقات 2 از نظر خوانندگان گرامي گذشت. 1 . «لبيك اللهمَّ لبيك، لبيك لاشريك لك لبيك...». 2 . پيام امام خميني - قدس سره - به زائران بيت اللَّه الحرام، 16/5/1365 ه . ش. 3 . تاريخ سخنراني مقارن با انتفاضه مردم مسلمان عراق و يورش وحشيانه مزدوران صدام به حرم مطهر اميرالمؤمنين - عليه السلام - و فرزند بزرگوارش در نجف و كربلا بود. 4 . پيام امام خميني - قدس سره - به زائران بيت اللَّه الحرام 7/7/1358 ه . ش. 5 . پيام امام خميني - قدس سره - به مناسبت عيد قربان 12/6/1362 ه . ش. 6 . پيام امام خميني - قدس سره - به مناسبت عيد قربان 7/6/1363 ه . ش. 7 . از بيانات امام خميني - قدس سرّه - در ديدار با روحانيون و رؤساي كاروانهاي حج

8/7/1358 ه . ش. 8 . همان. 9 . همان. 10 . حج؛ مجموعه سخنان و پيامهاي امام خميني، ج 2، ص 40. 11 . پيام امام خميني - قدس سره - به زائران بيت اللَّه الحرام، 16/5/1365 ه . ش. 12 . پيام امام خميني - قدس سره - به زائران بيت اللَّه الحرام، 25/5/1364 ه . ش.

حج در كلام پيشواي راحل حضرت آيةاللَّه العظمي امام خميني - قده -

حج در كلام پيشواي راحل حضرت آيةاللَّه العظمي امام خميني - قده - گردش به دور خانه خدا نشان دهنده اين است كه به غير از خدا، گِرد ديگري نگرديد و رجم عقبات، رجم شياطين انس و جن است. شما با رجم، با خداي خود عهد كنيد تا شياطين انس و ابرقدرت ها را از كشورهاي اسلامي عزيز برانيد. امروز جهان اسلام به دست آمريكا گرفتار است. شما براي مسلمانانِ قاره هايِ مختلف جهان پيامي از خداوند ببريد، پيامي كه به غير از خدا بردگي و بندگي هيچ كس را نداشته باشد. 1 * * * در لبيك، لبيك، «نه» بر همه بت ها گوييد و فرياد «لا» بر همه طاغوت ها و طاغوتچه ها كشيد و در طواف حرم خدا كه نشانه عشق به حق است، دل را از ديگران تهي كنيد وجان را از خوف غير حق پاك سازيد و به موازات عشق به حق، از بت هاي بزرگ و كوچك و طاغوت ها و وابستگانشان برائت جوييد كه خداي تعالي و دوستان او از آنان برائت جستند و همه آزادگان جهان از آنان برئ هستند. و در لمس «حجرالاسود» بيعت با خدا بنديد، كه با دشمنان او و رسولانش و صالحان و آزادگان

دشمن باشيد و به اطاعت و بندگي آنان - هر كه باشد و هر جا باشد - سر ننهيد و خوف و زبوني را از دل بزداييد كه دشمنان خدا و در رأس آنان شيطان بزرگ زبونند، هر چند در ابزار آدمكشي و سركوبي و جنايتشان برتري داشته باشند. و در سعي بين صفا و مروه، با صدق و صفا سعي در يافتن محبوب كنيد كه با يافتن او همه بافت هاي دنيوي گسسته شود و همه شك ها و ترديدها فرو ريزد و همه خوف و رجاهاي حيواني زايل شود و همه دلبستگي هاي مادي گسسته شود و آزادگي ها شكفته گردد و قيد و بند شيطان و طاغوت كه بندگان خدا را به اسارت و اطاعت كشند، درهم ريزد. و با حال شعور و عرفان به مشعرالحرام و عرفان رويد و در هر موقف به اطمينان قلب بر وعده هاي حق و حكومت مستضعفان بيفزاييد و با سكوت و سكون، تفكر در آيات حق كنيد و به فكر نجات محرومان و مستضعفان از چنگال استكبار جهاني باشيد و راه هاي نجات را از حق، در آن مواقف كريمه طلب كنيد. پس به مِني رويد و آرزوهاي حقاني را در آن جا دريابيد كه آن «قرباني نمودن محبوبترين چيزِ خويش، در راه محبوب مطلق» است. و بدانيد تا از اين محبوب ها كه بالاترينش حب نفس است و حب دنيا تابع آن است، نگذريد به محبوب مطلق نرسيد و در اين حال است كه شيطان را رجم كنيد و شيطان از شما بگريزد. و رجم شيطان را در موارد مختلف با دستورهاي الهي تكرار

كنيد كه شيطان و شيطان زادگان همه گريزان شوند. 2 پاورقي ها : 1 - از پيام امام خميني به زائران بيت اللَّه الحرام - تاريخ 7/7/58 - صحيفه نور، ج 9، ص 226 . 2 - از پيام امام خميني به زائران بيت اللَّه الحرام - تاريخ 16/5/65 - صحيفه نور، ج 20 ، ص 18 .

امام خميني و عرفان حج

عرفان گريز و عرفان ستيز

1 _ حجّ و سير و سلوك عرفاني حج، «سفر الي اللّه » است؛ سفري كه سير و سلوك باطني و معراج روحاني را با سير و سفر ظاهري (آفاقي و انفسي)، پيوند مي زند و با آيات و بيّنات، در قلّه هاي بلند توحيد و مناره هاي پر فروغ ايمان به مشعل داري هدايت يافتگان كعبه حقيقت و قافله سالاران كوي عشق، توأم مي سازد و ره آورد آن، «معرفت و كمال» و رشد معنوي و تجلّي فطرت انساني است. قرآن كريم، كعبه را رمز هدايت براي جهانيان خواند؛ هُديً لِلْعالَمِين(1) و بدينسان نور هدايت و معرفت و شعور و شناخت، در تار و پود حج تعبيه گرديد و زائر خانه خدا، از اين مشعل هدايت و عرفان و شهود بهره خواهد گرفت كه روح حجّ ابراهيمي و معنويت و آداب شرع محمّدي صلي الله عليه و آله را در اعمال ومناسك جاري سازد و مشاعر و مناسك را معني ببخشد و از نيت حج عزم خدا را، و از احرام تحريم غير حق را، و از طوافْ عشق و فناي ابدي را، و از نماز شوق شهود را، و از ركن و مقام قيام للّه و تجديد ميثاق خدا را، و

از زمزم حلاوت شراب وصل را، و از مسعي صدق و صفا و حيرت و انقطاع را و از عرفات عرفان و انابه را و از مشعر شور و شعور را، و از منا «محو و فنا» و مجاهده و ايثار را به ارمغان آورد. و اين، زماني است كه حجّ با معرفت و ژرف نگري توأم باشد و پيام هاي معنوي مناسك به حج گزار تفهيم گردد و او با سويداي دل دريابد و در اعماق جان جاي دهد تا مايه معراج و تعاليِ روح وي گردد. اگر به آيه: وَللّه ِِ عَلَي النّاسِ حِجُّ الْبَيْت(2) با دقّت بنگريم و رابطه «حِجّ البيت» را با «للّه » مدّ نظر قرار دهيم، به اين نتيجه خواهيم رسيد كه حجّ در حقيقت قصدِ خدا كردن است و آهنگ بيت وسيله اي است براي راه يافتن به حريم كبريايي صاحب بيت كه نزديكترين راه آن دل است كه بيت اللّه الحرام واقعي است:

كعبه مردان نه از آب و گل است طالب حق شو كه بيت اللّه دل است(3) و اگر به مفهوم آيه: وَإِذْ بَوَّأْنَا لإِبْرَاهِيمَ مَكَانَ الْبَيْتِ أَنْ لاَتُشْرِكْ بِي شَيْئا وَطَهِّرْ بَيْتِي لِلطَّائِفِينَ...(4) بينديشيم كه خداوند خانه را به خود نسبت داده (بَيتي) كه اين خود نشانه تشريف و تكريم است، و به تطهير بيت از لوث شرك و بت و هر آلودگي ديگر فرمان مي دهد، نتيجه خواهيم گرفت كه طواف كننده واقعي كسي است كه با طهارت جسم و روح و پاكيزگي جان و دل و منزّه از غبار معاصي به خانه دوست رو آورد تا با رؤيت قلبي، به ديدار دوست تشرف

و شهود محضرش راه يابد كه مقصود و مقصد نهايي آنجاست و كعبه بهانه است. و اگر به آيه: إِنَّا كَذَلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ(5) در داستان قربانيِ ابراهيم و اسماعيل بنگريم، مي فهميم كه رمز قبولي حجّ و پاداش معنوي آن، همان راهي است كه آن پدر و پسر پيمودند و علايق را در مناي عشق سربريدند و علي رغم وسوسه هاي ابليس و جاذبه هاي عاطفي، همه موانع را از پيش پاي برداشته و شيطان را رمي و رجم كردند و درست در وسط ميدان اين مصاف؛ يعني محلّ «جمره وُسطا»(6) زير آفتاب سوزان منا تسليم امر حق شدند و سوختن و ساختن در آتش عشق محبوب ازلي را بر همه چيز ترجيح دادند تا نداي «قد صدّقت الرويا» را از كنار مسجد خيف شنيدند(7) و آن پاداش عظيم را گرفتند. و اين است مفهوم واقعي «فناء في اللّه » كه در سخن عارفان تكرار شده كه ثمره آن «بقاء باللّه » در ملك وملكوت و در همه عرصه هاست و با همين فلسفه سنّت ابراهيم و مناسك او و خاطرات خاندانش در حج ابد الدهر جاودانه مانده تا سلوك معنوي و سير الي اللّه و فنا و بقا را به راهيان راه ابراهيم بياموزد و نشان دهد كه سالكان الي اللّه در كوره آزمايش و ابتلا سوختن و ساختن را تجربه كرده اند و رضاي دوست را طلبيده اند تا در محفل انس و قدس جاودانه مانده اند:

اي همه سالكان ره، در طلبِ رضاي تو سوختگان عشق تو، ساخته با قضاي تو

2 _ سفرها و منزل ها اگر از منظر تكويني به جهان و

انسان بنگريم بايد بر اين باور باشيم كه كلّ جهان و تمام آدميان مسافران اند «من اللّه » و «الي اللّه » سفري در دو قوس «نزول» و «صعود» با سفري كه از خدا آغاز مي شود و به خدا منتهي مي گردد؛ وَأَنَّ إِلَي رَبِّكَ الْمُنْتَهَي(8). ماهيّت اين سير و سفر فراتر از سير و سفر و طي طريق است. در حقيقت «صيرورت» است؛ يعني «شدن» و به فعليّت متناسب و كمال لايق خود رسيدن و اين با سير و سفر صوري فاصله بسيار دارد؛ زيرا هر «سير و سفر» و جابجايي و حركت مستلزم صيرورت و شدن نيست. صيرورت يعني سفر معنويِ انسان را منزل ها و مرحله هاست و اين به قطع بيابان ها نيست؛ چرا كه خدا را با خلق قُرب و بُعد مكاني يا زماني نيست تا به طي منازل نياز باشد؛ وَهُوَ مَعَكُمْ أَيْنَ مَا كُنْتُمْ(9) و سير منزل ها نمادي است از سير و سفر با قرب معنوي. بنابر اين آنچه در سخن عارفان واقعي با عنوان «سير منازل»، «هفت شهر عشق»، «مراحل سلوك» و نظاير آن آمده، ناظر به منازل سلوك و مراحل عشق و طي طريق وصل و لقاءاللّه است. امّا با اين همه:

بعد مسافت اگر چه در ره او نيست تا سر كويش هزار مرحله باشد

ني ز ملك جو نشان و ني ز فلك پوي راه به سويش نفوس كامله باشد(10) لذا نفوس آدميان بايد با تهذيب نفس و تزكيه روح و قطع علايق مادّي، فاصله ها را بردارند و مراحل سلوك را طي كنند تا هر كجا كه رو مي كنند با كعبه عشق

و جمال محبوب روبرو گردند. به بيان حضرت امام قدس سره : «عارف باللّه ، حقّ را در جميع امكنه و احياز مشاهده و همه را كعبه آمال و وجهه جمالِ محبوب بيند و از تقيّد به مرآتي دُونَ مرآتي خارج، وما رأيتُ شَيْئا إلاّ وَرَأيْتُ اللّه َ فيهِ ومَعَهُ گويد.»(11) امام همين مطلب را در قالب يك رباعي به نظم آورده، گويد:

آنكس كه ره معرفة اللّه پويد پيوسته ز هر ذرّه خدا را جويد

تا هستي خويش را فرامش نكند خواهد كه ز شرك عطر وحدت جويد! باري، مقصود از سفر، همان سير و سفر عارفانه است كه عباداللّه در هر يك از عبادات و آداب شرع مقدّس بايد لحاظ كنند. امّا حجّ ويژگي خاصّ دارد. حجّ، هم سير و سفر ظاهري را كه نمادي است از سير باطني _ دارد و هم سفرهاي معنوي و روحاني را. در باب معقول و عرفان براي انسان چهار سفر (اسفار اربعه) بر شمرده اند: 1 _ منَ الخلقِ اِلَي الْحَقّ = سفر از خدا به سوي خدا. 2 _ بالحقّ اِلَي الْحقّ = با خدا به سوي خدا رفتن. 3 _ مِنَ الحقّ اِلَي الْخلق بالحقّ = همراه با خدا از حقّ به سوي خلق سفر نمودن. 4 _ بِالْحَقّ فِي الْخَلق = با خدا در ميان خلق سفر كردن.(12) و حجّ با گستردگي و جامعيّت ابعادش، سفرهاي چهارگانه را به نحو اجمال و در قالب نمادين در درون جاي داده كه با تأمّل روشن مي گردد. و نيز مراحل تهذيب نفس را _ كه عبارتند از «يقظه (=بيداري)، تفكّر، تذكّر، محاسبه، مراقبه و مشارطه»(13) در دل

دارد و زائر بيت اللّه از يكسو با خدا دمساز مي شود و با او راز و نياز مي كند و به صفات جلال و جمال او مي انديشد و از سوي ديگر به درون خويش مي نگرد و به تهذيب نفس مي پردازد و نيز با خيل زائران هم نوا مي گردد و سير الي اللّه مي كند و با خدا در ميان خلق سير و سلوك مي نمايد. و بديهي است كه از اسرار بي پايان حج، هركس به قدر استعداد خود بهره مي گيرد. خاقاني طي قصيده اي درباره حجّ گويد:

سفر كعبه نمودارِ رهِ آخرت است گرچه رمز رهش از صورت معنا شنوند

جان معني است به اسم صوري داده برون خاصگان معني و عامان همه اسما شنوند و به دليل همين اختلاف درجات و استعدادهاست كه به طورِ كلّي، عبادات و مناسك اولياء اللّه اهل معنا را به عبادات و مناسك مردمِ عادي و بسيط نتوان قياس گرفت. (ما للتراب وربّ الأرباب). چگونه مي توان احوال سيد الساجدين عليه السلام را در عبادت، و حالات حضرتش را در ميقات و هنگام احرام _ كه در روايات خوانده ايم _ وتضرّع و نيايشش را در طواف يا عرفات و ديگر منازل و مشاعر، به ديگران قياس گرفت؟ در اين سفر روحاني و سير «آفاقي و انفسي» هر كس به قدر سعه وجودي و افق معرفت خويش بهره مي گيرد، يكي «كوي دوست» را بيشتر مي نگرد، ديگري «روي دوست» را، يكي «ديار» را نظاره مي كند و ديگري مجذوب و سرگشته «جمال و جلال يار» است:

شنيده ام كه به حُجاج عاشقي مي گفت:

كه كعبه من سرگشته كوي جانان است

به جان ملازم آن آستانه باش اي دل كه بار تن به در كعبه بردن آسان است(14) آري، حج سفر الي اللّه است با بارِ معنوي و عرفاني كه در روايات بسيار بدان اشاره شده است. امام محمّد باقر عليه السلام در تفسير آيه: فَفِرُّوا إِلَي اللّه ِ إِنِّي لَكُمْ مِنْهُ نَذِيرٌ مُبِينٌ(15) فرمود: «حِجُّوا اُلَي اللّه عَزَّوَجَلَّ»؛(16) يعني با حج گزاردن رو به خدا آوريد. و در همين زمينه، گفتار امام سجّاد عليه السلام با شبلي، كه در كتب و مقالات، مكرّر از آن ياد شده، مشحون از رازها و نكته هاي عرفاني است. 3 _ عرفان حجّ، در پرتو ولايت نكته ديگري كه در عرفان حجّ نبايد ناگفته بگذاريم، اينكه: تحقّق حقيقت معرفت جز با شناخت وليّ حقّ و امامت و رهبري الهي، قابل وصول نيست؛ چراكه سير و سلوك معنوي، خضر رهي مي طلبد تا سالكان و رهروان را از ظلمات جهل و گمراهي وهواي نفس و دام ابليس برهاند و دستگيري كند و به كعبه مقصود هدايت نمايد: وجعلناهم أئمّة يهدون بأمرنا(17) امام صادق عليه السلام فرمود: «منْ نَظرَ اِلي الكعبةَ بِمعْرِفَةٍ فَعَرفَ مِنْ حقِّنا وحُرمَتِنا مِثلَ الَّذي عَرَفَ مِنْ حقّها وحُرمتها غَفَرَ اللّه لَهُ ذُنُوبهُ وكفاهُ همَّ الدُنيا والآخرة».(18) «كسي كه از روي معرفت به كعبه بنگرد و حق و حرمت ما را بشناسد، همانگونه كه حقّ و حرمت كعبه را شناخته است، خداوند گناهانش را بيامرزد و همّ دنيا و آخرتش را كفايت كند.» نتيجه آنكه عبادت بدون معرفت امام قالبي است بي روح و با عرفان فرسنگ ها فاصله دارد و عارف

كسي است كه فاني در ولايت الهيه باشد. عارف و حكيم متألّه، مرحوم فيض كاشاني گويد: ............ ...................... ..................................

يك طواف سر كوي وليّ حق كردن به ز صد حج قبول است به ديوان بردن

ايستادن نفسي نزد مسيحا نفسي به ز صد سال نماز است به پايان بردن اگر عارف، سخن از پير طريق مي گويد: اين همان دستگيري و دم مسيحايي اولياست كه دل هاي مرده را با نفوذ معنوي و نفس قدسي و تأثير كلام از دل برخاسته خود دگرگون مي سازد (و اين حقيقت فراتر از دم و دستگاه قطب و خانقاه است كه دكان داري است.) 4 _ امام خميني و عرفان حج «عرفان» چيست؟ در مقام بحث از عرفان حج، بي تناسب نيست توضيحي كوتاه از اين واژه داده شود. گرچه عرفان يا معرفت، در مفهوم لغوي به معناي شناخت است، ولي در اصطلاح اهل معرفت هر شناختي را عرفان نمي گويند؛ زيرا شناخت را مراتبي است، شناخت فطري و غريزي، عقلي و استدلالي، علمي و تجربي و... كه هريك، از مصاديق معرفت اند، هرچند لزوما به معناي عرفان اصطلاحي نباشند. همانگونه كه هريك از انسان ها را به سوي حق راهي است وچنانكه گفته اند: اين راه ها مي تواند به عدد نفوس خلق متعدد باشد؛ «الطرق الي اللّه بعدد انفس الخلايق» و بقدر دانش خود، هركسي كند ادراك، اما در اين ميان عرفان را كه طي يك سير و سلوك معنوي براي انسان حاصل مي شود، نسبت به ساير طرقِ شناخت برتري و ويژگي است، عرفان در اصطلاح، شناخت از راه دل و كشف حقيقت به نور باطن است.

يقينِ شهودي است، نه رؤيت از ما وراي حجاب غيب. «حضوري» است نه «حصولي». يافتن خود مطلوب و جذب شدن به آن است، نه يافتن صورت علميه آن. مقام وصل است و برچيدن حجب ظلماني و نوراني و ديوارهايي كه ميان معبود و عبد حايل گشته و آدمي را در حجاب غيب فرو برده است. و بالأخره ذوب شدن در حق و گرم شدن به حرارت ايمان و گداختن در آتش عشق و تا مرحله فنا و بقا و لقاء پيش رفتن. اين گوهر گران سنگ را هرچند مدّعياني است اما عارفان واقعي و اهل اللّه را نتوان به مدعيان قياس گرفت، كه آنان از قيد تعلّقات مريد و مراد، و جامه ريا و تزوير و دعاوي پوچ و دلبستگي به دنيا بدورند، در ميان خلق گمنام و بي نام و نشان امّا در ملكوت و نزد خدا شناخته شده اند. اينگونه عارفان، از طريق شرع و تعبد به آداب شريعت و تصفيه باطن و تخليه سرّ از غيرحق و تحليه روح به حليه فضايل و رياضت هاي مشروع و جهاد با نفس از پل شهوات و اميال نفساني عبور كرده و پس از طي مراحل به بهشت مقصود راه جسته و از اينرو با ديد خدايي مي نگرند و هرآنچه را بينند، جمال محبوب را در آن مشاهده كنند؛(19) چنانكه از مولاي عارفان، امير مؤمنان عليه السلام آورده اند كه فرمود: «ما رَأَيْتُ شَيْئا اِلاّ وَقَدْ رَأيْتُ اللّه قَبْلَهُ وَمَعَهُ وَبَعْدَهُ» و در دعاي عرفه امام حسين عليه السلام كه آكنده از معارف و اسرار معرفت و آيات عرفاني است مي خوانيم: «مَتي غِبْتُ

حَتّي تَحْتاج اِلي دَليلٍ يَدُلُّ عَلَيك... أَلِغَيْرك مِنَ الظُّهُور ما لَيْسَ لَكَ...»

كي رفته اي ز دل كه تمنا كنم تو را كي گشته اي نهفته كه پيداكنم تو را

غيبت نكرده اي كه شوم طالب حضور پنهان نگشته اي كه هويداكنم تو را

با صدهزار جلوه برون آمدي كه من با صدهزار ديده تماشاكنم تو را حقيقت توحيد و غايت قصوري عرفان، اين است كه آدمي به حقيقت بندگي و كنه معرفت برسد و چشم و گوش و عقل و هوش و اعضا و جوارح او مندك در نور الهي و فاني در بحر حقيقت گردد و صبغه خدايي گيرد(20) و در سراسر عالم هستي جز نور خدا نبيند و اين همان غايت و مقصدي است كه خداوند، جنّ و انس را به خاطر آن آفريده است: وَمَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالاْءِنسَ إِلاَّ لِيَعْبُدُونِ(21) كه تفسير به «ليعرفون» شده، هرچند اين دو، لازم و ملزوم يكديگرند. و تعبد و عرفان تفكيك ناپذيرند، بلكه يك حقيقت اند با دو جلوه؛ يكي در دل، جايگزين و ديگري در عمل متبلور است. يك نور با دو تجلّي كه از شجره مباركه ايمان و تقواي مؤمن مشتعل مي گردد وسرچشمه آن نور مطلق است؛ اللّه ُ نُورُالسَّمَوَاتِ وَالاْءَرْضِ(22) و آنچه آدمي را در اين فوز عظيم ياري مي رساند درگام هاي نخستين، همانا چشم پوشي از معاصي الهي است. امام صادق عليه السلام فرمود: «ما اِغتَنَمَ اَحَد بمثْل ما اغْتَنَمَ بَغَضّ البصر لأنّ البصر لا يغضّ عن محارم اللّه الاّ وَقَدْ سَبَق اِلي قَلْبِهِ مُشاهِدَة الْعَظَمَة وَالْجَلال»(23) بنابراين، سالكانِ اين كوي مي بايست حجاب نفس را از ميان بردارند كه خود حجاب

خويش اند و غبار ره بنشانند و چشم از معاصي فروبندند تا بتوانند نظاره گر جمال محبوب باشند. به قول حافظ:

جمال يار ندارد حجاب و پرده ولي غبار ره بنشان تا نظر تواني كرد

5 _ بعد عرفاني حضرت امام قدس سره بي شك امام خميني قدس سره يكي از عارفان واصل بود. او به ژرفاي معارف اسلامي راه برده و از نور ولايت به نحو اكمل فروغ گرفته و به فقه شريعت اقدس با روشن بيني دست يافته و مدارج عالي تحقيق و تحقّق را پيموده بود. در علوم عقلي نحرير و سرآمد زمان و در عرفان و سلوك معنوي نادره دوران و در تعبد و تسليم مصداق كامل و اتمّ عبوديت يك بنده متعبد، و اينها علاوه بر فضايل اخلاقي و نفساني و بينش اجتماعي و سياسي اوست كه هريك شايان توجه است: او با سرمايه معنويِ ايماني و عرفاني علمي و عملي و دستمايه غني اسلامي و ويژگي هاي بي مانند شخصيتي خود و تأييدات خاص رباني توانست نفوس و قلوب ميليون ها انسان حق جو و شيفته حقيقت را به تسخير درآورد و درجهت خير و صراط مستقيم و آگاهي و عدالت خواهي هدايت كند و زيربناي آنهمه آثار جهانشمول و شگفت انگيز بعد معنوي و عرفاني و روشن بيني الهي آن اسوه فضائل در عصر ما بود. او روح عرفاني را در ميان نسل معاصر دميد. از حوزه هاي تحقيق و تدريس گرفته تا عرصه ها و فضاي عارفانه سنگرهاي مجاهدان پارسا. و اين همه، ثمره معنويت ايمان و تجلّي عرفان است كه امام طلايه دارش بود.

شب از عشق خدا شب

زنده داري سحر از وصل جانان اشگباري

شود چون صبح ابراهيم آسا به قصد بت شكستن رهسپاري

طلوع عشق و ايماني خميني! خروش موج و توفاني خميني!

نمي دانم چه گويم لايق تو تو اقيانوس ايماني خميني! شعر از سيد عبداللّه حسيني لاجوردي 6 _ امام قدس سره احياگرِ حجّ ابراهيمي و حال سخن از عرفان حج است. امام به حج، حيات و معنويتي ديگر بخشيد و اين فرضيه جهانشمول اسلامي را كه در روايات، «قائمه دين» ناميده شده،(24) احياكرد و از تحجّر و جمود كه گرد كدورت و نسيان بر اين زمزم جوشان فروباريده بود، رهانيد. و با وجود كارشكني هاي مرتجعان متحجّر كه حج را از فلسفه حياتي و اجتماعي آن تهي كرده و معنويت آن را نيز بي رنگ ساخته بود، امام ابعاد مختلف حج را به مرحله بالندگي آورد و به عنوان «عَلَم اسلام»(25) برافراشت تا مسلمانان از كران تا كران جهان با نگرش نو و زنده و سازنده در سرنوشت امّت اسلامي به حج روآورند و همانگونه كه ابراهيم و محمد صلي الله عليه و آله خواسته بودند، از زمزم عرفان بهره گيرند، دست برادري به يكديگر بدهند و تبر ابراهيمي در دست گرفته بر پيكر پليد نمرودهاي زمان و ابرقدرت هاي كافر و مستكبر و بت هاي صامت و ناطق فرود آورند و چون مصطفي صلي الله عليه و آله و مرتضي عليه السلام آهنگ برائت را در موسم اعلام كنند و با فرياد آسمان كوب و صاعقه آساي اسلام، اصنام را از درون و برون فروريزند. و در زباله دان تاريخ دفن كنند. تأسف امام اين بود كه چرا اين نهر

خروشان، كه سرچشمه حيات معنوي و مادي مسلمين است مي بايست در كوير بي حاصلي هدر رود. ايشان خطاب به زائران خانه خدا فرمودند: «اكنون كه حجّاج بيت اللّه الحرام ازخانه تن و دنيا مهاجرت الي اللّه و رسوله، كه خانه دل است مي كنند و همه چيز جز محبوب حقيقي در وراي آنان است بلكه همه چيز جز او نيست كه درون و برون داشته باشد، بايد بدانند كه حج ابراهيمي _ محمدي (صلي اللّه عليهما وآلهما) سالهاست غريب و مهجور است، هم از جهات معنوي و عرفاني و هم از جهات سياسي و اجتماعي. و حجاج عزيز تمامي كشورهاي اسلامي بايد بيت خدا را در همه ابعادش از اين غربت درآورند.»(26) باري، حج فريضه عظيمي است كه جان و تن، مال و توان، رنج و راحت، زمزمه و تفكر، وقوف و حركت، عقل و عشق، فرد و جمع، عبادت و سياست، گذشته و آينده و دنيا و آخرت را در خود جاي داده است. و هيچ يك از اين ابعاد نبايد دور از نظر بماند و سعي امام بر اين بود كه تمام ابعاد حج را احيا كند. 7_ بعد عرفاني، زيربناي ساير ابعاد حج يكي از نكات مهم كه حضرت امام بر آن تأكيد فرمودند، اين است كه: بُعد عرفاني و معنوي حج، زيرساختِ بُعد اجتماعي، سياسي و... مقدم بر همه ابعاد ديگر است و در همان حال كه از نقش خلاّق حج در سرنوشت سياسي _ اجتماعي امت سخن مي گفت، تأكيد مي ورزيد كه اين بعد را نبايد مجرّد از بعد معنوي و عرفاني لحاظ كرد؛ به عبارت ديگر خلق

را نبايد از خدا جدا نمود؛ زيرا حج «سير مع الحق الي الخلق وفي الخلق» است؛ يعني با خدا در ميان خلق بودن، نه بي خدا با خلق زيستن! و آن كس كه به حقيقت دل به خدا نسپرده و لبيك به حق نگفته است، نمي تواند مدعي همبستگي با خلق باشد و براي او امكان ندارد كه رو در روي اقطاب كفر و شرك و نفاق بايستد و استقامت كند. لذا در مرحله نخست، درون انسان ها بايد از لوث هوا و شرك و آلودگي اخلاقي مبرّا گردد و سپس به مصاف مشركان و منافقان و مفسران برخيزد. تا در صحنه پيكار پيروز آيد. امام در پيام خود به زائران خانه خدا فرمود: «و بعد سياسي و اجتماعي آن حاصل نمي گردد مگر آنكه بُعد معنوي و الهي آن جامه عمل پوشد و لبيك هاي شما جواب دعوت حق تعالي باشد و خود را محرم براي وصول به آستانه محضر حق تعالي نماييد و لبيك گويان براي حق، نفي شريك به همه مراتب كنيد و از «خود» كه منشأ بزرگ شرك است به سوي «او _ جلّ وعلا _ » هجرت نمايند و اميد است براي جويندگان، آن موتي كه دنبال هجرت است حاصل آيد و اجري را كه علي اللّه است دريافت نمايد و اگر جهات معنوي به فراموشي سپرده شود، گمان نكنيد كه بتوانيد از چنگال شيطان نفس رهايي يابيد و تا در بند خويشتن خويش و هواهاي نفساني خود باشيد، نمي توانيد جهاد في سبيل اللّه و دفاع از حريم اللّه نماييد.»(27) و در پيامي ديگر تأكيد مي ورزد كه: «خود»

حجاب آدمي است كه او را از خدا محجوب مي گرداند و سدّ راه «هجرت الي اللّه » مي شود و معنويت حج را بي رنگ مي سازد. بنا بر اين، بايد خودخواهي و خودبيني را در مسلخ عشق قربان كرد و پا روي نفس امّاره و شيطان درون نهاد تا بتوان به مهماني دوست باريافت و از اسارت اغيار رهيد. و در مصاف با دشمن، سرافراز از ميدان به درآمد. امام در اين خصوص فرمود: «جهات معنوي حج بسيار است و مهم آن است كه حاجي بداند به كجا مي رود و دعوت كي را اجابت مي كند و ميهمان كيست و آداب اين ميهماني چيست و بداند هر خودخواهي و خودبيني با خداخواهي مخالف است و با هجرت الي اللّه مباين و موجب نقص معنويت حج است و اگر همين يك جهت عرفاني و معنوي براي انسان دست دهد و لبيك به راستي مقرون به نداي حق تعالي تحقق حقيقي يابد، انسان در همه ميدان هاي سياسي و اجتماعي و فرهنگي و حتي نظامي پيروز مي شود و براي چنين انساني شكست مفهومي ندارد.»(28) 8 _ حج آميزه اي از عرفان و سياست هرچند حضرت امام قدس سره در پيام هاي جهانشمول حج، مسلمانان را به وحدت و توحيد و برائت از شرك و مشركان و توجه به مسائل حياتي امّت فراخواندند و از اين بابت دستورالعمل جاودانه اي به راهيان كوي حق آموختند، اما توجه به اين ابعاد نبايد موجب شود بُعد عرفاني و معنوي حج كه روح و فلسفه عبادات و زيربناي ساير ابعاد و همه فتوحات از منظر امام است،

دور بماند؛ چرا كه زيباترين ابعاد عبادات، به طور عام و در اين ميان حج، همانا بُعد معنوي و عرفاني است كه با جان ها آميخته و با سويداي دل ها پيوند خورده و از فطرت و جاذبه دروني آدمي سرچشمه مي گيرد. و اگر عبادت از اين ويژگي تهي شد، قالبي خواهد بود بي روح و صورتي بي معنا. و حج كه ترسيمي است از يك سفر معنوي و مرز عبور از خود به خدا و از خلق به خالق و آنگاه با خدا درميان خلق بودن و همراه با آنان منازل عشق پيمودن و سفر آخرت را پيش روي كشودن و فاني درحق شدن، گام نخستينش «تجريد قلب» و انقطاع اِلي اللّه است. 9 _ تجريد قلب و ديدار با خدا روايت از امام صادق عليه السلام است كه فرمود: «اذا أرَدْتَ الْحَجَّ فَجَرِّد قَلْبَكَ لِلّه عَزَّ وَجَلَّ مِنْ قَبْل عَزْمِك مِنْ كُلّ شاغل وَحَجْب كُلّ حاجِب وَ فَرِّض أُمُورك كُلّها اِلي خالِقك...»(29) «آنگاه كه اراده حج كردي قبل از عزيمت، قلب خويش را براي خداوند بزرگ، خالص و خالي گردان و از هرچه تو را مشغول مي دارد و حجاب ميان تو و خدا مي شود خالي كن، و همه امورت را به آفريدگارت واگذار و در تمام حركات و سكنات بر او توكل كن و تسليم حكم و قضا و قدر الهي باش و دنيا و راحت و خلق را رها ساز و از مسؤوليت حقوق مخلوق بدرآي و بر زاد و راحله و ياران و همسفران و قدرت و ثروت و جواني ات تكيه مكن؛ زيرا بيم آن است كه

اينها دشمن و وبال تو گردند تا براي بنده معلوم شود كه براي او و براي هيچ كس توان و چاره اي جز در پناه خداوند متعال و توفيق او نيست و بدانگونه آمادگي پيداكن كه گويي اميد بازگشت نداري.» 10 _ ديدار با خدا در كعبه دل! نكته اساسي سخن حضرت صادق عليه السلام ، توجه به روح حج؛ يعني قصد خدا كردن است و نه چيز ديگر، كه هرآنچه جز او قصد كني شرك است. قصد مستلزم قرب است و قرب خدا مكاني و زماني نيست، قرب معنوي و شأني و عرفاني است و اين به فناي در حق و رهايي از قيد خودي است. هرچند ميان بنده و خدا حايلي نيست اما تقرّب به او عقبه هايي دارد و طيّ منازل را مي طلبد تا نفس كامل شود و با كمال مطلق سنخيت پيدا كند و اين همان تقرّب و حضور است. و راه آن جز دل نيست. دلي كه حرم خدا باشد، نه حرمسراي بت ها و هواهاي نفساني؛ چنانكه امام صادق فرمود: «اِنَّ القَلْبَ حرم اللّه فلا تسكن حرم اللّه غيراللّه ».(30) «دل، حرم خدا است، در حرم خدا جز خدا را جاي مده.» و زائر مي بايست پيش از آنكه به حرم درآيد و به قبله محسوس روآورد، دل را حريم دوست كند و همزمان با توجه به كعبه، به سوي صاحب خانه روكند.

كعبه مردان نه از آب و گل است طالب دل شو كه بيت اللّه دِل است و راه دل به خدا نزديك است و منازل آن با سير باطني و سلوك دروني طي شدني است. در

چنين حالتي است كه احرام و طواف و حج معني مي دهد كه در غير اين صورت، تنها تن را به كعبه رسانيدن است و اين چندان دشوار نيست. 11 _ رياضت و پالايش روح و بدين خاطر است كه سفر حج را با رنج و غربت و مشقت و رياضت آميخته و از جلوه هاي مادي و دنيوي تهي ساخته اند. امير مؤمنان عليه السلام در فرازي از خطبه «قاصعه» با اشاره به ذلّت و انكسار راهيان كوي دوست كه عزّت بندگي خدا و تشرف حضور را در درون مي پرورند، مي فرمايد: «خداوند آدم و فرزندانش را فرمان داد تا آهنگ اين خانه كنند و به هنگام سعي شانه هاي خود را (از روي تواضع) بجنبانند و «لا اِله اِلاّ اللّه » گويان گرد كعبه طواف نمايند و با موهاي ژوليده و بدن هاي غبارآلود به كوي يار بشتابند و لباس هايي را كه نشانه شخصيت و تشخّص است، به دور افكنند و با آشفته كردن موهاي خود، زيبايي شان را دگرگون سازند. و اين آزموني است بزرگ و امتحاني شديد و آشكار و تصفيه و پاكسازي مؤثر براي نفوس كه خداوند آن را وسيله رحمت خود و رسيدن به بهشت قرار داده است.» ودر ادامه، بااشاره به اينكه انتخاب سرزمين خشك وسوزان حجازبراي حج با اين فلسفه بوده كه انسان ها از تعلّقات دنيوي بدرآيند و حجاب غرور و خودبيني و رفاه طلبي را از تن بدرندتا خدابين شوند وحقيقت عبوديت رالمس كنند وپاداش معنوي ببرند،چنين مي فرمايد: «و اگر خداوند مي خواست خانه محترم و مشاعر عظام خود را در ميان

باغ ها و نهرها و سرزمين هاي هموار و درختان انبوه و پرثمر و كاخ ها و آبادي هاي به هم پيوسته و درميان گندم زارها و بوستان هاي خرم و پرگل و گياه و گلستان هاي زيبا و باطراوت و آب هاي فراوان و جاده هاي آباد قرار مي داد، اما در آن صورت پاداش آن كمتر بود. و اگر پي و بنيان خانه و سنگ هايي كه در آن بكار رفته، از زمرد سبز و ياقوت سرخ و نوراني و درخشنده بود، شك و ترديد كمتر به سينه ها راه مي يافت و مجاهده با ابليس آسان تر صورت مي گرفت و وسوسه به سراغ مردم نمي آمد، اما خداوند بندگانش را به انواع سختي ها آزمايش مي كند و با مجاهدت هاي گوناگون به بندگي فرامي خواند و با گرفتاري ها به امتحان مي كشد تا كبر و غرور را از قلب هايشان بيرون كند و خضوع و خاكساري را در نفوسشان جايگزين سازد و از اين طريق ابواب فضل خويش را بگشايد و موجبات عفو و آمرزش را فراهم آورد.»(31) حج سفر از «خلق اِلي الحق» است؛ يعني خلق را پشت سر افكندن و راهي كوي حق شدن، خانه، خانواده، مال و تجارت، عنوان و مقام و همه تعلّقات را رها كردن و حتي خود را فاني در معبود دانستن و قطع اميد كردن از آنچه غيرخدا است و چون ابراهيم باني كعبه و داعي حج خليل وار از زن و فرزند و مال و جان گذشتن و چون اسماعيل تسليم امر حق شدن و چون هاجر در كوي انقطاع، آسيمه

سر دويدن و برهنه پاي در سنگلاخ حيرت و انقطاع از اين سو به آن سوي رفتن و اشگبار و بي قرار به خدا التجا كردن، تا از زمزم عشق و جرعه فيض ربّاني سيراب گشتن و در دامن مهرِ دوست، جاي گرفتن. حج، وفود و ورود به محضر خدا است _ هرچند همه عالَم محضر خداست _ امّا حج ميعاد و ميقاتي است براي عاشقان كويش و شيفتگان وصلش. امام علي بن موسي الرضا عليهماالسلام مي فرمايد: «عِلَّةُ الْحَجّ الوِفادَة اِلَي اللّه تَعالي».(32) حج، تنها مناسك نيست، بلكه سير و سلوك باطني و طي منازل روحاني است، تا منزل قرب، و هريك از منازل و مشاهد، رازهاي عرفاني، معنوي، اخلاقي، تربيتي و ارشادي دارد و همين هاست كه به حج معنا و مفهوم مي بخشد و اگر حج از اين معاني و مفاهيم خالي شد، به قالبي بي روح مي ماند و بس و شايسته و بايسته است اين اسرار و رموز مورد توجه زائران قرارگيرد. هريك از مواقف و مشاعر، از ميقات گرفته تا حرم و كعبه و زمزم و حجر و مُستجار و صفا و مروه و مشعر و منا و عرفات و جمرات، با ريشه هاي تاريخي كه در سرزمين توحيد و موطن موحدان دارند، رازهاي نمادين و رمزهاي عميق عارفانه اي در درون جاي داده اند كه نبايد از ديد زائران پنهان بماند. و در روايات معصومين عليهم السلام به اين راز و رمزها كه منزل به منزل در سير و سلوك حج فراروي زائر گشوده است، اشاره شده تا زائران و سالكان كوي دوست در هريك از مناسك و

مشاعر به اين راز و رمزها توجه كنند و غناي روحي تحصيل نمايند. در اينجا به خلاصه اي از آنچه در روايت «مصباح الشريعه» منسوب به امام صادق عليه السلام آمده است مي پردازيم و همزمان به پاره اي از نكته هاي مطرح شده در سخنان امام راحل درباره حج به تناسب مي نگريم. 12_ ميقات نخستين منزل عشق ميقات مرز عبور از خود به خدا و از خلق به حق و نخستين منزل از منازل عشق معبود است. احرام و تلبيه در ميقات به منزله «تكبيرة الإحرام» نماز است، يعني جز خدا را بر خود حرام كردن! و در حريم الهي وارد شدن، و از لباس تعيّن و تجمّل و انّيّت و انانيت بيرون گشتن.

احرام بستي در رهش از جان گذشتي و ز دني دون در ايمان گذشتي

از هرچه جز يادِ رُخ جانان گذشتي كانجا شوي در باغ حسن دوست مهمان(33) احرام حج و عمره با تلبيه محقّق مي شود با كلمات مخصوص: «لبّيك ألّلهمّ لبّيك...» و تلبيه را روايت مصباح چنين معنا مي كند: «وَ لَبِّ بمعني اجابة صافية خالصة زاكية لِلّه عزّ و جَلّ في دعوتك متمسّكا بِالْعروة الْوُثْقي». «لبيك بگو! بدين معنا كه خداوند بزرگ را در دعوتي كه فرموده است، اجابت نموده اي و از سر صدق و صفا و اخلاص و بدون غلّ و غش پاسخ داده اي و به رشته استوار الهي چنگ زده اي. حضرت امام به تناسب تلبيه و احرام با اشاره به راز توحيدي و غايت معرفت كه در اين مقام تعبيه شده، مي فرمايد: «تلبيه هاي مكرّر از كساني حقيقت دارد كه نداي حق

را به گوش جان شنيده و به دعوت اللّه تعالي به اسم جامع جواب مي دهند. مسأله، مسأله حضور در محضر است و مشاهده جمال محبوب، گويي گوينده از خود در اين محضر بي خود شده و جواب دعوت را تكرار مي كند و دنباله آن سلب شريك به معناي مطلق مي نمايد كه اهل اللّه مي دانند، نه شريك در الوهيت فقط، گرچه سلب شريك در آن نيز شامل همه مراتب تا فناي عالم در نظر اهل معرفت است و حاوي جميع فقرات احتياطي و استحبابي است؛ مثل «الحمد لك والنعمة لك» و حمد را اختصاص مي دهد به ذات مقدس. همچنين نعمت و هر نعمتي كه در جهان هستي تحقق يابد؛ حمد خدا و نعمت خداست، بدون شريك و در هر موقف و مشعري و وقوف و حركتي و سكون و عملي، اين مطلب و مقصد اعلي جاري است و خلاف آن شرك به معناي اعم است كه همه ما كوردلان به آن مبتلا هستيم.»(34) تلبيه پاسخ دادن است، پاسخ به دعوت حق، به نداي ابراهيم خليل و وارث صادق او، خاتم النبيين صلي الله عليه و آله ، ولحظه احرام كه همراه با تلبيه است، لحظه ورود در ضيافت الهي و حريم قدس و قرب و حضور است. شكوه احرام و ورود در حريم كبريايي را كساني دريافته بودند كه همچون حضرت زين العابدين عليه السلام از روي تواضع و تذلّل، هنگام گفتن تلبيه به خود مي لرزيدند و اضطراب سراسر وجودشان را مي گرفت و مي فرمودند: مي ترسم در پاسخ من گفته شود «لا لبّيك»؛ يعني: نه، تو پاسخ نداده

اي! و در آن مواقف كريمه اشك خوف و رجا مي ريختند. در اين ميقات و ميعاد قرب و حضور، تكرار تلبيه، چنانكه در سخن امام آمده بود، رمزي است براي اهل معني و آن هجرت و انقطاع كه در روح حج نهفته است و زائر در اين هجرت قدم جاي قدم ابراهيم خليل اللّه و خاندانش مي نهد و از زلال زمزم عشق مي نوشد، همانگونه كه آن ها از آن نوشيدند و از همه باز آمدند و با دوست نشستند و از آن آزمايش بزرگ سرفراز بيرون آمدند تا فيض رحماني را در آغوش كشيدند و در دامان مهرش جاي گرفتند. ميقات ميعادي است براي عاشقان كوي دوست و شيفتگان وصل يار و تلبيه زمزمه لقاء اللّه است. در اين ميعاد و تكرار آن شيريني و حلاوت هم سخن شدن با معبود را تفسير مي كند و هركس به اين محفل انس بار يافت ديگر غير و غيريّت نمي بيند و هرآنچه را كه جز جلوه يار است تصويري كاذب مي نگرد و همزمان با توحيد خالص هرنوع شرك خفي و جلي را زير پاي مي نهد. «لبّيك لا شريك لك لبّيك» و ستايش و حمد را تنها از آن خدا مي داند، حتي اگر از غير او ستايش شود! چرا كه همه چيز، جلوه جمال جميل اوست و به گفته حافظ:

اينهمه عكس مي و رنگ مخالف كه نمود يك فروغ رخ ساقي است كه در جام افتاد حال تصور كنيم اگر مسافر الي اللّه به اين منزل و منزلت راه يافت و روح خود را بدينگونه كمال و استغنا بخشيد، در دل

و جان و اعتقاد و عمل و خُلق و خوي چه تحوّلي خواهد يافت، و اين تحول نشانه قبول شدن حج است؛ چنانكه در روايات آمده است: «تحول اخلاقي فرد در اين سفر روحاني و احتراز او از معاصي، نشانه قبولي حجّ اوست»؛ «قال رسول اللّه صلي الله عليه و آله : «آية قَبُولِ الْحَجّ تَرك ما كانَ عَلَيْهِ مُقِيما مِنَ الذُّّنُوبِ»(35) و اين است ارمغان سفر حج، با دلي عاشق رفتن و لبريز از معرفت و با اخلاق و عملي آراسته برگشتن. 13_ در طواف كعبه، قبله عشق در حديث مصباح الشريعه، از قول حضرت صادق عليه السلام آمده كه فرمود: «وَ طِفْ بِقَلبِكَ مَعَ الْمَلائِكة حَوْلَ الْعَرْش كَطَوافِكَ مَعَ الْمُسْلِمِين بِنَفْسِك حَوْلَ الْبَيْتِ». «در حالي كه با طواف كنندگان مسلمان به طواف بيت مي پردازي، با قلب خود همپاي فرشتگان كه پيرامون عرش در طواف اند، طواف كن.» زائر بايد با الهام از اين راز معنوي از فرش تا به عرش و از ملك تا ملكوت پرواز كند و دايره اي را كه نقطه آغاز و پايانش خداست بپيمايد تا فرشته خوي شود. اين طواف تنها به گردش در آوردن جسم نيست كه پرواز روح است و پروانه صفت گرد شمع وجود محبوب گرديدن و كعبه بهانه اي است و سنگ نشاني در راه كوي دوست؛ چنانكه گفته اند: و يا:

پيش ما كعبه به جز خاك سر كوي تو نيست قبله اهل نظر جز خم ابروي تو نيست(36)

بنياد كعبه بر سر كويت نهاده اند زان گشت قبله همه اخيار و اصفيا(37) بنابر اين كعبه خود قبله نماست و از كوي دوست به روي

دوست توجه كردن؛ قبله اي كه از مرز طبيعت مي گذرد و از خانه گِل به خانه دل و حريم عشق ره مي گشايد و از اين سنگ نشان به كوي بي نشان ره مي سپرد و براي آن كعبه، احرامي ديگر بايد بست؛ احرامي كه از جامه تقوا كه تار و پودش معرفت و حجت است؛ معرفت خدا و رسول او و اوليا و اوصياي حضرتش كه بدون معرفت آنان نيز عرفان حج حاصل نيايد، و هم برائت از دشمنان خدا، چه، حب و بغض از ايمان جدا شدني نيستند. در اينجا به سخن حضرت امام قدس سره بنگريم: «و در طواف حرم خدا كه نشانه عشق به حق است، دل را از ديگران تهي كنيد و جان را از خوف غيرحق پاك سازيد و به موازات عشق به حق از بت هاي بزرگ و كوچك و طاغوت ها و وابستگانشان برائت جوييد كه خداي تعالي و دوستان او از آنان برائت جسته و همه آزادگان جهان از آنان بري ء هستند.»(38) «و در لمس حجرالأسود بيعت با خدا بنديد كه با دشمنان او و رسولانش و صالحان و آزادگان، دشمن باشيد و به اطاعت و بندگي آنان _ هركه باشد و هركجا باشد _ سرننهيد و خوف و زبوني را از دل بزداييد كه دشمنان خدا و در رأس آنان شيطان بزرگ زبونند...»(39) امام قدس سره در اين سخن، عرفان حج را به «تولّي» و «تبرّي» پيوند زده؛ زيرا اين دو از يكديگر تفكيك ناپذيرند. هرآنكه عاشق محبوب است دل به دشمنان نسپارد و باغيرت عشق هر نوع دوگانگي را در مسلخ قرباني

كند.

آنكه با ما سر سودا سپرد نيست لايق كه دگر جا نگرد

هست آيين دو بيني ز هوس قبله عشق يكي باشد و بس از اينرو در روايتي از سخن امام باقر عليه السلام آمده است: «اِنّما اُمِرُوا النّاس أنْ يَأتُوا هذِهِ الأحْجار فَيَطوُفوُا ثمّ يأتوا فيجزونا بولايتهم ويعرضوا علينا نصرهم».(40) «مردم مأمور شدند به سوي اين خانه كه از سنگ ها بنا شده بشتابند و بر آن طواف كنند. سپس نزد ما آيند و ولايت و محبت خود را به ما اظهار كنند و براي ياري ما اعلام آمادگي نمايند.» اين همان انسجامي است كه ميان ابعاد حج وجود دارد و عرفان و عمل امامت و امت و جامعه و سياست و دنيا و آخرت و صورت و معني را پيوند مي زند. 14 _ در صفا و مروه، حيرت و انقطاع زائر پس از طواف و نماز به صفا مي رود و فاصله صفا و مروه را سعي مي كند كه اين نيز قلّه بلندي است از عرفان. پيمودن ميان اين دو كوه تاريخي كه يادواره ساكنان كوي عشق هاجر و اسماعيل است، تأسي به آن بانوي صابري است كه با اطمينان و اميد در برابر اراده حق تسليم شد و با تعبد و تضرع به درگاه خدا استغاثه كرد و سرگردان و تشنه كام به اين سو و آن سو مي دويد تا جرعه آبي بيابد و كودك تشنه كامش را از مرگ برهاند و چون درمانده و بيچاره شد، آب زمزم درخشيد و برق اميد نويدش داد كه:

ميهمان ماست هركس بي نواست آشنا با ماست چون بي آشناست از اين رو در

حديث مصباح از سخن حضرت صادق عليه السلام آمده است كه با توجه به واژه «صفا» حضرتش به تصفيه روح و ضمير اشاره فرمود: «وصَفِّ رُوحكَ وَ سِرَّكَ لِلِقاءِ اللّه ِ تعالي يَوْمَ تَلْقاهُ بِوُقوفِك عَلَي الصَّفا ...» «و با وقوف بر صفا، روح و ضميرت را به ديدار خدا در ميعادگاه روز ديدار (قيامت) تصفيه كن و با رسيدن به مروه، مروت و جوانمردي را در راه خدا پيش گير و صفات بد خويش را از ميان بردار و بر شرايط حج و عهدي كه با خدا بسته اي و بدان گردن نهاده اي تا قيامت ثابت و استوار باش.» اگر حج گزار به اين مرتبه از صفاي سرّ و درون رسيد، همه تيرگي ها از روح و جانش رخت برمي بندد و دلبستگي هاي مادي فرو مي ريزد و قيد و بندهاي اسارت شياطين گسسته مي شود. به سخن زيباي امام خميني در اينجا بنگريم: «و در سعي صفا و مروه، با صدق و صفا سعي در يافتن محبوب كنيد كه با يافتن او همه بافت هاي دنيايي گسسته شود و همه شك ها و ترديدها فرو ريزد و همه خوف ها و رجاها زايل شود و همه دلبستگي هاي مادي گسسته شود و آزادگي ها شكفته گردد و قيد و بندهاي شيطان و طاغوت ها كه بندگان خدا را به اسارت و اطاعت كشند در هم ريزد.»(41) آري، در سعي، خضوع و انكسار بندگي و بيرون ريختن باد غرور و استكبار از سرها را مي بينيم. آنگاه كه حاجيان هروله كنان و نفس زنان سعي مي كنند و به تكبير و تحليل

مي پردازند و روح كبريايي طلبي و امتيازات و مشخه هاي مادي را زير پا مي گذارند. در حقيقت تمرين تعبد و تواضع و سكينه و صبر و اميد و انقياع مي نمايند. از اين رو امام صادق عليه السلام سعي را محبوب ترين مكان ها نزد خداوند خوانده، براي اين كه هر جباري در اينجا ذليل و حقير مي شود؛ «وَاِنّما صارَ الْمَسعي أَحَبّ البِقاعُ اِلي اللّه لاَِنَّهُ يذلّ فيه كُلّ جَبّار»(42) 15 _ عرفات و مشعر، طور سيناي عارفان(43) از مواقف عظيم حج، پهن دشت عرفات است كه تاريخ كهن دارد و با پيشينه حج ، از عهد آدم تا ابراهيم و از ابراهيم تا حضرت محمد صلي الله عليه و آله گره خورده است. عرفات «وادي ايمن» عارفان و شاهدِ حضور انبوهِ حاجيان است كه همه كفن پوشان و بدون نام و نشان در تضرع و نيايشِ حق مستغرق اند. از ادعيه مشهور اين روز دعاي عرفه امام حسين و حضرت زين العابدين عليهماالسلام است كه درس هايي عميق عرفاني و الهي مي آموزد كه عقول انسان هاي مادي را به ژرفايش راه نيست و جاي آن دارد كه عاشقان حق كه شهر و آباداني را پشت سر انداخته و به تمنّاي حضور در مهماني حضرت دوست، راهيِ بيابان ها شده اند، با مفاهيم اين دعاها كه از چشمه سار ولايت جوشيده است دمساز شوند، تا در كوير انقطاع به وصل يار برسند، و حجاب ها از ديدگان برچينند و الهي شوند و با ملكوت عالم آشنا گردند و پر و بال در فضاي بي كران عشق بگسترانند. به رازهاي عرفانيِ عرفه

و عرفات و ادعيه مأثوره و سير و سلوك روحاني توجه عميق كنند و اين سير و سفر الهي را تنها به وقوف ظاهري و به عنوان انجام تكليف برگزار نكنند. به خاطر آورند كه آدم ابوالبشر در اينجا به خطا اعتراف كرد و خدايش مشمول آمرزش خود قرار داد و غروب آن روز مشمول رحمت الهي قرار گرفت.(44) ابراهيم خليل در عرفات به مناسك حج واقف و عارف گرديد و دعايش مستجاب شد و اشك ميليون ها انسان بر اين سرزمين تفته ريخته تا به مقام عرفان دست يافته اند. پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله فرمود: «خداوند را در آسمان ها دري است كه از آن به: رحمت، توبه، تفضّل، احسان، جود، كرم، عفو، طلب حاجات و ... ياد مي شود و روز عرفه، در عرفات، اين در گشوده است.»(45) از سخن امام صادق عليه السلام در مصباح آمده است كه: «وَاعْتَرِفْ بِالْخَطاءِ بالْعَرَفات وَ جَدِّدْ عَهْدَكَ عِنداللّه لِوَحْدانيَّتِهِ». «در عرفات، به خطا و لغزش اعتراف كن و نزد خدا با وحدانيت او تجديد عهد بنما.» آفتاب روز عرفه غروب مي كند و ميعاد ديدار در آن سرزمين به پايان مي رسد و زائر رهسپار مشعر مي شود و در آنجا نيز ذكر خدا توصيه قرآن است: فاذكروا اللّه عند المشعر الحرام(46) و اگر به ديده تحقيق بنگريم، كوه هاي مزدلفه ياد آور طور سيناست كه موسي از آنجا نداي اِنّي أَنَا رَبُّك(47) شنيد و به امر حق موزه از پاي بيرون كرد كه در آن وادي مقدس وارد شود، و اينك زائر در مشعر است و به خدا تقرّب مي جويد

تا به فرموده امام صادق عليه السلام روح خود را به ملأ اعلا عروج دهد: «وَتَقَرّبْ اِلَيه بَمُزدَلَفَة وَ اصعَدْ بِرُوحِكَ الي المَلأ الأعلي بِصُعودِكَ الي الجَبَلَ» و همزمان با اين شعور و شناخت، سلاح مبارزه با شيطان را براي صبح پيروزي فراهم مي آورد تا عيد خون را همزمان با رزم شياطين و قرباني اقامه كند و ابراهيمي شود و تولّي و تبرّي را به نمايش گذارد. امام خميني قدس سره در اين خصوص و راه رهايي آنها و با اشاره به تأثير آن شاعر در سرنوشت بندگان در بند كشيده شده خدا گويد: «و با حال شعور و عرفان به مشعر الحرام و عرفات رويد و در هر موقف به اطمينان قلب بر وعده هاي حق و حكومت مستضعفان بيفزاييد و با سكوت و سكون، تفكّر در آيات حق كنيد و به فكر نجات محرومان و مستضعفان از چنگال استكبار جهاني باشيد و راه هاي نجات را از حق در آن مواقف كريمه طلب كنيد.»(48) آري، راه رهايي انسان از سلطه جباران، همانا بندگي خالص خدا و رهيدن از هر نوع عبوديت شرك آميز است. آنها كه سر تسليم در برابر خالق فرود آورند و در راه او مجاهده كنند، خداوند راه رهايي را به آنان مي آموزد چنانكه فرمود: وَالَّذِينَ جَاهَدُوا فِينَا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنَا وَإِنَّ اللّه َ لَمَعَ الْمُحْسِنِينَ(49)

فاش مي گويم و از گفته خود دلشادم بنده عشقم و از هر دو جهان آزادم

نيست بر لوح دلم جز الف قامت يار چه كنم حرف دگر ياد نداد استادم توجه شود كه عرفان حج از منظر امام قدس سره عرفانِ انزواطلب، عزلت گزين

و فردگرا و به دور از واقعيت هاي اجتماعي و سرنوشت خلق نيست؛ آنكه كه برخي عارفان تعليم مي دهند، بلكه عرفاني است كه در آن خدا و خلق، حبّ و بغض، تولّي و تبري، نفس و اثبات مندرج در كلمه توحيد (لا اِله الاّ اللّه ) لحاظ شده است و در عين حال كه اعراض از زخارف دنيا و تعيّنات خرد را در درون دارد (عرفان گريز)، حماسه مبارزه با اقطاب استكباري و تلاش براي رهايي مستضعفين را فرياد مي كند (عرفان ستيز). و اين حقيقت در تمام پيام ها و سخنان حضرت امام به زائران بيت اللّه الحرام به چشم مي خورد. 16 _ منا، عيد خون و عشق «منا» به معناي آرزوست. آرزوي چه؟ در اين سرزمين خشك و ميان كوه هاي داغ و سوخته، زائر به تمنّاي چه چيز گام برمي دارد؟ اين آرزو و ايده، كه براي رسيدن به آن از شهر و ديار و حتّي مكه معظمه بايد آواره شد، چيست؟! گويي خداوند را رحمت ها و فيوضاتي است كه در كوير انقطاع و وادي حيرت و دور از آب و آباداني و در سختي و تشنگي بايد آن را جست. زائر اميدوار از خدا جز خدا چه مي خواهد؟ مي خواهد همچون ابراهيم كه از همه تعلقات و حتي اسماعيلش گذشت، و محبّت فرزند را سر بريد تا به مقام خلّت و دوستي و وصال رسيد و فديه آسمانيش دادند و امامت خلق را بدو سپردند او نيز اين سرگذشت را تجديد مي كند و آن فداكاري را تمرين نمايد باشد كه در زمره راهيان اين كوي به

حساب آيد و از سوي ديگر نبرد با شيطان را در يك حركت نمادين (رمي حجرات) تا رهايي از دام ابليس و ابليس صفتان به نمايش مي گذارد. بدين سان منا ميعادگاه عاشقاني است كه غير خدا را از خدا تمنّا نكنند كه جز اين در قاموس عشق نگنجد. آري:

غوغاي عاشقان و تمناي عارفان شوق بهشت نيست كه شوق لقاي توست حافظ گويد:

ما زدوست غير از دوست مقصدي نمي خواهيم حور و جنّت اي زاهد بر تو باد ارزاني سعدي گويد:

خلاف طريقت بود كاوليا تمنا كنند از خدا جز خدا

گر از دوست چشمت به احسان اوست تو در بند خويشي نه در بند دوست! و عيد قربان آنگاه تحقق مي پذيرد كه حج گزار به اين آرمان و آرزو برسد. دامن دوست به دست آرد، و در نبرد با نفس و شيطان، ظفرمند از پيكار برگردد، قرباني كند كه رمز ذبح علايقِ جز خدا است و از زيّ تجمل بدر آيد و جامه بي رنگي برتن كند! در سخن حضرت صادق عليه السلام (به روايت مصباح) چنين آمده است: «وَاخرُجْ من غَفْلَتِك وَزنتك لِخُرُوجِكَ اِلي مِني وَ لا تَمُنّ ما لا يَحل لَك وَ لا تستحقّه». «و چون رهسپار منا شدي از غفلت و لغرش هايت بيرون شو و آنچه را كه براي تو حلال نيست و شايسته آن نيستي آرزو مكن.» و نيز مي فرمايد: «وَاذْبَح حَنْجَرة الْهَوي وَ الطَّمَع عَنْكَ عِنْدَ الذَّبيحة». «و هنگام ذبح كردن، حلقوم هوا و طمع را ذبح كن و از خويشتن دور گردان.» «وَارْمِ الشَّهَوات والخساسة والدَّنائة وَالذَّميمَة عِندَ رَمْيِ الجِمار». «و چون رمي جمرات كني، شهوات نفساني

و بخل و دنائت و افعال نكوهيده را رمي و رجم كن.» بدينسان منا قربانگاه عاشقان است و تجلّي عشق الهي را كه غايت آن قربان شدن در راه محبوب است، به نمايش مي گذارد و به مسلخ كشيدن آرمان ها، جز حق متعال را به تصوير مي كشد و تجلّي غيرت ايماني را با ابراز تنفر و خشم نسبت به شياطين كوچك و بزرگ و جنّي و انسي، مرئي و نامرئي و دروني و بيروني مجسم مي سازد و زائري كه به تمنّاي وصل محبوب است بايد همچون ابراهيم و اسماعيل كه تسليم امر معبود شدند تا اينكه خداي ابراهيم با آن آزمايش بزرگ وي را به امامت و خلّت برگزيد و اسماعيل ذبيح را فدا فرستاد، عمل كند تا به آن پاداش نائل آيد كه آنها نائل آمدند: إِنَّا كَذَلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ و گام نخستين اين سفر و طريق وصال يار، همانا قربان كردن نفس در راه تمنّاي محبوب است و برداشتن حجب و موانع تا به مقام وصل رسيدن. و اين سنت ديرين الهي است كه آيه بدان اشاره دارد: «ما اينگونه به نيكوكاران پاداش دهيم» اگر كسي طالب ديدار و خواهان پاداش است _ كه بالاترين پاداش قرب الهي است _ راه و رمزش اين است كه ابراهيم وار عمل كند تا خليل خدا گردد و چون اسماعيل تسليم دشنه عشق شود تا خدايش از بهشت فدا فرستد؛ وَفَدَيْنَاهُ بِذِبْحٍ عَظِيمٍ. حضرت امام قدس سره در اين خصوص گويد: «پس به منا رويد و آرزوي حق تعالي را در آنجا دريابيد كه آن قرباني نمودن محبوب ترين چيزها در راهِ محبوبِ

مطلق است و بدانيد كه تا از اين محبوب ها كه بالاترينش حبِّ نفس است و حبِّ دنيا تابع آن است _ نگذريد، به محبوب مطلق نرسيد و در اين حال است كه شيطان را رجم كنيد و شيطان از شما بگريزد و رجم شيطان را در موارد مختلف با دستورهاي الهي تكرار كنيد كه شيطان زادگان همه گريزان شوند.»(50) راز پيروزي بر خصم نكته ظريفي كه در سخن امام شايان توجه است، اين كه: رجم شياطين و طرد و نفي شيطان صفتان و شيطان زادگان، هنگامي ميسّر است كه بنده از حبّ نفس، خود را برهاند و از همه محبوب ها دل بركند و عبد صالح خدا گردد تا از شرّ ابليس رهايي يابد چنانكه قرآن كريم تاكيد مي ورزد: إِنَّ عِبَادِي لَيْسَ لَكَ عَلَيْهِمْ سُلْطَانٌ...(51)؛ شيطان را بر بندگان من سلطه و فرمانروايي نيست آن چيزي كه راه نفوذ را براي شيطان هموار مي سازد، نفس اماره است و در مقام مبارزه با شيطان، نخست بايد با نفس جنگيد و مشتهيات نفساني را به تسليم كشانيد تا شيطان به ذلت و حقارت افتد و از نفوذ در قلمرو كشور خدايي مأيوس گردد و اين درست برخلاف آن چيزي است كه غالب انسان ها مي پندارند و نفس اماره را تبرئه مي كنند! و هر گناهي مرتكب مي شوند مسبب آن را شيطان مي دانند! پس بايد ريشه نفوذ شيطان را در نفس كاويد و از درون راه را بر او بست و اين مستلزم معرفت كامل و تعبد و بندگي و مجاهده با نفس است. در صحنه هاي اجتماعي نيز مطلب بدين گونه

است دشمنان از درون جامعه نفوذ مي كنند و اگر جامعه اي اسير و گرفتار هواي نفس نباشد؛ يعني دشمن دروني نباشد دشمن بيروني بر او شبيخون نخواهد زد و در حمله خود شكست مي خورد، از اين رو پيامبر اكرم جهاد با نفس را «جهاد اكبر» ناميده است. و اين نكته بسيار مهمي است كه نبايد از آن غفلت ورزيد و خود را تبرئه كرد و گناه را تنها به گردن دشمن و شياطين جنّ و انس انداخت. بنابراين، درس اخلاقي و عرفاني حج، درس اجتماعي نيز هست. 17 _ عرفان گريز و عرفان ستيز سخن را با فرازي ديگر از سخنان حضرت امام قدس سره به پايان مي بريم. امام با اشاره به عيد بزرگ قربان و داستان ابراهيم و اسماعيل و درسهايي كه اين واقعه مهم تاريخي به فرزندان آدم مي آموزد به شيوه اي دلپذير و ابتكاري آميزه اي از عرفان گريز و عرفان ستيز را كه در جاي ديگر نمي توان يافت ترسيم مي كند و مي فرمايد: «... عيدي كه انسان هاي آگاه را به ياد قربانگاه ابراهيمي مي اندازد. قربانگاهي كه درس فداكاري و جهاد در راه خداي بزرگ را به فرزندان آدم و اصفيا و اولياي خدا مي دهد عمق جنبه هاي توحيدي و سياسي اين عمل را جز انبياي عظام و اولياي كرام _ عليهم الصلاة والسلام _ و خاصه عباداللّه كس ديگري نمي تواند درك كند. اين پدر توحيد و بت شكن جهان به ما آموخت كه قرباني در راه خدا پيش از آنكه جنبه توحيدي و عبادي داشته باشد، جنبه هاي سياسي و ارزشهاي

اجتماعي دارد. به ما آموخت كه عزيزترين ثمره حيات خود را در راه خدا بدهيد و عيد بگيريد، خود و عزيزان خود را فدا كنيد و دين خدا و عدل الهي را بپا نماييد. به همه ما ذريه آدم فهماند كه قربانگاه مكّه و منا، قربانگاه عاشقان است و اينجا محلّ نشر توحيد و نفي شرك كه دلبستگي به جان و عزيزان شرك است..»(52) آري مشيّت الهي اين است كه بندگان خدا قرباني كنند و عيد بگيرند! قرباني آنچه در توان دارند، در راه ارزشمندترين آرمان ها و اگر جز اين باشد بايد به عزا بنشينند! و اسارت و ذلّت را بپذيرند! پي نوشتها: 1 _ آل عمران: 96 2 _ آل عمران: 97

3 _ مولوي.

4 _ حجّ: 26 5 _ صافات : 80 6 _ طبق روايات، محلّ قرباني اسماعيل همين مكان بوده است. كافي، ج4، ص208 7 _ كافي، ج4، ص208 8 _ نجم: 42 9 _ حديد: 4

10 _ شعر از حكيم الهي، حاجي ملا هادي سبزواري است، با تخلّص «اسرار».

11 _ سرّ الصلوة، ص66 12 _ صدر المتألهين، الأسفار الأربعه، ج1، ص13 13 _ نك : چهل حديث حضرت امام خميني قدس سره .

14 _ عماد فقيه كرماني.

15 _ الذاريات: 50، به سوي خدا بگريزيد كه من براي شما بيم دهنده اي روشنگرم.» 16 _ كافي، ج4، ص256 17 _ انبيا: 73 18 _ كافي، ج4، ص241. تفصيل بيشتر اين بحث را در مبحث حجّ و امامت، در كتاب «ابعاد سياسي اجتماعي حجّ» بخوانيد.

19 _ اينهمه، عكس مي و رنگ مخالف كه نمود يك فروغِ رخِ ساقي است

كه در جام افتاد حافظ 20 _ در حديث قدسي است: «و انه يتقرّب الي عبدي بالنوافل». 21 _ الذاريات: 51 22 _ نور : 35 23 _ مصباح الشريعه، ص 9 24 _ لايزال الدين قائما ما قامت الكعبة. از امام صادق عليه السلام ، وسائل الشيعه، ج 8، ص 14 25 _ «جَعَلَهُ سُبْحانه وَتَعالي للإسلام عَلَما و للعائذين حرما»، از علي عليه السلام ، نهج البلاغه، خطبه اول. 26 _ صحيفه نور، ج 20، ص 17 و 18 27 _ صحيفه نور، ج 19، ص 44 28 _ صحيفه نور، ج 19، ص 199 و 200 29 _ مصباح الشريعه، ص 47 30 _ بحار الأنوار، ج 7، ص 25 31 _ نهج البلاغه، خطبه 192 ؛ كافي، ج 4، ص 199 و 200 32 _ وسائل، ج 8، ص 5

آثار و ابعاد تربيتي و معنوي اسرار و معارف حج از ديدگاه امام خميني قدس سره

آثار و ابعاد تربيتي و معنوي اسرار و معارف حج از ديدگاه امام خميني قدس سره وَللّه ِِ عَلَي النَّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ مَنْ اسْتَطَاعَ إِلَيْهِ سَبِيلاً...(1) «و بر مردم است حج خانه خدا، هر آن كس كه توان رفتن به آنجا را داشته باشد.»

مقدمه حج، از باشكوه ترين شعائر اسلامي و نمايش شكوهمند انسان هايي است كه از اقصي نقاط عالم در يك نقطه، _ مكه _ وادي امن، گِرد مي آيند؛ وَإِذْ قَالَ إِبْرَاهِيمُ رَبِّ اجْعَلْ هَذَا بَلَدا آمِنا...(2)؛ «و ابراهيم گفت: اي پروردگار من، اين شهر را جاي امني گردان.» و حاجي آنگاه كه با قافله عرفان راهيِ اين خانه مي شود و جامه هاي رنگين دنيا از تن خويش برمي كند و با پارچه اي سفيد و يكدست،

ميان دريايي از انسان ها به سوي خدا مي شتابد، اين عمل او لبيك به فرمان الهي است كه فرمود: وَللّه ِِ عَلَي النَّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ مَنْ اسْتَطَاعَ إِلَيْهِ سَبِيلاً...(3) «و بر مردم است حج خانه خدا، هر آن كس كه توان رسيدن بدانجا را داشته باشد.» حج، محل دفن آرزوها و آمال انسان هاست. حج، برنامه و دستوري است براي سازندگي انسان ها. متاعي كه در حج مي فروشند جز به زحمت تن و تصفيه روح به دست نمي آيد. در هريك از اعمال و مناسك حج، اسراري است كه مقصود آنها تربيت آدم است؛ از پوشيدن حوله احرام گرفته تا لبّيك گفتن، سپس دم فروبستن ولبّيك نگفتن به هنگام ديدن ديوارهاي مكّه، ورود به مسجدالحرام، ديدن كعبه و طواف خانه خدا، نماز پشت مقام ابراهيم، سعي در صفا و مروه و تقصير و در روزهاي بعد رفتن به مواقف ثلاث، حضور در عرفات و مشعر و منا و از احرام در آمدن و بازگشت به سوي مكه و انجام اعمال مخصوص و... همه، جز آداب و برنامه هايي براي تربيت و تصفيه روح بشر، چيز ديگري نيست. و اينك پرداختي به بعضي از آداب، كه از ظاهري با اهميت تر برخوردار است و تفسير حضرت امام خميني قدس سره درباره اسرارو ابعاد معنوي اعمال حج: 1 _ حضور در ميقات اوّلين منزلي كه حاجي بدان وارد مي شود و آغازين عمل اوست، حضور در ميقات است. حاجي وقتي به ميقات وارد مي شود، هرآنچه از دنيا و بهره هاي آن به همراه دارد؛ مانند لباس هاي فاخر، زينت هاي مرسوم و متداول، وابستگي

ها و علقه هاي مادّي همه را از خود دور مي سازد و به لباس احرام مزيّن مي شود. 2 _ جامه احرام حاجي آنگاه كه لباس احرام به تن مي كند، مي تواند مراتب و درجات بالايي از حضور را درك كند؛ زيرا از دنيا به جز به يك جامه، آن هم جامه اي كه آراسته و پيراسته نيست و ظاهري ساده دارد، و چيز ديگري همراهش نيست. جامه سپيد احرام نشانه پاكي و صفا و علامت طهارت است. عمل حاجي به قلب و جوارح اوست؛ بديهي است قلبي كه به طهارت و پاكي مي انديشدنمي تواندظاهري ناآراسته داشته باشد. او بايد جوارح خود را نيز پاك سازد؛ از همين رو به غسل و شست وشو قبل از به تن كردن جامه احرام سفارش شده است. آنگاه كه لباس احرام به تن مي كند، طبق دستور اسلام حتي از بعضي از حلال ها هم بايد بپرهيزد تا بندگي آموزد. از نگاه در آينه و زينت دربدن، حتّي از پوشاندن سر و روي پا و... ممنوع مي شود. جامه احرام جامه بندگي و اطاعت است. «اين كه لباس دوخته را از تن بيرون مي آوري؛ يعني آن لباس گناه و عصيان را كه تاكنون تاروپود آن را بافتيد و دوختيد و در بر كرديد بيرون آوريد وگرنه چه فرقي است بين لباس دوخته و نادوخته؟! البته چنين نيست كه عبادت در لباس دوخته قبول نباشد، چون انسان در طول سال در لباس دوخته نماز مي خواند و عبادت مي كند؛ اما در حج قبول نيست، و اين براي آن است كه مي خواهند اسرار حج

را به انسان تفهيم كنند كه او روزي را هم در پيش دارد كه بايد با لباس ندوخته وارد آن روز شود و آن روز مرگ است كه كفن در بر مي كند و در قيامت با همان كفن ظهور و حضور پيدا مي كند... امام سجاد عليه السلام به شبلي فرمود: معناي كندن لباس دوخته شده؛ يعني خدايا! من ديگر لباس گناه در بر نمي كنم و از هر گناهي توبه كردم.»(4) آري، حاجي تا وقتي جامه رنگين دنيا بر تن دارد، پس هنوز مشغول است و هنگامي كه جامه رنگين از تن كند و جامه احرام پوشيد، ديگر هيچ ندارد و از تمام تعلقات مي رهد و چون خسي در ميقات در انبوه زائران گم مي شود؛ چون قطره اي در اقيانوس. 3 _ در معناي لبيك «لبّيك أللّهمّ لبّيك، لبّيك لا شريك لك لبّيك، إنّ الحمد والنعمة لك والملك لا شريك لك لبيك» حاجي از ميقات خارج مي شود در حالي كه لبّيك گو است، به عشق ديدار كعبه سر از پا نمي شناسد و به عشق ديدار پروردگار اشك شوق مي ريزد. حضرت امام خميني قدس سره مي فرمايند: «در لبّيك لبّيك «نه» بر همه بت ها گوييد و فرياد «لا» بر همه طاغوت ها و طاغوتچه ها كشيد.»(5) يعني با هرچه ظلم و جور است ستيز كنيد و از هواي نفس و شيطان درون گرفته تا شياطين برون و بت هاي زمان. راز گفتن لبيك در اين است كه اي خدا، از اين لحظه ملتزم مي شوم كه تنها در مسير طاعت تو گام بردارم و چيزي جز حق بر

زبانم جاري نكنم و زبانم را بر معاصي حرام گردانم. زائر خدا در حج با خداي خويش پيمان و ميثاق مي بندد؛ و در اصل تمامي اعمال حج پيماني است كه بين معبود و عبد بسته مي شود. به فرموده امام خميني قدس سره : «لبيك هاي مكرّر از كساني حقيقت دارد كه نداي حق را به گوش جان شنيده و به دعوت اللّه تعالي به اسم جامع، جواب مي دهند. مسأله مسأله حضور در محضر است و مشاهده جمال محبوب. گويي گوينده از خود در اين محضر بي خود شده است. وجواب دعوت را تكرار مي كند و دنباله آن سلب شريك به معناي مطلق آن مي نمايد كه اهل اللّه مي دانند نه شريك در الوهيت فقط. گرچه سلب شريك در آن نيز شامل همه مراتب تا فناي عالم در نظر اهل معرفت است و حاوي جميع فقرات احتياطي و استحبابي است مثل، «... الحمد لك والنعمة لك...» و حمد را اختصاص مي دهد به ذات مقدس، همچنين نعمت را و نفي شريك مي كند و اين نزد اهل معرفت غايت توحيد است و به اين معناست كه هر حمدي و هر نعمتي كه در جهان هستي تحقق يابد حمد خدا و نعمت خداست، بدون شريك و در هر موقف و مشعري وقوف و حركتي و سكون و عملي اين مطلب و مقصد اعلي جاري است و خلاف آن شرك به معناي اعم است كه همه ما كوردلان به آن مبتلا هستيم.»(6) آري، زائر به هنگام گفتن لبّيك بايد از هرچه به معناي تعلّق و تملّق است پرهيز كند تا شرط حضور در

محضر باري تعالي را به دست آورد و در اين آزمون سرفراز شود. او به دعوت خداي سبحان پاي در ميقات گذارده و لباس احرام بر تن كرده و از منزل و مأواي خويش براي ديدار كعبه و زيارت بيت عتيق دور شده و تمام زخارف دنيا را يكجا رها كرده و دنيا را به اهل خود واگذارده و اينك در محضر خداست. البته انسان هميشه در محضر خداست؛ چرا كه به فرمايش امام راحل قدس سره «عالم محضر خداست و...» ولي در همين محضر گسترده الهي، محضرهاي خاصي نيز وجود دارد كه انسان فقط در حالت ها و موقعيت هاي خاص مي تواند وارد آن شود و اگر صاحب خانه دعوتي نكند شرط حضور در اين محضر عرفاني به دست نمي آيد. پس معناي محضر الهي و كشف جمال ربوي در سخن امام اين است كه انسان بايد به مرتبت كشف و شهود برسد و براي رسيدن به اين مرتبه، زماني بهتر از موسم حج و مكاني بهتر از ديار وحي نيست؛ جايي كه انسان به دعوت خداي متعال آنجا حضور يافته و به نداي خداوند سبحان لبيك مي گويد. حاجي در اصل ميهمان خداست و ميهمان اگر بخواهد از ميزبان كمال استفاده را ببرد، بايد در محضر او باشد. حاجي با لبّيك خود اعتراف مي كند كه: تو بي شريكي و خداي واحد واحدي. اين اعتراف زباني بايد در عمل انسان نيز پياده شود. بسيارند انسان هايي كه زبان به سلب و نفي شريك براي خداي متعال مي گشايند امّا قلب و دلشان جايگاه شيطان است و اينجاست كه بايد زائر در مقام

معامله با خدا درآيد و تمام تعلّقات را رها سازد و رضايت او را كسب كند و خطاب به پروردگار بگويد: الهي، حمد براي تو است، چون تو محمودي. نعمت از آنِ تو است، چون تو منعمي. همه فقيراند و ملك و حكومت براي تو است.

ملكا ذكر تو گويم كه تو پاكي و خدايي نروم جز به همان ره كه توام راهنمايي حضرت امام قدس سره در اين باره مي گويد: «مراتب معنوي حج كه سرمايه حيات جاودانه است و انسان را به افق توحيد و تنزيه نزديك مي نمايد؛ حاصل نخواهد شد مگر آنكه دستورات عبادي حج به طور شايسته و مو به مو عمل شود... و لبّيك هاي شما جواب دعوت حق تعالي باشد و خود را محرم براي وصول به آستانه محضر حق تعالي نماييد و لبيك گويان براي حق، نفي شريك به همه مراتب كنيد و از خود كه منشأ بزرگ شرك است به سوي جلّ و علا هجرت نماييد.»(7) حضرت امام رحمه الله «خود» و «خوديت» را منشأ بزرگ شرك مي داند. خود چيست؟ «خود» همان غرور، كبر، نخوت و منيّت است؛ همان صفاتي كه فرعون را واداشت تا ادعاي ربوبيّت كند! پس منشأ همه آفات خودپرستي است. 4 _ ورود به حرم و مكّه حاجي آنگاه كه ديوارهاي مكّه را مي بيند، از گفتن لبيك باز مي ايستد و با آمادگي تمام، براي انجام شعائر الهي، پا به بلداللّه الحرام مي گذارد. مكّه معظمه و مشاهد مشرفه، موطن حوادث و نهضت هاي انبيا و پيامبر اسلام است. آنجا محل نزول جبرئيل امين و خاستگاه پيامبران بزرگ الهي است. نور

نبوّت پيامبر خاتم در اين سرزمين متجلّي شد و اسلام، اين دين كامل، از اين ديار به جهانيان عرضه گرديد. پيامبر بزرگ اسلام چه سختي ها و بلايايي را در سرزمين مكه به دست ابوسفيان ها و ابوجهل ها كشيد، ليكن از پاي نايستاد و اسلام، آن نهال نوپا را به درختي تنومند و پرثمر تبديل كرد. امام خميني قدس سره درباره عظمت مكه و كعبه مي گويد: «مكّه جايي است كه همه انبيا خدمتگزار او بودند.»(8) 5_ در بيان فلسفه طواف ...وَلْيَطَّوَّفُوا بِالْبَيْتِ الْعَتِيقِ(9) ؛ «خانه آزاد را طواف كنيد.» خانه اي كه كسي نمي تواند مالك آن شود. آري، زائران عاشق با طواف پيرامون كعبه كه آزاد از هر قيدي است، درس بندگي و آزادگي مي آموزند. حضرت امام راحل گردش به دور خانه را رهايي از قيود دنيا شمرده مي گويند: «در طوافِ حرمِ خدا، كه نشانه عشق به حق است، دل را از ديگران تهي كنيد و جان را از خوف غير حق پاك سازيد و به موازات عشق به حق از بت هاي بزرگ و كوچك و طاغوت ها و وابستگانشان برائت جوييد كه خداي تعالي و دوستان او از آنان برائت جستند و همه آزادگان جهان از آنان بري ء هستند.»(10) پس انسان به هنگام طواف، در مدار توحيد قرار مي گيرد و از هرچه شرك و پليدي است، دور مي شود. 6_ حجرالأسود دست راست خداست طواف از ركني كه حجرالأسود در آن است آغاز مي شود و حاجي از مكان حجرالأسود، آموزش بندگي مي بيند. حجرالأسود يمين خدا در زمين است. سنگي كه گويند در آغاز سياه

نبود بلكه سفيد و درخشان بود همراه با مقام ابراهيم به زمين نازل شد و پيامبر فرمود: حجرالأسود ياقوتي سفيد از ياقوت هاي بهشت بوده و خداوند آن را به سبب لمس دست گناهكاران، دگرگون ساخت. امام خميني قدس سره درباره استحباب استلام حَجَر مي گويد: «در لمس حجرالأسود بيعت با خدا بنديد كه با دشمنان او و رسولانش و صالحان و آزادگان دشمن باشيد و به اطاعت و بندگي آنان هركه باشد و هرجا باشيد سر ننهيد و خوف و زبوني را از دل بزداييد كه دشمنان خدا و در رأس آنان شيطان بزرگ زبونند، هرچند در ابزار آدم كشي و سركوبي و جنايتشان برتري داشته باشند.»(11) همچنين درباره فلسفه عمل طواف به دور كعبه، در جمله اي كوتاه مي فرمايند: «گردش به دور خانه خدا نشان دهنده اين است كه به غير از خدا، گرد ديگري نگرديد.»(12) كعبه برترين نشانه خدا در روي زمين است و زائر خانه خدا همچون فرشتگان كه حول عرش خداوند هميشه در گردشند، مي چرخد. قرآن مي فرمايد: وَتَرَي الْمَلاَئِكَةَ حَافِّينَ مِنْ حَوْلِ الْعَرْشِ يُسَبِّحُونَ بِحَمْدِ رَبِّهِمْ...(13) «فرشتگان را مي بيني كه به تسبيح و ستايش خداوند به طواف عرش مشغولند.» همانطور كه طواف فرشتگان در عرش خدا نشانه عشق آنان به خداست، بنده نيز بايد همانند ملائك به مقام تسليم و رضا برسد و كعبه را طواف كند. طواف يكي از بهترين حالات بنده در مقام تعظيم و تكريم خدا است. انسان مي تواند در مطاف معرفت هاي بسياري بياموزد؛ زيرا كه در دايره توحيد، معرفت هسته مركزي است و آنكس كه به دور معرفت مي چرخد

نور خدا در دلش جلوه گر مي شود. 7 _ صفا و مروه إِنَ الصَّفَ_اوَالْمَ_رْوَةَ مِ_نْ شَعَ_ائِرِ اللّه ِ.(14) «صفا و مروه از شعائر الهي است.» به فرموده امام سجاد عليه السلام اسرار بسياري در سعي ميان صفا و مروه وجود دارد. انسان در مسعي مي آموزد كه بايد از گناه به سوي خدا فرار كند و سعي كند كه با سرعت به طرف خدا برود. حاجي در هنگام سعي بين صفا و مروه در حالت ترديد بين خوف و رجا است. هروله و دويدن بين صفا و مروه، از گناه به سوي اطاعت و از غير به حق دويدن است. معناي تردد بين دو كوه صفا و مروه؛ يعني خدايا! من بين خوف و رجاء به سر مي برم، نه خوف محض دارم و نه رجاء محض. نه آنچنان است كه فقط بترسم و هيچ اميد نداشته باشم و نه آنچنان است كه همه اميد باشد و هيچ ترس نباشد.(15) معناي خوف آن است كه نسبت به كارهايي كه در اين دنيا انجام مي دهيم، هميشه خائف باشيم و گرنه حسّ غرور در وجود ما جوانه مي زند و درخت كبر و نخوت ريشه مي گيرد. و معناي رجاء و اميد اين است كه به لطف حف اميدوار باشيم كه اين اميدواري مايه نشاط او و راهنما به سوي تكامل باشد. اين است كه امام خميني قدس سره مي فرمايند: «و در سعي بين صفا و مروه با صدق و صفا سعي در يافتن محبوب كنيد كه با يافتن او، همه بافت هاي دنيوي گسسته شود و همه شك ها و ترديدها فرو ريزد

و همه خوف و رجاهاي حيواني زايل شود...»(16) 8_ اسرار عرفات حاجي از مكّه هجرت مي كند و به عرفات، بيابان عرفان مي رسد؛ بياباني كه محلّ شناخت است، شناخت حق و دريافت نور. جايي كه كسي ديگري را جز به مسلماني نمي شناسد. حاكم و زيردست و وزير و رعيت امتيازي بر يكديگر ندارند. در عرفات آنچه با عنوان يك اصل پذيرفتني است بي نشان بودن از تمام نشان هاست. حاجي در عرفات بدنبال گمشده اي مي گردد كه از ديدها و نظرها پنهان است. چشمهاي ناسوتي است كه پرده ناسوت را كناري مي زند و حجاب را برطرف مي كند تا به نور جمال بقية اللّه (عج) روشن شود. قلب هاي رقيق و عاطفه مند است كه در عرفات و در محضر حق حضور مي يابد و اشگ مي بارد و سرانجام ثمر مي گيرد. عرفات آيتي از آيات الهي است. نشانه اي از رحمت حق است. در عرفات ميزبان قائم آل محمد است. امام خميني قدس سره مي فرمايد: «با حال شعور و عرفان به مشعرالحرام و عرفات برويد و در هر موقف، به اطمينان قلب بر وعده هاي حق و حكومت مستضعفان از چنگال استكبار جهاني باشيد و راه هاي نجات را از حق در آن مواقف كريمه طلب كنيد.»(17) در جاي ديگر مي گويد: «با حال شعور و عرفان به مواقف ثلاث (عرفات و مشعر و منا) برويد» عرفات و مشعر و منا كامل كننده حجّ است آدمي در اين مكان ها، باديدن دريايي موّاج از انسان ها به ياد صحراي محشر مي افتد كه همه انسان ها براي حساب

رسي اعمال در آنجا گرد مي آيند. اين درياي موّاج انساني از چه روي بدينجا آمده اند. آيا اينان براي طلب دنيا در اينجا جمع گرديده اند؟! آيا در اينجا جز از نشاط روح و معناي تعالي و جستجوي حق طلبانه چيزي هم از دنيا و تجمّلات آن وجود دارد؟! امير مؤمنان حضرت علي عليه السلام علت حضور زائر در عرفات اينگونه مي فرمايد: «مي دانيد وقتي زائر و انسان حج گزار احرام بست چرا بايد به عرفات رود و بعد بيايد كعبه را طواف كند؟ براي آنكه عرفات خارج از مرز حرم است و اگر كسي ميهمان خداست ابتدا بايد به بيرون دروازه رود و آن قدر دعا و ناله كند تا لايق ورود به حرم شود.»(18) حاجي در سرزمين عرفات از جبل الرحمه، كوه رحمت بالا مي رود تا دعاي عرفه را آنجا بخواند، دعايي كه سرتاسرش عرفان و معناست، در قسمت چپ آن كوه بود كه سيد شهيدان حسين بن علي عليهماالسلام رو به كعبه آن دعاي معروف را قرائت كرد. 9_ بيتوته در مشعر امام خميني فرمودند با حال شعور و عرفان به مشعرالحرام و عرفات رويد. فَإِذَا أَفَضْتُمْ مِنْ عَرَفَاتٍ فَاذْكُرُوا اللّه َ عِنْدَ الْمَشْعَرِ الْحَرَامِ...(19) ثُمَّ أَفِيضُوامِنْ حَيْثُ أَفَاضَ النَّاسُ(20) مشعرالحرام محدوده حرم است، اينجا محدوده حرم امن و ورودي حرم الهي است. اينجا محلي است كه بايد شب را در آن بتوته كرد. در اين مكان است كه بايد به جمع آوري سنگ ريزه و به تعبير تهيّه سلاح پرداخت و به جنگ شيطان رفت. 10_ فلسفه اعمال منا مني بر وزن رضا يعني اميد و آرزو از

عرفات و مشعر كه مي گذري به منا سرزمين عشق و آرزوها قدم مي گذاري. پس آرزويت را از خدا بخواه، اما آنچه بر تو حلال نيست و استحقاق آن را نداري، آرزو نكن و به فرموده امام صادق عليه السلام «لا تمنّ مالا يحلّ لك ولا تستحقّه».(21) سزاوار نيست كه زائر خدا در چنين مكاني، به دنبال حوائج دنيوي باشد بلكه بايد به قصد قربت خواسته هاي مشروع و معنوي و مادي خويش را طرح نمايد. امام صادق عليه السلام در علّت نامگذاري اين سرزمين به «منا» فرمودند: هنگامي كه جبرئيل در اين محلّ به حضرت ابراهيم عليه السلام گفت: «تمنّ ابراهيم»؛ يعني ابراهيم! آرزوي خود را بيان كن، اين مكان «منا» نام گرفت. و آرزو در منا به معناي آرزوي دنيوي نيست بلكه آرزويي است همراه با اصرار و عاطفه ورزي. انسان ها با آروزهايي كه دارند، زندگي مي كنند و اصولاً بندگي بسياري از انسان ها در گرو آرزوهايي است كه در دل و نهان خود دارند و چه آرزويي بهتر كه در سرزمين آرزو انسان از خدا آرزوي خير و عاقبت نيكو كند. وقوف در منا براي حاجي به سبب اعمالي كه دارد از ديگر مواقف طولاني تر است پس رمز و راز منا نيز از ديگر مكان هاي بيرون از مكّه مي تواند بيشتر باشد. امام خميني قدس سره در باره سرّ رفتن به منا مي فرمايد: «پس به منا برويد و آرزوهاي حقّ را در آن جا دريابيد كه آن قرباني نمودن محبوب ترين چيز خويش در راه محبوب مطلق است و بدانيد تا از اين محبوب ها كه

بالاترينش حبّ نفس است و حبّ دنيا تابع آن است نگذريد، به محبوب مطلق نرسيد و در اين حال است كه شيطان را رجم كنيد و شيطان از شما بگريزد و رجم شيطان را در موارد مختلف با دستورهاي الهي تكرار كنيد كه شيطان و شيطان زادگان همه گريزان شوند.»(22) رمي جمرات در منا از مهم ترين اركان اعمال ايام تشريق است و در روايات آمده است كه ابليس براي بار اول در جمره عقبه خود را بر حضرت ابراهيم عليه السلام نماياند و آن حضرت با سنگريزه هايي او را از خود دور ساخت و ابليس ديگر بار در جمره وسطي و اولي راه را بر او بست و ابراهيم عليه السلام بار ديگر او را با پرتاب سنگ گريزان كرد. و ابليس به هنگام فرار به سرعت گريخت. و جمره و اجمار به معناي شتاب كردن و گريختن است؛ زيرا كه شيطان در اين مكان از برابر ابراهيم گريخت و اينك تو با رمي جمره و انداختن سنگ بر شيطان ظاهر، شيطان درون را نيز سركوب كن تا از شيطان پيروي نكند. از ديگر وظايف زائر در منا ذبح قرباني است؛ در همان مكاني كه ابراهيم اسماعيل خويش را به قربانگاه برد تا به فرمان ايزدي امتحان سختي را پس دهد؛ فَلَمَّا بَلَغَ مَعَهُ السَّعْيَ قَالَ يَا بُنَيَّ إِنِّي أَرَي فِي الْمَنَامِ أَنِّي أَذْبَحُكَ فَانظُرْ مَاذَا تَرَي قَالَ يَا أَبَتِ افْعَلْ مَا تُؤْمَرُ سَتَجِدُنِي إِنْ شَاءَ اللّه ُ مِنْ الصَّابِرِينَ(23) «ابراهيم به اسماعيل مي گويد: خداوند مرا در خواب مأمور كرد كه تو را ذبح كنم! آيا حاضري؟ اسماعيل رو به پدر كرد

و گفت: آنچه به تو امر شده انجام ده، به خواست خدا مرا از صابران خواهي يافت.» آيا امتحاني بالاتر و سخت تر از اين وجود دارد كه پدري سر فرزند خود را از تن جدا كند؟! البته خداوند رحيم تر از آن است كه چنين مقدّري را براي ابراهيم فراهم كند. امام صادق عليه السلام فرمود: «إذْبَح حَنْجرة الْهَوي وَ الطَّمَع عِنْدَ الذَّبِيحَة».(24) «با قرباني كردن، حلقوم هوا و طمع را ذبح كن و از خود دور گردان.» امام عليه السلام در بيان روشنشان، بزرگ ترين شيطان ها را شيطان درون و هواي نفس مي دانند. انسان همراه با وظيفه قرباني به ظاهر گوسفند در راه خدا، بايد نفس خود را بكشد و هواي خويش را سرببرد تا چشمش به دنيا و جمال آن نيفتد، پس تمام اعمال حج، جلوه معنوي و ملكوتي مخصوص به خود را همراه دارد. قرباني در ظاهر، قربانيِ باطن مي طلبد. اگر زائري در منا سرخود را مي تراشد و به زيبايي اش لطمه مي زند. در اصل، غرور و تكبرش را منكوب مي كند. مويِ سر، جمال و زيبايي انسان است و همانطور كه مي دانيد، در احكام فقهي آمده است كه اگر شخصي موي سر كسي را به زور و اجبار بتراشد، به زيبايي و جمال او لطمه زده و غرورش را شكسته است و بايد ديه بدهد، ولي حاجي به هنگامي كه از قربانگاه منا برمي گردد، بايد سر به زير تيغ بگذارد و زيبايي ظاهري خود را در راه خدا فدا كند. اذن ورود به حرم پس از انجام اعمال مواقف سه گانه، زائر از

پروردگار خويش اذن ورود به حرم و بازگشت به مكّه را مي طلبد تا براي انجام اعمال حجّ تمتع آماده شود. پي نوشتها:

1 _ آل عمران : 97 2 _ بقره : 126 3 _ آل عمران : 97 4 _ عرفان حجّ ، ص48 5 _ صحيفه نور، ج19، ص197 6 _ صحيفه نور، ج19، ص42 7 _ صحيفه نور، ج19، ص42 8 _ صحيفه نور، ج20، ص145 9 _ حج : 29 10 _ صحيفه نور، ج20، ص18 11 _ همان. 12 _ صحيفه نور، ج9، ص224 13 _ زمر: 72 14 _ بقره: 158 15 _ عرفان حج، جوادي آملي، ص70 16 _ صحيفه نور، ج20، ص18 17 _ صحيفه نور، ج19، ص197 18 _ اصول كافي، ج4، ص244؛ وسايل الشيعه، چاپ جديد، ج11، ص225 19 _ بقره: 197 20 _ بقره: 198 21 _ عرفان حج، جوادي آملي، ص86. 22 _ مصباح الشريعه، ج2، ص435 23 _ صافات: 102 24 _ نشريه زائر، ويژه ايام حجّ، شماره 17، سال 1377.

حج ابراهيمي از ديدگاه امام خميني(ره)

حج ابراهيمي از ديدگاه امام خميني(ره) «حج بي روح و بي تحرك و قيام، حج بي برائت، حج بي وحدت وحجي كه از آن هدم كفر و شرك برنيايد حج نيست » (امام خميني) «ره » ماه ذي الحجه الحرام، ماه مهماني خدا، ماه وصال عاشقان به معشوق در راه است. حج گزاران كه به مهماني خدا دعوت شده اند،آماده مي شوند تا در ضيافت خاص الهي شركت جويند. آنان كه به نداي ابراهيم خليل الرحمان لبيك گفته اند، به سفري عازم اند كه همه شعور و آرزوست ; آرزوي

رسيدن به معشوق تا با طواف كعبه عهدو پيمان با ابراهيم بت شكن ببندند كه ديگر جز كعبه به گرد چيزي نگردند و با كشتن قرباني در منا، همه مظاهر غيرالهي را سرببرند و با پرتاب سنگ به سوي شيطان، از هر چه رنگ غير خدايي وشرك دارد برائت جويند و با شركت در اجتماع پرشكوه و كنگره عظيم حج تمام عوامل اختلاف انگيز را كنار گذاشته، در برابر كفر جهاني يگانه شوند و با وحدت خود، عزت اسلامي را نمايش داده، پشت كفررا بلرزانند. نوشته حاضر را بدين مناسبت و به لحاظ اهميت سياسي اين فريضه الهي به حج گزاران و همه علاقه مندان حج تقديم مي كنيم و در آن كوشيده ايم به آيات قرآن كريم و سخنان رسول خدا(صلي الله عليه وآله)و ائمه معصومين(عليهم السلام) به عنوان مبناي ديدگاه امام خميني(ره)اشاره كنيم تا بر غناي آن افزوده گردد و با بيان گوشه هايي از اهميت اين كنگره عظيم الهي و فريضه مذهبي، برخي ازوظايف حج گزاران كه يكايك آنان نماينده كشور جمهوري اسلامي انديادآوري شود به آن اميد كه رعايت آن ها موجب برائت عملي حج گزاران و مسلمانان از شياطين، به خصوص شيطان بزرگ شود و باارمغان استقلال امت اسلامي، به عزت آنان بيفزايد. كعبه مظهر قيام و پايداري امت اسلامي با اندك تامل در منابع حج در قرآن وسنت و سيره مبارك پيش روان مكتب توحيد به خوبي درمي يابيم كه آثار و منافع اين فريضه عظيم الهي بيش از آن است كه بتوان كاملا بيان كرد. حج از بعد سياسي اجتماعي در حيات سياسي و اجتماعي مسلمانان، بلكه در

سرنوشت بشر نقشي بسيار ارزنده دارد. نخستين خانه اي كه براي مردم بنا گرديده و مشعل هدايت انسان خوانده شده، كعبه است. امام خميني(ره)با توجه به اين مسئله مي فرمايد: «يك همچو مجلس هايي كه اسلام درست كرد مثل حج هيچ قدرتي نمي تواند درست كند; هيچ قدرتي، همه ممالك اسلامي و سران ممالك اسلامي جمع بشوند كه نيم ميليون جمعيت را يك جايي ببرند نخواهندموفق شد... اين اجتماعات، اجتماعات سياسي است. بايد در اين اجتماعات گويندگان و نويسندگان همه بلاد مسلمين در آن جا مسائل اسلام را مسائل بلاد مسلمين، گرفتاري هايي كه دارند، مسلمين ازدست كي گرفتاري دارند و آن بايد چه بكند، دولت هايي كه بامسلمين چه مي كنند با او چه بكند كوشش كنند.» در جاي ديگر مي فرمايد: «در حج.... بايد بررسي از اوضاع مسلمين در هر سال بشود كه مسلمين در چه حال هستند. اين سفر حج براي اين مسائل بوده است،براي «قيام ناس » بوده است، براي اين بوده است كه مسلمين مشكلات مسلمين را درك كنند و در رفعش كوشش كنند.» قرآن كريم مي فرمايد: «ان اول بيت وضع للناس للذي ببكه مباركا و هدي للعالمين; نخستين خانه اي كه براي مردم قرار داده شد، همان است كه در سرزمين مكه است كه پربركت و مايه هدايت جهانيان است.» و در آيه ديگر، خانه خدا را عامل قيام و پايداري مردم معرفي كرده است «جعل الله الكعبه البيت الحرام قياما للناس... ;خداوند كعبه بيت الحرام را وسيله استواري و سامان بخشيدن به كار مردم قرار داده است.» «ناس » واژه اي است براي همه مردم و فرزندان

آدم بدون نام ومشخصه و بي رنگ و فراگيرترين كلمه اي است كه در فرهنگ قرآن به كار رفته است. از آن رو كه دين وسيله سعادت و فلاح آدميان است،همه انسان ها مخاطب قرآن اند و مشخصه هاي انساني آن را محدودنمي سازد. همين واژه در آيات مربوط به حج و بناي كعبه و دعوت ابراهيم(ع)محور قرار گرفته است. همه جا سخن از ناس يعني توده هاي انساني به ميان مي آيد: آن جا كه قرآن از بناي كعبه سخن گفته و آن گاه كه نقش اين خانه را در قوام و استواري انسان يادآورده، واژه ناس را مطرح كرده است، چرا كه اين خانه مايه بركت و هدايت و رستگاري همه عالميان است. امام خميني(رض)در اين باره مي فرمايد: «فريضه حج در ميان فرايض، از ويژگي خاصي برخوردار است وشايد جنبه سياسي و اجتماعي آن بر جنبه هاي ديگرش غلبه داشته باشد، با آن كه جنبه عبادي اش نيز ويژگي خاصي دارد.» ائمه(ع)با توجه به اين اهميت، حج را وسيله تقويت دين الهي ناميده و كعبه را پرچم رفيع اسلام معرفي كرده اند. يعني تا حج برپا است و عظمت دارد، دين الهي مقتدر و پرچم آن در اهتزازخواهد بود. علي(عليه السلام)مي فرمايد: «والحج تقويه للدين; خداوند متعال حج را مايه تقويت دين قرار داد» و در جاي ديگر مي فرمايد: «جعله الله سبحانه و تعالي للاسلام علما; خداوند پاك و بلندمرتبه حج را پرچم اسلام قرار داده است.» ، چه پرچم نماد ونشانه بقاي يك ملت و كشور و استقرار و پايدار آن است، لذا درميان تمام ملل و اقوام نشانه عزت

و استقلال تلقي شده و آن رامقدس دانسته اند و براي نگهداري آن از گزند زمان و در افراشته داشتن آن فداكاري ها كرده اند. اسلام از اين نيز فراتر رفته وبزرگ ترين نماد توحيد و هدايت يعني كعبه را پرچم معرفي كرده است تا امت را در زير سايه خود جمع كند و از تفرقه نگه دارد ومسلمانان با قبله قرار دادن آن و طواف به دور آن اين يگانگي راعملي سازند. عظمت و عزت اسلام و استقلال مسلمانان در سايه اين پرچم پرافتخار است، بنابراين بايد همواره افراشته بماند. طبيعي است اين نقش در صورتي جامه عمل خواهد پوشيد كه حج، باروح و تحرك انجام بگيرد و وحدت واقعي كه جز با طرد بيگانگان ودشمنان اسلام و برائت جستن از آن ها امكان نخواهد داشت به وجودآيد. لذا دشمنان اسلام تلاش مي كنند ابعاد اجتماعي و سياسي حج براي مسلمانان تبيين نگردد و گاه حركت سياسي را در حج متناقض با روح معنوي حج مي دانند و اين يكي از دردهاي بزرگ جامعه اسلامي است. حضرت امام خميني(ره)مي فرمايد: «بزرگ ترين درد جوامع اسلامي اين است كه هنوز فلسفه واقعي بسياري از احكام الهي را درك نكرده و حج با آن همه راز و عظمتي كه دارد، هنوز به صورت يك عبادت خشك و يك حركت بي حاصل و بي ثمرباقي مانده است.» و در ادامه در باره اهميت حج از بعد سياسي اجتماعي و وظيفه حج گزاران مي فرمايد: «حج عرصه نمايش و آيينه سنجش استعدادها و توان مادي و معنوي مسلمانان است. حج بسان قرآن است كه همه از آن بهره

مند مي شوندولي انديشمندان و غواصان و دردآشنايان امت اگر دل به درياي معارف آن بزنند و از نزديك شدن و فرورفتن در احكام و سياست هاي اجتماعي آن نترسند، از صدف اين دريا گوهر هدايت و رشد و حكمت وآزادگي را بيش تر صيد خواهند نمود و از زلال حكمت و معرفت آن تاابد سيراب خواهند گشت و همان اندازه كه آن كتاب زندگي و كمال وجمال در حجاب هاي خود ساخته ما پنهان شده است و اين گنجينه اسرار آفرينش در دل خروارها خاك كج فكري هاي ما دفن گرديده است،حج نيز به همان سرنوشت گرفتار گشته است ; سرنوشتي كه ميليون هامسلمان هر سال به مكه مي روند و پا جاي پاي ابراهيم واسماعيل وهاجر مي گذارند ولي هيچ كس نيست ازخود بپرسد ابراهيم(ع)ومحمد(صلي الله عليه و آله)كه بودند و چه كردند و چه هدفشان بود، از ما چه خواستند. گويي به تنها چيزي كه فكر نمي شود همين است مسلم حج بي روح و بي تحرك و قيام، حج بي برائت، حج بي وحدت و حجي كه از آن هدم كفر و شرك برنيايد حج نيست.» از اين جااست كه استمرار و قوام دين بر قيام كعبه پيوندمي خورد. امام صادق (عليه السلام)مي فرمايد: «لايزال الدين قائماما قامت الكعبه; دين پيوسته برپا خواهد بود تا زماني كه كعبه پابرجاست.» و از اين رو دشمنان اسلام مي كوشند اجتماع با عظمت مسلمانان رادر مراسم حج كم رنگ و آن را از محتواي عالي سياسي اجتماعي خالي كنند و آثار مهم و نقش عظيم آن را در عزت بخشيدن به امت واستحكام دين

الهي بي ثمر سازند و به همين جهت است كه امام رضا(عليه السلام)حج و اجتماع مردم در آن را سرچشمه سود و خير ومنفعت براي جميع خلق مي داند و مي فرمايد: «... مع ما في ذلك لجميع الخلق من المنافع لجميع من في شرق الارض و غربها و من في البر و البحر ممن يحج و ممن لم يحج; با منافعي كه حج براي تمام انسان ها، در شرق و غرب عالم، در خشكي و در دريا، آناني كه حج مي گذارند و يا نمي گذارند، دارد.» حج عبادت صرف نيست قرآن كريم آن جا كه مردم را به حج دعوت مي كند فلسفه آن راچنين بيان مي دارد: «ليشهدوا منافع لهم و يذكروا اسم الله في ايام معلومات علي ما رزقهم...» . يعني حج گزاران از هر نقطه عالم بيايند تا بر منافع خودشان گواه باشند و در روزهاي معيني ياد خدا بكنند. پس فلسفه حج اين است كه حاجيان در اين كنگره عظيم شركت كنند و بر منافع خودشاهد باشند. در باره اين آيات نكاتي را تذكر مي دهيم: 1- طبق اين آيه حج عملي چند بعدي است: عبادي و اجتماعي وسياسي و فرهنگي و... تنها يك عمل عبادي صرف نيست. 2- شهادت بر منافع در اين آيه كريمه نه تنها در مقابل ياد خداآمده، بلكه مقدم ذكر شده است و از اين تقديم به نظر مي آيد كه بعد غير عبادي حج بيش از بعد عبادي آن مورد توجه قرار گرفته واهميت دارد و اين در حالي است كه بعد عبادي حج در مقابل اعمال ديگر عبادي عظمت بسيار بزرگ دارد.

حضرت امام(ره)در اين مورد مي فرمايد: فريضه حج در ميان فرايض از ويژگي خاص برخوردار است و شايدجنبه سياسي و اجتماعي آن بر جنبه هاي ديگرش غلبه داشته باشد باآن كه جنبه عبادي اش نيز ويژگي خاص دارد.» 3- كلمه «منافع » در آيه فوق جمع است و مفهومي عام دارد وشامل تمام منافع دنيوي و اخروي مي باشد، لذا مفسران اين كلمه رابه گونه عام معنا كرده اند ; مثلا طبري در تفسير خود بعد از ذكراحتمالات متعدد معناي عام را ترجيح مي دهد. شيخ شلتوت رئيس اسبق دانشگاه الازهر مصر در تفسير اين آيه مي گويد: منافعي كه حج وسيله شهود و تحصيل آن مي باشد به صورت اولين فلسفه حج در آمده است و شامل تمام منافع مي باشد ; اگر تزكيه نفس منفعت است مشاوره در ترسيم خطوط گسترش علم و فرهنگ نيز سوداست و دعوت مسلمين بر اتحاد منفعت ديگر است و همين طور... پس دقت در معناي آيه مي رساند كه آن چه با مصالح و سعادت مسلمين در ارتباط است و هر چه مايه قوام حيات و كيان آن ها وعزت و استقلال مسلمانان به شمار مي رود در اين مراسم تامين مي شود; حال چه مصلحت و منفعتي بالاتر از يك عمل سياسي كه دربرابر دشمنان اسلام مسلمانان را يگانگي و وحدت بخشد و در صف واحد قرار دهد. شايسته توجه است كه قرآن كريم بعد از آيات ياد شده در موردحج، كه همگي بيانگر شئون و منافع حج است سخن را به آيات جهادمعطوف داشته، گويا بين حج و جهاد ارتباطي منطقي و واقعي وجوددارد كه

اين دو را كنار هم قرار داده است و اين يكي منافعي راتامين مي كند كه آن ديگري تامين مي كند. بااين بيان اگر جهادبراي عزت اسلام و براي از بين بردن توطئه ها و دشمني هاي دشمنان اسلام است، لابد حج هم بايد همان نقش را داشته باشد. بنابراين،حجي مي تواند چنين نقش را داشته باشد كه به قول حضرت امام خميني(ره)بي روح و بي تحرك و قيام و بي برائت و بي وحدت نباشددر يك كلمه حجي كه اركان كفر و شرك دشمنان كيان وعزت مسلمانان را به لرزه در آورد. براين اساس، منفعت سياسي حج بسيار عظيم خواهد بود و مسلمانان موظف اند در اين كنگره بزرگ آن را شهودكنند و به دست آورند. پس اين همايش بزرگ سالانه، مظهر اقتدار امت و وسيله نيرومندي است كه مسلمانان جهان اختلافات جزئي خود را كنار گذاشته، به خودآيند و يك هدف مشترك را كه همانا عزت اسلام و امت است و اين جز با برائت از دشمنان اسلام و يهود و امريكا، كه امروزبزرگ ترين دشمن مسلمانان و اسلام است، ممكن نخواهد بود وجهه همت خود سازند و هويت اسلامي خويش را با به دست آوردن عظمت ازدست رفته خود باز يابند و به مصالح جهان اسلام بينديشند تاوظيفه الهي خود را در عزت بخشيدن به اسلام و مسلمانان آن گونه كه شايسته امت بزرگ اسلام است ادا كنند و عملا شايستگي و امت وسطبودن خود را نشان دهند. كه قرآن كريم اولين فلسفه حج را شهادت و تحصيل منافع مسلمانان قرار داده است. طبيعي است اگر از اين وسيله اقتدار و عزت

اسلام استفاده بهينه نشود، امت اسلامي نه تنها در پيشگاه الهي جواب گو نمي تواند باشد، در نزد ملل جهان به عنوان مردمان زمانه شناس و شايسته جلوه نخواهد كرد و چنين مردمي سزاوار استقلال و عزت نخواهد بود. 4- در آيه فوق حج، اين فريضه بزرگ نقطه التقاي عبادت با سياست معرفي شده است و مركز پيوند خدا با ديگر مسائل اجتماعي واقتصادي و سياسي مي باشد پس كل اسلام نه تنها يك مجموعه سياسي است بلكه تك تك عبادات آن، به خصوص حج نيز سياسي است پس ديدگاهي كه سياست را از دين اسلام جدا مي داند نشانه ناآگاهي ازاسلام است. حج تعطيل پذير نيست به سبب نقش حياتي و اهميت حج است كه در روايات منقول ازمعصومان(ع)به هيچ وجه تعطيلي آن روا دانسته نشده است و برحكومت اسلامي در اقامه و برپاداشتن حج مسئوليتي ويژه مقرر شده كه در هيچ يك از فرايض ديني بدين صورت نمي باشد و آن اين كه اگرمردم در رفتن به حج تساهل كنند، بر حاكم اسلامي واجب است كه الزاما آنان را به ج بفرستد و هر گاه توان مالي نداشتند ازبيت المال هزينه سفر آنان را تامين كند تا با اجتماع مسلمانان در حج عظمت و وحدت و عزت مسلمانان نمايش داده شود. امام صادق(عليه السلام)مي فرمايد: «لو عطل الناس الحج لوجب علي الامام ان يجبرهم علي الحج ان شاوا و ان ابوا، فان هذاالبيت وضع للحج; اگر مردم حج را تعطيل كنند بر امام واجب است كه آن هارا به حج اجبار كند چه بخواهند يا نه، زيرا اين خانه براي حج قرار داده

شده است.» لذا در احاديث و متون ديني به آنان كه حضور در مراسم حج و انجام فريضه الهي حج را ترك كنند هشدارداده شده كه مستوجب هلاكت و عقوبت الهي خواهند شد مسلما تاركان حج قبل از گرفتاري و عقاب آخرت، عذاب و بدبختي در دنيا راخواهند چشيد و ذلت پراكندگي را تحمل خواهند نمود. رسول خدا(صلي الله عليه و آله)مي فرمايد: «يا علي! من سوف الحج حتي يموت بعثه الله يوم القيامه يهوديا او نصرانيا; ياعلي! هر فردي كه حج را تاخير اندازد تا بميرد خداوند وي را درروز قيامت يهودي يا نصراني برمي انگيزد.» گويا اين تعبير رسول خدا(صلي الله عليه و آله)براي آن است كه حج نگهدارنده و موجب يگانگي و اتحاد امت اسلامي است و هنگامي كه حج از اسلام گرفته شود، اسلامي نمي ماند پس بايد در قيامت به صورت يهودي يا نصراني برانگيخته شود. حال كه حج پرچم اسلام و نشانه عزت است پس حضور در آن، هرچه بيش تر باشد عظمت اسلام بيش تر خواهد بود، لذا در روايات به تكرارحج تاكيد و توصيه هاي بسيار شده است و خود رسول خدا(صلي الله عليه و آله)و ائمه(عليهم السلام) مكررا آن را به جا مي آورند. نقل شده است كه رسول خدا(صلي الله عليه و آله)بيست بار حج گذارد كه هفت بار آن، قبل از بعثت بوده است و در برخي روايات آمده است كه امام(عليه السلام)از شخصي پرسيد: «چه مانعي تو را از حج گذاري در هر سال باز مي دارد؟ عرض كرد: فرزند و عيال. امام(عليه السلام)فرمود: با اهل و عيال حج به جا آور گر

چه با قناعت درخوراكي باشد.» تاكيد بر عدم ترك حج و اداي آن در هر سال به قدري مهم است كه برخي از علماي قديم شيعه به وجوب حج فتوا داده اند، زيرا درروايات آمده است كه حج را، هرچند با قرض گرفتن يا اجاره دادن خود(نايب شدن)ترك نكن. هيچ عملي هر چند صالح جايگزين حج نمي شود اهميت زياد حج و نقش عظيم آن باعث شده است كه هيچ عمل عبادي نتواند با آن برابري كند و يا جايگزين آن شود. از رسول خدا(صلي الله عليه و آله)نقل شده است كه فرمود: «... اما انه ليس شي ء افضل من الحج الا الصلوه و في الحج هيهنا صلوه. ..;چيزي برتر از حج نيست جز نماز و در حج، نماز هم هست.» در حديث ديگر نقل شده است كه شخص ثروتمندي كه حج(مستحبي)ازاو فوت شده بود خدمت رسول خدا(صلي الله عليه و آله)آمد از آن حضرت خواست عملي را به وي معرفي كند تا بدين وسيله به ثواب حج از دست رفته نايل گردد، ايشان فرمودند: «اگر به وزن كوه ابوقبيس طلاي سرخ داشته باشي و در راه خدا انفاق كني برابر باثواب حج نمي شود.» بلي بايد هم چنين باشد، زيرا حج در مقايسه با اعمال عبادي ديگر تنها عبادتي است كه اگر با روح و تحرك انجام بگيرد و به خصوص اگر با برائت از مشركين همراه باشد امت اسلامي اسير يهود زمان نخواهد بود و هيچ عملي نمي تواند چنين اثري داشته باشد. كعبه مظهر آزادگي كعبه بناي عتيق و آزاد خانه اي است كه تحت تملك و سلطه كسي نبوده و

در گستره تاريخ از تطاول و دست اندازي جباران مصون مانده و از اختصاص به غير خدا چه شخصي يا گروه، قوم و نژاد،دولت و حكومت آزاد بوده است و موحدان و خداجويان و آنان كه تنها طوق بندگي خدا را در گردن دارند، همواره رو به سوي آن دارند و با طواف به دور آن، از قصرهاي شاهان و كاخ هاي جباران روي گردان و از سلطه ستمگران و زرق و برق دنيا داران آزادند واين خود، در تشكيل و سازندگي جامعه مستقل اسلامي نقشي به سزادارد ; يعني مسلمانان بايد به دور خانه آزاد طواف كنند تا درس آزادگي و استقلال بياموزند و سلطه هيچ كس و هيچ چيز جز خدا رانپذيرند. در قرآن كريم مي فرمايد: «وليطوفوا بالبيت العتيق; بايد به دور خانه عتيق طواف كنيد.» عتيق يعني آزاد، زيرا اين خانه آزاد بوده و هرگز مالكي جز خدا نداشته است ; آزاد از تملك انسان ها و سلطه جباران. از امام باقر(عليه السلام)سوال شد كه «چرا اين خانه بيت عتيق ناميده شده است؟» فرمودند: «كعبه تنها خانه اي است كه از تملك و تصرف انسان ها آزاد است و هيچ فرد مالك آن نمي شود.» بنابر اين كعبه مظهر آزادگي است و به انسان هاي موحد درس آزادگي مي دهد كه سلطه هيچ كس و چيزي را جز بندگي خدا نپذيرندتا به حقيقت آزاد باشند. امام خميني(ره)با توجه به آيات و روايات فوق، در پيام خودشان در سال 58 به زائران خانه خدا فرمودند: «فلسفه حج بايد جوابگوي اين فريادهاي مظلومانه باشد(منظورفرياد مظلومانه آفريقاي مسلمان...است)گردش به دور خانه خدانشان دهنده اين

است كه به غير از خدا، گرد ديگري نگرديد و رجم عقبات رجم شياطين انس و جن است، شما با رجم، با خداي خود عهدكنيد تا شياطين انس و ابرقدرت ها را از كشورهاي اسلامي عزيزبرانيد. امروز جهان اسلام به دست امريكا گرفتار است، شما براي مسلمانان قاره هاي مختلف جهان پيامي از خداوند ببريد; پيامي كه به غير از خدا بردگي و بندگي هيچ كس را نداشته باشيد.» حج و برائت از مشركان و كافران شخص مومن به حكم انگيزه ايماني و با پيروي از خدا و رسول خدا(صلي الله عليه و آله)بايد از هر چه سد راه خداست و از هر كس كه در مقام خصومت با خلق او است تبري جويد و ارتباط روحي وعملي خود را با آنان قطع كند. قرآن كريم مي فرمايد: «لا تجد قوما يومنون بالله و اليوم الاخر يوادون من حادالله ورسوله و لو كانوا ابائهم او ابنائهم او اخوانهم او عشيرتهم اولئك كتب في قلوبهم الايمان و ايدهم بروح منه و يدخلهم جنات تجري من تحتهاالانهار خالدين فيها رضي الله عنهم و رضوا عنه اولئك حزب الله الا ان حزب الله هم المفلحون; هيچ قومي را كه ايمان به خدا و روز رستاخيز دارند نمي يابي كه با دشمنان خدا ورسولش دوستي كنند، هرچند پدران يا فرزندان يا برادران ياخويشاوندان آن ها باشند. آنان كساني هستند كه خدا ايمان را برصفحه دلهايشان نوشته و با روحي از ناحيه خود آنها را تقويت فرموده و آنان را در باغ هايي از بهشت وارد مي كند كه نهرها اززير درختانش جاري است، جاودانه در آن مي مانند، خدا

از آن هاخشنود است و آنان نيز از خدا خشنودند آن ها حزب خدايند، بدانيدكه حزب الله پيروزان و رستگارانند.» بنابراين، برائت از دشمنان خدا و آن چه مانع رشد و تكامل انسان و سد راه خوشبختي او است، قبل از آن كه مسئله اي سياسي اجتماعي باشد جنبه اعتقادي و تربيتي دارد و مي توان گفت برائت،سياست اصولي مكتب اسلام، به خصوص در عمل حج است. بر اين اساس،بر حج گزاران و مومنان است كه از دشمنان خدا و بت هاي زمان وقطب هاي شرك و الحاد، كه مصمم بر نابود كردن اسلام و به ذلت وبدبختي كشاندن مسلمانان اند، برائت جويند. برائت مقطعي نيست بلكه برگرفته از سرچشمه الهي است و آغازگربرائت، خدا و پيامبر او است. پس همواره براي مومنان بايد به عنوان حقيقتي ايماني سرمشق باشد. اعلام برائت اقدام عملي و دفاع تبليغي رواني در مقابل كفر وشرك و مقابله با استكبار و فساد است و اين، سياست خارجي اسلام را با جهان كفر در صحنه روابط بين الملل و تبليغ و جهاد مشخص مي كند. از اين رو بر مسلمانان است كه به خود اجازه ندهند باالحاد و شرك و آناني كه عليه مصالح اسلام توطئه مي كنند رابطه دوستانه داشته باشند. و از اين جا معلوم مي شود كه چرا با برائت مخالفت مي شود و يا دشمنان مي كوشند مردم را نسبت به مسائل دين بي توجه كنند و از حساسيت مردم نسبت به مسائل دين بكاهند. چون برائت حساسيت مسلمانان را نسبت به مسائل دين بالا مي برد و براي دشمن و توطئه گران فرصت عملي كردن

دشمني و توطئه را نمي دهد،بنابر اين برائت و راندن دشمنان و توطئه گران و ايجاد حساسيت ديني درجايي بايد انجام بگيرد كه فايده بيش تر بدهد، لذا درزمان رسول خدا(صلي الله عليه و آله) برائت، در روز حج اكبر(قربان يا عرفه)با بانگ بلند اذان اعلام شد تا به گوش همه مردم برسد و قطع نامه برائت، كه در خصوص روابط آينده مسلمانان و مشركان بود، به دستور رسول خدا(صلي الله عليه و آله)توسطحضرت علي(عليه السلام) خوانده شد. خداوند متعال در آيات برائت، با تحريض و تشجيع مسلمانان به آنان توصيه مي كند كه از دشمن نهراسند و تنها از خدا پروا كنند،چه خدا به دست مومنان عذاب و گرفتاري را بر دشمن مي فرستد، پس برائت تشجيع مومنان است و تقويت جبهه توحيد و از اين جا است كه برائت آزمايشي است براي مومنان و مجاهدان صادق، كه جز خدا ورسول را پناه و همراز برنگزينند. با توجه به مطالب ياد شده، نظام مقدس اسلامي جز با برائت قوام نخواهد گرفت، زيرا برائت جنبه دافعه توحيد و ولايت است كه اين دو از يكديگر جدا نيستند و از روز اعلان برائت، اساس دولت اسلامي استقرار يافت. نويسنده كتاب «حياه محمد(صلي الله عليه و آله » در موردبرائت گويد: هرگاه با دقت به اين آيات نگاه كنيد، به حق آن را بنيادمعنوي در قوي ترين شكل آن براي دولت نوپاي اسلام خواهي يافت. اگرتوجه شود كه نزول آيات برائت هنگامي بود كه جنگ هاي پيامبرپايان يافته بود و طائف و حجاز، تهامه، نجد و بسياري از قبايل جنوب شبه جزيره به اسلام گرويده بودند حكمت

تاريخي نزول اين آيات كه شالوده معنوي دولت را سامان مي دهد روشن خواهد شد. يك دولت نيرومند بايد داراي ايده و اعتقادي باشد كه همه بدان ايمان آورده و با تمام توان از آن دفاع كنند و كدام عقيده برتراز ايمان به خداي يگانه اي كه شريك ندارد... امام خميني(ره)در پيام تاريخي خود در مورد برائت با الهام ازآيات مذكور مي فرمايد: «حاشا كه خلوص عشق موحدين جز به ظهور كامل نفرت از مشركين ومنافقين ميسر شود و كدام خانه اي سزاوارتر از كعبه و خانه امن وطهارت و «الناس » كه در آن به هر چه تجاوز و ستم و استثمار وبردگي و يا دون صفتي و نامردمي است عملا و قولا پشت شود و درتجديد ميثاق «الست بربكم » بت الهه ها و اربابان متفرق شكسته شود و خاطره مهم ترين و بزرگ ترين حركت سياسي پيامبر در «و اذان من الله و رسوله الي الناس يوم الحج الاكبر» زنده بماند، چراكه سنت پيامبر(صلي الله عليه و آله)و اعلان برائت كهنه شدني نيست و نه تنها اعلان برائت به ايام و مراسم حج منحصر نشود كه بايد مسلمانان فضاي سراسر عالم را از محبت و عشق نسبت به ذات حق و نفرت و بغض عملي نسبت به دشمنان خدا لبريز كنند و به وسوسه خناسان و شبهات ترديد آفرينان و متحجرين و منحرفين گوش فرا ندهند و لحظه اي از اين آهنگ مقدس توحيدي و جهان شمول اسلام غفلت نكنند.» و در ادامه مي فرمايد: «فرياد برائت ما فرياد برائت امتي است كه كفر و استكبار به مرگ او در كمين نشسته

اند و همه تيرها و كمان ها و نيزه ها به طرف قرآن و عترت عظيم الشان رفته اند و هيهات كه امت محمد(صلي الله عليه و آله)سيراب شدگان كوثر عاشورا و منتظران وراثت صالحان به مرگ ذلت بار و به اسارت غرب و شرق تن دهند و هيهات كه خميني دربرابر تجاوز ديو سيرتان و مشركان و كافران به حريم قرآن و عترت رسول خدا و امت محمد(صلي الله عليه و آله)و پيروان ابراهيم حنيف ساكت و آرام بماند و يا نظاره گر صحنه هاي ذلت بار و حقارت مسلمانان باشد.» اوج برائت در رمي جمرات يكي از مناسك حج رمي جمرات و سنگ زدن به تنديس شياطين است.اين حكم نيز همانند ساير مناسك حج، برگرفته از سنت ابراهيم خليل است كه موقع رفتن به منا براي قرباني كردن اسماعيل، باوسوسه هاي ابليس روبه رو شد و به او سنگ انداخت، او را دور كردو زيباترين جلوه ايمان و عشق را نشان داد، زيرا برائت و دوركردن شيطان خالص كردن توحيد و ايمان است و ابراز تنفر ازشيطان، همزمان با تعبد براي خداي يگانه همواره در متن اعمال حج بوده و از آن جدا ناشدني است. بديهي است مفهوم واقعي «رمي » ، همان سنگ زدن به ابليس ومجسمه سنگي آن نمي باشد بلكه مفهومي وسيع تر و با ژرفاي بيش تروراي اين عمل نمادين نهفته است و حكمت خدا بالاتر از آن است كه رمي جمرات را به رمي ستون هاي سنگي محدود كند بلكه بي ترديد صف آرايي و نبرد مومنان را در برابر شيطان و صفات و مظاهر شيطاني و ابليس

صفتان در اين مصاف لحاظ كرده است و با بررسي آيات، اين مطلب كاملا واضح مي شود. بنابر اين پيدا است كه چرا ايادي ابليس دست به دست هم داده وبه بهانه هاي واهي سعي در جلوگيري از برائت از مشركين در مراسم حج دارند و از طرفي، عوامل داخلي آنان در روزنامه و مجلات ازحساسيت مسئله دشمن ستيزي كاسته، دشمني استكبار را انكار مي كنندو با سرگرم كردن مردم مسلمان به مسائل انحرافي و با غوغاسالاري، آنان را از توجه به سرنوشت واقعي خود باز مي دارند. مسلم اينان كاري مي كنند كه مسيحيان و عوامل ستون پنجم آن ها در اندلس مسلمان (اسپانيا)انجام دادند; يعني مي كوشند حساسيت مسلمانان وبه خصوص نسل جديد را با عناوين فريبنده و مجمل، مثل تساهل وتسامح و صلح طلبي و... نسبت به مسائل ديني از بين ببرند و درنهايت بتوانند با تغيير فرهنگي و ايجاد وابستگي فكري هر كاري را انجام بدهند. بنابر اين بر مسلمين لازم است نسبت به مسائل ديني از خود حساسيت نشان دهند و به خصوص برائت از مشركان وتوطئه گران را جدي گرفته، در هر جايي به خصوص در كنگره عظيم حج انجام بدهند. حج و وحدت امت اسلامي حضرت امام(ره)فرمودند: «عموم برادران و خواهران اسلامي بايد توجه داشته باشند كه يكي از مهمات فلسفه حج ايجاد تفاهم و تحكيم برادري بين مسلمين است.» اجتماع حج يكي از عوامل موثر در خنثي كردن توطئه هايي است كه براي تفرقه افكني ميان مسلمانان چيده مي شود و به طرق مختلف حتي گاهي تحت عنوان مذهب، براي برهم زدن وحدت جامعه اسلامي و ايجادتفرقه،

كوشش هايي به كار مي رود. اگر اين كنگره عظيم سالانه نبود، بي ترديد توطئه ها موثر افتاده، همبستگي ضعيفي كه امروزدر ميان ميليون ها مسلمان با مذاهب متعدد وجود دارد، ديگر وجودنداشت. اين اجتماع، با عظمتي كه دارد جلو حركت هاي تند انحرافي است كه گاه به نام طرف داري از توحيد انجام مي گيرد. حج ادامه فلسفه جماعت و جمعه و عيد است و فراگيرترين عامل بازدارنده از پراكندگي مسلمانان از هر ملت و كشور است. بدين سان حج به عنوان يكي از اركان عملي اسلام در بنيان وحدت جامعه اسلامي جايگاه اساسي دارد. عقيده به توحيد و يگانگي خداوند متعال تنها رشته پيوندي است كه مي تواند آحاد بشر را در برگيرد. در هر يك از مناسك حج،توحيد مبدا و معبود، مقصد و مقصود به وضوح تجلي دارد آن گاه كه حج گزار تلبيه مي گويد، تنها به خداي يگانه پاسخ مي دهد و شرك راطرد مي كند: «لبيك اللهم لبيك، لبيك لا شريك لك لبيك » و چون بر محور كعبه طواف مي كند نقطه مركزي توحيد را قبله قلب خويش مي سازد و بر كعبه به عنوان سنگ نشاني براي راه يافتن به كوي دوست نظر مي كند و آن گاه كه به نماز مي ايستد، سر به آستان محبوب مي سايد و چون به قربانگاه مي رود تعلقات مادي را به مسلخ مي كشد و محبت هاي غير خدايي را ذبح مي كند و در جمرات مظاهرشياطين و چهره هاي نمادين آن ها را سنگ مي زند.... رسول خدا(صلي الله عليه و آله)ضمن خطبه اي در مسجد «خيف »

به اين وحدت اشاره فرموده اند: «المومنون اخوه تتكافا دماوهم و هم يد علي من سواهم...;مومنان برادرند، خون هايشان با يك ديگر برابر مي باشد و آن ها دربرابر ديگران يك دست و متحدند.» امام خميني(ره)با الهام از فرمايش پيامبر(صلي الله عليه وآله)در اين كه حج عامل وحدت است مي فرمايد: «حج تجلي و تكرار همه صحنه هاي عشق آفرين زندگي يك انسان ويك جامعه متكامل در دنيا است و مناسك حج مناسك زندگي است، و ازآن جا كه امت اسلامي از هر نژاد و ملتي بايد ابراهيمي شود تا به خيل امت محمد(صلي الله عليه و آله)پيوند بخورد و يكي گردد و يدواحد شد، حج تنظيم و تمرين و تشكيل اين زندگاني توحيدي است.» آري اساس كعبه بر توحيد نهاده شده و حج كانون پرستش موحدان وتبري از مشركان است و طهارت كعبه و حرم به مفهوم پاك سازي آن از شرك و مشركان و مظاهر استكبار است، چنان كه در روايت آمده است كه خانه خدا را از آن هت حرام ناميدند كه وارد شدن مشركين در آن حرام گرديده است: «سمي البيت الله الحرام لانه حرم علي المشركين ان يدخلوه » نكته شايان ذكر اين كه، بنا بر مطالب فوق، توحيد شكل ديگري از برائت است ; يعني توحيد واقعي در سايه طرد غير خدا است امامت و رهبري در حج در روايات، زيارت و ديدار امام مكمل حج و تمام كننده آن ناميده شده است، چه گويا زائر خانه خدا هنگامي كه با اعمال حج با بنيان گذار مكتب توحيد آشنا شد و عملا درس توحيد را ياد گرفت و هدف

توحيدي ابراهيم بت شكن را عملي كرد، بايد با ديدار امام و ملاقات وي و با اعلام آمادگي بر نصرت وي، درس حج را پي گيرد وبا پيوستن به امام و رهبري، درس توحيدي ابراهيم راعملاپياده كندو به پايان برساند و با قرار گرفتن در حزب الهي در تحت رهبري امام حج خود را معنا بدهد، زيرا پيروي امامت و داشتن ولايت كليد همه اعمال است و بدون رهبري امت معنا پيدا نمي كند و مردم جز سرگرداني چيزي به دست نمي آورند. امام زين العابدين(عليه السلام)مي فرمايد: «افضل بقاع الارض ما بين الركن و المقام لو ان رجلا عمر عمرنوح في قومه، الف سنه الا خمسين عاما يصوم النهار و يقوم الليل في ذلك المكان ثم لقي الله عز و جل بغير ولايتنا لم ينفعه ذلك شيئا; بهترين نقطه روي زمين بين ركن و مقام ست حال اگر كسي آن قدر عمر كند كه نوح در ميان قوم خود درنگ كرد(نهصد و پنجاه سال)و روزها را به روزه داري و شب ها را زنده داري كند در آن جاسپس خداي عز و جل را بدون ولايت ما ملاقات كند اين عبادت ها به حال وي سودي نمي رساند.» پس عبادت و حج تنها با معرفت منزلت معنوي اهل بيت و پذيرش رهبري آنان، منشا سعادت دنيا و آخرت است و بدون معرفت امام وحق حرمت مقام ولايت اعمال ناقص و بي حاصل خواهد بود. امام صادق(عليه السلام)مي فرمايد: «انما امر الناس ان ياتواهذه الاحجار فيطوفوا بها ثم ياتونا فيخبرونا بولايتهم و يعرضواعلينا نصرتهم; به مردم دستور داده شده است به سوي اين سنگ هابيايند

و پيرامون آن بگردند و طواف كنند آن گاه نزد ما بيايندو به ما خبر بدهند كه ولايت ما را دارند و از ما فرمانبردارند وبه ما عرضه كنند كه آماده كمك به ما هستند.» پس مردم بايد در پايان مناسك نزد امام بيايند و بر ياري اواعلان آمادگي كنند تا حجشان كامل شود و مفهوم و معنا يابد. بنابر اين، ميان امامت حق و رهبري امت از طرفي و كعبه از طرف ديگر، پيوندي است ناگسستني و گو اين كه بنابراين پيوند معنوي است كه اراده خالق حكيم بر اين تعلق گرفت كه قطب دايره امامت وولايت، علي بن ابي طالب(عليه السلام) در خانه كعبه چشم به جهان بگشايد پس ولايت متمم و مكمل حج و بلكه روح و حقيقت آن است. امام باقر(عليه السلام)مي فرمايد: «تمام الحج لقاء الامام; كمال و تماميت حج ديدار امام است.» ديدار و زيارت امام(ع) عملي است دو بعدي كه از طرفي اعلان وفاداري بر امام و طرفداري حق است واز سوي ديگر، تبري جستن از دشمنان حق و حقيقت مي باشد. پس حول محور امامت و ولايت قرار گرفتن، روي ديگر سكه برائت از مشركين است ; خواه در زمان حضور ائمه(ع)يا در زمان غيبت آن ها كه دراين هنگام نايبان ائمه(ع)محور حق مي باشند و مسلمين با اعلان ياري ولي امر مسلمين در نظام امامت و در جمع امت قرار گرفته،بدين وسيله حج خود را تمام مي كنند. بنابراين حج، تنها اخروي نيست كه اثر آن پس از مرگ هويدا شودبلكه عملي است كه اثرش را فرد و جامعه بايد پيش از مرگ و درزندگي ببيند

پس اگر فردي وابسته به اين جامعه و فرهنگ ابراهيمي و ولايي است هرچه زودتر بايد حج برود و ببيند و بيانديشد و درپايان با زيارت امام و ارتباط با ولايت امر به امت بپيوندد و به حج خود معنا بخشيده و كامل كند. علاوه بر وظايف ذكر شده حج گزاربايد به نكات زير توجه بكند: تقوا روح عمل است چون محور پذيرش هر عملي تقوا و وارستگي است، خداوند متعال اساس كعبه و مناسك حج را با تقوا پي ريزي كرد. مردم قبل ازاسلام به حج و زيارت كعبه مي پرداختند و در اطراف كعبه طواف مي كردند و برخي مناسك نظير قرباني و مانند آن را به جامي آوردند ; اما آميخته با شرك. اسلام وقتي وارد عربستان شدفرمود: «لن ينال الله لحومهاو لا دمائها و لكن يناله التقوي منكم; خداوند اين قرباني را با گوشت و خون نمي پذيرد» . گوشت وخون قرباني به خدا نمي رسد بلكه روح عمل كه تقوا و پرهيزكاري است به خدا مي رسد پس قرباني كه بخشي از مناسك حج است وقتي مقبول است كه با تقوا انجام بگيرد. در دوران جاهليت مردم اطراف كعبه طواف مي كردند اما عبادت آن ها سوت كشيدن و كف زدن بود. قرآن مي فرمايد: «ما كان صلاتهم عندالبيت الا مكاء و تصديه » مشرك اگر در كنار كعبه به زمزمه ونماز بايستد سوت مي كشد اگر تكبير بگويد، كف مي زند، زيرا تكبيرو زمزمه شرك آلود بيان انساني نيست بلكه صفير و سوت است. كعبه خانه پاك براي پاكان خداي متعال با ابراهيم و اسماعيل پيمان مي بندد كه

خانه او راپاكيزه كنند، چه اگر ازيك طرف خانه از آن خدا است و از يك طرف ديگر، ميهماناني را فرا خوانده: «و عهدنا الي ابراهيم و اسماعيل ان طهرا بيتي للطائفين والعاكفين و الركع السجود» پس اين خانه خانه طهارت است و طواف آن، طواف حريم طهارت. نتيجه طواف كعبه طاهر شدن است همان طوركه قرآن كتاب طاهر مطهر و تنزيه رب العالمين است و فهم آن جزبا طهارت دل ميسر نيست(لا يمسه الا المطهرون). كعبه نيز خانه پاك خدا است و كسي در حريم و اطراف كعبه طواف مي كند كه پاك باشدقداست حريم ايجاب كرده كه كه تخطي از دستورهاي شرع و آلودگي به رذايل اخلاقي در آن حريم كبريايي به مثابه الحاد تلقي گردد. قرآن مي فرمايد: «و من يرد فيه بالحاد بظلم نذقه من عذاب اليم » . در تفسير آيه فوق، در الميزان از امام صادق نقل شده است كه: «و كل ظلم يظلم الرجل نفسه بمكه من سرقه او ظلم احد او شي ءمن الظلم فاني اراه الحادا; هر كار ظالمانه كه شخص در مكه برخودش روا مي دارد مثل سرقت، ستمگري بر كسي يا هر ظلمي، من آن راالحاد مي دانم.» حرم، حريم كبريايي است كه علاوه بر انسان ها همه جانداران ودرختان و گياهان و حتي جمادات و خاك و سنگ هاي مسجدالحرام در آن امنيت دارند و نبايد مورد تعرض قرار گيرند. فضاي حج، فضاي امنيت اخلاقي است. امام سجاد(عليه السلام)چهل بار با شتري حج گزارد اما حتي يك تازيانه بر آن حيوان نزد. امنيت ناموسي در مكه نيز مهم است. پوشيدن ديده از نامحرم

ازآن رو كه زنان در حال احرام نبايد روي خود را بپوشانند، براي مردان تمرين و آزمايشي است كه بر نفس اماره تسلط يابند. امام باقر(عليه السلام)مي فرمايد: «انما سميت مكه بكه لانه يبك بهاالرجال و النساء و المراه تصلي بين يديك و عن يمينك و عن شمالك و معك و لاباس بذلك انما يكره في ساير البلدان; مكه را ازآن رو بكه گويند كه مردان و زنان در آن جا اصطكاك و برخورددارند، زن پيش روي تو و در چپ و راست تو، با تو نماز مي خواند ومانعي ندارد، در حالي كه اين امر در ساير شهرها ناپسند است.» تواضع و خودداري از غرور و تكبر يكي از حكمت هاي مهم حج پرورش روح عبوديت و بندگي و تواضع وتذلل در پيشگاه خدا و مبارزه با خودبيني است لباس ساده و ترك زينت و زيور، خاك ساري در تمام اعمال و در مطاف و مواقف و سعي همپاي خلق حركت كردن، همه براي پرورش روح تواضع و تذلل و خضوع و خشوع و نفي كبر و غرور و فرو ريختن مرزهاي طبقاتي است. از امير مومنان(عليه السلام)پرسيدند چرا مكه را «بكه » گويند؟ فرمود: بدان جهت كه گردنكشان و تبهكاران را در هم كوبيده است: «لانها بكت رقاب الجبارين والمذنبين » بلي در اين ميعادگاه توحيد، قدرت مداران روزگار بايد به ذلت افتند تا عزت بندگي خدا را بچشند. امام صادق(عليه السلام)مي فرمايد: «سعي محبوب ترين مكان است،چون جباران در آن جا به ذلت مي افتند به ويژه هنگام هروله كه همه ساز و برگ ها از بدن فرو مي ريزد.» خدمت در

سفر حج: خدمت به مومنان در سفر به ويژه در حج پاداش بسيار دارد وبه آن سفارش شده است. پاداش آنان كه براي رفاه حال زايران خالصانه خدمت مي كنند از ساير زايران كم تر نيست بلكه طبق روايتي بيش تر است. شخصي به امام صادق(عليه السلام) گفت: «هنگامي كه به مكه رسيديم ياران به طواف رفتند و مرا براي حفاظت وسايل خودگماشتند، حضرت فرمود: اجر تو بيشتر است.» ملازم بن حكيم گويد: من و محمدبن مصادف همسفر شديم. چون به مدينه رسيديم بيمار شدم، او مرا تنها رها مي كرد و به مسجدمي رفت. از اين موضوع به مصادف گله كردم. او اين مطلب را به عرض امام صادق(عليه السلام)رساند. امام براي وي پيام فرستاد كه «اگر نزد او بنشيني فضيلت آن بيش از نماز خواندن در مسجداست.» اين سفر داراي مشكلات خاص خود است ; حتي با وجود امكانات رفاهي گسترده و شايد اين كه در قرآن مي فرمايد: «فمن فرض فيهن الحج فلا رفث و لا فسوق و لا جدال في الحج; كسي كه حج وعمره به جامي آورد در حج درشت گويي و فجور و جدال جايگاهي ندارد» ناظر به اين موضوع مي باشد. پس حج گزار نبايد همت خود را رفاه قرار دهد،زيرا در مواردي به خصوص در منا و عرفات سختي هايي هست كه آمادگي خاص لازم دارد. جز نيكي سخن نگويد اين سفر روحاني كه پس از انتظار بسيار به دست مي آيد، فرصتي است براي زائر كه به تهذيب نفس بپردازد و با ذكر و دعا وخواندن قرآن، در تزكيه روح و غني سازي آن تلاش كند.

امام صادق(عليه السلام)در اين باره مي فرمايد: «از خدا پروا داشته وزبان هايتان را جز از خير و نيكي نگه داريد و سكوت را اختياركنيد مگر از آن چه خداوند به وسيله آن در امر آخرت به شما سودي رساند و اجري بدهد. بسيار لااله الا الله بگوييد و تقديس و تنزيه حق كنيد و ثناي او گوييد و به او تضرع نماييد و به آن چه نزداو است از خير و نيكي كه كسي نتواند قدر آن را تعيين كند وبه كنه آن برسد راغب باشيد و بدين وسيله زبان هايتان رااز آن چه خداوند منع كرده از سخنان باطل كه اگر كسي ازآن توبه نكند ودست برندارد موجب خلود در آتش مي شود، بر حذر باشيد.» در روايت ديگر مي فرمايد: «چون محرم شدي تقواي خدا كن و ذكربسيار و سخن كم كن ; مگر سخن خير، زيرا كمال حج وعمره به اين است كه انسان زبان خود را جز از نيكي باز دارد.» امام صادق(عليه السلام)در تفسير آيه: «ثم ليقضوا تفثهم » فرمودند: «و من التفث ان تتكلم في احرامك بكلام قبيح...;خداوند مي فرمايد: آن گاه آلودگي را از خود بزداييد و از جمله آلودگي ها اين است كه در احرام خود سخن زشت بگويي.» نشانه قبولي حج ائمه(ع)از رسول خدا(صلي الله عليه و آله)نقل كرده اند كه فرمود: «اگر كسي به زيارت خانه خدا و حج موفق شد و پس ازبازگشت انسان صالحي شد و دست و پاي خود را به گناه نگشود، اين نشانه قبولي حج اوست، اما اگر چنين نشد حج او مردود است » . اين نكته مي

تواند در نوبه خود بيانگر سر حج باشد، زيرا اسرارعبادات در قيامت ظهور مي كند كه روز ظهور باطن است و در آن روزهر كس مي فهمد كه عمل او مقبول است يا مردود. اما در حج انسان نه تنها در قيامت نتيجه و سر رد يا قبول شدن حج اش را درمي يابد،در دنيا نيز معلوم مي شود كه آيا عملش قبول است يا مردود. پس حج عمل واجب اخروي صرف نيست كه اثرش بعد از مرگ آشكار شود بلكه عملي است كه اثرش را بايد فرد و جامعه پيش از مرگ در زندگي ببيند.

نگرش سيستمي و جهانشمول در پيامهاي حج امام خميني قدس سره

نگرش سيستمي و جهانشمول در پيامهاي حج امام خميني قدس سره اشاره: درباره مراسم آييني حج، گفته ها و نوشته هاي بيشماري از سوي عالمان و انديشه مندان ارائه شده است. بي ترديد آنچه از كلام و سيره پيشوايان معصوم عليهم السلام در اختيار جويندگان معارف ناب قرار گرفته، تابندگي و گره گشايي خاصي دارد. حج همواره در نگاه ژرف انديشان، عبادتي پر رمز و راز و حيرت افزا بوده؛ به گونه اي كه هر كاوشگري براي دريافت حقيقت آن، ناگزير از اكتفا به وجهي از وجوه و بُعدي از ابعاد گرديده است. به گواهي پاره اي پژوهش ها در زمينه كتابشناسي حج، تاكنون صدها اثر مكتوب و مدوّن در زمينه هاي گوناگون موضوعي و به زبان هاي مختلف، در قلمرو اين عبادتِ شگفت انگيز انتشار يافته است. انكار نمي توان كرد كه در بخش عمده اي از آثار محققان و مؤلفان درباره حجّ، تنها به حوزه فقهي و آداب شكلي آن پرداخته شده و از جنبه هاي ديگر

غفلت گرديده است. با اين وصف در گستره ميراثِ مكتوب حجّ، نمونه هايي بس ارزشمند و آموزنده و اعجاب آور از تلاش فكري و ذوقي و علمي مؤلّفان و مصنّفان مي توان ديد كه به عرصه هاي تربيتي، عرفاني، سياسي و جامعه شناسي اين مراسم آييني پرداخته اند. هنوز تا واگشايي تمامي رمز و رازهاي حج راهي بس دراز پيش روي كاوشگران است و البته چنين چشم اندازي اختصاص به حج ندارد بلكه تمامي احكام و آداب و عبادات اسلام چنين اند. در عصر ما، يكي از شايسته ترين عرصه گشايي ها در زمينه معارف اسلامي از سوي حضرت امام خميني قدس سره صورت گرفته است. مهمترين ويژگيِ نگرش امام راحل قدس سره به مباحث اسلامي، آزمودگي آن در عرصه تجربه عملي است، آنهم نه تنها در محدوده رفتار فردي بلكه در مقياس اجتماعي و حتّي در ابعاد حكومتي است. ديدگاه هاي امام خميني رحمه الله در زمينه مسائل و موضوعات اسلامي، اگر در بدايت امر جنبه نظريه پردازانه داشته امّا سر انجام در فرايند تحقق تجربي مُهر تأييد و صحّت و توثيق خورده است. در اين نوشته كه به مناسبت يكصدمين سال تولّد امام خميني قدس سره سامان يافته، كوشش شده تا با بهره گيري از شيوه تحليل محتواي پيام ها و سخنان امام راحل قدس سره درباره حج، دو ويژگي اساسي و مهمِّ نگرش ايشان در مورد يكي از فروعِ اسلام، از چشم اندازي جامعه شناسانه مورد توجه قرار گيرد. دو ويژگي مورد نظر عبارتند از: «نگرش سيستمي» و «نگرش جهانشمولي». نگارنده بر اين باور است كه رويكردِ نظريِ حضرت امام قدس سره

نسبت به كلّيت اسلام، به مثابه كاملترين آيين آسماني براي رستگاري بشر، از همين دو ويژگي برخوردار است. اميدوارم آنچه در پي مي آيد، گامي هر چند كوچك در مسير بازشناسي انديشه هاي بلندِ آن حكيم بزرگ تلقي شود. در آغاز ناگزيرم به پاره اي مفاهيم مقدماتي بپردازم: نگرش سيستمي سيستم يا مجموعه معنادار، پيكره اي متشكل از اجزاي متكثّر است كه با يكديگر ارتباطي هدفمند و متضمّنِ مقصود دارند. اجزاي سيستم، جداگانه و مستقل از روابط سيستمي، فاقد هويّت و كارآمدي اند و بنابراين ماهيّتشان به نقش وجودي آنها در مجموعه وابسته است. سيستمها انواع گوناگون دارند: برخي منطقي يا ذهني اند، برخي مكانيكي؛ مانند انواع ماشين ها و پاره اي اُرگانيك اند؛ مانند موجودات زنده. شايد به گمان برخي، كاملترين سيستم ها، مجموعه هاي زنده و مشخصا ارگانيسم انساني باشد. اما به نظر مي رسد وجوه فوق مادّيِ ارگانيسم انسان در چارچوب چنين برداشتي از سيستم وجوديِ انسان قابل تفسير نيست؛ به بيان ديگر،انسان به عنوان يك سيستم يا مجموعه مادي _ معنوي،مختصّاتي فراتر و پيچيده تر از يك سيستم زنده جانوري دارد كه با ساز و كارهاي بيوشيميايي تفسير پذير است. پاره اي جامعه شناسان كه براي «جامعه» و «تاريخ» نيز هويتي مستقل قائل شده اند، گاهي دچار چنين خطاي تطبيقي ميان انسان و ديگر ارگانيسم هاي زنده گرديده اند. درست است كه كُنشِ جامعه و حركت تاريخ، از منطق خاصي پيروي مي كند كه بي شباهت به منطق سيستمي در ارگانيسم زنده نيست امّا عنصر فرامادّي وجود انسان، جنبه هاي والاتري را در رفتار جامعه و تاريخ به ما نشان مي

دهد. مهمترين و شاخص ترين ويژگيِ نظريه سيستمي اين است كه فلسفه وجودي اجزاي يك مجموعه را موكول به فلسفه غايي كلّ آن مجموعه مي داند و كارآمدي و نقش آفريني مجموعه يا سيستم را حاصل هماهنگي و همبستگي متقابلِ كنشِ اجزاي آن مي انگارد. به طور خلاصه ويژگي هاي نگرش سيستمي بدين شرح است: 1 _ هدفمندي كلّ مجموعه 2 _ هدف پذيري اجزاي مجموعه 3 _ ارتباط متقابل اجزا با يكديگر و با كلّ مجموعه 4 _ بازخورد يا فيدبك ؛ يعني سازوكار تعادل بخش در رفتار اجزاي مجموعه. نگرش سيستمي در قلمرو راهبري و مديريّت اجتماعي، يكي از كامل ترين الگوهاي سامان دهي و اصلاح و توسعه جامعه بشري به شمار مي رود. با آنكه اديان توحيدي و به ويژه كامل ترين آنها؛ يعني اسلام، از قرن ها پيش با چنين رويكردي در ميدان رستگاري و كمال انسان پا نهاده اند امّا دانش بشري تنها در سده هاي اخير توانسته است چنين منطقي را در مواجهه با واقعيات پيرامونيِ خويش و به ويژه در قلمرو حيات اجتماعي دريابد و به مثابه كشفي بزرگ و كارگشا به كار بندد. نگرش جهانشمول تلقّي واحد از هويّت تاريخي انسان، فارغ از زمان تاريخي (تقويمي)، مكان تاريخي، تحولات تاريخي و به طور كلّي آنچه به دگرگوني ها و گونه گوني هاي ظاهري و عَرَضي هويت انسان مربوط مي شود، اساس و پايه نگرش جهانشمول است. در جهان بيني توحيدي اسلام، اعتقاد بر اين است كه تمامي انسانها، بي هيچ استثنا، بر فطرت آفريده شده اند. فطرت، مقوله اي بي زمان و غيرتقويمي است. در عين حال

فطرت همزاد وجود نوعيِ انسان است. پس فطرت، يك مقوله تاريخي به مفهوم ذاتي و پايدار و لايتجزّاي وجود انسان است. تاريخ بشر در عرض و طول زماني و جغرافيايي، جلوه گاه پاسخ او به «عهد الست» است. آغاز جهانشمولي فطرت را، همان لحظه بي زمانِ «عهد الست» بايد دانست. در نگرش جهانشمول، تمامي مظاهر و تطوّرات و تكثّرات فرهنگي، اجتماعي، آييني و حتي سنّت هاي اخلاقي، جان مايه اي از آن فطرت نخستين دارند. پس سرانجام مي توانند زبان مفاهمه اي با يكديگر بيابند و به آن نقطه مشترك؛ يعني هويت تاريخي عهد الست برسند. جهانشمولي نيازمند يك «مثال آرماني» يا يك «نمونه مطلوب» از انسان و جهان و مناسبات اين دو عالم صغير و كبير است. مفهوم حقيقي جهانشمولي چيزي جز «جهاني تلقي كردن انسان» و «انساني تلقي كردن جهان» نيست. گرچه طرح نگرش جهانشمول در دهه هاي اخير به شدّت مورد تعرّض و نقد فلسفه «پُست مدرن» قرار گرفته امّا همگان مي دانند كه «پُست مدرنيزم» واكنشي تفريط كارانه و قابل پيش بيني نسبت به افراط كاري هاي فلسفه مدرنيزم است. «نفي تمامي احكام عام و جهانشمول فلسفي و اخلاقي و علمي» از سوي جريان فلسفي پُست مدرن در واقع نفي غرب سالاري فرهنگي و فلسفي و اخلاقي و علمي است. از آنجا كه اساس نگرش جهانشمول، وحدت و يكساني فطرت هاست، پس آيين مبتني بر فطرت، آييني جهانشمول و منطبق بر هويت تاريخي انسان است. به طور خلاصه ويژگي هاي نگرش جهانشمول بدين شرح است: 1 _ اعتقاد به هويت تاريخي انسان 2 _ وحدت فطري انسان ها 3 _ يگانگي

نظام معنايي در جهان بشري 4 _ كثرت فرهنگي 5 _ اصل مسؤوليت مشترك مبتني بر تقدير مشترك نگرش جهانشمول در قلمرو گسترش انديشه نظام واحد جهاني، نقش مهمّي خواهد داشت. لازم به توضيح و تأكيد نيست كه انديشه جهانشمول نمي تواند مبنايي براي توجيه نظام جهان تك قطبي باشد ؛ زيرا از اساس با آن منافات دارد. اوّلي بر پذيرش تكثّر فرهنگي استوار است و دوّمي بر يكسان سازي فرهنگي ابتنا دارد. چشم انداز اسلام درنگرش سيستمي و جهانشمول اينك مي بايست به اين پرسش بپردازيم كه نگرش سيستمي و جهانشمول در نظرگاه اسلامي چه نقش و تأثيري خواهد داشت. به طور كلي دو گزاره ذيل مي تواند چشم انداز اسلام را در نگرش سيستمي و جهانشمول بيان كند: 1 _ براي تحقق اسلام به عنوان يك آيين آسماني، هيچ راهي جز تحقق جامعِ آن به عنوان يك مجموعه (سيستم) نيست. تحقق يك يا چند بخش يا يك يا چند وجه از مجموعه اسلام، از نيل به فلسفه غايي اسلام ناتوان است و بنابراين تمامي همّتِ متديّنان به اسلام بايد مصروف تحقّق مجموعه اي (سيستمي) اسلام گردد. لازمه عقلي و عقلايي چنين غايتي، فراهم ساختن امكان مديريت يا اداره جامعِ جامعه است. فلسفه حكومت در اسلام جز با تبيين نگرش سيستمي امكان پذير نيست؛ زيرا در غير اين صورت، نيازمند تمسّك به براهين عُرفي و عقلاني صِرف، به عنوان ضرورت اداره امور جامعه خواهيم شد. 2 _ اسلام در اُسّ و اساس خويش يك آيين تاريخي، به مفهوم زمانيِ آن نيست. پس تعلّقات زماني، چه در طول و چه در عرض، چه در پيشينه

تاريخي و چه در گستره جغرافيايي و بالطّبع در قلمرو قومي، نژادي، تمدّني و مانند اينها ندارد. پس اسلام آيين تاريخي به مفهوم مقدّس و ذاتي انسان است. همزاد و همراه انسان است. مقوّم ذات انسان است. از اين رو آييني جهانشمول است و از همين رو دين حنيف خوانده شده كه با فطرت انسان سرشته و عجين است. در چنين چشم اندازي از اسلام، تمامي كوشش هايي كه براي تحقق اين آيين پاك صورت مي گيرد، در واقع براي بازگرداندن جهان انساني به تاريخيت معنوي و فطري خويش است. حجّ، نماد جامع اسلامِ سيستمي

وجهانشمول آنچه تاكنون بيان شد، در واقع مي بايست مدخلي براي ورود به موضوع اصلي اين نوشته تلقي شود. به گمان نگارنده، حضرت امام خميني قدس سره در پيام هاي حجِّ خويش، كوشيده اند جلوه هايي مهمّ از اسلام سيستمي و جهانشمول را ارائه دهند. در اين فصل به نمونه هايي از اين رويكرد امام راحل قدس سره اشاره خواهيم كرد: 1 _ «اسلام داراي فرهنگ غني انسان ساز است كه ملتها را بي گرايش به راست و چپ و بدون در نظر گرفتن رنگ و زبان و منطقه به پيش مي برد و انسانها را در بُعد اعتقادي و اخلاقي و عملي هدايت مي كند و از گهواره تا گور به تحصيل و جستجوي دانش سوق مي دهد. اسلام در بُعد سياسي، كشورها را در همه زمينه ها، بدون تشبّث به دروغ و خُدعه و توطئه هاي فريبنده، به اداره و تمشيت حكومت سالم هدايت مي كند و روابط را با كشورهاي ديگري كه به زيست مسالمت آميز و خارج

از ظلم و ستمكاري متعهّد هستند محكم و برادرانه مي كند، اقتصاد را به صورتي سالم و بدون وابستگي به نفع همگان در رفاه همه مردم، با اهمّيت به مستمندان و ضعيفان بارور مي كند و براي رشد بيشتر كشاورزي و صنعت و تجارت كوشش مي نمايد و در بعد نظامي به همه كساني كه صلاحيّت دفاع از كشور را دارند براي مواقع اضطراري تعليم نظامي مي دهد و در اين مواقع بسيج عمومي اختياري و احيانا اجباري مي كند. و در حال عادي براي دفاع از مرزها و تنظيم شهرها و ايمني جاده ها و حفظ نظم و انتظام، نيروي مؤمن ورزيده تربيت مي كند.»(1) 2 _ «در لبيك، لبيك، نه بر همه بتها بگوييد و فرياد «لا» بر همه طاغوت ها و طاغوتچه ها كشيد و در طوافِ حرم خدا كه نشانه عشق به حق است دل را از ديگران تهي كنيد و جان را از خوف غير حق پاك سازيد و به موازات عشق به حق از بت هاي بزرگ و كوچك طاغوت ها و وابستگانشان برائت جوييد كه خداي تعالي و دوستان او از آنان برائت جُستند و همه آزادگان جهان از آنان بري ء هستند. و در لمس حجرالأسود بيعت با خدا بنديد كه با دشمنان او و رسولانش و صالحان و آزادگان، دشمن باشيد و به اطاعت و بندگي آنان، هر كه باشد و هر جا باشد، سر ننهيد و خوف و زبوني را از دل بزداييد، كه دشمنان خدا و در رأس آنان شيطان بزرگ، زبونند هر چند در ابزار آدم كشي و سركوبي و جنايتشان برتري داشته

باشند. و در سعي بين صفا و مروه با صدق و صفا سعي در يافتن محبوب كنيد كه با يافتن او همه بافت هاي دنيايي گسسته شود و همه شك و ترديدها فرو ريزد و همه خوف و رجاهاي حيواني زايل شود و همه دلبستگي هاي مادي گسسته شود و از آزادگي ها شكفته گردد و قيد و بند شيطان و طاغوت كه بندگان خدا را به اسارت و اطاعت كشند درهم ريزد. و با حال شعور و عرفان به مشعرالحرام و عرفات رويد و در هر موقف به اطمينان قلب بر وعده هاي حق و حكومت مستضعفان بيفزاييد و با سكوت و سكون، تفكر در آيات حق كنيد و به فكر نجات محرومان و مستضعفان از چنگال استكبار جهاني باشيد و راه هاي نجات را از «حق» در آن مواقف كريمه طلب كنيد. پس به «منا» رويد و آرزوهاي حقاني را در آنجا دريابيد كه آن، قرباني نمودن محبوب ترين چيز خويش در راه محبوبِ مطلق است و بدانيد تا از اين محبوب ها كه بالاترينش «حُبّ نفس» است و «حُبّ دنيا» تابع آن است نگذريد به محبوب مطلق نرسيد و در اين حال است كه شيطان را رجم كنيد و شيطان از شما بگريزد. و رجم شيطان را در موارد مختلف با دستورهاي الهي تكرار كنيد كه شيطان و شيطان زادگان همه گريزان شوند. و شرط همه مناسك و مواقف براي رسيدن به آرزوهاي فطري و آمال انساني، اجتماع همه مسلمانان در اين مراحل و مواقف و وحدت كلمه تمامي طوايف مسلمين است بدون اعتنا به زبان و رنگ و قبيله و طايفه

و مرز و بوم و عصبيّت هاي جاهلي.»(2) 3 _ «حج كانون معارف الهي است كه از آن محتواي سياست اسلام را در تمامي زواياي زندگي بايد جستجو نمود. حج پيام آور ايجاد و بناي جامعه اي به دور از رذايل مادي و معنوي است. حج تجلّي و تكرار همه صحنه هاي عشق آفرين زندگي يك انسان و يك جامعه متكامل در دنياست و مناسك حج مناسك زندگي است و از آنجا كه جامعه امّت اسلامي از هر نژاد و ملّتي بايد ابراهيمي شود تا به خيل امّت محمّد صلي الله عليه و آله پيوند خورد و يكي گردد و يَدِ واحده شود، حج تنظيم و تمرين و تشكل اين زندگي توحيدي است. حج عرصه نمايش و آيينه سنجش استعدادها و توان مادي و معنوي مسلمانان است.»(3) آنچه ارائه شد فرازهايي از پيام هاي حج امام خميني قدس سره در سه سال پاياني عمر پربركت ايشان بود. گرچه به اقتضاي شرايط زماني و حوادث و تحولات سياسي در سال هاي مختلف و نيز به اعتبار جنبه هاي عبادي و رفتاري، بخش هايي از هر يك از پيام هاي آن حكيمِ عارف، به نكات آموزنده ديگر اختصاص داشته امّا يك مضمون مشترك و روح اصلي همواره در پيام هاي حج امام كه از سال ها پيش از پيروزي انقلاب اسلامي صادر مي كردند به چشم مي خورد كه حاوي همان نگرش سيستمي و جهانشمولي به اسلام است. به نظر مي رسد وجهه نظري آنچه را كه امام خميني در عمل براي رسيدن به آن تلاش مي كردند و آن چيزي جز تحقق اسلامِ حكومتي در مقياس

جهاني نبود، مي توان در مضمون مشترك پيام هاي حجِّ ايشان پيدا كرد. اگر ادّعا كنيم كه يكي از مهمترين رموز درك و فهم سريع و انتقال شتابان كلام امام خميني قدس سره نه تنها در ميان مسلمانان بلكه در گستره جهاني، همين رويكرد نگرش سيستمي و جهانشمول به اسلام بوده سخن به گزافه نگفته ايم. از همين منظر مي توان گفت كه نگرش امام خميني به اسلام حكومتي دقيقا ماهيتي انساني و جهاني داشته و فارغ از مرزبندي هاي اعتباري بوده است. پي نوشتها:

1 _ پيام امام خميني به زائران بيت اللّه الحرام، 25/5/1364 2 _ از پيام امام خميني به زائران بيت اللّه الحرام، 16/5/1365 3 _ از پيام امام خميني به زائران بيت اللّه الحرام، 29/4/1367

ح____ج ّدر كلام رهبر و بنيانگذار جمهوري اسلامي

ح____ج ّدر كلام رهبر و بنيانگذار جمهوري اسلامي حضرت آية اللّه العظمي امام خميني _ قدس سره الشريف _ ... به زائرين محترم تذكر مي دهم كه در اين مواقف معظمه و در طول سفر به «مكه مكرمه» و «مدينه منوره» از اُنس با قرآن كريم، اين صحيفه الهي و كتاب هدايت، غفلت نورزند كه مسلمانان هرچه دارند و خواهند داشت در طول تاريخ گذشته و آينده، از بركات سرشار اين كتاب مقدس است. و از همين فرصت از تمامي علماي اعلام و فرزندان قرآن و دانشمندان ارجمند تقاضا دارم كه از كتاب مقدسي كه «تبيان كل شي ء»(1) است و صادر از مقام جمع الهي به قلب نور اول و ظهور جمع الجمع تابيده است، غفلت نفرمايند. اين كتاب آسماني الهي كه صورت عيني و كتبي جميع اسماء و صفات و آيات و بينات

است و از مقامات غيبي آن، دست ما كوتاه است. و جز وجود اقدس جامع «... من خوطب به»(2) از اسرار آن، كسي آگاه نيست. و به بركت آن ذات مقدس و به تعليم او خلّص اولياي عظام دريافت آن نموده اند و به بركت مجاهدات و رياضت هاي قلبيّه، خلّص اهل معرفت به پرتوي از آن بقدر استعداد و مراتب سير، بهره مند شده اند و اكنون صورت كتبي آن كه به لسان وحي، بعد از نزول از مراحل و مراتب، بي كم و كاست و بدون يك حرف كم و زياد به دست ما افتاده است. خداي نخواسته مبادا كه مهجور شود. و گرچه ابعاد مختلفه آن و در هر بُعد، مراحل و مراتب آن از دسترس بشر عادي دور است، ليكن به اندازه علم و معرفت و استعدادهاي اهل معرفت و تحقيق در رشته هاي مختلف به بيانها و زبانهاي متفاوت نزديك به فهم، از اين خزينه لا يتناهي عرفان الهي و بحر موّاج كشف محمدي _ صلي اللّه عليه و آله و سلم _ بهره ها بردارند و به ديگران بدهند. و اهل فلسفه و برهان! با بررسي رموزي كه خاص اين كتاب الهي است و با اشارات از آن مسائل عميق، گذشته براهين فلسفه الهي را كشف و حل كرده و در دسترس اهلش قرار دهند. و وارستگان صاحب آداب قلب و عقبات باطني، رشحه و جرعه اي از آنچه قلب عوالم از «أَدّبني ربي»(3) دريافت فرموده، براي تشنگان اين كوثر، به هديه آوريد و آنان را مؤدب به آداب اللّه تا حدّ ميسور نمايند. و متقيان تشنه هدايت بارقه

اي از آنچه به نور تقوا از اين سرچشمه جوشان «هدي للمتقين» هدايت يافته اند، براي عاشقان سوخته، هدايت اللّه به ارمغان مي آورند. و بالاخره هر طايفه اي از علماي اعلام و دانشمندان معظم به بُعدي از ابعاد الهي اين كتاب مقدس دامن به كمر زده و قلم به دست گرفته و آرزوي عاشقان قرآن را برآورند و در ابعاد سياسي، اجتماعي، اقتصادي، نظامي، فرهنگي و جنگ و صلح قرآن، وقت صرف فرمايند تا معلوم شود اين كتاب، سرچشمه همه چيز است؛ از عرفان و فلسفه تا ادب و سياست، تا بي خبران نگويند عرفان و فلسفه، بافته ها و تخيلاتي بيش نيست و رياضت و سير و سلوك كار درويشان قلندر است يا اسلام به سياست و حكومت و اداره كشور چه كار دارد كه اين كار سلاطين و رؤساي جمهور و اهل دنيا است، يا اسلام، دين صلح و سازش است و حتي از جنگ و جدال با سياستمداران بري ء است، و بر قرآن، آن آوردند كه كليساي جاهل و سياستمداران بازيگر، به سر دين مسيح عظيم الشأن آوردند.(4) پي نوشتها:

1 _ نحل: 89 2 _ مقصود پيغمبر اكرم _ صلي اللّه عليه و آله و سلم _ و جانشينان معصوم نبي اكرم _ صلوات اللّه وسلامه عليهم اجمعين _ است. 3 _ الجامع الصغير سيوطي، ج1، ص51، ح310 چاپ دارالفكر. 4 _ بخشي از پيام امام خميني _ ره _ به زائران بيت اللّه الحرام مورخ 16/5/65.

حج در كلام امام راحل (قدس سره)

حج در كلام امام راحل (قدس سره) از جاي برخيزيد و قرآن كريم را به دست گرفته و به فرمان خداي تعالي

گردن نهيد تا مجد خود و عظمت اسلام عزيز را اعاده كنيد. بياييد به يك موعظه خداوند گوش فرا دهيد، آنجا كه ميفرمايد: قل إنّما أعظكم بواحدة أن تقوموا لله مثني وفرادي...(1) همه قيام كنيد و براي خدا قيام كنيد. قيام فرادي در مقابل جنود شيطانيِ باطن خودتان و قيام همگاني در مقابل قدرتهاي شيطاني. اگر قيام و نهضت، الهي و براي خدا باشد، پيروز است. اي مسلمانان و اي مستضعفان عالم! دست به دست هم دهيد و به خداي بزرگ رو آوريد و به اسلام پناهنده شويد و عليه مستكبران و متجاوزان به حقوق ملّتها، پرخاش كنيد. اي زائران خانه خدا! در مواقف و مشاعر الهي به هم بپيونديد و از خداوند تعالي نصرت اسلام و مسلمين و مستضعفان جهان را بخواهيد. اي گويندگان! اي نويسندگان! در اجتماعات بزرگ عرفات و مشعر و منا و مكه معظمه و مدينه منوره، مسائل اجتماعي و سياسي مناطق خود را به گوش برادران ايماني برسانيد و از هم طلب نصرت كنيد. اي زائران خانه خدا! توطئههاي راست و چپ به خصوص آمريكاي چپاولگر و متجاوز و اسرائيل جنايتكار را به گوش عالميان برسانيد و از آنان استمداد كنيد و جنايات اين جنايتكاران را بشماريد. و به خداوند متعال براي اصلاح حال مسلمين و قطع ايادي جنايتكاران التجا پيدا كنيد. و من به خواست خداي قادر مژده نصرت و پيروزي به شماها ميدهم. إنّه علي ذلك قادر والسلام علي رسول الله وعلي ائمّة المسلمين وعلي عبادالله الصالحين ورحمة الله وبركاته.(2) پينوشتها: 1 _ سبأ: 46 2 _ روز عرفه، ذيالحجّةالحرام 1399_30/8/1358ه_.ش.

ح__ج ّدر كلام و پيام امام راحل

ح__ج ّدر كلام و پيام امام راحل

حضرت آية اللّه العظمي امام خميني _ قدّس سره الشريف ... يكي از مهمات فلسفه حج، ايجاد تفاهم و تحكيم برادري بين مسلمين است. و بر دانشمندان و معمّمين لازم است مسائل اساسيِ سياسي و اجتماعي خود را با ديگر برادران در ميان گذارند و در رفع آن طرح هايي تهيه كنند تا آنان در برگشت به كشورهاي خود، آنها را تحت نظر علما و ارباب نظر قراردهند.(1) حج بهترين ميعادگاه معارفه ملت هاي اسلامي است كه مسلمانان با برادران و خواهران ديني و اسلامي خود از سراسر جهان آشنا مي شوند و در آن خانه اي كه متعلق به تمام جوامع اسلامي و پيروان ابراهيم حنيف است، گرد هم مي آيند و با كنارگذاردن تشخص ها و رنگ ها و مليت ها و نژادها، به سرزمين و خانه اولين خود رجعت مي كنند و با مراعات اخلاق كريمه اسلامي و اجتناب از مجادلات و تجملات، صفاي اخوت اسلامي و دورنماي تشكل امت محمّدي _ صلي اللّه عليه و آله و سلم _ را در سراسر جهان به نمايش مي گذارند.(2) بايد بدانيم كه يكي از فلسفه هاي مهمّ اجتماعي عظيم، از سراسر جهان در اين مقام مقدس و مهبط وحي، به هم پيوستن مسلمانان جهان و تحكيم وحدت بين پيروان پيامبر اسلام و پيروان قرآن كريم در مقابل طاغوت هاي جهان است. و اگر خداي نخواسته از اعمال بعض زائران در اين وحدت خللي واقع شود و تفرقه ايجاد گردد، موجب سخط رسول اللّه _ صلي اللّه عليه وآله _ و عذاب خداوند قادر خواهد شد.(3) لازم است زائرين محترم بيت اللّه الحرام از

هر ملت و مذهبي كه هستند به فرامين قرآن كريم گردن نهند و در مقابل سيل شيطاني بنيان كن اسلام زدايي شرق و غرب و وابستگان بي اراده آنان، دست اخوّت اسلامي به هم دهند و به آيات شريف الهي كه آنان را به اعتصام به حبل اللّه فراخوانده و از تفرقه و اختلاف، تحذير و نهي فرموده است، توجه كنند. از اين فريضه عبادي _ سياسي اسلام، در آن امكنه شريفه كه بحق براي مصالح موحّدين و مسلمين جهان بنا شده است، بيشترين استفاده معنوي و سياسي را نموده و به سرّ قربانگاه ابراهيمي _ اسماعيلي توجه كنند كه براي خداي تبارك و تعالي و هدف مقدس اسلام تا سر حد فداي عزيزترين ثمره وجود خود بايد ايستاد و از هدف الهي دفاع نمود. بايد شيطان بزرگ و ميانه و كوچك (اولي، وسطي و عقبه) را از حريم مقدس اسلام و كعبه و حرم راند و بايد دست شياطين را از كعبه و حرم و كشورهاي اسلامي كه حريم آن است، قطع كرد و بايد دعوت خداوند متعال را لبيك گفت.(4) با اتكال به خداي بزرگ در اين مواقف عظيمه پيمان اتحاد و اتفاق در مقابل جنود شرك و شيطنت ببنديد و از تفرق و تنازع بپرهيزيد «... و لا تنازعوا فتفشلوا و تذهب ريحكم...»(5) رنگ و بوي ايمان واسلام كه اساس پيروزي و قدرت است، با تنازع و دسته بندي هاي موافق با هواهاي نفسانيه و مخالف با دستور حق تعالي زدوده مي شود و اجتماع در حق و توحيد كلمه و كلمه توحيد كه سرچشمه عظمت امت اسلامي است، به پيروزي مي

رسد.(6) پي نوشتها:

1 _ از پيام امام خميني _ ره _ مورّخ 29/6/58؛ صحيفه نور، ج9، ص 176. 2 _ از پيام برائت امام خميني _ ره _ مورّخ 6/5/66؛ صحيفه نور، ج 20، ص 131. 3 _ از پيام امام خميني _ ره _ به مناسبت عيد قربان مورّخ 25/5/64؛ صحيفه نور، ج 19، ص 202. 4 _ از پيام امام خميني _ ره _ به مناسبت عيد قربان مورّخ 25/5/64؛ صحيفه نور، ج 17، ص 29. 5 _ أنفال: 46. 6 _ از پيام امام خميني _ ره _ به مناسبت روز عرفه 30/8/58؛ صحيفه نور، ج 10، ص 221.

حج در كلام رهبر و بنيانگذار جمهوري اسلامي حضرت امام خميني -قدس سره -

حج در كلام رهبر و بنيانگذار جمهوري اسلامي حضرت امام خميني -قدس سره - مسلمين بايد به قدرت اسلام توجّه داشته باشند. اين قدرت اسلام بود كه بادست خالي يك ملّتي را بر يك دولت غاصب بزرگ و ابرقدرت هاي بزرگ عالم غلبه داد. چرا مسلمين از اين قدرت غافلند؟ چرا دولت هاي اسلامي از اين قدرت اسلام غافل هستند؟ چرا بايد دولت هاي عربي در طول سالهاي متمادي از صهيونيسم سيلي بخورند؟ چرا بايد در تحت سلطه قدرتهاي خارجي باشند؟ چرا خودشان با هم مجتمع نمي شوند؟ چرا به آيات شريفه قرآن عمل نمي كنند؟ چرا باهم مجتمع نيستند؟ چرا به احاديث نبي اكرم اعتنا نمي كنند كه فرموده است مسلمين «... وهم يدٌ علي من سواهم...»(1)؟ مع الاسف بين خودشان اختلافات است. مشكل مسلمين همين است كه بين شان اختلاف انداخته اند و ايننقشه بعد از جنگ عمومي كشيده شد. قدرت اسلام را ديدند ودولتهاي اسلامي را از هم جدا

كردند و مسلمين را با هم مخالف كردند ودولتهاي اسلامي با هم دشمن شدند. اين مشكلي است كه در روز عيد ودر روز عرفه در پناه خانه خدا بايد حل بشود. سران قوم در مكّه معظمه مجتمع بشوند و امر خداي تبارك و تعالي را اطاعت كنند و در آنجا اجتمع كنند و مشكلات خودشان را باهم در ميان بگذارند و بر آنهاغلبه كنند. اگر يك چنين امري واقع بشود، احدي از قدرتها نمي تواند با شما مقابله كند. شما مسلمين همه چيز داريد، شما مسلمين قدرت اسلام داريد كه بالاترين چيزها و بالاترين سلاح هاست. و شما مسلمين صحراها و درياهاي وسيع و كشورهاي بسيار وسيع داريد و غني هستيد. در عين حالي كه شما از حيث همه چيز غني هستيد معذلك بيشتر مستمندان شما به حال فقر دارند زندگي مي كنند. اين براي اين است كه شما به اسلام عمل نمي كنيد. شما اموال مسلمين را، آن چيزهايي كه بايد به نفع مسلمين باشد به غير مسلمين مي دهيد آن هم به ثمن بخس....؟ پي نوشتها:

1 _ اصول كافي، ج1، ص404، دنباله ح2 وسايل الشيعه، ج19، ص55، ح1 بحارالانوار، ج21، ص138، ح33

حج در كلام امام (قدس سره)

حج در كلام امام (قدس سره) يكي از فلسفههاي بزرگ حج، بعد سياسي اوست كه دستهاي جنايتكار از همه اطراف براي كوبيدن اين بعد در كار هستند و تبليغات دامنهدار آنها معالاسف در مسلمين هم تأثير كرده است كه بسياري از مسلمين، سفر حج را يك عبادت خشك خالي بدون توجه به مصالح مسلمين ميدانند. حج از آن روزي كه تولد پيدا كرده است، اهميت بعد سياسياش كمتر از بعد

عبادياش نيست; بعد سياسي، علاوه بر سياستش، خودش عبادت است. مشكلات مردم و مشكلات تمامي بلادي كه مردم مستطيعش يا روحانيون محترمش وارد حج ميشوند، بايد بررسي شود. اوضاع مسلمين در هر سال بررسي شود كه در چه حال هستند، بين خودشان با حكومتها چه وضعي است. بين حكومتها با قدرتهاي شيطاني ديگر چه وضعي است. بين خود ملتها با خود ملتها چه وضعي است. بين روحانيوني كه در بلاد متفرقه مسلمين هستند با وضع حج چه وضعي دارند. اينها اموري است كه بايد رسيدگي به آن بشود و حج براي همين امور است. حج براي اين است كه مشكلات يك سال مسلمين را بررسي كنند و درصدد رفع مشكلات برآيند. آن طور كه آخوندهاي درباري منطقه و غيرمنطقه ميگويند كه حج بايد از جهات سياسي خارج باشد، اينها رسولالله را محكوم ميكنند. اينها خلفاي اسلام را محكوم ميكنند; ائمه هدي را محكوم ميكنند. اينها نميدانند كه حج براي اين مسائل، و براي قيام ناس بوده است.(1) براي اين بوده است كه مسلمين، مشكلات را درك كنند و در رفعش كوشش كنند. براي اين بوده است كه بين مسلمين اخوّت و مودّت پيدا بشود و معالاسف به قدري تبليغات دشمنان اسلام در همه مسائل اسلامي زياد و دامنهدار بوده است كه به خود مسلمين هم باوراندهاند كه نبايد در سياست دخالت بكنند. بسياري از روحانيون هم باورشان آمده است كه روحاني نبايد در سياست دخالت بكند; روحاني بايد مسأله بگويد، آن هم مسائل غيرسياسي. مسائل سياسي اسلام چندين برابر مسائل عبادي آن است; براي اينكه مسائل سياسي هم عبادت است معالاضافه. كتب اسلام، كتب فقهي

اسلام، مشحون از مسائل سياسي است، مشحون از مسائل اجتماعي است و آن وقت يك دسته نادان گمان ميكنند كه اسلام مثل ساير اديان منحرفه امروز است، كه آن هم در اول اينطور نبوده است; بعداً با دست همين استعمارگران به اينجا رسيده است. وضع، اين شده است كه بايد روحاني عقب بنشيند و دو ركعت نماز بخواند و برود منزلش و همان جا چرت بزند تا دوباره وقت نماز ديگر بيايد. اينها همه تبليغاتي بوده است كه در طول مدت از آن وقتي كه اسلام تولد پيدا كرد و قدرت پيدا كرد، به دست خلفاي اموي و عباسي و بعد هم به دست حكومتهاي مرتجع و بعد هم به دست قدرتهاي بزرگ، شده است تا اسلام را منزوي كنند و منزوي كردند.(2) پينوشتها: 1 _ مائده: 97: جعل الله الكعبة البَيتَ الحرامَ قياماً للنّاسِ... 2 _ از بيانات امام خميني در ديدار با روحانيان كاروانهاي حج (26/5/1362ه_. ش.)

حج در كلام پيشواي فقيد انقلاب : حضرت آيةالله العظمي امام خميني - قدس سره -

حج در كلام پيشواي فقيد انقلاب : حضرت آيةالله العظمي امام خميني - قدس سره - فرياد برائت ما فرياد مردم مسلمان آفريقاست، فرياد برادران و خواهران ديني ما كه به جرم سياه بودن، تازيانه ستمِ سيه روزان بي فرهنگِ نژادپرست را مي خورند. فرياد برائت ما، فرياد برائت مردم لبنان و فلسطين و همه ملت ها و كشورهاي ديگري است كه برقدرت هاي شرق و غرب، خصوصاً آمريكا و اسرائيل به آنان چشم طمع دوخته اند و سرمايه آنان را به غارت برده اند و نوكران و سرسپردگان خود را به آنان تحميل نموده اند و از فواصل هزاران كيلومتر راه به سرزمين هاي آنان

چنگ انداخته و مرزهاي آبي و خاكي كشورشان را اشغال كرده اند. فرياد برائت ما، فرياد برائت همه مردماني است كه ديگر تحمل تفرعن آمريكا و حضور سلطه طلبانه آن را از دست داده اند و نمي خواهند صداي خشم و نفرتشان براي ابد در گلوهاي شان خاموش و افسرده بماند و اراده كرده اند كه آزاد زندگي كنند و آزاد بميرند و فريادگر نسل ها باشند. فرياد برائت ما، فرياد دفاع از مكتب و حيثيات و نواميس، فرياد دفاع از منابع و ثروت ها و سرمايه ها، فرياد دردمندانه ملت هايي است كه خنجر كفر و نفاق قلب آنان را دريده است. فرياد برائت ما، فرياد فقر و تهيدستي گرسنگان و محرومان و پابرهنه هايي است كه حاصل عرق جبين و زحمات شبانه روزي آنان را، زراندوزان و دزدان بين المللي به يغما برده اند و حريصانه از خون دل ملت هاي فقير و كشاورزان و كارگران و زحمتكشان، به اسم سرمايه داري و سوسياليزم و كمونيزم مكيده و شريان حيات اقتصاد جهان را به خود پيوند داده اند و مردم جهان را از رسيدن به كمترين حقوق حقه خود محروم نموده اند. 10 و اما زائران محترم ايراني كه انصافاً شخصيت و شعور و رشد سياسي و اجتماعي خود را در مراسم حج سال هاي گذشته به نمايش گذارده اند و باعث حفظ آبرو و اعتبار جمهوري اسلامي ايران شده اند، امسال نيز علاوه بر دقت و توجه به اعمال و واجبات حج و استفاده از اين نعمت بزرگ تشرف به مكه مكرمه و مدينه منوره و زيارت خانه خدا و مرقد پاك

نبي اكرم - صلي اللَّه عليه و آله و سلم - و بقيع و تشرف به جوار تربت مطهر حضرت زهرا - سلام اللَّه عليها - و ائمه معصومين - عليهم السلام - در راهپيمايي كوبنده برائت با هماهنگي و انسجام كامل در صفوف و شعارها و برنامه ها شركت نمايند و از بركاتِ اين اجتماع مقدس عبادي - سياسي كه نشان دهنده اقتدار مسلمين و كشور عزيز و اسلامي ايران است بهره مند شوند.

پاورقي ها: 1 . صحيفه نور، ج 19، ص 201، 6/5/64 2 . صحيفه نور، ج 20، ص 130، 6/5/66 * . اخبار مكه في قديم الدَهْر و حديثه.

فلسفه برائت از مشركين

فلسفه برائت از مشركين بسم اللّه الرّحمن الرّحيم الحمداللّه ربّ العالمين والصلاة والسلام علي سيّدنا محمد و آله الطاهرين واصحابه الميامين. السلام عليك يا بقية اللّه في ارضه. اعوذباللّه من الشيطان الرّجيم، «براءة من اللّه و رسوله الي الّذين عاهدتم من المشركين». قرار بر اين بود كه امشب*(1)جلسه ياد بود امام را برگزار كنيم، ولي با توجه به اينكه مراسم برائت از مشركين، به دليل ممانعت مقامات عربستان انجام نشد، تصميم گرفتيم كه اين گردهمايي عظيم را تبديل به مراسم برائت كنيم كه اجراي اين مراسم بهترين شكل ياد امام در اين سرزمين است. اصولاً مراسم برائت، از بزرگترين يادگارهاي امام براي زائرين خانه خدا، ملّت ايران و كليه مسلمانان حهان است (هر چند آنچه كه شد، نه تنها اثرش از مراسم برائت كمترنبود،بلكه بمراتب بيشترنيز بود.» بعد از حرم امن خدا، هيچ مكاني براي اجراي مراسم برائت مناسبتر از مِني نيست. مني از سويي سرزمين عشق و از سوي ديگر سرزمين

برائت است، سرزمين تولّي و تبرّي است. اين سرزمين از يك سو يادآور عشق يك انسان الهي (ابراهيم _ ع _ ) به خداوند متعال است؛ عشقي كه او را وادار مي كند فرزند جوان، زيبا و پيامبري چون اسماعيل _ كه در سنين پيري خداوند به او عنايت كرده _ را به دست خود قرباني كند و از سوي ديگر به پيروان ابراهيم و محمد درس مبارزه و رجم و طرد شياطين جن و انس مي دهد. امام: در تبيين فلسفه برائت مي فرمايند: بايد شياطين بزرگ، ميانه و كوچك (اولي، وسطي و عقبه) را از حريم مقدس اسلام راند. «ما بايد با فريادها و دعوتها و تظلم ها و افشاگري ها و اجتماعات زنده و كوبنده در مجمع مسلمين در مكه مكرمه، بتها را بشكنيم و شياطين را كه در رأس آنها شيطان بزرگ است رمي كنيم و طرد نماييم تا حجِّ خليل اللّه و حبيب اللّه و ولي اللّه _ مهدي عزيز _ را بجا آورده باشيم والا در حق ما گفته مي شود: «ما اَكْثَرَ الضّجيجُ وَ اَقَلَّ الْحَجيج!».1 بنابراين مِني مكان مناسبي براي اظهار عشق و محبت به خدا و ابراز نفرت و برائت از دشمنان خدا از كليه مشركين و متكبرين و در رأس آن متكبر بزرگ آمريكاست. موضوع سخنم در اين مراسم با عظمت «فلسفه برائت از مشركين» است. شرك چيست؟ شرك، ضد توحيد است؛ توحيد يعني اعتقاد به خداي يگانه و اينكه هيچ چيز و هيچ كس در جهان منشأ اثر نيست جز خداي يكتا. شرك، يعني اعتقاد به قدرتهاي موهوم و پنداري. قدرت موهوم ممكن است

بت نفس امّاره باشد، همانطور كه در قرآن كريم آمده: «أفرأيتَ مَنْ اِتَّخَذَ اِلهَهُ هَواهُ»،2 ممكن است بت جماد باشد، همانند؛ لاتْ و هُبَل كه پيش از بعثت پيامبر اسلام در حجاز مورد پرستش قرار مي گرفتند، و ممكن است بت حاكميت هاي طاغوتي و قدرتهاي نامشروع حاكم بر جوامع انساني باشد كه امام امت اين قدرتها را «بتهاي نوين» نام_ي_ده اس_ت. موحد كيست؟ موحد نه خود پرست است نه جماد پرست و نه قدرت پرست؛ موحد فقط خدا را منشأ اثر و قدرت مي داند و لذا فقط او را مي پرستد و از او اطاعت مي كند. موحد فقط خدا را مالك سود و زيان مي داند و لذا فقط از او استمداد مي كند و از او بيم دارد. بر هيچ قدرتي جز خدا تكيه نمي كند و از هيچ قدرتي جز خدا نمي هراسد. مثل اعلاي توحيد، در قرن ما امام خميني _ رضوان اللّه تعالي عليه _ بود كه با تكيه بر قدرت خداوند يكتا از طاغوت ها نهراسيد و در برابر همه بت هاي نوين جهانِ شرك و در رأس آنها آمريكا ايستاد و انقلاب اسلامي را در ايران به ثمر رسانيد و صريحاً اعلام كرد كه: «آمريكا هيچ غلطي نمي تواند بكند...!» و نمونه بارز امت توحيد، مردم مسلمان ايران است كه به بركت انقلاب اسلامي و رهبري هاي امام و خلف صالح او حضرت آية اللّه خامنه اي با تكيه بر قدرت خداي يكتا در برابر توطئه هاي پيچيده و تهاجم سنگين سياسي، فرهنگي،اقتصادي و نظامي قدرتهاي شيطاني همچنان ثابت و استوار ايستاده اند. و شما زائرين

خانه خدا، نمونه و نماينده آن امت هستيد كه در روز برائت با سكوتي رساتر از فرياد، فريادهاي توفنده مرگ بر آمريكا و مرگ بر اسرائيل را در كنار خانه خدا سرداديد و اعتقاد خود و مردم مسلمان ايران به توحيد ناب و برائت از شرك و مشركين جهان را به نمايش گذاشتيد. و اينك نيز در سرزمين مني سرزمين برائت، براي اقامه برائت از مشركين گردهم آمده ايم. مشرك كيست؟ مشرك در برابر موحد، گاه «خود»، گاه «جماد»، گاه «زورمداران جهان» را مي پرستد و گاه «هرسه» را. خطر بزرگي كه جهان اسلام را تهديد مي كند شرك به مفهوم سوم است كه منشأ آن شرك به مفهوم اول _ خودپرستي _ مي باشد. امام صادق عليه السلام درباره اين نوع از شرك در تفسير آيه: «وَالَّذينَ اجتنبوا الطاغوت ان يعبدوها» مي فرمايد: مَنْ اَطاع جَبّاراً فَقَدْ عَبَدَهُ.3 همچنين درباره نقش اساسي شناخت اين نوع از شرك و توطئه دشمنان اسلام مي فرمايد: «در حكومت بني اميه آموزش ايمان آزاد، ولي آموزش شرك ممنوع بود و انگيزه آنها از اين ممنوعيت آن بود كه وقتي مردم را به شرك وا مي دارند، آنان متوجه نشوند.» نقش برائت از مشركين در جهان اسلام چرا اين همه پافشاري مي كنيم كه برائت از مشركين اقامه شود، چرا رهبر عزيز ما حضرت آية اللّه خامنه اي در پيامي كه در پاسخ اينجانب داده اند تأكيد فرموده اند كه «مراسم اقامه برائت، حق مردم ايران است و هيچ كس حق جلوگيري از آن را ندارد.» نقش برائت از مشركين در جهان اسلام در صورت فراگير شدن آن، نفي

قدرتهاي استكباري و سلطه جويي آنها است. منشأ همه مصائبي كه جهان اسلام امروز گرفتار آن است سلطه طلبي قدرتهاي استكباري و در رأس آنها آمريكاي تبهكار است. ريشه اصلي مصائب مردم مسلمان، مظلوم و مقاوم بوسني هرزگوين، سلطه طلبي استكبار است، صربهاي جنايتكار با فرصتي كه قدرتهاي استكباري و در رأس آن آمريكا به آنان مي دهند مرتكب جناياتي مي شوند كه زبان از ذكر آن شرم دارد. ريشه اصلي مصائب مردم فلسطين سلطه طلبي استكبار است. ريشه اصلي مصائب مسلمانان جنوب لبنان، عراق، مصر، الجزاير، كشمير، تاجيكستان و هرنقطه اي از جهان كه مسلمانان در آن هشيار شده اند و مي خواهند اسلام را برسرنوشت خود حاكم كنند، چيزي جز سلطه طلبي استكبار نيست. براي خاتمه دادن به سلطه طلبي مستكبرين تنها راه، وحدت صفوف مسلمين است، وحدت هم با شعار حاصل نمي شود، تا ريشه هاي شرك از جوامع اسلامي زدوده نشود، تا بت نفس اماره كه ريشه همه فسادها و جدايي هاست شكسته نگردد و بالأخره تا برائت از مشركين به مفهوم مطلق و كامل آن در جوامع اسلامي تحقق نيابد، وحدت حاصل نمي شود و مشكلات جهان اسلام حل نمي گردد. با وحدت كلمه است كه مسلمانان جهان و دولتهاي اسلامي مي توانند به جنايات صربها پايان دهند، تنها دعا كافي نيست، تنها كمك مالي به مسلمانان بوسني كافي نيست. بايد دولتهاي اسلامي به آنها سلاح برسانند، مسلمانان مظلوم بوسني احتياج به كمك نظامي دارند، اگر دولتهاي كشورهاي اسلامي با هم يكدل و يكزبان باشند مي توانند كمك نظامي به مظلومين برسانند. دولتهاي اسلامي با وحدت كلمه مي توانند به

حيات ننگين رژيم اشغالگر قدس خاتمه دهند. «مذاكرات صلح» و به تعبير درست رهبر معظم انقلاب «مذاكرات ظلم!» دردي را دوا نمي كند و از نظر ما محكوم است. استكبار جهاني و در رأس آنها آمريكا خوب مي داند كه تنها سدّي كه در برابر سلطه طلبي آنها قرار دارد اسلام انقلابي و به تعبير زيباي امام راحل «اسلام ناب» است. به همين دليل از همه امكانات خود براي ضربه زدن به اسلام و طرفداران واقعي آن، از انواع توطئه هاي فرهنگي، اخلاقي، سياسي، اقتصادي، حقوقي، تبليغاتي و نظامي با تمام توان استفاده مي نمايند. ماجراي كتاب سلمان رشدي مرتد نمونه اي از توطئه هاي فرهنگي استكبار عليه اسلام بود كه با حكم قطعي امام امت مبني بر ارتداد و وجوب اعدام او كه مورد تأييد علماي بزرگ جهان اسلام و توده مردم مسلمان جهان قرار گرفت، اين توطئه بحمداللّه خنثي شد. از آنجا كه جمهوري اسلامي ايران كانون اصلي اسلام گرايي در تاريخ معاصر است، بيش از همه مورد انواع تهاجم ها و مورد بغض و كينه آمريكا است و اين سند افتخار ما است. ولي به خواست خدا عليرغم همه تلاشهاي آمريكا و اذنابش روز بروز اسلام گرايي در جهان بيشتر رشد مي كند و همه تلاشهاي مستكبرين براي ضربه زدن به اسلام نه تنها نتيجه اي ندارد، بلكه عكس نتيجه مي دهد (و مكروا و مكراللّه واللّه خيرالماكرين).4 همانطور كه امام راحل ما پيش بيني كرده، اسلام همه سنگرهاي كليدي جهان را فتح خواهد كرد و اين قرن، قرن پيروزي مستضعفين بر مستكبرين خواهد بود. اميدواريم در آينده اي نزديك شاهد جهاني

شدن اسلام به رهبري مهدي آل محمد باشيم. خدايا فرج او را نزديك گردان. خدايا مظلومين بوسني، مظلومين فلسطين و مظلومين جهان را در لبنان، عراق، مصر، الجزاير، ميانمار، كشمير، آذربايجان، تاجيكستان و... نصرت فرما. پ_اورقي ها: 1 _ بحارالانوار، ج 24، ص 124، حديث 1 . 2 _ جاثيه : 23 . 3 _ بحارالانوار، ج 23، ص 362، حديث 20 . 4 _ آل عمران: 54 . * اين سخنراني در تاريخ 11/3/1372 مطابق با يازدهم ذي الحجة الحرام (به افق حجاز) در مني ايرادگرديده است.

ديدگاه فقهي امام خميني (ره)

ديدگاه فقهي امام خميني (ره)

ترديدي نيست كه فقه سنتي، در پرتو ديدگاه فقهي امام راحل - سلام الله عليه - پويايي خود را در جزر و مد، تحولات و نيازمنديهاي زمان، به نحو آشكار، نمودار ساخته است كه ذيلا به عنوان تبلوري از تجلي ديدگاه فقهي امام به ذكر برخي از آنها مي پردازيم:

1- غالبا در دسته بندي فقهي و ابواب مربوط، بويژه مساءله ولايت فقيه (حكومت اسلامي) و اساسا فقه سياسي، در ابواب بيع (بيع صغار) از مسائل درجه پنجم به شمار مي رفت ولي در ديدگاه فقهي حضرت امام - سلام الله عليه - و تحولي كه او در اين باره به وجود آورد، فقه سياسي و حكومت اسلامي (ولايت فقيه در شمار عبادات بلكه در صدر برترين مسائل عبادي - فقهي اسلام قرار گرفت. حتي بر تمام مسائل اوليه، پرتو افكن مي باشد.

در ميان فقهاي سلف و ديدگاه فقهي آنان، مسائل حكومتي و اساسا حكومت، نظام، سياست تحت نام (حفظ بيضه اسلام) به عنوان ثانويه مورد ارزيابي قرار مي گرفت، ليكن در ديدگاه فقهي

امام خميني - سلام الله عليه - از اهم واجبات و از عناوين اوليه، حتي مقدم بر ساير عناوين اوليه و مقدم بر تمام احكام اسلامي حتي نماز، روزه بوده و اصل و مبناي همه استنباطهاي احكام فقهي، منظور گشته است لذا فرمودند:

(حكومت كه شعبه اي از ولايت مطلقه رسول الله صلي الله عليه و آله است، يكي از احكام اوليه اسلام است و مقدم بر تمام احكام فرعيه حتي نماز روزه و حج است. (1)

امام - سلام الله عليه - به مساله حكومت و حفظ نظام امامت، اصالت ويژه اي بخشيد و در همين راستا شورايي ويژه در نهاد قانونگذاري كشور به عنوان (مجمع تشخيص مصلحت نظام) در قانون اساسي پيش بيني كرد. (2)

2- امام راحل - سلام الله عليه - به فقه سنتي(3) اهتمام داشت و درباره آن فرمودند: (اين جانب معتقد به فقه سنتي و اجتهاد جواهري هستم.) (4)

امام، دو عنصر (زمان و مكان) را در جهت نقش و اهميت آن دو در استدلالهاي فقهي وارد ساخت: و از اين خاطر فرمودند (اين جانب معتقدم كه زمان و مكان دو عنصر تعيين كننده در اجتهادند) . (5)

بر اين اساس، تحولي شگرف در فهم و استنباط احكام الهي پديدار گشت في المثل مسائل سياسي كه در زمان صاحب جواهر، (6) در حدود دويست مساله بود: در پرتو اين تحول به چهل هزار مساله خواهد رسيد(7) و دخالت عناصر زمان و مكان بدين معني است كه در استنباط احكام الهي از راه اربعه معروف شرايط اجتماعي و تحولات و نيازمنديهاي جامعه و نيز شرايط محيطي و موقعيتهاي حساس را بايد منظور داشت.

(1). صحيفه نور،

ج 20، ص 173.

(2). صحيفه، نور ج 20، ص 176. و ج 21، ص 102.

(3). وصيتنامه امام، بند (ط) .

(4). صحيفه نور، ج 21، ص 8) و ج 17، ص 205.

(5). صحيفه نور، ج 21، ص 98. و ج 17، ص 205.

(6). (جواهر) يكي از كتب معتبر و مشهور فقهي شيعه است.

(7). مجله حوزه، شماره 37، ص 117.

سيد محمد شفيعي مازندراني- مباني تربيتي عرفاني امام خميني، فصل سوم

عشق به كمال مبدأ سعادت

عشق به كمال مبدأ سعادت يكي از فطرتهايي كه جميع سلسله ي بني الانسان مخمر بر آن هستند و يك نفر در تمام عايله ي بشر پيدا نشود كه برخلاف آن باشد، و هيچك از عادات و اخلاق و مذاهب و مسالك و غيرآن، آن را تغيير ندهد و در آن خلل وارد نياورد، فطرت عشق به كمال است؛ كه اگر در تمام دوره هاي زندگاني بشر قدم زني و هر يك از افراد هر يك از طوايف و ملل را استنطاق كني، اين عشق و محبت را در خميره ي او مي يابي و قلب او را متوجه كمال مي بيني. بلكه در تمام حركات و سكنات و زحمات و جديتهاي طاقت فرسا، كه هر يك از افراد اين نوع در هر رشته اي واردند مغشول اند، عشق به كمال آنها را به آن واداشته؛ اگر چه در تشخيص كمال و آنكه كمال در چيست و محبوب و معشوق در كجاست، مردم كمال اختلاف را دارند. هر يك معشوق خود را در چيزي يافته و گمان كرده و كعبه ي آمال خود را در چيزي توهم كرده و متوجه به آن شده، از دل و جان

آن را خواهان است. اهل دنيا و زخارف آن، كمال را در دارايي آن گمان كردند و معشوق خود را در آن يافتند، از جان و دل در راه تحصيل آن خدمت عاشقانه كنند، و هر يك در هر رشته هستند و حب به هرچه دارند، چون آن را كمال دانند بدان متوجه اند. وهمين طور اهل علوم و صنايع هر يك... چيزي را كمال دانند و معشوق خود را آن پندارند. و اهل آخرت و ذكر و فكر، غيرآن را. بالجمله، تمام آنها متوجه به كمال اند، و چون آنرا در موجودي يا موهومي تشخيص دادند، با آن عشقبازي و محبتشان راجع به آنچه گمان كردند نيست؛ و معشوق آنها و كعبه ي آمال آنها آنچه را توهم كردند نمي باشد؛ زيرا هر كس به فطرت خود رجوع كند، مي يابد كه قلبش به هرچه متوجه است، اگر مرتبه ي بالاتري از آن بيابد فورا قلب از اولي منصرف شود و به ديگري كه كاملتر است متوجه گردد؛ و وقتي كه به آن كاملتر رسيد، به اكمل از آن متوجه گردد؛ بلكه آتش عشق و سوز و اشتياق روز افزون گردد... مثلا اگر شما مايل به جمال زيبا و رخسار دلفريب هستيد و چون آن را پيش دلبري سراغ داريد دل را به سوي كوي او روان كرديد، اگر جملتر از آن را ببينيد و بيابيد كه جملتر است، قهرا متوجه به آن شويد، و لااقل هر دو را خواهان شويد؛ و باز آتش اشتياق فرو ننشيند و زبان حال و لسان فطرت شما آن است كه «چيزيم نيست و ورنه خريدار هر ششم».

(1) بلكه خريدار هر جميلي هستيد. بلكه با احتمال هم اشتياق پيدا كنيد: اگر احتمال دهيد كه جميلي دلفريبتر از اينها كه ديديد و داريد در جاي ديگر است، قلب شما سفر به آن بلد كند... وصف بهشت را اگر بشنويد و آن رخسارهاي دلكش را –گرچه خداي نخواسته معتقد به آن هم نباشيد- با اين وصف، فطرت شما گويد: اي كاش چنين بهشتي بود و چنين محبوب دلربايي نصيب ما مي شد.

و همين طور كساني كه كمال را در سلطنت و نفوذ قدرت و بسط ملك دانسته اند و اشتياق به آن پيدا كرده اند، اگر چنانچه سلطنت يك مملكت را دارا شوند متوجه مملكت ديگر شوند؛ و اگر آن مملكت را در تحت نفوذ و سلطه در آورند، به بالاتر از آن متوجه شوند؛ و اگر يك قطري را بگيرند، به اقطار ديگر مايل گردند؛ بلكه آتش اشتياق آنها روز افزون گردد؛ و اگر تمام روي زمين را در تحت سلطنت بياورند و احتمال دهند در كرات ديگر بساط سلطنتي هست، قلب آنها متوجه شود كه اي كاش مكن بود پرواز به سوي آن عوالم كنيم و آنها را در تحت سلطنت در آوريم. و بر اين قياس است حال اهل صناعات و علوم.

و بالجمله، حال تمام سلسله ي بشر، در هر طريقه و رشته اي كه داخل اند به هر مرتبه اي از آن كه رسند، اشتياق آنها به كاملتر از آن متعلق گردد و آتش شوق آنها فروننشيند و روز افزون گردد. پس اين نور فطرت ما را هدايت كرد به اينكه تمام قلوب سلسله ي بشر، از قاره نشينان اقصي

بلاد افريقا تا اهل ممالك متمدنه ي عالم، و از طبيعيين و ماديين گرفته تا اهل ملل و نحل، بالفطره شطر قلوبشان متوجه به كمالي است كه نقصي ندارد و عاشق جمال و كمالي هستند كه عيب ندارد و علمي كه جهل در او نباشد و قدرت و سلطنتي كه هجز همراه آن نباشد، حياتي كه موت نداشته باشد؛ و بالاخره كمال مطلق معشوق همه است. تمام موجودات و عايله ي بشري با زبان فصيح يكدل و يك جهت گويند ما عاشق كمال مطلق هستيم، ما حب به جمال و جلال مطلق داريم، ما طالب قدرت مطلقه و علم مطلق هستيم. آيا در جميع سلسله ي موجودات در عالم... موجودي كه كمال مطلق و جمال مطلق داشته باشد جز ذات مقدس، مبدأ عالم جلت عظمته سراغ داريد؟ و آيا جميل علي الاطلاق كه بي نقص باشد جز آن محبوب مطلق هست؟

اي سرگشتگان وادي حيرت و اي گمشدگان بيابان ضلالت، نه، بلكه اي پروانه هاي شمع جمال جميل مطلق، و اي عاشقان محبوب بي عيب بي زوال، قدري به كتاب فطرت رجوع كنيد و صحيفه ي كتاب ذات خود را ورق زنيد، ببينيد با قلم قدرت فطرت اللهي در آن مرقوم است: و جهت وجهي للذي فطر السموات و الارض. (2) آيا فطرت الله التي فطر الناس عليها، فطرت توجه به محبوب مطلق است؟ يا آن فطرت غير متبدله – لا تبديل لخلق الله- فطرت معرفت است؟ تا كي به خيالات باطله اين عشق خداداد فطري و اين وديعه ي الهيه را صرف اين و آن مي كنيد؟ اگر محبوب شما اين جمالهاي ناقص و اين

دكمالهاي محدود بود، چرا به وصول به آنها آتش اشتياق شما فرو ننشست و شعله ي شوق شما افزون گرديد؟ هان، از خواب غفلت برخيزيد و مژده دهيد و سرور كنيد كه محبوبي داريد كه زوال ندارد، معشوقي داردي كه نقصي ندارد، مطلوبي داريد بي عيب، منظوري داريد كه نور طعتش الله نور السموالات والارض(3) است؛ محبوبي داريد كه سعه ي احاطه اش لو دليتم بحبل الي الارضين السفلي لهبطتم علي الله (4) است.

شرح چهل حديث؛ ص 182

***

انسان به حسب فطرت... عاشق كمال تام مطلق است... ولي هر كسي به حسب حال و مقام خود تشخيص كمال را در چيزي دهد و قلب او متوجه آن گردد: اهل آخرت تشخيص كمال را در مقامات و درجات آخرت داده قلوبشان متوجه آنهاست. و اهل الله در جمال حق كمال و در كمال او جمال را يافته ... و اهل دنيا چون تشخيص داده اند كه كمال در لذايذ دنياست و جمال دنيا در چشم آنها زينت يافته، فطرتا متوجه آن شدند؛ و ليكن با همه وصف، چون توجه فطري و عشق ذاتي به كمال مطلق متعلق است... هرچه انسان از ملك و ملكوت دارا شود و هرچه كمالات نفساني يا كنوز دنيايي يا سلطنت و رياست پيدا كند، اشتياقش روز افزون گردد و آتش عشقش افروخته گردد... منظور اين است كه انسان چون قلبا متوجه به كمال مطلق است، هرچه از زخارف دنيا را جمع آوري كند تعلق قلبش بيشتر مي شود. و چون تشخيص داده كه دنيا و زخارف آن كمال است، حرصش رو به ازدياد گذارد و عشقش افزونتر شود و احتياجش به دنيا

بيشتر گردد و فقر و نيازمندي نصب عين او گردد. به عكس اهل آخرت، كه توجه آنها از دنيا سلب شود؛ و هرچه توجه به عالم آخرت بيشتر شود، ميل آنها و توجه قلبي آنها به اين عالم كمتر گردد، تا از تمام دنيا بي نياز شوند و غني در قلب آنها ظاهر گردد و عالم دنيا و زخارف آن را ناچيز شمارند...

معلوم است كسي كه توجه قلبش به آخرت باشد، امور دنيا و كارهاي صعب او در نظرش حقير و سهل شود... و به هيچيك از سختي و خوشي آن اعتنا نكند، و احتياجات او كم گردد و افتقارش به امور دنيا و به مردم آن كم شود؛ بلكه به جايي رسد كه بي احتياج شود.

پس از عزيز، اكنون كه مفاسد اين علقه و محبت را متذكر شدي و دانستي كه انسان را اين محبت به هلاكت دچار مي كند و ايمان انسان را از دست او مي گيرد و دنيا و آخرت انسان را درهم و آشفته مي كند، دامن همت به كمر زن و هر قدر تواني بستگي دل را از اين دنيا كم كن و ريشه ي محبت را سست كن، و اين زندگي چند روزه را ناچيز شمار و اين نعمتهاي مشوب و نقمت و رنج و الم را حقير دان، و از خداي تعالي توفيق بخواه كه تو را كمك كند و از اين رنج و محنت خلاصي دهد و دل تو را مأنوس به دار كرامت خود كند.

شرح چهل حديث؛ ص 127

***

كمال مطلق آرزوي انسان است. فطرت انسان فطرت الله التي فطر الناس عليها.(5) اين فطرت توحيد است.

فطرت كمال مطلق است. تا آنجا نرسيد، هي مي خواهيد. دنبال يك گمشده اي شما هستيد. عوضي مي گيريد آن گمشده را. ماها همه عوضي مي گيريم. هر كس خيال مي كند اينكه آن چيزي كه ديگري دارد كاش مال من بود، وقتي پيش ديگري مي روي، مي گويد آن چيزي كه آن دارد كاش پيش من بود، وقتي پيش ديگري مي روي، مي گويد آن چيزي كه آن دارد كاش پيش من بود. هر دوشان هم برسند به آن مطلب، مي بينند نه اين آن نبود. دنبال چيزي شما هستيد كه آن كمال مطلق است؛ يعني در فطرتشان خداست. و اين اثبات مي كند كه يك همچو كمال مطلقي تحقق دارد.

عشق فعلي محال است بي عاشق فعلي، بي معشوق فعلي. اين از ادله ي محكم ثبوت كمال مطلق است. پس، اين قدر دنبال اين ورق و آن ورق و اين جبهه و آن جبهه و اين طف و آ طرف نگرديد. زحمت ندهيد خودتان را، شما سير نخواهيد شد. دنبال چيزي برويد كه شمار ا شاداب كند؛ مطمئن كند نفس شما را. هرچه زيادتر دستتان بيايد تزلزل زيادتر مي شود. انسان فطرتش اين طوري است. چون كمال مطلق را مي خواهد، عوضي گرفته است. وقتي كه اينجا را گرفت، مي بينند اين نيست؛ يك چيز زيادتري من مي خواهم. رئيس جمهور آمريكا ديگر قانع نيست به اينكه يك كشور، دوتا كشور، ده كشور، مال او باشد. شما قانعيد كه يك اداره ي ديگري را دستتان بدهند، چون حالا نمي دانيد. اما اگر هر يك از شما را به جاي رئيس جمهور آمريكا بگذارند، يا

شوروي بگذارند، همان آشوبي كه زيادتر الان در دل آنها هست و در دل شما شعله اش كمتر است همان آشوب در قلب شما زيادترمي شود. و اگر همه ي دنيا را به شما بدهند، آشوب زيادتر خواهد شد؛ تزلزل زياد مي شود.

صحيفه ي امام؛ ج 14، ص34.

***

در فطرت و خلقت، انسان امكان ندارد به غير كمال مطلق توجه كند و دل ببندد، همه ي جانها و دلها به سوي اويند و جز او نجويند و نخواهند جست و ثناخوان اويند و ثناي ديگري نتوانند كرد، ثناي هرچيز ثناي اوست، گرچه ثناگو تا در حجاب است گمان كند ثناي ديگري مي گويد، در تحليل عقلي كه خود حجابي است نيز چنين باشد.

آنكه كمال -هرچه باشد- مي طلبد عشق به كمال مطلق دارد نه كمال ناقص. هركمال ناقص محدود به عدم است و فطرت از عدم تنفر دارد. طالب علم، طلب علم مطلق مي كند و عشق به علم مطلق دارد و همچنين طالب قدرت و طالب هر كمال. به فطرت، انسان عاشق كمال مطلق است و در كمالهاي ناقص آنچه مي خواهد كمال آن است نه نقص، كه فطرت از آن منزجر است، و حجابهاي ظلماني و نوراني است كه انسان را به اشتباه مي اندازد. شاعران و مديحه سرايان گمان مي كنند مدح فلان امير قدرتمند يا فلان فقيه دانشمند را مي كنند، آنان مدح و ثناي قدرت و علم را مي كنند نه به طور محدود، گرچه گمان كنند محدود است. و اين فطرت امكان تبديل و تغيير ندارد لا تبديل لخلق الله ذلك الدين القيم. (6)

صحيفه ي امام؛ ج 18، ص 444.

***

فطرت

توحيد كه تمام انسانها بلكه تمام موجودات بر آن مفطورند و آنچه توجه به آن شود و دنبال آن هر كس رود چه در علوم و فضائل و فواضل و چه در معارف و امثال آنها و چه در شهوات و هواهاي نفساني و چه در توجه به هر چيز و هر كس از قبيل بتهاي معابد و محبوبهاي دنيوي و اخروي ظاهري و خيال و معنوي وصوري، چون حب به زن و فرزند و قبيله وسران دنيوي چون شاهان و اميران و سپهبدان يا اخروي چون علما و دانشمندان و عارفان و اوليا و انبيا -عليهم السلام- همه و همه عين توجه به واحد كامل مطلق است؛ حركتي واقع نشود جز براي او و وصول به او؛ و قدمي برداشته نشود جز به سوي آن كمال مطلق.

صحيفه ي امام؛ ج 20، ص 439.

***

اگر اين حجابها (ي) ظلماني، بلكه نوراني از رخسار شريف فطرت برداشته شود، و فطرت الله به همان طور كه به يد قدرت الهي تخيمر شده مخلي به روحانيت خود باشد، آن وقت عشق بهدكمال مطلق بي حجاب و اشتباه در او هويدا شود، و محبوبهاي مجازي و بتهاي خانه ي دل را در هعم شكند، و خودي و خودخواهي و هرچه هست زير پا نهد، و دستاويز دلبري شود كه تمام دلها –خواهي نخواهي- به آن متوجه است و تمام فطرتها – دانسته يا ندانسته- طلبكار اويند. و صاحب چنين فطرت، هرچه از او صادر شود، در راه حق و حقيقت است، و همه راه وصول به خير مطلق و جمال جميل مطلق است، و خود اي فطرت مبدأ و منشأ

خيرات و سعادت است.

شرح حديث جنود عقل و جهل؛ ص 82 پي نوشت : 1- مصرع دوم از اين بيت حافظ است:

شهريست پر كرشمه و خوبان ز شش جهت

چيزيم نيست ورنه خريدار هر ششم

2- «روي خود را به سوي آنكه آسمانها و زمين را افريد گردانيدم.» (انعام، 79)

3- «خداوند نور آسمانها و زمين است.» (نور، 36)

4- «اگر با ريسماني به ژرفناي زمين فرو فرستاده شويد، بر خداوند فرود آييد.» علم اليقين؛ ج1، ص 54، مقصد اول، باب 3، فصل 5.

5- «فطرت الهي كه خداوند بر اساس آن مردم راخلق كرده است.» (روم، 30)

6- «در آفرينش خدا تغييري نيست و اين است آيين استوار حق.» (روم، 30)

امر ونهي زباني از منظر امام راحل

امر ونهي زباني از منظر امام راحل مخالفان جمهوري اسلامي و ما و شما در داخل و خارج،دو قطب ابر قدرت جهانخوار و جوانان به صيد كشيده شده ي آنان،است دشمنهاي بزرگ اسلام و مسلمانان با صيد هاي خودشان و بازيخورندگان مكتبشان شما را در خارج،و كشور شما را در داخل مورد هجوم تبليغاتي وسيع و تسحيلاتي قرار داده و مي دهند.ما در ايجا و شما در خارج بايد كوشش كنيم و جوانان گول خوره ي خود را از دام صيادان شياد رهايي بخشيم.اين نوجوانان بي خبر از دامهاي گسترده ي بازيگران و سياستبازان،آنچنان چشم و گوش بسته تسليم آنها شده اند كه تمام دروغها و تهمتهاي آنان را به مقامات جمهوري اسلامي و به پاسداران انقلاب و به مسلمانان جانباز در را اسلام و كشور،بي چون و چرا پذيرفته و خود را در راه سران دغلكار خود كه با تباهي آنان براي خود و مطامع غير انساني خود

بهره مي گيرند،فدا مي كنند و چشم و گوش بسته،خود ملت دلاور و شجاع را در راه سران از خدا بي خبر و در نتيجه براي آمريكاي جنايتكار نثار مي كنند.

شما جوانان عزيز و هوشيار با دوستان داخل كشور خود دست به دست هم مي دهيد و اين نوباوران بي خبر را ارشاد و از دام صيادان شياد برهانيد.و از وظايف ديني و ملي ما و شماست كه تبليغات بوقهاي آمريكايي وصهيونيستي را كه با پخش دروغ و افترا مي خواهند جمهوري اسلامي را لكه دار كرده و به انزوا بكشند خنثي كنيم و از جنايات شايعه سازان تا حد ممكن پرده بر داريم و به ملت محروم خود كه جرمي جزگرايش به اسلام و اراده ي استقلال و آزادي ندارند،با تمام توان كمك كنيم.

صحيفه امام؛ج15،ص347

لازم است متعهدان و بيداران و دلسوزان براي غربت اسلام و مهجوريت اين بعد در اسلام،بويژه حج كه اين بعد در آن ظاهرتر و مؤثرتر است،با قلم و بيان وگفتار و نوشتار به كوشش بر خيزيد؛خصوصأدر ايام و مراسم حج،كه از پس مراسم عظيم انسانها مي توانند در شهر و ديار خود با توجه به اين بُعد عظيم مسلمانان و مظلومان جهان از تحت فشارهاي روز افزون ستمگران مدعي حمايت از صلح به حركت وا دارند.

صحيفه امام؛ج19،ص23

امروز كه نسيم بيداري در سراسر جهان وزيدن گرفته و تؤطئه هاي فريباگر ستمگران تا حدودي فاش شده است،وقت آن است كه دلسوخته گان واقعي مظلومان از هر قوم قبيله و در هر مرز و بوم با قلم و بيان انديشه و فكر از جنايات ستمگران در طول تاريخ آنان پرده بردارند و پرده

هاي تجاوز آنان به ساكنين اين سياره ارائه دهند.و علما و دانشمندان سراسر جهان بويژه علما و متفكران اسلام بزرگ يكدل و يك جهت در راه نجات بشريت از تحت سلطه ظالمانه ي اين اقليت حيله باز و تؤطئه گر كه با دسيسه ها و جنجالها سلطه ي ظالمانه ي خود را بر جهانيان گسترده اند،بپا خيزند و با بيان قلم و عمل خود خوف و هراس كاذبي را كه بر مظلومان سايه افكنده است بزدايند؛...و بر سر چشمه ي تروريزم كه از كاخ سفيد مي جوشد بشورند.

صحيفه امام؛ج19،ص148 /س

حضرت علي (ع) در بيانات امام خميني (ره)

حضرت علي (ع) در بيانات امام خميني (ره)

جلوه اي از مبارزه امام علي (عليه السّلام) با طاغوت ها

احتياج دارد اسلام به اينكه فدا بدهيم براي اين اسلام. از صدر اسلام تا حالا چه نفوس طيبه اي فدايي شدند. حضرت امير كه جنگ كرد و در صفين هجده ماه با معاويه جنگ كرد و چه قدرها بيشتر از ده هزار نفر كشته دادند و كشتند خيلي بيشتر. معاويه يك مردي بود كه مي گفت كه من مسلمانم و من خليفه پيغمبر بايد باشم و نماز جماعت مي خواند و امام جمعه بود و همه اين كارها را او انجام مي داد همه اين ظواهر را انجام مي داد؛ معاويه ظواهر را خوب حفظ مي كرد مثل يزيد نبود كه ظواهرش هم ناجور بود ظواهر را حفظ مي كرد و اظهار اسلام هم مي كرد.

خوب چه شد كه حضرت امير به جنگ او پا شد براي اينكه يك ظالم بود كه مردم را استثمار كرده بود؛ رفته بود شام را گرفته بود مقابل حكومت اسلام و

مردم را داشت به ظلم و به تعدي وادار مي كرد؛ چپاول مي كرد مال مردم را بيت المال را. حضرت امير تكليف داشت به اينكه با او جنگ بكند چه شكست بخورد چه شكست بدهد. حضرت امير ديگر مبالات اين را نداشت كه حالا من كه مي روم لعل شكست بخورم. وقتي ديد كه مي تواند حالا مقابل او بايستد لشكر كشيد و جنگ شد و بالاخره هم حضرت امير_ در اينجا بايد گفت _ شكست خورد.

سيدالشهدا _ سلام الله عليه _ وقتي مي بيند كه يك حاكم ظالمي جائري در بين مردم دارد حكومت مي كند تصريح مي كند حضرت كه اگر كسي ببيند كه يك حاكم جائري در بين مردم حكومت مي كند ظلم دارد به مردم مي كند بايد مقابلش بايستد و جلوگيري كند هر قدر كه مي تواند؛ با چند نفر با چندين نفر كه در مقابل آن لشكر و بساط هيچ نبود. لكن تكليف اينطور مي دانست كه بايد قيام بكند و خونش را بدهد تا اينكه اين ملت را اصلاح كند تا اينكه اين علم يزيد را بخواباند و همين طور هم كرد و تمام شد. خونش را داد و خون پسرهايش را داد و اولادش را داد و همه چيزهاي خودش را داد در راه براي اسلام.

مگر خون ما رنگين تر از خون سيدالشهداست ما چرا بترسيم از اينكه خون بدهيم يا از اينكه جان مي دهيم آنها هم در... سلطان جائري كه مي گفت: مسلمانم مسلماني يزيد هم مثل مسلماني شاه بود؛ اگر بهتر نبود بدتر نبود لكن چون با ملت آنطور مي كرد و مردي

بود متعدي و ظالم وملت رامي خواست زيربار اطاعت خودش بي جهت ببرد سيدالشهدا لازم مي بيند كه سلطان جائر را سراغش برود ولو اينكه جان بدهد. همين است سيره انبيا؛ همين بوده است كه اگر چنانچه يك سلطاني جائر بر مردم حكومت مي خواهد بكند بايستيد در مقابلش و به هر چه به هر جا مي خواهد منتهي بشود بايد برويم سراغش و نهي از منكرش و امر به معروفش كنيم و بكغشيم او را پايين از اين تخت باطل. پس ما مبالاتي نداريم در اينكه كشته مي دهيم كشته بدهيم ؛ البته بايد هم بدهيم.

آزادي و استقلال فداكاري لازم دارد. ما مي خواهيم يك ملت را آزاد كنيم ما مي خواهيم يك امت را آزاد كنيم ما مي خواهيم يك امت را مستقل كنيم ما مي خواهيم از زير بار آمريكا و انگلستان و روسيه بيرون برويم البته فداكاري مي خواهد جوان دادن مي خواهد حبس مي خواهد ده سال حبس مي خواهد. لازم است اين امور. همه چيز لازم دارد و ما اصلا در اين معني ناراحت نيستيم كه داريم حبس مي رويم جوانهاي ما دارند از بين مي روند؛ براي اينكه در مقابل (نا) حق است براي خداست. وقتي يك امري براي خدا شد و مقابل ظلم شد ما چه غمي داريم.

اصلا اين غمي ندارد كه ما براي خدا داريم كار مي كنيم و جوانهاي ما براي خدا دارند فداكاري مي كنند؛ هيچ ابدا از اين هراسي به دلتان راه ندهيد. وسوسه هاي شياطين كه خوب ما چه كنيم چه مي شود يا از اين حرفهايي كه شياطين القا مي كنند

و بعضي شياطين هم مي گويند به ماها و به شما؛ هيچ ابدا. خودتان محكم بايستيد و هيچ هراس به دلتان راه ندهيد كه شما پيروزيد ان شاالله. چه كشته بشويم و چه بكشيم حق با ماست. ما اگر كشته هم بشويم در راه حق كشته شديم و پيروزي است و اگر بكشيم هم در راه حق است و پيروزي است. (1) شمه اي از حكومت عدل علي (عليه السّلام)

يك قصه هم مال حضرت امير _ سلام الله عليه _ است. قاضي اي كه خود حضرت امير نصبش كرده بود به قضاوت ؛ قاضي دادگستري اش بود يك شخصي رفت يك شخص يهودي رفت ادعا كرد به حضرت امير سر يك زرهي ؛ و قاضي طلب كرد حضرت امير را. حضرت امير رفتند با يهودي نشستند دوتايي آنجا. حتي (درباره) آدابش هم حضرت به او هي گفت كه تو به من زياد احترام نكن فرق نداريم ما با هم. نشستند با هم محاكمه كردند؛ قاضي حضرت امير را محكوم كرد كه بايد بدهي اين را؛ شما در تمام حكومتهاي دنيا (حضرت امام بوده آن وقت آن وقت خليفه بود سلطان بود قاضي اي كه خودش نصب كرده بود خواست او را كه بيا به محكمه قضا؛ رفتند. يهودي بود آن شخص غ طرفش ؛ با هم نشستند در محضر قاضي. قاضي بر خلاف حضرت امير راي داد؛ محكوم كرد حضرت امير را) شما در تمام اين حكومت هاي ديپلماسي حكومتهاي عرض مي كنم دموكراسي پيدا بكنيد يك حكومت اينطوري ؛ آن وقت بگوييد كه ديكتاتوري است. بله شما خيال كرديد كه حكومت اسلام اين حكومتي

است كه در حجاز هست ! حكومت حجاز به اسلام مربوط نيست. اينها هم يك ديكتاتورهايي هستند كه با صورت مي خواهند بگويند اسلام. يا آني كه حالا در پاكستان _ اين نظامي _ آمده سرش نمي شود اسلام چيست (2). گوشه هايي از زندگي علي (عليه السّلام)

آن هم حضرت امير با سلطنت _ جسارت است كه من سلطنت به ايشان بگويم _ با خلافت چندين مملكتي كه ايران يكي از آنها اين يك همچو دامنه اي آن وقت داشته سلطنت)حجاز يكي از آنها نمي دانم عراق يكي از آنها اردن يكي از آنها مصر يكي از آنها (بوده ايشان با اين دامنه سلطنت زندگي خودش را ببينيم كه آيا اين غمخوار ملت است يا اينهايي كه اينها مي گويند مقايسه بكنيد و زندگي شان را در تاريخ ببينيد. آني كه نقل مي كنند يك پوستي ايشان داشته است يك پوست گوسفندي داشته شبها خودش و عيالش رويش مي خوابيده اند؛ روز هم اين را مي گذاشتند آنجا براي شترشان علف مي ريختند. اين زندگي حضرت امير! در عمرش شايد يك را _ به حسب نقل _ مهر مي كرده آنجايي كه توي)صندوقچه (دفعه يك نان سيري نخورده باشد. آن وضع خوراك حضرت امير كه در آن جو بوده است مهر مي كرده است كه مبادا اينها باز كنند و يك چيز ديگر توي آن بريزند يك چربي يك چيزي كه اين مثلا به)نان (آن داخل اين بكند مهر مي كرده)خورشتي (واسطه ترحمي كه فرزندانش مي خواستند به پدر بكنند و زينب مثلا مي خواسته به پدر بكند كه دست نخورده باشد؛ اين خوراك حضرت

امير _ سلام الله عليه _ بود.

آن شبي كه شب فوت ايشان ضربت خوردن ايشان هست آن شب مهمان ام كلثوم مي گويند(2) بوده است ؛ وقتي كه برايش غذا مي آورند ايشان غذا براي افطارش مي آورد مي بيند كه نمك آورده و شير؛ مي گويد تو چه وقت ديدي من دو تا خورش داشته باشم يكي اش را بردار. مي گويند كه رفته است نمك را بردارد؛ گفته است: به جان من شير را بردار. با نمك دو لقمه دست برد و خورد. اين حكومت ماست حكومت اسلام است حاكم اسلام است ؛ آن هم حاكم كمونيست و ماركسيسم و اينهالله(3) در آرزوي ايجاد حكومت عدل علي (عليه السّلام)

شما خبرنگارها در اين مدتها ملاحظه كرديد كه ملت ما از مركز تا هر جا كه چشم انداز باشد شهرستانهاي بزرگ و كوچك دهكده ها قرا قصبات همه با هم يك فكر و يك نظر و با اراده مصمم از ما مي خواهند كه رژيم سلطنتي كه يك رژيم پوسيده غير عقلايي است غير عقلي است و رژيم سلطنت محمدرضاخان همه مردم گفتند كه اينها بايد سراغ كارشان بروند؛ و همه مردم يكدل و يك جهت جمهوري اسلامي را مي خواهند.

ملت ما مسلم است علاقه مند به اسلام است عدل اسلامي را ديده است ؛ تاريخ ما از حكومتهايي كه در صدر اسلام بوده است خبر به ما داده است كه وضع حكومتها چه بوده است وضع حاكم چه بوده است. حضرت اميرالمومنين علي ابن ابيطالب كه حاكم بر يك يك ممالك بزرگ از عربستان سعودي گرفته تا مصر ايران عراق و سوريه و ساير

جاها را داشته است همين)بوده است (صحنه بزرگ آن ( او دعوي كرده است و ادعا كرده است چيزي را قاضي)عليه (قاضي اي كه خودش قرار داده براي قضا وقتي كه يك نفر يهودي را خواسته و او هم آمده است در محضر قاضي و با يهودي در عرض هم نشسته اند و دادخواهي شده است و قاضي حكم)حضرت تسليم بوده است. يك همچو وضع حكومتي)آن حضرت (برخلاف حضرت امير _ سلام الله عليه _ يعني حكومت وقت كرده است و در بشر معلوم نيست تحقق پيدا كرده باشد. و ما آرزوي يك همچو حكومتي داريم. يك حكومت عادل كه نسبت به افراد رعيت علاقه مند باشد؛ عقيده اش اين باشد كه بايد من نان خشك بخورم كه مبادا يك نفر در مملكت من زندگي اش پست باشد گرسنگي بخورد. ما مي خواهيم يك همچو حكومت عدلي ايجاد كنيم... (4) سيره حكومتي امام علي (عليه السّلام)

اگر فرض كنيد يك نفر مثل حضرت امير _ سلام الله عليه _ حكومت داشته باشد در يك مملكتي سيره او را وقتي كه اهل اين مملكت ببينند كه زندگي خودش چي هست چه جور اعاشه مي كند با دار و دسته خودش چه جور رفتار مي كند اولاد خودش چه جور هستند زندگي اولاد خودش چه جور هستند اصحاب خودش چطور هستند قوم و خويشهاي خودش چطور هستند بستگان نزديكان خودش چطور هستند وقتي توده مردم نگاه كردند كه رئيس مملكتشان وضع خوراك و پوشاكش از خود آنها كمتر است وقتي كه مي آيد نماز جمعه مي خواهد بخواند چون يك پيراهن دارد شسته و تر پوشيده است به

حسب تاريخ بالاي منبر وقتي خطبه مي خواند دامنش را اينطور مي كند كه خشك بشود يك پيراهن دارد وقتي كه دو تا پيراهن كرباس مي خرد خوبش را مي دهد به قنبر به حسب تاريخ و بدش را خودش تنش مي كند وقتي آستينش بلند است آستينش را از اينجا پاره مي كند ديگر لب آستين بايد چه بشود و چه بشود ندارد وقتي مردم ديدند يك همچو موجودي... بر سرتاسر كشورهاي زياد در مقابل كشور ايران حكومت دارد يعني ايران جز حكومت او مصر جز حكومت او حجاز جز حكومت او عراق جز حكومت او يمن و امثال ذلك همه جز حكومت اوست ولي وقتي كه زندگي اش را مي بينند مي گويند ببينيد يك همچو زندگي مي كند يك همچو موجودي كه آن سعه مملكتش هست خودش وقتي يك قاضي را تعيين كرده است به حسب تاريخ وقتي كه دعوا مابين خودش و يك نفر يهودي واقع مي شود قاضي احضار مي كند نمي گويد من حاكم ام حاكم يك همچو جايي تو هم نوكر مني قاضي من هستي منصوب از قبل من هستي اين را نمي گويد مي آيد مي نشيند مقابل قاضي وقتي قاضي مي گويد كه يا ابالحسن مي گويد اين حرف را نزن نسبت به من با او فرق نگذار تو قاضي هستي نبايد فرق بكند وقتي هم حكم بر ضدش مي دهد قبول مي كند.

اسلام اين را مي خواهد ما كه فرياد مي زنيم كه حكومت اسلامي و (اصلاح مي شود) وقتي مملكت يك همچو موجودي راسش باشد جمهوري اسلامي البته ما نمي توانيم يك همچو موجودي

پيدا كنيم خودش هم فرمود كه شما قدرت بر اين نداريد لكن اعانت كنيد مرا به تقوي اعانت كنيد مرا به سداد و درستكاري... (5) پي نوشتها: 1 _ صحيفه امام _ ج 4 _ صفحه 151 و 152

2 _ صحيفه امام _ ج 4 _ صفحه 198

3 _ صحيفه امام _ ج 4 _ صفحه 221

4 _ صحيفه امام _ ج 6 _ صفحه 57

5 _ صحيفه امام _ ج 7 _ صفحه 258

منبع: روزنامه جمهوري اسلامي

علما در كلام امام خميني (ره)

علما در كلام امام خميني (ره) نويسنده: مهدي رحيمي فلسفه وجودي تشكيل نهاد روحانيت، پيروي از حركت انبياء و نجات انسانها از گرداب ضلالت و گمراهي بوده است، از اين رو؛ روحانيّت تشيع در طي قرون متمادي، با مجاهدت و تلاش خستگيناپذير سعي در ترويج معارف دين و پاسداري از حريم آن نمودهاند. عالمان دين در عصر غيبت، پرچم هدايت به دست گرفته و سكاندار كشتي نجات و رستگاري شدهاند. اين طلايهداران عرصة علم و دانش، با ترويج حقايق اسلام ناب محمدي و ژرفنگري در فقه آل محمد _ صلّي الله عليه و آله _ و معارف دين از مرزهاي ايدئولوژيكي و جغرافيايي دنياي اسلام پاسداري نموده و فريادرسي دلسوز براي مظلومان و مستضعفان در سراسر گيتي بودهاند.

در اين گفتار كوتاه روحانيّت را در آيينة رهنمودهاي حضرت امام خميني (ره) احياء كنندة اسلام ناب محمدي _ صلّي الله عليه و آله _ در عصر حاضر، باز ميشناسيم.

اينها (روحانيون) مظهر اسلامند، اينها مبيّن قرآنند، اينها مظهر نبيّ اكرمند، مردم اينها را اينجور شناختهاند، مردم علاقه دارند به دين خودشان. علاقه دارند به اسلام خودشان، آن علاقهاي كه به

اسلام دارند، علاقهاي كه به علماي اسلامي دارند.(1) (3/10/57).

_ شما نشانة خدا هستيد، نشانة اسلام ان شاء الله خواهيد بود كسي كه نشانة خدا و نشانة اسلام است بايد همة حركاتش، همة سكناتش، همة اعمالش، همة گفتار و كردارش الهي باشد، روي موازين الهي باشد. مردم به روحانيون نظر دارند، توجه دارند، توجه به پيغمبر اكرم كه اينها نمايندگان پيغمبر اكرم و امام زمان (عج) هستند.(2) (2/4/58).

_ اسلام بدون روحانيّت مثل كشور بدون طبيب است.(3) (14/12/59)

_ آخوند يعني اسلام، روحانيين با اسلام در هم مدغمند.(4) (3/3/58).

_ اگر فقهاي اسلام از صدر اسلام تا حالا نبودند الآن ما از اسلام هيچ نميدانستيم. اين فقهاء بودند كه اسلام را به ما شناساندند و فقه اسلام را تدريس كردند و نوشتند و زحمت كشيدند و به ما تحويل دادند و ما بايد اين جهت را حفظ كنيم.(5) (18/6/60).

_ اسلام با اين سدّ بزرگ روحانيّت تا حالا محفوظ مانده و اگر خداي نخواسته اين سدّ شكسته بشود، اسلام شكسته ميشود، از اين جهت وظيفه بسيار بزرگ است، وظيفة بسيار بزرگي به عهدة ماست.(6) (16/6/58).

_ روحانيون در طول تاريخ مقدم بر ديگران در فعاليّت بودند و قلمهاي فاسد اين فعاليّت روحانيون را سرپوش كرده است كه هيچ، شايد گاهي هم برخلاف جلوه داده است. از بعد از هجرت رسول اكرم _ صلّي الله عليه و آله _ و در طول زمان غيبت امام (زمان) (عج) تا حالا آن كه حفظ كرده است اسلام را و حفظ كرده است ملت اسلامي را، اين طبقة روحانيون بودهاند.(7) (16/6/58).

_ در هر نهضت و انقلاب الهي و مردمي علماي اسلام اولين كساني بودهاند كه

بر تارك جبينشان خون و شهادت نقش بسته است. كدام انقلاب مردمي _ اسلامي را سراغ كنيم كه در آن حوزه و روحانيّت پيش كسوت شهادت نبودهاند و بر بالاي دار نرفتهاند و اجساد مطهرشان بر سنگفرشهاي حوادث خونين به شهادت نايستاده است؟(8) (3/12/67).

_ سلام بر حماسهسازان هميشه جاويد روحانيّت كه رسالة علميه و عملية خود را به دم شهادت و مركب خون نوشتهاند و بر منبر هدايت و وعظ و خطابة ناس از شمع حياتشان گوهر شب چراغ ساختهاند. افتخار و آفرين بر شهداي حوزه و روحانيّت كه در هنگامة نبرد رشتة تعلقات درس و بحث و مدرسه را بريدند و عقال تميّنات دنيا را از پاي حقيقت علم برگرفتند و سبكبالان به ميهماني عرشيان رفتند و در مجمع ملكوتيان شعر حضور سرودهاند.

سلام بر آنان كه تا كشف حقيقت تفقّه به پيش تاختندو براي قوم و ملت خود منذران صادقي شدند كه بند بند حديث صداقتشان را قطرات خون و قطعات پاره پارة پيكرشان گواهي كرده است و حقّا از روحانيّت راستين اسلام و تشيع جز اين انتظاري نميرود كه در دعوت به حق و راه خونين مبارزة مردم، خود اولين قربانيها را بدهد و مهر ختام دفترش شهادت باشد.(9) (3/12/67).

_ روحانيون مبارز و متعهد به اسلام در طول تاريخ و در سختترين شرايط همواره با دلي پر از اميد و قلبي سرشار از عشق و محبت به تعليم و تربيت و هدايت نسلها همت گماشتهاند.(10) (29/4/67).

_ كسي كه تاريخ را ديده است ، ميبيند كه روحانيون هم هميشه در هر عصري، آنكه قيام كرده بر ضد طاغوت روحانيون بودند. در زمان مشروطه روحانيون

قيام كردند. زمان تحريم تنباكو روحانيون قيام كردند، در اين زمان هم كه شما مشاهده ميكنيد كه قشر روحاني قيام كرد و هم خون داد، هم حبس رفت هم زجر كشيد هم تبعيد كشيد هم اين كارها را كشيد هم قيام كرد.(11) (27/11/57).

_ من از آقايان علماء و افاضل بايد تشكر كنم، پيروزي ملت اولاً مرهون اقدامات علما و ساير طبقات ثانياً بوده است.(12) (14/11/57).

_ صدها سال است كه روحانيت اسلام تكيهگاه محرومان بوده است هميشه مستضعفان از كوثر زلال معرفت فقهاي بزرگوار سيراب شدهاند. از مجاهدات علمي و فرهنگي آنان كه به حق از جهاتي افضل از دماء شهيدان است كه بگذريم، آنان در هر عصري از اعصار براي دفاع از مقدسات ديني و ميهني خود مرارتها و تلخيها متحمل شدهاند...(13) (3/12/67).

_ من از همة اقشار ملت متواضعانه تشكر ميكنم. من در خدمت شما هستم. روحانيّت در خدمت اسلام و در خدمت ملت است.(14) (1/2/58).

_ جاي بسي سپاس و امتنان است كه ملت رشيد و دلاور ايران قدر خادمان واقعي خود را ميشناسد و فلسفه عشق و ارادت خود را به اين نهاد مقدس در يك كلمه خلاصه ميكند. علماء و روحانيون متعهد اسلام هرگز به آرمان و اصالت و عقيده و هدف اسلامي ملت خيانت نكرده و نميكنند.(15) (29/4/67).

_ روحانيّت متعهد به خون سرمايهداران زالو صفت تشنه است و هرگز با آنان سر آشتي نداشته و نخواهد داشت. آنها با زهد و تقوا و رياضت درس خواندهاند و پس از كسب مقامات علمي و معنوي نيز به همان شيوة زاهدانه و با فقر و تهيدستي و عدم تعلق به تجملات دنيا زندگي كردهاند

و هرگز زير بار منت و ذلت نرفتهاند.(16) (3/12/67).

_ در ترويج روحانيّت و فقاهت نه زور سرنيزه بوده است، نه سرماية پول پرستان و ثروتمندان بلكه هنر و صداقت و تعهد خود آنان بوده است كه مردم آنان را برگزيدهاند... به هر حال خصوصيات بزرگي چون قناعت و شجاعت و صبر و زهد و طلب علم و عدم وابستگي به قدرتها و مهمتر از همه احساس مسئوليت در برابر تودهها، روحانيّت را زنده و پايدار و محبوب ساخته است و چه عزتي بالاتر از اين كه روحانيّت با كمي امكانات، تفكر اسلام ناب را بر سرزمين افكار و انديشة مسلمانان جاري ساخته است و نهال مقدس فقاهت در گلستان حيات و معنويت هزاران محقق به شكوفه نشسته است.(17) (3/12/67).

_ اقايان علماي اعلام مسئوليتشان زياد است چنانچه شغلشان از همة شغلها شريفتر است. شغل، شغل انبيا است و مسئوليت، مسئوليت انبياء، و همه و همه مسئول هستيم.(18) (12/4/58).

_ حفظ اين حوزهها، حوزههاي فقاهت، حفظ اين حوزههاي علمي به همان معنايي كه سابق بود بايد بماند. جديت بكنيد در اينكه تحصيل كنيد و محصل زياد بكنيد، ملا زياد كنيد، خيال نكنيد كه حالا ما ديگر احتياجي نداريم، ما تا آخر احتياج به علماء داريم. اسلام تا آخر احتياج دارد به اين علماء، اگر نباشند اسلام از بين ميرود.(19) (4/11/60).

_ لازم است درس بخوانيد فقيه شويد، جديت در فقاهت كنيد نگذاريد اين حوزهها از فقاهت بيفتد، تا فقيه نشويد نميتوانيد به اسلام خدمت كنيد.(20)

_ بر اهل علم خيلي لازم است كه اين مقامات را حفظ كنند و خود را كاملاً از اين مفاسد پاك كنند، تا هم اصلاح

آنها شود و هم اصلاح جامعه را كرده، وعظ آنها مؤثر گردد و پند آنها در قلوب موقعيت پيدا كند. فساد عالم موجب فساد امت ميشود.(21)

_ در طبقة روحانيون كه آنها پاسدار اسلام و احكام اسلام هستند اگر خداي نكرده يك ملبّس به لباس روحانيون يك كار خلاف بكند اين فرق دارد با اشخاص عادي، براي اينكه اينها پاسدار اسلام هستند، ملبس به لباس روحانيّت هستند.(22) (4/4/.58).

_ من به همة روحانيين سراسر كشور اعلام خطر ميكنم، من به همة ملت اعلام خطر ميكنم، به روحانيون اعلام خطر ميكنم كه اگر چنانچه خداي نخواسته در بين شما كسي است كه برخلاف موازين اسلام عمل ميكند او را نهي كنيد و اگر نپذيرفت از جرگة روحانيّت اخراج كنيد اگر نكنيد اين كار را، خداي نخواسته صورت روحانيّت كه عزّ اسلام است اين را مشوّه ميكنند و با مشوّه كردن صورت روحانيّت اسلام به انزوا خواهد كشيد.(23) (14/12/59).

_ بزرگترين فرق روحانيّت و علماي متعهد اسلام با روحاني نماها در همين است كه علماي مبارز اسلام هميشه هدف تيرهاي زهرآگين جهانخواران بودهاند و اولين تيرهاي حادثه، قلب آنان را نشانه رفته است. ولي روحاني نماها در كنف حمايت زرپرستان دنيا طلب، مروج باطل يا ثناگوي ظلمه و مؤيد آنان بودهاند.(24) (14/6/67).

_ روحانيّت اصيل در تنهايي و اسارت خون ميگريست كه چگونه امريكا و نوكرش پهلوي ميخواهند ريشة ديانت و اسلام را بركنند و عدهاي روحاني مقدس نماي ناآگاه يا بازي خورده كه چهرهشان بعد از پيروزي روشن گشت مسير اين خيانت بزرگ را هموار مينمودند.

آنقدر كه اسلام از اين مقدسين روحاني نما ضربه خورده است از هيچ قشر ديگر

نخورده است... طلاب جوان بايد بدانند كه پروندة تفكر اين گروه همچنان باز است و شيوة مقدس مآبي و دين فروشي عوض شده است.(25) (3/12/67).

_ به زعم بعضي افراد، روحانيّت زماني قابل احترام و تكريم بود كه حماقت از سراپاي وجودش ببارد والا عالم سياس و روحاني كاردان و زيرك، كاسهاي زير نيم كاسه داشت و اين از مسائل رائج حوزهها بود كه هر كس كج راه ميرفت متدينتر بود.(26) (3/12/67).

_ اشنايي به روش برخورد با حيلهها و تزويرهاي فرهنگ حاكم بر جهان، داشتن بصيرت و ديد اقتصادي، اطلاع از كيفيت برخورد با اقتصاد حاكم بر جهان، شناخت سياستها و حتي سياسيون و فرمولهاي ديكته شدة آنان و درك موقعيت و نقاط قوت و ضعف دو قطب سرمايهداري و كمونيزم كه در حقيقت استراتژي حكومت بر جهان را ترسيم ميكنند، از ويژگيهاي يك مجتهد جامع است.(27) (3/12/67).

_ اگر طلبهاي منصب امامت جمعه و ارشاد مردم يا قضاوت در امور مسلمين را خالي بييند و قدرت اداره هم در او باشد و فقط به بهانة درس و بحث مسئوليت نپذيرد و يا دلش را فقط به هواي اجتهاد و درس خوش كند، در پيشگاه خداوند بزرگ يقيناً مؤاخذه ميشود و هرگز عذر او موجه نيست.(28) (3/12/67).

_ حوزهها و روحانيّت بايد نبض تفكر و نياز آيندة جامعه را هميشه در دست خود داشته باشند و همواره چند قدم جلوتر از حوادث، مهياي عكس العمل مناسب باشند چه بسا شيوههاي رايج ادارة امور مردم در سالهاي آينده تغيير كند و جوامع بشري براي حل مشكلات خود به مسائل جديد اسلام نياز پيدا كند.(29) (3/12/67).

_ خداوندا توان علما و

روحانيّت را در خدمت به دين خود افزوننما. خداوندا، حوزههاي علميه اين سنگرهاي پاسداري از فقاهت و اسلام ناب را تا ابد پابرجا بدار. خداوندا، شهداي روحانيّت و حوزهها را از نعم بيكران و رزق حضور خويش بهرهمند فرما...(30) (3/12/67). پي نوشت : (1) . صحيفة نور، ج 4، ص 93، (مجموعة رهنمودهاي امام خميني (ره) )، انتشارات سازمان مدارك فرهنگي انقلاب اسلامي، انتشارات سروش، 1369 چاپ اول.

(2) . صحيفه نور ج 7 ،ص 186 ،تبيان ،دفتر دهم ص 67.

(3) . صحيفة نور، ج 14، ص 123، تبيان، دفتر دهم، ص 75.

(4) . صحيفة نور، ج 6، ص 259، تبيان، دفتر دهم، ص 66.

(5) . صحيفة نور، ج 15، ص 150، تبيان، دفتر دهم، ص 76.

(6) . صحيفة نور، ج 9، ص 5، تبيان دفتر دهم، ص 94.

(7) . صحيفة نور، ج 9، ص 49، تبيان دفتر دهم، ص 74.

(8) . صحيفة نور، ج 21، ص 89.

(9) . صحيفة نور، ج 21، ص 88.

(10) . صحيفة نور، ج 10، ص 242، تبيان دفتر دهم، ص 132.

(11) . صحيفة نور، ج 5، ص 84، تبيان دفتر دهم، ص 92.

(12) . صحيفة نور، ج 5، ص 19، تبيان دفتر دهم، ص 92.

(13) . صحيفة نور، ج 21، ص 89.

(14) . صحيفة نور، ج 6، ص 53، تبيان دفتر دهم، ص 86.

(15) . صحيفة نور، ج 20، ص 242، تبيان دفتر دهم، ص 87.

(16) . صحيفة نور، ج 21، ص 90.

(17) . صحيفة نور، ج 21، ص 90.

(18) . صحيفة نور، ج 7، ص 182، تبيان دفتر دهم، ص 67.

(19) . صحيفه نور، ج 16، ص 27، تبيان

دفتر دهم، ص 540.

(20) . ولايت فقيه، ص 137، تبيان دفتر دهم، ص 538.

(21) . چهل حديث، ص 151، تبيان دفتر دهم، ص 133.

(22) . صحيفة نور، ج 7، ص 200، تبيان دفتر دهم، ص 396.

(23) . صحيفة نور، ج 14، ص 123 ، تبيان دفتر دهم، ص 380.

(24) . صحيفة نور، ج 21، ص 7.

(25) . صحيفة نور، ج 21، ص 92. تبيان دفتر دهم، ص 447.

(26) . صحيفة نور، ج 21، ص 91.

(27) . همان، ص 98.

(28) . همان، ص 100.

(29) . همان، ص 100.

(30) . همان، ص 100.

انتظار در انديشه امام خميني (ره)

انتظار در انديشه امام خميني (ره) انقلاب رهايي بخش حضرت امام خميني قدس سره نه تنها باعث دگرگوني در صحنه حيات اجتماعي - سياسي مردم مسلمان ايران شد، بلكه منشا تحولي بزرگ در فرهنگ واژه ها و مفاهيم اسلامي گرديد.

به بركت اين انقلاب بسياري از واژگان معنايي نو يافتند و بسياري از مفاهيم فراموش شده، حيات دوباره پيدا كردند.

امام راحل امت قدس سره به مدد پشتوانه غني فكري و مباني نظري خود، كه مبتني بر منابع و متون اصيل اسلامي و به دور از هر گونه شائبه التقاط و خودباختگي بود، در طول حيات پر بركت خود دست به تدوين قاموسي عظيم از مفاهيم اسلامي زد كه در سراسر تاريخ حيات فكري - فرهنگي مردم مسلمان ايران بي سابقه بود. زيرا در اين قاموس، واژه ها نه در صفحات محدود كتاب بلكه در صفحه اي به گستردگي زندگي اجتماعي - فرهنگي مردم معنا مي شد.

در قاموس مفاهيمي كه بنيانگذار فقيد جمهوري اسلامي ايران تدوين آن را آغاز كرد، واژه هايي چون جهاد ، شهادت ، امر به معروف و نهي از منكر و ... كه سالها

به فراموشي سپرده شده بودند حيات دوباره يافتند، همچنانكه واژه «انتظار» كه سالها با سكون و سكوت ، تحمل ظلم و دم فرو بستن و در يك كلمه، ماندن و در جا زدن به اميد برآمدن دستي از غيب ، مرادف شمرده مي شد مفهومي ديگر يافت و اين بار «انتظار» نه به عنوان عاملي براي خاموش ساختن روح سركش اجتماع بلكه به عنوان ابزاري براي دگرگون كردن وضع موجود و حركت به سوي آينده موعود به كار گرفته شد.

براي آشنايي هر چه بيشتر با مفهوم «انتظار» در فرهنگ واژگان امام راحل قدس سره و درك نقش عظيمي كه آن فرزانه دوران در احياي انديشه انتظار داشتند، در اين مقاله بخشي از بيانات ايشان را كه در زمينه موضوع مذكور ايراد شده است، مورد بررسي قرار مي دهيم. باشد كه اين مختصر اداي ديني باشد به ساحت مقدس بزرگ احياگر انديشه اسلامي در قرن حاضر. احياي هويت اسلامي

حضرت امام با توجه به شناخت عميقي كه از وضعيت اجتماعي - سياسي مسلمانان در عصر حاضر داشتند احياي هويت اسلامي و بازگشت به خويشتن را تنها راه تجديد عظمت و قدرت اسلام و مسلمانان در جهان دانسته و اين موضوع را سرلوحه دعوت خويش قرار دادند:

«من بصراحت اعلام مي كنم كه جمهوري اسلامي با تمام وجود ، براي احياي هويت اسلامي مسلمانان در سراسر جهان سرمايه گذاري مي كند و دليلي هم ندارد كه مسلمانان جهان را به پيروي از اصول تصاحب قدرت در جهان دعوت نكند و جلوي جاه طلبي و فزون طلبي صاحبان قدرت ، پول و فريب را نگيرد.» (1)

از آنجا كه انتظار موعود يا به عبارتي انتظار تحقق وعده الهي در حاكميت جهاني

دين اسلام مي تواند در احياي هويت اسلامي مسلمانان و مقابله با روحيه خودباختگي و احساس حقارت در مقابل فرهنگ و تمدن مغرب زمين بسيار مؤثر باشد، حضرت امام با ژرف انديشي تمام احياي فرهنگ انتظار را به عنوان يكي از اركان مهم احياي هويت اسلامي و وسيله اي براي تحقق دوباره قدرت و شوكت گذشته مسلمانان در جهان مد نظر قرار داده و در يكي از بيانات خود كه در اولين سال استقرار نظام اسلامي ايراد كردند، ضمن بيان مفهوم «انتظار فرج وظيفه منتظران قدوم حضرت صاحب الامر (عليه السلام)را چنين برشمردند:

«ما همه انتظار فرج داريم و بايد در اين انتظار، خدمت كنيم. انتظار فرج ، انتظار قدرت اسلام است و ما بايد كوشش كنيم تا قدرت اسلام در عالم تحقق پيدا بكند و مقدمات ظهور ان شاءالله تهيه بشود.» (2)

چنانكه ملاحظه مي شود در مفهومي كه حضرت امام قدس سره از «انتظار» ارائه مي دهند نه تنها از سكون و سكوت و تن دادن به وضع موجود خبري نيست، بلكه صحبت از تلاش و كوشش براي تحقق قدرت اسلام و آماده شدن زمينه ظهور است، كه اين با مفهومي كه سالها سعي مي شد از «انتظار» در اذهان مردم جا داده شود بسيار فاصله دارد. انتظار رمز پايداري

حضرت امام قدس سره در برهه هاي مختلف انقلاب اسلامي به منظور آماده ساختن مردم براي مقابله با مشكلات و خطراتي كه انقلاب و نظام نوپاي اسلامي را تهديد مي كرد، بر مفهومي كه خود از انتظار داشتند تاكيد مي فرمودند و مردم را به پايداري و تلاش بيشتر فرا مي خواندند:

«من اميدوارم كه ان شاءالله برسد روزي كه آن وعده مسلم خدا تحقق پيدا كند و مستضعفان مالك ارض بشوند.

اين مطلب وعده خداست و تخلف ندارد، منتها آيا ما درك كنيم يا نكنيم ، آن به دست خداست. ممكن است در يك برهه كمي وسايل فراهم شود و چشم ما روشن بشود به جمال ايشان. اين چيزي كه ما در اين وقت ، در اين عصر وظيفه داريم، اين مهم است. همه انتظار داريم وجود مبارك ايشان را، لكن با انتظار تنها نمي شود ، بلكه با وضعي كه بسياري دارند، انتظار نيست. ما بايد ملاحظه وظيفه فعلي شرعي - الهي خودمان بكنيم و باكي از هيچ امري از امور نداشته باشيم . كسي كه براي رضاي خدا ان شاءالله مشغول انجام وظيفه است، توقع اين را نداشته باشد كه مورد قبول همه است، هيچ امري مورد قبول همه نيست. كار انبياء هم مورد قبول همه نبوده است، لكن انبيا به وظايفشان عمل كردند و قصور در آن كاري كه به آنها محول شده بود نكردند، گر چه مردم اكثرا گوش ندادند به حرف انبيا، ما هم آن چيزي كه وظيفه مان هست عمل مي كنيم و بايد بكنيم گر چه بسياري از اين عمل ناراضي باشند يا بسياري هم كارشكني بكنند.» (3)

جانمايه تفكر امام راحل قدس سره و موضوعي كه همواره ، چه در نظر و چه در عمل ، مد نظر ايشان بود، عمل به وظيفه و اداي تكليف الهي است و همين موضوع است كه ديدگاه ايشان در باب انتظار فرج را از ساير ديدگاهها متمايز مي سازد.

براي درك بيشتر برداشتي كه حضرت امام قدس سره از موضوع انتظار داشتند لازم است كه ساير برداشتها نيز دركنار اين برداشت مورد مطالعه قرار گيرند، از اين رو در اينجا ديدگاههاي

متفاوتي را كه در موضوع انتظار فرج ابراز شده است، از زبان امام راحل نقل مي كنيم تا تفاوت ديدگاه حضرت امام از ساير ديدگاهها بخوبي روشن شود: برداشتهاي متفاوت ازموضوع انتظار فرج

رهبر فقيد انقلاب اسلامي در يكي از بيانات خود برداشتهاي متفاوتي را كه از موضوع «انتظار فرج شده است دسته بندي كرده و به شرح زير مورد نقد و بررسي قرار مي دهند:

1. اولين ديدگاه در باب موضوع «انتظار فرج » ، كه حضرت امام به طرح آن مي پردازند، ديدگاه كساني است كه تكليف مردم در زمان غيبت را تنها دعا براي تعجيل فرج حضرت حجت (عليه السلام) مي دانند:

«بعضي ها انتظار فرج را به اين مي دانند كه در مسجد ، در حسينيه و در منزل بنشينند و دعا كنند و فرج امام زمان(عليه السلام) را از خدا بخواهند. اينها مردم صالحي هستند كه يك همچو اعتقادي دارند .بلكه بعضي از آنها را كه من سابقا مي شناختم بسيار مرد صالحي بود، يك اسبي هم خريده بود، يك شمشيري هم داشت و منتظر حضرت صاحب 7 بود. اينها به تكاليف شرعي خودشان هم عمل مي كردند و نهي از منكر هم مي كردند و امر به معروف هم مي كردند ، لكن همين ، ديگر غير از اين كاري ازشان نمي آمد و فكر اين مهم كه يك كاري بكنند نبودند.» (4)

2. ديدگاه دومي كه حضرت امام بدان اشاره مي كنند بسيار شبيه به ديدگاه اول است با اين تفاوت كه در ديدگاه دوم به طور كلي وظيفه اي كه هر فرد مسلمان نسبت به جامعه خود دارد به فراموشي سپرده شده و حتي از امر به معروف و نهي از منكر هم غفلت شده است:

«يك دسته ديگري بودند

كه انتظار فرج را مي گفتند اينست كه ما كار نداشته باشيم به اين كه در جهان چه مي گذرد ، بر ملتها چه مي گذرد ، بر ملت ما چه مي گذرد ، به اين چيزها ما كار نداشته باشيم، ما تكليفهاي خودمان را عمل مي كنيم، براي جلوگيري از اين امور هم خود حضرت بيايند ان شاءالله درست مي كنند. ديگر ما تكليفي نداريم، تكليف ما همين است كه دعا كنيم ايشان بيايند و كاري به كار آنچه در دنيا مي گذرد يا در مملكت خودمان مي گذرد نداشته باشيم . اينها هم يك دسته اي ، مردمي بودند كه صالح بودند.» (5)

امام راحل قدس سره در ادامه بياناتشان به نقد و بررسي دو ديدگاه يادشده پرداخته و مي فرمايند:

«ما اگر دستمان مي رسيد قدرت داشتيم بايد برويم تمام ظلمها و جورها را از عالم برداريم، تكليف شرعي ماست منتها ما نمي توانيم، اين كه هست اين است كه حضرت عالم را پر مي كند از عدالت ، نه شما دست برداريد از اين تكليفتان ، نه اين كه شما ديگر تكليف نداريد.» (6)

3. سومين برداشت از مفهوم انتظار فرج ، كه در بيانات حضرت امام بدان اشاره شده است، برداشت كساني است كه به استناد رواياتي كه در آنها آمده است حضرت قائم ، ارواحناله الفداه ، زماني ظهور مي كنند كه دنيا پر از فساد و تباهي شده باشد، مي گويند ما نبايد در زمان غيبت با انحرافها و مفاسدي كه در جامعه وجود دارد كاري داشته باشيم ، بلكه بايد جامعه را به حال خود بگذاريم تا به خودي خود زمينه ظهور حضرت فراهم شود: «يك دسته اي مي گفتند كه خوب! بايد عالم پر معصيت بشود تا حضرت بيايد. ما بايد نهي

از منكر نكنيم ، امر به معروف هم نكنيم تا مردم هر كاري مي خواهند بكنند، گناهها زياد بشود كه فرج نزديك بشود.» (7)

4. ديدگاه چهارم به شكلي افراطي تر همان برداشت گروه سوم را مطرح ساخته و قائل به اين است كه ما نه تنها نبايد جلوي معاصي و گناهاني كه در جامعه وجود دارد بگيريم بلكه بايد به آنها دامن هم بزنيم تا زمينه ظهور حضرت حجت (عليه السلام) هر چه بيشتر فراهم شود:

«يك دسته اي از اين بالاتر بودند مي گفتند بايد دامن زد به گناهها، دعوت كرد مردم را به گناه تا دنيا پر از جور و ظلم بشود و حضرت(عليه السلام) تشريف بياورند. اين هم يك دسته اي بودند كه البته در بين اين دسته منحرفهايي هم بودند، اشخاص ساده لوح هم بودند، منحرفهايي هم بودند كه براي مقاصدي به اين دامن مي زند.» (8)

حضرت امام قدس سره دو ديدگاه اخير را بشدت مورد انتقاد قرار داده و در ادامه سخنانشان مي فرمايند:

«يعني خلاف ضرورت اسلام، خلاف قرآن نيست اين معنا كه ما ديگر معصيت بكنيم تا حضرت صاحب بيايد! حضرت صاحب كه تشريف مي آورند براي چه مي آيند؟ براي اين كه گسترش بدهند عدالت را ، براي اين كه حكومت را تقويت كنند، براي اين كه فساد را از بين ببرند . ما بر خلاف آيات شريفه قرآن دست از نهي از منكر برداريم، دست از امر به معروف برداريم و توسعه بدهيم گناهان را براي اين كه حضرت بيايند. حضرت بيايند چه مي كنند؟ حضرت مي آيند مي خواهند همين كارها را بكنند. الان ديگر ما هيچ تكليفي نداريم؟ ديگر بشر تكليفي ندارد بلكه تكليفش اين است كه دعوت كند مردم را

به فساد! به حسب راي اين جمعيت كه بعضي شان بازيگرند و بعضي شان نادان، اين است كه ما بايد بنشينيم دعا كنيم به صدام، هر كسي نفرين به صدام كند خلاف امر كرده است، براي اين كه حضرت دير مي آيند... ما بايد دعاگوي آمريكا باشيم و دعاگوي شوروي باشيم و دعاگوي اذنابشان از قبيل صدام باشيم و امثال اينها تا اين كه اينها عالم را پر كنند از جور و ظلم و حضرت تشريف بياورند! بعد حضرت تشريف بياورند چه كنند؟ حضرت بيايند كه ظلم و جور را بردارند ، همان كاري كه ما مي كنيم و ما دعا مي كنيم كه ظلم و جور باشد، حضرت مي خواهند همين را برش دارند.» (9)

5 .آخرين ديدگاهي كه حضرت امام قدس سره در بيانات خود بدان مي پردازند ديدگاه كساني است كه هر اقدامي براي تشكيل حكومت در زمان غيبت را خلاف شرع دانسته و عقيده دارند كه اين عمل با نصوص روايات مغاير است:

«يك دسته ديگري بودند كه مي گفتند كه هر حكومتي اگر در زمان غيبت محقق بشود، اين حكومت باطل است و بر خلاف اسلام است. آنها مغرور بودند، آنهايي كه بازيگر نبودند مغرور بودند به بعضي رواياتي كه وارد شده است بر اين امر كه هر علمي بلند بشود قبل از ظهور حضرت ، آن علم ، علم باطل است، آنها خيال كرده بودند كه نه ، هر حكومتي باشد، در صورتي كه آن روايات كه هر كس علم بلند كند، علم مهدي به عنوان مهدويت بلند كند. حالا ما فرض مي كنيم كه يك همچو رواياتي باشد، آيا معنايش اين است كه ما تكليفمان ديگر ساقط است!؟» (10)

ايشان در ادامه كلامشان نتايج

چنين ديدگاهي را بررسي كرده و مي فرمايند:

«ايني كه مي گويد حكومت لازم نيست معنايش اينست كه هرج و مرج باشد. اگر يك سال حكومت در يك مملكتي نباشد، نظام در يك مملكتي نباشد، آن طور فساد پر مي كند مملكت را كه آن طرفش پيدانيست. آني كه مي گويد حكومت نباشد معنايش اين است كه هرج و مرج بشود، همه هم را بكشند، همه به هم ظلم بكنند براي اين كه حضرت بيايد، حضرت بيايد چه كند؟ براي اينكه رفع كند اين را . اين يك آدم اگر سفيه نباشد ، اگر مغرض نباشد ، اگر دست سياستي اين كار را نكرده باشد كه بازي بدهد ماها را كه ما كار به آنها نداشته باشيم ، آنها بيايند هر كاري بخواهند انجام بدهند، اين بايد خيلي آدم نفهمي باشد.» (11)

و در ادامه نيز اضافه مي كنند كه:

«اينهايي كه مي گويند كه هر علمي بلند بشود ... خيال كردند كه هر حكومتي باشد اين برخلاف انتظار فرج است ، اينها نمي فهمند چي دارند مي گويند. اينها تزريق كردند بهشان كه اين حرفها را بزنند، نمي دانند دارند چي چي مي گويند ، حكومت نبودن يعني اينكه همه مردم به جان هم بريزند، بكشند هم را ، بزنند هم را ، از بين ببرند، بر خلاف نص آيات الهي رفتار بكنند. ما اگر فرض مي كرديم دويست تا روايت هم در اين باب داشتند، همه را به ديوار مي زديم براي اينكه خلاف آيات قرآن است. اگر هر روايتي بيايد كه نهي از منكر را بگويد نبايد كرد، اين را بايد به ديوار زد. اين گونه روايت قابل عمل نيست، و اين نفهم ها نمي دانند دارند چي مي گويند.» (12)

حضرت

امام قدس سره، در پايان بررسي ديدگاههاي يادشده ، ديدگاه خود در باب مفهوم انتظار فرج را بصراحت مطرح كرده و مي فرمايند:

« البته اين پر كردن دنيا را از عدالت ، اين را ما نمي توانيم بكنيم، اگر مي توانستيم مي كرديم اما چون نمي توانيم بكنيم ايشان بايد بيايند. الان عالم پر از ظلم است، شما يك نقطه هستيد در عالم ، عالم پر از ظلم است، ما بتوانيم جلوي ظلم را بگيريم، تكليفمان است. ضرورت اسلام و قرآن تكليف ما كرده است كه بايد برويم همه كار را بكنيم . اما نمي توانيم بكنيم ، چون نمي توانيم بكنيم بايد او بيايد تا بكند، اما ما بايد فراهم كنيم كار را ، فراهم كردن اسباب اينست كه كار را نزديك بكنيم، كا را همچو بكنيم كه مهيا بشود عالم براي آمدن حضرت(عليه السلام)» (13)

فرمايش امام راحل يادآور اين حديث نبوي 6 است كه:

«يخرج ناس من المشرق فيوطئون للمهدي يعني سلطانه (14)

مردمي از مشرق زمين به پا مي خيزند و زمينه را براي برپايي حكومت مهدي آماده مي سازند

آري انتظار در قاموس امام خميني قدس سره ، مفهومي جز آمادگي فردي و اجتماعي براي برپايي دولت كريمه حضرت ولي عصر ، ارواحنا له الفداء، ندارد و اين همان است كه در فرهنگ شيعي بدان اشاره شده و در روايات معصومين(ع) از آن سخن به ميان آمده است.

اينجاست كه هر پژوهشگر منصفي بر نقش عظيم حضرت امام در احياي انديشه انتظار اذعان نموده و اقرار خواهد كرد كه هيچ حركتي در طول قرون گذشته به اندازه حركت رهايي بخش امام راحل در زمينه سازي ظهور حضرت حجت « تاثير نداشته است.

به اميد روزي كه فجر انقلاب اسلامي

به صبح روشن انقلاب جهاني حضرت مهدي(عليه السلام) متصل شود و چشمهاي ناقابل مابه جمال بي مثال آن پيك خجسته پي روشن گردد، ان شاءالله.

والسلام پي نوشتها: 1. صحيفه نور (مجموع رهنمودهاي امام خميني 1...)، تهران ، سازمان مدارك فرهنگي انقلاب اسلامي ،1369 ، ج 20

2. همان، ج 7 ، ص 255 .

3. همان، ج 19 ، ص 154 .

4. همان، ج 20، ص 196 .

5. همان جا.

6. همان، ص 197.

7. همان، ص 196.

8. همان، صص 197-196.

9. همان، ص 197.

10. همان جا.

11. همان جا.

12. همان، ص 198 .

13. همان جا.

14. الصافي الگلپايگاني ، لطف الله ، منتخب الاثر في الامام الثاني عشر7 تهران ، مركز نشر الكتاب ، ص 304 .

نماز در كلام امام راحل

نماز در كلام امام راحل

نماز خوب ، فحشا و منكر را از يك امتي بيرون مي كند.

برويد سراغ نماز ، احيا كنيد اين سنت سياسي اسلام را .

نگوييد كه ما انقلاب كرديم حالا بايد هي فرياد بزنيم ! خير نماز بخوانيد ، از همه فرياد ها بالاتر است.

نماز جمعه در رأس همه امور است.

نماز جمعه كه نمايشي از قدرت سياسي و اجتماعي اسلام است ، بايد هر چه شكوهمند تر و پر محتوا تر اقامه شود.

اجتماعات خود را ، خصوصاً در روز جمعه ، هر چه بيشتر فشرده كنيد ، و به مراسم و شعائر مذهبي اهميت دهيد.

يكي از بركات اين نهضت و انقلاب همين اقامه نماز جمعه هاست.

نماز هاي جمعه را با شكوه بجا بياوريد ، و نمازهاي غير جمعه را هم ؛ كه شيطان ها از نماز مي ترسند ، از مسجد مي ترسند.

از نماز جمعه و جماعت ، كه بيانگر سياسي نماز است ، هرگز

غفلت نكنند.

اين نماز جمعه از بزرگترين عنايات حق تعالي بر جمهوري اسلامي ايران است.

خداي تعالي دوست دارد كه در وقت ذكر او ، بنده منقطع به سوي او باشد ، و متضرّع و خالص باشد.

منبع:www.imam-khomeini-isf.com

ايمان و ارزش هاي معنوي در كلام امام راحل

ايمان و ارزش هاي معنوي در كلام امام راحل

اگر ايمان وارد قلب شود كارها اصلاح مي شود .

ايمان به خدا نور است، ايمان به خدا باعث مي شود كه تمام تاريكيها از پيش پاي مؤمنين برداشته بشود .

ايمان عبارت از اين است كه آن مسائلي را كه شما با عقلتان ادراك كرده ايد، آن مسائل را قلبتان هم به آن آگاه بشود ، باورش بيايد .

كساني كه با خدا باشند ،توجه به خدا و ايمان به خدا داشته باشند، خداوند آنها را از تمام ظلمتها، از تمام تاريكيها خارج مي كند؛ و به حقيقت نور مي رسند .

بدان كه حقيقت علم و ايمان _كه متقوّم به علم است_ نور است .

بدان كه ايمان نيز از كمالات روحانيه اي است كه به حقيقت نوريه آن كمتر كسي آگاه گردد.حتي خود مؤمنين تا در عالم دنيا و ظلمت طبيعت هستند، از نورانيت ايمان خود و كراماتي كه در پيشگاه مقدس حق براي آنها است مطلع نيستند .

مبدأ همه خيرات و مبدأ همه ترقياتي كه براي يك مملكت است، چه درجهت مادي، چه در جهت معنوي، اين است كه ايمان در كار باشد .

تهديد و تطميع در كساني اثر مي كند كه ايمان ندارند .

مدعيان ايمان زيادند، لكن مؤمنين اندكند .

اگر جنبه ايمان مردم تقويت شد، همه امور به راحتي

انجام مي شود .

"عدد كم " بودن اشكال ندارد ، "ايمان قوي " بودن مهم است .

آنچه ميزان سعادت است اين است كه انسان مؤمن باشد، و صبر داشته باشد و ديگران را به صبر وادار كند، و حق بگويد و ديگران را به حق گفتن وادار بكند .

من نمي توانم باور كنم كه كسي مبادي معنوي نداشته باشد و براي مرد م كوشش كند .

كوشش كنيد معنويت را تقويت كنيد در بين اين ملت، با معنويت است كه شما مي توانيد استقلال خودتان را حفظ كنيد و به مراتب كمال برسانيد .

ارزشهاي معنوي ارزشهاي هميشگي هستند .

همه بد بختي ها از ضعف ايمان و سستي يقين است .

شرافت به تقواست .

خرابي هاي مادي جبرانش آسانتر از خرابي هاي معنوي است .

كساني كه براي خدا كار مي كنند، هيچ وقت باخت در آن نيست.آنهايي كه براي دنيا كار مي كنند باخت دارند، كه اگر نرسيدند، خوب باختند و عمرشان (را) هم هدر دادند .

ما اميدمان به خداست و مأيوس از خدا نيستيم؛ و بر مشكلات به اميد خدا غلبه مي كنيم .

من اطمينان دارم كه تا اين ملت توجه به خدا دارد، هيچ قدرتي نمي تواند به اين آسيب برساند .

اگر ملت ما براي خدا و براي رضاي پيغمبر اكرم به پيش برود ، تمام مقاصدش حاصل خواهد شد .

گمان نكنيد كه كاخ سفيد و كرملين الآن آرام نشسته اند و با وضع آرام زندگي مي كنند؛ آنها با اضطراب زندگي مي كنند، و اين اضطراب براي اين است كه آنها تَبَع

شيطان هستند، و شيطان نمي گذارد كه طمأنينه پيدا بشود در قلب انسان .

اگر ايمان به خدا و عمل براي خدا در فعاليت هاي اجتماعي و سياسي و اقتصادي و ساير شؤون زندگي بشر وارد شود ، پيچيده ترين مشكلات امروزي جهان به آساني حل مي شود .

منبع: www.imam-khomeini-isf.com

حج در كلام امام راحل

حج در كلام امام راحل

حج از آن روزي كه تولد پيدا كرده است، اهميّت بعد سياسي اش كمتر از بعد عبادي اش نيست.

حج تنظيم و تمرين و تشكل اين زندگي توحيدي است.حج عرصه نمايش ، و آيينه سنجش استعداد ها و توان مادي و معنوي مسلمانان است.

يكي از مهمّات فلسفه حج ، ايجاد تفاهم و تحكيم برادري بين مسلمين است.

بيتي كه براي قيام تأسيس شده است آن هم قيام«ناس» و «للناس» ، پس بايد براي همين مقصد بزرگ در آن اجتماع نمود.

اين بيت معظّم براي «ناس» بنا شده و براي «قيام ناس».

همه مسلمانان بايد در تجديد حيات حج و قرآن كريم ، و بازگرداندن اين دو، به صحنه هاي زندگي شان كوشش كنند.

حج بي روح و تحرك و قيام ، حج بي برائت ، حج بي وحدت ، وحجي كه از آن هدم كفر و شرك بر نيايد حج نيست.

ان شاء الله _ما نخواهيم گذاشت از كعبه و حج ، اين منبر بزرگي كه بربلنداي بام انسانيت بايد صداي مظلومان را به همه عالم منعكس سازد ، و آواي توحيد را طنين اندازد ، صداي سازش با آمريكا و شوروي و كفر و شرك نواخته شود.

در مكه مكرمه بتها را بشكنيم ، و شياطين را

كه در رأس آنها شيطان بزرگ است ، در عقبات رَمْي كنيم و طرد نماييم ، تا حج خليل الله و حبيب الله و ولي الله (مهدي عزيز) را بجا آورده باشيم.

اين پدر توحيد و بت شكن جهان به ما و همه انسانها آموخت كه قرباني در راه خدا ، پيش از آن كه جنبه توحيدي و عبادي داشته باشد ، جنبه هاي سياسي وارزش هاي اجتماعي دارد.

اي گويندگان! نويسندگان! در اجتما عات بزرگ:عرفات و مشعر و منا و مك? معظّمه و مدين? منوّره ، مسائل اجتماعي و سياسي مناطق خود را به گوش برادران ايماني برسانيد ، و از هم طلب نصرت كنيد.

مسلمين اگر حج را پيدا كنند ، آن سياستي كه در حج به كار رفته است از طرف اسلام ، همان را پيدا كنند كافي است براي اينكه استقلال خودشان را پيدا كنند.

اعلان برائت از مشركان ، كه از اركان توحيدي و واجبات سياسي حج است ، بايد در ايام حج به صورت تظاهرات و راهپيمايي ، با صلابت و شكوه هر چه بيشتر و بهتر برگزار شود.

فرياد برائت از مشركان مخصوص به زمان خاص نيست ، اين دستور است و جاويد.

به منا رويد و آرزوهاي حقاني را در آنجا در يابيد ، كه آن ، قرباني نمودن محبوبترين چيز خويش در راه محبوب مطلق است.و بدانيد تا از اين محبوبها ،كه بالاترينش حب نفس است _ و حب دنيا تابع آن است _ نگذريد به محبوب مطلق نرسيد.

درسعي بين صفا و مروه،با صدق و صفا سعي در يافتن محبوب كنيد:كه با يافتن او همه

بافته هاي دنيايي گسسته شود،و همه شكها و ترديدها فرو ريزد ، و همه خوف و رجاهاي حيواني زايل شود.

در طواف حرم خدا كه نشانه عشق به حق است ، دل را از ديگران تهي كنيدو جان را از خوف غير حق پاك سازيد ، و به موازات عشق به حق ، از بتهاي بزرگ و كوچك ، و طاغوت ها و وابستگانشان برائت جوييد؛ كه خداي تعالي و دوستان او از آنان برائت جستند ، و همه آزادگان جهان از آنان بري هستند.

لبيك گويان براي حق ، نفي شريك به همه مراتب كنيد و از خود كه منشأ بزرگ شرك است ، به سوي او _جل و اعلي_ هجرت نماييد.

در لبيك _ لبيك، «نه» بر همه بتها گوييد ، و فرياد «لا» بر همه طاغوت ها و طاغوتچه ها كشيد.

در لمس حجرالاسود ، بيعت با خدا بنديد كه با دشمنان او و رسولانش و صالحان و آزادگان دشمن باشيد ، و به اطاعت و بندگي آنان _هركه باشد و هر جا باشد _ سر ننهيد.و خوف و زبوني را از دل بزداييد كه دشمنان خدا ، و در رأس آنان شيطان بزرگ زبونند ، هر چند در ابزار آدمكشي و سركوبي و جنايتشان برتري داشته باشد.

با حال شعور و عرفان به مشعرالحرام و عرفات رويد ، و در هر موقف ،به اطمينان قلب بر وعده هاي حق و حكومت مستضعفان بيفزاييد ، و با سكوت و سكون ، تفكر در آيات حق كنيد.

توجه داشته باشيد كه سفر حج سفر كسب نيست ، سفر تحصيل دنيا نيست ، سفر

الي الله است.

منبع:www.imam-khomeini-isf.com

قرآن در كلام امام راحل

قرآن در كلام امام راحل

اگر قرآن نبود ، باب معرفت الله بسته بود إلي الابَد.

قرآن كتاب انسان سازي است ، مكتب اسلام مكتب انسان سازي است ، انسان به همه ابعاد.

اين قرآن است كه هدايت مي كند ما را به مقاصد عاليه اي كه در باطن ذاتمان توجه به او هست ، و خودمان نمي دانيم.

از انس با قرآن كريم ، اين صحيفه الهي و كتاب هدايت ، غفلت نورزند ؛ كه مسلمانان هر چه دارند و خواهند داشت در طول تاريخ (گذشته و آينده) ، ازبركات سر شار اين كتاب مقدس است.

تدريس قرآن _ در هر رشته اي از آن _را محطّ نظر به مقصد اعلاي خود قرار دهيد.

هر مقداري كه شما عمل كرديد به قرآن ، زير پرچمش رفتيد.پرچم قرآن اين نيست كه پرچم هاي ديگران هستند ، پرچم قرآن عمل به قرآن است.

مبادا قرآن مقدس و آيين نجات بخش اسلام را ، بامكتب هاي غلط و منحرف كننده اي كه از فكر بشر تراوش كرده است ، خلط نماييد.

هيچ مكتبي بالاتر از قرآن نيست.

آنچه مهم است اين است كه مسلمين به اسلام و قرآن عمل كنند . اسلام همه مسائلي را كه مربوط به زندگي بشر در دنيا و آخرت است ، و آنچه را مربوط به رشد و تربيت انسان و ارزش انسان است ، داراست.

قرآن بايد در تمام شئون زندگي ما حاضر باشد.

اين كتاب و اين سفره گسترده در شرق و غرب ، و از زمان وحي تا قيامت ، كتابي است كه تمام بشر:

عامي ، عالم ، فيلسوف ، عارف ، فقيه ، همه از او استفاده مي كنند.

قرآن كتاب انسان سازي است ، كتاب انسان متحرك است ، كتاب آدم است ، و كتابي است كه آدمي كه بايد از اينجا تا آخر دنيا و تا آخر مراتب حركت بكند (راه مي برد) .

جوانان عزيزم كه چشم اميد من به شماست : با يك دست قرآن را وبا دست ديگر سلاح را برگيريد ، و چنان از حيثيّت و شرافت خود دفاع كنيد ، كه قدرت تفكر توطئه عليه خود را ، از آنان سلب نماييد.

قرآن كريم كه به همه ما و به همه بشر حق دارد ، سزاوار است كه ما در راه او فداكاري كنيم.

مشكل بزرگ مسلمين اين است كه قرآن كريم را كنار گذاشته اند ، و تحت لواي ديگران درآمده اند.

هر چه در راه خدا بدهيم ، و هر چه در راه قرآن بدهيم فخر ماست ، افتخارماست ، راه حق است.

قرآن كريم پناه همه ماست .

منبع: www.imam-khomeini-isf.com

محرم و عاشورا در كلام امام راحل

محرم و عاشورا در كلام امام راحل

محرم ماهي است كه عدالت در مقابل ظلم و حق در مقابل باطل قيام كرده ، و به اثبات رسانده است كه در طول تاريخ ، هميشه حق بر باطل پيروز شده است.

محرم ماهي است كه به وسيله سيد مجاهدان و مظلومان اسلام زنده شده ، و از توطئه عناصر فاسد و رژيم بني اميه، كه اسلام را تا لب پرتگاه برده بودند ، رهايي بخشيد.

اين خون سيد الشهدا است كه خونهاي همه ملت هاي اسلامي را به جوش

مي آورد .

ماه محرم براي مذهب تشيّع ماهي است كه پيروزي، در متن فداكاري و خون به دست آمده است.

محرم ماه نهضت بزرگ سيد شهيدان و سرور اولياي خداست، كه با قيام خود در مقابل طاغوت، تعليم سازندگي و كوبندگي به بشر داد، وراه فناي ظالم و شكستن ستمكار را به فدايي دادن و فدايي شدن دانست. واين خود سرلوح? تعليمات اسلام است براي ملتها تا آخر دهر.

با حلول ماه محرم، ماه حماسه و شجاعت و فداكاري آغاز شد.ماهي كه خون بر شمشير پيروز شد.ماهي كه قدرت حق، باطل را تا ابد محكوم «و داغ باطله » بر جبهه ستمكاران و حكومتهاي شيطاني زد. ماهي كه به نسل ها در طول تاريخ ، راه پيروزي بر سر نيزه را آموخت.ماهي كه شكست ابر قدرتها را در مقابل كلمه حق، به ثبت رساند.ماهي كه امام مسلمين ، راه مبارزه با ستمكاران تاريخ را به ما آموخت.

سيد الشهدا را كشتند، اسلام ترقي اش بيشتر شد.

سيدالشهدا _سلام الله عليه_ با همه اصحاب و عشيره اش قتل عام شدند،لكن مكتبشان را جلو بردند.

شهادت حضرت سيدالشهدا مكتب را زنده كرد .

زنده نگه داشتن عاشورا ، يك مسأله بسيار مهم سياسي _ عبادي است.

انقلاب اسلامي ايران ، پرتويي از عاشورا و انقلاب عظيم الهي آن است.

كربلا كاخ ستمگري را با خون در هم كوبيد ، و كربلاي ما كاخ سلطنت شيطاني را فرو ريخت.

كربلا را زنده نگه داريد و نام مبارك حضرت سيد الشهدا را زنده نگه داريد ، كه با زنده بودن او اسلام زنده نگه داشته مي شود.

مسأله

كربلا ، كه خودش در رأس مسائل سياسي هست ، بايد زنده بماند.

ملت بزرگ ما بايد خاطره عاشورا را، با موازين اسلامي ، هر چه شكوهمندتر حفظ نمايد.

اين محرم را زند ه نگه داريد؛ ما هر چه داريم از اين محرم است.

محرم و صفر است كه اسلام را زنده نگه داشته است.

تمام اين وحدت كلمه اي كه مبدأ پيروزي ما شد ، براي خاطر اين مجالس عزا و اين مجالس سوگواري و اين مجالس تبليغ و ترويج اسلام شد.

مجالس بزرگداشت سيد مظلومان و سرور آزادگان ، كه مجالس غلبه سپاه عقل بر جهل،و عدل بر ظلم، وامانت بر خيانت، و حكومت اسلامي بر حكومت طاغوت است ، هر چه با شكوه تر و فشرده تر بر پا شود ، و بيرق هاي خونين عاشورا به علامت حلول روز انتقام مظلوم و ظالم ، هر چه بيشتر افراشته شود.

ماه محرم ماهي است كه مردم آماده اند براي شنيدن مطالب حق.

گريه كردن بر عزاي امام حسين ، زنده نگه داشتن نهضت ، و زنده نگه داشتن همين معنا كه يك جمعيت كمي در مقابل يك امپراطوري بزرگ ايستاد ، دستور است.

بايد سينه زدن هم محتوا داشته باشد.

عاشورا روز عزاي عمومي ملت مظلوم است ، روز حماسه و تولد جديد اسلام و مسلمانان است.

منبع: www.imam-khomeini-isf.com

حكومتي- سياسي

مفهوم حكومت اسلامي در انديشه امام خميني (ره)

مفهوم حكومت اسلامي در انديشه امام خميني «حكومت اسلامي » ، «حكومت عادلانه اسلامي » ، «حكومت عدل اسلامي » سر واژه مترادفي است كه حضرت امام آنها را در آثار خود به كار برده اند. سؤالي كه در اين جا مطرح مي شود

اين است كه آيا «حكومت اسلامي » ناظر به شكل حكومت است يا محتواي آن؟ به طور مسلم، «حكومت اسلامي » در انديشه سياسي حضرت امام يك لفظ مجمل عام و كلي است كه مي تواند قالب هاي گوناگوني به خود بگيرد. اين لفظ به محتواي حكومت ديني در انديشه حضرت امام اشاره دارد. مراد ايشان از اين لفظ، دولت ديني است; زيرا در انديشه سياسي ايشان، عدالت از چنان اهميتي برخوردار است كه دولت را براي برپايي آن تاسيس مي كنند. به همين دليل، اين غايت گاهي به عنوان صفت حكومت به كار برده مي شود و به «حكومت عدل اسلامي » تعبير مي گردد. دليل اين كه حضرت امام «عدل » را بر اسلام مقدم مي دارند اين است كه به عقيده ايشان، تا وقتي عدالت اجرا نشود، اصلا شريعت توان پياده شدن ندارد. از اين رو، وقتي از «حكومت عدل اسلامي » تعبير مي كنند، به غايت يا وظيفه دولت ديني اشاره دارند. اما اين كه حكومت اسلامي چه قالبي دارد و - به اصطلاح امروزي - رژيم سياسي و ساختار قدرت در آن چگونه است; آيا به سبك خلافت اسلامي است يا سلطنت مشروطه يا جمهوري اسلامي يا حكومتي پارلماني و يا غير آن، از اين واژه هيچ يك از اين قالبها و ساختارها استفاده نمي شود. اما حضرت امام، خود به دو قالب يا دو نوع حكومت اسلامي اشاره كرده اند: يكي «ولايت فقيه » و ديگري «جمهوري اسلامي » . «ولايت فقيه » به لحاظ زماني، بر جمهوري اسلامي تقدم دارد. اين مساله در سال 1348 توسط ايشان، در

زماني كه در نجف تبعيد بودند مطرح شده است، اما «جمهوري اسلامي » را براي اولين بار، در تاريخ 22 مهر 1357 در پاريس مطرح كردند. ولي به لحاظ وجود شناسي، «جمهوري اسلامي » بر «ولايت فقيه » مقدم است; زيرا پس از پيروزي انقلاب اسلامي، «جمهوري اسلامي » به همه پرسي گذاشته شد و همين نوع نظام تاسيس گرديد و پس از مدت يك سال بعد، ايشان حتي يك بار هم «ولايت فقيه » را مطرح نكردند. در اين باره كه حضرت امام «جمهوري اسلامي » را از كجا گرفتند، بحثهاي زيادي مطرح است. اما در هر صورت، در 22 مهر 1357، ايشان به همه خبرگزاريهاي جهان اعلام كردند كه «جمهوري اسلامي » جانشين سلطنت پهلوي مي شود. اكنون اين سؤال كه چالش اساسي در مباحث امروزين در باب قدرت مي باشد، مطرح است كه آيا «ولايت فقيه » در انديشه سياسي حضرت امام اصالت دارد و «جمهوري اسلامي » فرع بر آن است يا به عكس؟ به عبارت ديگر، آيا مي توانيم در انديشه سياسي حضرت امام در باب قدرت سياسي، يك اصل تاسيس كنيم و بگوييم - مثلا - «ولايت فقيه » جزو ثابتات و محكمات انديشه سياسي ايشان است و «جمهوري اسلامي » جزو متغيرات و متشابهات؟ آيا هر يك از اجزاي انديشه سياسي امام راحل در باب آزادي، مردم سالاري (دموكراسي) ، جمهوري، جامعه مدني، احزاب سياسي و ديگر موارد مرتبط با حيات سياسي مسلمانان را بايد به عنوان متشابهات بر اين محكم (ولايت فقيه) عرضه كنيم; اگر با اين محكم منطبق بود، اخذ نماييم، وگر نه آن را طرد

كنيم؟ يا اين كه بايد بگوييم «ولايت فقيه » متغير است و «جمهوري اسلامي » ثابت; ولايت فقيه همانند قطب مغناطيسي هر چيز هم جنس خود را جذب مي كند و غير آن را دفع مي نمايد؟ كدام يك از اين دو فرض در انديشه سياسي حضرت امام صادق است؟ اين موضوع نياز به يك بحث روش شناسانه عميق دارد كه بتوانيم بگوييم: اساسا در انديشه سياسي حضرت امام، چيزي به عنوان ثابتات و محكمات وجود دارد يا ندارد. به عنوان مثال، ماركس مي گويد: ديالكتيك جزو ثابت انديشه من است; هر جا انديشه ام با آن منطبق بود، بدانيد متعلق به من است و هر جا بر انديشه ام منطبق نگرديد، بدانيد از من نيست. آيا حضرت امام هم در انديشه خودش، محكمي را به اين صورت بيان كرده اند؟ مسلم است كه چنين نيست و چيزي به عنوان محكم و ثابت در انديشه ايشان مطرح نشده، وگر نه اين گونه چالش ها وجود نداشت و قرائت هاي مختلف از انديشه سياسي ايشان به معركه آراء مبدل نمي شد. پس نه حضرت امام، خود محكمات انديشه شان را ذكر كرده اند و نه كسي از ايشان چنين چيزي پرسيده است تا ما بتوانيم به راحتي ثابتات را از متغيرات جدا كنيم. در هر حال، اگر بپذيريم كه «ولايت فقيه » ثابت و محكم در انديشه سياسي حضرت امام مطرح است، يك سؤال اساسي مطرح مي شود و آن اين كه اگر به واقع، منظور حضرت امام از جمهوري اسلامي، «ولايت فقيه » بوده، پس چرا «جمهوري اسلامي » را به راي گذاشتند؟ چرا در

طول مدتي كه از جمهوري اسلامي بحث مي كردند، از ولايت فقيه سخني به ميان نياوردند؟ كساني كه معتقدند ولايت فقيه محكم و جزئي ثابت در انديشه سياسي امام راحل است، مجبورند در اينجا دست به توجيه بزنند; مثلا، بگويند: اگر در آن موقع، حضرت امام ولايت فقيه را مطرح مي كردند و آن را به همه پرسي مي گذاشتند، ممكن بود كسي به آن راي ندهد; براي آن كه مردم از اقرار به حكومت اسلامي رنجيده نشوند، ايشان تقيه مداراتي خوفيه كردند. اما پس از اين كه دولتشان مستقر شد، به تدريج، انديشه ولايت فقيه يا قالبي از حكومت اسلامي را كه در سال 1348 گفته بودند، مطرح كردند. انتقادي كه بر اين توجيه وارد است آن كه در دستگاه اخلاقي حضرت امام، چنين برخوردي با مردم، حتي اگر تقيه مداراتي خوفيه هم باشد، دروغ به حساب مي آيد و نمي توان چنين ادعايي كرد كه منظور حضرت امام چيزي بود و آنچه را به همه پرسي گذاشتند چيزي ديگر. بايد روشن شود كه ما طبق چه معياري، ولايت فقيه را «محكم » فرض مي كنيم و جمهوري اسلامي را «متشابه » . ممكن است بعضي بگويند: «محكم » در انديشه سياسي حضرت امام، همان چيزي است كه در آثار علمي و مكتوب ايشان مستدل شده; مثلا اين كه ولايت فقيه قالبي از حكومت اسلامي است يا آن كه ولايت فقيه در كرسي درس ايشان مستدل گرديده و ادله عقلي و نقلي اش منجز شده، پس «ثابت » است، ولي جمهوري اسلامي در بحث هاي شفاهي ايشان آمده و چندان مستدل نيست و از

اين رو، «متغير» به حساب مي آيد. بنابراين، آثار مكتوب و مستدل مبين نوعي ثبات در انديشه ايشان است و آثار شفاهي و غير مستدل مبين نوعي تغير. انتقادي كه بر اين نظر وارد است آن كه طبق اين معيار نمي توان ثابتات و متغيرات را از هم جدا كرد; زيرا يك انديشمند سياسي ممكن است در مصاحبه ها و آثار شفاهي، فرصت مستدل كردن نظرات خود را نيابد، ولي ما از طريق اني مي توانيم آنها را تحت يك برهان كلي قرار دهيم و بگوييم: ايشان طبق اين برهان نامكتوب كلي، نظراتي داشته اند كه فرصت مستدل كردن آنها را نيافته اند. بنابراين، نمي توان بر اساس مكتوب و غير مكتوب بودن، ثابت و متغير را از انديشه ايشان استخراج كرد. چگونه مي توان بين دو قالب مذكور - ولايت فقيه و جمهوري اسلامي يا ثابتات و متغيرات - را جمع كرد؟ اشتباهي كه رخ داده آن است كه اين بحث از دو منظر مورد دقت قرار نگرفته. حضرت امام در سال 1348 از يك منظر، به بحث ولايت فقيه پرداختند و در سال 1357 از منظر ديگري به جمهوري اسلامي. توضيح آن كه در فلسفه سياسي عصر نوين، با دو سؤال مهم مواجهيم: اول اين كه چه كسي بايد به قدرت برسد و دوم اين كه چگونه بايد حكومت كند. وقتي افلاطون سؤال اول را در حوزه فلسفه سياسي مطرح كرد، پاسخش «فيلسوف - شاه » بود. از نهضت مشروطه تا انقلاب اسلامي، ما در گفتمان مشروطيت بوديم و محور اصلاح طلبان و مبارزان سياسي مورد تهديد شاه بود. در اين دوره، همواره

اين سؤال مطرح بود كه آيا مشروطه مي تواند شاه را محدود كند و از قدرتش بكاهد؟ عده اي مانند نهضت آزادي يا برخي از افراد جبهه ملي معتقد بودند كه مشروطه موجب بيرون رفتن سلطنت از بحران مشروعيت مي شود; قدرت شاه را بايد با قانون اساسي و مجلس محدود كرد. اين ها در واقع، مي خواستند حكومت شاه را با اصلاحات درباري درست كنند و از برخي تخلفات او جلوگيري نمايند. حضرت امام لازم ديدند به كساني كه در اين گفتمان شركت داشتند و در اين تصور بودند، ثابت كنند كه محمدرضا شاه يا هر كه مي خواهد در راس حكومت قرار گيرد، اگر بخواهد به اين صورت بر اريكه قدرت تكيه زند، نمي تواند به مشروطه عمل كند و در اين صورت، مشروطه صرف لفظ خواهد بود، نه واقع عمل. به همين دليل، در چالش بين خودشان و نيروهاي مشروطه طلب، كه خواستار ماندن شاه بودند، لازم ديدند كه بگويند: شاه بايد برود و فردي امين، عادل و فقيه در راس حكومت قرار گيرد تا لايه هاي قدرت، همه سالم بماند و ساختار سياسي اصلاح شود. به همين دليل، مي گفتند: مشكل ما بر سر عوض كردن شخص است; اگر شاه برود و فقيهي عادل در راس قدرت قرار گيرد، عدالتش به طبقات پايين حكومت نيز سرايت مي كند و به عكس، اگر فرد فاسدي قدرت را به چنگ آورد، هر قدر هم مجلس كوشش كند يا قانون اساسي بازنگري شود، نمي توان حكومت و جامعه را اصلاح كرد. به همين دليل، دغدغه اصلي ايشان در آن شرايط، ولايت فقيه بود كه

آن را در كتاب خود مطرح كردند. اما وقتي ايشان وارد پاريس شدند و به دنياي پيشرفته وارد گرديدند، با حكومت هاي جديدي - انواع دموكراسي ها - مواجه شدند. چنين نبود كه حضور حضرت امام در پاريس به منزله يك جزيره شرقي در ميان درياهاي غربي باشد; جزيره اي كه استفاده اي از آبهاي اطراف خود نمي كند، بلكه وقتي ايشان وارد فرانسه شدند، با دنياي جديد آشنا شدند و دغدغه شان اين بود كه چگونه حكومت كنيم; بحث از حكومت شخص به نحوه حكومت تبديل شد. اكنون در فلسفه سياسي غرب، بحث اول به اين موضوع تبديل شده است كه با چه شيوه اي، بهتر مي توان به زندگي سامان داد. «جمهوري اسلامي » در واقع، پاسخ به نحوه حكومت ديني است و «ولايت فقيه » پاسخ به اين كه چه كسي بايد حكومت كند. اينها دو منظر متفاوت به بحث حكومت است. بنابراين، وقتي مي خواهيم در آثار حضرت امام محكم و متشابه سازي كنيم بايد جهت بحث و منظر آن مشخص باشد. بر اين اساس، نظريه ايشان در باب قدرت سياسي و چگونگي آن، «جمهوري اسلامي » است. در اين باره، قصد تحميل هم نداشتند، آن را به همه پرسي گذاشتند و مردم به آن راي دادند. اما اين كه چرا حضرت امام پس از استقرار جمهوري اسلامي، مجددا ولايت فقيه را در قالب نظارت، دوباره مطرح كردند، نگراني ايشان از اين بود كه درست است كه جمهوري اسلامي از استبدادي كه در ساختار سلطنت پهلوي بود جلوگيري مي كند، اما ممكن است در زد و بندهاي سياسي، اين حكومت به

نوعي ديگر از استبداد تبديل شود. حال براي آن كه اين جمهوري اولا، مردم را نگه دارد; ثانيا، اسلاميتش از بين نرود و ثالثا، به روايت جديدتري از استبداد كشيده نشود، ايشان احساس كردند كه به يك محافظ نياز دارد. وجود ولايت فقيه پس از استقرار جمهوري اسلامي در واقع، نقش همان محافظ را ايفا مي كند; زيرا ولي فقيه فردي قدرتمند با ويژگي دروني و بيروني منحصر به فردي است كه خود نيز خارج از نهاد دولت قرار دارد; هم سعي مي كند جمهوريت نظام حفظ شود و هم اسلاميت آن. ولي فقيه در جمهوري اسلامي، مجري است يا ناظر؟ در اين باره، حضرت امام به جاي بحث اجرا، «ولايت » را مطرح كردند; در ابتدا، ايشان به ولي فقيه نقش نظارت دادند، ولي چون مي دانستند كه در روايات، ولي فقيه داراي اختيارات منصوصي است، براي او اختياراتي قايل شدند و «ولايت » را ذكر نمودند و بدين روي، او را خارج از نهاد دولت قرار دادند تا ناظر باشد. بر اين مبنا، ولايت فقيه كه پس از استقرار جمهوري اسلامي مطرح مي شود، براي محافظت نظام از كشيده شدن به انحرافات است; يعني همان دغدغه اي كه در سال 1348 داشتند، پس از انقلاب نير نمود پيدا كرد. ممكن است كسي بپرسد همين ناظر يا والي، كه وظيفه اش مراقبت از تركيب و اجزاي جمهوري اسلامي مي باشد، ممكن نيست به استبداد كشيده شود؟ حضرت امام معتقدند: والي يا ناظر با دو دسته عوامل مهار مي شود: عوامل دروني همچون عدالت و تقوا و عوامل بيروني كه متشكل از نهادهاي مدني جامعه

است; مثل احزاب سياسي، روحانيت و خبرگان - به طور مستقيم - و مردم - به طور غير مستقيم. اينها بر كار او نظارت دارند و هر دو مكمل يكديگرند. حضرت امام در سخني مي فرمايند: شما تصور مي كنيد ولايت فقيه نوعي استبداد است؟ خير، ولايت فقيه براي جلوگيري از مستبد شدن دولت است، نه اين كه خودش دولت مستبد ايجاد كند. بنابراين، ولي فقيه دولت مستبد ايجاد نمي كند و اگر چنين كند، از ولايت ساقط مي شود. با توجه به اين كه فرموديد از منظر حضرت امام غايت وجودي ولايت فقيه اجراي عدالت است، چه ضرورتي وجود دارد كه اين كار به دست فقيه صورت بگيرد، در صورتي كه غير فقيه بتواند به اين كار اقدام كند؟ برداشت ما از انديشه حضرت امام اين است كه اگر چه ايشان غايت دولت را اجراي عدالت مي داند، ولي وظيفه اش اجراي شريعت است; يعني بايد وظيفه دولت و غايت آن را از همديگر تفكيك كرد. نكته ديگر اين كه بر حسب انديشه حضرت امام اگر احكام شريعت اجرا شود، دولت را به غايت خود مي رساند. اين به آن معناست كه ما نمي خواهيم صرفا با قواعد عرفي و عقلي به عدالت برسيم، بلكه اجراي شريعت هدف اصلي است; آنچه متضمن عدالت در جامعه نيز هست. بر اين اساس، طبق نظر حضرت امام، كسي بايد در راس قدرت قرار گيرد كه اولا، عالم به شريعت باشد و ثانيا، بتواند قواي دروني خود را تعديل كند; چون كسي كه خودش عادل نباشد و نتوانسته باشد قواي دروني خود را به نقطه تعادل برساند، با

ورود به عرصه سياست نوين، نمي تواند به اجراي عدالت بپردازد. بدين دليل، فقيه بايد پيش از ورود به عرصه سياست، عدالت داشته و تمام صفات او تعديل شده باشد. چنين كسي با صفت عدالتش، از يك سو، موجب اجراي عدالت مي شود و از سوي ديگر، با اجراي شريعت توسط او، حكومت را به غايت مي رساند. اين نوعي در هم آميختگي شريعت با قواعد عقلاني است. در صورتي كه امر داير شود بين عادل غير فقيه و فقيه غير عادل، كدام يك مقدمند؟ در انديشه حضرت امام، عادل غير فقيه مقدم مي گردد; بايد عدالت و علم به شريعت - هر دو با هم - در يك نفر اجتماع پيدا كند. والي بايد واجد هر دو ركن باشد تا طبق نظريه ولايت فقيه به اين عنوان منصوب گردد.

مفهوم حكومت و جمهوري اسلامي از ديدگاه امام خميني(ره)

مفهوم حكومت و جمهوري اسلامي از ديدگاه امام خميني(ره) 1- حكومت اسلامي با شعله ور شدن زبانه هاي نهضت اسلامي، «بر چيده شدن نظام شاهنشاهي »، «انقراض دودمان پهلوي، در كنار «كوتاه كردن دست ايادي چپ و راست از كشور»، (1) به عنوان اهداف اوليه و سلبي انقلاب مطرح شدند. اگرچه در آستانه پيروزي نهضت، زمزمه «شاه سلطنت كند نه حكومت » بارها و بارها به رهبر نهضت و ساير دست اندركاران آن توصيه مي شد، و پاره اي از رجال ملي و سياسي نيز به منظور قبولاندن چنين پيشنهادي در مسير تهران - پاريس رفت و آمد مي كردند، اما حركت توفنده مردم و نيز ايستادگي امام خميني، ترديدي در حقانيت اهداف سلبي انقلاب به جاي نگذاشت و نهضت تا سرنگوني سلطنت، ادامه يافت.

مهمترين موضوعي كه از اين پس براي همگان سؤال برانگيز شد، اين بود كه هدف ايجابي انقلاب در باب ساختار قدرت چيست؟ و امام خميني چه نوع حكومتي بر ويرانه هاي سلطنت ايراني، بنا خواهد كرد؟ آنچه مسلم به نظر مي رسيد، اين بود كه بنا به گفته امام، «رژيمي بر قرار خواهيم كرد كه به هيچ وجه، يك رژيم سلطنتي، نيست.» (2) و از خصلتها و معايب ذاتي و عرضي آن نيز به دور است. اما اينكه رژيم بديل، چه نام دارد؟ از چه ويژگيهايي برخوردار است؟ قدرت در آن چگونه توزيع مي شود؟ نقش مردم در آن چه خواهد شد؟ غايات آن چيست؟ چه تفاوتها و تمايزاتي با انواع و اشكال حكومت دارد؟ آيا مشابهي در بين نظامهاي موجود دارد؟ و بالاخره اينكه آيا خلافت اسلامي دوباره احيا مي گردد يا نه؟ اينها سؤالاتي بودند كه به كرات از امام در دوران اقامتشان در پاريس، پرسيده مي شد و ايشان نيز مواضع خود را در اين موارد توضيح و تبيين مي نمود. هدف ايجابي انقلاب اسلامي تا 22 مهر ماه 1357 بر پايي «حكومت اسلامي » و يا در تعبيري ديگر از امام، «حكومت عادلانه اسلامي » (3) بود. و مراد كلي ايشان از آن، اجراي احكام شريعت و بر پايي عدالت با الگوي پيامبر(ص) و امام علي(ع) در مدينه و كوفه است. حكومت اسلامي، لفظي كلي، عام و مجمل است و تاب معاني مختلف و قالبهاي متفاوت سياسي را دارد. با اين همه به نظر مي رسد كه اين واژه، بيش از آنكه به قالب قدرت، مشعر باشد، به غايت و وظيفه

دولت اشاره دارد. در واقع، عدالت، مهمترين غايتي است كه امام خميني براي دولت ديني ترسيم مي كند و بدون آن، نام «دولت ديني » بر آن نمي نهد. علاوه بر اين، عدالت، مقدمه اجراي شريعت است و تا آن هدف تامين نگردد دولت ديني از وظيفه اجراي شريعت باز مي ماند. اما اينكه آيا جمهوري اسلامي، حكومت مشروطه، ولايت فقيه و يا حتي خلافت اسلامي، حكومت گذار و واسطه نيل به حكومت عادلانه اسلامي است؟ واژه مذكور چنين ساختارهايي از خود بر نمي تاباند. به همين دليل است كه امام خميني در يك جا حكومت اسلامي را نه مشروطه سلطنتي و نه جمهوري; بلكه همان ولايت فقيه مي داند. (4) و در جايي ديگر، با توجه به آثار امام خميني، «حكومت اسلامي » در دو قالب: 1) ولايت فقيه و 2) جمهوري اسلامي تبلور مي يافت. آنچه ‹رس ث/››حخ)5( مسلم است، آن است كه طرح انديشه ولايت فقيه نزد ايشان، تقدم زماني دارد و يك دهه قبل از جمهوري اسلامي، تبيين شده است. «جمهوري اسلامي » براي نخستين بار در 22 مهر ماه 1357 در مصاحبه امام با خبرنگار فيگارو مطرح گرديد و تا اين زمان، در كلمات ايشان مسبوق به بيان نبود. با اين همه، جمهوري اسلامي تقدم وجودي بر ولايت فقيه دارد و ولايت فقيه - نه نظارت او - پس از استقرار جمهوري اسلامي رسميت يافته است. اما اينكه چرا امام در آستانه سر نگوني رژيم سلطنتي، در بيانات خود به فلسفه تغيير حكومت اسلامي از ولايت فقيه(مطرح شده در سال 48) به جمهوري اسلامي اشاره نكرده است؟ سؤالي است كه

در مباحث آينده به آن خواهيم پرداخت. با عنايت به اين مطلب كه اين نوشتار، انديشه سياسي امام را در بستر رخداد انقلاب اسلامي دنبال مي كند، به ناچار از دولتي سخن گفته، مي شود كه جايگزين رژيم سلطنت پهلوي شده است. البته اين، به مفهوم حذف تقدم تاريخي

ولايت فقيه نيست و رابطه و چالش اش با جمهوري اسلامي بايد در بحثي ديگر مورد مطالعه قرار گيرد. 2- جمهوري اسلامي امام خميني در بدو ورود به فرانسه، در پاسخ به اين كه «عمل شما داراي چه جهتي است و چه رژيمي را مي خواهيد ، براي اولين بار نوع حكومت اسلامي را جمهوري اسلامي معرفي نمود و بدين ترتيب، منشا سؤالات متعددي درباره جانشين رژيم شاه كنيد؟» (6) معناي جمهوري اسلامي، نقش مردم در آن، مقايسه آن با حكومتهاي اسلامي از قبيل عربستان و ليبي، مقايسه آن با ديگر جمهوريهاي دنيا از قبيل جمهوريهاي سوسياليستي و جمهوري دمكراتيك، نحوه فعاليت احزاب سياسي چپ، نقش روحانيون و علماي مذهبي در جمهوري اسلامي، نقش امام خميني و جايگاه ايشان در كادر رهبري، مقايسه قانون آن با قانون اسلامي مشروطه، ميزان آزاديهاي مردم و رابطه آن با ديگر كشورهاي جهان، گرديد. اين مطلب كه چگونه امام خميني به «جمهوري اسلامي » رسيده است; چندان معلوم نيست. به نظر مي رسد مراد ايشان از اين تركيب نسبتا نامانوس، رژيمي است كه از تمام صفات سلطنت به دور باشد. در واقع، اگر عيوب ذاتي و عرضي سلطنت(پهلوي) را در بي اعتنايي به حقوق مردم و بي تعهدي اش به شريعت اسلام خلاصه كنيم; نفي آنها و تاسيس دولتي كه به

طور ايجابي واجد آن صفات باشد، قطعا به جمهوري اسلامي، ترجمان و فرجام مي يابد. به ديگر سخن جمهوري اسلامي، در انديشه سياسي امام، آلترناتيو منطقي و بلافصل ايرادات ايشان به سلطنت است. (7) هر چند بنا به گفته امام، «جمهوري اسلامي » نظيري در جهان سياست ندارد (8) اما تركيبي است كه به قالب حكومت اسلامي و محتواي آن اشاره دارد. ايشان در پاسخ به سؤال خبرنگار فاينشنال تايم انگليس كه پرسيد، «دنياي غرب شناخت صحيحي از حكومت اسلامي » شما ندارد، مي فرمايد: «ما خواستار جمهوري اسلامي مي باشيم. جمهوري، فرم و شكل حكومت را تشكيل مي دهد و اسلامي يعني محتواي آن فرم، كه قوانين الهي است.» (9) از اين رو، جمهوري اسلامي به دو جزء، تجزيه مي شود كه در ذيل به بررسي جداگانه آنها مي پردازيم:

الف - جمهوريت 1) در انديشه سياسي امام «شكل حقوقي رژيم » (10) مقصود بالعرض است و محتواي آن اصالت دارد. اينكه چه قالبي براي رسيدن به محتوا لازم است و چگونه قدرت بايد توزيع گردد، وابسته به «شرايط و مقتضيات جامعه » (11) مي باشد كه توسط خود مردم تعيين مي شود. با اين همه، به نظر امام خميني، «جمهوري » بهترين قالبي است كه ما را به «محتواي اجتماعي رژيم سياسي آينده و ترقي جامعه » (12) مي رساند و نسبت به تشكيل حكومت اسلامي، اميدوار مي نمايد. در درجه بعد، جمهوري تنها يك پيشنهاد است و امام خميني قصدي بر تحميل آن بر ملت ايران ندارد و آن را به رفراندوم مي گذارد; در عين حال كه معتقد است مردم به پيشنهادش

راي منفي نخواهند داد. «هدف شما فقط سرنگوني شاه نيست; بلكه از بين بردن رژيم شاهنشاهي است.اما به عقيده شما چه چيزي بايد به جاي آن بنشيند؟ يك دمكراسي پارلماني؟ يك دمكراسي خلقي از نوع ماركسيستي آن؟ يا يك حكومت خدايي آنطور كه حضرت محمد(ص) فرموده است؟»: ما نظام جمهوري را به آراي عمومي مي گذاريم... (14) چون ملت، ملت مسلم است و ما را هم خدمتگذار خود مي داند، از اين جهت حدس مي زنم به پيشنهاد ما راي دهد.» (15) 2) علاوه بر اينكه تعيين نوع حكومت جزء حقوق ملت است، جمهوري اسلامي نيز كه با آراي عمومي آنان ايجاد شده است، بايد در كليه اموراتش متكي بر مردم باشد. از اين رو، مراد از جمهوريت در انديشه امام خميني، تكيه بر اكثريت مردم است: «در اين جمهوري يك مجلس ملي مركب از منتخبين واقعي مردم، امور مملكت را اداره خواهند كرد.» و بدين طريق بر تمامي امور جامعه نظارت خواهند كرد. 3) مداخله مردم در سرنوشت خويش، در نظام جمهوري، با انتخاب رئيس جمهور و نمايندگان مجلس ملي پايان نمي يابد و نظارت بر عملكرد آنان - و در شرايطي - عزل آنها ادامه مي يابد: «در جمهوري، حق است و مردم مي توانند بگويند نه، تو غلط كردي برو دنبال كارت » (16) البته اگر پسوند اين جمهوري، اسلامي باشد، نه دمكراتيك يا سوسيالسيت، عزل اصحاب قدرت راحت تر است; چرا كه زمامداران در اسلام داراي شرايط ويژه اي هستند كه اگر آنها را در ادامه كار از دست دهند، خود به خود منعزل مي گردند و نيازي به اجتماع مردم

جهت بركناري آنها نيست: «اگر جمهوري، اسلامي باشد كه ديگر واضح است. براي اينكه اسلام براي آن كسي كه سرپرستي براي مردم مي خواهد بكند، ولايت بر مردم دارد; يك شرايطي قرار داده است كه وقتي يك شرطش نباشد، خود به خود ساقط است، تمام است، ديگر لازم نيست كه مردم جمع بشوند...رئيس جمهور اسلام اگر يك سيلي بيجا به يك نفر بزند، ساقط است، تمام شد رياست جمهوريش.» (17) 4) با توجه به سه بند مذكور، جمهوري در انديشه امام خميني، به همان معنايي است كه در همه جا وجود دارد. ايشان در پاسخ به سؤال خبرنگار لوموند كه پرسيده بود «حضرتعالي مي فرمائيد كه بايستي در ايران جمهوري اسلامي استقرار پيدا كند و اين براي ما فرانسويها چندان مفهوم نيست; زيرا كه جمهوري مي تواند بدون پايه مذهبي باشد، نظر شما بر پايه سوسياليسم است؟ مشروطيت است؟ بر انتخاباتي استوار است؟ دموكراتيك است؟ چگونه است؟» فرموده بودند: «اما جمهوري، به همان معنايي كه همه جا جمهوري است، اينكه ما جمهوري اسلامي مي گوئيم، براي اين است كه هم شرايط منتخب و هم احكامي كه در ايران جاري شده، اينها بر اسلام متكي است; لكن انتخاب با ملت است. طرز جمهوري هم همان جمهوري است كه همه جا هست.» (18) اما اينكه چگونه اسلامي بودن در كنار مفهوم جمهوري كه در همه جا هست، تركيب مي يابد و حق با تكليف تعامل مي كند; در جاي خود بايد مورد مطالعه قرار گيرد. در عين حال، امام خميني معتقد بود كه جمهوري اسلامي مدلي از حكومت است كه مشابه خارجي ندارد (19) و پس از

استقرار و موفقيت واقعي، مفهومش هويدا مي گردد. 5) آزادي از حقوق مردم است و نظام جمهوري نيز بايد مبتني بر آن باشد. از اين رو، اظهار عقيده آزاد است. (20) احزاب آزادند كه با ما يا هر چيزي مخالفت كنند به شرط اينكه مضر به حال مملكت نباشد. (21) دمكراسي اسلام كاملتر از دمكراسي غرب است. (22) در جمهوري اسلامي، استبداد و ديكتاتوري وجود ندارد، (23) هر فردي حق دارد كه مستقيما در برابر مسؤولين جمهوري بايستد و از آنها انتقاد كند: «نظرتان درباره فعاليت احزاب سياسي چپ، بدون اتكا به هيچ قدرت خارجي در چار چوب حكومت جمهوري اسلامي چيست؟ در جمهوري اسلامي هر فردي از حق آزادي عقيده و بيان بر خوردار خواهد بود و لكن هيچ فرد يا گروه وابسته به قدرتهاي خارجي را اجازه خيانت نمي دهيم...آيا با تشكيل اتحاديه هاي كارگري در چار چوب حكومت جمهوري اسلامي موافقيد؟... در جمهوري اسلامي به آنها حق داده مي شود كه به هر شكل ممكن به دور هم جمع شوند و مسايل و مشكلات خود را بررسي كنند و در نتيجه دولت را در جريان مسايل خود قرار دهند و نيز از حقوق صنفي خود دفاع كنند. » (24) 6) جمهوري اسلامي، حكومتي مستقل است، وابسته به شرق و غرب نيست، سياستهاي آن را اجانب تعيين نمي كنند. (25) ب) اسلامي بودن حكومت: 1) به گفته امام خميني: «اساس اين نهضت از دو جا سر چشمه گرفته است; يكي از شدت فشارهاي خارجي و داخلي... و يكي ديگر، آرزوي ما براي يك حكومت اسلامي و يك حكومت عدل كه يك رژيمي در

مقابل رژيمهاي طاغوتي ديگر باشد و ما مسائل اسلامي را مثل صدر اسلام در ايران پياده كنيم.» (26) اما اينكه آرزوي تشكيل حكومت اسلامي در چه تركيبي با «جمهوري » دست يافتني است; پاسخ امام با ديگران متفاوت است. به عقيده ايشان، «جمهوري مطلق باشد يا جمهوري دمكراتيك يا جمهوري اسلامي دمكراتيك، همه اينها غلط است. »; (27) «آنچه مورد قبول ما و مردم است، تنها جمهوري اسلامي است نه يك كلمه زياد و نه يك كلمه كم » (28) «هيچ يك از مدلهاي مذكور نمي توانند جانشين كار آمدي براي رژيم سلطنت(پهلوي) به حساب آيند. حتي اگر «اسلام » نه «اسلامي » را كنار جمهوري گذاشتند، بدانيد كه مي خواهند شما را بازي دهند.» اصرار امام خميني بر حفظ تركيب «جمهوري اسلامي » و ايستادگي ايشان در قبال پيشنهادات بديل، معلول دغدغه ها و واهمه هايي است كه در ذيل به آنها اشاره خواهيم كرد: اول اينكه، امام معتقد بود كه مخالفين «جمهوري اسلامي » بيش از آنكه دلشان براي دستيابي به شرايط دمكراتيك بتپد; از اسلام مي ترسند و در لواي چنين الفاظي، حذف ضمني محتواي اسلامي، نظام جديد التاسيس را پي مي جويند. «از آن اولي كه صحبت جمهوري اسلامي شد، اينها شروع كردند به كار شكني...به اينكه ما هم بگوئيم جمهوري، اسلامي اش چيست؟ و عجب اين بود كه(مي گفتند) ملت ما(هم) جمهوري مي خواهد. جمهوري اسلامي يعني چه؟! تا اينكه نگذارند اسلام پايش تو كار بيايد. اگر جمهوري اسلام باشد، جمهوري، همه كاري مي شود با آن كرد. اما اگر جمهوري اسلامي باشد، اسلام نمي گذارد كسي كاري بكند. يك

دسته ديگر تراشيدند، بگويند: جمهوري دمكراتيك، باز از اسلامش فرار مي كردند، يك دسته سومي هم كه يك خرده مي خواستند نزديكتر بشوند و بازي بدهند ما را، گفتند جمهوري اسلامي دمكراتيك. اين هم غلط بود. ما همه اينها را گفتيم ما قبول نداريم.» (29) دوم اينكه، در قبال روشني مفهوم اسلامي بودن جمهوري، دمكراتيك يا دمكراسي معناي واضحي ندارد: «دمكراتيكي كه در طول تاريخ، پيراهنش » (30) را مرتب عوض كرده و معاني مختلفي به خود گرفته است، نمي تواند محتواي نظام ما قرار گيرد. «ما دمكرانيك سرمان نمي شود; براي اينكه دمكراتيك در عالم، معاني مختلفي دارد»; (31) «در امريكا يك مفهوم دارد و در شوروي مفهومي ديگر، افلاطون يك چيز مي گفت و ارسطو چيز ديگر.» (32) سوم اينكه، در كجاي دنيا واقعا به دمكراسي عمل شده است كه اين چنين، اينها از آن حمايت مي كنند: «اينها نمي فهمند كه اين همه دمكراسي كه در عالم معروف است، كجاست؟ كدام مملكت را شما داريد؟ اين ابر قدرتها كدام يكي شان به موازين دمكراسي عمل كرده اند.» (33) «من از اول فرياد زدم كه ما همين دو كلمه را مي خواهيم; جمهوري اسلامي. اگر ديديد يك كلمه اي اضافه شد، بدانيد مسيرشان با شما مختلف است...ما اين همه فداكاري كرديم...براي اين بود كه اسلام را مي خواستند، آني كه اين نهضت را پيش برد، آني كه مي گفت من شهادت را فوز مي دانم، شهادت را براي دمكراتيك فوز مي داند؟!» (34) 2- حال كه معلوم شد الفاظي از قبيل دمكراتيك و دمكراسي، مفهوم روشني ندارند. «قبولش نمي كنيم، ما آنكه پيش

مان مطرح است، اسلام را مي شناسيم; يعني مي دانيم كه احكامش چيست و چه وضعي دارد و جمهوري هم اسمش را مي دانيم، مي دانيم چيست.» (35); از اين رو، جمهوري اسلامي، حكومتي است متكي بر ضوابط اسلامي. قانون اساسي آن اسلام است، مجري احكام اسلام است. متصديان آن، حائز شرايط معين شده اي در اسلام هستند. (36) خطوط كلي اين حكومت، اصول مسلم اسلامي است كه در قرآن و سنت و سيره معتبر پيامبر گرامي اسلام و اهل بيت عليهم السلام بيان شده اند: «جمهوري اسلامي، يك لفظي نيست كه محتوا نداشته باشد. يك لفظي است كه بايد محتوا داشته باشد و محتوايش هم اين است كه تمام دستگاههاي دولتي و ملي و تمام قشرهاي كشور، اسلامي بشود. اگر بناشد مثلا دادگستري اسلامي نباشد، ماليه اسلامي نباشد، هر جا دست بگذاريد اسلامي نباشد; اين شكست نهضت است و بدتر از اول است. براي اينكه با رژيم شاهنشاهي و طاغوتي، خلاف اسلام بود،حالا با جمهوري اسلامي خلاف اسلام است و اين دو تا خيلي فرق دارد.» (37) و در جايي ديگر مي افزايد: «مملكت، وقتي مملكت اسلامي است كه تعليم اسلام در آن باشد. اگر تعاليم اسلامي در آن نباشد، اسلامي نيست.هر چه ما بگوئيم جمهوري اسلامي; جمهوري اسلامي، لفظ نيست. با راي ما جمهوري اسلامي تحقق پيدا نمي كند. بله رژيم رسمي جمهوريت مي شود; لكن اسلامي نمي شود، مگر آنكه احكام اسلامي در او جاري بشود. با جريان قانون اساسي هم اسلام نمي شود. با مجلس شورا هم اسلام نمي شود. اينها همه مقدمه است. وقتي مي توانيد بگوئيد كه مملكت اسلامي

است، كه بازار اسلامي بشود، تهذيب نفس باشد...» (38) 3- با اين حساب، وجه تمايز حكومت اسلامي با ساير اشكال حكومت، تنها عادل بودن اين حكومت نيست. اگر چه عدالت مهمترين غايت دولت است; لكن اين آغاز راه است. حكومت اسلامي بايد در پناه اجراي شريعت، زمينه هاي تهذيب جامعه را فراهم سازد: «اسلام مثل حكومتهاي ديگر نيست. اينطور نيست كه اسلام فرقش با حكومتهاي ديگر اين است كه اين عادل است و آنها غير عادل...يكي اش همين است...(لكن اين) فرق نازلي است و بالاتر از اين، چيزهايي است كه انسان را رو به معنويات مي برد. اسلام آمده است كه اين طبيعيات را بكشد طرف روحانيت، مهار كند طبيعت را به همان معنايي كه همه مي گويند.» (39) 4- اين محتوا زماني به دست مي آيد كه قيد «اسلامي » در كنار «جمهوري » قرار گيرد و بدان عمل شود. در واقع، حكومت اسلامي در قالب «جمهوري اسلامي » نسبت به اجراي شريعت اسلام، به شرط شي مي شود و تخطي از آن، شكست نهضت اسلامي به حساب مي آيد. اين، در حالي است كه جمهوري دمكراتيك يا جمهوري دمكراتيك اسلامي، نسبت به اجراي احكام ديني لابشرط بوده و نمي توانند ما را به جامعه آرماني اسلامي رهنمون كنند: «اگر جمهوري، جمهوري دمكراتيك بود، آن آزاديها به حسب قاعده اش هست .هر كس دلش مي خواهد كه دكان شراب فروشي باز كند، باز كند...مراكز فحشاء هيچ مانعي با جمهوري دمكراتيك ندارد. اينها كه جمهوري دمكراتيك مي خواهند، اين را خواهند، يك همچو آزادي. ما كه عرض مي كنيم جمهوري اسلامي، (به) اين (دليل) كه

روي قواعد اسلامي بايد باشد.» (40) 5- وظيفه علماي اسلام، نظارت بر قوانين است. (41) شورايي از علماء و دانشمندان اسلامي بر جمهوري اسلامي نظارت مي كنند. (42) روحانيت نقش ارشاد و هدايت دولت را بر عهده خواهد داشت. (43) در مجالس آينده ايران، روحانيون به عنوان عضو كامل يا ناظر، حضور خواهند داشت; اما مجالس در انحصار روحانيون نخواهد بود. من در آينده همين نقشي را دارم كه الآن دارم، يعني هدايت، نظارت بر اوضاع و ارشاد و راهنمايي. بناي دخالت در امور را ندارم. (44) اختيارات شاه را مقامي را نخواهم پذيرفت. (46) آنچه صلاح است با مردم درميان خواهم گذاشت و جمهوري اسلامي را به راي مردم مي گذارم. «من و ساير روحانيون در حكومت پستي را اشغال نمي كنيم. وظيفه روحانيون ارشاد دولتهاست. من در حكومت آينده، نقش هدايت را دارم.» البته امام خميني در جايي ديگر نسبت به تغيير ايده اش درباره مشاغل دولتي روحانيون، در پاسخ به سؤال خبرنگار فرانس پرس كه پرسيده بود: «شما اظهار كرديد كه مقامات روحاني شيعه قصد ندارند خود حكومت كنند، آيا فكر مي كنيد كه مخالفاني سياسي قادر به كار هستند، بدون اينكه خطر وخيمتر شدن جدي وضع در بين باشد؟» فرموده بود: «در صورتي كه شرط فوق را به دست بياورند، با حمايت مردم و روحانيت، مخالفي كه وضعشان در سؤال بالا گذشت، به اين كار قادر مي شوند.» آنچه گذشت، مجموعه ويژگيهايي بود كه حضرت امام براي ترسيم نوعي از حكومت اسلامي، يعني جمهوري اسلامي بيان فرموند. اين دوره از حيات نهضت اسلامي كه به «عصر جمهوريت » شهرت يافته، دوره

اي است كه از ورود امام به پاريس، آغاز و در28/6/1358 فرجام مي يابد. امام خميني حتي يك بار هم از «ولايت فقيه » سخن به ميان نياورده و به «نظارت فقيه » اكتفا نموده اند. ايشان در دو ويژگي از جمهوري اسلامي، صريحا نكاتي را بيان كرده اند كه علي الظاهر با «ولايت فقيه » سازگار نيست. يكي در ويژگي چهارم جمهوري: «جمهوري به همان معنا كه در همه جا جمهوري است. جمهوري اسلامي، جمهوري است مثل ساير جمهوريها» واضح است كه ولايت انتصابي فقيه، الگويي غير از الگوي رايج جمهوريت در سراسر جهان است. با اين همه، اشاره ديگري از امام خميني كه اين جمهوري مشابه خارجي ندارد و بعدها مفهومش روشن مي شود، ممكن است با ولايت فقيه از خود سازگاري نشان دهد. ديگر اينكه، در ويژگي پنجم اسلاميت كه حضرت امام وظيفه خود و ساير متوليان امر دين را نظارت و ارشاد معرفي مي كند، روشن است كه نظارت و ارشاد غير از ولايت شرعي فقيه است. اما اينكه چرا حضرت امام خميني در اين دوره(58 -56) حتي يك بار از ولايت فقيه، سخن به ميان نمي آورد; احتمالات متعددي گفته شده است كه در ذيل به توصيف و نقد آنها خواهيم پرداخت. 1- امام خميني در آن شرايط حساس نهضت اسلامي، مردم را مهياي پذيرش ولايت فقيه نمي ديدند. طرح بي موقع آن، چه بسا باعث گريز مردم از حكومت اسلامي و نهضت اسلامي مي شد. پيشنهاد به راي گذاردن جمهوري اسلامي، مبتني بر همين ديدگاه است. در حكومت اسلامي از نوع ولايي، فقيه ولايت دارد; حال آنكه در جمهوري

اسلامي، فقيه نظارت دارد. بنابر اين، نظر واقعي امام در آن مقطع، جمهوري اسلامي با نظارت فقيه بوده است و در آن مرحله، ولايت فقيه را عملي نمي دانسته اند. لذا كليه تعابير ايشان از جمهوري اسلامي، نظر واقعي و به دور از تقيه، مجامله، مجاز و توريه است. (47) 2- امام خميني از آغاز تا فرجام، قايل به ولايت فقيه بوده است، منتهي در شرايط مختلف زماني - مكاني بخشهايي از نظريه خود را به مردم اعلام مي كرده اند. بر اين اساس، نظريه واقعي امام در پاريس(عصر جمهوريت) نيز ولايت فقيه بود، نه يك كلمه كم و نه يك كلمه زياد. مواردي كه در بيانات ايشان به ظاهر خلاف ولايت فقيه به نظر مي رسد، مي بايد حمل بر تقيه و يا توريه نمود كه شرعا جايز و در شرايطي واجب است. تقيه امام را مي توان به تقيه مداراتي يا تقيه خوفي تعبير كرد. خوف از ادبار مردم از اعانت دين خدا و مدارا با مردم، تا در آغوش اسلام تربيت شوند. (48) اين نظريه كه طرفداران زيادي در بين شاگردان امام خميني دارد، مبتني بر يكي از دو تبيين ذيل است: الف) كليه آثار امام به دو دسته محكمات و متشابهات تقسيم مي شوند، آثار مكتوب فقهي ايشان مثل البيع، محكمات و مصاحبه ها و گفتارهاي عمومي و شفاهي، متشابهات ايشان است كه البته بايد متشابهات را به محكمات بر گرداند و آنها را معيار فهم انديشه سياسي امام قرار داد. در واقع، «ولايت فقيه » كليدي ترين محكم در ميان محكمات امام است كه در سال 1348 به تفصيل درباره

آن سخن گفته است. از اين رو، تمام گفته ها و مصاحبه هاي امام در پاريس و تهران در باب جمهوري اسلامي، آزادي، احزاب، حاكميت ملي و نقش مردم، از حوزه محكمات ايشان خارج اند و بايد با عرضه آنها بر ولايت فقيه، مفهومي مجدد و تفسيري دوباره پيدا كنند. ب) انديشه سياسي امام خميني داراي مفاهيم ثابت و متغيري است كه بايد از هم بازكاوي شوند. آن بخش از انديشه سياسي كه در آثار علمي و مكتوب آن حضرت، مستدل و مبرهن است، ثابت و بخشهاي ديگر، متغير به حساب مي آيند. در چنين وضعيتي، ثابتات، بر خلاف جريان مغناطيسي، اجزاي همنام و همجنس را به خود جذب و ناهمنامان را دفع مي كنند. اين، همان وظيفه اي است كه ولايت فقيه نسبت به اجزاي ناهمخوان انديشه امام، مثل جمهوري اسلامي، به انجام مي رساند. ايراد عمده اي كه بر اين دو تبيين وجود دارد، آن است كه; اولا; همه گفتارهاي عمومي و شفاهي امام چنين نيستند و نمي توان همه را يكجا متغير يا متشابه قلمداد نمود. با اندكي تامل در مجلدات صحيفه نور، خواننده در مي يابد كه بسياري از سخنان ايشان، مستدل و مبرهن بوده و با كشف اني تحت «كبراي كلي نامكتوبي » قرار مي گيرند. مسلما خصيصه گفتار و مصاحبه، مانع از آن مي شود كه امام پاره اي از ايده هاي خود را مستدل ساخته و يا پيرامون براهين عقلي و نقلي خود به تفصيل سخن بگويد. از اين رو، ممكن است انديشه متاخري، ثابت و محكم و متقدمي، متغير و متشابه گردد و نتيجه را معكوس سازد.

ثانيا; در صورتي مي توان انديشه يك متفكر سياسي را ثابت و متغير يا محكم و متشابه تقسيم كرد كه كليت آن در شرايط زماني واحد و به هم پيوسته اي صادر شده باشد. از هم گسيختگي زماني و تاثير زمانه بر انديشه متفكر، مانع از چنين تقسيم و آرايشي مي گردد. همانطوري كه حضرت امام خميني معتقد به تاثير زمان و مكان در اجتهادند، مسلما تغيير شرايط مبارزه، معضلات و مشكلات جديد و نيز استقرار در جغرافياي تفكر مدرن - پاريس - مانع از جذب همنامان و دفع نا همجنسان مي شود. ثالثا; تقيه مداراتي يا تقيه خوفيه، در دستگاه اخلاقي امام خميني نمي گنجد و از سيره سياسي ايشان نزد به دور است. مبارزه با تقيه و صريح با مردم سخن گفتن، از ويژگيهاي مبارزاتي ايشان است كه در نزد پاره اي از معاصرينش به ندرت يافت مي شود. در واقع، اين همه سخن از جمهوري اسلامي گفتن و اراده غير واقعي از آن كردن، نامي غير از تقيه و توريه دارد كه نسبت دادنش به امام بسي دشوار است. 3- هر چند طرح حكومت اسلامي در قالب ولايت فقيه، بر جمهوري اسلامي تقدم زماني دارد; لكن تاخر جمهوري اسلامي در انديشه سياسي امام خميني، نه به مفهوم عملي نبودن ولايت فقيه است و نه محملي تقيه آلود براي آن به حساب مي آيد; بلكه هر دو در حوزه متمايز از هم ارائه شده اند. عمده مباحث امام خميني در باب ولايت فقيه كه در فاصله 1/11/1348 تا 20/11/1348 در نجف اشرف ايراد شده است، بيش از آنكه ناظر به «حكومت اسلامي »

باشند، ناظر به «حاكم اسلامي » اند. اين، در حالي است، كه غالب گفتارهاي عمومي و شفاهي آن حضرت در عصر جمهوريت، به پروسه حكومت داري در جامعه ديني نظر دارند. در واقع، شرايط طرح ولايت فقيه و جمهوري اسلامي از يك سو، و نوع مشكله سياسي در هر دو عصر از سوي ديگر، كاملا متفاوت است. در دوره اول، امام خميني در صدد پاسخگويي به اين سؤال است كه چه كسي بايد به قدرت برسد؟ و در عصر غيبت، مشروعيت سياسي و شرعي از آن كيست؟ در حالي كه مشكله جديد امام خميني، بويژه پس از عزيمت به پاريس و آشنايي با مدلهاي ديگر حكومت، آن است كه چگونه بايد حكومت بشود؟ «فقيه جامع الشرايط »، پاسخ به پرسش اول امام است و جمهوري اسلامي، پاسخي به سؤال دوم ايشان. از اين رو، مباحث امام خميني در سال 48 بر ادله نقلي و عقلي ولايت «فقيه » و ويژگيهاي بايسته آن متمركز است و گفت و گوهاي ايشان در عصر جمهوريت، بر شيوه اي مستقر است كه بتواند در سايه آن بين اسلاميت، جمهوريت و نقش ساير نهادهاي جامعه مدني در نظام جديد التاسيس، رابطه و انسجام بر قرار نمايد. اينكه چرا امام خميني به فلسفه تغيير ولايت فقيه به جمهوري اسلامي اشاره اي ننموده است; با هيچ كدام از آن دو بيان، توجيه نمي شود و اساسا امام در مقام بيان معضلي جديد است كه ماهيتا با معضل نخستين تفاوت دارد، هر چند پس از استقرار جمهوري اسلامي و مشاهده پاره اي از كاستي هاي آن، مجددا ولايت فقيه را به منظور حفظ

سلامت چنين نظامي، قانونمند مي سازد. همچنانكه قبلا اشاره شد، امام خميني «ولايت فقيه » را يك بار به صورت شفاهي در طي سيزده جلسه در نجف اشرف تدريس نموده و بار ديگر، همين مساله را در جلد دوم از مجموعه پنج جلدي كتاب «البيع » به همان سبك نوشته اند. ايشان در اين كتاب ابتدا به نقشه هاي دشمنان كه براي نابودي اسلام به معرض اجرا گذارده شده، اشاره مي كند و با بياني مستدل به شبهاتي از قبيل اينكه اسلام در عصر تمدن و صنعت قادر نيست جامعه را اداره كند و يا اينكه موازين حقوقي آن براي حل مشكلات جامعه ناتوان است، پاسخ مي دهند و در همين رابطه، اشاره مي نمايد كه القائات دشمنان در ايجاد زمينه لازم براي جدايي دين از سياست، حتي در حوزهاي علميه نيز اثر كرده است; به طوري كه اگر كسي بخواهد درباره حكومت اسلامي سخن بگويد، بايد تقيه كند. امام خميني در ادامه، با بيان اين واقعيت مسلم تاريخي كه پيامبر اسلام(ص) خليفه تعيين كرده است، اين سؤال را مطرح مي كند كه آيا تعيين خليفه براي بيان احكام است، بيان احكام كه خليفه نمي خواهد، خليفه براي حكومت است، براي اجراي مقررات و قوانين است. در اينجا، مهم اين است كه ما به ضرورت تشكيل حكومت اسلامي معتقد شويم و در اين صورت است كه جايگاه خليفه روشن مي شود. امام خميني در اين اثر، مواردي را به عنوان دلايل ضرورت تشكيل حكومت اسلامي ذكر مي كند كه عبارتند از: 1- عمل پيامبر در تشكيل حكومت; 2- ضرورت استمرار اجراي احكام الهي كه فقط

در زمان پيامبر ضرورت ندارد; بلكه براي هميشه است; 3- ماهيت و كيفيت قوانين اسلام كه بدون حكومت قابل اجرا نيست; مثل: احكام مالي، دفاع ملي و احكام حقوقي و جزايي. امام خميني پس از بيان ضرورت حكومت اسلامي، به سابقه تاريخي انحراف از اين اصل كه به عصر بني اميه باز مي گردد و در دوران بني عباس ادامه مي يابد، اشاره مي كند. با اين بيان كه روش آنها در حكومت، شيوه اي ضد اسلامي و به صورت نظام شاهنشاهي ايران و امپراتوري روم و فراعنه مصر بود و در دورانهاي بعد نيز به همان اشكال غير اسلامي ادامه يافت. حضرت امام تاكيد مي كند كه عقل و شرع بر قيام براي تغيير اين وضع حكم مي كند، پس يك انقلاب سياسي اسلامي ضرورت مي يابد.علاوه بر اين، لزوم وحدت امت اسلامي كه بر اثر عوامل گوناگون داخلي و خارجي دچار تفرقه شده و نيز لزوم نجات مردم مظلوم و محروم كه از تكاليف الهي مسلمين و بخصوص علماء مي باشد، انجام يك انقلاب سياسي را ضروري مي سازد. ايشان در ادامه سپس با ذكر روايتي از فضل ابن شاذان در فلسفه تشريع حكومت، به لزوم تشكيل حكومت از نظر اخبار و روايات مي پردازد. بخش مهمي از كتاب ولايت فقيه، به بيان فرق حكومت اسلامي با ساير حكومتها اختصاص يافته است و به اين نكته اشاره شده است كه حكومت اسلامي، نوعي خاص از حكومت مشروطه است; يعني مشروط به قوانين اسلام. بدين جهت از نظر امام خميني، وظيفه قوه مقننه و مجلس قانونگذاري در واقع برنامه ريزي براي وزارتخانه هاي مختلف

و تشكيلات حكومت در محدوده احكام اسلامي است، نه قانونگذاري مصطلح در ساير حكومتها. ايشان در ادامه به شرايط زمامداران كه مستقيما ناشي از طبيعت طرز حكومت اسلامي است اشاره مي كند و مي فرمايد پس از شرايط عامه مثل عقل و تدبير براي زمامداري دو شرط اساسي وجود دارد كه عبارتند از: علم به قانون و عدالت . در واقع مهمترين محور اين كتاب، پاسخ به اين سؤال است كه «اكنون كه شخص معيني از طرف خداوند براي احراز امر حكومت در دوره غيبت تعيين نشده است، تكليف چيست؟» به ديده امام خميني، اگر چه خداوند فرد معيني را بر حكومت در عصر غيبت تعيين نكرده است; لكن آن خاصيت حكومتي كه از صدر اسلام تا زمان صاحب العصر عليه السلام موجود بود، براي بعد از غيبت هم قرار داده شده است. اين خاصيت كه عبارت از علم به قانون(اسلام) و عدالت باشد، در عده بي شماري از فقهاي عصر ما موجود است كه اگر با هم اجتماع كنند، مي توانند حكومت عدل عمومي در عالم تشكيل دهند. امام خميني در ادامه به اين مطلب اشاره مي كنند كه ولايت فقيه يك امر اعتباري عقلايي است و تمام اختياراتي كه پيامبر(ص) و ائمه عليهم السلام براي اداره جامعه داشته است، براي فقيه جامع الشرايط نيز ثابت است و اين ولايت واقعيتي جز جعل ندارد وفي حد ذاته شان و مقامي نيست; بلكه وسيله انجام وظيفه اجراي احكام است. بخش پاياني كتاب نيز به ضرورت برنامه ريزي طولاني براي رسيدن به هدف الهي اختصاص يافته است. (49) هدف از ارائه گزارشي از كتاب ولايت فقيه

كه شالوده اش در سال 1348 پي ريزي شده است، اين بود كه نشان دهيم دغدغه اصلي امام خميني در سالهاي مياني نهضت اسلامي، اثبات ضرورت اصل تشكيل حكومت اسلامي و در درجه بعد ويژگيهاي حاكم اسلامي(فقيه جامع الشرايط) بوده است. در اوضاع و احوالي كه سلطنت پهلوي - حداقل در نوع مشروطه اش - ساختاري ضد اسلامي قلمداد نمي گرديد و سكوت بسياري از علماي دين، موجب بلاتكليفي احكام اجتماعي اسلام مي شد، امام خميني دغدغه اي جز اين نداشت كه اولا به ضرورت تشكيل حكومت اسلامي در عصر يبت بپردازد و ثانيا، با تعيين عنواني حاكم اسلامي در «فقيه »، به مشروطه خواهان بفهماند كه ما «حاكم امين مي خواهيم تا امانتداري كند و ملتها در پناه او و پناه قانون، آسوده خاطر به كارها و زندگي خود ادامه دهند.» (50) به سخني ديگر: در گفتماني كه هنوز مشروطه خواهي، اميدي براي حل بحران مشروعيت سلطنت قلمداد مي شد، امام خميني معتقد بود كه در درجه اول، سلطنت، انحرافي از خلافت يا حكومت يا حكومت اسلامي است و در درجه بعد، ماهيتا كسي را در راس هرم قدرت نگه مي دارد كه معمولا در شخصي غير معصوم (ع) به استبداد كشيده مي شود. از اين رو، در اين كتاب كوشيده است كه هم ضرورت سرنگوني سلطنت و بر پايي حكومت اسلامي را ثابت كند و هم ويژگيهاي اختصاصي حاكم اسلامي در عصر غيبت را از دل آيات و روايات استخراج نمايد. اما اينكه «فقيه » چگونه مي خواهد ولايت داشته باشد؟ و به چه نحو قدرت سياسي را متمركز يا توزيع كند؟ آيا

او جزء نهاد دولت است و يا اينكه نظارت عاليه بر دولت دارد؟ اختيارات غير منصوص او چيست؟ چه نهادهاي مدني در ولايت او مي تواند شكل بگيرد؟ مكانيسم جلوگيري از تخلفات احتمالي او چيست؟ چگونه بر اجزاي دولت نظارت مي كند؟ و بالاخره چگونه انتخاب و به قدرت مي رسد؟ اينها مهمترين سؤالاتي است كه در اين دوره به آنها پرداخته نشده و امام خميني در عصر جمهوريت به آنها پاسخ داده است. (51) در واقع، جمهوري اسلامي، قالب جديد و نهايي حكومت اسلامي از ديدگاه امام است كه هم به دغدغه هاي قديم ايشان پاسخ مي دهد و هم به مشغله هاي جديدش; چرا كه اولا جمهوري اسلامي، ماهيتا با سلطنت تفاوت دارد و موظف است در عين اجراي احكام اسلامي، به حقوق از دست رفته مردم توجه كند و ثانيا، نظارت و هدايت عاليه فقيه عادلي را بر خود پذيرا مي شود تا هيچ گاه از اهداف عاليه حكومت اسلامي باز نمانده و منحرف نگردد: «آنقدر به ولايت فقيه اثر مترقي بار است كه در ساير اين موارد(قانون اساسي) كه ملاحظه مي كنيد، معلوم نيست مثل آنجا باشد. يك نفر آدمي است كه همه جهات اخلاقي اش و ديانتي اش و ملي بودنش و علم و عملش ثابت است پيش ملت و خود ملت اين را تعيين مي كند ان شاءالله. بر اينكه مبادا خيانت بشود، همان رئيس جمهوري كه ملت خودشان تعيين مي كند ان شاءالله، ديگر از اين به بعد امين تعيين مي كند. لكن معذلك براي محكم كاري يك فقيهي كه عمرش را صرف در اسلام كرده است...كه نگذارد

اين(رئيس جمهور) خلاف بكند.» (52) با توجه به مطالبي كه گفته شد، بدين نتيجه رسيديم كه اولا، نظريه متاخر و نهايي امام خميني در باب حكومت اسلامي، همان جمهوري اسلامي است و ثانيا، در سايه چنين تلفيقي است كه مي توان به آرمانهايمان در باب حقوق مردم و اجراي شريعت دست يافت. در عين حال، استقرار جمهوري اسلامي نمي تواند به همه دل نگرانيها و مشغله هاي فكري امام خميني پايان دهد. در واقع، نگراني مستمر ايشان، بر خاسته از رهيافتي است كه در باب «قدرت » دارد. هر چند در نگرش عرفاني - اخلاقي امام خميني، قدرت ذاتا خير و كمال است: لكن عامل ديگري به نام «نفس اماره » مي تواند آن را به فساد كشاند، و هر ساختاري از قدرت سياسي را به استبداد منتهي نمايد. از اين رو، تبديل صرف سلطنت به جمهوري اسلامي، مانع از استبداد نمي شود و ممكن است جمهوري اسلامي، خود به روايتي ديگر از ديكتاتوري مبدل گردد. نظارت و ولايت «فقيه »، راهكاري كه امام خميني از طريق آن به اين دل نگراني پايان مي دهد. تركيبي كه از اين پس، چهره جمهوري اسلامي را متغير مي سازد، از سه مؤلفه زير فراهم مي آيد: (53) الف - در اين تركيب، فقيه نه رئيس دولت است و نه جزئي از آن; بلكه با فرض وجود فاصله اي ميان او و نهاد دولت، بر عملكرد دولت نظارت عاليه دارد و از اختيارات منصوص خود، جهت هدايت و كنترل آن بهره مي جويد. در اين روايت، فقيه يك پا در نظارت دارد و يك پا در ولايت، و

به سخني ديگر، در حد فاصل ناظر و حاكم به سر مي برد. ب - نظارت تنها وظيفه فقيه نيست; بلكه علاوه بر او، ساير نهادهاي مدني نيز بر دولت نظارت مي كنند. ج - فقيه نيز خود از طرق مختلفي كه شامل عدالت، نصيحة ائمة المسلمين، لزوم مشورت و خبرگان رهبري مي شود، مورد نظارت قرار مي گيرد و با از دست دادن شرايطش، خود به خود منعزل مي گردد. در اين قرائت، ولايت فقيه، خارج از نهاد دولت است و علاوه بر اينكه خود، عوامل كنترل كننده بسياري در درون و بيرون دارد، به هدايت و كنترل دولت مي پردازد و در يك پروسه كاملا خطير از ماهيت مردمي و اسلامي جمهوري اسلامي حفاظت مي نمايد. از اين رو، ولايت فقيه نه خود، روايتي از استبداد ديني به حساب مي آيد و نه اسباب به استبداد كشيدن نهاد دولت را فراهم مي آورد: «دولت اسلامي اگر با نظارت فقيه و ولايت فقيه باشد، آسيبي بر اين مملكت وارد نخواهد شد...ولايت فقيه كه آنطور اسلام مقرر فرموده است و ائمه ما نصب فرموده اند، به كسي صدمه وارد نمي كند، ديكتاتوري به وجود نمي آورد. كاري كه بر خلاف مصالح مملكت است، انجام نمي دهد. كارهايي كه دولت بر خلاف مسير ملت و بر خلاف مصالح كشور انجام دهد، فقيه كنترل مي كند، جلوگيري مي كند (54) (فقيه) اگر يك گناه صغيره هم بكند، از ولايت ساقط است، مگر ولايت يك چيز آساني است كه بدهند دست هر كس...ما مي خواهيم كه فقيه باشد كه جلوي ديكتاتوريها را بگيرد، نگذارد رئيس جمهور، ديكتاتوري كند،

نخست وزير ديكتاتوري كند...نه اينكه بخواهيم ديكتاتوري درست كنيم.» (55) در جايي ديگر، در قبال كساني كه مخالف حضور ولايت فقيه در قانون اساسي هستند مي افزايد: «مع الاسف اشخاصي كه اطلاع ندارند بر وضعيت برنامه هاي اسلام، گمان مي كنند كه اگر چنانچه ولايت فقيه در قانون اساسي بگذرد، اين اسباب ديكتاتوري مي شود. در صورتي كه ولايت فقيه است كه جلو ديكتاتوري را مي گيرد. اگر ولايت فقيه نباشد، ديكتاتوري مي شود...آن فقيهي كه براي امت تعيين شده است و امام امت قرار داده شده است، آن است كه مي خواهد اين ديكتاتوريها را بشكند و همه را زير بيرق اسلام و حكومت قانون بياورد، اسلام حكومتش حكومت قانون است.» (56) و در نهايت، امام خميني ضمن تاكيد بر اين نكته كه ولايت فقيه ريشه در عقايد شيعه دارد و مخترع آن، مجلس خبرگان اول نيست مي فرمايد: «اگر امير المؤمنين سلام الله عليه يك آدم ديكتاتوري بود، آن وقت فقيه هم مي تواند ديكتاتور باشد. ديكتاتوري در كار نيست، مي خواهيم جلوي ديكتاتوري را بگيريم. ولايت فقيه، ولايت بر امور است كه نگذارد اين امور از مجاري خودش بيرون برود، نظارت كند بر مجلس; بر رئيس جمهور كه مبادا يك پاي خطايي بر دارد...ولايت فقيه ضد ديكتاتوري است نه ديكتاتوري.» (57) پي نوشتها: ء1 . امام خميني، صحيفه نور، ج 2، ص 113، مورخ 16/7/57 2. همان ، ص 47، مورخ 16/2/57 3. همان، ج 8، ص 86. 4. امام خميني، ولايت فقيه، چاپ اول، مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خميني، تهران، بهار1373، ص 33. 5. امام خميني، صحيفه نور، ج

8، ص 63. 6. همان، ج 2، ص 36، مورخ 22/7/57. 7. همان، ج 5، ص 367، مورخ 21/1/58. امام خميني پس از بيان ويژگيهاي جمهوري اسلامي، تصريح مي كند كه آن چيزهايي كه در طاغوت بود، در جمهوري اسلامي نيست. 8. همان، ج 4، ص 213، مورخ 23/10/57. 9. همان، ص 157، مورخ 18/10/57. 10. همان، ج 2، ص 159، مورخ 22/7/57. 11. همان، ص 260، مورخ 10/8/57. 12. همان، ص 159، مورخ 22/7/57. 13. همان، ج 3، ص 52، مورخ 16/8/57. 14. همان، صص 258-259، مورخ 8/9/57. 15. همان، ص 33، مورخ 15/8/57. 16. همان، ج 2، صص 155-156، مورخ 10/8/57. 17. همان، ج 3، صص 141-142، مورخ 22/8/57. 18. همان، ج 2، ص 351، مورخ 22/8/57. 19. در جايي ديگر امام خميني اذعان مي نمايد كه چنين حكومتي را از «رويه پيامبر اكرم(ص) و امام علي(ع)» الهام گرفته است.(همان، ج 3، ص 27 مورخ 15/8/57، مصاحبه با المستقبل) 20. همان، ج 2، ص 259، صص 302 - 304 و457. 21. همان، ج 3، ص 140، مورخ 26/10/57. 22. همان، ج 2، ص 216. 23. همان، ص 130.امام خميني در جاي ديگر مي افزايد; اگر جمهوري به استبداد كشيده شود با رژيم سلطنتي هيچ تفاوتي ندارد و تنها در لفظ مغايرت دارند.(ج 2، ص 205) 24. همان، ج 3، ص 178، مورخ 26/8/57. 25. همان، ج 2، ص 168 و259. 26. همان، ج 7، ص 72، مورخ 21/3/58، پيام امام در جواب وزير خارجه تركيه. 27. همان، ج 5، ص 186، مورخ 18/12/57. 28. همان، ص 122، مورخ 9/12/57. 29. همان، ج 11،

ص 22، مورخ 25/9/57. 30. همان، ص 129. 31. همان، ص 22. 32. همان، ج 10، ص 155، مورخ 16/8/57. 33. همان. 34. همان، ج 6، صص 256-257مورخ 3/3/58. 35. همان، ج 11، ص 22 مورخ 25/9/58. 36. همان، ج 3، ص 145، مورخ 22/8/57. 37. همان، ج 9، ص 261، مورخ 14/7/58. 38. همان، ج 7، صص 16 -17 مورخ 8/3/58. 39. همان، ص 258، مورخ 13/4/58. 40. همان، ص 93، مورخ 23/3/58. 41. همان، ج 2، ج 250، مورخ 16/8/57. 42. همان، ج 3،صص 110-111، مورخ 23/10/57. 43. همان، ص 75، مورخ 18/10/57. 44. همان، صص 81-82، مورخ 19/10/57. 45. همان، ج 2، ص 257، مورخ 16/8/57. 46. همان، ج 3، ص 115، مورخ 24/10/57. 47. همان، صص 75 -78، مورخ 18/10/57. 48. محسن كديور، حكومت ولايي، نشر ني، تهران 1377، ص 176. 49. همان، ص 177. 50. امام خميني، ولايت فقيه، چاپ اول، مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خميني، تهران، بهار1373. 51. همان، ص 128. 52. يكي از قرينه هايي كه روشن مي كند كه دغدغه امام خميني در مبحث ولايت فقيه بيشتر اصل ولايت براي «فقيه » است نه چگونگي ولايت او، آن است كه در قانون اساسي اول(58) پيش از آنكه به اختيارات ولي فقيه اشاره شود(بر عكس قانون اساسي دوم در سال 68)، به صفات و ويژگيهاي او توجه شده است. 53. امام خميني، صحيفه نور، ج 10، ص 155، مورخ 16/8/58. 54. بنابراين قرائت، راه جمع ولايت و جمهوريت، آن است كه اولا شارع تنها شرايط زمامدارا را معين كرده است، ثانيا ولايت به معناي حكومت است

نه به مفهوم ولايت شرعي بر محجورين، ثالثا نوع حكومت در انديشه سياسي امام، جمهوري اسلامي است كه انتخاب يا رد آن بسته به راي مردم است و بالاخره اينكه «فقيه » به منظور پاسداري از چنين حكومتي، نظارت عاليه دارد. 55. همان، ج 9، ص 170 مورخ 28/6/58. 56. همان، ج 11، ص 38، مورخ 26/9/58. 57. همان، ج 10، ص 174، مورخ 18/8/58. 58. همان، ج 10 صص 27و29، مورخ 30/7/58. منابع مقاله:

فصلنامه علوم سياسي، شماره 5، فراتي، عبدالوهاب؛

جايگاه حكومت در انديشه امام خميني(ره)

جايگاه حكومت در انديشه امام خميني(س) گفتگو با آيت الله سيد حسين موسوي تبريزي متين: نخست به خاطر شركت در اين گفتگو از شما تشكر مي كنيم. سؤالاتي كه در اين نشست خدمت شما مطرح خواهيم كرد، عمدتا درباره مباني «حكومت اسلامي » و «ولايت فقيه »، نزد حضرت امام خميني(س) است. شايد اگر سخن را از جايگاه سياست و حكومت در اسلام آغاز كنيم. مناسب تر باشد. موسوي تبريزي: من هم از شما تشكر مي كنم كه تشريف آورده ايد و موضوعي به اين اهميت را وجهه همت خود قرار داده ايد. مباني حضرت امام(س) درباره حكومت ديني، آن طوري كه از نوشته ها و درسهاي آن بزرگوار بر مي آيد، بسيار روشن و گويا است. مي دانيم كه بعضيها، اسلام را در اخلاق و احكام فرعي و پاره اي اعتقادات، خلاصه مي كنند. بعضي حتي از اين هم محدودتر مي بينند، به عقيده اين گروه، اسلام كاري به سياست و حكومت ندارد. اينها اساسا منكر وجود نظام سياسي و حكومتي، در مجموعه معارف ديني هستند. در اين نوع تفكر، سياست و حكومت

از امور بشري است و انسانها خود بايد بدان بپردازند. من فكر مي كنم اگر كسي منصف باشد، و تا حدودي هم با تاريخ و منابع نخستين اسلام آشنا باشد، در خواهد يافت كه اسلام اساسا يك دين سياسي است. كافي است كه شما به نحوه گسترش اسلام در سالهاي نخستين توجه كنيد. پيامبر اسلام(ص) همين كه به مدينه تشريف آوردند وتشكيل حكومت اسلامي را در همان منطقه كوچك، ممكن ديدند، پرچم حكومت اسلامي را برافراشتند. توجه اسلام به مسائل حكومتي و توابع آن - مثل اقتصاد، نظام سياسي و روابط بين الملل - كمتر از اهتمام آن به عبادات واحكام فرعي نيست; بلكه بيشتر است. از ديد اسلام نه روابط خانوادگي پوشيده مانده است، و نه روابط بين الملل وگرنه ما نمي توانستيم سخن از كمال و كفايت اسلام بگوييم، و اسلام هم نمي توانست براي هميشه، دين انسانها باشد. جامعيت يك دين است كه آن را براي هميشه زنده و مفيد نگه مي دارد. قرآن كريم به عنوان اصيلترين منبع ديني و نخستين قانون اساسي اسلام، به موضوعاتي توجه كرده است كه نياز يك حكومت فراگير را هم برآورده مي كند. فقرزدايي، ظلم ستيزي، صلح بين الملل، مالياتهاي معمول و غيرمعمول و ... برخي ازموضوعاتي است كه درقرآن به آنها توجه شده است. حتي وقتي داستان اقوام پيشين را بازگو مي كند، علل انحطاط و يا عوامل پيشرفت آنان را هم يادآور مي شود; يعني به مسلمانان مي آموزد كه اگر مي خواهيد، عزيز و توانمند باشيد، بايد چنين و چنان باشيد; مثلا به اجراي سياستهاي صحيح روي آوريد و از نحوه حكومت

حاكمان ظالم قبلي عبرت بگيريد و مانند آنان حكم نرانيد. اگر قرآن از اين ديدگاه بررسي شود، هر مسلماني درخواهد يافت كه كمك به تشكيل حكومت ديني از وظايف شرعي اوست و اصلا معناي مسلمان بودن، همين است. در اين باره، عقل هم ساكت نيست. به حكم عقل و خرد، مردمي كه سعادت خود را مي جويند، گزيري از تشكيل يك حكومت سالم و الهي ندارند. در سايه چنين حكومتي است كه مي توان جامعه را تصفيه كرد و آحاد آن را به كمال و سعادت رساند. متين: به نظر شما، حضرت امام(س) غير از فقه، از حوزه هاي معرفتي ديگر - مانند كلام و فلسفه - متاثر بودند; يعني ايشان، ريشه هاي حكومت اسلامي و ولايت فقيه را فقط در فقه مي جستند؟ يا از ديگر علوم ديني نيز، چنين نظريه اي را استفاده مي كردند؟ موسوي تبريزي: براي ما كه نضج علوم رايج را در پرتو قرآن مي دانيم، پاسخ اين سؤال روشن است. فلسفه و كلام شيعه، برگرفته يا برخاسته از مفاهيم قرآني است، و اگر ريشه حكومت ديني در قرآن است، علوم ديگر هم قهرا بر آن صحه مي گذارند. در فرهنگ قرآني، خداوند بيرون آورنده مؤمنان از تاريكي به سوي روشنايي است: (يخرجهم من الظلمات الي النور). همه هدف انبيا و فلسفه بعثت همين است. و اين بدون حكومت سالم و ديني ممكن نيست. بنابراين، همه علومي كه از قرآن سرازير شده اند، همين سمت و سو را خواهند داشت. امام - رحمة الله عليه - به اين سمت حركت مي كردند كه احكام و گرايشهاي ديني را تبيين عقلايي

كنند. اين يك تلاش كلامي - فلسفي است. هدف ديگري كه امام وجهه مت خود قرار داده بودند، بيان و اثبات جامعيت اسلام و ضرورت چنين اعتقادي بود. دراين مرحله، بي شك امام يك متكلم هستند. اين غير از جنبه فقاهتي حضرت امام(س) است. متين: حضرت امام(س) وقتي نظريه ولايت فقيه را مطرح كردند كه اكثر طرحهاي ارائه شده براي حكومت، غربي و لائيك بود; چون بسياري اين طور فكر مي كردند كه براي باز گرداندن ممالك اسلامي به تمدن و شكوه از دست رفته، بايد به شكلهاي سياسي و نحوه حكومتها در جهان صنعتي نگاه كرد. قطعا حضرت امام(س) از اين نظريه ها آگاه بودند. ايشان در زماني طرح حكومت اسلامي بر پايه ولايت فقيه را عنوان فرمودند كه نويسندگان زيادي، همه عقب ماندگي مسلمانان را در كارنامه اسلام مي نوشتند. با توجه به زمان طرح اين ايده -يعني ايده ولايت فقيه - شايد بتوان اين طور نتيجه گرفت كه حضرت امام(س) خواسته اند، ولايت فقيه را به عنوان عاملي مؤثر و توانمند براي بازگرداندن ممالك اسلامي به تمدن اسلامي مطرح كنند. عقيده شما در اين باره چيست؟ موسوي تبريزي: قطعا همين طور بوده است. اين را از سخنرانيهاي امام هم مي توان فهميد. نسبت به گذشته ايران، مسلم است كه مردم ايران، مردمي ترقي خواه و انقلابي بودند; يعني مي خواستند كه پيشرفت كنند و به ضرورت ترقي و تجدد پي برده بودند. روشن بيني و پيشرفت خواهي در تاريخ ما يك واقعيت انكارناپذير است. اين سير طبيعي و هماهنگ با روحيه مردم ما بود. اما يك دستهايي بود كه نمي گذاشتند اين

منويات تحقق پيدا كند. هميشه عوامل بازدارنده بيش از عوامل پيش برنده بود. شما ببينيد درمشروطه چه اتفاقي افتاد. دراين نهضت فراگير، خيلي ها شركت كردند. از روشنفكران و ملي گراها گرفته تا مردم عامي; ولي همه اين حركت در پناه علما و مراجع بود. يعني حتي وطن پرستان غيرمذهبي نيز در لواي اسلام فعاليت مي كردند. به هرحال مشروطه، استبداد محض را به حكومتي تبديل كرد كه در آن صحبت از قانون و انتخابات و عدليه و مجلس و توجه به مردم بود. نمي گويم به نتيجه خوبي رسيد و اوضاع خيلي خوب شد; من چنين اعتقادي ندارم; ولي به هر حال ايران يك گام به پيش برداشت. همان وقتها، بسياري از كشورهاي پيشرفته امروزي، در انحطاط بودند. در ايران، ما خيلي زودتر از بعضي كشورها، شاهد انقلاب و خيزشهاي مردمي هستيم. چه شد كه آنها به پيشرفت خود ادامه دادند، ولي ايران نتوانست گامهاي بعدي را بردارد؟ امام خيلي به اين مسائل فكر مي كردند. خودشان هم بعضي از اين مراحل تاريخي را از نزديك ديده بودند و شايد حضور هم داشته اند. ايشان در افكار خودشان به اين نتيجه رسيده بودند كه اسلام نبايد در حاشيه حوادث قرار بگيرد; يعني اين طور نباشد كه تا يك جايي دخالت كند و بعد كه نهضت به مرحله پيروزي رسيد، خودش را كنار بكشد. براي همين امام - رضوان الله تعالي عليه - انديشه حكومت اسلامي را در سر پروراندند. ايشان، خيلي به كارهاي مقطعي اهميت نمي دادند; مثلا هم و غم آن بزرگوار اين نبود كه مدرسه اي، يا بيمارستاني و يا كتابخانه اي

را تاسيس كنند. اينها همه خوب است; اما نياز مسلمانها و اسلام بيش از آن بود. مخالفت ايشان باحركتهايي مانند انجمن حجتيه هم با اين نگرش، توجيه مي شود. چون امام خوب دريافته بودند كه جوانان پرشور و خوش فكر مسلمان بايد به مبارزه فكر كنند; مبارزه با دشمنان اصلي امام عصر(عج)، يعني همه بايد بسيج مي شدند كه امكانات را از دست شاه در مي آوردند، و اين ممكن نبود، مگر با تشكيل حكومت. در نظر ايشان، هيچ چيز به اندازه تغيير ساختار سياسي - حكومتي - كشور مهم نبود. بنابراين، بايد جوانها هم به همين سمت حركت مي كردند. مع الاسف، بعضي فعاليتهاي متدينين به تشتت و چند سويي در جبهه مسلمانان مي انجاميد، و امام از اين قضيه بسيار ناراحت بودند. نقص عمده و اساسي نهضتهاي مشروطه و ملي شدن نفت، همين بود كه به تشكيل حكومت ديني نينجاميد. والا مشروطيت و ملي شدن نفت، حركتهاي خوب و مردمي بودند. نتيجه مشروطيت و نهضت ملي شدن نفت، تغييرات ساختاري و گاه اقتصادي در نظام حكومتي بود. ولي امام مي خواست ريشه ها را بسوزاند و حكومتي را جايگزين حكومتي ديگر بكنند. چون مي ديدند كه تا حكومت و نظام سياسي مملكت به نفع اسلام تغيير نكند و زمام كشور به دست فقيه جامع الشرايط قرار نگيرد، هيچ تغيير و تحولي، در نهايت سودمند نخواهد بود. شايد آن روزي كه امام به حكومت اسلامي و تغيير و شكست رژيم مقتدر پهلوي فكر مي كردند، كسي جرات انديشيدن در اين باره را به خود نمي داد. امام به يك نكته مهم ديگر هم توجه

داشتند، اينكه اين تغيير اساسي و تحول بنيادي بايد به دست مردم صورت گيرد; يعني با كودتا و يا شگردهايي شبيه به كودتا، حكومت قوام نمي گيرد و در واقع اتفاق مهمي، صورت نگرفته است. مردم بايد خودشان به اين انديشه مي رسيدند و از جان و دل براي تشكيل حكومت ديني، فداكاري مي كردند. سياست كلي امام اين نبود كه حكومت، منهاي مردم و در واقع ايشان، حكومت را براي اصلاح و سعادت مردم مي خواست، نه مردم را براي ايجاد حكومت. در چنين سياستي جايي براي كودتا و يا جابجايي حكومت بدون خواست مردم، نيست. متين: اشاره فرموديد كه امام در موضوع حكومت و در بحث ولايت فقيه، جامع نگر بودند; يعني اسلام را در همه ابعاد و جوانب آن مي نگريستند. اگر ممكن است بفرماييد كه آيا چنين نگرشي در فقهاي پيش از ايشان هم بوده است؟ در ضمن امام چگونه به اين نتيجه رسيدند كه جامعيت اسلام، حكومت را هم پوشش مي دهد؟ موسوي تبريزي: جامعيت اسلام، نكته اي نبود كه فقهاي بزرگوار پيش از ايشان و يا همزمان با ايشان از آن غافل باشند. تفاوت عمده امام با ديگران، بينش سياسي آن بزرگمرد بود. حضرت امام(س) تشكيل و اداره حكومت را از وظايف مهم و اصلي علماي اسلام مي دانستند. بعضي ممكن است، كمك به حكومت ديني را وظيفه بدانند; اما اصل تاسيس حكومت را در شرح وظايف فقيه نياورند. امام اين طور فكر نمي كردند، بلكه فقيه را موظف به بنيانگذاري حكومت و نظام مي دانستند. در اين تفكر، مبارزه با ظلم نه براي تعديل حاكمان است، بلكه براي

براندازي ظلم است. امام مبارزه با شرك و كفر و ظلم را از رهگذر حكومت مي جستند و موفق مي دانستند. ايشان دو وظيفه براي خود و هر فقيه ديگري در نظر داشتند: اداره صحيح امور مردم، و محو ظلم. همين طور كه هر كس مي فهمد، اين دو برنامه، تنها در سايه حكومت جامه عمل مي پوشد. بنده قبل از انقلاب در صحبت با بعضي از مراجع معاصر، فهميدم كه اين بزرگواران تشكيل حكومت ديني را از وظايف مردم مي دانند; يعني فقيه، تنها بايد مردم را ارشاد كند و به آنها بگويد كه بعد از تشكيل حكومت، رفتار اسلامي چيست، و يا چه بايد كرد؟ خصوصا اگر براندازي حكومتهاي موجود، با ضرر و خطر همراه باشد، لزومي نمي ديدند كه اقدام كنند; يعني برخود واجب شرعي و لازم عقلي نمي دانستند. در اين بينش، مردم بايد حكومت ديني را برپا كنند، و براي اجراي حدود به علما مراجعه كنند. حتي گاهي براي اين طرز تفكر، به آيات و روايات هم، استناد مي كردند. خدمت يكي از همين بزرگواران عرض كردم كه حضرت امير(ع) فرموده اند: «قيام من براي آن بود كه حدود الهي را اجرا كنم ». ايشان فرمودند: چون مردم، گرد حضرت جمع شدند و حكومت را به آن گرامي سپردند، امام خود را موظف ديد كه اجراي حد كند. پس تفاوت امام با بسياري از فقها در اعتقاد به جامعيت اسلام نبود. جامعيت را همه مي پذيرفتند. امتياز امام اين بود كه جامعيت اسلام را در تشكيل حكومت مي جست و آن را از وظايف هر مسلماني، بويژه دانشمندان اسلامي قلمداد

مي كردند. امام مساله حكومت اسلامي را از دهه چهل به بعد مطرح كردند و خيلي هم بر آن پاي فشردند. تا آنجا كه پهلوي، تنها رقيب جدي و رسخت خود را امام مي دانست. اينكه عرض مي كنم تفاوت امام خميني(س) با فقهاي ديگر، در بينش سياسي بود، از اينجا روشن تر مي شود كه امام مبارزه با ظلم را به هرقيمتي واجب مي دانستند; ولي اكثر فقها مي گفتند: مبارزه با ستم، نوعي نهي از منكر است، و نهي از منكر شرايطي دارد كه اگر آن شرايط فراهم نبود، لازم نيست. يكي از آن شرايط هم اين است كه خطرجاني درپي نداشته باشد. سخن امام اين بود كه منكر اگر ظلم كلي و فراگير باشد، نهي و مبارزه با آن واجب است; اگرچه به كشتار و شهادت بينجامد. مساله حكومت را دقيقا امام از سال چهل و هفت يا هشت، مطرح كردند; ولي اصل مبارزه با ظلم، مخالفت با اسرائيل، استقلال از امريكا، مبارزه با فحشا و... از سال چهل ودو شروع شد. اين نشان مي دهد كه مساله حكومت و نظام سياسي، صورت كامل و هماهنگ مبارزات اسلامي است. متين: به نظر مي آيد، امام - رضوان الله تعالي عليه - در اصل ولايت فقيه به يك توسعه مفهومي اعتقاد داشتند; يعني معنا و مفهوم ولايت فقيه را بيش از آنچه نزد پيشينيان بود، توسعه دادند. اين گسترش مفهومي را امام به ساير عناصر مطرح در حوزه نيز سرايت دادند; مثلا همين مساله تبليغ را اگر در نظر بگيريم، اگر حوزه براساس انديشه هاي امام هدايت و برنامه ريزي شود، بسيار گسترده

تر، ژرفتر و متنوعتر از وضعيت سنتي خود را خواهد داشت. حتي اگر مباني فكري فقهاي ديگر را اساس قرار بدهيم و بگوييم تشكيل حكومت از وظايف مردم است، اين وظيفه را مي توان از طريق تبليغ به آنان گوشزد كرد. نظر حضرت عالي در اين باره چيست؟ موسوي تبريزي: همين طور است كه مي فرماييد. اضافه مي كنم كه امام براي رسيدن به اهداف بلندي كه داشت، مقدمات آنها را هم فراهم كرد. رويه امام اين نبود كه مثلا يك مسيحي را به اسلام تشرف بدهد، و يا آنقدر در گوش شراب خوار و زناكار بخواند كه توبه كنند. اينها برد كمي دارند. خيلي از فعاليتهاي پر سر و صداي بعضي ازدلسوزان اسلام، با همه قداست ومعنويتي كه داشتند، محدوده اندكي را پوشش مي داد. مبارزه با فقر، ستم، تبعيض، فحشا و بي اعتقادي در برنامه همه بود; اما توسعه مفهومي در عناصر حوزوي - كه شما گفتيد - فقط در كار امام و پيروان ايشان مشاهده مي شد. امام دنبال اين نبودند كه چند گرسنه را سير كنند; چند تا جوان را به راه بياورند; بيمارستاني بسازند و گناهكارها را توبه بدهد. امام به ريشه ها مي انديشيد و از همه استعدادهاي حوزه، از جمله تبليغ، براي ريشه كن كردن آنها سود مي جست. در دستگاه فكري امام همه نيروهاي فكري، انساني، مالي و اعتباري بسيج شده بودند كه ريشه ها را بسوزانند. اگر ريشه قطع مي شد، آن وقت: (يدخلون في دين الله افواجا). انگشت اعتراض امام به سمت كانونهاي فرهنگ ساز، مثل راديو و تلويزيون، دانشگاه، مدارس، ادارات و در راس

همه حكومت بود. امام مثل هر آدم تيزبين و مآل انديشي مي دانست كه افراد جامعه از هم تاثير مي پذيرند. با اصلاح يكي دو نفر، مداوا كردن مردم يك محله و با توبه دادن چند جوان، كار درست نمي شود; چون شما دو سال زحمت مي كشيد، چند نفر را به راه مي آوريد; ولي همينها در عرض چند ساعت، دوباره به فساد كشيده مي شوند. چون، كشور از مراكز فساد پر بود. راديو، فاسد بود، تلويزيون مفسده انگيز بود; دانشگاهها، جوانها را منحرف مي كردند; و خلاصه همه جا لانه فساد شده بود. امام شاخ و برگ نمي زد. حتي شاه را هم شاخ و برگ مي دانست. حمله امام به ريشه ها بود; ولو اينكه ريشه ها در خارج از مرزهاي كشور باشند. اين بود كه امام هميشه، امريكا و انگلستان و استكبار جهاني را هدف قرار مي داد. ايشان شاه را هم عمله و وسيله آنها مي دانستند. از اوجي به مسائل نگاه مي كردند، كه مشكلات جزئي را براي خود حل كرده بودند. هدف امام - رضوان الله تعالي عليه - الهي كردن فرهنگ جامعه بود. با جو عمومي اجتماع، رعايت حقوق الهي و مردم مي شد. انفاق، عدالت، از خود گذشتگي، حق مداري، خيلي خوب است; اما اگر فضاي كلي جامعه اينگونه نباشد، كسي نمي تواند اين ارزشها را پايدار و فراگير نگه دارد. انقلاب اسلامي به رهبري امام اين خاصيت را داشت; يعني جو و فضاي جامعه، الهي شده بود. مردم دردوران انقلاب، همه فداكاري مي كردند. اگركوچكترين مشكلي براي كسي پيش مي آمد، مشكل همه بود. مستمندان،

تحقير نمي شدند، سرمايه داران به سرمايه هاي خود نمي باليدند. سادگي يك ارزش شده بود. مردم به حقوق شرعي و عرفي خود قانع بودند. اين همان چيزي بود كه امام مي خواست; يعني يك جامعه سراپا ديني و الهي. يادم هست در مدرسه علوي، كيسه هاي پول، يكي پس از ديگري مي آمد. اين پولها را كساني به انقلاب هديه مي كردند، كه ممكن بود تا چند ماه پيش، از يك ريالش نمي گذشتند. به تعبير خود امام مردم، الهي شده بودند. همان وقتها، بعضي از فضلاي حوزه حتي روشنفكران حوزه، حرفهايي مي زدند، مقالاتي مي نوشتند و عقيده هايي را رواج مي دادند، كه در نهايت اگر خيلي موفق مي شدند، شاخه اي از فساد را قطع مي كرد. مجله مكتب اسلام، با چه طول و تفصيلي، راجع به زيانهاي مشروبات الكلي، مقاله چاپ مي كرد، و يا اينكه نگاه كردن به تلويزيون براي چشم ضرر دارد. همان موقع ايران پرشده بود ازميكده ها و مراكز فساد. تلويزيون با برنامه هاي مفسده انگيزش بيشترين وقت مردم را گرفته بود. اگر كسي اين مقالات را مي خواند، فكر مي كرد كه تلويزيون براي اين حرام است كه به چشم انسان صدمه مي زند! امام زمامداران را هدف گرفت. چون مي دانستند كه همه اين مفاسد يك سرچشمه دارد، و آن حكومت فاسد پهلوي است، و آن هم خودش از يك چشمه ديگري كه بيرون از مرزهاي كشور است آب مي خورد. حالا شما ببينيد چقدر بين اين دو رويه اختلاف بود. متين: نظريه ولايت فقيه كه از سوي امام ساماندهي و عينيت يافت، گرچه

برخاسته از فقه مترقي شيعه بود، توانست بر روند كلي فقاهت مصطلح نيز تاثير بگذارد. به عبارت ديگر، ولايت فقيه به عنوان يك اصل اساسي در فقه، موجب فعالتر شدن فقاهت و دستگاه اجتهاد شد. آيا شما با اين تحليل موافقيد، و آيا مي پذيريد كه ولايت فقيه، ابعاد گسترده تري را پيش روي فقيهان و جامعه فقهي ما نهاد؟ موسوي تبريزي: خيلي بيشتر از اين انتظار مي رفت; ولي بايد پذيرفت كه بي تاثير نبود; خصوصا حوزه قم و نجف وضعيت ويژه اي دارد. آنجا بسياري از اين دست مسائل را بر نمي تافت. فشاري كه بر حوزه نجف هست، بر حوزه قم نيست. بعد از انقلاب اساتيد مبرزي به تدريس درس خارج قضا و شهادات و حدود روي آوردند. از آيت الله العظمي گلپايگاني بگيريد تا بسياري ديگر از درس خارج گوها. بسياري از ابواب فقه كه جنبه حكومتي دارد، الآن بيشتر مطمح نظر است. كتابهاي خمس و زكات و حقوق مالي كه مي توانند اساس فقهي حكومت را مستحكمتر كنند، الان بيشتر موضوع درسهاي خارج است. و اين پديده مباركي است. علاوه بر تغيير محسوسي كه در موضوع درسهاي خارج گفتم، در حال حاضر كتابهاي محققانه اي هم درباره آن دسته از موضوعات فقهي كه مربوط به حكومتند، نگاشته مي شود. بحثهايي مانند مضاربه و مساقات و غيره كه مي توانند اساس سيستم بانكي كشور و صنعت بيمه را اسلامي كنند، الآن بيش از پيش مورد توجه و اهتمام آقايان است. پيش از اين، هر بابي از فقه كه يك سر آن به حكومت مي رسيد، خيلي محل توجه نبود; ولي در

حال حاضر، هر چه مباحث سياسي تر و كاربرديتر باشد، بيشتر استقبال مي شوند. از كتابهاي مهمي كه در اين فضا نوشته شد، كتاب ولايت فقيه آيت الله منتظري است. يك جلد اين مجموعه به اثبات ولايت فقيه اختصاص دارد، سه جلد ديگر آن به مسائل حكومتي مي پردازد; مسائلي از قبيل بيت المال، زندانها، قضاوت، امر به معروف و نهي از منكر، و هر چيزي كه براي حكومت لازم و ضروري است. اصل طرح اين مباحث، مبارك و مفيد است; خواه بنده وشما با آن موافق باشيم يا نباشيم، آن بحث ديگري است. اين فضا را در حوزه، انقلاب اسلامي به وجود آورد، و انصافا فضاي مباركي است. يكي از ابواب فقه كه خيلي در حوزه ها مظلوم بود، مساله امر به معروف و نهي از منكر بود. براي بعضيها تدريس اين باب، سنگين بود; يعني احساس مي كردند اگر وارد اين مقوله بشوند، در حد يك سخنران مذهبي، خودشان را تنزل داده اند; ولي به هر حال امر به معروف و نهي از منكر از ابواب فقه ماست و بايد حداقل به اندازه بابهاي ديگر تدريس و تحصيل شود. من يادم هست، يكي دو سال به پيروزي انقلاب مانده بود، به حضرت آيت الله نوري همداني، پيشنهاد كردم كه شما يك بار اين موضوع مظلوم فقهي را تدريس كنيد. ايشان اول خيلي استقبال نكردند; ولي بعد كه به تدريس آن همت گماردند، خيلي موفقيت آميز بود. همان وقت قرار شد كه اين بحث در يك مجموعه چاپ بشود. به خاطر مسائلي كه در آن روز بود، امكان چاپ آن در ايران فراهم نشد.

پيش از انقلاب در پاكستان چاپ شد و بعد هم در ايران تجديد چاپ كردند. در كتابهاي مهم فقهي ما، مثل شرايع به اختصار از امر به معروف و نهي از منكر بحث شده است; اما امام به دليل همان بينش بلند و حكومتي كه داشت، در تحريرالوسيله به تفصيل وارد بحث شده اند. اگر قرار است فقه پاسخگوي معضلات اجتماعي و سياسي باشد، بايد به اينگونه بابها در فقه، اهميت بيشتري داده شود. غير از اهميت دادن به ابواب مهجور، ولي مهم فقه، انقلاب اسلامي در كيفيت مباحث و نوع بررسي مسائل و بينش فقها هم تاثير داشته است; يعني به همان كتابهاي رايج و موضوعات معمول حوزه، مثل ابواب صلوة، خمس، زكات و ... بعد از طرح نظريه ولايت فقيه، طور ديگري توجه شد. حالا ديگر كمتر فقهي هست كه هنگام طرح مباحث فقيهي، نيم نگاهي به شرايط روز و عنصر زمان و مكان نداشته باشد. مع الاسف، آن مقداري كه توقع مي رفت، تحقق نيافت. فقه بايد جوابگوي مسائل ريز و درشت اجتماع باشد. بسياري از معضلات كنوني دولت از اينجا ناشي مي شود كه فقه ما درباره آنها ساكت است. اگر فقها همت كنند و توجه نشان دهند، مي توانند براي همه مسائل كوچك و بزرگ حكومتي راهي در فقه بگشايند. اين كمبود، علل زيادي دارد; چون به هر حال همه فقهاي حوزه، توجه به اين مسائل را در اولويت قرار نداده اند. عده اي هم كه با امام همسو بودند، امام و انقلاب را قبول داشتند; اما فكر حكومتي نداشتند. براي امام اينقدر فرصت نبود كه به همه اين مسائل

بپردازند. بايد فقهاي بزرگ و مبرز حوزه اين راه را ادامه مي دادند و توانايي فقه شيعه را در حل مسائل روز فرهنگي، اقتصادي و سياسي به ظهور مي رساندند. هنوز حوزه در زمينه فقه و اصول نتوانسته است از نظريات شيخ انصاري و امثال او فراتر رود. البته كساني شروع كردند; ولي كافي نبود. آقاي منتظري هم از كساني بودند كه اين درس را در حوزه شروع كردند. البته اين غلط است كه بخواهيم همه پاسخها را از فقه استخراج كنيم. چون به هر حال، اسلام غير از فقاهت، كلام و اعتقادات و تفسير هم دارد. بعضي موضوعات را بايد در حوزه هاي معرفتي ديگر، جستجو كرد. شبهات، همه فقهي نيستند كه براي پاسخ آنها سراغ فقه برويم. بعضي شبهات، كلامي اند، بعضي از مقوله فرهنگ و هنرند. اسلام، مي تواند در مقابل همه اين جبهه، ايستادگي كند، اگر به همه ابعاد آن توجه شايسته بشود. اگر كسي در مبناي علمي حكومت اسلامي، شبهه داشت، با او نمي توان به زبان فتوا سخن گفت. چنين شبهه اي را بايد به حوزه اعتقادات كشيد; جواب آنجاست. به هر حال حوزه هاي علميه راه درازي در پيش دارند. استعداد و آمادگي حل و فصل مسائل روز در حوزه هست; حوزويان بايد يك قدري، بينش خود را به نگرش امام نزديكتر كنند. والا همه اين شبهه ها بي پاسخ مي مانند. متين: شما اين احتمال را مي دهيد كه امام تشكيل حكومت اسلامي را كاملا مساوي با اسلامي شدن جامعه نمي دانستند؟ چون ممكن است همين حكومت فردا دست كساني بيفتد كه التزامي به احكام عملي اسلام

ندارند. فقه و احكام شرعي بايد در متن جامعه، ظهور پيدا كنند. اگر حكومت، اسلامي باشد; اما مردم چندان به شريعت پايبند نباشند، بتدريج حكومت هم از محتواي اسلامي بودن خالي مي شود، و آن تغييرات اساسي كه امام در نظر داشتند، تحقق نمي يابد. حضرت امام(س) اگر چنين احتمالي را جدي گرفته بودند، چه راهبردها و راهكارهايي را پيش بيني كرده بودند؟ موسوي تبريزي: توجه امام بيشتر به اساس و ريشه ها بود. آن بزرگوار، خيلي به جزئيات اهميت نمي دادند. امام تاثيرات حكومت اسلامي را بر مردم و حتي حوزه ها، خيلي عميق و گسترده مي دانست; يعني اگر كار از آنجا درست بشود، كانون و مركز اصلاح شده است. اين حتما به اصلاح جامعه و تصحيح حوزه هم مي انجامد. يك وقتي حضرت امام(س) به من فرمودند كه به فلاني (يكي از فضلاي حوزه) بگو كه برود فلان شهر، امام جمعه آنجا بشود. من پيام امام را خدمت آن آقا گفتم. وقتي پيام امام را شنيد به من گفت: من حاضرم كه بروم و امام جمعه فلان شهر بشوم. ولي شما ببينيد، الان حوزه دست كساني است كه يا امام را درك نكرده اند، و يا اساسا با ايشان مخالفند. اگر چند نفري هم كه در حوزه هستيم و انديشه هاي امام را تبليغ مي كنيم، اگر به اين سو و آن سو برويم، اينجا مشكل پيدا مي كند. شايد ما بتوانيم در حوزه، به فكر و انديشه امام كمك كنيم. به ايشان بگوييد اگر اجازه مي فرمايند، من در حوزه بمانم. من صحبت هاي آن آقا را به امام - رضوان

الله تعالي عليه - عرض كردم. امام فرمودند: از قول من به ايشان بگوييد: اگر حكومت، اصلاح شود، حوزه هم به تبع تغييراتي خواهد كرد. اين بينش را فقط امام داشتند. ايشان بودند كه به ريشه ها كار داشتند. همان وقتها كه پهلوي، حكومت مي كرد، امام به شاخ و برگها كاري نداشت بي حجابي و شرابخواري و فساد را هدف خودشان قرار نداده بودند. چون خوب مي دانستند كه اين آتشها همه ازسوي حكومت است. همه ديديم كه وقتي انقلاب پيروز شد، مردم با كمال رغبت و آگاهي، به سمت رعايت شؤون اسلامي حركت كردند. حتي اول انقلاب بعضي از خانمها كه كاملا بي حجاب بودند. در همان كوچه جماران كه امام و بنده ساكن بوديم، رفت و آمد مي كردند. امام هيچ وقت در سخنراني هاي خود، نمي گفت جلوي اينها را بگيريد. چون اولا ممكن نبود، ثانيا كار بايد از بن وريشه درست مي شد. امام هميشه به ما مي فرمود: فكر نكنيد اين قضاوت كه الآن شما مي كنيد. كاملا اسلامي است - خطاب امام به پنج شش نفري بود كه در شوراي عالي قضايي بودند - ما اگر بيست سال ديگر هم به اين مرحله برسيم كه قضاي اسلامي را عملي و اجرا كنيم، خيلي خوب است. عجله نكنيد. شما كار را از بالا بتدريج درست كنيد، كم كم همه چيز درست مي شود. گاهي بين ما صحبت اين بود كه فلان قاضي انگشتر طلا مي اندازد، يا آن يكي ريش مي تراشد. امام مي فرمودند: به اين چيزها كار نداشته باشيد. اگر برنامه ها از بالا، عادلانه باشد و

مطابق موازين شرع و عقل عمل كنيد، همان قاضي ريش تراش هم به عدالت عمل مي كند; يعني چاره اي جز اين ندارد. چون قانون عادلانه است; ولي اگر كار از بالا خراب باشد، هر كس ديگري را كه بر مسند قضا بنشانيد، هرچند آدم متدين و ظاهر الصلاحي هم كه باشد، ظلم خواهد كرد. چون فرهنگ حكومت او را به ظلم مي كشاند. بلي اينكه شما گفتيد امام مي خواست، جزئيات شريعت را هم در جامعه به اجرا درآورد، درست است; اما نه با دخالت مستقيم. امام اولا مي خواست همه چيز را از اساس اصلاح كند، ثانيا شيوه امام محبت و مهرباني بود; يعني ايشان تا آنجا كه ممكن بود، زبان محبت را به كار مي گرفتند; نه عامل فشار و ارعاب، سياست كلي امام(س) اين بود. و اين رويه را ايشان در همه جا داشتند; از مسائل نظامي و ارتشي بگيريد تا پيچيده ترين معضلات فرهنگي، به خاطر همين هيچ وقت، اتفاقات جزئي، امام را چندان متاثر نمي كرد. چون ايشان مي دانستند كه ريشه آن چيست و بايد كجا را هدف گرفت. متين: ولي به هر حال، حكومت براي خود روحي دارد كه اگر آن روح سالم و اسلامي باشد، حكومت هم مي تواند به رويه اسلامي خود ادامه دهد. اگر قوانين همه اسلامي باشند; ولي مردم به راه ديگري بروند. در نهايت حكومت به سمت مردم گرايش پيدا مي كند و نمي تواند خيلي جداي از مردم حركت كند. بدنه حكومت و دولت، از اين جهت آسيب پذيرند. ما اين احتمال را مي دهيم كه حضرت امام(س) خصوصا در اواخر

عمر مباركشان، شديدا از اين مساله نگران بودند. شايد طرح ولايت مطلقه فقيه براي جلوگيري از اين آسيب اساسي بود. براي اينكه اگر دولت و يا بخشهايي از حكومت، نغمه هاي ديگر نواختند، اساسش محفوظ باشد و به بنيانهاي حكومت اسلامي، صدمات مهلك وارد نشود. موسوي تبريزي: منظور من از توجه امام - رضوان الله تعالي عليه - به كليات، مفاهيم كلي نبود; كليات اجرايي و كاربردي. راجع به حفظ سلامت بدنه حكومت، سفارشهاي امام اتفاقا خيلي هم جزئي بود. ايشان به اينكه چه كسي شايستگي رياست جمهوري را دارد، كار داشت، تا مساله ماشينهايي كه سران مي نشستند. مرتب راجع به معضل گراني و حل آن سفارش مي فرمودند. از همه مي خواستند كه گرفتار تجمل گرايي نشوند، با مردم صادق و مهربان باشند، و آنان را ولي نعمت خود بدانند. يادم هست كه در مجلس سوم، حدود بيست و سه نفر از نمايندگان نامه اي را امضا كرديم و به خدمت امام فرستاديم. مضمون نامه اين بود كه بعضي از وزارتخانه ها، گاهي خودشان قانونهايي را به تصويب مي رسانند و به اجرا مي گذارند. دليل آنها اين بود كه مملكت نياز به قوانين تازه و مترقي دارد. و چون فكر مي كردند مجلس تصويب نمي كند، قوانين را مي بردند در شوراي مصلحتي كه امام تعيين فرموده بودند. آنجا جوسازي مي كردند و حرفشان را پيش مي بردند. عكس العمل امام به نامه ما اين بود كه نامه اي براي شوراي مصلحت نوشتند و از آنها خواستند كه ديگر قانونگذاري نكنند. در همان نامه به شوراي نگهبان هم تذكر دادند كه مصالح

نظام و جامعه را در نظر گيرند. يك علت اينكه مجلس قادر نبود به سرعت قانونگذاري كند و نياز سازمانها و وزارتخانه ها را برآورده كند، و علت ديگر اشكال تراشيهاي شوراي نگهبان بود. همين باعث شده بود كه وزرا و رؤسا، خودشان را معطل تصويب قانون در مجلس شوراي اسلامي نكنند. امام به شوراي نگهبان تذكر دادند كه اگر به نياز نظام و مردم توجه شود، احتياجي به جعل قوانين غيررسمي نيست. من باز مي گردم به همان حرف اولم. امام بعد از تشكيل حكومت هم مثل سابق، سعي داشتند وضعيت را از بالا درست كنند. اگر وزير خوب باشد، معاون خوب هم انتخاب مي كند. آن وقت ديگر همه راههاي خلاف بسته مي شود. پس بايد كسي را در راس نظام نشاند كه به او اطمينان صددرصد است. بعد ديگر انسان خيالش راحت است. مي داند كه او خيانت نمي كند، حماقت نمي كند، و با مردم درست رفتار مي كند و ... در اين صورت دولت مورد اطمينان مردم خواهد بود و ... متين: يكي از شبهاتي كه از همان ابتدا درباره ولايت فقيه مطرح بود، تعارض اين نوع ولايت با حاكميت مردم است. با توجه به اينكه امام عميقا به حاكميت مردم اعتقاد داشتند، و با همين باور، ولايت مطلقه فقيه را هم عنوان فرمودند، قطعا به اين نتيجه مي رسيم كه حاكميت مردم در نظر امام، غير از حاكميت مردم در غرب است، لطفا نظرتان را در اين باره بفرماييد. موسوي تبريزي: ماجراي اهميت دادن امام به مردم، نيازي به توضيح ندارد. اين روحيه را امام هم پيش از پيروزي

انقلاب داشتند، و هم تا آخرين روزهاي عمر شريفشان، شما حتما يادتان هست: وقتي روز دوازدهم بهمن سال پنجاه و هفت در بهشت زهرا سخنراني مي كردند، اول فرمودند: «من دولت تشكيل مي دهم ». بعد بلافاصله افزودند: «من به پشتيباني اين مردم، دولت تشكيل مي دهم »; يعني ايشان همه چيز را از مردم مي دانستند. ازهمان روز اول هم مي فرمودند اين دولت موقت است. بايد مردم خودشان راي بدهند و رئيس جمهور را انتخاب كنند. با وجود اينكه اسم دولت را موقت گذاشته بودند، باز از مردم خواستند كه با راهپيمايي، نظر موافقشان را اعلام كنند. نخستين برنامه هايي هم كه به دولت موقت دادند اين بود كه ساختار حكومت را براساس راي مردم، سامان بدهند. در اولين فرصت; يعني كمتر از دو ماه، انتخابات برگزار شد و مردم روز دوازدهم فروردين به اصل نظام راي مثبت دادند. بعد هم انتخابات يكي پس از ديگري آغاز شد. قاعدتا وقتي خبرگان قانون اساسي، منتخب مردم بودند، نبايد براي آنچه آنها تصويب كرده بودند -يعني قانون اساسي - دوباره انتخابات برگزار شود. ولي امام گفتند: «شايد مردم، همين قانوني را كه خبرگان تدوين كرده اند، نپسندند.» لذا از مردم راي گيري به عمل آوردند و امام از اين جهت هم خيالشان راحت شد. آن موقع كسي به فكرش نمي رسيد كه لازم است براي تعيين نوع حكومت، بايد نظر مردم را دوباره جويا شد. چون مردم با دهها هزار شهيد نظرشان را گفته بودند. امام فرمودند: «من به جمهوري اسلامي راي مي دهم; ولي بايد راي مردم را هم در يك فضاي آرام ديد».

از نظر امام مشروعيت همه اركان نظام، بسته به راي و خواست مردم است. امروزه در اروپا، مردم نوع حكومت را تعيين مي كنند و امام همين كار را انجام دادند حتي بالاتر از اين، مردم بايد در تعيين رهبري نيز نقش اساسي داشته باشند از رهبر بگيريد وبياييد تا جزئي ترين مراكز قدرت و قانونگذاري، حضرت امام(س) در نامه اي كه به آيت الله مشكيني - رئيس مجلس خبرگان - مرقوم فرمودند، به ايشان يادآور شدند كه حتي بعد از تعيين رهبر از سوي مجلس خبرگان، تنفيذ اين انتخاب، بايد از سوي مردم صورت گيرد. منتها مردم گاهي مستقيم و رسما راي موافق خودشان را اعلام مي كنند و گاهي غيرمستقيم و از راههاي معمول عرف. طبيعي است كه در يك كشور مسيحي، مردم به كسي راي مي دهند كه با عقايد و باورهاي آنان، همسو باشد. در كشور بودايي هم همين طور و ... مردم كشور ما مسلمان هستند. طبعا مي خواهند رهبران آنان هم از عارفان و عاملان به اسلام باشند. هيچ وقت يك مسلمان، راضي نمي شود كه كافر يا بي دين يا اجنبي بر او حكومت كند; ولي حكومت هم بايد مردم را آگاه كند; فريب ندهد; در رشد و شكوفايي فكري آنها بكوشد و نامزدهايي كه مي خواهند راي بگيرند، به مردم دروغ نگويند. براي همين در قانون پيش بيني شده است كه كانديداها بايد شرايطي داشته باشند. همه كشورها براي كانديداهاي هر انتخاباتي، شرايطي دارند. كسي كه مي خواهد در يك كشور اسلامي، وزير يا وكيل بشود، بايد مسلمان باشد، آگاه و متعهد باشد; سوءپيشينه نداشته باشد. البته

بعضي از اين شرايط در انتخابات مختلف فرق مي كند. مسلما شرايط رئيس جمهور، فرق مي كند با شرايطي كه نامزد مجلس دارد. اما به هر حال، حكومت موظف است از آرمانهاي مردم پاسداري كند و آنچه را كه مردم با تحمل سختيها و ايثار جان و مال به دست آورده اند، حكومت آن را به باد فنا ندهد. رهبري كه به راي خبرگان ملت انتخاب مي شود، هر قدر هم كه اقتدار و مركزيت داشته باشد، نقض دمكراسي و قانون نيست. مردم خبرگان را انتخاب مي كنند، خبرگان رهبر را و باز بايد مردم بر انتخاب خبرگان، صحه بگذارند و به وسيله همين خبرگان به تمامي فعاليتهاي رهبر نظارت مي كنند. اين چه تعارضي با آزاديهاي مردم و يا قانونمداري دارد؟ متين: اگر مايل هستيد، سؤال بعدي را به موضوع ولايت مطلقه فقيه، اختصاص دهيم؟ موسوي تبريزي: خيلي راهگشاست اگر ببينيم، امام - رحمة الله عليه - اين موضوع را در چه شرايطي مطرح كردند; به اصطلاح شان نزول آن را بدانيم. مساله «ولايت مطلقه فقيه » وقتي پيش آمد كه شوراي نگهبان، قوانيني را كه مجلس براساس مصالح كشور تصويب مي كرد، خلاف شرع تشخيص مي داد; مثلا در مورد اراضي شهري، كساني بودند كه زمينهاي وسيعي در اختيار داشتند و از فروش آنها به مردم بي خانمان، خودداري مي كردند. مجلس مي گفت كه اينها بايد زمينهايشان را به قيمت دولتي و با قيمت روز به مردم بفروشند. شوراي نگهبان اين قانون را رد كرد; چون مي گفت: «الناس مسلطون علي اموالهم ». يعني مردم بر مالهايشان سلطه دارند، خواستند مي فروشند،

نخواستند نمي فروشند. مجلس، وضعيت عمومي كشور را مي ديد، و شوراي نگهبان به اين قاعده فقهي نظر داشت. در رابطه با معادن هم شبيه همين مشكل پيش آمد. اگر در خانه كسي چاه نفت پيدا مي شد، تشخيص امام اين بود كه آن چاه از اموال عمومي است; ولو در خانه شخصي من و شما كشف شده باشد. ولي شوراي نگهبان معتقد بود كه مال شخصي صاحب خانه است در مورد مالياتها، شوراي نگهبان، پيش از آنكه مجلس راي نهايي خودش را بگويد، اظهارنظر كرد; يعني هنوز قانون ماليات در مجلس موضوع بحث بود كه يادم هست آيت الله امامي كاشاني در يك سخنراني گفتند: «اين قانون، خلاف شرع است و اگر تصويب بشود، ما نمي پذيريم ». منظورشان اين بود مملكت را بايد با زكات و خمس و سهم امام گرداند و هر دريافت ديگري از مردم، خلاف شرع است. قانون كار را هم كه آن روزها، به حمايت از كارگران و براي جلوگيري ازاجحاف كارخانه دارها تصويب شده بود، شوراي نگهبان با استناد به همان قاعده الناس مسلطون ... رد كرد. امام از ولايت خودشان استفاده مي كردند و اين گره ها را مي گشودند. گاهي هم به شوراي نگهبان تذكر مي دادند. تذكرات امام باعث شد كه بعضيها با ايشان برخورد كنند. حتي آيت الله خامنه اي هم در نماز جمعه گفتند: «احكام اسلام را نمي شود تغيير داد». امام اينجا بود كه مساله ولايت مطلقه را عنوان فرمودند. طرح اين مساله در آن زمان به اين معنا بود كه حاكميت اسلامي و ولايت فقيه - يا غيرفقيه; از اين جهت

فرقي نمي كند - مي تواند مصالح عامه مسلمين را بر مصالح و احكام فردي، مقدم بدارد. مگر بسياري از احكام فردي مثل وجوب وضو، روزه، جهاد اصغر، حج و... در بعضي شرايط از هر مسلماني ساقط نمي شود؟ اگر آب براي كسي ضرر داشت، يا او را به حرج مي انداخت، حكم او تيمم است. يعني احكام شخصي فداي مصلحت فرد مي شود. حالا شما در نظر بگيريد وقتي پاي مصلحت نظام و معاش مسلمين در كار است، نمي توانيم از چند قاعده فقهي كه حافظ منافع شخصي افراد است، چشم بپوشيم! شريعت اسلام همه جا نشان داده است كه مصلحت عمومي انسانها را فداي مصلحت شخص يا اشخاصي نمي كند. فرض كنيد دشمن كافر حمله كرده است و مي خواهد كيان اسلامي را تسخير كند. اگر اين دشمن گروهي از انسانهاي متدين، حتي علما را سپر خود قرار دهد و ما را به كشتن آنها تهديد كند، وظيفه ما چيست؟ ما اينجا بين دو راه قرار داريم. يا جان آنها را در نظر بگيريم و سلاح را زمين بگذاريم، و اجازه بدهيم دشمن كشور اسلامي را تصرف كند و يا اينكه براي نجات كشور و نظام اسلامي به دشمن حمله كنيم; هرچند مجبور شويم همان متدينان را كه سپر شده اند، بكشيم. ولايت مطلقه را امام در اين فضا و شرايط مطرح كردند. بدين ترتيب بايد به تشخيص ولي فقيه، مصالح عمومي كشور بر مصلحتهاي فردي مقدم باشد. جملات امام كه در صحيفه نور جمع آوري شده است، اين مطلب را خيلي روشن بيان مي كند. در نامه اي هم كه خطاب به

علما و حوزه ها مرقوم فرمودند و يا به مجمع تشخيص مصلحت نوشته اند يادآور شدند كه ما بايد مصالح جامعه را بيش از پيش در نظر داشته باشيم. پس منظور امام اين بود كه اگر مصلحت جامعه اقتضا كرد، حكمي از احكام اسلام تعطيل بشود، بايد اين كار بشود. متين: با تاكيدي كه امام روي مساله مصالح عمومي داشتند، اين توهم ايجاد مي شود كه حكومت اسلامي بيشتر به سوي مردمي و دموكراتيك شدن پيش مي رود. آن وقت فرق جمهوري اسلامي با حكومتهاي دمكراسي در غرب چيست؟ موسوي تبريزي: ما كه نبايد خودمان را به الفاظ مشغول كنيم. امام از اول فرمودند در جمهوري اسلامي دمكراسي هم هست. اگر دمكراسي، يعني اينكه اساس راي مردم باشد و مردم به همه مراحل اجراي قانون نظارت داشته باشند، جمهوري اسلامي، نبايد چيزي از دمكراسي كم داشته باشد. اولويت دادن به مصالح عمومي، به معناي دور شدن از اسلام نيست. در همه كتابهايي كه در گذشته نوشته شده است و مباحث فقهي را مطمح نظر دارند، اين مساله مورد اتفاق است كه اختلال در نظام معيشتي مسلمين، از بزرگترين گناهان است. اين نكته با اهميت را بارها آخوند خراساني، در كفاية الاصول يادآور شده اند. اختلال و بر هم زدن نظام اسلامي، به هيچ بهانه اي پذيرفته نيست; هر چند به بهانه اعمال عبادي. اصلا يكي از دلايل اينكه گفته اند درفقدان نص، با درنظر گرفتن شرايطي، مي توان به اصول عملي رجوع كرد، اين است كه نمي شود همه جا احتياط كرد; چون احتياط افراطي، به اختلال نظام مي انجامد. اگر يك مسلمان بخواهد حتي

يك نمازش را با درنظر گرفتن همه احتياطها و اقوال بخواند. با مشكل رو به روست; چه رسد به اداره حكومت و مردم. ما در فقه، مساله تقيه را داريم، مساله تزاحم، اهم و مهم و مساله دفع افسد به فاسد و نظاير آن. اينها براي اين است كه فرد و جامعه از حرج و بن بست خارج بشوند. همه فقها اتفاق نظر دارند كه هرگاه امري موجب اختلال نظام جامعه و هرج و مرج بشود، يا معاش مردم را با مشكل مواجه كند، بايد تعطيل و يا به زمان خودش حواله شود; يعني موقتا از آن چشم بپوشيم. اين ديگر ربطي به امام يا حكومت اسلامي ندارد; هميشه بوده و مورد اتفاق نظر همگان است. خاصه نمي توانند مصالح خود را بر مصالح عامه مقدم بدانند. مثلا كسي با تمسك به «الناس مسلطون علي اموالهم » بگويد اين زمين مال من است و هر طور كه بخواهم مي سازم، و هر كار كه دلم خواست در آن انجام مي دهم. سلطنت مردم بر اموالشان تا آنجايي است كه به فرهنگ جامعه، به دين و ايمان مردم لطمه نزند. وقتي به قول امام رعايت مصالح مادي و معنوي مردم، حكم اوليه است، ديگر نمي شود مطلب مهمي مانند آن را با قاعده «لاضرر» مثلا توقيف كرد. ماليات، هر چند به زور گرفته شود، اشكال شرعي ندارد و مغلوب حكم «لاضرر» و «الناس مسلطون علي اموالهم » هم نيست; چون از همين مالياتهاست كه جاده و فرودگاه و پارك و خيابان و مراكز بهداشتي ساخته مي شود، و اينها از ضروريات يك زندگي سالم و امروزي

است. چه خوب بود كه اين مسائل در حوزه ها، به صورت شايسته و شفاف، بحث مي شد; فقها مي نشستند و محدوده رعايت مصالح فرد و جامعه را تعيين مي كردند. همان موقع كه اين حرفها مطرح بود. كساني مانند آقاي آذري قمي، با ماليات مخالفت كردند. يك چيزهايي هم نوشتند; از جمله اينكه ماليات، خلاف شريعت اسلام است. من همان وقت مطلبي نوشتم و دادم به مجلس. آنجا هفت، هشت موردي را كه حكومت اسلامي مي تواند جعل قانون كند نوشته بودم. و حتي تعيين كردم كه كدام از اين موارد بنا به حكم اوليه اسلام است، و كدامها حكم ثانوي. چون آن وقتها، هنوز قضيه ولايت مطلقه، بر سر زبانها نيفتاده بود، من از طريق اهم و مهم مسائل را حل مي كردم. البته با دخالت امام و تاييدهايي كه فقهاي روشن كردند، مساله ماليات حل و فصل شد. مخالفت از سوي عده معدودي بود. ولي همان طور كه عرض كردم، همه فقهاي گذشته و حاضر، مصالح جامعه را بر مصلحتهاي فردي و شخصي، مقدم مي دانند. اين تقدم، عين اسلام است. نه با جمهوري اسلامي كه با فقه مصطلح هم تنافي ندارد. اصلا در سايه همين احكام مترقي است كه اسلام براي هميشه، فعال و زنده مي ماند. ما وقتي مي گوييم اسلام جامعيت دارد، منظورمان همين انعطافهايي است كه به موقع در احكام مي بينيم. اسلام، براي اينكه به پيشرفت خود ادامه بدهد و جهانيان را متقاعد كند كه مي تواند پيچيده ترين رژيمهاي سياسي را اداره كند، نياز به اين تقدم و تاخرها در مواقع تزاحم دارد. والا در

اداره جامعه گره هاي بسياري به وجود مي آيد كه توان گشودن آن را نخواهيم داشت. متين: يك بار ديگر از مطالب عالمانه شما در اين گفتگو تشكر مي كنيم. منابع مقاله:

فصلنامه فصلنامه متين، شماره 1، ؛

شرايط حكومت ديني به قرائت امام خميني(ره)

شرايط حكومت ديني به قرائت امام خميني(ره) با گذشت دو دهه از استقرار و تثبيت نظام جمهوري اسلامي و تجربه بيست ساله اين گونه از حكومت، اينك پرسشهاي نظري بنياديني را در عرصه انديشه سياسي برانگيخته است. شرايط كنوني جامعه ما، جداي از جنجالهاي سياسي و جناحي، فرصت مناسبي را براي كاوشهاي نظري در عرصه سياست و حكومت فراهم آورده است. نوشته حاضر مي كوشد، براساس فضاي فكري - سياسي كنوني، به بررسي علمي گوشه اي از پرسشهاي مطرح شده بپردازد. هدف اين مقاله، شناساندن و روشن كردن «شرايط حكومت ديني » در پرتوي رهنمودهاي بنيانگذار جمهوري اسلامي است. اما ابتدا مي بايد مقصود از دو مفهوم «شرايط » و «حكومت ديني » تبيين شود. مفهوم «شرايط » را مي توان در دو كاربرد، در نظر گرفت. اين مفهوم، در كاربرد نخست آن، به خصوصيات سازمانهاي حكومت و شيوه كار آنها اشاره مي كند كه البته اين معنا مقصود از مفهوم «شرايط » در اين نوشته، نمي باشد; زيرا در پشت اين نهادها، سازمانها و شيوه كار آنها، اصولي كلي و نظري قرار دارند كه موفقيت نهادها و كار آنها را به وسيله اين اصول ارزيابي مي كنند. اين عناصر نظري، آن چيزي هستند كه در اينجا تحت عنوان «شرايط حكومت » مورد توجه قرار مي گيرند. در كاربرد اخير، شرايط حكومت، دربرگيرنده عناصري نظري هستند كه وجودشان

موفقيت عيني حكومت را بالقوه ممكن مي سازد، در صورتي كه نبودشان به طور يقين حكومت را بالفعل با ناكامي روبرو مي كند. شرايط حكومت، متعدد و گوناگون هستند; ولي هيچ هماهنگي لازمي ميان آنها وجود ندارد. بعضي از اين شرايط متقابلا يكديگر را مي توانند تقويت كنند ; همانگونه كه گاهي ممكن است به حد اعلا رسيدن شرطي، مغاير يا متمايل به محدود ساختن شرط ديگر باشد. همچنين ناسازگاي لازمي نيز ميان شرايط حكومت وجود ندارد. بيان دقيق روابط منطقي ميان خود حكومت و شرايط گوناگون آن نيز كاري دشوار است ; زيرا شرايط حكومت، منطقا ضروري آن به شمار نمي روند. در بسياري از حكومتهاي موجود تنها يك يا چند شرط بالفعل وجود دارد; همان طور كه ناممكن، يا به ندرت ممكن است كه در اجتماعي، هيچ يك از شرايط حكومت حضور نداشته باشد يا همگي بالفعل موجود گردند. مشتقات مفهوم شرايط را كه در اينجا به بررسي خواهيم گذاشت، از حيطه گسترده اي از زندگي اجتماعي برگزيده ايم. ابزار و دستگاههايي چون: صندوقهاي راي، قفسه هاي بايگاني، محلها و دفترهاي قانونگذاري و... نمونه هايي از بعد مكانيكي شرايط حكومت تلقي مي شوند. در بعد محيطي، مي توان از مشتقاتي همانند: عوارض جغرافيايي، شرايط آب وهوايي و موقعيت سرزميني نام برد. رفاه شهروندان، نظام اقتصادي و برابري اقتصادي در بعد اقتصادي شرايط حكومت، مطرح مي شوند. مشتقات بعد قانوني اين مفهوم عبارتنداز: حق راي دادن، حق تشكيل احزاب سياسي و انجمنهاي غيرسياسي و آزادي بيان. در بعد فكري مفهوم شرايط، مي توان از رسانه هاي گروهي، آموزش وپرورش سياسي شهروندان و سازو كار

چانه زني به عنوان مشتقات اين بعد نام برد. خلق و خويهاي معين در باب حكومت شدن و حكومت كردن، مشتقات بعد روانشناختي شرايط حكومت هستند. در نهايت، حفاظت در برابر تهديدات داخلي و خارجي را مي توان به عنوان مشتقات بعد حفاظتي شرايط حكومت بيان كرد. مشتقات بالا همگي در عرصه انديشه سياسي و در سطح جناح بنديهاي كنوني جامعه، به شدت مورد توجه و نقض و ابرام مي باشند. دومين مفهومي كه نيازمند بازشناسي است، مفهوم «حكومت ديني » مي باشد. در عرصه انديشه سياسي كنوني جامعه ما، سه درك و معنا(به طور كلي) در رابطه با اين مفهوم وجود دارد. برخي از منتقدان اين نوع از حكومت، مفهوم حكومت ديني را به معناي حكومت نهاد دين تلقي مي كنند; در حالي كه مدافعان غالبا، حكومت ديني را حكومت آموزه هاي ديني و بويژه احكام فقهي معرفي مي كنند. برخي روشنفكران مذهبي جامعه ما نيز حكومت ديني را مترادف با حكومت دين داران مي انگارند. در اين ميان، آنچه براي نوشته حاضر با اهميت تلقي مي شود، تفسير حضرت امام (ره) از مفهوم حكومت ديني است. ايشان حكومت ديني را حكومت قانون الهي يعني فقه مي دانند. حاكميت فقه در اين كاربرد، به معناي آن است كه گزينش رهبران سياسي، ساز و كار تصميم سازي و اجراي آنها، بر پايه احكامي است كه از منابع فقهي در احكام اوليه و ثانويه و مصلحت بيني در احكام حكومتي، صورت مي پذيرد. (1) همانگونه كه در جاي ديگر بيان شده است، تفسير حكومت ديني به حكومت قانوني، يكي از تفاسير متعددي است كه بر اساس

آن، حكومت ديني را از ديدگاه فقهي مي نگرند. (2) به اين ترتيب، حكومت قانوني، الگوي حكومت ديني تلقي مي شود; اما همين الگو در عصر كنوني به شكل جمهوري اسلامي تحقق يافته است. از اين رو، جمهوري اسلامي مصداقي از حكومت قانوني در نظر گرفته مي شود. « ماهيت حكومت جمهوري اسلامي اين است كه با شرايطي كه اسلام براي حكومت قرار داده است، با اتكا به آراي عمومي ملت، حكومت تشكيل شده و مجري احكام اسلام مي باشد.» (3) بررسي شرايط موفقيت عيني جمهوري اسلامي از نظر بينانگذار آن، محور اصلي نوشته حاضر است. بررسي علمي اين مساله، خود نيازمند تحويل آن به موضوعاتي خردتر بر اساس مشتقات مفهوم «شرايط حكومت » مي باشد. از اين رو، مي توان موضوع اساسي اين مقاله را به صورت پرسش اصلي و مسايل خرد شده پيرامون موضوع اصلي را به شكل پرسشهاي فرعي مطرح كرد. بررسي مشتقات مفهوم شرايط به عنوان عناصر نظري موفقيت بالفعل جمهوري اسلامي از نظر حضرت امام (ره) بدنه اصلي اين نوشته است كه به صورت جداگانه به بررسي گذارده خواهدشد; ولي قبل از مطالعه آنها، مي بايد به دو نكته به عنوان پيش فرضهاي بحث خود توجه كنيم. نكته اول اينكه، حق حاكميت ذاتي به لحاظ نظري، از آن خداوند است، ولي تحقق عيني حكومت ديني بنا به نظر حضرت امام (ره) نيازمند اقبال عمومي است. (4) بنابر اين، پس از استقرار و تثبيت جمهوري اسلامي، توجه به مردم و نقش اساسي آنها در حكومت، براي توفيق عملي آن، داراي اهميت بسيار است. (5) نكته دوم، توجه به اين نكته است

كه جمهوري اسلامي پديده اي تاريخ مند و متعلق به قرن حاضر است. آن بخش از آموزه هاي سياسي اين قرن - در قلمرو انديشه سياسي - كه بر خلاف خاستگاهشان جهاني شده اند، وارد عرصه انديشه سياسي ايران نيز گشته اند و به اين وسيله، بر نظريه و عمل جمهوري اسلامي اثر گذاشته اند. بنابراين، ما خود را بر حق مي دانيم كه جمهوري اسلامي را با پرسشهاي نظري عصر حاضر روبرو كنيم و به آزمون آن بپردازيم. به نظر مي رسد در پرتو فرمايشات حضرت امام (ره) هم اكنون بتوان انگاره اي براي جهت دهي به مطالعه خود فراهم آورد. ايشان مقصود از واژه جمهوري در تركيب جمهوري اسلامي را، جمهوري به همان معناي متداول در ديگر حكومتها بيان مي كنند. (6) البته بايد اين سخن را با توجه به الگوي حكومت قانوني (فقهي) حضرت امام (ره)، چنين بيان كرد كه گه گاه ميان اصول و قواعد فقهي با مشخصات اصلي جمهوريهاي معاصر، چالشهايي جدي وجود دارد كه در اين موارد، صفت ديني - اسلامي تركيب جمهوري اسلامي بر جمهوريت آن مي چربد. (7) حضرت امام فرموده اند كه «حكومت جمهوري اسلامي مورد نظر ما از رويه پيامبر اكرم(ص) و امام علي عليه السلام الهام خواهد گرفت و متكي به آراي عمومي ملت مي باشد و نيز شكل حكومت با مراجعه به آراي ملت تعيين خواهد گرديد.» (8) بررسي همخواني يا ناهمخواني و نيز تفاوت قرائت ايشان از هريك از عناصر شرايط حكومت با تفاسير عمده جمهوريهاي عصر حاضر، در طول مقاله نشان داده خواهدشد.

1 - شرايط مكانيكي حكومت ديني: شرايط مكانيكي حكومت

از جمله شرايط مادي يا غيرانساني حكومتها به شمار مي روند. اين شرايط دربرگيرنده دستگاهها و وسايل مورد نياز به منظور حكومت كردن مي باشند. آشكارترين دستگاهايي از اين دست عبارتنداز: صندوقهاي آرا، قفسه هاي بايگاني، محلها و دفترهاي قانون گذاري و... حكومت ديني در اين شرايط، همانند ديگر حكومتها به وجود چنين وسايلي نيازمند است. از اين رو، ضرورت بود يا نبود آنها، خود در گروي هدفهايي است كه يك اجتماع دارد. در جمهوريهاي معاصر، ضرورت وجود مشاركت عمومي تا بدانجاست كه هزينه هاي فراهم آوردن آنها، مراقبتشان پس از تهيه، تعمير مرتب ساختمانها، جايگزيني شيوه هاي جديدتر با روشهاي قديمي تر، سازمان دهي انتخابات، اجرا و بازرسي چگونگي انجام آن، به رغم صرف وقت، نيرو و پول، پرداخت مي شود. در اجتماعات بزرگ، ابزارهاي مادي مشاركت بسيار گران خواهند بود. از اين رو تحمل اين هزينه ها، نياز به خواست و توان يك اجتماع براي مشاركت دارد. به همين ترتيب، اراده كاربرد آنها نيز نيازمند روحيه اي مناسب خواهد بود. به عنوان نمونه، هيچ صندوق رايي به خودي خود موفقيت يك حكومت را تضمين نمي كند; بلكه ميزان اراده مشاركت و نوع دستگاههاي مورد استفاده به صورت توامان، سرشت مشاركت را تعيين مي كنند. پيشرفت ناكافي شرايط مكانيكي، نشانه آن است كه چرخ حكومت در جايي مي لنگد و نتايج به سرعت آن را نشان خواهد داد. نقصان شرايط مكانيكي در كاهش ميزان و درجه مشاركت به صورت مستقيم اثر خواهد گذاشت ; زمينه سوءاستفاده از آنها را فراهم خواهد كرد و نتيجه نهايي همه اينها، حمايت از ظاهر حكومت به هزينه پشتيباني

از واقعيت آن خواهد بود.

2 - شرايط محيطي حكومت ديني: شرايط محيطي حكومت نيز همانند شرايط مكانيكي آن، در زمره شرايط مادي حكومت جاي مي گيرند. اين شرايط بيانگر محيطي هستند كه مديريت حكومت در آن پياده مي شود. در نظامهاي جمهوري كه مشاركت عمومي شهروندان، بالاترين هدف حكومت تلقي مي شود، شرايط محيطي به شكل مستقيم تاثيرگذار خواهند بود، اوضاع و احوال محيطي خاصي، مشاركت همگاني را عملي مي سازد. عوارض جغرافيايي از قبيل پستي و بلنديها و محيط طبيعي، وضعيت آب وهوايي، موقعيت سرزميني چون نزديكي به آب راههاي جهاني و... به صورت متعارضي، هم از ميزان مشاركت مي كاهد و هم مي تواند درجه و شدت آن را افزايش دهد. شرايط نامناسب محيطي، بر نظامهاي حمل و نقل و ارتباطات تاثير منفي خواهد گذاشت و به صورت موانع طبيعي مشاركت، جلوه خواهند كرد. به همين ترتيب، فن آوري نوين متفاوت ترين خواص جغرافيايي را به هم پيوند داده است و مشاركت را آسانتر. دو دسته شرايط مادي بالا، همانگونه كه برمي آيد، خود به شرايط انساني حكومت بستگي مي يابند كه از ميان همه آنها، شرايط اقتصادي خود را آشكارتر جلوه گر مي كند.

3 - شرايط اقتصادي حكومت ديني: دانش اقتصاد به پژوهش در باب توليد، توزيع و مصرف ثروت در تمام صورتهاي آن مي پردازد. تا جايي كه برآورده شدن نيازهاي مادي و نظام اقتصادي تامين كننده آن براي گردش كار حكومت ضروري باشد، زير نام «شرايط اقتصادي » قرار مي گيرد. در اينجا آنچه از شرايط اقتصادي به بحث گذاشته خواهد شد، در چارچوب سه پرسش قابل طرح شدن است:

1- آيا وجود درجه اي از رفاه اقتصادي شهروندان مي تواند به عنوان شرط موفقيت حكومت ديني تلقي شود؟ 2- آيا وجود «نظام اقتصادي » معين، شرط توفيق حكومت ديني مي تواند باشد؟ 3- ميان «برابري اقتصادي » و «توفيق حكومت ديني » چه رابطه اي برقرار است؟ اين ادعا مورد موافقت همگاني است كه هيچ اجتماعي نمي تواند براي مدتي طولاني به حكومت مستقل اميد داشته باشد، مگر آنكه اعضايش از حداقلي از رفاه مادي بهره مند باشند. جايي كه نصيب توده ها غالبا گرسنگي شديد باشد، يا جايي كه بيماري بيداد كند، انتظار حكومت راستين داشتن بيهوده است. اوضاعي اقتصادي كه موجب تباهي رفاه مادي شهروندان شود و شهروندان را وادار سازد تا به مقدار زياد يا منحصرا، به مساله بقاي خود و خانواده شان بينديشند، تكيه گاهي براي حكومت نيرومند نخواهدبود. ميزان رفاه مادي به تناسب زمان و مكان و كيفيت اجتماع تفاوت مي كند. به عنوان نمونه، حضرت امام در نامه اي كه به سران سه قوه نسبت به بازسازي كشور در تاريخ 11/7/67 ارسال مي دارند، شرايط رفاه شهروندان را چنين بيان مي دارند: «برنامه ريزي در جهت رفاه متناسب با وضع عامه مردم توام با حفظ شعاير و ارزشهاي كامل اسلامي و پرهيز از تنگ نظريها و افراط گراييها و نيز مبارزه با فرهنگ مصرفي كه بزرگترين آفت يك جامعه انقلابي است.» (9) به اين ترتيب، ضروري است كه شهروندان جامعه از حد قابل قبولي از رفاه اقتصادي در يك حكومت برخوردار باشند. رفاه اقتصادي در دو سطح مطرح مي شود; در سطح وضع انفرادي. هرگاه شهروند جداگانه در

نظر گرفته شود، ممكن است رفاه اقتصادي او كم و بيش به طور كامل فراهم باشد. سطح دوم، در سطح اوضاع اجتماع. تامين بودن رفاه فرد، به عنوان واحد اختيار شده است. از اين رو، نسبت برآورده بودن معيارهايي كه براي كل در نظر گرفته مي شود، ممكن ست به مقدار وسيع تغيير كند. هرگاه كسر كوچكي از اجتماع در فقر به سر برند، امكان وجود جمهوري، گرچه به طور ناقص، فراهم است ; هر چه اين كسر بزرگتر مي شود، احتمال موفقيت آن در اجتماع كاهش مي يابد. حضرت امام (ره)، رفاه در سطح فردي را مورد نكوهش قرار مي دهند. حتي در جايي، رفاه و تجمل در اين سطح را يكي از ويژگيهاي اسلام دروغين معرفي مي كنند. (10) اما در سطح دوم، هم در نامه اي كه به سران سه قوه نسبت به بازسازي كشور نوشتند، برنامه ريزي در جهت رفاه متناسب با وضع عامه مردم را گوشزد كردند (11) و هم در وصيتنامه خود به مسؤولان نظام جمهوري اسلامي مي نويسند: « به همه، در كوشش براي رفاه طبقات محروم وصيت مي كنم كه خير دنيا و آخرت شماها رسيدگي به حال محرومان جامعه است.» (12) هر جا كه بهره مندي از نعمات فقط به مشتي اندك اختصاص داشته باشد و توده ها در محنت و فقر به سر برند، جمهوريت نمي تواند تحقق پيدا كند، و به كار بردن آن جز نيرنگي لفظي نيست. فقر ممكن است بر ابعاد مختلف حكومت، اثرات گوناگون بگذارد. مردمي كه بر اثر ناامني مجبور باشند به هر قيمتي كه شده وضع زندگاني خود را

بهبود بخشند، احتمالا وقت و حوصله لازم براي مشاركت را نخواهند داشت. توده هاي فقير نمي توانند در باره امور اجتماع آگاهي كافي به دست آورند، درباره مسايل اجتماعي گفتگو كنند، سازمان كارآمدي به وجود آورده و تماس خود را با نمايندگانشان حفظ كنند. به اين ترتيب، مشاركت حالت بي خبرانه و تبعي و سطحي به خود مي گيرد. نتيجه اينكه، بهره گيري موفقيت آميز از روشهاي سياسي به منظور توسعه، خود، مستلزم وجود حدي از كاميابي اجتماعي است. در مورد پرسش دوم ; يعني وجود نظام اقتصادي معيني چون سرمايه داري، سوسياليسم يا اقتصاد اسلامي به عنوان شرط موفقيت جمهوري اسلامي بايد گفت كه نخستين مساله اي كه پيش مي آيد، روشن شدن اين موضوع است كه خود جمهوري در قلمرو علم اقتصاد مستلزم يك نظام اقتصادي خاص، چه مالكيت عمومي يا مالكيت خصوصي هست يا نه؟ در نظامهاي جمهوري معاصر; چه جمهوريهاي سوسياليستي و چه جمهوريهاي ليبرالي، چنين استلزامي وجود ندارد; يعني طرح خاصي از آرايش اقتصادي نيست كه به وجود آورنده زمينه هاي بالقوه موفقيت جمهوريها باشد; بلكه اين امر به توانايي اجتماع به گزينش طرح خاص خويش بستگي دارد. حضرت امام(ره) ظاهرا با اين ايده مخالفند. ايشان، هم در بياناتشان به شوراي نگهبان در سال 1360 و هم در وصيتنامه خويش، اشاره مي كنند كه اسلام در بعد اقتصادي خود نه با سرمايه داري و نه با سوسياليسم موافق نيست. (13) ايشان در وصيتنامه خود مي نويسند: «... اسلام نه با سرمايه داري ظالمانه و بي حساب و محروم كننده توده هاي تحت ستم و مظلوم موافق است ; بلكه آن

را به طور جدي در كتاب و سنت محكوم مي كند و مخالف عدالت اجتماعي مي داند... و نه رژيمي مانند رژيم كمونيسم و ماركسيسم لنينيسم است كه با مالكيت فردي مخالف و قائل به اشتراك مي باشند... بلكه اسلام يك رژيم معتدل با شناخت مالكيت و احترام به آن به نحو محدود در پيدا شدن مالكيت و مصرف كه اگر به حق به آن عمل شود، چرخهاي اقتصاد سالم به راه مي افتد و عدالت اجتماعي كه لازمه يك رژيم سالم است، تحقق مي يابد.» (14) ديدگاه اسلام در باب اقتصاد سياسي، خود موضوعي است كه خارج از چارچوب مورد نظر اين مقاله است و ارايه آن به صورت يك نظريه Theory) ) در معناي خاص خود نيازمند صرف وقت و انرژي ديگري است كه تا به حال صورت نپذيرفته است. عناصري از اين مهم را مي توان در كتابهاي فقهي استدلالي امام خميني (ره) و اشاراتشان در صحيفه نور، از جمله اشاره به حيطه ولايت فقيه در امور اقتصادي يافت. با وجود همه اينها، به نظر مي رسد با توجه به منابع مالي جامعه اسلامي در مباحث فقهي و تقسيم بندي كلاسيك اين منابع به «انفال » (يا دارايي هاي متعلق به حكومت اسلامي) و «مباحات عامه » (دارايي هاي متعلق به جامعه اسلامي) بتوان اين ادعا را داشت كه لازم نيست در حكومت ديني همه تصميمهاي مربوط به امور اقتصادي، به وسيله نمايندگان منتخب يا اكثريت شهروندان گرفته شود; بلكه لازمه حكومت ديني در قالب جمهوري، آن است كه نظام اقتصادي هر اجتماعي در چارچوب اصول عمومي مطرح شده در فقه، به

وسيله خود آن اجتماع فراهم آيد. اكنون نوبت به بررسي سومين پرسش; يعني شرط بودن عدالت اقتصادي براي توفيق جمهوري اسلامي مي رسد. مناسبات ميان حكومت وبرابري اقتصادي بسيار پيچيده است. تجربه طولاني حكومتهاي جمهوري نشان داده است كه برابري مطلق اقتصادي به طور يقين، شرط لازم اجراي حكومت جمهوري نيست. به همين صورت، برابر اقتصادي، شرط كافي اينگونه حكومتها نمي باشد; زيرا كاملترين حد برابري اقتصادي در سطح پايين، به شكل مؤثري امكان وجود يك حكومت سالم را از بين مي برد. برابري اقتصادي، شرط لازم و كافي جمهوريت نيست ; ولي ممكن است به دلايل ديگر، يا في نفسه پسنديده باشد. وقتي كه نابرابريهاي اجتماعي بسيار فاحش باشند، اوضاع براي حكومت، مساعد نخواهد بود; زيرا از طرفي همانگونه كه در بخش رفاه شهروندان گفته شد، نابرابري اقتصادي به خودي خود، جلوي مشاركت عمومي را مي گيرد و از طرف ديگر نابرابريهاي زياد، مشاركت عده بسيار را بدنما جلوه مي دهد. ثروت هنگفتي كه در اختيار عده قليلي قرار دارد، يا فقري نسبي كه گلوي عده كثيري را مي فشارد، موجباتي را فراهم مي آورد كه مشاركت عده اي، تحت تاثير و حتي زير سلطه مشاركت عده اي ديگر واقع شود. نتيجه آنكه، شرايط اقتصادي حكومت در وضع و حال مطلق و نسبي زندگي شهروندان دخيل است. همانگونه كه به درستي حضرت امام در جاي جاي فرمايشات خود در باب عدالت اجتماعي اشاره كرده اند ; حكومت اسلامي براي موفقيت خود الغاي نابرابريهاي فاحش اقتصادي را ايجاب مي كند; در حالي كه برابري اقتصادي، مطلقا شرط حكومت نمي باشد. در جمهوريهاي ليبرالي متداول عصر

ما، حتي نابرابريهاي فاحش، در فرايند حكومت مانع قطعي تلقي نمي شود. در اين نوع از حكومتها، اگر اكثريت عظيمي از شهروندان از نعمات معقولي برخوردار شوند، قدرت تك تك ثروتمندان براي اعمال نفوذ در مشاركت ديگران به شكلي محسوس كاهش مي يابد. در برخي از چنين حكومتهاي نسبتا سالمي كه از ثروت معتدل عمومي بهره مندند، در اختلافات شديد اقتصادي ميان شهروندان، با ديده اغماض مي نگرند. حتي چنين استدلال مي شود كه ثروت زياد لزوما امكان نفوذ نامناسب را ندارد و مي توان از آن در خدمت به حكومت ياري جست. ولي در ديدگاه امام، از همان آغاز با جمع آوري ثروت در سطح افراد به صورت نامحدود مي بايد برخورد كرد. اين امر در سخناني كه در بالا از حضرت امام آورده شد، به طور آشكار بيان شده است، ولي در سطح اجتماع، نابرابري اقتصادي از دو جهت مي تواند سودمند باشد. نخست آنكه هر جا پيشرفت اقتصادي ضرورت يابد، به سرمايه گذاريهاي بزرگ نياز پيدا مي كند. در صورتي كه درآمدها و ثروتهاي انباشته كاملا برابر باشند، اينگونه سرمايه گذاريها، حداقل از جانب بخش اقتصاد خصوصي، كنار گذاشته مي شود. چنين برابريهايي، هر چند عادلانه باشند - باتوجه به دانش موجود از توسعه - با كند كردن آهنگ رشد، بيشتر به عقب رفتن شرايط مادي حكومت منتهي مي شوند. ارايه يك الگو توسعه برگرفته از آموزه هاي ديني مبتني بر دو پايه برابري اقتصادي و توسعه، خارج از حوصله مقاله حاضر و در عين حال، موضوعي بس اساسي است. جهت دوم سودمند بودن نابرابري اقتصادي آن است كه شرايط ديگر حكومت

بويژه شرايط روانشناختي و شرايط فكري، گه گاه با برابري اقتصادي همخواني ندارند. به نظر مي رسد، تنوع مهارتها و فعاليتها با تنوع موقعيتهاي اقتصادي همبستگي دارد. به همين ترتيب گونه گوني هاي فراوان ديدگاهها و گرايشهاي مورد نياز در يك حكومت جمهوري را نمي توان در يك اجتماع متشكل از افراد برابر حفظ كرد. نتيجه آنكه، هر چند كاستن از دامنه نابرابريهاي فاحش اقتصادي براي بهبود حكومت جمهوري ضرورت دارد; اما احتمال مي رود كه الغاي همه نابرابريهاي اقتصادي حتي آرمان مناسب جمهوري نباشد. در مقايسه بين دو مقوله «رفاه » و «برابري اقتصادي » بايد گفت كه رفاه اقتصادي، مقوله اي است و برابري اقتصادي مقوله ديگر. اين هر دو با حكومت پيوند دارند; اما از راههاي مختلف. بهبود وضع زندگاني تهيدستان كه همواره مورد تاكيد حضرت امام بود، هدفي است كه با هدف افزايش برابري اقتصادي آميختگي دارد; ولي از آن، متمايز است. برابري كامل اقتصادي تنها از آن جهت كه برخي اصول عدالت توزيعي پشتوانه آن است، آرماني قابل دفاع مي نمايد.

4 - شرايط حقوقي (فقهي) حكومت ديني: يكي از عميق ترين جلوه هاي تناقص نماي تركيب «جمهوري اسلامي » در اين قسمت جلوه گر مي شود. واژه جمهوريت به عنوان دستاورد عصر تجدد، ميراث خوار ارزشها و سلسله مراتبي از آنها است كه مهمترين و مركزي ترين آنها، ارزش «آزادي » است. اين مفهوم، در آغاز عصر جديد بود كه جاي سعادت را به عنوان بنيادي ترين مفهوم و ارزش انديشه كلاسيك گرفت. از ديدگاه فلسفه قديم، حكومتهاي مطلوب پيرامون هدف فضيلت طراحي مي شدند و براساس آن، سازماندهي مي

گرديدند. به عنوان نمونه، معيار طبقه بندي فارابي از حكومتها و قضاوتهاي او در باب فاضله و غير فاضله بودن حكومتها و ارزشهايي كه تبليغ مي كنند و در نهايت داوري خود او در باره هر يك از آن ارزشها كه بويژه در قالب مدينه هاي حريه (جمهوريهاي باستاني) مي چرخد بيانگر ماهيت متفاوت نگرش به مسايل حكومت در دو دوره تاريخي است. اين تناقض حتي با اين تفسير كه «جمهوريت » بيانگر سازمانها، نهادها و ساختارهاي نوين جمهوريها و «اسلاميت » نشانه سرنوشت، روح و محتوايي باشد كه در سازمان و ساختار جمهوريت جريان مي يابد، قابل حل شدن نيست، چرا كه هر قالبي تاب تحمل هر محتوايي را ندارد و نيز هر محتوايي با هر شكلي همخواني نخواهد داشت. در اينجا براي رعايت اختصار و انسجام مقاله، به تشريح اين تناقض در دو دسته از آزاديهاي سياسي و آزادي بيان خواهيم پرداخت. اما قبل از پرداختن به دو گونه از آزادي، براي درك بهتر شرايط قانوني، ابتدا مي بايد رابطه حكومت و آزادي را بيان كرد. تبيين اين رابطه، خود مستلزم شناخت دو طرف رابطه; بين حكومت و آزادي است. همانگونه كه در ديباچه اين مقاله نيز آمد، حضرت امام (ره) الگوي حكومت ديني را حكومت قانوني (فقهي) مي دانند. حكومت قانوني به روايت ايشان را مي توان براساس اصل توجيه كننده خصوصيات عمده و زمينه آن به شرح ذيل شناساند. از نظر حضرت امام (ره)، اصل توجيه گر قانوني، و معيار ديني بودن حكومت، اجراي احكام دين به وسيله حكومت ; پس حكومت ديني، حكومتي قانوني (فقهي) است. مهمترين خصوصيات چنين حكومتي

عبارتنداز: الف - حكومت از احكام وضعي است. ب - ولايت فقها به لحاظ قلمرو حاكميت عام و به لحاظ رعايت احكام دين، مصلحت جامعه و عدم مزاحمت با ولايت ديگر فقها، ملاحظه مي شود. پ - رهبري سياسي حكومت ديني به شيوه نصب عام از سوي شارع (معصوم) گزينش مي شود. ت - هر چند تمامي فقيهان داراي شرايط، به ولايت نصب مي شوند; ولي در عمل به منظور جلوگيري از هرج و مرج، يكي از آنها ولايت را اعمال مي كند. ث - رهبري سياسي بايد فقيه و عادل باشد. زمينه و پيش فرض چنين حكومتي دو امر است ; جامعيت و پاسخگو بودن دين به تمامي نيازهاي بشري و درهم آميختگي دين و سياست. به اين ترتيب «جمهوري اسلامي » به عنوان مصداق حكومت قانوني، ميراث دار مباني بالا مي باشد و اسلاميت آن - به عنوان صفت - بيانگر همين مطلب است. از سوي ديگر، جمهوريت در تركيب «جمهوري اسلامي »، بيان كننده اساسي ترين ارزش انديشه سياسي معاصر; يعني آزادي است. غالبا در جمهوريهاي معاصر، اصولي جاي داده شده اند كه مجاز بودن شهروندان را به پرداختن به انواع فعاليتهاي مستلزم مشاركت تضمين مي كند و از كوششهاي آنان در اين باب پشتيباني مي نمايد. اصول مزبور تحت نام شرايط قانوني دربرگيرنده انواع آزاديهاي مدني مي باشد. آزادي، خود اما، در انديشه سياسي معاصر دو معنا مي يابد. در يك كاربرد، اين واژه بر رهايي از نيروهاي بيروني (قوانين، عادات و رسوم، جغرافيا، زنجير) دلالت دارد. آزادي در اين كاربرد يعني نبود قيود خارجي، آزادي منفي يا «آزادي از» خوانده

مي شود. كاربرد ديگر واژه آزادي، در بردارنده مفهوم داشتن ورزيدگي و استعداد براي برخي از فعاليتها است. فرد با استفاده از فرصتهايي كه به دست مي آيد، بايد بتواند استعداد بهره برداري از آنها را نيز در خود فراهم آورد. آزادي در كاربرد اخير، آزادي مثبت يا «آزادي بر» خوانده مي شود. آنچه كه تحت عنوان شرايط قانوني مورد بررسي قرار مي گيرند، كاربرد اول آزادي را نشان مي دهند. مسايل مربوط به كاربرد دوم آن را زير نام شرايط روانشناختي به بحث خواهيم گذاشت. آزاديهاي مدني براي گردش كار حكومتها ضروري هستند و اغلب با نام حقوق، شناخته مي شوند، چون ضروري هستند. اما بحث از رابطه بين حكومت و آزادي براي ما ضرورتي اساسي دارد. اساسا دو گونه رابطه ميان حكومتها و آزادي مي توان برشمرد. در گروهي از حكومتهاي جمهوري كه زير نام مردم سالاري (Democracy) قرار مي گيرند، آزاديهاي سياسي وسيعي وجود دارند; زيرا طبيعت آنها، چنان است كه شهروندانش بايد از حق مشاركت در تصميم گيريهاي اجتماع برخوردار باشند و آنچه را كه لازمه مشاركت همگاني است، انجام دهند. در اين گونه حكومتها، برخي از آزاديها گر چه در ذات خود باارزش هستند; اما به صورت مستقيم با فرايند مشاركت مربوط نمي شوند و از اصول مردم سالاري شمرده نمي شوند. آزادي اعمال ديني و آزادي پرداختن به كارهاي اقتصادي خصوصي از اين جمله اند. در گروه ديگر حكومتهاي جمهوري كه تمامت خواه (Totaliter) خوانده مي شوند، ممكن است كه شهروندان از آزاديهاي دامنه داري برخوردار باشند و تمامي قدرت در دست يك نفر يا يك گروه قرار گيرد.

برخي از اين حكومتهاي خيرانديش، در بعضي قلمروها، وسيعتر از آنچه بتوان در بسياري از مردم سالاري ها يافت، طرفدار آزاديها هستند، ولي اينگونه آزاديها كه براي دلخوشي يا مصلحت بين حكمرانان فراهم مي شود، به دلخواه آنها نيز محدود مي گردد يا باز پس گرفته مي شود. حكمرانان در اينگونه حكومتها، عموما به صلاح خود مي بينند كه آزاديهاي بي دردسري را به زيردستان اعطا كنند; اما اين حقيقت را نيز دريافته اند كه اين آزاديها در برخي قلمروها به امنيت خاطر يا ثبات نظام حكومتي كشيده نمي شود. اين رهبران هرگز نخواهند توانست آزادي پرداختن به فعاليتهاي خاصي را اجازه دهند چرا كه آزاديهايي از اين دست با حكومتهاي تمامت خواه همخواني ندارد; در حالي كه در دست همين آزاديها، اساسي ترين آنها براي حكومتهاي مردم سالار هستند. آزادي براي اداره اجتماع، رهبري خط مشي و تصميم گيري براي اجتماع از اين قبيل آزاديها مي باشند. ما براي تفاوت گذاري بين اين دو نوع رابطه ميان حكومت و مقوله آزادي، آنها را زير دو نام مي توانيم قرار دهيم ; حكومتهاي مردم دار و حكومتهاي مردم سالار. رهبران حكومتهاي مردم دار ممكن است به تقاضاها يا درد دلهاي زيردستان گوش فرا دهند; ولي در نهايت مطابق قدرت خود عمل مي كنند. همانگونه كه قبلا هم گفته شد، به دليل وسعت و تنوع آزاديهاي مدني، در اينجا تنها به بررسي دو گونه از آن خواهيم پرداخت: آزاديهاي سياسي و آزادي بيان.

آزاديهاي سياسي: آزاديهاي سياسي در جمهوريهاي معاصر عبارت از آزادي انجام دادن انواع كارهاي مختلفي است كه حكومت مردمي اقتضا مي كند. اين كارها،

اصولا شامل آزادي استفاده از ابزارهايي است كه از طريق آنها شهروندان بتوانند صداي خود را به گوش ديگران برسانند و در حكومت تاثير عملي داشته باشند. ما در اينجا تنها به سه حق راي دادن مردم، حق تشكيل احزاب سياسي و حق ايجاد انجمنهاي غيرسياسي مي پردازيم. پرسشهايي كه در اين قسمت مورد بررسي قرار خواهيم داد عبارتند: 1- حق راي دادن مردم در جمهوري اسلامي چه نقشي دارد و چگونه تضمين مي شود؟2- حق تشكيل احزاب سياسي و فعاليتهاي آنها چگونه است؟3- انجمنهاي غيرسياسي چگونه به وجود مي آيند و به فعاليت خود ادامه مي دهند؟ در مورد پرسش نخست بايد گفت كه مهمترين آزادي سياسي در جمهوريهاي معاصر، حق راي دادن براي شهروندان است. به هر عضو اجتماع بايد به منزله يك فرد اهميت داد و حق او از اين بابت، بايد مورد حمايت قرار گيرد. حضرت امام (ره) اين حق را براي مردم به رسميت شناخته و در وصيتنامه خويش مي نويسند:«... وصيت من به ملت شريف آن است كه در تمام انتخابات چه انتخاب رييس جمهور و چه نمايندگان مجلس شوراي اسلامي و چه انتخاب خبرگان براي تعيين شوراي رهبري يا رهبر، در صحنه باشند... از اين قرار، عدم دخالت ملت ; از مراجع و علماي بزرگ تا طبقه بازاري و كشاورز و كارگر و كارمند، همه و همه مسؤول سرنوشت كشور و اسلام مي باشند; چه در نسل حاضر و چه در نسلهاي آينده. و چه بسا كه در بعضي تقاطع عدم حضور و مسامحه، گناهي باشد كه در راس گناهان كبيره است.» (15) البته براي اين امر، لازم

است نظامهاي نمايندگي عادلانه به وجود آيد و استفاده اكثريت از قدرت محدود گردد و ابزارهاي فني گوناگوني تعبيه شوند تا افراد به وسيله آنها بتوانند در حكومت خود تاثير بگذارند. اين ابزارها و نظامها بايد عادلانه و مطابق با روح حكومت قانوني (در روايت امام) به كار افتند ; حكومتي كه اين ابزارها براي خدمت به آن در نظر گرفته شده اند. حضرت امام (ره) در طول ده ساله اول جمهوري اسلامي رهنمودهاي باارزشي را در موارد بالا بيان مي نمودند. به عنوان نمونه، ايشان ضمن فرمايشات خود در جمع استانداران و مسؤولان به ويژگيهاي نمايندگان توجه كرده اند. ايشان در اين ديدار به ويژگيهايي چون تخصصهايي در حوزه دانش سياست، دانش اقتصاد و داشتن تعهد اشاره كرده اند. (16) ايشان همچنين در پيامشان به مناسبت انتخابات مجلس سوم از مردم ايران خواسته اند به نمايندگان متعهد، مسؤوليت پذير و مدافع طبقات پايين جامعه راي دهند. (17) پس از فراهم شدن اسباب مشاركت - با همه پيچيدگيهاي آن - بايد حق يكايك شهروندان در استفاده آزادانه از آن را به شدت پاسداري كرد. حضرت امام به اين امر هم در وصيتنامه خويش اشاره كرده و فرموده اند كه «... علاج واقعه را قبل از وقوع بايد كرد و الا كار از دست همه خارج خواهد شد و اين، حقيقتي است كه بعد از مشروطه لمس نموده ايد و نموده ايم. » (18) ولي پاسداري از اين حق مستلزم دقتي وسواس گونه است و به انبوهي از جزييات و حمايتي دقيق از بسياري از آزاديهاي خاص و قابل لمس نياز دارد. شهروندان بايد براي شركت

در تعيين نامزدها، از سطوح محلي گرفته تا عالي ترين مقام سياسي كشور آزاد باشند. آنها بايد آزاد باشند خود را براي مقامي سياسي نامزد كنند، آزاد باشند كه برگه رايشان را بدون بيم از كيفر به صندوق بيندازند و... اين آزاديها بر روي هم، براي گردش چرخ حكومتهاي مردم سالار ضرورت مطلق دارند. اين آزاديها بسيار ضروري بوده و از اين رو به وسيله قانون اساسي تضمين مي شوند. در مورد دومين پرسش، يعني مساله حق تشكيل احزاب و سازمانهاي سياسي، بايد گفت كه پيكار سياسي در يك اجتماع به دو صورت انجام مي پذيرد; مبارزه بر رژيم و مبارزه در رژيم. نوع اول پيكار سياسي، در هيچ اجتماعي مورد پذيرش قرار نمي گيرد و از اين گونه پيكار مي بايد در زير شرايط حفاظتي حكومت سخن گفت. ما قسمتي از مباحث اين گونه از مبارزه را در مساله آزادي بيان طرح كرده و سپس نظر حضرت امام را در اين خصوص بيان خواهيم كرد. اما گونه دوم از پيكار سياسي، مبارزه در رژيم است. شركت كنندگان در اين گونه از مبارزه، بر اساس قبول قواعد بازي و اطلاع از آنها، زير اهداف اصولي معين (يعني قانون اساسي) به رقابت سياسي مي پردازند. اولين و تنها نمونه از چنين پيكاري در زمان حضرت امام (ره)، جدايي دو گروه روحانيت مبارز و مجمع روحانيون مبارز بود. واكنش حضرت امام (ره) نسبت به اين مساله چنين بود:«كتابهاي فقهاي بزرگوار اسلام پر است از اختلاف نظرها و سليقه ها و برداشتها در زمينه هاي مختلف نظامي، فرهنگي و سياسي و اقتصادي و عبادي، تا آنجا كه در

مسائلي كه ادعاي اجماع شده است، قول و يا اقوال مخالف وجود دارد... از آنجا كه در گذشته اين اختلافات در محيط درس و بحث و مدرسه محصور بود و فقط در كتابهاي علمي آن هم عربي ضبط مي گرديد، قهرا توده هاي مردم از آن بي خبر بودند... اما امروز با كمال خوشحالي به مناسبت انقلاب اسلامي حرفهاي فقها و صاحب نظران به راديو و تلويزيون و روزنامه ها كشيده شده است ; چرا كه نياز عملي به اين بحثها و مسائل است... در حكومت اسلامي هميشه بايد باب اجتهاد باز باشد و طبيعت انقلاب و نظام همواره اقتضا مي كند كه نظرات اجتهادي - فقهي در زمينه هاي مختلف، ولو مخالف با يكديگر، آزادانه عرضه شود و كسي توان و حق جلوگيري از آن را ندارد; ولي مهم شناخت درست حكومت و جامعه است كه بر اساس آن، نظام اسلامي بتواند به نفع مسلمانان برنامه ريزي كند كه وحدت رويه و عمل ضروري است و همينجا است كه اجتهاد مصطلح در حوزه ها كافي نمي باشد... شما بايد توجه داشته باشيد تا زماني كه اختلاف و موضعگيريها در مسائل مذكور است، ترديدي متوجه انقلاب نيست. اختلاف اگر زير بنايي و اصولي شد، موجب سستي نظام مي شود و اين مساله روشن است كه بين افراد و جناحهاي موجود وابسته به انقلاب اگر اختلاف هم باشد، صرفا سياسي است ولو اينكه شكل عقيدتي به آن داده شود; چرا كه همه در اصول با هم مشتركند و به همين خاطر است كه من آنان را تاييد مي نمايم. آنها نسبت به اسلام و قرآن و

انقلاب وفادارند و دلشان براي كشور و مردم مي سوزد و هركدام، براي رشد اسلام و خدمت به مسلمين طرح و نظري دارند كه به عقيده خود موجب رستگاري است... ولي هر دو بايد كاملا متوجه باشند كه موضعگيريها، بايد به گونه اي باشد كه در عين حفظ اصول اسلام، براي هميشه تاريخ حافظ خشم و كينه انقلابي خود و مردم عليه سرمايه داري غرب... و سوسياليزم بين المللي... باشند...». (19) نكته مهمي كه در اينجا تذكر آن ضروري به نظر مي رسد، تمايز گذاشتن ميان واژه «اتحاد» با كلمه «وحدت » است. در مباحث مربوط به جامعه شناسي سياسي، «اتحاد» به معناي وفاداري عملي به اصول قانون اساسي و ارزشهاي جامعه است; از اين رو، معناي مثبتي را نشان مي دهد. آنچه را كه حضرت امام تحت نام مقوله وحدت مي آورند، در واقع همين اتحاد است ; ولي «وحدت » به معناي بستن راههاي نظري و عملي، مغاير با شيوه مسلط است و به لحاظ كاركردهاي منفي اي كه دارد، مورد ارزيابي منفي قرار مي گيرد. اكنون مي بايد به سومين پرسش ; يعني پرسش از جواز تشكيل نهادها و سازمانهاي اجتماعي - فرهنگي پاسخ دهيم. اهميت سياسي اينگونه اجتماعات، در آن است كه علاوه بر تاثير غيرمستقيم در امر سياست اجتماع، گه گاه به عنوان گروههاي فشار، به صورت مستقيم در عرصه سياسي جامعه اهميت مي يابند. مهمترين اينگونه سازمانها، انجمنهاي اسلامي بودند كه ضرورت وجود آنها مورد تاكيد حضرت امام بود. در اين زمينه ايشان مي فرمايند:«وجود انجمنهاي اسلامي در همه كشور و خصوصا در ارگانهاي انقلابي، از اموري است كه

لازم است.» (20) همان طور كه در بررسي سه پرسش بالا آشكار مي شود، در دوره ده ساله اول جمهوري اسلامي، به دليل شرايط جنگ از سويي و اقتدار معنوي - اجتماعي حضرت امام (ره) از سوي ديگر، مسايل دهه دوم، آن را به وجود نياورد. از اين رو نمي توان با يافتن موقعيتهاي مشابه، به تجزيه و تحليل نظرات ايشان پرداخت ; چرا كه بيشتر مطالب در سطحي كلي ارايه مي شوند. اما در مجموع مي توان اين نتيجه گيري را كرد كه نقش آزاديهاي سياسي در جمهوريهاي معاصر و نظرات حضرت امام آن قدر مهم هستند كه سخن گفتن در باب جمهوري اسلامي، بدون ذكر اين آزاديها خطا است. به همين ترتيب، نمي توان ميان «جمهوري اسلامي » كه بر مبناي مشاركت همگاني پي ريزي شده است و آزاديهاي اساسي براي انجام كارهايي كه لازمه حكومتي جمهوري است، فرق گذاشت. هرچند با بررسي جزيي تر مسايل مربوط به جمهوري اسلامي، پرسشهايي جدي تري نيز خود را مي نمايانند كه البته نزاعهاي جناحي كنوني اجتماع ما، پوسته ظاهري اينگونه چالشهاي عميق را نشان مي دهند.

آزاديهاي بيان: آزاديهاي مربوط به بيان را مي توان به آزاديهاي خردتري تقسيم كرد كه از آن ميان، دو آزادي در جمهوريهاي معاصر از همه مهمتر هستند; آزادي پيشنهاد كردن و آزادي مخالفت كردن. در يك جمهوري، لازم است كه شهروندان آزاد باشند كه بتوانند شقوق مختلف راههاي عمل را پيشنهاد كنند. در صورت فقدان اين گونه از آزادي بيان، شهروندان ممكن است از فرصت ابراز ترجيح يك راه حل از ميان راه حلهاي ارايه شده به آنها برخوردار باشند،

ولي فرصت سازنده ترين شكل مشاركت را نخواهند داشت. محروميت از اين آزادي، هم در برگيرنده فرد پيشنهاد دهنده خواهد شد و هم ساير شهروندان را از مطالعه آن پيشنهاد محروم خواهد كرد. اين نگرش تا به اينجا مورد تصديق حضرت امام (ره) مي باشد و باتوجه به سخناني كه از ايشان بويژه در مساله جناحهاي سياسي آورده شد تاييد مي گردد. اما مساله مهم آن است كه براي استفاده از آزادي پيشنهاد بايد شيوه هاي منطقي ابداع شود و فرصت و امكان به اجرا در آمدن آنها را به نمايندگان مردم داد. به همين صورت، در يك جمهوري شهروندان مي بايد آزاد باشند تا با نامزدها، خط مشيها و احزاب مخالفت ورزند. آزادي مخالفت كردن ; يعني آزادي قراردادن خود يا برنامه خود در برابر هر برنامه يا نامزد نمايندگي ديگر و دلايل مخالفت خود را بر ضد آنها به طور آشكار بيان كردن. جدا كردن ميان اين دو دسته از آزادي، عملا ممكن نيست. بايد شقوق مختلف را در مقايسه با هم سبك و سنگين كرد و آنها را در معرض منفي ترين و شديدترين حملات قرار داد; يعني اينكه مخالفت غير مستقيم كافي نيست. به همين ترتيب، پيشنهادهايي نيز كه به اجتماع عرضه مي شوند بايد قابليت نقد شدن و بازبيني را داشته باشند. اجازه ابراز مخالفت ندادن، ساكت كردن افراد يا تخطئه عقايد و ايجاد محدوديت، مانع از مشاركت همگاني خواهدبود. حق مخالفت كردن و پيشنهاد كردن نه به دليل خوش آيند منتقد يا پيشنهاد دهنده ; بلكه به دليل ضرورتي كه براي رفاه همه اعضاي اجتماع دارد، مورد حمايت خواهد

بود; زيرا اعضاي اجتماع در مورد مساله اي كه به خود منتقد و پيشنهاد دهنده مربوط مي شود، حكم صادر مي كنند. كسي كه مجاز به ارايه پيشنهاد يا شنيدن دلايل مخالف نباشد، نمي تواند عاقلانه تصميم بگيرد. ولي بر خلاف آزادي پيشنهاد كردن شقوق مختلف، آزادي مخالفت كردن را مشكل بتوان به حد افراط رساند. پيشنهادهاي نامحدود به آشفتگي ذهن مي انجامد; ولي مخالفت نامحدود، مسايل پيشنهادشده را در معرض رسيدگي دقيقتر قرار مي دهد و نقايص احتمالي آن را در معرض ديد عام قرار مي دهد. انتقاد شديد مستمر، جلو عمل شتابزده را مي گيرد و احتمالا موجب پيدايش پيشنهادهاي تازه مي گردد. مخالفت شديد، دفاع شديد را پيش مي آورد و آن داوطلبي نمايندگي شايستگي تاييد اجتماع را مي يابد كه بهتر متحمل سختيهاي اين ميدان باشد. اين نكته نيز گفتني است كه منظور از قيد «بيان » در اين گونه از آزاديها محدود به فعاليت صوتي نمي شود; بلكه در برگيرنده تمام شكلهاي اظهار نظر شفاهي، كتبي و القاي انديشه از هر راه به وسيله يكي از انواع وسايل ارتباطي مي گردد. بنابراين، آزادي بيان شامل آزادي انتشارات ; يعني آزادي علني ساختن واقعيات و انديشه هاي مورد علاقه اجتماع، بدون ترس از مجازات نيز مي شود. دفاع از آزادي بيان، تنها به دليل خوب يا پسنديده يا عاقلانه بودن آن نيست ; بلكه گاه ممكن است خوب به نظر نيايد يا حتي در عاقلانه يا پسنديده بودن آن ترديد شود; با اين حال، آزادي بيان يك ضرورت است و بايد آن را در قانون اساسي هر اجتماع مبتني بر مشاركت،

جاي داد. اما در باره آزادي بيان چند پرسش اساسي وجود دارد:1- آيا آزادي بيان محدوديت بردار است؟ و اگر چنين است چه صورتهايي از محدوديت را مي پذيرد؟ 2- آيا حتي زماني كه آزادي بيان، ثبات و نظم اجتماع را تهديد مي كند، باز بايد مورد حمايت قانون قرار گيرد؟3- وقتي آزادي بيان مورد استفاده كساني واقع شود كه در نهايت مي خواهند آن را نابود كنند، چه بايد كرد؟ 4- آيا بايد از آزادي كساني كه قصد از بين بردن همان آزادي را دارند، دفاع كرد؟ در مورد پرسش نخست بايد گفت كه دفاع از آزادي بيان به دو صورت انجام مي پذيرد: اول، دفاع مطلق گرايانه (Absolutism) كه در آن آزادي بيان عمدتا به عنوان يك عضو جدايي ناپذير بشري تلقي مي شود. از اين نظر، ادعا مي شود كه همه انسانها برخوردار از «احساس اخلاقي » يا «شهود اخلاقي » يا «بينش عقلي » يا «روشن بيني طبيعي » هستند كه بر اساس آن، از حق آزادي بيان برخوردارند. غالبا كساني كه داراي كشش و جهت گيري ديني هستند، اينگونه استدلال مي كنند. در چنين دفاع هايي، از آزادي بيان به صورت مطلق و بي قيد و شرط دفاع مي شود و به شكلهاي حكومتي كه اين آزادي ممكن است به كارش بيايد يا نيايد، بي توجه است. از اين ديدگاه، آزادي بيان محدوديت پذير نيست. دومين نوع از دفاع از آزادي بيان، استدلالهاي مبتني بر سودگرايي (Utilitarian) است. چنين استدلالي، از سه بخش عمده تشكيل مي شود. بخش اول اينكه، سركوب عقيده خدمتي به حقيقت نمي كند; زيرا نفس تعيين

آن كه چه چيزي حقيقي است، كاملا بستگي به تجلي آزادانه زد و خورد عقايد دارد. بخش دوم استدلال در اين ديدگاه، آن است كه بر فرض آنكه عقايد اقليت، بدون امكان اشتباه، نادرست شناخته شوند، سركوب كردن آنها يا ساكت كردن طرفدارانشان مصيبت بار است ; زيرا درك ما از حقيقت و همين طور زمينه اعتقاد از ميان مي رود، محتواي حقايق مورد اعتماد نابود مي شود و در نتيجه، اعتقادات به تدريج به آيينهاي جزمي تبديل مي شود. سومين بخش استدلال سودگرايانه، بيان مي كند كه براي برخورداري از آن بخش از حقيقت كه با نظر اقليت آميخته است، وجود معترض صريح، ضروري است. براساس چنين ديدگاهي، در مواردي كه آزادي نامحدود بيان به زيانهاي بزرگ ; يعني خطر يا بي نظمي جبران ناپذير بينجامد، محدود ساختن آن روا مي باشد. با اندك استقرائي در فرمايشات حضرت امام (ره) در باب آزادي بيان، مي توان به وضوح جانبداري ايشان را از ديدگاه اول يعني دفاع مطلق گرايانه از آزادي بيان، مشاهده كرد. در اينجا نكته مهم آن است كه هر چند به لحاظ نظري يكي از دو ديدگاه در جمهوريهاي معاصر ما مورد پذيرش قرار مي گيرد; ولي در عمل، تركيبي از استدلالهاي مطلق گرايانه و سودگرايانه به كار مي رود. در مورد پرسش دوم ; يعني پرسش از حمايت قانون از آزادي بيان، در صورتي كه ثبات و نظم اجتماع را تهديد كند، بايد گفت كه قانوني آزادي بيان از كساني كه به ياري سخن، عمدا و مستقيما اعمال تبهكارانه را برمي انگيزند، حمايت نمي كند. اين كار نه محدود كردن بيان

; بلكه ايجاد محدوديت در كردار است كه مانند بسياري از كارهاي معقول ديگر پسنديده است. براي روشن شدن امر، ابتدا بايد معناي دو واژه «تحريك » و «طرفداري » روشن شود. منظور از تحريك در اينجا، تحريك لفظي است. اما تحريك لفظي خود نيز دو معنا دارد. اين واژه در معناي عام آن، به معناي بيداركردن احساسات است. تحريك لفظي در اين كاربرد به وضوح زير چتر حمايتي قانوني آزادي بيان قرار مي گيرد; چرا كه لازمه مشاركت جدي و عميق، آن است كه شهروندان در برانگيختن و برانگيزاندن ميل و علاقه ديگران آزادي كامل داشته باشند. تحريك لفظي در معناي خاص آن، به معناي واداشتن است ; به اين ترتيب كه كسي را به طور مستقيم و عمدي، به انجام دادن عمل معيني برمي انگيزند. در تحريك خاص، تا زماني كه اجراي آن عمل تشويق شده واقعا به اجرا درنيايد، نمي توان پيگيري قانوني كرد. اما طرفداري، گونه اي از تحريك عام است. طرفداري تا زماني كه به صورت حمايت يا جانبداري از جريان عملي درنيايد، تحريك تلقي نمي شود. تفاوت ميان طرفداري و تحريك خاص، در آن است كه طرفداري مستلزم اجراي عمل مورد حمايت نيست ; در حالي كه تحريك خاص، به طور منطقي، ارتكاب عمل مورد تحريك را دربردارد. اما تعيين اين امر كه عمل خارجي انجام شده آيا طرفداري است يا تحريك خاص، در مواردي مشكل است. در اين موارد، اين قانون اساسي و مفسران آن و قضاتند كه مرجع نهايي خواهند بود. حضرت امام (ره) نيز طرفداري كردن را موجب محدودكردن آزاديهاي بيان نمي دانند و مي فرمايند:«در

اسلام دموكراسي مندرج است و مردم آزادند در اسلام، هم در بيان عقايد و هم در اعمال، مادامي كه توطئه در كار نباشد...». (21) در مورد سومين پرسش ; يعني چگونگي برخورد با كساني كه مي خواهند از آزادي بيان براي نابودي آن استفاده كنند، مي گوييم كه بايد حق سخن گفتن آزادانه يك اقليت مخالف آزادي بيان، محفوظ باشد; زيرا در دراز مدت و كوتاه مدت، هيچ چيز بهتر از شنيدن و ارزيابي استدلالهاي كساني كه مخالف آزادي بيان هستند، نمي تواند در تقويت بنيه حكومت جمهوري مؤثر باشد. اعتماد و اعتقاد به آزادي بيان بايد به قدري عميق باشد كه تزلزل آن را با شنيدن دلايل طرفداري از اصول حكومت جمهوري انتظار داشت در اين خصوص، حضرت امام (ره) در اوان انقلاب اسلامي فرمودند:«در جامعه اي كه ما به فكر استقرار آن هستيم، ماركسيستها در بيان مطلب خود آزاد خواهند بود; زيرا ما اطمينان داريم كه اسلام دربردارنده پاسخ به نيازهاي مردم است. ايمان و اعتقاد ما قادر است كه با ايدئولوژي آنها مقابله كند.» (22) در پرتو آنچه كه در بالا آمد، پاسخ پرسش چهارم ; يعني پرسش از دفاع از آزادي بيان مخالف آزادي بيان هم روشن مي شود. اينكه حكومت جمهوري بايد بتواند از خود دفاع كند، اصلي متين است ; اما از اين اصل برنمي خيزد كه طرفداري علني از خشونت چنان جامعه را به خطر مي اندازد كه جلوگيري از آن ضروري است.

5 - شرايط فكري حكومت ديني: شرايط فكري حكومت، شرايطي هستند كه اطلاق استعدادهاي عقلي شهروندان را بر مسايل عمومي آنان، امكان پذير مي سازند. پيروي

از عقل، شالوده شرايط فكري تلقي مي شود. تحقق اين شرايط براي هدايت امور جامعه از راه مشاركت مستقيم و غيرمستقيم ضروري است. شرايط فكري حكومت در سايه سه پرسش اساسي قابل بررسي هستند: 1- ساز و كار تدارك اطلاعات كه شهروندان اجتماع بتوانند بر بنياد آنها هوشيارانه عمل كنند، چيست؟ 2- آموزش وپرورش شهروندان براي امكان پذير ساختن استفاده هوشيارانه از اطلاعاتي كه تدارك شده است، كدام است؟3- پرورش هنرهاي مشاوره براي امكان پذير ساختن كاربرد تعاوني بينش يا عقل در مسايل اجتماع، چگونه است؟ در مورد پرسش نخست، بايد گفت كه در يك جمهوري موفق، اعضاي اجتماع بايد به گزارشهاي در حد معقول دقيق و در حد معقول كامل درباره واقعياتي كه براي گرفتن تصميمهاي عاقلانه در مورد مسايل مبتلابه لازم است، دسترسي آسان داشته باشند. وقتي كه از واقعيات، روايات ناسازگار به وجود مي آيد، بايد همه را در اختيار جامعه قرار داد. تدارك وسيع چنين مواد و مطالبي، شرط فكري هر جمهوري موفق است. همانگونه كه هر فرد بايد مسؤوليت كسب اطلاعات لازم براي اجراي موفقيت آميز كارهاي خود را برعهده گيرد، هر جامعه كه اميد به موافق ساختن جمهوري دارد نيز بايد خود را مسؤول تدارك و انتشار تمام اطلاعات مورد نياز براي حكومت كردن از طريق مشاركت عمومي بشناسد. تدارك اطلاعات در اينجا، آن سوي آزادي نشر وقايع و عقايد است. يعني آن سوي آزادي نشر و چاپ بايد نشريات واقعي وجود داشته باشد. از اين رو در حكومت جمهوري، مطبوعات نيرومند بايد مورد حمايت و تقويت واقع شوند. مطبوعات در اينجا دربرگيرنده روزنامه ها، نشريه هاي ادواري، راديو

و تلويزيون و مؤسسات دولتي و خصوصي انتقال خبر مي شود. از اين رو، از سويي بايد از استقلال روزنامه ها و بنگاههاي خبر پراكني دفاع و حمايت كرد. مردم نيازمند آنند كه هر انتقادي از طرز اداره امور خود را بشنوند و بايد همواره مراقب باشند كه رهبرانشان متعرض مطبوعاتي نشوند كه به خط مشيها و حتي رفتار شخصي آن رهبران حمله مي كنند. مردم هرگز نبايد فقط به شنيدن اخباري كه مسؤولان جايز مي دانند، يا به شنيدن چيزهايي كه نحوه و زمان شنيدن آنها را همان مسؤولان امور، مناسب تشخيص مي دهند، محدود گردند. بنابراين، اخبار بايد به درستي و به نحو كامل به مردم عرضه شود و اين كمال، مستلزم داشتن مطبوعاتي دلير و نيرومند است. حضرت امام (ره) در اين زمينه مي فرمايند:« به طور كلي در هر كشوري مطبوعات آن كشور و تلويزيون و راديو آن كشور بايد در مسير آن ملت و در خدمت ملت باشند. مطبوعات بايد ببينند كه ملت چه مي خواهد، مسير ملت چيست، روشنگري از اين جهت داشته باشد و مردم را هدايت كند.» (23) از سوي ديگر، بايد از موقعيتهايي برحذر بود كه مؤسسه هاي مطبوعاتي دولتي و خصوصي به صورتي نامسؤول درآيند و از هر گونه قيد و حدي رها باشند; زيرا ممكن است فقدان مقررات به پيدايش مطبوعات به اصطلاح آزاد بينجامد; ولي شرط تدارك اطلاعات كامل و صادقانه در باره مسايل عمومي برآورده نشود. اما هيچ راه حل ساده اي براي ايجاد تعادل بين آزادي مطبوعات و كنترل آنها وجود ندارد. از طرفي نبايد گزارش و تحليل اخبار از طرف

كساني صورت گيرد كه نه در حيطه قدرت اداري باشند و نه از آن نيرو بگيرند; در حالي كه آزادي مخالفت و انتقاد از سياست دولت بايد از طرف دستگاه اداري حمايت گردد. از سوي ديگر، اجتماع براي اطمينان يافتن از انتشار صحيح و تمام عيار همه نظرهاي مهم و متعارض در باره مسايل مربوط به اجتماع، بايد بر كار مؤسسه هاي خبري نظارت كند. به نظر مي رسد راه سلامت مطبوعات آن است كه در مسايل مورد علاقه جامعه، نشر وقايع بيشتر و گزارشهاي دقيقتر درباره آنها را، با گزارش اخبار و ويراستن آنها به وسيله مؤسسه هاي جديد و قديم، هموار كرد. از آنچه تاكنون گفته شد، آشكار مي گردد كه پنهان كاري، دشمن جمهوريت است. ممكن است موقعيتهايي پيش آيند كه بنا به مقتضيات دفاع از كشور، مقوله هايي خاص فقط در اختيار كساني قرار داده شود كه بايد از آن استفاده بكنند. اما اين موقعيتها بايد بيشتر جنبه استثنا داشته باشند تا قاعده. دومين پرسش در باب چگونگي آموزش وپرورش شهروندان به منظور امكان پذير ساختن استفاده هوشيارانه از:... اطلاعات تدارك شده بود. در اين قسمت، اين پرسش اساسي عنوان مي گردد كه حكومت ديني آيا به شهروندان فرهيخته نياز دارد؟ و اگر دارد چنين حكومتي براي گردش كار خود به چه ميزان از فرهيختگي نياز دارد؟ پاسخ اين پرسش به نوع و درجه دشواري مسايلي كه اجتماع با آنها روبرو است، بستگي دارد. مادام كه سرشت مسايل اجتماعي تا حد زياد در حيطه درك شهروندان باشد و با فرض مهيا بودن ديگر شرايط، مشاركت هوشيارانه براي آنان امكان پذير خواهد

بود. با وجود اين، سطح اقتضاهاي آموزش وپرورش در يك جمهوري در عصر حاضر بسيار بالا است. اما از آنجا كه اكثر مسايل فني تري كه براي اجتماعات كنوني پيش مي آيد، نه به وسيله تماس اعضا; بلكه به وسيله نمايندگان آنها، مورد بحث و رسيدگي قرار مي گيرد، پس ضرورت آموزش وپرورش براي اعضا تا آن حد است كه براي انتخاب عاقلانه نمايندگان ضرورت دارد. روند آموزش وپرورش زماني شرط فكري حكومت جمهوري تلقي مي گردد كه در جهت همكاري موفقيت آميز با جهان اجتماعي مشترك باشد. مهارتهاي فكري در اين زمينه چهارگونه متفاوت و مرتبط با هم هستند: 1- آموزش عملي كه عبارت است از پيدا كردن آمادگي براي برخورد با مسايل روزمره مربوط به روابط متقابل انسانها. براي كساني كه به دليل دور ماندن از مسايل زندگاني، بهره اي از تربيت عملي نيافته اند، جمهوريت امكان پذير نخواهد بود. وقتي اينگونه مسايل اجتماعي تا حد زيادي با مسايل زندگي شخصي شباهت نزديك داشته باشد، آموزش وپرورشي كه از طريق كار يا زندگي خانوادگي تحصيل مي شود، ممكن است كافي باشد; اما مسايل سياسي پيچيده تر و دشوارتر چون رشد اقتصادي، مسايل مربوط به جنگ و صلح و... از تعليم و تربيتي بيش از اين برخوردار هستند. 2- آموزش پايه كه عبارت از ورزيده شدن براي استفاده از ابزارهاي پايه فكري ; يعني حروف و اعداد است. ساده ترين معيار آن، ميزان با سوادي است. شهروندان بي سواد، توان خواندن روزنامه را ندارند، نمي توانند از شقوق مختلف مسايل و راه حلهاي پيشنهادي آگاهي يابند، نمي توانند به طور مؤثر انتقاد كنند يا

پيشنهادهايي از خود طرح كنند.3- آموزش فني كه به سالها تحصيل و كسب تخصص احتياج دارد. اين آموزش براي كساني ضروري است كه مي خواهند با موضوعهايي سر و كار داشته باشند كه نتوان همه را براي انجام آنها تربيت كرد. بنابر اين، حكومت جمهوري براي آنكه موفق شود، بايد در ميان شهروندانش، به پرورش استعدادهاي خاصي بپردازد كه لازمه اداره هوشيارانه آن است. 4- آموزش انساني كه كمتر از همه عموميت دارد و كمتر اهميت آن شناخته شده است. يك اجتماع بايد هدفها و وسيله هايي را برگزيند و براي انجام خردمندانه اين كار اعضاي آن بايد ميزان قابل ملاحظه اي روشني فكري از خود بروز دهند. كارشناسان فني مهم اند، اما مهمتر از آنان، خود كساني هستند كه ايشان را به خدمت مي گيرند; كساني كه استخدام كنندگان را برمي گزينند و بر آنان نفوذ دارند. آموزش گسترده علوم انساني براي هر جمهوري واجب است. شايد گاهي از ترس دست رفتن حيثيت ملي يا برتري نظامي، به تحصيلات علمي يا فني اولويت داده شود; ولي خطر بزرگتر آنجاست كه شهروندان در انتخاب هدفها و داوريها به درستي تربيت نشوند. حضرت امام (ره) در وصيتنامه خويش به اهميت مراكز تعليم و تربيت از كودكستانها تا دانشگاهها تاكيد كرده اند. (24) اينك وقت آن رسيده است كه در باب پرسش سوم ; يعني پرسش از هنرهاي مشاوره سخن گوييم. اگر بنا به فرموده حضرت امام(ره) اين احساس پيدا شود كه مملكت عائله همه است، صاحبخانه هم يكي نيست، بلكه همه ملت صاحب خانه اند و همه كشور مال همه ملت است ; (25) در اين

صورت مشاركت اثربخش، در كنار استقلال انديشه شهروندان، نيازمند همكاري ميان انسانها و انديشه ها است. چنين هم كنشي، به نوبه خود مستلزم مهارتهاي فكري خاصي است كه «هنرهاي مشاوره » خوانده مي شوند. براي برآورده شدن بسياري از نيازها و مصالح - گوناگون، متداخل و متعارض - در درون اجتماع، اعضاي آن بايد پيوسته با يكديگر در تبادل انديشه باشند. مسايل اختلافي ميان احزاب بايد مورد بحث و استدلال قرارگيرد تا كاملا فهميده شود. تاثير قوانين پيشنهادي بر منافع متعارض بايد به گفتگو گذاشته شود و پيش بيني گردد. نيازهاي بزرگتر كل جامعه بايد به صورت مشترك بررسي شوند و راه حلها نيز به صورت مشترك ارزيابي شوند. بحث، انتقاد، استدلال و تبادل فكري، بر روي هم هنر مشاوره را به وجود مي آورند; هرچند بدون اين امور، مشاركت همچنان امكان پذير است ; ولي نه مشاركتي فعال و پخته. در اينجا است كه پرورش مهارتهاي ارتباطي به عنوان هدف اصلي آموزش وپرورش مطرح مي شود. شهروندان بايد سخن گفتن روشن و بجا را بياموزند، از روي دقت و با نيروي ادراك به سخن ديگران گوش فرا دهند و بتوانند به طور صريح و اثربخش مطلب بنويسند. شهروندان نبايد تنها دستگاههاي شنونده باشند; بلكه بايد بتوانند عقايد خود و ديگران را منتقل كنند وبتوانند علايق و چشم اندازهاي خود را متجلي سازند. اينها مهارتهاي فكري پيچيده اي هستند كه به ممارست و تمرين احتياج دارد. با توجه به اين مطالب، بايد ميان سه گونه مشاركت فعال، تبعي و منفعل تفاوت گذاشت ; جمهوي واقعي، نهادهاي مشاركت واقعي را دارد تا روند مشاركت واقعي در

آن جريان يابد.

1 - شرايط روانشناختي حكومت ديني: شرايط روانشناختي حكومت، خصوصيات منش و عادتهاي ذهني اي هستند كه اعضاي يك اجتماع بايد واجد آنها باشند تا بتوانند حكومت جمهوري را عينيت بخشند. جاي اين شرايط در درون افراد; يعني روان آنان است. البته به عنوان يك امر عملي، بر روي جلوه هاي بيروني و رفتاري ويژگيهاي منش نيز تاكيد مي شود. در اين معنا، شرايط روانشناختي عبارت خواهند بود از: عادتها و نگرشهايي كه اعضاي مختلف اجتماع را آماده خود گرداني مي كند. اين معنا در واقع همان معناي آزادي مثبت است. به طور تجربي مي توان اين شرايط را در نه شرط روان شناسانه طبقه بندي كرد; هر چند كه تعداد و شيوه طبقه بندي آنها به روشهاي ديگر نيز ممكن خواهد بود: 1- اعتراف به استعداد خطا: اصولا ايجاد حكومت جمهوري بنا به اين دليل بوده است كه آدمي همواره در معرض ارتكاب خطا قرار دارد. از اين رو، حكومت جمهوري به شهرونداني نيازمند است كه نسبت به لغزش پذيري خود آگاه باشند، و گريزناپذيري آدمي از خطا را تشخيص دهند. معترف بودن به استعداد خطا (falsifibilis) هنگامي يك صفت خلقي است كه در رفتار اشخاص در رابطه با پذيرش يا رد عقايد و افكار بروز مي كند. لازمه قبول امكان خطا، انكار لغزش ناپذيري ادعاي حقيقت است، حال ادعا كننده هر كس كه باشد. پيامد مهم چنين نگرشي آن است كه اگر تمام عقايد در معرض خطا باشند، پس در باره هيچ موضوعي دست كم بي آنكه اجازه شنيده شدن به افكار متضاد داده شده باشد، نبايد هيچ تصميمي گرفت. 2-

خلق تجربه انديشي: لازم است كه وقتي شهروندان با موقعيت هاي مساله انگيز مواجه مي شوند، آمادگي داشته باشند كه انواع مختلف راه حلهاي پيشنهاد شده را بيازمايند. اين شرط دوشادوش شرط اول حركت مي كند. اعتراف به خطا، آگاهي داشتن به حضور خطا است و تجربه گرايي، آمادگي داشتن براي استفاده از روشهايي است كه خطاها را آشكار مي سازد. در يك اجتماع مبتني بر جمهوري، اصول و خط مشيهاي رقابت كننده اي وجود دارند كه قراين سودمند يا مضر، هر كدام بايد بي غرضانه و با دقت سنجيده شده و شايستگي هاي راه حلهاي مختلف ارزيابي گردد. از اين رو، چارچوب ذهني تجربه انديش، هم به آموزش و هم به پرورش نيازمند است و هم از آن پشتيباني مي كند. جايي كه تمايل به بررسي مسايل به شيوه آزمايشي وجود نداشته باشد، نمي توان از نهادهاي آموزش به طور كامل و عميق بهره گرفت، پرورش همين حالت فكري تجربه انديش، خود نيازمند به حمايت عيني از جانب مدارس، كتابخانه ها و همه فنون ارتباطي است. 3- خوي خرده گيري: كمال مطلوب آن است كه روابط ميان اعضاي اجتماع و ماموران منتخب آنان، نمايشگر اعتماد و حسن اعتقاد متقابل باشد; اما حكومت جمهوري ايجاب مي كند كه اطمينان شهروندان با مقداري روح انتقادي، يعني با حد معقولي از بي اعتمادي به تمام اولياي امور همراه گردد. هيچ درجه اي از هوشمندي، يا حسن اعتقاد آنها را از خطا مصون نمي دارد. پيچيدگي وظايف، تعداد مسايل، مقتضيات انتخاب به يك مقام، فشارهايي كه از جانب منافع متعارض وارد مي شود و... همگي خطاكردن اولياي امور

را محتمل مي كند. از سويي نيز اشتباهات قدرتمندان، به دليل قدرتشان جدي تراست. از اين رو، براي كاستن از تعداد خطاها و درمان هرچه سريعتر پيامدهاي زيانبخش آنها، كارها و داوريهاي مقامهاي حكومت جمهوري بايد پيوسته در معرض انتقاد مداوم عموم قرار گيرد. طبيعي است كه خرده گيريهاي مداوم به مذاق اولياي امور خوشايند نباشد. بر همين اساس، پشتيباني كردن سنجيده از اشخاصي كه كار رسمي شان انتقاد از رهبران مي باشد، عملي عاقلانه است. «قيد سنجيده » از آن جهت در اينجا آمده است كه تداوم انتقاد موجب كاهش تعداد داوطلبان مناصب دولتي مي گردد. 4- منش نرمش پذيري: شهروندان در يك حكومت جمهوري مي بايست خود را با تغييرات هميشگي بزرگ و كوچك شرايط زندگي خود هماهنگ كنند، آنها همين طور بايد آمادگي تاييد جامعه اي تغييرپذير را داشته باشند. نرمش پذيري به معناي طرد آن گونه محافظه كاري است كه سرسختانه در مقابل دلايل موجه براي تغيير، مي كوشد الگوهاي ثابت رفتار را حفظ كند. البته ضروري است به اين نكته نيز اشاره شود كه در هر تغيير قابل دركي، جنبه هايي از موقعيت تغيير ناكرده باقي مي ماند. به همين دليل، تشخيص اين امر كه چه عناصري از اجتماع شايسته نگه داشتن هستند و چه عناصري را بايد بهبود بخشيد يا جايگزين كرد، اساسي است. 5 - خوي واقع گرايي: واقع گرايي به معناي آمادگي عمل و قضاوت در پرتو نهادهاي بشري ناقص است. به عنوان نمونه، در گزينش رهبران و نمايندگان، همواره بايد از ميان تلفيقهاي متعدد ميان هنرها و عيبهاي مختلف، يكي را انتخاب كرد. در مورد كارهاي

آدميان نيز به همين صورت رفتار شود. براي مسايل اجتماعي راه حلهاي نهايي وجود ندارد و فرايند تنظيم و بهبود نهادهاي بشري، پايان ناپذير است. از اين رو، واقع گرايي به صورت طرز فكري متوازن ميان كمال گرايي و نااميدي جلوه مي كند. حكومت جمهوري به صورت بادوام، تنها زماني ميسر است كه ارزيابي كارها، در سايه انتظارات واقع گرايانه باشد. 6 - خصلت سازش جويي: سازش جويي خصلتي است كه شهروندان را آماده مي كند تا اختلافهايشان را به سازش برگذار كنند.در هر اجتماعي وجود منافع و گرايشهاي متضاد انساني، اجتناب ناپذير است و به ندرت مي توان آنها را به گونه اي حل كرد كه براي همه كاملا رضايت بخش باشد. از اين رو، فرايند تشكيل خط مشيها و تدوين قوانين، از راه متوازن ساختن كشمكشهاي منافع متضادي كه در اجتماع وجود دارد، انجام مي پذيرد كه فرايند مصالحه ناميده مي شود. هر گروهي كه چنين راه و رسمي را در اصل مناسب نيابد، نمي تواند خواهان داشتن حكومتي جمهوري باشد. نكته مهم در اينجا، آن است كه مساله سازش جويي به معناي فدا كردن اصول نيست; بلكه سازش تنها در مورد راه حلها و برنامه هاي خاص عملي است. از اين رو، اصول را بايد حفظ كرد; ولي ميان عزم جزم در اعتقاد به اصول و رعايت احتياط در عمل منافاتي نيست. به همين دليل، در گرايش به سازش، چيزي نيست كه با دفاع اصولي از طرز فكر خود يا انتقاد از طرز فكر ديگري، مغايرت وجود داشته باشد. 7- منش بردباري: منش بردباري در سه سطح مورد بررسي قرار مي گيرد;

اول، تحمل ناهمنوايي است. هر پيشرفت مهمي در جامعه بشري نتيجه نوعي ناهمنوايي دليرانه بوده است. نيروي تخيل، فرديت و تنوع ديدگاه، مشتقات ناهمنوايي به شمار مي آيند. فشار قانوني يا خارج از قلمرو قانون، براي همنوا شدن با عرف موجب محدوديت مشاركت در حكومت جمهوري مي شود. بالا بودن آمادگي شهروندان براي تحمل ناهمنوايي، به وسيع بودن مشاركت در جمهوريها مي انجامد. در دومين سطح، آمادگي براي اجازه دادن به ديگران است تا زندگي خود را بدون مزاحمت بگذرانند; بلكه بالاتر از آن مخالفت مستقيم ديگران با اعتقادات و اصول مورد قبول خود را تحمل كنند. در اين زمينه نه تنها برخي نهادهاي غير شخصي ; بلكه يكايك افراد نيز مي بايد از روحيه اغماض و بردباري برخوردار باشند. در سطح سوم، شهروندان بايد مخالفت راحتي از جانب افراد عيبناك مغرض و سفيه نيز بپذيرند. اغلب به نظر مي آيد كه در پشت مخالفت سرسختانه و كور دلانه، فقط ممكن است خشك مغزي محض نهفته باشد. اگر مخالفان شخص، ظاهرا سفيه يا نادان نباشند، پس بي شك مردمان شروري هستند كه بر اثر خودخواهي، جاه طلبي يا ديگر انگيزه هاي پست، تحريك شده اند. اما در يك جمهوري، انگيزه ها يا باورداشتهاي طرفهاي ستيزه جو هر چه باشد، تصميمهاي گرفته شده پيش از عمل بايد در فرايندي مشاركت آميز اتخاذ شوند. آمادگي تحمل نه تنها از راه اظهار نظر خويشتن داري ; بلكه از راه عمل به آن نمايان مي شود. در اينجا، نكته اصلي آن است كه اين خود داري در استفاده از زور بايد به وسيله خود آدمي بر خود تحميل شود.

وجود قوانين يا پيش بيني هاي مبتني بر قانون اساسي كافي نيست. 8- خصلت برون گرايي: برون گرايي به معناي اين است كه عقايد و رويدادها را همان گونه كه هستند، بدون پيشداوري ذهني بپذيريم. تصميمها بايد با توجه دقيق به واقعيات گرفته شوند. تصميم گيرندگان نيز با در نظر گرفتن گرايشهاي خود، بااوضاع برخوردي واقع گرايانه داشته باشند. برون گرايي مورد نياز در حكومت جمهوري، مستلزم اذعان اعضاي آن است به واقعيات خاصي كه در باره انواع مختلف علايق موجود در اجتماع وجود دارد. به دليل تعارض ميان منافع در سطوح مختلفي، چون: منافع شخصي و خانوادگي، همبستگيهاي قومي، دلبستگيهاي اقتصادي و... مي بايد منافع خصوصي در برابر منافع عمومي يا نيمه عمومي ارزيابي شود. آمادگي براي ارزيابي منافع متضاد در سطوح مختلف و به صورتي بي غرضانه و بخصوص تلقي منافع جامعه بزرگتر به عنوان امري به خودي خود مهم، برون گرايي مدني ناميده مي شود. چنين برون گرايي خصلتي بسيار ظريف است كه به آساني پرورده نمي شود و آسان حفظ نمي گردد. 9- منش اعتماد به خويش: شهروندان در يك حكومت جمهوري بايد به استعداد جمعي خود در اداره كردن امور عمومي اعتماد داشته باشند. زماني كه اعتماد در كار نباشد، شهروندان بويژه در دورانهاي بحراني دست به دامن قدرتهاي بيروني خواهند زد تا به جاي آنان تصميم گيري كنند. اطمينان مورد نياز در حكومت جمهوري دربرگيرنده ايمان مطلق به خردمندي توده ها نيست. به اين معنا هر آنچه كه مردم به آن باور دارند، حقيقي نيست و نيز هر آنچه تعيين مي كنند، همواره صحيح نمي باشد. ولي بايد به

مردم اعتماد داشت كه در دراز مدت بتوانند به خوبي حكومت كنند، براي تصحيح خطاهاي خود به صلاحيت خويش تكيه كنند، و براي مسايلشان راه حلهايي بيابند. اعتماد به نفس فردي به معناي تكيه كردن بر داوريهاي شخصي خود، زمينه ساز اعتماد به جامعه خواهدبود. اعضاي يك اجتماع بايد، هم به عنوان فرد و هم به عنوان يك اجتماع به خود اعتماد داشته باشند و آمادگي آن را داشته باشند كه مطابق بااين اعتماد عمل كنند. شرايط روان شناسانه حكومت جمهوري، در واقع در فرهنگ سياسي يك جامعه بايد تحقق يابد. از اين رو، تحقق آنها از سويي مشكل و از سوي ديگر براي حكومت جمهوري داراي اهميت اساسي خواهد بود.

7 - شرايط حفاظتي حكومت ديني: حكومتها همواره بايد آماده باشند تا از خود دفاع كنند. مجموعه اموري كه چنين امكاني را براي حكومت به وجود مي آورد، شرايط حفاظتي ناميده مي شود. جمهوري اسلامي با توجه به مرحله استقرار و تثبيت خود در ابتدا و سپس درگيري در يك جنگ طولاني، اوضاع و احوالي را پشت سر نهاد كه بيشترين فرمايشات و توجه حضرت امام (ره) در ميان شرايط حكومت ديني به شرايط حفاظتي آن جلب شد. از اين رو، در شرايط ديگر حكومت رهنمودي از آن حضرت وجود نداشت، در اين مورد سخنان ايشان فراوان است. شرايط حفاظتي حكومت بر دو گونه هستند: الف - شرايط حفاظت در برابر تهديد داخلي: اين گونه از تهديدها براي حكومت گاه خطرناكتر و جدي تر از تهديدهاي خارجي هستند. از ميان انواع گوناگون حملات داخلي، در اينجا به دو گونه آن توجه مي شود. حملات داخلي

بر شرايط حكومتهاي جمهوري ; چون: شرايط قانوني، شرايط فكري و... و حملات مربوط به فرايند مشاركت در حكومت جمهوري. در مورد اول، بايد گفت كه حملات بر شرايط حكومت جمهوري از طرف شهروندان فراوان است و غالبا به صورت پيشنهادهايي بيان مي شوند كه خود پيشنهاد دهندگان آنها پيامدهاي آنها را براي جمهوريت به طور كامل درك نمي كنند. به عنوان نمونه، محدود ساختن نسبي آزادي انتقاد، انتشار، يا اختلاف عقيده از متداولترين اين نوع پيشنهادهاست. دومين مورد، مربوط به خطر محدود شدن و ترك شدن اقدامهايي است كه در شرايط بحران ; يعني شرايط نياز به سرعت و قاطعيت در تصميم گيري، شرايط مشاركت همگاني را دشوار مي گرداند. نقصان علاقه شهروندان به انتقاد كردن و اعمال نفوذ فعالانه در امور عمومي، ايجاد اين احساس كه تصميمهاي بسيار مهم حتي بدون مشاركت آنها هم گرفته مي شود و در نهايت از ميان رفتن احساس نياز به مشاركت، مهمترين مشتقات اين مورد مي باشند. ب - شرايط حفاظت در برابر تهديد خارجي: برخاستن در برابر دشمنان يك اجتماع و مبارزه كردن با آنان، يك اصل مشروع و قابل قبول همگان است. تهديد خارجي اگر بي پاسخ گذاشته شود، اجتماعي را كه شرايط مورد بحث در اين مقاله، براي پياده شدن به آن نياز دارد، از ميان مي برد. فرمايشات حضرت امام (ره) در طول جنگ هشت ساله به درستي بيانگر همين مطلب بود. در مقايسه ميان تهديدات داخلي و خارجي، بايد گفت تهديدهاي داخلي با هر دو گونه اش خطرناكتر از تهديدهاي خارجي مي باشند; زيرا از سويي اين گونه از تهديدها، همه انواع

اجتماعات را، چه بزرگ و چه كوچك، به مخاطره مي اندازند و از سوي ديگر، تهديدهاي داخلي ممكن است از اشخاص يا گروههايي سرزند كه هدفشان حتي حمايت از حكومت جمهوري باشد.

نتيجه گيري موضوعي: هدف اين مقاله، نشان دادن عناصر اساسي مورد نياز براي برپايي حكومت جمهوري از سويي و نشان دادن موضعگيري هاي حضرت امام (ره) در باره آنها از سوي ديگر بود. همان طور كه در طول مقاله بيان شد، تمامي عناصر اساسي شرايط حكومت ديني به وسيله حضرت امام (ره) بيان نشده اند و از اين جهت نمي توان به يك نظريه (Theory) كامل از ايشان رسيد. اما مكتب فقهي - سياسي ايشان بويژه باارايه مقولاتي ; چون: تعريف عمومي تر از اجتهاد، احكام حكومتي، نقش زمان و مكان و عنصر مصلحت، مي تواند الگوي عمومي و حكومت قانوني ايشان را گسترش داده و نسبت آن را با شرايط حكومت جمهوري ارزيابي كند. اينك بر رهروان آن مكتب است كه كمر مت بربندند و به گسترش انديشه سياسي ايشان بپردازند. پي نوشت ها: 1ء. ولايت فقيه، انتشارات اميركبير، تهران، 1360،ص 53. كتاب البيع ، الجزءالثاني، مؤسسه اسماعيليان،قم، الطبعة الرابعة، 1368،ص 461. صحيفه نور، ج 20، انتشارات سازمان مدارك فرهنگي انقلاب اسلامي، تهران،1369، ص 170. 2. پايان نامه كارشناسي ارشد نويسنده در مؤسسه آموزش عالي باقرالعلوم (ع) با عنوان «شيوه حكومت ديني در نظريه هاي معاصر ايران ». نويسنده علاوه بر الگوي حكومت قانوني، دو الگوي مشروطه طلبي ديني و نخبه گرايي ديني را نيز مورد بررسي قرار داده است. 3. صحيفه نور، ج 3، انتشارات سازمان مدارك فرهنگي انقلاب اسلامي، تهران، 1361،

ص 105. 4. كتاب البيع، الجزءالثاني، 465و466. 5. صحيفه نور، ج 3، ص 145. 6. مشخصات اساسي جمهوريهاي قرن بيستم عبارتند از: همگاني بودن مشاركت، وجود آزاديها، چند گانگي سياسي، حكومت اكثريت و احترام به اقليت، برابري مردم و توزيع خردمندانه قدرت. 7. صحيفه نور، ج 3، ص 27. 8. صحيفه نور، ج 21، ص 38. 9. همان، ص 30. 10. همان، ص 38. 11. همان، ص 201. 12. صحيفه نور، ج 22، ص 292 و صحيفه نور،ج 21،صص 200 و201. 13. صحيفه نور، ج 21، ص 200. 14. همان، ص 187. 15. صحيفه نور، ج 18، ص 204. 16. صحيفه نور، ج 20، ص 194. 17. صحيفه نور، ج 21، ص 187. 18. همان، صص 46-48. 19. صحيفه نور، ج 14، ص 267. 20. صحيفه نور، ج 4، ص 234. 21. صحيفه نور، ج 2، صص 45 و46. 22. صحيفه نور، ج 7، ص 18. 23. صحيفه نور، ج 21، ص 192. 24. صحيفه نور، ج 7، ص 13. منابع مقاله:

فصلنامه علوم سياسي، شماره 5، پزشكي، محمد؛

ويژگي هاي حكومت مطلوب از منظر امام خميني(ره)

ويژگي هاي حكومت مطلوب از منظر امام خميني(س) نهاد حكومت آن قدر اهميت دارد كه نه تنها در اسلام حكومت وجود دارد بلكه اسلام چيزي جز حكومت نيست و احكام شرعي قوانيني است كه يكي از شئون حكومت است….1

امام خميني(س)

مقدمه اول

ييكي از بنياني ترين پرسشهايي كه در فلسفه سياسي از آغاز پيدايش تا كنون مطرح شده است و هر يك از فلسفه و انديشمندان بزرگ سعي كرده اند به نوي از انحاء به پاسخگويي آن بپردازند اين پرسش است كه (حكومت مطلوب) براي اداره و

رهبري جوامع انساني چه نوع حكومتي است. در اين ميان برخي از انديشمندان به بررسي نوع و محتواي حكومت پرداخته اند; براي نمونه افلاطون در كتاب (جمهور)2, حكومت مطلوب خود را (حكومت حكمت) يا (حكومت فلاسفه) مي داند و بر اين اعتقاد است كه:

… مفاسدي كه شهرها را تباه مي كند, بلكه بعقيده من بطور كلي مفاسد نوع بشر, هرگز نقصان نخواهد يافت مگر آنكه در شهرها فلاسفه پادشاه شوند يا آنان كه هم اكنون عنوان پادشاهي و سلطنت دارند بدرستي و جداً در سلك فلاسفه درآيند و نيروي سياسي با حكمت توأماً در فرد واحد جمع شود….3

و اين موضوع را در نامه هفتم خود نيز با همان شدّت و حدّت مورد توجه قرار داده است:

فاش مي گويم كه تنها فلسفه مي تواند زندگي خصوصي و اجتماعي آدميان را سامان بخشد, از اين رو آدميان هنگامي از بدبيني رهايي خواهند يافت كه يا فيلسوفان راستين زمامدار جامعه شوند, يا كساني كه زمام امور جامعه را بدست دارند (به لطف الهي) به فلسفه روي آورند و در آن به اندازه كافي تعمق كنند.4

بنابراين از ديد افلاطون حكومت مطلوب حكومتي است كه از آن فلسفه و حكمت باشد و دررأس آن حكيمان و فيلسوفان قرار گيرند. ارسطو نيز در بيان بهترين نوع حكومت يا حكومت مطلوب بعد از بررسي انواع حكومتها و تقسيم بندي آنها به شش نوع حكومت بر اساس معيارهاي هدف و تعدد زمامداران و گزينش سه نوع مطلوب, بهترين و مطلوبترين نوع حكومت را (حكومت پليتي)5 مي داند و آن (حكومت مبتني بر قانون اساسي)6 است. اين نوع حكومت به زعم ارسطو:

پرواي خير و

صلاح همگان را دارد و به دست اكثريت اداره مي شود.7

فلاسفه بزرگ ما چون ابو نصر فارابي, ابن سينا, ابوالحسن عامري, ابن مسكويه و… نيز در بيان بهترين حكومت به محتوا و نوع حكومت توجه داشته اند, در مكتب تشيع نيز اساس بر ماهيت, محتوا و نوع حكومت است.

در ميان انديشمندان جهان سياست برخي نيز به شكل حكومت توجه داشته اند و به عنوان مثال حكومت فردي را برترين نوع حكومت دانسته اند. مانند هاكز و هيوم. برخي ديگر نيز به صفات حاكم توجه نموده اند و مطلوبترين حكومت را حكومتي دانسته اند كه در رأس آن مطلوبترين زمامدار باشد. براي مثال امام محمد غزالي در كتاب فضائح الباطنيه, در مجموع 10 شرط براي امامت قائل است8 ولي ماوردي هفت شرط را مطرح ساخته است.9 شرايط مورد نظر غزالي عبارتند از: بلوغ, عقل, حرّ بودن (بنده و برده نباشد), دارا بودن نسبت قريشي, ذكوريت, سلامت شنوايي و بينايي, شوكت, كفايت, ورع و علم.

بطور كلي در بحث از مطلوبيت حكومت, گاه نفس حكومت به مثابه يك نهاد مورد توجه قرار گرفته است و گاه زمامداران و حاكمان و لذا براي هر يك از آنها شرايط خاصي منظور شده است. مقدمه دوم

امام خميني از انديشمندان بزرگ جهان اسلام در عصر ما و رهبر يكي از بزرگترين انقلابهاي جهاني است. او را نامي است ماندني در تاريخ ايران و جهان; عارف و فقيهي بي بديل كه نه تنها به ارائه طرح خاص حكومتي مورد نظر خويش به لحاظ نظري پرداخت بلكه توفيق تأسيس حكومت اسلامي بر اساس نظريه خود را نيز به دست آورده و شخصاً در رأس

چنين حكومتي قرار گرفت. بنابراين اهميت مسأله مطلوبيت حكومت و بهترين و مطلوبترين نوع حكومت از جهات متعددي در مورد ايشان مطرح است. اولاً, خود او يك نظريه پرداز حكومت است. او با توجه به (فلسفه سياسي), (فقه اسلامي) و جايگاه بسيار مهم و حساس حكومت در اداره اجتماع و پيشبرد و حفظ دين و نيز با عنايت به (مقتضيات زماني و مكاني) و بويژه عنصر (مصلحت) به ارائه و تكميل نظريه حكومتي خود پرداخت. بنابراين طرح و نظريه حكومت در انديشه او, جايگاهي والا و مهم را داراست. او خود نگرش خويش را به مسأله حكومت اينگونه مطرح مي سازد:

اسلام حكومت است در جميع شؤون آن و احكام شرعي (فرعي) قوانين اسلام هستند, احكام جلوه اي از جلوه هاي حكومت هستند, بلكه احكام مطلوب بالعرض و وسايلي هستند كه در جهت اجراي حكومت و بسط عدالت به كار گرفته مي شوند. پس اينكه فقيه حصن اسلام است معنايي ندارد مگر اينكه او سرپرست اسلام است, همچنان كه پيامبر(ص) و ائمه(ع) سرپرست اسلام بوده اند در جميع امور حكومتي.10

ثانياً, امام خميني(س), توفيق تأسيس حكومت مورد نظر خويش را با توجه به مقتضيات زمان و عمر محدود خويش به دست آورد. او توانست بعد از سالها مبارزه با ياري خداوند بزرگ و تلاش و كوشش بي دريغ ملت ايران حكومتي در قالب (جمهوري اسلامي) بوجود آورد, حكومتي كه (عدل علوي) را سرلوحه برنامه هاي خود مي دانست و به عادلانه بودن حكومت توجهي تام و تمام داشت. حكومتي كه با رژيمهاي موجود در جهان شباهت آن چناني نداشت. چه وقتي از او در واپسين روزهاي حكومت

شاه پرسش شد كه شما مي خواهيد چه نوع رژيمي را جانشين رژيم شاه كنيد, در جواب فرمود:

رژيمي كه جاي رژيم ظالمانه شاه خواهد نشست رژيم عادلانه اي است كه شبيه آن رژيم در دموكراسي غرب نيست.11

حركت امام خميني(س) در جهت تأسيس حكومت مسأله اي است كه توجه او را از توجه يك نظريه پرداز به مسأله مطلوبيت حكومت فراتر مي برد. در واقع در اينجا امام خميني(س) به عنوان مؤسس و باني يك حكومت مطلوب ديده مي شود. بنابراين در شرايط تأسيس اين حكومت به مطلوبيت آن توجهي عميق و شايان دارد. براي مثال در خصوص ضرورت ايجاد حكومتي مطلوب و شايسته در چارچوب قوانين و مقررات اسلام در عصر غيبت, يعني همان چيزي كه براي ايجاد آن كوشيد و به آن نيز رسيد چنين مي فرمايد:

حال چون اجراي احكام تا ابد ضرورت دارد تشكيل حكومت و دستگاه اجراء و اداره ضرورت مي يابد. بدون تشكيل حكومت كه همه جريانات و فعاليتهاي افراد را از طريق اجراي احكام تحت نظام عادلانه اي درآورد هرج و مرج و فساد اجتماعي و اعتقادي و اخلاقي پديد مي آيد.12

ثالثاً, بعد ديگر اهميت مسأله به اين نكته بر مي گردد كه امام خميني(س) نه تنها نظريه پرداز و مؤسس حكومت كه ايدئولوگ و رهبر آن نيز مي باشد. قرار گرفتن ايشان در موضع رهبري حكومت در طول ده سال اين فرصت را در اختيار ايشان قرار داد كه با سنجش شرايط و مقتضيات زماني و مكاني گوناگون و متنوع نظريه خود را در مورد آزمون مكرر قرار داده و بر استحكام, قدرت و صحت آن بيفزايد. اين است

كه در معرفي نظام حكومتي مطلوب مورد نظر خويش از مفهوم واحدي در تعبير مركبِ13 (جمهوري اسلامي) استفاده مي نمايد. و در جواب خبرنگاري چنين مي فرمايد:

ما جمهوري اسلامي را اعلام كرديم و ملت با راهپيماييهاي مكرر به آن رأي داده اند, حكومتي است متكي به آراء ملت و مبتني بر قواعد و موازين اسلامي.14

در اينجا در مقام رهبر حكومتي ايجاد شده به دو ويژگي اساسي حكومت مطلوب و مورد نظر خود يعني (اتكاي به رأي مردم), و (ابتناي بر قواعد و موازين اسلامي) اكتفا مي نمايد. قرار گرفتن امام خميني(س) به مدت ده سال در رأس حكومت اين مزيت را داشت كه ايشان هم نظراً و هم عملاً نظريه حكومتي مورد نظر خود را به كمال رساند.

رابعاً, امام خميني(س) از همان اوان رشد و بلوغ فكري خود مبارزه با ظلم و ستم و تلاش و پيكار عملي براي ايجاد حكومتي مطلوب را آغاز كرد. ديدار امام خميني(س) از مرحوم بافقي كه به دستور رضا خان تبعيد شده بود15 نمونه اي از آغاز مبارزات او عليه حكومت جبار رضاخان و در نتيجه تلاش براي رسيدن به حكومتي مطلوب بود. در سال هاي 221321 نيز با نگارش كتاب كشف الاسرار حركت جدي تري را در اين راستا آغاز نمود. براي مثال در اين كتاب مي نويسد:

خداي عادل هرگز تن (دادن) به حكومت ظالمان را نمي پذيرد. تنها حكومتي كه خرد و شرع آن را حق مي داند, حكومت خدا يعني حكومت قانون الهي است….16

بطور كلي مبارزات, قيامها و تلاشهاي امام خميني(س) در مقابله با رژيم پهلوي بيانگر اين مطلب است كه از آغاز با اين رژيم

و حكومت موجود مخالفت دارد و لذا در پي ارائه حكومتي مطلوب است. حكومتي كه بتدريج و ابتدا در نظر و بعد از آن در عمل, آن را تحقق بخشيد. بنابراين مسأله حكومت مطلوب از ديدگاه امام خميني(س) حداقل از چهار زاويه يعني امام خميني(س) به مثابه يك مبارز و مخالف وضع موجود و طالب وضع مطلوب, يك نظريه پرداز انديشمند و فقيه و مرجع تقليد مردم, يك مؤسس و بنيانگذار حكومت و يك ايدئولوگ و رهبر حكومت حائز اهميت است. بنابراين ما در اين نوشتار مختصر سعي داريم بصورتي كوتاه و گذرا به حكومت مطلوب مورد نظر ايشان اشاره اي بنماييم.

براي انجام اين هدف ابتدا اشاره اي به اشكال حكومت اعم از مطرود يا مطلوب از ديدگاه ايشان مي نماييم. آنگاه با توجه به نوع و محتواي حكومت كه در نزد ايشان شكل آن نسبت به مسأله اي اساسي است, صرفاً به چند شاخص و ويژگي حكومت مطلوب مورد نظر او خواهيم پرداخت. شكل حكومت از منظر امام خميني(س)

ييكي از مسائلي كه در نزد اكثر فلاسفه, فقها و انديشمندان مسلمان حائز اهميت است اين است كه آنچه پذيرفتني است نوع و محتوا و كيفيت حكومت است نه شكل آن. در قرآن كريم و روايات نيز شكل خاصي از حكومت مورد توجه قرار نگرفته است زيرا فرض بر اين است كه شكل حكومت تابع مقتضيات زماني و مكاني و پيشرفت جوامع انساني است. پس صحيح نيست كه شكل خاصي از حكومت براي هميشه مطرح شود. بنابراين آنچه قابل طرح و بحث است همانا محتوا و ماهيت حكومت مي باشد كه در قالب يك سري مشخصه

ها و صفات مشخص و معين مي گردد. علامه طباطبايي(ره) در اين مورد مي نويسد:

در شريعت اسلام دستوري مربوط به تعيين يكي از (انواع شكل حكومت) وارد نشده است و حقاً هم نبايد وارد شود, زيرا شريعت تنها متضمن مواد ثابته دين است و طرز حكومت با تغيير و تبدل جامعه ها به حسب پيشرفت تمدن قابل تغيير است.1

اين موضوع مورد تأكيد حضرت امام خميني(س) نيز هست. بنابراين از ديدگاه امام خميني(س) مسأله اصلي در مطلوبيت يك حكومت, ماهيت و محتواي آن است كه گاه از آن به نوع حكومت تعبير مي گردد ولي شكل حكومت تابع مقتضيات زماني و مكاني است و لذا موضوعي و ثانوي تلقي مي گردد و تابع منبع مشروعيت, امكانات و توانايي هاو خواست مردمي و مصالح جامعه و دين است. به تعبير ديگر بعضي از شكل هاي رايج حكومتي با برخي از مباني مشروعيت يا وضعيت جمعيتي خاص يا مصالح مردم و مكتب آنها در يك جامعه سازگار است. شكل حكومت بيانگر (ساختار كلي حكومت) است. برخي از اشكال رايج حكومت عبارتند از: فردي, آريستوكراسي, دموكراسي, پارلماني, پادشاهي, سوسياليستي, فاشيستي, استبدادي و…. البته حكومت را سه شكل كلي فردي, گروهي و جمعي يا اكثريت است كه اين سه شكل را بر اساس اهداف ساختار عملكرد و… به اشكال متنوعي مي توان تقسيم بندي كرد.

در دين اسلام بعد از بحث نوع و محتواي حكومت كه عمدتاً از آن تحت عنوان (اسلامي بودن حكومت) ياد مي شود براساس مقتضيات به شكل حكومت مي رسيم. به عنوان مثال, شكل حكومت در زمان خلفاي راشدين (نظام حكومتي خلافت) يا به اختصار (خلافت) است.

اين است كه مي بينيم امام خميني(س) نيز در تعابير خود و بيان ديدگاه خود در باب حكومت ابتدا از تعبير (حكومت اسلامي) استفاده مي كند ولي بعدها و در زمان تأسيس يا در آستانه تأسيس و يا بعد از تأسيس حكومت نوع خاصي از آن يعني (جمهوري اسلامي) را مورد توجه قرار مي دهد. پس در انديشه امام خميني(س) حكومت اسلامي بيانگر نوع و محتواي حكومت و جمهوري اسلامي نيز نوع خاصي از حكومت اسلامي تلقي مي گردد و تا حدودي به شكل حكومت نزديك مي گردد; بعلاوه بر اساس تعابير امام خميني(س) باز جمهوري اسلامي شكل حكومت نيست. بلكه شكل حكومت را تابع شرايط و مقتضيات و خواست مردم مي داند:

ما خواهان استقرار يك جمهوري اسلامي هستيم و آن حكومتي است متكي به آراء عمومي. شكل نهايي حكومت با توجه به شرايط و مقتضيات كنوني جامعه ما توسط خود مردم تعيين خواهد شد.18

بنابراين اين بيان نشان مي دهد كه در نظر امام اولاً, آنچه اهميت دارد نوع و محتوا و ماهيت حكومت اسلامي نه شكل آن.

ثانياً, (جمهوري اسلامي) نه يك شكل خاص حكومتي كه بيانگر (نوعي خاص) از حكومت اسلامي است. نوعي كه متكي به آراي عمومي مردم مسلمان (ايران) است.

ثالثاً, شكل نهايي حكومت يا شكل حكومت توسط مردم تعيين مي شود و اين يك موضوع كلي است و منحصر به زمان ما نيست.

رابعاً, شكل نهايي حكومت يا شكل حكومت تابع شرايط و مقتضيات جوامع است.

امام خميني(س) اين موضوع را در جواب خبرنگار سني مذهب مجله المستقبل اينگونه فرمود:

حكومت جمهوري اسلامي مورد نظر ما از رويه پيغمبر اكرم(ص) و امام علي(ع) الهام خواهد

گرفت و متكي به آراء عمومي ملت مي باشد و نيز شكل حكومت با مراجعه به آراء ملت تعيين مي گردد.19

بنابراين اين بيانات نشان دهنده اين است كه امام خميني(س) به شكل واحد حكومتي در اسلام براي زمانهاي مختلف اعتقاد ندارد. لذا شكل حكومت را موكول به مقتضيات, شرايط و نظر مردم مي نمايد. همچنين اين عبارات امام با نظر كساني كه (اسلامي) بودن را بيانگر نوع حكومت و جمهوري را بيانگر شكل آن مي دانند جور درنمي آيد. زيرا از نظر امام جمهوري اسلامي يك مفهوم واحد تلقي مي گردد و يك چيز است نه دو چيز يعني (حكومتِ متكي به آراي عمومي انسانهاي مسلمان) و جمهوري در اين نگاه نمي تواند شكل حكومت را نشان دهد بلكه ماهيت آن را نشان مي دهد و اين موضوع درست در مقابل ديدگاه كساني قرار مي گيرد كه جمهوري را شكل خاصي از حكومت مي دانند. البته اين موضوع كه جمهوري شكل خاصي از حكومت است موضوعي است كه ابتدا در غرب مطرح شده و بعد در جوامع ما راه يافته است. شكل هاي حكومتي مطرود از منظر امام خميني(س)

امام خميني(س) در اشكال فردي حكومت, حكومتهاي سلطنتي و ولايت عهدي را مطرود مي داند. زيرا رژيم سلطنتي و ولايت عهدي مبتني بر وراثت و سلطه كامل است. لذا با خواست اكثريت مردم تعارض دارد بعلاوه به استبداد و فساد مي انجامد و بنيان آن را معمولاً زور و غلبه تشكيل مي دهد. زيرا بعد از طرح مشروعيت اولين سلطان و حاكم, مشروعيت فرزندانش نسل اندر نسل مطرح مي گردد و اين موضوع نمي تواند يك دليل

منطقي باشد. اين است كه به صراحت مي فرمايد:

اصل رژيم سلطنتي بي ربط است, رژيم سلطنتي رژيم كهنه ارتجاعي است, در وقت خودش هم بي ربط بوده است.20

و در جايي ديگر مي فرمايد:

… سلطنت, ولايت عهدي همان طرز حكومت شوم و باطلي است كه حضرت سيدالشهداء(ع) براي جلوگيري از برقراري آن قيام فرمود و شهيد شد. اسلام سلطنت و ولايت عهدي ندارد.21

همچنين از منظر امام خميني(س) اگر حكومت هاي امپراتوري, پادشاهي و شاهنشاهي نيز داراي شكل سلطنت موروثي باشند و براساس زور (تغلب) يا وراثت شكل گيرند و استقرار يابند مطرود خواهند بود. دموكراسي هاي ليبراليستي غربي يا ليبرال دموكراسي و نيز دموكراسي هاي سوسياليستي و كمونيستي (نمونه اول حكومت ايالات متحده امريكا, و نمونه دوم حكومت اتحاد جماهير شوروي بوده اند) نيز از ديدگاه امام مطرود بوده اند. همچنين مشروطه پارلماني به مفهومي كه در ايران زمان رژيم پهلوي رايج بود نيز از نظر ايشان مورد قبول نبوده اند.

بطور كلي در تمامي اشكال حكومت اعم از فردي, گروهي يا جمعي و اكثريت, حكومت هاي استبدادي, مطلقه, فاشيستي, از ديدگاه امام مطرود و غير قابل قبول مي باشند.

حكومت اسلامي نه استبدادي است, نه مطلقه و نه مشروطه به معناي فعلي آن كه تصويب قوانين تابع آراء اشخاص و اكثريت باشند.22 شكل هاي حكومتي نسبتاً مطلوب از منظر امام خميني(س)

همانطور كه گذشت حكومت ها عموماً داراي سه شكل كلي فردي, گروهي يا جمعي معمولاً (اكثريت) هستند. هر يك از اين سه شكل حكومت در شرايط و مقتضيات خاص و با توجه به ماهيت و محتوايي كه بر اساس آن ابتناء مي يابند مي توانند از منظر

امام خميني(س) مقبول و مطلوب واقع شوند. بعنوان مثال در شكل فردي حكومت, مطلوبترين نوع حكومت از منظر امام خميني(س) حكومت شخص معصوم(ع) است كه برتر از آن نمي توان حكومت مطلوبي را تصور نمود. بعد از آن حكومت ها فقها و دانشمندان با شرايطي كه امام خميني(س) براي آنها ذكر مي كند. قابل قبول و مطلوب خواهند بود.23

همچنين حكومت فرد عادل يا عدول مؤمنين نيز نمونه اي از شكل فردي حكومت است كه مورد تأييد حضرت امام بعد از دو نوع حكومت مذكور در بالا قرار گرفته است. امام خميني(س) در كتاب البيع, بحث ولايت, بخشي را به ولايت عدول مؤمنين اختصاص داده است.24 همچنين در كتاب كشف اسرار در اين مورد مي فرمايد:

اگر يك همچو مجلسي از مجتهدين دينداري كه هم احكام خدا را بدانند و هم عادل باشند و از هواهاي نفسانيه عاري باشند و آلوده به دنيا و رياست آن نباشند و جز نفع مردم و اجراء حكم خدا غرضي نداشته باشند تشكيل شود و انتخاب يك نفر سلطان عادل كنند كه قانونهاي خدايي تخلف نكند و از ظلم و جور احتراز داشته باشد, به كجاي عالم برخورد مي كند.25

از سوي ديگر همانطور كه گذشت شكل حكومت از يك ناحيه تابع نوع و ماهيت و محتواي آن است و از ناحيه ديگر تابع شرايط و مقتضيات و خواست مردم و جامعه اي كه حكومت در مورد آنها تحقق مي يابد. بنابراين آنچه بيشتر مورد توجه حضرت امام قرار گرفته محتواي حكومت هاست نه شكل آنها.

البته امام در مورد شكل گروهي مثلاً اريستوكراسي يا اليگارش نظر قاطعي تا جايي كه نويسنده اطلاع

دارد ابراز ننموده اند. ولي در مورد حكومت هاي دموكراسي, مشروطه يا جمهوري كه به معناي مورد نظر ما بيانگر مفهوم, ماهيت و محتوا و بطور كلي نوع حكومت هستند صريحاً اظهار نظر كرده اند و حكومت مورد نظر خود را گاه دموكراسي به معناي خاص غير دموكراسي غربي گاه مشروطه به معناي خاص (مقيد و مشروطه به يك مجموعه شرط) و گاه جمهوري به معناي حكومتي كه مبتني رأي نظر مستقيم يا غير مستقيم مردم است و يا حكومت ملي مستند به آراء ملت و يا قانوني مستند به قانون الهي و… دانسته اند و هيچ يك از اين موارد بيان شكل مطلوب حكومت نيست زيرا هر يك از اينها همه اين مي تواند شكل فردي, گروهي يا جمعي و… را به خود بگيرد.

به عنوان نمونه در اينجا به چند مورد از ديدگاههاي حضرت امام اشاره مي شود:

1 حكومت اسلامي… حكومت ملي است, حكومت مستند به قانون الهي و به آراء ملت است, اين طور نيست كه با قلدري آمده باشد كه خواهد حفظ كند خودش را با آراء ملت مي آيد و ملت او را حفظ مي كند و هر روز هم كه برخلاف آراء ملت عمل بكند قهراً ساقط است….26

2 رژيمي كه به جاي رژيم ظالمانه شاه خواهد نشست رژيم عادلانه اي است كه شبيه آن رژيم در دموكراسي غرب نيست و پيدا نخواهد شد. ممكن است دموكراسي مطلوب را با دموكراسي هايي كه در غرب است مشابه باشد, اما آن دموكراسي كه ما مي خواهيم به وجود آوريم در غرب وجود ندارد, دموكراسي اسلام كاملتر از دموكراسي غرب است.27

3 حكومت اسلامي

مشروطه است از اين جهت كه حكومت كنندگان در اجرا و اداره مقيد به يك مجموعه شرط هستند كه بايد رعايت و اجرا شود….28

4 فرق اساسي حكومت اسلامي با حكومت هاي مشروطه سلطنتي و جمهوري در همين است كه نمايندگان مردم (در جمهوري) و يا شاه (در حكومت هاي مشروطه) به قانونگذاري مي پردازند ولي در اسلام شارع مقدس اسلام يگانه قدرت مقننه است….29

بنابراين در اينگونه بيانات امام به نوع و محتواي حكومت توجه دارد كه حكومت اسلامي است ولي مي تواند به لحاظ محتوايي زمينه ها و ابعاد و خصوصيات مشتركي با حكومت هاي مشروطه, جمهوري به مفهوم رايج ملي, دموكراسي و… داشته باشد; هر چند به لحاظ ماهيت و محتوا تفاوت هاي اساسي نيز با آنها دارد. بنابراين شكل يك حكومت نمي تواند از منظر امام خميني(س) بيانگر مطلوبيت آن حكومت باشد. بلكه آنچه بيان كننده مطلوبيت در يك حكومت است ماهيت و محتواي آن است كه ما از آن به (نوع حكومت) تعبير مي كنيم.

حال بايد ديد چه نوع حكومتي مورد نظر امام خميني(س) است و او آن را به عنوان نوع مطلوب ياد مي كند. شايد جواب اين سؤال اين باشد كه (ولايت مطلقه فقيه) حكومت مطلوب از منظر امام خميني(س) است ولي اين نوع حكومت در جامعه اي مطلوبترين نوع حكومت تلقي مي گردد كه مردمي ديندار و همچنين فقهايي واجد شرايط موجود باشند, بعلاوه امكان تشكيل حكومت براي آنها نيز مقدور باشد ولي اگر چنين شرايطي فراهم نشد آنگاه چه؟!

لذا ما در اينجا به جاي بررسي مطلوبيت در شكل يا نوع حكومت, مطلوبيت را در ويژگي ها و خصايص

و شاخص هاي يك حكومت مي بينيم و به دنبال اين مطلب هستيم كه امام خميني(س) چه شاخص ها و ويژگي هايي را براي يك حكومت مطلوب مورد توجه قرار داده است. شاخص ها و ويژگي هاي حكومت مطلوب

در بيان ويژگي ها و شاخص هاي حكومت مطلوب امام خميني(س), به دو سري از شاخص ها و ويژگي ها عنايت دارند كه يك سري از آنها را كه مي توان اركان و بنيان هاي اساسي يك حكومت مطلوب يا (شرط لازم) آن تلقي كرد. اينها عبارتنداز: (عدالت), (مردمي بودن) و (ابتناء بر آراي عمومي) و (اسلامي بودن) يا (ابتناء بر ضوابط و قوانين اسلام). دسته ديگر از شاخص ها نسبت به دسته اول داراي اهميت ثانوني هستند و لذا شايد بتوان آنها را (شرط كمال) حكومت دانست نظير; علم و آگاهي, اجتهادي بودن, تقوا و ورع, حسنِ تدبير و مديريت, انتقادپذيري, خدمت گزاري, امانت داري, ثبات سياسي و….

البته اين بدان معنا نيست كه حكومت مطلوب مي تواند فاقد اين ويژگي ها و امثال آنها باشد بلكه بدين معناست كه نسبت به سه تاي اولي كه از اركان اساسي حكومت مطلوب مي باشند, داراي اهميت كمتري هستند. در اين نوشتار ما به سه شاخص اصلي كه از اهميت بالاتري برخوردار هستند مي پردازيم و در انتها تنها اشاره اي كوتاه و گذرا نيز به برخي از مهمترين شاخص هاي دسته دوم خواهيم داشت. همچنين لازم به يادآوري است كه امام خميني(س) گاه اين شاخص ها را به زمامداران حكومت نسبت مي دهد ولي اين موضوع مانع از اين نيست كه نهاد حكومت فارغ از چنين ويژگي هايي

باشد زيرا همانگونه كه خصلتي مي تواند حالت فردي داشته باشد, مي تواند حالت نهادي (حكومت به مثابه يك نهاد جمعي يا تجمعي از افراد) نيز به خود بگيرد. 1 حكومت عادل (عدل), عادلانه

ييكي از مهمترين شاخصه و معيارهاي يك حكومت مطلوب از ديدگاه حضرت امام خميني(س) اين است كه آن حكومت بر مبناي عدل و قسط استقرار يابد; بگونه اي كه عدالت در تمامي تار و پود آن ريشه دوانيده و در سرتاسر وجود و ابعاد متعدد آن چون عملكرد, اهداف, مسئوليت ها, وظايف و كنش هاي حكومت و زمامداران متجلي گردد. از ديد ايشان تحقق عدالت نه تنها وظيفه حكومت و بزرگترين مقصد اسلام كه بنيان و اساس يك حكومت مطلوب است. مطلوبيت حكومت با دارا بودن خصلت عدالت شناخته مي شود. اين است كه آن بزرگوار اين مهم را بارها مورد تأييد قرار داده است. مي فرمايد:

ما كه مي گوييم حكومت اسلامي, مي گوييم حكومت عدالت, ما مي گوييم يك حاكمي بايد باشد كه به بيت المال مسلمين خيانت نكند, دستش را دراز نكند. بيت المال مسلمين را برندارد, ما اين مطلب را مي گوييم اين يك مطلب مطبوعي است كه در هر جامعه بشري كه گفته مي شود براي هر كس كه گفته بشود از ما مي پذيرد.30

در اين بيان حضرت امام اولاً, حكومت اسلامي را كه مطلوبترين خواست شان در تحقق انقلاب اسلامي بوده است مترادف با حكومت عدالت قرار مي دهد و لذا اسلامي بودن در اين نگرش با عادل بودن به معناي ترادف دارد; چون محال است حكومت اسلامي باشد ولي عدالت در آن نباشد. اگر عدالت نبود

اسلامي نيست. البته مي تواند حكومتي كافر يا كافره باشد ولي ظالم يا ظالمه نباشد اما اين بدان معنا نيست كه حتماً عادله است. هر چند برخي معرفي مطرح مي سازند كه اسلامي بودن غير از عادل بودن است ولي اگر ديدگاه امام خميني(س) را بپذيريم كه اسلام براساس عدالت است و بنيان اين عدل الهي را تشكيل مي دهد آيا مي توان گفت كه اسلامي بودن غير از عادل بودن است شايد معناي عدالت گسترده تر باشد ولي اسلاميت نمي تواند از عدالت جدا باشد.

(اسلامي كه اساسش بر عدل است.)31

ثانياً: اينكه حكومت مطلوب مورد نظر ما حكومت عدالت است يك مطلب مطبوعي است; بدين معنا كه مطلبي اين چنيني مطابق طبع و فطرت بشر است و لذا مخالفي ندارد, چون امري كه مطابق فطرت و طبع افراد بشر باشد, امري است انساني و عمومي بنابراين براي همگان قابليت پذيرش دارد. اين است كه امام بعد از بيان مطبوعيت آن مطرح مي سازد كه در هر جامعه اي پذيرفته مي شود و كسي با آن مخالفت و معارضه نمي كند. در عبارتي ديگر مي فرمايد:

ما يك حكومت عدل مي خواهيم, يك حكومتي مي خواهيم كه منافع مملكت ما خرج خود مملكت بشود.32

از اين عبارت استنباط مي شود كه آنچه امام در عطف به عبارت اولي در هر يك از اين دو بيان و نيز در ساير بيانات مي آورد عبارتي است توضيحي كه عبارت اول را روشن مي سازد. ولي اين توضيحات هر كدام بخشي از عبارت اوليه را بيان مي كنند. اين است كه در بيان دوم توضيحي غير از توضيح مندرج در بيان

اول آمده است. همچنين در بياني ديگر مي فرمايد:

ما يك حكومت عدل مي خواهيم, حكومت عدل اسلامي مي خواهيم. اين مهم آرزوي هر آدمي است كه يك حاكمي باشد براي آن حكومت بكند كه بعد از چند وقتي جيبهايش را پر نكند و از اين مرز برود.33

همچنين مي فرمايد:

كارگران كارخانه ها و ديگر كارگران و كارمندان طبقات هر صنف بايد بدانند كه اسلام از بدو ظهور طرفدار آنان بوده و در حكومت عدل اسلامي به آنان اجحاف نمي شود و نخواهد شد.34

و نيز:

اگر شما يك حكومت عدل بخواهيد, يك حكومت انصافي بخواهيد, بخواهيد كه در رفاه باشيد, بخواهيد كه فقراي شما در رفاه باشند, بخواهيد كه اغنيا به شما ظلم نكنند, بخواهيد كه دولت با شما ظلم نكند….35

و همچنين تأكيد مي كند:

عدل اسلامي را مستقر كنيد. با عدل اسلامي همه و همه در آزادي و استقلال و رفاه خواهند بود.36

بنابراين تعاريف و توضيحاتي كه حضرت امام در ادامه عبارات مربوط به عدل, حكومت عدل يا حكومت عدل اسلامي مي آورند, بيان شاخص ها و يا مصاديق عدل و حكومت عدل است. برخي از مهمترين شاخص ها و مصاديق از ديدگاه آن حضرت عبارتند از:

1 فقدان ظلم, ما نه ظلم مي كنيم و نه مظلوم مي شويم.37

2 تحقق آزادي

3 تحقق استقلال

4 تحقق رفاه

5 اسلامي بودن

6 رسيدن تمام اقشار جامعه به حقوق حقه خود.

7 فقدان فرق بين زن و مرد و اقليت هاي مذهبي و ديگران38

8 وجود انصاف

9 فقدان اجحاف

10 علاقه مندي به افراد رعيت و برابري مسئولين با آنان در شيوه زندگي:

ما آرزوي يك همچون حكومتي داريم (حكومت اميرالمؤمنين(ع)), يك حكومت عادل كه نسبت به افراد

رعيت علاقه مند باشد, عقيده اش اين باشد كه بايد من نان خشك بخورم كه مبادا يك نفر در مملكت من زندگي اش پست باشد, گرسنگي بخورد. ما مي خواهيم يك همچو حكومت عدل ايجاد كنيم.39

11 منافع مملكت خرج مملكت شود

12 به بيت المال خيانت نشود

13 به جاي نظام استثماري, عدالت اقتصادي را برقرار سازد.

14 موافق ميل مردم باشد, رأي مردم و موافق حكم خدا, آن چيزي كه موافق با اراده خداست موافق ميل مردم هم هست مردم مسلمانند, الهي هستند….40

همچنين از ديدگاه امام خميني(س) تمام احكام شرعي ابزار و وسايلي هستند براي تحقق عدالت و حكومت عدل در جامعه; بنابراين بدون تحقق عدالت و حكومت مبتني بر عدل معنا و مفهومي ندارند. امام در اين باره مي فرمايد:

احكام شرعي قوانين اسلام هستند و اين احكام شأني از شئون حكومت مي باشند, بلكه احكام مطلوب بالعرض و اموري ابزاري هستند براي اجراي حكومت و گسترش عدالت.41

اگر برترين نمونه حكومت مطلوب و عملي كه در زمين تحقق يافته است حكومت رسول اللّه(ص) مي باشد; اين حكومت نيز با انگيزه بسط عدالت تشكيل يافته و حكومتي عادلانه مي باشد و اين وظيفه اي است كه تمامي پيامبران و اولياي الهي نيز آن را در حد توان و مقدورات خودش و براساس مقتضيات متحقق مي ساخته اند:

پيغمبر اسلام(ص) تشكيل حكومت داد مثل ساير حكومت هاي جهان, لكن با انگيزه بسط عدالت اجتماعي.42

عدالت در حكومت از ديد امام خميني(س) هم به مثابه خصلت و ملكه اي فردي و امري باطني است مفهوم فقهي عدالت 43 و لذا مي تواند صفت و خصلت زمامداران باشد و نه تنها خصلت و

صفت زمامداران كه از آن تمامي كساني كه با بشر و اداره زندگي او سروكار دارند:

اسلام خدايش عادل است, پيغمبرش هم عادل است و معصوم, امامشهم عادل است و معصوم, قاضي اش هم بهتر است كه عادل باشد, فقيهش هم بهتر است عادل باشد, مشاور طلاق هم بهتر است عادل باشد,… زمامدار بايد عادل باشد, ولاتشان بايد عادل باشد.44

همچنين همين عدالت مي تواند صفت و خصلت نهاد حكومت باشد. اين است كه در بيانات و آثار امام خميني(س) تعابيري چون (حكومت عدل), (حكومت عادل), (حكومت عادله), و… به كار رفته است. 2 حكومت اسلامي(قانوني)

عنوان كلي و اوليه اي كه حضرت امام در مورد حكومت مطلوب خويش به كار مي رود حكومت اسلامي است و منظورشان از اسلامي بودن حكومت نيز اين است كه بر موازين و قوانين اللهي و ديني اسلام بنا شده باشد. قوانين و ضوابط آن از شرع مقدس اخذ گردد و بر جهان نگري و ايدئولوژي اسلامي ابتناء يافته باشد. حكومت اسلامي در منظر امام خميني(س) حكومتي است كه هدف آن تحقق اسلام است, قوانين آن قوانين اسلام است و بنياد و اساس آن را نيز جهان بيني اسلامي تشكيل مي دهد. همچنين از ديدگاه ايشان, حكومت اسلامي به معناي اين است كه حكومت از درون اسلام به وجود مي آيد زيرا اسلام داراي سيستم و نظام خاص اجتماعي, سياسي و فرهنگي است: لذا اسلام بدون حكومت معنا ندارد:

اسلام… خود داراي سيستم و نظام خاص اجتماعي و اقتصادي و فرهنگي است كه براي تمامي ابعاد و شئون زندگي فردي و اجتماعي قوانين خاصي دارد و جز آن را براي سعادت جامعه نمي

پذيرد.45

اين بيان امام خميني(س) نشان از اين است كه اسلام را سيستم حكومتي هست چه اگر مكتبي داراي نظام خاص اجتماعي و اقتصادي و فرهنگي باشد طبعاً داراي نظام حكومتي نيز مي باشد. زيرا نظام اجتماعي بدون وجود يك نظام حكومتي و سياسي معنا نخواهد داشت. حضرت امام تعبيري گسترده تر را در بيان مفهوم سياست دارند. در يكي از جلسات درس خويش در نجف اشرف در مورد سياست مي فرمايد:

مگر سياست چيست؟ روابط بين حاكم و ملت, روابط بين حاكم و ساير حكومت ها, جلوگيري از مفاسدي كه هست, همه اينها سياست است.46

و اگر سياست اين است دين بطور كلي و دين اسلام بطور ويژه نيز جز اين نيست و لذا اسلام سياست است و مبناي سياست مدن و اداره امور جامعه. زيرا سياست در كل راهبردن و هدايت انسان به سوي صلاح خود و صلاح جامعه است و اين همان خواست و هدف اسلام نيز هست. اين است كه مي فرمايد:

واللّه اسلام تمامش سياست است. اسلام را بد معرفي كردند, سياست مدن از اسلام سرچشمه مي گيرد.47

بنابراين از ديدگاه حضرت امام هيچ گونه تفكيكي بين سياست و دين و لذا بين سياست و اسلام وجود ندارد و بر همين اساس دين اسلام داراي نظام حكومتي است نظام حكومتي كه امام از آن تحت عنوان (حكومت اسلامي) ياد مي كند. تعبير حكومت اسلامي هم در آثار كتبي حضرت امام چون كتاب البيع و هم در بيانات آن بزرگوار چون ولايت فقيه و صحيفه نور به كرات آمده است براي نمونه مي فرمايد:

…تمام چيزهايي كه در حكومت طاغوت بود و به نفع اجانب در اين

مملكت ضعيف, در اين مملكت زير دست پياده شده بود, با استقرار حكومت اسلامي و جمهوري اسلامي تمامي اينها بايد زير و رو بشود….48

همچنين امام خميني(س) گاه تعابيري چون حكومت الهي, حكومت حق, حكومت دين, حكومت امين, حكومت عدل اسلامي, حكومت قانون و… را در بيانات و آثار خود به كار برده است كه همگي بيانگر يكي از مهمترين شاخصه هايي است كه ارزش, مفهوم و محتواي حكومت و نوع آن از ساير انواع شناخته مي شود. اين است كه مي بينيم در برابر حكومت اسلامي و حكومت الهي, حكومت هاي شيطاني و طاغوتي, حكومت استبدادي و… به كار مي برد. امام خميني(س) در بيان و معرفي حكومت اسلامي مي فرمايد:

حكومت اسلامي هيچ يك از انواع طرز حكومت هاي موجود نيست. مثلاً استبدادي نيست كه رئيس دولت مستبد و خود رأي باشد… حكومت اسلامي نه استبدادي است, نه مطلقه, بلكه مشروطه است. البته نه مشروط به معني متعارف فعلي آن كه تصويب قوانين تابع آراء اشخاص و اكثريت باشد. مشروط از اين جهت كه حكومت كنندگان در اجرا و اداره مقيد به يك مجموعه شرط هستند كه در قرآن كريم و سنت رسول اكرم(ص) معين گشته است. مجموعه شرط همان احكام و قوانين اسلام است كه بايد رعايت و اجرا شود. از اين جهت حكومت اسلامي حكومت قانون الهي بر مردم است.49

بنابراين از ديدگاه امام خميني(س) حكومت اسلامي حكومت قانون است و منظور از قانون نيز نه قانونهاي موضوعه بشري كه قوانين الهي قوانين شرع و اسلام است كه در قرآن كريم و سنت رسول اللّه(ص) مندرج است. در عبارتي ديگر اين موضوع را به

اين صورت شرح مي دهد:

حكومت اسلام حكومت قانون است در اين طرز حكومت, حاكميت منحصر به خدا است و قانون فرمان و حكم خدا است قانون اسلام يا فرمان خدا بر همه افراد و بر دولت اسلامي حكومت تام دارد. همه افراد از رسول اكرم(ص) گرفته تا خلفاي آن حضرت و يساير افراد تا ابد تابع قانون هستند, همان قانوني كه از طرف خداي تبارك و تعالي نازل شده و در لسان قرآن و نبي اكرم(ص) بيان شده است.50

اسلامي بودن حكومت از منظر حضرت امام داراي دو بعد اساسي است كه عبارتند از:

1 مطابق رأي, نظر و خواست مردم بودن

2 مطابق خواست و رضاي خدا و قانون الهي بودن

و به عبارت ديگر حكومت الهي مردمي. اين بيان در عبارت زيبايي از حضرت امام خميني(س) به اين صورت آمده است:

ما هم كه حكومت اسلامي مي گوييم, مي خواهيم يك حكومتي باشد كه هم دلخواه ملت باشد و هم حكومتي باشد كه خداي تبارت و تعالي نسبت به او گاهي بگويد كه اينهايي كه با تو بيعت كردند با خدا بيعت كردند (انما يبايعون اللّه)51… ظل اللّه باشد, يداللّه باشد حكومت, حكومت الهي باشد. آرزوي ما اين است كه يك همچو حكومتي سركار بيايد كه تخلف از قانون الهي نكند….52

آري مهمترين معادلي كه حضرت امام براي اسلامي بودن حكومت مطرح كرده است, (قانوني بودن) است و اين موضوع به كرات در بيانات حضرت و آثار حضرت امام با دقت و توجهي خاص مطرح شده است. براي نمونه امام خميني(س) حكومت پيامبر اسلام(ص) را حكومتي قانوني مي داند و حكومت مورد نظر خود را نيز حكومتي مي داند

كه همانند حكومت پيامبر(ص) باشد:

(پيامبر(ص)) هر چه داشت تابع قانون بود, پيغمبر قرآن مجسم بود, پيغمبر قانون مجسم بود. ما يك حكومتي مي خواهيم كه قانون باشد, تابع قانون باشد, نه يك حكومتي كه تابع شيطان باشد.53

اسلامي بودن حكومت مفهومي است بسيار كلي. لذا حضرت امام شاخص ها و معيارهاي متعددي را به عنوان معيارها و ويژگي هايي كه بودن آنها نشان از اسلامي بودن حكومت است مطرح ساخته اند كه در اينجا به صورت فهرست وار به برخي از آنها اشاره مي شود.

1 قانوني بودن حكومت (قانون در اينجا به مفهوم قانون الهي يا فرمان و حكم خداست).

2 الهي بودن حكومت

3 غير استبدادي بودن حكومت

4 مطلقه نبودن حكومت

5 مشروطه بودن به مفهوم اينكه حكومت كنندگان مقيد به مجموعه اي از شرط ها باشند.

6 حاكميت در حكومت اسلامي منحصر به خداست.

7 عادل بودن حكومت.

8 هدف حكومت اسلامي تأمين سعادت بشر است.54

9 حكومت وسيله و ابزار است براي تحقق عدالت و سعادت بشر.

پس نفس حاكم شدن و فرمانروايي, وسيله اي بيش نيست, و براي مردان خدا اگر اين وسيله به كار خير و تحقق هدفهاي عالي نيايد هيچ ارزشي ندارد….55

10 اتكاء به آراي عمومي داشتن.

11 مجري احكام اسلام بودن.

12 ملهم بودن از رويه پيامبر(ص) و ائمه اطهار(ع).

13 غير تحميلي بودن حكومت.

14 مساوي بودن همه طبقات, اقشار و افراد در برابر قانون.

در حكومت اسلامي همه طبقات در برابر قانون مساوي اند. هيچ يك از اقشار جايگاه ويژه اي در حاكميت ندارند.56

15 تحقق آزادي, استقلال, رفاه, توسعه سياسي و رشد اقتصادي و…. 3 مردمي بودن حكومت

مردمي بودن در اصل به معناي اين است كه حكومت به لحاظ شكل

گيري و ايجاد بر آراء و نظر و خواست مردم ابتناء يافته باشد و لذا داراي مشروعيت و مقبوليت مردمي باشد. همچنين از لحاظ ادامه و استمرار بايد بر اعتماد مردم استوار گردد. حكومت مردمي به لحاظ اهداف و كارويژه ها نيز بايد در خدمت مردم باشد و تأمين مصلحت عمومي را در سرلوحه برنامه ها, كارها, اقدامات و عملكرد خود قرار دهد. بنابراين مردمي بودن حكومت هم در بقاء و استمرار است, هم در اهداف و مقاصد و هم در كاركرد و مسئوليتها.

(مردم) جايگاه والايي در منظر و انديشه امام خميني(س) دارند. همچنين امام كليه اقدامات خود را در حوزه رهبري بويژه در مواردي كه در طول مدت رهبري خود تصميمات فراقانوني گرفته است اين تصميمات را براساس ميثاق خود با مردم كه نشأت گرفته از اعتماد دو جانبه بين ايشان و مردم بوده است, اخذ كرده است و اين ميثاق مبتني بر اعتماد دو جانبه, در روابط متقابل امام و مردم در طول ده سال رهبري آن بزرگوار به خوبي مشاهده شده است و مورد تأييد اكثر كساني كه با امام آشنايي داشتند نيز مي باشد. بدين گونه كه مردم مي دانستند امام بر عليه آنان تصميم نمي گيرد زيرا باور داشتند كه امام در اسلام ذوب شده است و تمام وجود خويش را فداي آنان كرده است و به اصطلاح در مورد اين مسأله امتحان خود را داده است و از سوي ديگر امام خميني(س) نيز باور داشت كه مردم او را دوست دارند, به او عشق مي ورزند و به او اعتماد دارند لذا براساس سلوك عرفاني و اخلاقي و ايماني

خود به اين اعتماد ارج مي گذاشت و لذا ميثاقي بين او و مردم به وجود آمده بود كه حاصل اين اعتماد دو جانبه بود. براي شناخت سيره سياسي حضرت امام و تصميمات و اقدامات آن بزرگوار اين موضوع

جنبه محوري و اساسي دارد. تأكيد امام خميني(س) بر مردم به گونه اي كه حتي در مورد برنامه هاي راديو و تلويزيون چنين مي فرمايد:

من مدتها است كه وقتي مي بينم راديو و تلويزيون را هر وقتي بازش مي كنم از من اسم مي برد خوشم نمي آيد. ما بايد به مردم ارزش دهيم, استقلال دهيم و خودمان كنار بايستيم و روي خير و شر كارها نظارت كنيم. ولي اين كه تمام كارها دست ما باشد, راديو و تلويزيون دست ماها باشد, اما آن بيچاره ها كه كار مي كنند هيچ چيز دستشان نباشد, ولي ما (كه) هيچ كاره هستيم دست ما باشد, به نظر من اين صحيح نيست.57

ييكي از مهمترين ويژگي هاي يك حكومت مطلوب از منظر امام خميني(س) (پذيرش عمومي مردم) در ايجاد و بقا است كه در جريان انتخاب طبيعي مستقيم و يا غير مستقيم (از طريق خبرگان منتخب مردم) جلوه گر مي شود. همچنين پذيرش و مقبوليت مردمي در حوزه اهداف و عملكرد و مسئوليت هاي حكومت است كه از طريق نظارت عمومي, امر به معروف و نهي از منكر و… تحقق مي يابد.

بنابراين پيوند رهبري در اين حكومت با مردم, به طور طبيعي پيوندي عميق, عاطفي و اعتقادي است و همين راز و رمز بود كه باعث شد امام خميني(س) بتواند يكي از نظام هاي سياسي مردمي را پايه ريزي و رهبري

نمايد.

بعلاوه در اين نوع حكومت برخلاف همه نظام هاي سياسي موجود جهان, مردم پس از تعيين رهبري و برگزاري انتخابات از خود سلب مسئوليت نكرده و به خود وانهاده نمي شوند بلكه حضور آنان در صحنه اداره جامعه اسلامي و مشاركت در سرنوشت نظام اسلامي خود به مثابه يك تكليف تضمين مي گردد.

از منظر امام خميني(س) حكومت اسلامي براساس عشق و اعتقاد متقابل و دو جانبه مردم و رهبري صالح ايجاد مي گردد. اين است كه مي فرمايد:

رهبر و رهبري در اديان آسماني و اسلامي بزرگ چيزي نيست كه خود به خود ارزش داشته باشد و انسان را خداي ناخواسته به غرور و بزرگ انديشي وادارد.58

امام خميني(س) رابطه خود را با مردم رابطه اي برادرانه مي داند:

من با مردم ايران برادر هستم.59

امام خميني(س) همچنين بر ضرورت آگاهي مردم و مشاركت آنان در حكومت و نظارت آنان بر حكومت و همگامي آنها با حكومت تأكيد مي كند و اين شيوه رفتار با حكومت را بزرگترين ضمانت حفظ امنيت در جامعه مي داند.

آگاهي مردم و مشاركت و نظارت و همگامي آنها با حكومت منتخب خودشان خود بزرگترين ضمانت حفظ امنيت در جامعه مي باشد.60

براساس اين گفتار امام خميني(س) نقش مردم را در يك حكومت مطلوب شامل موارد زير مي داند:

1 آگاهي

2 مشاركت

3 نظارت

4 همگامي

5 انتخاب

امام خميني(س) در مورد اهميت قرار گرفتن عدم ميزان يك پايگاه براي حكومت مي فرمايد:

ييك قدرت بزرگ وقتي پايگاهي ندارد اين قدرت نمي تواند بايستد.61

همچنين امام در رهبري حكومت جامعه اسلامي پيش از آنكه به هدايت و نمايندگي اعتقاد داشته و به آن بپردازد قائل به ارشاد, تعليم و دادن آگاهي به مردم

بود تا خود بتوانند حركت كنند, مشاركت سياسي داشته باشند, نظارت نمايند و با حكومت همگامي داشته باشند و اين است كه در بيان بالا ابتدا از آگاهي مردم شروع مي كند, چه اگر آگاهي براي مردم به دست آمد بقيه راهها را خود با دارا بودن قوه عقل و اختيار طي مي كنند ولي اگر به آگاهي نويسنده طي راه براي آنها مشكل و يا شايد غير ممكن مي گردد زيرا حركت در درون تاريكي براي آنها مقدور نيست بلكه بايد نوري بتابد تا جلوي پاي خود را ببينند و بتوانند به پيش حركت كنند. بنابراين امام خميني(س) نقشهاي چهارگانه ديگر را در ذيل آگاهي مطرح مي نمايد.

مردمي بودن حكومت از منظر امام خميني(س) در سه بعد مطرح شده يعني ابعاد: سه گانه (ايجاد و بقا), (ابتناء بر آراي مردمي و مشاركت عمومي), (كاركرد و وظايف): (خدمت و خدمتگزاري عمومي) و نيز (اهداف), (مصلحت عمومي) موضوعيت تام دارد. بر همين اساس ما در اينجا بحث مردمي بودن حكومت را در هر يك از اين سه محور به اختصار مورد توجه قرار مي دهيم: الف) ايجاد, استمرار و بقاء: بناي حكومت بر آراي مردم و مشاركت عمومي

از ديدگاه حضرت امام حكومت براساس منظرها, خواست ها و آراي مردم بنا مي شود و اگر حكومتي بر مردم تحميل گردد, آن, حكومت اسلامي نخواهد بود و از نظر ايشان مطلوبيت نخواهد داشت:

ما بناي بر اين نداريم كه يك تحميلي بر ملتمان بكنيم. اسلام به ما اجازه نداده است كه ديكتاتوري بكنيم ما تابع آراء ملت هستيم. ملت ما هر طوري رأي داد ما هم از آنها تبعيت

مي كنيم. ما حق نداريم, خداي تعالي به ما حق نداده است, پيغمبر اسلام به ما حق نداده است كه به ملتمان چيزي را تحميل كنيم.62

حضرت امام همچنين در بيان ضوابط حكومت مطلوب و مورد نظر خود و در بيان مهمترين آن معيارها و ضوابط مي فرمايد:

اولاً متكي به آراء ملت باشد به گونه اي كه تمامي آحاد ملت در انتخاب فرد يا افرادي كه بايد مسئوليت و زمام امور را به دست گيرند شريك باشند.63

نكته دوم در بقا و استمرار حكومت است كه باز براساس نظر حضرت امام حكومت بايد مبتني بر مشاركت عمومي باشد و مردم از طريق نمايندگان خود در اداره امور جامعه نقش داشته باشند. بر كاركرد زمامداران نظارت نمايد. به عنوان مثال تعيين شوراي انقلاب را امام نه تنها به موجب حق شرعي كه براساس رأي اعتماد اكثريت مردم ايران مي دانست:

به موجب حق شرعي و براساس رأي اعتماد اكثريت قاطع مردم ايران, شورايي به نام شوراي انقلاب تعيين شده است.

همين در مورد ضرورت ادامه و استمرار مشاركت سياسي و مشورت مردمي و… مي فرمايد:

در اين حكومت به طور قطع بايد زمامداران امور دائماً با نمايندگان ملت در تصميم گيري ها مشورت كنند و اگر نمايندگان موافقت نكنند نمي توانند به تنهايي تصميم بگيرند.64

از ديدگاه حضرت امام رجال سياسي و حكومتي جامعه بايد مردم را در نظر داشته باشند و توده مردم را در تصميم گيري ها و توزيع و تقسيم منابع و امكانات در نظر بگيرند و در مقابل مردم نيز بايد ضمن حضور در صحنه هاي سياسيِ جامعه و مشاركت در سرنوشت خود بر رفتار و عملكرد دولتمردان

و مسئولان امر نظارت داشته باشند:

اگر مردم بخواهند جمهوري اسلامي را حفظ كنند بايد مواظب باشند كه رئيس جمهور و وزراء و نمايندگان مجلس انحراف پيدا نكنند از حيث قدرت طلبي و مال طلبي اگر رئيس جمهوري بخواهد قدرتمندي نشان دهد آن روز بدانند علامت اين است كه شكست بخوريم. لذا خود مردم بايد جلوشان را بگيرند.65 ب) كاركرد و وظايف: خدمت و خدمتگزاري عمومي

از ديدگاه حضرت امام خميني(س) مهمترين وظيفه يك حكومت مطلوب اين است كه خود را خادم جامعه بداند و در راه تأمين نيازهاي اجتماعي مردم بكوشد. نه اينكه به فكر تأمين منافع خود باشد. از منظر آن بزرگوار حكومت وسيله و ابزاريست, براي تأمين نيازهاي مردم و خدمت به آنان, تربيت و هدايت آنان و تحقق عدالت و رساندن آدميان به سعادت باقي و پايدار. بنابراين افراد زمامدار نيز خود وسيله و ابزاري هستند در خدمت جامعه و مردم. اين موضوع را امام بارها و بارها در آثار و بيانات خود مورد توجه قرار داده است:

ائمه و فقهاي عادل موظفند كه از نظام و تشكيلات حكومتي براي اجراي احكام الهي و برقراري نظام عادلانه اسلام و خدمت به مردم استفاده كنند. صرف حكومت براي آنان جز رنج و زحمت چيزي ندارد. منتهي چه بكنند؟ مأمورند انجام وظيفه كنند. موضوع ولايت فقيه مأموريت و انجام وظيفه است.66

و نيز مي فرمايد:

اگر به من بگوييد خدمتگزار بهتر از اين است كه بگوييد رهبر, رهبري مطرح نيست, خدمتگزاري مطرح است, اسلام ما را موظف كرده است كه خدمت كنيم.67

اين است كه از منظر امام خميني(س) خدمت نمودن براي رهبران در حكومت مطلوب ايشان يك وظيفه

و تكليف است, وظيفه أي كه اسلام به عنوان يك دين آسماني و مكتب الهي كه مطابق با فطرت و سرشت بشر و لذا عقلي و انساني است, براي او تعيين نموده است. بنابراين در اسلام اساس حكومت را خدمت و خدمتگزاري به مردم تشكيل مي دهد.

و امام خميني(س) در آنگاه كه در رأس چنين حكومتي قرار مي گيرد در راستاي چنين برداشتي است كه مي فرمايد:

من با مردم ايران برادر هستم و خود را خادم و سرباز آنان مي دانم.68

همچنين خطاب به دولت ها به مفهوم هيأت حاكمه و قواي حكومتي در جامعه اسلامي مي فرمايد:

دولت در حكومت اسلامي در خدمت ملت است, بايد خدمتگزار ملت باشد.69

همچنين احترام به رأي نظر و خواسته هاي مردم در نظام مطلوب مورد نظر امام خميني جايگاه فوق العاده والايي دارد. خود او آنچنان به اين مسأله اهميت مي داد كه در بسياري از موارد حاضر به اعمال نظر شخصي خود نبود و سعي مي كرد بداند رأي و نظر مردم در اين خصوص چيست؟

همچنين امام خميني(س) سعي نمي كرد مطابق تشخيص و نظر خود مردم را بدون آن كه آمادگي پذيرش داشته باشند به سمت و سوي معيني سوق دهد يا چيزي را بر آنها تحميل نمايد بلكه به نظر و خواست آنها تا جايي كه خطري جدي و اساسي براي انقلاب يا ارزشهاي ديني و اسلامي بوجود نمي آمد احترام قائل مي شد و در عين حال در بعضي شرايط نيز سعي مي كرد با بيانات و پيامهاي خود آگاهي لازم را در عامه مردم بوجود آورد تا آمادگي پذيرش حقيقت و واقعيت را داشته باشند.

شايد

بتوان گفت تنها خط قرمز امام خميني(س) نسبت به مردم تخطي نسبت به اسلام و ارزش هاي اسلامي بود كه براي او اهميت والايي داشت و در اين گونه موارد بدون تأمل و تحمل برخورد مي كرد. ج) اهداف: مصالح عمومي

ييكي از مهمترين ويژگي هاي يك حكومت مطلوب از منظر امام خميني(س) اين است كه حكومت بر اساس مصالح عمومي شكل گيرد, مصالح را به خوبي تشخيص دهد, براساس مصالح عمومي رفتار و اجرا نمايد و براساس مصلاح بقا و استمرار يابد. تعبيري از برخي از فقهاي بزرگ ما وارد شده است بدين مضمون: (الحاكم منصوبٌ للمصالح) يعني حكومت و حاكم در هر جا براي مصالح عموم افراد جامعه نصب شده است. و در بياني آمده است:

(الحاكم منصوبٌ للمصالح) اين كلام شيخ مفيد است, كلام صاحب شرايع است. كلام… حاكم يا رهبر وظيفه اش تشخيص مصالح و اجراي آن است.70

بنابراين تشخيص مصالح سياسي, مصالح اقتصادي, مصالح فرهنگي و مصالح نظامي جامعه يعني آنچه به مصلحت امت و جامعه اسلامي است برعهده حاكمان و رهبران است و حكم آنها در اين موارد نافذ است.

حضرت امام همواره مصلحت مردم و مصلحت نظام سياسي جامعه را در رأس مصالح ديگر و حفظ نظام را از اوجب واجبات مي دانست او با هر گروه, شخص, جريان و تفكري كه با مصلحت نظام معارضه مي نمود برخورد مي كرد تا نظام اسلامي محفوظ باقي بماند. بديهي است كه حفظ عزت و اقتدار نظام اسلامي كه براساس موازين شرع اسلام و قانون و مبتني بر آراي مردم است بر آحاد ملت يك فريضه و واجب شرعي تلقي مي گردد و حكومت

در راه تحقق مصلحت از احكام اوليه اسلام است و مقدم تمامي احكام فرعيه:

حكومت كه شعبه اي از ولايت مطلقه رسول اللّه(ص) است, يكي از احكام اوليه اسلام است و مقدم بر تمام احكام فرعيه حتي نماز و روزه و حج است. حاكم مي تواند مسجد يا منزلي را كه در مسير خياباني است خراب كند و پول منزل را به صاحبش رد كند, حاكم مي تواند مساجد را در موقع لزوم تعطيل كند… حكومت مي تواند قراردادهاي شرعي را كه خود با مردم بسته است, در موقعي كه آن قرارداد مخالفت مصالح كشور و اسلام باشد يك جانبه لغو كند و مي تواند هر امري را چه عبادي و يا غير عبادي است كه جريان آن مخالف مصالح اسلام است, از آن مادامي كه چنين است جلوگيري كند. حكومت مي تواند از حج كه از فرايض مهم الهي است در مواقعي كه مخالف صلاح كشور اسلامي دانست موقتاً جلوگيري كند.71

و در ادامه اين بيان تأكيد مي فرمايد:

آنچه كه گفته شده است تاكنون و يا گفته مي شود ناشي از عدم شناخت ولايت مطلقه الهي است. آنچه گفته شده است كه شايع است مزارعه و مضاربه و امثال آنها را با آن اختيارات از بين فوايد رفت صريحاً عرض مي كنم كه فرضاً چنين باشد. اين از اختيارات حكومت است و بالاتر از آن هم مسائلي است كه مزاحمت نمي كند.72

امام خميني(س) اين سخنان را در جواب نامه رئيس جمهور وقت پيرامون اختيارات حكومت اسلامي مطرح ساخته اند.

بطور كلي از منظر امام خميني(س) موضوع مصلحت اسلام و مصلحت مردم (مصالح عامه) مهمترين ركن در تعيين

اختيارات و اهداف حكومت است. حكومت مي تواند همه چيز را فداي مصالح عمومي و مصالح اسلام بنمايد. ناگفته نماند كه بين اين دو نيز از نظر ما تعارض وجود ندارد. بنابراين حكومت اختيار دارد تا آنچه را كه مصلحت جامعه اسلامي بدان متوقف است انجام دهد و منافع فردي را در صورت ضرورت فداي مصالح عمومي نمايد و تنها حكومت مطلوب حكومتي است كه مطابق با مصلحت مردم باشد.

جز سلطنت خدايي همه سلطنتها برخلاف مصلحت مردم و (جور) است.73 شاخص هاي دسته دوم

در پايان اين نوشتار به برخي ديگر از شاخص هاي يك حكومت مطلوب از ديدگاه امام خميني(س) شاخص هاي دسته دوم به صورت فهرست وار اشاره مي گردد:

اين شاخص ها عبارتند از: 1 علم و آگاهي

ييكي از مهمترين خصايص و شاخص هاي حكومت و زمامداران حكومتي آگاهي, دانش, علم به قانون و كتاب الهي است. اگر حكومت مورد نظر ما حكومت قانون است لذا بايد براساس علم به قانون و نيز علم و معرفت نسبت به مقتضيات زماني و شرايط سياسي روز بنا گردد. به بيان آن بزرگوار:

چون حكومت اسلام حكومت قانون است براي زمامدار علم به قوانين الزامي مي باشد….74

در تعيين حدود علم دانش زمامداران نيز مي فرمايد:

اگر زمامدار مطالب قانوني را نداند لايق حكومت نيست… البته لازم نيست كه صاحب منصبان و مرزبانان و كارمندان اداري همه قوانين اسلام را بدانند و فقيه باشند بلكه كافي است قوانين مربوط به شغل و وظيفه خويش را بدانند.75 2 اجتهادي بودن حكومت يا باز بودن باب اجتهاد

اجتهاد در اصل به معناي نهايت سعي و كوشش در تحقق امر مي باشد و در

اصطلاح فقهي به معني داشتن ملكه و قدرت استنباط احكام شرعي از منابع و ادله شرعي (كتاب, سنت, اجماع و عقل) است و لذا مجتهد است كه با كتب علوم و دانش هاي لازم و ممارست در فهم دين به اين جايگاه نايل آمده است.

در بحث اجتهاد بايد دانست كه شرايط زمان و مكان موجود در اجتهاد تأثير مي گذارد. از سوي ديگر دانش اجتهاد با توجه به جامعيت و كامل بودن اسلام و لذا توسعه و گستردگي زماني و مكاني فقه اسلامي, مسائل روز به ويژه در حوزه سياست و حكومت, اقتصاد, اجتماع و… بايد عمق و گسترش يابد. بگونه اي كه اجتهاد بتواند پاسخگوي مسائل مستحدثه سياسي و اجتماعي باشد. لذا براي درك مقتضيات و تغييرات و تطبيق شرعيات و تطبيق شرعيات يا شرايط و مقتضيات بايد باب اجتهاد باز بوده تا نظرات اجتهادي دانشمندان در ادوار مختلف زماني حكومت را در اداره بهتر امور راهنمايي نمايد و حكومت و وظايف آن در چهارچوب مقتضيات زماني شناخته گردد. امام خميني(س) در اين مورد مي فرمايد:

در حكومت اسلامي هميشه بايد باب اجتهاد, باز باشد وطبيعت انقلاب و نظام همواره اقتضا مي كند كه نظرات اجتهادي فقهي در زمينه هاي مختلف ولو مخالف با يكديگر آزادانه عرضه شود و كسي توان و حق جلوگيري از آن را ندارد ولي مهم شناخت درست حكومت و جامعه است كه براساس نظام اسلامي بتوان به نفع مسلمانان برنامه ريزي كند….76 3 عقل و حكمت

از ديدگاه حضرت امام خميني(س) (عقل) و (حكمت) يكي از برجسته ترين شاخص ها و معيارهاي يك حكومت مطلوب تلقي مي گردد و فقدان آن

باعث مي شود كه حكومت از مطلوبيت ساقط گردد. زيرا عقل و حكمت اساس و بنيان بسياري از شاخص ها و معيارهاي ديگر چون (حسن سياست), (حسن تدبير), (دانش و آگاهي), (زمان شناسي), (عزم و تصميم محكم), (ثبات رأي), (كمال اعتقادي), (صلاحيت اخلاقي) و… است. 4 كمال اعتقادي, صلاحيت اخلاقي و تقوا

نهاد حكومت بطور كلي و همچنين زمامداران و مسئولان امر بايد داراي اعتقادات سالم و تقوا بويژه تقواي سياسي باشند تا توانايي تحقق اهداف و انجام مسئوليت هاي حكومتي را داشته باشند. از ديدگاه اسلام حكومت عهد و پيمان پروردگار جهانيان است و شامل حال ظالمين و گنهكاران و افراد آلوده نمي گردد.

زمامدار بايستي از كمال اعتقادي و اخلاقي برخوردار و عادل باشد و دامنش به معاصي آلوده نباشد. كسي كه مي خواهد حدود جاري كند يعني قانون جزاي اسلام را به مورد اجرا گذارد, متصدي بيت المال و خرج و دخل مملكت شود و خداوند اختيار اداره بندگانش را به او بدهد بايد معصيت كار نباشد (ولاينال عهدي الظالمين)77 خداوند تبارك و تعالي به جائر چنين اختياري نمي دهد.78 5 حسن تدبير و مديريت

همچنين يكي از شرايط و شاخص هاي مهم يك حكومت شايسته حسن تدبير و مديريت صيحح و مطلوب است كه گاه از آن تحت عنوان (حسن التدبير), (حسن السياسة) و يا (حسن مديريت) ياد شده است و امام خميني(س) نيز بر اين ويژگي تأييد دارند. همچنين گاه آن را ذيل عقل يا علم مطرح ساخته اند. 6 انتقادپذيري و مشورت با مردم

انتقادپذيري و مشورت با مردم حكومت يكي ديگر از شاخص ها و ويژگي هاي يك حكومت مطلوب از منظر

امام خميني(س) است و حكومتي كه از مشورت با مردم يا نمايندگان آنها و پذيرش انتقاد و نظارت مردمي رويگردان است حكومتي است كه بناي خود را بر استبداد قرار داده است. پي نوشت ها: 1. امام خميني, كتاب البيع, قم: انتشارات اسماعيليان, بي تا, جلد5, ص472.

2. عنوان اين اثر به زبان يوناني پوليتي Politeia است كه به معناي سياست, نظام سياسي, حقوق شهروندان و… مي باشد و عنوان فرعي آن درباره عدالت است.

3. افلاطون, جمهور, ترجمه فؤاد روحاني, تهران: شركت انتشارات علمي و فرهنگي, چاپ پنجم, 1368, ص315316.

4 . افلاطون, دوره كامل آثار افلاطون, ترجمه حسن لطفي, تهران: انتشارات خوارزمي, ص1970, نامه ش7.

5. Polity

6 . عبدالرحمن عالم, بنيادهاي علم سياست, تهران, نشر ني, چاپ اول, 1372ق, ص269.

7 . ارسطو, سياست, ترجمه ميد عنايت, تهران: شركت سهامي كتابهاي جيبي, چاپ چهارم, 1364, ص119.

8 . الغزالي, فضائح الباطنيه, قاهره: الدار الغرميه للطباعة والنشر, 1283ق, ص180.

9 . الماوردي, الاحكام السلطانيه والولايات الدينيه, قاهره: مكتب الاعلام الاسلامي, 1406ق, ص6.

10 . امام خميني, كتاب البيع, همان, ج2, ص437.

11 . صحيفه نور, چاپ اول, ج3, ص13 و نيز ر.ك: ساير مصاحبه هاي ايشان در پاييز و زمستان 1357ه.ش. بويژه در پاريس.

12 . امام خميني, ولايت فقيه, چاپ هاي متعدد, ص29 28.

13 . منظور اين است كه از منظر امام خميني نيز (جمهوري اسلامي) امري است واحد و مفهومي است واحد ولي به لحاظ لفظ مركب است. مانند آب گرم در اينجا آب گرم موجود واحدي است ولي از لحاظ لفظ مركب محسوب مي گردد. البته اين نگرش غير از نگرش غربيان است كه جمهوري را شكل خاصي از حكومت مي

بينند و اسلامي را نوعي ديگر و گاه آنها را در تقابل با هم مي دانند.

14 . صحيفه نور, ج4, ص169.

15 . ر.ك: محمدحسن رجبي, زندگينامه سياسي امام خميني, تهران: انتشارات فرهنگ و ارشاد اسلامي, چاپ اول, 1369, ص9.

16 . امام خميني, كشف اسرار, قم: انتشارات آزادي, بي تا, ص281.

17 . سيد محمدحسين طباطبايي, بررسيهاي اسلامي, جلد اول, قم: دفتر تبليغات اسلامي, بي تا, ص193.

18 . صحيفه نور, ج2, ص260.

19 . همان, ج3, ص27.

20 . همان, ج37, ص138 .

21 . ولايت فقيه, ص12.

22 . همان, ص52.

23 . ر.ك: همان كتاب.

24 . امام خميني, كتاب البيع, ج2, بحث ولايت.

25 . امام خميني, كشف اسرار, ص185.

26 . صحيفه نور, ج4, ص58.

27 . همان, ج3, ص130.

28 . ولايت فقيه, ص52.

29 . همان.

30 . صحيفه نور, ج2, ص30 و انديشه هاي اقتصادي امام خميني, جمع آوري و تدوين محسن آژيني, سازمان مدارك فرهنگي انقلاب اسلامي, انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي, تابستان74, چاپ اول, ص232.

31 . صحيفه نور, ج15, ص9697.

32 . همان, ج4, ص13, انديشه هاي اقتصادي امام خميني, ص233.

33 . همان, ج5, ص49, انديشه هاي اقتصادي امام خميني, ص233234.

34 . همان, ص120, انديشه هاي اقتصادي امام خميني, ص234.

35 . همان, ص149, انديشه هاي اقتصادي امام خميني, ص234.

36 . همان, ج6, ص77, انديشه هاي اقتصادي امام خميني, ص236.

37 . همان, ص166, انديشه هاي اقتصادي امام خميني, ص236 و نيز صحيفه نور, ج5, ص149.

38 . ر.ك: صحيفه نور, ج5, ص234223.

39 . صحيفه نور, ج5, ص29, انديشه هاي اقتصادي امام خميني, ص223.

40 . همان, ج3, ص111112, و انديشه هاي اقتصادي امام خميني, ص232.

41 . امام خميني, كتاب البيع, ج2, ص472.

42 .

صحيفه نور, ج21, ص178.

43 . ر.ك: امام خميني, تحريرالوسيله, ج1, مسأله28.

44 . صحيفه نور (چاپ جديد همراه با تجديد نظر و اضافات), ج1, ص444.

45 . همان, ج4, ص167.

46 . همان, ج1, ص229.

47 . همان, ص65.

48 . همان, ج5, ص227 و انديشه هاي اقتصادي امام خميني, ص235.

49 . ولايت فقيه, ص5352.

50 . همان, ص5354.

51 . قرآن كريم, سوره فتح, آيه10.

52 . صحيفه نور, ج3, ص111.

53 . همان.

54 . ر.ك: صحيفه نور, ج4, ص190 و….

55 . ولايت فقيه, ص7069.

56 . صحيفه نور, ج2, ص28.

57 . همان, ج19, ص206.

58 . همان, ج18, ص43.

59 . همان, ج4, ص145.

60 . همان, ج2, ص258257.

61 . ر.ك: صحيفه نور, ج7, ص74.

62 . همان, ج10, ص181.

63 . همان, ج4, ص212.

64 . همان, ج2, ص212.

65 . همان, ج16, ص32.

66 . ولايت فقيه, ص7170.

67 . صحيفه نور, ج10, ص126.

68 . همان, ج4, ص145.

69 . همان, ج5, ص238.

70 . آذري قمي, (حكومت اسلامي), دموكراسي و مقتضيات زمان, گفتگو, ويژه نامه رسالت, 1 ارديبهشت1370, ص2.

71 . صحيفه نور, ج20, ص180.

72 . همان, ج2, ص171170.

73 . كشف اسرار, ص186.

74 . ولايت فقيه, ص59 58.

75 . همان, ص6160.

76 . صحيفه نور, ج21, ص47.

77 . قرآن كريم, سوره بقره, آيه 144.

78 . ولايت فقيه, ص61. منابع مقاله:

فصلنامه حكومت اسلامي، شماره 14، جمشيدي، محمد حسين؛

ويژگيهاي حكومت مطلوب از منظر امام خميني (ره)

ويژگيهاي حكومت مطلوب از منظر امام خميني قدس سره چكيده: مطلوبيت حكومت در اداره جامعه يكي از مسائل بنياني فلسفه سياسي است كه با موضوع، نوع و ماهيت آن تعيين مي گردد نه با شكل آن; چه شكل به ساختار و صورت توجه دارد در حالي كه نوع به محتوا و كيفيت و حقيقت. در بيان

ماهيت يك حكومت مطلوب از سوي انديشه مندان عمدتا بر يكسري از شاخصها و ويژگيهايي چون عدالت، رعايت مصالح عام و... توجه شده است. امام خميني قدس سره كه بنيان انديشه سياسي اش را توحيد و خداباوري تشكيل مي دهد، در خصوص مطلوبيت حكومت نه تنها به نوع و ماهيت آن توجه نموده است بلكه ماهيت حكومت مطلوب مورد نظر را بر اساس سه ركن اساسي عدل الهي حاكم بر جهان هستي، مساله خلافت و جانشيني انسان در زمين و وحي (دين الهي) ترسيم نموده است. بر همين مبنا شاخصهاي برتر حكومت مطلوب از ديد ايشان عبارتند از: عدالت، مردمي بودن و اسلامي بودن. بعلاوه ايشان به شاخصهايي چون علم و آگاهي، اجتهادي بودن احكام حكومتي، ورع و تقوا، حسن تدبير، انتقادپذيري، امانتداري و... نيز توجه نمود كه مي توان آنها را داراي رتبه ثانوي دانست. بنابراين امام خميني قدس سره به نوعي به حكومت مطلوب توجه دارد كه بر سه عنصر عدل، دين (وحي) و مردم (عقل) ابتنا يافته است و لذا مي توان آن را حكومت عدل، مردمي و قانوني (اسلامي) دانست. نهاد حكومت آنقدر اهميت دارد كه نه تنها در اسلام حكومت وجود دارد بلكه اسلام چيزي جز حكومت نيست و احكام شرعي قوانيني است كه يكي از شئون حكومت است....(امام خميني 1 ج 5: 472).

مقدمه اول يكي از بنياني ترين پرسشهايي كه در فلسفه سياسي - از آغاز پيدايش تاكنون - مطرح شده است و هر يك از فلاسفه و انديشه مندان بزرگ سعي كرده اند به نحوي از انحاء به پاسخگويي آن بپردازند اين پرسش است كه حكومت مطلوب براي

اداره و رهبري جوامع انساني چه نوع حكومتي است. (2) در اين ميان برخي از انديشه مندان به بررسي نوع و محتواي حكومت پرداخته اند; براي نمونه افلاطون در كتاب جمهور (3) ،حكومت مطلوب خود را حكومت حكمت يا حكومت فلاسفه مي داند و بر اين اعتقاد است: ... مفاسدي كه شهرها را تباه مي كند، بلكه به عقيده من به طور كلي مفاسد نوع بشر، هرگز نقصان نخواهد يافت مگر آنكه در شهرها فلاسفه پادشاه شوند يا آنان كه هم اكنون عنوان پادشاهي و سلطنت دارند به درستي و جدا در سلك فلاسفه درآيند و نيروي سياسي با حكمت تواما در فرد واحد جمع شود...(افلاطون 1: 315 - 316). او اين موضوع را در نامه هفتم خود نيز با همان شدت و حدت مورد توجه قرار داده است: فاش مي گويم كه تنها فلسفه مي تواند زندگي خصوصي و اجتماعي آدميان را سامان بخشد از اين رو آدميان هنگامي كه از بدبيني رهايي خواهند يافت كه يا فيلسوفان راستين زمامدار جامعه شوند يا كساني كه زمام امور جامعه را به دست دارند (به لطف الهي) به فلسفه روي آورند و در آن به اندازه كافي تعمق كنند (افلاطون 2: 1970). بنابراين از ديد افلاطون حكومت مطلوب حكومتي است كه مختص فلسفه و حكمت باشد و در راس آن حكيمان و فيلسوفان قرار گيرند. ارسطو نيز در بيان بهترين نوع حكومت يا حكومت مطلوب بعد از بررسي انواع حكومتها و تقسيم بندي آنها به شش نوع حكومت بر اساس معيارهاي هدف و تعدد زمامداران و گزينش سه نوع مطلوب، بهترين نوع حكومت را حكومت پليتي

(4) مي داند و آن به تعبيري حكومت مبتني بر قانون اساسي (عالم 1372: 269) است. اين نوع حكومت به زعم ارسطو: «پرواي خير و صلاح همگان را دارد و به دست اكثريت اداره مي شود» (ارسطو: 119). فلاسفه بزرگ ما چون ابونصر فارابي، ابن سينا، ابوالحسن عامري، ابن مسكويه و... نيز در بيان بهترين حكومت به محتوا و نوع حكومت توجه داشته اند، در مكتب تشيع نيز اساس مطلوبيت در حكومت بر ماهيت، محتوا و نوع حكومت است. در ميان انديشه مندان جهان سياست، برخي نيز به شكل حكومت توجه داشته اند و به عنوان مثال حكومت فردي را برترين نوع حكومت دانسته اند مانند توماس هابز و ديويد هيوم. برخي ديگر نيز به ويژگيها و صفات حاكم و زمامدار جامعه توجه نموده اند و مطلوبترين حكومت را حكومتي دانسته اند كه در راس آن مطلوبترين زمامدار باشد. براي مثال امام محمد غزالي در كتاب فضائح الباطنيه، در مجموع ده شرط براي امامت و رهبري جامعه قايل است (الغزالي: 180) در حالي كه ماوردي هفت شرط را مطرح ساخته است (الماوردي 1406: 6). شرايط مورد نظر غزالي عبارتند از: بلوغ، عقل، حر بودن (بنده و برده نباشد)، دارابودن نسبت قريشي، ذكوريت، سلامت شنوايي و بينايي، شوكت، كفايت، ورع و علم. به طور كلي در بحث مطلوبيت حكومت، گاه نفس و ماهيت حكومت به مثابه يك نهاد مورد توجه قرار گرفته است، گاه زمامداران و حاكمان و گاه شكل حكومت (5) و بر همين اساس براي هر يك از آنها شرايط خاصي منظور شده است.

مقدمه دوم امام خميني قدس سره انديشه مند بزرگ جهان اسلام

در عصر ما و رهبر يكي از بزرگترين انقلابهاي جهاني، نامي است ماندني در تاريخ ايران و جهان; عارف و فقيهي است بي بديل كه نه تنها به ارائه طرح خاص حكومت مورد نظر خويش به لحاظ نظري رداخت بلكه توفيق تاسيس حكومت اسلامي را نيز به دست آورد و شخصا در راس چنين حكومتي به رهبري پرداخت. بنابراين اهميت مساله مطلوبيت حكومت و بهترين نوع حكومت از جهات متعددي در مورد ايشان مطرح است. اولا، خود او يك نظريه پرداز در باب حكومت است. او با توجه به فلسفه سياسي، فقه اسلامي و جايگاه بسيار مهم و حساس حكومت در اداره اجتماع و پيشبرد و حفظ دين و نيز با عنايت به مقتضيات زماني و مكاني و بويژه عنصر مصلحت به ارائه و تكميل نظريه حكومتي خود پرداخت. بنابراين طرح و نظريه حكومت در انديشه او، جايگاهي والا و مهم را داراست. او خود نگرشش را به مساله حكومت اينگونه مطرح مي سازد: اسلام حكومت است در جميع شئون آن و احكام شرعي (فرعي) قوانين اسلام هستند احكام جلوه اي از جلوه هاي حكومت هستند، بلكه احكام مطلوب بالعرض و وسايلي هستند كه در جهت اجراي حكومت و بسط عدالت به كار گرفته مي شوند. پس اينكه فقيه حصن اسلام است معنايي ندارد مگر اينكه او سرپرست اسلام است، همچنان كه پيامبرصلي الله عليه وآله وسلم و ائمه عليهم السلام سرپرست اسلام بوده اند در جميع امور حكومتي (امام خميني 1 ج 2: 437). ثانيا، همان گونه كه بيان شد، امام خميني قدس سره، توفيق تاسيس حكومت مورد نظر خويش را با توجه به

مقتضيات زمان و عمر محدود خويش به دست آورد. او توانست بعد از سالها مبارزه با ياري خداوند بزرگ و تلاش و كوشش بي دريغ ملت ايران حكومتي در قالب جمهوري اسلامي به وجود آورد، حكومتي كه به تعبير او عدل علوي سرلوحه برنامه هايش قرار داشت و به عدالت و مردمي بودن حكومت توجهي تام و تمام داشت. حكومتي كه با رژيمهاي موجود در جهان شباهت چنداني نداشت. وقتي كه از او در واپسين روزهاي حكومت شاه پرسش شد كه شما مي خواهيد چه نوع رژيمي را جانشين رژيم شاه كنيد، در جواب فرمود: رژيمي كه جاي رژيم ظالمانه شاه خواهد نشست رژيم عادلانه اي است كه شبيه آن رژيم در دموكراسي غرب نيست (امام خميني 2 ج 3: 13). حركت و اقدام امام خميني قدس سره در جهت تاسيس حكومت مساله اي است كه عنايت او را به مساله مطلوبيت حكومت از توجه يك نظريه پرداز فراتر مي برد. درواقع در اينجا امام خميني قدس سره به عنوان مؤسس و باني يك حكومت مطلوب ديده مي شود. بنابراين در شرايط تاسيس اين حكومت به مطلوبيت آن توجهي عميق و شايان دارد. براي مثال درخصوص ضرورت ايجاد حكومتي مطلوب و شايسته در چهارچوب قوانين و مقررات اسلام در عصر غيبت، همان چيزي كه براي ايجاد آن كوشيد و به آن نيز رسيد، چنين مي فرمايد: حال چون اجراي احكام تا ابد ضرورت دارد تشكيل حكومت و دستگاه اجرا و اداره ضرورت مي يابد. بدون تشكيل حكومت كه همه جريانات و فعاليتهاي افراد را از طريق اجراي احكام تحت نظام عادلانه اي درآورد هرج و

مرج و فساد اجتماعي و اعتقادي و اخلاقي پديد مي آيد (امام خميني 3: 28 - 29). ثالثا، بعد ديگر اهميت مساله به اين نكته بر مي گردد كه امام خميني قدس سره نه تنها نظريه پرداز و مؤسس حكومت كه ايدئولوگ، رهبر و مدير آن نيز مي باشد. قرار گرفتن ايشان در موضع رهبري و اداره حكومت در طول ده سال اين فرصت را در اختيار ايشان قرار داد كه با سنجش شرايط و مقتضيات زماني و مكاني گوناگون و متنوع نظريه خود را مورد آزمون مكرر قرار دهد و بر استحكام، قدرت و صحت آن بيفزايد. اين است كه در معرفي نظام حكومتي مطلوب مورد نظر خويش از مفهوم واحدي در تعبير مركب (6) جمهوري اسلامي استفاده مي نمايد و در جواب خبرنگاري چنين مي فرمايد: ما جمهوري اسلامي را اعلام كرديم و ملت با راهپيماييهاي مكرر به آن راي داده اند، حكومتي است متكي به آراي ملت و مبتني بر قواعد و موازين اسلامي (امام خميني 2 ج 4: 169). در اينجا در مقام رهبر يك حكومت ايجاد شده به دو ويژگي اساسي حكومت مطلوب و مورد نظر خود يعني اتكاي به راي مردم و ابتناي بر قواعد و موازين اسلامي اكتفا مي كند. قرار گرفتن امام خميني قدس سره به مدت ده سال در راس حكومت اين مزيت را داشت كه بتواند به لحاظ نظري و عملي نظريه حكومتي مورد نظر خود را تا حدودي به كمال برساند. رابعا، امام خميني قدس سره از همان اوان رشد و بلوغ فكري خود مبارزه با ظلم و ستم و تلاش و پيكار عملي

براي ايجاد حكومتي مطلوب را آغاز كرد. ديدار امام خميني قدس سره از مرحوم بافقي - كه به دستور رضاخان تبعيد شده بود (رجبي 1369: 9) - نمونه اي از آغاز مبارزات او عليه حكومت ظالمانه رضاخان و در نتيجه تلاش براي رسيدن به حكومتي مطلوب بود. در سالهاي 1321-1322 نيز با نگارش كتاب كشف اسرار حركت جدي تري را در اين راستا آغاز نمود. براي مثال در اين كتاب مي نويسد: خداي عادل هرگز تن (دادن) به حكومت ظالمان را نمي پذيرد. تنها حكومتي كه خرد و شرع آن را حق مي داند، حكومت خدا يعني حكومت قانون الهي است... (281). به طور كلي مبارزات، قيامها و تلاشهاي امام خميني قدس سره در مقابله با رژيم پهلوي بيانگر اين مطلب است كه از آغاز مخالف رژيم و حكومت موجود است لذا در پي ارائه حكومتي مطلوب است. حكومتي كه به تدريج و ابتدا در نظر و بعد از آن در عمل، آن را تحقق بخشيد. بنابراين مساله حكومت مطلوب از ديدگاه امام خميني قدس سره حداقل از چهار زاويه يعني از زاويه يك مبارز و مخالف وضع موجود و طالب وضع مطلوب، يك نظريه پرداز انديشه مند و فقيه، يك مؤسس و بنيانگذار حكومت و يك ايدئولوگ و رهبر حكومت حائز اهميت است. بنابراين ما در اين نوشتار مختصر سعي داريم به صورتي كوتاه و گذرا به حكومت مطلوب مورد نظر ايشان اشاره اي بنماييم. براي اين منظور ابتدا اشاره اي به اشكال حكومت - اعم از مطرود يا مطلوب - از ديدگاه ايشان مي كنيم. آنگاه با توجه به نوع و محتواي حكومت

كه در نزد ايشان شكل آن نسبت به مساله اي اساسي است، صرفا به چند شاخص و ويژگي حكومت مطلوب مورد نظر او خواهيم پرداخت.

شكل حكومت از منظر امام خميني قدس سره يكي از مسائل مهم نزد اكثر فلاسفه، فقها و انديشه مندان مسلمان اين است كه آنچه پذيرفتني تر است نوع و محتوا و يفيت حكومت است نه شكل و ساختار صوري آن. در قرآن كريم و روايات نيز شكل خاصي از حكومت مورد توجه قرار نگرفته است زيرا فرض بر اين است كه شكل حكومت تابع مقتضيات زماني و مكاني و پيشرفت جوامع انساني است. پس صحيح نيست كه شكل خاصي از حكومت براي هميشه مطرح شود. بنابراين آنچه قابل طرح و بحث است همانا محتوا و ماهيت حكومت مي باشد كه در قالب يكسري مشخصه ها و صفات مشخص و معين مي گردد. علامه طباطبايي رحمه الله در اين مورد مي نويسد: در شريعت اسلام دستوري مربوط به تعيين يكي از «انواع شكل حكومت » وارده نشده است و حقا هم نبايد وارد شود، زيرا شريعت تنها متضمن مواد ثابته دين است و طرز حكومت با تغيير و تبدل جامعه ها به حسب پيشرفت تمدن قابل تغيير است (طباطبايي ج 1: 193). اين موضوع مورد تاكيد حضرت امام خميني قدس سره نيز هست. بنابراين از ديدگاه امام خميني قدس سره مساله اصلي در مطلوبيت يك حكومت، ماهيت و محتواي آن است كه گاه از آن به نوع حكومت تعبير مي گردد ولي شكل حكومت تابع مقتضيات زماني و مكاني است و لذا موضوعي فرعي و ثانوي تلقي مي گردد و تابع منبع

مشروعيت، امكانات، تواناييها، خواست مردمي، مصالح جامعه و دين است. به تعبير ديگر، بعضي از شكلهاي رايج حكومتي با برخي از مباني مشروعيت يا وضعيت جمعيتي خاص يا مصالح مردم و مكتب آنها در يك جامعه سازگار است. شكل حكومت بيانگر ساختار كلي حكومت است. برخي از اشكال ايج حكومت عبارتند از: فردي، آريستوكراسي، دموكراسي پارلماني، پادشاهي، سوسياليستي، فاشيستي، استبدادي و... . البته حكومت را سه شكل كلي فردي، گروهي و جمعي يا اكثريت است كه اين سه شكل را بر اساس نوع حكومت، اهداف، ساختار، عملكرد و... مي توان به اشكال متنوعي تقسيم بندي كرد. در دين اسلام بعد از بحث نوع و محتواي حكومت كه عمدتا از آن تحت عنوان اسلامي بودن حكومت ياد مي شود بر اساس مقتضيات به شكل حكومت مي رسيم. به عنوان مثال شكل حكومت در زمان خلفاي راشدين نظام حكومتي خلافت يا به اختصار خلافت است. اين است كه مي بينيم امام خميني قدس سره نيز در تعابير و بيان ديدگاه خود در باب حكومت ابتدا از تعبير حكومت اسلامي استفاده مي كند ولي در زمان تاسيس يا در آستانه تاسيس و يا بعد از تاسيس حكومت نوع خاصي از آن يعني جمهوري اسلامي را مورد توجه قرار مي دهد. پس در انديشه امام خميني قدس سره حكومت اسلامي بيانگر نوع و محتواي حكومت و جمهوري اسلامي نيز هرچند به معنايي روشن كننده نوع خاصي از حكومت اسلامي تلقي مي گردد ولي تا حدودي به شكل حكومت نزديك مي گردد; چه شايد بتوان گفت كه حكومت اسلامي در قالب و شكل جمهوري اسلامي مي تواند تجلي يابد. هرچند

كه بر اساس تعابير امام خميني قدس سره باز مي توان گفت كه جمهوري اسلامي شكل خاصي از حكومت نيست. بلكه شكل اين نوع حكومت را نيز تابع شرايط و مقتضيات و خواست مردم مي داند: ما خواهان استقرار يك جمهوري اسلامي هستيم و آن حكومتي است متكي به آراي عمومي. شكل نهايي حكومت با توجه به شرايط و مقتضيات كنوني جامعه ما توسط خود مردم تعيين خواهد شد (امام خميني 2 ج 2: 260). بنابراين اين بيان نشان مي دهد كه در نظر امام: اولا، آنچه اهميت دارد نوع و محتوا و ماهيت حكومت اسلامي است نه شكل آن. ثانيا، جمهوري اسلامي نه يك شكل خاص حكومتي كه بيانگر نوعي خاص از حكومت اسلامي است. نوعي كه متكي به آراي عمومي مردم مسلمان (ايران) مي باشد. ثالثا، شكل نهايي حكومت يا شكل حكومت توسط مردم تعيين مي شود و اين يك موضوع كلي است و منحصر به زمان ما نيست. رابعا، شكل نهايي حكومت يا شكل حكومت تابع شرايط و مقتضيات جوامع است. امام خميني قدس سره اين موضوع را در جواب خبرنگار سني مذهب مجله المستقبل اينگونه فرمود: حكومت جمهوري اسلامي مورد نظر ما از رويه پيغمبر اكرم صلي الله عليه وآله وسلم و امام علي عليه السلام الهام خواهد گرفت و متكي به آراي عمومي ملت مي باشد و نيز شكل حكومت با مراجعه به آراي ملت تعيين مي گردد. (امام خميني 2 ج 3: 27). اينگونه بيانات نشان دهنده اين مساله است كه امام خميني قدس سره به شكل واحد حكومتي در اسلام براي زمانهاي مختلف اعتقاد ندارد. لذا شكل حكومت

را به مقتضيات، شرايط و نظر مردم موكول مي كند. همچنين اين عبارات امام با نظر كساني كه اسلامي بودن را نوع حكومت و جمهوري را شكل آن مي دانند، جور در نمي آيد. زيرا از نظر امام جمهوري اسلامي يك مفهوم واحد تلقي مي گردد و يك چيز است نه دو چيز يعني حكومت متكي به آراي عمومي انسانهاي مسلمان و جمهوري در اين نگاه نمي تواند شكل حكومت را نشان دهد بلكه ماهيت آن را نشان مي دهد و اين موضوع درست در مقابل ديدگاه كساني قرار مي گيرد كه جمهوري را شكل خاصي از حكومت مي دانند. البته اين موضوع كه جمهوري شكل خاصي از حكومت است موضوعي است كه ابتدا در غرب مطرح شده و بعد در جوامع ما راه يافته است.

اشكال حكومتي مطرود از منظر امام خميني قدس سره امام خميني قدس سره در اشكال فردي حكومت، حكومتهاي سلطنتي و ولايتعهدي را مطرود مي داند. زيرا حكومت سلطنتي و ولايتعهدي مبتني بر وراثت و سلطه كامل است و بنيان آن را اغلب زور و غلبه تشكيل مي دهد و به استبداد و فساد مي انجامد لذا با خواست اكثر مردم تعارض دارد. بعد از طرح مشروعيت اولين سلطان و حاكم، مشروعيت فرزندان نسل در نسل مطرح شد و اين موضوع يك دليل منطقي نداشت. اين است كه به صراحت مي فرمايد: اصل رژيم سلطنتي بي ربط است رژيم سلطنتي رژيم كهنه ارتجاعي است، در وقت خودش هم بي ربط بوده است (امام خميني 2 ج 37: 138). و در جايي ديگر مي فرمايد: ... سلطنت و ولايتعهدي همان طرز حكومت

شوم و باطلي است كه حضرت سيدالشهداءعليه السلام براي جلوگيري از برقراري آن قيام فرمود و شهيد شد. اسلام سلطنت و ولايتعهدي ندارد (امام خميني 3: 12). همچنين از منظر امام خميني قدس سره اگر حكومتهاي امپراتوري، پادشاهي و شاهنشاهي نيز داراي شكل سلطنت موروثي باشند و بر اساس زور (تغلب) يا وراثت شكل گيرند و استقرار يابند، مطرود خواهند بود. دموكراسيهاي ليبراليستي غربي يا ليبرال دموكراسي و نيز دموكراسيهاي سوسياليستي و كمونيستي (نمونه اول حكومت ايالات متحده آمريكا و نمونه دوم حكومت اتحاد جماهير شوروي بوده اند) نيز از ديدگاه امام مطرود بوده اند. همچنين مشروطه پارلماني زمان رژيم پهلوي نيز از نظر ايشان مورد قبول نبوده است. به طور كلي در تمامي اشكال حكومت اعم از فردي، گروهي يا جمعي و اكثريت، حكومتهاي استبدادي، مطلقه، فاشيستي از ديدگاه امام مطرود و غيرقابل قبول مي باشند. حكومت اسلامي نه استبدادي است، نه مطلقه و نه مشروطه به معناي فعلي آنكه تصويب قوانين تابع آراي اشخاص و اكثريت باشند (امام خميني 3: 52). علت اين امر نيز روشن است و آن اينكه تمامي اين حكومتها در نوعيت خود مبتني بر زور و سلطه بوده و لذا غيرمشروع مي باشند.

اشكال حكومتي نسبتا مطلوب از منظر امام خميني قدس سره همان طور كه گذشت حكومتها عموما داراي سه شكل كلي فردي، گروهي يا جمعي - معمولا اكثريت - هستند. هر يك از اين سه شكل حكومت در شرايط و مقتضيات خاص و با توجه به ماهيت و محتوايي كه بر اساس آن ابتنا مي يابند، مي توانند از منظر امام خميني قدس سره مقبول و مطلوب واقع

شوند. به عنوان مثال در شكل فردي حكومت، مطلوبترين نوع حكومت از منظر امام خميني قدس سره حكومت شخص معصوم عليه السلام است كه برتر از آن نمي توان حكومت مطلوبي را تصور نمود. بعد از آن حكومت فقها و دانشمندان است با شرايطي كه امام خميني قدس سره براي آن ذكر مي كند (امام خميني 3: 52). همچنين حكومت فرد عادل يا عدول مؤمنين نيز نمونه اي از شكل فردي حكومت است كه مورد تاييد حضرت امام بعد از دو نوع حكومت مذكور در بالا قرار گرفته است. امام خميني قدس سره در كتاب البيع، در بحث ولايت، بخشي را به ولايت عدول مؤمنين اختصاص داده است (ج 2). همچنين در كتاب كشف اسرار در اين مورد مي فرمايد: اگر يك همچو مجلسي از مجتهدين دينداري كه هم احكام خدا را بدانند و هم عادل باشند و از هواهاي نفسانيه عاري باشند و آلوده به دنيا و رياست آن نباشند و جز نفع مردم و اجراي حكم خدا غرضي نداشته باشند تشكيل شود و انتخاب يك نفر سلطان عادل كنند كه از قانونهاي خدايي تخلف نكند و از ظلم و جور احتراز داشته باشد، به كجاي عالم برخورد مي كند (185). از سوي ديگر همان طور كه گذشت شكل حكومت از يك ناحيه تابع نوع و ماهيت و محتواي آن است و از ناحيه ديگر تابع شرايط و مقتضيات و خواست مردم و جامعه اي كه حكومت در مورد آنها تحقق مي يابد، مي باشد. بنابراين آنچه بيشتر مورد توجه حضرت امام قرار گرفته محتواي حكومتهاست نه شكل آنها. البته امام در مورد شكل

گروهي - مثلا اريستوكراسي يا اليگارش - نظر قاطعي تا جايي كه نويسنده اطلاع دارد، ابراز ننموده است. ولي در مورد حكومتهاي دموكراسي، مشروطه يا جمهوري كه به معناي مورد نظر ما بيانگر مفهوم، ماهيت و محتوا و به طور كلي نوع حكومت هستند صريحا اظهار نظر كرده و حكومت مورد نظر خود را گاه دموكراسي به معناي خاص - معنايي غير از دموكراسي مطرح در نظام ليبراليسم - گاه مشروطه به معناي خاص - مقيد و مشروط به يك مجموعه شرط - و گاه جمهوري - به معناي حكومتي كه مبتني بر راي و نظر مستقيم يا غيرمستقيم مردم است - حكومت ملي - مستند به آراي ملت - يا قانوني - مستند به قانون الهي - و... دانسته اند و هيچ يك از اين موارد بيان شكل مطلوب حكومت نيست زيرا هر يك از اينها مي تواند شكل فردي، گروهي يا جمعي و... را به خود بگيرد. به عنوان نمونه در اينجا به چند مورد از ديدگاههاي حضرت امام اشاره مي شود: 1- حكومت اسلامي... حكومت ملي است، حكومت مستند به قانون الهي و به آراي ملت است، اينطور نيست كه با قلدري آمده باشد كه بخواهد حفظ كند خودش را. با آراي ملت مي آيد و ملت او را حفظ مي كند و هر روز هم كه برخلاف آراي ملت عمل بكند قهرا ساقط است... (امام خميني 2 ج 4: 58). 2- رژيمي كه به جاي رژيم ظالمانه شاه خواهد نشست رژيم عادلانه اي است كه شبيه آن رژيم در دموكراسي غرب نيست و پيدا نخواهد شد. ممكن است دموكراسي مطلوب ما

با دموكراسيهايي كه در غرب است مشابه باشد، اما آن دموكراسي كه ما مي خواهيم به وجود آوريم در غرب وجود ندارد، دموكراسي اسلام كاملتر از دموكراسي غرب است (امام خميني 2 ج 3: 130). 3- حكومت اسلامي مشروطه است از اين جهت كه حكومت كنندگان در اجرا و اداره مقيد به يك مجموعه شرط هستند كه بايد رعايت و اجرا شود... (امام خميني 3: 52). 4- فرق اساسي حكومت اسلامي با حكومتهاي مشروطه سلطنتي و جمهوري در همين است كه نمايندگان مردم (در جمهوري) و يا شاه (در حكومتهاي مشروطه) به قانونگذاري مي پردازند ولي در اسلام شارع مقدس اسلام يگانه قدرت مقننه است... (امام خميني 3: 52). در اينگونه بيانات امام به نوع و محتواي حكومت توجه دارد كه حكومت اسلامي و به عبارتي ديگر حكومت توحيدي است ولي مي تواند زمينه ها و ابعاد و خصوصيات مشتركي با حكومتهاي مشروطه، جمهوري - به مفهوم رايج - ، ملي، دموكراسي و... داشته باشد; هرچند به لحاظ ماهيت و محتوا تفاوتهاي اساسي نيز با آنها دارد. بنابراين شكل يك حكومت نمي تواند - از منظر امام خميني قدس سره - بيانگر مطلوبيت آن حكومت باشد. بلكه آنچه بيان كننده مطلوبيت در يك حكومت است ماهيت و محتواي آن است كه ما از آن به نوع حكومت تعبير مي كنيم. حال بايد ديد چه نوع حكومتي مورد نظر امام خميني قدس سره است و او آن را به عنوان نوع مطلوب ياد مي كند. شايد جواب اين باشد كه حكومت مطلوب از منظر امام خميني قدس سره ولايت مطلقه فقيه است ولي اين نوع حكومت

در جامعه اي مطلوبترين نوع حكومت تلقي مي گردد كه فقيهي واجد شرايط و مردمي ديندار در آن باشند، علاوه بر اين امكان تشكيل حكومت براي فقيه واجد شرايط نيز مقدور باشد. لذا ما در اينجا به جاي بررسي مطلوبيت در شكل يا نوع حكومت، مطلوبيت را در ويژگيها و خصايص و شاخصهاي يك حكومت مي بينيم و به دنبال اين مطلب هستيم كه امام خميني قدس سره چه شاخصها و ويژگيهايي را براي يك حكومت مطلوب مورد توجه قرار داده است.

شاخصها و ويژگيهاي حكومت مطلوب محور و بنيان انديشه و جهان نگري امام را توحيد و خداباوري تشكيل مي دهد و از آنجايي كه مطلوبيت حكومت موضوعي است كه در فلسفه سياسي مورد توجه و بررسي قرار مي گيرد و فلسفه سياسي چونان فلسفه اخلاق مبتني بر جهان نگري و طرز تلقي فرد از جهان و انسان مي باشد، بنابراين مطلوبيت حكومت در ديدگاه امام خميني قدس سره مبتني بر جهان نگري توحيدي و خداباوري است. بر همين اساس ركن اساسي اين مطلوبيت را عدل الهي حاكم بر جهان هستي، مقام خليفة الهي انسان و اسلامي بودن - منطبق بر شريعت حق تعالي - تشكيل مي دهند. در اينجا بر اساس چنين اركاني به بررسي شاخصهاي حكومت مطلوب از ديدگاه امام خميني قدس سره مي پردازيم چه اين شاخصها نشات گرفته از سه ركن فوق مي باشند. در بيان ويژگيها و شاخصهاي حكومت مطلوب از ديد امام خميني قدس سره، مي توان به دو دسته از ويژگيها عنايت داشت.

شاخصهاي دسته اول دسته اول را مي توان عناصر، بنيانهاي اساسي يك حكومت مطلوب يا شرط

لازم آن تلقي كرد. اينها عبارتند از: 1) عدالت; 2) اسلامي بودن يا ابتنا بر ضوابط و قوانين اسلام; 3) مردمي بودن يا ابتنا بر آراي عمومي. دسته ديگر از شاخصها نسبت به دسته اول داراي اهميت ثانوي هستند و لذا شايد بتوان آنها را شرط كمال حكومت دانست نظير: 1) علم و آگاهي; 2) اجتهادي بودن احكام و مقررات حكومتي يا بازبودن باب اجتهاد; 3) تقوا و ورع; 4) حسن تدبير و مديريت; 5) انتقادپذيري; 6) خدمتگزاري; 7) امانتداري; 8) ثبات سياسي و... . البته اين بدان معنا نيست كه حكومت مطلوب مي تواند فاقد اين ويژگيها باشد بلكه بدين معناست كه نسبت به سه ركن اول كه از اركان اساسي يك حكومت مطلوب مي باشند، داراي اهميت كمتري هستند. در اين نوشتار ما به سه شاخص اصلي كه از هميت بالاتري برخوردار هستند، مي پردازيم و در انتها به برخي از مهمترين شاخصهاي دسته دوم اشاره اي كوتاه و گذرا خواهيم داشت. همچنين لازم به يادآوري است كه امام خميني قدس سره گاه اين شاخصها را به زمامداران و حاكمان نسبت مي دهد ولي اين موضوع مانع از اين نيست كه نهاد حكومت فارغ از چنين ويژگيهايي باشد زيرا همان گونه كه خصلتي مي تواند حالت فردي داشته باشد، حالت نهادي (حكومت به مثابه يك نهاد جمعي يا تجمعي از افراد در نظر گرفته مي شود) نيز مي تواند به خود بگيرد.

1- حكومت عادل (عدل)، عادلانه يكي از مهمترين شاخصها و معيارهاي يك حكومت مطلوب از ديدگاه حضرت امام خميني قدس سره اين است كه آن حكومت بر مبناي عدل و قسط استقرار

يابد به گونه اي كه عدالت در تمامي تار و پود آن ريشه دوانيده و در سرتاسر وجود و ابعاد متعدد آن چون ساختار عملكرد، اهداف، مسئوليتها، وظايف و كنشهاي حكومت و زمامداران متجلي گردد. از ديد ايشان تحقق عدالت نه تنها وظيفه حكومت و بزرگترين مقصد اسلام كه بنيان و اساس يك حكومت مطلوب است. مطلوبيت حكومت با برخورداري از عدالت، عدالتخواهي و عدالت گستري شناخته مي شود. اين است كه آن بزرگوار اين مهم را بارها مورد تاييد قرار داده است. براي نمونه مي فرمايد: ما كه مي گوييم حكومت اسلامي، مي گوييم حكومت عدالت، ما مي گوييم يك حاكمي بايد باشد كه به بيت المال مسلمين خيانت نكند، دستش را دراز نكند. بيت المال مسلمين را برندارد، ما اين مطلب را مي گوييم اين يك مطلب مطبوعي است كه در هر جامعه بشري كه گفته مي شود براي هر كس كه گفته بشود از ما مي پذيرد (امام خميني 2 ج 2: 30; آژيني: 232). در اين بيان حضرت امام اولا، حكومت اسلامي را - كه مطلوبترين خواستشان در تحقق انقلاب اسلامي بوده است - مترادف با حكومت عدالت قرار مي دهد و لذا اسلامي بودن در اين نگرش مي تواند به معنايي با عادل بودن ترادف داشته باشد; چون محال است حكومت اسلامي باشد ولي عدالت در آن نباشد. اگر عدالت نبود، اسلامي نيست. البته مي تواند حكومتي كافر يا كافره باشد ولي ظالم يا ظالمه نباشد اما اين بدان معنا نيست كه حتما عادله است. هرچند برخي مطرح مي سازند كه اسلامي بودن غير از عادل بودن است ولي اگر

بپذيريم كه اسلام بر اساس عدالت است و بنيان و اساس دين الهي را عدل تشكيل مي دهد بدين معنا كه بر اساس عدالت تشريع شده است آيا مي توان گفت كه اسلامي بودن غير از عادل بودن است. شايد معناي عدالت گسترده تر باشد ولي اسلامي بودن نمي تواند از عدالت جدا باشد. امام خميني قدس سره خود به صراحت مطرح مي سازد كه اسلام بر عدل بنا شده است: «اسلامي كه اساسش بر عدل است.» (امام خميني 2 ج 15: 96 - 97). ثانيا، اينكه حكومت مطلوب مورد نظر ما حكومت عدالت است اين مطلب مطبوعي است زيرا مطابق طبع و فطرت بشر است و لذا مخالفي ندارد. از طرفي چون مطابق فطرت آدمي است امري است انساني و عمومي بنابراين براي همگان قابل پذيرش است. اين است كه امام بعد از بيان مطبوع بودن عدل مي فرمايد كه در هر جامعه اي پذيرفته مي شود و كسي با آن مخالفت و معارضه نمي كند. او همچنين در مورد عادلانه بودن حكومت در عبارتي ديگر مي فرمايد: ما يك حكومت عدل مي خواهيم، يك حكومتي مي خواهيم كه منافع مملكت ما خرج خود مملكت بشود (امام خميني 2 ج 4: 13; آژيني: 232). از اين عبارت استنباط مي شود كه آنچه امام در عطف به عبارت اولي در هر يك از اين دو بيان و نيز در بسياري از بيانات ديگر خود مي آورد عبارتي است توضيحي كه عبارت اول را روشن مي سازد. ولي اين توضيحات هركدام بخشي از مقاصد يا معاني عبارت اوليه را بيان مي كنند. اين است كه در

بيان دوم توضيحي غير از توضيح مندرج در بيان اول آمده است. سخنان او در توضيح حكومت عدل بسيار است. براي مثال در بياني ديگر مي فرمايد: ما يك حكومت عدل مي خواهيم، حكومت عدل اسلامي مي خواهيم. اين مهم آرزوي هر آدمي است كه يك حاكمي باشد براي آن حكومت بكند كه بعد از چند وقتي جيبهايش را پر نكند و از اين مرز برود (امام خميني 2 ج 5: 49; آژيني: 233 - 234). در اين عبارت، حكومت عدل، آرمان و آرزوي هر انساني تلقي مي گردد. همچنين مي فرمايد: كارگران كارخانه ها و ديگر كارگران و كارمندان طبقات هر صنف بايد بدانند كه اسلام از بدو ظهور طرفدار آنان بوده و در حكومت عدل اسلامي به آنان اجحاف نمي شود و نخواهد شد (امام خميني 2 ج 5: 120; آژيني: 234). در بيان فوق به دو ويژگي از ويژگيهاي مهم حكومت عدل توجه داده است: 1) فقدان اجحاف; 2) حمايت از اقشار ضعيف جامعه. در بيانات زير نيز به نتايج عدالت و حكومت عدل اشاره دارد: اگر شما يك حكومت عدل بخواهيد يك حكومت انصافي بخواهيد، بخواهيد كه در رفاه باشيد، بخواهيد كه فقراي شما در رفاه باشند، بخواهيد كه اغنيا به شما ظلم نكنند، بخواهيد كه دولت با شما ظلم نكند... (امام خميني 2 ج 5: 149; آژيني: 234). و همچنين تاكيد مي كند: عدل اسلامي را مستقر كنيد. با عدل اسلامي همه و همه در آزادي و استقلال و رفاه خواهند بود (امام خميني 2 ج 6: 77; آژيني: 236). به طور كلي مي توان استنباط كرد كه تعاريف و

توضيحاتي كه حضرت امام در ادامه عبارات مربوط به عدل، حكومت عدل يا حكومت عدل اسلامي مي آورند، بيان اهداف، نتايج، شاخصها يا مصاديق عدل و حكومت عدل است. برخي از مهمترين شاخصها و مصاديق از ديدگاه آن حضرت عبارتند از: 1- فقدان ظلم و ستم، «ما نه ظلم مي كنيم و نه مظلوم مي شويم » (امام خميني 2 ج 6: 166; ج 5: 149; آژيني: 236);

2- تحقق آزادي در جامعه; 3- تحقق استقلال و فقدان وابستگي به بيگانگان; 4- تحقق رفاه و وسعت در معيشت; 5- انطباق بر قوانين و مقررات دين اسلام; 6- رسيدن تمام اقشار جامعه به حقوق حقه خود; 7- فقدان فرق بين زن و مرد و اقليتهاي مذهبي (امام خميني 2 ج 5: 223 - 234) و ديگران و ساير موارد تبعيض آميز; 8- وجود انصاف; 9- فقدان اجحاف; 10- علاقه مندي به افراد رعيت و برابري مسئولين با آنان در شيوه زندگي: ما آرزوي يك همچون حكومتي داريم (حكومت اميرالمؤمنين عليه السلام)، يك حكومت عادل كه نسبت به افراد رعيت علاقه مند باشد، عقيده اش اين باشد كه بايد من نان خشك بخورم كه مبادا يك نفر در مملكت من زندگي اش پست باشد، گرسنگي بخورد. ما مي خواهيم يك همچو حكومت عدل ايجاد كنيم (امام خميني 2 ج 5: 29; آژيني: 223); 11- منافع مملكت خرج مملكت شود; 12- به بيت المال خيانت نشود; 13- به جاي نظام استثماري، عدالت اقتصادي را برقرار سازد; 14- ابتنا بر راي و نظر مردم: موافق ميل مردم باشد، راي مردم و موافق حكم خدا، آن چيزي كه موافق با اراده

خداست موافق ميل مردم هم هست مردم مسلمانند، الهي هستند (امام خميني 2 ج 3: 111 - 112; آژيني: 232); 15- رشد اقتصادي و... . همچنين از ديدگاه امام خميني قدس سره تمامي احكام شرعي ابزار و وسايلي هستند براي تحقق عدالت و حكومت عدل در جامعه; بنابراين بدون تحقق عدالت و حكومت مبتني بر عدل معنا و مفهومي ندارند. امام در اين باره مي فرمايد: احكام شرعي قوانين اسلام هستند و اين احكام شاني از شئون حكومت مي باشند، بلكه احكام مطلوب بالعرض و اموري ابزاري هستند براي اجراي حكومت و گسترش عدالت (امام خميني 1 ج 2: 472). اگر برترين نمونه حكومت مطلوب و عملي كه در زمين تحقق يافته است حكومت رسول الله صلي الله عليه وآله وسلم مي باشد; به اين علت است كه اين حكومت با انگيزه بسط عدالت تشكيل يافته و حكومتي عادلانه مي باشد يعني بر عدل الهي و صراط مستقيم ابتنا يافته است و اين وظيفه اي است كه تمامي پيامبران و اولياي الهي نيز آن را در حد توان و مقدورات خود و بر اساس مقتضيات متحقق مي ساخته اند: پيغمبر اسلام صلي الله عليه وآله وسلم تشكيل حكومت داد مثل ساير حكومتهاي جهان، لكن با انگيزه بسط عدالت اجتماعي (امام خميني 2 ج 21: 178). عدالت در حكومت از ديد امام خميني قدس سره هم به مثابه خصلت و ملكه اي فردي و امري باطني ديده مي شود (امام خميني 5 ج 1: مساله 28). لذا مي تواند صفت و خصلت زمامداران باشد و نه تنها خصلت و صفت زمامداران كه از آن تمامي كساني

كه با بشر و اداره زندگي او سر و كار دارند: اسلام خدايش عادل است، پيغمبرش هم عادل است و معصوم، امامش هم عادل است و معصوم، قاضي اش هم بهتر است كه عادل باشد، فقيهش هم بهتر است عادل باشد، مشاور طلاق هم بهتر است عادل باشد،... زمامدار بايد عادل باشد، ولاتشان بايد عادل باشد (امام خميني 2 ج 1: 444). و هم به مثابه خصلت بنيادين و ساختاري وجود و بالتبع خصلت نهادهاي بشري و بر همين اساس عدالت مي تواند صفت و خصلت نهاد حكومت باشد. اين است كه در بيانات و آثار امام خميني قدس سره تعابيري چون حكومت عدل، حكومت عادل، حكومت عادله و... به كار رفته است.

2- حكومت اسلامي (قانوني) عنوان كلي و اوليه اي كه حضرت امام در مورد حكومت مطلوب مورد نظر به كار مي برد حكومت اسلامي است و منظورشان از اسلامي بودن حكومت نيز اين است كه بر موازين و قوانين الهي و ديني اسلام بنا شده باشد. قوانين و ضوابط آن از شرع مقدس اخذ گردد و بر جهان نگري و ايدئولوژي اسلامي ابتنا يافته باشد. حكومت اسلامي در منظر امام خميني قدس سره حكومتي است كه هدف آن تحقق اسلام است، قوانين آن قوانين اسلام است و بنياد و اساس آن را نيز جهان بيني اسلامي تشكيل مي دهد. همچنين از ديدگاه ايشان، حكومت اسلامي به معناي اين است كه حكومت از درون اسلام به وجود مي آيد زيرا اسلام داراي سيستم و نظام خاص اجتماعي، سياسي و فرهنگي است; لذا اسلام بدون حكومت معنا ندارد. اسلام... خود داراي سيستم و نظام خاص

اجتماعي و اقتصادي و فرهنگي است كه براي تمامي ابعاد و شئون زندگي فردي و اجتماعي قوانين خاصي دارد و جز آن را براي سعادت جامعه نمي پذيرد (امام خميني 2 ج 4: 167). اين بيان امام خميني قدس سره نشان از اين است كه در اسلام سيستم حكومتي نيز هست چه اگر مكتبي داراي نظام خاص اجتماعي و اقتصادي و فرهنگي باشد طبعا داراي نظام حكومتي نيز مي باشد و نظام اجتماعي بدون وجود يك نظام حكومتي و سياسي معنا نخواهد داشت. حضرت امام تعبيري گسترده تر را در بيان مفهوم سياست دارند. در يكي از جلسات درس در نجف اشرف در مورد سياست مي فرمايد: مگر سياست چيست؟ روابط بين حاكم و ملت، روابط بين حاكم و ساير حكومتها، جلوگيري از مفاسدي كه هست، همه اينها سياست است (امام خميني 2 ج 1: 229). و اگر سياست اين است دين به طور عام و دين اسلام به طور خاص نيز جز اين نيست و لذا اسلام سياست است و مبناي سياست مدن و اداره امور جامعه. زيرا سياست در كل راه بردن و هدايت انسان به سوي سعادت خود و صلاح جامعه است و اين همان خواست و هدف اسلام نيز هست. اين است كه مي فرمايد: والله اسلام تمامش سياست است. اسلام را بد معرفي كردند، سياست مدن از اسلام سرچشمه مي گيرد (امام خميني 2 ج 1: 65). بنابراين از ديدگاه حضرت امام هيچ گونه تفكيكي بين سياست و دين و لذا بين سياست و اسلام وجود ندارد و بر همين اساس دين اسلام داراي نظام حكومتي است نظام حكومتي كه

امام از آن تحت عنوان حكومت اسلامي ياد مي كند. تعبير حكومت اسلامي هم در آثار كتبي حضرت امام چون كتاب البيع و هم در بيانات آن بزرگوار چون ولايت فقيه و صحيفه نور به كرات آمده است. براي نمونه مي فرمايد: ... تمام چيزهايي كه در حكومت طاغوت بود و به نفع اجانب در اين مملكت ضعيف، در اين مملكت زيردست پياده شده بود، با استقرار حكومت اسلامي و جمهوري اسلامي تمامي اينها بايد زير و رو بشود... (امام خميني 2 ج 5:227; آژيني: 235). همچنين امام خميني قدس سره گاه تعابيري چون حكومت الهي، حكومت حق، حكومت دين، حكومت امين، حكومت عدل اسلامي، حكومت قانون و ... را در بيانات و آثار خود استفاده كرده است كه همگي بيانگر يكي از مهمترين شاخصه هايي است كه ارزش، مفهوم و محتواي حكومت و نوع آن از ساير انواع شناخته مي شود. اين است كه مي بينيم در برابر حكومت اسلامي و حكومت الهي، حكومتهاي شيطاني و طاغوتي، حكومت استبدادي و... به كار مي برد. امام خميني قدس سره در بيان و معرفي حكومت اسلامي مي فرمايد: حكومت اسلامي هيچ يك از انواع طرز حكومتهاي موجود نيست. مثلا استبدادي نيست كه رئيس دولت مستبد و خودراي باشد... حكومت اسلامي نه استبدادي است، نه مطلقه، بلكه مشروطه است. البته نه مشروط به معني متعارف فعلي آنكه تصويب قوانين تابع آراي اشخاص و اكثريت باشد. مشروط از اين جهت كه حكومت كنندگان در اجرا و اداره مقيد به يك مجموعه شرط هستند كه در قرآن كريم و سنت رسول اكرم صلي الله عليه وآله وسلم معين گشته

است. مجموعه شرط همان احكام و قوانين اسلام است كه بايد رعايت و اجرا شود. از اين جهت حكومت اسلامي حكومت قانون الهي بر مردم است (امام خميني 3: 52 - 53). بنابراين از ديدگاه امام خميني قدس سره حكومت اسلامي حكومت قانون است و منظور از قانون نيز نه قانونهاي موضوعه بشري كه قوانين الهي يا قوانين شرع و اسلام است كه در قرآن كريم و سنت رسول الله صلي الله عليه وآله وسلم مندرج است. در عبارتي ديگر اين موضوع را به اين صورت شرح مي دهد: حكومت اسلام حكومت قانون است. در اين طرز حكومت، حاكميت منحصر به خدا است و قانون فرمان و حكم خدا است قانون اسلام يا فرمان خدا بر همه افراد و بر دولت اسلامي حكومت تام دارد. همه افراد از رسول اكرم صلي الله عليه وآله وسلم گرفته تا خلفاي آن حضرت و ساير افراد تا ابد تابع قانون هستند، همان قانوني كه از طرف خداي تبارك و تعالي نازل شده و در لسان قرآن و نبي اكرم صلي الله عليه وآله وسلم بيان شده است (امام خميني 3: 53 - 54). اسلامي بودن حكومت از منظر حضرت امام داراي دو بعد اساسي است كه عبارتند از: 1- مطابق راي، نظر و خواست مردم بودن; 2- مطابق خواست و رضاي خدا و قانون الهي بودن. و به عبارت ديگر حكومت الهي - مردمي. اين بيان در عبارت زيبايي از حضرت امام خميني قدس سره به اين صورت آمده است: ما هم كه حكومت اسلامي مي گوييم، مي خواهيم يك حكومتي باشد كه هم دلخواه ملت باشد و

هم حكومتي باشد كه خداي تبارك و تعالي نسبت به او گاهي بگويد كه اينهايي كه با تو بيعت كردند با خدا بيعت كردند «انما يبايعون الله » (7)....ظل الله باشد، يدالله باشد حكومت، حكومت الهي باشد. آرزوي ما اين است كه يك همچو حكومتي سركار بيايد كه تخلف از قانون الهي نكند... (امام خميني 2 ج 3: 111). شايد بتوان گفت كه امام بر اساس قاعده تلازم عقل و شرع، تعارضي بين راي و نظر مردم و خواست و رضاي خدا يا به عبارت دقيقتر بين عقل و شرع نمي بيند. بعلاوه او اعتقاد دارد كه انسان داراي فطرتي الهي است و دين خدا با فطرت و نهاد او سازگاري كامل دارد. آري مهمترين معادلي كه حضرت امام براي اسلامي بودن حكومت مطرح كرده است، قانوني بودن است و اين موضوع به كرات در بيانات و آثار حضرت امام با دقت و توجهي خاص مطرح شده است. براي نمونه امام خميني قدس سره حكومت پيامبر اسلام صلي الله عليه وآله وسلم را حكومتي قانوني مي داند و حكومت مورد نظر خود را نيز حكومتي مي داند كه همانند حكومت پيامبرصلي الله عليه وآله وسلم باشد: (پيامبرصلي الله عليه وآله وسلم) هرچه داشت تبع قانون بود، پيغمبر قرآن مجسم بود، پيغمبر قانون مجسم بود. ما يك حكومتي مي خواهيم كه قانون باشد، تبع قانون باشد، نه يك حكومتي كه تبع شيطان باشد (امام خميني 2 ج 3: 111). اسلامي بودن حكومت مفهومي است بسيار كلي. لذا حضرت امام شاخصهاي متعددي را به عنوان معيارها و ويژگيهايي كه بودن آنها نشان از اسلامي بودن حكومت است

مطرح ساخته اند كه در اينجا فهرست وار به برخي از آنها اشاره مي شود. 1- قانوني بودن حكومت (قانون در اينجا به مفهوم قانون الهي يا فرمان و حكم خداست); 2- الهي بودن حكومت; 3- غير استبدادي بودن حكومت; 4- مطلقه نبودن حكومت; 5- مشروطه بودن به مفهوم اينكه حكومت كنندگان مقيد به مجموعه اي از شرطها باشند; 6- حاكميت در حكومت اسلامي منحصر به خداست; 7- عادل بودن زمامداران و حاكمان; 8- هدف حكومت اسلامي تامين سعادت بشر است (امام خميني 2 ج 4: 190); 9- حكومت وسيله و ابزار است براي تحقق عدالت و سعادت بشر: پس نفس حاكم شدن و فرمانروايي، وسيله اي بيش نيست و براي مردان خدا اگر اين وسيله به كار خير و تحقق هدفهاي عالي نيايد هيچ ارزشي ندارد... (امام خميني 3: 69 - 70); 10- اتكا به آراي عمومي داشتن; 11- مجري احكام اسلام بودن; 12- ملهم بودن از رويه پيامبرصلي الله عليه وآله وسلم و ائمه اطهارعليهم السلام; 13- غير تحميلي بودن حكومت; 14- مساوي بودن همه طبقات، اقشار و افراد در برابر قانون; در حكومت اسلامي همه طبقات در برابر قانون مساوي اند. هيچ يك از اقشار جايگاه ويژه اي در حاكميت ندارند (امام خميني 2 ج 2: 28); 15- تحقق آزادي، استقلال، رفاه، توسعه سياسي و رشد اقتصادي و... . 3- مردمي بودن حكومت مردمي بودن در اصل به معناي اين است كه حكومت به لحاظ شكل گيري و ايجاد بر آرا و نظر و خواست مردم ابتنا يافته باشد و لذا داراي مشروعيت و مقبوليت مردمي باشد. همچنين از لحاظ ادامه و

استمرار بايد بر اعتماد مردم استوار گردد. حكومت مردمي به لحاظ اهداف و كارويژه ها نيز بايد در خدمت مردم باشد و تامين مصلحت عمومي را در سرلوحه برنامه ها، اقدامات و عملكرد خود قرار دهد. بنابراين مردمي بودن حكومت هم در بقا و استمرار است، هم در اهداف و مقاصد و هم در كاركرد و مسئوليتها. مردم جايگاه والايي در منظر و انديشه امام خميني قدس سره دارد. همچنين امام كليه اقدامات خود را در حوزه رهبري بويژه در مواردي كه در طول مدت رهبري خود تصميمات فراقانوني گرفته، اخذ كرده است اين تصميمات را بر اساس ميثاق خود با مردم كه نشات گرفته از اعتماد دو جانبه در روابط متقابل امام و مردم در طول ده سال رهبري آن بزرگوار به خوبي مشاهده شده است و مورد تاييد اكثر كساني كه با امام آشنايي داشتند، نيز مي باشد. بدين گونه كه مردم مي دانستند امام عليه آنان تصميم نمي گيرد زيرا باور داشتند كه امام در اسلام ذوب شده و تمام وجود خويش را فداي اسلام كرده و به اصطلاح در مورد اين مساله امتحان خود را داده است. از سوي ديگر امام خميني قدس سره نيز باور داشت كه مردم او را دوست دارند، به او عشق مي ورزند و به او اعتماد دارند لذا بر اساس سلوك عرفاني و اخلاقي و ايماني خود به اين اعتماد ارج مي گذاشت و به طور كلي ميثاقي بين او و مردم به وجود آمده بود كه حاصل اين اعتماد دو جانبه بود. براي شناخت سيره سياسي حضرت امام و تصميمات و اقدامات آن بزرگوار

اين موضوع جنبه محوري و اساسي دارد. تاكيد امام خميني قدس سره بر مردم به گونه اي است كه حتي در مورد برنامه هاي راديو و تلويزيون چنين مي فرمايد: من مدتهاست كه وقتي مي بينم راديو تلويزيون را هر وقتي بازش مي كنم از من اسم مي برد خوشم نمي آيد. ما بايد به مردم ارزش دهيم، استقلال دهيم و خودمان كنار بايستيم و روي خير و شر كارها نظارت كنيم. ولي اينكه تمام كارها دست ما باشد، راديو تلويزيون دست ماها باشد، اما آن بيچاره ها كه كار مي كنند هيچ چيز دستشان نباشد، ولي ما (كه) هيچ كاره هستيم دست ما باشد، به نظر من اين صحيح نيست (امام خميني 2 ج 19: 206). يكي از مهمترين ويژگيهاي يك حكومت مطلوب از منظر امام خميني قدس سره پذيرش عمومي مردم در ايجاد و بقاست كه در جريان انتخاب طبيعي مستقيم و يا غيرمستقيم (از طريق خبرگان منتخب مردم) جلوه گر مي شود. همچنين پذيرش و مقبوليت مردمي در حوزه اهداف و عملكرد و مسئوليتهاي حكومت است كه از طريق نظارت عمومي، امر به معروف و نهي از منكر و... تحقق مي يابد. بنابراين پيوند رهبري در اين حكومت با مردم، به طور طبيعي پيوندي عميق، عاطفي و اعتقادي است و همين راز و رمز بود كه باعث شد امام خميني قدس سره بتواند يكي از نظامهاي سياسي مردمي را پايه ريزي و رهبري نمايد. بعلاوه در اين نوع حكومت برخلاف همه نظامهاي سياسي موجود جهان، مردم پس از تعيين رهبري و برگزاري انتخابات از خود سلب مسئوليت نكرده و به خود وانهاده

نمي شوند بلكه حضور آنان در صحنه اداره جامعه اسلامي و مشاركت در سرنوشت نظام اسلامي خود به مثابه يك تكليف تضمين مي گردد. از منظر امام خميني قدس سره حكومت اسلامي بر اساس عشق و اعتماد متقابل و دو جانبه مردم و رهبري صالح ايجاد مي گردد. اين است كه مي فرمايد: رهبر و رهبري در اديان آسماني و اسلامي بزرگ چيزي نيست كه خود به خود ارزش داشته باشد و انسان را خداي ناخواسته به غرور و بزرگ انديشي وادارد (امام خميني 2 ج 18: 43). اهميت اين مساله به گونه اي است كه امام خميني قدس سره رابطه خود را با مردم رابطه اي برادرانه مي داند: «من با مردم ايران برادر هستم.» (امام خميني 2 ج 4: 145). امام خميني قدس سره همچنين بر ضرورت آگاهي مردم و مشاركت آنان در حكومت و نظارت آنان بر حكومت و همگامي آنها با حكومت تاكيد مي كند و اين شيوه رفتار با حكومت را بزرگترين ضمانت حفظ امنيت در جامعه مي داند. آگاهي مردم و مشاركت و نظارت و همگامي آنها با حكومت منتخب خودشان خود بزرگترين ضمانت حفظ امنيت در جامعه مي باشد (امام خميني 2 ج 2: 257 - 258). بر اساس اين گفتار امام خميني قدس سره نقش مردم را در يك حكومت مطلوب شامل موارد زير مي داند: 1- آگاهي; 2- مشاركت; 3- نظارت; 4- همگامي; 5- انتخاب. بر همين اساس مردم مهمترين پايگاه و تكيه گاه حكومت تلقي مي شوند. پايگاهي كه اگر نباشد يا فروريزد حكومت از بين خواهد رفت. به تعبيري: يك قدرت بزرگ وقتي پايگاهي

ندارد اين قدرت نمي تواند بايستد (امام خميني 2 ج 7: 4 - 7). همچنين امام در رهبري حكومت جامعه اسلامي پيش از آنكه به هدايت و نمايندگي اعتقاد داشته و به آن بپردازد قايل به ارشاد، تعليم و دادن آگاهي به مردم بود تا خود بتوانند حركت كنند، مشاركت سياسي داشته باشند، نظارت نمايند و با حكومت همگامي داشته باشند. چه اگر مردم آگاه به امور باشند، بقيه راهها را خود با دارا بودن قوه عقل و اختيار طي مي كنند ولي اگر به آگاهي نرسند طي طريق براي آنها مشكل و يا شايد غيرممكن گردد. زيرا راه رفتن در تاريكي براي آنها مقدور نيست بلكه بايد نوري بتابد تا مقابل خود را ببينند و بتوانند به پيش حركت كنند. بنابراين امام خميني قدس سره نقشهاي چهارگانه ديگري را در ذيل آگاهي مطرح مي نمايد. به طور كلي با توجه به آثار امام مي توان دريافت كه مردمي بودن حكومت از منظر او در سه بعد مطرح شده يعني ابعاد سه گانه ايجاد، استمرار و بقا در قالب ابتنا بر آراي مردمي و مشاركت عمومي; كاركرد و وظايف در شكل خدمت و خدمتگزاري عمومي و اهداف در قالب مصلحت عمومي موضوعيت تام دارد. بر همين اساس ما در اينجا بحث مردمي بودن حكومت را در هر يك از اين سه محور به اختصار مورد توجه قرار مي دهيم. الف. ايجاد، استمرار و بقا; بناي حكومت بر آراي مردم و مشاركت عمومي: از ديدگاه حضرت امام حكومت بر اساس ديدگاهها، خواستها و آراي مردم بنا مي شود و اگر حكومتي بر مردم تحميل گردد، آن

حكومت اسلامي نخواهد بود و لذا مطلوب نخواهد بود: ما بناي اين را نداريم كه يك تحميلي بر ملتمان بكنيم. اسلام به ما اجازه نداده است كه ديكتاتوري بكنيم ما تابع آراي ملت هستيم. ملت ما هر طور راي داد ما هم از آنها تبعيت مي كنيم. ما حق نداريم. خداي تعالي به ما حق نداده است. پيغمبر اسلام به ما حق نداده است كه به ملتمان چيزي را تحميل كنيم (امام خميني 2 ج 10: 181). حضرت امام همچنين در بيان مهمترين معيارها و ضوابط حكومت مطلوب و مورد نظر خود مي فرمايد: اولا متكي به آراي ملت باشد به گونه اي كه تمامي آحاد ملت در انتخاب فرد يا افرادي كه بايد مسئوليت و زمام امور را به دست گيرند، شريك باشند (امام خميني 2 ج 4: 212). حكومت در بقا و استمرار نيز بر اساس نظر حضرت امام بايد مبتني بر مشاركت عمومي باشد و مردم از طريق نمايندگان خود در اداره امور جامعه نقش داشته باشند. آنها بايد بر كاركرد زمامداران نظارت نمايند و انتقادات سازنده و پيشنهادات لازم را در هت بهبود وضعيت حكومت و جامعه ارائه نمايند. به عنوان مثال تعيين شوراي انقلاب را امام نه تنها به موجب حق شرعي كه بر اساس راي اعتماد اكثر مردم ايران نيز مي دانست: به موجب حق شرعي و بر اساس راي اعتماد اكثر قاطع مردم ايران، شورايي به نام شوراي انقلاب تعيين شده است. همين در مورد ضرورت ادامه و استمرار مشاركت سياسي و مشورت مردمي و.. مي فرمايد: در اين حكومت به طور قطع بايد زمامداران امور دايما با

نمايندگان ملت در تصميم گيريها مشورت كنند و اگر نمايندگان موافقت نكنند نمي توانند به تنهايي تصميم بگيرند (امام خميني 2 ج 2: 212). از ديدگاه حضرت امام رجال سياسي و حكومتي جامعه بايد مردم را در نظر داشته باشند و توده مردم را در تصميم گيريها و توزيع و تقسيم منابع و امكانات در نظر بگيرند و در مقابل مردم نيز بايد ضمن حضور در صحنه هاي سياسي جامعه و مشاركت در سرنوشت خود بر رفتار و عملكرد دولتمردان و مسئولان امر نظارت داشته باشند: اگر مردم بخواهند جمهوري اسلامي را حفظ كنند بايد مواظب باشند كه رئيس جمهور و وزرا و نمايندگان مجلس انحراف پيدا نكنند از حيث قدرت طلبي و مال طلبي اگر رئيس جمهوري بخواهد قدرتمندي نشان دهد آن روز بدانند علامت اين است كه شكست بخوريم. لذا خود مردم بايد جلوشان را بگيرند (امام خميني 2 ج 16: 32). ب. كاركرد و وظايف; خدمت و خدمتگزاري عمومي: از ديدگاه حضرت امام خميني قدس سره مهمترين وظيفه يك حكومت مطلوب اين است كه خود را خادم جامعه بداند و در راه تامين نيازهاي فردي و اجتماعي مردم بكوشد، نه اينكه به فكر تامين منافع خود باشد. از منظر آن بزرگوار حكومت وسيله و ابزاري است براي تامين نيازهاي مردم. تربيت و هدايت و خدمت به آنان و تحقق عدالت و رساندن آدميان به سعادت باقي و پايدار. بنابراين افراد زمامدار نيز خود صرفا وسيله و ابزاري هستند در خدمت جامعه و مردم و حكومت امانتي است در دستان آنها. اين موضوع را امام بارها و بارها در آثار و بيانات خود

مورد توجه قرار داده است، به عنوان مثال: ائمه و فقهاي عادل موظفند كه از نظام و تشكيلات حكومتي براي اجراي احكام الهي و برقراري نظام عادلانه اسلام و خدمت به مردم استفاده كنند. صرف حكومت براي آنان جز رنج و زحمت چيزي ندارد. منتهي چه بكنند؟ مامورند انجام وظيفه كنند، موضوع ولايت فقيه ماموريت و انجام وظيفه است (امام خميني 3: 70 - 71). و نيز مي فرمايد: اگر به من بگوييد خدمتگزار بهتر از اين است كه بگوييد رهبر، رهبري مطرح نيست، خدمتگزاري مطرح است، اسلام ما را موظف كرده است كه خدمت كنيم (امام خميني 2 ج 10: 126). اين است كه از منظر امام خميني قدس سره خدمت كردن رهبران در حكومت مطلوب ايشان يك وظيفه و تكليف است، وظيفه اي كه اسلام به عنوان دين آسماني و مكتب الهي كه مطابق با فطرت و سرشت بشر و لذا عقلي و انساني است، براي او تعيين نموده است. بنابراين در اسلام اساس حكومت را خدمت و خدمتگزاري به مردم تشكيل مي دهد. امام خميني قدس سره آنگاه كه در راس چنين حكومتي قرار مي گيرد در راستاي چنين برداشتي است كه مي فرمايد: «من با مردم ايران برادر هستم و خود را خادم و سرباز آنان مي دانم.» (امام خميني 2 ج 4: 145). همچنين خطاب به دولتها - به مفهوم هيات حاكمه و قواي حكومتي در جامعه اسلامي مي فرمايد: دولت در حكومت اسلامي در خدمت ملت است، بايد خدمتگزار ملت باشد (امام خميني 2 ج 5: 238). بعلاوه احترام به راي، نظر و خواسته هاي مردم در نظام مطلوب

مورد نظر امام خميني قدس سره جايگاه فوق العاده والايي دارد. خود او آن چنان به اين مساله اهميت مي داد كه در بسياري از موارد حاضر به اعمال نظر شخصي خود نبود و سعي مي كرد بداند راي و نظر مردم در اين خصوص چيست؟ همچنين سيره سياسي امام خميني قدس سره بيانگر اين است كه او سعي نمي كرد مطابق تشخيص و نظر خود، مردم را بدون آنكه آمادگي پذيرش داشته باشند به سمت و سوي معيني سوق دهد يا چيزي را بر آنها تحميل نمايد بلكه به نظر و خواست آنها تا جايي كه خطري جدي و اساسي براي انقلاب يا ارزشهاي ديني و اسلامي به وجود نمي آمد احترام قايل مي شد و در عين حال در بعضي شرايط نيز سعي مي كرد با بيانات و پيامهاي خود آگاهي لازم را در عامه مردم به وجود آورد تا آمادگي پذيرش حقيقت و واقعيت را داشته باشند. شايد بتوان گفت تنها خط قرمز امام خميني قدس سره نسبت به مردم تخطي نسبت به اسلام و ارزشهاي اسلامي بود كه براي او اهميت والايي داشت و در اينگونه موارد بدون تامل و تحمل برخورد مي كرد. ج. اهداف; مصالح عمومي: يكي از مهمترين ويژگيهاي يك حكومت مطلوب از منظر امام خميني قدس سره اين است كه كومت بر اساس مصالح عمومي شكل گيرد، مصالح را به خوبي تشخيص دهد، بر اساس مصالح عمومي رفتار و عمل نمايد و بر اساس مصالح بقا و استمرار يابد. برخي از فقهاي بزرگ ما تعبيري دارند، بدين مضمون: «الحاكم منصوب للمصالح » يعني حكومت و حاكم در

هرجا براي مصالح عموم افراد جامعه نصب شده است و در بياني آمده است: «الحاكم منصوب للمصالح » اين كلام شيخ مفيد است، كلام صاحب شرايع است. كلام... حاكم يا رهبر وظيفه اش تشخيص مصالح و اجراي آن است (آذري 1/2/1370: 2). بنابراين تشخيص مصالح سياسي، اقتصادي، فرهنگي و نظامي جامعه يعني آنچه به مصلحت امت و جامعه اسلامي است بر عهده حاكمان و رهبران است و حكم آنها در اين موارد نافذ مي باشد. حضرت امام همواره مصلحت مردم و مصلحت نظام سياسي جامعه را در راس مصالح ديگر و حفظ نظام را از اوجب واجبات مي دانست او با هرگروه، شخص، جريان و تفكري كه با مصلحت مردم و نظام معارضه مي نمود برخورد مي كرد تا نظام و جامعه اسلامي محفوظ باقي بماند. بديهي است كه حفظ عزت و اقتدار نظام اسلامي كه بر اساس موازين شرع اسلام و قانون و مبتني بر آراي مردم است بر آحاد ملت يك فريضه و واجب شرعي تلقي مي گردد و حكومت در راه تحقق مصلحت از احكام اوليه اسلام است و مقدم تمامي احكام فرعيه: حكومت كه شعبه اي از ولايت مطلقه رسول الله صلي الله عليه وآله وسلم است، يكي از احكام اوليه اسلام است و مقدم بر تمام احكام فرعيه حتي نماز و روزه و حج است. حاكم مي تواند مسجد يا منزلي را كه در مسير خياباني است خراب كند و پول منزل را به صاحبش رد كند، حاكم مي تواند مساجد را در موقع لزوم تعطيل كند... حكومت مي تواند قراردادهاي شرعي را كه خود با مردم بسته است، در

موقعي كه آن قرارداد مخالف مصالح كشور و اسلام باشد يك جانبه لغو كند و مي تواند هر امري را چه عبادي و يا غيرعبادي است كه جريان آن مخالف مصالح اسلام است، از آن مادامي كه چنين است جلوگيري كند. حكومت مي تواند از حج كه از فرايض مهم الهي است در مواقعي كه مخالف صلاح كشور اسلامي دانست موقتا جلوگيري كند (امام خميني 2 ج 20: 180). و در ادامه اين بيان تاكيد مي فرمايد: آنچه كه گفته شده است تاكنون و يا گفته مي شود ناشي از عدم شناخت ولايت مطلقه الهي است. آنچه گفته شده است كه شايع است مزارعه و مضاربه و امثال آنها را با آن اختيارات از بين خواهد رفت صريحا عرض مي كنم كه فرضا چنين باشد. اين از اختيارات حكومت است و بالاتر از آن هم مسائلي است كه مزاحمت نمي كنم (امام خميني 2 ج 2: 170 - 171). امام خميني قدس سره اين سخنان را در جواب نامه رئيس جمهور وقت پيرامون اختيارات حكومت اسلامي مطرح ساخته اند. به طور كلي از منظر امام خميني قدس سره موضوع مصلحت اسلام و مصلحت مردم (مصالح عامه) مهمترين ركن در تعيين اختيارات و اهداف حكومت است. حكومت مي تواند همه چيز را فداي مصالح عمومي و مصالح اسلام بنمايد. ناگفته نماند كه بين اين دو نيز از نظر ما تعارض وجود ندارد. بنابراين حكومت اختيار دارد تا آنچه را كه مصلحت جامعه اسلامي بدان متوقف است انجام دهد و منافع فردي را در صورت ضرورت فداي مصالح عمومي نمايد و تنها حكومت مطلوب حكومتي است كه

مطابق با مصلحت مردم باشد. «جز سلطنت خدايي همه سلطنتها برخلاف مصلحت مردم و جور است » (امام خميني 4: 186).

شاخصهاي دسته دوم در پايان اين نوشتار به برخي ديگر از شاخصهاي يك حكومت مطلوب از ديدگاه امام خميني قدس سره - شاخصهاي دسته دوم - به صورت فهرست وار اشاره مي گردد.

1- علم و آگاهي يكي از مهمترين خصايص و شاخصهاي حكومت و زمامداران حكومتي آگاهي، دانش، علم به قانون و كتاب الهي است. اگر حكومت مورد نظر ما حكومت قانون است پس بايد بر اساس علم به قانون و نيز علم و معرفت نسبت به مقتضيات زماني و شرايط سياسي روز بنا گردد. به بيان آن بزرگوار: چون حكومت اسلام حكومت قانون است براي زمامدار علم به قوانين الزامي مي باشد... (امام خميني 3: 58 - 59). در تعيين حدود علم و دانش زمامداران نيز مي فرمايد: اگر زمامدار مطالب قانوني را نداند لايق حكومت نيست.... البته لازم نيست كه صاحب منصبان و مرزبانان و كارمندان اداري همه قوانين اسلام را بدانند و فقيه باشند بلكه كافي است قوانين مربوط به شغل و وظيفه خويش را بدانند (امام خميني 3: 60 - 61). از علم و آگاهي مورد نياز زمامداران جامعه اسلامي گاه تحت عنوان فقه (علم به شرايع ديني) يا اجتهاد (دانش يا قوه استنباط احكام شرعيه از ادله اربعه) ياد شده است. اجتهاد در اصل به معناي نهايت سعي و كوشش در تحقق امر مي باشد و در اصطلاح فقهي به معني داشتن ملكه و قدرت استنباط احكام شرعي از منابع و ادله شرعي (كتاب، سنت، اجماع و عقل) است و

لذا مجتهد است كه با كتب علوم و دانشهاي لازم و ممارست در فهم دين به اين جايگاه نايل آمده است.

2- انفتاح باب اجتهاد در مقررات و احكام حكومتي در اين نگاه حكومت بعد از علم و آگاهي به كتاب و سنت (قوانين شريعت) بايد احكام و مقررات حكومتي را بر اساس شرايط و مقتضيات زماني و مكاني و قوانين كلي شريعت تشخيص داده و مورد عمل قرار دهد. يعني باب اجتهاد در احكام براي حكومت در جامعه اسلامي باز است. البته چنين اجتهادي از يكسو مبتني بر علم و آگاهي و از سوي ديگر مبتني بر عدالت و از ديگر سوي مبتني بر مقتضيات است. در بحث انفتاح باب اجتهاد بايد دانست كه شرايط زمان و مكان موجود بر احكام اجتهادي تاثير مي گذارد. از سوي ديگر اجتهاد و احكام اجتهادي با توجه به جامعيت و كامل بودن اسلام و لذا توسعه و گستردگي زماني و مكاني فقه اسلامي، مسائل روز به ويژه در حوزه سياست و حكومت، اقتصاد، اجتماع و... بايد عمق و گسترش يابد. به گونه اي كه اجتهاد بتواند پاسخگوي مسائل مستحدثه سياسي و اجتماعي باشد. لذا براي درك مقتضيات و تحولات اجتماعي و تطبيق شرعيات با اين مقتضيات و تحولات بايد باب اجتهاد باز بوده تا نظريات اجتهادي دانشمندان مسلمان در ادوار مختلف زماني حكومت را در اداره بهتر امور راهنمايي نمايد و حكومت و وظايف آن در چهارچوب مقتضيات زماني شناخته گردد. امام خميني قدس سره در اين مورد مي فرمايد: در حكومت اسلامي هميشه بايد باب اجتهاد باز باشد و طبيعت انقلاب و نظام همواره اقتضا مي كند

كه نظريات اجتهادي - فقهي در زمينه هاي مختلف ولو مخالف با يكديگر آزادانه عرضه شود و كسي توان و حق جلوگيري از آن را ندارد ولي مهم شناخت رست حكومت و جامعه است كه بر اساس نظام اسلامي بتواند به نفع مسلمانان برنامه ريزي كند... (امام خميني 2 ج 21: 47).

3- عقل و حكمت از ديدگاه حضرت امام خميني قدس سره عقل و حكمت يكي از برجسته ترين شاخصها و معيارهاي يك حكومت مطلوب تلقي مي گردد و فقدان آن باعث مي شود كه حكومت از مطلوبيت ساقط گردد. زيرا عقل و حكمت اساس و بنيان بسياري از شاخصها و معيارهاي ديگر چون حسن سياست، حسن تدبير، دانش و آگاهي، زمان شناسي، عزم و تصميم راسخ، ثبات راي، كمال اعتقادي، صلاحيت اخلاقي و ... است.

4- كمال اعتقادي، صلاحيت اخلاقي و تقوا نهاد حكومت به طور كلي و همچنين زمامداران و مسئولان امر بايد داراي اعتقادات سالم و تقوا بويژه تقواي سياسي باشند تا توانايي تحقق اهداف و انجام مسئوليتهاي حكومتي را داشته باشند. از ديدگاه اسلام حكومت عهد و پيمان پروردگار جهانيان است و شامل حال ظالمين و گنهكاران و افراد آلوده نمي گردد. به تعبير امام خميني قدس سره: زمامدار بايستي از كمال اعتقادي و اخلاقي برخوردار و عادل باشد و دامنش به معاصي آلوده نباشد. كسي كه مي خواهد حدود جاري كند يعني قانون جزاي اسلام را به مورد اجرا گذارد، متصدي بيت المال و خرج و دخل مملكت شود و خداوند اختيار اداره بندگانش را به او بدهد بايد معصيت كار نباشد «و لاينال عهدي الظالمين » (8) خداوند تبارك و

تعالي به جاير چنين اختياري نمي دهد. (امام خميني 3: 61).

5- حسن تدبير و مديريت همچنين يكي از شرايط و شاخصهاي مهم يك حكومت شايسته، تدبير نيك و مديريت صحيح و مطلوب است كه گاه از آن تحت عنوان حسن التدبير، حسن السياسة و يا حسن مديريت ياد شده است و امام خميني قدس سره نيز بر اين ويژگي تاييد دارند. گاه نيز اين خصلت آن را ذيل عقل يا علم مطرح ساخته اند.

6- انتقاد پذيري و مشورت با مردم انتقادپذيري و مشورت با مردم حكومت يكي ديگر از شاخصها و ويژگيهاي يك حكومت مطلوب از منظر امام خميني قدس سره است و حكومتي كه از مشورت با مردم يا نمايندگان آنها و پذيرش انتقاد و نظارت مردمي روي گردان باشد حكومتي است كه بناي خود را بر استبداد قرار داده است. منابع فارسي: 1- آذري قمي. (1/2/1370). «حكومت اسلامي ». دموكراسي و مقتضيات زمان. ويژه نامه رسالت. 2- ارسطو. (1364). سياست. ترجمه حميد عنايت. تهران: شركت سهامي كتابهاي جيبي. چاپ چهارم. 3- آژيني، محسن. (جمع آوري و تدوين). انديشه هاي اقتصادي امام خميني. سازمان مدارك فرهنگي انقلاب اسلامي. چاپ اول. 4- افلاطون 1. جمهور. (1368). ترجمه فواد روحاني. تهران: شركت انتشارات علمي و فرهنگي. چاپ پنجم. 5- افلاطون 2. (1970). دوره كامل آثار افلاطون. ترجمه حسن لطفي. تهران: انتشارات خوارزمي. 6- امام خميني 1. كتاب البيع. قم: انتشارات اسماعيليان. 7- امام خميني 2. صحيفه نور. (مجموعه رهنمودهاي امام خميني). تهران: انتشارات وزارت ارشاد اسلامي. چاپ اول. 8- امام خميني 3. ولايت فقيه. 9- امام خميني 4. كشف اسرار. قم: انتشارات آزادي. 10- امام خميني

5. تحرير الوسيله. 11- رجبي، محمد حسن. (1369). زندگينامه سياسي امام خميني. تهران: انتشارات فرهنگ و ارشاد اسلامي. چاپ اول. 12- طباطبايي، محمد حسين. بررسيهاي اسلامي. قم: دفتر تبليغات اسلامي. 13- عالم، عبدالرحمان. (1372). بنيادهاي علم سياست. تهران: نشر ني. چاپ اول. 14- الغزالي. (1283 ق.). فضائح الباطنيه. قاهره: الدار الغرميه للطباعة و النشر. 15- الماوردي. (1406) الاحكام السلطانيه و الولايات الدينيه. قاهره: مكتب الاعلام الاسلامي. پي نوشتها: 1) عضو هيات علمي گروه انديشه سياسي در اسلام پژوهشكده امام خميني(س) و انقلاب اسلامي. 2) در نگاه برخي از انديشه مندان و فلاسفه اين موضوع در قالب «حاكم مطلوب » و شرايط و ويژگيهاي يك فرمانرواي شايسته مطرح شده است. 3) عنوان اين اثر به زبان يوناني پوليتي Politeia است كه به معناي سياست، نظام سياسي، حقوق شهروندان و... مي باشد و عنوان فرعي آن درباره عدالت است. 4) Polity 5) برخي ميان شكل و نوع حكومت تمايز قايل نشده اند و هر دو را يكي دانسته اند. در حالي كه اينگونه نيست. نوع حكومت بيانگر ماهيت، محتوا و درونمايه حكومت است در حالي كه شكل حكومت به ساختار صوري و ظاهري حكومت توجه دارد. به عنوان مثال حكومت فردي شكل خاصي از حكومت است كه در راس آن فرد قرار دارد. در حالي كه مثلا حكومت اسلامي يا حكومت دموكراسي و... بيانگر نوع حكومت است. 6) منظور اين است كه از منظر امام خميني نيز جمهوري اسلامي امري است واحد و مفهومي است واحد ولي به لحاظ لفظ، مركب مي باشد. مانند آب گرم، در اينجا آب گرم موجود واحدي است ولي از لحاظ لفظ

مركب محسوب مي گردد. البته اين نگرش غير از نگرش غربيان است كه جمهوري را شكل خاصي از حكومت مي بينند و اسلامي را نوعي ديگر و گاه آنها را در تقابل با هم مي دانند. 7) فتح (48): 10. 8) بقره (2): 124. منابع مقاله:

فصلنامه متين، شماره 9، جمشيدي، محمد حسين؛

حكومت اسلامي و رهبري آن از نظر امام خميني(ره)

حكومت اسلامي و رهبري آن از نظر امام خميني(ره) در اين مقاله تلاش بر اين است تا با بررسي كتاب هاي فقهي و فتاوي امام خميني(س) مفهوم حكومت اسلامي, تمايز آن با ساير نظام هاي سياسي, شرايط حاكم اسلامي و حوزه اختيارات و صلاحيت ولايت فقيه در سرپرستي حكومت اسلامي را مطالعه و بررسي كنيم.

به اعتقاد انديشمندان, دولت مجموعه اي است متشكل از سه ركن اقتدار سياسي, قلمرو و جمعيت. بنابراين دولت همان حاكميتي است كه اركان سه گانه فوق را به هم مرتبط مي سازد.1 در ابتدا بايد خاطر نشان ساخت كه در اين مقاله هر جا سخن از حكومت اسلامي به ميان مي آيد مقصود دولت اسلامي و يا حاكميت سياسي اسلام است. 1 مفهوم حكومت اسلامي امام خميني (س) در نظريات فقهي خود درباره اداره نظام اسلامي و اجراي احكام شرع از استقرار و ايجاد (حكومت اسلامي) و يا (دولت اسلامي) نام برده اند و در خصوصِ تمايز حكومت اسلامي از ساير حكومت ها, از منظر فقهي امام (س), (حكومت اسلامي) با (سلطنت) متفاوت است. (حكومت اسلامي از بدو تائسيس بر (سلطنت و ولايتعهدي) خط بطلان كشيده و بساط آن را در صدر اسلام در ايران و روم شرقي و مصر و يمن بر انداخته است.)2 حكومت اسلامي از نوع

(استبدادي) و يا (مشروطه سلطنتي) نيست, بلكه (حكومت اسلامي حكومت قانون الهي بر مردم است).3 (در حكومت اسلامي, حكومت كنندگان در اجرا و اداره مقيد به يك مجموعه شرط هستند كه در قرآن كريم و سنت رسول اكرم (ص) معين شده است. (مجموعه شرط) همان احكام و قوانين اسلام است كه بايد رعايت و اجرا شود.)4 بنابراين نقطه تمايز نظام اسلامي با ساير دولت هايي كه داراي حكومت هاي استبدادي, مشروطه سلطنتي و يا ساير حكومت ها است از ديدگاه ايشان در (رعايت و اجراي قوانين و مقررات اسلامي) است. 2 ضرورت عقلي ايجاد حكومت اسلامي در مورد دلايلي كه تشكيل حكومت اسلامي را خصوصاً در عصر غيبت امام معصوم ضروري و مقتضي مي نمايد, امام خميني (س) به سيره نبوي استناد نموده اند. دلايل ايشان عبارت اند از: (سنت و رويّه پيغمبر اكرم (ص) دليل بر تشكيل حكومت است, زيرا اولاً: خود تشكيل حكومت داد. و تاريخ گواهي مي دهد كه تشكيل حكومت داده, و به اجراي قوانين و برقراري نظامات اسلام پرداخته و به اداره جامعه برخاسته است: والي به اطراف مي فرستاده, به قضاوت مي نشسته, و قاضي نصب مي فرمود, يا سفرايي به خارج و نزد ر…ساي قبايل و پادشاهان روانه مي كرده; معاهده و پيمان مي بسته; جنگ را فرماندهي مي كرده و خلاصه, احكام حكومتي را به جريان مي انداخته است. ثانياً: براي پس از خود به فرمان خدا تعيين (حاكم) كرده است. وقتي خداوند متعال براي جامعه پس از پيامبر اكرم (ص) تعيين حاكم مي كند, به اين معناست كه حكومت پس از رحلت رسول اكرم (ص) نيز

لازم است. و چون رسول اكرم (ص) با وصيت خويش فرمان الهي را ابلاغ مي نمايد, ضرورت تشكيل حكومت را نيز مي رساند.) 5 از ديدگاه فقهي امام خميني (س) (ضرورت اجراي احكامِ شرع) همان طور كه تشكيل حكومت اسلامي را در زمان رسول اكرم (ص) ايجاب مي نموده, دليلي است بر لزوم ايجاد حكومت اسلامي و تشكيل آن در عصر حاضر. (بديهي است ضرورت اجراي احكام, كه تشكيل حكومت رسول اكرم (ص) را لازم آورده, منحصر و محدود به زمان آن حضرت نيست; و پس از رحلت رسول اكرم (ص) نيز ادامه دارد.)6

هم چنين (لزوم وحدت اسلامي) دليلِ عقلي ديگري است بر ضرورت ايجاد حكومت اسلامي كه توسط امام خميني (س) ارائه شده است: (ما براي اين كه وحدت اسلام را تائمين كنيم, براي اين كه وطن اسلام را از تصرّف و نفوذ استعمارگران و دولت هاي دست نشانده آن ها خارج و آزاد كنيم, راهي نداريم جز اين كه تشكيل حكومت بدهيم.)7

مضافاً, ضرورت نجات محرومان و مبارزه با ظالمان, (وظيفه مسلمين و علماي اسلامي) را در ايجاد دولت اسلامي مشخص و محرز مي كند: (ما وظيفه داريم مردم مظلوم و محروم را نجات دهيم. ما وظيفه داريم پشتيبان مظلومين و دشمن ظالمين باشيم. همين وظيفه است كه اميرالمومنين (ع) در وصيّت معروف به دو فرزند بزرگوارش تذكر مي دهد و مي فرمايد: وَ كُونا لِلظّالِمِ خَصماً, و لِلمَظلُومِ عَوناً).8 (علماي اسلام موظف اند با انحصارطلبي و استفاده هاي نامشروع ستمگران مبارزه كنند; و نگذارند عده كثيري گرسنه و محروم باشند, و در كنار آن ها ستمگران غارتگر و حرام خوار در ناز و

نعمت به سر ببرند.)9

از سوي ديگر, پيرامون ضرورت ايجاد اركان حكومتي براي حكومت اسلامي, امام خميني (س) ايجاد قوه مجريه و تصدي حاكم اسلامي براي اجراي احكام و مجموعه مقررات و قوانين شريعت الهي را ضروري و الزامي دانسته اند: (مجموعه قانون براي اصلاح جامعه كافي نيست. براي اين كه قانون مايه اصلاح و سعادت بشر شود, به قوه مجريه احتياج دارد. به همين جهت, خداوند متعال در كنار فرستادن يك مجموعه قانون, يعني احكام شرع, يك حكومت و دستگاه اجرا و اداره مستقر كرده است. رسول اكرم (ص) در رائس تشكيلات اجرايي و اداري جامعه مسلمانان قرار داشت. علاوه بر ابلاغ وحي و بيان و تفسير عقايد و احكام نظامات اسلام, به اجراي احكام و برقراري نظامات اسلام همت گماشته بود تا دولت اسلام را به وجود آورد.)10

از ديدگاه فقهي امام خميني (س), تشكيل حكومت اسلامي يكي از احكام اوليه اسلام است به طوري كه ايجاد آن مقدم بر تمامي احكام فرعيه حتي نماز, روزه و حج است. چه اين كه حكومت اسلامي (شعبه اي از ولايت مطلقه رسول اللّه (ص)) است.11 3 هدف از ايجاد حكومت اسلامي امام خميني (س) حفظ نظام جامعه اسلامي, جلوگيري از بي نظمي و هرج و مرج در ميان امت اسلامي, حفظ حدود و ثغور كشور اسلامي از هجوم بيگانگان و اجراي احكام الهي را از جمله اهداف اصلي در استقرار حكومت اسلامي مي دانند: (با توجه به اين كه حفظ نظام جامعه از واجبات مورد تائكيد شرايع الهي است و بي نظمي و پريشاني امور مسلمانان نزد خدا و خلق امري نكوهيده و ناپسند است, و پر

واضح است كه حفظ نظام و سدّ طريق اختلال, جز به استقرار حكومت اسلامي در جامعه تحقق نمي پذيرد, لذا هيچ ترديدي در لزوم اقامه حكومت باقي نمي ماند. علاوه بر آن چه گفتيم, حفظ مرزهاي كشور اسلامي از هجوم بيگانگان و جلوگيري از تسلط تجاوزگران بر آن, عقلاً و شرعاً واجب است. تحقق اين امر نيز جز به تشكيل حكومت اسلامي ميسّر نيست.)12

هم چنين با استناد به بخشي از خطبه امير الم…منين (ع) در نهج البلاغه كه در آن امام علي (ع) مي فرمايد:

( اَما و الَّذي فَلَق الحبةَ و بَراَ النَّسَمةَ, لَولا حضور الحاضِرِ وَ قِيامُ الحُجَّةِ بِوُجوُدِ النّاصِرِ وَ ما اَخَذ اللّه عَلي العلماء اَن لا يُقارُّ وا عَلي كِظَّةِ ظالِمٍ وَ لاسَغَبِ مظلوم, لاَلقَيت حَبلَها عَلي غارِبها)13.

هان! سوگند به آن كه بذر را بشكافت و جان را بيافريد, اگر حضور يافتن بيعت كنندگان نبود و حجت بر لزوم تصدي من با وجود يافتن نيروي مددكار تمام نمي شد, و اگر نبود كه خدا از علماي اسلام پيمان گرفته كه بر پرخوري و غارتگري ستمگران و گرسنگي جانكاه و محروميت ستمديدگان خاموش نمانند, زمام حكومت را رها مي ساختم.)

امام خميني (س) با استناد به كلام امير الم…منين (ع) نجات مردم محروم, و مبارزه با سلطه گري و سلطه جويي را از اهداف تشكيل دولت اسلامي مي دانند.14

4 ويژگي هاي حكومت اسلامي الف) از ديدگاه امام خميني (س) يكي از ويژگي هاي اساسي حكومت اسلامي اين است كه

در آن حاكميت مطلق و انحصاري از آنِ خداوند است. در حكومت اسلامي حاكميت مطلقه از آنِ خداوند به مثابه (سلطان حقيقي) است.15

ب) علاوه بر آن,

قانون حاكم بر حكومت اسلامي منحصراً قانون الهي است:

(حاكميت منحصر به خداست و قانون, فرمان و حكم خداست. قانون اسلام, يا فرمان خدا, برهمه افراد در دولت اسلامي حكومت تام دارد. همه افراد, از رسول اكرم (ص) گرفته تا خلفاي آن حضرت و ساير افراد, تا ابد تابع قانون هستند: همان قانوني كه از طرف خداي تبارك و تعالي نازل شده و در لسان قرآن و نبي اكرم (ص) بيان شده است.)16

ج) با عنايت به اين كه:

(احكام اسلامي, اعم از قوانين اقتصادي و سياسي و حقوقي, تا روز قيامت باقي و لازم الاجراست.)17

و نظر به اين كه: (اجراي احكام الهي جز از رهگذر برپايي حكومت اسلامي امكان پذير نيست.)18 خداوند براي ابلاغ و اجراي احكام اسلام, رسول خود پيامبر اكرم (ص) را به عنوان جانشين خود بر زمين منصوب و عهده دار سرپرستي و ولايت حكومت اسلامي كرده است. و پيامبر اكرم (ص) نيز امام علي (ع) و فرزندان معصوم او را تا زمان غيبت به امامت و زمامداري امت اسلامي منصوب نموده است.19

د) در زمان غيبت امام معصوم (عج):

(بنا به تشخيص عقل و راهنمايي نقل, تداوم حكومت و ولايت اسلامي امري ضروري است.)20

بنابراين در زمان غيبت امام دوازدهم (عج) احكام الهي نمي بايست معطل بماند و اجرا نشود, بلكه: (امروز و هميشه وجود (ولي امر) (زمامدار اسلامي), يعني حاكمي كه قيّم و برپا نگهدارنده نظم و قانون اسلام باشد, ضرورت دارد, وجود حاكمي كه مانع تجاوزها و ستمگري ها و تعدي به حقوق ديگران باشد; امين و امانت دار و پاسدار خلق خدا باشد; هادي مردم به تعاليم و عقايد و احكام و نظامات

اسلام باشد; و از بدعت هايي كه دشمنان و ملحدان در دين و در قوانين و نظامات مي گذارند جلوگيري كند.)21

5 شرايط زمامدار حكومت اسلامي در عصر غيبت امام خميني (س) براي زمامدار و سرپرست حكومت اسلامي شرايطي خاص تحت عنوان: علم به شريعت الهي و عادل بودن و شرايطي عمومي همچون عقل و تدبير را مشخص نموده اند: (شرايطي كه براي زمامدار ضروري است, مستقيماً ناشي از طبيعت طرز حكومت اسلامي است. پس از شرايط عامّه, مثل عقل و تدبير, دو شرط اساسي وجود دارد كه عبارت اند از: 1 علم به قانون 2 عدالت.)22

هم چنين, امام خميني (س) در مبحث ولايت فقيه در كتاب البيع خود تدبير و كفايت را به عنوان شرط اساسي در كنار علم به قانون و عدالت در احراز زمامداري حكومت اسلامي مطرح مي كنند و مي فرمايند:

(البته ويژگي كفايت و صلاحيت, كه براي زمامدار, امري ضروري است, در همان شرط نخست, يعني علم به معناي وسيع آن مندرج است و شك نيست كه حاكم جامعه اسلامي بايد اين ويژگي را نيز داشته باشد. البته اگر كسي كفايت را به عنوان شرط سوم زمامدار مطرح كند نيز بسزاست.)23

الف) بنابراين زمامدار حكومت اسلامي مي بايست نسبت به قوانين و مقررات اسلامي و مجموعه احكام شرعي متخصص باشد. در اصطلاح فقهي عالم و متخصص بر احكامِ شرع و قوانينِ الهي (فقيه) ناميده مي شود. بدين ترتيب (ولايت فقيه) در اداره و زمامداري حكومت اسلامي مطرح مي شود:

(چون حكومت اسلام حكومت قانون است, براي زمامدار علم به قوانين لازم مي باشد.)24 ب) زمامدار حكومت اسلامي تنها (فقيه) و (متخصص) بر قوانين, حقوق

و مقررات اسلامي نيست,بلكه مي بايست علاوه بر (فقيه) بودن (عادل) نيز باشد: (زمامدار بايستي از كمال اعتقادي و اخلاقي برخوردار و عادل باشد و دامنش به معاصي آلوده نباشد.) 25

ج) استنباط شرايط فوق براي زمامدار حكومت اسلامي در نظريات فقهي امام خميني(س)

با لحاظ شواهد نقلي از جمله با توجه به كلام امير المومنين (ع) در نهج البلاغه بوده است. امام علي (ع) مي فرمايد: ( لا يَنبَغِي اَن يَكُونَ الوالِيَ عَلَي الفُروجِ وَ الدِّماءِ وَالمَغانِمِ وَالاحكامِ وامامَةِ المُسلِمينَ البَخيلُ فَتَكُونَ فِي اموالِهِم نَهمَتُهُ, وَلا الجاهِلُ فَيُضِلَّهُم بِجَهلِهِ, وَلا الجافِي فَيَقطَعَهُم بِجَفائِهِ وَلا الخائِفُ لِلدُّوَلِ فَيَتَّخِذَ قَوماً دُونَ قَومٍ, وَلا المُرتَشِي فِي الحُكمِ فَيَذهَبَ بِالحُقُوقِ وَيَقِفَ بِها دُونَ المَقاطِعِ, وَ لا المُعَطِّلُ لِلسُّنَّةِ فَيُهلِكَ الامَّةَ;)26

زمامداري كه بر جان و مال و ناموس مسلمانان مسلط مي شود و اجراي احكام الهي و رهبري مسلمانان را به عهده مي گيرد, سزاوار نيست كه بخيل, نادان, ستم كار, بزدل, رشوه خوار و واذارنده سنّت پيامبر (ص) باشد, زيرا بخيل نسبت به اموال مردم طمع مي ورزد و آن ها را غارت مي كند. نادان به سبب جهل خويش مردمان را به گمراهي مي كشاند. ستم كار با ستمگري خود موجب كشتار مردم مي شود. بزدل (به جهت ضعف نفس )گروهي را بر گروهي ديگر, بي جهت, ترجيح مي دهد. رشوه خوار, حقوق مردم را پايمال كرده, از بين مي برد. و بالاخره آن كس كه سنّت پيامبر (ص) را معطّل مي گذارد, سبب هلاك امت مي شود.)

با استناد به اين حديث, امام خميني (س) چنين استنباط مي كنند كه:

(با كمي دقت, به خوبي در مي يابيم كه فرمايش

امير الم…منين (ع) به دو ويژگي اساسي باز مي گردد: 1) علم به احكام الهي 2) عدالت.)27 6 منابع حقوق اسلامي و ضرورت (ولايت فقيه) در زمامداري حكومت اسلامي در اين مبحث شايسته است ابتدا با توجه به اين كه سنّت يكي از منابع اصلي فقه و حقوق اسلامي است به بررسي شواهد و دلايل نقلي در خصوص صلاحيت فقهاي عادل در زمامداري حكومت اسلامي با تكيه بر دلايل ارائه شده از سوي امام خميني (س) بپردازيم. امام خميني (س) درباره استناد به دلايل عقلي مبني بر اثبات (ولايت فقيه), آن را از موضوعاتي دانسته اند كه چندان به برهان و دليل عقلي نياز ندارد:

(ولايت فقيه از موضوعاتي است كه تصور آن ها موجب تصديق مي شود و چندان به برهان احتياج ندارد. به اين معنا كه هر كس عقايد و احكام اسلام را, حتّي اجمالاً دريافته باشد چون به ولايت فقيه برسد و آن را به تصور آورد, بي درنگ تصديق خواهد كرد و آن را ضروري و بديهي خواهد شناخت.)28

دلايل نقلي در اثبات ولايت فقيه امام خميني (س) در ارائه براهين نقلي پيرامون صلاحيت ولايت فقيه در اداره و سرپرستي حكومت اسلامي به رواياتي به شرح ذيل استناد كرده اند: روايت اول:

شيخ صدوق در كتاب من لايَحضره الفقيه حديث مرسلي به شرح ذيل روايت مي كند:

(قال امير المومنين(ع), قال رسول اللّه (ص): اللّهمَّ ارحَم خُلَفائِي. قيلَ: يا رَسُولَ اللّهِ وَ مَن خُلَفاُكَ? قالَ: اَلَّذينَ يَاتُونَ مِن بَعدي يَروُونَ عَنّي حَديثي وَ سُنَّتي)

امير المومنين(ع) فرمود كه رسول اللّه (ص) فرمودند: بار خدايا, جانشينان مرا مورد لطف و رحمت قرار ده. سوال شد: اي فرستاده

خدا, جانشينان شما چه كساني هستند? حضرت در پاسخ فرمودند: كساني كه بعد از من مي آيند و سُنت مرا روايت مي كنند.)29

روايت دوم:

علي بن ابي حمزه روايت مي كند كه: ( سَمِعتُ اَبَا الحَسَنِ مُوسَيَ ابنَ جَعفَرٍ عَلَيه السّلامُ يَقُولُ: اذا ماتَ الموُمِنُ بَكَت عَلّيهِ المَلائِكَةُ وَ بِقاعُ الاَرضِ الَّتي كانَ يَعبُدُ اللّهَ عَلَيها وَ ابوابُ السَّماءَ الّتي كان يَصعُدُ فيها باَعمالِهِ وَ ثُلِمَ فِي الاسلامِ ثُلمَةً لايَسُدُّهاشيءٌ, لانَّ المومِنين الفُقَهاءَ حُصُونُ الاسلامِ كَحِصنِ سُورِالمَدينةِ لَها )

هنگامي كه مومن از دنيا مي رود, فرشتگان الهي و معابدي كه در آن ها پرستش خداي را مي كرد و درهاي آسمان, كه وي به سبب اعمال نيكش در آن ها بالا مي رفت, همگي بر او مي گريند; و نيز آن چنان شكافي در (پيكره )اسلام ايجاد مي شود كه هيچ چيز آن را پُر نمي كند, زيرا م…منان فقيه, دژهاي استوار اسلام اند, همان گونه كه دژهاي اطراف شهر حافظ آن (و ساكنان آن )است.)30

روايت سوم:

شيخ صدوق از محمد بن عصام و او از كليني و وي از اسحاق بن يعقوب نقل كرده است:

( سَاَلتُ مُحمّدَ بنَ عُثمانَ العَمري ان يُوصِلَ لي كِتاباً قَد سَاَلتُ فيهِ عَن مَسائِل اَشكَلَت عَلَيَّ فَوَرَدَ التَّوقيعُ بِخَطِّ مَولانا صاحِبِ الزّمانِ عَجَّلَ اللّهُ تَعالي فَرجَه: وَامّا ما سَالتَ عَنهُ اَرشَدَكَ اللّهُ وَ ثَبَّتَكَ (اِلي اَن قالَ: )وَامَّا الحَوادِثُ الواقِعَةُ فَارجِعُوا فيها الي رُواةِ حَديثِنا, فَاِنَّهُم حُجَّتي عَلَيكُم وَ ائَنَا حُجَّةُ اللّهِ).

از جناب محمد بن عثمان عمري خواستم كه نامه مرا كه حاوي س…ال هايي دشوار بود به عرض امام برساند. پس, توقيعي به خط شريف مولايمان حضرت صاحب الزّمان عجل

اللّه تعالي فرجه به دستم رسيد كه در آن مرقوم فرموده بودند: اما راجع به سوال هايي كه پرسيدي, خدايت ارشاد كرده, ثابت قدم بدارد(تا آن جا كه فرمودند )و اما حوادث و مشكلاتي كه برايتان رخ مي دهد, در آن ها به راويان احاديث ما مراجعه كنيد, زيرا آنان حجت من بر شما هستند و من حجّت خداوندم...)31

روايت چهارم:

حديث مقبوله از عمر بن حنظله روايت شده است: ( سَاَلتُ اَبا عَبدِاللّهِ عَلَيهِ السّلامُ عَن رَجُلَينِ مِن اَصحابِنا بَينَهُما مُنازَعَة فِي دَينٍ او ميراثٍ فَتَحاكَما الَي السُّلطانِ او الَي القُضاةِ, ايَحِلُّ ذلك قال: من تَحاكَمَ الَيهِم فِي حَقٍّ اَو باطِلٍ فَاِنَّما تَحاكَمَ اِلَي الطّاغُوتِ, وَ ما يُحكَمُ لَهُ فَانَّما يَاخُذُ سُحتاً وَ اِن كانَ حَقّاً ثابِتاً لَهُ, لاَنَّهُ اَخَذَهُ بِحُكمِ الطّاغُوتِ, و قَد امر اللّهُ ان يُكفَرَ بِهِ, قالَ تَعالي (يُريدُونَ ائَن يَتَحاكَمُوا اِلَي الطّاغُوتِ وَ قَد اُمِرُوا ان يَكفُرُوا بِه) قُلتُ: فَكَيفَ يَصنَعانِ? قالَ: يَنظُرانِ مَن كانَ مِنكُم مِمَّن قَد رَوي حَديثَنا وَ نَظَرَ فِي حَلالِنا وَ حَرامِنا وَ عَرَفَ احكامَنا فَليَرضُوا بِهِ حُكماً, فِانّي قَد جَعَلتُهُ عَلَيكُم حاكِماًً. فَاذا حَكَمَ بِحُكمِنا فَلَم يُقبَل مِنهُ فانَّما استُخِفَّ بِحُكمِ اللّهِ وَعَلَينا ردَّ, وَ الرّادُّ عَلَينا الرّادُّ عَلَي اللّهِ, وَ هُوَ عَلي حَدِّ الشِّركِ بِاللّهِ ). از ابا عبد اللّه (امام صادق ) عليه السلام س…ال كردم كه هرگاه دو نفر از شيعيان در مورد مسئله اي چون قرض يا ارث با يكديگر نزاع كنند و براي رفع نزاع و داوري ميان خود نزد پادشاه وقت و يا قضات رسمي حكومت بروند, آيا اين كار درست است? حضرت فرمودند: هر كس از آنان داوري بخواهد در

امري كه حق باشد يا باطل, يقيناً به طاغوت متوسل شده است و هر آن چه چنان حاكمي به نفع او حكم كند, اگرچه حق مسلم او باشد, اما حرام است, زيرا او حق خود را به حكم طاغوت گرفته است; حال آن كه خداوند فرمان داده است كه به طاغوت كفر ورزند, آن جا كه مي فرمايد: (آنان مي خواهند از طاغوت داوري طلبند, در حالي كه به ايشان امر شده است كه به آن كفر ورزند, (النساء, آيه 60 )عرض كردم: پس مي فرماييد اين دو نفر چه كنند? فرمودند: بنگرند كه كدام يك از شما راوي حديث ماست و در حلال و حرام ما صاحب نظر است و احكام ما را به خوبي مي شناسد, پس حكم خود را به او واگذار كنند و به نتيجه داوري او خشنود باشند, زيرا من چنين شخصي را بر شما حاكم قرار داده ام. هرگاه چنان حاكمي ميان شما حكم كرد و سخن او پذيرفته نشد, به يقين, حكم خدا كوچك شمرده شده, فرمان ما رد شده است; و كسي كه ما را رد كند, گويي كه خدا را رد كرده است و چنين كسي در حد شرك به خداست....)32

روايت پنجم:

در حديث صحيح قدّاح از امام صادق (ع) نقل شده است كه فرمودند: ( قال رسول اللّه ( ص ) : مَن سَلَكَ طَريقاً يَطلُبُ فيهِ عِلماً سَلَكَ اللّهُ بِهِ طَريقاً اِلَي الجَنَّةِ (الي اَن قالَ ):وَ اِنَّ العُلَماءَ وَرَثَهُ الانبياءَ اِنَّ الاَنبياءَ لَم يُوَرِّثُوا ديناراً ولادِرهَما, وَلكِن وَرَّثُوا العِلمَ, فَمَن اخَذ مِنه اخَذَ بِحَظ وافر).

پيامبر (ص) فرموده است: هر كس در طلب دانشي راهي

را طي كند, خداوند او را به راهي مي برد كه به بهشت ختم مي شود (تا آن جا كه فرمود ):و به درستي كه علما وارثان انبيا هستند, و انبياي الهي, جز علم, دينار و درهمي به ارث نگذاشتند. پس هركس از اين ميراث بهره اي برگيرد از حظّي وافر برخوردار شده است.)33

امام خميني (س) در كنار روايات اصلي ياد شده در اثبات ولايت فقيه به روايات ديگري نيز اشاره نموده اند.34 7 تشكيل حكومت اسلامي توسط فقها در عصر غيبت ديدگاه فقهي امام خميني (س) مبتني بر ولايتِ فقيهِ عادلِ جامع الشرايط (از آن جمله عاقل و مدبّر) بر حكومت اسلامي است. اين ولايتي است كه ريشه در تكليف الهي دارد. يعني اين كه با احراز شرايط در هر يك از فقهاي زمان در عصر غيبت قيام براي ايجاد حكومت اسلامي و اجراي احكام شرع تكليف شرعي و واجب كفايي است. بر طبق اين ديدگاه ولايت فقيه بر اساس دلايل عقلي و نقلي مشروعيت خود را از شريعت حقه الهي و دين مبين اسلام مي گيرد. امام خميني (س) در (كتاب البيع) خود تصريح مي نمايد كه: (امر ولايت و سرپرستي امت به (فقيه عادل) راجع است و اوست كه شايسته رهبري مسلمانان است, چه حاكم اسلامي بايد مُتّصف به (فقه) و (عدالت) باشد. پس اقامهٌ حكومت و تشكيل دولت اسلامي بر فقيهان عادل, واجب كفايي است.)35 هم چنين در اين باره امام خميني (س) در تحرير الوسيله تائكيد مي كنند كه: مسائله :3 يَجِبُ كِفايةً عَلَي النُّوّابِ العامَّة ِ القِيام ِِ بِالاُمورالمُتَقَدِّمَة مَع بَسطِ يدِهِم وعَدمِ الخَوفِ مِن حُكّامِ الجَورِ, بِقَدرِ المَيسُورِ

مَعَ الامكانِ . بر نوّاب عام (آن حضرت(ع)) به طور كفايي واجب است در صورتي كه دستشان باز باشد و ترسي از حكام ظالم نباشد بقدر الميسور درصورت امكان, به امور سابق (آن چه براي امام(ع) مي باشد) قيام نمايند.)63

بنابر اين فتوا مي توان نكاتي به شرح ذيل را استنباط كرد:

الف) نوّاب عامه, كليه فقهاي جامع الشرايطي هستند كه در امر فتوا و قضاوت صلاحيت داشته باشند. منظور از جامع الشرايط بودن نيز با استناد به شرايط زمامدار اسلامي كه در مباحث پيشين آمد اين است كه فقهاي عادل متّصف به شرايطي عمومي از آن جمله عقل و تدبير و كفايت نيز باشند.

ب) تكليف اداره كردن و زمامداريِ حكومت اسلامي و قيام در جهت ايجاد حكومت اسلامي بر فقهاي جامع الشرايط يك واجب كفايي است; يعني بر همه فقهاي عادل با احراز ساير شرايط عمومي فوق الاشاره واجب است تا در جهت اجراي احكام الهي و سياست ها و اقامه عدالت اسلامي و نهايتاً ايجاد حكومت اسلامي قيام كنند و در اين جهت بكوشند; و اين تكليف, تا زماني كه يكي از آن ها حكومت اسلامي را در زمان غيبت امام عصر(عج) برپا نكرده است بر همگان باقي است. البته اين واجب كفايي با در نظر گرفتن نكاتي از قبيل عدم نترسيدن از حكّام ظالم و ستم گر و ممكن بودن اجراي احكام الهي و تلاش براي برپايي حكومت اسلامي بر فقهاي جامع الشرايط باقي است. ج) اگر يكي از فقهاي جامع الشرايط حكومت اسلامي را برپا نمود و زمامداري آن را برعهده گرفت. اين تكليف به دليل واجب كفايي بودن آن بر ساير فقها

ساقط مي شود. و مضافاً: (بر ساير فقها لازم است كه از او پيروي كنند.)73

د) در صورت عدم امكان قيام براي ايجاد حكومت اسلامي از سوي يكي از فقها: (چنان چه تشكيل دولت اسلامي جز با هماهنگي و اجتماع همه آنان ميسور نباشد, بر همگي واجب است كه مجتمعاً بر اين امر اهتمام ورزند و درصدد تحقق آن برآيند.)83

) و در صورت عدم امكان عملي بر قيام در ايجاد حكومت اسلامي از سوي همه فقهاي جامع الشرايط : (منصب ولايت از آنان ساقط نمي شود و هم چنان بر جايگاه خود باقي هستند; اگرچه از تشكيل حكومت معذورند. در صورت اخير, هر چند توفيق تصدي امر حكومت را نيافته اند, لكن آن دسته از امور مسلمانان را كه مقدور است, حق دارند زير پوشش ولايت و نظارت خود بگيرند از بيت المال و امور اقتصادي گرفته تا اجراي حدود الهي; بلكه از اين هم بالاتر و آن, اين كه اگر مقتضي بود بر جان هاي مسلمانان نيز حق تصرف دارند.)93 8 حدودِ اختيارات زمامدار حكومت اسلامي (وليّ فقيه) درباره حدود اختيارات و حوزه صلاحيت ولي فقيه در اداره و سرپرستي دولت اسلامي امام خميني (س) در كتاب تحرير الوسيله خود تصريح كرده اند كه آن چه در حوزه اختيارات و صلاحيت امام معصوم (ع) است به جز صدور فرمان در انجام جهاد ابتدايي براي وليِّ فقيه به عنوان زمامدار حكومت اسلامي نيز وجود دارد: مسائله 2 في عَصرِ غَيبَةِ وَلِيِّ الامرِ وَسُلطان العصرِ عَجَّلَ اللّهُ فَرَجَهُ الشَّريفَ يَقُومُ نُوّابُهُ العامَّةُ وَهُمُ الفُقَهاءُ الجامِعونَ لِشَرايِطِ الفَتوي وَالقَضاءِ مَقامَهُ فِي اِجراءِ السّياساتِ وَسائِرِ ما لِلامامِ عَلَيهِ السَّلامُ

اِلاّ البَداءة بِالجِهادِ. در زمان غيبت ولي امر و سلطان عصر عجل اللّه تعالي فرجه الشريف قائم مقام آن حضرت در اجراي سياسات (حدود و تعزيرات) و تمام آن چه براي امام(ع)است, مگر جهاد ابتدايي, نوّاب عام حضرتش مي باشند و آن ها فقهايي هستند كه جامع الشرايط فتوا و قضاوت باشند.)40

در بيان اختيارات ولي فقيه امام خميني (س) چنين مطرح كرده اند كه: (اجراي تمام قوانين مربوط به حكومت به عهده فقهاست: از گرفتن خمس و زكات و صدقات و جزيه و خراج, و صرف آن در مصالح مسلمين, تا اجراي حدود و قصاص, كه بايد تحت نظر مستقيم حاكم باشد و وليّ مقتول هم بدون نظارت او نمي تواند عمل كند (تا) حفظ مرزها و نظم شهرها همه و همه. همان طور كه پيغمبر اكرم (ص) مائمور اجراي احكام و برقراري نظامات اسلام بود و خداوند او را رئيس و حاكم مسلمين قرار داده و اطاعتش را واجب شمرده است, فقهاي عادل هم بايستي رئيس و حاكم باشند, و اجراي احكام كنند و نظام اجتماعي اسلام را مستقر گردانند.)41 با توجه به ديدگاه فقهي امام خميني (س) مي توان ولايت و سرپرستي فقيه بر حكومت اسلامي را به صورت مطلق همانند امام معصوم (ع) قلمداد نمود و در مواردي به شرح ذيل آن را بسط داد: الف) صلاحيت فقيه عادل در قضاوت: امام خميني (س) با استناد به شواهد نقلي از جمله حديث امام صادق (ع)42روايت شده توسط (اسحاق بن عمّار) بر صلاحيت فقهاي عادل در تصدي امر قضاوت تائكيد كرده اند و آن را از جمله ديدگاه مشترك فقهي ميان تمام فقها

دانسته اند: (از روايات بر مي آيد كه تصدي منصب قضا با پيغمبر (ص) يا وصي اوست. در اين كه فقهاي عادل به حسب تعيين ائمه (ع) منصب قضا (دادرسي) را دارا هستند و منصب قضا از مناصب فقهاي عادل است اختلافي نيست.)43 ب) صلاحيت فقيه عادل در تصرف خُمس: امام خميني (س) در كتاب (كشف اسرار) خود بابي را تحت عنوان (بودجه حكومت و دولت اسلامي)مورد بررسي قرار داده و در آن حكومت اسلامي و در رائس آن رهبري مسلمين را متصدي اداره آن اموال دانسته اند. بدين ترتيب زمامدار حكومت اسلامي موظف است پنج نوع ماليات اسلامي شامل خمس, زكات, ماليات مربوط به اراضي خراجيه, جزيه و ماليات بر ارث فرد بدون وارث را دريافت و در جهت اداره امور مسلمين آن را مصرف نمايد.44

در تصرف مطلق خمس اعم از سهم امام سهم سادات, حكم فقهي امام خميني (س) بر اين اساس مبتني است كه با استناد به حديث امام علي (ع) 45 و حديث مُرسلِ حَماد بن عيسي از امام موسي كاظم (ع) 46 مي توان اين نظريه فقهي را ارائه نمود كه: (قرار دادن خمس در جميع غنايم جنگي و فوايد كسب, خود دليل آن است كه اسلام داراي دولت و حكومت است; و از اين رو, به منظور رفع گرفتاري ها و مشكلات حكومت, پرداخت خمس را مقرر كرده است.)47 و هم چنين در تعلق خمس به حكومت اسلامي تصريح مي كنند كه: (تمام سهام خمس متعلّق به بيت المال است و حاكم حق تصرف در آن را دارد, و نظر حاكم, كه مبتني بر مصلحت تمام مسلمانان است, لازم

الاجراست.)48 و در مورد تصرف وليّ فقيه بر انفال نيز امام خميني (س) بر اين عقيده اند كه: (ظاهر آيات و روايات نشان دهنده آن است كه انفال نيز ملكِ شخصي حضرت رسول (ص) و امامان بزرگوار(ع) نيست; بلكه آنان در اين اموال عمومي, مالكيت به نحو تصرف دارند.)49

(بنابراين در زمان غيبت, در تمام اموري كه امام معصوم در آن ها حق ولايت دارد, فقيه داراي ولايت است. از جمله آنهاست: خمس (چه سهم امام باشد و چه سهم سادات), انفال و آن چه بدون لشكركشي به دست مسلمانان رسيده و به (فيء²) موسوم است.)50 ج) صلاحيت فقيه عادل در امور حسبيه و تصدي امر حكومت: در مفهوم فقهي امور حِسبيه مي توان اظهار داشت كه: امور حِسبيه كارهاي پسنديده اي است كه شرع خواهان تحقق آن ها در جامعه است; و با انجام دادن يك يا چند نفر, از عهده ديگران برداشته مي شود. از جمله مصاديق امور حسبيّه مي توان امر به معروف و نهي از منكر و دفاع و قضاوت را نام برد. تصدي اين امور در عصر غيبت به اعتقاد امام خميني (س) بر عهده فقيه عادل است و او مي تواند به شخص شايسته اي اجازه تصدي بدهد.

از جمله مصاديق امور حسبيه مي توان اموري نظير (حفظ نظام اسلامي), (پاسداري از مرزهاي ميهن اسلامي), (حفظ جوانان مسلمان از گمراهي و انحراف) و (جلوگيري از تبليغات ضدّ اسلامي)51 را نام برد كه بر اساس ديدگاه فقهي امام خميني (س): (اين امور نيز در دوران غيبت امام(ع) از جمله اختيارات فقيه خواهد بود.)52 از آن جايي كه انجام امور ياد شده امكان

پذير نيست مگر با ايجاد حكومت اسلامي, امام خميني (س) تشكيل حكومت اسلامي و تصدي امر حكومت را در حوزه صلاحيت ولي فقيه دانسته اند و تصريح كرده اند كه: (قدر مسلّم آن است كه فقهاي عادل بهترين كساني هستند كه مي توانند عهده دار تصدي اين امور شوند. پس ناگزير بايد آنان در اين امور دخالت كنند و تشكيل حكومت اسلامي به اذن و نظارت آنان باشد.)53

ايشان در كتاب تحرير الوسيله جهاد ابتدايي را از جمله اختيارات انحصاري براي امام معصوم (ع) دانسته اند; اما در كتاب البيع خود تعلق انحصاري آن به امام معصوم را هم مورد تشكيك قرار مي دهند و چنين مطرح مي كنند كه: (نتيجه اي كه از تمام آن چه ذكر كرديم گرفته مي شود آن است كه كليه اختياراتي كه امام (ع) دارد, فقيه نيز داراست, مگر دليلي شرعي اقامه شود مبني بر آن كه فلان اختيار و حق ولايت امام (ع) به جهت حكومت ظاهري او نيست, بلكه به شخص امام مربوط مي شود كه به سبب مقام معنوي او به وي اختصاص يافته است; و يا دليلي اقامه شود كه فلان موضوع, گرچه مربوط به مسائل حكومت و ولايت ظاهري بر جامعه اسلامي است, لكن مخصوص شخص امامِ معصوم (ع) است و شامل ديگران نمي شود, همچون دستور به جهاد غير دفاعي, كه بين فقها مشهور است; هر چند اين مسئله نيز, خود جاي بحث و تائمّل بسيار دارد.)54

درخصوص اين مطلب كه آيا اختيارات ولي فقيه در چهارچوب احكام فرعي الهي است يا آن كه حكم وي بر جميع احكام فرعي مقدم است, امام خميني (س)

بر اين اعتقادند كه اگر مصلحت امت اسلامي ايجاب كند وليّ فقيه مي تواند در احكام فرعي تصرف كند و اختيارات و حوزه صلاحيت وليّ فقيه تا آن جا است كه اوامر وي بر آن ها مقدم است. ديدگاه فقهي امام خميني (س) درباره برتري حكم وليّ فقيه بر احكام فرعيّه اسلام بر اين پايه استوار است كه اصولاً حكومت, شعبه اي از ولايت مطلقه رسول اللّه (ص) است. و اگر حكومت در چهارچوب احكام فرعيّه الهيّه باشد, حكومت و ولايت مطلقه مفوّضه به نبي اسلام يك پديده بي معنا و بي محتوا مي گردد.55 حال آن كه حكومت مي تواند هر امري, چه عبادي و يا غير عبادي كه جريان آن مخالف مصالح اسلام است, از آن جلوگيري كند. حكومت مي تواند از حج كه از فرايض مهم الهي است در مواقعي كه مخالف صلاح كشور اسلامي است موقتاً جلوگيري كند.56 در مجموع با توجه به مطالب مشروحه فوق, امام خميني (س) (ولايت مطلقه فقيه) در زمامداري حكومت اسلامي را مطرح كرده و ديدگاه فقهي خود را با عنايت به آيات و روايات و دلايل عقلي اثبات و تشريح و تبيين نموده اند و به طور خلاصه, در اين رابطه امام خميني (س) نتيجه گيري نموده اند كه: (فقها از طرف امام (ع) حجت بر مردم هستند. همه امور و تمام كارهاي مسلمين به آنان واگذارده شده است.)57

نهايتاً با استناد به مجموعه نظريات فقهي امام خميني (س) مي توان نتيجه گيري كرد كه: امام خميني (س) اولاً: ضرورت ايجاد حكومت اسلامي توسط فقها در زمان غيبت امام معصوم (ع) را مطرح كرده اند.

ثانياً: نظريه

(ولايت فقيه) در تصدي زمامداري حكومت اسلامي با صلاحيت و اختياراتي مشابه با امام معصوم (ع) را ارائه و از آن دفاع كرده اند. ثالثاً: اختيارات وليِّ فقيه را فراتر از چهارچوب احكام فرعي الهي بر شمرده و حكم زمامدار حكومت اسلامي را مقدم بر جميع آن احكام دانسته اند. پي نوشت ها: 1. در اين تحقيق دولت به معناي State و يا Etat در نظر گرفته شده است و نه حكومت به معناي Gouvernement رجوع شود به: سيد خليل خليليان, حقوق بين الملل اسلامي

(چاپ چهارم: تهران, دفتر نشر فرهنگ اسلامي, 1372) ص127.

2. امام خميني, ولايت فقيه (چاپ سوم: تهران, م…سسه تنظيم و نشر آثار امام خميني

(س), 1374) ص7.

3. همان, ص33.

4. همان, ص33.

5. همان, ص18.

6. همان.

7. همان, ص27.

8. همان, ص28.

9. همان.

10. همان, ص17.

11 . امام خميني, صحيفه نور, ج2, ص170.

12.شئون و اختيارات ولي فقيه, ترجمه مبحث ولايت فقيه از كتاب البيع امام خميني

(س) (چاپ چهارم: تهران وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي, 1374) ص 23.

3 . نهج البلاغه, خطبه3 (معروف به شقشقيه).

4 . ر. ك: ولايت فقيه, همان, ص8070.

5 . همان, ص8.

6 . همان, ص43.

7 . ترجمه مبحث ولايت فقيه از كتاب البيع امام خميني(س), همان, ص30.

8 . همان, ص30.

9 . همان, ص90.

20. همان.

0. ولايت فقيه, همان, ص 3.

00. همان, ص73.

30. ترجمه مبحث ولايت فقيه از كتاب البيع امام خميني(س), همان, ص23.

40. ولايت فقيه, ص73.

50. همان, ص83.

60. نهج البلاغه, خطبه 3 .

70. ترجمه مبحث ولايت فقيه از كتاب البيع, همان, ص 3.

80. ولايت فقيه, ص3.

90. شيخ حر عاملي; وسائل الشيعه, ج8 , باب8, حديث 25. به نقل از ترجمه مبحث

ولايت فقيه از كتاب البيع, ص73.

23. اصول

كافي, ج , ص83, باب (فقد العلماء). به نقل از ترجمه مبحث ولايت فقيه

از كتاب البيع, ص 4.

3. وسائل الشيعه, ج8 , ص 2 , حديث9, به نقل از ترجمه ولايت فقيه از كتاب البيع,

ص54.

03. وسائل الشيعه, ج8 , ص89, به نقل از كتاب البيع, ص84.

33. اصول كافي, ج , ص43. به نقل از كتاب البيع, ص7565.

43. ر.ك: ولايت فقيه, ص85, و ص4 ;39 شئون و اختيارات وليّ فقيه, ترجمه كتاب

البيع, ص4434, ص05, و ص66 6.

53. ترجمه مبحث ولايت فقيه از كتاب البيع, همان, ص33.

63. تحرير الوسيله, ج0 (چاپ اول: قم, دفتر انتشارات اسلامي, 1368) ص003.

73. ترجمه مبحث ولايت فقيه از كتاب البيع, همان, ص33.

83. همان, ص33.

93. همان.

24. تحرير الوسيله, ج0, ص303003.

4. ولايت فقيه (چاپ سوم, 1374) ص 6.

04. وسائل الشيعه, ج8 , ص6و7, (كتاب القضاء), باب 3, حديث:0

عن اسحاقِ بنِ عَمّار, عن ابي عبدالّه(ع) قالَ: قالَ اميرالمُومِنين, صَلَواتُ اللّهُ عَلَيه, لِشُرَيح:

يا شُرَيحُ قَد جَلَستَ مَجلِساً لايَجلِسُهُ (ما جَلَسَه) اِلاّ نبيِّ اَو وَصِيِّ او شَقِيٌ.

34. ولايت فقيه, همان, ص46.

44. امام خميني, كشف اسرار (تهران, انتشارات محمد) ص550.

54. وسائل الشيعه, ج6, ص 43, حديث0 .

64. همان, ص363.

74. ترجمه مبحث ولايت فقيه از كتاب البيع, همان, ص86.

84. همان, ص57.

94. همان, ص67.

25. همان, ص77.

5. همان, ص97.

05. همان.

35. همان, ص28 97.

45. ترجمه كتاب البيع, همان, ص77.

55. امام خميني, صحيفه نور, ج20, ص27 .

65. همان.

75. ولايت فقيه, همان, ص 7. منابع مقاله:

فصلنامه حكومت اسلامي، شماره 12، شيخ الاسلامي، سيد محسن؛

ابعاد سياسي و اجتماعي اسلام از منظر امام خميني (ره)

ابعاد سياسي و اجتماعي اسلام از منظر امام خميني قدس سره در آغاز و پيش از تبيين ديدگاه هاي حضرت امام قدس سره درباره احكام و دستورات سياسي و اجتماعي

اسلام به بررسي عوامل و سير تطور ديدگاه «جدايي دين از سياست » مي پردازيم. عوامل بروز ديدگاه جدايي دين از سياست اين ديدگاه در عربي علمانيت و در غرب سكولاريسم نام گرفته است و نتيجه درگيري و تنازع فرهنگي اروپا با كليسا و مسيحيت و دستاورد فكري است كه پس از نهضت فكري در اروپا ايجاد شده است. به اعتقاد مورخان اين ديدگاه از سال 476 ميلادي شروع شده و خواستگاه آن غرب است و داراي شاخصه هاي زير است: 1) جدايي دين از دولت; 2) طرد قوم گرايي و طايفه گري سياسي; 3) آزادي دين از سيطره دولت و دولت از سيطره دين و... طرد هر نوع مظهر تقدس. مرحوم شهيد مطهري در كتاب ارزشمند علل گرايش به ماديگري، عوامل ايجاد آن را از نظر كلامي و سياسي چنين برشمرده اند: الف) كليسا به دليل مفاهيم نارسايي كه در الهيات عرضه داشت و علاوه بر آن رفتار غير انساني اش با توده مردم به ويژه طبقه دانشمندان و آزاد فكران، از علل عمده گرايش به ماديگري است. در قرون وسطي كه مساله خدا به دست كشيش ها افتاد، آنان مفاهيم كودكانه و نارسايي درباره خدا به وجود آوردند كه با حقيقت وفق نمي داد و افراد باهوش و روشنفكر را نه تنها قانع نمي كرد، بلكه متنفر مي ساخت و بر ضد مكتب الهي بر مي انگيخت. ب) كليسا علاوه بر عقايد خاص مذهبي، يك سلسله اصول علمي كه داراي ريشه هاي فلسفي يوناني و غير يوناني بود، در رديف اصول عقايد مذهب مسيح قرار داد و مخالفت با آن علوم را جايز

نمي شمرد كه باعث جدايي و تنفر دانشمندان با مكتب آنان شد. ج) مبارزه سخت و بي امان براي حفظ عقايد سخيف روحانيان كليسا و كشتار وسيع مردم و دانشمندان مخالف، نيز باعث مبارزه با دين و مذهب شد.اين مبارزه گرچه در غرب با موفقيت همراه شد، ولي در شرق با توجه به گستره خاص اسلام و مفاهيم ارزشي و پر محتواي آن توفيق چنداني به دست نياورد. استعمار، مروج جدايي دين از سياست در كشورهاي اسلامي، دين در همه شؤون زندگي مردم نفوذ دارد. هر فردي طبق دستور اسلام خود را در سرنوشت جامعه مسؤول مي داند، اين احساس مسؤوليت عمومي مانع مهمي براي مداخلات بيگانگان و نقشه هاي استعماري است. از اين رو استعمارگران در صدد برآمدند دين را محدود كنند و زمزمه انفكاك سياست از ديانت را سردادند و در جوامع اسلامي اين فكر را پديد آورند كه سياست يعني شيطنت، دغل كاري و حقه بازي و چنين كاري براي يك مسلمان، شايسته و سزاوار نيست، همچنين القا مي كردند كه اسلام براي تلطيف روح جامعه و اصلاح امور اعتقادي و عبادي و روحي مردم آمده است و كاري به اعمال روزمره آنان ندارد. القاي اين طرز تفكر باعث شد تا اسلام به يك سلسله امور اعتقادي و عبادي و اخلاقي منحصر شده و همه ابواب جهاد و قضا و شهادت و امر به معروف و نهي از منكر از زندگي مردم كنار گذاشته شود. اين نقشه آنچنان ماهرانه اجرا شد كه عدم مداخله در امور اجتماعي و سياسي نوعي قداست و دخالت در آن بزرگترين عيوب شمرده شد. متاسفانه اين تفكر

در ميان مسلمين طرفداران بسياري يافت و مشهور است كه نخستين بار انديشه علمانيت در دنياي اهل سنت توسط علي عبدالرزاق بيان شد، او معتقد بود: 1) دين و سياست جدا و مستقل از يكديگرند; 2) پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله فقط مبعوث به رسالت و ابلاغ وحي و دين بود، نه منصوب به سياست و حكومت; 3) هيچ يك از منابع اسلامي دلالت روشني بر خلافت ندارد; 4) سياست و حكومت چون امري بشري است نيازمند علوم بشري است. نفوذ و رواج ديدگاه پرهيز از سياست در بين دينداران متاسفانه با رواج تفكر ناصحيح در ناپسند شمردن سياست، كم كم گروهي از دينداران از بستر امور اجتماعي و سياسي فاصله گرفتند و حضور در اين صحنه را ناروا شمردند. حضرت امام قدس سره در اين باره خطاب به روحانيت فرمودند: وقتي شعار جدايي دين از سياست جا افتاد و فقاهت در منطق ناآگاهان غرق شدن در احكام فردي و عبادي شد... به زعم بعضي افراد، روحانيت زماني قابل احترام و تكريم بود كه حماقت از سر و پاي وجودش ببارد والا عالم سياسي و روحاني كاردان، كاسه اي زير نيم كاسه داشت و اين از مسايل رايج حوزه ها بود كه هر كس كج راه مي رفت، متدين تر بود، ياد گرفتن زبان خارجي كفر و فلسفه و عرفان گناه و شرك به شمار مي رفت. از نشانه هاي ديگر رواج تفكر دوري از سياست و اجتماع آن است كه در دو قرن اخير در تدوين و تنظيم رساله ها و احكام فقهي مسايل مربوط به سياست ديني و حكومت حذف شد.

شهيد مطهري در كتاب ارزشمند پيرامون انقلاب اسلامي مي فرمايد: در اوايلي كه جلسات انجمن اسلامي مهندسين تشكيل شده بود، در آن جا بحثي داشتم راجع به امر به معروف و نهي از منكر. به اين مناسبت در تاريخچه اين بحث مطالعه اي كردم و در دنبال اين مطالعه به نكته شگفت انگيزي برخورد كردم كه اسباب تعجبم شد. مساله اين بود كه متوجه شدم در دويست سال اخير مسايل مربوط به امر به معروف و نهي از منكر از رساله هاي ما برداشته شده است. در صورتي كه قبلا در كنار مسايل مربوط به نماز و روزه و خمس قرار داشت و گويا خود به خود در اذهان، اين يك بحث زايد تلقي شده بود. براين ويلسون در مقاله «سكولاريزاسيون » عكس العمل كشورها و اديان مختلف را در برابر پديده جدا انگاري دين و دنيا بررسي كرده و مي نويسد: بعضي از كشورهاي مسلمان مانند مصر و تركيه در جهت آن پيش رفته اند، ولي در برخي از آن ها همچون ايران احياي نهضت هاي اصول گرايانه از فشارهاي سختي كه با اين فرايند همراه است و نيز ميزان بسيج پذيري علايق و گرايش هاي ديني دست كم در بخش هاي پيچيده تر جامعه بر ضد تجدد حكايت دارد. برخورد غير عقلاني و ناصحيح كليسا و اهداف استعماري دشمنان دين و بشريت باعث شد در غرب به طوركلي مذهب و حكومت دو مساله جدا از يكديگر شوند و مركز حكومت و مذهب از هم جدا گردند. اما در ميان جوامع شرقي و كشورهاي اسلامي تز جدايي دين از سياست به رغم توفيقات كمي

كه به دست آورد، هرگز فراگير نشد. در كنار آن نهضت امام خميني قدس سره اين تفكر را با شكست روبرو كرد. انقلاب اسلامي به مردم جهان و دينداران فهمانيد كه اسلام هم دنيا دارد و هم آخرت، هم متكفل دنياي انسان ها و هم آخرت آنها است. جمع دنيا و آخرت سياست است و سياست يعني اداره يك مجموعه با تدبير و فراست. سياست به معناي مكر و حيله نيست. به فرمايش امير بيان حضرت علي عليه السلام آنچه آن ها دارند مكر و حيله و فجور است، نه سياست. امام قدس سره در اين باره مي فرمايند: اسلام براي شما و براي همه بشر و همه توده هاي عالم تحفه آورده است. تحفه همگاني و براي همه. در راس برنامه هاي اسلامي هدايت است كه شما را هدايت كند به راهي كه هم دنياي شما تعمير بشود و معمور باشد و هم آخرت شما. دلايل حضور دين در سياست از منظر امام خميني قدس سره امام خميني قدس سره با درايت و روشن بيني ويژه اي كه از بركت تقوا و عرفان و احكام نوراني اسلام كسب كرده بودند، به خوبي اسلام را مي شناختند و دريافته بودند كه دين اسلام تمام شؤون زندگي بشر را در برگرفته است. قوانين همه جانبه اسلام گواه روشني بر حضور دين در اجتماع و اداره جامعه بشري است. امام قدس سره در اين باره مي فرمايد: احكام شرع حاوي قوانين و مقررات متنوعي است كه يك نظام اجتماعي را مي سازد... در اين نظام حقوقي هر چه بشر نياز دارد فراهم آمده است... از طرز معاشرت

با همسايه و اولاد و عشيره و قوم و خويش و همشهري... و امور خصوصي و زندگي زناشويي گرفته تا مقررات مربوط به جنگ و صلح. ايشان همچنين با اشاره به سيره نبوي مي فرمايند: رسول اكرم صلي الله عليه و آله در راس تشكيلات اجرايي و اداري جامعه مسلمانان قرار داشت علاوه بر ابلاغ وحي و بيان و تفسير عقايد به اجراي احكام و برقراري نظامات اسلام همت گماشته بود. حضرت امام خميني قدس سره با اشاره به لزوم ايجاد نظام اجرايي براي انجام قوانين عمومي و با توجه به عموميت قوانين اسلام مي فرمايند: اصولا قانون و نظامات اجتماعي مجري لازم دارد. در همه كشورهاي عالم هميشه اين طور بوده است كه قانون گذاري به تنهايي فايده ندارد... پس از تشريع قانون بايستي قوه مجريه به وجود آيد... . امام قدس سره با تاكيد بر اين نكته مهم كه اگر قوانين اجرا نشود كاملا بي فايده خواهد بود، بر ضرورت تشكيل حكومت و دخالت دين در امور اصرار ورزيده و مي فرمايند: هر كه اظهار كند كه تشكيل حكومت اسلامي ضرورت ندارد، منكر ضرورت اجراي احكام اسلام شده است و جامعيت احكام و جاودانگي دين مبين اسلام را انكار كرده است. امام راحل قدس سره با تكيه بر دو عنصر «جامعيت » و «كامليت » دين اسلام و قوانين شامل آن كه تمامي شؤون فردي و اجتماعي انسان را دربر مي گيرد و در بردارنده قوانين و چارچوب ها و نظامات اجتماعي و سياسي و اقتصادي است بر حضور دين در صحنه اجتماع و اجراي آن توسط حاكمان و زمامداران با كفايت تاكيد

نموده و مي فرمايند: اسلام مثل مذاهب ديگر يعني مذاهبي كه حالا ظاهرش به ما رسيده است نيست. (اين دين) همه چيزهاي انسان را مي سازد. هم انسان را از حيث عقل مي سازد، هم انسان را از حيث اخلاق و تهذيب اخلاق مي سازد، هم انسان را از حيث ظاهر و آداب ظاهري مي سازد، هم در اموري كه انسان به آن احتياج دارد. مثل (ديگر) حكومت ها نيست كه فقط در امور اجتماعي شان و سياسي شان دخالت داشته باشند اما كاري به اين نداشته باشند كه خودش توي خانه چه مي كند... عالم همه تحت نظرش است. مكتب اسلام و قوانين آن محدود و محكوم به زمان و مكان خاصي نيست بلكه ديني جهاني و جاوداني براي همه نسل ها و در همه عصرها است و هرگز قوانين آن تعطيل پذير نيست. اجراي حدود نيز به حاكم و حكومت نياز دارد. حضرت امام قدس سره در اين باره مي فرمايد: مذهب اسلام از هنگام ظهورش متعرض نظام هاي حاكم در جامعه بوده است و خود داراي سيستم و نظام خاص اجتماعي و اقتصادي و فرهنگي است كه براي تمامي ابعاد و شؤون زندگي فردي و اجتماعي قوانين خاص دارد. بنيانگذار جمهوري اسلامي با اشاره به جهاني بودن اسلام و مباني سليم سياسي آن كه راه هدايت همه ملت ها و كشورها است مي فرمايند: اسلام در بعد سياسي، كشورها را در همه زمينه ها بدون تشبث به دروغ و خدعه و توطئه فريبنده به اداره و مشيت حكومت سالم هدايت مي كند و روابط با كشورهاي ديگر را كه به زيست مسالمت

آميز و خارج از ظلم و ستمكاري متعهد هستند، محكم و برادرانه مي كند... . و نيز مي فرمايند: اسلام(مربوط به) طايفه خاصي نيست. اسلام براي بشر آمده است نه براي مسلمين و نه براي ايران. انبياء مبعوثند بر انسان ها... . حضرت امام قدس سره با اشاره به اين نكته ظريف كه تمام احكام و دستورات اسلام داراي روح و معناي اجتماعي و سياسي است مي فرمايند: مي شود گفت كه بي استثنا دعوت هاي خدا حتي در آن چيزهايي كه وظايف شخصي افراد است، روابط شخصي افراد ست بين خود و خدا، از معناي اجتماعي و سياسي برخوردار بوده است. و باز در همين باره مي فرمايند: اسلام احكام اخلاقيش هم سياسي است، همين حكمي كه در قرآن هست كه مؤمنين برادر هستند. اين يك حكم اخلاقي است، يك حكم اجتماعي است، يك حكم سياسي است. امام راحل قدس سره با تاكيد بر توجه اسلام به امور مردم و جوامع آنان، به دستورات ديني كه بر مسايل اجتماعي مسلمانان اهتمام دارد اشاره كرده و مي فرمايند: اسلام دين سياست است. ديني است كه در احكام آن، در مواقف آن سياست به وضوح ديده مي شود. در هر روز اجتماعات تمام مساجد كشورهاي اسلامي از شهرستان ها گرفته تا... روزي چند مرتبه اجتماع... احتياجات منطقه و جهات سياسي و اجتماعي، جهات اقتصادي طرح بشود تا مردم مطلع بشوند... . نماز جماعت و مواقف حج و عزاداري عاشوراي امام حسين عليه السلام و... همه اش سياست است. و بي توجهي به اين نكته مهم باعث انحطاط جوامع مسلمان شده است، ايشان در اين باره مي

فرمايد: بزرگترين درد جوامع اسلامي اين است كه هنوز فلسفه واقعي بسياري از احكام الهي را درك نكرده اند و حج با آن همه راز و عظمتي كه دارد هنوز به صورت يك عبادت خشك و يك حركت بي حاصل و بي ثمر باقي مانده است. يكي از وظايف بزرگ مسلمانان پي بردن به اين واقعيت است كه حج چيست؟ و چرا... . در جاي ديگر با اصرار بر اهميت سياست در دين مي فرمايند: ديانت اسلام يك ديانت عبادي تنها نيست... همين طور كه يك مذهب و ديانت سياسي تنها نيست، عبادي است و سياسي، سياستش در عبادت مدغم است و عبادتش در سياست مدغم است، يعني همان جنبه عبادي يك جنبه سياسي دارد. از دلايل ديگر دخالت دين در امور اجتماعي و سياسي; ضرورت اجراي احكام و قوانين است. امام راحل قدس سره در اين باره مي فرمايند: اسلام مكتبي است كه برخلاف مكتب هاي غير توحيدي در تمام شؤون فردي و اجتماعي و مادي و معنوي و فرهنگي و نظامي دخالت و نظارت دارد. از هيچ نكته ولو بسيار ناچيز كه در تربيت انسان و جامعه و پيشرفت مادي و معنوي نقش دارد فروگذاري نكرده است. فراگيري و شمول احكام دين در تمامي زمينه هاي مادي و معنوي و دنيا و آخرت نشانگر حضور و دخالت دين در تمامي شؤون بشريت است امام قدس سره دراين باره مي فرمايند: اسلام يك چيزي نيست كه براي يك طرف قضيه فكر كرده باشد. اسلام در همه اطراف قضايا حكم دارد. تمام قضاياي مربوط به دنيا، مربوط به سياست، مربوط به اجتماع، مربوط به اقتصاد،

تمام قضاياي مربوط به آن طرف قضيه كه اهل دنيا از آن بي اطلاعند. احكام و مقررات عبادي، معنوي و الهي و اخلاقيات و حلال و حرام تنها براي گفت وگو و بحث علمي نيست مسلما اجراي آن لازم است. ضرورت اجراي آن در همه زمان ها نشان دهنده حضور دين در امور اجتماعي است. حضرت امام قدس سره مي فرمايند: بديهي است ضرورت اجراي احكام كه تشكيل حكومت رسول اكرم صلي الله عليه و آله را لازم آورده منحصر و محدود به زمان آن حضرت نيست و پس از رحلت رسول اكرم صلي الله عليه و آله نيز ادامه دارد... بنابراين چون اجراي احكام پس از رسول خدا صلي الله عليه و آله و تا ابد ضرورت دارد، تشكيل حكومت و برقراري دستگاه اجرا و اداره ضرورت دارد. آن عزيز از دست رفته در وصيت نامه اش به مهم ترين مزيت و ويژگي حكومت اسلامي اشاره فرموده و برتري حكومت ديني بر ساير حكومت ها را چنين بر مي شمارند: پيغمبر اسلام صلي الله عليه و آله تشكيل حكومت داد مثل ساير حكومت هاي جهان لكن با انگيزه بسط عدالت اجتماعي.

بحثي درباره مدل حكومتي امام خميني (ره)

بحثي درباره مدل حكومتي امام خميني به مناسبت ايام فرخنده پيروزي انقلاب اسلامي با آقاي دكتر نجفقلي حبيبي (رئيس دانشگاه علامه طباطبايي) كه از دوران انقلاب اسلامي تاكنون داراي فعاليتها و مسئوليتهاي مهم و حساسي بوده اند و از متفكران آشنا با انديشه هاي امام خميني هستند درباره مدل حكومتي امام خميني و چگونگي آن _ كه اين روزها از موضوعات مورد بحث و توجه بسياري از دانشجويان و انديشه مندان است _ مصاحبه اي انجام داده ايم

كه در پي به نظر خوانندگان گرامي مي رسد. ضمناً از آقاي دكتر حبيبي كه مثل هميشه با گشاده رويي و محبت دعوت ما را براي مصاحبه پذيرفتند، سپاسگزاريم. * * * حضور: يكي از مباحث مطرح جامعه ما كه اين روزها شايد بيشتر مورد توجه باشد موضوع مدل حكومتي امام خميني و چند و چون آن است كه به نظر مي رسد در ارتباط با مقتضيات زمان، نياز به تبيين و بازخواني مجدد، بخصوص دربارة محورهاي آن دارد. به طور فشرده نظر خودتان را نسبت به موضوع بيان فرماييد. دكتر نجفقلي حبيبي: بسم الله الرحمن الرحيم. بنده ايام شكوهمند پيروزي انقلاب اسلامي را بر همه شيفتگان و مشتاقان انديشه امام راحل تبريك عرض مي كنم و اميدوارم كه اين ايام فرصتي باشد براي بازخواني انديشه هاي امام و بازگشت به آنچه امام مطرح كرده بودند؛ البته با حفظ £ امام به ولايت فقيه انتصابي اعتقاد داشتند اما تشكيل حكومت فقط به خواست مردم برمي گردد موقعيتهاي زماني و مكاني. حضرت امام، هم يك فقيه شاخص بودند هم يك سياستمدار برجسته و هم مدير و رهبر انقلاب كه همه اين ابعاد شخصيتي ايشان از اهميت بالايي برخوردار است؛ اما مهمتر از همه اين است كه ايشان انقلابي را رهبري كردند و نظامي را تأسيس كردند و اصول و مباني جديدي را تبيين كردند كه در دنيا بي سابقه بوده است. ايشان در عصري اين كار را كردند كه دنيا دو قطبي بود، در يك طرف شرق قرار داشت و در طرف ديگر غرب و هر كدام آرمانها و ايدئولوژي خاص خود را داشتند و اجازه نمي دادند هيچ فكري در كنارشان شكل بگيرد. اما

خداوند به امام و امت ايشان اين قدرت را داد كه ايدئولوژي خود را تبيين كنند. اين رهبري رنگ و بوي ديني داشت و آرمان آن نيز تشكيل حكومت اسلامي بود با ابتنا بر نظريه ولايت فقيه. وقتي حضرت امام در نجف اشرف اين نظريه را مطرح كردند به زبانهاي مختلف ترجمه شد و تأثير خود را به عنوان يك نظريه فقهي گذاشت. در جريان انقلاب اسلامي بود كه اين نظريه جنبه عملي پيدا كرد. آنچه امام در آنجا مي فرمايند اين است كه ما بايد در عصر غيبت، حكومت اسلامي تشكيل بدهيم و بشدت ايدة جدايي دين از سياست را رد مي كنند. از نظر ايشان اسلام يك دين جاودانه براي همه نسلها و عصرهاست و بنابراين نبايد احكام آن متوقف شود لذا بايد حكومت اسلامي تشكيل داد. از نظر ايشان در تار و پود دين اسلام، سياست دخيل است و زائده اي نيست كه به اسلام چسبيده باشد بلكه ذات اسلام مجموعه اي از سياست، عبادت اخلاق و... است. به عبارت ديگر يكپارچه ديدن اين شبكه منسجم در هم تنيده اهميت داشت. امام در فرمايشات خود مكرر مي فرمودند كه اسلام دين جامع و تواناست. تواناست به اين معنا كه در تمام اعصار و براي رفع نياز همه جوامع مناسب است و نمي توان گفت اسلام تنها در عصر پيامبر اكرم(ص) كارآمد بوده اما در عصر اتم و اينترنت كه فاصله زيادي با عصر پيامبر دارد اسلام ديگر نمي تواند كارآمد باشد. ديگر اينكه اسلام جامع است و به همه امور زندگي انسان مي پردازد. اسلام هم به فرد در داخل حريم خانه اش مي پردازد و وظايف و تكاليفش را معين مي كند

و هم به جامعه مي پردازد و حتي به آخرت و بعد از مرگ انسان نيز كار دارد و از آن غافل نيست. بنابراين براي امام كه دين را از سياست جدا نمي داند مسأله حكومت و كيفيت آن مهم است. از نظر امام شكل حكومت در اسلام تعيين نشده است، بلكه اصول آن تعيين شده است. از نظر اسلام، حاكم اسلامي بايد در فقه مجتهد باشد به آن اندازه كه بتواند استنباط احكام كند. همچنين بايد عادل باشد و از سلامت جسماني كافي برخوردار باشد. در ابتدا امام نظر داشتند كه فقها بايد بر اداره امور جامعه نظارت كنند اما به طور مستقيم در اداره جامعه دخالت نداشته باشند. به همين دليل پس از آنكه ايشان به ايران تشريف آوردند بعد از مدتي به قم رفتند. اما چندي بعد دريافتند كه اين حكومت نوپا بدون حضور مستقيم خود ايشان نمي تواند اداره بشود. لذا با وجود اينكه با توجه به سن حضرت امام اين كار براي ايشان سخت بود خود ايشان اين كار را به عهده گرفتند و بايد انصاف داد كه اين كار را بسيار خوب انجام دادند. امام از نظر مباني فقهي اثبات مي كنند كه ادارة امور جامعه در تمامي شئون آن در آن حدي كه در اختيار پيامبر و ائمه معصومين(ع) بوده است، در اختيار فقيه جامع الشرايطي كه منصب £ اگر مردم روزي جمهوري اسلامي را نخواستند، ديگر تكليفي بر فقيه نيست ولايت را به عهده مي گيرد قرار دارد. البته نبايد اشتباه كرد و نتيجه گرفت كه ولي فقيه با پيامبر و ائمه معصومين(ع) مساوي است. از نظر حضرت امام، پيامبر و امامان معصوم

يك امر معنايي دارند و يك وظيفه اجتماعي خارجي هم دارند. در امر معنايي هيچ كس به آنها نمي رسد. آنها اوليا الله هستند و برگزيده خداوند، اما در امر اداره امور جامعه تمام آنچه اسلام براي پيامبر وضع كرد در اختيار ولي فقيه است. لذا از نظر حضرت امام، ولي فقيه مسئوليت اداره جامعه را دارد. يكي از ابزارهاي كار ولي فقيه در اين امر نيز اجتهاد است. از نظر ايشان زمان و مكان در امر اجتهاد دخالت دارد. امام به عنوان فقيه جامع الشرايطي كه متولي امور مسلمين شده است، خواستند شكل حكومت را با تجربه هاي بشري عقلايي عالم به صورت مطلوب تنظيم كنند. در روزگار ما اداره امور جامعه با جمهوري متناسب است به اين معنا كه اداره امور جامعه با رأي ملت صورت مي پذيرد. لذا پيشنهاد كساني را كه گفتند شما خليفه شويد و ما با شما بيعت كنيم نپذيرفتند و حكومت را به صورت جمهوري طراحي كردند و اداره جامعه را به روش جمهوري در منافات با ولايت فقيه نمي دانستند. لذا اجراي ولايت فقيه را در قالب جمهوريت نظام اسلامي قرار دادند و به مردم اختيار دادند نمايندگان خود را انتخاب كنند تا قانون اساسي بنويسند. و حتي شكل حكومت را هم به رأي مردم گذاشتند. ايشان پذيرفته بودند كه حكومت بر اساس رأي عمومي بايد شكل بگيرد و اداره شود و نبايد به صورت خودكامه باشد، ولو خودكامة صالح. لذا ايشان اين مبنا را به عنوان جمهوري اسلامي پذيرفت. اما اين بدان معنا نيست كه ايشان ولايت ندارند. ايشان ولايت دارند و بر اساس ولايت خود پذيرفتند كه به صورت جمهوري باشد،

كما اينكه بر اساس ولايت خود ممكن بود نمي پذيرفتند كه بر اساس جمهوري باشد. جمهوري هم لوازم خود را دارد. وقتي در پاريس از ايشان پرسيدند جمهوري اسلامي به چه معناست، فرمودند جمهوري مورد نظر ما همان است كه همه دنيا از جمهوري مي فهمند. اينكه اداره امور جامعه مبتني بر رأي مردم باشد. اكثريت قاطع ملت ما نيز مسلمانند، لذا بر اساس اعتقاد به مباني اسلام، جمهوري خود را اداره خواهند كرد. پشت هر حكومتي يك ايدئولوژي وجود دارد. جمهوري آنها بر اساس ايدئولوژيشان اداره مي شود، جمهوري ما هم بر اساس ايدئولوژي خودمان كه اسلام است اداره مي شود. اين ملت مسلمانند و مي خواهند كه جمهوريشان بر اساس قوانين اسلام تشكيل و اداره شود. از نظر امام در هيچ جاي معناي جمهوري منافات با دين وجود ندارد. در جمهوري گفته اند اداره امور جامعه بر مبناي رأي مردم و آن مردم هر اعتقادي داشته باشند آن اعتقادشان در روح قوانينشان نفوذ مي كند. بنابراين تا زماني كه قانون اساسي ما پابرجاست با مفهومي كه امام از ولايت فقيه داشته اند _ كه فقيه جامع الشرايط متولي اداره امور جامعه است _ جامعه اداره مي شود. ولي فقيه نيز گفته اند كه من بر اساس اجتهاد خود مي خواهم كه جامعه به روش جمهوري اداره شود. اين ولي فقيه است كه تصويب كرده است كه جامعه در تمام امور خود بر اساس رأي مردم اداره شود. حضور: آيا ممكن است اساس جمهوريت با نظام اسلامي مباينت داشته باشد؟ و اگر مردم مسلمان كشوري خواهان نظام اسلامي نباشند يا خود مردم ما بر فرض، روزي نظام اسلامي را نخواهند، تكليف چيست؟ حبيبي: حضرت امام، جمهوري

را به عنوان يك روش حكومتي متداول عصر امروز پذيرفتند و اين روش حكومتي را با اصول انديشه هاي اسلامي ناسازگار نيافتند. روح جمهوري كه همان مشاركت مردم در اداره امور جامعه است از نظر امام با اصل انديشه هاي اسلامي ناسازگار نيست. اميرالمؤمنين در اولين خطبه اي كه پس از قبول خلافت فرمودند، مي فرمايند اگر ياوران نبودند و حجت بر من تمام نمي شد كه مردم مي خواهند چنين كنند، خلافت را نمي پذيرفتم. از نظر امام جايگاه مردم در اداره امور، در روح انديشه اسلامي نهفته است و به مفهوم جمهوري كه يك £ وقتي انتخابات پيش مي آيد و اكثريت قاطع مردم در آن شركت مي كنند، نشانگر آن است كه آنها هنوز مي خواهند جمهوريشان بر اساس احكام اسلام اداره شود مفهوم جديد است نيز محدود نمي شود. منتها در مفهوم جمهوري به مشاركت مردم در اداره امور جامعه سازمان داده شده است و امام اين سازمان را پذيرفته است. در اسلام مفهوم بيعت وجود داشته است. در بيعت، مردم مي پذيرفتند كه اين حكام اداره امور را در اختيار داشته باشند. كسي هم كه بيعت را نمي پذيرفت آزاد بود و كسي به او كاري نداشت. وقتي امام علي(ع) به خلافت رسيد، كساني با ايشان بيعت نكردند و امام هم هرگز با آنها كاري نداشت كه چرا با وي بيعت نكردند. لذا اصل تأثير نظر مردم در حكومت از نظر امام در روح اسلام وجود دارد. جمهوري شكلي است كه جوامع امروزي آن را طراحي كرده است اما اينكه مردم بايد در اداره امور دخالت داشته باشند، در اسلام سابقه دارد، لذا جمهوري به عنوان شكل حكومت با اسلام معارض نيست. براي

روشن شدن قضيه توضيح مي دهم. عده اي از دفتر استفتائات حضرت امام از ايشان راجع به جايگاه ولي فقيه و حد اختيارات ولايت او سؤال كردند. از نظر امام نصب فقيه نصب شرعي است. امام به ولايت فقيه انتصابي اعتقاد داشتند. اما تشكيل حكومت فقط به خواست مردم برمي گردد. مثلاً به اعتقاد شيعيان، حضرت امير(ع) امام بود اما تا 25 سال كه مردم نخواستند ايشان حاكم باشند، ايشان حاكم نبودند. اگر مردم خواستند، امام موظف مي شود در رأس حكومت قرار گيرد. بنابراين اگر مردم روزي جمهوري اسلامي را نخواستند، ديگر تكليفي بر فقيه نيست. از نظر امام در چنان روزي تكليف از فقيه جامع الشرايط ساقط مي شود همان طور كه از حضرت امير نيز ساقط شد. مردم مدينه كه پيامبر و رابطه ايشان را با حضرت ديده بودند، پس از رحلت پيامبر از حضرت امير نخواستند كه حكومت آنها را بر عهده بگيرد. همين مردم بعد از 25 سال از اميرالمؤمنين خواستند كه اداره امور آنها را بر عهده بگيرد و ايشان پس از خواست و مراجعه مردم اين امر را به عهده گرفت. امام علي(ع) در نهج البلاغه شرح مي دهد كه مردم مانند موهاي گردن اسب بر سر من و بچه هاي من ريخته بودند، به صورتي كه لباس من پاره شد و حسن(ع) و حسين(ع) زير دست و پاي مردم له شدند. اگر روزي مردم نخواهند جمهوريشان بر اساس موازين اسلامي اداره شود، ديگر ولي فقيه مسئول نيست. اما ما مي بينيم كه در راهپيمائي 22 بهمن ميليونها انسان شركت مي كنند. پس معلوم مي شود كه هنوز اين جمهوري را مي خواهند. وقتي انتخابات پيش مي آيد و اكثريت قاطع مردم در

آن شركت مي كنند، نشانگر آن است كه آنها هنوز مي خواهند جمهوريشان بر اساس احكام اسلام اداره شود. حضور: در اين ميان ظاهراً بعضي از فقها نيز نظر به جدايي دين از سياست دارند. حبيبي: جدايي دين از سياست در ميان فقهاي شيعه مطرح نيست. ممكن است در باب اينكه آيا فقيه رئيس حكومت اسلامي بشود، بين فقها اختلاف وجود داشته باشد اما اينكه فقها نوعي از ولايت را دارند مورد قبول همه فقهاي ماست. البته ممكن است تعدادي از فقها برخلاف حضرت امام معتقد نباشند كه فقيه بايد در تمام شئون حكومت و حتي خود تشكيل حكومت دخالت كند. از نظر بعضي از فقها، اسلامي بودن يك حكومت به اين نيست كه فقيهي در رأس جامعه اسلامي قرار گيرد، بلكه به اين است كه احكام اسلام در آن حكومت اجرا شود. حال هركس مي تواند اين احكام را اجرا كند و فقيه تنها نظارت مي كند كه اين احكام اجرا مي شود يا نه. اما بحث ما مبنايي و فقهي نيست، بلكه در باب جمهوري اسلامي ايران است. ما قانون اساسي داريم و بر اساس آن بايد فقيه جامع الشرايط در رأس حكومت باشد. حال ببينيم جمهوري از نظر امام داراي چه لوازم و مؤلفه هايي است: از نظر حضرت امام مردم بايد احساس مسئوليت كنند كه در ادارة امور نقش اساسي دارند. لذا همه بايد در انتخابات شركت كنند. و شركت در انتخابات يك تكليف شرعي مي شود. از سوي ديگر بايد آزادانه رأي بدهند. انتخابات بايد در نهايت آزادي باشد. از آنجا كه اكثريت قاطع مردم مسلمانند به صالح ترين £ هر كاري حكومت بكند كه ماية دلسردي مردم شود،

نشانگر آن است كه حكومت به وظيفه خود عمل نكرده است و باتقواترين افراد رأي مي دهند. ممكن است در يك يا دو مورد مردم خطا كنند، اما در يك جمع چند ميليوني، مردم خطا نمي كنند. لذا آزادي در انتخابات شرط اصلي بقاي جمهوري است. از نظر انديشه امام هرگونه قيد و شرطي كه در قوانين، آزادي انتخاب مردم را از بين ببرد، مردود است. امام به مردم مسلمان مي فرمايد كه شما مكلف هستيد آگاهانه منتخبين خود را بشناسيد و صلاحيت آنها را شخصاً قبول كنيد و به آنها رأي بدهيد. لذا مردم در انتخاب خود قيم لازم ندارند. بنابراين از نظر امام، مردم مسئولند در انتخابات شركت كنند. از سوي ديگر كسي حق ندارد چيزي را بر آنها تحميل كند. امام صريحاً مي فرمايد كه خداوند اين اجازه را به ما نداده است كه چيزي را بر مردم تحميل كنيم. سوم اينكه مردم مكلفند با شناخت كافي رأي بدهند. اگر اين امور رعايت شود، هويت جمهوري اسلامي باقي مي ماند. اما اگر ما بر اين امور قيد و بند قرار دهيم، انديشه امام را تحريف كرده ايم. آنچه اتفاق مي افتد اين است كه اگر ما بر آزادي مردم در انتخابات قيد و بند بگذاريم، احساس مسئوليت آنها از بين مي رود و ديگر در انتخابات شركت نمي كنند و آهسته آهسته جمهوري اسلامي سقوط مي كند. از نظر امام بين حكومت و مردم نبايد فاصله اي وجود داشته باشد. وقتي مردم پشتيبان حكومت باشند و حكومت از مردم باشد اين مجموعه هيچ گاه ضعيف نخواهد شد. پشتيباني مردم از حكومت وقتي ايجاد خواهد شد كه مردم در انتخاب حكام خود آزاد باشند در

غير اين صورت، بين حكومت و مردم شكاف ايجاد مي شود. وقتي حكومت پشتيباني مردمي خود را از دست بدهد، مجبور مي شود با قدرتهاي خارجي بسازد. امام دائماً به مسئولين تذكر مي دهد كه در بين مردم باشند و سادگي را حفظ كنند، بيت المال را درست خرج كنند و آن را در جهت منافع شخصي خود به كار نبرند. در جمع مردم مانند يك دوست حضور يابند تا مردم آنها را مثل خودشان بدانند و آنها هم مردم را با خود بدانند. از اين روست كه بعضي از فقها معتقدند كه حكومت شرعاً حق ندارد كاري كند كه مردم از آنها بدشان بيايد. مردم مكلفند كه امام را دوست داشته باشند، بنابراين امام هم نبايد كاري كند كه مردم از او بدشان بيايد. اين يك مسئوليت متقابل است. از نظر حضرت امام يك مسلمان موظف است از حكومت اسلامي حفاظت كند. از سوي ديگر حكومت هم خود براي حفظ جمهوري اسلامي وظيفه دارد كه مردم را در صحنه فعال جمهوري اسلامي شاداب نگه دارد. لذا هر كاري كه حكومت بكند كه مايه دلسردي مردم از خود شود، نشانگر آن است كه حكومت به وظيفه خود عمل نكرده است. حضور: حكومت اسلامي موظف به پياده كردن احكام اسلام و تبليغ و ترويج دين است لاكن به نظر مي رسد در انجام اين وظيفه مهم خود با كندي روبرو بوده و حتي در بعضي موارد تبليغ و ترويج دين _ خصوصاً در ميان نسل به اصطلاح سوم انقلاب اسلامي _ نتيجه معكوس داشته است. حبيبي: ابتدا بايد ببينيم كه دين چيست كه ما مي خواهيم تبليغات ديني بكنيم و مردم را ديندار

بار بياوريم. اگر بنده در اداره اي كار بكنم اينكه امكانات آن اداره را بيهوده تلف نكنم، اين خود دين است. دين كه فقط اين نيست كه به مردم بگوييم غيبت نكنيد و مال مردم را نخوريد. اگر اين فرمايش امام را بپذيريم كه دين جامع است و براي تمام شئون زندگي از فردي تا اجتماعي و سياسي و ... برنامه دارد. دين براي همه امور دستور دارد، اما وقتي دين را سليقه اي بكنيد و بعضي از امور آن را خيلي مهم جلوه بدهيد و اموري را كه خيلي مهم است نديده بگيريد، معلوم است كه اثر منفي دارد. وقتي ما به صورت سليقه اي دين را تبليغ مي كنيم، باعث پس زدن مردم مي شود. همه اجزاي حكومت و جامعه بايد با دين آميخته شود. آنجايي كه كم كاري است، آنجايي كه استفاده از بيت المال است، آنجايي كه سپردن مسئوليت به اين و آن است و... را نديده بگيريد و تنها بخشي از احكام دين را به طور سليقه اي عرضه كنيد، روح دين را كشته ايد. لذا اينكه مي گوييد اين تبليغات تأثير منفي داشته بايد دقت بفرماييد كه به چه علت بوده است. از نظر من از وظايف قطعي دستگاه حكومت است كه با تمام ظرفيت خود دين مبين اسلام را ترويج كند. اما كدام دين و با چه تفسير و قرائتي و با چه اجزايي. گاه چيزي را كه اصلاً معلوم نيست كه در دين است يا نه به عنوان دين عرضه مي كنيم. ابتدا بايد ثابت كنيم اين اصلاً جزو دين است يا نه. يكي از وظايف دستگاه حكومت اقناع مردم است. همين طور نمي توان چيزي را بيان كرد. ديگر

اينكه امور را سليقه اي انتخاب مي كنيم. بعضي از اجزاي آن را مطرح مي كنيم و بعضي از آنها را مطرح نمي كنيم. بعضي از امور جزو دين است اما بعضي از اموري كه به عنوان امور ديني مطرح مي شوند اصلاً جزو دين نيستند، بلكه عرفيات جامعة ما هستند. شما مي توانيد بگوييد كه به عنوان يك ايراني و رسم و رسوم ايراني اين كار را بكنيد و فلان كار را نكنيد، اما نبايد بگوييد دين اين را گفته است. وقتي مي گوييد دين، بايد دليل بياوريد. اگر نتوانيد اين كار را بكنيد، مي گويند اين دين غيرعقلاني است و مباني آن مشخص نيست. بنابراين يكي از خطاهاي ما اين است كه بسياري از اموري را كه ديني نيستند به عنوان امور ديني و شرعي مردم را مكلف به اجراي آنها دانسته ايم. اگر بتوانيم مردم را اقناع كنيم بر اساس فطرت خود به دين گرايش پيدا مي كنند اما اگر نتوانيم اين كار را بكنيم و استدلال نداشته باشيم، از دين مي گريزند.

حكومت اسلامي

حكومت اسلامي مجموعه قانون، براي اصلاح جامعه كافي نيست.براي اين كه قانون مايه اصلاح و سعادت بشر شود به قوه اجرائيه و مجري احتياج دارد.بهمين جهت، خداوند متعال در كنار فرستادن يك مجموعه قانون يعني احكام شرع يك حكومت و دستگاه اجرا و اداره مستقر كرده است. رسول اكرم (ص) در رأس تشكيلات اجرائي و اداري جامعه مسلمانان قرار داشت.علاوه بر ابلاغ وحي و بيان و تفسير عقايد و احكام و نظامات اسلام به اجراي احكام و برقراري نظامات اسلام همت گماشته بود تا دولت اسلام را بوجود آورد.در آن زمان مثلا به بيان قانون جزا اكتفا نمي كرد بلكه

در ضمن به اجراي آن مي پرداخت، دست مي بريد، حد مي زد، و رجم مي كرد.پس از رسول اكرم (ص) خليفه همين وظيفه و مقام را دارد.رسول اكرم (ص) كه خليفه تعيين كرد فقط براي بيان عقايد و احكام نبود بلكه همچنين براي اجراي احكام و تنفيذ قوانين بود .وظيفه اجراي احكام و برقراري نظامات اسلام بود كه تعيين خليفه را تا حدي مهم گردانيده بود كه بدون آن پيغمبر اكرم (ص) «ما بلغ رسالته» رسالت خويش را به اتمام نمي رسانيد .زيرا مسلمانان پس از رسول اكرم (ص) نيز به كسي احتياج داشتند كه اجراي قوانين كند، نظامات اسلام را در جامعه برقرار گرداند تا سعادت دنيا و آخرتشان تأمين شود. اصولا قانون و نظامات اجتماعي، مجري لازم دارد.در همه كشورهاي عالم و هميشه اينطور است كه قانونگزاري بتنهائي فايده ندارد.قانونگزاري بتنهائي سعادت بشر را تأمين نمي كند.پس از تشريع قانون بايستي قوه مجريه اي بوجود آيد.قوه مجريه است كه قوانين و احكام دادگاهها را اجرا مي كند و ثمره قوانين و احكام عادلانه دادگاهها را عايد مردم مي سازد.بهمين جهت، اسلام همان طور كه قانونگزاري كرده قوه مجريه هم قرار داده است. «ولي امر» متصدي قوه مجريه هم هست. (1) سنت و رويه پيغمبر اكرم (ص) دليل بر لزوم تشكيل حكومت است.زيرا اولا خود تشكيل حكومت داد و تاريخ گواهي ميدهد كه تشكيل حكومت داده و به اجراي قوانين و برقراري نظامات اسلام پرداخته و به اداره جامعه برخاسته است، والي به اطراف مي فرستاده، به قضاوت مي نشسته و قاضي نصب مي فرموده، سفرائي به خارج و نزد رؤساي قبائل و

پادشاهان روانه مي كرده، معاهده و پيمان مي بسته، جنگ را فرماندهي مي كرده و خلاصه احكام حكومتي را به جريان مي انداخته است.ثانيا براي پس از خود بفرمان خدا تعيين حاكم كرده است وقتي خداوند متعال براي جامعه پس از پيامبر اكرم (ص) تعيين حاكم ميكند باين معني است كه حكومت پس از رحلت رسول اكرم (ص) نيز لازم است و چون رسول اكرم (ص) با وصيت خويش فرمان الهي را ابلاغ مي نمايد ضرورت تشكيل حكومت را نيز مي رساند. بديهي است ضرورت اجراي احكام كه تشكيل حكومت رسول اكرم (ص) را لازم آورده منحصر و محدود به زمان آن حضرت نيست و پس از رحلت رسول اكرم (ص) نيز ادامه دارد.طبق آيه شريفه، احكام اسلام محدود به زمان و مكاني نيست، و تا ابد باقي و لازم الاجرا است.تنها براي زمان رسول اكرم (ص) نيامده تا پس از آن متروك شود و ديگر حدود و قصاص يعني قانون جزاي اسلام اجرا نشود يا انواع مالياتهاي مقرر گرفته نشود يا دفاع از سرزمين و امت اسلام تعطيل گردد.اين حرف كه قوانين اسلام تعطيل پذير يا منحصر و محدود به زمان يا مكاني است بر خلاف ضروريات اعتقادي اسلام است.بنابراين، چون اجراي احكام پس از رسول اكرم (ص) و تا ابد ضرورت دارد تشكيل حكومت و برقراري دستگاه اجرا و اداره ضرورت مي يابد.بدون تشكيل حكومت و بدون دستگاه اجرا و اداره كه همه جريانات و فعاليت هاي افراد را از طريق اجراي احكام تحت نظام عادلانه در آورد هرج و مرج بوجود مي آيد و فساد اجتماعي و اعتقادي و اخلاقي پديد مي

آيد.پس براي اينكه هرج و مرج و عنان گسيختگي پيش نيايد و جامعه دچار فساد نشود چاره اي نيست جزتشكيل حكومت و انتظام بخشيدن به همه اموري كه در كشور جريان مي يابد. بنابراين، بضرورت شرع و عقل آنچه در دوره حيات رسول اكرم (ص) و زمان امير المؤمنين علي بن ابيطالب (ع) لازم بوده يعني حكومت و دستگاه اجرا و اداره پس از ايشان و در زمان ما لازم است. (2) دليل ديگر بر لزوم تشكيل حكومت، ماهيت و كيفيت قوانين اسلام احكام شرع است.ماهيت و كيفيت اين قوانين مي رساند كه براي تكوين يك دولت و براي اداره سياسي و اقتصادي و فرهنگي جامعه تشريع گشته است. اولا احكام شرع حاوي قوانين و مقررات متنوعي است كه يك نظام كلي اجتماعي را مي سازد .در اين نظام حقوقي، هر چه بشر نياز دارد فراهم آمده است، از طرق معاشرت با همسايه و اولاد و عشيره و قوم و خويش و همشهري و امور خصوصي و زندگي زناشوئي گرفته تا مقررات مربوط به جنگ و صلح و مراوده با ساير ملل، از قوانين جزائي تا حقوق تجارت و صنعت و كشاورزي .براي قبل از انجام نكاح و انعقاد نطفه قانون دارد و دستور مي دهد كه نكاح چگونه صورت بگيرد و خوراك انسان در آن هنگام يا موقع انعقاد نطفه چه باشد، در دوره شير خوارگي چه وظائفي بر عهده پدر و مادر است و بچه چگونه بايد تربيت شود، و سلوك مرد و زن با همديگر و با فرزندان چگونه باشد.براي همه اين مراحل دستور و قانون دارد تا انسان تربيت كند، انسان

كامل و فاضل، انساني كه قانون متحرك و مجسم است و مجري داوطلب و خودكار قانون است.معلوم است كه اسلام تا چه حد به حكومت و روابط سياسي و اقتصادي جامعه اهتمام مي ورزد تا همه شرايط به خدمت تربيت انسان مهذب و با فضيلت در آيد. قرآن مجيد و سنت شامل همه دستورات و احكامي است كه بشر براي سعادت و كمال خود احتياج دارد.در «كافي» فصلي است بعنوان «تمام احتياجات مردم در كتاب و سنت بيان شده است» ، (3) و كتاب يعني قرآن «تبيان كل شي ء» (4) است روشنگر همه چيز و همه امور است.امام سوگند ياد مي كند طبق روايات كه تمام آنچه ملت احتياج دارد در كتاب و سنت هست، و در اين شكي نيست. (5) ثانيا با دقت در ماهيت و كيفيت احكام شرع در مي يابيم كه اجراي آنها و عمل به آنها مستلزم تشكيل حكومت است و بدون تأسيس يك دستگاه عظيم و پهناور اجرا و اداره نمي توان به وظيفه اجراي احكام الهي عمل كرد. ما اكنون بعضي موارد را ذكر مي كنيم.آقايان بموارد ديگر هم مراجعه كنند. مالياتهائي كه اسلام مقرر داشته و طرح بودجه اي كه ريخته نشان ميدهد تنها براي سد رمق فقرا و سادات فقير نيست، بلكه براي تشكيل حكومت و تأمين مخارج ضروري يك دولت بزرگ است . مثلا خمس يكي از درآمدهاي هنگفتي است كه به بيت المال مي ريزد و يكي از اقلام بودجه را تشكيل مي دهد.طبق مذهب ما از تمام منافع كشاورزي، تجارت، منابع زيرزميني و روي زميني و بطوركلي از كليه منافع و عوايد بطرز

عادلانه اي گرفته مي شود، بطوريكه از سبزي فروش درب اين مسجد تا كسي كه به كشتيراني اشتغال دارد يا معدن استخراج مي كند همه را شامل مي شود.اين اشخاص بايد خمس اضافه بر درآمد را پس از صرف مخارج متعارف خود به حاكم اسلام بپردازند تا به بيت المال وارد شود.بديهي است درآمد به اين عظمت براي اداره كشور اسلامي و رفع همه احتياجات مالي آن است.هرگاه خمس درآمد كشورهاي اسلام يا تمام دنيا را اگر تحت نظام اسلام درآيد حساب كنيم معلوم ميشود منظور از وضع چنين مالياتي فقط رفع احتياج سيد و روحاني نيست، بلكه قضيه مهم تر از اينهاست.منظور رفع نياز مالي تشكلات بزرگ حكومتي است. «جزيه» (6) كه بر «اهل ذمه» (7) مقرر شده، و خراج كه از اراضي كشاورزي وسيعي گرفته مي شود درآمد فوق العاده اي را بوجود مي آورد.مقرر شدن چنين مالياتهائي دلالت دارد بر اين كه حاكمي و حكومتي لازم است.وظيفه حاكم و والي است كه بر «اهل ذمه» بر حسب استطاعت مالي و درآمدشان ماليات سرانه ببندد يا از مزارع و مواشي آنها ماليات متناسب بگيرد، همچنين خراج يعني ماليات بر اراضي وسيعي را كه «مال الله» و در تصرف دولت اسلامي است جمع آوري كند.اين كار، مستلزم تشكيلات منظم و حساب و كتاب و تدبير و مصلحت انديشي است و با هرج و مرج انجام شدني نيست.اين بعهده متصديان حكومت اسلامي است كه چنين مالياتهائي را باندازه و بتناسب و طبق مصلحت تعيين كرده سپس جمع آوري كنند و بمصرف مصالح مسلمين برسانند. ملاحظه مي كنيد كه احكام مالي اسلام بر لزوم تشكيل حكومت

دلالت دارد، و اجراي آن جز از طريق استقرار تشكيلات اسلامي ميسر نيست. (8) بسياري از احكام از قبيل ديات كه بايد گرفته و به صاحبانش داده شود، يا حدود (9) و قصاصي (10) كه بايد با نظر حاكم اسلامي اجرا شود و بدون برقراري يك تشكيلات حكومتي تحقق نمي يابد .همه اين قوانين مربوط به سازمان دولت است و جز قدرت حكومتي از عهده انجام اين امور مهم بر نمي آيد. (11) از طرف ديگر احكامي كه راجع به حفظ نظام اسلام و دفاع از تماميت ارضي و استقلال امت اسلام است بر لزوم تشكيل حكومت دلالت دارد.مثلا اين حكم: «و اعدوا لهم ما استطعتم من قوة و من رباط الخيل» (12) كه امر به تهيه و تدارك هر چه بيشتر نيروي مسلح و دفاعي بطور كلي است، و امر به آماده باش و مراقبت هميشگي در دوره صلح و آرامش. هرگاه مسلمانان باين حكم عمل كرده و با تشكيل حكومت اسلامي به تداركات وسيع پرداخته بحال آماده باش كامل جنگي مي بودند مشتي يهودي جرأت نمي كردند سرزمينهاي ما را اشغال كرده مسجد اقصاي ما را خراب كنند و آتش بزنند، و مردم نتوانند به اقدام فوري برخيزند .تمام اينها نتيجه اين است كه مسلمانان به اجراي حكم خدا برنخاسته و تشكيل حكومت صالح و لايق نداده اند.اگر حكومت كنندگان كشورهاي اسلامي نماينده مردم با ايمان و مجري احكام اسلام مي بودند اختلافات جزئي را كنار مي گذاشتند دست از خرابكاري و تفرقه اندازي بر مي داشتند و متحد مي شدند و «يد واحده» مي بودند.در آنصورت مشتي يهودي بدبخت كه عمال آمريكا

و انگليس و اجانبند نمي توانستند اينكارها را بكنند هر چند آمريكا و انگليس پشتيبان آنها باشند.اين از بي عرضگي كساني است كه بر مردم مسلمان حكومت مي كنند. آيه و اعدوا لهم ما استطعتم من قوة... دستور مي دهد كه تا حد امكان نيرومند و آماده باشيد تا دشمنان نتوانند به شما ظلم و تجاوز كنند.ما متحد و نيرومند و آماده نبوديم كه دستخوش تجاوزات بيگانه شده و مي شويم و ظلم مي بينيم. (13) ما براي اين كه وحدت امت اسلام را تأمين كنيم، براي اين كه وطن اسلام را از تصرف و نفوذ استعمارگران و دولتهاي دست نشانده آنها خارج و آزاد كنيم راهي نداريم جز اين كه تشكيل حكومت بدهيم.چون بمنظور تحقق وحدت و آزادي ملتهاي مسلمان بايستي حكومتهاي ظالم و دست نشانده را سرنگون كنيم و پس از آن حكومت عادلانه اسلامي را كه در خدمت مردم است بوجود آوريم.تشكيل حكومت براي حفظ نظام و وحدت مسلمين است، چنانكه حضرت زهرا سلام الله عليها در خطبه خود مي فرمايد كه «امامت براي حفظ نظام و تبديل افتراق مسلمين به اتحاد است» . (14) استعمارگران بدست عمال سياسي خود كه بر مردم مسلط شده اند نظامات اقتصادي ظالمانه اي را تحميل كرده اند و بر اثر آن مردم بدو دسته تقسيم شده اند: ظالم و مظلوم.در يك طرف صدها ميليون مسلمان گرسنه و محروم از بهداشت و فرهنگ قرار گرفته است و در طرف ديگر اقليتهائي از افراد ثروتمند و صاحب قدرت سياسي كه عياش و هرزه گرد و فاسدند.مردم گرسنه و محروم كوشش مي كنند كه خود را از ظلم

حكام غارتگر نجات بدهند تا زندگي بهتري پيدا كنند و اين كوشش ادامه دارد، لكن اقليتهاي حاكم و دستگاههاي حكومتي جائر مانع آنهاست.ما وظيفه داريم مردم مظلوم و محروم را نجات دهيم.ما وظيفه داريم پشتيبان مظلومين و دشمن ظالمين باشيم .همين وظيفه است كه امير المؤمنين (ع) در وصيت معروف به دو فرزند بزرگوارش تذكر مي دهد و مي فرمايد: «و كونا للظالم خصما و للمظلوم عونا» دشمن ستمگر و ياور و پشتيبان ستمديده باشيد. علماي اسلام موظفند با انحصار طلبي و استفاده هاي نامشروع ستمگران مبارزه كنند و نگذارند عده كثيري گرسنه و محروم باشند و در كنار آنها ستمگران غارتگر و حرامخوار در ناز و نعمت بسر ببرند.امير المؤمنين (ع) مي فرمايد من حكومت را باين علت قبول كردم كه خداوند تبارك و تعالي از علماي اسلام تعهد گرفته و آنها را ملزم كرده كه در مقابل پرخوري و غارتگري ستمگران و گرسنگي و محروميت ستمديدگان ساكت ننشينند و بيكار نايستند: «اما و الذي فلق الحبة و برأ النسمة لو لا حضور الحاضر و قيام الحجة بوجود الناصر و ما اخذ الله علي العلماء ان لا يقاروا علي كظة ظالم و لا سغب مظلوم لا لقيت حبلها علي غاربها و سقيت آخرها بكأس اولها و لا لقيتم دنيا كم هذه ازهد عندي من عفطة عتر...» (15) سوگند بآنكه بذر را بشكافت و جان را بيافريد اگر حضور يافتن بيعت كنندگان نبود و حجت بر لزوم تصدي من با وجود يافتن نيروي مددكار تمام نمي شد و اگر نبود كه خدا از علماي اسلام پيمان گرفته كه بر پرخوري و غارتگري ستمگران و گرسنگي

جانكاه و محروميت ستمديدگان خاموش نمانند زمام حكومت را رها مي ساختم و از پي آن نمي گشتم و مي ديديد كه اين دنياتان و مقام دنيايي تان در نظرم از نمي كه از عطسه بزي بيرون مي پرد ناچيزتر است! امروز چطور مي توانيم ساكت و بيكار بنشينيم و ببينيم عده اي خائن و حرامخوار و عامل بيگانه بكمك اجانب و بزور سرنيزه ثروت و دسترنج صدها ميليون مسلمان را تصاحب كرده اند و نمي گذارند از حداقل نعمتها استفاده كنند؟ وظيفه علماي اسلام و همه مسلمانان است كه باين وضع ظالمانه خاتمه بدهند و در اين راه كه راه سعادت صدها ميليون انسان است حكومتهاي ظالم را سرنگون كنند و حكومت اسلامي تشكيل دهند. (16) چون در گذشته براي تشكيل حكومت و برانداختن تسلط حكام خائن و فاسد بطور دسته جمعي و بالاتفاق قيام نكرديم و بعضي سستي بخرج دادند و حتي از بحث و تبليغ نظريات و نظامات اسلامي مضايقه نمودند بلكه بعكس به دعا گوئي حكام ستمكار پرداختند اين اوضاع بوجود آمد، نفوذ و حاكميت اسلام در جامعه كم شد، ملت اسلام دچار تجزيه و ناتواني گشت، احكام اسلام بي اجرا ماند و در آن تغيير و تبديل واقع شد، استعمارگران براي اغراض شوم خود بدست عمال سياسي خود قوانين خارجي و فرهنگ اجنبي را در بين مسلمانان رواج دادند و مردم را غرب زده كردند.اينها همه براي اين بود كه ما قيم و رئيس و تشكيلات رهبري نداشتيم.ما تشكيلات حكومتي صالح مي خواهيم.اين مطلب از واضحات است. (17) و آقايان ائمه جمعه و جماعات و همه خطباي كشورهاي اسلامي بايد

اين مطلب را به مردم برسانند كه بنابر منطق اين طايفه كه مي گويند «بايد مسلمان در سياست دخالت نكند» و او را طرد مي كنند و شايد لعن بكنند بايد (العياذ بالله ) رسول الله را طرد كنند.رسول الله پايه سياست را در ديانت گذاشته است.رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم تشكيل حكومت داده است، تشكيل مراكز سياست داده است و ساير خلفاي اسلام تا آنجائي كه به انحراف كشيده نشده بود در صدر اسلام.بايد همه آنها را نفي كنند، بايد آنها را اين آخوندهاي درباري و اين سلاطين نوكر مآب بايد پيغمبر اكرم و خلفاي اسلام را طرد كنند و بگويند كه آنها مسلم نبودند، براي اينكه آنها دخالت در سياست مي كردند.سياستي كه در صدر اسلام بود يك سياست جهاني بود.پيغمبر اسلام دستش را دراز كرده بود دراطراف عالم و عالم را دعوت مي كرد به اسلام و دعوت مي كرد به سياست اسلامي و حكومت تشكيل داد و خلفاي بعد حكومت تشكيل دادند . در صدر اسلام از زمان رسول خدا تا آنوقتي كه انحراف در كار نبود، سياست و ديانت توأم بودند، اين آخوندهاي درباري و اين به اصطلاح سلاطين آمريكائي يا شوروي يا بايد پيغمبر و پيغمبران را و خلفاي پيغمبر و پيغمبران را تخطئه كنند يا بايد خود و حكومتهاي خود را تخطئه كنند.امر داير بين اين دو است و از اين خارج نيست.نمي شود منطقي كه در مكه از (دخالت در) سياست ما را تخطئه مي كند و مسلمين را كه مي خواهند بر ضد ستمگران شعار بدهند جلوگيري مي كند و در ساير

بلاد كه بعضي از ائمه درباري، ائمه جمعه درباري و ائمه جماعت درباري در يك دو راهي واقع هستند، هر كدام را مي خواهند اختيار كنند.يا اختيار كنند كه اسلام را نه رسول الله و نه بعد از او خلفا و نه آنهائي كه متصديان امور اسلام بوده اند از اصحاب و از وابستگان به آنها در صدر اسلام آنها مسلم نيستند يا اقرار كنند كه خودشان و حكومت هايي كه در بلاد خودشان هست مسلم نيستند.جمع ما بين اين دو نخواهد شد. گرفتاري مسلمين هم در همين است كه به آنها تزريق كرده اند، تبليغ كرده اند كه روحانيون بايد بروند در كنج مدرسه ها و مسجدها بعضي مسائل اسلام را بگويند، نه همه را، اساس مطلب اينجاست كه اسلام آيا دين سياست است و با سياست به همه ابعاد، با مسائل اجتماعي ملت ها به همه ابعاد، با مسائل اقتصادي و فرهنگي و...توأم است يا اينكه اسلام بايد منزوي باشد و در صدر اسلام آنهائي كه حكومت دادند همه در اشتباه بودند! (18) مسلمين بايد بيدار بشوند، مسلمين از سيره انبيا و خصوصا از سيره پيغمبر اكرم بايد مطالعه كنند، ببينند چه كرده است و ما بايد تأسي كنيم.اگر پيغمبر آمده بود و فقط تو مسجد مدينه نشسته بود و قرآن را ذكر كرده بود و ديگر كاري هم نداشت، ما هم مي رفتيم همين كار را مي كرديم.ما تأسي مي كرديم.اما كسي كه آمده است، از همان اولي كه آمده است در مكه مشغول مبارزه بوده است تا وقتي آمد مدينه، در مدينه كه آمد حكومت تشكيل داد، مبلغ فرستاد، حكومت فرستاد

در همه جا، آن جايي كه دستش مي رسيد، ايشان مژده داد به مردم كه ما مي گيريم دنيا را، همه (ظالمين ) را از بين مي بريم، روم را از بين مي بريم، ايران را از بين مي بريم، يعني از آن وضعي كه آنها دارند كه بت پرستي مي كنند يا آتش پرستي مي كنند، اين را از بين مي برند.همين مدت كوتاهي كه پيغمبر اكرم زندگي كرد احيا كرد بشر را.مسلمين بايد تأسي كنند به او كه چه كرد، ما هم بايد آن كار را بكنيم، او حكومت تشكيل داد ما هم بايد حكومت تشكيل بدهيم، او جنگ كرد ما هم بايد جنگ بكنيم، او دفاع كرد ما هم بايد دفاع كنيم. (19)

ماهيت، اصول و اهداف حكومت اسلامي حكومت اسلامي هيچيك از انواع طرز حكومتهاي موجود نيست.مثلا استبدادي نيست كه رئيس دولت مستبد و خود رأي باشد، مال و جان مردم را ببازي بگيرد و در آن بدلخواه دخل و تصرف كند، هر كس را اراده اش تعلق گرفت بكشد و هر كس را خواست انعام كند و بهر كه خواست تيول بدهد و املاك و اموال ملت را به اين و آن ببخشد.رسول اكرم (ص) و حضرت امير المؤمنين (ع) و ساير خلفا هم چنين اختياراتي نداشتند.حكومت اسلامي نه استبدادي است، نه مطلقه، بلكه مشروطه است.البته نه مشروطه بمعني متعارف فعلي آن كه تصويب قوانين تابع آراء اشخاص و اكثريت باشد.مشروطه از اينجهت كه حكومت كنندگان در اجرا و اداره مقيد به يك مجموعه شرط هستند كه در قرآن كريم و سنت رسول اكرم (ص) معين گشته است.مجموعه شرط همان احكام

و قوانين اسلام است كه بايد رعايت و اجرا شود.از اينجهت حكومت اسلامي حكومت قانون الهي بر مردم است.فرق اساسي حكومت اسلامي با حكومتهاي مشروطه سلطنتي و جمهوري در همين است كه نمايندگان مردم يا شاه در اين گونه رژيمها به قانونگزاري مي پردازند در صورتيكه قدرت مقننه و اختيار تشريع در اسلام به خداوند متعال اختصاص يافته است.شارع مقدس اسلام يگانه قدرت مقننه است.هيچكس حق قانونگزاري ندارد و هيچ قانوني جز حكم شارع را نمي توان بمورد اجرا گذاشت . بهمين سبب در حكومت اسلامي بجاي مجلس قانونگزاري كه يكي از سه دسته حكومت كنندگان را تشكيل مي دهد مجلس برنامه ريزي وجود دارد كه براي وزارتخانه هاي مختلف در پرتو احكام اسلام برنامه ترتيب مي دهد و با اين برنامه ها كيفيت انجام خدمات عمومي را در سراسر كشور تعيين مي كند. (20) مجموعه قوانين اسلام كه در قرآن و سنت گرد آمده توسط مسلمانان پذيرفته و مطاع شناخته شده است.اين توافق و پذيرفتن، كار حكومت را آسان نموده و به خود مردم متعلق كرده است .در صورتيكه در حكومتهاي جمهوري و مشروطه سلطنتي، اكثريت كساني كه خود را نماينده اكثريت مردم معرفي مي نمايند هر چه خواستند بنام قانون تصويب كرده سپس بر همه مردم تحميل مي كنند . حكومت اسلام حكومت قانون است.در اين طرز حكومت، حاكميت منحصر به خدا است و قانون فرمان و حكم خدا است.قانون اسلام يا فرمان خدا بر همه افراد و بر دولت اسلامي حكومت تام دارد .همه افراد از رسول اكرم (ص) گرفته تا خلفاي آن حضرت و ساير افراد تا ابد تابع قانون هستند،

همان قانوني كه از طرف خداي تبارك و تعالي نازل شده و در لسان قرآن و نبي اكرم (ص) بيان شده است.اگر رسول اكرم (ص) خلافت را عهده دار شد به امر خدا بود.خداي تبارك و تعالي آن حضرت را خليفه قرار داده است: «خليفة الله في الأرض» نه اين كه به رأي خود حكومتي تشكيل دهد و بخواهد رئيس مسلمين شود. (21) اسلام مثل حكومت هاي ديگر نيست.اينطور نيست كه اسلام (تنها) فرقش با حكومت هاي ديگر اين است كه اين عادل است و آنها غير عادل، فرق هاي زياد بين حكومت اسلام و اسلام هست با رژيم هاي ديگر، يكي از فرق هايش هم اين است كه حكومت اسلام يك حكومت عادل است.آن اوصافي كه در حاكم است چيست، آن اوصافي كه در پليس است چيست، آن اوصافي كه در لشگري است چيست، آن اوصافي كه در مثلا ساير كارمندان دولتي است بايد چه باشد، اين يكي از فرق هاست، يك فرق نازلي است و بالاتر از اين، آن چيزهائي است كه انسان را رو به معنويات مي برد .اسلام آمده است كه اين طبيعت را بكشد طرف روحانيت، مهار كند.طبيعت را به همان معنائي كه همه مي گويند، اسلام هم مي گويد، اينجور نيست كه به طبيعت كار نداشته باشد، اسلام تمدن را به درجه اعلايش قبول دارد و براي تحققش كوشش مي كند و لهذا حكومت هائي كه در اسلام بوده اند يك حكومت هائي بوده اند كه همه جور تمدني در آنها بوده است اما نظر به اين نبوده است كه در عين حالي كه همان چيزهائي كه در ممالك

متمدن باشد، اسلام هم آنها را قبول دارد و كوشش هم برايش مي كند، در عين حال آنها به اين نگاه مي كنند و همين است، او به اين نگاه مي كند كه بكشدش طرف روحانيت، بكشدش طرف توحيد.از اين جهت فرق است ما بين اسلام و غير اسلام، بين حكومت اسلامي و حكومت هاي غير اسلامي، بين آن چيزي كه مكتب اسلام آورده با مكتب هاي ديگر، مكتب هاي ديگر يك مكتب هاي ناقص هست كه خودشان خيال مي كنند خيلي كامل است لكن حدودش تا همين ديدي است كه دارند، بيشتر از اين نيست.مكتب اسلام ديدش تا آخر است طبيعت را به آن دنيا مي گويند، در لسان انبيا دنيا يعني خيلي پست، پس كلمه دنيا يعني خيلي پست، اسفل سافلين هم كه در قرآن هست همين طبيعت است و آثار طبيعت، بالاتر است اعلي عليين است خدا مي خواهد مردم را به اعلي عليين برساند از اسفل سافلين بكشاندشان تا اعلي عليين و اين در غير رژيم هاي انبيا جاهاي ديگر اصلا مطرح نيست.چكار دارند به اينكه مردم بشوند يك مردم الهي، به ما چه ربط دارد، اينجا خلاف نظم نكنند، اينجا كاري نكنند به حكومت ما ضرر بزند، هر چه مي خواهد باشد.انبيا اينطور نيستند، انبيا به شما كار دارند، توي صندوقخانه هم كه هستي به تو كار دارند، هيچ كس نيست، لكن حكم خدا هست دنبال شما.آنها مي خواهند يك انساني تربيت كنند كه خلوتش و جلوتش فرقي نداشته باشد، همانطوري كه خيانت نمي كند در جلوت و در پيش مردم براي اينكه از مردم ملاحظه مي كند، انبيا مي

خواهند كه انساني درست كنند كه پيش مردمش و غياب مردمش ديگر فرقي نباشد، هر دويش آدم باشد، وقتي كه آدم شد، چه در خلوت آدم است، چه در بين مردم هم آدم است.نظرشان به اين معنا هست و ما ميلمان اين است، آرزومان اين است كه يك همچو مكتبي در خارج بشود .تحقق پيدا كند، ميل انبيا هم همين بوده است، ميل همه ما اين است كه ما يك حكومتي داشته باشيم، همانجور حكومت هائي كه در صدر اسلام بود كه عدالت بود، همه اش عدالت بود و زائد بر او آن مسائلي كه در قرآن كريم و در اسلام هست آنها هم باشد، همه چيز و حالا راجع به جمهوري اسلاميش كه اول قدم است و تا حالا، الان، اسلام، جمهوري اسلامي الآن رژيم ماست.براي اينكه راي دادند، تمام شد، رژيم رفت، دفن شد تا ابد.دفن شد و حالا رژيم شما رژيم اسلامي است، در اين رژيم اسلامي الان ما خيلي مسؤوليت داريم.مسؤوليت بزرگ داريم و آن حفظ آبروي اسلام است. (22) در دنياي امروز كه گفته مي شود دنياي صنعت است، رهبران فكري مي خواهند جامعه بشري را نظير يك كارخانه بزرگ صنعتي اداره كنند.در حالي كه جامعه ها از انسان ها تشكيل شده است كه داراي بعد معنوي و روح عرفاني است و اسلام در كنار مقررات اجتماعي، اقتصادي و غيره، به تربيت انسان بر اساس ايمان به خدا تكيه مي كند و در هدايت جامعه از اين بعد بيشتر براي هدايت انسان به طرف تعالي و سعادت عمل مي كند.اگر ايمان به خدا و عمل براي خدا در فعاليت هاي

اجتماعي و سياسي و اقتصادي و ساير شؤون زندگي بشر وارد شود، پيچيده ترين مشكلات امروزي جهان به آساني حل مي شود، امروز دنيا، هم در اين بن بست گرفتار شده است و هم نمي خواهد به نوع هدايت انبيا تسليم شود ولي سرانجام چاره اي جز تسليم ندارد. (23) ما هم كه حكومت اسلامي مي گوئيم، مي خواهيم يك حكومتي باشد كه هم دلخواه ملت باشد و هم حكومتي باشد كه خداي تبارك و تعالي نسبت به او گاهي بگويد كه اينهايي كه با تو بيعت كردند.با خدا بيعت كردند «انما يبايعون الله» (24) يك همچو دستي حاكم باشد كه بيعت با او بيعت با خدا باشد، در جنگ هم وقتي كه تيري انداخته است و رميي كرده است باز خدا بفرمايد كه «و ما رميت اذ رميت و لكن الله رمي» (25) تو تير نينداختي، خدا تير انداخت، دست او را دست خدا بدان.ظل الله باشد، يدالله باشد حكومت، حكومت الهي باشد.ما حكومتي را كه مي خواهيم يك همچو حكومتي مي خواهيم.آرزوي ما اين است كه يك همچو حكومتي سر كار بيايد كه تخلف از قانون الهي نكند.پيغمبر اكرم از باب اينكه دستش دستي بود كه در تمام عمرش از كارهائي كه خدا فرموده بود تخلف نكرده بود، اين دست دست خدا مي شود، بيعت، بيعت با خداست.از آنجائي كه كارهائي را كه كرده بود اراده اش تابع اراده خدا، كارش تابع كارهاي خدا، حكومتش حكومت الهي است به او گفته مي شود كه تو تير نينداختي، وقتي كه تير انداختي تو نبودي، خدا تير انداخت.با اينكه پيغمبر تير انداخته بود اما ظل

خدا بود.هيچ حركتي از خود نداشت، هرچه داشت تبع قانون بود، پيغمبر قرآن مجسم بود، پيغمبر قانون مجسم بود.ما يك حكومتي مي خواهيم كه قانون باشد، تبع قانون باشد، نه يك حكومتي كه تبع شيطان باشد. (26) از جمله تحولاتي كه بايد بشود و شما آقايان بايد كوشش كنيد، اين است كه به اين كلمه فرماندار مغرور نشويد كه شما فرماندار هستيد.اين كلمه فرماندار مال وقتي است كه فرمان باشد و فرمانبر باشد و برادري نباشد و طبقه اي طاغوتي باشد و مردم ديگر فرمانبردار آنها .در صورتي كه در اسلام مطرح نيست.آنهايي كه سرتاسر كشور اسلامي را اداره مي كردند، آن هم آن كشوري كه از حجاز تا مصر و آفريقا و عراق و ايران و همه اين ممالك اسلامي كه مي بينيد، اروپا هم يك مقدارش، تحت فرمان بود، معذلك اينطور نبود كه معاملاتشان با رعيت، معامله فرمانفرما و فرمانبر باشد.خود رسول اكرم (ص) وضعشان با مردم مثل يكي از سايرين بود، يكي از اشخاص بود، نه يك منزل فرمانفرمائي داشتند و نه در محافلي كه بودند، يك امتيازي بود كه مردم ببينند كه اين بالا نشستن و پائين نشستن.اين مسائل مطرح نبود. بعضي از اين عرب ها كه از خارج مي آمدند و وارد مسجد مي شدند و پيغمبر را با سايرين نشسته بودند، وضع جوري بود كه نمي شناختند كدام يكي پيغمبر است و كدام يكي اصحاب...حضرت امير سلام الله عليه همان روزي كه با وي بيعت كردند، بيعت به خلافت رسول الله، همان روز بيل و كلنگش را برداشته و رفت سراغ يك جائي كه كار مي كرد، خودش كار

مي كرد، دستش پينه داشت.وضع اين سردارهائي كه حكومت هاي بلاد بودند با مردم وضع فرمانفرمائي و فرمانبرداري نبوده است، وضع خدمت بوده است كه فرمانفرماها خدمتگزار مردم بودند. (27) عهده دار شدن حكومت في حد ذاته، شأن و مقامي نيست، بلكه وسيله انجام وظيفه اجراي احكام و برقراري نظام عادلانه اسلام است.حضرت امير المؤمنين (ع) درباره نفس حكومت و فرماندهي به ابن عباس فرمود: اين كفش چقدر مي ارزد؟ گفت: هيچ.فرمود: فرماندهي بر شما نزد من از اين هم كم ارزش تر است، مگر اين كه به وسيله فرماندهي و حكومت بر شما بتوانم حق (يعني قانون و نظام اسلام) را برقرار سازم و باطل (يعني قانون و نظامات ناروا و ظالمانه) را از ميان بردارم. (28) پس، نفس حاكم شدن و فرمانروائي، وسيله اي بيش نيست، و براي مردان خدا اگر اين وسيله بكار خير و تحقق هدفهاي عالي نيايد هيچ ارزشي ندارد.لذا در خطبه نهج البلاغه مي فرمايد : «اگر حجت بر من تمام نشده و ملزم باين كار نشده بودم آن را (يعني فرماندهي و حكومت) را رها مي كردم. (29) » بديهي است تصدي حكومت، بدست آوردن يك وسيله است نه اين كه يك مقام معنوي باشد، زيرا اگر مقام معنوي بود كسي نمي توانست آنرا غصب كند يا رها سازد.هرگاه حكومت و فرماندهي وسيله اجراي احكام الهي و برقراري نظام عادلانه اسلام شود قدر و ارزش پيدا مي كند و متصدي آن صاحب ارجمندي و معنويت بيشتر مي شود. بعضي از مردم چون دنيا چشمشان را پر كرده خيال مي كنند كه رياست و حكومت في نفسه براي ائمه

(ع) شأن و مقامي است كه اگر براي ديگري ثابت شد دنيا بهم مي خورد.حال آنكه نخست وزير شوروي يا انگليس و رئيس جمهور آمريكا حكومت دارند منتهي كافرند.كافرند اما حكومت و نفوذ سياسي دارند و اين حكومت و نفوذ و اقتدار سياسي را وسيله كامروائي خود از طريق اجراي قوانين و سياستهاي ضد انساني مي كنند. ائمه و فقهاي عادل موظفند كه از نظام و تشكيلات حكومتي براي اجراي احكام الهي و برقراري نظام عادلانه اسلام و خدمت به مردم استفاده كنند.صرف حكومت براي آنان جز رنج و زحمت چيزي ندارد، منتهي چه بكنند؟ مأمورند انجام وظيفه كنند، موضوع ولايت فقيه مأموريت و انجام وظيفه است. حضرت (علي «ع») درباره اين كه چرا حاكم و فرمانده و عهده دار كار حكومت شده تصريح مي كند كه براي هدفهاي عالي، براي اين كه حق را برقرار كند و باطل را از ميان ببرد.فرمايش امام اين است كه خدايا تو مي داني ما براي بدست آوردن منصب و حكومت قيام نكرده ايم بلكه مقصود ما نجات مظلومين از دست ستمكاران است.آنچه مرا وادار كرد كه فرماندهي و حكومت بر مردم را قبول كنم اين بود كه «خداي تبارك و تعالي از علما تعهد گرفته و آنان را موظف كرده كه بر پرخوري و بهره مندي ظالمانه ستمگران و گرسنگي جانكاه ستمديدگان سكوت ننمايند» (30) يا مي فرمايد: «اللهم انك قد تعلم انه لم يكن الذي كان منا منافسة في سلطان و لا التماس شي ء من فضول الحطام» (31) خدايا! تو خوب مي داني كه آنچه از ما سرزده و انجام شده رقابت براي بدست گرفتن

قدرت سياسي يا جستجوي چيزي از تمتعات و درآمدهاي زائد نبوده است. و بلافاصله درباره اين كه پس او و يارانش به چه منظور كوشش و تلاش مي كرده اند مي فرمايد : «و لكن لنرد المعالم من دينك، نظهر الاصلاح في بلادك فيأمن المظلومون من عبادك، و تقام المعطلة من حدودك...» بلكه براي اين بود كه اصول روشن دينت را باز گردانيم و به تحقق رسانيم و اصلاح را در كشورت پديد آوريم تا در نتيجه آن بندگان ستمديده ات ايمني يابند و قوانين (يا قانون جزاي) تعطيل شده و بي اجرا مانده ات به اجرا در آيد و برقرار گردد . (32) ماهيت حكومت جمهوري اسلامي اين است كه با شرائطي كه اسلام براي حكومت قرار داده است، با اتكاء به آراء عمومي ملت، حكومت تشكيل شده و مجري احكام اسلام مي باشد. (33) حكومت جمهوري اسلامي مورد نظر ما از رويه پيامبر اكرم (ص) و امام علي عليه السلام الهام خواهد گرفت و متكي به آراء عمومي ملت مي باشد و نيز شكل حكومت با مراجعه به آراء ملت تعيين خواهد گرديد. (34) ما تابع آراء ملت هستيم.ملت ما هر طوري راي داد ما هم از آنها تبعيت مي كنيم.ما حق نداريم، خداي تبارك و تعالي به ما حق نداده است.پيغمبر اسلام به ما حق نداده است كه ما به ملتمان يك چيزي را تحميل بكنيم. (35)

رهبري در حكومت اسلامي (ولايت فقيه)

شرايط رهبري شرايطي كه براي زمامدار ضروري است مستقيما ناشي از طبيعت طرز حكومت اسلامي است.پس از شرايط عامه مثل عقل و تدبير دو شرط اساسي وجود دارد كه عبارتند از:

1 علم به قانون 2 عدالت. چنانكه پس از رسول اكرم (ص) وقتي در آن كس كه بايد عهده دار خلافت شود اختلاف پيدا شد باز در اين كه مسؤول امر خلافت بايد فاضل باشد هيچگونه اختلاف نظري ميان مسلمانان بروز نكرد.اختلاف فقط در موضوع بود. 1 چون حكومت اسلام حكومت قانون است براي زمامدار علم به قوانين لازم مي باشد چنانكه در روايت آمده است.نه فقط براي زمامدار بلكه براي همه افراد هر شغل يا وظيفه و مقامي داشته باشند چنين علمي ضرورت دارد.منتهي حاكم بايد افضليت علمي داشته باشد.ائمه ما براي امامت خودشان بهمين مطلب استدلال كردند كه امام بايد فضل بر ديگران داشته باشد.اشكالاتي هم كه علماء شيعه بر ديگران نموده اند در همين بوده كه فلان حكم را از خليفه پرسيدند نتوانست جواب بگويد، پس لايق خلافت و امامت نيست.فلان كار را بر خلاف احكام اسلام انجام داد پس لايق امامت نيست... (36) قانونداني و عدالت از نظر مسلمانان شرط و ركن اساسي است.چيزهاي ديگر در آن دخالت و ضرورت ندارد، مثلا علم به چگونگي ملائكه، علم به اينكه صانع تبارك و تعالي داراي چه اوصافي است، هيچيك در موضوع امامت دخالت ندارد.چنانكه اگر كسي همه علوم طبيعي را بداند و تمام قواي طبيعت را كشف كند يا موسيقي را خوب بلد باشد شايستگي خلافت را پيدا نمي كند و نه باينوسيله بر كساني كه قانون اسلام را مي دانند و عادلند نسبت به تصدي حكومت اولويت پيدا مي كند.آنچه مربوط به خلافت است و در زمان رسول اكرم (ص) و ائمه ما (ع) درباره آن صحبت و بحث شده و

بين مسلمانان هم مسلم بوده اين است كه حاكم و خليفه اولا بايد احكام اسلام را بداند يعني قانوندان باشد و ثانيا عدالت داشته از كمال اعتقادي و اخلاقي برخوردار باشد.عقل همين اقتضا را دارد، زيرا حكومت اسلامي حكومت قانون است نه خود سري و نه حكومت اشخاص بر مردم.اگر زمامدار مطالب قانوني را نداند لايق حكومت نيست.چون اگر تقليد كند قدرت حكومت شكسته مي شود و اگر نكند نمي تواند حاكم و مجري قانون اسلام باشد.و اين مسلم است كه «الفقهاء حكام علي السلاطين» . (37) سلاطين اگر تابع اسلام باشند بايد به تبعيت فقها در آيند و قوانين و احكام را از فقها بپرسند و اجرا كنند.در اينصورت حكام حقيقي همان فقها هستند، پس بايستي حاكميت رسما به فقها تعلق بگيرد نه به كساني كه بعلت جهل بقانون مجبورند از فقها تبعيت كنند.البته لازم نيست كه صاحب منصبان و مرزبانان و كارمندان اداري همه قوانين اسلام را بدانند و فقيه باشند بلكه كافي است قوانين مربوط به شغل و وظيفه خويش را بدانند. چنانكه در زمان پيغمبر (ص) و امير المؤمنين (ع) اينطور بوده است.مصدر امور بايد داراي اين دو امتياز باشد لكن معاونين و صاحب منصبان و مأموراني كه به شهرستانها فرستاده مي شوند بايد قوانين مربوط بكار خود را دانسته و در موارد ديگر از مصدر امر بپرسند. 2 زمامدار بايستي از كمال اعتقادي و اخلاقي برخوردار و عادل باشد و دامنش به معاصي آلوده نباشد.كسي كه مي خواهد حدود جاري كند يعني قانون جزاي اسلام را بمورد اجرا گذارد، متصدي بيت المال و خرج و دخل مملكت شود، و خداوند

اختيار اداره بندگانش را به او بدهد بايد معصيت كار نباشد: «و لا ينال عهدي الظالمين» (38) ، خداوند تبارك و تعالي به جائر چنين اختياري نمي دهد. زمامدار اگر عادل نباشد در دادن حقوق مسلمين، اخذ مالياتها و صرف صحيح آن، و اجراي قانون جزا، عادلانه رفتار نخواهد كرد، و ممكن است اعوان و انصار و نزديكان خود را بر جامعه تحميل نمايد و بيت المال مسلمين را صرف اغراض شخصي و هوسراني خويش كند. (39) در حكومت اسلامي هميشه بايد باب اجتهاد باز باشد و طبيعت انقلاب و نظام همواره اقتضا مي كند كه نظرات اجتهادي فقهي در زمينه هاي مختلف و لو مخالف با يكديگر آزادانه عرضه شود و كسي توان و حق جلوگيري از آن را ندارد ولي مهم شناخت درست حكومت و جامعه است كه بر اساس آن نظام اسلامي بتواند به نفع مسلمانان برنامه ريزي كند كه وحدت رويه و عمل ضروري است و همين جا است كه اجتهاد مصطلح در حوزه ها كافي نمي باشد بلكه يك فرد اگر اعلم در علوم معهود حوزه ها هم باشدولي نتواند مصلحت جامعه را تشخيص دهد و يا نتواند افراد صالح و مفيد را از افراد ناصالح تشخيص دهد و به طور كلي در زمينه اجتماعي و سياسي فاقد بينش صحيح و قدرت تصميم گيري باشد، اين فرد در مسائل اجتماعي و حكومتي مجتهد نيست و نمي تواند زمام جامعه را به دست گيرد. (40) حضرت حجت الاسلام و المسلمين جناب آقاي حاج شيخ علي مشكيني دامت افاضاته پس از عرض سلام خواسته بوديد نظرم را در مورد متمم قانون اساسي

بيان كنم.هر گونه آقايان صلاح دانستند عمل كنند، من دخالتي نمي كنم.فقط در مورد رهبري.ما كه نمي توانيم نظام اسلامي مان را بدون سرپرست رها كنيم.بايد فردي را انتخاب كنيم كه از حيثيت اسلامي مان در جهان سياست و نيرنگ دفاع كند. من از ابتدا معتقد بودم و اصرار داشتم كه شرط مرجعيت لازم نيست.مجتهد عادل مورد تأييد خبرگان محترم سراسر كشور كفايت مي كند.اگر مردم به خبرگان رأي دادند تا مجتهد عادلي را براي رهبري حكومتشان تعيين كنند، وقتي آنها هم فردي را تعيين كردند تا رهبري را به عهده بگيرد، قهري او مورد قبول مردم است.در اين صورت او ولي منتخب مردم مي شود و حكمش نافذ است. در اصل قانون اساسي من اين را مي گفتم ولي دوستان در شرط مرجعيت پافشاري كردند، من هم قبول كردم.من در آن هنگام مي دانستم كه اين در آينده نه چندان دور قابل پياده شدن نيست، (41)

الگوي رهبري در صدر اسلام در دو زمان، دوبار حكومت اصيل اسلام محقق شد، يك زمان رسول الله «ص» و ديگر وقتي كه در كوفه علي بن ابيطالب سلام الله عليه حكومت مي كرد.در اين دو مورد بود كه ارزش هاي معنوي حكومت مي كرد.يعني يك حكومت عدل برقرار و حاكم ذره اي از قانون تخلف نمي كرد.حكومت در اين دو زمان حكومت قانون بوده است و شايد ديگر هيچ وقت حاكميت قانون را بدانگونه سراغ نداشته باشيم، حكومتي كه ولي امرش كه حالا به سلطان يا رئيس جمهور تعبير مي كنند در مقابل قانون با پائين ترين فردي كه در آنجا زندگي مي كنند علي السواء باشد.در حكومت

صدر اسلام اين معني بوده است.حتي قضيه اي از حضرت امير در تاريخ است: در وقتي كه حضرت امير سلام الله عليه حاكم وقت و حكومتش از حجاز تا مصر و تا ايران و جاهاي بسياري ديگر بسط داشت، قضات هم از طرف خودش تعيين مي شد، در يك قضيه اي كه ادعائي بود بين حضرت امير و يك نفر يمني كه آن هم از اتباع همان مملكت بود قاضي حضرت امير را خواست.در صورتي كه قاضي دست نشانده خود او بود، و حضرت امير بر قاضي وارد شد و قاضي خواست به او احترام بگذارد، امام فرمود كه در قضا به يك فرد احترام نكنيد، بايد من و او علي السواء باشيم. و بعد هم كه قاضي بر ضد حضرت امير حكم كرد، با روي گشاده قبول كرد . اين حكومتي است كه در مقابل قانون همگي علي السواء حاضرند، براي اينكه قانون اسلام قانون الهي است و همه در مقابل خداي تبارك و تعالي حاضرند، چه حاكم، چه محكوم، چه پيغمبر و چه امام و چه ساير مردم. (42) حاكم اسلام مثل حاكم هاي ديگر از قبيل سلاطين يا رؤساي جمهوري نيست.حاكم اسلام، حاكمي است كه در بين مردم، در همان مسجد كوچك مدينه مي آمد و به حرف هاي مردم گوش مي كرد و آنهائي كه مقدرات مملكت دستشان بود، مثل ساير طبقات مردم در مسجد اجتماع مي كردند و اجتماعشان به صورتي بود كه كسي كه از خارج مي آمد نمي فهميد كه كي رئيس مملكت است و كي صاحب منصب است و چه كساني مردم عادي هستند.لباس، همان لباس مردم،

معاشرت، همان معاشرت مردم و براي اجراي عدالت طوري بود كه اگر چنانچه يك نفر از پائين ترين افراد ملت، بر شخص اول مملكت ادعائي داشت و پيش قاضي مي رفت، قاضي شخص اول مملكت را احضار مي كرد و او هم حاضر مي شد. (43) شما از ولايت فقيه نترسيد، فقيه نمي خواهد به مردم زورگوئي كند.اگر يك فقيهي بخواهد زورگوئي كند، اين فقيه ديگر ولايت ندارد.اسلام است، در اسلام قانون حكومت مي كند.پيغمبر اكرم هم تابع قانون بود، تابع قانون الهي، نمي توانست تخلف بكند.خداي تبارك و تعالي مي فرمايد كه اگر چنانچه يك چيزي بر خلاف آن چيزي كه من مي گويم تو بگوئي من ترا اخذ مي كنم و «وتينت» را قطع مي كنم. (44) اگر پيغمبر يك شخص ديكتاتور بود و يك شخصي بود كه از او مي ترسيدند كه مبادا يك وقت همه قدرتها كه دست او آمد ديكتاتوري بكند، اگر او شخص ديكتاتور بود، آنوقت فقيه هم مي تواند باشد.اگر امير المؤمنين سلام الله عليه يك آدم ديكتاتوري بود، آنوقت فقيه هم مي تواند ديكتاتور باشد.ديكتاتوري در كار نيست، مي خواهيم جلوي ديكتاتور را بگيريم.ولايت فقيه ولايت بر امور است كه نگذارد اين امور از مجاري خودش بيرون برود، نظارت كند بر مجلس، بر رئيس جمهور كه مبادا يك پاي خطائي بردارد، نظارت كند بر نخست وزير كه مبادا يك كار خطائي بكند، نظارت كند بر همه دستگاه ها، بر ارتش كه مبادا يك كار خلافي بكند.جلو ديكتاتوري را ما مي خواهيم بگيريم، نمي خواهيم ديكتاتوري باشد، مي خواهيم ضد ديكتاتوري باشد، ولايت فقيه ضد ديكتاتوري است، نه

ديكتاتوري. (45) فقيه مستبد نمي شود، فقيهي كه اين اوصاف را دارد عادل است، عدالتي كه غير از عدالت اجتماعي (مصطلح )، عدالتي كه يك كلمه دروغ او را از عدالت مي اندازد، يك نگاه به نامحرم او را از عدالت مي اندازد، يك همچو آدمي نمي تواند خلاف بكند، خلاف نمي كند. (46)

اختيارات رهبري و حكومت اگر فرد لايقي كه داراي ايندو خصلت (شرايط رهبري ) باشد بپاخاست و تشكيل حكومت داد همان ولايتي را كه حضرت رسول اكرم (ص) در امر اداره جامعه داشت دارا مي باشد، و بر همه مردم لازم است كه از او اطاعت كنند. اين توهم كه اختيارات حكومتي رسول اكرم (ص) بيشتر از حضرت امير (ع) بود يا اختيارات حكومتي حضرت امير (ع) بيش از فقيه است باطل و غلط است البته فضائل حضرت رسول اكرم (ص) بيش از همه عالم است.و بعد از ايشان فضائل حضرت امير (ع) از همه بيشتر است.لكن زيادي فضائل معنوي اختيارات حكومتي را افزايش نمي دهد.همان اختيارات و ولايتي كه حضرت رسول و ديگر ائمه صلوات الله عليهم در تدارك و بسيج سپاه، تعيين ولات و استانداران، گرفتن ماليات و صرف آن در مصالح مسلمانان داشتند خداوند همان اختيارات را براي حكومت فعلي قرار داده است، منتهي شخص معيني نيست، روي عنوان، «عالم عادل» است. وقتي مي گوئيم ولايتي را كه رسول اكرم (ص) و ائمه (ع) داشتند بعد از غيبت، فقيه عادل دارد براي هيچكس اين توهم نبايد پيدا شود كه مقام فقها همان مقام ائمه (ع) و رسول اكرم (ص) است.زيرا اينجا صحبت از مقام نيست بلكه صحبت از وظيفه

است.ولايت يعني حكومت و اداره كشور و اجراي قوانين شرع مقدس، يك وظيفه سنگين و مهم است.نه اين كه براي كسي شأن و مقام غيرعادي بوجود بياورد و او را از حد انسان عادي بالاتر ببرد.بعبارت ديگر ولايت مورد بحث يعني حكومت و اجرا و اداره بر خلاف تصوري كه خيلي افراد دارند امتياز نيست بلكه وظيفه اي خطير است. ولايت فقيه از امور اعتباري عقلاني است و واقعيتي جز جعل ندارد، مانند جعل (قرار دادن و تعيين) قيم براي صغار.قيم ملت با قيم صغار از لحاظ وظيفه و موقعيت هيچ فرقي ندارد .مثل اين است كه امام (ع) كسي را براي حضانت، حكومت يا منصبي از مناصب تعيين كند.در اين موارد معقول نيست كه رسول اكرم (ص) و امام با فقيه فرق داشته باشد. مثلا يكي از اموري كه فقيه متصدي ولايت آن است اجراي حدود (يعني قانون جزاي اسلام) است .آيا در اجراي حدود بين رسول اكرم (ص) و امام و فقيه امتيازي است؟ يا چون رتبه فقيه پائين تر است بايد كمتر بزند؟ حد ذاتي كه صد تازيانه است اگر رسول اكرم (ص) جاري كند 150 تازيانه مي زند و حضرت امير المؤمنين (ع) 100 تازيانه و فقيه 50 تازيانه؟ يا اين كه حاكم، متصدي قوه اجرائيه است و بايد حد خدا را جاري كند، چه رسول الله باشد و چه حضرت امير المؤمنين (ع) يا نماينده و قاضي آن حضرت در بصره و كوفه، يا فقيه عصر. ديگر از شؤون رسول اكرم (ص) و حضرت امير (ع) اخذ ماليات، خمس، زكات، جزيه، و خراج اراضي خراجيه است.آيا رسول اكرم (ص) اگر

زكات بگيرد چقدر مي گيرد؟ از يك جاده يك و از يك جا بيست يك؟ حضرت امير المؤمنين (ع) خليفه شدند چه مي كنند؟ جنابعالي فقيه عصر و نافذ الكلمه شديد چطور؟ آيا در اين امور، ولايت رسول اكرم (ص) با حضرت امير المؤمنين (ع) و فقيه فرق دارد؟ خداوند متعال رسول اكرم (ص) را «ولي» همه مسلمانان قرار داده و تا وقتي آن حضرت باشند حتي بر حضرت امير (ع) ولايت دارند.پس از آن حضرت، امام بر همه مسلمانان حتي بر امام بعد از خود ولايت دارد، يعني اوامر حكومتي او درباره همه نافذ و جاري است و مي توانند والي نصب و عزل كند. همانطور كه پيغمبر اكرم (ص) مأمور اجراي احكام و برقراري نظامات اسلام بود و خداوند او را رئيس و حاكم مسلمين قرار داده و اطاعتش را واجب شمرده است فقهاي عادل هم بايستي رئيس و حاكم باشند و اجراي احكام كنند و نظام اجتماعي اسلام را مستقر گردانند. (47) لازم است كه فقها اجتماعا يا انفرادا براي اجراي حدود و حفظ ثغور و نظام، حكومت شرعي تشكيل دهند.اين امر اگر براي كسي امكان داشته باشد واجب عيني (48) است وگرنه واجب كفائي (49) است، در صورتي هم كه ممكن نباشد ولايت ساقط نمي شود، زيرا از جانب خدا منصوبند.اگر توانستند بايد ماليات، زكات، خمس، و خراج را بگيرند و در مصالح مسلمين صرف كنند، و اجراي حدود كنند.اينطور نيست كه حالا كه نمي توانيم حكومت عمومي و سراسري تشكيل بدهيم كنار بنشينيم، بلكه تمام امور كه مسلمين محتاجند و از وظائفي است كه حكومت اسلامي بايد عهده دار شود

هر مقدار كه مي توانيم بايد انجام دهيم. (50) اگر اختيارات حكومت در چارچوب احكام فرعيه الهيه است، بايد عرض حكومت الهيه و ولايت مطلقه مفوضه به نبي اسلام صلي الله عليه و آله و سلم يك پديده بي معني و محتوا باشد .اشاره مي كنم به پيامدهاي آن كه هيچ كس نمي تواند ملتزم به آنها باشد، مثلا خيابان كشي ها كه مستلزم تصرف در منزلي است يا حريم آن است در چارچوب احكام فرعيه نيست، نظام وظيفه و اعزام الزامي به جبهه ها و جلوگيري از ورود و خروج ارز و جلوگيري از ورود يا خروج هر نحو كالا و منع احتكار در غير دو سه مورد و گمركات و ماليات و جلوگيري از گران فروشي، قيمت گذاري و جلوگيري از پخش مواد مخدر و منع اعتياد به هر نحو غير از مشروبات الكلي، حمل اسلحه به هر نوع كه باشد و صدها امثال آن كه از اختيارات دولت است بنابر (اين ) تفسير خارج است و صدها امثال اينها. حكومت كه شعبه اي از ولايت مطلقه رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم است، يكي از احكام اوليه اسلام است و مقدم بر تمام احكام فرعيه حتي نماز و روزه و حج است.حاكم مي تواند مسجد يا منزلي را كه در مسير خيابان است خراب كند و پول منزل را به صاحبش رد كند، حاكم مي تواند مساجد را در موقع لزوم تعطيل كند و مسجدي كه ضرار باشد در صورتي كه رفع بدون تخريب نشود، خراب كند.حكومت مي تواند قراردادهاي شرعي را كه خود با مردم بسته است، در

موقعي كه آن قرار داد مخالف مصالح كشور و اسلام باشد يك جانبه لغو كند و مي تواند هر امري را چه عبادي و يا غير عبادي است كه جريان آن مخالف مصالح اسلام است، از آن، مادامي كه چنين است جلوگيري كند.حكومت مي تواند از حج كه از فرايض مهم الهي است، در مواقعي كه مخالف صلاح كشور اسلامي دانست موقتا جلوگيري كند. (51) در اسلام اموال مشروع و محدود به حدودي است.يكي از چيزهايي كه مترتب بر ولايت فقيه است و مع الاسف اين روشنفكرهاي ما نمي فهمند كه ولايت فقيه يعني چه، يكي اش هم تحديد اين امور است مالكيت را در عين حال كه شارع مقدس محترم شمرده است، لكن ولي امر مي تواند همين مالكيت محدودي كه ببيند خلاف صلاح مسلمين و اسلام است، همين مالكيت مشروع را محدودش كند به يك حد معيني و با حكم فقيه از او مصادره بشود. (52) از شؤون فقيه هست كه اگر چنانچه يك مردي با زن خودش رفتارش بد باشد او را اولا نصيحت كند و ثانيا تأديب كند و اگر ديد نمي شود اجراء طلاق كند.شما موافقت كنيد با اين ولايت فقيه.ولايت فقيه براي مسلمين يك هديه اي است كه خداي تبارك و تعالي داده است.منجمله همين معنائي كه شما سؤال كرديد و طرح كرديد كه زن هائي كه الان شوهر دارند اگر چنانچه گرفتاري هائي داشته باشند چه بايد بكنند؟ آنها رجوع مي كنند به آنجائي كه فقيه است، به مجلسي كه در آن فقيه است به دادگاهي كه در آن فقيه است و فقيه رسيدگي مي كند و اگر

چنانچه صحيح باشد، شوهر را تأديب مي كند، شوهر را وادار مي كند به اينكه درست عمل كند و اگر چنانچه نكرد طلاق مي دهد.ولايت دارد براي اين امر كه اگر چنانچه به فساد مي كشد، يك زندگي به فساد كشيده مي شود طلاق مي دهد و طلاق اگر چه در دست مرد است لكن فقيه در جائي كه مصلحت اسلام را ديد، مصلحت مسلمين را ديد و در جائي كه ديد نمي شود به غير اين، طلاق بدهد.اين ولايت فقيه هست. (53) پي نوشت ها: 1 ولايت فقيه ص 34 .26 2 ولايت فقيه ص 34 .26 3 «الكافي في الحديث» گرانقدرترين كتابهاي چهارگانه شيعه است توسط ثقة الاسلام محمد بن يعقوب كليني (متوفي 328 ه ق) نوشته شده است.اين تصنيف شامل 34 كتاب و 326 باب است و احاديث آن را تا/16000 شمار كرده اند، كه در مجموع 199 حديث بيش از كتابهاي شش گانه اهل سنت حديث دارد. 4 اصول كافي، ج 1، ص 76 80، «كتاب فضل العلم» باب الرد الي الكتاب و السنة...و جميع ما يحتاج الناس اليه...» 5 اصول كافي، ج 1، ص 76 77، «كتاب فضل العلم»«باب الرد الي الكتاب و السنة...» ، حديث .1 6 جزيه مالياتي است كه از اهل كتاب (يهوديان، مسيحيان، زردشتيان) در مقابل زندگي در كشور اسلامي گرفته مي شود.جزيه يا بر افراد يا بر زمين هاي آنان سالانه قرار داده مي شود، و تعيين مقدار آن به عهده حاكم اسلامي است كه با توجه به شرايط وضع مي كند.جواهر الكلام، ج 21، ص 227.تحرير الوسيلة، ج 2، ص 448 450 7 اهل

ذمه، پيروان كتابهاي آسماني هستند كه با بستن پيمان با مسلمين در جامعه اسلامي زندگي مي كنند. 8 ولايت فقيه ص 34 .26 9 حد در شرع اسلام بر آن دسته از مجازاتهاي بدني اطلاق مي شود كه به سبب ارتكاب معاصي خاصي مقرر مي گردند، اندازه اين مجازاتها در تمام موارد از سوي شارع تعيين شده است. 10 قصاص در فقه اسلام، عبارتست از آنكه به حكم قانون، عين جنايت خواه قتل باشد يا قطع عضو و يا ضرب و جرح، در مورد جاني اعمال شود، در صورتي كه مجني عليه يا اولياي او تقاضاي قصاص نمايند و از اخذ «ديه» امتناع ورزند.شرح لمعه، ج 2، ص 372 رياض المسائل، ج 2، كتاب القصاص. 11 ولايت فقيه ص .39 12 «در برابر دشمنان، هر آنچه از سلاح و اسبان آماده مي توانيد فراهم سازيد.» (انفال/60) . 13 ولايت فقيه ص 38 .36 14 كشف الغمه، ج 2، ص .109 15 ولايت فقيه ص 45 .42 16 نهج البلاغه، ص 977، نامه .47 17 نهج البلاغه.ص 52، خطبه .3 (ص 48 50 صبحي صالح) . 18 ولايت فقيه ص 45 .42 19 ولايت فقيه ص 51 .50 20 بيانات امام خميني در ديدار با مسئولين مملكتي صحيفه نور جلد 17 ص 139 138 تاريخ : 12/10/ 61 21 بيانات امام خميني در جمع رؤساي سه قوه و مسئولين مملكتي صحيفه نور جلد 20 ص 159 158 تاريخ: 19/8/ 66 22 لازم است توضيح داده شود كه تخصيص اختيار وضع قانون به حق تعالي مغايرتي با برنامه ريزيها و وضع ضوابط براي دستيابي به آن موازين

توسط مجالسي از نوع مجلس شوراي اسلامي در ايران ندارد هر چند اصطلاحا به اين ظوابط نيز لفظ قانون اطلاق شود.زيرا در اين نوع مجالس بر خلاف مجالس قانونگذاري معمول، اصول و قوانين شريعت مقدس، به عنوان مبنا و پايه هر مصوبه و قانون تلقي مي گردد و نمايندگان نمي توانند بر خلاف آن موازين به وضع قانون بپردازند.براي تحقق اين هدف در قانون اساسي جمهوري اسلامي ايران وجود شوراي نگهبان پيش بيني شده است كه به تشخيص آن شورا مصوبات مغاير با موازين شرع مقدس اسلام يا قانون اساسي جهت اصلاح به مجلس عودت داده مي شود. 23 ولايت فقيه، ص 54 52 24 بيانات امام خميني در جمع پاسداران آباده صحيفه نور جلد 7 ص 285 284 تاريخ: 13/4/ 58 25 مصاحبه امام خميني با خبرنگار روزنامه ايتاليايي لوتاكونتينوا صحيفه نور جلد 4 ص 190 تاريخ: 19/10/57 (پاريس نوفل لوشاتو) 26 «همانا با خدا بيعت كرده اند» . (فتح/10) . 27 ص 59، پاورقي .6 28 بيانات امام خميني در جمع ايرانيان (پاريس نوفل لوشاتو) صحيفه نور جلد 3 ص 111 تاريخ: 21/8/ 57 29 نهج البلاغه، ص 111، خطبه .33 30 ص 96، پاورقي .1 31 بيانات امام خميني در جمع گروهي از فرمانداران كشور و...صحيفه نور جلد 8 ص 145 تاريخ: 26/4/ 58 32 ص 96، پاورقي .1 33 نهج البلاغه، ص 406 407، خطبه 131 ص 188، 189 صبحي صالح. 34 ولايت فقيه، ص 71 69 35 مصاحبه امام خميني با روزنامه لبناني النهار صحيفه نور جلد 3 ص 105 تاريخ: 20/8/58 (پاريس نوفل لوشاتو) 36 مصاحبه امام خميني با

مجله عربي المستقبل صحيفه نور جلد 3 ص 27 تاريخ: 15/8/57 (نوفل لوشاتو) 37 بيانات امام خميني در ديدار با نماينده پاپ پل ششم صحيفه نور جلد 10 ص 181 تاريخ : 19/8/ 58 38 بحار الانوار، ج 25، ص 116، نهج البلاغه، ص 558، خطبه 172، الاحتجاج، ج 1، ص .229 39 مستدرك الوسائل، ج 17، ص 321، «كتاب القضاء» ، «ابواب صفات قاضي» ، باب 11، حديث .33 40 بقره/ .124 41 ولايت فقيه، ص 61 58 42 پاسخ حضرت امام به نامه حجة الاسلام حاج شيخ محمد علي انصاري صحيفه نور جلد 21 ص 47 تاريخ: 10/8/ 67 43 پاسخ حضرت امام به نامه آقاي مشكيني در مورد متمم قانون اساسي صحيفه نور جلد 21 ص 129 تاريخ: 9/2/ 68 44 مصاحبه حضرت امام با خبرنگار شبكه راديو تلويزيون آلمان صحيفه نور جلد 10 ص 169 168 تاريخ: 17/8/ 58 45 بيانات امام خميني در ديدار با جوانان دختر و پسر فرانسوي صحيفه نور جلد 3 ص 84 تاريخ: 18/8/ 57 46 اشاره به آيات مباركه 44 46 الحاقه است كه مي فرمايد: و لو تقول علينا بعض الأقاويل لأخذنا منه باليمين، ثم لقطعنا منه الوتين. «و اگر (محمد) به ما به دروغ سخناني را مي بست، قطعا ما او را به قهر مي گرفتيم و شاهرگش را قطع مي كرديم.» 47 بيانات امام خميني در ديدار با علماي غرب تهران صحيفه نور جلد 10 ص 29 تاريخ: 30/7/ 58 48 مصاحبه حضرت امام خميني با پروفسور حامد الگار صحيفه نور جلد 11 ص 133 تاريخ: 7/10/ 58 49 ولايت فقيه، ص

65 63 50 ولايت فقيه، ص 93 92 51 واجب عيني، واجبي است كه بر يكايك مكلفين لازم است و با انجام ديگر افراد، تكليف از عهده مكلف ساقط نمي شود، مثل نماز، روزه و... 52 واجب كفايي، واجبي است كه مطلوب در آن خود عمل است از هر كسي كه صادر شود.بنابراين با انجام آن توسط بعضي افراد از عهده ديگران ساقط مي شود.مثل امر به معروف و نهي از منكر، غسل و كفن و نماز ميت و... 53 ولايت فقيه، ص 67 54 پاسخ حضرت امام به نامه رئيس جمهور صحيفه نور جلد 20 ص 170 تاريخ: 16/10/ 66 55 بيانات امام خميني در ديدار با دانشجويان اصفهان صحيفه نور جلد 10 ص 138 تاريخ : 14/8/ 58 56 بيانات امام خميني در ديدار با خانواده شهداي پانزده خرداد سال 42 صحيفه نور جلد 10 ص 88 87 تاريخ: 9/8/ 58 منابع مقاله:

آيين انقلاب اسلامي، مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام (ره) ؛

م_راحل شكل گي_ري حك_ومت اسلام_ي در بيان و بن_ان امام خمين_ي (ره)

م_راحل شكل گي_ري حك_ومت اسلام_ي در بيان و بن_ان امام خمين_ي پي_ش از امام خميني درباره حكومت اسلامي بحثهاي نظري ص_ورت گرفته و ب_رخ_ي از ج_نبشهاي شيعي براي تحقق آن انجام يافته ب_ود, ولي در ع_م_ل از آن خ_ب_ري نب_ود. امام خميني با تلاش بي مانند خود, ضم_ن روش_ن_گ_ري مشروعيت حكومت اسلامي و ثابت كردن اين كه حقيقت دي_ن, ج_ز با اج_راي حك_ومت دين_ي غي_ر قابل نم_ود و ظهور است, حك_ومت ديني را از ج_ه_ان آرم_ان_ي ب_ه عينيت جامعه آورد و بار ديگر, م_دينه آرم_ان_ي اسلام, در برگيرن_ده شهر عقل و شهر عدل و شهر عشق, امكان ظهور و نمود

يافت. و ت_وجه مسلمانان از الگوهاي مهلك غرب و شرق و زندگيهاي ماشيني و مصرف_ي به سمت اسلام و نظام اسلامي مصروف شد. اي_ن_ك همت بلند همتان بايد, ديگر ما وجهات_ي از ص_ورتهاي ذهني و ان_دي_ش_ه ها صرف نيستي_م, انقلاب اسلام_ي همه را دگرگ_ون كرده است. اك_نون در پهنه هاي بي كرانه عمل قرار داريم و فاصله عل_م و عي_ن در م_ا از م_يان رفته است و اي_ن نخستي_ن گام گ_اه شمار واقع بيني و واقع نگري است. ما در واقع, در حك_ومت اسلامي, خ_ود را به تماشا ن_ش_س_ته اي_م. ديگران ه_م اي_ن طور بهتر مي توانند ما را ببينن_د. ك_اس_ت_ي و ك_مال ما براي همه ملتها درخ_ور فهم شده است و همگان م_ت_وجه كن_ش اجتماعي ما هستند و اي_ن از آثار حيات و حض_ور ما در ص_ح_ن_ه هاي سياسي است. خيلي از متفكران در س_راس_ر جهان, چش_م به اي_ن ن_ظ_ام دوخ_ت_ه ان____د و آن را به عن_وان يك تجربه بزرگ و ب_ي م_ان_ن_د انسان شيعي و ايراني تلقي مي كنند. حركت_ي ه_وشمندانه و ه_م_راه ح_سابگريهاي خيره كننده و حيرت آور در آميختگ_ي ديانت و س_ياست و مليت و اسلاميت. آنها به خ_وب_ي مت_وجه اي_ن نكته هستن_د كه ح_ك_ومت اسلام_ي, در شم___ار حك_ومتهاي_ي نيست كه رنگ و ب_وي ايدئول_وژي اس_لام_ي را به خ_ود گ_رفته ان_د. اي_ن حك_ومت دراس_اس و بني_اد, اسلام_ي اس_ت و م_ي خ_واه_د ه_مه رابطه هاي موجود در آن, برآيند تعالي_م ديني باشد و دركل, ج_امعه م_ورد نظر اسلام را به نم_ايش بگذارد. پيشينه هاي تاريخي حكومت اسلامي ح_ك_وم_ت اس_لام_ي, امر ن_وظهوري نيست و در زمان پيامبر اسلام(ص) و ع_ل_ي(ع) تجربه ش_ده است.

شيعه كه خاطره نظام عدل را هرگز از ي_اد ن_ب_رده ب_ود, ب_ا اعتق_اد راسخ به غيبت ول_ي الله الاعظم, در طول ب_ي_ش از ده قرن, اين خاطره را دنبال كرد و براي تبيي_ن مبان_ي آن در ع_ص_ر غ_ي_ب_ت, سختيها كشيد و در قالب گزاره ها و مق_وله ه_اي ك_لام_ي چ_ون: م_س_اله ولايت, خلافت و غيبت ام_____ام ومق_وله ه_اي فقهي, چ_ون: دول_ت س_ت_م, پذي_رش ولايت از س____وي ستمك_ار, دولت عدل و ولايت ف_ق_يه, به بحث و م_داقه در آن زمينه نشست, فقيهان ب_رجسته اي از ج_م_ل_ه مق_دس اردبيل______ي و شيخ جعفركاشف الغطاء و ملااحم_د نراق_ي در س_ده ه_اي اخ_ير آن را در آث_ار خ_ود مط_رح ك_ردن_د و امام خمين_ي آن را به كمال رسان_د. اه_ميت بحث حك_ومت اسلام_ي ب_راي اهل سنت, نيز ك_م ت__ر از شيعه نب_ود. در ط_ل_ي_ع_ه ق_رن حاض_ر, هر چند ان_ديشه ورزان_ي چ_ون: رفاعه رافع ال_طهطاوي, يعق_وب صن_وع, شبلي شميل و طه حسي_ن, لب به ستاي_ش تمدن غ_رب و دم_وكراسي حاك_م بر آن گش_ودند, ولي سخت تاثير انديشه هاو آم_وزه ه_اي س_ي_د جمال الدي_ن اسدآبادي, فكر دين_ي درجهان عرب و م_ي_ان روش_ن_ف_ك_ران اهل سنت, احي_ا ش_د و شيخ محمد عبده, شاگرد ن_ام_دار س_ي_د, فكر دين_ي را در چارچ_وب گ_راي_ش به اصلاح اجتم_اعي, م_ج_س_م س_اخت و به دنب______ال او, عبدالرحم_ن ك_واكب_ي, دو كتاب: طبايع الاس_ت_ب_داد و ام ال_ق_ري را ن_وش_ت. او با كتاب اول_ي, استبداد ع_ث_مان_ي را رس_وا كرد, مساله اي كه براي روشنفكران و نويسندگان ق_رن 19, ف_وري ت_ري_ن مساله سياسي بود و با نوشت_ن ام القري, به ري_ش_ه يابي ناتواني و درم_ان_دگ_ي مسلم_ان_ان و راههاي از بي_ن ب_ردن آن پ__رداخت. بر آيند

اي_ن حركتهاي فكري, شخصيتي چ_ون محمد رشيد رضا ب_ود كه در ج_هان اسلام سني, آراي خ_ود را درباره حك_ومت اسلامي, با نظم, روش_ن و ب_ا ش_ج_اعت بيان كرد, محمد رشيد رضا, با نوشت_ن كتاب: الخلافه والام_ه ال_ع_ظمي, تفسير ب_ي طرفانه اي از فروپاش_ي خلافت عثماني و ت_اس_ي_س آراي ن_وي_ن ح_ك_ومت اسلام_ي ارائه داد و بعد از او نهضت اخ_وان ال_م_س_ل_م_ي_ن كه در س____ال 1928 ميلادي در مصر به دست حس_ن ال_ب_ن_اء, تاسي_س ش_د, جهان اسلام را به ص_ورت گسترده اي به حكومت اس_لامي دعوت كرد, ولي سرك_وب_ي آنها به دست رژيمهاي عرب و خط مش_ي م_ح_اف_ظه ك_ارانه رهب_ران آن در قب__ال ق_درت سي_اس_ي ح_اك_م, از كش_ش و ج_اذبه آن كاست. پ_ي_داي_ش انقلاب مش_روطيت در اي_ران, ب_ار ديگ_ر ت_وجه ان_ديشه ورزان اي_ران_ي, ب_ويژه علماي برجسته را به مساله حكومت و نظام حك_ومت_ي اس_لام, ج_ل_ب ك_رد. از آن مي_ان, مي_رزا محم_د حسي__ن نائين_ي, شاگ_رد م_يرزاي شي_رازي, كتاب ارزشمن_د: تنبيه الامه و تنزيه المله را به منظور ت_وجيه ش_رعي حك_ومت مش_روطه, به رشته تحرير درآورد. حك_ومت اسلام_ي از دي_دگ_اه مي_رزاي ن_ائيني ن_ائين_ي كت_اب تنبيه الامه و تنزيه المله را نه ب_راي بي____ان چگ_ونگ_ي ح_ك_وم_ت اسلام_ي, بلكه به منظور ت_وجيه ش_رعي حك__ومت مش_روطه, ن_وشت. وي, اي_ن رساله را در ربيع الاول س_ال 1327ه.ق. به پ_اي_ان رس_ان_د و هم_ان س_ال در بغداد منتش_ر كرد. نوشته نائيني, هر چند به ط_ور مستقي_م, به حك_ومت اسلامي مرب_وط نمي ش_ود, ولي در ت_وجيه مشروطه, وج_وهي از حكومت اسلامي كه خ_ود از آن ب_ه (سلطنت اسلاميه)1 تعبي_ر م_ي كن_د, بي_ان ش_ده است. از فح_واي كلام ن_ائيني به خ_وب_ي روش_ن مي ش_ود كه نائيني شرايط

را ب_راي ط_رح تمام ن_ماي حك_ومت اسلامي, مناسب نم_ي دي_ده است. او, تنها برخ_ي از اص_ول و ق_واعد حك_ومت اسلام_ي را مطرح كرده است. ب_راس_اس ن_وشته نائين_ي, حك_ومت دراسلام, عب_ادت است: از امانت داري ن_وع و ولايت ب_ر نظم و حفظ و اق_امه س_اي_ر وظيفه ه___ا و سياستها و به م_ن_زل_ه ش_ب_ان_ي گله است.2 بن_اب_راي_ن, حك_ومت اسلام_ي (ش_وراي_ي) و (ع_م_وم_ي) اس_ت, نه استب_دادي و نيزماهيت حك_ومت اسلام_ي, نه تنها (ولاي_ت ب_ر سياست ام_ور امت) است, بلكه بنياد آن به مشاركت تمام م_ل_ت در ن_وع_يات مملكت و ب_ر مش_ورت ب_ا عقلاي_ي است3 كه عب_ارت از ش_وراي ع_م_وم_ي4 م_ل____ي است و آزادي5 و مساوات همه آحاد امت6 از اصول ديگر آن شمرده مي ش_وند. ميرزاي نائيني, حك_ومت مشروطه را صددرصد اسلامي نمي داند; اما آن را در م_ق_ايسه با حكومت استب_دادي, به حك_ومت اسلام_ي نزديك تر م_ي دان_د و ب_ه همي_ن دليل, انتق_ال از حك_ومت استب___دادي به مش_روطه را م_ورد حم_ايت ق_رار م_ي دهد.7 ب_ه ن_ظ_ر او, ح_ك_ومت استب_دادي, ه_م به معن______ي غصب (رداي كبرياي_ي) خ_داون_د و ه_م غ_صب (مقام ولايت), همراه با (ظل_م به عب_اد) است, ول_ي م_ش_روط_ه ف_ق_ط ظل_م به مق_ام ام_امت و ولايت است و ب_س كه با اج_ازه كسي كه داراي (ولايت اذن) است, مي ت_واند لباس مشروعيت به ت_ن كن_د.8 نائين_ي در تايي_د اي_ن نكته آورده است: (پ_س ال_ب_ته لازم است نح_وه سلطنت اسلاميه را اگر چه متصدي مغتصب ب_اش_د, ب_ه ق_در ق_وه تحفظ كنيم و اگر محض تعلي_م امت و از ب_راي س_رم_ش_ق ولات و ق_ضات و عمال و به غرض التزام آنان به رفتار بر اي_ن نهج و عدم تخلف

از اي_ن دستورالعمل بوده, پس لازم است تعليم كنيم.)9 علامه نائين_ي, تاسف م_ي خ_ورد از اي_ن كه ب_ا ت_وجه به نيازهاي زمان, از س_ي_اس_ات اسلام_ي بهره نجستي_م و به اسي_ري و بن_دگ_ي طاغوتها در آم_ديم و گرفتار ش_دي_م و گرفتاريها و دش_واريها را به كلي بي علاج پ_ن_داشتيم و در اي_ن وادي داخل نشدي_م و ديگران براي پي بردن به ن_ي_ازها, خود را از اي_ن اسارت پليد, رهاندند و گوي پيشتازي از ما ربودند.10 كژي كه در ان_دك زم_ان_ي به مش_روطه راه ي_افت و گ_امهاي غي__ر مس_وولانه اي ك_ه روش_ن_فك_ران غرب زده ب_راي از ه_م گسست___ن و ف_روپ_اشان_دن اي_ن ان_ق_لاب بزرگ م_ردم_ي و آثار دستاوردهاي آن ب_رداشتن_د, نسل نائين_ي و ب_لكه نسل بعداز او را از اعتماد به اي_ن قبيل ح_ركتها نا امي_د ك_رد و در ن_هاد جامعه شيعي ايران, انتظار ف_رصت ديگ_ري را ب_ارور س__اخت. اي_ن ان_ت_ظ_ار, پ_س از سق_وط رضاخان, طي چندي_ن مرحله ارزيابي و ت_وان_ا ش_د. ظهور ف_دائي_ان اسلام, به رهب_ري شهي____د هميشه جاويد,نواب ص_ف_وي, از اي_ن م_راحل شمرده مي ش_ود, تا اي_ن بزرگ ت_ري_ن گام را امام خمين_ي پ_س از نهضت 15 خرداد 1342 ب_رداشت.

امام خميني و حكومت اسلامي پ_س از مي_رزاي نائين_ي, امام خمين_ي, بحث از حك_ومت اسلام_ي را دنب_ال ك_رد, ب_ا اي_ن تف_اوت كه ام_ام ولايت فقيه را از مب_احث فقيهي بيرون آورد و آن را در ج_اي_گ_اه اص_ل_ي خ_ود; يعني عل_م ك__لام ق_رار داد. ام_ام روش_ن ك_رد ك__ه ولايت فق__يه در تفك__ر كلام_ي شيعه, دنب_اله امامت اس_ت و ب_حث ام_امت و ولايت, از اص_ول عقاي_د اماميه شمرده م_ي ش_ود; از اي_ن روي ن_م_ي ت_وان_د داخ_ل مباحث ف_رعي فقهي

باش_د, هر چن_د ت_ك_ل_ي_ف_ي ب_ودن پذيرش ولايت فقيه, ب_راي همه م_ومن_ان , آن را از اح_ك_ام ت_كليف__ي و داخل مباحث فقهي نيز قرار مي ده_د و م_ي ت_وان_د در فقه نيز, به اي_ن اعتبار مورد گفت وگو قرار گيرد. ب_ه دي_گ_ر سخ_ن, ولايت فقيه به لح_اظ جنبه فعل الهي ب_ودن, يك بحث ك_لام_ي است و به لح_اظ جنبه فعل تكليف_ي ب_ودن, يك بحث فقهي شم_رده م_ي ش_ود. ام_ام, مستقي_م, به س_راغ دي_دگ_اه كلام_ي و فقهي شيعه در زمينه حك_ومت رف_ت و از ت_وجيه شرعي نظامهاي م_وج_ود پرهيز كرد. امام خمين_ي در تاريخ پرفراز و نشيب اسلام, تنها كس_ي است كه با واقع گراي_ي حيرت ان_گ_يزو حل_م و حكمت ب_ي مانن_دش, ت_وانست هزاران بازدارنده را با استمداد از امدادهاي غيب_ي, از جل_وي راه حركت بردارد و پايه هاي ح_ركت و حك_ومت و حك_م اسلامي را براساس آنچه در كتاب و سنت تبيي_ن ش_ده اس_ت و ن_ي_ازهاي تاريخي و اجتماعي, ايجاب مي كند, بريزد. ام_ام, ت_ن_ها عال_م ديني ب_ود كه ت_وانست حق ب_ودن اصول پايه نظام را اثبات كرده و در عرصه ظهور مدينه ها آرم_ان شهر اسلام را ب_ا ب_ن_يانگذاردن دولت اسلامي, عينيت بخش_د و حكمت عمل_ي اسلام را در عمل مجس_م كند. ام_ام خ_م_ي_ن_ي, در سه م_رحله آرمان ح_اكميت دي_ن را از ذهنيت به ع_ي_نيت دگ_ر ك_رد. او در مرحله نخست, با ن_وشت_ن كتاب ولايت فقيه و ب_خ_شهايي از كتابهاي: البيع و المكاسب المحرمه, مبان_ي استدلالي ي_ك_ي از اس_اس_ي ت_ري_ن مباحث كلام و فقه سياس_ي شيعه; يعني ولايت ف_ق_ي_ه در ع_صر غيبت و چگ_ونگي ستيز و در افتادن با ولايت ست_م و ق_ل_م_رو اختيار ول_ي

فقيه در نظام سياس_ي اسلام را پي_ش كشيد و با اي_ن عمل خود مشروعيت حكومت اسلامي را ثابت كرد. در م_رح_ل_ه دوم كه از س_ال 1357 ت_ا آخ_ر حي_ات ايش__ان ادامه يافت, م_ع_م_اري اي_ن بناي سترگ و ب_ي مانند را در عينيت جامعه به عهده گ_رف_ت و ام_ك_ان ع_ين_ي و عمل_ي آن را در گست_ره حيات اجتم_اعي به ن_م_اي_ش گ_ذاش_ت و ب_ه پ_اسخ شبهه ها و نكته ه_اي پيچي_ده اهتمام ورزي_د كه در ط_ول مسير پر پيچ و خ_م انقلاب, تك تك م_ردم ج_امعه ب_ا آن رو در رو م_ي ش_وند. در م_رح_ل_ه س_وم, ب_ا ن_وشت_ن وصيت ن_امه سي_اس_ي __ الهي, به عن_وان آخ_ري_ن پ_ي_ام م_ان_دگار چگ_ونگ_ي ادامه راه و به پي_ش بردن حك_ومت اسلامي و چگ_ونگي نگهباني و پاسداري از آن را روش_ن كرد. ال_ف. دور ن_ماي حك_ومت اسلام_ي در انديشه امام: ما پ_س از نهضت 15 خ_رداد 1342 با مفهوم حك_ومت اسلامي به گونه روش_ن (كه البته امام پ_ي_ش از آن در ك_ت_اب_ه_ا و آثار ديگرشان به ط_ور فش_رده به اي_ن م_ساله پرداخته بوده) و چگونگي آن در بنان و بيان امام آشنا مي شويم. ام_ام پ_س از آزدي از زن_دان در 25 ارديبهشت 1343, در سخنان_ي, از ق_درت ش_گ_فت آور اسلام, سخ_ن به ميان آورد و حكومتهاي اسلامي روي ك_ارآم_ده در ت_اريخ, به جز, يك_ي _ دو ت_اي آنها را غي__ر عامل به اح_ك_ام اس_لام دانست11 و يادآور ش_د: اسلام م_ي خ_واه_د مسلم_ان_ان ب_ر همه مق_درات عال_م حك_ومت كنند.12 ام_ام, اسلام را ب_راي ه_دايت جامعه هاي بش_ري و به دست گ_رفت_ن زم_ام ام_ور ت_وان_ا خ_وان_د و در 18 شهري_ور هم_ان س_ال, گفت:

(اگ_ر ب_ن_ا ش_د حك_ومت, اسلام_ي باش_د, اگ_ر بناش_د ديانت اسلام حك_ومت كن_د,تم_ام ثغور حفظ م_ي ش_ود.)13 از اي_ن اش_ارات كه بگذري_م, گست_رده ت_ري_ن بحث ام_ام درب_اره حك_ومت اس_لام_ي, ب_ه س_ال 1348 بر مي گردد كه در سيزده جلسه, از ت_اريخ 1/11/1348 ت_ا 20/11ه_م_ان س_ال, در اي_ام اق____امت در نجف اشرف, درب_اره م_ب_ان_ي كلامي و فقهي حكومت اسلامي, سخ_ن گفت و مجم_وعه و ي_راي_ش ي_اف_ت_ه اي_ن گفتارها, در پائيز 1349, با عنوان: ولايت ف_ق_ي_ه, در ب_ي_روت چ_اپ و به كش_ورهاي گوناگ_ون, از جمله ايران فرستاده شد. ام_ام در اي_ن كتاب, ت_وجه همه مبارزان مسلمان را به كج انديشي و تبليغات خ_ائنانه استعمارگ_ران كه م_ي گفتن_د: (اسلام حك_ومت_ي ن_دارد, تشكيلات حك_ومت_ي ن_دارد)14 ف_راخ_واند و گفت : (از ب_زرگ تري_ن تاسيسهاي سياس_ي و حق_وق_ي اسلام, حك_ومت است و بايد ض_رورت ت_ش_ك_يل آن را باور داشته باشيم و كوش_ش كني_م كه دستگ_اه اج_راي احك_ام و اداره ام_ور ب_رق_رار ش_ود.)15 ام_ام مب_ارزه در راه تشكيل حك_ومت اسلام_ي را لازمه اعتق__اد به ولايت دان_س_ت, ب_ويژه ولايت در امر حك_ومت و جنبه هاي سياس_ي آن را م_ورد ب_ررس_ي ق_رار داد و به علم_اي آن عص_ر ي_ادآور ش__د: (شما وظيفه داريد حكومت اسلامي تاسيس كنيد. اعتماد به نف_س داشته ب_اشي_د و ب_داني_د كه از عهده اي_ن ك_ار ب_ر م_ي آييد.)16 ب_ه ي_اران خ_ود سفارش كرد: تا از صف_ر ش_روع كنن_د و از جنجال چن_د ن_ف_ر غ_رب زده و س_رس_پ_رده ن_وك_رهاي استعمار, ه_راس به خود راه ندهند.17 ام_ام ج_داي_ي دي_انت از سياست را ساخته و پرداخته استعمارگران شم_رد و هشي_ارانه م_ي گفت: (آن_ها اين تفكر را ترويج مي كنند تا دي_ن را از تصرف

امور دنيا و از ت_نظي_م ج_امعه مسلمانان ب_ركنار سازن_د و در ضم_ن, علماي اسلام را از م_ردم و مبارزان راه آزادي و استقلال ج_دا كنن_د.)18 ب_ه ن_ظ_ر ام_ام, اي_ن القاء ها تلقينها و به ذه_ن خ_وان_دنها, در اي_ج_اد زم_ي_نه لازم براي جدايي دي_ن از سياست, حتي در حوزه هاي ع_ل_م_ي_ه ن_ي_ز اثر كرده ب_ود, به گ_ونه اي كه اگر كسي مي خ_واست درب_اره ح_ك_ومت اسلامي سخ_ن بگ_ويد, باي_د تقيه م_ي كرد. منظور اصل_ي اس_ت_عمارگران از ج_داي_ي دي_ن و سياست, چيرگ_ي بر من_ابع اقتص_ادي و به دست گ_رفت_ن ام_ور م_ال_ي آنها بود. م_ش_روعيت حك_ومت اسلام_ي: ام_ام خمين_ي در كت____اب ولايت فقيه, دليلهايي را ب_راي ثابت كردن مشروعيت و بايستگ_ي عقلان_ي حك_ومت اسلام_ي آورده و ب_ه اي_ن م_نظور از ش_واهد تاريخ_ي و نشانه هاي عقل_ي زيادي كمك گ_رفته كه مهم ت_ري_ن آنها عبارتن_داز اي_ن سه دليل: 1. عمل پيامبر در تشكيل حكومت. 2. ب_اي_ستگ_ي استم_رار اج_راي احكام الهي و ويژه نب_ودن آن به عصر پيامبر اكرم. 3. ب_ررسي ماهيت و كيفيت قان_ونهاي اسلام به خ_وب_ي نشان مي دهد كه اي_ن قان_ونها براي تك_وي_ن يك دولت و ب_راي اداره سياس_ي و اقتص_ادي و ف_رهنگ_ي ج_امعه تش_ريع ش_ده اند.19 ام_ام از اح_ك_ام م_ال_ي, احكام دفاع مل_ي و احكام احقاق حق_وق و اح_ك_ام جزايي اسلام سخ_ن به ميان مي آورد و نمونه هايي ارائه م_ي ده_د كه همگ_ي از ج_امع ب_ودن و حك_ومت گ_راي_ي اسلام حكايت مي كنند و خ_اطر نشان مي سازد: وج_ود مجم_وعه قانونها براي اصلاح جامعه كافي نيست و به ق_وه اجرائي احتياج دارد. به همي_ن دليل. (خ_داون_د م_تعال در كنار ف_رست_ادن يك مجم_وعه ق_ان_ون, يعن_ي احك_ام

ش_رع, يك حك_ومت و دستگ_اه اج_را و اداره مستق_ر ك__رده است.)20 غ_ي_ر از دليلهاي ياد ش_ده در كت_اب البيع, به دو دليل ديگر بر مي خ_وري_م كه براي بيان ضروت و مشروعيت حك_ومت اسلام_ي عرضه شده اند: 4. ه_ي_چ ي_ك از م_جم_وعه احكام اسلامي: سياس_ي, مالي و حق_وق_ي نسخ ن_ش_ده ان_د و ت_ا روز قيامت پايدار و پابرجا خواهند ب_ود. همي_ن م_ان_دگ_اري احكام, ناگزي_ر خ_واهان و خ_واستار حك_ومت و ولايت_ي است ك_ه اج_را و نگهداري و پاس_داري از آنها را به عهده بگيرد. اج_راي اح_ك_ام, ب_دون حك_ومت امكان ن_دارد; چرا كه سبب هرج ومرج مي ش_ود. ج_داي از اي_ن دل_ي_ل, ح_فظ نظام اسلامي و حفظ مرزها از تهاج_م و ت_ج_اوز ت_جاوزگران نيز, از ام_ور لازم_ي است كه ب_دون تشكيل حك_ومت امك_ان ندارد.21 5. ام_ام از رواي_ات_ي كه پ_اره اي از آنها را دليل ب_ر نف__وذ فت_وا ي_ا ق_ض_اوت ف_قها م_ي دان_د, مش_روعيت حك_ومت اسلام_ي را استنباط م_ي ك_ن_د و ب_ر اي_ن ب_اور است: مفاهي_م بي_ش تر اي_ن رواي_ات, بي_انگ_ر ني_ابت ولاي_ي, در قلم_رو گست_رده اند. ام_ام, ب_ا بهره گي_ري از تعبي_رات_ي چ_ون: (الفقهاء امن____اء ال_رسل)22, (ال_لهم ارح_م خلف_ائي)23, (الفقهاء حص_ون الاسلام)24 (ان_ي ق_د جعلته ع_ل_ي_ك_م ح_كم_ا)25 و (ان العلم_اء ورثه الانبي_ا)26 كه در رواي_ات آم_ده ان_د, ب_اي_ستگ_ي ولايت فقيه در سطح اداره ج_امعه و س_رپ_رست_ي ح_ك_ومت را روا م_ي شمارد و اي_ن درحالي است كه از فقهاي پيشين ك_م تر كسي به چني_ن استنباطهايي دست يافته است. امام در كتاب البيع مي نويسد: (اس_لام, ه_م_ان ح_ك_ومت است در همه ش_وون آن و احك_ام ش____رعي ق_واني_ن اس_لام هستند و احكام جلوه اي از جلوه هاي حكومت

و حتي مطل_وبهاي ب_ال_فرض هستند و از وسائل_ي هستن_د كه در جهت اجراي حكومت و بسط ع_دال_ت ب_ه ك_ار گ_رفته مي شوند. پ_س اي_ن كه فقيه دژ اسلام است, م_ع_ناي_ي ن_دارد جز اي_ن كه او سرپرست اسلام است, همچنان كه پيامر و ائمه(ع) سرپرست اسلام ب_وده اند در همه ام_ور حك_ومت_ي.)27 ام_ام در ولاي_ت ف_ق_يه, پ_س از بيان مستدل درباره بايستگ_ي حك_ومت اس_لام_ي, ب_ه پ_ي_شينه تاريخ_ي انحراف از اي_ن اصل كه به عص_ر بني ام_ي_ه ب_از م_ي گ_ردد و در دوران بن_ي عباس ادامه مي ياب_د, اشاره م_ي ك_ند و يادآور م_ي ش_ود: روش آنها در حكومت, روشي ضد اسلامي و ب_ه ص_ورت نظامهاي حاك_م بر ايران, روم و مصر ب_ود و در دورانهاي ب_ع_د ن_ي_ز, ه_مان اشكال غير اسلام_ي ادامه يافت. امام تاكي_د م_ي ك_ن_د: عقل و ش_رع ب_ر قيام ب_راي دگرگ_ون كردن چني_ن حك_ومت_ي حك_م مي ك_نند. در انقلاب سياسي مي باي_د, تا افزون بر پي_ش گيري از حك_ومت طاغوت, زمينه را ب_راي حك_ومت اسلامي پديد آورد. ام_ام در ب_خشي از كتاب ولايت فقيه فرق بي_ن حكومت اسلام_ي با ديگر ح_ك_وم_تها را برشمرده است و حك_ومت اسلام_ي را مش_روط به ق_ان_ونهاي اس_لام م_ي دان_د و وظ_يفه ق_وه مقننه و مجال_س قان_ونگذاري برنامه ري_زي ب_راي وزارت_خانه هاي گوناگون و تشكيلات حكومت در چهارچ_وب اح_ك_ام اس_لام_ي اس_ت و در وي_ژگيهاي زمام_دار و رهب_ري,افزون ب_ر وي_ژگ_يهاي عامه: عدل و ت_دبي_ر, عل_م به ق_ان_ون و عدالت را نيز از ويژگيهاي ب__ايسته مي شمارد. ق_لمرو كاري و ح_وزه اختيار ولي فقيه: مهم تري_ن بخ_ش دي_دگ_اه ام_ام خ_م_ين_ي درم_وض_وع حك_ومت, آن بخش_ي است كه به روشنگري ح_وزه اختيار ول_ي

فقيه مي پردازد و احكام حك_ومت_ي بر اس_اس مصلحت را ب_ر احك_ام اول_ي_ه و ث_ان_وي_ه, در ه_نگ____ام ب_رخ_ورده_ا و ن_اس_ازگ_اريها پي_ش مي دارد. ام_ام, ح_وزه اختيار ول_ي فقيه را بسان ح_وزه اختيار پيامبر(ص) و ائمه, گست_رده مي دان_د و مي نويسند: (ب_راي ف_قيه همه آنچه ب_راي معص_وم ثابت ب_وده, ثابت است, مگر آن ك_ه دل_يل ق_ائم ش_ود كه اختيارات آنها از جهت ولايت و سلطنت آنها ن_يست, بلكه م_رب_وط به جهات شخص_ي آن_ان و به جهت ش_رافت آن_ان ب_وده اس_ت و يا آن كه اگ_ر چه دليل دلالت م_ي كن_د كه فلان اختيار از جهت ش_وون ح_ك_ومت_ي ب_راي معص_وم ثابت است, اما ب_ا اي_ن حال اختصاص به ام_ام م_عص_وم دارد و از آن, نقدي نم_ي ش_ود همان ط_ور كه اي_ن مطلب درج_ه_اد غير دفاعي مشهور است, گرچه در آن نيز, بحث و ت_امل راه دارد و امكان تس_ري آن به غي_ر معص_وم هست.)28 ب_اري ام_ام ف_رق ن_ه_ادن بي_ن حكومتي رسول الله و ولي فقيه را, ن_اخ_ردم_ندانه م_ي داند;29 زيرا ولايت فقيه, ب_ي گمان شعبه اي از ولايت رسول خداست. الگويابي از مسائل مهمي كه در اين مرحله وجود داشت, يافت_ن و ارائه نمونه ت_اريخ_ي حك_ومت اسلام_ي ب_ود. مطالعه آثار ن_وشتاري و گفتارهاي امام خ_ميني, نشان مي دهد كه از نظر ايشان حكومت اسلامي در ط_ول تاريخ ت_م_دن اس_لام_ي از ع_مر كوتاهي برخوردار ب_وده است.30 به جز چن_د س_ال_ي در زم_ان پ_ي_غ_م_ب_ر اس_لام(ص) و در ح_ك____ومت بسيار ك_وتاه ام_ي_رال_م_وم_ن_ين(ع), جريان نداشته است.31 اي_ن ب_ود كه استناد ح_ك_وم_ت اس_لام_ي را مشي حكومتي رسول اكرم(ص) و حكومت امام علي معرفي مي كرد.32 امام خمين_ي, عامل بيگ_انگ_ي مسلم_ان_ان را

از حك_ومت اسلام_ي و مهج_وري اي_ن ن_ظ_ام مقدس, ناآگاهي مسلمانان از مصالح خود و در سده هاي واپ_س_ي_ن, دسيسه هاي استعمارگران م_ي دانست. ايشان در پژوهشهاي ژرف و ط_ولاني خود به اين نتيجه رسيده بود: اي_ن پديده ش_وم از آن روزه_اي_ي در ج_ه_ان اسلام آغاز شد كه به گوناگ_ون_ي زواياي اسلام, توجه نشد.33 اي_ن ب_ود كه در 22 مهرم_اه 1357, همزم_ان ب_ا اوج گي_ري انقلاب الهي اي_ران, در سخن_ران_ي خ_ود به اي_ن نكته اش_اره ك_____رد: (در ق_رن_ه_اي س_ابق يك دسته متكلمي_ن ب_وده ان_د كه اينها روي فهم ت_ك_ل_م خ_ودشان, روي فهم ادراك خ_ودش_ان, اسلام را آن ط_ور ت_وجيه م_ي ك_ردن_د ك_ه خ_ودشان فهميده ب_ودن_د. يك دسته فلاسفه ب_ودند كه روي ف_لسفه اي كه آنها مي دانستند, اسلام را به ص_ورت يك فلسفه ادراك م_ي ك_ردن_د, خيال مي كردند كه مكتب فلسف_ي است. يك دسته عرفا و اي_ن ط_اي_فه ب_ودند كه اسلام را به فهم عرفان_ي ت_وجيه م_ي ك_ردن_د و اس_لام را ك_ان_ه ي_ك م_ك_ت_ب عرف_ان_ي م_ي دانستد, تا اي_ن زمانهاي آخر... كه اسلام را يك مكتب مادي تص_ور كردند.)34 زنده كردن همه زواياي اسلام, وقتي ممك_ن مي ش_ود كه در عرصه جامعه ح_ض_ور يابد و در همه زواياي زندگ_ي فردي و اجتماعي به ك_ار بيفت_د و احك_ام آن, يك به يك اج_را شود. ام_ام با ت_وجه به اين حقيقت ب_ود كه در طول چندي_ن دهه مبارزه به ك_م تر از پ_ويايي حك_ومت اسلامي بسنده نكرد. با تلاش بسيار و شب_ان و روزان ح_ق_ايق را روش_ن س_اخت كه دور نماي حك_ومت الهي اسلام, در ع_روق م_ل_ت ري_ش_ه دوان_د و زنگ_ار دلها پ_اك ش__د و خردها ت_وانايي

درن_گ ي_افتند و اين نظام مقدس براي مبارزي_ن و خ_رد ورزان درخ_ور فهم و عامل فخ_ر ش_د. ح_ك_وم_ت اس_لام_ي براي امام حك_ومت قان_ون35, مظهر عدالت حقيقي و ب_رخ_ورداري از ن_ع_متهاي اله_ي 36, م___انعي ب_راي خي__انت, غارتگ_ري و ه_رج و م_رج37 ب_ود و دول_ت_ه_اي اس_ت_ب____دادي در باور امام, در ناسازگاري آشكار, ب_ا حك_ومت اسلام_ي ب_ودن_د.38. ب. ح_ك_ومت اسلامي در عينيت جامعه: پ_س از پي_روزي انقلاب اسلام_ي در پ_رتو آم_وزه هاي اسلام, ت_وجهات حضرت حق و پشتيباني بي دريغ مردم و ره_بري خردمندانه امام خميني در 22 بهم_ن 1357, زمان آن رسيده ب_ود ك_ه انديشه حكومت اسلامي جامه عمل بپ_وشد و باورها و ان_ديشه ه_اي م_رب_وط به حك_ومت اسلام_ي و ولايت فقيه كه در ط_ول قرنهاي گذشته, م_ورد گ_ف_ت وگ_و ق_رار گ_رفته ب_ود, در قالب يك نظام سياسي تبلور يابد. امام خمين_ي, بر اساس خ_واست عم_وم_ي ملت ايران و براب_ر اص_ول قان_ون اس_اس_ي نظام اسلام_ي, در نق_ش رهبر انقلاب, ولايت و هدايت جامعه را ب_ر عهده گرفت. او مش_ي سياس_ي را دنبال كرد, تا چش_م از جهان ف_رو ب_س_ت. در ط_ول اي_ن م_دت, زواياي ن_اپي_داي_ي از سيستم حكومت اسلامي روش_ن شد كه خود به پژوهش مستقلي نياز دارد. ب_ي گ_م_ان ي_ك_ي از م_واردي كه در ط_ول انقلاب, ام_ام به گ_ونه روش_ن ن_ظ_رخ_ود را درب_اره مشروعيت و حوزه اختيار حكومت اسلامي اظهار داش_ت, م_رب_وط مي ش_ود به پاسخ نامه رئي_س جمهور, در 16 دي ماه سال 1364. ام_ام در اي_ن ن_ام_ه, درب_اره ح_وزه اختي_ار و قلم_رو ك___اري حكومت اسلامي اظهار داشت: (ح_ك_ومت كه شعبه اي از ولايت مطلقه رس_ول الله, صل____ي الله و عليه وآل_ه وسل_م, است, يكي

از احكام اوليه اسلام است و مقدم بر تم_ام_ي اح_ك_ام ف_رعيه, حت_ي نم_از و روزه و حج است. ح_اك___م مي ت_واند مسجد ي_ا م_ن_زلي را كه در مسير خيابان است, خراب كند و پ_ول منزل را ب_ه ص_احب_ش رد كند. حاك_م مي تواند مساجد را در موقع لزوم تعطيل ك_ن_د و مسجدي كه ضرار باشد, در ص_ورتي كه رفع بدون تخريب نش_ود, خ_راب ك_ند. حكومت مي ت_واند قراردادهاي شرعي را كه خ_ود ب_ا م_ردم ب_س_ته است, ه_ر م_وقع آن ق_رارداد مخالف مصالح كش_ور و اسلام باشد, ي_ك ج_ان_ب_ه ل_غو كند و مي ت_واند هر امري را چه عبادي و ياغير ع_بادي است كه ج_ريان آن مخالف مصالح اسلام است, از آن مادام_ي كه چ_ن_ي_ن اس_ت, جل_وگيري كند. حك_ومت مي ت_واند از حج, كه از فرايض م_ه_م ال_ه_ي اس_ت, در م_واقعي كه مخ_الف صلاح كش_ور اسلام_ي دانست, م_وقت_ا جل_وگي_ري كن____د.)39 ب_يان و بنان امام و سيره عمل_ي ايشان در ب_رخ_ورد با ق_درتهاي شرق و غرب و اهتمام به استقلال و آزادي و احياي ارزشهاي اسلام_ي, مسير ح_ك_وم_ت را نشان م_ي داد و راههاي نارفته آينده را پرت_و افشاني مي كرد. ام_ام در عمل نش_ان داد كه جهت گي_ري اقتصاد اسلام_ي در راست_اي حفظ منابع مح_رومان و گست_رش مشاركت عم_وم_ي آنان است و مبارزه اسلام با زران_دوزان, ب_زرگ تري_ن ه_ديه و بشارت آزادي انسان از اس_ارت فق_ر و تهي_دست_ي به شم_ار م_ي رود: (صاحبان مال و منال در حك_ومت اسلام, هيچ امتياز و ب_رت_ري_ي از اي_ن ج_هت ب_ر فق_را ن_دارن_د و اب_دا اول_ويت_ي به آن_ان تعلق نمي گيرد.)40 يادآور شد: (ث_روت_م_ن_دان ه_رگ_ز به خاطر تمك_ن مالي خ_ود

نبايد در حكومت و ح_كمرانان و اداره كنندگان كش_ور اسلام_ي, نف_وذ كنند و مال و ث_روت خ_ود را ب_ه_ان_ه ف_خ_رف_روش_ي و مباهات قرار دهن_د و به فق_را و م_س_ت_م_ن_دان و زح_م_ت_كشان, افكار و خواسته هاي خ_ود را تحميل كنند.)41 ام_ام ب_هاي بي_ش تر را در حك_ومت اسلام_ي از آن كساني دانست كه از ت_قواي فزون تري برخوردار باشند.42 اجرا و برنامه ريزي اي_ن مهم را از وظ_يفه ها و كارهاي مهم همه م_دي_ران و ك_ارگزاران و رهب_ران و روح_اني_ان به شماري آورد: (ب_ا ف_قرا و مستمن_دان و پابرهنه ها بي_ش تر حشر و نشر و جلسه و م_راوده, و معارفه و رف_اقت داشته ب_اشن_د, ت_ا متمكني___ن و مرفهين.) در ك_ن_ار م_س_ت_من_دان و پ_اب_رهنه ها ب_ودن و خ_ود را در عرض آنان دان_س_ت_ن را, اف_ت_خار بزرگ_ي م_ي دانست كه بهره دوست_ان خدا شده است.43 ام_ام در آميختگ_ي, رفت و آم_د و حش_ر و نش_ر ب_ا اغني_____ا و ثروتمندان را ن_اسازگار با سيره و روش انبيا و اميرالمومني_ن و معص_وم_ان(ع) م_ي دانست44 و س_اده زيست_ي را به همگ_ان, بخص_وص روحانيت, سفارش مي كرد.45 امام, كم ك_م همه انگيزه هاي وحشت جامعه اسلام_ي را از ميان برد و ن_ش_س_ت_ه_اي طاغوت_ي را سركوب كرد و حك_ومتها را خدمتگزاران ملت خ_وان_د46 و س_لامت يك كش_ور را در اي_ن ديد كه ميان دستگاه حاكمه ب_ا م_لت تفاه_م وج_وده داشته باش_د.47 سرانجام فلاكت بار حك_ام ج_ور و غي_ر م_ردم_ي را درس عب_رت خ_واند.48 او, به همه هشدار دارد: (در ح_ك_ومت اسلام_ي, همه م_ردم از اي_ن به بعد, از خ_ودش____ان بترسند, ن_ه ازح_ك_ومت, ازخ_ودشان بترسند كه مبادا خلاف بكنند . حك_ومت عدل از

خ_لاف_ه_ا ج_ل_وگ_يري مي كن_د, جزا م_ي دهد. ما از خودمان بايد بترسيم كه خلاف بكني_م و الا حكومت اسلام خلاف نخ_واهد كرد.)49 ام_ام اح_ك_ام ق_ضايي, حك_ومت_ي و سياس_ي اسلام را احيا ك_رد. شن_اخت درس_ت ح_ك_ومت و ج_امعه را مهم دانست, ت___ا نظام بت_وان_د ب_راس_اس آن ب_ه س_ود م_سلم_انان ب_رنامه ريزي كن_د و اجتهاد مصطلح در ح_وزه ه_ا را ك_اف_ي ن____دانست و اظهار داشت: (ي_ك ف_رد اگ_ر اع_ل_م در عل_وم معهود ح_وزه ه_ا ب_اش_د, ول__ي نتواند م_ص_ل_حت جامعه را تشخيص دهد و يا نت_واند افراد صالح و مفيد را از اف_راد ن_اص_الح تشخيص دهد و به ط_ور كل_ي در زمينه اجتماعي و س_ي_اس_ي ف_اق_د بينش صحيح و قدرت تصمي_م گيري باشد, اي_ن فرد در م_سائل اجتماعي و حك_ومت_ي مجتهد نيست و نمي ت_واند زمام جامعه را به دست گيرد.)50 و يادآور شد: (در ح_ك_وم_ت اس_لام_ي, هميشه ب_اي_د ب_اب اجتهاد ب_از ب_اش_د و طبيعت ان_قلاب و نظام هم_واره اقتضا م_ي كن_د كه نظرات اجتماعي _ فقهي در زم_ينه هاي مختلف ول_و مخالف با يك_ديگر, آزادانه عرضه ش_ود و كس_ي ت_وان و حق جل_وگي_ري از آن را ندارد.)51 ج. حك_ومت اسلام_ي در وصيت سي_اس_ي الهي ام___ام: وصيت در مفهوم حق_وق_ي, از ح_ق دس_ت ي_ازي ح_ك_اي_ت م_ي كن_د كه شخص به ط___ور مستقي_م يا با واس_ط_ه, پ_س از م_رگ در ميراث مادي خود مي تواند داشته باشد و م_وص_ي از اي_ن راه دست يازيها و حق استفاده زمان حي_ات خ_ود را به ح_ق اس_تف_اده و دست ي_ازي بعد از م_رگ م___ي پي_ون_دان_د و دامنه آن به داراييهاي_ي كه ف_رد از خ_ود به جاي گذارده, محدود مي ش_ود. ولي در

م_ف_ه_وم الهي و سياسي آن, موضوع وصيت ف_راتر از پي_ون_دهاي اشخاص اس_ت و از ق_ل_م_رو گست_رده و اجتماعي تري برخ_وردار است و سرمايه ه_اي م_ع_ن_وي م_وصي را در بر مي گيرد و از درنگ و درايت بيش تري ح_ك_اي_ت مي كند. به همي_ن دليل بيش تر اي_ن گونه وصيتها, از سوي چهره هاي برجسته معنوي و زم_ام_داران ب_رجسته ص_ورت گ_رفته است. در اس_لام, وصيت الهي __ سياس_ي, از زم_ان پي_امب_ر رواج داشته است و م_ن_اب_ع خ_ب_ري و روايي, سرشار ازاي_ن گونه وصيتهايند. بخش مهم ع_ه_دنامه ها نيز در رديف وصاياي سياس_ي قراردارن_د. عهدنامه هاي ح_ض_رت عل_ي(ع) به مالك اشتر نخعي و محمد ب_ن اب_ي بكر, از بخشهاي عمده وصاياي سياس_ي ام_ام(ع) شم_رده م_ي ش_ون_د. اي_ن س_ن_ت, ب_عدها در ميان متفك_ران و زمام_داران مسلمان, ادامه ي_اف_ت و ت_ا ع_ص_ر حاض_ر دوام آورد. وصيت نامه عطار نيشاب_وري52, وص_ي_ت ن_ام_ه م_لاعل_ي ب_ن ملامحم_د ط_الق_ان_ي, وصيت نامه علاء ال_دوله سمنان_ي و علامه مجلسي53, همه از اي_ن مق_وله اند. وصيت در هر دو معني خ_ود, از صبغه دين_ي ب_رخ_وردار است و در هزاره ه_اي گذشته, جزو احك__ام شن_اخته ش_ده ادي_ان اب_راهيم_ي شم_رده م_ي شده است. ج_ايگاه ويژه وصيت در نظام ارزش_ي اسلام, سبب ش_د, در فقه و كلام و ع_رفان, م_ورد ت_وجه و تامل ق_رار گيرد و امام خمين_ي, ب_دون ت_ردي_د, در مي_ان فقها, متكلمان و عرف_ا از انگشت شم_ارت_ري_ن افرادي است كه وص_ي_ت ن_ام_ه سياس_ي از خ_ود به يادگار گذاشت و با اين عمل خ_ود, چ_ن_ي_ن سنت ديري_ن و سازنده را ميان متفكران و چهره هاي سياسي, زنده ساخت. ام_ام خ_م_ي_ن_ي با وصيت نامه سياس_ي الهي خ_ود, به حض_ور

ميان امت ادام_ه م_ي ده_د و اج_راي آن در ه_مه ح_وزه ه_اي انقلاب, به دوران ام_ام خمين_ي, دوام م_ي بخش_د, دوران_ي كه دشمن_ان, ب__ا ارتح_ال ام_ام, آن را خ_اتمه ي_افته م_ي پن_داشتند. ام_ام, دروص_ي_ت ال_ه_ي خ_ود, چنانكه رس_م رهب_ران سياس_ي است, به آرزوه_اي ان_ج_ام ن_ش_دن_ي ن_پ_رداخته است. او به عن_وان يك رهبر ف_ره_ي_خ_ت_ه و فرزانه, روي نكته هاي_ي انگشت گذاشته و از مق_وله ه_اي_ي س_خ_ن ران_ده كه امكان پياده ش_دن آنها م_ي رود. آن عزيز, س_خن_ي فرات_ر از ح_دومرز ت_وانائيهاي يك ملت به ميان ني_اورده است. ب_راي او, وض_ع خ_وش_اي_ن_د, رف_ع ن_اهنج_اريهاي معن_وي, ف_رهنگ_ي, اق_ت_ص_ادي و س_ي_اس_ي ج_امعه, به ان___دازه توانائيها و كششهاي مردم اس_ت و ه_م_ي_ن, رمز مهر و علاقه باطني م_ردم به اوست. او از ب_اط_ن م_ردم و از ت_وان_اي_ي_ه_اي آن_ان سخ_ن م_ي ران_د. وصيت امام در يك ك_ل_مه, زبان معن_وي و ف_رهنگ ب_رومن_د ت_وده هاست و ب_ا منظومه فك_ري م_ردم همن_واي_ي دارد. وص_ي_ت س_ي_اس_ي ال_هي ام_ام, آخ_ري_ن نگ_ارش و يك_ي از پ_رتيراژتري_ن ك_ت_ابهاي تاريخ مطب_وعات ايران است كه نزديك به دو ميلي_ون نسخه از آن چ_اپ و به زبانهاي بي_ن المل_ي ت_رجمه و نشر يافته است. اگ_ر ح_ج_م اي_ن وص_ي_ت و وصيت نامه ش_رعي امام را باه_م مقايسه كني_م, خ_واه_ي_م دي_د ك_ه امام چق_در به وصيت ش_رعي خ_ود, در براب_ر وصيت س_ي_اس_ي, ك_ه به مصالح امت اسلام_ي مرب_وط مي ش_ود, ك_م اهميت داده اس_ت. وص_ي_ت س_ياسي الهي امام, در واقع بخ_ش پايان_ي كتاب (ولايت ف_ق_ي_ه) و كامل كنن_ده نظريه با ارزش حك_ومت اسلامي است كه قرنها مورد ت_وجه ارباب نظر ب_وده است. وص_ي_ت ن_امه سياسي الهي امام, در حقيقت, آخري_ن سفارشهاي ايشان

ب_راي ك_امل كردن و پاسداري از حك_ومت اسلام_ي, به عن_وان يك امانت ال_ه_ي است كه آثار حيات بخ_ش و معن_وي آن به م_رزهاي ايران مح_دود ن_م_ي ش_ود. انديشه جهاني امام خمين_ي همه ملتهاي مح_روم جهان را در ب_ر م_ي گ_ي_رد. او اسط_وره مبارزان_ي چ_ون: گاندي, نهرو, لنين, م_ائ_و و هوشي مي_ن را شكست و الگوي مبارزي را به تص_وير كشيد كه در جهان مقاومت ملتها, هرگز سابقه نداشته است. ام_ام خميني در وصيت سياسي _ الهي خ_ود, در دو مقام بحث مي كند: ال_ف. ان_ق_لاب اس_لام_ي اي_ران يك روي_داد الهي و غي_رقابل قياس ب_ا ان_ق_لاب_هاي ديگ_ر است. اي_ن انقلاب بزرگ و شك_وهمن___د, در (پيداي_ش), (چ_گ_ون_گ_ي م_بارزه) و (انگيزه) از نهضتهاي برجسته ديگر جهان, م_ت_مايز است و به اي_ن ديد ب_راي مطالعه آن نباي_د از همان عينك_ي اس_تفاده ك_رد كه در مط_العه انقلابهاي ديگ_ر به كار گرفته مي شود. خود به خ_ود, انقلاب اسلامي ايران, درجست وج_وي تاسي_س نظام_ي است كه از ن_ظ_ر م_اه_وي ب_ا ن_ظامهاي ديگ_ر, به طور كامل و بنيادي فرق دارد. ب. آس_ي_ب ش_ن_اس_ي ح_ك_ومت اسلامي. فرقهاي ماه_وي انقلاب اسلام_ي با ان_ق_لاب_ه_اي ديگ_ر: حكومت اسلام_ي بسان هيچ يك از حك_ومتهاي موجود ن_ي_س_ت, در مثل (استبدادي) نيست, تا رئي_س دولت مستبد و خ_ودراي ب_اش_د, مال و جان م_ردم را به بازي بگي_رد و در آن به دلخ_واه دخل و ت_ص_رف ك_ن_د و ه_ر ك_س را اراده اش تعلق گ__رفت بكش_د و ه_ر ك_س را خ_واس_ت انعام كن_د.54 ف_رق_ش با حك_ومتهاي مشروطه سلطنت_ي و جمهوري در اي_ن اس_ت ك_ه: در ح_ك_وم_ت اسلامي, اختيار قان_ونگذاري از آن خ_داون_د م_ت_ع_ال است.55 خ_دا مق_ام حك_ومت و ولايت ب_ر

مردم را به ام_ام م_ع_ص_وم اعطا كرده و امام ه_م فقيه واج_د ش_رايط را گمارده اس_ت و پ_ي_روي از او در واقع پيروي از امام معص_وم است و مخالفت ب_ا او مخالفت با امام و به منزله انك_ار ولايت تش_ريعي الهي است. پ_س حكومت اسلام, چيزي جز حك_ومت قان_ون نيست56 و زمام_دار بايد علم به قوانين داشته باشد.57 در ان_دي_ش_ه ام_ام خ_م_ي_ن_ي, م_اهيت انقلاب اسلام_ي اي_ران ب_ا همه ان_ق_لاب_ه_ا, در پ_ي_داي_ش, چگ_ونگ_ي مبارزه و انگيزه ف_رق دارد.58 پ_ي_داي_ش ان_قلاب اسلام_ي را ب_اي_د (در تايي_دات غيب_ي الهي)59 جست. اگ_ر دس_ت ت_واناي خ_داوند نب_ود, امكان نداشت بر خلاف كم_ي جمعيت, ت_ف_رق_ه افكنيهاي قل_م و زب_____ان بمزدان در مطب_وعات و سخن_رانيها و م_جال_س ضد اسلام_ي و ض_د مل_ي, م_راكز عياش_ي, فحشا, قمار و مسكرات و م_واد م_خ_در, وض_ع دانشگاهها و م_راكز آم_وزش_ي, انزواي روح_انيت, ملت به ص_ورت يكپ_ارچه قيام كنن_د.60 (... رم_ز ب_ق_اي ان_ق_لاب اسلام_ي, همان رمز پيروزي آن است و رمز پ_ي_روزي را ملت م_ي دان_د و نسلهاي آين_ده در تاريخ خواهند خ_واند ك_ه دو رك_ن اصل_ي آن عبارتند از: داشت_ن انگيزه الهي و مقصد عال_ي ح_ك_ومت اسلامي و اجتماع ملت در سراسر كش_ور, ب_ا وح_دت كلمه61 و ب_ا هم_ان انگيزه و مقص_د.) ب_ه اي_ن گ_ون_ه است كه ام_ام پي_داي_ش انقلاب را ب_ا دو عنص_ر; يعن_ي كيفيت مب_ارزه و انگيزه آن, م_رتبط م_ي داند: ك_يفيت مب_ارزه را ملت از مكتب اسلام آم_وخته ان_د و به همي___ن دليل, دش_م_ن_ان, اسلام را هدف قرار داده اند و مي ك_وشند ملتها, بخص_وص م_ل_ت اي_ران را از اس_لام مايوس كنند.62 چ_ون دشمنان به خ_وب_ي مي دان_ن_د ك_ه توحيد كلمه امت اسلام_ي,

از كلمه ت_وحي_د سربرمي آورد, ب_نابراي_ن, كس_ي نم_ي ت_واند مقربه شعار لا اله الا الله; يعن_ي كلمه ت_وح_ي_د ب_اش_د و ن_سبت به مسلم_انان ديگ_ر, ب_ي تفاوت و با آنان ت_وحيد كلمه نداشته باشد. اساس تشكل امت و حدت است و اساس وح_دت ي_ك ان_گ_ي_زه ال_هي; يعن_ي ب_دون داشت_ن انگيزه الهي نم_ي ت_وان به وح_دت دس_ت ي_افت و زي_ر س__ايه درخت تناور ت_وحيد نشست و از ثمرات ح_ي_ات ب_خ_ش آن ب_رخ_وردار ش_د. با ياد خدا به س_وي خودشناس_ي و خ_ودكفاي_ي در همه ابعادش بايد پيش رفت.63 ع_ن_اص_ر م_ه_م حكومت اسلامي: عناصر مهمي كه استخ_وان بندي حكومت اس_لام_ي را ب_ه وج_ود م_ي آورن_د و م_ورد ت_وجه امام ب_ويژه در وصيت س_ي_اس_ي _ الهي ايشان ق_رارگرفته اند, عبارتن_د از: ملت, رهب_ر و ش_وراي رهب_ري, و ق_واي سه گ_انه. ب_ا اي_ن ح_ال ام_ام سف_ارشهاي مهم و س_ازن_ده اي ب_ه ه_مه مسلم_ان_ان و مستضعف__ان جهان و حت_ي گروهها و اش_خ_اص م_خ_ال_ف نظام, دارد و اي_ن خ_ود از سعه ص_در و چش_م ان_داز گست_رده ايش_ان حك_ايت م_ي كند. 1. م_ل_ت: ام_ام سعادت واقعي ج____امعه را در تك_امل روح___ي و ت_واناساز م_عن_وي ملت م_ي بيند و در اي_ن راستا اراده مردم را بي_ش تر از هر ع_ام_ل ديگر دخيل مي داند. او نف_ي نمي كند كه با رهبري درست مي ت_وان م_ردم را ه_وشيار و خردمند كرد, ول_ي تنها اراده رهب_ري را ك_اف_ي ن_م_ي دان_د, امام ب_ا اي_ن كه همه تلاش خ_ود را ب_راي رش_د و ت_رق_ي م_ادي و معن_وي ملت اي_ران به كار بست, ول_ي هرگز اثرگذاري ت_لاش و اراده م_ردم را در پ_ي_داي_ش و ت_ك_ام_ل ان_قلاب, ناديده ن_ان_گ_اشت. او پيروزي

انقلاب اسلام_ي و استواري و پابرجايي حكومت ال_هي اسلام را نتيجه جهاد عظي_م مردم م_ي دان_د.64 بها و ارزش_ي كه ام_ام ب_ه م_ل_ت م_ي داد, س_ب__ب ش_د, مردم در سايه رهبري ايشان, اس_تعدادهاي نهان خ_ود را بروز دهن_د, اعتم_اد به نف_س پي_دا كنن_د و ب_ا دي_دن خ_ل__وص عمل و شج_اعت و حكمت رهب_ر خ_ود, به كن_ش اجتم_اعي روي آورن__د, ارزش م_كتب اسلام را در جريان عمل پي ببرند و با آن پي_وندي ناگسستني داشته باشند و در پرت_و تعالي_م الهي اي_ن مكتب و ره_ب_ري امام امت, در همه عرصه هاي داد وست_د اجتماعي, به ايثار و ف_داك_اري ب_پ_ردازن_د, تا جاي_ي كه امام به شاگ_ردان مكتب خ_ود و ت_ربيت شدگان مدرسه انقلاب, فخر مي فروخت و به وج_ود آنان مباهات م_ي و رزي_د. اي_ن است كه در بخش_ي از وصيت خ_ود م_ي ن_ويس_د: (اس_لام بايد افتخار كند كه چني_ن فرزن_دان_ي تربيت نم_وده و ما همه مفتخ_ري_م كه در چني_ن عص_ري و در پيشگ_اه چني_ن ملت_ي م_ي باشي_م.)65 ام_ام خمين_ي, معتقد ب_ود اسلام در ميان ضعيفان پيدا ش_ده است: (از م_يان گ_داي_ان م_دينه و مكه) انبي_ا ه_م اش_راف نب_ودن_د, آن_ان نيز از م_ي_ان ض_عف_ا و ط_رف_دار هم__انها نيز بودند.66 اي_ن است كه امام در م_ي_ان اق_ش_ار م_ختلف ملت, بي_ش از همه, به مح_رومان و ت_وده هاي زح_م_ت ك_ش ارزش ق_ايل ب_ود و آنان را (نور چش_م) و (ولي نعمت) همه م_ي خ_وان_د67 و ج_م_هوري اسلامي را ره آورد ف_داكاريهاي آنان م_ي دان_س_ت.68 دوس_ت داش_ت ه_م_ه اف_راد م_ل_ت را در رف_اه و آس_اي_ش ب_بين_د.69 سف___ارش م_ي كرد:هيچ گاه سلاح مبارزه با ظل_م و استكبار و اس_ت_ض_ع_اف را ب_ر

زم_ي_ن ن_گ_ذاري_د.70 به مجل_س و دولت و دست ان_درك___اران سفارش م_ي كند: (ق_در ملت را ب_دانن_د و در خ_دمتگزاري به آنان, ب_ويژه مستضعفان و م_ح_روم_ان و ستم_ديدگان, فروگذاري نكنند... ما براي احقاق حق_وق فقرا در ج_وامع بشري, تا آخري_ن قطره خ_ون دفاع خواهي_م كرد.)71 او, ب_ه خ_وب_ي دري_افته بود: مرفهي_ن بي درد, نه تنها به دنبال دگ_رگ_ون_ي در ج_امعه نيستن_د, بلكه ب_ا تم_ام وج_ود ب_ا ه_ر ح_ركت حق گ_راي_انه و عدالت طلب_انه اي كه بخ_واهد بنيانهاي تفكر طاغوتي را س_س_ت و پ_اي_ه هاي حكومت عدل اسلام_ي را است_وار س_ازد, مخ_الفت م_ي كنند. ام_ام واژه م_ستكبري_ن را ب_ر حك_ومتها, پادشاهان و ق_درتهاي_ي اطلاق م_ي ك_ن_د كه براي اعمال سلطه ب_ر مردم ضعيف و مح_روم تلاش م_ي كنند و از ن_ظر ايشان, مستكبران قطب مخالف مستضعفان هستند و مكتبهاي ال_ه_ي در ط_ول ت_اري_خ ب_ه ح_م_ايت از مستضعف____ان و براي س_رك_وب_ي م_س_تكبران برخاسته ان_د. مستكبران ب_رخلاف دارا ب_ودن قدرت و ابهت ظاهري, از درون به شدت پوسيده و پ_وشالي اند و مستضعفان بايد با ادام_ه ج_ه_اد و م_بارزه, زمي_ن را از ل_وث وج_ود اي_ن دشم_ان خ_دا و انس_ان پ_اك كنند. نق_ش اثرگذار و انسان ساز اسلام, در تعال_ي ملت, براي امام بي_ش از ه_ر ك_س دي_گ_ر ش_ناخته شده ب_ود. از اي_ن روي, از مردم م_ي خواهد ن_عمت حكومت اسلامي را همچ_ون عزيزتري_ن امور, قدر بدانند و از آن پ_اس_داري ك_ن_ن_د و در راه آن كه امانت بزرگ خ_داوندي است ك_وش_ش ك_ن_ن_د و از م_ش_ك_لات_ي ك_ه در اي_ن ص_راط مستقي_م پيش مي آيد, نهراسند.72 ب_ه آن_ان ت_وص_يه مي كند نسبت به مسووليتهاي خ_ود حساس باشند و ك_اره_اي_ي كه بر

عهده دارند, برابر قاعده ها و ترازهاي اسلام_ي و قانون اساسي انجام دهند: (در ت_عيي_ن رئي_س جمهوري اسلام_ي مش_ورت ك_رده و ب_ا علم___ا و روحانيون ب_ا ت_ق_وا و متعهد جمهوري اسلامي نيز, مش_ورت نموده و توجه داشته ب_اشند, رئي_س جمهور و وكلاي مجل_س از طبقه اي باشند كه محروميت و م_ظلوميت مستضعفان و محرومان جامعه را لم_س نموده و در فكر آنان ب_اش_ن_د, نه از سرمايه داران و زمي_ن خ_واران و ص_درنشين_ان م_رفه و غ_رق در ل_ذات و ش_ه_وات ك_ه ت_ل_خ______ي م_حروميت و رنج گرسنگان و پابرهنگان را نم_ي ت_وانند بفهمند.)73 و از همه ملت مي خ_واهد كه هر ك_س به مقدار ت_وان و حيطه نفوذش در خدمت اسلام و ميهن باشد.74 او در همان حال كه در ط_ول وصيت خ_ود, روزگار سياه و پ_رادب_ار پي_ش از ان_قلاب را در اذهان مجس_م م_ي كند, دورنماي_ي از آين_ده مطمئن و ن_وي_د بخ_ش را در پي_ش روي ملت م_ي نم_اي_اند. 2. ره_ب_ر و ش_وراي رهب_ري: ولايت فقيه, به عن_____وان تنها وجه مشروعيت حكومت در عصر غيبت, از اصول بنيادي_ن حكومت اسلامي است. در سيست_م حك_ومت اسلامي, رهبر نسبت به ديگران, هيچ امتياز شخصي ندارد() .رهبر و ش_وراي رهبري, بايد) خ_ود را وقف خدمت به اسلام و جمهوري اس_لام_ي و مح_روم_ان و مستضعف_ان بنم_اين_د و گم___ان ننماين_د كه رهبري ف_ي نفسه ب_راي آنان تحفه است و مقام والائي, بلكه وظيفه سنگي_ن و خط_رن_اك_ي است كه لغزش در آن اگ_ر خ__داي نخواسته با هواي نف_س باشد, ن_نگ ابدي در اي_ن دنيا و آت_ش غضب خ_داي قهار را در جهان ديگ_ر در پ_ي دارد.)75 3. ق_واي سه گانه: در حكومت

اسلامي تقسي_م كار نهادها و جدا بودن ق_وا در ح_ك_وم_ت اس_لام_ي: به مقننه, قض_ائيه و اج___رائيه, يك اصل پ_ذي_رف_ته ش_ده است و ام_ام درب_اره ه_ر يك از اي_ن ق_وا, سفارشهايي دارد: الف. قوه مقننه: در انديشه امام, ق_وه مقننه كه قان_ونهايي كلي و ب_اي_س_ت_ه اجراي نظام اسلامي را وضع م_ي كن_د, از جايگاه ويژه اي ب_رخ_وردار اس_ت و با ر اصل_ي بر دوش نمايندگان_ي است كه با ت_وجه ب_ه م_ي_زان ت_ع_ه_دش_ان بايد برگزيده ش_ون_د, امام ضم_ن اشاره به آس_يبهاي غم انگيزي كه اسلام و ايران, از مجل_س ش_وراي غي_رص_الح پ_س از م_ش_روطه ت_ا عص_ررژي_م ننگي_ن پهل__وي و نيز نماين_دگان ناشايسته و ن_وك_رماب, ديده است, يك_ي از برجستگيها و امتيازه_اي اي_ن ق_وه را در ن_ظ_ام اس_لام_ي, انتخ_اب_ي ب_ودن نمايندگان مجل_س ش_وراي اسلامي م_ي دان_د كه بدون دخالت دولت, و خانهاي ولايات به مجل_س ش_وراي اسلام_ي راه م_ي ي_اب_ند. امام از همه مردم م_ي خ_واهد تا با اراده ق_وي و خ_ل_ل ن_اپ_ذير, در هر دوره انتخابات شركت كنند و به كان_دي_دهاي م_ت_ع_ه_د به اسلام و جمهوري اسلامي راي دهند.76 از نمايندگان مي خ_واهد با كمال حس_ن نيت و ب_رادري, با ه_م مجلسان خ_ود رفتار كنن_د و ه_م_ه ك_وش_ا ب_اشند كه قان_ونها: اسلام_ي و از مسير اسلام منحرف ن_ب_اشد و از (ق_واني_ن مخالف با شرع مطهر) و (قان_ون اساسي) بدون هيچ ملاحظه اي جلوگيري كنند.77 (ب_ه ضروريات كش_ور كه گاهي با احكام ثانوي و گ_اه_ي به ولايت فقيه ب_اي_د اج_را ش_ود ت_وجه نم_اين___د.)78 و از ن_ف_وذ (عناص_ر منح_رف) كه با (دسيسه و بازي سياس_ي وكالت خ_ود را به م_ردم تحميل)79 م_ي كنن_د, جل_و بگي_رند. ب. ق_وه قضائيه: امام

در بند (ح) وصيت نامه سياس_ي _ الهي خ_ود به ام_ر ق_ضاوت پرداخته و آن را از (مهمات ام_ور) شمرده است كه (با جان و مال و نام_وس مردم) سروكار دارد. سفارش مي كند: عال_ي ت_ري_ن م_قام قضاي_ي از ميان اشخاص متعهد سابقه دار و صاحب نظر در امور ش_رعي و اسلامي و در سياست, انتخاب شود. از ش_وراي عالي قضايي مي خواهد: (ام_ر ق_ض_اوت را ك_ه در رژي_م س_ابق ب_ه وض__ع اسفن_اك و غ__م انگيزي درآم_ده ب_ود, ب_ا ج_ديت سروسامان دهند و دست كسان_ي كه ب_ا جان و م_ال م_ردم ب_ازي م_ي ك_ن_ن_د و آنچه نزد آنان مط_رح نيست, عدالت اس_لام_ي اس_ت از اي_ن ك_رسي پراهميت ك_وتاه كنند و ب_ا پشت ك_ار و ج_دي_ت, ب_ه ت_دري_ج دادگ_س_ت_ري را متح_____ول نمايند و قضات داراي ش_راي_طي... به جاي قضات_ي كه شرايط مقرره اسلام_ي را ندارن_د, نصب گ_ردن_د... و ق_ض_ات محترم در عصر حاضر و اعص_ار آين_ده, وصيت م_ي ك_ن_م... اي_ن ام_ر خطي_ر را تص__دي نم_اين_د و نگذارن_د اي_ن مق_ام به غي_ر اهل_ش سپ_رده ش_ود.)80 ج. ق_وه اج_رائ_يه: اهميت اي_ن ق_وه نيز در وصيت ام_ام در رديف دو ق_وه دي_گر است. اي_ن قوه هم مي تواند مصوبات دو قوه ديگر را به اجرا درآورد و ه_م م_ي ت_واند در اجراي آنها خدشه وارد سازد. ام_ام در اي_ن زمينه ي_ادآور م_ي ش_ود: (گ_اه_ي ممك_ن است كه ق_واني_ن مترق_ي و مفي_د به حال جامعه از مجل_س ب_گ_ذرد و ش_وراي نگهبان آن را تنفيذ كن_د و وزير مس_وول ه_م ابلاغ ن_م_اي_د, لك_ن به دست مجريان غيرصالح كه افتاد آن را مسخ كنن_د و ب_رخ_لاف مق_ررات يا با كاغذ ب_ازيها يا

پيچ و خمها كه به آن عادت ك_رده ان_د, ي_ا ع_م_دا ب_راي نگران نم_ودن مردم عمل نكنن_د كه به ت_دريج و مس_امحه غائله ايج_اد م_ي كنن____د.) ام_ام ت_وج_ه مس_وولان ق_وه اج_راي_ي, اعم از وزرا و ك_ارمن_دان وزارت خ_ان_ه ه_ا و ن_ي_روهاي نظامي و انتظامي را به اي_ن نكته جلب مي كند: (اي_ج_اد زح_مت ب_راي م_ردم و مخ_الف وظيفه عمل ك_ردن, ح_رام و خ_داي نخ_واسته گ_اه_ي م_وجب غضب الهي م_ي ش_ود.) نيز يادآور مي شود: (ه_م_ه ش_م_ا ب_ه پ_شتيبان_ي ملت احتياج داري_د...81 اگ_ر روزي از پ_ش_ت_ي_ب_ان_ي آن_ان مح_روم ش_وي_د, شم_اه_ا كن__ار گذاشته مي ش_ويد... ب_نابراي_ن حقيقت ملموس, بايد كوش_ش در جلب نظر ملت بنمائيد و از رف_ت_ار غير اسلام_ي انسان_ي احتراز نمائي_د.82... قوه اجرايي بايد همه خدمتگزار ملت و خص_وصا مستضعفان باشند.)83 ام_ام (اح_ت_راز از ه_ر ام_ري ك_ه شائبه وابستگ_ي داشته باش_د) و (اه_تمام به تبليغ حق در مقابل باطل)84 را از وظايف اي_ن قوه مي داند. ي_ك_ي از ب_خشهاي حس_اس ق_وه اج_راي_ي, ني_روه_اي مسلح است. در حك_ومت اس_لام_ي به نيروهاي كارآزموده و م_ومن_ي نيازمند است كه ضمن داشت_ن ت_خ_ص_ص ه_اي ن_ظ_ام_ي, از روحيه مردم خواهي, ايمان و سلحش_وري, ب_رخ_وردار ب_اشن_د. به اي_ن منظور آنها ب_اي____د آموزشهاي ويژه اي را ببينن_د. آم_وزش و ت_ربيت نيروي نظام_ي به تعال_ي جامعه م_ي انجام_د و ج_امعه را از بيم_اري م_ي ره_ان_د. در ان_دي_ش_ه ام_ام, ني_روه_اي مسلح ب_ازوان ق_وي و ق_درتمن__د جمهوري اس_لام_ي ب_شمارن_د و نگهبان س_رح_دات و راهها و شهرها و روست_اها و ب_الاخ_ره ن_گ_ه_داران امنيت و آرام_ش بخش_ان به ملت هستند و بايد م_ورد توجه خاص ملت و دولت و مجل_س باشند.85 (هيچ يك از ني_روهاي ن_ظ_ام, اع_م

از ن_ظامي, انتظام_ي, سپاه و بسيج و غيره نبايد در ه_ي_چ ح_زب و گ_روه_ي وارد ش_ون_د. آنها باي_د خ_ود را از ب_ازيهاي س_ي_اس_ي دور نگهدارن_د)86 و نسبت به اسلام وفادار باشند و در اي_ن وف_اداري اس_ت_قامت كنند87 و هوشمندانه عمل كنن_د كه: (بازيگران س_ي_اس_ي و س_ياستم_داران حرفه اي غرب و شرق زده و دستهاي مرم_وز ج_ن_ايتكاران پشت پ_رده لبه تيز سلاح جنايت و خيانت كارشان از هر س_و و بيشت_ر از ه_ر گ_روه( مت_وجه آنهاست).) ب_ه ن_يروهاي مسلح ت_وصيه م_ي كند: ف_داكاريهايشان را ب_ا حيله هاي س_ي_اس_ي و ظ_اه_ره_اي_ي ب_ه ص_ورت اسلام_ي و مل_ي دشمنان, خط بطلان نكشند.88 آسيب شناسي حكومت اسلامي ي_ك جامعه آرمان_ي, به وسيله انب_وه_ي از عوامل ويران گر تهديد مي ش_ود و آسيبهاي مذهب_ي, سياس_ي, اجتماعي, اقتصادي, فرهنگي و اخلاق_ي م_ي ت_وان_د ب_ه آن راه ي_اب_د و پ_اك_ي و تماميت آن را به خطر اندازد. ال_ف. آس_ي_ب_هاي اعتقادي و مذهب_ي: ب_دون ت_ردي_د يك_ي از مهم ت_ري_ن ع_وام_ل وي_ران گ_ر يك جامعه, روي_ش ب_اورهاي ناسال_م و نادرست دين_ي در م_ي_ان م_ردم اس_ت. ب_زرگ ت_ري_ن صدمه را اسلام از همي_ن عقاي_د ن_ام_ب_ارك دي_ده اس_ت. از ان_ح_رافهاي جب_ران ناپذير و وي_ران گ_ر ج_ام_عه اسلام_ي, خارج ك_ردن ق_رآن از صحنه زن_دگ_ي و در نتيجه كشيدن خ_ط بطلان بر حك_ومت عدل الهي)89 است. اي_ن كژ روي در گذشته ت_ا به آن ج_ا ادام_ه ي_اف_ت ك_ه: (ن_ق_ش ق_رآن به دست حك_ومتهاي ج_ائر و آخ_ون_ده_اي خ_بيث ب_دت___ر از طاغوتيان وسيله اي براي اقامه ج_ور و ف_س_اد و ت_وج_يه ستمگران و معان_دان حق تعال_ي ش_د.)90 آنها ب_راي ق_رآن (نقش___ي جز در گ_ورستانها و مجال_س مردگان)91 با ق_ي نگذاشتند و

ك_ت_اب_ي ك_ه ب_راي ات_ح_اد م_سلمي_ن و بشريت آمده بود و كتاب زندگيشان بود, (وسيله تف_رقه و اختلاف گردي_د.)92 با ت_وجه به اي_ن كينه پايان ناپذير و شناخته شده قدرتهاي ابليس_ي و اي_ادي آن_ه_ا از اس_لام اس_ت ك_ه ام_ام, حفظ اسلام را در ج_امعه اس_لام_ي, در راس ت_م_ام واجبات مي داند.93 ابرق_درتها م_ي خ_واهن_د م_ل_ت_ه_ا از اس_لام م_ايوس ش_وند, به اي_ن منظور گاهي آن را ديني ارت_ج_اعي قلمداد مي كنند و گاهي ضم_ن قدسي خواندن اسلام و قرآن, ت_نها تهذيب نفوس و تخدير را وظيفه اديان معرفي كرده و از ت_وجه ب_ه دنيا و امور سياس_ي, افراد متدي_ن را باز مي دارند و ت_وجه به ام_ور مادي و دني_وي را خلاف مسلك انبيا قلمداد م_ي كنند. به ديگر س_خ_ن, امام در وصيت سياس_ي _ الهي خ_ود, مخالفان اسلام را دو دسته مي داند: 1. كساني كه مدعي هستند: (اح_كام اسلام كه هزار و چهارصد سال قبل وضع شده است, نمي ت_واند در ع_ص_ر حاضر كش_ورها را اداره كن_د... دي_ن ارتجاعي است و با هر ن_وآوري و مظاهر تم_دن, مخالف است و در عص_ر حاض_ر نم_ي ش_ود كش_وره_ا از تم_دن جهان و مظاه_ر آن كن_اره گي_رن_د.)94 2. ك_س_ان_ي كه م_وذيانه و شيطنت آميز, در لف_افه ط_رف_داري از قداست اسلام, مي گويند: (اس_لام و دي_گ_ر ادي_ان الهي, س_روك_ار دارن_د ب_ا معن_وي_ات و تهذيب ن_ف_وس و ت_حذير از مقامات دنياي_ي و دعوت به ترك دنيا و اشتغال ب_ه عبادات و اذكار و ادعيه كه انسان را به خداي تعال_ي نزديك و از دن_ي_ا دور م_ي كند و حك_ومت و سياست و سررشته داري ب_رخلاف آن مقص_د و مقص_ود بزرگ

و معن____وي است.) امام تفكر دوم را خط_رناك و فاجعه م_ي دان_د. به نظر ايشان عده اي از روح_ان_ي_ان و م_تدينان ب_ي خبر از اسلام, تحت تاثير اي_ن شي_وه ت_ف_ك_ر ق_رار گرفته ان_د.95 در يك_ي از سخنرانيهاي خ_ود پيشينه اي_ن تفك_ر شيطاني را به زمان بني اميه و بن_ي عباس م_ي رساند.96 ام_ام در مق_ام است_دلال در ب_راب_ر گ_روه نخست م_ي گ_ويد: (اج_راي ق_واني_ن ب_ر معيار قسط و عدل و جل_وگيري از ستمگ_ري و حك_ومت ج_ائ_رانه و بسط عدالت ف_ردي و اجتماعي و منع از فساد و فحشاء و ان_واع كجرويها و آزادي بر معيار عقل و عدل و استقلال و خ_ودكف_اي_ي و ج_ل_وگ_ي_ري از استعم_ار و استثم_ار و استبعاد و حدود و قصاص و ت_عزيرات بر ميزان عدل, براي جل_وگيري از فساد و تباه_ي يك جامعه و س_ياست و راه ب_ردن جامعه به م_وازي_ن عقل و عدل و انصاف و ص_دها از اي_ن ق_بيل, چيزهاي_ي نيست كه با م_رور زمان در طول تاريخ بشر و زن_دگي اجتماعي, كهنه ش_ود. اي_ن دعوي به مث_ابه آن است كه گفته ش_ود: ق_واعد عقل_ي و رياض_ي در ق_رن حاضر, باي_د عوض شود و به جاي آن ق_واعد ديگر نشان_ده ش_ود.)97 در ان_ديشه امام خمين_ي, اسلام و هيچ مذهب ت_وحي_دي, ب_ا مظاه_ر تم_دن, از ق_ب_يل (اخت_راعات و ابتك_ارات و صنعتهاي پيش__رفته) مخالف نيست و اگ_ر مراد از تج_دد و تمدن (آزادي در تمام منكرات و فحش_ا, حت_ي ه_م ج_ن_س ب_ازي و از اي_ن ق_ب_ي_ل( اس_ت) تم_ام ادي_ان آسم_ان_ي و دانشمن_دان و عقلا ب_ا آن مخ_الف هستن__د.)98 ام_ام در ن_قد نظريه دوم كه اسلام را ج_داي از حك_ومت م_ي داند,

مي نويسد: (ب_اي_د به اي_ن نادانان گفت كه: قرآن كري_م و سنت رس_ول الله, صلي الله و آله, آن قدر كه در حك_ومت و سياست, احكام دارند, در ساير چ_ي_زها ندارن_د, بلكه بسياري از احكام عبادي اسلام, عبادي سياسي است.) ادامه مي دهد: (وآنچه گفته شده و مي ش_ود: انبيا, عليهم السلام, به معنويات كار دارن_د و ح_ك_وم_ت و س_ر رشته داري دنياي_ي مط_رود است و انبيا و اول_ي_ا و ب_زرگ_ان از آن اح_ت_راز م_ي كردن_د و ما نيز باي_د چني_ن ك_ن_ي_م, اش_ت_ب_اه ت_اسف آوري است كه نتايج آن به تباهي كشي_دن م_لتهاي اسلام_ي و ب_از ك_ردن راه ب_راي استعم_ار گ__ران خونخوار است.) دليل_ي كه ام_ام به آن استن_اد م_ي كن_د, اي_ن است: (آنچه مردود است, حك_ومتهاي شيطان_ي و ديكتات_وري و ستمگري است كه ب_راي س_ل_طه ج_ويي و انگيزه هاي منح_رف و دنياي_ي كه از آن تحذي_ر ن_م_وده ان_د. ج_مع آوري ث_روت و م_ال و ق_درت طلب__ي و طاغوت گ_راي_ي اس_ت و ب_الاخ_ره دنياي_ي است كه انس_ان را از حق تعال_ي غافل كند و اما حك_ومت حق براي نفع مستضعفان و جل_وگيري از ظل_م و ج_ور واقامه ع_دال_ت اجتماعي همان است كه مثل سليمان ب_ن داود و پيامبر عظي_م ال_شان اسلام, صلي الله عليه و اله , و اوصياي بزرگ_وارش ب_راي آن ك_وش_ش م_ي ك_ردن_د. از بزرگ ت_ري_ن واجب_ات و اق_امه آن از والات_ري_ن عبادات است.)99 از م_ل_ت ب_ي_دار و ه_ش_ي_ار ايران م_ي خ_واه_د اي_ن ت_وطئه را خنث_ي ن_م_اي_ن_د100 و ان_گ_يزه الهي خ_ود را از دست ن_دهن__د; زيرا وقت_ي ان_گ_ي_زه ن_ب_اشد هدف فرام_وش مي ش_ود و تفرقه پي_ش خ_واه_د آم_ده و پ_دي_ده اي ك_ه دش_م_ن_ان

اسلام و انس__ان, سخت مي كوشند به آن دست يابند. ب_راي ح_ف_ظ_ انگيزه هاي ديني وج_ود و كوش_ش روحانيت ضروري است و دش_منان با ت_وجه به نق_ش بزرگ علماست كه هميشه م_ي ك_وشند تا آنها را ب_ه ان_زوا ك_ش_انن_د و از صحنه سي_اس_ي اي_ران خ__ارج سازند امام خ_م_ي_ن_ي ب_ا ع_ل_م به اي_ن دسيسه ها و توطئه هاست كه به انزوا ك_ش_اندن روحانيت را يكي مهم تري_ن نقشه هاي سياسي ق_درتهاي بزرگ م_ي دان_د101 و هش_دار م_ي ده__د: (آن_ه_ا م_ي ك_وش_ن_د بي_ن دانشگ_اهي_ان و روح_اني_ان عداوت به وجود آورند.)102 در ب_راب_ر اي_ن ت_رفن_د, ت_وصيه م_ي كنن_د: (ن_س_ل ح_اض_ر و آين_ده غفلت نكنن_د و دانشگ_اهي_ان و ج_وان_ان ب_رومن_د ع_زي_ز, هرچه بي_ش تر با روحانيان و طلاب عل_وم اسلام_ي پي_ون_د دوست_ي و تفاه_م را محك_م تر و است_وارت_ر سازن_د.)103 ج_اي_گاه ويژه روحانيت در حك_ومت اسلامي, ايجاب مي كند: روحانيان ب_ا ت_وجه به ني_ازه_اي زم_ان عمل كنن_د و خ_ود را به ك_اره_اي بيهوده و ت_ك_راري س_رگ_رم نسازن_د و از تحج_ر به دور باشن_د و فق_اهت را در اح_ك_ام ف_ردي و ع_ب_ادي خلاصه نكنن_د و از نف__وذ افراد كژ رفتار و ت_ب_ه_كار درميان خ_ود, جل_وگيري كنند104, تا بتوانند فرزند زمان خ_ود ب_اش_ن_د و چ_ونان روح بيدار از حري_م معن_ويت تشيع و حك_ومت الهي اسلام پ_اس_داري كنند. ب. آس_ي_ب_هاي سي_اس_ي و اجتم_اعي: دنب_ال آسيبهاي دين_____ي و اعتقادي, ن_وب_ت آس_ي_بهاي سياس_ي و اجتماعي است. دشمنان جامعه اسلامي, به م_نظور پديد آمدن و گستراندن ن_وميدي در بي_ن مردم و در ه_م شكست_ن روح_ي_ه مردم, در همه جا تبليغ م_ي كنن_د (جمهوري اسلامي هم, كاري ب_راي م_ردم انجام نداد)105 و از اي_ن راه, بذر

نااميدي و حرمان را در ج_امعه مي افشانند و مردم را از پيم_ودن راه تعال_ي ب_از م_ي دارن_د و روح ت_لاش و ح_ركت را از ج___امعه م_ي گيرن_د و دلمردگ_ي و ب_ي هدف_ي را در ميان گروههاي گوناگ_ون مردم, رس_وخ مي دهند. ام_ام, ب_ه م_ن_ظور چاره انديشي در برابر اي_ن آسيب, از م_ردم م_ي خ_واه_د تا انقلاب اسلام_ي اي_ران را با انقلابهاي ديگ_ر و نظام م_وج_ود را ب_ا ن_ظ_ام ط_اغوت مق___ايسه كنن_د, وابستگيهاي عظي_م خ_انم_ان س_وز رژي_م پ_ه_ل_وي, اوض_اع وزارتخانه ها, مراكز عياش_ي, مراكز علم_ي, ح_وزه ه_ا و س_يست_م اقتص_ادي متعف_ن آن زم_ان را به ي_اد بي_اورن_د و ب_____ا نظام اسلامي تطبيق كنند.106 البته امام وضعيت موج_ود را ايده آل ن_م_ي دان_د, ام_ا ح_ركت نظام را به س_وي اسلام_ي ش_دن و ح_اكميت عدالت اجتماعي, تلاش_ي خ_وشايند م_ي داند.107 ام_ام خميني, به اشخاص و گ_روههاي_ي كه به مخ_الفت و ناسازگاري ب_ا ملت و جمهوري اسلام_ي برخاسته اند, هش_دار مي دهد: (م_سير يك ملت فداكار را نم_ي ش_ود با دست زدن به دروغ پردازيهاي ب_ي سروپا و غير حساب ش_ده منحرف كرد.) به آنان يادآور مي شود: (ه_رگ_ز ه_ي_چ ح_ك_وم_ت و دول_ت_ي را نمي توان با اي_ن شيوه هاي غي_رانس_ان_ي و غي_رمنطق_ي س_اقط نم_ود.)108 از آن_ان م_ي خ_واه_داز راه اشتباه خ_ود ب_رگشته و با مح_رومان ج_امعه متح_دش_ون_د و ب_راي استقلال و آزادي كش_ور خ_ود, به تلاش بپردازند.109 از اح_زاب و گ_روههايي كه راه خ_ود را از راه مردم جدا مي كنند, م_ي خ_واه_د: به ملت بپي_ون_دن_د و ب_ا دولت تش_ريك مس_____اعي نمايند.110 آن_ها را مت_وجه م_ي سازد به گفته شهيد م_درس: اگر قرار است ما از مي_ان

ب_روي_م, چ_را به دست خ_ود از مي_ان ب_رويم؟111 ب_ه ه_مگان ق_در و منزلت نعمت انقلاب را خ_اط_ر نشان م_ي سازد و اين ك_ه اي_ن نعمت بزرگ به مانند عزيزتري_ن امور بايد تلقي شده و در راه آن ك_وش_ش ك_رد و از مشكلات آن نهراسي_د.112 ج. آس_ي_ب_ه_اي اق_ت_ص_ادي: در ج_امعه ط_اغوت_ي و ط__اغوت زده, ف_اصله ط_ب_ق_ات_ي ب_ي_داد م_ي ك_ن_د. در اي_ن گ_ونه ج_امعه ها انسانها از دس_ت_اورد تلاش خ_ود بهره اي نم_ي برند و اي_ن رقابت سال_م و س_ازن_ده ن_ي_س_ت ك_ه ب_ن_يه مال_ي آنها را ت_وانا م_ي س_ازد, بلكه ج_داييهاي ظ_ال_م_ان_ه طبق_ات_ي و ث__روتهاي كلان و ب_ادآورده, كه از راه چپ_اول ث_روت_ه_اي م_ل_ي و اس_تثم_____ار مردمان ضعيف جامعه فراه_م مي گردد, ام_ك_ان بهره وري بي حد وحصر از م_واهب اجتماعي و طبيعي را ب_راي شماري معل_وم الحال فراه_م س_اخته و عده زي_ادت_ري را دچ_ار بح_رانهاي م_ال_ي و س_ردرگ__م ناب_راب_ري و ناسازگاري درآم_د و هزينه م_ي سازد. ام_ام ك_ه در دوره ح_اك_م_ي_ت طاغوت شاه_د اي_ن فاجعه ب_ود و آثار وي_رانگ_ر اي_ن تضادها را از نزديك ديده و احساس كرده بود, از آن روزگ_ار س_ي_اه و پ_رادب_ار پ_ي_ش از انقلاب اسلام_ي, در كتاب ولايت فقيه, چني_ن گزارش مي دهد: (اس_تعمارگران به دست عمال سياس_ي خ_ود كه ب_ر م_ردم مسلط ش_ده ان_د, ن_ك_ات اقتصادي ظالمانه اي را تحميل كرده اند و بر اثر آن مردم ب_ه دو دس_ت_ه ت_ق_س_ي_م ش_ده ان_د: ظال_م و مظل_وم, در يك ط_رف ص_دها م_ي_ل_ي_ون مسلم_ان گ_رسنه و مح_روم از بهداشت و ف_رهنگ ق_رار گرفته اس_ت و در ط_رف دي_گ_ر, اقليتهاي_ي از افراد ث_روتمن_د و صاحب ق_درت س_ياس_ي كه عياش و هرزه گردند. مردم گرسنه

و محروم ك_وش_ش م_ي كنند ك_ه خ_ود را از ظل_م حكام غارتگر نجات دهند, تا زن_دگ_ي بهتري پي_دا ك_ن_ن_د و اي_ن كوشش ادامه دارد, لك_ن اقليتهاي حاكم و دستگاههاي ح_كومتي جا ب_ر مانع آنهاست. ما وظيفه داري_م م_ردم مظل_وم و مح_روم را نجات دهيم. پشتيبان مظلومي_ن و دشم_ن ظال_م باشي_م.)113 مطالعه آخ_ري_ن پيام مان_دگ_ار امام به ملت غي_ور و مب_ارز اي_ران, به خ_وب_ي ن_ش_ان م_ي ده_د كه ايش_ان در آخ_ري_ن لحظات حيات خ_ود, نگران آس_ي_بهاي اقتصادي جامعه ب_وده است; از اي_ن روي, يادآور م_ي ش_ود: (اس_لام, ن_ه ب_ا س_رمايه داري ظالمانه و ب_ي حس_اب و محروم كننده ت_وده ه_اي ت_ح_ت س_ت_م و م_ظ_ل_وم موافق است و نه با كمونيس_م و م_ارك_س_ي_س_م, اس_لام سرمايه داري را به طور جدي در كت_اب و سنت محك_وم م_ي كن_د و مخ_الف عدالت اجتم_اعي م____ي داند.)114 ب_رداشت كج فهمان بي اطلاع از رژي_م اسلامي و از مسائل سياس_ي حاك_م ب_ر اسلام, كه اسلام را طرفدار ب_ي مرز و حد سرمايه داري و مالكيت م_ع_رف_ي م_ي كنند و با اي_ن شي_وه, چهره ن_وراني اسلام را پ_وش_ان_ده و راه را ب_ر ك_ي_ن_ه ت_وزان و دشمنان اسلام باز م_ي كنند, تا آن را چ_ون رژي_م آم_ري_ك_ا و انگلستان و ديگر چپ_اولگ_ران غرب به حس_اب آورن_د, ب_رداشت_ي نادرست م_ي دان_د. در ان_ديشه امام, اسلام يك رژي_م معت_دل_ي است كه م_الكيت را به گ_ونه م_ح_دود م_ي پ_ذي_رد و در سايه عمل به آن چ_رخهاي اقتصاد سالم به راه م_ي افتد و عدالت اجتماعي, كه لازمه يك رژي_م سال_م است, تحقق مي يابد.115 ام_ام خ_م_ي_ن_ي, م_ن_شا عقب مان_دگيهاي اقتصادي ج_امعه اسلام_ي را واب_س_ت_گ_ي به قدرتهاي بزرگ

مي داند كه جز بردگ_ي براي ملت ها, چ_ي_زي به ارمغان نم_ي آورند و با عقب نگهداشت_ن جامعه, آن را به بازار مص_رف تب_ديل و مردم را ست_م پذير بار م_ي آورن_د. ام_ام, ب_راي مب_ارزه ب_ا اي_ن آسيب سف_ارش م_ي كند: (ب_اي_د ب_ه زن_دگ_ي انس_ان_ي و ش_رافتمن_دانه روي آورد و ب__ا مشكلات م_ب_ارزه ك_رد و دس_ت خود را پي_ش ديگران نبايد دراز كرد و قدرت ابتكار را به دست گرفت.) به مردم اميدي دهد و آينده را براي آنان, روش_ن ترسي_م م_ي كند: (در اي_ن م_دت ك_وت_اه, پ_س از تح_ري_م اقتص_ادي, همانها كه از ساخت_ن ه_ر چ_ي_ز خ_ود را ع_اجز م_ي دي_دند و از راه ان_داخت_ن كارخانه ها آن_ان را ماي_وس م_ي نم_ودند, افكار خ_ود را به كار بستند و بسياري از اح_ت_ي_اجات ارت_ش و كارخانه ها را خ_ود رفع نم_ودن_د و اي_ن جنگ در ت_ح_ري_م اقتص_ادي و اخ_راج كارشناس_ان خ_ارج_ي, تحفه اي الهي ب_ود كه م_ا از آن غافل ب_وديم.)116 ال_ب_ت_ه ام_ام ني_ازمن_دي ج_امع__ه اسلام_ي را به صنايع ب__زرگ كش_ورهاي خ_ارجي, يك امر انكارناپذير مي داند. با اي_ن حال, آن را به اي_ن م_ع_ن_ي ن_م_ي دان_د كه ما بايد در دانشهاي پيشرفته به يكي از دو ق_ط_ب وابسته ش_وي_م و راه حل را در اي_ن مي بيند كه ت_ا ج_اي ممك_ن, ن_ي_ازه_اي ع_لم_ي در داخل كش_ور ب__رآورده ش_ود117 و در ص_وت ضرورت, دانشج_ويان بايد به دول بي طرف اعزام شوند.118 د. آس_ي_بهاي فرهنگي و اخلاقي: فرهنگ يك جامعه را مي ت_وان لب آن ج_ام_ع_ه دانست و ت_وان و ضعف ج_امعه را از ضعف و ق_وت ف__رهنگ ح_اك_م ب_ر آن م_ي ت_وان ب_ازشناخت. پي_ون_د ف_رهنگها,

يك ام_ر پرهيزناپذير اس_ت و گ_ستردگي پي_وند فرهنگ_ي با فرهنگهاي ديگر, بنيه آن را مي ت_وان_د نيرومند كند, ول_ي هرگ_ونه پي_وندي اي_ن نتيجه را به دنبال ن_دارد. اگ_ر در داد وس_ت_د ف_رهنگ_ي گزين_ش آگاهانه ص_ورت نگيرد, م_مك_ن است يك جامعه عناص_ر بسيار مفي_د, اصيل و سازنده خ_ود را از دس_ت داده و ب_ه ازاي آن ام_ور بسيار پ_وچ, مبتذل و ناسازگار را وارد س_يست_م فرهنگي خ_ود بكند. مهم تري_ن چيز در دادوستد فرهنگي, حفظ همگ_وني و كمال طلبي آن است. اس_لام (ت_ع_ارف فرهنگ_ي) را به عنوان فلسفه آفرين_ش ن_وع انسان مي دان_د ك_ه در س_اي_ه آن, مردم م_ي ت_وانن_د از تجربه هاي ملل ديگ_ر ب_ه_ره ج_س_ت_ه و در ب_راب_ر انعط_اف پذي_ري معق_____ول, شكنندگ_ي جاهل مآب_ان_ه خ_ود را از دست بدهد, ول_ي اي_ن پي_وند بايد از روي تعارف ب_اشد و عناصر مثبت آگاهانه گزين_ش شده و در سيست_م ش_اداب و زن_ده نظام اسلام_ي به ك_ار گ_رفته شود. از زم_ان ف_ت_حعل_ي شاه و محم_د شاه قاج_ار, كه ك_م وبي_ش پ_اي محصلان اي_ران_ي به اروپا باز ش_د, فكر اعزام محصل به خارج نيرو گرفت و مرفهان كه از اي_ن توانايي برخوردار بودند, به جهان غرب رفتن_د و در ن_خ_س_ت_ي_ن ج_رق_ه هاي_ي كه از اي_ن برخ_ورد حاصل ش_د, به دليل ن_اآگاه_ي به گذشته هاي اسلام و ايران و گراي_ش به ه_وس_ران_ي و بهره م_ن_دي از م_واه_ب و ل_ذتهاي مادي, زب_ان به ستايش غرب گش_ودند و شي_وه زندگي اروپائيان را در پي_ش گرفتند. روح_ان_ي_ان و م_تفك_ران متعهد چ_ون: شهي_د سي_د حس_ن م_درس كه مت_وجه پ_يام_دهاي اي_ن پي_وند نابرابر فرهنگ ايران و جهان غرب ب_ودن_د, به م_خ_ال_فت ب_رخاستن_د: وي در جلسه

217 دومي_ن دوره مجل_س شوراي ملي در ص_ف_ر 1329ه_.ق. درباره رفت_ن محصلان ايراني به خارج از كشور, هشدار داد: (در اي_ن م_دت عم_ري كه داشته اي_م خيل_ي از شاگ_ردها به اروپا رفتند و خ_ي_ل_ي از پ_ولهاي اي_ن مملكت را در آن جا خرج كردند, ول_ي نقص مملكت م_ا ك_م نش___ده است.)119 ب_ه اي_ن ترتيب روشنفكران_ي از قماش: آخ_وند زاده, ميرزا ملك_م خ_ان ن_اظ_م ال_دول_ه و تق_ي زاده دست_اورد ت_ولي_د فلسفه ها و سياستهاي ف_ره_نگ_ي غرب, هرگز نت_وانستن_د در قلب م_ردم ما جاي داشته باشند, چ_ون بي_ش تر آم_وخته هايشان با فرهنگ ب_ومي اي_ن س_رزمي_ن, ناس_ازگار ب_ود. آنان خ_ود را در آيينه بيگانگان م_ي دي_دند و ه_ويت خ_ود را در ف_ره_نگ غرب لم_س م_ي ك_ردن_د و اي_ن بالاتري_ن حد غرب زدگي فكري است. اي_ن ب_ود كه تجددخواهي, كم كم در اي_ران رونق گ_رفت و روش و من_ش اروپ_ائ_ي_ان ب_ه ص_ورت ي_ك ق_ان_ون اجتماعي ف_راگي_ر شناخته ش_د. ن_وگ_راي_ان, با باري از دلباختگ_ي به ش_رق و غرب, در اي_ن ان_ديشه ب_ودن_د ك_ه آيينها, سنتها و مذهب و ارزشهاي مذهب_ي و اسلام_ي, به ع_ن_وان عوامل عقب ماندگ_ي مل_ي كنار گذاشته ش_وند و در عوض فرهنگ و ت_م_دن ايران باست_ان زن_ده ش_ود. شم_اري از آن_ان ب_ا يادگذشته هاي ب_س دور اي_ران, پ_س_ت_يها و كمب_ودهاي خود را جبران مي كردند و ش_م_اري ديگر, با تمسك صددرصد به دام_ن غرب, هويت خ_ود را از ياد برده, به سايه فرهنگ مبتذل و عف_ن غرب پناه م_ي جستند. چش_م شماري از آن_ان ن_س_ب_ت به ف_ريبكاريهاي استعمار غرب و ش_رق بسته ب_ود و ش_م_اري دي_گ_ر به دليل از ه_م گسستگ_ي فكري, خ_ود را در برابر

آن لاعلاج مي يافتند. ب_ا ظ_ه_ور رض_اخان, تجددخ_واهان مل_ي گرا, اركان رژي_م رضاخان را ت_شكيل دادند. آنان وانم_ود مي كردند: در براب_ر افكار جهانگير و ف_راگ_ير غرب, راه_ي جز پناه گرفت_ن در دام_ن آن نيست. اين بود كه م_صرف زدگي, ميل به زرق و برق و زيب و زي_ور و تجمل, اوج گ_رفت و ابتك______ار عمل به دست جهان غرب افتاد.آنان, با برانگيزاندن خواسته ه_اي حيواني, خ_ودباختگان و غرب زدگان را به دنبال خ_ود مي بردند و زيان آن دام_ن ت_وده ها را م_ي گرفت. ام_ام ش_ن_اخت دقيق_ي از ه_ويت روشنفك_ران غرب زده داشت و آن_ان را اف_رادي غ_ي_رك_ارام_د در ام_ور ج_ام_ع_ه م__ي دانست و در يك_ي از سخنرانيهاي خ_ود, آنان را مخاطب قرار داد و گفت: (شم_ا كه مسي_رت_ان غي_راسلام است, ب_راي بش_ر هيچ ك___اري نمي كنيد.)120 ام_ام آسيبهاي ف_رهنگ_ي را در سه نكته كل_ي بي_ان ك___رده است: انح_راف م_راكز علم_ي و آم_وزش_ي, بيگانگ_ي از ه_ويت تاريخ_ي و ف_رهنگ_ي و رواج فس_اد و ك_م رنگ ش_دن ارزشهاي اخلاق__ي. 1. انح_راف م_راكز علم_ي و آموزش_ي: م_وضع امام درباره نهادهاي علمي و آم_وزش_ي ن_وي_ن, به عنوان دستاورد وارداتي و غيرب_ومي, موضعي ه_وش_مندانه و حكيمانه است. امام به خوبي ت_وجه دارد كه: استقلال و ن_اوابستگ_ي آن, به خاطر استقلال جامعه علم_ي و انديشه ورزان آن است. ب_ا اي_ن دي_د است كه ام_ام (دانشگ_اه را در راس ام_ور م_ي دان_د) كه مق_درات يك كش______ور بسته به آن است.121 درج_اي_ي دانشگاه را كشوري م_ي دان_د كه اگ_ر اصلاح ش_ود, كش_ور اصلاح م_ي شود و با انحراف آن, كشور به انحراف كشيده مي ش_ود.122 فس_اد ج_ام_ع_ه, در دوره س_ت_م_شاه_ي را

نيز, ناش_ي از تب_اه_ي دانشگاهها وم_دارس م_ي دان_د.123 ب_ه باور ايشان, زمان_ي ميس_ر است دانشگاه اس_لام_ي ش_ود ك_ه خ_وي و خلق حاك_م ب_ر اي_ن مراكز علمي و محت_ويات ع_ل_م_ي آن, ب_ا م_قاصد عالي اسلام همس_و باشد. عل_م م_اعداي ايم_ان فس_اد م__ي آورد.124 ام_ام, معلمان و استادان را رك_ن اصلي نهادهاي آم_وزشي مي داند و از ه_مه آنان م_ي خواه_د تا خ_ود را تهذيب كنن_د, تا ح_رفشان بت_واند در دي_گ_ران اث_ر بگذارد. بر اي_ن باور است: از م_درسه بايد آغاز ك_رد و دان_ش_گاه دير است و معلمان بايد احساس كنن_د كه پيش خدا مسوولند.125 نگران_ي امام تنها ناشي از آثارمستقي_م نهادهاي آم_وزش_ي نيست, بي_ش ت_ر ت_وجه ايشان به آثاري است كه ك_م ك_م و آهسته آهسته و ناپيدا ب_ر روي ان_س_ان و جامعه م_ي گذارند; از اي_ن روي تاكيدي كه ام_ام خ_م_ي_ن_ي در زمينه پ_اس_داري از ح_ري_م دانشگ_اهها و مراكز تعلي_م و ت_رب_يت در برابر تهاج_م جهان غرب دارد, از همه زمينه ها بيش تر است. ايش_ان در بخش_ي از وصيت خ_ود م_ي ن_ويس_د: (به همه نسلهاي ملل توصيه مي كن_م كه: براي نجات خود و كشورعزيز اس_لام, آدم س_ازي دانشگ_اهها را از انح_راف و غرب و ش_رق زدگ_ي حفظ و پ_اس_داري ك_نيد و با اي_ن عمل انسان_ي اسلام_ي خ_ود, دست ق_درتهاي بزرگ را از كش_ور قطع و آنان را ناامي_د نمايي_د.)126 ام_ام, بخ_ش مهمي از ضربه هاي بنيان برافك_ن و تباهي آفري_ن را كه ب_ر اي_ران و اس_لام وارد ش_ده, ن_اش_ي از دانشگ_اهها دانسته و مي نويسد: (اگ_ر دان_ش_گ_اهها و مراكز تعلي_م و ت_ربيت ديگ_ر, با ب_رنامه هاي اس_لام_ي و م_ل_ي در راه م_ن_افع كش_ور

به تعلي_م و تهذيب و ت_ربيت ك_ودك_ان و ن_وج_وانان و ج_وانان ج_ريان داشتن_د, ه_رگز ميهن ما در ح_لق_وم انگلستان و پ_س از آن آمريكا و ش_وروي ف_رو نم_ي رفت و هرگز ق_رارداده_اي خانه خراب ك_ن بر ملت محروم غارت زده تحميل نم_ي ش_د و ه_رگ_ز پاي مستشاران خارج_ي به اي_ران باز نم_ي ش_د و هرگز ذخاير اي_ران و ط_لاي س_ي_اه اي_ن م_لت رنج_ديده در جيب قدرتهاي شيطان_ي ري_خ_ته نم_ي شد و هرگز دودمان پهل_وي و وابسته هاي به آن, ام_وال ملت را نمي ت_وانستند به غارت ببرند و در خارج و داخل, پاركها و وي_لاه_ا ب_ر روي اج_ساد مظل_ومان بنا كنند و بانكهاي خارج را از دس_ترنج اي_ن مظلومان پر كنند و صرف عي_اش_ي و ه_رزگ_ي خ_ود و بستگ_ان خ_ود نم_اين_د.)127 به منظور آسيب زداي_ي از اي_ن م_راكز علم_ي, سف_ارش م_ي كند: (ن_گذارند عناصر فاسد داراي مكتبهاي انحراف_ي با گراي_ش به غرب و ش_رق, در دان_ش_س_راها و دانشگاهها و س_اي_ر م_راكز تعلي_م و تربيت نفوذ كنند.)128 2. ب_ي_گ_ان_گي از ه_ويت تاريخ_ي و ف_رهنگ_ي: از ديگر نقشه هاي شوم ق_درتهاي بزرگ, بيگانه ساخت_ن كش_ورهاي اسلام_ي از خ_ويشت_ن تاريخي و ه_ويت اصيل فرهنگي خود است. و نتيجه آن اي_ن بوده است كه ملتهاي مسلمان: (خ_ود را و ف_ره_ن_گ خ_ود را به هيچ گ_رفتن_د و غرب و ش_رق, دو قطب ق_درت_م_ن_د را نژاد ب_رت_ر و ف_رهنگ آنان را والا ت_ر و آن قدرت را ق_ب_ل_ه گ_اه ع_ال_م دانستند و وابستگ_ي به يك_ي از دو قطب را از ف_رايض غي_ر ق_ابل اجتن_اب معرف_ي نم_ودند.)129 امام خاطر نشان مي سازد: (آن_ه_ا بايد ب_دانن_د نژاد آريا و عرب از نژاد اروپا

و آمريكا و شوروي( كم ندارد).)130 ب_زرگ ت_ري_ن ابزار تبليغات_ي غرب در زم___ينه بيگ_انه س___ازي فرهنگي, ب_رخ_ورداري از رس_ان_ه هاي عمومي: راديو و تل_ويزيون, مطب_وعات, س_ينما و تاتر است كه مهم ت_ري_ن ابزار انتقال فرهنگ در عصر حاضر به شمار مي روند. امام در وصيت سياس_ي _ الهي خ_ود از نق_ش تل_ويزي_ون, در رژي_م گذشته ي_اد م_ي ك_ن_د و مي ن_ويسد: هدف گردانندگان آن, بي هويت ساختن, ملت ايران بود: (ف_ي_ل_مهاي تل_ويزي_ون_ي, از فرآورده هاي غرب يا ش_رق ب_ود كه طبقه ج_وان, زن و م_رد را از مسير عادي زن_دگ_ي و كار و صنعت و ت_وليد و دان_ش م_نحرف و به سوي بي خبري از خوي_ش و شخصيت خود, يا بدبيني و ب_دگماني به همه چيز خود و كشور خ_ود, حتي فرهنگ و ادب و مآثر پ_رارزش كه بسياري از آن با دست خيانتكار سودج_ويان به كتابخانه ها و م_وزه هاي غرب و ش_رق منتقل گردي_ده است.)131 ام_ام خ_م_ي_ن_ي, نخستي_ن فقيهي است كه در باره آثار باستان_ي, در آث_ار ف_ق_هي خ_ود از جمله در تح_ري_ر ال_وسيله بحث ك_رده و نگهداري آن_ه_ا را ض_روري و اي_ن آث_ار را از ان_ف_ال ع_م_وم_ي ب_رشم_رده و نگهداري از آنها را وظيفه حك_ومت اسلام____ي دانسته است.132 فت_واي امام, ب_رخلاف منافع غرب ب_ود. غرب_ي كه با غارت آثار تاريخ_ي و ف_ره_ن_گ_ي ج_ه_ان اسلام, م_ي ك_وشد هرچه بي_ش تر آنها را از خ_ود ب_ي_گ_انه نگهدارد و مانع از شكل گي_ري اعتماد به نف_س ملتها شود. رون_دي ك_ه از زم_ان ق_اج_ار آغ_از شد و با ورود باستان شناسان ف_رانسوي, چون: ژان ديولافوا, هزاران ت_ن از اشياي عتيقه و مي_راث باستان_ي اي_ن س_رزمي_ن به

تاراج رفت.133 3. ت_رويج فس_اد و به انح_راف كشي_دن ج_وان_ان: از بزرگ ت_ري_ن شگ_ردهاي ج_ه_ان غرب ب_راي دره_م ك_وبي_دن انقلاب اسلام_ي ايران, گسترش فساد در جامعه است: (ت_روج م_راك_ز ف_س_اد و عش_رتك_ده ها و م_راكز قم_ار و لات_ار, فروش ك_الاه_اي تجملات_ي, اسباب آراي_ش, بازيها, مشروبات الكل_ي, از نقشه ه_اي ش_ي_ط_ان_ي غرب و ش_رق و غرب زده و ش__رق زده, در ميهن اسلامي است.)134 ام_ام از همه گ_روهها, ب_ويژه ج_وانان م_ي خ_واه_د كه خ_ودش_ان شج_اعانه در ب_راب_ر ك_ژروي_ها به پ_اخيزن_د135 از آن_ان م___ي خ_واهد: استقلال, آزادي و ش_راف_ت_هاي انسان_ي را, گرچه با تحمل زحمت و رنج, ف_داي ت_جملات و عشرتها و ب_ي بند و باريها نكنن_د, چون منظور غرب, چيزي ج_ز تباهي و اغفال ج_وانان از سرنوشت كشور و چاپيدن ذخاير ملتها نيست. ثمره بحث 1. حك_ومت اسلام_ي, از تاريخ_ي معادل تاريخ اسلام برخ_وردار است, ولي ن_م_ون_ه ه_اي ع_ي_ني را به جز نظام اسلامي موج_ود, در زمان حيات پ_يامبر اكرم(ص) و دوران امامت علي ب_ن ابيطالب(ع) مي توان جست. 2. پ_ي_ش از ام_ام خمين_ي, بحث حك_ومت اسلام__ي و ولايت فقيه, از مباحث عمده فقه سياسي و مورد توجه همه فقهاي برجسته شيعه ب_وده است. 3. ح_ك_ومت اسلام_ي در سه م_رحله, در بيان و بن_ان ام_ام خمين_ي سامان يافت: الف. م_رحله (ذهنيت) كه از س_ال 1342 آغاز و ب_ا ت_دوي_ن كت_اب (ولايت فقيه) در س_ال 1348 به كم_ال رسيد. ب. م_رحله (عينيت) از سال 1357 آغاز و ب_ا ارتح_ال امام خمين_ي در سال 1368 به اوج خود رسيد . ج. م_رح_له (وصايت) كه در ب_رگيرن_ده آخ_ري_ن و صاياي سياس_ي _ الهي ام_ام خمين_ي است و پ_س از

ارتح_ال وي آغاز م_ي ش_ود. 4. بي_ش تري_ن ت_وجه امام در همه مراحل شكل گيري حك_ومت اسلامي, روي روش_ن_گ_ري م_ش_روعيت حك_ومت اسلام_ي, حدود و اختيارات ول_ي فقيه و آسيب شناسي آن بوده است.

پي نوشتها: 1. تنبيه الامه و تنزيه المله, ي_ا حك_ومت از نظر اسلام), ب____ا مقدمه و پ_اورقي و ت_وضيحات سيد محم_ود طالقاني/17, شركت سهامي انتشار, تهران. 2. همان/43. 3. همان /51 _ 52. 4. همان/53. 5. همان/49. 6. همان/32. 7. همان/47. 8. همان. 9. همان/55. 10. همان 59_ 60. 11. (صحيفه ن_ور), رهنم_ودهاي امام خميني, ج1/73, وزارت ارشاد. 12. همان. 13. همان, ج1/90. 14. (ولاي_ت فقيه), امام خمين_ي/14, م_وسسه تنظي_م و نش_ر آث_ار امام خميني. 15. همان/15. 16. همان. 17. همان/16. 18. همان. 19. همان/20. 20. همان/17. 21. (كت_اب البيع), ام_ام خمين_ي, ج2/461, اسم_اعيليان. 22. (اص_ول ك_اف_ي), كلين_ي, ج1/46, دارالتعارف, بيروت. 23. (وس_ائ_ل الشيعه), شيخ ح_ر عامل_ي, ج18/65, دار احي_____اءالتراث العربي, بيروت. 24. (اصول كافي), ج1/38. 25. (وسائل الشيعه), ج18/99. 26. (اصول كافي), ج1/34. 27. (كتاب البيع), ج2/473. 28. همان/496. 29. همان/467. 30. پ_اسخ ام_ام خمين_ي به ن_امه اتح_اديه انجمنهاي اسلام_ي دانشج_وي_ان گ_روه ف_ارس_ي زب_ان در اروپ_ا, 10/3/1349. 31. پ_اس_خ ام_ام خ_مين_ي به ن_امه دانشج_وي_ان مسلم_ان مقي__م اروپا, 6/2/1350. 32. (ص_ح_ي_فه ن_ور), ج2/47. سخن_ان ام_ام خمين_ي به من_اسبت جشنهاي 2500ساله 6/3/1350. 33. همان, ج2/153. 34. همان. 35. ه_م_ان, ج3/69. س_خ_ن_ان ام_ام خمين_ي در م_ورد ت_وبه و تعهدات دروغين شاه17/8/1357. 36.پي_ام ام_ام خمين_ي به طلاب عل_وم دين_ي, دان_ش آم_وزان و دانشج_وي_ان س_راس_ر كش_ور 16/7/1357. 37. ه_م_ان, ج2/231 _ 235. سخن_ان ام_ام خمين_ي درم__ورد ابعاد سياس_ي _ عب_ادي احك_ام اسلام و كيفيت حك_ومت اسلام_ي 16/7/1357.

38. ه_م_ان/203. م_ص_اح_ب_ه ام_ام خ_مين_ي با خب_رنگار ف_ران_س پرس 3/8/1357. 39. همان, ج20/170. 40. ه_م_ان /128. پ_ي_ام ب_راءت ب_ه زائ_ران ب_ي_ت الله الحرام 6/5/1366. 41. همان. 42. همان/129. 43. همان. 44. همان. 45. همان/130. 46. ه_م_ان, ج7/73. سخن_ان ام_ام خمين_ي به وزي_ر ام_ور خ_ارجه تركيه 21/3/1358. 47. هم_ان/169. سخن_ان ام_ام خمين_ي, خط_اب به وزي_ر اقتص_اد و داراي_ي و معاوني_ن اي_ن وزارتخ__انه 31/3/1358. 48. ه_م_ان/24. س_خ_ن_ان امام خمين_ي در جمع هيات ش_ركت كنن_ده در سمين_ارمح_اسب_ات وزارت داراي__ي, 10/4/1358. 49. ه_م_ان, ج5/23. پ_ي_ام رادي_و تل_ويزي_وني امام خميني, پ_س از رف_ران_دم جمهوري اسلام___ي 12/1/1358. 50. همان, ج21/47. 51. همان. 52. (الذريعه), آق_ا بزرگ تهراني, ج25/107, اسلاميه, تهران. 53. همان, ج25/106. 54. (ولايت فقيه)/33. 55. همان. 56. همان/34. 57. همان/37. 58. (ص_حيفه انقلاب اسلام_ي), وصيت ن_امه ام_ام خمين_ي/10 ___ 11 موسسه فرهنگي قدر ولايت. 51. همان/10. 60. همان. 61. همان/12. 62. همان/13. 63. همان/59 _ 60. 64. همان/21. 65. همان/19. 66 . (صحيفه نور), ج4/59. 67. (صحيفه انقلاب اسلامي)/21. 68. همان. 69. (صحيفه نور), ج5/259. 70. همان, ج19/296. 71. همان, ج20/235. 72. (صحيفه انقلاب)/21. 73. همان/31. 74. همان/29. 75. همان. 76. همان /28 _ 29. 77. همان/30. 78. همان. 79. همان. 80. همان. 81. همان/35. 82. همان/36. 83. همان/35. 84. همان/36 _ 37. 85. همان/40. 86. همان/42. 87 . همان. 88. همان/41 _42. 89. همان/2. 90. همان. 91. همان. 92. همان. 93. همان/7. 94. همان/13. 95. (صحيفه نور), ج/232. 97. (صحيفه انقلاب)/14. 98. (همان)/15. 99. همان. 100. همان. 101. همان/22. 102. همان. 103. همان/23. 104. همان/34. 105. همان/16. 107. همان/18. 108. همان/46. 109. همان/47. 110. همان/49. 111. همان/50. 112.

همان/21. 113. (ولايت فقيه), /42 _ 43, امي_ركبي_ر. 114. (صحيفه انقلاب)/54. 115. همان. 116. همان/42 _ 43. 117. پ_ي_ام ام_ام ب_ه م_ن_اس_ب_ت پ_نجمي_ن س_الگ_رد پي___روزي انقلاب اسلامي22/11/1362. 118. همان. 119. (م_درس در پ_نج دوره تقنينه مجل_س ش_وراي مل_ي) به ك_وش_ش محم_د ت_ركم_ان, ج1/16, دفت_ر نش_ر ف_رهنگ اسلام______ي, تهران. 120. (صحيفه نور), ج7/55. 121. س_خ_ن_ان ام_ام خ_م_ي_ن_ي, در جمع ك_اركن_ان صن_ايع دف_اع ملي, 26/10/1361. 122. س_خ_نان ام_ام خمين_ي, در جمع هيئت امناي روس_اي دانشك_ده هاي دنشگاه ملي, 22/9/1360. 123. (دي_دگ_اه_ه_ا و ره_ن_م_وده_اي ام_ام خ_مين_ي درب_____اره مسائل فرهنگي)/155 _ 156. 124 . (صحيفه نور), ج17 / 108 . 125 . س_خنان امام خمين_ي در دي_دار ب_ا ف_رمان_دهان, س_رپ_رست مربيان و... 28/9/1361. 126 . (صحيفه انقلاب)/28. 127. همان/39. 128. همان/40. 129. همان/23. 130. همان/ 26. 131. همان/44. 132. (تحرير ال_وسيله), امام خميني, ج1/315, كتاب خم_س (الق_ول في الانفال). 133. (سفرنامه خاط_رات كاوشهاي باستان شناس_ي ش_وش) اث_ر مادام ژان دويلا ف_وا, ت_رجمه اي_رج ف_ره_وش_ي, دانشگاه تهران. 134. (صحيفه انقلاب)/ 44 _ 45. 135. همان/40.

دين و دولت از نگاه امام خميني (ره)

دين و دولت از نگاه امام خميني چكيده مطالبي كه در اين نوشتار پي گرفته مي شود حاوي چند نكته است: 1- پيشينه هاي بحث دين و دولت از نگاه فيلسوفان و مصلحان غرب، بويژه پس از پروتستانيسم و نهضت اصلاح ديني. 2- پيشينه هاي بحث دين و دولت از نگاه فقيهان شيعي بويژه پس از عصر غيبت كه مورد بحث و اهتمام بوده است. از آنجا كه برخي عالمان شيعي حكومت را از اختيارات امامان معصوم مي دانسته اند، لهذا هر حكومتي را غاصب و يا دولت مستعجل پنداشته و در پي تدوين تئوري

سياسي براي حكومت اسلامي برنيامدند. 3- پس از عصر صفويه تئوري ولايت فقيه به عنوان مشروعيت بخشيدن به حكومت شاهان صفوي از سوي برخي فقهاي شيعه، چون محقق كركي، مطرح شد ولي اين تئوري ناپايدار و بي سرانجام ماند. 4- امام خميني باني و معمار انديشه نوين سياسي و حاكميت ولايت فقيه، با اختياراتي كه براي فقيه والي قايل گشت، شريعت اسلام را با عناصر مصلحت، ضرورت، زمان و مكان به نحوي انعطاف پذير ساخت كه دولت بتواند در چارچوب ديانت و فقاهت جاي گيرد و احكام فقهي را، متناسب با مقتضيات زمان و مكان، به دنبال تغيير موضوع دگرگوني دهد. انسان به مدد خرد توانسته است از تجربه هاي تاريخي، اندرزهاي فراواني بياموزد و بياندوزد و راهكارهاي روز بروز بهتر را براي ادامه حيات جمعي بجويد. از روزيكه انسان، به عنوان مدني بالطبع، به حيات جمعي پا گذاشته و جامه «جامعه مدني » را بر اندام خود پوشانده به دنبال يك فلسفه سياسي برآمده تا با انتخاب بهترين مدل براي حكومت رابطه ملت و دولت و از سويي رابطه دين و دولت را تفسير نمايد. مدلهايي كه فيلسوفان سياسي براي نوع حكومت عرضه داشته و در طول تاريخ، بعضا، به تجربه درآمده، كم نيستند و اين مقال در مقام فحص و كنكاش و نقد و ابرام در نوع اين حكومتها نيست. موضوع اين نوشتار پيرامون دين و دولت از نگاه امام خميني به عنوان معمار حكومت ديني و باني يكي از فلسفه هاي سياسي در پايانه قرن بيستم است و اين كه آيا انديشه ولايت فقيه به عنوان يك فلسفه سياسي مي تواند دولتي

را ديني سازد و جامه دين را بر پيكره جامعه مدني بيارايد؟ و دين را با حكومت و سنت را با تجدد و سياست آشتي دهد؟ نگاهي به پيشينه بحث ضرورت مي نمايد پيش از ورود به بحث، نگاهي اجمالي به پيشينه هاي اين بحث داشته باشيم. مي دانيم يكي از مباحث مهم و دامنه دار كه پس از نهضت اصلاح دين «پروتستانيسم » صورت گرفته و در حلقه هاي مسايل فلسفه سياسي وارد گشته است، رابطه «دين و دولت » است، حساسيت اين بحث از آنجا بالا گرفت كه در طي قرون متوالي كليساها به عنوان نهادهاي ديني سرنوشت جوامع را «در دست داشتند و فرجامهاي نامطلوبي را نصيب مردمان ساختند; لهذا پس از پروتستانيسم و نهضت اصلاح دين همواره اين سؤال بر سر زبانها بوده است كه آيا حكومت به عنوان يك فئومنولوژيك و يا پديده اجتماعي، رسما، مي تواند به عنوان يك مرجع ديني قلمداد شود؟ و مراجع ديني به عنوان حاكمان سياسي جامعه به حساب آيند؟ عمده فيلسوفاني كه در دوسوي اين بحث قرار داشتند، يكي توماس هابز (1588-1675) و ديگري جان لاك (1632-1704) مي باشند. هابز بر اين باور بود كه مذهب و دين بايد در راس هرم جامعه قرار گيرد تا بتواند جلوي حرمت شكنيها و تجاوزات را بگيرد; زيرا «انسانها گرگ همديگرند» و رجال ديني مانع گرگ ستيزي در جامعه خواهند بود. «اگر دين در اختيار دولت باشد، دولت فرمان مي دهد كه افراد چه اصولي را بپذيرند و در نتيجه از اين لحاظ نظمي برقرار مي شود و به اغتشاشي كه در اثر تفسيرهاي مختلف و مخالف

از اصول دين ناشي مي شود، پايان مي دهد. اما اشخاص مي توانند در دل خود به هر چه بخواهند اعتقاد داشته باشند يا اصلا اعتقادي به دين نداشته باشند ولي حفظ اصول ظاهر براي حفظ نظم اجتماع ضروري است ». (1) هابز در كتاب معروف خود «لوياتان » كه در سال 1651 منتشر كرد، مباني فكري فلسفه سياسي خود را با تحليلي از طبيعت بشر آغاز كرد. او، كه به شدت تحت تاثير بدبختي هاي برخاسته از جنگهاي داخلي انگلستان قرار داشت، بر اين باور نشست كه غرايز و قواي سبعي در انسان هميشه حالت فاعلي دارد و عقل حالت انفعالي و عقل به تنهايي براي كنترل غرايز كافي نيست بلكه بايد پادشاهي مقتدر، از بيرون، انسان را مهار كند و آتش اين زندگي جنگي كه بالقوه در انسان است، خاموش نمايد. «لاك » بر خلاف «هابز» انسان را در وضع طبيعي خود جنگ طلب و گرگ صفت نمي بيند، بلكه انسان موجودي است كه با طبيعت هماهنگ است و عقل نيرويي است كه همواره انسان را دعوت به قانون مي كند. «وضع طبيعي قانوني دارد كه بر آن حكومت مي كند و همه افراد را موظف مي سازد و عقل كه همان قانون طبيعت ست به همه ابناي بشر كه با آن به مصلحت مي نشيند، مي آموزد كه همه برابر و مستقل هستند، و هيچ كس نبايد به زندگي و تندرستي، آزادي و اموال كس ديگر، صدمه اي وارد كند». (2) لاك از آنجا كه مي كوشد دست حاكميت را بر سر شهروندان كوتاه و كمرنگ كند، تلاش مي كند تا دين

را نيز از سيطره اقتدارگران بيرون كشد و به حوزه اعتقادي افراد واگذار كند. در رساله اي كه راجع به مدارا (Toler a tion) نگاشت تاكيد كرد كه دولت نبايد مرجعيتي نسبت به عقايد ديني مردم پيدا كند و در مسايل ديني شهروندان دخالت نمايد. «از اينرو اگر شهرياران، مردم را به بهانه آمرزش روحشان وادار سازند كه در كليساي مورد نظر حضور يابند، كار عبثي انجام داده اند (زيرا) چنانچه مردم به كليسايي اعتقاد داشته باشند، به طيب خاطر در آن حاضر نمي شوند و اگر اعتقاد نداشته باشند، حضور آنان بر ايشان هيچ ثمري نخواهد داشت و تا هر ميزاني هم كه نيت خير، نوع پرستي و آمرزش ارواح، بهانه مطلوبي براي عمل فرمانروا باشد، تاثيري در آمرزيدگي و رستگاري آنها نخواهد داشت و بنابراين بعد از همه اينها، بايد مردم را آزادانه به وجدان خود واگذار كرد». (3) بنابراين از نگاه ايشان تفكيك دين از دولت، تفكيك يك نهاد قدسي از امر عرفي است. و اين كه بايد امور سياسي و اجتماعي را به عرف عقلاي جامعه وانهاد و قوانين اداره جهان ناسوت را از يك منشاء لاهوتي جدا ساخت. سابقه تاريخي اين تفكيك به دوران شروع مدرنيته - Modernity - ; يعني پس از زايش تمدن جديد و عصر خرد گرايي با سنت (tradition) تفكيك امور عرفي (دولت) از امور لاهوتي (دين) است. البته با اين نگاه كه سنت يك ايدئولوژي جزمي و ثابت است و تجدد يك ايدئولوژي تغييرپذير و نا استوار و جمع بين ايندو ناممكن است. اين تجدد و نوگرايي بر خيلي از كشورها، از جمله كشورهاي اسلامي،

سايه افكند و جلادي بود كه خيلي از سنتها را به مسلخ برد و در مراكز قانونگذاري تاثير سزامندي را داشت بطوري كه پس از مشروطيت در ايران، وقتي صحبت از قانونگذاري به ميان آمد سنت گرايان در برابر تجدد، فرياد برآوردند كه: «ما اهل شريعت آسماني، داراي قوانيني هستيم كه نسخ بردار نيست و در هر موضوعي حكمي و براي هر موقع تكليفي مقرر گرديده است...». (4) «قانون مشروطه با دين اسلام در تعارض است و مملكت ايران نمي تواند تابع قانون مشروطه قرار گيرد مگر آنكه از اسلام رفع يد شود.» (5) مرحوم شيخ فضل الله نوري در رساله «تذكره العاقل و ارشاد الجاهل » در برابر مشروطه خواهان و تجدد گرايان چنين نوشت: «جعل قانون كلا و بعضا منافات با اسلام دارد و اين كار، كار پيغمبريست لذا هر رسولي كه مبعوث شد از براي همين كار بود بعض احكام پيغمبر سابق را امضاء مي فرمود و بعضي را تغيير مي داد تا آنكه خاتم انبياء (ص) مبعوث شد و دين خدا را كاملا بيان فرمود و قانون الهي كه او آورد ديگر نقض نخواهد شد. وظيفه حجج اسلام به آن است كه احكام كليه كه مواد قانون الهي است از چهار دليل شرعي استنباط فرمايند كه در مقام استنباط، قياس و استحسان را دخالت ندهند. پس اين دارالشوري كه مردم خواستند منعقد سازند و با موافقت اكثريت آراء تعيين قانون كنند اگر مقصودشان جعل قانون جديد بود، چنانكه اين هيئت مقننه مي خواهند، بي اشكال تصديق به صحت آن، منافات با اقرار به نبوت و خاتميت و كمال دين دارد و

اگر مقصود جعل ترتيب قانون موافق شرع بود اولا آنكه ابدا ربطي به آن جماعت نداشت و بالكليه از وظيفه آن هيات خارج بوده و ثانيا آنكه عمل به استحسان عقلي است و حرام و اگر مقصود آن تعيين قانون بود مخصوص صغرويات اعمال مامورين دولت كه ابدا ربطي به امور عامه كه تكلم در آن از مخصوصات شرع است، نداشت. اگر مقصودشان... حفظ احكام اوليه اسلاميه بود چرا خواستند اساس او را بر مساوات و حريت قرار دهند كه هر يك از اين دو اصل موذي خراب نماينده ركن قويم قانون الهي است. زيرا قوام اسلام به عبوديت است نه به آزادي و بناي احكام آن به تفريق و جمع مختلفات است نه به مساوات ». (6) استيحاش و نگراني امثال شيخ فضل الله نوري كه از مجلس قانونگذاري وحشت داشتند، و مشروطه را مخالف با مشروعه مي دانستند اين بود كه در جامعه ايران چون جامعه غرب يك نوع دين پيرايي به وجود آيد و روحانيان را تابع فرمانروايان كند و شهرياران را ناظر بر نهادهاي ديني نمايد، همچنانكه لوتر درباره كليساها و كشيشان مي گفت. لهذا براي فرار از اين هراس و به خاطر اصرار و پاي فشاري نوري، دين در قانون اساسي ايران از دولت جدا گشت و اصل پيشنهادي شيخ شهيد، پس از اصلاحات توسط صنيع الدوله و آيت الله بهبهاني و طباطبايي تقديم مجلس شد و به عنوان اصل دوم متمم قانون اساسي تصويب گشت. (7) «مجلس مقدس شوراي ملي كه با توجه و تاييد حضرت امام عصر «عجل الله فرجه » و بذل رحمت اعليحضرت شاهنشاه اسلام «خلد

الله سلطانه » و مراقبت حجج اسلام «كثرالله امثالهم » و عامه ملت ايران تاسيس شده است بايد در هيچ عصري از اعصار موارد قانونيه آن مخالفتي با قواعد مقدسه اسلام و قوانين موضوعه حضرت خير الانام (ص) نداشته باشد و معين است كه تشخيص مخالفت قوانين موضوعه با قواعد اسلام بر عهده علماي اعلام «ادام الله بركات وجودهم » بوده و هست لهذا رسما مقرر است در هر عصري از اعصار هيئتي كه كمتر از پنج نفر نباشد از مجتهدين و فقهاي متدين كه مطلع از مقتضيات زمان هم باشند به اين طريق كه علماي اعلام و حجج اسلام مراجع تقليد شيعه، اسامي بيست نفر از علما كه داراي صفات مذكوره باشند معرفي به مجلس شوراي ملي بنمايند...» ولي اين اصل چيزي نبود كه بخواهد جلوي تشريع و تدوين قانون را بگيرد; زيرا بر اساس اصل پانزدهم قانون اساسي، مجلس شوراي ملي مي تواند به وضع قوانين مبادرت ورزد و اين رهگذري است كه مي تواند دين را از سياست جدا سازد. بنابراين آنچه كه مشروعه خواهان به دنبال آن بودند محقق نگشت و در عمل سيستم نظام حكومتي ايران، پس از مشروطيت يك سيستم لائيزم و غير ديني به حساب آمد. امام خميني و تاسيس دولت ديني اساسي ترين ويژگي امام خميني در برقراري دولت ديني، طرح انديشه ولايت فقيه به شكل مطلقه آن مي باشد. انديشه اي كه ريشه هاي تاريخي آن به عصر پس از غيبت باز مي گردد با اين بيان كه فقيهان شيعه، حاكمان پس از عصر غيبت را غاصب دانسته زيرا زعامت و ولايت را در انحصار امام

معصوم مي دانستند و از ديگر سو چون در انتظار ظهور قائم آل محمد به سر مي بردند، لهذا حكومتها را دولتي مستعجل مي پنداشتند بنابراين منطقا، هم از حيث نظري و هم از حيث عملي، دخالت در حكومت را نوعي تعيين تكليف براي امام معصوم مي دانستند و در نتيجه فقيهان شيعه كتابي در باب «احكام السلطانيه » و «فقه الدوله » و يا «كتاب الاماره »ننگاشتند و غالبا از ساحت سياست دوري گزيدند. و بل خدمت در دربار سلاطين و همكاري با آنان را از «مكاسب محرمه » دانستند. «جز اينكه مرحوم سيد مرتضي رساله اي در جواز همكاري با سلاطين با عنوان «رساله في العمل مع السلطان » تدوين كرد. (8) با اين وصف دولتي مبتني بر دين و يا حاكميت ديني تشكيل نيافت، البته حكومتهايي كه داعيه ديني بر اساس مذهب اثني عشري داشتند، و پس از صفويه، به وجود آمدندبه نحو معدودي چون آل بويه و سربداران، وجود داشته است. ولي حاكميتي ديني به گونه اي فراگير تا دوران صفويه به وجود نيامد و فقهاي شيعه در تاريخ پيش از صفويه تجربه اي در تشكيل دولت ديني نداشتند. انديشه ولايت فقيه به شكل يك انديشه سياسي و حكومتي پس از حكومت شيعي صفويه رونق يافت. بر اين اساس كه حكومت صفوي مي بايست از حيث وجه ديني توجيه مي شد و مشروعيت خود را باز مي يافت; چرا كه از نظر اصولي و مبنايي حاكميت در انحصار امامان معصوم است ولي در زمان غيبت، فقهاء به عنوان نائبان عام امامان تلقي مي شوند و رابطه فقيه با امام يك رابطه

نيابت است و با مردم رابطه ولايت. به تدريج حل اين غامض از راه ولايت فقيهان به عنوان نائب امام زمان (عج) در ادبيات فقهي شيعه راه يافت. محقق كركي كه شيخ الاسلام شاه طهماسب مي نامندش، شان فقيهان را در زمان غيبت چنين بيان مي كند: «اتفق اصحابنا علي ان الفقيه العادل الامين الجامع لشرائط الفتوي، المعبر عنه بالمجتهد في الاحكام الشرعيه نائب من قبل ائمه الهدي في حال الغيبه في جميع ما للنيابه فيه مدخل » فقهاء اماميه، همگي، بر آنند كه فقيه عادل، امين و جامع شرايط فتوي، كه از او به مجتهد در احكام شريعت تعبير مي شود، در زمان غيبت در جميع مسايل نائب ائمه: مي باشند; بنابه روايت روضات الجنات، شاه طهماسب در جواب كركي چنين نگاشت: «انت احق بالملك انك النائب عن الامام (ع) و انما اكون من عمالك اقوم باوامرك و نواهيك »; تو براي سلطنت از من سزاوارتري زيرا تو نائب امام (ع) مي باشي و من از كارگزارانت بوده و در اجراي اوامر و نواهي فرمانبردار خواهم بود. (9) ولي با اين وجود ولايت فقهاء به عنوان يك فرع فقهي مطرح گشت آنهم در مواردي از مكاسب و يا درباب وقف و ولايت بر ايتام و هيچگاه بحث ولايت فقيه به عنوان يك نظام سياسي و دولت ديني مطرح نبوده است. حتي ولايتي كه در ابواب فقه مورد بحث قرار گرفته، تنها از آن فقيهان نيست بلكه غير فقهاء نيز مي توانند و يا بر آنان واجب است كه ولايت را بپذيرند. محقق حلي در شرايع مي گويد: «الولايه من قبل السلطان العادل جائزه و

ربما وجبت كما اذا عينه امام الاصل او لم يمكن دفع المنكر او الامر بالمعروف الا بها;» پادشاه عادل مي تواند داراي ولايت باشد و چه بسا پذيرش ولايت، در زماني كه دفع منكر و تحقق معروف در سايه او محقق مي شود، واجب است. مرحوم صاحب جواهر كه اين ادعا را بسط داده است مي گويد: «چنين ولايتي تعميم دارد و شامل امور فقهاء، نظام سياسي، جمع آوري مالياتها و ولايت بر قاصرين و اطفال مي شود». سپس اضافه مي كند كه اگر فقيهي كه از طرف امام (ع) منصوب به اذن عام است سلطاني و يا حاكمي را براي ملت اسلام نصب كند چنين حاكمي از حكام جور نخواهد بود چنانكه در بني اسرائيل چنين بوده است و حكام شرع و عرف هر دو از طرف شرع منصوب مي گشتند.» (10) از سيره غالب فقهاء سلف چنين بر مي آيد كه فقهاء براي اداره جامعه و تنظيم سياسيات، سلاطين و يا حكامي را نصب مي كرده اند و شاهان مشروعيت خود را از فقيهان مي گرفته اند و رابطه دين و دولت را چنين برقرار ساخته اند. مرحوم شيخ جعفر كاشف الغطاء علاوه بر اينكه در مقدمه «كشف الغطاء» شاه وقت يعني فتحعليشاه را تمجيد و تجليل مي نمايد، بر اساس ولايت فقهي خود، به اين شاه قاجار اجازه مي دهد كه به نمايندگي از او به جبهه جهاد رفته و با روسها بجنگند. ولي چنين باوري در بين فقهاء يكدست و يك داستان نبوده است و يا دامنه آن را چنين گسترده نمي يافتند في المثل مرحوم صاحب جواهر خيلي از اختيارات

ولايي را قابل تفويض نمي داند و يا بين فقهاي عصر قاجار، شيخ مرتضي انصاري و ميرزاي شيرازي كه از لحاظ علمي صاحب نام بودند و هر يك در زمان خود مرجع فراگير گشتند، ولي قايل به توسعه قدرت فقهاء نبودند. مرحوم شيخ انصاري در طرح مباحث ولايت فقيه دست فقهاء را در اداره شئون جامعه چندان باز نمي داند و به همين مقدار بسنده مي كند كه ولايت فقهاء در عرصه افتاء و يا فصل خصومات است و اما ولايت فقيه بر اموال و انفس، كه براي پيامبر (ص) و ائمه صادق است، بر فقيهان صادق نيست و فقيهان شايستگي چنين اطاعتي را ندارند و هيچ شخصي جز پيامبر و امامان چنين ولايتي را ندارد. (11) مرحوم سيد جمال اسدآبادي، پس از فتواي حرمت استعمال تنباكو از جانب ميرزاي شيرازي، از اين عالم نامدار خواست تا در عزل ناصرالدين شاه فتوايي صادر كند. مرحوم ميرزا سخت برآشفت و گفت: «مداخله علما در اين امور، خارج از حوزه فقه و فقاهت است. در مقابل ملا احمد نراقي در «عوايد» و مير فتاح حسين مراغي در كتاب «عناوين » عنوان فقهي نيابت امام و ولايت فقيه را توسعه دادند و از ولايت فقيه و حكومت شرعي فقهاء به طور جامعي بحث كردند. در عصر مشروطيت، آخوند خراساني و پيروان او از جمله مرحوم ناييني علاوه بر جانبداري از مشروطيت و طرح انديشه حكومت ديني، دخالت مستقيم فقهاء را در متن حكومت تشويق نكردند بلكه در حقيقت نظارت بر حكومت و قوه مقننه را طالب بودند.» (12) ولي با اين همه در بين تعاليم فقها يك سيستم

فكري سياسي كه بتواند جامعه را بر اساس ارزشهاي ديني اداره كند، نمايان نمي شد جز اين كه مرحوم ناييني در كتاب «تنبيه الامه و تنزيه المله » همگوني شريعت را با مشروطيت روشن ساخت به تعبير حميد الگار «در وضع جديد (يعني پس از تاسيس حكومت قاجار) يك نظريه سياسي كه دولت را با نظام ايمان مانوس سازد، هنوز به وجود نيامده بود. چنين نظريه اي شايد غير ممكن بود; علما كه موقعيت خود را به عنوان نايبان بالفعل امام تثبيت كرده بودند، در آن زمان نتوانستند به سلطنت چنين موقعيتي را تخصيص دهند. بدون چنين موقعيتي، سلطنت ناگزير غير مشروع به شمار مي آمد.» (13) ويژگي اي كه در ميان فقهاي شيعه در ايران وجود داشت حمايت غالب آنان از مشروطيت و ايجاد يك مركز قانونگذاري بود، كه اين ويژگي در ميان عالمان اهل سنت در مصر و تركيه عثماني، وجود نداشت. (14) نظريه امام خميني در ارتباط دين و دولت شك نيست كه امام خميني(قدس سره) به عنوان معمار انديشه حكومت ديني، مبنا را ولايت فقيه قرار مي دهد و براين اساس، دولت ديني را بنا مي نهد و منهاي ولايت فقيه حكومت ديني را مشروع يا ممكن نمي داند و دكترين ولايت فقيه حاكي از اين عقيده است كه حكومت ديني بهترين شكل حكومت است چرا كه فقه به معناي واقعي كلمه در بر گيرنده تمام قوانين است كه يك جامعه مطلوب به آن نيازمند است. «احكام شرع حاوي قوانين و مقررات متنوعي است كه يك نظام كلي اجتماعي را مي سازد. در اين نظام حقوقي هر چه بشر نياز دارد;

فراهم آمده است: از طرز معاشرت با همسايه و اولاد و عشيره و قوم و خويش و همشهري و امور خصوصي و زندگي زناشويي گرفته تا مقررات مربوط به جنگ و صلح و مراوده با ساير ملل; از قوانين جزايي تا حقوق تجارت و صنعت و كشاورزي; براي قبل از انجام نكاح و انعقاد نطفه قانون دارد و دستور مي دهد كه نكاح چگونه صورت بگيرد و خوراك انسان در آن هنگام يا موقع انعقاد نطفه چه باشد، در دوره شيرخوارگي چه وظايفي بر عهده پدر و مادر است; و بچه، چگونه بايد تربيت شود، و سلوك مرد و زن با همديگر و با فرزندان چگونه باشد. براي همه اين مراحل دستور و قانون دارد تا انسان تربيت كند... معلوم است كه اسلام تا چه حد به حكومت و روابط سياسي و اقتصادي جامعه اهتمام مي ورزد... . قرآن مجيد و سنت شامل همه دستورات و احكامي است كه بشر براي سعادت و كمال خود احتياج دارد..» (15) مي توان گفت غالب فقها در اين ادعاي ياد شده همداستانند و بر اين باورند كه احكام فردي و اجتماعي كه بشر در راه سعادت به آن نيازمند است در كتاب و سنت يافت مي شود بنابراين ثبوتا اختلافي نيست آنچه كه مساله را مهم مي نمايد اين است كه چگونه بايد احكام شريعت را در ظرف زمان جاي داد و به اصطلاح، دولت و قوانيني كه براي نظم و اداره جامعه است، ديني ساخت؟ مرحوم امام خميني (ره) در سالهاي پيش از انقلاب به پرسش فوق چنين پاسخ مي دهد؟ «چون حكومت اسلام، حكومت قانون است،

براي زمامدار علم به قوانين لازم مي باشد. چنانكه در روايت آمده است نه فقط براي زمامدار، بلكه براي همه افراد، هر شغل يا وظيفه و مقامي داشته باشند، چنين علمي ضرورت دارد. منتها حاكم بايد افضليت علمي داشته باشد... قانون داني و عدالت از نظر مسلمانان شرط و ركن اساسي است. چيزهاي ديگر در آن دخالت و ضرورت ندارد». (16) در اين فراز از گفتار امام براي ديني كردن دولت تنها بايد حكمرانان به قوانين اسلام عالم و آشنا باشند، چرا كه فقه به معناي واقعي آن، جوابگوي تمامي نيازها خواهد بود. البته اين رويكردي است كه امام پيش از انقلاب و تجربه هاي زمامداري و مديريتي ارايه مي دهد; حتي آنجا كه امام وجود يك جمهوري اسلامي فراگير را در كشورهاي مسلمان نشين در سر داشته است; راجع به ماليات و بودجه اداره جامعه مي گويد: «خمس درآمد بازار بغداد، براي سادات و تمام حوزه هاي علميه و تمام فقراي مسلمين كافي است تا چه رسد به بازار تهران و بازار اسلامبول و بازار قاهره و ديگر بازارها. تعيين بودجه اي به اين هنگفتي دلالت دارد بر اين كه منظور تشكيل حكومت و اداره كشور است ». (17) و در جاي ديگر مي فرمايند: «حكومت اسلامي بوسيله خمس اداره مي شود». (18) باور امام خميني بر اين ناظر است كه مي توان حكومتي را با احكام اوليه اسلام، ديني كرد و حتي بودجه يك كشور، كه از عمده ترين مسايل آن كشور است، مي توان با عمل به احكام خمس و زكوه و ساير حقوق واجبه، تامين كرد; تنها كافي است كه حاكم

اسلامي به مسايل اسلامي عالم و آگاه باشد و سپس آنها را در جامعه بكار بندد. و اين باوري بود كه خيلي از علما و فقهاء را فرا گرفته بود به نحوي كه قانون ماليات را، كه جداي از خمس و زكوه بود، به عنوان يك حكم شرعي، يعني مشروع، نمي پذيرفتند. امام خميني پس از اينكه در راس جامعه قرار گرفت و به عنوان ولي فقيه و حاكم منتخب مردم جامعه را هدايت مي كرد بر اين اذعان قرار گرفت كه با اجراي احكام اوليه، بويژه در حوزه مالي، نمي توان جامعه اي را ديني ساخت لهذا قانون ماليات را نه تنها منافي با دين ندانست بلكه آن را مقدم بر احكام اوليه اسلام دانست و در پاسخ آنان كه مي گفتند ماليات در كنار خمس و زكوه امر مشروعي نيست، برآشفت و فرمود: «آقا مي نويسد ماليات نبايد داد. آخر شما ببينيد بي اطلاعي چقدر. آقا، ما امروز روزي نمي دانم چند صد ميليون ما الان خرج اين جنگمان است، روزي چند صد ميليون خرج جنگ با سهم امام مي شود درستش كرد حالا؟ حالا ما مي توانيم مردم را همه را بنشانيم اينجا و به زور از (آنها) سهم امام بگيريم؟ سهم امام حالا به اندازه اي است كه همين حوزه ها را بگردانيم. بيشتر از اين هم نيست. يك كمي اگر بيشتر باشد مي دهند به دولت. يكدفعه آدم بگويد كه نخير، سهم امام اينقدر؟ ما از كجا سهم امام و سهم سادات پيدا كنيم كه دولت را اداره كنيم. مملكت را اداره بكنيم، اينهمه اشخاصي كه ريخته اند به جان

دولت و خرج دارند و چي دارند اداره بكنيم؟» (19) ولايت فقيه و ديني كردن دولت چنين به نظر مي رسد كه اگر امام خميني در سالهاي پيش از پيروزي انقلاب اسلامي بر اين باور بودند كه با فقه رايج به اصطلاح فقه جواهري مي توان دولتي را ديني ساخت و جامعه اي را بر اساس احكام اوليه اسلام، اداره كرد ولي پس از پيروزي انقلاب، بويژه سالهاي جنگ، بر اين باور نشستند كه با پيشي انداختن احكام اوليه بر احكام حكومتي، جامعه و دولت ديني نخواهد شد. ايشان بر اساس بينش ولايت فقيه و نگاه وسيعي كه به اسلام داشتند احكام حكومتي و مصلحت انديشيهاي دولت و ضرورت را بر احكام اوليه اسلام مقدم دانستند و با چنين فرضي ديني كردن دولت را دنبال مي كردند. بعبارت ديگر در هنگام تعارض بين مصلحت جامعه و دولت و احكام اوليه شريعت بايد مصلحت جامعه را مقدم داشت. و اين چيزي بود كه مورد پذيرش و تحمل پاره اي از فقهاء و نيز فقهاي شوراي نگهبان نبود . لذا دبير شوراي نگهبان طي نامه اي در تاريخ 26/9/1366 به امام خميني نوشت: «از فتواي صادره از ناحيه حضرتعالي كه، دولت مي تواند در ازاي استفاده از خدمات و امكانات دولتي و عمومي شروط الزامي مقرر نمايد، بطور وسيع، بعضي اشخاص استظهار نموده اند كه دولت مي تواند هر گونه نظام اجتماعي، اقتصادي، كار، عائله، بازرگاني، امور شهري، كشاورزي و غيره را با استفاده از اين اختيار جايگزين نظامات اصيله و مستقيم اسلام قرار دهد و خدمات و امكاناتي را كه منحصر به او شده است و

مردم در استفاده از آنها مضطر يا شبه مضطر مي باشند، وسيله اعمال سياستهاي عام و كلي بنمايد و افعال و تروك مباحه شرعيه را تحريم يا الزام نمايد ... موجب نگراني شده است كه نظامات اسلام از مزارعه، اجاره، تجارت، عائله و ساير روابط، به تدريج عملا منع و در خطر تعويض و تفسير قرار بگيرد و خلاصه استظهار اين اشخاص كه مي خواهند در برقرار كردن هر گونه نظام اجتماعي و اقتصادي اين فتوا را مستمسك قرار دهند به نظر آنها باب عرضه هر نظام را مفتوح نموده اند....» (دبير شوراي نگهبان، لطف اله صافي). آنطور كه از اين نامه كه باور و اعتقاد فقهاي شوراي نگهبان است برمي آيد دولت مكلف است خود را با قوانين اوليه اسلام تطبيق داده و ديني كردن خود را از راه اجراي احكام اوليه بجويد ولي امام به عنوان ولي فقيه جامعه و مدير نظام اسلامي كه چنين چيزي را ممكن نمي داند در پاسخ مي نويسد: «دولت مي تواند در تمام مواردي كه مردم استفاده از امكانات و خدمات دولتي مي كنند با شروط اسلامي و حتي بدون شرط، مورد استفاده را از آنان بگيرد و اين جاري است در جميع مواردي كه تحت سلطه حكومت است و اختصاص به مواردي كه در نامه و زير كار ذكر شده است، ندارد; بلكه در انفال كه در زمان حكومت اسلامي، امرش با حكومت است، مي تواند بدون شرط يا با شرط الزامي، اين امر را اجرا كند». (20) طبيعي مي نمود كه با تشكيل دولت ديني و تعارض آن با برخي احكام اوليه يك نگراني در

بين فقهاي سنتي به وجود آيد كه ممكن است برخي از احكام فقهي تعطيل بماند ولي امام براي بقاء دولت ديني و نظام اسلامي تعطيلي برخي احكام را بطور موقت مخل به مباني دين نمي ديد. «آنچه گفته شده است كه شايع است مزارعه و مضاربه و امثال آنها را با اختيارات از بين خواهد رفت صريحا عرض مي كنم كه فرضا چنين باشد اين از اختيارات حكومت است و بالاتر از آن مسايلي است كه مزاحمت نمي كنم ». (21) انديشه سياسي ولايت مطلقه فقيه يعني انديشه اي كه قادر است بر اساس ضرورت و مصلحت، احكامي كه در تعارض با دنياي مدرن است، تعطيل كرده و احكامي كه احكام ثانويه در تلايم با موضوعات مدرن است، تدوين و تشريع نمايد و اين اجازه اي است كه شارع مقدس به او داده است; زيرا بر اساس بينش امام، ولايت فقيه در امتداد ولايت رسول الله و ائمه عليهم السلام: است. «ولايت مطلقه فقيه همان ولايت مطلقه رسول الله است.» يعني كار ولي فقيه نظارت بر اجراي احكام فقهي نيست، چنانكه مرحوم نائيني مي گفت، بلكه شان او اعمال ولايت بر احكام دين است و اختيار او در اداره جامعه همان اختيار رسول الله است «حكومت كه شعبه اي از ولايت مطلقه رسول الله (ص) است، يكي از احكام اوليه اسلام است و مقدم بر تمام احكام فرعيه حتي نماز و روزه و حج است ». (22) دخالت عناصر زمان، مكان و مصلحت در فقه سياسي اسلام با توجه به بيانات و فتاوي حضرت امام، پس از تشكيل نظام جمهوري اسلامي، اين سؤال مطرح است

كه آيا تعطيلي احكام اوليه به خاطر «مصالح » و «ضرورتها» است و يا اين از اقتضاات گذر از سنت به تجدد است و به اصطلاح فني و فقهي نيازهاي زمان و مكان باعث فروگذاشتن و دست شستن از برخي احكام مي شود و ما نمونه هاي زيادي از تغيير و تعطيل را در تاريخ فقه شاهديم. في المثل نوع مبادي و مباني و گونه استدلال بين صدوق و علامه، به خاطر دو زمان بودن، شاهد خوبي بر اين مدعاست. و نيز طرز استدلال شيخ انصاري با فقهاي پيش از او تفاوت فاحش دارد. «توجه دادن به اين مساله كه در زمانها و مكانهاي مختلف، روابط اجتماعي تغيير مي يابد و اين تغيير را بايد در اجتهاد و استنباط در نظر داشت و پياده كرد، در نوشته هاي بعضي از فقهاي صدساله اخير، اين مطلب ديده مي شود. شايد در كلمات مرحوم ميرزاي نائيني باشد يعني در بحثهايي كه در كتاب «تنبيه الامه و تنزيه المله » در مورد مشروعيت دادن به نظام دستوري و پارلماني مشروطه دارند; مرحوم شيخ عبدالحسين كاشف الغطاء نيز در «تحرير الوسيله » نكاتي را متذكر شدند. از كساني كه خيلي روي اين نكته تكيه كرده، مرحوم صدر است. ايشان دو سه مقاله در مورد زمان و مكان و تاثير آن در اجتهاد دارند. حضرت امام به شكل قوي تر و جامع تر اين مساله را بعد از انقلاب مطرح كرده و به آن توجه دادند و خودشان هم در رهبريشان و فتواهايشان آن را به كار گرفتند. از بعضي از فتاواي خودشان دست كشيدند...» (23) ما در اين جا

به دنبال تاثير زمان و مكان در اجتهاد و بالتبع در فقه نيستيم; هرچند اين باب از بابهاي مهم و رنوشت سازي است كه امام در فقه گشودند برخي فقيهان پيشين نيز به مناسبت هايي اشارت هايي داشته اند ولي سخن بر سر دولتي كردن فقه و يا فقهي كردن دولت است و مي توان گفت تنها فقيهي كه به اشكالات و مشكلات اين داستان پي برد; حضرت امام (ره) بود.لهذا باب زمان و مكان را در فقه به شيوه متديك و روشمند باز كرد. اگر امام اين راه بس دشوار را هموار نمي ساخت، چنين جراتي بر ديگر فقيهان مشكل مي نمود. و با وجود امام، فقه شيعه از دوراني، وارد دوران ديگر و از مداري، وارد مدار ديگر مي شود. اگر بخواهيم اصطلاحي بر آن بيافزاييم بايد گفت: پس از استقرار نظام اسلامي فقه شيعي از مدار بسته سنتي وارد مدار باز تجدد و دنياي مدرن شد. هر چند در روزگاران پيشين، بويژه دوران مشروطيت، براي چنين تحولي مقاومت هايي انجام گرفت. نمونه آن مقاومت هاي مرحوم شيخ شهيد نوري و نيز پس از مدتي برچيده شدن كتاب «تنبيه الامه و تنزيه المله »، ناييني است. ولي اين بار شخصيتي بزرگ گام در راه چنين تحولي بزرگ نهاده كه علاوه بر وجه فقاهت، عرفان، فلسفه و شخصيت كاريزمايي، رهبر انقلاب و مدير يك نظام سياسي است. عناصري كه مرحوم امام در اين تحول به كار مي گيرد، عبارتند از: زمان، مكان و مصلحت يعني اگر جامعه اي بخواهد بر اساس شريعت اسلامي اداره شود بايد آن شريعت از حالت بسته و جزميت خارج

شود و در قالب يك اجتهاد پويا، كه در آن عناصر زمان، مكان و مصلحت به كار رفته است، قرار گيرد. امام خميني در راه اين تحول بزرگ علاوه بر اين كه قايل به حفظ چارچوب فقه سنتي بود و به اصطلاح طريقه فقه جواهري را براي حوزه ها لازم مي شمرد، مصلحت نظام و تاثير زمان و مكان را بر احكام شريعت، ضروري مي دانست: «آن چيزي كه تا به حال اسلام را نگه داشته است، همان فقه سنتي بوده است و همه همت ها بايد مصروف اين بشود كه فقه به همان وضعي كه بوده است، محفوظ باشد. ممكن است اشخاصي بگويند كه بايد فقه تازه اي درست كرد، كه اين آغاز هلاكت حوزه است و روي آن بايد دقت شود.» (24) و در پيامشان به اعضاي شوراي تشخيص مصلحت چنين است: «تذكري پدرانه به اعضاي عزيز شوراي نگهبان مي دهم كه خودشان قبل از اين درگيريها، مصلحت نظام را در نظر بگيرند، چرا كه يكي از مسايل بسيار مهم در دنياي پرآشوب كنوني، نقش زمان و مكان در اجتهاد و نوع تصميم گيري است. حكومت، فلسفه عملي بر خورد با شرك و كفر و معضلات داخلي و خارجي را تعيين مي كند. و اين بحثهاي طلبگي مدارس كه در چارچوب تئوري هاست نه تنها قابل حل نيست كه ما را به بن بستهايي مي كشاند كه منجر به نقض ظاهري قانون اساسي مي گردد.» (25) شگفت اين كه هنگامي امام بر عناصر مصلحت، زمان و مكان در اجتهاد و اداره جامعه پاي فشرد كه مجلس شوراي اسلامي به عنوان يك نهاد عرفي

و قانونگذاري با شوراي نگهبان به عنوان يك نهاد شرعي، در برخي موارد، در تقابل قرار گرفتند كه يكي از موارد عمده و حياتي قانون كار بود كه در سال 1366 در مجلس به تصويب رسيد و عده اي از سنت گراها با آن به تقابل برخاستند كه اين قانون با روح شرع تطابق ندارد. پيش از آن كه شوراي محترم نگهبان نظر نهايي خود را اعلام نمايد. وزير محترم كار در خصوص اختيارات دولت سؤالاتي را به محضر امام تقديم كرد: «آيا مي توان براي واحدهايي كه از امكانات و خدمات دولتي و عمومي مانند: آب، برق، تلفن، سوخت، ارز، مواد اوليه، تپه، جاده، اسكله، سيستم اداري، سيستم بانكي و غيره به نحوي از انحاء استفاده مي نمايند اعم از اين كه اين استفاده از گذشته بوده و استمرار داشته باشد يا به تازگي به عمل آيد در ازاي اين استفاده شروط الزامي را مقرر نمود؟» امام در پاسخ فرمودند: «در هر صورت چه گذشته و چه حال، دولت مي تواند شروط الزامي را مقرر نمايد». (26) چنين پاسخي براي برخي از افراد محترم شوراي نگهبان، شايد، تازگي داشت و يا براي آنان قابل تحمل و توجيه نبود لذا دبير محترم شوراي نگهبان در نامه اي خطاب به امام خميني نوشت: «از فتواي صادره از ناحيه حضرتعالي، كه دولت مي تواند در ازاي استفاده از خدمات و امكانات دولتي و عمومي شروط الزامي مقرر نمايد، به طور وسيع بعض اشخاص استظهار نموده اند كه دولت مي تواند، هر گونه نظام اجتماعي، اقتصادي، كار، عائله، بازرگاني، امور شهري، كشاورزي و غيره را با استفاده از

اين اختيار جايگزين نظامات اصيله و مستقيم اسلام قرار دهد... موجب اين نگراني شده است كه نظامات اسلام از مزارعه، اجاره، تجارت، عائله و ساير روابط بتدريج عملا منع و در خطر تعويض و تغيير قرار بگيرد...» امام در پاسخ دبير شوراي نگهبان چنين مرقوم داشتند: «دولت مي تواند در تمام مواردي كه مردم استفاده از امكانات و خدمات دولتي مي كند با شروط اسلامي و حتي بدون شرط قيمت مورد استفاده را از آنان بگيرد و اين جاري است در جميع مواردي كه تحت سلطه حكومت است و اختصاص به مواردي كه در نامه وزير كار ذكر شده است، ندارد بلكه در انفال كه در زمان حكومت اسلامي، امرش با حكومت است، مي تواند بدون شرط يا با شرط الزامي اين امر را اجرا كند و حضرات آقايان محترم به شايعاتي كه از طرف استفاده جويان بي بندوبار يا مخالفان با نظام جمهوري اسلامي پخش مي شود، اعتنايي نكنند كه شايعات در هر امري ممكن است ». (27) در اين دو نوع نگاه به فقه يكي نگاه سنت مابانه است كه نگران تعطيلي احكام اوليه شريعت را دارد و ديگري امام نگاه مدرن گونه است كه نگراني تعطيلي حكومت اسلامي را دارد و در نگاه دوم اصل حكومت و دولت بر هر حكمي از احكام فرعي در صورت تزاحم تقدم دارد. امام در نامه اي خطاب به آيت ا... خامنه اي به عنوان رئيس جمهور و خطيب تهران نوشتند: «... بايد عرض كنم كه حكومت كه شعبه اي از ولايت مطلقه رسول الله (ص) است، يكي از احكام اوليه اسلام است و مقدم بر

تمام احكام فرعيه حتي نماز و روزه و حج است. حاكم مي تواند مسجد يا منزلي را كه در مسير خيابان است، خراب كند و پول منزل را به صاحبش رد كند. حاكم مي تواند مساجد را در موقع لزوم تعطيل كند... حكومت مي تواند قراردادهاي شرعي را كه خود با مردم بسته است، در موقعي كه آن قرارداد، مخالف مصالح كشور و اسلام باشد، يكجانبه لغو كند و مي تواند هر امري را چه عبادي و يا غير عبادي كه جريان آن مخالف مصالح اسلام است، از آن، مادامي كه چنين است جلوگيري كند; حكومت مي تواند از حج كه از فرايض مهم الهي است، در مواقعي كه مخالف صلاح كشور اسلامي دانست، موقتا جلوگيري كند». (28) امام خميني در برابر تحولات جديد سه راه در پيش رو داشت; يا اينكه بايد نسبت به رويدادهاي روزگار و موضوعات جديد پشت مي كرد و مي گفت موضوعات بايد به نفع احكام دگرگوني يابد و عالم خارج طوري ساخته شود كه احكام فقهي تعطيل نگردد به گونه اي كه يكي از حوزويان گفته بود: «بايد تمدن را طوري بنا كرد كه حتي احكام عبيد و اماء نيز تعطيل نگردد». راه دوم اين بود كه امام احكام فقهي و دستگاه شريعت را، چون پاره اي از فقيهان، از ساحات سياسي و اجتماعي خارج مي ساخت و منحصر در احكام فردي مي دانست. ولي امام خميني هيچكدام از اين دو راه را در شان اسلام نمي دانست و چنين قرائتهايي از دين را قبول نداشت بلكه راه سوم را، مبناي فقه و فكر خود قرار داد يعني تطبيق

دادن احكام دين و شريعت اسلام بر دنياي مدرن، بر مبناي دخالت عناصر مصلحت، ضرورت و دخالت زمان و مكان در فقه سياسي اسلام. پي نوشتها: 1- (برگزيده) توماس هابز، محمود صناعي، ص 20. 2- خداوندان انديشه سياسي، ترجمه علي رامين، ج 2، ص 214. 3- خداوندان انديشه سياسي، ج 2، ص 273. 4- محمد تركان، شيخ فضل الله نوري، ج اول ص 113. 5- محمد تركان، شيخ فضل الله نوري، ج اول ص 113. 6- محمد تركان: شيخ فضل الله نوري، جلد اول، ص 56-75. 7- كسروي تاريخ مشروطه، ص 316. 8- سيد حسن امين، كيان، شماره 24، ص 24. 9- روضات الجنات، ج 4، ص 361. 10- جواهر، ج 22، صص 155-156 11- شيخ مرتضي انصاري، كتاب المكاسب، ص 156 12- ر.ك: هادي نخعي، توافق و تزاحم منافع ملي و مصالح اسلامي، ص 133. 13- حميد عنايت، تفكر نوين سياسي اسلام، ص 226. 14- ر.ك: همان، ص 220. 15- امام خميني، ولايت فقيه، ص 21. 16- همان، ص 37. 17- همان، ص 22. 18- صحيفه نور، ج 22، ص 292. 19- همان، ج 18، ص 186. 20- صحيفه نور، ج 20، ص 165. 21- همان، ج 20، ص 171. خطاب به رئيس جمهور وقت (آيت ا... خامنه اي). 22- صحيفه نور، ج 20، ص 170. 23- مصاحبه آيت ا... سيد محمود هاشمي در كنگره زمان و مكان، كتاب 14، ص 15. 24- صحيفه نور، ج 30، ص 170. 25- همان، ج 21، ص 61. 26- صحيفه نور، ج 20، ص 163. 27- صحيفه نور، ج 20، ص 165. 28- صحيفه نور، ج 20،

ص 170. منابع مقاله:

فصلنامه نامه مفيد، شماره 20، فاضل ميبدي، محمد تقي؛

دين و دولت از نگاه امام خميني (ره)

دين و دولت از نگاه امام خميني (ره) حيات نو، 15/3/1380 چكيده: نويسنده پس از ذكر تاريخچه اي ناقص از رابطه دين و دولت در نگاه فقهاي شيعه، ديدگاه امام خميني را در تاسيس حكومت ديني مطرح مي كند . از نظر وي امام خميني در تاسيس حكومت ديني بر عنصر مصحلت و زمان و مكان تاكيد بليغ داشتند و مصالح حكومت را بر همه چيز مقدم مي دانستند . نويسنده تفسيري از اين مطلب دارد كه به تقدم بخشيدن اقتضائات دنياي مدرن بر احكام شرع مي انجامد . فقيهان شيعه، حاكمان پس از عصر غيبت را غاصب دانسته زيرا زعامت و ولايت را در انحصار امام معصوم مي دانستند و از ديگر سو چون در انتظار ظهور قائم آل محمد (عج) به سر مي بردند، لهذا حكومت ها را دولتي مستعجل مي پنداشتند . بنابراين منطقا هم از حيث نظري و هم از حيث عملي، دخالت در حكومت را نوعي تعيين تكليف براي امام معصوم مي دانستند و در نتيجه فقيهان شيعه كتابي در باب «احكام السلطانيه » و «فقه الدوله » و يا «كتاب الاماره » ننگاشتند وغالبا از ساحت سياست دوري گزيدند و بلكه خدمت در دربار سلاطين و همكاري با آنان را از «مكاسب محرمه » دانستند . جز اينكه مرحوم سيد مرتضي رساله اي در جواز همكاري با سلاطين با عنوان رساله في العمل مع السلاطين تدوين كرد . با اين وصف، دولتي مبتني بر دين و يا حاكميت ديني تشكيل نيافت، البته حكومت هايي كه داعيه ديني

بر اساس مذهب اثني عشري داشتند و پس (ظاهرا پيش) از صفويه به وجود آمدند به نحو معدودي چون آل بويه و سربداران وجود داشته است . ولي حاكميتي ديني، به گونه اي فراگير، تا دوران صفويه به وجود نيامد و فقهاي شيعه در تاريخ پيش از صفويه تجربه اي در تشكيل دولت ديني نداشتند . انديشه ولايت فقيه به شكل يك انديشه سياسي و حكومتي پس از حكومت شيعي صفويه رونق يافت . بر اين اساس كه حكومت صفوي مي بايست از حيث وجه ديني توجيه مي شد و مشروعيت خود را باز مي يافت; چرا كه از نظر اصولي و مبنايي حاكميت در انحصار امامان معصوم است، ولي در زمان غيبت، فقها به عنوان نايبان عام امامان تلقي مي شوند و رابطه فقيه با امام يك رابطه نيابت است و با مردم رابطه ولايت . به تدريج حل اين غامض از راه ولايت فقيهان به عنوان نايب امام زمان (عج) در ادبيات فقهي شيعه راه يافت . محقق كركي كه شيخ الاسلام شاه طهماسب مي نامندش، شان فقيهان را در زمان غيبت چنين بيان مي كند: فقهاي اماميه، همگي برآنند كه فقيه عادل، امين و جامع شرايط فتوا، كه از او به مجتهد در احكام شريعت تعبير مي شود، در زمان غيبت در جميع مسائل نايب ائمه مي باشند . بنا به روايت روضات الجنات، شاه طهماسب در جواب كركي چنين نگاشت: تو براي سلطنت از من سزاوارتري زيرا تو نايب امام عليه السلام مي باشي و من از كارگزارانت بوده و در اجراي اوامر و نواهي فرمانبردار خواهم بود . ولي با

اين وجود ولايت فقها به عنوان يك فرع فقهي مطرح گشت آن هم در مواردي از مكاسب و يا در باب وقف و ولايت بر ايتام و هيچ گاه بحث ولايت فقيه به عنوان يك نظام سياسي و دولت ديني مطرح نبوده است . از سيره غالب فقهاي سلف چنين برمي آيد كه آنان براي اداره جامعه و تنظيم سياسيات، سلاطين يا حكامي را نصب مي كرده اند و شاهان مشروعيت خود را از فقيهان مي گرفته اند . ولي چنين باوري در بين فقها يكدست و يك داستان نبوده است و يا دامنه آن را چنين گسترده نمي يافتند . في المثل مرحوم صاحب جواهر خيلي از اختيارات ولايي را قابل تفويض نمي داند و يا بين فقهاي عصر قاجار، شيخ مرتضي انصاري و ميرزاي شيرازي كه از لحاظ علمي صاحب نام بودند و هر يك در زمان خود مرجع فراگير گشتند، ولي قائل به توسعه قدرت فقها نبودند . شك نيست كه امام خميني قدس سره به عنوان معمار انديشه حكومت ديني، مبنا را ولايت فقيه قرار مي دهد و بر اين اساس، دولت ديني را بنا مي نهد ومنهاي ولايت فقيه حكومت ديني را مشروع يا ممكن نمي داند . دكترين ولايت فقيه حاكي از اين عقيده است كه حكومت ديني بهترين شكل حكومت است، چرا كه فقه به معناي واقعي كلمه دربرگيرنده تمام قوانين است كه يك جامعه مطلوب به آن نيازمند است . چنين به نظر مي رسد كه اگر امام خميني در سال هاي پيش از پيروزي انقلاب اسلامي بر اين باور بودند كه با فقه رايج - به

اصطلاح فقه جواهري - مي توان دولتي را ديني ساخت و جامعه اي را بر اساس احكام اوليه اسلام اداره كرد، ولي پس از پيروزي انقلاب، به ويژه سال هاي جنگ، بر اين باور نشستند كه با پيش انداختن احكام اوليه بر احكام حكومتي، جامعه و دولت ديني نخواهد شد . طبيعي مي نمود كه با تشكيل دولت ديني و تعارض آن با برخي احكام اوليه يك نگراني در بين فقهاي سنتي به وجود آيد كه ممكن است برخي از احكام فقهي تعطيل بماند . ولي امام براي بقاي دولت ديني و نظام اسلامي تعطيلي برخي احكام را به طور موقت مخل به مباني ديني نمي ديد . انديشه سياسي ولايت مطلقه فقيه يعني انديشه اي كه قادر است بر اساس ضرورت و مصلحت، احكامي كه در تعارض با دنياي مدرن است، تعطيل كرده و احكامي كه احكام ثانويه در تلائم با موضوعات مدرن است، تدوين و تشريع نمايد و اين اجازه اي است كه شارع مقدس به او داده است; زيرا بر اساس بينش امام، ولايت فقيه در امتداد ولايت رسول الله و ائمه عليهم السلام است . ولايت مطلقه فقيه همان ولايت مطلقه رسول الله است . يعني كار ولايت فقيه نظارت بر اجراي احكام فقهي نيست; چنان كه مرحوم ناييني مي گفت، بلكه شان او اعمال ولايت بر احكام دين است و اختيار او در اداره جامعه همان اختيار رسول الله است . توجه دادن به اين مساله كه در زمان ها و مكان هاي مختلف، روابط اجتماعي تغيير مي يابد و اين تغيير را بايد در اجتهاد و استنباط در نظر

داشت و پياده كرد، در نوشته هاي بعضي از فقهاي صدساله اخير ديده مي شود . حضرت امام به شكل قوي تر و جامع تر اين مساله را بعد از انقلاب مطرح كرده و به آن توجه دادند و خودشان هم در رهبري شان و فتواهايشان آن را به كار گرفتند . از بعضي از فتاواي خودشان دست كشيدند . با وجود امام، فقه شيعه از دوراني وارد دوران ديگر و از مداري وارد مدار ديگر مي شود . اگر بخواهيم اصطلاحي بر آن بيفزاييم بايد گفت: پس از استقرار نظام اسلامي فقه شيعي از مدار بسته سنتي وارد مدار باز تجدد و دنياي مدرن شد . عناصري كه مرحوم امام در اين تحول به كار مي گيرد، عبارتند از: زمان، مكان و مصلحت; يعني اگر جامعه اي بخواهد بر اساس شريعت اسلامي اداره شود بايد آن شريعت از حالت بسته و جزميت خارج شود و در قالب يك اجتهاد پويا، كه در آن عناصر زمان، مكان و مصلحت به كار رفته است، قرار گيرد . امام خميني در راه اين تحول بزرگ علاوه بر اين كه قائل به حفظ چارچوب فقه سنتي بود و به اصطلاح طريقه فقه جواهري را براي حوزه ها لازم مي شمرد، مصلحت نظام و تاثير زمان و مكان را بر احكام شريعت، ضروري مي دانست . اين دو نوع نگاه به فقه، يكي نگاه سنت مآبانه است كه نگران تعطيلي احكام اوليه شريعت است و ديگري امام، كه نگاه مدرن گونه است و نگراني تعطيلي حكومت اسلامي را دارد . در نگاه دوم اصل حكومت و دولت بر هر

حكمي از احكام فرعي در صورت تزاحم تقدم دارد . امام خميني در برابر تحولات جديد سه راه در پيش رو داشت: يا اينكه بايد نسبت به رويدادهاي روزگار و موضوعات جديد پشت مي كرد و مي گفت موضوعات بايد به نفع احكام دگرگوني يابد و عالم خارج طوري ساخته شود كه احكام فقهي تعطيل نگردد، به گونه اي كه يكي از حوزويان گفته بود: «بايد تمدن را طوري بنا كرد كه حتي احكام عبيد و اماء نيز تعطيل نگردد» ; راه دوم اين بود كه امام احكام فقهي و دستگاه شريعت را چون پاره اي از فقيهان، از ساحت سياسي و اجتماعي خارج مي ساخت و منحصر در احكام فردي مي دانست; ولي امام خميني هيچ كدام از اين دو راه را در شان اسلام نمي دانست و چنين قرائت هايي از دين را قبول نداشت بلكه راه سوم را مبناي فقه و فكر خود قرار داد، يعني تطبيق احكام دين و شريعت اسلام بر دنياي مدرن، بر مبناي دخالت عناصر مصلحت، ضرورت و دخالت زمان و مكان در فقه سياسي اسلام .

اشاره نكات بسياري در اين مقاله جاي تامل و بحث فراوان دارد كه به دليل رعايت اختصار در اينجا تنها به برخي از آنها اشاره مي شود: 1 . نويسنده محترم به پاره اي از تغيير نظرها در انديشه سياسي امام خميني در پيش و پس از انقلاب اشاره كرده و معتقد است كه از نظر امام نمي توان در دنياي مدرن احكام اوليه اسلامي را اجرا كرد و بايد احكام ثانويه را بر مبناي مصلحت پيش كشيد . آنگاه اين رويكرد

را منطبق بر فقه جواهري نيز مي داند، غافل از اينكه مساله حكومت و احكام حكومتي چيزي است غير از فتواي فقيه . فتوا همواره كليت دارد و ناظر به مصداق خاصي نيست، ولي حكم حكومتي ناظر به مصاديق است . تقدم احكام حكومتي بر احكام اوليه شرع ربطي به نوع نگرش فقهي ندارد، بلكه مربوط به بينش سطح بالاتري مي شود كه هم بر فقه ناظر است و هم بر مساله حكومت و آن بينش را در مباني كلامي مي توان جست وجو كرد . به بيان واضح تر از منظر كلامي است كه مي توان حكمي درباره تقدم احكام حكومتي بر جميع احكام اوليه شرعي صادر كرد، هرچند در خود فقه نيز از زبان فقها اين مطلب شنيده مي شود، اين نشان دهنده حضور كلام در فقه است . همچنين مساله تحول فقه و پيشرفت آن، ربطي به تقدم يا عدم تقدم احكام حكومتي بر احكام اوليه ندارد . حكومت باشد يا نباشد، فقيه ملزم است فقه خود را دائما تحول بخشد و در استنباط دقيق تر و صحيح تر احكام شرعي رو به پيشرفت باشد . به بيان ديگر فقيه بايد دائما در تصحيح شيوه استنباط خود از كتاب و سنت تلاش كند تا بتواند حكم موضوعات متغير و متحول را متناسب با شرايط زمان و مكان به گونه اي كه به اهداف شريعت نزديك گردد استنباط نمايد . براي اين كار علاوه بر به كارگيري روش هاي پيشرفته استنباط، بايد در بعد موضوع شناسي نيز تلاش كند و اينجاست كه نقش زمان و مكان اهميت پيدا مي كند . نويسنده محترم

بدون تفكيك اين دو مقوله از يكديگر، به بررسي مساله پرداخته و احكام كلي براي تغيير صادر كرده است . همچنين مسائل حكومتي را با مساله تغيير موضوع احكام نيز خلط كرده است . 2 . نويسنده محترم بدون توجه به اينكه «مصلحت » ياد شده در كلام امام، بر چه مبنايي تعريف مي شود، آن را بر مبناي مصالح دنياي مدرن تعريف كرده است و اين تفسيري است كه از ديدگاه امام فرسنگ ها فاصله دارد . اندك آشنايي با ديدگاه هاي امام خميني در رابطه با جهان مدرن، كه پايگاه اصلي آن مغرب زمين است، مانع از اين مي شود كه بگوييم امام خميني «راه سوم را مبناي فقه و فكر خود قرار داد; يعني تطبيق دادن احكام دين و شريعت اسلام بر دنياي مدرن » . تمام حركت امام در راستاي احياي احكام نوراني اسلام و حركت در راستاي تحقق بخشيدن اهداف دين و سنت نبوي بود . اين اهداف در تعارض آشكار با اهداف دنياي مدرن است . يكي دانستن اينها يا از نشناختن دين ناشي مي شود يا از نشناختن دنياي مدرن . اگر نويسنده محترم توجه مي داشت كه مدرنيته و تجدد مساوي است با نفي حاكميت ماوراي طبيعت بر بشر كه به معناي نفي دين، دست كم در زندگي جمعي، است، مساوي با خوداتكايي عقل بشر و نفي اتكا به هر منبع غيربشري مانند كتاب هاي مقدس است، مساوي با ... آنگاه چنين بي باك به امام نسبت نمي داد كه فقه شيعه را با دنياي مدرن و تجدد سازگار كردند . 3 . اينكه مي گويند امام

خميني فقه شيعه را از دوراني وارد دوراني ديگر كرد و «پس از استقرار نظام اسلامي فقه شيعه از مدار بسته سنتي وارد مدار باز تجدد و دنياي مدرن شد» ، علاوه بر اشكالات يادشده در بالا، از نشناختن مرز ميان فقه، حكومت، حقوق و چگونگي تحقق بخشيدن به فقه در عينيت جامعه مي شود . اگر موضوعات مبتلابه در جامعه دست حكومت گران را در اجراي پاره اي احكام شرع مي بندد و براي استمرار حكومت اسلامي لازم مي آيد كه موقتا حكم به تعطيل برخي احكام اوليه اسلام بشود، هيچ ارتباطي با وارد شدن فقه در عصري ديگر و مدرنيزاسيون فقه ندارد . امام به شدت با چنين رويكردي مخالف بودند و همواره بر فقه جواهري و سنت سلف صالح تاكيد مي نمودند و در عين حال تحول دائمي و پيشرفت بي وقفه فقه را در همان سنت سلف صالح جست وجو مي كردند و با رويكردهايي كه به سنت پشت مي كنند و خواهان قرائتي تجددمآبانه از فقه هستند، به شدت مخالفت مي ورزيدند . نمونه هاي سخنان امام را در اين باره مي توان در منشور روحانيت (پيام تاريخي امام به حوزه ها و روحانيت در تاريخ 3/12/67) مطالعه كرد . 4 . اين حكم نويسنده كه: «فقيهان شيعه، حاكمان پس از عصر غيبت را غاصب دانسته ... بنابراين منطقا هم از حيث نظري و هم از حيث عملي، دخالت در حكومت را نوعي تعيين تكليف براي امام معصوم مي دانستند ...» سخني است كه يا از روي عدم تحقيق بيان شده يا اغراض ديگري غير از پژوهش علمي در كار

آمده است . چگونه مي توان احكامي را كه فقهاي بزرگ شيعه در طول تاريخ، چه در زمان حضور امام معصوم عليه السلام چه در زمان غيبت آن بزرگواران، صادر كرده اند و به نوعي در مسائل سياسي و حكومتي دخالت كرده اند، ناديده گرفت . عملكرد نواب ائمه در سراسر بلاد اسلامي، بويژه از زمان امام هفتم به بعد، همچنين نوشته هاي دانشمندان بزرگي همچون شيخ مفيد، گواهي صادق بر اين است كه فقيهان بزرگ شيعه در انديشه حكومت بوده اند، منتهي ابزار و امكان تشكيل حكومت صالح را نيافته اند . شيخ مفيد در المقنعه مي نويسد كه اقامه حدود در اختيار سلطان اسلام است كه از طرف خداوند نصب شده باشد و اين سلطان امامان معصوم عليه السلام هستند يا هركس كه از طرف آنها نصب شده باشد و اين كار به فقيهان شيعه سپرده شده است ... (1) پي نوشت: 1) سلسلة مؤلفات الشيخ المفيد، ج 14، المقنعه، ص 810 . در اينجا شيخ مفيد مي نويسد: «فاما اقامة الحدود فهو الي سلطان الاسلام المنصوب من قبل الله و هم ائمة الهدي من آل محمد عليهم السلام، و من نصبوه لذالك من الامراء والحكام، و قد فوضوا النظر فيه الي فقهاء شيعتهم مع الامكان ... . و من لم يصلح للولايه علي الناس لجهل بالاحكام او عجز عن القيام بما يستند اليه من امور الناس، فلا يحل له التعرض لذالك او التكلف له، فان تكلفه فهو عاص غيرماذون له فيه من جهة صاحب الامر الذي اليه الولايات . » منابع مقاله:

بازتاب انديشه، شماره 15، فاضل ميبدي، محمد تقي؛

امام خميني قدس سره; طرح حكومت اسلامي و بازتاب ها

امام خميني قدس

سره; طرح حكومت اسلامي و بازتاب ها حضرت امام خميني - قدس سره - در سال 1348 خورشيدي، براي نخستين بار طرح حكومتي خود براي اداره جامعه اسلامي را در نجف اشرف بيان كردند . مباحث حكومتي اسلام، در قالب «ولايت فقيه » اگر چه در آثار بيشتر فقهاي شيعه، به تناسب وضعيت زمان، كم و بيش مطرح بوده، ليكن به صورت طرح حكومتي براي اداره جامعه، در فقه شيعه سابقه نداشته است . اكنون در اين مختصر برآنيم با اشاره به پيشينه مباحث حكومت در ديدگاه انديشمندان شيعي، طرح حكومتي حضرت امام را بازخواني نموده، بازتاب هاي آن در ميان طيف هاي مختلف دخيل در اين امر را مورد بررسي قرار دهيم .

پيشينه بحث با نگاه به سير تكوين انديشه حكومت در ميان متفكران وعالمان شيعي، جايگاه دولت در انديشه آنان حداقل در سه حوزه مجزا قابل پي گيري است: الف) فلسفه سياسي ب) كلام سياسي ج) فقه سياسي . فيلسوفان سياسي، معمولا دولت را به «فاضله » و «غير فاضله » تقسيم كرده، بر اساس آن، دولت غير فاضله را غير مشروع شمرده اند . براي نمونه، در نگاه فارابي دولت فاضله در شكل دولت «رئيس اول » ، «رئيس مماثل » و «رئيس سنت » تحقق يافته يا قابل تحقق است . رئيس اول همان پيامبر خدا (ص)، رئيس مماثل ائمه اطهار - عليهم السلام - و رئيس سنت كسي است كه سيره رئيس اول و مماثل را مي شناسد، بر قرآن و اصول ديني تسلط دارد و بر اساس اصول داده شده از سوي رئيس اول و مماثل، احكام لازم را

استنباط مي كند و اين شخص كسي جز فقيه نيست . دولت غير فاضله نيز به فاسقه، ضاله و جاهله تقسيم مي شود . (1) اينگونه تقسيمات، در آراء سياسي خواجه نصير نيز وجود دارد . (2) در اين ديدگاه نظام هاي غير شيعي كج راه و فاسق اند . نظامهايي كه از سوي حاكمان شيعي اما غير مشروع تاسيس مي شوند; ضاله و حاكمان كافر، دولت جاهله را تشكيل مي دهند . (3) فيلسوفان اسلامي پس از شناساندن حكومت مشروع با رئيس سنت (فقيه) در زمان غيبت به تبيين بهترين حكومت در ميان حكومت هاي بد و غير مشروع رو آورده اند و در اين راستا هر يك از اقسام سه گانه دولت غير فاضله را، بر حسب وضعيت حاكم بر چنين دولتهايي، به شش مدينه تقسيم كرده اند و در ميان آنها مدينه «جماعيه » يا «احرار» (دموكراسي) را - كه افراد خوب هم مي توانند در آن آزادانه به زندگي دل خواه خود بپردازند - بر ديگر جوامع ترجيح داده اند . (4) بنابراين، در انديشه فيلسوفان سياسي، جاي تئوري حكومت اسلامي و مشروع در دوره غيبت خالي مانده است . (5) در ديدگاه متكلمان شيعي، امامت عهده دار منصب زعامت و رهبري است (6) و پس از دوره نبوت، رهبري مردم بر عهده امامان است و در دوره غيبت نيز الگوي امامت، در قالب «نيابت خاص » و «نيابت عام » تداوم يافته است; حكومتي كه از اين طريق شكل نگيرد نا مشروع است و قابل تبعيت نيست و طاغوت محسوب مي شود . در اين نگاه نيز با اين كه

شالوده حكومت اسلامي، پي ريزي شده و تلاش هاي خوبي صورت گرفته است، اما ابعاد حكومت مشروع در دوره غيبت و يا شكل مطلوب آن تبيين نشده است . بيشترين تلاش در اين عرصه، از آن فقهاي شيعه است . براي فقها همواره اين بحث مطرح بوده است كه حكومت مشروع، كدام است . از نگاه آنان حكومتي مشروع است كه از حاكميت الهي ناشي شده و به اذن خداوند متعال باشد . از اين رو، پيامبر گرامي اسلام بر اساس دستورات الهي، حكومت تشكيل داده و موقعيت بعد از خود را نيز مهمل نگذاشته است . آن حضرت، اميرالمؤمنان، علي (ع) را به امر خدا به جانشيني خود و رهبري امت برگزيد و تا امام دوازدهم، حق حكومت با آن پيشوايان معصوم است و در عصر غيبت، بر اساس نيابت عامه، حق حكومت از آن فقيه جامع الشرايط است . از اين رو، حكومت را به عادله و غير عادله تقسيم كرده، حكومت عادله را از آن امام معصوم يا نايبان خاص يا عام آنان دانسته اند . اين خط سير، در آثار بيشتر فقهاي شيعه - با اختلاف نظريه در محدوده ولايت - به چشم مي خورد; در آثار شيخ مفيد كه نخستين فقيه سال هاي آغازين غيبت كبرا است (7) و ابي الصلاح حلبي (374 - 447) كه براي نخستين بار فصلي مجزا و مستقل را به بررسي زواياي مختلف ولايت فقيه اختصاص داده است . (8) و در فرجام حضرت امام خميني است كه دراين زمينه نظريه پردازي كرده و تشكيل حكومت داده است و اين تنها حكومت مشروع در دوره

غيبت، حكومت فقيه مي باشد . اكنون پرسش اساسي اين است كه با اين حال، چرا تاكنون زواياي گوناگون و قابل عمل حكومت اسلامي در لسان فقها تبيين نگرديده است و يا حداقل در سيره سياسي آنان نمود پيدا نكرده است؟ عمل سياسي فقها را مي توان در سه گفتمان مورد بررسي قرار داد:

1 . گفتمان تقيه وضعيت تاريخي دشواري كه براي شيعيان پديد آمد، زندگي دائمي در حكومت هاي غير شيعي و سخت گير را براي آنان رقم زد . در چنين وضعي پنهان كردن مبارزه و يا انجام مبارزه سري، به ويژه كار فكري سياسي و نظريه پردازي در زمينه حكومت و نظام سياسي كه مي توانست آثار مخربي براي نظام حاكم ببار آورد، امري طبيعي و عقلاني محسوب مي شود; از اين رو بيشتر فقهاي شيعه به جهت تقيه و طبعا عدم رويارويي با مسائل و مشكلات نظام سياسي و حكومت، فرصت تبيين اين امر را نيافته اند .

2 . گفتمان اصلاح در مقاطعي از تاريخ تشيع، شكل گيري دولت هاي شيعي; مانند دولت هاي صفوي و قاجاري، امكان نسبي فعاليت سياسي براي فقهاي شيعه را فراهم آورد . اين زمينه بعضي از آنان را در عمل به پذيرش حاكميت دو گانه و موازي سوق داده و بر آن داشت تا با عدم تعرض نسبت به حكومت هاي غير مشروع; در حد مقدور به اصلاح حكومت و بهره برداري از موقعيت به دست آمده، بپردازند . اصل اين رويكرد نيز به اعتقاد عدم امكان تشكيل حكومت مشروع در آن وضعيت بر مي گردد . بنابراين، تبيين ابعاد حكومت مطلوب جايگاه واقعي خود

را پيدا نكرده است .

3 . گفتمان انقلاب همان اقدام براي براندازي حكومت غير مشروع وجايگزيني حكومت مطلوب ديني بر اساس نيابت عامه است كه در تاريخ شيعه به دست با كفايت امام خميني - قدس سره - ، صورت تحقق يافت . با عنايت به وضعيت پيشگفته، بيشتر مقاطع تاريخ عمل سياسي فقها را، گفتمان تقيه و در مرتبه بعد، گفتمان اصلاح پوشش مي دهد . بنابراين، مي توان گفت پيش از حضرت امام راحل، گفتمان انقلاب يا جايي براي طرح نداشت و يا مورد غفلت واقع شد . از اين رو، ابعاد گوناگون حكومت اسلامي مبهم باقي ماند . محقق نراقي با اينكه نخستين فقيهي است كه مفصل در باب ولايت فقيه بحث كرده و زواياي ناشكافته اي از آن را تبيين مي كند، با اين حال هيچ طرح حكومتي براي اداره جامعه ارائه نمي دهد و خود عملا در گفتمان اصلاح جاي مي گيرد . نخستين فقيه شيعي كه از حكومت اسلامي سخن گفته، ميرزاي نائيني است . ايشان نيز همچون ساير فقها، حكومت را به اعتبار مشروعيت، به عادله و جائره تقسيم مي كند اما مسيري كه براي تشكيل حكومت مي پيمايد با طريق مورد اتفاق فقها; يعني ولايت فقيه و نيابت عامه، متفاوت است . او معتقد است اگر هيچ دليلي بر تشكيل حكومت اسلامي در زمان غيبت وجود نداشته باشد، از باب مقدمه واجب، واجب است . و همچنين وجوب دفاع از دارالاسلام، حفظ مرزهاي اسلامي، حرمت سلطه كفار بر مسلمانان، احكام اجتماعي و قضايي اسلام و لزوم تامين معيشت مسلمانان ; اقتضا مي كند كه حكومت اسلامي شكل

بگيرد . (9) بنابراين، اسلام در دوره غيبت، داراي حكومت بوده و نظريه «تعطيل حكومت مشروع » باطل است، اما با اين حال، حكومت اسلامي مشروع در زمان خود را دست يافتني نمي داند; لذا براي دفع افسد به فاسد، حكومت سلطنتي مشروطه را پيشنهاد مي كند . (10) از اينجا است كه تلاش محقق نائيني براي تحقق حكومت در گفتمان اصلاح جاي مي گيرد; چرا كه وي با حفظ سلطنت غير مشروع - كه به اعتقاد ايشان ظلم به امام زمان (ع) است - در صدد اصلاح حاكمان و كنترل قوانين جاري، بر اساس شريعت و كاهش ظلم است و طرحي اصيل، منطبق بر ديدگاه هاي فقهي خود بيان نمي كند .

امام خميني قدس سره قبل از سال 48 عمده ترين منبع انديشه سياسي امام خميني - قدس سره - در اين مقطع، كتاب «كشف الاسرار» است كه در سال 1322، در رد كتاب موهن «اسرار هزار ساله » حكمي زاده نگاشت . امام خميني رحمه الله در اين كتاب براي نخستين بار از حكومت اسلامي سخن به ميان آورده اند . ايشان با اشاره به آيه 62، سوره نساء مي فرمايد: «خداي تعالي به تمام مؤمنين واجب نموده اطاعت خود و اطاعت پيغمبر خود و اطاعت صاحبان امر را . خداي تعالي در اين آيه تشكيل حكومت اسلام را داده است تا روز قيامت . و پر روشن است كه فرمان برداري كسي ديگر جز اين سه (خدا، رسول و اولوالامر) را واجب نكرده بر تمام امت . و چون بر تمام امت واجب كرده اطاعت از اولوالامر را، ناچار بايد حكومت اسلامي

يك حكومت بيشتر نباشد و بيش از يك تشكيلات در كار نباشد و گرنه هرج و مرج لازم مي آيد .» (11) و براي تسري آن به دوران بعد از رسول الله و طبعا دوره غيبت مي فرمايند: «از احكام روشن عقل است كه هر قانون گذاري در عالم، قانون را براي جريان و عملي كردن مي گذارد، نه براي نوشتن و گفتن و ناچار جريان قانون ها و احكام خدايي فقط منحصر به زمان خود پيغمبر نبوده، پس از او هم بايستي آن قانون ها جريان داشته باشد; چنان كه واضح است و ما پس از اين ثابت مي كنيم . ناچار دراين صورت بايد كسي را خداي عالم تعيين كند كه گفته او و پيغمبر او را يگان يگان، بي كم و كاست، بداند و در جريان انداختن قانون هاي خدايي، نه خطا كار و غلط انداز باشد و نه خيانتكار و دروغ پرداز و ستمكار ونفع طلب و طماع و نه رياست خواه و جاه پرست، و نه خود از قانون تخلف كند و مردم را به تخلف وا دارد و نه در راه دين و خدا از خود و منافع خود دريغ كند .» (12) در همان دوره، امام معتقد بودند: «قانون اسلام در طرز تشكيل حكومت و وضع قانون ماليات و وضع قوانين حقوقي و جزايي و آنچه مربوط به نظام مملكت است، از تشكيل قشون گرفته تا تشكيل ادارات، هيچ چيز را فرو گذار نكرده است .» (13) بنابراين، اين كلمات روشن نشان مي دهد كه اصل وجود حكومت در اسلام و لزوم تشكيل آن در دوره غيبت، آن

هم توسط فقيه جامع الشرايط، دو دهه قبل از آغاز نهضت، براي حضرت امام قدس سره مسلم بوده است اما او نيز همچون مرحوم نائيني شرايط آن زمان را براي تحقق چنين آرماني مناسب نمي بيند و اعتقاد دارد چنين حكومتي را از فقها نمي پذيرند . بنابراين بايد به حد مقدور اكتفا كرد: «هيچ فقيهي تاكنون نگفته و در كتابي هم ننوشته كه ما شاه هستيم يا سلطنت حق ما است . آري، آن طور كه ما بيان كرديم اگر سلطنتي و حكومتي تشكيل شود، هر خردمندي تصديق مي كند كه آن خوب است و مطابق مصالح كشور و مردم است . البته تشكيلاتي كه بر اساس احكام خدا و عدل الهي تاسيس شود بهترين تشكيلات است، ليكن اكنون كه آن را از آنها نمي پذيرند، اينها هم با اين نيمه تشكيلات هيچ گاه مخالفت نكرده و اساس حكومت را نخواستند بهم بزنند .» (14) تا اينجا بايد حضرت امام را چون نائيني در گفتمان اصلاح جاي داد; چنان كه خود ايشان تصريح كردند كه: «نمي گوييم حكومت بايد با فقيه باشد بلكه مي گوييم حكومت بايد با قانون خدايي، كه صلاح كشور و مردم است، اداره شود و اين بي نظارت روحاني صورت نمي گيرد .» (15) يعني حضرت امام با پذيرش وجود حكومت سلطنتي كه قطعا نزد ايشان جائر است; به نظارت فقيه، براي تامين حداقل، رضايت داده اند . اما فرق اساسي ميان امام و امثال نائيني اين است كه اولا: امام خميني قدس سره براي رسيدن به وضعيت آرماني طرح مشخص دارد . ثانيا: هرگز از امكان تغيير وضع موجود

مايوس نشده و سعي بليغ داشته اند در اولين فرصت ممكن، حكومت مطلوب خود را به اجرا گذارند . امام خميني - قدس سره - در آثار بعدي خود نيز به جد مساله حكومت اسلامي را تعقيب مي كند; مثلا در رساله «اجتهاد و تقليد» (چاپ شده در 1332) مجددا به طرح اين موضوع مي پردازد . ايشان در فصل اول اين كتاب در مقام ذكر شؤون فقيه مي گويد: «... و من تكون له الولاية و الزعامة في الامور السياسية الشرعية; فقيه كسي است كه در امور سياست شرعي داراي ولايت و عامت سياسي باشد . سپس در امر ثالث اين فصل، با نقل آيات و روايات عديده و بررسي اجتهادي آنها، منصب قضاوت و حكومت را براي فقيه درعصر غيبت اثبات مي كنند اما حدود و متفرعات آن را به محلي ديگر موكول مي نمايند» . (16) هم چنين در هنگام تبعيد به تركيه و نگارش تحرير الوسيله، مساله را به صراحت مطرح مي كند . حضرت امام در اينجا براي نخستين بار در يك رساله عمليه فقهي، در باب امر به معروف و نهي از منكر، به مسائل سياسي روز پرداخته، فقيه جامع الشرايط را جانشين امام عصر (عج) مي شناساند: «في عصر غيبة ولي الامر و سلطان العصر - عج الله فرجه الشريف - يقوم نوابه العامة، و هم الفقهاء الجامعون لشرائط الفتوي و القضاء، مقامه في اجراء السياسات و سائر ما للامام (ع) الا البداة بالجهاد» (17). «در عصر غيبت ولي امر و سلطان عصر (عج) نايبان عام آن حضرت كه فقهاي جامع شرائط فتوي و قضاوت باشند، جانشين او

خواهند شد در اجراي امور سياسي و ساير اموري كه از شؤون امام (ع) است مگر در جهادابتدايي » . ايشان در اين بخش با بيان وظايف علما، مردم و حكام اسلامي; روابط بين الملل اسلامي، روابط تجاري، استعمار سياسي و اقتصادي، نفوذ اجانب بر كارگزاران حكومتهاي اسلامي را مورد توجه قرار داده، دفاع در مقابل هرگونه نفوذ خارجي كه موجب استيلاي آنان بر ممالك اسلامي يا وهن اسلام و مسلمين باشد را بر همگان واجب مي شمارند .

امام خميني قدس سره در سال 48 يكي از اهداف رژيم شاه براي تبعيد حضرت امام در سال 44 به عراق، اين بود كه ايشان را در جو نجف هضم نمايد و صداي حق طلبانه او را از سوي هم كيشان او تحت الشعاع قرار دهد . امام نيز با آگاهي از اين توطئه، با درايت تمام سعي كرد طي چهار سال با مراعات موقعيت نجف، شرايط را براي برداشتن گامي اساسي در نهضت، مهيا نمايد . بالاخره اول بهمن 1348، بحث بيع مكاسب حضرت امام جاي خود را به مبحث «ولايت حاكم شرع » داد و امام بر خلاف رويه معمول خود، به برخي نزديكان پيغام دادند كه از اول بهمن درسها را ضبط كنند . ايشان طي 13 جلسه ولايت فقيه را به بحث گذاشت و در يك حركت بي سابقه در فقه شيعه، حكومت اسلامي را تدريس كرد . (18)

طرح حكومت اسلامي هنر حضرت امام در اين طرح اين بود كه با موازين شناخته شده فقهي و با استفاده از متون ديني، كه به گمان بعضي با پيشرفت فوق العاده زمانه، كارآيي خود را

از دست داده است، نظريه حكومتي اسلام را مطرح كرد و راههاي عملي تحقق آن را به خوبي نشان داد . حضرت امام معتقدند ولايت فقيه از موضوعاتي است كه تصور آن موجب تصديق مي شود و چندان به برهان نياز ندارد اما نقش استعمار خارجي در معرفي ناقص و نادرست اسلام و خود باختگي نيروهاي داخلي در مقابل پيشرفتهاي مادي دنياي غرب، اعث شده است كه وجود طرح حكومتي در اسلام نياز به اثبات داشته باشد . از چند صد سال پيش تاكنون، استعمار چنين تبليغ كرده است كه اسلام سياست و حكومت ندارد . استعمار با اين توطئه مي خواهد مسلمانان و روشنفكران مسلمان و نسل جوان را از اسلام منحرف كرده، با آوردن قوانين غربي، احكام اسلام را از ميدان عمل و اجرا خارج كند و از اين طريق به مطامع خود دست يابد . دامنه اين نقشه، علاوه بر اين كه تمامي مسلمانان عادي را تحت تاثير قرار داده است، به حوزه هاي ديني و علمي كه بايد مناديان آموزه هاي ديني باشند نيز سرايت كرده است; «به طوري كه اگر كسي بخواهد راجع به حكومت اسلامي صحبتي بكند، بايد با تقيه صحبت كند و با مخالفت استعمار زدگان روبه رو مي شود» . (19) امام در اين طرح براي شبهه زدايي از ساحت دين، ابتدا جامعيت آن را مورد توجه قرار داده است . ايشان با اشاره به تبليغ دشمنان به اين كه: «اسلام دين جامعي نيست، دين زندگي نيست; براي جامعه نظامات و قوانين ندارد; طرز حكومت و قوانين حكومتي نياورده است » خاطر نشان مي كنند: «آن روزي

كه در غرب هيچ خبري نبوده و ساكنانش در توحش به سر مي بردند و آمريكا سرزمين سرخ پوستان نيمه وحشي بود، دو مملكت پهناور ايران و روم محكوم استبداد و اشرافيت و تبعيض و تسلط قدرتمندان بودند و اثري از حكومت مردم و قانون در آنها نبود; خداي تبارك و تعالي به وسيله پيامبر گرامي (ص) قوانيني فرستاد كه انسان از عظمت آنها به شگفت مي آيد . براي همه امور، قانون و آداب آورده است . براي انسان پيش از آن كه نطفه اش منعقد شود تا لحظه اي كه به گور مي رود، قانون وضع كرده است . همان طور كه براي وظايف عبادي قانون دارد، براي امور اجتماعي و حكومتي نيز قانون و راه و رسم دارد . حقوق اسلام يك حقوق مترقي و متكامل و جامع است .» (20) سپس با عنايت به رابطه دين و سياست در راستاي جامعيت دين مي گويند: «مگر زمان پيغمبر اكرم (ص) سياست از ديانت جدا بود؟ مگر در آن دوره عده اي روحاني بودند، وعده ديگر سياست مدار و زمامدار؟ مگر زمان خلفاي حق، يا ناحق، زمان خلافت حضرت امير (ع) سياست از ديانت جدا بود؟ دو دستگاه بود! اين حرفها را استعمارگران و عمال سياسي آنها درست كرده اند تا دين را از تصرف امور دنيا و از تنظيم جامعه مسلمانان بر كنار سازند و ضمنا علماي اسلام را از مردم و مبارزان راه آزادي و استقلال جدا كنند . دراين صورت مي توانند بر مردم مسلط شده و ثروتهاي ما را غارت كنند . منظور آنها همين است .»

لزوم تشكيل حكومت

حضرت امام پس از اثبات جامعيت دين و تبيين رابطه تنگاتنگ دين و سياست، با سه به اعتقاد حضرت امام هركس ادعا كند تشكيل حكومت اسلامي ضرورت ندارد، در واقع منكر ضرورت اجراي احكام اسلام شده و جامعيت احكام و جاودانگي دين مبين اسلام را انكار كرده است . دليل لزوم تشكيل حكومت اسلامي را ثابت مي كند: 1 . سنت و رويه رسول الله (ص) و اميرمؤمنان (ع): اولا پيامبر خدا (ص) خود تشكيل حكومت داد و به اجراي قوانين اسلام و اداره جامعه بر خاست، بدون اينكه هيچ مسلماني در رابطه با لزوم حكومت ترديد كرده باشد . ثانيا: براي پس از خود، به فرمان خداوند حاكم تعيين كرد . لذا پس از رسول الله متصديان خلافت و حضرت امير (ع) حكومت تشكيل دادند و كسي هم در اصل تشكيل حكومت پس از رسول الله ترديد نداشت . 2 . ضرورت استمرار اجراي احكام: بديهي است ضرورت اجراي احكام، كه تشكيل حكومت رسول الله (ص) را لازم آورده است، منحصر و محدود به زمان آن حضرت نيست; چون اجراي احكام پس از رسول الله (ص) و تا ابد ضرورت دارد . لذا تشكيل حكومت و برقراري دستگاه اجراي قوانين نيز ضرورت مي يابد . بدون تشكيل حكومت كه همه جريانات و فعاليت هاي افراد را از طريق اجراي احكام تحت نظام عادلانه در آورد، هرج و مرج به وجود مي آيد . بنابراين، هركس ادعا كند تشكيل حكومت اسلامي ضرورت ندارد، در واقع منكر ضرورت اجراي احكام اسلام شده و جامعيت احكام و جاودانگي دين مبين اسلام را انكار كرده است . 3

. ماهيت و كيفيت قوانين اسلام: ماهيت و كيفيت قوانين اسلام مي رساند كه اين دين براي تكوين يك دولت و براي اداره سياسي و اقتصادي و فرهنگي جامعه تشريع گشته است; چرا كه اولا: احكام شرع حاوي قوانين و مقررات متنوعي است كه يك نظام كلي اجتماعي را مي سازد و دراين نظام حقوقي هر چه بشر نياز داشته، فراهم آمده است . ثانيا: ماهيت و كيفيت آنها بگونه اي است كه بدون تاسيس يك دستگاه عظيم و پهناور اجرايي، نمي توان به وظيفه اجراي احكام الهي عمل كرد; به عنوان مثال احكام مالي و مالياتهاي مقرر در اسلام، احكام دفاع ملي و احكام راجع به حفظ نظام اسلام و دفاع از تماميت ارضي و استقلال امت و احكام احقاق حقوق و احكام جزايي از قبيل ديات، حدود و قصاص، به گونه اي تنظيم شده است كه بدون حكومت قابليت اجرا ندارد .

انديشه ورزي در عرصه حكومت پس از اثبات ضرورت تشكيل حكومت و وجوب رفع موانع از طريق انقلاب سياسي، امام خميني قدس سره به چند پرسش اساسي در انديشه سياسي پاسخ مي دهد:

1 . منبع مشروعيت سياسي چيست؟ از آنجا كه در ديدگاه امام اصل لزوم حكومت، براي اجراي قوانين اسلام است، وي مشروعيت الهي حكومت را نيز از اين طريق تبيين مي كند; به اين بيان كه حكومت اسلام، حكومت قانون است . در چنين طرز حكومتي، حاكميت منحصر به خدا است و قانون، فرمان و حكم خداست . تبعيت از رسول خدا و اولوالامر و متصديان حكومت، به حكم خداست . لذا راي اشخاص حتي راي رسول الله (ص) در

حكومت و قانون الهي هيچ گونه دخالتي ندارد و همه تابع اراده الهي هستند . بنابراين، حكومت اسلامي با دو شيوه عمده و رايج حكومت، در دنياي معاصر تفاوت اساسي دارد: × حكومت اسلامي حكومت دموكراسي به معناي متعارف آن نيست; چرا كه در اين نوع حكومت ها، مردم يا نمايندگان آنان، خود به قانون گذاري مي پردازند، در حالي كه در حكومت اسلامي قانون گذاري از آن خداوند است و نمايندگان مردم در پرتو احكام اسلام، براي امور اجرايي برنامه ريزي مي كنند . در عين حال وجهه مردمي آن نيز محفوظ است; زيرا مجموعه قوانين اسلام كه در قرآن و سنت گرد آمده است، از پيش توسط مسلمانان پذيرفته و مطاع شناخته شده است . اين توافق و پذيرش مبناي حكومت، كار نظام را آسان نموده، آن را متعلق مردم مي كند . ×× همچنين حكومت اسلامي، حكومت سلطنتي و استبدادي هم نيست; زيرا در اين نوع از حكومت ها، رييس دولت مستبد و خود راي است، مال و جان مردم را به بازي گرفته، به دل خواه در آن تصرف مي كند . اما در حكومت اسلامي همه افراد از پيغمبر گرفته تا جانشينان آن حضرت و ساير افراد اجتماع، تابع قانون الهي هستند و فقط در اين چارچوب مي توانند حكمراني كنند . بنابراين، در حكومت اسلامي خود رايي و استبداد معنا پيدا نمي كند .

2 . شرايط حاكم اسلامي كدام است؟ از نگاه امام قدس سره شرايط زمامدار در اسلام مستقيما ناشي از طبيعت حكومت اسلامي است; يعني پس از شرايط عام; مانند عقل و تدبير، دو شرط اساسي براي

او لازم است كه عبارتند از:

الف: علم به قانون ب: عدالت چون حكومت اسلامي، حكومت قانون است . براي حاكم، علم به آن قوانين لازم مي باشد . بنابراين، حكام حقيقي در زمان غيبت، فقها خواهند بود; چرا كه فقط اينان هستند كه بدون تقليد، به قوانين الهي دست رسي دارند، اما ديگران اگربخواهند قانون اسلام را اجرا نمايند، بايد از آنان تبعيت كنند . از طرف ديگر حاكم بايد داراي كمال اعتقادي و اخلاقي بوده و عادل باشد تا در اجراي قوانين اسلام و تسلط بر جان، مال و عرض مردم به آنها خيانت نكند .

3 . محدوده اختيارات دولت اسلامي كجا است؟ به اعتقاد امام قدس سره فردي كه داراي شرايط پيشگفته باشد و تشكيل حكومت دهد، همان ولايتي را دارد كه حضرت رسول (ص) در امر اداره جامعه داشت كه در تمام عرصه ها ساري بود و اين توهم كه اختيارات حكومتي رسول الله (ص) بيش از حضرت امير (ع) يا اختيارات حكومتي علي (ع) بيشتر از فقيه باشد; باطل است . در منطق اسلام حاكم موظف است احكام و حدود الهي را اجرا كند و در اين جهت هيچ فرقي ميان رسول الله و غير او نيست . آري، معصومان - عليهم السلام - در اعتقاد شيعه داراي مقامات تكويني هستند كه براي فقيه وجود ندارد اما اين مقام با شان رياست و رهبري اجتماع، متفاوت است .

4 . اهداف عالي حكومت اسلامي چيست؟ در نگاه حضرت امام، عهده دار شدن حكومت به خودي خود شان و مقام نيست بلكه وسيله اي است براي انجام وظايف الهي . عالي ترين هدف

حكومت آن است كه احكام اسلام اجرا شود و از طريق آن، نظام عادلانه اسلام برقرار گردد . هدف حكومت همان است كه اميرمؤمنان (ع) فرمود: «خدايا! تو خوب مي داني كه آنچه از ما سرزد و انجام شد، رقابت براي به دست گرفتن قدرت سياسي يا جستجوي چيزي از اموال ناچيز دنيا نبود بلكه براي اين بود كه اصول روشن دينت را باز گردانيم و به تحقق رسانيم و اصلاح را در كشورت پديد آوريم تا در نتيجه آن، بندگان ستمديده ات ايمني يابند و قوانين تعطيل شده و بي اجرا مانده ات به اجرا در آيد و برقرار گردد .» (21)

ولايت فقيه با اين كه در نگاه امام خميني - قدس سره - ولايت فقيه به ادله عقلي ثابت است، با اين حال در فصل بعد با استناد به اخبار و روايات متعدد، جانشيني فقهاي عادل براي رسول اكرم (ص) و ائمه اطهار را اثبات مي كند . ايشان با نقل رواياتي چون: «اللهم ارحم خلفائي » ، «الفقهاء حصون الاسلام » ، «الفقها امناء الرسل » ، «توقيع شريف از ناحيه مقدس امام زمان (عج)» ، «مقبوله عمر بن حنظله » ، «روايت ابو خديجه » ، «صحيحه قداح » ، «روايت ابو البختري » ، «ان العلماء ورثة الانبياء» و مؤيدات ديگر از آيات و روايات، آنها را به شيوه فقهي متقن، بررسي نموده، مي فرمايند: «ما اصول موضوع ولايت فقيه و حكومت اسلامي را در اينجا مورد بحث قرار داديم و جزئيات اين مساله بايد بعدا پي گيري شود ... لازم است نسل حاضر و نسل آينده در اطراف آن

بحث و فكر نمايند و راه به دست آوردن آن را پيدا كنند، سستي، سردي و ياس را از خود دور نمايند .» (22)

راهكارهاي تشكيل حكومت اسلامي حضرت امام را بايد از دو جهت فقيه يگانه محسوب داشت: الف: در عرصه نظريه و انديشه ديني جسارت به خرج داد . انديشه سياسي شيعه را به معناي واقعي تجديد بنا كرد و نظريه «حكومت اسلامي » را در عصري كه نظريه هاي رنگارنگ و ايسم هاي مختلف قدرت نمايي مي كردند، در دنياي اسلام زنده و پويا نمود . ب: اين عرصه را با عمل سياسي و دنياي خارج پيوند زد . در حالي كه شرايط سياسي حاكم بر جوامع اسلامي، هر دوعرصه را از علماي اسلام ربوده بود، امام، با هنر و شاهكار، اين دو عرصه را به هم پيوند داد و پس از قرن ها، آرزوي پيروان راستين اسلام و مكتب سرخ تشيع را جامه عمل پوشاند و مجاهدان راه خدا را سر بلند نمود . به تصور كسي نمي آمد در چنين وضعيتي كه دامن گير دنياي معاصر شده است و دين و دين داري عقب ماندگي محسوب مي شود، كسي بتواند حكومت اسلامي بر پا كند، اما امام خميني - قدس سره - استوار و اميدوار به آينده اي روشن، پس از اتمام مباحث نظري حكومت، در مسجد شيخ انصاري نجف، برنامه مبارزه را نيز ترسيم مي كند . حضرت امام در اين مرحله چند اصل مهم مبارزاتي را براي تحقق حكومت اسلامي در ايران پيشنهاد مي كند:

1 . تبليغ و تعليم ايشان معتقد است براي پايه ريزي يك دولت حق اسلامي،

ابتدا بايد تبليغ، تعليم و همفكر سازي صورت بگيرد و بايد موجي تبليغاتي و فكري به وجود آيد تا يك جريان اجتماعي پديدار شود و كم كم توده هاي آگاه، وظيفه شناس و ديندار، در نهضت اسلامي، متشكل شوند وبا قيام خود حكومت اسلامي را تشكيل دهند و اين «وظيفه فقها است كه عقايد و احكام و نظامات اسلام را تبليغ كنند و به مردم تعليم دهند تا زمينه براي اجراي احكام و برقراري نظامات اسلام در جامعه فراهم شود .» (23)

2 . بسيج نهاد و اجتماعات در جهت مبارزه اسلام و مسلمانان اجتماعاتي دارند كه كشورها و ملت هاي ديگر اگر بخواهند چنان اجتماعاتي فراهم آورند، بايد ميليون ها تومان از ثروت و بودجه مملكت را صرف كنند، نمازهاي جماعت و جمعه، حج، مجالس روضه و هيئت هاي عزاداري براي امام حسين (ع) از اين دست اجتماعات هستند كه اسلام آنها را فراهم آورد تا از آن ها استفاده ديني و سياسي شود . عواطف برادري و همكاري افراد تقويت شده، رشد فكري بيشتري پيدا كنند تا براي مشكلات سياسي و اجتماعي خود راه حل هايي بيابند . بنابراين، بايد اين اجتماعات را در جهت مبارزه قرار داد و به منظور تبليغات و تعليمات ديني و توسعه نهضت اعتقادي و سياسي از آنها استفاده كرد .

3 . ايستادگي و مقاومت براي مبارزه اي طولاني: مبارزان نبايد انتظار داشته باشند كه فعاليت آنان براي تشكيل حكومت اسلامي به زودي محقق شود . بايد در راه رسيدن به اهداف، پايمردي كرد; «عقلاي عالم يك سنگ در جايي مي گذارند تا بعد از دويست سال، ديگري پايه

اي بر آن بنا كند و نتيجه اي از آن به دست آيد» (24) بنابراين، فعاليتهاي سياسي اگر هم براي نسل آينده نتيجه دهد، بايد دنبال شود . همان گونه كه امامان ما در شرايط دشوار، تمام جهات مادي خود را در معرض خطر قرار مي دادند، ما نيز بايد از آنان تاسي كنيم .

4 . اصلاح حوزه هاي علميه و روحانيت از ديدگاه امام - قدس سره - حوزه هاي روحانيت محل تدريس و تعليم و تبليغ و رهبري مسلمانان است . جاي فقهاي عادل و مدرسان فاضل و طلاب است; جاي آنهايي است كه امانت دار و جانشين پيغمبران هستند . حوزه ها، محل امانت داري است . بديهي است امانت الهي را نمي توان به دست هر كس داد، بنابراين اولا: بايد ترتيبي اتخاذ گردد كه حوزه هاي علميه اصلاح شوند . برنامه درسي و روش تبليغات و تعليمات در حوزه، متناسب با اهداف مورد نظر تكميل گردد . ثانيا: افكار روحانيت نيز دراين جهت اصلاح شود . بر اساس تلقينات بيگانگان و سياست دولت هاي خائن و فاسد، اين باور براي بعضي از روحانيان ايجاد شد كه كارهاي سياسي از ما ساخته نيست، در نتيجه ياس و سستي و تنبلي بر آنان عارض شد . براي برپايي حكومت ديني ابتدا بايد اين آثارفكري و اخلاقي از روحانيت، زدوده شود . مقدس نماها اصلاح و آخوندهاي در باري طرد شوند .

5 . قطع همكاري با دولت جائر يكي از مقدمات برقراري حكومت اسلامي اين است كه مردم مسلمان، روابط خود را با مؤسسات دولت جائر قطع كنند و از هرگونه كاري كه

كمك به آنان محسوب مي شود پرهيز نمايند . - ائمه اطهار - عليهم السلام - و پيروانشان; يعني شيعه، هميشه با حكومت هاي جائر و قدرت هاي سياسي باطل مبارزه داشته اند و از هرگونه همكاري با آنان خودداري مي كرده اند . ما هم براي براندازي حكومت طاغوت وجايگزيني حكومت اسلامي بايد اين شيوه را در پيش گيريم . بالاخره حضرت امام خميني بعد از 13 جلسه معرفي نظام سياسي اسلام و نشان دادن راهكارهاي تحقق آن، نتيجه مي گيرند: مسلمانان هنگامي مي توانند در امنيت و آسايش به سر برده، ايمان و اخلاق فاضله خود را حفظ كنند كه در پناه حكومت عدل و قانون قرار گيرند - حكومتي كه اسلام نظام و طرز اداره و قوانينش را طراحي كرده است - اكنون وظيفه ماست كه طرح حكومتي اسلامي را به اجرا درآوريم و پياده كنيم . اميدواريم كه معرفي طرز حكومت و اصول سياسي و اجتماعي اسلام به گروه هاي عظيم بشر، موجي در افكار به وجود آورد و قدرتي كه از نهضت مردم پديد مي آيد، عامل استقرار نظام اسلام شود .

باز تاب هاي طرح حكومتي اسلامي طرح انديشه حكومت از يك سو، به خاطر تلقي رايجي كه از آموزه هاي اسلام در اذهان جايگزين شده بود و از سوي ديگر به جهت وضعيتي كه بر امور سياسي - اجتماعي جهان اسلام عموما و ايران و گروه هاي فعال سياسي خصوصا، حاكم بود واكنش هاي گسترده اي را در ميان موافقان ومخالفان ايجاد كرد . اين عكس العمل ها را در ميان چند طيف مي توان مورد بررسي قرار داد:

ياران

حضرت امام قدس سره تبعيد حضرت امام به تركيه و سپس به عراق، جو جديدي را در اردوگاه مبارزان، در داخل و خارج كشور ايجاد كرده بود . دوري حضرت امام از ايران از يك طرف و جو خفقان و خشونت بار ايجاد شده از سوي رژيم حاكم از طرف ديگر، نوعي ياس و سرخوردگي را بر مبارزان حاكم نمود . عده اي از مبارزان، سرخورده شدند و دست از مبارزه كشيدند . گروهي براي ساختن آينده اي بهتر و تجهيز علمي خود، به مباحث علمي و فكري روي آوردند و جمع اندكي كه در صحنه مبارزه باقي مانده بودند، يا گرفتار زندان، شكنجه و تبعيد شدند و يا چاره اي جز مبارزه پنهان و زندگي در خفا نيافتند . اختلافات دروني نيز مزيد بر علت شده بود . وضع مبارزان در خارج از كشور نيز بهتر از اين نبود . تنهايي حضرت امام در تركيه و جو نامناسب نجف، خود حضرت امام را نيز در يك حركت مصلحت انديشانه، به سكوتي دراز مدت واداشت . در چنين وضعيتي به يك باره فرياد بلند «احياي حكومت اسلامي » ; نشان از وجود اميد پيروزي در رهبري مبارزه مي دهد و سكوت آزار دهنده در ميان ياران امام را شكست . آنان كه آينده را مبهم مي پنداشتند، اميدوارشدند و جنب و جوش فوق العاده اي به وجود آمد . پس از دو روز، از شروع درس حكومت اسلامي، عده اي مامور پياده كردن نوار درس، گروهي مامور تنظيم و جمعي مسؤول امور چاپ آن شدند و در كمتر از يك هفته، چند درس از ولايت

فقيه از چاپ خارج و در سطح وسيعي منتشر شد . بلافاصله چند درس از آن به همراه اصل نوار سخنراني امام به موسم حج ارسال و از آن طريق به ايران فرستاده شد . «كتاب ولايت فقيه امام در ايران چاپ و توزيع گرديد (به طور عمده كار نشر رساله امام و كتاب حكومت اسلامي در قم، توسط صاحب انتشارات دارالفكر مرحوم مولانا و دارالعلم از مرحوم آذري قمي بود، گرچه كسان ديگري نيز به آنان كمك مي كردند) به دست گروه هاي مبارز معتقد به مرجعيت رسيد و آنان به كار نشر و تكثير آن مي پرداختند . براي مثال، نخستين دستگيري مرتضي الويري در سال 1350 خورشيدي، به دليل شركت او در تكثير كتاب ولايت فقيه صورت گرفت » (25) همزمان با چاپ و نشر جزوه هاي فارسي، متن درس ها به عربي ترجمه شد و در كشورهاي عربي; از جمله سوريه، لبنان و ميان فلسطينيان توزيع گرديد . (26) مباحث امام در نجف، حوزه علميه قم را بيدار كرد حتي عده اي از علماي قم كه به اين نوع مباحث بي اعتنا بودند، بحث ولايت فقيه را شروع كردند . (27) محافلي براي تحقيق و بررسي در باره اين انديشه با محوريت شاگردان مبرز امام شكل گرفته بودكه راه هاي عملي و اجرايي طرح حكومت اسلامي را بررسي و فهرست بندي مي كردند و برخي از مطالعات خود را در جزوه اي براي نجف مي فرستادند . (28) مرحوم رباني شيرازي در گزارشي كه در همان ايام به نجف ارسال كرد، و ضعيت قم را اينچنين تشريح مي كند: «در مورد

ولايت فقيه شش درس به خوبي منتشر و در شرف انتشار است و نوارها زياد و جزوات به صورت پلي كپي به حد وافر بوده و افرادي كه نمي شناسم به خوبي به پخش مشغولند، از اين حيث نگراني نيست . عمده ايجاد موج است كه بايد سخنگويان تعقيب كنند كه متاسفانه جز يكي دونفر، كسي متعرض نشده چون كه فشار شديد است . ولي مايوس نيستم . ان شاءالله در ماه صفر تا حدودي عمل مي شود اما جمع آوري مباحث به صورت كتاب، كتب مختلفي براي مراجعه ارسال گرديد، رفقا در آنجا بايد جلسه تحقيقي درست كنند و با فراهم كردن كتب ديگري كه در عراق موجود است ... تحقيقاتي در اين باره نموده و به نظر حاج آقا برسانيد و چاپ كنيد . البته قم هم به نوبه خود، در اين امر جديت كامل مبذول مي دارد .» سپس خود ايشان، نتيجه تحقيقات خود در اين زمينه را در هشت بند بيان مي كند كه جالب توجه است و قابل تامل . (29) و بالاخره بر اساس گزارش نويسنده نهضت امام خميني: «آگاهان امت و جوانان روشن ضمير ايران هر يك به نحوي آنچه را كه در توان داشتند، براي تشكيل حكومت اسلامي به كار گرفتند . گويندگان متعهد در منابر به تشريح و تفسير حكومت اسلامي پرداختند . جمعي به توزيع و تكثير نوارها وجزوه هاي حكومت اسلامي، همت گماردند و با وجود كنترل شديد و همه جانبه ساواك، توانستند آن را در سطح گسترده اي پخش كنند و در دسترس عموم قرار دهند، جوانان دلير و فداكار پيرو فرمان امام

در طرح حكومت اسلامي، مبني بر برداشتن عمامه از سر روحاني نماهايي كه در خدمت رژيم شاه بودند، عمامه شماري از آنان را برداشتند . محققان و پژوهشگران ژرف انديش حوزه هاي علميه با وجود آن كه از طرف ساواك شديدا زير نظر قرار گرفته بودند و بارها نوشتجات آنان در مورد مسائل و موضوعات اسلامي، از طرف ساواك به يغما رفته بود، با پشتكار و كوشش فراوان به تحقيق و بررسي پيرامون حكومت اسلامي نشستند و تلاش گسترده و همه جانبه اي را براي روشن ساختن سيستم حكومتي و كشورداري اسلام آغاز كردند . ليكن دستگيري هاي پي در پي و زندان و تبعيد درازمدت، هيچگاه به آنان فرصت نداد تا بتوانند تحقيقات و بررسي هاي خود را در اين باره به انجام برسانند و سيتسم حكومتي اسلام را همراه باتبيين خطوط آن ارائه دهند .» (30)

حوزه نجف بر خلاف حوزه علميه قم، در حوزه نجف تب و تاب ديگري بود . بعضي از آقايان نجف، بيوت و گروه هاي سياسي نسبت به باحث حكومت اسلامي نگران بودند و از خود حساسيت نشان مي دادند . اين حساسيت ها عمدتا به دو دليل صورت مي گرفت: الف: جمعي بدون اينكه سوء نيتي داشته باشند يا انگيزه هاي سياسي در كار باشد، فقط به خاطر برداشت نادرست خود از باحث حضرت امام، واكنش نشان دادند، مرحوم آيت الله خاتم يزدي در اين باره مي گويد: «اين مساله با تمام دلايل قوي و مستحكمش به خاطر برداشت هاي ناصواب جمعي از علماي نجف، با واكنش شديد آنها روبه رو گشت . اين عده مي پنداشتند كه

حضرت امام براي ولي فقيه نيز همانند امام معصوم قائل به ولايت تكويني واموري از قبيل معجزه و كرامت ويژه است; به همين جهت با جار و جنجال فراوان به تخطئه ايشان پرداختند و امام نيز متقابلا به آنها جواب داد و با رد اين برداشت غلط، مانع گسترش تبليغات منفي آنها شد، ولي اينها دست بردار نبودند و دو باره با تشكيك در اطلاق ولايت فقيه گفتند: ولي فقيه نمي تواند مثل امام معصوم (ع) در اموال مردم تصرف كند و به فرض، خانه كسي را از او بگيرد و يا همسر كسي را بدون اذن شوهرش طلاق بدهد، اين اشكال كه نسبتا قوي به نظر مي رسيد سر و صداي زيادي را بر انگيخت، منتهي حضرت امام جواب اين اشكال را هم داد . ايشان فرمود: اگر شما چنين ولايتي را براي معصومين قائليد، قطعا مي پذيريد كه امام معصوم (ع) بر طبق مصالح و حقايقي كه خود تشخيص مي دهد اعمال ولايت مي كند نه بر طبق ميل و - العياذ بالله - هوي وهوس . بنابراين، چه مانعي دارد كه يك فقيه جامع الشرايط نيز مطابق مصالح و شرايط، چنين تصرفاتي بنمايد» . (31) ب: گروه ديگر كه دچار تحجر شديد ديني بوده و يا فريب تبليغات دشمنان را خورده بودند و يا احيانا وابستگي به عوامل رژيم شاه داشتند; به انگيزه هاي سياسي، شديدترين واكنش ها را در مقابل طرح امام به خرج دادند، حضرت امام نيز در مقابل آنان واكنش نشان داده، فرمودند: «من نمي دانم اين حرف هاي من بر بعضي نفوس چقدر گران آمد كه اعتراض كردند

... خدا مي داند كه اين صحبت ها از مسائل واجب تر است . اين صحبت ها شما را زنده مي كند . اين وضع نكبت بار شما را تغيير مي دهد . اين تبليغات سوء اجانب است كه شما را اين طوري كرده و اين وضع را براي شما پيش آورده است و شما را در بين ملل دنيا، گروهي كهنه پرست معرفي كرده اند .» (32) اين گروه كه موقعيت خودرا در خطر مي ديدند و خواب آرام خود را آشفته مي پنداشتند، با شيوه هاي مختلف سعي كردند اين مباحث را تعطيل ويا از نفوذ كلام امام بكاهند:

1 . شايعه آنان كوشيدند با شايعه سازي هايي بحث حكومت اسلامي امام را مرموز، نادرست وغير اصولي جلوه دهند; مثلا شايعه كردند كه: «بحث حكومت اسلامي طبق نقشه تيمور بختيار است كه مي خواهد ايران را جمهوري كند!» (33) و يا «اين مطالب حرفهاي كمونيست ها است و محمود پناهيان آنها رااز سفات شوروي در بغداد مي گيرد و هر شب در نجف به آقاي خميني - قدس سره - مي رساند و ايشان روز بعد به عنوان درس تحويل شاگردانش مي دهد!» (34) و پس از اين كه ترجمه عربي اين مباحث منتشر شد، شايعه كردند كه اين جزوه را حزب بعث حاكم بر عراق ترجمه كرده و بر آن مقدمه زده است . چنانكه به اسم دل سوزي سر و صدا راه انداختند كه اين ترجمه غلطهاي ادبي دارد واصلا به عربي نمي ماند . ! (35) از اين بي شرمانه تر آن كه چند عنصر مرموز را وا داشتند كه جارو

جنجال راه بيندازند وشايع كنند كه از «طرف هواداران (امام) خميني حزب حكومت اسلامي تشكيل شده است!» و ديگران در صدد رد و تكذيب آن برآمدند و جريان تا آنجا دنبال شد كه نشستي تشكيل دادند تا به اصطلاح تحقيق و بررسي كنند كه آيا چنين حزبي تشكيل گرديده است يا نه! و اين نقشه اي بود حساب شده جهت بد نام كردن حكومت اسلامي تا كسي را جرئت دم زدن از آن نباشد و جانبداري از حكومت اسلامي بسان طرفداري از يك مكتب الحادي و انحرافي وانمود شود! (36) حضرت امام با شنيدن اين شايعات فرمودند: «از آنجاكه ما از حوزه هاي علميه خواستيم كه روي حكومت اسلامي بحث و بررسي كنند و براي پياده كردن آن فكرها را به كار اندازند، دشمن به وحشت افتاده است و با اين گونه شايعه پراكني ها مي خواهد جوي بسازد تا كسي جرات نكند اسم حكومت اسلامي را بر زبان آورد .» (37)

2 . اقدامات عملي اين عده، از سويي تلاش گسترده و همه جانبه اي را براي بازداشتن افراد از شركت در درس امام آغاز كردند و از سوي ديگر جمع قابل توجهي از مخالفان براي ابراز مخالفت و ايراد و اشكال در جلسات درس حاضر مي شدند و با طرح مسائلي در كلاس سمپاشي مي كردند . از جمله اقدامات عملي آنان اين بود كه افراد را از هرگونه همكاري براي پخش و نشر اين بحث باز دارند و حتي از برگرداندن حث به عربي جلوگيري كنند . بر اساس گزارش آقاي سيد حميد روحاني، يكي از عناصر رده بالاي يك حزب سياسي گفته

بود: «چون در اين بحث موضع گيري ها به گونه اي است كه در حقيقت به نفع شوروي است، از ترجمه آن معذورم!» فراتر از آن، بعضي از گروه ها، به عنوان طرفداري از امام و انديشه حكومت اسلامي، جزوه هاي عربي را به اسم پخش و نشر در ميان جوانان تحصيل كرده، مي گرفتند و آنها را روانه دجله، فرات و چاه هاي خانه ها مي ريختند . (38)

رژيم شاه رژيم شاه با طرح حكومت اسلامي از سوي حضرت امام قدس سره به شدت مخالفت ورزيد; چرا كه مي دانست امام اولين پايگاهي كه براي تحقق آن در نظر دارد، ايران است . از اين رو در مرحله اول سعي كرد از توزيع جزوات اين درس در داخل كشور جلوگيري نمايد، به همين خاطر از مركز به كليه ساواك هاي كشور ابلاغ كرد: «اخيرا خميني در نجف سخنراني نموده و گفتار وي به صورت جزوه و نوار به ايران آورده شده، از توزيع آن جلوگيري و عاملين شناسايي و نتيجه را اعلام نمايند . ضمنا برخي از حجاج حامل جزوه مزبور مي باشند .» مقدم 7/12/48 (39) و در مرحله دوم، براي جلوگيري از تكثير و نشر آن در داخل، تمامي چاپخانه ها، كتاب فروشي ها و مراكز نشر را تحت مراقبت شديد ماموران ساواك قرار داد، سپس با يورش هاي شبانه به منازل علما و روحانيون و ياران امام، تلاش كردند، نوارها و جزوات حكومت اسلامي را جمع آوري نمايند . ضمن اين كه با تحت فشار قرار دادن گويندگان و سخنرانان سعي كردند در آستانه محرم و صفر آن سال، از پخش

اين مسائل از طريق منابر و مساجد جلوگيري نمايند . بدين منظور تعداد 19 تن از مبارزان روحاني را براي ماههاي محرم و صفر ممنوع المنبر كردند . (40)

روشنفكران و گروه هاي سياسي با توجه به سيطره فرهنگ غرب بر تعدادي از شخصيت ها و گروههاي سياسي و دوري آنان از اسلام اصيل، طرح حكومت اسلامي براي آنان ثقيل آمد و موجب حيرت و وحشت شد . گروههاي غرب زده، سخت تلاش كردند اين طرح را در انزوا قرار دهند و با سكوت خود حداقل از رونق آن بكاهند . جبهه ملي، نهضت آزادي، اتحاديه انجمنهاي اسلامي دانشجويان در اروپا و طيف بني صدر، قطب زاده از اين دسته بودند . حتي بعضي از آنان، آنچه را كه از روحانيان مجاهد نجف از كتاب، نشريه و ماهنامه به دستشان در اروپا مي رسيد، كنترل مي كردند تا اگر در آنها موضوعي بود كه با انديشه ليبراليستي و فرنگ مآبي نمي خواند سانسور نمايند و از پخش آن در ميان جوانان دانشجو در اروپا، جلوگيري به عمل آورند . براي بعضي از مدعيان مبارزه، طرح حكومت اسلامي، مايه شرم ساري! بود . صادق قطب زاده در يك اظهار نظر مي گويد: «بعضي نظريات امام در بحث حكومت اسلامي از نظر جهان امروز درخور پذيرش نيست و نمي توان آن را عرضه داشت و بايد روي آن بيشتر تامل و بررسي كرد!» (41) براي بعضي ديگر از اين نوع شخصيت ها نيز، تا سالها بعد، حكومت اسلامي قابل درك نبود . شهيد محلاتي در اين باره مي گويد: «يك شب يادم هست كه جبهه ملي درخواست كرد

كه چند نفر از طرف جامعه روحانيت بيايند و جلسه مشتركي داشته باشيم تا بتوانيم مبارزه را هماهنگ كنيم ... من در آنجا يك مقداري تند شدم، به آنها گفتم كه اين كيفيت مبارزه شما با ما هماهنگ نيست . با امام هم نمي خواند . شما اگر راست مي گوييد بايد بياييد دنبال امام، اين امت امروز دنبال شما نيستند . دنبال امام هستند . دكتر سنجابي گفت: آخر امام مي گويد حكومت اسلامي، من دو دفعه كتاب ولايت فقيه ايشان را خواندم و هيچ نفهميدم من اصلا معناي حكومت اسلامي را درك نمي كنم! شما براي من توجيه كنيد . يك مقداري هم كه توضيح مي داديم، مي ديديم كه اصلا خيلي دور است از مسائل .» (42) گروههاي ديگري كه دراين زمينه موضع داشتند، گروههاي ماركسيستي بودند . آنان با مغفول گذاشتن روح طرح امام، فقط آن بخش از سخنان امام كه عليه رژيم شاه و استعمار بود را بر جسته مي كردند . احزاب و گروههاي اسلامي در كشورهاي عربي نيز با اين طرح به مخالفت برخاسته، در مقابل آن كارشكني مي كردند . براي اينكه حضرت امام در اين طرح لبه تيز حمله اش را روي غرب و آمريكا قرار داده بود و اين احزاب فقط جهت گيري ضد كمونيستي داشتند . به هر حال امام با همه اين كارشكني ها، ثابت و استوار در مسيري كه انتخاب كرده بود، پايداري كرد و با الطاف الهي به نتيجه مطلوب خود رسيد و در زماني كه اسلام به دست فراموشي بود، حكومت اسلامي تشكيل داد و اسلام را احيا كرد .

در منطق مردان الهي شكست معنا ندارد تا در مقابل دشواري ها زانو خم كنند; چرا كه خود در شروع نهضت اعلام كرده بود: «شكست براي كسي است كه آمال و آرمانش دنيا باشد و ذخاير دنيوي قلب او را فرا گرفته است . شكست براي كساني است كه معتمد به شيطانند و به عالم ديگر ارتباط ندارند ولي كسي كه رابطه با خدا دارد، كسي كه به ماوراء الطبيعه مرتبط است، شكست ندارد . انسان موحد، انسان مسلم، انسان متصل به خدا شكست ندارد .» (43) پي نوشت: 1) متن عربي كتاب المله، تحقيق محسن مهدي، چاپ شده در مجله علوم اسلامي، ش 12، ص 300 2) اخلاق ناصري، ص 280 3) انديشه سياسي خواجه نصيرالدين طوسي، بوستان كتاب، ص 188 به بعد . 4) همان، ص 208، نقل از اساس الاقتباس، ص 549 5) براي تفصيل بيشتر در اين زمينه، نك: تاملات سياسي در تاريخ تفكر اسلامي، به اهتمام موسي نجفي، ج اول، بخش دوم، انديشه سياسي متفكران بزرگ اسلام . 6) آيت الله جوادي آملي، پيرامون وحي و رهبري، ص 141 7) المقنعه، صص 675 و 810 8) الكافي في الفقه، صص 174 - 172 . 9) در اين زمينه، نك: به تنبيه الامه و تنزيه المله، تصحيح و تحقيق سيد جواد ورعي، انتشارات دفتر تبليغات اسلامي قم، چاپ اول 1382، صص 39، 63 و 75 10) همان، صص 46، 47، 113 و 114 11) كشف الاسرار، ص 109 12) همان، ص 134 13) همان، ص 184 14) همان، ص 186 15) همان، ص 222 16) الاجتهاد و التقليد، صص 5 و

18 17) تحرير الوسيله، مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خميني، ج 1، ص 459 18) اين مباحث بعدا بنام «ولايت فقيه » يا «حكومت اسلامي » چاپ شد و در اينجا از اين كتاب استفاده شده است، مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خميني، چاپ دهم، 1379 19) ولايت فقيه، ص 18 20) همان، ص 12 21) نهج البلاغه، خطبه 3 (شقشقيه) 22) ولايت فقيه، ص 125 23) همان، ص 128 24) همان، ص 134 25) رسول جعفريان، جريانها و جنبشهاي مذهبي - سياسي ايران، سالهاي 1320 - 1357، پژوهشگاه فرهنگ و انديشه اسلامي، 1380، ص 145 26) آقاي علي جنتي در خاطرات خود مي گويد: مرحوم محمد منتظري هر وقت از نجف مي آمد (به لبنان) يك گوني از كتابهاي حكومت اسلامي امام را با خود مي آورد و در سوريه و لبنان و جاهاي ديگر توزيع مي كرد . گاهي نيز آن ها را به دست افراد مؤمن و انقلابي مي داد . «سخنراني هاي امام در باره ولايت فقيه و حكومت اسلامي و مانند آن را، كه به عربي ترجمه شده بود، در اختيار آن ها (فلسطيني ها) قرار مي داديم » ; خاطرات علي جنتي - مركز اسناد انقلاب اسلامي، زمستان 81، ص 134 27) مرحوم آيت الله احمدي ميانجي دراين رابطه مي فرمايند: مباحث امام در نجف راجع به ولايت فقيه، در ايران نيز مؤثر واقع شد . آقاي شريعتمداري و آقاي گلپايگاني هم ولايت فقيه تدريس مي كردند; خاطرات فقيه اخلاقي، مركز اسناد انقلاب اسلامي، چاپ اول 1380، ص 240 28) خاطرات سياسي محتشمي، خانه انديشه جوان، ج

2، چاپ اول زمستان 78، ص 54 29) سيد حميد روحاني، نهضت امام خميني، ج 2، ص 522 30) همان، ص 521 31) خاطرات آيت الله خاتم يزدي، مركز اسناد انقلاب اسلامي، بهار 81، صص 96 - 95 32) مباني نهضت امام خميني، ج 2، ص 496 33) همان، ص 509 34) خاطرات سياسي محتشمي، همان، ص 56 35) نهضت امام خميني، همان 36) همان مدرك 37) همان مدرك 38) همان مدرك، ص 510، خاطرات سياسي محتمشي، ص 56 39) مباني نهضت امام خميني، همان، ص 518; پرونده امام، ج 24 سند شماره 59 40) همان مدرك، ص 518 و 519 41) همان مدرك، ص 514 42) شهيد فضل الله محلاتي، خاطرات و مبارزات شهيد محلاتي، مركز اسناد انقلاب اسلامي، چاپ اول 1376، ص 100 و 101 43) . منابع مقاله:

فصلنامه حكومت اسلامي، شماره 29، مهدي پور، حسين؛

اسلاميت و جمهوريت از ديدگاه امام خميني (ره)

اسلاميت و جمهوريت از ديدگاه امام خميني مفهوم جمهوري كلمه جمهوري به معناي توده مردم است و بالتبع حكومت جمهوري نيز ترجمان حكومت توده مردم مي باشد . لغتنامه دهخدا و فرهنگ معين حكومت جمهوري را اين چنين تعريف كرده اند: حكومتي كه زمام آن در دست نمايندگان لت باشد . واژه جمهوري ماخوذ از لغت Republic و برگرفته از ريشه لاتيني Respublica به معني چيز يا امر (Res) مربوط به همگان ( (Publicus مي باشد . پس از مصطلح شدن واژه جمهوري در ادبيات فارسي، مراد از آن نوعي نظام سياسي بود كه به جاي پادشاه و سلطان، كه اقتدار موروثي داشت يك نفر از طرف مردم براي مدت معيني براي اداره امور كشور انتخاب مي

شد . جمهوريت نوعي سامان سياسي است براي قيد زدن به قدرت از يك سو و اعتلاي مقام اخلاقي افراد جامعه از سوي ديگر . جمهوريت گفتماني است كه در نهايت معطوف به نفي سلطه است به همين دليل تاكيد بر آزادي مدني (مثبت)، هم نافي آزادي ليبرالي (طبيعي و منفي) است و هم ضد جباريت فردي و ساختار توتاليتر . در گفتمان جمهوريت حاكميت سياسي از يك سو با قيد زدن به قدرت نقش سامان دهي سياسي پيدا مي كند و از سوي ديگر به محقق شدن اداره اخلاقي - انساني شهروند مي انجامند . 1 جمهوري بهترين صورت حكومت دموكراسي است منتهي جمهوري بيان كننده صورت و قالب حكومت است و دموكراسي بيان كننده محتواي آن، در واقع حكومت جمهوري به حكومت فردي، استبدادي، موروثي و خانداني خاتمه مي دهد و قدرت را به مردم مي سپارد . از منظر منطق حقوقي و سياسي، هنگامي كه واژه جمهور و جمهوري براي شكل نظام سياسي و ساختارهاي حكومتي آن به كار مي رود، مقصود همان نظام نمايندگي مستقيم و يا غير مستقيم يا به نوعي تفكيك قواست كه در سده هاي اخير به اتكاي حمايت اكثريت شهروندان يك كشور، فرد و يا گروهي با گرايش حزبي خاص براي مدت معيني قدرت مشروع را به دست مي گيرد و با اختيارات و تكاليف معيني كه به وسيله نوعي قانون مادر (يا قانون اساسي) مدون گرديده مبادرت به اداره امور كشور مي كند . از جهات نظري، اين فرد يا حزب مادامي كه پاسخگوي خواسته هاي مردم است از حمايت آنان برخوردار مي باشد و در

پناه مشروعيت كسب شده به اعمال اراده حاكمه مردم ادامه مي دهد، در غير اين صورت حزب يا گروه ديگري جاي آن را مي گيرد . 2 در حكومت جمهوري، اكثريت مردم كنترل سياسي را اعمال مي كنند، قدرت نهايي را در دست دارند و در موضوعات مهم سياست ملي تصميم مي گيرند . لازمه چنين حكومتي آن است كه هيچ كس صاحب مقام رسمي نباشد مگر آنكه مردم آزادانه او را قدرت داده باشند و قدرت او نيز در اختيار و تحت نظارت مردم باشد در جامعه جمهوري همه افراد مردم برابر و آزادند . برابري بدان معناست كه هيچكس حق ندارد بيش از ديگري حق مالكيت را به خود اختصاص دهد، مگر اينكه نمايندگي داشته باشد . بنابراين در حكومت جمهوري، حكومت متعلق به عموم مردم است كه به نسبت مساوي در اين حق شريكند . اما چون در وضع كنوني تمدن بشري عملا ممكن نيست كه تمام مردم حكومت كنند، از طرف آنان عده اي برگزيده مي شوند و حكومت را در دست مي گيرند، اما اين عده كه وكيل مردمند، هميشه بايد تحت نظارت مردم باشند زيرا در غير اين صورت ممكن است كه از قدرت به ضرر ديگران بهره برداري كنند . 4 ديگر مشخصه جمهوري، آزادي است كه مانند برابري از حكومت جمهوري جدا شدني نيست زيرا جايي كه آزادي نباشد مردم توانايي اظهار نظر درباره حكومت ندارند و هنگامي كه توانايي اظهار نظر نداشتند، حكومت متعلق به آنها نيست و جايي كه حكومت متعلق به مردم نباشد، جمهوري نيست در واقع آزادي تضميني است براي محدود كردن قدرت

حكومت . 5

نظام جمهوريت در مكتب اسلام اسلام با تاسيس نهاد حكومت (به هر شكل يا بدون توجه به شكل خاصي) آن را مامور تحقق و جامه عمل پوشاندن مصالح يا مقاصد عامه شريعت كرده است . ضرورت تاسيس نظام سياسي، جهت اعتلاي دين و اقامه ارزشهاي بشري مي باشد . در قرآن كريم ضمن نفي نظامهاي استكباري، سخني از نوع بخصوصي از اشكال حكومتي (سلطنتي، اريستوكراسي، جمهوري و غيره) به ميان نيامده اما ابواب متعددي در بيان نظامات حكومتي و چگونگي اداره جامعه آمده است . در نظام جمهوريت اسلامي كسي حق قانونگذاري نداشته و قانوني جز حكم شارع قابليت اجرا ندارد . در نظام مجلس، برنامه ريزي به جاي نهاد قانونگذاري قرار گرفته كه در پرتو احكام اسلام، كيفيت انجام خدمات عمومي را در سراسر كشور ترسيم مي نمايد . مصوبات مورد اجرا كه برپايه قوانين ثابته و لايتغير الهي و بر مبناي مقتضيات زمان طرح و وضع مي گردند، از قرآن و سنت نشات مي گيرد و توافق قاطبه مردم را در بر دارد . بنابراين در اين طرز حكومت، حاكميت در انحصار خداوند است . در قرآن مجيد آيات بسياري حكومت را به خدا نسبت مي دهد . (انعام/57، 62 . يوسف/40، 67 . نسا/60 . كهف/26) و اصول و مقررات اسلام بر همه افراد و نيز بر دولت اسلامي حكومت تام دارد . حكومت اسلامي به مفهوم تبعيت از چنين قانوني است . همه آحاد جامعه اسلامي از رسول اكرم (ص) تا جانشينان آن حضرت و سايرين تا ابد بدون استثنا تابع قانون الهي اند و فقط عقيده خداوند به

عنوان منبع و سرچشمه عدالت و نگهدار قانون هميشه ثابت و پايدار خواهد بود . با اين توصيف ، كتاب و سنت از بالاترين ميزان مشروعيت برخوردار است و تمامي نهادهاي دولت (قواي مقننه، اجرايي، قضاييه) و كليه سياستها بايد متعهد به اجراي احكام اسلام و اهداف آن باشند . چنين سيستمي تساوي افراد را در مقابل قانون كه از حيث تاريخي ريشه در اديان الهي دارد، به رغم تفاوتهاي نژادي، جنسي، اجتماعي و غيره به سبب منشا مشتركشان با شرايطي برابر مي بيند . در جمهوري متكي بر فرهنگ سياسي اسلام، مديريت سياسي جامعه يا رهبري، به آن سياستي مي پردازد كه براساس ايدئولوژي الهي و ارزشهاي اسلامي مبادرت به تنظيم روابط قواي حاكمه و هماهنگي ميان آنها نمايد . در اين سياست كليه روابط انساني بايد در چارچوب مفاهيمي چون تربيت و هدايت برقرار گردد تا زمينه شكل گيري يك جمعيت سازمان يافته هدف دار ميسر شود . اين نوع رهبري سعادت به مفهوم مادي و رفاه به معناي دنيايي آن را به دنبال خواهد داشت، اما نه به عنوان يك هدف . بلكه حركت هدف دار برخورداري ملت از يك سازمان سياسي و نظام اجتماعي، اقتصادي و فرهنگي منطبق با موازين مكتب اسلام است . 6

سازگاري يا عدم سازگاري اسلام با جمهوريت ساختار ذاتي دين اسلام با جمهوريت كاملا سازگاري دارد . ساختار ذاتي اسلام يك ساختار باز است . سيستم تفكر ديني اسلام از آغاز يك سيستم تفكر باز بود، نه يك سيستم تفكر بسته . در اسلام سيستم تعامل و ارتباط ميان خدا و انسان و فهم پيام خداوند به

وسيله انسان يك سيستم كاملا باز است . دين اسلام آن طور كه در تاريخ گسترش پيدا كرده، چون يك گوي است كه از هر طرفش نوري ساطع است: يك طرف تصوف است، طرف ديگر فلسفه است، طرف ديگر فقه و كلام است، يك طرف ديگر علوم قرآن و حديث است و همين طور ... همه اينها چه در پيدايش و چه در گسترش كاملا باز هستند، چون در درون سيستم اسلامي هيچ عاملي پيش بيني نشده است كه به فقيه بگويد الزاما بايد چنان فكر كني و چنان فتوا بدهي، يا گونه اي خاص از تفكر را براي فيلسوف يا متكلم يا مفسر معين و الزام كند . اين سيستم همواره در طول تاريخ باز بوده است . توجه به باز بودن سيستم تفكر و عقلانيت ديني در اسلام، اين نتيجه را مي دهد كه چون در ساختار ذاتي اسلام، متوليان رسمي تفسير دين پيش بيني نشده و خود مخاطبان پيام خداوند، مفسران آن پيام هستند، هيچ گاه محتواي پيام به صورت يك مرجع اقتدار فرعي بيروني به محدود كردن الزامي تفكر و عمل مخاطبان (يعني مردم مسلمان) نمي پردازند . محتواي پيام حقيقتي است كه خود مردم آن را مي فهمند و مي پذيرند . اين فهم در واقعيت خارجي حق خود مردم است و نه حق يك طبقه و يا شخص خاص . اختلاف فهمها و تفسيرها نيز به وسيله خود مردم اتفاق مي افتد . مردم هستند و پيام، چون دو نقطه معلق در فضا كه هيچ سيستم بسته اي را تشكيل نمي دهد . در يك ساختار ذاتي - از

اين نوع كه گفته شد - پيام فقط مردم را مي شناسد و هيچ چيز ديگر را به رسميت نمي شناسد . درست در همين نقطه است كه اگر از بعد سياسي به اين واقعيت ديني نگاه كنيم، درمي يابيم كه براي پيروان چنين ديني، "جمهوريت" به معناي تصميم گيري خود مردم براي تعيين اهداف و اعمال راه كار سياسي خودشان، طبيعي ترين وضعيت سياسي است ممكن است پاره اي از مخاطبان اين پيام آن را چنين تفسير كنند كه در درون آن دستورها و ارزشهاي معيني ناظر بر امور سياسي وجود دارد، اين كار ممكن است، ولي مهم اين است كه چون تفسير پيام متولي رسمي ندارد، قبول چنان تفسيري و يا مناقشه و نقد آن نيز حق خود مردم است و قبول آن جز اين نخواهد بود كه جماعتي با اراده و ميل خود تفسير معيني را بپذيرند و در مشاركتهاي سياسي خود را منطبق با آن سازند و اين عين تصميم گيري براي سرنوشت سياسي خويش است و كاري است كه در انتخاب جمهوريت اتفاق مي افتد . 7

جمهوري اسلامي آن چيزي كه در شعار و خواسته مردم مسلمان ايران در سال 1375 از برجستگي و درخشندگي خاصي برخوردار بود و مي توان آن را جز سوم اين شعار محسوب كرد، "جمهوري اسلامي" بود . "استقلال، آزادي، جمهوري اسلامي" يعني مردم استقلال و آزادي خويش و مملكت را در سايه حكومت جمهوري اسلامي جستجو مي كردند و با اين بيان استقرار هر نوع حكومتي با هر پيشوند و پسوندي را نفي كرده و تنها حكومتي را طلب مي كنند كه هم استقلال

و آزادي آنان را تامين كند و هم به هويت اسلامي و ديني آنان ارزش و اقتدار بدهد و لذا حكومت جمهوري اسلامي را بعنوان جز سوم شعار اصلي و اساسي و محوري خود انتخاب كردند . حضرت در قبل و بعد از انقلاب اسلامي در باب حكومت مطلوب خود و ملت ايران در قالب پيامها و مصاحبه ها و پاسخ به سوالات، نوع حكومت آينده ايران را توضيح داده اند كه در ذيل برخي بيانات ايشان نقل مي گردد . - سوال: شما تصريح فرموده ايد كه راغب به ايجاد حكومت اسلامي هستيد، همانند حكومتي كه در ايام (امام) علي (ع) وجود داشت آيا معني آن اين است كه به هنگام سقوط خاندان پهلوي، حكومت خلافت اسلامي را برپا خواهيد داشت؟ جواب: "حكومت جمهوري اسلامي" مورد نظر ما از رويه پيامبر اكرم (ص) و امام علي (ع) الهام خواهد گرفت و متكي به آراي عمومي ملت خواهد بود و شكل حكومت با مراجعه به آراي ملت تعيين خواهد گرديد . - سوال: دولت پيشنهادي شما چگونه خواهد بود و چه كسي آن را اداره خواهد كرد؟ جواب: "راجع به چگونگي دولت و رژيم، پيشنهاد ما جمهوري اسلامي است و چون ملت مسلم است و ما را هم خدمتگزار خود مي داند، از اين جهت حدس مي زنيم به پيشنهاد ما راي دهد . ما از طريق رفراندوم، با ملت، يك جمهوري اسلامي تشكيل مي دهيم و اما شخص، اين تابع آراي مردم است و الان شخص معيني در نظر نيست . "8 "با قيام انقلابي ملت، شاه خواهد رفت و حكومت دموكراسي و جمهوري

اسلامي برقرار مي شود . در اين جمهوري يك مجلس ملي مركب از منتخبين واقعي مردم، امور مملكت را اداره خواهند كرد . "9 سوال: آيا ممكن است توضيح بفرماييد كه مقصود از حكومت اسلامي، جمهوري اسلامي چيست؟ جواب: " ... تمام ملت از سرتاسر كشور فرياد مي زنند كه ما حكومت اسلامي مي خواهيم و اما رژيم اسلامي و جمهوري اسلامي، يك رژيمي است متكي بر آراي عمومي و رفراندوم عمومي و قانون اساسي اش قانون اسلام و بايد منطبق با قانون اسلام باشد . "10 "ملت ايران خواسته هاي خود را كه عبارت از سرنگوني سلطنت پهلوي و برچيده شدن نظام شاهنشاهي و برقراري حكومت اسلامي است، اعلام كرده است و من جمهوري اسلامي را به ملت ايران پيشنهاد كرده ام كه بعد از سقوط شاه به آراي عمومي مي گذاريم و هيچ گروه و شخصي نمي تواند با خواست ملت ايران مخالفت كند و الا محكوم به نابودي است . "11 "ما خواهان استقرار يك جمهوري اسلامي هستيم و آن حكومتي است متكي به آراي عمومي، شكل نهايي حكومت با توجه به شرايط و مقتضيات كنوني جامعه ما، توسط خود مردم تعيين خواهد شد . "12 "مبارزات كنوني ايران يك حركت كاملا اسلامي است است و در جهت تغيير كامل نظام شاهنشاهي و استقرار حكومت جمهوري اسلامي است . "13 "هدف ما برقراري جمهوري اسلامي است و برنامه ما تحصيل آزادي و استقلال است" . 14 "نظام حكومتي ايران جمهوري اسلامي است كه حافظ استقلال و دموكراسي است و براساس موازين و قوانين اسلامي اعلام مي شود . "15 "هدف همان است

كه در سخنرانيها و اعلاميه هاي خود ذكر نموده ام: الف) سرنگوني سلطنت پهلوي ... ب) به پا داشتن حكومت جمهوري اسلامي مبتني بر ضوابط اسلام، متكي به آراي ملت . "16 جالب آنكه امام خميني در 21 آبان 1357 ضمن اشاره به ويژگيهاي حكومت جمهوري اسلامي به كساني كه مدعي اند حكومت اسلامي برنامه ندارد و يا كساني كه بي اطلاع از اسلامند و مي گويند اصولا جمهوري اسلامي بي اساس است، شديد انتقاد مي كند . و در مصاحبه اي ديگر مي فرمايند: "ما خواستار جمهوري اسلامي هستيم . "جمهوري" فرم و شكل حكومت را تشكيل مي دهد و اسلامي يعني محتواي آن فرم قوانين الهي است . "17 امام خميني يك ماه قبل از پيروزي انقلاب در پاسخ به سوال خبرنگاري كه مي پرسد، شكل اين جمهوري چطور خواهد بود؟ مي فرمايد: "آنچه مهم است ضوابطي است كه در اين حكومت بايد حاكم باشد كه مهم ترين آنها عبارت است از اين كه اولا متكي به آراي ملت باشد به گونه اي كه تمامي آحاد ملت در انتخاب فرد و يا افرادي كه بايد مسووليت و زمام امور را در دست بگيرند شركت داشته باشند و ديگر اينكه در مورد اين افراد نيز خط مشي سياسي و اقتصادي و ساير شئون اجتماعي و كليه قواعد و موازين اسلامي مراعات مي شود . در اين حكومت به طور قطع بايد زمامداران امور دائما با نمايندگان ملت در تصميم گيريها مشورت كنند و اگر نمايندگان موافقت نكنند، نمي توانند به تنهايي تصميم گيرنده باشند . " 23/10/1857 در زمينه نوع حكومت، اصل اول قانون

اساسي مي گويد: "حكومت ايران، جمهوري اسلامي كه ملت ايران براساس اعتقاد ديرينه اش به حكومت حق و عدل قرآن، در پي انقلاب اسلامي پيروزمند خود به رهبري مرجع عاليقدر تقليد آيت اللهالعظمي امام خميني، در همه پرسي دهم و يازدهم فروردين ماه يكهزار و سيصد و پنجاه و هشت هجري شمسي برابر با اول و دوم جمادي الاول سال سال يكهزار و سيصد و نود و نه هجري قمري با اكثريت 2/98 درصد كليه كساني كه حق راي داشتند به آن راي مثبت داد . " حكومت جمهوري اسلامي در مقدمه قانون اساسي تعريف شده و راجع به آن آمده است: " ... حكومت از ديدگاه اسلام برخاسته از موضع طبقاتي و سلطه گري فردي يا گروهي نيست، بلكه تبلور آرمان سياسي ملتي هم كيش و هم فكر است كه به خود سازمان مي دهد، تا در روند تحول فكري و عقيدتي راه خود را به سوي هدف نهايي (حركت به سوي الله) بگشايد ... " پس "مسئله جمهوري مربوط مي شود به شكل حكومت كه مستلزم نوعي دموكراسي است، يعني اين كه مردم حق دارند رنوشت خود را خودشان در دست بگيرند و اين ملازم با اين نيست كه مردم خود را از گرايش به يك مكتب و يك ايدئولوژي و از التزام و تعهد به يك مكتب معاف بشمارند . "19 "و اسلامي بودن اين جمهوري به هيچ وجه با حاكميت ملي و يا به طور كلي دموكراسي منافات ندارد و هيچ گاه اصول دموكراسي ايجاب نمي كند كه بر يك جامعه ايدئولوژي و مكتبي حاكم نباشد و ما مي بينيم كه

احزاب معمولا خود را وابسته به يك ايدئولوژي معين مي دانند و اين امر را نه تنها بر ضد اصول دموكراسي نمي شمارند، كه به آن افتخار هم مي كنند، اما منشا اشتباه آنان كه اسلامي بودن جمهوري را منافي با روح دموكراسي مي دانند ناشي از اين است كه دموكراسي مورد قبول آنان هنوز همان دموكراسي قرن هيجدهم است كه در آن حقوق انسان در مسائل مربوط به معيشت، خوراك، مسكن، پوشاك و آزادي در انتخاب راه معيشت مادي خلاصه مي شود . 20 عده اي بر اين عقيده بودند كه پيش كشيدن مسئله جمهوري اسلامي به جاي جمهوري مطلق كه حق حاكميت متعلق به عموم افراد ملت است را زيرپا گذاشته است و به عناوين مختلف سعي در تغيير اين مفهوم داشتند كه به جاي"جمهوري اسلامي" از عبارات ديگري كه در جهان مطرح و رايج است استفاده شود و برخي جمهوري دموكراتيك، برخي جمهوري اسلامي دموكراتيك و . .. پيشنهاد مي كردند و شايد اين اعتقاد افرادي بود كه اسلامي بودن آن را مغاير با دموكراسي و حاكميت مردم و حق تعيين سرنوشت خويش مي دانستند و چون برخي دموكراسي رامترادف با آزادي مي پنداشتند حال آنكه آزادي يك اصل و دموكراسي به معناي مشاركت مردم در اداره امر خويش، يك روش و حاصل تجربه بشر است - معتقد بودند كه قيد اسلامي در حكومت اسلامي با اين نوع آزادي منافات دارد و حاكميت مطلق مردم را از بين مي برد، اما غافل از اين كه مكتبي كه در منشور و تعاليم خود اصل آزادي را پذيرفته است مي تواند از دموكراسي به

عنوان يك روش بهره مند شود، از اين رو است كه مي توان به اين باور رسيد كه انديشه اسلامي با دموكراسي به مثابه موفق ترين روش در اداره امور جامعه تعارض و تضادي ندارد . و اين كه شكل و محتواي آينده حكومت بايد فقط جمهوري اسلامي باشد ولاغير حضرت امام در يكي از سخنرانيهايشان فرمودند كه من به جمهوري اسلامي راي مي دهم نه يك كلمه بيش و نه يك كلمه كم . يعني امام هم برخلاف اسلامي بودن جمهوري و هم با اضافه كردن عبارات و اصطلاحات ديگري مثل، "دموكراسي"، "دموكراتيك" بر جمهوري اسلامي مخالفت مي نمودند زيرا آن را خلاف خواست و اراده ملت مي دانستند و اهانتي به اسلام . "دشمنان تا توانستند راجع به "جمهوري اسلامي" مخالفت كردند، مثلا جمهوري باشد . اسلام را مي خواهيم چه كنيم؟ جمهوري دموكراتيك باشد، اسلامش نباشد، آخرش كه آن حزب حزبيهايشان صحبت مي كرد، "جمهوري اسلامي دموكراتيك" . ملت ما اين را قبول كرده گفتند، آنچه ما مي فهميم . اسلام را مي فهميم و جمهوري را مي فهميم چي است . اما دموكراتيكي كه در طول تاريخ پيراهنش را عوض كرده است، هر وقت به يك معني، الان هم اين دموكراتيك در غرب يك معني دارد و در شرق معني ديگر دارد . افلاطون يك چيزي مي گفت، ارسطو يك چيزي مي گفت، اين را ما نمي فهميم، ما چيزي را كه نمي فهميم چه ادعايي داريم كه ذكرش كنيم و بر آن راي بدهيم، آنچه كه مي فهميم اسلام را مي دانيم چي هست . يعني مي دانيم كه رژيم

عدل است . كه در آن عدالت است . از حكامي كه در صدر اسلام بودند مثل علي بن ابيطالب فهميديم چه كاره است، چه مي كند و جمهوري را هم معنايش را مي فهميم كه بايد ملت راي بدهند، اينها را قبول داريم، اما آن دموكراتيك را حتي پهلوي اسلام هم بگذاريد ما قبول نداريم، علاوه بر اين معني اين اهانت به اسلام است، شما اين را پهلويش مي گذاريد، معنايش اين است كه اسلام دموكراتيك نيست و حال آن كه از همه دموكراسي ها بالاتر است، از اين جهت ما اصلا آن را قبول نمي كنيم، پهلوي آن بگذاريد مثل ديني است كه بگوييد "جمهوري اسلامي عدالتي" اين توهين به اسلام است، زيرا عدالت متن اسلام است . از اين جهت اين را هم ملت قبول نكردند و بعضي از اصحاب قلم و روشنفكران جديت داشتند كه اين كلمه اسلام نباشد و ما اين طور فهميديم كه چون از اسلام ضربه ديدند مي خواهند اين نباشد . خوب همه قدرتها ديدند كه نفت اينجا از دستشان گرفته شده است و اين را چه كسي گرفته است؟ ملتي كه اسلام را فرياد مي زنند ... " 21پس امام آن چيزي را كه موجب از بين رفتن اسلام و اسلام خواهي ملت ايران مي دانستند تغيير محتواي انقلاب يعني، اسلامي بودن آن بود و از اضافه نمودن واژه هايي چون دموكراسي و دموكراتيك و ... بر جمهوري اسلامي ممانعت مي ورزيدند . شهيد مطهري مقصود و نظر امام از اين كار را اين طور بيان مي نمايد: "در اسلام آزادي فردي و دموكراسي وجود دارد،

منتها با تفاوتهايي كه ميان بينش اسلامي و بينش غربي وجود دارد، با توجه به اين نكته روشن مي شود كه در عبارت جمهوري دموكراتيك اسلام، كلمه دموكراتيك حشو و زايد است، به علاوه در آينده وقتي كه مردم در دولت جمهوري اسلامي يك سلسله آزاديها و دموكراسيها را ديدند خواهند گفت كه اينها نه به دليل اسلامي بودن اين جمهوري، كه به دليل دموكراتيك بودن آن حاصل شده است . يعني جمهوري اسلامي دو جنبه پيدا خواهد كرد، بنيادهاي دموكراتيك و بنيادهاي اسلامي و آنچه كه به آزادي و حقوق فردي و دموكراسي ارتباط پيدا مي كند مربوط است به بنيادهاي دموكراتي . اين جمهوري نه به بنيادهاي اسلامي و در مقابل يك سلسله قواعد، عبادات و معاملات وجود دارد كه به جنبه اسلامي حكومت مربوط مي شود . ما مي خواهيم تاكيد كنيم كه چنين نيست . در اسلام هم دموكراسي و آزادي هست و دموكراسي در اسلام يعني انسانيت رها شده و حال آنكه اين واژه در قاموس غرب به معناي حيوانيت رها شده را متضمن است . " دليل ديگر كه در تاكيد برخلاف كلمه دموكراتيك مورد نظر امام بوده، رد تقليد از غرب و تقليد كوركورانه از معيارهاي آنان است، استدلال امام اين است كه نمي خواهد چشم ملتش به غرب دوخته شده باشد، اين دنباله روي نه تنها كمكي به ملت ايران نمي كند، بلكه در نهايت به تضعيف روحيه و شكست او منجر مي شود . از نظر امام به كار بردن اين كلمه نوعي خيانت به روحيه مستقل اين ملت است . زيرا ما گوهر آزادي را

در فرهنگ خودمان داريم و بي نيازيم از اين كه دست طلب به سوي ديگران دراز كنيم . "22

ولايت فقيه در جمهوري اسلامي ايجاد حكومت اسلامي آرمان ملت مسلمان ايران در طول تاريخ بوده است و در قرن اخير اقدامات موثري از سوي مردم جهت دستيابي به اين آرمان ديرينه صورت گرفت . سقوط رژيم دو هزار و پانصد ساله شاهنشاهي در ايران توسط مردم مسلمان، كه به انگيزه برپايي حكومت اسلامي صورت گرفت خود بهترين دليل بر آگاهي و پذيرش مردم و استقبال آنان از نظام ولايت فقيه بود . با پيروزي انقلاب اسلامي و تشكيل نظام اسلامي بر مبناي ولايت فقيه، تئوري حكومت اسلامي آنگونه كه امام خميني ارائه نموده بود عينيت يافت . در جمهوري اسلامي و به ميمنت انقلاب اسلامي كه بر پايه سه ركن رهبري فقيه عادل زمان و حضور گسترده ملت مسلمان و با تكيه بر مكتب اسلام به پيروزي رسيد، نظريه ولايت فقيه در چارچوب نظام جمهوري اسلامي و با تصويب قانون اساسي شكل گرفت و واقعيت پيدا كرد . حكومت ولايت فقيه حكومت قوانين الهي بر همه مردم است . در اينجا به چگونگي شكل گيري نظريه ولايت فقيه در قالب قانون اساسي مي بردازيم . بعد از پيروزي انقلاب اسلامي و در مراحل اوليه شكل گيري نظام اسلامي وهمزمان با تدوين قانون اساسي در مجلس خبرگان، تلاش وسيعي جهت ممانعت از تصويب اصل ولايت فقيه از سوي عناصر بي اعتقاد به مباني حكومت اسلامي آغاز گرديد، اين جريان در تبليغات انسجام يافته اي سعي در القاي شبهاتي در ارتباط با شكل و كارآمدي نظام مبتني بر

ولايت فقيه را داشتند كه بارزترين آنها سعي در ديكتاتوري جلوه دادن اين نظام بود . امام خميني كه خود بزرگترين مبارز ضد استبدادي و استعماري در تاريخ معاصر محسوب مي گردد، در ارتباط با مساله نفي ديكتاتوري ولايت فقيه مي فرمايند: "خيال مي كنند كه اگر چنانچه ولايت فقيه پيش بيايد قضيه قلدري پيش مي آيد، در صورتي كه در اسلام اين حرفها نيست . اينها فقط حرف مي زنند . اينكه مي گويند ديكتاتوري پيش مي آيد نه اين است كه ندانند اين طور نيست، ليكن اينها از اسلام متنفرند . قضيه ولايت فقيه يك چيزي نيست كه مجلس خبرگان ايجاد كرده باشد، ولايت فقيه چيزي است كه خداوند تبارك و تعالي درست كرده است . همان ولايت رسول الله است و اينها از ولايت رسول الله هم مي ترسند . شما از ولايت فقيه نترسيد . فقيه نمي خواهد به مردم زورگويي كند . اگر يك فقيهي بخواهد زورگويي كند، اين فقيه ديگر ولايت ندارد . در اسلام قانون حكومت مي كند . پيغمبر اكرم (ص) هم تابع قانون بود، تابع قانون الهي . اگر پيغمبر يك شخص ديكتاتور بود و يك شخصي بود كه مي ترسيدند كه مبادا يك وقت همه قدرتها كه دستش آمد ديكتاتوري بكند، اگر آن شخص ديكتاتور بود، فقيه هم مي تواند ديكتاتور باشد . جلوي ديكتاتوري را مي خواهيم بگيريم . نمي خواهيم ديكتاتوري باشد، مي خواهيم ضد ديكتاتوري باشد . ولايت فقيه ضد ديكتاتوري است، نه ديكتاتوري" و يا در موضعي ديگر تاكيد مي نمايند: "آن اوصافي كه در ولي است، در فقيه است كه

به آن اوصاف، خدا او را ولي امر قرار داده است، با آن اوصاف نمي شود كه پايش را يك قدر غلط بگذارد . " و يا در نوشتاري منشا تولي فقيه در امور شرعي، سياسي و اجتماعي را اينگونه تبيين مي نمايند: "فقهاي جامع الشرايط از طرف معصومين نيابت در تمام امور شرعي و سياسي اجتماعي دارند و تولي امور در غيبت كبري موكول به آنان است . " بدين ترتيب با تاكيد بليغ امام راحل و تصريح بر اينكه حكومت مبتني بر ولايت فقيه لزوما مساوي با حكومت اسلامي در عصر غيبت است اين اصل اساسي اسلام قانونيت يافت و پس از گذشت قرنها از غيبت كبري حضرت ولي عصر (عج) اولين حكومت اسلامي مبتني بر نصب آن حضرت به مفهوم كامل و همه جانبه آن استقرار يافت و تلاش معاندان آگاه و ناآگاه ره به بيراهه برد . در اين مقطع زماني اگر قاطعيت، صلابت، مديريت و دورانديشي بي نظير رهبر كبير انقلاب اسلامي و بنيانگذار جمهوري اسلامي ايران و فقيه زمان حضرت امام خميني نبود، چه بسا كه دشمنان اسلام توسط وابستگان مغرض خود مي توانستند مسير انقلاب را به انحراف بكشند .

نظريه هاي مشروعيت ولايت فقيه

1 - نظريه انتصابي مطلقه فقه (ارجحيت اسلاميت بر جمهوريت) بر طبق اين نظريه كه به "نظريه ولايت استقلال فقيه" نيز معروف مي باشد، منبع مشروعيت ولايت فقيه، خداوند است و هيچ كس بدون او حق ولايت ندارد . در اين چارچوب، فقيه عادل و واجد شرايط از سوي ائمه معصومين (ع) به شكل عام منصوب مي شود و نقش مردم همانند نقشي است كه

در زمينه ولايت امامان معصوم (ع) مطرح است يعني پذيرش مردم و اظهار اطاعت از فقيهي كه نبض امر را به دست گرفته است . بنابراين بر طبق اين نظريه فقيه عادل از جانب شارع مقدس منصوب شده و مشروعيت خود را از آن ناحيه كسب مي كند و حكم وي بر جمعيت احكام اول و ثانوي مقدم است . چنين فقيهي چون نايب امام زمان (عج) است، همه اختيارات پيامبر (ص) و ائمه اطهار (ع) را در امر حكومت داراست و اينگونه نيست كه اختيارات فقيه در دايره محدودي باشد بلكه او صاحب ولايت مطلقه است . براساس اين نظريه، نظريه"چون ولايت فقيه امانتي است الهي، راي و انتخاب مردم در ثبوت آن نقشي ندارد و چنان نيست كه اگر مردمي راي ندادند، او امام و ولي امر نباشد و دخالتش در امور غاصبانه باشد . "23 همچنين اين نظريه بر اين اعتقاد است كه "تاثير حضور مردم در صحنه عمل و اظهار راي آنان در قلمرو فكر نه تنها ضامن اجراي ولايت فقيه است بلكه مايه موفقيت اصل دين و حاكميت قرآن و زمامداري پيامبر اكرم (ص) و رهبري امامان معصوم ( عليهم السلام) مي باشد و هرگز نبايد بين تاثير خارجي حضور مردم و بين تاثير آن د رايجاد حق حاكميت و عليت نسبت به اصل ولايت فقيه خلط نمو دو به بهانه تكريم آراي عمومي، حق حاكميت را مجعول خلق دانست و جنبه ربوبي او را رها كرد . "24 حضرت امام خميني نيز قائل به اين نظريه بود . بطوريكه در كتاب كشف الاسرار كه در سال 1322 شمسي تاليف

شده چنين مي نويسد: "كسي جز خدا حق حكومت بركسي را ندارد، حق قانونگذاري ندارد . به حكم عقل، خدا بايد براي مردم حكومت تشكيل دهد و قانون وضع كند . اما قانون همان قوانين اسلام است كه وضع كرده و پس از اين اثبات مي كنيم كه اين قانون براي همه و هميشه است . "25 مباحث استدلال ولايت فقيه ايشان كه در سال 1347 نيز نگاشته شد به منشا الهي بودن حاكميت تصريح دارد: "تبيعت از رسول اكرم به حكم خداست ... پيروي از متصديان حكومت يا ولي الامر نيز به حكم الهي است، آنجا كه مي فرمايد: " اطيعوا الله و اطيعوا الرسول و اولي الامر منكم . "26 حاكميت اسلامي حكومت قانون است . حاكميت منحصر به خداست و قانون، فرمان و حكم خداست . قانون اسلام يا فرمان خدا و بر همه افراد و بر دولت اسلامي حكومت تام دارد . همه افراد از رسول اكرم گرفته تا خلفاي آن حضرت و همه افراد تا ابد، باد تابع قانون باشند . اگر رسول اكرم خلافت را عهده دار شد به امر خدا بود، خداي تبارك و تعالي آن حضرت را خليفه قرار داده است . بعد از آن هم خداي متعال از راه وحي رسول اكرم صلي الله عليه و آله را الزام كرد كه فورا وسط بيابان امر خلافت را ابلاغ كند . "27 البته حضرت امام در طول سالهاي پس از پيروزي انقلاب عليرغم احترام فراوان به راي و نظر مردم، بر مشروعيت الهي حكومت تاكيد دارند: "ولايت فقيه در كار نباشد طاغوت است . اگر به امر

خدا نباشد، رئيس جمهور با نصب فقيه نباشد غير مشروع است! وقتي غير مشروع شد طاغوت است ... طاغوت وقتي از بين مي رود كه به امر خداي تبارك و تعالي كسي نصب شود . "28 امام در روش عملي خويش نيز در مواردي كه نصب مهم ملازم با تصرف در امور كشور انجام داده اند، به مبدا نصب اشاره كرده اند . به عنوان نمونه، به مواردي اشاره مي شود: "به موجب حق شرعي و براساس راي اعتماد اكثريت قاطع مردم ايران، شورايي به نام شوراي انقلاب تعيين شده است . "29 در مورد حكم نخست وزيري مهندس بازرگان نيز در تحريض مردم به اطاعت از ايشان چنين فرمودند: "من كه ايشان را حاكم قرار دادم يك نفر آدمي هستم كه به واسطه ولايتي كه از طرف شرع مقدس دارم ايشان را قرار دادم . ايشان واجب الاتباع است . يك حكومت عادي نيست، يك حكومت شرعي است . مخالفت با اين حكومت مخالفت با شرع است . "30

2 - نظريه ولايت انتخابي فقيه (ارجحيت جمهوريت بر اسلاميت) براساس اين نظريه منشا مشروعيت ولايت فقيه، مردم هستند و نقش اصلي را در تحقق زعامت ولي فقيه ايفا مي كنند . در واقع آراي مردمي شرط صلاحيت ولي فقيه است . بعبارت ديگر، فقيه عادل جامع تمامي شرايط لازم براي رهبري بايد واجد شرايط ديگري هم باشد تا صلاحيت ولايت ايشان احراز شده و حكومت وي مشروعيت يابد و آن شرط، همان انتخاب از سوي مردم مي باشد . طرفداران اين عقيده با استناد به بعضي از روايات و يا اصل شورا و مساله بيعت،

به توجيه نظر خود پرداخته اند . اين دسته، فقيه را در تصرف و دخالت مستقل نمي دانند . بلكه علاوه بر نظر فقيه، راي ملت را هم در حل و فصل امور شرط مي دانند . 31 آيت الله آذري قمي، شيخ انصاري را معتقد به اين نظريه دانسته و اذعان مي نمايد كه بنابر نظر شيخ، ولايت فقيه و حكومت اسلامي برخاسته از راي جمهور مردم مي باشد و مقتضاي نظريه، نظريه شيخ (قده)، لزوم انتخاب فقيه جامع الشرايط براي رهبري است . 32 اگرچه امام خميني در ذيل طرفداران اين نظريه قرار نمي گيرد ولي ايشان در موارد متعددي به لزوم پيروي از آراي مردم و عدم جواز تحميل بر مردم اشاره مي كنند و حتي در برخي از موارد به صراحت مشروعيت نظام را ناشي از آراي مردم مي دانند: "ما بناي بر اين نداريم كه يك تحميلي بر ملتمان بكنيم . اسلام به ما اجازه نداده است كه ديكتاتوري بكنيم . ما تابع آراي ملت هستيم . ملت ما هر طور راي داد، ما هم از آنها تبعيت مي كنيم . ما حق نداريم، خداي تعالي به ما حق نداده است، پيغمبر اسلام به ما حق نداده است كه به ملتمان چيزي را تحميل كنيم . "33 افزون بر اين سيره عملي و نظري حضرت امام مملو از عبارت "مردم" و "ملت" است و شايد به جرات بتوان گفت كه هيچ فقيهي در طول حيات خود به اندازه وي، مردم را واجد نقش ندانسته و آنها را مورد خطاب و تكريم قرار نداده است . "اينجا آراي ملت حكومت مي

كند . اينجا ملت است كه حكومت را در دست دارد و اين ارگانها را ملت تعيين كرده است و تخلف از حكم ملت براي هيچ يك از ما جايز نيست و امكان ندارد . "34 "ما تابع آراي ملت هستيم . "35 "انتخاب با ملت است . "36 "ملت بايد الان همه شان ناظر امور باشند . "37 "هيچ گروه و شخصي نمي تواند با خواست ملت ايران مخالفت كند والا محكوم (رو) به نابودي است . ملت ايران خواستار حكومت اسلامي است . "38 به هر حال مجموعه بيانات فوق و ديگر سخنرانيهاي ايشان بيانگر اين است كه ايشان ارزش و اهميت زيادي براي راي مردم قائل مي شدند و هرگز مشروعيت الهي را دستاويزي براي سركوبي خواسته هاي مردمي و ايجاد ديكتاتوري قرار نمي دهند .

3 - نظريه ولايت الهي - مردمي فقيه (مشروعيت دوگانه) بر طبق اين نظريه، نظام ولايت فقيه داراي مشروعيتي دوگانه است يعني آنكه منبع مشروعيت ولي فقيه علاوه بر شارع مقدس، مردم نيز هستند بعبارت ديگر مشروعيت ولايت فقيه، نه صرفا از ناحيه شارع مقدس است و نه صرفا از ناحيه مردم، بلكه نوعي مشروعيت الهي - مردمي و يا مشروعيت مضاعفي است كه ضامن هر دو پايه اسلاميت و جمهوريت نظام ديني مي شود . در چنين نظامي حق خدا راي مردم براي تعيين حاكم اسلامي و رضايت آنان براي اعمال حاكميت فقيه، شرط اساسي و مهم در انتصاب الهي فقيه عادل از ناحيه شارع مقدس است . به عبارت ديگر فقط فقيه منتخب و مورد رضايت مردم، منصوب شارع مقدس بوده و حق ولايت سياسي

دارد . در مشروعيت دوگانه "مشروعيت مردمي" نهايتا به "مشروعيت الهي" مستند مي شود زيرا حق مردم در طول حق انحصاري حاكميت الهي بوده و هرگز در عرض آن نيست . تفاوت نظريه "مشروعيت مردمي" و "مشروعيت دوگانه" در اين است كه طرفداران نظريه "مشروعيت مردمي" معتقدند خداوند انسان را بر سرنوشت اجتماعي خويش حاكم كرده است و حق ولايت سياسي و حاكميت از سوي خداوند به تمام مردم تفويض شده است، مردم نيز حق خداداد خويش را با رعايت ضوابط الهي به فقيهان عادل واجد شرايط واگذار مي كنند . به عبارت ديگر، در نظريه"مشروعيت مردمي" فقيه واجد شرايط، صلاحيت اعمال ولايت و مشروعيت خويش را صرفا از جانب مردم مي گيرد، اما در نظريه"مشروعيت دوگانه"، فقيهان عادل و واجد شرايط علاوه بر اينكه مشروعيت خويش را (يعني همان حق انحصاري ولايت و حاكميت الهي) با واسطه از مردم مي گيرند، مستقيما نيز اين ولايت الهي، از جانب خداوند به آنان تفويض مي گردد . تفاوت نظريه كساني كه معتقدند منبع مشروعيت ولايت فقيه صرفا خداوند سبحان است (مشروعيت الهي) با معتقدان مشروعيت دوگانه نيز كاملا روشن است . زيرا در "مشروعيت دوگانه" شارع مقدس حق حاكميت و ولايت را به هر فقيه واجد شرايطي واگذار نمي كند بلكه صرفا اين حق به فقيهان منتخب مردم تفويض مي گردد . در نظريه "مشروعيت الهي" فقيه براي كسب صلاحيت اعمال ولايت خويش، لازم نيست كه حتما منتخب مردم باشد . كما اينكه در نظريه"مشروعيت مردمي"، فقيه منتخب مردم براي كسب صلاحيت اعمال ولايت خويش غير از همان انتخاب مردم به مشروعيت ديگري نيازمند نيست، اما

در "مشروعيت دوگانه"، فقيه واجد شرايط بايد علاوه بر اينكه منتخب مردم است حتما از سوي شارع نيز منصوب باشد و چنين فقيهي صرفا حق اعمال ولايت دارد . حضرت امام در سيره نظري و عملي خود تا حد زيادي نظريه مشروعيت الهي - مردمي را پذيرفته اند بطوريكه همواره د ركنار مشروعيت الهي از اعتماد اكثريت مردم يا آراي اكثريت قاطع ملت نام برده اند و تخطي از نظر آنان را صحيح نمي دانستند . مدعاي تاكيد حضرت امام بر مشروعيت مردمي حكومت در كنار مشروعيت الهي تفسيري است كه خودشان نسبت به حكومت آينده ايران (پس از سقوط شاه) ابراز كرده اند ايشان در پاسخ خبرنگار فرانسوي چنين اظهار مي كنند: "اما جمهوري به همان معنايي كه همه جا جمهوري است، لكن اين جمهوري بر يك قانون اساسي اي متكي است كه قانون اسلام مي باشد . اينكه ما جمهوري اسلامي مي گوييم براي اين است كه هم شرايط منتخب و هم احكامي كه در ايران جاري مي شود، اينها بر اسلام متكي است، لكن انتخاب با ملت است و طرز جمهوري هم همان جمهوري است كه در همه جا هست . "39 در نحوه گزينش ولي امر جامعه اسلامي، حضرت امام فرموده اند: "اگر مردم به خبرگان راي دادند تا مجتهد عادلي را براي رهبري حكومتشان تعيين كنند، وقتي آنها هم فردي تعيين كردند تا رهبري را به عهده بگيرد، قهرا او مورد قبول مردم است، در اين صورت او ولي منتخب مردم مي شود و حكمش نافذ است . "40 اين كلام تا حدودي به مشروعيت الهي - مردمي حاكم اشاره

دارد . براساس مباني فقهي امام كه در كتب استدلالي ايشان آمده، مشروعيت حكومت الهي است گرچه اعمال ولايت بدون رضايت مردم مشروع و ممكن نيست و براساس جمله اخير هم اعمال ولايت و هم انعقاد ولايت مبتني بر حفظ شرايط الهي در حاكم و رضايت قطعي و انتخاب مردمي است . اين مشروعيت را مي توانيم الهي - مردمي بنماميم . 41

جمهوريت و اسلاميت در رويه عملي امام خميني با گذشت بيش از دو دهه از انقلاب اسلامي و طراحي نظام جمهوري اسلامي توسط معمار و ايدئولوگ انقلاب و همچنين تاييد آن توسط مردم در 12 فروردين 58 و تصويب آن در چارچوب اصول قانون اساسي، هنوز هم عده اي در تلاش هستند تا جمهوريت نظام را به نفع اسلاميت فدا كنند بطوريكه ايجاد تعارض مصنوعي بين اين دو مفهوم اساسي يكي از چالشهاي سياسي جامعه ما مي باشد طرح حذف جمهوريت از پايه و شاكله نظام سياسي و تبديل آن به حكومت اسلامي، بعنوان يك برنامه مشخص از سوي برخي از محافل قدرتمند سياسي در جامعه دنبال شده كه عالي ترين نمونه اين تلاش، طرح شعار"حكومت عدل اسلامي" در سال 1376 بود كه با حجم گسترده اي از كارهاي نظري و توليدات گفتاري و نوشتاري در دفاع از اسلاميت نظام و تضعيف جمهوريت آن صورت گرفت اينها حكومت عدل اسلامي را نقيض جمهوري اسلامي گرفتند و از نظامي كه در قانون اساسي تحت عنوان جمهوري اسلامي فرمول بندي حقوقي شده بود به عنوان دوره گذر ياد كردند . نظامي كه بايد پس از سپري شدن دوره انتقال به حكومت عدل اسلامي تكامل يابد

. البته در مقابل، عده اي تلاش مي نمايند كه با كم رنگ كردن محتواي اسلامي، مفهوم جمهوريت نظام را پر رنگ جلوه دهند كه هر دو تلاش بعنوان يك چالش و زمينه تعارض در جامعه تبديل شده است لذا رجوع به حوادث اول انقلاب و ديدگاه حضرت امام درخصوص جمهوريت و اسلاميت نظام مي تواند راهگشا باشد . امام خميني كه به حق، ايده جمهوريت با نام او در تاريخ ما گره خورده است و بايد او را طراح اصلي جمهوريت در ايران دانست، هنگامي كه در مهرماه سال پنجاه و هفت در پاسخ به پرسش خبرنگاري اعلام كرد . 42نظام مورد نظر انقلاب اسلامي، جمهوري اسلامي است، افق تازه اي را در چشم انداز حيات سياسي ايران گشود . امام خميني، از ابتدا بگونه ي پيگير هدف از انقلاب و سرنگوني رژيم سلطنتي شاه را تاسيس جمهوري اسلامي ذكر مي كردند و ملت نيز شعار "استقلال، آزادي، جمهوري اسلامي" را به شعار اصلي انقلاب خود تبديل كرد . امام خميني در اين خصوص مي فرمايد: "با قيام انقلابي ملت شاه خواهد رفت و حكومت دموكراسي جمهوري اسلامي برقرار مي شود . در اين جمهوري يك مجلس ملي مركب از منتخبين واقعي مردم امور مملكت را اداره خواهند كرد . "43 ايشان در پاسخ به خبرنگار ديگري مبني بر اينكه چه نوع جمهوري را در نظر داريد پاسخ دادند: "ما خواهان استقرار يك جمهوري اسلامي هستيم و آن حكومتي است متكي به آرا عمومي، شكل نهايي حكومت با توجه به شرايط و مقتضيات كنوني جامعه ما توسط خود مردم تعيين خواهد شد . "44

نظامي كه بدينوسيله، به مردم انقلابي ايران و افكار عمومي جهان معرفي مي شد نظامي بود كه: "دقيقا بايد به آرا عمومي در همه جا احترام بگذارد . مطبوعات در نشر همه حقايق و واقعيات آزادند . هرگونه اجتماعات و احزاب از طرف مردم در صورتي كه مصالح مردم را به خطر نيندازند آزادند" . 45 رهبري انقلاب اصل تاسيس چنين نظامي را هم كه "حافظ استقلال و دمكراسي است" موكول به راي ملت در رفراندوم مي دانستند و اعلام مي كردند كه ملت ايران با هر طرحي كه لازمه اش بقا نظام شاهنشاهي و حفظ سلسله پهلوي است مخالف است و هيچ ابهامي در اين پيشنهاد كه ملت ايران با رفراندوم خود در سراسر كشور اعلام نموده، نيست . نظام حكومتي ايران جمهوري اسلامي ايران است كه حافظ استقلال و دمكراسي است و براساس موازين و قوانين اسلامي اعلام مي شود ما اين پيشنهاد را در آتيه نزديك به آرا عمومي رسما مراجعه مي كنيم . 46 اصل اتكا حكومت به آرا مردم پذيرش رفراندوم بعنوان مبناي تاسيس نظام سياسي جديد به طور مستمر و مكرر تا پيروزي انقلاب از سوي امام خميني اعلام شد . 47علاوه بر اين، براي جلوگيري از هرگونه سؤ تفاهم و انسداد باب تعبير و تفسيرهاي نادرست از "جمهوري اسلامي" مورد نظر، امام خميني مكرر توضيح داده اند كه مراد از "جمهوري" همان معنايي است كه در همه جا هست . اما از آنجا كه جمهور مردم مسلمان هستند، محتواي قوانين متخذ و منبعث از اسلام است . امام در پاسخ به سوال خبرنگاري فرانسوي كه پرسيده بود جمهوري

اسلامي براي ما فرانسوي ها چندان مفهوم نيست، زيرا كه جمهوري مي تواند بدون پايه مذهبي باشد . آيا جمهوري شما بر پايه سوسياليسم است؟ مشروطيت است؟ دمكراتيك است؟ چگونه است؟ فرموده اند: "ما جمهوري به همان معنايي است كه همه جا جمهوري اسلامي ليكن اين جمهوري بر يك قانون اساسي اي متكي است كه قانون اسلام باشد، لكن انتخاب با ملت است . "48 از نظر ايشان چون "اكثريت قاطع ملت ايران مسلمان است" اين اكثريت مي توانند يك جمهوري اسلامي تشكيل دهند . 49بدين ترتيب اسلاميت نظام نه تنها نافي جمهوريت نيست بلكه اساسا متكي بدان است و حق حاكميت ملي و جمهوريت حافظ و ضامن اسلاميت مي باشد . علاوه بر اينكه در چنين جمهوريتي، حقوق اقليتها هم تضمين شده است . بنام اسلام نه تنها نمي توان حق حاكميت اكثريت ملت را سلب كرد بلكه به عنوان دفاع از اسلام، حقوق اقليت را هم نمي توان ناديده گرفت . در ديدگاه رهبر كبير انقلاب "احكام اسلام احكام مترقي و مبتني بر دمكراسي و پيشرفته است . "50 دو هفته پس از پيروزي انقلاب نيز ضمن اشاره به رفراندوم گذاشتن جمهوري اسلامي اعلام كردند كه "كساني هم كه مخالف هستند آزاد و مختارند كه اظهار مخالفت نمايند" و آزادند هركس راي خود را در ارتباط با اصل جمهوري اسلامي بدهد . 51امام خميني در دوازدهم فروردين سال پنجاه و هشت نيز طي پيامي راديو - تلويزيوني بمناسبت انجام رفراندوم خطاب به ملت فرمودند: "من اعلام مي كنم جمهوري اسلامي را و اين روز را روز عيد مي دانم . اميدوارم كه هر

سال روز دوازدهم فروردين روز عيد ملت ما باشد كه رسيدند به قدرت ملي و خودشان سرنوشت خودشان را بدست خواهند گرفت" و در ادامه تاكيد كردند كه "در اسلام اختناق نيست، در اسلام آزادي است براي همه طبقات ... ديگر قضيه سازمان امنيت در كار نيست ... ديگر دولت نمي تواند به ملت زور بگويد . دولت در حكومت اسلامي در خدمت ملت است . بايد خدمتگزار ملت باشد . "52 بدين ترتيب با رفراندوم ملت رشيد ايران، نظام جمهوريت براي نخستين بار در ايران تولد يافت و عصر تازه اي در حيات مردم ما آغاز شد . سرنگوني سلطنت و تاسيس جمهوريت بدين معنا بود كه انسان نويني در ايران پا به عرصه وجود گذاشته است . انساني كه ديگر صغير و مهجور نيست و شايستگي آن را يافته تا خود سرنوشت و تقدير خويش را در دست گيرد . از آنجا كه مردم به جمهور شهروندان ارتقا يافته بودند با راي مثبت به نظام جمهوري در رفراندوم دوازدهم فروردين به طيف نظامهاي غيرجمهوري اعم از سلطنتي مطلقه، سلطنتي مشروطه و اشكال گوناگون حكومتهاي يكه سالار و اتوكراتيك يا گروه سالار و اريستوكراتيك راي منفي داده بودند و به دليل آن كه مسلمان بودند و خواهان زيست اجتماعي منطبق با روح اسلام و در جهت سمت گيريها و آرمانهاي اسلامي، با راي و اراده خويش ضامن و حافظ اسلاميت نظام شدند و به انواع جمهوريهاي سكولار، لائيك و غيرديني نه گفتند، همان كه در تعبير امام خميني مكرر شد كه "جمهوري اسلامي نه يك كلمه كم و نه يك كلمه زياد" 53نظامي كه

بدينوسيله رسميت يافت . در ميثاقي ملي و سندي قانوني و مشروعيت بخش بنام قانون اساسي، در دوازده آذرماه سال پنجاه و هشت با رفراندوم مجدد ملت اصول تفصيلي خود را تقرر بخشيد . بر پايه اين نيز نظام جمهوري اسلامي، جمهوري است زيرا كه مشاركت ملت در تعيين سرنوشت خود را به رسميت شناخته و اسلامي است چراكه تجلي اراده مردم مسلماني است كه خواسته اند ارزشها، آرمانها و قواعد اسلامي را در روابط ميان خويش حاكم سازند . فصل پنجم آن يك سره به "حق حاكميت ملت و قواي ناشي از آنها" اختصاص يافته و به موجب اصل پنجاه و ششم آن "خداوند انسان را به سرنوشت اجتماعي خويش حاكم ساخته است و هيچكس نمي تواند اين حق الهي را از انسان سلب كند يا در خدمت منافع فرد يا گروه خاص قرار دهد" . برپايه همين اصل ملت حق خداد حاكميت را از طريق اصول قانون اساسي اعمال مي كند . بدين ترتيب اسلاميت نظام نيز متكي و منبعث از جمهوري آن است و به همين دليل است كه حفظ اسلاميت حكومت در گرو حفظ جمهوريت آن مي باشد . اين همان مبنايي است كه با تمسك بدان، امام خميني نظام نوين را تاسيس كرد . با چنين منطقي است كه تناقض ادعايي ميان اسلاميت و جمهوريت رفع مي شود و اصل يكصد و هفتاد و هفت قانون اساسي كه دو عنصر اسلاميت و جمهوريت را عناصر بلاتغيير نظام سياسي موجود معرفي كرده است معنا و مفهوم منطقي پيدا مي كند . اراده جمهور ملت، در جريان انقلاب نظم كهن را فرو

ريخت و نظمي نو جايگزين آن ساخت . اراده اي كه در نظم نوين و برپايه قانون اساسي، سامان حيات سياسي را رقم زد و جمهوريت خود را معطوف به اسلاميت نمود . تا زماني كه چنين اراده چنان جمهوري قوام و دوام داشته باشد قانون اساسي و اصول و محتواي اسلاميت آن تضمين حيات و بقا به خود مي گيرد . طبق اصول قانون اساسي هم ابتنا نظام سياسي جديد و هم جريان امور و ساز و كارهاي آن منبعث از منطق و روح جمهوريت است . اصول 56، 57، 6، 7 بند 8 اصل 3، 177 و ... مبين همين منطق جمهوريت و مردم سالاري است . در صورتبندي "جمهوري اسلامي" اگر اصل جمهوريت را اصلي ما تقدم و بنيادين هم ندانيم و براي آن قائل به موضوعيت نباشيم، حداقل آن است كه جمهوريت براي اسلاميت، طريقيت دارد و در اين حالت نيز قوام و بقا اسلاميت نظام وابسته به جمهوريت آن است . همچنان كه براي تبيين رابطه دو ركن نظام، جمهوريت و اسلاميت اگر به نسبت فرم و محتوا نيز قائل باشيم آنچنانكه در برخي اشارات امام خميني هم بدان تفوه رفته است . 54باز هم حفظ محتوا جز با رعايت روشمندي و ساز وكارهاي جمهوريت گرايانه امكان پذير نيست . اما همانگونه كه گذشت امام خميني كرارا و آشكارا وجه جمهوريت نظام را به همان معنا گرفته اند كه در تمام جهان معروف و معمول است . در واقع نگاهي گذرا بر عملكرد حكومتي حضرت امام در طول ده سال نشان مي دهد كه عليرغم تمامي توطئه ها و وجود

جنگ تحميلي، شاخصهاي جمهوريت و مردم سالاري مرتبا ارتقا يافت . نقش تاسيس جمهوري اسلامي و پذيرش جمهوريت، يعني اينكه آحاد مردم حق تعيين سرنوشت دارند و مي توانند در انتخابات شركت كنند و هر فردي يك راي دارد بسيار مهم است . يعني پذيرش حق راي يكسان بين مردم . نكته ديگر مردم گرايي شديد حضرت امام بود و بواقع اعتقاد خاصي به مشاركت مردمي داشتند . در همه فرمايشات ايشان از جمله وصيت نامه امام، شايد بعد از كلمه اسلام، كلمه مردم پر كاربردترين كلمه باشد اينكه ما همه چيز را از مردم داريم . اينكه مردم ولي نعمت ما هستند اينكه ميزان راي ملت است، اينكه بايد عصاره فضائل ملت در مجالس محقق شود . در واقع مي توان ادعا كرد كه تنها كسي كه به جمهوريت به معناي واقعي اعتقاد داشت و آن را در كشور جا انداخت حضرت امام بود، جمهوري خواهي ويژگي منحصر بفرد امام بود و اين ظلم بزرگي به حضرت امام مي باشد كه عده اي مي گويند امام تحت شرايط اضطرار جمهوريت را پذيرفته بود . به هر حال عليرغم وجود تضاد نظري موجود بر سر اسلاميت و جمهوريت در جامعه، در صورتيكه به رويه عملي حضرت امام و همچنين به اصول قانون اساسي عمل شود نه تنها هيچ تضادي بين اين دو مفهوم بوجود نمي آيد بلكه اينها بعنوان مكمل هم عمل مي كنند و به تعبير استاد شهيد مرتضي مطهري "جمهوريت" شكل حكومت ما را تعيين مي كند و "اسلاميت" محتواي آن را . بنابراين بهترين راه حل براي حل اختلاف ريشه اي بين

طرفداران ولايت مطلقه فقيه و اسلاميت از يك طرف و حاميان ولايت انتخابي فقيه و جمهوريت، از طرف ديگر پذيرش نظريه ولايت الهي - مردمي است . در واقع پذيرش اين نظريه علاوه بر اينكه جمهوري ستيزان مدعي دين سالاري و وفادار به ولايت مطلقه فقيه را خلع سلاح مي كند حربه مدعيان مردم سالاري غير معتقد به مشروعيت الهي ولايت فقيه را كند مي كند و در عمل نيز موجب مي شود همه نيروها بدون اختلاف در مباني و اصول، مصروف كار آمدتر نمودن اساس نظام شود . پاورقيها: 1 . دكتر عباس منوچهري، گفتمان جمهوري و جمهور گفتماني، جمهوريت و انقلاب اسلامي (مجموعه مقالات) ; (تهران: سازمان مدارك فرهنگي انقلاب اسلامي، 1377)، ص 31 2 . دكتر سيد علي اصغر كاظمي، مباني نظري و اخلاقي جمهوريت، جمهوريت و انقلاب اسلامي (مجموعه مقالات)، تهران: سازمان مدارك فرهنگي انقلاب اسلامي، 1377، ص 71 3 . دكتر محمد معين، فرهنگ فارسي، آ - خ، (تهران: اميركبير، 1360)، ص 1242 4 . مصطفي رحيمي، اصول حكومت جمهوري، (تهران: اميركبير، 1358)، ص 8 5 . همان، ص 11 6 . عميد زنجاني، عباسعلي: فقه سياسي، جلد دوم، چاپ دوم، (تهران: چاپخانه سپهر، 1367)، صص 303 - 305 7 . مجموعه مقالات جمهوريت و انقلاب اسلامي، مقاله "جمهوريت و ساختار ذاتي اسلام"، از حجت الاسلام مجتهد شبستري ص 282 - 280 8 . صحيفه نور، جلد 4، ص 332 9 . صحيفه نور، جلد 4، ص 244 10 . صحيفه نور، جلد 3، ص 514 11 . صحيفه نور، جلد 4، ص 440 12 . صحيفه نور، جلد 4،

ص 248 13 . صحيفه نور، جلد 4، ص 332 14 . صحيفه نور، جلد 4، ص 263 15 . صحيفه نور، جلد 4، ص 309 16 . صحيفه نور، جلد 4، ص 349 17 . صحيفه نور، جلد 4، ص 354 8 . صحيفه نور، جلد 5، ص 436 19 . مرتضي مطهري، پيرامون انقلاب اسلامي ، انتشارات صدرا، (تهران: 1368)، ص 81 20 . همان، ص 84 - 83 21 . سخنراني حضرت امام در جمع فرماندهان سپاه پاسداران، روزنامه جمهوري اسلامي، ارديبهشت 59 22 . مرتضي مطهري، همان، ص 103 - 99 23 . آيت الله حسن طاهري خرم آبادي، ولايت فقيه و حاكميت ملت، (بي جا)، انتشارات 22 بهمن، (بي تا)، ص 94 24 . آيت الله جوادي آملي، ولايت فقيه، رهبري د راسلام، تهران: مركز نشر فرهنگي رجا، 1368، ص 21 25 . امام خميني، كشف الاسرار، (بي جا)، نشر ظفر، 1323، ص 184 26 . امام خميني، حكومت اسلامي، ص 55 27 . امام خميني، حكومت اسلامي، ص 54 28 . صحيفه نور، جلد 9، ص 251 29 . صحيفه نور، جلد 4، ص 207 30 . صحيفه نور، جلد 5، 31 31 . بهرام اخوان كاظمي، تداوم ولايت فقيه از ديدگاه امام خميني، (تهران: مركز چاپ و نشر سازمان تبليغات اسلامي، 1377)، ص 129 32 . ر . ك به: آيت الله آذري قمي، ولايت فقيه از ديدگاه فقهاي اسلام، قم: موسسه مطبوعاتي دارالعلم چاپ اول، بهار 1371، ص 126) 33 . صحيفه نور، جلد 10، ص 181 34 . در جستجوي راه از كلام امام (دفتر نهم)

ملت، امت، تهران: انتشارات اميركبير، 1362، ص 343 35 . صحيفه نور، جلد 10، 19/8/58، ص 181 36 . صحيفه نور، جلد 3، 22/8/57، ص 145 37 . صحيفه نور، جلد 13، 19/6/59، ص 70 38 . در جستجوي راه از كلام امام (دفتر نهم) ملت، امت، صص 13 - 14 39 . صحيفه نور، جلد 3، ص 145 40 . صحيفه نور، جلد 21، ص 129 41 . كاظم قاضي زاده، ولايت فقيه و حكومت اسلامي در منظر امام خميني، (تهران: سازمان چاپ و انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي، 1378)، ص 3 - 102 42 . مصاحبه با خبرنگار فيگارو، صحيفه نور، جلد 2، ص 159 43 . مصاحبه با راديو - تلويزيون اتريش (10/9/57)، صحيفه نور، جلد 2، ص 255 44 . مصاحبه با خبرنگار گاردين (10/8/58)، صحيفه نور، جلد 2، ص 280 45 . مصاحبه، (11/8/58)، صحيفه نور، جلد 2، ص 280 46 . صحيفه نور، جلد 3، ص 16، جلد 4، ص 205 و 179 47 . بنگريد به صحيفه نور، جلد 3، ص 27، 33، 43، 47، 52، 58، 72، 105، 142، 156، 257، 259، جلد 4، ص 21، 37، 113، 159، 164، 169 48 . صحيفه نور، جلد ظ، ص 145 و نيز جلد 4، ص 138 - 172 49 . صحيفه نور، جلد 3، ص 146 50 . صحيفه نور، جلد 4، ص 209 51 . صحيفه نور، جلد 5، ص 122 52 . صحيفه نور، جلد 5، ص 238 53 . بعنوان مثال: صحيفه نور، جلد 5، ص 181 54 . بنگريد به صحيفه نور، جلد

4، ص 157 و 273

جمهوريت در انديشه امام خميني قدس سره

جمهوريت در انديشه امام خميني قدس سره همشهري، 7/3/82 امام خميني قدس سره واژه تركيبي «جمهوري اسلامي » را براي نخستين بار در 22 مهرماه 1357 در مصاحبه با خبرنگار فيگارو مطرح كردند . به نظر مي رسد منظور امام قدس سره از اين تركيب، رژيمي است كه از تمام صفات سلطنت به دور باشد . در واقع، اگر عيوب ذاتي و عرضي سلطنت (پهلوي) را در بي اعتنايي به حقوق مردم و بي تعهدي نسبت به شريعت اسلامي خلاصه كنيم، نفي آنها و تاسيس دولتي كه به طور ايجابي واجد آن صفات باشد، ترجمان قرائتي نوين تحت نام «جمهوري اسلامي » است . به ديگر سخن، جمهوري اسلامي در انديشه امام خميني، آلترناتيو منقطي و بلافصل ايرادات ايشان به سلطنت است . امام قدس سره درباره ماهيت جمهوري اسلامي مي فرمايند: «ما خواستار جمهوري اسلامي مي باشيم . جمهوري، فرم و شكل حكومت را تشكيل مي دهد و اسلامي محتواي آن فرم، كه قوانين الاهي است » . بر اين اساس، جمهوري اسلامي مورد نظر امام قدس سره داراي دو بخش و مفهوم است كه «و» منطقي ميان آنها ارتباط برقرار مي كند . اينكه چه قالبي براي رسيدن به محتوا لازم است و قدرت چگونه بايد توزيع گردد، وابسته به «شرايط و مقتضيات جامعه » است . البته به نظر امام قدس سره، جمهوري بهترين قالبي است كه ما را به «محتواي اجتماعي رژيم سياسي آينده و ترقي جامعه » مي رساند و نسبت به تشكيل حكومت اسلامي اميدوار مي سازد . علاوه بر آنكه تعيين نوع حكومت

جزء حقوق ملت است، جمهوري اسلامي ايجادشده با آراي عمومي بايد در كليه امورات، متكي بر مردم و راي آنان باشد . ازاين رو، مراد از جمهوريت در انديشه امام، تكيه بر اكثريت مردم است . مداخله مردم در سرنوشت خويش با انتخاب رئيس جمهور و نمايندگان مجلس پايان نمي يابد و با نظارت بر عملكرد آنان و در شرايطي، عزل آنها ادامه مي يابد . با توجه به نكات يادشده در مي يابيم كه جمهوري در انديشه امام قدس سره، به همان معنايي است كه در همه جا وجود دارد . نويسنده مقاله در ادامه، به ديدگاه امام قدس سره درباره مباني جمهوريت مي پردازد . مباني جمهوريت پيرامون چهار پرسش اصلي كه در فلسفه سياست مطرح است، دور مي زند: مبناي حكومت چيست؟ ; زمامداران چگونه به قدرت مي رسند؟ ; زمامداران چگونه بايد حكومت كنند؟ ; چگونه قدرت زمامداران بايد محدود شود؟ ديدگاه امام با نخستين مبناي جمهوريت، كه مردم را مبنا مي داند، تعارضي ندارد: «اين ملت است كه حكومت را در دست دارد و ... تخلف از حكم ملت براي هيچ يك از ما جايز نيست » . در حكومت جمهوري، انتخابات آزاد، سازوكار اصلي به قدرت رسيدن دولت مردان و مقام هاي ارشد كشور است و براي هدايت افكار عمومي نيز تشكل ها و نهادهاي واسطه شكل مي گيرند . در مورد اين مبنا نيز نظر امام قدس سره روشن است: «در نظام جمهوري اسلامي، يك مجلس ملي مركب از منتخبين واقعي مردم، امور مملكت را اداره خواهند كرد» . از جهت شكل گيري نهادها و تشكل ها نيز،

هرچند امام عمدتا درگير مسئله دفاع مقدس بودند و خطر امنيت ملي، مجال فعاليت هاي حزبي و گروهي و ... را نمي داد، اما همين كه بر اصل 26 قانون اساسي، مربوط به فعاليت احزاب و جمعيت ها، صحه گذاردند و در رويداد انشعاب مجمع روحانيون مبارز، با سيره خود، گروه بندي ها و جناح هاي سياسي را امضا كردند، نشان مي دهد كه با فعاليت احزاب و تشكل هاي سياسي و غيرسياسي موافق بودند . در نظام جمهوري، چگونگي زمامداري با تعدد و تنوع نمايندگان مردم و تفكيك قوا تضمين مي شود . امام قدس سره، از يك سو، بر قانون گرايي در نظام اسلامي پاي مي فشردند و از سويي، اصلي از قانون اساسي را امضا نمودند كه «رهبر در برابر قوانين با ساير افراد كشور مساوي است » . پذيرش قانون محوري و تفكيك قوا از سوي امام قدس سره، در واقع پذيرش مبناي سوم جمهوريت است . در نظام جمهوري، محدود نمودن قدرت زمامداران از طريق به رسميت شناختن حقوق و آزادي هاي مردم تحقق مي يابد . بر اساس اين حقوق و آزادي ها، عملا مردم و گروه ها و تشكل هاي سياسي و اجتماعي هستند كه بر دولت ها نظارت مي كنند . امام قدس سره درباره حق مردم در نظارت بر زمامداران مي فرمايد: «هر فردي از افراد ملت حق دارد كه مستقيما در برابر سايرين، زمامدار مسلمين را استيضاح كند و ... او بايد جواب قانع كننده بدهد و در غير اين صورت، اگر بر خلاف وظيفه اسلامي خود عمل كرده باشد، خودبه خود از مقام زمامداري

معزول است .» منابع مقاله:

مجله بازتاب انديشه، شماره 39، شبكلايي عنايتي، علي؛

قدرت و مصلحت - درآمدي بر فلسفه دولت در انديشه سياسي امام خميني (ره)

قدرت و مصلحت - درآمدي بر فلسفه دولت در انديشه سياسي امام خميني (س) منابع مقاله:

فصلنامه متين، شماره 4,3، افتخاري، اصغر؛

چكيده: مؤلف در اين مقاله ضمن طرح نسبت قدرت سياسي با «مصلحت » به دو الگوي مهم فلسفي در حوزه فلسفه سياسي اشاره مي كند. الگوي اول كه «مصلحت دولتي » نام دارد، مبين تحصيل منافع دولتي در پوشش مصالح ملي مي باشد، به اين معنا كه مصلحت ابزاري مي شود براي نفع طلبي فرد يا گروه حاكم. الگوي دوم، «دولت مصلحتي » نام دارد كه دلالت بر تاسيس دولت بر مقتضاي خواست مردم و گروههاي سياسي موجود در جامعه دارد. با توجه به نوع رابطه موجود، مشخص مي شود كه مصلحت در و در الگوي دوم به شكل بيروني، (external) تعريف شده و خادم يا مخدوم قدرت واقع مي شود. حال اين سؤال اصلي مطرح مي گردد كه امام با طرح مفهوم مصلحت در حكومت اسلامي كدام يك از دو الگوي فوق را مد نظر داشته اند. مؤلف براي پاسخ به اين سؤال ضمن تحليل دو مفهوم قدرت و مصلحت در انديشه سياسي امام به اين نتيجه مي رسد كه: اساسا امام - به خاطر مباني نظري و عملي سياست اسلامي - با مفهوم مصلحت به شكل تاسيسي آن (كه دو الگوي فوق راشامل مي شود) مخالف بوده اند، به عبارت ديگر غرض اصلي امام از مصلحت در حكومت، نه ابتناي دولت بر مصلحت بلكه استفاده روش دولت از مصلحت است. خلاصه كلام آنكه مصلحت نزد امام به عنوان يك روش

و نه به عنوان فلسفه تاسيس دولت مطرح بوده است. شما آقايان كه نسل جوان هستيد.... لازم است در تعقيب مطالب مختصري كه بنده عرض مي كنم، در طول حيات خود، در معرفي نظامات و قوانين اسلام جديت كنيد. (2) امام خميني(س)

مقدمه: دولت واژه فريبنده اي است كه شايد در گستره مباحث سياسي كمتر بتوان معادلي براي آن يافت كه از حيث اهميت بتواند با آن برابري كند. جهت تبيين ميزان اهميت اين واژه ذكر اين نكته كفايت مي كند كه انديشه گران سياسي در مقام تعريف علم ياست به دو گروه عمده تقسيم شده اند; گروهي كه علم سياست را علم قدرت مي دانند و دسته دومي كه آن را به علم دولت تعريف كرده اند. هم ارزي قدرت و دولت، نشان دهنده اهميت و محوريت واژه دولت مي باشد. بلونشكي، (Bluntschki) در كتاب «نظريه دولت » اين ديدگاه را صراحتا آورده و «علم سياست را به معناي درست كلمه علمي مي داند كه موضوع آن دولت است ». (3) همين ديدگاه متعاقبا مورد توجه ديگر انديشه گران غربي قرار گرفته و به پيدايش مكتب «هواداران دولت » منجر مي شود. رافائل، (Raphael) در تاسي به همين سنت به طور قطع امر سياسي را پديده اي معرفي مي كند كه به نحوي با دولت در ارتباط است (4) و يا اينكه باري، (Barry) تاريخ نظريات سياسي را به تاريخ نظريه هاي دولت تقليل مي دهد. (5) از جمله آثار مهمي كه به نحوي بر اهميت و احياء نگرش «دولت محور» در عصر حاضر دلالت دارند مي توان به دو كتاب «نظريه هاي دولت »

تاليف اندرو وينسنت، (Andrew Vincent) و «تكوين دولت مدرن » اثر جانفرانكو پوجي، (Gianfranco Poggi)(6) اشاره كرد كه در مجموع از اولويت موضوع «دولت » بر مقوله «قدرت » در سياست، حكايت دارند. (7) با عنايت به مدعاي فوق، تحليل گران سياسي جامعه ما نيز بالاجبار بايد پديده «دولت » را با دقت و تامل بيشتري مورد بررسي قرار دهند. پردازش و طرح الگوي اسلامي از سياست در عصر حاضر بدون ارائه تئوري اي مستقل و منسجم از دولت ميسر نيست و به همين خاطر در نوشتار حاضر به كنكاش در اين مفهوم مطابق انديشه سياسي حضرت امام پرداخته ايم. بديهي است كه طرح و پردازش يك تئوري اسلامي از دولت، كار ساده اي نيست و محتاج تلاش گسترده تمامي انديشه گران سياسي - اعم از متخصصان حوزه فلسفه سياسي، انديشه سياسي، تاريخ، جامعه شناسي و روانشناسي - مي باشد. بنابراين در نوشتار حاضر به خاطر محدوديتهاي موجود، صرفا به بعدي از ابعاد فلسفه سياسي دولت پرداخته ايم كه به نظر مي رسد، از اهميت و حساسيت بيشتري برخوردار است. در ارتباط با موضوع حاضر ذكر نكات زير از باب مقدمه ضروري مي نمايد: اولا - حوزه مطالعاتي خود را انديشه سياسي حضرت امام برگزيده ام كه به نظر مي رسد بهترين و معتبرترين منبع تحليلي براي عصر حاضر است. اين واقعيت كه حضرت امام توانستند مباني حكومتي اسلام را در چهارچوب مقتضيات زماني و مكاني قرن بيستم احيا و سپس يك حكومت ديني موفق را بنيان نهند، ما را در اين گزينش تاييد مي كند. بديهي است كه سيره عملي و نظري امام از

آنجا كه مبتني بر اصول تفكر سياسي شيعه است، در صورت تحليل صحيح و سالم مي تواند چهارچوب كلي تئوري دولت اسلامي را به ما بشناساند. (8) ثانيا - به خاطر گستردگي حوزه بحث، در اين نوشتار صرفا به بررسي دو مقوله «قدرت سياسي » و «اصل مصلحت » پرداخته ايم. لازم به ذكر است كه نوع رابطه اي كه ما بين اين دو مفهوم برقرار مي كنيم. در شكل دهي به فلسفه دولت اسلامي كاملا تاثيرگذار است. قبول «مصلحت » به عنوان معيار «اعطاء حق اعمال قدرت » به توليد تئوري «دولت مصلحتي » و نفي اين رابطه به تئوري «دولت ايدئولوژيك » مي انجامد. از تركيب دو عنصر فوق مي توان به تئوري «مصلحت نظام » دست يافت كه با مباني فكري انديشه سياسي حضرت امام سازگارتر است. خلاصه آنكه، دو مقوله فوق نقطه آغازين بحث از فلسفه دولت را به ما نشان مي دهند و از اين حيث در گام نخست از طراحي تئوري دولت در انديشه امام آن دو را برگزيده و به بحث گذارده ايم. (9) ثالثا - براي درك كليت تئوري دولت از ديدگاه امام لازم است تا مباحث مهم ديگري از قبيل مشروعيت و مقبوليت، كارآمدي و كاركرد دولت، جايگاه ولي فقيه، حقوق شهروندان و... نيز مورد بررسي قرار گيرند و از تركيب نهايي آنها به نتيجه مورد نظر دست يافت. بنابراين آنچه در اين نوشتار مي آيد صرفا «درآمدي بر تئوري دولت امام » است كه پيش بيني مي شود به نقد ناقدان ناصح و جهد عالمان علاقه مند به مباني سياسي انديشه امام تكميل و ثمر

بخشد.

الف) قدرت و مصلحت: گونه شناسي انواع دولتها مسلما تاريخ بسيار پيچيده تر و درهم ريخته تر از تصويري است كه انديشه ها و نظريات فلسفي از آن به دست مي دهند، تئوريهاي دولت نيز خصلتي (گزينشي) گسيخته دارند و غناي واقعيت تاريخي را منعكس نمي كنند. (10) شايد مهمترين علت براي وجود نگرشهاي مختلف و متعدد در باب طبقه بندي گونه هاي دولت، همان باشد كه «اندرو وينست » در عبارت فوق به آن اشاره نموده است. با اين حال بايد پذيرفت كه اين گسيختگي و پراكندگي تاريخي به هيچ وجه مانع از تقسيم بندي دولتها و تلاش براي تفكيك آنها از يكديگر نمي شود. بالعكس، مي توان چنين ادعا كرد كه خصلت فوق مي طلبد تا در راه فهم دولت، تلاشي مضاعف به عمل آورده به پژوهشهاي خود عمق و گسترش بيشتري بدهيم.

1 - الگوهاي «دولت - مصلحت » «دانكن »، (G. Duncan) در تئوري سياسي و طبيعت بشر روش كشف ارتباط بين متغيرهاي مختلف را براي درك ماهيت پديده هاي اجتماعي پيشنهاد مي كند. به زعم «دانكن » فهم هرچه بهتر دولت در گرو فهم رابطه آن با «طبيعت انسان » است. بنابراين مشاهده مي شود كه با كاوش در ابعاد وجودي انسان سعي مي كند، ماهيت دولت را دريابد. (11) اين روش امروز نيز مي تواند مفيد باشد و بر همين اساس به شناسايي انواع دولتها با عنايت به عامل مهم «مصلحت » مي پردازيم. از اين منظر سه گونه مهم دولت را مي توان از يكديگر تفكيك كرد كه هر الگو بر رابطه اي خاص بين «قدرت سياسي و مصلحت

» استوار است. اين الگوها عبارتند از:

اول - مصلحت دولتي در اين الگو «قدرت » شارح و مفسر مصلحت و مجري تحقق آن قلمداد مي شود. اين معنا براي اولين بار توسط نظريه پردازاني كه قائل به ارجحيت و جايگاه رفيع دولت به شكل مطلق در جامعه بودند. - افرادي از قبيل گيسيارديني، (Gaicciardini) ،دلا كاسا، (Della Cassa) و مهمتر از همه ماكياولي - اظهار شد. بر اين اساس دولت داراي يك ماهيت و وجود مستقل از جامعه مي باشد كه مصالح ويژه اي هم دارد، بنابراين قدرت سياسي بايد به سان ابزاري كارآمد در راستاي تحقق آن مصالح به كار آيد. به گفته «گيلبرت رايل » مصلحت دولتي مبتني بر يك تلقي گمراه كننده از دولت است و آن هم اينكه: ما از دولت به گونه اي سخن مي گوييم كه گويي واقعا مستقل از ما عمل مي كند و چونان شخصي تلقي مي شود كه حرف مي زند، مي جنگد و مي كشد. (12) اين نوع از مصلحت داراي پيشينه اي طولاني در تاريخ سياسي بشر مي باشد و در قالب نظريات مختلف دولت، آمده است. از جمله اين تئوريها مي توان به موارد زير اشاره كرد. يك) تئوري دولت فارغ از اخلاق در اين تلقي از دولت، اخلاق و ارزشهاي معنوي به كلي مردود شمرده شده و صرفا «قدرت » مد نظر است. چنان كه مانيكه، (Meinecke) نيز اظهار داشته، مصالح در اين مقام عبارتند از «منافع مادي » بنابراين، دولت هر كاري را كه از نظر مادي منفعت داشته باشد، مي تواند در ذيل عنوان مصلحت به انجام رساند. (13) دولتهاي

استبدادي و تماميت خواه مصداق بارز اين تئوري هستند كه در آنها شخص يا گروه و حزب حاكم، با تعريف كردن منافع شخصي / گروهي خود به مثابه مصالح ملي، سعي در تحصيل آنها و بهبود وضعيت شان دارند. (14) دو) تئوري دولت خدمتگزار غير مسئول در اين تئوري از عنصر بدبيني مطابق آنچه كه در تئوري نخست آمد، خبري نيست و به جاي آن يك نگرش واقع بينانه حاكم مي شود. داشتن اصل «خدمتگزاري » باعث مي شود تا حاكمان «اعمال خويش » را با انگيزه خدمت به مردم انجام دهند و به مثابه «مصالح عمومي » تلقي و دنبال كنند. نمونه بارز اين نگرش را مي توان در زمان حكومت «ريشيليو» در فرانسه، مشاهده كرد. با توجه به اصول نظري و مطالب مندرج در وصيتنامه ريشيليو، (Richelieu) مشخص مي شود كه وي فردي علاقه مند به مردم و خواهان خدمت به ايشان بوده و به همين خاطر سياستهاي خود را عين مصلحت عمومي تلقي مي كرده و با جديت در پي اعمالشان بوده است. در نتيجه، استبداد و سخت گيري او را صرفا با نفع طلبي شخصي - كه در تئوري نخست آمد - نمي توان فهميد و تفسير كرد. (15) سه) تئوري دولت اخلاقي تصوير شهريار به مثابه خداي روي زمين، خود به خود نوعي از دولت را به وجود آورد كه در آن خواست حاكم عين مصلحت مردم تفسير مي شد. مسيحيت در قرون وسطي از اين تئوري بهره زيادي برد و با افزودن عنصر ديني به تئوري حكومتهاي استبدادي و تماميت خواه، شكل تازه اي از «مصلحت دولتي » را

به نمايش گذاشت. (16) دو بوا، (Du boys) و دوشن، (Duchesne) از جمله كساني بودند كه در فرانسه قرن 17 شهريار را به عنوان «خداي روي زمين » ياد مي كردند، خدايي ميرا كه بر مصالح عموم آگاهي داشت و در نتيجه سياستهاي متخذه اش، برآورنده نياز مردم تلقي مي شد. (17) اگر چه «مصلحت دولتي » و گونه هاي مختلف دولت پديد آمده در ذيل آن - يعني دولتهاي استبدادي، تماميت خواه و جبارانه - شديدا مورد نقد واقع شده اند، با اين همه بايد پذيرفت كه انديشه مصلحت دولتي همچنان در سياست جهان مطرح بوده و به گفته «اندرو وينست » به نظر هم نمي رسد كه در شرف زوال باشد. (18) طرح انديشه عينيت دولت - در قالب مفاهيمي چون دولت بيروني، (External State) ،دولت سياسي، و دولت كامل، (State preper) از سوي متفكر بزرگي همچون هگل و يا انديشه «استبداد روشنفكرانه »، (Enlighteneddespotism) از فلاسفه و فيزيوكراتهاي قرن هجدهمي، تماما دلالت بر اين مهم دارند كه جريان تفكر مبتني بر «مصلحت دولتي » با همه ايراداتش همچنان ادامه خواهد داشت.

دوم - دولت مصلحتي اين الگو محصول نقد الگوي «مصلحت دولتي » است كه در آن «مصلحت در درون دولت » تعريف و تحديد مي شد. به واسطه آثار منفي الگوي نخست، شارحان و نظريه پردازان «دولت مصلحتي »، انحصار دولت در تعيين مصلحت را نفي كرده، آن را «امري همگاني » قلمداد كردند. نتيجه آنكه اصول مهمي همچون ضرورت تحديد قدرت سياسي (از جهت حقوقي، نهادي، اخلاقي و فلسفي)، حاكميت مردمي و التزام به دموكراسي مطرح مي كردند. (19) از اين

منظر مصلحت ماهيتا در خارج از دولت معنا و تحديد مي شود و صبغه بيروني دارد تا دروني. دولتهاي مشروطه و دموكراتيك و حتي طبقاتي از آن حيث كه قائل به «دولت مصلحتي » هستند، در اين گروه قرار مي گيرند. لازم به ذكر است كه دولت از اين ديدگاه ملزم به اطلاع از خواست و اراده واقعي جامعه و سپس تلاش در راستاي تحقق آنها مي باشد. از اين منظر تحديدهاي خارجي - اعم از دين، آيين و ايدئولوژي - نمي تواند جالب توجه باشد و صرفا خواست واقعي جامعه - كه به زعم ايشان در اكثريت تجلي مي يابد - ملاك است.

سوم - تئوري مصلحت استراتژيك اين تئوري ريشه در انديشه سياسي حضرت امام دارد و از جمله ميراثهاي گرانبار حكومت اسلامي در ايران مي باشد. مطابق اين تئوري رابطه مصلحت و دولت نه در سطح تاسيسي بلكه در حد روش برقرار مي باشد. تئوري «مصلحت دولتي » و «دولت مصلحتي » از آن حيث كه سعي در طرح مصلحت به عنوان مبناي تاسيس دولت دارند، با يكديگر مشترك هستند. اما «مصلحت استراتژيك » داعيه ورود به فلسفه سياسي دولت را ندارد و صرفا در حد يك روش (راهكار عملي) براي اداره جامعه مطرح مي باشد. همين تمايز دقيق و ظريف است كه راه را براي ورود عنصر «مصلحت » به حكومت اسلامي مبتني بر انديشه سياسي تشيع، به وسيله حضرت امام، مي گشايد. نظر به اهميت اين نكته در ادامه به تحليل بستر تاريخي، مفهوم مصلحت و رابطه آن با فلسفه دولت در تاريخ سياسي اسلام پرداخته و از اين طريق به

تازه بودن ديدگاه امام - درباره طرح معنايي كاربردي از مصلحت و ارتباط آن با دولت اسلامي - پي خواهيم برد.

2 - دولت و مصلحت در تاريخ سياسي اسلام متعاقب رحلت حضرت رسول اكرم(ص) سياست عملي در جامعه اسلامي دچار گسست شده و ما شاهد شكل گيري سه جريان سياسي عمده بوديم: اول) جريان سياسي «اماميه » به رهبري حضرت علي(ع) دوم) جريان سياسي «مهاجران » به رهبري عمر و ابوبكر سوم) جريان سياسي «انصار» به رهبري سعدبن عباده. نكته مهم آنكه محور اختلاف و گسست فوق را نوع رابطه «دولت - مصلحت » تشكيل مي دهد; يعني اينكه درباره جانشين پيامبر(ص) دو رويكرد مطرح مي شود: رويكرد اول با اعتقاد به اينكه امر حكومت از طرف خداوند متعال مورد توجه قرار گرفته و جانشينان حضرت به طور مشخص در قالب دوازده امام منصوب گشته اند و هرگونه مصلحت انديشي سياسي را نفي كرده با اين حال ديدگاه امامت را طرح مي كند. (20) حضرت علي(ع) در همين باره چون عده اي او را در مقابل معاويه به سياست ورزي (به معناي نيرنگ و مصلحت انديشي متعارف) دعوت مي كردند چنين مي فرمايد: به خدا سوگند معاويه زيركتر از من نيست، ليكن شيوه او پيمان شكني و گنهكاري است. اگر پيمان شكني خوشايند مي نمود زيركتر از من كسي نبود... به خدا مرا با فريب، غافلگير نتوانند و با سختگيري ناتوانم نتوانند شمرد. (21) اما رويكرد دوم، معتقد بود كه صلاح انديشي اهل حل و عقد، تكليف حكومت را مشخص خواهد كرد. بنابراين دولت اسلامي بايد به شور و مشورت جمعي گذارده شود. مهاجران و

انصار با همه اختلافهايي كه داشتند، درون اين رويكرد قرار مي گيرند و به همين خاطر است كه مي بينيم، در «سقيفه بني ساعده » هيچ يك از بني هاشم يا نزديكان پيامبر(ص) - قائل به تئوري امامت - حاضر نشده، فقط بزرگان مهاجر و انصار در خصوص متولي قدرت به بحث مي نشينند. (22) با رجوع به استدلالهاي طرفين و شيوه كسب قدرت، مي توان به الگوهاي ضمني مختلفي از رابطه «دولت - مصلحت » در كلام قايلان به مصلحت پي برد. به عنوان مثال در پاسخ «حباب بن مقدر» به «عمر» صراحتا «تئوري دولت فارغ از اخلاق » تجلي مي كند كه از گونه هاي متعارف و رايج «مصلحت دولتي » است. آنجا كه مي گويد: (اي انصار) دستهاي خود را از بيعت با ايشان (مهاجران) نگه داريد و به سخن اين شخص (عمر) و همراهانش گوش ندهيد كه بهره شما از اين كار مي خواهند و اگر از پذيرفتن خواست شما خودداري كردند، ايشان را از اين سرزمين برانيد. (23) از عبارت فوق معلوم مي شود كه «انصار» با انگيزه قدرت طلبي وارد ميدان شده بودند و مصلحت را عين تصدي قدرت سياسي از جانب خود و تاسيس دولت اسلامي مي دانستند. مهاجران نيز به گفته مؤلف كتاب «سيرة المصطفي » دقيقا با همين برداشت از دولت، پا به عرصه سياست مي گذارند: اگر آگاهي انصار بر همداستاني بيشتر مهاجران بر دور كردن علي از خلافت نبود، با خلافت اينگونه برخورد نمي كردند... برخورد انصار در سقيفه بني ساعده عكس العمل رفتار مهاجران و همدستي آنان در دور كردن علي از خلافت

بوده است. (24) به عبارت ديگر انصار و مهاجر با طرح ايده خلافت در مقابل امامت، در حقيقت «مصلحت » را به سان يك عامل مؤثر در فلسفه سياسي اسلام وارد مي كند كه بر مبناي آن مي توان تشكيل دولت داد. در اين بازي البته مهاجران موفق بودند، چرا كه با ايجاد تفرقه در جبهه انصار و قراردادن آنها در گروه خود، از حيث جمعيت بر تفكر امامت پيشي گرفته و بدين ترتيب دولت را بر مقتضاي فلسفه تازه، بنيان نهادند. اين جريان در سالهاي بعد تعميق و گسترش يافته و مشاهده مي شود كه معاويه و سپس يزيد و... با عاري كردن عنصر مصلحت از ملاحظات ديني، آن را در شكل آشكارش به كار مي گيرند. (25) نتيجه آنكه فلسفه سياسي شيعه براي حكومت، مبنايي وراي مصلحت انديشي هاي روزمره قائل است كه در دو لفظ امامت و ولايت از زمان رحلت پيامبر اكرم(ص) تا به امروز جريان دارد. حضرت امام به عنوان يك فقيه شيعي كه قائل به «ولايت فقيه » بودند و اين تئوري را در گفتار و عمل گردن دادند، البته با طرح مصلحت در حد معيار تاسيس دولت موافق نبوده اند. اما آنچه از ايشان در مورخه 17/11/66 ملاحظه شد محتاج تفسيري تازه است كه در عين التزام به مباني فلسفي ديدگاه شيعه، مجال را براي طرح مصلحت نيز باز مي گذارد. ما از اين تفسير تحت عنوان «مصلحت استراتژيك » ياد كرده ايم كه مباني و نوع رابطه آن با قدرت سياسي در قسمت بعدي به شكل مبسوطي مي آيد.

ب) قدرت سياستي و انسداد باب مصلحت اگر چه

قدرت به مثابه پارادايم سنتي علم سياست، در كانون توجه عالمان سياسي قرار داشته و تاكنون مورد ارزيابي هاي دقيق بسياري قرار گرفته است كه به زعم «فرانتس نويمان » راه را بر عرضه انديشه جديدي در اين زمينه، سد مي كند (26) وليكن اين واقعيت كه: اولا قدرت مفهومي كاملا ارزشي است، به گونه اي كه «استيون لوكس » صراحتا مي نويسد: درواقع بحث من اين است كه قدرت جزء آن دسته از مفاهيمي است كه به طور ريشه دار به ارزشها وابسته است. منظور من اين است كه هم تعريف و هم گونه استفاده از آن، همين كه تعين يافت، به صورت غير قابل تفكيكي با مجموعه اي از (و احتمالا ناآگاهانه) پيش فرضهاي ارزشي گره خورده است كه دامنه كاربرد تجربي آن را از پيش تعيين مي كند. (27) ثانيا نظام ارزشي مورد نظر امام با ديدگاه مسلط بر جريان مطالعات سياسي كه متاثر از نگرش ماده انگارانه غربي است، متفاوت است و به ما امكان آن را مي دهد تا از تصوير مستقل قدرت در انديشه سياسي امام سخن بگوييم. براي درك چيستي اين تصوير تازه از قدرت، لازم است تا ديدگاه نظري و سيره عملي امام را مورد تحليل قرار دهيم. از رهگذر تامل در قول و فعل امام مي توان چنين نتيجه گرفت كه وجود بنيان معرفتي مبتني بر نظريه امامت، ايشان را به قبول چهار بعد اصلي براي قدرت سياسي رهنمون كرده بود كه در مجموع «تئوري قدرت » امام را شكل مي دهند. از اين منظر «قدرت » پديده ساده اي كه صرفا بر اعمال زور استوار

باشد، معنا نمي شود بلكه هر چهار ركن (بعد) اصلي به شرح زير مبتني است:

1- بعد اثباتي امام در مقام اثبات قدرت سياسي، از قدرت به مثابه پديده اي ياد مي كند كه ريشه در كانون اصلي هستي; يعني الله دارد. قدرت از اين منظر، جرياني واحد را شامل مي شود كه از الله آغاز شده، به رسول اكرم(ص)، ائمه اطهار و اولوالامر مي رسد. اين بعد از قدرت سياسي كه در كتاب «ولايت فقيه » شرح و بسط داده شده است و در سيره عملي امام نيز به خوبي تجلي يافته، بر سه گزاره دلالت دارد:

گزاره اول: قدرت سياسي با ارزش و مهم است امام اگر چه آرمان گرايي مصلح بودند، اين آرمان گرايي ايشان را از توجه به واقعيات حيات سياسي غافل نساخته بود. به همين خاطر است كه مي بينيم براي تحقق آرمانهاي اسلامي، به شدت نسبت به قدرت سياسي حساس بودند و جهت كسب آن فعالانه وارد ميدان مي شوند. عدم مصالحه بر سر قدرت با رژيم شاهنشاهي، تاكيد بر ضرورت تاسيس دولت اسلامي و تاكيد بر وجوب حفظ دولت از جمله مصاديق مهمي هستند كه همگي بر جايگاه ارزشمند قدرت سياسي در انديشه امام دلالت دارند. (28)

گزاره دوم: قدرت سياسي بايد اسلامي باشد علي رغم تلاش گسترده مخالفان انقلاب براي ارائه تصوير ناشايستي از حكومت اسلامي و تبليغ اين نكته كه، مذهبيون در پي تاسيس يك ديكتاتوري ديني در ايران هستند، امام از همان ابتدا ضمن رد الگوي استبدادي، صراحتا اظهار داشتند كه نفي استبداد ديني به هيچ وجه به معناي رهايي قدرت از قيد اسلاميت نمي باشد. به عبارت

ديگر امام به خاطر تبليغات مسموم ضد انقلاب، راضي به كم رنگ كردن اصل «اسلاميت » نشدند. بنابراين، مشاهده مي شود كه در پاسخ به يكي از خبرنگاران خارجي كه مي پرسد: «آيا قدرت مذهبي قويتر است از قدرت سياسي و نظامي در ايران؟» به طور شفاف و صريح مي فرمايند: هيچ قدرتي به اندازه مذهب نخواهد بود و نظاميها و سياسيها اكثرا تحت نفوذ مذهب هستند. (29)

گزاره سوم: قدرت سياسي متمركز است اينكه ذات قدرت دلالت بر «سلطه طلبي » و «انحصار» اين سلطه در كانون واحدي دارد، در تحليلهاي به عمل آمده از قدرت در حوزه هاي مختلف سياسي - اجتماعي و اقتصادي كرارا مورد تاكيد قرار گرفته است. (30) بنابراين، مشاهده مي شود كه در بستر تفكر غربي نيز اين مهم در قالب الگوهاي مختلف حكومتي طراحي و عرضه شده است. (31) البته اين تمركز به معناي استبداد و تماميت خواهي نيست، چرا كه مطابق تئوريهاي دموكراتيك از دولت، مشاهده مي شود كه همراه با اعطاي حق اعمال قدرت سياسي به دولت، روشهايي پيش بيني شده كه خطر استبداد را منتفي و يا به حداقل مي رساند. در نتيجه، ادعاي «جان. دي. استمبل » در «درون انقلاب ايران » مبني بر متمركز بودن قدرت از ديدگاه امام صحيح است. (32) وليكن اين تمركز را نبايد با استبداد معادل گرفت. حضرت امام(س) اين معنا را به بهترين وجهي در كتاب «ولايت فقيه » آورده اند، آنجا كه مي نويسند: ولايت ولي فقيه همچون ولايت پيامبر و ائمه اطهار است. از اهم احكام الهي است و بر جميع احكام الهي تقدم دارد و اختيارات

حكومت منحصر در احكام ثانوي و فرعي نيست. (33)

2- بعد تحديدي به كارگيري وصف «مطلقه » براي قدرت سياسي در مقام اثبات نبايد ما را از حدودي كه براي قدرت در مقام عمل پيش بيني شده، غافل سازد. امام خميني(س) با عنايت به جهان بيني و فلسفه سياسي اسلام چهار اصل زير را به مثابه حدود چهارگانه قدرت سياسي، قبول داشتند:

اصل اول: قدرت سياسي محدود به احكام الهي است از ديدگاه امام تمام مسئولان و صاحب منصبان موظفند كه به قوانين و احكام شرعي گردن نهند. بنابراين، قدرت سياسي نيز نمي تواند در خارج از حدود شرعيه اعمال شود. به عنوان مثال در مقام پاسخ به شبهه ايراد شده مبني بر اينكه، بعضا مشاهده شده كه رهبري در قالب اصول مصوب قانون اساسي كه مبتني بر احكام شرعي است، عمل نكرده است چنين اظهار مي دارند: مطلبي كه نوشته ايد كاملا درست است. ان شاء الله تصميم دارم در تمام زمينه ها، موضع به صورتي درآيد كه همه طبق قانون اساسي حركت كنيم. آنچه در اين سالها انجام گرفته است، در ارتباط با جنگ بوده است... از تذكرات همه شما سپاسگزام و به همه شما دعا مي كنم. (34)

اصل دوم: قدرت سياسي محدود به حقوق شرعيه مردم است حقوقي كه مردم در يك جامعه سالم ديني دارند، به هيچ وجه نبايد مورد تعرض قرار گيرد. به عبارت ديگر حقوق شهروندي از جمله مرزهايي هستند كه قدرت سياسي مكلف به رعايت آنهاست و چنانچه ورود به اين حريمها ضروري باشد، لازم است تا نظر مساعد صاحب حق از سوي صاحب قدرت جلب گردد. تاكيد امام بر

اينكه، صرف داشتن قدرت، دلالت بر تاييد شرعي آن نيست (35) و اينكه دولت خدمتگزار ملت است، مويد اين مدعا مي باشد. خدمتگزار باشيد به اين ملتي كه دستهاي خيانتكار را قطع كرد و اين امانت را به شما سپرد... روزي كه احساس كرديد مي خواهيد فشار به مردم بياوريد، بدانيد كه ديكتاتور داريد مي شويد. (36) مطابق بينش امام قدرت سياسي نه به معناي اعطاء حق نقض حقوق شهروندي به دولت، بلكه بالعكس توانمندي دولت در اعطاي فرصت لازم به افراد و گروهها جهت استفاده از حقوقشان است. به عبارت ديگر، دولتمرداني كه بتوانند به خواستهاي فردي و جناحيشان فايق آيند و حقوق مردم را محترم شمارند، قدرتمند واقعي هستند، نه آنهايي كه با اتكاء به مناصب رسميشان سعي در تحديد و تضيع حقوق شهروندان دارند. به همين خاطر است كه در يك جمله كوتاه و پرمعنا رژيم شاهنشاهي را چنين مورد انتقاد قرار مي دهند كه: شما قدرت آزادي دادن (37) نداريد، (الخائن خائف). (38)

اصل سوم: قدرت سياسي ملزم به رعايت عدالت است اهميت قدرت سياسي در انديشه امام محرز است وليكن مفهومي كه نقش محوري را دارا مي باشد، عدالت است. بنابراين، قدرت به عنوان تابعي از عدالت مطرح مي باشد و در منظومه فكري امام عدالت راهبر قدرت است و نه بالعكس. عمل به عدل اسلامي مخصوص به قوه قضائيه و متعلقات آن نيست. (بلكه) در ساير ارگانهاي نظام جمهوري اسلامي از مجلس و دولت و متعلقات آن (گرفته تا) قواي نظامي و انتظامي و سپاه پاسداران و كميته ها و بسيج و ديگر متصديان امور نيز به طور جدي مطرح

است و احدي حق ندارد با مردم رفتار غير اسلامي داشته باشد. (39)

اصل چهارم: قدرت سياسي بايد منصفانه اعمال شود انصاف دلالت بر ضابطه اي بيش از سه اصل سابق دارد كه مطابق آن; صاحبان قدرت به نفع ملت، از پاره اي از حقوق قانوني خود نيز مي گذرند. بر اين اساس، قدرت سياسي نه تنها صبغه تجاوزكارانه و استيلاءجويانه به خود نمي گيرد، بلكه در مقابل مردم «خاضع » و آرام مي باشد. امام در ابتداي انقلاب در پاسخ به يكي از خبرنگاران خارجي بر اين اصل تاكيد كرده، مي فرمايند: ... تمام چهارچوبهاي پوسيده و بي محتوايي را كه در طول اين پنجاه سال مردم را به غربزدگي كشانده است خراب مي كنيم و حكومتي مبتني بر عدل و انصاف نسبت به همه اقشار وطن مي سازيم. (40)

3- بعد تربيتي امام در اين بعد به مسائل معنوي مربوط به قدرت سياسي پرداخته و از جايگاه خطير اخلاق در امر هدايت قدرت سياسي سخن مي گويند. توصيه هاي اخلاقي و عملكرد مرشدانه امام در اين زمينه، مبين و مويد يك اصل مهم است و آن هم اينكه: صاحبان قدرت سياسي بايد مهذب و فرهيخته باشد. در همين ارتباط امام ضمن اشاره به بلايايي كه از سوي عرفاي منزوي از جامعه و يا فريب خوردگان دنيادوست، دامن گير جامعه اسلامي شده، (41) بر اصل تربيت قدرت سياسي اشاره كرده، مي فرمايند: شيطان وسوسه مي كند در انسان، وسوسه مي كند كه تو حالا صاحب قدرت هستي، تو حالا صاحبت كذا هستي، ديگران چكاره اند؟ شما حالا وزير هستيد، ديگران بايد اطاعت كنند. چشم بسته بايد

اطاعت كنند... اين همه براي اين است كه انسان خودش را نساخته. اگر انسان خودش را ساخته بود، هيچ بدش نمي آمد كه يك رعيتي هم به او انتقاد كند. (42)

4- بعد تنظيمي از ديگر مظاهر واقع گرايي امام توجه ايشان به بعد تنظيمي قدرت سياسي است. به اين معنا كه امام علاوه بر تاكيد به توصيه هاي اخلاقي، معتقد بودند كه قدرت سياسي بايد به گونه اي تعريف و اعمال شود كه به هيچ وجه «آزاد از نظارت » يا «فارغ از پاسخ گويي » نباشد. تعريف قدرت سياسي به يك نوع «مسئوليت » (43) حكايت از اهميت و عمق بينش فوق دارد كه امام بارها بر آن تاكيد ورزيده اند. از اين منظر امام قائل به وجود يك نظارت سيستمي بودند كه دو ركن عمده را شامل مي شود:

ركن اول: قدرت سياسي بايد تحت نظارت عامه مردم باشد با عنايت به زيانهاي جبران ناپذير ناشي از وجود حكومتهاي مستبد و تماميت خواه، امام به اصل اندراج دموكراسي در نظام حكومتي اسلام تاكيد كرده بود (44) و شكل «جمهوري » را براي حكومت پيشنهاد مي كند. ما خواستار جمهوري اسلامي مي باشيم، جمهوري فرم و شكل حكومت را تشكيل مي دهد و اسلامي يعني محتواي آن فرم كه قوانين الهي است. (45) پذيرش جمهوريت از سوي امام و ملت، البته داراي بار سياسي است كه عبارت از «تاييد نظارت مردمي » بر كارهاي حكومت و نفي «تحميل عقايد به شهروندان » از سوي حكومت مي باشد: ما بنايي بر اين نداريم كه يك تحميلي بر ملت مان بكنيم. اسلام به ما اجازه نداده است

كه ديكتاتوري بكنيم. ما تابع آراء ملت هستيم. ملت ما هر طوري راي داد ما هم از آن تبعيت مي كنيم. ما حق نداريم، خداي تعالي به ما حق نداده است، پيغمبر اسلام به ما حق نداده است كه به ملتمان چيزي را تحميل كنيم. (46) در نتيجه امام براي تحقق اين نظارت، بر راهكارهاي عملي اي همچون انتخابات (47) ،نصيحت (48) ،امر به معروف و نهي از منكر (49) ،بيان اشكالات از طرف مردم (50) ، ،تظلم خواهي (52) ،توجه به افكار عمومي (53) ،اعتراض (54) ،اعتصاب (55) و قيام (56) صحه گذارده و تاييدشان مي كند. اين يك سفارش عمومي است كه پيش من اهميت دارد و بايد عرض بكنم به همه، به همه قشرهاي ملت بايد عرض بكنم. با كمال دقت توجه كنيد كه يك قدم خلاف اسلام نباشد... به كمال دقت ملاحظه كنيد كه كساني به عنوان اسلام، به عنوان مسلمين به عنوان معممين يك قدم خلاف برندارند... اين در نظر من از همه چيز اهميتش بيشتر است و مسئوليتش هم بيشتر. همه ما مسئووليم كه اين كار را انجام بدهيم. (57)

ركن دوم: قدرت سياسي بايد تحت كنترل نهادهاي نظارتي باشد از آنجا كه انقلابها منجر به فروپاشي نهادهاي حاكم مي شوند، خطر آنكه قدرت سياسي بتواند از اين فضا بهره برده و فارغ از كنترل نهادهاي نظارتي عمل كند بسيار وجود دارد. به همين خاطر است كه مي بينيم امام بلافاصله پس از پيروزي انقلاب اقدام به تاسيس نهادهايي مي كند كه حكم ناظر بر قدرت سياسي را دارند و از اين حيث جلو فساد احتمالي را مي گيرند. تاييد

اصل تفكيك قوا، تهيه قانون اساسي، تاسيس مجلس خبرگان و نظارت عاليه رهبري از جمله موارد مهم اين حوزه است. از مجموع مطالب پيشين چنين برمي آيد كه «قدرت سياسي » در انديشه امام داراي چهار بعد اثباتي، تحديدي، تربيتي و تنظيمي است. بر اين اساس امام را بايد قائل به تئوري «قدرت در چهارچوب »، (Power in Framework) معرفي كرد كه بر اساس آن، ضمن پذيرش وصف مطلقه براي قدرت سياسي، حدود و ثغور شرعي و عقلي قدرت نيز پذيرفته شده است. اين معنا از قدرت سياسي قابل تطبيق با دو الگوي سابق از «دولت و مصحلت » نيست و به همين خاطر است كه بايد امام را قائل به انسداد باب مصلحت در حوزه فلسفه دولت دانست.

نتيجه گيري با توجه به جايگاه «قدرت سياسي » در انديشه امام حال مي توان از انسداد باب مصلحت در مقام تاسيس دولت اسلامي سخن گفت. بنا به آنچه گفته شد، دو الگوي «دولت مصلحتي » و «مصلحت دولتي » از نظر امام مردود شمرده مي شد. اول - الگوي «دولت مصلحتي » از آن حيث كه با شان اثباتي قدرت سياسي همخواني ندارد، مورد تاييد نيست. دو گزاره «اسلاميت » و «تمركز» قدرت سياسي از آن حيث كه منبع الهي دارد و در چهارچوب مصلحت انديشي متعارف نمي گنجند، نافي اين الگو هستند. دوم - الگوي «مصلحت دولتي » از آن حيث كه با شؤون تحديدي و تنظيمي قدرت سياسي در تضاد است، مورد تاييد امام نبود. نتيجه آنكه، دو الگوي فوق كه به طرح مصلحت در مقام تاسيس دولت مي پردازند، نمي توانند مفسر ديدگاه

امام باشند. اما اينكه معناي مورد نظر امام از مصلحت چه بوده و چه فلسفه اي براي آن قائل بوده اند، نيازمند بررسي تفصيلي جايگاه مفهوم مصلحت در منظومه فكري امام مي باشد.

ج) مصلحت در انديشه سياسي امام خميني(س) واژه مصلحت غالبا به معناي منفعت معنا مي شود (58) و بعضا ديده شده كه معادل «خير»، «بهبودي »، «لذت »، «علاقه »، «سعادت »، «حكمت » و «علت » آمده است. (59) معادلهاي فوق داراي مرزهاي تفكيكي ظريفي هستند كه قبول ترادف، آنها را نفي مي كند (60) وليكن در حد نوشتار حاضر چنين به نظر مي رسد كه معاني لغوي فوق صحيح است. از حيث اصطلاحي نيز، معمولا مصلحت را «تامين هدف شارع » تعريف مي كنند، كه متناسب با معناي لغوي هم مي باشد. در مجموع مي توان تعريف اصطلاحي زير را مورد اتفاق بسياري از انديشه گران اسلامي در باب مصلحت معرفي كرد: مصلحت، منفعتي است كه شارع حكيم براي بندگانش قرار داده از حفظ دين، جان، عقل، نسل و اموالشان (و...) بر طريق معيني كه ذكر گرديده (است). (61) بر اساس تعريف فوق، سه گونه مصلحت را مي توان از هم تمييز داد:

1- مصلحت كلامي مصلحت كلامي به اين سؤال پاسخ مي دهد كه: «آيا صدور احكام شارع مبتني بر مصلحت پيشيني اي بوده است يا خير؟» در اين خصوص گروهي قائل به وجود مصالح پيشيني و گروهي قائل به اصل تعبد شده اند. (62) گذشته از نوع پاسخي كه به اين سؤال داده مي شود، بايد پذيرفت كه مصلحت كلامي جنبه توصيفي داشته و به تجويز نمي پردازد. به همين

خاطر است كه در مباحث سياسي - بويژه در سياستگذاري - چندان به آن توجه نمي شود.

2- مصلحت فقهي مصلحت فقهي به اين سؤال پاسخ مي دهد كه: «آيا در مقام استنباط قوانين شرع مي توان مصلحت را به مثابه مرجعي مستقل در نظر گرفت يا خير؟» در اين خصوص بعضي از فقها از عدم حجيت، عده اي از حجيت و گروهي از حجيت مشروط مصلحت سخن گفته اند. (63) شيعه برخلاف اهل سنت كه قائل به حجيت مصالح مرسله است در اين زمينه معتقد است كه: ما اماميه به طور اجماع مصلحت را در تخصيص عام و يا تقيد مطلق معتبر نمي دانيم. مگر آنكه نص خاصي مويد آن مصلحت باشد كه در اين صورت اعتبار موجود در اينجا چه ايجابي و چه سلبي متعلق به آن نص است و نماز آن مصلحت... . (64) بدين ترتيب حضرت امام نيز به عنوان يك فقيه شيعي باب مصلحت فقهي را به معناي فوق مسدود مي دانسته اند و آنچه تحت عنوان «مصلحت » بيان فرموده اند، ناظر بر معناي خاصي از اين مفهوم است.

3- مصلحت فلسفي بحث از مصلحت فلسفي غالبا با عنوان حسن و قبح عقلي در فلسفه اسلامي شناخته مي شود و چنان كه مي دانيم فلاسفه اسلامي در اين مقام به دو نحله اصلي اشعري و اعتزالي تقسيم شده اند. (65) معتزله با قبول حجيت عقل در مقام تعيين حسن و قبح ذاتي افعال، مصالح را موضوع تشخيص عقل آدمي قرار داده و اشاعره با گرايش به حجيت وحي، حسن و قبح را تا حد اعراض تنزل داده اند. خلاصه كلام آنكه

در يك تقسيم بندي كلان قايلان به اصل مصلحت يا معتقد به مصلحت پيشيني هستند - به اين معنا كه مصلحتي از قبل متصور است و فعل الهي مطابق با آن صورت مي پذيرد و اين مصالح به عقل كشف و درك مي شوند - يا معتقد به مصالح پسيني - به اين معنا كه مصلحتي از قبل وجود ندارد و تنها پس از صدور فعل الهي است كه مصلحت بر ما آشكار مي شود. در حقيقت همين «مصلحت پيشيني » است كه بعدا وارد حوزه مباحث فلسفه سياسي شده، در قالب مفهوم نوين «مصلحت عمومي » رخ مي نمايد. مصلحت عمومي در اين معنا منتج از تجربه تاريخي غرب است و ريشه در زمان تاسيس «شهرها»، (Polis) و شكل گيري «فضاي عمومي » و «مشترك »، (Agorei) دارد. (66) با تامل در انديشه سياسي امام معلوم مي شود كه ايشان معناي خاص و تازه اي از مصلحت را مد نظر داشته اند. اهميت اين ديدگاه از آنجا ناشي مي شود كه امام موفق شدند در درون گفتمان سياسي شيعه تقريري از مفهوم مصلحت حكومتي ارائه دهند كه با عقايد فلسفي، كلامي و فقهي شيعه هيچ گونه تضاربي نداشت. به عبارت ديگر مفهومي كه متعلق به فقه سياسي اهل تسنن به شمار مي رفت به شكل تازه اي در تفكر سياسي شيعه مطرح مي شود. سد باب مصلحت فقهي از ديدگاه شيعي اين گمان را در ميان متفكران سياسي شيعه دامن زده بود كه گويا باب مصلحت در حكومت مسدود است. حال آنكه امام از مصلحت به عنوان يك روش در امر خطير حكومت هرگز

غافل نبوده اند و حتي در كتاب «البيع » به آن اشاره كرده اند: باري حكومت مي تواند در امور مطابق مصلحت مسلمانان... عمل نمايد. (67) در «تحرير» نيز همين وجه مورد نظر قرار گرفته (68) و نتيجه آن مي شود كه در نهايت مصلحت را به عنوان يك نهاد كه داراي كاركرد حكومتي است، مطرح مي كنند. اميدوارم اين مجلس (سوم) با هماهنگي و همدلي نمايندگان... بتواند گامهاي بلندي در حل معضلات محرومين و پابرهنه ها بردارد و در تنگناها و موانع از قدرت و قاطعيت و سرعت عمل مجمع تشخيص مصلحت كه پشتوانه عظيم و پربركت و پرثمري براي كشور است، بهره مند شود. (69) با رجوع به ديدگاههاي امام در ارتباط با «مجمع تشخيص مصلحت » مي توان به شان «استراتژيك بودن » مصلحت پي برد. بدين معنا كه براي امام نفس وجود نهادي به اين نام موضوعيت نداشته و غرض حل تزاحمهاي كلان - ميان مجلس و شوراي نگهبان - بوده است. بنابراين، ابتدائا از شوراي نگهبان مي خواهند كه خودشان اين مصلحت سنجي را انجام داده، تزاحمها را رفع كنند. وليكن چون اين كار ميسر نمي شود، مجمع را مستقلا بنيان نهادند: تذكر پدرانه به اعضاي عزيز شوراي نگهبان مي دهم كه خودشان قبل از اين گيرها مصلحت نظام را در نظر بگيرند... . (70) گرچه به نظر اين جانب پس از طي مراحل، زير نظر كارشناسان كه در تشخيص اين امور مرجع هستند، احتياج به اين مرحله (تشخيص مصلحت جداگانه) نيست وليكن براي غايت احتياط... جمعي... براي تشخيص مصلحت نظام اسلامي تشكيل گردد. (71) بدين ترتيب معلوم مي شود

كه امام مصلحت را نه در معاني فقهي، كلامي يا فلسفي پيشين بلكه به عنوان يك روش حكومتي مد نظر داشته اند. در زماني كه بين مجلس و شوراي نگهبان اختلاف نظر رخ داده بود اين موضوع طرح شد و متن پيام مورخه 18/10/67 امام به اعضاي مجمع مويد اين مدعا است. در بند سوم از تذكرات، امام در پيام مزبور چنين آمده است: پس از (اين) تنها در مواقعي كه بين مجلس و شوراي نگهبان اختلاف است - به همان صورتي كه در آيين نامه مصوب آن مجمع طرح شده بود - عمل گردد. خلاصه كلام آنكه شيعه به دو دليل با حضور عنصر مصلحت در امر حكومت موافق نبوده است: اولا: جريان تاريخي صدر اسلام و انحراف امر حكومت از صبغه ولايي به شكل انتخابي با شعار مصلحت. ثانيا: پيدايش روحيه انزوا و گوشه گيري تحت عنوان شعار مصلحت انديشي و عدم اقبال به قيام عليه حاكمان ظلم و جور. بديهي است كه در چنين فضايي حضرت امام مي توانستند براي جلوگيري از بروز تشنج احتمالي هم كه شده از واژه اي غير از «مصلحت » بهره ببرند، اما چنين نكرده و باز تعريف اصل مصلحت و طرح آن در قالب يك روش حكومتي، به غني سازي انديشه سياسي شيعه همت گماردند. بر اين اساس مصلحت نه به معناي تاسيس دولت بر مبناي مصلحت انديشي جمعي - كه مورد تاييد تشيع و امام نيست - بلكه به معناي روشي مناسب براي رفع تزاحم در سطح كلان حكومتي مطرح است. اين روش دولت را قادر مي سازد تا در مقام رفع تزاحم بين دو

سياست، يا چند گزينه مختلف برآيد كه نسبت بين آنها نسبت اصل به فرع است، علي رغم جواز شرعي هر دو و فقدان اجبار متعارف، بنا به ملاحظاتي فرع را بر اصل مقدم دارد و از اين طريق گره بسياري از مشكلات حكومتي را در كشور بگشايد. يادداشتها 1) عضو هيات علمي دانشگاه امام صادق(ع). 2) روح الله الموسوي الخميني، ولايت فقيه و جهاد اكبر، تهران: دفتر نشر الست فقيه، بي تا، ص 8. 3) J. K. See Bluntschki, The Theory of the State, oxford: oxford university press , 1985. 4) D.D. See Raphael, Problems of Political Philosophy, London: Mac Millan, 1970. 5) N. P. See Barry, An Introduction to Modem Political Theory, London: Mac Millan 1981. 6) آدرس كتابشناختي آثار مورد نظر عبارتند از: × اندرو وينست، نظريه هاي دولت، حسين بشيريه، تهران: ني، 1371. × جانفرانكو پوجي، تكوين دولت مدرن، بهزاد باشي، تهران: آگاه، 1377. 7) جهت مطالعه كليات اين مدعا نگاه كنيد به: - F. L. Gheyette, the invention of State, in Bede Karl Lackner K. R. philip (eds), Essay onMedieval Citizention, University of Texas: 1972. - R. Bultmann, Primitive Christianity, London: Collins, 1956. - A. Bentley, the Precess of Govement, Harvard: 1967. - D. Heid, Political Theory The Modern State, Londen: Polity Press, 1989. 8) كليات تئوري حكومت امام و تاثيرات عملي آن را در اثر زير ببينيد: - Mahmood Alinezhad, Imagination, Meaming and Revolution: The imaginary Sources of TheRevelutionary Power of Islam in Iran, esp, Seven از حيث فلسفي نيز اين مباني ريشه در اصول حكومت اسلامي دارند.

نگاه كنيد به: - W. Montgomery Watt, Islamic Political Thought, Edinbargh: 1962, esp. parts 182. 9) ابعاد و اهميت سياسي عنصر مصلحت در آثار زير آمده است: × هشام احمد عوض جعفر، الابعاد السياسيه لمفهوم الحاكميه: رؤيه معرفيه، امريكا: المعهد العالمي للفكر الاسلامي، 1995. × هشام احمد عوض جعفر، «حاكميت سياسي و مصلحت شرعي »، مترجم اصغر افتخاري، در حكومت اسلامي، شماره 9. 10) نظريه هاي دولت، همان، ص 314. 11) See, G. Duncan, Political Theory and Human Nature, in I. Forbes and S. Smith (eds),Politics and Human Nature, London: Franeis Pinter, 1983. 12) نظريه هاي دولت، همان، ص 25. 13) F. Meinecke, Machiavellianism: The Doctrine of Rasion D|Etat and its Place in ModernHistory, trans. Douglas Sectt, London: Routtedge and Kegan Paul, 1957. 14) نگاه كنيد به: نظريه هاي دولت، همان، صص 84 - 87. 15) همان، صص 110 - 114. همچنين: - W. F, Church, (ed), Richelieu and Reason of State, Princeton, N J: Preinceton UniversityPress, 1972. 16) Ibid, p. 30. 17) Ibid. 18) نظريه هاي دولت، همان، ص 117. 19) در اين ارتباط نگاه كنيد به: - Q. Skinner, The Foundation of Modern Political Thought, 2 vels, cambridge Cambridgeuniversity press, 1978.- Mc llwarn, C, Constitutionalism and the changing world, Cambridge, Mass, Harvarduniversity Press, 1939.

عدالت حاكم اسلامي از ديدگاه امام خميني (ره)

عدالت حاكم اسلامي از ديدگاه امام خميني مقدمه: از مهمترين پرسشهاي انديشه سياسي اين است كه چگونه مي توان جلو سؤ استفاده از قدرت را گرفت، بدون آنكه در انجام كارويژه هاي اصلي آن اخلال كرد. به طور كلي، مهار قدرت سياسي از دو راه متصور است: دروني و

بيروني. ساز و كار دروني مهار قدرت، به معناي وجود ويژگي هاي خاصي در شخص حاكم است كه جلو سؤ استفاده او را از قدرت مي گيرد. اما ساز و كار بيروني مهار قدرت، به معناي ايجاد راه هايي براي نظارت بر عملكرد قدرت سياسي و كنترل آن به وسيله نهادهاي بشري است. اين دو گونه ساز و كار با يكديگر جمع پذيرند، اما غلبه آنها در انديشه سياسي اين امكان را فراهم مي آورد كه انديشه هاي سياسي را از نظر چگونگي مهار قدرت بررسي و طبقه بندي كنيم. پاسخ انديشه وران سياسي از چگونگي مهار قدرت مبتني بر فهم هر يك از آنان از قدرت و ارزش اخلاقي آن است. نگرشي كه قدرت را ذاتا خير مي داند، بر اين باور است كه ساز و كار اصلي مهار قدرت دروني است. در مقابل، نگرشي كه قدرت را شر و فساد آور مي داند، به استفاده از ساز و كارهاي بيروني مهار قدرت مي گرايد. پرسش اصلي اين مقاله اين است كه در انديشه سياسي امام خميني (ره) ساز و كار اصلي مهار قدرت چيست؟ در جايي ديگر به تفصيل گفته شده كه قدرت از ديدگاه حضرت امام ذاتا خير است (1) و حق اعمال آن از سوي خداوند متعال در وهله نخست به انبياء عظام و ائمه معصومين عليهم السلام واگذار شده است. آنان مصاديق تام و تمام"انسان كامل" هستند كه در سفري روحاني به بارگاه حضرت حق بار يافته اند، اما "اعتزال از خلق و انزوا اختيار" نكرده اند. آنان "مامور به آشنا نمودن و آشتي دادن گمراهان با اين جلوه ها

هستند. " رسيدن به اين مرحله "كمال مطلوب" آن سفر روحاني است. (2) آنچه كه در انبياء عليهم السلام مانع از اشتباه و گناه مي گردد، "عصمت" است. حضرت امام در تعريف عصمت مي فرمايد: "حالتي است نفسانيه و نوري است باطنيه كه از نور كامل يقين و اطمينان تام حاصل شود" (3) رهاورد اين "مشاهده حضوريه" يقيني است كه نمونه عالي آن را در حضرت علي (ع) مي بينيم كه مي فرمايد: "اگر همه عالم را به من دهند كه يك مورچه اي را در حبه اي كه برداشته ظلم كنم، نخواهم كرد. " (4) در نتيجه، در سايه حكومت امام معصوم (ع) ، نه تنها هيچ دغدغه اي درباره احتمال سؤ استفاده از قدرت به ذهن راه نمي يابد; بلكه با حضور امام معصوم در راس حكومت از سؤ استفاده ديگر كارگزاران حكومت از قدرت و تعدي اعضاي جامعه به يكديگر جلوگيري مي شود و در نتيجه جامعه آرماني اسلامي و "مدينه فاضله" تحقق مي يابد. متاسفانه، در طول تاريخ، دوران برقراري چنين حكومتي بسيار كوتاه بوده كه آخرين نمونه آن، حكومت حضرت علي (ع) است و "بالاترين مصيبتي كه بر اسلام وارد شد، همين سلب حكومت از حضرت امير، سلام الله عليه، بود. " (5) در زمان غيبت امام معصوم عليه السلام، فقهاي جامع الشرايط عهده دار امر حكومت بر جامعه اسلامي هستند و شرط "عدالت" در آنان جايگزين شرط "عصمت" در امام معصوم است.

تعريف عدالت عدالت را با سه رويكرد متفاوت مي توان مورد بررسي قرارداد: اخلاقي، عرفاني و فقهي. در آثار حضرت امام مي توان درباره اين هر سه رويكرد

اشارتي مجمل يا توضيحاتي مفصل يافت.

1. تعريف اخلاقي در كتاب شرح چهل حديث به نظريه علماي اخلاق درباره عدالت اشاره شده است. بر طبق اين نظريه، قواي نفس انسان عبارت است از: قوه نفس ناطقه، قوه غضبيه و قوه شهويه. مجموعه فضايل نيز در چهار فضيلت خلاصه مي شود: "حكمت، و عفت، و شجاعت، و عدالت. و " حكمت" را فضيلت نفس ناطقه مميزه دانسته اند; و "شجاعت" را از فضايل نفس غضبيه و " عفت" را از فضايل نفس شهويه; و "عدالت" را تعديل فضايل ثلاث شمرده اند. " (6) البته در جايي ديگر عدالت همان "حد وسط" دانسته شده كه به معناي "خروج از حد افراط و تفريط" و ملاك فضيلت يا "خلق حسن" است. مثلا شجاعت كه حد وسط بين افراط تهور و تفريط جبن در قوه غضبيه است; بنابراين با وجود "شجاعت" مي توان گفت كه قوه غضبيه داراي "عدالت" است. (7) براي بيان چنين مقصودي از "عدالت"، علماي اخلاق غالبا كلمه "اعتدال" را به كار مي برند و از عدالت همان معناي نخست را اراده مي كنند; حضرت امام نيز "عدالت" را غالبا در همان معناي نخست به كار مي برد. انسان در صورتي كه از نعمت دو مربي عقل و شرع بهره مند نگردد، زمام اختيارش به دست قواي سركش غضب و شهوت مي افتد و رو به حيوانيت مي گذارد. اما "اگر به واسطه تعليم انبياء و تربيت علما و مربيان، مملكت انسانيت اين انسان كذايي، (. . . ) در تحت تاثير تربيت واقع شد، و كم كم تسليم قوه مربيه انبيا و اوليا عليهم السلام، گرديد،

ممكن است چيزي بر او نگذرد جز آنكه قوه كامله انسانيه، كه در او به طريق استعداد و قابليت به وديعه گذاشته شده بود، فعليت پيدا كند و ظهور نمايد و تمام شئون و قواي مملكت برگردد به شان انسانيت شيطان ايمان آورده به دستش; چنانچه در دست رسول اكرم، ء ايمان آورد، فرمود: ان شيطاني آمن بيدي. (8) "شيطان من به دست من ايمان آورد. "و مقام حيوانيت او تسليم مقام انسانيتش شود، به طوري كه مركب مرتاض راهوار عالم كمال و ترقي و براق آسمان پيماي راه آخرت شود و ابدا سرخودي نكند و چموشي ننمايد. و بعد از تسليم شدن شهوت و غضب به مقام عدل و شرع، عدالت در مملكت بروز كند و حكومت عادله حقه تشكيل شود كه كار كن در آن و حكمفرماي در آن حق و قوانين حقه باشد و قدمي برخلاف حق در آن برگذاشته نشود و بكلي از باطل و جور عاري و بري گردد. " (9) (تاكيد از نگارنده است. ) سيري كه انسان با گذراندن آن در سايه تبعيت از عقل و شرع، به تحصيل ملكه عدالت توفيق مي يابد "تهذيب نفس" نام دارد و غايت نهايي علم اخلاق است. حضرت امام، در تعريف تهذيب نفس مي فرمايد: "غلبه كردن انسان بر قواي ظاهره خود، و آنها را در تحت فرمان خالق قرار دادن، و مملكت را از لوث وجود قواي شيطان و جنود آن خالي نمودن" (10)

2. تعريف عرفاني براي دريافت درك عرفاني حضرت امام از مفهوم عدالت، علي رغم آنكه به عبارات صريحي در اين باره دسترسي حاصل نشد، مي توان به

نامه عرفاني ايشان به فرزندشان اشاره كرد كه در آن آيه هجدهم از سوره حشر تفسير شده است: يا ايها الذين امنوا اتقوا الله ولتنظر نفس ما قدمت لغد واتقوا اللهان اللهخبير بما تعملون (اي مومنان از خداوند پروا كنيد و هر كس بنگرد كه براي فردا چه پيش انديشي كرده است; و از خداوند پروا كنيد، چرا كه خداوند به آنچه مي كنيد آگاه است. ) ايمان داراي مراتب متعددي است كه در آخرين مرتبه آن مقام "عصمت" براي " انسان كامل" تحقق مي يابد. اما تا پيش از اين مرتبه، مراتب ديگري وجود دارد كه در هر يك از آنها "تقوي" معناي متفاوتي مي يابد و در نتيجه، مفهوم "عدالت" نيز از مرتبه اي به مرتبه اي ديگر و از مرحله اي به مرحله اي بالاتر متحول مي گردد. نخستين مرتبه ايمان "ايمان عامه" است و آن پرهيز از مخالفت احكام الهي است و مربوط به اعمال قالبي است. (11) مرتبه دوم ايمان، ايماني است كه به قلب رسيده باشد و همين مرتبت است كه انسان را از معاصي بركنار مي دارد. (12) دراين صورت، تقواي اينان، تقواي از اعمال ناشايسته نيست تقواي از توجه به غير است، تقواي از استمداد و عبوديت غير حق است، تقواي از راه دادن غير او جل و علا به قلب است، تقواي از اتكال و اعتماد به غير خداست. (13) سومين مرتبه ايمان، ايمان كسي است كه در شمار "خواص اهل معرفت" قرار دارند و "با چشم قلب و معرفت باطن همه موجودات را جلوه حق مي بيند و نور الله را در همه مرائي مشاهده

مي كنند. " (14) در اين صورت، تقواي اينان "تقواي از رويت كثرت" است. هر چند به صورت "توجه به حق از خلق" باشد. ديگر مرتبه ايمان، ايمان "خلص اولياء" است. "كه از مرحله رويت حق در خلق و جمال حضرت در وحدت فعلي گذاشته اند(. . . ) در اين احتمال امر به تقوي، اتقاء از رويت كثرات اسمائي و جلوات رحماني و رحيمي و ديگر اسماء الله است". (15) جامع ترين احتمالات آن است كه ايمان و تقوي در آيه "به معني مطلقشان حمل شود و همه، مراتب آن حقايقي هستند كه الفاظ، عناوين موضوعند براي معناي بي قيد و مطلق از حد و حدود. " (16) در هر يك از مراتب ايمان، "معصيت" مفهوم تازه اي مي يابد; اين است كه گفته شده " حسنات الابرار سيئات المقربين". به اين ترتيب مفهوم عدالت نيز داراي مراتبي، منطبق با هر يك از مراتب ايمان مي گردد. البته حضرت امام در اين نامه، به مفهوم "عدالت" اشاره اي ندارد; اما تصريح مي كند كه هيچ گناهي را نبايد كوچك شمرد "انظرالي من عصيت" و با اين نظر، همه گناهان، بزرگ و كبيره است" (17) و هر يك از آنها منافي عدالت در مفهوم عرفاني آن است.

3. تعريف فقهي حضرت امام در كتاب تحريرالوسيله، عدالت را چنين تعريف كرده است: "عدالت عبارت از ملكه راسخه اي است كه باعث ملازمت تقوي در ترك محرمات و انجام واجبات مي گردد. " (18) در مبحث شرايط امام جماعت، حضرت امام تعريف ديگري از عدالت ارائه مي كند كه از تعريف ياد شده روشن تر و گوياتر است:

عدالت "حالتي نفساني است كه باعث ملازمت تقوي مي گردد و از ارتكاب كبائر باز مي دارد و اقوي آن است كه از ارتكاب صغاير نيز باز مي دارد تا چه رسد به اصرار بر آنها كه خود از كبائر به شمار مي آيد و نيز ارتكاب اعمالي كه عرفا بر بي مبالاتي فاعل آنها نسبت به دين دلالت دارد; و احوط آن است كه اجتناب از آنچه كه منافي مروت است نيز در عدلت معتبر است، اگر چه اقوي عدم اعتبار آن است. " (19) گناهان كبيره را از راه هاي متعددي مي توان شناخت: 1. نصي وارد شده باشد كه جزاي گناهي را "آتش يا عقاب" دانسته يا "تشديدي عظيم" درباره آن به كار برده است. 2. دليل، دال بر آن باشد كه گناهي از كبيره اي ديگر بزرگتر يا همانند آن است. 3. داوري عقل اين باشد كه گناهي كبيره است. 4. متشرعان گناهي را كبيره دانسته باشند. 5. نصي وارد شده باشد كه گناهي را در شمار "كبائر" دانسته باشد. (20) گناهان كبيره بسيارند كه از آن جمله است: ياس از رحمت الهي، ايمن پنداشتن خود از مكر خداوند، دروغ بستن به خداوند يا پيامبر يا اوصيائش عليهم السلام، قتل نفسي كه خداوند تحريم فرموده مگر آنكه به حق باشد، عقوق والدين، مال يتيم را به ستم خوردن، تهمت زنا بر زنان شوهر دار بستن، فرار از جنگ، قطع رحم، سحر، زنا، لواط، سرقت، سوگند دروغ، كتمان شهادت، شهادت زور، پيمان شكني، دست بردن در وصيت، شراب خواري، رباخواري، خوردن مال حرام، قمار، خوردن مردار و خون و گوشت خوك و

آنچه جز براي خدا قرباني شده بدون ضرورت، كم فروشي، تعرب پس از هجرت، ياري ستمگران و گرايش به آنان، حقوقي را بدون عذر حبس كردن، دروغ، كبر، اسراف، تبذير، خيانت، غيبت، سخن چيني، اشتغال به ملاهي، سبك شمردن حج، ترك نماز، منع زكات و اصرار بر گناهان صغيره. (21) اصرار بر صغيره به معناي "مداومت و ملازمت بر گناه (صغيره) بدون قصد توبه" است كه موجب مي گردد گناهان صغيره نيز در شمار كباير قرار گيرند. البته "بعيد نيست كه عزم بر بازگشت به گناه بعد از ارتكاب آن به معناي اصرار باشد اگر چه به گناه باز نگردد به ويژه اگر عزم او در بازگشت به گناه در همان حال ارتكاب گناه نخست باشد. " گر چه "ظاهر آن است كه به صرف توبه كردن پس از گناه بدون عزم بازگشت به آن، اصرار محقق نمي گردد. " (22) عدالت فقهي در شش شخص معتبر است: مرجع تقليد (مفتي) ، قاضي، امام جماعت، امام جمعه، شاهد و حاكم اسلامي.

عدالت; شرط ضروري حاكم اسلامي در عصر غيبت، كه دسترسي به امام معصوم وجود ندارد، به استناد آيات و روايات متعدد، حق اعمال قدرت از آن "فقيه جامع الشرايط" است. حضرت امام پيش از آنكه در ضمن مباحث خارج فقه خويش در نجف اشرف "ولايت فقيه" را در حكومت بر جامعه اسلامي، اثبات كند، در برخي آثار ديگر، نيز به ضرورت حكومت "فقيه جامع الشرايط" اشاره كرده بود. (23) تنها جايي كه گمان مي رود حضرت امام موضعي غير از اين داشته، كتاب كشف اسرار است كه در سال 1323 ه . ش به نگارش

درآمده است. حضرت امام در اين كتاب، ضمن اثبات ضرورت عقلي و شرعي وجود حكومت، تصريح مي كند كه ما "نمي گوييم حكومت بايد با فقيه باشد بلكه مي گوييم حكومت بايد با قانون خدايي كه صلاح كشور و مردم است اداره شود و اين بي نظارت روحاني صورت نمي گيرد. " (24) بدين منظور، بايد "مجلس از مجتهدين دين دار كه هم احكام خدا را بدانند و هم عادل باشند و از هواهاي نفسانيه عاري باشند و آلوده به دنيا و رياست آن نباشند و جز نفع مردم و اجراء حكم خدا غرضي نداشته باشند تشكيل شود و انتخاب يك نفر سلطان عادل كنند كه از قانونهاي خدائي تخلف نكند واز ظلم و جور احتراز داشته باشند و بمال و جان و ناموس آنها تجاوز نكند". (25) اگر هم تشكيل چنين مجلسي امكان پذير نباشد، حداقل آن است كه به قانون اساسي مشروطه عمل شود و "مجلس شورا" با نظارت مجتهدين تشكيل شود. (26) خواه، همچنانكه در ظاهر مي نمايد، نظريه حضرت امام را در كشف اسرار، "نظارت فقيه" به جاي "ولايت فقيه" بناميم (27) و خواه آن را صورتي ديگر از "ولايت فقيه" بدانيم، آنچه كه اهميت دارد اين است كه حضرت امام حتي در هنگامي كه قدرت را به "سلطان" مي سپارد و مجتهدان را در مقام انتخاب كنندگان "سلطان" و ناظران بر كار او مي نشاند، "عدالت" را شرط لازم در فرمانروا مي داند. "سلطان عادل "منتخب مجتهدان، اگر چه از قانون اسلام آگاه نيست و در اين مورد بايد به مجتهدان رجوع كند، اما در هر حال "عادل" است. حضرت

امام، عدالت را در ولي فقيه نيز شرطي ضروري مي داند; زيرا كسي كه مي خواهد " حدود" جاري كند، يعني قانون جزاي اسلام را به مورد اجرا گذارد، متصدي بيت المال و خرج و دخل مملكت شود، و خداوند اختيار اداره بندگانش را به او بدهد، بايد معصيتكار نباشد: "ولاينال عهدي الظالمين" تنها در اين صورت است كه "عدالت واقعي" از مجراي عمل به قوانين اسلام د رجامعه تحقق مي يابد. (28) اما اگر حاكم اسلامي، فقيه باشد، اما عادل نباشد، "در دادن حقوق مسلمين، اخذ مالياتها و صرف صحيح آن و اجراي قانون جزا، عادلانه رفتار نخواهد كرد; و ممكن است اعوان و انصار و نزديكان خود را بر جامعه تحميل نمايد، و بيت المال مسلمين را صرف اغراض شخصي و هوسراني خويش كند. " (29) فقيهي كه "به منجلاب دنيا طلبي" درآمده باشد "نمي تواند امين رسول اكرم ء و مجري احكام باشد" (30) و چه بسا براي رسيدن به اميال دنيوي خويش دست خيانت در دين بگشايد و همانند راوياني گردد كه "روايت بر ضد اسلام جعل كردند. " (31) نتيجه آنكه، "عدالت" در عصر غيبت كه امكان دسترسي به امام معصوم وجود ندارد، شرط ضروري حاكم اسلامي است تا از قدرت سؤ استفاده نكند; خواه اين حاكم، "سلطان" عادل باشد يا "فقيه" عادل.

4. عدالت و غايت حقيقي قدرت سياسي هدايت انسانها و تهذيب نفوس غايت حقيقي و نهائي قدرت سياسي است. همچنانكه فساد حكومت، جامعه را به فساد مي كشاند، حكومت صالح، جامعه را اصلاح مي كند و اين امر منوط به آن است كه در راس حكومت شخصي صالح

قرار بگيرد: "اگر يك انسان، يك شاه، يك رئيس مملكت مهذب و صحيح باشد، آنهايي كه اطرافش هستند همه صحيح خواهند شد، آنها هم سرايت مي كند صحت عملشان به پايين ترها، يك وقت مي بينيد كه اگر بيست سال يك حاكم عادل در بين مردم باشد، يك مملكت عادل پيدا مي شود. اينكه ما فرياد مي زنيم جمهوري اسلامي، براي اين است كه اسلام فرد مهذب درست مي كند. (. . . ) اگر يك حكومت صحيح در يك جايي باشد، مردم چون توجه به او دارند، آنها هم صحيح مي شوند" (32) اگرچه از لحاظ فقهي شرط عدالت، در موارد مشخصي معتبر است، ولي فقيه در راس حكومت اسلامي تلاش مي كند كه در تداوم حركت انبياء، "مكارم اخلاق" در كل جامعه گسترش يابد; به عبارت روشنتر ولي فقيه، از ديدگاه حضرت امام، يك معلم اخلاق در مسند حكمراني است. نتيجه حاكميت فقيه عادل اين است كه انسانهاي عادل افزوده شوند و همه جامعه به تدريج، به صلاح و سداد دست يابد. جامعه اي كه از انسانهاي عادل تشكيل يافته، جامعه اي عادل است. بر اساس همين نگرش است كه حضرت امام اعتقاد دارند در جامعه اي كه تحت هدايت يك حكومت اسلامي است، همه بايد عادل شوند و هر كس در هر مقامي كه قرار دارد بايد پيشاپيش خود را تزكيه كرده و عادل شده باشد. (33) لازمه اين امر اين است كه حاكمان و مربيان آينده جامعه، پيشاپيش خود را "مهذب" كرده باشند و رسيدن به چنين مرتبتي ثمره اخلاق است، نه فقه. از اين رو حضرت امام - به ويژه

- در بيانات خود خطاب به روحانيون حوزه هاي علميه همواره آنان را به تهذيب نفس دعوت مي كند; اوج اين دعوت را مي توان در كتاب جهاد اكبر ديد. حضرت امام در اين كتاب، حوزه هاي علميه را نسبت به خطرها و مسووليتهايي كه روياروي روحانيون قرار دارد، آگاه مي سازد و هشدار مي دهد: "ايادي استعمار مي خواهند تمام حيثيات اسلام را از بين ببرند و شما بايد در مقابل ايستادگي كنيد; و با حب نفس و حب جاه و كبر و غرور نمي توان مقاومت كرد، عالم سؤ، عالم متوجه به دنيا، عالمي كه در فكر حفظ مسند رياست باشد، نمي تواند با دشمنان اسلام مبارزه نمايد و ضررش از ديگران بيشتر است. " (34) حضرت امام به روحانيون توصيه مي فرمايد "مهذب شويد. و يادآوري مي گردد: شما مي خواهيد جامعه اي را تهذيب و ارشاد كنيد، كسي كه نتواند خود را اصلاح و اداره كند چگونه مي خواهد و مي تواند ديگران را راهنمايي و اداره نمايد؟ " (35) حضرت امام به آفات عدم تهذيب نفس در روحانيت اشاره مي كند و مي گويد: "تا مورد توجه مردم قرار نگرفته ايد فكري به حال خود نماييد. خدا نكند انسان پيش از آنكه خود را بسازد جامعه به او روي آورد و در ميان مردم نفوذ و شخصيتي پيدا كند كه خود را مي بازد; خود را گم مي كند. قبل از آنكه عنان اختيار از كف شما ربوده شود خود را بسازيد و اصلاح كنيد. " (36)

راه تشخيص عدالت

1. مرجع و امام جماعت در فقه راه هايي براي اثبات عدالت

شخص، مشخص شده است. راه اثبات عدالت در مرجع تقليد و قاضي نخست "شهادت دو نفر عادل "است; دوم "معاشرتي كه مفيد علم و اطمينان باشد"; سوم "شياعي كه مفيد علم باشد"; چهارم "حسن ظاهر و مواظبت شخص بر امور شرعي و طاعات و حضور در جماعت ها و از اين قبيل". (37) در امام جماعت نيز راه اثبات عدالت "بينه و شياعي است كه موجب اطمينان گردد" (38) اما به طور كلي "ظاهر آن است كه حسن ظاهر كاشفي تعبدي است، اگرچه بر اثر آن ظن يا علم به دست نيايد. " حسن ظاهر در شناخت عدالت به طور كلي - اعم از مرجع و امام جماعت - معتبر است. (39) همچنين "اقوي آنست كه امامت (جماعت) براي كسي كه خود را عادل نمي داند، در صورتي كه مامومين به عدالتش اعتقاد داشته باشند، جايز است، اگر چه احوط ترك (امامت) است، و چنين جماعتي صحيح است و احكامش بر آن مترتب است. " (40) اگر هم " پس از نماز آشكار گرديد كه امام فاسق (. . . ) بوده، نمازي كه به جماعت با او برگزار شده صحيح است. " (41) در اينجا اين توضيح لازم است كه عدالت فقهي در مقام تعريف با عدالت اخلاقي انطباق دارد. عدالت نفس كه از طريق مجاهده و تهذيب نفس تحقق مي يابد مانع از ارتكاب گناه مي گردد و هر قدر كه مرتبت ايمان بالاتر باشد، شدت پرهيز از گناه بيشتر است. بنابراين، عدالت فقهي نتيجه مجاهده با نفس و تحقق عدالت اخلاقي در نفس انسان است. اما آنجا كه سخن از راه هاي

اثبات عدالت به ميان مي آيد، عدالت فقهي و اخلاقي از يكديگر جدا مي گردند. اخلاق در صدد تحقق عدالت نفس از طريق تجويز دستورات اخلاقي است; بنابراين مي توان گفت كه عدالت در اخلاق، عدالت حقيقي و در مقام "بود " است. اما عدالت فقهي از طريق حسن ظاهر يا شهادت يا راه هاي ديگري كه ياد شد، اثبات مي گردد; و البته "اثبات" عدالت در نگرش فقهي، لزوما بدين معني نيست كه عدالت حقيقتا و آنگونه كه هدف اخلاق است، تحقق يافته است.

2. ولي فقيه آيا راه هاي اثبات عدالت در ولي فقيه نيز همان است كه در مرجع و امام جماعت، نقل گرديد؟ به طور كلي، از نظر حضرت امام رهبر عادل، چگونه شناخته مي شود و به قدرت مي رسد؟ حضرت امام تلاش براي كسب قدرت سياسي را بر فقيه جامع الشرايط " واجب عيني" مي داند; در عين حال، اين كار بايد ازهرگونه شائبه قدرت طلبي كه با عدالت منافات دارد، بركنار باشد. حضرت امام در ضمن بيان مسائل نماز جماعت، مي فرمايد: "اگر امامان (جماعت) روياروي يكديگر قرار گرفتند (و بر سر امامت به رقابت با يكديگر برخاستند) احوط آن است كه به هيچ يك از آنان اقتداء نشود. " (42) در حوزه مرجعيت و رهبري جامعه نيز تا زماني كه "من به الكفايه" وجود دارد، بايد از خودنمائي و تظاهر و قدرت طلبي پرهيز داشت. رفتار حضرت امام در قبال مساله مرجعيت، نمونه اي از باورمندي ايشان به اين اصل است; بر طبق اظهارات بسياري از شاگردان حضرت امام، ايشان شخصا قدمي براي كسب مقام مرجعيت بر نداشت

و "از همان ابتدا از هر كاري كه شائبه شهرت و مقام خواهي داشت"، پرهيز مي كرد. (43) اما در حوزه سياست، در ميان فقيهان و مراجع عصر كسي را نمي يافت، كه انگيزه هاي او را داشته باشد و چون او بيانديشيد; از اين رو، برخود واجب ديد كه گام در اين راه بگذارد. (44) به دشواري مي توان از تحليل فرآيند پيچيده اي كه طي آن حضرت امام در مقام رهبري بلامنازع انقلاب اسلامي قرار گرفت، بهره اي نظري براي پاسخگوئي به پرسش از روش شناخت فقيه عادل به دست آورد. در انديشه حضرت امام هم نمي توان تفسيري از اين فرآيند يافت تا به عنوان جزئي از انديشه سياسي ايشان ارائه شود. همين پيچيدگي موجب گرديد در شوراي بازنگري قانون اساسي (1368) رسيدن حضرت امام را به رهبري جامعه، واقعه اي منحصر به فرد، بدانند و شيوه انتخاب رهبري را در قانون اساسي، به انتخاب دو مرحله اي از طريق مجلس خبرگان منحصر كنند.

3. راي آزاد مردم حضرت امام، تا پيش از پيروزي انقلاب اسلامي و تصويب قانون اساسي كه در آن انتخاب "دومرحله اي" رهبر به تصويب رسد، شناخت"حاكم صالح" (45) را در گرو راي آزادانه مردم مي دانست. حضرت امام آزادي را اولين حق بشري مي داند كه "همه عالم" براي او قائل است. (46) آزادي همچنين يكي از سه شعار اصلي انقلاب اسلامي بود. بر همين اساس، آزادي در انتخاب حاكم به عنوان امري "كه راجع به مقدرات مملكت" است، حق اولي افراد است. (47) حضرت امام، برخي از مهمترين انتقادات خود را از حكومت شاه، از همين زاويه

متوجه آن مي كند. به طور كلي، رژيم سلطنتي، رژيمي "بي ربط"، "كهنه" و "ارتجاعي" است; چون "هيچوقت نبوده است كه مردم اراده داشته باشند در تعيين يك سلطان". (48) محمدرضا پهلوي نيز از آنجا كه منتخب مردم نيست، فاقد مشروعيت - حتي بر اساس قانون اساسي مشروطيت - (49) است. شاه، علاوه بر اينكه، منتخب مردم نيست، آزادي را نيز از مردم سلب كرده است; "كسي كه سلب آزادي ملت را كرده، صالح نيست از براي سلطنت و بر فرض اينكه سلطنت اين قانوني بوده، الان ديگر سلطان نيست. " (50) حضرت امام در گفتگو با خبرنگاران خارجي نيز تاكيد مي كنند "من مخالف اصل سلطنت و رژيم شاهنشاهي ايران هستم، به دليل اينكه اساسا سلطنت نوع حكومتي است كه متكي به آراء ملت نيست. " (51)

4. فقيه عادل و انتخاب مردم حضرت امام صرفا از اين جهت كه آزادي انتخاب حاكم "حق" مردم است، بر آن تاكيد نمي كند، بلكه بر اين باور است كه اگر انتخاب حاكم به مردم واگذار شود، آنان قطعا "حاكمي صالح" انتخاب خواهند كرد: "قهرا مردم وقتي آزاد هستند يك نفر صالح را انتخاب مي كنند و آراء عمومي نمي شود خطا بكند (. . . ) قهرا وقتي كه يك ملتي مي خواهد يك كسي را براي سرنوشت مملكت خودش تعيين كند، اين يك آدم صحيح را تعيين مي كند، نه يك آدم فاسدي را; و قهرا اشتباه در سي ميليون جمعيت نخواهد بود. " (52) (تاكيد از نگارنده است. ) در اينجا اين پرسش مطرح مي شود كه مبناي اعتقاد حضرت امام به صحت راي مردم

چيست؟ حضرت امام به "نوع انسان" نگرشي بدبينانه دارد و او را در "بدو امر حيوان بالفعل" مي داند، مگر آنكه به مدد نيروي عقل و شروع هدايت شود. غايت حقيقي قدرت سياسي نيز تهذيب اخلاق و منشا اصلاح جامعه، حكومت صالح و منشا فساد آن، حكومت فاسد است. با توجه به اين مفروضات و اعتقاد حضرت امام به فساد پيشگي حكومت شاه و به فساد كشانده شدن جامعه بوسيله آن، چگونه مي توان اطمينان داشت كه مردم قطعا فرد صالح را انتخاب مي كنند و آراء عمومي خطا نمي كند؟ براي پاسخ گفتن به اين پرسش، بايد در اين سخنان تاملي دوباره كرد. نخست آنكه به درستي آشكار نيست كه آيا "افراد صالح" در اين سخنراني "فقيه جامع الشرايط" را كه در راس جامعه قرار مي گيرد، شامل مي شود يا نه؟ حضرت امام در اشاره اي به نظريه افلاطون درباره ضرورت حكومت فيلسوفان، مي گويد: "فيلسوف هم البته لابد صالح است، ما مي گوئيم اشخاص صالح همان است، ما مي گوئيم كسي كه مي خواهد يك مملكتي را اداره بكند، كسي كه ما مي خواهيم مقدراتمان را دستش بدهيم بايد آدمي باشد كه مردم انتخاب كنند و با انتخاب مردم پيش بيايد. " (53) از اين عبارت و تناظري كه ميان فيلسوف افلاطون و"شخص صالح" امام برقرار شده، شايد چنين به نظر برسد كه فقيه جامع الشرايط به همين وسيله و بر همين مبنا شناخته مي شود. اما با توجه به بخشي ديگر از اين سخنراني آشكار مي گردد كه حضرت امام تامين شرايط آزادانه را براي راي دادن مردم، در گرو برقراري

يك حكومت صالح مي داند; چرا كه تا زماني كه حكومت فاسد و سلب كننده آزاديهاي مردم حاكم باشد، مردم نمي توانند آزادانه اظهارنظر كنند. (54) بنابراين هرگاه حاكم صالح جايگزين حاكم فاسد شد، مردم مي توانند در انتخابات آزاد شركت كنند و نظر خود را درباره نوع رژيم سياسي و اشخاصي كه بايد متصدي امور مردم گردند، اعلام كنند. (درست همانگونه كه تجربه يك سال اول انقلاب نشان داد. ) حضرت امام در اين سخنراني منتخبان ملت را "رئيس جمهور" يا "نمايندگان ملت در مجلس ملي" مي داند (55) و هيچ تصريحي دال بر اينكه حق انتخاب فقيه عادل از آن مردم است، در آن يافت نمي شود. البته، حضرت امام، در سخنان خود، پشتوانه عملكرد خويش را "راي اعتماد مردم" و "قبول عام آنان" معرفي مي كند. اما هيچگاه خود را منتخب مردم ندانسته است. قبول عام مردم، موجب "بسط يد" فقيه عادل، مي گردد و او را در انجام تكليف الهي اش توانا مي سازد. چرا كه همراهي و پذيرش مردم، شرط اولي و ضروري موفقيت فقيه عادل در انجام وظايف اوست. با اين همه، با توجه به مباني حضرت امام، مبناي باورمندي ايشان به خطا ناپذيري راي مردم، حتي در سايه حكومت فقيه عادل، همچنان در پرده ابهام باقي مي ماند مگر آنكه حق انتخاب مردم به نظر فقيه جامع الشرايط محدود گردد. بنابراين حضرت امام در سخنان خود طي اين دوران، به روشني درباره روش شناخت " فقيه عادل" و رسيدن او به حكومت بيش از آنچه در آثار فقهي خود درباره مرجع و امام جماعت آورده، سخن نگفته است.

اما پس از پيروزي انقلاب اسلامي، حضرت امام بر شيوه مصوب در قانون اساسي كه تعيين رهبر را بر عهده مجلس خبرگان نهاده، صحه گذاشت. حضرت امام در نامه اي كه به تاريخ 9/2/1368 به رئيس شوراي بازنگري قانون اساسي نوشت، تصريح كرد: "اگر مردم به خبرگان راي دادند تا مجتهد عادلي را براي رهبري حكومتشان تعيين كنند، وقتي آنها هم فردي را تعيين كردند تا رهبري را بر عهده بگيرد، قهري او مورد قبول مردم است. در اين صورت او ولي منتخب مردم مي شود و حكمش نافذ است. " (56)

راه تشخيص فقدان عدالت همچنانكه گفته شد، عدالت يك ملكه است و ممكن است تغيير كند و به ضد خود بدل گردد. حال در صورتي كه ولي فقيه بر اثر انجام كبيره اي از عدالت ساقط گردد، چگونه مي توان او را از مقام ولايت بركنار كرد؟ حضرت امام در دفاع از نظريه ولايت فقيه و بيان مباينت آن با ديكتاتوري، تاكيد داشت كه اگر فقيه گناهي مرتكب گردد از عدالت ساقط است و نمي تواند رهبر باشد و "خود به خود" از مقام خود معزول است. در كتاب ولايت فقيه در اين باره مي خوانيم: "اگر فقيهي بر خلاف موازين اسلام كاري انجام دهد "نعوذ بالله" فسقي مرتكب شد خود به خود از حكومت منعزل است. " (57) همچنين در سخناني كه پيش از پيروزي انقلاب و در تشريح ويژگيهاي حكومت اسلامي ايراد شده، آمده: "اسلام براي آن كسي كه سرپرستي براي مردم مي خواهد بكند، ولايت بر مردم دارد يك شرايطي قرار داده كه وقتي يك شرطش نباشد، خود به خود ساقط

است، تمام است; ديگر لازم نيست كه مردم جمع بشوند" (58) (تاكيد از نگارنده است) همچنين در واكنش به مخالفان ولايت فقيه كه آن را به معناي ديكتاتوري دانسته اند، مي فرمايد: "اسلام ديكتاتوري را محكوم مي كند، اسلام يك نفر فقيه اگر ديكتاتوري بكند از ولايت ساقطش مي كند. " (59) به طور كلي، حضرت امام"فقيه جامع الشرايط" را به استناد ادله نصب فقها به عنوان جانشين امام معصوم عليه السلام "ثبوتا" داراي مقام ولايت مي داند و چنانچه زمينه تصدي اين منصب و اعمال ولايت فراهم گردد - و دانستيم كه بر فقيه جامع الشرايط واجب است كه اين زمينه را خود فراهم آورد - فقيه جامع الشرايط " اثباتا" حاكم خواهد شد. به همين ترتيب، در صورتي كه ولي فقيه، مرتكب گناهي گردد، ثبوتا "از ولايت فقيه ساقط است" حتي اگر كسي پي به گناه او نبرد; تنها بدين معنا مي توان گفت اگر ولي گناه كند، خود به خود از ولايت ساقط مي گردد. پرسشي كه در اينجا همچنان باقي مي ماند، اين است كه چه كسي و چگونه فقدان عدالت را تشخيص مي دهد و به عبارت ديگر ولي فقيه اثباتا چگونه از حكومت بركنار مي گردد؟ حضرت امام در يك مورد، پس از آنكه تاكيد مي كند فقيهي كه فاقد عدالت شده باشد "خودش از حكومت مي افتد; بدون (استعفا) و بدون عزل(. . . ) خودبخود معزول مي شود"، مي گويد: "و ملت هم بايد او را كنار بگذارند. " (60) اما در اين باره كه ملت چگونه اين كار را انجام مي دهد، توضيحي نمي فرمايد. مي

توان گفت روشي كه بدين منظور پس از تصويب قانون اساسي در 1358 رسميت يافت و اعلام ناتواني رهبر از انجام وظايف رهبري يا فقدان شرايط رهبري را بر عهده مجلس خبرگان رهبري گذاشت، مورد تاييد و پذيرش حضرت امام نيز قرار گرفت. البته در اينجا مجددا بايد تاكيد كرد كه نقش مجلس خبرگان تنها تشخيص و "كشف" است و خود مستقلا "حق" عزل و نصب رهبر را ندارد.

چگونگي حفظ و تقويت ملكه عدالت فقيه عادل ، چگونه بايد عدالت خويش را پاس دارد و آن را در درون خويش تقويت كند؟ " مراقبه" و "محاسبه" (61) كه دو شرط اساسي تهذيب نفس به شمار مي روند، ضامن بقاء ملكه عدالت و تقويت آن نيز هستند. بنابراين حاكم اسلامي نيز بايد با توجه به عبادت و مناجات ومراقبت و توجه به نفس خويش از پا گرفتن ريشه هاي گناه در دل ممانعت كند. به ويژه بايد آفاتي را كه راه بر صاحبان جاه و مقام مي بندند، بشناسد و با آنها مقابله كند. مهمترين اين آفات تملق و چاپلوسي زيردستان نسبت به اوست.

1. تملق ستيزي تملق آفتي است كه به يكسان رئيس و مرووس را تهديد مي كند: "كساني كه طالب رياست و احترامات صوريه هستند از مريدان تملقها گويند و فروتنيها نمايند، قلوب آنها را با هر ترتيبي هست جلب كنند. و همين طور اين چرخ به طريق دور و تسلسل مي چرخد. زيردستان از ارباب رياسات، و طالبان رياست از زيردستان فرومايه تملق گويند. " (62) اساسا منشا خوشامد انسان از تملق گوئيهاي ديگران، همان "حب نفس است كه بزرگترين دام ابليس لعين

است. " (63) لذا، حاكم اسلامي موظف است در برابر تملق گويي ديگران بايستد و آنان را از اين كار باز دارد. حضرت امام در سيره عملي خود همواره بر اين مشي استوار بوده كه به نمونه هايي از آن اشاره مي كنيم. ايشان درباره اشعاري كه در مدح ايشان سروده شده بود، مي فرمود: "اين شعرها كه خوانديد، شعرش خوب بود اما براي من اينها صحيح نيست و (. . . ) شما ثناء خدا را بكنيد كه يك همچو توفيقي نصيب ما شد. " (64) در جائي ديگر كه نسبت به ايشان، در حضورشان سخنان ستايش آميزي ايراد شده بود، چنين واكنش نشان داد: "اين مبالغات را كه راجع به من فرموده اند، من نمي پذيرم (. . . ) ايشان خوب بيان مي كنند لكن راجع به من را يك قدري بايد عرض كنم تندروي فرمودند و خصوصا در حضور كس از او اينطور تمجيد كنند، ممكن است كه باور كند، غفلت كند و فاجعه به بار بياورد. " (65) حضرت امام به نوع انتشار اخبار مربوط به خود، در راديو و تلويزيون و مطبوعات نيز اعتراض داشتند و در اين باره مي فرمودند: "من نظري به ديگران ندارم، راجع به خودم مي گويم از اين وضع راديو تلويزيون خوشم نمي آيد. واقع آن است كه آن قدر كه پا برهنه به راديو تلويزيون حق دارند ما نداريم (. . . ) من مدت هاست كه وقتي مي بينم راديو تلويزيون را هر وقت بازش مي كنم از من اسم مي برد، خوشم نمي آيد. " (66)

2. نصيحت مسووليت پاسداري از عدالت

نفس حاكم اسلامي تنها بر عهده او نيست; بلكه هر كس مي تواند با نصيحت و موعظه مسووليتهاي حاكم اسلامي را به او يادآور گردد و او را در برابر طغيان نفس تقويت كند و ياري دهد: "انسان بايد هم خودش را موعظه كند و هم در معرض موعظه واقع بشود. هيچ انساني نيست كه محتاج به موعظه نباشد. تنها انسان هاي بالا واعظشان خداست و انسان هاي بعد واعظشان آنها هستند تا برسد به آخر برسد به ما، ما خودمان احتياج به موعظه داريم (. . . ") (67)

عدالت و اشتباه

1. عصمت و عدالت در اينجا بايد به تفاوت مهمي كه ميان عصمت و عدالت وجود دارد، اشاره كرد. صمت به معناي دوري از هرگونه گناه و اشتباهي است; اما عدالت تنها به معناي اجتناب از گناه است و با خطا و اشتباه منافاتي ندارد. حضرت امام به احتمال اشتباه كردن ولي فقيه در عين عدالت داشتن بارها تصريح كرده است. حضرت امام در پاسخ به اين پرسش خبرنگار مجله تايم كه پرسيده بود "آيا هرگز در مورد چيزي اشتباه كرده ايد؟ " گفت: "فقط محمد رسول الله و ديگر پيامبران اشتباه نمي كردند، هر كس ديگري اشتباه مي كند. " (68) حضرت امام همچنين در واكنش به منازعات طولاني احزاب در نخستين سال پيروزي انقلاب كه موجب هرج و مرج گرديده بود، تصريح كرد: "اشتباهي كه ما كرديم اين بود كه به طور انقلابي عمل نكرديم و مهلت داديم به اين قشرهاي فاسد" حضرت امام در ادامه "از پيشگاه خداي متعال و از پيشگاه ملت عزيز عذر" (69) مي خواهد . حضرت امام

در سخناني ديگر با اشاره به وقايع كردستان و عدم برخورد قاطعانه دولت موقت، مي فرمايد: "از اول هم كه ما به حسب الزامي كه من تصور مي كردم، دولت موقت را قرار داديم، خطا كرديم. " (70) ايشان همچنين در پايان وصيت نامه خويش با تاكيد بر اينكه "ميزان در هركسي حال فعلي اوست" (71) به بعضي افراد اشاره مي كنند كه در طول نهضت به واسطه سالوسي و اسلام نمايي شان مورد تمجيد ايشان قرار گرفتند. آنچه كه ناپسند و منافي عدالت است و بايد از آن پرهيز شود، اصرار بر خطاست وگرنه خطا و اشتباه به خودي خود عيب نيست. "و عدول در بين فقها از فتوائي به فتواي ديگر درست همين معنا را دارد وقتي فقيهي از فتواي خود بر مي گردد يعني من در اين مساله اشتباه نموده ام به اشتباهم اقرار مي كنم. " (72) بر همين اساس، حضرت امام درباره خود مي گويد: "ما اين طور نيست كه هر جا يك كلمه اي گفتيم و ديديم مصالح اسلام، حالا ما آمديم ديديم اينجوري نيست، اشتباه كرده بوديم، بگوئيم ما بر سر اشتباه خودمان باقي هستيم. ما هر روزي فهميديم كه اين كلمه اي كه امروز گفتيم اشتباه بوده و ما قاعده اش اين است كه يك جور ديگر عمل بكنيم، اعلام مي كنيم كه آقا اين را ما اشتباه كرديم، بايد اين جوري بكنيم، ما دنبال مصالح هستيم، نه دنبال يشرفت حرف خودمان. " (73) اصرار ولي فقيه بر خطا، لااقل از دو جهت با عدالت او منافات دارد. نخست آنكه، در چنين صورتي، "ملاحظه حال اسلام و

مسلمين" (74) و رعايت مصلحت آنان نشده است و اين، خلاف عدالت است. دوم آنكه، اصرار بر خطا ناشي از ضعف نفس در عين قدرت طلبي است كه به ديكتاتوري مي انجامد و با عدالت منافات دارد. حضرت امام در اين مورد به رهبران آينده چنين توصيه مي كند: "مي دانيد كه انسان ازاشتباه و خطا مامون نيست. به مجرد احراز اشتباه و خطا از آن برگرديد و اقرار به خطا كنيد، كه آن كمال انساني است، و توجيه و پافشاري در امر خطا نقص و از شيطان است. " (75)

2. چگونگي بازشناسي گناه و اشتباه از يكديگر اينك اين پرسش مطرح است كه چگونه مي توان ميان اشتباه و گناه تمايز نهاد و يكي را از ديگري بازشناخت. روشن است كه حضرت امام "اصرار بر خطا" را گناه و موجب سقوط از عدالت مي داند (76) و ديكتاتوري يكي از نمودهاي آن است. ديكتاتوري از ديدگاه حضرت امام، پيش ازآنكه مشخصه نوع خاصي از ساختار سياسي باشد، يك " صفت نفساني" است و مهمترين ويژگي فرد ديكتاتور، اصرار به تحميل راي خود بر ديگران است، حتي اگر آن راي خطا باشد. از ديدگاه امام منشا ديكتاتورمنشي، قدرت طلبي است كه خود ريشه در حب نفس دارد. بنابراين، در صورتي كه ولي فقيه بر خطاي آشكار خود صراحتا اصرار ورزد، از عدالت ساقط است. اين تنها ضابطه روشني است كه حضرت امام براي بيان تمايز گناه و اشتباه از يكديگر، بيان مي دارد و در بسياري از موارد مرز ميان اين دو نامشخص مي ماند; چندانكه نمي توان با اطمينان گفت خطايي كه ممكن است

عواقب ناگوار يا صدمات بيشمار به بار آورد، به خودي خود، موجب ساقط شدن ولي فقيه از عدالت مي گردد يا نه; چرا كه فرض بر اين است كه انسان عادل، "عمدا" خطا نمي كند (77) و لغزش او از سر تبعيت از هواي نفس نيست. (78) بنابراين، در نتيجه حسن ظني كه به ولي فقيه وجود دارد - كه خود مبتني بر نگرش خيرانديشانه به قدرت است - و اين كه ملاك عدالت فقهي " حسن ظاهر" است و حقيقت امور را جز خدا نمي داند، در مقام عمل به درستي نمي توان گناه و اشتباه را از يكديگر باز شناخت.

ساز و كارهاي جلوگيري از اشتباه حال كه ولي فقيه نيز در معرض اشتباه است، چگونه مي توان احتمال وقوع آن را به كمترين حد رساند؟ بدين منظور مي توان از دو ساز و كار مشورت و انتقاد ياد كرد.

1. شورا مهمترين ساز و كاري كه حضرت امام براي جلوگيري از اشتباه ولي فقيه در تصميم گيري توصيه مي كند، "مشورت" است كه "از دستورات اسلامي است". (79) حضرت امام به رهبران پس از خود توصيه مي كند "در امور مهم با كارشناسان مشورت كنيد و جانب احتياط را مراعات نماييد. " (80) حضرت امام خود نيز در مقام تصميم گيري به نظر كارشناسان اهميت مي داد و با آنان مشورت مي كرد. البته حضرت امام بر اين باور بود كه شورا براي رهبر جنبه "طريقيت" دارد; بنابراين، رجوع به شورا براي ولي فقيه جايز است اما واجب نيست. در مواردي كه رهبر خود به تصميم صريح و قاطعي درباره يك مساله دست يافته

رجوع به شورا بر او لزومي ندارد. مثلا حضرت امام درباره اصل يكصد و شصت و دوم قانون اساسي مصوب 1358 كه رهبر را موظف كرده بود رئيس ديوانعالي كشور و دادستان كل كشور را "با مشورت قضات ديوانعالي كشور" منصوب نمايد، مي فرمايد: "در قضيه اي كه قانون اساسي مي گويد كه اين دو مقام كه مقام دادستان كل و رئيس ديوانعالي كشور باشد بايد رهبر با مشورت قضات اين كار را انجام دهد، از دو جهت موضوع دارد: يك جهت اينكه مشورت در وقتي است كه شبهه باشد. در اموري كه شبهه نيست مشورت هم نيست; هر امري كه مورد شبهه باشد بين چند نفري كه مثلا بخواهند دادستان كل باشند و اين چند نفر مورد اشتباه، كه هركدام چطورند، در مورد اين اشتباه بايد قضات مشورت كنند ولي اينجا موضوع ندارد، از باب اينكه مورد اشتباه من نبود. " (81) با توجه به اينكه حضرت امام رجوع به شورا را جايز مي داند، روشن است كه تبعيت ولي فقيه را از راي اكثريت الزامي نمي داند. ايشان، خود نيز در مواردي كه مشورت مي كرد، تصميم نهايي را خود مي گرفت و ضرورتا نظر اكثريت اعضاي شورا را نمي پذيرفت و مطابق تفسيري از آيه 159 سوره آل عمران كه اتخاذ تصميم نهايي را به رسول اكرم ء واگذاشته، عمل مي كرد. (82) مثلا، حضرت امام، نتيجه جلسات مشورتي را كه با حضور سران سه قوه اتخاذ مي شد، بررسي مي كرد و آنگاه خود تصميم مي گرفت. "البته نوعا حضرت امام نظر شورا را قبول مي فرمودند. (. . . )

مسائل پولي و مالي را عمدتا قبول مي كردند. در مورد مسائل مربوط به جنگ، نوعا دخالت مي كردند و بعضا نظرات شورا را رد مي فرمودند. " (83) گاه در مسائلي بسيار با اهميت، حضرت امام نظر شورا را مبناي تصميم قرار مي داد كه شايد مهمترين نمونه آن پذيرش قطعنامه 598 باشد: "به واسطه حوادث و عواملي از ذكر آن فعلا خودداري مي كنم و به اميد خداوند درآينده روشن خواهد شد و با توجه به نظر تمامي كارشناسان سياسي و نظامي سطح بالاي كشور - كه من به تعهد و دلسوزي و صداقت آنان اعتماد دارم - با قبول قطعنامه و آتش بس موافقت نمودم و در مقطع كنوني آن را به مصلحت انقلاب و نظام مي دانم. " (84) گاه نيز نظر شورا را به رغم مخالفت با نظر خويش مي پذيرفت. مهمترين نمونه اي را كه مي توان به آن استناد جست حجة الاسلام سيد احمد خميني بيان كرده است: در مقابل مسائل خرمشهر امام معتقد بودند كه بهتر است جنگ تمام شود، اما بالاخره مسئولين جنگ گفتند كه ما بايد تا كنار شط العرب (اروند رود) برويم تا بتوانيم غرامت خودمان را از عراق بگيريم، امام اصلا با اين كار موافق نبودند و مي گفتند اگر بناست كه شما جنگ را ادامه بدهيد بدانيد كه اگر اين جنگ با اين وضعي كه شما داريد ادامه يابد و شما موفق نشويد ديگر اين جنگ تمام شدني نيست و ما بايد اين جنگ را تا نقطه اي خاص ادامه بدهيم و الان هم كه قضيه فتح خرمشهر پيش آمده بهترين موقعيت

براي پايان جنگ است. (85) با اين همه حضرت امام، با رواج اين تصور كه ايشان در تصميم گيري خود تابع شخص يا جمعي ديگر است، شديدا برخورد مي كرد و بر استقلال خود در تصميم گيري تاكيد داشت: "اين را عرض بكنم كه من از اولي كه داخل در اين باب شدم، (اجازه) دخالت به كسي نمي دادم، به نزديكان خودم هم اجازه دخالت هيچ وقت نمي دادم. خودم مستقل بودم در كارهايم. " (86)

2. انتقاد انتقاد و ارشاد و دعوت به خير به استناد روايت "كلكم راع و كلكم مسؤول عن رعيته" فريضه اي است همگاني و برپاداشتن آن در انحصار قشر خاصي نيست: "امر به معروف و نهي از منكر دو اصلي است در اسلام كه همه چيز را مي خواهد اصلاح كند، يعني با اين دو اصل مي خواهد تمام قشرهاي مسلمين را اصلاح بكند، به همه ماموريت داده، به همه، (. . . ) هيچ فرقي هم بين قشرها در اين امر نيست كه همه بايد اطاعت خدا بكنند. " (87) لازمه همگاني بودن اين مسووليت آن است كه هيچ كس - حتي ولي فقيه - از شمول آن بركنار نماند. بنابراين، حتي "اگر يك فرد خيلي به نظر مردم مثلا پايين، يك فردي كه به نظر مردم خيلي اعلا رتبه هم هست، اگر از او يك انحرافي ديد، بيايد (اسلام گفته برو به او بگو، نهي كن) بايستد در مقابلش بگويد اين كارت انحراف بود، نكن". (88) بنابراين در جامعه اسلامي هيچ كس از انتقاد بري نيست; چرا كه عدم انتقاد از كسي به اين معناست كه او از

هر عيب و نقصي مبراست در حالي كه "هيچ كس و هيچ دستگاهي و هيچ فردي نمي تواند ادعا كند كه من هيچ نقص هيچ ندارم. اگر كسي ادعا كرد اين را، اين بزرگترين نقصش همين ادعاست. " (89) اساسا از نظر حضرت امام " انتقاد گريزي " ريشه در "حب نفس" دارد; به همين دليل "ميل داريم كه ديگران ثناگوي ما باشند گرچه براي ما افعال شايسته و خوبيهاي خيالي را صد چندان جلوه دهند و درهاي انتقاد - گرچه به حق - براي ما بسته باشد يا به صورت ثناگويي درآيد. " (90) بر اين اساس مي توان نتيجه گرفت، انتقاد گريزي ناشي از عدم اعتدال نفس است و چنين شخصي عادل نيست. (91) اما بايد ميان "انتقاد" و "توطئه" تمايز قايل شد. آنچه كه آزاد است "انتقاد" است. اما "توطئه" به هيچ وجه مجاز نيست. حضرت امام درباره تفاوت انتقاد و توطئه مي فرمايد: "لحن توطئه با لحن انتقاد فرق دارد. انتقاد از اموري است كه سازنده است. مباحثه علمي همانطور كه علوم اسلامي بي مباحثه نمي رسد به مقصود، امور سياسي هم بي مباحثه نمي رسد به مقصد. (. . . ) اين را هيچ كس جلويش را نمي گيرد لكن، يك وقت لحن، لحن انتقاد نيست، لحن، لحن تضعيف جمهوري اسلامي است (. . . ) ما با اين لحن مخالفيم. اين لحن آزاد نيست. توطئه آزاد نيست، انتقاد آزاد است. " (92) بر همين اساس بود كه حضرت امام در سال 1358، عليه برخي از جريانهاي سياسي و نشريات وابسته به آنها اقدام كرد و ناگزير از محدود ساختن

آزاديهاي آغاز انقلاب گرديد: "ما آزادي داديم و سؤ استفاده شد و آزادي نخواهيم ديگر داد. آزادي به آن معنا كه اينها بخواهند خرابكاري بكنند، اين آزادي نخواهد داده شد. آزادي در حدودي كه قوانين اقتضا مي كرد، در حدودي كه اسلام به ما اجازه مي دهد، اسلام اجازه نمي دهد كه ما آزاد بگذاريم كه هر كس (. . . ) هر توطئه اي مي خواهد بكند. " (93) حضرت امام در پي اين سخنان برخي احزاب را غير قانوني اعلام كرد و دادستان انقلاب را موظف ساخت "مجلاتي كه بر ضد مسير ملت است و توطئه گر است تمام را توقيف كند و نويسندگان آنها را دعوت به دادگاه و حاكمه كند. " (94) بنابراين مي توان چنين استنباط كرد كه مرز ميان انتقاد و توطئه در مخالفت عملي است. بنابراين در جامعه اسلامي هيچ كس حق طغيان و مخالفت عملي با ولي فقيه و حكومتي كه از سوي او به كار مشغول است، ندارد. حضرت امام درباره دولت موقت مهندس بازرگان مي فرمايد: "ايشان را حاكم كردم، يك نفر آدمي هستم كه به واسطه ولايتي كه از طرف شارع مقدس دارم ايشان را قرار دادم. ايشان را كه من قرار دادم واجب الاتباع است; ملت بايد از او اتباع كند. يك حكومت عادي نيست; يك حكومت شرعي است; (. . . ) مخالفت با اين حكومت مخالفت با شرع است. " (95) همچنين خطاب به كساني كه مخالفت خود را با اعتصاب نشان مي دهند، مي فرمايد: "امروز اعتصاب حرام است شرعا. اينهايي كه اعتصاب مي كنند خائن به اسلامند". (96) و

در جايي ديگر قيام عليه حكومت اسلامي را مطلقا حرام مي داند: "قيام بر ضد حكومت اسلامي، خلاف ضروري اسلام است، خلاف اسلام است بالضروره حكومت الان حكومت اسلامي است(. . . ) قيام بر ضد حكومت اسلامي در حكم كفر است، بالاتر از همه معاصي است. " (97)

جمع بندي از مجموع آنچه در اين گفتار آمد مي توان چنين نتيجه گرفت كه حضرت امام بر اساس نگرش خيرانديشانه و شخصي به قدرت، سلامت و صلاح حكومت را مشروط به آن مي داند كه فقيهي عادل در راس آن قرار گيرد. "عدالت" فقيه مانعي بر سر راه سؤ استفاده او از قدرت است. اما از آنجايي كه عدالت، منافاتي با اشتباه ندارد و شيطان و نفس اماره همواره در كمين انسانند، ولي فقيه مكلف است همواره با بهره گيري از نصايح، مواعظ، مشورتها، و انتقادهاي ديگران خود را از در غلطيدن به ورطه گناه و اشتباه بر كنار دارد و حكومت و جامعه را به غايت حقيقي آن راهبري كند. پي نوشت ها: 1. رك: محمد باوي. "قدرت از ديدگاه امام خميني (ره) "، فصلنامه علوم سياسي (پاييز 1377، ش 2) 2. روح الله خميني. وعده ديدار، نامه هاي حضرت امام خميني به حجت الاسلام والمسلمين حاج سيداحمد خميني (تهران: مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خميني، 1374) ، ص 83. 3. روح الله خميني. شرح چهل حديث (تهران: مؤسسه تنظيم و نشر آثا رامام خميني، 1374) ، ص 552. 4. همان; نيز رك: روح الله خميني. جهاد اكبر يا مبارزه با نفس (تهران: مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خميني، 1372) ، ص 49.

5. روح الله خميني. كوثر، مجموعه سخنرانيهاي حضرت امام همراه با شرح وقايع انقلاب اسلامي (تهران: مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خميني، 1371) ، ج 1، ص 237. 6. شرح چهل حديث، صص 510 - 511. 7. همان، ص 391. 8. مرآة العقول، ج 10 ص 312، كتاب نور ايمان "باب اتباع الهوي"، حديث 1. " 9. شرح چهل حديث، ص 169. 10. همان، ص 6. 11. وعده ديدار، ص 107. 12. همان، صص 108-109. 13. همان، ص 110. 14. همان، ص 112. 15. همان، ص 113. 16. همان. 17. همان، ص 114. 18. روح الله خميني. تحريرالوسيلة (طهران: مكتبة اعتماد الكاظمي، 1366) ، ج 1، ص 11. 19. همان، ج 1، ص 232. 20. همان، ص 233. 21. همان. 22. همان. 23. رك: روح الله خميني. الرسائل (قم: مؤسسه اسماعيليان، 1368) ، ج 2، ص 101-102 و 108، تحرير الوسيلة، ج 1، ص 415. 24. روح الله خميني. كشف اسرار (بي م، بي ن، بي ت) ، ص 281. 25. همان، ص 234. 26. محسن كديور. نظريه هاي دولت در فقه شيعه (تهران: نشر ني، 1376) ، ص 140. 27. روح الله خميني. ولايت فقيه (تهران: مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خميني، 1373) ، ص 47. 28. همان، ص 38. 29. همان، صص 38-39. 30. همان، صص 60-61. 31. همان، 52. 32. روح الله خميني، صحيفه نور; مجموعه رهنمودهاي حضرت امام خميني (قدس سره) . 33. همان، ج 5، ص 107; ج 8، صص 439-440. 34. جهاد اكبر، ص 61-62. 35. همان. 36. همان، ص 22; حضرت امام در موارد متعدد روحانيون

را به تهذيب نفس فراخوانده است; براي نمونه هاي ديگر رك: صحيفه نور، (تهران: مركز مدارك فرهنگي انقلاب اسلامي، 1368) ج 18، ص 47; ج 3، ص 394-396; كوثر، ج 1، ص 196-214. 37. تحرير الوسيله، ج 1، ص 11. 38. همان، ص 233. 39. همان، ص 11و234. 40. همان، ص 233. 41. همان، ص 235. 42. همان. 43. محمد رضا توسلي در: امير رضا ستوده (گردآوري و تدوين) . پابه پاي آفتاب: گفته ها و ناگفته ها از زندگي امام خميني (تهران: نشر پنجره، 1374) ، ج 1، ص 283. 44. براي نمونه رك: كوثر، ج 1، ص 194; گفتگوي حضرت امام و آيت الله العظمي حكيم در اين كتاب نمايانگر برداشت مراجع آن عصر از مساله سياست و نقش خود و مردم در آن است. 45. پس از طرح مباحث ولايت فقيه در سال 1348، حضرت امام ديگر هيچگاه به صراحت، از "ولايت فقيه" نامي به ميان نياورد تا زماني كه در مجلس بررسي نهايي، اين نظريه مطرح و از سوي امام مورد حمايت قرار گرفت. البته در همان دوران كه حضرت امام از ولايت فقيه نامي به ميان نمي آورد، ضمن تاكيد بر راي اعتماد مردم ايران به خود، مشروعيت اقداماتش را به "حق ولايت شرعي" مستند مي كرد; در اين موارد مي توان به فرمان تشكيل شوراي انقلاب و سخنان حضرت امام در پي انتخاب مهندس بازرگان به نخست وزيري مراجعه كرد. (رك: صحيفه نور، ج 3، ص 105; كوثر، ج 3، ص 170 و 178-180) 46. كوثر، ج 2، ص 265. 47. همان، ص 285. 48. همان، ص 284. 49.

همان، ص 297. 50. همان، ص 35-36. 51. روح الله خميني. طليعه انقلاب اسلامي (مصاحبه هاي امام خميني در نجف، پاريس و قم) ، (تهران; مركز نشر دانشگاهي، 1362) ; ص 172. 52. كوثر، ج 2، ص 550. 53. همان، ص 551. 54. همان، ص 548. 55. همان، ص 550. 56. صحيفه نور، ج 21، ص 129. 57. ولايت فقيه، ص 61. 58. كوثر، ج 2، ص 287-288. 59. صحيفه نور، ج 6 ص 165. 60. كوثر، ج 1، ص 507. 61. شرح چهل حديث، ص 9; نيز رك; صحيفه نور، ج 8، ص 113. 62. همان، 560-561. 63. وعده ديدار، ص 111. 64. صحيفه نور، ج 4، ص 226. 65. همان، ج 3، ص 392; حضرت امام در واكنش به سخنان آقاي فخرالدين حجازي و آيت الله مشكيني نيز واكنش متشابهي نشان دادند; رك: همان، ج 7، ص 256; ج 20، ص 153. 66. همان، ج 19، ص 206; نيز رك: همان، ص 215. 67. همان، ج 8، ص 442. 68. همان، ج 7، ص 16; نيز رك: همان، ج 6، ص 339. 69. همان، ج 5، ص 305. 70. همان، ج 6، ص 404; نيز رك: همان، ص 407. 71. همان، ج 18. 72. همان، ج 18، ص 178. 73. همان، ج 9، ص 447. 74. ولايت فقيه، ص 74. 75. صحيفه نور، ج 18، ص 43; نيز رك: همان، ج 8، ص 236. 76. مثلا رك: همان، ج 5، ص 436. 77. كوثر، ج 2، ص 553. 78. صحيفه نور، ج 21، ص 188. 79. همان، ج 20، ص 194. 80. همان،

ج 18، ص 43. 81. صحيفه نور، ج 7، ص 153. 82. سيد علي خامنه اي، گفتاري درباره حكومت علوي (/بي م/: حزب جمهوري اسلامي، 1360) ، ص 94. 83. سيد عبدالكريم موسوي اردبيلي در: ستوده، پيشين، ج 4، ص 201-202. 84. صحيفه نور، ج 20، ص 239. 85. سيد احمد خميني. مجموعه آثار يادگار امام (تهران: مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خميني، 1374) ج 1، ص 716; همچنين درباره چگونگي انتصاب بني صدر به فرماندهي كل قوا پس از مشورت با آقايان دكتر بهشتي، آيت الله خامنه اي و هاشمي رفسنجاني رك: همان، ج 1، ص 112. 86. كوثر، ج 1، ص 431; نيز رك: سيد احمد خميني، پيشين، ج 1، ص 99; خامنه اي، پيشين، ص 94. 87. صحيفه نور، ج 5، صص 550-551; نيز رك: همان، ج 4، ص 288 و 297; ج 6، ص 74و144. 88. همان، ج 5، ص 594. 89. صحيفه نور، ج 17، ص 161. 90. وعده ديدار، ص 111. 91. مرحوم حجة الاسلام سيد احمد خميني، كه در مواردي مفسر آراء و نظريات امام بوده، صراحتا "ولي فقيه" را از دسترس انتقاد دور مي داند: "من بارها گفته ام كه رهبري معظم انقلاب را بايد از گزند انتقاد دور داشت، رهبري مقام بزرگي است و ما به رهبر در مواقع حساس شديدا نيازمنديم. ولي از رهبر كه گذشت بايد هر كسي در هر مقامي و اگر خواهد مؤثر باشد مقام هر چه بالاتر ست بايد انتقاد شديدتر باشد تا طرف احساس قدرت نكند و قدمي بر خلاف مصالح انقلاب و اسلام برندارد. " سيداحمد خميني، پيشين،

ج 1، ص 649. اما با توجه به تفسيري كه از ديدگاه حضرت امام در متن آمده، اين نظريه فرزند امام را بايد، براساس شرايط خاص زماني آن، فهميد. 92. صحيفه نور، ج 17، ص 267-268. 93. همان، ج 5، ص 296. 94. همان، ج 5، ص 306. 95. كوثر، ج 3، ص 147. 96. صحيفه نور، ج 7، ص 21. 97. همان، ج 5، ص 357.

گستره حكم حكومتي از ديدگاه امام خميني(ره)

گستره حكم حكومتي از ديدگاه امام خميني(ره) اشاره حكم حكومتي از جمله موضوعاتي است كه تاكنون بحثهاي زيادي براي تعيين ماهيت، ملاك حدود و شرايط و ديگر مسائل وابسته به آن صورت گرفته است. مقاله حاضر به يكي از جنبه هاي مهم اين موضوع، يعني «گستره يا قلمرو موضوعي حكم حكومتي » مي پردازد. بايد خاطرنشان ساخت كه براي «حكم حكومتي » سه قلمرو مي توان در نظر گرفت: قلمرو موضوعي، قلمرو زماني و قلمرو مكاني. مقصود از قلمرو موضوعي اين است كه چه موضوعاتي مي تواند مورد حكم حاكم اسلامي و ولي فقيه قرار گيرد؟ آيا موضوع حكم وي منحصرا احكام شرعي است يا مي تواند خارج از آنها نيز باشد؟ آيا حاكم اسلامي حق دارد در غير موارد منصوص حكمي صادر كند يا خير؟ آيا حاكم اسلام در تمام امور مربوط به حكومت و اداره كشور - اعم از قانونگذاري، اجرايي و قضايي - مي تواند احكامي صادر كند يا تنها در بخشي از آنها از چنين اختياري برخوردار است؟ هدف مقاله حاضر، بررسي قلمرو اول يعني قلمرو موضوعي حكم حكومتي از ديدگاه امام خميني(ره) است اما از آنجا كه بررسي اين مسئله، متفرع برشناسايي خود

حكم حكومتي، ولايتها و شئون مختلف فقيه و تعيين جايگاه حكم حكومتي در رابطه با ولايتهاي گوناگون فقيه است، طرح اين مباحث ضرورت مي يابد. بدين ترتيب مقاله حاضر از چهار بخش تشكيل مي شود. بخش اول: تعريف حكم حكومتي بخش دوم: ولايتها و شئون فقيه با توجه به اصل تفكيك قوا بخش سوم: جايگاه حكم حكومتي با توجه به ولايتها و شئون فقيه بخش چهارم: قلمرو موضوعي حكم حكومتي براي سهولت طرح بحث، از مفاهيم حقوقي كمك گرفته شده است، به گونه اي كه صورت كنوني اين مقاله، مقايسه اي بين برخي از مفاهيم حقوق اساسي واداري اسلام با نظاير آن در علم حقوق امروزي است. البته بايد توجه داشت بود كه اين بحث جنبه نظري دارد و ممكن است با آنچه در نظام كنوني كشورمان درجريان است، كاملا هماهنگ نباشد.

بخش اول: تعريف حكم حكومتي قبل از تعريف حكم حكومتي، ذكر تعاريف ديگري كه برخي از عالمان و محققان به دست داده اند و نقد و بررسي آنها از حيث قلمرو، مفيد به نظر مي رسد: 1 - يكي از اولين تعاريفي كه مي توان درباره احكام حكومتي يافت، تعريفي است كه علامه طباطبايي بيان داشته است. ايشان قوانين اسلام را به دو قسم ثابت و متغيرتقسيم كرده و وظيفه وضع قوانين و مقررات دسته دوم را -كه «برحسب مصالح مختلف زمانها و مكانها اختلاف پيدامي كند» - بر عهده حاكم يا «ولي امر مسلمين » دانسته است. (1) اين احكام و مقررات قابل تغيير يا «اختيارات والي » (2) و به تعبير ديگر، احكام حكومتي، چنين توصيف شده اند: «در سايه قوانين شريعت

و رعايت موافقت آنها، ولي امرمي تواند يك سلسله تصميمات مقتضي به حسب مصلحت وقت گرفته، طبق آنها مقرراتي وضع نموده و به موقع اجرا بياورد.مقررات نامبرده لازم الاجرا و مانند شريعت داراي اعتبارمي باشد». (3) بنابراين طبق اين توصيف و تعريف، احكام حكومتي،مقررات لازم الاجرا و معتبري است كه «ولي امر» مسلمين طبق مصلحت وقت وضع كرده و به اجرا مي گذارد. در اين تعريف، هم به «وضع » و تصويب مقررات اشاره شده است و هم به «اجراي » آنها، و هر دو در قلمرو حكم حكومتي قرارگرفته اند. نتيجه اين كه قانونگذاري و اجراي قوانين از جمله موضوعات حكم حكومتي است. 2 - يكي از صاحب نظران در حقوق اسلامي در اين رابطه گفته اند: «حكم حكومتي، حكمي است كه ولي جامعه برمبناي ضوابط پيش بيني شده، طبق مصالح عمومي، براي حفظسلامت جامعه، تنظيم امور آن، برقراري روابط صحيح بين سازمانهاي دولتي و غيردولتي با مردم، سازمانها با يكديگر، افراد بايكديگر، در مورد مسائل فرهنگي، تعليماتي، مالياتي، نظامي،جنگ و صلح، بهداشت، عمران و آبادي، طرق و شوارع، اوزان ومقادير، ضرب سكه، تجارت داخلي و خارجي، امور ارزي،حقوقي، اقتصادي، سياسي، نظافت و زيبايي شهرها و سرزمينها وساير مسائل مقرر داشته است ». (4) در اين تعريف، قلمرو حكم حكومتي در اداره اموركشور بسيار گسترده فرض شده است، به گونه اي كه آنچه امروزه در قلمرو برخي از شاخه هاي حقوق عمومي داخلي يعني حقوق اساسي، حقوق اداري و ماليه عمومي، و نيز بربسياري از شاخه هاي حقوق خصوصي، يعني حقوق مدني و حقوق تجارت، قرار مي گيرد، در قلمرو حكم حكومتي داخل شده

است. علاوه بر اين، تعريف فوق، بسياري ازمصاديق مربوط به اداره امور جامعه را در بردارد و از اين جنبه قابل توجه و نيازمند دقت است. 3 - يكي از فقهاي معاصر به هنگام فرق گذاري بين احكام اولي و ثانوي با احكام حكومتي، حكم حكومتي رابه طور ضمني چنين تعريف مي كند: «حكم حكومتي (ولايي)،حكمي جزئي از ناحيه حاكم است كه از راه تطبيق قوانين كلي الهي بر مصاديق جزئي آنها به دست مي آيد». (5) 4 - در بين تعاريف موجود، تعريف حاضر نيز مزاياي تعريف فوق را داراست: «احكام حكومتي عبارتند از مجموعه دستورات و مقرراتي كه بر اساس ضوابط شرعي و عقلي، به طورمستقيم يا غيرمستقيم، از سوي حاكم اسلامي براي اجراي احكام وحدود الهي و به منظور اداره جامعه در ابعاد گوناگون آن و تنظيم روابط داخلي و خارجي آن صادر مي گردد». (6) نكته مهمي كه در اين تعريف به آن تصريح شده، اين است كه حاكم مي تواند صدور حكم حكومتي را به اشخاص حقيقي يا حقوقي ديگري واگذار مي كند. اگر به جاي «واو»در عبارت «و به منظور اداره جامعه »، «يا» گذارده شود، اين تعريف، در عين اختصار، جامع ترين تعريف از حيث قلمروخواهد شد. به هر حال، تعريف مذكور با تغيير اندكي كه گفته شد،مقبول و مورد پسند است اما حكم حكومتي را از حيث قلمرو، مي توان به طور خلاصه تر چنين تعريف كرد: «حكم حكومتي عبارت است از دستورات و مقرراتي كه از حاكم جامعه اسلامي به لحاظ تصدي منصب اجرا و اداره، صادر مي شود.» «اجراي احكام شرع » و «اداره امور

جامعه » دو وظيفه اصلي حاكم و ولي جامعه اسلامي است كه ديگر دانشمندان اسلامي از جمله علامه طباطبايي، (7) ماوردي (8) وابن خلدون (9) نيز صريحا يا به تلويح از آنها ياد كرده اند. حكم حكومتي شرايط و اوصافي دارد كه برخي از آنهادر بحثهاي بعد خواهد آمد. عبارت «دستورات و مقررات »برخي از اين شرايط و اوصاف را بيان مي كند و برخي نيازمند تصريح است. برخي از شرايط و اوصاف نيازمندتصريح، عبارتند از: 1 - حكم حكومتي ممكن است در راستاي اجراي احكام شرع باشد يا در مقام اداره كشور واجراي مقررات غيرمنصوص. 2 - حكم حكومتي ممكن است به منظور وضع مقررات و قوانين عرفي صادر شود يا به منظور اجراي آنها.به تعبير ديگر، حكم حكومتي ممكن است جنبه قانونگذاري داشته باشد يا جنبه اجرايي. 3 - حكم حكومتي، همواره حكمي مولوي است. 4 - حكم حكومتي ممكن است حكم تكليفي باشد ياحكم وضعي. 5 - حكم حكومتي ممكن است به طور مستقيم وتوسط خود حاكم صادر شود يا به طور غيرمستقيم و توسط اشخاص (حقيقي يا حقوقي) ديگر.

بخش دوم: ولايت ها و شئون فقيه با توجه به اصل تفكيك قوا در حقوق اساسي و براساس اصل تفكيك قوا، «براي حسن جريان امور دولتي، قدرت عمومي را به سه دسته تقسيم كرده اند: قوه مقننه، قوه مجريه و قوه قضائيه ». (10) «مشروعيت اين اصل نزد قريب به اتفاق كشورها، دستكم به طور شكلي، پديرفته شده است ». (11) چنانكه خواهيم ديد،در اين كه فقيه به طور كلي از ولايت هايي برخوردار است،بحث و خدشه نيست. فقها به طور اجمال، فقيه

را داراي ولايت مي دانند. آنچه ميان ايشان مورد بحث و مناقشه قرارگرفته، انواع ولايت هاي وي و قلمرو آنها است. به نظربسياري از دانشمندان اسلامي (12) فقيه از سه نوع ولايت برخوردار است: الف - ولايت در افتاء، ب - ولايت در اجراو اداره، ج - ولايت در قضاء. ولايت نوع دوم و سوم با قدرت اجرايي و قضايي قوه مجريه و قضاييه - بنابر اصل قوا - شباهت دارد. ولايت درافتاء نيز تا حدودي با قدرت قانونگذاري قوه مقننه قابل مقايسه است. در مباحث بعدي، ولايت فقيه در هر يك ازسه امر قانونگذاري، حكومت و اجراء و قضاوت را بررسي مي كنيم. اما قبل از آن، ذكر معناي اصطلاحي «ولايت » مفيدبه نظر مي رسد. صاحب «بلغة الفقيه » مي فرمايد: ولايت دراصطلاح «سلطنت عقلي يا شرعي بر نفس ديگري يا مال وي ياهر دوي آنها است، خواه آن سلطنت اصلي باشد يا عارضي.» (13) يكي از حقوقدانان اهل سنت نيز مي گويد: «همان طور كه فقها گفته اند، ولايت، سلطه بر غير است كه به موجب آن، شخص اخير - بدون نياز به موافقت وي - به دستورات شخص نخست ملزم مي شود.» (14)

الف - ولايت در افتاء بدون شك، يكي از مناصب و ولايت هاي فقيه، منصب «افتاء» يا صدور فتوا است. (15) اما سؤال اين است كه افتاء به چه معنا است و آيا افتاء را مي توان به معناي «قانونگذاري »گرفت؟ در سطور بعد پس از بيان معاني افتاء و قانونگذاري به مقايسه آن دو مي پردازيم: افتاء - افتاء را مي توان اين گونه تعريف كرد: اخبار فقيه

از امور فرعي دين، چه تكليفي يا وضعي باشد و چه موضوع، محمول، يا متعلق آن دو. (16) طبق تعريفي ديگر، افتاء عبارت است از «اظهارنظر درمسائل شرعي به وسيله كسي كه در آنها صاحبنظر است ». (17) ثمره افتاء، فتواست. قانونگذاري - قانونگذاري (يا تشريع) را مي توان به وضع قانون توسط مرجع صلاحيتدار تعريف كرد. (18) ثمره قانونگذاري، قانون است. قانون معاني مختلفي دارد: 1) معناي قانون در حقوق عرفي: در حقوق عرفي قانون در دو معناي عام و خاص استعمال مي شود: در معناي عام، مقصود از قانون «تمامي مقرراتي است كه ازطرف يكي از سازمانهاي صالح دولت وضع شده است، خواه اين سازمان قوه مقننه يا رئيس دولت يا يكي از اعضاي قوه مجريه باشد. در اين معناي عام، قانون شامل تمام مصوبات مجلس وتصويبنامه ها و بخشنامه هاي اداري نيز مي شود». (19) در اين معنا،قانون در برابر عرف به كار مي رود. در اصطلاح حقوق اساسي، قانون عبارت است از:«قاعده حقوقي عام يا خاص كه توسط قوه مقننه وضع شده باشد...به اين معنا، شامل تصويبنامه و نظامنامه وزارتي كه توسط قوه مجريه مقرر مي شود، نمي باشد». (20) 2- معناي قانون در فقه: در فقه «به چيزي قانون (يا قانون شرع) گفته مي شود كه داراي خصوصيات زير باشد: الف - كلي باشد، خواه الزامي (مانند اوامر و نواهي) باشدخواه، نه مانند مستحبات و مكروهات. ب - از طريق وحي رسيده باشد، خواه به صورت قرآن و خواه به صورت احاديث... ج - جنبه دوام داشته باشد ولو اين كه به عنوان اضطرار، موقتادر بعضي از اماكن يا اعصار،

بدل پيدا كند.» (21) فرق افتاء و قانونگذاري: گفته شد كه ثمره قانونگذاري،قانون و نتيجه افتاء فتوا است. بنابراين با مقايسه فتوا وقانون به معناي حقوقي و فقهي، مي توان به فرق افتاء باقانونگذاري عرفي و شرعي پي برد. فرق فتوا با قانون به معناي حقوقي: 1- فتوا به خودي خود اعتباري ندارد و اعتبار آن به اين دليل است كه كاشف ازاحكام الهي است اما اعتبار قانون به لحاظ قدرت وصلاحيتي است كه خود قانونگذار دارد.2- بين مفاد فتوا و قانون، رابطه عموم و خصوص من وجه است: برخي از موضوعات هم در قلمرو قانون قرار دارند وهم در قلمرو فتوا، مانند ابواب معاملات. برخي ازموضوعات تنها در قلمرو فتوا هستند، مانند عبادات وبرخي تنها در قلمرو قانون، مانند قوانين و مقررات مربوطبه راهنمايي و رانندگي، گمرك، حمل و نقل هوايي. 3-قانون ضمانت اجرايي دنيوي (22) دارد اما فتوا - دست كم دربرخي موارد - ضمانت اجراي دنيوي ندارد. 4- در موردفتوا، اصل شخصي بودن حاكم است (23) اما در مورد قانون،اصل سرزميني يا محلي بودن قوانين حاكم است، هرچنداصل اخير استثناهايي هم دارد. (24) بنابراين، نمي توان افتاء را با قانونگذاري عرفي به يك معنا دانست. فرق فتوا با قانون به معناي فقهي: فتواي فقيه يكي ازراههاي كشف قانون الهي به شمار مي آيد. در واقع همان طوركه يكي از فقهاي معاصر گفته است، (25) قوانين و احكام شرعي سه مرحله دارند: 1- مرحله جعل كه مختص خداوند متعال است(قانونگذاري شرعي). 2- مرحله استنباط آنها از منابع و فتوا دادن به آنها، كه وظيفه فقها است (افتاء). 3- ترسيم برنامه ها و خطوط

كلي براي اداره امور كشورطبق فتاوي فقيه (قانونگذاري عرفي). بنابر اين افتاء (مرحله دوم)، بينابين قانونگذاري شرعي(مرحله اول) و قانونگذاري عرفي (مرحله سوم) قراردارد وباهر دوي آنها متفاوت است. مسئله اي كه اكنون مطرح مي شود اين است كه آيا فقيه حق قانونگذاري عرفي دارد يا خير؟ پاسخ اين سؤال مثبت است. تفصيل مطلب را در بحث جايگاه حكم حكومتي خواهيم ديد.

ب - ولايت در حكومت (اجرا و اداره) حكومت يا «اجرا و اداره » را مي توان در دو معنا موردتوجه قرار داد: 1- اجراي احكام شرعي 2- اجراي احكام شرعي و اداره امور كشور. بنابراين، معناي دوم، عام است ومعناي اول را هم در بر دارد. 1- ولايت بر اجراي احكام شرع: در اين كه فقيه شرعاحق دارد احكام و مقررات شرع را بر مصاديق خود تطبيق كند و به تعبير ديگر، حق دارد قوانين شرعي را اجرا نمايد،اختلاف نظر است. در مورد ولايت فقيه بر اجراي برخي ازاحكام و مقررات، اختلاف چنداني وجود ندارد، از جمله:ولايت بر اموال يتيمان، (26) ولايت بر اموال ديوانه ها وسفيهان، (27) ولايت بر ازدواج برخي از محجورين، (28) ولايت بر برخي از امور مردم كه تصرف در آنها حق بلاواسطه امام است. (29) اما در مورد ولايت فقيه، بر اجراي برخي از احكام و مقررات ديگر، از جمله حدود وتعزيرات (30) ، اختلاف زيادي ديده مي شود. تفصيل بيشتراين مطلب و ذكر اقوال و نظرات مختلف، از مقصود اصلي ما خارج است. 2- ولايت بر اجراي احكام شرعي و اداره امور كشور:برخي از فقها مانند مولي احمد نراقي، معتقدند كه فقيه برجميع مسائل اجرايي و اداره

حكومت، ولايت دارد. ايشان به صراحت اعلام مي كند كه فقيه در تمام اموري كه پيامبر(ص) و ائمه اطهار(ع) در آنها ولايت داشتند، جز آنچه دليل قطعي ثابت شود كه ولايت در آنها مخصوص ايشان بوده، و نيز در تمام امور ديني و دنيوي مردم كه انجام آنهااجتناب ناپذير است، ولايت دارد. (31) برخي از فقهاي ديگر،از جمله مرحوم كاشف الغطاء (32) و مرحوم نائيني (33) نيز برهمين عقيده اند. امام خميني نيز از زمره همين فقهاست. ايشان در كتاب بيع چنين مي فرمايد: «فقيه عادل از تمام اختياراتي كه حضرت رسول و ائمه در مورد حكومت و سياست داشتند، برخوردار است و فرق گذاشتن بين آن دو (اختيارات فقيه و اختيارات حضرت رسول وائمه) نامعقول است زيرا والي هر كس كه باشد احكام شرع را اجرا مي كند، حدود الهي را اقامه مي كند، خراج و ساير مالياتها رامي گيرد و در آنها طبق مصلحت مسلمانان تصرف مي كند.» (34) دراين عبارت، ايشان تمام اختيارات حضرت رسول(ص) وائمه اطهار(ع) در مورد حكومت و سياست و نيز حق اجراي احكام شرع را براي فقيه عادل ثابت مي داند. در كتاب ولايت فقيه نيز پس از باطل دانستن اين توهم كه «اختيارات حكومتي » حضرت رسول(ص) و حضرت امير(ع) بيش از فقيه است، فرموده اند: «همان اختيارات وولايتي كه حضرت رسول(ص) و ديگر ائمه(ع) در تدارك و بسيج سپاه، تعيين ولات و استانداران، گرفتن ماليات و صرف آنها درمصالح مسلمانان داشتند، خداوند همان اختيارات را براي حكومت فعلي (35) قرار داده است.» (36) و در ادامه، ولايت راچنين تفسير فرموده اند: «ولايت، يعني حكومت و اداره

كشور واجراي قوانين شرع مقدس، يك وظيفه سنگين و مهم است... به عبارت ديگر، ولايت مورد بحث يعني حكومت و اجرا و اداره،...امتياز نيست بلكه وظيفه اي خطير است.» (37) چنانكه ملاحظه مي شود، ايشان در عبارت اول، از«اختيارات حكومتي » و «ولايت » حضرت رسول(ص) وحضرت امير(ع) نام برده و آنها را براي فقيه ثابت مي دانند ودر عبارت دوم، ولايت را صريحا به «حكومت و اداره كشورو اجراي قوانين شرع مقدس » و نيز «حكومت واجرا و اداره »تفسير مي كنند، از جمله: در ابتداي كتاب ولايت فقيه، پس ازبيان مقدماتي مي فرمايند: «اينجاست كه تشكيل حكومت وبرقراري دستگاه اجرا و اداره لازم مي آيد. اعتقاد به ضرورت تشكيل حكومت و برقراري دستگاه اجرا و اداره، جزئي از ولايت است.» (38) «بايد به ضرورت تشكيل حكومت معتقد باشيم و بايدكوشش كنيم كه دستگاه اجراي احكام و اداره امور برقرار شود.»، (39) «خداوند در كنار فرستادن يك مجموعه قانون، يعني احكام شرع،يك حكومت و دستگاه اجرا و اداره مستقر كرده است.» (40) «چون اجراي احكام پس از رسول اكرم و تا ابد ضرورت دارد، تشكيل حكومت و برقراري دستگاه اجرا و اداره ضرورت مي يابد. بدون تشكيل حكومت وبدون دستگاه اجرا و اداره... هرج و مرج لازم مي آيد بنابراين، به ضرورت شرع و عقل، آنچه در دوره حيات رسول اكرم(ص) و درزمان اميرالمؤمنين علي بن ابيطالب(ع) لازم بود، يعني حكومت ودستگاه اجرا و اداره، پس از ايشان و در زمان ما نيز لازم است ». (41) «اداره » در عبارت «دستگاه اجرا و اداره » كه در عبارات مذكور چندين بار تكرار شده

است، با معناي «اداره » درحقوق اداري قابل مقايسه است. طبق يك تعريف، مراد از«اداره » مجموعه دستگاه اداري كشور است، يعني «مجموعه سازمانها و مقامات و اشخاصي كه قوانين كشور و سياستها وبرنامه هاي و خط مشي عمومي حكومت را به موقع اجرامي گذارند... نظام اداري منحصر به امور قوه مجريه نيست بلكه اموراداري قواي مقننه و قضاييه را نيز شامل مي شود.» (42)

ج - ولايت در قضا ظاهرا در اين كه فقيه بر قضا ولايت دارد، بين فقهااختلافي نيست. مرحوم نراقي ادعا مي كند كه اجماع قطعي، بلكه ضرورت، بر ثبوت ولايت قضا براي فقيه دلالت مي كند. (43) شيخ انصاري نيز فرموده است كه يكي ازمناصب سه گانه فقيه، حكومت است و اين منصب بدون اختلاف فتوايي و نصي، براي فقيه جامع الشرايط ثابت است. (44) مقصود ايشان از حكومت در اينجا، قضاوت دردعاوي است. امام امت نيز فرموده اند: «برخلاف مسئله ولايت... اين كه منصب قضاوت متعلق به فقهاي عادل است، محل اشكال نيست و تقريبا از واضحات است.» (45)

بخش سوم: جايگاه حكم حكومتي با توجه به ولايت ها و شئون فقيه اكنون جايگاه حكم حكومتي را با توجه به ولايت ها وشئون سه گانه فقيه، بررسي مي كنيم. بحث از «جايگاه حكم حكومتي با توجه به ولايت فقيه در قضا» تفصيل كمي دارد. به همين لحاظ آن را قبل از بحث «جايگاه حكم حكومتي با توجه به ولايت فقيه در حكومت(اجرا و اداره)» ذكر مي كنيم.

الف - حكم حكومتي و ولايت فقيه در افتاء همان طور كه گفته شد، افتاء به معناي خبر دادن فقيه ازاحكام و قوانين الهي است.

بنابراين، ماهيت افتاء، اخبار وخبر دادن از حكم شارع است. اما حكم، از ماهيت انشاء وجعل برخوردار است، هر چند به ظاهر در جملات خبري بيان شود. بدين ترتيب، صدور حكم از فقيه در مقام افتاء، قابل تصور نيست و آنچه به صورت حكم بيان شود، در واقع خبردادن از حكم الهي است و حكم خود وي نيست. به تعبيرديگر، چنين حكمي ارشادي است نه مولوي. حال آن كه همانگونه كه خواهيم ديد يكي از شرايط حكم حكومتي اين است كه مولوي باشد. به همين لحاظ، امام خميني ذيل آيه شريفه «اطيعوا الله واطيعوا الرسول و اولي الامر منكم » مي فرمايد:«همه كارهاي عبادي و غيرعبادي كه مربوط به احكام است اطاعت خدا مي باشد. متابعت از رسول اكرم عمل كردن به احكام شرعي نيست، مطلب ديگري است...» در جاي (46) ديگر نيز ذيل همين آيه شريفه فرموده است:«اطاعت از رسول اكرم غير از «طاعة الله »مي باشد. اوامر رسول اكرم آن است كه از خود آن حضرت صادرمي شود و امر حكومتي مي باشد... اطاعت از «اولوالامر» كه در اوامرحكومتي مي باشد نيز غير اطاعت خداست ». (47)

ب - حكم حكومتي و ولايت فقيه در قضا حكمي كه فقيه در مقام قضاوت صادر مي كند،اصطلاحا «حكم قضايي » ناميده مي شود. در اين معنا، حكم در مقابل فتوا به كار مي رود. (48) به همين جهت صاحب جواهر در مقام فرق گذاري بين فتوا و حكم، تعريفي از حكم به دست مي دهد كه در واقع تعريف حكم قضايي است هرچند ايشان در شمول آن نسبت به غيرمقام قضاوت اظهارتردي 00د كرده است. (49)

ايشان فرموده است: «حكم عبارت است از اين كه حاكم - نه خداوند متعال - اجراي حكم شرعي ياوضعي يا موضوع اين دو را در مورد چيز خاصي انشاء كند.» (50) امام امت نيز حكم قضايي را در برابر حكم حكومتي به كار برده است. (51)

ج - حكم حكومتي و ولايت فقيه در حكومت (اجرا واداره) حكم حكومتي تنها در رابطه با اين نوع از ولايت و شان فقيه معنا پيدا مي كند و قلمرو حكم حكومتي به گستردگي قلمرو و لايت فقيه در حكومت و اداره جامعه است: تا هرجا فقيه در حكومت ولايت داشته باشد، حكم حكومتي گسترش مي يابد. به اجمال مي توان گفت حكم حكومتي حكمي است كه فقيه در مقام اعمال «وظايف اجرايي اش »صادر مي كند. در اين صورت، حكم حكومتي در مقابل فتوا(كه حاصل ولايت فقيه در افتاء است) و حكم قضايي (كه حاصل ولايت فقيه در قضاوت است) به كار مي رود.ويژگيهاي حكم حكومتي را در مباحث بعدي خواهيم ديد. مقصود از «وظايف اجرايي » فقيه، اعمالي است كه امروزه طبق حقوق اساسي و براساس اصل تفكيك قوا درزمره اعمال قوه مقننه و قوه مجريه قرار مي گيرد. براي توضيح نكات ياد شده، ناچاريم مطالبي را به عنوان مقدمه يادآور شويم: قواي موجود در حقوق اساسي اسلام طبق نظريه امام خميني - ابتدا بايد متذكر شويم كه امام(ره) به تقسيم بندي مرسوم در حقوق اساسي يعني تقسيم قواي حاكم بر كشوربه قوه مقننه، قوه مجريه و قوه قضاييه توجه داشته و دربرخي موارد به اين امر تصريح كرده اند. پس از ذك (52) ر اين نكته، وارد

بحث مي شويم. از كلمات امام استفاده مي شود كه در حقوق اداري اسلام دو قوه وجوددارد: 1 - قانونگذار يا قوه مقننه، 2 - قوه مجريه 1) قوه قانونگذاري: قانونگذار به معناي وضع كننده قوانين ثابت و هميشگي، خداوند متعال است و غير از اوهيچ كس حق وضع قوانين ثابت و ابدي را ندارد. امام(ره)مي فرمايد: «.. حكومت اسلامي، حكومت قانون الهي بر مردم است. فرق اساسي حكومت اسلامي با حكومت مشروطه سلطنتي وجمهوري در همين است; در اين كه نمايندگان مردم يا شاه، در اين گونه رژيمها به قانونگذاري مي پردازند، در صورتي كه قدرت مقننه و اختيار تشريع در اسلام به خداوند متعال اختصاص يافته است.شارع مقدس اسلام، يگانه قدرت مقننه است (بجز او) هيچ كس حق قانونگذاري ندارد.» (53) 2) قوه مجريه: امام خميني پس ازبيان اين مطلب كه اسلام براي همه امور، اعم از عبادي، اجتماعي و حكومتي، قانون دارد، وجود قوه مجريه را براي اجراي اين قوانين ومقررات، ضروري مي شمارد. در زير جملاتي از ايشان كه درآنها به اين امر تصريح شده است، ذكر مي شود: «قانون مجري لازم دارد. درهمه كشورهاي دنيا اين طور است كه جعل قانون به تنهايي فايده ندارد و سعادت بشر را تامين نمي كند. پس از تشريع قانون بايد قوه مجريه اي به وجود آيد. دريك تشريع يا در يك حكومت، اگر قوه مجريه نباشد، نقص وارداست. به همين جهت، اسلام همان طور كه جعل قوانين كرده، قوه مجريه هم قرار داده است، «ولي امر» متصدي قوه مجريه قوانين هم هست.» (54) براي اين كه مقصود از قوه مجريه در كلام امام

خميني وقلمرو اختيارات آن روشن شود، مقايسه آن با قوه مجريه درتقسيم بندي امروزي مفيد به نظر مي رسد. مقايسه قوه مجريه اسلامي با قوه مجريه در تقسيم بندي مرسوم - قوه مجريه اي كه در بيانات امام تصوير شده است،با قوه مجريه در تقسيم بندي مرسوم قدرت عمومي به قوه مقننه، مجريه و قضاييه، شباهتها و اختلافاتي دارد.

الف - شباهتها 1- يكي از شباهت هاي آن دو در اين است كه وظيفه اصلي هر دوي آنها اجراي قوانين مصوب قوه مقننه است. درنظامهايي كه اصل تفكيك قوا را پذيرفته اند، وظيفه قانونگذاري بر عهده مجلس است و بنابراين، يكي ازوظايف قوه مجريه در تقسيم بندي امروزي، اجراي قوانيني است كه مجلس تصويب مي كند. وظيفه قوه مجريه اسلامي هم اجراي احكام و قوانيني است كه قانونگذار يعني خداوند متعال وضع كرده است. طبيعتا وظيفه اصلي قوه مجريه اسلامي، اجراي شريعت است. امام امت در برخي موارد، چند مصداق از احكام الهي را كه حاكم و ولي فقيه بايد آنها را اجرا كند، يادآور شده اند، از جمله «اجراي حدود»، (55) «اخذ ماليات و حفظمرزها»، (56) «گرفتن خمس و زكات و صدقات و جزيه وخراج و صرف آن در مصالح مسلمين.» (57) 2- شباهت ديگري كه بيشتر مورد توجه ما قرار دارد،اختياراتي است كه هر دوي آنها در وضع مقررات در راستاي اجراي قوانين مصوب قوه مجريه، از آنها برخوردارند: 1) اختيارات قوه مجريه در تقسيم بندي مرسوم: 1-1-همان طور كه يكي از حقوقدانان گفته است،«قوه مجريه در مقام اجراي قوانين و اداره امور» حق داردمقرراتي تصويب كند كه «به تناسب موارد» تصويبنامه و آييننامه

ونظامنامه و بخشنامه خوانده مي شود.» (58) 1-2- در مورد مبناي صلاحيت قوه اجرايي در وضع مقررات گفته شده است: «با اين كه صلاحيت مجلس عام است،تعيين تمام جزئيات مربوط به اجراي قوانين و تنظيم امور اداري،مجلس را از انجام وظايف مهمتر خود باز مي دارد. به همين جهت در غالب قوانين، تنظيم آييننامه اجرايي برعهده وزيران يا يكي ازوزرا گذارده مي شود. » (59) بنابراين، قانونگذاري اساسا در صلاحيت مجلس است،اما مجلس به دو دليل تنظيم مقررات اجرايي قوانين را به دولت واگذار مي كند، اولا: تنظيم مقررات اجرايي، مجلس را از وظايف مهمتر خود باز مي دارد; ثانيا: تنظيم مقررات اجرايي، اغلب مستلزم داشتن تخصص و تجربه كافي درزمينه هاي خاصي است كه ممكن است نمايندگان مجلس ازآنها برخوردار نباشند. 1-3 - نكته مهم ديگري كه در رابطه با تنظيم مقررات اجرايي توسط قوه مجريه قابل ذكر است، اين كه: «صلاحيت قوه مجريه در وضع آييننامه ها محدود به مواردي نيست كه درقوانين مقرر شده است، زيرا اختيارها و تكليفهاي اين قوه دراجراي قوانين و تنظيم امور اداري ايجاب مي كند كه بتواند براي حسن انجام تكاليف خود، مقرراتي را كه لازم مي داند وضع كند.» (60) در واقع «صلاحيت قوه اجرايي در وضع قواعد، از لوازم وظايف اجرايي است.» (61) 1-4- قوه مجريه حق ندارد از قوانين اساسي و عادي(قوانين مصوب مجلس) تخطي كند و «احكام ونظامنامه هاي دولتي هيچ گاه نبايد مخالف قوانين باشد.» (62) اين امر بدين دليل است كه «صلاحيت قوه اجرايي در وضع قواعد، از لوازم وظايف اجرايي است، تابع و محدود به قوانين است و اصالت ندارد.

پس اين قوه نه حق وضع قاعده جديد دارد و نه مي تواند قواعدي را كه مجلس وضع كرده است تغيير دهد.» (63) 2) اختيارات قوه مجريه در نظر امام خميني: 2-1- طبق نظر امام خميني قوه مجريه اسلامي نيز حق دارد در راستاي وظايف اجرايي خود، مقرراتي وضع كند.چنانكه قبلا گفتيم، به نظر ايشان، در اسلام مجلس قانونگذاري وجود ندارد، چون وضع قوانين ثابت و دائمي تنها از آن خداوند متعال است و آنچه در اسلام وجود دارد،«مجلس برنامه ريزي » است. اين «مجلس برنامه ريزي » همان نقشي را ايفا مي كند كه قوه مجريه در تقسيمات امروزي دروضع آيين نامه ها و تصويبنامه ها برعهده دارد. امام امت مي فرمايد: «شارع مقدس اسلام، يگانه قدرت مقننه است، هيچ كس حق قانونگذاري ندارد،... به همين جهت در حكومت اسلامي به جاي مجلس قانونگذاري كه يكي از سه دسته حكومت كنندگان راتشكيل مي دهد، مجلس برنامه ريزي وجود دارد كه براي وزارتخانه هاي مختلف در پرتو احكام اسلام، برنامه ترتيب مي دهدو با اين برنامه ها، كيفيت انجام خدمات عمومي را در سراسر كشورتعيين مي كند.» (64) نتيجه اين كه، حاكم اسلامي نيز حق دارد در راستاي وظايف اجرايي خود، مقرراتي وضع كند كه هر چند قوانين شرعي محسوب نمي شوند و جنبه ثبوت و دوام ندارند،قواعدي الزام آور هستند. به گفته يكي از متفكران مسلمان،چنين مقرراتي، در اصطلاح فقهي، «حكومت » ناميده مي شود. ايشان پس از ذكر اين مطلب كه در فقه به مقررات كلي و دائمي كه از ناحيه وحي رسيده است، قانون يا قانون شرع گفته مي شود، چنين مي

نويسد: «مقرراتي كه در زمينه اجراي قانون (به معني فوق) (مقصود معناي قانون در فقه است) ازطرف امام وضع مي شود و تابع مصالح مختلف و متغير است، اسم آنها در اصطلاح فقهي حكومت است نه قانون.» (65) 2-2- قوه مجريه اسلامي نيز حق دارد در مقام اجراي قوانين شرع و اداره كشور، مقرراتي وضع كرده و دستوراتي صادر كند كه الزاما در چارچوب قوانين و احكام مصرح نيست. 2-3- در مورد مبناي صلاحيت قوه مجريه و حاكم اسلامي در وضع چنين مقرراتي مي توان گفت: اولابرخورداري از حق وضع مقرراتي براي اجراي قوانين و اداره امور كشور، از لوازم وظايف اجرايي فقيه است. يكي ازدانشمندان حقوق اسلامي به اين مطلب تصريح كرده است.ايشان ابتدا ولايت تشريعي را داراي چند مرحله دانسته كه ازجمله آنها «1 - تشريع، يعني جعل احكام و قوانين كلي براي موضوعات مختلف... 2 - قضاء و دادرسي ميان مترافعين... 3 -حكومت و فرمانروايي ». (66) و آن گاه چنين گويد: «فقيه جعل حكم هم مي تواند بكند ليكن نه جعل حكم خصوصي بلكه جعل حكم حكومتي... و در هرحال، جعل حكم حكومتي از لوازم مرحله سوم از مراحل ولايت تشريعيه است و مربوط به مرحله تشريع نيست.» (67) ثانيا با پيشرفت فرهنگ و فن آوري و پيدايش نيازمنديهاي جديد، مواردي پيش مي آيد كه قانون درباره آنها ساكت است. «در هر كشوري (يا در هر سيستم قانونگذاري) موارد سكوتي وجود دارد.» (68) نظام حقوقي اسلام هم از اين امر مستثني نيست. در اين نظام نيز موارد سكوت قانون و به تعبير فقهي، «مالا نص فيه » وجود دارد. «طبع شرع

اسلام كه جاودانه بودن آن، موردتوجه بود از يك طرف، و پيش بيني دگرگونيهاي حيات و زندگي اقوام و ملل از طرف ديگر، اقتضاء دارد كه موارد سكوت قانون، چشمگير و فراوان باشد، زيرا به فراخور اين دگرگونيها و تحول فرهنگهاي ملتها، الزامابايد مقررات جديدي را پيش كشيد. مسئله مقررات مربوط به صادرات و واردات در يك كشور يا مقررات گمركي... يا مقررات مربوط به معاهدات بين المللي... و هر گونه مقررات ديگر از اين قبيل، همه و همه از موارد سكوت قانون در حقوق اسلامي است...در اين موارد، ميدان آزادي حقوقي، مورد توجه شرع بوده و عالماعامدا دست انسانها را گشاده نهاده است.» (69) برخي از روايات بر وجود چنين مواردي دلالت دارند. (70) بعضي از دانشمندان اسلامي نيز اين نظر را صريحايا تلويحا تصديق كرده اند. (71) حال، از آنجا كه طبق عقيده خاتميت، ارتباط با خداوند متعال و شارع از طريق وحي، براي هميشه پايان يافته است و با گذشت عصر پيامبر(ص)و معصومين (ع) و غيبت آخرين امام(عج)، نيازمنديهاي جديدي پيدا شده است كه نمي توان در مورد آنها به معصومين(ع) توسل جست، اختيار وضع قوانين و مقرراتي براي اين نيازمنديها و رفع احتياجات جامعه اسلامي به دست چه كسي است؟ به عقيده برخي از دانشمندان اسلامي، از جمله علامه طباطبايي (72) و علامه نائيني (73) اين امر برعهده حاكم اسلامي است و احكام حكومتي وي،احتياجات جامعه اسلامي را در اين زمينه برطرف مي كند. 2-4- نكته ديگر اين كه قوه مجريه و حاكم اسلامي نيزاولا حق تغيير احكام شرع را ندارد و ثانيا نبايد احكام ومقرراتي وضع كند كه با احكام

شرع مقدس اسلام مخالف باشد. البته طبق نظريه حكومتي امام خميني فقيه حاكم جامعه اسلامي مي تواند در مواردي كه مصلحت اقتضا كند،از اجراي برخي احكام و قوانين شرع به طور موقت جلوگيري كند. (74) اما اين امر نه به معناي تغيير حكم شرع ونه خلاف شرع است. به معناي تغيير حكم شرع نيست چون در اين فرض، حكم شرع به قوت و اعتبار خود باقي است وحاكم شرع آن را تغيير نداده، بلكه به طور موقت و به دليل مصلحتي مهمتر، از اجراي آن جلوگيري كرده است. خلاف شرع هم نيست زيرا چنين كاري طبق «ولايت مطلقه اي »است كه خداوند به رسول الله و «اولوالامر» داده است.

ب - اختلافات بين دو قوه مجريه مذكور، اختلافات زيادي مي توان يافت كه به سه مورد از آنها اشاره مي كنيم: 1- قوه مجريه در تقسيم بندي امروزي، بخشي از قدرت عمومي و حكومت به معناي عام است و از اين جهت، درعرض قوه مقننه قرار دارد. در واقع، هر يك از سه قوه مقننه،مجريه و قضاييه، بخشي از حاكميت قدرت عمومي رااعمال مي كنند. رابطه اين سه قوه با يكديگر، از جهت قوت و اعتبار، رابطه عرضي است، هر چند از لحاظ عملكرد،وظايف قوه مجريه و قضاييه در طول وظيفه قوه مقننه است; به اين معنا كه دو قوه ياد شده، هر يك به نوعي،قوانين مصوب قوه مقننه را اجرا مي كنند. اما قوه مجريه اسلامي به هيچ وجه در عرض قدرت مقننه يعني شارع متعال قرار ندارد. حاكميت مطلق در همه زمينه ها از جمله قانونگذاري از آن خداوند متعال است. تنهاخداوند حق تشريع

دارد و قوه مجريه بايد احكام و قوانين شرعي را اجرا كند. 2- قوه مجريه در تقسيم بندي مرسوم، از لحاظ عملكرديك قوه بسيط است; به اين معنا كه تنها وظيفه آن اجراي قوانين مصوب قوه مقننه و انجام تمهيداتي در راستاي اين وظيفه است. اما قوه مجريه اسلامي در درون خود از سه قوه مجزاءتشكيل مي شود: 1- قوه مقننه يا به تعبير امام خميني مجلس برنامه ريزي، 2- قوه مجريه به معناي اخص كلمه ومرادف با قوه مجريه در تقسيم بندي مرسوم، 3- قوه قضاييه اين مطلب را مي توان از سخنان امام استنباط كرد. ايشان در بحثي راجع به آيه شريفه «و اذا حكمتم بين الناس ان تحكموابالعدل »، (نساء / 59) فرموده اند كه در اين آيه شريفه مقصوداز حكومت در واژه «حكمتم » قضاوت، كه يكي از سه دسته حكومت كنندگان است، نمي باشد بلكه مقصود معناي عام حكومت است و تصريح مي كنند: «پس بايد قائل شويم كه آيه شريفه «واذا حكمتم » در مسائل حكومت ظهور دارد و قاضي و همه حكومت كنندگان را شامل مي شود... به موجب آيه شريفه بايد هرامري از امور حكومت بر موازين عدالت، يعني بر مبناي قانون اسلام و حكم شرع باشد» و در تفسير «امور حكومت » فرموده اند:«(1) قاضي حكم به باطل نكند، يعني بر مبناي قانون نارواي غيراسلامي حكم صادر نكند، و نه آيين دادرسي او و نه قانوني كه حكم خود را به آن مستند مي كند، هيچيك غيراسلامي (باطل)نباشد، (2) برنامه ريزان كه در مجلس، برنامه مثلا مالي كشور راطرح مي كنند، بر كشاورزان املاك عمومي خراج

به مقدار عادلانه تعيين كنند... (3) اگر مجريان خواستند احكام قضايي را اجرا كنند ومثلا حدود را جاري نمايند، از مرز قانون بايد تجاوز نكنند...» (75) چنانكه ملاحظه مي شود، دراين عبارت، «حكومت » درآيه شريفه «و اذا حكمتم » به گونه اي تفسير و بر «امورحكومت » تطبيق شده است كه هر سه قوه مقننه و مجريه وقضاييه در تقسيم بندي امروزي را شامل مي شود. در جاي ديگر نيز، اولا «حدود» به «قانون جزاي اسلام »تفسير شده است، و ثانيا به اجراكننده آن «متصدي قوه مجريه » اطلاق شده است. (76) 3- بر اساس اصل تفكيك قوا، در اداره امور كشور، سه قوه مقننه، مجريه و قضاييه بايد مستقل باشند اما بنا به حقوق اداري اسلام، انجام هر سه نوع وظيفه مذكور ابتدائادر صلاحيت حاكم اسلامي است هرچند وي مي تواند هريك از آنها را به اشخاص (حقيقي يا حقوقي) ديگري تفويض كند وخود بر كارهاي ايشان نظارت نمايد. امروزه كه اداره كشور مستلزم وجود سازمانها و تشكيلات گسترده اي است، اين امر اجتناب ناپذير مي نمايد. (77) نتيجه: طبق نظريه امام خميني، در حقوق اساسي اسلام دو قوه وجود دارد: قوه قانونگذاري و قوه اجرايي. قانونگذاري مختص به خداوند است و اجراي قوانين شرعي و نيز اداره امور كشور به حاكم اسلامي واگذار شده است.حاكم اسلامي در راستاي وظايف اجرايي خود حق دارد كه قواعد و مقرراتي وضع كند و به قانونگذاري عرفي بپردازد.حاكم ممكن است اين كار را مستقيما انجام دهد يا ايفاي آن را به افراد يا سازماني واگذار كند. همچنين حاكم واجدشرايط، حق دارد به قضاوت بپردازد. بنابراين، حاكم

جامعه اسلامي از سه نوع قدرت برخوردار است: قانونگذاري عرفي، اجراي قوانين شرعي وعرفي، و قضاوت. حاكم مي تواند هر سه اين قدرتها را خودمستقيما اعمال كند يا اعمال آنها را به اشخاص ياسازمانهايي واگذار كند و خود بر آنها نظارت داشته باشد. ازهمين جاست كه برخي از فقها گفته اند: «در حكومت اسلامي، مسئول و مكلف امام و حاكم است و قدرتهاي سه گانه(قانونگذاري، اجرايي و قضايي) دستان و بازوهاي او هستند، وامام حاكم به منزله راس مخروط است و بر همه آنها كاملا اشراف دارد.» (78)

بخش چهارم: قلمرو موضوعي حكم حكومتي با توجه به آنچه در بخشهاي دوم و سوم گفته شد، قلمروموضوعي حكم حكومتي را مي توان در دو زمينه موردبحث قرار داد: 1- قلمرو حكم حكومتي با توجه به اصل تفكيك قوا. 2- قلمرو حكم حكومتي با توجه به احكام شرع. در زير اين دو زمينه را مورد بررسي قرار مي دهيم: 1- قلمرو حكم حكومتي باتوجه به اصل تفكيك قواهر نوع حكمي كه از حاكم جامعه اسلامي در راستاي اجراي قوانين شرعي و اداره امور كشور صادر مي شود، حكم حكومتي است. بنابراين، حكم حكومتي ممكن است به دومنظور صادر شود: 1- اجراي قوانين شرعي، 2- اداره اموركشور. حكمي كه در مقام اول صادر مي شود، در صورتي حكم حكومتي است كه مفاد آن، عينا مفاد احكام شرع نباشد، در غير اين صورت، حكم، ارشادي خواهد بود نه مولوي، و اصطلاحا حكم حكومتي ناميده نمي شود. حكمي كه در مقام دوم صادر مي شود ممكن است جنبه قانونگذاري يا جنبه اجرايي داشته باشد. كليه قوانين ومقرراتي كه حاكم اسلامي به

طور مستقيم يا غيرمستقيم وضع مي كند (قانونگذاري عرفي) و نيز كليه احكام و قوانين و دستوراتي كه از وي در مقام اجراي قوانين شرعي و عرفي صادر مي شود، حكم حكومتي است. به تعبير ديگر، آنچه امروزه طبق اصل تفكيك قوا در زمره وظايف قوه قانونگذاري و اجرايي قرار مي گيرد، در قلمرو حكم حكومتي است. علاوه بر آن، كليه امور اجرايي قوه قضاييه،مانند نصب و عزل قضات (79) نيز در قلمرو حكم حكومتي قرار مي گيرند. البته چنانكه گفتيم، حكمي كه قاضي صادرمي كند، حكم قضايي است اما دستور اجراي آن، حكم حكومتي است. احكام حكومتي; اصل يا استثناء؟ صدور حكم حكومتي ازحكم اسلامي اصل است يا استثناء؟ مقصود اين است كه آياامور جامعه اسلامي اصولا از مجرايي غير از احكام حكومتي جريان مي يابد و تنها هنگامي كه در اين مسيرمانعي پيش آمد، براي رفع آن به حكم حكومتي توسل جسته مي شود، يا بالعكس، اصل اين است كه همه اموربراساس احكام مستقيم يا غيرمستقيم حاكم جريان پيدا كرده و مشروعيت يابد؟ از نامه اي كه چند تن از سران كشور در تاريخ 6/11/66به امام(ره) نوشتند و به فرمان امام امت(ره) در مورد تشكيل مجمع تشخيص مصلحت نظام منتهي شد، چنين برمي آيدكه طبق برداشت نويسندگان آن نامه، حكم حكومتي درمواقع استثنايي و براي رفع مشكلات نظام صادر مي شود.برخي از قسمتهاي اين نامه چنين است: «در سايه اظهارات اخير آن وجود مبارك، از لحاظ نظري مشكلاتي كه در راه قانونگذاري و اداره جامعه اسلامي به چشم مي خورد، برطرف شده و همان گونه كه انتظار مي رفت، اين راهنماييها مورد اتفاق

نظرصاحبنظران قرار گرفت. مسئله اي كه باقي مانده، شيوه اعمال حق حاكم در موارد احكام حكومتي است...» در ادامه، پس از توضيح چگونگي و سير مطرح شدن لوايح دولتي و طرحها در مجلس و تصويب آنها، آمده است: «پس از تصويب نهايي، شوراي نگهبان هم نظارت خود رادر قالب احكام شرعي يا قانون اساسي اعلام مي دارد و در مواردي كه از نظر مجلس، قابل تامين نيست، در اين صورت، مجلس وشوراي نگهبان نمي توانند توافق كنند و همين جا است كه نياز به دخالت ولايت فقيه و تشخيص موضوع حكم حكومتي پيش مي آيد... اطلاع يافتيم جنابعالي درصدد تعيين مرجعي هستيد كه درصورت حل نشدن اختلاف مجلس و شوراي نگهبان از نظر شرع مقدس با قانون اساسي يا تشخيص مصلحت نظام و جامعه، حكم حكومتي را بيان نمايد...» (80) از اين فقره برمي آيد كه «نياز به دخالت ولايت فقيه وتشخيص موضوع حكم حكومتي » در جايي است كه «مجلس و شوراي نگهبان نمي توانند توافق حاصل كنند»حال آنكه بنا به نظريه حكومتي امام خميني(ره) تمام اموركشور، از جمله قانونگذاري، بايد طبق نظر مستقيم ياغيرمستقيم ولي فقيه اداره شود و مجلس شورا وقانونگذاري، قوانين و مقرراتي كه وضع مي كند تنها با اذن ولي فقيه مشروعيت مي يابد و وجود چنين مجلسي، بخشي از اعمال غيرمستقيم ولايت فقيه است. اظهارنظر يكي ازفقهاي شوراي نگهبان در اين رابطه، در سخنراني پيش ازخطبه هاي نماز جمعه (25/11/66)، يعني چند روز پس ازفرمان امام(ره) در مورد تشكيل مجمع تشخيص مصلحت نظام، مؤيد همين نظر است. (81) در مورد فرمان امام خميني(ره) دو نكته قابل توجه است: اول

اين كه، هم خود اين فرمان، حكم حكومتي است و هم طبق آن، اجازه تشخيص و صدور حكم در مواردي خاص به افرادي معين داده شده است. دوم اين كه: طبق نامه سران كشور، مشكلاتي كه در راه قانونگذاري پيش مي آيد،گاه به دليل عدم توافق مجلس و شوراي نگهبان در مورداصول قانون اساسي است و نه صرفا ناشي از عدم توافق درمورد احكام شرع. در نامه امام(ره) نيز به اين امر توجه شده است: «در صورتي كه بين مجلس شوراي اسلامي و شوراي نگهبان شرعا و قانونا توافق حاصل نشد...» برداشت آقاي ميرحسين موسوي، نخست وزيروقت،هم مؤيد همين مطلب است. (82) نتيجه اي كه از دو نكته مزبور حاصل مي شود اين است كه در نظام جمهوري اسلامي ايران، حكم حكومتي ولي فقيه مي تواند در اجراي اصول قانون اساسي هم مداخله كند و درصورت وجود مصلحت، از اجراي برخي از اصول قانون اساسي جلوگيري كند. هم سران كشور چنين حقي را براي ولي فقيه قائل بودند، و هم ولي فقيه خود را محق مي دانست و با صدور اين فرمان، بر برداشت آنها صحه گذاشت. 2- قلمرو حكم حكومتي با توجه به احكام شرع احكام شرع از جوانب مختلف به احكام اولي و ثانوي،وضعي و تكليفي، مولوي و ارشادي تقسيم مي شوند. درزير، حكم حكومتي را با توجه به هر يك از اين تقسيمات بررسي مي كنيم: 1) حكم حكومتي و احكام اولي و ثانوي: در مورد اين كه حكم حكومتي از احكام اولي است يا ثانوي، مباحث فراواني مطرح گرديده و نظريات مختلفي (83) ارائه شده است: برخي معتقدند احكام حكومتي از

احكام اولي است.برخي ديگر حكم حكومتي را از احكام ثانوي مي دانند.دسته سوم بر اين عقيده اند كه بين حكم حكومتي و احكام اولي و ثانوي، رابطه عموم و خصوص من وجه است وسرانجام، نظر چهارم اين است كه حكم حكومتي نه ازاحكام اولي است و نه از احكام ثانوي. به نظر مي رسد بررسي دقيق اين موضوع، مستلزم بحث در دو مقام جداگانه است: يكي اين كه حكم حكومتي ازسنخ احكام اولي يا ثانوي است و دوم اين كه قلمرو حكم حكومتي همان قلمرو احكام اولي يا ثانوي است، ياقلمرويي متفاوت دارد؟ الف- سنخ حكومتي: در اين مورد، با نظر چهارمي كه در ابتداي بحث گفته شد، موافق هستيم: حكم حكومتي نه از سنخ احكام اولي است و نه از سنخ احكام ثانوي. دليل اين مدعا روشن است زيرا در مورد هر حكمي چهار ركن وجود دارد: 1- خود حكم،2- حاكم، 3- محكوم عليه (مكلف)، 4- محكوم فيه(فعل). (84) بنابراين يكي از اركان هر حكمي، صادركننده آن يا حاكم است و حاكم ممكن است شارع متعال باشد يا «پيامبر، سلطان (ولي امر)، سيد، پدر و شوهر. (85) حاكم در احكام شرعي اولي و ثانوي، خداوند متعال است اما حاكم وصادركننده حكم حكومتي، «ولي امر» مسلمين يا حاكم جامعه اسلامي است. بدين ترتيب، حكم حكومتي نه ازسنخ احكام اولي است و نه از سنخ احكام ثانوي. از همين جا است كه يكي از فقهاي معاصر، احكام را به دو دسته احكام الهي و احكام سلطاني (حكومتي) تقسيم كرده واحكام حكومتي را در برابر احكام الهي قرار داده است. (86) ازاين تقسيم بندي معلوم مي شود

كه احكام حكومتي، به اصطلاح، قسيم احكام الهي (اولي و ثانوي) است نه قسم آنها. آنچه در اين ميان شبهه برانگيز است، جمله اي از امام امت است كه فرموده: «ولايت فقيه و حكم حكومتي از احكام اوليه است.» (87) با توجه به آنچه گفتيم، ظاهر اين جمله را نمي توان پذيرفت و بايد آن را توجيه كرد. در توجيه اين جمله دووجه را مي توان ذكر كرد: 1- در اين جمله، حكم حكومتي همراه با عبارت «ولايت فقيه » ذكر شده و هر دوي آنها از احكام اوليه به حساب آمده اند. احتمال مي رود كه مقصود اصلي ايشان اين بوده است كه «ولايت فقيه » از احكام اوليه است و در نتيجه، اعتبار احكامي كه وي در مقام ولايت و حكومت صادرمي كند، نيز ناشي از حكم اولي شارع است. همان طور كه يكي از فقها گفته است: «خود مقام ولايت از احكام اوليه است وهمان طور كه «النبي اولي بالمؤمنين »، «اقيمواالصلوة » و «آتواالزكوة »از عناوين اوليه هستند، جعل ولايت مطلقه براي رسول الله (ص) وبعد از ايشان براي ائمه معصومين(ع) و بعد از آنان به نص خبراحتجاج، (88) براي علما نيز، از احكام اوليه است.» (89) بنابراين جعل ولايت و حكومت براي فقيه، از احكام اولي است و اعتبار احكام حكومتي وي نيز ناشي از اين حكم اولي است، اما احكام وي از سنخ احكام شرعي اولي يا ثانوي نيست، بلكه با آن دو مغاير است. البته بايد خاطرنشان ساخت كه هر چند حكم حكومتي،حكم اولي يا ثانوي نيست اما چون خداوند به اطاعت ازحضرت رسول(ص) و «اولوالامر» فرمان داده

است، اطاعت از اوامر واحكام ايشان واجب است و اولي يا ثانوي نبودن حكم حكومتي، با وجوب اطاعت از آن منافاتي ندارد. امام امت(ره) فرموده است: «اطاعت از رسول اكرم(ص) به يك معنا،اطاعت خداست، چون خدا دستور داده از پيغمبرش اطاعت كنيم.» (90) همين مطلب در مورد فقيه حاكم هم صادق است.علامه طباطبايي نيز احكام و مقرراتي را كه از مقام ولايت ناشي مي شود، لازم الاجرا و مانند شريعت، معتبر دانسته است. (91) 2- توجيه مناسب تر اين است كه مقصود از «حكم حكومتي » در عبارت، خود اين عنوان است نه مفاد حكم حكومتي و آنچه فقيه در مقام حكومت صادر مي كند.توضيح اين كه به عقيده امام امت(ره)، برخي از آيات وروايات، خصوصا آيه شريفه (اطيعواالله و اطيعواالرسول واولي الامر منكم) بر وجوب اطاعت از «احكام حكومتي »پيامبر(ص) و «اولي الامر» دلالت دارد و تنها در مورد اين دسته از احكام و اوامر ايشان است كه وجوب اطاعت ازايشان معنا پيدا كند. (92) بنابراين عنوان «حكم حكومتي » ازاحكام اوليه است اما حكمي كه فقيه صادر مي كند، حكم اولي نيست. توضيح بيشتر اين مطلب را در بحث بعدخواهيم ديد. ب- قلمرو حكم حكومتي با توجه به احكام اولي وثانوي: در اين مقام مقصود اين است كه آيا حكم حكومتي بايد در چارچوب احكام اولي يا ثانوي صادر شود و به تعبير ديگر، آيا قلمرو حكم حكومتي همان قلمرو احكام اولي يا ثانوي است؟ برخي به اين سؤال پاسخ مثبت داده اندو براي فقيه در خارج از قلمرو احكام اولي و ثانوي، حكمي قائل نيستند: «اطاعت از حاكم مصداق اطاعت از احكام

شرعيه اوليه يا ثانويه است و چنان نيست كه فقيه خارج از احكام شرعيه ووظيفه اي كه در انفاذ اين احكام و نظامات شرعي دارد، بتواندحكمي صادر نمايد و مردم را بر امري الزام كند. مجتهد در محدوده حكومت شرعيه در مواردي احكام ولايي و حكومتي صادر مي كندكه اگر مكلف خود هم در مورد آن علم به جهت حكم او حاصل كندبر او فعل يا ترك مورد ابتلا واجب مي شود... خلاصه كلام اين است كه احكام ولايي و حكومتي در رابطه با حفظ نظام و امنيت وجهات و مصالح عاليه اسلامي و مديريت جامعه در محدوده احكام شرع است كه همگان به طور وجوب كفايي و در موارد عيني،نسبت به آن مسئوليت دارند.» (93) اين نظر با نظريه حكومتي امام خميني(ره) سازگارنيست. در پاسخ به چنين نظري بود كه امام(ره) فرمود: «اگراختيارات حكومت در چارچوب احكام فرعيه الهيه است، بايدعرض كنم حكومت الهيه و ولايت مطلقه مفوضه به نبي اسلام(ص)يك پديده بي معنا و محتوا باشد. اشاره مي كنم به پيامدهاي آن كه هيچكس نمي تواند ملتزم به آنها باشد; مثلا خيابان كشي ها كه مستلزم تصرف در منزلي يا حريم آن است، در چارچوب احكام فرعيه نيست. نظام وظيفه و اعزام الزامي به جبهه ها و جلوگيري ازورود و خروج ارز... و صدها امثال آن كه از اختيارات دولت است...» (94) يكي از فقهاي معاصر، در كلامي كه ظاهرا ناظر به كلمات امام امت(ره) است، فرموده است: «در كلمات برخي ازبزرگان آمده است كه ولايت فقيه، مطلق است و در آن تقيدي نيست. مراد از اين سخن آن است كه ولايت فقيه

به ضرورت واضطرار مقيد نمي شود و ديگر عناوين ثانويه را هم شامل مي شود.مثالهايي كه در سخن ايشان آمده است از قبيل حكم فقيه بر ترك حج در برخي از سالها و در كشوري خاص، در صورتي كه مصلحتي مهمتر اقتضا كند، يا خيابان كشي و وضع مقررات راهنمايي ورانندگي يكي از شواهد اين برداشت است. (95) شاهد ديگر اين است كه احكام ولايي (حكومتي) احكام تنفيذي و اجرايي هستندوبازگشت همه آنها همواره به تشخيص صغريات و موضوعات، وتطبيق احكام شرع بر آنها و تطبيق آنها بر احكام شرع است.» (96) به نظر مي رسد مقصود امام امت(ره) از اين كه اختيارات حاكم اسلامي در چارچوب احكام فرعي نيست و به همين لحاظ لازم نيست موضوع حكم وي دقيقا همان موضوع احكام فرعي اولي يا ثانوي باشد، بلكه مي تواند به اموري حكم كند كه اثري از آنها در كتاب و سنت نيست. حكم حاكم جامعه اسلامي در مقايسه با احكام اولي وثانوي ممكن است يكي از چند حالت زير را داشته باشد: (97) 1- موضوع حكم حاكم عينا يكي از احكام شرعي باشد،مانند اينكه به نماز يا روزه امر كند. چنين حكمي، حكم حكومتي ناميده نمي شود. وجوب اطاعت از آن هم در واقع ناشي از وجوب اطاعت حكم شرعي است و نه ناشي ازحكم حاكم. امام امت(ره) ذيل آيه اطيعوالله....» فرموده است: «اطاعت اوامر الهي اطاعت خداوند است نه اطاعت رسول واولي الامر. به همين جهت اگر كسي به قصد اطاعت از رسول يا امام نمازبخواند، نمازش باطل است » (98) 2- حكم حاكم در راستاي اجراي احكام شرع باشد، اماموضوع آن

عينا موضوع احكام شرع نباشد، مثل دستورجمع آوري زكوة و خمس. 3- حكم حاكم در مقام اجراي قوانين عرفي- كه خود يانمايندگان وي وضع كرده- يا اداره امور كشور صادر شود وموضوع آن، از قبيل قسم پيشين نباشد. 4- حكم حاكم به تعطيلي موقت يكي ازاحكام شرع تعلق بگيرد، مثل اين كه به تعطيلي موقت حج حكم كند. (99) هر سه قسم اخير از مصاديق حكم حكومتي است. 2) حكم حكومتي و احكام مولوي و ارشادي: احكام شرعي به دو قسم ارشادي و مولوي تقسيم مي شوند. درحكم مولوي طلب و بعث، حقيقي و به دليل مصلحتي است كه در متعلق آن وجود دارد و بر اطاعت و معصيت آن،استحقاق ثواب و عقاب مترتب مي شود. اما در حكم ارشادي، طلب و بعث، صوري است و در واقع، طلبي صورت نمي گيرد بلكه خبر دادن از مصلحت فعل و ارشاد وهدايت مكلف به آن عمل است. به همين جهت، مصلحت ومفسده آن تنها در رسيدن يا نرسيدن به آن مصلحت واقعي است و بر اطاعت و معصيت آن، ثواب و عقاب مستقلي مترتب نمي شود. (100) با توجه به اين مطلب، حكم حكومتي از احكام مولوي است يا از احكام ارشادي؟ در پاسخ به اين سؤال مي توان به كلماتي از امام امت(ره)استناد كرد. ايشان در كتاب رسائل خود، (101) حضرت رسول(ص) را داراي سه شان دانسته اند:1- نبوت و رسالت يعني تبليغ احكام الهي، 2- سلطنت ورياست 3- قضاوت. به تبع اين سه مقام، احكامي از آن حضرت صادر مي شود. حكمي كه به اعتبار مقام اول صادرمي شود، حكم ارشادي است، مثل اين

كه به نماز يا روزه امركند و حكمي كه به اعتبار مقام دوم صادر مي شود، حكم مولوي است. به اعتبار مقام اول، آن حضرت امر ونهي ندارد و اگر امرو نهي كند، حكم آن حضرت ارشاد به اوامر و نواهي الهي است. اما به اعتبار مقام دوم، آن حضرت اوامر ونواهي مستقلي دارد كه اطاعت از آنها واجب است و آيه شريفه(اطيعواالله و اطعيواالرسول و اولي الامرمنكم) ناظر به اين دسته از احكام است. به اعتبار مقام سوم هم آن حضرت احكامي دارد كه اطاعت از آنها واجب است اما نه به اين عنوان كه ايشان سلطان و حاكم است بلكه به اين دليل كه قاضي و حاكم شرع است. بدين ترتيب، احكام حضرت رسول را به اعتبار اين سه مقام مي توان به سه دسته تقسيم كرد: 1- حكم ارشادي، 2- حكم مولوي، 3- حكم قضايي. ازآنجا كه اين سه مقام يعني تبليغ احكام الهي، حكومت وقضاوت براي فقيه هم ثابت است، طبيعتا احكام وي نيز به سه قسم ارشادي، مولوي و قضايي تقسيم مي شوند. البته بايد توجه داشت كه از لحاظ فني، قسم اخير در رديف دوقسم اول محسوب نمي شود. مورد بحث ما قسم دوم است; يعني احكامي كه از حاكم و ولي امر جامعه اسلامي به لحاظ منصب حكومت ورياست صادر مي شود. تمام احكامي كه از جامعه اسلامي ودر مقام اجراي احكام شرع يا حكومت و اداره كشور صادرمي شود، اوامر مولوي است و آثار احكام مولوي شرعي رادربردارد، از جمله، براطاعت و معصيت آن ثواب و عقاب مترتب مي شود اما اگر متعلق امر حاكم و ولي

فقيه، احكام شرعي باشد مثل اين كه به نماز يا روزه امر كند، چنين احكامي در واقع به لحاظ منصب اول يعني تبليغ احكام الهي صادر مي شود و احكام ارشادي تلقي مي گردد واطاعت و معصيت آنها ثواب و عقاب مستقلي- غيراز آنچه بر اطاعت و معصيت احكام الهي مترتب مي شود- ندارد. امام امامت(ره) در كتاب ولايت فقيه نيز اين مطلب رامتذكر شده اند: «اين كه خداوند رسول اكرم(ص) را رئيس قرار داده و اطاعتش را واجب شمرده است: (اطيعواالله و اطعيواالرسول واولي الامر منكم)، مراد اين نبوده كه اگر پيغمبر اكرم(ص) مسئله گفت قبول كنيم و عمل نماييم، عمل كردن به احكام، اطاعت خداست. همه كارهاي عبادي و غيرعبادي كه مربوط به احكام است، اطاعت خدا مي باشد. متابعت از رسول اكرم(ص) عمل كردن به احكام نيست، مطلب ديگري است ». (102) در جاي ديگر نيز در همين رابطه فرموده است: «اطاعت از اوامر خداي متعال غير از اطاعت از رسول اكرم(ص) مي باشد.كليه عباديات و غير عباديات (احكام شرعي الهي) اوامر خداونداست. رسول اكرم در باب نماز هيچ امري ندارد و اگر مردم را به نمازوامي دارد، تاييد و اجراي حكم خداست... اطاعت از رسول اكرم(ص) غير از «طاعة الله » مي باشد. اوامر رسول اكرم(ص) آن است كه از خود آن حضرت صادر مي شود و امر حكومتي مي باشدمثلا از سپاه اسامه پيروي كنيد، سرحدات را چطور نگه داريد،...اطاعت از «اولي الامر» كه در اوامر حكومتي مي باشد نيز غيراطاعت خداست ». (103) 3) حكم حكومتي و احكام وضعي و تكليفي: بين حكم حكومتي با احكام وضعي و تكليفي

چه رابطه اي وجود دارد؟ آيا حكم حكومتي از احكام وضعي است يا ازاحكام تكليفي؟ قبل از پاسخ دادن به اين سؤال، به تعريف احكام وضعي و تكليفي اشاره مي كنيم. در تعريف احكام وضعي و تكليفي چنين گفته اند: حكم وضعي، انشايي است كه به انگيزه بعث يا زجر يا ترخيص صادر مي شود و به پنج قسم يعني وجوب، استحباب، حرمت، كرامت و اباحه تقسيم مي گردد. (104) حكم وضعي، هر حكمي است كه وضع و انشاء شده باشد و حكم تكليفي نباشد مثل ملكيت وزوجيت. (105) طبق تعريفي ديگر: «هر قانوني كه مشتمل بر امر يانهي باشد حكم تكليفي ناميده مي شود. احكام تكليفي در فقه عبارتند از: وجوب، حرمت، استحباب يا مذب، كرامت، اباحه...احكام تكليفي در حقوق عرفي منحصر به امر و نهي قانوني مي باشدو بيش از دو صورت حكم تكليفي وجود ندارد.» (106) «هر قانوني كه شامل امر ونهي باشد، حكم وضعي است.» (107) پس از يادآوري اين تعريف بايد گفت: حكم حكومتي ممكن است حكم وضعي يا حكم تكليفي باشد. به عنوان مثال، برخي از احكام كه امام امت(ره) براي حكم حكومتي برشمرده اند، حكم تكليفي هستند: «اوامر رسول اكرم آن است كه از خود آن حضرت صادر مي شود و امر حكومتي مي باشد، مثلاازسپاه اسامه پيروي كنيد، سرحدات را چه طور نگهداريد، مالياتهارا از كجا جمع كنيد، با مردم چگونه معاشرت نماييد...» (108) ساير احكام و مقرراتي كه تكليفي نيستند، حكم وضعي به شمار مي آيند بنابراين كليه قوانيني كه مجلس قانونگذاري به نيابت از حاكم جامعه اسلامي يا به اذن وي وضع مي كندو مشتمل

بر امر و نهي نيست، حكم يا قانون وضعي هستند. پي نوشتها: 1- سيد محمدحسين طباطبايي، فرازهايي از اسلام، تهران، انتشارات جهان آراء، ص 69. 2- همان، ص 76. 3- سيدمحمد حسين طباطبايي، بررسي هاي اسلامي، به كوشش سيدهادي خسروشاهي، قم، انتشارات دفتر تبليغات، صص 180-179. 4- دكتر ابوالقاسم گرجي، مقالات حقوقي، تهران، انتشارات دانشگاه تهران، ج 2، ص 287. 5- آيت الله ناصر مكارم شيرازي، انوار الفقاهه، قم، مدرسه امام اميرالمؤمنين(ع)، چاپ دوم، 1413 ق، ج اول، صص 537-536. 6- علي اكبر كلانتري، حكم ثانوي در تشريع اسلامي، قم، انتشارات دفتر تبليغات، چاپ اول، 1378، ص 109. 7- سيدمحمد حسين طباطبايي، بررسي هاي اسلامي، ص 178.ايشان ذيل آيه شريفه (و ما محمد الارسول قد خلت من قبله الرسل...)، (آل عمران / 144)، چنين فرموده است: «آيه شريفه به دلالت التزام (به) مسلمين ولايت مي دهد كه شئون اجتماعي اسلام راچنانكه در زمان رسول اكرم زنده بود به همان نحو زنده نگاه دارند.يعني مقام ولايت، احكام (و) قوانين ثابته دين را كه شريعت اسلام ناميده مي شود و هرگز تغييربردار نيست، اجرا نموده... و براي اداره امور كليه شئون اجتماعي جامعه اسلامي به نحوي كه مصلحت اسلام و مسلمين مقتضي است احكام و فراميني كه به حسب تغيير مصالح اوقات قابل تغيير است، صادر نمايد». 8- علي بن محمد حبيب ماوردي، الاحكام السلطانيه، قم، انتشارات،دفتر تبليغات اسلامي، چاپ دوم، 1406 ق، ص 5. 9- عبدالرحمن بن خلدون، مقدمه ابن خلدون، ترجمه محمد پروين گنابادي، تهران بنگاه ترجمه و نشر كتاب، چاپ سوم، 1352، ج 1، ص 366-365. 10- دكتر محمد تقي جعفري لنگرودي، ترمينولوژي حقوق،

تهران، گنج دانش، چاپ ششم، 1372، ص 49، ش 362. 11- دكتر ابوالفضل قاضي، حقوق اساسي و نهادهاي سياسي، تهران،انتشارات دانشگاه تهران، 1375، ج 1، ص 326. 12- علاوه بر منابعي كه در هر يك از بحث هاي راجع به ولايت فقيه درافتاء، حكومت و قضاوت خواهد آمد، نك: آيت الله ناصر مكارم شيرازي، پيشين، ص 438 به بعد; سيدمحمد حسين تهراني، ولايت فقيه در حكومت اسلام، مشهد، انتشارات علامه طباطبايي، 1415 ق،چاپ اول، ج 1، ص 236، ج 1، ص 9; همچنين، نك: آيت الله جعفرسبحاني، مباني حكومت اسلامي، ترجمه داوود الهامي، قم،انتشارات توحيد، 1370، صص 199-196. 13- سيدمحمد آل بحرالعلوم، بلغة الفقيه، تهران، مكتبه الصادق، چاپ چهارم، 1362 ج 3، ص 210. 14- دكتر عبدالرزاق احمد السنهوري، فقه الخلافة و تطورها، ترجمه دكتر ناديه عبدالرزاق السنهوري، مصر، الهيئة المصريه العامه للكتاب،1989، ص 187. 15- نك: مولي احمد نراقي، عوائدالايلام، قم، انتشارات دفتر تبليغات،چاپ اول، 1375، ص 539; شيخ مرتضي انصاري، مكاسب، قم،انتشارات علامه، ص 153، س 7 و 8. 16- نك: مولي احمد نراقي، پيشين، ص 545. 17- نك: دكتر محمدجعفر جعفري لنگرودي، پيشين، ص 66، ش 499. 18- نك: همان، ص 524، ش 4154. 19- دكتر ناصر كاتوزيان، مقدمه علم حقوق، تهران، شركت انتشار،چاپ هجدهم، 1373، ص 22، ش 94. همچنين نك: دكتر محمدجعفرجعفري لنگرودي، پيشين، ص 517، ش 4091. 20- دكتر محمدجعفر جعفري لنگرودي، پيشين، ص 517، ش 4091;دكتر ناصر كاتوزيان، پيشين. 21- دكتر محمدجعفر جعفري لنگرودي، پيشين، ص 518، ش 4091. 22- مقصود از ضمانت اجرا، «عكس العمل قانوني تخلف از يك دستور قانوني » است. نك: دكتر محمدجعفر لنگردوي،

ترمينولوژي حقوق، ص 10-9، ش 71، بند ب. براي اجراي قواعد حقوقي،ابزارهاي متفاوتي، متناسب با هر مورد، وجود دارد كه يكي از آنها كيفراست. بنابراين، مقصود ما از ضمانت اجرا، صرفا ضمانت اجراي كيفري نيست. نك: دكتر ناصر كاتوزيان، مقدمه علم حقوق، ص 52،ش 38. 23- مقصود از اصل شخصي بودن فتوا اين است كه رعايت فتواي مجتهد بر مقلد واجب است، چه مقلد در مرزهاي سياسي كشوري باشد كه مجتهد هم در آنجا است و چه خارج از آن باشد. 24- نك: دكتر ناصر كاتوزيان، پيشين، صص 237-236. 25- آيت الله حسينعلي منتظري، دراسات، في ولاية الفقيه، قم،انتشارات دفتر تبليغات، چاپ دوم، 1409 ق، ج 2، صص 61-60. 26- نك: مولي احمد نراقي، پيشين، ص 555. 27- نك: همان، ص 562. همچنين، نك: سيدمحمد آل بحرالعلوم،پيشين، صص 235-234. 28- نك: همان، صص 579-566; سيدمحمد آل بحرالعلوم، پيشين،ص 242. 29- نك: همان، ص 581. 30- نك: همان، ص 553. 31- نك: همان، ص 536. 32- نك: امام خميني، ولايت فقيه، ص 114. 33- نك: همان، ص 64. 34- همان، ص 467. 35- مقصود حكومت فقيه در دوران غيبت است. 36- امام خميني، ولايت فقيه، ص 40. 37- همان. 38- همان، ص 15 (س 15-13). 39- همان (س 21-19). 40- همان، ص 17. 41- همان، ص 19. 42- دكتر ولي الله انصاري، كليات حقوق اداري، نشر ميزان، چاپ اول،1374، ص 40. 43- مولي احمد نرافي، پيشين، ص 552; همچنين، نك:شيخ محمدحسن نجفي، جواهرالكلام، بيروت، داراحياء، التراث العربي، چاپ هفتم، ج 40، ص 11; سيدمحمدجواد حسيني عاملي،مفتاح الكرامه، بيروت، داراحياء التراث العربي، ج 10، ص 2. 44-

شيخ مرتضي انصاري، پيشين، ص 153، س 9. 45- امام خميني، پيشين، صص 65-64. 46- همان، ص 60. 47- همان، ص 75. 48- نك: دكتر محمدجعفر جعفري لنگرودي، ترمينولوژي حقوق، ص 243، بند ج. 49- شيخ محمدحسن نجفي، پيشين، ص 100. 50- همان: «واما الحكم فهو انشاء انفاذ من الحاكم، لامنه تعالي، لحكم شرعي او وضعي او موضوعهما في شيئ مخصوص ». 51- امام خميني، پيشين، ص 113: «حكم ميرزاي شيرازي در حرمت تنباكو چون حكم حكومتي بود، براي فقيه ديگر هم واجب الاتباع بود... حكم قضاوتي نبود كه بين چند نفر سر موضوعي اختلاف شده باشد و ايشان روي تشخيص خود قضاوت كرده باشند». 52- همان، ص 3. 53- همان، ص 33، نيز، نك: ص 6، 34 و 35. 54- همان، ص 15-14. 55- همان، ص 41: «يكي از اموري كه فقيه متصدي ولايت آن است،اجراي حدود (يعني قانون جزاي اسلام) است... 56- همان، ص 61: «فقها در اجراي احكام الهي امين هستند، در اخذماليات، حفظ مرزها، اجراي حدود امين اند». 57- همان. 58- دكتر ناصر كاتوزيان، مقدمه علم حقوق، ص 126، ش 98. 59- همان، ص 132، ش 103. 60- همان. 61- همان، ص 133، ش 103. 62- دكتر ناصر كاتوزيان، پيشين، ص 124. 63- همان، ص 133، ش 103. 64- امام خميني، پيشين، صص 34-33. 65- دكتر محمدجعفر جعفري لنگرودي، پيشين، ص 518، ش 4091. 66- دكتر ابوالقاسم گرجي، پيشين، ص 291. 67- همان، ص 296. 68- دكتر محمدجعفر جعفري لنگرودي، دانشنامه حقوقي، تهران،انتشارات اميركبير، چاپ چهارم، 375، ج 2، ص 3، ش 3. 69- دكتر محمدجعفر جعفري لنگرودي، حقوق اسلام، تهران

گنج دانش، 1358، صص 11-10، ش 15. 70- نك: دكتر محمدجعفر جعفري لنگرودي، دانشنامه حقوقي، ج 2،ص 34; مقدمه عمومي علم حقوق، تهران، گنج دانش، چاپ سوم،1371، صص 28-27، پاورقي 18; حقوق اسلام، ص 11. 71- نك: ميرزا محمدحسين نائيني، تنبيه الامه و تنزيه المله (ياحكومت از نظر اسلام)، با ترجمه و توضيح آيت الله سيدمحمودطالقاني، تهران شركت سهامي انتشار، چاپ هشتم، 1361، ص 98;سيدمحمدباقر صدر(ره)، اقتصادنا، دارالتعاريف، چاپ بيست، 1408ق، ص 378; علامه سيدمحمد حسين طباطبايي، بررسيهاي اسلامي، صص 181-178; آيت الله جوادي آملي، ولايت فقيه، مركز نشرفرهنگي رجاء، چاپ اول، 1367، صص 93-91. 72- سيدمحمد حسين طباطبايي، فرازهايي از اسلام، صص 78-77. 73- علامه ميرزا محمدحسين نائيني، پيشين، ص 98. 74- امام خميني، صحيفه نور، ج 20، ص 170. 75- امام خميني، ولايت فقيه، ص 73. 76- همان، ص 41. 77- نك: آيت الله حسينعلي منتظري، پيشين، صص 25، 55-51. 78- آيت الله حسينعلي منتظري، پيشين، ص 51; همچنين نك: صص 58-57; 79- نك: امام خميني، پيشين، ص 60. 80- روزنامه جمهوري اسلامي، يكشنبه، 18/11/66، ص 12. 81- روزنامه اطلاعات، شنبه 26/11/66 ص 15. 82- روزنامه جمهوري اسلامي، دوشنبه 19/11/66، ص 12. 83- براي اطلاع ازاين نظريات، نك: علي اكبر كلانتري، پيشين، صص 112-111. 84- نك: دكتر ابوالقاسم گرجي، پيشين، ج 2، ص 193-192. 85- همان، ص 192. 86- آيت الله حسينعلي منتظري، پيشين، ص 60. 87- صحيفه نور، ج 20، ص 174. 88- مقصود اين روايت است: «و اما الحوادث الواقعه، فارجعوا فيهاالي رواة احاديثنا فانهم حجتي عليكم و انا حجة الله عليهم ». شيخ صدوق، كمال الدين و تمام النعمة، تهران،

دارالكتب الاسلامية، ج 2،ص 484، باب توقيعات، 2حديث 4. 89- آيت الله محمدي گيلاني، مقايسه بين احكام حكومتي و احكام ثانويه، فصلنامه رهنمون، شماره دوم و سوم، 1371، ص 63. 90- امام خميني، ولايت فقيه، ص 60، نيز نك: كتاب بيع ج 2، ص 477. 91- سيدمحمد حسين طباطبايي، بررسي هاي اسلامي، ص 180. 92- نك: امام خميني، ولايت فقيه، ص 75، و نيزص 60. 93- احكام ثانويه، مجله قضايي و حقوقي دادگستري، سال اول، ش اول پاييز 70 (نويسنده نامعلوم است)، به نقل از: فقه در آيينه مطبوعات، كنگره بررسي مباني فقهي حضرت امام خميني(ره)، ج 59، صص 684-683. 94- صحيفه نور، ج 20، ص 170. 95- آيت الله ناصر مكارم شيرازي، پيشين، ص 550. 96- همان، ص 551. 97- مقايسه كنيد با: محمد منصورنژاد، بررسي تطبيقي مفهوم مصلحت از ديدگاه امام خميني و انديشمندان غربي، مجله حكومت اسلامي، ش 12، 1378، صص 199-167. 98- امام خميني، كتاب البيع، ج 2، ص 477. 99- نك: صحيفه نور، ج 20، ص 170. 100- نك: آيت الله علي مشكيني، پيشين، صص 75-74; نيز: نك: ص 125. 101- امام خميني، رسائل، قم، مطبعة العلميه، 1385 ق، ص 51-50. 102- امام خميني، ولايت فقيه، ص 60. 103- همان، ص 75. 104- نك: آيت الله علي مشكيني، پيشين، ص 120. 105- نك: همان، ص 121. 106- دكتر محمدجعفر جعفري لنگرودي، ترمينولوژي حقوق، ش 1935، صص 245-244. 107- همان، ش 1947، ص 246. 108- امام خميني، پيشين، ص 75. منابع مقاله:

فصلنامه قبسات، شماره 16 و 15، نعمت اللهي، اسماعيل؛

امام خميني قدس سره و حفظ مصالح نظام

امام خميني قدس سره و حفظ مصالح نظام طلاب عزيز، ائمه

محترم جمعه و جماعات، روزنامه ها و راديو و تلويزيون بايد براي مردم اين قضيه ساده را روشن كنند كه در اسلام مصلحت نظام از مسايلي است كه مقدم بر همه چيز است و همه بايد تابع آن باشيم. امام خميني قدس سره پيش گفتار: مصلحت نظام از اموري است كه امام خميني قدس سره بنيان گذار جمهوري اسلامي ايران، هم در دوره تبيين و طراحي تفكر انقلاب و هم در دوره معماري و پيروزي آن بارها و بارها آن را يادكرده و با اهميت دانسته، بلكه آن را مقدم بر همه چيز معرفي كرده است . امام راحل قدس سره به بيان اهميت مصلحت نظام اكتفا نكرد بلكه آن را نهادينه كرد وبا ايجاد «مجمع تشخيص مصلحت نظام » در جمهوري اسلامي ايران اين مهم را تحقق عيني بخشيد. اقدام حضرت امام قدس سره در جهت نهادينه كردن عنصر مصلحت حفظ نظام، تضارب و تعامل انديشه هاي سياسي -ديني را در پي داشت. گروهي به دفاع از آن برخاستند و گروهي به مخالفت; برخي به كارگيري عنصر مصلحت را به معناي جدايي دين از سياست و تغيير و تحول محتوايي دين و عدول از آرمان هاي آن دانسته اند و برخي مايه پياده شدن آن; برخي اين حركت را تقويت دين وبرخي تضعيف آن پنداشته اند. از اين رو در اين نوشتار به بيان و بررسي جوانب مختلف اين موضوع مهم در محورهاي زير خواهيم پرداخت: 1) مفهوم مصلحت و حفظ نظام; 2) نقش مصلحت در جعل احكام الهي; 3) نقش مصلحت در استنباط احكام شرعي; 4) مصلحت در احكام حكومتي; 5) مجمع تشخيص

مصلحت نظام و مصالح مرسله; 6) بيان چند شبهه در باره به كارگيري عامل مصلحت در حكومت اسلامي و نقد آن. مفهوم مصلحت و حفظ نظام مصلحت در لغت واژه مصلحت در لغت عرب مقابل با مضرت و مفسدت است، همان گونه كه واژه صلاح مقابل فساد و اصلاح مقابل افساد است. جوهري در صحاح اللغة مي نويسد: الصلاح ضد الفساد، واژه صلاح با واژه فساد مقابل است. ابن منظور مصري در لسان العرب مي گويد: الاصلاح نقيض الافساد و المصلحة الصلاح: اصلاح نقيض تباهي و مصلحت به معناي شايستگي است. در المنجد في اللغة آمده است: المصلحة: ما يبعث علي الصلاح ، ما يتعاطاه الانسان من الاعمال الباعثة علي نفعه اونفع قومه; مصلحت چيزي است كه سبب صلاح شود; يعني: آن كارهايي كه مايه نفع براي خود انسان و دودمانش مي شود. در زبان فارسي نيز مصلحت به همين معنا است در لغت نامه دهخدا آمده است: مصلحت در مقابل مفسده است و به معناي سازگاري و مناسب و آن چه كه صلاح و نفع تشخيص شود، صلاح انديشي و رعايت اقتضاي حال. در قرآن صلاح گاهي در برابر فساد آمده است، مانند (ولا تفسدوا في الارض بعد اصلاحها) و گاهي در برابر گناه، مانند (قال خلطوا عملا صالحا و آخر سيئا). فخرالدين طريحي كه كتاب مجمع البحرين خويش را به فهم واژه هاي قرآني و روايي اختصاص داده دراين باره مي نويسد: صلاح با فساد متضاد است. صلح يصلح و صلح يصلح در برابر تباهي است. مصلحت در عرف فقيهان فقيهان چون كه از عنصر مصلحت و نقش آن در استنباط احكام شرعي

بحث مي كنند، به ناچار به تعريف واژه «مصلحت » مي پردازند. ليكن آنان مصلحت را با پسوند شرعي در نظر دارند. امام ابوحامد محمد غزالي شافعي م 505 ه’- در تعريف مصلحت مي نويسد: المصلحة عبارة في الاصل في جلب منفعة او دفع مضرة، مصلحت به معناي جلب منفعت و زدودن زيان است. سپس مي افزايد: مقصود ما از جلب منفعت و دفع ضرر، جلب منفعت و دفع ضرر دنيايي و مقاصد آدمي نيست بلكه مقصود حفظ مقاصد شرع است كه مهم ترين آن پنج چيز است: حفظ دين، حفظ نفس، حفظ نسل، حفظ عقل، و حفظ مال انسان ها است. پس هر چيزي كه متضمن اين اصول پنجگانه باشد، جلب آن مصلحت دارد. و هر چيزي كه مانع اين امور باشد، دفع آن مصلحت دارد. فقيه حنبلي ابو ربيع سليمان بن عبد القوي معروف به طوفي -م 716 ه’- درباره مصلحت شرعي مي نويسد: مصلحت عبارت است از سببي كه ما را به اهداف شرع برساند; خواه از امور عبادي باشد، يعني; شارع براي خود قصد كرده باشد و خواه از امور عادي باشد، يعني براي منفعت و نظام زندگي بشر در نظر گرفته شده باشد. واژه هاي همسو با مصلحت براي شفاف تر شدن معناي «مصلحت شرعي » مي توان از برخي واژگان نزديك ومربوط كمك گرفت; مانند «حكمت » و «حفظ نظام » و «حفظ دين » و «عنصر زمان و مكان » در استنباط احكام شرعي. حكمت: حكمت به معناي «پرهيز براي اصلاح » و نيز به معناي علم به حقايق اشيا و آگاهي و... به كار رفته است. حكمت

به معناي «پرهيز براي اصلاح »، راهكاري براي مصلحت است. بلكه در عرف خاص، حكمت شرعي همان صلحت شرعي است و به بيان برخي از فقيهان: الحكمة هي المصلحة المقصودة للشارع من تشريع الحكم، اي: ما قصد اليه الشارع من جلب نفع اودفع ضرر. حكمت همان مصلحتي است كه شارع از تشريع حكم آن را مي طلبد ; كه آن عبارت است از جلب نفع و يا دفع زيان. حال اگر «حكمت » با مضاف اليه حكم شرعي به كار رود، نوعي علت ناقصه و يا علت معده در تشريع حكم شرعي است. امام خميني قدس سره دراين باره بيان مي دارند. حكمت چيزي است كه سبب جعل حكم مي شود; اما حكم داير مدار آن نيست مثلا حكمت عده نگهداشتن زنان و لزوم اين حكم آن است كه اختلاط مياه پيش نيايد و در انتساب فرزند به پدر مشكلي پيش نيايد و مردم در احكام ارث و مانند آن با مشكل بر خورد نكنند; در حالي كه براي زنان مطلقه اي هم كه احتمال فرزنددار شدن آنان منتفي است مانند زنان يائسه نگهداشتن عده ضرورت دارد. پس اختلاط مياه حكمت جعل وجوب عده است نه علت (حقيقي و تامه) آن. با اين بيان مي توان نتيجه گرفت كه حكمت -يا مصلحت شرعي ظاهري- علل واقعي براي جعل احكام شرعي نيست و به بيان امام خميني قدس سره فالاسباب و التعليلات الشرعيه معرفات للموضوعات او حكم و نكات للجعل. حفظ نظام در كنار عنوان «مصلحت نظام »، عنوان «حفظ نظام » مطرح است. حفظ نظام دو معنادارد و به هر دو معنا از واجبات مهم

كفايي و گاهي هم عيني است. الف) پاسداري حاكميت اسلامي و جلوگيري از رخنه دشمن به «دارالاسلام » كه از اين گاهي به «حفظ وطن اسلامي »، «حفظ بيضه اسلامي » و «حفظ دارالاسلام » تعبير مي كنند. وجوب جهاد در اسلام براي حفظ نظام است. محقق ناييني مي نويسد: حفظ بيضه اسلام از مهم ترين واجبات است. «حب الوطن من الايمان » نيز به همين معنا مربوط است . ب) پاسداري حاكميت اسلامي و جلوگيري از فروپاشي دروني آن و تلاش در جهت پايداري و برقراري دولت اسلامي، در برابر از هم گسيختگي و هرج و مرج دروني. برخي از واجباب كفايي اسلامي مانند مشاغل و حرفه هايي كه جامعه اسلامي به آن نيازمند است مربوط به همين معناي دوم است. امام خميني قدس سره مي نويسد: فلسفه تشكيل حكومت جلوگيري از هرج ومرج و حفظ نظام است. حفظ دين حفظ دين بالاترين مصلحت است. در تعريف مصلحت نيز اشاره اي به حفظ دين شده بود. حفظ دين در فرهنگ سياسي اسلام اين است كه حاكم اسلامي راهكارهاي معقول و منطقي كه در موقعيت هاي خاص اجتماعي قابل پياده شدن باشد، ارايه كند و قوانين و مقررات لازم را وضع نمايد تا در پناه آن، اهداف و احكام اسلامي پياده بشود و به فرموده امام علي عليه السلام جامعه اسلامي در جهت اعتلاي كلمة الله و نابودي كلمة الظالمين گام بردارد. آن حضرت در اهميت حفظ دين فرمود: پاسداري ازدين ميوه معرفت و اساس حكمت است. زمان و مكان توجه و درك زمان و مكان به فرموده امام راحل قدس سره در امر استنباط

احكام دين لازم است. حال سخن در اين است كه زمان و مكان به چه معنا است؟ قطعا مراد خود زمان و مكان نيست. زمان ومكان به معناي ظاهري و لغوي آن هيچ تاثيري در حكم شرعي ندارد بلكه مراد اوضاع و احوالي است كه در ظرف زمان ومكان خاصي قرار دارد، كه در ك اين موقعيت، فقيه را در پي بردن به مصالح دين ياري مي رساند. مجتهد براي استنباط احكام شرع بايد با اوضاع و احوالي كه بستر پياده شدن احكام است آشنا باشد اين آشنايي زمينه ساز درك مصلحت است. بنابراين بين «زمان و مكان » و مصلحت، نوعي تلازم و رابطه منطقي برقرار است. انواع مصلحت: همان گونه كه در معناي مصلحت بيان شد، مصلحت بر محور منفعت و به معناي كار پرفايده و سودمند است. مصلحت و يا فايده از چند جهت تقسيم مي شود. الف) مصلحت ايجابي و مصلحت سلبي; ب) مصلحت فردي و مصلحت اجتماعي; ج) مصلحت ضروري، روزمره و رفاهي; د) مصلحت عرفي، ملي و شرعي; ه) مصلحت شرعي; مصلحت شرعي كاري است كه در نظر شرع مصلحت داشته باشد و شامل اموري است كه نتيجه اش حفظ دين، حفظ جان، حفظ عقل، حفظ نسل و حفظ مال باشد. مصلحت شرعي برچند قسم است: 1) مصلحت هاي معتبر: مصالحي كه شرع بر اعتبار آن تصريح كرده باشد. مانند: حفظ دين و حفظ نفوس مسلمانان. 2) مصلحت هاي ملغي: مصلحت هايي كه شارع بر بي اعتباري آن تصريح كرده باشد. مانند مصلحت فرضي در ربا، مصلحت فرضي در شراب. ح) مصلحت هاي مسكوت عنها: مصلحت هايي كه شرع

در اعتبار و يا عدم اعتبار آن سكوت كرده است. مانند: عقد بيمه; قسم سوم مصلحت محل تضارب آراي فقهاي مذاهب پنج گانه است و برخي وجود آن را قبول كرده و برخي قبول نكرده اند. و) مصلحت دنيايي و آخرتي; ز) مصلحت پايدار و ناپايدار. مصلحت هاي پايدار اموري است كه خير ومنفعت آن ها ثابت و بادوام باشد مانند: عدل، عدالت كه هميشه خوب و داراي مصلحت است و مصلحت هاي ناپايدار اموري است كه منفعت در آن ها مقطعي و موقتي باشد. مانند: احكام حكومتي. تفاوت مصالح شرعي و غير شرعي مصالحي را كه در اين نوشتار از آن بحث مي كنيم، مصالح اسلامي است. مصالح در مكاتب مادي با مصالح اسلامي تفاوت هايي دارد كه اينك چند تفاوت را بيان مي كنيم: مصالح در ديد ناسيوناليسم به يك نقطه جغرافيايي محدود است مصلحت هاي ملي وابسته به همان عرف و ملت خاص است و توجهي به سود و زيان ديگر ملل ندارد، ولي مصلحت هاي شرعي فرا مليتي است. مصلحت ها در ديدگاه «سكولاريسم »، «پوزيتويسم »، «يوتي ليتاريسم »، و ديگر مكاتب مادي محدود به منفعت هاي مادي است. اين مكاتب اهتمامشان به خواسته ها و تمايلات جسماني، منحصر است و توجهي به مصالح روان آدمي ندارند. قلمرو مصلحت در مكاتب مادي به امور دنيايي محدود است، ولي قلمرو مصلحت شرعي افزون بر آن به مصلحت هاي آخرتي نيز توجه دارد. در مكتب كاپيتاليسم جهت گيري هاي مصلحتي فردي است و مصالح اجتماعي فداي مصالح افراد مي شود. در مكتب سوسياليزم عكس آن است ولي در مكتب اسلام مصلحت هم

فردي است و هم اجتماعي در عين حال در صورت تعارض شديد، مصالح اجتماعي مقدم است. مصلحت در جعل احكام الهي امام خميني قدس سره به عنصر مصلحت درفقه توجه ويژه اي داشتند ودر اين باره فرموده اند : مجتهد بايد مصلحت جامعه را تشخيص بدهد. حال سؤال اين است كه آيا نقش داري عنصر مصلحت در احكام شرعي از ابتكارات حضرت امام خميني قدس سره است يا قبل از ايشان هم مطرح بوده است؟ برخي نوشته اند: پاسخ اين است كه احكام الله بر پايه مصالح و مفاسد واقعي جعل شده است. نقش داري عنصر مصلحت در جعل احكام خداوندي جوشيده از متن دين است و آنچه حضرت امام قدس سره مطرح فرموده اند در واقع بيان چهره شفاف دين است. نه ابداع و ابتكار و دوختن جامه اي و پوشاندن آن بر پيكره دين. دليل اين سخن افزون بر حكم استقلالي عقل، آيات قرآن و روايات: معصومان و گفتار اسلام پژوهان است. آيات زير دليلي بر لحاظ مصلحت در جعل احكام است: (يسئلونك عن الخمر و الميسر قل فيهما اثم كبير و منافع للناس و اثمهما اكبر من نفعهما). (ان الله يامر بالعدل و الاحسان و ايتاء ذي القربي و ينهي عن الفحشاء و المنكر و البغي). از اين گونه آيات فهميده مي شود كه امر خداوندي متعلق به خوبي ها و نهي متعلق به بدي ها است. آن چه مصلحت دارد حلال و يا واجب است و آن چه مفسدت دارد حرام است. روايات هاي متعددي نيز به مصلحت و مفسده در جعل احكام اشاره كرده اند كه نمونه هايي در زير

مي آيد: از امام ابي جعفر محمد باقر عليه السلام پرسيده شد: خداوند چرا مردار، خون، گوشت خوك و شراب را حرام كرده است؟ حضرت در پاسخ فرمودند: ان الله تبارك و تعالي لم يحرم ذلك علي عباده و احل لهم ما سوي ذلك من رغبة فيها احل لهم و لا زهدا فيما حرم عليهم و لكنه عز و جل خلق الخلق و علم ما تقوم به ابدانهم و ما يصلحها فاحله لهم و اباحه و علم ما يضرهم فنهاهم و حرمه عليهم ثم احله للمضطر في الوقت الذي لا يقوم بدنه الا به. شخصي به امام هشتم عليه السلام نامه اي نوشت و در آن بر تعبدي بودن احكام تاكيد كرد. حضرت در پاسخ نوشت: جائني كتابك تذكر ان بعض اهل القبلة يزعم ان الله تبارك و تعالي لم يحل شيئا و لم يحرمه لعلة اكثر من التعبد لعباده بذلك قد ضل من قال ذلك ضلالا بعيدا و خسر خسرانا مبينا لانه لوكان كذلك لكان جايزا ان يستعبد هم بتحليل ماحرم و تحريم ما احل حتي يستعبدهم بترك الصلاة والصيام و اعمال البر كلها اذ العلة في التحليل و التحريم التعبد لاغيره اعلم رحمك الله ان الله تبارك و تعالي لم يبح اكلا و لا شربا الاما فيه المنفعة و الصلاح و لم يحرم الا ما فيه الضرر و التلف و الفساد. فقها درباره فلسفه احكام كتاب هاي زيادي نوشته و مطالبي را بيان داشته اند. شيخ صدوق كتاب علل الشرايع را نوشته است. سيد مرتضي نيز مي نويسد: در هر وجوبي مصلحتي است. خواجه نصير الدين طوسي مي گويد: احكام برپايه مصالح و

مفاسد است. تكليف چون مشتمل بر مصلحت است، عقل آن را مي پذيرد و حسن است. ابن قيم جوزي در اين باره مي آورد: مبنا و اساس احكام شرعي، مصالح بندگان در قلمرو دين و دنيا است و براي همين است كه شرع، عدل و رحمت و مصلحت افراد مطابق حكمت قلمداد مي شود. به همين جهت هر موضوعي كه از عدل تهي شود و شكل جور به خود گيرد و يا اين كه مايه رحمت نباشد و به ضد آن بدل شود و يا اين كه تبديل به مفسده شده و از مصلحت در آن خبري نباشد، و حكمت خود را از دست داده به صورت كار عبثي درآيد، چنين عملي ديگر جزء شريعت نيست. با توجه به آيات و روايات و گفتار دين پژوهان روشن مي شود كه عنصر مصلحت در متن شريعت است. همه پيشوايان شيعه و بسياري از پيشوايان اهل سنت و جماعت نقش عنصر مصلحت در احكام شرع را گوشزد كرده اند. مصلحت در تمامي ابواب فقه مانند خون در رگ ها جريان دارد. يكي از شرايط صحت عقود و معاملات، عقلاني بودن و منفعت داشتن آن ها است. بسياري از قواعد فقهي مانند قاعده «لاضرر»، «لاحرج » و امثال اين ها بر مدار مصلحت است. مصلحت در استنباط احكام حال كه دانستيم مصلحت ها و مفسدت ها علل احكامند، آيا مجتهد مي تواند در استنباط احكام الهي، عنصر مصلحت را در كنار ديگر دليل هاي اجتهادي قرار بدهد و حكم الهي را استنباط و استخراج كند؟ به عبارت ديگر: آيا در مقام اثبات هم مي توان به مصلحت تمسك

كرد؟ پاسخ به سؤال را در عنوان ذيل پي مي گيريم. براي روشن شدن مطلب منابع استنباط را مورد توجه قرار مي دهيم. منابع استنباط در مكتب اهل سنت عالمان مكتب اهل سنت و جماعت براي اجتهاد و استنباط احكام الهي دلايل و منابع متعددي را بيان كرده اند. با ناديده گرفتن اختلافاتي كه در بين مذاهب اهل سنت وجود دارد، مي توان امور زير را به عنوان منابع اجتهاد ذكر كرد: «قرآن »،«سنت »، «اجماع »، «عقل »، «قياس »، «استحسان »، «مصالح مرسله »، «استصلاح »، «استصحاب »، «برائت »، «عرف و عادت »، «فتح ذرايع »، «سدذرايع »، «سيره عملي اهل مدينه »، «شريعت سلف »، «مذهب صحابي »، و... . منابع استنباط در مكتب اهل بيت: پيروان مكتب اهل بيت: به دليل استفاده از محضر اهل بيت: غناي روايي دارند و چندان احتياجي به منابع كثير و متعدد مذكوري كه ظني هستند، ندارند. عمده دلايل اجتهادي شيعه عبارت است از : «قرآن »، «سنت » -كه مجموعه سنت پيامبر و اهل بيت: را شامل مي شود- «عقل » و «اجماع ». اين چهار دليل را دلايل اجتهادي و اموري ديگر همانند: «برائت » ، «استصحاب » و مانند اين ها را دلايل فقاهتي محسوب مي دارند. امام خميني قدس سره عنصر زمان و مكان را نيز در زمره منابع اجتهاد آورده اند: زمان و مكان دو عنصر تعيين كننده در اجتهادند مساله اي كه در قديم داراي حكمي بوده است به ظاهر همان مساله در روابط حاكم بر سياست و اجتماع و اقتصاد يك نظام ممكن است حكم جديدي پيدا كند.

بدان معنا كه با شناخت دقيق روابط اقتصادي و اجتماعي و سياسي همان موضوع اول كه از نظر ظاهر با قديم فرقي نكرده است، واقعا موضوع جديدي شده است كه قهرا حكم جديدي مي طلبد. به دليل تلازم زمان و مكان و مصلحت عنصر اخير نيز به تبع عنصر قبلي وارد صحنه اجتهاد مي شود. متفكر نامدار شيعه شهيد مرتضي مطهري در اين باره مي فرمايد: مبتني بودن احكام اسلامي بر يك سلسله مصالح و مفاسد به اصطلاح زميني (يعني: مربوط به انسان كه در دسترس كشف عقل و علم بشر است) از يك طرف و سيستم قانونگذاري اسلام كه به نحوه قضاياي حقيقيه است (يعني: حكم را روي عناوين كليه برده است نه روي افراد) از طرف ديگر، اين دو، امكان زيادي به مجتهد مي دهد كه به حكم اسلام در شرايط مختلف زماني ومكاني فتواهاي مختلف بدهد و در واقع كشف كند كه چيزي در يك زمان حلال است، در يك زمان حرام، در يك زمان واجب است، در زمان ديگر مستحب. جايگاه مصلحت در فقه اهل سنت مصلحت در فقه مالكي و حنبلي در دو عنوان و دليل اجتهادي به نام: «مصالح مرسله » و «استصلاح » مطرح است. مصالح مرسله به معني استخراج احكام حوادث واقعه از راه عقل، بدون تكيه بر نصوص ديني است; به بيان ديگر بسنده نكردن در استخراج احكام حوادث واقعه بر نصوص خاص. مصالح مرسله به معناي عام، تشريع حكم براي فروع تازه و مسايل جديد براساس راي و مصلحت انديشي است، اگر چه بر خلاف نص كتاب و يا سنت باشد. اما به معناي خاص،

تشريع حكم براساس راي و مصلحت انديشي در اموري كه خلاف نص كتاب و يا سنت نباشد را شامل مي شود. استصلاح حكمي است كه مبتني بر مصلحت باشد، در جايي كه بر اثر نبودن مشابه اي در شرع، قياس در آن جريان نداشته باشد و نصي نيز موجود نباشد بلكه حكم مبتني بر قواعد عامه شريعت باشد. جايگاه مصلحت در فقه شيعه مصلحت در فقه شيعه گرچه به عنوان علت حكم پذيرفته شده است، ليكن «مصلحت » به عنوان يك دليل و منبع استنباط پذيرفته نشده است; چون ممكن است منجر به «قياس » و «راي » شود. مصلحت بر دو نوع است: «پايدار» و «ناپايدار». اگر مصلحت پايدار باشد حكم هم پايدار و اگر موقتي باشد، حكم هم موقتي است. احكام پايدار به موقعيت خاص و زمان و مكان بستگي ندارد اما احكام متغير وابسته به زمان، مكان و موقعيت خاص است. دستورهاي اسلامي كه رسول مكرم اسلام صلي الله عليه و آله آن را بيان فرموده اند، گاهي احكام اولي و گاهي احكام ثانوي و گاهي نيز احكام حكومتي و غير حكومتي است اگر چيزي مصلحت پايدار داشته باشد، حكم آن در زمره احكام ثابت و اولي است. واگر چيزي مصلحت نا پايدار داشته باشد، حكم آن در زمره احكام متغير و ثانوي و يا از احكام حكومتي است. چيزي كه از مصلحت ثابت و پايدار برخوردار است حكمش هم ثابت است مگر در صورت تزاحم با حكمي مهم تر و با مصلحتي بيشتر. امام صادق عليه السلام در اين باره فرموده اند: حلال محمد حلال ابدا الي يوم القيامة و حرامه

حرام ابدا الي يوم القيامة. اين روايت ناظر به احكام ثابت است. اما احكام متغير به زمان و مكان و موقعيت ها وابسته و داير مدار مصلحت است . حال آيا مجتهد و فقيه مي تواند به دليل اين كه خودش وجود مصلحت در چيزي را تشخيص داده است، حكمي را بيان كند؟ شيعه مي گويد: دانش مصالح و مفاسد واقعي نزد خداست، عقل بشر نمي تواند به تمامي مصالح و مفاسد احكام پي ببرد. عقل قادر به كشف علت تامه حكم نيست. تنها تا حدودي مي تواند به حكمت و فلسفه احكام پي ببرد. براي روشن شدن نظريه شيعه در باب اين كه مصلحت نمي تواند منبع و دليل استنباط حكم شرعي باشد به نقش عقل در استنباط احكام، نظري مي افكنيم. آيا در احكام شرعيه فرعيه مي توان حكم عقلي را مستند حكم فقهي قرار داد؟ در پاسخ به اين پرسش دين پژوهان اسلامي سه ديدگاه ارايه كرده اند: الف) برخي گفته اند: مدركات عقلي مطلقا خواه ظني باشد و خواه قطعي منبع استنباط حكم شرعي است. به مقتضاي اين ديدگاه برخي از دلايل ظني عقلي مانند «استحسان »، «استصلاح »، «مصالح مرسله » و «قياس » در زمره دلايل اجتهادي قرار مي گيرد. اين نظريه را ربيعة الراي و سپس ابوحنيفه مطرح كرد و پيروان مكتب اعتزال هم از آن پيروي كردند. ب) برخي گفته اند: مدركات عقلي مطلقا قابل استناد براي احكام فقهي نيست. در حريم شرع نبايد پاي عقل را به ميان آورد. شرع با وحي در ارتباط است و عقل در اين حوزه بيگانه است. معارف شرعي و وحياني

فوق عقل است. اين نظريه از سوي اخباري ها از شيعه و اصحاب حديث و پيروان داوودبن ظاهر از اهل سنت حمايت مي شود. ج) برخي مي گويند: مدركات عقلي بر دو گونه است قطعي و غير قطعي، مدركات قطعي يكي از منابع و دلايل اجتهادي است ولي مدركات غير قطعي يا ظني جزء منابع اجتهادي نيست، بنابراين «قياس »، «استحسان »، «استصلاح »، «مصالح مرسله » و مانند اين اموري كه ظني هستند نمي توانند مستند استنباط حكم شرعي فقيه قرار گيرند. اين نظريه از سوي معظم علماي شيعه حمايت مي شود بلكه مي توان گفت كه اين نظريه، نظريه شيعه است. مصلحت در احكام حكومتي احكام حكومتي چيست و چه تفاوتي با فتاواي فقيهان دارد؟ احكام حكومتي عبارت است از فرمان ها و قانون ها و مقررات كلي و دستور اجراي احكام و قانون هاي شرعي كه از سوي رهبري مشروع جامعه اسلامي، در حوزه مسايل اجتماعي، با توجه به حق رهبري و با لحاظ مصلحت جامعه صادر مي شود. در تعريف «فتوا» گفته اند: فتوا يعني خبر از حكم كلي الهي در موضوع كلي و با استناد به ادله مقرر در فقه يعني: قرآن، سنت، عقل، اجماع و... . بين «حكم » و«فتوا» دو تفاوت وجود دارد : الف) در «فتوا» خبر از حكم الله است ولي در «حكم » انشا است. در فتوا مجتهد و فقيه حكم الله را استنباط مي كند ولي در حكم حكومتي حاكم اسلامي به صدور حكم و يا تنفيذ احكام شرعي تكليفي و يا وضعي مي پردازد. ب) در مقام عمل دايره مكلفين به حكم فراگيرتر

از فتوا است . عمل به فتوا تنها وظيفه مقلدين است ولي عمل به احكام حكومتي فراتر از مقلدين است. حتي فقيهان هم بايد به احكام حاكم اسلامي گردن نهند. امام خميني قدس سره در دروس خارج فقه در بحث حكومت اسلامي در اين باره بيان داشتند: حكم مرحوم ميرزاي شيرازي در حرمت تنباكو چون حكم حكومتي بود، براي فقيه ديگر هم واجب الاتباع بود. و همه علماي بزرگ ايران - جز چند نفر- از اين حكم متابعت كردند. حكم قضاوتي نبود كه بين چند نفر سر موضوعي اختلاف شده باشد، و ايشان روي تشخيص خود قضاوت كرده باشند. روي مصالح مسلمين و به عنوان «ثانوي » اين حكم حكومتي را صادر فرمودند. و تا عنوان وجود داشت اين حكم نيز بود و با رفتن عنوان، حكم هم برداشته شد. مرحوم ميرزا محمد تقي شيرازي كه حكم جهاد دادند -البته اسم آن دفاع بود- و همه علما تبعيت كردند، براي اين است كه حكم حكومتي بود. اهتمام شرع به مصالح نظام در كلام امام راحل قدس سره براي تبيين نقش مصلحت در حكومت اسلامي از سخنان امام راحل قدس سره بهره مي گيريم : حكومت كه شعبه اي از ولايت مطلقه رسول الله صلي الله عليه و آله است، يكي از احكام اوليه اسلام است و مقدم بر تمام احكام فرعيه، حتي نماز و روزه و حج است. حاكم مي تواند مسجد و يامنزلي را كه درمسير خيابان است، خراب كند و پول منزل را به صاحبش رد كند، حاكم مي تواند مساجد را در موقع لزوم تعطيل كند و مسجدي كه ضرار باشد، در

صورتي كه رفع بدون تخريب نشود، خراب كند. تقدم احكام حكومتي به دليل مصلحت حفظ نظام مصلحت نظام از امور مهمه اي است كه گاهي غفلت از آن موجب شكست اسلام عزيز مي گردد. درك مصالح مسلمانان شرط اساسي براي رهبري يك فرد اگر اعلم در علوم معهود حوزه ها هم باشد ولي نتواند مصلحت جامعه را تشخيص دهد و يا نتواند افراد صالح و مفيد را از افراد ناصالح تشخيص دهد و به طور كلي در زمينه اجتماعي و سياسي فاقد بينش صحيح و قدرت تصميم گيري باشد، اين فرد در مسايل اجتماعي و حكومتي مجتهد نيست و نمي تواند زمام جامعه را به دست گيرد. سيرتاريخي تشكيل مجمع تشخيص مصلحت امام خميني قدس سره از نادر فقيهان نامداري است كه به نقش مصلحت در احكام اولي اسلامي و نيز در احكام حكومتي تاكيد بسيار داشته است. آن بزرگ مرد چه قبل از پيروزي انقلاب اسلامي ايران و چه بعد از آن به مناسبت هاي مختلف به نقش عنصر «مصلحت » در احكام حكومتي اشاره فرموده اند، تا اين كه اين مصلحت انديشي حكومتي، در نظام مقدس جمهوري اسلامي ايران، امروزه نهادينه شده است و به صورت بازوي مشورتي رهبري و راهكاري در رفع تنگناها در قالب مجمع تشخيص مصلحت نظام تجلي كرده است. اينك نگاهي به سخنان امام قدس سره درباره مصلحت حكومتي و سرانجام تشكيل مجمع تشخيص مصلحت نظام مي افكنيم. دوره قبل از پيروزي انقلاب حضرت امام قدس سره قبل از پيروزي انقلاب اسلامي در مباحث گوناگون فقهي در نوشته هاو درس هاي اجتهادي، هرگاه سخن از حكومت و حكم حاكم

و ولايت مي شد، به موضوع مصلحت اشاره مي كرد. مثلا در «كتاب البيع » و «مكاسب محرمه » در مباحثي مانند: «تصرف در وقف »، «ضمان »، «مصرف خراج و صدقات »، «ماليات »، «اراضي مفتوحة العنوة »، «انفال »، «مصرف خمس »، «جواز تسعير حاكم »، «موارد جواز غيبت »، «موارد جواز كذب » و... از مصلحت سخن به ميان آورده است و بيان داشته است كه اصل اولي در هر ولايتي مقيد به مصلحت است. ايشان در كتاب البيع مي فرمايد: اسلام حكومتي را تاسيس كرده است كه نه بر شيوه حكومت استبدادي است كه راي فرد و تمايلات نفساني وي حاكم بر جامعه باشد و نه به روش حكومت مشروطه يا جمهوري است كه براساس قوانين بشري آراي جمعي از بشر بر جامعه حكومت كند، بلكه حكومتي است كه در تمام امور از قانون الهي مايه مي گيرد و هيچ يك از رهبران، حق استبداد راي ندارند، بلكه تمامي آنچه در حكومت و اداره مملكت به اجرا در مي آيد، بايد بر طبق قانون الهي باشد... والي و رهبر حق دارد كه در موضوعات طبق آنچه به صلاح مسلمانان يا كساني است كه در پهنه حكومتش به سر مي برند، عمل كند و اين استبداد به راي نيست، بلكه رايش تابع صلاح است، هم چنان كه عملش نيز تابع مصلحت جامعه است... . دوره بعد از پيروزي انقلاب برقراري حكومت اسلامي در ايران، ضرورت ها و مصلحت ها و موضوعيت يافتن احكام ثانوي و حكومتي، نقش «مصلحت در نظام حكومتي » را عيني ساخت به همين جهت رهنمودهاي امام خميني قدس

سره در زمينه دخالت «مصلحت در احكام حكومتي » كه در دوره بنيانگذاري سازمان هاي نظام بيان داشته اند از اهميت ويژه اي بهره مند است . اينك نمونه هايي از سخنان و رهنمودهاي امام خميني قدس سره در باره مصلحت هاي حكومتي و حفظ نظام اسلامي و سر انجام تشكيل مجمع تشخيص مصلحت نظام را پي مي گيريم . ايشان در مورخه بيست و هشتم تيرماه 1359 در ديدار با فرمانده سپاه پاسداران انقلاب اسلامي فرمود: ما مكلفيم از طرف خداي تبارك و تعالي كه اين امانتي كه به ما داده شده است و آن كشور اسلامي ايران است و اسلام است و جمهوري اسلامي است، حفظش بكنيم; در اين امر هيچ سستي به خودمان راه ندهيم، هيچ مسايل شخصي در كار نباشد، هيچ اغراض نفساني در كار نباشد، همه ما با هم برادر و با هم براي حفظ امانتي كه خدا به دست ما داده است و سپرده است و... . بعد از گذشت حدود سه سال از پيروزي انقلاب اسلامي ايران، مجلس شوراي اسلامي كه مسؤوليت تهيه قوانين را بر عهده دارد، براي رفع تنگناها، قوانيني را لازم مي داند كه درچار چوب مصلحت ها و ضرورت ها و احكام ثانوي است. حال چه كسي ضرورت ها و مصلحت ها را تشخيص دهد؟ براي رفع اين تنگنا در مورخه بيستم مهرماه 1360، رييس مجلس شوراي اسلامي نامه اي بدين شرح براي امام خميني قدس سره مي نويسد: ... چنانكه خاطر مبارك مستحضر است قسمتي از قوانيني كه در مجلس شوراي اسلامي به تصويب مي رسد، به لحاظ تنظيمات كل امور و ضرورت

حفظ مصالح يا دفع مفاسدي است كه بر حسب احكام ثانويه به طور موقت بايد اجرا شود و در متن واقع مربوط به اجراي احكام و سياست هاي اسلام و جهاتي است كه شارع مقدس راضي به ترك آن ها نمي باشد و در رابطه با اين گونه قوانين به اعمال ولايت و تنفيذ مقام رهبري كه طبق قانون اساسي قواي سه گانه را تحت نظر دارند، احتياج پيدا مي شود، علي هذا تقاضا دارد مجلس شوراي اسلامي را در اين موضوع مساعدت و ارشاد فرماييد. امام خميني قدس سره در پاسخ به اين نامه بيان مي دارند: بسم الله الرحمن الرحيم آنچه در حفظ نظام جمهوري اسلامي دخالت دارد كه فعل يا ترك آن موجب اختلال نظام مي شود و آنچه ضرورت دارد كه ترك آن يا فعل آن مستلزم فساد است و آن چه فعل يا ترك آن مستلزم حرج است، پس از تشخيص موضوع، به وسيله اكثريت وكلاي مجلس شوراي اسلامي با تصريح به موقت بودن آن مادام كه موضوع محقق است و پس از رفع موضوع، خود به خود لغو مي شود، مجازند در تصويب و اجراي آن و بايد تصريح شود كه چنانچه هر يك از متصديان اجرا از حدود مقرر تجاوز نمود، مجرم شناخته مي شود و تعقيب قانوني و تعزير شرعي مي شود. بنيانگذار نظام اسلامي در مورخه سي خرداد 1361 در ديدار با ائمه جماعات و وعاظ قم و تهران فرمودند: ما دنبال مصالح هستيم، نه دنبال پيشرفت حرف خودمان. در بيست و دوم بهمن 1361 ش. به مناسبت چهارمين سالگرد پيروزي انقلاب اسلامي در پيامي فرمودند:

مجلس محترم شوراي اسلامي كه در راس همه نهادها است، در عين حال كه از اشخاص عالم و متفكر و تحصيل كرده برخوردار است، خوب است در موارد لزوم از دوستان متعهد و صاحب نظر خود در كميسيون ها دعوت كنند. كه با برخورد نظرها و افكار، كارها سريع تر و محكم تر انجام گيرد و از كارشناسان متعهد و متدين در تشخيص موضوعات براي احكام ثانويه اسلام نظرخواهي شود كه كارها به نحو شايسته انجام گيرد و اين نكته نيز لازم است كه تذكر داده شود كه رد احكام ثانويه پس از تشخيص موضوع به وسيله عرف كارشناس، با رد احكام اوليه فرقي ندارد، چون هر دو احكام الله مي باشند و نيز احكام ثانويه ربطي به اعمال ولايت فقيه ندارد و پس از راي مجلس و انفاذ شوراي نگهبان، هيچ مقامي حق رد آن را ندارد. و دولت در اجراي آن بايد بدون هيچ ملاحظه اي اقدام كند و با تشخيص دو سوم مجلس شوراي اسلامي كه مجتمعي از علماي اعلام و مجتهدان و متفكران و متعهدان به اسلام هستند، در موضوعات عرفيه كه تشخيص آن با عرف است، با مشورت از كارشناسان، حجت شرعي است كه مخالفت با آن بدون حجت شرعي قوي تر خلاف طريقه عقلا است و چنانچه تغيير احكام اوليه، با شك در موضوع و عدم احراز آن با طريقه عقلا مخالف است. اعضاي محترم شوراي نگهبان در تير ماه 1364 ش طي نامه اي به محضر امام خميني قدس سره نگراني خود را در باره سهل انگاري و يا اشتباه در تشخيص مصلحت عرضه مي دارند: ... اگر

بنا باشد شوراي نگهبان در مورد ضرورت ها حق اظهارنظر نداشته باشد، خطر تصويب ضرورت ها براساس جوسازي ها و اعمال نفوذ افرادي ذي نفوذ در مجلس و مكتب گرايي ها كه بسياري پياده كردن آن مكتب ها را ضرورت و بلكه واقعيت مي دانند، چگونه دفع مي شود؟ و اگر خطر اين كه مجلس در زماني بتواند مثل دوره گذشته، قوانين خلاف شرع تصويب كند، با در نظر گرفتن شوراي نگهبان دفع شده است; اينك كه همان خطر به اين صورت باز گشته است و اين امكان حاصل شده كه با عنوان ضرورت، هر حلالي حرام و هر حرامي حلال و قانوني اعلام شود، دافع اين خطر چيست و از چه راهي خطر تصويب ضرورت هاي غير واقعي دفع خواهد شد؟. حضرت امام قدس سره در جهت نهادينه كردن موضوع «مصلحت » در آستانه تدارك انتخابات سومين دوره مجلس شوراي اسلامي، هسته اوليه مجمع تشخيص مصلحت نظام در نظام جمهوري اسلامي ايران را پي ريزي كرد. ايشان در پاسخ به نامه مسؤولان مملكتي براي كسب تكليف در باره تشخيص موضوع حكم حكومتي در تاريخ هفدهم بهمن 1366 طي فرماني مجمع تشخيص مصلحت نظام را بنا نهاد: بسم الله الرحمن الرحيم گر چه به نظر اين جانب پس از طي اين مراحل، زير نظر كارشناسان كه در تشخيص اين امور مرجع هستند، احتياج به اين مرحله نيست، لكن براي غايت احتياط در صورتي كه بين مجلس شوراي اسلامي و شوراي نگهبان شرعا و قانونا توافق حاصل نشد مجمعي مركب از فقهاي محترم شوراي نگهبان و حضرات حجج اسلام خامنه اي، هاشمي، اردبيلي، توسلي، موسوي خوئيني

ها و جناب مير حسين موسوي و وزيرمربوط براي تشخيص مصلحت نظام اسلامي تشكيل گردد. در صورت لزوم از كارشناسان ديگري هم دعوت به عمل آيد و پس از مشورت هاي لازم راي اكثريت اعضاي حاضر اين مجمع مورد عمل قرار گيرد. احمد در اين مجمع شركت مي نمايد تا گزارش جلسات به اين جانب سريع تر برسد. حضرات آقايان توجه داشته باشند كه مصلحت نظام از امور مهمه اي است كه گاهي غفلت از آن موجب شكست اسلام عزيز مي گردد. امروز جهان اسلام، نظام جمهوري اسلامي ايران را تابلوي تمام نماي حل معضلات خويش مي دانند. مصلحت نظام و مردم از امور مهمه اي است كه مقاومت در مقابل آن ممكن است اسلام پابرهنگان زمين را در زمان هاي دور و نزديك زير سؤال برد و اسلام آمريكايي مستكبرين و متكبرين را با پشتوانه ميلياردها دلار توسط ايادي داخل و خارج آنان پيروز گرداند. و كفر و معضلات داخلي و خارجي را تعيين مي كند و اين بحث هاي طلبگي مدارس كه در چارچوب تئوري ها است، نه تنها قابل حل نيست كه ما را به بن بست هايي مي كشاند كه منجر به نقض ظاهري قانون اساسي مي گردد. شما در عين اين كه بايد تمام توان خودتان را بگذاريد كه خلاف شرعي صورت نگيرد -و خدا آن روز را نياورد- بايد تمام سعي خودتان را بنماييد كه خداي نكرده اسلام در پيچ وخم هاي اقتصادي، نظامي، اجتماعي و سياسي متهم به عدم قدرت اداره جهان نگردد. بعد از گذشت سه ماه، در هشتم فروردين 1368 حضرت امام قدس سره از خواص

و فعالان فرهنگي مي خواهد كه اهميت مساله مصالح نظام را خوب براي مردم روشن كنند و مي فرمايند: طلاب عزيز ائمه محترم جمعه و جماعات، روزنامه ها و راديو وتلويزيون بايد براي مردم اين قضيه ساده را روشن كنند كه در اسلام مصلحت نظام از مسايلي است كه مقدم برهمه چيز است و همه بايد تابع آن باشيم. و سرانجام در چهارم ارديبهشت 1368 امام راحل طي حكمي به رياست جمهوري وقت در باره تدوين متمم قانون اساسي جمهوري اسلامي ايران، در محدوده مسايل مورد بحث، مجمع تشخيص مصلحت نظام را گنجانيد وفرمود: مجمع تشخيص مصلحت براي حل معضلات نظام و مشورت رهبري به صورتي كه قدرتي در عرض قواي ديگر نباشد. به دنبال اين فرمان منتخبان امام قدس سره در شوراي بازنگري قانون اساسي جمهوري اسلامي ايران در سال 1368، مجمع تشخيص مصلحت نظام را در قانون اساسي آوردند. و در اصل 112 بدين شرح ذكر كردند: مجمع تشخيص مصلحت نظام براي تشخيص مصلحت در مواردي كه مصوبه مجلس شوراي اسلامي را شوراي نگهبان خلاف موازين شرع و يا قانون اساسي بداند و مجلس با درنظر گرفتن مصلحت نظام، نظر شوراي نگهبان را تامين نكند و مشاوره در اموري كه رهبري به آنان ارجاع مي دهد و ساير وظايفي كه در اين قانون ذكر شده است، به دستور رهبري تشكيل مي شود... . منابع و مرجع تشخيص مصلحت حكومتي : از آنچه كه گذشت به اين نتيجه رسيديم كه حاكم اسلامي در اعمال و لايتش همواره بايد مصلحت هاي جامعه اسلامي را درنظر داشته باشد. يعني مصلحت انديشي از وظايف حاكم اسلامي است

نه مفتي . حال سخن در اين است كه حاكم مصلحت هاي جامعه از چه منبعي بايد دريافت كند. او مسؤوليت دارد تا در اعمال ولايت مصلحت ها را در نظر بگيرد. به جهت پيچيدگي و پيشرفت جوامع بشري و گستردگي روابط و پيدايش امور مستحدثه، حاكم اسلامي نمي تواند مستقيما همه مصالح مهم جامعه اسلامي را دريابد; قطعا بايد عده اي بازوي مشورتي حاكم اسلامي باشند. مشاورها نيز بايد توان علمي و درك كامل و قواي بالايي داشته باشند كه تا بتوان به گفتار آنان اعتماد كرد و نظر آنان را صائب دانست. در فقه از «عرف » و يا «بناي عقلا» بسيار نام برده شده است، در مسايل بسيارمهم همين عرف وبناي عقلا به صورت ويژه تر ظاهر مي شود كه از آنان به «اهل حل و عقد» ياد مي كنند. در پياده شدن احكام شرعي اولي، ثانوي و يا حكومتي، تشخيص موضوع اولين گام است. زمامدار اسلامي بايد موضوع رابه خوبي بشناسد، در جايي كه موضوع روشن است و پيچيده نيست، احتياجي به مراجعه به عرف نيست ولي در موارد مبهم بايد به كارشناس مراجعه شود; اين كارشناس بر گزيده اي از عرف عام است. بايد هم از زمان و مكان و مقتضيات جامعه و پيشرفت دانش و فن آوري آگاه باشد و ضرورت ها را درك كند و هم اسلام پژوه باشد. بنا براين معقول ترين راه انتخاب شورايي است كه از گروهي از اسلام پژوهان و فقيهان و نيز كار شناسان متعهد تشكيل شده باشد. ضوابط و قواعد تشخيص مصلحت: 1) تقدم مصلحت حفظ دين بر ديگر مصالح . 2)

تقدم اهم بر مهم: براي حفظ دين ممكن است تاوان داده شود، حال در اين تاوان بايد اهم و مهم را درنظر گرفت. براي جلب منفعت، منفعت مهم تر و براي دفع مفسده بدتر بايد مفسده مدنظر باشد . 3) تقدم مصالح عمومي بر مصالح فردي : امام راحل قدس سره در اين باره بيان داشتند: حكومت اصولا قائم به تصرفاتي است كه درامور نوعي مردم به عمل مي آيد و در موارد تعارض و بر خورد با حقوق فردي وا حيانا جمعي، حفظ نظام و مقررات حاكم به مصلحت عمومي مقدم است. 4) راه حل ها و رهنمودها بايد هماهنگ با موقعيت ها باشد، مشاوران بايد از زمان ومكان درك درستي داشته باشند. حضرت امام قدس سره در نامه اي به يكي از اعضاي دفترش درباره اعتراض او به حكمي كه امام خميني قدس سره درباره بازي شطرنج داشتند، فرمودند: بنا برنوشته جناب عالي زكات تنها براي مصارف فقرا و ساير اموري كه ذكرش رفته است واكنون كه مصارف به صدها مقابل آن رسيده است راهي نيست. «رهان » در سبق و «رمايه » مختص است به تير وكمان واسب دواني و امثال آن كه در جنگ هاي سابق به كار گرفته مي شده است و امروز هم تنها در همان موارد است و... و بالجمله آن گونه كه جناب عالي از اخبار و روايات برداشت داريد، تمدن جديد به كلي بايد از بين برود و مردم كوخ نشين بوده ويا براي هميشه در صحراها زندگي نمايند. 5) ضرورت توجه به اختلاف عرف ها و عادات اجتماعي و موقعيت جغرافيايي. 6) در صورت بروز

مضيقه ها وتنگناها بايد در جهت رفع آن چاره انديشي شود و راهكاري ارايه شود كه در مواردي ممكن است با احكام اوليه هماهنگ نباشد. در اين صورت حتما بايد مقيد به ضرورت باشد. 7) همخواني مصلحت انديشي ها با ساختار و دستورهاي شريعت. نبايد در مسير وصول به هدف هاي عالي دين از ابزار و وسايل ناروا وحرام استفاده شود. مقايسه اي بين تشخيص مصلحت در نظام اسلامي و مصالح مرسله بين مصلحت انديشي اي كه در نظام جمهوري اسلامي ايران در قالب مجمع تشخيص مصلحت نظام تبلور يافته است و بين مصالح مرسله كه در فقه مالكي جايگاه خاصي دارد نقاط مشترك و تفاوت هايي وجود دارد: نقاط اشتراك 1) ريشه هر دو، پذيرش مصالح و مفاسد واقعي احكام است; 2) در هر دو، مصلحت به معناي حفظ دين و اهداف دين است; 3) پيدايش هر دو، مسبوق به تجربه حكومتي است. در حكومت عباسيان كه از سال 132 آغاز شد، مالك بن انس مصالح مرسله را به عنوان يكي از منابع اجتهادي مطرح كرد. مالك فقيه بزرگي بود كه با خليفه مقتدر عباسي، «منصور دوانيقي » ارتباط خوبي داشت، منصور مالك را ترغيب كرد كتابي فقهي بنويسد تا مردم از آن تبعيت كنند، مالك در سال 148 ه’، ق، كتاب «الموطا» را نوشت. او كه باني مصالح مرسله به معناي خاص آن است، بر اين عقيده بود كه استنباط همه احكام حوادث واقعه و موضوعات مستحدثه از نصوص خاصه اي كه از رسول خدا صلي الله عليه و آله و جانشينان او در دسترس قرار دارند، امكان ندارد، به همين جهت بسنده

كردن بر آن ها باعث مي شود، بسياري از پرسش هايي كه در باره موضوعات مستحدثه مطرح مي شود، بي پاسخ بماند. زيرا عناصر خاصه استنباط احكام يعني احاديث، محدودند، ولي رويدادهاي زمان نامحدود و روز افزون است. از اين رو بايد از راه پي بردن به علل و درك مصلحت ها، تشريع و قانونگذاري كرد تا حوادث واقعه و امور مستحدثه بي پاسخ نماند. از آنچه بيان شد بهره مي گيريم كه درزمان منصور دوانيقي، فقاهت ومر جعيت از سوي خلافت عباسي به مالك بن انس و اگذار شد. حكومت ازاو خواست تا باتوجه به شرايط و موقعيت، پاسخگوي احكام شرعي باشد. مالك در اين امر از جهت مدركيت ودليل احساس كمبود كرد و به ناچار پاي مصالح مرسله را به ميان كشيد. مجمع تشخيص مصلحت نظام هم با درك تنگناها و مشكلاتي كه باتجربه حكومتي يافت شد، تبيين و قانوني شد. بنا براين هم مصالح مرسله و هم مجمع تشخيص مصلحت نظام در پيدايش، مسبوق به تجربه حكومتي است . 4) در هردور، «مصلحت انديشي » در امور غير عبادي است نقاط افتراق : 1) مصالح مرسله در نزد فقيهان مالكي در رديف ديگر منابع اجتهاد است. 2) مصالح مرسله ناظر به ارسال احكام است. ولي ديدگاه فقهاي شيعه قايل به مصلحت مرسله نيست ومعتقد است شارع مقدس همه احكام را بيان كرده است; امام راحل در اين باره فرمودند: احكام شرع حاوي قوانين و مقررات متنوعي است كه يك نظام كلي اجتماعي را مي سازد.در اين نظام حقوقي هرچه بشرنياز دارد فراهم آمده است... قرآن مجيد و سنت شامل همه دستورات و

احكامي است كه بشر براي سعادت و كمال خود احتياج دارد. 3) محدوده فعاليت و ميدان عمل مجمع تشخيص مصلحت نظام تنها در احكام حكومتي است اما بهره برداري فقيهان مالكي از مصالح مرسله، فراتر از احكام حكومتي است. 4) مجمع تشخيص مصلحت نظام كه حضرت امام قدس سره بنا نهادند و در قانون اساسي جمهوري اسلامي ايران آمده است، براي تشخيص موضوع است. احكام با دگرگوني موضوع دگرگون مي شود، كارشناسان و اهل حل و عقد در مجمع تشخيص مصلحت نظام، موضوعات احكام را بررسي مي كنند. اما در مصالح مرسله جعل حكم است نه تشخيص موضوع. 5) حكم براساس مصلحت در فقه شيعه، ولايي و غير دايمي است. اما حكم براساس مصالح مرسله حكم اولي و دايمي است . 6) حكم بر اساس مصالح مرسله در نزد فقهاي مالكي و حنبلي حق همه فقيهان است. ولي در مصلحت نظام و يژه حاكم اسلامي است.

مصلحت نظام از ديدگاه امام خميني(ره)

مصلحت نظام از ديدگاه امام خميني(ره) مصلحت, از گزاره هاي كليدي و مهمّي است كه پس از انقلاب اسلامي, از آن بسيار سخن رفته, امّا افسوس, با اين كه دو دهه از انقلاب اسلامي را پشت سرگذاشته ايم, آن گونه كه شايد و بايد, صاحب نظران و دانشوران ژرف انديش و نكته بين, به زواياي آن نپرداخته اند. از اين روي, هر از چندگاه, شاهد اظهار نظرهاي نادرست و ابهام انگيز از سوي ناآشنايان به گستره, مفهوم و محتوا و كارگشايي اين گزاره هستيم: گروهي به كارگيري عنصر (مصلحت) را از سوي حكومت اسلامي, امري ناپسند و (دين را فداي حاكميت نمودن) دانسته اند.1 دسته اي ديگر, پذيرش اين

انديشه را در انديشه سياسي ولايت فقيه, امري پسنديده, ولي بر اين پندارند كه به جدايي ساختاري نهاد دين از دولت و سكولاريزم و عرفي شدن حكومت اسلامي و فقه شيعي مي انجامد. اينان وانمود كرده اند به هر ميزان از عنصر مصلحت, بهره ببريم به همان اندازه از دين و شريعت جدا شده ايم, چرا كه آنان مصلحت را عنصري برون ديني, بلكه ضدّ دين مي شمرند.2 از سوي ديگر, اگر عنصرمصلحت را به يك سو نهيم و بهاي لازم را به آن ندهيم, از حكومت اسلامي, جز پوسته و لايه رويين چيزي باقي نمي ماند; چرا كه كارآيي و گره گشايي در نظام سياسي اسلام, بستگي ژرف به اين عنصر دارد. با حذف اين عنصر و يا به كار نگرفتن درست آن, اداره جامعه و به پيش بردن آن, بويژه درگِره گاهها و راههاي دشوار گذر, ناممكن خواهد بود. پويايي, شادابي و نقش آفريني اسلام, در صحنه هاي داخلي و جهاني به اين عنصر بستگي دارد. امام راحل, با اشاره به همين نكته مهمّ, به كارگزاران حكومت هشدار مي دهد: (مصلحت نظام, از امور مهمّه اي است كه گاهي غفلت از آن, موجب شكست اسلام عزيز مي گردد…. مصلحت نظام و مردم, از امور مهمه اي است كه مقاومت درمقابل آن, ممكن است اسلام پابرهنگان زمين را در زمانهاي دور و نزديك, زير سؤال ببرد و اسلام آمريكايي مستكبرين و متكبرين را با پشتوانه ميلياردها دلار توسّط ايادي داخل و خارج آنان پيروز گرداند.)3 (در اسلام مصلحت نظام, از مسائلي است كه مقدّم بر هر چيز است و همه بايد تابع آن باشيم.)4

از اين روي, بايد روشن شود: ماهيّت و مفهوم مصلحت چيست؟ آيا مصلحت در مكتب اسلام با ديگر مكتبها به يك معناست؟ آيا براي خرد و خردمندان راهي به مصلحتها و قانونگذاري بر اساس آن وجود دارد, يا خير؟ فرق بين مصلحت نظام و مصلحتهايي كه در احكام شرعي وجود دارند, در چيست؟ آيا با دگرگوني مصلحت, مي توان حكم و يا قانون را دگرگون كرد و قانونهاي ديگري را جايگزين ساخت؟ آيا در اين مسأله, بين احكام شرعي و احكام حكومتي ناساني است؟ گيريم روا باشد دگرگوني حكم, چه كسي بايد اين وظيفه را بر عهده گيرد؟ به ديگر سخن, مرجع تشخيص كيست؟ جايگاه مجمع تشخيص مصلحت كجاست؟ و…. حوزه مصلحت شناسي حاكم اسلامي تا كجاست؟ آيا فراگير و گسترده است يا مرز ويژه اي دارد؟ آيا سرپيچي از مصلحت انديشيهاي حاكم, گناه به شمار مي رود, يا خير؟ آيا مي توان تشخيص مصلحت را در چارچوب معيارها و ترازها و آيينهاي روشني قرار داد؟ پاسخ مشروح پرسشهاي ياد شده و همچنين بسياري از پرسشهايي كه ياد نشده, در اين مقال, نمي گنجد. در اين گفتار تلاش خواهيم كرد به محورهاي اصلي بحث اشاره كنيم و در آينده اگر مجال بود, به شرح آنها بپردازيم:

مفهوم مصلحت مصلحت در لغت, به معناي سود است و در برابر مفسده به كاربرده مي شود. ابن منظور مي نويسد: (الاصلاح نقيض الافساد, والمصلحة: الصّلاح.)5 بهبود بخشيدن, مخالف تباه كردن و مصلحت به معناي شايستگي است. صاحب اقرب الموارد, مي نويسد: (المصلحه: مايترتب علي الفعل ويبعث علي الصلاح, يقال: (رأي الامام المصلحة في ذلك) اي هو ما يحمل علي

الصلاح, ومنه سمّي مايتعاطاه الانسان من الاعمال الباعثه علي نفعه.)6 مصلحت, يعني آنچه كه بر عمل بار است و سبب صلاح و شايستگي مي گردد. از همين باب است اين سخن كه: (امام مصلحت را در اين ديد) يعني اين, چيزي است كه سبب صلاح مي شود. از اين روي, كارهايي كه انسان انجام مي دهد و سبب سودبري وي مي شود, به اين نام ناميده مي شوند. ديگر كتابهاي لغت نيز, همانند دو كتاب ياد شده, مفهوم مصلحت را شرح داده اند. مصلحت در كتاب و سنّت و كتابهاي فقهي به همين معني, با گستراندن معناي سود كه سود دنيوي و اخروي را در بر بگيرد, به كار برده شده است. صاحب جواهر مي نويسد: (يفهم من الاخبار وكلام الاصحاب, بل ظاهر الكتاب7 من انّ جميع المعاملات وغيرها انّما شرعت لمصالح النّاس وفوائدهم الدنيويه والاخرويه مما تسمّي مصلحة وفائدةً عرفاً.)8 از اخبار و سخنان فقيهان, بلكه ظاهر قرآن استفاده مي شود: همه دادوستدها و غير آنها, براي مصالح و سودهاي دنيوي و اخروي مردم, يعني آنچه از ديد عرف, مصلحت و سود ناميده مي شود, تشريع شده اند. بر اين اساس, مصلحت از ديد اسلام, يعني هر كاري كه به سود و صلاح مادّي و يا معنوي جامعه باشد. البته جهت گيري اصلي اسلام, بر آوردن سعادت اخروي و كمال انساني است; از اين روي, در گاهِ برخورد و انبوه شدن مصلحتها, مصلحتهاي معنوي بر مادّي پيش داشته مي شوند. با اين بيان, مفهوم مصلحت در اسلام, با ديگر مكتبهاي مادّي, ناساني جوهري دارد. آنان, چون باوري به خدا و قيامت و معنويت ندارند,

مصلحت و مفسده را تنها در چارچوب سود و زيانهاي مادّي تفسير مي كنند, ولي از ديدگاه اسلام, مصلحت, ويژه سودهاي مادّي نيست. شماري از نويسندگان, با تأثيرپذيري از مكتبهاي مادّي, مصلحت را تنها به سود مادّي تفسير كرده و پنداشته اند: مصلحت, عنصري است غيرديني كه تنها در عرصه عقل عرفي, مطرح مي شود; از اين روي, طرح مصلحت نظام را از سوي امام راحل, سبب جداسازي نهاد دين از دولت و عرفي شدن حكومت اسلامي قلمداد كرده اند.9

جايگاه مصلحت در فقه مصلحت, از متن دين سرچشمه گرفته است. فقيهان, به مناسبتهاي گوناگون در بسياري از بابهاي فقه, از آن سخن گفته اند. فقهاي اهل سنّت, در كتابهاي فقهي خود, بابي به نام (مصالح مرسله) گشوده اند. بسياري از آنان, به هنگام نبود دليل شرعي معيّن, آن را منبعي براي دستيابي به احكام پايدار و ناپايدار قرار داده اند. عالمان شيعه نيز, در فقه, از دوگونه حكم و مصلحت سخن گفته اند: احكام پايدار و ناپايدار و مصلحت پايدار و ناپايدار.10 احكام ثابت, مصلحتي پايدار دارند كه زمان و مكان و جامعه اي ويژه را در بر نمي گيرند. احكام دگرگون شونده, مصلحتي ناپايدار دارند كه در هر زمان و هر مكاني به گونه اي هستند. به اين دسته از احكام, احكام حكومتي, نيز مي گويند. دستورهايي كه از سوي پيامبر اسلام(ص) به عنوان وحي به مردم ابلاغ شده است, همه, مصلحتي پايدار دارند و دگرگوني در اين گونه احكام راه ندارد, مگر موضوع آن دگرگون شود و يا در تزاحم با حكم اهمّ قرار گيرد.11 حديث شريف: (حلال محمّد حلال ابدا الي يوم

القيامه و حرامه حرام ابداً الي يوم القيامه .)12 ناظر به اين بخش از احكام است. ولي دستورهايي كه آن بزرگوار و يا ديگر امامان معصوم(ع) با توجّه به پيشامدها و رويدادها داده اند, مصلحتي ناپايدار و برهه اي دارند و تا هنگامي عمل به آن دستورها بايسته است كه مصلحت باقي باشد. امام خميني, براي بازشناسي احكام شرعي از حكومتي تراز ويژه اي ارائه مي دهد13 و آن گاه پاره اي از روايات را كه بيانگر حكم حكومتي هستند, يادآور مي شود.14

نقش عنصر مصلحت در جعل احكام الهي عالمان شيعه, در بخش نخست: (احكام پايدار و دگرگوني ناپذير الهي) بر اين باورند كه اين احكام, بر مدار مصلحت مي چرخند. هيچ حكمي را نمي توان يافت كه در تشريع آن, به مصلحت يا مفسده اي توجّه نشده باشد. پيش از آن كه به نقل پاره اي از سخنان عالمان شيعه, در اين باره بپردازيم, اشاره اي به روايات باب, مفيد و مناسب مي نمايد: امام رضا(ع) پس از آن كه قول به (تعبّد) را در احكام شرعي ردّ مي كند مي فرمايد:

(انّا وجدنا كلّما احلّ اللّه تبارك و تعالي ففيه صلاح العباد و بقاؤهم ولهم اليه الحاجة الّتي لايستغنون بها, ووجدنا المحرّم من الاشياء لاحاجة بالعباد اليه ووجدناه مفسداً داعيا (الي) الفناء والهلاك, ثم رأيناه تبارك و تعالي قد احلّ بعض ما حرّم في وقت الحاجه لما فيه من الصلاح في ذلك الوقت, نظير ما احلّ من الميتة والدّم ولحم الخنزير اذا اضطر اليها المضطر لما في ذلك الوقت من الصّلاح….)15 در همه آنچه خداوند حلال فرموده, صلاح و بقاي بندگان را مي بايم

و بشر بدانها نيازد دارد و بدون آنها زندگي درستي نخواهد داشت. و در همه آنچه خداوند حرام فرموده, فساد و نابودي بندگان و بي نيازي آنها را بدان مي يابيم. خداوند پاره اي از چيزهايي را كه حرام كرده است, به هنگام نياز حلال كرده; زيرا در آن هنگام, در استفاده از آنها مصلحت وجود دارد, مانند حلال بودن استفاده از مردار, خون و گوشت خوك, به هنگام نياز شديد; زيرا درگاه نياز, در استفاده از آنها, مصلحت است. در اين بيان, امام(ع) همه احكام شرعي و همچنين احكام ثانوي را بسته به مصلحت مي داند. روايتي به همين مضمون از امام باقر16 و امام صادق(ع)17 نيز نقل شده است. در روايتي ديگر امام رضا(ع) مي فرمايد: (خداوند, هيچ خوردني و آشاميدني راحلال نكرد, مگر به اين جهت كه در آنها سود و مصلحت بندگان است. و چيزي را حرام قرار نداد, مگر به سبب زيانبار بودن, يا سبب مرگ شدن و فسادانگيزي آن.)18 در اين زمينه روايات بسياري وجود دارد. اين سخنان, گوياي اين نكته اند كه مصلحت عنصري اصيل و ريشه دار و جوشيده از متن دين و شريعت است, نه چيزي كه امام راحل, آن را پديد آورده باشد. فقهاي بزرگوار شيعه, بر اين سخن اتفاق دارند. سيد مرتضي مي نويسد: (كل شيءٍ اوجب علينا في الشرع, فلابدّ فيه من وجه وجوب و كلّ شيءٍ حرّم, فلابدّ فيها من وجه قبح وان كنّا لانعلم جهات الوجوب والقبح علي سبيل التفصيل.)19 هر آنچه در شريعت بر ما واجب شده است, بايد انگيزه واجب بودن را در خود داشته باشد و هر چيزي

كه حرام شده, بايد انگيزه زشت بودن را دارا باشد, اگرچه ما انگيزه هاي واجب و زشت بودن را به شرح, ندانيم. خواجه نصيرالدين طوسي, در (تجريد الاعتقاد)20 و علامّه حلّي, در شرح آن 21, همه احكام را بسته به مصلحت دانسته اند. اصولي محقّق, علاّمه ميرزا حسين نائيني نيز مي نويسد: (انّه لاسبيل الي انكار تبعية الاحكام للمصالح والمفاسد في المتعلقات وانّ في الافعال في حدّ ذاتها مصالح و مفاسد كامنة مع قطع النّظر عن امر الشارع و نهيه وانها تكون عللاً للاحكام و مناطاتها.)22 پيروي احكام الهي از مصالح و مفاسد قطعي است و انكار آن دليلي ندارد; زيرا همه كارها با قطع نظر از امر و نهي شارع, داراي مصالح و مفاسدند و همين مصالح و مفاسد, انگيزه ها و علتهايي براي حكمها و ترازهايي براي آنها هستند. بنابراين, جعل احكام شرعي, براساس مصلحتها و مفسده هايي است كه در موضوع آنها وجود دارد. خوراكيها, آشاميدنيها, روابط حقوقي و… داراي گونه اي مصلحت و مفسده اند, خواه براي آنها قانوني بر نهاده شده باشد يا خير. دستور خداوند بر اساس اين صلاح و فساد ذاتي است, مانند: نوشيدنيهاي الكلي, مواد مخدر, ربا و… به خاطر زياني كه به انسان و اقتصاد جامعه داشته اند, حرام شده اند و قرآن و روايات, به بخشي از زيانها و فساد انگيزيهاي آنها اشاره كرده اند.

نقش عنصر مصلحت در احكام حكومتي احكام حكومتي و ناپايدار نيز داراي مصلحت و مفسده اند, ولي مصالح و مفاسد احكام اوّلي و احكام حكومتي يكسان نيستند; زيرا در احكام اوّليه, مصلحت و مفسده در متعلق آن است كه فلسفه احكام

ناميده مي شود و دانش به آن نيز ويژه خداوند است و عقل امكان دارد, به بخشي از مصلحتها راه يابد, نه به همه آنها ولي در احكام حكومتي, مصالح و مفاسد را حاكم اسلامي تشخيص مي دهد; يعني هرگاه حاكم اسلامي, به تنهايي و يا با كمك كارشناسان, تشخيص دهد انجام و يا ترك كاري به مصلحت اسلام و يا جامعه اسلامي است, مردم را به آن دستور مي دهد و يا از آن باز مي دارد. فقهاي بزرگوار شيعه, با اين كه حكومت در اختيار آنان نبوده است, در بسياري از فتاوا و استنباطهاي خود, به عنصر مصلحت, توجّه داشته اند: شيخ مفيد, در بحث (بيع) با اشاره به حوزه كاري و دامنه اختيار حاكم مي نويسد: (وللسلطان ان يكره المحتكر علي اخراج غلته وبيعها في اسواق المسلمين… وله ان يسعّرها علي ما يراه من المصلحه.)23 سلطان مي تواند احتكار كننده را وادارد كه غلّه خود را بيرون آورد و در بازار مسلمانان بفروشد… و مي تواند باصلاح انديشي خود, بر آن قيمت نهد. برابر احكام اوّلي, اگر كسي از احكام الهي سرنپيچد نمي توان او را بر كاري واداشت كه به ميل و مصلحت شخصي او نيست. امّا گاه بين مصلحت اجتماعي و مصلحت شخصي, تزاحم پيش مي آيد, حاكم اسلامي در اين گونه جاها, بايد مصالح اجتماعي را بر مصالح شخصي پيش بدارد و براساس آن حكم دهد, همان گونه كه شيخ مفيد, فتوا داد. صاحب جواهر در فلسفه اين حكم مي نويسد: (الخروج عن قاعدة عدم جبر المسلم باقتضاء المصلحه العامه والسياسه, ذلك في كثير من الازمنه والامكنه.)24 اين كار

(واداشتن احتكار كننده بر فروش جنس خود) خارج شدن از قاعده وانداشتن مسلمان است بر كاري كه برابر مصلحت عمومي و سياست است, چنين كاري در بسياري از زمانها و مكانها شايسته است. شيخ طوسي25, و بسياري از فقهاي ديگر25, از جمله امام خميني, جلوگيري از احتكار و قيمت گذاري را براي حاكم اسلامي, روا دانسته اند. امام خميني, با اشاره به دامنه اختيار حاكم اسلامي مي نويسد: (للامام عليه السلام و والي المسلمين ان يعمل ما هو صلاح المسلمين من تثبيت سعر اوحصر تجارة او غيرها ممّا هو دخيل في النظام وصلاح للجامعه.)27 امام و سرپرست مسلمانان, مي تواند كاري را كه به صلاح مسلمانان است, انجام دهد, مانند ثابت نگهداشتن قيمتها, محدود كردن تجارت, يا غير آن از آنچه در حفظ نظام و صلاح جامعه نقش دارد. بسياري از فقيهان شيعه, در باب آباد كردن زمينها مي گويند: اگر شخصي براي آباداني زمين موات, سنگ چيني كرد, ولي به آباداني آن نپرداخت, امام او را به يكي از دو كار وا مي دارد: آباداني زمين يا دست برداشتن از آن و اگر نپذيرد, حكم به خارج شدن وي مي دهد تا زمين رها نماند. صاحب جواهر, حكم ياد شده را مورد پذيرش بزرگاني چون: شيخ طوسي, ابن حمزه, علامه حلّي, فخرالمحققين, شهيد اوّل, شهيد ثاني و گروهي ديگر مي داند. وي در بيان علّت آن از ديدگاه فقهاي ياد شده مي نويسد: (معلّلين له بقبح تعطيل العمارة التي هي منفعة الاسلام.)28 اين فقها, علت و دليل حكم ياد شده را ناشايست بودن موات گذاردن و آباد نكردن زميني دانسته اند كه آباداني آن

به سود اسلام است. شيخ طوسي, به هنگام بحث از زمينهايي كه با جنگ به دست آمده اند, مي نويسد: (له التصرف فيه بحسب مايراه من مصلحة المسلمين.)29 حاكم اسلامي, در اين گونه زمينها, آن گونه كه مصلحت مسلمانان مي داند, مي تواند دست يازد. امام خميني مي گويد: (در اموال مشروع, اگر وليّ امر, تشخيص داد كه: اين قدر كه هست نبايد باشد, براي مصالح مسلمين مي تواند تصرّف كند…. اين روشنفكرهاي ما نمي فهمند كه ولايت فقيه يعني چه, يكي اش تحديد اين امور است. مالكيت را در عين حال كه شارع مقدس محترم شمرده است, لكن وليّ امر, مي تواند همين مالكيت محدودي كه ببيند خلاف صلاح مسلمين و اسلام است, همين مالكيت مشروع را محدودش كند, به يك حدّ معيني و با حكم فقيه, از او مصادره بشود.)30 استاد شهيد مرتضي مطهّري, بر اين باور است: اگر نيازهاي عمومي جامعه و يا ضرورت تعديل ثروت ايجاب كند كه ماليات تصاعدي وضع شود, بايد اين كار انجام شود و يا اگر مصلحت جامعه اسلامي باشد مي توان از يك مالك و يا گروهي سلب مالكيت كرد. حاكم اسلامي, براي مصلحتي بزرگ تر مي تواند چنين كارهايي را انجام دهد.31

ولايت و مصلحت در باب (ولايات), اين مسأله روشن تر است. در فقه شيعه, هر جا از ولايت سخن به ميان آمده, از مصلحت نيز سخن رفته است, تا جايي كه امام خميني مي نويسد: (اصل اوّلي در هر ولايتي اين است كه مقيد به مصلحت باشد.)32 از باب نمونه آن بزرگوار درباره (قيّم) كه پدر يا جدّ پدري, براي پس از مرگ خود

تعيين مي كنند مي نويسد: (والظاهر اعتبار المصلحه في تصرفه ولايكفي عدم المفسده.)33 در كارها و دست يازيهايِ (قيّم) مصلحت شرط است و نبود مفسده كافي نيست. محقّق حلّي نيز مي نويسد: (يجوز لوليّ الطفل رهن ماله… مع مراعاة المصلحه.)34 بر سرپرست كودك رواست كه مال او را با نگهداشت مصلحت, به رهن بگذارد. صاحب جواهر, (مع مراعاة المصلحه) را تفسير: (التي هي احسن) در آيه شريفه: (ولاتقربوا مال اليتيم الاّ بالتي هي احسن.)35 مي داند.36 وي, در جاي جاي جواهر, مصلحت انديشي را مورد توجه قرار داده است, از جمله در كتاب قضا, مي نويسد: (اذا اقتضت المصلحة تولية القضاء مثلاً من لم يستكمل الشرائط بان كان قاصراً في العلم والعداله انعقدت ولايته في احد الوجهين او القولين مراعاةً للمصلحة.)37 اگر مصلحت باشد, كسي كه شرايط قضاوت در او نيست به كار قضاوت بپردازد, بر اساس يكي ازدو احتمال, يا دو ديدگاه, سرپرستي او درست است. در مثل, اگر كسي دانش و عدالت لازم را براي اين كار نداشت, از باب مصلحت مي تواند به كار قضاوت بپردازد. همو, در جاي ديگر مي نويسد: (لو بذله الامام من بيت المال جاز بلاخلاف واشكال لانّ فيه مصلحة للاسلام والمسلمين.)38 اگر امام, جايزه را از بيت المال بپردازد, اين كار بدون خلاف و بدون هيچ اشكالي رواست; زيرا در آن, مصلحت اسلام و مسلمانان است. امام خميني, آن گاه كه درباره سرپرست وقف و كارهايي كه وي به عهده دارد سخن به ميان مي آورد, درباره چگونگي انجام وظيفه مي نويسد: (كل ذلك علي وجه الاحتياط و مراعاة الصّلاح.)39 همه اينها (كارهايي كه سرپرست وقف بر

عهده دارد) بايد با احتياط و نگهداشت مصلحت, انجام گيرد. درباره ولايت پدر و جدّ پدري بر فرزند و تصرف در اموال آنها وهمچنين ازدواج آنها, نبود مفسده, بلكه بالاتر, احتياط را در نگهداشت مصلحت مي داند.40 آن بزرگوار, در بحث (ولايت فقيه) به نگهداشت مصلحت تاكيد بيش تري دارد. در مثل, به هنگام روشنگري ماهيت حكومت اسلامي و فرق آن با ديگر حكومتها مي نويسد: (نعم للوالي ان يعمل في الموضوعات علي طبق الصلاح للمسلمين او لاهل حوزته وليس ذلك استبداداً بالراي, بل هو علي طبق الصلاح, فرأيه تبع للصلاح كعمله.)41 حاكم اسلامي, مي تواند در گزاره ها, برابر صلاح مسلمانان و يا صلاح حوزه حكومتي خود عمل كند. چنين اختياري, استتبداد به رأي نيست, بلكه عمل براساس صلاح و شايستگي است. نظر حاكم, همانند عمل او, بايد پيرو مصلحت باشد. همو, در جاي ديگر, پس از آن كه اختيارهاي حكومتي فقيه را همسان پيامبر(ص) و امامان معصوم(ع) دانسته است مي نويسد: (در اين زمينه فرقي بين فقيه عادل و معصومان نيست, زيرا حاكم هر كه باشد مجري احكام شريعت و برپا دارنده حدود الهي و گيرنده خراج و مالياتهاست. و در آن به گونه اي كه صلاح مسلمانان است تصرّف مي كند.)42 همو, در بسياري از جاهاي ديگر, نيز, به پيوند آن دو اشاره كرده است.43 نمونه ها, بيش از آن است كه در اين مقاله, بتوان آنها را گزارش دادو يا حتي به آنها اشاره داشت. ما, پيش از اين, به پاره اي از نمونه ها اشاره كرديم.44 نمونه هاي ياد شده, گوياي اين است كه عنصر مصلحت, امري بي پيشينه نيست.

چيزي نيست كه حضرت امام خميني, آن را بنابر نياز و كاستيهاي موجود در فقه, وارد انديشه سياسي اسلام كرده باشد, بلكه جايگاهي در متن دين دارد كه فقهاي شيعه, به مناسبتهاي گوناگون, از آن سخن گفته اند. البتّه, آن بزرگواران, به دليل اين كه هيچ گاه تصميم گيري سياسي اداري جامعه, در اختيار آنان نبوده است, بحثهاي گسترده و ره گشايي, بويژه در بخش مصلحت نظام نداشته اند. ويژگي امام راحل, در اين بود كه اين بحث را از صورت تئوريك در آورد و به آن بُعد عملي داد و به پژوهشگران عرضه كرد.

مصلحت در ديدگاه شيعه و اهل سنت گروهي پنداشته اند: (مصلحت نظام) كه از سوي امام راحل, طرح شده, همان (مصالح مرسله) اهل سنّت است; از اين روي, اشاره گذرا به فرقها و ناسانيهايي كه اين دو ديدگاه با هم دارند مفيد و مناسب مي نمايد: هر چند عالمان شيعه و اهل سنّت, هر دو به عنصر مصلحت, توجّه ويژه اي دارند و مسائل بسياري را در بابهاي گوناگون فقه با آن پيوند زده اند, ولي با يك نگرش كلّي به سخنان عالمان اهل سنّت درباره (مصالح مرسله) و بررسي فتواهايي كه براساس آن داده اند از يك سوي, و سخنان فقهاي شيعه, بويژه امام خميني, كه در آنها سخن از مصلحت به ميان آمده است, از ديگر سوي, مي توان گفت: چند فرق اساسي بين اين دو ديدگاه وجود دارد: 1 . همان گونه كه اشاره شد, بسياري از اهل سنّت, از (مصلحت) به عنوان يكي از منابع احكام شريعت درنبود نصّ معيّن ياد كرده اند: (اگر اعتبار يا بطلان

مصلحتها را شريعت به نصّ و يا اجماع و يا قياس اعلام دارد, واجب الاتباع است, ولي اگر شريعت در اين امر سكوت كند, يعني ادلّه شرعيه مصلحت امري را بيان نكند, جاي اين سؤال پيش مي آيد كه آيا حقّ تحقيق در علّت آن را داريم يا نه؟ امام مالك, آن را جائز دانسته و پي بردن به علل و درك مصلحتها را سرچشمه اي براي قانونگذاري شمرده و آن را (مصالح مرسله) نامگذاري كرده است, مصلحتهايي كه درباره آن نصّ نرسيده است.)45 براساس اين ديدگاه, فقيه, حقّ دارد درنبود نصّ در امري, به مصلحت يابي, بپردازد و برابر با ديدگاه خود, حكم آن را تشريع كند. امّا عالمان شيعه, هر چند بر پيروي احكام شريعت از مصالح و مفاسد, در مقام ثبوت پاي مي فشرند, ولي در مقام اثبات آنچه را كه از ديد انسان مصلحت است, تا آن هنگام كه مفيد علم نباشد, پشتوانه حكم كلّي الهي قرار نمي دهند. به ديگر سخن, به مصلحت, به عنوان منبع اجتهاد نمي نگرند. محقق نائيني در اين باره مي نويسد: (انّه لاسبيل الي انكار ادراك العقل تلك المناطات موجبةً جزئيه وانّ العقل ربّما يستقل بقبح شيء وحسن آخر ولايمكن عزل العقل عن ادراك الحسن والقبح _ كما عليه بعض الاشاعره ).46 بي گمان, عقل پاره اي از ملاكها را مي شناسد; زيرا عقل در پاره اي از جاها به گونه اي مستقل, خوبي و بدي چيزها را درك مي كند. بر كناري عقل از مقام شناخت خوبي و بدي, ممكن نيست, آن گونه كه اشاعره مي گويند (اشاعره به شناخت خوبي و بدي از

سوي عقل, باور ندارند.) ايشان اين سخن را بسيار روشن و انكار آن را سبب از بين رفتن اساس شريعت مي شمرد.47 بنابراين, از ديدگاه شيعه, آن مصلحتي حجّت است كه دليل قطعي شرعي بر ارزش آن داشته باشيم و يا اين كه عقل به گونه اي قطعي بدان حكم كند. به هرحال, هيچ يك از عالمان اصول و فقيهان شيعه, مصلحت را به عنوان منبع استنباط در كنار ديگر منابع, قبول ندارند. ييادآوري: گونه نگاه فقيهان شيعه به مصلحت, به معناي بي اهميت و يا كم اهميت بودن اين عنصر در بين آنان نيست; زيرا كه فقهاي شيعه, در احكام حكومتي و مسائل اجتماعي براي آن جايگاه ويژه اي باور دارند و در اين باره احكام فراواني را در كتابهاي فقهي خود آورده اند. 2 . اهل سنّت, هنگامي به (مصالح مرسله) استناد مي جويند كه (قياس) ممكن نباشد.48 آنان بر اين باورند كه با وجود (قياس) نوبت به مصلحت انديشي فقيه نمي رسد, ولي شيعه اعتباري براي قياس قائل نيست; زيرا آن را علم آور نمي داند, تا مصلحت انديشي را پس از آن قرار دهد. 3 . عالمان شيعه, حكم براساس مصلحت را از سوي حاكم اسلامي, حكم ولايي و گذرا و غير دايمي مي دانند كه از باب واجب بودن پيروي از حاكم اسلامي, بايد بدان گردن نهاده شود, نه از باب حكم شرعي اوّلي, كه براي همه زمانها قابل عمل باشد. ولي اهل سنّت, چون (مصالح مرسله) را از منابع اجتهاد مي دانند, بر اين باورند كه فقيه يا حاكم, در اين جاها حكم شرعي را جعل مي كند. در

حقيقت آنان, نوعي تشريع براي فقيه در دين باور دارند. 4 . از ديدگاه شيعه, حكم براساس مصلحت در مسائل سياسي و اجتماعي, ويژه حاكم است, ولي از ديدگاه اهل سنّت (هر چند بسياري از آنان مصلحت سنجي را در عبادات روا نمي دانند) همه فقها حقّ چنين كاري را دارند. افزون بر اين, براساس اصل تصويب, حكم هر يك از فقها را در اين مسائل, حكم الهي مي دانند, هر چند با هم فرق داشته و يا ناسازگار باشند. 5 . از ديدگاه فقهاي شيعه, مصلحتي كه سرچشمه حكم حكومتي مي گردد, مصلحت حفظ نظام و جامعه اسلامي است; امّا نزد اهل سنّت, مصالحي كه منبع اجتهاد و حكم قرار مي گيرند, فراگيرتر از آن هستند. بسياري از كساني كه به حجّت بودن مصالح مرسله, باور دارند, آن را ويژه (مصالح ضروريه) نمي دانند, بلكه (مصالح حاجيه) را نيز جزو آن مي دانند.

مرجع تشخيص مصلحت بازشناخت مصلحتهاي اجتماعي, بر عهده حكومت اسلامي است. مصلحت انديشي و بازشناسي مصلحت, ويژه نظام ولايت فقيه نيست. امروزه همه حكومتها, مصلحت انديشي و مصلحت شناسي حاكم را پذيرفته اند. در دوره حضور, پيامبر اسلام(ص) و علي(ع) و ديگر امامان(ع), افزون بر ابلاغ احكام الهي, بر اساس مصلحت, برابر نيازهاي زمان خود, احكامي را بيان داشته اند كه در اين جا به چند نمونه از مصلحت انديشيهاي رسول اكرم(ص) اشاره مي كنيم: دستور پيامبر(ص) بر بريدن درخت خرماي سمرة بن جندب49, ويران كردن مسجد ضرار50, بازداشتن مردم از كشتن و خوردن حيوانات اهلي,51 از ازدواج موقّت درجنگ خيبر52, حكم به بريدن درختان53, خراب كردن ساختمانهاي غيرمجاز54, بازداشتن از شكار

حيوانات و….55 آزادي و اختيار انسان در گزينش شغل, كار, مسكن, ازدواج و… از حقوق مسلّم اجتماعي و اسلامي اوست; امّا در زمان علي(ع) به مواردي بر مي خوريم كه براي مصالح اجتماعي, حق اختيار را از كساني ستانده اند: بازداشتن اهل ذمّه از صرّافي56, بازداشتن مردم از پاره اي كسبهاي به ظاهر حلال57, واجب كردن زكات بر اسب58, ازدواج اجباري59, طلاق اجباري60, خراب كردن خانه مجرمان61, بخشش و يا واپس انداختن اجراي حدود62, كشتن زن مرتد63, حكم به مصادره اموال64, واداشتن احتكارگران بر فروش65, سنگسار غيرمحصن66 و… در دوره غيبت, وليّ فقيه, چون گمارده شده از سوي پيامبر(ص) و امامان معصوم(ع) است بايد به اين كار بپردازد67. فقيهان شيعه در كتابهاي فقهي خود, بسياري از اين مصلحت انديشيها را آورده اند كه با نمونه هايي از آن آشنا شديم و اكنون چند نمونه ديگر را يادآور مي شويم: مرحوم سيد محمد كاظم يزد ي در كتاب (وقف) مي نويسد: (اگر وقف كننده سرپرست ويژه اي را براي وقف بر نگمارد, چه وقف همگاني باشد و چه وقف براي گروهي ويژه, پس از تمام شدن صيغه وقف, حقّ او و حق كساني كه وقف براي آنان انجام گرفته, از بين مي رود و سرپرستي وقف, بر عهده حاكم شرع قرار مي گيرد و نظر حاكم در اين گونه وقفها اعتبار دارد; زيرا وقف از مصالح عمومي است و مرجع در مصلحتهاي عمومي حاكم اسلامي است.)68 صاحب (بلغة الفقيه) نيز, ولايت بر وقفهاي همگاني را از آنِ حاكم اسلامي دانسته و در علّت آن مي نويسد: (ولانّه من المصالح العامة التي يرجع بها الي الامام(ع) والي

نائبه بالعموم.)69 چون وقف از مصالح عمومي جامعه به شمار مي رود, مرجع اين گونه مصالح, امام(ع) در زمان حضور و نايب عامّ او در دوره غيبت است. محقق حلي, درباره جهاد مي نويسد: (فرضه علي الكفايه ولايتعين الاّ ان يعينه الامام عليه السلام, لاقتضاء المصلحة.)70 جهاد واجب كفايي است, نه عيني, مگر آن كه امام برابرمصلحت, آن را برعهده شخص, يا اشخاصي قرار دهد. گروهي از فقيهان, بر اين باورند كه اگر وليّ فقيه, تشخيص دهد كه جهاد مصلحت دارد, مي تواند به آن حكم دهد.71 واداشتن بر طلاق همسر72, استفاده از زور در پاره اي از مراحل امر به معروف و نهي از منكر72, تعزيرهاي مالي و بدني74 و… از مواردي بي شمارند كه فقيهان, مصلحت سنجي آن را بر عهده حاكم شرع دانسته اند. با توجه به اين كه حوزه حكم حاكم و مصلحت شناسي او گسترده و فراگير است و همه مسائل: اقتصادي, سياسي, فرهنگي, قضايي, نظامي و… را در بر مي گيرد, روشن است كه وليّ فقيه, خود به تنهايي نمي تواند همه اين مصالح را تشخيص دهد; از اين روي, باواگذاري اين صلاحيت به اشخاص و يا نهادهايي كه تخصص و تواناييهاي لازم را دارند, مصلحت انديشي از سوي اين افراد و يا نهادها مشروعيت مي يابد و كارها نيز , سامان درستي به خود مي گيرد. امام خميني خود در اين باره مي نويسد: (ثم انّ ما ذكرنا من انّ الحكومة للفقهاء العدول قد ينقدح في الاذهان الاشكال فيه بانهم عاجزون عن تمشية الامور السياسيه والعسكريه وغيرها, لكن لاوقع لذلك, بعد ما نري انّ التدبير والاداره في كلّ

دولة بتشريك مساعي عدد كبير من المتخصص وارباب البصيرة, والسلاطين ورؤسا الجمهور من العهود البعيده الي زماننا اِلاّ ماشذّ منهم لم يكونوا عالمين بفنون السياسة والقيادة للجيش, بل الامور جرت علي ايدي المتخصصين في كلّ فنّ.)75 شايد در اين كه گفتيم حكومت حقّ فقيهان عادل است, اشكال شود كه فقيهان توانايي اداره سياسي و نظامي كشور و مانند آن را ندارند, ولي اين اشكال درست نيست; زيرا اداره كشور, در هر حكومتي با همياري و شركت شمار زيادي از خبرگان و كارشناسان انجام مي گيرد. همه حاكمان و رؤساي جمهور از گذشته تا حال, مگر گروهي اندك از آنان, آشنا به فنّ سياست, رهبري و امور نظامي نبوده اند, بلكه امور حكومتي به دست متخصصان هر فنّ اداره مي شده است.

مجمع تشخيص مصلحت نظام مجمع تشخيص مصلحت نظام, بر اساس اين ديدگاه: (تشخيص مصلحت حقّ وليّ فقيه, است ولي او در اين كار از ديگران كمك مي گيرد.) شكل گرفت. امام خميني, نخست فكر مي كرد كه مصالح نظام از راه مجلس شوراي اسلامي و شوراي نگهبان بر آورده مي شود, امّا چنين نشد و در پاره اي از موارد, بويژه جاهايي كه قانون براساس مصلحت نظام وضع مي شد, بين شوراي نگهبان و مجلس اختلاف پيش مي آمد. كارگزاران نظام, چاره كار را از امام خواستند و در نامه اي به امام نوشتند: (… براي تصويب يك قانون رايزني و كارشناسيهاي گوناگون انجام مي گيرد, ولي پس ازتصويب, شوراي نگهبان حاضر به تاييد آن نيست, چه بايد كرد؟)76 اما خميني در پاسخ به اين درخواست, دستور به تشكيل مجمع تشخيص مصلحت نظام داد: گرچه

به نظر اين جانب, پس از طيّ اين مراحل, زير نظركارشناسان كه در تشخيص اين امور مرجع هستند, احتياج به اين مرحله نيست, لكن براي غايت احتياط در صورتي كه بين مجلس شوراي اسلامي و شوراي نگهبان, شرعاً و قانوناً توافق حاصل نشد, مجمعي مركّب از فقهاي محترم شوراي نگهبان و حضرات حجج آقايان… براي تشخيص مصلحت نظام اسلامي تشكيل گردد و در صورت لزوم, از كارشناسان ديگري هم دعوت به عمل آيد و پس از مشورتهاي لازم, رأي اكثريت اعضاي اين مجمع مورد عمل قرارگيرد.)77 با اين پيام, مجمع تشخيص مصلحت نظام در بهمن 1366 تشكيل شد و پس از آن كه آيين نامه كاري خود را تنظيم و به تأييد حضرت امام رساند, كار خود را شروع كرد. اين مجمع, براساس اختياري كه از سوي امام به آنان داده شده بود, دو كار انجام مي داد: 1 . به عنوان مرجع تشخيص مصلحت نظام درجاهايي كه شوراي نگهبان مصوبه اي را ناسازگار با شرع يا قانون اساسي اعلام مي كرد, وارد عمل مي شدو تشخيص خود را اعلام مي كرد. 2 . درپاره اي از موارد نيز, به قانونگذاري مي پرداخت. از جمله در آبان سال 1367, قانون مبارزه با موادّ مخدر را تصويب كرد.78 در همان سال, امام اختيار قانونگذاري را از مجمع گرفت.79 به هنگام بازنگري قانون اساسي, از جمله مسائلي كه در دستور كار شوراي بازنگري قانون اساسي قرارگرفت, مجمع تشخيص مصلحت نظام بود كه امام خميني در نامه مورخه 1368/2/4, به رئيس جمهور وقت, محدوده بحث در شوراي بازنگري را روشن كرد: (مجمع تشخيص مصلحت براي حلّ معضلات نظام

و مشورت رهبر, به صورتي كه قدرتي در عرض قواي ديگر نباشد.)80 شوراي بازنگري قانون اساسي نيز, پس از بحثهاي فراوان, اصل زيرا تصويب كرد: (مجمع تشخيص مصلحت نظام, براي تشخيص مصلحت در مواردي كه مصوبه مجلس شوراي اسلامي را شوراي نگهبان خلاف موازين شرع و يا قانون اساسي بداند و مجلس با در نظرگرفتن مصلحت نظام, نظر شوراي نگهبان را تأمين نكند و مشاوره در اموري كه رهبري به آنان ارجاع مي دهد و ساير وظايفي كه در اين قانون ذكر شده است, به دستور رهبري تشكيل مي شود. اعضاي ثابت و متغيّر اين مجمع را مقام رهبري تعيين مي نمايد….)81 هدف از تأسيس شوراي نگهبان اين بود كه اگر قانوني از مجلس بگذرد و خلاف شرع و يا قانون اساسي باشد, جلو آن گرفته شود. امّا تشكيل مجمع تشخيص مصلحت, بدان خاطر بود كه مبادا حساسيتها, دقتها و دغدغه هاي شوراي نگهبان در برابرسازيهاي قانونهايي كه از تصويب مجلس مي گذارد, با قانون اساسي و معيارهاي شرع, سبب بي توجهي آنان به مصالح نظام اسلامي گردد. البته اين بدان معني نيست كه مجمع تشخيص مصلحت, چنين دقتها و حساسيتهايي راندارد و خلاف قانون اساسي و شرع مي تواند قانوني را تأييد كند, بلكه بنابراين بود كه اين مجمع, با ديد بازتري به مسائل بنگرد و ضرورتهاي جامعه و مصلحتهاي عمومي را در اظهار نظرها رعايت كند و تشخيص خود را اعلام بدارد و از اين تشخيص, مجلس و شوراي نگهبان پيروي كنند.82

حوزه مصلحت شناسي حاكم اسلامي بيان حوزه دخالت حاكم اسلامي در شناخت مصالح, از مسائلي است كه در حوزه شريعت پيامدهاي مهمّي

را در پي دارد. اين بحث مي تواند ترسيم كننده انعطاف ديني در برابر مصلحتهاي اجتماعي باشد; از اين روي, اشاره اي به ديدگاهها در اين زمينه, لازم و سودمند مي نمايد. گروهي بر اين باورند كه حوزه مصلحت شناسي حاكم, گسترده و فراگير است و همه مسائل اقتصادي, سياسي, قضايي, نظامي, فرهنگي و… را در بر مي گيرد. حاكم اسلامي, در همه اين زمينه ها مي تواند به مصلحت سنجي بپردازد و احكام حكومتي را بر اساس آن صادر كند. گروهي ديگر, حوزه مصلحت انديشي حاكم را به مباحها و رواها (به معني اعمّ آن يعني احكام غيرالزامي) محدود كرده و گفته اند: حاكم اسلامي مي تواند در حوزه مباحها و رواها به سنجش مصلحتها و پيش داشتن مصلحت اهمّ بپردازد و در نتيجه, به كاري دستور دهد و يا از كاري باز دارد. علامه محمد حسين نائيني83 و شهيد آيت اللّه صدر, اين ديدگاه را پذيرفته اند. شهيد صدر, پس از استدلال بر اين كه وليّ فقيه در دوره غيبت, حقّ تشخيص مصلحتها و قانونگذاري براساس آن را دارد, مي نويسد: (هر كاري كه نصّ شرعي بر حرام يا واجب بودن آن دلالت نكند, براي وليّ امر, رواست كه صفت و حكم ثانوي به آن بدهد. پس اگر او از كاري كه رواست, باز دارد, آن كار حرام مي گردد و اگر به آن دستور دهد, واجب مي شود.)84 گروهي از فقيهان, از جمله امام خميني, ديدگاه نخست را پذيرفته است و محدوديتي براي تصميم گيري حاكم اسلامي در حوزه مصلحتهاي اجتماعي باور ندارد. براساس اين ديدگاه, حوزه مصلحت شناسي حاكم اسلامي, بسي

گسترده تر از حوزه مباحهاست. امام راحل, در بيانيه مهمّ و تاريخي خود, به نمونه هايي اشاره دارد كه فراتر از چارچوب احكام فرعيه و حوزه مباحها و رواهاست: خيابان كشيها, نظام وظيفه و اعزام اجباري به جبهه, جلوگيري از ورود و خروج هر نوع كالا, بازداشتن از احتكار در غير دو سه مورد, گمركات, مالياتي و….85 بسياري از عالمان اهل سنّت, نيز, حوزه مصلحت سنجي حاكم اسلامي را فراگير و حكم حاكم اسلامي را, همانند امام خميني گسترده مي دانند.86 با اين حال, بين اين دو ديدگاه ناساني اساسي وجود دارد كه در همين مقاله, بدان اشاره كرديم.

ضرورت يا مصلحت در اين مقوله, گاه ميان ضرورت و اضطرار و مصلحت, جداسازي بايسته صورت نمي گيرد. از اين روي, گروهي پنداشته اند كه احكام حكومتي و دست يازيهاي حاكم اسلامي, بويژه درجايي كه احكام حكومتي بر احكام اوليه پيش داشته مي شوند (مقام تزاحم) بسته به ضرورت و اضطرار است و وجود مصلحت, به تنهايي نمي تواند دليلي براي اين كارها باشد. از بحثهايي كه تاكنون در اين زمينه داشته ايم, به خوبي بر مي آيد كه اين سخن, بسيار سست و بي پايه است. نمونه هايي كه در روايات از احكام حكومتي پيامبر اسلام(ص) و علي(ع) و ديگر امامان(ع) آمده است و همچنين فتاواي فقيهان شيعه, در بابهاي گوناگون فقه, شاهد گويايي بر اين مدعاست; چرا كه همه و يا بيش تر آنها از مصاديق بايستگي و ناگزيري نبوده اند, تنها مصلحت جامعه اسلامي, سبب شده كه چنان دستورهايي را داشته باشند. شايد حضرت امام خميني براي زدودن اين پندار از ذهنها بود كه

به روشني اظهار داشت: (ولايت فقيه و حكم حكومتي از احكام اوّليه است.)87 بي گمان, مقصود امام آن نيست كه حكم حكومتي از همه زوايا, با حكم اوّلي الهي يكسان است; زيرا كه خود آن بزرگوار در جاهاي ديگر به گذرا و برهه اي بودن حكم حكومتي, اشاره روشن دارد. مقصود ايشان اين بود كه تنها ضرورتها نيستند كه سبب حكم حكومتي مي گردند, بلكه در بيش تر جاها بدون اين كه ناگزيري و بايستگي باشد, براساس مصالح, حاكم اسلامي, مي تواند حكم حكومتي صادركند. البته اين بدان معني نيست كه حاكم اسلامي حقّ ندارد براساس عناوين ثانوي, حكم كند كه در مسائل اجتماعي, تشخيص عناوين ثانوي و حكم براساس آنها نيز, بر عهده حاكم اسلامي و يا نمايندگان اوست. حاكم اسلامي, با اِشرافي كه بر مسائل و مشكلات دارد, يا خود به تنهايي عنوان ثانوي را تشخيص مي دهد و يا با رايزني با كارشناسان به آن دست مي يابد و يا به گروهي نمايندگي مي دهد كه اين كار را سامان دهند, آن گونه كه امام خميني, به مجلس شوراي اسلامي با شرايطي اين اجازه را داد: (آنچه در حفظ نظام جمهوري اسلامي دخالت دارد كه فعل يا ترك آن, مستلزم حرج است, پس از تشخيص موضوع به وسيله اكثريت وكلاي مجلس شوراي اسلامي, با تصريح به موقّت بودن آن, مادام كه موضوع محقّق است و پس از رفع موضوع, خود به خود لغو مي شود, مجازند در تصويب و اجراي آن.)88 بر اين اساس, گرفتن ماليات, خدمت سربازي, جلوگيري از ورود و خروج ارز و يا هر نوع كالا, قيمت گذاري و…

از سوي حكومت, حمل بر ضرورت كردن, درهم آميختن مبحث و نگرشي است فردي و ناشي از نشناختن حكومت و نيازها و پيامدهاي آن. حاكم اسلامي, حتي در زماني كه ضرورت و يا حرج و… در كار نيست, مي تواند بر اساس مصالحِ اسلام و مسلمانان مردم را به كاري وادارد و يا به مالي الزام كند. فرق و پيامدهاي اين دو ديدگاه بر كسي پوشيده نيست.

بايستگي پيروي از مصلحت انديشيهاي حاكم اسلامي مشروع بودن سنجش مصلحتها با يكديگر و حكم به پيش داشتن اهمّ, از سوي حاكم اسلامي, از جعل ولايت براي او سرچشمه مي گيرد. براين اساس, همگان بايد به حكمي كه او بر اساس مصلحت صادر مي كند, گردن نهند. همه مردم, حتي مراجع, بايد از آن پيروي كنند; زيرا دليلهاي حجت بودن حكم حاكم, آنان را نيز در بر مي گيرد. سخن ما در اين است كه: آيا سرپيچي از مصلحت انديشيهاي حاكم, گناه است يا خير؟ در اين باره دو ديدگاه وجود دارد: 1 . بسياري از فقيهان89, پيروي از مصلحت انديشيهاي حاكم را واجب و سرپيچي از آن را گناه مي دانند. شهيد سيد محمد باقر صدر مي نويسد: (اذا امر الحاكم الشرعي بشيء تقديراً منه للمصلحة وجب اتباعه علي جميع المسلمين ولايعذر في مخالفته حتي من يري ان تلك المصلحة لا اهمية لها.)90 اگر حاكم اسلامي, براساس مصلحت, به چيزي دستور دهد, پيروي از آن بر همه مسلمانان واجب است, حتّي كساني كه بر اين باورند, مصلحتي را كه حاكم تشخيص داده اهميّتي ندارد, نمي توانند از انجام آن سربرتابند. امام خميني, بارهاي بار, به روشني بيان داشته

كه در عهد حكومت اسلامي, سرپيچي از هرگونه قانون, گناه و خلاف شرع است. از جمله آن بزرگوار, درباره اهميت حكم تاريخي ميرزاي شيرازي بزرگ و واجب بودن عمل به آن مي گويد: (حكم ميرزاي شيرازي, در حرمت تنباكو, چون حكم حكومتي بود, براي فقيه ديگر هم واجب الاتباع بود.)91 دليلهاي ولايت فقيه, بويژه مقبوله عمربن حنظله, اين ديدگاه را تأييد مي كنند.92 2 . گروهي از صاحب نظران, با اين كه عمل به دستورهاي مصلحتي حاكم را لازم و بايسته دانسته اند. سر بر تافتن از آن را گناه ندانسته اند. در باور آنان اين گونه دستورها در چهارچوب قرار دادهاي اجتماعي مي گنجد كه براي سرپيچي از آنها كيفر سازوار با آن بر نهاده شده است, مانند: جريمه, زندان و… و كيفرهاي اخروي, اين گونه گناهان را در بر نمي گيرند. بررسي دقيق اين مسأله, بيش از اين فرصت مي طلبد و به مسائل بسياري بستگي دارد از جمله: آيا حكومت واجب شرعي است يا واجب عقلي محض؟ در فرض نخست, آيا احكام حكومتي مثل خود حكومت از حكم شرعي بهره مندند؟ آيا مي توان ميان احكام حكومتي و اصل حكومت, جدايي افكند؟ و…

معيار تشخيص مصلحت پاره اي مصلحتها, بر پاره اي ديگر, به هنگام سنجش مصلحتها, پيش داشته مي شوند. اين اصلي است عقلي و مورد تأييد اسلام. همه فقهاي اسلام, در باب (تزاحم) گفته اند كه بايد به اهمّ عمل و از مهمّ چشم پوشيده شود. آنچه در اين مقوله, جاي بحث دارد, اين كه: پيش داشتن مصلحتي بر مصلحت ديگر, بر چه اساس و معياري انجام مي گيرد؟ آيا در

چارچوب ويژه اي بايد انجام پذيرد؟ يا چارچوب ويژه اي براي آن ضرورت ندارد؟ فقيهان شيعه, چون مصلحت را پايه احكام شرعي نمي دانسته اند, نيازي به بحث و بررسي مراتب مصلحت و چگونگي پيش داشتن آن نمي ديده اند. به ديگر سخن, چگونگي تشخيص مصلحتها و معيارهاي آن در فقه شيعه, به عرف و خردمندان واگذار شده; از اين روي, اين مقوله, از ديدگاه شرعي (كتاب و سنّت) در آثار فقهي شيعه به بحث گذاشته نشده است. ييعني معيارهاي تشخيص مصلحت, پيش از آن كه شرعي باشند, عقلي اند و نمونه هايي كه در روايات و فقه آمده, تاييد كننده همان قاعده عقلي هستند, از جمله: حفظ مصلحت نظام و پيش داشتن مصلحت حفظ دين بر ديگر مصالح و همچنين مصلحت جمعي بر فردي, پيش از آن كه مفاد حديث: (لاضرر) و احكامي همانند: (تتّرس) باشند, قاعده اي عقلي اند; زيرا اگر امر دائر شد بين اين كه دين و نظام اسلامي بماند, تا احكام اسلام را اجرا كند و يا اين كه دين و نظام قرباني يكي از هزارها حكم شرعي فرعي گردد, روشن است كه اجراي نهصدونود ونه حكم بر اجراي يك حكم پيش داشته مي شود و يا اگر امر دائر شد كه چند نفر كشته شوند و يا كشوري در خطر افتد, بي گمان بايد كيان كشور را پاس داشت و چند نفر را فداي هزاران انسان ديگر كرد. با اين حال, آنچه از سخنان, پيامها و سيره عملي امام خميني به دست مي آيد, معيارها و ترازهاي بازشناخت مصلحت, از اين قرارند: 1 . نگهداشت حوزه: مصلحت انديشيهاي حاكم

اسلامي, اجتماع است; از اين روي, حكم حكومتي حاكم, در همين قلمرو ارزش دارد و در حوزه مسائل عبادي, مصلحت انديشي راه ندارد, مگر اين كه يك حكم عبادي در تزاحم, با حكمي مهم تر قرار گيرد. فقيهان شيعه, از جمله امام خميني, در امور تعبدي, براي كشف ملاكها سهمي قائل نيستند: (ضرورة عدم طريق للعقول الي فهم مناطات الاحكام التعبدية والاّ فايّ فارق عند العقول بين الدّم وغيره و بين مقدار الدرهم و اقلّ منه و بين دم القروح و الجروح و غيره الي ذلك من التعبديات, فالفقيه كلّ الفقيه من يقف علي التعبديات ولايستبعد شياً منها بعد مارأي رواية ابان في الدية.)93 عقل راهي براي شناخت ملاكهاي احكام تعبدي ندارد وگرنه, چه فرقي بين خون و چيزهاي ديگر و يا بين يك درهم و كم تر از آن و ميان خون دمل و جراحت و ديگر خونها از ديد عقل وجود دارد.فقيه, كسي است كه در امور تعبدي درنگ كند, بويژه پس از آن كه روايتي مانند روايت ابان را در ديه ديده است, هيچ حكم تعبدي را دور نشمارد. امام در چندين جاي ديگر به اين مسأله اشاره دارد.94 بسياري از عالمان اهل سنّت نيز, براي تشخيص مصلحت در اين محدوده اعتباري قائل نيستند.95. 2 . سازواري مصلحت انديشيها و دستورهاي شريعت: بين مصلحت انديشيهاي حاكم و دستورهاي شريعت, نبايد ناسازگاري باشد. امام خميني, در جاي جاي كتاب (ولايت فقيه) و (كتاب البيع) بر اين معيار تأكيد مي كند: (حكومت در اسلام, به معناي تبعيت از قانون است و فقط قانون است كه بر جامعه حكم فرمايي دارد, آن جا هم كه

اختيارات محدودي از سوي خداوند به رسول اكرم(ص) و ولات داده شده, از طرف خداوند است.)96 بنابراين, مخالفت با احكام شريعت, به هيچ روي روانيست. يادآوري خواهيم كرد كه پيش داشتن احكام حكومتي بر احكام اوّليه نيز, در چارچوب شريعت انجام مي گيرد و مخالفت با احكام شريعت به شمار نمي آيد. 3 . در نظر گرفتن هدفها و برنامه هاي شريعت: حاكم اسلامي, بايد هدفها و برنامه هاي دين و شريعت را در نظر بگيرد و با توجه به آن مصلحت انديشي كند. اسلام در احكام ثابت خود, هدفهايي را مي نماياند. حاكم اسلامي, با توجّه به آنها مي تواند قانونهايي را براي دستيابي به آن هدفها برنهد. شهيد صدر در اين باره مي نويسد: (كتاب و سنّت, وقتي از تشريع قانوني خبر داد و در متن قانون هدف آن را تصريح كرد, ذكر هدف صريحاً نشانه آن است كه بخش خالي از قانون را كه بر حسب مصلحت زمان در اقتصاد اسلامي متغير و متحول است, چگونه مي توان با قانونهايي برگرفته از هدف پُر كرد.)97 خداوند كه مي فرمايد:

(ما افاءَ اللّه علي رسوله من اهل القري فللّه و للرسول ولذي القربي واليتامي والمساكين وابن السبيل كي لايكون دولة بين الاغنياء.)98 آنچه را خداوند از مالهاي مردم دهكده ها, بهره پيامبرش كرده است از آنِ خدا و از آن پيامبر خويشاوندان پيامبر و يتيمان و مسكينان و مسافران در راه مانده است, تا ميان توانگران شما دست به دست نگردد. به تعادل ثروت و پخش اموال در ميان مردم نظر دارد, به گونه اي كه اموال پراكنده بتواند همه نيازهاي مشروع جامعه را

برآورد و اموال در دست گروهي اندك, دست به دست نگردد. اين يكي از هدفهاي ثابت قانونگذاري اسلامي است. براساس اين هدف, وليّ فقيه و يا نمايندگان او, مي توانند براي حفظ تعادل اجتماعي در توزيع ثروت, قانونهايي را بگذرانند و در برابر انباشته شدن ثروت در دست گروهي اندك, بايستند.99 امام خميني, گاه براي ثابت كردن پاره اي از فتاواي خويش و ردّ پاره اي از فتاواي ديگر, به عدل اسلامي از اصول و هدفهاي اسلام, بلكه روح اسلام به شمار مي آيد استناد جسته است.100 4 . پيش داشتن اهم برمهمّ: شايد مهمّ ترين و اساسي ترين مرحله در سنجش مصلحتها, شناخت و رعايت اين اصل باشد, عالمان اصولي, در باب (تزاحم) از اين معيار بحث كرده اند.101 امام خميني, در صدور احكام حكومتي به اين قاعده اهميّت ويژه اي مي دهد. گاه با آن كه عمل به مصلحت اهمّ, براي او همانند (نوشيدن جام زهر آلود)102 بود, با اين حال, چشم پوشي از آن را روا نمي دانست. تاكيد امام بر پيش داشتن (حفظ نظام) و (مصلحت نظام) بر همه مصلحتها در همين راستا قرار دارد: (طلاب عزيز, ائمه محترم جمعه و جماعات, روزنامه ها و راديو و تلويزيون, بايد براي مردم, اين قضيه ساده را روشن كنند كه در اسلام, مصلحت نظام از مسائلي است كه مقدم بر هر چيز است و همه بايد تابع آن باشيم.)103 گروهي چون اين قاعده و معيار عقلي و شرعي را نشناخته اند, پنداشته اند كه پيش داشتن مصلحت نظام بر پاره اي از احكام شرعي به هنگام (تزاحم), قرباني كردن شريعت به پاي مصلحت

و يا سكولاريزه كردن دين است. چون ما در همين شماره مجلّه, در مقاله اي ديگر به اين شبهه ها پاسخ گفته ايم, در اين جا به اشاره اي بسنده مي كنيم: پيش داشتن حكم حكومتي بر احكام اوّليه به هنگام تزاحم, به معناي تعطيلي كلي و يا نسخ آن حكم شرعي نيست و يا به معني جعل حكم در عرض شرع و يا بالاتر از آن نيست, بلكه دستور به اجرا در نياوردن كوتاه مدت آن است.104 و اين حق را, هم عقل و هم شرع به حاكم اسلامي داده است. پيامبر اسلام(ص) و علي(ع) بارهاي بار از اين حق استفاده كرده اند. بنابراين, پيش داشتن حكم حكومتي بر حكم اوليه, در پاره اي از موارد نه تشريع است و نه فوق فقه و شريعت عمل كردن و نه قرباني كردن شرع به پاي مصلحت, بلكه رعايت منطقي سنجش مصلحتهاست كه در خود شريعت پيش بيني شده است. امام خميني در بخشي از پيام خود به (مجمع تشخيص مصلحت نظام) يادآور مي شود: (تذكري پدرانه به اعضاي عزيز شوراي نگهبان مي دهم كه خودشان قبل از اين گيرها, مصلحت نظام را در نظر بگيرند, چرا كه يكي از مسائل بسيار مهم در دنياي پرآشوب كنوني, نقش زمان و مكان در اجتهاد و نوع تصميم گيري هاست. حكومت, فلسفه عملي برخورد با شرك و كفر و معضلات داخلي و خارجي را تعيين مي كند. و اين بحثهاي طلبگي مدارس كه در چارچوب تئوريها است, نه تنها قابل حلّ نيست كه ما را به بن بستهايي مي كشاند كه منجر به نقض ظاهري قانون اساسي مي

گردد. شما در عين اين كه بايد تمام توان خودتان را بگذاريد كه خلاف شرعي صورت نگيرد (و خدا آن روز را نياورد) تمام سعي خودتان را بنماييد كه خداي ناكرده اسلام در پيچ وخمهاي اقتصادي, نظامي, اجتماعي و سياسي متهم به عدم قدرت اداره جهان نگردد.)105 امام در اين پيام, با توجه به قاعده و معيار نخست (نگهداشت مخالف نبودن قانونها با شريعت) به قاعده و معيار دوّم نيز, اشاره كرده و پيش داشتن مصلحت نظام را بر ديگر مصلحتها از نمونه هاي روشن اين اصل به شمار آورده است. 5 . استفاده از كارشناسان و متخصصان: از جمله معيارها و ترازها در تشخيص مصلحتها, نگهداشت زواياي كارشناسي و تخصصي مصلحتها در هر زمينه اي است. در سيره عملي آن برزگوار و همچنين نوشته هاي ايشان, بين تشخيص مصلحت و كارشناسي آن پيوند ژرفي برقرار است. در بحث (مرجعيت تشخيص مصالح) نمونه اي از (كتاب البيع) آورديم كه در آن از ضرورت سپردن كارها به كارشناسان و متخصصان فنّ سخن گفته شده بود.106 در جاي ديگر, آن بزرگوار, به مجلس شوراي اسلامي107 و مجمع تشخيص مصلحت نظام108 سفارش مي كند كه از كارشناسان و متخصصان متعهد و زبردست بهره ببرند. با توجه به اين اصل بود كه امام مجمع تشخيص مصلحت را تشكيل داد و در هنگام بازنگري قانون اساسي, سفارش كرد اين اصل در قانون اساسي گنجانده شود. از آنچه آورديم سستي و بي پايگي سخنان زير روشن شد: (پذيرش معناي مصلحت, به عنوان مهمّ ترين ابزاري كه مي تواند دستگاه فقه قدسي را به سرعت, عرفي كند, عنصر مهمّ ديگري است كه

به ابتكار حضرت امام وارد انديشه تشيع شد. دولت مدرن, دايرمدار مصالح و منافع ملّي است و اساساً تأسيس دولتي مبتني بر انديشه ولايت فقيه, بدون پذيرش عنصر (مصلحت) امكان نداشت (چنانكه در عمل نيز جمهوري اسلامي به اين نقطه رسيد و بر فراز شوراي نگهبان, مجمع تشخيص مصلحت را بنا كرد) به همين لحاظ بود كه امام مي فرمودند: حفظ نظام اوجب واجبات است, يعني براي رعايت مصالح آن مي توان هر تحولي را در دستگاه شريعت پذيرا شد. مجمع تشخيص مصلحت, كه در آن مصالح ملّي بدون هيچ قيدوبندي توسّط عقلاي قوم تعيين مي شود, شكل عملي و نهادينه دخالت عنصر عرف در ساز و كار دولت است كه داراي تأثيرات بنياديني است و فصل مميّز انديشه سياسي قديم و جديد محسوب مي شود.)109 زيرا ما ثابت كرديم: 1 . عنصر (مصلحت) چيزي نيست كه به ابتكار امام خميني وارد انديشه سياسي تشيّع شده باشد, بلكه (مصلحت) عنصري اصيل, ريشه دار و جوشيده از متن دين است. 2 . هر چند از ديدگاه امام راحل, حفظ نظام, واجب ترين واجبهاست, ولي اين, به معناي پذيرش هرگونه دگرگوني در دستگاه شريعت براي حفظ مصالح نظام نيست; چرا كه دگرگوني در دستگاه شريعت به معناي گذاردن و برداشتن احكام شرعي الهي, تنها از شؤون شارع مقدس است. احكام حكومتي حاكم اسلامي, به معني تشريع و دگرگون در دستگاه شريعت نيست. پيش داشته شدن پاره اي از احكام حكومتي بر احكام شرعي, براساس دليل عقلي و شرعي: اهمّ و مهمّ است كه پيشينه آن به روزگار صدر اسلام مي رسد. 3 . هر چند از هدفهاي

(مجمع تشخيص مصلحت نظام), مصالح و منافع ملّي است, ولي چنين نيست كه در اين كار, هيچ قاعده و معياري در كار نباشد. در همين مقاله آورديم كه مصلحت انديشي حاكم, بايد با توجه به شريعت صورت پذيرد. بنابراين, حاكم اسلامي, نمي تواند براي برآوردن مصالح ملّي, اصول و ارزشهاي اسلامي را ناديده بينگارد و حرامي را حلال و حلالي را حرام كند. 4 . براين اساس, از ديرباز, عنصر (مصلحت) در فقه شيعي مطرح بوده است و طرح آن به عنوان: (فصل مميّز انديشه سياسي قديم و جديد) درست نيست. هنر امام خميني, در نهادينه كردن اين انديشه و گذراندن آن از مرحله تئوري به ساحت عمل و عينيّت بخشيدن به جنبه هاي اجتماعي و حكومتي آن بود. به اميد آن كه محققان و پژوهشگران با نقد و بررسي اين گفتار, ما را ياري رسانند و با طرح اين گونه گزاره ها انديشه هاي سياسي امام راحل را بگسترانند. پاورقيها:

1. مجلّه (كيان), شماره 58/28, مقاله: (آخرت و خدا, هدف بعثت انبيا), از آقاي مهدي بازرگان. بازرگان, در واپسين سالهاي زندگاني, در يك سخنراني, پس از آن كه هدف دين را آخرت و خدا مي داند, بر جدايي رسالت انبيا از سياست و اداره جامعه, تاكيد مي ورزد و شعارهاي (دين براي دنيا) و يا (دين و دنيا با هم) را پديد آورنده يك سري زيانها و انحرافها, از جمله: (تبديل توحيد به شرك, انحراف از دين و از بين بردن اميد و ايمان مردم به دين و… دانسته و گفته است: (در جمهوري اسلامي خودمان نيز, ديديم كه شعار: (دين و دنيا, به صورت

ادغام دين و سياست) و (سياست تابع روحانيت) كار را به جايي رساند كه گفتند: حكومت و بقاي نظام (يا به بيان ديگر بقاي قدرت و حاكميت) از اصالت و اولويت برخوردار بوده, اگر مصالح دولت و حفظ امّت اقتضا نمايد, مي توان اصول و قوانين شريعت را فداي حاكميت نمود و تا تعطيل توحيد پيش رفتند.) بازرگان, پنداشته كه مصلحت نظام و امت, از مقوله هايي است كه جمهوري اسلامي, آن را پديد آورده است. ما در اين مقاله ثابت خواهيم كرد كه اين عنصر, ريشه در روايات و فقه شيعي دارد. 2. همان مدرك, شماره 24, مقاله (فرايند عرفي شدن فقه شيعي) نوشته جهانگير صالح پور. 3 . (صحيفه نور), مجموعه رهنمودهاي امام خميني, ج176/20, ارشاد اسلامي. 4 . همان مدرك, ج112/21. 5. (لسان العرب), ابن منظور, مادّه صلح. 6. (اقرب الموارد), السعيد الخوري الشرتوتي, مادّه صلح. 7 . سوره (نساء), آيه 29. 8. (جواهر الكلام), شيخ محمّد حسن نجفي, ج344/22, داراحياء التراث العربي, بيروت. 9 . مجلّه (كيان), شماره 24, مقاله (فرايند عرفي شدن فقه شيعي). 10. بخش كردن حكم به پايدار و ناپايدار در اثار فقهاي گذشته پيشينه زيادي ندارد, بلكه در قرن اخير مطرح شده است. ولي محتواي آن در آثار گذشتگان ديده مي شود. چون آنان اختيارهايي به حاكم اسلامي در تصميم گيريها در بابهاي گوناگون فقه داده اند و اين همان احكام ناپايدار و دگرگون شونده است. 11. تزاحم حكم اوّلي با حكم حكومتي و پيشي گرفتن حكم حكومتي بر حكم اوّلي, به اين معني نيست كه وجوب و حرمت از حكم اوّلي برداشته شود, بلكه آن حكم

باقي خواهد بود و براي مصلحتي مهم تر, در مقام اجرا, حكم حاكم در كوتاه مدت پيش داشته شده است. 12. (اصول كافي), كليني, تصحيح و تعليق علي اكبر غفاري, ج58/1. دار التعارف بيروت. 13 . (الرسائل), امام خميني50/ _ 52, اسماعيليان, قم. 14 . همان مدرك52/ _ 54. 15. (علل الشرايع), شيخ صدوق, ج592/2, مكتبة الداوري , قم. 16. همان مدرك483/ _ 484. 17. (مستدرك الوسائل), ميرزا حسين نوري, ج163/16, موسسه آل البيت; ج71/3,چاپ قديم. 18. (الفقه المنسوب للامام الرضا(ع))254/, تحقيق مؤسسه آل البيت(ع) لاحياء التراث, المؤتمر العالمي للامام الرّضا(ع) مشهد; (مستدرك الوسائل), ج165/16; ج71/3, چاپ قديم. 19 . (الذريعه الي اصول الشريعه), سيد مرتضي, ج435/1, دانشگاه تهران. 20. (تجريد الاعتقاد), محقق طوسي, تحقيق محمّد جواد حسيني جلالي202/, مكتب الاعلام الاسلامي. 21. (كشف المراد في شرح تجريد الاعتقاد), علامه حلّي, تصحيح و تعليق استاد حسن زاده آملي319/, انتشارات اسلامي, وابسته به جامعه مدرسين, قم. 22. (فوائد الاصول), ميرزا محمد حسين نائيني, تقرير, شيخ محمّد علي كاظمي خراساني, ج59/3, انتشارات اسلامي, قم. 23. (المقنعه), شيخ مفيد,616/, انتشارات اسلامي, قم. 24. (جواهر الكلام), ج458/22. 25. (النّهاية في مجرد الفقه و الفتاوي), شيخ طوسي374/, دارالكتب العربيه, بيروت. 26. (جواهر الكلام), ج486/22; (المسالك), شهيد ثاني, ج141/1, دارالهدي. 27. (تحرير الوسيله), امام خميني, ج626/2, دارالتعارف. 28. (جواهرالكلام), ج59/38. 29. (المبسوط), شيخ طوسي, ج235/1, المكتبة المرتضويه; ج27/2. 30. (صحيفه نور), ج138/10. 31. (اسلام و متضيات زمان), استاد شهيد مرتضي مطهري, ج85/2 _ 86, صدرا. 32. (كتاب البيع), ج526/2, اسماعيليان. 33. (تحريرالوسيله), امام خميني, ج514/1, دارالتعارف. 34. (شرايع الاسلام), محقّق حلّي, ج78/2, دارالاضواء, بيروت. 35. سوره (انعام), آيه 152. 36. (جواهر

الكلام), ج160/25. 37. همان مدرك, ج68/40. 38. همان مدرك, ج225/28. 39. (تحرير الوسيله), امام خميني, ج83/2. 40. همان مدرك, ج514/1; ج255/2. 41 . (كتاب البيع), ج461/2. 42. همان مدرك467/. 43. همان مدرك/472, 489, 495. 44. مجلّه (حوزه), شماره 57 _ 56, مقاله: (جايگاه و قلمرو حكم و فتوا); مجله (فقه) كتاب اوّل, مقاله: (حكم حاكم و احكام اوّليه). 45. (فلسفه قانونگذاري در اسلام), دكتر صبحي محمصاني, ترجمه: اسماعيل گلستاني160/, اميركبير. 46. (فوائد الاصول), ج59/3 _ 60. 47 . همان مدرك. 48. (فلسفه قانونگذاري در اسلام)160/. 49. (وسائل الشيعه), شيخ حرّ عاملي, ج376/17, دار احياء التراث العربي; (فروع كافي), كليني, ج292/5, دارالتعارف. 50 .(نور الثقلين), شيخ عبد علي بن جمعه عروسي حويزي, تصحيح و تعليق: سيد هاشم رسولي محلاتي, ج269/2, ح354 و 355, اسماعيليان, قم. 51. (وسائل الشيعه), ج325/16. 52. همان مدرك, ج441/14. 53. (سنن), بيهقي, ج83/9. 54. همان مدرك ج151/6, باب احيا الموات. 55 . (الاصابه), ابن حجرعسقلاني, ج208/2. 56. (مستدرك الوسائل), محدث نوري, ج354/13, مؤسسه آل البيت(ع); (دعائم الاسلام), قاضي نعمان مغربي, ج38/2, ح86, دارالمعارف, قاهره. 57. (وسائل الشيعه), ج111/12. 58. همان مدرك, ج51/6. 59. (تهذيب الاحكام), شيخ طوسي, ج154/10; (وسائل الشيعه), ج574/18; ج267/14. 60. (وسائل الشيعه), ج389/15 _ 390, باب 23 از ابواب طلاق545/ _ 546. 61. (تهذيب الاحكام), ج140/10, دارالكتب الاسلاميه; (شرح نهج البلاغه), ابن ابن الحديد, ج74/4; ج118/3, 146, 177, دارالكتب العلميه, قم. 62. (تهذيب الاحكام), ج40/10; (الاستبصار), شيخ طوسي, ج412/4, 252; (دعائم الاسلام), ج456/2. 63. (تهذيب الاحكام), ج141/10; (المبسوط), سرخسي, ج110/10. 64. (دعائم الاسلام), ج396/1. 65. (نهج البلاغه), نامه 53. 66. (دعائم الاسلام), ج456/2. 67. (تنبيه الامة وتنزيه الملّه), علامه

محمّد حسين نائيني, بامقدمه سيد محمود طالقاني98/, شركت سهامي انتشار, تهران. 68. (عروة الوثقي), سيد محمد كاظم يزدي, ج237/2. 69. (بلغة الفقيه), سيد محمّد بحرالعلوم, ج259/3, مكتبة الصادق, تهران. 70. (شرايع الاسلام), محقق حلي, ج278/1. 71. (جواهر الكلام), ج14/21; (ولاية الفقيه), حسينعلي منتظري, ج118/1, المركز العالمي للدراسات الاسلاميه. 72. (جواهر الكلام), ج290/32 _ 291; ج316/33; (النهاية), شيخ طوسي475/, 509, دارالكتاب العربي, بيروت; (شرايع الاسلام), ج12/3, 66; (عروة الوثقي), سيد محمّد كاظم يزدي; ملحقات عروة, ج75/2, مسأله 33, مكتبة الداوري. 73. (المقنعه), شيخ مفيد809/; (النهايه)300/; (جواهر الكلام), ج383/21, 385. 74. (جواهر الكلام), ج386/21 و ج225/3. 75. (كتاب البيع ), ج498/2. 76. (مجموعه قوانين و مقررات مربوط به مجمع تشخيص مصلحت نظام), 3/1 _ 1. 77. (صحيفه نور), ج176/20. 78. قانون تعزيرات حكومتي, قانون تعزيرات, بهداشتي, درماني و… نيز از مصوبات همين مجمع است. 79. (صحيفه نور), ج61/21. 80. همان مدرك122/. 81. (قانون اساسي جمهوري اسلامي ايران), همراه با اصلاحات شوراي بازنگري قانون اساسي مصوب 1368, اصل 112 اصلاحي. 82. (صحيفه نور), ج176/20. اصل 112 قانون اساسي نيز بر اين مطلب دلالت دارد. 83. (تنبيه الامّه و تنزيه الملّله), علامه شيخ محمّد حسين نائيني, با مقدمه و پاورقي, سيد محمود طالقاني74/. 84. (اقتصادنا), شهيد سيد محمّد باقر صدر726/, دارالتعارف, بيروت. 85. (صحيفه نور), ج170/20. 86. (المنار في تفسير القرآن), رشيد رضا, ج182/5; (فلسفه قانونگذاري در اسلام)220/; (شرح المجلّه) سليم رستم باز, مادّه 1801. 87. (صحيفه نور), ج174/20. 88. همان مدرك, ج188/15. 89. (تحريم تنباكو), ابراهيم تيموري, 117/, شركت سهامي كتابهاي جيبي; (قرارداد رژي), كربلايي 87/, 84, 89, 109, 123. 90. (الفتاوي الواضحه), شهيد صدر116/, دارالتعارف, بيروت. 91.

(ولايت فقيه), امام خميني121/, انتشارات آزادي; (كتاب البيع) ج465/2. 92. (جواهر الكلام), ج421/15. 93. (كتاب الطهاره), ج84/3. 94. همان مدرك436/, 473, 475, 487, 136, 84 و…. 95. (فلسفه قانونگذاري در اسلام)161/. 96. (ولايت فقيه)34/. 97. (صورة عن اقتصاد المجتمع الاسلامي), شهيد صدر47/, چاپ شده در (الاسلام يقود الحياة), و ترجمه فارسي آن, با عنوان: (تصويري از اقتصاد جامعه اسلامي), دكتر جمال موسوي27/. 98. سوره (حشر), آيه7/. 99 . (صورة عن اقتصاد الجمتمع الاسلامي)48/. 100. (كتاب البيع), ج369/1, 409; ج375/5. 101 . (اصول الفقه), شيخ محمد رضا مظفّر, جزء 214/3. 102. (صحيفه نور), ج239/20. 103. همان مدرك, ج112/21. 104. حضرت امام بر اين باور است كه در تزاحم اهم و مهمّ, هر دو حكم فعليت دارند, ولي مكلّف در انجام ندادن مهم, عذر دارد. ر.ك. (مكاسب محرمه), ج77/2. 105. (صحيفه نور), ج61/21. 106. (كتاب البيع), ج498/2. 107. (صحيفه نور), ج5/19. 108. همان مدرك, ج176/20. 109. مجلّه (كيان), شماره 21/24.

بررسي تطبيقي مفهوم مصلحت از ديدگاه امام خميني(ره) و انديشمندان غربي

بررسي تطبيقي مفهوم مصلحت از ديدگاه امام خميني(ره) و انديشمندان غربي پيش از ورود در بحث ذكر نكاتي لازم است: 1) اگر همه مباحث حكومتي در دو سطح (منشأ) حكومت و حاكميت و (اعمال) حكومت و حاكميت قابل تقسيم باشد, بحث در مفهوم مصلحت1 مربوط به سطح اعمال حاكميت مي باشد; يعني اگر در منشأ حكومت, مشروعيت حاكميت به هرگونه توجيه شود (الهي غير الهي, مردمي غير مردمي و…) در بحث (مصلحت عمومي) سخن بر سر آن است كه اين حكومت صلاح عموم را لحاظ مي كند و در (مصلحت دولت) خير و صلاح نظام را محور قرار مي دهد. مبحث مصلحت عمومي چنان مي تواند موضوعيت

داشته باشد كه در مسئله (اعمال حاكميت) هم, چه از نوع (فردي), (گروهي) و يا (جمهور) حكومت كنند, باز مصلحت عمومي مي تواند ميزان داوري حكومت حَسَن و قبيح باشد, چنان چه در مباحث ارسطو خواهد آمد. 2) در بررسي تطبيقي مقاله حاضر از سويي مفهوم مصلحت از ديدگاه انديشمندان (غربي) در مقايسه با انديشمندان (اسلامي) مي آيد. به اعتبار ديگر مفهوم مورد بحث از نگاه (ديني و غير ديني) مورد مداقه قرار مي گيرد. و از حيث ديگر در يك مقايسه (درون ديني) نگرش (اهل سنت) و (تشيع) ملاحظه و تطبيق مي گردند. همين جا قابل ذكر است در حالي كه مفهوم مصلحت هم در غرب سابقه دار است (حدود 52 قرن) و هم در اهل سنت قرن هاست كه مورد ملاحظه و مطالعه بوده است, اما اين مفهوم در نگرش سياسي و حكومتي شيعي, پديده اي كم سابقه و نوظهور است و به صورت كاملاً مشخص و محوري در جمهوري اسلامي ايران و از سوي حضرت امام خميني, آن هم در سال هاي آخر عمرشان مورد بحث و تأكيد قرار گرفته است. 3) مفهوم (مصلحت), اگر در لغت به آساني قابليت تعريف داشته باشد, در اصطلاح با توجه به ديدگاه انديشمندان ياد شده كار آساني نيست; مثلاً در حالي كه مفهوم مصلحت را مرحوم (دهخدا) به نحو زير معرفي كرده است: مأخوذ از تازي مصلحه, مقابل مفسده, خلاف مفسدت, صواب, شايستگي, صلاح, آن چه كه صلاح و نفع تشخيص شود. و مصلحت آميز, يعني مطابق صلاح كار, بر وفق مصلحت و مقتضا).2 اما مفهوم اصطلاحي, با مراجعه به متون قابل حصول, تعريفي از

آن نيامده است كه كار مطابقه را دشوار مي كند و يا با توجه به خصلت مفاهيم علوم انساني تعريف به (حدّ تام) و (جامع و مانع) اصلاً ممكن نيست. به عنوان شاهد مي توان به مقاله اي از (بريان باري) در باب (مصلحت عمومي) اشاره نمود كه پس از طرح و نقد و بررسي تعاريف متعدّد, نهايتاً اين گونه اظهار نظر مي كند كه (به نظر من تمام تعاريف ديگري كه از مصلحت ارائه شوند يا نامربوط اند, و يا آن كه به جملاتي از سنخ تعريفي كه من كردم قابل تحويل اند. به اين ترتيب, تنها تعبيري كه مي شود از اين سؤال كرد اين است كه مصالح شما چيستند يا كدامند?… اين تعريف با ايجاز كمتر اين گونه مي شود, يك سياست يا قانون و يا رسم و عادت در صورتي مي تواند به مصلحت كسي باشد كه شرايط ذيل را تأمين كند. يك سياست يا قانون و يا رسم و عادت در صورتي به مصلحت كسي هست كه بر امكانات او براي تحصيل هر آن چه كه بخواهد تحصيل كند, بيفزايد. توجه داشته باشيد كه اين تعريف در واقع تعريفي از (به مصلحت فلاني) است نه تعريف از (مصلحت علي الاطلاق).3 4) شيوه تنظيم مطالب اين نوشتار بر اين مدار است كه با مراجعه به نوشته هايي از مؤلفان و انديشمندان مورد بحث يا درباره آن ها, به صورت (استقرايي), هرجا سخن از (مصلحت) به نحوي مطرح شده است, استقصا و استخراج شده و در تحت عناوين گزينشي در متن به صورت مستقل از يكديگر مطرح شده اند. به عبارت ديگر

در ذيل بحث هر يك از انديشمندان, وجهه اصلي توصيف, سازماندهي و ارائه مباحث است و تحليل و تبيين و تطبيق و نتيجه گيري به بخش آخر اين نوشتار وانهاده شده است. 5) آن چه كه دغدغه اصلي نوشتار حاضر است آن كه آيا مفهوم (مصلحت عمومي) در يك نگاه ديني و با فرهنگ ديني مي تواند شكل بگيرد? چنان چه مي بينيم, حتي انديشمندان اسلامي كه به فيلسوفان يوناني اقتدا كرده اند, مثلاً فارابي نيز, براساس سنّت ديني نتوانسته اند مفهوم مصلحت عمومي را در جامعه اسلامي و در آرمان شهرِ خود جاي دهند. چنان چه به حق گفته شده (با توجه به تفسيري كه فارابي از فضيلت و سعادت ارائه مي دهد, معلم ثاني نه مي تواند در تميز ميان مدينه هاي فاضله و مدينه هاي تغلب به انديشه يوناني اقتدا كند و نه مي تواند ضابطه يونانيان (مصلحت عمومي) را در تميز ميان نظام هاي سياسي مطلوب و منحرف در فلسفه مدني خود وارد سازد… ضابطه مصلحت عمومي كه مفهومي بنيادين در فلسفه سياسي يوناني است, در نزد فارابي جاي خود را به تعاون در جهت وصول سعادت مي دهد كه البته بخشي از آن اختياري و ارادي است و بخشي ديگر از سويي به فطرت هر يك از افراد و تأثيرات اجرام سماوي در سرشت آنان مربوط بوده و…).4 (غزالي) نيز به عنوان يك متكلم ديني با طرح مفهوم (مصلحت) در ارتباط با كسب سود يا دفع ضرر براي مردم بلافاصله از آن بدين نحو فاصله مي گيرد كه (ولسنا نعني به ذلك فان جلب المنفعه و دفع المضره مقاصد الخلق

و صلاح الخلق في تحصيل مقاصدهم, لكنا نعني بالمصلحه المحافظه علي مقصود الشرع.)5 و ما آن را (مصلحت را) به آن معنا نمي كنيم, چون كسب سود و دفع ضرر از خواسته هاي مردم است و صلاح مردم در به دست آوردن غاياتشان. ولي ما مصلحت را معنا مي كنيم بر محافظه بر مقصود شرع. به عبارت واضح تر, در نگاه ديني با توجه به محوريت خدا و دين, آيا اصلاً مصلحت مردم و جامعه مي تواند جايگاه اساسي و اصيل يابد? يا آن كه خواسته هاي مردم جنبه تبعي و طفيلي و حاشيه اي دارد و از اين رو مفهوم مصلحت عمومي نمي تواند در فرهنگ ديني و در جوامع خدامحور شكل بگيرد? پاسخ به اين پرسش ها فرضيه نوشتار حاضر را بدين نحو مي سازد كه عل رغم قرائت هاي مختلف از اسلام و مذاهب متفاوت اسلامي در باب مصلحت, (در نگاه شيعي و بر اساس مباني حضرت امام خميني(ره) مفهوم مصلحت عمومي به صورت اساسي و ريشه اي قابليت طرح و شرح و بسط را دارد.) يعني در عين خدامحوري, به نحوي مردم و حقوق و خواسته هاي آن ها نيز موضوعيت يافته و مدار فعاليت هاي حكومت بر مبناي ولايت فقيه مي گردد. اينك پس از ذكر اين مقدمات, مباحث در دو بخش ارائه مي شود: بخش نخست به بررسي ديدگاه دانشمندان غربي اختصاص دارد و بخش دوم به طرح نظريه امام خميني(ره). الف) مصلحت از ديدگاه انديشمندان غربي (ارسطو, آكوئيناس, هابز و آدام اسميت) در اين قسمت ديدگاه هر يك از انديشمندان فوق, جداگانه مورد تأمل قرار مي گيرد. 1)

مصلحت در انديشه ارسطو با توجه به متون مربوط به انديشه هاي سياسي ارسطو مفهوم مصلحت را در موارد زير مي توان استخراج و دسته بندي نمود: 11) مصلحت و حكومت: در ارتباط و نقش مصلحت در حكومت, مي توان نقش اين مفهوم را در انواع حكومت و اقسام اقتدار و هدف حكومت و… ديد. در انواع حكومت كه در يك تقسيم بندي كلي به (درست و منحرف) منقسم مي شوند, مدار تقسيم, مصلحت عمومي است, چنان چه از ارسطو مي خوانيم, (تا حدودي كه مملكت به همان معناي دولت باشد و دولت نيز برترين قدرت را در كشور اعمال كند, خواه به دست يك تن و خواه به دست گروهي از مردم يا اكثر مردم, هرگاه آن يك تن يا گروه يا اكثريت در پي صلاح همه مردم باشند, حكومت از انواع (درست) است, ولي اگر نفع خويش را برتر از صلاح مردم نهند, حكومت ايشان در شمار انواع (منحرف) در مي آيد… حكومتي كه صلاح عموم را در نظر داشته است, اگر به دست يك تن اعمال شود, حكومت پادشاهي نام دارد و اگر به دست گروهي از مردم اعمال شود, اريستوكراسي خوانده مي شود… اما حكومتي كه پرواي خير و صلاح همگان را دارد و به دست اكثريت اداره مي شود, داراي همان عنوان مشترك همه انواع حكومت است, يعني پوليتي (جمهوري)… اين هر سه نوع حكومت گاه از راه راست بيرون مي افتند و انحراف مي پذيرند. سپس حكومت پادشاهي به حكومت ستمگر (تيراني), اريستوكراسي به اليگارشي و جمهوري به دموكراسي بدل مي شود. حكومت ستمگر آن است كه فقط به

راه تامين منافع فرمانروا كشيده شود. اليگارشي آن است كه فقط به راه تأمين فرمانروا كشيده شود, اليگارشي آن است كه فقط به صلاح توانگران و دموكراسي حكومتي است كه فقط به صلاح تهيدستان نظر دارد. در هيچ يك از اين انواع, حكومت در تأمين صلاح عموم نمي كوشد.)6 ارسطو با طرح سه نوع اقتدار: يك نوع اقتدار سروري خدايگان بر بنده, (كه اقتدار بيشتر به سود خدايگان اعمال مي شود) اقتدار ولايت بر زن و فرزندان (كه اصولاً غرض از آن تأمين صلاح و صرفه فرمانبرداران است) و نوع سوم اقتدار يعني حكومت سياسي و كارگزاران, ادامه مي دهد كه (پس روشن است كه آن حكومت هايي كه خير و صلاح عمومي را در نظر دارند, بر طبق موازين عدل مطلق, بنياد درست يافته اند و حال آن كه حكومت هايي كه فقط نفع فرمانروايان را مي جويند, نادرست و منحرفند, زيرا عنصري از خودكامگي در خويش دارند.)7 غير از آن كه مصلحت عمومي ملاك و ميزان حكومت صالح از طالح است و ملاك (رابطه سياسي) از (رابطه خدايگاني و بنده) نيز ناظر بودن فرمان, به سود فرمانبران است و الا رابطه تغلب است, مصلحت عمومي را به عنوان غايت حكومت نيز منظور مي كند. (غايت دولت) آن نيست كه عده اي از مردم را در يك سرزمين مشترك منزل داده يا رفع مزاحمت افراد را نسبت به يكديگر بنمايد, يا روابط و مناسبات عادي را بين آنان برقرار سازد. بلكه هدف دولت حل كليه اين مسائل و مقاصد ديگري است. اما چنين اجتماعي بر پايه و اساس دوستي و محبت و وداد (فيليا)

قرار گرفته و هدف افراد آن زندگي كردن با يكديگر باشد. از طرف ديگر غايت دولت در نظر گرفتن خير و صلاح و تأمين سعادت و نفع افراد و خوشبختي و بهتر زيستن آنان است و بنابراين چنين اجتماعي نه فقط براي ادامه حيات افراد, بلكه به منظور انجام اعمال نيك و اجراي مقاصد عاليه بشري مي باشد.8 12) مصلحت و قانون: همه فيلسوفان يوناني, به رغم اختلاف نظرهاي آنان درباره نظم حكومتي مطلوب, اين اصل كلي را مي پذيرند كه نظام حكومتي مطلوب بايستي, حكومت قانون به عنوان تنها امكان رعايت مصلحت عمومي همه شهروندان باشد و در بحث از نظام هاي حكومتي و شيوه هاي فرمانروايي گرچه ارسطو ميان صورت نظام ها تمايز مطرح مي كند, اما معيار سنجش, به اعتبار مضمون نظام هاي حكومتي, يعني به اعتبار رعايت مصلحت عامه شهروندان و رعايت يا عدم رعايت قانون وارد مي شود.9 ارسطو معتقد است كه از مهم ترين شاخصه هاي حكومت خوب, حاكميت و تفوق قانون بر جامعه و شهر است. به نظر او مهم نيست كه حكومت چه شكلي دارد, بلكه مهم آن است كه قدرت تفويض شده را طبق قانون به كار ببرد. از نظر او قانون هر چند كه مهم است, اما به خودي خود از هيچ قدرتي برخوردار نيست, مگر اين كه متكي به خواست و عادت مردم باشد و نبايد عادت را كه پشتوانه قانون و باعث نيرومندي جامعه است كوچك شمرد و بدين نحو باز قانون محوري به خواست و صلاح مردم نزديك مي گردد. در نظر او پيروي از حكومت قانون, پيروي از فرمان خدا و

خرد است, امّا پيروي از حكومت آدميزادگان فرمان بردن از ددان است, زيرا هوس و آرزو جانوري درنده خوست و شهوت, حتي برگزيدگان را كور دل مي كند.10 ارسطو در حالي كه قانون مداري را تأكيد مي كند, امّا به اين نكته مهم در قانون پذيري نيز توجه دارد كه بايد جهت گيري قانون مصلحت عمومي باشد و تنها در صورتي ايمان عميق به اطاعت از قانون در جامعه شكل مي گيرد كه (شهروند به چشم خود ببيند كه هر نوع اطاعتي كه از قوانين كشورش مي كند, سرانجام به نفع و مصلحت خودش تمام مي شود. ارسطو كاملاً بر اين عقيده است كه براي يك انسان معقول هيچ گونه تعهد اخلاقي براي قبول احكام ديگران, جز در موردي كه آن احكام متضمن خير و صلاح خودش باشد وجود ندارد.)11 البته تبعيت پذيري از قانون چنان چه از مطالب مطروحه نيز قابل استنتاج است, فقط شامل شهروندان نمي شود و قدرت و حاكميت قانون فوق هر نوع حاكميتي است. البته هم رعايت صلاح جامعه و هم احياناً تهديد به مصالح عمومي عمدتاً توسط زورمندان و حاكمان انجام مي گيرد و اين تقيد همگاني به رعايت قانون گامي در جهت تضمين مصلحت عمومي در جامعه است. از عناصر مهمي كه در تأكيد حاكميت قانون قابل استنتاج است آن است كه (حاكميت قانون حكومت در منافع كلي يا عمومي است به عنوان فارق از حكومت تيراني و فساد آميز كه در منفعت فرد يا طبقه خاص مي باشد.)12 13) مصلحت و عدالت: ارسطو در تأمين مصلحت, به (عدالت) توجه ويژه دارد و مفاهيم ديگري نيز به مصلحت

و عدالت پيوند مي خورند. به تعبير دكتر طباطبايي, مصلحت عمومي (همان خير سياسي يا خير در قلمرو شهر است كه در نظر ارسطو با عدالت مطلق يكي است و حال آن كه عدالت نسبي, به نفع خصوصي توجه دارد. نظام هاي سياسي منحرف نيز, مانند افراد كه نفع خصوصي خويش را در نظر دارند, نفع فرمانروايان را تأمين مي كنند و بنابراين به عدالت از ديدگاه خصوصي توجه دارد و نه به عدالت مطلق. قانون گذاران, اين مصلحت عمومي را در نظر دارند و امر عادلانه را امري مي دانند كه نفع همگان در آن لحاظ شده باشد.)13 ارسطو در كتاب (اخلاق نيكوماخسي) قانون را به عدالت و اين هر دو را به نفع عمومي به نحو زير گره مي زند: (كسي كه قانون را نقض مي كند ظالم و آن كسي كه رعايت قانون را مي كند, عادل است. پس واضح مي شود تمام اعمالي كه قانون آن ها را مجاز مي داند به اعتباري عدالت آميز است. در واقع اعمالي كه به وسيله قانون معتبر شناخته شوند مشروع هستند و گفتيم كه چنين اعمالي عادلانه است. اما قوانين درباره امور, مختلف حكم مي كند و منظور قوانين, نفع عمومي است, خواه نفع همه شهروندان, خواه طبقه فاضله, خواه فقط پيشواياني كه به سبب لياقت و يا معيارهاي مشابه ديگري انتخاب شده اند.)14 در پايان براي نشان دادن اهميت مفهوم عدالت طرح اين نكته ضروري به نظر مي رسد كه از ملاك هاي حكومت هاي خوب و بد از نظر ارسطو, توجه يا عدم توجه به مفهوم عدالت است (حكومت هايي كه توجهشان

به مصالح همگان معطوف است, بر وفق عدالت تأسيس شده اند و بنابراين اَشكال صحيح حكومت را نشان مي دهند. اما حكومت هايي كه تنها مصالح فرمانرويان را در نظر دارند, اشكال منحرف حكومت هستند, زيرا خصلت استبدادي دارند. در حالي كه يك دولت صحيح, جامعه اي است مركب از آزادگان.)15 14) تحليل مفهوم مصلحت عمومي از نظر ارسطو: با توجه به مفهوم مصلحت عمومي در انديشه هاي سياسي جديد, يعني رعايت مصالح و منافع همه آحاد جامعه اعم از طبقات و اقشار گوناگون و جدا از اين كه به كدام قوم, دين, نژاد, رنگ و… بستگي دارند, شايد در مرحله اول مفهوم مصلت عمومي ارسطو نيز چنين برداشتي را به اذهان متبادر كند اما نكته اساسي و وجه مميزه انديشه هاي سياسي سنتي از جديد, يكي در تعريف و تحديد حدود براي شهروندان و آحاد جامعه است, زيرا از نظر ارسطو آن ها كه بايد مصلحتشان تأمين شود, همه آحاد جامعه نيستند, بلكه گروه هاي خاص هستند. مثلاً ارسطو معتقد است كه ( شرط انصاف آن است كه قانون درست به معناي قانون درست به نحو يكسان گرفته شود, يعني به سود همه كشور و خير مشترك همه شهروندان باشد. وانگهي شهروند به معناي كلي كسي است كه به تناوب فرمانروايي و فرمانبرداري مي كند.)16 در فقره فوق مي بينيم در حالي كه قانون درست را متوجه سود همه شهروندان بر مي شمارد اما همه آحاد جامعه را شهروند نمي شناسد; مثلاً در مورد برده ها ارسطو مي گويد: (همه كساني كه وظيفه اي جز كار بدني ندارند و از كار بدني, سودي بهتر

به مردمان نرسانند, اين گونه كسان طبعاً بنده اند و صلاح ايشان هم چون ديگر چيزهاي فرمان پذيري كه برشمرديم, درفرمان بردن است.)17 و طبعاً از شهروند بودن خارجند. از نظر ارسطو حتي صنعت گران و كشاورزان نيز شهروند نيستند و لذا در طرح مصلحت عمومي اين اقشار نيز مورد نظر نيستند, (زيرا اولين صفت براي همشهري گري اهليت فرمان دادن و فرمان بردن, حاكم بودن و محكوم بودن است و تمرين و تقويت اين دو مزيت لازم و ضروري مي باشد. اما كساني كه مثلاً براي ادامه حيات مجبور به كشت نمودن اراضي هستند, محكوم به اطاعت صرف در مقابل فرامين و احكام سايرين بوده و نمي توانند قوه فرمان دادن را در خود تقويت نمايند.)18 حق شهروندي علاوه بر اقشار ياد شده فوق, شامل (زنان) و (كساني كه ريشه بيگانه داشتند), نمي شد. و (نمي توانستند در امور سياسي شركت كنند. بنابراين شهروندي امتياز ويژه اي براي اقليت بود.)19 نتيجه اي كه از مطالب مختصر فوق گرفته مي شود, ديده مي شود با همه تأكيدي كه ارسطو بر مصلحت عمومي دارد, حساسيتي كه بر قانون گرايي دارد, تأكيدي كه بر عدالت مي نمايد و اهميتي كه براي خير عمومي قايل مي گردد, اما عموم و شهروند از نظر او تعريفي دارد كه به صورت بنيادين با قانون گرايي, مردم محوري و منفعت و مصلحت مداري در عصر تجدد تفاوت دارد و اين نكته دقيق از آن رو داراي اهميت ويژه اي است كه در مقايسه و مطابقه ديدگاه هاي متفاوت (ديني و غير ديني, سنتي و مدرن و…) نبايد به ظاهر الفاظ و

اشتراك در لفظ بسنده نموده و بدون توجه به مبادي و مباني و ريشه ها, صرفاً با ملاحظه ميوه هاي يكسان نسبت به آن ها داوري همگوني نمود. در عين حال توجه به اين نكته حائز اهميت است كه انديشمندي كه در حدود 25 قرن قبل در انديشه اش رعايت مصلحت مي جوشد تفوق قانون بر افراد شكل مي گيرد, عدالت به نحوي موضوعيت مي يابد و… بيانگر توانايي فوق العاده بالاي يك انديشمند است كه قابليت احترام و توجه را دارد و به حق, امثال ارسطو از پيشگامان انديشه و فلسفه به صورت عام و فلسفه و انديشه سياسي به صورت خاص لقب گرفته اند. 2)مصلحت در انديشه آكوئيناس ديدگاه آكوئيناس در خصوص (مصلحت عمومي) در ذيل عناوين چندي تنظيم و ارائه مي گردد: 2 1)حاكم و مصلحت: از نظر آكوئيناس (آزادي و فرمانروايي به هم باز بسته اند و فرمانبرداري فرد در جامعه سياسي با فرمانبرداري بنده از خدايگان فرق دارد. آزادي و فرمانروايي, هنگامي كه به شيوه درست و بر حق با هم مي آميزند كه فرمانروا پيروان خود را در راه خير و صلاح فردي و جمعي سوق دهد, زيرا در آن حال ايشان را به كاري فرمان مي دهد كه خود ميل به اجراي آن دارند.)20 آكوئيناس نيز مانند ارسطو (چنين ابراز عقيده كرد كه با قبول اين امر كه هدف دولت خير و صلاح عمومي است, پس هر يك از انواع اصلي حكومت (حكومت فرد, دسته و اكثريت) مشروع است… او از منطق معمول زمانه كه مي گفت بهترين نظام عبارت است از امتزاجي از سه شكل خوب حكومت,

پيروي مي كرد… مناسب تر اين است كه همگي سهمي در حاكميت داشته باشند, زيرا همگي به نظام عشق مي ورزند و در حفظ آن مي كوشند و ملت در آرامش به سر خواهد برد.)21 آكوئيناس وجودِ بخش مسلط و حاكم بر جامعه را نيز بر مبناي خير و مصلحت عمومي تبيين مي كند: (خير عمومي (common good) نياز دارد كه مثل هر سيستمي يك بخشِ مسلط وجود داشته باشد, درست مثل حكومت روح بر بدن يا حاكميت هر امر طبيعي بالاتر بر پايين تر… از اين رو حكمراني يك مقام يا مسئوليت براي كل جامعه است. مشابه متبوع ترينش, حاكم در كل مشروع است كه صرفاً او در (خير عمومي) مشاركت مي كند. قدرتش به دليل آن كه از خدا براي نظم شاداب بخشيدن زندگي بشري مشتق شده يك وزارت يا خدمت كار بده كار به جامعه است از آن چه كه او در رأس است. او نمي تواند به صورت كامل حق اعمال قدرت يا به دست آوردن ثروت را با وضع ماليات فوق آن چه كه نياز دارد, داشته باشد بنابراين هدف اخلاقي حكومت متعالي است.)22 2 2) قانون و مصلحت: آكوئيناس قانون را به طور كلي بدين نحو تعريف مي كند: (قانون عبارت است از مقررات معمولي درباره كردار افراد كه از طريق ملت يا نمايندگان آن ها به منظور نيل به سعادت بشري, به تصويب نهايي رسيده باشد.)23 امّا با تقسيم بندي كه سپس از قانون برمي شمارد, واضح است كه تعريف فوق فقط يك نوع از قانون مطروحه او را شامل مي شود. او از چهار نوع قانون سخن

به ميان مي آورد: 1) قانون ازلي (همان عقل خداوندي كه بر سراسر كاينات فرمان مي راند); 2) قانون طبيعي (قانون ابدي به اندازه اي كه در تصور و فهم خردمندان آيد); 3) قانون الهي (كه فرمان اراده خداوندي است); و 4) قانون بشري (كه عقل آدمي بر طبق قانون طبيعي براي زندگي وضع مي كند.) او دو نوع اول قانون را (غير موضوعه) و دو نوع ديگر را (موضوعه) مي داند.24 آكوئيناس قوانين بشري را بدين نحو در راستاي خير و مصلحت عمومي و همگاني مطرح مي كند. (قوانين بشري, براي اين كه اصولاً قانون اطلاق شوند بايستي در همخواني با منطق طبيعي و با نيت خير همگاني, به طور عادلانه انشا شوند. اين همان چيزي است كه به قانون اعتبار مي بخشد و افراد را اخلاقاً متعهد به پيروي از خود مي كند. يك فرمان غير عادلانه تنها يك قانون بد نيست, بلكه اصولاً قانون به حساب نمي آيد… آكوئيناس در عين حال تفاوت بين قانون و موازين اخلاقي و جرم و گناه را نيز مي پذيرد, زيرا قانون تمام اعمال پرهيزگارانه را در بر نمي گيرد, بلكه صرفاً متوجه خير و صلاح عمومي است. كليه خطاها را كيفر نمي دهد, بلكه فقط خطاهاي مهم را كه بخش عمده اي از جامعه ممكن است از آن ها پرهيز كند و به خصوص خطاهايي كه ارتكاب آن به ديگران لطمه مي زند, مورد بازخواست قرار مي دهد.)25 آكوئيناس از آن جهت كه از جايگاه يك متكلم مسيحي سخن مي گويد, در طرح مباحث و از جمله قانون به خدا و قوانين منبعث از او

نيز توجه دارد. هم چنين برخلاف ارسطو او پذيرفت كه شهرياران از اطاعت قانون معافند, (ايجاد آرامش نخستين وظيفه حكومت است… نص صريح مذهب مسيح كه امر به اطاعت از اولياي امور مي كند, صرفاً تا آن جا پيش مي رود كه اينان عادل باشند. اگر قدرت از طريق اعمال فشار و فساد به دست آمده باشد, منشأ الهي ندارد.)26 2 3) تحليل مفهوم مصلحت عمومي از نظر آكوئيناس: چنان چه ملاحظه شد, در حالي كه آكوئيناس در بعضي ابعاد متأثر از ارسطو نسبت به حكومت و قانون و مصلحت مي انديشد, اما از آن جهت كه به عنوان فردي كه دغدغه دفاع از دين دارد, از سوي ديگر مباحثش به نحوي به خدا و آسمان پيوند مي خورد و صبغه قدسي و عرشي مي گيرد, (مثلاً فوق قانون بودن حاكم) و لذا از تفكر ارسطويي و يوناني فاصله مي گيرد. اگر ارسطو قانون را عمدتاً بشري فرض گرفته و ارتباطش با مصلحت عمومي سنجيده مي شده است, در نظريه آكوئيناس, اين تنها (قانون بشري) (يكي از چهار نوع قوانين او) است كه در راستاي مصلحت عمومي مورد ملاحظه قرار مي گيرد. در باب مصلحت عمومي (برايان ردهد) معتقد است كه از نظر آكوئيناس (خير و صلاح عمومي عبارت بود از تأمين آسايش كل جامعه تا آن جا كه با امتيازات جداگانه حاكم يا طبقه حاكمه تلاقي مي كند. به نظر مي رسد آكوئيناس احتمالاً اين اصل را پذيرفته بود كه در محاسبات مربوط به منافع عمومي, هر فردي بايد به تنهايي در شمار آيد. خير و صلاح عمومي مورد حمايت واقع شده و رفاه

مادي را در بر مي گيرد و سرانجام اين امر به معناي ارتقاي جنبه پرهيزگارانه حيات است. در هر دو حال, يعني در زمينه جنبه هاي مادي و معنوي زندگي, ذهن حاكم بايد معطوف به بهبود بخشيدن وضع باشد… آكوئيناس از خير و صلاح عمومي براي توجيه قوانين مربوط به اخذ ماليات هاي فوق العاده استفاده كرد.)27 البته همه كساني كه مي خواهند ميان دنيا و آخرت, خدا و انسان, مصالح مادي و معنوي و كليسا و دولت و سعادت مادي و معنوي جمع كنند و گريزگاهي بيابند و حق هر دو را به درستي تعريف كنند, كار دشواري در پيش دارند و تلاش آكوئيناس نيز در عقلاني كردن ديانت مسيح در همين راستا قابل ارزيابي است. و همين كه جهان مسيحيت بعدها راهي غير از نسخه هاي امثال آكوئيناس را برگزيده و بين مصلحت دنيا و آخرت جدايي افكنده و عمده تمركز را بر مصلحت و منفعت دنيوي نهاده است, مي رساند كه نسخه ها و راه حل هاي اين انديشمندان را مكفي و پاسخ گو و مقنع نيافت. اين ديدگاه ها را در صفحات بعدي تا حدي ملاحظه خواهيم نمود. 3) مصلحت در انديشه هابز مجموعه ديدگاه هاي هابز پيرامون مفهوم مصلحت در عناوين زير سازماندهي و ارائه مي شوند: 1 1) مصلحت و حاكم: هابز با توجه به مباني انسان شناسي اش كه يك نگاه بدبينانه داشته و گرگ صفتي را طبع اوليه بشر مي شناسد و از آن جا كه مطلوب هاي انسان ها را متفاوت مي بيند در نتيجه جامعه را با توجه به اين خواسته ها در ستيز مي

بيند و سه انگيزه ستيزه جويي انسان ها را نخست (رقابت), دوم (بي اعتمادي) و سوم (جاه طلبي) برمي شمارد. از سوي ديگر برخي خواهش هاي آدمي را كه او را به سازگاري مي كشاند (مثل علاقه به آسايش يا لذايذ حسّي و دانش و هنر و نيز عشق به زندگي و ترس از مرگ) مطرح مي كند. با اين حساب وجود چيزي به نام (مصلحت عمومي) كه افراد طالب آن از درون بوده و تعقيب كنند را نمي پذيرد. در تحليل او افراد طبعاً خودپرست اند و در زندگي فقط مصلحت خويش, به ويژه صلح و ايمني از خطر را مي جويند و براي تأمين اين مصلحت سعي دارند, هر چه مي توانند قدرت بيشتر به دست آورند. ولي رقابتشان بر سر قدرت, ميانشان كينه و ستيزه بر مي انگيزد و در اين جا پي مي برند كه نقض غرض كرده اند و متوجه مي شوند كه انسان هيچ گاه با قدرت طلبي به مقصود خويش نمي رسد و شرط عقل آن است كه همه افراد از حقوق و آزادي هاي خود به اميد نفع و مصلحتي بالاتر كه همان ايمني باشد چشم بپوشند. هابز از اين جا نتيجه مي گيرد كه مردم بايد حقوق خود را به حاكمي مقتدر و مستبد بسپارند تا آنان را از هراس و ناامني برهاند و به آنان امكان دهد كه با خاطر آسوده نيازها و آرزوهاي گوناگون خود را برآورند.28و29 با اين توجيه ضرورت حاكم و حكومت نه اجراي مشيت خداوندي و نه پرورش فضيلت در افراد, بلكه تأمين مصالح فردي (نه مصلحت عمومي) است و با

اين مقدمه خلاف نظريات قبلي (ارسطو و آكوئيناس) در اين جا مصلحت اگر محور هم باشد, مصلحت فردي است و نه جمعي. از نظر هابز علت پيدايش حكومت قراردادهايي است كه افراد با يكديگر مي بندند و هم اينان پس از تأسيس حكومت به اتباع حاكم مبدل مي گردند. اين نكته اي مهم است زيرا چنين برمي آيد كه خود حاكم طرف قرارداد نيست و هابز اين معنا را به عبارتي صريح مي گويد: از آن جا كه واگذاري حق نمايندگي شخصي همگان به كسي كه حاكمش گردانده اند, تنها از راه عقد و قرارداد ميان خود افراد انجام گرفته است و نه ميان او و هركدام از آنان, نقض قرارداد از طرف حاكم پيش نتواند آمد. با عقد قرارداد حاكم و جامعه با هم به وجود مي آيند. بنابراين از ديدگاه تجريدي و نظري مي توان گفت كه ميان عقد قرارداد و به پاداشتن حاكميت هيچ زماني سپري نمي شود. لذا قرارداد را نمي توان بست بي آن كه بي درنگ قادر به اجراي قرارداد به وجود آيد.30و31 حاصل اين بخش از سخن (مصلحت و حاكم) آن كه, آشكارا به (مصلحت) انسان است كه از اين وضع طبيعي جنگ بيرون آيد و امكان چنين كار را خود طبيعت فراهم كرده است, زيرا انسان ها در نهاد خويش انفعالات و عقل هر دو را دارند. اگر بعضي انفعالات به ستيز دعوت مي كنند, بعضي ديگر انسان را متمايل به صلح مي كنند و كار عقل نمودن اين است كه خواهش بنيادين صيانت نفس چگونه مؤثر تواند بود. عقل نخست شروط مناسب صلح را پيش مي

نهد كه آدميان بتوانند بر سر آن به توافق برسند. اين شروط همان هاست كه به لفظ ديگر قوانين طبيعي (Laws of nature) نام دارد.32 از داخل اين قراردادهاست كه حكومت حاكمي با اختيارات بالا شكل مي گيرد. پس مصلحت انسان او را به تن دادن به حاكميت حاكم مي كشاند. به زعم هابز (مصلحت شخصي) شالوده جامعه سازمان يافته را مي ريزد و (مصلحت شخصي) به معناي خويشتن خواهانه, همان اندازه بر جامعه سازمان يافته فرمان مي راند كه بر وضع جنگ فرضي حكمروا بود. امّا در جامعه سازمان يافته, گرايش هاي جدايي جويانه در افراد و تمايلشان به دشمني و جنگ با همديگر كه فنايشان را در پي دارد, از هيبت قدرت حاكم مهار مي شود.33 از آن جهت كه مصلحت فردي در ديدگاه هابز نقش محوري دارد, از اين رو با اين كه هابز اختيارات قابل توجه به حاكم مي دهد كه به (دولت مطلقه) (Absulutism) منجر مي شود. ولي همين مصلحت فردي سبب مي شود كه آدمي بعضي حقوقش مثل نجات خود از مرگ و زخم و حبس را منتقل يا واگذار نمي كند و نمي تواند چنين كند و از اين بر مي آيد كه اگر حاكم به كسي فرمان دهد كه خودش را بكشد يا زخم زند يا از هوا يا غذا پرهيز جويد يا با كساني كه به او حمله مي كنند مقاومت نورزد, آن كس آزاد است كه سر از اطاعت بپيچد. افزون بر اين, آدمي مجبور نيست كه به بزه هايش اعتراف كند. هم چنين تابع ناگزير نيست كه به فرمان حاكم, انسان ديگري را بكشد

يا سلاح بردارد, مگر آن كه نافرماني او غرضي را كه از براي حاكميت برپا گرديد نقض كند… مهم تر آن است كه اگر حاكم ترك حاكميت كند و نيز هنگامي كه بخواهد قدرتش را نگاه دارد, ولي در واقع ديگر نتواند اتباعش را پاس دارد, تكليف اطاعت از حاكم از اتباع ساقط مي شود. الزام اتباع در برابر حاكم تا هنگامي مي يابد كه توانايي پاس داشتن آنان در او بپايد.34 1 2) تحليل مصلحت و حكومت از نظر هابز: دو نكته عمده را در تحليل ديدگاه هابز در مصلحت مي توان برشمرد: يكي آن كه خير عمومي يا كلي (general or public good) شبيه خواست عمومي يك خيال در تصور است آنچه وجود دارد ميل فردي براي زندگي و بهره وري كردن حمايت براي ابزارهاي زندگي است.35 پس گرچه مفهوم مصلحت محور است, اما نه مصلحت جمعي بلكه مصلحت و خواست و خير فردي محور است. نكته دوم آن كه با توجه به ويژگي هاي برشمرده شده براي حاكم از نظر هابز كه بر مدار مصلحت و حقوق افراد محدوديت هايي را مي پذيرد, از يك نظريه (توتاليتري) (totalitarian), به سوي نظريه بر مبناي (اوتاليتري) (autholitarianism) منتقل مي گردد.36 زيرا در دولت توتاليتر و كل گرا, كل امور فردي و جمعي آحاد جامعه را حاكم معين مي كند, اما در دولت اوتاليتر امور شخصي افراد به خودشان واگذار شده است. و شايد دليل اين امر آن است كه هابز پرواي مصالح افراد را داشت و چون راه ديگري براي حفظ آن نمي ديد از دولت مقتدر هواداري مي كرد. 4) مصلحت در انديشه

آدام اسميت ديدگاه آدام اسميت در ذيل مفهوم مصلحت در عناوين زير تنظيم گرديده اند: 4 1) منفعت و مصلحت شخصي دليل نفع عمومي: آدام اسميت به عنوان يك صاحب نظر اقتصادي با يك نگاه بر مبناي كار و تقسيم كار مسئله مصلحت را به نحو ديگري طرح و پي مي گيرد. از نظر او (مهم ترين اصلاح و پيشرفتي كه در نيروي مولد كارگر پديد آمده و قسمت اعظم مهارت, چابكي و بصيرتي كه اين نيروي مولد با آن در همه جا هدايت شده, يا به كار رفته است, ظاهراً نتيجه و اثر تقسيم كار بوده است.)37 (تقسيم كار در اصل, معلول هيچ نوع تعقل آدمي كه موجب پيش بيني و قصد لازم در جهت توانگري و وفور است, نمي باشد. تقسيم كار يك ضرورت است… گرايش آدميان به مبادله يك چيز در برابر چيز ديگر يا به عبارت ديگر گرايش به معامله پاياپاي و يا تاخت زدن كه در مردم وجود دارد, تقسيم كار را به وجود مي آورد.)38 سپس اسميت به منشأ تلاش ها و كار مي پردازد و انگيزه ها را بدين نحو مي كاود. (بشر تقريباً هميشه نياز به كمك برادران خود دارد و بيهوده است كه فكر كند مي تواند اين كمك را از حس خيرخواهي آن ها به دست آورد. احتمالاً اگر بتواند حس خودخواهي آنان را به نفع خود تغيير دهد و به آن ها بفهماند كه انجام چيزي كه وي از آن ها مي خواهد به نفع خود آنان مي باشد, در اين راه پيروز مي گردد. هركس كه با ديگري مبادله مي كند, منظورش همين

است.) از نظر اسميت (حس خيرخواهي و بشر دوستي گوشت فروش, و نانوا نيست كه غذاي ما را تأمين مي كند, بلكه توجه آن ها به نفع خودشان است كه موجب اين كار مي شود. ما از صفات انساني آنان سخن نمي گوييم, بلكه سخن از خودخواهي آنان است و از نيازهاي خود با آنان سخن به ميان نمي آوريم, بلكه از مزايايي كه از اين مبادله نصيبشان خواهد شد, برايشان برمي شمريم, هيچ كس به طور كلي متكي به حس خيرخواهي همشهريان خود نيست مگر گدايان.)39 اسميت مسئله اشتغال و شغل يابي و انتخاب حرفه را نيز به نحو زير به نفع و صلاح فردي پيوند مي زند, (در جامعه شباني و يا شكارچيان مثلاً يك شخص معين تير و كمان را سريع تر و چابك تر از ديگري مي سازد و اغلب آن را با گاو و گوسفند و يا گوشت معاوضه مي كند و مي داند كه بدين طريق بيشتر مي تواند گوشت و يا دام به دست آورد, تا اين كه شخصاً به دشت برود و دام ها را بگيرد. از اين رو با توجه به نفع خودش, ساختن تير و كمان حرفه اصلي او مي شود و تبديل به اسلحه ساز مي گردد… بدين سان اطمينان به اين كه مي تواند همه مازاد فرآورده توليد شده كار خودش را كه خيلي بيشتر از مصرف و نيازمندي هاي اوست با قسمتي از فرآورده هاي كار ديگران كه مورد نياز اوست مبادله كند, هر فرد را تشويق مي كند كه در حرفه معيني وارد شود و هر نوع استعداد و يا نبوغي

كه دارد در آن پيشه معين وارد كند.)40 آدام اسميت براي تقسيم كار حد ديگري را نيز برمي شمارد: (همان طور كه قدرت مبادله موجب تقسيم كار مي شود, همان طور هم وسعت و دامنه اين تقسيم كار بايد محدود به ميزان قدرت مبادله شود و يا به سخن ديگر محدود به وسعت بازار گردد… تقسيم كار محدود است به وسعت بازار.)41 او ارتباط و تجارت بين شهر و روستا را نيز بر مبناي همان منفعت طلبي هر يك ارزيابي مي كند. (بزرگ ترين تجارت هر جامعه متمدن تجارتي است كه بين ساكنان شهرها و روستا انجام مي شود و اين امر شامل مبادله مواد اوليه در قبال محصول ساخته شده است… نفع هر دوي آن ها در اين معامله, مشترك و متقابل است و تقسيم كار در اين مورد, مثل ساير موارد, به سود تمام افراد مختلفي است كه در مشاغل گوناگون و متنوعي در اين رشته ها كار مي كنند. ساكنان روستاها از شهر مقدار بيشتري كالاهاي ساخته شده در برابر محصول بسيار كمتري از كار خود دريافت مي كنند, چه اگر مي خواستند خودشان آن ها را توليد كنند بايد مقدار بيشتري كار و كوشش اعمال مي كردند. شهر, بازاري براي مازاد محصول روستاست… در اين بازار است كه ساكنان روستاها كالاهاي اضافي را با كالاهايي كه در بين آن ها بيشتر طالب دارد, مبادله مي كنند.هر چه تعداد ساكنان شهرها بيشتر و درآمد آنان زيادتر باشد, بازاري كه در اختيار روستائيان قرار مي گيرد بزرگ تر و وسيع تر است و هرچه بازار بزرگ تر باشد, مزاياي بيشتري براي تعداد زيادي

از مردم دارد.)42 مسئله مهمي كه از ابتكارات (اسميت) نيز مي باشد آن است كه روند تبديل نفع و مصلحت شخصي به عمومي را يك روند بدون برنامه ريزي و به تعبير خودش حاكميت (دستي نامرئي) تبيين مي كند. چنان چه (رافائل) از او نقل مي كند كه (آن گاه كه هر فرد چندان كه مي تواند مي كوشد تا سرمايه خود را در حمايت از صنعت داخلي به كار اندازد و آن صنعت را چنان اداره كند كه توليد آن بيشترين ارزش را داشته باشد, هر فرد الزاماً تلاش مي كند تا درآمد سالانه جامعه را چندان كه مي تواند بيشتر كند. در واقع اين فرد اغلب نه قصد پيشبرد منافع عمومي را دارد, و نه خود با خبر است كه آن را تا چه حد پيش برده است… او فقط در پي سود خويش است و در اين كار هم چون بسيار موارد ديگر, دست نامرئي هدايتش مي كند تا در خدمت هدفي باشد كه به هيچ روي به آن نينديشيده است.)43 او حتي توان گران را نيز با هدايت دست نامرئي در خدمت منافع و مصالح جامعه مي بيند. گنجايش شكم مالك (هيچ نسبتي با دامنه خواست هايش ندارد و چيزي بيش از سهم فقيرترين دهقانان نصيب نمي برد. باقي مانده را ناچار است ميان كساني تقسيم كند كه با آب و تاب فراوان اندك چيزي را كه او خود به مصرف مي رساند, تهيه مي كنند… اين سهمي است كه اگر چشم به انسانيت و عدالت از او مي بستند, هرگز نصيبشان نمي شد… توان گران اندكي بيش از مستمندان مصرف

مي كنند… اينان حاصل همه اصلاحات خود را با مستمندان تقسيم مي كنند. دست نامرئي اينان را به آن سوي مي كشد كه ضروريات زندگي را چنان توزيع كنند كه اگر زمين به نسبت مساوي ميان همه ساكنان آن تقسيم مي شد, باز همان توزيع تحقق مي يافت و بدين سان بي هيچ قصد پيشين و بي آن كه خود بدانند منافع جامعه را پيش مي برند و وسايل تكثير انواع را فراهم مي آورند.)44 آدام اسميت حتي نقش نفع و صلاح شخصي را از حوزه مسائل فردي به حوزه اجتماعي و حكومتي مي كشاند. از نظر او (دلبستگي همگان به نفع شخصي سبب مي شود كه اساسي ترين اين اصول با تدوين قوانين جنايي به اجرا نهاده شود. همين نفع شخصي در ميان دولت ها آنان را وا مي دارد كه بر سر اصول محدود قانون بين المللي با هم توافق كنند. به همين ترتيب شيوه عمل در زندگي اقتصادي كه از نفع شخصي سرچشمه مي گيرد, دقيقاً از آن روي به شيوه هايي تثبيت شده بدل شده است كه به طور كلي سودبخش است, هرچند هيچ كس آگاهانه پي آمدهاي آن ها را طرح نريخته است. اين شيوه ها را به سبب سودبخشي شان, بايد اصولي تجويزي به شمار آورد و اين همان شيوه بايسته كردار ماست.)45 4 2) تحليل منفعت از نظر آدام اسميت: آدام اسميت برخلاف تحليل متداول, ريشه صلاح و نفع عمومي و همكاري و ارائه خدمات به ديگران را نفع و مصلحت شخصي مي داند. نكته مهم آن است كه در بحث مصلحت بلافاصله مسئله خيرخواهي طرح مي گردد.

ارسطو مصلحت را معادل خير مي شِمُرْد و مصلحت عمومي با خير عمومي مقايسه مي شد. امّا در بحث آدام اسميت مصلحت و منفعت عمومي با خودخواهي (نه خيرخواهي) گره خورده است. علي القاعده مصلحت خواهي, مسبوق بر نوع خاصي اخلاق گرايي و با روحيه خدمات با ديگران گره خورده تلقي مي شود, امّا هنر آدام اسميت در آن است كه اين مفهوم را در راستاي سودطلبي و خودخواهي كه علي القاعده غير اخلاقي (اگر نگوييم ضد اخلاقي) است تحليل مي كند.46 مسئله مهم ديگر در پيوند بين مصالح فردي و منافع اجتماعي مكانيسم خودكار, و به تعبير او نقش دست نامرئي است كه در اصل در پاسخ اين سؤال مقدّر كه آيا اصلاً مي توان از منفعت طلبي, سودخواهي و خودخواهي به مصلحت عمومي و منافع جمعي و همگاني رسيد? و اگر پاسخ مثبت است از چه طريقي? پاسخ اسميت به اين سؤال مثبت است و راهكار آن را نه در برنامه ريزي و تدبير اشخاص و نهادها, بلكه مكانيسمي خودجوش, ناخواسته و طبيعي ارزيابي مي كند, كه تلاش منفعت طلبانه افراد به سود جامعه و در جهت مصلحت عمومي قرار مي گيرد و به جاي عوامل مرئي, مسبب آن دستان نامرئي است. امام خميني و مصلحت مجموعه اظهار نظرهاي امام خميني(ره) در باب مصلحت, تحت عناوين زير قابل دسته بندي است: مصلحت, مصلحت كشور, مصلحت مسلمين, مصلحت نظام, مصلحت اسلام, مصلحت مردم, و نهايتاً مصلحت زجركشيده ها, جبهه رفته ها و پابرهنه ها و گودنشين ها. گفتني است كه در اين بيانات گاه مصلحت در يكي از موارد ياد شده و گاه بيش

از يك مورد آمده است. جملاتي كه در زير مي آيند با توجه به كليد واژه هاي صحيفه نور(22ج) استخراج شده اند. ابتدا بحث مصلحت در يك مورد و سپس مشترك مي آيد: 1) مصالح كشور: (نقل عين عبارات امام) (اكنون كه با عنايت پروردگار و همت ملت عظيم الشأن, سرنوشت كشور به دست مردم افتاد و وكلا از خود مردم و با انتخاب خودشان بدون دخالت دولت و خان هاي ولايات به مجلس شوراي اسلامي راه يافته اند و اميد است كه با تعهد آنان به اسلام و (مصالح كشور) جلوگيري از هر انحراف بشود. وصيت اين جانب به ملت در حال و آتيه آن است كه با اراده مصمم خود و تعهد خود به احكام اسلام و (مصالح كشور) در هر دوره از انتخابات وكلاي داراي تعهد به اسلام و جمهوري اسلامي كه غالباً بين متوسطين جامعه و محرومين مي باشند و غير منحرف از صراط مستقيم به سوي غرب يا شرق و بدون گرايش به مكتب هاي انحرافي و اشخاص تحصيل كرده و مطلع بر مسائل روز و سياست هاي اسلامي به مجلس بفرستد.47 (با كمال تأسف نويسندگان به اصطلاح روشنفكر… به آنان مجال نمي دهند كه لحظه اي تفكر نمايند و مصالح كشور و ملت خود را در نظر بگيرند و….)48 (اكنون وصيت من به مجلس شوراي اسلامي در حال و آينده و رئيس جمهور و رؤساي جمهور مابعد و به شوراي نگهبان و شوراي قضايي و دولت در هر زمان آن است كه نگذارند اين دستگاه هاي خبري و مطبوعات و مجله ها از اسلام و مصالح كشور منحرف شوند

و بايد همه بدانيم كه آزادي به شكل غربي آن كه موجب تباهي جوانان و دختران و پسران مي شود, از نظر اسلام و عقل محكوم است و تبليغات و مقالات و سخنراني ها و كتب و مجلات برخلاف اسلام و عفت عمومي و (مصالح كشور) حرام است.)49 2) مصالح مسلمين: (در پاسخ به طلاب) (اميد است آقايان محترم و طبقه جوان از محصلين ايدهم اللّه تعالي با توجه به وظايف سنگيني كه ان شاء اللّه در آتيه به عهده آن ها خواهد آمد و حفظ و صيانت اسلام و (مصالح مسلمين) به دست آن ها سپره خواهد شد, هم از حال, خود را براي اين سنگر عظيم مجهز و مهيا فرمايند.)50 (تبعيد اين جانب به تركيه و از آن جا به عراق موجب نگراني نيست, چون در راه ايفاي وظيفه و براي دفاع از احكام اسلام و (مصالح مسلمين) و جلوگيري از نفوذ اجانب به ممالك اسلامي و دفع ظلم و ستم كاري صورت گرفت.)51 3) در رابطه با مجمع تشخيص مصلحت: فرمان تشكيل مجمع تشخيص مصلحت نظام: (17/11/66) (گرچه به نظر اين جانب پس از طي اين مراحل زير نظر كارشناسان كه در تشخيص اين امور مرجع هستند, احتياج به اين مرحله نيست, لكن براي غايت احتياط در صورتي كه بين مجلس شوراي اسلامي و شوراي نگهبان شرعاً و قانوناً توافق حاصل نشد, مجمعي مركب از فقهاي محترم شوراي نگهبان و حضرات حجج اسلام خامنه اي, هاشمي, اردبيلي, توسلي, موسوي خوئيني ها و جناب آقاي ميرحسين موسوي و وزير مربوط براي تشخيص مصلحت نظام اسلامي تشكيل گردد. در صورت لزوم از كارشناسان ديگري

هم دعوت به عمل آيد و پس از مشورت هاي لازم رأي اكثريت اعضاي حاضر در اين مجمع مورد عمل قرار گيرد. احمد در اين مجمع شركت مي نمايد تا گزارش جلسات به اين جانب سريع تر برسد. حضرات آقايان توجه داشته باشند كه مصلحت نظام از امور مهمه اي است كه گاهي غفلت از آن موجب شكست اسلام عزيز مي گردد. امروز جهان اسلام, نظام جمهوري اسلامي ايران را تابلوي تمام نماي حل معضلات خويش مي دانند. مصلحت نظام و مردم از امور مهمه اي است كه مقاومت در مقابل آن ممكن است اسلام پابرهنگان زمين را در زمان هاي دور و نزديك زير سؤال ببرد و اسلام امريكايي مستكبرين و متكبرين را با پشتوانه ميلياردها دلار توسط ايادي داخل و خارج آنان پيروز گرداند. از خداوند متعال مي خواهم تا در اين مرحله حساس آقايان را كمك فرمايد.) روح اللّه الموسوي الخميني52 در پاسخ به نامه عده اي از نمايندگان مجلس در باب مجمع تشخيص مصلحت نظام: (با سلام مطلبي كه نوشته ايد,53 كاملاً درست است. ان شاء اللّه تصميم دارم در تمام زمينه ها وضع به صورتي درآيد كه همه طبق قانون اساسي حركت كنيم. آن چه در اين سال ها انجام گرفته است, در ارتباط با جنگ بوده است. مصلحت نظام و اسلام اقتضا مي كرد تا گره هاي كور قانوني سريعاً به نفع مردم و اسلام باز گردد. از تذكرات همه شما سپاس گزارم و به همه شما دعا مي كنم.)54 فرمان به رئيس مجمع تشخيص مصلحت: (13/6/67) (بسم اللّه الرحمن الرحيم. جناب حجة الاسلام آقاي حاج سيد علي خامنه

اي دامت افاضاته: با اهداي سلام و دعاي خير براي اعضاي محترم مجمع تشخيص مصلحت, در اين زمان كه بحمد اللّه تعالي كار جنگ بدين جا رسيده است, اين جانب حق تعزيرات حكومتي را لغو نمودم. حدود تعزيرات چه شرعي و چه حكومتي حق فقهاي جامع الشرايط است. ولي براي جلوگيري از فساد, لازم است مجمع تشخيص مصلحت, تشخيص مصالح را در اجرا و عدم اجرا داده و به نحوي كه مصلحت را تشخيص مي دهند, عمل كنند. ان شاء اللّه موفق باشيد.)55 نامه امام در پي استعفاي مهندس موسوي: (15/6/67) (تعزيرات از اين پس در اختيار مجمع تشخيص مصلحت است كه اگر صلاح بداند به هر ميزان كه مايل باشد در اختيار دولت قرار خواهد داد. همه بايد به خدا پناه ببريم و در مواقع عصبانيت دست به كارهايي نزنيم كه دشمنان اسلام از آن سوء استفاده كنند.)56 پيام به مناسبت آغاز سومين دوره مجلس:(7/3/67) (امروز كشور و نظام مديريت آن هم چون گذشته نياز به شجاعت در حل مسائل… و در تنگناها و موانع از قدرت و قاطعيت و سرعت عمل مجمع تشخيص مصلحت كه پشتوانه عظيم و با بركت و پرثمري براي كشور ماست, بهره مند شود.)57 پيام به اعضاي مجمع تشخيص مصلحت: (بسم الله الرحمن الرحيم, خدمت حضرات آقايان اعضاي محترم مجمع تشخيص مصلحت دامت افاضاتهم با سلام و دعا و آرزوي موفقيت براي آن مجمع محترم: از آن جا كه وضعيت جنگ به صورتي در آمده است كه هيچ مسئله اي آن چنان فوريتي ندارد كه بدون طرح در مجلس و نظارت شوراي محترم نگهبان, مستقيماً در آن مجمع طرح

گردد, لازم ديدم نكاتي را متذكر شوم: 1) آن چه تاكنون در مجمع تصويب شده است, مادام المصلحه به قوت خود باقي است; 2) آن چه در دست تصويب است, اختيار آن با خود مجمع است كه در صورت صلاحديد تصويب نمايد; 3) پس از آن, تنها در مواقعي كه بين مجلس و شوراي نگهبان اختلاف است, به همان صورتي كه در آيين نامه مصوب آن مجمع طرح شده بود عمل گردد; البته ماده 5 به همان صورتي كه اصلاح كرده بودم جلسه با 7 نفر رسميّت پيدا مي كند باقي باشد و ماده 10 بدين صورت اصلاح گردد: كلمه (مجدداً) حذف گردد و به جاي آن (تنها يك بار) گذارده شود. تذكري پدرانه به اعضاي عزيز شوراي نگهبان مي دهم كه خودشان قبل از اين گيرها مصلحت نظام را در نظر بگيرند, چرا كه يكي از مسائل بسيار مهم در دنياي پر آشوب كنوني نقش زمان و مكان در اجتهاد و نوع تصميم گيري ها است. حكومت فلسفه عملي برخورد با شرك و معضلات داخلي و خارجي را تعيين مي كند. و اين بحث هاي طلبگي مدارس كه در چهارچوب تئوري است, نه تنها قابل حل نيست كه ما را به بن بست هايي مي كشاند كه منجر به نقض ظاهري قانون اساسي مي گردد. شما در عين اين كه بايد تمام توان خودتان را بگذاريد كه خلاف شرعي صورت نگيرد و خدا آن روز را نياورد بايد تمام سعي خودتان را بنماييد كه خداي ناكرده اسلام در پيچ و خم هاي اقتصادي, نظامي, اجتماعي و سياسي متهم به عدم قدرت به اداره جهان

نگردد. خداوند به همه اعضاي محترم مجمع تشخيص مصلحت توفيق دهد تا هرچه بيشتر, هرچه بهتر به اسلام خدمت كنند.)58 نامه اي در مورد تدوين متمم قانون اساسي: (4/2/68) (… كه افراد برگزيده 20 نفراند. آقايان محترم از مجلس خبرگان و قواي مقننه و اجراييه و قضاييه و مجمع تشخيص مصلحت و افراد ديگر و نيز پنج نفر از نمايندگان مجلس شوراي اسلامي به انتخاب مجلس انتخاب شده اند; محدوده مسائل مورد بحث (8 مورد); مجمع تشخيص مصلحت براي حل معضلات نظام و مشورت رهبري به صورتي كه قدرتي در عرض قواي ديگر نباشد.)59 4) مصلحت اسلام: (2/1/68) (مردم عزيز ايران كه حقاً چهره منور تاريخ اسلام در زمان معاصرند, بايد سعي كنند تا سختي ها و فشارها را براي خدا پذيرا گردند, تا مسئولان بالاي كشور به وظيفه اساسي شان كه نشر اسلام در جهان است برسند و از آنان بخواهند كه تنها برادري و صميميت را در چهارچوب (مصلحت اسلام و مسلمين) در نظر بگيرند.)60 5) مصلحت نظام: (پاسخ به استعفاي قائم مقام رهبري) (من صلاح شما و انقلاب را در اين مي بينم كه شما فقيهي باشيد كه نظام و مردم از نظرات شما استفاده كنند… طلاب عزيز, ائمه جمعه محترم و جماعات, روزنامه ها و راديو و تلويزيون بايد براي مردم اين قضيه ساده را روشن كنند كه در اسلام (مصلحت نظام) از مسائلي است كه مقدم بر هر چيز است و همه بايد تابع آن باشيم.)61 نامه به نمايندگان مجلس و وزرا در مورد كناره گيري قائم مقام رهبري: (همين قدر بدانيد كه پدر پيرتان بيش از دو سال است

در اعلاميه ها و پيغام ها تمام تلاش خود را نموده است تا قضيه بدين جا ختم نگردد, ولي متأسفانه موفق نشد. از طرف ديگر وظيفه شرعي اقتضا مي كرد تا تصميم لازم را براي حفظ نظام و اسلام بگيرد, لذا با دلي پر خون حاصل عمرم را براي (مصلحت نظام و اسلام) كنار گذاشتم.)62 البته بحث طرح مصلحت نظام, خصوصاً در متن فرمان تشكيل مجمع تشخيص مصلحت نظام (كه در ذيل بحث مجمع تشخيص مصلحت آمد) سه بار تكرار شده است و يا در مورد شكواييه نمايندگان مجلس به امام در مورد مجمع تشخيص مصلحت, يك بار آمده است. و براي جلوگيري از تكرار مكررات, در اين بخش حذف شده است. 6) مصلحت زجر كشيده ها: (مصلحت زجر كشيده ها و جبهه رفته ها و شهيد و اسير و مفقود و مجروح داده ها و در يك كلام مصلحت پابرهنه ها و گودنشين ها, بر مصلحت قاعدين در منازل و مناسك و متمكنين و مرفهين گريزان از جبهه و جهاد و تقوا و نظام اسلامي مقدم باشد.)63 7) مفهوم صلاح: پاسخ به آية الله مشكيني در مورد متمم قانون اساسي: (در مورد متمم قانون اساسي, هر گونه آقايان (صلاح) دانستند عمل كنند, من دخالتي نمي كنم. فقط در مورد رهبري, ما كه نمي توانيم نظام اسلامي مان را بدون سرپرست رها كنيم, بايد فردي را انتخاب كنيم كه از حيثيت اسلامي مان در جهان سياست و نيرنگ دفاع كند. من از ابتدا معتقد بودم و اصرار داشتم كه شرط مرجعيت لازم نيست, مجتهد عادل مورد تأييد خبرگان محترم سراسر كشور كفايت مي كند. اگر

مردم به خبرگان رأي دادند تا مجتهد عادلي را براي رهبري حكومتشان تعيين كنند, وقتي آن ها هم فردي را تعيين كردند تا رهبري را به عهده بگيرد, قهري او مورد قبول مردم است. در اين صورت او ولي منتخب مردم مي شود و حكمش نافذ است.)64 8) تحليل مصلحت از ديدگاه امام خميني: نكات چندي را در خصوص مصلحت از ديدگاه حضرت امام خميني(ره) مي توان برشمرد: اول: در بين مضاف اليه هاي مصلحت كه در قسمت قبلي دسته بندي شد, يك مورد (اسلام) و مورد ديگر (نظام) است كه (مصلحت نظام) با تلقي اي كه از نظام سياسي مي توان نمود مي تواند به مصلحت دين يا مردم تحويل شود و يا جمع هر دو كه علي القاعده مبناي امام(ره) همين است كه حاكم و مردم را به هم پيوند مي زند و تأكيد بر ولايت به نفي مردم و يا تأكيد بر مردم به نفي ولايت نمي انجامد. در موارد ديگر مصلحت كشور, مسلمين, زجر كشيده ها و… است و در اظهار نظرهايشان پيرامون مجمع تشخيص مصلحت نيز گاهي تأكيد بر (صلاح) به صورت كلي است و گاهي با پسوند نظام, مردم و اسلام آمده و حاصل آن كه در تفكر امام, مصلحت مردم در كنار مصلحت اسلام, بلكه بيش از آن مطرح و مورد تأكيد واقع شده است. دوم: امام با طرحِ مجمع تشخيص مصلحت نظام, در كنار (شوراي نگهبان), بلكه فراتر از شوراي نگهبان نشان دادند كه تشخيص مصلحت لزوماً از نصوص و احكام اوليه و چهارچوب احكام فرعيه شرعيه قابل استنتاج نيست و بلكه گاه ممكن است مصلحت, گذار

از احكام فرعيه شرعيه باشد و به عبارت ديگر براي (عقل) در كنار (نقل) و براي متخصصين به معناي عام در كنار متخصصين ديني, جايگاه ويژه قايل شده و آن ها را منبع و مرجع تشخيص مصلحت قرار دادند. سوم: حضرت امام خميني(ره) از آن رو توانستند بيشتر, به مصلحت بپردازند كه اولاً: قبل از آن تكليف نظام سياسي را با انديشه ولايت مطلقه فقيه حل نمودند و سابقاً اشاره شد كه بحث مصلحت مسبوق به نظام سياسي است; و ثانياً: مديريت نظام سياسي را نيز حدود يك دهه به عهده داشته و به صورت ملموس با خلاءها, مشكلات, پرسش ها و تنگناها آشنا شدند, اين جا بود كه راه هاي پر نمودن خلاءها را اهميت دادن به مصلحت و تشكيل مجمعي در اين راستا تشخيص دادند. چهارم: با توجه به تأكيد امام بر مصالح كشور, مسلمين و زجركشيده ها از سويي و تعيين مرجعي كه بتوانند مصالح را حتي اگر لازم باشد با تعطيل موقت احكام فرعيه شرعيه تأمين كنند, مي توان نتيجه گرفت كه گرچه مفهوم مصلحت از نگاه ديني عام تر از مفهوم مصلحت عمومي است, ولي در انديشه حضرت امام(ره) و در ذيل آن مي توان مؤكداً از مفهوم مصلحت عمومي سخن گفته و بر اساس آن براي نظام اسلامي احكامي را وضع و جعل نمود. پنجم: با طرح مصلحت عمومي, اين خط مشي كه (يا خدا يا مردم), (يا دين يا خلق), (يا شرع يا ناس) نيز بي اساس مي شود, زيرا امام به عنوان كارشناس ديني و كسي كه تمام تلاش او براي پياده نمودن احكام الهي است, با

شدت و حدت از حقوق و خواسته هاي جامعه دفاع مي كند و اين مطلب مي رساند كه لزوماً تأكيد بر خدامحوري به نفي مردم و خواسته هاي آن ها و يا بالعكس تأكيد بر حقوق مردم به نفي خدا محوري كشانده نمي شود و مي توان از هر دو ولي در طول هم (نه در عرض هم) سخن گفت. اين نكته از آن رو تأكيد شد كه در تاريخچه غرب, زماني گفتند حاكميت دين(قرون وسطي), و به مصلحت عمومي بي توجهي شد و زماني گفتند مصلحت عمومي و دين مورد بي مهري قرار گرفت و تأكيد فوق توانايي هاي اسلام را براي هم آهنگ كردن اين دو حوزه مي رساند. ششم: نكته مهم تري كه مي توان با استناد به انديشه هاي ديگر امام برشمرد آن است, كه حضرتشان ولايت مطلقه را يعني ولايت صدور حكم حكومتي آن هم بر مدار مصالح عمومي مي دانند; يعني مرز ولايت مطلقه مفهوم مصلحت است. مثلاً از امام مي خوانيم كه: (اگر بگوييم امام معصوم راجع به طلاق همسر يك مرد يا فروختن و گرفتن مال او گرچه مصلحت عمومي هم اقتضا نكند ولايت دارد, اين ديگر در مورد فقيه صادق نيست و او در اين مورد ولايت ندارد.)65 و يا در قسمت ديگر آمده است: (حاكم جامعه اسلامي مي تواند در موضوعات, بنابر مصالح كلي مسلمانان يا بر طبق مصالح افراد حوزه حكومت خود عمل كند. اين اختيار هرگز استبداد به رأي نيست, بلكه در اين امر مصلحت اسلام و مسلمين منظور شده است. پس انديشه حاكم جامعه اسلامي نيز, هم چون عمل او تابع مصالح

اسلام و مسلمين است.)66 اگر مصلحت عمومي مدار حكم حكومتي است, از آن جا كه مصلحت عمومي در جامعه اسلامي با دين پيوند وثيقي دارد, ممكن است اين مصلحت با نصوص ديني كاملاً سازگار افتد كه در اين صورت نوع خاصي از حكم حكومتي را مي طلبد و ممكن است مصلحت عمومي حكمي را ايجاب كند كه شرع نسبت به آن ساكت است و در اين صورت حكم حكومتي تأسيس مي شود و در صورت سوم حتي اگر بين مصلحت عمومي و نصي در شرع تعارض افتد, ممكن است اگر مصلحت جدي در پيش باشد به تعطيلي موقت نصي منجر شود و حكم حكومتي بر مبناي مصلحت بر حكم اوليه حاكم است و اين نكته و اين توانايي براي حاكم اسلامي و احكام حكومتي, دقيقاً آن چيزي است كه از آن به ولايت مطلقه فقيه در برابر ولايت مقيده تعبير مي گردد. هفتم: نكته آخر در اين بخش طرح پرسش هاي آغازين و مقدمه نوشتار و فرضيه پژوهش است كه آيا در نگاه ديني مصلحت مردم و مصالح عمومي مي تواند جايگاه اساسي داشته و موضوعيت يابد يا خير? و فرضيه آن بود كه (در نگاه شيعي و بر اساس مباني حضرت امام خميني(ره) مفهوم مصلحت عمومي به صورت اساسي و ريشه اي قابليت طرح و شرح و بسط را دارد.) و با توضيحات متكي بر ديدگاه هاي حضرت امام بر مبناي مصلحت, حال پاسخ گويي به آن سؤال و آزمون فرضيه كار چندان دشواري نمي نمايد و مي توان به سؤال پاسخ مثبت داد كه آري بر مبناي ديدگاه حضرت امام بحث از مصلحت

عمومي به صورت اساسي جاي طرح دارد, در عين اين كه تأكيد بر خدا, دين و غايات اسلامي است. نتيجه گيري در پايان نوشتار به عنوان محصول بحث به ويژگي هر كدام از انديشه هاي مطروحه و نقطه قوت يا ضعف ديدگاه ها اشاره مي گردد. از نتايج كلي بحث آن است كه مفهوم (مصلحت عمومي) واژه اي ريشه دار در فلسفه سياسي و به قدمت انديشه سياسي است و همين موضوع در طول تاريخ از زواياي متعدد (فلسفي, كلامي, اقتصادي و…) به صور گوناگون مورد نقد و بررسي قرار گرفته است. - از ويژگي هاي انديشه ارسطو آن است كه با يك نگرش فلسفي و بر اساس مبادي فلسفي, اين مفهوم سياسي را مورد تأمل قرار داده است. در فلسفه سياسي ارسطو (مصلحت عمومي) از آن رو كه مدار و ميزان حكومت صالح و طالح (علي رغم نوع و تعداد حكومت كنندگان) است, اهميت موضوع را در نزد اين انديشمند رسانده و اين كه حدود 25 قرن قبل انديشمندي توانسته است رابطه قانون و مصلحت, عدل و مصلحت, حاكم و مصلحت, خير و مصلحت, غايت حكومت و مصلحت و… را مورد مداقه قرار دهد, نقطه قوت جدي براي اين فيلسوف تلقي مي گردد. ضعف عمده ارسطو (البته در داوري, بايد فرهنگ سياسي و اجتماعي عصر او را نيز در نظر داشت) تعريفي است كه از (شهروند) مي دهد كه با تلقي او بسياري از گروه ها و اقشار و طبقات اجتماعي (بردگان, زنان, كشاورزان و…) از حقوق جدي در مسائل اجتماعي و تعيين سرنوشت محروم مي گردند و از همين جاست كه مفهوم مصلحت

عمومي نزد اين صاحب انديشه گسست بر مي دارد و جايگاه واقعي اش را نمي يابد. - از ويژگي ها انديشه آكوئيناس آن است كه درصدد برآمده تا عقل را با نقل آشتي دهد و آسمان را با زمين مرتبط كند و صبغه بحث او عمدتاً كلامي است. از نقاط قوت آكوئيناس فرض انواع چهارگانه قانون و تقرير خوب از كلام آن هاست. تميز بين حوزه اخلاق و قانون نيز دقت نظر انديشمند را مي رساند. امّا نقطه ضعف اين انديشمند آن است كه در دفاع عقلاني از همه مفاهيم ديني و مثلاً مصلحت كاملاً موفق نيست و گاهي درك سعادت معنوي را كاملاً به كليسا احاله مي كند كه خود به خود به اين بهانه مي تواند از ناحيه متوليان كليسا مصلحت عمومي مخدوش شود. خصوصاً وقتي براي شهرياران گريز از قانون را تجويز مي كند (گرچه توجيه او عدالت آن ها و… است) خود به خود به حريم عموم و مصالح آن ها وارد شده و لطمه مي زند. - از ويژگي هاي انديشه هابز آن است كه براي تبيين حكومت, قانون و مصلحت, از خصوصيات ذاتي انسان ها شروع مي كند و با يك نگاه بدبينانه به سرشت انساني, نهايتاً به توجيه حتي استبداد مي رسد. يعني با يك نگاه انسان شناسانه و فلسفي, فلسفه سياسي اش را تأسيس مي كند. هنرش در آن است كه از اختيارات بالاي حاكم و از دولت مطلقه, استدلال محكمي ارائه مي كند كه بر اساس آن در غرب ده ها سال حكومت هايي تأسيس شدند. ولي ضعفش در جنبه مفهوم مصلحت عمومي آن است كه

روي هم رفته پرواي مصالح افراد را داشت و غايتش ايمني فردي و نه مصلحت جمعي بود. و از ضعف هاي ديگرش دادن اختيارات مطلقه (البته نه توتاليتري, بلكه اوتاليتري) به حاكم است بدون اين كه او مسئول و مورد مؤاخذه باشد, به دليل اين كه او طرف قرارداد نبوده است و ازهمين ناحيه نيز مصالح عموم آحاد جامعه مي تواند تهديد شود. - از ويژگي هاي انديشه آدام اسميت آن است كه به مصلحت عمومي اولاً از نگاه و زاويه اقتصادي نگريسته و ثانياً با تأكيد بر مصلحت فردي, به مصلحت جمعي رسيده است. نقطه قوتش آن است كه به قول (ماندويل) بين (سيئات فردي) و (حسنات جمعي) پيوند و ارتباط ايجاد نموده است و رعايت حدود و حقوق ديگران و خدمت به همنوع را به حس خودخواهي بشر باز مي گرداند. از نوآوريش آن است كه اين گذار از فرد به جمع را خودكار و با هدايت دست نامرئي مي داند. نقطه ضعفش همين نكته اخير است كه يك نظريه علمي بايد در زمان و مكان و شرايط خاص حداقل قابليت ابطال داشته باشد (ابطال پذيري) و طرح عنصري كه توجيه واضح و مشخص ندارد (دست نامرئي) به نظريه علمي خلل وارد مي كند. هم چنين مجموعاً نگرش او به انسان نيز خوش بينانه نيست و با مبناي او اگر خودخواهي محور اصلي است, اگر كسي بتواند از اين غريزه غير از خدمت به خلق (مثلاً در خيانت, زور و…) به دست آورد, اصل مصالح همگاني زير سؤال مي رود; به عبارت ديگر, پايه هاي توجيه توجه به مصالح ديگران لرزان است. -

ويژگي تفكر امام خميني در آن است كه به عنوان اولين متفكر شيعي در حال حاضر بر روي مفهوم مصلحت كماً و كيفاً متمركز شد. گرچه حضرتشان در بحث هاي كلامي, اصولي و فقهي بر روي اين موضوع كمتر متوقف شدند, اما در مقام حاكم اسلامي و از موضع سياست مدار شيعي, نياز به طرح مصلحت را خصوصاً در سال هاي اخير عمرشان نمودند.67 هنر حضرت امام در آن است كه (مصلحت اسلام) را كنار (مصلحت مسلمين) آورده و (مصلحت نظام) را با (مصلحت كشور) ديده و (مصالح مردم, زجر كشيده ها, پابرهنه ها و جبهه رفته ها) برايشان موضوعيت يافته است. از سويي هنرشان در آن است كه شكاف پر ناشدني بين خلق و خالق را پر كرده و حرفشان (يا خدا يا انسان) نيست, بلكه سخنشان (هم خدا و هم مردم) است و اين ها را در طول هم مي بيند, بلكه با مباني عرفاني امام, انسان به عنوان مظهر الهي و خليفه خدا مي تواند تلقي شود. از سوي ديگر حضرت امام خميني به آن سؤال اساسي كه معمولاً در جوامع ديني راه را براي مصلحت عمومي مي بندد پاسخ داده است و آن در جايي است كه مصلحت مردم كه عقلا و متخصصين جامعه اسلامي تشخيص مي دهند, با شرع سازگار نباشد, در منظر امام, با طرح ولايت مطلقه فقيه كه حاكم داراي اختيارات حكومتي مطلقه بر مبناي مصالح عامه است, اين احكام حكومتي مي توانند مصلحت بحق مردمي را حتي به قيمت تعطيلي موقتي شرع (كه البته اين تعطيلي نيز مادام المصلحه است و ممكن است قرن ها طول بكشد)

ساري و جاري نمايند. با اين شيوه ايشان بين آسمان و زمين, خلق و خالق, شرع و عقل, نقل و عقل و بين مصلحت عمومي و تفكر ديني آشتي برقرار نموده اند. و ضمن اخذ نقاط قوت ديگران, از نقطه ضعف آن ها نيز احتراز شده است. مصلحت عامه مردم شامل قشر خاصي نيست كه مثلاً گروهي مستثنا شوند و يا فرد خاصي بر مصلحت عمومي ترجيح داده شود. ضمن اين كه به انسان نگاه بدبينانه و تنها از منظر غرايز و شرور ننگريسته و صفات زشت را محور تلاش اجتماعي و خدمات اجتماعي ندانسته است. به مردم با نگاه احترام و با حسن ظن و با اعتماد نگريسته است. و از اين رو فرضيه پژوهش, متكّا و منبع و مرجع درستي مي يابد و قابل توجيه مي شود كه (در نگاه شيعي و بر اساس مباني حضرت امام خميني(ره) مفهوم مصلحت عمومي به صورت اساسي و ريشه اي قابليت طرح و شرح و بسط را دارد.) -------------------------------------------------------------------------------- پي نوشت ها: 1 . معادل هاي انگليسي مفهوم مصلحت, مفاهيم زير آمده است: expediency, interest, policy, good intetion, maslahat 2. دهخدا, علي اكبر, لغت نامه دهخدا, ج44, (چاپ سوم: تهران انتشارات دانشگاه تهران, 1334) ص 578. 3. (ويرات) آنتوني كوئين, فلسفه سياسي, ترجمه مرتضي اسعدي (انتشارات بين المللي هدي, 1371) ص 7 226. 4. جواد طباطبائي, زوال انديشه سياسي (انتشارات كوير, 1374) ص 8 137. 5 . ابوحامد غزالي, المستصفي (الطبعه الاولي, مصر, بالمطبعه الاميريه ببولاق) ص286. 6 . ارسطو, سياست, ترجمه حميد عنايت (انتشارات آموزش انقلاب اسلامي, 1371) ص20 119. 7 . همان, ص 8

117. 8 . محسن عزيزي, تاريخ عقايد سياسي, ج اول (چاپ دوم, چاپ خانه دانشگاه تهران, 1345) ص 118. 9 . جواد طباطبائي, همان, ص46. 10 . محمد خاتمي, از دنياي شهر تا شهر دنيا (نشر ني, 1373) ص 3 72. 11 . فاستر مايكل, خداوندان انديشه سياسي, ج 1, قسمت اول, ترجمه جواد شيخ الاسلامي (مؤسسه انتشارات اميركبير, 1358) ص213. 12.H. sabine; history of political theoty; revised edition; henry holt and company new york, august1955georg ,p950 13. جواد طباطبائي, همان, ص 72. 14 . ارسطاطاليس, اخلاق نيكوماخسي, ج اول, ترجمه ابوالقاسم پورحسيني (انتشارات دانشگاه تهران, 2536) ص 131. 15 . خداوندان انديشه سياسي, ج 1, قسمت اول. ص 262. 16 . سياست, ص 137. 17 . همان, ص 11. 18 . تاريخ عقايد سياسي, ج اول, ص 1 110. 19 . ردهد برايان, انديشه سياسي از افلاطون تا ناتو, ترجمه مرتضي كاخي, اكبر افسري (مؤسسه انتشارات آگاه, 1373) ص 52. 20 . حميد عنايت, بنياد فلسفه سياسي در غرب(انتشارات دانشگاه تهران, 1364) ص 134. 21 . انديشه سياسي از افلاطون تا ناتو, ص 116. 22.History of political theory, p. 23 . انديشه سياسي از افلاطون تا ناتو, ص 9 108. 24 . ر.ك: كتاب بنياد فلسفه سياسي غرب و منبع ذكر شده قبلي و هم چنين ذيل انديشه آكوئيناس: itical theory History of pol. 25 . انديشه سياسي از افلاطون تا ناتو, ص112. 26 . همان, ص 117. 27 . همان, ص 113. 28 .بنياد فلسفه سياسي در غرب, ص 10 209. 29 . نظرياتي كه منشأ جامعه سياسي و حكومت را صرفاً تأمين

نفع و مصلحت انسان وانمود كند, به مشرب اصالت فايده (smutilitariani) منسوب مي شود, كه با اين توجيه هابز از پيشگامان اين مكتب و اين نگرش مي تواند محسوب شود. 30 .كاپلستون فردريك, تاريخ فلسفه, ج 5, ترجمه امير جلال الدين اعلم (چاپ دوم: انتشارات سروش, 1370) ص 54. 31 .اين كه وضع ستيزه قبل از قرارداد از نظر هابز واقعيت تاريخي است يا پيش فرض منطقي, البته مراد هابز, بيشتر شق دوم است, گرچه جنگ در وضع طبيعي در بعضي جاها (مثلاً آمريكا) واقعيت تاريخي نيز دارد. (تاريخ فلسفه, ج 5, ص 48). 32 . همان, ص 9 48. 33 . همان, ص 55. 34 . تاريخ فلسفه, ج 5, ص 60. 35 . ,p475History of Political Theory. 36 .تاريخ فلسفه, ج 5, ص 62. 37 . آدام اسميت, ثروت ملل, ترجمه سيروس ابراهيم زاده (انتشارات پيام, 1357) ص7. 38 . همان, ص 14. 39 .همان, ص 15. 40 . همان, ص 16. 41 . همان, ص 18. 42 . همان, ص 311. 43 . رافائل.د.د,ادم اسميت, ترجمه عبداللّه كوثري (چاپ اول, انتشارات طرح نو, 1375) ص 81. 44 . همان, ص 2 81. 45 . همان, ص 86. 46 . آدام اسميت در اثر ديگرش (احساسات اخلاقي) (همدردي) را مهم ترين انگيزه عمل مي داند و حال آن كه در كتاب ثروت ملل (منفعت طلبي) را سر منشأ عمل مي داند. (رافائل) در جمع اين تضاد ظاهري بر اين باور است كه, (در هر دو كتاب اسميت, تأثير همدردي به عنوان انگيزه, بسيار محدود است… اسميت خود بر آن است كه نفع شخصي

عقلائي (مصلحت انديشي) هم از ديدگاه اخلاقي و هم از ديدگاه اقتصادي فضيلتي است, امّا از والاترين فضايل اخلاقي نيست, مگر آن گاه كه با خويشتن داري و فدا كردن لذت آني در پاي سعادت پايا درآميزد. او بي گمان نيكوكاري يا همدردي را فضيلت اخلاقي ستوده تري مي داند. امّا معتقد است, تحقق مؤثر آن محدود است. اسميت بر ساير انگيزه هاي ستوده مثل خويشتن داري, وظيفه شناسي و احترام به عدالت تأكيد بيشتري مي نهد.(ص 103) همچنين او معتقد است كه گرچه اسميت بر انگيزه نفع شخصي تأكيد مي ورزد, مقصود او نشان دادن ماهيت و نيز دامنه وابستگي متقابل در جامعه است. همين گفته درباره تمثيل دست نامرئي نيز راست مي آيد. طرز عمل بازار چنان است كه كنش هاي منفعت طلبانه افراد به نفع همگان, يا دست كم به نفع بيشتر افراد, تمام مي شود. آن چه مهم است پيامد اجتماعي است نه علت فردي. (آدام اسميت, ص 107). 47 . امام خميني, صحيفه نور, ج 21(انتشارات سازمان مدارك فرهنگي انقلاب اسلامي) ص 186. 48 . همان, ص 191. 49 . همان, ص 195. 50 . همان, ج 22, ص 60. 51 . همان, ص 65. 52 . همان, ج 20, ص 176. 53 . گوشه اي از نامه نمايندگان: (مجمع تشخيص مصلحت نظام مسئوليت داوري و اصلاح نهايي مصوبات مورد اختلاف مجلس و شوراي نگهبان را به عهده داشت و هم اكنون بعضاً اين شورا قانون گذاري نيز مي كند و مهم تر اين كه تقديم لوايح قانوني به اين شورا خالي از جميع مقررات و مقدماتي است كه يك

لايحه قانوني از طريق متعارف دارد.) مجموعه مقالات كنگره بين المللي امام خميني و احياي تفكر ديني (مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام, 1376) ص 404 . 54 . صحيفه نور, ج 21, ص 57. 55 . همان, ص 6. 56 . همان, ص 11. 57 . همان, ج 20, ص 214. 58 . همان, ج 21, ص 61. 59 . همان, ص 3 122. 60 . همان, ص 108. 61 . همان, ص 112. 62 . همان, ص 116. 63 . فرياد برائت, ذيحجه 1407 (مرداد 66). 64 . صحيفه نور, ج 21, ص 129. 65 . امام خميني(ره), شئون و اختيارات ولي فقيه (ترجمه و انتشار وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي, 1365) ص 66. 66 . همان, ص 21. 67 . مثلاً مفهوم مصلحت در كليد واژه هاي 19 جلد اول صحيفه نور حتي يك بار نيز نيامده است و تنها در سه جلد آخر اثر ياد شده است كه به كرات مفهوم مصلحت با پسوندهاي متفاوت تكرار شده است. منابع مقاله:

فصلنامه حكومت اسلامي، شماره 12، منصورنژاد، محمد؛

حكم ثانوي از ديدگاه امام خميني (ره)

حكم ثانوي از ديدگاه امام خميني بحث از نمونه هاي عناوين ثانوي, مانند ضرورت, اكراه, ضرر, تقيه, شرطيت, مصلحت نظام و… عمري به درازاي عمر فقه اسلامي دارد; چرا كه دليلهاي احكام اين عناوين, در كتاب و سنت فراوان و به گونه روشن آمده و اين احكام, بسان احكام اولي, از ديرباز مورد توجه فقهاي مكاتب گوناگون اسلامي بوده است و در مجموعه هاي فقهي خود, به مناسبتهاي گوناگون از آنها بحث كرده اند. ولي بحث در امور كلي مربوط به عناوين و احكام ثانوي,

مثل اين كه چه نسبتي ميان دليلهاي احكام اولي و دليلهاي احكام ثانوي, وجود دارد, اثرگذاري عناوين ثانوي معيارها و ملاكهاي احكام اولي, تعريف حكم اولي و ثانوي, نقش احكام ثانوي در پويايي فقه و حل دشواريهاي جديد فقهي و… عمردرازي ندارد. كندوكاو در كتابهاي اصولي و منابع فقهي, نشان مي دهد راه يابي اين بحث در كتابهاي اصول و فقه, از نوآوريها و كارهاي ابتكاري دانشمند بزرگ شيعه, شيخ مرتضي انصاري (م:1218ه_.ق.) است. اين اصولي و فقيه نامدار, (فرائد الاصول) هنگام بحث از قاعده لاضرر1, همچنين در (مكاسب) قسمت خيارات, مبحث شروط صحت شرط2 و در رساله (المواسعه والمضايقه) كه در انتهاي مكاسب, به چاپ رسيده3, بحثهاي ابتكاري و رقيقي درباره حكم ثانوي, طرح كرده است. اصوليان و فقيهان پس از شيخ انصاري, اين بحث را پي گرفتند و در لابه لاي مباحث خود و به مناسبتهاي گوناگون, تحقيقاتي در اين باره انجام دادند, از جمله امام خميني كه در آثار علمي خود, بحثها و نكته هاي مهمي در اين باره ارائه داده است كه بسياري از آنها ابتكاري و برگرفته از مباني ويژه ايشان است. هدف اين مقاله, گردآوري ديدگاههاي امام خميني درباره حكم ثانوي از آثار نوشتاري ايشان و ارائه پاره اي تحليلها و شرطها درباره آنهاست. پيش از هر چيز, خوب است بدانيم در تبيين و تحليل حكم ثانوي و فرق آن با حكم اولي, تعبيرات بسياري در نوشته هاي صاحبان قلم ديده مي شود, ولي بيش تر اين تعبيرها, بي اشكال و مناقشه به نظر نمي رسد. آنچه در اين ميان خالي از اشكال به نظر مي آيد, تعريفي است

كه مي توان از كلمات و مباحث شمار زيادي از فقيهان و اصوليان برداشت كرد و آن را به مشهور نسبت داد. برابر اين تعريف, حكم ثانوي, حكمي است كه بر موضوعي, با توجه به عناوين عارضي آن: اضطرار, اكراه, مقدميت و… بار مي شود, مانند جايز بودن خوردن مردار براي كسي كه ناگزير از خوردن است. و جايز بودن افطار در ماه رمضان براي شخصي كه روزه برايش زيان آور يا سبب حرج است, در مقابل حكم اولي كه بر كارها, به لحاظ عناوين اولي آنها, بار مي شود, مانند واجب بودن نماز صبح و حرام بودن خوردن مردار.4 آنچه, توجه به آن مهم به نظر مي رسد, اين است كه گرچه احكام ثانوي, ناظر به حالتهاي غير عادي و پيشامدهاي استثنايي است, ولي نمي توان از نقش مهم اين احكام در گره گشايي دشواريها و راه گشايي مسائل نوپيداي فقهي, چشم پوشيد. احكام ثانويه, بخشي از فقه اسلامي است و بايد آنها را در متن فقه, جوييد و هرگز نبايد اين بخش را تافته اي جدا بافته از فقه و مقوله اي بار شده بر آن, انگاشت. امام خميني, در وصيت نامه سياسي _ الهي خود مي نويسد: (… با كمال جدّ و عجز از ملتهاي مسلمان مي خواهم كه از ائمه اطهار و فرهنگ سياسي, اجتماعي, اقتصادي, نظامي اين بزرگ راهنمايان عالم بشريت, به طور شايسته و به جان و دل و جان فشاني و نثار عزيزان پيروي كنند. از آن جمله دست از فقه سنتي كه بيانگر مكتب رسالت و امامت است و ضامن رشد و عظمت ملتهاست, چه احكام اوليه

و چه ثانويه كه هر دو مكتب فقه اسلامي است, ذره اي منحرف نشوند.)

صحيفه نور 173/21 احكام ثانوي, بيش از آن كه جنبه فردي داشته باشند, نمود و بعد اجتماعي و حكومتي دارند; چرا كه اين احكام, ابزار كارآمدي است كه حاكم اسلامي مي تواند به كمك آنها, بسياري از دشواريهاي جامعه اسلامي را برسد و در امور مهمي مانند تعيين و كنترل قيمتها, مسائل پولي و ارزي, بانكداري, ماليات, تجارت داخلي و خارجي, مهار تورم, كنترل و تنظيم جمعيت, ايجاد توازن اقتصادي و… از آنها, كمك گيرد. اهميت احكام ثانوي در اداره امور جامعه و مسائل كشوري را مي توان از نامه اي كه رئيس وقت مجلس شوراي اسلامي, در مهرماه سال 60, به امام خميني نوشته است دريافت: (چنانكه خاطر مبارك مستحضر است, قسمتي از قوانين كه در مجلس شوراي اسلامي, به تصويب مي رسد, به لحاظ تنظيمات كل امور و ضرورت حفظ مصالح, يا دفع مفاسدي است كه بر حسب احكام ثانويه, به طور موقت بايد اجرا شود و در متن واقع مربوط به اجراي احكام و سياستهاي اسلام و جهاتي است كه شارع مقدس, راضي به ترك آنها نمي باشد و در رابطه با اين گونه قوانين, با اعمال ولايت و تنفيذ مقام رهبري, كه طبق قانون اساسي قواي سه گانه را تحت نظر دارند, احتياج پيدا مي شود. عليهذا, تقاضا دارد مجلس شوراي اسلامي را در اين موضوع, مساعدت و ارشاد فرماييد.) پاسخ امام خميني به نامه ياد شده, چنين است: (آنچه در حفظ نظام جمهوري اسلامي دخالت دارد كه فعل يا ترك آن, موجب اختلال نظام مي شود و

آنچه ضرورت دارد كه ترك يا فعل آن مستلزم فساد است و آنچه فعل يا ترك آن مستلزم حرج است, پس از تشخيص موضوع, به وسيله اكثريت وكلاي مجلس شوراي اسلامي با تصريح به موقت بودن آن مادام كه موضوع, محقق است, و پس از رفع موضوع خودبه خود لغو مي شود. مجازند در تصويب و اجراي آن, و بايد تصريح شود كه هر يك از متصديان اجرا از حدود مقرر تجاوز نمود. مجرم شناخته مي شود و تعقيب قانوني و تعزير شرعي مي شود.)

صحيفه نور, 188/15 حكومت اسلامي, مي تواند به گاه نياز و مصلحت نظام اسلامي, در برابر جبهه كفر و استكبار, تقيه كند و براساس مصالح جامعه اسلامي, در برخي زمينه ها, با آنان مدارا و همراهي و ابراز هماهنگي كند, چنان كه دست اندركاران تجارت خارجي در دولت اسلامي, مي توانند در روابط تجاري و دادوستدهاي اقتصادي خود, با كشورهاي غيراسلامي از قاعده ثانوي الزام بهره بگيرند; از اين روي, بايد وجود احكام ثانوي در فقه اسلامي را, سبب كمال و بالندگي آن دانست, نه نشانه سستي و كاستي آن; چرا كه وجود اين احكام, لازمه حتمي و غير در خور گريز دگرگوني در زندگي انسانها و پيدايش حالتها و موقعيتهاي غير عادي در زندگي بشري است. از اين روي, امام خميني مي گويد: (گاهي يك مسائلي در جامعه پيش مي آيد كه بايد يك احكام ثانويه اي در كار باشد, آن هم احكام الهي است منتهي احكام ثانويه الهي.)5 ييا مي گويد: (رد احكام ثانويه, پس از تشخيص موضوع به وسيله عرف كارشناسي, با رد احكام اوليه, فرقي ندارند; چون

هر دو احكام اللّه, مي باشند.)6 مصلحت نظام از جمله عنوانهاي ثانوي كه جايگاه ويژه اي در انديشه فقهي و سياسي امام داد, عنوان مصلحت نظام است. معظم له, در بسياري از سخنان و نوشته هاي خويش, اهميت اين عنصر و نقش حياتي آن را در اداره امور جامعه, در جنبه هاي گوناگون اجتماعي, سياسي, اقتصادي و… گوشزد كرده است. از جمله در يكي از پيامها مي نويسد: طلاب عزيز, ائمه محترم جمعه و جماعات, روزنامه ها و راديو تلويزيون, بايد براي مردم اين قضيه ساده را روشن كنند كه در اسلام, مصلحت نظام از مسائلي است كه مقدم بر هر چيز است و همه بايد تابع آن باشيم.)

صحيفه نور 112/21 در سالهاي نخستين انقلاب اسلامي, در نظام حكومتي ما, سخني از مجمع تشخيص مصلحت نظام نبود, ولي در سالهاي بعد و به دليل برخورد با دشواريها و گره هاي گوناگون در زمينه هاي داخلي و در پيوند با مسائل اقتصادي, فرهنگي, سياسي, قضايي و… بايستگي تشكيل آن, از سوي امام, احساس شد و حتي در متمم قانون اساسي, مورد بررسي و تصويب قرار گرفت. در فرازي از زمان امام براي تشكيل مجمع تشخيص مصلحت آمده است: (حضرت آقايان, توجه داشته باشند كه مصلحت نظام از امور مهمه اي است كه گاهي غفلت از آن موجب شكست اسلام عزيز مي گردد. امروز جهان اسلام, نظام جمهوري اسلامي ايران را تابلوي تمام نماي حل معضلات خويش مي دانند. مصلحت نظام و مردم از امور مهمه اي است كه مقاومت در مقابل آن, ممكن است اسلام پابرهنگان زمين را در زمانهاي دور و نزديك, زير سؤال ببرد

و اسلام آمريكايي مستكبرين و متكبرين را با پشتوانه ميلياردها دلار, توسط ايادي داخلي و خارجي آنان پيروز گرداند.)

صحيفه نور 176/20 قاعده نفي ضرر: فقيهان و اصوليان, در مورد مفاد اين قاعده, نظريه هاي بسياري ابراز داشته اند, ولي امام در اين باره, ديدگاهي ويژه دادند. از ديدگاه ايشان, نفي در حديث (لاضرر و لاضرار) به معني نهي است, ولي اين نهي, حكم شرعي الهي مانند نهي از غصب و كذب نيست, بلكه نهي در اين جا, حكم مولوي سلطاني است و وجه صدور آن از پيامبر(ص) اين است كه ايشان, حاكم و سلطان بر امت اسلامي, بوده است. امام, اين نظريه را بسته به چند مقدمه مي داند كه فشرده آنها چنين است: مقدمه نخست: نبي اكرم(ص) افزودن بر مقام نبوت و رسالت, داراي مقام حكم و قضا نيز است. از اين جهت كه آن حضرت, پيامبر و رسول است, همه احكام خداوند, چه بزرگ و چه كوچك آنها را تبليغ مي كند و از اين جهت كه حاكم است, عهده دار امور سياسي مردم و اداره كننده شؤون حكومتي, مانند حفظ مرزها, بسيج سپاهيان, جمع آوري صدقات, عقد قرار داد با سران قبايل و بلاد و… است و از اين حيث كه داراي مقام قضاست, برابر معياري شرع, به فصل خصومت و حكم ميان طرفهاي دعوا, مي پردازد. آيه: (الذين يبلغون رسالات اللّه و يخشونه ولايخشون احدا الا الله)7 اشاره به مقام نخست و آيه: (ما كان لمؤمن ولا مؤمنة اذا قضي اللّه ورسوله امرا ان يكون لهم الخيرة من امرهم و من يعص الله ورسوله فقد ضلّ ضلالاً مبينا.)8, اشاره به مقام

دوم, و آيه: (فلا وربّك لايؤمنون حتي يحكوك فيما شجر بينهم ثم لايجدوا في انفسهم حرجا مما قضيت ويسلموا تسليما)9, اشاره به مقام سوم آن حضرت است. بيان اين نكته لازم است كه وظيفه پيامبر در مقام نخست, تنها يادآوري و ابلاغ احكام الهي است و در اين مقام, هيچ امر و نهي ندارد. مقدمه دوم: بر اساس نكته اخير, آنچه در منابع معتبر وارد شده است مبتني بر اين كه پيامبر(ص) به چيزي امر كرد يا در موردي حكم صادر فرمود, يا به قضاوت پرداخت: (امر بشيء او حكم او قضي به) ظاهر آنها اين است كه آن احكام از آن حضرت, صادر شده است به عنوان اين كه داراي مقام حكم و قضاست, نه به عنوان اين كه حضرت رسول و مبلغ احكام الهي است. به همين دليل است كه اين گونه سخنان را تنها در زمان حيات پيامبر و وصي آن حضرت مي بينيم, نه در زمان ديگر ائمه; چرا كه براي آنان زمينه و مجال حكومت و قضاوت پيدا نشد و در نتيجه, وظيفه آنان نيز, ويژه تبليغ و بيان احكام الهي بود. مقدمه سوم: با جست وجو در روايات, به نمونه هاي بسياري از احكام سلطاني پيامبر بر مي خوريم, مانند فرمانهايي كه آن حضرت به سپاهيان و مجاهدان, هنگام حركت و رهسپاري آنان به سوي جبهه هاي نبرد, مي دادند:

(… و لا تقتلوا شيخا فاينا, ولاصبيا, ولا امرأة, ولا تقطعوا شجرا الا ان تضطروا اليها…)10 پير سالخورده و كودك و زن را مكشيد و درختي را نبريد, مگر اين كه به اين امور, اضطرار يابيد. امام, پس از بيان

مقدمات بالا, مي نويسد: (جمله (لاضرر ولاضرار), به عنوان حكم سلطاني و بر اين اساس كه پيامبر, مدير و حاكم امت اسلام است و به منظور قطع ريشه هاي فساد از سوي آن حضرت, صادر شده است, نه به عنوان حكم الهي شرعي, و مفاد اين حكم سلطاني, اين است كه رعيت و مردمان حوزه حكومت اسلامي, حق زيان رسانيدن به يك ديگر را ندارند.)11 مي توان بر اساس سخن اخير امام گفت:دولت اسلامي مي تواند با استناد به قاعده نفي ضرر, از وارد كردن برخي از كالاهاي خارجي به كشور كه سبب زيان اقتصادي گروههايي از مردم مي شوند, جلو بگيرد و كالاهاي مورد نياز مردم را وارد كند و از پاره اي كتابها, مجله ها و نمايش فيلم ها و تئاترهايي كه سلامت روحي و فرهنگي جامعه را تهديد مي كنند, باز بدارد و از كشت محصولات زيان آور مانند خشخاش, ساختن بناها و برجهاي بلند كه آسايش ساكنان منزلهاي همجوار را از بين مي برند, توليد كالاها يا ارائه خدماتي كه با ارزشهاي ديني و ملي مردم, سازگاري ندارند و… منع كند. همان گونه كه مسير خيابانها قرار گرفته اند و سبب كندي رفت وآمد و درنتيجه وارد آمدن زيان به جان و مال مردم مي شوند, بپردازد. اضطرار از عناوين ثانوي مهم در فقه اسلامي, عنوان اضطرار است. امين الاسلام طبرسي, در ذيل آيه 173 بقره, اضطرار را چنين تعريف مي كند: (الاضطرار كل فعل لايمكن المفعول به الامتناع منه, وذلك كالجوع الذي يحدث للانسان فلاتمكينه الامتناع منه.)12 ناگزيري و ناچاري, عبارت است از هر كاري كه شخص نتواند از آن

خودداري بورزد, مانند گرسنگي كه انسان گرسنه نمي تواند از آن خودداري ورزد.) واژه همانند اضطرار, واژه ضرورت است. تنها تفاوتي كه در سخنان لغت دانانان ميان اين دو كلمه ديده مي شود اين است كه: اولي مصدر و دومي اسم مصدر است, آن گونه كه ابن منظور, مي نويسد: (الضرورة اسم لمصدر الاضطرار)13 شماري از فقيهان, اين دو را به يك مضمون دانسته اند, ولي به نظر مي رسد, آن گونه كه امام يادآور شده, ضرورت از جهت مورد, اعم از اضطرار است; زيرا در پاره اي موارد, تنها كلمه ضرورت به كارمي رود. امام خميني مي نويسد: (ان الضرورة اعم من الاضطرار من حيث المورد فربما لايضطر الانسان علي شيء لكن الضرورة تقتضي الاتيان به كما اذا كان في تركه ضرر علي حوزة المسلمين او رئيس الاسلام او كان مورثا لهتك حرمة مقام محترم.)14 ضرورت از جهت مورد, گسترده تر از اضطرار است. چه بسا انسان بر انجام كاري, اضطرار ندارد, ولي ضرورت ايجاب مي كند آن را انجام دهد, مانند اين كه در انجام ندادن آن كار, برحوزه مسلمانان, يا حاكم مسلمانان, زياني وارد شود, يا سبب هتك حرمت مقام محترمي گردد.) به هر حال, در مورد اضطرار, اين پرسش پيش مي آيد كه محدوده قاعده اضطرار تا كجاست؟ در پاسخ بايد گفت: اگر چه مورد برخي از دليلهاي اين قاعده, تنها اظطرار به برخي حرامهاست, ولي لسان بسياري ديگر از دليلهاي آن مطلق يا عام است و به حسب ظاهر, تمامي احكام الزامي را در بر مي گيرد. با اين وجود, از عبارت گروهي از فقها, مانند شيخ طوسي در نهايه

استفاده مي شود, انجام پاره اي از حرامها, مانند خوردن مردار, از روي ناگزيري تنها در جايي است كه خطرجاني در ميان باشد.15 بنابه گفته شهيد ثاني در مسالك, شاگرد شيخ طوسي, قاضي ابن برّاج, ابن ادريس و علامه نيز با شيخ در اين ديدگاه هماهنگي دارند.16 ولي امام خميني, همانند محقق صاحب شرايع و صاحب جواهر و گروهي ديگر از فقها, دايره عمل به اين قاعده را گسترده مي داند و با ديدي باز و گسترده مي نويسد: (همه چيزهاي حرامي كه ياد شد, در هنگام ناگزيري و ناچاري, رواست, يا به سبب اين كه حفظ جان و باقي ماندن رمقش, بر خوردن آنها بستگي دارد, يا به خاطر پديدار شدن بيماري شديدي كه در صورت نخوردن چيز حرام, به طور عادي, تحمل نمي شود, يا به اين سبب كه با ترك چنين كاري, به سستي بيش از اندازه كه به بيماري مي انجامد, گرفتار مي شود, يا به جدا افتادن از كاروان مي انجامد…. و از جمله موارد اضطرار, موردي است كه نخوردن چيزهاي حرام به چنان گرسنگي و تشنگي مي انجامد كه به طور عادي, تحمل آن ممكن نباشد. از ديگر موارد آن, موردي است كه در صورت نخوردن چيز حرام, بترسد نفس محترمه اي از بين برود, مانند زن بارداري كه بترسد با نخوردن چيز حرام چنين از بين برود و مانند شير دهنده اي كه مي ترسد نوازدش از بين برود, بلكه از جمله موارد اضطرار, ترس از به درازا كشيدن بيماري است, به گونه اي كه برابر عادت, محتمل نمي شود, يا در صورت نخوردن حرام, درمانش, دشوار مي

شود. و معيار در همه جا, ترسي است كه از علم يا ظن به پيدايش اين پيامدها حاصل مي شود, بلكه ترسي از احتمال عقلايي پيدا شود نيز, چنين است.)17 در پيوند با مسائل نظام و اداره كشور نيز عنوان ضرورت و اضطرار, جايگاه ويژه اي دارد, از باب مثال, حاكم اسلامي مي تواند با استناد به اين عنوان, به گاه نياز كساني كه خدمت نظامي خود را تمام كرده اند, براي بار ديگر به حكومت اعزام كند و يا افزون بر مالياتهاي ثابت و شناخته شده, ماليات بگيرد, جمعيت را كنترل, يا اقدام به تعيين فاصله ميان مواليد كند. در پاره اي از آثار امام, به نمونه هايي از آن چه گفتيد, اشاره شده است.

حكم اكراه: چنان كه در كتابهاي فقهي و اصولي, معروف است, اگراه از عنوانهاي ثانوي است و سبب برداشته شدن احكام اولي مي گردد, ولي بي گمان پيدايش اين عنوان, سبب برداشته شدن همه احكام اولي نمي شود; زيرا پاره اي از اين احكام, به دليل اهميتي كه دارند, با هيچ يك از عنوانهاي ثانوي, درخور برداشتن نيستند. امام در اشاره به اين نكته مي نويسد: ربّ مورد يتحقق الاكراه باول وجوده بحيث لو أوجد معه طلاقا او عتاقا يحكم بالبطلان, ولكن لايمكن رفع اليد معه عن الادلة الاولية فيما اذا احرز المقتضي فيه مع اهمية, كما لو اكره علي هدم الكعبة وقبر النبي(ص) والائمة(ع) او علي احراق المصحف او علي رد القرآن, او تأويله بما يقع الناس به في الضلالة او علي ابطال حجج اللّه او علي بعض القبائح العقلية والموبقات الشرعية.) چه بسا موردي كه در نخستين وهله

وجودش, اكراه تحقق مي يابد, به گونه اي كه در آن حالت, همسر خود را طلاق دهد, يا بنده خود را آزاد سازد, كار اوباطل است, ولي هرگاه وجود مقتضي در احكام اولي و اهميت آنها احراز شود, نمي توان به خاطر اكراه, از آن احكام, چشم پوشيد و دست برداشت, مثل اين كه اكراه شود بر از بين بردن كعبه و قبر پيامبر(ص) و امامان, عليهم السلام, يا سوزانيدن قرآن, يا رد آن, يا تأويل كردن آن به گونه اي كه مردم را به گمراهي اندازد, يا اين كه اكراه شود بر باطل كردن دليلها و حجتهاي الهي, يا بر پاره اي از كارها كه از نگاه عقل زشت است و در شرع, سبب كيفر است. تقيه, محدوده و هدف از آن تا آن جا كه بررسيها و كندوكاوها نشان مي دهد, در ميان تمام محققان پيشين و پسين كه درباره تقيه به بحث پرداخته اند, كسي به دقت و باريك انديشي امام خميني, به قسم بندي تقيه, توجه نكرده است. ايشان, براي تقيه, تقسيمهاي گوناگوني چند در نظر گرفته است.19 آن چه در زير مي آيد, ترسيمي از آنهاست: 1. تقيه, به حسب ذات آن: تقيه از روي ترس تقيه مدارايي ترس از زيان بر جان يا آبرو مال خود ترس از زيان بر ديگر مؤمنان ترس از زيان بر حوزه اسلام 2. تقيه به حسب تقيه كننده: تقيه انسانهاي معمولي تقيه سران ديني و غيرديني جامعه 3. تقيه به حسب كساني كه از آن ها تقيه مي شود: تقيه از كافران و نامسلمانان تقيه از پادشاهان و حاكمان اهل سنت تقيه از

فقها و قضات اهل سنت تقيه از عوام اهل سنت تقيه از پادشاهان يا عوام شيعه 4. تقيه به حسب چيزهايي كه در آنها تقيه مي شود: تقيه در انجام حرام تقيه در ترك واجب تقيه در ترك شرط و جزا يا انجام مانع و قاطع تقيه در عمل, برابر موضوع خارجي همان گونه كه از بخش بنديها و قسم بنديهاي تقيه نيز, روشن مي شود, هدف از تقيه, هميشه حفظ جان و مال و دوري از خطر و ضرر نيست, بلكه مي توان هدف مهم تر را از آن حفظ مذهب و بازداري از فروپاشي آن دانست. امام راحل, اين قسم تقيه را, در برابر افشا مي گيرد و در بيان اهميت آن مي نويسد: (يظهر من كثير من الروايات ان التقية التي بالغ الائمه عليهم السلام في شأنها هي هذه التقية, فنفس اخفاء الحق في دولة الباطل واجبة وتكون المصلحة فيه جهات سياسية دنية, ولولا التقية لصار المذهب في معرض الزوال والانقراض)21 از بسياري روايات روشن مي شود, تقيه اي كه امامان, عليهم السلام, در مورد آن اهتمام ويژه داشته اند, اين قسم تقيه است. (در اين تقيه) خود پنهان داشتن حق در دولت باطل, واجب است و مصلحتي كه سبب اين كار مي شود, جهات سياسي ديني است. اگر تقيه نبود, مذهب دچار نابودي مي گرديد. از جمله رواياتي كه در اين سخن, مورد نظر امام است, جمله اي است از امام صادق(ع) كه در روايت سليمان بن خالد, آمده است:

(يا سليمان انّكم علي دين من كتمه أعزّه الله ومن أذاعه اذلّه الله)22. اي سليمان! شما ديني داريد كه اگر انسان آن

را پنهان بدارد, خدا او را عزيز مي دارد و اگر آن را افشا كند, خداوند او را خوار گرداند. همچنين آن حضرت, بنابر روايت صحيحه هشام بن سالم در تفسير آيه (ويدرؤن بالحسنة السيئة)23 فرموده است:

(الحسنة التقية, والسيئة الاذاعة)24. حسنه عبارت از تقيه و سيئه, عبارت است از افشا. گاهي نيز ممكن است هدف از تقيه, حفظ وحدت مسلمانان و به دست آوردن دوستي آنان و از بين بردن كينه ها و كدورتها و برطرف كردن جوّ تشنج و حساسيت باشد. البته اين در موردي است كه اظهار عقيده و دفاع از آن, انگيزه مهم تر نباشد. برابر روايتي كه آن را هشام كندي نقل مي كند, امام صادق(ع) خطاب به گروهي از شيعيان فرمود: (مبادا كاري كه سبب سرزنش و عيب گيري بر شما شود, انجام دهيد. همانا فرزند ناباب با كار خود, سبب بدنام شدن پدر خود مي شود. براي كسي كه نسبت به او گرايش داريد, (يعني ائمه عليهم السلام) زينت باشيد, نه مايه زشتي و انزجار. با عشيره ها و قبيله هاي ايشان (اهل سنت) پيوند و رفت وآمد داشته باشيد, بيماران آنان را عيادت كنيد و بر جنازه هاي آنان حاضر شويد, آنان در هيچ كار خيري بر شما پيشي نگيرند كه شما در انجام كار خير بر آنان سزاوارتريد. حضرت پس از اين سفارشهاي مهم اجتماعي و وحدت آفرين, مي فرمايد: (والله ما عُبِدَ الله أحبّ اليه من الخبَأ.)25 به خدا سوگند, خداوند به چيزي دوست داشتني تر از (خَبَأ) پرستش نشده است. راوي مي پرسد: (خَبَاء) چيست؟ حضرت مي فرمايد: تقيه. البته ممكن است در اين جا

رواياتي را به عنوان روايات ناسازگار با روايت بالا برشمرد و ارائه داد از جمله روايت زير از علي بن راشد: (قلت لابي جعفر(ع): ان مواليك قد اختلفوا فرصلّي خلفهم جميعا. فقال: لاتصل الا خلف من تثق بدينه.)26 به امام باقر(ع) عرض كردم: دوست داران شما با يكديگر اختلاف نظر دارند, آيا من پشت سر همه آنان نماز بگزارم؟ حضرت فرمود: نماز نگزار, مگر پشت سر كسي كه به دين او, اطمينان داري. امام خميني, در پاسخ اين شبهه, نوشته است: (اين گونه روايات, ناظر به حكم اولي است و در نتيجه, ناسازگاري با روايات باب تقيه كه ناظر به حكم ثانوي است, ندارند.)27 پاره اي از روايات نيز, سخن معظم له را به خوبي تاييد مي كنند, مانند روايت زير از اسماعيل جعفي: (قلت لابي جعفر(ع): رجل يحبّ اميرالمؤمنين(ع) ولايتبرأ من عدوه ويقول: هو احبّ اليّ ممّن خالفه, فقال: مخلّط وهو عدوّ فلاتصلّ خلفه ولا كرامة الا ان تتقيه.)28 به امام باقر(ع) عرض كردم: مردي, اميرالمؤمنين(ع) را دوست مي دارد, ولي از دشمن او بي زاري نمي جويد و مي گويد: اميرالمؤمنين پيش من از كسي كه با او مخالفت مي كند, دوست داشتني است. حضرت فرمود: چنين شخصي, خلط كننده و دشمن است, بنابراين, پست سر وي نماز مگزار و در او كرامتي نيست, مگر اين كه از او تقيه كني…. نكته ديگر در باب تقيه اين كه مورد بيش تر روايات اين قاعده ثانوي, تقيه از مسلمانان غيرشيعه است. ولي همان گونه كه از اطلاق و عمومهاي بسياري از روايات بر مي آيد و بسياري از محققان نيز يادآور شده اند, از

كافران نيز مي توان تقيه كرد. امام خميني نيز, در اشاره به اطلاق روايات ياد شده مي نويسد: (اشكال في شمولها بالنسبة الي المتقي منه كافرا كان او مسلما, مخالفا او غيرهما, و كون كثير من اخبارها ناظرا الي المخالفين لايوجب اختصاصها بهم لعدم اشعار فيها علي كثرتها لذلك, وان كان بعض اقسامها مختصا بهم.)29 اشكالي نيست در اين كه اين روايات, نسبت به كسي كه از او تقيه مي شود, گسترش دارد, چه كافر باشد, يا مسلمان, مخالف باشد يا نباشد. و اين كه بسياري از اين روايات, به مخالفان مذهبي نظر دارد, سبب اختصاص آنها, به آنان نمي شود زيرا اين روايات, با وجودي كه بسيارند, اشاره اي در آنها به اين اختصاص نيست, گرچه پاره اي از آنها, به تقيه از آنان, اختصاص دارد. نتيجه اي كه از رهگذر همين اطلاقها و عمومها به دست مي آيد اين است كه دولت اسلامي نيز, مي تواند در صورت نياز و برآوردن مصالح مهم تر اسلام و مسلمانان, در برابر كافران و جبهه استكبار, تقيه كند. و با آنان ابراز هماهنگي كند. البته پيداست چنين تقيه اي, در مواردي, رواست كه به سبب آن, زيان و خدشه اي به كيان ديني و اسلامي وارد نشود, چنان كه امام خميني, در قضيه سلمان رشدي مرتد, بي پروا از همه تبليغات استكباري و تمامي شعارهاي آزادي و حقوق بشر و ترفندهاي سياسي و ديپلماسي, فتواي تاريخي خود را صادر كرد: (بر هر مسلمان واجب است, با جان و مال, تمامي هم خود را به كار گيرد, تا او را به درك واصل گرداند.)30 ييا در پيام

خود خطاب به مراجع اسلام, روحانيون سراسر كشور و… در مورد استراتژي آينده انقلاب و حكومت اسلامي, ابراز داشت: (استكبار غرب, شايد تصور كرده است از اين كه اسم بازار مشترك و حصر اقتصادي را به ميان بياورد, ما در جا مي زنيم و از اجراي حكم خداوند بزرگ صرف نظر مي نماييم…. اگر غفلت كنيد, اين اول ماجراست و استعمار از اين مارهاي خطرناك و قلم به دستان اجير شده در آستين فراوان دارد.)31 تأثير عناوين ثانويه در ملاك هاي احكام اوليه آن چنان كه از عبارتهاي بسياري از اصوليان و فقيهان استفاده مي شود, از ديدگاه آنان پيدايش عنوانهاي ثانويه, سبب دگرگوني در معيارهاي احكام اوليه و در نتيجه سبب دگرگوني آن احكام مي شود. از باب مثال, نوشيدن شراب و خوردن مردار و قيمت گذاري اجناس و كالاها, كه از بسته ها و آويخته هاي احكام اوليه هستند, با پديد آمدن عناوين ثانويه اي, مانند: اضطرار و مقدميت (براي حفظ نظام) مفسده خود را از دست مي دهند و بدين ترتيب, انجام آنها داراي مصلحت و جايز مي شود. در ميان محققان و فقيهان بزرگ, كسي كه بيش از همه بر اين ديدگاه پاي فشرده, ميرزاي نائيني است كه در بحثهاي فراوان از علم اصولي, اين نظريه را ابراز داشته است, از جمله هنگام بحث از مفاد اخبار من بلغ, مي نويسد: (لايبعد ان تكون اخبار من بلغ مسوقة لبيان ان البلوغ يحدث مصلحة في العمل بها يكون مستحبا فيكون البلوغ كسائر العناوين الطارية علي الافعال الموجبة لحسنها و قبحها والمقتضية لتغير احكامها, كالضرر والعصر والنذر والاكراه وغير ذلك من العناوين الثانويه.)

دور نيست اخبار من بلغ براي بيان اين نكته باشد: (بلوغ خبر) (كه دلالت بر ثواب داشتن انجام كاري مي كند) سبب پيدايش مصلحت در آن كار و در نتيجه مستحب بودن آن مي شود و بدين ترتيب, بلوغ مانند ديگر عنوانهايي است كه بر كارها, عارض و سبب حسن و قبح و دگرگوني در احكام آنها مي شوند, مانند ضرر و عسر و نذر و اكراه و ديگر عنوانهاي ثانوي. در برابر اين ديدگاه, به نظريه كساني بر مي خوريم كه عارض شدن عناوين ثانوي را سبب دگرگوني در معيارهاي احكام اولي نمي دانند. كسي كه بيش از همه محققان, اين نظريه را تقويت و استوار كرده, امام خميني است. در كتاب بيع ايشان, در شروط ضمن عقد مي خوانيم: (لاتتغيّر احكام الموضوعات الثابتة لها بالادلة الاولية بعروض الطواري المتعلقة بها الاحكام الثانوية عليها كالشرط والنذر و غيرهما.)33 احكامي كه براي موضوعات, به دليلهاي اولي ثابتند, به سببب عارض شدن عوارض مربوط به احكام ثانوي, مانند شرط و نذر و مانند آن دو, دگرگون نمي شوند. در جاي ديگري, با شرح بيش تري مي نويسد: (ان العناوين الثانوية كالشرط والنذر والعهد اذا تعلقت بشئ لاتغير حكمه, فاذا نذر صلاة الليل او شرط فعلها علي غيره لاتصير الصلاة واجبة بل هي مستحبة كما كانت قبل التعلق, وانما الواجب هو الوفاء بالشرط, و معني وجوبه لزوم الاتيان بها بعنوان الاستحباب, فالوجوب متعلق بعنوان والاستحباب بعنوان اخر, ولايعقل سراية الحكم من احد العنوانين الي الآخر, والمصداق المتحقق في الخارج اي مجمع العنوانين هو مصداق ذاتي للصلاة وعرضي للنذر ولايجعلها النذر متعلقة لحكم آخر, وكذا الحال في الشرط.

)34 هرگاه, عناوين ثانوي, مانند شرط و نذر و عهد, به چيزي تعلق بگيرند, حكم آن را تغيير نمي دهند; از اين روي, اگر كسي نذر كند نماز شب بخواند يا خواندن آن را بر كسي شرط كند, اين نماز, واجب نمي شود, بلكه بر مستحب بودن پيشين خود باقي است. آن چه در اين زمينه, واجب است, تنها وفاي به شرط است و معني اين واجب بودن. بايستگي گزاردن نماز شب, به عنوان استحباب است. بنابراين, متعلق وجود, عنواني است و متعلق استحباب, عنواني ديگر. و سرايت كردن حكم عنواني به عنوان ديگر, امري است نامعقول. و مصداق خارجي كه مورد اجتماع هر دو عنوان است (يعني نماز شبي كه به منظور وفاي به نذر يا شرط خوانده مي شود) مصداق ذاتي نماز شب و مصداق عرضي نذر است و نذر آن را مطلق حكم ديگري قرار نمي دهد. در شرط نيز چنين است. حكم ثانوي و موضوع شناسي موضوع شناسي و بازشناسي نمونه هاي خارجي براي عنوانهاي ثانوي, از آن جهت اهميت دارند كه اگر اين مرحله, با دقت و ظرافت, و كارشناسي لازم, همراه نباشد, چه بسا كار بر فقيه, مشتبه شود و از باب مثال, به جاي توجه به امر اهم و صدور حكم برابر آن, توجه مهم كند و بر آن تاكيد ورزد. يا به دليل نداشتن آگاهي ژرف از شرايط حاكم بر جامعه, نتواند بهنگام, اموري را كه حفظ نظام بر آنها بستگي دارد, بازشناسد. اهميت اين كار در مورد حاكم اسلامي كه مقام امامت و هدايت سياسي و اجتماعي جامعه را بر دوش دارد, بيش تر احساس مي

شود; چرا كه برابر اين مسؤوليت, شناسايي گزاره هاي آن دسته از احكام ثانوي كه به اداره جامعه و وظايف حكومتي مربوط مي شوند, در حيطه كار اوست. البته, ناگفته پيدا است كه بازشناسي همه گزاره هاي مسائل حكومتي و تعيين اهم و مهم آنها و بررسي مصالح و مفاسد همه امور كشوري, در توان حاكم اسلامي نيست; از اين روي, چه بسا وي لازم بداند در زمينه هاي ياد شده, از كارشناسان كمك بگيرد. امام خميني در اشاره به اين نكته, مي نويسد: (ممكن است نسبت به اين سخن ما كه حكومت از آن فقهاي عادل است, اشكال در ذهن بيايد و آن اين كه: فقها توانايي اداره امور سياسي و نظامي و… را ندارند, ولي اين اشكالي است بي اساس; زيرا مي بينيم در هر دولتي, تدبير و اداره امور, با تشريك مساعي شمار بزرگي از متخصصان و آگاهان امور, انجام مي گيرد. و پادشاهان و رؤساي جمهوري, از زمانهاي دور تا دوران ما, به جز شمار ناچيزي از آنها, آگاه به فنون سياست و رهبري سپاه نبوده اند, بلكه كارها به دست متخصصان هر فني انجام مي گرفته است. ولي اگر شخصي كه در رأس حكومت قرار مي گيرد, فردي عادل باشد, وزرا و كارگزاران عادل يا درستكار بر مي گزيند و بدين ترتيب, ستم و فساد و تجاوز به بيت المال مسلمانان و آبرو و جان آنها, تقليل مي يابد. همان گونه كه در دوران زمامداري اميرالمؤمنين(ع) نيز همه كارهاي حكومتي به دست آن حضرت انجام نمي گرفت, بلكه آن حضرت داراي واليان, قاضيان, سران سپاه و… بود. امروز هم مي

بينيم اداره و تمشيه امور سياسي يا نظامي و تنظيم امور بلاد و حراست از مرزها, هر يك به شخص يا اشخاصي صلاحيت دار واگذار مي شود.)35 اين عبارت, پيش از پيروزي انقلاب و تشكيل حكومت اسلامي, از خامه امام تراوش كرده است. وي, پس از تشكيل دولت اسلامي و وارد شدن در متن امور اجرايي و حكومتي و تجربه اين مهم كه پاره اي از دشواريهاي نظام و جامعه, از راه احكام ثانويه, گشوده مي شود, بر آن چه در عبارت بالا آمده است, بيش تر پاي فشرد. از جمله در پيام خود به مناسبت چهارمين سالگرد پيروزي انقلاب اسلامي, مي نويسد: (مجلس محترم شوراي اسلامي كه در رأس همه نهادهاست, در عين حال كه از اشخاص عالم و متفكر و تحصيل كرده برخوردار است, خوب است در موارد لزوم از دوستان متعهد و صاحب نظر خود در كميسيونها دعوت كنند كه با برخورد نظرها و افكار, كارها سريع تر و محكم تر انجام گيرد و از كارشناسان متعهد و متدين در تشخيص موضوعات, براي احكام ثانويه اسلام نظرخواهي شود كه كارها به نحو شايسته انجام گيرد. و اين نكته نيز لازم است كه تذكر داده شود كه ردّ احكام ثانويه, پس از تشخيص موضوع به وسيله عرف كارشناس, با ردّ احكام اوليه, فرق ندارد, چون هر دو احكام اللّه مي باشند.)

صحيفه نور, ج201/7

نسبت ميان دليلهاي احكام ثانويه و دليلهاي احكام اوليه در پاسخ اين پرسش كه نسبت ميان دليلهاي احكام اوليه, مانند: حرام بودن استفاده از گوشت خوك و دليلهاي احكام ثانويه, مانند: روابودن استفاده از آن در صورت ناگزيري نسبت دو دليل

ناسازگار است, يا نسبت حاكم و محكوم و يا…؟ ديدگاههاي گوناگوني ابراز شده است: دسته اي از فقها, اين دو سنخ دليل را ناسازگار با يكديگر دانسته اند و هنگام بروز چنين حالتي, قواعد اين باب را جاري كرده اند. از جمله محققاني را كه مي توان داراي اين ديدگاه دانست, مرحوم احمد نراقي در كتاب عوائد است.36 گروهي ديگر از علماي فقه و اصولِ, دليلهاي احكام ثانوي را, حاكم بر دليلهاي احكام اولي, دانسته اند كه بايد در رأس آنها از شيخ انصاري نام برد و در حقيقت, بحث مهم حكومت, از نوآوريهاي اين محقق نوانديش است.37 گروهي نيز, نسبت ميان اين دو سنخ دليل را, نسبت خاص و عام دانسته اند و به منظور جمع ميان آنها از راه تخصيص وارد شده اند; يعني دليلهاي احكام ثانويه را مخصص دليلهاي احكام اولي, دانسته اند.38 چنان كه برخي, وجه تقديم دليلهاي احكام ثانوي بر دليل هاي احكام اولي را, (توفيق عرفي) دانسته اند, از جمله محقق خراساني كه ضمن مردود دنستن نظريه حكومت, به اين نظريه گرايش پيدا كرده است. توفيق عرفي, چنان كه از عبارت صاحب كفايه استفاده مي شود اين است كه دو دليل به گونه اي باشند كه هرگاه بر عرف عرضه شوند, عرف ميان آنها جمع كند, به اين ترتيب كه يكي از آنها را حمل بر اقتضا و ديگري را حمل بر عليت تامه مي كند.29 در اين ميان, امام خميني, برابر آنچه از پاره اي سخنان وي ظاهر مي شود, با هيچ يك از نظريه هاي ياد شده, موافق نيست و مي توان ايشان را طرفدار نوعي تفصيل

در اين بحث دانست. در مبحث خيار مجلس, از كتاب بيع ايشان, گفتاري است كه فشرده آن چنين است: (القول بان قضية الجمع بين ادلة الاحكام الاولية والثانوية حمل الاولي علي الحكم الاقتضايي في مورد التنافي, فيه اشكال لان الميزان في باب الحكومة والجمع العقلائي هو مساعدة فهم العرف لذلك, والا فبمجرد كون الدليل متكفلا للاحكام الثانوية لايوجب الحكومة ولا الحمل المذكور. نعم بعض ادلة الاحكام الثانوية حاكم علي ادلة الاحكام الاوليّة لخصوصية فيها نحو دليل نفي الحرج ودليل نفي الضرر علي مسلك المشهور, و دليل الشرط علي فرض كونه من ادلة الاحكام الثانوية ليس بهذه المثابة لان وزان مثل قوله: (من شرط شرطا فليف بشرطه) وزان قوله تعالي: اوفوا بالعقود.)41 اين سخن كه مقتضاي جمع ميان دليلهاي احكام اوليه و ثانويه اين است كه: حكم اولي را در مورد ناسازگاري, حمل بر حكم اقتضايي كنيم, مورد اشكال است; زيرا معيار در باب حكومت و جمع عقلايي اين است كه: عرف با آن سازگار و همراه باشد وگرنه, صرف اين كه دليي, عهده دار بيان حكم ثانوي باشد, سبب حكومت و حمل ياد شد نمي شود. بله, پاره اي از دليلهاي احكام ثانوي, مانند دليل نفي حرج و نفي ضرر, بنابر مسلك مشهور,40 به خاطرويژگي كه دارند, بر دليلهاي احكام اولي, حاكم هستند و دليل شرط, بر فرض اين كه از جمله دليلهاي احكام ثانوي باشد, از اين گونه نيست; زيرا دليلي مانند حديث (من شرط شرطا فليف بشرطه) بسان ايه (اوفوا بالعقود) است (كه بر دليل هاي احكام اولي, حكومت ندارد.). تحليل سخن ايشان اين است كه: تنها لسان پاره اي از دليلهاي احكام

ثانوي, نسبت به دليلهاي احكام اولي, لسان تفسير و شرح (به گونه تنگ كردن دايره آنها و يا به گونه گستردن دايره آنها) و حكومت است, مانند آيه: (ما جعل عليكم في الدين من حرج) و ديگر دليلهاي قاعده نفي حرج كه دليلهاي وجوب وضو و روزه و مانند آن را, تفسير مي كند و به زبان تضييق مي گويد: اين گونه تكليفها, مربوط به موارد غيرحرجي است. همچنين دليلهاي قاعده اضطرار كه دليلهاي حرام بودن خوردن مردار و گوشت خوك و ديگر چيزها را شرح مي دهد و حرام بودن استفاده از آنها را ويژه هنگامي مي داند كه ناگزيري و ناچاري نباشد. ولي دليلهاي واجب بودن وفاي به نذر و عهد و قسم و شرط و پيروي از پدر و مانند آنها, نسبت به دليلهاي احكام اولي, حالت شرح و تفسير ندارند. چيزي كه مي توان در اين گونه جاها گفت, اين است كه: دليل حكم ثانوي, حالت مقتضي و دليل حكم اولي, حالت نبود مقتضي دارد, از باب مثال, دليل مستحب بودن نماز شب (حكم اولي) اقتضاي وجود ندارد, ولي اگر پدر به اين كار فرمان داد, انجام آن, مقتضي وجوب پيدا مي كند. بنابر اين, نمي توان نسبت ميان احكام ثانوي و احكام اولي را در همه موارد, نسبت حاكم و محكوم يا نسبت مقتضي و نبود مقتضي و يا… دانست, بلكه لازم است دليل هر حكم ثانوي را جداگانه وارسيد و نسبت آن را با دليل حكم اولي, به دست آورد. جلوگيري از يك شبهه بسياري از فتواها و ديدگاههاي امام خميني در مسائل نوپيدا, بيانگر احكام اوليه اند, ولي

ممكن است شماري اين فتواها را با احكام ثانوي اشتباه كنند, يا آنها را احكام حكومتي بپندارند, از باب مثال: امام در پاسخ به استفتاء شوراي نگهبان درباره مالكيت معادن, نوشته است: نفت و گاز و معادني كه خارج از حدود عرفي املاك شخصي است (كه فرضي بي واقعيت است) اين معادن چون ملي است و تعلق به ملتهاي حال و آينده است كه در طول زمان موجود مي گردند, از تبعيت املاك شخصيه, خارج است و دلت اسلامي مي تواند آنها را استخراج كند, ولي بايد قيمت املاك اشخاص و يا اجازه زمين تصرف شده را مانند ساير زمينها بدون محاسبه معادن در قيمت و يا اجاره بپردازد و مالك نمي تواند از اين امر جلوگيري نمايد.)42 ولي بايد دانست اين فتوا, يكي از نمونه هاي احكام اولي است; زيرا در صدور آن هيچ يك از عنوانهاي ثانوي, مانند اظطرار, اكراه, ضرر, مصلحت نظام و… نگريسته نشده است, بلكه بر اين است كه معادن از سرمايه هاي ملي و عمومي و يكي از نمونه هاي انفال است كه زمام اختيار آن در دست دولت و حاكم اسلامي است, چنان كه در روايتي موثقه از اسحاق بن عمار آمده است: (سألت اباعبداللّه(ع) عن الانفال, فقال; هي القري التي قد خربت وانجلي اهلها… والمعادن منها.)43 از امام صادق(ع) درباره انفال پرسيدم. حضرت فرمود: انفال عبارت است از قريه هايي كه خراب شده و ساكنان آنها رفته اند… و معادن از انفال است.) پاورقيها:

1 . (فرائد الاصول), شيخ انصاري53/ _ 536, چاپ رحمت اللّه. 2. (مكاسب), شيخ انصاري 277/ _ 278, چاپ سنگي. 3. همان مدرك 354/.

4. (اصطلاحات الاصول), علي مشكيني اردبيلي121/. 5. (صحيفه نور), رهنمودهاي امام خميني, ج162/17. 6. همان مدرك202/. 7. سوره (احزاب), آيه 39. 8. سوره (احزاب), آيه 36. 9. سوره (نساء), آيه 65. 10. (وسائل الشيعه), شيخ حر عاملي, ج11, ابواب جهاد العدو, باب 15 ح2. 11. (تهذيب الاصول, ج112/2 _ 117; (قاعدتان فقهيتان) جعفر سبحاني 51/ _ 56. 12. (مجمع البيان), امين الاسلام طبرسي, ج257/1. 13. (لسان العرب), ابن منظور, ماده ضرر. 14. (الرسائل) 191/, قاعده التقيه. 15. (النهاية) 586/. 16. (مسالك الافهام), ج249/2. 17. (تحرير الوسيله), ج169/2 _ 170. 18 . (الرسائل) 65/, قاعده لاضرر. 19. همان مدرك175/, قاعده التقيه. 20. مانند: افطار كردن در روزي كه اهل سنت عيد فطر مي دانند, ولي شيعه نمي دانند. 21. (الوسائل) 185/, التقيه. 22. (وسائل الشيعه), ج11, ابواب الامر والنهي, باب 32, ح1. 23. سوره (رعد), آيه 22; (قصص) آيه 24. 24. (وسائل الشيعه) ج11, ابواب الامر والنهي, باب 24, ح1. 25. همان مدرك, ابواب الامر بالمعروف باب 26, ح2. 26. همان مدرك, ج5, ابواب صلاة الجماعة, باب 10, ح1. 27. (الوسائل) 200/, قاعده التقيه. 28. (وسائل الشيعة), ج5, ابواب صلاة الجماعة, باب 10, ح3. 29. (الوسائل) 177/, قاعده التقيه. 30. (صحيفه نور), ج87/21. 31. همان مدرك99/. 32. (فوائد الاصول), ج414/3. 33. (البيع), ج173/5. 34. همان مدرك68/. 35. همان مدرك ج498/2. 36. (عوائد الايام) 21/ _ 22. 37. (كتاب الصلاة) شيخ انصاري418/; (فرائد الاصول) 315/. 38. آيت اللّه حكيم هنگام بحث از قاعده لاضرر, پس از اين عبارت كفايه (حيث انه يوفق بينهما عرفا بان الثابت للعناوين الاوليه اقتضائي يمنع عنه فعلا) مي نويسد: (وربما يوفق بوجه

اخر وهو انه لو بني علي تقديم ادلة الاحكام الاولية لم يبق لادلة الاحكام الثانوية مورد فيلزم الطرح, ولو بني علي تخصيص ادلة الاحكام الاولية لم يلزم الا التخصيص, واذا دار الامر بين التخصيص والطرح كان الاول اولي.) حقائق الاصول, ج385/2.

39. كفاية الاصول, آخوند خراساني, ج269/2. 40. قيد (علي مسلك المشهور) اشاره به ديدگاه ويژه اي است كه وي درمورد قاعده لاضرر داشته است كه بيان آن گذشت. 41. (كتاب البيع), ج111/4. 42. (صحيفه نور), ج155/20. 43. (وسائل الشيعة), ج6, ابواب الأنفال, باب 1, ح20.

سيماي رضاخان در كلام امام

سيماي رضاخان در كلام امام تاريخ نويسي دربارة دهها سال زندگي بزرگمردي كه انقلابي به عظمت و عمق تأثيرگذاري و ثمردهي انقلاب اسلامي ايران را رهبري كرد و در پي آن، نظام بي بديل جمهوري اسلامي را در اين سرزمين كه قرنها گرفتار استبداد بي حساب شاهان و ساية سياه استثمارگران بود، استوار ساخت كاري است بسيار دشوار. مرور بر نقاط عطف و سرفصلهاي زندگي آن بزرگوار نيز كاري نيست كه در يك مقاله بگنجد. در اين مقال به بررسي مختصري از «انتقادهاي حضرت امام نسبت به سياست هاي رضاخاني» مي پردازيم. * * * امام خميني چهار سال پيش از مشروطه چشم به جهان گشودند (اول مهر 1281/ 20 جمادي الثاني 1320) در هنگام كودتاي سوم اسفند 1299 هجده سال از عمر مباركشان گذشته بود و در عنفوان جواني به سر مي بردند. امام، اين دوران آشفتگي، ناامني را از نزديك شاهد و ناظر و در همين ايام با اسلحه و تفنگ و سنگر آشنا شد، چنانكه خود مي فرمايند: در برابر خانهايي كه منطقه را ناامن كرده بودند ايستادگي كرده است. 1 سال 1339 قمري سال

مهاجرت امام به اراك (سلطان آباد) جهت ادامه تحصيل همزمان، با فشارهاي رضاخان بر حوزه بوده است كه باعث شد حضرت امام در آن سالها تجربيات مهمي كسب كند. در نيمه دوم حكومت رضاخان كه همزمان با كشف حجاب و برداشتن لباس روحانيت بود امام در دوران جواني به سر مي برد و تجربه بسيار تلخي را گذراند. با توجه به سخنرانيهاي حضرت امام مي توان اين دوران را دوران تكوين انديشه هاي سياسي ايشان عنوان كرد. در فضاي سياسي حاكم بر جامعه، تجربيات بسياري اندوختند كه در شكل گيري مؤلفه هاي اساسي تفكر تاريخي سياسي و سپس مواضع ايشان در مقابل رژيم پهلوي تأثير عميق گذاشته است. نخستين واكنش امام به دولت رضاخان، سه سال پس از سقوط اين دولت يعني در 15 ارديبهشت 1323 بوده است كه در اين زمينه اطلاعيه اي انقلابي صادر نمودند و مردم و روحانيون را دعوت به قيام براي خدا و مبارزه با بدعتها و ظلمهاي رضاخاني كردند. از جمله مبارزه با فحشا و فساد و اعتراض به از بين بردن مدارس ديني و موقوفات، ترويج كتابهاي ضدشيعي كسروي و... 2 نگاه امام نسبت به شخص رضاخان اينگونه بوده است كه ايشان از ابتدا رضاخان را مزدور انگليسيها مي دانست و معتقد بود كه با رياكاري مردم را فريفته است و پس از استحكام قدرت به مبارزه با دين و مذهب و حتي مظاهر آن خواهد پرداخت. «ابتدا با ظاهري مقدس و علاقه به اسلام، علاقه به روضه خواني حضرت سيدالشهدا، اين طور علاقه را به او نشان دادند و او هم خوب عمل كرد... ابتدا با اين سلاح وارد شد در كشور ما، يعني آوردندش در

كشور با قلدري، آنها را كه مراكز قدرت بودند كنار گذاشت و عشاير را و كساني كه قدرتي در ايران داشتند. آنها را با قلدري و نقشه شكست داد... نقشه دوم اين بود كه اسلام را هرچه مي تواند از آن قيچي كند... روحانيون را منزوي كردند و از هر جا هم كه يك صدايي از آنها بلند مي شد و يك قيامي مي كردند آن را خفه مي كردند.» 3 كلاً موضعگيري حضرت امام در مورد حكومت رضاخان ذيل سه محور قابل بررسي است: 1_ وابستگي رضاخان به بيگانگان از جمله در اين خصوص مي فرمايند: «از آن روزي كه رضاشاه به امر انگلستان حمله كرد به ايران و كودتا كرد، اولش اشخاص به اطلاع مي فهميدند و بعد هم شروع كرد به اراذلي و اوباشي...» 4 و يا در جاي ديگري مي فرمايند: «در اين عصر كه من درك كردم و گمان دارم هيچ يك از آقايان درك نكرده ايد، ابتلاي رضاخان است كه انگليسيها آن وقت رضا خان را آوردند و كودتا درست كردند و مسلّط كردند £ رضاخان پس از كودتا، خود را بسيار مذهبي نشان مي داد و در جلسات روضه خواني شركت مي كرد اما پس از رسيدن به قدرت به مبارزه با مذهب پرداخت رضاخان را بر ملّت. مأمور اجراي مقاصد اجانب بود... و خدا مي داند چه مصيبتها در زمان آن پدر كشيديم...» 5 2_ عدم مشروعيت پهلوي به دليل برقراري نظام كودتايي و سرنيزه امام كودتاي رضاخان را كه به دليل برخورد با مردم بر اساس قلدري و تكيه بر سرنيزه بنا شده بود نمي پذيرفت و به همين دليل با حكومت پهلوي به مبارزه پرداخت. در اين باره

مي فرمايند: يك مجلسي را درست كرد يك مجلس غيرقانوني، غيرملي، برخلاف قانون اساسي بود. آن مجلس برخلاف قانون اساسي آمد و رضاشاه را نصب كرد به سلطنت و (قاجاريه را) خلع كرد. يعني مجلس مؤسسان درست كردند آن هم با سرنيزه، سلسله پهلوي را به سلطنت نصب كرد و خلع كرد سلطنت سابق را، اين طرز آمدن سلسله پهلوي روي كار و اصل اساس سلطنت پهلوي.» 6 و در جاي ديگر مي فرمايند: «ما شاهد قضيه بوديم كه اين موادي كه (قانون اساسي) درست شد و اينها را به اين سلطنت منحوسه رساند با سرنيزه بود، با سر نيزه رضاخان بود. نه اينكه مردم مجلسي درست كردند... مردم اختياري نداشتند، (با) سرنيزه اين كارها را درست كردند.» 7 3_ انتقاد سخت از دين ستيزي رضاخان رضاخان براي استحكام حكومت خود پس از كودتا براي فريب مردم خود را بسيار مذهبي و متدين نشان مي داد. با شركت در جلسات روضه خواني آن هم به صورت پابرهنه، تلاش مي كرد تا حمايت توده هاي مردم را به دست آورد اما پس از رسيدن به قدرت به مبارزه با فرهنگ و مذهب پرداخت كه حضرت امام اين حركات رياكارانه رضاخان را نوعي نفاق سياسي عنوان كردند و در اين باره مي فرمايند: «در محرم روضه داشت، در يك جا بود كه روضه خواني داشت، و خودش هم حاضر مي شد. دستجات از ارتشيها راه مي انداخت كه من او را خودم ديدم و دستجات مختلفي از ارتشيها راه مي انداخت و آن وقت معروف بود كه خود او در ماه محرم تكيه هايي كه در تهران بود، مي گفتند كه مي رود . بعضيها مي گفتند كه پياده مي رود. همه تكيه ها

را در اين شبهاي محرم... تا آن وقتي كه قدرتش محكم شد، مأموريتش را شروع كرد و مهم مأموريتش يكي اين بود كه روحانيون را بكوبد.» 8 حضرت امام با مقايسه دوران قاجاريه با رضاخان معتقد بودند كه دوره پهلوي به مراتب از دوره قاجاريه بدتر بوده است. در اين دوره فحشا و منكر آزاد بود اما مردم آزادي واقعي نداشتند. مي فرمايند: «... دوره سابق هم دوره قجر بود و آنها هم فاسد بودند اما نه به فساد اينها، اين قدر اينها، اين پدر و پسر، ركورد فساد را شكستند.» 9 ايشان ضمن مقايسه رضاخان با شاهان قجري معتقد بودند كه شاهان قجر در اين مملكت جنايت كرده اند وليكن رضاخان به اين مملكت خيانت هاي زيادي كرد. ايشان مي فرمايند: «... ايران در اين مدتي كه خودمان يادمان هست... اين است كه از آن اولي كه رضاخان آمد در ايران كودتا كرد تا حالايي كه بحمدالله غلبه حاصل شده در طول اين پنجاه سال كه شايد سخت ترين ايام بود بر ملت ايران، اينها اگر جنايتكارتر از همة سلاطين سابق نبودند، خيانتكارتر بودند. ممكن است كسي بگويد آغامحمد قاجار هم مثل آنها جنايتكار بوده، اما آغامحمد قجر مثل اينها خيانتكار نبود، در تاريخ نيست كه محمدخان قجر براي مملكت منابع مملكت خودش را داده باشد. جنايتكار بود اما خيانتكار نبود...» 10 اقدامات رضاخان در مبارزه با روحانيت و دين اسلام از جمله اقدامات رضاخان در مبارزه با روحانيت، اعزام آنان به خدمت سربازي بود و برداشتن عمامه ها. كلاً علت مقابله رضاخان با روحانيت به قرار ذيل مي باشد: 1. مقاومت روحانيت در برابر مطامع رضاخان و افكار تجددخواهانه رضاخان. 2.

توصيه و فشار خارجيها و قدرتهاي بزرگ آن زمان در برخورد با روحانيت. حضرت امام در اين خصوص مي فرمايند: «... اجانب، قدرتهاي بزرگ كه مطالعات زيادي در اين كشور دارند ملاحظه كردند كه يكي از گروههايي كه مي تواند مردم را بسيج كند در مقابل قدرتهاي خارجي، روحانيت است. ابتدا شروع كردند با اينها دست و پنجه نرم كردن، يعني اينها را كوبيدن. اگر شما مطبوعات آن وقت را و رسانه هاي گروهي آن وقت را و نويسندگان و گويندگان آن وقت را در نظر بگيريد يا آن مقداري كه از آنها باقي مانده است مطالعه كنيد مي بينيد كه تمام رسانه هاي گروهي و تمام مطبوعات كشور و راديو و سينما و تئاتر و تمام اينهايي كه در يك كشوري مي تواند كار صحيحي بكند، همه آنها در خدمت اجانب در خدمت اين رژيم فاسد، به ضديت با روحانيت برخاستند...» 11 رضاخان با ترفندهاي مختلف به قلع و قمع روحانيت پرداخت و در نتيجه روحانيت در موضع بسيار ضعيفي قرار گرفت. در جنگ جهاني و حضور نيروهاي خارجي در كشور روحانيت به قدري ضعيف شده بود كه حتي يك فتوا هم بر ضد حضور نيروهاي خارجي در كشور صادر نشد. 3. امام يكي ديگر از دلايل برخورد رضاخان با روحانيت را مقابله روحانيت با استقرار تجدد مي دانست. پايگاه انديشه هاي روحانيت ريشه معنوي و سنتي داشته كه جهت حفظ و نگهداري آن مانع غلبه متحدان غربگرا مي شد. روحانيت در مقابل افراط و تفريطهايي كه در آن زمان صورت مي گرفت به مقابله برمي خاستند از جمله مقابل كشف حجاب. حضرت امام در اين خصوص مي فرمايند: «... اول هدفي كه رضاخان در نظر گرفت

كوبيدن روحانيت بود به اسم اينكه مي خواهم اصلاح بكنم تمام كارهايشان از اول تا آخر به اسم اصلاح و به اسم ترقي دادن كشور بود...» 12 چنانكه مي دانيم انديش «تجدد» رضاخان با فشار خارجيها بود، حركتي كه سالها قبل در عثماني آغاز شده بود. لذا امام اعتقاد داشتند از رضاخان كه سواد آنچناني نداشت بعيد بود چنين تفكري داشته باشد. امام معتقد بودند كه اين ايده از سوي اجانب به رضاخان تحميل شد. «... نمي توانيم باور كنيم كه اين اساس از مغز خشك خود رضاخان بود زيرا كه اين يك شالوده متفكرانه بود كه بي دستور مدبرانه ديگران انجام نمي گرفت و اكنون هم پيروي از آن نقشه كمك به خرابي مملكت است...» 13 حضرت امام خود از رهبران انديشه اصلاحات بودند و با جدا كردن روحانيت از بدنة تجدد به شدت مخالفت مي كردند. ايشان معتقد بودند كه جدايي روحانيت از تجدد، ضربه اساسي به جامعه وارد مي كند. رضاخان انديشه «تجددخواهي» را از برخي ميراث خواران مشروطه به عاريت گرفت كه پس از تحولات بوجود آمده در تركيه سعي كرد تا الگويي از فعاليت هاي كمال آتاتورك را انتخاب و در ايران پياده كند چنانكه حضرت امام در اين خصوص مي فرمايند: «... اين مرد بي صلاحيت وقتي كه به تركيه رفت، آنجا ديد كه آتاتورك يك همچو كارها و همچو غلط هايي كرده است، از همانجا از قراري كه آن وقت مي گفتند تلگراف كرده است به عُمال خودش كه مردم را متحدالشكل كنيد... بهانه دوم او به تقليد از آتاتورك قضيه «كشف حجاب» بود با آن فضاحت. خدا مي داند كه به اين ملت چه گذشت.» 14 £ امام خميني معتقد

بودند كه جدايي روحانيت از تجدد، ضربه اساسي به جامعه وارد مي كند £ امام خميني، كشف حجاب را ظلمي نابخشودني به جامعه دانسته اند امام قبلاً نيز در كتاب كشف الاسرار كه در ايام جواني نگاشته اند نسبت به سياست هاي رضاخان و استعمارگران مطالبي نوشتند. ايشان مي فرمايند: «مردم را با تبليغات و كاريكاتورهاي روزنامه ها و از طرفي با فشار سخت به روحانيين و خفه كردن آنها در تمام كشور و از طرفي با شايع كردن اسباب عشرت و ساز و نواز و سرگرم كردن مردم به كشف حجاب و كلاه لگني و مجالس سينما و تأتر و بال و آن چيزها كه مي دانيد و گول زدن آنها را به اينكه اين گونه بازيها تمدن و تعالي كشور است و دينداران مانع از آن هستند. پس آنها (مانع) ترقيات كشور و اساس زندگي هستند. با اين حيله ها و صدها مانند مانند آن، آن توده را از روحاني دلسرد... كردند و علاقه به دين دنبال آن از بين رفت. كارمندان دولت هم كه عضو مؤثر كشورند، يك دستة كمي از آنها كه تا اندازه اي ملتفت قضايا بودند و به واسطة گرفتن پُست هاي حساس، دست پيمان به اجانب داده، بر عليه مصالح كشور قيام و اقدام كردند و يك دستة زياد گول آنها را خورده و با ساده لوحي ترقيات كشور را به اين بازيچه ها پنداشتند و هرچه اسم تجدد روي آن آمد، بدون سنجش پذيرفتند و از كلمة ارتجاع به طوري آنان را ترسانيدند كه هر قدر مفاسد يك موضوعي را ديدند، براي آنكه به آنها نگويند كهنه پرست يا فناتيك، چشم از مصالح كشور پوشيدند و ننگ خيالي و اين كلمة

موهوم را به خود نخريدند.» 15 امام بارها در سخنرانيها و خاطرات خود برخوردهاي توهين آميز عاملين رضاخان با روحانيت را با شيوه هاي مختلف به تفصيل بيان نمودند. 16 به اعتقاد ايشان تبليغات رضاخان طوري بود كه بر ملت نيز تأثيرگذار بود (البته نه همه مردم) و در تحليلهاي افراد فريب خورده ريشه عقب ماندگي ايران از آمدن و نفوذ اسلام به ايران دانسته مي شد و روحانيت به عنوان ابزار نشر اسلام مورد تحقير عده اي متجددنما از هر نوع قشري قرار مي گرفت. شعراي عصر پهلوي سروده هاي بسياري را در قالب شعر، طنز، داستان و لطيفه... در اين خصوص سروده يا نگاشته اند كه اگر جمع آوري گردد كتاب پرحجمي خواهد شد. حضرت امام مي فرمايند: «(رضاخان) روحانيون را آنطور كوبيد. تبليغات راه انداختند، شعرا بر ضد روحانيون، دستگاه تجهيز شدند بر ضد روحانيون، به طوري كه قشرهاي ناآگاه هم برگشتند از روحاني.» 17 يكي از اساسي ترين اقدامات رضاخان در ممنوعيت برگزاري مجالس روضه خواني بوده است كه حضرت امام بارها آن را نكوهش كرده است. ايشان در اين خصوص مي فرمايد: «يك رشته هم جلوگيري از منابر و جلوگيري از روضه خواني و خطابه، به هر عنوان در تمام ايران (بوده) شايد گاهي اتفاق مي افتاد كه عاشورا يك مجلس نداشت. بعضي از اشخاصي كه يك قدري مثلاً جرأت داشتند نصف شب، آخر شب، سحر، مجلس داشتند كه اول اذان مثلاً تمام بشود.» 18 در كنار تعطيلي مجالس روضه خواني، تعطيلي مدارس ديني و تبديل شدن آن به كاروانسرا و انبار از ديگر اقدامات رضاخان بوده است. «تبليغات روحاني در آن بيست سال كه ممكن بود انجام بگيرد، مجالس تبليغ آنها، حكم ترياك قاچاق يا بدتر

از آن پيدا كرده بود. مدارس علمي را كه سرچشمه اين منظور بود در تمام كشور از آنها گرفته يا بستند و يا مركز فحشاي مشتي جوان تازه رس قرار دادند، مدرسة مروي را كه از آن هزاران عالم روحاني بيرون آمده بود، جايگاه مشتي ارامنه كردند، مدرسة سپهسالار را به مشتي جوانها كه با نام مدرسه، موقوفات آن براي پشت ميز نشستن تربيت مي شد واگذار كردند و امروز يعني پس از رضاخان هم به همان حال باقي است. گويندگاني به نام وعظ و خطابه، از پيش خود انتخاب نمودند كه بعضي از آنها به جاي دعوت به دين، دعوت به مقاصد رضاخان كه مقاصد اجانب بود مي كردند.» 19 از ديگر اقدامات اقدامات رضاخان در تخريب چهره ديني و روحانيون، آزادي عمل دادن به كمونيست ها بود. دين در مرام كمونيست ها افيون توده ها محسوب مي شود و روحانيون از هر جهت عامل تخدير و عنوان «گروه ارتجاع» معرفي مي شوند و روحانيون را مانع انقلاب توده ها معرفي مي كردند. امام در مقابل اين گروه و سياست هاي تبليغي آنها مي فرمايند: £ يكي از اقدامات پهلوي اول (رضاشاه) كشف حجاب و متحدالشكل كردن لباسهاي عموم مردم بود «(كمونيست معتقد بودند) روحانيت با وعدة بهشت و با وعدة اين طور چيزها مردم را آرام مي كنند لالايي مي گويند براي مردم، مردم را بيهوش مي كنند و قدرتمندها مردم را مي چابند، در صورتي كه اگر هر منصفي به تاريخ مراجعه كند، مي بيند كه انبياء بودند كه توده ها را بيدار مي كردند بر ضد دولتها.» 20 از ديگر اقدامات رضاخان، بدنام كردن روحانيت بود با برچسب «انگليسي» بودن كه در ميان مردم ننگي محسوب مي شد. رضاخان سعي كرد

روحانيت را ساخته و پرداخته انگليسيها معرفي كند لذا ذهنيت مردم (عامي) نسبت به روحانيت كاملاً عوض شد. در اين خصوص امام مي فرمايند: «... اينها مي گفتند: «اينها عمّال انگليسيها هستند» اين را من خودم با گوشم، در يك اتومبيلي كه در تهران يك وقت نشسته بودم، ديدم كه يكي به آن يكي مي گويد. ما سه نفر بوديم كه معمّم بوديم. گفت من مدتهاست اين، اين هيكلها را نديده ام. اينها را انگليسيها درست كردند در نجف و قم براي اينكه ملت ما را چه بكنند.» 21 كشف حجاب و عكس العمل امام يكي از اقدامات پهلوي اول (رضاشاه) كشف حجاب و متحدالشكل كردن لباسهاي عموم مردم بود. نخستين موردي كه حضرت امام روي آن حساسيت نشان دادند تقليد رضاخان از آتاتورك بود كه كوشيد لباسهاي سنتي و محلي را برچيند و با فرض بر اينكه لباسهاي سنتي مانع تجدد است و بايد از بين برود، طرح متحدالشكل كردن لباسها را داد و به زور سعي در انجام اين طرح داشت. كشف حجاب در ذهنيت تاريخي امام بسيار منفي است و آن را به عنوان يك اقدام ضدديني مورد سرزنش قرار داده و ظلمي نابخشودني به جامعه دانسته اند: «در طول اين مدت هم گرفتاريهاي همة جانب ملت ما را چه مردها و چه زنها همه مي دانيد. شايد بسياريش را يادتان نباشد كه من يادم است كه اينها در زمان رضاخان به اسم اتحاد شكل، به اسم كشف حجاب، چه كارها كرده اند، چه پرده ها دريدند از اين مملكت، چه زورگوييها كردند و چه بچه ها سقط شد در اثر حمله هايي كه اينها مي كردند به زنها كه چادر را از سرشان

بكشند.» 22 ترويج «اصلاح گري ديني» از ديگر سياست هاي رضاخان و پسرش محمدرضا بود كه از سوي تعدادي از غربزدگان و آخوندهاي روشنفكرمأب تبليغ و ترويج مي شد. حضرت امام در كشف الاسرار مي فرمايند: «در اين ميان چند تن آخوند... كه از علم و تقوا دست كم تقوا عاري بودند به نام روحانيت ترويج كردند و با نام اصلاحات، برخلاف دين، آنها را به نوشتن و گفتن وادار كردند و كتابهاي آنها را با اجازه اداره مطبوعات با خرج خود يا كساني كه گول خورده اند به طبع مي رساندند و اگر كتابي بر ضد آن نوشته مي شد طبع آن را اجازه نمي دادند چنانكه كتاب «اسلام و رجعت» كه نوشته شد، يكي از روحانيون قم كتاب «ايمان و رجعت» را نوشت و دروغپردازي و خيانتكاري شريعت سنگلجي،23 را آفتابي كرد و نگذاشتند چاپ بشود.» 24 حضرت امام بارها در كتاب كشف الاسرار در مقابل سياست هاي به اصطلاح «اصلاح ديني» حساسيت هاي تندي نشان دادند. از ديگر سياست هاي دوران رضاخان گسترش «ملي گرايي و باستانگرايي» بوده است كه يكي از اهداف اين سياست ضربه زدن به دين مبين اسلام بود. حضرت امام در مقابل اين سياست مي فرمايند: «يك مجلسي درست كردند در همان زمان آن شخص، شايد حالا اواخر زمان كه در آن مجلس، نمايش غلبة اسلام بر ايران بود، كه لشكر عرب آمد و غلبه كرد و... ايران را گرفت؛ آن وقت عربستان هم جزو اينجا بود، آنجا دستمالها را درآوردند و به گريه، گريه (براي) اينكه اسلام آمد و ايران را اسلاميش كرد، گريه كردند در يك مجلس عمومي... براي اين بود كه مردم را از اسلام همچو بترسانند كه اسلام آمد

و اوضاع كلي را به هم زد.» 25 و در جاي ديگر مي فرمايند: «اساس اين بود كه اسلام را از بين ببرد. تاريخ اسلام را به اسم اينكه ما خودمان يك كذايي هستيم، تاريخ اسلام را مي خواست از بين ببرد. موفق نشد. همه چيز را اينها مي خواستند از بين ببرند. اسلام را ضعيفش كنند و مردم را از آنهايي كه كار براي اسلام مي كردند، يا كارشناس اسلام بودند جدا كنند، به اسم اينكه اينها مرتجع هستند.» 26 £ رضاخان، پشتوانة مردمي را كلاً از دست داد و در دوران بحران نه تنها كسي از او حمايتي نكرد بلكه مردم از رفتن او شاديها كردند به دليل سياست هاي ضدديني و ضدروحانيت رضاخان بود كه علما را به مخالفت با خود واداشت. و در قيامهاي مختلف از جمله قيام تبريز، قيام اصفهان، قيام خراسان رهبري را بر عهده داشتند كه حضرت امام نيز همواره در اين خصوص اشاراتي داشتند. امام همچنانكه در قيام مشروطه بر تأثير شيخ فضل الله نوري تأكيد مي كرد، در دورة رضاخان نيز از اهميت و تأثير سيدحسن مدرس سخن مي گفت چنانكه بارها در فرمايشات ايشان جملات فراواني در تكريم مدرس نقل شده است. در جايي مي فرمايند: «رضا شاه از مدرس مي ترسيد، آن قدري كه از مدرس مي ترسيد از دزدهاي سرگردنه نمي ترسيد، از تفنگدارها نمي ترسيد، از مدرس مي ترسيد كه مدرس مانع بود از اينكه يك كارهاي زشتي را انجام دهد.» 27 علاقه امام به مدرس چنان بود كه در چاپ اولين اسكناس جمهوري اسلامي، طي حكمي در 7 آذرماه 1364 دستور فرمودند: «سزاوار است كه اولين اسكناس كه در ايران به طبع مي رسد عكس اولين مرد

مجاهد در رژيم منحوس پهلوي (روي آن) چاپ شود.» 28 با اين سياست هاي غلط كه رضاخان در مبارزه با مظاهر ديني و پيش گرفتن روشهاي استبدادي و از بين بردن قدرت ملت داشت، پشتوانة مردمي را كلاً از دست داد و در دوران بحران نه تنها كسي از او حمايتي نكرد بلكه مردم از رفتن او شاديها كردند. پي نوشتها: 1. صحيفه امام، مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام، ج 10، ص 430 و ج 11، ص 12. 2. جهت اطلاع بيشتر رجوع شود به صحيفه امام، ج 1، ص 23 _ 21 و همان، ص 298 _ 293. 3. همان، ج 5، ص 208. 4. همان، ج 3، ص 384. 5. همان، ج 3، ص 409، جهت اطلاع بيشتر در اين خصوص رجوع كنيد به صحيفه امام، ج 4، ص 482، ج 3، ص 298، ج 3، ص 332، ج 15، ص 208. 6. صحيفه امام، ج 5، ص 63. 7. همان، ج 3، ص 418 _ 417، براي آگاهي بيشتر رجوع شود همان، ج 4، ص 139، ج 5، ص 7. 8. همان، ج 11، ص 395. 9. همان، ج 10، ص 187. 10. همان، ج 7، ص 390. 11. همان، ج 16، ص 177. 12. همان، جهت اطلاع بيشتر رجوع شود به همان منبع، ج 12، ص 326 _ 329. 13. كشف الاسرار، ص 189. 14. صحيفه امام، ج 3، ص 299. 15. كشف الاسرار، ص 330 _ 331. 16. جهت اطلاع بيشتر رجوع شود به صحيفه امام، ج 10، ص 120و ج 9، ص 509 و ج 4، ص 22 و ج 5، ص 38

و ج 7، ص 33 و ج 9، ص 395. 17. صحيفه امام، ج 11، ص 395. 18. صحيفه امام، ج 3، ص 300. 19. كشف الاسرار، ص 332. 20. صحيفه امام، ج 7، ص 44. 21. همان، ج 12، ص 467، براي اطلاع بيشتر رجوع شود به ج7، ص 44. 22. صحيفه امام، ج10، ص 490 _ 489، جهت اطلاع بيشتر رجوع شود همان منبع، ج 3، ص 299. 23. از آخوندهاي روشنفكرمأب و البته و مبلغ اصلاحات ديني (1269 _ 1322). 24. كشف الاسرار، ص 333. 25. صحيفه امام، ج 9، ص 395. 26. همان، ج 12، ص 24. 27. همان. 28. همان، ج 19، ص 431.

امام خميني ثابت و استوار از آغاز تا پايان توطئه كشف حجاب

امام خميني ثابت و استوار از آغاز تا پايان توطئه كشف حجاب (من تلخي اين كشف حجابي كه اينها كردند و اسمشان را بعدا آزاد زنان و آزادمردان، پسر رضاخان گذاشت من تلخي اش باز در ذائقه ام هست . شما نمي دانيد چه كردند با اين زن هاي محترمه و چه كردند با همه قشرها . الزام مي كردند هم تجار را، هم كسبه جزء را، هم روحانيت را، هر جا زورشان مي رسيد به اين كه مجلس بگيريد و زن هاتان را بياوريد در مجلس، بياوريد در مجلس عمومي، آن وقت اگر اينها تخلف مي كردند، كتك دنبالش بود، حرف دنبالش بود، همه چيزها و حرف ها بود و اينها مي خواستند زن را وسيله قرار بدهند از براي اين كه سرگرمي حاصل شود براي جوان ها و در كارهاي اساسي اصلا وارد نشود . طريق هاي مختلفي اينها داشتند براي اينكه اين جوان هاي ما

را، اين دانشگاهي هاي ما را، همه اين قشرها را نگذارند به فكر خودشان بيفتند و به فكر مملكتشان بيفتند . از آن طرف همين مساله كشف حجاب با آن فضاحتي كه اينها كردند و با آن رفتاري كه با زن هاي محترمه كردند و با آن رفتاري كه با روحانيون كردند در اين مسائل كه حتي به مرحوم آقاي كاشاني آمدند تكليف كردند كه شما بايد وارد بشويد در اين مجلس) . (19/6/59) (نقشه اين بود كه اين قشر مؤثر كه از دامن آنها زنان و مردان مؤثر تربيت مي شود، طوري كنند كه اطفال خودشان را از دامن هاي خودشان برانند و در جاهاي ديگري كه اطفال در آن جا جمع مي شوند انباشته كنند، و شما را از مهر مادري و آن ها را از سرپرستي مادرانشان جدا كنند كه نتوانند اين افرادي كه بايد در دامن هاي شما تربيت بشوند، از شما جدا بشوند و نتوانند براي كشور خودشان و براي اسلام عزيز عمل كنند، نقشه اين بود كه با توطئه كشف حجاب مفتضح در زمان قلدر نافهم رضاخان اين قشر عزيز را كه جامعه را بايد بسازند تبديل كنند به يك قشري كه فاسد كنند جامعه را، و اين نقشه نه اختصاص به شما بانوان داشت، بلكه جوانان مرد را هم همين طور بكشانند به مراكز فساد و آن طور كه مي خواهند آن ها را تربيت كنند، كه اگر چنانچه كشورشان به دست هر كس بيفتد بي تفاوت باشند يا مؤيد . اگر اين نهضت و انقلاب اسلامي هيچ نداشت، جز اين تحولي كه در بانوان و جوانان ما

پيدا شد، اين يك امري بود كه كافي بود، براي كشور ما . اينهايي كه در گوشه و كنار به گوش اشخاص مي خوانند، كه اين انقلاب كاري انجام نداد، اين ها اشخاصي هستند كه اين تحولي كه در شما پيدا شده است چون مضر به حال آنها و قدرت هاي چپاول گر است، اين را چيزي حساب نكنند و با تبليغات سوئشان بخواهند به شما بباورانند، باور بياورند كه چيزي نشده است . . . نقش زن در جامعه بالاتر از نقش مرد است، براي اين كه زنان، بانوان علاوه بر اين كه خودشان يك قشر فعال در همه ابعاد هستند، قشرهاي فعال را در دامن خودشان تربيت مي كنند ، خدمت مادر به جامعه از خدمت معلم بالاتر است، و از خدمت همه كس بالاتر است و اين امري است كه انبياء مي خواستند و مي خواستند كه بانوان قشري باشند كه همه آنها تربيت كنند جامعه را، و شير زنان و شيرمرداني به جامعه تقديم كنند . . . امروز ارزش، ارزش انساني است، ارزش اخلاقي است، ارزش انساني است، كه به واسطه همين تحول در قشر بانوان، ديگر آن هايي كه با آرايش هاي فاسد و لباس هاي فاخر مي خواستند فخرفروشي كنند، در بين جامعه نسوان ما محكوم اند و خجالت زده اند . . . اين تحول، يك تحولي است كه بالاترين تحول است در جامعه، جامعه ما از بانوان زمان يعني بعضي بانوان زمان محمد رضا و رضا برگشتند به يك بانواني كه زينب گونه شدند و تابع فاطمه . آن روز تابع آرايش اروپايي بودند، و بايد

از اروپا طرح لباس بيايد، امروز تابع مكتب هستند و آن چه اسلام بپسندند مقبول است و اين يك تحولي است كه بالاترين تحولات است در جامعه ما، نگه داريد اين تحول را، توجه كنيد به اين كه دست هاي فاسد و قلم هاي فاسد و گفتارهاي فاسد، شما را به اغفال نكشاند و شما را برنگرداند به حال سابق; اين راه را شما ادامه بدهيد و توده هاي ميليوني مردان ما هم، ادامه بدهند و مي دهند; و توده هاي ميليوني بانوان ما هم ادامه بدهند و مي دهند، و هيچ توجه به صحبت ها و قلم ها و سخنراني هايي كه مي شود نكنيد، و خودتان مستقل فكر كنيد و تابع افكار ديگران نباشيد و خودتان براي كشور خودتان كوشش كنيد كه مفيد باشيد و شما هدايت كنيد مردان را ، و هدايت كنيد و نصيحت كنيد دولتمردان را، شما مادران خوبي براي اطفال باشيد و ناصحان خوبي براي جامعه) . (25/12/59)

رهبران مذهبي و مدرنيزاسيون در دوره پهلوي دوم - بررسي مو اضع امام خميني (ره)(قسمت دوم) 1

رهبران مذهبي و مدرنيزاسيون در دوره پهلوي دوم - بررسي مو اضع امام خميني (س)(قسمت دوم) 1 چكيده: اين مقاله كه در دو قسمت ارائه گرديده است به بررسي مواضع مراجع بزرگ تقليد شيعه درخصوص الگو و روند نوسازي (مدرنيزاسيون) در كشور در دوران پهلوي دوم (در سالهاي 1320 - 1357) پرداخته است كه مقاله حاضر به مواضع امام خميني اختصاص دارد. در اين مقاله مواضع امام خميني در سه مقطع سالهاي 1320 - 1340 و همچنين 1340 - 1343 و 1343 - 1357 به تفكيك مورد بحث و بررسي قرار گرفته است كه در ضمن تحليل دلايل برخورد انتقادآميز امام

خميني با الگوي نوسازي اقتصادي، فرهنگي، سياسي و اجتماعي پهلوي دوم، به صورت خاص مواضع امام در قبال انقلاب سفيد، اصلاحات ارضي، مشاركت سياسي زنان و اقليتها و همچنين اصلاحات فرهنگي و اجتماعي و عمراني مورد مطالعه قرار گرفته است. بر اساس نتايج اين پژوهش، امام خميني ضمن اينكه بر اساس مباني نظري و عقل گرايانه خود حامي هر نوع اصلاحات واقعي است اما الگوي خاص نوسازي در دوران پهلوي دوم را الگويي منحرفانه، استعماري و تقليدي از نوسازي دانسته و مجريان و طراحان آن را رهروان عوامل نوسازي دوران رضاشاه و عوامل استعمار مي داند كه عملكرد آنها نتيجه اي به جز تخريب و وابستگي كشور نداشته است. در حقيقت انتقادات امام، واكنشي در مقابل عدم نوسازي كشور محسوب مي شد و ايشان معتقد بود كه الگوي مذكور نه تنها اصلاحات واقعي را به دنبال نخواهد داشت بلكه به عدم پيشرفت و وابستگي كشور و تخريب اقتصاد، سياست و فرهنگ كشور منجر خواهد شد. در دوران پهلوي دوم ما شاهد برخورد نقادانه و حتي منفي امام خميني (س) با الگوي ارائه شده براي مدرنيزاسيون كشور از سوي شاه هستيم. در اين مقاله تلاش مي گردد تا به اين سؤال پاسخ داده شود كه چرا امام خميني (س) به عنوان يك فقيه اصولي شيعي كه طبيعتا مي بايد از روند پيشرفت و ترقي در كشور حمايت نمايد، مواضع حمايت آميزي در قبال اقدامات شاه اتخاد نمي كند؟ آيا قرائت خاص رژيم شاه را از مدرنيزاسيون نمي پذيرفت و يا اينكه نگرانيهاي ديگري موجب اين امر مي شد؟ فرضيه ما اين است: امام خميني (س) ضمن

اينكه بر اساس مباني نظري عقل گرايانه و واقع بينانه خود حامي هر نوع تحول عقلاني و دگرگونيهاي اجتماعي بود اما الگوي خاص نوسازي در دوران پهلوي دوم را الگويي استعماري، تقليدي و ناقص مي دانست كه داراي پيامدهاي تخريب كننده اي براي اقتصاد، سياست و فرهنگ كشور بود و در حقيقت ايشان اين الگو را ضد نوسازي و توسعه كشور قلمداد مي كرد. اصولا دلايل مخالفت امام را با الگوي نوسازي در اين دوره بايد به عواملي همچون تجربه تاريخي عملكرد فرهنگ و مذهب ستيزانه مدرنيستها در دوره رضاخان، ماهيت وابسته الگوي مذكور و عوامل نوساز و تصميم گيران سياسي در دوران پهلوي و همچنين عدم توجه به نوسازي سياسي و تلاش براي تحكيم استبداد در الگوي مذكور و قرائت منحرفانه اي از نوسازي در اين دوران نسبت داد. در حقيقت امام خميني (س) الگوي مذكور را در جهت پيشرفت و ترقي و حركت تكاملي جامعه نمي دانست و واكنش وي اقدامي در مقابل «عدم نوسازي » و نه «نوسازي » بود. به منظور بررسي و اثبات اين فرضيه ضمن يك مرور تاريخي به برخوردهاي امام با اقدامات پهلوي دوم در سه مقطع 1320 - 1340 و 1340 - 1343 و 1343 - 1357، تلاش مي گردد تا به كاوش در دلايل واقعي موضع گيريهاي امام درباره مسائلي همچون: اصلاحات ارضي، مشاركت سياسي زنان و اقليتها، انقلاب سفيد، برنامه هاي عمراني و اقدامات فرهنگي و سياسي دولت در اين دوره ها پرداخته، در خاتمه جمع بندي مناسبي از دلايل واقعي چالش مذكور را ارائه دهيم. الف. برخورد امام در مقطع 1320 - 1340 از

همان ابتدا، امام خميني (س) شاه را حكومتي تحميلي و غير قانوني مي دانست (در جستجوي راه از كلام امام 1363: 180 - 194 )كه از سوي متفقين به كشور تحميل شده بود و مشروعيت آن نه بر اساس شرع و نه بر اساس قانون اساسي بود و به دليل اينكه احساس مي كرد ساختار سياسي اداري كشور هيچگونه تغييري با دوران رضاخان نكرده است، همواره از تداوم استبداد رضاخاني و تداوم خط فكري غرب گرايان در كشور نگران بود كه به نظر وي جاده صاف كن ورود استعمار به كشور و عامل اصلي انهدام هويت ملي و مذهبي كشور به شمار مي رفت. به طوري كه در سال 1323 يعني سه سال بعد از به قدرت رسيدن شاه از طريق كودتا، در كتاب كشف اسرار نسبت به تداوم حكومت عمال ديكتاتوري رضاخاني هشدار داد و خواستار تغيير اساسي در ساختار و مناسبات سياسي، اقتصادي و فرهنگي گذشته شد (خميني كشف اسرار: 225). وي تصفيه وسيع همه عوامل رژيم گذشته، تغيير قوانين ظالمانه آنها، اصلاح و پاكسازي ابزارها و مجاري فرهنگي دولت و اصلاح ارتش را خواستار شد و اعلام كرد كه «بايد اين كشور همه چيزش عوض شود تا روي اصلاح به خودش ببيند وگرنه فاتحه آن را بايد خواند» (خميني كشف اسرار: 276 - 287). او همچنين در اولين اعلاميه مبارزاتي خود به تاريخ 15/2/1323، ضمن فراخواندن مسلمانان به «قيام براي خدا» به جاي «قيام براي شخص » شده است و ضمن انتقاد از «ترك قيام لله » مي نويسد: قيام براي شخص است كه يك نفر مازندراني بيسواد را بر يك گروه

چندين ميليوني چيره مي كند كه حرث و نسل آنها را دستخوش شهوات خود كند، قيام براي نفع شخصي است كه الان هم چند نفر كودك خيابانگرد را در تمام كشور بر اموال و نفوس و اعراض مسلمانان حكومت داده. قيام براي نفس است كه چادر عفت را از سر زنهاي عفيف مسلمان برداشت و الان هم اين امر خلاف دين و قانون در مملكت جاري است و كسي بر عليه آن سخن نمي گويد. قيام براي نفعهاي شخصي است كه روزنامه ها كه كالاي پخش فساد اخلاق است، امروز هم همان نقشه ها را كه از مغز خشك رضاخان بيشرف تراوش كرده تعقيب مي كنند و در ميان توده پخش مي كنند. قيام براي خود است كه مجال به بعضي از اين وكلاي قاچاق داده كه در پارلمان بر عليه دين و روحانيت هرچه مي خواهند بگويند و كسي نفس نكشد. وي در ادامه خطاب به علما، روحانيون، دانشمندان، گويندگان و دينداران و خداخواهان و حق پرستان و وطن خواهان مي افزايد: امروز روزي است كه نسيم روحاني الهي وزيدن گرفته و براي قيام اصلاحي بهترين روز است. اگر مجال را از دست بدهيد و قيام براي خدا نكنيد و مراسم ديني را عودت ندهيد، فرداست كه مشتي هرزه گرد شهوتران بر شما چيره شوند و تمامي آئين و شرف شما را دستخوش اغراض باطله خود كنند (خميني 1369 ج 1: 24 - 26). وي در خاتمه پيش بيني مي كند كه در صورت ترك قيام و تداوم تفرقه بين مسلمانان، روزگار آنها از روزگار رضاخان سخت تر خواهد شد. اين مطالب و سخنان

نشان مي دهد كه از همان ابتدا امام به دنبال فرصتهايي براي برخورد با رژيمي بود كه آن را ادامه رژيم نامشروع، غيرقانوني و وابسته مي دانست. امام در آن زمان بر اين باور بود كه رهبري نهضتهاي سياسي تنها از طريق مرجعيت ديني ممكن است لذا با شناختي كه از مراتب علمي و شهامت سياسي آيت الله بروجردي داشت وي را فرد مناسبي براي اين كار يافت. از اين رو هنگامي كه آيت الله در تهران بستري بود ضمن ديدار، از ايشان دعوت نمود تا در قم سكونت كند و تلاشهاي فراواني در اين راه كرد(رجبي 1369: 245) و بر اين اساس در اقامت آيت الله بروجردي در قم و تثبيت مرجعيت ايشان سهم بسياري داشت (حوزه 1370: ش 43 - 44 (3) ). امام تقويت حوزه علميه قم را يكي از عوامل مهم تاثيرگذار بر تداوم مبارزه مي دانست و شايد يكي از دلايل مهم ناكامي مشروطيت و استقرار ديكتاتوري رضاخان را در دوري مراجع تقليد عراق از ايران مي ديد (رجبي: 226). علاوه بر اين آيت الله بروجردي در زمان رضاشاه و محمدرضاشاه نيز دوبار در مقابل برنامه هاي ضد اسلامي رژيم ايستادگي كرده بود كه از نقاط درخشان سوابق سياسي وي به شمار مي رفت (حوزه 1370: ش 43 - 44). امام كه خود در آن زمان يكي از اساتيد حوزه به شمار مي رفت به منظور تثبيت مرجعيت آيت الله بروجردي در درسهاي ايشان شركت مي كرد و آيت الله بروجردي نيز ايشان را جزء مشاوران نزديك خود قرار داد و در جلسات بحث مسائل مهم سياسي از ايشان نظرخواهي

كرد (حوزه 1370: ش 43 - 44; فصلنامه ياد 1364 س 1: 128 (4) ). ايشان همچنين تحت عنوان «هيئت مصلحين » از سوي آيت الله بروجردي مامور سروسامان دادن به حوزه ها شد (حوزه 1370: ش 43 - 44: 44 (5) ). امام در اين سالها همچنين با آيت الله كاشاني مراوده داشت و به طوري كه نزديكان آيت الله كاشاني اظهار مي دارند امام بارها فرزندش مرحوم حاج آقا مصطفي را به نزد ايشان مي فرستاد و پيامهاي شفاهي و كتبي ايشان را مبادله مي كرد (رجبي: 217). پس از بهمن ماه 1327 كه شاه از ترور جان سالم به در برد، درصدد تشكيل مجلس مؤسسان برآمد كه بر اساس آن قرار بود تغييراتي در مواد قانون اساسي به وجود آيد و قدرت و اختيارات شاه افزايش يابد. شاه كه با دستگيري و تبعيد آيت الله كاشاني و نيز انحلال حزب توده موانع را از سر راه خود برداشته بود، براي اطلاع از نظر آيت الله بروجردي از تشكيل مجلس مؤسسان و جلب موافقت و يا مطمئن شدن از عدم مخالفت ايشان، وزير كشور (دكتر اقبال) را از سوي خود به ديدار و گفتگو با آيت الله بروجردي فرستاد. به نوشته يكي از مورخان، امام از طرف آيت الله بروجردي در اين گفتگو شركت كرد و به وزير كشور چنين اظهار داشت: ما به شما هرگز اجازه چنين تغيير و تبديلي در قانون اساسي را نمي دهيم زيرا اينگونه تغيير، افتتاحيه اي جهت دستبرد اساسي به قوانين موضوعه اين كشور خواهد شد و به دولت فرصت خواهد داد كه هروقت هرطور كه سياست

و منافع او اقتضا مي كند در قانون اساسي دست ببرد، طبق اغراض و اميال خود، قانوني را ملغي و قانون ديگري را جعل نمايد (روحاني 1356: 102). هرچند در نهايت آيت الله بروجردي عدم مخالفت خود را با مجلس مؤسسان به شرط آنكه در امور مربوط به ديانت تعرضي نكند، اعلام داشت (انور خامه اي 1363: 157)، اما اين موضع به خوبي حساسيت آيت الله خميني را در مقابل شكل گيري دولت مطلقه اي از نوع رضاخان نشان مي دهد. تشديد فعاليت صهيونيستها و بهاييان در كشور، كه به دليل نفوذ آنها در سطوح مختلف بالاي حكومتي و دستگاههاي اداري انجام مي گرفت، بار ديگر حساسيت علما و مخصوصا آيت الله بروجردي را به اين مساله جلب كرد و مردم را به واكنش در مقابل آنان واداشت كه اسناد نشان مي دهد امام خميني (س) نيز در اين ارتباط به شدت از خود واكنش نشان داد و طي تلگرافهايي خواهان جلوگيري مقامات دولتي از فعاليت آنان شد (رجبي: پيوست شماره 11). امام خميني در خلال سالهاي نهضت ملي نفت ضمن مكاتبه با كاشاني، از وي مي خواهد كه براي جنبه ديني نهضت اهميت بيشتر قائل شود و از اينكه به جاي تقويت جنبه مذهبي بر جنبه سياسي تاكيد دارد از وي انتقاد مي كند و مي خواهد كه براي دين كار كند نه اينكه سياستمدار شود (در جستجوي راه از كلام امام دفتر 5: 23). امام علي رغم اين انتقادات معتقد بود كه آقاي كاشاني براي اسلام كار مي كرد و هدفش پياده كردن اسلام در ايران بود (خميني 1369 ج 18: 21). اما

در مجموع امام به دنبال آيت الله بروجردي در خصوص جريان ملي شدن نفت سكوت انتخاب كرد (رجبي: 219). ايشان همچنين بعدها از مصدق انتقاد مي كند و مي گويد: او (دكتر مصدق) براي مملكت مي خواست خدمت بكند لكن اشتباه هم داشت. يكي از اشتباهات اين بود كه آن وقتي كه قدرت دستش آمد اين (محمدرضا شاه) را خفه اش نكرد كه تمام كند قضيه را. اين كاري براي او نداشت. آن وقت هيچ كاري براي او داشت بلكه ارتش دست او بود، همه قدرتها دست او بود و اين (شاه) هم، اين ارزش (را) نداشت. آن وقت اين طور نبود كه اين يك آدم قدرتمندي باشد. آن وقت ضعيف بود و زير چنگال او بود، لكن غفلت شد. اشتباه ديگر اينكه مجلس را ايشان منحل كرد و يكي يكي وكلاء را وادار كرد كه برويد استعفاء بدهيد. وقتي استعفاء دادند يك طريق قانوني براي شاه پيدا شد و آنكه بعد از اينكه مجلس نيست، تعيين نخست وزير با شاه است، شاه تعيين كرد نخست وزير را، اين اشتباهي بود كه از دكتر واقع شد و دنبال او، اين امر را دوباره برگرداندند به ايران، به قول بعضي «محمدرضا شاه » رفت و «رضا شاه » آمد (خميني 1369 ج 3: 36). توجه به اين انتقادها نشان مي دهد كه علي رغم اينكه موضع صريحي از امام در اين مقطع درخصوص نهضت ملي نفت وجود ندارد اما موضوع اصلي كه تمايل به حذف سلطنت محمدرضاشاه در كشور بود، ديده مي شود. بعد از كودتاي 28 مرداد 1332، امام براي جلوگيري از اعدام فداييان اسلام،

شخصا به ديدار آيت الله بروجردي مي رود و از ايشان مي خواهد مانع اين اعدام گردد. اما هنگامي كه آيت الله بروجردي اظهار داشت در آن باره دخالتي نخواهد كرد، امام خود شخصا به سه نفر از رجال كشور (قائم مقام رفيع، بهبهاني و صدرالاشراف) نامه نوشت و از آنها خواست كه مانع اين امر شوند (كيهان فرهنگي 1368 سال 6 (6) ). به نظر برخي تحليلگران، امام احساس مي كرد كه اعدام نواب صفوي به معناي انتقام از روحانيت سياسي و مبارز است و ممكن است اين اعدام سرآغاز اعدامهاي ديگر گردد (رجبي: 237). امام در سال 1332 ضمن درس خارج فقه و رسيدن به بحث تقيه رساله اي مستقل و كم حجم در اين باره تاليف كرد كه در آن ضمن اشاره به معني اصلي تقيه كه تا حدودي مغاير معناي رايج و مصطلح آن در ميان خواص و عوام بود، تاكيد كرد كه تقيه براي حفظ دين است نه محو آن (رجبي: 239) و بر اين اساس خواستار اجتناب از تقيه در مقابل اقدامات اسلام ستيزي نظريه پردازان مكتب مدرنيزاسيون شد. در آذرماه 1338 «لايحه تحديد مالكيت » (به منظور فراهم آوردن مقدمات اصلاحات ارضي) به مجلس برده شد. اين امر در گرماگرم مبارزات انتخاباتي آمريكا به منظور كاهش فشارهاي سياسي آمريكا بر ايران مبني بر لزوم اصلاحات سياسي اقتصادي در ايران بود. آيت الله بروجردي طي نامه اي اين لايحه را خلاف اسلام و شريعت دانست. شاه در سال 1339 طي نامه تندي خطاب به آيت الله بروجردي يادآور شد كه: «ما دستور داده ايم قانون اصلاحات ارضي، مثل ساير

ممالك اسلامي اجرا شود» . به دنبال اين نامه آيت الله بروجردي به منظور ارائه پاسخ مناسب به نامه شاه، از چند نفر از بزرگان حوزه از جمله امام خميني (س) دعوت كرد تا در جلسه مشورتي شركت كنند. امام در اين جلسه ضمن اعتراض به جمله «ما دستور داده ايم » پيشنهاد كرد كه شما نيز قاطعانه بنويسيد: «اين خلاف قانون اساسي است شاه چه حقي دارد بگويد ما دستور داده ايم. كشور مشروطه است و مجلس دارد» (حوزه 1370 ش 42 - 43: 110 (7) ). حدود يك سال بعد آيت الله بروجردي درگذشت و فصل جديدي در مبارزات امام خميني (س) آغاز شد. يك جمع بندي از مواضع امام در اين مقطع (1320-1340) نشان مي دهد كه امام از همان ابتدا با پيش فرض اينكه رژيم پهلوي دوم فاقد مشروعيت قانوني و اسلامي مي باشد و تداوم رژيم مستبد رضاخاني است همواره نسبت به آن با ديده ترديد مي نگريست و از تثبيت مجدد ديكتاتوريي بيمناك بود كه مي توانست زمينه فعاليت نظريه پردازان مكتب مدرنيزاسيون را - كه حذف ارزشهاي بومي و مذهبي جامعه را پيش شرط برپايي جامعه مدرن در ايران مي دانستند - در كشور فراهم آورد و بار ديگر فرهنگ و ارزشهاي اسلامي و استقلال كشور را مورد هجوم قرار دهند. به همين دليل ضمن تلاش براي آگاهي روحانيون، روشنفكران ديني و مردم و استفاده از فرصتها براي جلوگيري از پاي گرفتن مجدد «استبداد شبه مدرن » به شدت در مقابل اقدامات شاه كه به اين منظور انجام مي شد موضع گيري مي كرد و نمونه آن را

مي توان موضع گيري امام در قبال اقدامات شاه براي تشكيل مجلس مؤسسان و تغيير قانون اساسي، برخورد شاه با مخالفين، تلاشهاي شاه براي پياده كردن اصلاحات ديكته شده از سوي آمريكا و حمايتهاي شاه از صهيونيستها و بهاييان در كشور دانست. همچنين حمايت غيرمستقيم از مخالفين و نهضت ملي نفت را نيز مي توان در اين راستا ارزيابي كرد. امام احساس مي كرد با افزايش قدرت سياسي شاه و سركوب آزاديهاي سياسي، زمينه اصلي براي جولان تفكر شبه مدرنيستي در كشور فراهم خواهد آمد و بنابراين به شدت در مقابل سقوط اولين سنگر ايستادگي مي كرد. اين تلاش در سالهاي بعد از فوت آيت الله بروجردي به شكل منسجم تري خود را نشان داد كه به آن مي پردازيم. ب. امام و اصلاحات شاه در اوايل دهه 40 شاه كه بعد از كودتاي 28 مرداد 1332 با كمك آمريكاييان، مدرنيزاسيون را در حوزه اقتصادي در قالب برنامه هاي عمراني پنج ساله كشور آغاز كرده بود، در اواخر دهه 30 و با فشار كندي (كه به عنوان كانديداي حزب دمكرات در انتخابات رياست جمهوري به پيروزي رسيد) و با كمك عناصر داخلي هوادار اصلاحات، اقداماتي را به منظور گسترش اين اصلاحات در صحنه هاي اقتصادي، فرهنگي و اجتماعي آغاز كرد. فشارهاي آمريكا بر ايران به دنبال گزارشات سازمان سيا مبني بر لزوم اصلاحات در ايران انجام شد. اين سازمان در نوامبر 1958 طي گزارشي اعلام كرد كه اگر شاه يك برنامه اصلاحات را آغاز نكند سرنگون خواهد شد. در اين گزارش تاكيد شده بود كه بايد به شاه فشار آورد تا به منظور جلوگيري از

پيروزي كمونيستها در ايران اين اقدامات را انجام دهد (گازيوروسكي 1373: 220). با روي كارآمدن كندي در 1961 در آمريكا وي برنامه سياست خارجي خود را درخصوص كشورهاي جهان سومي كه در معرض تهديد كمونيستها قرار دارند، بر اساس تشويق اصلاحات مسالمت آميز از بالا به منظور متوقف كردن انقلاب خشونت بار از پايين تدوين كرد. محور اصلي اين برنامه «اتحاد براي پيشرفت » بود كه در مارس 1961 در مورد آمريكاي لاتين به اجرا گذاشته شد. اين برنامه درصدد بود رژيمهاي ناتوان و غيرمحبوب آمريكاي لاتين را تحت فشار قرار دهد تا با اعلام اصلاحات از انقلاب مصون بمانند (بيل 1371: 216). سياست جان كندي در قبال ايران، اجراي روشن و جامع اين برنامه عمومي يعني انجام اصلاحات از بالا در سايه حمايت قدرت نظامي رژيم بود. كندي كمتر از يك ماه بعد از اعلام ايده «اتحاد براي پيشرفت » نگراني خود را از ثبات سياسي ايران تحت حكومت پهلوي، كه مي توانست آن كشور را به دامان شوروي سوق دهد اعلام كرد(بيل: 217) و سپس تصميم به واردآوردن فشار بر ايران جهت انجام اصلاحات اجتماعي سياسي گرفت. به طوري كه شاه بعدها اين فشارها را كودتا عليه خود عنوان كرد و گفت: « از نظر او پيام كندي كم و بيش يك كودتاي آمريكايي عليه وي بوده است » (بيل: 225 (8) ). وي هدف اين اقدام را تحميل دمكراسي آمريكايي بر ديگر كشورها ذكر كرد (بيل: 49 (9) ). سياستهاي جديد آمريكا، زمينه تحرك مخالفين را در داخل كشور در اواخر دهه 30 افزايش داد. مهمترين جرياني كه توانست با جلب نظر

سردمداران آمريكا، پرچمداري اصلاحات را مطرح كند «گروه منفرد» دكتر علي اميني بود كه عاقد قرارداد كنسرسيوم بعد از كودتاي 28 مرداد بود و مدتي به عنوان سفير در آمريكا زندگي كرده بود. وي و گروهش با انتقادات تند و تيز از دولت اقبال و سپس شريف امامي در سال 39 شعار لزوم اصلاحات اجتماعي و سياسي را مطرح كرده بودند (بهنود 1374: 436). در ديدارهايي كه سفير ايران در آمريكا با كندي داشت شاه آمادگي خود را براي طرحهاي واشنگتن اعلام كرد. نخستين دستوري كه پس از ملاقاتهاي زاهدي (سفير ايران در واشنگتن) با كندي و جانسون (معاون رياست جمهوري آمريكا) و دين راسك به شاه رسيد، انحلال مجلس قلابي بيستم و ايجاد فضاي باز سياسي و انتخاب يك نخست وزير ليبرال بود كه همه مي دانستند تنها علي اميني از نظر آمريكاييها واجد چنين شرايطي است (بهنود: 453). به دنبال اين تحولات، شاه با ابلاغ حكم نخست وزيري اميني و فرمان انحلال مجلس بيستم و دادن وعده انتخابات آزاد، قدمهاي اوليه را در راستاي همگامي با سياستهاي جديد آمريكا برداشت. اميني با دستور برپايي محاكمات بزرگ به افشاء فساد گسترده در كشور پرداخت و ضمن تماس با مخالفين دولت (مانند جبهه ملي و روحانيون) سعي در تحبيب قلوب آنها و دادن وعده آزادي بيشتري به آنان نمود. وي مجددا اصلاحات ارضي را مطرح و آن را با جديت دنبال كرده، شاه را براي بركناري تيمور بختيار، رياست ساواك، تحت فشار قرار داد و در نهايت وي را وادار به فرار كرد (بهنود: 456 - 466). وي يك «معاون نخست وزير در امور مذهبي

» براي خود تعيين كرد و در فرصتهاي مختلف به ملاقات مراجع قم مي رفت. در يكي از سفرها او به ديدار امام خميني (س) رفت و امام از وي خواست تا با عمل به قوانين اسلام به سمت خود مشروعيت بدهد(بهنود: 456) امام همچنين در اين ديدار در پاسخ به انتقاد اميني از اينكه چرا روحانيون در مراكز فرهنگي و آموزشي وارد نشده اند تا جلو مفاسد فرهنگ غربي را بگيرند گفت: به دليل اينكه حكومت رضاخان وابسته و دست نشانده بيگانه بود و ما حكومت مستقل ملي نداشته ايم، روحانيون با اين حكومتها همكاري نمي كرده اند (عقيقي 1358 ج 2: 77 - 79). اما در عين حال در اين دوره امام مخالفت مشهودي با برنامه هاي اميني از خود نشان نداد و حتي در مقابل اجراي برنامه اصلاحات ارضي در اين دوره سكوت كرد (هوشنگ مهدوي 1372: 112 (10) ). به نظر يكي از محققين، امام در اين مقطع به دليل اينكه هنوز ابعاد و نتايج عملي اصلاحات ارضي روشن نشده بود سياست سكوت را پيشه كرد (رجبي: 250). شاه كه به شدت از اقدامات امنيتي و گسترش شعارهاي اصلاح طلبانه او به وحشت افتاده بود طي سفري به آمريكا موفق شد اعتماد مسئولين كاخ سفيد را به خود جلب كرده، شخصا زمام حركتهاي اصلاحي پيشنهادي آمريكا را به عهده گيرد. وي در پايان اين سفر به دولت آمريكا اطمينان داد كه در تلاش است با توسعه يك حكومت مردم بر مردم به فعاليتهاي اصلاحاتي خود اساس و پايه محكمي ببخشد (بيل: 228 (11) ). در اين باره روزنامه اطلاعات نوشت: شاهنشاه

اطمينان يافتند كه آمريكا پشتيباني سياسي و نظامي خود را از ايران ادامه خواهند داد و پرزيدنت كندي نيز اطمينان يافت كه شاهنشاه متحد استوار است كه تصميم قاطع به اصلاحات اقتصادي - اجتماعي دارد (بهنود: 467). به دنبال اين سفر شاه علي اميني را بعد از چهارده ماه زمامداري بركنار و اسدالله علم را به جاي وي گمارد كه خود را «نوكر خانه زاد دربار» مي دانست. وي بر اساس برخي اسناد يكي از عوامل مهم جاسوسي آمريكا در ايران بود (فردوست 1371 ج 2). شاه رؤوس نظرات كندي را بعدها تحت عنوان «اصول شش گانه انقلاب سفيد» اعلام كرد (بهنود: 467) كه مقدمه اصلاحاتي بود كه نظريه پردازان مكتب مدرنيزاسيون در آمريكا براي تحول جوامع سنتي به سمت جامعه سرمايه داري غرب پيشنهاد مي كردند و كندي اميدوار بود با اين سلسله اصلاحات، يك رژيم سرمايه داري و اقماري غرب را در ايران به فعليت درآورند (بهنود: 472). گامهاي مقدماتي در جهت اين اصطلاحات با برنامه اصلاحات ارضي و انجام اصلاحات در لايحه انتخابات انجمنهاي ايالتي و ولايتي و اعلام اصول انقلاب سفيد (كه ابتدا در قالب شش اصل مطرح شد) (12) برداشته شد و در كنار آن تحول در فرهنگ جامعه سنتي مهمترين هدف هواداران مكتب مدرنيزاسيون بود كه اسلام ستيزي و جايگزيني عناصر فرهنگي ايران باستاني و غربي را دنبال مي كرد. در اين قسمت به بررسي مواضع امام با برنامه هاي مقدماتي مذكور مي پردازيم: 1- امام و برنامه اصلاحات ارضي هرچند حل مساله زمينداري و تحديد مالكيت بزرگ مالكان از دوره قبل از پهلوي همواره مطرح بوده است(لمبتون 1362:

328 - 323) اما به صورت خاص طرح برنامه اصلاحات ارضي در كشور از سالهاي بعد از جنگ جهاني دوم در ايران مطرح شد. هيئتهاي كارشناسي آمريكا در اواخر دهه 20 طي گزارشي انجام اين اصلاحات را يكي از مهمترين قدمها به منظور تحول در اقتصاد سنتي ايران دانستند (عظيمي ايران فردا 1371 سال 1 ش 2: 48; كدي 1375: 227). اما در آن سالها به دليل شرايط سياسي اجتماعي خاص به اجرا درنيامد. در سالهاي بعد، دولت اقدامات ناقصي را براي فروش و يا واگذاري زمينهاي دولتي انجام داد و تصويب نامه هاي ديگري نيز به منظور تغيير مناسبات زمينداري در سالهاي 1331 مطرح كرد كه بر اساس آنها مالكان وادار مي شدند كه ده درصد از سهم مالكانه خود را به رعايا واگذار كنند و ده درصد ديگر را به صندوقي واريز نمايند كه به منظور توسعه روستايي به وجود آمده بود. اما اين تصويب نامه ها در سال 1334 به نفع مالكان اصلاح شد كه بر اساس آن سهم مالكان به صندوق توسعه روستايي به پنج درصد تقليل يافت و در همين سال قانوني نيز جهت فروش بيشتر زمينهاي خالصه وضع گرديد، ولي چون زمينهاي مرغوب به زمينداران با نفوذ و افراد دولتي فروخته شد عملا آنچه كه به زارعان رسيد ارزش چنداني نداشت (لهسايي زاده 1369: 149 - 150). در اواخر دهه 30 تاكيد مجدد بر اين مساله از تحولات بين المللي (تشديد جنگ سرد، رشد جنبشهاي انقلابي در جهان سوم و گسترش كمونيسم) و ضرورتهاي داخلي كشور (ضرورت تحول در بافت سنتي اقتصاد كشور، ضرورت تقويت سرمايه داري در ايران،

برخي اعتراضات اقشار مختلف، سيستم ناعادلانه ارباب و رعيتي در روستاها و ضرورت كاهش قدرت مالكان بزرگ) ناشي بود (شاهوردي فصلنامه 15 خرداد 1375 ش 22: 38). به اين منظور در آبان 1338، دولت لايحه اي به مجلس عرضه نمود كه علي رغم مخالفت گروههاي متنفذ و مالكان، اين لايحه از تصويب مجلس گذشت. اين قانون، كه به نام «قانون تحديد مالكيت » بود، وسعت ارضي مالكان را محدود ساخت، اما چنان از استثنائات و تبصره هاي گوناگون مملو بود كه عملا آن را بي معنا مي ساخت. اعلاميه اي هم كه آيت الله بروجردي بر ضد اين قانون داد، عملا آن را به يك كاغذ پاره تبديل كرد (شاهوردي: 263). در سال 1340 دو عامل مهم خارجي و داخلي (يعني روي كارآمدن كندي در آمريكا و فوت آيت الله بروجردي در داخل كشور) باعث شد كه اصلاحات ارضي مجددا مطرح گردد. به اين منظور دولت اميني كه با حمايت دمكراتها در آمريكا در ايران روي كار آمد قانوني را تحت عنوان الحاقيه به قانون اصلاحات ارضي در بهمن 40 به مجلس ارائه داد كه درواقع قانون كاملا جديدي بود (كدي 1375: 271) و از تصويب مجلس شوراي ملي گذشت. اين قانون در سال 1342 (كه شاه موفق شد حمايت آمريكاييان را در عزل اميني و حمايت از خود جلب كند و خود ابتكار عمل را در اصلاحات به دست گيرد) به عنوان مهمترين و اولين اصل برنامه اصلاحاتي شاه تحت عنوان انقلاب سفيد مطرح شد و طي سه مرحله بين سالهاي 1341 - 1348 به اجرا درآمد و در نهايت باعث تحولات سياسي در

ساختار جوامع روستايي كشور شد. در بررسي نحوه برخورد امام خميني (س) با برنامه اصلاحات ارضي دو نظر اصلي وجود دارد; برخي در اثبات اين ادعا كه امام با اصلاحات ارضي مخالف بوده است، به نقش وي در زمان حيات آيت الله بروجردي، در مخالفت آيت الله بروجردي با قانون تحديد مالكيت در 1339 اشاره دارند. آيت الله صافي گلپايگاني (داماد آيت الله گلپايگاني) در خاطراتش در اين باره مي نويسد: در جريان اصلاحات ارضي، شاه و حضرت آيت الله بروجردي جلسه اي تشكيل دادند كه در آن امام خميني (س) و آيت الله گلپايگاني و عده اي ديگر نيز حضور داشتند. در اين جلسه مطالبي مطرح شد. در نتيجه ايشان (آيت الله بروجردي) نامه نوشتند و خالفت خود را اعلان كردند و مساله متوقف شد (حوزه 1370 ش 43 - 44: 116). همچنين در تاييد اين ادعا، حجت الاسلام حسين بدلا (يكي از روحانيون نزديك به امام) در خاطرات خود از جلسه اي صحبت مي كند كه آيت الله بروجردي براي تصميم گيري درباره اصلاحات، از علما و بزرگان حوزه تشكيل داده بود. به گفته بدلا، در اين جلسه امام در مقابل جملاتي از شاه كه در آن تاكيد شده بود «ما دستور داده ايم كه اين اصلاحات انجام گيرد» به شدت واكنش نشان داد و به آيت الله بروجردي پيشنهاد كردند كه شما بنويسيد: «اين خلاف قانون اساسي است شاه چه حقي دارد بگويد ما دستور داده ايم كشور مشروطه است مجلس دارد» و در نهايت آيت الله بروجردي در پايان اين جلسه طي نامه اي خطاب به شاه مخالفت خود را با

برنامه اصلاحات ارضي اعلام كرد. (13) حسين بدلا مي افزايد: در اين نامه آيت الله بروجردي در پاسخ شاه كه گفته بود اين اصلاحات مشابه اصلاحاتي است كه در ديگر كشورها انجام شده است، نوشت: «شما مي گوييد در ممالك ديگر اسلامي قانون اصلاحات اجرا شده است، آن ممالك اول جمهوري شدند بعد اصلاحات ارضي اجرا شد» (حوزه 1370 ش 43 - 44: 102). اين گروه از نويسندگان عمدتا معتقدند مراجع و علما موضعي واحد در قبال اصلاحات ارضي اتخاذ كردند و امام نيز از آنها مستثنا نبود. به نظر اين گروه، علما عمدتا با رويكردي فقهي با مساله اصلاحات ارضي برخورد مي كردند و آن را رد مي كردند و بر اساس اصل «الناس مسلطون علي اموالهم و انفسهم » و يا اصل «شبهه محصوره » (كه بر اساس آن به دليل اينكه معلوم نيست كداميك از زمينها غصبي و كداميك غيرغصبي است بايد توقف كرد و از تصرف در زمينها اجتناب كرد) از تاييد اصلاحات خودداري مي كردند (اسناد 1376 (14) ). برخي از تحليل گران غربي و سياستمداران دوره پهلوي و همچنين خود شاه نيز از موضعي متفاوت اين نظر را مورد تاكيد قرار مي دهند و معتقدند كه امام خميني (س) يكي از مخالفين اصلي اصلاحات ارضي بوده است. شاه وقايع 15 خرداد را ناشي از اتحاد ارتجاع سرخ و سياه مي دانست و معتقد بود در اين واقعه بيگانگان با پول، دسته اي از مالكين مشمول قانون اصلاحات ارضي را خريده و به اعتراض واداشته اند (پهلوي 1346: 46). وي معتقد است از همان ابتدا ارتجاع سياه (كه عمدتا وي

براي ناميدن روحانيت از آن استفاده مي كرد) مانع اصلي اصلاحات ارضي بود. به گفته وي، در سال 1338 هنگامي كه دولت لايحه اي قانوني به مجلس تقديم كرد كه به موجب آن ميزان اراضي مزروعي افراد محدود مي شد، اين قانون با مداخله افراد غيرمسئول كه از ترقيات دنيا بي اطلاع بودند به كلي بي معني و بي اثر شد (پهلوي 1346: 19). وي بعدها امام خميني (س) را عامل اصلي مخالفت با اصلاحات ارضي معرفي مي كرد (پهلوي 1346: 46). بسياري از نويسندگان خارجي نيز عمدتا امام را مخالف اصلاحات ارضي دانسته و اقدامات اصلاحي شاه را عامل اصلي برانگيزاننده امام دانسته اند. در همين حال عده ديگري از مورخين و صاحبنظران معتقدند امام اصولا مخالف اصلاحات ارضي نبود بلكه مخالفت وي دلايل سياسي داشت و از موضعي متفاوت با ساير علما، با اصلاحات ارضي شاه برخورد مي كرد. از جمله اين تحليلگران مهدي عراقي و هاشمي رفسنجاني مي باشند. در اين باره مهدي عراقي، به بررسي ديدگاه امام خميني (س) پيرامون اصلاحات ارضي پرداخته است. وي در خاطراتش به ملاقات پاكروان، رئيس ساواك، با امام در رابطه با اصلاحات ارضي اشاره كرده است و مي نويسد: «امام از حسن نيت شاه در انجام اصلاحات براي افزايش توليد و درآمد مردم شك و ترديد داشت و خطاب به پاكروان گفته بود: «نمي دانيم از اين تقسيم اراضي كه شما مي خواهيد صحبت بكنيد منظورتان اين است كه در جامعه اصلاحاتي به وجود بيايد يا افساداتي مي خواهد به وجود بيايد» (عراقي: 103) وي اضافه مي كند: «اين كاري كه شما مي خواهيد بكنيد

نتيجه اش اين است كه دو سال ديگر ما دست گدايي پيش آمريكا دراز كنيم » . امام مي افزايد: «اگر ماموريت اين شكلي است خوب اين را بگوييد. اگر كه نه، واقعا دلتان مي خواهد خدمتي به طبقه زحمتكش و دهقان كرده باشيد من به عنوان حاكم شرع اكثر اين مالكين دهات را مالك نمي دانم » يعني امام در عمل به عنوان «حاكم شرع » با خود اصلاحات ارضي و سلب مالكيت زمينداران بزرگ و تقسيم آنها بين «رعيت » مخالفتي نداشت و حتي راهكارهاي درست عملي شدن اصلاحات را به پاكروان ارائه داد و معتقد بود بدون اينكه پولي از رعيت گرفته شود زمينها بين آنها تقسيم شود» . امام مالكيت زمينداران بزرگ بر دهات را از نظر شرعي تاييد نمي كند و حتي صدور حكم مصادره اراضي آنها را نيز از نظر فقهي و شرعي درست مي داند و در تشريح راهكار اول مي گويد: «من به عنوان حاكم شرع اكثر اين مالكين دهات را مالك نمي دانم. اموالشان را مصادره مي كنيم، مي دهيم دست خود رعيت، بدون آنكه از آنها پولي گرفته باشيم. چون اينها دينشان را پرداخت نكرده اند و من هم به عنوان حاكم شرع به عنوان اينكه تمام (اينها) دين به امام دارند اموالشان را مصادره مي كنيم و به دست رعيت مي دهيم » وي مي افزايد: تا الان رعيت كار مي كرده و ارباب از سود آن استفاده مي كرده و به خارج از كشور براي تفريح رفته اما حالا خود رعيت مي آيد از سود آن استفاده مي كند (عراقي: 153). راهكار دوم

امام براي حل مساله اصلاحات ارضي، در خاطرات مهدي عراقي، اين است كه دولت اگر نخواهد پيشنهاد اول را بپذيرد، بايد به آبادساختن زمينهاي باير و موات و اعطاي آنها با اقساط طويل المدت به رعيت مبادرت نمايد و اين امر سبب ظهور رقابت سالم بين «مالك قديم » و «مالك جديد» خواهد شد و كشاورزي ايران را به كشاورزي «كشورهاي صادركننده مواد غذايي » تبديل خواهد كرد و در ضمن هشدارهاي لازم را در مورد عملي نشدن اين راهكار كه موجب بروز «اختلاف بين رعيت و مالك » مي شود، ارائه مي دهد و نابودي كشاورزي ايران را نيز پيامد قطعي چنين اختلافي مي داند (عراقي: 152 - 153). در اين باره امام مي گويد: اگر كه اين را قبول نداريد شما الحمدالله از جهت زمين غني هستيد. كشور ايران مثل اروپا نيست كه خاك نداشته باشد، شما آب، بذر، تراكتور به خود رعيت به اقساط پانزده ساله بدهيد و زمينهاي موات را در اختيارش بگذاريد (به اين ترتيب) اين رعيت خودش به صورت مالك درمي آيد. در آن صورت مالك امروز به اين فكر مي افتد كه يا بايد زندگي رعيتش را تامين بكند يا اينكه مجبور است دست از ملكش بردارد و يا كشاورزي خود را مكانيزه كند كه در آن صورت بين مالك قديم و مالك جديد (يعني رعيت قديم) رقابت مي افتد (و كشاورزي رشد مي كند) . . . كه در نتيجه ما يك كشور صادركننده مواد غذايي خواهيم شد ولي اگر شما اين كار را نكيند به دليل اينكه شما الان نمي توانيد موارد مورد نياز رعيت مانند

بذر، گاو و. . . را تامين كنيد و مالكي هم وجود ندارد (كه اين كار را انجام دهد) و از طرف ديگر شما او را بدهكارش هم كرده ايد و بايد قسط بپردازد اين مشكلات به تدريج او را وادار مي كند كه زمين خود را بفروشد چون نمي تواند روي آن كار كند و به شهر برود. وقتي او زمين را فروخت و به شهر رفت از گردونه خارج مي شود و بعد از دو سال حتي اين محصولي هم كه داريم از بين مي رود (عراقي: 153 - 154). آقاي هاشمي رفسنجاني نيز در قسمتي از خاطرات خود ديدگاه حضرت امام خميني (س) را نسبت به مالكين عمده و موضوع اصلاحات ارضي را چنين بيان كرده اند: در همان روزها كساني با ساده انديشي خواستند در مورد اصلاحات ارضي از ايشان سؤالي بكنند. امام فرمودند: من هر دو بعد اين مساله را بايد بگوييم نه مالكيت بزرگ شرعي است و نه اقدامات رژيم، مالكين بزرگ كه به مردم ظلم كرده اند اما مبارزه با اين ظلم راههاي درستي دارد. رژيم نه حسن نيت دارد و نه راه درستي انتخاب كرده است. در اين موارد مي توان از راه حلهاي اسلامي استفاده كرد (1376: 132). يكي از نويسندگان نيز نقل قولي را از امام خطاب به آيت الله خوانساري ذكر مي كند كه بر اساس آن امام سعي داشت از موضع گيري علما كه ممكن بود آنها را به حمايت از مالكين متهم كنند، ممانعت به عمل آورد، به طوري كه به آيت الله خوانساري گفتند «آنها دنبال بهانه اند كه ما را

متهم به حمايت از مالكين كنند (بادامچيان 1376: 13). به هر حال موضع گيريهاي بعدي امام (مخصوصا بعد از انقلاب) امام نيز نشان مي دهد كه در بررسي، ديدگاه دوم از قوت بيشتري برخوردار است. زيرا اصولا موضع گيري مشخصي از امام كه بتواند اصل اصلاحات ارضي را زير سؤال ببرد ديده نمي شود بلكه تنها مورد در زمان آيت الله بروجردي است كه موضع امام به خوبي نشان دهنده آن است كه وي با اقدام خودسرانه شاه براي اصلاحات مخالف بوده، معتقد است كه هر نوع برنامه اصلاحات بايد روند قانوني خود يعني تاييد توسط نمايندگان مردم را با خود داشته باشد و مغاير قانون اساسي نباشد و به همين دليل در جلسه مشاوره آيت الله بروجردي مي گويد انجام اصلاحات بر اساس دستور شاه خلاف قانون اساسي است، زيرا كشور مشروطه است و مجلس دارد (حوزه 1370: 102 (15) ). اما امام به دنبال فوت آيت الله بروجردي، و اجراي اولين مرحله اصلاحات ارضي توسط شاه تقريبا سكوت كرد و به انتظار نتيجه برنامه ها نشست. در اين مرحله كه با تبليغات فراوان تصويب شد و به اجرا درآمد و تلاش مي شد تا در صورت مخالفت احتمالي مراجع و علما، آنها را مخالف اصلاحات ارضي و رعايا و طرفدار فئودالها و زمينداران معرفي كنند و بدين وسيله حيثيت اجتماعيشان را خدشه دار كنند، امام در اين دوره با سياست سكوت و انتظار را پيش گرفته و منتظر نتايج عملي اصلاحات است (رجبي: 250). در دي ماه سال 1341 كه شاه تصميم به برگزاري رفراندم براي اصول ششگانه از جمله اصلاحات ارضي داشت،

امام به مخالفت با رفراندم برخواست و آن را غيرقانوني دانست. او معتقد بود كه شاه با رفراندم (كه در قانون پيش بيني نشده بود) قصد توجيه و مشروعيت بخشيدن به برنامه اي را دارد كه معلوم نيست به مصلحت ملت باشد، زيرا برنامه اي تحميلي است. وي مي گويد: «او (شاه) مامور است كه اين برنامه را به هر قيمتي است به اجرا بگذارد» (روحاني: 225 - 227). بنابراين امام خميني (س) علاوه بر اينكه اقدام شاه را فاقد مؤلفه هاي اصلي مشروعيت بخش يعني قانوني مي دانست نسبت به نتايج آن و نيت اجراكنندگان آن ترديد داشت. شايد سخنان آيت الله بروجردي (كه گرايش سنتي تر و غيرسياسي تري دارد) به خوبي اين تحليل را تاكيد كند. وي در ديدار با جمعي كه هنگام قضيه اصلاحات ارضي به ديدارش رفته بودند، گفت: خيلي اصلاحات هست كه توي اين مملكت بايد صورت بگيرد. اول از آنجا بايد شروع كنيد. فقط اصلاحات ارضي نيست خيلي مسائل هست. بايد از قانون اساسي مملكت شروع كنيد. . . اين آدم (شاه) خودش پايه هايش سست است. مردم او را نياورده اند و او را تحميل كرده اند و كسي كه حكومتش تحميلي باشد نمي تواند براي اين مملكت كار مثبت انجام بدهد (باقي فصلنامه ياد ش 9: 50 - 51). امام نيز علاوه بر اينكه دولت محمدرضا شاه را نامشروع و غيرقانوني مي داند، آنرا آلت دست بيگانه و اقدامات او را ديكته شده از سوي بيگانگان توصيف مي كند. بنابراين معتقد است تنها اقداماتي كه او در قالب قانون اساسي انجام دهد قابل تحمل است و

اقدامات ديگر وي را بايد با ترديد و به عنوان اقدامي در راستاي تسهيل نفوذ اجانب در كشور نگريست. امام از اين منظر به اصلاحات ارضي نيز مي نگريست و آن را به عنوان پديده اي وارداتي و «تز آمريكا» و «برنامه اي براي از بين بردن كشاورزي ايران و تحميل اقتصاد تك محصولي بر جامعه ها» مي دانست (خميني 1369 ج 1: 121). و آن را به معناي «بازار درست كردن براي آمريكا و شعب آمريكا و اذناب آن » توصيف مي كرد (خميني 1369 ج 1: 68) كه به وابستگي ايران منجر شده است (خميني 1369 ج 2: 134; ج 3: 215). بر اين اساس در سالهاي بعد از اجراي برنامه اصلاحات ارضي، امام به انتقاد از پيامدهاي آن مانند به هم ريختن سامان روستاها، نابودي كشاورزي، تشديد مهاجرتها، وابستگي به خارج و . . . اشاره دارد. اما اصل اصلاحات ارضي را نه تنها مورد تعرض قرار نداد بلكه با حضور دولتي مشروع از آن نيز حمايت كرد كه بهترين مصداق آن حمايت از اصلاحات ارضي بعد از انقلاب است. بعد از انقلاب اسلامي، هنگامي كه سه تن از فقها (آيت الله بهشتي، آيت الله مشكيني و آيت الله منتظري) طرحي را مبتني بر مالكيت مشروع و محدود اراضي، به شوراي انقلاب ارائه كردند، از حمايت امام خميني (س) برخوردار شد. البته بعد از تصويب آن در مجلس در سال 1365 به دليل مخالفت شوراي نگهبان تا سال 67 قوت قانوني نيافت تا اينكه بعد از تشكيل مجمع تشخيص مصلحت توسط امام، اين قانون به آن مجمع محول گرديد و در نهايت

در 15 شهريور 1367 به تصويب رسيد. 2- امام و گسترش مشاركت سياسي زنان و اقليتها در 16 مهر 1341 لايحه انجمنهاي ايالتي و ولايتي در هيات دولت مطرح و تصويب شد. تشكيل اين انجمنها در اصول 91 و 92 متمم قانون اساسي ذكر شده بود اما در مواد 9 و 7 نظامنامه اين انجمنها كه مصوب دوره اول مجلس بود شرايطي را براي انتخاب كننده و انتخاب شونده در نظر گرفته بود كه بر اساس آن اعتقاد به دين اسلام، عدم فساد عقيده، سوگند به قرآن و مذكربودن از جمله شرايط آنها بود (مدني 1361 ج 1: 375). دولت علم سعي كرد با پيشنهاد اين لايحه اصلاحي جديد، اقداماتي را به منظور ورود زنان در اين انجمنها (باحذف قيد مذكربودن) و ورود غيرمسلمانها (با حذف قيد اسلام و قسم به قرآن) انجام دهد. امام خميني (س) در مقابل طرح اين موضوع از خود واكنش شديدي نشان داد و آن را مقدمه اي براي تشديد برنامه هاي ضد اسلامي شاه دانست. بلافاصله علماي طراز اول قم را به مشورت و تصميم گيري در اين مورد دعوت كرد. و در نهايت مقرر شد كه اولا علما و مراجع طي تلگرامهايي به شاه خواستار لغو فوري لايحه شوند; ثانيا علما تهران و شهرستانها را از طريق نامه و پيغام در جريان امر قرار داده، از ايشان براي آگاه نمودن مردم و مقابله با دولت دعوت شود; ثالثا هفته اي يكبار به منظور پيگيري موضوع جلسه اي مشورتي بين علما تشكيل گردد. ضمنا امام پيشنهاد كرد كه تلگرامهايي كه براي شاه ارسال مي شود تكثير گردد و در

اختيار مردم قرار گيرد (رجبي: 251). وي خود در تلگرامي به شاه ضمن اظهار نگراني از حذف اسلام به عنوان شرط راي دهندگان و انتخاب شوندگان و اعطاي حق راي به زنان، خواستار حذف مطالب مخالف ديانت مقدسه و مذهب رسمي مملكت از برنامه هاي دولتي و حزبي شد (خميني 1369 ج 1: 37). علماي ديگر نيز پيامهاي مشابهي به شاه ارسال كردند (اسناد ج 1). اما شاه شش روز بعد در پاسخ به علما طي تلگرامهايي به آنان، اين تغييرات را غيرمهم دانست و تلويحا آنها را نتيجه وضعيت زمانه شمرد و آن را به دولت محول كرد (رجبي: 252). به دنبال اين امر علما در تلگرامهاي ديگري خطاب به علم (نخست وزير وقت) ، اين لايحه را مخالف شرع مقدس و مباين قانون اساسي دانسته، اعلام داشتند كه علما ايران و اعتاب مقدسه و ساير مسلمين در امور مخالف با شرع، ساكت نخواهند بود (خميني 1369 ج 1: 38 - 39). اما علم با بي اعتنايي به اين تلگرامها به اقدامات خود ادامه داد كه اين امر موجب شد علما در تلگرامهاي مجددي به شاه، ضمن خاطرنشان ساختن بي اعتنايي علم به «قانون اساسي » ، «قانون مجلس » و «نصيحت علما» ، شاه را نسبت به «عناصري كه با چاپلوسي و چاكري و خانه زادي مي خواند تمام كارهاي خلاف دين و قانون را كرده » و به وي منسب نمايند برحذر داشتند و در پايان خاطر نشان ساختند كه «انتظار ملت مسلمان آنست كه با امر اكيد، آقاي علم را ملزم فرماييد از قانون اساسي و قانون اسلام تبعيت كند و

از جسارتي كه به ساحت مقدس قرآن كريم نموده استغفار نمايد (خميني 1369 ج 1: 35 - 36)» . در همين حال وعاظ و سخنرانان در شهرستانها با طرح موضوع در منابر و مساجد به بسيج مردم عليه اين لايحه پرداختند و امام در تلگرام مجددي به علم شديدا وي را مورد انتقاد قرار داد و با لحن سرزنش آميزي يادآور شد «معلوم مي شود شما بنا نداريد به نصيحت علماي اسلام توجه كنيد و گمان مي كنيد مي توانيد در مقابل قرآن كريم و قانون اساسي و احساسات عمومي قيام كنيد» وي همچنين يادآور شد كه «اگر به خيال از رسميت انداختن قرآن كريم افتاده ايد و كهنه پرستي را مي خواهيد تجديد كنيد بسيار در اشتباهيد» . وي سپس علم را تهديد كرد كه از عواقب تخلف از قرآن و احكام علماي ملت و زعماي مسلمين و تخلف از قانون «بترسد والا علماي اسلام درباره شما از اظهار عقيده خودداري نخواهند كرد» . اما علم در پاسخ ضمن انتقاد از علما، حركت آنان را ارتجاعي دانست و اعلام كرد كه چرخ زمان به عقب برنمي گردد و دولت از برنامه اصلاحي كه در دست اجرا دارد عقب نشيني نمي كند (رجبي: 255). اعتراض امام و علما تداوم نيافت و آنان با تهديد دولت نسبت به اعتراضات گسترده مردمي (كوثر 1373: 62) در نهايت دولت علم را واداشتند كه در 22 آبان 1341 طي تلگرامي به سه تن از مراجع، موافقت خود را با خواست آنان اعلام كند و به دنبال آن بعد از درخواست علما براي لغو رسمي مصوبه در 10 آذر همان

سال مصوبه را رسما ملغي اعلام كند (خاطرات شهيد محلاتي 1376: 43). بررسي اين حركت عمومي عليه لايحه كه عمدتا توسط امام سازمان داده شد اين سؤال را مطرح مي كند كه چرا امام چنين موضع تندي را عليه اين لايحه اتخاذ كرد؟ آيا امام خميني (س) با گسترش مشاركت سياسي و شركت زنان در انتخابات و يا مداخله همه شهروندان در اين امر مخالف بود؟ و اصولا دلايل مخالفت امام با اين قضايا چه بود؟ بررسي اوليه اسناد، مكاتبات و سخنرانيهاي امام خميني (س) در اين مقطع نشان مي دهد كه امام اين لايحه را مخالف قانون اساسي و شريعت مي داند و بر اساس مباني فكري خود تلاش مي كند تا از اقدامات خودسرانه و خلاف قانون حاكم نامشروع جلوگيري نمايد. در اين مورد تاكيد بر مخالفت مصوبه با قانون اساسي كه به نظر امام در اصل دوم متمم آن، قانون خلاف قرآن را از قانونيت انداخته است (خميني 1369 ج 1: 45 (16) )، در تمامي پيامها و مكاتبات امام به خوبي ديده مي شود. در پيامهاي به شاه و در پيامهاي متعدد به علم، تاكيد بر لزوم تبعيت از قانون اساسي و قانون اسلام همواره ديده مي شود و دهها بار اين كلمه مورد استفاده قرار گرفته است (خميني 1369 ج 1: 35 - 58). اصولا لايحه به عنوان اقدامي براي بي اعتبار كردن قانون اساسي قلمداد شده (خميني 1369 ج 1: 36) و همواره از شاه و علم خواسته شده است تا به قانون اساسي عمل كنند و آن را محافظت نمايند. ايشان در استدلال بر اينكه اين مصوبه خلاف

قانون اساسي است بر اصل دوم متمم قانون اساسي تاكيد دارد كه در آن بر ضرورت عدم مغايرت قوانين با قانون اسلام تاكيد كرده و تشخيص اين عدم مغايرت را به عهده مراجع قرار داده است. امام بر اين اساس معتقد است كه «ورود زنها به مجلسين و انجمنهاي ايالتي و ولايتي و شهرداري مخالف قوانين محكم اسلام است كه تشخيص آن به نص قانون اساسي محول به علماي اعلام و مراجع فتواست و براي ديگران حق دخالت نيست و فقهاي اسلام و مراجع مسلمين به حرمت آن فتوا داده و مي دهند. در اين صورت حق راي دادن به زنها و انتخاب آنها در . همچنين به نظر امام ورود زنها به مجلس مخالف قانون مجلس شورا مصوب ربيع الثاني 1325 قمري است كه در آن زنها از اين حق منع شده اند. امام همچنين الغاي شرط اسلام را در انتخاب كننده و انتخاب شونده كه در قانون مذكور قيد شده است و تبديل قسم به قرآن مجيد را به كتاب آسماني، تخلف از قانون، مذكور دانسته است (خميني 1369 ج 1: 38). اما بررسي عميقتر تحليل محتوا و متن در اسناد و مكاتبات امام نشان مي دهد كه تاكيد بر مخالفت لايحه با قانون اساسي درواقع پوششي براي اعلام نگرانيهاي مهمتر وي در اين رابطه بوده است. ايشان بعد از پايان وقايع به طور صريح در يك سخنراني بر اين نكته تاكيد دارد: ما از طريق «الزموهم بماالزموا عليه انفسهم » با ايشان بحث مي كنيم. نه اينكه قانون اساسي در نظر ما تمام باشد بلكه اگر علما از طريق قانون صحبت مي

كنند براي اين است كه اصل دوم متمم قانون اساسي قانون خلاف قرآن را از قانونيت انداخته است و الامالنا والقانون، ماييم و قانون اسلام، علماي اسلامند و قرآن كريم، علماي اسلامند و احاديث نبوي. . . هرچه مخالف دين و قرآن باشد ولو قانون اساسي باشد ولو الزامات بين المللي باشد ما با آن مخالفيم (خميني 1369 ج 1: 45). بنابراين آنچه كه در تفكر ايشان مهم است احكام اسلام است و قوانين اساسي نيز به اين دليل مورد استناد قرار مي گيرد كه در اين راستاست. بررسي دقيقتر كلمات نشان مي دهد كه امام به دليل اينكه حاكميت را در دوران پهلوي دوم، تداوم جريان فكري شبه مدرنيستي اسلام ستيز و وابسته در دوره پهلوي اول مي داند معتقد است كه اين اقدامات تلاشهايي به منظور تداوم همان خط فكري و گسترش نفوذ عوامل استعمار (صهيونيستها، بهاييان) در اركان تصميم گيري كشور و گسترش فساد و فحشا در كشور است. مساله نفوذ بهاييان در دستگاههاي سياسي كشور در دهه 20 و 30 به شكل ويژه اي در كشور مطرح بود. حضور پزشكي بهايي به نام «ايادي » در دربار به عنوان طبيب مخصوص شاه و تلاشهاي وي براي گسترش نفوذ بهاييان در دستگاههاي سياسي و تصميم گيري كشور (فردوست 1371: 203) و حمايت دربار از اين امر همواره با واكنشهاي منفي در بين علما روبه رو بود. به رسميت شناختن اسرائيل توسط دولت ايران (1328) و حمايت از نفوذ صهيونيستها در ايران نيز اين مساله را تشديد مي كرد به طوري كه به نظر بسياري از علما، صهيونيستها و بهاييان به عنوان عوامل

اصلي آمريكا و انگليس تلاش مي كنند تا دستگاههاي سياسي را در قبضه خود گيرند و به حذف اسلام و روحانيت بپردازند (فلسفي 1376: 187). اين قضيه در زمان آيت الله بروجردي باعث گرديد تا ايشان، كه كمتر در مسايل سياسي دخالت مي كرد، به واكنش بپردازد و نگراني خود را از گسترش نفوذ آنان به شاه اعلام دارد (فلسفي: 189). و در نهايت نيز سخنرانيهاي مذهبي عليه اين گروهها به حملات مردم مسلمان به مراكز تبليغاتي بهاييان 1334 در تهران (حظيرة القدس) منجر شد كه شاه را بر آن داشت تا دستور بستن اين مركز را صادر نمايد (فلسفي: 193). اما همواره حمايتهاي دربار از اين گروه مايه نگراني آيت الله بروجردي تا پايان عمر بود (فلسفي: 200). بر اين اساس به نظر علما هدف دولت در لايحه انجمنها بعد از فوت آيت الله بروجردي كه با فشارهاي آمريكا انجام مي شد اين بود كه در ايران نيز مانند فلسطين، يهوديان و بهاييان را به حكومت برساند و فرقه ضاله بهايي به طور قانوني سركار آيد و بعد از آن به تدريج فعاليت رسمي خود را براي تصرف تمامي اهرمهاي سياسي، اجتماعي، اقتصادي و فرهنگي آغاز كند (فلسفي: 236). امام با توجه به ذهنيت خاص خود كه رژيم را وابسته و اسلام ستيز مي داند در اين باره معقتد است كه الزامات بين المللي دولت را وادار به چنين امري كرده است و به همين دليل در پيام به شاه مي گويد: «تشبث به الزامات بين المللي براي سركوبي قرآن كريم و اسلام و قانون اساسي و ملت جرم بزرگ و ذنب لايغفر است

» (خميني 1369 ج 1: 36). وي در پاسخ نامه جمعي از مردم قم در اين باره معتقد است كه «تصويب نامه احتمالا به دست جاسوسان يهود و صهيونيست براي نابودي استقلال كشور تهيه شده است » وي سپس از اينكه «استقلال مملكت و اقتصاد آن در معرض قبضه صهيونيستهاست كه در ايران به (صورت) حزب بهايي ظاهر شدند اعلام خطر مي كند» و مي افزايد «مدتي نخواهد گذشت كه (اين گروه) با اين سكوت مرگبار مسلمين تمام اقتصاد اين مملكت را با تاييد عمال خود قبضه مي كنند و ملت مسلمان را از هستي در تمام شئون ساقط مي كنند» وي مي افزايد «تلويزيون ايران پايگاه جاسوسي يهود است و دولتها ناظر آن هستند و آن را تاييد مي كنند» (خميني 1369 ج 1: 41) امام در نامه ديگري به علم، تصويب نامه را «بازكردن راه براي دشمنان خاص به ايران و اسلام » (خميني 1369 ج 1: 43) مي داند و به همين دليل به شدت با آن به مبارزه برخواسته است. امام همچنين ورود زنها به صحنه را زمينه ساز گسترش فساد مي داند و اهداف دولت از اين امر را نه گسترش مشاركت سياسي زنها بلكه گسترش بي بندوباري و فحشا در جامعه مي داند و خواستار عدم توسعه استفاده از زنان در امور مي شود. وي با اشاره به تجربه كشف حجاب در دوران رضاخان در اين باره مي گويد: شما ببينيد بيست و چند سال است از اين كشف حجاب مفتضح گذشته است، حساب كنيد چه كرده ايد؟ زنها را وارد كرديد در ادارات، ببينيد در هر اداره اي

كه وارد شدند آن اداره فلج شد فعلا محدود است، علما مي گويند توسعه ندهيد، به استانها نفرستيد (خميني 1369 ج 1: 47). ضمنا امام تلاش مي كند از اين فرصت براي ضربه زدن به حاكم نامشروعي استفاده كند كه وي بر اساس مباني نظري خود خواهان حذف آن است و قدمي در راه سرنگوني آن بردارد. ايشان طي نامه اي به حجت الاسلام فلسفي ضمن انتقاد از ناكافي بودن اعتراض برخي علما و نامناسب دانستن انتخاب مسجد براي نمايش تظاهر سياسي، پيشنهاد مي كند كه اين اجتماعات در خارج تهران و در فضايي باز تشكيل شود تا بتوان با فشار مردمي دولت را از پاي درآورد. وي در اين باره مي نويسد: «در اين صورت از دو حال خارج نيست يا آنكه با سرنيزه جلوگيري مي كنند و آن خيلي بعيد است، آن وقت تكليف يكسره مي شود و ما غالب مي شويم و سقوط دولت حتمي است و يا جلوگيري نمي كنند كه در اين صورت تمام ناراضيها به شما ملحق مي شوند و غوغا مي كنند و عظمت مطلب، آنها را از پادرمي آورد و طرفين مطلب به نفع مسلمين است. » وي مي افزايد «قضيه از صلح و آشتي گذشته و پاي نابودي احكام اسلام و فتح در كار است هيهات منا الذله » (خميني 1369 ج 1: 47) اين تعبيرات نشان مي دهد كه امام با اصل اصلاحات مخالف نيست بلكه شرايط اصلاحات را مناسب ندانسته، به مجريان آن نيز سوءظن دارد و به عنوان جريان فكري رقيب در تلاش است تا از فرصت استفاده كند و رقيب سياسي و

فكري خود را كه نامشروع و وابسته مي داند از صحنه كنار زند. 3- امام و انقلاب سفيد شاه در 19 دي ماه 41 (سالروز اصلاحات ارضي) رسما اعلام كرد كه قصد دارد اصول ششگانه اي را به رفراندم بگذارد كه از آن بعدها به عنوان انقلاب سفيد ياد كرد. تصميم به اعلام اين اصول بعد از بازگشت شاه از آمريكا و به دنبال توافق كندي و شاه آغاز شد كه در پي آن شاه با كنارگذاردن اميني، خود ابتكار عمل را در دست گرفت و برنامه انقلاب شاه و ملت را كه شامل 6 اصل زير بود اعلام كرد: اصلاحات ارضي (كه مرحله اول آن در دوره اميني آغاز شده بود) ، ملي كردن جنگلها، اصلاح قانون انتخابات شامل اعطاي حق راي و وكالت مجلس به زنان، عرضه سهام انحصارات دولتي به مردم براي تاسيس منابع ملي اصلاحات ارضي، سهيم كردن كارگران در سود كارخانه ها، ايجاد سپاه دانش از طريق فرستادن ديپلمه هاي وظيفه به روستاها براي مبارزه با بي سوادي (روزنامه اطلاعات 20/10/1340). شاه در ششم بهمن همان سال به دليل تعطيلي مجلس، اصول زير را به رفراندوم گذارد كه به گفته مقامات دولتي با اكثريت آراء به تصويب ملت رسيد، هرچند مخالفين تعداد شركت كنندگان را دو هزار تن ذكر كردند (روحاني: 289 (17) ). بعدها چند اصل ديگر از جمله تشكيل سپاه بهداشت، سپاه ترويج، ملي شدن جنگلها و مراتع، سپاه دين و. . . نيز به آن افزوده شد (كاتوزيان: 271). و در نهايت تعداد آنها به چهارده اصل رسيد. در واكنش به اعلام اين اصول، امام براي تبادل

نظر با مراجع و علماي قم آنها را به جلسه اي دعوت كرد. در اين جلسه آيات عظام گلپايگاني، نجفي، شريعتمداري، حاج شيخ مرتضي حائري و داماد شركت داشتند. امام به تشريح ابعاد مساله پرداخت و اهداف شاه و آمريكا را از انقلاب سفيد مطرح كرد و خواستار موضع گيري مناسب از سوي علما شد. اما در جلسات اوليه نتيجه اي حاصل نشد و جلسات ادامه يافت تا بالاخره قرار شد كه از دولت خواسته شود تا نماينده اي را به قم اعزام و اهداف و انگيزه هاي شاه را از طرح اين اصول تشريح كند و نظرات علماي قم را نيز به شاه ابلاغ نمايد (روحاني: 223). به دنبال اعلام اين تصميم، يكي از مقامات دولتي به نام بهبودي و بنا به درخواست علما، روانه قم شد و با علما به گفتگو نشست. اما اين جلسه نتوانست ابهامات را رفع كند و علي رغم اينكه وي چندين بار بين قم و تهران رفت و آمد كرد و نظريات و پيشنهادات مقامات روحاني قم و دربار را به يكديگر منتقل كردند، اما نتيجه مشخصي به دست نيامد و ابهام درخصوص لوايح ششگانه هنوز وجود داشت و جوابهاي غيردقيق درباره اين ابهامات را نزد علما افزايش داد. اين ابهامات با سفر رئيس تشريفات دربار و رئيس كل ساواك به قم و گفتگو با مراجع نيز برطرف نشد (رجبي: 263; عراقي: 153). مهدي عراقي يكي از نزديكان امام خميني (س) درباره گفتگوهاي بين پاكروان (رئيس ساواك) با امام درباره اصول انقلاب سفيد مطالبي را ذكر كرده است كه در آن تلويحا اشاره شده است كه امام با

عناوين رفرم شاه مانند اصلاحات ارضي، ملي كردن جنگلها، سهيم كردن كارگران در سود كارخانجات مخالفتي نداشت اما در مورد نحوه اجراي آن ايراداتي را مطرح كرده است. مثلا به گفته عراقي، امام خميني (س) درباره اصل اول يعني اصلاحات ارضي به پاكروان گفته است كه من به عنوان حاكم شرع اكثر اين مالكين دهات را مالك نمي دانم. اموالشان را مصادره مي كنيم و به خود رعيت مي دهيم. اما به نظر امام نحوه اجراي كنوني اين امر كشور را به واردكننده موادغذايي تبديل خواهد كرد و كشاورزي را از بين خواهد برد. زيرا به دليل عدم حمايت دولت از رعيتي كه اكنون خود مالك شده است او (رعيت) نمي تواند اقساط زمين را بپردازد و به كشاورزي ادامه دهد، بنابراين زمين را مي فروشد و به شهر مي رود و كشاورزي ضعيف مي گردد. عراقي همچنين مي گويد كه امام در مورد اصل دوم يعني ملي كردن جنگلها، جنگلها را جزء انفال و مربوط به عموم مردم مي دانست و معتقد بود كه تا الان هم اگر دولت جنگلها را در اختيار ديگران گذاشته است، خلاف شرع رفتار كرده است. جنگل جزء انفال است، انفال هم ملي است مال همه مردم است و حاكم اسلامي بايد از آن استفاده كند. در مورد سهيم كردن كارگران (اصل سوم) نيز معتقد بود كه قبل از اين امر، تامين اجتماعي كارگران و بهبود وضعيت بهداشت و فرهنگ آنها تحقق يابد. همچنين امام اصل اصلاح قانون انتخابات را مبهم دانسته، خواستار توضيح بيشتر دولت شد. عراقي مي افزايد كه پاكروان بعد از گفتگو قرار شد كه پاسخ

ابهامات طرح را بعدا به امام ارائه دهد اما قبل از رفع ابهام، مساله رفراندم را مطرح مي كند كه اين امر با مخالفت امام مواجه مي شود (عراقي: 153 - 155). در اين ميان يكي از علماي بزرگ خرم آباد به نام آيت الله كمالوند كه از نفوذ بالايي در منطقه خود برخوردار بود، به منظور آگاهي از نظر علما درخصوص رفرمهاي جديد شاه وارد قم شد و بعد از گفتگو با علماي قم بر آن شد تا به دربار رفته، با شاه گفتگو نمايد و نظر او را از دست زدن به اين انقلاب دريابد. وي بي سروصدا به دربار رفت، با شاه ملاقات كرد، نظر علما را مطرح ساخت و از شاه خواستار توضيح بيشتر گرديد و وي را از عواقب تصميمات شخصي، قانون شكني و مخالفت با اسلام برحذر داشت. اما شاه در پاسخ با غرور اعلام كرد كه: «اگر آسمان زمين بيايد و زمين به آسمان برود من بايد اين برنامه را اجرا كنم زيرا اگر نكنم من از بين مي روم و كساني روي كار مي آيند و به اين كارها دست مي زنند كه نه تنها هيچ اعتقادي به شما و مرام و مسلك شما ندارند بلكه اين مساجد را به سر شما خراب خواهند كرد و شما را نيز از بين خواهند برد. » وي در ادامه خواستار حمايت روحانيون از برنامه اصلاحي خود شد. در اين ملاقات كمالوند روي اين نكته تاكيد كرد كه «رفراندم » در قانون اساسي ايران پيش بيني نشده است و شما دولت مصدق را به جرم انجام رفراندم تحت تعقيب قرار

داديد. اكنون چگونه خود به آن دست مي زنيد؟ شاه در پاسخ اعلام كرد كه ما رفراندم نمي كنيم بلكه مي خواهيم تصويب ملي انجام دهيم (روحاني: 225). پس از مراجعت آيت الله كمالوند مراجع و علماي قم جلسه اي ديگر تشكيل دادند تا نتيجه ملاقات وي را با شاه بشنوند و پس از شنيدن سخنان ايشان، امام ضمن تشريح اهداف دولت طي سخناني انقلاب سفيد را انقلابي دستوري دانست و گفت: «توطئه حساب شده اي عليه اسلام و ملت اسلام و استقلال ايران تنظيم شده است. در اينجا آنكه روبه روي ما قرار دارد شخص شاه است كه در مرز مرگ و زندگي قرار گرفته و چنانكه خود اظهار داشته است، عقب نشيني او در اين مورد به قيمت سقوط و نابودي او تمام خواهد شد. بنابراين او مامور است كه اين برنامه را به هر قيمتي كه هست به مرحله اجرا درآورد و نه تنها عقب نشيني نمي كند و دست از كار نمي كشد بلكه با تمام قدرت و با كمال درندگي با هرگونه مخالفتي مقابله خواهد كرد. بنابراين نبايد مثل غائله گذشته (انجمنهاي ايالتي و ولايتي) عقب نشيني دستگاه را انتظار داشت. در عين حال مخالفت و مبارزه با آن از وظايف حتميه و ضروريه ماست زيرا خطري كه اكنون عموم مردم را تهديد مي كند بزرگتر از آن است كه بتوان از آن چشم پوشيد و در قبال آن بي تفاوت ماند. » سپس امام در ادامه، اهداف اين اقدامات فريبنده را گرفتار كردن كشور در دام استعمار دانست و افزود: «دستگاه حاكم براي اغوا و اغفال ملت دام وسيعي

گسترده و به يك سلسله اعمال ظاهر فريب و گمراه كننده دست زده است و ما اگر در مقابل به بيداركردن و متوجه ساختن توده مردم اقدام نكنيم و از افتادن آنها به دام استعماري كه براي آنها گسترده اند، جلوگيري ننماييم ملت اسلام در معرض فنا و نيستي قرار خواهد گرفت. فريب خواهد خورد و منحرف خواهد شد. » وي در خاتمه خواستار آگاه سازي مردم به منظور جلوگيري از اغفال مردم توسط برنامه هاي فريبنده شاه شد (روحاني: 225 - 227). بامداد روز 2 بهمن 1341 امام خميني (س) طي اعلاميه اي برگزاري رفراندم را براي تصويب اصول انقلاب سفيد بي اعتبار دانست. وي در اين اعلاميه ضمن اشاره به اشكالات قانوني رفراندم مي نويسد كه اولا در قوانين ايران رفراندم پيش بيني نشده و مرجع صلاحيت دار براي برگزاري رفراندم را بايد قانون معين كند. ثانيا در ممالكي كه رفراندم برگزار مي گردد آنقدر به ملت مهلت داده مي شود تا درخصوص يك يك مواد آن بحث و بررسي كنند و مطبوعات و وسايل تبليغات عمومي آزادانه نظرات مخالفين و موافقين را منعكس مي كنند و مردم آگاهانه بر آنها راي مي دهند. به علاوه راي دهندگان از معلومات لازم براي اظهار نظر برخوردارند، در حالي كه در ايران اين امور وجود ندارد و نيروهاي آگاه جامعه نيز مخالف مي باشند. سپس با تاكيد بر وجود جو اختناق، فشار و ارعاب در جامعه معتقد است اگر تهديد و تطميع در كار نباشد و ملت بفهمد كه چه مي كند اين رفراندم به خوبي مي تواند راي مردم و روحانيت را منعكس نمايد.

ثالثا امام استفاده از ابزار رفراندم را كه در هنگام تعطيلي مجلس و در جو عدم آزادي و ارعاب انجام مي گيرد، مقدمه اي براي از بين بردن مواد مربوط به مذهب مي داند و نسبت به آن احساس خطر مي كند و مي گويد: مقامات روحاني براي قرآن و مذهب احساس خطر مي كنند. به نظر مي رسد اين رفراندم اجباري مقدمه اي براي ازبين بردن مواد مربوط به مذهب است. علما از عمل سابق دولت راجع به انتخابات انجمنهاي ايالتي و ولايتي براي اسلام و قرآن و مملكت احساس خطر كرده اند و به نظر مي رسد كه همان معاني را دشمنان اسلام مي خواهند به دست جمعي مردم ساده دل اغفال شده اجرا كنند (روحاني: 230 - 231). به نظر مي رسيد كه امام جداي از ماهيت اقدامات شاه، مهمترين حمله را متوجه استفاده از ابزار رفراندم توسط شاه به منظور توجيه و پيشبرد اقدامات خود كرد و معتقد بود كه استفاده از اين ابزار ظاهر فريب در جامعه فاقد آزادي ايران مي توانست زمينه اي براي پيشبرد ديگر اقدامات ضد اسلامي و ضد ملي شاه باشد. به همين منظور مبارزه با رفراندم مهمترين هدف امام خميني (س) در اين مقطع محسوب مي شود. وي در عين حال تاكيد دارد كه اگر از اين ابزار به خوبي و درست استفاده گردد حتما راي مردم را كه همان مخالفت با اصلاحات تحميل شده آمريكايي از سوي شاه است، نشان خواهد داد. حجت الاسلام فلسفي در اين باره در خاطرات خود مي نويسد: موضوع به آراي عمومي گذاردن لوايح ششگانه از نظر آقايان مراجع

مبهم بود. حتي پيغامها و توضيحاتي كه مقامات دولتي براي توجيه رفراندم ارائه نمودند نتوانست از ابهام موضوع بكاهد. وي مي افزايد از آنجا كه استنباط مي گرديد كه اين رفراندم پوششي براي انجام يك سلسله كارهاي خلاف شرع توسط رژيم است، لذا امام و ساير آقايان مراجع طي اعلاميه اي به برگزاري رفراندم اعتراض كردند. بر اين نكته تاكيد نمودند كه مراجعه به آراء عمومي در قبال احكام شرعي فاقد اعتبار است (فلسفي: 246). به هر حال به دنبال اين اعلاميه مردم و دانشجويان در تهران و طلاب در قم با شعار «رفراندم قلابي مخالف اسلام است » و «اصلاحات آري، ديكتاتوري هرگز» به خيابانها ريختند و با مامورين درگير شدند و ديگر علما نيز به حمايت از امام خميني (س) و مخالفت با رفراندم پرداختند (رجبي: 265). آيات عظام گلپايگاني، خويي، خوانساري، محمد بهبهاني و شريعتمداري در همان روز طي اعلاميه هاي مشابهي رفراندم را تحريم كردند. در اين اطلاعيه ها آيت الله گلپايگاني مراجعه به آراي عمومي در قبال احكام شرعيه را بي مورد و موجب نگراني علما و مردم و مضر به استقلال و مصالح مملكت دانست و آن را غيرقانوني ذكر كرد( اسناد 1374: 57). آيت الله خوانسالاري نيز اعلام كرد كه محرمات الهيه به تصويب نامه و آراي عمومي حلال نمي شود (اسناد 1374: 59). آيت الله خويي رفراندم را حركتي عليه قانون اسلام و مواد قانون اساسي و مصلحت ملت و نوعي عوام فريبي دانست و خواستار مبارزه با قوانين ضد اسلامي شد كه راه را براي دشمنان دين و مملكت هموار مي سازد( اسناد 1374: 60. )

شاه در 4 بهمن وارد شهر قم شد. امام از مراجع خواستند به دليل حمله نيروهاي انتظامي به مردم (در بازار تهران، دانشگاه تهران و مدارس علميه در قم كه به مجروح شدن جمع زيادي انجاميد) تا زماني كه شاه نخست وزير را بركنار نكرده است، از ملاقات با وي خودداري كنند (كوثر 1373: 41 - 43; روحاني: 238 - 259). به همين دليل شاه در قم با استقبال مناسبي مواجه نگرديد و همين امر موجب شد تا در سخنراني خود روحانيون را به عنوان «ارتجاع سياه قشري » و مخالف اصلاحات و «خائن تر از حزب توده » بنامد و آنها را شديدا مورد توهين قرار دهد (روزنامه هاي عصر 4/11/1341). و در چنين شرايطي در روز 6 بهمن، رفراندم در جوي از ارعاب و فشار پليسي و سركوب برگزار گرديد. كندي رئيس جمهور آمريكا پيروزي شاه را تبريك گفت (روزنامه هاي عصر 7/11/1341) و شاه در پاسخ اظهار اميدواري كرد كه حمايت آمريكا در اجراي طرحهاي اقتصادي اجتماعي ايران تداوم يابد. رسانه هاي شوروي نيز انقلاب سفيد را حركتي ضدفئودالي دانسته و مخالفان آن را فئودالهاي سابق ذكر كردند كه به دليل از دست دادن منافع خود به مبارزه با شاه برخاسته اند (روحاني: 272). اما روحانيون به پيشنهاد امام خميني (س) در ماه رمضان آن سال با تعطيل مساجد دست به اعتراض منفي عليه اقدام شاه زدند. به دنبال رفراندم، علماي قم با محوريت امام خميني (س) جلسات خود را ادامه دادند و در آن جلسات به بحث و بررسي مسائل سياسي روز مي پرداختند. در اين جلسات آيت الله گلپايگاني، آيت

الله خميني، آيت الله شريعتمداري، آيت الله حائري، علامه طباطبايي، سيد محمدموسوي (معروف به داماد) ، سيد احمد زنجاني، سيد مرتضي لنگرودي و ميرزا هاشم آملي شركت مي كردند. يكي از مباحث مهم در اين جلسات موضوع مشاركت سياسي زنان و پذيرش شركت آنان در انتخابات (بر اساس اصل سوم انقلاب سفيد) بود. يكي از عواملي كه اين بحث را تشديد كرد ارائه طرحي از سوي وزير كشور به دولت بود به منظور اخذ مجوز قانوني مشاركت زنان در انتخابات و همچنين سخنان شاه در هشتم اسفند 1341 كه در كنفرانس اقتصادي تهران طي سخناني اين اصل را مطابق قانون اساسي و تكميل كننده آن دانست و اعلام داشت كه هدف وي از اين اصل تامين حق نيمي از جمعيت ايران و عمل به قانون اساسي بوده است. اين سخنان موجب شد كه مراجع مذكور طي اعلاميه اي با 9 امضاء، اقدام به پاسخ به سخنان شاه نمودند. در اين اعلاميه آمده است: اگر سهيم بودن زنها در انتخابات موافق قانون اساسي است تصويب هيات ولت بي مورد است و اين مانند اين است كه شركت مردان در انتخابات مورد تصويب دولت قرار گيرد. بنابراين به نظر مي رسد هيات دولت شركت نسوان را مخالف قانون اساسي مي داند و درصدد آن است تا از طريق تصويب هيات دولت آن را مشروع كند كه اين امري بي اساس مي باشد. همچنين تاكيد شده است: استدلال به اصل دوم از قانون اساسي كه در آن آمده قاطبه اهالي مملكت در انتخابات شركت خواهند كرد به معناي مشاركت زنان نيست زيرا علاوه بر زنان، بيش از ده

طبقه از جمله نظاميان نيز قادر به شركت در انتخابات نيستند در حالي كه جزء اهالي كشور محسوب مي شوند. در اين اعلاميه آمده است: در صورتي كه در تفسير كلمات قانون اساسي اختلافي باشد مجلس بايد به تفسير آن بپردازد. (بر اساس اصل بيست و هفتم) و نه هيات دولت. به علاوه اگر طايفه نسوان به موجب قانون حق شركت در انتخابات را داشته اند بنابراين كليه مجالس مشروطه تاكنون برخلاف قانون اساسي بوده و قانونيت ندارد. در اين صورت كليه قوانين جاريه از مشروطه تاكنون باطل و غيرقانوني است و مجلس مؤسسان و جميع دولتهاي ايران غيرقانوني مي باشد و كليه قراردادها با دول خارجه لغو و باطل است. همچنين در اعلاميه آمده است: چون ورود زنها در مجلس مستلزم محرمات كثيره است كه مخالف شرع مطاع ست بنابراين، اين تصويب نامه با اصل دوم و اصل بيست و هفتم قانون اساسي مخالف است و مفاسدي كه از ورود زنها در جامعه و اختلاط بين زن و مرد رخ مي دهد واضح است. در اين اعلاميه همچنين ضمن انتقاد از «اختناق جانفرساي مطبوعات » و «سخت گيري دستگاه انتظامي و سركوب آزاديها» كه مانع ارائه نظرات و نصايح روحانيون مي شود آمده است: روحانيت ملاحظه مي كند كه دولت، مذهب رسمي كشور را ملعبه خود قرار داده و در كنفرانسها اجازه مي دهد كه گفته شود قدمهايي براي تساوي حقوق زن و مرد برداشته شده، در صورتيكه هر كس به تساوي حقوق زن در ارث و طلاق و مثل اينها كه جزء احكام ضروري اسلام است معتقد باشد و لغو نمايد اسلام تكليفش

را تعيين كرده است. در ادامه با ذكر مشكلات اقتصادي و كاهش شديد محصولات زارعي در كشور آمده است: با اين وضع رقتبار به جاي آنكه دولت درصدد چاره برآيد سر خود و مردم را گرم مي كند با مثال دخالت زنان در انتخابات يا اعطاي حق به زنها يا وارد نمودن نيمي از جمعيت ايران را در جامعه و نظاير اين تعبيرات فريبنده كه جز بدبختي و فساد و فحشا چيز ديگري همراه ندارد. در خاتمه ضمن تاكيد بر اينكه «دولت بدون قوانين اسلام و قانون اساسي و قانون انتخابات دست به كارهاي خطرناك زده » ، مخالفت علما و مردم را مورد تاكيد قرار داده، مي گويند: تصويب نامه اخير دولت راجع به شركت نسوان در انتخابات از نظر شرع بي اعتبار و از نظر قانون اساسي لغو است و مردم طي تلگرامها و نامه هاي مختلف مخالفت خود را با آن اعلام كرده اند. در اين اطلاعيه مهمترين دليل ضدشرعي بودن مصوبه «استلزام ورود زنها با محرمات كثيره و اختلاط مخالف با عفت و تقواي زن » ذكر شده و آمده است: آقايان نمي دانند كه اسلام مراعات بانوان را در تمام جهت بيش از هر كس نموده و احترام به حيثيت اجتماعي و اخلاقي آنها موجب شده كه از اين نحو اختلاط مخالف با عفت و تقواي زن جلوگيري كند نه آنكه خداي نخواسته آنان را مانند محجورين و محكومين قرار داده و مگر فقط عدم محجوريت آن است كه در اين مجلسها شركت كنند و اگر اين است صاحب منصبان و اجزاء امنيه و نظميه و شاهزادگان بلافصل و اشخاصي

كه كمتر از بيست سال دارند از محجورين و محكومين مي باشند (اسناد 1374 ج 1: 63 - 69). به دنبال اين اعلاميه صريح و مهم، بقيه مراجع نيز ضمن پاسخ به پرسشهايي كه از آنان مي شد، به اظهارنظر درخصوص اين مساله پرداختند كه عمدتا همان مطلب را تكرار كرده، بر «غيرقانوني بودن و غيراسلامي بودن مصوبه » تاكيد داشتند. مثلا آيت الله نجفي مرعشي در 21/12/1341 نيز همان مضامين اعلاميه را تاكيد كرد و اعلام داشت: «قضيه مداخله نسوان در امر انتخابات مستلزم محرمات و مفاسد كثيره و برخلاف شرع مقدس اسلام است » (اسناد 1374 ج 1: 71). دليل اصلي علما هرچند عمدتا گرد غيرقانوني بودن و غيراسلامي بودن مصوبه دور مي زند اما عملا يك دليل بيشتر نداشتند و آن غيراسلامي بودن مصوبه بود. زيرا آنان به دليل اينكه قانون اساسي نبايد مغاير قوانين اسلام باشد آن را مخالف قانون اساسي نيز مي دانستند. عامل اصلي غيراسلامي دانستن مشاركت سياسي زنان نيز مساله «استلزام مفاسد كثيره و محرمات از جمله اختلاط خلاف عفت زنان » بود. بنابراين عامل تحريم مشاركت، عوامل زمان و مكان بود كه اصولا از نگرش خاص علما به وضعيت موجود جامعه و نگراني از جريان فكري سياسي غالبي ناشي بود كه با اسم مشاركت به دنبال اهداف شبه مدرنيستي خود بود. درحقيقت مبارزه علما از بي اعتمادي به حكومت و نگراني از قدرت يابي خط فكري خاصي ناشي مي شد كه مي توانست روند اسلام زدايي را مانند دوره رضاخاني تداوم بخشد. به همين دليل تلاش براي جلوگيري از فرارفتن دولت از قانون اساسي (به عنوان حداقل

موجود) و جلوگيري از استفاده دولت از ابزارهاي غيرقانوني براي مشروعيت دادن به اعمال خود مانند رفراندم، از اولويت مبارزه علما بود كه به خوبي در اعلاميه هاي آنها مندرج است. مبارزه نيروهاي مذهبي بعد از اين تحولات ادامه يافت و اين امر به تشديد عدم اعتماد نيروهاي مذهبي نسبت به اقدامات دولت انجاميد. در دوم فروردين سال 1342 بار ديگر در حالي كه نوروز آن سال را علما عزاي عمومي اعلام كرده بودند، نيروهاي نظامي با حمله به مدرسه فيضيه در قم به ضرب و شتم طلاب پرداختند و جمع زيادي از آنان را مجروح كردند. اين وقايع با ضرب و شتم طلاب در تبريز و حمله سبعانه به دانشجويان در دانشگاه تهران ابعاد جديدي يافت. رئيس شهرباني قم به نمايندگي از سوي دولت، مراجع را به قتل، هتك ناموس و خرابي خانه هايشان تهديد نمود (روحاني ج 1: 339). و دستور داد كه طلاب را روانه سربازي نمايند. اين اقدامات بر تشنج اوضاع افزود و علما را به طور كاملتري در مقابل دولت قرار داد به طوري كه طي اطلاعيه ها و اعلاميه هايي به محكوم كردن اقدامات دولت پرداخته، موضع صريحتري در مقابل اقدامات وي اتخاد كردند. (18) چنان كه آيت الله خويي «شاه را آلت و وسيله انجام مقاصد شوم دشمنان اسلام كه خواستار اضمحلال دين مي باشند» دانست (اسناد 1374 ج 1: 80) و شاه را تهديد كرد كه اگر «قوانين شوم ضد اسلامي » حمايت خود را ادامه دهد و «از توهين به مقدسات دين » دست برندارد آخرين وظيفه خود را انجام خواهد داد (اسناد 1374 ج 1:

86). آيت الله مرعشي نجفي دولت و دربار را به «يك عده مردم شهوت پرست » توصيف كرد كه «هرچند صباحي يكبار بر طبق هواي نفساني قوانيني برخلاف قانون اسلام به صورت تصويب نامه » ارائه مي دهند (اسناد 1374 ج 1: 94). وي خواستار كنارگذاردن افكار دين ستيزي از سوي دولت شد( اسناد 1374 ج 1: 100). و سيد عبدالله شيرازي شاه ايران را متهم كرد كه «قوانين خلاف قرآن مانند برگزيدن غيرمسلمانان و تغيير عنوان قرآن به كتب آسماني و شركت دادن زنان در امر قضاوت، وضع كرده و يهوديان را بر اقتصاد و بابيها را بر پستهاي دولتي مسلط ساخته است و اعتراض علما را با گلوله پاسخ مي دهد (اسناد 1374 ج 1: 96). آيت الله حكيم از علماي قم خواست تا به عنوان اعتراض به نجف مهاجرت كنند و آيت الله گلپايگاني در پاسخ اعلام داشت كه «مهاجرت، علماي دولت را در اهداف خود يعني محو آثار ديانت و معارف عاليه اسلام و حقوق و آزادي مسلمين آزادتر مي سازد» (اسناد 1374 ج 1: 90). آيت الله خويي در اطلاعيه بسيار شديدالحن ديگري ضمن اشاره به «تاريك بودن سابقه دولت » ، سركوب طلاب دانشجويان را در مدرسه فيضيه، مدرسه طالبيه تبريز و دانشگاه تهران محكوم كرد و اعلام داشت «آيا برنامه چنين دولتي را برنامه مترقي مي توان نام نهاد؟ » وي افزود: ملت ايران مي داند اشخاصي كه خود سراپا فسادند و در عالم شهوتراني و وطن فروشي قدم مي زنند به هيچ وجه صلاحيت آن را ندارند كه موضوع اصلاحات را بهانه قرار داده و وسايل تازه

اي براي بيچاره ساختن مردم فراهم آورند. كساني كه خود معني صلاح را ندانسته اند چگونه ممكن است متصدي اصلاح باشند (اسناد 1374 ج 1: 102). وي سپس با حمله به حاكمان سياسي گفت: يك كشور مسلمان آيا ممكن است مقدرات خود را به دست چند تن از دشمنان دين و ملكت بسپارد؟ آيا ممكن است عده اي با تلبس به لباس انحراف با عقيده به مبدا و معاد بازي كنند؟ آيا صلاح است كه يكي از عمال آن كشور كه سابقا فرزند يك كليمي دوره گرد بوده است هم اكنون در رديف رجال مملكت درآيد. . . و ميليونها ثروت كشور را به خارج تحويل دهد (اسناد 1374 ج 1: 103). آيت الله خويي در ادامه اين اعلاميه بسيار صريح مي افزايد: «زنده بودن و ملاحظه تسلط دشمنان ديرينه اسلام بر مقدرات مسلمانان در حكم مرگ و تلختر از مرگ است » . (اسناد 1374 ج 1: 103). آيت الله ميلاني نيز در اطلاعيه اي هيات حاكمه را فاسد و غيرمسئول مي خواند كه مصالح ديني و ملي را تهديد مي كنند و آنها را عناصر وابسته اي مي داند كه پايگاه اسرائيل و صهيونيست را در كشور اسلامي به وجود آوردند. وي مي افزايد: «دولت به دستوري كه دارد مشغول است خود را با سياست حكومت پوشالي اسرائيل منطبق سازد و احيانا در مغز خود طرح قرارداد نظامي و غيرنظامي با او را مي پروراند» . وي افزود: بايد مردم را از لوايح دولت فاسد در دادگستري مطلع ساخت. بايد گفت هيات حاكمه شرط اسلام و شرايط اسلامي را از قاضي برمي دارد

و به هر فرد فاسد و كمونيست اجازه اشتغال به مقام قضا را مي دهند. بايد به مردم بگويند كه چگونه راه را براي عمال و جاسوسان اسرائيل در ايران باز كرده اند و با پول ملت بيش از هزار نفر آنها را براي مقاصد ناپاك و خيانت آميز به خارج فرستاده اند. بايد به ملت اطلاع داد كه چگونه ايادي جاسوسان را در فرهنگ ملت دخالت داده اند (اسناد 1374 ج 1: 109 - 110). آيت الله گلپايگاني نيز در اطلاعيه اي بر تفاوت افق فكري حاكمان سياسي با علما تاكيد دارد و آنان را به دليل اهانت به سنن ديني و ملي و همچنين گسترش فساد و فحشا و منكرات و مبارزه با آزاديهاي مشروع مورد حمله قرار مي دهد و مي گويد «اين كارها با اصلاحات و بهتركردن وضع زندگي مردم و پيشرفتهاي اقتصادي و صنعتي و فلاحتي چه ارتباط دارد؟ كدام مملكت با شيوع فحشا و منكر ترقي كرده است؟ » وي مي افزايد: «اگر راستي اصلاحات مقصود است هرگونه اصلاح در محيط با رعايت احكام شرعيه امكان پذير است. بهتركردن زندگي دهقانان و كارگران و زنان و مردان و ترقي سطحي زندگي مادي و معنوي مردم و تامين وسايل رفاه و جامعه، از هدفهاي اسلام است لكن چرا به عنوان اصلاحات و مبارزه با كمونيسم و آزادي زن، مبارزه با اسلام شروع شده است؟ . . . بسيار متاسفيم كه نمي گذارند نظرات اسلام نسبت به مسايل روز كه يقينا مورد قبول مردم آزاد دنيا است به طور صريح تشريح شود» . وي در خاتمه با لحن بسيار شديدي اخطار

مي كند كه اجانب متعرض دين و استقلال و شرف مسلمانان شده اند و مي گويد: «اين دفعه مثل اينكه مي خواهند حساب اسلام را در اين مملكت تصفيه نمايند» . آيت الله گلپايگاني معتقد است «عناصر نفوذي در اين مملكت و اقليتهاي كثيفي كه خدمتگزاري اجانب را با جان و دل قبول كرده اند به تدريج در تجارت و سياست و اقتصاد ايران دخالت مي كنند و دخالت اين افراد خيانت به اسلام و مملكت است و هدف آنها انحطاط معنوي و اقتصادي و سياسي كشور است » و سپس به الگوهاي تحميلي توسعه سياسي اشاره دارد و مي گويد: «در مملكتي كه هنوز به مردها عملا حق شركت در انتخابات داده نشده، دادن حق راي به زنان با زور و ارعاب، يادگار اعصار توحش و حكومتهاي فردي و توهين به جامعه زنان نيست؟ (اسناد 1374 ج 1: 114 - 117). تلگرامها و اعتراضها و اعتصابات تا چهلم حادثه فيضيه ادامه داشت و به خوبي صف بندي دو جريان مهم فكري يعني هواداران ايراني مكتب مدرنيزاسيون و مذهبيون را وارد مرحله جديدي كرد. علما دولت را نامشروع، وابسته، عامل دست صهيونيستها و خائن به اسلام قلمداد مي كردند كه تلاش مي كند فرهنگ ملي و اسلامي را نابود سازد و دولت نيز علما را مرتجع و ضد اصلاحات مي دانست و معتقد بود كه اين جريان بايد به شدت سركوب شود تا راه اصلاحات هموار گردد. آيت الله خميني به دنبال اين تحولات كه به شفافيت مواضع طرفين كمك كرد ضمن اشاره به اقدامات سركوب گرانه رژيم گفت «ما از خدا مي خواستيم كه

اين دستگاه ماهيت خود را بروز دهد و خود را رسوا كند» وي افزود «ما پيروز شديم » (روحاني: 358). منابع مقاله:

فصلنامه متين، شماره 10، فوزي، يحيي؛

انديشه انقلابي امام خميني (ره)

انديشه انقلابي امام خميني انقلاب ايران به سال 1979- 1978، در نوع خود و در تاريخ جهان بي نظير است. در يكسوي اين مبارزه تمام آحاد مردم (همگي بي سلاح و با دستان خالي) و در سوي ديگر آن مقتدرترين پادشاه خاورميانه، ژاندارم غربگراي خليج (فارس)، خاندان و اطرافيان او قرار داشتند كه از سوي ارتشي مدرن حمايت مي شدند. در ژانويه 1978 بحران، نظام شاهنشاهي را فراگرفت. بعد از سيزده ماه تظاهرات و راهپيماييهاي اعتراض آميز و دسته جمعي كه به كشته شدن بيش از بيست هزار تن و زخمي و مجروح شدن بيش از صدهزار تن انجاميد، بالاخره استبداد مطلقه خاندان پهلوي از هم فروپاشيد. فشار و شكنجه هاي طاقت فرسا از يكسو و گسترش و رواج فساد همچون غده سرطاني در قلب نظام سياسي ايران و به خصوص فساد و آلودگي خاندان حكومتي، دو عامل عمده انقلاب محسوب مي شوند. هر چند اقشار مختلف مردم در اين مبارزه و اعتراض هم صدا و هم پيمان بودند ولي عنصر اساسي اين نهضت، قيام اعتراض آميز روحانيون شيعه و مسلماني بودند كه توسط مراجع تقليد بزرگ رهبري مي شدند. جهش، عمق و قاطعيت مخالفت و اعتراض، شور و شوق آزاديخواهانه انقلاب مردم ايران وسعت فوق العاده به خود گرفت براي مثال سه بار شاهد بوديم كه چيزي در حدود سه ميليون تن در شهرهاي بزرگ به خيابانها ريختند و عليه رژيم به تظاهرات و راهپيمايي پرداختند. بي

شك اين تظاهرات در ميان مهمترين و عظيم ترين راهپيماييهاي مردمي قرار داشته و در طول تاريخ بي نظير بوده اند. (1) مجتهدان و مراجع بزرگ تقليد در اين قيام و شورش نقش كاتاليزور را ايفا كردند بدين معني كه حركتهاي عظيم مردمي از اين نقطه هماهنگ و سازماندهي مي شدند و البته بديهي است كه چهره برجسته اين گروه از مراجع، شخص آيت الله روح الله خميني (ره) بود. از قرن نوزدهم به اين سو علما و روحانيون ايراني بي وقفه در امور سياسي دخالت كرده اند. (2) فتواي آيت الله شيرازي به سال 1891 مبني بر تحريم تنباكو كه به لغو انحصار شركت بريتانيايي انجاميد به عنوان اولين واكنش سياسي روحانيون مذهبي محسوب مي شود. در سال 1906 اكثريت قريب به اتفاق روحانيون بلندپايه از نهضت مشروطه مردم ايران حمايت كردند و از آن پس نيز روحانيون مدام به عنوان قطبي مخالف و معترض مطرح بوده، به خصوص در جريان بحران قدرتهاي حاكم (در سالهاي 1890، 1921، 1950، 1953 و 1978) نقش خود را ايفا كرده اند. مخالفت و اعتراض سياسي علما در تاريخ معاصر ايران امري ثابت و مستمر است. (3) روحانيون به عنوان تنها تشكل غيروابسته به حكومت، ريشه هاي مستحكم عميقي در ميان مردم داشته و به زباني ساده و قابل فهم براي تمام مردم حرف مي زنند. با اين حال نظريه حكومت روحانيت را براي اولين بار امام خميني (ره) مطرح ساخت و بدين ترتيب دخالت علما و روحانيون مذهبي در امور سياسي شكلي كامل به خود گرفت. در سال 1963 آيت الله خميني در راس حركتي مخالف با

"انقلاب سفيد" قرار گرفته، علنا در مقابل نظام سياسي شاه اعتراض و ايستادگي كرد. وي همچنين رهبري اعتراضات مردمي را نيز بر عهده گرفت. دستگيري ايشان در ايام سوگواري ماه محرم 1963 زمينه قيام و شورشي همگاني را فراهم آورد، شورشي كه با خشونت تمام در هم كوبيده شد. آيت الله خميني امتيازات قضايي و تجاري را كه قدرتهاي استعماري غرب در سرزمين ايران بر خود هموار كرده بودند، از آن جمله مصونيت قضايي نظاميان آمريكا در ايران، نوعي بازگشت به كاپيتولاسيون تلقي كرده و آنرا شديدا رد كرد. لغو اين امتيازات و انحصارات، انحلال پارلمان ايران در اكتبر 1964 را نيز به دنبال داشت. اعتراض و موضعگيري آيت الله خميني در مقابل كاپيتولاسيون موجبات تبعيد وي را به تركيه، عراق و بالاخره به فرانسه فراهم آورد. شكست ظاهري حركت امام به تدريج موفقيت شايان ذكري را برايشان رقم زد. چرا كه در سايه اين حركت همگان و به خصوص روشنفكران از نقش و اهميت روحانيت در حركتهاي سياسي آگاهي پيدا كردند. به طور قطع با در نظر گرفتن محتواي مباحث و فعاليتهاي سياسي آيت الله خميني، مي توان اذعان نمود كه ايشان راهي بسيار متفاوت و متمايز از روحانيت سنتي پيمودند. آيت الله خميني در دهه شصت و در كلاسهاي درس خود در نجف اشرف ايده ولايت فقيه را پروراند. بر اساس اين طرز تفكر جامعه اسلامي بدون حكومت اسلامي ميسر نيست; تصويب لوايح و قوانين منطبق با شريعت به تنهائي كافي نيست بلكه جوهر حكومت نيز بايد اسلامي باشند. همچنين احترام به "شريعت" صرفا در اتخاذ و تصويب يكسري قوانين قضائي تشريفاتي خلاصه

نشده، مستلزم اجرا و به كارگيري عملي و دقيق آنها در كردار و رفتار است. "بيداري اذهان" مفهوم اصلي آن است زيرا تغيير و تحول اجتماع بدون تحول انسانها مقدور نيست. فعاليتهاي انقلابي امام خميني تمام محافل و مجامع شيعه را صرفنظر از معيارهاي مليتي و دستگاههاي قدرتي بسيج كرد. "مبارزه در راه تشكيل حكومت اسلامي بر اعتقاد به ولايت فقيه متكي است." (4) امام خميني بعد از 15 سال تبعيد و جلاي وطن با پيروزي و سرفرازي تمام به ايران بازگشت. اكثر محققين معاصر استقرار نظام انقلابي و اسلامي را احياء اسلام تلقي مي كنند. احياء اسلام در اوايل قرن پانزدهم هجري قمري نشانگر روح مبارزه طلبانه آيين تشيع است. سخنرانيهاي رهبر مذهبي و عاليقدر با تكيه بر موضوعات عشق و محبت كه از همان ابتدا مذهب شيعه با آن آشناست، مردم ايران را به وجد مي آورد. طرفداران اسلام نوين بر اين باورند كه جوامع مسلمان كنوني در كام "جاهليت" نويني غلطيده اند و عبارت طاغوتي كه در انقلاب ايران به گوش مي رسيد خود گوياي همين امر است. در جامعه، طرز فكر يا فرد طاغوتي بر هر آنچه دستورات خداوندي را انكار مي كند، اطلاق مي شود (طاغوت اسم بتي است كه در قرآن آمده است) . در همچون شرايطي "جهاد" در برابر تمام حكومتهائي كه فقط اسما اسلامي هستند، امري مجاز و پسنديده است. براي استقرار جامعه اي اسلامي داشتن قدرت و نفوذ سياسي امري ناگزير است. جامعه اسلامي عاري از سياست و سياستي عاري از "اخلاق اجتماعي" هرگز وجود ندارند. اسلام تنها در مجموعه اي از اعتقادات و باورها خلاصه

نمي شود، اسلام نظامي جامع و كامل است. او مي خواهد اصلاحاتي در زندگي بشري اعمال كند و براي نيل به اين مهم و جامه عمل پوشيدن به خواسته هاي خود، نفوذ و قدرت سياسي لازم است. (5) هدف عمده اسلام تاسيس جامعه اي منطبق با اخلاقيات مذهبي است. امام خميني (ره) مي فرمايد: "طرز تفكر مبتني بر حكومت اسلامي و يا به عبارت ديگر اعتقاد بر حاكميت مطلق اسلام امري تازه و مختص به زمان ما نيست و اسلام از همان اوان در صدد استقرار حكومتي خدايي در سراسر جهان بود. اهمال كاريهاي مسلمانان از يكسو و ظلم و تجاوز استعمار در طول قرنهاي متمادي از سوي ديگر موجب شده اند كه چنين كمال مطلوب تاكنون حتي مطرح هم نشود." (6) در تصور شيعه مفاهيمي هست كه به سادگي مي توان انديشه انقلاب را از آنها استنباط كرد: مفهوم تاريخ، هزاره گري. طرز تفكر مبتني بر عدالت اجتماعي، بي اعتباري قدرتهاي گذرا و موقت، شهادت... اينها همه مفاهيمي هستند كه بنيانگزاران مكتب شيعه، خود الگوي عملي آنها بوده اند: شهادت حسين (ع) و يارانش در كربلا بدست مستكبري نامشروع، چهره سياسي زينب (ع)، خواهر حسين (ع) به عنوان يك زن مسلمان و... نمونه هايي از آنهاست. برخلاف اهل تسنن، شيعيان واجد ساختارها و تشكلهايي هستند كه انتخاب اصلح، عالم، رهبر و مسلمان بهتر بر عهده آنهاست. چرا كه بنا بر اعتقاد شيعه، مقام مذهبي ذيصلاح و عاليقدري بايد بر مسند حكومت تكيه زند. بنابراين مساله حكومت مختص محافل مذهبي بلندپايه مي باشد و مطابق با همين انديشه تنها امامان و فقها (ي جامع الشرايط)

مي توانند با تشكيل و سازماندهي حكومتي، دستورات الهي را به كار بندند، نظامي شايسته اسلام اصيل تاسيس كرده، به مردم خدمت كنند. حكومت در نظر آنها چيزي جز دردسر و دغدغه خاطر بيش نيست. اما آنان ناگزير بايد اين وظيفه را تقبل كنند. آنان موظفند اين وظيفه "الهي" را به جاي آورند زيرا "ولايت فقيه" در اصل يك وظيفه است و عمل به يك دستور. (7) آيت الله خميني پويايي اسلام و لزوم توجه به مقتضيات عصر جديد در به كار بستن قوانين و تعليمات اسلامي را مورد تاكيد قرار مي داد. "اسلام مكتبي پوياست. پويايي اسلام از پويايي دستورات قرآني ناشي مي شود" (8) "ما متعصب نيستيم. دستورات قرآن ابدي و تغييرناپذير هستند. علما موظفند دستورات قرآن را تفسير كرده، چهره اي نوين و منطبق با زمان معاصر به آنها بدهند." (9) دفاع از مستضعفان و محرومان در سرلوحه سياست امام خميني (ره) قرار داشت و بحثهاي سياسي ايشان بر اين اصل مهم استوار بودند و همين امر با موعظه هاي صرفا اخلاقي اكثر رهبران مذهبي مغايرت داشت. بدينسان تمام افرادي كه قرباني نظام امپرياليستي بودند و در فقر و فلاكت زندگي مي كردند، در اشتغالات فكري و بحثهاي نظري حاكمان و ديگر مسئولان حكومتي دوباره عزت نخستين را به دست آوردند و اين يك تغيير اساسي در فلسفه حكومت محسوب مي شود. سياست مبتني بر عدالت اجتماعي ايشان هرگز اهداف ضدامپرياليستي و به خصوص ضدآمريكايي را نيز فراموش نكرده بود. "بايد سرنوشت ايران در تهران تعيين شود نه در واشنگتن، لندن يا مسكو". (10) بدين طريق ايران به صف كشورهاي غيرمتحد مي

پيوست و همين امر موجب مي شد تا ايران چهره جديدي در ميان كشورهاي توسعه نيافته پيدا كند. كشورهايي كه نخست ايران را به عنوان كشوري ثروتمند و متحد با كشورهاي صنعتي به حساب مي آوردند. آيت الله خميني (ره) مدام بر اين اصل تاكيد داشت كه اسلام اصالتا مخالف استبداد مطلقه است. در همان حال "انقلاب ايران تنها به سرنگوني نظام استبدادي نمي انديشيد بلكه استقرار پايه هاي جمهوريتي الهي و يا به عبارت ديگر استقرار جمهوري اسلامي هدف اصلي آن بود." (11) جامعه بايد آئينه تمام نماي يكتاپرستي و توحيد باشد. اگر "يگانگي" اساسي ترين فرض وجود باريتعالي است، بايد در جوامع بشري نيز چنين فرضي به تحقق پيوندد. يك جامعه توحيدي نه به تقسيمات دروني (اجتماعي، نژادي، قومي يا مليتي) پايبند است و نه بر وجود سياستي مستقل از دستورات الهي ولو بصورت احتمالي. در چنين جامعه اي حكميت مطلق خداوند بر تمام جوانب زندگي فردي و اجتماعي انسان حكمفرما مي شود. به نظر امام خميني " در آنچه ما (جمهوري اسلامي) مي ناميم، شرايط انتخابي و قواعد حاكم بر پايه قوانين اسلامي متكي هستند ولي چنين بياني هرگز به مفهوم سلب انتخاب و اختيار ملي نيست." (12) بعد از پيروزي انقلاب اسلامي نيز ايران خط مشي ديپلماتيكي معتبري يعني بيطرفي و عدم وابستگي محض را برگزيد: "حكومت اسلامي آزاد و مستقل خواهد بود... ما نه به سوي غرب و نه به سوي شرق تمايل و گرايش نخواهيم داشت. آرزومنديم جمهوري اسلامي بيطرف و غيروابسته باقي بماند. ما با تمام كشورها تا زمانيكه در امور داخلي ما مداخله نكنند، روابط دوستانه خواهيم

داشت." (13) پي نوشتها: 1. James BILL ، انقلاب ايران: گذشته، حال، آينده. سياست بين المللي شماره 6، 80- 1979. 2. Yanne RICHARAD ، اسلام شيعه، اعتقادات و ايدئولوژيها. سال انتشار 1991، ص 122. 3. Bernard HOURCADE ، "ايران: انقلاب اسلامي يا جهان سومي؟ " انتشاراتي Herodote ، 36، 1985، ص 140. 4. آيت الله خميني، حكومت اسلامي (نامه اي از امام موسوي)، تهران 1356، ص 19. 5. خورشيد احمد، مقدمه اي بر A. MAUDLIDI ، قانون اسلامي، 1966، ص 5. 6. آيت الله خميني... مجموعه گفتار موسوي، شماره 1، ص 19. ×. Millenerisme 7. آيت الله خميني... "حكومت اسلامي"، ص 60. 8. آيت الله خميني... موضوع مبحثي در روزنامه اطلاعات، 27/6/1979 9. آيت الله خميني... مصاحبه اي با روزنامه Le Monde ، 20/1/1979 10. آيت الله خميني... در P. BALTA و C. RULLEU "ايران شورشي" 1979، ص 79. 11. آيت الله خميني... سخنراني در شهر قم، 23/5/1979، چاپ در روزنامه Le Monde 26/5/1979 12. آيت الله خميني... "مجموعه گفتار موسوي" شماره 1، ص 24. 13. آيت الله خميني... در "كيهان هوايي"، 303، 24/1/1979، ص 12.

امام خميني قدس سره و حفظ مصالح نظام

امام خميني قدس سره و حفظ مصالح نظام طلاب عزيز، ائمه محترم جمعه و جماعات، روزنامه ها و راديو و تلويزيون بايد براي مردم اين قضيه ساده را روشن كنند كه در اسلام مصلحت نظام از مسايلي است كه مقدم بر همه چيز است و همه بايد تابع آن باشيم. امام خميني قدس سره پيش گفتار: مصلحت نظام از اموري است كه امام خميني قدس سره بنيان گذار جمهوري اسلامي ايران، هم در دوره تبيين و طراحي تفكر انقلاب

و هم در دوره معماري و پيروزي آن بارها و بارها آن را يادكرده و با اهميت دانسته، بلكه آن را مقدم بر همه چيز معرفي كرده است . امام راحل قدس سره به بيان اهميت مصلحت نظام اكتفا نكرد بلكه آن را نهادينه كرد وبا ايجاد «مجمع تشخيص مصلحت نظام » در جمهوري اسلامي ايران اين مهم را تحقق عيني بخشيد. اقدام حضرت امام قدس سره در جهت نهادينه كردن عنصر مصلحت حفظ نظام، تضارب و تعامل انديشه هاي سياسي -ديني را در پي داشت. گروهي به دفاع از آن برخاستند و گروهي به مخالفت; برخي به كارگيري عنصر مصلحت را به معناي جدايي دين از سياست و تغيير و تحول محتوايي دين و عدول از آرمان هاي آن دانسته اند و برخي مايه پياده شدن آن; برخي اين حركت را تقويت دين وبرخي تضعيف آن پنداشته اند. از اين رو در اين نوشتار به بيان و بررسي جوانب مختلف اين موضوع مهم در محورهاي زير خواهيم پرداخت: 1) مفهوم مصلحت و حفظ نظام; 2) نقش مصلحت در جعل احكام الهي; 3) نقش مصلحت در استنباط احكام شرعي; 4) مصلحت در احكام حكومتي; 5) مجمع تشخيص مصلحت نظام و مصالح مرسله; 6) بيان چند شبهه در باره به كارگيري عامل مصلحت در حكومت اسلامي و نقد آن. مفهوم مصلحت و حفظ نظام مصلحت در لغت واژه مصلحت در لغت عرب مقابل با مضرت و مفسدت است، همان گونه كه واژه صلاح مقابل فساد و اصلاح مقابل افساد است. جوهري در صحاح اللغة مي نويسد: الصلاح ضد الفساد، واژه صلاح با واژه فساد مقابل است.

ابن منظور مصري در لسان العرب مي گويد: الاصلاح نقيض الافساد و المصلحة الصلاح: اصلاح نقيض تباهي و مصلحت به معناي شايستگي است. در المنجد في اللغة آمده است: المصلحة: ما يبعث علي الصلاح ، ما يتعاطاه الانسان من الاعمال الباعثة علي نفعه اونفع قومه; مصلحت چيزي است كه سبب صلاح شود; يعني: آن كارهايي كه مايه نفع براي خود انسان و دودمانش مي شود. در زبان فارسي نيز مصلحت به همين معنا است در لغت نامه دهخدا آمده است: مصلحت در مقابل مفسده است و به معناي سازگاري و مناسب و آن چه كه صلاح و نفع تشخيص شود، صلاح انديشي و رعايت اقتضاي حال. در قرآن صلاح گاهي در برابر فساد آمده است، مانند (ولا تفسدوا في الارض بعد اصلاحها) و گاهي در برابر گناه، مانند (قال خلطوا عملا صالحا و آخر سيئا). فخرالدين طريحي كه كتاب مجمع البحرين خويش را به فهم واژه هاي قرآني و روايي اختصاص داده دراين باره مي نويسد: صلاح با فساد متضاد است. صلح يصلح و صلح يصلح در برابر تباهي است. مصلحت در عرف فقيهان فقيهان چون كه از عنصر مصلحت و نقش آن در استنباط احكام شرعي بحث مي كنند، به ناچار به تعريف واژه «مصلحت » مي پردازند. ليكن آنان مصلحت را با پسوند شرعي در نظر دارند. امام ابوحامد محمد غزالي شافعي م 505 ه’- در تعريف مصلحت مي نويسد: المصلحة عبارة في الاصل في جلب منفعة او دفع مضرة، مصلحت به معناي جلب منفعت و زدودن زيان است. سپس مي افزايد: مقصود ما از جلب منفعت و دفع ضرر، جلب منفعت و

دفع ضرر دنيايي و مقاصد آدمي نيست بلكه مقصود حفظ مقاصد شرع است كه مهم ترين آن پنج چيز است: حفظ دين، حفظ نفس، حفظ نسل، حفظ عقل، و حفظ مال انسان ها است. پس هر چيزي كه متضمن اين اصول پنجگانه باشد، جلب آن مصلحت دارد. و هر چيزي كه مانع اين امور باشد، دفع آن مصلحت دارد. فقيه حنبلي ابو ربيع سليمان بن عبد القوي معروف به طوفي -م 716 ه’- درباره مصلحت شرعي مي نويسد: مصلحت عبارت است از سببي كه ما را به اهداف شرع برساند; خواه از امور عبادي باشد، يعني; شارع براي خود قصد كرده باشد و خواه از امور عادي باشد، يعني براي منفعت و نظام زندگي بشر در نظر گرفته شده باشد. واژه هاي همسو با مصلحت براي شفاف تر شدن معناي «مصلحت شرعي » مي توان از برخي واژگان نزديك ومربوط كمك گرفت; مانند «حكمت » و «حفظ نظام » و «حفظ دين » و «عنصر زمان و مكان » در استنباط احكام شرعي. حكمت: حكمت به معناي «پرهيز براي اصلاح » و نيز به معناي علم به حقايق اشيا و آگاهي و... به كار رفته است. حكمت به معناي «پرهيز براي اصلاح »، راهكاري براي مصلحت است. بلكه در عرف خاص، حكمت شرعي همان صلحت شرعي است و به بيان برخي از فقيهان: الحكمة هي المصلحة المقصودة للشارع من تشريع الحكم، اي: ما قصد اليه الشارع من جلب نفع اودفع ضرر. حكمت همان مصلحتي است كه شارع از تشريع حكم آن را مي طلبد ; كه آن عبارت است از جلب نفع و يا دفع

زيان. حال اگر «حكمت » با مضاف اليه حكم شرعي به كار رود، نوعي علت ناقصه و يا علت معده در تشريع حكم شرعي است. امام خميني قدس سره دراين باره بيان مي دارند. حكمت چيزي است كه سبب جعل حكم مي شود; اما حكم داير مدار آن نيست مثلا حكمت عده نگهداشتن زنان و لزوم اين حكم آن است كه اختلاط مياه پيش نيايد و در انتساب فرزند به پدر مشكلي پيش نيايد و مردم در احكام ارث و مانند آن با مشكل بر خورد نكنند; در حالي كه براي زنان مطلقه اي هم كه احتمال فرزنددار شدن آنان منتفي است مانند زنان يائسه نگهداشتن عده ضرورت دارد. پس اختلاط مياه حكمت جعل وجوب عده است نه علت (حقيقي و تامه) آن. با اين بيان مي توان نتيجه گرفت كه حكمت -يا مصلحت شرعي ظاهري- علل واقعي براي جعل احكام شرعي نيست و به بيان امام خميني قدس سره فالاسباب و التعليلات الشرعيه معرفات للموضوعات او حكم و نكات للجعل. حفظ نظام در كنار عنوان «مصلحت نظام »، عنوان «حفظ نظام » مطرح است. حفظ نظام دو معنادارد و به هر دو معنا از واجبات مهم كفايي و گاهي هم عيني است. الف) پاسداري حاكميت اسلامي و جلوگيري از رخنه دشمن به «دارالاسلام » كه از اين گاهي به «حفظ وطن اسلامي »، «حفظ بيضه اسلامي » و «حفظ دارالاسلام » تعبير مي كنند. وجوب جهاد در اسلام براي حفظ نظام است. محقق ناييني مي نويسد: حفظ بيضه اسلام از مهم ترين واجبات است. «حب الوطن من الايمان » نيز به همين معنا مربوط

است . ب) پاسداري حاكميت اسلامي و جلوگيري از فروپاشي دروني آن و تلاش در جهت پايداري و برقراري دولت اسلامي، در برابر از هم گسيختگي و هرج و مرج دروني. برخي از واجباب كفايي اسلامي مانند مشاغل و حرفه هايي كه جامعه اسلامي به آن نيازمند است مربوط به همين معناي دوم است. امام خميني قدس سره مي نويسد: فلسفه تشكيل حكومت جلوگيري از هرج ومرج و حفظ نظام است. حفظ دين حفظ دين بالاترين مصلحت است. در تعريف مصلحت نيز اشاره اي به حفظ دين شده بود. حفظ دين در فرهنگ سياسي اسلام اين است كه حاكم اسلامي راهكارهاي معقول و منطقي كه در موقعيت هاي خاص اجتماعي قابل پياده شدن باشد، ارايه كند و قوانين و مقررات لازم را وضع نمايد تا در پناه آن، اهداف و احكام اسلامي پياده بشود و به فرموده امام علي عليه السلام جامعه اسلامي در جهت اعتلاي كلمة الله و نابودي كلمة الظالمين گام بردارد. آن حضرت در اهميت حفظ دين فرمود: پاسداري ازدين ميوه معرفت و اساس حكمت است. زمان و مكان توجه و درك زمان و مكان به فرموده امام راحل قدس سره در امر استنباط احكام دين لازم است. حال سخن در اين است كه زمان و مكان به چه معنا است؟ قطعا مراد خود زمان و مكان نيست. زمان ومكان به معناي ظاهري و لغوي آن هيچ تاثيري در حكم شرعي ندارد بلكه مراد اوضاع و احوالي است كه در ظرف زمان ومكان خاصي قرار دارد، كه در ك اين موقعيت، فقيه را در پي بردن به مصالح دين ياري مي رساند.

مجتهد براي استنباط احكام شرع بايد با اوضاع و احوالي كه بستر پياده شدن احكام است آشنا باشد اين آشنايي زمينه ساز درك مصلحت است. بنابراين بين «زمان و مكان » و مصلحت، نوعي تلازم و رابطه منطقي برقرار است. انواع مصلحت: همان گونه كه در معناي مصلحت بيان شد، مصلحت بر محور منفعت و به معناي كار پرفايده و سودمند است. مصلحت و يا فايده از چند جهت تقسيم مي شود. الف) مصلحت ايجابي و مصلحت سلبي; ب) مصلحت فردي و مصلحت اجتماعي; ج) مصلحت ضروري، روزمره و رفاهي; د) مصلحت عرفي، ملي و شرعي; ه) مصلحت شرعي; مصلحت شرعي كاري است كه در نظر شرع مصلحت داشته باشد و شامل اموري است كه نتيجه اش حفظ دين، حفظ جان، حفظ عقل، حفظ نسل و حفظ مال باشد. مصلحت شرعي برچند قسم است: 1) مصلحت هاي معتبر: مصالحي كه شرع بر اعتبار آن تصريح كرده باشد. مانند: حفظ دين و حفظ نفوس مسلمانان. 2) مصلحت هاي ملغي: مصلحت هايي كه شارع بر بي اعتباري آن تصريح كرده باشد. مانند مصلحت فرضي در ربا، مصلحت فرضي در شراب. ح) مصلحت هاي مسكوت عنها: مصلحت هايي كه شرع در اعتبار و يا عدم اعتبار آن سكوت كرده است. مانند: عقد بيمه; قسم سوم مصلحت محل تضارب آراي فقهاي مذاهب پنج گانه است و برخي وجود آن را قبول كرده و برخي قبول نكرده اند. و) مصلحت دنيايي و آخرتي; ز) مصلحت پايدار و ناپايدار. مصلحت هاي پايدار اموري است كه خير ومنفعت آن ها ثابت و بادوام باشد مانند: عدل، عدالت كه هميشه خوب و داراي

مصلحت است و مصلحت هاي ناپايدار اموري است كه منفعت در آن ها مقطعي و موقتي باشد. مانند: احكام حكومتي. تفاوت مصالح شرعي و غير شرعي مصالحي را كه در اين نوشتار از آن بحث مي كنيم، مصالح اسلامي است. مصالح در مكاتب مادي با مصالح اسلامي تفاوت هايي دارد كه اينك چند تفاوت را بيان مي كنيم: مصالح در ديد ناسيوناليسم به يك نقطه جغرافيايي محدود است مصلحت هاي ملي وابسته به همان عرف و ملت خاص است و توجهي به سود و زيان ديگر ملل ندارد، ولي مصلحت هاي شرعي فرا مليتي است. مصلحت ها در ديدگاه «سكولاريسم »، «پوزيتويسم »، «يوتي ليتاريسم »، و ديگر مكاتب مادي محدود به منفعت هاي مادي است. اين مكاتب اهتمامشان به خواسته ها و تمايلات جسماني، منحصر است و توجهي به مصالح روان آدمي ندارند. قلمرو مصلحت در مكاتب مادي به امور دنيايي محدود است، ولي قلمرو مصلحت شرعي افزون بر آن به مصلحت هاي آخرتي نيز توجه دارد. در مكتب كاپيتاليسم جهت گيري هاي مصلحتي فردي است و مصالح اجتماعي فداي مصالح افراد مي شود. در مكتب سوسياليزم عكس آن است ولي در مكتب اسلام مصلحت هم فردي است و هم اجتماعي در عين حال در صورت تعارض شديد، مصالح اجتماعي مقدم است. مصلحت در جعل احكام الهي امام خميني قدس سره به عنصر مصلحت درفقه توجه ويژه اي داشتند ودر اين باره فرموده اند : مجتهد بايد مصلحت جامعه را تشخيص بدهد. حال سؤال اين است كه آيا نقش داري عنصر مصلحت در احكام شرعي از ابتكارات حضرت امام خميني قدس سره است يا

قبل از ايشان هم مطرح بوده است؟ برخي نوشته اند: پاسخ اين است كه احكام الله بر پايه مصالح و مفاسد واقعي جعل شده است. نقش داري عنصر مصلحت در جعل احكام خداوندي جوشيده از متن دين است و آنچه حضرت امام قدس سره مطرح فرموده اند در واقع بيان چهره شفاف دين است. نه ابداع و ابتكار و دوختن جامه اي و پوشاندن آن بر پيكره دين. دليل اين سخن افزون بر حكم استقلالي عقل، آيات قرآن و روايات: معصومان و گفتار اسلام پژوهان است. آيات زير دليلي بر لحاظ مصلحت در جعل احكام است: (يسئلونك عن الخمر و الميسر قل فيهما اثم كبير و منافع للناس و اثمهما اكبر من نفعهما). (ان الله يامر بالعدل و الاحسان و ايتاء ذي القربي و ينهي عن الفحشاء و المنكر و البغي). از اين گونه آيات فهميده مي شود كه امر خداوندي متعلق به خوبي ها و نهي متعلق به بدي ها است. آن چه مصلحت دارد حلال و يا واجب است و آن چه مفسدت دارد حرام است. روايات هاي متعددي نيز به مصلحت و مفسده در جعل احكام اشاره كرده اند كه نمونه هايي در زير مي آيد: از امام ابي جعفر محمد باقر عليه السلام پرسيده شد: خداوند چرا مردار، خون، گوشت خوك و شراب را حرام كرده است؟ حضرت در پاسخ فرمودند: ان الله تبارك و تعالي لم يحرم ذلك علي عباده و احل لهم ما سوي ذلك من رغبة فيها احل لهم و لا زهدا فيما حرم عليهم و لكنه عز و جل خلق الخلق و علم ما تقوم به ابدانهم

و ما يصلحها فاحله لهم و اباحه و علم ما يضرهم فنهاهم و حرمه عليهم ثم احله للمضطر في الوقت الذي لا يقوم بدنه الا به. شخصي به امام هشتم عليه السلام نامه اي نوشت و در آن بر تعبدي بودن احكام تاكيد كرد. حضرت در پاسخ نوشت: جائني كتابك تذكر ان بعض اهل القبلة يزعم ان الله تبارك و تعالي لم يحل شيئا و لم يحرمه لعلة اكثر من التعبد لعباده بذلك قد ضل من قال ذلك ضلالا بعيدا و خسر خسرانا مبينا لانه لوكان كذلك لكان جايزا ان يستعبد هم بتحليل ماحرم و تحريم ما احل حتي يستعبدهم بترك الصلاة والصيام و اعمال البر كلها اذ العلة في التحليل و التحريم التعبد لاغيره اعلم رحمك الله ان الله تبارك و تعالي لم يبح اكلا و لا شربا الاما فيه المنفعة و الصلاح و لم يحرم الا ما فيه الضرر و التلف و الفساد. فقها درباره فلسفه احكام كتاب هاي زيادي نوشته و مطالبي را بيان داشته اند. شيخ صدوق كتاب علل الشرايع را نوشته است. سيد مرتضي نيز مي نويسد: در هر وجوبي مصلحتي است. خواجه نصير الدين طوسي مي گويد: احكام برپايه مصالح و مفاسد است. تكليف چون مشتمل بر مصلحت است، عقل آن را مي پذيرد و حسن است. ابن قيم جوزي در اين باره مي آورد: مبنا و اساس احكام شرعي، مصالح بندگان در قلمرو دين و دنيا است و براي همين است كه شرع، عدل و رحمت و مصلحت افراد مطابق حكمت قلمداد مي شود. به همين جهت هر موضوعي كه از عدل تهي شود و شكل جور به

خود گيرد و يا اين كه مايه رحمت نباشد و به ضد آن بدل شود و يا اين كه تبديل به مفسده شده و از مصلحت در آن خبري نباشد، و حكمت خود را از دست داده به صورت كار عبثي درآيد، چنين عملي ديگر جزء شريعت نيست. با توجه به آيات و روايات و گفتار دين پژوهان روشن مي شود كه عنصر مصلحت در متن شريعت است. همه پيشوايان شيعه و بسياري از پيشوايان اهل سنت و جماعت نقش عنصر مصلحت در احكام شرع را گوشزد كرده اند. مصلحت در تمامي ابواب فقه مانند خون در رگ ها جريان دارد. يكي از شرايط صحت عقود و معاملات، عقلاني بودن و منفعت داشتن آن ها است. بسياري از قواعد فقهي مانند قاعده «لاضرر»، «لاحرج » و امثال اين ها بر مدار مصلحت است. مصلحت در استنباط احكام حال كه دانستيم مصلحت ها و مفسدت ها علل احكامند، آيا مجتهد مي تواند در استنباط احكام الهي، عنصر مصلحت را در كنار ديگر دليل هاي اجتهادي قرار بدهد و حكم الهي را استنباط و استخراج كند؟ به عبارت ديگر: آيا در مقام اثبات هم مي توان به مصلحت تمسك كرد؟ پاسخ به سؤال را در عنوان ذيل پي مي گيريم. براي روشن شدن مطلب منابع استنباط را مورد توجه قرار مي دهيم. منابع استنباط در مكتب اهل سنت عالمان مكتب اهل سنت و جماعت براي اجتهاد و استنباط احكام الهي دلايل و منابع متعددي را بيان كرده اند. با ناديده گرفتن اختلافاتي كه در بين مذاهب اهل سنت وجود دارد، مي توان امور زير را به عنوان

منابع اجتهاد ذكر كرد: «قرآن »،«سنت »، «اجماع »، «عقل »، «قياس »، «استحسان »، «مصالح مرسله »، «استصلاح »، «استصحاب »، «برائت »، «عرف و عادت »، «فتح ذرايع »، «سدذرايع »، «سيره عملي اهل مدينه »، «شريعت سلف »، «مذهب صحابي »، و... . منابع استنباط در مكتب اهل بيت: پيروان مكتب اهل بيت: به دليل استفاده از محضر اهل بيت: غناي روايي دارند و چندان احتياجي به منابع كثير و متعدد مذكوري كه ظني هستند، ندارند. عمده دلايل اجتهادي شيعه عبارت است از : «قرآن »، «سنت » -كه مجموعه سنت پيامبر و اهل بيت: را شامل مي شود- «عقل » و «اجماع ». اين چهار دليل را دلايل اجتهادي و اموري ديگر همانند: «برائت » ، «استصحاب » و مانند اين ها را دلايل فقاهتي محسوب مي دارند. امام خميني قدس سره عنصر زمان و مكان را نيز در زمره منابع اجتهاد آورده اند: زمان و مكان دو عنصر تعيين كننده در اجتهادند مساله اي كه در قديم داراي حكمي بوده است به ظاهر همان مساله در روابط حاكم بر سياست و اجتماع و اقتصاد يك نظام ممكن است حكم جديدي پيدا كند. بدان معنا كه با شناخت دقيق روابط اقتصادي و اجتماعي و سياسي همان موضوع اول كه از نظر ظاهر با قديم فرقي نكرده است، واقعا موضوع جديدي شده است كه قهرا حكم جديدي مي طلبد. به دليل تلازم زمان و مكان و مصلحت عنصر اخير نيز به تبع عنصر قبلي وارد صحنه اجتهاد مي شود. متفكر نامدار شيعه شهيد مرتضي مطهري در اين باره مي فرمايد: مبتني بودن

احكام اسلامي بر يك سلسله مصالح و مفاسد به اصطلاح زميني (يعني: مربوط به انسان كه در دسترس كشف عقل و علم بشر است) از يك طرف و سيستم قانونگذاري اسلام كه به نحوه قضاياي حقيقيه است (يعني: حكم را روي عناوين كليه برده است نه روي افراد) از طرف ديگر، اين دو، امكان زيادي به مجتهد مي دهد كه به حكم اسلام در شرايط مختلف زماني ومكاني فتواهاي مختلف بدهد و در واقع كشف كند كه چيزي در يك زمان حلال است، در يك زمان حرام، در يك زمان واجب است، در زمان ديگر مستحب. جايگاه مصلحت در فقه اهل سنت مصلحت در فقه مالكي و حنبلي در دو عنوان و دليل اجتهادي به نام: «مصالح مرسله » و «استصلاح » مطرح است. مصالح مرسله به معني استخراج احكام حوادث واقعه از راه عقل، بدون تكيه بر نصوص ديني است; به بيان ديگر بسنده نكردن در استخراج احكام حوادث واقعه بر نصوص خاص. مصالح مرسله به معناي عام، تشريع حكم براي فروع تازه و مسايل جديد براساس راي و مصلحت انديشي است، اگر چه بر خلاف نص كتاب و يا سنت باشد. اما به معناي خاص، تشريع حكم براساس راي و مصلحت انديشي در اموري كه خلاف نص كتاب و يا سنت نباشد را شامل مي شود. استصلاح حكمي است كه مبتني بر مصلحت باشد، در جايي كه بر اثر نبودن مشابه اي در شرع، قياس در آن جريان نداشته باشد و نصي نيز موجود نباشد بلكه حكم مبتني بر قواعد عامه شريعت باشد. جايگاه مصلحت در فقه شيعه مصلحت در فقه شيعه گرچه

به عنوان علت حكم پذيرفته شده است، ليكن «مصلحت » به عنوان يك دليل و منبع استنباط پذيرفته نشده است; چون ممكن است منجر به «قياس » و «راي » شود. مصلحت بر دو نوع است: «پايدار» و «ناپايدار». اگر مصلحت پايدار باشد حكم هم پايدار و اگر موقتي باشد، حكم هم موقتي است. احكام پايدار به موقعيت خاص و زمان و مكان بستگي ندارد اما احكام متغير وابسته به زمان، مكان و موقعيت خاص است. دستورهاي اسلامي كه رسول مكرم اسلام صلي الله عليه و آله آن را بيان فرموده اند، گاهي احكام اولي و گاهي احكام ثانوي و گاهي نيز احكام حكومتي و غير حكومتي است اگر چيزي مصلحت پايدار داشته باشد، حكم آن در زمره احكام ثابت و اولي است. واگر چيزي مصلحت نا پايدار داشته باشد، حكم آن در زمره احكام متغير و ثانوي و يا از احكام حكومتي است. چيزي كه از مصلحت ثابت و پايدار برخوردار است حكمش هم ثابت است مگر در صورت تزاحم با حكمي مهم تر و با مصلحتي بيشتر. امام صادق عليه السلام در اين باره فرموده اند: حلال محمد حلال ابدا الي يوم القيامة و حرامه حرام ابدا الي يوم القيامة. اين روايت ناظر به احكام ثابت است. اما احكام متغير به زمان و مكان و موقعيت ها وابسته و داير مدار مصلحت است . حال آيا مجتهد و فقيه مي تواند به دليل اين كه خودش وجود مصلحت در چيزي را تشخيص داده است، حكمي را بيان كند؟ شيعه مي گويد: دانش مصالح و مفاسد واقعي نزد خداست، عقل بشر نمي تواند به

تمامي مصالح و مفاسد احكام پي ببرد. عقل قادر به كشف علت تامه حكم نيست. تنها تا حدودي مي تواند به حكمت و فلسفه احكام پي ببرد. براي روشن شدن نظريه شيعه در باب اين كه مصلحت نمي تواند منبع و دليل استنباط حكم شرعي باشد به نقش عقل در استنباط احكام، نظري مي افكنيم. آيا در احكام شرعيه فرعيه مي توان حكم عقلي را مستند حكم فقهي قرار داد؟ در پاسخ به اين پرسش دين پژوهان اسلامي سه ديدگاه ارايه كرده اند: الف) برخي گفته اند: مدركات عقلي مطلقا خواه ظني باشد و خواه قطعي منبع استنباط حكم شرعي است. به مقتضاي اين ديدگاه برخي از دلايل ظني عقلي مانند «استحسان »، «استصلاح »، «مصالح مرسله » و «قياس » در زمره دلايل اجتهادي قرار مي گيرد. اين نظريه را ربيعة الراي و سپس ابوحنيفه مطرح كرد و پيروان مكتب اعتزال هم از آن پيروي كردند. ب) برخي گفته اند: مدركات عقلي مطلقا قابل استناد براي احكام فقهي نيست. در حريم شرع نبايد پاي عقل را به ميان آورد. شرع با وحي در ارتباط است و عقل در اين حوزه بيگانه است. معارف شرعي و وحياني فوق عقل است. اين نظريه از سوي اخباري ها از شيعه و اصحاب حديث و پيروان داوودبن ظاهر از اهل سنت حمايت مي شود. ج) برخي مي گويند: مدركات عقلي بر دو گونه است قطعي و غير قطعي، مدركات قطعي يكي از منابع و دلايل اجتهادي است ولي مدركات غير قطعي يا ظني جزء منابع اجتهادي نيست، بنابراين «قياس »، «استحسان »، «استصلاح »، «مصالح مرسله » و

مانند اين اموري كه ظني هستند نمي توانند مستند استنباط حكم شرعي فقيه قرار گيرند. اين نظريه از سوي معظم علماي شيعه حمايت مي شود بلكه مي توان گفت كه اين نظريه، نظريه شيعه است. مصلحت در احكام حكومتي احكام حكومتي چيست و چه تفاوتي با فتاواي فقيهان دارد؟ احكام حكومتي عبارت است از فرمان ها و قانون ها و مقررات كلي و دستور اجراي احكام و قانون هاي شرعي كه از سوي رهبري مشروع جامعه اسلامي، در حوزه مسايل اجتماعي، با توجه به حق رهبري و با لحاظ مصلحت جامعه صادر مي شود. در تعريف «فتوا» گفته اند: فتوا يعني خبر از حكم كلي الهي در موضوع كلي و با استناد به ادله مقرر در فقه يعني: قرآن، سنت، عقل، اجماع و... . بين «حكم » و«فتوا» دو تفاوت وجود دارد : الف) در «فتوا» خبر از حكم الله است ولي در «حكم » انشا است. در فتوا مجتهد و فقيه حكم الله را استنباط مي كند ولي در حكم حكومتي حاكم اسلامي به صدور حكم و يا تنفيذ احكام شرعي تكليفي و يا وضعي مي پردازد. ب) در مقام عمل دايره مكلفين به حكم فراگيرتر از فتوا است . عمل به فتوا تنها وظيفه مقلدين است ولي عمل به احكام حكومتي فراتر از مقلدين است. حتي فقيهان هم بايد به احكام حاكم اسلامي گردن نهند. امام خميني قدس سره در دروس خارج فقه در بحث حكومت اسلامي در اين باره بيان داشتند: حكم مرحوم ميرزاي شيرازي در حرمت تنباكو چون حكم حكومتي بود، براي فقيه ديگر هم واجب الاتباع بود. و همه علماي

بزرگ ايران - جز چند نفر- از اين حكم متابعت كردند. حكم قضاوتي نبود كه بين چند نفر سر موضوعي اختلاف شده باشد، و ايشان روي تشخيص خود قضاوت كرده باشند. روي مصالح مسلمين و به عنوان «ثانوي » اين حكم حكومتي را صادر فرمودند. و تا عنوان وجود داشت اين حكم نيز بود و با رفتن عنوان، حكم هم برداشته شد. مرحوم ميرزا محمد تقي شيرازي كه حكم جهاد دادند -البته اسم آن دفاع بود- و همه علما تبعيت كردند، براي اين است كه حكم حكومتي بود. اهتمام شرع به مصالح نظام در كلام امام راحل قدس سره براي تبيين نقش مصلحت در حكومت اسلامي از سخنان امام راحل قدس سره بهره مي گيريم : حكومت كه شعبه اي از ولايت مطلقه رسول الله صلي الله عليه و آله است، يكي از احكام اوليه اسلام است و مقدم بر تمام احكام فرعيه، حتي نماز و روزه و حج است. حاكم مي تواند مسجد و يامنزلي را كه درمسير خيابان است، خراب كند و پول منزل را به صاحبش رد كند، حاكم مي تواند مساجد را در موقع لزوم تعطيل كند و مسجدي كه ضرار باشد، در صورتي كه رفع بدون تخريب نشود، خراب كند. تقدم احكام حكومتي به دليل مصلحت حفظ نظام مصلحت نظام از امور مهمه اي است كه گاهي غفلت از آن موجب شكست اسلام عزيز مي گردد. درك مصالح مسلمانان شرط اساسي براي رهبري يك فرد اگر اعلم در علوم معهود حوزه ها هم باشد ولي نتواند مصلحت جامعه را تشخيص دهد و يا نتواند افراد صالح و مفيد را از

افراد ناصالح تشخيص دهد و به طور كلي در زمينه اجتماعي و سياسي فاقد بينش صحيح و قدرت تصميم گيري باشد، اين فرد در مسايل اجتماعي و حكومتي مجتهد نيست و نمي تواند زمام جامعه را به دست گيرد. سيرتاريخي تشكيل مجمع تشخيص مصلحت امام خميني قدس سره از نادر فقيهان نامداري است كه به نقش مصلحت در احكام اولي اسلامي و نيز در احكام حكومتي تاكيد بسيار داشته است. آن بزرگ مرد چه قبل از پيروزي انقلاب اسلامي ايران و چه بعد از آن به مناسبت هاي مختلف به نقش عنصر «مصلحت » در احكام حكومتي اشاره فرموده اند، تا اين كه اين مصلحت انديشي حكومتي، در نظام مقدس جمهوري اسلامي ايران، امروزه نهادينه شده است و به صورت بازوي مشورتي رهبري و راهكاري در رفع تنگناها در قالب مجمع تشخيص مصلحت نظام تجلي كرده است. اينك نگاهي به سخنان امام قدس سره درباره مصلحت حكومتي و سرانجام تشكيل مجمع تشخيص مصلحت نظام مي افكنيم. دوره قبل از پيروزي انقلاب حضرت امام قدس سره قبل از پيروزي انقلاب اسلامي در مباحث گوناگون فقهي در نوشته هاو درس هاي اجتهادي، هرگاه سخن از حكومت و حكم حاكم و ولايت مي شد، به موضوع مصلحت اشاره مي كرد. مثلا در «كتاب البيع » و «مكاسب محرمه » در مباحثي مانند: «تصرف در وقف »، «ضمان »، «مصرف خراج و صدقات »، «ماليات »، «اراضي مفتوحة العنوة »، «انفال »، «مصرف خمس »، «جواز تسعير حاكم »، «موارد جواز غيبت »، «موارد جواز كذب » و... از مصلحت سخن به ميان آورده است و بيان داشته است

كه اصل اولي در هر ولايتي مقيد به مصلحت است. ايشان در كتاب البيع مي فرمايد: اسلام حكومتي را تاسيس كرده است كه نه بر شيوه حكومت استبدادي است كه راي فرد و تمايلات نفساني وي حاكم بر جامعه باشد و نه به روش حكومت مشروطه يا جمهوري است كه براساس قوانين بشري آراي جمعي از بشر بر جامعه حكومت كند، بلكه حكومتي است كه در تمام امور از قانون الهي مايه مي گيرد و هيچ يك از رهبران، حق استبداد راي ندارند، بلكه تمامي آنچه در حكومت و اداره مملكت به اجرا در مي آيد، بايد بر طبق قانون الهي باشد... والي و رهبر حق دارد كه در موضوعات طبق آنچه به صلاح مسلمانان يا كساني است كه در پهنه حكومتش به سر مي برند، عمل كند و اين استبداد به راي نيست، بلكه رايش تابع صلاح است، هم چنان كه عملش نيز تابع مصلحت جامعه است... . دوره بعد از پيروزي انقلاب برقراري حكومت اسلامي در ايران، ضرورت ها و مصلحت ها و موضوعيت يافتن احكام ثانوي و حكومتي، نقش «مصلحت در نظام حكومتي » را عيني ساخت به همين جهت رهنمودهاي امام خميني قدس سره در زمينه دخالت «مصلحت در احكام حكومتي » كه در دوره بنيانگذاري سازمان هاي نظام بيان داشته اند از اهميت ويژه اي بهره مند است . اينك نمونه هايي از سخنان و رهنمودهاي امام خميني قدس سره در باره مصلحت هاي حكومتي و حفظ نظام اسلامي و سر انجام تشكيل مجمع تشخيص مصلحت نظام را پي مي گيريم . ايشان در مورخه بيست و هشتم تيرماه 1359

در ديدار با فرمانده سپاه پاسداران انقلاب اسلامي فرمود: ما مكلفيم از طرف خداي تبارك و تعالي كه اين امانتي كه به ما داده شده است و آن كشور اسلامي ايران است و اسلام است و جمهوري اسلامي است، حفظش بكنيم; در اين امر هيچ سستي به خودمان راه ندهيم، هيچ مسايل شخصي در كار نباشد، هيچ اغراض نفساني در كار نباشد، همه ما با هم برادر و با هم براي حفظ امانتي كه خدا به دست ما داده است و سپرده است و... . بعد از گذشت حدود سه سال از پيروزي انقلاب اسلامي ايران، مجلس شوراي اسلامي كه مسؤوليت تهيه قوانين را بر عهده دارد، براي رفع تنگناها، قوانيني را لازم مي داند كه درچار چوب مصلحت ها و ضرورت ها و احكام ثانوي است. حال چه كسي ضرورت ها و مصلحت ها را تشخيص دهد؟ براي رفع اين تنگنا در مورخه بيستم مهرماه 1360، رييس مجلس شوراي اسلامي نامه اي بدين شرح براي امام خميني قدس سره مي نويسد: ... چنانكه خاطر مبارك مستحضر است قسمتي از قوانيني كه در مجلس شوراي اسلامي به تصويب مي رسد، به لحاظ تنظيمات كل امور و ضرورت حفظ مصالح يا دفع مفاسدي است كه بر حسب احكام ثانويه به طور موقت بايد اجرا شود و در متن واقع مربوط به اجراي احكام و سياست هاي اسلام و جهاتي است كه شارع مقدس راضي به ترك آن ها نمي باشد و در رابطه با اين گونه قوانين به اعمال ولايت و تنفيذ مقام رهبري كه طبق قانون اساسي قواي سه گانه را تحت نظر دارند، احتياج

پيدا مي شود، علي هذا تقاضا دارد مجلس شوراي اسلامي را در اين موضوع مساعدت و ارشاد فرماييد. امام خميني قدس سره در پاسخ به اين نامه بيان مي دارند: بسم الله الرحمن الرحيم آنچه در حفظ نظام جمهوري اسلامي دخالت دارد كه فعل يا ترك آن موجب اختلال نظام مي شود و آنچه ضرورت دارد كه ترك آن يا فعل آن مستلزم فساد است و آن چه فعل يا ترك آن مستلزم حرج است، پس از تشخيص موضوع، به وسيله اكثريت وكلاي مجلس شوراي اسلامي با تصريح به موقت بودن آن مادام كه موضوع محقق است و پس از رفع موضوع، خود به خود لغو مي شود، مجازند در تصويب و اجراي آن و بايد تصريح شود كه چنانچه هر يك از متصديان اجرا از حدود مقرر تجاوز نمود، مجرم شناخته مي شود و تعقيب قانوني و تعزير شرعي مي شود. بنيانگذار نظام اسلامي در مورخه سي خرداد 1361 در ديدار با ائمه جماعات و وعاظ قم و تهران فرمودند: ما دنبال مصالح هستيم، نه دنبال پيشرفت حرف خودمان. در بيست و دوم بهمن 1361 ش. به مناسبت چهارمين سالگرد پيروزي انقلاب اسلامي در پيامي فرمودند: مجلس محترم شوراي اسلامي كه در راس همه نهادها است، در عين حال كه از اشخاص عالم و متفكر و تحصيل كرده برخوردار است، خوب است در موارد لزوم از دوستان متعهد و صاحب نظر خود در كميسيون ها دعوت كنند. كه با برخورد نظرها و افكار، كارها سريع تر و محكم تر انجام گيرد و از كارشناسان متعهد و متدين در تشخيص موضوعات براي احكام ثانويه اسلام

نظرخواهي شود كه كارها به نحو شايسته انجام گيرد و اين نكته نيز لازم است كه تذكر داده شود كه رد احكام ثانويه پس از تشخيص موضوع به وسيله عرف كارشناس، با رد احكام اوليه فرقي ندارد، چون هر دو احكام الله مي باشند و نيز احكام ثانويه ربطي به اعمال ولايت فقيه ندارد و پس از راي مجلس و انفاذ شوراي نگهبان، هيچ مقامي حق رد آن را ندارد. و دولت در اجراي آن بايد بدون هيچ ملاحظه اي اقدام كند و با تشخيص دو سوم مجلس شوراي اسلامي كه مجتمعي از علماي اعلام و مجتهدان و متفكران و متعهدان به اسلام هستند، در موضوعات عرفيه كه تشخيص آن با عرف است، با مشورت از كارشناسان، حجت شرعي است كه مخالفت با آن بدون حجت شرعي قوي تر خلاف طريقه عقلا است و چنانچه تغيير احكام اوليه، با شك در موضوع و عدم احراز آن با طريقه عقلا مخالف است. اعضاي محترم شوراي نگهبان در تير ماه 1364 ش طي نامه اي به محضر امام خميني قدس سره نگراني خود را در باره سهل انگاري و يا اشتباه در تشخيص مصلحت عرضه مي دارند: ... اگر بنا باشد شوراي نگهبان در مورد ضرورت ها حق اظهارنظر نداشته باشد، خطر تصويب ضرورت ها براساس جوسازي ها و اعمال نفوذ افرادي ذي نفوذ در مجلس و مكتب گرايي ها كه بسياري پياده كردن آن مكتب ها را ضرورت و بلكه واقعيت مي دانند، چگونه دفع مي شود؟ و اگر خطر اين كه مجلس در زماني بتواند مثل دوره گذشته، قوانين خلاف شرع تصويب كند، با در

نظر گرفتن شوراي نگهبان دفع شده است; اينك كه همان خطر به اين صورت باز گشته است و اين امكان حاصل شده كه با عنوان ضرورت، هر حلالي حرام و هر حرامي حلال و قانوني اعلام شود، دافع اين خطر چيست و از چه راهي خطر تصويب ضرورت هاي غير واقعي دفع خواهد شد؟. حضرت امام قدس سره در جهت نهادينه كردن موضوع «مصلحت » در آستانه تدارك انتخابات سومين دوره مجلس شوراي اسلامي، هسته اوليه مجمع تشخيص مصلحت نظام در نظام جمهوري اسلامي ايران را پي ريزي كرد. ايشان در پاسخ به نامه مسؤولان مملكتي براي كسب تكليف در باره تشخيص موضوع حكم حكومتي در تاريخ هفدهم بهمن 1366 طي فرماني مجمع تشخيص مصلحت نظام را بنا نهاد: بسم الله الرحمن الرحيم گر چه به نظر اين جانب پس از طي اين مراحل، زير نظر كارشناسان كه در تشخيص اين امور مرجع هستند، احتياج به اين مرحله نيست، لكن براي غايت احتياط در صورتي كه بين مجلس شوراي اسلامي و شوراي نگهبان شرعا و قانونا توافق حاصل نشد مجمعي مركب از فقهاي محترم شوراي نگهبان و حضرات حجج اسلام خامنه اي، هاشمي، اردبيلي، توسلي، موسوي خوئيني ها و جناب مير حسين موسوي و وزيرمربوط براي تشخيص مصلحت نظام اسلامي تشكيل گردد. در صورت لزوم از كارشناسان ديگري هم دعوت به عمل آيد و پس از مشورت هاي لازم راي اكثريت اعضاي حاضر اين مجمع مورد عمل قرار گيرد. احمد در اين مجمع شركت مي نمايد تا گزارش جلسات به اين جانب سريع تر برسد. حضرات آقايان توجه داشته باشند كه مصلحت نظام از امور

مهمه اي است كه گاهي غفلت از آن موجب شكست اسلام عزيز مي گردد. امروز جهان اسلام، نظام جمهوري اسلامي ايران را تابلوي تمام نماي حل معضلات خويش مي دانند. مصلحت نظام و مردم از امور مهمه اي است كه مقاومت در مقابل آن ممكن است اسلام پابرهنگان زمين را در زمان هاي دور و نزديك زير سؤال برد و اسلام آمريكايي مستكبرين و متكبرين را با پشتوانه ميلياردها دلار توسط ايادي داخل و خارج آنان پيروز گرداند. و كفر و معضلات داخلي و خارجي را تعيين مي كند و اين بحث هاي طلبگي مدارس كه در چارچوب تئوري ها است، نه تنها قابل حل نيست كه ما را به بن بست هايي مي كشاند كه منجر به نقض ظاهري قانون اساسي مي گردد. شما در عين اين كه بايد تمام توان خودتان را بگذاريد كه خلاف شرعي صورت نگيرد -و خدا آن روز را نياورد- بايد تمام سعي خودتان را بنماييد كه خداي نكرده اسلام در پيچ وخم هاي اقتصادي، نظامي، اجتماعي و سياسي متهم به عدم قدرت اداره جهان نگردد. بعد از گذشت سه ماه، در هشتم فروردين 1368 حضرت امام قدس سره از خواص و فعالان فرهنگي مي خواهد كه اهميت مساله مصالح نظام را خوب براي مردم روشن كنند و مي فرمايند: طلاب عزيز ائمه محترم جمعه و جماعات، روزنامه ها و راديو وتلويزيون بايد براي مردم اين قضيه ساده را روشن كنند كه در اسلام مصلحت نظام از مسايلي است كه مقدم برهمه چيز است و همه بايد تابع آن باشيم. و سرانجام در چهارم ارديبهشت 1368 امام راحل طي

حكمي به رياست جمهوري وقت در باره تدوين متمم قانون اساسي جمهوري اسلامي ايران، در محدوده مسايل مورد بحث، مجمع تشخيص مصلحت نظام را گنجانيد وفرمود: مجمع تشخيص مصلحت براي حل معضلات نظام و مشورت رهبري به صورتي كه قدرتي در عرض قواي ديگر نباشد. به دنبال اين فرمان منتخبان امام قدس سره در شوراي بازنگري قانون اساسي جمهوري اسلامي ايران در سال 1368، مجمع تشخيص مصلحت نظام را در قانون اساسي آوردند. و در اصل 112 بدين شرح ذكر كردند: مجمع تشخيص مصلحت نظام براي تشخيص مصلحت در مواردي كه مصوبه مجلس شوراي اسلامي را شوراي نگهبان خلاف موازين شرع و يا قانون اساسي بداند و مجلس با درنظر گرفتن مصلحت نظام، نظر شوراي نگهبان را تامين نكند و مشاوره در اموري كه رهبري به آنان ارجاع مي دهد و ساير وظايفي كه در اين قانون ذكر شده است، به دستور رهبري تشكيل مي شود... . منابع و مرجع تشخيص مصلحت حكومتي : از آنچه كه گذشت به اين نتيجه رسيديم كه حاكم اسلامي در اعمال و لايتش همواره بايد مصلحت هاي جامعه اسلامي را درنظر داشته باشد. يعني مصلحت انديشي از وظايف حاكم اسلامي است نه مفتي . حال سخن در اين است كه حاكم مصلحت هاي جامعه از چه منبعي بايد دريافت كند. او مسؤوليت دارد تا در اعمال ولايت مصلحت ها را در نظر بگيرد. به جهت پيچيدگي و پيشرفت جوامع بشري و گستردگي روابط و پيدايش امور مستحدثه، حاكم اسلامي نمي تواند مستقيما همه مصالح مهم جامعه اسلامي را دريابد; قطعا بايد عده اي بازوي مشورتي حاكم اسلامي باشند. مشاورها

نيز بايد توان علمي و درك كامل و قواي بالايي داشته باشند كه تا بتوان به گفتار آنان اعتماد كرد و نظر آنان را صائب دانست. در فقه از «عرف » و يا «بناي عقلا» بسيار نام برده شده است، در مسايل بسيارمهم همين عرف وبناي عقلا به صورت ويژه تر ظاهر مي شود كه از آنان به «اهل حل و عقد» ياد مي كنند. در پياده شدن احكام شرعي اولي، ثانوي و يا حكومتي، تشخيص موضوع اولين گام است. زمامدار اسلامي بايد موضوع رابه خوبي بشناسد، در جايي كه موضوع روشن است و پيچيده نيست، احتياجي به مراجعه به عرف نيست ولي در موارد مبهم بايد به كارشناس مراجعه شود; اين كارشناس بر گزيده اي از عرف عام است. بايد هم از زمان و مكان و مقتضيات جامعه و پيشرفت دانش و فن آوري آگاه باشد و ضرورت ها را درك كند و هم اسلام پژوه باشد. بنا براين معقول ترين راه انتخاب شورايي است كه از گروهي از اسلام پژوهان و فقيهان و نيز كار شناسان متعهد تشكيل شده باشد. ضوابط و قواعد تشخيص مصلحت: 1) تقدم مصلحت حفظ دين بر ديگر مصالح . 2) تقدم اهم بر مهم: براي حفظ دين ممكن است تاوان داده شود، حال در اين تاوان بايد اهم و مهم را درنظر گرفت. براي جلب منفعت، منفعت مهم تر و براي دفع مفسده بدتر بايد مفسده مدنظر باشد . 3) تقدم مصالح عمومي بر مصالح فردي : امام راحل قدس سره در اين باره بيان داشتند: حكومت اصولا قائم به تصرفاتي است كه درامور نوعي مردم به عمل

مي آيد و در موارد تعارض و بر خورد با حقوق فردي وا حيانا جمعي، حفظ نظام و مقررات حاكم به مصلحت عمومي مقدم است. 4) راه حل ها و رهنمودها بايد هماهنگ با موقعيت ها باشد، مشاوران بايد از زمان ومكان درك درستي داشته باشند. حضرت امام قدس سره در نامه اي به يكي از اعضاي دفترش درباره اعتراض او به حكمي كه امام خميني قدس سره درباره بازي شطرنج داشتند، فرمودند: بنا برنوشته جناب عالي زكات تنها براي مصارف فقرا و ساير اموري كه ذكرش رفته است واكنون كه مصارف به صدها مقابل آن رسيده است راهي نيست. «رهان » در سبق و «رمايه » مختص است به تير وكمان واسب دواني و امثال آن كه در جنگ هاي سابق به كار گرفته مي شده است و امروز هم تنها در همان موارد است و... و بالجمله آن گونه كه جناب عالي از اخبار و روايات برداشت داريد، تمدن جديد به كلي بايد از بين برود و مردم كوخ نشين بوده ويا براي هميشه در صحراها زندگي نمايند. 5) ضرورت توجه به اختلاف عرف ها و عادات اجتماعي و موقعيت جغرافيايي. 6) در صورت بروز مضيقه ها وتنگناها بايد در جهت رفع آن چاره انديشي شود و راهكاري ارايه شود كه در مواردي ممكن است با احكام اوليه هماهنگ نباشد. در اين صورت حتما بايد مقيد به ضرورت باشد. 7) همخواني مصلحت انديشي ها با ساختار و دستورهاي شريعت. نبايد در مسير وصول به هدف هاي عالي دين از ابزار و وسايل ناروا وحرام استفاده شود. مقايسه اي بين تشخيص مصلحت در نظام

اسلامي و مصالح مرسله بين مصلحت انديشي اي كه در نظام جمهوري اسلامي ايران در قالب مجمع تشخيص مصلحت نظام تبلور يافته است و بين مصالح مرسله كه در فقه مالكي جايگاه خاصي دارد نقاط مشترك و تفاوت هايي وجود دارد: نقاط اشتراك 1) ريشه هر دو، پذيرش مصالح و مفاسد واقعي احكام است; 2) در هر دو، مصلحت به معناي حفظ دين و اهداف دين است; 3) پيدايش هر دو، مسبوق به تجربه حكومتي است. در حكومت عباسيان كه از سال 132 آغاز شد، مالك بن انس مصالح مرسله را به عنوان يكي از منابع اجتهادي مطرح كرد. مالك فقيه بزرگي بود كه با خليفه مقتدر عباسي، «منصور دوانيقي » ارتباط خوبي داشت، منصور مالك را ترغيب كرد كتابي فقهي بنويسد تا مردم از آن تبعيت كنند، مالك در سال 148 ه’، ق، كتاب «الموطا» را نوشت. او كه باني مصالح مرسله به معناي خاص آن است، بر اين عقيده بود كه استنباط همه احكام حوادث واقعه و موضوعات مستحدثه از نصوص خاصه اي كه از رسول خدا صلي الله عليه و آله و جانشينان او در دسترس قرار دارند، امكان ندارد، به همين جهت بسنده كردن بر آن ها باعث مي شود، بسياري از پرسش هايي كه در باره موضوعات مستحدثه مطرح مي شود، بي پاسخ بماند. زيرا عناصر خاصه استنباط احكام يعني احاديث، محدودند، ولي رويدادهاي زمان نامحدود و روز افزون است. از اين رو بايد از راه پي بردن به علل و درك مصلحت ها، تشريع و قانونگذاري كرد تا حوادث واقعه و امور مستحدثه بي پاسخ نماند. از آنچه بيان

شد بهره مي گيريم كه درزمان منصور دوانيقي، فقاهت ومر جعيت از سوي خلافت عباسي به مالك بن انس و اگذار شد. حكومت ازاو خواست تا باتوجه به شرايط و موقعيت، پاسخگوي احكام شرعي باشد. مالك در اين امر از جهت مدركيت ودليل احساس كمبود كرد و به ناچار پاي مصالح مرسله را به ميان كشيد. مجمع تشخيص مصلحت نظام هم با درك تنگناها و مشكلاتي كه باتجربه حكومتي يافت شد، تبيين و قانوني شد. بنا براين هم مصالح مرسله و هم مجمع تشخيص مصلحت نظام در پيدايش، مسبوق به تجربه حكومتي است . 4) در هردور، «مصلحت انديشي » در امور غير عبادي است نقاط افتراق : 1) مصالح مرسله در نزد فقيهان مالكي در رديف ديگر منابع اجتهاد است. 2) مصالح مرسله ناظر به ارسال احكام است. ولي ديدگاه فقهاي شيعه قايل به مصلحت مرسله نيست ومعتقد است شارع مقدس همه احكام را بيان كرده است; امام راحل در اين باره فرمودند: احكام شرع حاوي قوانين و مقررات متنوعي است كه يك نظام كلي اجتماعي را مي سازد.در اين نظام حقوقي هرچه بشرنياز دارد فراهم آمده است... قرآن مجيد و سنت شامل همه دستورات و احكامي است كه بشر براي سعادت و كمال خود احتياج دارد. 3) محدوده فعاليت و ميدان عمل مجمع تشخيص مصلحت نظام تنها در احكام حكومتي است اما بهره برداري فقيهان مالكي از مصالح مرسله، فراتر از احكام حكومتي است. 4) مجمع تشخيص مصلحت نظام كه حضرت امام قدس سره بنا نهادند و در قانون اساسي جمهوري اسلامي ايران آمده است، براي تشخيص موضوع است. احكام با دگرگوني موضوع

دگرگون مي شود، كارشناسان و اهل حل و عقد در مجمع تشخيص مصلحت نظام، موضوعات احكام را بررسي مي كنند. اما در مصالح مرسله جعل حكم است نه تشخيص موضوع. 5) حكم براساس مصلحت در فقه شيعه، ولايي و غير دايمي است. اما حكم براساس مصالح مرسله حكم اولي و دايمي است . 6) حكم بر اساس مصالح مرسله در نزد فقهاي مالكي و حنبلي حق همه فقيهان است. ولي در مصلحت نظام و يژه حاكم اسلامي است.

حكم ثانوي از ديدگاه امام خميني

حكم ثانوي از ديدگاه امام خميني بحث از نمونه هاي عناوين ثانوي, مانند ضرورت, اكراه, ضرر, تقيه, شرطيت, مصلحت نظام و… عمري به درازاي عمر فقه اسلامي دارد; چرا كه دليلهاي احكام اين عناوين, در كتاب و سنت فراوان و به گونه روشن آمده و اين احكام, بسان احكام اولي, از ديرباز مورد توجه فقهاي مكاتب گوناگون اسلامي بوده است و در مجموعه هاي فقهي خود, به مناسبتهاي گوناگون از آنها بحث كرده اند. ولي بحث در امور كلي مربوط به عناوين و احكام ثانوي, مثل اين كه چه نسبتي ميان دليلهاي احكام اولي و دليلهاي احكام ثانوي, وجود دارد, اثرگذاري عناوين ثانوي معيارها و ملاكهاي احكام اولي, تعريف حكم اولي و ثانوي, نقش احكام ثانوي در پويايي فقه و حل دشواريهاي جديد فقهي و… عمردرازي ندارد. كندوكاو در كتابهاي اصولي و منابع فقهي, نشان مي دهد راه يابي اين بحث در كتابهاي اصول و فقه, از نوآوريها و كارهاي ابتكاري دانشمند بزرگ شيعه, شيخ مرتضي انصاري (م:1218ه_.ق.) است. اين اصولي و فقيه نامدار, (فرائد الاصول) هنگام بحث از قاعده لاضرر1, همچنين در (مكاسب) قسمت خيارات, مبحث

شروط صحت شرط2 و در رساله (المواسعه والمضايقه) كه در انتهاي مكاسب, به چاپ رسيده3, بحثهاي ابتكاري و رقيقي درباره حكم ثانوي, طرح كرده است. اصوليان و فقيهان پس از شيخ انصاري, اين بحث را پي گرفتند و در لابه لاي مباحث خود و به مناسبتهاي گوناگون, تحقيقاتي در اين باره انجام دادند, از جمله امام خميني كه در آثار علمي خود, بحثها و نكته هاي مهمي در اين باره ارائه داده است كه بسياري از آنها ابتكاري و برگرفته از مباني ويژه ايشان است. هدف اين مقاله, گردآوري ديدگاههاي امام خميني درباره حكم ثانوي از آثار نوشتاري ايشان و ارائه پاره اي تحليلها و شرطها درباره آنهاست. پيش از هر چيز, خوب است بدانيم در تبيين و تحليل حكم ثانوي و فرق آن با حكم اولي, تعبيرات بسياري در نوشته هاي صاحبان قلم ديده مي شود, ولي بيش تر اين تعبيرها, بي اشكال و مناقشه به نظر نمي رسد. آنچه در اين ميان خالي از اشكال به نظر مي آيد, تعريفي است كه مي توان از كلمات و مباحث شمار زيادي از فقيهان و اصوليان برداشت كرد و آن را به مشهور نسبت داد. برابر اين تعريف, حكم ثانوي, حكمي است كه بر موضوعي, با توجه به عناوين عارضي آن: اضطرار, اكراه, مقدميت و… بار مي شود, مانند جايز بودن خوردن مردار براي كسي كه ناگزير از خوردن است. و جايز بودن افطار در ماه رمضان براي شخصي كه روزه برايش زيان آور يا سبب حرج است, در مقابل حكم اولي كه بر كارها, به لحاظ عناوين اولي آنها, بار مي شود, مانند واجب

بودن نماز صبح و حرام بودن خوردن مردار.4 آنچه, توجه به آن مهم به نظر مي رسد, اين است كه گرچه احكام ثانوي, ناظر به حالتهاي غير عادي و پيشامدهاي استثنايي است, ولي نمي توان از نقش مهم اين احكام در گره گشايي دشواريها و راه گشايي مسائل نوپيداي فقهي, چشم پوشيد. احكام ثانويه, بخشي از فقه اسلامي است و بايد آنها را در متن فقه, جوييد و هرگز نبايد اين بخش را تافته اي جدا بافته از فقه و مقوله اي بار شده بر آن, انگاشت. امام خميني, در وصيت نامه سياسي _ الهي خود مي نويسد: (… با كمال جدّ و عجز از ملتهاي مسلمان مي خواهم كه از ائمه اطهار و فرهنگ سياسي, اجتماعي, اقتصادي, نظامي اين بزرگ راهنمايان عالم بشريت, به طور شايسته و به جان و دل و جان فشاني و نثار عزيزان پيروي كنند. از آن جمله دست از فقه سنتي كه بيانگر مكتب رسالت و امامت است و ضامن رشد و عظمت ملتهاست, چه احكام اوليه و چه ثانويه كه هر دو مكتب فقه اسلامي است, ذره اي منحرف نشوند.)

صحيفه نور 173/21 احكام ثانوي, بيش از آن كه جنبه فردي داشته باشند, نمود و بعد اجتماعي و حكومتي دارند; چرا كه اين احكام, ابزار كارآمدي است كه حاكم اسلامي مي تواند به كمك آنها, بسياري از دشواريهاي جامعه اسلامي را برسد و در امور مهمي مانند تعيين و كنترل قيمتها, مسائل پولي و ارزي, بانكداري, ماليات, تجارت داخلي و خارجي, مهار تورم, كنترل و تنظيم جمعيت, ايجاد توازن اقتصادي و… از آنها, كمك گيرد. اهميت احكام ثانوي در

اداره امور جامعه و مسائل كشوري را مي توان از نامه اي كه رئيس وقت مجلس شوراي اسلامي, در مهرماه سال 60, به امام خميني نوشته است دريافت: (چنانكه خاطر مبارك مستحضر است, قسمتي از قوانين كه در مجلس شوراي اسلامي, به تصويب مي رسد, به لحاظ تنظيمات كل امور و ضرورت حفظ مصالح, يا دفع مفاسدي است كه بر حسب احكام ثانويه, به طور موقت بايد اجرا شود و در متن واقع مربوط به اجراي احكام و سياستهاي اسلام و جهاتي است كه شارع مقدس, راضي به ترك آنها نمي باشد و در رابطه با اين گونه قوانين, با اعمال ولايت و تنفيذ مقام رهبري, كه طبق قانون اساسي قواي سه گانه را تحت نظر دارند, احتياج پيدا مي شود. عليهذا, تقاضا دارد مجلس شوراي اسلامي را در اين موضوع, مساعدت و ارشاد فرماييد.) پاسخ امام خميني به نامه ياد شده, چنين است: (آنچه در حفظ نظام جمهوري اسلامي دخالت دارد كه فعل يا ترك آن, موجب اختلال نظام مي شود و آنچه ضرورت دارد كه ترك يا فعل آن مستلزم فساد است و آنچه فعل يا ترك آن مستلزم حرج است, پس از تشخيص موضوع, به وسيله اكثريت وكلاي مجلس شوراي اسلامي با تصريح به موقت بودن آن مادام كه موضوع, محقق است, و پس از رفع موضوع خودبه خود لغو مي شود. مجازند در تصويب و اجراي آن, و بايد تصريح شود كه هر يك از متصديان اجرا از حدود مقرر تجاوز نمود. مجرم شناخته مي شود و تعقيب قانوني و تعزير شرعي مي شود.)

صحيفه نور, 188/15 حكومت اسلامي, مي تواند به

گاه نياز و مصلحت نظام اسلامي, در برابر جبهه كفر و استكبار, تقيه كند و براساس مصالح جامعه اسلامي, در برخي زمينه ها, با آنان مدارا و همراهي و ابراز هماهنگي كند, چنان كه دست اندركاران تجارت خارجي در دولت اسلامي, مي توانند در روابط تجاري و دادوستدهاي اقتصادي خود, با كشورهاي غيراسلامي از قاعده ثانوي الزام بهره بگيرند; از اين روي, بايد وجود احكام ثانوي در فقه اسلامي را, سبب كمال و بالندگي آن دانست, نه نشانه سستي و كاستي آن; چرا كه وجود اين احكام, لازمه حتمي و غير در خور گريز دگرگوني در زندگي انسانها و پيدايش حالتها و موقعيتهاي غير عادي در زندگي بشري است. از اين روي, امام خميني مي گويد: (گاهي يك مسائلي در جامعه پيش مي آيد كه بايد يك احكام ثانويه اي در كار باشد, آن هم احكام الهي است منتهي احكام ثانويه الهي.)5 ييا مي گويد: (رد احكام ثانويه, پس از تشخيص موضوع به وسيله عرف كارشناسي, با رد احكام اوليه, فرقي ندارند; چون هر دو احكام اللّه, مي باشند.)6 مصلحت نظام از جمله عنوانهاي ثانوي كه جايگاه ويژه اي در انديشه فقهي و سياسي امام داد, عنوان مصلحت نظام است. معظم له, در بسياري از سخنان و نوشته هاي خويش, اهميت اين عنصر و نقش حياتي آن را در اداره امور جامعه, در جنبه هاي گوناگون اجتماعي, سياسي, اقتصادي و… گوشزد كرده است. از جمله در يكي از پيامها مي نويسد: طلاب عزيز, ائمه محترم جمعه و جماعات, روزنامه ها و راديو تلويزيون, بايد براي مردم اين قضيه ساده را روشن كنند كه در اسلام,

مصلحت نظام از مسائلي است كه مقدم بر هر چيز است و همه بايد تابع آن باشيم.)

صحيفه نور 112/21 در سالهاي نخستين انقلاب اسلامي, در نظام حكومتي ما, سخني از مجمع تشخيص مصلحت نظام نبود, ولي در سالهاي بعد و به دليل برخورد با دشواريها و گره هاي گوناگون در زمينه هاي داخلي و در پيوند با مسائل اقتصادي, فرهنگي, سياسي, قضايي و… بايستگي تشكيل آن, از سوي امام, احساس شد و حتي در متمم قانون اساسي, مورد بررسي و تصويب قرار گرفت. در فرازي از زمان امام براي تشكيل مجمع تشخيص مصلحت آمده است: (حضرت آقايان, توجه داشته باشند كه مصلحت نظام از امور مهمه اي است كه گاهي غفلت از آن موجب شكست اسلام عزيز مي گردد. امروز جهان اسلام, نظام جمهوري اسلامي ايران را تابلوي تمام نماي حل معضلات خويش مي دانند. مصلحت نظام و مردم از امور مهمه اي است كه مقاومت در مقابل آن, ممكن است اسلام پابرهنگان زمين را در زمانهاي دور و نزديك, زير سؤال ببرد و اسلام آمريكايي مستكبرين و متكبرين را با پشتوانه ميلياردها دلار, توسط ايادي داخلي و خارجي آنان پيروز گرداند.)

صحيفه نور 176/20 قاعده نفي ضرر: فقيهان و اصوليان, در مورد مفاد اين قاعده, نظريه هاي بسياري ابراز داشته اند, ولي امام در اين باره, ديدگاهي ويژه دادند. از ديدگاه ايشان, نفي در حديث (لاضرر و لاضرار) به معني نهي است, ولي اين نهي, حكم شرعي الهي مانند نهي از غصب و كذب نيست, بلكه نهي در اين جا, حكم مولوي سلطاني است و وجه صدور آن از پيامبر(ص) اين است كه ايشان, حاكم

و سلطان بر امت اسلامي, بوده است. امام, اين نظريه را بسته به چند مقدمه مي داند كه فشرده آنها چنين است: مقدمه نخست: نبي اكرم(ص) افزودن بر مقام نبوت و رسالت, داراي مقام حكم و قضا نيز است. از اين جهت كه آن حضرت, پيامبر و رسول است, همه احكام خداوند, چه بزرگ و چه كوچك آنها را تبليغ مي كند و از اين جهت كه حاكم است, عهده دار امور سياسي مردم و اداره كننده شؤون حكومتي, مانند حفظ مرزها, بسيج سپاهيان, جمع آوري صدقات, عقد قرار داد با سران قبايل و بلاد و… است و از اين حيث كه داراي مقام قضاست, برابر معياري شرع, به فصل خصومت و حكم ميان طرفهاي دعوا, مي پردازد. آيه: (الذين يبلغون رسالات اللّه و يخشونه ولايخشون احدا الا الله)7 اشاره به مقام نخست و آيه: (ما كان لمؤمن ولا مؤمنة اذا قضي اللّه ورسوله امرا ان يكون لهم الخيرة من امرهم و من يعص الله ورسوله فقد ضلّ ضلالاً مبينا.)8, اشاره به مقام دوم, و آيه: (فلا وربّك لايؤمنون حتي يحكوك فيما شجر بينهم ثم لايجدوا في انفسهم حرجا مما قضيت ويسلموا تسليما)9, اشاره به مقام سوم آن حضرت است. بيان اين نكته لازم است كه وظيفه پيامبر در مقام نخست, تنها يادآوري و ابلاغ احكام الهي است و در اين مقام, هيچ امر و نهي ندارد. مقدمه دوم: بر اساس نكته اخير, آنچه در منابع معتبر وارد شده است مبتني بر اين كه پيامبر(ص) به چيزي امر كرد يا در موردي حكم صادر فرمود, يا به قضاوت پرداخت: (امر بشيء او حكم او قضي

به) ظاهر آنها اين است كه آن احكام از آن حضرت, صادر شده است به عنوان اين كه داراي مقام حكم و قضاست, نه به عنوان اين كه حضرت رسول و مبلغ احكام الهي است. به همين دليل است كه اين گونه سخنان را تنها در زمان حيات پيامبر و وصي آن حضرت مي بينيم, نه در زمان ديگر ائمه; چرا كه براي آنان زمينه و مجال حكومت و قضاوت پيدا نشد و در نتيجه, وظيفه آنان نيز, ويژه تبليغ و بيان احكام الهي بود. مقدمه سوم: با جست وجو در روايات, به نمونه هاي بسياري از احكام سلطاني پيامبر بر مي خوريم, مانند فرمانهايي كه آن حضرت به سپاهيان و مجاهدان, هنگام حركت و رهسپاري آنان به سوي جبهه هاي نبرد, مي دادند:

(… و لا تقتلوا شيخا فاينا, ولاصبيا, ولا امرأة, ولا تقطعوا شجرا الا ان تضطروا اليها…)10 پير سالخورده و كودك و زن را مكشيد و درختي را نبريد, مگر اين كه به اين امور, اضطرار يابيد. امام, پس از بيان مقدمات بالا, مي نويسد: (جمله (لاضرر ولاضرار), به عنوان حكم سلطاني و بر اين اساس كه پيامبر, مدير و حاكم امت اسلام است و به منظور قطع ريشه هاي فساد از سوي آن حضرت, صادر شده است, نه به عنوان حكم الهي شرعي, و مفاد اين حكم سلطاني, اين است كه رعيت و مردمان حوزه حكومت اسلامي, حق زيان رسانيدن به يك ديگر را ندارند.)11 مي توان بر اساس سخن اخير امام گفت:دولت اسلامي مي تواند با استناد به قاعده نفي ضرر, از وارد كردن برخي از كالاهاي خارجي به كشور كه

سبب زيان اقتصادي گروههايي از مردم مي شوند, جلو بگيرد و كالاهاي مورد نياز مردم را وارد كند و از پاره اي كتابها, مجله ها و نمايش فيلم ها و تئاترهايي كه سلامت روحي و فرهنگي جامعه را تهديد مي كنند, باز بدارد و از كشت محصولات زيان آور مانند خشخاش, ساختن بناها و برجهاي بلند كه آسايش ساكنان منزلهاي همجوار را از بين مي برند, توليد كالاها يا ارائه خدماتي كه با ارزشهاي ديني و ملي مردم, سازگاري ندارند و… منع كند. همان گونه كه مسير خيابانها قرار گرفته اند و سبب كندي رفت وآمد و درنتيجه وارد آمدن زيان به جان و مال مردم مي شوند, بپردازد. اضطرار از عناوين ثانوي مهم در فقه اسلامي, عنوان اضطرار است. امين الاسلام طبرسي, در ذيل آيه 173 بقره, اضطرار را چنين تعريف مي كند: (الاضطرار كل فعل لايمكن المفعول به الامتناع منه, وذلك كالجوع الذي يحدث للانسان فلاتمكينه الامتناع منه.)12 ناگزيري و ناچاري, عبارت است از هر كاري كه شخص نتواند از آن خودداري بورزد, مانند گرسنگي كه انسان گرسنه نمي تواند از آن خودداري ورزد.) واژه همانند اضطرار, واژه ضرورت است. تنها تفاوتي كه در سخنان لغت دانانان ميان اين دو كلمه ديده مي شود اين است كه: اولي مصدر و دومي اسم مصدر است, آن گونه كه ابن منظور, مي نويسد: (الضرورة اسم لمصدر الاضطرار)13 شماري از فقيهان, اين دو را به يك مضمون دانسته اند, ولي به نظر مي رسد, آن گونه كه امام يادآور شده, ضرورت از جهت مورد, اعم از اضطرار است; زيرا در پاره اي موارد, تنها كلمه ضرورت

به كارمي رود. امام خميني مي نويسد: (ان الضرورة اعم من الاضطرار من حيث المورد فربما لايضطر الانسان علي شيء لكن الضرورة تقتضي الاتيان به كما اذا كان في تركه ضرر علي حوزة المسلمين او رئيس الاسلام او كان مورثا لهتك حرمة مقام محترم.)14 ضرورت از جهت مورد, گسترده تر از اضطرار است. چه بسا انسان بر انجام كاري, اضطرار ندارد, ولي ضرورت ايجاب مي كند آن را انجام دهد, مانند اين كه در انجام ندادن آن كار, برحوزه مسلمانان, يا حاكم مسلمانان, زياني وارد شود, يا سبب هتك حرمت مقام محترمي گردد.) به هر حال, در مورد اضطرار, اين پرسش پيش مي آيد كه محدوده قاعده اضطرار تا كجاست؟ در پاسخ بايد گفت: اگر چه مورد برخي از دليلهاي اين قاعده, تنها اظطرار به برخي حرامهاست, ولي لسان بسياري ديگر از دليلهاي آن مطلق يا عام است و به حسب ظاهر, تمامي احكام الزامي را در بر مي گيرد. با اين وجود, از عبارت گروهي از فقها, مانند شيخ طوسي در نهايه استفاده مي شود, انجام پاره اي از حرامها, مانند خوردن مردار, از روي ناگزيري تنها در جايي است كه خطرجاني در ميان باشد.15 بنابه گفته شهيد ثاني در مسالك, شاگرد شيخ طوسي, قاضي ابن برّاج, ابن ادريس و علامه نيز با شيخ در اين ديدگاه هماهنگي دارند.16 ولي امام خميني, همانند محقق صاحب شرايع و صاحب جواهر و گروهي ديگر از فقها, دايره عمل به اين قاعده را گسترده مي داند و با ديدي باز و گسترده مي نويسد: (همه چيزهاي حرامي كه ياد شد, در هنگام ناگزيري و ناچاري, رواست, يا

به سبب اين كه حفظ جان و باقي ماندن رمقش, بر خوردن آنها بستگي دارد, يا به خاطر پديدار شدن بيماري شديدي كه در صورت نخوردن چيز حرام, به طور عادي, تحمل نمي شود, يا به اين سبب كه با ترك چنين كاري, به سستي بيش از اندازه كه به بيماري مي انجامد, گرفتار مي شود, يا به جدا افتادن از كاروان مي انجامد…. و از جمله موارد اضطرار, موردي است كه نخوردن چيزهاي حرام به چنان گرسنگي و تشنگي مي انجامد كه به طور عادي, تحمل آن ممكن نباشد. از ديگر موارد آن, موردي است كه در صورت نخوردن چيز حرام, بترسد نفس محترمه اي از بين برود, مانند زن بارداري كه بترسد با نخوردن چيز حرام چنين از بين برود و مانند شير دهنده اي كه مي ترسد نوازدش از بين برود, بلكه از جمله موارد اضطرار, ترس از به درازا كشيدن بيماري است, به گونه اي كه برابر عادت, محتمل نمي شود, يا در صورت نخوردن حرام, درمانش, دشوار مي شود. و معيار در همه جا, ترسي است كه از علم يا ظن به پيدايش اين پيامدها حاصل مي شود, بلكه ترسي از احتمال عقلايي پيدا شود نيز, چنين است.)17 در پيوند با مسائل نظام و اداره كشور نيز عنوان ضرورت و اضطرار, جايگاه ويژه اي دارد, از باب مثال, حاكم اسلامي مي تواند با استناد به اين عنوان, به گاه نياز كساني كه خدمت نظامي خود را تمام كرده اند, براي بار ديگر به حكومت اعزام كند و يا افزون بر مالياتهاي ثابت و شناخته شده, ماليات بگيرد, جمعيت را كنترل,

يا اقدام به تعيين فاصله ميان مواليد كند. در پاره اي از آثار امام, به نمونه هايي از آن چه گفتيد, اشاره شده است.

حكم اكراه: چنان كه در كتابهاي فقهي و اصولي, معروف است, اگراه از عنوانهاي ثانوي است و سبب برداشته شدن احكام اولي مي گردد, ولي بي گمان پيدايش اين عنوان, سبب برداشته شدن همه احكام اولي نمي شود; زيرا پاره اي از اين احكام, به دليل اهميتي كه دارند, با هيچ يك از عنوانهاي ثانوي, درخور برداشتن نيستند. امام در اشاره به اين نكته مي نويسد: ربّ مورد يتحقق الاكراه باول وجوده بحيث لو أوجد معه طلاقا او عتاقا يحكم بالبطلان, ولكن لايمكن رفع اليد معه عن الادلة الاولية فيما اذا احرز المقتضي فيه مع اهمية, كما لو اكره علي هدم الكعبة وقبر النبي(ص) والائمة(ع) او علي احراق المصحف او علي رد القرآن, او تأويله بما يقع الناس به في الضلالة او علي ابطال حجج اللّه او علي بعض القبائح العقلية والموبقات الشرعية.) چه بسا موردي كه در نخستين وهله وجودش, اكراه تحقق مي يابد, به گونه اي كه در آن حالت, همسر خود را طلاق دهد, يا بنده خود را آزاد سازد, كار اوباطل است, ولي هرگاه وجود مقتضي در احكام اولي و اهميت آنها احراز شود, نمي توان به خاطر اكراه, از آن احكام, چشم پوشيد و دست برداشت, مثل اين كه اكراه شود بر از بين بردن كعبه و قبر پيامبر(ص) و امامان, عليهم السلام, يا سوزانيدن قرآن, يا رد آن, يا تأويل كردن آن به گونه اي كه مردم را به گمراهي اندازد, يا اين كه اكراه شود

بر باطل كردن دليلها و حجتهاي الهي, يا بر پاره اي از كارها كه از نگاه عقل زشت است و در شرع, سبب كيفر است. تقيه, محدوده و هدف از آن تا آن جا كه بررسيها و كندوكاوها نشان مي دهد, در ميان تمام محققان پيشين و پسين كه درباره تقيه به بحث پرداخته اند, كسي به دقت و باريك انديشي امام خميني, به قسم بندي تقيه, توجه نكرده است. ايشان, براي تقيه, تقسيمهاي گوناگوني چند در نظر گرفته است.19 آن چه در زير مي آيد, ترسيمي از آنهاست: 1. تقيه, به حسب ذات آن: تقيه از روي ترس تقيه مدارايي ترس از زيان بر جان يا آبرو مال خود ترس از زيان بر ديگر مؤمنان ترس از زيان بر حوزه اسلام 2. تقيه به حسب تقيه كننده: تقيه انسانهاي معمولي تقيه سران ديني و غيرديني جامعه 3. تقيه به حسب كساني كه از آن ها تقيه مي شود: تقيه از كافران و نامسلمانان تقيه از پادشاهان و حاكمان اهل سنت تقيه از فقها و قضات اهل سنت تقيه از عوام اهل سنت تقيه از پادشاهان يا عوام شيعه 4. تقيه به حسب چيزهايي كه در آنها تقيه مي شود: تقيه در انجام حرام تقيه در ترك واجب تقيه در ترك شرط و جزا يا انجام مانع و قاطع تقيه در عمل, برابر موضوع خارجي همان گونه كه از بخش بنديها و قسم بنديهاي تقيه نيز, روشن مي شود, هدف از تقيه, هميشه حفظ جان و مال و دوري از خطر و ضرر نيست, بلكه مي توان هدف مهم تر را از آن حفظ مذهب

و بازداري از فروپاشي آن دانست. امام راحل, اين قسم تقيه را, در برابر افشا مي گيرد و در بيان اهميت آن مي نويسد: (يظهر من كثير من الروايات ان التقية التي بالغ الائمه عليهم السلام في شأنها هي هذه التقية, فنفس اخفاء الحق في دولة الباطل واجبة وتكون المصلحة فيه جهات سياسية دنية, ولولا التقية لصار المذهب في معرض الزوال والانقراض)21 از بسياري روايات روشن مي شود, تقيه اي كه امامان, عليهم السلام, در مورد آن اهتمام ويژه داشته اند, اين قسم تقيه است. (در اين تقيه) خود پنهان داشتن حق در دولت باطل, واجب است و مصلحتي كه سبب اين كار مي شود, جهات سياسي ديني است. اگر تقيه نبود, مذهب دچار نابودي مي گرديد. از جمله رواياتي كه در اين سخن, مورد نظر امام است, جمله اي است از امام صادق(ع) كه در روايت سليمان بن خالد, آمده است:

(يا سليمان انّكم علي دين من كتمه أعزّه الله ومن أذاعه اذلّه الله)22. اي سليمان! شما ديني داريد كه اگر انسان آن را پنهان بدارد, خدا او را عزيز مي دارد و اگر آن را افشا كند, خداوند او را خوار گرداند. همچنين آن حضرت, بنابر روايت صحيحه هشام بن سالم در تفسير آيه (ويدرؤن بالحسنة السيئة)23 فرموده است:

(الحسنة التقية, والسيئة الاذاعة)24. حسنه عبارت از تقيه و سيئه, عبارت است از افشا. گاهي نيز ممكن است هدف از تقيه, حفظ وحدت مسلمانان و به دست آوردن دوستي آنان و از بين بردن كينه ها و كدورتها و برطرف كردن جوّ تشنج و حساسيت باشد. البته اين در موردي است كه اظهار عقيده و دفاع

از آن, انگيزه مهم تر نباشد. برابر روايتي كه آن را هشام كندي نقل مي كند, امام صادق(ع) خطاب به گروهي از شيعيان فرمود: (مبادا كاري كه سبب سرزنش و عيب گيري بر شما شود, انجام دهيد. همانا فرزند ناباب با كار خود, سبب بدنام شدن پدر خود مي شود. براي كسي كه نسبت به او گرايش داريد, (يعني ائمه عليهم السلام) زينت باشيد, نه مايه زشتي و انزجار. با عشيره ها و قبيله هاي ايشان (اهل سنت) پيوند و رفت وآمد داشته باشيد, بيماران آنان را عيادت كنيد و بر جنازه هاي آنان حاضر شويد, آنان در هيچ كار خيري بر شما پيشي نگيرند كه شما در انجام كار خير بر آنان سزاوارتريد. حضرت پس از اين سفارشهاي مهم اجتماعي و وحدت آفرين, مي فرمايد: (والله ما عُبِدَ الله أحبّ اليه من الخبَأ.)25 به خدا سوگند, خداوند به چيزي دوست داشتني تر از (خَبَأ) پرستش نشده است. راوي مي پرسد: (خَبَاء) چيست؟ حضرت مي فرمايد: تقيه. البته ممكن است در اين جا رواياتي را به عنوان روايات ناسازگار با روايت بالا برشمرد و ارائه داد از جمله روايت زير از علي بن راشد: (قلت لابي جعفر(ع): ان مواليك قد اختلفوا فرصلّي خلفهم جميعا. فقال: لاتصل الا خلف من تثق بدينه.)26 به امام باقر(ع) عرض كردم: دوست داران شما با يكديگر اختلاف نظر دارند, آيا من پشت سر همه آنان نماز بگزارم؟ حضرت فرمود: نماز نگزار, مگر پشت سر كسي كه به دين او, اطمينان داري. امام خميني, در پاسخ اين شبهه, نوشته است: (اين گونه روايات, ناظر به حكم اولي است و در نتيجه,

ناسازگاري با روايات باب تقيه كه ناظر به حكم ثانوي است, ندارند.)27 پاره اي از روايات نيز, سخن معظم له را به خوبي تاييد مي كنند, مانند روايت زير از اسماعيل جعفي: (قلت لابي جعفر(ع): رجل يحبّ اميرالمؤمنين(ع) ولايتبرأ من عدوه ويقول: هو احبّ اليّ ممّن خالفه, فقال: مخلّط وهو عدوّ فلاتصلّ خلفه ولا كرامة الا ان تتقيه.)28 به امام باقر(ع) عرض كردم: مردي, اميرالمؤمنين(ع) را دوست مي دارد, ولي از دشمن او بي زاري نمي جويد و مي گويد: اميرالمؤمنين پيش من از كسي كه با او مخالفت مي كند, دوست داشتني است. حضرت فرمود: چنين شخصي, خلط كننده و دشمن است, بنابراين, پست سر وي نماز مگزار و در او كرامتي نيست, مگر اين كه از او تقيه كني…. نكته ديگر در باب تقيه اين كه مورد بيش تر روايات اين قاعده ثانوي, تقيه از مسلمانان غيرشيعه است. ولي همان گونه كه از اطلاق و عمومهاي بسياري از روايات بر مي آيد و بسياري از محققان نيز يادآور شده اند, از كافران نيز مي توان تقيه كرد. امام خميني نيز, در اشاره به اطلاق روايات ياد شده مي نويسد: (اشكال في شمولها بالنسبة الي المتقي منه كافرا كان او مسلما, مخالفا او غيرهما, و كون كثير من اخبارها ناظرا الي المخالفين لايوجب اختصاصها بهم لعدم اشعار فيها علي كثرتها لذلك, وان كان بعض اقسامها مختصا بهم.)29 اشكالي نيست در اين كه اين روايات, نسبت به كسي كه از او تقيه مي شود, گسترش دارد, چه كافر باشد, يا مسلمان, مخالف باشد يا نباشد. و اين كه بسياري از اين روايات, به مخالفان مذهبي

نظر دارد, سبب اختصاص آنها, به آنان نمي شود زيرا اين روايات, با وجودي كه بسيارند, اشاره اي در آنها به اين اختصاص نيست, گرچه پاره اي از آنها, به تقيه از آنان, اختصاص دارد. نتيجه اي كه از رهگذر همين اطلاقها و عمومها به دست مي آيد اين است كه دولت اسلامي نيز, مي تواند در صورت نياز و برآوردن مصالح مهم تر اسلام و مسلمانان, در برابر كافران و جبهه استكبار, تقيه كند. و با آنان ابراز هماهنگي كند. البته پيداست چنين تقيه اي, در مواردي, رواست كه به سبب آن, زيان و خدشه اي به كيان ديني و اسلامي وارد نشود, چنان كه امام خميني, در قضيه سلمان رشدي مرتد, بي پروا از همه تبليغات استكباري و تمامي شعارهاي آزادي و حقوق بشر و ترفندهاي سياسي و ديپلماسي, فتواي تاريخي خود را صادر كرد: (بر هر مسلمان واجب است, با جان و مال, تمامي هم خود را به كار گيرد, تا او را به درك واصل گرداند.)30 ييا در پيام خود خطاب به مراجع اسلام, روحانيون سراسر كشور و… در مورد استراتژي آينده انقلاب و حكومت اسلامي, ابراز داشت: (استكبار غرب, شايد تصور كرده است از اين كه اسم بازار مشترك و حصر اقتصادي را به ميان بياورد, ما در جا مي زنيم و از اجراي حكم خداوند بزرگ صرف نظر مي نماييم…. اگر غفلت كنيد, اين اول ماجراست و استعمار از اين مارهاي خطرناك و قلم به دستان اجير شده در آستين فراوان دارد.)31 تأثير عناوين ثانويه در ملاك هاي احكام اوليه آن چنان كه از عبارتهاي بسياري از اصوليان و

فقيهان استفاده مي شود, از ديدگاه آنان پيدايش عنوانهاي ثانويه, سبب دگرگوني در معيارهاي احكام اوليه و در نتيجه سبب دگرگوني آن احكام مي شود. از باب مثال, نوشيدن شراب و خوردن مردار و قيمت گذاري اجناس و كالاها, كه از بسته ها و آويخته هاي احكام اوليه هستند, با پديد آمدن عناوين ثانويه اي, مانند: اضطرار و مقدميت (براي حفظ نظام) مفسده خود را از دست مي دهند و بدين ترتيب, انجام آنها داراي مصلحت و جايز مي شود. در ميان محققان و فقيهان بزرگ, كسي كه بيش از همه بر اين ديدگاه پاي فشرده, ميرزاي نائيني است كه در بحثهاي فراوان از علم اصولي, اين نظريه را ابراز داشته است, از جمله هنگام بحث از مفاد اخبار من بلغ, مي نويسد: (لايبعد ان تكون اخبار من بلغ مسوقة لبيان ان البلوغ يحدث مصلحة في العمل بها يكون مستحبا فيكون البلوغ كسائر العناوين الطارية علي الافعال الموجبة لحسنها و قبحها والمقتضية لتغير احكامها, كالضرر والعصر والنذر والاكراه وغير ذلك من العناوين الثانويه.) دور نيست اخبار من بلغ براي بيان اين نكته باشد: (بلوغ خبر) (كه دلالت بر ثواب داشتن انجام كاري مي كند) سبب پيدايش مصلحت در آن كار و در نتيجه مستحب بودن آن مي شود و بدين ترتيب, بلوغ مانند ديگر عنوانهايي است كه بر كارها, عارض و سبب حسن و قبح و دگرگوني در احكام آنها مي شوند, مانند ضرر و عسر و نذر و اكراه و ديگر عنوانهاي ثانوي. در برابر اين ديدگاه, به نظريه كساني بر مي خوريم كه عارض شدن عناوين ثانوي را سبب دگرگوني در معيارهاي احكام

اولي نمي دانند. كسي كه بيش از همه محققان, اين نظريه را تقويت و استوار كرده, امام خميني است. در كتاب بيع ايشان, در شروط ضمن عقد مي خوانيم: (لاتتغيّر احكام الموضوعات الثابتة لها بالادلة الاولية بعروض الطواري المتعلقة بها الاحكام الثانوية عليها كالشرط والنذر و غيرهما.)33 احكامي كه براي موضوعات, به دليلهاي اولي ثابتند, به سببب عارض شدن عوارض مربوط به احكام ثانوي, مانند شرط و نذر و مانند آن دو, دگرگون نمي شوند. در جاي ديگري, با شرح بيش تري مي نويسد: (ان العناوين الثانوية كالشرط والنذر والعهد اذا تعلقت بشئ لاتغير حكمه, فاذا نذر صلاة الليل او شرط فعلها علي غيره لاتصير الصلاة واجبة بل هي مستحبة كما كانت قبل التعلق, وانما الواجب هو الوفاء بالشرط, و معني وجوبه لزوم الاتيان بها بعنوان الاستحباب, فالوجوب متعلق بعنوان والاستحباب بعنوان اخر, ولايعقل سراية الحكم من احد العنوانين الي الآخر, والمصداق المتحقق في الخارج اي مجمع العنوانين هو مصداق ذاتي للصلاة وعرضي للنذر ولايجعلها النذر متعلقة لحكم آخر, وكذا الحال في الشرط. )34 هرگاه, عناوين ثانوي, مانند شرط و نذر و عهد, به چيزي تعلق بگيرند, حكم آن را تغيير نمي دهند; از اين روي, اگر كسي نذر كند نماز شب بخواند يا خواندن آن را بر كسي شرط كند, اين نماز, واجب نمي شود, بلكه بر مستحب بودن پيشين خود باقي است. آن چه در اين زمينه, واجب است, تنها وفاي به شرط است و معني اين واجب بودن. بايستگي گزاردن نماز شب, به عنوان استحباب است. بنابراين, متعلق وجود, عنواني است و متعلق استحباب, عنواني ديگر. و سرايت كردن حكم عنواني به

عنوان ديگر, امري است نامعقول. و مصداق خارجي كه مورد اجتماع هر دو عنوان است (يعني نماز شبي كه به منظور وفاي به نذر يا شرط خوانده مي شود) مصداق ذاتي نماز شب و مصداق عرضي نذر است و نذر آن را مطلق حكم ديگري قرار نمي دهد. در شرط نيز چنين است. حكم ثانوي و موضوع شناسي موضوع شناسي و بازشناسي نمونه هاي خارجي براي عنوانهاي ثانوي, از آن جهت اهميت دارند كه اگر اين مرحله, با دقت و ظرافت, و كارشناسي لازم, همراه نباشد, چه بسا كار بر فقيه, مشتبه شود و از باب مثال, به جاي توجه به امر اهم و صدور حكم برابر آن, توجه مهم كند و بر آن تاكيد ورزد. يا به دليل نداشتن آگاهي ژرف از شرايط حاكم بر جامعه, نتواند بهنگام, اموري را كه حفظ نظام بر آنها بستگي دارد, بازشناسد. اهميت اين كار در مورد حاكم اسلامي كه مقام امامت و هدايت سياسي و اجتماعي جامعه را بر دوش دارد, بيش تر احساس مي شود; چرا كه برابر اين مسؤوليت, شناسايي گزاره هاي آن دسته از احكام ثانوي كه به اداره جامعه و وظايف حكومتي مربوط مي شوند, در حيطه كار اوست. البته, ناگفته پيدا است كه بازشناسي همه گزاره هاي مسائل حكومتي و تعيين اهم و مهم آنها و بررسي مصالح و مفاسد همه امور كشوري, در توان حاكم اسلامي نيست; از اين روي, چه بسا وي لازم بداند در زمينه هاي ياد شده, از كارشناسان كمك بگيرد. امام خميني در اشاره به اين نكته, مي نويسد: (ممكن است نسبت به اين سخن ما كه

حكومت از آن فقهاي عادل است, اشكال در ذهن بيايد و آن اين كه: فقها توانايي اداره امور سياسي و نظامي و… را ندارند, ولي اين اشكالي است بي اساس; زيرا مي بينيم در هر دولتي, تدبير و اداره امور, با تشريك مساعي شمار بزرگي از متخصصان و آگاهان امور, انجام مي گيرد. و پادشاهان و رؤساي جمهوري, از زمانهاي دور تا دوران ما, به جز شمار ناچيزي از آنها, آگاه به فنون سياست و رهبري سپاه نبوده اند, بلكه كارها به دست متخصصان هر فني انجام مي گرفته است. ولي اگر شخصي كه در رأس حكومت قرار مي گيرد, فردي عادل باشد, وزرا و كارگزاران عادل يا درستكار بر مي گزيند و بدين ترتيب, ستم و فساد و تجاوز به بيت المال مسلمانان و آبرو و جان آنها, تقليل مي يابد. همان گونه كه در دوران زمامداري اميرالمؤمنين(ع) نيز همه كارهاي حكومتي به دست آن حضرت انجام نمي گرفت, بلكه آن حضرت داراي واليان, قاضيان, سران سپاه و… بود. امروز هم مي بينيم اداره و تمشيه امور سياسي يا نظامي و تنظيم امور بلاد و حراست از مرزها, هر يك به شخص يا اشخاصي صلاحيت دار واگذار مي شود.)35 اين عبارت, پيش از پيروزي انقلاب و تشكيل حكومت اسلامي, از خامه امام تراوش كرده است. وي, پس از تشكيل دولت اسلامي و وارد شدن در متن امور اجرايي و حكومتي و تجربه اين مهم كه پاره اي از دشواريهاي نظام و جامعه, از راه احكام ثانويه, گشوده مي شود, بر آن چه در عبارت بالا آمده است, بيش تر پاي فشرد. از جمله در

پيام خود به مناسبت چهارمين سالگرد پيروزي انقلاب اسلامي, مي نويسد: (مجلس محترم شوراي اسلامي كه در رأس همه نهادهاست, در عين حال كه از اشخاص عالم و متفكر و تحصيل كرده برخوردار است, خوب است در موارد لزوم از دوستان متعهد و صاحب نظر خود در كميسيونها دعوت كنند كه با برخورد نظرها و افكار, كارها سريع تر و محكم تر انجام گيرد و از كارشناسان متعهد و متدين در تشخيص موضوعات, براي احكام ثانويه اسلام نظرخواهي شود كه كارها به نحو شايسته انجام گيرد. و اين نكته نيز لازم است كه تذكر داده شود كه ردّ احكام ثانويه, پس از تشخيص موضوع به وسيله عرف كارشناس, با ردّ احكام اوليه, فرق ندارد, چون هر دو احكام اللّه مي باشند.)

صحيفه نور, ج201/7

نسبت ميان دليلهاي احكام ثانويه و دليلهاي احكام اوليه در پاسخ اين پرسش كه نسبت ميان دليلهاي احكام اوليه, مانند: حرام بودن استفاده از گوشت خوك و دليلهاي احكام ثانويه, مانند: روابودن استفاده از آن در صورت ناگزيري نسبت دو دليل ناسازگار است, يا نسبت حاكم و محكوم و يا…؟ ديدگاههاي گوناگوني ابراز شده است: دسته اي از فقها, اين دو سنخ دليل را ناسازگار با يكديگر دانسته اند و هنگام بروز چنين حالتي, قواعد اين باب را جاري كرده اند. از جمله محققاني را كه مي توان داراي اين ديدگاه دانست, مرحوم احمد نراقي در كتاب عوائد است.36 گروهي ديگر از علماي فقه و اصولِ, دليلهاي احكام ثانوي را, حاكم بر دليلهاي احكام اولي, دانسته اند كه بايد در رأس آنها از شيخ انصاري نام برد و در حقيقت, بحث مهم حكومت,

از نوآوريهاي اين محقق نوانديش است.37 گروهي نيز, نسبت ميان اين دو سنخ دليل را, نسبت خاص و عام دانسته اند و به منظور جمع ميان آنها از راه تخصيص وارد شده اند; يعني دليلهاي احكام ثانويه را مخصص دليلهاي احكام اولي, دانسته اند.38 چنان كه برخي, وجه تقديم دليلهاي احكام ثانوي بر دليل هاي احكام اولي را, (توفيق عرفي) دانسته اند, از جمله محقق خراساني كه ضمن مردود دنستن نظريه حكومت, به اين نظريه گرايش پيدا كرده است. توفيق عرفي, چنان كه از عبارت صاحب كفايه استفاده مي شود اين است كه دو دليل به گونه اي باشند كه هرگاه بر عرف عرضه شوند, عرف ميان آنها جمع كند, به اين ترتيب كه يكي از آنها را حمل بر اقتضا و ديگري را حمل بر عليت تامه مي كند.29 در اين ميان, امام خميني, برابر آنچه از پاره اي سخنان وي ظاهر مي شود, با هيچ يك از نظريه هاي ياد شده, موافق نيست و مي توان ايشان را طرفدار نوعي تفصيل در اين بحث دانست. در مبحث خيار مجلس, از كتاب بيع ايشان, گفتاري است كه فشرده آن چنين است: (القول بان قضية الجمع بين ادلة الاحكام الاولية والثانوية حمل الاولي علي الحكم الاقتضايي في مورد التنافي, فيه اشكال لان الميزان في باب الحكومة والجمع العقلائي هو مساعدة فهم العرف لذلك, والا فبمجرد كون الدليل متكفلا للاحكام الثانوية لايوجب الحكومة ولا الحمل المذكور. نعم بعض ادلة الاحكام الثانوية حاكم علي ادلة الاحكام الاوليّة لخصوصية فيها نحو دليل نفي الحرج ودليل نفي الضرر علي مسلك المشهور, و دليل الشرط علي فرض كونه من ادلة

الاحكام الثانوية ليس بهذه المثابة لان وزان مثل قوله: (من شرط شرطا فليف بشرطه) وزان قوله تعالي: اوفوا بالعقود.)41 اين سخن كه مقتضاي جمع ميان دليلهاي احكام اوليه و ثانويه اين است كه: حكم اولي را در مورد ناسازگاري, حمل بر حكم اقتضايي كنيم, مورد اشكال است; زيرا معيار در باب حكومت و جمع عقلايي اين است كه: عرف با آن سازگار و همراه باشد وگرنه, صرف اين كه دليي, عهده دار بيان حكم ثانوي باشد, سبب حكومت و حمل ياد شد نمي شود. بله, پاره اي از دليلهاي احكام ثانوي, مانند دليل نفي حرج و نفي ضرر, بنابر مسلك مشهور,40 به خاطرويژگي كه دارند, بر دليلهاي احكام اولي, حاكم هستند و دليل شرط, بر فرض اين كه از جمله دليلهاي احكام ثانوي باشد, از اين گونه نيست; زيرا دليلي مانند حديث (من شرط شرطا فليف بشرطه) بسان ايه (اوفوا بالعقود) است (كه بر دليل هاي احكام اولي, حكومت ندارد.). تحليل سخن ايشان اين است كه: تنها لسان پاره اي از دليلهاي احكام ثانوي, نسبت به دليلهاي احكام اولي, لسان تفسير و شرح (به گونه تنگ كردن دايره آنها و يا به گونه گستردن دايره آنها) و حكومت است, مانند آيه: (ما جعل عليكم في الدين من حرج) و ديگر دليلهاي قاعده نفي حرج كه دليلهاي وجوب وضو و روزه و مانند آن را, تفسير مي كند و به زبان تضييق مي گويد: اين گونه تكليفها, مربوط به موارد غيرحرجي است. همچنين دليلهاي قاعده اضطرار كه دليلهاي حرام بودن خوردن مردار و گوشت خوك و ديگر چيزها را شرح مي دهد و حرام بودن استفاده

از آنها را ويژه هنگامي مي داند كه ناگزيري و ناچاري نباشد. ولي دليلهاي واجب بودن وفاي به نذر و عهد و قسم و شرط و پيروي از پدر و مانند آنها, نسبت به دليلهاي احكام اولي, حالت شرح و تفسير ندارند. چيزي كه مي توان در اين گونه جاها گفت, اين است كه: دليل حكم ثانوي, حالت مقتضي و دليل حكم اولي, حالت نبود مقتضي دارد, از باب مثال, دليل مستحب بودن نماز شب (حكم اولي) اقتضاي وجود ندارد, ولي اگر پدر به اين كار فرمان داد, انجام آن, مقتضي وجوب پيدا مي كند. بنابر اين, نمي توان نسبت ميان احكام ثانوي و احكام اولي را در همه موارد, نسبت حاكم و محكوم يا نسبت مقتضي و نبود مقتضي و يا… دانست, بلكه لازم است دليل هر حكم ثانوي را جداگانه وارسيد و نسبت آن را با دليل حكم اولي, به دست آورد. جلوگيري از يك شبهه بسياري از فتواها و ديدگاههاي امام خميني در مسائل نوپيدا, بيانگر احكام اوليه اند, ولي ممكن است شماري اين فتواها را با احكام ثانوي اشتباه كنند, يا آنها را احكام حكومتي بپندارند, از باب مثال: امام در پاسخ به استفتاء شوراي نگهبان درباره مالكيت معادن, نوشته است: نفت و گاز و معادني كه خارج از حدود عرفي املاك شخصي است (كه فرضي بي واقعيت است) اين معادن چون ملي است و تعلق به ملتهاي حال و آينده است كه در طول زمان موجود مي گردند, از تبعيت املاك شخصيه, خارج است و دلت اسلامي مي تواند آنها را استخراج كند, ولي بايد قيمت املاك اشخاص و يا

اجازه زمين تصرف شده را مانند ساير زمينها بدون محاسبه معادن در قيمت و يا اجاره بپردازد و مالك نمي تواند از اين امر جلوگيري نمايد.)42 ولي بايد دانست اين فتوا, يكي از نمونه هاي احكام اولي است; زيرا در صدور آن هيچ يك از عنوانهاي ثانوي, مانند اظطرار, اكراه, ضرر, مصلحت نظام و… نگريسته نشده است, بلكه بر اين است كه معادن از سرمايه هاي ملي و عمومي و يكي از نمونه هاي انفال است كه زمام اختيار آن در دست دولت و حاكم اسلامي است, چنان كه در روايتي موثقه از اسحاق بن عمار آمده است: (سألت اباعبداللّه(ع) عن الانفال, فقال; هي القري التي قد خربت وانجلي اهلها… والمعادن منها.)43 از امام صادق(ع) درباره انفال پرسيدم. حضرت فرمود: انفال عبارت است از قريه هايي كه خراب شده و ساكنان آنها رفته اند… و معادن از انفال است.) پاورقيها:

1 . (فرائد الاصول), شيخ انصاري53/ _ 536, چاپ رحمت اللّه. 2. (مكاسب), شيخ انصاري 277/ _ 278, چاپ سنگي. 3. همان مدرك 354/. 4. (اصطلاحات الاصول), علي مشكيني اردبيلي121/. 5. (صحيفه نور), رهنمودهاي امام خميني, ج162/17. 6. همان مدرك202/. 7. سوره (احزاب), آيه 39. 8. سوره (احزاب), آيه 36. 9. سوره (نساء), آيه 65. 10. (وسائل الشيعه), شيخ حر عاملي, ج11, ابواب جهاد العدو, باب 15 ح2. 11. (تهذيب الاصول, ج112/2 _ 117; (قاعدتان فقهيتان) جعفر سبحاني 51/ _ 56. 12. (مجمع البيان), امين الاسلام طبرسي, ج257/1. 13. (لسان العرب), ابن منظور, ماده ضرر. 14. (الرسائل) 191/, قاعده التقيه. 15. (النهاية) 586/. 16. (مسالك الافهام), ج249/2. 17. (تحرير الوسيله), ج169/2 _ 170. 18 . (الرسائل)

65/, قاعده لاضرر. 19. همان مدرك175/, قاعده التقيه. 20. مانند: افطار كردن در روزي كه اهل سنت عيد فطر مي دانند, ولي شيعه نمي دانند. 21. (الوسائل) 185/, التقيه. 22. (وسائل الشيعه), ج11, ابواب الامر والنهي, باب 32, ح1. 23. سوره (رعد), آيه 22; (قصص) آيه 24. 24. (وسائل الشيعه) ج11, ابواب الامر والنهي, باب 24, ح1. 25. همان مدرك, ابواب الامر بالمعروف باب 26, ح2. 26. همان مدرك, ج5, ابواب صلاة الجماعة, باب 10, ح1. 27. (الوسائل) 200/, قاعده التقيه. 28. (وسائل الشيعة), ج5, ابواب صلاة الجماعة, باب 10, ح3. 29. (الوسائل) 177/, قاعده التقيه. 30. (صحيفه نور), ج87/21. 31. همان مدرك99/. 32. (فوائد الاصول), ج414/3. 33. (البيع), ج173/5. 34. همان مدرك68/. 35. همان مدرك ج498/2. 36. (عوائد الايام) 21/ _ 22. 37. (كتاب الصلاة) شيخ انصاري418/; (فرائد الاصول) 315/. 38. آيت اللّه حكيم هنگام بحث از قاعده لاضرر, پس از اين عبارت كفايه (حيث انه يوفق بينهما عرفا بان الثابت للعناوين الاوليه اقتضائي يمنع عنه فعلا) مي نويسد: (وربما يوفق بوجه اخر وهو انه لو بني علي تقديم ادلة الاحكام الاولية لم يبق لادلة الاحكام الثانوية مورد فيلزم الطرح, ولو بني علي تخصيص ادلة الاحكام الاولية لم يلزم الا التخصيص, واذا دار الامر بين التخصيص والطرح كان الاول اولي.) حقائق الاصول, ج385/2.

39. كفاية الاصول, آخوند خراساني, ج269/2. 40. قيد (علي مسلك المشهور) اشاره به ديدگاه ويژه اي است كه وي درمورد قاعده لاضرر داشته است كه بيان آن گذشت. 41. (كتاب البيع), ج111/4. 42. (صحيفه نور), ج155/20. 43. (وسائل الشيعة), ج6, ابواب الأنفال, باب 1, ح20.

دولت ديني و حريم خصوصي (بازخواني فرمان هشت ماده اي امام خميني(ره))

دولت ديني و حريم خصوصي (بازخواني فرمان

هشت ماده اي امام خميني(ره)) انسان ها بنا بر فطرت خود, قلمروهايي را محدوده خصوصيِ خويش مي دانند و در آن پناه مي گيرند. در اين پناه گاه امنِ خصوصي است كه زندگي و حيات براي آنان ميسور مي شود و (انسانيت) معنا و مفهوم مي يابد: شخصيت و آبرو, ناموس, خانه و محل كار و اموال از آن جمله اند. ورودِ خود سرانه و بي ضابطه به اين قلعه مقدس در حكمِ كشتن افراد و فرو ريختنِ ديوار انسانيت آنان است.

اسلام كه زير بنايِ هر نوع تربيت و سازندگي را (انسان) مي داند به كرامت و حرمت آدميان اهميت فراوان داده و حريم خصوصيِ افراد را با وسواس و باريك بينيِ فراوان پاس داشته است. در آيات قرآني و نيز احاديث معصومان(ع) و هم چنين در سخنان پيشوايان ديني توصيه هاي فراواني است كه آدميان را از ورود به حريم خصوصي افراد اكيداً باز داشته است. از همين رو است كه يكي از شاخصه هاي مهم (رهبر ديني) اصرار او بر امن بودنِ حريم خصوصي افراد است. با همين ملاك و شاخصه است كه مي توان ميزانِ اسلاميِ بودنِ يك پيشوا را سنجيد. امام خميني(ره) كه توانست در تمامي عرصه ها با معيارهاي اسلامي مشي كند در اين وادي نيز با قوّت و در حساسيّتِ مثال زدني وارد شد و حريم خصوصي مردم را پيامبرانه پاس داري كرد و همه مسئولان را به رعايت آن فرمان داد. در اين مقال برآنيم تا نگرگاه ايشان را در اين خصوص بررسي كنيم و با معيارهاي اسلامي تطبيق دهيم.

حضرت امام خميني در تاريخ 24/9/1361 يعني پس از

گذشت نزديك به چهار سال از پيروزي انقلاب اسلامي, فرمان هشت ماده اي خطاب به قوه قضائيه و تمام ارگان هاي اجرايي در مورد اسلامي شدن قوانين و عملكردها بدين شرح صادر كردند بسم اللّه الرحمن الرحيم در تعقيب تذكر به لزوم اسلامي نمودن تمام ارگان هاي دولتي بويژه دستگاه هاي قضائي و لزوم جانشين نمودن احكام اللّه در نظام جمهوري اسلامي به جاي احكام طاغوتي رژيم جبار سابق لازم است تذكراتي به جميع متصديان امور داده شود. اميد است ان شاء اللّه تعالي با تسريع در عمل, اين تذكرات را مورد توجه قرار دهند.

1 تهيه قوانين شرعيه و تصويب و ابلاغ آن ها با دقت لازم و سرعت انجام گيرد و قوانين مربوط به مسائل قضائي كه مورد ابتلاي عموم است و از اهميت بيشتري برخوردار است در رأس ساير مصوبات قرار گيرد كه كار قوه قضائيه به تأخير يا تعطيل نكشد و حقوق مردم ضايع نشود, و ابلاغ و اجراي آن نيز در رأس مسائل ديگر قرار گيرد. 2 رسيدگي به صلاحيت قضات و دادستان ها و دادگاه ها با سرعت و دقت عمل شود تا امور شرعي و الهي شده و حقوق مردم ضايع نگردد و به همين نحو رسيدگي به صلاحيت ساير كارمندان و متصديان امور, با بي طرفي كامل بدون مسامحه و بدون اشكال تراشي هاي جاهلانه كه گاهي از تندروها نقل مي شود, صورت گيرد تا در حالي كه اشخاص فاسد و مفسد تصفيه مي شوند اشخاص مفيد و مؤثر با اشكالات واهي كنار گذاشته نشوند. و ميزان, حال فعلي اشخاص است با غمض عين از بعض لغزش هائي

كه در رژيم سابق داشته اند مگر آن كه با قرائن صحيح معلوم شود كه فعلاً نيز كارشكن و مفسدند. 3 آقايان قضات واجد شرايط اسلامي, چه در دادگستري و چه در دادگاه هاي انقلاب بايد با استقلال و قدرت بدون ملاحظه از مقامي احكام اسلام را صادر كنند و در سراسر كشور بدون مسامحه و تعويق به كار پر اهميت خود ادامه دهند و مأمورين ابلاغ و اجرا و ديگر مربوطين به اين امر بايد از احكام آنان تبعيت نمايند تا ملت از صحت قضا و ابلاغ و اجرا و احضار احساس آرامش قضائي نمايند و احساس كنند كه در سايه احكام عدل اسلامي جان و مال و حيثيت آنان در امان است. و عمل به عدل اسلامي مخصوص به قوه قضائيه و متعلقات آن نيست, كه در ساير ارگان هاي نظام جمهوري اسلامي از مجلس و دولت و متعلقات آن و قواي نظامي و انتظامي و سپاه پاسداران و كميته ها و بسيج و ديگر متصديان امور نيز به طور جدي مطرح است و احدي حق ندارد با مردم رفتار غير اسلامي داشته باشد. 4 هيچ كس حق ندارد كسي را بدون حكم قاضي كه از روي موازين شرعيه بايد باشد توقيف كند يا احضار نمايد, هر چند مدت توقيف كم باشد. توقيف يا احضار به عنف جرم است و موجب تعزير شرعي است. 5 هيچ كس حق ندارد در مالِ كسي چه منقول و چه غير منقول و در مورد حق كسي دخل و تصرف كند يا توقيف و مصادره نمايد مگر به حكم حاكم شرع, آن هم پس از بررسي دقيق

ثبوت حكم از نظر شرعي. 6 هيچ كس حق ندارد به خانه يا مغازه و يا محل كار شخصي كسي بدون اذن صاحب آن ها وارد شود يا كسي را جلب كند يا به نام كشف جرم يا ارتكاب گناه تعقيب و مراقبت نمايد و يا نسبت به فردي اهانت نموده و اعمال غير انساني اسلامي مرتكب شود, يا به تلفن يا نوار ضبط صوت ديگري به نام كشف جرم يا كشف مركز گناه گوش كند و يا براي كشف گناه و جرم هر چند گناه بزرگ باشد, شنود بگذارد و يا دنبال اسرار مردم باشد و تجسس از گناهان غير نمايد يا اسراري كه از غير به او رسيده ولو براي يك نفر فاش كند. تمام اين ها جرم و گناه است و بعضي از آن ها چون اشاعه فحشا و گناهان از كبائر بسيار بزرگ است و مرتكبين هر يك از امور فوق مجرم و مستحق تعزير شرعي هستند و بعضي از آن ها موجب حد شرعي مي باشد. 7 آن چه ذكر شد و ممنوع اعلام شد, در غير مواردي است كه در رابطه با توطئه ها و گروهك هاي مخالف اسلام و نظام جمهوري اسلامي است كه در خانه هاي امن و تيمي براي براندازي نظام جمهوري اسلامي و ترور شخصيت هاي مجاهد و مردم بي گناه كوچه و بازار و براي نقشه هاي خراب كاري و افساد في الارض اجتماع مي كنند و محارب خدا و رسول مي باشند, كه با آنان در هر نقطه كه باشند و هم چنين در جميع ارگان هاي دولتي و دستگاه هاي قضائي و

دانشگاه ها و دانشكده ها و ديگر مراكز با قاطعيت و شدت عمل ولي با احتياط كامل بايد عمل شود, لكن تحت ضوابط شرعيه و موافق دستور دادستان ها و دادگاه ها, چرا كه تعدي از حدود شرعيه حتي نسبت به آنان نيز جايز نيست, چنان چه مسامحه و سهل انگاري نيز نبايد شود. و در عين حال مأمورين بايد خارج از حدود مأموريت كه آن هم منحصر است به محدوده سركوبي آنان حسب ضوابط مقرره و جهات شرعيه, عملي انجام ندهند. و مؤكداً تذكر داده مي شود كه اگر براي كشف خانه هاي تيمي و مراكز جاسوسي و افساد عليه نظام جمهوري اسلامي از روي خطا و اشتباه به منزل شخصي يا محل كار كسي وارد شدند و در آن جا با آلت لهو يا آلات قمار و فحشا و س اير جهات انحرافي مثل مواد مخدره برخورد كردند حق ندارند آن را پيش ديگران افشا كنند, چرا كه اشاعه فحشا از بزرگ ترين گناهان كبيره است و هيچ كس حق ندارد هتك حرمت مسلمان و تعدي از ضوابط شرعيه نمايد. فقط بايد به وظيفه نهي از منكر به نحوي كه در اسلام مقرر است عمل نمايند و حق جلب يا بازداشت يا ضرب و شتم صاحبان خانه و ساكنان آن را ندارند و تعدي از حدود الهي ظلم است و موجب تعزير و گاهي تقاص مي باشد. و اما كساني كه معلوم شود شغل آنان جمع مواد مخدره و پخش بين مردم است, در حكم مفسد في الارض و مصداق ساعي در ارض براي فساد و هلاك حرث و نسل است و بايد

علاوه بر ضبط آن چه از اين قبيل موجود است آنان را به مقامات قضائي معرفي كنند. و هم چنين هيچ يك از قضات حق ندارند ابتدائاً حكمي صادر نمايند كه به وسيله آن مأموران اجرا اجازه داشته باشند به منازل يا محل هاي كار افراد وارد شوند كه نه خانه امن و تيمي است و نه محل توطئه هاي ديگر عليه نظام جمهوري اسلامي, كه صادر كننده و اجرا كننده چنين حكمي مورد تعقيب قانوني و شرعي است. 8 جناب حجت الاسلام آقاي موسوي اردبيلي رئيس ديوان عالي كشور و جناب آقاي نخست وزير موظفند شرعاً از امور مذكوره با سرعت و قاطعيت جلوگيري نمايند و لازم است در سراسر كشور, در مراكز استانداري ها و فرمانداري ها و بخشداري ها هيأت هايي را كه مورد اعتماد و وثوق مي باشند انتخاب نمايند و به ملت ابلاغ شود كه شكايات خود را در مورد تجاوز و تعدي مأمورين اجرا, چه نسبت به حقوق و اموال آنان سر مي زند بدين هيأت ها ارجاع نمايند و هيأت هاي مذكور نتيجه را به آقايان تسليم و آنان با ارجاع شكايات به مقامات مسئول و پيگيري آن متجاوزين را موافق با حدود و تعزيرات شرعي مجازات كنند.

بايد همه بدانيم كه پس از استقرار حاكميت اسلام و ثبات و قدرت نظام جمهوري اسلامي با تأييد و عنايات خداوند قادر كريم و توجه حضرت خاتم الاوصيا و بقية اللّه ارواحنا لمقدمه الفداء و پشتيباني بي نظير ملت متعهد ارجمند از نظام و حكومت, قابل قبول و تحمل نيست كه به اسم انقلاب و انقلابي بودن خداي نخواسته به كسي

ظلم شود و كارهاي خلاف مقررات الهي و اخلاق كريم اسلامي از اشخاص بي توجه به معنويات صادر شود. بايد ملت از اين پس كه حال استقرار و سازندگي است احساس آرامش و امنيت نمايند و آسوده خاطر و مطمئن از همه جهات به كارهاي خويش ادامه دهند و اسلام بزرگ و دولت اسلامي را پشتيبان خود بدانند و قوه قضائيه را در دادخواهي ها و اجراي عدل و حدود اسلامي در خدمت خود ببينند و قواي نظامي و انتظامي و سپاه پاسداران و كميته ها را موجب آسايش و امنيت خود و كشور خود بدانند. و اين امور بر عهده همگان است و كاربستن آن موجب رضاي خداوند و سعادت دنيا و آخرت مي باشد و تخلف از آن موجب غضب خداوند قهّار و عذاب آخرت و تعقيب و جزاي دنيوي است. از خداوند كريم خواهانم كه همه ما را از لغزش ها و خطاها حفظ فرمايد و جمهوري اسلامي را تأيي د فرموده و آن را به حكومت عالمي قائم آل محمد(ص) متصل فرمايد1. (انه قريب مجيب)

والسلام علي عباداللّه الصالحين

روح اللّه الموسي الخميني

محتواي اين فرمان هشت ماده اي را مي توان به پنج حوزه تقسيم نمود:

يك.

تأكيد بر تهيه قوانين شرعي, تصويب و ابلاغ آن ها (بند1).

دو.

بررسي صلاحيت قُضات, دادستان ها, كارمندان و متصديان امور به عنوان كارگزاران نظام اسلامي, با تأكيد بر اين كه (ميزان حال فعلي اشخاص است) (بند2).

سه.

تأكيد بر استقلال و قاطعيت قُضات واجد شرايط اسلامي در قضاوت و داوري به گونه اي كه (ملت از صحت قضا و ابلاغ و اجرا و احضار, احساس آرامش قضايي نمايند و احساس كنند

كه در سايه احكام عدل اسلامي جان و مال و حيثيت آنان در امان است (بند3).

چهار.

تعيين حوزه دخالت كارگزاران و دولت اسلامي در زندگي خصوصي افراد (بندهاي 4 تا7).

پنج.

تعيين رئيس ديوان عالي كشور و نخست وزير جهت جلوگيري از تخلفات و تشكيل ستادهاي استاني در اين راستا (بند8).

در اين نوشتار, محور بحث و بررسي حوزه چهار يعني بندهاي چهار تا هفت مي باشد كه به ميزان دخالت دولت در زندگي خصوصي بر مي گردد.

در اين چهار بند مطالب زير مطرح شده است:

1 احضار و توقيف افراد بدون حكم قاضي كه براساس موازين شرعي است, جايز نمي باشد و تخلف از آن موجب تعزير است.

2 تصرف در اموال منقول و غير منقول بدون حكم حاكم شرعي كه براساس موازين صادر گرديده, جايز نيست.

4 ورود به مغازه ها و محل كار و منازل افراد بدون اذن صاحب خانه براي جلب يا به نام كشف جرم و ارتكاب گناه, ممنوع است.

5 شنود تلفن, گوش دادن به نوار ضبط صوت ديگران به نام كشف جرم جايز نيست.

6 تجسس از گناهان غير و دنبال اسرار مردم بودن جايز نمي باشد.

7 فاش ساختن اسرار مردم جرم و گناه است.

8 تجسس در صورتي جايز است كه براي كشف توطئه ها و مقابله با گروهك هاي مخالف نظام جمهوري اسلامي كه قصد براندازي نظام و ترور شخصيت ها را دارند, قرار گيرد كه كار آنان مصداق افساد في الارض است.

9 در صورت جواز تجسس بايد ضوابط شرعي رعايت گردد و يا دستور دادستان باشد چرا كه تعدي از حدود شرعي نسبت به آنان نيز ناروا است.

10 اگر مأموران قضايي از روي خطا و

اشتباه وارد منزل شخصي يا محل كار خصوصي شدند و با آلات لهو و قمار و فحشا و مواد مخدر برخورد كردند حق ندارند آن را پيش ديگران افشا كنند و هيچ كس حق ندارد هتك حرمت مسلمان نمايد و از ضوابط شرعي تعدي كند و حق جلب آنان را نيز نداشته و تنها بايد نهي از منكر كنند.

11 كساني كه شغل آنان گردآوري و توزيع مواد مخدر است, مصداق مفسد في الارض قرار مي گيرند و علاوه بر ضبط مواد بايد آنان را به مقامات قضايي معرفي كرد.

12 قُضات حق ندارند ابتدا حكمي صادر كنند كه مأموران اجازه ورود به منازل يا محل كار افراد را داشته باشند كه نه خانه امن و تيمي است و نه محل توطئه عليه نظام.

حضرت امام از اين پس تا آغاز سال 1362 به جد, پيگير اين مهم بوده و در پيام ها و بيانيه ها و با معرفي اعضاي ستاد, آن را دنبال كرده اند.

در اين جا گزارشي از سير اين پيگيري به اجمال بيان مي شود:

همان طور كه عرض كردم, رفتن و جاسوسي كردن و تجسس نمودن خلاف اسلام است. از طرفي تجاهر به فسق و خلاف شرع هم خلاف شرع است. البته توده هاي مردم هيچ گاه عمل خلافي انجام نمي دهند, ولي ممكن است دسته اي پيدا شوند و بخواهند سوء استفاده كنند. نه, سوء استفاده هم نبايد بشود. احكام اسلام در تمام ابعادش بايد عمل بشود. يعني نه جاسوسي شود و تفتيش عقايد و نه كسي متجاهر به فسق شود.

ما نبايد ظلم كنيم, يعني تفتيش نمائيم كه در داخل خانه هاي مردم چه

مي گذرد, كسي هم حق ندارد عشرتكده درست كند و يا قمارخانه. در حكومت اسلامي با اين گونه امور مبارزه مي شود. ما مي خواهيم احكام خدا جاري شود. آن طرفش هست, اين طرفش هم هست. آن طرف كه نبايد با مردم بد رفتاري كرد, نبايد داخل منازل مردم ريخت, مردم بايد در خانه هايشان مطمئن باشند, در زندگي شان, كسب و تجارتشان اطمينان داشته باشند. دولت اسلامي موظف است مردم را مطمئن نمايد در همه چيز, در سرمايه هايشان, در كسب و كارشان. دولت حق ندارد به آن ها تعدي نمايد و اگر كسي تعدي كرد تأديب خواهد شد. و از آن طرف هم اگر كساني كه مخالف اسلام هستند بخواهند تجاهر به فسق نمايند, آن ها هم تأديب خواهند شد.2

حضرت امام در تاريخ 4/10/1361 ستادي را جهت پيگيري فرمان هشت ماده تعيين مي كنند:

بسم اللّه الرحمن الرحيم

حضرات آقايان حجج اسلام, آقايان موسوي اردبيلي رئيس ديوانعالي كشور, ميرحسين موسوي نخست وزير, امام كاشاني رئيس ديوان عدالت اداري, محقق رئيس بازرسي كل كشور, ناطق نوري وزير كشور و آقازاده وزير مشاور, با اكثريت آراء حق دارند متخلف يا متخلفين را پس از تشخيص عزل نمايند. توفيق آقايان را از خداوند متعال خواستارم. 3

روح اللّه الموسوي الخميني

در تاريخ 7/4/1362 اعضاي ستاد با امام ملاقات داشته و ايشان سخناني در تأكيد مفاد همان پيام بيان مي دارند بسم اللّه الرحمن الرحيم رسيدگي به امر متخلفين بايد با كمال جديت و قاطعيت عمل شود.

من بايد به آقايان عرض كنم كه شما در اين كاري كه داريد انجام مي دهيد كه رسيدگي به امر متخلفين هست, چه در سطح

دادستان ها و قضات و اين ها و چه در سطح ادارات و وزارت خانه ها و اين ها, يك امري است كه الزام شرعي الآن دارد و با كمال جديت و قاطعيت اين بايد عمل بشود. و ما نمي توانيم ببينيم كه يك كشوري ادعاي اين بكند كه ما جمهوري اسلامي هستيم و قاضي كه آن قدر در شرع به او اهتمام شده است آن وقت يك شهر را به آتش بكشد و سكوت بكنيم. يا فرض كنيد يك دادستاني در يك جائي كارهاي خلاف شرع بيّن مي كرده است, باز هم بايد ما بنشينيم و سكوت بكنيم. از حالا به بعد اصلاً سكوت معنا ندارد. بايد آقايان به طور جدي محكمه اي تشكيل بدهند براي رسيدگي به امر متخلفين, قضات متخلف و كسان ديگري كه در هر جا هستند و متخلفند و متخلفين را بعد از اين كه معلوم شد كه اين آدم تخلف كرده و خلاف كرده است, بايد آن هائي كه مسئول هستند فوراً و غايت الامر در ظرف سه روز به جاي آن ها كسي را بگذارند و اگر آن ها مسامحه در اين امر كردند بي عذر, بخواهند اين كار را نكنند, خود شما, خود آقاياني كه, اين هيأتي كه براي اين رسيدگي است و چيز هستند, مجاز هستند كه تعيين كنند, مستقلاً خودشان تعيين كنند و مسامحه در هيچ امري ابداً نبايد بشود, چنان چه از آن طرف هم بايد با كمال توجه به اطراف قضيه كه كسي يك وقت خداي نخواسته مظلوم واقع نشود. لكن ما بايد اين بار ظلم را كه الآن در سرتاسر كشور گاهي

مي شود به اشخاص, اين بار را ديگر بايد سبك كنيم و از بين ببريم و اگر چنان چه من الآن اعلام مي كنم اگر چنان چه اشخاص به واسطه اغراض فاسده بخواهند جوسازي كنند و بخواهند تلفن از اين طرف و آن طرف بكنند و اين مطلب معلوم بشود, خود آن ها برخلاف موازين شرعي و مقابل اسلام مي خواهند كار بكنند و من به ملت اعلام مي كنم كه هر كس كه اين كار را كرد, با او معامله فسق بكنند و در هيچ جائي از جاهائي كه يك آدم عادل بايد باشد, او را نپذيرند و اطلاع بدهند تا تأديب بشوند آن ها. يك كاري كه اسلام مي خواهد بكند, يك كاري كه براي مردم, مي خواهد ظلم را از مردم بردارند, آن وقت يك كسي بگويد ما جوسازي مي كنيم, يك كسي بگويد كه ما اين كار را نمي كنيم, نبايد بشود. اين معنايش اين است كه كار اسلام نبايد بشود و اين اقلش اين است كه اعلا مرتبه فسق است و بايد تعزير بشود و بالاترش اين است كه ممكن است يك وقت چيزهاي ديگر بشود. و كسي حق ندارد در سرتاسر كشور, هيچ قاضي شرعي حق ندارد كه بدون جهت استعفا كند و بخواهد جوسازي كند. اگر جوسازي كند, معلوم مي شود كه خودش زير سؤال است و بايد خودش احضار بشود و اگر چنان چه واقعاً خودش را لايق نمي داند, بايد اعتراف كند كه من لايق نيستم و نمي خواهم بكنم و بعد از اين كه او را كنار گذاشتند, بلافاصله بعد از حداكثر سه روز, به

جاي او بايد قاضي و دادستان و اين طور چيزها تعيين بشود.

در هر صورت, شما كاري را كه داريد انجام مي دهيد و اين هيأتي كه براي اين مسأله درست شده است و كاري مي خواهند انجام بدهند, بر آن ها مسامحه جايز نيست و همان طوري كه زياده روي هم ان شاء اللّه نمي كنند و آن هم جايز نيست. هر دو طرف قضيه است و مسأله, مسأله مسامحه و شوخي نيست. اگر يك جايي مسامحه ما از كسي ديديم, ما از او بازخواست خواهيم كرد و اگر يك مقامي, هر كس باشد, بخواهد جوسازي بكند, بخواهد تخلف از اين مسائل بكند, اين تخلف از احكام اسلام است و اگر مقامي است كه بايد حيثيت عدالت در او معتبر است, خودش منعزل هست في نفسه و اگر اين در آن مقام هم حيثيت عدالت معتبر نيست بايد دستگاه ها و دست اندركارها او را كنار بگذارند و اگر نگذاشتند, اين هيأت باز مجازند كه آن ها را به جاي آن ها قرار بدهند. در هر صورت مسأله, مسأله مهم است و مسأله, مسأله آبروي اسلام است, آبروي جمهوري اسلامي است و مسأله شوخي نيست كه يك كسي در يك شهري آن همه جنايات مي كند آن وقت يك كس ديگري براي خاطر او كمك كند به او, معين ظلمه باشد. نبايد اين كارها بشود. خودشان دست بردارند از اين كارها, والاّ مورد تأديب واقع خواهند شد. ان شاء اللّه من دعا مي كنم كه موفقيت براي شما حاصل بشود و كارها را با جديت, هيأت هاي محل وثوق قرار بدهيد و دادگاهي كه مورد

توجه است و دادگاه صحيح است, تشكيل بدهيد, يا دادگاه هايي در اطراف تشكيل بدهيد كه اين مسائل را حل بكنند و رسيدگي بكنند و بعد از اين كه يك كسي شاكي دارد, او را بخواهند (هر كس مي خواهد باشد) اگر شكايتي دارد و ديدند يك شكايتي است روي اساس صحيح, بايد او را بخواهند و محاكمه كنند, اگر چنان چه بي گناه بودند, خوب, بروند سراغ كارشان و اگر بي گناه نبودند, آن وقت بايد به مجازات خودشان به حسب موازين شرعي از تعزير و از حد و از قصاص و از اين ها, چون بعضي از اين ها قصاص دارند بايد مردم قصاص كنند از آن ها و بعضي از اين ها تعزير شرعي (اكثر اين ها تعزير شرعي دارد) و بايد تعزير بشوند, اين اشخاصي كه مرتكب شدند و ابداً تخلف از اين امر نخواهد شد. هر كس هر جوسازي بكند به ضرر خودش است و او را در بين مردم, ما اعلام مي كنيم. اگر كسي بخواهد يك جوسازي بكند كه اسلام كار خودش را عمل نكند, اين بدتر از آن كاري است كه منافقين دارند مي كنند, براي اين كه آن ها جوسازي اسلامي نمي كنند, شما مي خواهيد جوسازي بر خلاف قوانين اسلام بكنيد و شما هم جزء آن ها واقع مي شويد.4

والسلام عليكم و رحمة اللّه و بركاته

و در تاريخ15/10/1361 خطاب به ستاد پيگيري تخلفات قضايي و اداري نامه اي پيرامون منع از تجسس و گزينش هاي غير معقولانه بدين شرح صادر مي كنند بسم اللّه الرحمن الرحيم >ستاد پيگيري تخلفات قضائي و اداري

اخيراً چند كتاب به

عنوان سؤالات ديني و ايدئولوژي اسلامي را ملاحظه نمودم و بسيار متأسف شدم از آن چه در اين كتاب ها و جزواتي از اين قبيل به اسم اسلام, اين دين انسان ساز الهي, براي گزينش عمومي مطرح شده است و آن ها را ميزان رد و قبولي افراد قرار داده اند. اين نوشته ها كه مشحون از سؤالات غير مربوط به اسلام و ديانت و احياناً مستهجن و اسف آور است, از آن جا كه به اسم ديانت اسلام منتشر شده است, از كتب و جزوات انحرافي است كه براي حيثيت اسلام و جمهوري اسلامي مضر است و به وزير ارشاد توصيه نمودم كه امثال اين كتب را در اسرع وقت جمع آوري و فروش و خريد و نشر آن ها را ممنوع شرعي اعلام نمايند. شايد بسياري از افرادي كه در تدوين آن ها دخالت داشته اند داراي حسن نيت بوده اند, لكن احتمال نفوذ شياطين در اين نحو مسائل قوي است كه براي مشوه نمودن چهره نوراني اسلام يا جمهوري اسلامي به اين امر اقدام نموده اند. لهذا مراتب زير را از ستاد محترم خواستارم:

1 تمام هيأت هايي را كه به نام گزينش در سراسر كشور تشكيل شده اند, منحل اعلام مي نمايم, چه در قواي مسلح يا در وزارت خانه ها و ادارات و چه در مراكز آموزش و پرورش تا برسد به دانشگاه ها, تمام آن ها منحل است و ستاد انحلال را اعلام نمايد. 2 ستاد موظف است در اسرع وقت دستور دهد تا هيأت هايي به جاي هيأت هاي منحله, از افراد صالح و متعهد و عاقل و صاحب

اخلاق كريمه و فاضل و متوجه به مسائل روز تعيين تا در گزينش افراد صالح بدون ملاحظه روابط اقدام نمايند و گزينش زير نظر آن ها انجام گيرد و دقت شود تا اين افراد, تنگ نظر و تندخو, نيز مسامحه كار و سهل انگار نباشند. و چنان چه قبلاً تذكر داده ام ميزان در گزينش, حال فعلي افراد است, مگر آن كه از گروهك ها و مفسدين باشند يا حال فعلي آن ها مفسده جويي و اخلال گري باشد و اما كساني كه در رژيم سابق به واسطه جو حاكم يا الزام رژيم ستمگر مرتكب بعضي نارواها شده اند ولي فعلاً به حال عادي و اخلاق صحيح برگشته اند, تندروي هاي جاهلانه در حق آن ها نشود كه اين ظلم است و مخالف دستور اسلام و بايد ممنوع اعلام شود. 3 از آن جا كه بسياري از سؤال هاي اسلام اين كتابچه ها از مسائل غير محل اطلاع مي باشدكه شايد فضلا و علماي زحمت كش نيز در جواب آن ها عاجز باشند و نيز بعض آن ها غلط و بعضي از سؤال ها و جواب ها برخلاف است, اين نحوه سؤالات به هيچ وجه معيار در گزينش افراد نيست و ندانستن آن ها براي آنان اشكال و عيبي ندارد. لازم است ستاد محترم اشخاصي را مأمور كنند كه اگر افرادي, چه به واسطه سؤال هاي شرعي كه دانستن آن ها براي اين اشخاص لزوم ندارد و چه سؤال هاي ناروايي كه به اسلام ارتباط ندارد, از ادارات و يا وزارت خانه ها يا ديگر مراكز اخراج شده اند و يا به واسطه آن استخدام

نشده اند, تشخيص داده تا اگر اخراج يا عدم پذيرش به صرف اين امور يا اشباه آن بوده است, آنان را به محل خود براي خدمت برگردانند كه اين نحوه عمل كه با آن ها شده است ظلم فاحش است و محروم نمودن كشور از اشخاص مفيد مي باشد كه از همه اين ها بايد جلوگيري شود و نيز از افراد صحيحي كه در هيأت هاي گزينش بوده اند, قدرداني شود و به افراد ديگر آن ها نصيحت شود تا نظير اين افعال در كشور اسلامي واقع نشود. 4 ستاد محترم دستور دهد كتابچه هاي مختصري شامل بعضي از مسائل شرعي كه محل اطلاع عمومي است و مسائل اعتقادي كه دانستن آن ها در اسلام لازم است به طور ساده, بدون معماها كه در اين كتب و نشريات انحرافي موجود است, و بعضي مسائل مناسب با شغل افراد, با نظارت اشخاص مطلع از احكام اسلام و متوجه به اطراف مسائل سياسي و اجتماعي تهيه شود و آن ها را در دسترس افراد قرار داده و در صورت احتياج اشخاص را آموزش دهند و بدون آموزش سؤال از آن ها نشود و ميزان رد و قبول, موازين اسلام و انساني باشد كه هدايت جاهلان, منظور نظر اصل است. 5 تجسس از احوال اشخاص در غير مفسدين و گروه هاي خرابكار مطلقاً ممنوع است و سؤال از افراد به اين كه چند معصيت نمودي, چنان چه بنا به بعضي گزارشات اين نحوه سؤالات مي شود, مخالف اسلام و تجسس كننده معصيت كار است. بايد در گزينش افراد اين نحوه امور خلاف اخلاق اسلامي و خلاف شرع مطهر

ممنوع شود. 6 بنا به گزارش رسيده, بعضي از كلاس هاي درسي كه در ارتش و سپاه و ساير مراكز نظامي و انتظامي تأسيس شده است, بسيار مستهجن و مبتذل است. بايد اين كلاس ها به وسيله اشخاص عالم, عاقل و متعهد اداره شود و نمايندگان اين جانب در نيروهاي نظامي و انتظامي با كمال جديت به اصلاح آنان پرداخته و به كار خود ادامه دهند. اين ستاد موظف است براي هر وزرات خانه يا مراكز ديگر كتابچه هايي مناسب با كار آنان به صورت معقول و اسلامي تهيه نموده و از تعليمات جاهلانه و احياناً ضد انقلابي جلوگيري نمايند. از خداوند تعالي توفيق آقايان را در امور محوله و حسن جريان آن را خواستارم.5

والسلام عليكم و رحمة اللّه

روح اللّه الموسوي الخميني

در پاسخ به نامه رئيس ديوان عالي كشور و نخست وزير در12/11/1361 پيرامون توقيف غير مجاز اموال, با تأكيد بر دستورهاي قبل چنين نگاشته اند بسم اللّه الرحمن الرحيم محضر مبارك آيت اللّه العظمي امام خميني رهبر انقلاب و بنيانگذار جمهوري اسلامي ايران:

به عرض عالي مي رساند بررسي هاي انجام شده نشان مي دهد كه اموال منقول و غير منقول بعضي افراد به عناوين مختلف كه مستند به احكام كلي بعضي از حكام محترم شرع مي باشد توقيف و گاهي ضبط مي گردد, بنابر آن چه گفته مي شود بعضي از احكام ياد شده را به حضرت عالي نسبت مي دهند كه به تشخيص اين ستاد با فرمان اخير مغاير است. نظر مبارك را بيان فرماييد. عبدالكريم موسوي اردبيلي مير حسين موسوي

12/11/1361 بسم اللّه الرحمن الرحيم درباره توقيف ها مطلب همان است كه در

بيانيه هشت ماده اي آمده است و پيش از تعيين تكليف شرعي در محاكم, هرگونه دخل و تصرف, خلع يد, سرپرست گذاشتن و غيره, مشروع نيست و اگر حكمي و يا دستوري مخالف آن باشد, اعتبار ندارد و ستاد در جلوگيري آن, اقدام قاطع نمايد و در صورت نسبت چيزي به اين جانب, تا از شخص اين جانب سؤال نشده است بايد ترتيب اثر ندهند, زيرا بسياري از امور كه به اين جانب نسبت داده مي شود بر خلاف واقع است. روح اللّه الموسوي الخميني

13/11/1361 و در آغاز سال 1362 در ديدار با اعضاي هيئت دولت و مسئولان لشكري و كشوري فرمودند:

قوه قضائيه بايد توجه بكند كه سروكارش با جان و مال مردم است, نواميس مردم, سروكار اين با آن ها است و بايد افراد صالح در آن جا باشند, سالم باشند و توجه بكنند كه خطاهاي قاضي بزرگ است, عمدش مصيبت بار است, خطايش هم بزرگ است, بايد خيلي در اين معنا توجه كنند و آن چيزي كه من عرض كردم در آن اعلاميه اي كه دادم راجع به اين اعلاميه 8 ماده اي, البته دنبال كردند, تعقيب كردند لكن بيش تر لازم است, بايد با قدرت و قوت دنبال اين بروند كه نابساماني هاي اين كشور رفع بشود.6

به جز اين ها در مقاطع ديگر نيز با موضع گيري هاي قاطع حساسيت خود را در رعايت حريم شهروندان بيان مي دارد. در بخشي از پيامي كه در تاريخ 7/3/1363 به مناسبت گشايش دومين دوره مجلس شوراي اسلامي صادر شده, اين مسئله را چنين گوشزد كرده اند:

اين نكته نيز قابل ذكر است كه اگر در

مجلس به كسي كه حاضر نيست و راه به مجلس ندارد كه از خود دفاع نمايد حمله اي شد, به او اجازه داده شود يا در مجلس از خود دفاع كند و اگر قانوناً اشكالي در اين عمل مي بينند, راديو و تلويزيون و مطبوعات اين وظيفه سنگين را به دوش كشند تا حق مظلومي ضايع نشود و شخصيتي بي دليل خُرد نگردد و راهگشاي اين امر خودِ نمايندگان و رئيس محترم مجلس هستند كه با تعهدي كه دارند و مسؤليتي كه بر دوش آن هاست اين حق را به اشخاص غايب بدهند تا به وسيله مجلس كه نگهدار مصالح كشور و ملت است حقي ضايع نشود و انساني مظلوم نگردد.7

اين همه حاكي از تأكيد و اصرار ايشان بر رعايت حريم خصوصي افراد است.

اينك به ذكر اجمالي مستندات و مباني فقهي اين نظريه رو كرده و تفصيل آن را به وقتي ديگر وا مي گذاريم.

ترديدي نيست كه در مكتب اسلام امور چهارگانه زيرحرام شده و همه مذاهب بر آن اتفاق نظر دارند:

1 تصرف در ملك ديگري و حريم او, بدون رضايت مالك و صاحب حريم.

خداوند در قرآن فرموده است:

(يا ايها الذين آمنوا لاتأكلوا اموالكم بينكم بالباطل الا ان تكون تجارة عن تراض منكم;8

اي كساني كه ايمان آورده ايد, اموال هم ديگر را به ناروا مخوريد, مگر آن كه داد و ستدي يا تراضي يكديگر از شما انجام گرفته باشد.)

و رسول خدا(ص) در حجة الوداع فرمود:

(ان اللّه تبارك و تعالي قد حرم دمائكم و اموالكم و اعراضكم الا بحقها.)9

فقيهان موضوع سلطنت بر اموال را از اصول مسلم فقهي قلمداد كرده و از آن به عنوان يك

قاعده مسلم ياد مي كنند.10

هم چنين قاعده اي ديگر در فقه مطرح است با عنوان (احترام مال مسلمان) كه بر منع هر گونه تصرف در اموال ديگران دلالت دارد.11

هر آن چه درباره اموال صادق است, بر حريم نيز منطبق مي باشد. در كتب قواعد فقهيه از قاعده اي ياد مي شود با عنوان (الحريم له حكم ما هو حريم له) كه دلالت دارد همان گونه كه در اموال تصرف جايز نيست تصرف در حريم نيز چنين مي باشد.12

2 سلب آزادي و حقوق از قبيل: احضار, توقيف, حبس و….

روشن است كه سلطنت آدمي بر خويشتن اولي و برتر از سلطنت او بر اموال مي باشد. اگر تصرف در اموال بدون رضايت ناروا و حرام است, احضار, توقيف و حبس و… كه تصرف در جسم و جان او محسوب مي شود, به اولويت قطعيه حرام و ناپسند خواهد بود.

3 تجسس و جست وجو براي يافتن گناهان و لغزش هاي ديگران.

خداوند در قرآن به روشني از تجسس باز داشته و فرموده است: (ولاتجسسوا)13. مفسران تجسس را جست و جو و تتبع براي يافتن لغزش معنا كرده اند.14

در كتاب هاي روايي فصلي با عنوان (من طلب عثرات المؤمنين)15, (ما جاء في النهي عن التجسس)16, (وجوب ستر الذنوب و تحريم التظاهر بها)17و….18 به گردآوري رواياتي كه در مذمت تجسس وارد شده, اختصاص داده اند.

در قانون اساسي جمهوري اسلامي ايران اصول 32 و 52 چنين آمده است:

(اصل بيست و سوم: تفتيش عقايد ممنوع است و هيچ كس را نمي توان به صرف داشتن عقيد اي مورد تعرض و مؤاخذه قرار داد.)

(اصل بيست و پنجم: بازرسي و نرساندن نامه ها, ضبط و

فاش كردن مكالمات تلفني, افشاي مخابرات تلگرافي و تلكس, سانسور, عدم مخابره و نرساندن آن ها, استراق سمع و هرگونه تجسس ممنوع است مگر به حكم قانون.)

در نقلي آمده است:

(شبي خليفه دوم در كوچه هاي مدينه به گشت زني مشغول بود, از خانه صداي غنا و موسيقي شنيد, وارد خانه شد و بدو گفت: اي دشمن خدا, آيا گمان برده اي گناهت را خداوند مي پوشاند?

مرد گفت: اي پيشواي مسلمين شتاب مكن, اگر من يك گناه مرتكب شدم تو مرتكب سه گناه شدي: خداوند از جاسوسي نهي كرد و تو تجسس كردي, خداوند فرمود از در خانه وارد شويد و تو از ديوار آمدي, و خداوند فرمود هرگاه خواستيد به خانه اي درآييد اذن بگيريد و تو بدون اذن وارد شدي.)19

رسول خدا(ص) فرمود:

(اني لم اُؤمر ان انقب عن قلوب الناس ولا اشق بطونهم;20

من مأمور نيستم از نهان و پنهان مردم جست و جو كنم.)

و نيز امام صادق(ع) فرمود:

(لاتفتش الناس عن اديانهم فتبقي بلا صديق;21

از مرام و باورهاي مردم جست و جو مكن, تا تنها و بي همراه بماني.)

بلي آن چه در نصوص ديني در جواز تجسس و پيگيري به چشم مي خورد عبارت است از:

1 پيگيري و مراقبت نسبت به كارگزاران حكومتي براي انجام وظايف و مسئوليت ها.

2 نسبت به دشمن و تحركات نظامي آنان.

3 مراقبت از جاسوسان خارجي داخلي و گروه هاي معاند نظام اسلامي.

4 پيگيري و مراقبت از مشكلات و نيازمندي هاي شهروندان دولت اسلامي در جهت برطرف ساختن مشكلات.

5 اشاعه فحشاء, پخش گناهان و اسرار و لغزش هاي ديگران.

خداوند در قرآن فرموده است:

(ان الذين يحبون ان تشيع الفاحشة في الذين آمنوا لهم

عذاب اليم.)22

حرام كردن غيبت نيز خود مبارزه با پخش عيوب و بدي هاي ديگران است. امام صادق(ع) فرمود:

(اگر آن چه را با چشم ديدي و با گوش شنيدي نسبت به مؤمنان بر زبان آري از كساني خواهي بود كه خداوند درباره آنان وعده عذاب داده است.)23

شيخ انصاري مي گويد:

(و كيف كان فلا اشكال من حيث النقل و العقل في حرمة اذا عنه ما يوجب مهانة المؤمن, و سقوطه من اعين الناس;24

ترديدي از جانب نقل وعقل نيست كه پخش و افشاي آن چه سبب خواري مؤمنان و از دست دادن حيثيت اجتماعي آنان مي شود, حرام است.)

گفتني است كه محقق انصاري در توضيح آيه ياد شده مي نويسد:

(غرض از آيه صرف انجام كاري است كه به افشا و پخشِ بدي ها بينجامد, گرچه انگيزه و قصد آن را نيز نداشته باشد.)25

شيوه بحث فقهي اقتضا دارد, قائلان به جواز اين امور براي كارگزاران حكومتي و متصديان حكومت دست به استدلال زنند و با عدم اقامه دليل, حرمت براساس ادله خود ثابت مي باشد.

چنان كه اصل عقلي و عقلايي نيز همين اقتضا را دارد. حال ببينيم دليلي بر جواز يافت مي شود يا نه? آن چه ممكن است مستند تجويز قرار گيرد دو امر است كه در اين جا مورد بحث و بررسي قرار مي دهيم: الف آيه (النبي اولي بالمؤمنين من انفسهم)26

در معناي اين آيه احتمالات چهارگانه اي مطرح است:

1 پيامبر اولويت دارد بر امور تكويني و تشريعي مؤمنان و هرگونه فعلِ فردي و اجتماعي و امور باطني نيز مشمول اين ولايت است.

2 اين كه پيامبر در امور تشريعي ولايت دارد خواه فردي و خواه عمومي.

3 اين

كه مراد اولويت در امور اجتماعي و عمومي است.

4 مراد تقدم ولايت پيامبر بر ساير ولايت هاي اجتماعي است. هرجا كه مؤمنان بر امري اجتماعي ولايت دارند ولايت پيامبر اقوي و اولي است.

از اين ميان معناي سوم و چهارم به يكديگر نزديك است. و معناي اول بسيار عام و گسترده و معناي دوم پس از آن از گستردگي برخوردار است.

مفسران به معناي اول تمايل دارند و عموميت ولايت را از آيه استفاده مي كنند و گفته اند:

((ولم يذكر في الاية ما تكون فيه الاولوية بل اطلقت اطلاقاً ليفيد ذلك اولويته في جميع الامور.)27

اما آن چه به عنوان استشهاد بدين آيه از سوي پيامبر نقل شده دو امر است:

1 پرداخت غرامت امواتي كه مالي ندارند.28

2 در واقعه غدير و معرفي حضرت امير به امامت و ولايت.29

به جز اين ها رواياتي نيز در تفسير اين آيه وارد شده كه متفاوت است, در يك روايتي رسول خدا(ص) فرموده اند:

(ما من مؤمن الا انا اولي الناس به في الدنيا والاخرة;30

من بر هر مؤمني در دنيا و آخرت سزاوارترم.)

و در يك روايتي امام باقر فرموده است:

(انها نزلت في الامرة;31

اين آيه در باب حكومت داري نازل شده است.)

آن چه نسبت به اين آيه جاي بحث و تأمل دارد انتقال همه ولايت به غير معصوم است.

حضرت امام خميني(ره) سخني نغز و پر معنا در اين باب دارند, وي در كتاب البيع فرموده است:

ثم إنا قد أشرنا سابقاً إلي أن ماثبت للنبي(ص) والامام(ع) من جهة ولايته و سلطنته ثابت للفقيه, وأما اذا ثبت لهم(ع) ولاية من غير هذه الناحية فلا, فلو قلنا بأن المعصوم (ع) له الولاية علي طلاق زوجة الرجل أو بيع

ماله أو أخذه منه ولو لم يقتض المصلحة العامة لم يثبت ذلك للفقيه, ولا دلالة للأدلة المتقدمة علي ثبوتها له حتي يكون الخروج القطعي من قبيل التخصيص. 32

نكته ديگر اينكه, ما قبلاً گفتيم همه اختياراتي كه در خصوص ولايت و حكومت براي پيامبر(ص) و ائمّه(ع) معيّن شده است, عيناً , براي فقيه نيز معيّن و ثابت است. امّا اگر ولايتي, از جهت ديگر, غير از زمامداري و حكومت, براي ائمّه(ع) معيّن و دانسته شود, در اين صورت, فقها از چنين ولايتي برخوردار نخواهند بود. پس, اگر بگوييم امام معصوم راجع به طلاق دادن همسر يك مرد يا فروختن و گرفتن مال او گرچه مصلحت عمومي هم اقتضا نكند ولايت دارد, اين ريگر در مورد فقيه صاد ق نيست و او در اين امور ولايت ندارد, و در تمام دلايلي كه پيشتر راجع به ولايت فقيه گفتيم, دليلي بر ثبوت اين مقام براي فقها وجود ندارد تا خروج آن از دايره اختيارات فقيه از قبيل تخصيص اصلي كلّي باشد.33

و رياست مجلس خبرگان در بازنگري قانون اساسي در تفسير عموم اختيارات مي گويد:

(مراد از ولايت مطلقه همان ولايتي است كه امام بر جامعه دارد و آن ولايتي كه امام دارد, آن نحوه كه در ذهن كسي شايد باشد كه به تمام شئون خاصه مردم هم ولايت داشته باشد, اين نيست. حدود آن ولايتي كه امام نسبت به مردم دارد, مأخوذ از علت آن ولايت است. علت ولايت او عبارت از اين است كه او مأمور است جامعه را به نحو احسن تدبير و اداره كند, جامعه را به نحو احسن بايد ولي امر اداره بكند.

اداره جامعه به

نحو احسن موقوف است به اين كه او بر نفوس و اموال جامعه ولايت داشته باشد, براي آن كه لايعقل شما فرزندانتان را خوب اداره بكنيد اما نسبت به خود آن ها و اموال آن ها تسلطي نداشته باشيد. ولايت مطلقه در اين جا معنايش اين است كه امام يا ولي امر نايب امام در زمينه اداره كامله جامعه, به چه نحو و چه مقدار تسلط و ولايت بر نفوس و اموال دارد, او را ولايت مطلقه مي گويند و اين را بايد داشته باشد و اين غير از اين است كه برود در خانه كسي, نان كسي را بخورد و لباس كسي را بپوشد زيرا كه آن جزو تدبير نيست.)34 ب. تمسك به افعال معصومين

ممكن است به پاره اي افعال معصومين كه دخالت در امور خصوصي است استدلال شود و از آن مستندي براي جواز اين امر براي دولت ها ساخته شود. آن چه در اين زمينه ديده شده عبارت است از:

1 حكم رسول خدا به كندن درخت خرماي (سمرة بن جندب) است. او در خانه مردي انصاري نخلي داشت و هميشه سر زده وارد خانه مي شد. انصاري نزد رسول خدا شكايت آورد. پيامبر مراحلي چند را دنبال كردند تا شايد (سمره) از ايذاء و تضييع حقوق ديگران دست بردارد ولي قانع نشد و پيامبر فرمان به كندن و قطع درخت او داد.35

2 نمونه دوم دستور رسول خدا به عرضه و فروش اموال محتكران است, كه امام صادق(ع) فرموده است:

(در زمان پيامبر(ص) خوراكي ها به پايان رسيد, مسلمانان نزد رسول خدا آمده و عرضه داشتند خوراكي ها تمام شد و تنها فلان شخص,

داراي اطعمه است آن گاه رسول خدا فرمان به عرضه و فروش آن داد.)36

به نظر مي رسد به نظاير اين ها نمي توان براي بحث مورد نظر استناد كرد, زيرا در اين موارد حريم خصوصي با حقوق عمومي معارضه روشن و آشكار داشته است و در چنين مواردي بي ترديد دولت مي تواند دخالت كند اما جايي كه چنين نيست, چنين حقي براي دولت مردان نيست.

در پايان مي توان چنين گفت: حريم خصوصي شهروندان در دولت اسلامي مصون است, نه شهروندان و نه دولت مردان حق ورود به آن را ندارند. تنها دو مورد را مي توان به عنوان استثنا براي كارگزاران حكومتي برشمرد:

1 تزاحم حريم خصوصي با حقوق ديگران;

2 تزاحم حريم خصوصي با مصالح عمومي.

البته روشن است كه جواز مداخله در صورت روشني و وضوح موارد استثنا است آن هم براي مراجعِ صلاحيت دارِ قضايي. پي نوشت ها: 1.صحيفه نور, ج71, ص501701.

2 . همان, ص811.

3 . همان, ص221.

4 . همان, ص431531.

5 . همان, ص022.

6 . همان.

7 . انتخابات مجلس از نگاه امام, ص532.

8 . نساء(4) آيه92.

9 . صحيح البخاري, ج4, ص271.

10 . سيد محمد كاظم مصطفوي, القواعد (مأة قاعدة فقهية), ص141341.

11 . همان, ص3252.

12 . جلال الدين سيوطي, الاشباه والنظائر, ج1, ص682782.

13 . حجرات(94) آيه21.

14 . مجمع البيان, ج5, ص731.

15 . الكافي, ج2, ص453.

16 . سنن البيهقي, ج8, ص333.

17 . وسائل الشيعة, ج61, ص36 (آل البيت).

18 . ر.ك: ميزان الحكمة, ج1, ص193393.

19 . كنزالعمال, ج3, ص808, ش7288.

20 . همان, ش53051.

21 . ميزان الحكمة, ج1, ص193.

22 . نور(42) آيه 91.

23 . اصول الكافي, ج2, ص753.

24 . المكاسب, ج3, ص543.

25 . همان, ص443.

26 . احزاب (33)

آيه 6.

27 . محمد علي الساس, تفسير آيات الاحكام, ج4, ص11 و احكام القرآن, ج3, ص564.

28 . وسائل الشيعة, ج71, ص155; مسند احمد, ج2, ص464 و احكام القرآن, ج3, ص464.

29 . الغدير, ج1, ص11 و بحارالأنوار, ج73, ص801.

30 . تفسير آيات الاحكام, ج4, ص11.

31 . مجمع البحرين, ماده ولا.

32 . كتاب البيع, ج2, ص489 .

33 . شئون و اختيارات ولي فقيه, ص66 .

34 . صورت مشروح مذاكرات شوراي بازنگري قانون اساسي جمهوري اسلامي ايران, ج3, ص361.

35 . وسائل الشيعة, ج71, ص143 و الكافي, ج5, ص492.

36 . همان, ج21, ص713. منابع مقاله:

فصلنامه حكومت اسلامي، شماره 12، مهريزي، مهدي؛

ماهيت قانون اساسي از ديدگاه امام خميني (ره)

ماهيت قانون اساسي از ديدگاه امام خميني رحمه الله در گفت وگو با حجة الاسلام عباس كعبي معرفت: لطفا نظر خودتان را در خصوص معاني گوناگوني كه براي قانون اساسي در نظر گرفته شده است بيان كنيد. حجة الاسلام كعبي: «قانون اساسي » از مفاهيم سهل و ممتنع است. كاربرد روزنامه اي و غير فني اين دانش واژه به وسيله طبقات و اقشار گوناگون موجب شده است كه هر كسي به راحتي به خود اجازه دهد در زمينه قانون اساسي اظهار نظر كند و ديگران را دعوت به عمل بر طبق قانون اساسي نمايد. اما يك پژوهش گر به دليل خصلت دوگانه حقوقي - سياسي اين مفهوم و شيوه نگرش و مطالعه و بررسي آن در متون تخصصي، به راحتي نمي تواند منظور از اين اصطلاحات را تبيين نمايد. در نتيجه اين ابهام و پيچيدگي، مفهوم دفاع و حمايت عالمانه از قانون اساسي در هاله اي از ابهام فرو مي رود. معمولا در متون حقوق اساسي، براي شناخت

علمي قانون اساسي، معاني گوناگون، روش شكل گيري، انواع قانون اساسي، روش بازنگري، ماهيت مقررات آن، راه هاي حمايت و ضمانت اجراي عمل به قانون اساسي و در نهايت، روش پايان و يا ابطال قوانين اساسي بحث مي شود. ما هم براي شناخت همه جانبه قانون اساسي جمهوري اسلامي ناگزير از طرح همين مسائل با روش معمول در رشته حقوق اساسي و ترسيم موقعيت قانون اساسي جمهوري اسلامي در هر يك هستيم. با اين زاويه ديد ما بايد وارد سؤالات شويم و به آن ها پاسخ دهيم; از جمله آن ها معاني شناخته شده از قانون اساسي است كه مي خواهيم ببينيم بر اين اساس، قانون اساسي جمهوري اسلامي به چه معنايي به كار رفته است. قانون اساسي معمولا از ماهيت دولت و حكومت، حقوق ملت، ساختار دولت و پيوند دولت با ملت بحث مي كند. به اين گونه مباحث «حقوق اساسي » گفته مي شود. اين دسته از قوانين كه درباره حكومت يا حقوق ملت و يا رابطه دولت و ملت بحث مي كند، اين گونه نيست كه حتما در يك سند مدوني باشد تا «قانون اساسي » گفته شود، بلكه از دو منظر به قانون اساسي نگاه شده است كه از اين لحاظ، آن را به دو دسته تقسيم مي كنند: 1- قانون اساسي مادي (ماهوي); 2- قانون اساسي شكلي. «قانون اساسي مادي » به قانوني مي گويند كه ماهيتا اين گونه مباحث در آن باشد، حتي اگر از طريق مجالس عادي تصويب شده باشد. اما «قانون اساسي شكلي » سندي است كه در مجلس يا نهاد برتري تنظيم شود كه آن سند

بر دولت يا ملت حاكم است. از اين رو، براي شناخت ريشه اي قانون اساسي مادي و شكلي، ناچاريم نحوه تولد و شكل گيري قانون اساسي و نحوه پايان آن را در كشورها مورد ملاحظه قرار دهيم. ما بر اساس تاريخچه شكل گيري قانون اساسي در كشورها نمي توانيم به صورت قطعي بگوييم كه قانون اساسي همه كشورهاي جهان مدون است; مثلا، كشور انگلستان با وجود آن كه كتابچه اي به نام (Constitution Law) قانون اساسي دارند، اما بر خلاف تصور، به اين معنا نيست كه مجلسي به نام مجلس مؤسسان يا نمايندگان ملت شكل گرفته و با قيام و قعود، قانون اساسي را تصويب كرده باشند، بلكه قانون اساسي انگلستان برگرفته از عرف هاي مربوط به قانون اساسي و آراء دادگاه ها در طول تاريخ و مجموعه عرف هاي مربوط به اداره حكومت است كه آن را گردآوري كرده اند. به اين دليل، مي بينيم مجلس اعيان (لوردها) و مجلس عوامشان پيشينه عرفي دارد. نظام پادشاهي آن ها همين طور است. اصلا نحوه حكومتشان اين چنين است. اين قانون اساسي را «قانون اساسي مادي ماهوي » مي گويند كه در مقابل «قانون اساسي شكلي » قرار دارد كه از طريق يك مجلس، آن هم مجلس منتخب به نام «مجلس مؤسسان » يا مانند آن شكل مي گيرد و به عنوان ميثاق ملي حرف آخر را مي زند. در مورد قانون اساسي جمهوري اسلامي ايران هم اين سؤال مطرح است كه قانون اساسي ما شكلي است يا ماهوي. براي اين كه بفهميم قانون اساسي ما شكلي يا ماهوي است، به ناچار دو مساله را بايد

كالبد شكافي كنيم: يكي اين كه قانون اساسي ما چگونه شكل گرفت; آيا مجلس داشت؟ اگر پاسخ مثبت است. و مجلس بررسي نهايي قانون اساسي (مجلس خبرگان قانون اساسي) داشت در آن مجلس چه بحث هايي مطرح شد؟ و ديگر اين كه نگاه حاكميت به قانون اساسي چگونه است؟ بايد به همه اين مسائل پاسخ بدهيم تا آن سؤال عمده به آن جواب داده شود كه ماهيت قانون اساسي چيست؟ در جاي خود، اثبات خواهد شد كه قانون اساسي نيمه شكلي و نيمه ماهوي است; از لحاظ شكل، مانند بقيه قانون هاي اساسي جهان است، اما از لحاظ محتوا بيش تر به قانون هاي اساسي مادي و ماهوي جهان شباهت دارد. معرفت: بفرماييد ويژگيهاي قانون اساسي جمهوري اسلامي ايران كدام است؟ حجة الاسلام كعبي: قانون اساسي را به اعتباري به سه دسته تقسيم مي كنند: 1- قانون اساسي اعطايي يا اهدايي; 2- قانون اساسي نيمه اعطايي يا نيمه اقتداري; 3- قانون اساسي مردم سالار. در «قانون اساسي اعطايي »، شخص پادشاه تصميم مي گيرد كه براي در نظر گرفتن حقوق ملت، چيزي به نام «قانون اساسي » تدوين گردد. مشروعيت اين قانون اساسي ناشي از اراده شخص پادشاه است. در حاكميت هاي فردي اين چنين است. به اين قانون اساسي اعطايي يا اهدايي گفته مي شود كه مي توان به عنوان نمونه از قانون اساسي مراكش يا مغرب نام برد. ملك حسن دوم وقتي پس از پدرش به تاج و تخت رسيد، بر اساس الگويي كه از غرب گرفته بود و با توجه به افت سنتي كشورش اين قانون را تهيه كرد و گفت: اين

قانون اساسي را به پيشگاه ملت تقديم مي كنم. مشروعيت اين قانون ناشي از شخص ملك حسن دوم است. «قانون اساسي نيمه اعطايي »، حاكمان و پادشاهان موقعي كه بر سر دو راهي قرار بگيرند يا دست از قدرت بكشند و انقلاب مردم را بپذيرند - كه هيچ حاكمي به اين كار تن نمي دهد - و يا با ملت از در آشتي و صلح درآيند و با آن ها قراردادي ببندند، كه معمولا شرط دوم را مي پذيرند كه يك قانون اساسي نوشته شود و پاي آن دو امضا وجود داشته باشد: امضاي پادشاه يا حاكمان و امضاي نمايندگان ملت و با اين دو امضا، قانون اساسي مشروعيت پيدا مي كند; مثل قانون اساسي مشروطه كه با فرمان مظفرالدين شاه يك مجلس ملي تشكيل شد. اما از سويي، فقط نمايندگان ملت حرف آخر را نمي زنند، بلكه تا وقتي شاه آن را امضا نكند اين قانون مشروعيت پيدا نمي كند و از سوي ديگر، اگر ملت هم امضا نكند مشروعيت نمي يابد. پس اين قانون دوطرفي است و به آن مي گويند: نيمه اعطايي، نيمه اهدايي يا نيمه اقتداري كه در آن حاكميت بين ملت و پادشاه تقسيم شده است. اين دو نوع قانون اساسي در واقع، در جرگه قانون هاي اساسي اقتدارگرا و استبدادي است و - به اصطلاح - از لحاظ عقلاني، دفاع پذير نيست. «قانون اساسي مردم سالار» صددرصد ناشي از حاكميت ملت است; يعني: در آن، ملت حرف اول و آخر را مي زند; چون حاكميت از آن ملت است. درباره قانون اساسي مردم سالار، بايد به اين نكته توجه

كرد كه براي شكل گيري اين قانون اساسي، معمولا نهادي به وجود مي آيد كه آن را «قوه مؤسس » مي گويند و اين غير از قوه مقننه يا قضايي يا اجرايي است. قوه مؤسس يعني: قوه به وجود آورنده قانون اساسي مردم سالار. در تعريف آن مي گويند: نهاد برتري است كه هنگام تحولات بنيادين در جامعه يا كسب استقلال يا انقلاب و امثال آن شكل مي گيرد تا قانون اساسي ناشي از راي ملت را تصويب كند. قوه مؤسس پس از اين كه قانون اساسي را به وجود آورد، خود به خود منحل مي شود و جاي خود را به نهادهاي قانوني ناشي از قانون اساسي مي دهد. براي شكل گيري قوه مؤسس، سه شيوه در جهان وجود دارد: 1- پيش نويس + رفراندوم; 2- پيش نويس + مجلس مؤسسان; 3- پيش نويس + مجلس مؤسسان + همه پرسي ملت. در شيوه اول، ابتدا رهبران انقلاب يا استقلال يا كودتا - و آن تحول بنيادين اجتماعي به هرنام كه باشد، - پيش نويسي به نام «پيش نويس قانون اساسي » ارائه مي دهند و آن را به ملت پيشنهاد مي كنند. وقتي در يك همه پرسي آراء عمومي آن را تصويب كرد، به قانون اساسي ناشي از اراده يك ملت تبديل مي شود. در شيوه دوم، رهبران استقلال يا انقلاب يا تحول بنيادين پيش نويس قانون اساسي را مي نويسند، اما از سوي ديگر، ملت نمايندگان خودشان را براي مجلسي به نام «مجلس مؤسسان اصلي » انتخاب مي كنند. اين مجلس تصميم گيرنده نهايي است و هر چه را تصويب كرد، قانون اساسي

خواهد بود و به امضاي رهبران انقلاب نيازي ندارد; چون مشروعيتش ناشي از نمايندگان مجلس مؤسسان است. در شيوه سوم، پيش نويس قانون اساسي را مجلس مؤسسان، كه منتخبان مردم هستند، تصويب مي كنند و علاوه بر آن براي محكم كاري، به همه پرسي عمومي گذاشته مي شود. اين سه شيوه شكل گيري قواي مؤسس ناشي از حاكميت ملت يا قانون هاي اساسي مردم سالار بود. سؤالي كه مطرح مي شود اين است كه آيا قانون اساسي جمهوري اسلامي ايران صددرصد ناشي از حاكميت ملت است و تنها ملت حرف اول و آخر را مي زند، ديگر هيچ اراده اي غير از اراده ملت نقش ندارد يا اين كه نمونه و شيوه ديگري است؟ به راستي، قانون اساسي ما چگونه شكل گرفت؟ براي پاسخ به اين سؤال، بايد به تاريخ شكل گيري قانون اساسي مراجعه كنيم تا ببينيم ماهيت آن چگونه است. با توجه به پيشينه تاريخي قانون اساسي، مي توان گفت: قانون اساسي ما هيچ كدام از نمونه سه گانه مزبور نيست; نه اعطايي است، نه نيمه اعطايي و نه مردم سالار، بلكه نمونه چهارمي است كه ناشي از شريعت اسلام مي باشد. قانون اساسي ناشي از شريعت هم براي خود قوه مؤسسي دارد. اين قوه دو ركني است: ركن اول آن پذيرش ملت و ركن دومش اجتهاد مستمر فقهاي جامع الشرايط بر اساس كتاب و سنت معصومان عليهم السلام است. با توجه به پيشينه تاريخي قانون اساسي و ديدگاه هاي حضرت امام رحمه الله، كه هم در حكم دولت موقت آمده، هم در جمع نمايندگان خبرگان قانون اساسي فرموده اند، هم در پيام

ايشان به مجلس خبرگان قانون اساسي آمده و هم در تقاضاي همه پرسي براي دوازدهم فروردين بيان داشته اند، روشن است كه حضرت امام رحمه الله قانون اساسي را ناشي از شريعت مي دانند. بنابراين بايد ببينيم قواعد اين نوع قانون اساسي قابل تدوين نهائي، در يك كتابچه قانوني است؟ به اجمال عرض مي كنم كه قواعد شريعت مربوط به نظام اسلامي دو دسته است: 1- قوانين ثابت و لا يتغير كه اين قوانين براي همه مسلمانان وحتي غير مسلمانان روشن است و با قيام و قعود و راي دادن نمي توان، در اين زمينه راي مثبت يا منفي داد. 2- قوانين متغير كه جنبه شناور دارد و براساس اجتهاد و نقش زمان و مكان قابل دگرگوني است. معرفت: خوب است شمه اي از تاريخچه شكل گيري قانون اساسي جمهوري اسلامي بيان گردد تا ديدگاه حضرت امام خميني رحمه الله در مورد قانون اساسي ناشي از شريعت روشن گردد. حجة الاسلام كعبي: در ابتداي پيروزي انقلاب، دو ديدگاه در شكل گيري قانون اساسي وجود داشت: يك ديدگاه به جد، در پي شكل گيري قانون اساسي مردم سالار بود. دولت موقت و نهضت آزادي چنين ديدگاهي داشتند. ديدگاه دوم ديدگاه حضرت امام رحمه الله و طرف داران ايشان بود كه خواهان شكل گيري قانون اساسي بر مبناي شريعت بودند. اين دو ديدگاه در مواردي با هم چالش هايي داشتند. در تاريخ 15/11/57، حضرت امام رحمه الله به دولت موقت ماموريت دادند كه تعيين نوع نظام حكومتي را به همه پرسي بگذارند. همه پرسي تعيين نوع نظام سياسي در هيچ جاي جهان سابقه نداشت. بر خلاف نمونه

هايي كه عرض شد، حضرت امام رحمه الله پيش از هر چيز، فرمودند كه ابتدا بايد نوع حكومت مشخص شود. اين ماموريت اول دولت موقت بود. ماموريت دوم آن برگزاري مجلسي بود كه در آن نمايندگان ملت جمع بشوند و قانون اساسي را تدوين كنند. ماموريت سؤم برگزاري انتخابات رياست جمهوري و مجلس شوراي اسلامي بود. در ماموريت اول، حضرت امام رحمه الله تاكيد كردند كه من به «جمهوري اسلامي » راي مي دهم، نه يك كلمه بيش تر، نه يك كلمه كم تر. اما دولت موقت «جمهوري دمكراتيك اسلامي » يا «جمهوري » محض را مطرح مي كرد. حضرت امام رحمه الله با تاكيد برسخن خود، مي فرمودند: راي آزاد است، هر كسي خواست مي تواند راي بدهد، تحميل نكنيد، اما مردم را هدايت كنيد به اين كه اسلام به صلاحشان است و به جمهوري اسلامي راي بدهند. در اين انتخابات، كه در دوازده فروردين برگزار شد، 2/98 درصد ملت به جمهوري اسلامي و خواسته حضرت امام رحمه الله راي دادند و ايشان دوازدهم فروردين 58 را روز عيد و روز «جمهوري اسلامي » اعلام كردند و همين ملاك و مبنايي براي حركت هاي بعدي ايشان گرديد. با برگزاري همه پرسي، ركن اول قانوني اساسي ناشي از شريعت شكل گرفت و آن ركن پذيرش ملت بود كه اعلام كردند كه ما همان گونه كه در احكام فردي تابع اسلام ايم، در احكام حكومتي و مسائل مربوط به قانون اساسي هم مي خواهيم نظام مبتني بر احكام شريعت داشته باشيم. حضرت امام رحمه الله مي فرمودند: ما كه مي گوييم «جمهوري »، جمهوري از لحاظ

شكل. نهضت ما از لحاظ شكل، جمهوري است، اما از لحاظ محتوا اسلامي است. حضرت امام رحمه الله در 11/10/58 فرمودند: «ملت راي به جمهوري اسلامي داد. اين را ملت پذيرفته است و راي به آن داده است. بايد وفادار باشد به اين عهد، وفادار باشد به اين تعهد. شما با اسلام يك تعهد الآن كرديد، همه مان متعهديم براي اسلام. اما تازه يك تعهد خاص براي اسلام بسته ايم و ما بيعت كرده ايم با اسلام. بيعت ما اين است كه جمهوري اسلامي و نظام اسلامي مي خواهيم و راي به اين داده ايم و بيعت كرده ايم با اين. اگر بنا باشد بگوييم كه ما بيعت كرده ايم با اسلام و با جمهوري اسلامي، راي داديم به جمهوري اسلامي، لكن به احكام اسلام عمل نمي كنيد، اين خلاف بيعت است، خلاف معاهده است. بايد همه چيز، همه چيزها اسلامي باشد.» اما دولت موقت براي تحقق قانون اساسي مردم سالار برنامه هايي داشت. همه پرسي شكل خود را گرفته بود، نوع حكومت هم مشخص شده بود (جمهوري اسلامي)، اما در منويات دولت موقت، تحقق قانون اساسي بر اساس الگوي سوم قانون اساسي مردم سالار - يعني: پيش نويس + مجلس مؤسسان + همه پرسي بود. بنابراين، دولت موقت، كه آن موقع همه كاره شوراي انقلاب بود، در كميته اي كه به نام «كميته طرح هاي اصلي انقلاب » تشكيل داده بودند و زير نظر يدالله سحابي فعاليت مي كرد ماموريت داشت كارهاي عمده مربوط به شكل گيري نظام جمهوري اسلامي را انجام بدهد; از جمله اين ماموريت ها، تهيه پيش نويس قانون اساسي بود

كه به تاييد دولت موقت و شوراي انقلاب هم رسيد. در مرحله دوم، بايد انتخاباتي را شكل مي دادند و نام آن را «انتخابات تشكيل مجلس بررسي نهايي قانون اساسي » مي گذاشتند تا در آن، ديگر نمايندگان ملت جمع شوند و قانون اساسي مطلوب را بنويسند و در يك همه پرسي ديگر، آن را به مردم اعلام مي كردند تا قضيه تمام شود. اما از يك سو، حضرت امام رحمه الله در حكمي كه به دولت موقت دادند، فرمودند كه اين حكومت الهي است و كسي نمي تواند با اين برنامه مخالفت كند. و از سوي ديگر، ايشان دنبال قانون اساسي ناشي از شريعت بودند. بنابراين، در اين كار، مي توانستند به دو صورت با دولت موقت برخورد كنند: يكي اين بود كه دولت موقت را عزل نمايند و از موضع رهبري انقلاب عمل كنند و ديگر اين كه با دولت موقت، وارد مبارزه انتخاباتي و سياسي بشوند. حضرت امام رحمه الله پذيرفتند كه همين شكل ادامه پيدا كند; يعني: انتخابات مجلس بررسي نهايي قانون اساسي برگزار شود و در سخنراني 31/3/58 اين شكل برگزاري انتخابات را تاييد كردند و وارد يك مبارزه انتخاباتي شدند. حضرت امام رحمه الله براي تحقق ركن دوم قانون اساسي ناشي از شريعت - يعني: اجتهاد مستمر - به علماي بزرگ كشور نامه اي نوشتند و از آنان خواستند كه براي شكل گيري قانون اساسي مبتني بر اسلام نامزد شركت در «مجلس خبرگان قانون اساسي » شوند. مجلس مؤسسان يا مجلس بررسي نهايي قانون اساسي را حضرت امام رحمه الله در بياناتي كه مي فرمودند، «مجلس خبرگان قانون اساسي

» نام گذاري كردند و فرمودند كساني بايد وارد اين مجلس بشوند كه خبره و متخصص در احكام اسلام باشند و مردم به چنين كساني از معتمدان خودشان راي بدهند. ايشان در نامه هايي كه خطاب به علما و بزرگان بلاد نوشتند، مصرانه خواستند كه آن ها نامزد شوند و اين كار را واجب شمردند. بزرگاني نامزد شدند و مجلسي شكل گرفت كه در آن، قريب 41 مجتهد عضويت داشتند و 12 نفر هم بحث خارج مي خواندند. تعداد اندكي هم قريب به 3 نفر سطح و 2 نفر در حد مقدمات از علوم حوزوي اطلاع داشتند. مجموع نمايندگان مجلس خبرگان قانون اساسي 76 نفر بودند و مصوبات هم با دو سوم تعداد نمايندگان (48 نفر) اعتبار مي يافت. البته بعضي از اين آقايان تواضع داشتند و مي گفتند ما طلبه يا خارج خوان هستيم، وگرنه مجتهد مسلم بودند، بعضي هم تحصيلات دوسويه داشتند; در سطح دكتراي دانشگاه و اجتهاد حوزه; شهيد بهشتي رحمه الله يا بعضي ديگر از بزرگان (1) چنين مجلسي شكل گرفت; همان ركن دومي كه حضرت امام رحمه الله به دنبال آن بودند; شكل گيري قانون اساسي بر اساس اجتهاد مستمر فقهاي جامع الشرايط. معرفت: تاثير نامه ها و پيام هاي حضرت امام رحمه الله را به علما و بزرگان بلاد تا چه حد مي دانيد و پيام حضرت امام راحل به نمايندگان مجلس خبرگان و قانون اساسي را در اجلاس افتتاحيه چگونه ارزيابي مي كنيد؟ حجة الاسلام كعبي: آن موقع، بسياري از آقايان اصلا در اين فضا نبودند كه نامزد شوند، اما احساس تكليف كردند كه بايد قانون اساسي اسلامي

ناشي از شريعت بنويسند. پس از تصويب قانون اساسي توسط خبرگان، حضرت امام رحمه الله آن را تاييد كردند. ايشان در تاريخ 7/11/59 در پاسخ به نامه شماره 84 مورخ 24/8/58 رئيس مجلس بررسي نهايي قانون اساسي، مي نويسند: «قانون اساسي جمهوري اسلامي ايران، كه وسيله نمايندگان محترم ملت ايران، كه اكثر آنان از علماي اعلام و حجج اسلام و مطلعين به احكام مقدسه اسلام بودند، تهيه و به تصويب اكثريت ملت معظم رسيده. اميد است - ان شاءالله - با اجرا و عمل به آن، آرمان هاي اسلامي برآورده شود و تا ظهور حضرت بقية الله - ارواحنا فداه - باقي و مورد عمل باشد. » (2) حضرت امام رحمه الله پس از آن امضا كردند و به اين وسيله، با شرعي اعلام كردن «قانون اساسي » به آن جنبه رسميت دادند. بنابراين، دو ركن شكل گرفت. حضرت امام رحمه الله در پيام خود به مناسبت افتتاح مجلس خبرگان قانون اساسي، چند نكته مهم به نمايندگان فرمودند. از جمله فرمودند كه چون مردم به جمهوري اسلامي راي داده اند، وكالت شما آقايان محدود به اين است كه قانون اساسي اسلامي بنويسيد و اگر خلاف اسلام ماده اي تصويب كنيد بر خلاف وكالتتان عمل كرده ايد. همچنين به آقايان فقها تاكيد كردند كه حتما بر اساس اسلام و قوانين اسلام عمل كنند، نه يك كلمه بيش تر و نه يك كلمه كم تر. به ديگر وكلا هم كه تخصص هاي ديگري داشتند و مي توانستند ساختار اداري قانون اساسي را بنويسند تاكيد نمودند كه بايد از تخصص شان استفاده شود. به همه اكيدا توصيه كردند

كه مرعوب حقوق دانان غرب زده و شرق زده نشوند و اصل قانون اسلام را بنويسند، وكالتشان محدود به همين است. تا آن جا كه ايشان در پيام خود به مناسبت افتتاح مجلس بررسي نهايي قانون اساسي در 28/5/58 قريب شش نكته را به نمايندگان متذكر مي شوند كه اين شش نكته در واقع، ماهيت قانون اساسي جمهوري اسلامي را مشخص مي كند. ايشان مي فرمايند: نكته اول: «مردم در رفراندومي بي سابقه و اعجاب آور با اكثريت قريب به اتفاق به جمهوري اسلامي راي دادند و دولت هاي اسلامي و غير اسلامي، رژيم و دولت ايران را به عنوان جمهوري اسلامي به رسميت شناختند. نكته دوم: با توجه به مراتب فوق، قانون اساسي و ساير قوانين در اين جمهوري بايد صددرصد بر اساس اسلام باشد و اگر يك ماده هم بر خلاف احكام اسلام باشد تخلف از جمهوري و آراء اكثريت قريب به اتفاق ملت است. بر اين اساس، هر راي يا طرحي كه از طرف يك يا چند نماينده به مجلس داده شود كه مخالف اسلام باشد، مردود و مخالف مسير ملت و جمهوري اسلامي است.» در قانون اساسي مردم سالار، نمايندگان مجلس مؤسسان همه كاره اند. اما امام به نمايندگان مي فرمايد: وكالت شما مقيد است به اين كه احكام اسلام را بنويسيد; چون در همه پرسي اوليه مردم نوع حكومت را مشخص كرده اند و به آن ها تصريح مي كنند كه وكالت آنان محدود به حدود جمهوري اسلامي است و اظهار نظر و رسيدگي به پيشنهادهاي مخالف اسلام يا مخالف جمهوري خروج از حدود از وكالت آن هاست. نكته سوم:

تشخيص مخالف و موافقت با احكام اسلام منحصرا در صلاحيت فقهاي عظام است كه - الحمدالله - گروهي از آنان در مجلس وجود دارند و چون اين يك امر تخصصي است، دخالت وكلاي محترم ديگر در اين اجتهاد و تشخيص احكام شرعي از كتاب و سنت دخالت در تخصص ديگران بدون داشتن صلاحيت و تخصص لازم است. البته در ميان نمايندگان، افراد فاضل و لايقي هستند كه در رشته هاي حقوقي، اداري و سياسي تخصص دارند و صاحب نظرند كه از تخصصشان در همين جهات قوانين استفاده مي شود و در صورت اختلاف متخصصان، نظر اكثريت متخصصان معتبر است. نكته چهارم: امام مي فرمايند: من با كمال تاكيد، توصيه مي كنم كه اگر بعضي از وكلاي مجلس تمايل با مكاتب غرب يا شرق داشته يا تحت تاثير افكار انحرافي باشند، تمايل خودشان را در قانون اساسي جمهوري اسلامي دخالت ندهندو مسير انحرافي خود را از اين قانون جدا كنند; زيرا صلاح و سعادت ملت ما در دست اين مكتب ها نيست كه در محيط خودشان هم عقب زده شده و رو به شكست و زوال است. از گفته ها و نوشته هاي بعضي از جناح ها به دست مي آيد كه افرادي كه صلاحيت تشخيص احكام و معارف اسلامي را ندارند، تحت تاثير مكتب هاي انحرافي، آيات قرآن كريم و متون احاديث را به ميل خود تفسير كرده و به آن مكتب ها تطبيق مي نمايند و توجه ندارند كه مدارك فقه اسلامي بر اساسي مبتني است كه محتاج به درس و بحث و تحقيق طولاني است و با آن استدلال هاي مضحك و سطحي

و بدون توجه به ادله معارض بررسي همه جانبه معارف بلندپايه و عميق اسلامي را نمي توان به دست آورند. و من انتظار دارم محيط مجلس خبرگان از چنين رويه اي به دور باشد.» اشاره حضرت امام رحمه الله در اين فرمايش، به دولت موقت است كه وقتي اين موج را ديد كه بيش تر مجتهدان مي آيند و مجلسي اين چنين شكل گرفته، پيش نويس قانون اساسي تهيه شده هم به معرض افكار عمومي در روزنامه ها گذاشته شده است، بسياري از افراد گفتند كه اين پيش نويس مناسب يك دولت و نظام اسلامي نيست. به اين دليل، حضرت امام رحمه الله به نمايندگان فرمودند: پيش نويس هيچ نيست، شما نظر خودتان را بگوييد، كار خودتان را بكنيد. مهندس بازرگان هم در همان افتتاحيه مجلس خبرگان، در پاسخ به موجي كه ايجاد شده بوده، هنگام طرح تقديمي خود - پيش نويس قانون اساسي - گفت: آنچه از اصول آزادي، حق انتقاد، حاكميت ملي و راي اكثريت آمده است، نه ارمغان مغرب زمين و تقليد و تحميل بيگانگان است و نه ميراث نظام شاهنشاهي مخلوع، بلكه در تعبيرهاي اختيار، امر به معروف و نهي از منكر و دستور مشورت محتواي اصولي است منطبق با قرآن و منبعث از مشيت الهي ازلي رحمان.» نكته پنجمي كه در پيام حضرت امام رحمه الله به مناسبت افتتاح مجلس خبرگان قانون اساسي آمده بود اين است كه مي فرمايد: «علماي اسلام حاضر در مجلس اگر ماده اي از پيش نويس قانون اساسي و يا پيشنهادهاي وارده را مخالف با اسلام ديدند، لازم است با صراحت اعلام دارند و از

جنجال روزنامه ها و نويسندگان غرب زده نهراسند كه اينان خود را شكست خورده مي بينند و از مناقشات و خرده گيري ها دست بردار نيستند.» حضرت امام رحمه الله اين جا قاطعيت به خرج مي دهند و بسيار صريح از جايگاه علماي اسلام، كه ركن دوم قانون اساسي ناشي از شريعت است، سخن مي گويند. سپس در نكته ششم مي فرمايند: «نمايندگان مجلس خبرگان بايد همه مساعي خويش را به كار ببرند تا قانون اساسي جامع و داراي خصوصيات زير باشد»: خصوصياتي كه حضرت امام رحمه الله ذكر مي كنند، بسيار قابل توجه و برگرفته از كتاب و سنت است. ممكن است تصور شود كه قانون اساسي ناشي از شريعت در نقطه مقابل قانون اساسي مردم سالار است و سؤال شود كه بنابراين جايگاه مردم در اين قانون اساسي چيست؟ در قانون اساسي ناشي از شريعت، از منظر امام رحمه الله مردم جايگاه درجه يك را دارند و اصلا حكومت در اين قانون اساسي، بدون پشتيباني مردم يك قدم هم نمي تواند به پيش برود. قوه مؤسس اصلي در بازنگري قانون اساسي دو ركني است: 1- پذيرش ملت 2- اجتهاد مستمر فقهاي امت براساس كتاب و سنت معصومين عليهم السلام بر اين اساس، حضرت امام رحمه الله ويژگي هاي قانون اساسي ناشي از شريعت را اين گونه ذكر مي كنند: «الف - حفظ و حمايت حقوق و مصالح تمام قشرهاي ملت دور از تبعيض هاي ناروا;» پس در قانون اساسي ناشي از شريعت، حقوق ملت، عدالت و رعايت مصالح نقش درجه يك را دارد كه در بند يك پيام آمده است. «ب - پيش

بيني نيازها، منافع نسل هاي آينده، آن گونه كه مد نظر شارع مقدس در معارف ابدي اسلام است; ج - صراحت و روشني مفاهيم قانون به نحوي كه امكان تفسير و تاويل غلط در مسير هوس هاي ديكتاتورها و خودپرستان تاريخ در آن نباشد; د - صلاحيت نمونه و راهنما قرار گرفتن براي نهضت هاي اسلامي ديگر كه با الهام از انقلاب اسلامي ايران در صدد ايجاد جامعه اسلامي برمي آيند.» براي اين كه قانون اساسي ناشي از شريعت، كه در ايران اجرا مي شود، يك الگو و نمونه براي تمام جهان باشد، ايشان بر آن تاكيد كرده اند; چون ايران جزئي از جهان اسلام است. معرفت: آيا به نظر حضرت عالي، قانون اساسي ناشي از شريعت منحصر به فرد است و در غير ايران نمونه اي ندارد؟ حجة الاسلام كعبي: اين نكته در سخنان حضرت امام رحمه الله پيش از شكل گيري نهضت بوده است. از ايشان سؤال مي كنند كه قانون اساسي مطلوب شما كجاست; مثل پاكستان است يا عربستان يا جايي ديگر؟ در جواب مي فرمايند: قانون اساسي ما در جمهوري اسلامي، كه تشكيل مي دهيم، در هيچ جاي جهان سابقه ندارد. نمونه آن همان است كه در زمان اميرالمؤمنين و صدر اسلام بوده است. معرفت: آيا قانون اساسي جمهوري اسلامي از قانون هاي اساسي كشورهاي ديگر هيچ تاثيري نپذيرفته است؟ حجة الاسلام كعبي: قانون اساسي كشور ما از لحاظ ماهيت احكام، منبعث از شريعت اسلام است. اما از لحاظ بحث هاي حقوقي و اداري و سياسي، حضرت امام رحمه الله تصريح دارند كه در بين نمايندگان، افراد فاضل و لايقي هستند

كه در رشته هاي حقوقي و اداري و سياسي تخصص دارند و صاحب نظرند كه از تخصصشان در همين جهات قوانين استفاده مي شود. چنين افرادي در مجلس خبرگان قانون اساسي بودند. درست است كه اكثريت آن را مجتهدان تشكيل مي دادند، اما چنين متخصصاني هم وجود داشتند. شكل گيري نهادهايي كه بعدا عنوان «شوراي نگهبان »، «نخست وزيري »، «رياست جمهوري » و «مجلس شورا» به خود گرفت، نظير نهادهاي قانون هاي اساسي و ساختار حكومتي ديگر كشورهاست. البته در قانون اساسي اركان ويژه و منحصر به فردي هم وجود دارد همچون ولايت فقيه. حضرت امام رحمه الله پس از ذكر اين ويژگي ها فرمودند: «در خاتمه، از خداوند متعال توفيق همگان را خواستارم و اميدوارم به بركت تلاش آقايان، قانون اساسي واقعا اسلامي و مترقي به تصويب برسد.» پس معلوم مي شود قانون اسلامي مترقي هم هست و اسلام منافاتي با پيشرفت و ترقي ندارد. نكته اي كه تفاوت جوهري بين قانون اساسي ناشي از شريعت و قانون اساسي مردم سالار را بيان مي كند اين است كه قانون اساسي مردم سالار چون ناشي از حاكميت مطلق ملت است، به مثابه يك ميثاق ملي بين ملت و دولت است و حرف اول و آخر را مي زند، به خصوص در قانون اساسي شكلي كه انعطاف ناپذير است. اما در قانون اساسي ناشي از شريعت، چون ناشي از شريعت است، به جاي حاكميت مطلق ملت، حاكميت مطلق خدا بر جهان و انسان حرف اول و آخر را مي زند. البته حاكميت مطلق خدا بر جهان و اسلام منافي حقوق ملت نيست، اما حقوقي كه

از دل شريعت برآيد، نه از دل ميثاق ها و قراردادهاي اجتماعي. توضيح آن كه ما اگر به قانون اساسي به مثابه يك سند كه از نظريه «قرارداد اجتماعي » الهام گرفته باشد، نگاه كنيم، اين قانون اساسي مردم سالار است، اما اگر به آن به عنوان سندي كه از شريعت الهام گرفته بنگريم; شريعتي كه البته منافاتي با حقوق ملت ندارد. در اين صورت، رهبر به عنوان مرجع تقليد واجب الاطاعه و نايب عام امام زمان عليه السلام و فقيه جامع الشرايط است. رئيس دولت موقت هم با توجه به اين مطلب، وقتي از قانون اساسي تعبير مي كند، آن را «بيانگر نظام حكومتي اسلام » ذكر مي كند; آن جا كه مي گويد: «با توجه به استقبال شايان و احساسات فراوان و مشاركت معنوي تمام مردم ستمديده و عدالت طلب جهان، مخصوصا مسلمانان نسبت به انقلاب پيروزمند ايران و علاقه به ميل به تاسي، كه طبعا به جمهوري اسلامي دارند، قانون اساسي ما به تعبيري، قانون اساسي همه مسلمانان و معرفي نظام حكومتي اسلام خواهد بود. معرفت: با توجه به اين كه اين سخن مهندس بازرگان پس از مشاهده علاقه مردم و حضرت امام رحمه الله به جمهوري اسلامي بيان گرديده است، آيا مي توان گفت اين نشانگر تغيير موضع آنان بوده است؟ حجة الاسلام كعبي: البته نمي توان گفت كه ديدگاهشان عوض شد، آن ها مي خواستند از پيش نويس قانون اساسي دفاع كنند. اما مي گفتند پيش نويس قانون اساسي ما منبعث از قانون اساسي فرانسه و بلژيك و ديگر كشورها نيست، بيان گر نوع نظام حكومتي است كه اسلام معرفي

مي كند. نكته ديگر اين كه بيانات و ديدگاه هايي كه نمايندگان مجلس خبرگان قانون اساسي درباره ماهيت كار مجلس خبرگان قانون اساسي داشتند جالب توجه است. پس از پيام حضرت امام رحمه الله اولين چيزي كه در دستور كار مجلس قرار گرفت اين بود كه ما بر اساس چه آيين نامه اي عمل كنيم. دولت موقت آيين نامه اي در نظر گرفته بود كه اين مجلس چگونه كار خود را انجام دهد. اما در جلسه اول و دوم، اين بحث را مطرح كردند كه هيچ كس خارج از اين مجلس صلاحيت ندارد نوع كار آن را مشخص كند و شيوه كار را ما خودمان بايد مشخص كنيم. اظهارنظرهاي جالبي هم در اين باره داشتند; مثلا، مرحوم آية الله رباني شيرازي، كه از اعضاي فقهاي شوراي نگهبان دوره اول هم بود، در جلسه دوم مي گويند: «حضار در مجلس منتخبين ملت اند براي يك كار تخصصي; يعني: بررسي پيش نويس قانون اساسي كه آيا اين قانون، اين پيش نويس انطباق با قوانين اسلامي دارد يا ندارد كه اگر ندارد آن را منطبق با اسلام بسازند. بنابراين، كار آقايان يك كار تخصصي است و برنامه كار تخصصي را متخصصان مي توانند تعيين نمايند. كساني كه خارج از اين عده هستند، نمي توانند برنامه كار اين ها را تعيين كنند، مخصوصا اين كه تعيين اين برنامه در كيفيت قانون، كه بعدا مورد رسيدگي واقع مي شود، دخالت دارد.»(3)آية الله آقاي شيخ محمد كرمي، كه نماينده خوزستان در مجلس خبرگان قانون اساسي، بودند، مي گويند: «پيش نويس مزبور قانون اساسي بايد صددرصد اسلامي درآيد و مواد آن با

قرآن و سنت تطبيق داده شود و مازاد آن را مي توان در معرض آراء عمومي گذاشت. تطبيق مواد اسلامي اش با متخصصين آن است و ساير اقشار، كه چنين تخصصي را ندارند، نمي توانند به اميال عادي خودشان اظهار نظر نمايند. الآن و بحمدالله، فقهاي متبحر در مجلس خبرگان وجود دارند و از اقشار ديگر مردمان صالح به حد وفور هستند و اميدوارم با حسن تفاهم، چكيده نظرات حضرات به صورت يك گام اسلامي مطلوب و قابل به دست آيد و اجراي آن هر چه صريح تر و صحيح تر به وقوع بپيوندند، ان شاءالله.» (4) ديگران هم چنين اظهاراتي دارند. اين مجلس بر اساس ساختاري ناشي از شريعت شكل گرفت. دولت موقت پيش بيني كرده بود كه اين مجلس همانند مجلس مؤسسان باشد، اما در ميانه كار، احساس كرد كه از لحاظ شكل، اين طور است، ولي از لحاظ محتوا با آن اهدافي كه در پي آن بود هم سويي ندارد. بنابراين، دست به كار شدند كه طرح انحلال مجلس خبرگان قانون اساسي را بريزند، اما موفق نشدند. در نهايت برنامه اشغال لانه جاسوسي و سپس استعفاي دولت پيش آمد. معرفت: اگر همان گونه كه فرموديد، پيش نويس قانون اساسي را كميته طرح هاي اصلي انقلاب تهيه كرده اند، پس مشخص است كه آن ها نظرات خودشان را در قانون اساسي اعمال كرده اند. لطفا در اين باره توضيح دهيد. حجة الاسلام كعبي: آن پيش نويس صددرصد دگرگون شد. پس از آن سه پيش نويس ديگر هم مطرح شد: يك پيش نويس از سوي هيات رئيسه و مرحوم شهيد بهشتي، يكي از سوي

نمايندگان و پيش نويس سومي هم بود كه تمام اين ها در دستور كار قرار داشت. اما در مجموع، قانون اساسي ناشي از شريعت شكل گرفت كه در سال 1358 در 175 اصل و يك مقدمه و يك خاتمه به تصويب رسيد. اگر در قانون اساسي موجود كه بر اساس شريعت شكل گرفته است، نگاه كنيم، مي بينيم فقها و مجتهدان سعي كرده اند در دل اين قانون اساسي، ماهيت آن را مشخص كنند. قريب 180 بار در آن به آيات و129 بار به احاديث گوناگون در67 جلسه استناد شده است. در خاتمه هم 79 آيه و روايت رسما مورد استناد قرار گرفته است. قانون اساسي يك مقدمه و يك خاتمه دارد، اما متاسفانه يك ظلمي كه به آن مي شود اين است كه در رويه معمول قانون اساسي را بدون خاتمه منتشر مي كنند و گويي خاتمه اصلا جزو قانون اساسي نيست، در حالي كه بر اساس اسناد مكتوب، خاتمه جزو قانون اساسي مي باشد. مرحوم دكتر بهشتي در جلسه آخر اين طور مي فرمايد: بخشي از آيات و رواياتي را، كه زيربناي قانون اساسي است، ما ذكر مي كنيم. اين قسمت خاتمه مشتمل بر آيات و رواياتي است و به عنوان قسمتي از مباني قانون اساسي در نصوص اسلامي است. (5) اين قسمت توسط نمايندگان به تصويب رسيده است. رئيس مجلس خبرگان قانون اساسي هم در آغاز جلسه 67، كه جلسه نهايي است، مي گويد: «قانون اساسي در دوازده فصل، مشتمل بر 175 اصل تنظيم شده و در اختيار شما ملت قرار گرفته است، با يك مقدمه و يك خاتمه كه مشتمل بر

آيات و احاديث به عنوان نمونه از پايه هاي قانون اساسي است.» غير از اين، اگر ما به اصل چهارم قانون اساسي نگاه كنيم، ماهيت اين قانون را بيان مي كند. اين اصل «اصل 4» قانون اساسي را از حالت تدوين نهايي خارج مي كند و حالت بازنگري و پيوستگي متون الحاقي شريعت را، كه در قانون اساسي نيامده اما در بخش فقه حكومتي اسلام است، پيوسته قانون اساسي مي داند. اصل چهارم مي گويد: «كليه قوانين و مقررات مدني، جزايي، مالي، اقتصادي، اداري، فرهنگي، نظامي، سياسي و غيره بايد بر اساس موازين اسلامي باشد. اين اصل بر اطلاق يا عموم تمام اصول قانون اساسي و قوانين و مقررات ديگر حاكم است و تشخيص اين امر بر عهده فقهاي شوراي نگهبان است.» در خود قانون اساسي اين اصل به عنوان اصل حاكم پيش بيني شده است. حال اگر بالفرض، در همين قانون اساسي، اصلي را پيدا بكنيم كه بر خلاف قوانين شريعت باشد - همان گونه كه گفته شد فقهاي شوراي نگهبان براساس اصل استمرار اجتهاد و نظارت همه جانبه شرعي مطابق اصل چهارم قانون اساسي مي توانند بخشي از اصول قانون اساسي را كه بر خلاف قوانين شريعت باشد، تخصيص يا تقييد كنند و در نتيجه بعضي از اصول قوانين اساسي مقيد گردد، مثلا، اگر بحث نظارت بر انتخابات است كه «آيا اين نظارت استصوابي هست يا نه »، فقها مي توانند نظر بدهند، يا مثلا، اين كه «مجلس حق تحقيق و تفحص در تمام امور را دارد» شوراي نگهبان بر اساس اصل چهارم مي تواند بگويد: «مگر در فلان مورد» و آن را

محدود كند يا مثلا، اصل 44 قانون اساسي مي گويد: «بازرگاني خارجي دولتي است »، اما بر اساس اصل چهارم، شوراي نگهبان مي تواند بگويد: بازرگاني خارجي الزاما دولتي نيست، بخش خصوصي هم مي تواند در امر بازرگاني مشاركت نمايد. در حالي كه در اصل 44 بازرگاني خارجي در بخش اقتصاد دولتي پيش بيني شده است. در هر صورت، حرف اول و آخر را شريعت مي زند. اين قانون اساسي به مثابه رساله عمليه فقيه است. اين چيزي نيست كه بنده آن را از خودم بگويم، مرحوم آية الله نائيني در كتاب تنبيه الامة و تنزيه الملة، كه درباره ولايت فقيه است، اين اصطلاح را به كار مي برند كه قانون اساسي به مثابه رساله عمليه تقليديه است. در صفحه 14 اين كتاب كه به ضميمه مقدمه و توضيحات مرحوم آية الله طالقاني چاپ شده، آمده است: «چون دستور مذكور - دستور يعني: قانون اساسي - در ابواب سياسيه و نظامات نوعيه به منزله رسائل عمليه تقليديه در ابواب عبادات و معاملات و نحوهما و اساس حفظ محدوديت مبتني بر عدم تخطي از آن است، لهذا نظام نامه و قانون اساسي اش خوانند.» يعني: مي توانيم آن را چيزي به مثابه رساله عمليه حكومتي بدانيم. بنابراين، با توجه به مباحث حاكميت، قانون اساسي نظام جمهوري اسلامي نه اعطايي است، نه نيمه اقتداري و نه مردم سالار، بلكه نمونه ديگري است به نام «قانون اساسي ناشي از شريعت ». البته احكام شريعت به وسيله اجتهاد مستمر فقها تبيين مي شود كه بخشي از آن در اصل چهارم قانون اساسي ذكر شده است. در اصل دوم قانون

اساسي اصلا واژه «اجتهاد» آمده است. بند ششم اين اصل مي گويد: «كرامت و ارزش والاي انسان و آزادي توام با مسؤوليت او در برابر خدا، كه از راه: الف - اجتهاد مستمر فقهاي جامع الشرايط بر اساس كتاب و سنت معصومين عليهم السلام تامين مي شود...» با توجه به اين اصل دوم، نوع نظام جمهوري اسلامي را بايد بر پايه ايمان به خدا، وحي، معاد، عدل، امامت و كرامت و ارزش والاي انساني بدانيم كه اجتهاد مستمر از راههاي دستيابي به اين نظام مطلوب است. بر اين اساس، نوع قانون اساسي و ماهيت آن ناشي از شريعت است. ادامه دارد. پي نوشت ها 1- راهنماي مشروع مذاكرات مجلس بررسي نهايي قانون اساسي، ج 4، ص 409 2- همان، ج 3 3 و 4- همان 5- همان ص 1877 منابع مقاله:

فصلنامه معرفت، شماره 31، ؛

بايستگي پديداري قانون اساسي جمهوري اسلامي ايران در ديدگاه امام خميني(ره)

بايستگي پديداري قانون اساسي جمهوري اسلامي ايران در ديدگاه امام خميني(س) درآمد پيروزي انقلاب اسلامي ايران در 22 بهمن 1357 نياز جامعه انقلابي را به تجديد ميثاقي نوين آشكار ساخت. اين پيمان تازه كه قانون اساسي جمهوري اسلامي ايران نام گرفت، از پيشينه اي بهره مي برد كه بخش عمده اي از آن در شيوه عمل و انديشه امام خميني(س) نهفته است. به نظر مي رسد انقلابها همواره مدعيان نظم نويني هستند كه جامعه را از سامان پيشين متمايز مي گردانند. اما صرف ادعا بيانگر تفاوت نيست و آنچه كه ظهور سامان يافته تري دارد عبارت است از متن مكتوب و مدوني كه آن را قانون اساسي نام نهاده اند. انقلابها با تدوين يك متن مكتوب نوين مي توانند ادعاي

نظم برتري را به ظهور برسانند و به آن وجهه اثباتي ببخشند. انقلاب اسلامي ايران نيز بر نظم قبلي شوريد و مدعي نظم برتر و نوين تري شد كه شكل ملموس و مكتوب آن در قالب قانون اساسي جمهوري اسلامي ايران نمايان گشت. در اين مقاله دو روايت از نحوه تدوين قانون اساسي به همديگر آميخته شده است: 1) روايتي تاريخي از چند و چون رويدادهاي تدوين قانون اساسي كشورمان با تكيه بر گفتار و كردار امام خميني(س); 2) روايتي انديشه اي از نحوه بروز فكر تدوين قانون اساسي جمهوري اسلامي ايران در دستگاه انديشه امام خميني(س). پرسش بنيادين نوشته حاضر چنين است: امام خميني(س) چگونه روند تدوين قانون اساسي جمهوري اسلامي ايران را آغاز كردند و شتاب بخشيدند؟ در عين حال مي توان سه پرسش فرعي نيز مطرح كرد: 1) انديشه امام خميني(س) در مورد تدوين قانون اساسي براي جامعه پس از پيروزي انقلاب اسلامي از چه قرار بوده است؟ 2) امام خميني(س) در مورد جايگاه قانون اساسي در روند اداره امور كشور پس از پيروزي انقلاب اسلامي چه مي انديشيدند؟ 3) شيوه عمل و سيره امام خميني(س) در مورد تدوين قانون اساسي از چه قرار بوده است؟ فرضيه يا پاسخ موقت به پرسش بنيادين مقاله بدين قرار است: امام خميني افزون بر آنكه جامعه ايران پس از پيروزي انقلاب اسلامي را نيازمند قانون اساسي مي دانستند، چهار نكته نزد ايشان از اهميت ويژه اي برخوردار بوده است: 1) شتاب در تدوين قانون اساسي; 2) استقرار سريع و همه جانبه نظام جمهوري اسلامي; 3) قانونمند شدن روال اداره امور جامعه; 4) دخيل كردن ملت

در سرنوشت سياسي و تاكيد همه جانبه به حضور عمومي و آراي مردم. اين مقاله بر پنج گفتار به قرار زير استوار شده است: گفتار اول) گامهاي آغازين در طرد سلطنت و قانون اساسي مشروطيت سخن يك) طرد سلطنت; سخن دو) طرد قانون اساسي مشروطيت; الف) نيم نگاهي به قانون اساسي مشروطيت به شرط اصلاح آن; ب) حذف قانون اساسي مشروطيت و تدوين يك قانون اساسي جديد; گفتار دوم) عنوان يابي براي مجلس تدوين كننده قانون اساسي جديد سخن يك) مجلس مؤسسان; سخن دو) مجلسي ديگر بدون نام مؤسسان. گفتار سوم) مجلس خبرگان بررسي قانون اساسي جديد به عنوان مجلس تدوينگر گفتار چهارم) گنجاندن اصل ولايت فقيه در قانون اساسي جمهوري اسلامي ايران گفتار پنجم) همه پرسي تصويب قانون اساسي و مساله متمم و اصلاح آن

مقدمه هر انقلابي نوعي پيمان شكني است نسبت به نظم استقرار يافته قبلي و خود يك قدرت مؤسس (××) است. كارل فريدريش ثمره انقلاب مشروطيت در ايران، نوعي قانون اساسي بود كه سلطنت نامشروط و بدون قيد را به سلطنت مشروط و مقيد تبديل كرد. قانون اساسي مشروطيت مصوب سال 1258 ش. تا سال 1357 ش. به لحاظ حقوقي، متن برتر قانوني و هنجار اساسي و حقوقي كشور شمرده مي شد. با آغاز روند انقلاب اسلامي و بپاخاستن مردم در مقابل سلطنت پهلوي دوم، از همان آغاز معلوم شد كه ابقاي دو چيز ممكن نيست: سلطنت و قانون اساسي مشروطيت. در آغاز انقلاب، نه نوع نظامي كه بر كشور حاكم خواهد شد مشخص بود و نه نحوه تغيير قانون اساسي; اما نظر نهايي اين بود كه مملكت بايد واقعا به

دست مردم اداره شود: با قيام انقلابي ملت، شاه خواهد رفت و حكومت دموكراسي و جمهوري اسلامي برقرار مي شود. در اين جمهوري يك مجلس ملي مركب از منتخبين واقعي مردم امور مملكت را اداره خواهند كرد. (1) اين نخستين باري بود كه به صراحت از حذف سلطنت و برپايي نظام جمهوري اسلامي سخن به ميان مي آمد. اما هنوز معلوم نبود كه با تغيير حكومت به جمهوري اسلامي، آيا باز هم به قانون اساسي مشروطيت عمل خواهد شد يا خير؟: هدف ما برقراري جمهوري اسلامي است ... و حذف ماده هايي كه رضا شاه و شاه فعلي با سرنيزه در قانون گنجانده اند و حذف مواد مربوط به سلطنت مشروطه. (2) در اين دوران فقط حذف سلطنت به طرزي غير قابل برگشت مسلم تلقي مي شد: اصلا اساس سلطنت سلسله پهلوي مخالف قانون اساسي است ... اينها هم همه مي دانند كه اصل اساس سلطنت پهلوي بر خلاف قانون است، اصل مخالف قانون اساسي، اگر او مخالف قانون اساسي بود، سلطنت پهلوي مخالف قانون بود، سلطنت پسرش هم مخالف قانون اساسي است ... شاهي كه خلاف قانون اساسي است شاه نيست ... اين سلسله از سلاطين به اصطلاح برخلاف قانون اساسي روي كار آمدند و دنباله اش هر كاري كه اينها انجام بدهند خلاف قانون اساسي است. (3) در گامهاي بعدي نيز به مرور و همزمان با پيشرفتهايي كه در روند خيزش انقلابي و طرح براندازي سلطنت پيدا مي شد، تصميمهاي مقتضي بعدي اتخاذ مي گشت. در اين مقاله با استفاده از بيانات و نوشته هاي حضرت امام(س) چگونگي شكل گيري اين روند توضيح

داده خواهد شد. مدعاي اصلي چنين است: اگر دايره اي را فرض كنيم و نام آن را براندازي سلطنت، بي هنجارسازي قانون اساسي مشروطيت و درانداختن طرح قانون اساسي نوين جمهوري اسلامي بناميم، خواهيم ديد كه در درون اين دايره بزرگ دايره هاي كوچكتر و هم مركزي وجود دارد كه به طرزي همپوشاننده يكديگر را دربرگرفته اند. اسامي اين دايره ها عبارت است از: 1) دايره حذف و طرد سلطنت; 2) دايره حذف و طرد قانون اساسي مشروطيت; 3) دايره طرح و تدوين قانون اساسي جديد; 4) دايره مجلس مؤسسان به عنوان تدوينگر قانون اساسي جديد; 5) دايره مجلس خبرگان به عنوان تدوينگر قانون اساسي جديد; 6) دايره طرح اصل ولايت فقيه به عنوان محور قانون اساسي جديد; 7) دايره اذعان به ايراد و اشكال موجود در قانون اساسي جديد و قول به رفع آن در متمم. مقاله حاضر با توجه به موارد ياد شده شامل پنج گفتار و يك پي گفتار خواهد بود.

گفتار اول) گامهاي آغازين در طرد سلطنت و قانون اساسي مشروطيت سخن اول: طرد سلطنت امام خميني(س) بنياد انقلاب اسلامي و خيزش مردمي را بر حذف كامل سلطنت از كشور گذاشتند و شايد اين برجسته ترين موردي بود كه حضرت ايشان با پافشاري تمام و حتي بدون يك گام عقب نشيني بر آن پاي فشردند و تا به آخر نيز دنبال كردند: رژيم سلطنتي كه مستندش قانون اساسي است بايد مطابق با آرا ملت باشد و ملت قاطبتا بر خلاف آن راي داده اند. بنابراين رژيم سلطنتي محكوم است و به كلي بايد از بين برود. (4) در نظر امام خميني(س) حذف

سلطنت مقدمه اي براي برپايي نظام جمهوري اسلامي بود: هدف اسلامي ما برچيده شدن رژيم سلطنتي و سرنگوني سلطنت سلسله پهلوي است... نظام حكومتي ايران جمهوري اسلامي است ... ما اين پيشنهاد را در آتيه نزديك به آرا عمومي رسما مراجعه مي كنيم. (5) نظر حضرت امام(س) در مورد حذف رژيم شاهنشاهي نه يك نظر فرعي و حاشيه اي كه از اهداف اصلي ايشان بود كه به طور كلي و عام با آن مخالف بودند و آن را طرد مي كردند:هرگز سلطنت مشروطه مورد قبول ما و ملت نخواهد بود. (6) ايشان حتي مخالفت خود را به نص صريح قانون اساسي مشروطيت نيز مستند مي كردند و سلطنت پهلوي را از ابتدا غيرقانوني مي دانستند. (7) در عين حال ايشان سلطنت را از اساس و بنيان بي اعتبار تلقي كردند و وظيفه مردم دانستند كه خود زمامداران خويش را انتخاب كنند: اصل رژيم سلطنتي از اول يك چيز غلطي بوده ... رژيم سلطنتي چي هست؟ بايد مردم خودشان يك كسي را تعيين كنند. (8) امام خميني(س) با هوشياري بسيار، ابقاي بنيان سلطنت را در گرو دو اصل مي دانستند; يكي اينكه مردم سلطنت را بخواهند، در حالي كه: همان خود قانون اساسي مي گويد كه سلطنت يك موهبتي است الهي كه به اعليحضرت آن را مردم مي دهند ... خوب حالا ما همين ماده را ما مي خواهيم عمل بكنيم به آن. مردم بايد سلطنت را بدهند به شاه، ما از سرتاسر اين ملكت سؤال مي كنيم كه سلطنت ايشان را آيا شما داديد به ايشان؟ هيچ كس جواب آره ندارد. (9) و همچنين در

پاسخ به اين پرسش كه آيا در صدد حفظ نظام سلطنتي در چهارچوب قانون اساسي هستيد، مي فرمايند: ملت ايران خواستار حكومت اسلامي است و من جمهوري متكي به آرا مردم را پيشنهاد كرده ام و سلطنت پهلوي يا نظام شاهنشاهي چيزي است كه ملت ايران طي بيش از يك سال گذشته عموما آن را نفي كرده اند. (10) ديگر اينكه اسلاف يك ملت حق تصميم گيري و تعيين سرنوشت براي اخلاف خود را داشته باشند كه ندارند: ملت يك جمعيتي هستند كه بالفعل و در حال حاضر اين جمعيت در اين مملكت ساكن هستند و از اهالي اين مملكت هستند ... همان طوري كه نسبت به اشخاصي كه بعدها مي آيند معنا ندارد اين مطلب، ... اگر گفتند ملت ايران اعطا مي كند يك چيزي را، سلطنت را اعطا مي كند، عبارت از آن ملتي كه بعدها وجود پيدا مي كند نيست. هر ملت آن وقت ملت است كه موجود است بالفعل. (11) حضرت امام(س)، در تاكيد بر چنين عقيده اي نيز فرموده اند: بسيار خوب به حسب قانون اساسي آنهايي كه در آن وقت راي داده بودند به ايشان، به آن آدم، او شد سلطان، اما نسبت به آن اشخاصي كه در آن وقت بودند، نسبت به اين آدمي كه حالاست كه راي ندادند. بر فرض اينكه راي داده بودند، حالا ملت ايران نيستند، راي داده بودند، خودشان پوسيدند و رايهايشان هم پوسيد تمام شد رفت پي كارش، نه خودشان الان هستند نه راي آنها دارند. (12) اصل ديگري كه ايشان مطرح مي كردند آن بود كه خود سلطنت از پايه و اساس

ملغي و باطل است، حتي اگر بخواهيم آن را به قانون اساسي مشروطيت مستند كنيم باز هم بطلان آن معلوم است: به حسب قانون اساسي اين آدم يك آدم ياغي است. (13) زيرا نمي توان چيزي را به زور در قانون اساسي وارد كرد: اين موادي كه از قانون اساسي برداشتند و جايش يك مواد ديگر گذاشتند يعني سلطنت قاجاريه را گفتند نه و سلطنت اينها را گفتند آره، آن همه اش روي سرنيزه بود، قانوني نبود اينها. (14) همچنين نمي توان حق قانوني مردم را به زور سرنيزه به آنان تحميل كرد و آن را مبناي توارث قرارداد (15) ، بنابراين: شاه بايد كنار برود براي اينكه به واسطه راي ملت شاه نشده است تا استعفا بدهد، او بايد كنار برود. (16) سخن دو) طرد قانون اساسي مشروطيت الف) نيم نگاهي به قانون اساسي مشروطيت به شرط اصلاح آن حذف سلطنت سخني بنيادين بود كه رهبر انقلاب اسلامي از ابتدا با قاطعيت در مورد آن سخن گفتند، اما نحوه برخورد ايشان با قانون اساسي مشروطيت متفاوت بود. در ابتدا سخن بر سر آن بود كه مي توان به بخشهايي از آن قانون اساسي استناد كرد و با حك و اصلاح آن را اجرا نمود: قانون اساسي دو مرحله داشته است: 1 - مرحله پيش از كودتاي رضاخان در آن وقت طوري بوده است كه ايراني ها و مسلمين نمي توانسته اند طرح حكومت اسلامي را بدهند از اين جهت براي تقليل ظلم استبدادهاي قاجار و پيش از قاجار بر اين شدند كه قوانين وضع شود و سلطنت به صورت سلطنت مشروطه درآيد. در عين

حال در قوانين پيش بيني اين مسائل شده است. تمام مسائلي را كه الان ما مطرح مي كنيم مي توانيم به متمم قانون اساسي استناد كنيم. اين يك مرحله است از قانون اساسي. 2- مرحله اي كه پس از كودتاي رضا شاه انجام گرفت و به قانون اساسي اضافه شد. در آن وقت رضا شاه كودتا كرد و به دنبال او قضايايي واقع شد و بالاخره به اين منتهي گرديد كه رضا شاه با قدرت سرنيزه و قلدري قانون اساسي را تغيير دهد و يك مجلس مؤسسان با زور و قلدري تاسيس كرد و ملت به هيچ وجه با او موافق نبود. در مجلسي كه ملت هيچ گونه دخالتي در آن نداشت موادي از قانون اساسي را تغيير داد، سلطنت قاجار را منقرض و سلطنت پهلوي را تصويب نمود. بنابراين قانون اساسي در مرحله اول با حفظ متمم آن براي همين مسائلي كه ما مطرح كرده ايم مي تواند مستند ما باشد. در مرحله دوم مساله سلطنت رضا شاه و سلسله پهلوي اصلا قانونيت نداشته و اين سلسله برخلاف قانون اساسي بر اين مملكت تحميل شده است. (17) بخشهايي از قانون اساسي كه با اسلام مغايرت داشت اصلا از نظر امام خميني(س) اعتبار نداشت: قانون اساسي فعلي بدون اصلاحات از نظر من اعتباري ندارد. (18) اپس بايد به گونه اي قانون اساسي مشروطيت را اصلاح كرد كه با قوانين اسلام سازگار باشد: قانون اساسي قبلي را تصفيه مي كنيم، يعني نظر مي كنيم هر مقدارش موافق با قانون اسلام است آن را حفظ مي كنيم و هر مقدارش كه مخالف با قانون اسلام است آن

را حذف خواهيم كرد. (19) ب) حذف قانون اساسي مشروطيت و تدوين قانون اساسي جديد پس از آنكه امام خميني(س) اعلام كردند كه حكومت پيشنهادي ايشان براي آينده كشور جمهوري اسلامي است كه بايد به آرا عمومي گذاشته شود، (20) آن را اينگونه تعريف كردند: حكومت جمهوري متكي به آرا عمومي، و اسلامي، متكي به قانون اسلام. (21) ايشان تشكيل چنين نظام نويني را نيز مشروط به تدوين قانون اساسي مناسب آن دانستند: لكن اين جمهوري بر يك قانون اساسي اي متكي است كه قانون اسلام مي باشد. (22) و اين سخن را چند جاي ديگر نيز تكرار فرمودند: 1 - جمهوري است به واسطه اتكاي به آرا اكثريت مردم و اسلامي است چون قانون اساسي آن عبارت از قانون اساسي اسلام است. (23) 2 - جمهوري اسلامي متكي به آرا عمومي و قوانين اسلامي برقرار خواهد شد. (24) آشكار بود كه در چنين شرايطي ديگر رژيم سلطنتي در ايران نمي توانست پابرجا بماند و به دنبال آن قانون اساسي مشروطيت نيز با اعلام به راي گذاشتن جمهوري اسلامي از حيز انتفاع ساقط مي شد. در نتيجه اين جمهوري جديد مجلسي نياز داشت كه بتواند امور اساسي حكومت آينده را مشخص كند اما هنوز نامي براي اين مجلس انتخاب نشده بود: در حكومت جمهوري، مجلس تشكيل خواهد شد. بعد مجلس جزئيات نوع جمهوري و مسائل مربوط به آن را تعيين خواهد نمود. (25) چنين مجلسي مي بايست قوانيني طراحي مي كرد كه از قوانين اسلام نشات مي گرفت: قانون چنين جمهوري بديهي است كه قوانين اسلام است. (26) حضرت امام(س) براي نخستين بار در 10

دي ماه 1357، به صراحت از تدوين قانون اساسي جديد سخن به ميان آوردند: قانون اساسي كه رژيم ايران را سلطنتي مي شناسد، چون از نظر ملت رژيم سلطنتي مردود است، از اعتبار ساقط است و بايد قانون اساسي جديدي تدوين شود. (27) اما نكته اي را نيز بايد مد نظر داشت و آن اينكه حضرت امام(س) معتقد بودند كه مي توان از بسياري از اصول قانون اساسي مشروطيت در قانون اساسي جديد استفاده كرد زيرا قانون اساسي مشروطيت اصول مغفول عنهي داشت كه موافق اسلام بود و در رژيم پهلوي به آن عمل نمي شد، اما امكان به اجرا درآمدن آنها بود: در همين قانون اساسي فعلي هم كه هستش متمم قانون اساسي مي گويد هر قانوني كه برخلاف قوانين شرعيه باشد قانون نيست. ما هم همين را مي خواهيم درستش كنيم منتها عمل نشده، ما مي خواهيم عمل كنيم. (28) از اين سخن امام خميني(س) استفاده مي شود كه ايشان به طور مطلق با قانون اساسي مشروطيت مخالف نبودند چون اين قانون به طور كامل با اصول اسلام مغايرت نداشت. انقلاب ايران انقلابي اسلامي بود. حضرت امام(س) صلاح نمي ديدند انقلابي با نام اسلام به پايان برسد، جمهوري اسلامي اعلام شود ولي اصلا به قانون اساسي مشروطيت كه برخي از مسلمات اسلامي جزئي از آن بود توجه نشود. از طرفي قانون اساسي مشروطيت پاسخگوي همه نيازهاي يك حكومت جديد نبود، بنابراين تدوين قانون اساسي نوين يك امر حتمي و بايسته تلقي مي شد. قانون اساسي جديدي بايد تدوين مي شد كه حقوق اساسي بشري و آزاديهاي فردي بنياد آن را تشكيل مي داد،

با عصر خويش سازگار مي بود، از تجربه پيشينيان در امر قانون اساسي نويسي سود مي برد و نهايتا از جنبه هاي مثبت قانون اساسي قبلي استفاده مي كرد: قانون اساسي بايد مطالعه بشود، بعضي از چيزهايش كه مخالف با اسلام است بايد كنار گذاشته شود. البته اين بايد براي زندگي فعلي مناسب باشد. اصولا قانون جديدي را بايد تدوين كنيم ... اكنون مشغول تهيه قانون اساسي جديدي مي باشيم. (29) به طور كلي تا اين زمان دو مورد قطعي تلقي شده بود: 1 - حذف سلطنت و قانون اساسي مشروطه; 2 - تدوين قانون اساسي جديد.

گفتار دوم) عنوان يابي براي مجلس تدوين كننده قانون اساسي جديد سخن يك) مجلس مؤسسان امام خميني(س) براي نخستين بار از مجلسي به نام مجلس مؤسسان براي تدوين قانون اساسي جديد نام بردند: انتخابات براي مجلس مؤسسان بدون مهلت انجام خواهد گرفت. كساني كه خرابكار نباشند حق راي دارند. (30) امام خميني(س) در برخي مصاحبه هاي بعدي از ذكر عنوان مجلس مؤسسان خودداري و تنها به يادآوري واژه مجلس اكتفا كردند: نمايندگان ملت در مجلس مراحل قانوني آن را انجام خواهند داد و قانون اساسي اين جمهوري را تدوين و تكميل خواهند كرد. (31) اما در پيامي كه در مورد تشكيل شوراي انقلاب اسلامي در تاريخ 22 دي ماه 1357 يعني دقيقا يك ماه پيش از پيروزي انقلاب اسلامي دادند، به صراحت از مجلس مؤسسان و وظيفه آن نام بردند: دولت جديد موظف به انجام مراتب زير است: 1 - تشكيل مجلس مؤسسان از منتخبين مردم به منظور تصويب قانون اساسي جديد جمهوري اسلامي; 2 - انجام انتخابات بر

اساس مصوبات مجلس مؤسسان و قانون اساسي جديد. (32) و بنيادي ترين شرط تدوين اين قانون اساسي را اسلامي بودن آن معرفي كردند. تشكيل مجلس مؤسسان از وظايف شوراي انقلاب و دولت موقت دانسته شد: هدف اين است كه شوراي انقلاب يك حكومت موقتي ايجاد كند كه آن حكومت موقت، مجلس مؤسسان را تاسيس كند براي تصويب قانون اساسي و بعد بقيه كارها. (33) پس از آنكه محمدرضا پهلوي از ايران خارج و متزلزل شدن پايه هاي رژيم بيش از پيش آشكار شد، پيامهاي حضرت امام(س) صريحتر و اميدواريها افزون تر گشت: دولت موقت براي تهيه مقدمات انتخابات مجلس مؤسسان به زودي معرفي مي شود. (34) با ورود امام خميني(س) به كشور و استقبال بسيار شكوهمند از ايشان، در سخنراني مشهور خود در بهشت زهرا، امر تدوين قانون اساسي را به عهده مجلس مؤسسان گذاشتند. (35) سه روز بعد در سخناني كه به مناسبت معرفي مهندس مهدي بازرگان به سمت نخست وزيري دولت موقت ايراد كردند باز هم بر تشكيل مجلس مؤسسان تاكيد نمودند: رئيس دولتي را معرفي مي كنيم، موقتا دولتي تشكيل بدهد كه هم به اين آشگفتيها خاتمه بدهد و هم يك مساله مهمي كه مجلس مؤسسان است، انتخابات مجلس مؤسسان را درست كند و مقدمات آن را درست كند و مجلس مؤسسان تاسيس بشود. (36) در متن حكم نخست وزيري ايشان وظايف دولت را مبني بر تشكيل مجلس مؤسسان از منتخبين مردم جهت تصويب قانون اساسي نظام جديد، (37) گوشزد كردند. يك هفته قبل از پيروزي انقلاب اسلامي زماني كه افسار كليه امور از دست متوليان رژيم سلطنتي خارج شده بود، امام

خميني(س) با علم به اينكه تدوين قانون اساسي جديد زمان خواهد برد، با هوشياري راي به قوت قانون اساسي مشروطيت دادند و بي اعتبار شدن آن را فقط منوط به انتخابات عمومي اعلام كردند: اين قانون غير از بسياري از موادش كه به زور در او وارد شده است تا ملت راي بر خلاف نداده است به قوت خود باقي است. (38) چهار روز قبل از پيروزي انقلاب اسلامي هم از مردم خواستند تا از دولت موقت حمايت كنند و مجلس موكلين ملت را هر چه زودتر سر و سامان دهند. (39) واژه موكلين را مي توان هم در مورد اعضاي مجلس مؤسسان صادق دانست و هم در مورد اعضاي مجلسي كه بعدها به نام خبرگان مشهور شد. امام خميني(س) به طور مكرر خواستار حمايت جدي مردم از دولت موقت براي تدوين قانون اساسي شدند: از دولت خود پشتيباني كنيد، من پشتيبان او و شما پشتيبان او ... تا قانون اساسي جديد را به راي ملت تثبيت كند. (40) پس از پيروزي انقلاب اسلامي در 22 بهمن 1357، ملت ايران در تاريخ 12 فروردين 1358 به اتفاق آرا به جمهوري اسلامي راي آري دادند. امام خميني(س) در اعلاميه 11 فروردين 1358 كه به مناسبت همه پرسي صادر كردند با نام بردن از مجلس مؤسسان خواستار برداشتن گامهاي بعدي از سوي ملت شدند: قدمهاي بعدي را برداريد و با فرستادن طبقه فاضله و امناي خود در مجلس مؤسسان، قانون اساسي جمهوري اسلامي را به تصويب رسانيده و ... به امناي امت راي دهيد تا مجالي براي بدانديشان نماند. (41) تنها مساله اي كه تا اين زمان

باعث به تاخير افتادن تدوين قانون اساسي شده بود، استقرار نظام جديد، بود. پس از استقرار نظام، ساختار نويني حاكميت يافت و وقت آن بود كه حكومت و دولت به معناي اكمل كلمه مستقر شوند و اين مقصود حاصل نمي شد مگر با تدوين قانون اساسي جديد. در اين مرحله امام با تمام توان به ميدان آمدند تا مردم را تشويق كنند كه اين بار خود را براي تشكيل مجلس مؤسساني كه قانون اساسي جديد را پي ريزي كند، مهيا سازند: شما جوانها و شما مرد و زن ان شاءالله در انتخاباتي كه در پيش داريم براي مجلس مؤسسان كه قانون اساسي جمهوري اسلامي را آنها بايد تصويب كنند ... با عشق و علاقه تعيين كنيد اشخاص فاضل، اشخاص امين را، اشخاص متدين امين فاضل را براي اينكه بروند در مجلس مؤسسان و قانون اساسي جمهوري اسلامي را تصويب كنند. (42) امام با تكيه و تاكيد تشكيل اين مجلس را به طور مكرر خاطرنشان مي كردند و براي آگاهي هر چه بيشتر مردم صفات افرادي را كه قرار بود انتخاب شوند متذكر مي شدند. برخي از تاكيدات ايشان بدين قرار است: 1) افاضل و امناي ملت، نه چپگرا و نه راستگرا; 2) ارج گذاران به اسلام ; 3) كشور خواهان و كساني كه مصالح اسلام و مسلمين را فروگذار نمي كنند; 4) صد درصد ملي، متدين، نه چپ رو نه راستگرا و از خودمان باشند; 5) وكلاي اسلامي و امين و فضلاي ملت; 6) دانشمند و وفادار به ايران و متعهد به اسلام و دارندگان صراط مستقيم. (43) امام خميني(س) ضمن تاكيد بر ويژگيهاي اعضاي

اين مجلس به مردم بشارت دادند كه شايد افراد صالح را به آنان معرف كنند: براي مجلس مؤسسان بايد اشخاصي كه در مجلس مؤسسان مي روند اشخاص امين باشند، اشخاص فاضل باشند، اشخاص مطلع باشند گرايش نداشته باشند به چپ و راست، ملي باشند، مستقل باشند، فكرشان مستقل باشد ... وقتي كه مجلس مؤسسان بنا شد به پا شود وكيلي كه صالح باشد بفرستيد و شايد در آن وقت من به شما معرفي بكنم اشخاصي را كه صالح هستند. (44) افزون بر اين، امام خميني(س) از ملت خواستند با حضور جدي و گسترده خود در انتخابات مجلس به تشكيل آن كمك كنند (45) و از بانوان نيز خواستند كه صحنه را خالي نگذارند. (46) اين همه براي آن است كه ساختار نظام هر چه سريعتر پابرجا گردد: ان شاءالله جمهوري اسلامي مستقر بشود. الان استقراري ندارد. ما قانونمان باز، چيز نشده است، تصويب نشده است. (47) امام بويژه به وحدتي كه در كشور وجود داشت اشاره مي كنند، وحدتي كه در سايه آن مي توان به نحو احسن نظام را تثبيت كرد و تصريح مي كنند كه بايد در كار تدوين قانون اساسي تسريع شود: لازم است ملت مبارز ايران هر چه زودتر سرنوشت آينده مملكت خويش را به دست گيرد. (48) سخن دو) مجلسي ديگر بدون نام مؤسسان پس از تاكيدات حضرت امام(س) در مورد تشكيل مجلس مؤسسان، نظرهاي گوناگوني در اين زمينه ابراز شد; نحوه تشكيل اين مجلس، چگونگي انتخاب افراد واجد صلاحيت، تعداد آنان، مدت مورد نياز براي تشكيل مجلس، مدتي كه تدوين قانون اساسي در آن به طول مي انجامد، از

جمله مشكلات زمان گيري بود كه تدوين قانون اساسي را به تعويق مي انداخت و به نظر امام خميني(س) طرح اينگونه مشكلات و مناقشات مخالف با هدف اصلي بود. بدين جهت نخستين تشكيك را در اين مورد وارد ساختند: حالا اگر ما بخواهيم يك مجلسي، مجلس مؤسساني درست كنيم ... بايد چراغ برداريم و بگرديم اين ور، آن ور ببينيم تازه يك آدمي كه امين باشد، يك آدمي كه ملي باشد، جهات شرقي نداشته باشد، جهات غربي نداشته باشد، خدمتگزار به اسلام باشد، خدمتگزار به كشور باشد، اين را بايد چراغ برداريم از اين ور به آن ور بگرديم پيدا كنيم. (49) و سپس اعلام كردند كه حتي امكان دارد مجلس مؤسساني هم در كار نباشد. (50) ذهنيت ايشان در واژه هايي كه در فرمان به مهندس بازرگان در مورد تصويب قانون اساسي به كار برده بودند، معلوم مي شد: از اين رو طرح قانون اساسي را كه شوراي طرحهاي انقلاب مشغول تدوين و تكميل آن هستند با سرعت تكميل و به تصويب شوراي انقلاب رسانده و هر چه زودتر در اختيار افكار عمومي بگذاريد تا همه صاحبنظران و تمامي اقشار ملت در مدت محدودي كه تعيين مي نماييد پيشنهادها و نظرات خود را درباره آن ابراز نمايند. (51) امام معتقد بودند در عين سرعت و مدت زمان محدود، از تشكيل مجلس مؤسسان عريض و طويل هم بايد خودداري شود و در نهايت قانون اساسي مدون هم به راي مردم گذاشته شود ولي اين مراحل همه مشروط به شرطي مهم بود كه از نظر امام اهميتي دو چندان داشت: سعي شود كه تمام اين مراحل

در اسرع وقت انجام گيرد تا اركان حكومت جمهوري اسلامي استقرار يابد. (52) زماني كه حضرت امام(س) به اين نتيجه رسيدند كه معارضه جويي هايي در مقابل نظر ايشان به وجود آمده است، براي نخستين بار به طور صريح از نمايندگان به جاي مؤسسان نام بردند. (53) ايشان معتقد بودند تشكيل مجلس مؤسساني با آن عرض و طول توطئه و خطر است: توطئه اين است كه تصويب قانون اساسي را به تعويق بيندازند يك سال، دو سال به بحث و شور قرار بدهند و ريشه هاي گنديده به هم متصل بشوند و اساس اسلام را از بين ببرند. (54) زيرا تشكيل چنين مجلس مؤسساني خود به خود به معناي تعويق تصويب قانون اساسي است و اين تعويق: موجب اين مي شود كه اشخاص توطئه گر در مرزهاي ما در داخل، در خارج با هم متصل بشوند و با اتصال با هم اصل قانون اساسي و اصل اساس را پايمال كنند. (55) در حالي كه از حيث نمايندگي از جانب ملت، بين مجلس مؤسسان و مجلسي با نام ديگر تفاوتي وجود ندارد: مجلس مؤسسان براي اين است كه مردم منتخبين خودشان را تعيين كنند و اين فرق ندارد بين آن كه طرح فعلي ولت باشد. (56) شديداللحن ترين سخن امام خميني(س) درباره طرد مجلس مؤسسان چنين بيان مي شود: لكن اگر آن مجلس مؤسسان با طول و عرض و عمق كه دو سال سه سال بايد طول بكشد تا قانون تصويب بشود اگر آن طرح را ما بخواهيم از اين روشنفكران غربزده كه بعض از اين قشرهاي روشنفكر هستند، از اين مزدوران با توجه، از آنهايي

كه مي خواهند رژيم سابق را برگردانند و يا شبيه آن را، از آنهايي كه از آن طرف مرزها به آنها كمك مي شود، از آنهايي كه مزد مي دهند به كارگرها كه كار نكنند، از آنهايي كه اسلام را كهنه مي دانند، از آنهايي كه از اسلام مي ترسند، اگر ما بخواهيم به تعويق بيندازيم و آن طوري كه آنها با شيطنت طرح كردند مع الاسف بايد براي اسلام فاتحه بخوانيم بايد براي كشور خودمان فاتحه بخوانيم. (57) و طرح مجلس مؤسسان با چنين ويژگيهايي را الهام گرفته از شياطين غرب دانستند و باز هم بر تسريع در تصويب قانون اساسي تاكيد كردند. ايشان در عين حال چنين مجلسي را خطري براي اسلام و رسول الله(ص) و امام زمان(عج) دانستند.58 همچنين اذعان كردند مجلس ديگري كه قرار است براي تصويب قانون اساسي تشكيل شود باز نمايندگان خود ملت هستند و از اين جهت با مجلس مؤسسان تفاوت ندارد. امام اشكال ديگري را نيز بر مجلس مؤسسان وارد دانستند و آن اينكه چنين مجلسي غربي است و ما نيازمند حقوقدان غربي نيستيم: ما مي خواهيم قانون اسلامي بنويسيم، از غرب بيايند نظر بدهند. (59) هر چند كه از حيث وكالت، بين نمايندگان مجلس مؤسسان و مجلسي با نام ديگر تفاوتي قائل نبودند: نگويند كه ما مجلس مؤسسان كوچك را نمي خواهيم ... مگر مجلس مؤسسان چي است؟ جز اين است كه اشخاصي كه مردم آنها را انتخاب مي كنند بايد بنشينند و قانون را ملاحظه كنند؟ بايد حتما ششصد نفر، هفتصد نفر باشند تا نوبت به شما هم برسد؟ اگر تمام ملت پنجاه نفر را

تعيين كنند، اينها وكيل ملت نيستند؟ (60) والا به زعم امام خميني(س) از اول هم قرار بر چيز ديگري بوده است: ما براي خاطر اينكه اين نق نق ها كم بشود گفتيم يك مجلسي هم درست بشود، شما اسمش را مجلس مؤسسان بگذاريد. اگر خيلي دلتان مي خواهد غربي باشيد ... قاعده اين بود قانون را بنويسيم، منتشر كنيم، در همه بلاد و همه مردم ببينند. بعد به آنها بگوييم اين را مي خواهيد يا نه؟ رفراندم كنيم. (61) و باز هم به تسريع در امر تدوين قانون اساسي اشاره صريح كردند: يك چيزي كه با دو ماه مي شود اصلاحش كرد، به دو سه سال سه چهار سال طولش بدهند. (62) سرانجام تشكيل مجلس مؤسسان به دليل اتلاف وقت و احتمال اتحاد نيروهاي مخالف جمهوري اسلامي و امكان براندازي نظام كاملا مردود اعلام شد. يكي از دلايلي كه در تغيير ديدگاه حضرت امام در مورد مجلس مؤسسان تاثير داشت مخالفتها و موافقتهايي بود كه در اين خصوص اظهار مي شد. هواداران تشكيل مجلس مؤسسان معتقد بودند كه: اولا تدوين قانون اساسي از عهده هر كسي برنمي آيد و مستلزم تخصص و مهارت بسيار است. ثانيا اگر مجلس مؤسسان قانون اساسي را تدوين كند، مورد تاييد ساير كشورهاي جهان نيز قرار خواهد گرفت. مخالفان تشكيل مجلس مؤسسان معتقد بودند كه: اولا تشكيل مجلس مؤسسان نيازمند ضوابط و قوانيني است كه در حال حاضر و در چنين شرايطي موجود نيست. ثانيا كشور هم در اين زمان دچار شرايط ويژه اي است: ضد انقلاب، جنگ رواني، خونريزي و جدال; بنابراين نمي توان سرنوشت تدوين قانون اساسي را

به دست رويدادهايي سپرد كه همگي آشفته ساز هستند. ثالثا در عين حال اگر مهلتي هم در نظر بگيريم و تدوين قانون اساسي را منوط و محدود به زمان خاص كنيم خود شرط محدود كننده اي است.63 بنابراين در چنين شرايطي: در جلسه مشترك اعضاي دولت موقت و شوراي انقلاب كه در حضور امام در قم تشكيل شد، دو نظر مطرح گرديد: نظر اول اينكه به علت كمي وقت، از تشكيل مجلس مؤسسان صرف نظر گردد و پيش نويس قانون اساسي به رفراندم گذاشته شود. نظر ديگر اينكه به ترتيب موعود به ملت مجلس مؤسسان به منظور بررسي و تصويب قانون اساسي تشكيل گردد. بالاخره با تصويب اكثريت و موافقت امام خميني(س) مقرر گرديد مجلس بررسي قانون اساسي معروف به خبرگان با تعداد كمتري تشكيل گردد و طرح پيشنهادي قانون اساسي بعد از بررسي، به همه پرسي گذاشته شود. (64)

گفتار سوم) مجلس خبرگان بررسي قانون اساسي جديد به عنوان مجلس تدوينگر امام خميني(س) اول بار در سخنراني شديداللحن 25 خرداد 1358، از خبرگان اسلامي ياد كردند و در آن ضمن مخالفت مجدد با تشكيل مجلس مؤسسان از نام ديگري استفاده كردند كه همان خبرگان اسلامي، روحاني اسلامي و علماي متعهد بود. (65) دليل آن را هم در جايي ديگر چنين مطرح كردند: ما مي خواهيم يك مملكت اسلامي درست بكنيم. ما نمي خواهيم يك مملكت غربي درست كنيم ... ما قانون اساسي مسكو را كه نمي خواهيم درست بكنيم، ما قانون اساسي امريكا را كه نمي خواهيم، ما مي خواهيم قانون اساسي اسلام را درست كنيم. (66) سپس شرط محدود كننده ديگري هم گذاشتند: اسلام

شناس بايد در اينجا دخالت داشته باشد، اسلام شناس روحانيون هستند و بعضي از اشخاصي كه در روحانيت داخل هستند ولو از صنف ديگر هستند لكن اطلاعات اسلامي - سياسي دارند. (67) و ضمن يادآوري به تسريع در تدوين قانون اساسي و تاييد طرح دولت مبني بر تشكيل يك مجلس هفتاد و پنج نفره، خواهان مغتنم شمردن فرصتها شدند: اين طرح را قبول كنيد و به مردم هم تزريق كنيد كه همين طرح صحيح است. باقي اش براي اينكه مي خواهيم اين زود بگذرد... توطئه است. (68) و باز هم به سرعت و تعجيل در استقرار و تدوين قانون اساسي اشاره كردند: ما حالا بايد قانون اساسي را آن طوري كه براي اسلام باشد تحكيم كنيم تصويب كنيم و اين هم زود بايد تصويب شود. (69) و ضمن مردود شمردن مجدد مجلس مؤسسان، آن را محصول توطئه غربيها و امريكاييها تلقي كردند: طرحي است كه يا از غرب ريخته شده است و يا از آنجايي كه شاه در آن جاست. (70) بار ديگر نيز اشاره كردند كه هم كارها بايد سريعتر انجام شود و هم طرح تشكيل مجلس مؤسسان فراموش شود چون اهداف انقلاب اسلامي را برآورده نمي كند: ما مجلس مؤسساني كه غربيها مي گويند نمي خواهيم، ما همين معنايي كه دولت گفته است و زود انجام مي گيرد نه آني كه يك سال، دو سال سه سال طول بكشد كه خداي نخواسته يك وقت اين تزلزل اسباب اين بشود كه به هم بخورد اينها. (71) بنابراين همه بايستي روي پيش نويس قانون اساسي مطالعه كنند و نظر بدهند و اين كار را با

عنايت به مهلت يك ماهه و همچنين با توجه به اينكه علما بيش از ديگران حق نظر دارند انجام دهند: همه نظر داريم و شما علماي اعلام بيشتر حق نظر داريد. (72) و به ملت هم توصيه كردند كه علما را انتخاب كنند زيرا: وقتي سرنوشت اسلام بايد در يك مجلس تعيين شود، حق علما است كه بروند. (73) از نظر ايشان همه حق داشتند در مورد پيش نويس قانون اساسي راي و نظر دهند ولي روحانيون در موارد اسلامي آن بيشتر، سپس امام خميني(س) روشي را كه جمهوري اسلامي براي تصويب قانون اساسي جديد در پيش گرفته بود ستودند و آن را بهترين روش اعلام كردند: هيچ دموكراسي بالاتر از اين نيست كه يك مطلبي در اختيار مردم دو دفعه (باشد). (74) همچنين صفاتي را نيز براي اعضاي اين مجلس برشمردند: مؤمن به نهضت، معتقد به جمهوري اسلامي، ملي، متدين، مطلع، متعهد و عقيده مند، حركت كننده در صراط مستقيم انسانيت و اسلام، (75) با اذعان به اينكه چنين افرادي كمياب هستند: ديشب آقاي بازرگان مي گفت خوب ما هر چي مي گرديم پيدا نمي كنيم، درست هم مي گويد. براي پنجاه سال كوشش شد كه نگذارند آدم پيدا بشود. (76) اين سخن هم متضمن مخالفت مضمر با مجلس مؤسسان و هم موافقت ضمني با مجلس خبرگان كم تعداد بود. بنابراين به نظر ايشان بايستي مجلسي از خبره هاي اسلامي تشكيل شود: فردا كه بناست مجلس خبرگان درست بشود خبره اسلامي تهيه كنند. (77) به نظر امام از دست دادن فرصتها براي تدوين قانون اساسي مقدمه اي براي پذيرفتن شكست بعد از كسب پيروزي

بود: قانون اساسي نداريم اينها را بايد درست كنيم. پس ما بين راهيم مثل يك لشگر فاتح مي ماند كه زده و رفته و يك جايي را گرفته است لكن معلوم نيست كه بتواند حفظش كند. (78) در حالي كه براي حفظ پيروزي بايد سرداران كارآمد را به ميدان فرستاد، كساني كه نه تنها خود از انحراف بدورند بلكه اعوجاجها را زود تشخيص مي دهند و تحت تاثير ديگران قرار نمي گيرند: اگر امروز چهار نفر از اين معوجها بروند در اين مجلس خبرگان ممكن است اين چهار نفر آدم توطئه چي مطلع از مسائل خارج، اين ديگران را هم بسياريشان را تحت تاثير قرار بدهند. (79) بنابراين همه كوشش و تلاش امام خميني(س) بر آن قرار گرفته بود كه هر چه زودتر مجلس خبرگان بررسي قانون اساسي تشكيل و اساس و مقدرات مملكت معلوم شود. بنابراين بايستي در عين تسريع، روي يك متن پيش نويس كار شود تا هر چه زودتر، نوع و محتواي حكومت استقرار يابد: من چون مي بينم كه حالا كه صحبت قانون اساسي است هي طرحهاي زيادي مي آيد كه بسيارش انقلاب آميز است و بسياريش شلوغ بر هم كردن است، مخالف ايجاد كردن است. (80) بنابراين تسريع در استقرار شرط اساسي است و اين راهي است كه بايد به سرعت طي شود و تمام توجه ها به آن معطوف گردد: ما امروز بايد تمام توجه مان را به طرح قانون اساسي و انتخاب خبرگان منعطف كنيم. (81) امام هر از چند گاهي مجددا بر اسلامي بودن قانون اساسي تاكيد مي كردند كه در نظر ايشان اصلي اجتناب ناپذير بود:

قانون اساسي ما بايد اسلامي باشد و اگر حرفي از اول اسلامي نباشد نه من راي خواهم به آن داد نه ملت. (82) و از همه علاقه مندان به اسلام نيز دعوت كردند در انتخابات مجلس خبرگان به طور گسترده شركت كنند، اما نكته مهمتري كه در سخنان خود مطرح مي كردند اين بود كه: اين قانون پيش نويس است، پيش نويس هيچ چيز نيست. بايد راي بدهيد، بايد نظر بدهيد و مهم اين است كه خبرگان بايد خبرگان اسلامي، امين، مسلمان ... باشند. (83) حضرت امام(س) در پيامي كه به مناسبت انتخابات مجلس خبرگان دادند مجددا بر خبره بودن اعضاي مجلس و خصوصيات خبرگان تاكيد كردند. همين احاطه ايشان بر روند امور انقلاب اسلامي باعث شد كه حتي در انتخابات مجلس خبرگان و بررسي نهايي قانون اساسي تحت الشعاع دستورهاي ايشان قرار گيرد: من اميدوارم كه ملت شريف از ارشاد علماي اعلام خود بهره مند شده و اسلام و مصالح كشور اسلامي را با اين عمل انساني - اسلامي حفظ نمايند. (84) و قول دادند كه راجع به قانون اساسي و خبرگان مطالبي را بيان كنند، مطالبي كه نشان مي داد ايشان و ياران و همفكرانشان جدا قصد دارند كه نمايندگان مجلس بررسي قانون اساسي از سوي ملت به طرزي انتخاب شوند كه در اسلامي بودن نظام و قانون اساسي خلل و خدشه اي وارد نشود. بنابراين از مردم خواستند كه: ملت عزيز مسلمان از اسلام و كشور اسلامي پاسداري كنيد و به سوي صندوق آرا هجوم آوريد. (85) با انتخاب نمايندگان مجلس خبرگان و با اطمينان از اينكه هم طرح مجلس مؤسسان ديگر

محلي از اعراب ندارد و هم اكثريت بسيار قابل توجهي از خبرگان، روحانيان عالي مقام و فقها هستند، امام خميني(س) توصيه هايي جدي به خبرگان نمودند كه هم مسير آينده قانون اساسي را مشخص مي كرد و هم هشداري بود براي كساني كه بخواهند از اين خط مشي عدول كنند: بايد اين قانون اساسي ما مطابق با شرع، در چهارچوب شرع، اگر يكي از وكلا يا همه وكلا بخواهند از اين چهارچوب خارج بشود، اصلا وكيل نيستند براي ما. (86) ايشان باز هم با تاكيد قيد كردند كه قانون اساسي بايد به صورت تام و تمام اسلامي باشد و هر چه غير از آن باشد به معناي خروج از حدود وكالت است: وكالت آنان محدود به حدود جمهوري اسلامي است و اظهار نظر و رسيدگي به پيشنهادهاي مخالف اسلام يا مخالف نظام جمهوري خروج از حدود وكالت آنهاست. (87) در عين حال باز هم قيدي ديگر بر كار مجلس خبرگان افزودند و تنها فقها را لايق دخالت در تشخيص موافقت يا مغايرت مواد قانون اساسي با احكام شرع دانستند. البته در پيامي كه به مناسبت افتتاح مجلس خبرگان صادر شد، امام خميني(س) توصيه كردند كه از دانش ساير متخصصان در زمينه هاي غير مربوط به شرع و فقه نيز استفاده شود: در ميان نمايندگان افراد فاضل ولايقي هستند كه در رشته هاي حقوقي و اداري و سياسي تخصص دارند و صاحبنظرند كه از تخصصشان در همين جهات قوانين استفاده مي شود و در صورت اختلاف متخصصان نظر اكثريت متخصصان معتبر است. (88) به نظر مي رسد كليه اين اقدامات مقدمه اي بود براي طرح محوري

ترين اصل نوبنياد قانون اساسي يعني ولايت فقيه. اما نكته مهم ديگري كه امام پيش از اين بر آن اصرار داشتند عبارت بود از تعجيل در كار و اين توصيه را به نحوي مؤكد با اعضاي مجلس هم در ميان گذاشتند: من از مجلس خبرگان مي خواهم كه اينقدر معطل نكنند مردم را، البته بايد بررسي شود لكن معطلي نشود. اشخاص بيخود معطل نكنند مجلس را، ما مي خواهيم كه زودتر اين مسائل انجام بگيرد ... آقايان زودتر كار خودشان را انجام بدهند. (89) در زماني كه مساله بسيار مهم ولايت فقيه در مذاكرات مجلس خبرگان مورد بحث و بررسي قرار گرفت، عده اي بر آن شدند كه اين مجلس هم از مدت زمان مقرر، هم از پيش نويس مقرر و هم از آيين نامه مصوب عدول كرده است پس بايد منحل شود. در حالي كه مقصود اصلي آنان اين بود كه بنا نبوده است و نيست كه مساله اي به نام ولايت فقيه در قانون اساسي گنجانده شود. امام صراحتا انحلال مجلس خبرگان را توطئه خواندند: ملت آن است كه تعيين كرد سرنوشت خود را و قانون اساسي اش را داده دست يك عده ملا و مجتهد در مجلس، تو چه اشكال داري؟ مي گوييد كه ما به زور بايد اين آقايان را كنار بگذاريم و يك دسته مثلا دموكرات بياوريم توي كار، زوري كه نيست. (90) و به اعضاي مجلس خبرگان قانون اساسي توصيه مؤكد كردند كه موظفند قانون اساسي را اسلامي بنويسند و تصويب كنند. چنين توصيه اي براي گنجاندن اصل ولايت فقيه در قانون اساسي پشتوانه اي شد; زيرا در پيش

نويس قانون اساسي كه به نظر مي رسد امام خميني(س) هم آن را تصويب كرده بودند، اصلي مبني بر وجود رهبري و ولايت فقيه گنجانده نشده بود و بالاترين مقام كشور رئيس جمهور بود. اما سرانجام با حمايتهاي امام اين اصل در قانون اساسي جمهوري اسلامي ايران گنجانده شد.

گفتار چهارم) گنجاندن اصل ولايت فقيه در قانون اساسي جمهوري اسلامي ايران با توجه به اينكه از جمع 72 نفره مجلس خبرگان 41 نفر مجتهد، 12 نفر دوره خارج خوانده،3 نفر آشنا به سطح و 2 نفر آشنا به مقدمات بودند و جمعا 58 نفر تحصيلات حوزوي داشتند (91) و با توجه به اينكه رهبر انقلاب نيز فقيهي عاليقدر بودند كه مرجع تقليد هم محسوب مي شدند، معلوم بود كه گنجاندن اصل ولايت فقيه و امامت امت توسط فقيه جامع الشرايط، امري كم و بيش سهل و آسان مي نمود. دست كم آنكه از درون مجلس كمتر مخالفتي مشاهده مي شد. شاهد مدعا آنكه، اصل پنجم قانون اساسي از ميان 65 راي ماخوذه با53 راي موافق هشت مخالف و چهار ممتنع به تصويب رسيد. (92) از مقايسه ميان اين اعداد و ارقام نتيجه اي جالب توجه به دست مي آيد و آن اينكه دو رقم 555/80 درصد و 538/81 درصد بسيار به يكديگر نزديكند. در هر حال زمزمه هايي مبني بر مخالفت با طرح اصل ولايت فقيه در قانون اساسي شنيده مي شد كه باز هم امام خميني(س) با جديت در مقابل آن موضع گرفتند: مي خواهند ولايت فقيه را قبول نكنند، گوش ندهيد. اگر چنانچه فقيه در كار نباشد، ولايت فقيه در كار نباشد، طاغوت است.

ولايت فقيه فاجعه نيست. ولايت فقيه تبع اسلام است. (93) و از اصل ولايت فقيه به طور جدي حمايت كردند: قضيه ولايت فقيه يك چيزي نيست كه مجلس خبرگان ايجاد كرده باشد ولايت فقيه يك چيزي است كه خداي تبارك و تعالي درست كرده است. (94) از بيانات امام مي توان چنين برداشت كرد كه موافقان انحلال مجلس خبرگان عمدتا به دليل طرح مساله ولايت فقيه پا به ميدان گذاشتند چون ولايت فقيه را ديكتاتوري قلمداد مي كردند. امام خميني(س) در پاسخ به آنان فرمودند: ولايت فقيه ضد ديكتاتوري است نه ديكتاتوري. (95) همچنين تاكيد كردند: من نمي دانم كه اين آقايان بايد منحل بشود چه كاره اند كه مي گويند بايد منحل بشود. براي چه منحل بشود؟ ... براي اينكه آقايان به اسلام عقيده دارند و احكام اسلام را دارند جمع مي كنند.» (96) و به موافقان انحلال و مخالفان اصل ولايت فقيه گوشزد كردند كه: ولايت فقيه مي خواهد جلو ديكتاتوري را بگيرد نه اينكه مي خواهد ديكتاتوري بكند ... ولايت فقيه از روز اول تا حالا بوده. زمان رسول الله(ص) تا حالا بوده. اين حرفها چه است كه مي زنند اينها. (97) ايشان مخالفان را به جهالت در مورد اصل ولايت فقيه متهم كردند: اينها اصلا اطلاعي ندارند كه قضيه ولايت فقيه چي هست. اصلا از سر و ته ولايت فقيه سر در نمي آورند كه اصلا چي چي هست. مگر اميرالمؤمنين(ع) كه ولي امور مردم بود ديكتاتور بود. (98) و اصل ولايت فقيه را مترقي و هديه خداوند تبارك و تعالي دانستند: (99) آنقدر به ولايت فقيه اثر مترقي بار است

كه در ساير اين موادي كه شما ملاحظه مي كنيد معلوم نيست مثل آنجا باشد. يك نفر آدم كه همه جهات اخلاقي اش و ديانتي اش و ملي بودنش و علم و عملش ثابت است پيش ملت و خود ملت اين را تعيين مي كند. (100) امام خميني(س) ولايت فقيه را نه تنها عامل ديكتاتوري نمي دانستند بلكه مانع آن نيز تلقي مي كردند: گمان مي كنند كه اگر چنانچه ولايت فقيه در قانون اساسي بگذرد اين اسباب ديكتاتوري مي شود، در صورتي كه ولايت فقيه است كه جلو ديكتاتوري را مي گيرد. اگر ولايت فقيه نباشد ديكتاتوري مي شود. (101) پس از تصرف سفارت امريكا در13 آبان ماه 1358 و با توجه به استعفاي دولت موقت مهندس بازرگان، امام خميني(س) ضمن پذيرش استعفاي آنان، طي فرماني به شوراي انقلاب اسلامي، وظيفه آنان را تهيه مقدمات همه پرسي قانون اساسي بدون مجال، تعيين فرمودند. بنابراين با تلاش و كوشش برخي از خبرگان قانون اساسي و حمايت همه جانبه اي كه حضرت امام(س) از آنان به عمل آوردند و با توجه به كثرت فقهاي مجلس خبرگان، اصل ولايت فقيه كه پيش از آن در لابه لاي كتب فقهي و بحثهاي حوزوي، غنوده بود به يكباره در متن قانون اساسي جمهوري اسلامي ايران متجلي شد و به تعبيري محوري ترين و اساسي ترين اصل قانون اساسي قلمداد گشت. حال براي به ثمر نشستن دستاورد مجلس خبرگان مي بايست به آرا ملت رجوع مي شد. در اين مرحله هم امام خميني(س) با حميتي شگرف و با تمام توان وارد صحنه شدند، صحنه اي كه اغلب قريب به اتفاق

ملت ايران در آن حضور داشت و امام خود را بخوبي ياري داد.

گفتار پنجم) همه پرسي تصويب قانون اساسي و مساله متمم و اصلاح آن پس از تدوين قانون اساسي كه با اصرار امام خميني(س) در حداقل زمان ممكن تهيه شده بود تنها يك مورد باقي مانده بود تا نظام جمهوري اسلامي به طور كلي تثبيت گردد و استقرار يابد و آن هم راي آري به قانون اساسي بود. در چنين گام مهم و حساسي، امام خميني(س) به مخالفان قانون اساسي هشدار دادند كه در كار تصويب قانون اساسي سنگ اندازي نكنند و مردم را ترغيب كردند كه در انتخابات شركت كنند: نترسانند مردم را از اين قانون اساسي كه تصويب كردند عده كثيري، عده اي از علماي اسلام و دانشمندان ... برويد راي بدهيد، بعد مي خوانند براي شما، قانون را منتشر مي كنند، مختاريد در راي دادن مي خواهيد قبول مي كنيد، مي خواهيد رد مي كنيد. اگر رد كرديد باز درست تر نوشته مي شود و اگر قبول كرديد راي بدهيد به آن. (102) امام با توصيه مؤكد از مردم خواستند كه در انتخابات شركت كنند و نسبت به سرنوشت مملكت بي تفاوت نباشند و هر رايي كه مي خواهند بدهند (103) ، ايشان انتظار داشتند براي هر چه محكمتر كردن پايه هاي قانون اساسي تازه تدوين شده، مردم به گونه اي در همه پرسي شركت كنند تا قانون اساسي با اكثريت قاطع تصويب شود: ان شاءالله قانون تصويب بشود نه همين كه اكثريت داشته باشند اين اكثريتي كه رفراندم داشت ما آن اكثريت را طالبيم والا اكثريت كه معلوم است. اكثر

مردم مسلمند. (104) از تشكيك كنندگان نيز با استدلال خواستند كه از بهانه جويي دست بردارند و ملت را گمراه نسازند و ضمن صحيح خواندن قانون اساسي، به مردم توصيه كردند كه به آن راي مثبت بدهند: اينها وكيل مردم بودند و وكيل مردم يك قانوني را يك قوانيني را چيز كردند و من تا آن اندازه كه نگاه كردم بلكه شايد همه اش را نگاه كرده باشم انحراف اسلامي هيچ ندارد، هيچ ابدا ... اين قانون اساسي قانون اساسي صحيحي است. (105) چون قانون اساسي ثمره بزرگ جمهوري اسلامي است كه راي ندادن به آن باعث هدر رفتن خون شهدا مي شود (106) و در پيامشان به ملت درباره همه پرسي قانون اساسي نظر نهايي خود را اعلام كردند: اينجانب در روز اخذ آرا راي مثبت مي دهم و از تمام برادران و خواهران عزيز خود از هر قشري و در هر مسلكي هستند تقاضا مي كنم كه به اين قانون سرنوشت ساز راي مثبت بدهند ... از اين تكليف شرعي شما را باز ندارند. (107) در ايامي كه راي دادن به قانون اساسي و شركت در همه پرسي، مساله روز شمرده مي شد، عده اي اعتقاد داشتند كه قانون اساسي ناقص است و بايد اصلاح شود. ولي امام خميني(س) كه تلاش مي كردند نظام جمهوري اسلامي هر چه سريعتر به طور همه جانبه استقرار يابد، معتقد بودند در آغاز، قانون اساسي و ساختارهاي نظام نوين سياسي كاملا استقرار يابد و سپس به نواقص قانون اساسي در يك بررسي مجدد بپردازند. از اين رو قول دادند اشكالات احتمالي قانون اساسي با تنظيم متممي برطرف

گردد: اسلام بزرگتر از آن است كه به واسطه يك اشكالي قابل رفع از اساس آن صرف نظر نمايد. اگر اشكالي باشد ممكن است در متمم كه در نظر گرفته اند رفع شود. (108) پس از آنكه قانون اساسي به همه پرسي گذاشته شد و ملت با حضور گسترده و همه جانبه خود به آن راي آري داد، امام خميني(س) ضمن تاييد دستاورد كار مجلس خبرگان: اين قانون اساسي كه تحت نظر علما و كار شناسان اسلام تهيه شده موجب نگراني بعضي از اشخاص هست و من هيچ نگران نيستم. قانون اساسي صحيح است ... قانون اساسي همه دردها را ان شاءالله دوا مي كند. (109) قول دادند نقيصه هاي احتمالي رفع شود: اميدواريم كه اگر فرض كنيد كه يك نقيصه اي باشد، بعدها در مجلس شورا اين نقيصه رفع بشود... البته اگر چنانچه قانون اساسي يك اشتباهاتي فرض كنيد در آن بشود با اينكه نشده است لكن اگر هم باشد بعدها كه مستقر شد حكومت اسلامي، جمهوري اسلامي مستقر شد، رئيس جمهور تعيين شد، مجلس تحقق پيدا كرد، باز ممكن است كه رسيدگي بشود، اگر نقصي داشته باشد باز نمايندگان مردم اين كار را بكنند. (110) اما زمانه هنگامي براي بازنگري در قانون اساسي مساعد شد كه ده سال از تدوين آن گذشته بود.

پي گفتار با نگاهي تحليلي به آنچه تا كنون آمد مي توان به نتايجي دست يافت. عنوانهاي فهرست وار نتايج از اين قرار مي باشد: حذف سلطنت، اصلاح قانون اساسي مشروطيت، تدوين يك قانون اساسي جديد، مجلس مؤسسان به عنوان تدوينگر قانون اساسي جديد، مجلس خبرگان به عنوان تدوينگر قانون اساسي

جديد، ولايت فقيه و اصلاح قانون اساسي به شكل متمم. در گام نخست هنوز به طور قطعي مشخص نبود كه سرنوشت خيزش انقلابي مردم ايران چه سرانجامي خواهد داشت. بنابراين با راهبرد حذف سلطنت، نقطه محوري آغاز مبارزات ترسيم شد. در برخوردي ديگر با اين مساله مي توان دريافت كه از سويي امام خميني(س) پس از سالياني مخالفت و مبارزه با رژيم پهلوي دوم پي برده بودند كه نظام سلطنت به طور كلي اصلاح بردار نيست و بايد حذف شود. از سويي ديگر مي دانستند كه استراتژي وحدت آفرين براي همه گروههاي سياسي در مبارزه عليه رژيم، همانا طرح شعارهاي ضد استبدادي و ضد سلطنتي است و همين ديدگاه به امام اجازه مي داد كه رهبري نهضت انقلابي را به طرزي مثمر ثمر به عهده گيرند. ايشان اعتقاد داشتند تنها با حذف سلطنت است كه مي توان طرحهاي اساسي تري چون راهيابي به مقوله جمهوري اسلامي را پياده كرد. در گام دوم امام خميني(س) همانطوري كه در آثار قبلي خود نشان داده بودند، ضعف و مشكل رژيم سلطنتي را نتيجه قانون اساسي مشروطيت نمي دانستند بلكه نتيجه عدم اجرا و پايمال كردن حقوق اساسي افراد ملت مي دانستند كه قانون اساسي مشروطيت را به شكل يك تابلوي نقاشي درآورده بود. بنابراين با حذف سلطنت، قانون اساسي مشروطيت، جايگاه از دست رفته خود را باز مي يافت و با حذف اصولي كه با اسلام مغايرت داشت و از سلطنت حمايت مي كرد، مي شد بقيه اصول آن را كه ممتاز و پيشرو بود، به معرض اجرا گذاشت. استفاده از قانون اساسي مشروطيت به چند دليل سودمند

بود: قانون اساسي مشروطيت دستاورد يك نهضت بزرگ محسوب مي شد بنابراين سزاوار بود از آن نگاهباني شود و دست كم به گونه اي هوشمندانه مورد استفاده قرار گيرد. نيز مي دانيم كه پيش نويس قانون اساسي جمهوري اسلامي ايران مورد تاييد امام خميني(س) بود. اگر شكل حكومت جمهوري را از اين پيش نويس خذف كنيم با قانون اساسي مشروطيت شباهت بسياري داشت. بنابراين دليل اينكه امام خميني(س) هر دو آنها را به طرزي نسبي پذيرفته بودند، آن است كه مقومات هر دوي آنها بنيادهايي بودند كه از نظر شرعي هيچ معارضه اي با اسلام نداشتند اگرچه به طور كامل و دقيق با هم منطبق نبوده اند. همچنين براي طرح يك قانون اساسي نوين، وجود پيشينه اي مناسب بسيار كارآمد بود زيرا طراحان مجبور نبودند همانند طرح و تدوين قانون اساسي مشروطيت، متن قوانين اساسي برخي كشورها را مورد استفاده قرار دهند. گرچه در اين زمان هنوز به طور قطع و يقين معلوم نبود كه سرنوشت رژيم شاهنشاهي به كجا ختم مي شود و اين خود اشارتي ديگر است. در گام سوم هنگامي كه همه پرسي غير رسمي تاسوعا و عاشوراي 1357 صورت پذيرفت، مردم به صورت انبوه و قريب به اتفاق، راي به زدودن آثار سلطنت دادند. فرار شاه، بازگشت امام خميني(س) به وطن، تشكيل شوراي انقلاب اسلامي و دولت موقت همگي نشان از آن داشتند كه وضعيت براي در هم پيچاندن طومار رژيم شاهنشاهي بسيار مناسب است. بدين ترتيب فرصت بسيار مباركي پيش آمده بود كه طرحي نو دراندازند و حكومتي را بنيان گذارند كه مورد تاييد ملت نيز باشد. هنگامي كه نظام

جمهوري اسلامي به تاييد ملت رسيد بهتر بود كه قانون اساسي جديدي براي آن تدوين و تصويب شود. اين مرحله نشان دهنده پيروزي حتمي انقلاب اسلامي بود. بنابراين عقل سليم و منطق سياسي مي پذيرفت كه به طرزي بنيادي هم سلطنت مشروطه به عنوان مظروف و هم قانون اساسي مشروطيت به عنوان ظرف برانداخته و طرح نويني درانداخته شود. در گام چهارم با پيروزي انقلاب اسلامي در بهمن 1357، طراحي قانون اساسي جديد حتمي شده بود. اما هنوز شيوه آن معلوم نبود. امام خميني(س) در سخنرانيهاي بسياري از مجلس مؤسسان نام بردند. در آن دوران برخي از مشاوران سياسي امام، حقوقداناني بودند كه در فرانسه تحصيل كرده بودند و بنيادافكني يك قانون اساسي جديد را صرفا در يد قدرت يك قوه مؤسس مي دانستند كه نمايندگي تمامي ملت را بر عهده داشته باشد. اين گروه از يك سو خواهان حضور نمايندگان همه اقشار، گروهها و احزاب در مجلس مؤسسان بودند و از سوي ديگر فكر استقرار سريع و همه جانبه نظام جديد را در سر نداشتند بلكه آن را مفروض تلقي مي كردند. اما امام خميني(س) ظاهرا چنين تصوري از مجلس مؤسسان نداشتند و مي توان با قاطعيت ادعا كرد كه اگر ايشان از همان آغاز نسبت به تلقي آنان از نحوه تشكيل مجلس مؤسسان به عنوان مجلسي عريض و طويل كه ششصد يا هفتصد نفر عضو دارد و مناقشات آن يكي دو سه سال طول مي كشد، آگاه بودند از همان لحظه نخست با تشكيل آن مخالفت مي كردند. از سوي ديگر دو نكته براي ايشان بسيار حائز اهميت بود: 1) ايشان مي خواستند

در تمامي مراحل اسقاط رژيم قديم و اثبات رژيم جديد، مردم و ملت حضور داشته باشند و نمايندگان خود را به مجلس بفرستند. بنابراين تاسيس مجلسي متشكل از نمايندگان ملت براي تصويب قانون اساسي ضرورت داشت. 2) امام به هيچ وجه تمايل نداشتند كه كار دراندازي قانون اساسي جديد به تعويق افتد. همه هم و غم ايشان در اين بود كه نظام جمهوري اسلامي هر چه سريعتر استقرار يابد و به همين لحاظ با طرح مجلس مؤسسان مخالفت كردند. مخالفت ايشان تنها به اين دليل بود كه يك مجلس عريض و طويل و پر تعداد نمي توانست پيكره رژيم جديد سياسي كشور را شكل دهد. در گام پنجم از مجلس خبرگان اسلامي نام به ميان آوردند. اين مورد هم دلايل و نكته هايي چند دارد: 1) امام به عنوان رهبر انقلاب اسلامي و بنيانگذار جمهوري اسلامي در ميان مردم از مقبوليتي عام برخوردار بود و اكنون فرصتي فراهم شده بود تا مقاصد اسلامي خود را به مردم عرضه كنند و مردم هم به دليل علاقه فراوان به ايشان، آنها را با ميل مي پذيرفتند. راي شگفت آور جمهوري اسلامي پيشنهادي ايشان از اين نمونه بود. 2) استدلال اساسي ايشان آن بود كه مردم به جمهوري اسلامي راي داده اند، پس ساختار قانون اساسي بايد محدود و مقيد به قوانين اسلام باشد و لازم نيست كه يك قانون اساسي تقليدي مكتوب شود. 3) بهترين فرصت نيز براي روحانيان بود تا از مقبوليت و محبوبيت عمومي خود به نفع تدوين و تصويب قانون اساسي بهره ببرند و در روند آن دخيل شوند. 4) دليل ديگر آن بود

كه مجلس خبرگان مي توانست با تعدادي محدودتر با سرعت بيشتر و مناقشات لفظي كمتر كار خود را به پايان رساند و اين به نفع روحانياني بود كه مي خواستند با تكيه بر حمايت امام خميني(س) و پشتيباني ملت، قانون اساسي اسلامي را تصويب كنند. بنابراين خبرگان اسلامي هم استقرار را تسريع كردند و هم مقاصد امام را بهتر به منصه ظهور رساندند. 5) امام خميني(س) با استفاده گسترده از محبوبيت خودشان ملت را ترغيب كردند كه به اسلام شناسان و فقهايي راي دهند كه تمامي تلاش و كوشش خود را در راه اسلامي كردن قانون اساسي مصروف كنند. امام از اين طريق توانستند قصد ديرينه خود را مبني بر تشكيل حكومت اسلامي به اجرا درآوردند. در گام ششم امام خميني(س) به حمايت از كساني برخاستند كه در مجلس خبرگان ضمن مقيدنكردن خود به حدود پيش نويس قانون اساسي، از طرح اصل ولايت فقيه پشتيباني مي كردند. در اين مورد هم نكته هايي چند وجود دارد: 1) مقصود اصلي امام خميني(س) از ابتداي مبارزه سال 1342، تشكيل حكومت اسلامي بود، ولي تا دوران انقلاب موقعيت مناسبي فراهم نيامده بود. سالهاي اوليه انقلاب نيز چنين فرصت مناسبي را فراهم نكرد. ولي پيروزي انقلاب اسلامي و راي بالا به جمهوري اسلامي، اين فرصت طلايي را ايجاد كرد كه بتوانند عمق نظريه و خواسته خود را در قانون اساسي جمهوري اسلامي بگنجانند. 2) طرح بي هنگام اصل ولايت فقيه احتمال اين خطر را افزايش مي داد كه جبهه مبارزه از همديگر شكافته و گسيخته شود چون تا آن زمان به طور جدي و به منظور اجرا در جامعه

مطرح نشده بود و معلوم نبود افكار گوناگون چه برخوردي با آن داشته باشند. همين ابهام امكان داشت جو مبارزه عليه رژيم شاهنشاهي را از وحدت به كثرت و گسيختگي بكشاند. 3) مقبوليت بسيار بالاي امام خميني(س) و نيز روحانيان به طور عام اين فرصت را در اختيار امام گذاشت كه نظريه قبلي خود را به عنوان يكي از اساسي ترين اصول اسلام در قانون اساسي مطرح كنند و تصويب آن را از ملت بخواهند. 4) مجلس خبرگان قانون اساسي مشتمل بود بر اكثريتي بسيار قابل توجه از فقها كه همگي نسبت به نظريه ولايت فقيه حداقل از نظر فقهي و شرعي تعبد داشتند و آن را پذيرفتني مي دانستند. امام خميني(س) هم از چنين فضايي به بهترين وجه براي گنجاندن اصل ولايت فقيه در قانون اساسي استفاده كردند. 5) احتمال ديگري هم بدين مضمون وجود دارد كه شايد امام از ابتدا قصد به اجرا درآوردن ولايت فقيه و گنجاندن آن را در قانون اساسي نداشتند اما وقتي موقعيت را مناسب ديدند پس از طرح مساله ولايت فقيه در درون مجلس خبرگان قانون اساسي توسط سه نفر عضو مهم هيات رئيسه به حمايت از آنان برخاستند و بر آن تاكيد كردند. نكته اي را كه نبايد فراموش كرد اين است كه اين دايره هاي هفتگانه هم مركز هستند و مركز همه اين دايره ها نظريه ولايت فقيه است كه امام آن را به صورت تدريجي و همراه با آماده شدن اذهان مطرح كردند. بنابراين ظاهرا در نظريه امام خميني(س) تا پيروزي انقلاب اسلامي و تدوين قانون اساسي، نقطه محوري تغيير نكرده بلكه شكل بروز آن

به مناسبتهاي زماني گوناگون، رنگهاي مختلف پذيرفته است. يادداشتها: 1) صحيفه نور، تهران: وزارت ارشاد اسلامي، چاپ 13، جلد 2، ص 160، (10/8/1357). 2) همان، ص 168، (11/8/1357). 3) همان، صص 190 و 191، (12/8/1357). 4) همان، صص 216 و217، (14/8/1357). 5) همان، ص 219، (14/8/1357). 6) همان، ص 233، (15/8/1357). 7) همان، ص 314، (20/8/1357). 8) همان، صص 346 و347، (22/8/1357). 9) همان، صص 356 و357، (24/8/1357). 10) همان، ص 363، (24/8/1357). 11) همان، ص 375، (26/8/1357). 12) همان، ص 376، (26/8/1357). 13) همان، ص 389، (27/8/1357). 14) همان، صص 399 و 400، (27/8/1357). 15) همان، ص 506، (14/9/1357). 16) همان، ص 529، (20/9/1357). 17) همان، ص 302، (19/8/1357). 18) همان، ص 376، (26/8/1357). 19) همان، ص 503، (13/9/1357). 20) همان، ص 478، (8/9/1357). 21) همان، ص 482، (9/9/1357). 22) همان، ص 351، (22/8/1357). 23) همان، ص 503، (13/9/1357). 24) همان، ص 529، (20/9/1357). 25) همان، ص 568، (30/9/1357). 26) همان، ص 584، (5/10/1357). 27) همان، جلد3، ص 12، (10/10/1357). 28) همان، ص 21، (10/10/1357). 29) همان، ص 62، (18/10/1357). 30) همان، ص 34، (14/10/1357). 31) همان، ص 77، (18/10/1357). 32) همان، ص 105، (22/10/1357). 33) همان، ص 129، (25/10/1357). 34) همان، ص 143، (27/10/1357). 35) همان، ص 204، (12/11/1357). 36) همان، ص 226، (15/11/1357). 37) همان، ص 228، (15/11/1357). 38) همان، ص 229، (15/11/1357). 39) همان، ص 419، (18/12/1357). 40) همان. 41) همان، ص 482، (11/1/1358). 42) همان، ص 494، (15/1/1358). 43) همان، صص 496 -499 -503 -506 - 514 -523، (16/1/58 و17/1/ 58 و19/1/58). 44) همان، ص 526، (19/1/1358). 45) همان، ص

503، (17/1/1358). 46) همان، ص 538، (21/1/1358). 47) همان، ص 566، (27/1/1358). 48) همان، جلد 4، ص 282، (4/3/1358). 49) همان، جلد3، ص 528، (19/1/1358). 50) همان، جلد 4، ص 181، (25/2/1358). 51) همان، ص 282، (4/3/1358). 52) همان. 53) همان، ص 312، (6/3/1358). 54) همان، صص 423 و 424، (25/3/1358). 55) همان، ص 424، (25/3/1358). 56) همان، ص 424 و 425، (25/3/1358). 57) همان، ص 425، (25/3/1358). 58) همان، ص 426، (25/3/1358). 59) همان، ص 431، (25/3/1358). 60) همان، ص 432، (25/3/1358). 61) همان، ص 433، (25/3/1358). 62) همان، ص 438، (26/3/1358). 63) محسن خليلي، بررسي تاثير تحولات پس از پيروزي انقلاب اسلامي بر قانون اساسي جمهوري اسلامي ايران و چگونگي بازنگري آن، پايان نامه دوره كارشناسي ارشد رشته علوم سياسي (تهران: دانشكده حقوق و علوم سياسي دانشگاه تهران، 1372) ص 84. 64) محمد هاشمي، حقوق اساسي جمهوري اسلامي ايران جلد 1، اصول و مباني كلي نظام، (تهران: دانشگاه شهيد بهشتي و نشر يلدا، 1374) صص 27 و 28. 65) صحيفه نور، جلد 4، ص 432، (25/3/1358). 66) همان، ص 445، (27/3/1358). 67) همان. 68) همان، ص 446، (27/3/1358). 69) همان، ص 456، (28/3/1358). 70) همان. 71) همان، ص 460، (28/3/1358). 72) همان، صص 463 و 464، (30/3/1358). 73) همان، ص 464، (30/3/1358). 74) همان، ص 485، (31/3/1358). 75) همان، جلد 5، ص 8 و 18، (12/4/1358). 76) همان، ص 56، (14/4/1358). 77) همان، ص 65، (15/4/1358). 78) همان، ص 85، (16/4/1358). 79) همان، ص 132، (19/4/1358). 80) همان، ص 145، (21/4/1358). 81) همان، ص 171، (24/4/1358). 82) همان، ص 218، (29/4/1358). 83) همان،

ص 269، (3/5/1358). 84) همان، ص 270، (9/5/1358). 85) همان، ص 278، (12/5/1358). 86) همان، صص 298 و299، (27/5/1358). 87) همان، ص 310، (28/5/1358). 88) همان، ص 310 و 311، (28/5/1358). 89) همان، ص 523، (28/6/1358). 90) همان، ص 570 و 571، (5/7/1358). 91) اداره كل امور فرهنگي و روابط عمومي مجلس شوراي اسلامي، راهنماي استفاده از صورت مشروح مذاكرات مجلس بررسي نهايي قانون اساسي جمهوري اسلامي ايران همراه با معرفي مجلس و اعضاي خبرگان، (تهران: اداره تبليغات و انتشارات مجلس شوراي اسلامي، 1368) ص 408. 92) همان، ص 60. 93) صحيفه نور، جلد6، ص 34، (12/7/1358). 94) همان، ص 95، (30/7/1358). 95) همان، صص 96 و97، (30/7/1358). 96) همان، ص 106، (2/8/1358). 97) همان، صص 118 و119، (3/8/1358). 98) همان، صص 164 و 165، (9/8/1358). 99) همان، صص 162 و163، (9/8/1358). 100) همان، ص 234، (16/8/1358). 101) همان، ص 253، (18/8/1358). 102) همان، ص 254، (18/8/1358). 103) همان، ص 255، (18/8/1358). 104) همان، ص 271، (24/8/1358). 105) همان، صص 302 و303، (29/8/1358). 106) همان، ص 323، (7/9/1358). 107) همان. 108) همان. 109) همان، ص 347، (15/9/1358). 110) همان، صص 347 و 351، (15/9/1358 و16/9/1358). ×) عضو هيات علمي گروه تاريخ انقلاب پژوهشكده امام خميني(س) و انقلاب اسلامي. **) Constituent ower. منابع مقاله:

فصلنامه فصلنامه متين، شماره 1، خليلي، محسن؛

امام خميني (ره) و قانون گرايي

امام خميني (ره) و قانون گرايي نظم اجتماعي و روابط انساني جامعه بشري، كه بستر آسايش، امنيت، رشد و بالندگي است، بر تعيين وظايف و حقوق، و رعايت آن استوار است. قوانين، دولت، نهادهاي اجتماعي، قواي قهريه، همه ابزاري براي تحقق چنين نظم اجتماعي و روابط

انساني اند. از همين رو بخش مهمي از رسالت پيامبران به مرزبندي وظايف و حقوق انساني برمي گردد، و چنان كه بخش ديگر آن روشن ساختن وظايف بندگي و حريم عبوديت است. اديان الهي، به ويژه آيين اسلام، به دقت و روشني از اين وظايف و حقوق سخن گفته اند، خواه در حوزه زندگي خصوصي و يا زندگي اجتماعي. فروگذار نكردن تعيين خسارت خراش پوست (ارش الخدش) و نيز چگونگي اداي قراردادها و، از اين دقت و شفافيت حكايت دارد. اين دقت و روشني در قوانين مربوط به عبادات و شعائر مذهبي نيزجاي تمثيل ندارد. به جز پرداختن به تبيين قوانين، تاكيد بر انجام وظايف و رعايت حقوق، و نيزبرابري انسان ها و شهروندان در برابر قانون، در سيره پيامبران و پيشوايان ديني بسي آشكار است. امير مؤمنان مي فرمود: (اگر آن چه دخترم به امانت از بيت المال گرفته، شرط ضمان در آن نبود نخستين حد سرقت را در بني هاشم بر او اجرامي كردم.) 1 و نيز مي فرمود: (به خدا قسم، اگر اقليم هاي هفت گانه يا آن چه درزير آسمان ها است به من دهند كه خداوند را با گرفتن پوست جوي از دهان مورچه اي نافرماني كنم، هرگز نخواهم كرد.) 2 تشويق به انجام وظايف; بيان پاداش هاي اخروي و نيز تبيين كيفرهاي دنيوي درتخلف از وظايف همه از اجراي مقررات و قوانين گواهي مي دهد. اگر سه عنصر تبيين و شفافيت قوانين، اجراي قوانين و نيز تساوي انسان ها دربرابر قانون را اركان مقوله قانون گرايي بدانيم، سابقه ديني و تاريخي آن به قرن ها قبل برمي گردد. و

فضل سبقت، از آن اديان آسماني و پيامبران الهي خواهد بود. امروزه پاي فشردن بر آن، فراتر از مشاجره هاي سياسي، احياي يك ارزش ديني انساني است. امام خميني (ره) كه صدمين سال ولادتش را، مقام معظم رهبري حضرت آيت الله خامنه اي مد ظله، سال امام نام گذاري كردند، درس آموخته همين مكتب است، وي گوي سبقت رادر عصر انقلاب اسلامي در احيا و تاكيد بر قانون گرايي ربوده است، چرا كه وي پيش از پيروزي انقلاب اسلامي و پس از آن، قانون گرايي را يكي از عناصر كليدي در نظام اسلامي معرفي مي كرد. او بر همه اركان قانون مندي و قانون گرايي تاكيد داشت; از اين رو، هميشه تصويب قوانين، اجراي صحيح آن ها، برابري در قبال قوانين و احترام به نهادهايي قانون گذار را گوشزد مي فرمود. در اين جا به پاس گراميداشت ياد و انديشه هاي والاي امام گزيده اي از سخنانش را در سه بخش مي آوريم: يك. اهتمام به اجراي قانون امام در پيام ها و سخنان بسياري از تاثير تعهد به قانون در پيشرفت زندگي سخن راندند، و بي قانوني را سبب همه مفاسد اجتماعي مي دانستند: «در كشوري كه قانون حكومت نكند خصوصا قانوني كه قانون اسلام است اين كشور را نمي توانيم اسلامي حساب كنيم.» 3 «در اسلام، قانون حكومت مي كند. پيغمبر اكرم هم تابع قانون بود; تابع قانون الهي، نمي توانست تخلف بكند.» 4 «باري حكومت در اسلام به مفهوم تبعيت از قانون است و فقط قانون بر جامعه، حكم فرمايي دارد. آن جا هم كه اختيارات محدودي به رسول اكرم (ص) و

ولات داده شده ازطرف خداوند است. حضرت رسول اكرم (ص) هر وقت مطلبي را بيان يا حكمي را ابلاغ كرده اند، به پيروي از قانون الهي بوده است.» 5 «در اسلام آن چيزي كه حكومت مي كند يك چيز است و آن قانون الهي است، پيغمبراكرم (ص) هم به همان عمل مي كرده است، خلفاي او هم به همان عمل مي كردند، حالاهم ما موظفيم كه به همان عمل كنيم، قانون حكومت مي كند، شخص هيچ حكومتي ندارد،آن شخص ولو رسول خدا باشد، ولو خليفه رسول خدا باشد، شخص مطرح نيست در اسلام، در اسلام قانون است، همه تابع قانون اند.» 6 «ما مي خواهيم يك حكومت داشته باشيم كه اين حكومت قانون را ملاحظه كند حكومت قانوني باشد.» 7 «آن حكومتي كه تمام قوانين بشري را، تمام قانون عالم را زير پا بگذارد و هر جوردلش بخواهد با يك ملتي عمل بكند ما با او مخالفت داريم. ما مي خواهيم يك حكومتي باشد مثل حكومت اسلام كه غير از قانون هيچ چيز حكومت نكند، هيچ، قانون فقط حكومت بكند.» 8 «من اميدوارم، مملكت ما در سال آينده و در اين سال در همين سالي كه هستيم مملكتي باشد كه قانون فقط حكم كند. هيچ كس غير قانون حكم نكند و تمام مجري قانون باشند و كسي در حدود غير قانوني عمل نكند و همه در حدود خودشان عمل كنند.» 9 «ما اگر همه اشخاصي كه در كشورمان هستند و همه گروه هايي كه در كشور هستند وهمه نهادهايي كه در سرتاسر كشور هستند اگر به قانون خاضع بشويم و اگر قانون را محترم بشمريم،

هيچ اختلافي پيش نخواهد آمد. اختلافات از راه قانون شكني هاپيش مي آيد.» 10 «كساني كه مي خواهند قانون را بشكنند اين ها ديكتاتوراني هستند كه به صورت اسلامي پيش آمده اند يا به صورت آزادي و امثال اين حرف ها.» 11 «بپذيريد قانون را، همه تان روي مرز قانون عمل بكنيد و اگر همه روي مرز قانون عمل بكنند اختلاف ديگر پيش نمي آيد. » 12 «قانون در راس واقع شده است و همه افراد هر كشور بايد خودشان را با آن قانون تطبيق بدهند. اگر قانون برخلاف خودشان حكمي كرد، بايد خودشان را در مقابل قانون تسليم كنند. آن وقت است كه كشور، كشور قانون مي شود.» 13 بايد توجه داشت كه پاره اي اختيارات فراقانوني كه براي رهبران در هر نظام سياسي و رهبري فقيه عادل در جمهوري اسلامي ايران پيش بيني شده، امري عقلايي است، و براي خروج از بن بست ها و تنگناهاي اجرايي و اداره جامعه مي باشد، واين خود امري قانوني است، گرچه مدون و مكتوب نيست. بر اين مطلب در سومين فرازي كه از امام نقل شد نيز به صورت ضمني اشاره شده است. دو. برابري در قبال قانون تاكيد امام بر مساوات همه اقشار و اصناف در برابر قانون اعجاب برانگيز است: «... قانون كه همه بدون استثنا بايستي از آن پيروي و تبعيت كنند. حكم الهي براي رئيس و مرئوس متبع است، يگانه حكم و قانوني كه براي مردم متبع و لازم الاجرااست، همان حكم و قانون خداست.» 14 «فرقي ما بين اشخاص نيست در قانون اسلام، فرقي ميان گروه ها نيست.» 15 همه بايد

مقيد به اين باشيد كه قانون را بپذيريد ولو برخلاف راي شما باشد.بايد بپذيريد براي اين كه ميزان اكثريت است. » 16 سه. احترام به نهادهاي قانون گذار الف. مجلس شوراي اسلامي امام، مجلس شوراي اسلامي را بالاترين مقام و در راس تمام نهادها جاي مي داد و به هيچ كس حق نمي داد به اين ارگان جسارت روا دارد: «من تكرار مي كنم مجلس بالاترين مقامي است در اين مملكت، مجلس اگر راي داد وشوراي نگهبان هم آن راي را پذيرفت هيچ كس حق ندارد يك كلمه راجع به اين بگويد، من نمي گويم راي خودش را نگويد، بگويد راي خودش را بگويد، اما اگربخواهد فساد كند، به مردم بگويد كه اين شوراي نگهبان كذا و اين مجلس كذا، اين فساد است و مفسد است و يك همچو آدمي، تحت تعقيب مفسد في الارض، بايد قراربگيرد.» 17 «مجلس شوراي اسلامي كه در راس تمام نهادهاي نظام جمهوري اسلامي است از ويژگي هاي خاصي برخوردار است كه مهم ترين آن ها اسلامي - ملي بودن آن است.» 18 «من تاييد مي كنم مجلس را و هميشه سفارش مي كنم به ملت كه مجلس را بايد تاييدكنند و مجلس از ارگان هايي است كه لازم است بر همه ما كه او را تاييد كنيم وهيچ كس حق ندارد كه به مجلس جسارتي بكند.» 19 البته هميشه در پيام ها و سخنراني ها، توصيه ها و سفارش هايي داشت كه به حفظمقام بلند مجلس و جايگاه ديني آن برمي گشت، در اين جا به برخي از اين نكته هاكه در پيام ايشان به مناسبت گشايش دومين دوره

مجلس شوراي اسلامي مي باشد،فهرست وار اشاره مي شود: 1. عالم را جلوه خداوند دانستن; 2. اجراي سياست نه شرقي و نه غربي; 3. رسيدگي هرچه بيشتر به امور محرومان و قشرهاي كم درآمد; 4. رعايت اخلاق اسلامي و ارزش هاي انساني در: - برخورد با يكديگر در محيط مجلس و مباحثات بين مخالف و موافق. - برخورد با دولت و وزرا و ساير كارمندان و فرق گذاردن بين نظارت و عيب جويي و استيضاح و انتقام گيري. - در نطق هاي قبل از دستور. و در همين جا مي نويسد كه: «اين نكته نيز قابل ذكر است كه اگر در مجلس به كسي كه حاضر نيست و راه به مجلس ندارد كه از خود دفاع نمايد حمله اي شد، به او اجازه داده شود يا در مجلس ازخود دفاع كند و اگر قانونا اشكالي در اين عمل مي بينيد، راديو تلويزيون ومطبوعات اين وظيفه سنگين را به دوش كشند تا حق مظلومي ضايع نشود و شخصيتي بي دليل خرد نگردد.» - رعايت ضوابط و جوانب حق در بررسي اعتبارنامه ها و... - ساده زيستي و پرهيز از تعلق قلب به مال و منال و جاه و مقام. 20 ب. شوراي نگهبان امام با قاطعيت فراوان و در بحران ها از نهاد شوراي نگهبان و اعضاي آن دفاع مي كند و بر قوت و كارآمدي آن تاكيد مي ورزد: «من با نهاد شوراي نگهبان صد در صد موافقم و عقيده ام هست كه بايد قوي و هميشگي باشد.» 21 «شوراي محترم نگهبان كه حافظ احكام مقدس اسلام و قانون اساسي هستند مورد تاييداين جانب مي

باشند و وظيفه آنان بسيار مقدس و مهم است و بايد با قاطعيت به وظايف خود عمل كند.» 22 «من به اين آقايان هشدار مي دهم كه تضعيف و توهين به فقهاي شوراي نگهبان امري خطرناك براي كشور و اسلام است. هميشه انحرافات به تدريج در يك رژيم وارد مي شودو در آخر رژيمي را ساقط مي نمايد. لازم است همه به طور اكيد به مصالح اسلام ومسلمين توجه كنيم و به قوانين هرچند مخالف نظر و سليقه شخصي مان باشد احترام بگذاريم.» 23 البته در كنار تاكيد بر حفظ حريم و جايگاه قانون شوراي نگهبان يادآوري هاي لازم را نيز گاهي بيان داشت: «من با نهاد شوراي نگهبان صد در صد موافقم و عقيده ام هست كه بايد قوي و هميشگي باشد ولي حفظ شورا مقداري به دست خود شماست. برخورد شما بايد به صورتي باشدكه در آينده هم به اين شورا صدمه نخورد... شما روي مواضع اسلام قاطع بايستيد، ولي به صورتي نباشد كه انتزاع شود (كه)شمادر همه جا دخالت مي كنيد. صحبت هاي شما بايد به صورتي باشد كه همه فكر كنند درمحدوده قانوني خودتان عمل مي كنيد نه يك قدم زياد و نه يك قدم كم.» 24 «تذكر پدرانه به اعضاي عزيز شوراي نگهبان مي دهم كه خودشان قبل از اين گيرها،مصلحت نظام را در نظر بگيرند، چرا كه يكي از مسائل بسيار مهم در دنياي پرآشوب كنوني، نقش زمان و مكان در اجتهاد و نوع تصميم گيري ها است.» 25 پايان بخش مقال را اين سخن امام قرار مي دهم كه: «اسلام به قانون نظر «آلي » دارد; يعني آن

را آلت و وسيله تحقق عدالت در جامعه مي داند، وسيله اصلاح اعتقادي و اخلاقي و تهذيب انسان مي داند. قانون براي اجراو برقرار شدن نظم اجتماعي عادلانه، به منظور پرورش انسان مهذب است.» 26 سردبير پي نوشت ها: 1. بحار الانوار، ج 40، ص 338. 2. نهج البلاغه، خطبه 224. 3. صحيفه نور، ج 14، ص 268. 4. همان، ج 10، ص 29. 5. ولايت فقيه، ص 34 35. 6. كوثر، ج 2، ص 215. 7. صحيفه نور، ج 9، ص 42. 8. كوثر، ج 2، ص 215. 9. صحيفه نور، ج 14، ص 148. 10. همان، ص 268. 11. همان. 12. همان، ص 244. 13. همان، ص 268. 14. ولايت فقيه، ص 34-35. 15. صحيفه نور، ج 9، ص 42. 16. همان، ج 14، ص 244. 17. همان، ص 293. 18. همان، ج 18، ص 273. 19. همان، ج 19، ص 232. 20. همان، ص 7. 21. همان، ص 51. 22. همان، ص 106. 23. همان، ج 18، ص 280. 24. همان، ج 19، ص 51. 25. همان، ج 21، ص 61. 26. ولايت فقيه، ص 62. منابع مقاله:

فصلنامه حكومت اسلامي، شماره 11، ؛

امام خميني و احياي حاكميت قانون

امام خميني و احياي حاكميت قانون اساس يك مملكتي بر قانونش هست (1)

مقدمه بر اساس تعليمات قرآن كريم موجودات عالم بر پايه حساب و ميزان و اندازه آفريده شده و بر اساس قانون الهي حاكم بر آنها در حركت هستند. در آيات 5، 6 و 7 در سوره الرحمن مي فرمايد: الشمس و القمر بحسبان، و النجم و الشجر يسجدان و السماء رفعها و وضع الميزان. يعني خورشيد و

ماه با حسابي (از جانب خداي تعالي) در حركتند و در مسيري و بنحوي حركت مي كنند كه خداي سبحان براي آن دو تقدير فرموده، گياه و درخت براي خدا سجده مي كنند، آسمان را برافراشته و ميزان نهاده است. علامه طباطبائي منظور از رفع ميزان را در تفسير خود اين طور بيان مي نمايد: "منظور از آن هر چيزي است كه وسيله آن حق از باطل، راست از دروغ، عدل از ظلم و فضيلت از رذيلت تميز داده مي شود. " (2) سيد قطب مي نويسد: "ميزان قرارداد، ميزان حق، ميزان ثابت و راسخ و مستقر براي اندازه گيري ارزشها، ارزشها و قدر اشخاص و حادثه ها و چيزها تا اندازه گيري آنها مختل نشود و وزن آنها پريشان نگردد. " (3) در سوره يس مي خوانيم: و الشمس تجري لمستقر لها ذلك تقدير العزيز العليم و القمر قدرناه منازل حتي عاد كالعرجون القديم، لا الشمس ينبغي لها ان تدرك القمر و لا الليل سابق النهار و كل في فلك يسبحون (آيات 38 و 39 و 40) يعني و خورشيد به قرارگاه خود روان است. اين نظم خداي عزيز دانا است و براي ماه منزلها معين كرديم تا دوباره به صورت هلال مانند چوب خوشه خرماي كهنه درآيد. نه خورشيد را سزد كه به ماه برسد و نه شب از روز پيشي گيرد و هر يك در فلكي سير مي كنند. خلاصه تفسير آيات اين است كه: شمس و قمر همواره ملازم آن مسيري هستند كه برايشان ترسيم شده، نه خورشيد به ماه مي رسد تا به اين وسيله تدبيري كه خدا به وسيله

آن دو جاري ساخته مختل گردد و نه شب از روز جلو مي افتد، بلكه اين دو مخلوق خدا در تدبير پشت سر هم قرار دارند و ممكن نيست از يكديگر جدا بيفتند. . . و هر يك از خورشيد و ماه و نجوم و كواكب ديگر در مسير خاص به خود حركت مي كنند و در فضا شناورند. پس، موجودات هر يك حد و حدود و مسير و اجلي دارند و نمي توانند پا را از حد خود فراتر گذارند و قانوني بر آنها حاكم است كه تابع آن هستند. در حديث هم مي خوانيم: العدل اساس به قوام العالم (4) يعني عدل پايه اي است كه سر پا بودن عالم به آن است. اما در جامعه انساني و لزوم قانون در آن يادآوري اين آيه شريفه از سوره بقره لازم است: كان الناس امة واحدة فبعث الله النبيين مبشرين و منذرين و انزل معهم الكتاب بالحق ليحكم بين الناس فيما اختلفوا فيه و ما اختلف فيه الا الذين اوتوه من بعد ما جائتهم البينات بغيا بينهم، فهدي الله الذين امنوا لما اختلفوا فيه من الحق باذنه و الله يهدي من يشاء الي صراط مستقيم (آيه 213) يعني مردم (در آغاز) يك دسته بيشتر نبودند (و تضادي در ميان آنها وجود نداشت) سپس در ميان آنها اختلافات (و تضادهايي) به وجود آمد. پس خداوند پيامبران را برانگيخت تا مردم را بشارت دهند و بر حذر بدارند و كتاب آسماني كه به سوي حق دعوت مي كرد بر آنها نازل نمود تا در ميان مردم در آنچه اختلاف داشتند حكومت كند (افراد با ايمان در

آن اختلاف نكردند) فقط (گروهي از) كساني كه كتاب را دريافت داشته بودند و نشانه هاي روشن به آنها رسيده بود بخاطر انحراف از حق و ستمگري در آن اختلاف كردند. خداوند آنهايي را كه ايمان آورده بودند به حقيقت آنچه مورد اختلاف بود بفرمان خود رهبري كرد و خداوند هر كه را بخواهد به راه راست هدايت مي كند. ملاحظه مي شود كه قرآن كريم در اين آيه از يك مرحله زندگي ساده نخستين سخن به ميان مي آورد كه مردم بر طبق فرمان فطرت خداي را پرستيده و وظايف ساده اي در برابر او انجام مي داده اند. در مرحله دوم بر اثر عوامل دروني افراد و به واسطه تضادهايي كه در منافع داشتند اختلافهايي بين آنها به وجود آمده است. در اين مرحله كه خود از حل اختلاف ناتوان و آماده پذيرش قوانيني براي رفع اختلاف بوده اند انبيا از جانب حضرت حق جل و علا مامور نجات انسان مي شوند. انبيا در آغاز بشارت مي دهند و بر حذر مي دارند و همراه اين دو عمل تربيتي كتاب نازل مي شود تا بين مردم در موارد اختلاف به حق حكم كند. البته متاسفانه اختلاف ديگري بعدا وسيله كساني كه كتاب به آنها داده شده بود و بنيات و دلايل را دريافته بودند بر اساس بغي ( ظلم و حسد و لجاجت) به وجود آمد كه مجددا خداوند منان مومنان را هدايت فرمود. پس علاوه بر قانون حاكم بر موجودات هستي، خداي تبارك و تعالي جهت هدايت انسان و رفع اختلافات او نيز كتاب دربردارنده قانون و حكم به حق را توسط

انبياء بر او نازل كرده است. پس از اين مقدمه نسبتا كوتاه، اكنون لازم است به نظر حضرت امام خميني (س) در باب قانون و احياء آن بپردازيم.

نظر امام خميني (ره) نسبت به قانون پيش از انقلاب اسلامي براي استفاده از نظرات حضرت امام (ره) در مورد قانون قبل از انقلاب اسلامي بهتر است اول سري به قديمي ترين نوشته ايشان يعني كتاب كشف الاسرار بزنيم. در خلال اين كتاب و در صفحات گوناگون آن امام در مورد قانون اسلام و اين مطلب كه تنها قانوني كه خداي آگاه از جهان و انسان و مصالح و سعادت آدمي وضع كرده است قابل پيروي است بحث نموده اند. به عبارتي مي توان گفت در آغاز كار امام به احياء قوانين اسلامي و توجه دادن مردم به اينكه بايد در زندگي به قوانين الهي عمل كرد پرداخته اند. در صفحه 368 آن كتاب مي فرمايد: "بدانيد كه قانون گذار بايد كسي باشد كه از نفع بردن و شهوت راني و هواهاي نفساني و ستمكاري بركنار باشد و درباره او احتمال اين گونه چيزها ندهيم و آن غير خداي عادل نيست. " بعد اضافه مي نمايد. "ما خدايي را مدبر اين جهان پهناور مي دانيم كه ميليون ميليون منظومه هاي شمسي را در تحت تربيت خود اداره مي كند و از ذره ذره جهانهاي پهناور پيدا و پنهان كه علم بشري تا آخر هم بقطره از آن درياي بي پايان نخواهد رسيد غافل نبوده و نخواهد بود و جميع احتياجات هر موجودي پيش او آشكار و روشن است و به رفع آنها قادر و تواناست". در باب مسايل

و مشكلات قانوني زمان ما مي فرمايد: "و ديگر از قوانيني كه با مرور زمان كشور نيازمند به آنها مي شود آنهائي است كه با قانون شرع مخالف نيست و امروز در نظم مملكت و ترقيات كشور دخالت دارد. اين گونه قوانين را دولت اسلامي مي تواند به توسط كارشناسان ديني تشخيص دهد كه با قانون اسلامي تطبيق كنند و وضع نمايند. . . مثلا در صدر اسلام بواسطه محدود بودن كشور اسلامي نيازمند به بانك و ثبت املاك و سرشماري و مانند اينها نبودند و ساز و برگ ارتش در آن زمان با اين زمان مخالف بود و وزارت پست و تلگراف نبوده يا با اين تشريفات نبوده لكن قانون اسلام از تشكيل آنها اساسا جلوگيري نكرده. . . " (5)

هر نوع قانوني از بي قانوني بهتر است در مسير مبارزه اي كه حضرت امام (ره) در دوران ستمشاهي داشتند يكي از اشكالاتي كه به آن رژيم وارد مي كردند اين بود كه آنها به هيچ قانوني پاي بند نبودند به همين جهت فرمودند: "به چه قانوني اينها عمل مي كنند؟ بيايند به قانون چنگيزي با ما عمل كنند. يك عنواني توي كار باشد. يك قانوي توي كار باشد. " (6) "در تاريخ هست كه چنگيز با آن طبع وحشيگري و صحرايي كه داشته است با آن خونريزي ها كه كرده است تابع يك قانون بوده است كه به آن قانون مي گفتند " ياسانامه بزرگ، و مغول، چنگيز و ساير مغول تخلف از آن قانون نمي كردند. حتي تعبير اين بوده است كه احترام آن قانون پيش مغول مثل احترام قرآن در صدر

اسلام پيش مسلمين بوده است. تخلف از آن قانون مطابق با مرگ بوده است. " (7) "آيا اينها به قانون اساسي عمل مي كنند؟ چنگيز به ياسا عمل مي كرد. اين مغلوها به قانون اساسي احترام قائل هستند؟ " (8)

آيا تنها قانون كافي است؟ نكته اي كه در بيانات حضرت امام (ره) به چشم مي خورد و قابل توجه است اين است كه ايشان قانون را به تنهايي كافي نمي دانند و اگر بپرسيم آيا سعادت بشر در داشتن قانون است پاسخ منفي مي دهند و مي فرمايد: "اصولا قانون و نظامات اجتماعي مجري لازم دارد. در همه كشورهاي عالم و هميشه اين طور است كه قانون گزاري به تنهايي فايده ندارد. قانون گذاري به تنهايي سعادت بشر را تامين نمي كند. پس از تشريع قانون بايستي قوه مجريه اي بوجود آيد. قوه مجريه است كه قوانين و احكام دادگاهها را اجرا مي كند و ثمره قوانين و احكام عادلانه دادگاهها را عايد مردم مي سازد. بهمين جهت اسلام همانطور كه قانونگزاري كرده قوه مجريه هم قرار داده است. "ولي امر، متصدي قوه مجريه هم هست" (9)

فراگيري و استثناناپذيري قانون يكي از بيانات حضرت امام (ره) در مورد قانون اسلامي فراگيري اين قانون است چنانكه مي فرمايند: "در اسلام قانون حكومت مي كند. پيغمبر اكرم هم تابع قانون بود. تابع قانون الهي، نمي توانست تخلف كند. خداي تبارك و تعالي مي فرمايد كه اگر چنانچه يك چيزي برخلاف آن چيزي كه من گويم تو بگويي من ترا اخذ مي كنم" (10) اين برداشت از آيه شريفه قرآن كريم و اين تابعيت و استثناناپذيري در قانون

الهي انسان مسلمان را به انديشه وامي دارد كه چگونه در فرهنگ الهي همه و همه بايد مطيع دستورات حضرت حق بوده و ذره اي تخلف نكنند. امام (ره) در جاي ديگر مي فرمايند: "حكومت اسلام حكومت قانون است. در اين طرز حكومت، حاكميت منحصر به خدا است و قانون فرمان و حكم خدا است. قانون اسلام يا فرمان خدا بر همه افراد و بر دولت اسلامي حكومت دارد. . . حكم الهي براي رئيس و مرئوس متبع است. " (11) از جهت واقعيت تاريخي حكومتهاي غيرالهي به صور مختلف گرفتار استبداد فردي و جمعي شده و حاكمان اغلب خود را از جهت قانون استثنا نموده و فوق قانون شمرده اند. حضرت امام (ره) در عمل نشان دادند كه چگونه يك مرد الهي كه در راس حكومت قرار گيرد از هر نوع خودخواهي و خودكامگي به دور بوده و در هر موقعيتي خود را از هر نوع عنوان و حركت تشريفاتي كنار كشيده و خويشتن را خادم مردم دانسته و بالاترين افتخار را اجراي حكم الهي و خدمت به مردم دانسته و كوچكترين استفاده نامناسب از امكانات اقتصادي و اجتماعي و سياسي براي خود و منسوبان خود ننمايد. وقتي ديدگاه امام (ره) اين شد كه: "حكومت اسلام حكومت قانون است اگر شخص اول مملكت ما در حكومت اسلامي يك خلاف بكند، اسلام او را عزلش كرده است يك ظلم بكند يك سيلي به يك كسي بزند ظلم است، اسلام او را عزلش كرده او ديگر قابليت از براي حكومت ندارد اين ديكتاتوري است. حكومت قانون است. قانون خدا است يعني حاكم يعني شخص اول مملكت

اگر يك كسي يك چيزي داشته باشد شكايتي داشته باشد از او پيش قاضي مي رود و او را حاضرش مي كند و او هم حاضر مي شود، وظيفه است. حضرت امير اينكار را كرد، يك همچنين حكومتي مي خواهيم، حكومت قانون، قانون يعني آن قانون آنهم قانون مترقي اسلام. " (12) چنين نتايجي از آن حاصل مي شود كه در ده سال بچشم خود آن را ديديم ما به علت اين قانون گرايي، ملاحظه كرديم كه به قول حجت الاسلام والمسلمين آقاي فلسفي اگر حدود 5 ميليون نفر به استقبال امام (ره) رفتند حدود 10 ميليون نفر جنازه مطهر آن بزرگوار را مشايعت كردند. (13) ذكر اين جمله هم در احياء توجه به قانون لازم است كه آن عزيز سفر كرده به ديار دوست فرمود: "قانون در راس واقع شده است و همه افراد هر كشوري بايد خودشان را با آن قانون تطبيق بدهند. اگر قانون برخلاف خودشان هم حكمي كرد بايد خودشان را در مقابل قانون تسليم كنند آن وقت است كه كشور كشور قانون مي شود. " (14)

هدف قانون حضرت امام خميني كه انساني عارف و پرورشكاري بزرگ بود و معنويت و مهذب بودن را از اهداف عالي فردي واجتماعي و سياسي تربيت مي دانست قانون زمينه ساز و وسيله تربيت است. بيان خود ايشان در اين مورد اين است كه مي فرمايد: "اسلام به قانون نظر آلي دارد، يعني آن را آلت و وسيله تحقق عدالت در جامعه مي داند، وسيله اصلاح اعتقادي و اخلاقي و تهذيب انسان مي داند. قانون براي اجرا و برقرار شدن نظم اجتماعي عادلانه به منظور

پرورش انسان مهذب است. " (15) براي بسياري از سياستمداران درستكار و مردم گرا اجراي قانون و برقراري نظم و عدالت هدف است اما براي امام (ره) كه نظر به ماوراء طبيعت و ساختن انسان الهي دارد، ايجاد نظم و عدل مقدمه پرورش انسان مهذب است.

پاسخ به يك پرسش شايد خواننده هوشيار سؤال كند چرا امام (ره) با اين همه تاكيد بر قانون گرايي، با قوانين و نظام مستقر در ايران قبل از انقلاب و نظم و امنيت و چارچوبهاي قانوني بين المللي درافتاد؟ آيا امام قبل از انقلاب مخالف قانون و نظم و امنيت اجتماعي و راديكال است و پس از انقلاب مدافع نظم و امنيت است و محافظه كار مي شود؟ (16) پاسخ اين است كه امام در ديگرگوني قوانين و نظم و امنيت قبل از انقلاب و حفظ و حراست قوانين و نظم و امنيت پس از انقلاب مبنا دارد. آن مبنا مشروعيت و الهي بودن قانون است. امام (ره) قوانين و نظمي را كه الهي نيست و فقط مدافع منافع و مطامع جهانخواران و از بين برنده حقوق اكثريت مردم مستضعف مي بيند، برنمي تابد و در برابر آنها در محدوده ايران و چه در سطح جهان برمي آشوبد و موضعي انقلابي اتخاذ مي كند. امام بزرگوار رحمة الله تعالي عليه بر اساس مباني قرآني و حركت همه انبياء اساس نظم و امنيت اجتماعي را وحي و دستورات الهي مي داند و هر چه غير آنرا كه از انانيت آدميزادگان برمي خيزد نفي مي نمايد، كار خود را قبل از انقلاب و بعد از آن انجام دادند. البته تذكر يك نكته

در پايان گفتار لازم است و آن نكته اين است كه امام به صرف عدم مشروعيت نظام يا حكومتي، هر نوع بي نظمي يا شكستن قوانين و مقررات درون آن را جايز نمي شمارد. بهمين جهت حضرت امام (س) به مقلدين خود كه پرچم مبارزه را در دوران طاغوت به دوش مي كشيدند تصرف خارج از ضوابط و مقررات را در مورد اموال و دارائي هاي دولت ها در رژيم طاغوتي شاه نمي دادند. به عناصر انقلابي خارج از كشور هم كه استدلال مي كردند اروپاييها و امريكاييها با غارت و استعمار ملت ما اين همه امكانات فراهم كرده اند اجازه تقلب در پرداخت هزينه هاي تلفن عمومي و نپرداختن بليط وسايل نقليه را نمي دادند در پاريس وقتي ملاحظه فرمودند برخلاف قوانين و مقررات شهرداري گوسفندي ذبح كرده اند، از گوشت آن گوسفند استفاده ننمودند. (17) نتيجه اي كه از نظرات و عمل حضرت امام (ره) مي گيريم، (بويژه كه امروز رئيس جمهوري محبوب هم اصرار دارند) ، عمل به قانون و دوري از هر نوع كم توجهي به رعايت قوانين است. باشد كه به اين طريق ثابت كنيم طرفدار راه و خط امام خميني رحمة الله تعالي عليه هستيم. پي نوشت ها: 1. صحيفه نور جلد 8 صفحه 79 2. الميزان جلد 19 صفحه 109 3. في ضلال القرآن جلد 7 صفحه 677 4. ميزان الحكمة جلد 6 صفحه 78 5. كشف اسرار صفحه 291 تا 295 6. صحيفه نور جلد 2 صفحه 66 7. همان م آخذ 8. همان م آخذ 9. ولايت فقيه صفحه 17 10. صحيفه نور جلد 10 صفحه

29 11. ولايت فقيه صفحه 34 12. صحيفه نور جلد 3 صفحه 69 13. سخنراني آقاي فلسفي در دانشگاه تهران در رحلت حضرت امام 14. صحيفه نور جلد 4 صفحه 269 15. ولايت فقيه صفحه 62 16. مجله حضور شماره 19 صفحه 106 17. پا به پاي آفتاب جلد 2

رهنمودهاي امام در جهت خودكفايي

رهنمودهاي امام در جهت خودكفايي سپيده آزادي , آنگاه طلوع خورشيد ملتي را نويد مي دهد كه آن ملت به خودكفايي برسد و متكي به خويش باشد: نان از عمل خويش خورد و منت از ديگران نبرد. چه انسانهايي كه فقر و ناداري , آنان را به دامن فساد سوق داده , شخصيت و هويت نان را در پيشگاه ثروت و قدرت , قرباني نموده است , و چه بسيار دولتهاي فقيري كه دست نياز به سوي قدرتهاي اقتصادي دراز كرده و راه تسلط همه جانبه آنان را بر خود گشوده اند. از آنجا كه ثروت , قدرت مي آفريند و فقر, ضعف و سستي , قدرت اقتصادي توانگران ,از ديرباز, حربه اي بوده است براي نفوذ در ممالك زير سلطه و وسيله اي براي ترويج فرهنگي و مكتب دولت حاكم و قدرتمند بر ملل فقير و ضعيف و در مواردي براي به زانو درآوردن آنان و وضعيت كشورهاي مختلف جهان معاصر, شاهدي است براين مدعا. تحليل گران سياسي , تنگناهاي اقتصادي به وجود آمده از جانب دولت مستكبر آمريكا رااز مهمترين علل سقوط دولت ساندنيسيت , قلمداد كرده اند. روزنامه( وال استريت) , با درج مقاله اي در رابطه با انتخابات نيكاراگوئه نوشت : ( درانتخابات رياست جمهوري ... دموكراسي پيروز نشد بلكه تروريستهاي

مورد حمايت كاخ سيد به پيروزي دست يافتند... جورج بوش , رئيس جمهوري آمريكا, در ماه نوابر گذشته , با خانم جامورو, در كاخ سفيد ديدار كرد و قول داد كه در صورت پيروزي او, درانتخابات رياست جمهوري , تحريم اقتصادي عليه نيكاراگوئه را لغو خواهد كرد. مخالفان , بااين شعار تبليغاتي براي پيروزي درانتخابات , وارد ميدان شدند: (عليه ساندنيستيها راي دهيد) يا( شاهد مرگ كودكانتان باشيد) تحريم اقتصادي نيكاراگوئه , به منظور فشار به سانديستيها و ساقط كردن رژيم ماناگوا وضع شده بود) 1 . بنابراين , وابستگي اقتصادي ,از عوامل مهم واساسي نفوذ استعمارگران , در ممالك جهان سوم است . هر ملتي كه بخواهد خود رااز سلطه اجانب نجات بخشد, مي بايست بر توان خويش تكيه كند و دست حاجت , به سوي ديگران دراز نكند. تجربه ثابت كرده است كه : ملتهااگر بخواهند مستقل باشند, خواهند توانست . بهبود وضع نابسامان اقتصادي , آباداني شهرهاي ويران , ترميم خسارتهاي عظيم جنگي و تلاش در راه زندگي عزتمند, راهي است كه بسياري از كشورها و ملتهاي بااراده طي كرده اند. اسلام و خودكفايي در مكتب اسلام , به مسئله حفظ هويت واستقلال اقتصادي ,ارزش بسيار داده شده است . مسلمانان ,از هرگونه ركون و وابستگي به ظالمين , كه قطبهاي اقتصادي امروز, مصداق بارز آنند, به شدت نهي شده اند : ( ولا تركنوا الي الذين ظلموا فتمسكم النار) 2 . بدون ترديد وابستگي اقتصادي , مي تواند راهي باشد براي ركون و تكيه مالي به دشمنان اسلام , كه فرجامي جز شكست و آتش در بر نخواهد داشت . در

روايات اسلامي , به كار و فعاليت , در جهت بي نيازي از ديگران , ارزش بسيار داده شده تحمل و زحمت و رنج براي رسيدن به غنا و بي نيازي عبادت به شمار آمده است . امام باقر( ع) در هواي بسيار گرم نامناسب در مزرعه خويش به كار مشغول بود. و در پاسخ معترض كه كار كردن در سن پيري را بر آن حضرت , خرده مي گيرد و قصد موعظه آن حضرت را دارد, مي فرمايد: (من , به قصد بي نيازي از تو و مردم , كار مي كنم واين عبادت است و اگر دراين حالت بميرم در حال طاعت خداونداز دنيا رفته ام) 3 . و ياامام صادق( ع) در حال كشاورزي و كار, در جواب كسي كه مي گويد: اين بيل را به من بدهيد تا من كار راانجام دهم . مي فرمايد: (نه , من اساسا دوست دارم كه مرد براي تحصيل روزي رنج بكشد و آفتاب بخورد) 4 . علاوه بر رواياتي كه كار را عبادت دانسته اند, رواياتي داريم كه از تنبلي و سستي , به شدت نكوهش كرده اند. امام امت ,از ديرباز, به مساله خودكفايي توجه داشته است واز وابستگي اقتصادي كشورهاي اسلامي وايران زمين , به دشمنان اسلام , رنج مي برده و همواره خواستار قطع وابستگي و سلطه اقتصادي اجانب و رسيدن به خودكفايي ملت اسلام بوده است : (...من اعتقادم اين است , كه انسان اگر با هر زحمت و مرارتي زندگي كند و زندگيش مال خودش باشد, مستقل باشد... و نان جو خودش را بخورد...ارزشش صدها مقابل اين است كه

انسان در آپارتمانهاي عظيم بنشيند و دستش , پيش ديگران دراز باشد) 6 . (آيا براي مسلمانان جهان ننگ نيست كه بااين همه سرمايه هاي انساني و مادي و معنوي , با داشتن مكتب مترقي و پشتوانه الهي , تن به سلطه قدرتمندانه مستكبر و دزدان دريايي و زميني قرن مي دهند) 7 . مسلمين , نبايد تحت سلطه كفار باشند خداي تبارك و تعالي , براي هيچ يك از كفار سلطه بر مسلمين قرار نداده است و نبايد مسلمين ,اين سلطه كفار را قبول كنند. 8 پس از ذكراين مقدمه ,اينك , به اجمال رهنمودهاي امام خميني را در راستاي رسيدن به خودكفايي , مورد مطالعه قرار مي دهيم . محورهايي كه ما, دراين نوشته بحث مي كنيم , عبارتنداز: 1 شرائط خودكفايي . 2 موانع . 3 موجبات . شرائط خودكفايي

امام راحل , براي رسيدن به خودكفايي , شرايطي را برشمرده اند كه اهم آنها به قرار ذيل است : 1. تبيين نظري اقتصاداسلامي . 2. حفظ اصول وارزشها. 1. تبيين نظري اقتصاداسلامي براي رسيدن به خودكفايي , شرط اول , ترسيم تئوري نظام اقتصادي اسلام است و تنها در سايه يك فقه مدون و محكم ناظر بر زمان است كه مي توانيم به خودكفايي برسيم . فقه اسلام , در بردارنده همه مسائل اخروي و دنيوي انسان بوده و هست و توانايي گشودن گره از همه مشكلات اقتصادي جامعه را دارد,اما به خاطر دور شدن فقهااز صحنه زندگي و عمل , فقه ,از متن جامعه , كنار رفت واز حل مسائل گوناگون اجتماعي ,از جمله :اقتصادي , بازمانداين سرنوشت تلخ , موجب

گرديد كه در صده هاي اخير,اين انديشه برذهنها راه يابد كه اسلام براي اداره جامعه برنامه اي ندارد واين سبب گرديد كه جوانان , به التقاط و مكتب مادي روي آوردند. حضرت امام , در برابراين تفكر مي ايستد و مي فرمايد: (تمام چيزهايي كه دراداره يك كشوراحتياج به آن هست , دراسلام هست .اسلام رااگر كسي تعهد به آن داشته باشد,امكان ندارد كه ... زيربار وابستگي برود, زيربار وابستگي به كفار برود) 9 .. حضرت امام , در راه تحقق و تبيين صحيح سيستم اقتصادي اسلام , به دو مطلب بسيار تاكيد مي كنند و آن را شرط اساسي طرح دوباره اسلام در صحنه اقتصادي , مي شمارد: پويايي اجتهاد. استفاده از كارشناسان . پويايي اجتهاد

نيازمنديهاي اقتصادي و مادي انسانها, در بستر زمان , در حال تنوع و گسترش است و هر چندگاه , موضوعات جديدي پديد مي آيدازاين روي , اسلام ,اجتهاد مداوم را براي همه زمانها و جوامع گوناگون ضروري مي داند. امام امت , براين نكته تاكيد كرده واز علماء و فقها و متخصصين اين فن مي خواهد كه در مجامع قانون گذاري حضور يافته و با در نظر داشتن نقش زمان و مكان , به استنباط و تبيين احكام شريعت و مسائل اقتصادي آن بپردازند: (به عهده علماءاسلام و محققين و كارشناسان اسلامي است كه براي جايگزين كردن سيستم ناصحيح اقتصاد حاكم بر جهان اسلام , طرحها و برنامه هاي سازنده و در برگيرنده منافع محرومين پابرهنه هاي راارائه دهند و جهان مستضعفين و مسلمين رااز تنگناها و فقر معيشت , در آوردند) 10 . و براي تبيين درست نظام

مستقل اقتصادي اسلام , دخالت دادن عناصري , مانند :(مصلحت نظام) ,( زمان و مكان) ,( حكومت) و... را دراجتهاد واستنباط نظريات فقهي ضروري دانسته و مي فرمايند: (تذكري پدرانه به اعضاء عزيز شوراي نگهبان مي دهم كه خودشان , قبل ازاين گيرها, مصلحت نظام را در نظر بگيرند چرا كه يكي از مسائل بسيار مهم در دنياي پرآشوب كنوني , نقش زمان و مكان دراجتهاد و نوع تصميم گيريهاست . حكومت , فلسفه عملي برخورد با شرك و كفر و معضلات داخلي و خارجي را تعيين مي كند و بااين بحثهاي طلبگي مدارس كه در چهارچوب تئوريهاست , نه تنها قابل حل نيست كه ما را به بن بستها مي كشاند كه منجر به نقض ظاهري قانون اساسي مي گردد. شما در عين اين كه بايد تمام توان خودتان را بگذاريد كه خلاف شرعي صورت نگيرد (و خدا آنروز را نياورد) بايد تمام سعي خودتان را بنماييد كه خداي ناكرده , اسلام در پيچ و خم هاي اقتصادي نظامي ,اجتماعي و سياسي متهم به عدم قدرت اداره جامعه نگردد) 11 . افزون براين , مجتهدي را شايسته اظهارنظر در مسائل اقتصادي واحكام مالي اسلام معرفي مي كند كه بر مسائل پيچيده اقتصادي و رمز و رموز آن آشنايي داشته و آگاه به زمان خويش باشد: (... آشنايي به روش برخورد با حيله ها و تزويرها, فرهنگ حاكم بر جهان , داشتن بصيرت و ديداقتصادي ,اطلاع از كيفيت برخورد بااقتصاد حاكم بر جهان , شناخت سياستها و حتي سياسيون و فرمولهاي ديكته شده آنان و درك موقعيت و نقاط قوت و ضعف دو قطب سرمايه

داري و كمونيزم كه در حقيقت ,استراتژي حكومت بر جهان را ترسيم مي كنداز ويژگيهاي يك مجتهد جامع است) 12 . استفاده از كارشناس

امام , در تبيين خط قانون گذاري , خصوصا قوانين اقتصادي , به مسؤولان توصيه مي كند كه -از به كارگيري كارشناسان فن و متخصص متعهد غافل نباشند.ايشان مشورت با كارشناس را, در فهم موضوعات عرفيه , حجت شرعي مي دانند: (مجلس محترم شوراي اسلامي , كه در راس همه نهادهاست , در عين حالي كه ازاشخاص عال , متفكر و تحصيل كرده برخورداراست . خوب است در موارد لزوم ,از دوستان متعهد و صاحب نظر خود, در كميسيونها دعوت كنند كه با برخوردها نظرها وافكار, كارها سريعتر و محكم ترانجام گيرد و از كارشناسان متعهد و متدين در تشخيص موضوعات , براي احكام ثانويه اسلام نظرخواهي شود.... واين نكته لازم است كه : رداحكام ثانويه , پس از تشخيص موضوع به وسيله عرف كارشناس , با رداحكام اوليه فرقي ندارد چون هر دو حكم الله مي باشد و نيزاحكام ثانويه , ربطي به اعمال ولايت فقيه ندارد... در موضوعات عرفيه , كه تشخيص آن با عرف است , با مشورت كارشناسان , حجت شرعي است كه مخالفت با آن , بدون حجت قوي تر, خلاف طريقه عقلاءاست) 13 . 2. حفظ اصول وارزشها ياين پرسش , بايد پاسخ گفته شود كه آيااز ديدگاه حضرت امام , رسيدن به خودكفايي ارزش ذاتي دارد و مي بايست آن را به هر قيمت بدست آورد؟ گرچه با قرباني كردن اهداف واصول باشد؟ آيا مي توان عدالت اقتصادي واجتماعي را فداي خودكفايي مالي نمود؟ آيا

مي توان از تكاثر ثروت و سلطه مترفين و يا دو قطبي شدن جامعه , در راه رسيدن به اين مقصود, چشم پوشيد و آيا مي توان در راه غناي معيشتي ,از آزادي مطلقه مالكيت و... صرف نظر نمود و يا بايداهداف انقلاب اسلامي را كنار گذاشت ؟ با نگاهي كوتاه به گفته ها و سيره حضرت امام , مي بينيم كه پاسخ همه سوالات منفي است و حضرت امام , در عين تكيه بر خودكفايي , هموراه بر حفظ اصول وارزشهاي اسلامي وانقلابي تكيه كرده و حفظ آنها را در راس همه برنامه هاي خود قرار داده است . دراينجا برخي ازاصول كلي را, كه حراست و حفاظت از آنها در راه رسيدن به خودكفايي لازم است بدين شرح ذكر مي كنيم : معنويت حفظ ارزشهاي انقلاب . عدالت اقتصادي . دفاع از محرومان و مستضعفان . معنويت از مسائل اساسي در ديدگاه حضرت امام , توجه به معنويت و نقش زيربنايي آن در رابطه با همه مسائل اقتصادي و دنيوي است . در ديدگاه حضرتش , آنچه كه هدف اصلي بعثت پيامبران را تشكيل مي دهد, توجه دادن انسان به مساله آخرت و خدا و معنويات است و فقط در سايه آن است كه انسان را به آرامش رسيده و كمال مطلوب را درمي يابد.اگراسلام , به مساله ماديات توجه فرموده ,از جهت مقدميت وابزار بودن آن , در راه رسيدن به كمالات معنوي است . دراين راستا حضرت امام مرتب هشدار داده اند كه پرداختن به مساله اقتصاد و ماديات , بدون توجه به معنويات جامعه ,انحراف بوده و ما را به

همان گردابي دچاي خواهد كرد كه امروز غير مسلمانان با آن دست به گريبانند و در جستجوي راه چاره براي فرار و گريز! و در نهايت , سرنوشت و بقاي نهضت اسلام ,به حفظ معنويات و گسترش آن بستگي دارد. امام , قدس سره , دراين راستا, با كساني كه به تحريف اسلام پرداخته و با تاثيراز مكاتب مادي شرق و غرب , گرفتارالتقاط گرديده و با تفسيراحكام اسلام به ماديت , در واقع , به اقتصاد, بيش ازارزش واقعي آن , بها داده و آن را زيربنا فرض كرده اند, به مبارزه برخاسته و به افشاي خطر و پيامدهاي اين تفكر مي پردازد: ( اخيرا ما مبتلا شديم به يك عده اي كه ... تمام معنويات را به ماديات برمي گردانند. مي گويند: مسلميم لكن نه توحيدشان توحيداسلامي است و نه بعثت شان اسلامي است و نه نبوت شان نبوت اسلامي است و نه امامت شان و نه معادشان همه اش بر خلاف اسلام است ...اينها هم به اسم اسلام مي خواهند به كلي اسلام را كنار بگذارند و يك چيز مادي جاي او بگذارند كه همه چيزش مادي باشد. به اسم ترويج اسلام ماديت مي كنند. 14 ) وامام , با طرح درست اسلام و ترسيم جايگاه معونيت و ماديت در مسائل اقتصادي اسلام به تشويق منحرفين , براي بازگشت درست به اسلام مي پردازند. ايشان سر شكست طرحهاي اقتصادي دنيا و به بن بست رسيدن قدرتهاي بزرگ مالي را, دورماندن آنان از معنويات معرفي كرده واحتياج به معنويات رااز علل اساسي وجود جنبشهاي مردمي در جوامع صنعتي و پيشرفته معرفي مي كند.

امام جواب سئوال خبرنگار شبكه تلويزيون آلمان غربي كه مي پرسد: دراروپا تحرك جديد به چشم مي خورد و آن يك تحرك مذهبي است ...اين تحول را چگونه ارزيابي مي كنيد, مي فرمايد: ( ان تحرك مذهبي ازاين است كه : مردم ازاين پيشروي مادي سر خورده اند و ديدند كه تمام اين پيشرفتهايي كه شداست , چيزهايي نيست كه براي بشر ضرر بشر بوده تا به نفع بشر. و آن چيزي كه بشر طالب است ) اين است كه به روحش آرامش بدهد و آن چيزي كه آرامش مي دهد مذهب است . 15 همين روي كرد به مذهب و معويت را به گورباچف هم توصيه مي كند 16 . حضرت امام , معنويات را رمز بقاي اسلام و نهضت معرفي مي كند و هشدار مي دهد كه در غيراين صورت , حتي در فرض استقلال , اقتصادي , راه انحطاط و شكست باز خواهد بود: (آن روزي كه مجلسيان خوي كاخ نشيني پيدا كنند... وازاين خوي ارزنده كوخ نشيني بيرون بروند, آن روزاست كه ما براي كشور, بايد فاتح بخوانيم ... مادامي كه اين ملت ...اين جوانهاي ما توجه به معنويات دارند...جمهوري محفوظ است و هيچ كس نمي تواند به او تعدي كند. آن روزي كه زرق و برق دنيا پيدا بشود و شيطان در بين ما, راه پيدا كند و راهنماي ما شيطان باشد, آن روزاست كه ابرقدرتها مي توانند در ما تاثير كنند) 17 . حفظ ارزشهاي انقلاب توجه به ارزشهاي اسلامي وانقلابي در برنامه ريزيهاي اقتصادي ,از مسائلي است كآه حضرت امام به آن اهميت فراوان داده است و همواره

بر لزوم حفظ و تدوم آونها به مسؤولان و مردم هشدار داده اند. در ديدگاه حضرتش ,ارزشهاي اسلامي وانقلابي , تنها چيزهايي هستند كه ملت , به خاطر دست يابي به آنهاانقلاب كرده و در راه آن تا مرز شهادت به پيش رفته اند و هيچ توسعه , پيشرفت نمي بايست ما را به عقب نشيني ازاصول اساسي باز دارد. در همه برنامه ريزيهاي سياسي واقتصادي بايد عزت , شرف مومنين و ذلت منافقين و دنياطلبان , شعار حمايت او مظلومين عالم , مبارزه با ستم , دفاع ازاسلام و در يك كلمه ديانت ما محفوظ بماند. تكيه يك جانبه بر برنامه هاي اقتصادي مي تواند به نفي آرمانهاي انقلاب , بي توجهي به اسلام و نهضت هاي اسلامي , رو آمدن سرمايه داران بي درد و پيامدهاي تلخ ناشي از آن , بيانجامد. تنها باقي ماندن براصول اساسي است كه مي تواند عزت و كرامت مومنين را تضمين كرده , و ما را بر تداوم انقلاب ياور باشد, چه بسياري از دولتهاي انقلابي واسلامي كه با شعار, آزادي و كرامت انسانها قيام كردند, ولي سرانجام مشكلات اقتصادي و رسيدن به رفاه بيشتر, موجب گرديد كه آنان از شعارهاي انقلابي خود دست بردارند و براي رسيدن به زندگي بهتر و حل مسائل اقتصادي خود, هويت و شرافت اسلامي و ملي خود را در پيشگاه ثروت و رفاه قرباني كنند. بدين جهت امام امت همواره بر حفظ شعائر و آرمانهاي انقلاب تكيه كرده و آن را را در راس همه امور مي شمارد . مسائل اقتصادي و مادي ,اگر لحظه اي مسوولين رااز وظيفه اي كه

برر عهده دارند منصرف كنند, خطري بزرگ و خيانتي سهمگين است . بايد دولت جمهوري اسلامي , تمامي سعي و توان خود را دراداره هر چه بهتر مردم بنمايد, ولي اين بدان معني نيست كه آنها راازاهداف عظيم انقلاب كه ايجاد حكومت جهاني اسلام است منصرف كنند. مردم عزيز ايران , كه حقاجهره منور تاريخ بزرگ اسلام در زمان معاصرند, بايد سعي كنند كه سختي ها و فشارها را براي خدا پذيرا گردند تا مسؤولان بالاي كشور, به وظيفه اساسيشان , كه نشراسلام در جهان است , برسند 18 . حفظ آرمانها واصول , در راس همه فعاليتهاي حضرت امام , قرار داشت . در قضيه سلمان رشدي , شاهد بوديم كه :استكبار جهاني , پنداشت , با محاصره اقتصادي خواهد توانست ,امام رااز نظرش برگرداند واو را واردار به عقب نشيني كند, ولي امام , با شجاعت واستقامت , در مقابل همه توطئه هاايستاد و ثابت كرد كه آرمانها وارزشهاي اسلامي , بسيار والاست وايران اسلامي , به هيچ وجه از آن عدول نخواهد كرد. بدين جهت , امام , در بيانيه اي , به كساني كه ممكن است در آينده , صدور فتواي ارتداد سلمان رشدي را موقتي بدانند و وسوسه هاي پيشرفت اقتصادي , آنان را به سوي پيوند با غرب و فراموش كردن ارزشهاي اسلامي وانقلابي بكشاند, هشدار مي دهد 19 . همچنين آن بزرگوار, نظيراين حساسيت و غيرت ديني را (پيش ازاين ) در رابطه با ملي گرايان و متخصصان بي تعهد داشتند 21 . عدالت اقتصادي واژه عدالت , كه عدالت اقتصادي از بارزترين شاخه هاي آن است ,

ريشه در فطرت انسانها داشته و بشر, همواره به عنوان يك آرمان و كمال مطلوب به جستجوي آن پرداخته و در رسيدن به آن از بذل جان و مال دريغ نداشته است .اگر بگوئيم كه بيشتر جنگها و منازعات برخاسته از مسائل اقتصادي , پيش از آن كه ناشي از فقر و تنگدستي باشد,از بي عدالتي و تبعيض اجتماعي سرچشمه گرفته است , سخني به گزاف نگفته ايم . بدين جهت , شعار عدالت اجتماعي واقتصادي , همواره در سرلوحه همه مكاتب و مذاهب و نهضتها قرار داشته است واز پرشورترين شعارهاي انقلابها بوده است . در شريعت اسلام , عدالت ,از جايگاه ويژه اي برخورداراست . عدالت اجتماعي واقتصادي دراسلام , در جهان بيني توحيدي ,اسلام و طرز نگرش اسلام به انسان و كرامت او دارد.از ميان صفات بي شمار خداوند, عدل و عدالت , جزءاصول و شعائر قرار گرفته است .اين , نمايانگر عدالت خداوند در جهان هستي و لزوم و ضرورت استفاده عادلانه بشراز مواهب خدادادي مي باشد.انسانها, در راه تقرب به او, مي بايست , عدالت را پيشه خود سازند. در بعد نبوت و رسالت : عدالت ,ازاهداف اصلي انبيا اعلام گرديده است . براي تحقق آن , به پيامبران رئوف خود, دستور داده است كه دست به سلاح ببرند 21 . علي( ع) در شيوه حكومت , براجراي عدالت تاكيد كرده واز آغاز حكومت خويش , واژگوني جامعه غيراسلامي و دو قطبي رااعلام مي كند و در عمل نيز, با به زير كشيدن مستكبران و زالوهاي اقتصادي و غارتگران بيت المال , به نفع محرومان و مظلومان , عدالت اقتصادي

واجتماعي را جلوه گر مي كند. بااشاره به اوضاع نابسامان اجتماعي واقتصادي و رشد سرمايه هاي بادآورده مي فرمايد:

الا وان بليتكم قد عادت كهيئتها آگاه باشيد! تيره روزيها, درست همانند زمان بعث پيامبر(ص) , را ديگر, به شما روي آورده است . سوگند به كسي كه پيامبر را به حق مبعوث كرد, به سختي مورد آزمايش قرار مي گيريد و غربال مي شويد و همانند محتويات ديگر, هنگام جوشش , زير و رو خواهيد شد, آنچنان كه بالا, پايين و پايين , بالا قرار خواهد گرفت . در مورد برگرداندن اموالي كه به دست حكام پيشين ,از بيت المال غارت شده بود, مي فرمايد:

والله لو وجدته قد تزوج له النساء و ملك به الاماء, لردوته 23 . به خدا سوگند, آنچه از عطاياي عثمان اگر بيابم , به صاحبش بر مي گردانم گر چه زناني را بر آن كابين بسته و يا كنيزاني را با آن خريده باشند. پس از پيروزي انقلاب , حضرت امام قدم به قدم , با در نظر گرفتن شرايط لازم , به شعارها واصول عدالت خواهانه انقلاب , جامعه عمل پوشاند. با مصادره اموال طاغوتيان غارتگر به نفع مستضعفان و توزيع عادلانه امكانات در بين مردم واجراي برنامه هاي اقتصادي عادلانه , درراستاي عدالت اقتصادي حركت كردند. حضرت امام , مكررا, براين اصل تاكيد داشتند كه : عدالت , زيربناي همه مصالح واصلاحات و ظلم و بي عدالتي , سرمنشا همه تباهي ها به شما مي رود كه در همه برنامه ريزيهاي اقتصادي و تنظيم نظام اقتصادي بايد رعايت گردد . استقلال اقتصادي كشور و رفاه بدون اجراي عدالت ,

بي ثمر خواهد بود زيرا, جامعه به دو قطب , تقسيم خواهد شد:اقليت ثرتمند و ممتاز و اكثريت فقير. دراين صورت , واضح است كه :اقليت ثروتمنداست كه زمام امور را در دست خواهد گرفت .

دفاع از محرومان و مستضعفان ازامور مهمي كه امام امت در سرلوحه برنامه ريزيهاي اقتصادي و سياسي كشور بدان تكيه كرده است , دفاع همه جانبه از محرومان مستضعفان جامعه اسلامي , بلكه همه محرومان , جهان مي باشد. اين مساله روشن است كه محرومان و مستضعفان در جوامع مختلف , كمتر مورد توجه قرار گرفته و مي گيرند و عقربه اقتصادي جوامع بشري و حكومتها, هميشه , به سود حاكمان و سرمايه داران , در حركت بوده است . مستكبرين همواره با شيوه هاي مختلف , و بااستفاده از زور و زر و تزوير, قدرت سياسي جوامع را به نفع خود رقم زده اند. چه بسياراز نهضتهايي كه در جهان , با عنوان دفاع از حقوق محرومان و مستضعفان قيام كردند و با دست و بازوي محرومان به پيروزي رسيد. ولي به تدريج به انحراف , دچار آمده و دوباره مستكبرين ,از راهي ديگر, خود را بر مردم تحميل كردند. تنها حركتهاي الهي است كه محروم زدايي , هميشه سرلوحه كارشان است ازاين روي بيشتر, پيروان پيامبران الهي و مصلحان از طبقه محروم و زجر كشيده است . برنامه اساسي اسلام ,ايجاد جامعه اي آباد و سالم و بدوراز نكبت فقر و تهي دستي مي باشد. پيامبران وائمه هدي(ع) عملا براين راه رفته اند. واين نمايانگر حمايت همه جانبه آنان ,از مستضعفان و محرومان جامعه مي باشد. و در

حكومت علي بن ابيطالب (ع) , توجه به فقر و طبقات مستضعف جامعه , در راس برنامه هاي حكومتي آن حضرت قرار داشت . در نامه حكومتي به مالك مي نويسد:

ثم الله الله في الطبقه السفلي من پيروزي و تدام نهضت اسلامي ما نيز, بيش از همه گروهها, مديون فداكاري وايثار طبقه محروم جامعه بوده و هست يعني كساني كه در رژيم ستمشاهي به استضعاف كشانيده شده بودند و همه عرصه هاي پيشرفت و ترقي و رسيدن به حقوق شرعي وانساني بر آنان بسته شده بود.اين طبقه , هميشه مورد عنايت خاص حضرت امام بودند و هميشه آن بزرگوار,از حقوق اين گروه دفاع كردند. پر واضح است كه حمايت و دلسوزي حضرت امام , نه برخاسته ازاضطرار و ناچاري و نه از نوع كمكهاي دولتهاي ديگر براي جلوگيري از خطر طغيان فقرا عليه حكومت , كه نشات گرفته از دين و فطرت انسان دوستي آن عزيز بود: (خدا مي داند كه من مطلعم و رنج مي برم . من مطلعم ازاين دهات و شهرستانهاي دورافتاده ... من مطلعم از گرسنگي مردم واز وضع نابسامان زراعت و فلاحت . خدا مي داند كه من گاهي به فكر مي افتم كه اين زمستان آينده , چه خواهد شد؟ خيلي ناراحت مي شوم .اين بيچارها, آيا نان دارند يا ندارند؟ چه خواهد گذشت دراين زمستان سياه , به اين ملت فقير بدبخت) 24 . اين دلسوزي براي فقرا, در طول عمر پر بركت امام , مشاهده مي شود: قبل ازانقلاب , در فرياد عليه نابسامانيها و ظلم به طبقه ضعيف به و به استضعاف كشاندن آنان , جلوه

كرد و پس ازانقلاب , با برنامه هاي جدي درصدد رفع محروميتها بودند و گامهاي بسيار مثبتي هم دراين راه برداشتند. اساسا, درانديشه حضرت امام , توده مردم و طبقات زجر كشيده , جايگاه بلندي داشتند.ايشان جنگهاي پيامبران , بويژه پيامبراسلام را, جنگ بين فقر و غني , جنگ بين زورمند و ضعيف و ... مي دانستند 25 . درانديشه امام , صاحبان اصلي انقلاب , كه در تمام جبهه ها حضور فعال و ايثارگرانه دارند, محرومان و طبقات پايين جامعه اند 26 . دراين راستا, توصيه و تاكيدايشان , هميشه ,اين بود كه : مسؤولان به گونه اي برنامه ريزي كنند كه طبقات محروم بتوانند رشد كنند و به مراكز فرهنگي و ساير مديريتها راه يابند. براي تحقق اين امر مهم ,از علما, برنامه ريزان و نمايندگان مجلس شوراي اسلامي مي خواهند كه طرحهايي ارائه بدهند كه محرومان ازاين وضع , نجات پيدا كنند. 27 موانع خودكفايي حضرت امام , قدس سره ,استعمار رااز موانع اساسي استقلال و خودكفايي به شما آوردند: ( از جمله نقشه ها, كه مع الاسف , تاثير بزرگي در كشورها و كشور عزيزمان گذاشت و آثار آن باز تا حد زيادي به جا مانده , بيگانه نمودن كشورهاي استعمار زده از خويش و غربزده و شرق زده نمودن آنان است ... غم انگيزتراين كه : آنان , ملتهاي ستم ديده زير سلطه را در همه چيز, عقب نگهداشته و كشورهاي مصرفي بار آوردند و به قدري ما رااز پيشرفتهاي خود و قدرتهاي شيطانيشان ترسانده اند كه جرات دست زدن به هيچ ابتكاري نداريم و همه چيز خود را تسليم

آنان كرده و سرنوشت خود و كشورهاي خود را به دست آنان سپرده و چشم و گوش بسته مطيع فرمان هستيم) 28 . دراينجا, به نمونه اي از تاثيراين فرهنگ غلط اشاره مي كنيم . (آقاي شيخ موفق ... روزي بر سر منبر مي فرمودند كه : مردم , قدر زندگيتان را بدانيد و شكراين همه نعمت و راحتي كه خدا به شما ارزاني كرده و شما را به بركت دين وايمانتان , در ميان همه ملتها, عزيز داشته ... به جا آوريد كه اروپايي ها به مكافات كفر و نكبت شركشان گرفتار شده اند كه خداوند, مجبورشان كرده كه دراعماق هولنك چاههاي نفت و معدنهاي زغال و مس و آهن و سرب و غيره كار كنند و با مرگ سياه و آوار و گرد و خاك قرين باشند و يا در كارخانه ها, در روغن و دود و بدبختي كار كنند و رنج ببرند و ماشين بسازند و در كاغذ بپيچند و به اينجا بفرستند و ما به بركت اين دين وائمه , دست كنيم و قيمتش را بپردازيم و بدون هيچ دردسري پشتش لم بدهيم واز دست رنج آنها به راحتي استفاده كنيم) 29 . واين طرز تفكر غلط هم اكنون در ميان سران برخي ممالك اسلامي و عربي , كه صاحب منابع عظيم نفت و مواد خام مي باشند, بوضوح ديده مي شود. بنابراين , براي رسيدن به خودكفايي مبارزه بااستعمار و القائات شوم آنان و مكاتب الحادي , در راس برنامه ها مي باشد. موجبات خودكفايي عوامل و موجبات رسيدن به خودكفايي در كلمات امام بسيار بوده كه در اين مجال

فرصت بررسي همه آنها نيست و فقط به برخي از آنهااشاره مي كنيم . خودباوري انسان ,موجودي است كه خداونداستعدادها و مايه هايي كه براي يك زندگاني شرافتمندانه به كار مي آيد, دراو به وديعت نهاده است . در برخورداري ازاين تواناييها, بين انسان شرقي و غربي , سياه و سفيد فرقي نيست , بلكه آنچه هست در كشف و بهره برداري است كه هر ملتي وقتي به تواناييها, دست خواهد يازيد و بر طبيعت سيطره خواهد يافت كه به نيكي تواناييهاي خويش را كشف كند وايمان بياورد كه تواناست . حضرت امام , قدس , در راستاي رسيدن به بي نيازي اقتصادي , گام نخست و سنگ زرين را, خود باوري و كشف استعدادهاي خدادادي دانسته و خواستار بهره برداري درست از آنها شده است : شما اگر چنانچه باورتان باشد كه نمي توانيد صنعت بكنيد و نمي توانيد صنايع بزرگ و كوچك را, و چيزهايي كه احتياج به غرب بوده است , خودتان آنها را درست كنيد, تااين باور هست , نمي توانيد كه انجام بدهيد.اول بايد باورتان بيايد كه ما هم انسانيم , ما هم قدرت تفكر داريم , ما هم قدرت صنعت داريم .اين قدرت , در همه افراد بشر, به قوه هست .اگراين باوري براي شما پيدا شد... و يك ملت , وقتي كه يك مطلب را باور كرد كه مي تواندانجام بدهد,انجام خواهد داد. اساس باور,اين دو مطلب است : باور ضعف و سستي و ناتواني و باور قدرت و قوه و توانايي اگر ملت ,اين باور را داشته باشيد كه مي توانيم در مقابل قدرتهاي بزرگ بايستيم ,اين

باور,اسباب اين مي شود كه توانايي پيدا كند و در مقابل قدرتهاي بزرگ ايستادگي كند.اين پيروزي كه شما به دست آوريد, براي اين كه باورتان آمده بود كه مي توانيد 30. حصراقتصادي ازاموري كه مي تواند ملتي را به خود آورد واو را به نيازمنديهاي خود متوجه سازد,محاصره اقتصادي است . حصراقتصادي ,انسان را به بهره گيري از توان واستعدادهاي خود تشويق مي كند و چه بسيار ملتهاي كه در سايه اتكاي به خود در هنگامه جنگ و محاصره اقتصادي , به اقتصاد شكوفايي دست يافته اند. كشور عزيز ما نيز,ازاين موهبت الهي بي بهره نماند و توانست در سالهاي جنگ و محاصره اقتصادي , به موفقيت هاي چشمگيري دست يابد بدين جهت ,امام امت , حصراقتصادي را عامل پيشرفت و پيدا كردن شخصيت گم كرده واز دست داده مي دانستند: (شما ديديد كه دراين جنگ تحميلي كه پيش آمد و محاصره اقتصادي ما شديم , خودارتشيها,اين قطعات را درست كردند.اگر قبل ازاين بود, يكي از آن قطعات را نمي توانستند درست كنند.از بابااين كه شخصيت خود را گم كرده بودند,مي گفتند: بايد متخصص بيايد. من اعتقادم است كه :اگر ما در محاصره اقتصادي يك ده سال پانزده سال , واقع شويم , شخصيت خودمان را پيدا مي كنيم) 31 . قناعت و دوري از رفاه كنترل مصرف و يا قناعت مي تواند در بهبود زندگي فرد و جامعه نقشي حساس , داشته باشد. در روايات اسلامي از قناعت , به عنوان وسيله عزت و بي نيازي و گنج فنا ناشدني 32 , ياد شده است و در نقطه مقابل ,اسراف و تبذير و مصرف

گرايي وسيله شكست و ذلت معرفي شده است . واين مطلبي است كه عقلاني كه محتاج به استدلال و برهان نمي باشد. با نگاهي به تاريخ ملتها, مي بينيم كه : ملتي توانسته است به خودكفايي اقتصادي و پيروزي در برنامه هاي خويش نائل آيد كه بر خود سخن گرفته واحتياجات زايد بر زندگي و رفاه بيشتر رااز خود دور كند و لذت زودگذر را فداي عزت و سوكت ملي خويش بنمايد. به عنوان نمونه ,از ژاپن نام مي بريم كه امام امت , بارهااز نحوه زندگي سازنده آنان ياد كرده اند 33. ( اصطلاح( موتاي ناي) يك روح قناعت و صرف جويي به ژاپنيها داده است و آنان را بر آنن داشته است كه حداكثراستفاده راازامكانات موجود خود بنمايد. ...از موارد خاص صرفه جويي ژاپنيها, در مصرف كاغذاست . در ژاپن , هيچ وقت كتابها و روزنامه هاي خوانده شده به همراه زباله دور ريخته نمي شود...اين در حالي است كه ژاپن , دومين كشور دنيا,از نظر توليد كاغذاست و بيشتر كاغذهاي توليديش از طريق توليد مجدد به دست مي آيد... در ژاپن , زباله هاي فلزي پس از جمع آوري استفاده مجدد به عمل مي آيد... نكته ديگر كه در زندگي آنان حايزاهميت است , صرفه جويي در مصرف انرژي است . آنان , سعي مي كنند به جاي گرم كردن محوطه خانه , فقط اعضاي بدن افراد داخل خانه را گرم بنمايند تاانرژي حرارتي كمتري مصرف شودازاين روي ,از سيستم هاي بزرگ و پرخرج تهويه مركزي در خانه هاي مسكوني , كمتر ديده مي شود و در همين زمينه , مي توان

از كيسه هاي شني كوچك انفرادي , كه در جهت گرم نگهداشتن اعضاي بدن در زمستان مورداستفاده قرار مي گيرد نام برد... ژاپنيها, راي صرفه جويي در مصرف انرژي , هيچ وقت پس از خوابيدن بخاري و يا وسيله گرم كننده داخل خانه خود را ورشن نگه نمي دارند بلكه در شبهاي سرد براي گرم شدن از لحاف و روانداز بيشتراستفاده مي كنند 34 . در سايه اينگونه اقدامات در سايه اينگونه اقدامات و سخت گيريهاي اقتصادي بود كه ژاپن , توانست به مرز خودكفايي برسد و ديگران را محتاج كمكهاي صنعتي واقتصادي خويش بگرداند. براساس گفته صاحب نظران , عاملي كه ژاپنيها را به تلاش واداشته است , روح ملي آنان است . كشور ما كه اهداف بلندتري را دنبال مي كند, مي بايست رفاه بيشتر و مصرف افزون را فداي كرامت انساني و عزمت اسلامي خويش كند نه اين كه در عين احتياج و وابستگي , شاهد شاخص بالاي اسراف و تبذير و مصرف گرايي و تجمل باشيم و مواد غذايي مااز رقم هاي بالاي حجم زباله تشكيل بدهد. امام امت , نسبت به اين مساله , حساسيت بسيار داشتند و مكرراارزش قناعت و ضررهاي اسراف و رفاه زدگي را گوشزد كرده اند: (مردم در سر دو راهي عزت و ذلت قرار داشته و بايد تصميم بگيرند يا رفاه مصرف گرايي و يا تحمل و سختي واستقلال) 35 . حضرت , بااشاره به نزديكي سال نو ونوروز مي فرمايد: چون , نزديك سال نواست , مي خواهم به همه ملت ,اين نصيحت را بكنم : ...ما در حالي كه جنگ زده هستيم ...اين

قدر آواره داريم , اين همه بيمار داريم ,اين همه معلول در بيمارستانها داريم ... بايد يك قدري راجع به مراسم عيد كوتاه بيايد شما, همه اين قشرهايي كه براي اسلام ,الان دارند زحمت مي كشند... عائله خودتان حساب كنيد. مقداري كه مي خواهيد تشريفات زايد را عمل كنيد, نكنيد و برويداز اينها, دلجويي كنيد...اگر بخواهيد يك ملت قوي و آزاد باشيد,از تشريفات يك قدري بكاهيد36 . در وصيت نامه , مردم را به خطرهاي رفاه زدگي واقف , كرده و خواستار ممنوعيت ورود كالاهاي لوكس و تجملاتي شده اند. از ورود كالاهاي مصرف ساز و خانه برانداز, جلوگيري نماييد. و مردم به آنچه دارند بسازند, تا خود همه چيز بسازند. واز جوانان : دختران , پسران , مي خواهم كه استقلال و آزادي وارزشهاي انساني را, ولو با تحمل زحمت و رنج , فداي تجملات و عشرتها و بي بند و باريها و حضور در مراكز فحشا..., كه از طرف غرب و عمال بي وطن به شما عرضه مي شود, نكنند, كه آنان , چنانچه تجربه نشان داده , جز تباهي شما واغفالتان از سرنوشت كشورتان و چاپيدن ذخاير شما... و مصرفي نمودن ملت و كشور شما به چيز ديگري فكر نمي كنند 37 . سيره و روش زندگي حضرت امام نيز, نمونه اعلاي زهد و قناعت و جلوگيري ازاسراف و تبذير بوده است كه بايد براي همه مردم , خصوصا, مسوولان و دست اندركاران نظام اسلامي و...الگو باشد. 38 تكيه بر عوامل توليد بدون ترديد, در ميان همه كارهاي مفيد و سودآور, عوامل مولد و برطرف كننده نيازهاي اساسي انسان يعني كشاورزي ,

دامداري و صنعت ,ازاهميت ويژه اي برخورداراست زيرا, در حقيقت , كشاورزي , موجبات حيات بشري را را فراهم ساخته و براساس آن , جوامع ,استوار مي گردد. صنعت نيز در دنياي كنوني ,ازاهميت فراواني برخورداراست , به طوري كه زندگي بشر امروز, به گونه اي گسترده با آن پيوند خورده و زندگي به صورت مجموعه به هم پيوسته صنعتي در آمده است . بدينسان , كشاورزان و كارگران از آن جهت كه زندگي را براي انسانها ممكن و سهل ساخته اند, حقوق بسياري بر عهده انسانها دارند. افزون براين , دست يابي به كشاورزي و صنعت و صحيح پايه هاي استقلال كشور را تشكيل داده و مي تواند سرنوشت سياسي واجتماعي ملتها را دگرگون سازد. چه بسياراز ملتهاي كه امروز, در عين گسترش و عظمت , براثر كمبود مواد غدايي محتاج دولتهاي استعمارگر گرديده واصلي ترين شريان حيات و زندگي خود را به دست مستكبران سپرده اند. گره خوردگي اين مساله , با سياست هاي مريض ضداخلاقي ابرقدرتها, براهميت خودكفائي در كشاورزي و صنعت مي افزايد. دراسلام , به اين دو قشر, (كشاورز و كارگر)اهميت بسيار داده شده است وانسانهايي كه در راه تهيه معاش خود وانسانهاي ديگر در تلاش اند, همانند مجاهدان در راه خدا به حساب آمده اند. ( الكاد علي عياله كالمجاهد في سبيل الله ) و زارعين گنجهاي خداوند و بهره رسان به همه خلاق خداوند و موجودات ديگر معرفي گرديده اند. درارزش كار و كارگر همين بس كه : پيامبراسلام , دست كارگر را مي بوسد و بدين وسيله ارزش كار و كارگر را به نمايش مي گذارد. كشور

عزيز ما كه برخورداراز سرزمينهاي بسيار وسيع كشاورزي مي باشد, در رژيم ستمشاهي , براثر نفوذاستعمارگران و سياستهاي غلط حاكمان , كشاورزي از صحنه خارج گرديده بود و سرزمينهاي وسيعي ,از بهترين زمينهاي حاصل خيز, با تبديل به ساختمان , ويلا, تا جايي كه كشور ما با توان بهره دهي نان چندين كشور, خود, محتاج بيگانگان گرديد. امام امت , سالهاي پيش از پيروزي , خطر نابودي كشاورزي را به ملت تذكر داده و خواستار قطع وابستگي از خارجيان گرديد. بعداز پيروزي نهضت نيز, مرتب به ارزش نيروي مولد كارگر و كشاورز تكيه كرد و خواستار حمايت همه جانبه از كشاورز و كشاورزي و كارگر, در راستاي خودكفائي اقتصادي كشور گرديد: دو قشراز ملت ستون كشور وانقلابند: يك قشر, كارگر كه با مجاهدات پي گير خود قبل ازانقلاب و بااعتصابات دامنه دار خود,انقلاب را به پيروزي رساند و بعدازانقلاب هم آنها هستند كه با كوشش خود, و جهاد خود, در راه اسلام ,اين انقلاب را به پيش مي برند و قشر دوم كشاورزان اند. كشاورزان و كارگران اساس استقلال كشورند 39 . (كارگران ازارزشمندترين طبقه و سودمندترين گروه , در جامعه ها هستند. چرخ عظيم جوامع بشري , با دست تواناي كارگران در حركت و چرخش است . حيات يك ملت مرهون كار و كارگراست) 40 . (... در هر كشور, كارگر و كشاورزاساس آن كشور هستند.اساس اقتصاد كشور بسته به كار و كارگر و كشاورزاست) 41 . استفاده از تجربيات اقوام ديگر از مسائلي كه امام امت , قدس سره , در راستاي تشويق امت اسلامي به خودكفائي اقتصادي ياد مي كنند, مطالعه اوضاع

ملتهاي جهان واستفاده از تجربيات اقوام ديگراست . مساله مطالعه سرنوشت ديگران از موضوعاتي است كه قرآن كريم آن را به عنوان منبع تفكر, مورد تاكيد قرار داده و ما را به سير و سياحت و نظر در آفاق وانفس فرا خوانده است كرارا, سرنوشت اقوام مختلف را به تصوير كشيده و در پايان مردم را به درس گرفتن از آنان فراخوانده است . مسلما, سنت خداوند, حاكم بر همه سرنوشتها و سقوطها و صعودهاست . و در گشت و گذار در ممالك مختلف , شناخت و تجربيات ملتها است كه سنت خداوند را مي تواند كشف كرد و مورداستفاده قرار داد ( ان الله لايغير مابقوم حتي يغيروا ما بانفسهم) 42 . بيانگر يك سنت الهي در مورداراده و تصميم يك ملت در سرنوشت خويش است . و يا آيه شريفه : اذا اردنا ان نهلك قريه امرنا مترفوها فقسقوا فيها فحق عليها القول قدمرناها تدميرا 43 نقش مستقيم اسراف و رفاه گرايي و لذت طلبي را در سقوط تمدنها و ملتها به تصوير مي كشد. كه مسلمااين قانون ,اختصاص به ملتي خاص نداشته و همگان مي توانندازاين سنت خداونداستفاده كنند. امام امت , در راستاي خودكفائي در جهت تشويق ملت , براي دست يابي به استقلال اقتصادي از ملتهايي نام مي برد كه سرنوشتي مشابه وضعيت ما را داشته و توانسته اند در سايه تكيه بر خوداز نيستي اقتصادي به هستي برسند,از جمله : كشورهاي : ژاپن , هند و چين كشورهايي هستند كه امام , كرارا,از آنها نام برده اند.امام امت , در وظائف نويسندگان و گويندگان مي فرمايد: (نويسنده هاي ما,

بهترين خدمتشان امروزاين است كه :اين ملتي كه ايستاده در مقابل شرق و غرب و نمي خواهد تحت نظام شرق و يا نظام غرب باشد,اميد هب آنها بدهند كه مي توانيد تا آخر وابسته به شرق و غرب نباشيد... بفهميداين معنا را, كه نژاد ژرمن از نژاد آريا بالاتر نيست و غربيهااز ما بالاتر نيستند, زودتر كار راه انداختند. مشغول بشويد و كار راانجام بدهيد) 44 . (ژاپن , همين معنا را مبتلا بود و بعد بيدار شد واراده كرد و شد يك مملكت صنعتي كه الان صنعت او مقابله مي كند با آمريكا. هندوستان بيدار شد بااينكه از همين نژادهايي بود كه غير غربي بودند) 45 . و در مورد ديگر,امام ,از كشوري نام مي برد كه در محاصره اقتصادي , براي تهيه نان خويش و رسيدن به خودكفائي , در پشت بام هايشان گندم مي كاشتند 46 . نكته مهم اين كه :اين كشورها,از نظراقليمي , جغرافياي ,اقتصادي و سياسي سرنوشتي مشابه ما را دارا بوده اند. جنگ همه چيز آنان را نابود كرده بود, ولي سرانجام , توانستند بر همه مشكلات غلبه كرده و اقتصاد زنده و نوي را در مملكت خود پي افكنند. ما دراينجا, در مقام بررسي همه نكات قوت و ضعف اين ملتها نيستيم و فقط برخي از نكاتي كه مي تواند براي مردم ما, درس و موجب تلاش بيشتر شود, يادآوري مي كنيم كار و تلاش , عدم اسراف و تبذير,اعتماد به نفس , هويت ملي و روح جمعيو ... در گزارش مجله نيوزويك , نهم مارس , 1970 درباره ژاپن آمده است : چگونه ژاپن به معجزه

اقتصادي خود موفق شد؟ پاسخ به اين سوال اين است كه بخش عمده اين موفقيت , به سبب ظرافتها و پيچيدگيهاي منش ژاپنيان است كه مردماني پرانضباط و علاقمند به كار و... مي توانند در تعقيب مصالح مشترك خود به وضع خارق العاده بكوشند. يكي از صاحب منصبان ژاپني در لندن گفت : موسسه همچون پدري است كه در تمام طول عمر, حامي و مراقب فرزندان خوداست و فرزندان هم عاشقانه در راه آن فداكاري مي كنند. براستي ژاپنيان , خود رااجتماعي ازافرد منفرد نمي دانند بله خانواده هاي بزرگند47 . رفتار ژاپنيان , بسيار با خوش بيني همراه و بركار خانواده هااستواراست مثلا, به آساني از تعطيلات آخر هفته يا مرخصي , در راه مصالح عمومي , صرف نظر مي كنند. آنان احساس مي كنند كه با كوشش بسيار, در راه پيشبرد كار موسسه , در موفقيت كشورشان سهيم اند 48 . (....از نكات متعددي كه توجه خاص ناظران خارجي را به خود جلب مي كند, پنج نكته , مهم تراز همه بنظر مي رسد, كه عبارتنداز: عادت به پس انداز, آميختن شيوه توليد فردي و خصوص قديمي , با توليد جديد به مقدار زياد, علاقه واصرار به كار و زحمت , كه مورد تشويق و تجليل جامعه است , و سرانجام اعتقادي محض و كوركورانه به آينده . صاحب نظران , متفقا, معتقدند كه ژاپنيان بسيار سخت كوشند و ساعتهاي متمادي كار مي كنند و بسيار باانضباط و وظيفه شناس اند... نكته بسيار جالب توجه اين است كه مصرف كنندگان ژاپني از 1960 تا 1966, هيچده درصد درآمد خالص خود را پس انداز

كرده اند واين درصد بسيار قابل ملاحظه اي است) 49 . همين روحيه كار و فعاليت و صرفه جويي و قناعت را در مردمان هند هم مشاهده مي كنيم : مصرف آنان , كرباسي هاي دست ساز خودي را بر پارچه هاي زربفت بريتانيا ترجيح دادند. نهرو,از پيدايش روحيه رفاه گرايي و مصرف , در جامعه هند,احساس وحشت مي كند. نهرو پس ازاستقلال هند, وحشت خويش راازاين كه دست هندي در خريدها بيشتر باز شوداينگونه ابراز كرد كه : من آرزو نمي كنم كه هر فرد هندي داراي يخچال و تلويزيون واتومبيل و غيره و غيره شود. 50 و نيز سائر كشورهايي كه باانبوه مشكلات روبرو بودند, ولي سرانجام توانستند در سايه كار و فعاليت روي پاي خود بايستند و خود رااز ديگران بي نياز سازند, مي تواند درس خوبي براي ما باشد در همين زمينه به گزارشي از چين دقت كنيد: ( با وجود شدت نقصان محصول صنعتي پيشرفت كلي تكنولوژيكي در سراسر زندگي چين منعكس است . گرچه , خيلي مانده است تا چين بتواند حجم مصنوعات خود را به آن پايه كه تكافوي احتياجات كشور را بدهد برساند, معهذا, تقريبا, چيزي نيست كه چين لازم داشته باشد و خود نتواند آن را بسازد.از لكوموتيوها ديزل الكتريك براي راه آهن گرفته تا جنگنده هاي جت براي نيروي هوايي , تانكهاي سنگين براي ارتش , كشتي با حجم 16000 تن و كامپيوترهاي الكتريكي پيشرفته ... همه اين تلاشهاي غول آسا به وسيله مغز, پي و عضله بزرگترين جمعيت زمين تقويت مي شود. موفقيت و يا شكست كشور به آمادگي مردم چين در پشتيباني دراز

مدت ازاين نقشه عظيم بستگي دارد. ...رشد صنعت , تغيير سطح زندگي , مدرنيزه كردن هر چيز و همه چيز, شاهكارهاي تلاش انساني ثمره عظيم كارانساني آنچنان است كه وصف آن در حيطه قدرت ما نيست) 51 . تااينجا, برگي از دفتر زندگي چند ملت را ذكر كرديم و عوامل موفقيت آنان را دريافتيم .اينك مناسب است , شمه اي از عوامل شكست پيشينيان خود را نيز ذكر كنيم : به گزارش همه مورخان , عامل شكست سلطان حسين صفوي را در برابر سلطان محمودافغان , رفاه , لذت طلبي و عياشي سلطان حسين ذكر كرده اند: شاردن درباره تجمل و عاقبت اين تجمل مي گويد: تجملي كه بر سپاه ايران حكومت مي كند, آن را تباه خواهد ساخت درباره همين سپاه نقل كرده اند. سه روز و سه شب ,افاغنه به جمع اسباب واثاثيه سپاهيان گريخته مشغول بودند و معادل يكصدهزار تومان عايد محمود شد و محمود در حيرت بود كه اين اسباب را چرا به همراه آورده اند. بالش نرم و دواج گرم و سامان بزم را به ميدان رزم چه مناسبت 53 . وضعيت سپاه قزلباش را در برابر سپاه افغان چنين نوشته اند: تمام سپاه , با لباسهاي فاخر واسبان فربه و زين لگام زرين در برابراردوي افغان , سراپرده ها و چادرهاي پوش رنگين بر پا كردند. 53 در برابراين سپاه مرفه و تجمل , سپاه افغان رااينگونه وصف كرده اند: ( اكثر با گندم برشته غذاي خود را تكافو مي كردند... كرباسهاي رنگين به تن داشتند و در گل و باران , كفشهاي خود را در مي آوردند كه

ضايع نشود) 54 . در پايان اين بخش چند نكته را تذكر مي دهيم : بيشتر گزارشها مربوط به تجربيات كشورهاي ديگر, مربوط به سالهاي آغازين پيروزي و تلاش آنها مي باشد. شايدامروز, رفاه و لذت طلبي و... در برخي از آن كشورها راه يافته باشد. از كشورهاي ديگر سخن گفتن و نوشتن به معناي بي توجهي از كار عظيم و باارزش كارگران , كشاورزان , مديران و... حزب الله كشور خودمان نيست كه عظمت كار آنان به وصف نيايد. بلكه هدف ما,از نقل اخبار ديگران , به منظوراستفاده از تجربيات ديگران است . نقل پيشرفت ديگران به معناي الگو قراردادن آنان , در همه زمينه هاي زندگي نيست كه فرهنگ ما ويژگيهاي خاص خود را دارد كه بايد پاس داشته شود. آنچه ذكر شد, شمه اي بوداز بيانات حضرت امام , درباره رسيدن به قله خودكفايي و به هيچ وجه , قصد بررسي كامل ابعادانديشه حضرت امام را نداشته ايم

پاورقيها 1. روزنامه كيهان , 68/12/13. 2. سوره هود, آيه 113. 3. بحارالانوار, ج 46.287 طبع بيروت . 4. بحارالانوار, ج 11.130. 5. وسائل الشيعه , ج 2.529. 6. صحيفه نور, ج 14.285. 7. همان مدرك , ج 15.125. 8. همان مدرك , ج 16.37. 9. همان مدرك , ج 14.152. 10. مجله پاسداراسلام , شماره 69. 11. همان مدرك , شماره 86. 12. پيام امام به حوزويان مورخه : 67/12/3. 13. صحيفه نور, ج 17.202. 14. همان مدرك , ج 120.124. 15. همان مدرك , ج 10.170. 16. مجله پاسداراسلام , شماره 86. 17. صحيفه نور, ج 17.216. 18. مجله پاسداراسلام , شماه 89.

19. پيام حضرت امام به حوزويان . 20. همان مدرك . 21. سوره حديد, آيه 25. 22. نهج البلاغه , فيض , خطبه 16. 23. همان مدرك , خطبه 15. 24. مكرر: همان مدرك نامه 53. 24. در جستجوي راه ,از كلام امام دفتراول .25. 25. همان مدرك , .14. 26 همان مدرك , .44, 45, 64. 27. مجله پاسداراسلام , شماره 69. در جستجوي راه از كلام امام , دفتراول .81. 28.از وصيت نامه حضرت امام . 29بازگشت به خويشتن , دكتر شريعتي , .135. 30. صحيفه نور ج 14.194. 31. همان مدرك , ج 14.77. 32. ميزان الحكمه , ج 8.280. 33. صحيفه نور, ج 14.17. 34. مجله صف , شماره 32. 35. صحيفه نور, ج 17.98. 36. همان مدرك , ج 16.7580. 37. از وصيت نامه امام . 38. مجله پاسداراسلام , شماره 92 96. 39. صحيفه نور, ج 14.211. 40. همان مدرك , 12.211. 41. همان مدرك , 7.209. 42. سوره رعد, آيه /11 43. سوره اسراء, آيه .16. 44. صحيفه نور, ج /05/14 45. همان مدرك , ج 14.79. 46. همان مدرك , ج 14.78. 47. ژاپن , .66, نوشته هرمان كان , ترجمه سروش حبيبي . 48. همان مدرك , .79. 49. همان مدرك , .302. 50. سياست واقتصاد در عصر صفوي , .484. 51. ديوار دو طرف دارد, نوشته فليكس كرين , ترجمه اختر شريعت زاده , 129, 130, 131. 52,53,54. سياست واقتاد در عصر صفوي , .473, 477.

نگاهي به اصول توسعه از ديدگاه امام خميني (ره)

نگاهي به اصول توسعه از ديدگاه امام خميني پيشگفتار

الف - درباره كلمه توسعه (development) بعد از جنگ دوم جهاني

كلمه توسعه ابتدا در ميان پژوهشگران آمريكايي و سپس عليرغم مفهوم نارسا و گنگ آن در اروپا و سپس در تمام دنيا بكار رفت. وجود سازمان ملل و مؤسسات وابسته به آن كه در مدارك و اسناد خود به نحو وسيعي از اين واژه استفاده كردند در تثبيت آن به عنوان مفهومي جهاني مؤثر بوده است. تاكنون تعريف دقيقي از اين واژه به عمل نيامده است. (1) "اصطلاح توسعه امر تجزيه و تحليل را براي همه كساني كه در صدد ترسيم مرزهاي آن هستند دشوار و وهم انگيز كرده است. معماي توسعه در تناقضات و ماهيت متضاد آن نهفته است. همه قلمرو توسعه گرفتار پاره اي از مشكلات معرفت شناختي و عملي است. . . اين موضوع كه چگونه مي توان مفهوم توسعه را به عوامل تكنولوژيك اقتصادي - سياسي و فرهنگي ربط داد كماكان از هنگام بروز و شكل گرفتن مجزاي اين مفهوم به صورت يك معما باقي مانده است. " (2) به هر حال اين كلمه با مفاهيمي نظير پيشرفت، رشد اقتصادي، نوگرايي، دموكراسي، غربي شدن و خلاصه طيف وسيعي از تغييرات و فعاليتهاي سياسي، اقتصادي و فرهنگي بكار رفته است. (3)

ب- مفهوم تاريخي توسعه:

1- (قديم) پروفسور حميد مولانا در كتاب گذر از نوگرايي واضع كلمه توسعه را ابن خلدون معرفي مي كند كه براي اولين بار اصطلاح "علم العمران" را بكار برده است. البته خود پروفسور اشاره مي كند كه از نظر ابن خلدون "علم العمران" همان جامعه شناسي است كه مفهومي تاريخي دارد. هر چند به نظر مي رسد كه اين مفهوم يعني جامعه شناسي - در واقع بررسي تطور تاريخي

جوامع - با مفهوم توسعه - كه در هر حال با برنامه ريزي عالمانه عامرانه مديران جامعه براي وصول به مقاصدي از قبل پيش بيني شده لازم است - چندان تطبيق نمي كند و جامعه شناسي اعم از آن است، معهذا از نظر استناد توسعه به مفهوم عمران، يعني آباد كردن، سابقه تاريخي و قديمي اين مفهوم را مي رساند. بايد گفت مفهوم عمران از لحظه هبوط بشر بر زمين بوجود آمده است. قرآن كريم در آيه 61 سوره هود مي فرمايد: "هو انشاكم من الارض واستعمركم فيها" يعني " اوست خدايي كه شما را از خاك بيافريد و براي عمارت و آباد كردن زمين برگماشت. " در فرمان حضرت اميرالمومنين علي عليه السلام به مالك اشتر نيز بر اين مفهوم، يعني عمارت و آباداني زمين تاكيد شده است. پيامبران الهي و ائمه معصومين عليهم السلام علاوه بر تاكيد به آبادي و عمران خود نيز عملا دست بكار آباداني زمين بوده اند كه مورد رضاي پرورگار است.

2- (جديد) مفهوم شيوا و رساي عمران در قرون جديد و با شكل گيري و تثبيت پديده هولناك استعمار كه سياهترين دوران تاريخ بشري را شكل مي دهد، دگرگون مي شود. كلمه استعمار كه هم خانواده كلمه عمران و به مفهوم "طلب عمران و آبادي" است معناي غارت و چپاول و كشتار و سلطه بيرحمانه و غير انساني به خود مي گيرد. امروزه حتي استعمارگران نيز از اين مفهوم و از اين پديده به زشتي ياد مي كنند. " استعمار" در صورت اوليه خود تا پايان جنگ دوم جهاني نابود مي شود و تمامي مستعمرات - به جز بعضي

نواحي غير مسكوني يا كوچك كه اهميت استراتژيك دارد - آزاد مي شوند. استعمارگران كه به بهانه تمدن بخشي و عمران و آبادي به كشورهاي ديگر وارد شدند و "استعمار" آفريدند اينك در سايه ميراثخوار بزرگ، آمريكا قرار گرفته اند كه ديگر دم از استعمار نمي زند; لكن به صورتي نامرئي وارد كشورهاي ديگر مي شود و الگوهاي فرهنگ و توسعه غربي را تبليغ مي كند، و اهداف او بي شك نتايجي بهتر از استعمار ندارد.

ج- اهميت توسعه در عصر حاضر: توسعه با همه تلقي ها و برداشت هاي آن، يكي از مباحث عمده جهاني و يكي از وسيعترين عرصه هاي تحقيق نظري و عملي مطرح در دنياست. بدرستي معلوم نيست چقدر كتاب و مقاله درباره اين موضوع نوشته شده است، لكن نگاهي به اسناد و مدارك سازمان ملل و ساير سازمانهاي جهاني - مانند سازمان كنفرانس اسلامي، كشورهاي غير متعهد، اتحاديه كشورهاي جنوب شرقي آسيا، كشورهاي اروپايي و . . . كه اعم از اعلاميه و بيانيه و تصويب نامه و غير از آن همچنين كتابها و نشريات مربوط، مي تواند تا حدودي نشانگر اهميت موضوع و ابعاد درگيري كشورها و مجامع علمي و كارشناسان عالم با اين بحث باشد. در كشور ما نشريات متعددي مانند ماهنامه پژوهش و توسعه، مجموعه خبري عصر توسعه، پژوهش در علم صنعت، اطلاعات سياسي واقتصادي و. . . عمدتا به مباحث مربوط به توسعه مي پردازند و در نشريات ديگر نيز شاهد طرح آن هستيم. برنامه هاي اقتصادي كلان كشور نيز با عناوين برنامه اول و دوم توسعه معرفي مي شود. علاوه بر اينها سمينارها و نشستهاي متعددي

براي بررسي مسايل توسعه تشكيل شده و يا مي شود كه خود بيانگر گوشه هاي ديگري از ابعاد اهميت موضوع است. مانند سمينار تحقيق و توسعه در سال 68 و نخستين سمينار اسلام و توسعه در 1375 در دانشگاه شهيد بهشتي. اولين برنامه "عمراني" هفت ساله ايران در سال 1327 تصويب شد و سازمان برنامه و بودجه اساسا براي نظارت بر آن بوجود آمد كه بعدا در برنامه پنجم صورت قانوني گرفت و طبق ماده 34 قانون برنامه و بودجه اين سازمان مسئول ارزشيابي و نظارت بر برنامه ها شد. (4) در ايران حدود يك درصد توليد ناخالص ملي صرف تحقيق در برنامه هاي توسعه مي شود. اين رقم در كشورهاي در حال توصعه 2 درصد است، لاكن در كشورهاي پيشرفته بيش از 5/2 تا 3 درصد است . (5) و با توجه به تفاوت سطوح درآمد ملي اهميت تحقيق در امر توسعه كه براي غرب امري استراتژيك است روشن مي شود. نمونه هاي متعددي وجود دارد كه نشان مي دهد چگونه كشورهاي صنعتي سلطه گر براي حفظ سلطه خود و عدم وابستگي حتي به مواد خام كشورهاي در حال توسعه چه تلاشي وسيع و چه سرمايه گذاري متمركزي را بكار گرفته اند. وقتي مسئله كانال سوئز در زمان "عبدالناصر" پيش آمد. غرب از ترس بسته شدن كانال بلافاصله به ساختن تانكرهاي نفتي غول آسا رو آورد كه بعدا نقش عظيمي در انتقال مواد سوختي به غرب ايفا كرد و اثر سوق الجيشي كانال سوئز كاهش يافت. در مورد معادن مس شيلي كه تحت سلطه غرب بود، در زمان "آلنده" مشكلاتي پيش آمد و بخاطر

آن پيشرفت صنعتي غرب تهديد شد. لذا غرب به توسعه تكنولوژي عظيم مس در ايران رو آورد كه آن زمان در شمار اقمار آمريكا محسوب مي شد. نمونه عيني تر مسئله نفت ايران بعد از پيروزي انقلاب اسلامي است كه در پي آن مسئله كنترل سوخت در غرب مطرح و بلافاصله منابع جديد مورد اكتشاف واقع و تكنولوژي پيچيده اي براي استفاده از اين منابع (مانند قعر درياها) كه تا آن زمان بصرفه نبود، پديدار شد. (6) در حالي كه توسعه به مفهوم پيشرفت و حفظ سلطه براي غرب بويژه آمريكا امري حياتي و استراتژيك محسوب مي شود ظاهرا در بعضي از كشورهاي در حال توسعه موضوعي عمدتا اقتصادي و روزمره به حساب مي آيد و مثلا در مباحث بعضي سمينارها كه بدان اشاره رفت به فوريت و حياتي بودن آن كمتر توجه شده است. البته توسعه داراي ابعاد متعددي از قبيل بعد سياسي، اجتماعي، اقتصادي، نظامي و. . . است، اما اهميت پاره اي از اين ابعاد بخصوص بعد فرهنگي و نظامي كه توان مقابله و دفاع را در عرصه انديشه و عمل موجب مي شود بر كسي پوشيده نيست.

د- بحث نظري: در ابتدا لازم به ذكر است كه هر چند مباني نظري مفاهيم توسعه در عالم را مي توان به طبقات معدودي تقسيم بندي كرد، لاكن باتوجه به گستردگي و تنوع مباحث در كشورهاي مختلف آنچه در اينجا بيان مي شود عمدتا در ارتباط با كشور عزيز خودمان ايران است. پس از تثبيت سلطه استعماري - استكباري غرب صنعتي بر جهان و تبعات سوم و زجرآلود ناشي از آن، متفكران كشورهاي تحت سلطه

و مغلوب در برابر اين پرسش قرار گرفتند كه چگونه مي توان مانند سلطه گران شد. چگونه مي تواند مانند آنان پيشرفته و قدرتمند شد؟ مطالعه تاريخ و ادبيات كشور ما بعد از جنگهاي ايران و روس همواره اين دغدغه و اين انديشه را نمايان مي سازد. "اولين سخنان را در اين زمينه از زبان عباس ميرزا داريم" (7) و اينكه "در رابطه با جهان غرب و اين مساله كه با تجدد و توسعه چگونه عمل كنيم" (8) طبعا از نظر قدرت مسلطي كه بنابر شيوع فرهنگ و آداب خويش دارد و هدفش محو ساير اصالتهاي فرهنگي است - به مردم كشورهاي حت سلطه امكان خودباوري و دفاع مي بخشد - چنين پرسشي مطلوب خواهد بود. عباس ميرزا اولين گروه دانشجويان ايراني را براي فراگيري بعضي از علوم و متون لازم به اروپا گسيل داشت. از طرف ديگر در عصر سلطه استعمار انگليس بر جهان - عصر ويكتوريا - يكي از نخست وزيران معروف انگليس به نام گلادستون مي گويد تا اين كتاب (قرآن كريم) بر كشورهاي اسلامي حكومت مي كند ما نمي توانيم بر آنان حكومت كنيم. نتيجه چنين نظر و چنان پرسش انديشه افرادي مانند ميرزاملكم خان ارضي و تقي زاده را شكل مي دهد كه براي توسعه بايد درها را بر روي خارج باز كرد و از فرق سر تا نوك پا فرنگي شد و تبعات آن را نيز پذيرفت. به موازات اين پرسش، پرسش ديگري هم در كشور ما شكل گرفته است. چگونه مي توان با حفظ هويت و اصالت خويش از سلطه غرب نجات يافت؟ چگونه مي توان خود بود،

مسلمان بود، ايراني و شيعه بود و در عين حال وابسته و تحت سلطه نبود؟ مي توان چهره هاي درخشاني همچون ميرزاي شيرازي، سيدجمال اسد آبادي، شيخ فضل الله نوري ، مدرس و. . . را در قالب اين پرسش دوم ملاحظه كرد. تاريخ جديد كشور ما و بسياري از كشورهاي در حال توسعه صحنه نزاع اين دو پرسش بوده است. اگر در عالم كشوري موفق به تغيير روابط سلطه شده يا اين روابط را سست كرده بدون توجه به اصالتها و فرهنگ بومي خويش نبوده است. طبعا چنين انديشه اي نفي الگوي جهاني توسعه را در پي دارد. نظر استكباري غرب البته اين گونه نيست. متفكران غربي عمدتا بر اين عقيده اند كه كاروان تمدن و دانش از غرب حركت كرده و نهايتا در همانجا رحل اقامت افكنده و پيشرفت و ترقي بجز تاسي به آنان راه ديگري ندارد. از نوشته هاي منتسكيو و ماكس وبر گرفته تا نوشته هاي امثال ايلين سگال و تا برسد به لرنر و پوپر همه مشتمل بر تحقير شرق بويژه مسلمانان و ارائه تاريخ و فرهنگ غربي به عنوان راه حل نجات از عقب ماندگي است. الگوي لرنر، الگوي توسعه بخشي ارتباطات، سياست حقوق بشر و. . . همه حاكي از اين انديشه غربي است كه جهان چاره اي بجز غربي شدن و پذيرش الگوي توسعه غربي ندارد. انديشه هاي عصر باصطلاح روشنگري، خودگرايي، ليبراليسم غربي، تكثرگرايي پايه فلسفي تمامي الگوهاي توسعه اند. راه نيل به خوشبختي و رفاه، تسلط هرچه بيشتر بر طبيعت طبق اسلوب غرب است. لذت جويي و دنياپرستي در مركز اين انديشه قرار مي

گيرد. دانيل لرنر در نظريات خود بر "تغير رفتار فردي" تاكيد مي كند كه مفهوم آن بيگانه شدن از هويت خويش و پذيرش فرهنگ بيگانه است. والبته در بطن تمامي اين نظريه ها رشد و سلطه سرمايه داري و تجارت غرب منظور شده است. در اين ميان الگوي ديگري هم براي توسعه مطرح شد كه به حق دولت مستعجل بود، وآن الگوي ماركسيستي توسعه است. اين نظريه كه مبتني بر جبر تاريخ و نهايتا وصول به جامعه اي با مالكيت اشتراكي وسايل توليد و حذف دولت است در عمل و از همان اوايل در كشور شوروي و اقمار آن با شكستهاي پياپي مواجه و نهايتا منجر به سقوط حكومت كشورهاي مزبور شد. بايد در نظر داشت كه الگوي ماركسيستي نيز كه براي حركت تاريخ مسيري واحد قايل است براي كشورهاي در حال توسعه چيزي جز سلطه شوروي، بيگانه شدن با فرهنگ خودي و ديدن عالم از چشم سلطه گر، مفهومي نداشت. در حال حاضر بخاطر اينكه فرهنگهاي بومي عالم هيچكدام به عنوان يك مكتب جهاني كامل و داراي ابعاد سياسي، اقتصادي، اجتماعي و. . . معرفي نشده اند و چنين ادعايي نيز نكرده اند و حداكثر با حفظ پاره اي از اشكال و رسوم بومي خود كما بيش الگوي غربي توسعه را پديرفته اند و فرهنگ غربي بر بسياري از نقاط عالم سيطره دارد مي توان تنها الگوي متفاوت با الگوي غربي را مكتب اسلام دانست كه به عنوان يك مكتب جهانشمول، ابدي و كامل در برابر غرب ايستاده است. آراء و انديشه هاي امام خميني بنيانگذار جمهوري اسلامي ايران به عنوان تبلور اسلام راستين

نماينده نگرشي اين مكتب و الگوهاي آن است. "برخورد امام در كليت خود، كثرت گرايي غربي را كه توسعه و مدرنيزاسيون تبلور آن بود به مبارزه فراخواند. درس امام در اين محور اين بود: لذت انگاري فلسفه زندگي نيست، حب و بغض در دنيا در ارتباط با خداوند متعال معنا دارد و اين معنا يعني شليك تير خلاص به دار و ندار انديشه لذت انگارانه غرب" (9) در اسلام تسلط بر طبيعت و عمران و آبادي و رفاه نفي نمي شود، لاكن جهت آن تغيير مي يابد واين تغيير جهت است كه تفاوتهاي اساسي توسعه اسلامي را با توسعه غربي نشان مي دهد.

توسعه شاهنشاهي:

الف- زمينه هاي توسعه: همانطوري كه اشاره شد اولين برناه عمراني كشور به نام برنامه هفت ساله در سال 1327ه. ش آغاز شد. آيا قبل از آن هيچ اقدام عمراني براي كشور انجام نشده بود؟ مي دانيم كه چنين نيست و شاهان و سلاطين اقداماتي براي احياء و آباداني و ترقي كشور خود هرچند كم و محدود انجام داده اند. هنوزاقدامات بسياري از سلاطين گذشته مانند آثار زمان شاه عباس يا كريم خان زند عملا قابل استفاده است. در زمان رضاخان نيز اقدامات عمراني صورت گرفته است از قبيل احداث راه آهن سراسري، نظام جديد ارتش، دادگستري و. . . اما بايد ديد اين اقدامات در چه زمينه هايي و براي چه مقاصدي انجام گرفته است. آيا اين فعاليتها كه اسباب نظم و ترتيب در كارها، ايجاد مشاغل جديد، بالابردن توليد و درآمد و . . . شده است در حوزه يك حكومت مشروطه و براي ترقي مملكت و مردم صورت گرفته

يا در حوزه يك حكومت مطلقه تابع بيگانه؟ تفاوت اساسي در همين نكته است. رضاخان و پسرش اگر ديكتاتورهايي تابع سياستهاي خارجي باشند نمي توانند اقداماتي اصلاحي براي مملكت تدارك ببينند كه حتي كوچكترين برخوردي با منافع ارباب داشته باشد. البته امروز پاسخ براي ما روشن است و ما رضاخان را سرفصل استعمار نو در كشورمان مي دانيم هرچند موقعيت ايران و سابقه فرهنگي - مذهبي آن هرگز به استعمار اجازه استعمار مستقيم و خشني را كه در نقاط ديگر دنيا مرسوم بود، نداد لاكن غارت كشور از طريق حكومت پهلوي طي دهها سال ادامه يافت كه يكي از شواهد روشن آن قراردادهاي نفتي است كه در زمان رضاخان و پسرش منعقد شده است. راه آهن سراسري ايجاد مي شود ولي به شهرهاي آباد و مراكز تجاري ايران مانند شيراز و اصفهان كاري ندارد. شمال را به جنوب وصل مي كند تا انگليس به مرزهاي روسيه و نيز پشت جبهه شرق در جنگ دسترسي سريع داشته باشد. نظام جديد آموزشي تنظيم و اجرا مي شود تا مردم از نظام سنتي - مذهبي خود كه مانع عمده اي بر سر راه غرب است دست بشويند. با اين همه بهتر است قبل از استناد به قول ديگران مانند چرچيل و آيرون سايد (10) و اسناد لانه جاسوسي نگاهي به نوشته هاي آخرين شاه ايران بياندازيم، ببينيم او كه دم از اصلاحات و توسعه و تمدن بزرگ مي زند چه مي گويد. مي دانيم كه شاه در طول عمر خود چهار كتاب نوشته است. "ماموريت براي وطنم"، "انقلاب سفيد" (در اين كتاب از روحانيت بزشتي نام مي برد

و مردم مسلمان و انقلابي را عوامل سرخ و سياه يعني وابسته به شوروي و مذهب به قول او ارتجاعي معرفي مي كند) ، "تمدن بزرگ" (در اين كتاب ادعاي او اين است كه او ايران را به دروازه هاي تمدن بزرگ رسانده است) و آخرين كتاب وي به نام "پاسخ به تاريخ" كه بعد از سقوط در خارج از كشور نوشته شده است. البته بعضي ها نقل مي كنند كه اين كتابها را ديگران براي او نوشته اند ولي به هر حال به دستور او و با تصويب او بوده و بنام اوست. هيچ اعتراضي هم از طرف خود يا وابستگانش نسبت به صحت استناد كتابها به شخص وي بعمل نيامده است. تمامي متن اين چهار كتاب شاهد قطعي است كه در زمان سلطه او و پدرش بر كشور هرگز حكومت مشروطه وجود نداشته است. هرچه بوده قدرت مطلقه منحص او بوده كه تحت الگوهاي غربي و در محدوده منافع غرب ويه آمريكا و انگليس عمل مي كرده است. دو جمله از آخرين كتاب او كه در واقع جمع بندي ماهيت تمامي حكومت اوست و نياز به تفسير ديگري ندارد در پي مي آيد. "اكنون كه ايران در حال ويراني است و رو به نابودي مي رود اندك اندك جهان غرب به سهم و نقش ما در حفظ تعادل بين المللي و تعلق ما به دنياي آزاد هنگامي كه من در راس امور بودم پي مي برد. " (11) "در حالي كه كاخ سفيد پشتيباني جدي خود را از من تاكيد مي كرد، مشاوران نزديك رئيبس جمهور مرا ترغيب به شدت عمل در برابر

مخالفان مي كردند سفير آمريكا در پاسخ سؤال من كه تاييد رسمي اين مطلب را مي خواستم مي گفت دستوري در اين زمينه به من نرسيده است. " (12) شاه در آخرين مصاحبه خود با كاترين گراهام در آخرين جمله مي گويد: "شايد ما اشتابه مي كرديم و سرعت پيشرفت مابراي جامعه قابل هضم نبود". (13) جالب اينجاست كه داريوش همايون آخرين وزير اطلاعات نظام شاهنشاهي كه چاپ نامه منسوب به او در روزنامه اطلاعات انرژي متراكم انقلاب اسلامي را عليه نظام شاهنشاهي به انفجار كشانيد، در كتاب "نگاه از بيرون" ضمن توضيح اينكه نامه مزبور از دربار رسيده بود وا و نمي وانست كاري كند چون كسي حق اظهار نظر نداشت، درباره توسعه شاهنشاهي توضيحات مفصلي دارد و آن را به لحاظ اينكه ظاهري و غير واقعي بود به باد انتقاد مي گيرد. (14) دوستان و حاميان خارجي شاه نيز عليرغم اينكه عمري از او (نه از او كه به وسيله او از ثروت ملي كشور ما) منتفع مي شدند. مانند بسياري از دولتمردان آمريكايي همچون "هنري كيسينجر" ، "سايروس ونس" و "برژينسكي" يا امثال "آنتوني پارسونز. . . (آخرين سفير انگليس در زمان شاه) وقتي در دفاع شاه مطلب مي نويسد و توسعه و ترقي زمان او را كه تابع الگوي غرب بود مي ستايند از ذكر دو نكته اساسي نمي توانند خودداري كنند: 1- فساد فراگير 2- سركوب خشن و مداوم. (15)

ب- مدارك، اسناد و آمار: براي تكميل بحث در اين بخش لازم است به بعضي از مدارك و اسناد و آمار كه شاخصهايي از توسعه شاهنشاهي است نظري بياندازيم: در آستانه

انقلاب اسلامي تعداد نفرات ارتش به 700 هزار و كارمندان دولت به 800 هزار رسيده است. (16) در سال 1977 واردات مواد غذايي به 6/2 ميليارد دلار افزايش يافته است. (17) نيروي كار روستايي از 77 درصد كل به 32 درصد كاهش يافته است. (18) (در دو دهه 1960 و 1970 ميليونها نفر به شهر آمده اند تا نيروي كار ارزان در اختيار صنايع مونتاژ قرار گيرد) . خانواده پهلوي سهام 207 شركت اعم از هتلداري، كشاورزي، اتومبيل سازي، و. . . را در اختيار دارند. (19) نفت و گاز كه در سال 1963، 77 درصد كل صادرات است در سال 1978 به رقم باور نكردني 98 درصد رسيده است. (20) بيسوادي 65 تا 70 درصد از هند بيشتر است. (21) بودجه ارتش و ساواك در 79 - 1978 حدود 10 ميليارد دلار است. (22) عفو بين المللي زندانيان سياسي را در سال 1975 از 25 هزار تا 100 هزار نفر برآورد مي كند. دادگاه معتبري وجود ندارد و شكنجه خارج از حد تصور است. (23) از سال 1973 تا 1978 شاه - عمدتا از آمريكا - 36000 ميليون دلار اسلحه خريده است در حاليكه از 66000 روستا قريب 63000 روستا فاقد راه ارتباطي و لوله كشي آب بوده و پايتخت فاضلاب ندارد. (24) بيش از 200 شركت امريكايي در تهران دفتر دارند. (25) تعداد آمريكائيان در 1976 اقلا حدود 24 هزار نفر است كه اين تعداد تا اواخر كومت شاه تا 50 هزار و بيشتر هم ذكر شده است. (26) بسياري از آنان مستشاران نظامي هستند و در مراكزي مانند بل هلي كوپتر فعاليت

دارند. - در ديماه 1357 پس از فرار شاه نيويورك تايمز نوشت: ثروت شاه فقط با كساني چون راكفلر، فهد و خانواده الصباح (اميركويت) قابل قياس است. و از قول بانكداران آمريكايي مي افزايد: "2 هزار تا 4 هزار ميليون دلار پولي كه در دو سال آخر انقلاب به آمريكا منتقل شده(فقط به امريكا و در دو سال پايان عمر حكومت پهلوي) بيشتر مربوط به شاه و خانواده سلطنتي است. " (27) ارزش املاك شاه در استراليا، ايتاليا، سوئيس، فرانسه و آمريكا بيش از 20 ميليارد دلار است (28) (در سال 57) (اما در طول دوران مبارزه از سال 42 به بعد مكرر به ويران شدن مملكت و خون دلي كه براي نجات آن لازم است اشاره مي كنند. ) - از ولخرجيهاي جشنهاي شاهانه هرچه بگوييم كم گفته ايم، در سال 1971 جشنهاي دو هزار و پانصد ساله، چادرهاي زربفت مربوط به شاهان فرانسه، كيك 33 كيلويي براي فرح، خوراكهاي طاووس سرخ شده، گل از فرانسه آشپز از فرانسه، مشروبات فراوان خارجي و هزاران فساد و تباهي در اطراف آن، همه و همه به خاطر جشن شاهنشاهي و بدون هيچ هدف معقول و لازمي. گزارشهاي اين جشن كه در بعضي جرايد مانند شماره 5 و 6 مجله حضور به آن اشاره شده سرسام آور است. در اواخر ماه مه 1978 ويليام سوليوان سفير آمريكا گزارش داده بود كه ايران هنوز از ثبات برخوردار است و بعد از جمعه خونين كارتر تلفني از شاه حمايت مي كند. (29) فحشا در كشور بيداد مي كند. خاندان سلطنتي همه فاسد و زناكارند. شاه به هنرپيشه آمريكايي گريس

كلي و همچنين يك دختر آمريكايي كه ملكه زيبايي جهان شده است به هر يك مبلغ يك ميليون دلار جواهر هديه مي كند! كتاب دو جلدي خاطرات فردوست و مدارك ارائه شده در اين كتابها عمق فساد خاندان سلطنتي و دستگاههاي اجرايي كشور را بر ملا مي سازد. - كاخ جوانان، دختر شايسته، جشن هنر و. . . صدها برنامه ديگر همه دست به دست هم داده اند تا ريشه اعتقادات مذهبي مردم را از بيخ نابود كنند، اعتياد نيز عامل مخرب ديگري است كه سرنخ اصلي آن دست دربار است. در اسناد لانه جاسوسي آمده است كه ايران مهمترين خريدار اسلحه، شاه دوست وفادار امريكا و ايران بازار پر رونق كالاهاي آمريكايي است و همچنين سوپاپ اطمينان اجراي تهديد اعراب مبني بر عدم ارسال نفت به غرب. در اين اسناد بر اهميت جغرافيايي و سوق الجيشي ايران از نظر امنيت ملي آمريكا تاكيد شده است. (30) در يكي از اين اسناد در سال 1351 آمده است "روحانيت نفوذ سياسي عمده اي نداشته و در 10 سال گذشته مدام در حال عقب نشيني بوده است و در مقابل سير در حال رشد يك كشور مادي كه بيش از اندازه مجذوب غرب شده قدرت عمل خود را از دست داده است. " (31) و در سال 1352 مي گويد "در ايران مخالف سازمان يافته اي - چه كمونيست و چه غير كمونيست - وجود ندارد. " سركوب مداوم و رخنه مؤثر از عوامل اين امر شناخته شده است. (32) رهنورد كوچه هاي بي چراغ هيچكس جز گزمه بيدار نيست تا بگريد بنده آواره بخت دامني جز

نرده تبدار نيست. (33) - برژينسكي د ركتاب "قدرت و اصول" مي نويسد: "اگر سازمانهاي اطلاعاتي ما روشن مي ساختند كه سيستم حكومت شاه چنان به شخص او متكي شده كه تعيين سيستم جانشيني براي او نيازمند زمان است، ما بهتر مي توانستيم خود را براي مقابله با اين بحران آماده كنيم. " (34) - فردوست درانتهاي كتابش مي نويسد "رياست جمهور در نماز جمعه، طاغوت را شرح دادند. همه را نوشتم كه با وضع محمدرضا تطبيق داشت. محمدرضا يك طاغوت، يك فرد مستبد بود و آنچه كاشته بود درو كرد" (35) شنيدم كه در وقت نزع روان چنين گفت هرمز به نوشيروان كه خاطر نگه دار و درويش باش نه در بند آسايش خويش باش نياسايد اندر ديار تو كس چو آسايش خويش خواهي و بس نيايد به نزديك دانا پسند شبان خفته و گرگ در گوسفند مكن تاتواني دل خلق ريش وگر مي كني مي كني بيخ خويش فراخي در آن شهر و كشور مخواه كه دلتنگ بيني رعيت ز شاه دگر كشور آباد بيند بخواب كه دارد دل اهل كشور خراب (36) در واقع زير رنگ و لعابي از تمدن غرب كشوري غارت شده و مردمي زجر كشيده و تحت ستم جان مي باختند. "و كنتم علي شفا حفرة من النار فانقذكم منها" (37)

گنج بي پايان آراء و انديشه هاي امام خميني كليد حل مشكلات جهان اسلام است. هرچند اين موضوع براي بسياري از مسلمانان و متفكران جهان اسلام كاملا روشن است لاكن ترفندهاي مداوم استكبار جهاني و دشمنان اسلام ناب محمدي كه هدفي جز تضعيف و نهايتا به فراموشي سپردن الگوهاي

عملي، رهايي بخش و انسان ساز انديشه و راه و روش امام را ندارند بعضا در اذهان مفرض يا جاهل و ساده لوح القاءگرايي مطلب است كه امام خميني پديده اي تاريخي بود و با رحلت ايشان دوران وي نيز به سر آمده و مسايل را بايستي به صورتي ديگر حل و فصل كرد. آنان از عظمت انديشه و عمل امام غافلند. آنان از خود نمي پرسند كه چگونه هنوز انديشه ابن سينا و غزلهاي حافظ مورد استفاده قرار مي گيرند و سرمشق مي شوند، چگونه راه وروش و آراء دانشمندان ومتفكران عالم حتي تا قرنها بعد الگوي كار وعمل است لاكن امام خميني كه توانست اسلام ناب محمدي را در عصر حاضر معرفي كند و دين خدا را به مرحله اجرا درآورد و رژيم ستمگر ريشه داري را كه مورد حمايت قدرتهاي مخرب عالم بود براندازد و در اين عالم خاكي طرحي نو دراندازد نمي تواند مورد تقليد قرار گيرد؟ نه تنها دوران امام بسر نيامده بلكه در سحرگاه زندگي جاودان خويش است و كشور اسلامي ايران براي پاي بندي به اسلام ناب محمدي و حفظ استقلال و ارزشهاي معنوي خويش راهي جز پيمودن راه امام ندارد و هر انحراف كوچكي از اين راه خداي ناكرده اسباب انحرافات بزرگتر و نهايتا سقوط در آتش خشم الهي است كه اين انقلاب محصل خون شهداست و مورد عنايت پروردگار عالم. درباره لزوم پيمودن راه امام در تمام ابعاد و نه فقط در مسايل مربوط به توسعه، فراوان مي توان استدلال كرد لاكن در اينجا بهتر است براي شاهد مثال نمونه كوچكي از نظريات ابراز شده درباره

ايشان را - چه از طرف دوست و چه از طرف دشمن - بياوريم كه در واقع نوعي بازنگري و امعان نظر نسبت به انديشه و عمل آن حضرت است، و چه بهتر كه به عنوان حسن آغاز، كلام مقام معظم رهبري - شاگرد ارجمند مكتب امام و جانشين او مورد توجه قرار گيرد كه "امام خميني گنج بي پايان است". در اكثر قريب به اتفاق سخنرانيها و پيامهاي ايشان، ياد و نام امام خميني علاوه بر تعظيم و تكريم به عنوان الگوي عملي و قاطع حل مشكلات مطرح شده است و با آنچنان جملاتي زيبا كه جمع آوري اين جملات كتاب بزرگي خواهد شد براي شناخت و معرفي هرچه بهتر بنيانگذار جمهوري اسلام ايران و ترديدي نيست كه تمامي تلاش مقام معظم رهبري، حاكميت راه امام است: "راه او راه ما، هدف او، هدف ما و رهنمود او مشعل فروزنده ماست". (38) بعد از بيان اين جمله ژرف از كلام رهبر مسلمانان جهان ببينيم رهبر مسيحيان جهان (پاپ) درباره امام چه مي گويد: "در مورد آيت الله خميني و آنچه او در كشورش و بخش و سيعي از جهان انجام داد بايد با احترامي عظيم و تفكري عميق اظهارنظر كرد". (39) آيا مي توان بدون ايماني بيكران به حقانيت دين پروردگار و شناختي عميق از جامعه و مقتضيات زمان، عالم و آدم را اين گونه دگرگون ساخت. با چند جمله ديگر و بدون نياز به شرح و تفسير، اين بخش را به پايان مي رسانيم. واشنگتن پست: "آيت الله خميني يكي از رهبران رياضت كش و انعطاف ناپذير اسلام بود كه شاه ايران را

برانداخت و آمريكا را تحقير كرد. او محققي شگفت آور بود و سياستمداري زيرك". (40) وزير دفاع سوريه: "راه امام خميني راه رستگاري ملتهاي محروم است" (41) روسينيس پاپا استانيدس (نماينده سنديكاي كارگران يونان) : ". . . عقيده دارم كه امام خميني نمرده است . . . اگر تفكر انساني وجود داشته باشد همه رهبران دنيا از يونان و ساير كشورها روش رهبر داناي ايران را درك نموده و آن را الگويي براي خود قرار دهند. " (42) نشريه الديار (لبنان) : "امام خميني همه معادلات سلطه گري ريشه دار در دنيا را تغيير داد. " (43) رهبر مسلمانان غنا: ". . . امام خميني تا ابد زنده است و انفاس قدسيه اش در سراسر جهان طنين انداز خواهد بود" (44) هنري پرشت (كاردار آمريكا در ايران در رژيم شاه) : "ما تجربيات سختي از انقلاب اسلامي داشته ايم. ترديدي نيست كه آيت الله خميني يكي از مردان بزرگ تاريخ در اين قرن بود. . . او مردي بود كه شخصيتش درك نشد. " (45) نشريه السفير (لبنان) : "اين پيرمرد با اراده سردمداران كاخ سفيد را به پشت كيسه هاي شن و سنگرهاي بتوني كشاند و جنبش تغيير نظام را در شوروي سابق رعت بخشيد. (46) پدر آرنستو كاردينال (روحاني مسيحي و مبارز نيكاراگوئه) : ". . . خداوند همه ما را موفق بدارد كه راه و خط امام خميني را ادامه دهيم. " (47) ياكوب بلازويچ (از كميته مركزي اتحاديه كمونيستي يوگسلاوي) : "برخي از ما در نابينايي سياسي خود حقايقي مانند سرنگوني شاه و اخراج آمريكا را در اين انقلاب نمي

بينند. بيش ازصد سال است كه اين ماركسيسم كاذب ما، در راههاي ضعيف انقلاب حركت مي كند. " (48) پروفسور حامد الگار: "امام خميني تجلي تمام ابعاد اسلام است". (49) مجله هفتگي پروفيل (چاپ وين) : " هر رهبر انقلابي كه عملكرد و گفته هاي آيت الله خميني را نصب العين خودش قرار دهد قادر به تغيير سيستم غربي به يك جامعه اسلامي خواهد بود. " (50) بي نظير بوتو: "پيامهاي امام خميني در آينده نيز چراغ هدايت مسلمانا ن است و ملتهاي مسلمان در آينده نيز از پرتو نوراني افكار و انديشه هاي والاي حضرت امام استفاده خواهند كرد. " (51) ويليام لوئيس و مايكل لدين در كتاب "شكست رسواي آمريكا": "نگاهي به رويدادهاي گذشته نشان مي دهد تا بروشني دريابيم كه آيت الله خميني اهميت استراتژيكي ايران را در معامله خاورميانه بهتر از پرزيدنت كارتر ارزيابي كرده است. از اين پس مسلم است كه ممالكي از مصر و اسرائيل گرفته تا عربستان سعودي و عراق و امارات خليج فارس بايد پي آمدهاي انقلاب ايران را تحمل كنند. " (52) روزنامه لاسوئيس (چاپ ژنو) : "ميليونها مسلمان شيعه در مرگ آيت الله خميني به سوگ نشستند اما غرب بيش از آنكه متاثر و متاسف باشد احساس آسودگي مي كند. " (53) بي بي سي: " صرف نظر از اندوهي كه ممكن است از مرگ هر انساني پيدا شود و يا احترامي كه ما در غرب براي مردممان قائليم اين را نبايد ناگفته گذاشت كه در مغرب زمين كسان بسياري هستند كه پس از درگذشت آيت الله نفس راحتي خواهند كشيد و خوشحال خواهند شد

كه آيت الله ديگر زنده نيست. " (54) ژنرال هايزر (درباره تصميم امام خميني به بازگشت به ايران عليرغم تمام تمهيدات جهاني غرب براي جلوگيري از اين امر) : "خطر بالقوه اصلي كه به فاجعه اي براي آمريكا منجر مي شد بازگشت سريع خميني به ايران بود. " (55) البته متفكران و دانشمندان و سياستمداران و سايرين، چه در داخل و منطقه و چه خارج ايران و در سطح جهان درباره امام خميني بسيار گفته و نوشته اند كه حتي دسترسي به تمامي آنها كار بسيار دشواري است. تاكنون برابر آرشيو مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خميني صدها كتاب (بيش از دو هزار جلد) در ايران و جهان و بيش از 700 رساله كارشناسي ارشد و دكتري در داخل و خارج درباره امام خميني و انقلاب اسلامي برشته تحرير درآمده است كه اين روند همچنان ادامه دارد. (56) انديشه هاي امام خميني حتي از طرف دشمنان ايشان مورد تحقيق و تقليد قرار مي گيرد چنانكه بعضي از متفكران اشاره كرده اند حتي برژينسكي معاونت امنيت ملي كارتر نظريه خود را از آراء امام خميني اخذ كرده است. (57) (نظريه او درباره جنگ دوم جهاني مبتني است بر جمله معروف امام خميني (خون بر شمشير پيروز است) با اين وجود بعضي از متفكران اعم از نويسندگان داخلي و خارجي اعتقاد دارند كه امام نه تنها در ميان دشمنان كه در ميان دوستان هم غريب است. نكته مهم ديگري كه بايد بدان توجه كرد اين است كه عليرغم بررسي مسايل گوناگون اجتماعي، سياسي، اقتصادي و. . . از ديدگاه امام خميني و برگزاري نشستهاي مهمي چون

سمينار بررسي سيره عملي و نظري امام، امام و عاشورا، سمينار بررسي نظريات اقتصادي امام، سمينار انديشه هاي دفاعي امام و. . . كه هر ساله برگزار مي شود و در خارج از كشور نيز به مناسبت پيروزي انقلاب اسلامي، رحلت امام و. . . مجلاسي برپا مي گردد، اگر بخواهيم حضرت امام را در مقوله هايي مانند اقتصاد، سياست، توسعه و . . . هرچند كه در آنها صاحب نظر بوده اند، محدود كنيم، در واقع از شناخت حقيقت دور افتاده ايم. انديشه و سيره امام خميني، يعني راه امام خميني، راه اسلام ناب محمدي است كه همه علوم مي توانند در قالب و مسير آن شكل متفاوت ديگري با آنچه تاكنون بوده اند بخود گيرند و در واقع از مسير كفر و ضلالت به مسير حق تغيير جهت دهند. بنابراين وقتي جنبه هاي گوناگون زندگي اجتماعي مانند اقتصاد، سياست، فرهنگ ، هنر و. . . را از ديدگاه امام مورد تحقيق قرار مي دهيم در واقع مي خواهيم ببينيم اين گونه معارف بشري چگونه و در چه جهتي با چه اهدافي، با چه شرايط و تناسب و ميزاني مي تواند در مسير حق يعني همان مسير وصول به آن جامعه متعالي مكتب اسلام ناب محمدي قرار گيرد و به پيش رود، همان گونه كه بدون نام امام اين انقلاب در هيچ جاي جهان شناخته نمي شود، بدون توجه به سيره و انديشه هاي ايشان نيز كه مورد تاكيد مداوم مقام معظم رهبري است، در هيچ زمينه اي جمهوري اسلامي كه ميراث رنج و تلاش و استقامت طولاني اوست موفقيت مطلوب را بدست نخواهد

آورد. لذا مطالعه دقيق و عميق نظريات امام در هر برنامه ريزي اجتماعي - و حتي شخصي - در جمهوري اسلامي پيش شرط موفقيت است. زيرا كه امام خميني تجسم اسلام ناب محمدي در عصر اكنون است. علاوه بر اين توجه دقيق به اين نكته ضروري است كه نظريات حضرت امام چند بعدي است و كليتي غير قابل تفكيك را تشكيل مي دهد. همچنان كه قرآن چنين است، همچنان كه سنت پيامبر عظيم الشان اسلام (ص) چنين است. همچنان كه نظريات انبياء و ائمه معصومين عليهم السلام چنين بوده است و امام نيز شاگرد و وارث اين مكتب است لذا وقتي مثلا درباره نظريات امام در زمينه اقتصاد يا توسعه بررسي و تحقيق مي كنيم بايستي در نظر داشته باشيم كه اين نظريات از نظريات ايشان درباره سياست هنر يا عرفان جدا نيست. نظريات وسيره امام در مجموع كليت و تناسبي يكپارچه دارد كه بدون در نظر داشتن آن تحقيق و بررسي در زمينه هاي خاص به اهداف كامل خود نخواهد رسيد. اسلام يك مكتب يكپارچه و تمام و كمال است و براي اجراي هر بعدي تمام ابعاد آن بايستي لحاظ شود و گرنه حاصل همان "نومن ببعض و نكفر ببعض" در مي آيد.

اصول توسعه از ديدگان امام خميني: قبل از ورود به اين مبحث يادآوري چند نكته علاوه بر آنچه درباره يكپارچگي نظريات امام و لزوم منظور داشتن آن به عنوان كليتي غير قابل تجزيه و انفكاك در پايان بخش قبل ذكر شد - ضروري است. اول - امام خميني كلمه توسعه را در پيامها و بيانات خود بكار نبرده اند، اگر هم باشد

بسيار نادراست. آن حضرت بيشتر از عباراتي نظير "بازسازي"، "نوسازي"، " تعمير"، "بناكردن"، "ساختن"، "آباد كردن" استفاده كرده اند. دوم - در نظر امام بازسازي و آباد كردن كشور بدون احياء فرهنگ اصيل اسلامي، زدودن آثار طاغوت از جامعه و ترقي در ساير زمينه ها مانند عدالت اجتماعي، آموزش و پرورش، خودسازي، تقوا و. . . ميسر نيست. همانطور كه اشاره شد توسعه از نظر معظم له امري فراگير و همه جانبه است و تمامي عرصه هاي حيات آدمي را در بر مي گيرد كه اين معني خيلي وسيعتر و عميق تر از مفهوم توسعه در ادبيات كارشناسان فن است. آنان عليرغم اينكه در دهه هاي اخير توسعه را علاوه بر مفهوم اقتصادي شامل ساير عرصه ها مانند سياست، آموزش، و غيره مي دانند، لاكن هرگز هيچكدام به خودسازي و ارتباط با خداوند متعال و لحاظ كردن توسعه به عنوان يك تكليف شرعي نمي پردازند. در آراء حضرت امام تمامي اين مفاهيم منظور شده است. بنابراين در آراء ايشان امر توسعه داراي مقدماتي لازم و منظور داشتن شرايط و اقداماتي همگام و توام با مديريت توسعه ضروري و اجتناب ناپذير است. سوم - تقسيم بندي اصول توسعه و لواحق آن كه در اين مقاله بيان مي شود از پيامها و بيانات حضرت امام در زمانهاي مختلف و بصورتي كلي استخراج شده است، طبعا مي تواند به صورتهاي گوناگوني طبقه بندي و بررسي شود. لاكن در هر صورت اين تقسيم بندي ها به منظور درك بهتر انديشه معظم له بوده است و همواره امكان طبقه بندي و درك عميق تر نظريات چنان شخصيتي وجود دارد. با

توجه به نكات مزبور محورهاي توسعه از ديدگاه حضرت امام در 5 اصل معرفي مي شود 1. معنويت 2. استقلال (فكري و عملي) 3. مردمي بودن يا اتحاد همه مردم در امر توسعه 4. عدالت 5. تغيير وضع محرومين و مستضعفين. سعي مي شود حتي الامكان نمونه هايي از كلام امام بدون تو ضيح زايد نقل شود. تا تصويري روشن از نظريات ايشان در موارد مذكور بدست داده باشيم:

1- معنويت: از ديدگاه حضرت امام معنويت، اساس هر حركت و تحرك بشري است و بدون اعتقاد و ايمان، اعمال بشر اساسا ناقص و ابتر خواهد بود. "اگر ايمان وارد قلب شود، كارها اصلاح مي شود". (58) "اگر جنبه ايمان مردم تقويت شد، همه امور براحتي انجام مي شود. " (59) "ارزشهاي معنوي ارزشهاي هميشگي است". (60) "من نمي توانم باور كنم كه كسي مبادي معنوي نداشته باشد و براي مردم كوشش كند. " "همه بدبختي ها از ضعف ايمان و سستي يقين است" (61) "اگر ايمان به خدا و عمل براي خدا در فعاليتهاي اجتماعي و سياسي و اقتصادي و ساير شوون زندگي بشر وارد شود، پيچيده ترين مشكلات امروزي جهان به آساني حل مي شود. " (62) جنبه هاي عمده اين معنويت براي سازندگي و توسعه از قرار ذيل است:

الف: اتكال به خداوند "با اتكال به خداوند عظيم است كه مي توانيم آشفتگي هاي اين مملكت را و خرابيهاي اين مملكت را بازسازي كنيم. " (63)

ب: حفظ ارزشها: "مسايل اقتصادي و مادي اگر لحظه اي مسئولين را از وظيفه اي كه بر عهده دارند منصرف كند خطري بزرگ و خيانتي سهمگين است. " (64) "آن

روزي كه مجلسيان، خوي كاخ نشيني پيدا كنند. . . و از اين خوي ارزنده كوخ نشيني بيرون بروند. آن روزي است كه ما براي كشورمان بايد فاتحه بخوانيم. " (65) "بايد دولت جمهوري اسلامي تمامي سعي و توان خود را در اداره هرچه بهتر مردم بنمايد، ولي اين بدان معنا نيست كه آنها را از اهداف عظيم انقلاب كه ايجاد حكومت جهاني اسلام است منصرف كند. " (66)

ج: خودسازي: "ما بايد در هر قدمي كه براي پيروزي پيش مي رويم، هر قدمي كه براي ساختن كشورمان پيش مي رويم، چند قدمي براي ساختن خودمان، براي پيروزي بر نفس خودمان، براي پيروزي بر شيطان باطني خودمان قدم برداريم. " (67)

د: قيام براي خدا و رضاي او "بدون هيچ اغراض شخصيه قيام كنيم و اين كشور را از سر، و از نو بسازيم. " (68)

ه: تكليف شرعي: از نظر حضرت امام توسعه كشور يك تكليف الهي، يك واجب الهي است و براي انجام آن با عزم و اراده تمام بايد مشغول كار شد. "مهم اين است كه انسان در آن وقتي كه وقت كار است تكليفش را بداند. شما مي دانيد كه اين مملكت احتياج به كار دارد، احتياج به بازسازي دارد. " (69)

2- استقلال و آزادي: حضرت امام به استقلال و بخصوص استقلال فكري و فرهنگي بسيار بها مي دهند. " بزرگترين فاجعه براي ملت ما اين وابستگي فكري است كه گمان مي كنند همه چيز از غرب(است) و ما در همه ابعاد فقير هستيم. " (70) "اين وابستگي فكري، وابستگي عقلي، وابستگي مغزي به خارج منشا اكثر بدبختي هاي ملتها و ملت ماست. "

(71) "اگر ما از وابستگي فكري بيرون بيائيم همه وابستگي ها تمام مي شود. " (72) "ما مي خواهيم زندگي فقيرانه داشته باشيم ولي آزاد و مستقل باشيم. " (73) "آزادي يك نعمت بزرگ الهي است". (74) "ما مصائب را به خاطر رسيدن ملتمان به آزادي و استقلال تحمل خواهيم كرد. " (75) "ما ارزش حيات را به آزادي و استقلال مي دانيم. " (76) "قانون اسلام مسبب آزاديها و دموكراسي حقيقي است، و استقلال كشورها را نيز تامين مي كند. " (77) از نظر حضرت امام آزادي واقعي در اسلام است و آزادي غربي كه موجب تباهي است، نه تنها آزادي نيست بلكه نوعي ديگر از وابستگي است. "آزادي به شكل غربي آن، كه موجب تباهي جوانان و دختران و پسران مي شود، از نظر اسلام و عقل محكوم است. " (78) "انحطاط و سقوط بشر، به علت سلب آزادي او و تسليم در برابر ساير انسانهاست". (79) محورهاي اصلي استقلال و آزادي كه در كلام حضرت امام بر آنها تاكيد شده است از اين قرار است:

الف: خودباوري (هويت و فرهنگ) "آن چيزي كه ملتها را مي سازد فرهنگ صحيح است" (80) "اگر فرهنگ درست بشود يك مملكت اصلاح مي شود" (81) "اساسا فرهنگ هر جامعه هويت و موجوديت آن جامعه را تشكيل مي دهد، و با انحراف فرهنگ، هرچند جامعه در بعدهاي اقتصادي، سياسي، صنعتي و نظامي قدرتمند و قوي باشد ولي پوچ و پوك و ميان تهي است. " (82) "اتكال به نفس بعد از اعتماد به خداوند منشا خيرات است. " (83) "عمده اين است كه ما باور كنيم كه خودمان

مي توانيم". (84) "ما بايد اين را بفهميم كه همه چيز هستيم و از هيچكس كم نداريم". (85) "ژاپن همين معنا را مبتلا بود و بعد بيدار شد و اراده كرد و شد يك مملكت صنعتي كه الان صنعت او مقابله مي كند با آمريكا" (86) "هندوستان بيدار شد، با اينكه از همين نژادهايي بودند كه غير غربي بودند". (87) "ما روي پاي خود مي ايستيم و مطمئنا پيروزيم". (88)

ب: قناعت: "مردم بر سر دوراهي عزت و ذلت قرار داشته و بايد تصميم بگيرد، يا رفاه و مصرف گرايي و يا تحمل سختي و استقلال". (89) "از ورود كالاهاي مصرف ساز و خانه برانداز جلوگيري نماييد و مردم به آنچه دارند بسازند تا خود همه چيز بسازند" (90) "خود را به ساده زيستن عادت دهيد و از تعلق قلب به مال و منال و جاه و مقام بپرهيزيد. " (91) "با زندگي اشرافي و مصرفي نمي توان ارزشهاي انساني - اسلامي را حفظ كرد". (92) يكي از ويژگيهاي بسيار مهم و شاخص حضرت امام اعتقاد و التزام عملي به تمام مطالبي بود كه مي فرمودند. كما اينكه، درباره ساده زيستي و قناعت ايشان خانواده و نزديكان معظم له خاطرات بسياري نقل كرده اند از جمله اينكه حضرت امام هرگز باقي مانده آب ليواني را كه نوشيده بودند دور نمي ريختند بلكه كاغذ تميزي روي آن قرار مي دادند و در دفعات بعد از آن استفاده مي كردند. بد نيست در اينجا با توجه به اشاره اي كه حضرت امام در يكي از فرمايشات خود به ژاپن داشتند از روش ژاپني "موتاي ناي" يا "روح قناعت

ژاپني" نام ببريم. دولتي كه با اتحاد و قناعت آنچنان تلاش و كار كردند تا به پايه امروز رسيدند ژاپن در شمار مهمترين توليد كنندگان كاغذ است حال آنكه مانند روسيه و كانادا منابع جنگلي وسيع ندارد. عمده توليد كاغذ آنها از بازيافتي هاست. در ژاپن تكه كاغذي دور انداخته نمي شود. براي صرفه جويي در انرژي - با توجه به كمبود انرژي در ژاپن - بجاي استفاده از وسايل گرم كننده لباس بيشتري مي پوشند و شبها دستگاههاي گرم كننده را خاموش مي كنند و بحاي آن از روانداز مناسب استفاده مي نمايند. چندي قبل در ژاپن به دنبال اختراعي بودند كه از كيسه هاي مخصوص كوچكي - بدون نياز به حرارت مركزي و نظاير آن - براي گرم كردن بدن استفاده كنند. (93) اسراف از جمله مسائلي است كه در اسلام، شديدا نهي شده است. در عين اينكه استفاده از مواهب دنيوي حلال منعي ندارد لاكن اسراف ضد ارزشي و شيطاني است: "ان المبذرين كانوا اخوان الشياطين". (94) البته در كشور ما يكي از راههاي مبارزه با اسراف - و در واقع ساده ترين آنها - گران كردن اجناس مورد مصرف است. كمتر شاهد بوده ايم كه تفكيكي ميان انواع كالا و اجناس بعمل آيد يا در كنار گران كردن آموزشهاي لازم و تلاشهاي تحقيقي براي رفع معضل كمبودها تدارك شود. آقاي مهندس موسوي، آخرين نخست وزير كشور ايران طي خاطراتي كه از فوت امام نقل كرده اند - به توجه و دقت امام خميني نسبت به اين مسايل اشاره مي كنند و اظهار مي دارند آن حضرت با گران كردن اجناس بويژه

كالاهايي كه مورد مصرف افراد كم درآمد جامعه بود بشدت مخالفت مي كردند. ايشان مي گويند يكبار كه خدمت امام رسيديم و توضيح داديم كه به دلايل وضع كشور و مسايل اقتصادي بايد نان را اندكي گران كنيم، ايشان مخالفت كردند و نظرشان اين بود كه نان مصرف اصلي فقراست و نبايد گران شود. ما توضيح داديم كه درست است فقرا قدري مشكلتر مي توانند نان بدست بياورند ولي در عوض اغنيا نيز كمتر اصراف مي كنند و لااقل بدون سوبسيد پول نان خود را مي پردازند. آنگاه حضرت امام جمله بسيار زيبايي فرمودند كه عمق و لطافت آن شگفت انگيز است و جمله ايشان كار را تمام كرد. ايشان فرمودند: "اشكال ندارد، اغنيا نيز مهمان سفره فقرا باشند. " (95)

ج: خودكفايي: "در روايات اسلامي به كار و فعاليت در جهت بي نيازي از ديگران ارزش بسيار داده شد تحمل و زحمت و رنج براي رسيدن به غنا و بي نيازي عبادت به شمار آمده است. امام باقر (ع) در هواي بسيار گرم نامناسب در مزرعه خويش به كار مشغول بود. و در پاسخ معترض كه كاركردن در سن پيري را بر آن حضرت خرده مي گيرد و قصد موعظه آن حضرت را دارد، مي فرمايد: من به قصد بي نيازي از تو و مردم كار مي كنم و اين عبادت است و اگر در اين حالت بميرم در حال طاعت خداوند از دنيا رفته ام". (96) امام خميني اعتقاد دارند: "اگر يك مملكت بخواهد مستقل باشد، اول شرط اين است كه احتياج نداشته باشد به غير". (97) و "شما بايد به فكر اين باشيد

كه همه چيزتان را خودتان درست كنيد". (98) امام خميني براي خودكفايي بر كشت و زرع نيز تاكيد بخصوص دارند: "الان مي دانيد كه ما محتاج به خارجيم راجع به مواد غذايي، بايد خودمان اين را جبران بكنيم، و اين به همت كشاوزران ماست". (99) و "ايران مملكتي است كه كشاورزي او بايد كشاورزي غني باشد". (100)

د: نياز به تكنولوژي: با توجه به عقب ماندگي ديرپاي كشور از لحاظ فن آوري وصنعت نسبت به جهان امروز نياز به خارج امري بديهي مي نمايد. در اين شرايط چه بايد كرد؟ چه چيزي و چگونه بايد از خارج وارد شود يا مورد اقتباس قرار گيرد؟ حضرت امام در اين باره مي فرمايند: "احتياج ما پس از اين همه عقب ماندگي مصنوعي به صنعتهاي بزرگ كشورهاي خارجي حقيقتي است انكا رناپذير. ولي اين به آن معني نيست كه ما بايد در علوم پيشرفته به يكي از دو قطب وابسته شويم". (101) "در برنامه صنعتي كردن مملكت هرگز چون امروز سراغ مونتاژ نمي رويم. ما در ايران صنايع مادر ايجاد خواهيم كرد و نوسازي را به بهترين وجه انجام خواهيم داد. " (102) ملاحظه مي شود كه نظر ايشان "صنعتهاي بزرگ" و"صنايع مادر" است، نه هر صنعتي و هر وارداتي. "ما نيازهاي تكنولوژي خود را از هر منبعي كه مفيدتر براي كشورمان باشد تامين خواهيم كرد. " (103) اين "مفيدتر براي كشور" جاي تامل دارد. البته مي توان با توجه به مجموع نظريات امام به آساني فهميد كه "مفيدتر براي كشور" كدام منبع است و از كدام كشورها مي توان ياري گرفت.

ه: هوشياري در اجراي برنامه ها: نوسازي كشور

با توجه به الگوهاي تحميلي - تبليغي غربي و اوضاع و شرايط كنوني جهان، كار ساده اي نيست. بسا كه بعد از اجراي برنامه هاي طولاني تازه متوجه شويم كه در تار و پود دام الگوهاي توسعه غرب گير افتاده ايم. آن مرد الهي اين روشن بيني هاي شگفت را داشت كه انتهاي مسيرهاي بظاهر درست لاكن در باطن انحرافي را ببيند. "بايد دو چشم ديگر هم قرض كنيم و به اطراف خودمان و ملكت خودمان نگاه كنيم تا با دست خود ما دوباره به ما تحميل نكنند". (104) "بايد خودمان را نگه داريم. اگر اين نشود و بعدا باز همان مسايل كم كم، با تدريج ، حوصله آنها زياد است - با تدريج همين مسايل سابق بر ما تحميل مي شود. " (105) دشمن بيدار و پر حوصله است. كاري جز سلطه گري در عالم ندارد. او دنبال منافع خويش است. تمامي تاريخ معاصر شاهد اين مدعاست كه غرب بويژه آمريكا در پي تسلط بر جهان است و باكي از نابودي هيچ كشور و هيچ مردمي ندارد. "مي خواهند شما را مايوس كنند آنهايي كه منافع خودشان را از دست دادند يا در خطر مي بينند مي خواهند شما را مايوس كنند. مي خواهند شما را از قدرت خودتان مايوس كنند تا سست شويد و آنها به مقاصد خودشان برسند. "106 بد نيست نگاهي به يكي از شاخصه هاي توسعه دربرنامه اول بياندازيم طبق برنامه اول توسعه مي بايستي صنايع مصرفي 2/4 درصد رشد داشته باشد كه معادل 28 درصد رشد كرد و صنايع سرمايه اي مي بايد به رشد 24 درصد مقرر شده

و تصويب شده برسد، كه رشد آن 9/5 درصد بود. معلوم است كه صاحبان سرمايه به سودهاي كلان حتي تا صددرصد هم راضي نيستند و دنبال صنايع مصرفي مي روند كه سودش گاه تا 200 درصد هم مي رسد. در حالي كه عرصه توليد سرمايه اي سودي معادل 5 تا 10 درصد بيشتر ندارد. (107)

3- اتحاد همه نيروها براي سازندگي (ملت و دولت) : يكي از رازهاي پيروزي انقلاب اسلامي اتحاد همه نيروها عليه نظام وابسته پهلوي بود. در واقع يكي از رازهاي رهبري امام خميني ايجاد روحيه اتحاد بين همه نيروها بود. امام خميني تنها رهبري است كه در قرن معاصر موفق شده است همه مردم كشور - الا بعضي افراد وابسته به رژيم پهلوي - را زير بالهاي خدايي "واعتصموا بحبل الله جميعا ولا تفرقوا" (108) جمع آورد. بدون اين اساس محكم موفقيت امكاني ندارد. "بر همه اقشار ملت ، در هر مقامي كه هستيم واجب است - واجب الهي است - كه با هم پيوسته باشيم و با هم يكدست و يكدل و يك جهت براي ساختن اين ايران خراب". (109) "همه با همت والا براي خدا و براي رضاي ولي امر سلام الله عليه، همه با هم ست برادري داده و اين كشوري كه خرابه شده و به دست ما دادند خودمان تعمير كنيم. " (110) "با اتكال به خدا و با وحدت كلمه و همت فرزندان اين آب و خاك همه با هم به بازسازي كشور مي پردازيم. " (111) "ما بايد از سر، يك مملكتي را از سر بسازيم و اين، نه دولت همچو كاري مي تواند بكند و

نه بعض اقشار ملت، بايد همه با هم دست به هم بدهند. " (112) "براي ساختن ايران هم همه ملت بايد شركت كنند، كشاورز در حد كشاورزي، زارع در حد زارع بودن، اهل صنعت در حد صانع بودن وهمه اقشار ملت از دوست و غير دوست گرفته، اينها با هم همكاري بكنند و برادرانه دست به هم بدهند و اين خرابه اي كه براي ما گذاشتند، از سر بسازند و آبادش كنند. " (113) چگونه همه ملت مي توانند متحد باشند، آيا مي شود مردم با زمينخواران و ساختمان خواران و ثروت اندوزان و تجارت پيشه گان طماع كه هر روز حريص تر و گنده تر مي شوند متحد شوند؟

4: عدالت: عدالت از نظر امام خميني يكي از پايه هاي اساسي بناي توسعه است. "خروح از اعتدال و عدالت الهي و صراط مستقيم، انحراف است و اجتناب از آن وظيفه اي الهي". (114) "عدالت را اجرا كنيد، عدالت را براي ديگران نخواهيد(براي) خودتان هم بخواهيد. " (115) عدالت در اسلام آنچنان اهميت دارد كه قرآن كريم قسط و عدل را هدف ارسال رسل و كتابهاي الهي معرفي مي كند. "لقد ارسلنا رسلنا بالبينات و انزلنامعهم الكتاب و الميزان ليقوم الناس بالقسط"116 لذا توسعه اي كه عدالت اجتماعي را مختل كند از نظر امام مردود است. اهميت عدالت از نظر امام چنين است "من اميدوارم به فوز احدي الحسينين نايل شوم. يا پيشرفت مقصود در اقامه عدل و حق يا شهادت در راه آن كه راه حق است. " (117)

5: محرومين و مستضعفين: از نظر حضرت امام هدف اصلي توسعه بعد از حفظ اسلام و كشور

اسلامي محرومين و مستضعفين هستند و اين يكي از بزرگترين تفاوتهاي الگوي توسعه از نظر امام با الگوي توسعه ملي كشورهاي ديگر است. "طريق اسلامي اين است كه مستضعفين را حمايت كنند. " (118) "گمان نمي كنم عبادتي بالاتر از خدمت به محرومين وجود داشته باشد. " (119) "به همه در كوشش براي رفاه طبقات محروم وصيت مي كنم كه خير دنيا و آخرت شماها رسيدگي به حال محرومان جامعه است". (120) "ما آن روزي عيد داريم كه مستمندان ما، مستضعفان ما به زندگي صحيح رفاهي و به تربيت صحيح اسلامي - انساني برسند. " (121) "اسلام براي مستضعفين آمده و اول نظرش به آنهاست. " (122) "خدا نياورد آن روزي كه سياست ما و سياست مسئولين كشور ما، پشت كرن به دفاع از محرومين و رو آوردن به حمايت از سرمايه دارها گردد. " (123) حضرت امام مكررا با خوي كاخ نشين مخالفت كرده اند و هدف توسعه را وصول به رضاي الهي ا ز طريق خدمت به محرومين و مستضعفين مي دانند. "بيايد به علم بپيونديد، بيايد تمام قلبها و تمام قدمها و تمام گفتار ما براي منافع اين قشر مستضعف باشد. نگذاريد خون شهيدان هدر برود. نگذاريد اين زاغه نشينان ما باز ادامه بدهند به زاغه نشيني. نگذاريد ابر قدرتها باز به طمع بلعيدن ما بيفتند. " (124)

و كلام آخر جمعبندي: با عنايت به اهميت توسعه و اينكه عقب ماندن مادي و معنوي در هر زمينه اي از كاروان پيشرفت بشري علاوه بر اينكه خلاف عقل و شرع است به همان نسبت اسباب تضعيف استقلال و عزت حاصل از ايمان و انقلاب

اسلامي و خون شهداي گرانقدر است، و اينكه الگوهاي غربي در كشور ما و در همه عالم جز شكست و وابستگي نتيجه اي ببار نياورده، خصوصا اينكه - بر خلاف بسياري از نقاط عالم كه فاقد مكتب جامع و كامل داخلي براي پاسخگويي به نيازهاي توسعه هستند و از اين رو با وجود رو آوردن به ويژگيهاي ملي و دروني همواره در پاره اي از جهات ناچار به پذيرش اصول غربي هستند - ايران اسلامي داراي مكتبي كامل و جهاني است كه پاسخگوي تمامي نيازهاي بشري مي باشد و علاوه بر آن از گنج بي پايان انديشه ها و افكار امام خميني بهره مند است، راه اساسي و صحيح توسعه، سرمشق قراردادن سيره و انديشه حضرت امام است. آراء و انديشه هاي امام خميني صرفا مباني نظري توسعه را تامين نمي كند بلكه علاوه بر آن، با توجه به اين موضوع كه ايشان حدود 10 سال كشور توفانزده ايران را در سخترين شرايط اداره كردند و همواره مشكل گشاي دولت و مجلس و ارگانها و مردم بودند. رهنمودها و دستورات ايشان در شرايط گوناگون شكل اجراي اين نظريات را نيز مشخص نموده است. بنابراين ضروري ترين اقدام تشكيل گروه هاي ويژه اي است كه بتوانند با توجه به مباني نظري و عملي امام خميني و آراء و سيره آن حضرت الگوهاي توسعه كشور را تنظيم و در واقع ادبيات انقلاب اسلامي را در عرصه توسعه و ارتباطات توسعه به رشته تحرير درآورند و اين امر جز با كمك و همكاري مشترك حوزه و دانشگاه ميسر نمي شود. همچنين به موازات آن برنامه هاي اجرايي كشور

را تركيب نموده و دائما چگونگي پيشرفت عملي برنامه ها را بر اساس اين الگوها كنترل كنند و بخش ويژه اي در رسانه ها بدين امر اختصاص يابد تا مردم براي هميشه تصويري پويا از چگونگي پيشرفت و رشد كشور خود پيش رو داشته باشند. انشاءالله پي نوشتها: 1. مولانا، حميد، گذر از نوگرايي، ترجمه يونس شكرخواه، تهران: مركز مطالعات و تحقيقات رسانه ها، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي، پاييز 1371 2. همان منبع، ص 279 3. همان منبع (نقل به مضمون) 4. دكتر پناهي، محمد حسين، ضرورت ارزيابي علمي برنامه هاي توسعه و وضعيت آن در ايران، فصلنامه علوم اجتماعي، شماره هاي 3و4، ص 84 5. مهندس موسوي، ميرحسين، مجموعه مقالات سمينار تحقيق و توسعه، سازمان پژوهشهاي علمي و صنعتي ايران، وزارت فرهنگ و آموزش عالي، تيرماه 1368، ص 18 6. همان منبع، نقل به مضمون، ص 17 7و8. مهندس موسوي، ميرحسين، سخنراني در دانشگاه تربيت مدرس، به مناسبت هفته دفاع مقدس، 1/7/76 9. شكرخواه ، يونس، تمدن اسلامي از ديدگاه امام خميني، فصلنامه حضور، زمستان 76، شماره 22 10. سرادموند آيرونسايد فرمانده نيروهاي انگليسي در شمال ايران بود. مراجعه كنيد به خاطرات فردوست تحت عنوان "ظهور و سقوط سلطنت پهلوي" جلد دوم، تهران، انتشارات اطلاعات ، 1370 11و12و13و14. سيد زاده، حميد - بررسي كتاب پاسخ به تاريخ، قم، چاپ مهديه، تابستان 1370 15. مراجعه كنيد به مقالات خارجي انتهاي كتاب "داستان انقلاب" نوشته محمود طلوعي تهران، انتشارات علمي، پاييز 1370 16. همان منبع، ص 562 17و18و19و20و21و22و23. فوران، جان - انقلاب 79-1977: چالشي بر تئوري اجتماعي، فصلنامه حضور، شماره 18، زمستان 1375 از ص

184 به بعد 24. طلوعي، محمود، داستان انقلاب، تهران، انتشارات علمي، پاييز 1370 25. مجموعه اسناد لانه جاسوسي، بخش اول (ايران در بند) ، جلد 6، تهران، مركز نشر اسناد لانه جاسوسي آمريكا، زمستان 1369 26. كوثر (مجموعه سخنرانيهاي حضرت امام خميني) - جلد دوم، تهران، مؤسسه تنظيم و نشر آثار ا مام خميني، 1371 27. همان منبع، ص 504 28. همان منبع، ص 504 29. فوران، جان - انقلاب 79-1977 چالشي بر تئوري اجتماعي ، فصلنامه حضور شماره 18، زمستان 1375، ص 205 30 و 31و32. مجموعه اسناد لانه جاسوسي، بخش اول (ايران در بند) ، جلد 6، تهران مركز نشر اسناد لانه جاسوسي امريكا، زمستان 1369 33. نعمتي زاده، محمدرضا، فصل خاكستر (مجموعه شعر) ، بوشهر، نشر شروه، زمستان 1370 34. طلوعي، محمود - داستان انقلاب، تهران، انتشارات علمي، پاييز1370 35. فردوست، حسين، ظهور و سقوط سلطنت پهلوي - جلد دوم، تهران، انتشارات اطلاعات، 1370 36. بوستان سعدي 37. قرآن كريم، سوره آل عمران، آيه 103 38. فصلنامه حضور، خرداد 1372، ص 11 39و40و41و42و43و44و45و46. مجله حوزه، سال هفتم، فروردين تا تيرماه 1369، شماره 38-37 47و48. امام و انقلاب در آئينه انديشه جهان، تدوين روابط عمومي سازمان بهزيستي استان مازندران، قم، نشر مرتضي، بهمن ماه 1369 49. فصلنامه حضور، شماره 20، تابستان 1376، ص 38 50. امام و انقلاب در آئينه انديشه جهان، تدوين روابط عمومي سازمان بهزيستي استان مازندران، قم، نشر مرتضي، بهمن 1369 51و52و53 و54. فصلنامه حضور، شماره 1، خرداد 1370 55. كوثر (مجموعه سخنرانيهاي حضرت امام خميني) جلد دوم، تهران، مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خميني، 1371 56. آرشيو مؤسسه

تنظيم و نشر آثار امام خميني، بهار 1376 57. دولت آبادي، فيروز، چهار انفجار در بستر تاريخ، فصلنامه حضور، مشاره 8، پاييز 1373 58و59و60و61و62. امام خميني، كلمات قصار، تهران، مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خميني، بهار 1372 63. واحد كامپيوتر مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خميني، كد 13-99 64و65و66. رهنمودهاي امام در جهت خودكفايي، مجله حوزه، سال هفتم، شماره 38و37، فروردين تا تيرماه 1369 67و68و69. واحد كامپيوتر مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خميني، كد 13-99 70و71و72و73و74و75و76و77و87و79. امام خميني، كلمات قصار، تهران، مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خميني، بهار 1372 80و81و82 و83و84و85. همان منبع 86و87. صحيفه نور، جلد 14، مركزر مدارك فرهنگي انقلاب اسلامي، تهران ، شركت سهامي چاپخانه وزارت ارشاد اسلامي، 1361 88. امام خميني، كلمات قصار، تهران، مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خميني، بهار 1372 89. رهنمودهاي امام در جهت خودكفايي، مجله حوزه، سال هفتم، شماره 38-37، فرودين تا تيرماه 1369 90. همان منبع 91و92. امام خميني، كلمات قصار، تهران، مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خميني، بهار 1372 93. مجله حوزه، سال هفتم، شماره 38- 37، فرودين تا تيرماه 1369 94. قرآن كريم، سوره اسرا، آيه 27. 95. نقل به مضمون از سخنراني مهندس مير حسين موسوي در هفته دفاع مقدس در دانشگاه تربيت مدرس - 1/7/76 96. رهنمودهاي امام در جهت خودكفايي، مجله حوزه، سال هفتم، شماره 38-37، فروردين تا تيرماه 1369 97. صحيفه نور، جلد 10، تهيه و تنظيم از مركز مدارك فرهنگي انقلاب اسلامي، تهران، شركت سهامي چاپخانه وزارت ارشاد اسلامي، 1361 98. 98، 99و100. امام خميني، كلمات قصار، تهران، مؤسسه تنظيم و نشر آثار

امام خميني، بهار 1372 101. همان منبع 102. واحد كامپيوتر مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خميني، كد76-19. 103. همان منبع 104و105و106. صحيفه نور، جلد 10، تهيه و تنظيم از مركز مدارك فرهنگي انقلاب اسلامي، تهران، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي، 1361 107. كيهان سال 1373، ص 186 108. قرآن كريم، سوره آل عمران، آيه 103 109. واحد كامپيوتر مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خميني، كد 13- 99 110 و 111و112و113. همان منبع 114 و115. امام خميني، كلمات قصار، تهران، مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خميني، بهار 1372 116. قرآن كريم، سوره حديد، آيه 25 117. امام خميني، كلمات قصار، تهران، مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خميني، بهار 1372 118 و119 و120 و121و 122و 123. امام خميني، كلمات قصار، تهران، مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خميني، بهار 1372 124. صحيفه نور ، جلد 10، مركز مدارك فرهنگي انقلاب اسلامي، تهران ، شركت سهامي چاپخانه وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي، 1361

مصلحت نظام از ديدگاه امام خميني(ره)

مصلحت نظام از ديدگاه امام خميني(ره) مصلحت, از گزاره هاي كليدي و مهمّي است كه پس از انقلاب اسلامي, از آن بسيار سخن رفته, امّا افسوس, با اين كه دو دهه از انقلاب اسلامي را پشت سرگذاشته ايم, آن گونه كه شايد و بايد, صاحب نظران و دانشوران ژرف انديش و نكته بين, به زواياي آن نپرداخته اند. از اين روي, هر از چندگاه, شاهد اظهار نظرهاي نادرست و ابهام انگيز از سوي ناآشنايان به گستره, مفهوم و محتوا و كارگشايي اين گزاره هستيم: گروهي به كارگيري عنصر (مصلحت) را از سوي حكومت اسلامي, امري ناپسند و (دين را فداي حاكميت

نمودن) دانسته اند.1 دسته اي ديگر, پذيرش اين انديشه را در انديشه سياسي ولايت فقيه, امري پسنديده, ولي بر اين پندارند كه به جدايي ساختاري نهاد دين از دولت و سكولاريزم و عرفي شدن حكومت اسلامي و فقه شيعي مي انجامد. اينان وانمود كرده اند به هر ميزان از عنصر مصلحت, بهره ببريم به همان اندازه از دين و شريعت جدا شده ايم, چرا كه آنان مصلحت را عنصري برون ديني, بلكه ضدّ دين مي شمرند.2 از سوي ديگر, اگر عنصرمصلحت را به يك سو نهيم و بهاي لازم را به آن ندهيم, از حكومت اسلامي, جز پوسته و لايه رويين چيزي باقي نمي ماند; چرا كه كارآيي و گره گشايي در نظام سياسي اسلام, بستگي ژرف به اين عنصر دارد. با حذف اين عنصر و يا به كار نگرفتن درست آن, اداره جامعه و به پيش بردن آن, بويژه درگِره گاهها و راههاي دشوار گذر, ناممكن خواهد بود. پويايي, شادابي و نقش آفريني اسلام, در صحنه هاي داخلي و جهاني به اين عنصر بستگي دارد. امام راحل, با اشاره به همين نكته مهمّ, به كارگزاران حكومت هشدار مي دهد: (مصلحت نظام, از امور مهمّه اي است كه گاهي غفلت از آن, موجب شكست اسلام عزيز مي گردد…. مصلحت نظام و مردم, از امور مهمه اي است كه مقاومت درمقابل آن, ممكن است اسلام پابرهنگان زمين را در زمانهاي دور و نزديك, زير سؤال ببرد و اسلام آمريكايي مستكبرين و متكبرين را با پشتوانه ميلياردها دلار توسّط ايادي داخل و خارج آنان پيروز گرداند.)3 (در اسلام مصلحت نظام, از مسائلي است كه مقدّم بر هر

چيز است و همه بايد تابع آن باشيم.)4 از اين روي, بايد روشن شود: ماهيّت و مفهوم مصلحت چيست؟ آيا مصلحت در مكتب اسلام با ديگر مكتبها به يك معناست؟ آيا براي خرد و خردمندان راهي به مصلحتها و قانونگذاري بر اساس آن وجود دارد, يا خير؟ فرق بين مصلحت نظام و مصلحتهايي كه در احكام شرعي وجود دارند, در چيست؟ آيا با دگرگوني مصلحت, مي توان حكم و يا قانون را دگرگون كرد و قانونهاي ديگري را جايگزين ساخت؟ آيا در اين مسأله, بين احكام شرعي و احكام حكومتي ناساني است؟ گيريم روا باشد دگرگوني حكم, چه كسي بايد اين وظيفه را بر عهده گيرد؟ به ديگر سخن, مرجع تشخيص كيست؟ جايگاه مجمع تشخيص مصلحت كجاست؟ و…. حوزه مصلحت شناسي حاكم اسلامي تا كجاست؟ آيا فراگير و گسترده است يا مرز ويژه اي دارد؟ آيا سرپيچي از مصلحت انديشيهاي حاكم, گناه به شمار مي رود, يا خير؟ آيا مي توان تشخيص مصلحت را در چارچوب معيارها و ترازها و آيينهاي روشني قرار داد؟ پاسخ مشروح پرسشهاي ياد شده و همچنين بسياري از پرسشهايي كه ياد نشده, در اين مقال, نمي گنجد. در اين گفتار تلاش خواهيم كرد به محورهاي اصلي بحث اشاره كنيم و در آينده اگر مجال بود, به شرح آنها بپردازيم:

مفهوم مصلحت مصلحت در لغت, به معناي سود است و در برابر مفسده به كاربرده مي شود. ابن منظور مي نويسد: (الاصلاح نقيض الافساد, والمصلحة: الصّلاح.)5 بهبود بخشيدن, مخالف تباه كردن و مصلحت به معناي شايستگي است. صاحب اقرب الموارد, مي نويسد: (المصلحه: مايترتب علي الفعل ويبعث علي الصلاح, يقال: (رأي الامام

المصلحة في ذلك) اي هو ما يحمل علي الصلاح, ومنه سمّي مايتعاطاه الانسان من الاعمال الباعثه علي نفعه.)6 مصلحت, يعني آنچه كه بر عمل بار است و سبب صلاح و شايستگي مي گردد. از همين باب است اين سخن كه: (امام مصلحت را در اين ديد) يعني اين, چيزي است كه سبب صلاح مي شود. از اين روي, كارهايي كه انسان انجام مي دهد و سبب سودبري وي مي شود, به اين نام ناميده مي شوند. ديگر كتابهاي لغت نيز, همانند دو كتاب ياد شده, مفهوم مصلحت را شرح داده اند. مصلحت در كتاب و سنّت و كتابهاي فقهي به همين معني, با گستراندن معناي سود كه سود دنيوي و اخروي را در بر بگيرد, به كار برده شده است. صاحب جواهر مي نويسد: (يفهم من الاخبار وكلام الاصحاب, بل ظاهر الكتاب7 من انّ جميع المعاملات وغيرها انّما شرعت لمصالح النّاس وفوائدهم الدنيويه والاخرويه مما تسمّي مصلحة وفائدةً عرفاً.)8 از اخبار و سخنان فقيهان, بلكه ظاهر قرآن استفاده مي شود: همه دادوستدها و غير آنها, براي مصالح و سودهاي دنيوي و اخروي مردم, يعني آنچه از ديد عرف, مصلحت و سود ناميده مي شود, تشريع شده اند. بر اين اساس, مصلحت از ديد اسلام, يعني هر كاري كه به سود و صلاح مادّي و يا معنوي جامعه باشد. البته جهت گيري اصلي اسلام, بر آوردن سعادت اخروي و كمال انساني است; از اين روي, در گاهِ برخورد و انبوه شدن مصلحتها, مصلحتهاي معنوي بر مادّي پيش داشته مي شوند. با اين بيان, مفهوم مصلحت در اسلام, با ديگر مكتبهاي مادّي, ناساني جوهري دارد. آنان, چون

باوري به خدا و قيامت و معنويت ندارند, مصلحت و مفسده را تنها در چارچوب سود و زيانهاي مادّي تفسير مي كنند, ولي از ديدگاه اسلام, مصلحت, ويژه سودهاي مادّي نيست. شماري از نويسندگان, با تأثيرپذيري از مكتبهاي مادّي, مصلحت را تنها به سود مادّي تفسير كرده و پنداشته اند: مصلحت, عنصري است غيرديني كه تنها در عرصه عقل عرفي, مطرح مي شود; از اين روي, طرح مصلحت نظام را از سوي امام راحل, سبب جداسازي نهاد دين از دولت و عرفي شدن حكومت اسلامي قلمداد كرده اند.9

جايگاه مصلحت در فقه مصلحت, از متن دين سرچشمه گرفته است. فقيهان, به مناسبتهاي گوناگون در بسياري از بابهاي فقه, از آن سخن گفته اند. فقهاي اهل سنّت, در كتابهاي فقهي خود, بابي به نام (مصالح مرسله) گشوده اند. بسياري از آنان, به هنگام نبود دليل شرعي معيّن, آن را منبعي براي دستيابي به احكام پايدار و ناپايدار قرار داده اند. عالمان شيعه نيز, در فقه, از دوگونه حكم و مصلحت سخن گفته اند: احكام پايدار و ناپايدار و مصلحت پايدار و ناپايدار.10 احكام ثابت, مصلحتي پايدار دارند كه زمان و مكان و جامعه اي ويژه را در بر نمي گيرند. احكام دگرگون شونده, مصلحتي ناپايدار دارند كه در هر زمان و هر مكاني به گونه اي هستند. به اين دسته از احكام, احكام حكومتي, نيز مي گويند. دستورهايي كه از سوي پيامبر اسلام(ص) به عنوان وحي به مردم ابلاغ شده است, همه, مصلحتي پايدار دارند و دگرگوني در اين گونه احكام راه ندارد, مگر موضوع آن دگرگون شود و يا در تزاحم با حكم اهمّ قرار گيرد.11

حديث شريف: (حلال محمّد حلال ابدا الي يوم القيامه و حرامه حرام ابداً الي يوم القيامه .)12 ناظر به اين بخش از احكام است. ولي دستورهايي كه آن بزرگوار و يا ديگر امامان معصوم(ع) با توجّه به پيشامدها و رويدادها داده اند, مصلحتي ناپايدار و برهه اي دارند و تا هنگامي عمل به آن دستورها بايسته است كه مصلحت باقي باشد. امام خميني, براي بازشناسي احكام شرعي از حكومتي تراز ويژه اي ارائه مي دهد13 و آن گاه پاره اي از روايات را كه بيانگر حكم حكومتي هستند, يادآور مي شود.14

نقش عنصر مصلحت در جعل احكام الهي عالمان شيعه, در بخش نخست: (احكام پايدار و دگرگوني ناپذير الهي) بر اين باورند كه اين احكام, بر مدار مصلحت مي چرخند. هيچ حكمي را نمي توان يافت كه در تشريع آن, به مصلحت يا مفسده اي توجّه نشده باشد. پيش از آن كه به نقل پاره اي از سخنان عالمان شيعه, در اين باره بپردازيم, اشاره اي به روايات باب, مفيد و مناسب مي نمايد: امام رضا(ع) پس از آن كه قول به (تعبّد) را در احكام شرعي ردّ مي كند مي فرمايد:

(انّا وجدنا كلّما احلّ اللّه تبارك و تعالي ففيه صلاح العباد و بقاؤهم ولهم اليه الحاجة الّتي لايستغنون بها, ووجدنا المحرّم من الاشياء لاحاجة بالعباد اليه ووجدناه مفسداً داعيا (الي) الفناء والهلاك, ثم رأيناه تبارك و تعالي قد احلّ بعض ما حرّم في وقت الحاجه لما فيه من الصلاح في ذلك الوقت, نظير ما احلّ من الميتة والدّم ولحم الخنزير اذا اضطر اليها المضطر لما في ذلك الوقت من الصّلاح….)15 در همه آنچه خداوند حلال

فرموده, صلاح و بقاي بندگان را مي بايم و بشر بدانها نيازد دارد و بدون آنها زندگي درستي نخواهد داشت. و در همه آنچه خداوند حرام فرموده, فساد و نابودي بندگان و بي نيازي آنها را بدان مي يابيم. خداوند پاره اي از چيزهايي را كه حرام كرده است, به هنگام نياز حلال كرده; زيرا در آن هنگام, در استفاده از آنها مصلحت وجود دارد, مانند حلال بودن استفاده از مردار, خون و گوشت خوك, به هنگام نياز شديد; زيرا درگاه نياز, در استفاده از آنها, مصلحت است. در اين بيان, امام(ع) همه احكام شرعي و همچنين احكام ثانوي را بسته به مصلحت مي داند. روايتي به همين مضمون از امام باقر16 و امام صادق(ع)17 نيز نقل شده است. در روايتي ديگر امام رضا(ع) مي فرمايد: (خداوند, هيچ خوردني و آشاميدني راحلال نكرد, مگر به اين جهت كه در آنها سود و مصلحت بندگان است. و چيزي را حرام قرار نداد, مگر به سبب زيانبار بودن, يا سبب مرگ شدن و فسادانگيزي آن.)18 در اين زمينه روايات بسياري وجود دارد. اين سخنان, گوياي اين نكته اند كه مصلحت عنصري اصيل و ريشه دار و جوشيده از متن دين و شريعت است, نه چيزي كه امام راحل, آن را پديد آورده باشد. فقهاي بزرگوار شيعه, بر اين سخن اتفاق دارند. سيد مرتضي مي نويسد: (كل شيءٍ اوجب علينا في الشرع, فلابدّ فيه من وجه وجوب و كلّ شيءٍ حرّم, فلابدّ فيها من وجه قبح وان كنّا لانعلم جهات الوجوب والقبح علي سبيل التفصيل.)19 هر آنچه در شريعت بر ما واجب شده است, بايد انگيزه واجب بودن

را در خود داشته باشد و هر چيزي كه حرام شده, بايد انگيزه زشت بودن را دارا باشد, اگرچه ما انگيزه هاي واجب و زشت بودن را به شرح, ندانيم. خواجه نصيرالدين طوسي, در (تجريد الاعتقاد)20 و علامّه حلّي, در شرح آن 21, همه احكام را بسته به مصلحت دانسته اند. اصولي محقّق, علاّمه ميرزا حسين نائيني نيز مي نويسد: (انّه لاسبيل الي انكار تبعية الاحكام للمصالح والمفاسد في المتعلقات وانّ في الافعال في حدّ ذاتها مصالح و مفاسد كامنة مع قطع النّظر عن امر الشارع و نهيه وانها تكون عللاً للاحكام و مناطاتها.)22 پيروي احكام الهي از مصالح و مفاسد قطعي است و انكار آن دليلي ندارد; زيرا همه كارها با قطع نظر از امر و نهي شارع, داراي مصالح و مفاسدند و همين مصالح و مفاسد, انگيزه ها و علتهايي براي حكمها و ترازهايي براي آنها هستند. بنابراين, جعل احكام شرعي, براساس مصلحتها و مفسده هايي است كه در موضوع آنها وجود دارد. خوراكيها, آشاميدنيها, روابط حقوقي و… داراي گونه اي مصلحت و مفسده اند, خواه براي آنها قانوني بر نهاده شده باشد يا خير. دستور خداوند بر اساس اين صلاح و فساد ذاتي است, مانند: نوشيدنيهاي الكلي, مواد مخدر, ربا و… به خاطر زياني كه به انسان و اقتصاد جامعه داشته اند, حرام شده اند و قرآن و روايات, به بخشي از زيانها و فساد انگيزيهاي آنها اشاره كرده اند.

نقش عنصر مصلحت در احكام حكومتي احكام حكومتي و ناپايدار نيز داراي مصلحت و مفسده اند, ولي مصالح و مفاسد احكام اوّلي و احكام حكومتي يكسان نيستند; زيرا در احكام اوّليه, مصلحت و

مفسده در متعلق آن است كه فلسفه احكام ناميده مي شود و دانش به آن نيز ويژه خداوند است و عقل امكان دارد, به بخشي از مصلحتها راه يابد, نه به همه آنها ولي در احكام حكومتي, مصالح و مفاسد را حاكم اسلامي تشخيص مي دهد; يعني هرگاه حاكم اسلامي, به تنهايي و يا با كمك كارشناسان, تشخيص دهد انجام و يا ترك كاري به مصلحت اسلام و يا جامعه اسلامي است, مردم را به آن دستور مي دهد و يا از آن باز مي دارد. فقهاي بزرگوار شيعه, با اين كه حكومت در اختيار آنان نبوده است, در بسياري از فتاوا و استنباطهاي خود, به عنصر مصلحت, توجّه داشته اند: شيخ مفيد, در بحث (بيع) با اشاره به حوزه كاري و دامنه اختيار حاكم مي نويسد: (وللسلطان ان يكره المحتكر علي اخراج غلته وبيعها في اسواق المسلمين… وله ان يسعّرها علي ما يراه من المصلحه.)23 سلطان مي تواند احتكار كننده را وادارد كه غلّه خود را بيرون آورد و در بازار مسلمانان بفروشد… و مي تواند باصلاح انديشي خود, بر آن قيمت نهد. برابر احكام اوّلي, اگر كسي از احكام الهي سرنپيچد نمي توان او را بر كاري واداشت كه به ميل و مصلحت شخصي او نيست. امّا گاه بين مصلحت اجتماعي و مصلحت شخصي, تزاحم پيش مي آيد, حاكم اسلامي در اين گونه جاها, بايد مصالح اجتماعي را بر مصالح شخصي پيش بدارد و براساس آن حكم دهد, همان گونه كه شيخ مفيد, فتوا داد. صاحب جواهر در فلسفه اين حكم مي نويسد: (الخروج عن قاعدة عدم جبر المسلم باقتضاء المصلحه العامه والسياسه,

ذلك في كثير من الازمنه والامكنه.)24 اين كار (واداشتن احتكار كننده بر فروش جنس خود) خارج شدن از قاعده وانداشتن مسلمان است بر كاري كه برابر مصلحت عمومي و سياست است, چنين كاري در بسياري از زمانها و مكانها شايسته است. شيخ طوسي25, و بسياري از فقهاي ديگر25, از جمله امام خميني, جلوگيري از احتكار و قيمت گذاري را براي حاكم اسلامي, روا دانسته اند. امام خميني, با اشاره به دامنه اختيار حاكم اسلامي مي نويسد: (للامام عليه السلام و والي المسلمين ان يعمل ما هو صلاح المسلمين من تثبيت سعر اوحصر تجارة او غيرها ممّا هو دخيل في النظام وصلاح للجامعه.)27 امام و سرپرست مسلمانان, مي تواند كاري را كه به صلاح مسلمانان است, انجام دهد, مانند ثابت نگهداشتن قيمتها, محدود كردن تجارت, يا غير آن از آنچه در حفظ نظام و صلاح جامعه نقش دارد. بسياري از فقيهان شيعه, در باب آباد كردن زمينها مي گويند: اگر شخصي براي آباداني زمين موات, سنگ چيني كرد, ولي به آباداني آن نپرداخت, امام او را به يكي از دو كار وا مي دارد: آباداني زمين يا دست برداشتن از آن و اگر نپذيرد, حكم به خارج شدن وي مي دهد تا زمين رها نماند. صاحب جواهر, حكم ياد شده را مورد پذيرش بزرگاني چون: شيخ طوسي, ابن حمزه, علامه حلّي, فخرالمحققين, شهيد اوّل, شهيد ثاني و گروهي ديگر مي داند. وي در بيان علّت آن از ديدگاه فقهاي ياد شده مي نويسد: (معلّلين له بقبح تعطيل العمارة التي هي منفعة الاسلام.)28 اين فقها, علت و دليل حكم ياد شده را ناشايست بودن موات گذاردن و

آباد نكردن زميني دانسته اند كه آباداني آن به سود اسلام است. شيخ طوسي, به هنگام بحث از زمينهايي كه با جنگ به دست آمده اند, مي نويسد: (له التصرف فيه بحسب مايراه من مصلحة المسلمين.)29 حاكم اسلامي, در اين گونه زمينها, آن گونه كه مصلحت مسلمانان مي داند, مي تواند دست يازد. امام خميني مي گويد: (در اموال مشروع, اگر وليّ امر, تشخيص داد كه: اين قدر كه هست نبايد باشد, براي مصالح مسلمين مي تواند تصرّف كند…. اين روشنفكرهاي ما نمي فهمند كه ولايت فقيه يعني چه, يكي اش تحديد اين امور است. مالكيت را در عين حال كه شارع مقدس محترم شمرده است, لكن وليّ امر, مي تواند همين مالكيت محدودي كه ببيند خلاف صلاح مسلمين و اسلام است, همين مالكيت مشروع را محدودش كند, به يك حدّ معيني و با حكم فقيه, از او مصادره بشود.)30 استاد شهيد مرتضي مطهّري, بر اين باور است: اگر نيازهاي عمومي جامعه و يا ضرورت تعديل ثروت ايجاب كند كه ماليات تصاعدي وضع شود, بايد اين كار انجام شود و يا اگر مصلحت جامعه اسلامي باشد مي توان از يك مالك و يا گروهي سلب مالكيت كرد. حاكم اسلامي, براي مصلحتي بزرگ تر مي تواند چنين كارهايي را انجام دهد.31

ولايت و مصلحت در باب (ولايات), اين مسأله روشن تر است. در فقه شيعه, هر جا از ولايت سخن به ميان آمده, از مصلحت نيز سخن رفته است, تا جايي كه امام خميني مي نويسد: (اصل اوّلي در هر ولايتي اين است كه مقيد به مصلحت باشد.)32 از باب نمونه آن بزرگوار درباره (قيّم) كه پدر

يا جدّ پدري, براي پس از مرگ خود تعيين مي كنند مي نويسد: (والظاهر اعتبار المصلحه في تصرفه ولايكفي عدم المفسده.)33 در كارها و دست يازيهايِ (قيّم) مصلحت شرط است و نبود مفسده كافي نيست. محقّق حلّي نيز مي نويسد: (يجوز لوليّ الطفل رهن ماله… مع مراعاة المصلحه.)34 بر سرپرست كودك رواست كه مال او را با نگهداشت مصلحت, به رهن بگذارد. صاحب جواهر, (مع مراعاة المصلحه) را تفسير: (التي هي احسن) در آيه شريفه: (ولاتقربوا مال اليتيم الاّ بالتي هي احسن.)35 مي داند.36 وي, در جاي جاي جواهر, مصلحت انديشي را مورد توجه قرار داده است, از جمله در كتاب قضا, مي نويسد: (اذا اقتضت المصلحة تولية القضاء مثلاً من لم يستكمل الشرائط بان كان قاصراً في العلم والعداله انعقدت ولايته في احد الوجهين او القولين مراعاةً للمصلحة.)37 اگر مصلحت باشد, كسي كه شرايط قضاوت در او نيست به كار قضاوت بپردازد, بر اساس يكي ازدو احتمال, يا دو ديدگاه, سرپرستي او درست است. در مثل, اگر كسي دانش و عدالت لازم را براي اين كار نداشت, از باب مصلحت مي تواند به كار قضاوت بپردازد. همو, در جاي ديگر مي نويسد: (لو بذله الامام من بيت المال جاز بلاخلاف واشكال لانّ فيه مصلحة للاسلام والمسلمين.)38 اگر امام, جايزه را از بيت المال بپردازد, اين كار بدون خلاف و بدون هيچ اشكالي رواست; زيرا در آن, مصلحت اسلام و مسلمانان است. امام خميني, آن گاه كه درباره سرپرست وقف و كارهايي كه وي به عهده دارد سخن به ميان مي آورد, درباره چگونگي انجام وظيفه مي نويسد: (كل ذلك علي وجه الاحتياط و مراعاة

الصّلاح.)39 همه اينها (كارهايي كه سرپرست وقف بر عهده دارد) بايد با احتياط و نگهداشت مصلحت, انجام گيرد. درباره ولايت پدر و جدّ پدري بر فرزند و تصرف در اموال آنها وهمچنين ازدواج آنها, نبود مفسده, بلكه بالاتر, احتياط را در نگهداشت مصلحت مي داند.40 آن بزرگوار, در بحث (ولايت فقيه) به نگهداشت مصلحت تاكيد بيش تري دارد. در مثل, به هنگام روشنگري ماهيت حكومت اسلامي و فرق آن با ديگر حكومتها مي نويسد: (نعم للوالي ان يعمل في الموضوعات علي طبق الصلاح للمسلمين او لاهل حوزته وليس ذلك استبداداً بالراي, بل هو علي طبق الصلاح, فرأيه تبع للصلاح كعمله.)41 حاكم اسلامي, مي تواند در گزاره ها, برابر صلاح مسلمانان و يا صلاح حوزه حكومتي خود عمل كند. چنين اختياري, استتبداد به رأي نيست, بلكه عمل براساس صلاح و شايستگي است. نظر حاكم, همانند عمل او, بايد پيرو مصلحت باشد. همو, در جاي ديگر, پس از آن كه اختيارهاي حكومتي فقيه را همسان پيامبر(ص) و امامان معصوم(ع) دانسته است مي نويسد: (در اين زمينه فرقي بين فقيه عادل و معصومان نيست, زيرا حاكم هر كه باشد مجري احكام شريعت و برپا دارنده حدود الهي و گيرنده خراج و مالياتهاست. و در آن به گونه اي كه صلاح مسلمانان است تصرّف مي كند.)42 همو, در بسياري از جاهاي ديگر, نيز, به پيوند آن دو اشاره كرده است.43 نمونه ها, بيش از آن است كه در اين مقاله, بتوان آنها را گزارش دادو يا حتي به آنها اشاره داشت. ما, پيش از اين, به پاره اي از نمونه ها اشاره كرديم.44 نمونه هاي ياد شده, گوياي اين

است كه عنصر مصلحت, امري بي پيشينه نيست. چيزي نيست كه حضرت امام خميني, آن را بنابر نياز و كاستيهاي موجود در فقه, وارد انديشه سياسي اسلام كرده باشد, بلكه جايگاهي در متن دين دارد كه فقهاي شيعه, به مناسبتهاي گوناگون, از آن سخن گفته اند. البتّه, آن بزرگواران, به دليل اين كه هيچ گاه تصميم گيري سياسي اداري جامعه, در اختيار آنان نبوده است, بحثهاي گسترده و ره گشايي, بويژه در بخش مصلحت نظام نداشته اند. ويژگي امام راحل, در اين بود كه اين بحث را از صورت تئوريك در آورد و به آن بُعد عملي داد و به پژوهشگران عرضه كرد.

مصلحت در ديدگاه شيعه و اهل سنت گروهي پنداشته اند: (مصلحت نظام) كه از سوي امام راحل, طرح شده, همان (مصالح مرسله) اهل سنّت است; از اين روي, اشاره گذرا به فرقها و ناسانيهايي كه اين دو ديدگاه با هم دارند مفيد و مناسب مي نمايد: هر چند عالمان شيعه و اهل سنّت, هر دو به عنصر مصلحت, توجّه ويژه اي دارند و مسائل بسياري را در بابهاي گوناگون فقه با آن پيوند زده اند, ولي با يك نگرش كلّي به سخنان عالمان اهل سنّت درباره (مصالح مرسله) و بررسي فتواهايي كه براساس آن داده اند از يك سوي, و سخنان فقهاي شيعه, بويژه امام خميني, كه در آنها سخن از مصلحت به ميان آمده است, از ديگر سوي, مي توان گفت: چند فرق اساسي بين اين دو ديدگاه وجود دارد: 1 . همان گونه كه اشاره شد, بسياري از اهل سنّت, از (مصلحت) به عنوان يكي از منابع احكام شريعت درنبود نصّ

معيّن ياد كرده اند: (اگر اعتبار يا بطلان مصلحتها را شريعت به نصّ و يا اجماع و يا قياس اعلام دارد, واجب الاتباع است, ولي اگر شريعت در اين امر سكوت كند, يعني ادلّه شرعيه مصلحت امري را بيان نكند, جاي اين سؤال پيش مي آيد كه آيا حقّ تحقيق در علّت آن را داريم يا نه؟ امام مالك, آن را جائز دانسته و پي بردن به علل و درك مصلحتها را سرچشمه اي براي قانونگذاري شمرده و آن را (مصالح مرسله) نامگذاري كرده است, مصلحتهايي كه درباره آن نصّ نرسيده است.)45 براساس اين ديدگاه, فقيه, حقّ دارد درنبود نصّ در امري, به مصلحت يابي, بپردازد و برابر با ديدگاه خود, حكم آن را تشريع كند. امّا عالمان شيعه, هر چند بر پيروي احكام شريعت از مصالح و مفاسد, در مقام ثبوت پاي مي فشرند, ولي در مقام اثبات آنچه را كه از ديد انسان مصلحت است, تا آن هنگام كه مفيد علم نباشد, پشتوانه حكم كلّي الهي قرار نمي دهند. به ديگر سخن, به مصلحت, به عنوان منبع اجتهاد نمي نگرند. محقق نائيني در اين باره مي نويسد: (انّه لاسبيل الي انكار ادراك العقل تلك المناطات موجبةً جزئيه وانّ العقل ربّما يستقل بقبح شيء وحسن آخر ولايمكن عزل العقل عن ادراك الحسن والقبح _ كما عليه بعض الاشاعره ).46 بي گمان, عقل پاره اي از ملاكها را مي شناسد; زيرا عقل در پاره اي از جاها به گونه اي مستقل, خوبي و بدي چيزها را درك مي كند. بر كناري عقل از مقام شناخت خوبي و بدي, ممكن نيست, آن گونه كه اشاعره مي

گويند (اشاعره به شناخت خوبي و بدي از سوي عقل, باور ندارند.) ايشان اين سخن را بسيار روشن و انكار آن را سبب از بين رفتن اساس شريعت مي شمرد.47 بنابراين, از ديدگاه شيعه, آن مصلحتي حجّت است كه دليل قطعي شرعي بر ارزش آن داشته باشيم و يا اين كه عقل به گونه اي قطعي بدان حكم كند. به هرحال, هيچ يك از عالمان اصول و فقيهان شيعه, مصلحت را به عنوان منبع استنباط در كنار ديگر منابع, قبول ندارند. ييادآوري: گونه نگاه فقيهان شيعه به مصلحت, به معناي بي اهميت و يا كم اهميت بودن اين عنصر در بين آنان نيست; زيرا كه فقهاي شيعه, در احكام حكومتي و مسائل اجتماعي براي آن جايگاه ويژه اي باور دارند و در اين باره احكام فراواني را در كتابهاي فقهي خود آورده اند. 2 . اهل سنّت, هنگامي به (مصالح مرسله) استناد مي جويند كه (قياس) ممكن نباشد.48 آنان بر اين باورند كه با وجود (قياس) نوبت به مصلحت انديشي فقيه نمي رسد, ولي شيعه اعتباري براي قياس قائل نيست; زيرا آن را علم آور نمي داند, تا مصلحت انديشي را پس از آن قرار دهد. 3 . عالمان شيعه, حكم براساس مصلحت را از سوي حاكم اسلامي, حكم ولايي و گذرا و غير دايمي مي دانند كه از باب واجب بودن پيروي از حاكم اسلامي, بايد بدان گردن نهاده شود, نه از باب حكم شرعي اوّلي, كه براي همه زمانها قابل عمل باشد. ولي اهل سنّت, چون (مصالح مرسله) را از منابع اجتهاد مي دانند, بر اين باورند كه فقيه يا حاكم, در اين

جاها حكم شرعي را جعل مي كند. در حقيقت آنان, نوعي تشريع براي فقيه در دين باور دارند. 4 . از ديدگاه شيعه, حكم براساس مصلحت در مسائل سياسي و اجتماعي, ويژه حاكم است, ولي از ديدگاه اهل سنّت (هر چند بسياري از آنان مصلحت سنجي را در عبادات روا نمي دانند) همه فقها حقّ چنين كاري را دارند. افزون بر اين, براساس اصل تصويب, حكم هر يك از فقها را در اين مسائل, حكم الهي مي دانند, هر چند با هم فرق داشته و يا ناسازگار باشند. 5 . از ديدگاه فقهاي شيعه, مصلحتي كه سرچشمه حكم حكومتي مي گردد, مصلحت حفظ نظام و جامعه اسلامي است; امّا نزد اهل سنّت, مصالحي كه منبع اجتهاد و حكم قرار مي گيرند, فراگيرتر از آن هستند. بسياري از كساني كه به حجّت بودن مصالح مرسله, باور دارند, آن را ويژه (مصالح ضروريه) نمي دانند, بلكه (مصالح حاجيه) را نيز جزو آن مي دانند.

مرجع تشخيص مصلحت بازشناخت مصلحتهاي اجتماعي, بر عهده حكومت اسلامي است. مصلحت انديشي و بازشناسي مصلحت, ويژه نظام ولايت فقيه نيست. امروزه همه حكومتها, مصلحت انديشي و مصلحت شناسي حاكم را پذيرفته اند. در دوره حضور, پيامبر اسلام(ص) و علي(ع) و ديگر امامان(ع), افزون بر ابلاغ احكام الهي, بر اساس مصلحت, برابر نيازهاي زمان خود, احكامي را بيان داشته اند كه در اين جا به چند نمونه از مصلحت انديشيهاي رسول اكرم(ص) اشاره مي كنيم: دستور پيامبر(ص) بر بريدن درخت خرماي سمرة بن جندب49, ويران كردن مسجد ضرار50, بازداشتن مردم از كشتن و خوردن حيوانات اهلي,51 از ازدواج موقّت درجنگ خيبر52, حكم به بريدن

درختان53, خراب كردن ساختمانهاي غيرمجاز54, بازداشتن از شكار حيوانات و….55 آزادي و اختيار انسان در گزينش شغل, كار, مسكن, ازدواج و… از حقوق مسلّم اجتماعي و اسلامي اوست; امّا در زمان علي(ع) به مواردي بر مي خوريم كه براي مصالح اجتماعي, حق اختيار را از كساني ستانده اند: بازداشتن اهل ذمّه از صرّافي56, بازداشتن مردم از پاره اي كسبهاي به ظاهر حلال57, واجب كردن زكات بر اسب58, ازدواج اجباري59, طلاق اجباري60, خراب كردن خانه مجرمان61, بخشش و يا واپس انداختن اجراي حدود62, كشتن زن مرتد63, حكم به مصادره اموال64, واداشتن احتكارگران بر فروش65, سنگسار غيرمحصن66 و… در دوره غيبت, وليّ فقيه, چون گمارده شده از سوي پيامبر(ص) و امامان معصوم(ع) است بايد به اين كار بپردازد67. فقيهان شيعه در كتابهاي فقهي خود, بسياري از اين مصلحت انديشيها را آورده اند كه با نمونه هايي از آن آشنا شديم و اكنون چند نمونه ديگر را يادآور مي شويم: مرحوم سيد محمد كاظم يزد ي در كتاب (وقف) مي نويسد: (اگر وقف كننده سرپرست ويژه اي را براي وقف بر نگمارد, چه وقف همگاني باشد و چه وقف براي گروهي ويژه, پس از تمام شدن صيغه وقف, حقّ او و حق كساني كه وقف براي آنان انجام گرفته, از بين مي رود و سرپرستي وقف, بر عهده حاكم شرع قرار مي گيرد و نظر حاكم در اين گونه وقفها اعتبار دارد; زيرا وقف از مصالح عمومي است و مرجع در مصلحتهاي عمومي حاكم اسلامي است.)68 صاحب (بلغة الفقيه) نيز, ولايت بر وقفهاي همگاني را از آنِ حاكم اسلامي دانسته و در علّت آن مي نويسد: (ولانّه من

المصالح العامة التي يرجع بها الي الامام(ع) والي نائبه بالعموم.)69 چون وقف از مصالح عمومي جامعه به شمار مي رود, مرجع اين گونه مصالح, امام(ع) در زمان حضور و نايب عامّ او در دوره غيبت است. محقق حلي, درباره جهاد مي نويسد: (فرضه علي الكفايه ولايتعين الاّ ان يعينه الامام عليه السلام, لاقتضاء المصلحة.)70 جهاد واجب كفايي است, نه عيني, مگر آن كه امام برابرمصلحت, آن را برعهده شخص, يا اشخاصي قرار دهد. گروهي از فقيهان, بر اين باورند كه اگر وليّ فقيه, تشخيص دهد كه جهاد مصلحت دارد, مي تواند به آن حكم دهد.71 واداشتن بر طلاق همسر72, استفاده از زور در پاره اي از مراحل امر به معروف و نهي از منكر72, تعزيرهاي مالي و بدني74 و… از مواردي بي شمارند كه فقيهان, مصلحت سنجي آن را بر عهده حاكم شرع دانسته اند. با توجه به اين كه حوزه حكم حاكم و مصلحت شناسي او گسترده و فراگير است و همه مسائل: اقتصادي, سياسي, فرهنگي, قضايي, نظامي و… را در بر مي گيرد, روشن است كه وليّ فقيه, خود به تنهايي نمي تواند همه اين مصالح را تشخيص دهد; از اين روي, باواگذاري اين صلاحيت به اشخاص و يا نهادهايي كه تخصص و تواناييهاي لازم را دارند, مصلحت انديشي از سوي اين افراد و يا نهادها مشروعيت مي يابد و كارها نيز , سامان درستي به خود مي گيرد. امام خميني خود در اين باره مي نويسد: (ثم انّ ما ذكرنا من انّ الحكومة للفقهاء العدول قد ينقدح في الاذهان الاشكال فيه بانهم عاجزون عن تمشية الامور السياسيه والعسكريه وغيرها, لكن لاوقع لذلك,

بعد ما نري انّ التدبير والاداره في كلّ دولة بتشريك مساعي عدد كبير من المتخصص وارباب البصيرة, والسلاطين ورؤسا الجمهور من العهود البعيده الي زماننا اِلاّ ماشذّ منهم لم يكونوا عالمين بفنون السياسة والقيادة للجيش, بل الامور جرت علي ايدي المتخصصين في كلّ فنّ.)75 شايد در اين كه گفتيم حكومت حقّ فقيهان عادل است, اشكال شود كه فقيهان توانايي اداره سياسي و نظامي كشور و مانند آن را ندارند, ولي اين اشكال درست نيست; زيرا اداره كشور, در هر حكومتي با همياري و شركت شمار زيادي از خبرگان و كارشناسان انجام مي گيرد. همه حاكمان و رؤساي جمهور از گذشته تا حال, مگر گروهي اندك از آنان, آشنا به فنّ سياست, رهبري و امور نظامي نبوده اند, بلكه امور حكومتي به دست متخصصان هر فنّ اداره مي شده است.

مجمع تشخيص مصلحت نظام مجمع تشخيص مصلحت نظام, بر اساس اين ديدگاه: (تشخيص مصلحت حقّ وليّ فقيه, است ولي او در اين كار از ديگران كمك مي گيرد.) شكل گرفت. امام خميني, نخست فكر مي كرد كه مصالح نظام از راه مجلس شوراي اسلامي و شوراي نگهبان بر آورده مي شود, امّا چنين نشد و در پاره اي از موارد, بويژه جاهايي كه قانون براساس مصلحت نظام وضع مي شد, بين شوراي نگهبان و مجلس اختلاف پيش مي آمد. كارگزاران نظام, چاره كار را از امام خواستند و در نامه اي به امام نوشتند: (… براي تصويب يك قانون رايزني و كارشناسيهاي گوناگون انجام مي گيرد, ولي پس ازتصويب, شوراي نگهبان حاضر به تاييد آن نيست, چه بايد كرد؟)76 اما خميني در پاسخ به اين درخواست, دستور

به تشكيل مجمع تشخيص مصلحت نظام داد: گرچه به نظر اين جانب, پس از طيّ اين مراحل, زير نظركارشناسان كه در تشخيص اين امور مرجع هستند, احتياج به اين مرحله نيست, لكن براي غايت احتياط در صورتي كه بين مجلس شوراي اسلامي و شوراي نگهبان, شرعاً و قانوناً توافق حاصل نشد, مجمعي مركّب از فقهاي محترم شوراي نگهبان و حضرات حجج آقايان… براي تشخيص مصلحت نظام اسلامي تشكيل گردد و در صورت لزوم, از كارشناسان ديگري هم دعوت به عمل آيد و پس از مشورتهاي لازم, رأي اكثريت اعضاي اين مجمع مورد عمل قرارگيرد.)77 با اين پيام, مجمع تشخيص مصلحت نظام در بهمن 1366 تشكيل شد و پس از آن كه آيين نامه كاري خود را تنظيم و به تأييد حضرت امام رساند, كار خود را شروع كرد. اين مجمع, براساس اختياري كه از سوي امام به آنان داده شده بود, دو كار انجام مي داد: 1 . به عنوان مرجع تشخيص مصلحت نظام درجاهايي كه شوراي نگهبان مصوبه اي را ناسازگار با شرع يا قانون اساسي اعلام مي كرد, وارد عمل مي شدو تشخيص خود را اعلام مي كرد. 2 . درپاره اي از موارد نيز, به قانونگذاري مي پرداخت. از جمله در آبان سال 1367, قانون مبارزه با موادّ مخدر را تصويب كرد.78 در همان سال, امام اختيار قانونگذاري را از مجمع گرفت.79 به هنگام بازنگري قانون اساسي, از جمله مسائلي كه در دستور كار شوراي بازنگري قانون اساسي قرارگرفت, مجمع تشخيص مصلحت نظام بود كه امام خميني در نامه مورخه 1368/2/4, به رئيس جمهور وقت, محدوده بحث در شوراي بازنگري را روشن

كرد: (مجمع تشخيص مصلحت براي حلّ معضلات نظام و مشورت رهبر, به صورتي كه قدرتي در عرض قواي ديگر نباشد.)80 شوراي بازنگري قانون اساسي نيز, پس از بحثهاي فراوان, اصل زيرا تصويب كرد: (مجمع تشخيص مصلحت نظام, براي تشخيص مصلحت در مواردي كه مصوبه مجلس شوراي اسلامي را شوراي نگهبان خلاف موازين شرع و يا قانون اساسي بداند و مجلس با در نظرگرفتن مصلحت نظام, نظر شوراي نگهبان را تأمين نكند و مشاوره در اموري كه رهبري به آنان ارجاع مي دهد و ساير وظايفي كه در اين قانون ذكر شده است, به دستور رهبري تشكيل مي شود. اعضاي ثابت و متغيّر اين مجمع را مقام رهبري تعيين مي نمايد….)81 هدف از تأسيس شوراي نگهبان اين بود كه اگر قانوني از مجلس بگذرد و خلاف شرع و يا قانون اساسي باشد, جلو آن گرفته شود. امّا تشكيل مجمع تشخيص مصلحت, بدان خاطر بود كه مبادا حساسيتها, دقتها و دغدغه هاي شوراي نگهبان در برابرسازيهاي قانونهايي كه از تصويب مجلس مي گذارد, با قانون اساسي و معيارهاي شرع, سبب بي توجهي آنان به مصالح نظام اسلامي گردد. البته اين بدان معني نيست كه مجمع تشخيص مصلحت, چنين دقتها و حساسيتهايي راندارد و خلاف قانون اساسي و شرع مي تواند قانوني را تأييد كند, بلكه بنابراين بود كه اين مجمع, با ديد بازتري به مسائل بنگرد و ضرورتهاي جامعه و مصلحتهاي عمومي را در اظهار نظرها رعايت كند و تشخيص خود را اعلام بدارد و از اين تشخيص, مجلس و شوراي نگهبان پيروي كنند.82

حوزه مصلحت شناسي حاكم اسلامي بيان حوزه دخالت حاكم اسلامي در شناخت مصالح, از

مسائلي است كه در حوزه شريعت پيامدهاي مهمّي را در پي دارد. اين بحث مي تواند ترسيم كننده انعطاف ديني در برابر مصلحتهاي اجتماعي باشد; از اين روي, اشاره اي به ديدگاهها در اين زمينه, لازم و سودمند مي نمايد. گروهي بر اين باورند كه حوزه مصلحت شناسي حاكم, گسترده و فراگير است و همه مسائل اقتصادي, سياسي, قضايي, نظامي, فرهنگي و… را در بر مي گيرد. حاكم اسلامي, در همه اين زمينه ها مي تواند به مصلحت سنجي بپردازد و احكام حكومتي را بر اساس آن صادر كند. گروهي ديگر, حوزه مصلحت انديشي حاكم را به مباحها و رواها (به معني اعمّ آن يعني احكام غيرالزامي) محدود كرده و گفته اند: حاكم اسلامي مي تواند در حوزه مباحها و رواها به سنجش مصلحتها و پيش داشتن مصلحت اهمّ بپردازد و در نتيجه, به كاري دستور دهد و يا از كاري باز دارد. علامه محمد حسين نائيني83 و شهيد آيت اللّه صدر, اين ديدگاه را پذيرفته اند. شهيد صدر, پس از استدلال بر اين كه وليّ فقيه در دوره غيبت, حقّ تشخيص مصلحتها و قانونگذاري براساس آن را دارد, مي نويسد: (هر كاري كه نصّ شرعي بر حرام يا واجب بودن آن دلالت نكند, براي وليّ امر, رواست كه صفت و حكم ثانوي به آن بدهد. پس اگر او از كاري كه رواست, باز دارد, آن كار حرام مي گردد و اگر به آن دستور دهد, واجب مي شود.)84 گروهي از فقيهان, از جمله امام خميني, ديدگاه نخست را پذيرفته است و محدوديتي براي تصميم گيري حاكم اسلامي در حوزه مصلحتهاي اجتماعي باور ندارد. براساس

اين ديدگاه, حوزه مصلحت شناسي حاكم اسلامي, بسي گسترده تر از حوزه مباحهاست. امام راحل, در بيانيه مهمّ و تاريخي خود, به نمونه هايي اشاره دارد كه فراتر از چارچوب احكام فرعيه و حوزه مباحها و رواهاست: خيابان كشيها, نظام وظيفه و اعزام اجباري به جبهه, جلوگيري از ورود و خروج هر نوع كالا, بازداشتن از احتكار در غير دو سه مورد, گمركات, مالياتي و….85 بسياري از عالمان اهل سنّت, نيز, حوزه مصلحت سنجي حاكم اسلامي را فراگير و حكم حاكم اسلامي را, همانند امام خميني گسترده مي دانند.86 با اين حال, بين اين دو ديدگاه ناساني اساسي وجود دارد كه در همين مقاله, بدان اشاره كرديم.

ضرورت يا مصلحت در اين مقوله, گاه ميان ضرورت و اضطرار و مصلحت, جداسازي بايسته صورت نمي گيرد. از اين روي, گروهي پنداشته اند كه احكام حكومتي و دست يازيهاي حاكم اسلامي, بويژه درجايي كه احكام حكومتي بر احكام اوليه پيش داشته مي شوند (مقام تزاحم) بسته به ضرورت و اضطرار است و وجود مصلحت, به تنهايي نمي تواند دليلي براي اين كارها باشد. از بحثهايي كه تاكنون در اين زمينه داشته ايم, به خوبي بر مي آيد كه اين سخن, بسيار سست و بي پايه است. نمونه هايي كه در روايات از احكام حكومتي پيامبر اسلام(ص) و علي(ع) و ديگر امامان(ع) آمده است و همچنين فتاواي فقيهان شيعه, در بابهاي گوناگون فقه, شاهد گويايي بر اين مدعاست; چرا كه همه و يا بيش تر آنها از مصاديق بايستگي و ناگزيري نبوده اند, تنها مصلحت جامعه اسلامي, سبب شده كه چنان دستورهايي را داشته باشند. شايد حضرت امام خميني

براي زدودن اين پندار از ذهنها بود كه به روشني اظهار داشت: (ولايت فقيه و حكم حكومتي از احكام اوّليه است.)87 بي گمان, مقصود امام آن نيست كه حكم حكومتي از همه زوايا, با حكم اوّلي الهي يكسان است; زيرا كه خود آن بزرگوار در جاهاي ديگر به گذرا و برهه اي بودن حكم حكومتي, اشاره روشن دارد. مقصود ايشان اين بود كه تنها ضرورتها نيستند كه سبب حكم حكومتي مي گردند, بلكه در بيش تر جاها بدون اين كه ناگزيري و بايستگي باشد, براساس مصالح, حاكم اسلامي, مي تواند حكم حكومتي صادركند. البته اين بدان معني نيست كه حاكم اسلامي حقّ ندارد براساس عناوين ثانوي, حكم كند كه در مسائل اجتماعي, تشخيص عناوين ثانوي و حكم براساس آنها نيز, بر عهده حاكم اسلامي و يا نمايندگان اوست. حاكم اسلامي, با اِشرافي كه بر مسائل و مشكلات دارد, يا خود به تنهايي عنوان ثانوي را تشخيص مي دهد و يا با رايزني با كارشناسان به آن دست مي يابد و يا به گروهي نمايندگي مي دهد كه اين كار را سامان دهند, آن گونه كه امام خميني, به مجلس شوراي اسلامي با شرايطي اين اجازه را داد: (آنچه در حفظ نظام جمهوري اسلامي دخالت دارد كه فعل يا ترك آن, مستلزم حرج است, پس از تشخيص موضوع به وسيله اكثريت وكلاي مجلس شوراي اسلامي, با تصريح به موقّت بودن آن, مادام كه موضوع محقّق است و پس از رفع موضوع, خود به خود لغو مي شود, مجازند در تصويب و اجراي آن.)88 بر اين اساس, گرفتن ماليات, خدمت سربازي, جلوگيري از ورود و خروج ارز

و يا هر نوع كالا, قيمت گذاري و… از سوي حكومت, حمل بر ضرورت كردن, درهم آميختن مبحث و نگرشي است فردي و ناشي از نشناختن حكومت و نيازها و پيامدهاي آن. حاكم اسلامي, حتي در زماني كه ضرورت و يا حرج و… در كار نيست, مي تواند بر اساس مصالحِ اسلام و مسلمانان مردم را به كاري وادارد و يا به مالي الزام كند. فرق و پيامدهاي اين دو ديدگاه بر كسي پوشيده نيست.

بايستگي پيروي از مصلحت انديشيهاي حاكم اسلامي مشروع بودن سنجش مصلحتها با يكديگر و حكم به پيش داشتن اهمّ, از سوي حاكم اسلامي, از جعل ولايت براي او سرچشمه مي گيرد. براين اساس, همگان بايد به حكمي كه او بر اساس مصلحت صادر مي كند, گردن نهند. همه مردم, حتي مراجع, بايد از آن پيروي كنند; زيرا دليلهاي حجت بودن حكم حاكم, آنان را نيز در بر مي گيرد. سخن ما در اين است كه: آيا سرپيچي از مصلحت انديشيهاي حاكم, گناه است يا خير؟ در اين باره دو ديدگاه وجود دارد: 1 . بسياري از فقيهان89, پيروي از مصلحت انديشيهاي حاكم را واجب و سرپيچي از آن را گناه مي دانند. شهيد سيد محمد باقر صدر مي نويسد: (اذا امر الحاكم الشرعي بشيء تقديراً منه للمصلحة وجب اتباعه علي جميع المسلمين ولايعذر في مخالفته حتي من يري ان تلك المصلحة لا اهمية لها.)90 اگر حاكم اسلامي, براساس مصلحت, به چيزي دستور دهد, پيروي از آن بر همه مسلمانان واجب است, حتّي كساني كه بر اين باورند, مصلحتي را كه حاكم تشخيص داده اهميّتي ندارد, نمي توانند از انجام آن سربرتابند.

امام خميني, بارهاي بار, به روشني بيان داشته كه در عهد حكومت اسلامي, سرپيچي از هرگونه قانون, گناه و خلاف شرع است. از جمله آن بزرگوار, درباره اهميت حكم تاريخي ميرزاي شيرازي بزرگ و واجب بودن عمل به آن مي گويد: (حكم ميرزاي شيرازي, در حرمت تنباكو, چون حكم حكومتي بود, براي فقيه ديگر هم واجب الاتباع بود.)91 دليلهاي ولايت فقيه, بويژه مقبوله عمربن حنظله, اين ديدگاه را تأييد مي كنند.92 2 . گروهي از صاحب نظران, با اين كه عمل به دستورهاي مصلحتي حاكم را لازم و بايسته دانسته اند. سر بر تافتن از آن را گناه ندانسته اند. در باور آنان اين گونه دستورها در چهارچوب قرار دادهاي اجتماعي مي گنجد كه براي سرپيچي از آنها كيفر سازوار با آن بر نهاده شده است, مانند: جريمه, زندان و… و كيفرهاي اخروي, اين گونه گناهان را در بر نمي گيرند. بررسي دقيق اين مسأله, بيش از اين فرصت مي طلبد و به مسائل بسياري بستگي دارد از جمله: آيا حكومت واجب شرعي است يا واجب عقلي محض؟ در فرض نخست, آيا احكام حكومتي مثل خود حكومت از حكم شرعي بهره مندند؟ آيا مي توان ميان احكام حكومتي و اصل حكومت, جدايي افكند؟ و…

معيار تشخيص مصلحت پاره اي مصلحتها, بر پاره اي ديگر, به هنگام سنجش مصلحتها, پيش داشته مي شوند. اين اصلي است عقلي و مورد تأييد اسلام. همه فقهاي اسلام, در باب (تزاحم) گفته اند كه بايد به اهمّ عمل و از مهمّ چشم پوشيده شود. آنچه در اين مقوله, جاي بحث دارد, اين كه: پيش داشتن مصلحتي بر مصلحت ديگر, بر چه

اساس و معياري انجام مي گيرد؟ آيا در چارچوب ويژه اي بايد انجام پذيرد؟ يا چارچوب ويژه اي براي آن ضرورت ندارد؟ فقيهان شيعه, چون مصلحت را پايه احكام شرعي نمي دانسته اند, نيازي به بحث و بررسي مراتب مصلحت و چگونگي پيش داشتن آن نمي ديده اند. به ديگر سخن, چگونگي تشخيص مصلحتها و معيارهاي آن در فقه شيعه, به عرف و خردمندان واگذار شده; از اين روي, اين مقوله, از ديدگاه شرعي (كتاب و سنّت) در آثار فقهي شيعه به بحث گذاشته نشده است. ييعني معيارهاي تشخيص مصلحت, پيش از آن كه شرعي باشند, عقلي اند و نمونه هايي كه در روايات و فقه آمده, تاييد كننده همان قاعده عقلي هستند, از جمله: حفظ مصلحت نظام و پيش داشتن مصلحت حفظ دين بر ديگر مصالح و همچنين مصلحت جمعي بر فردي, پيش از آن كه مفاد حديث: (لاضرر) و احكامي همانند: (تتّرس) باشند, قاعده اي عقلي اند; زيرا اگر امر دائر شد بين اين كه دين و نظام اسلامي بماند, تا احكام اسلام را اجرا كند و يا اين كه دين و نظام قرباني يكي از هزارها حكم شرعي فرعي گردد, روشن است كه اجراي نهصدونود ونه حكم بر اجراي يك حكم پيش داشته مي شود و يا اگر امر دائر شد كه چند نفر كشته شوند و يا كشوري در خطر افتد, بي گمان بايد كيان كشور را پاس داشت و چند نفر را فداي هزاران انسان ديگر كرد. با اين حال, آنچه از سخنان, پيامها و سيره عملي امام خميني به دست مي آيد, معيارها و ترازهاي بازشناخت مصلحت, از اين

قرارند: 1 . نگهداشت حوزه: مصلحت انديشيهاي حاكم اسلامي, اجتماع است; از اين روي, حكم حكومتي حاكم, در همين قلمرو ارزش دارد و در حوزه مسائل عبادي, مصلحت انديشي راه ندارد, مگر اين كه يك حكم عبادي در تزاحم, با حكمي مهم تر قرار گيرد. فقيهان شيعه, از جمله امام خميني, در امور تعبدي, براي كشف ملاكها سهمي قائل نيستند: (ضرورة عدم طريق للعقول الي فهم مناطات الاحكام التعبدية والاّ فايّ فارق عند العقول بين الدّم وغيره و بين مقدار الدرهم و اقلّ منه و بين دم القروح و الجروح و غيره الي ذلك من التعبديات, فالفقيه كلّ الفقيه من يقف علي التعبديات ولايستبعد شياً منها بعد مارأي رواية ابان في الدية.)93 عقل راهي براي شناخت ملاكهاي احكام تعبدي ندارد وگرنه, چه فرقي بين خون و چيزهاي ديگر و يا بين يك درهم و كم تر از آن و ميان خون دمل و جراحت و ديگر خونها از ديد عقل وجود دارد.فقيه, كسي است كه در امور تعبدي درنگ كند, بويژه پس از آن كه روايتي مانند روايت ابان را در ديه ديده است, هيچ حكم تعبدي را دور نشمارد. امام در چندين جاي ديگر به اين مسأله اشاره دارد.94 بسياري از عالمان اهل سنّت نيز, براي تشخيص مصلحت در اين محدوده اعتباري قائل نيستند.95. 2 . سازواري مصلحت انديشيها و دستورهاي شريعت: بين مصلحت انديشيهاي حاكم و دستورهاي شريعت, نبايد ناسازگاري باشد. امام خميني, در جاي جاي كتاب (ولايت فقيه) و (كتاب البيع) بر اين معيار تأكيد مي كند: (حكومت در اسلام, به معناي تبعيت از قانون است و فقط قانون است كه بر

جامعه حكم فرمايي دارد, آن جا هم كه اختيارات محدودي از سوي خداوند به رسول اكرم(ص) و ولات داده شده, از طرف خداوند است.)96 بنابراين, مخالفت با احكام شريعت, به هيچ روي روانيست. يادآوري خواهيم كرد كه پيش داشتن احكام حكومتي بر احكام اوّليه نيز, در چارچوب شريعت انجام مي گيرد و مخالفت با احكام شريعت به شمار نمي آيد. 3 . در نظر گرفتن هدفها و برنامه هاي شريعت: حاكم اسلامي, بايد هدفها و برنامه هاي دين و شريعت را در نظر بگيرد و با توجه به آن مصلحت انديشي كند. اسلام در احكام ثابت خود, هدفهايي را مي نماياند. حاكم اسلامي, با توجّه به آنها مي تواند قانونهايي را براي دستيابي به آن هدفها برنهد. شهيد صدر در اين باره مي نويسد: (كتاب و سنّت, وقتي از تشريع قانوني خبر داد و در متن قانون هدف آن را تصريح كرد, ذكر هدف صريحاً نشانه آن است كه بخش خالي از قانون را كه بر حسب مصلحت زمان در اقتصاد اسلامي متغير و متحول است, چگونه مي توان با قانونهايي برگرفته از هدف پُر كرد.)97 خداوند كه مي فرمايد:

(ما افاءَ اللّه علي رسوله من اهل القري فللّه و للرسول ولذي القربي واليتامي والمساكين وابن السبيل كي لايكون دولة بين الاغنياء.)98 آنچه را خداوند از مالهاي مردم دهكده ها, بهره پيامبرش كرده است از آنِ خدا و از آن پيامبر خويشاوندان پيامبر و يتيمان و مسكينان و مسافران در راه مانده است, تا ميان توانگران شما دست به دست نگردد. به تعادل ثروت و پخش اموال در ميان مردم نظر دارد, به گونه اي كه

اموال پراكنده بتواند همه نيازهاي مشروع جامعه را برآورد و اموال در دست گروهي اندك, دست به دست نگردد. اين يكي از هدفهاي ثابت قانونگذاري اسلامي است. براساس اين هدف, وليّ فقيه و يا نمايندگان او, مي توانند براي حفظ تعادل اجتماعي در توزيع ثروت, قانونهايي را بگذرانند و در برابر انباشته شدن ثروت در دست گروهي اندك, بايستند.99 امام خميني, گاه براي ثابت كردن پاره اي از فتاواي خويش و ردّ پاره اي از فتاواي ديگر, به عدل اسلامي از اصول و هدفهاي اسلام, بلكه روح اسلام به شمار مي آيد استناد جسته است.100 4 . پيش داشتن اهم برمهمّ: شايد مهمّ ترين و اساسي ترين مرحله در سنجش مصلحتها, شناخت و رعايت اين اصل باشد, عالمان اصولي, در باب (تزاحم) از اين معيار بحث كرده اند.101 امام خميني, در صدور احكام حكومتي به اين قاعده اهميّت ويژه اي مي دهد. گاه با آن كه عمل به مصلحت اهمّ, براي او همانند (نوشيدن جام زهر آلود)102 بود, با اين حال, چشم پوشي از آن را روا نمي دانست. تاكيد امام بر پيش داشتن (حفظ نظام) و (مصلحت نظام) بر همه مصلحتها در همين راستا قرار دارد: (طلاب عزيز, ائمه محترم جمعه و جماعات, روزنامه ها و راديو و تلويزيون, بايد براي مردم, اين قضيه ساده را روشن كنند كه در اسلام, مصلحت نظام از مسائلي است كه مقدم بر هر چيز است و همه بايد تابع آن باشيم.)103 گروهي چون اين قاعده و معيار عقلي و شرعي را نشناخته اند, پنداشته اند كه پيش داشتن مصلحت نظام بر پاره اي از احكام شرعي به

هنگام (تزاحم), قرباني كردن شريعت به پاي مصلحت و يا سكولاريزه كردن دين است. چون ما در همين شماره مجلّه, در مقاله اي ديگر به اين شبهه ها پاسخ گفته ايم, در اين جا به اشاره اي بسنده مي كنيم: پيش داشتن حكم حكومتي بر احكام اوّليه به هنگام تزاحم, به معناي تعطيلي كلي و يا نسخ آن حكم شرعي نيست و يا به معني جعل حكم در عرض شرع و يا بالاتر از آن نيست, بلكه دستور به اجرا در نياوردن كوتاه مدت آن است.104 و اين حق را, هم عقل و هم شرع به حاكم اسلامي داده است. پيامبر اسلام(ص) و علي(ع) بارهاي بار از اين حق استفاده كرده اند. بنابراين, پيش داشتن حكم حكومتي بر حكم اوليه, در پاره اي از موارد نه تشريع است و نه فوق فقه و شريعت عمل كردن و نه قرباني كردن شرع به پاي مصلحت, بلكه رعايت منطقي سنجش مصلحتهاست كه در خود شريعت پيش بيني شده است. امام خميني در بخشي از پيام خود به (مجمع تشخيص مصلحت نظام) يادآور مي شود: (تذكري پدرانه به اعضاي عزيز شوراي نگهبان مي دهم كه خودشان قبل از اين گيرها, مصلحت نظام را در نظر بگيرند, چرا كه يكي از مسائل بسيار مهم در دنياي پرآشوب كنوني, نقش زمان و مكان در اجتهاد و نوع تصميم گيري هاست. حكومت, فلسفه عملي برخورد با شرك و كفر و معضلات داخلي و خارجي را تعيين مي كند. و اين بحثهاي طلبگي مدارس كه در چارچوب تئوريها است, نه تنها قابل حلّ نيست كه ما را به بن بستهايي مي كشاند

كه منجر به نقض ظاهري قانون اساسي مي گردد. شما در عين اين كه بايد تمام توان خودتان را بگذاريد كه خلاف شرعي صورت نگيرد (و خدا آن روز را نياورد) تمام سعي خودتان را بنماييد كه خداي ناكرده اسلام در پيچ وخمهاي اقتصادي, نظامي, اجتماعي و سياسي متهم به عدم قدرت اداره جهان نگردد.)105 امام در اين پيام, با توجه به قاعده و معيار نخست (نگهداشت مخالف نبودن قانونها با شريعت) به قاعده و معيار دوّم نيز, اشاره كرده و پيش داشتن مصلحت نظام را بر ديگر مصلحتها از نمونه هاي روشن اين اصل به شمار آورده است. 5 . استفاده از كارشناسان و متخصصان: از جمله معيارها و ترازها در تشخيص مصلحتها, نگهداشت زواياي كارشناسي و تخصصي مصلحتها در هر زمينه اي است. در سيره عملي آن برزگوار و همچنين نوشته هاي ايشان, بين تشخيص مصلحت و كارشناسي آن پيوند ژرفي برقرار است. در بحث (مرجعيت تشخيص مصالح) نمونه اي از (كتاب البيع) آورديم كه در آن از ضرورت سپردن كارها به كارشناسان و متخصصان فنّ سخن گفته شده بود.106 در جاي ديگر, آن بزرگوار, به مجلس شوراي اسلامي107 و مجمع تشخيص مصلحت نظام108 سفارش مي كند كه از كارشناسان و متخصصان متعهد و زبردست بهره ببرند. با توجه به اين اصل بود كه امام مجمع تشخيص مصلحت را تشكيل داد و در هنگام بازنگري قانون اساسي, سفارش كرد اين اصل در قانون اساسي گنجانده شود. از آنچه آورديم سستي و بي پايگي سخنان زير روشن شد: (پذيرش معناي مصلحت, به عنوان مهمّ ترين ابزاري كه مي تواند دستگاه فقه قدسي را به

سرعت, عرفي كند, عنصر مهمّ ديگري است كه به ابتكار حضرت امام وارد انديشه تشيع شد. دولت مدرن, دايرمدار مصالح و منافع ملّي است و اساساً تأسيس دولتي مبتني بر انديشه ولايت فقيه, بدون پذيرش عنصر (مصلحت) امكان نداشت (چنانكه در عمل نيز جمهوري اسلامي به اين نقطه رسيد و بر فراز شوراي نگهبان, مجمع تشخيص مصلحت را بنا كرد) به همين لحاظ بود كه امام مي فرمودند: حفظ نظام اوجب واجبات است, يعني براي رعايت مصالح آن مي توان هر تحولي را در دستگاه شريعت پذيرا شد. مجمع تشخيص مصلحت, كه در آن مصالح ملّي بدون هيچ قيدوبندي توسّط عقلاي قوم تعيين مي شود, شكل عملي و نهادينه دخالت عنصر عرف در ساز و كار دولت است كه داراي تأثيرات بنياديني است و فصل مميّز انديشه سياسي قديم و جديد محسوب مي شود.)109 زيرا ما ثابت كرديم: 1 . عنصر (مصلحت) چيزي نيست كه به ابتكار امام خميني وارد انديشه سياسي تشيّع شده باشد, بلكه (مصلحت) عنصري اصيل, ريشه دار و جوشيده از متن دين است. 2 . هر چند از ديدگاه امام راحل, حفظ نظام, واجب ترين واجبهاست, ولي اين, به معناي پذيرش هرگونه دگرگوني در دستگاه شريعت براي حفظ مصالح نظام نيست; چرا كه دگرگوني در دستگاه شريعت به معناي گذاردن و برداشتن احكام شرعي الهي, تنها از شؤون شارع مقدس است. احكام حكومتي حاكم اسلامي, به معني تشريع و دگرگون در دستگاه شريعت نيست. پيش داشته شدن پاره اي از احكام حكومتي بر احكام شرعي, براساس دليل عقلي و شرعي: اهمّ و مهمّ است كه پيشينه آن به روزگار صدر اسلام

مي رسد. 3 . هر چند از هدفهاي (مجمع تشخيص مصلحت نظام), مصالح و منافع ملّي است, ولي چنين نيست كه در اين كار, هيچ قاعده و معياري در كار نباشد. در همين مقاله آورديم كه مصلحت انديشي حاكم, بايد با توجه به شريعت صورت پذيرد. بنابراين, حاكم اسلامي, نمي تواند براي برآوردن مصالح ملّي, اصول و ارزشهاي اسلامي را ناديده بينگارد و حرامي را حلال و حلالي را حرام كند. 4 . براين اساس, از ديرباز, عنصر (مصلحت) در فقه شيعي مطرح بوده است و طرح آن به عنوان: (فصل مميّز انديشه سياسي قديم و جديد) درست نيست. هنر امام خميني, در نهادينه كردن اين انديشه و گذراندن آن از مرحله تئوري به ساحت عمل و عينيّت بخشيدن به جنبه هاي اجتماعي و حكومتي آن بود. به اميد آن كه محققان و پژوهشگران با نقد و بررسي اين گفتار, ما را ياري رسانند و با طرح اين گونه گزاره ها انديشه هاي سياسي امام راحل را بگسترانند. پاورقيها:

1. مجلّه (كيان), شماره 58/28, مقاله: (آخرت و خدا, هدف بعثت انبيا), از آقاي مهدي بازرگان. بازرگان, در واپسين سالهاي زندگاني, در يك سخنراني, پس از آن كه هدف دين را آخرت و خدا مي داند, بر جدايي رسالت انبيا از سياست و اداره جامعه, تاكيد مي ورزد و شعارهاي (دين براي دنيا) و يا (دين و دنيا با هم) را پديد آورنده يك سري زيانها و انحرافها, از جمله: (تبديل توحيد به شرك, انحراف از دين و از بين بردن اميد و ايمان مردم به دين و… دانسته و گفته است: (در جمهوري اسلامي خودمان نيز,

ديديم كه شعار: (دين و دنيا, به صورت ادغام دين و سياست) و (سياست تابع روحانيت) كار را به جايي رساند كه گفتند: حكومت و بقاي نظام (يا به بيان ديگر بقاي قدرت و حاكميت) از اصالت و اولويت برخوردار بوده, اگر مصالح دولت و حفظ امّت اقتضا نمايد, مي توان اصول و قوانين شريعت را فداي حاكميت نمود و تا تعطيل توحيد پيش رفتند.) بازرگان, پنداشته كه مصلحت نظام و امت, از مقوله هايي است كه جمهوري اسلامي, آن را پديد آورده است. ما در اين مقاله ثابت خواهيم كرد كه اين عنصر, ريشه در روايات و فقه شيعي دارد. 2. همان مدرك, شماره 24, مقاله (فرايند عرفي شدن فقه شيعي) نوشته جهانگير صالح پور. 3 . (صحيفه نور), مجموعه رهنمودهاي امام خميني, ج176/20, ارشاد اسلامي. 4 . همان مدرك, ج112/21. 5. (لسان العرب), ابن منظور, مادّه صلح. 6. (اقرب الموارد), السعيد الخوري الشرتوتي, مادّه صلح. 7 . سوره (نساء), آيه 29. 8. (جواهر الكلام), شيخ محمّد حسن نجفي, ج344/22, داراحياء التراث العربي, بيروت. 9 . مجلّه (كيان), شماره 24, مقاله (فرايند عرفي شدن فقه شيعي). 10. بخش كردن حكم به پايدار و ناپايدار در اثار فقهاي گذشته پيشينه زيادي ندارد, بلكه در قرن اخير مطرح شده است. ولي محتواي آن در آثار گذشتگان ديده مي شود. چون آنان اختيارهايي به حاكم اسلامي در تصميم گيريها در بابهاي گوناگون فقه داده اند و اين همان احكام ناپايدار و دگرگون شونده است. 11. تزاحم حكم اوّلي با حكم حكومتي و پيشي گرفتن حكم حكومتي بر حكم اوّلي, به اين معني نيست كه وجوب و حرمت

از حكم اوّلي برداشته شود, بلكه آن حكم باقي خواهد بود و براي مصلحتي مهم تر, در مقام اجرا, حكم حاكم در كوتاه مدت پيش داشته شده است. 12. (اصول كافي), كليني, تصحيح و تعليق علي اكبر غفاري, ج58/1. دار التعارف بيروت. 13 . (الرسائل), امام خميني50/ _ 52, اسماعيليان, قم. 14 . همان مدرك52/ _ 54. 15. (علل الشرايع), شيخ صدوق, ج592/2, مكتبة الداوري , قم. 16. همان مدرك483/ _ 484. 17. (مستدرك الوسائل), ميرزا حسين نوري, ج163/16, موسسه آل البيت; ج71/3,چاپ قديم. 18. (الفقه المنسوب للامام الرضا(ع))254/, تحقيق مؤسسه آل البيت(ع) لاحياء التراث, المؤتمر العالمي للامام الرّضا(ع) مشهد; (مستدرك الوسائل), ج165/16; ج71/3, چاپ قديم. 19 . (الذريعه الي اصول الشريعه), سيد مرتضي, ج435/1, دانشگاه تهران. 20. (تجريد الاعتقاد), محقق طوسي, تحقيق محمّد جواد حسيني جلالي202/, مكتب الاعلام الاسلامي. 21. (كشف المراد في شرح تجريد الاعتقاد), علامه حلّي, تصحيح و تعليق استاد حسن زاده آملي319/, انتشارات اسلامي, وابسته به جامعه مدرسين, قم. 22. (فوائد الاصول), ميرزا محمد حسين نائيني, تقرير, شيخ محمّد علي كاظمي خراساني, ج59/3, انتشارات اسلامي, قم. 23. (المقنعه), شيخ مفيد,616/, انتشارات اسلامي, قم. 24. (جواهر الكلام), ج458/22. 25. (النّهاية في مجرد الفقه و الفتاوي), شيخ طوسي374/, دارالكتب العربيه, بيروت. 26. (جواهر الكلام), ج486/22; (المسالك), شهيد ثاني, ج141/1, دارالهدي. 27. (تحرير الوسيله), امام خميني, ج626/2, دارالتعارف. 28. (جواهرالكلام), ج59/38. 29. (المبسوط), شيخ طوسي, ج235/1, المكتبة المرتضويه; ج27/2. 30. (صحيفه نور), ج138/10. 31. (اسلام و متضيات زمان), استاد شهيد مرتضي مطهري, ج85/2 _ 86, صدرا. 32. (كتاب البيع), ج526/2, اسماعيليان. 33. (تحريرالوسيله), امام خميني, ج514/1, دارالتعارف. 34. (شرايع الاسلام), محقّق حلّي, ج78/2, دارالاضواء,

بيروت. 35. سوره (انعام), آيه 152. 36. (جواهر الكلام), ج160/25. 37. همان مدرك, ج68/40. 38. همان مدرك, ج225/28. 39. (تحرير الوسيله), امام خميني, ج83/2. 40. همان مدرك, ج514/1; ج255/2. 41 . (كتاب البيع), ج461/2. 42. همان مدرك467/. 43. همان مدرك/472, 489, 495. 44. مجلّه (حوزه), شماره 57 _ 56, مقاله: (جايگاه و قلمرو حكم و فتوا); مجله (فقه) كتاب اوّل, مقاله: (حكم حاكم و احكام اوّليه). 45. (فلسفه قانونگذاري در اسلام), دكتر صبحي محمصاني, ترجمه: اسماعيل گلستاني160/, اميركبير. 46. (فوائد الاصول), ج59/3 _ 60. 47 . همان مدرك. 48. (فلسفه قانونگذاري در اسلام)160/. 49. (وسائل الشيعه), شيخ حرّ عاملي, ج376/17, دار احياء التراث العربي; (فروع كافي), كليني, ج292/5, دارالتعارف. 50 .(نور الثقلين), شيخ عبد علي بن جمعه عروسي حويزي, تصحيح و تعليق: سيد هاشم رسولي محلاتي, ج269/2, ح354 و 355, اسماعيليان, قم. 51. (وسائل الشيعه), ج325/16. 52. همان مدرك, ج441/14. 53. (سنن), بيهقي, ج83/9. 54. همان مدرك ج151/6, باب احيا الموات. 55 . (الاصابه), ابن حجرعسقلاني, ج208/2. 56. (مستدرك الوسائل), محدث نوري, ج354/13, مؤسسه آل البيت(ع); (دعائم الاسلام), قاضي نعمان مغربي, ج38/2, ح86, دارالمعارف, قاهره. 57. (وسائل الشيعه), ج111/12. 58. همان مدرك, ج51/6. 59. (تهذيب الاحكام), شيخ طوسي, ج154/10; (وسائل الشيعه), ج574/18; ج267/14. 60. (وسائل الشيعه), ج389/15 _ 390, باب 23 از ابواب طلاق545/ _ 546. 61. (تهذيب الاحكام), ج140/10, دارالكتب الاسلاميه; (شرح نهج البلاغه), ابن ابن الحديد, ج74/4; ج118/3, 146, 177, دارالكتب العلميه, قم. 62. (تهذيب الاحكام), ج40/10; (الاستبصار), شيخ طوسي, ج412/4, 252; (دعائم الاسلام), ج456/2. 63. (تهذيب الاحكام), ج141/10; (المبسوط), سرخسي, ج110/10. 64. (دعائم الاسلام), ج396/1. 65. (نهج البلاغه), نامه 53. 66. (دعائم

الاسلام), ج456/2. 67. (تنبيه الامة وتنزيه الملّه), علامه محمّد حسين نائيني, بامقدمه سيد محمود طالقاني98/, شركت سهامي انتشار, تهران. 68. (عروة الوثقي), سيد محمد كاظم يزدي, ج237/2. 69. (بلغة الفقيه), سيد محمّد بحرالعلوم, ج259/3, مكتبة الصادق, تهران. 70. (شرايع الاسلام), محقق حلي, ج278/1. 71. (جواهر الكلام), ج14/21; (ولاية الفقيه), حسينعلي منتظري, ج118/1, المركز العالمي للدراسات الاسلاميه. 72. (جواهر الكلام), ج290/32 _ 291; ج316/33; (النهاية), شيخ طوسي475/, 509, دارالكتاب العربي, بيروت; (شرايع الاسلام), ج12/3, 66; (عروة الوثقي), سيد محمّد كاظم يزدي; ملحقات عروة, ج75/2, مسأله 33, مكتبة الداوري. 73. (المقنعه), شيخ مفيد809/; (النهايه)300/; (جواهر الكلام), ج383/21, 385. 74. (جواهر الكلام), ج386/21 و ج225/3. 75. (كتاب البيع ), ج498/2. 76. (مجموعه قوانين و مقررات مربوط به مجمع تشخيص مصلحت نظام), 3/1 _ 1. 77. (صحيفه نور), ج176/20. 78. قانون تعزيرات حكومتي, قانون تعزيرات, بهداشتي, درماني و… نيز از مصوبات همين مجمع است. 79. (صحيفه نور), ج61/21. 80. همان مدرك122/. 81. (قانون اساسي جمهوري اسلامي ايران), همراه با اصلاحات شوراي بازنگري قانون اساسي مصوب 1368, اصل 112 اصلاحي. 82. (صحيفه نور), ج176/20. اصل 112 قانون اساسي نيز بر اين مطلب دلالت دارد. 83. (تنبيه الامّه و تنزيه الملّله), علامه شيخ محمّد حسين نائيني, با مقدمه و پاورقي, سيد محمود طالقاني74/. 84. (اقتصادنا), شهيد سيد محمّد باقر صدر726/, دارالتعارف, بيروت. 85. (صحيفه نور), ج170/20. 86. (المنار في تفسير القرآن), رشيد رضا, ج182/5; (فلسفه قانونگذاري در اسلام)220/; (شرح المجلّه) سليم رستم باز, مادّه 1801. 87. (صحيفه نور), ج174/20. 88. همان مدرك, ج188/15. 89. (تحريم تنباكو), ابراهيم تيموري, 117/, شركت سهامي كتابهاي جيبي; (قرارداد رژي), كربلايي 87/, 84, 89, 109, 123.

90. (الفتاوي الواضحه), شهيد صدر116/, دارالتعارف, بيروت. 91. (ولايت فقيه), امام خميني121/, انتشارات آزادي; (كتاب البيع) ج465/2. 92. (جواهر الكلام), ج421/15. 93. (كتاب الطهاره), ج84/3. 94. همان مدرك436/, 473, 475, 487, 136, 84 و…. 95. (فلسفه قانونگذاري در اسلام)161/. 96. (ولايت فقيه)34/. 97. (صورة عن اقتصاد المجتمع الاسلامي), شهيد صدر47/, چاپ شده در (الاسلام يقود الحياة), و ترجمه فارسي آن, با عنوان: (تصويري از اقتصاد جامعه اسلامي), دكتر جمال موسوي27/. 98. سوره (حشر), آيه7/. 99 . (صورة عن اقتصاد الجمتمع الاسلامي)48/. 100. (كتاب البيع), ج369/1, 409; ج375/5. 101 . (اصول الفقه), شيخ محمد رضا مظفّر, جزء 214/3. 102. (صحيفه نور), ج239/20. 103. همان مدرك, ج112/21. 104. حضرت امام بر اين باور است كه در تزاحم اهم و مهمّ, هر دو حكم فعليت دارند, ولي مكلّف در انجام ندادن مهم, عذر دارد. ر.ك. (مكاسب محرمه), ج77/2. 105. (صحيفه نور), ج61/21. 106. (كتاب البيع), ج498/2. 107. (صحيفه نور), ج5/19. 108. همان مدرك, ج176/20. 109. مجلّه (كيان), شماره 21/24.

منشأ مشروعيت حكومت در انديشه سياسي اسلام و امام خميني (ره) «قسمت اول»

منشأ مشروعيت حكومت در انديشه سياسي اسلام و امام خميني «قسمت اول» اشاره خاستگاه مشروعيت نظامهاي سياسي از ديرباز جزء اساسي ترين مباحث فلسفه سياسي به شمار مي رفته است و اينك نيز به فراخور گستردگي مباحث و نظريه پردازيها در حوزه سياست، مورد اهتمام مي باشد. انقلاب اسلامي ايران با رهبري و انديشه حضرت امام خميني نسخه اي منحصر به فرد از نظام سياسي را در جهان معاصر ارائه كرد كه طبعاً زمينه بحثها و نظريه پردازيهاي بسياري را بويژه در محافل داخلي فراهم ساخت. يكي از مهمترين و پردامنه ترين مباحث بويژه در سالهاي اخير، خاستگاه مشروعيت

نظام جمهوري اسلامي و حكومت بر اساس ولايت فقيه مي باشد. اين مهم تاكنون محور بسياري از مباحث روز و مسايل مطرح شده در محافل علمي بوده است. همچنان كه اين امكان را فراهم ساخته تا به بسياري از مسايل پيراموني آن پرداخته شود. پژوهشها و نوشته هاي بسياري در قالب كتاب و مقاله ارائه شده و طبيعي است كه همچون بسياري از مباحث اجتماعي و سياسي ديگر، تاب ديدگاههاي مختلف و نقد و نظرهاي متعدد را داشته است. آنچه با عنوان «منشأ مشروعيت حكومت در انديشه سياسي اسلام و امام خميني» مي خوانيد تلاشي است بر تثبيت نظريه مشهور در تبيين خاستگاه مشروعيت حكومت اسلامي

كه فقيه هر چند مقبوليت خود در رهبري جامعه را به ناچار از مردم مي گيرد، اما مشروعيت رهبري وي تماماً برخاسته از ولايت الهي و نصب است و از اين رو ولايت فقيه، امري انتصابي است نه انتخابي.

اين تحليل در تبيين نظريه ولايت فقيه، مواجه با ديدگاه ديگري است كه براي گزينش و رأي مردم، نقشي بيش از مقبوليت دادن به رهبري ولي فقيه، قائل است. البته هر دو ديدگاه محور تفسيرها و نظريه پردازيهاي چندي نيز شده اند. سرزندگي و نشاط بحث در تقابل نزديك دو ديدگاه، شايسته مي نمود همزمان، نقد اين ديدگاه را در قالب مقاله اي جداگانه بياوريم. آنچه در همين شماره مجله با عنوان «نقدي بر مقاله منشأ مشروعيت حكومت در انديشه سياسي اسلام و امام خميني» مي خوانيد به همين انگيزه است. با اين تأكيد كه نقد ياد شده بر اساس قرائتي خاص از نقش گزينش مردم در مشروعيت مي باشد و از

اين رو آينه تمام نماي قائلان به نظريه انتخاب نمي باشد. هر دو مقاله در يك قسمت تنظيم شده بود اما ارائه همزمان آن چاره اي جز تقسيم آن به دو بخش باقي نمي گذارد.«فصلنامه حكومت اسلامي» مشروعيت يكي از كهن ترين و اساسي ترين مباحث نظامهاي سياسي است كه از يونان باستان توسط افلاطون و ارسطو و سپس از سوي متفكراني چون سيسرو، آگوستين قديس، توماس آكوئيناس و غير آن از شخصيتهاي علمي مغرب زمين و نيز توسط متفكران بزرگي نظير فارابي، ابن رشد، غزالي، ماوردي، ابن سينا و غير آنها در حوزه تفكر اسلامي و مشرق زمين مورد توجه بوده و با تقسيم حكومت به آريستوكراسي، دموكراسي، جمهوري و مانند آن به بحث در باره مصاديق حكومتهاي مشروع و نامشروع پرداخته اند. هر حكومت، دولت و نظام سياسي براي حدوث و بقاي خويش ناچار به بازشناسي مباني مشروعيت نظام سياسي خويش است تا با پشتيباني از مباني بتواند در امور عمومي و اجتماعي مردم تصرف كند و حق فرمانروايي را از آنِ خود قرار دهد.

سخن در باب مفهوم مشروعيت زياد است و حاصل گفتمان در باره مشروعيت، تهيه و تدوين مقالات و كتب زيادي در اين خصوص است.(1) اجمال سخن در اين زمينه اين است كه مشروعيت با دو ركن مهم از نظامهاي حكومتي سر و كار دارد: نخست با ركن حاكم و اين كه چرا و به چه دليل توده مردم بايد از فرامين و دستورات حاكم اطاعت كنند و بر چه اساسي بايد فلان حاكم، حكمراني كند؟ دوم، ركن نظام حكومتي، و اين كه اساساً ملاك مشروعيت حكومتها چيست؟ آيا حكومت

زورمدارانه و استبدادي مشروعيت دارد يا تنها مشروعيت نوع حكومت از طريق رضايت و اراده عموم مردم تحقق پذير است و يا از راه انطباق آن با اراده و فرامين الهي؟

در تبيين مفهوم مشروعيت، تعاريف زيادي متناسب با رويكردهاي به آن، ارائه شده است: از جمله گفته اند:

1 مشروعيت، يعني توجيه عقلي و يا عقلاني اِعمال سلطه و اطاعت، به اين معنا كه اعمال قدرت و سلطه از سوي حاكم بايد توجيه عقلي داشته و در چارچوب عقل و مدار عقلاني و منطقي باشد.(2)

2 مشروعيت، به معناي قانوني بودن يا طبق قانون بودن است. يعني وقتي مي گوييم كدام دولت يا حكومتي مشروع است، مقصود اين است كه چه دولت و حكومتي قانوني است و قانون حاكم بر جامعه چه نوع حكومتي را اقتضا مي كند؟ آيا سيستم حكومتي حاكم بر جامعه برخاسته از قانون موجود در آن جامعه بوده و هماهنگ با آن است يا نه؟(3)

3 مشروعيت، يعني پذيرش همگاني و مقبوليت مردمي و يا مورد رضايت مردم بودن.(4)

4 مشروعيت، به معناي حق داشتن و مجاز بودن، به اين معنا كه دولت و حكومت يك جامعه با چه مجوزي حق حاكميت و حكومت خواهد داشت؟ و اين حق از كجا به او رسيده و چه كسي اين حق را به او داده است؟ در واقع مشروعيت در اين ديدگاه نظير مشروعيت قانون و حقوق خواهد بود. چنان كه مي گوييم: قانون و حقوق بر چه اساس مشروع است و اين مشروعيت ناشي از چه چيز است؟(5)

5 مشروعيت در انديشه سياسي اسلام (فلسفه، كلام و فقه اسلامي)، به معناي مطابقت با موازين و آموزه هاي

شريعت اسلام است، يعني حكومت و حاكمي مشروع است كه پايگاه ديني داشته باشد. بر اين اساس، حكومتي كه پايبند به موازين شرعي و الهي باشد، حقانيت دارد. مشروعيت سياسي در انديشه و تفكر اسلامي از نوع پدرسالاري، وراثت، شيخوخت، نژادي، مليت پرستي، حكومتهاي اشراف گرايي، نخبه گرايي، كاريزمايي و مانند اينها نيست؛ گرچه به لحاظ توجه تام از سوي اسلام به ويژگيها و اوصاف رهبري، مديران، كارگزاران نمونه ديني از فرهمندي و وارستگي خاصي برخوردارند و همين امر سبب مي شود تا بر اطاعت پذيري، علاقه و رضايت مردم تأثير روانشناسانه اي داشته باشند. ولي اين نكته از حقانيت حاكم و حكومت كاملاً جداست؛ در نتيجه اگر حكومتي يا حاكمي تمام اسباب و عوامل رضايت مردم را فراهم كند اما مطابق موازين شريعت عمل ننمايد، مشروعيت ديني پيدا نمي كند، و در برابر، حكومت و حاكمي كه آموزه هاي ديني را رعايت كند و به احكام الهي پايبند باشد، همچنان كه مشروعيت ديني دارد بايد اسباب و عوامل رضايت مشروع اكثريت مردم را نيز فراهم كند و حقوق طبيعي و شرع

ي ملت را تحقق بخشيده و تأمين كند. در اين صورت است كه متدينان به دليل اعتقاد آنها به فرامين الهي و پايبندي شان به شريعت، مشروعيت و مقبوليت جامعه شناسانه را نيز پديد مي آورند.(6)

اما در باب منبع مشروعيت، بايد توجه داشت كه از منظر درون ديني، خداوند تنها منبع ذاتي و اصلي مشروعيت سياسي است؛ زيرا مباني اعتقادي اسلام، توحيد در همه ابعاد آن، يعني توحيد ذاتي، صفاتي، افعالي، ربوبي، خالقي و عبادي را از آنِ خداوند سبحان دانسته، و نيز حق

حاكميت، تشريع و قانونگذاري را به تمام و كمال مختص آن ذات پاك و يگانه مي داند، و حق فرمانروايي و حاكميت اجتماعي از سوي خداوند به افراد برگزيده اش يعني پيامبر(ص) و امام(ع) و به توسط آنان به وارثان راستين رسالت و امامت، يعني عالمان و فقيهان واجد شرايط رهبري واگذار شده است؛ حال چه به صورت نصب خاص و تعيين مصداق، كه مخصوص زمان حضور معصوم(ع) است و چه به صورت نصب عام و بدون تعيين مصداق، كه مربوط به عصر غيبت است.

بنابراين، از ميان منابع و مباني متعدد مشروعيت،(7) تنها منبع و سرچشمه مشروعيت حكومت در ديدگاه ديني اسلامي، الهي بوده و از ولايت تشريعي و يا اراده تشريعي الهي سرچشمه مي گيرد؛ زيرا چنان كه استاد آية الله جوادي آملي فرمودند اساساً هيچ گونه ولايتي جز با انتساب به نصب و اذن الهي، مشروعيت نمي يابد هر چند همراه با مقبوليت باشد و هر گونه مشروع دانستن حكومتي جز از اين طريق نوعي شرك در ربوبيت تشريعي الهي بشمار مي رود.(8)

با آنچه گفته شد تفاوت ميان مشروعيت و مقبوليت در ديدگاه اسلامي نيز تا حدودي روشن شد؛ زيرا مفهوم مشروعيت و مقبوليت در تعاريف حقوقي اسلام غير از مفهوم اين دو واژه در حقوق بين الملل است. مشروعيت در حقوق بين الملل غربي كه شالوده حكومت و نظام سياسي بر «قرارداد اجتماعي» است، چيزي غير از مقبوليت نيست. چون در اين گونه نظامهاي سياسي اجتماعي همه مشروعيتها و مقبوليتها اعم از مشروعيت قانون اساسي، انتخاب دولت مردان و غير آن از رأي اكثريت (نصف به علاوه) سرچشمه مي گيرد، يعني هر

آنچه را كه اكثريت مردم بپسندند و به آن رأي بدهند، قانوني و مشروع مي شود.

در حالي كه در فلسفه سياسي اسلام، مشروعيت از غير مقبوليت و مفهومي عميق تر و جايگاهي بلندتر از مفهوم مقبوليت را دارا است. در نظام سياسي اسلام مشروعيت علاوه بر مقبوليت، از بار اعتقادي نيز برخوردار بوده و به معنا و مفهوم گسترده تر و عميق تري مي باشد كه آن انطباق با نظام تشريع الهي و هماهنگي عمل و نظر با قرآن و سنت است. ليكن اين هرگز بدين معنا نيست كه در اسلام مردم بر سرنوشت خويش مسلط نبوده و صاحب اختيار خود نيستند و حق انتخاب و آزادي عمل ندارند چنان كه برخي به عمد يا غير عمد چنين معنايي را القا مي كنند بلكه به عكس، در اسلام انسان تمام آزاديهاي فردي و اجتماعي را دارد، ولي آزاديها و اختيارات منطقي و معقول و در چارچوب ارزشهاي ديني و الهي بر اساس خدامحوري نه انسان محوري يعني بايد گفت بر اساس ديدگاه اسلامي، انسان آزاد آفريده شده و بر سرنوشت خويش مسلط است. و در تعريف جامع تر: انسان از ديدگاه اسلام، موجودي عاقل، هوشمند، كمال خواه، آرمان گرا، داراي استعدادها و صفات نيك روحي و اخلاقي و نيز صاحب اختيار و مسؤول سرنوشت خويش است، و در يك جمله كوتاه اشرف مخلوقات و برتر از همه موجودات عالم

ماده است. اما در عين حال از يك سو به دليل اين كه داراي نفس سركش حيواني، هواها، شهوات و تمايلات بي شمار نفساني است به تنهايي قادر به شكوفايي استعدادهاي تعالي بخش خويش و در نتيجه

نيل به كمال مطلوب و سعادت و رستگاري حقيقي، آن گونه كه خداوند برايش مقرر كرده، نيست، و از سوي ديگر، به خاطر شدت علاقه، محبت و رحمت خداوندي به انسان و حساسيتي كه آن ذات پاك بي همتا نسبت به سرنوشت انسان دارد، او را به حال خود رها نساخته و در معرض طوفانهاي نفس سركش قرار نداده است، بلكه لطف و رحمت ويژه اش را مشمول او ساخته و براي شكوفا ساختن آن استعدادها و رساندنش به كمالات مطلوب انساني الهي، برنامه كامل زندگي سعادتمندانه را تحت عنوان «دين»، توسط انسانهاي برگزيده و وارسته اش، يعني پيامبران و جانشينان راستين آنها از فراسوي عالم ماده فرا راه او قرار داده است.

بر اين اساس، در عين اينكه گفته است هيچ اكراه و اجباري در پذيرش دين و عمل به دستورات ديني نيست(9)، اما اعلام داشته است كه تنها راه سعادتمندي و خوشبختي واقعي انسان، در گرويدن به دين حق و گردن نهادن به فرامين مترقي و انسان ساز و نيز بايدها و نبايدهاي آن است.(10) ليكن روشن است كه چنين آيين مترقي و داراي برنامه كامل زندگي سعادتمندانه، براي اجرا، بستر مناسب سياسي اجتماعي را كه همان تشكيلات حكومتي و ساز و كارهاي سياسي باشد، نياز دارد.

اينجاست كه تشكيل حكومت اسلامي ضروري به نظر مي رسد و اين مهم نيز در متن دين مترقي اسلام پيش بيني شده است، زيرا كه دين فطري و عقلي است و دين فطري و عقلي چنان كه مرحوم علامه طباطبايي اظهار داشتند نمي تواند نسبت به يكي از مهمترين و ضروري ترين نياز فطري و عقلي بشر يعني

حكومت و تشكيلات سياسي حكومتي بي تفاوت باشد.(11)

با اينكه عقل و منطق اقتضا دارد كه پس از پذيرفتن اصل دين و التزام عملي به دستورات ديني از سوي مردم، آنان بايد به همه جنبه هاي عملي و اجرايي آن و از جمله حاكميت ديني سياسي هم گردن نهند چون زير مجموعه اصل دين است، ولي باز در تشكيل حكومت ديني با مشخصه اسلامي آن كه «حكومت و ولايت فقيه» باشد، رضايت مندي و مقبوليت مردمي را لحاظ كرده و استقرار حكومت اسلامي و تحقق ولايت فقيه را به اقبال و آراي مردم واگذار كرده است. چنان كه در اصل پنجاه و ششم قانون اساسي جمهوري اسلامي نيز مطالب ياد شده فوق بدين صورت قانونمند شده است:

«حاكميت مطلق بر جهان و انسان از آنِ خداست و هم او، انسان را بر سرنوشت خويش حاكم ساخته است. هيچ كس نمي تواند اين حق الهي را از انسان سلب كند يا در خدمت منافع يا گروه خاصي قرار دهد و ملت اين حق خداداد را از طرقي كه در اصول بعد مي آيد، اعمال مي كند.»

يعني بر اساس اصل اولي و عقلايي، هيچ شخصي حق حاكميت بر ديگري را ندارد مگر آنكه از جانب حق تعالي به اين منصب نائل آيد. چون منافاتي نيست ميان اينكه انسانها به حسب اصل اولي و عقلي بر يكديگر هيچ گونه سلطه و حكومتي ندارند و اينكه دليل خاصي اين قاعده كلي عقلي و عقلايي را استثنا كرده باشد، چون اين مستثنا نيز خود متكي و مبتني بر يك اصل عقلي و فطري ديگري است و آن نياز به حكومت براي برقراري

نظم، امنيت و عدالت اجتماعي، تا در پرتو آن احكام و قوانين مترقي و حيات بخش اسلام در جهت تعالي و سعادتمندي انسان به اجرا درآيد.

از آنچه گذشت نتيجه مي گيريم كه هويت و انسانيت انسان و به تعبير رساتر، مشروعيت همه جانبه انسان و تطهير و تزكيه او از همه پليديهاي كفر، شرك و فساد در انديشه و عمل و در نهايت سعادتمندي حقيقي او، همانا در گرويدن به دين و گردن نهادن به فرامين الهي و حاكميت برخاسته از دين و اراده تشريعي الهي است، نه اين كه مشروعيت حاكميت ديني و قوانين برخاسته از دين و دستورات آسماني اسلام برخاسته از خواست، اراده و آراي مردم باشد؛ چنان كه برخي چنين پنداشته اند.

اما آيا آنچه گفته شد با مفاد ادله ولايت فقيه و ديدگاه حضرت امام خميني نيز همخواني دارد يا نه؟ دلايل ترجيح انتصاب و مشروعيت الهي پيش از ذكر دلايل، تصريح و تأكيد بر چند نكته و اصل پذيرفته شده نيز ضروري است:

1 مقصود طرفداران نظريه انتصاب از اين واژه در زمان غيبت «نصب خاص» يعني نصب شخصي معين نيست، نظير نصب مالك اشتر براي استانداري مصر از سوي حضرت علي(ع) و يا نصب نواب اربعه از سوي حضرت ولي عصر(ع) در عصر غيبت صغرا؛ و نيز منظور آنها نصب عنوان فقيه جامع الشرايط نيست، زيرا نصب عنوان امكان ندارد.

بلكه مراد آنها از اين كلمه «نصب عام» مي باشد، بدين معنا كه همه فقهاي واجد شرايط رهبري در زمان غيبت از سوي ائمه(ع) داراي صلاحيت براي تصدي امور، شناخته شده اند. كه اين سخن به معناي شأنيت و صلاحيت داشتن

همه آن فقهاي واجد شرايط و نه فعليّت داشتن ولايت همه آنها است كه در اين صورت موجبات هرج و مرج و اختلال نظام را در بردارد.

اما اينكه ولايت كدامين آنها به فعليت مي رسد و اين امر چگونه تحقق مي يابد؟ بحثي اثباتي است كه لزوماً با انتخاب پيش بيني امت همراه نيست، زيرا ممكن است اين فعليت از راه اقدام عملي يكي از آنها و يا انتخاب خبرگان (اهل حل و عقد) و يا انتخاب مردم صورت گيرد. هر چند تحقق يافتن و فعليت و كارآمدي بودن حاكميت و ولايت فقيه مبتني بر رضايت مندي و پذيرش مردمي است، ولي اين رضايت مندي پسيني امت و يا انتخاب پيشيني آنها به خودي خود نمي تواند دليل بر مشروعيت ديني اسلامي يك حاكم اسلامي اعم از فقيه يا غير فقيه باشد؛ زيرا چنان كه خواهيم گفت احتمال سوء استفاده از جهل و سادگي مردم و فريب دادن آنها بسيار قوي است اگر مانند اهل سنت نگوييم كه حتي تمكين مردم به زور سرنيزه و برق شمشير هم موجب مشروعيت حكومت مي شود و تصدي كرسي خلافت و منصب زعامت و رهبري به هر طريق ممكن از سوي حتي فرد ظالم و فاسدي هم كه باشد حكومتش مشروع و اطاعتش واجب است! چه اين كه در تاريخ اسلام خاطره تلخي از سوء استفاده از جهل و سادگي مردم مسلمان مبني بر جلب رضايت و اخذ بيعت از آنها در جهت تثبيت حاكميت حكام فاسد و ستمگر را پيش رو داريم.

آنچه حكومت و ولايت حاكم اسلامي را مشروع و اطاعتش را ضروري مي كند انطباق كامل

او با موازين شرع از جهت شايستگي شخصي و اقدام عملي براي تشكيل حكومت است؛ زيرا گفتيم از ديدگاه شيعه تصدي كرسي زعامت سياسي و تشكيل حكومت هر چند به ظاهر اسلامي، اگر با تمام اسباب رضايت مندي و پذيرش مردمي همراه باشد ولي با موازين شرعي و آموزه هاي ديني سازگار نباشد هرگز مشروعيت ديني پيدا نمي كند، مگر در صورتي كه مردم در اثر هدايت و ارشاد و آگاهي لازم ديني گزينش منطبق با شرع بنمايند كه شرحش در ذيل مي آيد.

2 در تقرير محل نزاع ميان طرفداران نظريه انتصاب و طرفداران نظريه انتخاب، بايد گفت تأثيرگذاري رأي و انتخاب مردم در موضوع ولايت فقيه، بنا بر نظريه انتخاب به نحو قيديت و شرطيت است ولي بنا بر نظريه انتصاب به گونه كاشفيت است. مراد از قيديت و شرطيت اين است كه انتخاب مردم همرديف و همتاي با ساير شرايط و ويژگيهاي ولي فقيه نظير فقاهت و عدالت قرار دارد و با نبود آن، مشروعيت ولايت فقيه از بين مي رود؛ و منظور از كاشفيت اين است كه انتخاب فقيه عادل از سوي مردم كاشف از رضايت معصوم(ع) و در نهايت خداوند به زمامداري اوست، آن هم انتخابي آگاهانه و از روي موازين شرع، نه از روي هواي نفس و يا از روي جهل و ناآگاهي. يعني انتخاب فقيه از روي آگاهي و سازگاري با شرع و مقبوليت مردمي حكومتش، كشف از مشروعيت ديني حكومتش مي كند نه اينكه صرف اين انتخاب عامل مشروعيت حكومت او شود. اين در حالي است كه:

3 اصل لزوم تشكيل حكومت اسلامي در زمان غيبت مورد پذيرش طرفين

است.

4 اصل ولايت فقيه يعني لزوم زمامداري جامعه اسلامي به وسيله فقيه عادل را هم هر دو گروه قبول دارند.

5 هر دو گروه مي پذيرند كه ولايت در مورد پيامبر اكرم(ص) و ائمه معصومين(ع) حتي نواب خاص آنان به صورت انتصاب است.

6 محل بحث، بُعد حكومتي ولايت فقيه يعني تصميم گيري در مسايل حكومتي به جاي مردم است، و طرفين در منصبهاي ديگر فقيه نظير افتا، قضا و داوري بحثي ندارد.

7 هر دو گروه بر اين نكته اتفاق نظر دارند كه منشاء مشروعيت ولايت، خداوند متعال است، ليكن در اين مطلب بحث دارند كه آيا خداوند اين ولايت را به نحو انتصاب در اختيار فقها قرار داده است يا اينكه براي رأي مردم نيز نقشي كلي يا جزئي در مشروعيت ولايت فقيه قائل شده است؟(12)

اما دلايل اثبات انتصاب فقيه و مشروعيت ديني حكومت و ولايت او، عبارتند از: الف دلايل عقلي دلايل عقلي بر انتصاب فقيه اعم از دلايل عقلي مستقل و يا دلايل عقلي ملفّق از عقل و نقل بسيار زياد است كه ذكر همه آنها نه ميسر است و نه لازم. در اينجا به چند نمونه به اختصار اشاره مي شود:

1 اسلام دين فطرت است و از آن سوي، حكومت و ولايت بر مردم نيز يك نياز فطري بشر است، زيرا نفي حكومت يعني ترويج هرج و مرج و اختلال نظام اجتماعي، كه اين مخالف عقل و فطرت است. چگونه مي توان گفت كه دين فطري يكي از مهمترين و ضروري ترين نياز فطري يعني حكومت را ناديده گرفته باشد؟ از اين رو، به حكم عقل و به اقتضاي فطرت، اسلام نيز حكومت

را تشريع كرده و در منابع خود مطرح ساخته است، نه در اين امر مهم سكوت كرده و نه به مردم واگذار نموده است.(13)

2 اين دليل عقلي با مقدمات زير تبيين مي گردد:

الف تشكيل حكومت براي تأمين نيازمنديهاي اجتماعي و جلوگيري از هرج و مرج و فساد و اختلال نظام چنان كه گفتيم از ضرورتها و بديهيات عقل عملي است؛ زيرا برقراري نظم و عدالت از عهده افراد به تنهايي برنمي آيد.

ب اسلام نيز ديني سياسي اجتماعي بوده و در همه زمينه هاي عبادي، سياسي، اجتماعي، اقتصادي، حقوقي، جزايي، دفاعي، تربيتي، خانوادگي و ساير ابعاد حيات آدمي داراي احكام و قوانين مترقي و حيات بخش است.

ج اين احكام و قوانين گسترده و متنوع نيز پايدار و ابدي بوده و هرگز منسوخ نمي شود؛ زيرا دين خاتم، كامل، جاويد و جهاني بايد جهت برآوردن نيازهاي هر عصر و زمان مردم، احكام و قوانين فرا زماني داشته باشد.

د تحقق بخشيدن و پياده كردن احكام و قوانين اسلام بدون تشكيل حكومت، ميسر نيست؛ زيرا احكام مربوط به جهاد و دفاع و همچنين قوانين اقتصادي، مالي، بين المللي و ساير قوانين الهي اسلامي بدون برپا داشتن حكومت ديني و داشتن تشكيلات اداري و اجرايي قابل اجرا نيست.

ه… عقل حكم مي كند كه رئيس دستگاه حكومتي و مدير اجرايي جامعه اسلامي فردي متخصص، كارشناس در مسايل ديني اسلامي، وارسته اخلاقي، مدير شايسته و بويژه عادل و باتقوا باشد، و نيز در اجراي قوانين الهي و انطباق قوانين كلي بر جزئيات داراي شجاعت و عصمت و صيانت نفس باشد.

و هنگامي كه پيدا كردن چنين مدير و رئيس دستگاه حكومتي در حد

ايده آل و كامل تمام عيار (يعني معصوم) ميسر و ممكن نباشد، عقل حكم مي كند كه از باب ضرورت رجوع جاهل به عالم، بايد به نزديكترين فرد به معصوم(ع) رجوع كرد، و چنين فردي جز فقيه واجد شرايط نخواهد بود.

ز زيرا اكنون كه در عصر غيبت كبرا هستيم و دست ما از حكومت مستقيم معصوم(ع) كوتاه است، يا بايد بگوييم خداوند از اجرا و پياده شدن احكام و قوانين اسلام بويژه قوانين اجتماعي آن صرف نظر كرده است، كه اين با فلسفه ارسال پيامبران و تشريع قوانين الهي مباين و خلاف حكمت و لطف آن ذات يگانه حكيم است، و يا بپذيريم كه اجراي آن را به فرد يا افراد غير شايسته، غير اصلح و غير متخصص واگذار كرده است، كه اين نيز از باب اين كه ترجيح مرجوح بر راجح و غير اصلح بر اصلح خلاف حكمت و نقض غرض است مردود مي باشد. با توجه به باطل بودن دو فرض مزبور، اين صورت قطعي مي شود كه شارع اسلام، نزديكترين فرد به معصوم(ع) را براي تصدي منصب زعامت و حكومت ديني اسلامي جهت اجرا كردن قوانين اسلام منصوب به نصب عام نموده است. يعني ما از راه عقل كشف مي كنيم كه چنين وظيفه و اذني از طرف خداي متعال و به توسط اولياي خاص او به فقيه واجد شرايط داده شده است.(14)

خلاصه آن كه مسأله ولايت فقيه چه مسأله اي كلامي باشد و مباني كلامي داشته باشد كه دارد و چه آن را مسأله اي فقهي بدانيم، در هر صورت، يك مسأله اي ديني اسلامي بوده و ضرورت حكومت و ولايت

فقيه و مشروعيت ديني آن يك مسأله درون ديني نه فرا ديني است و ادله عقلي و نقلي فراواني آن را اثبات مي كند؛ زيرا از ديدگاه كلامي(15) ولايت فقيه به عنوان امتداد ولايت معصومين و نيز امامت كه رياست عامه در امور دين و دنيا مي باشد، مورد بحث قرار مي گيرد. از اين رو، بدون هيچ ترديدي همه دلايلي كه ولايت (به معناي امامت و زعامت سياسي) پيامبر اكرم(ص) و ائمه معصومين(ع) را اثبات مي كند، همان دلايل، ولايت فقيه را در عصر غيبت اثبات مي كند؛ زيرا اسلام يك نظام است كه براي تنظيم حيات سياسي اجتماعي و مادي معنوي برنامه كاملي دارد، و آمده است تا راه سعادت مندي حقيقي و سلامت و رفاه در زندگي را براي انسان هموار سازد.

بنابراين، همان دليل حكمت و لطف الهي كه اقتضاي ارسال رسل و شرايع آسماني بويژه شريعت كامل اسلام براي هدايت و نجات بشريت را نموده است و نيز ضرورت امامت و ولايت پيامبر(ص) و امامان معصوم(ع) را ايجاب كرده است، همان دليل حكمت و لطف، تداوم آن رهبري الهي را براي ادامه هدايت و نجات بشر در اين عصر نيز ضروري مي كند.(16) ب دلايل نقلي 1 فقها و متفكران اسلامي براي اثبات ولايت انتصابي فقيه و مشروعيت ديني او به دلايل نقلي زيادي از آيات و روايات استناد كرده اند. اما آيات، كه مجال ذكر و بررسي آنها نيست و كساني كه خواستار پيگيري اين بحث و تفحص و تحقيق بيشتر هستند بايد به كتابهاي مربوط رجوع كنند.(17) اما از جمله روايات: مقبوله عمر بن حنظله، مشهوره ابي خديجه و

احاديث «اللهم ارحم خلفائي»، «العلماء ورثة الانبياء»، «الفقهاء حصون الاسلام»، «الفقهاء امناء الرسول»، «اما الحوادث الواقعة ...»، «العلماء حكام علي الناس»، «مجاري الامور و الاحكام علي ايدي العلماء» و غير آن مي باشد. اين احاديث و احاديث ديگر از سوي علما و فقهاي فراواني مورد استناد و استدلال قرار گرفته است. از جمله محقق نراقي در عوائد الايام(18)، صاحب جواهر در جواهر الكلام(19)، شيخ انصاري در كتاب القضاء و الشهادات(20)، بحرالعلوم در بلغة الفقيه(21)، امام خميني در كتاب البيع(22)، آيت الله جوادي آملي در كتاب پيرامون وحي و رهبري(23) و بسياري از انديشمندان اسلامي ديگر.

خلاصه سخن در مفاد اين روايات اين است كه با دقت و تأمل در مضامين آنها اين معنا به روشني ثابت مي شود كه ولايت فقيه يك منصب الهي است و او بر امت اسلامي از سوي شرع ولايت دارد نه به عنوان نيابت و وكالت از سوي مردم. چنان كه در توقيع شريف «فارجعوا فيها الي رواة حديثنا»، امر به رجوع است و كاري به انتخاب مردم ندارد و همچنين از ذيل مقبوله عمر بن حنظله نيز اين مطلب به وضوح استفاده مي شود، چه آنكه صدر و ذيل اين حديث گوياي اين معناست كه روايت تنها در صدد نصب قاضي براي قضاوت نيست، بلكه متضمن معناي جامع تري است اعم از ولايت و قضاوت؛ زيرا روشن است قضاوت بدون ولايت و حكومت هرگز كارساز نيست و قدرت رفع مخاصمه را نخواهد داشت. از اين رو، منصب قضا جزء زير مجموعه مقام ولايت است، چه اينكه در حديث عمر بن حنظله امام مي فرمايد: «فاني جعلته عليكم حاكماً».

بنابراين، مقام ولايت

نظير ساير مناصب الهي چون رسالت، امامت، قضاوت و حق افتا، قابل جعل و انشا است، ليكن در اختيار كسي نيست بلكه فقط در اختيار خداست كه بدون واسطه يا با واسطه، آنها را جعل مي كند؛ زيرا اين مناصب و سمتها نظير رياست، وزارت، مديريت و مانند آن از مشاغل بشري نيستند تا ثبوت و سقوط آنها در حوزه اختيار و انتخاب انسانها باشد. بدين ترتيب در باره غير معصومان(ع) از فقيهان واجد شرايط رهبري و زعامت، مناصب آنها اعم از افتا، قضا و ولايت تنها با نص و نصب عام الهي و توسط معصومان(ع) ثابت مي شود. هر چند كه كارآمدي و فعليت آنها با رأي و انتخاب مردم است.

2 يكي ديگر از ادله نقلي كه عالمان و فقيهان براي اثبات ولايت انتصابي فقيه و مشروعيت ديني او استناد و ارائه مي كنند، اجماع است. اين اجماع از سوي بسياري از آنان به طرق مختلف اعم از اجماع محصّل يا منقول مطرح شده است.(24)

علامه حلي، متفكر و انديشمند بزرگ و بلندآوازه شيعه در اين زمينه مي فرمايد:

«عقلا و انديشمندان مسلمان بر وجوب و ضرورت امامت و حكومت في الجمله اجماع دارند. برخلاف گروههاي ازارقه، اصفريه و غير آنان از خوارج (كه منكر ضرورت حكومتند)(25).»

3 بسياري از فقها و علماي اسلام ضرورت ديني و الهي حكومت فقيه و نيز مشروعيت ديني او را از راه «حسبه» (اموري كه هرگز شارع به ترك آن راضي نبوده و حتماً بايد اجرا شود) اثبات كرده اند. از جمله آنها شيخ اعظم انصاري است كه در اين باره به طور مكرر چنين فرمود است:

«اقامة النظام من الواجبات المطلقة».(26)

بر

پا داشتن نظام (سياسي اجتماعي و حكومت اسلامي) و حفظ آن از نابساماني، از واجبات ضروري و بدون قيد و شرط است كه هرگز تقييدبردار نيست.

ايشان بر پا داشتن نظام حكومتي و حفظ و حراست از آن از زوال و اضمحلال جهت جلوگيري از هرج و مرج را از امور حسبيه اي مي داند كه هرگز شارع مقدس راضي به ترك آن نيست. با اين ديد و نظر، ايشان نيز دائره امور حسبه را بسيار گسترده و وسيع مي داند، و محدوديتي براي آن قائل نيست، زيرا هيچ گاه شارع مقدس اسلام حاضر نيست امري از امور جامعه اسلامي تعطيل شده و يا در آن اختلال ايجاد شود. لا محاله حكومت و ولايت فقيه نيز داخل در امور حسبيه اي مي شود كه خداوند تحقق آن را ضروري دانسته و به هيچ وجه راضي به ترك آن نيست. با اين بيان مشروعيت حكومت و ولايت فقيه امري كاملاً ديني و الهي مي شود نه برخاسته از رأي مردم. ج دلايل تاريخي شواهد تاريخي گواهي مي دهد كه رأي اكثريت در مكتب انبيا و بويژه اسلام و تشيع مبنا و منشأ مشروعيت قرار نگرفته است؛ زيرا به گواهي قرآن كريم در طول نهضت انبيا با همه تلاش و مجاهدتهايي كه از سوي آن رهبران راستين الهي صورت گرفته است، بنا به هر دليلي، رهبري الهي و نهضت رهايي بخش آنان نه تنها از سوي اكثريت مردم مورد حمايت و پذيرش واقع نشده و به آنها ايمان نياورده اند، بلكه به عكس، به خاطر مخالفتها و مانع تراشيهاي همين اكثريت توده هاي مردمي و حمايتها و كمكهاي

همه جانبه آنان از حكام و سلاطين جور، پيامبران موفقيت مورد نظر در نشر دين خدا و دعوت به حق و حقيقت را به دست نياورده اند تا جايي كه حضرت نوح(ع) با نهصد و پنجاه سال پيامبري و دعوت به دين حق و خداپرستي، هشتاد و اندي نفر را به خود مؤمن ساخته بود! كه به همراه او بر كشتي نشسته و پس از طوفان به ساحل نجات رسيده اند. از اين رو، پيوسته تاريخ، پيروان حق و حق پرستان در اقليت بوده و از سوي اكثريت ناآگاه و گمراه مورد شكنجه و آزار قرار داشته و مطرود آنان و طاغوتهاي زمان بوده اند. چنان كه در اسلام نيز چنين بوده است؛ زيرا پيامبر(ص) و اصحاب و گرون

دگان راستين به مكتبش در اقليت بوده اند، و پس از آن حضرت نيز اسلام ناب با اقليت ناچيزي به حيات سياسي خود ادامه داد. بر اين اساس با اينكه اكثريت مسلمانان از حكومت خليفه اول «ابوبكر» حمايت و پيروي كرده و با او بيعت نموده اند، كه بر مبناي نظام مردم سالاري و دموكراسي امروزي حكومت خليفه نخستين را بايد نمونه اي از يك حكومت دموكراسي و مردم سالاري دانست. اما متفكران سياسي شيعه آن را مشروع نمي دانند.

نيز اگر ملاك مشروعيت رأي اكثريت هر چند مسلمان باشد، در طول تاريخ پيوسته پيروان ائمه معصومين(ع) در اقليت بوده اند. همچنين اگر رأي اكثريت مشروعيت آور باشد، پس تعداد اندك 72 تن ياران امام حسين(ع) در نهضت عاشورا در برابر دهها و شايد صدها هزار پيروان يزيد و ابن زياد مشروعيتي نخواهند داشت، و با اين حساب

نبايد قيام آن حضرت را نعوذ بالله به حق دانست!

در حالي كه حقيقت چنين نيست. نه همراهي نكردن اكثريت مردم از پيشوايان معصوم ديني اعم از پيامبران و امامان(ع) دليل بر عدم مشروعيت راه و راهبري آنها و حقانيت مرامشان مي باشد و نه پيروي و حمايت كردن اكثريت از حكام و سلاطين جور دليل بر مشروعيت حكومت آنهاست. زيرا در انديشه سياسي اسلام حق با آراي افراد انساني سنجيده نمي شود تا زيادي و كمي تعداد پيروان دليل بر حق بودن و مشروعيت داشتن يا نداشتن يك مذهب و يا يك رهبري سياسي مذهبي بوده باشد.

چنان كه حضرت علي(ع) فرمود:

«لا تستوحشوا في طريق الهدي لقلّة اهله فانّ الناس قد اجتمعوا علي مائدةٍ شِبَعُها قصير و جوعها طويل.»(27)

در پيمودن مسير حق و حقيقت و صراط مستقيم هدايت هرگز از كمي تعداد پيروانش هراس نكنيد. زيرا مردم در اطراف سفره اي اجتماع كرده اند كه مدت سيري آن كوتاه و گرسنگي آن طولاني است.

قرآن كريم نيز معيار گزينش را «انتخاب اكثر» معرفي نمي كند، زيرا مي فرمايد:

«اَلذَّين يَسْتَمِعوُنَ القَوْلَ فَيَتَّبِعونَ اَحْسَنَهُ.»(28)

(مؤمنان حقيقي) كساني هستند كه سخنان را مي شنوند و بهترين آن را مورد عمل قرار مي دهند.

اين آيه معيار «احسن» را براي گزينش مطرح مي كند و مي گويد آنچه را احسن و خوبتر است برگزينيد و از آن پيروي كنيد. روشن است كه «اتباع احسن» نيكي و بدي نفس الامري اعمال است و كار به اشخاص گوينده ندارد كه چه كسي با چند نفر آن را مي گويند، كه اگر تعداد بيشتري آن بگويند پس خوب بوده و بايد مورد عمل قرار گيرد و

اگر كسان كمتري بگويند اعتبار نداشته باشد.

با توجه به عملكرد بد اكثريت در بسياري از ادوار تاريخ بشر بويژه در نهضت انبيا و پيشينه ناپسند آن است كه در بسياري از آيات قرآن، از آراي اكثريت كه به دور از هوشمندي و خردورزي بوده، به شدت نكوهش شده است و با تعابيري همچون: «اكثر الناس لا يعلمون»(29)، «اكثر الناس لا يؤمنون»(30)، «اكثرهم لا يعقلون»(31)، «اكثرهم يجهلون»(32)، «اكثرهم للحق كارهون»(33) و مانند آن كه به طور مكرر در قرآن آمده، بر اين حقيقت تصريح و تأكيد ورزيده است.

تا جايي كه خطاب به رسول گرامي اسلام(ص) چنين فرمود:

«وَ اِنْ تُطِعْ اَكْثَرَ مَنْ فِي الْاَرضِ يُضِلّوكَ عَنْ سَبيل الله اِنْ يَتَّبِعُونَ اِلَّا الظَّنَّ وَ اِنْ هم الاّ يَخْرُصُونَ»(34)

اگر از اكثر مردم روي زمين پيروي كني تو را از راه (درست) خدا گمراه مي كنند زيرا آنها تنها از گمان پيروي مي كنند و تخمين و حدس (واهي) مي زنند.

بنابراين، اكثريت از آن جهت كه اكثريت است (يعني از حيث تعداد)، در انديشه سياسي اسلام مشروعيتي نداشته و فاقد هر گونه ارزش و اعتبار است(35)؛ اما اكثريت داراي فكر، انديشه و خردورزي، ايمان و باورهاي درست و آگاه به مسايل سياسي اجتماعي اسلام و جامعه اسلامي و بلكه اقليت اينچنيني در اسلام بسيار ارزش و اعتبار دارد(36)، و رأي و نظر چنين مردمي و طرف مشورت قرار دادن آنان به لحاظ اينكه رأيشان با موازين شرع و احكام آن همسو و منطبق است، ملاك عمل افراد و بلكه حكومت اسلامي مي باشد كه در اين عصر به لطف الهي ما از چنين مردمي برخورداريم و آراي آنها راهكارهاي عملي

و شيوه هاي اجرايي مسؤولان نظام مقدس جمهوري اسلامي ايران است، يعني آراي چنين مردمي با خصوصيتهاي مزبور، مقبوليت مردمي نظام نه مشروعيت ديني آن را كه شرط كارآمدي و تحقق پذيري حكومت و ولايت فقيه است، فراهم كرده و موجب مي گردد.ادامه دارد. پي نوشت ها:

1 برخي از كتب و مقالاتي كه به طور مستقل و مستقيم علاوه بر كتب و مقالاتي كه در ضمن مباحث ديگر مشروعيت را مطرح ساخته اند به آن پرداخته اند عبارتند از: مشروعيت ديني دولت و اقتدار سياسي دين، علي رضا شجاعي زند، مؤسسه فرهنگي انتشاراتي تبيان؛ نقد دينداري و مدرنيسم، محمد جواد لاريجاني، ص51 78، انتشارات اطلاعات؛ كتاب نقد (فصلنامه)، شماره هاي 7 و 8 در چندين مقاله؛ مجله نور علم، شماره هاي 2، 3، 4 و 6، مقاله مشروعيت حكومت و دولت؛ فصلنامه حكومت اسلامي، سال اول، شماره دوم، مقاله مشروعيت ولايت فقيه؛ فصلنامه راهبرد، شماره 3 بهار 73، مقاله نگاهي به مسأله مشروعيت، سعيد حجاريان.

2 نقد دينداري و مدرنيسم، محمد جواد لاريجاني، ص51؛ كتاب نقد، شماره 7، ص112.

3 بنيادهاي علم سياست، عبدالرحمن عالم، ص105، نشرني؛ مجله نور علم، شماره 2، ص55.

4 بنيادهاي علم سياست، ص106؛ كتاب نقد، شماره 7، ص112 113.

5 كتاب نقد، شماره 7، ص113؛ مجله نور علم، شماره 2، ص56.

6 ر.ك. كتاب نقد، شماره 7، ص42 44 و 116 124.

7 ر.ك. همان، ص114 115؛ مشروعيت ديني دولت و اقتدار سياسي دين، شجاعي زند، ص45 96.

8 ر.ك. مجله حكومت اسلامي، سال اول، شماره اول، ص68.

9 «لا اكراه في الدين قد تبيّن الرشد من الغي فمن يكفر بالطاغوت و يؤمن بالله فقد استمسك بالعروة الوثقي

...»، بقره، آيه 256؛ انسان، آيات 3 4؛ بلد، آيات 8 10؛ شمس، آيات 1 10.

10 همان.

11 ر.ك. معنويت تشيع، ص55 79، بويژه ص73 76، انتشارات تشيع، قم.

12 نگوييد با اين مشتركات، پس نزاع لفظي بوده و در طرح اين بحث ثمره اي مترتب نيست؛ زيرا ثمره و بلكه آثار مهمي بر هر يك از دو ديدگاه مترتب است. ثمره انتصاب آشكار است اما ثمره انتخاب كه در گفتار زير آمده است و به صراحت از ولايت فقيه قداست زدايي شده است، نيز آشكارتر، زيرا گفته است: «ولايت شرعي فقيه بر مردم فاقد مستند معتبر عقلي و نقلي است، لذا، مورد، تحت اصل عدم ولايت باقي مي ماند، يعني فقيهان ولايت شرعي بر مردم ندارند!» (حكومت ولايي، محسن كديور، ص392، نشرني).

13 برگرفته از معنويت تشيع، علامه طباطبايي، ص73 76، انتشارات تشيع، قم.

14 ر.ك. البدر الزاهر، آية الله بروجردي، ص52 57، انتشارات دفتر تبليغات اسلامي، قم؛ كتاب البيع، امام خميني، ج2، ص460، مؤسسه مطبوعاتي اسماعيليان، قم؛ وحي و رهبري، جوادي آملي، ص146 147؛ فصلنامه حكومت اسلامي، سال اول، شماره اول، ص89 91.

15 ر.ك. حاكميت ديني، نبي الله ابراهيم زاده آملي، ص95 99، نشر اداره آموزشهاي عقيدتي سياسي نمايندگي ولي فقيه در سپاه.

16 برگرفته از ولايت فقيه، محمد هادي معرفت، ص113 116، مؤسسه فرهنگي انتشاراتي التمهيد، قم.

17 از جمله ر.ك. ولايت فقيه، محمد هادي معرفت، ص119 122؛ حاكميت ديني، ابراهيم زاده، ص47 50.

18 ر.ك. عوائد الايام، ملا احمد نراقي، عائدة في ولاية الحاكم، ص533، چاپ بصيرتي، قم.

19 ر.ك. جواهر الكلام في شرح شرائع الاسلام، محمد حسن نجفي، ج21، ص395، دار التراث العربي، بيروت.

20 كتاب القضاء و الشهادات،

لجنه تحقيق تراث الشيخ الاعظم، ج10، ص46 49، قم.

21 ر.ك. بلغة الفقيه، سيد محمد بحرالعلوم، ج3، ص233، مكتبة الصادق(ع)، تهران.

22 ر.ك. كتاب البيع، ج2، ص476، مؤسسه مطبوعاتي اسماعيليان، قم.

23 ر.ك. پيرامون وحي و رهبري، ص164 166، انتشارات الزهرا(س)، تهران.

24 ر.ك. از جمله: العناوين، مير فتاح حسني مراغي، ج2، ص563 از عنوان 74، مؤسسه نشر اسلامي، مدرسين قم، جواهر الكلام، ج16، ص178 و ج21، ص397؛ رسائل، محقق كركي، ج1، ص142، انتشارات كتابخانه آيت الله مرعشي.

25 الفين، ص11، چاپ نجف اشرف.

26 ر.ك. مكاسب محرمه، ص64، چاپ سنگي.

27 نهج البلاغه، صبحي صالح، خطبه 201، ص319، چاپ بيروت.

28 زمر، آيه 18.

29 يوسف، آيات 21، 40 و 68؛ نحل، آيه 38 و دهها آيه ديگر.

30 روم، آيه 30 و آيات ديگر.

31 مائده، آيه 103 و غير آن.

32 انعام، آيه 111.

33 زخرف، آيه 78.

34 انعام، آيه 116.

35 مرحوم علامه طباطبايي نيز ضمن بحث مفصل در اين زمينه، مي فرمايد: «در نتيجه پيروي اكثريت روا نباشد و سنت طبيعي بر وفق خواسته اكثريت بنا نهاده نشده است. ر.ك. تفسير الميزان، ج4، ص98 104.

36 حتي از برخي روايات به دست مي آيد كه اكثريت عددي در اسلام، ملاك نيست بلكه اكثريت نمود حق و ارزش است. چنان كه پيامبر(ص) فرمود: «جماعة امّتي اهل الحق و ان قلّوا»؛ جماعت امت من كساني اند كه بر حق باشند هر چند اندك باشند. حضرت علي(ع) نيز مي فرمايد: «ان القليل من المؤمنين كثير». ر.ك: محاسن برقي، ج 1، ص 345. منابع مقاله:

فصلنامه حكومت اسلامي، شماره 15، ابراهيم زاده آملي، نبي الله؛

منشأ مشروعيت حكومت در انديشه سياسي اسلام و امام خميني (ره) «قسمت دوم»

منشأ مشروعيت حكومت در انديشه سياسي اسلام و امام خميني «قسمت دوم» در مقدمه بخش

نخست مقاله اشاره كرديم كه خاستگاه مشروعيت حكومت، موضوعي است كه همانند بسياري از ديگر مباحث حكومت، نگاههاي متفاوتي را متوجه خود كرده است. مبناي نصب و مبناي انتخاب دو شاخه كلي در تقرير خاستگاه مشروعيت حكومت اسلامي در دوره غيبت مي باشد اما از همين دو مبنا نيز تفسيرهاي چندي ارائه شده است. مقاله اي كه بخش دوم آن را پيش روي داريد از منظر انتصابي بودن حكومت و ولايت فقيه كه مشهور ميان فقيهان است به موضوع پرداخته است. در مقاله ديگري كه در پي مي آيد و در نقد اين ديدگاه نگاشته شده، از منظر نصب ولي با تفسيري خاص و به عبارتي از منظر انتخابي بودن به موضوع پرداخته شده است. نويسنده محترم در بخش پيش به دليلهاي مبناي نصب پرداخت و اينك به نقد ادلّه موافقان انتخاب مي پردازد و آنگاه به تحليل ديدگاه حضرت امام خميني مي نشيند.

د مخدوش بودن دلايل انتخابي يكي ديگر از مرجحات و مؤيدات ولايت انتصابي فقيه و مشروعيت ديني آن، مخدوش بودن دلايل ولايت انتخابي و تنگناهايي است كه دچار آن است. در اينجا به برخي از آن اشاره مي شود.

ديدگاه انتخابي كه به گزينش ولي فقيه از سوي مردم نظر دارد، بر خلاف ديدگاه انتصابي، گمارده شدن ولي فقيه از سوي امامان(ع) را باور ندارد و مي گويد هيچ يك از فقيهان از سوي امامان(ع) به ولايت گمارده نشده اند، زيرا آنچه از روايات در اين باره آمده، ناظر به بيان شرايط و ويژگيهاي رهبر اسلامي است، كه مردم بايد در گزينش حاكم، در روزگار غيبت اين ويژگيها را در نظر بگيرند و

فقيهي را برگزينند كه آن شرايط را دارا باشد. همين كه مردم يكي از فقهاي واجد شرايط را برمي گزينند، اين گزينش در مشروع بودن حكومت و نفوذ كلمه اش كفايت مي كند. اما دلايل عمده اين ديدگاه و نقدهاي وارد بر آن:

1 تشكيل حكومت، به حكم عقل براي گريز از هرج و مرج و نابساماني اوضاع جامعه بايسته و ناگزير است. در اين صورت يا مردم بايد حاكمي شايسته و مورد دلخواه خود را برگزينند يا بايد به ناچار تن به حكومت ناخواسته و ستم پيشه اي بدهند. تنها صورت نخست مطلوب عقل و شرع است.

نقد: اين دليل عقلي با فرض صحت كه صحيح هم هست نه تنها اثبات كننده مبناي انتخاب فقيه و رد انتصاب نيست، بلكه مؤيد و گواه بر انتصاب فقيه است؛ زيرا اين دليل عقلي، مقيّد و مخصّص آن اصل عقلي اولي «عدم ولايت و حكومت كسي بر كس ديگر» است. يا اينكه نقض كننده آن اصل عقلي اولي بوده و با آن تكافو دارد. اما اين نظريه انتصاب است كه با يك دليل عقلي محكم ديگر يعني «بايستگي استمرار ولايت امامان(ع)» به تقويت و تحكيم ادله نقلي انتصاب مي پردازد، و نيز دلايل عقلي ديگر در جهت اثبات انتصاب فقيه. حتي در صورتي كه دليل عقلي مزبور مخصّص اصل اولي ياد شده باشد نيز نمي تواند دليلي بر مبناي انتخاب فقيه باشد؛ زيرا گزينش مردمي ولي فقيه در چارچوب شرايط و ويژگيهاي تعيين شده در شرع را ديدگاه انتصاب هم قبول دارد، ولي سخن در نوع و مقدار تأثيرگذاري گزينش مردم است كه به نحو مقبوليت است يا به

نحو مشروعيت.

2 دليل ديگر نظريه انتخاب، «بيعت» است. به باور اين ديدگاه بيعت در روزگار پيشين به منزله انتخاب روزگار ماست. و بيعت، پيشينه ديني و مقبوليت شرعي دارد.

نقد: با اينكه در اصل درستي بيعت و اينكه مواردي از بيعت در زمان پيامبر(ص) و حضرت علي(ع) وجود داشته و رواياتي هم در تأييد آن است، بحثي نيست. ليكن به هيچ وجه بيعت نمي تواند دليل انتخابي بودن مسأله مهم ولايت فقيه باشد؛ زيرا:

الف بي گمان، بيعتي كه در روزگار پيامبر(ص) و علي(ع) انجام مي گرفت به معناي انشاي ولايت و يا انتخاب آن بزرگواران نبوده است بلكه همان گونه كه از معناي خود بيعت هم استفاده مي شود پافشاري بر بايستگي پيروي از آنان و وفاداري و پايبندي به اين پيمان و بيعت است.

ب انتخابات به شكل امروزي آن نمي تواند همان بيعت باشد و در اصل و ريشه با هم فرق دارند؛ زيرا بيعت به معناي پيروي، پايبندي و وفاداري است. بيعت كننده پيمان مي بندد كه برابر رأي بيعت شونده عمل كند و وفادار باقي بماند، و حال آنكه ماهيت انتخاب عكس بيعت است. مردم با انتخاب خويش، در حقيقت فرد منتخب را وكيل مي كنند و او بايد بر اساس وكالت و در چارچوب خواست و اراده موكلين خويش عمل كند.

ج بيعت فرع بر وجود حاكم است. بايد ولي فقيهي باشد تا مردم به وي دست بيعت بدهند و اعلام وفاداري كنند، نه اينكه با بيعت، ولي فقيه را برگمارند و ولايتش را ايجاد و تثبيت كنند.

بنابراين، با بيعت، جعل ولايت نمي شود و اصل بيعت نمي تواند دليل بر انتخابي بودن

ولايت فقيهان باشد.

3 از ديگر دليلهايي كه براي انتخابي بودن ولايت فقيهان به آن استناد شده است اصل رضامندي و آزادي در گزينش است. اسلام، دين عدالت و آزادي است و هيچ گاه نخواسته با زور و اجبار امري را بر مردم تحميل كند. بر اين اساس، انسانها در چارچوب قوانين اسلام در گزينش راه خود و تعيين سرنوشت خويش آزادند. لازمه اين امر، انتخاب ولي فقيه، توسط مردم است.

نقد: درست است كه اكراه و اجبار در اسلام مردود است و مردم بر سرنوشت خويش مسلط بوده و در گزينش و انتخاب ولي فقيه در چارچوب دين آزادند، ولي ولايت و حكومت فقيه بر اساس نصب نيز با رضامندي و اراده مردم سازگار است، چون باز اين مردمند كه با رضامندي و آزادي عمل، فقيه گمارده شده از سوي امام معصوم(ع) را برمي گزينند و حكومت او را تحقق بخشيده و كارآمد مي كنند. در اين جهت فرقي ميان ديدگاه انتخاب و انتصاب نيست.

4 همچنين است استناد به شورا در اثبات انتخابي بودن ولايت فقيه، زيرا مسأله شورا هيچ ناسازگاري با گمارده شدن فقيهان به نصب عام از سوي امامان ندارد، چون فقيه گمارده شده از سوي معصوم، براي به فعليت در آوردن و كارآمدي ولايت و حكومت خويش نيازمند هماهنگي، سازگاري، پذيرش و رضامندي مردم است.

يكي از سخنان امام علي(ع) كه مورد استناد طرفداران مبناي انتخاب قرار گرفته و يا مي تواند قرار بگيرد، نامه آن حضرت به معاويه است كه در آن، امام با تكيه بر اصل شورا و بيعتي كه امت اسلامي با او براي استقرار حكومت ظاهري اش به عمل آوردند،

بر مشروعيت مردمي حكومت خويش تأكيد ورزيده است. امام علي(ع) در فرازي از آن نامه فرموده است:

«انّه بايعني القومُ الذين بايعوا ابابكر و عمر و عثمان علي ما بايعوهم عليه، فلم يكن للشاهد ان يختار و لا للغائب ان يردّ، و انما الشوري للمهاجرين و الانصار فان اجتمعوا علي رجل و سموه اماماً كان ذالك لله رِضيً».(1)

همان كساني كه با ابوبكر، عمر و عثمان بيعت كردند. با همان شرايط و كيفيت با من هم بيعت كردند بنابراين، نه آنكه حاضر بود (اكنون) اختيار فسخ و بيعت شكني دارد و نه آنكه غايب بود اجازه رد كردن. شورا فقط از آنِ مهاجران و انصار است، اگر آنها بالاتفاق كسي را امام ناميدند خداوند راضي و خشنود است.

اين كلام امام در باره بيعت و شورا نمي تواند دليل بر مشروعيت سازي حكومت و ولايت توسط آنها چه در سطح كلان آن يعني امامت امام معصوم باشد كه محل ابتلاي در اين حديث است و چه در سطح پايين تر آن يعني حكومت و ولايت فقيه باشد؛ زيرا اولاً، در اين صورت با مبناي اعتقادي شيعه در باره اصل امامت منافات دارد كه بر خلاف اهل سنت به خلافت و جانشيني پيامبر(ص) به نصب الهي قايل است نه بيعت و شورا، كه عمده دليل و مستند اهل سنت بر خلافت خليفه اول مي باشد. گواه بر آن وجود دهها دليل عقلي و نقلي در اثبات ولايت انتصابي ائمه(ع) است.

ثانياً، اينكه امام(ع) در مقام بحث و مناظره هر چند غير مستقيم و از طريق نامه با خصم است كه در برابر حكومتي كه حتي طبق مبناي او نيز قانوني

و مشروع است مي ايستد و آن را از روي عناد و لجاج مورد انكار قرار مي دهد. از اين رو، از شيوه جدال احسن در مناظره و بحث استفاده كرده و از راه الزام خصم به چيزي كه مورد قبول و باور خصم است يعني بيعت و شورا، استناد كرده و او را ملزم به پذيرش نتايج آن نموده كه راه تثبيت حكومت خلفاي پيش از او نيز از همين طريق بوده است. بر اهل فن پوشيده نيست كه استناد به چيزي در مقام مناظره و بحث جدالي، دليل بر قبول مدعا از سوي جدال كننده نيست.

ثالثاً، اين سخن حضرت كه امام مورد قبول مهاجران و انصار مورد رضاي خداوند است، با ديدگاه انتصابي ولايت فقيه سازگار است، زيرا پيشتر گفتيم پذيرش مردمي حكومت و ولايت فقيه كشف از رضاي الهي و مشروعيت ديني چنين حكومتي مي كند. منشأ مشروعيت حكومت در انديشه سياسي امام خميني امام خميني از آغاز انديشه سياسي تا پايان عمر شريفشان كه ظاهراً از سال 1322 هجري شمسي با نوشتن كتاب «كشف الاسرار» و طرح مباحث حكومت اسلامي در آن، آغاز شده و تا آخر عمر شريفشان در سال 1368 ادامه يافته است، ديدگاههاي خود در باره مسايل سياسي اجتماعي اسلام و خصوص مسأله حكومت و ولايت فقيه را به طور مشروح و مستدل مطرح ساخته و در مجموعه تأليفات ايشان موجود مي باشد. جالب اينجاست كه آن انديشمند سترگ اسلامي از آغاز به ولايت مطلقه انتصابي و مشروعيت حكومت ديني معتقد بوده و براي اثبات آن دلايل متعدد عقلي و نقلي اقامه كرده است، و تا آخر حيات

سراسر بابركتش نيز به آن پايبند و معتقد باقي مانده است؛ و بر خلاف پندار كساني كه پنداشته اند امام بعداً از آن عقيده نخستين مربوط به ولايت مطلقه فقيه و مشروعيت ديني الهي آن عدول كرده، هرگز از اين عقيده عدول نكرده است، البته بايد پذيرفت آن حضرت به تناسب نياز روز در سالهاي پس از انقلاب ديدگاه خود را به طور شفاف تر و روشن تر بيان نمود و نيز به جايگاه مردم در حكومت اسلامي و نقش سازنده و تعيين كننده آنها در حفظ و تداوم انقلاب اسلامي و كارآمدي نظام بسيار تأكيد ورزيده اند.

امام خميني با پذيرش ولايت انتصابي فقيه و مشروعيت ديني و خاستگاه الهي آن، هيچ گاه از مشروعيت به معناي جامعه شناسي سياسي آن يعني «مقبوليت مردمي» و نيز رضايت، خواست، آراي عمومي و انتخاب مردم غافل نبوده و پيوسته آن را همراه با خاستگاه ديني الهي ولايت فقيه مطرح مي ساخته است. در اينجا فرازهايي از سخنان امام خميني را در اين زمينه مي آوريم.

امام خميني با رويكردي كلامي اعتقادي به مسأله «ولايت فقيه» پرداخته و همه ادله عقلي و نقلي اثبات امامت و ولايت ائمه(ع) را شامل اثبات ولايت فقيه نيز دانسته است، زيرا آن را استمرار امامت و شأن و شخصيت حقوقي آن شمرده و در اين جهت تفاوتي ميان امام معصوم(ع) و غير معصوم «فقيه واجد شرايط حكومت و ولايت» قايل نمي باشد.

از آنچه گذشت (دليلهاي عقلي و نقلي) به اين نتيجه مي رسيم: از سوي معصومان(ع) براي فقيهان ولايت ثابت است در هر آنچه كه براي خود آنان ولايت ثابت بوده است، از

آن جهت كه آنان سلطان بر امت بوده اند. اگر مواردي را بخواهيم از اين قاعده كلي خارج كنيم نياز به دليلي داريم كه بر ويژگي آن امام معصوم(ع) دلالت مي كند. اگر در اخبار آمده: فلان كار با امام است يا امام به فلان كار دستور مي دهد و مانند اينها، بسان اين اختيارها براي فقيهان عادل نيز به دليلهاي پيشين ثابت مي شود ...(2)

براي فقيه عادل همه آن اختيارات پيامبر و ائمه(ع) كه به حكومت و سياست برمي گردد، ثابت است؛ زيرا تفاوت (ميان فقيه و آنان) معقول و منطقي نيست؛ چه اينكه والي و حاكم هر كسي كه باشد مجري احكام شرعي، برپا دارنده حدود الهي، گيرنده خراج و ساير مالياتها و حقوق مالي اسلامي و تصرف در آنها به آنچه صلاح مسلمانان است، مي باشد ...(3)

البته فضايل حضرت رسول اكرم(ص) بيش از همه عالم است و بعد از ايشان، فضايل حضرت امير(ع) از همه بيشتر است، لكن زيادي فضايل معنوي اختيارات حكومتي را افزايش نمي دهد. همان اختيارات و ولايتي كه حضرت رسول و ديگر ائمه، صلوات الله عليهم، در تدارك و بسيج سپاه، تعيين وُلات و استانداران، گرفتن ماليات و صرف آن در مصالح مسلمانان داشتند، خداوند همان اختيارات را براي حكومت فعلي قرار داده است.(4)

بر اين اساس است كه فرمود:

اينكه در قانون اساسي هست بعضي شؤون ولايت فقيه هست نه همه شؤون آن؛ و از ولايت فقيه آن طور كه اسلام قرار داده، هيچ كس ضرر نمي بيند.(5)

بر خلاف كساني كه در راستاي اثبات ولايت انتخابي فقيه مدعي مي شوند كه در ادله اثبات ولايت فقيه، به صرف بيان

صفات ويژه ولي فقيه اكتفا شده نه بيشتر، امام خميني اين برداشت را قبول ندارد؛ زيرا در زمينه مشروعيت ديني و در راستاي اثبات ولايت انتصابي، تأكيد مي ورزد كه در ادله ولايت فقيه علاوه بر بيان صفات و ويژگيها، به نصب عام فقيه نيز تصريح شده است:

از نظرگاه مذهب تشيع، اين از امور بديهي است كه مفهوم حجتِ خدا بودن امام(ع) آن است كه امام داراي منصبي الهي و صاحب ولايت مطلقه بر بندگان است و چنان نيست كه او تنها مرجع بيان احكام الهي است. لذا از گفته آن حضرت كه فرمود: «انا حجة الله و هم حجتي عليكم»، مي توان دريافت كه مي فرمايد هر آنچه از طرف خداوند به من واگذار شده است و من در مورد آنها حق ولايت دارم، فقها نيز از طرف من صاحب اختيارات هستند و روشن است كه مرجع اين حقوق جعل ولايت از جانب خداوند براي امام(ع) و جعل ولايت از جانب امام براي فقيهان است.(6)

امام در باره مشروعيت الهي حكومت و ولايت فقيه، در جاي ديگر چنين مي فرمايد:

واضح است كه حكومت به جميع شؤون آن و ارگانهايي كه دارد، تا از قِبَل شرع مقدس و خداوند تبارك و تعالي شرعيت پيدا نكند، اكثر كارهاي مربوط به قوه مقننه و قضائيه و اجرائيه بدون مجوز شرعي خواهد بود و دست ارگانها كه بايد به واسطه شرعيت آن باز باشد، بسته مي شود و اگر بدون شرعيت الهي كارها را انجام دهند، دولت به جميع شؤون، طاغوتي و محرم خواهد بود.(7)

در فرازي ديگر از سخنان خويش به منصوص بودن ولايت فقيه اشاره كرده و مي

گويد:

پيامبر اكرم(ص) كه مي خواست از دنيا تشريف ببرند جانشين و جانشينها را تا زمان غيبت تعيين كرد و همان جانشينها امام امت را هم تعيين كردند. تا ائمه هدي(ع) بودند آنها بودند و بعد فقها.(8)

در بيانات ديگري ضمن تصريح برآميختگي ديانت و سياست در اسلام، بر اين نكته هم تأكيد ورزيده است كه حكومت اسلامي بستر اجراي احكام ديني الهي است و برخاسته از متن دين:

رسول الله(ص) پايه سياست را در ديانت گذاشته است، رسول الله(ص) تشكيل حكومت داده است، تشكيل مركز سياست داده است.(9)

مجموعه قوانين، براي اصلاح جامعه كافي نيست ... به همين جهت خداوند متعال در كنار فرستادن يك مجموعه قوانين، يعني احكام شرع، يك حكومت و دستگاه اجرا و اداره مستقر كرده است.(10)

اسلام و حكومت اسلامي پديده الهي است كه با بكار بستن آن سعادت فرزندان خود را در دنيا و آخرت به بالاترين وجه تأمين كند.(11)

نيز از ديدگاه آن فقيه فرزانه تشكيل حكومت اسلامي و برقراري عدالت همه جانبه يك دستور ديني است؛ زيرا اسلام دين جامع و كاملي است و حكومت اسلامي نمودار جامعيت و كمال دين اسلام است كه قدرت پاسخگويي به نيازمنديها را دارد. چنان كه فرمود:

هر كه اظهار كند كه تشكيل حكومت اسلامي ضرورت ندارد، منكر ضرورت اجراي احكام شده و جامعيت و جاودانگي دين مبين اسلام را انكار كرده است.(12)

همچنين در تبيين جايگاه حكومت و ولايت فقيه و حكم حكومتي فرمود:

حكومت ... به معناي ولايت مطلقه اي كه از جانب خدا به نبي اكرم(ص) واگذار شده ... از اهم احكام الهي است و بر جميع احكام فرعيه الهيه حتي نماز، روزه و حج تقدم دارد

... ولايت فقيه و حكم حكومتي از احكام اوليه است.(13)

امام در تبيين بيشتر جايگاه ديني و مشروعيت الهي حكومت و ولايت فقيه، در سخنان ديگري چنين فرمود:

ولايت فقيه يك چيزي نيست كه مجلس خبرگان ايجاد كرده باشد، ولايت فقيه يك چيزي است كه خداي تبارك و تعالي درست كرده است، همان ولايت رسول الله(ص) است.(14)

شما اطلاع نداريد، مي گوييد ولايت فقيه نداريم، ولايت فقيه از روز اول تا حالا بوده، زمان رسول الله(ص) بود هم.(15)

اسلام ولايت فقيه را واجب كرده است. اگر رئيس جمهور به نصب فقيه نباشد غير مشروع است، وقتي غير مشروع شد طاغوت است، اطاعت از او اطاعت از طاغوت است.(16)

نگوييد ما ولايت فقيه را قبول داريم لكن با ولايت فقيه، اسلام تباه مي شود، اين معنايش تكذيب ائمه و تكذيب اسلام است.(17)

مخالفت با ولايت فقيه، تكذيب ائمه و اسلام است.(18)

همچنين امام در رويكرد ديگر و با تكيه بر حاكميت خدا و قوانين الهي، به مسأله پرداخته و فرموده است:

در اين طرز حكومت، حاكميت منحصر به خداست و قانون، فرمان و حكم خداست. قانون اسلام يا فرمان خدا بر همه افراد و دولت اسلامي حكومت تام دارد.(19)

در اسلام آن چيزي كه حكومت مي كند يك چيز است و آن قانون الهي است. پيغمبر اكرم(ص) هم به همان عمل مي كرده است. خلفاي او هم به همان عمل مي كرده اند. حالا هم ما موظفيم به همان عمل كنيم. قانون حكومت مي كند، شخصيت حكومت نمي كند، آن شخص و لو رسول خدا باشد.(20)

كسي جز خدا حق حكومت بر كسي ندارد و حق قانونگذاري نيز ندارد و خدا به حكم عقل بايد خود

براي مردم حكومت تشكيل دهد و قانون وضع كند ... و جز قانون خدايي همه قوانين باطل و بيهوده است.(21)

امام علاوه بر تصريح به انتصابي بودن ولايت فقيه و خاستگاه ديني الهي آن در عرصه نظر و مقام ثبوت، در ميدان عمل و مقام اثبات و اجرا نيز به آن تصريح و تأكيد ورزيده است. چنان كه در زمان نصب نخست وزير موقت فرمود:

به واسطه ولايتي كه از طرف شارع مقدس دارم، ايشان ( مهندس بازرگان) را قرار دادم. ايشان را كه من قرار دادم واجب الاتباع است. ملت بايد از او اتباع كند. يك حكومت عادي نيست. يك حكومت شرعي است. بايد از او اتباع كنند. مخالفت با اين حكومت مخالفت با شرع است، قيام بر عليه شرع است ... قيام بر ضد حكومت خدايي قيام بر ضد خداست قيام بر ضد خدا كفر است.(22)

ملت ايران ... نظر خودشان را راجع به دولت ... كه الان دولت شرعي اسلامي است اعلام كند.(23)

ما نخست وزير تعيين كرديم به ولايت شرعي و ولايت عام.(24)

اين دولتي كه تعيين شده است و به ولايت شرعي تعيين شده است و يك حكومت شرعي است نه فقط حكومت قانوني باشد، يعني حكومت شرعي لازم الاتباع، همه كس واجب است بر او كه از اين حكومت اتباع كند. نظر مالك اشتر را كه حضرت امير سلام الله عليه مي فرستاد به يك جايي و منصوبش مي كرد، حاكم واجب الاتباع بود، يعني حاكم الهي بود، حاكم شرعي بود؛ ما ايشان را حكومت شرعيه داديم.(25)

امام خميني، چنان كه مكرر اشاره گرديد، با اينكه از لحاظ تئوريك قايل به ولايت عامه و مطلقه

انتصابي فقيه و مشروعيت ديني الهي خاستگاه حكومت بود، ولي براي آراي مردم نيز در مرحله عمل و عينيت جامعه جهت كارآمدي نظام و تحكيم پايه هاي حكومت و ولايت فقيه، نقش بسزايي قايل بوده و احترام فوق العاده اي مي گذاشت. در اين خصوص نيز فرازهايي از سخنان آن رهبر فرزانه نقل مي شود. ليكن قبل از نقل اين سخنان بر اين نكته تأكيد مي كنيم كه امام مردم باوري و احترام به آرا و نظر اكثريت مردم را در مكتب اهل بيت(ع) و اسلام ناب محمدي(ص) آموخته است نه اينكه ضرورت زمانه و يا خداي ناخواسته سياسي كاري او را به چنين موضع گيري در برابر مردم وا داشته باشد. چه اينكه پيشواي پرهيزكاران و امير مؤمنان علي(ع) چنين فرمان داده است:

و الزموا السَّوادَ الاعظم فإنّ يد الله علي الجماعة و اياكم و الفرقة فَاِنّ الشّاذ من النّاس لِلشيطان كما انّ الشّاذ من الغنم للذِّئْبِ؛(26)

با انبوه مردم همگام باشيد زيرا دست عنايت الهي بر سر انبوه مردم است. زنهار! از كناره گيري و پراكندگي بپرهيزيد كه آنكه كناره گرفت طعمه شيطان خواهد بود، همان گونه كه گوسفند جدا از گله، طعمه گرگ است.

اينك فرازهايي از سخنان امام راحل در زمينه ضرورت احترام به آراي مردم را بازگو مي كنيم:

بر حسب حق شرعي و حق قانوني ناشي از آراء اكثريت قاطع قريب به اتفاق ملت ايران كه طي اجتماعات عظيم و تظاهرات وسيع و متعدد در سراسر ايران كه نسبت به جنبش ابراز شده ... جناب عالي (رييس دولت موقت) را مأمور تشكيل دولت موقت مي نمايم.(27)

مردم در انتخابات آزادند و احتياج به قيم

ندارند و هيچ فرد يا گروه يا دسته اي حق تحميل فرد يا افرادي را به مردم ندارند. جامعه اسلامي ايران كه با درايت و رشد سياسي خود «جمهوري اسلامي» و ارزشهاي والاي آن و حاكميت قوانين خدا را پذيرفته و به اين بيعت و اين پيمان بزرگ وفادار مانده اند.(28)

حكومت اسلامي حكومتي است كه اولاً صد در صد متكي به آراء ملت باشد به شيوه اي كه هر فرد ايراني احساس كند با رأي خود سرنوشت خود و كشور خود را مي سازد و چون اكثريت قاطع اين ملت مسلمانند بديهي است كه بايد موازين و قواعد اسلامي در همه زمينه ها رعايت شود.(29)

اما شكل حكومت ما جمهوري اسلامي است. جمهوري به معناي اينكه متكي به آراء اكثريت و اسلامي براي اينكه متكي به قانون اسلام است.(30)

ماهيت جمهوري اسلامي اين است كه با شرايطي كه اسلام براي حكومت قرار داده با اتكاي به آراء عمومي ملت تشكيل شده و مجري احكام اسلام مي باشد.(31)

اگر مردم به خبرگان رأي دادند تا مجتهد عادلي را براي رهبري حكومتشان تعيين كنند وقتي آنها هم فردي را تعيين كردند تا رهبري را به عهده بگيرد قهري او مورد قبول مردم است و در اين صورت او ولي منتخب مردم مي شود و حكمش نافذ است.(32)

براي تبيين بيشتر ديدگاه امام در رابطه با مشروعيت ديني و الهي حكومت و ولايت و جايگاه مردم در آن و نيز جلوگيري از هر گونه برداشت خلاف واقع از سخنان امام، بايد چند نكته زير را به آگاهي برسانيم:

1 چنانكه گذشت از مجموعه آثار و تأليفات امام و نيز سخنرانيهايي كه در زمينه

ولايت فقيه داشته اند برمي آيد كه ايشان به ولايت مطلقه انتصابي معتقد بوده و سرچشمه مشروعيت حكومت و ولايت را هم ديني و الهي مي دانستند، زيرا ولايت فقيه را استمرار ولايت و زعامت ائمه معصوم(ع) و نيز برخوردار از جايگاه ديني اعتقادي مي دانستند. ولي با اين حال چنين نبود كه از نقش فوق العاده حساس و تعيين كننده مردم در تحكيم پايه هاي حكومت و كارآمدي آن غافل باشند. از اين رو، از آغاز پيروزي انقلاب اسلامي همه نهادهاي قانوني و قانونگذاري را در نظام مقدس جمهوري اسلامي بر اساس آرا و نظرات اعلام شده مردم در انتخاباتها و رأي گيريها شكل دادند. نيز با الهام از فرامين الهي و دستورات ديني موجود در كتاب و سنت، آزادي عقيده و انتخاب و تعيين سرنوشت را حق مسلم و انكارناپذير مردم مي شمردند، و هرگز تحميل نظرات و ديدگاههاي هرچند به حق و برخاسته از دين را به مردم به دور از راههاي قانوني و شرعي جايز نمي دانستند. البته بر اين باور هم بودند كه بايد مردم را ارشاد و هدايت كرد و به وظايف شرعي و قانوني شان آگاه ساخت تا آنها هم به وظايف و رس

التهاي ديني و انساني خود عمل كنند و هم در انتخاب و اظهار نظرها دچار اشتباه نشده و خارج از چارچوب دين و احكام ديني رأي و نظر نداده و به بيراهه نروند؛ و اين كار را از رسالتهاي علما و مربيان ديني جامعه مي دانست.

2 نيز بر پايه ديدگاه امام در باره ولايت فقيه، انتخاب مردم هرگز به معناي مشروعيت بخشي مشروعيت مصطلح در

حوزه دين نه رايج در عرف سياست بين المللي به حكومت و ولايت فقيه نيست، زيرا همان طور كه پذيرش اصل دين و دينداري، به معناي مشروعيت بخشي به دين توسط مردم نبوده و نيز انتخاب و رجوع به مجتهد مرجع تقليد و قاضي هيچ گاه به مفهوم مشروعيت بخشي به آنها نيست، همين طور انتخاب و پذيرش حكومت و ولايت فقيه از سوي مردم، به معناي مشروعيت بخشي به آن محسوب نمي شود. زيرا منبع تأمين مشروعيت حكومت، دين و ولايت تشريعي الهي است. بلكه پذيرش مردم و به اصطلاح «مقبوليت مردمي» موجب كارآمدي، فعليت بخشي، دوام و استحكام حكومت است.

3 اينكه امام خميني در سخنانشان از حق شرعي و حق قانوني ناشي از آراي ملت به طور جداگانه ياد كرده اند، هرگز بدين معنا نيست كه اين دو حق از دو خاستگاه جداگانه و متغاير هم برخاسته باشند، و به تعبير روشن تر، حق قانوني برخاسته از آراي مردم در عرض حق شرعي برخاسته از خواست و اراده تشريعي الهي نيست؛ زيرا چنان كه خود امام در سخنانشان به طور مكرر تصريح و تأكيد ورزيده اند و بر اساس داده هاي شريعت اسلام بويژه انديشه سياسي آن، حق قانونگذاري منحصر به شارع مقدس اسلام (خدا) مي باشد و هيچ كس حتي رسول اكرم(ص) حق تقنين و تشريع بالاصاله را ندارد، با اين حساب تعبير به حق قانوني در كنار حق شرعي در حالي كه اين دو در نظام حقوقي اسلام يكي بيش نيستند نوعي مسامحه در تعبير است و آن را بايد به آن محكمات سخنان حضرت امام ارجاع داد و با توجه

به آنها ارزيابي كرد؛ همچنان كه تعبير به «ولي منتخب مردم» از سوي ايشان نيز نوعي تعبير مسامحي بوده و بايد با ارجاع آن به ديگر سخنان ايشان تحليل و ارزيابي گردد، كه در اين صورت احترام به انتخاب مردم هرگز به معناي اصالت بخشي مطلق به آن و مشروعيت ساز دانستن رأي و انتخاب مردم

در برابر مشروعيت ديني و الهي نيست. بلكه كشف از رضاي الهي و مشروعيت ديني حكومت و ولايت مي كند.

4 از سخنان امام و موضع گيري هاي سياسي ايشان چنين برمي آيد كه آن بزرگوار به عنوان معمار انقلاب اسلامي و احياگر اسلام ناب محمدي(ص) سعي و تلاش زيادي داشتند تا مدل جديدي از حكومت مردم سالاري و دموكراسي را با رويكرد اسلامي و در چارچوب موازين شرعي پايه ريزي كنند. چنان كه فرمودند:

حكومت اسلامي نه استبدادي است و نه مطلقه، بلكه مشروطه است. البته نه مشروطه به معناي متعارف فعلي آن كه تصويب قوانين تابع آراء اشخاص و اكثريت باشد. مشروطه از اين جهت كه حكومت كنندگان در اجرا و اداره مقيد به يك مجموعه شرط هستند كه در قرآن كريم و سنت رسول اكرم(ص) معين گشته است. مجموعه شرط همان احكام و قوانين اسلام است كه بايد رعايت و اجرا شود.(33) تنقيح ديدگاه با توجه به اينكه نظريه انتخاب با تنگناها و پيامدهاي چندي روبه رو است، بدين خاطر پيش از بيان تنگناها و پيامدهاي نظريه انتخاب، ضرورت ايجاب مي كند كه مقدمه كوتاهي جهت شفاف تر شدن ديدگاههاي طرفين «انتصاب» و «انتخاب» در باب منشأ مشروعيت حكومت و ولايت فقيه بيان كنيم تا بتوان بر اساس آن

به طور قاطع و صريح اظهار نظر كرد كه در چه صورتي نظريه انتخاب داراي تنگناها و پيامدهاي منفي مي باشد و در چه صورت چنين نيست؛ زيرا چه بسا كه نزاع لفظي باشد و در واقع هر دو گروه يك ديدگاه و نظر را با دو رويكرد و دو بيان عرضه مي كنند. بر اين اساس ناچاريم كه بار ديگر بر آنچه در باره منشأ مشروعيت حكومت و ولايت در انديشه سياسي اسلام و امام خميني آورديم، مروري گذرا داشته باشيم.

حكومت و و لايت فقيه، كاملاً خاستگاه ديني داشته و بخشي جدانشدني از آن كليت نظام سياسي اسلام است؛ زيرا در حكومت اسلامي آنچه در واقع حكومت مي كند و ملاك عمل است قوانين اسلامي است، و همه مسؤولين نظام و شهروندان مسلمان بايد خود را با احكام و قوانين اسلامي منطبق كرده و آن را به اجرا بگذارند، تا از اين رهگذر سعادت زندگي دنيوي و اخروي را در آغوش بكشند.

به بيان روشن تر، ولايت فقيه، استمرار ولايت پيامبر خدا(ص) و امام معصوم(ع) است كه آن نيز استمرار و تداوم ولايت تشريعي الهي است. يعني ولايت فقيه از حق حاكميت الهي ناشي مي شود كه البته همان طور كه استاد شهيد مطهري فرمودند اينكه ما از حق حاكميت فقيه سخن مي گوييم و يا امام از حق شرعي ولايت فقيه سخن به ميان آورده است، در واقع حق ناشي از صلاحيت براي حكومت مراد است نه حق حاكميت بالاصاله و به طور مطلق. يعني حق الهي حكومت و ولايت به افرادي كه نه به دليل خاصيت طبيعي يا موروثي، بلكه به دليل خاصيت

تقرب به خدا، عدالت و تقوا، علم و آگاهي و بينش سياسي، صلاحيت لازم جهت تصدي منصب حكومت و ولايت را پيدا مي كنند، منتقل و واگذار مي شود.

بر اين اساس، حكومت اسلامي از نوع حكومت بر مردم براي مردم است نه از نوع حكومت مردم بر مردم، چون ماهيت حكومت اسلامي، ولايت بر جامعه است نه نيابت از جامعه و نه وكالت از آن. آن گونه كه در حكومتهاي بر پايه دموكراسي غربي مطرح است؛ زيرا ايدئولوژي اسلامي و وضع قوانين آن، چنين چيزي را هم در بعد عقيده و نظر و هم در مقام اجرا و عمل اقتضا مي كند، در اين صورت بنا به گفته استاد، ملاك، انتخاب مردم نيست بلكه انطباق با معيارها و موازين شرعي است، اعم از اينكه انتخاب گرها مستقيماً خود مردم باشند كه نوع انتخابشان در اينجا نظير انتخاب مرجع تقليد مي شود كه در واقع شناسايي فرد واجد شرايط و صاحب صلاحيت لازم است. (نوعي دموكراسي). يا انتخاب گرها ساير فقها و خبرگان در مسايل ديني و حكومت اسلامي هستند (نوعي حكومت اريستوكراسي)، كه در هر صورت حق انتخاب با مردم است.(34)

بنا بر اين ديدگاه، هم مبناي گزينش فقيه «انتصاب» است نه انتخاب، و هم منشأ قدرت سياسي و مشروعيت حكومت، ديني و الهي مي شود. ولي اقتدار حكومت و كارآمدي آن با پذيرش و انتخاب مردم تحقق مي يابد. در حالي كه در تفسير غربي منشأ قدرت سياسي و مشروعيت حكومت، مردم و انتخاب صرف و بدون قيد و شرط آنان مي گردد، كه اين خود مهمترين نقطه جدايي ميان دو تفسير اسلامي و غربي

از حكومت مردمي (دموكراسي) است.(35)

اين تفكيك و تفاوت در مبنا و منشأ مشروعيت ميان ديدگاه اسلامي و تفكر غربي از آنجا ناشي مي شود كه منشأ مشروعيت در انديشه سياسي اسلام، مطلقاً ديني و الهي است و بر اين پايه ميان مشروعيت و مقبوليت تفاوت بوده و لزوماً بايد اين دو را از يكديگر تفكيك كرد تا محذور شرعي و ديني لازم نيايد. ولي در انديشه سياسي غرب، مشروعيت مفهومي جدا از مقبوليت ندارد و يكي بيش نيستند، چون خاستگاه هر دو به طور صد در صد آرا و انتخاب مردمي است.

ثمره اين دو ديدگاه آنجا ظاهر مي شود كه انتخاب مردم پيوسته ملازم با مشروعيت ديني نيست، بلكه تنها در صورتي ملازم با مشروعيت ديني بوده و كاشف از رضاي الهي است كه انتخاب مردم كاملاً با ملاكها و موازين شرعي و ديني منطبق و سازگار باشد.

توضيح آنكه، ميان مشروعيت و مقبوليت از ديدگاه اسلام، از نسب چهارگانه منطقي، «عموم و خصوص من وجه» است، يعني گاهي ممكن است حاكمي (به عللي) مقبوليت مردمي و اجتماعي داشته باشد ولي حكومت وي مشروع نباشد و گاهي بالعكس، ممكن است حاكم اسلامي داراي صلاحيتهاي لازم براي حكومت و ولايت باشد ولي (بنا به عللي) به او اقبال نكرده و او را برنگزينند، و در نتيجه حكومت او استقرار نيابد و به فعليت نرسد. نظير آنچه كه براي ائمه معصومين(ع) به جز مدت كوتاهي براي علي(ع) اتفاق افتاده است. گاهي هم هست كه هم مشروعيت ديني فراهم است و هم مقبوليت مردمي، در چنين صورتي است كه حكومت اسلامي پايه ريزي مي شود و نيز در اين

صورت است كه مقبوليت مردمي ملازم با مشروعيت ديني و كاشف از رضاي الهي به چنين حكومتي است. مانند حكومت امام خميني و رهبر معظم انقلاب اسلامي، حضرت آيت الله خامنه اي.

بنابراين، اگر مراد طرفداران نظريه انتخاب، از اين سخنشان كه انتخاب مردم مشروعيت ساز بوده و مشروعيت مردمي مي آورد، همان مقبوليت در ديدگاه انتصاب باشد كه بيان گرديد، نه مشروعيت ديني مصطلح در حوزه تفكر سياسي اسلام، به نظر مي رسد كه هر دو گروه يك امر را به دو بيان ارائه مي كنند و در نتيجه نزاع لفظي مي شود. اما اگر روي اين مسأله اصرار بورزند كه مراد از مشروعيت مردمي در اينجا همان مشروعيت ديني مصطلح در لسان شرع و دين است، يا بالعكس، احياناً كساني از اين گروه بگويند مشروعيت ديني در مسأله حكومت و زعامت سياسي، همان مشروعيت مردمي مصطلح در عرف بين الملل است كه امروزه در نظامهاي دموكراسي دنيا رايج است، در اين صورت است كه ديدگاههاي طرفين تفاوت بنيادي خواهد داشت و نزاع هم جدي خواهد بود.

بر اساس ديدگاه اخير است كه نظريه انتخاب با تنگناها و پيامدهاي منفي و غير قابل قبولي مواجه است كه طرفداران اين نظريه لزوماً يا بايد در صدد رفع و پاسخگويي لازم برآيند و يا اينكه به آن گردن نهند. تنگناها و پيامدهاي ديگر نظريه انتخاب مهمترين اين تنگناها و پيامدها، عبارتند از:

1 با توجه به اينكه از ديدگاه اسلام، منشأ همه حقوق، حقايق و ارزشهاي والا ذات پاك خداوندي است و تنها آن معبود يگانه است كه به انسان حق انتخاب و تعيين سرنوشت خويش را داده و

با تشريع قوانين مترقي و ارسال آن از طريق وحي آسماني در قالب «دين»، در عين اينكه پذيرش دين حق را به انتخاب انسان واگذار كرده و اجبار و اكراهي را در آن روا نداشته، ولي اعلام داشته كه تنها راه سعادتمندي و رسيدن به كمالات مطلوب انساني، پذيرش دين و گرويدن به آن در عرصه عقيده و عمل و نيز گردن نهادن به حاكميت ديني است؛ و اين را جزو وظايف و تكاليف حتمي و لازم الاجراي دينداران اعلام داشته است البته تكاليف ديني نه به معناي تحميل و تكلّف كه برخي دگرانديشان چنين برداشت ناروايي از آن داشته و آن را در مقابل حق و حقوق قرار داده اند! بلكه به معناي الزامات پس از تعهدات كه كاملاً با عقل و منطق سازگار بوده و هماهنگ و همسو با خواست فطري انسان است كه خود نوعي لطف الهي به بندگان مي باشد. اين گونه الزاماتِ پس از تعهدات در عرف حقوق بين المللي نيز پذيرفته شده است اكنون پرسش اين است كه اگر انسان مسلمان در راستاي پايبندي به تعهدات

پذيرفته شده و انجام تكاليف ديني، به اين تكليف ديني خود كه پذيرش حاكميت ديني و رأي مثبت دادن به آن مي باشد، عمل كرده است، آيا به حكومت ديني و ولايت فقيه آن هم به عنوان شخصيت حقوقي نه شخصيت حقيقي مشروعيت ديني بخشيده يا بالعكس، با اين عمل خود در راستاي تحقق هويت ايماني و مشروعيت انساني الهي خويش گام برداشته و به بيان روشن تر، با اين گزينش و پذيرش، اعلام وفاداري نموده و پايبندي عملي به آن تعهدات ديني را

ابراز داشته است؟ به نظر مي رسد كه اقتضاي بينش توحيدي و «خدامحوري» نه «انسان محوري»، دومي باشد نه اولي.

2 ولايت، از جمله مسايل ديني است كه نياز به جعل و اعتبار دارد. كسي مي تواند جعل ولايت كند كه خود داراي ولايت باشد. مردم كه ولايت ندارند تا بخواهند جعل ولايت كنند، يعني مردم چه به تنهايي و چه به طور دسته جمعي نمي توانند مقام و منصب ولايت را با انتخاب خود به كسي واگذار كنند. در نتيجه، برگزيده آنان، سمتي جز وكالت نخواهد داشت، و وقتي چنين شد فقيه برگزيده وكيل مردم مي شود و فقيه وكيل تنها مي تواند در محدوده اي كه موكّلان او اجازه وكالت داده اند دخالت كند و در اموري كه به ولايت برمي گردد و اعمال ولايت شرعي در آنها منوط به داشتن ولايت است، نمي تواند اعمال ولايت كند، مانند اعمال ولايت در امور مربوط به فتوا و قضا و نيز اخذ وجوهات شرعي و مصرف آن و غير آن از اموري كه دخالت در آنها و يا تنفيذ ولايي آنها متوقف به داشتن ولايت است.

بنابراين، كساني كه در صدد برآمدند تا به هر نحو ممكن از پذيرش دلايل ولايت مطلقه انتصابي سرباز زنند و پس از ناديده انگاري اينهمه ادله عقلي و نقلي در تأييد و اثبات ولايت مطلقه انتصابي، چنين نتيجه مي گيرند كه: «ولايت شرعي فقيه بر مردم فاقد مستند معتبر عقلي و نقلي است ... يعني فقيهان ولايت شرعي بر مردم ندارند!»(36) بايد به اين پيامدهاي نظريه خويش نيز ملتزم شده و گردن نهند.

3 ولايت انتخابي و مشروعيت مردمي كه از

پيامدهاي نظريه انتخاب است، با اعتقاد شيعه در باب امامت و ولايت همسويي ندارد. زيرا شيعه در برابر اهل سنت كه امامت و ولايت را امري انتخابي و نيز فرعي فقهي مي داند، معتقد است كه امامت، منصبي الهي و مجعول به جعل الهي است كه توسط پيامبر(ص) اعلام مي شود. و اصلي از اصول ديني مذهبي است؛ و ولايت فقيه هم چنانكه در بررسي انديشه سياسي اسلام و امام خميني مشاهده كرديم، تداوم امامت ائمه(ع) و پيامبر(ص) مي باشد و ادله اثبات امامت شامل ولايت فقيه نيز مي شود. بر اين اساس بود كه امام خميني تصريح كرده و تأكيد ورزيدند كه زيادي فضايل معنوي پيامبر(ص) و امام(ع) هيچ تأثيري در كم و يا زياد شدن اختيارات نداشته و همان اختيارات و ولايت مطلقه معصومين در حوزه زعامت و ولايت سياسي شان به ولايت فقيه هم منتقل مي شود.

4 با فرض اينكه حداقل مشروعيت سياسي مردمي ولايت فقيه با رأي مردم تأمين شود، با توجه به اينكه هميشه در انتخابها و رأي گيريها درصد بالايي از مردم به علل مختلف از رأي دادن امتناع مي كنند و مخالف انتخاب و گزينش فرد مورد انتخاب اكثريت هستند، اين مستلزم اين است كه پيوسته ولايت فقيه منتخب اكثريت، با ضريبي از عدم مشروعيت همراه باشد و در نتيجه به همان نسبت از مشروعيت ديني ولايت او و نفوذ شرعي مردمي گفتارهايش كاسته مي شود!

5 با اينكه فقيهان بزرگي چون ميرزاي شيرازي اول و دوم و نيز سيدمحمد مجاهد و غير آنان از سوي مردم زمان خويش به منصب حكومت و ولايت برگزيده نشده اند ولي احكام

حكومتي مهم و سرنوشت سازي نظير فتواي تحريم استعمال تنباكو و اعلام جهاد عليه دشمنان دين را صادر كردند. در حالي كه بر اساس نظريه انتخاب و مبتني كردن مشروعيت حكومت به انتخاب و رأي مردم، آن فقيهان بزرگ از سوي مردم براي حكومت و اعمال ولايت برگزيده نشده بودند تا بتوانند چنين احكام حكومتي را صادر كنند. چگونه مي توان اين عمل آنان را با مبناي انتخاب توجيه كرد؟

6 از مباحث گذشته دانسته شد كه ولايت و حكومت فقيه از ولايت و حكومت تشريعي خداوند سرچشمه مي گيرد و نيز ولايت فقيه در واقع ولايت و حاكميت قوانين ديني الهي است. با مبناي مشروعيت مردمي حكومت و ولايت، مستلزم اين است كه آراي مردم سلطه و سيطره بر ولايت تشريعي الهي و قوانين ديني داشته باشد. چون ولايت فقيه از سوي مردم به او تفويض شده است حداقل ولايت و مشروعيت سياسي در حالي كه براي هيچ موجودي حتي پيامبر(ص) چنين ولايتي نخواهد بود.

7 بر اساس اينكه ولايت فقيه شخصيت حقوقي باشد و در واقع عنصر فقاهت و عدالت او حكومت بكند نه شخصيت حقيقي او، در نتيجه مشروعيت مردمي ولايت و حكومت فقيه، يعني مشروعيت مردمي عناصر فقاهت و عدالت، چگونه قابل توجيه است كه بگوييم مشروعيت فقاهت و عدالت فقيه برخاسته از انتخاب مردم و آراي آنهاست؟!

8 چنان كه پيشتر آورديم حضرت امام و بسياري از فقيهان ديگر، حكومت و ولايت را از احكام اوليه و برتر از همه احكام فروع ديني حتي نماز، روزه و حج مي دانند. آنگاه چگونه مي توان به اين تفكيك غير قابل توجيه تن داد و

گفت مشروعيت ديني ولايت فقيه از دين است ولي مشروعيت سياسي آن برخاسته از انتخاب و آراي مردم، يعني مشروعيت ديني غير از مشروعيت سياسي است. در حالي كه اين از ضروريات و مسلمات اسلام و انديشه سياسي آن است كه تفكيكي ميان ديانت و سياست آن نيست و اساساً اين دو جنبه اسلام مانند ديگر جنبه هاي معارف ديني درهم تنيده و به هم وابسته است. آيا اين تفكيك، تن دادن به اين شعار استعماري «جدايي دين از سياست» نيست؟ و يا در نهايت به آنجا منتهي نخواهد شد؟ به بيان ديگر، آيا اين ديدگاه، اين پيامد تلخ را به دنبال نخواهد داشت كه سياست بخشي جدا شده از اسلام است و در اختيار مردم قرار دارد و آنها با رأي خود به حاكميت ديني، اين بخش بيرون ديني را به درون نظام سياسي اسلام وارد خواهند كرد؟!

9 آيا اينكه امام خميني مردم را به شركت در انتخابات دعوت مي كرد، براي اين بود كه مشروعيت ولايت خويش را از اين طريق به دست آورد؟ اگر چنين است پس اينكه امام در آغاز و در دوراني كه مردم در صحنه نبودند دست به قيام زد، بدون داشتن حداقل مشروعيت سياسي اقدام به انقلاب و قيام كرد!

10 تفكيك ديانت از سياست پيامد ديگري نيز دارد و آن عرفي دانستن امر حكومت است و در نتيجه تفكيك امور قدسي از امور عرفي است كه بنياد تفكر سكولاريستي مي باشد، و اين تفكيك نظريه پردازان ولايت انتخابي و مشروعيت مردمي، در واقع تن دادن به نوعي سكولاريسم و عرفي كردن مسايل ديني و اسلامي است كه در

نتيجه، موجب كمرنگ شدن قداست احكام ديني و ارزشهاي اسلامي و يا به تعبير برخي از روشنفكران «تفكيك دانش از ارزش است»، كه بعيد است آقايان به اين تفكيك تن دهند! پي نوشت ها 1 نهج البلاغه، صبحي صالح، نامه 6، ص366 367.

2 كتاب البيع، ج2، ص488، مؤسسه مطبوعاتي اسماعيليان، قم.

3 همان، ص417.

4 ولايت فقيه (حكومت اسلامي)، ص55، انتشارات آزادي، قم.

5 صحيفه نور، ج11، ص133.

6 شؤون و اختيارات ولي فقيه، امام خميني، ص47، نشر وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي.

7 صحيفه نور، ج17، ص103.

8 همان، ج10، ص174.

9 همان، ج17، ص138.

10 ولايت فقيه، ص26.

11 صحيفه نور، ج21، ص176.

12 ولايت فقيه، ص31.

13 صحيفه نور، ج20، ص170 و 174.

14 ر.ك. همان، ج6، ص95 و 98.

15 همان، ص118 و 34.

16 همان.

17 همان، ج5، ص522.

18 همان، ج9، ص17.

19 ولايت فقيه، ص54.

20 صحيفه نور، ج9، ص42.

21 كشف الاسرار، ص184 و 186.

22 صحيفه نور، ج3، ص224.

23 همان، ص228 229.

24 همان، ص236 و 251 252.

25 همان.

26 نهج البلاغه، صبحي صالح، خطبه 127، ص184.

27 روزنامه اطلاعات، 17 بهمن 1357.

28 صحيفه نور، ج20، ص194.

29 ر.ك. همان، ج3، ص70 71، 102 و 115.

30 ر.ك. همان، ص20 21 و 36 37؛ ج2، ص545، 568 و 584.

31 همان، ج3، ص105.

32 همان، ج21، ص129 و 149.

33 ر.ك. ولايت فقيه، ص45 47؛ كتاب البيع، ج2، ص461.

34 ر.ك. پيرامون جمهوري اسلامي، شهيد مطهري، ص153 155، انتشارات صدرا، پيرامون انقلاب اسلامي، ص84 87.

35 ر.ك. مجله انديشه حوزه، سال پنجم، شماره دوم، مهر و آبان 78، مقاله «دموكراسي در نظام ولايت فقيه» محمدهادي معرفت، بويژه ص102، انتشار دانشگاه علوم اسلامي رضوي، مشهد.

36 ر.ك. حكومت ولايي، محسن كديور، ص392، نشر ني. منابع مقاله:

فصلنامه حكومت اسلامي،

شماره 16، ابراهيم زاده آملي، نبي الله؛

مشروعيت نظام اسلامي

مشروعيت نظام اسلامي مسئله تحولات زمان و ثابت بودن ضوابط و قوانين اسلامي مسئله اي است كه همواره اين شبهه را ايجاد ميكند كه چگونه ميتوان اين ثابت را با آن متغير تلفيق كرد.مسئله زمان و تغيير و تحول مسئله درستي است اما ظرافتي در آنست كه اغلب نسبت به آن بي توجه ميمانند.فرد انسان و همچنين جامعه انساني، حكم قافله اي را دارد كه دائما در حركت و طي منازل است.فرد و جامعه هيچكدام در حال سكون و ثبات و يكنواختي نيستند بنابر- اين اگر بخواهيم انگشت بر روي يكي از منازل بگذاريم و جامعه بشر را در يكي از منازلي كه براي مدت كوتاهي توقف كرده،براي هميشه ثابت نگاهداريم بدون شك بر خلاف ناموس طبيعت عمل كرده ايم. اما بايد توجه داشت كه فرق است ميان منزل و ميان راه، منزل تغيير ميكند اما آيا راه هم لزوما تغيير ميكند؟آيا مسير جامعه انساني كه همه قبول دارند كه يك مسير تكاملي است آيا آنهم تغيير ميكند؟به بيان ديگر آيا راه هم در راه است؟و آيا بشر و جامعه بشري هر روزي در يك جهت و در هر مرحله اي از مراحل در يك مسير جديد و بسوي يك هدف تازه حركت ميكند؟ پاسخ اينست كه نه،خط سير تكاملي بشر خط ثابتي است شبيه مدار ستارگان.ستارگان دائما در حال حركتند ولي آيا مدار آنها دائما در حال تغيير است آيا بايد چنين استدلال كرد كه چون ستارگان در يك مدار حركت ميكنند مدار آنها هم ضرورتا بايد تغيير كند و اگر تغير نكند آن ستاره در يك

نقطه ميخكوب ميشود؟ واضحست كه جواب منفي است.لازمه حركت داشتن ستاره اين نيست كه مدار ستاره هم قطعا و ضرورتا و لزوما تغيير بكند. نظير همين مسئله براي انسان و براي انسانيت مطرح است. سؤال اساسي اينست:آيا انسانيت انسان،ارزشهاي انساني،كمال انساني،واقعيتهاي متغير و متبدلي هستند؟يعني همانطور كه لوازم زندگي و مظاهر تمدن روز به روز فرق ميكنند آيا معيارهاي انسانيت هم روز به روز فرق ميكنند؟آيا چيزي كه يك روز معيار نسانيت بود و قابل ستايش و تمجيد،روز ديگر از ارزش مي افتد و چيز ديگري كه نقطه مقابل اولي بود،معيار انسانيت ميشود؟ آيا فكر ميكنيد روزي در آينده خواهد آمد كه چومبه بودن و معاويه بودن معيار انسانيت بشود و لومومبا بودن و ابو ذر بودن معيار ضد انسانيت؟يا اينكه نه، معتقديد چنين نيست كه ابو ذر بودن،از خط سير انسانيت براي هميشه خارج بشود،بلكه انسانيت انسان دائما تكامل پيدا ميكند،و معيارهاي كاملتري براي آن پديد مي آيد. انسان بحكم اينكه خط سير تكاملش ثابت است،نه خودش، يك سلسله معيارها دارد كه بمنزله نشانه هاي راهند.درست همانگونه كه در يك بيابان بر،كه حتي كوه و درختي ندارد، نشانه هايي مي گذارند كه راه را مشخص كنند اين نشانه ها و اين معيارها،هميشه نشانه و معيار هستند و دليل و ضرورتي ندارد كه تغيير بكنند. من در يكي از كتابهايم،بحثي كرده ام راجع به اسلام و تجدد زندگي و در آنجا اين مسئله را روشن كرده ام كه اسلام با مقتضيات متفاوت زمانها و مكانها، چگونه برخورد ميكند (1) در آنجا ذكر كرده ام كه اساسا اين مسئله كه آيا زندگي اصول ثابت و لا

يتغير دارد يا نه؟بر اساس يك سؤال مهم فلسفي بنا شده و آن سؤال اينست:آيا انسان لا اقل در مراحل تاريخي نزديك تر بما،يعني از وقتي كه بصورت يك موجود متمدن يا نيمه متمدن در آمده است،تبدل انواع پيدا كرده يا نه؟آيا انسان در هر دوره اي غير از انسان دوره ديگر است؟آيا نوع انسان تبديل به نوع ديگر ميشود؟و قهرا اگر اين تبديل امكان پذير باشد،آيا همه قوانين حاكم بر او،الا بعضي از قوانين كه في المثل با حيوان مشترك است،عوض ميشود؟درست شبيه آبي كه تا آن هنگام كه مايع است قوانين مايعات بر آن حكمفرماست و وقتي به بخار تبديل ميشود مشمول قوانين گازها ميگردد.يا آنكه نه،در طول تاريخ، نوعيت انسان ثابت مانده است و تغيير نكرده؟ اينجا نميخواهم چندان وارد مباحث فلسفي بشوم.اما اجمالا ميگويم نظريه صحيح همين است كه انسان با حفظ نوعيتش در مسير تكاملي گام برميدارد.يعني از روزي كه انسان در روي زمين پديدار شده است،نوعيت او از آن جهت كه انسان است تغيير نكرده و او به نوع ديگري تبديل نشده است.البته انسان درجا نزده و نمي زند و از اين جهت يك مسير تكاملي را طي ميكند،ولي گويي در قانون خلقت،تكامل از مرحله جسم و اندام و ارگانيزم بدني به مرحله رواني و روحي و اجتماعي تغيير موضع داده است. از آنجا كه نوعيت انسان تغيير نميكند،بناچار يك سلسله اصول ثابت كه مربوط به انسان و كمال اوست،خط سير انسانيت را مشخص مي سازد و بر زندگي او حاكم است،و از آنجا كه انسان در چنين مسيري حركت ميكند و در آن،منازل مختلف را مي پيمايد- بواسطه

اختلاف منازل،احكام مربوط به هر منزل با منازل ديگر متفاوت خواهد بود همين امر او را ناگزير مي سازد كه در هر منزل بشيوه اي خاص-متفاوت با ديگر منازل-زندگي كند. قوانين اسلام آنگونه كه در متن تشريعات دين منظور گرديده منزلي وضع نشده بلكه مسيري وضع شده است،اما در عين حال براي منازل هم فكر شده و مقدمات و تمهيدات لازم براي آنها در نظر گرفته شده است.اسلام براي نيازهاي ثابت،قوانين ثابت،و براي نيازهاي متغير،وضع متغيري در نظر گرفته است.خصوصيات اين قوانين را باجمال در همان كتابي كه ذكرش رفت،تشريح كرده ام.اينجا براي روشن شدن موضوع به ذكر مثالي اكتفا ميكنم. اسلام در رابطه جامعه اسلامي با جامعه هاي ديگر به قدرتمند شدن و قدرتمند بودن و تهيه لوازم دفاع از خود،در حدي كه دشمن هرگز خيال حمله را هم نكند،توصيه كرده است. آيه: و اعدوا لهم ما استطعتم من قوة و من رباط الخيل ترهبون به عدو الله و عدوكم (2) در واقع بيانگر اين اصل اجتماعي اسلامي است. از سوي ديگر ميبينيم كه در فقه اسلامي بر اساس سنت پيامبر(ص)به چيزي توصيه شده است كه آنرا سبق و رمايه مينامند.يعني شركت در مسابقه اسب دواني و تيراندازي به منظور مهارت يافتن در امور جنگي.خود پيامبر اكرم در اين مسابقات شركت ميكرد. حالا اگر به اصل و اعدوا لهم... توجه كنيم ميبينيم يك اصل همواره نو و زنده است،چه در آن زمان چه در زمان ما و چه آينده. اما در مورد حكم سبق و رمايه ديگر ضرورتي ندارد كه چنين مسابقاتي به آن نيت سابق برگزار شود.يعني به نظر ميرسد كه اين حكم

ديگر مصداق ندارد و زمانش گذشته است.دليل اين امر اين است كه سبق و رمايه «اصالت »ندارد و حكم مربوط به يكي از منازل است،اصالت مال و اعدوا لهم... است كه مسير را مشخص ميكند.در همين زمان ميتوان اين حكم را با توجه به شرايط زمانه با صورت اجرايي تازه اي،بمرحله اجرا درآورد. از اينگونه مثالها الي ما شاء الله داريم و تازه آن پيچ و لولائي كه به قوانين اسلام انعطاف ميدهد تا بتواند خود را با شرايط نو تطبيق دهد،بدون آنكه از اصول تخلف بشود منحصر به اين موارد نيست.من بعوض ورود به جزئيات كه به زمان زيادي نياز دارد مثال ديگري برايتان ميزنم تا موضوع روشنتر بشود. اصلي در قرآن داريم راجع به مبادلات و كيفيت گردش ثروت در ميان مردم كه باين تعبير در قرآن بيان شده است: لا تاكلوا اموالكم بينكم بالباطل (3) يعني نقل و انتقال مملوكها نبايد به صورت بيهوده انجام شود.يعني اگر شما مال و ثروتي مشروع بدست آورده ايد و خواستيد آنرا بديگري منتقل كنيد،اين نقل و انتقال بايد بصورتي باشد كه از نظر اجتماعي شكل مفيدي داشته باشد و يكي از نيازهاي اصيل زندگي افراد جامعه را رفع كند.حالا فرض كنيد كسي بخواهد با پولي كه در اثر تلاش شرافتمندانه بدست آورده كالايي بي مصرف و بي فايده مثلا يك گوني مورچه مرده را بخرد، آنهم براي آنكه آنرا دور بريزد،اين معامله از نظر قرآن از اساس باطل است.اما فرض كنيد زماني بيايد كه علم بتواند از مورچه مرده استفاده بكند در آنصورت ميبينيم كه همين معامله كه تا ديروز باطل و حرام بوده به

معامله صحيحي تبديل ميشود.چرا؟ باين دليل كه مجتهد فقيه واقعي،مصداق حكم كلي آيه لا تاكلوا... را بطور صحيح در هر زمان تشخيص ميدهد و بر اساس آن،حكم به وجوب شرعي معامله و يا عدم آن ميدهد. نظير همين مسئله در مورد خريد و فروش خون پيش آمده است.در گذشته كه از خون استفاده اي نميشد معامله خون باطل بود.زيرا اكل مال به باطل محسوب ميشود.اما امروز كه در اثر پيشرفت علم،خون بصورت يك مايه حيات در آمده،ديگر نميتوان گفت معامله خون مصداق اكل مال به باطل است.بلكه در اينجا بدليل عوض شدن مصداق،حكم جزئي تغيير ميكند اما حكم كلي همچنان پا بر جا و بي تغيير باقي ميماند و بر مصاديق تازه منطبق ميگردد. در انطباق احكام كلي با مصاديق جديد،اين اجتهاد است كه نقش اصلي را بازي ميكند. وظيفه فقيه اينست كه بدون انحراف از اصول كلي،مسائل جزئي و متغير و تابع گذشت زمان را بررسي كند و بر اساس همان احكام و چهار چوبهاي اصلي كه توسط وحي عرضه شده است احكام مناسب را صادر كند. پي نوشت ها: 1- نظام حقوق زن در اسلام-فصل اسلام و تجدد زندگي-نوشته-استاد مطهري، انتشارات صدرا. 2- اي مؤمنان،در مقام مبارزه با آنان خود را مهيا كنيد و هر چه ميتوانيد ابزار جنگي براي ترساندن دشمنان خدا و خودتان فراهم كنيد. (سوره انفال-آيه 60) 3- مال يكديگر را به ناحق صرف نكنيد. (سوره بقره-آيه 188). منابع مقاله:

پيرامون انقلاب اسلامي ، مطهري، مرتضي؛

امام خميني، حكومت ديني و مشروعيت

امام خميني، حكومت ديني و مشروعيت چكيده در اين نوشتار ابتدا مشروعيت ولي فقيه كه همان مشروعيت حكومت ديني محسوب مي شود، از ديدگاه حضرت

امام رحمه الله مورد بحث قرار گرفته و سپس به مشروعيت يا مقبوليت دادن راي مردم در انديشه امام راحل پرداخته شده است و ضمنا به نقش مردم در حكومت و آزاديهاي آنها اشاره گرديده و در پايان نيز ديدگاه آن حضرت در وضع قوانين و اختيارات و محدوديتهاي نمايندگان مردم در اين مورد بيان شده است .

مشروعيت الهي از نگاه حضرت امام خميني رحمه الله، مشروعيت حكومت ديني، الهي است . اين سؤال به صورت جدي مطرح مي شود كه چرا امام اصالت را به خداوند مي دهد و چرا از ديدگاه ايشان، مردم منبع مشروعيت حكومت ديني به شمار نمي روند؟ ابتدا بايد گفت كه مشروعيت ولي فقيه همان مشروعيت حكومت ديني محسوب مي شود . به صورت كلي در انديشه سياسي امام، آنچه كه محوريت دارد، خداست . امام همه عالم هستي، حكومت، قانون و ... را متعلق به خداوند مي داند . از اين رو، معتقد است اگر حكومت خدا نباشد، در مقابل، طاغوت و شيطان حكومت دارد . از اين جهت امام مي گويد: «واضح است كه حكومت به جميع شؤون آن و ارگانهايي كه دارد، تا از قبل شرع مقدس و خداوند تبارك و تعالي شرعيت پيدا نكند، اكثر كارهاي مربوط به قوه مقننه و قضائيه و اجرائيه، بدون مجوز شرعي خواهد بود ... و اگر بدون شرعيت الهي كارها را انجام دهند، دولت به جميع شؤون طاغوتي خواهد بود .» (2) حضرت امام با توجه به مشروعيت فقيه از طرف خداوند و مشروعيت ديگر اركان حكومت به وسيله مشروعيت الهي فقيه، مي گويد: «اگر چنانچه ولايت فقيه در

كار نباشد، طاغوت است . يا خداست يا طاغوت . اگر به امر خدا نباشد، رئيس جمهور با نصب فقيه نباشد، غيرمشروع است، وقتي غيرمشروع شد، اطاعت او اطاعت طاغوت است . طاغوت وقتي از بين مي رود كه به امر خداي تبارك و تعالي يك كسي نصب بشود .» (3) همان طور كه امام تصريح مي كند، اگر چه مردم به رئيس جمهور راي مي دهند ولي مشروعيت ديني اختيارات رئيس جمهور بر اساس تنفيذ (و در حقيقت نصب) ولي فقيه مي باشد . در جاي ديگر امام با اشاره به حكومت شاهنشاهي مي گويد: «اگر گذاشته بودند ... حكومت، حكومت اسلامي باشد، حاكم، حاكم منتخب منصوب من قبل الله تعالي باشد، آن وقت مردم مي فهميدند كه اسلام چيست؟ و معني حكومت اسلامي چيست .» (4) به عبارت ديگر چون سعادت ابدي و همه جانبه بشر ملاك اصلي خلقت مي باشد، بنابراين، خداوندي كه تمامي برنامه هاي لازم براي انسان را از قبل براي او مهيا مي كند، حكومت مورد نياز او را نيز خود مشروعيت مي دهد تا عوامل مختلف سبب تعالي دين و انسان شود، از اين جهت امام مي گويد: «اگر (خداوند) براي آنان، امام بر پا نگهدارنده نظم و قانون، خدمتگزار امين و نگهبان پاسدار و امانتداري تعيين نكند، دين به كهنگي و فرسودگي دچار خواهد شد، و آيين از ميان خواهد رفت; و سنن و احكام اسلامي دگرگون و وارونه خواهد گشت; و بدعتگزاران چيزها در دين خواهند افزود; و ملحدان و بي دينان چيزها از آن خواهند كاست، و آن را براي مسلمانان به گونه اي ديگر

جلوه خواهند داد .» (5) از اين رو، چون از سويي مردم توانايي دفاع همه جانبه از دين را ندارند و از حكمت خدا هم به دور است كه براي اين مساله راه حلي نياورده باشد، و از سوي ديگر ويژگي ابدي دين اسلام براي امام مسلم است، لذا يك مجري امانتدار و نگاهبان دين و قوانين آن لازم مي باشد و بدون شك اين حاكم، مشروعيتي الهي دارد . ممكن است اين سئوال مطرح شود كه اين دلايل و ويژگيها مربوط به امام معصوم است نه براي هر حاكمي . امام خميني معتقدند چون دلايل لزوم «ولي امر» براي مسلمانان در همه زمانها، جاري است، اين مشروعيت براي همه حاكمان ديني كه واجد شرايط و صفات مورد نظر خداوند باشند، وجود دارد . لذا امام مي گويد: «آن علل و ضرورتهايي كه آن حضرت را (حضرت علي عليه السلام و ديگر امامان) امام كرده است، الان هم هست; با اين تفاوت كه شخص معيني نيست، بلكه موضوع را «عنواني » قرار داده اند تا هميشه محفوظ باشد .» (6) به عبارت ديگر، از ديدگاه ايشان حفظ دين و لزوم وجود حاكم جامعه در همه زمانها لازم است: «روند مشروعيت حكومت از زمان پيامبر صلي الله عليه و آله تا به حال جاري مي باشد: بعد از رسول اكرم كسي افضل از او در هيچ معنايي نيست و نخواهد بود . لكن در مراتب بعد هم كه بايد اين امت هدايت بشود، پيغمبر اكرم كه از دنيا مي خواست تشريف ببرد، تعيين جانشين و جانشينها را تا زمان غيبت كرد، و همان جانشينها، تعيين امام

امت را هم كردند . به طور كلي اين امت را به خود وانگذاشتند كه متحير باشند، براي آنها امام تعيين كردند، رهبر تعيين كردند تا ائمه هدي عليهم السلام بودند، آنها بودند و بعد فقها ... آنها را تاييد كردند براي پايداري اين امت .» (7) همان طور كه از اين عبارات معلوم است، چون امام لزوم هدايت و تربيت انسان را هميشگي مي داند، لذا همانطور كه پيامبر براي اين هدف اصلي مبعوث شدند، امامان بعدي نيز آن روند را ادامه دادند و در دوره غيبت اين وظيفه بر عهده فقهاست تا از آنها پاسداري كنند . البته لازم به ذكر است كه امام، مشروعيت ولايت فقيه را در همين چارچوب تفسير مي كند با اين تفاوت كه او صالح ترين فرد براي هدايت جامعه اسلامي است . امام تشكيل مجلس خبرگان را نيز براي تصويب امر خداوند مي داند و مي گويد: «مجلس خبرگان مي خواهند ولايت فقيه را اثبات كنند، ... مي خواهند تصويب كنند آن چيزي را كه خداي تبارك و تعالي فرموده است .» (8) همچنين در موارد مختلفي در تشكيل نهادهاي انقلاب و تعيين و نصب افراد در مراكز مختلف به حق شرعي خود اشاره كرده و آن را در جهت شرعيت ولايت فقيه بر امور جامعه معرفي مي كند . مثلا در حكم تشكيل شوراي انقلاب اعلام مي كند: «به موجب حق شرعي و بر اساس راي اعتماد اكثريت قاطع مردم ايران كه نسبت به اينجانب ابراز شده است، در جهت تحقق اهداف اسلامي ملت، شورايي به نام شوراي انقلاب اسلامي مركب از افراد با صلاحيت و

مسلمان و متعهد و مورد وثوق موقتا تعيين شده و شروع به كار خواهند كرد .» (9) امام در اين عبارت از حق شرعي براي خود صحبت مي كنند كه اين مساله همان مشروعيت مورد نظر ايشان براي ولي فقيه مي باشد و از راي مردم نيز به عنوان مقبوليت و تاييد اين حق استفاده مي كنند . در مورد مشروعيت دولت موقت نيز مي گويد: «ما دولت را تعيين كرديم به حسب آن كه هم به حسب قانون، ما حق داريم و هم به حسب شرع حق داريم . ما به حسب لايت شرعي كه داريم و به حسب آراي ملت كه ما را قبول كرده است . آقاي مهندس بازرگان را مامور كرديم كه دولت تشكيل بدهد . .. آقاي مهندس بازرگان حكومت شرعيه دارد از قبيل من و بر همه واجب است كه اطاعتش را بكنند .» (10) از اين رو، مشروعيت الهي ولايت فقيه، زماني محقق مي شود كه توسط مردم اين امر پذيرفته شده باشد . و براي همين است كه امام از جهت ديني، به «حق شرعي و ولايت » اشاره نموده و از جهت سياسي، به «قبول مردم » استناد مي كند .

مشروعيت مردمي به هر حال در انديشه امام، مردم نمي توانند مشروعيت دهنده حكومت الهي باشند . علت اين مساله را صرفا بايد در رابطه خدا و انسان جستجو كرد . چرا كه خدا كمال مطلق است و انسان نيازمند هدايت مي باشد و از اين جهت انسان بايد توسط خداوند مورد هدايت قرار گيرد . امام خميني در جهت اثبات اين مساله، حديثي را از

امام رضا عليه السلام نقل نموده و در توضيح آن مي گويد: «اگر كسي بپرسد چرا خداي حكيم «اولي الامر» قرار داده و به اطاعت آنان امر كرده است، جواب داده خواهد شد كه به علل و دلايل بسيار چنين كرده است . از آن جمله، اين كه چون مردم بر طريقه مشخص و معيني نگهداشته شده، و دستور يافته اند كه از اين طريق تجاوز ننمايند و از حدود و قوانين مقرر در نگذرند، زيرا كه با اين تجاوز و تخطي دچار فساد خواهند شد، و از طرفي اين امر به تحقق نمي پيوندد و مردم بر طريقه مردم نمي روند و نمي مانند و قوانين الهي را بر پا نمي دارند مگر در صورتي كه فرد (يا قدرت) امين و پاسداري برايشان گماشته شود كه عهده دار اين امر باشد و نگذارد پا از دايره حقشان بيرون نهند، يا به حقوق ديگران تعدي كنند . زيرا اگر چنين نباشد و شخص يا قدرت بازدارنده اي گماشته نباشد، هيچ كس لذت و منفعت خويش را كه با فساد ديگران ملازمه دارد، فرو نمي گذارد و در راه تامين لذت و نفع شخصي به ستم و تباهي ديگران مي پردازد .» (11) اين عبارات را مي توان در چارچوب مباني كلامي نيز جستجو كرد . چرا كه انسان در قرائت امام از دين شيعه، موجودي است كه بالفعل دچار هواي نفس است و تمام پليديها از خواسته هاي نفس ناشي مي شود . از اين رو، بايد تمامي امكانات، شرايط و تلاشها صورت بگيرد تا انسان از اين پليدي به خير مطلق رهنمون گردد .

حكومت ديني، يكي از شرايطي است كه انسان مختار، خود را در اين بستر قرار مي دهد . اين هدايت و حركت انسان به سوي خدا، قسري نمي باشد بلكه كاملا اختياري است . كلام در آنجاست كه انسان به نياز مطلق خود به خدا و نقص خود، آگاهي كامل داشته باشد . و از اين جهت مي تواند خود را در بستر اعمال حكومت ديني قرار ندهد . در اين صورت هيچ تضميني براي وصول به سعادت ابدي و الهي وجود ندارد . اگر چه ممكن است افراد، رفاه مادي و نيازهاي دنيوي خود را بخوبي تامين كنند . امام در جهت اثبات اين مساله با استناد به حديث مورد نظر مي گويد: «زيرا مي بينيم كه مردم ناقص اند، و نيازمند كمال اند و ناكامل اند; علاوه بر اين كه با هم اختلاف دارند و تمايلات گوناگون و حالات متشتت دارند . بنابراين، هرگاه كسي را كه برپا نگهدارنده نظم و قانون باشد و پاسدار آنچه پيامبر آورده بر مردم گماشته نبود، به چنان صورتي كه شرح داديم، فاسد مي شدند; و نظامات و قوانين و سنن و احكام اسلام دگرگون مي شد و عهدها و سوگندها دگرگون مي گشت . و اين تعبير سبب فساد همگي مردمان و بشريت به تمامي است .» (12) بنابراين، خداوند بايد حاكمي را براي چنين مردمي به حكومت برساند چرا كه «در حكمت خداوند حكيم روا نيست كه مردم; يعني آفريدگان خويش را بي رهبر و بي سرپرست رها كند; زيرا خدا مي داند كه به وجود چنين شخصي نياز دارند، و موجوديتشان جز به وجود

وي قوام و استحكام نمي يابد» (13) نكته بسيار مهم آن است كه وجود امام معصوم به هدايت تكويني نيز مي انجامد ولي در صورت غيبت امام معصوم مديريت جامعه ديني نبايد بدون سرپرست باقي بماند . علاوه بر اين اگر دين و هدف از بعثت انبيا براي خداوند اهميت اساسي داشته باشد، بايد تدابيري را بيانديشد كه اين دين از بين نرود و دچار انحطاط نگردد از اين رو، حاكمي در هر زمان نياز است كه گوهر ذاتي دين را پاك نگاه دارد .

مقبوليت مردمي بحث جايگاه مردم، در انديشه سياسي امام خميني، از اهميت خاصي برخوردار است . با ذكر مطالب گذشته، ممكن است، اين تصور به وجود آيد كه مردم موجوداتي ناقص، غيرقابل هدايت و ... هستند كه محكوم به اطاعت از يك حكومت، قانون و حاكم از پيش تعيين شده هستند . به صورت كلي بايد گفت كه رابطه مستقيمي ميان مباحث كلامي امام و مباحث سياسي ايشان، وجود دارد . از نگاه امام حتي در شناختن توحيد و رسيدن به خداوند كه مقصد اعلاي خلقت مي باشد، اجباري وجود ندارد . به عبارت ديگر داشتن اختيار براي انسان در رسيدن به سعادت و شقاوت، از ويژگيهاي خاصي است كه تمام نكات مثبت و منفي انسان را در بر مي گيرد . همان طور كه قبلا گفته شد، حكومت ديني، بستر ساز سعادت انسان است و در اين بستر، برنامه هاي لازم براي او اجرا مي شود . و حكومت، حق ندارد كه با سوء استفاده از «نفسانيت » مردم، آنها را اجبارا به خداوند برساند . دقيقا به همين دليل،

مردم نه تنها مختار در انتخاب راه سعادت و شقاوت هستند، بلكه اختيار كامل در انتخاب نوع حكومت و زمامدار آن دارند . اگر چه در ديد كلامي امام، انسان محتاج هدايت و تربيت است، قانون الهي، يگانه قانون شفابخش هستي مي باشد، و اسلام جامع ترين دين الهي براي سعادت بشر مي باشد و حكومت ديني بستر اين سعادت است، ولي استفاده از اين قوانين و برنامه ها، منوط به اختيار و اراده انسان در پذيرش و عدم پذيرش آنها مي باشد . نكته مهمي كه در انديشه سياسي امام، هميشه وجود داشته است، نگاه مثبت به ملت جمهوري اسلامي مي باشد . امام، جمهوري اسلامي را همان حكومت مطلوبي مي داند كه قدم اوليه رسيدن انسان به سعادت را برنامه ريزي مي كند و مردم ايران را كساني مي داند كه با انتخاب اين نظام خود را در اين بستر، قرار دادند و از اين رو، در مسير «انسان شدن و سعادت كامل » مي باشند . امام در اين باره مي گويد: «من با جرات مدعي هستم كه ملت ايران و توده ميليوني آن در عصر حاضر بهتر از ملت حجاز در عهد رسول الله صلي الله عليه و آله و كوفه و عراق در عهد اميرالمؤمنين عليه السلام و حسين بن علي عليه السلام مي باشند .» (14) اين برتري در جهت اعتقاد به خداوند و ايمان به هدف مي باشد كه «همه از عشق و علاقه و ايمان سرشار آنان است به خداوند متعال و اسلام و حيات جاويدان . با آن كه نه در محضر مبارك رسول اكرم صلي

الله عليه و آله هستند و نه در محضر امام معصوم عليه السلام و انگيزه آنان ايمان و اطمينان به غيب است ... و ما همه مفتخريم كه در چنين عصري و در پيشگاه چنين ملتي مي باشيم .» (15) چرا امام با توجه به مباني فكري خود درباره سرشت پليد انسان، اينچنين از مردم ايران تمجيد مي كند؟ چون شرط هدايت، آگاهي و انتخاب آزادانه سعادت مي باشد . اگر انسان خود را در اين مسير قرار داد، همه شرايط و عوامل و مهمتر از همه، خداوند او را ياري مي كند و حكومت ديني موظف است كه از طرف خداوند، مشكلات فردي و اجتماعي چنين انساني را برطرف كرده و او را به زندگي دلگرم و اميدوار كند تا نهايتا انسان به لقاء الله برسد . از اين جهت چون مردم ايران از اين ويژگي برخوردارند، مورد رضايت الهي هستند . علاوه بر آن كه مردم، از جهت سياسي محور و صاحب حق در حكومت هستند به همين دليل حقوقي دارند كه بدان اشاره مي كنيم . به عبارت ديگر بعد كلامي انسان امري فردي است كه خود بايد اين مشكل را حل نمايد ولي حقوق سياسي او در جاي خود محفوظ است . به همين دليل است كه امام علي عليه السلام در نهج البلاغه از حقوق متقابل مردم و حكومت صحبت مي كند .

حق تعيين سرنوشت از نگاه امام: «از حقوق اوليه هر ملتي است كه بايد سرنوشت و تعيين شكل و نوع حكومت خود را در دست داشته باشد .» (16) حكومت بدون قبول مردم، اصلا شكل نمي گيرد .

همچنين در افكار امام از مهمترين ضوابطي كه نبايد از حكومت جدا باشد، اين است كه «متكي به آراي ملت باشد به گونه اي كه تمامي آحاد ملت در انتخاب فرد و يا افرادي كه بايد مسؤوليت و زمام امور را در دست بگيرند، شركت داشته باشند .» (17) از اين رو، نظام جمهوري اسلامي به تاكيد امام خميني به آراي عمومي گذاشته شد تا خواسته مردم مورد ارزيابي قرار گيرد، اگر چه نتيجه اين ارزيابي، به علت خصوصيت ويژه مردم، از قبل قابل پيش بيني بود چنان كه امام مي گويد: «ما نظام جمهوري را به آراي عمومي مي گذاريم و ايران چون همه شان مسلمان هستند، راي بدين قضيه خواهند داد و بعد از راي آنها حكومت جمهوري اسلامي، تشكيل خواهد شد .» (18) از اين رو مردم، اولويت در انتخاب دارند و اسلام اولويت در حكومت . و در جاي ديگري نيز با اشاره به حق مردم در انتخاب حاكم مي گويد: «كسي كه مي خواهد يك مملكتي را اداره بكند ... (و) مقدراتمان را دستش بدهيم بايد آدمي باشد كه مردم انتخاب كنند و با انتخاب مردم پيش بيايد . قهرا وقتي با انتخاب مردم پيش آمد، صالح است .» (19) شرط امام براي حاكم، شروط ديني (قانون و عدالت) مي باشد و اين، سبب نصب الهي مي شود . از اين رو، اگر مردم اين نصب الهي را نپذيرند، مشروعيت الهي عينيتي پيدا نمي كند . از اين رو، نقش مردم در حكومت ديني به كارآمدي آن مرتبط مي باشد و حكومت در ارتباط كامل با مردم شكل مي گيرد

. به صورت كلي امام به رابطه مردم و حكومت از دو زاويه مي نگرد، حق حكومت بر مردم و حق مردم بر حكومت . در هر دو صورت، مردم از لحاظ سياسي تعيين كننده و رسميت دهنده به حكومت مي باشند . از اين جهت اگر مردم، حكومت و اجزاي آن را قبول نداشتند، كسي، حق اجبار و تحميل بر آنان را ندارد: «ما تابع آراي ملت هستيم . ملت ما هر طوري راي داد ما هم از آنها تبعيت مي كنيم . ما حق نداريم، خداي تبارك و تعالي به ما حق نداده است . پيغمبر اسلام به ما حق نداده است كه ما به ملتمان يك چيزي را تحميل كنيم .» (20) تمام هنر انسان و لذت سعادت ابدي، در گرو اختيار انسان است و حتي خداوند پذيرش ربوبيت خود را نيز بر انسان تحميل نكرده است، چه برسد به تحميل حكومت ديني . از نگاه امام، هرگونه تحميل به استبداد منجر مي شود و «رژيم اسلامي با استبداد جمع نمي شود .» (21)

مردم، محور حكومت در انديشه امام، مردم محور حكومت مي باشند و اين حكومت است كه بايد براي مردم برنامه ريزي كند و در خدمت آنان باشد چرا كه «بايد اساس را مردم و فكر مردم قرار داد و بايد به فكر مردم بود ... بايد مردم خودشان (امور) حكومت را به دست بگيرند .» (22) امام در عبارت ديگري به وظيفه حكومت در مقابل مردم تصريح مي كند و معتقد است در حكومت اسلامي كه بر پايه عدالت پي ريزي شده است حكومت بايد براي مردم باشد نه

مردم براي حكومت، «حكومت اسلامي حكومتي است كه براي مردم خدمتگزار است، بايد خدمتگزار باشد .» (23) از اين جهت حكومت اسلامي جنبه تحميلي، استبدادي و زورگويي ندارد، بلكه بايد به وظيفه خود براي خدمت به مردم عمل كند . در اين صورت حكومت ديني، حكومتي عاطفي است كه با دلهاي افراد ارتباط برقرار مي كند و پس از آن، مردم پشتيبان اين حكومت مي شوند . «كاري بكنيد كه دل مردم را به دست بياوريد، پايگاه پيدا كنيد در بين مردم (در اين صورت) خدا ... و ملت از شما راضي است، قدرت در دست شما مي ماند و مردم هم پشتيبان شما هستند .» (24) حكومت بر قلوب و دلهاي مردم آنقدر مهم است كه «در بسياري از حكومتها، حكومت بر ابدان است آن هم با فشار، و لذا موفق نيستند» (25) و به سران كشورهاي اسلامي توصيه مي كند: «شما كوشش كنيد كه حكومت بر قلوب كشورهاي خودتان بكنيد، نه حكومت بر ابدان، و قلوب از شما كناره بگيرند ... حكومت بر قلوب يك حكومت شيرين است به خلاف حكومت بر ابدان كه قلوب با آنها نباشد ... حكومت صدر اسلام، حكومت بر قلوب بود و لذا با جمعيتهاي كم بر امپراتوريهاي بزرگ غلبه كردند .» (26)

آزادي انتخاب همچنين آزادي حق انتخاب، براي مردم، در اجزاء و نهادهاي حكومتي نيز به طريق اولي وجود دارد از اين رو، امام مي گويد: «هر كس آزاد است هميشه و به هر كسي كه مي خواهد، راي مي دهد .» (27) امام اگر چه اين آزادي را براي مردم به رسميت مي شناسد و معتقد

است كه: «بايد مردم را براي انتخابات آزاد گذاريم و نبايد كاري بكنيم كه فردي بر مردم تحميل شود .» (28) ولي در عين حال از نتيجه اختيار و آزادي مردم مطمئن هستند: «بحمدالله مردم ما داراي رشد ديني - سياسي مطلوب مي باشند و خود، افراد متدين و درد مستضعفان چشيده و آگاه به مسائل ديني - سياسي و همگام با محرومين را انتخاب خواهند كرد .» (29) در جاي ديگري نيز با اشاره به تذكر مردم در انتخاب درست مي گويد كه اين انتخابات بايد براي رضاي خدا و صلاح اسلام و مسلمين باشد . (30) در چارچوب اسلام ناب محمدي صلي الله عليه و آله مهمترين توصيه ها به مردم در استفاده درست از حق انتخاب خود شكل مي گيرد . با اين معيار بين دو گروه مهم، تفاوت قائل مي شود: «مردم شجاع ايران با دقت تمام به نمايندگاني راي دهند كه معتقد به اسلام و وفادار به مردم باشند و در خدمت به آنان احساس مسؤوليت كنند و طعم تلخ فقر را چشيده باشند و در قول و عمل مدافع اسلام پابرهنگان زمين، اسلام مستضعفين، اسلام رنجديدگان تاريخ، اسلام عارفان مبارزه جو، اسلام پاك طينتان عارف و در يك كلمه، مدافع اسلام ناب محمدي صلي الله عليه و آله باشند و افرادي را كه طرفدار اسلام سرمايه داري، اسلام مستكبرين، اسلام مرفهين بي درد، اسلام منافقين، اسلام راحت طلبان، اسلام فرصت طلبان و در يك كلمه، اسلام آمريكايي هستند، طرد نموده و به مردم معرفي نمايند .» (31)

حق نظارت از ديگر حقوق مسلم مردم، نظارت آنها بر عملكرد حكومت و

مسؤولين آن مي باشد، اين مساله كه به «امر به معروف و نهي از منكر» نيز تعبير مي گردد از حقوق جامعه انساني در حكومت ديني مي باشد . از اين رو، امام مي گويد: «همه ملت موظفند كه نظارت كنند بر اين امور ... با كمال دقت توجه كنيد كه يك قدم خلاف اسلام نباشد به عنوان اسلام، به عنوان مسلمين ... يك قدم خلاف برندارند .» (32) اين حق مردم در تمامي اركان حكومت از حاكم اصلي جامعه گرفته تا مردم عادي، جاري است لذا امام هر گونه عدم نظارت را موجب خسارت به خود مردم و جامعه مي داند و مي گويد: «ملت اگر نظارت نكنند در امور دولت و مجلس ... ممكن است يك وقت به تباهي بكشد .» (33)

حكومت ديني و قانون

1 - حق وضع قوانين امام در كشف الاسرار، اين سؤال را مطرح مي كند كه «آيا بشر حق دارد براي خود قانون وضع كند يا نه؟ اگر دارد آيا اطاعت چنين قانوني واجب است يا نه؟ در صورت وجوب (اطاعت از قانون) اگر كسي تخلف كند، سزايش چيست؟» (34) در پاسخ ضمن اشاره به مباحث قبلي خودشان در تعريف مفهوم قانوني بشري مي گويد: «مقصود از اين كه بشر قانون وضع كند اين است كه يك نفر يا چند نفر از پيش خود يك قانوني وضع كنند و آن گاه بر افراد يك كشور واجب مي شود كه به آن عمل كنند و اگر عمل نكنند عقل، آنها را نكوهش كند و براي آنها جزايي قائل شود . چنانچه قوانين كشورهاي جهان از اين قرار است .» (35)

امام قانونگذاري بشر را مخالف خرد مي داند و اين مطلب را به علل مختلف رد مي كند . اولين دليل امام آن است كه بشر، نمي تواند براي ديگري تعيين تكليف نمايد چرا كه انسان توانايي فهم مصالح خود را ندارد چه رسد به توانايي فهم مصالح ديگران . از اين رو، امام مي گويد: «هيچ كس نمي تواند بگويد كه قانون يك نفر يا چند نفر بي جهت براي يك كشور لازم الاطاعه باشد .» (36) اولين علت اين مساله به اختيار انسان مرتبط است از اين رو، دليل اصلي آن را بايد در مباني كلامي امام جستجو كرد: «به عقل ... . رجوع كنيد، ببينيد حدود اختيار يك انسان چيست؟ آيا جز تصرف در حدود دارايي خود و آنچه به طور مشروع به دست آورده مي تواند باشد؟ انسان چنين اختياري در قانون عقل دارد كه در مال و جان يك توده دخالت و بر خلاف آنها دست درازي كند .» (37) و دومين علت آن به عدم احاطه بشر بر مصالح عامه انسانها برمي گردد: «(انسانهائي كه) قانونگذاري مي كنند ... احاطه به همه جهات و خصوصيات ندارند و از خطاكاري و غلط اندازي و اشتباه مامون نيستند چه بسا حكمي كنند كه بر ضرر مردم تمام شود و بر خلاف مصالح كشور باشد .» (38) نكته بسيار مهم اين است كه امام، نمي خواهد قوانين بشري را كاملا مردود بداند، آنچه كه به هيچ وجه قابل قبول نمي باشد، جايگزيني انسان به جاي خدا در امر قانونگذاري است . اين جايگزيني به هيچ وجه از نگاه امام پذيرفته نيست .

ولي اين دليل نمي شود كه بشر به قوانين جديد نياز نداشته باشد . در اين صورت با شكل گيري امكانات و تمدن جديد و به خصوص نيازهاي جديد، افراد بشر مي تواند واضع اين قوانين باشد ولي به شرطي كه از چارچوب موافقت با موازين مسلم اسلامي، خارج نباشد . و به تعبير ديگر مخالفتي با قوانين اسلامي نداشته باشد . از اين رو، امام با توجه به اين مساله مي گويد: «مثلا در صدر اسلام به واسطه محدود بودن، كشور اسلامي نيازمند به بانك، ثبت املاك، سرشماري و مانند اينها نبود و ساز و برگ ارتش در آن زمان با اين زمان مخالف بوده و وزارت پست و تلگراف نبوده ... لكن قانون اسلام از تشكيل آنها اساسا جلوگيري نكرده است . اكنون بايد كارشناسان ديني كه علماي اسلامند نظر كنند، هر يك از اين تشكيلات كه مخالف قوانين اسلام نبود و كشور نيز به آن نيازمند بود، در تشكيل آن موافقت كند (و از اين جهت) قانون اسلام ابدا با اين گونه ترقيات مخالفت نكرده و قوانين اسلام با هيچ يك از پيشرفتهاي سياسي و اجتماعي مخالف نيست .» (39) از اين رو، تشكيل مجلس شورا به شرط موافقت با احكام شرع امري لازم مي باشد: «با تشكيل مجلس براي وفق دادن مصالح كشور با كليات قانونهاي آسماني ... موافق هستيم .» (40) فرضا نيز انسان بتواند مصالح دنيوي خود را به صورت كامل تشخيص دهد، ولي مصالح اخروي خود را نمي تواند تشخيص دهد . لذا از نگاه امام «براي انسان دو زندگاني است، يك زندگاني مادي و دنيوي كه در

اين جهان است و يكي زندگاني معنوي آخرتي كه در جهان ديگر است .» (41) بشر نهايتا مي تواند قوانين مادي و دنيوي را وضع كند و در همين مرحله نيز دچار نقصانهاي عمده مي باشد چرا كه انسان را محصور در همين دنيا مي كند . «قانونهاي بشري، انسان را به همان زندگاني مادي دنيايي دعوت مي كند و از زندگاني هميشگي ابدي غافل مي كند و چنين قانوني براي انسان كه داراي دو زندگاني است و ساز و برگ هر دو را نيازمند است، زيانهاي ناگفتني دارد .» (42) علت اين مساله نيز صرفا آن است كه قوانين بشري كه در دنيا محقق مي گردد، بايد از خصوصيتي برخوردار باشد كه بشر را براي سعادت در جهان ديگر مهيا كند و چون انسان، به مصالح واقعي خود آگاه نيست، از اين رو قوانيني وضع مي كند كه او را در محدوده تنگ مادي، محصور مي كند و هدف اصلي خلقت، اصلا به وجود نمي آيد .

2 - قانون الهي همانطور كه گفته شد قانونگذار در قانون الهي كسي جز خداوند نمي تواند باشد . چرا كه «قانونگذار بايد كسي باشد كه از نفع بردن و شهوت راني و هواهاي نفساني و ستمكاري بر كنار باشد و درباره او احتمال اين گونه چيزها ندهيم و آن غير از خداي عادي نيست . پس قانونگذار غيرخدا نبايد باشد .» (43) لذا صالح ترين مرجع قانونگذاري خداوند است . چرا كه تنها خيرخواه واقعي انسان مي باشد، «خداي جهان است كه عالم به همه مصالح است و هم مهربان به همه افراد است و هم دستخوش

عوامل (گوناگون) نيست و تحت تاثير كسي واقع نمي شود و منافع كشوري را فداي كشور ديگر نمي كند .» (44) به صورت كلي وجود قانون الهي و انحصار اين قانون به خداوند مفروض مي باشد براي همين امام در صدد نتيجه گيري سياسي از اين مساله مي باشد: «فرق اساسي حكومت اسلامي با حكومت هاي مشروطه سلطنتي و جمهوري در همين است; در اين كه نمايندگان مردم و پادشاه در اين گونه رژيمها به قانونگذاري مي پردازند، در صورتي كه قدرت مقننه و اختيار تشريع در اسلام به خداوند متعال اختصاص يافته است . شارع مقدس اسلام، يگانه قدرت مقننه است، هيچ كس حق قانونگذاري ندارد، و هيچ قانوني جز حكم شارع را نمي توان به مورد اجرا گذاشت .» (45) همان طور كه گفته شد از نگاه امام، عالم بر پايه اراده خداوند و قوانين الهي شكل گرفته است . لذا اثبات اين مساله با توجه به اصل اساسي «توحيد» اينچنين مي باشد: «از اين اصل ما نيز معتقديم كه قانونگذاري بر اين پيشرفتها در اختيار خداي تعالي است . همچنان كه قوانين هستي و خلقت را نيز، خداوند مقرر فرموده است و جوامع، تنها در گرو اطاعت از قوانين الهي است كه توسط انبيا به بشر ابلاغ شده است .» (46) بنابر نظر امام، از تدبير خداوند به دور است كه براي سعادت ابدي انسان، قانونگذاري نكرده باشد چرا كه در اين صورت خداوند به ربوبيت تشريعي خود عمل نكرده است . «عقل حكم (مي كند) كه قانونگذاري، وظيفه خداست و هيچ كس چنين وظيفه اي ندارد (از اينرو) بايد (بگوييم) به

اين كه خداي عادل وظيفه خود را انجام داده است .» (47) از خصوصيات بسيار مهم قانون الهي، جامعيت آن مي باشد . چرا كه همه اشياي عالم، تحت تدبير الهي هستند . امام معتقد است: «اين قانون كه از جنبه هاي عمومي ممالك جهان گرفته تا خصوصيات عامه اشخاص و از زندگاني اجتماعي تمام بشر تا زندگاني شخصي انسان كه تنها در يك غار زندگي مي كند (جاري مي باشد) و از قبل از قرار نطفه آدمي در رحم تا پس از رفتن در تنگناي قبر، هزارها قانون گذاشته است .» (48) اين امتيازات نمي تواند امري بشري باشد . چرا كه بسياري از اين قوانين اصول ثابتي هستند كه قبل از به دنيا آمدن وي نيز وجود دارند و براي همين «دين، قانون بزرگ خدايي است كه براي اداره كشورهاي جهان و چرخانيدن چرخهاي زندگي آمده است و هر كس به آن عمل كند، به سعادت دو جهان مي رسد .» (49) اين دين همان قانون الهي اسلام مي باشد كه شامل «قرآن كريم و سنت رسول اكرم است .» (50) ويژگي ديگر قانون الهي، استحكام اين قانون است كه به وسيله خرد و عدل ايجاد مي شود به عبارت ديگر قانون الهي «قانوني است كه از روي عدالت الهي پيدا شده است .» (51) از ويژگيهاي ديگر قانون الهي، ابدي بودن آن مي باشد . چرا كه خداوند وجودي ازلي دارد . لذا امام مي گويد: «چون آن كه قانون اسلام را آورده است، خداست (پس اوست كه) محيط بر همه چيزهاست، بر همه اعصار است .» (52) بنابراين، قوانين الهي ابدي

و براي همه زمانهاست .

3 - قانون بشري (اساسي) قانون اساسي، مهمترين قانون بشري مي باشد كه در دوران معاصر به رسميت شناخته شده است . امام، با پذيرفتن قانون اساسي در اول انقلاب و دعوت همه افراد به اطاعت از آن، نشان دادند كه اطاعت از آن به عنوان ميثاق نظام اجتماعي، امري لازم است . ولي نكته بسيار مهم اين است كه اين قانون صرفا در چارچوب شرع، مورد قبول امام بود . به عبارت ديگر چون بشر براي حيات اجتماعي خود، احتياج به قوانين الهي دارد، از اين رو، هر قانوني را كه خود بخواهد وضع كند، بايد با مباني شرعي مطابقت داشته باشد . در اين جهت امام يكي از اهرم هاي مبارزه خود را در قبل از انقلاب اسلامي، به عدم مشروعيت قوانين آن دوران معطوف مي كند چرا كه در آن زمان به متمم قانون اساسي، مبني بر لزوم نظارت مجتهدين بر قوانين عمل نمي شد . به همين دليل، اطاعت از اين قانون لازم نبود كه در موارد بسيار متعددي اين مساله مورد اشاره ايشان قرار گرفت . نكته بسيار مهم اين است كه از نگاه امام «تمام قوانيني كه غير از قانون اسلام است، قانون نيست .» (53) علت اين مساله نيز كاملا روشن است . چرا كه در انديشه كلامي امام يك قانون وجود دارد و آن هم قانون خداست و هر چه غير از آن باشد، اگر چه عنوان «قانون » را داشته باشد ولي مفهوم واقعي و صحيح آن را ندارد و نبايد بدان عمل شود چرا كه بر اساس عقلانيت واقعي شكل نگرفته

است . پس از انقلاب اسلامي نيز، امام خميني، بر مطابقت قانون اساسي و قوانين مجلس (به عنوان مردمي ترين نهاد حكومت) با احكام شرع، تاكيد داشتند . به عبارت ديگر قوانين مجلس بدون آن كه مشروعيت ديني پيدا كند، رسميت ندارد . اصولا تمامي مباني كلامي و سياسي ايشان بر لزوم چنين مطابقتي دلالت دارد . و حكومت ديني، بدون قانون الهي هيچ مفهومي ندارد . از اين رو، امام با اشاره به جايگاه مجلس، مي گويد «مجلس شوراي اسلامي كه در راس تمام نهادهاي نظام جمهوري اسلامي است، از ويژگيهاي خاص برخوردار است كه مهمترين آنها اسلامي - ملي بودن آن است . اسلامي است كه تمام تلاشش در راه تصويب قوانين غيرمخالف با احكام مقدس اسلام است .» (54) اهميت جايگاه و نقش مجلس به اندازه اي مهم است كه هر گونه ابهام در كاركرد آن مي تواند تمامي مشروعيت حكومت ديني را زير سؤال ببرد . بدين جهت، امام در مباحث خود، ضمن تاكيد بسيار در اين زمينه خاطرنشان مي كند: «بايد هر مساله اي با دقت رسيدگي بشود و در كمسيونها اولا و بعد در مجلس ثانيا و بعد هم در شوراي نگهبان ثالثا رسيدگي بشود كه وقتي يك قانون از مجلس بيرون آمد، يك قانون صد در صد شرعي باشد . چه موافق با احكام اوليه كه مال اسلام است يا موافق با احكام ثانويه كه آن هم مال اسلام است .» (55) در انديشه امام، جمهوريت و نقش آن نيز در راستاي كاركرد صحيح دين، به رسميت شناخته مي شود . بدين جهت، چون نمايندگان مجلس بر اساس

وكالت از طرف مردم انتخاب مي شوند، بايد كليات راي مردم را نيز در نظر بگيرند . از اين جهت امام با در نظر گرفتن راي مردم به جمهوري اسلامي و رسميت اين نظام در داخل و خارج كشور، مي گويد: «با توجه به مراتب فوق، قانون اساسي و ساير قوانين در اين جمهوري بايد صد در صد بر اساس اسلام باشد و اگر يك ماده هم بر خلاف احكام اسلام باشد، تخلف از جمهوري و راي اكثريت قريب به اتفاق ملت است . بر اين اساس هر راي يا طرحي كه از طرف يك يا چند نماينده به مجلس داده شود كه مخالف اسلام باشد، مردود و مخالف مسير ملت و جمهوري اسلامي است و اصولا نمايندگاني كه بر اين اساس انتخاب شده باشند، وكالت آنان محدود به حدود جمهوري اسلامي است و اظهار نظر و رسيدگي به پيشنهادهاي مخالف اسلام يا مخالف نظام جمهوري، خروج از حدود وكالت آنهاست .» (56) در اين عبارات امام، نمايندگي نمايندگان مجلس را بر اساس وكالتي مي دانند كه از طرف مردم معتقد به جمهوري اسلامي انتخاب شدند . از اين رو، چون عنوان نظام، «جمهوري اسلامي » است هر قانوني كه مخالف اين دو ركن (جمهوريت - اسلاميت) باشد، قانوني نمي باشد . به عبارت ديگر، اگر چه مردم در هر نظامي اولويت دارند ولي در جمهوري اسلامي با انتخاب آزادانه مردم، اسلام اولويت دارد . در عين حال، شوراي نگهبان نيز به علت جايگاه حقوقي خود از اهميت زيادي برخوردار است از اين رو، امام مي گويد: «و اما شوراي نگهبان، كه حافظ احكام مقدس

اسلام و قانون اساسي هستند . مورد تاييد اينجانب مي باشند . و وظيفه آنان بسيار مقدس و مهم است و بايد با قاطعيت به وظيفه خود عمل نمايند .» (57) اين وظيفه نيز، فقط از جهت برتري احكام الهي مطرح مي شود . امام با اشاره به اين مساله مي گويد: «شما (شوراي نگهبان) ناظر بر قوانين مجلس بايد باشيد و بايد بدانيد كه به هيچ وجه ملاحظه نكنيد . بايد قوانين را بررسي نماييد كه صد در صد اسلامي باشد .» (58) امام به اين مساله نيز توجه دارد كه مجلس شوراي اسلامي نيز در صدد مخالفت با شرع نيست ولي در عين حال شوراي نگهبان ضامن رعايت دقيق احكام شرعي در وضع قوانين مي باشد . امام مي گويد: «بحمدالله مجلس ما مجلسي است اسلامي و قوانين خلاف اسلام تصويب نخواهد شد ولي شما وظيفه داريد ناظر باشيد .» (59) در همين توصيه ها امام به مساله بسيار مهمي اشاره مي كند كه دقت ويژه اي را مي طلبد: «به هيچ وجه گوش به حرف عده اي كه مي خواهند يك دسته كوچك مردم ما خوششان بيايد و به اصطلاح مترقي هستند، ندهيد . قاطعانه با اين گونه افكار مبارزه كنيد خدا را در نظر بگيريد . اصولا آنچه كه بايد در نظر گرفته شود خداست نه مردم . اگر صد ميليون آدم، اگر تمام مردم دنيا يك طرف بودند و شما ديديد كه همه آنان حرفي مي زنند كه بر خلاف اصول قرآن است بايستيد و حرف خدا را بزنيد و لو اين كه تمام بر شما بشورند . انبيا همين

طور عمل مي كردند . مثلا موسي در مقابل فرعون مگر غير از اين كرد؟ مگر موافقي داشت .» (60) البته در ادامه همين مطلب، جملات مربوط به تاييد مجلس و تصويب قوانين اسلامي توسط آن نهاد، آورده مي شود . ولي به هر حال مي تواند دليل بسيار واضحي از حساسيت فوق العاده امام مبني بر اهميت رعايت احكام الهي باشد . در طي انقلاب اسلامي نظرات كارشناسي مجلس شوراي اسلامي بعضا با نظرات فقهي، شوراي نگهبان سازگاري نداشت . امام با توجه به اين مساله، نصايحي را به مجلس شوراي اسلامي و شوراي نگهبان مبني بر رعايت مصالح جامعه و حقوق مردم و همكاري با هم در اين زمينه مي كند . ضمن آن كه بايد به اين نكته نيز اشاره كنيم كه جايگاه مردم، به عنوان مصداق مفاهيم فقهي و محور بودن حل مشكلات آنان يكي از ابعاد اساسي فقه حكومتي امام را تشكيل مي دهد همچنين لازم به ذكر است امام اين مساله را به عنوان تاكيد بر رعايت حقوق الهي مطرح كردند، ضمن آن كه به مردم بي اعتنا نمي باشند و تاكيد بر ارزش و احترام مردم، در بسياري از فرازهاي سخنان و پيامهاي ايشان نمود دارد .

قانون اساسي مطلوب امام در نامه اي به نمايندگان خبرگان قانون اساسي، ويژگيهاي قانون اساسي مطلوب را مطرح مي كنند، به صورت كلي در انديشه امام، شرط اسلامي بودن قوانين از ضروريات و بديهيات قانون اساسي مي باشد . بعد از آن، شروط ديگري نيز ذكر مي شود . اولين شرطي را كه امام براي قانون اساسي مطلوب مطرح مي كند به

رعايت مصالح مردم در قوانين مربوط مي شود . از اين رو، شرط اول، «حفظ و حمايت حقوق و مصالح تمام قشرهاي ملت دور از تبعيض ناروا» (61) مي باشد . در اين بند، امام به لزوم مساوات انسانها در برخورداري از حقوق قانوني و رعايت مصالح آنها تاكيد مي كند . دومين شرط به «پيش بيني نيازها، منافع نسلهاي آينده آن گونه كه مد نظر شارع مقدس در معارف ابدي اسلام است » (62) ، چرا كه در انديشه امام، اسلام به عنوان جامع ترين دين داراي برنامه هاي دائمي براي هدايت اخروي و تامين نيازهاي مادي افراد مطرح مي شود و هر نوع قانونگذاري جديد بايد در چارچوب حقانيت ابدي اين معارف جاي بگيرد . خصوصيت ديگر قانون اساسي و يا قانون بشري از نگاه امام به «صراحت قانون » بر مي گردد; يعني «صراحت و روشني مفاهيم قانون به نحوي كه امكان تفسير و تاويل غلط در مسير هوسهاي ديكتاتورها و خودپرستان تاريخ در آن نباشد .» (63) به طور طبيعي استبداد و خودكامگي مورد مخالفت شديد اسلام است . از اين رو، اگر اين قانون به نفع منافع فردي و گروهي باشد، هيچ ارزشي ندارد، همچنين چون برداشت امام، ثبات و جاودانگي قانون اساسي بوده است، ويژگيهاي آن به گونه اي اعلام مي شود كه براي هميشه راه سوء استفاده از آن بسته شود . در عين حال امام در سال 68 به لزوم بازنگري در قانون اساسي اشاره كرده و علت آن را اين گونه بيان مي كند: «از آنجا كه پس از كسب ده سال تجربه عيني و عملي

از اداره كشور، اكثر مسؤولين و دست اندركاران ... بر اين عقيده اند كه قانون اساسي با اين كه داراي نقاط قوت بسيار خوب و جاودانه است، داراي نقايص و اشكالاتي است كه در تدوين و تصويب آن به علت جو ملتهب ابتداي پيروزي انقلاب و عدم شناخت دقيق معضلات اجرايي جامعه، كمتر به آن توجه شده است ... (لذا) رفع نقايص آن يك ضرورت اجتناب ناپذير (است . . ). و چه بسا تاخير در آن موجب بروز آفات و عواقب تلخي براي كشور و انقلاب گردد .» (64) در ادامه امام به مصاديق اين مشكلات همچون مساله - رهبري - تمركز در قواي مجريه و قضائيه، مجمع تشخيص مصلحت و ... اشاره مي كنند ولي نكته قابل ذكر اين مي باشد كه امام لزوم اين بازنگري را در جهت حل معضلات جامعه و مردم، مطرح مي كنند . از اين رو، پرداختن قانون بشري به حل مشكلات جامعه و شكل گيري زندگي مساعد براي همه مردم، در جهت رسيدن به سعادت ابدي، از دغدغه هاي فكري امام خميني مي باشد . و در اصلاحات مورد نظر امام، پايبندي قاطع بر رعايت موازين شرع و محوريت قانون الهي اسلام، امري خدشه ناپذير است . لذا در جاي ديگري ويژگيهاي قانون مطلوب را اين گونه بيان مي كند: «قانون براي نفع ملت است، براي نفع جامعه است، براي نفع بعضي اشخاص و بعضي گروهها نيست . قانون توجه به تمام جامعه كرده است . قانون براي تهذيب تمام جامعه است . البته دزدها از قانون بدشان مي آيد و ديكتاتورها هم از قانون بدشان مي

آيد و كساني كه مخالفتها مي خواهند بكنند، از قانون بدشان مي آيد . لكن قانوني كه مال همه ملت است و براي آرامش خاطر همه ملت است و براي مصالح همه ملت است، بايد محترم شمرده شود .» (65) همانطور كه از اين عبارات نيز معلوم مي گردد . در انديشه امام، خصوصيت مهم قانون توجه به مصالح همه مردم مي باشد كه به آرامش خاطر آنها منجر مي گردد . و زمينه براي رشد و تعالي انسان فراهم شود . همچنين از نگاه امام چون قوانين مجلس و نظارت شوراي نگهبان، اسلامي بودن قوانين را مي رساند . از اين رو، همه بايد از آن اطاعت كنند و مخالفت با آن جايز نيست: «كساني كه با مصوبات مجلس، بعد از اين كه شوراي نگهبان نظر خودش را داد، باز مخالفت مي كنند، اينها دانسته يا ندانسته با اسلام مخالفت مي كنند .» (66) در ادامه امام به حفظ نظم عمومي اشاره مي كنند و معتقدند اين نظم فقط در اطاعت از قوانين متجلي مي شود: «اگر همه اشخاصي كه در كشورمان هستند و همه گروههايي كه در كشور هستند و همه نهادهايي كه در سرتاسر كشور هستند، به قانون خاضع بشويم و قانون را محترم بشماريم، هيچ اختلافي پيش نخواهد آمد . اختلافات از راه قانون شكني ها پيش مي آيد .» (67) لذا هر گونه نافرماني از قانون، ديكتاتوري است (68) ، چرا كه «همه بايد مقيد به اين باشيد كه قانون را بپذيريد ... براي اين كه ميزان اكثريت است .» (69) پي نوشت: 1) كارشناس ارشد علوم سياسي و محقق

. 2) امام خميني، صحيفه نور، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي، چاپ اول، 1361، ج 17، ص 103 . 3) همان، ج 9، ص 253 . 4) امام خميني صحيفه امام، مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام، تهران، چاپ اول، 1379، ج 2، ص 358 . 5) امام خميني، ولايت فقيه، مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خميني رحمه الله، تهران، چاپ اول، 1373، ص 31 . 6) همان . 7) صحيفه امام، پيشين، ج 11، ص 22 . 8) صحيفه نور، پيشين، ج 10، ص 27 . 9) همان، ج 4، ص 207 . 10) همان، ج 5، صص 35 - 34 . 11) ولايت فقيه، پيشين، ص 30 . 12) همان . 13) همان، ص 30 . 14) صحيفه نور، پيشين، (وصيت نامه)، ج 21، صص 181 - 180 . 15) همان . 16) همان، ج 3، ص 42 . 17) همان، ج 4، ص 212 . 18) همان، ج 3، صص 258 - 29 . 19) همان، ج 4، ص 122 . 20) همان، ج 10، ص 181 . 21) همان، ج 2، ص 205 . 22) همان، ج 15، ص 190 . 23) همان، ج 5، ص 241 . 24) همان، ج 7، ص 6 . 25) همان، ج 14، صص 118 - 117 . 26) همان . 27) همان، ج 17، ص 95 . 28) همان، ج 20، ص 101 . 29) همان . 30) همان، ج 18، ص 152 و ج 17، ص 95 . 31) همان، ج 20، ص 197 . 32) همان، ج 7، صص 35 -

34 . 33) همان، ج 15، ص 60 . 34) امام خميني، كشف الاسرار، دفتر نشر فلق، بي تا، ص 288 . 35) همان . 36) همان . 37) همان، ص 289 . 38) همان، ص 182 . 39) همان، ص 295 . 40) همان، ص 91 . 41) همان، ص 312 . 42) همان، ص 312 . 43) همان، ص 291 . 44) همان، ص 191 . 45) ولايت فقيه، پيشين، ص 34 . 46) صحيفه نور، پيشين، ج 4، ص 166 . 47) كشف الاسرار، پيشين، ص 291 . 48) همان، ص 189 . 49) همان، ص 291 . 50) صحيفه نور، پيشين، ج 9، ص 425 . 51) همان . 52) همان، ج 9، ص 171 . 53) صحيفه امام، پيشين، ج 8، ص 201 . 54) صحيفه نور، پيشين، ج 18، ص 273 . 55) همان، ج 17، ص 472 . 56) همان، ج 9، صص 256 - 254 . 57) همان، ج 19، ص 155 . 58) همان، ج 12، ص 258 . 59) همان . 60) همان، ج 12، ص 258 . 61) همان، ج 8، ص 256 . 62) همان . 63) همان . 64) صحيفه امام، پيشين، ج 21، ص 363 . 65) همان، ج 14، ص 414 . 66) همان . 67) همان، ج 14، ص 414 . 68) همان، ج 14، ص 415 . 69) همان، ج 14، ص 377 . منابع مقاله:

مجله رواق انديشه، شماره 19، قاسمي، مجيد؛

اجتهاد و سياست از ديدگاه امام خميني(ره)

اجتهاد و سياست از ديدگاه امام خميني(ره) در گفتگو با: حجة الاسلام والمسلمين سيد نورالدين شريعتمدار

جزايري گفت و گوي اين شماره به انديشه هاي حضرت امام اختصاص دارد; اگر حضرتعالي مطلب خاصي در مورد خصيت حضرت امام داريد، لطفا بيان بفرماييد؟ شريعتمدار جزايري: قبل از ورود به مطلب، لازم به يادآوري است كه اين برنامه ها و تحقيق ها و مصاحبه ها همه از بركت وجود امام است. اين مجله نيز از يك بعد، از بركت وجود خود امام است و مي توان گفت يك قطره از درياي نوآوري ايشان در فقه و اصول و ديگر انديشه هاي امام است. امام همه چيز را براي ما تازه و نو كرده است; اصل حكومت، اصل سياست و بعد سياسي اسلام و اين تولد تازه اي كه براي زندگي مسلمانان نه تنها در ايران; بلكه در تمام دنيا به وجود آمده، در اثر انديشه هاي نو امام در فقه و اصول و فلسفه و...است. هنگامي كه انسان آثار امام را مطالعه مي كند، احساس مي كند كه آثار امام، ادامه جريان بزرگ فقه و فلسفه اسلامي است كه ريشه در تفكرات شيخ مفيد و ساير علماي شيعي دارد و از سوي ديگر، ابعاد تازه اي در انديشه امام يافت مي شود. آيا هنگام بررسي عقايد امام،بايد آن را به گونه اي تحليل كرد كه ادامه مباحث گذشته باشد و يا اينكه از طرحي تازه بايد صحبت كرد. و اگر از طرح نو صحبت مي شود، چه نسبتي با گذشته دارد و به طور كلي ويژگيهاي اين طرح نو چيست؟ شريعتمدار جزايري: از يك طرف، نوآوري در انديشه هاي امام، در حركت علمي ايشان، در مباني فقهي و اصولي و ديگر انديشه هاي

معظم له وجود دارد و از طرف ديگر، تقيد ايشان به فقه سنتي و علوم سنتي را نمي توان انكار كرد و گفت كه نوآوري هاي ايشان جدا از فقه و علوم سنتي است; بلكه مي توان گفت اين نوآوري ها از همان جا ريشه گرفته است. اصل نهال انديشه امام در فقه و اصول گذشته بوده; ليكن امام اين نهال را پرورش و رشد داده و بر شاخه هاي آن افزوده است. در حقيقت، ميان انديشه امام راحل و ساير فقها،عموم و خصوص مطلق است; يعني آنچه در انديشه هاي امام هست، جزئي از آن - البته با كم و زياد - در فقهاي گذشته نيز وجود دارد; اما آنچه در انديشه امام هست، در انديشه گذشتگان نيست. به طور كلي اگر بخواهيم موضوع ويژگيهاي مباني انديشه اي امام را بررسي كنيم، بايد آن را در دو بخش توضيح دهيم: اول، ديدگاه عمومي امام نسبت به فقه و اصول گذشته; دوم، ارائه برخي از مصاديق و نشان دادن بخشي از مباني فقهي و اصولي امام كه تحولاتي در نظريات فقهي ايجاد كرد; هم در اجرا و هم در عمل به فقه كه نتيجه آن، همان انقلاب و جمهوري اسلامي است. اما در بخش اول، يعني ديدگاه عمومي ايشان نسبت به فقه; موضوع غني بودن فقه شيعه و جامع بودن و كامل بودن آن است كه ايشان سفارشات مخصوصي نسبت به فقه و فقها در اين موضوع دارند. البته اين سفارشها در گفته هاي فقهاي قبلي و آيات و روايات هم موجود است; اما از ويژگيها و نوآوري هاي امام در اين بخش، تاكيد ايشان

بر غني بودن فقه شيعه است كه بيان مي كنند فقه شيعه مي تواند در تمام ابعاد زندگي داراي اثر باشد و تمام نيازمندي هاي افراد بشر را در حالات فردي و برخوردهاي اجتماعي برآورده ساخته و سعادت و سرفرازي دنيا و آخرت را تضمين نمايد. و بر اين اساس، يك عالم بايد دانا به تمام احوال زمان خود باشد و بتواند مشكلات اجتماع را بفهمد و براي علاج آنها راه و انديشه داشته باشد. اين ويژگي در بخش اول; يعني ديدگاه عمومي ايشان نسبت به فقه است كه فقهاي ديگر ندارند و به اين وسعت و گسترش به فقه نگاه نمي كنند. آنها به اهميت فقه و جنبه عبادي فقه توجه داشته و بر جنبه هاي فردي آن و علاج و درماني كه فقه براي حالت فردي دارد و مي تواند فرد مسلمان را به سعادت برساند و معنويات را در او تقويت نمايد تاكيد مي نمودند; اما جنبه هاي اجتماعي فقه را در نظر نداشتند; بلكه به تعبير شهيد صدر كه باز الهام از امام است، فقهاي قبلي در ديدگاه خود به فقه فردگرا بودند تا جايي كه در استنباط قضاياي شرعيه، فرد را در نظر مي گرفتند و هيچ وقت نظر به جامعه و اجتماع نداشتند و براي حل مشكلات مردم و اجتماع آنها چاره جويي نمي كردند. آنهايي كه به فكر حل مشكلات مي افتادند، يك فرد مسلمان را در نظر مي گرفتند، مشكل او را بررسي مي نمودند و براي چاره جويي درمان آن را بيان مي كردند. براي مثال، در مورد بانكداري قبل از انقلاب، آن دسته از علما

كه مي خواستند مشكل معاملات بانكي را حل كنند، اين مشكل را از جهت فردي آن در نظر مي گرفتند و مي گفتند كه بانكهاي فعلي برخلاف اسلام است. اگر مسلماني بخواهد با بانك سر و كار داشته باشد و كار او حلال باشد، بايد با رئيس بانك، عقد جديدي ببندد و مصالحه كند. آنها راهكارهايي را در نظر مي گرفتند كه تنها فرد بتواند مشكل خود را حل كند. اما امام، قضيه فرد نگري را از چهره فقه زدودند و گفتند; فقيه در مقام استنباط نبايد حالت فردي را در نظر بگيرد. و براي آن علاج فردي بكند; بلكه بايد جامعه و اجتماع را در نظر بگيرد برخوردهاي دروني افراد را با يكديگر بررسي كند و براي آنها درمان گروهي و اجتماعي در نظر بگيرد. لذا براي همين قضيه بانك، بعد از انقلاب كارشناسان اسلامي نشستند و راه حل پيدا كردند. راه حل براي تمام افراد جامعه و يك درمان گروهي و اجتماعي; حالا يا از طريق مضاربه و يا وكالت در عقود شرعيه. به هر حال خواستند مساله بانك را از طريق قانوني كلي، حل كنند. البته اين يك نمونه از فردگرايي در فقه بود. نمونه ديگر در علم اصول، در مورد احكام شرعي است. حكم شرعي را فقهاي ديگر، از باب خطاب شخصي تلقي مي كردند. فلذا در خيلي از مسائل گير مي كردند و مي گفتند كه شخص غافل را نمي شود خطاب كرد همچنين در مورد جاهل به جهل مركب فقهاي قبلي احكام شرعي را شخصي قرار مي دادند و به مشكل برخورد مي كردند. اما امام در علم اصول،

احكام شرعيه را به شكل قانوني و كلي تلقي كردند و گفتند; حكم شخصي، خطاب شرعي نيست; بلكه قانون كلي الهي است كه براي تمام افراد بشر به عنوان قانون كلي جعل شده است. در دنياي امروز همه احكام به طور كلي وضع مي شود و هيچ كدام از قوانين به شكل شخصي وضع نمي شود كه تك تك افراد را مورد خطاب قرار دهد تا در مورد غافل و جاهل به مشكل برخورد كنيم و بگوييم غافل و جاهل را نمي شود مورد خطاب قرار داد قانونگذاران مي نشينند و يك قانون كلي جعل مي كنند كه شامل همه افراد مي شود. حال، آن كسي كه جاهل و يا غافل است; مختص به خود آن شخص است كه بايد با او به صورت خاص بر خورد كرد. امام نيز احكام شرعي را اين چنين در باب اصول تلقي كردند. وقتي كه احكام، كلي شدند، ديگر نمي توان گفت كه غافل را نمي شود خطاب كرد; بلكه قانون براي همه است و براي تمام افراد وضع شده است; عالم باشند يا غافل يا جاهل. از بركت اين نگرش، اين نتيجه حاصل مي شود كه فردگرايي از فقه جدا مي شود. اين قضيه خيلي از مسائل را حل مي كند. خيلي از احكام و قواعدي كه در فقه و اصول است، محورش بر اين مساله است كه آيا قضيه فردي است يا كلي. به عنوان مثال، آيا در مساله لاضرر، ضرر شخصي است و يا نوعي و همچنين در لاحرج، حرج شخصي برداشته شده است يا حرج نوعي و كلي. اگر در موردي ظن و يا

علم حجت شد، ظن و علم شخصي است و يا كلي در هر صورت، اگر ما جنبه فردگرائي را در فقه و اصول در نظر بگيريم، داراي يك سري اشكالات مي شويم; ولي اگر جنبه عمومي را در نظر بگيريم، بسياري از مشكلات حل مي شوند. يكي از موارد ديدگاه عمومي امام به اصول و فقه، قضيه نگرش اجتماعي به فقه است كه نوآوري در فقه و اصول بود; دومين مورد از نگرش، امام غني بودن فقه و توجه دادن فقها به اين امر بود كه سرمايه بزرگي از فقه را نزد خود دارند. فقه يك منبع سرشار از قانون و هدايت در زندگي اين دنيا و سعادت در دنياي ديگر است. در اينجا از صحيفه نور نمونه اي را ذكر مي كنم. امام فرموده اند: يكي از مسائل بسيار مهمي كه بر عهده علما، فقها و روحانيت است، مقابله جدي با دو فرهنگ ظالمانه منحط شرق و غرب و مبارزه با سياستهاي اقتصاد سرمايه داري و اشتراكي در جامعه است. (1) امام در اين سخن، مبارزه با سياستهاي اقتصادي رايج و باطل را بر عهده فقه قرار داده اند; يعني ايشان گسترشي در فقه و اصول مي دهند كه از بطن اين علوم، بتوانيم با اقتصاد سرمايه داري و كمونيستي مبارزه كنيم. باز ايشان در جاي ديگر فرموده است كه فقه شيعه، غني ترين فقهي است كه در دنيا موجود است. قانوني است كه با زحمت علماي شيعه به اينجا رسيده است. غني ترين قوانين است. در دنيا قوانيني به اين غنا نيست. قوانين ديگر كه آسماني بود، غني بوده; اما به ما نرسيده

است. آنهايي كه زميني است، اهل زمين درست كرده اند، به اندازه ادراكات زميني است. كه روايت شده است كه اگر گنجشكي مغز انسان را بخورد، سير نمي شود كه با اين مغزها درست شده آنهايي كه مغزشان درست كار مي كند و آنهايي كه درست كار نمي كند اطلاع ندارند (2) اين ديدگاه عمومي امام، علما را به غناي فقه توجه مي دهد. اين يك ديدگاه تازه است كه البته در فقهاي ديگر هم بوده; اما به اين گسترش كه فقه بتواند تمام مشكلات را حل كند و با اقتصاد دو بلوك شرق و غرب مبارزه كند; چنين ديدي نبوده است. ديدگاه ويژه امام نسبت به فقه است كه مي گويد هيچ مشكلي نيست، مگر اين كه فقه مي تواند آن را حل كند. اما بخش دوم، نشان دادن نمونه هايي از مباني فقهي و يا اصولي امام در مقايسه با آراي گذشتگان است تا هم نسبت آن با گذشته مشخص شود و هم نوآوري انديشه هاي امام معين گردد. يكي از آنها نظريه ولايت فقيه است كه ريشه تاريخي دارد و در آثار گذشتگان بوده است. اگر به طور مختصر بخواهيم سير تاريخي آن را بررسي كنيم، مي بينيم كه در كتاب «مقنعة »، گستره ولايت فقيه را در زمان خودشان نسبت به بعدي ها گسترش بيشتري داده است . ايشان فرموده كه فقهاي اهل راي كه صاحب عقل و فضل باشند، مي توانند متولي آنچه سلطان عادل متولي آن است شوند. منظور از سلطان عادل، امام معصوم است كه خودشان به آن تصريح مي كنند. ايشان مي فرمايد، آنچه امام سرپرستي مي

كند، فقيه سرپرستي مي كند. پس از شيخ مفيد كسي كه تصريح به نيابت عامه فقه كرده، محقق كركي است. بعد ملامحسن فيض كاشاني است. بعد نراقي است تا مي رسد به صاحب جواهر كه نسبت به گستره ولايت فقيه، ديدگاه باز و وسيعي دارد كه از يك نظر، از ديدگاه امام وسيعتر است. صاحب جواهر معتقد است كه فقيه مي تواند جهاد ابتدايي به راه بيندازد. برخلاف امام، صاحب جواهر عقيده دارد فقيه مانند امام معصوم است، مگر در ويژگيها و مختصات امامت و حالات شخصي. وي نيابت فقيه را در تمام ابعاد و زواياي سرپرستي قرار داده است و در كتاب زكات مي فرمايد: فقيه مي تواند زكات را طلب كند; چون نيابت او تمام است و هر جايي كه امام حق تصرف دارد. فقيه هم حق تصرف دارد; زيرا اطاعت از فقيه، اطاعت امام است. صاحب جواهر در اين مورد سه دليل مي آورد; سنت، اجماع و دليل عقل. در سنت، خصوصا اطلاق ادله حكومت بخصوص روايت نصب كه از صاحب امر(عج) صادر گرديده است، فقيه را جزو اولي الامر قرار داده كه اطاعت از او بر ما واجب است: امام خميني(ره) عقيده دارد در رواياتي كه فقيه براي سرپرستي امت منصوب شده است اولي الامر است; آن اولي الامري كه اطاعت از او، بر مردم واجب و لازم است. دليل دوم اجماع ... دليل سوم دليل عقل است... احتياجي كه به فقيه در موضوعات داريم، از نظر عقلي، بيشتر از احتياج به فقيه در احكام شرعي است; زيرا اصولا آنچه در بحث ولايت است، ولايت موضوع است و در افتا بحثي

وجود ندارد. هيچ كس پيدا نمي شود كه افتا را از فقيه بگيرد و بگويد فقيه حق افتا، ندارد. حق افتا، و بيان حكم شرعي، از واضح ترين حقوق فقيه است و هيچ كس آن را انكار نكرده است. آنچه مورد اختلاف است، اطاعت فقيه در موضوعات است و صاحب جواهر مي گويد; نياز ما به فقيه، در موضوعاتي است كه در ارتباط با شرع هستند و اين نياز، بيشتر از نياز ما به حكم شرعي است. نظر صاحب جواهر از ولايت فقهي بازتر و گسترده تر از ديدگاه امام است; ولي ويژگي خاص امام، در نگرش خاصي است كه به اين مساله، جهت و معناي جديدي مي بخشد. به هر حال، اوج نظريه ولايت فقيه كه از لحاظ تاريخي از زمان شيخ مفيد طرح شده، در زمان صاحب جواهر است. اولين فقيهي كه براي اثبات ولايت فقيه، دليل عقلي مي آورد، علامه حلي است در كتاب «تذكرة » و «منتهي ». سپس فقهاي پس از علامه بويژه محقق كركي و نراقي بر گستره ادله ولايت فقيه افزودند و آن را توسعه دادند. اما امام وقتي در كتاب بيع به ولايت فقيه مي رسد، به بحث ولايت فقيه، ويژگي خاص مي دهد. اگرچه گسترش ديد صاحب جواهر بيشتر از امام مي باشد; ليكن ويژگي كه در ديدگاه امام است، تشكيل حكومت است كه صاحب جواهر از آن سخن نگفته است. امام وقتي به ولايت فقيه مي رسد، بحث از حكومت مي كند و مي فرمايد: اسلام كه آمده، براي تاسيس حكومت عادله است. اسلام حكومتي را تاسيس مي كند كه نه استبدادي است كه با

هواهاي نفساني يك شخص اداره شود و برخاسته از تمايلات شخصي يك فرد باشد و نه مشروطه و نه جمهوري است كه از قوانين بشري نشات گرفته باشد; بلكه حكومتي است كه در تمام ابعاد خود از قوانين الهي سرچشمه مي گيرد. در اينجا نمي خواهم به بررسي ولايت فقيه از ديد امام بپردازم و مطالبي را كه امام در ارتباط با آن بيان كرده است، مطرح نمايم; بلكه منظور، ويژگي ديدگاه امام و تفاوت آن با گذشتگان است. اگر چه در زمان صاحب جواهر، گستره ولايت فقيه به اوج خود مي رسد; اما صاحب جواهر معتقد به تشكيل حكومت نيست. برخلاف امام كه مي گويد اين، فقيه است كه بايد تشكيل حكومت بدهد و صلاحيت دارد كه ولايت مسلمين را در دست بگيرد و مي گويد: اگر يكي از فقها بتواند تشكيل حكومت بدهد، بقيه بايد از او پيروي بكنند و اگر يكي به تنهايي نمي تواند، همه بايد دست به دست هم بدهند و حكومت را تشكيل بدهند. ايشان در ولايت فقيه، قضيه حكومت را پيش مي كشد كه ويژگي خاص امام است. مورد ديگر، بحث تقيه است. تقيه دو نوع است تقيد خوفي و تقيه مداراتي. اين دو قضيه در فقهاي گذشته هم بوده است نوآوري امام در اين قضيه، هم در تقيه خوفي است و هم در تقيه مداراتي. اما ويژگي امام قدس سره در تقيه خوفي، اين است كه فقهاي ديگر مي گويند; هنگامي كه خوف بر جان و يا مال باشد، انسان مي تواند عمل به وظيفه شرعي نكند و براي حفظ جان و آبروي خود، از عمل به

وظيفه شرعي صرف نظر كند. آنها مي گويند; انسان مؤمن از كعبه يا قرآن بالاتر است كه در روايت هم داريم كه احترام مؤمن از كعبه و يا قرآن بالاتر است. اما امام در تقيه خوفي فرموده اند احكام دو قسم است; قسم اول ; احكام جزيي; مانند: كيفيت نماز، وضو و غسل و مانند اينها كه در حال خوف بر جان و مال مي تواند سر را مسح كند يا تمام سر را فرقي نمي كند اين احكام را اگر خوف از جان باشد، مي توان عوض كرد; قسم دوم; احكام مهم و اصلي اسلام; مانند: حفظ نظام اسلام و اصل مذهب و مانند اينها كه امام مي فرمايد; اگر احكام ضروري و مهم و اصل نظام در خطر باشد، نبايد تقيه و سكوت كرد. مثلا در حمله رژيم طاغوت به مدرسه فيضيه، در سالروز شهادت امام صادق عليه السلام كه قرآنها پاره شد و طلاب زخمي و مجروح شدند و به شهادت رسيدند، خيلي از علما عقب نشيني كردند; زيرا فكر نمي كردند كه به مهد علم و مركز حوزه علميه حمله شود و خون طلاب در مدرسه فيضيه به زمين ريخته شود. امام اعلاميه بسيار تندي صادر نموده و همگان را به مبارزه با رژيم طاغوت دعوت كردند و در آن اعلاميه بيان كردند كه جاي تقيه نيست و جمله اي را كه از ايشان مشهور است بيان كردند: «تقيه حرام است ولو بلغ ما بلغ ». عده اي گفتند در اينجا وظيفه ما تقيه است; اما امام برخلاف اين، نظر داد. امام گفت; در جايي كه به قرآن هانت شود و

به مقدسات حمله شود، تقيه حرام است كه از اين لحاظ، آرا و نظريات امام در ارتباط با تقيه خوفي با ديگر علما متفاوت است. از اينجا مي شود بابي را باز كرد در امر به معروف و نهي از منكر كه باز در اينجا ديدگاه ايشان با ديگران متفاوت است. در امر بمعروف و نهي از منكر، علما شرايطي را ذكر كرده اند، مانند: تاثير امر به معروف و اينكه خوفي در كار نباشد. فقهاي ديگر، اين موارد را از قبيل شرط وجوب قرار دادند; مثل: استطاعت در حج; يعني اگر شرايط موجود بود، واجب است. اما امام اينها را از قبيل شرط واجب قرار داده اند كه بايد آنها را تحصيل كرد و به دست آورد; مانند: تحصيل طهارت در نماز. كسي كه در اول وقت وضو ندارد، نمي تواند بگويد چون وضو ندارم، نماز نمي خوانم; بلكه بايد به دنبال تحصيل وضو برود. ايشان مي فرمايد; تحصيل شرايط امر به معروف و نهي از منكر واجب است; يعني مسلمان بايد شرايط را ايجاد كند ايشان در كتاب «تحرير الوسيله » مي فرمايند; اگر در سكوت (3) علماي دين، ترس اين باشد كه منكري معروف شود و بالعكس، مسلمانان بايد اقدام كنند; اگرچه بدانند اثري ندارد. اين است نوآوري امام - فقهاي ديگر گفته اند كه امر به معروف و نهي از منكر، وقتي واجب است كه بداند تاثير داشته باشد، برخلاف امام. و باز امام مي فرمايد اگر در سكوت علما، تقويت ظالم و تاييد او باشد، سكوت حرام است; حتي اگر با عدم سكوت، رفع ظلم نشود كه اين نيز يك

نوآوري است، يعني اگرچه مؤثر نباشد، بايد اقدام كرد. در تقيه مداراتي علت تقيه، ترس از مخالفين نيست; بلكه براي ايجاد وحدت و جلب قلوب آنها انسان موظف است اعمالش را مطابق نظر آنها قرار مي دهد. البته فقهاي ديگر نيز همين را مي گويند و در روايتي از امام صادق عليه السلام هم اين دستور را داريم. اما برداشتي كه امام دارند، با ديگر فقها متفاوت است. ديگران مي گويند; فقط يك شركت خشك و خالي بايد باشد. حتي بعضيها مي گويند حمد و سوره در نماز جماعت بايد خوانده شود; اما امام قائل به اقتداي حقيقي است و مي فرمايد كه شرايط نماز جماعت تا جايي كه ممكن است بايد رعايت شود. ايشان مي گويد; در مسجدالحرام و مسجدالنبي نياز به مهر در نماز نيست و نمازشان صحيح است. عقيده امام در تقيه مداراتي، باعث يك وحدت عظيمي در بين مسلمين شده و دلهاي مسلمانان را از مذاهب ديگر به سوي شيعيان و بويژه ايرانيان متمايل كرده است. در سفر حج، مي ديدم كه مسلمانان ديگر كشورها مي گويند ما در گذشته فكر مي كرديم كه ايرانيها از نماز گريزان هستند و نماز نمي خوانند; اما حال ملاحظه مي كنيم كه آنها نماز مي خوانند... اين است نتيجه عقيده امام در موضوع تقيه مداراتي كه باعث نزديكي دلهاي مسلمانان با يكديگر شده است. مورد ديگر، فريضه حج است كه امام با ويژگي خاصي در مكتوبات فقهي و سخنرانيها و اعلاميه هاي خود، آن را بيان كرده است. ديگران، حج را از ديد عبادي اعتقادي و ديگر مزايايي كه در آيات و روايات آمده

است، نگاه مي كنند. اما امام با در نظر گرفتن تمام اين مزايا كه در حج است، بالاترين امتياز آن را بعد سياسي و اجتماعي آن مي داند و حتي در كتاب فقهي خود (كه براي امور سياسي هم نوشته نشده است)، بعد سياسي حج را تذكر مي دهند. در كتاب بيع مي فرمايد: در حج ابعاد اجتماعي و (4) سياسي در ارتباط با زندگي و معيشت دنياست كه مسلمانان از آن غافل مانده اند; بويژه اجتماعي بزرگ از مسلمانان در محيط وحي و مركز ظهور اسلام پيدا مي شود. متاسفانه مسلمانان از بركات اين اجتماع غافل ماندند كه هيچ دولت و ملتي هر چند كوشش زياد نمايد و پولهاي زياد خرج كند، نمي تواند اين اجتماع عظيم را برگزار كند. اگر مسلمانان رشد سياسي و اجتماعي داشتند، مي توانستند در اجتماع حج، بسياري از مسايل مبتلا به خود را با تبادل افكار و تفاهم و انديشه در نيازهاي سياسي و اجتماعي خود، حل كنند. مورد بعدي، درباره احياي نماز جمعه است كه تا قبل از انقلاب نيز بوده، اما يك عبادت خشك و خالي بود. امام به اين قضيه نظر ديگري داشت و بعد سياسي آن را زنده كرد. در روايتي از امام هشتم عليه السلام درباره علت دو خطبه داشتن نماز جمعه آمده كه يك خطبه براي اين است كه، حمد الهي و معنويات را در مردم ايجاد كند و ديگري هم براي حل مشكلات مسلمين و اطلاع مسلمانان از آنچه در بلاد مسلمين مي گذرد، كه اشاره به بعد سياسي نماز جمعه است. مورد ديگر از ويژگيهاي امام، نگرش امام بر قاعده

لاضرر است. انديشه امام در مورد اين قاعده با انديشه ديگر علما تفاوت بسيار دارد و ويژگي نظريه امام را در ارتباط با اين قاعده به روشني لمس مي كنيم. انديشه ديگر فقها - هر چند انديشه هاي گوناگون دارند - در مورد اين قاعده اين است كه مي گويند اين قاعده برگشت به حكم اولي شرعي مانند نفي حكم ضرري دارد، نهي از ضرر رساندن به ديگران; اما امام در بررسي اين قاعده، نظريه تازه اي را ارايه دادند و گفتند كه نفي ضرر، حكم سلطاني و حكومتي است. و پيغمبر از جهت اينكه حاكم بر مردم بوده و در راس حكومت قرار گرفته، اين حكم را صادر نموده است. پيغمبر سه منصب دارد: 1- منصب نبوت; 2 - منصب قضاوت ;3- منصب حكومت. نبوت يعني خبررساني از خداوند كه فقط پيامبر واسطه بين خدا و خلق است. قضاوت براي رفع خصومت و منازعات بين مردم و حكومت، براي اداره امور سياسي مسلمانان است. كه خداوند اين سمت را نيز به پيامبر عنايت كرده است. زماني كه شخصي به نام «سمره »درخت خرمايي در خانه انصاري داشت و بدون اجازه وارد مي شد، حاضر نشد اجازه بگيرد يا از درخت صرفنظر نمايد و مقصودش ضرر رساني به انصاري بود، پيغمبر از منصب حكومتي خود استفاده كرد و به مرد انصاري فرمود برو درخت «سمره » را از ريشه بركن و آن را جلوي او بينداز. حكم حكومتي كه امام از قاعده نفي ضرر استفاده مي كند، از ويژگيهاي انديشه هاي اوست كه در حل امور اجتماعي و حكومتي مي تواند گره گشا باشد. ويژگي

كه اين نظريه دارد، يكي اين است كه فقيه مي تواند حكم حكومتي بدهد. همان گونه كه پيامبر حكم حكومتي مي دهد، در نيابت از پيامبر، اين حق به فقيه مي رسد. دوم، در قضاياي مشابه، فقيه مي تواند احكام حكومتي صادر كند. الآن دو جريان بزرگ فكري در جامعه ما شكل گرفته است كه هر دو به امام(ره) استناد مي كنند. بعضيها نظريه امام را به طرف نظريه نصب و بعضيها به طرف انتخاب مي برند. نظر شما در اين مورد چيست؟ شريعتمدار جزايري: آنچه كه در ادراك من از انديشه هاي امام وجود دارد، اين است كه نصب و انتخاب ولي فقيه از طرف امام معصوم عليه السلام درست است و دادن اختيار به مردم نيز درست است. مي توان گفت هر دو صحيح است. در مورد نصب كه از طرف ائمه صورت گرفته و در كتاب «بيع » آمده است، در مورد مشروعيت ولايت فقيه است كه قبل از انقلاب نوشته شده كه با در نظر گرفتن آيات و روايات، به اين نتيجه رسيده كه فقيه از طرف امام منصوب است و درست است كه نصب، صورت تئوري مساله با بررسي كردن ادله است; منتهي قضيه حكومت و سرپرستي مردم، و دخالت در سرنوشت مردم امري است كه دست خود مردم است و خود مردم هستند كه بايد سرنوشت خود را تعيين كنند; اگرچه اين سرنوشت، رجوع به فقيه است و اگر مردم به فقيه روي آوردند، فقيه; ولي مردم مي شود. و اگر روي نياوردند، ديگر فقيه مغلول اليد است و كاري نمي تواند انجام دهد. اين دو ديدگاه، هر كدام

در جاي خودش صحيح است. نظريه نصب، مربوط به اصل مشروعيت ولايت فقيه است و روي آوردن مردم به فقيه، براي بسط يد و اجراي ولايت اوست. همچنين اصل مشروعيت احزاب كه ظاهرا حرفي در آن نباشد، مادام كه مخالفت با نظام، مذهب و قانون اساسي نداشته باشد. اصل عقيده يا اظهار عقيده، تا زماني كه عناويني مانند: كفر، نفاق و غيره پيدا نشده، اشكال ندارد و اظهار عقيده، ممكن است باعث پرورش نظام و عقائد مذهبي گردد، نه اينكه مخالفت با اصل نظام و ضروريات دين شود. چگونه مي توان از رفتار و گفتار امام براي رفع مشكلات و حل مسائل جديد، استفاده كرد. شريعتمدار جزايري: حالات امام همه مي تواند الگو باشد; اما هر كدام در شرايط خاصي صادر شده است نه اينكه به زمان خودش اختصاص داشته باشد، زماني مي توان آن شرايط را الگو كنيم كه شرايط مشابه آن، در زمان ما پيش آمده باشد. اين مساله حتي در شخص خود پيامبر(ص) هم بوده است. پيامبر(ص) در صلح حديبيه با اهل مكه صلح مي كند، حتي او را مجبور مي كنند كه اسم رسول الله پاك كند و پيامبر مي پذيرد. اما همين پيامبر با قهر و غلبه در زمان و شرايط ديگري به مكه وارد مي شود و جنگ مي كند. اين دو حالات متضادي است كه هر دو مي تواند الگو باشد. براي امام هم شرايط مشابهي پيش آمد. هم قبل انقلاب هم بعد انقلاب، مكتوبات و كتابها و سخنرانيهايي دارند ما نمي توانيم كتابهاي ايشان را پذيرفته و سخنرانيهاي بعد از انقلاب ايشان را رد كنيم; همان طور

كه نمي توانيم سخنرانيهاي ايشان را بپذيريم و كتابهاي ايشان را رد كنيم; بلكه بايد بگوييم سخنرانيهاي ايشان در شرايط خاصي صورت گرفته و بايد شرايط را در نظر گرفت. صحبتهاي امام الگو هستند; اما بايد شرايط خاص آنها را در نظر گرفت. اگر كسي بخواهد به مكتوبات يا سخنرانيهاي ايشان استناد كند، بايد شخصيت امام را بشناسد و شرايط خاص آن را درك كند. در آن صورت مي تواند استناد كند. برخي با اين استدلال كه مكتوبات امام داراي استدلال فقهي هستند، در تفسير نظريه هاي امام فقط به مكتوبات قبل از انقلاب ايشان مراجعه مي كنند، نظر شما چيست؟ شريعتمدار جزايري: هيچ تفاوتي ميان سخنرانيها و كتابهاي امام نيست، زيرا سخنرانيهاي امام نيز مستند به ادله فقهي است. حضرتعالي امام را به سبب ديدگاه عمومي شان به فقه داراي نوآوريهايي در فقه دانستيد پس نقش عنصر زمان و مكان در اين ميان چيست؟ شريعتمدار جزايري: اولا من نگفتم كه منشا آن موارد خاصي كه عرض كردم، ديدگاه عمومي ايشان به فقه است بلكه ديدگاه و مباني امام را در دو بخش مطرح مي كنيم ولو اينكه با هم ارتباط نداشته باشند. ديدگاه عمومي امام به فقه و اصول و ارائه نمونه هايي از نوآوري هاي امام از فقه و اصول سخن اينجانب بوده است; نگفتم كه بخش اول، علت بخش دوم است و اما عناصر زمان و مكان - كه در اين مورد، سميناري هم گرفته شد - امام در اين مورد مطالبي فرموده اند كه در صحيفه نور چنين آمده: من معتقد به فقه سنتي و اجتهاد جواهري هستم و تخلف از

آن را جايز نمي دانم و اجتهاد در همان سبك صحيح است، ولي اين بدان معنا نيست كه فقه پويا نيست. زمان و مكان دو عنصر تعيين كننده در اجتهاد است. مساله اي كه در قديم داراي حكمي بوده است، به ظاهر همان مساله در روابط حاكم بر سياست و اجتماع و اقتصاد، حكم جديدي پيدا مي كند، به آن معنا كه با شناخت دقيق روابط اقتصادي و اجتماعي و سياسي; همان موضوع اول از لحاظ ظاهر يا قديم تغييري نكرده است واقعا موضوع جديدي شده است كه قهرا حكم جديدي مي طلبد مجتهد بايد به مسائل زمان خود احاطه كافي داشته باشد و براي مردم و جوانان و حتي براي عوام، قابل قبول نيست كه مرجع بگويد در مسائل سياسي نظر نمي دهم. عنصر زمان و مكان و حتي عرف هم در احكام تاثير دارد، چون ما خيلي از احكام در شرع داريم كه تابع عرف و عقلا هستند، مثلا موضوعاتي مانند: بيع كه مي گويند خريد و فروش بايد با پيمانه متعارف باشد و بيع وقتي صحيح است كه با پيمانه متعارف باشد; يعني ديد عرف ممكن است يك بيع را صحيح بداند و ديد ديگري از عرف، همان بيع را باطل تلقي كند. تا آنجا عرف و عادت مؤثر است كه احكام شرع را عوض مي كند و آن قدر به سيره عقلا بها داده شده است كه در عرض كتاب و سنت است و حكم مي آورد. بناي عقلا هم حكم مي آورد; البته بناي عقلا در مقابل سنت نيست; و بلكه جزئي از سنت است حتي امهات مسائل اصولي ما

بر بناي عقلا است،مانند: حجيت خبر واحد با اينكه عمده دليل ما در فقه خبر واحد است، بسياري از اصوليون گفته اند نه روايات و نه آيات، بر حجيت خبر واحد دلالت نمي كنند; بلكه عمده دليل در حجيت خبر واحد، بناي عقلا است حجيت ظاهر قرآن و سنت كه دلالت ادله است، با استناد به بناي عقلا ثابت مي شود. همچنين در مورد واجب شدن خمس، عرف است كه مي گويد يك سال كه گذشت و انسان اگر درآمدي كه داشت، مازاد بر سال بود، بايد خمس آن را بدهد. آيه و روايت دلالت بر وجوب خمس دارد; اما اينكه بعد از گذشت سال بايد خمس داد، از عرف به دست مي آيد. در روايت آمده است: «خمس در مازاد بر مؤونه است ». عرف است كه مي گويد مقصود از مؤونه، مؤونه يك سال است. همين طور در باب احتكار، صاحب جواهر و امام فرموده اند كه فقيه مي تواند نرخ گذاري بكند با اينكه در حالت عادي تعيين نرخ جايز نيست. عرف عقلا با تخصص و كار متخصص متفاوت است. مانند: تخصص دكتر و مهندس كه شرع هم با آن مخالف نيست. در هر رشته تخصصي بايد به متخصص آن رجوع كرد; اما زماني كه مي گوييم عقلا; يعني عرف عام، مانند عنوان مفسد و محارب كه بستگي به عرف عام دارد و در زمانهاي متفاوت، عرف تعريف خاصي براي آن دارد. در اينجا در حقيقت حكم عوض نمي شود، موضوع عوض مي شود و با تعويض موضوع، حكم نيز عوض مي شود. چگونه حكم ولي فقيه تابع مردم مي شود؟ شريعتمدار

جزائري: به نظر امام(ره)، در تعيين حكم شرعي، ولي فقيه تابع موضوع است و موضوع بايستي مشخص شود تا ولي فقيه حكم كند. موضوع را مردم معين مي كنند; يعني عرف عام، آنگاه ولي فقيه حكم آن را مشخص مي كند. در حقيقت، تفاوت متخصصين سياسي با عرف عام در اينجا، اين است كه متخصصين سياسي قضيه را تشخيص مي دهند و عرف كارساز است. يعني كار به دست مردم مي باشد و كارشناس تشخيص مي دهد كه مردم چه كرده اند. كارشناس از وضع موجود گزارش مي دهد و ولي فقيه بر طبق آن، حكم مي دهد. و ممكن است با تغيير ديد عرف، چيزهاي گذشته با حال عوض شود، مثل اينكه چيزهايي بودند كه در زمان پيامبر عنوان محارب و مفسد بر آنها صدق نمي كرد; ليكن در زمان ما عنوان محارب و مفسد بر آنها صدق مي كند. مبناي حضرت امام نيز به شخصيت ايشان باز مي گردد. آن وسعت نظري كه ايشان داشته اند، در ديگران نبوده است و مخصوص امام بوده است. امام به عنوان يك الگو در فقه، بارها از صاحب جواهر نام مي برند، به نظر شما علت آن چيست؟ شريعتمدار جزايري: در جواهر مطالعه بسياري كرده ام. حداقل يك بار از اول كتاب تا آخر آن را قطعا مطالعه كرده ام و چندين بار هم به طور پراكنده جاهاي مختلف آن را ديده ام. وسعت نظر صاحب جواهر در حل مسائل مورد توجه امام بوده است. نظر امام راجع به فقه جواهري، به خاطر وسعت نظر صاحب جواهر است كه گسترش فكري بسياري داشته است. وقتي وارد

يك موضوع مي شود، آن را حل مي كند و در آن توقف و ترديد نمي كند، مثل مساله حج تقيه اي كه اگر هلال به نظر حاكم سني ثابت شد و با شيعه متفاوت بود، چه بايد كرد؟ علماي قبل از صاحب جواهر با ديد فردي كه داشتند، مي گفتند; حاجي بايد تنها و جداي از جمع مسلمانان، اعمال خود را طبق مذهب شيعه انجام دهد، اما صاحب جواهر مساله را حل كرده و مي گويد از آنجا كه تقيه در احكام شرعي جايز است، تقيه در اينجا هم جايز است و حج تقيه اي درست است. فقهاي بعدي نيز همين نظر را داده اند و منظور امام از فقه جواهري، استدلال قديم و وسعت نظر و ديد باز در بررسي مسايل است كه ضامن پويايي فقه است; يعني در نظر گرفتن شرايط زمان و مكان و وسعت نظر صاحب جواهر، مورد نظر خاص حضرت امام(ره) بوده است. تاكيداتي كه امام راجع به فقه جواهري مي فرمايد و در وصيتنامه ايشان نيز آمده است، مربوط به همين است كه علما و فقهاي آينده را به همين سمت هدايت مي كند; يعني با وسعت نظر، مسائل جديد را بررسي كنند. بررسي نقش زمان و مكان در تاريخ فقه شيعه،نشان دهنده تكامل اين بحث بوده است. سير بحث از زمان شيخ مفيد و صدوق شروع و وقتي كه به زمان علامه حلي مي رسد، داراي جهش خاصي مي شود و رو به تكامل مي رود. البته مبناي انديشه هاي امام نيز ريشه در همان انديشه هاي قديم دارد. امام با وسعت نظري كه در بررسي مسائل

داشتند و با درك نقش زمان و مكان، فقه سياسي را با ويژگي هاي خاصي كه به آن دادند، متحول كرده اند. فردي با وسعت نظر و مانند امام، خدا مي داند كه در آينده به عرصه مي آيد يا نه، ممكن است كسي هم پيدا شود. با توجه به عظمتي كه حضرت امام (ره) داشتند و در سخنانتان به آن اشاره كرديد، چرا با گذشت سالها از طرح نظريات ايشان، مجامع علمي ما كمتر به تفسير ديدگاه هاي ايشان پرداخته اند؟ شريعتمدار جزايري: در حوزه هاي علميه آنچه كه مربوط به دروس مي شود، نظريات همه را نقل مي كنند. و همه را بحث مي كنند. در حوزه علميه، از جهت اينكه بحث علمي است و بايد همه عقايد و انديشه ها بررسي شود، نظريه امام هم مانند يك نظريه قوي، در كنار نظريه ساير علما و فقها نقل مي شود. متاسفانه در جامعه ما تحقيق كم است. در جوامع ديگر، هر پديده جديدي كه رخ مي دهد در مورد آن تحقيق مي كنند، حتي در كشوري مثل سعودي پايان نامه هاي زيادي در مورد فقه و فقهاي شيعه انجام مي دهند; مانند: تحقيقاتي كه در نظريات شيخ طوسي و شيخ انصاري دارند. ولي جاي اين تحقيقات در كشور ما خصوصا در مورد فقه سياسي و ساير انديشه هاي امام بسيار خالي است و شايد ناشي از كم كاري عمومي است كه ما در تحقيقات و بررسيهاي علمي در مورد سياست اسلامي داريم كه شامل بررسي انديشه هاي امام نيز مي شود. شخصيت امام، شخصيتي جهاني است و ملتهاي ديگر با انديشه امام آشنا

شده اند. يك مصري را در مكه ديدم كه خيلي از امام و ايرانيها تعريف مي كرد; اما مي گفت چرا شيعه ها هنگامي كه وارد مسجدالحرام مي شوند، به كعبه سجده مي كنند. اين شخص به مذهب شيعه بدبين بود و شيعيان را متهم به شرك مي كرد; اما مي گفت كه انديشه هاي امام را مي پذيرم و به آنها احترام مي گذارم و اين انديشه ها را وراي مذهب شيعه مي دانم. البته من به او گفتم كه سجده ايرانيها براي خداست به شكرانه تشرف به مسجدالحرام. در پايان ضمن تشكر از حضرت عالي كه قبول زحمت كرديد، اگر مطالب يا خاطره اي در مورد امام داريد، بيان بفرمائيد: شريعتمدار جزايري: در نجف، ما همسايه ديوار به ديوار حضرت امام بوديم. ايشان از تواضع و فروتني خاص در برخورد با مردم و همسايه برخوردار بودند. در اينجا به عنوان يادي از ايشان، اين خاطره را نقل مي كنم: هنگام رفت و آمد روزانه، هر روز در كوچه با ايشان برخورد مي كردم و به عنوان وظيفه به استاد سلام مي كردم. روزي كه در انديشه خود غرق بودم، به ناگاه با صداي امام به خود آمدم و متوجه شدم كه ايشان با توجه، ابتداي به سلام كرده; همان گونه كه ايشان قبل از شروع به درس، از دست راست شروع كرده و با سر به همه سلام مي كردند، و توجه خاصي به حال شاگردان خود داشتند. خيلي متشكريم. پي نوشتها 1 - صحيفه نور، ج 2، ص 128. 2 - صحيفه نور ج 1، ص 258. 3 - تحرير الوسيله: ج

1، ص 437. 4 - جز: دوم، صحفه 460. منابع مقاله:

فصلنامه علوم سياسي، شماره 5، ؛

امام خميني در پنج حوزه معرفت سياسي

امام خميني در پنج حوزه معرفت سياسي بسم الله الرحمن الرحيم "و ضرب الله مثلا قرية كانت آمنة مطمئنة ياتيها رزقها رغدا من كل مكان فكفرت بانعم الله فاذاقها الله لباس الجوع و الخوف بما كانوا يصنعون" (1) معرفت سياسي مجموعه اي از باورهاي ذهني است كه پنج حوزه قابل تفكيك دارد. مي خواهيم ببينيم حضرت امام (ره) در كداميك از اين حوزه ها تبلور بيشتري دارند. اين پنج حوزه عبارتند از: 1. حوزه علم سياست 2. حوزه علم به حوادث سياسي 3. حوزه تحليل سياسي 4. حوزه آراي سياسي 5. حوزه انديشه سياسي اگر سوال شود: فرضيه ها و كشفيات علمي حضرت امام (ره) در موضوعات علم سياست چيست؟ پاسخ روشن آن اين است كه در حال حاضر هيچ. چرا كه معظم له به اين معنا عالم علم سياست نبودند. يعني اگر از ايشان دعوت مي شد كه تئوريهاي علم سياست را براي دوره هاي دكترا و كارشناسي ارشد و كارشناسي تدريس كنند، حتي اگر فرصت داشتند نمي پذيرفتند و مي فرمودند كه در اين رشته تخصصي ندارم، همچنان كه اگر قرار بود فيزيك و شيمي يا اقتصاد تدريس كنند، باز هم همين را مي فرمودند. اگر به كتابهايي كه درباره تئوريهاي روابط بين الملل نگاشته شده توجه كنيم، در آنها نظريه هايي ارائه شده كه زبان تخصصي است و حتي اگر بسياري از سياستمداران موفق دنيا آنها را بخوانند، شايد بخوبي متوجه نشوند. البته اين بدان معنا نيست كه علم سياست علم عجيب و غريبي است و

استعداد فوق العاده مي خواهد; بي گمان چنين نيست. برعكس علم سياست با وجود قدمتي به اندازه عمر علمي بشر، همچنان دانش لاغري است و تعداد تئوريها و فرضيه هاي اثبات شده آن، براحتي قابل شمارش است. آنچه كتابهاي اين دانش را حجيم و متنوع ساخته، تعدد و كثرت موضوعات مصداقي است و نه تعدد و كثرت تئوريها و نظريه هاي آن. در همين جا دو نكته قابل توجه است: اولين نكته اينكه حضرت امام (ره) به اين معنا عالم علم سياست نبودند، ولي نمي توان گفت كه از تئوريهاي اين علم هم آگاهي نداشتند. چرا كه انديشمندان سياسي به نحو كلي از شماي تئوريها مطلع اند. مثلا مورگانتا، نظريه پرداز روابط بين الملل، قدرت سياسي را در ظرف سياست خارجي به شش عامل تقسيم كرده و در دانشگاهها، اين شش عامل به نام او تدريس مي شود. نظريه پردازان دقيقتر از او نيز عوامل متشكله قدرت را به سه، چهار و پنج عامل ديگر تقسيم بندي كرده اند كه نظرات آنها نيز در نقد نظريه مورگانتا مورد توجه قرار مي گيرد و دانشجو بايد اسامي اين نظريه پردازان را به خاطر بسپارد تا نمره دريافت دارد. ولي يك انديشمند سياسي لازم نيست به طور دقيق اسامي نظريه پردازان و تاريخ دقيق اين نظريه پردازي را به خاطر داشته باشد. كافي است كه بداند چنين نظرياتي نيز موجود است. بنابراين اگر از يك انديشمند بپرسيم نظريات مورگانتا در باب عوامل متشكله قدرت چيست؟ ممكن است بگويد، اول بار است كه نام او را مي شنوم، ولي اگر بگوييم عوامل متشكله قدرت چيست؟ يك انديشمند سياسي،

كلياتي را به خاطر دارد و بدون استناد به اسامي تئوري پردازان آنها، مي تواند جسته گريخته، عواملي را ذكر كند كه همين مقدار آگاهي از تئوريهاي عرضه شده براي انديشه سازي كفايت مي كند. شواهد نشان مي دهد كه حضرت امام (ره) از سن نوزده سالگي، از وقتي به حوزه علميه اراك رفتند و كودتاي سوم اسفند رخ داد تا قبل از انقلاب، به مقالات و كتابهايي كه به دانش خالص سياست مي پرداخت، عنايت خاصي داشتند و اين توجه تا چندي قبل از انقلاب ادامه داشته است. مثلا (مرحوم) حاج احمد آقا گفتند: "حضرت امام (ره) كتاب شهريار ماكياول را خوانده بودند و فرموده بودند مثل اينكه اروپاييها آن زمان وضعشان از وضع اين زمان ما بدتر بوده كه چنين آدمي قانون جنگل را به جامعه تعميم داده است". بازسازي انديشه هاي فلسفي

نكته ديگر اينكه در تاريخ بشر گاه كساني يافت مي شوند كه به اصول كلي قوانين و سنتهاي خلقت دست مي يابند و چنين كساني لازم نيست همه چيز را بخوانند و به طور دقيق نسبت به ريزه كاري آن اصول آگاهي روشن و قابل بيان داشته باشند; چنانكه پيامبران چنين بودند; البته در بيان نيز توانمند بودند، حكماي بزرگ چنين اند. بوعلي سينا چنين بود. سقراط اين چنين بود. شايد بتوان گفت، عارف كسي است كه از طريق ديگر به چنين قواعدي نيز دست مي يابد. نقل شده كه علامه طباطبايي (ره) با مختصر آگاهي به فلسفه دكارت و كانت، براساس اصولي كه در دست داشت تمام انديشه هاي فلسفي آنان را بازسازي مي كرد و مي گفت مثلا كسي

كه در فلان مسئله اينگونه انديشيده است، نمي تواند نسبت به فلان مسئله اينگونه نينديشيده باشد. يك زيست شناس فرانسوي به نام "كوويه" - همعصر داروين - چنان به اصول كلي زيست شناسي دست يافته بود كه يك تكه از استخوان حيواني را به او نشان مي دادند و او مي توانست از روي همان تكه استخوان شكل حيوان را به طور نسبتا دقيق رسم كند. بدشانسي داروين اين بود كه چنين حريفي را در مقابل نظريه تطور انواع داشت. البته عالمان هر رشته از معرفت تا حدود زيادي نسبت به چنين افرادي هم مديون اند و هم گله مند; از اين حيث مديون اند كه معمولا چنين افرادي كه در دانشي غير حرفه اي اند، با دستيابي به اصول و قواعد كلي آن، موجب تحول در دانش مي شوند. زيرا تخصص علمي، از سويي آگاهي مي دهد و دانش را فربه و چاق مي كند و از سوي ديگر حجاب تحول مي شود. و از اين جهت گله مندند كه هركس به كليات يك دانش آگاهي مي يابد، در اظهارنظر شجاع مي شود ولي به اين دليل كه از ريزه كاريهاي آن دانش آگاهي ندارد، گاه واقعا و گاه ظاهرا، به آن دانش لطمه جدي مي زند. به هرحال اين كه آيا حضرت امام (ره) به اصول كلي دانش سياست آگاهي داشتند يا نه؟ معتقدم آري، و اگر كسي گفت نه، شواهدي قابل عرضه دارم، و اگر نپذيرفت مشاجره نمي كنم. زيرا ظاهرا حق با اوست; يعني حضرت امام (ره) كتابي ندارند كه بتواند به عنوان نظريه پردازي علم سياست در دانشگاه تدريس شود،

مگر آنكه كسي پيدا شود و تئوريهاي علمي ايشان را شناسايي كند و در يك كتاب به جامعه دانشگاهي عرضه نمايد و اگر چنين همتي صورت بگيرد، تازه اول كار و اول نقد و بررسي است. زيرا مفهوم اصطلاحي علم چنين اقتضا مي كند كه هر آنچه از سوي عالمي بيان شود، جداي از شخصيت و حيثيت و تقدس عالم، همواره قابل نقد و اثبات و ابطال باشد و در دايره علم، عالم هم بيرحم است و هم بي ملاحظه; يا بايد با حفظ ادب چنين باشد. حوزه علم به حوادث سياسي

2. دومين حوزه در معرفت سياسي، حوزه علم به حوادث سياسي است. اين حوزه چنان فراخ و وسيع است كه كمتر كسي مي تواند حتي اندكي نسبت به آنچه در جهان مي گذرد اطلاع كامل داشته باشد. هر روزه هزاران روزنامه و مجله در دنيا منتشر مي شود كه حاوي اخبار سياسي است. تلكسهاي خبري اطلاعات آشكار و نهان را آن چنان گسترده در سطح جهان توزيع مي كنند كه مطبوعات ناگزيرند گزيده هايي از آنها را منتشر كنند. بسيار اتفاق مي افتد كه مدير يك روزنامه فرصت كافي ندارد آنچه را در روزنامه اش به چاپ مي رسد مطالعه كند. هر جمعيت، گروه و حزب سياسي هر لحظه در حال حادثه آفريني سياسي است. تمام نيروهاي اطلاعاتي كشورها، سفارتخانه ها، استانداريها و حتي بخشداريها اخبار سياسي را پيگيري مي كنند. كيلومترها از اسناد بجا مانده مربوط به حوادث سياسي گذشته در قفسه هاي بايگانيها ساكت نشسته اند تا روزي كسي آنها را بررسي كند. اكثر وقايع تاريخي، آن مقداري كه نوشته شده و

آن مقداري كه بعدها نگارش خواهد يافت، ذكر حوادث سياسي گذشته است. حتي كسي نمي تواند ادعا كند كه همه تاريخ را خوانده است. سازمان ملل متحد يكي از سازمانهاي سياسي بين المللي است كه هر ساله هزاران سند منتشر مي كند كه كمتر عضوي از اعضا قادر است همه سندها را مطالعه كند. ناتو نيز سازمان سياسي - نظامي بزرگي است كه اطلاعات خود را در سطح قابل دسترس منتشر نمي كند. اخبار آشكاري كه به دست مردم مي رسد، بسيار كمتر از اخبار سري سياسي است كه بخش اعظم آن در سازمانهاي اطلاعاتي موجود مي باشد. ادعاي اشراف بر تمام حوادث سياسي

هيچ كس جز معصوم نمي تواند ادعا كند كه بر كل اخبار و حوادث سياسي اشراف دارد. بنابراين، علم به كل حوادث سياسي براي هر كس، فقط يك علم اجمالي است كه البته در يك يا چند حادثه مي تواند علم تفصيلي باشد. طبيعي است كه با چنين حجمي از اطلاعات موجود، هيچ كس نمي تواند ادعا كند كه كل حوادث جاري جهان را مي داند; مگر آنكه جهلش مركب باشد. بديهي ست حضرت امام (ره) نيز نمي توانستند به شيوه هاي مرسوم در اين بخش از معرفت سياسي، اطلاعات جامعي داشته باشند. اما مسئله حايز اهميت آن است كه عالم بتواند گزينشهايي داشته باشد و پيرامون آن گزينشها، حوادث سياسي را تعقيب كند. مردم نيز به طور غريزي چنين گزينشهايي را دارند و به تمام اخبار و حوادث سياسي حساسيت نشان نمي دهند. كساني كه روشهاي گزينشي مناسب دارند عمر را تباه نمي كنند، ولي كساني كه بي گزينش، بر حجم

انبوهي از حوادث سياسي آگاهي مي يابند، معمولا آدمهاي خوش حافظه اما كم ثمري هستند. اين كه حضرت امام (ره) به چه نوع حوادثي توجه داشتند و آنها را چگونه تعقيب مي كردند; تا آن جا كه تحقيق كرده ام، ايشان از سنين حدود هفت سالگي، اخبار مشروطيت و پس از آن رويدادهاي جنگ جهاني اول و سپس نهضت جنگل، كميته مجازات، نهضت دليران تنگستان، اخبار حكومت قاجار، شاهزادگان، شخصيتهاي محلي خمين و اطراف را تعقيب مي كردند. در همين سالها به مطالعه تاريخ صدر اسلام پرداختند و سپس كمي با تاريخ و رفتار حكام عثماني آشنا شدند. در همين سالها تا حدودي تاريخچه بهائيت و وهابيت را نيز مورد مطالعه و بررسي قرار دادند. ابزار دستيابي امام به اخبار سياسي در خلال اين سالها، چند روزنامه بود كه براي شخصيتهاي مخالف و موافق مشروطه به خمين مي رسيد. همچنين تعداد محدودي كتاب تاريخ كه در كتابخانه پدر شهيدشان، آية الله سيدمصطفي، باقي مانده بود. روزگار نوجواني امام

براي دستيابي به حوادث جاري روزگار نوجواني، مهمترين منبعي كه در اختيار داشتند، وجود علمايي بود كه به خانه ايشان رفت و آمد داشتند و اخبار جاري را به آن مقداري كه علما مطلع بودند، به طور شفاهي از آنان دريافت مي كردند. مهمترين مسئله اين بود كه اخبار، خام نبود و غالبا با تحليلهايي درست يا سست ارائه مي شد. در حدود نوزده سالگي در اراك بودند كه اخبار كودتاي سيدضياء و رضاخان انتشار يافت و ايشان اين اخبار را با دقت تعقيب مي كردند، پس از ورود به قم در سال 1300 هجري شمسي چگونگي مباحث

نمايندگان مجلس شوراي ملي و اخبار رفت و آمدهاي درباريان به خارج از كشور را پي مي گرفتند. در همين سالها مطالعات اندكي نسبت به فراماسون و پس از آن تعقيب تاريخ عراق، تركيه، مصر و ليبي مطمح نظرشان بود. راجع به انقلاب روسيه و نهضت رهايي هند هم مطالعاتي داشتند و از اخبار و رويدادهاي جهاني از طريق راديوهاي كشورهاي ديگر آگاه مي شدند. در اين سالها شهيد مدرس منبع خبري موثقي بود. بدين سبب، حضرت امام كه گاهي به تهران مي آمدند با آن مرحوم كه در تحليل حوادث سياسي اعجوبه اي بود، خلوت مي كردند. در خلال جنگ دوم جهاني، تا حدودي با تاريخ اروپا بويژه آلمان، فرانسه و انگليس آشنا شدند. در اين روزها علاوه بر روزنامه ها و نشريات داخلي و نيز راديو ايران، راديوها و مطبوعات بعضي كشورهاي عربي و مجلات اخوان المسلمين، منبع خبري ايشان بود. گويا در همين ايام، يك دوره تاريخ طبري، و ترجمه عربي تاريخ ويل دورانت را خوانده باشند. در سالهاي بين 1320 تا 1332، رفت وآمد امام با شخصيتهاي مذهبي و سياسي از جمله آية الله كاشاني بسيار زياد بود و اخبار نسبتا دست اولي از اوضاع و شرايط ايران و جهان اسلام را، آنان دريافت مي داشتند. در اين سالها به تاريخ علم و فلسفه نيز علاقه نشان مي دادند و گاهي از كتابخانه مجلس كتابي را به امانت مي گرفتند. در بين سالهاي 1340 تا شروع نهضت، منابع خبري زيادي داشتند. بسياري از ارادتمندان بازاري، استادان دانشگاه، دانشجويان و قشرهاي ديگر، خدمت ايشان مي رسيدند و معظم له با طرح پرسشهاي

خاصي درباره وضعيت اقتصاد، تجارت و شيوه توزيع كالا، با اوضاع سياسي و اقتصادي كشور آشنا مي شدند. مثلا از يك تاجر پرسيده بودند، كاغذ از كجا مي خريد؟ او گفته بود، از ايتاليا و انگليس. با سوالات ديگري كه پي درپي از آن فرد شده بود، در نهايت فرموده بودند: "پس معلوم مي شود اروپاييها بيشتر دوست دارند براي نشر مجلات و ساختن جعبه هاي مقوايي كاغذ بفروشند تا براي چاپ كتاب". سالهاي تبعيد

از سال 1343 تا هجرت به پاريس، از جهتي منابع خبري ايشان به علت در تبعيد بودن تا حدودي محدود شد و از جهت ديگر گسترش يافت. طبيعتا در عراق، اخبار سياسي با گرايشهاي چپ گرايانه به مطبوعات و رسانه ها راه مي يافت و اخبار سياسي ايران با گزينشهاي اروپايي و آمريكايي رويدادها و حوادث كشورهاي عربي متمايل به شوروي، انگليس و آمريكا نيز موجب مي شد تا اخبار سياسي جهان را از چند منبع خبري متفاوت و معارض دريافت دارند و اين براي كشف حقيقت خبر، امكان خوبي بود. ضمنا دانشجويان و انجمنهاي اسلامي خارج از كشور به طور دايم با ايشان مكاتبه مي كردند و به طور محدودي ملاقات داشتند و منابع خوبي براي كسب اخبار بودند; مثلا از چند استاد كه در دانشگاههاي خارج از كشور تدريس مي كردند، خواسته بودند تحقيق كنند پايان نامه هاي دانشجويان ايراني كه در آمريكا و اروپا نوشته مي شود، حول چه مسائلي است، دانشگاهها از اين پايان نامه ها چگونه استفاده مي كنند و آنها را به كجا ارسال مي دارند؟ پس از هجرت به پاريس تا پيروزي انقلاب، اوج

خبرگيري ايشان از اوضاع سياسي ايران و جهان بود و در طول اين مدت بجز زماني كه براي عبادات شخصي و استراحت صرف مي كردند، تمام اوقات ايشان به ملاقات با گروههاي مختلف مردم، شخصيتها، خواندن جرايد و گوش دادن به راديوها سپري شده است. پيروزي انقلاب اسلامي

پس از پيروزي انقلاب هم به طور رسمي تلكسهاي خبري، روزنامه ها، مجلات، اخبار صدا و سيما و گزارشهاي مسئولان كشور را در اختيار داشتند، ولي گويا بيش از سه ساعت در روز وقت براي مجموع اطلاع گيري از اوضاع كشور و جهان صرف نمي كردند و بقيه اوقات را به انديشيدن، عبادتهاي شخصي، ملاقاتها، سخنرانيها و استراحت مي پرداختند. البته در همين دوران به طور بسيار هوشيارانه، افراد مختلفي از دوستان و ارادتمندان را به حضور مي پذيرفتند و ضمن تجديد ديدار، از مسيرهاي غيررسمي اطلاعات خود را از آنچه شنيده بودند، تصحيح و تكميل مي كردند. آنچه حايز اهميت است اين كه علم سياست و بخشهاي ديگر معرفت سياسي فقط يك آزمايشگاه دارد و آن تاريخ جامعه است. فرق اين آزمايشگاه با آزمايشگاههاي علوم تجربي در اين است كه آزمايشگاههاي علوم تجربي دراختيار آزمايشگر است، ولي آزمايشگر و آزمايشگاه در علوم انساني بالاخص در سياست يك واحدند. بنابراين هر آزمايشي در جامعه اگر نتايج تخريبي داشته باشد. آزمايشگاه و آزمايشگر را نيز نابود خواهد كرد. چنين است كه علم به حوادث سياسي گذشته و حال، بهترين و كم هزينه ترين نوع آزمايش براي كشف رفتارهاي اجتماعي و سياسي است. امام فرق اساسي است بين كشف حوادث، آنگونه كه بوده با كشف قواعد آنگونه كه جاري است.

اگر ميل كسي به خواندن و كشف حادثه ها، منهاي نتايج كلي آنها، زياد شود، به ماليخوليايي دچار مي شود كه هرچه بخواند و بداند، نه براي خود سودي دارد و نه براي ديگران، چرا كه حادثه ها آنگاه كه اتفاق مي افتند و تازگي دارند، شايد در سرنوشت كسي تاثير فوري داشته باشند ولي حوادثي كه دهها سال از وقوع آن گذشته است، وقتي به كارهاي غير تفنني مي آيد كه منتج به نتيجه اي شود و به تعبير زيبا و عميق قرآن كريم، موجب عبرت گردد. "لقد كان في قصصهم عبرة لاولي الالباب". (2) با آن كه مي دانيم حضرت امام (ره) به قدر امكانات و فرصتهايي كه دراختيار داشتند، از مطالعه تاريخ و خبرگيري از اوضاع و شرايط روزگار خود غافل نبودند، اما اگر دقت كرده باشيم در بيشتر فرمايشاتشان بالاخص در بعد از پيروزي انقلاب، گويا جريانهاي كلي پي درپي تاريخي را به خاطر داشتند، ضمن اينكه جزئيات برخي از حوادث را فراموش كرده بودند. هرچند طبيعي است كه كبر سن و آن همه مشغله ذهني، عامل به فراموشي سپردن جزئيات حوادث شود، ولي علت اصلي آن، شايد اين باشد كه هنگام مطالعه تاريخ، به جزئيات هر حادثه مي پرداختند و وقتي حوادث، نتايج عبرانگيز خود را نشان مي دادند، آن عبرت را به عنوان نتيجه كار به ذهن مي سپردند و براي به خاطر ماندن جزئيات حادثه، تلاشي نمي كردند و چنين مي شد كه حتي اسامي بعضي افراد مشهور نيز از خاطرشان محو مي شد. حال اگر علت اصلي اين فراموشي فقط مشغله و كبر سن بود، بايد قواعد

فقه، اصول، فلسفه و عرفان را نيز فراموش مي كردند، حال آنكه چنين نبود. تحليل سياسي

3. سومين حوزه معرفت سياسي، تحليل سياسي است. شايد تحليل سياسي، بيشتر يك فن يا هنر باشد تا يك علم. البته هركس كه عالمتر است، تحليلش نسبت به حوادث، قاعدتا بايد درست تر باشد، ولي بسيار ديده شده است با اينكه بسياري از تحليلگران سياسي توانايي كافي براي تدريس دانش سياست ندارند و يا از روشهاي اين دانش چندان آگاه نيستند، ولي در تحليل قضايا حتي از دانشمندان علم سياست تحليلهاي درست تري ارائه مي دهند و جامعه نيز بر صحت تحليل آنها پس از مدتي گواهي مي دهد. بيشتر سياستمداران موفق كه موجب تحول در جامعه خود شده اند، كساني هستند كه عالم علم سياست نيستند، اما در تحليل حوادث سياسي توانمندند و توانايي آنها بيشتر ناشي از روشهاي درست اطلاع گيري و تمركزهاي مناسب بر روي قضايا و نيز ذوق و قريحه ذاتي است. البته اين بدان معنا نيست كه تحليل سياسي قاعده مند نيست; اما قواعد آن به فن معماري شبيه تر است تا به دانش مهندسي. در اين حوزه از معرفت سياسي، همگان براي خود حق اظهارنظر قايل اند. در اين حوزه نمي توان كسي را منع كرد كه دخالتي نكند. چرا كه وقتي از مردم مي خواهيم در تعيين سرنوشت سياسي كشور خود مشاركت كنند، راي دهند، كانديداي نمايندگي شوند، احيانا نامزد رياست جمهوري گردند، اين مشاركت ذاتا تحليل طلب است. يعني نمي توان از كسي خواست كه در امري از امور اداره كشور مشاركت كند، براي خود آرا جمع نمايد يا به كسي راي

بدهد ولي از اوضاع، شرايط، شخصيتها، حوادث جاري و گذشته و سوابق افراد، تحليل نداشته باشد. تحليل سياسي، ذاتي مشاركت سياسي است. حتي از چند علت در مورد بي تفاوتي كساني كه حاضر نيستند براي تعيين سرنوشت خود در امور سياسي دخالت كنند، يكي اين است كه اينگونه افراد ابتدا از قضايا، تحليلهاي مايوسانه اي در ذهن دارند و سپس به بي تفاوتي تن در مي دهند. البته بخش عمده اي از جامعه، تحليلهاي خود را از فضاهاي تبليغاتي اخذ مي كند، ولي به هر صورت، وجود تحليل، چه از نوع عليل و تبليغي آن و چه از انواع ديگرش، لازمه يك تصميم سياسي است. به عبارت ديگر، اتخاذ هر تصميم سياسي، بدون تحليل سياسي نه تنها مشكل بلكه غير ممكن است. اقسام تحليل سياسي

تحليل سياسي اقسامي دارد: گونه اي از آن، تحليل علمي است. (منظور از علمي، درستيها و نادرستيهاي تحليل نيست; بلكه به اين معناست كه از روشهاي علمي پيروي كند) . طبيعي است اگر كسي عالم علم سياست نباشد، تحليل او از قضايا و جريانها علمي نخواهد بود، ولي اين بدان معنا نيست كه هركس عالم نيست حق تحليل ندارد. چرا كه اگر اين حق را از چنين كساني سلب كنيم، به اين معناست كه حق مشاركت را كه كمترين آن، حق راي دادن است، از او سلب كرده ايم. اين تناقضي است كه بيشتر دانشجويان علوم سياسي در سالهاي نخستين ورود به دانشگاه با آن برخورد دارند و بعضي فارغ التحصيلان اين رشته نيز تا آخر عمر گرفتار آنند. براي قوام، دوام و سلامت جامعه و حكومت، مشاركت همگان امري ضروري

است، ضمن آنكه مشاركت بدون تحليل، امري تصنعي و تشريفاتي است و از دگر سو، فقط معدودي از افراد جامعه كه علم سياست را مي دانند در تحليل علمي توانمندند. حتي اكثر سياستمداران جهان، به دانش سياست مجهز نيستند ولي ناگزيرند در مقام اداره پستي كه در اشغال دارند تحليل ارائه كنند. حل چنين تناقضي به اين است كه دايره درستي و نادرستي تحليل سياسي را فراختر از علمي بودن آن بدانيم. كافي است رست بودن تحليل را به منطقي بودن آن محدود كنيم و در عوض تحليل را به فلسفي، علمي، كلامي، دريافتهاي شخصي و غيره تقسيم كنيم. بديهي است يك تحليل فلسفي به طور حتم بايد منطقي باشد و بر صحت و ابطال يك تحليل علمي نيز منطق بايد داوري كند. بنابراين تحليلهايي كه براساس دريافتهاي شخصي است، اگر منطقي باشد، قابل اعتناست. پس هركس با هر درجه از معرفت، اگر در تحليل حوادث و جريانهاي سياسي نوعي آگاهي منطقي داشته باشد، كافي است تا متناسب با حساسيت موضوعي كه بايد در قبال آن تصميم سياسي بگيرد، موضع داشته باشد. مثلا كسي كه مي خواهد به يكي از نامزدهاي انتخاباتي براي ورود به مجلس راي دهد، ممكن است ارزشهاي اخلاقي را به عنوان ملاك انتخاب قرار دهد و بين نامزدها از لحاظ ويژگيهاي اخلاقي، يك يا چند كليت ارزشي را به عنوان"كبري" در نظر بگيرد و با رديف كردن "صغري و كبري"هاي خود به نتايجي دست يابد كه به قطعيت يا تشويش به كسي راي دهد و تصميم او براي اين راي كاملا منطقي باشد. اصولا يك خاصه تحليل، بازشناسي يك جريان كلي

سياسي يا يك حادثه جزئي با روش مقايسه امكانپذير است. منتها كبراهاي قياس، يا علمي است يا فلسفي و يا هيچ كدام; بلكه باورهاي نقلي يا ارزشهاي ايدئولوژيكي يا القائات فرهنگي است. چنانكه وطن دوستي غالبا در بسياري از تحليلهاي سياسي به عنوان يك كبري حضور دارد. حال آنكه اين قضيه اگر ريشه در فطرت هم داشته باشد، يك قضيه علمي نيست. شايد علم بتواند ثابت كند كه حس وطن دوستي غريزي يا القايي است، ولي با روش علم سياست نمي توان به چنين حكمي رسيد. برداشتهاي متفاوت از تحليلهاي سياسي

نكته مهم ديگري كه در اين بخش از معرفت سياسي بايد بدان توجه داشت اين است كه هركس به قدر سعه وجودي خود تحليل ارائه مي دهد. تحليل علماي علم سياست و كساني كه در ديگر حوزه هاي معرفت سياسي دستي دارند، به جريانهاي كلي ميل مي كند و تحليلهاي افراد عامي معمولا در حيطه مسائل جزئي مي چرخد. تفاوت ديگر اينكه، عامه مردم به نتايج تحليل خود تعصب دارند; و اگر نداشته باشند جاي تعجب است. چرا كه مثلا چه لزومي دارد يك نوجوان جنگزده مجروح و آواره بوسنيايي از مكانيسم تصميمات شوراي امنيت سازمان ملل تحليل ارائه دهد؟ حال آنكه او مي تواند به اندازه دريافتهاي اجمالي خود، نسبت به رفتار دوگانه سازمان ملل در مقابل تجاوز صرب ها به بوسني و تجاوز اسرائيلي ها به مناطق اشغالي، حساسيت نشان دهد و آن را با رفتار اين شورا نسبت به نيروهاي چند مليتي در حمله به عراق بسنجد و سبت به اين رفتار دوگانه براي خود تحليلي ارائه دهد. طبيعي است نتايج چنين

تحليلي با تعصب همراه باشد; زيرا اصل گزينش موضوع، امري است كه به حيات و ممات او بستگي داشته است. حال آنكه يك دانشجوي دوره دكترا كه مي خواهد راجع به موضوعي تحقيق كند، علاوه بر ميل باطني وگاه به رغم ميل خود، به لحاظ وجود منابع يا دسترسي به آنها يا ميل استاد، آن موضوع را برمي گزيند. بديهي است گزينش چنين شخصي با حيات و ممات و گاه با معاشش رابطه مستقيم ندارد و نسبت به موضوعي كه مي خواهد تحليل كند بي تعصب است; حال آنكه به خاطر زماني كه صرف كرده، نسبت به نتيجه تحليل خود تعصب نشان خواهد داد. به عبارت ديگر، عامه مردم هم نسبت به موضوع و هم نسبت به نتايج تحليل خود تعصب نشان خواهند داد، ولي حرفه ايها لزوما به موضوع گزينشي تعصبي ندارند. تعصب يا غيرت؟

شايد درست تر باشد كه به جاي تعصب، واژه غيرت سياسي را به كار بريم. زيرا در علم واژه تعصب، بار عاطفي منفي يافته، حال آنكه مفهوم غيرت سياسي هنوز عقيم نشده است. مثلا يك معلم شيمي يا فيزيك كه دامادش را براي دفاع از كشور از دست داده است در نظر بگيريد كه بايد براي سوالات نوه هاي شيرين زبانش كه مي پرسند چرا پدر شهيد شد؟ چرا عراق به ايران حمله كرد؟ و چرا بايد پدر به جبهه مي رفت؟ و پرسشهاي بيشمار ديگري كه احتمالا به اين زوديها پايان نخواهد يافت پاسخ مناسب بيابد; پاسخهايي كه ذهن بچه ها را مشوب نكند، پدر را تقديس كند و همچنان قهرماني را كه بايد به او مفتخر بود، در

نگاه نسل فردا، قهرمان نگه دارد. به اعتبار آنكه تحليل سياسي بايد به دور از تعصب باشد، اگر چنين شخصي بدون تعصب جوابهايي را دست و پا كند و يا بي پايه و افسانه وار سخن بگويد چه كرده است؟ بديهي است انسان عاقل، تحليلي كه از حادثه جنگ تحميلي براي اهل خانه ارائه مي دهد بايد از منطق پيروي كند، اما بي تعصب بودن نسبت به موضوعاتي كه بايد براي تحليل آنها گزينش كند، بي غيرتي است و بي غيرتي سياسي در اين جا نه تنها ارزش اخلاقي نيست و ارزش معرفتي ندارد، بلكه حتي از نظر علمي يك ضد ارزش است. چرا كه جامعه فرهيخته علم نگر دانش دوست، به موضوعاتي نمي پردازد كه به كار جامعه نيايد. حضرت امام (ره) در ساحت تحليل سياسي يك غيرتمند به شمار مي آيند. يعني هرگز به تحليل موضوعي كه به كار جامعه بشري نيايد نزديك نشده اند. اين امر بديهي و مسلمي است كه نياز به اثبات ندارد. همه سياستمداران عاقل چنين بوده اند ولي بسياري از بازيگران سياسي جهان چنين نيستند. آنها دنبال تحليل موضوعات خنثي مي گردند كه بتوانند ساعتها مصاحبه كنند و كسي را نيازارند و بر مسندي كه تكيه زده اند باقي بمانند و حيثيت و شخصيت سياسي شان به ظاهر محفوظ بماند. اما در اين كه مباني تحليل ايشان علمي، فلسفي و يا دريافتهاي شخصي است يا غير آن، كمي درنگ مي طلبد. تحليل آنان در بعضي از موضوعات كاملا شخصي است و نمي تواند براي كسي مبنا قرار گيرد. مثلا وقتي قرار شد حضرت امام (ره) از پاريس به

تهران تشريف بياورند، بعضي شخصيتهاي سياسي ايشان را از اين اقدام برحذر مي داشتند، با رد پيشنهادها قريب به اين مضمون فرمودند: وقتي ديدم خيلي فشار مي آورند متوجه شدم كه حتما بايد بروم. اين نوع تحليل از قضايا، يك معرفت شخصي است و كسي نمي تواند براساس اين نوع نگرش تصميمي بگيرد; مگر آنكه مباني چنين تحليلي به روش يك معرفت عام قابل عرضه شود. برداشت از سخنان امام (ره)

بعضي تحليلهاي امام فلسفي است. به اين معنا كه چندين نظريه را كه ماهيت فلسفي دارد، مبنا قرار مي دادند و حوادث را در قياسهاي اقتراني و قياسهاي مركب جا داده و نتيجه اي را كه منتزع مي شد به عنوان تحليل قضايا ارائه مي دادند. توضيح اين نوع تحليل از ايشان كمي مشكل است و فرصتي ديگر مي طلبد. چرا كه بايد تا حدودي در كشف نوع تحليل فلسفي ايشان، هم به معرفت فلسفي به مفهوم عام آشنايي داشت و هم به مباني فلسفي معظم له آگاه بود. مهمتر آنكه حضرت امام (ره) كتاب مستقلي در اين زمينه ندارند و منابعي كه از ايشان باقي مانده بيشتر سخناني است كه براي قشرهاي مختلف ارائه شده است. در سخنان امام، هم مواعظ اخلاقي و هم رهنمودهاي سياسي به چشم مي خورد. هم از دنيا و وظايفي كه به عهده آحاد ملت قرار گرفته سخن گفته اند و هم از زهد و تقوا و نتايج آن در آخرت. در حقيقت سخنان ايشان آميزه اي است از حكمت، فقه، فلسفه، اخلاق و سياست. گاه مباني تحليل ايشان در يك سخنراني، فلسفه قرار گرفته و گاه مباني فقهي

يا اخلاقي. ولي مهمتر آنكه گاه يك كلام از اين شخصيت بزرگ كه در چند رشته از معرفت متخصص است، تركيبي به وجود مي آورد كه آن تركيب نه فلسفه است، نه علم، نه فقه و نه در معرفت ديگري جاي مي گيرد ولي احساس به درستي آن گواهي مي دهد. به رغم آنكه در اين بخش نمي توان براحتي سخن گفت، چند مسئله ساده قابل توجه است: يكي آنكه تحليلهاي فلسفي اكثر سياستمداران، از قضايايي كه درحال جريان است غالبا فقط از نيم كره چپ مغز به نيم كره راست منتقل مي شود و غالبا به زبان نمي آيد. زيرا لازمه تحليلي كه به يك تصميم سياسي مهم و به يك تحول عمده منجر شود، اكثرا ناگفتني است و وقتي به زبان بچرخد ديگر بي خاصيت مي شود. تحليلي كه ايشان از انتخاب نشدن مجدد دو رئيس جمهور آمريكا داشته اند، از اين نوع است. دوم اينكه تحليلهاي فلسفي ايشان و غالب سياستمداران بزرگ از قضايا غالبا بدون ذكر كبري ها به بيرون تراوش مي كند و اين به عهده محقق است كه آن كبري ها را كشف كند.اي كاش ايشان كلاس درسي به عنوان تحليل سياسي داشتند تا شاگردانشان بتوانند براحتي روش تحليلهاي فلسفي معظم له را شناسايي كنند ولي هم اكنون نيز مي توان با شناخت مباني فلسفي ايشان و هم با روشي كه اينجانب براي كشف كبري هاي مكنون، به نام شماسازي منطقي پيشنهاد كرده ام تا حدود زيادي به روش تحليلي فلسفي ايشان دست يافت. اگر بخواهيم بيابيم كه چه تحليلي منجر به اين نتيجه شد كه ايشان به طور

جدي باور كردند كه نظام كمونيستي در شوروي بسرعت فرو خواهد ريخت؟ و اين باور آن قدر قوي بود كه براي آينده آن كشور توصيه هايي داشتند كه از چاله به در نيايد و به چاهي بيفتد، مباني تحليلي ايشان به روش كشف كبري هاي ذهني محتمل مي شود. البته بازهم حلقه هاي مفقوده اي هست كه به تمامي نمي توان تحليل ايشان را در ايشان خصوص يك تحليل فلسفي تعبير كرد. شاه رفتني است...

سوم اينكه در فلسفه سياسي، بيشتر تحليلگران به حوادثي كه اتفاق افتاده نظر مي دوزند و تحليل ارائه مي دهند; تحليلي كه كمتر مي توان مبناي يك پيش بيني باشد. البته تعداد معدودي نيز كه جسارت بيشتر دارند، تحليل حوادث پي درپي گذشته را براي ترسيم حوادث آينده مفيد مي دانند و از مسير رسيدن به يك پيش بيني علمي گذر مي كنند. اما حضرت امام (ره) از گذرگاههاي علمي نقدپذير، براي پيش بيني آينده عبور نكرده اند. بنابراين براحتي نمي توان دريافت كه با كدام روش و متد توانسته اند، در هم شكستن نظام سلطنت را در ايران آنگونه ببينند كه بي ترديد و با قاطعيتي كه به الهام بيشتر شبيه است تا به تحليل بگويند: شاه رفتني است. شاه بايد برود و يا با كدام تحليل، مسئوليت سنگين كمرشكن روز 21 بهمن را براي درهم شكستن حكومت نظامي به عهده گرفتند؟ درك اين معنا براي كساني كه او را سياستمداري مانند اغلب سياستمداران دنيا مي دانند، بسيار ساده است. ولي براي كساني كه او را مرجع ديني، فقيه زاهد، عارف بلندمرتبه و ملجا مردمي مي دانند و مي دانند

كسي كه در گرماي تابستان نجف كه آتش از آسمان مي بارد، به اين مختصر كه خانه اش يك كولر آبي داشته باشد، تن در نمي دهد، چرا كه اكثر طلبه ها توان خريد پنكه را هم ندارند، همان شخص مسئوليت خون ميليونها نفوس را به عهده بگيرد، حتي تصور آن سخت است. نقل كرده اند كه روزي با مشتي گره كرده و به زحمت، پنجره اتاق را باز مي كردند، پس از مدتي ناظران متوجه شدند كه مگسي را در مشت دارند و مي خواهند آن را در حياط آزاد كنند. چنين شخصي كه با يك جاندار ظاهرا بيمقدار چنين مي كند، سخت است و باورنكردني كه مسئوليت جان يك ملت را به عهده بگيرد. بنابراين بايد در اين تصميم سياسي خطير، خطرناك و سرنوشت ساز به چنان تحليل عميق و متقن رسيده باشند، تا چنين كنند كه كردند. اما هيچ تحليل سياسي چه از نوع علمي آن و چه از نوع فلسفي و چه تحليلهاي معمول شخصي، هرگز نمي تواند چنين اتقاني را موجب شود. چنين است كه ناگزير بايد گفت، مباني تحليلهاي معظم له از بعضي حوادث بسيار مهم بايد فراتر از تحليلهاي متداول باشد. چنانكه مرحوم آية الله طالقاني (ره) طي مصاحبه اي با صداي جمهوري اسلامي ايران، قريب به اين مضامين فرمودند: آن لحظه اي كه حضرت امام (ره) حكم دادند كه مردم به خيابانها بروند، با نگراني به ايشان تلفن كردم و تحليلهاي دوستاني را كه با سياست آشنايي داشتند خدمتشان عرض كردم، ولي ايشان به گونه اي سخن گفتند كه گويا از غيب الهام گرفته اند، دلم آرام

گرفت; اما ذهنم همچنان مشوش بود. جهان، تشنه رهنمودهاي امام

در همين جا لازم است به نكته اي ظريف اشاره كنم و آن اينكه حضرت امام (ره) اسطوره بود; اما اسطوره اي قابل تقليد. اگر بنا باشد از معجزات او سخن بگوييم، ديگر قابل تقليد نخواهد بود. حال آنكه ما به او محتاجيم. جهان تشنه امروز، به او محتاج است. اكنون كه كفر با تمام قامت كمر بسته تا ماديت را در باورهاي قلبي و ذهني به كرسي بنشاند، نسل سرگردان امروز به چنين شخصيتي بيشتر محتاج است. پس مراقبتي تام بايد كرد كه از او كه مي توان پا در جاي پايش گذاشت، شخصيتي نسازيم كه فقط به كار تقديس بيايد و بس. بنابراين دوباره نگري در مباني انديشه هايي كه باانديشه هاي او پيوند ندارد لازم است. اين دوباره نگري شايد به دوباره نگري بعضي بنيانهاي علمي، فقهي، فلسفي و كلامي نيز منجر شود. چيزي كه استادان اين رشته ها براحتي به آن تن درنمي دهند; مثلا در علم اقتصاد امروز، امري به نام بركت، نه تنها فرموله نشده، نه تنها حضور ندارد بلكه حتي براي طرح آن در اين دانش با پوزخند اقتصاددانان مواجه مي شويم. حتي اقتصاددانان دين باور نيز بركت را به عنوان امري ناشناختني و غيرقابل درك مي دانند. زيرا مباني دانش اقتصادي خود را از روشهاي موجود گرفته اند. اگرچه هرچه علمي است وجهي از حقيقت است، اما بنيانهاي علم امروز، تمام عيار حقيقت جو نيست; بيشتر كارآمد است و كارآمدي را نيز در دايره محدودي معنا مي كند. انفاق نيز امري اخلاقي تلقي مي شود و در اقتصاد

همچنان به عنوان مصرف، در فهرست مصارف جاي دارد و نه به عنوان فرمولي براي سلامت اقتصاد. زكات حداكثر به عنوان ماليات در اقتصاد معنا مي يابد و نه به عنوان يك امر عبادي نمودهنده و شكوفاكننده وضعيت معاش. همچنين در امور نظامي ممكن است به اين آيه كه مي فرمايد: "و اعدوا لهم ما استطعتم من قوة" (3) از وجوهي توجه شود، اما به اين آيه كه: "كم من فئة قليلة غلبت فئة كثيرة باذن الله" (4) آنگونه توجه نمي شود كه بتواند به عنوان يك فرمول، در استراتژيها شركت كند. البته در بيشتر جبهه هاي دفاعي ما اين آيه حضور معنوي داشت، اما هنوز كسي نتوانسته است به گونه اي در سازماندهي گردانهاي رزمي نيز آن را شركت دهد يا از آن الهام گيرد. حال آنكه هر دين باوري كه به جامعيت دين يقين دارد، بايد به اين حقيقت نيز عنايت داشته باشد كه مباني دانش را نيز مي توان در دين جست. اميدوارم اين معنا القا نشود كه علم را نفي مي كنيم، چرا كه هر علمي اگر بواقع علم است، نور خداست. وقتي كتاب خدا را باز مي كنيم، پس از حمد كه نوعي دعاست، متن با رمز "الم" آغاز مي شود و آيه پس از رمز چنين جلا دارد كه "متقين را در اين كتاب شكي نيست; كساني كه به غيب ايمان مي آورند و نماز برپا مي دارند و از آنچه روزيشان داديم انفاق مي كنند. "بنابراين ايمان به غيب از اولين پيامهايي است كه يك مسلمان مي بيند و مي شنود. حال بايد بتواند اين ايمان به غيب

را در اقتصاد، سياست، جامعه شناسي و حتي در علوم دقيقه به كار گيرد. اينگونه نيست كه علم چيزي است و غيب چيز ديگر يا فلسفه امري دنيايي است و غيب امري عقبايي. اگرچه به علت عدم بضاعت و كمي معرفت نمي توان چگونگي ورود ايمان به غيب را در معرفت سياسي حضرت امام بازگفت، اما از آنجا كه چند سالي است در آثار ايشان در حد بضاعت خويش غور مي كنم، به اين يقين رسيده ام همانگونه كه ايشان در فلسفه و عرفان به وحدت رسيده اند، مباني همه معارف ايشان نيز به وحدت رسيده است. بنابراين تصميم بر شكستن حكومت نظامي، اگر امري الهامي است مي تواند تحليل سياسي نيز داشته باشد; شايد بدين معنا كه بارها خود فرموده اند: ما مامور به تكليف هستيم و نه مامور به نتيجه. عمق چنين اعتقادي را فقط كساني مي توانند دريابند كه يا با فطرت زلال مي نوشند، مانند عامه مردم و يا توانسته اند در مباني چند دانش به وحدت برسند. امام و سياست داخلي و خارجي

چندي گمان مي كردم كه در كشف نظرات معظم له بايد بين سياست خارجي و داخلي تفكيك قايل شد، ولي اكنون به اين باور رسيده ام كه اين تفكيك به همان ميزان كه براي القاي سخن بسيار كارآست، مخرب نيز هست. چرا كه سياست داخلي و خارجي ايشان نيز به وحدت رسيده است; مثلا معظم له به منافع ملي آنگونه نمي انديشند كه ديگران مي انديشند. براي امام خميني (ره) هركس كه در آن سوي مرزهاي جغرافيايي است اجنبي نيست، حال آنكه كمتر كسي مي تواند چنين احساسي

داشته باشد. البته شايد مثالي را كه آوردم ساده نگرها بتوانند آن را با صدها شاهد مثال از ديگر سخنان حضرت امام (ره) نقض كنند، چنانكه ايشان از تسلط اجانب به قدر كفايت سخن گفته اند، اما حوزه بحث را در اين امر به لحاظ يك عمل سياسي تنگ گرفته اند تا جامعه بتواند همراهي كند. 4. چهارمين حوزه معرفت سياسي، دايره آراي سياسي است. آراي سياسي مجموعه اي از نظرات افراد نسبت به موضوعاتي است كه به اداره امور اجتماعي ارتباط مي يابد. مرز دقيقي تعريف آراي سياسي را از تعريف انديشه سياسي جدا مي كند كه بخشي از خصوصيات اين مرز را در اين جا يادآوري مي كنيم و برخي را در بحث انديشه سياسي بيان خواهيم كرد. اولا قضاياي آراي سياسي از نوع قضاياي شخصيه است و اگر به قضاياي كلي هم ميل كند تا آستانه قضاياي طبيعيه پيش نمي رود و حداكثر در حد قضاياي مسوره و مهمله باقي خواهد ماند. مثلا اگر كسي معتقد باشد كه براي توسعه معقول تجارت، پيوستن به سازمان بين المللي گات امري ضروري است، چنين نظري در دايره آراي سياسي جاي دارد و ديگري مي تواند نظري ديگر داشته باشد، اما آنچه مهم است اينكه چنين نظري در قالب قضيه شخصيه بيان شده است. زيرا حكم به پذيرفتن يا نپذيرفتن عضويت در يك سازمان بين المللي حكمي كلي نيست و موضوع آن يك مصداق بيشتر ندارد; حتي اگر همه مردم در پيوستن يا نپيوستن به اين سازمان نظري واحد داشته باشند، اين قضيه همچنان جزئي خواهد ماند. اما اگر كسي چنين نظري داشته باشد كه:

"عضويت در تمام سازمانهاي بين المللي مطلوب يا امري ضروري است"، آنگاه چنين نظري در حكم يك قضيه عام و طبيعيه بيان شده است; قضيه اي كه ظاهري كلي دارد و با تاملي اندك، مسوره بودن آن ظاهر مي شود; چرا كه چنين قضيه اي تناقض ذاتي دارد. زيرا هيچ كشوري نمي تواند هم در سازمان ناتو عضو باشد و هم در پيمان ورشو (زماني كه اين سازمان وجود داشت) . همچنين نمي تواند هم در سازمان جهاد اسلامي - كه از لحاظ تقسيمات سازمانهاي بين المللي سازماني خصوصي و غيرعلني است، عضو بود و هم در سازمان جهاني صهيونيسم بين الملل كه آن نيز سازماني خصوصي و غيرعلني است. بنابراين عضويت در بسياري از سازمانهاي بين المللي با عضويت در سازمانهايي ديگر معارض است. پس كسي كه معتقد است عضويت در تمام سازمانهاي بين المللي مطلوب است، يا بواقع ماهيت و تقسيمات سازمانهاي بين المللي را نمي شناسد و يا معتقد است ورود در آن دسته از سازمانهايي كه عضويت در آنها ممكن مي شود، كار مطلوبي است. البته ظاهرا مي توان آنقدر دايره كليات را تنگ گرفت كه آراي سياسي همچنان به صورت قضاياي طبيعيه قابل بيان باشد، ولي براي تنگ كردن چنين دايره اي بايد تخصيصهاي پي درپي وارد ساخت; كه بهتر است از همان اول مسوره بودن قضاياي آراي سياسي را مورد اذعان قرار داد. مباني فلسفي در حوزه انديشه سياسي

دومين خصيصه آراي سياسي، گم بودن مباني آن است. در علم سياست، مباني رسيدن به يك توصيف يا حكم، روشن است. همچنين در حوزه انديشه سياسي مي توان ردپاي انديشه را

يافت و به مباني فلسفي آن رسيد. در حوزه علم به حوادث سياسي نيز مي توان حدود اطلاعات كسي را نسبت به وقايعي كه مي داند، دانست. در حوزه تحليل نيز مي توان به استحكام يا سستي منطق تحليلگر پي برد، اما در حوزه آراي سياسي علاوه بر جهان بينيها، دهها عامل ديگر نظير اميال و منافع نيز دخالتهاي مستمر دارند و يافتن مباني و علل رسيدن به يك نظر سياسي، عوامل پيدا و پنهاني مي يابد كه شناسايي آنها يا بسيار مشكل است و يا در اظهار آن مشكل پيش مي آيد. مثلا كسي بگويد: نمايندگان مجلس شوراي اسلامي بايد از نخبگان انتخاب شوند و منظورش از نخبگان صاحبان تحصيلات عاليه باشد. چنين شخصي داراي ديدگاه خاصي در مقابل فرد ديگري است كه مي گويد: مجلس تنها نهادي است كه استعداد آن را دارد كه به طور كامل مردمي باشد. بنابراين لزوم داشتن تحصيلات عاليه شرطي است كه به خصيصه مردمي بودن آن لطمه مي زند. حال يافتن علل رسيدن به چنين نظراتي بسيار مشكل است. زيرا در حلاجي اين نظرات، امكان نماينده شدن هر يك از اين افراد را نمي توان ناديده گرفت. مزيد بر آن، كسي كه مي خواهد اين دو نظر را مورد بررسي قرار دهد، خود طرفدار يكي از اين نظرها بوده و يا نظر سومي دارد كه آن نيز در گم شدن مباني شكل گيري چنين نظرهايي دخالت موثري دارد. از خصيصه هاي ديگر آراي سياسي اين است كه همه در اين حوزه داراي نظر هستند; چه آنها كه با سياست بيگانه اند و چه آنها كه ذهن، رفتار

و اميالشان را سياست اشغال كرده است و چه آنها كه با سياست قهرند. فعلا به آنها كه ظاهرا با سياست بيگانه اند، كاري نداريم. اما هركس حوادث سياسي را پيگيري كند كم كم داراي آراي سياسي مي شود و هركس تحليل سياسي ارائه مي كند، بيگمان داراي آراي سياسي است. دانش سياست با آراي سياسي متباين است; زيرا دانش سياست در دانشگاهها ذهن دانشجو را پروار مي كند، ولي آراي سياسي از جامعه، به كنه اعتقادات سياسي فرد منتقل مي شود. نمره اي كه يك دانشجوي چپگراي تندرو از استاد مي گيرد. شايد با نمره اي كه دانشجوي راستگراي افراطي مي گيرد برابر باشد، اما نظرات و آراي سياسي اين دو دانشجو در مقابل هم قرار دارد. شايد هر دو در نگاه استاد، دانشجوياني با ارزشهاي علمي برابر قلمداد شوند، اما از آنجا كه استاد به يكي بيش از ديگري از لحاظ سياسي احساس قرابت مي كند بيشتر به او دل مشغول مي دارد; و اين بدان لحاظ است كه آراي سياسي دانشجو از استاد تاثير مي پذيرد، يا هر دو به يك سرچشمه مي رسند ولي علم سياست نسبت به آراي آنان همچنان بي اعتناست. حداكثر آنكه هر دو گروه، علم سياست را در استخدام آراي خود درآورند. البته اينكه مي گوييم بين دانش سياست و آراي سياسي نسبت تباين برقرار است، بطور مطلق نيست و همانگونه كه هر مطالعه اي در هر رشته از معرفت - حتي علوم تجربي - در شكل گيري آراي سياسي دخالت مي كند، دانش سياست به طريق اولي در شكل گيري آرا و نظرات سياسي دخيل خواهد

بود; چنانكه در هر درسي كه از استادي عرضه مي شود، مي توان ردپاي آراي او را يافت، ولي اين وقتي است كه استاد به جاي ارائه دانش و دانسته هاي خود به دانشجويان در درس، بحث و كلاس نيز كار سياسي مي كند. البته ظاهرا بايد چنين باشد كه دو استاد همطراز از لحاظ علمي، اما داراي آراي سياسي متفاوت در يك درس واحد مشابه تدريس كنند و آراي سياسي آنان به درس و بحث راه نيابد، ولي در عمل به نحو غالب آراي سياسي استاد نه تنها به حوزه علم راه دارد بلكه در انتخاب موضوع و روش نيز دخالت موثر مي كند. چنانكه يك درس را دو استاد در يك دانشكده تدريس مي كنند و مسئول گروه هر دو را استاداني زبردست مي داند، اما از شر و خير جنجالهاي دايمي آنان بر سر مسائل سياسي در گردهماييها رنج يا لذت مي برد و گاه نيز به علت ورود بيش از حد آراي سياسي استادان به مجموعه درس، گرفتاريهاي عديده اي پيش مي آيد. به هرحال اگرچه دخالت دادن آراي سياسي در علم سياست دور از شان و شئون علمي است اما در همه جاي دنيا كم و بيش چنين امري رواج دارد و احتمالا تا دانش سياست نتواند خود را تصفيه و تخليص كند، در عمل امري اجتناب ناپذير مي نمايد. علم سياست، معرفت عام

اين كه آيا مي توان آراي سياسي را جزو معرفت سياسي قلمداد كرد يا نه; جاي بحث ندارد; چرا كه به هر صورت آراي سياسي نوعي آگاهي از اداره امور است. آنچه جاي بحث باقي گذاشته، اين

است كه آراي سياسي ماهيتا چه نوع معرفتي است؟ بي گمان از نوع دانش سياست نيست; زيرا علم سياست، معرفت عام است; به اين معنا كه مي توان براحتي آن را تدريس كرد، ولي آراي سياسي قابل تدريس نيست مگر آنكه درسي به عنوان تاريخ آراي سياسي عرضه شود و علم به آراي سياسي نخبگان، خود نوعي معرفت تلقي گردد. معرفتي از نوع معرفت فلسفي نيز نيست; زيرا فلسفه نيز قابل تدريس است، منتها آراي سياسي بسياري از نخبگان مي تواند از لحاظ فلسفي مورد بحث و بررسي قرار گيرد. در حقيقت آراي سياسي معرفتي شخصي است; يعني ماهيت آن كثرت گراست و در مباني وحدت ندارد، حتي اگر جمعيت انبوهي تا حدود زيادي داراي آراي نزديك به هم مي شوند در حقيقت مشتركاتي بين معرفت آنان ديده شده كه آنها را گرد هم مي آورد. البته گاه يك نظريه پرداز، آراي خود را بر جمعيت، گروه، حزب و تشكيلاتي تحميل يا القا مي كند، ولي اكثر تشكلهاي سياسي كه بر محور آراي سياسي فرد يا افرادي معدود قوام گيرد دوام ندارد، يا همراه با تحولات جاري تطور مي يابد و يا تحليل مي رود و به فروپاشي آن تشكل مي انجامد. اگر به ذهن رسد كه آيا مشتركات آراي سياسي افراد كه آنها را در يك جمعيت و حزب سياسي جمع مي كند، مي تواند معرفتي عام باشد؟ اين سوال به حقي است كه پاسخي ساده دارد و آن اينكه جنس هر معرفت عام، بازگشتي به كشف وجهي از واقعيت دارد، اما اين مشتركات ماهيتا يك ميل ذهني است نه يك كشف قاعده مند.

عوامل شكل گيري آراي سياسي

عواملي مانند سن، نوع مطالعات، امكانات رفاهي و وضعيت اقتصادي، جهان بيني و ايدئولوژي، شغل، رفاقت، رقابت، مكان زيست و زمان، نزديكي و دوري به قدرت و بسياري از مقولات ديگر، عواملي هستند كه به طور مستقيم در شكل گيري آراي سياسي دخالت دارند. حال آنكه همه اين عوامل در معرفتهاي عام، فقط به طور غيرمستقيم حضور دارند. در علوم تجربي و علوم دقيقه تاثير اين عوامل غيرمستقيمتر و در علوم انساني كمي مستقيمتر است، اما در شكل گيري آراي سياسي، اين عوامل كاملا به طور مستقيم دخالت مي كنند و بنيانهاي آراي سياسي را پي مي ريزند. مثلا نمي توان گفت به دليل لجبازي گاليله با كليسا، كروي بودن زمين اثبات شد، ولي مي توان گفت به خاطر فشار فقر و بيعدالتي ناشي از از استعمار انگليس، آراي سياسي گاندي شكل گرفت. البته عواملي كه در شكل گيري آراي سياسي كسي به طور مستقيم دخالت مي كند، اينگونه نيست كه تصويري شفاف بر آينه اذهان بيندازد، بلكه عوامل پيچيده غيرقابل دسترس دست به كار مي شوند و آراي كسي را سامان مي دهند. مثلا نزديكي به قدرت حاكم، گاه در شكل گيري آراي سياسي دو فرد، دوگانه عمل مي كند; يكي را به رفاقت و همكاري با مركز قدرت مي كشاند و ديگري را به رقابت و تعارض وامي دارد. به همين دليل گاه دو مشاور همكلاس و همشان، دو تجويز متفاوت دارند; يكي تعدد احزاب را پيگير مي شود، ديگري تعدد احزاب را مخرب مي داند. هركس حادثه اي سياسي را تحليل كند، يا به هر مقدار در امور

سياست دخالت كند و يا با نوعي استدلال - حتي با سكوت - سبت به حادثه اي موضع بگيرد، داراي آراي سياسي است. منتها بعضيها آراي سياسي خود را از ديگران مي گيرند و برخي توان و جسارت آن را دارند كه خود بينديشند، ولي هر دو گروه از عوامل محيطي تاثير مستقيم مي پذيرند. با اين حال فقط آن دسته از سياستمداران و متفكراني كه منشا تحولاتي در ساحت سياست مي شوند اصطلاحا صاحب نظر و آراي سياسي قلمداد مي كنند و از ذكر اينكه همگان داراي آراي سياسي هستند، اجتناب مي شود. حضرت امام (ره) به عنوان سياستمداري برجسته قهرا داراي آراي سياسي است و آراي سياسي ايشان به دليل علاقه، عشق، توجه جدي جامعه به معظم له و حفظ، نگهداري و انتشار فرمايشاتشان، تا حدود زيادي قابل دسترسي و شناسايي است. آنچه در اين بحث حايز اهميت است اينكه آرا و نظرات سياسي ايشان باانديشه هاي سياسيشان تفاوت اساسي دارد، و اگرچه بخوبي قابل تفكيك است، اما تاكنون كسي به اين تفكيك توجه جدي نكرده است. و در صورتي كه اين تفكيك انجام نگيرد، در شناخت ابعاد عرفت سياسي ايشان نه تنها دچار مشكل مي شويم، بلكه گاه به علت يافتن نوعي تناقض ظاهري، گرفتار تزلزل، دودلي و ترديد خواهيم شد. اين بدان جهت است كه انديشه سياسي آرام آرام قوام مي گيرد و بنايي محكم مي سازد كه قرنها پايدار مي ماند. ولي آراي سياسي در مسير جريانات تطور مي يابد و گاه تا 180 درجه تغيير مسير مي دهد; مثلا اين كه رئيس جمهور نبايد روحاني باشد، يك نظر سياسي

است كه تغيير خواهد كرد. اينكه جنگ را در چه مرحله اي بايد به پايان برد، يك نظر سياسي است. دولت بايد يا نبايد عنان اقتصاد كشور را به طور كامل در دست داشته باشد، از نوع نظرات سياسي است. امام و تغيير نظرات سياسي

حضرت امام (ره) بارها نظرات سياسي خود را تغيير داده اند و اين تغيير نه تنها از ارزشهاي والاي ايشان نمي كاهد بلكه برعكس، يكي از نكات مثبت و قوت معظم له به شمار مي آيد. چنانكه وقتي امروز مي شنويم پيامبر اكرم (ص) در جنگ بدر بر سر چگونگي چادر زدن در كنار چاهها با پيشنهاد يك فرد عادي تصميمشان را تغيير مي دهند، به وجد مي آييم. وقتي انديشه هاي سياسي حضرت امام قوام گرفت، كسي نمي توانست آن انديشه ها را به طور مستقيم نشانه رود و در تغيير آن به طور مستقيم دخالت داشته باشد، ولي در آرا و نظرات سياسي ايشان باب مذاكره باز بود. افراد شجاعي كه با امام بحث مي كردند تا نظرشان را درباره موضوع خاصي تغيير دهند، قابل اعتماد، مورد احترام، دوست و دلسوز تلقي مي شدند. معظم له در اين بخش از معرفت سياسي، مشاور داشتند. نه به صورت رسمي بلكه مرحوم حاج احمد آقا، حضرت آيت الله خامنه اي، حجة الاسلام آقاي هاشمي و بسياري ديگر از نزديكان و حتي مطبوعات و دوستان قديمي، همگي نقش مشاور را براي معظم له ايفا مي كردند. از مجريان سياست مانند وزير كشور، وزير خارجه، وزير اطلاعات، وزير نفت و بيش از همه از نخست وزيران وقت نظر مي خواستند و با دقتي

شگفت انگيز به نظرات ديگران توجه مي كردند و گاه تغيير نظر مي دادند و اينكه چنين شيوه اي داشتند، موهبتي بود كه ازانديشه هاي سياسي ايشان نشات مي گرفت;انديشه اي كه براي نظرات مسئولان و آحاد ملت حرمت قايل است و مشورت و نظرخواهي و گاه ارجح داشتن نظرات ديگران را بر نظرات خود، جزو اصول سياست مي داند. تغيير نظر دادن را نه تنها زشت نمي شمارد، بلكه در آگاهي از نظر ديگران و دخالت دادن آن، حتي براي تغيير نظر خود اهميت قايل است. البته تبحر ايشان در فقه، اصول، باز بودن باب اجتهاد و مهمتر از همه تقواي سياسي نيز به كمك انديشه هاي سياسي ايشان مي آمد و راه را براي تغيير نظر در حوزه آرا و نظرات سياسي هموارتر مي ساخت. بنابراين بعضي آرا و نظرات سياسي ايشان در طول حيات سياسي معظم له تغيير اساسي كرده است و اگرچه اين تغييرات را به حساب آزادمنشي فكري ايشان بايد گذاشت ولي تعداد آنها آنقدرها زياد نيست كه بتوان تعبير متزلزل را در ساحت او وارد كرد. به همين لحاظ تعداد نظراتي كه در مسير زندگي سياسي ايشان اعلام شده و سپس تغيير كرده است، يا تعداد نظراتي كه سياستمداران ديگر در طول عمر خود تغيير داده اند، قابل مقايسه نيست. ايشان تغيير نظر را ممدوح مي شمردند و هر كجا به نظري بهتر يا درست تر مي رسيدند نظر سابق را بي تعصب و بيدرنگ اصلاح مي كردند. ولي ابتدا حول وحوش مسائل به دقت مي انديشيدند و تحليل مي كردند و سپس نظرات خود را اعلام مي داشتند.

ديدگاههاي امام درباره جنگ تحميلي

نكته مهم ديگري كه در حوزه آراي سياسي حضرت امام قابل ذكر است اينكه: اغلب سياستمداران و مديران در بعضي مواقع نمي توانستند بخوبي نظرات سياسي ايشانرا درك كنند; نه اينكه اين نظرات پيچيده باشد بلكه هركس نظر ايشان را در خم آراي سياسي خود فرو مي برد و آن را به رنگ آراي خود درمي آورد. يا به تعبير ديگر بدان جهت كه هركس براي خود نظراتي داشت، نظراتش حجابي براي درك نظرات آن حضرت مي شد; چنانكه در جنگ تحميلي گويا چنين بوده است. جو غالب و حماسه هايي كه مخلصين در جبهه ها مي آفريدند، مانع از آن مي شد كه بخوبي درك شود نظرات ايشان در پايان بردن جنگ چيست؟ مرحوم حاج احمد آقا طي مصاحبه اي گفتند كه ايشان معتقد بودند خوب است در فتح خرمشهر جنگ پايان يابد. بعضي افراد نيز با شنيدن سخناني ديگر، دلايلي غير از اين دارند; از جمله اينكه وقتي مي فرمودند: "جنگ جنگ تا رفع فتنه در عالم" همين افراد مي گويند منظورشان ادامه جنگ بوده است. همچنين وقتي قطعنامه هشت ماده اي را براي امنيت رواني - اجتماعي جامعه با وضوح تمام بيان فرمودند، باز هم تاويلات مختلفي از آن شد و حتي نهادهاي انقلابي آن را يكسان تفسير نكردند، حال آن كه ظاهرا تفسير بردار نبود و خود مفسر خود بود. در مورد سازمان مجاهدين قبل از انقلاب و منافقين فعلي، ملي گراها، مصدق، آية الله كاشاني، موتلفه، انجمن حجتيه، مبارزه مسلحانه يا مبارزه پارلماني نيز نظراتي داشتند كه هركس آن را براي خود واضح و بدون ابهام

مي داند; ولي برداشت از اين نظرات يكسان نيست. چنانكه در مورد مرحوم دكتر شريعتي نيز نظرات متفاوتي از ايشان منقول است كه مخالفان مرحوم شريعتي به آنها استناد مي كنند و دوستان او دلايلي دارند كه آن حضرت به مرحوم دكتر شريعتي علاقه خاصي داشته اند. در مورد بسياري از شخصيتهاي سياسي و فرهنگي جامعه نيز آراي ايشان هنوز جاي بحث و بررسي دارد و به نظر نمي رسد كه نتايج بررسيها مورد قبول همگان واقع شود. زيرا هركس خود داراي آراي سياسي است كه ريشه در اميال شخصي، صنفي، حزبي، رفاقت، رقابت و نيز جهان بيني و اطلاعات و دهها عامل ديگر دارد. بزرگترها به خاطر دارند، كساني كه مشي مسلحانه را براي براندازي رژيم گذشته تنها راه مبارزه قلمداد مي كردند، به گونه اي سخن مي گفتند كه گويا معظم له چنين جواز داده اند و پس از انقلاب كه تئوري تسلط بر قواي مجريه در آراي سياسي ايشان مطرح گرديد، معلوم شد ايشان از همان دوراني كه فداييان اسلام را به خاطر حميت و غيرت ديني شان مي ستودند، نسبت به مشي مسلحانه آنها نظر مساعدي نداشتند. راهيابي به آراي سياسي امام

اگر ليستي از آراي سياسي آن حضرت تهيه شود، بالغ بر هزارها موضوع كلي و جزئي قابل شناسايي است كه شايد بيش از دهها هزار تاويل داشته باشد. اما به رغم آن كه تعدد موضوعات و تعدد برداشتها بسيار است، اينگونه نيست كه هرگز نتوان به آراي سياسي معظم له به طور متقن راه يافت; زيرا براي بررسي آراي سياسي شخصيتهاي سياسي نيز روشهاي منطقي وجود دارد. از جمله اين

روشها اينكه ابتدا فهرستي از موضوعاتي كه به نحوي به آنها پرداخته اند تهيه گردد. درست تر آن است كه اين هرست براساس تاريخ حوادث سياسي گردآوري شود. (5) پس از تهيه ليست، موضوعات به كلي و جزئي و سپس هر كدام به داخلي و خارجي تقسيم گردد. به طور طبيعي بعضي مسائل، هم داخلي است و هم خارجي; مانند جنگ تحميلي كه شق سومي را مي طلبد. با تهيه چنين ليستي، آن دسته از آراي سياسي ايشان كه با مسائل بين المللي ارتباط مستقيم دارد، از دسته ديگر كه به موضوعات داخلي مربوط مي شود، جدا خواهد شد و نيز آن دسته از نظرات معظم له كه آراي سياسي كلي است، از نظرات سياسي جزئي قابل تفكيك خواهد بود. من خود با چنين روشي به طور ناقص، آراي سياسي ايشان را در حد درك و توان خود استقرار كرده ام و اگر بخواهم نتايج آن را در چند جمله به طور اجمال عرض كنم، ناگزير به ذكر چند مورد بيشتر نخواهم بود و موارد ديگر را ديگران بايد برشمرند. چند موردي كه نسبت به آنها حضور ذهن بيشتر دارم چنين است: در حوزه روابط بين الملل، به تئوري توطئه معتقد بودند; اما نه به گونه اي اغراق آميز كه بعضيها گمان مي كنند ردپاي هر ركت سياسي را بايد در سفارت انگليس و سفارتخانه هايي كه به جاسوسخانه تبديل شده اند پي گرفت. همچنين به عكس تئوري توطئه به اين اصل نيز معتقد بودند كه نظام بين الملل فقط ميدانگاه قدرتهاي بزرگ نيست; هر ملتي به قدر توان و هوشياري خود در نظام بين

الملل ميدان بازي دارد. بر همين اساس نسبت به كساني كه در مقابل تئوري توطئه به طور تمام عيار سر خم كرده اند، نظر مساعدي نداشتند و معتقد بودند كه اينها نظام بين الملل را درست نمي شناسند و خودباختگي آنها نسبت به بيگانه بالاخص نسبت به غرب سياسي، از اين عدم شناخت ناشي مي شود. من خود نظام بين الملل را سيال ناميده ام; بويژه در اين دوره كه با طرح نظام نوين بين الملل، بسياري از اذهان مرغوب اين مغالطه شده كه با فروپاشي اتحادجماهيرشوروي، ايالات متحده آمريكا يكه تاز ميدان سياست بين الملل است. اين سيال بودن را از معظم له الهام گرفته ام (نه آن كه واژه بلكه مفهوم را) و گمان مي كنم، در آراي سياسي معظم له نظام بين الملل، هم سيال و هم در حال تغيير دايمي تصويرشدني است. در اين زمينه به نظرمي آيد آنقدر آراي سياسي ايشان قوام گرفته است كه شايد بتوان آن را از حوزه آراي سياسي بيرون كشيد و در حوزه انديشه سياسي جاي داد كه دوباره به آن اشاره خواهيم كرد. تاكيد بر ضرورت حضور در صحنه ها

يكي ديگر از نظرات كلي ايشان در زمينه روابط بين الملل، مسئله حضور است. بدين معنا كه تا حد امكان و مقدور بايد در تمام زمينه هاي بين المللي حضور دايمي داشت و ايجاد و حفظ رابطه، اصالت ذاتي دارد. به تعبير ديگر، اصل بر رابطه است و قطع رابطه، استثناست. منشا اين نظر نيز ريشه درانديشه سياسي اصل دعوت و جهانشمولي اسلام دارد. اصل عدم دخالت در امور داخلي ديگران را به طور كامل

قبول نداشتند، زيرا هيچ كس اين اصل را به طور واقعي و دربست نپذيرفته و اجرا نكرده است. اين اصل كه در حقوق بين الملل از اصل حاكميت منشا مي گيرد، بيشتر يك شعار ديپلماتيك شده است تا واقعيت عيني. اصل عدم دخالت با چاشني حفظ حقوق، ظاهر عوام پسندي دارد، اما در واقع افكار عمومي نيز آن را با تحفظ و به شكل خاصي مي پذيرد و شايد از اموري است كه پذيرش آن به طور يك جانبه مطلوبيت دارد; مثلا اينكه هر كشوري حق داشته باشد، هرگونه كه مايل است، از جنگلهاي خود بهره برداري كند و هيچ كشوري حق مداخله در اين مورد را نداشته باشد، امروزه به طور كامل مردود است و سازمانهاي بين المللي محيطزيست به عنوان جلوگيري از نابودي جنگلها دخالت خواهند كرد و جار و جنجال به راه خواهندانداخت. همچنين براي مسئله حقوق بشر كه امر جهاني شده و تا حدود زيادي در نظم سيال فعلي خلا ايدئولوژي را پر كرده است، دهها سازمان بين المللي خصوصي شكل گرفته و آنجا كه بخواهند براحتي اجازه نمي دهند در داخل يك كشور، هر قدرتمندي با اتباع خود هرگونه كه ميلش كشيد رفتار كند. اينها از مصاديقي است كه هركس و هر كشور به خود اجازه مي دهد، به طور موثر نسبت به آنها موضعگيري كند و در امور داخلي ديگر كشورها دخالت نمايد. البته حقوقدانان براي جلوگيري از هرج ومرج و تهديد جنگ، با اين تحفظ، اين نوع دخالتها را مي پذيرند كه ابتدا موضوعات قابل دخالت در حقوق بين الملل نهادي شود تا نام دخالت نداشته باشد و

سپس دخالتها به صورتهاي مجاز عملي گردد. ولي وقتي به ماهيت دخالت توجه شود، همه يك ذات دارند و فقط موضوعات و شيوه عمل آنها متفاوت است. بنابر چنين نظري، ديگر نمي توان ساكت بود و مشاهده كرد كه بوسني در خون بغلتد، شوروي سابق مسلمانان را از رفتن به مساجد منع كند، عربستان هرگونه كه مايل باشد حرمين شريفين را اداره كند و يا اسرائيل غاصب دست پسربچه اي را كه براي دفاع از وطن خويش سنگ پرتاب مي كند، در برابر دوربين تلويزيون و چشمان ميليونها بيننده بشكند. كساني كه نمي توانندحكم سلمان رشدي را از وجه سياست بين الملل بخوبي دريافت دارند و آن را از مصاديق دخالت تلقي مي كنند، نمي دانند كه دخالت يك امر هميشه جاري است. منتها بعضي از انواع آن از سوي كشوري ديگر موهبت است; مانند دخالت در جلوگيري از برادركشي در افغانستان و برخي بسيار بد; مانند دخالتي كه روس و انگليس و پس از اين دو، آمريكا در شئون داخلي ما داشتند، و همچنين دخالت فرانسه در انتخابات الجزاير. بعضي از انواع دخالتها در حقوق بين الملل مطرح شده و برخي بي آنكه طرح شده باشد به مرحله اجرا درمي آيد. بحث دخالت از امور دشواري است كه توضيح آن، زمان بيشتري مي طلبد، بالاخص اگر ذهن و قلب كسي را اين شعار ديپلماتيك پر كرده باشد كه به طور واقعي نبايد در امور داخلي ديگران دخالت داشت. شايد بتوان گفت اگر در همين حدي كه ديپلماسي اقتضا مي كند كه گفته شود، دخالت در امور داخلي ديگران مذموم است، آنگاه يك شعار تاكتيكي

پيش روست كه شايد بتوان در نظرات سياسي حضرت امام (ره) شواهدي يافت كه نشان دهد، ايشان اين اصل را به عنوان يك تعارف ديپلماتيك براي كارگزاران سياسي جايز و بلكه واجب مي دانستند. بحث دخالت وجه ديگري دارد كه مفهوم استقلال سياسي را خدشه دار مي كند. در اين بخش نظر قاطعي داشتند كه شايد از دوران نوجواني تا هنگام ارتحال بر آن وفادار ماندند و بيش از پانصد بار پس از انقلاب راجع به حفظ استقلال يعني دخالت نكردن در اموري كه يك ملت، خود بايد براي خود تصميم بگيرد سخن گفته اند. شايد بتوان گفت كه وقتي مصداق دخالت براي حفظ ارزشهاي عام است، ارزشهايي كه اديان، ارزشي بودنش را تقرير مي كنند يا فطرت بر اصالت آن گواهي مي دهد، دخالت در نظرگاه ايشان امري لازم و ضروري و بلكه واجب است و جان باختن بر سر حفظ چنين ارزشهايي شهادت خواهد بود. ولي وقتي دخالت در اموري است كه به ارزشهاي ملي و فرهنگي بازمي گردد، دخالت را مذموم و دخالت كننده را متعدي و متجاوز مي دانستند و خودشان هرگز حتي يك مورد را ندارند كه نسبت به امري كه به ارزشهاي فرهنگي ديگر ملل بازمي گردد و با ارزشهاي عام بشري در تعارض نيست، سخني گفته باشند. بخشهايي از مفهوم استقلال و كوتاه كردن دست اجانب از شئون داخلي در ديدگاه ايشان، خود را تا حد موضوعات انديشه سياسي بالا كشيده است. رابطه با آمريكا

از نمونه آراي سياسي ايشان در زمينه هاي بين المللي كه از امور جزئي است، (جزئي به معناي منطقي آن و نه به معناي

ي اهميت بودن مسئله) مي توان به رابطه با آمريكا اشاره كرد كه در اين زمينه تاكنون بحثهاي زيادي مطرح شده و جنجالهاي بسياري را شاهد بوده ايم. بنابراين نبايد توقع داشت به بحثي كه دهها صاحب نظر راجع به آن سخن گفته اند بپردازيم و منتظر نتيجه قطعي آن باشيم. اما مي خواهيم اين يادآوري را داشته باشيم كه جايگاه چنين موضوعي در معرفت سياسي حضرت امام، در حوزه آراي سياسي است و نه در حوزه انديشه هاي سياسي ايشان. اين تفكيك براي كساني كه مي خواهند بواقع نظرهاي ايشان را در اين باب جويا شوند، اهميت فوق العاده دارد. چرا كه "انحراف از خط امام" كه بعضيها بعضي ديگر را به آن متهم مي سازند، در جايي است كه ازانديشه هاي سياسي آن حضرت عدول شود; نه جايي كه حوزه آن، آراي سياسي است. بنابراين مي بينيم افرادي كه نشان داده اند در واقع به آن حضرت علاقه مند بوده و در مقابل انديشه هايش به نوعي تسليم همراه با رضا رسيده اند، گاه گفته اند رابطه با آمريكا جاي بحث دارد و در مقابل، دسته اي ديگر كه آنها نيز عشق و ارادت خود را به حضرتش اثبات كرده اند، به طور جدي در مقابل اين نظر موضع گرفته اند. لازم است در همين جا بگوييم كه هر دو گروه مسامحه كرده اند. يك گروه آراي سياسي آن حضرت را در اين خصوص باانديشه هايش اشتباه گرفته و گروه ديگر بي اعتنا به آراي كسي كه حيات سياسي و وجهه بين المللي ما مرهون انديشه هاي اوست، نظري را ابراز داشته اند

ولي با بيان اين نكته كه در حوزه آراي سياسي، اظهارنظر محترم است اما گاه مخرب نيز هست. چه در بعضي حوزه هاي معرفت سياسي ابراز نظر درحد ابراز نظر مي ماند و يا به معتقد شدن معلومات عمومي منجر مي شود، ولي در حوزه آراي سياسي، هر نظري به طور مستقيم در امر سياست دخالت مي كند. همانگونه كه آراي مردم در انتخاب نماينده يا رئيس جمهور دخالت مستقيم دارد، آراي سياسي نخبگان در امور مختلف با درجاتي از حساسيتهاي متفاوت به طور مستقيم دخيل خواهد بود. بحث بر سر نظرات جزئي بين المللي حضرت امام (ره) بود كه به عنوان نمونه پراهميت، رابطه و مذاكره با آمريكا مطرح شد. اظهارنظرهاي ايشان در اين خصوص پس از تحليل و علم به حوادث گذشته، به صورت يك نظر پيچيده سياسي مطرح است حال آن كه رابطه با رژيم اشغالگر قدس از آراي ايشان بيرون نمي آيد بلكه مبناي آن درانديشه سياسي و به سهولت قابل درك است; همچنانكه رابطه با آفريقاي جنوبي چنين بود. زيرا اين دو كشور در مشروعيت، داراي مشكل بودند كه يكي آن را حل كرد و اسرائيل قادر به حل آن نيست. حال آنكه آمريكا در عملكرد سياسي، داراي مشكل است. بنابراين همانطور كه ديديم، آفريقاي جنوبي مشكل مشروعيت را حل كرد و بسرعت رابطه سياسي با آن برقرار شد، در صورتي كه آمريكا مشكل مشروعيت ندارد. مشكل اساسي رابطه سياسي با آن كشور، برخاسته از عملكرد آن كشور از كودتاي 28 مرداد تا كنون است حال اگر شرايط عوض شود، تحليلها و به تبع آن نظرها در اين خصوص عوض

خواهد شد. چنانكه آن حضرت قريب به اين مفهوم فرمودند: "اگر آمريكا آدم شود، رابطه برقرار مي شود." اگرچه اين نظري كه اكنون ارائه شد شايد ساده ترين نظر در اين خصوص باشد كه به كار قانع كردن ديپلماتها مي خورد وانديشمند را قانع نمي سازد، اما در عين حال نظر نادرستي نيست. چرا كه قضيه نداشتن رابطه ديپلماتيك با آمريكا در نگاه ايشان، يك امر بين المللي است; اگرچه به هيچ كشوري فشار نمي آورند كه رابطه خود را با آمريكا قطع كنيد. زيرا چنين توصيه اي از سر ضعف و ناتواني است، چنانكه آمريكاييها چنين مي كنند، اما قطع رابطه جمهوري اسلامي ايران به عنوان يك انقلاب و يك نهضت پرخروش، نظام بين الملل را به نفع جهان سوم متوازن ساخته است. البته براي حفظ امانت بايد عرض كنم كه اين يك برداشت شخصي است و مستندات ذهني ام قابل عرضه و استناد عام نيست. با اين حال نظرم را با اين جمله تكميل كنم كه اگر بعضيها گمان مي كنند، برقراري ارتباط با آمريكا، بسياري از مشكلات جمهوري اسلامي ايران را حل خواهد كرد و به فرض آنكه در پس چنين نظر خوشبينانه اي، يك ساده نگري نهفته نباشد و بواقع چنين نظري مشكلات را يكشبه حل كند، با اين حال جهان سوم در اين ميان بازنده اصلي است. چرا كه تا رابطه برقرار نيست، جلالت، ابهت و اقتدار سياست خارجي هجوم گرا و سلطه آميز آمريكا همواره در معرض تهديدي تحقيرآميز قرار خواهد داشت; چيزي كه اگر چندي ديگر ادامه يابد جهان سوم را در مقابل تصميمات خود تشجيع مي كند

و ساختار سياست خارجي آمريكا را تا حدودي كه براي جهان سوم قابل تحمل باشد، اصلاح خواهد كرد. بنابراين گمان مي كنم، يكي از دلايلي كه آمريكا به طور مستقيم به جمهوري اسلامي حمله نمي كند، به اين دليل است كه به برقراري ارتباط ديپلماتيك براي شكستن ابهت انقلاب، طمع بسته است و اگر اين نياز مرتفع گردد براي تضمين بازنگشتن به شعارهاي قبلي، سياستمداران راديكالتر آمريكا، گوشمالي جانانه اي را تجويز خواهند كرد. البته به رغم آنكه شديدترين انواع موضع گيري در فرمايشات حضرت امام نسبت به آمريكا ديده شده است، ايشان به هيچ وجه معتقد به ايجاد تشنج نبوده اند و كارگزاران سياست خارجي را به رفع تشنجها، نه حتي در روابط دوجانبه بلكه در روابط چندجانبه تشويق مي كردند و اين از بلندنظري ايشان نشات مي گيرد، و مي توان گفت كه در مباحث كلي، آراي سياسي ايشان در زمينه هاي بين المللي رفع تشنج، خود يك نظر تثبيت شده ايشان است و از اينكه حتي بين دو كره يا هند و پاكستان تشنج برقرار باشد رنج مي بردند. تفكيك ناپذيري دين از سياست

حال چطور مي توان آراي سياسي ايشان را در موضوعات مختلفي كه در آن موضوع موضع گرفته يا اظهارنظر كرده اند، از حوزه انديشه سياسي شان بازشناخت؟ اين سوال بحقي است كه وقتي به حوزه انديشه سياسي رسيديم، پاسخ دقيقتر خواهيم يافت. ولي يك خصيصه ديگر را در همين جا ذكر كنيم كه حوزه آراي سياسي، حوزه اي است كه نظرها در آن حوزه همچنان سيال اند و هر آن در معرض تحول. اگر جز اين باشد تحجر و

خشك نگري بر افكار حاكم خواهد بود و به هر مقدار، سياستمداري سيطره اقتدارش بيشتر باشد، تحجر و يكدندگي او براي ملت خطرناكتر است. حال آنكه درانديشه سياسي، مباني تفكر نسبتا پايدار است و كسي كه به طور دايم حرف تازه اي مي زند وانديشه نويي مي آفريند، هرگز نخواهد توانست به جامعه و حكومتي امنيت و ثبات ببخشد. به عبارت ديگر، حوزه انديشه سياسي، روندهاي ثابتي است و حوزه آراي سياسي، روندهاي متغير. بنابراين هرگاه به سخني برخورديم كه در فاصله زماني كوتاه تغيير كرده بود، بايد آن را در حوزه آراي سياسي جاي دهيم. همچنين هرگاه به نظري برخورديم كه مي توانست بي آنكه چهره سياسي كسي را دگرگونه كند، دگرگون شود، آن نظر در حوزه آراي وي جاي دارد. مثلا اعتقاد به اصل ولايت فقيه، در حوزه انديشه سياسي معظم له جاي مي گيرد. تفكيك ناپذيري دين از سياست، در همين حوزه است. چرا كه اگر در هريك از اين دو اصل، تغيير راي مي دادند، تغيير شخصيت سياسي نيز داده بودند. ولي اينكه براي جلوگيري از خطر كودتا كه همواره نظامهاي مردمي جهان سوم را از سوي قدرتها تهديد مي كند، بايد نيروهاي مسلح از تماميت ارضي كشور حراست كنند، يك نظر سياسي ايشان بود كه بالفعل تغيير نكرد، ولي تصور تغيير آن از او دو شخصيت نمي ساخت; همچنين اظهارنظر در اينكه به جاي خليج فارس بگوييم خليج اسلام. ولي پس از مدتي معلوم شود كه اسلام در قلوب شيوخ خليج فارس آنقدرها نور نتابانده كه اين معنا را درك كنند كه در جهان، خليجي به نام خليج اسلام تابلوي

وحدت مسلمانان باشد و اختلافاتي كه جمال عبدالناصر در لجبازي با شاه ايجاد كرده بود و خليج فارس را خليج عربي ناميد، در سايه يك عقب نشيني به نفع اسلام حل گردد، وقتي ديدند كه چنين لياقتي در شيوخ نيست، نظر خود را پس گرفتند و خليج فارس را به روايت تاريخ، همچنان خليج فارس مي ناميدند. وجود مشكل در كشف نظرهاي سياسي امام

اما در زمينه هاي داخلي، برشمردن بعضي آراي سياسي حضرت امام (ره) دشواري مضاعف دارد. در حقيقت براي ما كه او را به طور رسمي رهبر خود مي دانيم و ايشان عهده دار رهبري جامعه اي بوده اند كه در آن طيف هاي فكري و طبقاتي مختلفي جاي داشته اند، اظهارنظر در كشف نظرهاي سياسي ايشان، ما را با مشكل تعدد نظر افراد مختلف و اصناف مواجه مي سازد. چنانكه براي خارج از مرزها، آراي سياسي ايشان در بعد بين المللي مشكلتر است; تا پرداختن به ابعاد داخلي. چنانكه يك انگليسي مسلمان اگر بخواهد نظرهاي ايشان را در مسائل داخلي ايران - مثلا جنگ تحميلي يا روحانيت و روحانيون - عنوان كند، بدون آنكه در اين زمينه ذي نفع باشد اظهارنظر خواهد كرد. ولي وقتي به مسئله سلمان رشدي مي رسد، دچار مشكل مي شود. زيرا از سويي حكم ارتداد سلمان رشدي به او هويت نيرومند سياسي داده و با چنين حكمي مي تواند خود را در جامعه انگليس به طور جدي مطرح سازد و از سوي ديگر، بايد با تمام قوا و هوشياري سياسي، دهها حمله روزنامه نگار، نويسنده و طرفداران آزادي ناسزا را دفع كند. چنين است كه اظهارنظر در

مورد آراي سياسي معظم له، در مقولات بين المللي براي ما چندان مشكل نيست، همچنان كه اظهارنظر در مقولات داخلي براي افراد بيرون از مرز مشكل چنداني ندارد و بالعكس. با اين حال اگر از آراي جزئي ايشان به سوي كلي ترها برويم، مسئله ساده تر است; مثلا آراي سياسي ايشان نسبت به فعاليت گروههاي سياسي. اگرچه گروههاي سياسي يك بافت و يك هويت ندارند و بايد در مورد هريك به طور جداگانه در جستجوي آراي ايشان بود. اما يك نظر كلي داشته اند و آن اين كه فعاليت گروهها موجب سياسي تر شدن جامعه مي شود و سياسي شدن قشرهاي مختلف موجب مصونيت كشور از سلطه بيگانه مي شود. البته در طول حيات پربار سياسي شان بعد از پيروزي انقلاب، آراي ايشان در مورد بعضي تشكل هاي سياسي تغيير كرده است; مثلا از اينكه نيروهاي مسلح بيش از آنكه در فكر دفاع از كشور باشند، در فكر تشكلهاي سياسي برآيند، نظرات مختلفي ابراز كرده اند و يا با آنكه معتقد بودند ميزان، حال فعلي افراد است و سوابق افراد را نبايد در گزينشها دخالت داد، با تحليلهايي از عملكردهاي افرادي كه گذشته انحرافي داشته اند، به اين نتيجه رسيدند كه رعايت احتياط در مورد اين افراد شرط عقل است; مثلا در جايي مي فرمايند: "فرض كنيد يك نفر آدم قبلا انحراف داشته، كمونيست بوده، حالا آمده است و مي گويد كه من ديگر برگشته ام و خير حرفهاي آنها درست نبوده من هم برگشته ام. بسيار خوب شما برگشته ايد و حالا آمده ايد، باشيد. اما نمي توانيم ما اين را در راديو تلويزيون

راهش بدهيم كه برو مردم را تربيت بكن، ممكن است كه كمونيست باز هم باشد لكن براي خاطر اينكه ما را بازي بدهد آمده آن را گفته." (6) طبيعي است در اين مثال بنيان نظر قبلي ايشان تغيير اساسي نكرده اما دچار نوعي تحول طولي شده است و اگر وزير يا مديري بواقع يقين حاصل كند كه يك فرد كمونيست، تمام رسوبات تعليمات كمونيستي را از ذهن خود شسته است و توبه او نه فقط زباني بلكه قلبي و ذهني است و با قابليتهايي كه داراست مي تواند منشا خير باشد و چنين شخصي را به همكاري با صداوسيما يا دانشگاه دعوت كند اگرچه بظاهر، نظر حضرت امام (ره) را عمل نكرده ولي بواقع از خط امام نيز منحرف نشده است. چرا كه معظم له در اين زمينه نظري داشتند كه اين نظر يك حكم كلي نيست. زيرا حوزه آراي سياسي حتي در جايي كه احكام كلي صادر مي شود، باز قضاياي كلي آن كلي طبيعيه نيست; حداكثر يك قضيه مسوره است و بيشتر حكماي اسلامي قضاياي مسوره را در حكم قضاياي شخصيه مي دانند. آراي نقدپذير

ناگزيرم يك نكته باريك را در اين جا عرض كنم و اميدوارم با دقت بيش از پيش نقص بيانم را جبران كنيد و آن اينكه از لحاظ معرفت شناسي، آراي سياسي معظم له مانند آراي هر متفكر سياستمدار ديگري نقدپذير است و اگر جز اين باشد، جامعه به اخباريگري وحشتناكي دچار مي شود كه نوراني بودن انقلاب اسلامي را ظلماني مي كند و آن حضرت، در طول عمر خود براي رفع خطر اخباريگري، خطرهاي بسياري را به جان پذيرفتند

و از تهمتها نهراسيدند. حالا نبايد وجود نوراني ايشان خود موجب نوع ديگري از اخباريگري شود. اما نكته اين است كه با دانستن اندكي از معارف سياسي، نبايد جسارت داشت كه آراي سياسي شخصيتي كه توانسته است دين باوري را در جهان كفرآلود امروز احيا كند، براحتي نقد شود; نه آنكه اصلا و ابدا و نه آنكه يك عده پيدا شوند و متولي امرگردند و بگويند فقط ما به آن اندازه از رشد و بلوغ و تخصص رسيده ايم كه در اين زمينه ذيحقيم و ديگران نه. چه هركس چنين ادعايي كند، معناي ادعايش اين است كه صاحبنظران بي نام، دانشجو و محقق را به حساب نمي آورد و خود را در رديف حضرتش قرار مي دهد و تحليل را در جامعه اي كه بايد به طور دايم بجويد، بيابد و رشد كند، عليل مي كند. اما سخن اين است كه ما گفتار معصومين - عليهم السلام - را نقد نمي كنيم، چرا؟ حال آنكه منطق حكم مي كند كه قضاياي حمليه، قضايايي است كه احتمال صدق و كذب در آن باشد و با چنين حكم درست منطقي كه بخشي از حقيقت است، فرمايشات حضرت نبي اكرم (ص) كه به صورت قضاياي حمليه بيان شده، قابل نقد مي شود ولي به رغم آنكه قواعد منطقي اجازه نقد مي دهد، قواعد كلامي، ما را به فهم عميق كلام معصوم دعوت مي كند; نه به نقد آن. همچنين است وقتي منطق حكم كند، آراي سياسي حضرت امام و ديگر سترگ مردان انديشه ذاتا نقدپذير است. آيا نقدپذير بودن آن در منطق كافي است كه نقد را شروع

كنيم؟ البته جايز هم نيست كسي را از نقد منع كنيم، شايد راه درست آن باشد كه سعي كنيم آراي ايشان را بفهميم. پس از فهم آراي سياسي ايشان اگر به نظري ديگر رسيديم خير مضاعف است، اما قبل از درك مباني آراي ايشان، نقد جايز منطقي است نه واجب عقلاني، و اگر براي دانشجو، استاد و محقق واجب، ضروري و لازم باشد - كه بيگمان هست - تمرين بايد كرد كه نحوه نقد و بررسي از عمل سياسي فاصله بگيرد. چنانكه قبلا اشاره شد در حوزه آراي سياسي غالبا اظهارنظر، خود يك عمل سياسي است و مهمتر آنكه هر نقدي در اين حوزه بدون پيشداوري ممكن نيست; آن حضرت خود چنين بودند; استادان خود را مي ستودند و به احترام هر استادي كه حق تعليم بر او داشت، تمام قد مي ايستادند. اما وقتي با نظر استاد موافق نبودند، تنها و تنها در جلسه مناظره و بحث، لب به نقد مي گشودند. در حالي كه در جامعه فقط نظر خود را مي گفتند و اين يعني اخلاق علمي و اخلاق اسلامي و بالاتر از آن يعني ادب علمي، ادبي كه در سايه آن انوار حكمت بر جان انسان مي ريزند و محقق قويدل مي گردد. به تعبير ديگر، نقدهاي معمول منطقي، ذهن را قوي مي كند اما دل را نه. وانگهي هركس كه در معرفت سياسي دستي دارد اين حق را دارد كه آراي سياسي معظم له را نقد كند، اما حق بالاتر آن است كه ابتدا خوبتر بفهميم. زيرا اگرچه حوزه آراي سياسي ايشان مشحون است از سخنان نقدپذير اما لبالب است از

تئوريها، نظرها و آراي كشف نشده دلپذير و چه بسا نظري نقدپذير از ايشان پس از درك نظري ديگر، هيجان انگيز شود. به خاطر دارم در اوايل پيروزي انقلاب، بعضي نظر مي دادند كه ارتش منحل شود، بعضي نظر مي دادند كه ساختار آن تغيير يابد، آنها كه با مسائل تئوريك ساختار دفاعي آشنايي داشتند، از اينكه مي ديدند كشور داراي دو نيروي نظامي مي شود، نگران هزينه ها و اختلافات آنها بودند. شهيد چمران از آن حضرت سوال كرده بود، چه لزومي دارد كه كشور داراي دو نيروي نظامي و چند نيروي انتظامي باشد؟ وقتي پاسخ را كه فقط دلباختگان مي فهميدند، شنيد، اشك شوق از گونه هايش چكيده بود. پاسخ چنين بود: كشوري كه دشمنان قسم خورده اش دو ابرقدرت مخالف هم هستند، دو نيروي دفاعي مختلف مي خواهد. در مورد تعدد نيروهاي انتظامي نيز قريب به اين مضمون فرموده بودند: در ممالك پيشرفته پليس در خدمت مردم بوده، اگرچه گويي اين طورها هم نيست و بيشتر در خدمت طبقات مرفه است اما در كشور ما پليس را براي سركوب مردم به وجود آوردند، حالا رقابت بين كميته ها و شهرباني و ژاندارمري به نفع تمام طبقات مردم خواهد بود. (7) حوزه انديشه سياسي

5. مهمترين بخش معرفت سياسي، حوزه انديشه سياسي است. اگر بخواهيم به اختصار ولي دقيق بيان كنيم كه انديشه سياسي چيست؟ شايد تعريف جامع و مانع از آن، اين باشد:انديشه سياسي مجموعه باورهاي فلسفي است كه به طور مستقيم به اداره امور جامعه مرتبط باشد. حضرت امام (ره) در حوزه انديشه سياسي، بياني جديد دارند و طرحي نو درانداخته اند.

البته اينكه مي گوييم جديد و نو، نه به معناي آن است كه ايشان چيزي را اختراع كرده اند، بلكه آنچه را كه موجود بود ولي از آن غفلت مي شد، احيا كرده اند. اما به اين اعتبار جديد است كه در قرون اخير در بحثهاي دانشگاهي چنين مطالبي يا به چشم نمي آمد و يا در تاريخ انديشه سياسي خوانده مي شد و پس از ظهور انقلاب اسلامي است كه طرح چنين مباحثي در معرفت سياسي حضور جدي دارد. البته به اعتبار آنكه احياگري نيز خود هنري است كه ذهن خلاق، فعال و نو مي طلبد و همگان اين هنر را ندارند كه لطايف گذشته را براي حال احيا كنند و در ميان منابع بگردند و بجويند و آنچه را كه به كار امروز و فردا مي آيد بيابند، پس از اين حيث نيز مي توان گفت كه اگرچه آن حضرت در حوزه انديشه سياسي، خميرمايه ها و بنيانهاي انديشه شان همان منابع گذشته است ولي در نحوه ارائه، طرحي نو و جديد درانداخته اند; همچنانكه در فقه نيز چنين بودند. اگر ضرورت داشته باشد به تعريفي كه ازانديشه سياسي ارائه داديم بازگرديم، توجه دقيق به ساختار آن تعريف اهميت دارد. اول آنكه: جنس انديشه سياسي، مجموعه باورهاي فلسفي ذكر شده است. به اين معنا كه انديشه سياسي ماهيتا فلسفي است. (فلسفي به معناي عام كلمه) و طبيعتا اين معنا القا مي شود كه قوام گرفتن يك انديشه سياسي از روشهاي علمي پيروي نمي كند; نه به اين معنا كه علمي نيست، به اين مفهوم كه در متدولوژي از روشهاي فلسفي برمي خيزد و

نه از روشهاي علمي. مثلا وقتي سوال شود، يك نظام سياسي با راي مردم مشروعيت مي يابد يا به طريقه ديگري؟ هركس به اين سوال پاسخ دهد، كاري فلسفي كرده است نه علمي. ولي اگر سوال شود چه حكومتهايي مشروعيت خود را با راي مردم به دست آورده اند؟ پاسخ به چنين سوالي روش علمي مي طلبد. به اين معنا كه با روش استقرار نظامهاي سياسي را طبقه بندي مي كنيم و سپس هر نظام سياسي كه مشروعيت خود را از مردم كسب كرده بود، به عنوان پاسخ سوال برمي شماريم. سرنوشت مردم

دوم آنكه:انديشه سياسي مجموعه باورهاي فلسفي است كه در طول هم قرار مي گيرد نه يك موضوع مجرد. اگر كسي جمله اي فيلسوفانه، زيبا و مردم پسند بگويد و در يك عبارت نحوه اداره جامعه را توضيح دهد، چنين شخصي انديشمند سياسي نيست و آنچه عرضه مي كند،انديشه سياسي نيست. چرا كه انديشه سياسي يك امر و يك عبارت نيست; مثلا اگر كسي بگويد از بحثهاي بي نتيجه مقبوليت و مشروعيت هرگز سخن نخواهم گفت، آنچه مهم است، آن است كه مردم خود بايد سرنوشت خود را رقم زنند و از توضيح چگونگي مشروعيت يك نظام سياسي طفره رود، شعاردهنده در دايره انديشمندان سياسي ورودي نخواهد داشت و حداكثر در حد يك شخصيت سياسي موفق يا ناكام در تاريخ سياسي جاي خواهد گرفت.انديشمند سياسي كسي است كه بتواند براي هر سوال فلسفي مرتبط با اداره جامعه پاسخي غيرمعارض با ديگر باورهاي خود بيابد. از لحاظ منطقي، اين مجموعه باورها بايد در طول هم باشد و با هم معارضه نكنند. استحكام و سستي يك

انديشه سياسي را از توالي باورهاي غيرمعارض مي توان باز شناخت; مثلا اگر كسي باور داشته باشد كه سلطنت يك موهبت خدايي است كه ميراث بر آن خاندان سلطنت اند، ديگر نمي تواند به اصالت راي براي تعيين حاكم نيز معتقد باشد، و اگر به هر دو باور معتقد است، تعارض درانديشه دارد. البته همه كساني را كه به عنوان انديشمندان سياسي مي شناسيم توانسته اند يك مجموعه منسجم از باورهاي فلسفي را به عنوان انديشه سياسي خود مطرح سازند. آنچه جاي بحث باقي گذاشته آن است كه بعضي از اين باورها بظاهر در طول هم اند و با دقت و تامل، تناقضات آنها آشكار مي شود، و يا آنكه بنيانهاي اوليه بعضي انديشه ها مورد پذيرش نيست. مثلا ماكياول تقريبا توانسته است مجموعه باورهاي خود را از چگونگي نحوه اداره جامعه سامان دهد، اماانديشه هاي سياسي او به دليل آنكه بر شالوده مشروعيت رفتار شهرياران قوام گرفته، بخشهايي از آن در بيشتر سرزمينها، بنياني غيرمقبول دارد. به اين اعتبار، ماركس نيز يك انديشمند سياسي است كه توانسته مجموعه باورهاي خود را از نحوه اداره جامعه در طول هم قرار دهد، ولي جداي از بنيانهاي باطل زيربناي تفكرش، مرتكب تناقضاتي در رديف كردن مجموعه باورهاي خود شده كه انديشه هايش را سست كرده، اما سستي انديشه هاي او،انديشه اش را باطل ساخته است نه انديشمند بودنش را. البته ماركس آنقدر با اقتصاد آميزش فكري داشته كه بيشتر، او را يك صاحب نظر اقتصادي مي دانند تا يك انديشمند سياسي. ولي به دليل آنكه وي براي نحوه اداره جامعه طرح دارد و كمونيسم را از اقتصاد

فراتر برده و به نحوه اداره جامعه نيز تعميم داده، در جرگه انديشمندان سياسي جاي گرفته است. (8) انديشمند سياسي كيست؟

سوم آنكه:انديشه سياسي به طور مستقيم به اداره امور مردم مرتبط است. بر اين اساس بسياري از باورهاي فلسفي از جرگه انديشه سياسي خارج است; اگر چه انديشه سياسي در دايره باورهاي فلسفي است. در حقيقت اين قيد، تعريف را مانع مي كند. بنابراين فيلسوفاني كه به نحوه اداره جامعه نپرداخته اند،انديشمند سياسي نيستند; مثلا ملاصدرا از نوادر فيلسوفان بزرگ تاريخ بشر است، اما به دليل آنكه براي اداره امور جامعه طرحي مشخص ندارد، هرچند جسته و گريخته به مسائل اجتماعي نظر دوخته باشد، انديشمند سياسي تلقي نخواهد شد. اما همه انديشمندان سياسي فيلسوفي مي كنند حتي اگر بنيان هاي فلسفي آنها سست باشد يا ادعا كنند كه از فلسفه بيزارند. هركس به ساختارهاي كلان نحوه اداره امور جامعه پرداخته باشد، بدان جهت كه نوع مباحثي كه مطرح مي كند ماهيتي فلسفي دارد، پس فيلسوفي كرده است و آنچه عرضه مي كند نيز ماهيتا در دايره فلسفه است و به روشهاي فلسفي قابل نقد و بررسي قرار مي گيرد; مثلا مرحوم دكتر شريعتي در كتاب امت و امامت به نحوه اداره امور مردم براساس انديشه ولايت و وصايت مي پردازد. اگرچه ادعا مي كند كه آنچه در آن كتاب عرضه مي دارد جامعه شناسي امت و امامت است، ولي بواقع در آن كتاب بياني فلسفي دارد. آنچه مطرح مي سازد مثالهاي جامعه شناختي دارد، اما متدولوژي آن فلسفي است. علامه طباطبايي (ره) يك فيلسوف رآليست است كه از مسائل اجتماعي غفلت نكرده و در خلال

اكثر مباحث پيرامون مسائل مختلف از انسان، جامعه و ارتباط وحي با قوانين طبيعي و اجتماعي سخن به ميان آورده و با استدلالهاي فلسفي اثبات كرده كه دين فطري است كه جامعيت آن تمام احكام اجتماعي را نيز شامل مي شود، ولي به رغم آنكه معظم له يك فيلسوف است كه به احكام اجتماعي نيز نظرانداخته، در جرگه انديشمندان سياسي جاي نمي گيرد. چرا كه مباحث فلسفي ايشان در باب مسائل اجتماعي، به طور مستقيم به نحوه اداره امور جامعه مرتبط نيست. البته انديشه هاي والاي ايشان مي تواند مصالح يك انديشه سياسي باشد ولي به طور مستقل انديشه سياسي نيست. حال آنكه استاد مطهري يك انديشمند سياسي است. چرا كه وقتي كليه آثار او مطالعه شود، خواننده مي تواند مدينه فاضله او را در ذهن ترسيم سازد. البته استاد مطهري خود به انديشه سازي نو مبادرت نكرده، بلكه در سامان دادن انديشه هاي مطرح شده نسل خود، استادانه نوسازي كرده است. خواجه نظام الملك يك انديشمند سياسي است كه در سياست نامه به طور مستقيم، نحوه اداره جامعه را طراحي كرده است; اگرچه كتاب او مخلوطي است ازانديشه هاي سياسي، علم سياست، اخبار، روايت، حكايت، شعر و ديگر لطايف. ولي در نهايت براي ساختار حكومت و نحوه اداره امور مردم، طرح مشخصي دارد كه البته آن طرح باانديشه هاي سياسي امروزي ما همخواني ندارد و قابل نقد است. خواجه نصيرالدين طوسي در كتاب اخلاق ناصري، يك انديشمند سياسي است و اين كتاب اگرچه اخلاق نام گرفته، ولي بخشهايي دارد كه به طور متوالي مباحث نظري چگونگي رفتار اجتماعي را در بخش اداره امور توضيح

مي دهد. مرحوم ناييني فقيه است و اگرچه با طرح مباحث فقهي، مسائل مشروطيت را توضيح ميدهد، ولي همان مباحث به گونه اي طرح شده كه در حيطه فلسفه سياسي نيز جاي دارد و به دليل آنكه به اداره امور جامعه پرداخته و اين پردازش هم ظاهر و باطني فقهي دارد و هم بواقع باطن كلامي و فلسفي، بنابراين آراي ايشان آرايي است كه تا مرزانديشه سياسي بالا آمده و كتاب تنبيه الامة و تنزيه الملة مي تواند به عنوان انديشه سياسي عصر مشروطيت مورد بررسي قرار گيرد. چينيان در طول تاريخ طويل خود، داراي انديشه هاي سياسي پيچيده اي بوده اند كه پيوستگي تاريخي آنان موجبي شده كه نتوان انديشمندان سياسي آنان را بخوبي شناسايي كرد، زيرا بنيانهاي فلسفي انديشه آنان كه غالبا در قالب افسانه ها به فرهنگ سياسي مردم راه مي يافت، چنان استوار بود كه اين ملت را بي نياز از دگرگوني و انقلاب درانديشه مي ساخت، ولي در عصر جديد " مائو" در آن كشور به عنوان يك رهبر سياسي انديشمند مطرح شد;انديشمندي كه نيمي از خميرمايه هاي انديشه خود را از ماركس وام گرفته و نيم ديگر را از فرهنگ باستاني چين. پس از رنسانس در غرب، دههاانديشمند سياسي ظاهر شدند و آنقدر به نقد يكديگر پرداختند تاانديشه سكولاريزم زاييده شد و اكنون غرب داراي يك انديشه نسبتا فراگير است. با اين تحفظ كه اين انديشه نيز همواره در حال نوسازي خويش است و نوسازان آن در انبوه آنچه گفته شده و مي شود، گم مي شوند. چنانكه اگر سوال شودانديشمندان سياسي قرون جديد غرب چه كساني هستند؟ فقط

كساني كه در رنسانس تبلور بيشتري داشتند - مانند "ولتر" و "رسو" و كمي بعد از آن "نيچه"، "هگل" و "ماركس" - به ذهن مي آيند و كساني مانند "ژان پل سارتر"، "برشت"، "آلبركامو" و ديگران در لابلاي صدها نام ديگر گم مي شوند. در هند نام "گاندي" به عنوان يك انديشمند بزرگ در دلها حك شده است. اعراب، "ناصر" را به عنوان يك انديشمند سياسي مي شناسند; اگرچه او، بيشتر داراي آراي سياسي بود تاانديشه سياسي. ولي "كواكبي "يك انديشمند بزرگ عرب است كه انديشه هاي سياسيش بنيانهاي قوي فلسفي دارد و امام خميني (ره) نه فقط به عنوان يك رهبر مذهبي و سياسي قدرتمند بلكه به عنوان انديشمندي كه به طور مستقيم براي اداره امور جامعه طرح دارد، در عصر حاضر به عنوان انديشه ساز وانديشمندي سياسي مطرح هستند كه موضوع ماست و در صدد آنيم كه گوشه اي از بنيانهاي انديشه سياسي شان را بشناسيم. استفاده از روش استقرا

چهارم اينكه: بدون آنكه ايدئولوژي بظاهر در تعريف انديشه سياسي راه داشته باشد، ذاتي انديشه سياسي است. اين معنا هم به روش استقرا قابل دريافت و هم در تحليل معرفت شناسانه انديشه سياسي غيرقابل انكار است. اگر به روش استقرا،انديشه هاي سياسي مورد مداقه قرار گيرد، ديده مي شود كه در تمامي آنها بحث از بايد و نبايدهاست و تمام بايد و نبايدها، مسائل ارزشي اند كه جز با باوري ايدئولوژيكي عرصه عمل ندارند. كمرنگترين شكل ايدئولوژي را مي توان در مدينه فاضله افلاطون مثال آورد. انواع پررنگتر آن را در نضج گيري رنسانس مي توان سراغ گرفت. در اين دوره، قبل از آنكه

درسي به عنوان انديشه سياسي، قالب دانشگاهي به خود بگيرد، آنچه از فيلسوفان محبوب عامه عرضه مي شد، الزامات عملي و رفتاري در فرهنگ مردم ايجاد مي كرد، تا جايي كه گروهها بر سر به كرسي نشاندن يا مقاومت در مقابل آن انديشه ها چنان به جان هم مي افتادند و حادثه مي آفريدند كه گويي پيامبري حكم جهاد داده و معتقدانش عمل به تكليف مي كنند! سه شكل از فلسفه

به حصر عقل نيز مي توان به ماهيت ايدئولوژيكي بودن انديشه سياسي واقف شد. چرا كه انديشه سياسي، داخل در معرفت فلسفي است. فلسفه يا ديني است يا غيرديني و يا در مقابله با دين. در هر سه شكل (9) تعارض و نفي و جدال، لازمه آن مي شود كه البته نه از نوع علمي آن. چرا كه تعارض و جدال در ساحت علم، فقط در همان ساحت، كسي را در مقابل ديگري قرار مي دهد و نه در همه زمينه ها; مثلا دو پزشك كه بر سر شيمي درماني يا جراحي يك بيمار اختلاف جدي دارند، عالمي نخواهند كرد اگر جدال خود را به تفاوت جان و روح نيز تسري دهند. اما دو فيلسوف سياسي، يكي موحد و ديگري مشرك، بجز مشتركات مباني فلسفه (حتي گاه در همان مباني)، در تمام زمينه ها با هم اختلاف جدي و اساسي خواهند داشت و حتي در موضوعات بظاهر بديهي نيز جدالي پايان ناپذير بين آنان برقرار است. مثلا اينكه هر شهروند بالغي مكلف است از تماميت ارضي كشور خود دفاع كند امر مشتركي است كه غالب انديشمندان سياسي آن را از تكاليف خدشه ناپذير آحاد بالغ

جامعه مي شمارند. اما يك انديشمند سياسي كه مباني انديشه هايش را از دين برگرفته است، اگر فداكاري براي حفظ تماميت ارضي كشور را از اوجب واجبات بشمارد نمي تواند فقط به نتيجه بنگرد و از مبنا غفلت كند. بنابراين چنين حكم خواهد داد كه جز براي اداي تكليف در مقابل خداوند، هر نوع فداكاري و جانبازي خودكشي است، همچنانكه طفره رفتن از جهاد گناهي نابخشودني خواهد بود. حال آنكه انديشمند سياسي غيرمذهبي به نتيجه عمل مي انديشد و فداكاري در راه ميهن را تكليف آحاد ملت مي داند تا كشور محفوظ بماند، و در مقابل اين سوال اساسي يك سرباز كه اگر بميرم و نبينم كه بر سر كشور چه آمده، چه چيز عايد من شده است؟ پاسخي قانع كننده ندارد مگر آن كه شاعري كند و هنرمندانه از پاسخهاي قانع كننده عقل طفره رود، يا سائل را به حكم غريزه دفاع، دلالت دهد. به هر صورت، هر توجيهي بسازد يا بيابد، توجيهي است براي عرصه عمل كه از سويي باانديشه مذهبي تباين يا تعارض خواهد داشت، و از دگر سو پاسخي است كه دفاع را ايدئولوژيك مي كند، و اگر نتواند چنين كندانديشه، نارسايي خود را در عمل و باور مردم آشكار خواهد ساخت. در همين جا لازم است اين تذكار را هم بدهم كه فلسفه و كلام دو معرفت مستقل هستند و تفاوتهاي زيادي دارند. با اين حال مشتركاتي دارند كه در بحث انديشه سياسي، كسي را كه به روش كلامي طرحي براي اداره امور مردم ارائه مي دهد نيز مي توان در جرگه انديشمندان سياسي قلمداد كرد. چرا كه بحثهاي كلامي

نيز در نهايت ماهيتي فلسفي دارد، اما جامعه شناسي، علم مديريت و فقه چطور؟ آيا مي توان انديشه هاي سياسي كسي را در اين دانشها نيز جستجو كرد؟ معرفتي به نام فلسفه علم

در معرفت شناسي، بحث بسيار مهمي وجود دارد. به اين مضمون كه چه چيز دانشي را از دانش ديگر جدا مي كند؟ مثلا حدود دانش فيزيك را چگونه مي توان از محدوده شيمي باز شناخت؟ در قرون اخير، معرفتي به نام "فلسفه علم" عهده دار پاسخ به چنين پرسشي شده است، ولي غالب پاسخهايي كه براي سوال فوق وجود دارد، كاربردي است تا هركس به كار خود بپردازد و محدوده موضوعات مرتبط با رشته خود را بشناسد. براي شناسايي محدوده هاي هر دانشي، تعريفي كه از آن دانش مي شود كفايت مي كند و گاه بي آنكه تعريفي ارائه شود، موضوعاتي كه در طول درس، يك دانش آموز يا دانشجو با آن آشنا مي شود، ادراكي را در ذهن به وجود مي آورد كه همان ادراك كافي است تا جوينده يابنده شود. مثلا يك دانش آموز دبيرستاني به راحتي سوالهاي تاريخي را از سوالهاي رياضي تشخيص مي دهد بي آنكه حتي از اين دو دانش، تعريف جامع و مانعي عرضه شده باشد. اما موضوعات سياست، فقه، جامعه شناسي و مديريت، موضوعاتي است كه دايره اي بزرگ ترسيم مي كند و در آن دايره، مسائلي طرح مي شود كه بي مرز است; مثلا گاه يك بازي فوتبال بين دو تيم از دو كشور، چنان در سياست موضوعيت مي يابد كه حتي يك سفير و اعضاي سفارتخانه را كه بايد به كار سياست بپردازند بسيج

مي كند تا امكانات خود را براي برنده شدن تيم كشور خود به كار گيرند، و اين بسيج يك كار سياسي تلقي مي شود. چنين است كه در بحث معرفت شناسي، روشها مطرح مي شوند و به اين كفايت نمي شود كه موضوعات دانش، دانشي را از دانش ديگر جدا كند. در اين جا روشها دخالت مي يابند; به اين نحو كه اگر موضوعات واحد به روشهاي مختلف مورد بحث قرار گيرند، مرز بين اين دانشها را روشها تعيين خواهد كرد; مثلا بازي شطرنج به عنوان يك موضوع، نوعي بازي فكري است كه در ظاهر ربطي به پرورش جسم ندارد. ولي وقتي مسابقه اي بين دو فرد يا دو تيم برگزار مي شود، در بسياري از كشورها به عنوان موضوعي جدي براي مديريت تربيت بدني طرح مي گردد و در مديريت برگزاري در رديف رشته هاي ورزشي ديگر جاي مي گيرد. وقتي بخواهند همين بازي را كامپيوتري كنند، ديگر موضوعي كاملا فني و رياضي است و مديريت تربيت بدني در برنامه نويسي به زبان ماشين راهي ندارد. همچنين مي تواند در رشته هاي علوم انساني مطرح شود و دانشجويي به عنوان پايان نامه خود، اثرات اجتماعي و رفتاري آن را در ميان جوانان پيگيري كند. همچنين همين موضوع مي تواند در فقه موضوعيت يابد و حلال و حرام و مستحب و مكروه بودنش به عنوان يك حكم شرعي از روشهاي فقهي بيرون آيد. حكم ارتداد سلمان رشدي; حكم فقهي

اين اطاله كلام به اين منظور بود كه بگوييم، بسياري از موضوعاتي كه گمان مي كنيم كاملا فقهي است يا مختص رشته ديگري است، مي تواند با

روشي ديگر در رشته اي ديگر موضوعيت يابد; چنانكه بعضي احكام فقهي حضرت امام (ره) را مي توان از وجوه مختلف معرفت سياسي مورد توجه قرار داد، در صورتي كه حكم ارتداد سلمان رشدي به طور كامل و خالص يك حكم فقهي است; يعني اين حكم، به لحاظ آن كه يك كار سياسي قوي انجام گردد، صادر نشده است كه اگر چنين بود آنگاه بايد از متدولوژي معرفتهاي سياسي پيروي مي كرد. حال با چنين پيش زمينه اي، مرور كوتاهي به امهات انديشه سياسي حضرت امام (ره) خواهيم داشت. البته بي آنكه سير تحول آن را پيگير باشيم. بنابراين نقطه آخرانديشه هاي ايشان مبدا بحث ماست. 1. در تقسيم بندي انديشه ها به ديني و غيرديني،انديشه هاي سياسي ايشان كاملا ديني است. ذكر اين مسئله بظاهر بديهي براي آن است كه اشعار دهيم كه انديشه هاي سياسي التقاطي نيز وجود دارد. مثلاانديشه سياسي عصر مشروطه چنين بود: بعضي مباني آن را از اسلام برگرفته بودند و بعضي ديگر را از فرهنگ غالب. (10) ممكن است انديشمند سياسي ديگري، يك انديشه سياسي عرضه كند يا كرده باشد كه باانديشه هاي ايشان متفاوت باشد، ولي اين تباين، دليل بر غيرديني بودن يكي از آن دو نباشد. چنانكه انديشه هاي سياسي حكيم فردوسي يك انديشه كاملا اسلامي و شيعي است;انديشه اي كه بسيار هنرمندانه و زيركانه توانسته اسلام را از ناسيوناليسم ضداسلامي عرب، ترك و حتي ناسيوناليسم افراطي ايراني جدا كند. اما به هيچ وجه مشابهت ظاهري بين كتاب ولايت فقيه حضرت امام (ره) و سخنان بعدي ايشان در باب آنكه "شاهنشاهي پوسيده ترين نظام حكومتي است" با

شاهنامه ديده نمي شود; مگر آنكه به طور عميق مطالعه كنيم. البته شايد اين مثالي كه عرض كردم براي عده اي چنان غير ملموس جلوه كند كه بگويند قياس مع الفارق است و اگر چنين تصور شد،انديشه سياسي مرحوم ناييني مثال خوبي است كه به طور كامل باانديشه هاي معظم له منطبق نيست; اما هيچ كس نمي گويد كه آن التقاطي است يا ديني نيست. همچنانكه انديشه هاي اقبال مسلمان دين باور عاشق، بر نظرات حضرت امام به طور كامل منطبق نمي شود ولي او به رغم آن كه با فرهنگ غرب آشناست،انديشه هايش از دين برمي خيزد. اگر به بحثهاي كلامي در اين زمينه نزديكي نكنيم و بحث از درستي و نادرستي و عمق دريافتها و درجات مختلف عمق معرفت را ناديده انگاريم و به اين توضيح تعريف گونه بسنده كنيم، منظور روشن مي شود: هرگاه مباني انديشه اي از منابع ديني انتزاع شود، آن انديشه ديني است و اگر از منابع ديگر انتزاع شود، آن انديشه ديني نيست و اگر از هر دو انتزاع گردد، آن انديشه التقاطي است. اهميت تفكيك قوا نزد امام

با توضيح فوق، باز هم شايد روشن نشود كه چگونه حكيم فردوسي را جزوانديشمندان ديني قلمداد مي كنيم. براي روشن شدن چنين ابهامي مي گوييم: مباني انديشه با موضوعات آن فرق مي كند; چنانكه در منابع ديني گذشته، پارلمان و رياست جمهوري و تفكيك قوا به نحوي كه امروزه در كشور ما وجود دارد و منابع دلالت مي كند كه اينها از غرب سياسي آمده، وجود نداشته است، ولي درانديشه حضرت امام (ره) تفكيك قوا و پارلمان جايگاه خاصي دارد،

همچنانكه افسانه رستم و سهراب، موضوعات ديني نيست و در منابع ديني جايگاهي ندارد. بنابراين آنچه انديشه اي را ديني مي كند مباني است نه موضوعات. چنانكه اگر كسي حقوق بشر در اسلام را با مباني انسان محوري كه بظاهر مباني غيرديني است توضيح دهد، آنچه حاصل مي آورد اسلامي نخواهد بود، منتها موضوعش يكي از موضوعاتي است كه در اسلام مطرح است. اين نكته بسيار مهمي است كه بعضي به غفلت از آن مي گذرند. بر همين قياس كساني كه با مباني اقتصاد چپ يا سرمايه داري، اقتصاد اسلامي مي نويسند و يا با همان مباني، سياست يا مديريت و غيره را به اسلام نسبت مي دهند، آنچه حاصل آورند هر چند مثالهاي فراوان از قرآن كريم و روايات معصومين - عليهم السلام - نيز داشته باشد، بنيانش را ديني نمي كند. آنچه مي توان به طور جزميتر گفت اينكه مباني اصيل اند وانديشه هاي ديني و غيرديني را بايد در مباني جستجو كرد و نه در موضوعات آنها. چنانكه ممكن است از كامپيوتر يا معماري، موسيقي و هنر سخني به ميان آيد و آن سخن كاملا اسلامي باشد، اما مباني سخني در باب نماز و روزه را به جرئت گفت كه اسلامي نيست. (11) 2. درانديشه هاي سياسي حضرت امام (ره) دين از سياست جدا نيست. اين موضوعي است كه همگان مي دانيم. توضيح بيشتري كه عرض مي كنيم براي ورود به عمق بيشتر اين امر بظاهر بديهي است كه با مسئله فوق فرق دارد. قبلا گفته شد كه انديشه سياسي ايشان ديني است و در اين جا اين مسئله را توضيح مي

دهيم كه سياست و ديانت درانديشه ايشان عين هم است و اين درجه بالاتري است. درسي از مكتب مدرس و شاه آبادي

گمان مي كنيم دو شخصيت بزرگ، تفكيك ناپذيري دين از سياست را به حضرت امام تمام و كمال آموخته باشند; يكي مرحوم مدرس (ره) كه توانست باور خود را در عبارتي كوتاه و گويا خلاصه كند: سياست ما عين ديانت ماست و ديانت ما عين سياست ماست و ديگري حضرت آية الله شاه آبادي (ره) كه دستهاي اين شيداي تشنه را گرفت و از كوچه باغهاي شناخت تا سرچشمه، دوان دوان برد و در رود جاري عرفان، او را به عريان شدن واداشت تا غسل توحيد كند. چنين شد كه غبار از چشمهايش برگرفته شد تا دين را عريانتر ببيند. پس از آشنايي و تلمذ در محضر اين دو بزرگوار، ديگر چيزي به نام دين و سياست، دين و اقتصاد، دين و جامعه، دين و تكنيك و دين و دنيا براي وي باقي نماند. هرچه ماند توحيد بود و به وحدتي رسيد كه فقط خاصان مي رسند. لذا از اين پس در ذهن ايشان سياست نبود كه عين ديانت بود. اقتصاد، فرهنگ و هر چيز ديگر نيز مانند سياست شد; يعني بواقع در نظر ايشان همانگونه كه سياست عين ديانت بود، اقتصاد نيز عين ديانت، فرهنگ نيز همين طور بود. حال آنكه بسياري از دينداران، اقتصاد را چيزي مي دانند و دين را چيز ديگر. دين را منحصر در موضوعات خاصي مي پندارند و موضوعات فرهنگ را چيزهاي ديگر مي شمارند. وقتي از متفكران بخواهيم كه كليترين معارف بشري را طبقه بندي كنند، اكثرا

مي گويند: فرهنگ، دين (12) ، علوم، فنون، هنر، عرفان و فلسفه. حال آنكه اين طبقه بندي در نگاه يك دين باور به اين گونه نيست. هر معرفتي در نگاه اول يا حقيقي است يعني ديني است، يا كفرآلود است كه جلوه هايي از حق را دارد، و يا به طور كامل بنياني نادرست دارد. اقتصاد و دين دو مقوله نيست; اقتصاد يا ديني است يا نيست; همچنانكه سياست يا ديني است يا نيست. فلسفه نيز چنين است و شايد عرفان نيز. (13) دين، سياست را معنا مي كند

با چنين نگاهي، ديگر معنا ندارد كه بگوييم: "دين و سياست" حتي اين دو، دو روي يك سكه هم نيستند، عين هم اند. واژه هايي كه براي اين دو ابداع شده بيانگر مباينت نيست و اگر مباينتي هست در حوزه معرفت شناسي است و نه در ماهيت آن دو. در حيطه معرفت شناسي، اين سياست نيست كه از دين فاصله مي گيرد يا بدان نزديك مي شود و يا با آن امتزاج مي يابد، بلكه دين است كه سياست را معنا مي كند، همچنانكه باورهاي فلسفي يا خرافه آلود كفرآميز نيز آن را معنا كرده است و مي كند. اين مغالطه اي كه بسياري مرتكب شده اند كه "سياست علم است و دين اعتقاد. سياست را عالم تئوريزه مي كند و دين را پيامبران به كرسي مي نشانند" ، اينها جملات درستي است، اما در سطح نازل و با غفلت از اين نكته كه علم سياست يكي از معارف سياسي است و نه همه سياست. (14) سياست گاه از منظر علم سياست ديده مي شود و گاه

از منظر فقه، كلام و فلسفه، همچنانكه دين نيز مي تواند از منظر سياست ديده شود. با اين حال در حوزه انديشه سياسي كه باورهاي فلسفي مرتبط به اداره امور جامعه را شامل مي شود، به نحوي دين و سياست تفكيك شدني است ولي نه به معناي تفكيك عيني در عمل، بلكه تفكيك ذهني براي شناخت بيشتر. دلايلي كه حضرت امام (ره) براي تفكيك ناپذيري دين از سياست عرضه كرده اند، آنقدر ساده و عيني است كه هر بيسوادي نيز براحتي مي تواند آن را دريابد; مثلا اينكه چگونه مي توان تصور كرد كه احكام اجتماعي اسلام مانند قصاص، حدود، ديات و جهاد بدون تدبير سياسي اجرا شود. 3. درانديشه سياسي معظم له، وجود حكومت امري قهري است. در نگاه ايشان جامعه بدون حكومت، وجود عيني ندارد; نه در گذشته چنين بوده و نه در آينده چنين خواهد شد. تجمع افرادي حتي در يك كوره ده دورافتاده منجر به تاسيساتي هرچند ابتدايي براي اداره امور مي گردد. بشر در آينده نيز به رغم هر پيشرفتي در تاسيسات اجتماعي كه منجر به كمرنگ شدن اكميت حزب، صنف، گروه و فرد شود، هرگز نخواهد توانست وجود حكومت را نفي كند. البته ايشان در زمينه اخير سخني نگفته اند يا اگر فرموده اند نديده ام، اما به حصر عقل، درانديشه سياسي ايشان تصور جامعه اي بدون حكومت - حتي در آتيه اي دور - جايي ندارد. زيرا تمام مسلمانان جهان به جامعه امام زماني معتقدند و شيعيان به طور بسيار دقيق و مشخص نام حاكم را نيز مي دانند. بنابراين كسي كه معتقد است، جامعه بشري در نهايت

به سوي كمال خواهد رفت تا آن جا كه حكومت حضرت مهدي (ع) را با تمام وجود پذيرا شود، ديگر تصور جامعه بي حكومت براي وي تصوري در خيال خواهد بود. اما اين كه آيا حكومت آن زمان، شباهتي به حكومتهاي گذشته و فعلي دارد يا نه؟ سوالي است كه ايشان پاسخ نداده اند، مگر در شعر و غزل كه به گمان من قابل استناد است، ولي به دليل آنكه فعلا جامعه علمي نمي تواند آن را در حوزه معرفت سياسي راه دهد از ذكر آن خودداري مي شود. با اين وصف به اين سروده بنگريد: كرده خلوت با جوانهاي سحابي در گلستان رفته در يك پيرهن با يكدگر چون جان و جانان من گزارش را نمي دانم دگر آنجا چسان شد. (15) اگر قائل باشيم كه ردپاي انديشه را در ابياتي كه خلوت انسان است، مي توان بخوبي پي جويي كرد; آنگاه اين سروده بيانگر آن است كه وي حكومت حضرت مهدي (ع) را از انواع حكومتهايي كه بين حاكم و تابع رابطه برقرار مي كند نمي داند، بلكه جامعه را در خلوت گلستان تا امتزاج و آميختگي در يك جامه مي پندارد. گويا در حكومت مهدي (ع) جانها يكي مي شود، چيزي كه در كومت خود او نيز در سطوح بسيار نازلتري وجود داشت. زيرا او در نگاه عاشقانش حاكم نبود و ديگران تابع; او ارادتمندان را به خلوت خود مي آورد، به سينه خود مي چسبانيد و آنان را از گرماي انديشه اش گرم مي ساخت. تشكيل حكومت اسلامي

4. اصل تاسيس حكومت اسلامي درانديشه سياسي امام خميني (ره) امري واجب است، اما

نحوه تشكيل آن در حوزه آراي سياسي ايشان بود نه درانديشه سياسي. به همين لحاظ نحوه تشكيل حكومت اسلامي در ايران را به راي گذاشتند نه اصل تشكيل را. اين كه فرمودند: جمهوري اسلامي نه يك كلمه بيش و نه يك كلمه كم، اشعار به اين معنا ندارد كه حكومت اسلامي مي خواهيم يا نه بلكه به اين معنا دلالت دارد كه آيا نحوه حكومت اگر جمهوري اسلامي باشد مورد رضايت مردم است يا نه؟ اما اينكه چرا فقط آري يا نه، حوزه اش حوزه انديشه سياسي نيست، بلكه از تحليل شرايط سياسي جهان و گروههاي سياسي ايران ناشي مي شود و در قيقت يك عمل سياسي مبتني بر تحليل است نه يك انديشه پايدار بي تحفظ و دايمي. چه بسا اگر متفكران سياسي از جمهوري كه يكي از اشكال كارآمد نحوه اداره جامعه است، نارساييهايي را مشاهده كنند و به اشكال كارآمدتري بينديشند و نتيجه اي حاصل آيد و جمهوري به روشهاي جاري منسوخ گردد و آن تازه وارد عرف شود، حكومت اسلامي نيز در قالب آن شكل جديد قابل عرضه مي گردد. چنانكه در زمان حضرت امير (ع) جمهوري به شكل امروزي چندان موضوعيتي نداشت، اما اكنون موضوعيت يافته و شايد روزي فرا رسد كه قوه مجريه را كامپيوترها و رباتها عهده دار شوند و آراي مردم به طور مستقيم دريافت نگردد بلكه كامپيوترها مكنونات افراد را حتي در خواب دريافت دارند! آنگاه چيزي به نام جمهوري منسوخ خواهد شد، و اگر امروز شكلي از اشكال مترقي نحوه اداره امور جلوه مي كند، شيئي موزه اي و تاريخي گردد. (16) 5. حكومت اسلامي

درانديشه سياسي امام بر اساس ولايت فقيه بنا مي شود. اينكه ولايت فقيه چيست؟ خوشبختانه معظم له، كتاب مستقلي در اين زمينه دارند و آن را به زباني ساده توضيح داده اند. (17) همچنين در كتاب البيع (18) فصلي را به مسئله ولايت فقيه اختصاص داده اند و طي پيروزي انقلاب تا ارتحال، هم با بيان و هم با عمل آن را توضيح داده اند. معظم له با بياني ساده و در عين حال عميق، كتاب ولايت فقيه را با اين عبارات آغاز مي كنند: "موضوع ولايت فقيه فرصتي است كه راجع به بعضي امور و مسائل مربوط به آن صحبت شود. ولايت فقيه از موضوعاتي است كه تصور آنها موجب تصديق مي شود و چندان به برهان احتياج ندارد. به اين معنا كه هركس عقايد و احكام اسلام را، حتي اجمالا دريافته باشد، چون به ولايت فقيه برسد و آن را به تصور آورد، بي درنگ تصديق خواهد كرد و آن را ضروري و بديهي خواهد شناخت. اينكه امروز به ولايت فقيه چندان توجهي نمي شود و احتياج به استدلال پيدا كرده، علتش اوضاع اجتماعي مسلمانان عموما و حوزه هاي علميه خصوصا مي باشد. اوضاع اجتماعي ما مسلمانان و وضع حوزه هاي علميه ريشه تاريخي دارد كه به آن اشاره مي كنم". ولايت فقيه در ذهن و قلب مردم

حال اگر من بخواهم ولايت فقيه را توضيح بدهم نه زباني به سادگي ايشان دارم و نه بياني كه به عمق كلامشان راه يابم. توضيح و شرح هر مسئله براي جاانداختن آن در اذهان است. حال آنكه مسئله ولايت فقيه جاي خود را در ذهن و

قلب مردم باز كرده است، ضمن آنكه متاسفانه اكثر كساني كه آن را توضيح داده اند باعث سردرگمي نسل جديد شده اند و زيباترين نوع حكومت را به گونه نامطلوبي ترسيم كرده اند. براين اساس، آن بخشي را كه معظم له خود تشريح كرده اند، توضيح نمي دهم، اما اين دليلي نيست تا متخصصان خوش قريحه درصدد توضيح آن برنيايند. زيرا آنطور كه به خاطر دارم آن حضرت از متخصصان امر خواسته اند كه ولايت فقيه را در جامعه تشريح كنند، ولي گمان مي كنم بخشي كه به مباني فقهي اين مسئله ارتباط دارد بحثي تخصصي است كه مناسب است در حوزه مربوط به خود مورد بحث و بررسي قرار گيرد. آن بخشي كه جامعه بدان محتاجتر است، حوزه انديشه سياسي است كه سوالهاي اساسي غيرفقهي و هجمه هاي بيروني بيشتر در اين حوزه و از همين سوست (19) . در حوزه انديشه سياسي، مسئله مشروعيت از مباحث كلاسيك و قديمي است كه به صورت كاملا فلسفي يا كلامي مورد بحث قرار مي گيرد. حال اگر در فقه توضيح داده شود، بازهم براي ورود به انديشه سياسي بايد صبغه فلسفي به خود بگيرد. حضرت امام (ره) نيز، در كتاب ولايت فقيه مشروعيت آن را هم به روش فقهي و هم به روش فلسفي توضيح داده اند. در بحث فلسفي مشروعيت، سه ديدگاه وجود داشته و دارد: الف. ديدگاه اصالت قدرت: چنين ديدگاهي ماهيت قدرت را تحليل مي كند و در تحليل غايي، اصالت آن را اعلام مي دارد. نتيجه اي كه طرفداران اين نظر مي گيرند آن است كه قدرت تمركز يافته جلوه هاي واقعي

حقيقت است و حاكم قدرتمند يا نظام مقتدر سامان دهنده اخلاق و سياست مي باشد. در ميان طرفداران چنين نظريه اي، هم الهيون ديده مي شوند و هم ماده نگرها. الهيون منشا قدرت را خداوند قادر قدير مي دانند كه از قدرتش به هر كه بخواهد عطا مي كند و ماديون منشا قدرت را در ذات طبيعت مي دانند و معتقدند طبيعت در رفتار پيچيده خود قدرت را به نحوي كه قهري و طبيعي است در ميان ملل توزيع مي كند. در تاريخ سياسي اسلام، اكثريت انديشمندان اهل تسنن را طرفدار اين نظر مي يابيم. البته با اين تحفظ اعجاب انگيز، مباني چنين نظري را در تاريخ صدر اسلام در نوعي برداشت از اصالت راي بايد جستجو كرد. وقتي حضرت نبي اكرم (ص) رحلت فرمودند دو گروه از لحاظ انديشه سياسي در مقابل هم ايستادند: يك گروه اقليت، به وصايت و امامت معصوم تمسك جستند كه وجه ديگر آن عدالت است و گروه ديگر به شورا دست آويختند كه اصالت قدرت از دل آن بيرون آمد. (لطفا به اين نكته توجه بسيار جدي مبذول داريد) سرنوشت اصالت شورا كه بواقع اصل اصيلي در نص صريح است، چه نتيجه مي دهد و پيروي از امام معصوم چه نتيجه اي؟ تكرار آن خالي از فايده نيست. شيعه به ولايت و امامت تمسك جست و از آن به اصل عدالت به عنوان يكي از اصول مذهب رسيد، و اهل تسنن به اصالت راي كه اصلي منصوص است، متمسك شد و از خلافت مبتني بر اصالت قدرت سربرآورد و اين نقد جانانه اي است بر نظامهاي مبتني بر اصالت

راي. چنانكه در تمام نظامهاي مبتني بر اصالت راي، اصالت قدرت نيز خودنمايي مي كند و اگر عرصه را احزاب در سياست داخلي بر آن تنگ كنند، در سياست خارجي بروز خواهد كرد. آمريكا، انگليس و فرانسه نمونه هاي خوبي براي شاهد مثال هستند. كساني كه با اين فرهنگها بخوبي آشنايي دارند و در عين حال اهل تفكرند، به دوگانگي و تعارض عجيبي برمي خورند; چرا كه در اين كشورها مشروعيت بر اساس راي اكثريت است و اگر دستگاههاي پيدا و پنهان تبليغي دست اندركار سياست سازي هستند، باز به دليل اصالت راي، سعي در دستكاري راي مردم دارند; نه آنكه آراي مردم را ناديده بگيرند. چرا كه اصالت راي در اين كشورها نهادي شده و تاسيسات حقوقي زيربنايي دارد. بنابراين احزاب درپي تعقيب منافع يا مطامع خود كودتا نمي كنند تا قدرت را به دست آورند; توان تبليغي خود را در راي سازي به كار مي گيرند. اما همين كشورها در طول تاريخ اقتدار خود، راي ديگر ملل را ناديده گرفته اند. انگليس و فرانسه در مستعمرات خود بيداد كردند و آمريكا در چند دهه اخير، در سياست خارجي چنان رفتاري از خود نشان داد كه اگر بخوبي برملا شود ملتش شرمنده مي گردد. نقش آراي اكثريت

ب. ديدگاه اصالت راي: در اين ديدگاه مشروعيت نظام سياسي از آراي اكثريت برمي خيزد. اگرچه چنين ديدگاهي ريشه فلسفي سه هزار ساله دارد اما در قرون اخير بويژه پس از رنسانس، مباني فلسفي اكثر كشورهاي توسعه يافته از چنين سرچشمه اي سيراب مي شود. چنين ديدگاهي نه لزوما ضد ديدگاههاي ديني است، چنانكه نظام شورايي در اسلام

كه خلافت از آن بيرون آمد براساس اصالت راي اكثريت قوام گرفت و نه لزوما ديني; چرا كه اكثر نظامهايي كه سكولار هستند، به اصالت راي معتقدند. البته در نگاه اول، بنيانهاي فلسفي چنين انديشه اي يكنواخت جلوه مي كند، حال آنكه چنين نيست. شايد بيش از پنجاه مكتب قوي فكري با بنيانهاي فلسفي متعارض ماترياليستي يا الهي با پيشفرضها و تفاسير مختلفي از جهان و انسان و مدنيت، وارد اين اقيانوس شده و هر مكتبي با تفاسير فلسفي خاص خودانديشيده است، ولي شگفت آنكه بسياري از مكاتب فلسفي در چهارراه اصالت راي به هم رسيده اند. وقتي انديشه سياسي غرب پس از رنسانس مورد مطالعه سطحي قرار مي گيرد، به نظر مي رسد كه انديشه اصالت راي ريشه در اومانيسم دارد، حال آنكه انديشه خلافت - كه خدا محوري از مباني خدشه ناپذيرآن است قبل از رنسانس با تمسك به اصالت راي،انديشه امامت را مورد هجوم قرار داده است. ج. ديدگاه اصالت عمل: در دهه هاي اخير در بسياري از رمانهاي فلسفي، نمايشنامه ها، فيلمها، در بعضي كتابهاي خاطرات سياسي و اكثرا در مصاحبه هايي كه رسانه ها در زمينه هاي مختلف با مردم انجام مي دهند، نكات باريكي ديده مي شود كه اگر بخواهيم آنها را تحليل كنيم چنين نتيجه مي دهد: بحث مشروعيت بحث بيفايده اي است و به جاي آن بايد به مطلوبيت توجه جدي كرد. يا به تعبير ديگر، مبناي مشروعيت، مطلوبيت است، و باز به تعبير ديگر مطلوبيت نسبت به مشروعيت هم اولويت و هم اوليت دارد. البته درگذشته نيز بحثي به نام مقبوليت گاه در كنار و گاه

در تقابل با مشروعيت مطرح بوده كه با مسئله مطلوبيت خويشاوندي دارد، ولي با آن يكي نيست. بسياري مسئله مقبوليت را با مسئله راي اشتباه مي گرفتند و در تحليل خود به آن راهي مي رفتند كه به اصالت راي منجر مي شد. ولي به گمانم اين عادت ذهني است كه راه را براي استدلال اصالت راي هموار مي كند. در ديدگاه مقبوليت به شكل و قواره نظام نيز توجهي مي شد، ولي گويا در ديدگاه مطلوبيت به اين نكته توجه مي شود كه اهداف ملي اعم از اهداف رفاهي و مادي و اهداف آرماني چگونه قابل تعقيب اند. هر نظامي كه اهداف ملي را در عمل محقق سازد، در چنين ديدگاهي، مطلوب است. آنچه ديدگاه اصالت عمل را خدشه دار مي سازد اين است: "بنيانهاي فلسفي چنين انديشه اي بشدت ملي گراست و پايه هاي آن بر سنگفرش ناسيوناليسم افراطي قرار دارد". بنابراين در صحنه بين الملل كه صحنه تعاطي و تعارض بين ملتهاست، چنين انديشه اي جانب قدرت بي رقيب را مي گيرد و در نهايت به اصالت قدرت رومي آورد. شايد اوج ظهور اين انديشه قوام نگرفته را هنگام فروپاشي شوروي سابق در ميان سياستمداران گيجي كه ذهنشان را تعاليم ماركسيستي پر كرده بود و قلبشان در هواي آزادي مي تپيد، بتوان سراغ گرفت و زشت ترين نوع آن را در چرخش سخيف ياسرعرفات. تفاوت آنچه در شوروي اتفاق افتاد با آنچه ياسرعرفات مرتكب شد اين بود كه روسها به رغم تعاليم ماركسيستي تفوق طلب و بشدت ناسيوناليست اند، ولي ياسرعرفات يك رهبر فردگراي سرخورده از ناسيوناليسم عرب است. حكومت اسلامي از

ديدگاه امام

انديشه هاي ديگري نيز وجود دارد كه مشروعيت را مبنادار مي كند، ولي به دليل آنكه چندان فراگير نيست از ذكر آن خودداري مي كنيم. حال ببينيم حضرت امام (ره) مباني مشروعيت ولايت فقيه را چگونه توضيح مي دهند. ايشان در كتاب ولايت فقيه در اين باب چنين گفته اند: "حكومت اسلامي، هيچيك از انواع طرز حكومتهاي موجود نيست. مثلا استبدادي نيست كه رئيس دولت مستبد و خودراي باشد، مال و جان مردم را به بازي بگيرد و در آن به دلخواه دخل و تصرف كند، هركس را اراده اش تعلق گرفت بكشد و هركس را خواست انعام كند و به هركه خواست تيول بدهد و املاك و اموال ملت را به اين و آن ببخشد. رسول اكرم (ص) و حضرت اميرالمومنين (ع) و ساير خلفا هم چنين اختياراتي نداشتند. حكومت اسلامي نه استبدادي است و نه مطلقه; بلكه "مشروطه" است. البته نه مشروطه به معناي متعارف فعلي آن كه تصويب قوانين تابع آراي اشخاص و اكثريت باشد. مشروطه از اين جهت كه حكومت كنندگان در اجرا و اداره مقيد به يك مجموعه شرط هستند كه در قرآن كريم و سنت رسول اكرم (ص) معين گشته است. " مجموعه شرط" همان احكام و قوانين اسلام است كه بايد رعايت و اجرا شود. از اين جهت حكومت اسلامي "حكومت قانون الهي بر مردم" است." (20) اگر فرض كنيم كه انديشه هاي سياسي حضرت امام (ره) به هنگام تدريس ولايت فقيه قوام گرفته بود و آنچه پس از آن فرموده اند، يا آراي سياسي ايشان است و يا همان معنا را بيشتر توضيح داده اند، آنگاه

اگر از ولايت مطلقه صحبت كرده و در مقابل كساني كه ولايت مطلقه را متوجه نشده اند موضع گرفته اند، بايد ديد آيا اين موضعگيري تحولي تعارضي درانديشه هاي سياسي ايشان است يا چيز ديگري؟ البته بسيار بايد تاسف خورد كه اصولا چنين سوالي در اذهان برخي مطرح مي شود. زيرا اصل سوال از يك اشتراك لفظي منشا گرفته است; به اين معنا كه ولايت مطلقه در مقابل مطلقه اي نيست كه در عبارات فوق فرموده اند; بلكه به اين معناست كه حدود اختيارات ولي فقيه را نداشتن عصمت محدود نمي كند. كساني كه در امر حكومتداري اختيارات حاكم را محدود مي كنند، ماهيت حكومت را نمي شناسند، وگرنه اين مطلقه يك دلالت عقلي است و آنقدر بديهي كه هيچيك از مسلمانان صدر اسلام نيز در مطلقه بودن آن تشكيك نكرده اند. شنيده ايم كه خليفه دوم گفت: اگر اشتباهي كردم به من تذكر دهيد و يك عرب بينام پاسخ داد: اگر كج بروي با اين شمشير كجم راستت مي كنم و جانش درامان بود و سخنش مقبول عام. اما همين عرب در ركاب او مي جنگيد و به جهاد مي رفت، زكات مي داد و نمي گفت جهاد امري است كه فقط پيامبر بايد بدان امر كند و تو مجاز نيستي. آنچه مورد بحث بود و به دو ديدگاه شيعه و سني منجر شد حدود اختيارات حاكم نبود; بلكه مباني مشروعيت و مقبوليت حاكم بود. حاكم در نگاه شيعه به طور قهري صلاحيتدارترين مردم است كه چه راي دهد و چه رايي نياورد، فرمانش مطاع است. در نگاه اكثريت اهل تسنن، صلاحيتدارترين مردم مقبولتر

است، ولي فرمان كسي مطاع است كه قدرت را دراختيار دارد. درانديشه اوليه صدر اسلام، مشروعيت حاكم از رايي كه از شورا بيرون آيد به دست مي آيد، و در نظام فكري شيعه اصلح را اصلح انتخاب مي كند و اين انتخاب به دليل آنكه انتخاب طبيعي است، انتصاب نام دارد. البته وقتي بحث از حكومت است "ولايت مطلقه" به معناي داشتن تمام اختياراتي است كه معصوم در امر حكومتداري، دارد. ولي اگر دامنه بحث فراتر از امر حكومت باشد به طور طبيعي، تفاوتي عميق بين معصوم و اصلح غيرمعصوم وجود دارد. چنانكه در دعاهاي شيعه كه خود دائرة المعارفي بزرگ است، خطاب به ائمه هدي مي خوانيم: "يا امام الانس و الجان" حال آنكه براي ولي فقيه چنين شاني را قايل نيستيم. ولايت مطلقه به معناي مطلق العنان نيست

براي آنكه ولايت مطلقه با مطلق العنان بودن خلط نشود، امام خميني (ره) "مشروطه" را مطرح مي كنند; به اين معنا كه ولي فقيه حافظ حدود و قوانين خداست نه قانونگذار، و درك اين معنا به اين است كه جامعيت اسلام را به جان باور كرده باشيم وگرنه دچار تزلزل فكري خواهيم شد. به همين لحاظ حضرت امام نسبت به شخصيت و صداقت و توانايي فكري و عقلي هركس كه در جامعيت دين مردد بود، ترديد داشت. سازمان مجاهدين آن روز را كه اكثر گروههاي مبارز تاييد مي كردند و ايشان حاضر نبودند كه تاييد كنند، بيشتر از آنجا ناشي مي شد كه اين گروه در جامعيت دين ترديد داشت و به دنبال بخش تكميلي اسلام، ماركسيسم نيز در ديدگاه نقش موضوعيت مي يافت. اما جايگاه

شورا و اصالت راي مردم درانديشه سياسي ايشان چنان عميق است كه مي فرمايند: "مجلس در راس امور است." همچنين وقتي بعضيها فشار مي آورند كه خبرگان رهبري را خبرگان تعيين كنند. زيربار نمي روند و مي فرمايند: مردم در تشخيص خبرگان، خبره اند، و يا وقتي پيشنهاد مي شود كه رئيس جمهور با راي مجلس يا به طريقه ديگري انتخاب شود، مي فرمايند مردم بايد در سرنوشت خود دخالت مستقيم داشته باشند. اهميت راي مردم

شايد اوج توجه ايشان به راي مردم در آنجايي بود كه زمزمه مي شد كه روحانيت تهران به طور متمركز براي كل شهرستانها كانديدا معرفي كند و با مخالفت جدي ايشان مواجه شد و فرمودند: هر شهرستان كانديداهاي خود را خود، معرفي كند. همچنين از بيانات ايشان نسبت به شركت در انتخابات چنين استنباط مي شود كه گويا واجب شرعي است، چنانكه رايي را شرعي مي دانند كه با چشم وگوش باز به صندوق رفته باشد و شناخت كانديداها و انتخاب اصلح را براي راي دهندگان لازم و ضروري اعلام كرده اند. البته دستگاههاي مسول انتخابات موظف اند جلوي تقلب و تخلفات را بگيرند و تلاش كنند شرايطي فراهم شود تا تمام افراد واجد صلاحيت راي دادن، بتوانند بدون دغدغه خاطر و به دور از تفتيش عقايد، راي خود را به صندوق بيندازند و مردم را به پاي صندوقها دلالت دهند، اما به هيچ وجه نبايد مسوليت خطدهي به مردم را عهده دار شوند. چرا كه مردم مكلف اند رايي را به صندوق بيندازند كه به آن باور دارند و اين عنايت ايشان، ذهن را به اين معنا دلالت مي

دهد كه شركت در سرنوشت سياسي مانند انتخاب دين و باور به اصول آن - كه تقليد بردار نيست - آنقدر اصالت دارد كه غيرقابل تقليد است و بايد با يقين به درستي راي انجام شود. از دگرسو در كتاب ولايت فقيه عباراتي ديده مي شود كه بظاهر اين نظر را مورد ترديد قرار مي دهد. ايشان مي فرمايند: "فرق اساسي حكومت اسلامي با حكومتهاي "مشروطه سلطنتي" و "جمهوري" در همين است; در اينكه نمايندگان مردم يا شاه در اين گونه رژيمها به قانونگذاري مي پردازند، در صورتي كه قدرت مقننه و اختيار تشريع در اسلام به خداوند متعال اختصاص يافته است. شارع مقدس اسلام يگانه قدرت مقننه است. هيچ كس حق قانونگذاري ندارد و هيچ قانوني جز حكم شارع را نمي توان به مورد اجرا گذاشت. به همين سبب، در حكومت اسلامي به جاي "مجلس قانونگذاري" كه يكي از سه دسته حكومت كنندگان را تشكيل مي دهد، "مجلس برنامه ريزي "وجود دارد كه براي وزارتخانه هاي مختلف در پرتو احكام اسلام برنامه ترتيب مي دهد و با اين برنامه ها كيفيت انجام خدمات عمومي را در سراسر كشور تعيين مي كند". (21) اما گويا آن حضرت به يك سوال مقدر نيز مي انديشيدند و براي آنكه مسئله تضاد ظاهري اصالت راي و اصالت قانون الهي را حل كنند، بلافاصله ادامه مي دهند: "مجموعه قوانين اسلام كه در قرآن و سنت گرد آمده، توسط مسلمانان پذيرفته و مطاع شناخته شده است. اين توافق و پذيرفتن كار حكومت را آسان نموده و به خود مردم متعلق كرده است. در صورتي كه در حكومتهاي جمهوري و مشروطه

سلطنتي اكثريت كساني كه خود را نماينده اكثريت مردم معرفي مي نمايند هرچه خواستند به نام "قانون" تصويب كرده، سپس بر همه تحميل مي كنند. حكومت اسلام، حكومت قانون است. در اين طرز حكومت، حاكميت منحصر به خداست و قانون فرمان و حكم خداست. قانون اسلام، يا فرمان خدا بر همه افراد و بر دولت اسلامي حكومت تام دارد. همه افراد از رسول اكرم (ص) گرفته تا خلفاي آن حضرت و ساير افراد تا ابد تابع قانون هستند". حكومت يا قانون؟

اين گفتار بسيار ساده و در عين حال عميق، لطايفي دارد كه شايد كمتر مورد توجه قرار گرفته است; از جمله به جاي آنكه ميدان بحث مشروعيت را از "حكومت آغاز كنند، از "قانون" آغاز كرده اند. در مباحث انديشه سياسي غالبا گفته مي شود: "حكومتي مشروعيت دارد كه قانوني است" و قانوني بودن يا از آراي مردم كسب مي شود و يا از دين برمي خيزد. بنابراين وقتي از دين برگرفته شود ديگر مبتني بر آراي مردم نيست. حال آنكه در پس فرمايش ايشان در گفتار فوق اين معنا نهفته است كه ابتدا مشروعيت قانون مورد سوال است، نه مشروعيت حكومت. در حقيقت قانوني مشروعيت دارد كه اصالت ذاتي دارد و مردم به درستي آن ايمان دارند. حال كه جامعه مسلمانان قوانين اسلام را به جان و دل پذيرفته و چنين جامعه اي كه اكثريت آن را مسلمانان تشكيل مي دهند به طور طبيعي و قهري آراي مردم در پذيرش حكومتي كه مبتني بر قانون الهي است، تعيين كننده است. بنابراين هر حكومتي كه با زور و ارعاب و كودتا يا از سرناچاري بر

جامعه تحميل نشده باشد، مبناي مشروعيت خود را از همان سرچشمه اي گرفت كه مردم قبل از آن برگرفته اند. با چنين نگاهي، حكومت غيرتحميلي، آراي مردم را در دل خود دارد. به تعبير ديگر در جامعه مذهبي عينيت حكومت، در گرو آراي اكثريت است و اين يك مرحله جلوتر از اين معناست كه حكومت براساس آراي اكثريت مشروع گردد يا براساس دين. اميدوارم با اين بيان ناقص توانسته باشم مقصود را بيان كنم. البته به اين نكته نيز اشاره كنم كه آنچه پس از رنسانس در غرب اتفاق افتاد و حكومتهاي سكولار در مقابل حكومتهاي ديني قرار گرفت و گمان مي رفت كه حكومتهاي دموكراتيك سكولار تجلي اراده و آراي مردم است و حكومتهاي ديني تحميل مذهب بر سياست، يك كج انديشي مفرط دارد كه از كثرت ظهور پنهان مانده است، و آن اينكه در حقيقت، غرب دين عوض كرده است; نه آنكه دين را از سياست جدا كرده باشد. به اين نحو كه ديني فلسفي آفريده كه معنويت را در مسيحيت جستجو مي كند و ماديت را در علم و عقل. به بيان ديگر، دين هرگز از سياست جدا نبوده و تصور جدايي آن نيز نمي رود. آنچه جدا شده، غيب و شهود در دين است كه دو پاره شده; پاره اي را كه پيشرفتهاي علمي با آن سر ناسازگاري دارد دانشگاه توضيح مي دهد و به پاره اي از نيازها كه دانشگاه توان پاسخگويي ندارد كليسا پاسخ مي دهد. به تعبير ديگر، آنچه در غرب اتفاق افتاد جدايي دين از سياست نبود، بلكه زايش اديان جديدي بود كه بخشهايي از آن را

كليساها عهده دار شدند و بخشهايي را دانشگاهها و آزمايشگاهها، و به آن جهت كه دانشگاهها به طور مستقيم بر اعتقادات ماورايي فردي تسلطي ندارند، كليساها هنوز نفس مي كشند و چون كليساها نيازهاي اجتماعي را پاسخگو نيستند، سياست از كليساها فرمان نمي گيرد. ولي در برداشتهاي غيرمسيحي از اسلام، اگر جامعه اي جامعيت دين را به طور جدي باور داشته باشد، ديگر اين جدايي معنايي نخواهد داشت و حكومتي كه در چنين جوامعي شكل مي گيرد، به طور كامل عين آراي اكثريت است و بحث مشروعيت نظام فقط در چارچوب قانون معنا مي دهد; قانوني كه هم بر رفتار فردي جاري است و هم بر رفتار اجتماعي، هم حاكم را هرچند پيامبر باشد در برمي گيرد و هم تابع را هرچند غير مسلمان باشد. عدالت اجتماعي اولين تكليف حكومت اسلامي

با چنين برداشتي، بحث از آراي اكثريت در مشروعيت حكومت بحثي منتفي است و فراتر از آن آراي اكثريت نيست كه حكومت را مشروع مي سازد، بلكه آراي مردم آن را بنا مي كند. نكته مهمتر اينكه مردم در چنين انديشه اي مصالحي بيش از آراي خود براي بناي حكومت مي آورند و در حقيقت باانديشه سياسي در بناي حكومت مشاركت مي كنند، نه با آراي سياسي. چرا كه جايگاه باورهاي جدي غيرقابل تغيير در امر سياست در حوزه انديشه سياسي است نه در حوزه آراي سياسي، و چنين مي شود كه راي مردم اصالت ذاتي مي يابد. مسئله ديگر در باب اصالت راي در نگاه ايشان را بايد در متن اسلام جستجو كرد. به اين معنا كه حكومت اسلامي ابتدا موضوع تكليف است و

به تبع تكاليف خود موضوع حق مي گردد. اولين تكليف حكومت اسلامي با ديدگاه شيعي برقراري عدالت اجتماعي است. چنانكه عدالت به عنوان يك زيربناي فكري جزو اصول مذهب قرار گرفته و اصولا يكي از ملاكهاي متقني است كه مي توان مشروع بودن رفتار حكومت را با آن سنجيد. يكي ديگر از تكاليف عمده حكومت، برقراري امنيت (به معناي عام كلمه) و ديگري اخذ آراي مردم در نحوه اداره امور است. دو آيه در قرآن كريم به اصالت شورا دلالت دارند. آيه 159 سوره آل عمران مي فرمايد "فبما رحمة من الله لنت لهم ولو كنت فظا غليظ القلب لانفضوا من حولك فاعف عنهم واستغفرلهم و شاورهم في الامر فاذا عزمت فتوكل علي الله ان الله يحب المتوكلين". اين آيه هم به روانشناسي مردم در بحث مشاورت پرداخته و هم به هر نتيجه اي كه از مشاورت بيرون آيد بها داده و فرموده است، وقتي به عزم رسيدي توكل كن. چنانكه در جنگ احد وقتي حضرت رسول اكرم (ص) اصحاب را به مشورت دعوت كرد و نتيجه اي كه از مشورت بيرون آمد، مطابق نظر خود نبود و در اقليت قرار گرفت، لباس رزم پوشيد و به ميدان رفت و شكست خورد ولي به رخ مردم نكشيد كه شما اطلاعات كمي داريد، تحليل شما ضعيف است و از اين جور حرفها. زيرا وقتي به عزم رسيد يعني به اراده اي كه از آراي مردم بيرون مي آيد ديگر نتيجه عمل مهم نيست. آنچه مهم است آنكه اين راي اصالت دارد و بايد به خدا توكل كرد و به آن عمل نمود. البته عده اي آيه

را به نحوي كه اصالت را از مشورت بگيرد و به عزم تحويل دهد، معنا كرده اند كه انديشه سياسي آنان در تفسير آيه دخالت دارد. ديگري در آيه 38 سوره "شوري" است كه مي فرمايد: "والذين استجابوا لربهم و اقاموا الصلوة و امرهم شوري بينهم و مما رزقناهم ينفقون". تاكيد قرآن بر مشورت

در آيه اول به حاكم توصيه مي كند با كساني كه پيرامون او هستند مشورت كند و در اين آيه وظيفه مردم را برمي شمارد كه بايد در امور خود مشورت كنند و اين مشورت را نه امري تشريفاتي بلكه مانند برپايي نماز اعلام مي دارد. در حقيقت هم حاكم هم تابع كه در غايت يكي هستند، موظف اند در امور خود مشورت كنند و اين جايگاه اصالت راي را از متن دين نشان مي دهد. نكته مهمتر اينكه در اكثر فلسفه هاي سياسي به مردم حق داده مي شود در سرنوشت سياسي خود با راي و عمل خود مشاركت داشته باشند ولي از اين آيات اينگونه برمي آيد كه بحث فراتر از حق داشتن نداشتن است، بلكه به شكل وظيفه بروز يافته است; يعني مردم وظيفه دارند در سرنوشت سياسي با مشورت دايمي خود عهده دار امور شوند و حكومت نيز مكلف است امور حكومت را با نظر اكثريت آرا جاري سازد. با چنين برداشتي "ولايت مطلقه" با اصالت راي هيچگونه تضادي ندارد. چه ولايت مطلقه يعني عهده دار تمام امور اصلي، فرعي، عبادي، سياسي و اقتصادي جامعه شدن و از پرداختن به هيچ امري از امور اداره حكومتداري غفلت نكردن و از دگرسو، اصالت راي مردم يعني قرار گرفتن در

تمام اموري كه در دايره ولايت قرار مي گيرد و فاصله حاكم و تابع را برداشتن و در يك جامعه توحيدي در امر سياست به وحدت رسيدن. در بعد روابط خارجي به نظر مي رسد معظم له سه اصل دعوت، نفي سبيل و حفظ دارالاسلام را در ساختارانديشه سياسي خود دارند، اما اينكه ظرف سياست خارجي را چه چيز گرفته اند، قبلا به تفصيل در اين زمينه سخن گفته ايم. (22) پي نوشت ها: 1. سوره نحل، آيه 112. 2. سوره يوسف، قسمتي از آيه 111. 3. انفال، قسمتي از آيه 60. 4. بقره، قسمتي از آيه 249. 5. خوشبختانه كتاب سه جلدي كوثر كه توسط موسسه تنظيم و نشر آثار حضرت امام (ره) منتشر شده و ادامه دارد، همچنين كتابهايي كه تحت نام در جستجوي راه از كلام امام، توسط انتشارات اميركبير انتشار يافته، كار را تسهيل مي كند. 6. در جستجوي راه از كلام امام، دفتر سيزدهم، ص 264. 7. اين سخنان را از شهيد چمران كه با تواضع خاص عارفان از كميته انقلاب اسلامي، ناحيه 5، منطقه يك تهران ديداري داشتند، شنيدم و در يك گپ دوستانه كه بيش از دو ساعت به طول انجاميد، ادامه دادند كه ببينيد بچه هاي شما همگي حزب الهي هستند و با فرهنگ خانواده هاي بي بند و بار آشنايي ندارند. آن خانواده ها نيز كه از عطوفت انقلاب بي خبرند، از فرهنگ حزب الهي غافل اند، اگر بين اين خانواده ها و همسايگانشان نزاعي دربگيرد، بيچاره آنها حتي نزاع خود را از كميته ها پنهان مي كنند، حال آنكه حضرت امام با تاييد ادامه كار

شهرباني مشكل رواني آنها را حل كرده اند. 8. اگر قرار باشدانديشه را خارج از مفهوم اصطلاحي آن معنا كنيم، آنگاه از بسياري ازانديشمندان اصطلاحي را خواهيم يافت كه انديشمند نيستند. زيراانديشمند با تعريف دقيق "انديشه" كسي است كه مغالطه ها را نيز بخوبي كشف كند و نه آنكه چنان مغالطه اي مرتكب شود كه بخشي از جامعه بشري را مدت زيادي به كجراهه ببرد. با اين حال در بحث انديشه سياسي منظور ازانديشه، مفهوم منقول و اصطلاحي آن است; نه معناي اوليه و حقيقت آن. 9. در اسلام فقط دو ماهيت متمايز در دو سوي يك طيف وجود دارد. اشكال ديگر در ميانه طيف جاي خواهد گرفت. شق سومي به عنوان موضوعي متباين وجود ندارد. لكم دينكم ولي دين. 10. فرهنگ چيره آن زمان، مخلوطي از نظرات دين باوران، دينداران، بيدينان و دين ستيزان بود و اگرچه اكثريت با دينداران سنتي بود و در ميان اينان فرنگ رفته نيز ديده مي شد اما دامنه اعمال نفوذ اقليت فرنگ رفته هاي لائيك يا ضد دين در شكل گيري فرهنگ سياسي، كمتر از نفوذ اكثريت نبود. ولي در جمع جبري صبغه ديني قانون اساسي مشروطه بيش از صبغه غيرديني آن بود. 11. به عنوان مثال اگر كسي گمان كند كه اسلام روزه را بدين سبب واجب كرده كه براي سلامتي مفيد است و لاغير، بعيد است كه مبناي تفكرش اسلامي باشد، حتي اگر به حديث مستند و زيبا و كوتاهي از حضرت رسول اكرم (ص) كه فرمود: "صوموا تصحوا" (روزه بگيريد تا سلامت باشيد) استناد كند. اين استناد مبناي تفكر نيست. شاهد مثالي است براي اثبات

يك نظر از پيش تعيين شده و شايد از وجهي درست. دلايل ذهن پسند ديگري نيز از فقه براي اثبات اين نظر مي توان يافت، چنانكه اجماع است بين تمام فقهاي اهل سنت و شيعه كه اگر روزه براي سلامتي بدن روزه دار يا حتي بچه شيرخواره اي كه به سينه مادر نيازمند است، مضر باشد، نه تنها آن روزه باطل است بلكه حرام نيز هست و قضا دارد. اما اين دلايل يكي از حكمتهاي روزه را بيان مي كند نه علت وجوب آن را، و اگر تبعات امري را به عنوان مبناي آن امر بگيريم درانديشه دچار التقاط خواهيم شد. 12. بعضي مرزي بين فرهنگ و دين قايل نيستند و آن را به دين و فرهنگ يا فرهنگ و دين تعبير مي كنند كه از وجهي درست است، اما درست تر آنكه فرهنگ نيز يا ديني است يا نيست يا امري مشكك است. 13. اين گونه گمان مي كنم كه عرفان فصل ديگري است و در نگاه يك دين باور به تقسيم بندي ديني و غيرديني تن در نمي دهد. عرفان، عرفان است و هرگز غيرديني نخواهد بود كه اگر جز اين باشد عرفان نيست. آنچه به عرفان مذهبي و غيرمذهبي تقسيم مي شود، اشتراك لفظي دارد. شايد درست تر اين است كه بگوييم عرفان و تصوف. اين تصوف است كه مي تواند ديني يا غيرديني باشد. مهمتر آنكه در نگاه عرفاني ايشان پله ديگري به ارتفاع زمين تا سهيل وجود دارد كه دست انديشه ما به آن نمي رسد و نظاره آن تنها از دور ممكن مي شود. بنابراين من اينگونه نظاره كرده

ام و بسياري ديگر دقيق تر از آنكه: همه معارف، جلوه هاي حق اند و چيزي جز جلوه حق ديدني نيست، هر چيز كه نيست، نيست و نيستي محتمل نيست. پس هر آنچه كه هست، تماما جلوه حق است و خدايي است. 14. وانگهي هيچ كس در عمل نمي تواند علوم انساني را به طور خالص از باورهاي ديني يا مكتبي خود پاك سازد; به عبارت ديگر هر عالمي در موضوع گزيني ابتدا از اعتقادات خود رخصت مي گيرد و سپس با متدولوژيهاي متعارف وارد در تخصص خود مي گردد. اگر نمي ترسيدم كه جامعه علمي مرا به گزافه گويي متهم سازد مي گفتم: هيچ معرفتي حتي علوم دقيقه و تجربي نيز به طور خالص از باورهاي مذهبي و مكتبي منفك نيست. بگذار فاحش بگويم كه نگاه توحيدي حتي در متدولوژيها نيز دخالت مي كنند و فراتر از آن در عالم خارج نيز اثرگذار است. حتي در طراحي هواپيما هم دخالت مي كنند. يك سي سي خون در لوله آزمايش فردي كه موحد است همان رفتار را ندارد كه در لوله آزمايش يك غير موحد. بالاتر از آن لوله آزمايشي را كه موحد يا غيرموحد طراحي كنند نيز متفاوت است و اين بحث عجيب و غريبي نيست. به اشاره گذر كردم كه فتح بابي شود تا آنها كه بيان رساتري دارند به توضيح بيشتر آن بپردازند. 15. ديوان امام، "در توصيف بهاران و مديح ابا صالح امام زمان"، صفحه 271. 16. اگر اين تصورات و خيالات به ذهن ما مي رسد معلوم نيست كه به ذهن ايشان نرسيده باشد، ولي در گفتارشان ردپايي نيست. آنچه

در گفتارشان براحتي قابل دريافت است، وجوب تشكيل حكومت اسلامي است و اين معنا آنقدر در گفتار ايشان جلا داشت كه در شعارهاي كليدي انقلاب بر زبان غالب مردم مي چرخيد: "استقلال، آزادي، حكومت اسلامي". پس از پيروزي انقلاب بود كه نحوه اداره حكومت به عنوان "جمهوري اسلامي" قوام گرفت. 17. كتاب ولايت فقيه، درسهاي ايشان در نجف اشرف است كه عده اي از شاگردان، آن را نگارش كرده اند و توسط خود ايشان ويرايش شده است. 18. بحث ولايت فقيه كتاب البيع، توسط آقاي عبدالكريم بي آزار شيرازي ترجمه و شرح شده و انتشارات بعثت آن را منتشر ساخته است. 19. البته بخوبي نمي دانم آيا فقهايي كه اصل ولايت فقيه را قبول ندارند، بيشتر به آن آسيب مي رسانند يا هجمه هاي تبليغي بيگانگان در زشت جلوه دادن آن كارگرتر است. اما اين را بخوبي دريافته ام كه بسياري از استادان دروس انقلاب اسلامي و بسياري از نويسندگان و گويندگان، به طرفداري از ولايت فقيه مطالبي عرضه كرده اند كه دانشجو و خواننده را به وادي ترديد كشانده اند. 20. امام خميني (ره)، ولايت فقيه، موسسه تنظيم و نشر آثار امام خميني (ره)، چاپ اول، صص 32 و 33. 21. ولايت فقيه، صص 33 و 34. 22. در سميناري كه سال 71 در دانشگاه علوم دريايي چالوس تحت عنوان انديشه هاي سياسي حضرت امام (ره) برگزار گرديد، به تفصيل در اين زمينه سخن گفته ام كه در دست انتشار است و براي آشنايي با اين مباني رجوع شود به فصلنامه سياست خارجي، از انتشارات دفتر مطالعات سياسي و بين المللي وزارت امور خارجه،

سال اول، شماره دوم، طرح تحقيق در مباني سياست خارجي اسلام.

امام خميني منادي حكومت مطلوب و سياستمدار مطلوب

امام خميني منادي حكومت مطلوب و سياستمدار مطلوب ضرورت نياز به دولت و نهاد تصميم گيري و باور به اين نكته كه تاسيس حكومت، نخستين نماد پيدايش جامعه مدني است، از جمله حقايق انكارناپذير به شمار مي رود. اين نياز در گذر زمان و با توجه به روند توسعه سياسي، اقتصادي، اجتماعي و فرهنگي و در نهايت پيچيدگيهاي روابط بين الملل، بيش از پيش مورد تاكيد قرار گرفته است. افزون بر اين، همين روند توسعه و پيچيدگيهاي روابط بين الملل، وظايف دولتها را كه في نفسه وظايفي خطير و دشوارند، سنگينتر ساخته است. سنگيني اين وظايف امروزه بر دوش دولتهاي جهان سوم در مقايسه با ديگر دولتهاي جهان به مراتب بيشتر احساس مي شود، بدين معني كه اين كشورها هم بايد فاصله عظيم توسعه نيافتگي را بپيمايند و همچنين اگر در كشورهاي پيشرفته، پاره اي مشكلات از طريق نهادهاي اجتماعي قابل حل و فصل بوده و اميد به اصلاحات از طريق اينگونه سازمانها محتمل است، در كشورهاي جهان سوم اساسا چنين اميدي وجود ندارد و دولت يگانه نهاد اجتماعي قدرتمند و تنها عامل فلاح و رستگاري قلمداد مي شود. تعمق در مسائل فوق و توجه به عدم انجام مطالعات گسترده در خصوص مقوله دولت، به ويژه در جهان سوم، به همراه مشاهده روند شتابان از رشد ماندگي سياسي، اقتصادي، فرهنگي و اجتماعي اكثر اين جوامع، كرارا اين پرسش را در ذهن تداعي مي كند كه عليرغم وضوح اين واقعيت كه حكومت مهمترين سنگر قابل اتكا و قدرتمندترين عامل ارمغان آوردن رستگاري جامعه به شمار

مي رود، چگونه است كه در جهان سوم تغيير شكل حكومتها چه به صورت صلح آميز و چه قهرآميز - به خصوص در قرن اخير و مستقل از شعارهاي دهان پركن - تنها دو نتيجه يكسان ببار آورده است: اول، استمرار استبداد داخلي و نقض حاكميت مردم و دوم، كاهش چشمگير اميد مردم از دستيابي به فلاح و رستگاري؟ علت چيست؟ آيا ماهيت قدرت به گونه اي است كه انسان را به غفلت از تلاش براي بهروزي مردم و جامعه وا مي دارد؟ يا چنين است كه اكثر كساني كه به قدرت ميل مي كنند، ابتدا با نيت ارمغان آوردن بهروزي و كاميابي كار را آغاز مي كنند ولي هنگاميكه در چنبره واقعيتهاي عيني و عملي قرار مي گيرند، نيت را برآورده نشدني و دست كشيدن از قدرت را دشوار مي يابند و در اين ميان تلاش براي تحقق شعارها به دست فراموشي سپرده مي شود و آنچه قوت مي يابد و به اصل تبديل مي شود، همانا استمرار حاكميت قدرتمندان جديد خواهد بود؟ يا اصلا چنين است كه اين آرزومندان در ظلمت الگوهاي رايج، جايي را نمي بينند و در تلاش براي استفاده از تجربيات ناموفق ديگران، ابتدا چنين مي انديشند كه ايشان تافته اي جدا بافته هستند كه مي توانند از ارتكاب اشتباهات و تجارب تلخ ديگر كشورها خودداري نمايند; ليكن در عمل همه همچون سيزيف، (1) همان راهي را مي پويند كه ديگران مكرر در مكرر پيموده اند؟ چاره چيست؟ براي جلوگيري از اين تكرار مصيبت بار تاريخ چه چاره اي بايد انديشيد؟ آيا بايد تسليم اين واقعيتها شد و فجايع بزرگي

را كه به خاطر توسعه اقتدار حكمرانان به انسان مي رود، به خداوند واگذار كرد؟ يا خير بايد در جستجوي راهي تازه بود و طرحي نو درانداخت. آيا نبايد زماني كه غير از حكومت هيچ نقطه اميد ديگري در جهان سوم وجود ندارد، فقط به آن انديشيد؟ حقيقت آن است كه جهان سوم، شكل و چگونگي روابط ميان اركان و اجزاء حكومت را از غرب مي گيرد و در اين انتقال توجه نمي كند كه هم شكل و هم محتواي حكومت در غرب بر پايه تخاصم نهادهاي سياسي و داروينيسم اجتماعي پي ريزي گرديده است، با اين ويژگي كه اومانيسم در غرب توانسته است مبناء قرار گيرد و لذا نهادهاي سياسي، اجتماعي، اقتصادي و فرهنگي متعددي براي كنترل افراد و دولتها وجود دارد، ولي در جهان سوم اومانيسم نمي تواند مبناء تفكر اجتماعي قرار گيرد و در نتيجه از آنگونه نهادها حقيقتا خبري نيست كه نيست، زيرا در كشورهاي جهان سوم آن چيزي كه اصل مي باشد، منافع قدرتهاي مسلط است. لذا دولتمردان به اين دليل و هم چنين فسادآوري قدرت نهايتا همان مسيري را طي مي كنند كه ديگران رفته اند، و از يك سوراخ بيش از دو قرن است كه به تكرار گزيده مي شوند. لذا چاره كار در آن است كه موضوع مورد توجه نخبگان و مردم، طرح نظام حكومتي اي ديگرگون باشد، يعني همان چيزي كه در حجاب فراموشي قرار گرفته است، موضوعي كه ما آن را "حكومت مطلوب " مي ناميم و اين نوشته در صدد طرح آن است. براي ورود به بحث يادآوري فروضي چند ضرورت دارد: نخست آنكه:

فرض را بر اين پايه قرار مي دهيم كه تمام كساني كه علم مبارزه را برپاي مي دارند و در پي تاسيس حكومتي بر مي آيند، سرشار از انديشه فلاح و رستگاري مردم و جامعه خود هستند. دوم آنكه: اين باور را مورد اتفاق قرار مي دهيم كه در شرايط كنوني كه نظريه پردازان سياسي به بن بست رسيدن دولت مشروطه را پذيرفته و موضوع سخن آنها دولت كثرت گرا، دولت رفاه و دولت مدرن است، نمي توان دولتي را كه هدف خود را توسعه اقتدار داخلي از طريق نهادينه كردن زور قرار مي دهد، مطلوب ناميد. سوم آنكه: دولت مطلوب (2) نمي تواند ادامه روند كنوني نهاد حكومت در غرب باشد. بلكه بايد نتيجه و مولود ساختار فرهنگي، تاريخي، اجتماعي و عقيدتي جوامع در حال توسعه باشد. چهارم آنكه: دولت مطلوب بر يك ويژگي استوار است و بر يك هدف پاي مي فشارد. اول، "مشروعيت" كه "از طريق رضايت فعال يا منفعل، اما صادقانه كساني كه بايد اطاعت كنند به دست مي آيد. " (3) و دوم "تلاش براي نيل به خير مطلق" (4) چنانكه افلاطون مي گويد. نخبگان حقيقي به اين نكته وقوف دارند كه فردي كه به افتخار تاسيس دولتي نائل مي شود يا در راس حكومتي قرار مي گيرد، بالقوه صاحب نقشي تاريخ ساز است كه براي بالفعل نمودن آن نمي تواند فيلسوف نباشد و متاسفانه همان نخبگان باور دارند كه ما در شرايطي قرار نداريم كه فيلسوف شدن به آساني حاكم شدن باشد. اين را ادبيات سياسي جهان - به خصوص در دو قرن اخير كه بيشترين توليدات را داشته

است - و همچنين موقعيت ضعيفتر كشورهاي در حال توسعه در معادلات بين المللي و داخلي به ما مي آموزد. حاكم مطلوب، جامعه خود را به سمت حكومت مطلوب هدايت مي كند كه اين كار مستلزم شناخت جامع از نظريه حكومت و نقد آن است. اين كار را انجام داده است. كتاب "نظريه هاي دولت" (6) او كه خلاصه اي از آنرا در اين بحث ذكر خواهيم كرد در رهيافت بهتر نظريه حكومت مطلوب ما را ياري مي سازد. او در يك طبقه بندي كلي و تاريخي، 5 نوع نظريه درباره دولت (حكومت) ارائه مي كند كه ما به شرح و نقد آنها از مباحث همان كتاب مي پردازيم: (7) 1. نظريه دولت مطلقه كه در آن قدرت عمومي، همان شخص حاكم مطلق (خواه واقعي يا مصنوعي) است كه از حق الهي برخوردار است و مالك كشور به شمار مي رود. مصالح شخص حاكم همان مصالح دولت اند. 2. نظريه دولت مشروطه: در اين نظريه قدرت عمومي عبارت از ساختار نهادي پيچيده اي است كه به دلايل تاريخي، حقوقي، اخلاقي و فلسفي متضمن ابزارهاي محدود ساختن و پراكندن قدرت و اقتدار و نيز سلسله مراتب پيچيده اي از قواعد و هنجارهايي است كه قدرت را نهادينه ساخته و روابط ميان شهروندان، قوانين و نهادهاي سياسي را تنظيم مي كنند. 3. نظريه اخلاقي دولت كه در آن قدرت عمومي در شيوه تلقي و عمل شهروندان، گروهها و نهادهاي دولت سلطنتي مشروطه نهفته است كه معطوف به تامين حداكثر كمال و رشد اخلاقي و آزادي شهروندان است. قدرت عمومي در واقع در وحدت گرايشهاي ادراكي فرد و

غايت قواعد و نهادها نهفته است. 4. نظريه طبقاتي: در اين نظريه قدرت عمومي شكل نهادي تمركز و منافع طبقه حاكم است كه م آلا معطوف به انباشت سرمايه و دفاع از مالكيت خصوصي است. 5- نظريه كثرت گرايان: اين نظريه معتقد است قدرت عمومي به طور كلي برآيند گروههاي نيمه مستقل است (كه اشخاص حقوقي به شمار مي روند) . گروهها در دولت همبسته مي شوند نه آنكه دولت آنها را فرو ببلعد. قدرت عمومي به معناي محدود كلمه در حكومتي ظاهر مي شود كه در تامين خير عمومي گروهها بكوشد. اما همانطور كه اشاره شد، اين نظريات هر يك مورد انتقادات جدي قرار گرفته اند كه به ترتيب به آنها اشاره مي كنيم. 1. در مورد نظريه دولت مطلقه آنچه عجيب بنظر مي رسد اين است كه حتي در اوج پيشرفت خود، هم از لحاظ نظري و هم از لحاظ عملي با دشواريهايي رو به رو بوده است. از لحاظ نظري، نتيجه نهايي چنان تاكيد و تمركز شديدي بر شخص حاكم اين بود كه وي هر چه بيشتر به صورت موجودي انتزاعي و غير مشخص جلوه مي كرد. در نتيجه معناي ولت بتدريج دگرگون شد. و در عمل هيچ دولت يا حاكمي داراي قدرت مطلقه نبوده و چنين امري عملا امكان نداشته است. روشها، تواناييها و قدرت لازم حتي براي ست يازيدن به سلطه مطلق هيچگاه موجود نبوده است. حتي در اين خصوص ترديد است كه آيا دولت مطلقه اصلا تا كنون پديد آمده است يا خير. در اينجا مي توان به گفته ديويد پاركر اشاره كرد كه "دولت مطلقه همواره در شرف

تكوين بود ولي هيچگاه تكوين نيافت". 2. انتقادي كه به نظريه دولت مشروطه وارد است اين است كه انديشه مشروطيت كه زماني در پي حل يكي از مسائل اساسي حاكميت مطلقه يعني مسئله انتقال حاكميت از يكي به ديگري و تداوم آن بود، امروزه با مشكلات چندي مواجه است بدين معني كه امروزه همه كشورها مشروطه اند ليكن انديشه مشروطيت در بسياري از موارد در قالب چهارچوبي خشك محصور مانده است. نظريه پردازان در نقد عمومي خود از ليبراليزم به خرده گيري از انديشه مشروطيت برخاسته و چنين استدلال كرده اند كه انديشه دولت محدود و مسئول از نظر تاريخ، مواجه با شكست شده و نمي تواند از عهده پاسخگويي به پيچيدگيهاي سياست در قرن بيستم برآيد. 3. از جمله انتقادات وارد بر نظريه اخلاقي دولت اين است كه كل اخلاق و آزادي را در درون محدوده دولت ملي يا كشور محقق مي داند نتيجه اين گفته آن است كه هيچگونه قاعده اخلاقي بر روابط ميان دولتها ناظر نيست. اين نظر هگل كه دولت "حركت خداوند در جهان است" مبين برخورداري دولتهاي ملي از مشروعيت الهي است. اين انديشه وقتي با جنگ در مي آميزد، طرف پيروز را به نوعي، از تاييدات الهي برخوردار مي كند. بدينسان دولتي كه پيروز مي شود، بهترين و سالمترين دولت است و به تبع آن " حق در قدرت است. " 4. نظريه طبقاتي دولت دچار اشكالاتي است كه بنظر حل نشدني مي رسند. اين نظريه هنجاري مثبت درباره قدرت عمومي بدست نمي دهد. هيچگاه اين نظر كه دولت به سود طبقه حاكم عمل مي كند و يا حتي

عرصه مبارزه طبقاتي است اثبات نمي شود. 5. در مورد كثرت گرايي نيز انتقاد بر اين است كه كثرت گرايي نه يك مكتب بلكه گرايشي عمومي است و اين خود مهمترين مشكل آن است. كثرت گرايان به دليل عدم وحدت نمي توانند بسياري از دشواريهاي ديدگاه خاص خود را دريابند و يا آنها را حل نمايند. آنها يك موضوع عمده را ناديده مي گيرند و آن اينكه گروهها هم مي توانند مانند دولت، سركوبگر، تنگ نظر و ويرانگر آزادي باشند. حتي اگر نظر كثرت گرايان را به اين صورت تعبير كنيم كه حاكميت بايد ميان گروهها توزيع شود، مجددا اين ايراد وارد مي شود كه حاكميت پراكنده اصلا حاكميت نيست. ملاحظه تلاشهاي اندرو وينسنت چنانكه مشاهده مي كنيد ما را در جايگاه دشواري قرار مي دهد زيرا هيچيك از نظريات مطروحه - چنانكه ديديم - واجد كمال نيستند. ما در درون هر يك از تعاريف كلي و گسترده از ماهيت قدرت عمومي، اشاراتي به نوع جامعه سياسي و دولت مورد نظر را شاهد بوديم. ليكن هيچيك از تعاريف فوق، نظامهاي حكومتي مشخصي را تعيين نكردند. اين همان بن بست فلسفي است كه امام خميني (ره) وقتي فتواي مرگ ماركسيسم را صادر مي كرد به آقاي گورباچف و جامعه نخبگان روسيه پيام داد تا از غلتيدن به دام آن بر حذر باشند و از كوچه اي بن بست به بن بستي ديگر نروند. براي شناخت بهتر دلايل نظري شكست غرب در تاسيس دولت مطلوب، ضروري است كه به نقطه آغازين تاريخ تفكر آن بازگرديم، يعني انديشه هاي افلاطون. چنانكه ديديم افلاطون، "هدف اساسي از نظام حكومت

را نيل به خير مطلق مي دانست و بر اساس آن براي حاكم، حكمت را فضيلت اول، شجاعت اخلاقي را فضيلت دوم و اعتدال را فضيلت سوم مي دانست. " (8) اما نظام سياسي او كه بر پايه كار كردن نخبگان و اشراف استوار بود، در درون خود تعارضي داشت كه قابل حل نبود. افلاطون يا منبعث از شرايط اجتماعي عصري كه در آن مي زيست يا به دليل برداشتهاي نظري خاص خود، همگان را شايسته مشاركت در سرنوشت خويش نمي دانست و جمهوريت او گرچه روي به آسمان داشت و عدالت را ملكه خود مي دانست اما واقعا عادل نبود و به همين دليل نيز نتوانست از فروپاشي دولت - شهرهاي عصر خود جلوگيري نمايد و انديشه هايش تا دوره جنگهاي صليبي در غربت غرب باقي ماند. فتح آندلس و شكست در جنگهاي صليبي دستاوردهاي مهمي براي غرب به ارمغان آورد كه يكي از مهمترين آنها توجه به متون افلاطوني بود. اين توجه دلايلي چند داشت. اما مهمترين آن كه تا آن زمان حاضر باقي است و حقيقتي غير قابل كتمان است، ناتواني متون فعلي تورات و انجيل در اقناع نخبگان غرب است. آنها نه از تورات و نه از انجيل علمي مي آموزند و نه مي توانند ماجراي گاليله را فراموش كنند. اروپا بعد از ظهور حضرت عيسي (ع) بيش از هزار سال عقيم بوده است و در بازخواني تاريخ خويش در قبل و بعد از ميلاد (9) نيز جز همين متون افلاطوني سندي براي افتخار ندارد و به همين لحاظ است كه آنها را منابع اصلي تحقيق و عرضه نظريه هاي سياسي

در اروپا و بعدا در امريكا قرار داده است. اما همانگونه كه اندرو وينسنت نشان داد و به همان دليل فروپاشي دولت - شهرها و غير عادلانه بودن نظام سياسي افلاطون كه پيشتر بدان اشاره كرديم - ميراث افلاطوني نه توانسته و نه مي تواند دولت مطلوب را بسازد. دولت در غرب معادله اي خطي و سطحي است، هرچند ممكن است نماي (توان) بسياري از فاكتورهاي آن از يك بيشتر و در تامين رفاه مادي كاركردي مثال زدني داشته باشد، اما قادر نيست شهروندان خود را به سمت خير مطلق هدايت كند. زيرا خير مطلق را در عملكرد خطي و سطحي جامعه نمي توان يافت. چرا كه جهان آفرينش ماهيتي از اويي و به سوي اويي دارد - (انالله و انااليه راجعون) . لذا زماني مي شود جامعه را به سمت خير مطلق هدايت كرد كه به تعبير امام خميني (ره) آنرا در قوس وجود قرار دهيم. عبارت ايشان منبعث از آيه شريفه استرجاع بسيار دقيق و زيباست، "تمام قوس وجود من الله و الي الله است". لذا دولت مطلوب دولتي است كه جامعه و شهروندانش را به سمت اين قوس هدايت كند. و مشاركت آنها را از ترس حاكميت مجدد وحشت، چنانكه در اروپا و غرب شاهد آن هستيم بلكه به دليل اشتياق به وحدت و رستگاري با خود سازمان دهد. علي اي حال ما در ادبيات سياسي جهان كه بيش از سه قرن است زرادخانه اش در غرب مستقر است درباره حكومت مطلوب بحث مهمي نداريم; نه به اين دليل كه حكومت مطلوب وجود نداشته است بلكه به اين دليل كه نخبگان غرب

در گريز از كليساي قرون وسطي اشتباه مجددي را مرتكب شده اند. آنها بجاي فرار از مسيحيت تحريف شده و كليساي تفتيش عقايد، از خدا و وحي گريخته اند و چشمان خود را به روي بخشي راهگشا از تاريخ فرو بسته اند. اما حكومت مطلوب وجود داشته است و همواره مي توان آنرا به وجود آورد. و ما براي پرهيز از بحثهاي طولاني، ابتداء ويژگيهاي آنرا برشمرده و سپس به نمونه هاي تاريخي آن رجوع مي كنيم.

الف: ويژگيهاي حكومت مطلوب: 1. حكومت مطلوب به طور عمومي مورد اشتياق و علاقه مردم است. 2. حكومت مطلوب زور را نهادينه نمي سازد. 3. حكومت مطلوب درد عدالت دارد نه براي شهروندانش بلكه براي نوع بشر. 4. حكومت مطلوب امام و رهبر دارد. 5. حكومت مطلوب شهروندانش را به قوس وجود هدايت مي كند. 6. حكومت مطلوب در گذر تاريخ نه از باب توجيه بلكه از باب حقيقت تبرئه مي گردد. در اينجا ذكر چند نكته ضرورت دارد. اول آنكه اگر چه ويژگيهاي مذكور قابل بحث اند، ليكن جميع آنها بايد در يك حكومت وجود داشته باشند تا بتوان آن را حكومت مطلوب ناميد. و نبود هر يك از آنها حوزه مطلوبيت دولت را محدود، جامعيت آنرا مخدوش و آنرا خطي مي كند ثانيا، اين ويژگيها معارضه اي با كارآمديها و محدوديتهاي مفروضه براي حكومتها ندارد. بعبارت ديگر حكومت مطلوب نه اين است كه حكومت رفاه نيست، بلكه حكومت رفاه هم هست. اما رفاه هدف او نيست. نه اين است كه قدرت را نمي شناسد و به دنبال قدرتمند شدن نيست. اما كسب قدرت هدف او نيست. نه

اين است كه قانون ندارد بلكه قانون دارد و قانون هم وضع مي كند، اما هدف او از وضع قوانين چنانكه پل ريكور (10) مي گويد "تنظيم رابطه ميان قدرتهاي رقيب نيست. " نه اين است كه اشتباه نمي كند و شكست نمي خورد و فرو نمي پاشد، خير، هم اشتباه مي كند، هم شكست مي خورد و هم فرو مي پاشد. اما وقتي شكست را پذيرا مي شود به قله تاريخ مي پيوندد نه به قعر چاه تاريخ. و نه اينكه مدينه فاضله فارابي است. نه، مدينه فاضله نيست. اما تلاشش خارج نشدن از قوس وجود است زيرا سعادت و خير مطلق تنها از اين طريق مقدور است.

ب: چند نمونه تاريخي چنانكه مي دانيم جامعه بشري تلاشهاي بسياري را براي شناسائي تمدنهاي باستاني به عمل آورده و توانسته است اطلاعاتي هرچند اندك اما مفيد در اين خصوص بدست آورد. ليكن در اين تلاشها ماهيت دولتهاي مذكور چندان مورد توجه نبوده اند. همچنين اين تلاشها در خصوص تمدن ديني بشريت كه دولتهاي مطلوب مهمي را در خود ذخيره دارد، تمركز چنداني به عمل نياورده است و حتي در بحث جامعه شناسي اديان نيز متاسفانه اين جنبه از كوششهاي موحدان در حاشيه غفلت قرار گرفته است كه بعنوان مثال مي توان حكومت حضرت يوسف (ع) دولت مهاجر موسي كليم (ع) ، حكومت حضرت داوود (ع) ، سلطنت حضرت سليمان (ع) و تلاشهاي شبانه روزي عيسي مسيح (ع) كه نهايتا حكومت رم در مقابل آن زانو زد و بالاخره دو نمونه روشنتر و ملموس تر جهان را يعني كومت حضرت محمد (ص) در شبه جزيره عربستان و

حضرت علي (ع) كه بخش وسيعي از جهان آن روز را تحت پوشش حكومت اسلامي قرار داد و كارآمدي عجيبي را از خود نشان دادند، يادآور شد. آنها در كمتر از بيست سال دو امپراطوري با عظمت آن روزگار يعني ايران و رم را شكست دادند و در همين مدت جمع محدود و كوچك آنها كه در شعب ابي طالب (11) به روزي يكدانه خرما قناعت داشتند، به چنان رفاه و مكنتي رسيدند كه دولت هاي رفاهي كه امروزه مورد بحث هستند، سالهاي متمادي بايد در راه نيل به آن حد از رفاه تلاش كنند. اينها جملگي حكومتهاي مطلوبي بوده اند كه در حجاب غفلت قرار گرفته اند. و ما به دليل محدوديتهاي اين مقاله نمي توانيم به جزئيات بيشتري از عملكرد آنان اشاره كنيم. ليكن تعمق در خصوص اين حكومتها علي رغم گونه گوني اشكال و جايگاه رهبرانش كه به عنوان مثال حضرت سليمان در نظام حكومتي پادشاهي است، حضرت يوسف توسط عزيز مصر به نخست وزيري و رياست دولت منصوب مي شود، موسي ولت سرگرداني چهل ساله است كه از فرعون گريخته، حضرت محمد (ص) - دولت مدينه - متكي به وحي و عقل است كه كفار و جاهلان عرب قدرت او را از طريق كرامت و بزرگواريش گردن نهادند و خلافت پنج ساله حضرت علي (ع) كه متكي به انتخاب آزاد و مشتاقانه مردم است، نشان مي دهد كه در بررسي اين حكومتهاي جمله مطلوب، اين شكل نيست كه مهم است بلكه محتوا است كه بايد مورد عنايت قرار گيرد چرا كه شكل آن بستگي به شرايط زمان و مكان دارد ولي

اگر در محتواي آن نظر كنيم ويژگيهاي حكومت مطلوب را كه پيشتر ذكر كرديم در آنها مي بينيم: نخست آنكه در تمام اين حكومتها، انديشه حاكم بر جامعه، انديشه توحيدي است. و لذا جامعه در قوس وجود قرار دارد. دوم آنكه متكي بر رهبري و امامت و پيشوائي مومنان است. و سوم آنكه قائل به روابط نژادي و برتري گروهي نيست. بلكه توده مردم در نظام سياسي مشاركت جدي و مشتاقانه دارند. چهارم آنكه تلاش اين دولتها، بشري است و منافع يك توده و قبيله و شهر و كشور و يا يك منطقه در آن اصل نيست. پنجم آنكه زور و استبداد را نهادينه نكرده اند ششم آنكه، رفاه مادي جامعه صعودي است حتي در مورد قوم يهود، زيرا وضعيت ارتزاق آنها در دوره سرگرداني، قابل مقايسه با دوره اسارت در دست فرعون نبوده است و بالاخره آنكه محققين واقعي اگر به ديده عقل در آنها بنگرند همه آنها را نه از نظر آنكه انبياء عظام الهي يا معصومين بنيانگذار آنها بوده اند، بلكه از لحاظ كاربردي آنها را حكومتهائي مطلوب خواهند يافت. اما حكومت مطلوب قابل تكرار است نه به آن دليل كه من مي گويم. بلكه به اين دليل كه شما آنرا ديده ايد. شما استقبال مردم را در 12 بهمن 1357 (12) از حكومت مطلوب وقتي كه وارد ايران شد ديده ايد. و همچنين اندوه زائدالوصف همين مردم را وقتي در 14 خرداد 1368 (13) بنيانگذارش در خاك خفت و نيز هيجان شورآفرين آنها را هنگاميكه در آذرماه 74 رهبرش وارد قم شد، شاهد بوده ايد. (14) حكومت مطلوب، حكومت امامت است

و امام در تعبير امروزين همان سياستمدار مدينه فاضله است كه فارابي وظيفه او را چنين شرح مي كند: "كار سياستمدار مدينه فاضله اين است كه نظام آن را بدان سان تنظيم نمايد كه اجزاء و دسته ها با نظام خاصي به يكديگر پيوسته گردند و آن چنان سازگاري و ترتيب بين آنها برقرار شود كه همه جمعا جهت زدودن بديها و حصول خوبيها به يكديگر كمك و معاونت نمايند. " (15) تصديق مي كنم كه اينگونه سياستمدار يا امام قدري آرمانگرايانه بنظر مي رسد ولي نمونه هاي واقعي بسياري را به شما يادآوري مي كنم نه از آن جهت كه تمام آنها به تاسيس حكومت مطلوب توفيق يافتند بلكه از آن بابت كه آنان حتي وقتي شكست هم خوردند به عنوان سياستمداران مطلوب در حافظه تاريخي مردم باقي مانده اند. آنان سقراطند كه شوكران مي نوشند، ابراهيم اند كه در آتش مي روند، موسي اند كه به نيل مي زنند، عيسي اند كه بر صليب مي روند. علي اند كه در محراب سر مي دهند، حسين اند كه اسب بر كشته اش مي رانند، حلاج اند كه دار خويش بر دوش مي كشند. ژاندارك اند كه در آتش مي سوزند، ابوذرند كه در تبعيد جان مي سپارند و . . . ، اما فرعون نيستند كه خدائي را درخواست كنند، اسكندر نيستند كه قدرت را نشانه كنند، ماكياولي نيستند كه ستم را توجيه كنند، ايوان مخوف نيستند كه جنايت را مشروعيت بخشند، و بالاخره هيتلر نيستند كه برتري نژادي را صلا دهند. در ابتداي بحث گفتم كه فيلسوف شدن كار دشواري است. حال مي

خواهم نظرم را تغيير دهم و با ويليام تي. بلوم در كتاب "نظريه هاي نظام سياسي" (16) همراه شوم كه "همه ما به نوعي فيلسوف يا نظريه پردازيم. بخصوص ما كه زندگي سياسي آگاهانه تري داريم. بخصوص ما كه بايد درباره سياست فكر كنيم، زيرا بايد از نظريه هاي سياسي استفاده كنيم. چون نظريه سياسي تبيين موضوع سياست است، درك عام جهان سياسي است، چارچوب مرجع است و بدون آن نمي توانيم رويدادي را به عنوان رويداد سياسي بشناسيم و بگوييم در آينده چه رويدادهايي محتمل اند. " لذا هر كس كه در تلاش براي بهروزي مردم، حكومتي تاسيس مي كند يا به رياست حكومتي مي رسد، قطعا زندگي سياسي آگاهانه اي داشته است و بدين لحاظ مي توان او را به نوعي، فيلسوف ناميد. مشروط بر آنكه نظريه سياسي او از اين حقيقت مسلم ريشه گرفته باشد كه تنها اطمينان قطعي براي تمام انسانها اين است كه بايد بميرند و در برابر خداوند پاسخگو باشند. و نتيجه آنكه، ما نمي توانيم به تاسيس حكومت مطلوب قيام كنيم مگر آنكه نظريه سياسي ما همچون امام خميني در عصر جديد از همين باور ريشه گيرد كه "انالله و انااليه راجعون " زيرا انالله . . . آيه مرگ نيست آيه زندگي است و شعار سياستمداري است كه مي خواهد حكومت مطلوب را تاسيس كند. پي نوشت ها: 1. سيزيف (Sisyeph) نام پادشاه افسانه اي و مكار كوانت است. وي پس از مرگ توسط خدايان محكوم شد تا براي هميشه سنگ بزرگي را از دامنه كوه به بالا بغلتاند ولي اين سنگ همواره پيش از رسيدن به

قله به پايين فرو غلتد. 2. مراد از واژه "دولت" در نوشته حاضر، جنبه كاركردي حكومت است و نه قوه مجريه. 3. "حاكميت فرشتگان محافظ مدنيت"، جي. فررو، ترجمه عباس آگاهي، دفتر مطالعات سياسي و بين المللي، 1370. 4. افلاطون مي گويد: "هدف اساسي از نظام حكومت، تامين مصالح عامه و نيل به خير مطلق است". 5. اندرو وينسنت، استاد دانشگاه كارديف در ويلز انگلستان است. 6. "نظريه دولت"، اندرو وينسنت، ترجمه دكتر حسين بشيريه، نشر ني 1371. 7. منبع پيشين. 8. مقدمه كتاب "سياست مدينه" ابونصر محمد فارابي ص 36. 9. تا رنسانس و شروع انقلاب صنعتي. 10. پل ريكور فيلسوف معاصر فرانسوي است. 11. محلي در نزديكي مكه كه مسلمانان مدت سه سال در آنجا در محاصره مكيان قرار داشتند. 12. اشاره به ورود امام خميني بنيانگذار جمهوري اسلامي ايران به كشور دارد. 13. اشاره به مراسم خاكسپاري حضرت امام خميني (ره) دارد . 14. اشاره به ورود مقام معظم رهبري به شهر قم در آذرماه سال جاري (1374) دارد. 15. مدينه فاضله ابونصر محمد فارابي ص 163. 16. "نظريه نظامهاي سياسي"، ويليام تي. بلوم، ترجمه احمد تدين، نشر آران، 1373.

ويژگي هاي مكتب سياسي امام خميني چيست؟

ويژگي هاي مكتب سياسي امام خميني چيست؟ بدون ترديد نام امام خميني با تاريخ معاصر جهان آميخته است و به ويژه براي مسلمانان نامي آشنا و محبوب است. امام خميني، مرد قرن و احياگر ميراث عظيم اسلامي در جهان امروز است. با وجود سيطره تمدن غربي بر جهان امروز و شيفتگي بسياري به زرق و برق آن، امام خميني كسي بود كه راه جديدي را براي انسان امروز ارائه نموده و به

تعبير انديشمند پسامدرن فرانسوي، ميشل فوكو، منادي معنويت و روحي جديد براي جهان بي روح در عصر حاضر گرديد. پايداري، تلاش و مجاهدت خستگي ناپذير او در طول بيش از سه دهه ميراث گرانبهايي براي مسلمانان و شيفتگان وي بر جاي گذارد و سنتي نو و مكتبي اصيل براي احياي ارزشها و اصول اسلامي در جهان امروز ارائه كرد. مكتب سياسي وي، مبتني بر اصول و اركاني بنيادين است و آرا و انديشه هاي وي راهنماي انديشه و تفكر اصيل اسلامي است. با گذشت بيش از دو دهه از ارتحال امام خميني انديشه ها و آراي وي مورد تفسيرها و ديدگاه هاي گوناگون و گاه متعارض قرار گرفته است. در اين نوشتار كوتاه سعي كنيد تا اصول بنيادين مكتب امام خميني را شناسايي كرده، شيوه صحيح كشف آن را توضيح دهيد. راه هاي مختلفي براي شناسايي آرا و انديشه هاي سياسي يك انديشمند وجود دارد. يك راه مناسب براي شناخت امام خميني، شناسايي اصول مكتب سياسي امام خميني است. مكتب سياسي، عبارتست از مجموعه ديدگاه ها و آراي يك انديشمند يا مجموعه انديشمندان كه يك ديدگاه نظام مند در عرصه سياسي را عرضه مي نمايند. شايد بتوان راه دقيق تر ديگري را نيز در اين باب، تحليل گفتمان انديشه و عمل امام خميني بدانيم. هر چند نظريه گفتمان تحليل هاي گفتماني، به چرخش پسامدرن تعلق داشته، بر اصولي چون نسبيت گرايي، ضد مبناگرايي و احتمال مبتني هستند، اما مي توان فارغ از مبناي نظري تحليل گفتمان، به گفتمان به مثابه يك روش نگاه كرد و بدين جهت تلاش نمود دقايق و نشانگان مفصل بندي گفتماني

امام خميني را توضيح داد. در اين نوشتار سعي خواهد شد با روش تحليل گفتماني، مكتب سياسي امام خميني را بررسي نموده، در عمل به گونه اي بين دو روش مكتب شناسي و تحليل گفتمان تركيب نماييم. در يك تعريف اجمالي، گفتمان عبارتست از مجموعه اي از احكام، گزاره ها و نشانه هايي كه سازنده يك نظام معنايي متمايز از ديگر گفتمان ها هستند. گفتمان ها در واقع منظومه هايي از معاني هستند كه در آنها نشانه ها با توجه به تمايزي كه با يكديگر دارند، هويت و معنا مي يابند. گفتمان ها تصور و فهم ما از واقعيت و جهان را شكل مي دهند. در عمل، اين چگونگي مفصل بندي نشانه ها در يك گفتمان است كه نظام معنايي گفتمان را شكل مي دهد. «هوارث» معتقد است كه مفصل بندي، به گردآوري عناصر مختلف و تركيب آنها در هويتي نو مي پردازد. به بيان ديگر، هر عملي كه ميان عناصر پراكنده در درون يك گفتمان ارتباط برقرار كند، به نحوي كه هويت اين عناصر اصلاح و تعديل شود، مفصل بندي ناميده مي شود. طبيعي است كه معاني واژگان و نشانه هاي به كار رفته در يك مفصل بندي گفتماني، متناسب با نظام معنايي كلان يك گفتمان، از ديگر گفتمان ها متفاوت خواهد بود. عنصر اساسي در هر مفصل بندي گفتماني نيز دال برتر است. دال برتر عبارتست از نشانگان مركزي يك گفتمان كه همانند يك ميدان مغناطيسي، ديگر مفاهيم و نشانگان را تحت تأثير خود قرار مي دهد. بر اين اساس، مي توان مهم ترين مفاهيم و نشانگان به كار گرفته شده در مكتب

سياسي امام خميني و دال مركزي آن را شناسايي كرد و به اصول مكتب سياسي امام خميني پي برد. مهم ترين نوآوري و كانون مكتب سياسي امام خميني، تركيب سنت ديرپاي شيعي با يافته هاي عقلاني دنياي جديد است. بدون ترديد، تفكر سياسي امام خميني ريشه در سنت عقل گراي شيعي دارد و نظريه سياسي وي نيز مبتني بر نظام سياسي امامت شيعي مي باشد. اگر ولايت فقيه را به عنوان جانشين امام معصوم عليه السلام در كانون مكتب سياسي امام خميني بدانيم، بدون ترديد فقهاي شيعي از همان آغاز عصر غيبت كبري، با تمسك به احاديث و كلام معصومين عليهم السلام ولايت فقيه را طرح نموده اند و دانشمنداني چون شيخ مفيد، سيد مرتضي، سلار، محقق كركي و صاحب جواهر بر ولايت عامه فقيهان در عصر غيبت تأكيد كرده بودند. نوآوري اساسي امام خميني را علاوه بر احياي نظريه ولايت فقيه در برابر سيطره تفكر مدرنيسم غربي، بايد در طرح و تركيب برخي از عناصر فكري جديد، مانند جمهوريت خواهي و تأكيد بر نقش مردم و قانون اساسي و انتخابات در نظريه ولايت فقيه بدانيم. تأكيد امام خميني بر جمهوري اسلامي - نه يك كلمه كمتر و نه يك كلمه بيشتر - كانون نظريه سياسي امام خميني را شكل مي دهد. از اين جهت، دال برتر و مركزي مفصل بندي گفتمان سياسي امام خميني را مي توانيم همان «جمهوري اسلامي» بدانيم كه اسلاميت محتواي آن و جمهوريت شكل آن است. طبق آن چه كه در مجموعه آثار باقي مانده از امام خميني درباره جمهوريت مي توان يافت، طرح جمهوري اسلامي براي نخستين بار در

مصاحبه با خبرنگار فيگارو مي باشد. وي در پاسخ به اين سوال خبرنگار كه «عمل شما داراي چه جهتي است و چه رژيمي را مي خواهيد جانشين رژيم شاه كنيد؟»، براي اولين بار از جمهوري اسلامي سخن گفتند. ايشان در اين مصاحبه با اشاره به اينكه شكل حقوقي رژيم نيست كه اهميت دارد، بلكه محتواي آن مهم است، جمهوري اسلامي را مطرح ساختند و اظهار داشتند «قبل از هر چيز ما به محتواي اجتماعي رژيم سياسي آينده خود دل بسته ايم» . وي در جاي ديگر با توصيف اجمالي ويژگي هاي آن گفت: «ما خواستار جمهوري اسلامي مي باشيم. جمهوري، فرم و شكل حكومت را تشكيل مي دهد و اسلامي يعني محتواي آن فرم كه قوانين الهي است.» از نظر امام خميني، «جمهوري» بهترين قالبي است كه ما را به «محتواي اجتماعي رژيم سياسي آينده و ترقي جامعه» مي رساند و نسبت به تشكيل حكومت اسلامي اميدوار مي نمايد. او خود اذعان مي كرد كه «جمهوري اسلامي» نظيري در جهان سياست ندارد. تجلي اسلاميت نظام، همان نظريه ولايت فقيه است كه وي به صورت اجمالي آن را ابتدا در كشف الاسرار - در سال 1323 - و بعد در مباحث فقه استدلالي و فتوايي مطرح كرد و سرانجام در سخنراني ها و مصاحبه هاي مختلف و نامه هايي كه در پاسخ استفتائات يا اشكالات نوشته بود، آن را تبيين كرد. بديهي است كه نشانه جمهوريت در آموزه «جمهوري اسلامي» معناي خاصي در مفصل بندي گفتماني امام خميني دارد كه با گفتمان مدرنيسم متفاوت است. غرب مدرن بر اساس آموزه هايي چون اومانيسم، سكولاريسم، عقلانيت خود

بنياد و قرائت كلان پيشرفت، تفسيري از جمهوريت ارائه داده است كه در آن تمامي مشروعيت نظام سياسي از قرارداد اجتماعي و خواسته هاي بشري سرچشمه گرفته است و دين و آموزه هاي الهي در آن كاملا از عرصه سياسي كنار گذاشته شده اند. غرب با سيطره فكري و تمدني خويش و تحميل ديدگاه هاي خويش بر ديگران - به ويژه بر ملل جهان اسلام - چنين وانمود كرده است كه معنا و مفهومي متفاوت براي جمهوريت و جود ندارد و تنها معناي صحيح آن همان قرائت غربي آن است. از اين رو، برخي نيز در كشور ما هنگام طرح اين نظريه توسط امام خميني، تحت تأثير نگرش غربي بر تناقض آميز بودن آن اعتقاد داشته اند. اما چنين تفسيري از ميراث سياسي امام خميني نادرست است و غرب مدرن را معيار داوري قرار مي دهد. بايد توجه داشت كه هنر امام خميني فرا رفتن از سيطره و هژموني غرب است و به تعبير سامي زبيده «امام خميني چنان سخن مي گويد كه گويي غرب وجود ندارد». بابي سعيد نيز به خوبي در اثر ارزشمند خود نشان داده است، نوآوري امام خميني شكست سيطره و مركزيت غربي است. وي مي نويسد: «اسلام گرايي تلاشي است براي تبيين مدرنيته اي كه حول اروپامداري ساخته نشده است. از اين منظر، اسلام گرايي آن گونه كه خود اسلام گرايان نيز ادعا مي كنند، جنبشي آشكار براي انكار غرب به حساب مي آيد؛ البته رد غرب را نبايد به معناي تلاش براي استقرار جوامع كشاورزي سنتي دانست. انجام اين كار، به معناي گفت وگوي مجدد با هويت مدرنيته و

هويت غرب است. اين نوع نگرش، تلويحا در پاره اي از بحث هاي اخير راجع به رابطه بين مدرنيته و پست مدرنيته يافت مي شود». از اين منظر، تنها زماني مي توان اسلام گرايي معاصر را كه امام خميني مصداق بارز آن است، درك كرد كه از غرب مركزيت زدايي شده باشد و غرب نيز همانند مركزي بين ديگر مراكز باشد. «منطق اسلام گرايي، مستلزم منطقه اي شدن غرب و جا دهي مجدد آن به عنوان مركز در ميان ساير مراكز است. ديگر تلقي يك شكل بندي فرهنگي كه فرهنگ هاي ديگر لزوما در صدد تقليد از آن باشند، وجود ندارد. ظهور اسلام گرايي تنها در فضايي قابل فهم است كه در آن غرب مركز زدا شده باشد». پس از شناسايي دال مركزي گفتمان سياسي امام خميني، جامع ترين توصيف درباره مكتب سياسي امام خميني، در كلام مقام معظم رهبري است. آية الله خامنه اي كه شاگرد مبرز امام خميني بود و در مراحل انقلاب نيز همواره از ياران نزديك و ملازمان خاص ايشان بوده است، در مراسم بزرگداشت ارتحال امام خميني در 14 خرداد 1383ش. در بهشت زهرا توصيف جامع و فراگيري از مكتب سياسي امام خميني ارائه كرد. وي با اشاره به جايگاه امام خميني در جهان معاصر، خطوط اساسي و برجسته مكتب سياسي امام خميني را در پنج ويژگي اساسي اعلام كردند. آنچه در پي مي آيد گزيده اي از عبارات اوست كه مستندات آن از كلام امام خميني، پس از نقل ديدگاه هاي وي ذكر شده است. اين ويژگي ها عبارتند از: 1. پيوند معنويت و سياست در مكتب سياسي امام،

معنويت با سياست در هم تنيده شده است. در مكتب سياسي امام، معنويت از سياست جدا نيست؛ سياست و عرفان، سياست و اخلاق. امام كه تجسم مكتب سياسيِ خود بود، سياست و معنويت را با هم داشت و همين را دنبال مي كرد؛ حتّي در مبارزات سياسي، كانون اصلي در رفتار امام، معنويت او بود. همه رفتارها و همه مواضع امام، حول محور خدا و معنويت دور مي زد. امام به اراده تشريعي پروردگار اعتقاد و به اراده تكوينيِ او اعتماد داشت و مي دانست كسي كه در راه تحقق شريعت الهي حركت مي كند، قوانين و سنت هاي آفرينش كمك كار اوست. امام خميني در نخستين نوشته هاي خويش بر مسئله پيوند دين و سياست تأكيد نموده اند. جدايي دين از سياست از نظر ايشان فكري است كه ابتدا از سوي بني اميه در صدر اسلام و سپس از سوي استعمارگران مطرح شده است. استعمارگران «تبليغ كردند كه اسلام دين جامعي نيست؛ دين زندگي نيست؛ براي جامعه نظامات و قوانين ندارد؛ طرز حكومت و قوانين حكومتي نياورده است». چنين شعاري از نظر امام خميني، شاخصه اسلام آمريكايي است. «... اسلام آمريكايي اين بود كه ملاها بايد بروند درسشان را بخوانند چه كار دارند به سياست؛ با صراحت لهجه مي گفتند...». 2. اعتقاد راسخ و صادقانه به نقش مردم شاخص دوم، اعتقاد راسخ و صادقانه به نقش مردم است؛ هم كرامت انسان، هم تعيين كننده بودن اراده انسان. در مكتب سياسي امام، هويت انساني، هم ارزشمند و داراي كرامت است، هم قدرتمند و كارساز است. نتيجه ارزشمندي و كرامت داشتن اين است كه در اداره

سرنوشت بشر و يك جامعه، آراي مردم بايد نقش اساسي ايفا كند؛ لذا مردم سالاري در مكتب سياسي امام بزرگوار ما - كه از متن اسلام گرفته شده است - مردم سالاريِ حقيقي است؛ مثل مردم سالاري امريكايي و امثال آن، شعار و فريب و اغواگريِ ذهن هاي مردم نيست. مردم با رأي خود، با اراده خود، با خواست خود و با ايمان خود راه را انتخاب مي كنند؛ مسئولانِ خود را هم انتخاب مي كنند. از طرف ديگر، امام با اتكا به قدرت رأي مردم معتقد بود كه با اراده پولادين مردم مي شود در مقابل همه قدرت هاي متجاوز جهاني ايستاد. سامي زبيده تفكر سياسي امام خميني را بدان جهت به عصر جديد متعلق مي داند كه مردم در آن نقش مهمي دارند. بارزترين نمونه هاي سخنان امام خميني را در باب نقش مردم، مي توان در گزاره معروف زير دانست: «ميزان رأي ملت است». ايشان در جاي ديگر ضمن تأكيد بر ولايت فقيه اظهار داشته است « ... تولي امور مسلمين و تشكيل حكومت، بستگي دارد به آراي اكثريت مسلمين كه در قانون اساسي هم از آن ياد شده است و در صدر اسلام تعبير مي شده به بيعت با ولي مسلمين». 3. رويكرد بين المللي و جهاني شاخص سوم از شاخص هاي مكتب سياسي امام، نگاه بين المللي و جهانيِ اين مكتب است. مخاطب امام در سخن و ايده سياسي خود، بشريت است؛ نه فقط ملت ايران. ملت ايران، اين پيام را به گوش جان شنيد؛ پايش ايستاد؛ برايش مبارزه كرد و توانست عزت و استقلال خود را به دست آورد؛

اما مخاطب اين پيام، همه بشريت است. مكتب سياسي امام، اين خير و استقلال و عزت و ايمان را براي همه امت اسلامي و همه بشريت مي خواهد. اين رسالتي است بر دوش يك انسان مسلمان. امام خميني در موارد مكرر بر پيام انقلاب اسلامي براي تمامي جهان و نيز الگو بودن آن براي تمامي مردم ستمديده تأكيد كرده اند. در كلامي مي فرمايند: « اميد است انقلاب اسلامي ملت بزرگ ما و پيروزي عظيم آنان بر دشمنان اسلام و مملكت، راهنمايي براي ساير ملل ستمديده و تحت سلطه قرار گيرد و با اتحاد و همبستگي، شرّ همه سلطه گران و بخصوص آمريكا را از خود كوتاه نموده در تحت تعاليم مقدسه اسلام، عظمت از دست رفته خود را باز يابند.» در جاي ديگري نيز بر الگو گيري ديگر مسلمانان از مردم ايران اشاره نموده است: « ملتهاي مسلمان از فداكاري مجاهدين ما در راه استقلال و آزادي و اهداف توسعه اسلام بزرگ الگو بگيرند و با پيوستن به هم سد استعمار و استثمار را بشكنند، به پيش به سوي آزادگي و زندگي انساني بروند.» 4. پاسداري از ارزش ها و ولايت فقيه شاخص مهم ديگر مكتب سياسي امام بزرگوار ما، پاسداري از ارزش هاست كه مظهر آن را امام بزرگوار در تبيين مسئله ولايت فقيه روشن كردند. از اول انقلاب اسلامي و پيروزي انقلاب و تشكيل نظام اسلامي، بسياري سعي كرده اند مسئله ولايت فقيه را نادرست، بد و برخلاف واقع معرفي كنند؛ برداشت هاي خلاف واقع و دروغ و خواسته ها و توقعات غيرمنطبق با متن نظام سياسي اسلام و فكر سياسي امام

بزرگوار. ولايت فقيه در كانون تفكر سياسي امام خميني قرار دارد. از نظر ايشان، «ولايت فقيه از موضوعاتي است كه تصور آنها موجب تصديق مي شود و چندان به برهان احتياج ندارد؛ به اين معنا كه هر كس عقايد و احكام اسلام را، حتي اجمالاً دريافته باشد، چون به ولايت فقيه برسد و آن را به تصور آورد، بي درنگ تصديق خواهد كرد و آن را ضروري و بديهي خواهد شناخت»؛ اما شايد بتوان مهم ترين توصيه امام خميني را در پاسداري از اين ارزش در كلام معروف وي بدانيم كه فرمودند: « پشتيبان ولايت فقيه باشيد تا آسيبي به اين مملكت نرسد» . 5. عدالت اجتماعي عدالت اجتماعي يكي از مهم ترين و اصلي ترين خطوط در مكتب سياسي امام بزرگوار ماست. در همه برنامه هاي حكومت - در قانون گذاري، در اجرا، در قضا - بايد عدالت اجتماعي و پُر كردن شكاف هاي طبقاتي، مورد نظر و هدف باشد. اين كه ما بگوييم كشور را ثروتمند مي كنيم؛ يعني توليد ناخالص ملي را بالا مي بريم؛ اما ثروت ها در گوشه اي به نفع يك عده انبار شود و عده كثيري هم از مردم دستشان خالي باشد، با مكتب سياسي امام نمي سازد. امام خميني هدف اساسي خود را برقراري عدالت اسلامي معرفي كرده اند؛ «عدالت اسلامي را مي خواهيم در اين مملكت برقرار كنيم... يك همچو اسلامي كه در آن عدالت باشد؛ اسلامي كه در آن ظلم هيچ نباشد؛ اسلامي كه در آن شخص اول با آن فرد آخر، همه علي السواء در مقابل قانون باشند». در جاي ديگر فرموده اند: «

حكومت اسلامي، جمهوري اسلامي، عدل اسلامي را مستقر كنيد. با عدل اسلامي، همه و همه در آزادي واستقلال و رفاه خواهند بود». نتيجه گيري مكتب سياسي امام خميني مبتني بر اصولي است كه امام خميني در طول دوران مبارزاتي خويش از نخستين اثر خويش - در سال 1323ش. در كتاب كشف الاسرار - تا آخرين مكاتبات خويش در سال 1368ش. آنها را ارائه كرده است. هر چند پس از امام خميني در تفسير اين اصول، اختلاف نظرهايي شكل گرفته است و ديدگاه هاي مختلفي در جزئيات تفكر سياسي امام خميني ظاهر شده است، اما به نظر مي رسد كه اصول مكتب سياسي امام خميني را مي توان با مراجعه به آثار مكتوب و شفاهي وي تدوين كرد. يكي از روش هاي توضيح تفكر سياسي امام خميني نگرش گفتماني است كه طبق آن سعي مي شود دال برتر و محوري يك انديشه شناسايي شده و به دنبال آن چگونگي جايگزيني نشانه ها در آن و مفهوم آنها مورد بررسي و مطالعه قرار گيرد. «حكومت اسلامي» در قالب نظام جمهوري اسلامي كه خود متشكل از دو موءلفه اسلاميت يا (ولايت فقيه) و جمهوريت (نقش مردم) است، كانون تفكر سياسي امام خميني است. بديهي است كه نشانه هايي چون مردم، آزادي، عدالت، مجلس، انتخابات و بسياري ديگر، در اين نظام مفصل بندي يا همان مجموعه نشانه ها، متفاوت از مفاهيم و نشانه هاي به كار گرفته شده در گفتمان غرب خواهد بود. عدم توجه به اين نكته، موجب سوء فهم نسبت به گفتمان سياسي امام خميني گرديده است. در عصر حاضر، از نظر نوشتار حاضر، دقيق ترين توصيف

از اصول تفكر سياسي امام خميني، توصيف موجز، اما دقيقي است كه شاگرد برجسته و جانشين امام خميني در سالگرد ارتحال وي ارائه داده است.

نگاهي به ديدگاههاي سياسي امام خميني(ره) در...

نگاهي به ديدگاههاي سياسي امام خميني(ره) در... (در دوره اقامت در فرانسه)

اشاره: فلسفه سياسي انقلاب اسلامي ايران، با فلسفه سياسي امام(س) پيوندي ناگسستني دارد; چرا كه اصول و آئين سياسي اش بر آراء و انديشه هاي امام مبتني است . قوام اين نظام سياسي به دوام انديشه هاي سياسي امام بازمي گردد . اينكه گفته مي شود;اين انقلاب، بي نام خميني در هيچ كجاي جهان شناخته شده نمي باشد (1) ،به اين دليل است كه محتواي اين انقلاب، انديشه هاي اصيل و محكم امام است. بدين جهت، هرگاه محصول بنيادين اين انقلاب (كه به رهبري امام خميني(س) به پيروزي رسيده است; يعني جمهوري اسلامي، از خصوصيات و ويژگيهاي اصلي و ماهيتي اش جدا گردد، در آن صورت، انقلاب از محتواي ذاتي و اساسي اش تهي شده است. براي اينكه معيار درست و واقعي داشته باشيم و از طريق آن، به سنجش و تطبيق بپردازيم، صحيح ترين راه و منطقي ترين روش، بازخواني و تدوين دقيق انديشه هاي امام از بدو تا ختم است. در يك نگاه كلي، اصول و آئين زير، (2) نماد اساسي فلسفه سياسي امام است; كه به نحوي محتواي بنيادين انقلاب اسلامي و چارچوب عملي سيستم سياسي - جمهوري اسلامي نيز به شمار مي رود: 1- حاكميت قوانين الهي; 2- حاكميت مردم بر سرنوشت خويش و نقش بنيادين آنان در تمام امور كشور(از رهبري تا دهداري); 3- رهبري فقيه عادل و عالم; 4- اصل خدمت نه رياست

و سلطه; 5- ابتناء و اتكاي نظام سياسي اسلامي به راي مردم; 6- لغو هرگونه امتياز، انحصار و اشراف; 7- نفي هرگونه استبداد، زور و ديكتاتوري; 8- آزادي به عالي ترين و طبيعي ترين شكل; 9- منع هر گونه شخصيت محوري و بت سازي; 10- رعايت حقوق همه مردم; 11- نظارت مردم در تمام مراحل سياسي و حضور واقعي مردم در تمام صحنه ها; 12- تاكيد بر اصل انتخاب و ميزان بودن راي مردم; 13- عدالت اجتماعي; 14- نفي و مقابله هرگونه سلطه طلبي و سلطه پذيري در بعد خارجي و داخلي; 15- مبارزه با ظلم و ستم و استكبار; 16- تاكيد برشناختن و شناساندن اسلام ناب محمدي (ص) و رد هرگونه تحجر، مقدس مآبي و نفي اسلام آمريكايي; 17- وحدت ميان همه نسلها و قشرها و فرق; خصوصا دو مركز مهم دانشگاه و حوزه. بدين لحاظ، فراموش نكردن و زير پانگذاشتن انديشه هاي مترقي، نجات بخش و معزانه امام خميني(س) يكي از شرايط مهم حفظ نظام سياسي مستقر و پاسباني از محتواي واقعي و حقيقي آن است. بازخواني و قرائت همراه با تاني انديشه هاي سياسي امام، كه در طول اقامتشان در فرانسه مطرح شده است، از اولويت بيشتري برخوردار است. به دلايل مختلف، تبيين نظريات ايشان در اين دوره، مهم است; اول اينكه، اصلي ترين آراي سياسي و غايت اصلي فلسفه سياسي اش در اين دوره مطرح و در دوره هاي بعد تكميل شده است. دوم آنكه، اين دوره از انديشه هاي امام دو خصوصيت منحصر به فرد دارد; يكي، ارائه دلايل سياسي براي نفي رژيم سلطنتي و ديكتاتوري; دوم، بيان آراء و

نظريات سياسي براي استقرار نظام سياسي اسلامي و ترسيم سلوك و غايت آن. سوم اينكه، انديشه هاي امام را قبل از استقرار حكومت جديد و كسب قدرت سياسي مي نماياند و لذا به خوبي نشان مي دهد كه امام به عنوان رهبر مردم ايران، چه اهداف و غاياتي براي استقرار يك نظام سياسي جديد و انحلال رژيم استبدادي شاه دارد. چهارم اينكه، امام در اين دوره چهار ماهه (14 مهر57 تا 11 بهمن 57) (3) برخلاف دوره هاي قبل و بعد از آن، مورد پرسش خبرنگاران مختلف جهان واقع شدند و به مهمترين سؤالات سياسي و حساس ترين مفاهيم سياسي پاسخ دادند. (113 مصاحبه مطبوعاتي، به جز پيامهاي مكتوب و سخنرانيها) (4) نگارنده اين مقاله، عزم آن دارد تا خلاصه و فشرده انديشه هاي امام دراين دوره پرالتهاب و بحراني را مورد بررسي قراردهد. براي رعايت دقت و تامل لازم و تدوين صحيح و عملي، تمام آراء و نظريات امام اعم از مصاحبه ها، اعلاميه ها، پيامها، سخنرانيها و نيز اغلب حوادث و تحليلهاي اين ايام را مطالعه و فيش برداري نموده و در نهايت آن را در 10 فصل تدوين كرده است و اينك خلاصه آن را به صورت زير ارائه مي نمايد. (5) مهمترين مفاهيم و مسائلي كه امام در پاريس مطرح نمودند، شامل موارد زير است: (6) 1- نقد و نفي نظام سلطنتي; 2- قرائت و تفسير امام از اسلام به عنوان دين دنيا و آخرت;3- ابعاد نهضت اسلامي ايران; 4- غايات و خواسته هاي انقلاب اسلامي; 5- ماهيت و خصوصيات حكومت اسلامي;6- حق حاكميت مردم;7- آزادي; 8- نقش امام و روحانيون

در حكومت اسلامي. در اينجا به موارد مذكور مي پردازيم. اول - نقد و نفي نظام سلطنتي هر چند امام، برچيده شدن «نظام شاهنشاهي » و «سلطنتي » را در دوران حضور خود در نجف و قبل از آن در ايران، مطرح نموده و بر آن تاكيد مي كردند; ولي در اين ايام بيشتر و قاطعتر بر آن پاي مي فشارند. اگر در سال 49 صلاح مي ديدند تا جمله نفي سلطنت را از پيام خود به حجاج بيت الله الحرام حذف بكنند، (7) اينك در اوج مبارزه، بر نظريه سياسي اش به عنوان آئين مبارزه تاكيد مي كنند. نه تنها بر نفي رژيم سلطنتي تاكيد مي كنند; بلكه به نقد ديدگاهي مي پردازند كه به انحاي مختلف فقهي يا سياسي معتقد به حفظ سلطنت و رعايت قانون اساسي و اجراي مشروطيت هستند: «موافقت با نظام شاهنشاهي چه به صراحت و چه به وسيله طرحي كه لازمه اش بقاي آن است، خيانت به اسلام و قرآن كريم و مسلمين و ايران است و هر كس با هر اسم با آن موافقت نشان دهد مطرود و اجتناب از آن لازم است.» (8) لذا در پاسخ به نامه آيت الله مرعشي با صراحت مي نويسند: «ما همه موظف هستيم كه از پا ننشينيم تا سقوط سلسله بي حيثيت پهلوي.» (9) استدلال امام اين است كه سلطنت، مساوي «استبداد و قلدري » است و لذا حكومتي عادلانه نيست: «اصل سلطنت هم از اول يك چيز سهل بود. از اول معنا نداشته است... سلطنت مساوي با استبداد و قلدري و ديكتاتوري است.» (10) از نظر امام، رژيم سلطنت، هم

در اساس با فلسفه سياسي اسلام در تضاد است وهم از حيث عملكرد و رفتارها مخالف آئين انسانيت و سياست است. لذا مي گويند: «اگر كسي در اين مطلب (11) موافقت با ما نكند، اين سوء نيت دارد. يا آدم نفهمي است، جاهلي است... كدام ملت مي تواند اين مطلب را قبول بكند ؟ خير،ايشان (12) بايد بروند، اين سلسله بايد منقرض بشود.» (13) امام در پاسخ به سؤال روزنامه الهدف لبنان و راديوي اتريش مبني بر اينكه رژيم شاه تصميم دارد قانون اساسي را با شريعت اسلام متناسب و تعديل كند، بنيادي ترين نظريه اش را در مورد اصل سلطنت مطرح مي سازد: «اينها دروغ است. اگر راست مي گويند; اول چيزي كه در قانون اساسي مخالف با اسلام است، سلطنت شاه و اصل رژيم سلطنتي است.» (14) پس در نگاه امام، رژيم اصلاح و متناسب با شريعت نخواهد شد، مگر آنكه سلطنت و پادشاهي از سيستم سياسي حذف گردد. يكي ديگر از دلايل اصلي مخالفت امام با اصل سلطنت و نظام سلطاني و شاهي، اين است كه اين نوع نظام سياسي به «آراي ملت » اتكا ندارد: «من مخالف اصل سلطنت و رژيم شاهنشاهي ايران هستم به دليل اينكه اساسا سلطنت نوع حكومتي است كه متكي به آراي ملت نيست.» (15) در فلسفه سياسي امام، حكومتي كه راي مردم و حق انتخاب آنان را ناديده بگيرد، حكومت نامشروع است و حكومت محمدرضا پهلوي چنين حكومتي بود. امام خواستار حكومتي بود كه در سايه آن، مؤلفه هاي اصلي و اساسي فلسفه سياسي اش تجلي يابد: «خاندان پهلوي... كه با ديكتاتوري بر ايران حكومت مي

كنند... هرگونه فرياد آزادي خواهي و اعتراض به ديكتاتوري را با سرنيزه خاموش كرده اند... آزادي به تمام معنا از مردم سلب شده است. هيچ گاه مردم حق انتخاب نداشته اند... گويندگان و نويسندگان يا كشته شده اند و يا زنداني هستند و يا ممنوع از گفتن و نوشتن. مطبوعات را از نوشتن حقايق محروم كرده اند و در يك كلمه تمامي مباني بنيادي و دموكراسي را نابود كرده اند... ما كه خواستار حكومت اسلامي هستيم، در سايه آن، به همه اين جنايتها و خيانتها پايان داده مي شود.» (16) با اين تلقي، امام با قاطعيت مي گويند: «رژيم سلطنتي... خلاف حقوق بشر است... رژيم سلطنتي فاسد است همه اش ». (17) از نظر امام، سلطنت پديده اي «مزخرف » است; چرا كه در آن «يك آدم، سلطان بر يك مردم » است كه هيچ اختياري ندارند; (18) به همين جهت «ملت ايران » با آن مخالف است; «زيرا رژيمي است تحميلي كه هرگز متكي به آراي ملت نبوده...و خود را موظف به تامين هدفها و خواسته هاي مردم نمي داند» (19) و در نگاه امام، چنين حكومتي اولا; طاغوتي است و ثانيا; اطاعت از آن، حرام است. (20) انديشه جايگزين امام اين است كه «بايد اختيار دست مردم باشد.»; (21) لذا «هر اجتماعي، حق اولي اش اين است كه خودش انتخاب بكند يك چيزي را كه راجع به مقدرات مملكت خودش است.» (22) امام معتقد است با روي كار آمدن رضاخان رژيم پهلوي «سه اصل اسلامي در امر حكومت » را پايمال نمود: «اول; لزوم عدالت در حاكم اسلامي و دوم; اصل آزادي مسلمين

در راي به حاكم و تعيين سرنوشت خود و سوم; اصل استقلال كشور اسلامي از دخالت اجانب و تسلط آنها به مقدرات مسلمين.» (23) نكته اساسي اين است كه امام، انديشه سياسي اش را در فضايي مصلحتي مطرح نمي كردند تا از آن بهره برداري سياسي بكنند. يكي از خصوصيات مهم امام، اين بود كه هرگز در چنگ رويدادها نبودند; بلكه رويدادها در مهار او بود. از اين رو، وقتي به قدرت هم مي رسند(يعني مردم مي خواهند تا ايشان محور نظام باشند)، باز هم با همان شدت و علاقه مي گويند: «هرگز اجازه ندهيد كه عده اي معدود چون گذشته تلخ استبداد بر شما حكومت كنند، اصل دموكراسي اسلامي (را)فراموش نكنيد.»; (24) چرا كه از مؤلفه هاي بنيادين فلسفه سياسي امام اين است كه حكومت با زور و سرنيزه ممكن نيست; «فتح قلوب » مهم است. (25) دوم - قرائت و تفسير امام از اسلام: از اسلام ( قرآن و سنت) قرائت ها و تفاسير گوناگوني شده و مي شود. قرائت امام از اسلام، قرائتي ويژه و مبتني بر دو متغير زمان و مكان است; به طوري كه در ميان علما و دانشمندان و فقها، همانند كمي دارد و اغلب نيز بي مانند است. در دوره مبارزه براي استقرار يك نظام اسلامي، تفسير امام از اسلام، دو ويژگي منحصر به فرد دارد: يكي مقابله جدي با تحجر و كژانديشي و عقل ستيزي; دوم، تبيين دين اسلام به عنوان مكتبي جامع و داراي مباني حكومتي و سياسي است كه محصول مهم هر دو ويژگي، يك چيز باارزش و به شدت مورد نياز جوامع مسلمين بود;

يعني تلفيق دين و سياست، و اين، كار كوچكي نبود. (26) در عصري كه تبليغ اين بود كه « هدف اساس مذهب، جلوگيري از كشتار اغنيا به دست تهيدستان و فقراست » و «مردم جهان سوم براي مبارزه با امپرياليسم غرب، بايد دين خود را كنار بگذارند.» (27) و دين را «افيون اجتماع » تاويل كردند و نيز در دوره اي كه غربيها به دلايل عملكرد خشن و غيرعقلاني اصحاب كليسا، تن به ليبراليسم و سكولارسيم داده بودند و در درون حوزه هاي علميه و جامعه مسلمين، كسي براي احيا و استقرار حكومت اسلامي پيشقدم نمي شد و ترجيح مي داد تا اين درآموزه هاي فردي خلاصه شود; امام، يك تنه به ميدان نظر و عمل آمدند و فهم و آموزه هاي مترقي و عزيزانه خود را از دين اسلام، ارائه كردند. آموزه هايي كه بي آن، امكان تئوري پردازي سياسي وجود نداشت. درك و فهم امام از دين، در عميق ترين توصيف اين است كه اولا; «عزيزانه » (28) است و ثانيا; ذلت ستيز» است. به اوج سخن امام در رابطه با اسلام و نجات آن از دامن ذلتها و خواريها و انحطاطات توجه كنيد: «اين معنا را كه كسي بگويد اسلام به زندگي چه كار دارد، اين جنگ با اسلام است. اين نشناختن اسلام است. اسلام به سياست چه كار دارد؟! اين جنگ با اسلام است.» (29) در حقيقت، امام با اين بيان، جنگ دوگانه اي را آغاز كرده و آن را تا استقرار نظام اسلامي و حتي تا پايان عمرش (14 خرداد 68) ادامه دادند: يكي; جنگ با حكومت طاغوتي و غيرالهي

و غيرمردمي. دوم; جنگ با كساني كه به قول امام با ادعاي دين به سياست كاري ندارد، جنگ با اسلام را شروع كرده بودند. امام اعتقاد داشتند كه «اسلام تز دارد، برنامه دارد... براي حكومت اسلامي دستور دارد، براي تشكيلاتش دستور دارد... براي تحرك جامعه دستور دارد.» (30) امام با صراحت مي گويند: «اين غفلت كردن از اسلام بود كه اسلام را به يك ورق شناخته بودند... اين دو طائفه (31) اسلام را به تمام معنا نشناختند كه اسلام چي است. اسلام، نه دعوتش به خصوص معنويات است و نه دعوتش، به خصوص ماديات است; هر دو را دارد. يعني اسلام و قرآن كريم آمده است كه انسان را به همه ابعادي كه انسان دارد، بسازند او را، تربيت كنند او را.» (32) به همين دليل نويد; مي دهد: «آن رژيمي كه ما مي خواهيم يعني: «اسلام، اسلامي است كه در آن «دموكراسي مندرج است و مردم آزادند» (34) و لذا «والله اسلام، تمامش سياست است »، از شعارهاي محوري امام مي شود: «والله اسلام، تمامش سياست است، اسلام را بد معرفي كرده اند، سياست مدن از اسلام سرچشمه مي گيرد. من از آن آخوندها نيستم كه در اينجا بنشينم و تسبيح دست بگيرم، من پاپ نيستم كه فقط روزهاي يكشنبه مراسمي انجام دهم و بقيه اوقات براي خودم سلطاني باشم و به امور ديگر، كاري نداشته باشم.... (35) دعا و زيارت يك باب از ابواب اسلام است; لكن سياست دارد اسلام، اداره مملكتي دارد اسلام... (36) مسجد مركز سياست اسلام بوده است... (37) اسلام دين سياست است قبل از اين كه اين معنويات باشد.»

(38) يكي ديگر از مباني اسلامي امام، اين است كه خاستگاه اسلام را «ضعفا» و پابرهنه ها و محرومين مي داند كه هم بر تمام اغنيا برتري دارند و هم به لحاظ كيفي بر آنها امتياز: «اسلام از توي ضعفا پيدا شده است. از اغنيا كه پيدا نشده است. از اين گداهاي مدينه و مكه اسلام پيدا شده. از اين بيچاره ها و ضعيفها اسلام، پيدا شده است.» (39) جنگ فقر و غنا يكي از اصول سياسي امام است كه در اواخر عمرشان مطرح ساختند. امام همواره تاكيد داشتند كه حكومت براي محرومان است و لذا همواره از مسؤولان نظام مي خواستند كه پيوند خود را با ملت و ضعفا و محرومان قوي تر كنند; چرا كه در نگاه ايشان هر گاه: «قوه علما از قوه ملت جدا شد، ديگر نمي توانند يك كاري انجام بدهند.» (40) بدين لحاظ، اسلام امام، اسلام «آزادي و استقلال است.» (41) اسلام او «ديني است كه همه كس به حقوق خودش مي رسد و مراعات همه حقوق را مي كند. »; (42) لذا به صراحت اعلان مي كند: «با اسلام مي توانيد آزاد باشيد. قرآن شما را آزاد قرار داده است.» (43) قرائت ديني امام، اثرات فراواني داشت و باعث تحول عميق در جهان اسلام و حوزه هاي علوم ديني شد; به طوري كه هم بنياد يك رژيم غيرالهي و غيرمردمي را ويران ساخت و هم بنيان يك نظام سياسي جديد را استوار نمود. و اين، كم تحولي نبود. يعني انديشه سياسي اي كه، براي اولين بار در حوزه اسلامي تبديل به آئين مبارزه و استقرار نظام حكومتي شد

و دوام و بقاي آن نيز منوط به حفظ هم نظام و هم آراي امام گرديد. سوم - ابعاد نهضت اسلامي ايران: امام بر آن بودند كه اولا; اين انقلاب مردمي است و به «همه ملت » مربوط است و ثانيا; «دست غيب الهي » آن را به پيروزي رسانيد. مطابق اين ديدگاه، امام هيچ گاه مصادره به مطلوب نمي كردند و انقلاب را به يك گروه خاص حتي روحانيان اختصاص نمي دادند و آن را نه در وجه مبارزه تا پيروزي و نه در وجه حكومت و مسؤوليت، در انحصار هيچ صنف و گروه و قشري در نمي آوردند; زيرا امام از اعماق درونش بر اين باور بود كه: «همه ابعاد اين قيام، همه قشرها را گرفته است. اختصاص به يك دسته اي... ندارد... اين يك دست غيب الهي است (كه) مردم را با هم مجتمع (كرده است).» (44) امام «همه اقشار» را مبدع اين قيام مي دانستند و لذا، مي گفتند; هر كس مدعي شود اين انقلاب مال من است، «غلط » مي گويد: «اين نهضت... از متن ملت جوشيده و بيرون آمده، نمي تواند كسي بگويد كه مال من است. هيچ كس حق ندارد، غلط است كه بگويد كه مال اين است. مال اين. هيچ دستي نمي تواند اين جور يك ملتي را تغيير دهد. خداست كه اين كار - كرده... هيچ نمي شود گفت روحانيون اين كار را كرده اند، نمي شود گفت مردم بازار اين كار(راانجام داده اند)خير، ست خداست و از متن ملت جوشيده است.» (45) احتجاج امام اين است كه مي گفتند: «الآن از علماي ما چقدر حبس

اند. از علما، از روشنفكرها، از دكترها، مهندسين، از محصلين، از بازاريها، همه طبقات الآن در حبس اند.»; يعني اينكه اين واقعيت، نشان مي دهد كه همه گروهها و طبقات در اين انقلاب سهيم بودند و هستند. و لذا اين تلقي امام با انديشه كساني كه مي خواهند ثابت كنند انقلاب را يك قشر، يك گروه يا يك نسل انجام داده است، در تضاد و تباين است. چهارم - غايات و خواسته هاي انقلاب اسلامي: امام دو روز پس از ورود به پاريس، خواسته هاي مقدماتي ملت را در پيامش به طلاب، دانشجويان و دانش آموزان سراسر كشور اين گونه بر مي شمارد: «رسيدن به سعادت »، «آزادي »، «استقلال »، «حكومت عدل اسلامي »، «عدالت حقيقي » و «برخورداري از نعمت هاي الهي ». (46) در پيامي ديگر، امام اين گونه تاكيد مي كنند: «در اين نهضت مقدس، تشكيل حكومت اسلامي سرلوحه اهداف آن است و ضمانت از آزادي و استقلال از ثمرات آن.» (47) در حقيقت، امام بر شعار عمومي و اساسي مردم صحه گذاشتند كه فرياد بر مي آوردند: استقلال، آزادي، جمهوري اسلامي. زماني كه رژيم در سراشيبي سقوط قرار مي گيرد و دولت نظامي ازهاري قدرت را در دست مي گيرد، امام در پيامي به ملت ايران غايت اصلي انقلاب مردم را بيان نموده و بار ديگر، مؤلفه اصلي فلسفه سياسي خود و انقلاب ايران را مشخص و آشكار مي نمايند: «هدف همان است كه در سخنرانيها و اعلاميه هاي خود ذكر نموده ام: الف - سرنگوني سلطنت پهلوي و رژيم منحوس شاهنشاهي. ب - به پاداشتن حكومت جمهوري اسلامي مبتني

بر ضوابط اسلام، متكي بر آراي ملت.» (48) همچنين در نگاه امام، «رهايي مردم از قيد و بند استعمار و استبداد» (49) نيز جزء اهداف مبارزه بوده است. «همه با هم حق خواستيد، حق خودتان را خواستيد، آزادي خواستيد، استقلال خواستيد، جمهوري اسلامي خواستيد، به حمدالله آزادي براي شما حاصل است. الآن ازهيچ كس نمي ترسيد; ولي بايد از خودمان بترسيم، بايد از خدا بترسيم.» (50) پنجم - ماهيت و خصوصيات حكومت اسلامي: همان طور كه گذشت، فلسفه حكومت در اسلام از نظر امام «خدمتگزاري » است نه رياست و سلطه و استيلا. امام بارها و بارها بر اين اصل تاكيد نمودند. آن هنگام كه عازم پاريس بودند نيز بر اين نكته اشاره كردند كه: «فعلا عازم پاريس شدم تا با تمام مشكلات به وظيفه ديني خود كه خدمت به كشور اسلامي است و مردم محروم وطني است، موفق گردم.» (51) زيرا از نظر امام، همه ما خدمتگزار اين مردم و وطن خودمان هستيم. (52) ماهيت حكومت اسلامي از نظر امام، «نفي زور و سرنيزه » و مبارزه با آن است: «با سر نيزه نمي شود يك ملتي را... خاموش كنند و بگويند كه شما بايد در حال اختناق تا آخر باشيد. اين موقتي مي شود; اما دائمي نمي شود.»; (53) لذا از نظر امام، حكومت اسلامي نمي تواند با زور و سرنيزه توام باشد. با اين نگرش، امام پس از پيروزي انقلاب بلافاصله به مردم اعلام مي كند: «هرگز اجازه ندهيد كه عده اي معدود چون گذشته تلخ استبداد بر شما حكومت كنند.» (54) و بلافاصله تاكيد مي كنند كه: «اصل دموكراسي را فراموش

نكنيد.» (55) حكومت مطلوب امام، حكومتي است كه مردم در آن حق و توان بركناري بالاترين مقام حكومت; يعني رهبر را دارند. در نگاه امام هر گاه حاكم، شرايط لازم اسلامي را براي رهبري نداشت، «معزول مي شود» و «ملت هم بايد او را كنار بگذارند.» (56) به قول امام، مثل دوره سلطنت و شاه نيست كه همه مردم از او بترسند و او نيز خوف اين را نداشته باشد كه عزلش مي كنند; چون عزلي در كار نيست و او هر چه دلش خواست انجام مي دهد; (57) بلكه مردم در اين نوع حكومت بازيگر واقعي اند هم حاكم و تمام مسؤولان را برمي گزينند و هم مي توانند در موقع لازم آنان را عزل نمايند: «آنكه ما مي خواهيم، يك حكومت عادلي و يك رژيم عادلي و يك هيات حاكمه عادلي كه مورد اطمينان جامعه باشد و براي جامعه خدمت كند.» (58) و «در حكومت اسلامي... عدالت است »; (59) «مثل حكومت شاه نيست تا وقتي يك چيزي مردم عليه حكومت گفتند، عده اي را بكشند.»; (60) «ما رژيمي مي خواهيم كه رژيم عدالت باشد.» (61) امام در تعريف و توصيف جمهوري اسلامي و حكومت ديني مي گويند: «رژيم اسلامي با استبداد جمع نمي شود. آن رژيمهاي جمهوري هم كه استبدادي هستند در اسم جمهوري هستند، در محتوا سلطنتي هستند.» (62) يكي از وجوه تميز حكومت اسلامي در انديشه امام، «عدم استبداد» است. اصولا استبداد خصلتي است كه هر گاه بروز كند، اسلامي بودن حكومت حتي حكومت مبتني بر قواعد الهي را با حضور عالمان دين، از ميان مي برد. امام در مورد

ماهيت حكومت آينده مي گويند: «با قيام انقلابي ملت، شاه خواهد رفت و حكومت و دموكراسي و جمهوري اسلامي برقرار مي شود. و در اين جمهوري، يك مجلس ملي مركب از منتخبين واقعي مردم، امور مملكت را اداره خواهند كرد. حقوق مردم خصوصا اقليتهاي مذهبي محترم بوده و رعايت خواهد شد... نه به كسي ظلم مي كنيم و نه زير بار ظلم مي رويم.» (63) همچنين امام در وصف جمهوري اسلامي مي گويند: «در جمهوري اسلامي، زمامداران مردم نمي توانند با سوء استفاده از مقام، ثروت اندوزي كنند و يا در زندگي روزانه، امتيازي براي خود قايل شوند. بايد ضوابط اسلامي را در جامعه و در همه سطوح به دقت رعايت كنند... دقيقا بايد به آراي عمومي در همه جا احترام بگذارند... مطبوعات در نشر همه حقايق و واقعيات آزادند. هر گونه اجتماعات و احزاب از طرف مردم در صورتي كه مصالح مردم را به خطر نيندازند آزادند.» (64) امام به نقش مردم در حكومت اسلامي اشاره مي كنند و از آن، به عنوان يكي از اساسي ترين مؤلفه جمهوري اسلامي ياد مي كنند: «ماخواهان استقرار يك جمهوري اسلامي هستيم و آن حكومتي است متكي به آراي عمومي. شكل نهايي حكومت با توجه به شرايط و مقتضيان كنوني جامعه ما توسط خود مردم تعيين خواهد شد.» (65) امام گامي فراتر از غرب مي نهند و مي گويند: «آن دموكراسي كه ما مي خواهيم به وجود آوريم، در غرب وجود ندارد.»; (66) زيرا در نظر امام: «دموكراسي اسلام، كاملتر از دموكراسي غرب است.» (67) از نظر امام، «جامعه آينده ايران » «جامعه آزادي » خواهد بود

كه «همه نهادهاي فشار و اختناق » را از ميان خواهد برد. «انسان كه امروز در نظام پليسي از فعاليتهاي فكري و آزادي در كار مردم شده است، تمامي اسباب ترقي واقعي و ابتكار را به دست خواهد آورد. جامعه فردا جامعه اي ارزياب و منتقد خواهد بود كه در آن تمامي مردم در رهبري امور خويش شركت خواهند جست.» (68) اوج نقش مردم در فلسفه امام، اين نكته است كه در اواخر عمرشان در جواب نامه آية الله مشكيني نوشتند: «اگر مردم به خبرگان راي دادند تا مجتهد عادلي را براي رهبري حكومتشان تعيين كنند، وقتي آنهاهم فردي را تعيين كردند تا رهبري را به عهده بگيرد، قهرااو مورد قبول مردم است. در اين صورت او ولي منتخب مردم مي شود و حكمش نافذ است.» (69) زيرا در فلسفه سياسي امام امت(س)، «حكومت اسلامي، حكومتي است كه اولا صددرصد متكي به آراي ملت است، به شيوه اي كه هر فرد ايراني احساس كند با راي خود، سرنوشت خود و كشور خود را مي سازد.»; (70) «حكومتي كه كوچكترين فرد ايراني بتواند آزادانه و بدون وجود كمترين خطر از بالاترين مقام حكومتي انتقاد كند و از او در مورد اعمالش توضيح بخواهد.» (71) و لذا از نظر امام، «كساني بايد ايران را رهبري كنند كه كاردان و امين و صددرصد مورد اعتماد ملت و متكي به آراي آنها باشند و شايستگي آنها را ملت بر حسب ضوابط اسلامي احراز كرده باشد.» (72) رضايت و پذيرش و اعتماد مردم يكي از اصول اساسي فلسفه سياسي امام است. «ميزان راي ملت است »، يكي از غرورانگيزترين و

كاربردي ترين آراي سياسي و حكومتي امام است. راي مردم نه تنها از مباني سياسي امام براي نهادينه كردن و مشروعيت بخشيدن مؤسسات مدني است; بلكه نافذ در بسياري از امور ديگر هم هست: «هر فردي از افراد ملت حق دارد كه مستقيما در برابر سايرين، زمامدار مسلمين را استيضاح كند و به او انتقاد كند و او بايد جواب قانع كننده دهد و در غير اين صورت، اگر به خلاف وظايف اسلامي خود عمل كرده باشد، خود به خود از مقام زمامداري معزول است.»; (73) چراكه از نظر امام، « حكومت بايد مسؤول باشد پيش ملت.» (74) به همين دليل، امام به رخ جهانيان مي كشد كه وقتي پيروز شدند، «ان شاءا... همه خواهند ديد كه انتخاب آزاد و مجلس سالم » و «حكومت اسلامي و دموكراسي حقيقي » يعني چه ؟» ششم - حق حاكميت مردم: در فلسفه سياسي امام، حق حاكميت مردم، حق آزادي بيان به كرات ديده مي شود. امام پنج روز پس از ورود به پاريس تاكيد كردند: «هر ملتي حق دارد خودش تعيين كند سرنوشت خود را. اين از حقوق بشر است كه در اعلاميه حقوق بشر هم هست.» (75) و نيز تصريح نمودند: «حق اوليه بشر است كه (بگويد) من مي خواهم آزاد باشم، من مي خواهم حرفم آزاد باشد.» (76) بنيادي ترين انديشه سياسي امام در اين جمله است كه مي فرمايند: «ما فريادمان اين است كه بايد اين ملت هر چه دارد مال خودش باشد و خودش اداره خودش بكند.» (77) امام اين حق را، حق مسلم مي داند كه هيچ كس نمي تواند آن را

انكار كند. (78) به همين دليل امام صريحا مي گويند: «بايد اين رژيم جاي خود را به رژيمي بسپارد كه مبعوث ملت مسلمان باشد.» (79) و امام خود از اولين كساني هستند كه به آراي خود پايبندي نشان دادند: «من به واسطه اينكه ملت مرا قبول دارند، دولت تعيين مي كنم.» (80) و نيز فرمودند: «مردم چون خواست خود را در من مي ديدند، به من روي آوردند.» (81) از نظر امام: «هيچ گروه و شخصي نمي تواند با خواست ملت ايران مخالفت كند، چون «تمام ايران گفته كه ما شاه را نمي خواهيم.»; (82) لذا از نگاه امام، نظر و راي مردم ملاك و معيار عمل است. امام راي ملت را هم در نفي رژيم شاه نافذ و معتبر مي دانستند و هم در تعيين حكومت جايگزين و هم در دوره استقرار و استمرار حكومت. براي هر كدام نمونه بين وجود دارد: اول; «ملت او را نمي خواهد، او بايد برود» (83) ( اشاره به شاه)، دوم; «چون ملت، ملت مسلم است و ما را هم خدمتگزار خود مي داند، از اين جهت حدس مي زنم به پيشنهاد ما راي مي دهد.»; (84) زيرا «حكومت بايد مبعوث ملت مسلمان باشد.» (85) سوم; اگر مردم به خبرگان راي دادند و آنان رهبري را برگزيدند قهرا او مورد قبول مردم است و «در اين صورت او ولي منتخب مردم مي شود و حكمش نافذ است.» (86) امام به صراحت مي فرمايند: «بايد اختيار دست مردم باشد. اين يك مساله عقلي (است ) هر عاقلي اين مطلب را قبول دارد كه مقدرات هر كس بايد دست خودش

باشد.» (87) و لذا خالصانه نويد مي دهند كه: «ان شاءالله اگر حكومت اسلامي به پا شود، همه امور بر طبق دلخواه ملت ان شاءالله حاصل مي شود.» (88) و بلافاصله اثرات و خاصيت حاكميت مردم بر سرنوشت خود را گوشزد مي نمايند: «اگر دولتها، دولتهاي ناشي از اراده ملت باشد، اينها نمي گذارند كه شما اين طور در ايران تصرف كنيد و اين طور هرج و مرج به بار بياوريد.» (89) با اين منطق، امام مي گفت: «شاه برود تا مردم سرنوشت خويش را به دست بگيرد.»; (90) زيرا «ما به نيروي ملت اتكا داريم » (91) و به همين جهت «شاه محكوم است به حسب حكم ملت.» (92) و لذا در انديشه امام: «ملت هميشه بر كارهاي دولتي و حكومتي خود نظارت مي كند.» (93) و حكومت اسلامي «متكي به ملت است » و «به تعيين و تصويب ملت است » و «اختيار به دست خود مردم است; (94) چرا كه در انديشه سياسي امام، حكومتها بايد «تابع مردم باشند و براي مردم باشند، نه مردم براي حكومتها.» (95) هفتم - آزادي: آزادي از مفاهيم بغرنج در فلسفه سياسي خصوصا فلسفه سياسي مسلمانان است. تفاسير مختلف باعث شده است تا آزادي به عنوان «حق طبيعي » و «خدادادي » تا سر حد كفر و يا حتي «كفر در كفر» كشيده شود. (96) اما امام آزادي را نه تنها مغاير با اسلام معرفي نكردند; بلكه آن را جزء شعارهاي اصلي و بنيادين انقلاب و جمهوري اسلامي قرار داده و اغلب از آن، به عنوان يك ارزش الهي ياد نمودند. امام از فقدان آزادي در

رژيم پهلوي انتقاد مي كنند و مي گويند: «در كجاي اين مملكت ما آزادي هست ؟ آزادي قلم دارند مردم ؟ آزادي بيان دارند مردم ؟ كجا آزادي دارند كه ايشان دم از آزادي مي زنند؟» (97) امام از آزادي به عنوان يك «حق اوليه » و «شرعي » و «قانوني » ياد مي كنند: «حق اوليه بشر است كه (بگويد)من مي خواهم آزاد باشم.» امام اين سخن شاه را كه گفته بود: «مردم به آن حد نرسيده اند كه به آنها آزادي بدهم »، بشدت مورد نقد و حمله قرار مي دهند و تاكيد مي كنند كه آزادي را خدا به مردم داده است نه اينكه شاه بخواهد به مردم آزادي بدهد يا ندهد. آزادي يك امر «خدادادي » است. (98) آزادي امام از نوع آزادي شاه نيست كه به قول خودش به ملت اعطا كرده است: «ما مي خواهيم آزاد باشيم نه مثل آزاديي كه شاه به ما مي دهد. اين آزادي كه شاه به ما مي دهد، اين براي خودش خوب است. براي عائله خودش خوب است، اين جور آزادي.» (99) آزادي امام از مباني اسلامي نشات مي گيرد و كاملا فطري و الهي است. امام مي گويند: «يكي از بنيادهاي اسلام، آزادي است. انسان واقعي ملت مسلمان فطرتا يك انسان آزاد شده است.» (100) مطابق اين مباني، امام اعلام مي كنند: «سياست ما هميشه بر مبناي آزادي، استقلال و حفظ منافع مردم » خواهد بود و با قاطعيت تمام تضمين مي كنند كه: «اين اصل را هرگز فداي چيزي نمي كنيم.»; (101) چرا كه نظر امام و ملت اين بوده است

كه: «يك رژيم بر پايه عدالت و دموكراسي حقيقي كه ضامن آزادي و استقلال مملكت باشد; به وجود» بياورند. (102) در انديشه امام «ملت به حسب شرع آزاد است » (103) و لذا هر كس كه جلوي آزادي را بگيرد و آن را از مردم سلب كند، «مرتجع » است. (104) امام در دوران حساس مبارزه، ملت را مطمئن مي سازند كه شما مي توانيد با اين نهضت، «آزادي براي خودتان تهيه كنيد.» (105) و خود پيشاپيش، آرمان مردم را آزادي واقعي معرفي مي كنند:«مي خواهيم آزاد باشيم. مي خواهيم مطبوعاتمان آزاد باشد. مي خواهيم راديو و آلات تبليغمان آزاد باشد.» (106) و نيز مي فرمايند: «يك ايران آزاد ما مي خواهيم »; (107) «يك ايراني مي خواهيم كه... خود ملت اداره كند مملكت را». (108) از نظر امام، هر كسي كه آزادي را از مردم سلب كند، جزء «اراذل و پست » است; (109) زيرا «اول چيزي كه براي انسان هست، آزادي در بيان است، آزادي در تعيين سرنوشت خودش » (110) و «هر بشري نسبت به سرنوشت خويش آزاد است.» (111) امام، آزادي را لازمه انسانيت مي دانند كه مطابق اصل توحيد بايد با آزادي و حريت، عبوديت را فقط براي ذات اقدس حق تجربه كند. از نظر ايشان، هرگاه به اصل آزادي و حريت انسان خدشه اي وارد گردد، عبوديت غيرالهي ممكن و محقق خواهد شد. نظر مهم و بنيادي امام اين است: «مطابق اصل توحيد، انسان تنها در برابر ذات اقدس حق بايد تسليم باشد و از هيچ انساني نبايد اطاعت كند، مگر اينكه اطاعت او، اطاعت خدا باشد. براين اساس،

هيچ انساني هم حق ندارد انسانهايي ديگر را به تسليم در برابر خود مجبور كند و ما از اين اصل اعتقادي، اصل آزادي بشر را مي آموزيم كه هيچ فردي حق ندارد انساني و يا جامعه و ملتي را از آزادي محروم كند.» (112) بر اساس انديشه فوق، انقياد نوعي ذلت و تباهي براي انسان محسوب مي شود. امام در مورد آزادي در نظام سياسي اسلام معتقدند: «در يك رژيم اسلامي، آزادي صريح و كامل خواهد بود. تنها آزاديهايي به ملت داده نخواهد شد كه بر خلاف مصلحت مردم باشد.» (113) و «ما مي خواهيم مملكتمان را آزاد كنيم، اختناق در مملكت ما نباشد» و «مي خواهيم شما آزاد باشيد.»; (114) زيرا از نظر امام، آزادي را قرآن «توصيه كرده است.» (115) و در زمان ائمه و پيامبر نيز آزادي بوده و همه، حرفهايشان را مي زدند; لذا تاكيد مي كنند ما «حجت داريم » و نبايد از آزادي بترسيم. (116) با چنين رويكردي، امام از ملت مي خواهند مواظب باشند تا آزادي مخدوش و محدود نشود تا حرف شياطين كه مي گفتند، ايران قابليت دموكراسي، عدالت، آزادي را ندارد، تحقق نيابد: «شياطين مي خواهند منعكس كنند كه ايران قابل دموكراسي نيست . ايران قابل عدالت نيست، ايران قابل آزادي نيست. بايد اي برادران من نگذاريد كه اين مسائل پيش بيايد و اين گفتارهاي نامربوط گفته بشود.» (117) زيرا: «ما براي حيات زير سلطه غير ارزش قائل نيستيم. ما ارزش حيات را به آزادي و استقلال مي دانيم » (118) براي اينكه: «من از روزگار سياه و اختناق و اسارت بيمناكم.» (119) لذا: «از ملت

تقاضا دارم كه نگذارند... آزادي كه به دست آمده است، مبدل به اختناق بشود. » (120) امام در حساسترين مرحله انقلاب; يعني برگزاري همه پرسي براي تاييد يا رد جمهوري اسلامي ايران خطاب به ملت مي گويند: «شما همه آزاديد به هرچه مي خواهيد راي بدهيد. من خود به جمهوري اسلامي راي مي دهم »; (121) ولي «در هر صورت شما مختاريد كه آري بگوييد يا نه بگوييد يا هرچه دلتان مي خواهد در ورقه بنويسيد.»; (122) اما امام دو چيز را به مردم به صراحت مي گويند: يكي اينكه، اگر جمهوري اسلامي راي بياورد، «نويد آزادي و استقلال » خواهد داد و دوم اينكه به مردم قول مي دهند كه «در حكومت اسلامي، همه و همه آزادند، همه و همه به حقوق خودشان خواهند رسيد.» دليل امام اين است كه «در جمهوريت اسلام، تمام آزاديها» وجود دارد و تاكيد مي كنند; اسلام يك پايگاه آزادي و استقلال براي مردم خواهد بود. (123) و «اسلام سرمنشا همه آزاديها» (124) است. امام نه تنها به اين مطالب مي پردازند; بلكه سالها قبل، از ايران به عنوان «ميهن بزرگ » كه «مهد بزرگان و آزادي خواهان » است ياد مي كنند. (125) هشتم - نقش روحانيون در جمهوري اسلامي: در اين دوره، دو علت باعث شده بود تا امام نقش خود و روحانيان را در جمهوري اسلامي صرفا هدايت و راهنمايي و ارشاد و نظارت بدانند. يكي اينكه، مخالفان انقلاب دائم تبليغ مي كردند كه وقتي حكومت اسلامي تاسيس شود فقط روحانيان «پستها» را اشغال مي كنند و نظام ديكتاتوري «آخونديسم » پديد خواهند آورد. دوم اينكه،

قصد امام اين بود حتي در دوره تاسيس حكومت اسلامي هم، روحانيان و حوزه هاي علميه مستقل باقي بماند تا بهتر و آزادتر بتوانند «نظارت » و «هدايت » را انجام دهند. امام در مورد نقش خود كرارا گفته اند: «من در آينده همين نقشي كه الان دارم خواهم داشت. نقش هدايت و راهنمايي و در صورتي كه مصلحتي در كار باشد، اعلام مي كنم و اگر چنانچه خيانتكاري در كار باشد، با او مبارزه مي كنم.» (126) و در مورد ساير روحانيون نيز مي گويند: «من و ساير روحانيون، در حكومت پستي را اشغال نمي كنيم; وظيفه روحانيون ارشاد دولتهاست.»; (127) «من چنين چيزي نگفته ام كه روحانيون متكفل حكومت خواهند شد. روحانيون شغلشان چيز ديگر است; نظارت بر قوانين. البته برعهده روحانيون و هم ملت است »; (128) اما «من سمت هدايت را دارم ». (129) امام در عاليترين و رساترين بيان، هدف و نقش خود را در آينده مطرح مي سازند و مي گويند: «ما به خواست خداي تعالي در اولين زمان ممكن و لازم، برنامه هاي خود را اعلام خواهيم نمود; ولي اين بدان معنا نيست كه من زمام امور كشور را به دست بگيرم و هر روز نظير دوران ديكتاتوري شاه، اصلي بسازم و علي رغم خواست ملت به آنها تحميل كنم. به عهده دولت و نمايندگان ملت است كه در اين امور تصميم بگيرند.» (130) اين نگرش و آموزه امام، به اين مؤلفه فلسفه سياسي امام برمي گردد كه وي، اتكا به آراي مردم را اصلي ترين و محكم ترين اصول خود اعلام كرده اند; بطوري كه با روشني

تمام و با بياني خاص مي گويند: «ما بناي بر اين نداريم كه يك تحميل بر ملتمان بكنيم. اسلام به ما اجازه نداده است، كه ديكتاتوري بكنيم. ما تابع آراي ملت هستيم. ملت ما هر طور راي داد، ما هم از آنها تبعيت مي كنيم. ما حق نداريم، خداي تعالي به ما حق نداده است، پيغمبر اسلام به ما حق نداده است كه به ملتمان چيزي تحميل كنيم.» 131) و در مقام بيان ضوابط حكومت اسلامي مي فرمايند: «اولا متكي به آراي ملت باشد; بگونه اي كه تمامي آراي ملت در انتخاب فرد يا افرادي كه بايد مسؤوليت و زمام امور را به دست بگيرند، شريك باشند. در اين حكومت به طور قطع بايد زمامداران دائما با نمايندگان ملت در تصميم گيري ها مشورت كنند و اگر نمايندگان موافقت نكنند، نمي توانند به تنهايي تصميم بگيرند». (132) يكي از مهمترين ويژگيهاي حكومت امام اين بوده است كه در بدترين شرايط و بحراني ترين وضعيت (تحركات غيرانساني و تروريستي گروههاي برانداز و نيز جنگ 8ساله عراق با ايران ) تاكيد بر نقش، راي و حضور حقيقي مردم داشتند و هيچ گاه خود را از مردم و قلوب آنان جدا نساختند و ذره اي در اغفال مردم تلاش نكردند. گواه ما تطبيق سمبليك استقبال از امام در 12بهمن 57 و بدرقه او در 15خرداد 68 است كه در هر دو واقعه تاريخي، ميليونها مردم حضور آگاهانه و عاشقانه داشتند. روحش شاد و راهش هموار و انديشه اش مستدام باد. نهم - نتيجه گيري: در پايان اين مقاله، نتيجه اي كه از مباحث سياسي امام در چهار ماه

قبل از پيروزي گرفته مي شود، ارائه مي گردد. لازم به ذكر است هر چند اين نوشته به اختصار و ايجاز، انديشه هاي امام در اين دوره حساس و پرحادثه را به تدوين و نظم كشانده; اما تصريح مي شود كه امهات آن را فروگذار نكرده است . لذا نتيجه اي كه از آن ارائه مي شود، محصول دقيق مباحث سياسي امام خواهدبود. 1- امام نه تنها با رژيم سلطنتي به عنوان يك نظام غيرمشروع، طاغوتي و ضد مردمي و غيرقابل قبول و تحمل، مبارزه مي كنند; بلكه در طول اين مدت انديشه هاي كساني را كه به نحوي خواستار حفظ سلطنت منهاي حكومت هستند نيز مورد نقد قرار مي دهند. 2- امام با نفي و نقد رژيم سلطنتي، بديل محكم و همه پسندي تحت عنوان «جمهوري اسلامي » به عنوان نظامي الهي - مردمي ارائه مي نمايند. سلوك و ضوابط بنيادين نظام سياسي امام متصف به قوانين اسلام و متكي به آراي مردم، در تمام مراحل و مراكز است. 3- امام در طول اين مدت، به انحاي مختلف و با روشهاي گوناگون سعي مي كنند تا تلقي و تفسير دقيقي از اسلام ارائه نمايند. مهمترين انديشه امام در اين وادي، معرفي اسلام به عنوان يك مكتب سياسي و عبادي است كه هم به دنياي انسانها نظر دارد و هم به آخرتشان. اين انديشه امام، كاركردي دوگانه داشت; يكي، مبارزه با كساني كه هيچ بهره اي از اسلام نداشتند و با حكومت آن مخالف بودند، دوم مبارزه با جريان يا اشخاصي كه دم از اسلام و دين مي زدند، ولي ترجيح مي دادند كه دين

از سياست جدا باشد. 4- نتيجه چهارمي كه از مباحث سياسي امام حاصل مي شود، اين است كه اين رهبر الهي و مردم گرا، انقلاب و قيام را در انحصار هيچ صنف و گروهي قرار نمي دادند. احتجاج ايشان اين بود كه همه ملت به پا خاسته و نهضت از متن تمامي ملت جوشيده است. 5 - امام غايات و خواسته هاي اساسي و بنيادين اين نهضت را در واقعي ترين شكل و آرماني ترين حالت، در اين مي دانستند كه بااين انقلاب و تاسيس نظام جمهوري اسلامي، «سعادت »،«عدالت »،«آزادي »،«استقلال »،«برخورداري از نعم الهي »،«رهايي از تمام قيود استعماري و استبدادي » محقق خواهد شد. و امام اين اهداف را در رعايت الگوي سياسي «جمهوري اسلامي مبتني بر ضوابط اسلام و متكي بر آراي ملت » متصور مي دانستند. 6- ماهيت اين نظام سياسي در نگاه امام عبارت بوده است از: خدمتگزاري، دموكراسي، عدالت حقيقي، سووليت حكومت در برابر ملت، رضايت و پذيرش مردمي. همه اينها از نظر امام در صورتي حفظ مي شود كه قاعده سياسي، ابتناي نظام به قوانين اسلام و اتكاي حكومت به آراي مردم در جريان مستمر باشد. 7 - از نظر امام، در حكومت اسلامي حق حاكميت و تعيين سرنوشت از آن مردم است و نهادهاي مدني و مسووليتهاي سياسي با نظر و راي مردم مشروعيت مي گيرد. مطابق آراي امام، همه كس و همه چيز در نظام سياسي اسلام و جمهوري اسلامي ايران، تابع مردم است و هيچ زور و تحميلي نبايد به وجود بيايد. امام بارها مطرح نمودند كه حكومت مبعوث مردم است و حاكمان خدمتگزاران

و تابعان مردم اند. 8- در نگاه امام، آزادي حق خدادادي و طبيعي بشر است و به عنوان حق اوليه محسوب مي شود. امام در اين مباحث مكرر در مكرر اعلام مي كنند كه اسلام مركز و پناهگاه آزادي است و آزادي از بنيادهاي دين اسلام است و در حكومت اسلامي آينده، آزادي به نحو كامل و حقيقي وجود خواهد داشت و استدلال مي كنند، مطابق اصل توحيد، لازمه عبوديت الهي، آزادي است. بنابراين، هيچ كس حق سلطه بر ديگري را ندارد. 9 - در اين مباحث، هرچند امام معتقد بودند كار ويژه اصلي روحانيون در حكومت اسلامي، «نظارت »، «هدايت »، و «اصلاح » است; اما به خاطر شرايط بعدي انقلاب مصلحتا و ترجيحا اعلام كردند روحانيون مسووليت پستهاي دولتي را برعهده بگيرند تا نظام سياسي به عنوان اوجب واجبات حفظ شود. 10- امام در اغلب نوشته ها، مصاحبه ها و سخنرانيها تاكيد مي كنند; مشي ديكتاتوري، استبداد، ذلت پذيري، فساد، دخالت بيگانگان، ثروت اندوزي، امتيازات، فضاي اختناق و خصلتهاي ضد مردمي، به عنوان ويژگيها و خصوصيات رژيم پهلوي بايد از ميان برداشته شود و فضاي عدالت، رئوفت، استقلال، آزادي، معنويت، اسلام گرايي، استكبار ستيزي و مردم گرايي ايجاد گردد. پي نوشتها: 1ء . اشاره به سخن رهبر انقلاب حضرت آيت اله خامنه اي. 2. هر كدام از موارد17گانه، به سخنان و آراي صريح و روشن امام مستند است كه براي رعايت اختصار، ذكر نگرديد. 3. امام ساعت 18 روز جمعه 14 مهر1357 وارد پاريس شدند و چهار ماه بعد در ساعت 30/9 صبح روز جمعه 12بهمن 1357 به ايران بازگشتند. 4. مصاحبه هاي

امام در پاريس - نوفل لوشاتو - در كتاب «طليعه انقلاب اسلامي » جمع آوري شده و نيز در جلدهاي 1و2و3 صحيفه نور آمده است. 5. البته بايد اذعان نمود كه فلسفه سياسي امام كامل و شامل نخواهد بود، مگر اينكه تمام آثارش از سال 41 تا 68 مورد مطالعه و تدوين قرارگيرد. پيشاپيش بايد گفت اين نوشتار بخشي از فلسفه سياسي امام است; هرچند اصول و اساس آن محفوظ است. 6. امام به موارد ديگري هم پرداختند; ولي از حوزه بحث ما خارج است; از جمله، مبارزه با استكبار و استعمار و قدرتهاي مداخله گر مانند: امريكا، شوروي سابق و انگليس و اسرائيل. 7. امام در بهمن ماه 1349 براي حجاج پيام صادر نمودند تا در ايام و مراسم حج ميان زائران پخش گردد. امام براي اين كه مشكلي براي پخش كنندگان آن (مهمترين آنان آقاي محتشمي و خانم ايشان بودند) ايجاد نشود، ترجيح دادند تا اين عبارت حذف گردد: «اساسا اسلام با اساس شاهنشاهي مخالف است، هر كس سيره رسول خدا را در وضع حكومت ملاحظه كند، مي فهمد اسلام آمده است اين كاخهاي ظلم شاهنشاهي را خراب كند. شاهنشاهي از كثيف ترين و ننگين ترين نمونه ارتجاع است.» ر.ك: سيدحميد روحاني، نهضت امام خميني، جلد دوم، ص 703 و نيز سند 254( متن دستخط امام ) در ص 994. 8. ر. ك: صحيفه نور، ج 1، ص 590. امام در اينجا نظرات «آيت الله » شريعتمداري و نيز پيشنهاد مرحوم بازرگان و ميناچي را نقد مي كنند. 9. ر. ك: همان، ص 601 و نيز مراجعه كنيد به خاطرات هاشمي رفسنجاني دوران

مبارزه، زير نظر محسن هاشمي، مركز نشر معارف انقلاب، تهران،1376،ج 1،ص 133-134. 10. ر. ك: كوثر(مجموعه سخنراني هاي حضرت امام خميني )، جلداول، ص 506. 11. اشاره به تز «شاه سلطنت بكند نه حكومت » و نيز «سلطنت باقي بماند، فقط اين شخص برود» است. 12. اشاره به محمد رضا پهلوي. 13. ر. ك: كوثر، جلد اول، صص 608-609. 14. ر. ك: صحيفه نور، جلد دوم، ص 483. 15. ر. ك: همان،ص 506. 16. ر. ك: همان، صص 549 -550. 17. ر. ك: كوثر، جلد سوم، ص 212. امام اين مطلب را يك روز پس از ورود به تهران در13 بهمن 1357 مطرح نمودند. 18. ر. ك: كوثر، جلد 2، ص 284. به گفته ساموئل هانتينگتون «در اين عصر مدرن، جايي براي پادشاهي وجود ندارد.» 19. ر. ك: صحيفه نور، جلد3،ص 553. 20. كوثر، جلد 2، صص 285 -287. 21. صحيفه نور، ج 2، ص 554. 22. ر. ك: كوثر، جلد3، ص 315. سخن امام به مناسبت بازگشايي مدارس در 1/12/1357 يعني ده روز پس از پيروزي انقلاب. 23. ر. ك: صحيفه نور، جلد 1، ص 99. سخني از امام در دوم فروردين 1343. همچنين امام در سخنراني 11/9/1341 پس از لغو تصويب نامه انجمنهاي ايالتي و ولايتي فرمودند: «اي دولتها !اي بيچاره ها !فتح مملكت كه چيزي نيست، فتح قلوب مهم است.» (ر. ك: صحيفه نور، ج اول، ص 49). 24. توصيه مي شود پيام امام به روحانيت سراسركشور در اسفندماه سال 1367 تحت عنوان «منشور روحانيت » حتما مطالعه شود تا عمق انديشه امام در اين رابطه مشخص گردد. در اين پيام، امام

از بسياري از مسائل غم انگيز در داخل حوزه ها و جوامع آن روز پرده برداشتند و بخشي از تحمل سختيهاي خود و مبارزه و ورود به سياست را برملا ساختند.( ر. ك: صحيفه نور، ج 21و نيز كتاب تبيين، شماره 10). 25. سخني از ناپلئون بناپارت. 26. ديدگاه فرانتس فانون نويسنده انقلابي كتاب «دوزخيان روي زمين » كه قبل از انقلاب توسط دكتر علي شريعتي ترجمه شده بود. 27. جمله اي از كارل ماركس. 28. براي اين مطلب رجوع كنيد به: مقاله «آفتاب ديروز، كيمياي امروز» از دكتر عبدالكريم سروش مندرج در كيهان فرهنگي. و نيز مقاله «درك عزيزانه دين سوداي سربالا» از همين نويسنده در مجله كيان شماره 19 (خرداد73). 29. ر. ك: كوثر، جلد اول، ص 484. (قسمتي از سخنراني امام در23 مهر57 در جمع ايرانيان مقيم پاريس ). 30. كوثر، جلد 1، صص 271- 272. 31. منظور امام متحجرين و متجددين افراطي است. 32. كوثر، جلد 2، ص 7. 33. كوثر، جلد3،ص 323( لازم به ذكر است اين جمله را امام در 5/12/57 بيان نمودند). 34. صحيفه نور، ج 3، ص 43. 35. همان، ص 46. 36. همان، ص 132. 37. صحيفه نور، جلد 1، صص 99- 100.( اين جمله امام در تاريخ 21/1/1343 بيان شده است ). 38. همان، ص 198. 39. همان، ص 199. 40. كوثر، جلد3، ص 491.( كلامي از امام در13/1/58) 41. صحيفه نور، جلد 2، ص 539. 42. كوثر، جلد 2، ص 25. 43. كوثر، جلد3،ص 535. 44. همان، ص 560. 45. صحيفه نور، جلد 2، صص 55 -56. 46. كوثر، ج 2، صص 85 -86.

47. ر. ك: صحيفه نور، ج 1، صص 590 -592. 48. صحيفه نور، ج 2، ص 204، بخشي از پيام امام خطاب به مردم كردستان، (14/8/57). 49. همان، ص 245. 50. همان، ص 490. 51. كوثر، جلد3، ص 556.(سخنان امام پس از پيروزي انقلاب اسلامي در 24/1/58). 52. صحيفه نور، ج 1،ص 592. 53. همان،ص 600. 54. صحيفه نور، جلد 1،ص 592. 55. كوثر، ج 3،ص 315. 56. كوثر، جلد 2، ص 507. 57. ر.ك: كوثر، ج 2، ص 287. 58. ر.ك: كوثر، ج 1، ص 508. 59. همان، ص 660. 60. همان،ص 660. 61. صحيفه نور، ج 2، ص 58. 62. همان، ص 103. 63. همان، ص 160. 64. همان، ص 186. 65. همان،ص 164. 66. همان،ص 216. 67. همان،ص 216. 68. ر.ك: صحيفه نور، ج 2، ص 254. 69. ر. ك: صحيفه نور، ج 21، ص 129،(9/2/68). 70. ر. ك: صحيفه نور، ج 3، ص 36. 71. همان، ص 37. 72. همان، ص 37. 73. همان، صص 85 -86. 74. كوثر، ج 3، ص 238. 75. ر. ك: صحيفه نور، ج 3، ص 157( با كمي تغيير در قسمت دوم جمله. البته چنين محتوايي در سخنراني هاي امام موجود است.) 76. كوثر، ج 1، ص 443. 77. همان،ص 450. 78. همان، ص 491. 79. همان،ص 546. 80. صحيفه نور، ج 2، ص 102. 81. از سخنراني امام در بهشت زهرا، 12بهمن 1357. 82. صحيفه نور، ج 2، ص 6. 73. همان، صص 310 -536. 84. همان، ص 474. از نظر امام «شاه بايد به راي ملت شاه باشد.» (ر.ك: صحيفه نور، ج 2،

ص 36- 45). 85. همان،ص 235. 86. همان، ص 102. ( با كمي تغيير دركلمات امام ). 87. صحيفه نور، ج 21، ص 129(اصل جمله را در بند پنجم اين نوشتار با كد پانويس 73 آورده ايم). 88. كوثر، ج 2، ص 287. 89. همان،ص 347. 90. همان، ص 409. 91. صحيفه نور، ج 3،ص 6. 92. همان، ص 80. 93. همان، ص 139. 94. صحيفه نور، ج 3، ص 93. 95. ر. ك: كوثر، ج 3، صص 252 و369 و413. 96. همان، ص 491. 97. از آراي مرحوم شيخ فصل اله نوري است:«آزادي در اسلام كفر است; بخصوص اين آزادي كه اين مردم تصور كرده اند. اين آزادي، كفر در كفر است. من شخصا از روي آيات قرآن بر شما اثبات و مدلل مي دارم كه در اسلام آزادي كفر است.» (ر. ك: محمد تركمان، رسائل، اعلاميه ها، مكتوبات... و روزنامه شيخ فضل اله نوري، ج 2، ( موسسه خدمات فرهنگي رسا، تهران، 1362،ص 210) 98. صحيفه نور، ج 1، ص 595. 99. كوثر، ج 1، ص 449. «ملت آزاد است به حسب قانون اساسي، به حسب شرع ملت آزاد است »; «حالا شما آزادي داديد؟!» (ر.ك: كوثر، ج 2، ص 35. 100. صحيفه نور، ج 2، ص 56. 101. همان، ص 166. 102. همان،ص 250. 103. همان، ص 465. 104. كوثر، جلد 2، ص 35. 105. همان، ص 40. 106. همان،ص 376. 107. همان، ص 398. 108. همان،ص 410. 109. همان،ص 412. 110. همان،ص 502. 111. همان، ص 503. 112. صحيفه نور، ج 3، ص 68(مصاحبه امام با تايمز لندن 18/10/57). 113. همان،

ص 114. 114. كوثر، ج 3، ص 256(سخني از امام در تاريخ 19/11/57). 115. همان، صص 256-257 و289. 116. صحيفه نور، ج 3، ص 369. - كوثر، ج 3، ص 289،(26/11/57). 117. همان،ص 328. 118. همان، ص 359 (پيام امام به مناسبت ترك تهران و عزيمت به قم). 119. همان،ص 419.(18/12/57). 120. همان،ص 452 (3/1/58). 121. همان، ص 464. 122. ر. ك: همان، ص 469 و صص 490 و 491. 123. صحيفه نور، ج 1، ص 103،(26/1/43). 124. همان، ص 416( پيام به ملت ايران به مناسبت شهادت فرزندش مرحوم آقامصطفي) 125. صحيفه نور، ج 3، ص 103( البته به خاطر شرايط بحراني و سخت سالهاي 59 و 60 كه قضيه منافقين و بني صدر به وجود آمد، امام مصلحت ديده و ترجيح دادند تا برخي از پستهاي حساس به روحانيون و مذهبي هاي حزب اللهي داده شود تا اوضاع بسامان و آرام گردد. البته منظور امام اين نبوده است كه اين يك اصل شود و پستها براي اصناف «ويژه » وانحصاري شود. شرايط آن گونه اقتضا كرده بود. و الا اين انديشه امام كه روحانيان تا جايي كه ممكن است نظارت كنند، انديشه اي برتر و مهمتر و لازمتر است. واقعيتها و حقايق، اين انديشه اصيل امام را ثابت كرده و خواهدكرد.) 126. همان، ص 134. 127. همان، ص 140. 128. صحيفه نور، ج 2، ص 466. 129. صحيفه نور، ج 3، ص 77. 130. صحيفه نور، ج 10، ص 181. 131. همان، ص 181. منابع مقاله:

فصلنامه علوم سياسي، شماره 5، طالبي دارابي، ابراهيم؛

"امام خميني سياستمداري بزرگ و بزرگ سياستمدار"

"امام خميني سياستمداري بزرگ و بزرگ سياستمدار" از بعد سياسي

امام خميني يك شخصيت بي نظيري بود كه دوست و دشمن بر آن اذعان داشتند. عنوانهايي نظير تئوريسين بزرگ، صاحب نظر برجسته، تحليل گر سياسي فوق العاده، استراتژيست بلند پايه، آينده نگري قوي، جهان بين منحصر به فرد، داراي دكترين عالي و پيچيده، ژرف نگر، غير قابل پيش بيني و داراي پيچيدگي بسيار دور بخشي از عنوانهايي بود كه شخصيتهاي جهاني به حضرت امام خميني داده اند، واقعيت اين است كه حضرت امام امت همه عنوانها و القاب فوق را داشت ولي اينها همه صفات امام نبود، بلكه ناظران بين المللي هر كدام از ديدگاه خاصي امام عزيز را مي ديدند. اينك با توجه به محدوديت كلام گوشه هايي از ويژگيهاي سياسي امام راحل را به شكلي كاملا موجز و خلاصه ذكر مي كنيم.

1- خودباوري به جاي خودباختگي: يكي از برجسته ترين اهداف امام عزيز تلقين روح خود باوري به عموم مسلمانان و بخصوص به مردم خود بود. بنيان گذار جمهوري اسلامي در اين استراتژي الهي خود از دو تاكتيك معروف استفاده مي نمود: الف - تحقير قدرتها و ابرقدرتها رهبر كبير انقلاب اسلامي كه به خوبي به جنايتهاي كشورهاي امپرياليستي در تحقير ملتهاي دربند آگاهي داشت و آثار ذلتبار سلطه ابرقدرتها را بر ملتها مشاهده نموده بود، درصدد برآمد كه اولا آنها را كوچكتر از آنچه هستند و نشان مي دهند معرفي كند، ثانيا بر مبناي قاعده تاييد باطل، باطل است، سعي وافر بر نفي تاثيرگذاري و موقعيت برتر آنها داشتند. تكرار جمله امريكا هيچ غلطي نمي تواند بكند، از امريكا در ذهن و فكر مردم ما كشوري و قدرتي ترسيم نمود كه قدرت

هيچ كاري را ندارد. الحق همين جمله كاخ ابرقدرتي امريكا را فرو ريخت و حتي امكان واكنش مناسب در برابر طوفان سهمگين انقلاب اسلامي را از او گرفت. حال آنكه امريكا به عنوان يك واقعيت، ابرقدرتي بود كه به خود حق مي داد و مي دهد كه در امور داخلي كشورها مداخله نمايد. در ويتنام آنهمه جنايت مرتكب شود، گرانادا را به اشغال خود درآورد، ليبي را بمباران و در نيكاراگوئه دخالت نظامي نمايد. نوريه گا را از اريكه قدرت در پاناما به زير كشد و از اسرائيل حمايت بي قيد و شرط نمايد و به اعراب بي اعتنايي كند. اين درست است كه امريكا و چهار كشور ديگر عضو دائم شوراي امنيت و داراي حق وتو هستند. ولي واقعيت چيزي ديگري است. به نظر بسياري از صاحبنظران سياسي امريكا حرف آخر را در شوراي امنيت مي زند. اگر سازمان ملل را به مدرسه اي تشبيه كنيم و شوراي امنيت را به كلاس، امريكا رئيس اين مدرسه، انگليس معلم كلاس، فرانسه در حكم مبصر كلاس، شوروي چون شاگرد ساعي و درسخوان اين كلاس و چين مانند دانش آموز مستمع آزاد كلاس است؟ ! ! با همين ديد و تحليل است كه مشاهده مي كنيم امريكا در بحران اشغال كويت در مدت كوتاهي تعداد زيادي قطعنامه را در شوراي امنيت بر عليه عراق به تصويب رساند، حال آنكه كشورهايي نظير فرانسه و شوروي كه هوادار سنتي عراق بودند از انجام هرگونه واكنشي ناتوان شدند و نتوانستند به نفع عراق كاري انجام دهند. همين امريكا در ديدگاه خدابين امام بزرگوار هيچ گونه محلي از اعراب را نداشت

و به شدت تحقير شد. ديگر قدرتها هم به فرا خور حال و به مناسبتهاي گوناگون مورد طعن و عتاب و شماتت قائد عظيم الشان قرار گرفتند. اين يكي از استراتژيهاي امام بود. ب - القاي روح بزرگمنشي و عزت اسلامي رهبر كبير انقلاب اسلامي سعي بسيار زيادي داشتند كه عزت از دست رفته را به مسلمانان برگردانند و اين مهم جز با تفهيم جهان بيني عظيم اسلامي مقدور نبود. بنابراين توجه بنيانگذار جمهوري اسلامي بعد از شكستن ابهت و صولت قدرتها، تشريح و معرفي اسلام ناب بود. همان اسلامي كه عزت را منحصر به مسلمانان مي داند " ولله العزة ولرسوله وللمومنين". امام عزيز معتقد بودند به ميزاني كه مسلمانان از اسلام فاصله بگيرند، به لحاظ سياسي به همان ميزان به قدرتهاي جهاني وابسته مي شوند. در اين استراتژي همه مساعي حضرت امام مصروف تبليغ اسلام و توجه به مسايل اسلامي بود. به گونه اي كه مسلمانان هرگز احساس نياز به ديگر ايدئولوژيهاي وابستگي آور را نكنند.

2- اعتراف جهان به صلابت سياسي امام در سال 1365 در پايان سمينار منطقه اي سفراي كشورمان كه دسته جمعي به محضر امام نايل شديم. توفيق زيارت خصوصي معظم له نيز طبق معمول دست داد. در آن ملاقات خصوصي حضرات آقايان: مهدوي كني و انواري و نيز جناب آقاي دكتر ولايتي نيز حضور داشتند. چند لحظه اي به سكوت گذشت. بنده از محضر امام بزرگوار اجازه خواستم كه مطلبي را به عرض برسانم. امام عزيز اجازه فرمودند. آنگاه گفتم: چندي پيش سفير شوروي در تهران (آقاي بويلديروف سفير وقت شوروي) به ديدن من آمد و طي گفتگويي گفت:

ما و شما هيچ اختلافي با هم نداريم. من در پاسخ گفتم: اتفاقا ما با شما خيلي اختلاف داريم. اولين اختلاف ما ايدئولوژي ماست كه هيچ فصل مشتركي با ايدئولوژي شما ندارد. دوم حضور نظامي شما در افغانستان است كه ما كاملا مخالفيم. سوم حمايتهاي شما از صدام است كه مساله مهم ما و شماست و در اين زمينه ما سياست شما را رد مي كنيم و اصلا اين سياست براي ما قابل درك نيست. سفير شوروي گفت: ما و شما همسايه ايم و اين را خدا خواسته است؟ با خنده گفتم: مگر شما هم خدا را قبول داريد؟ سفير شوروي گفت: آن خدايي كه امريكا را با آنهمه عظمت به دست انقلاب شما تا اين اندازه زبون و ذليل كرده است، ما هم اين خدا را قبول داريم. چهره حضرت امام بسان گل باز شد و با لبخندي كه حاكي از رضايت و خرسندي بود، فرمودند: همين طور است، آن ديگري هم (مقصود امريكا) درباره انقلاب اسلامي همين طور فكر مي كند. آنگاه خود حضرت امام به موضوع بسيار مهمي اشاره كردند كه در تاييد همين مطلب بود. ايشان فرمودند: چند روز پيش من فلان راديو را گوش مي دادم (حضرت امام اسم راديو را بردند ولي براي اينكه تبليغي براي اين راديو نشود از ذكر نام آن خودداري مي كنم) از قول سران كاخ سفيد مي گفت: تا زماني كه فلاني - حضرت امام خميني (س) - زنده است شوروي جرات تعرض به ايران را ندارد. نگراني ما زماني است كه فلاني نباشد و روسها بخواهند به تماميت ارضي ايران تجاوز نمايند. مقصود

حضرت امام اين بود كه اگر مثلا ابرقدرت شرق در مورد عظمت انقلاب اسلامي چنان خاضعانه اظهار نظر مي كند ديگر قدرت غربي هم تصور مشابهي از انقلاب اسلامي دارد و هر دو به گونه اي از انقلاب واهمه دارند. عظمت انقلاب اسلامي حاصل خودباوري و طرد و رد قدرتهاي مادي بود و اين خصيصه را امام عزيز در مردم ايجاد فرمودند.

3- ديپلماسي ايجاد مشكل براي دشمنان انقلاب اسلامي يكي از استراتژيهاي بارز رهبر كبير انقلاب اسلامي ايجاد مشكل و درد سر دائمي براي قدرتهايي بود كه در صدد ايجاد مشكل براي انقلاب اسلامي بودند. اصولا استراتژي ابرقدرتها مشغول كردن كشورهاي جهان سوم با مسايل داخلي به شكل هاي گوناگون است تا اين كشورها نتوانند به مسايل اساسي خود بپردازند. اختلافهاي داخلي، جنگ عقيدتي، درگيري منطقه اي، توطئه تجزيه طلبي و مسايلي از اين قبيل موانعي است كه كشورهاي مستقل فرصت پرداختن به موضوعهاي مهم را نداشته باشند. امام بيدار و بيدارگر، پيوسته مي كوشيدند تا با ايجاد دردسر تازه براي دشمنان انقلاب اسلامي نه تنها ابتكار عمل را از دست آنها بگيرند، بلكه به عكس آنها را با مشكل جديد، روبه رو نمايند. اشغال لانه جاسوسي امريكا و افشاي اسناد و مدارك و شخصيتها و عوامل امريكايي در كشور و كشف سناريوهاييكه واشنگتن جهت شكست انقلاب اسلامي تهيه ديده بود و بالاخره بازداشت 444 روزه جاسوسان امريكايي، كاخ سفيد را به جد با مشكلهاي عديده اي مواجه كرد كه هم و غم "كارتر"، رئيس جمهوري وقت آمريكا و دستيارانش، آزادي گروگانها بود و امام عزيز به كارتر اجازه نداد از پيمان كمپ ديويد كه

موجب ضعف و ذلت اعراب بخصوص مصر در برابر اسرائيل شد و خطر اعراب براي اسرائيل حداقل براي دو دهه منتفي گرديد - استفاده لازم را بنمايد و اشغال لانه جاسوسي از كارتر يك زمامدار بي كفايت ساخت كه در مسايل مهم قدرت تصميم گيري را نداشت و كارتر كه با تحميل پيمان "كمپ ديويد" به مصر خواب انتخاب مجدد در انتخابات را مي ديد به كلي از پيروزي مايوس شد و رقيب انتخاباتي اش حداكثر استفاده را از گروگانها نمود و اين هم يكي ديگر از استراتژيهاي امام امت بود.

4- افشاي استراتژي دشمنان اسلام بنيانگذار جمهوري اسلامي اهتمام خود را مصروف آگاه نمودن امت اسلامي از نقشه ها و طرحهاي شيطاني دشمنان اسلام و مسلمانان مي كردند و در اين راه به اعتراف دوست و دشمن موفقيت بسيار زيادي كسب نمودند. يكي از اين موارد موضع محكم و انعطاف ناپذير امام، سياست بر عليه نويسنده مزدور كتاب موهن "آيه هاي شيطاني" بود. دشمنان انقلاب اسلامي كه از توطئه هاي گوناگون عليه انقلاب اسلامي سودي نبرده بودند، ايدئولوژي انقلاب را نشانه رفتند و تيرهاي مسموم خود را به طرف آن شليك كردند. اين بار نيز امام پر صلابت انقلاب در مقابل تماميت كفر جهاني را هدف قرار دادند و با اعلام ارتداد نويسنده سرسپرده آن كتاب و صدور فتواي تاريخساز واجب القتل بودن وي، بار ديگر حكم روشن اسلام را بيان فرمودند. دشمن زبون و سراسيمه و مايوس از هر كاري به تنها عملي كه مقدورش بود دست زد و با اجلاسي عجولانه تصميم به احضار سفراي خود از تهران كرد تا شايد رهبر انقلاب

را به عدول از اين حكم الهي وا دارد كه صد البته بي اثر بود. از اين پاتك امام بت شكن چند مساله روشن شد: الف - به طور كامل دشمن در موضع ضعف و انفعال قرار گرفت. ب - ماهيت دشمنان اسلام و انقلاب اسلامي بيش از پيش مشخص گرديد. ج - تشتت و تفرق آنها آشكار گرديد كه اصولا وحدت جز در سايه ملاحظات اعتقادي ميسور نيست. آنجا كه قرآن كريم مي فرمايند: "تحسبهم جميعا و قلوبهم شتا". در همين مورد روشنتر از هميشه افتراق و تشتت دنياي كفر برملا گرديد; به طوري كه يكي از سفراي اروپايي كه با اكراه تهران را موقتا ترك مي كرد، طي تماس تلفني گفت: من با بي ميلي تهران را ترك مي كنم ولي هفته آينده باز خواهم گشت. همين طور هم شد و سفير مزبور پس ازحدود دو هفته به تهران بازگشت. د - شجاعت يافتن مسلمانان در برابر كفار، بطوري كه از اندونزي تا مراكش و تا پشت دفتر نخست وزير انگليس مسلمانان فرياد "مرگ بر رشدي" سر دادند و خواستار اجراي حكم حضرت امام شدند. ه - روشن شدن قدرت و صلابت وحدت مسلمانان - كه به راستي اگر مسلمانان وحدت كنند عزت گذشته را باز مي يابند - و صولت و ابهت يافتن انقلاب اسلامي. در اين مورد به يك خاطره اشاره مي كنم: دو سال پيش كه پنج تن از برجسته ترين ائمه جمعه كشورهاي تانزانيا، زامبيا، زيمباوه، موزامبيك و افريقاي جنوبي به تهران آمده بودند و توفيق ديدار آنها در دفترم دست داد. يكي از آنها با اشاره با فتواي

ارتداد سلمان رشدي كه به ساحت مقدس رسول الله - صلي الله عليه و آله و سلم - اسائه ادب كرده بود، گفت: حكم حضرت امام چونان ضربتي بود كه مولي اميرالمومنين - عليه السلام - در جنگ خندق بر پيكر كفر مجسم يعني عمروبن عبدود وارد آورد. ز - واكنش مساعد و مستعد كنفرانس اسلامي در برابر اين حكم، وزراي خارجه كنفرانس اسلامي در اجلاس قاهره كه به همين منظور تشكيل شده بود، با توجه به طوفان عظيمي كه اين حكم ايجاد كرده، به اتفاق آرا حكم حضرت امام خميني رهبر ژرف انديش جهان اسلام را تاييد كردند و ديپلماسي انگليس يك بار ديگر در برابر قدرت و جاعت بي مانند امام احياگر اسلام عقيم ماند و ناكام گرديد.

5- امام خميني انقلابي ترين سياسي و سياسي ترين انقلابي انديشه هاي امام خميني - رضوان اللهتعالي عليه - مرزهاي قراردادي را در نور ديد و به اقصي نقاط عالم بسط و گسترش يافت. گستره پايگاه امام قلوب دردمندان و محرومان بود. همان تازيانه خورده ها كه زنجير اسارت قرون و اعصار بر پا و گردن و دستشان سنگيني كرده بود و امروز نام امام خميني همواره با واژه هاي زيبايي آزادي، استقلال، خودباوري، ظلم ستيزي و مبارزه مستمر بر عليه بيداد، مترادف است. نام امام خميني الهام بخش مبارزان و ياد امام خميني اميد آفرين دردمندان براي روزهاي بهتر و آينده روشنتر است. امروز آزادگان جهان از امامت خميني به عظمت ياد مي كند و از اينكه در قرني كه به قرن امام خميني شهره خواهد شد تعلق دارند، بر خود مي بالند. في المثل

دريادار چيكاتا، عضو شوراي انقلاب غنا و مرد شماره دو اين كشور، با نهايت تواضع مي گويد: امام خميني متعلق به ما سياهان زجر كشيده و شلاق خورده است. او به ما درس آزادي و آزادگي را بياموخت و به ما آزاد زيستن در سايه مبارزه دائمي با دشمنان آزادي را تلقين كرد او در پايان اين گفتگو گفت: ما براي تلفظ نام امام خميني حرف (خ) را در زبان انگليسي وارد كرده ايم.

ابعاد سياسي و اجتماعي اسلام از منظر امام خميني قدس سره

ابعاد سياسي و اجتماعي اسلام از منظر امام خميني قدس سره در آغاز و پيش از تبيين ديدگاه هاي حضرت امام قدس سره درباره احكام و دستورات سياسي و اجتماعي اسلام به بررسي عوامل و سير تطور ديدگاه «جدايي دين از سياست » مي پردازيم. عوامل بروز ديدگاه جدايي دين از سياست اين ديدگاه در عربي علمانيت و در غرب سكولاريسم نام گرفته است و نتيجه درگيري و تنازع فرهنگي اروپا با كليسا و مسيحيت و دستاورد فكري است كه پس از نهضت فكري در اروپا ايجاد شده است. به اعتقاد مورخان اين ديدگاه از سال 476 ميلادي شروع شده و خواستگاه آن غرب است و داراي شاخصه هاي زير است: 1) جدايي دين از دولت; 2) طرد قوم گرايي و طايفه گري سياسي; 3) آزادي دين از سيطره دولت و دولت از سيطره دين و... طرد هر نوع مظهر تقدس. مرحوم شهيد مطهري در كتاب ارزشمند علل گرايش به ماديگري، عوامل ايجاد آن را از نظر كلامي و سياسي چنين برشمرده اند: الف) كليسا به دليل مفاهيم نارسايي كه در الهيات عرضه داشت و علاوه بر آن رفتار غير انساني

اش با توده مردم به ويژه طبقه دانشمندان و آزاد فكران، از علل عمده گرايش به ماديگري است. در قرون وسطي كه مساله خدا به دست كشيش ها افتاد، آنان مفاهيم كودكانه و نارسايي درباره خدا به وجود آوردند كه با حقيقت وفق نمي داد و افراد باهوش و روشنفكر را نه تنها قانع نمي كرد، بلكه متنفر مي ساخت و بر ضد مكتب الهي بر مي انگيخت. ب) كليسا علاوه بر عقايد خاص مذهبي، يك سلسله اصول علمي كه داراي ريشه هاي فلسفي يوناني و غير يوناني بود، در رديف اصول عقايد مذهب مسيح قرار داد و مخالفت با آن علوم را جايز نمي شمرد كه باعث جدايي و تنفر دانشمندان با مكتب آنان شد. ج) مبارزه سخت و بي امان براي حفظ عقايد سخيف روحانيان كليسا و كشتار وسيع مردم و دانشمندان مخالف، نيز باعث مبارزه با دين و مذهب شد.اين مبارزه گرچه در غرب با موفقيت همراه شد، ولي در شرق با توجه به گستره خاص اسلام و مفاهيم ارزشي و پر محتواي آن توفيق چنداني به دست نياورد. استعمار، مروج جدايي دين از سياست در كشورهاي اسلامي، دين در همه شؤون زندگي مردم نفوذ دارد. هر فردي طبق دستور اسلام خود را در سرنوشت جامعه مسؤول مي داند، اين احساس مسؤوليت عمومي مانع مهمي براي مداخلات بيگانگان و نقشه هاي استعماري است. از اين رو استعمارگران در صدد برآمدند دين را محدود كنند و زمزمه انفكاك سياست از ديانت را سردادند و در جوامع اسلامي اين فكر را پديد آورند كه سياست يعني شيطنت، دغل كاري و حقه بازي و چنين

كاري براي يك مسلمان، شايسته و سزاوار نيست، همچنين القا مي كردند كه اسلام براي تلطيف روح جامعه و اصلاح امور اعتقادي و عبادي و روحي مردم آمده است و كاري به اعمال روزمره آنان ندارد. القاي اين طرز تفكر باعث شد تا اسلام به يك سلسله امور اعتقادي و عبادي و اخلاقي منحصر شده و همه ابواب جهاد و قضا و شهادت و امر به معروف و نهي از منكر از زندگي مردم كنار گذاشته شود. اين نقشه آنچنان ماهرانه اجرا شد كه عدم مداخله در امور اجتماعي و سياسي نوعي قداست و دخالت در آن بزرگترين عيوب شمرده شد. متاسفانه اين تفكر در ميان مسلمين طرفداران بسياري يافت و مشهور است كه نخستين بار انديشه علمانيت در دنياي اهل سنت توسط علي عبدالرزاق بيان شد، او معتقد بود: 1) دين و سياست جدا و مستقل از يكديگرند; 2) پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله فقط مبعوث به رسالت و ابلاغ وحي و دين بود، نه منصوب به سياست و حكومت; 3) هيچ يك از منابع اسلامي دلالت روشني بر خلافت ندارد; 4) سياست و حكومت چون امري بشري است نيازمند علوم بشري است. نفوذ و رواج ديدگاه پرهيز از سياست در بين دينداران متاسفانه با رواج تفكر ناصحيح در ناپسند شمردن سياست، كم كم گروهي از دينداران از بستر امور اجتماعي و سياسي فاصله گرفتند و حضور در اين صحنه را ناروا شمردند. حضرت امام قدس سره در اين باره خطاب به روحانيت فرمودند: وقتي شعار جدايي دين از سياست جا افتاد و فقاهت در منطق ناآگاهان غرق شدن در احكام فردي

و عبادي شد... به زعم بعضي افراد، روحانيت زماني قابل احترام و تكريم بود كه حماقت از سر و پاي وجودش ببارد والا عالم سياسي و روحاني كاردان، كاسه اي زير نيم كاسه داشت و اين از مسايل رايج حوزه ها بود كه هر كس كج راه مي رفت، متدين تر بود، ياد گرفتن زبان خارجي كفر و فلسفه و عرفان گناه و شرك به شمار مي رفت. از نشانه هاي ديگر رواج تفكر دوري از سياست و اجتماع آن است كه در دو قرن اخير در تدوين و تنظيم رساله ها و احكام فقهي مسايل مربوط به سياست ديني و حكومت حذف شد. شهيد مطهري در كتاب ارزشمند پيرامون انقلاب اسلامي مي فرمايد: در اوايلي كه جلسات انجمن اسلامي مهندسين تشكيل شده بود، در آن جا بحثي داشتم راجع به امر به معروف و نهي از منكر. به اين مناسبت در تاريخچه اين بحث مطالعه اي كردم و در دنبال اين مطالعه به نكته شگفت انگيزي برخورد كردم كه اسباب تعجبم شد. مساله اين بود كه متوجه شدم در دويست سال اخير مسايل مربوط به امر به معروف و نهي از منكر از رساله هاي ما برداشته شده است. در صورتي كه قبلا در كنار مسايل مربوط به نماز و روزه و خمس قرار داشت و گويا خود به خود در اذهان، اين يك بحث زايد تلقي شده بود. براين ويلسون در مقاله «سكولاريزاسيون » عكس العمل كشورها و اديان مختلف را در برابر پديده جدا انگاري دين و دنيا بررسي كرده و مي نويسد: بعضي از كشورهاي مسلمان مانند مصر و تركيه در

جهت آن پيش رفته اند، ولي در برخي از آن ها همچون ايران احياي نهضت هاي اصول گرايانه از فشارهاي سختي كه با اين فرايند همراه است و نيز ميزان بسيج پذيري علايق و گرايش هاي ديني دست كم در بخش هاي پيچيده تر جامعه بر ضد تجدد حكايت دارد. برخورد غير عقلاني و ناصحيح كليسا و اهداف استعماري دشمنان دين و بشريت باعث شد در غرب به طوركلي مذهب و حكومت دو مساله جدا از يكديگر شوند و مركز حكومت و مذهب از هم جدا گردند. اما در ميان جوامع شرقي و كشورهاي اسلامي تز جدايي دين از سياست به رغم توفيقات كمي كه به دست آورد، هرگز فراگير نشد. در كنار آن نهضت امام خميني قدس سره اين تفكر را با شكست روبرو كرد. انقلاب اسلامي به مردم جهان و دينداران فهمانيد كه اسلام هم دنيا دارد و هم آخرت، هم متكفل دنياي انسان ها و هم آخرت آنها است. جمع دنيا و آخرت سياست است و سياست يعني اداره يك مجموعه با تدبير و فراست. سياست به معناي مكر و حيله نيست. به فرمايش امير بيان حضرت علي عليه السلام آنچه آن ها دارند مكر و حيله و فجور است، نه سياست. امام قدس سره در اين باره مي فرمايند: اسلام براي شما و براي همه بشر و همه توده هاي عالم تحفه آورده است. تحفه همگاني و براي همه. در راس برنامه هاي اسلامي هدايت است كه شما را هدايت كند به راهي كه هم دنياي شما تعمير بشود و معمور باشد و هم آخرت شما. دلايل حضور دين در سياست

از منظر امام خميني قدس سره امام خميني قدس سره با درايت و روشن بيني ويژه اي كه از بركت تقوا و عرفان و احكام نوراني اسلام كسب كرده بودند، به خوبي اسلام را مي شناختند و دريافته بودند كه دين اسلام تمام شؤون زندگي بشر را در برگرفته است. قوانين همه جانبه اسلام گواه روشني بر حضور دين در اجتماع و اداره جامعه بشري است. امام قدس سره در اين باره مي فرمايد: احكام شرع حاوي قوانين و مقررات متنوعي است كه يك نظام اجتماعي را مي سازد... در اين نظام حقوقي هر چه بشر نياز دارد فراهم آمده است... از طرز معاشرت با همسايه و اولاد و عشيره و قوم و خويش و همشهري... و امور خصوصي و زندگي زناشويي گرفته تا مقررات مربوط به جنگ و صلح. ايشان همچنين با اشاره به سيره نبوي مي فرمايند: رسول اكرم صلي الله عليه و آله در راس تشكيلات اجرايي و اداري جامعه مسلمانان قرار داشت علاوه بر ابلاغ وحي و بيان و تفسير عقايد به اجراي احكام و برقراري نظامات اسلام همت گماشته بود. حضرت امام خميني قدس سره با اشاره به لزوم ايجاد نظام اجرايي براي انجام قوانين عمومي و با توجه به عموميت قوانين اسلام مي فرمايند: اصولا قانون و نظامات اجتماعي مجري لازم دارد. در همه كشورهاي عالم هميشه اين طور بوده است كه قانون گذاري به تنهايي فايده ندارد... پس از تشريع قانون بايستي قوه مجريه به وجود آيد... . امام قدس سره با تاكيد بر اين نكته مهم كه اگر قوانين اجرا نشود كاملا بي فايده خواهد بود، بر

ضرورت تشكيل حكومت و دخالت دين در امور اصرار ورزيده و مي فرمايند: هر كه اظهار كند كه تشكيل حكومت اسلامي ضرورت ندارد، منكر ضرورت اجراي احكام اسلام شده است و جامعيت احكام و جاودانگي دين مبين اسلام را انكار كرده است. امام راحل قدس سره با تكيه بر دو عنصر «جامعيت » و «كامليت » دين اسلام و قوانين شامل آن كه تمامي شؤون فردي و اجتماعي انسان را دربر مي گيرد و در بردارنده قوانين و چارچوب ها و نظامات اجتماعي و سياسي و اقتصادي است بر حضور دين در صحنه اجتماع و اجراي آن توسط حاكمان و زمامداران با كفايت تاكيد نموده و مي فرمايند: اسلام مثل مذاهب ديگر يعني مذاهبي كه حالا ظاهرش به ما رسيده است نيست. (اين دين) همه چيزهاي انسان را مي سازد. هم انسان را از حيث عقل مي سازد، هم انسان را از حيث اخلاق و تهذيب اخلاق مي سازد، هم انسان را از حيث ظاهر و آداب ظاهري مي سازد، هم در اموري كه انسان به آن احتياج دارد. مثل (ديگر) حكومت ها نيست كه فقط در امور اجتماعي شان و سياسي شان دخالت داشته باشند اما كاري به اين نداشته باشند كه خودش توي خانه چه مي كند... عالم همه تحت نظرش است. مكتب اسلام و قوانين آن محدود و محكوم به زمان و مكان خاصي نيست بلكه ديني جهاني و جاوداني براي همه نسل ها و در همه عصرها است و هرگز قوانين آن تعطيل پذير نيست. اجراي حدود نيز به حاكم و حكومت نياز دارد. حضرت امام قدس سره در اين باره

مي فرمايد: مذهب اسلام از هنگام ظهورش متعرض نظام هاي حاكم در جامعه بوده است و خود داراي سيستم و نظام خاص اجتماعي و اقتصادي و فرهنگي است كه براي تمامي ابعاد و شؤون زندگي فردي و اجتماعي قوانين خاص دارد. بنيانگذار جمهوري اسلامي با اشاره به جهاني بودن اسلام و مباني سليم سياسي آن كه راه هدايت همه ملت ها و كشورها است مي فرمايند: اسلام در بعد سياسي، كشورها را در همه زمينه ها بدون تشبث به دروغ و خدعه و توطئه فريبنده به اداره و مشيت حكومت سالم هدايت مي كند و روابط با كشورهاي ديگر را كه به زيست مسالمت آميز و خارج از ظلم و ستمكاري متعهد هستند، محكم و برادرانه مي كند... . و نيز مي فرمايند: اسلام(مربوط به) طايفه خاصي نيست. اسلام براي بشر آمده است نه براي مسلمين و نه براي ايران. انبياء مبعوثند بر انسان ها... . حضرت امام قدس سره با اشاره به اين نكته ظريف كه تمام احكام و دستورات اسلام داراي روح و معناي اجتماعي و سياسي است مي فرمايند: مي شود گفت كه بي استثنا دعوت هاي خدا حتي در آن چيزهايي كه وظايف شخصي افراد است، روابط شخصي افراد ست بين خود و خدا، از معناي اجتماعي و سياسي برخوردار بوده است. و باز در همين باره مي فرمايند: اسلام احكام اخلاقيش هم سياسي است، همين حكمي كه در قرآن هست كه مؤمنين برادر هستند. اين يك حكم اخلاقي است، يك حكم اجتماعي است، يك حكم سياسي است. امام راحل قدس سره با تاكيد بر توجه اسلام به امور مردم و

جوامع آنان، به دستورات ديني كه بر مسايل اجتماعي مسلمانان اهتمام دارد اشاره كرده و مي فرمايند: اسلام دين سياست است. ديني است كه در احكام آن، در مواقف آن سياست به وضوح ديده مي شود. در هر روز اجتماعات تمام مساجد كشورهاي اسلامي از شهرستان ها گرفته تا... روزي چند مرتبه اجتماع... احتياجات منطقه و جهات سياسي و اجتماعي، جهات اقتصادي طرح بشود تا مردم مطلع بشوند... . نماز جماعت و مواقف حج و عزاداري عاشوراي امام حسين عليه السلام و... همه اش سياست است. و بي توجهي به اين نكته مهم باعث انحطاط جوامع مسلمان شده است، ايشان در اين باره مي فرمايد: بزرگترين درد جوامع اسلامي اين است كه هنوز فلسفه واقعي بسياري از احكام الهي را درك نكرده اند و حج با آن همه راز و عظمتي كه دارد هنوز به صورت يك عبادت خشك و يك حركت بي حاصل و بي ثمر باقي مانده است. يكي از وظايف بزرگ مسلمانان پي بردن به اين واقعيت است كه حج چيست؟ و چرا... . در جاي ديگر با اصرار بر اهميت سياست در دين مي فرمايند: ديانت اسلام يك ديانت عبادي تنها نيست... همين طور كه يك مذهب و ديانت سياسي تنها نيست، عبادي است و سياسي، سياستش در عبادت مدغم است و عبادتش در سياست مدغم است، يعني همان جنبه عبادي يك جنبه سياسي دارد. از دلايل ديگر دخالت دين در امور اجتماعي و سياسي; ضرورت اجراي احكام و قوانين است. امام راحل قدس سره در اين باره مي فرمايند: اسلام مكتبي است كه برخلاف مكتب هاي غير توحيدي در تمام

شؤون فردي و اجتماعي و مادي و معنوي و فرهنگي و نظامي دخالت و نظارت دارد. از هيچ نكته ولو بسيار ناچيز كه در تربيت انسان و جامعه و پيشرفت مادي و معنوي نقش دارد فروگذاري نكرده است. فراگيري و شمول احكام دين در تمامي زمينه هاي مادي و معنوي و دنيا و آخرت نشانگر حضور و دخالت دين در تمامي شؤون بشريت است امام قدس سره دراين باره مي فرمايند: اسلام يك چيزي نيست كه براي يك طرف قضيه فكر كرده باشد. اسلام در همه اطراف قضايا حكم دارد. تمام قضاياي مربوط به دنيا، مربوط به سياست، مربوط به اجتماع، مربوط به اقتصاد، تمام قضاياي مربوط به آن طرف قضيه كه اهل دنيا از آن بي اطلاعند. احكام و مقررات عبادي، معنوي و الهي و اخلاقيات و حلال و حرام تنها براي گفت وگو و بحث علمي نيست مسلما اجراي آن لازم است. ضرورت اجراي آن در همه زمان ها نشان دهنده حضور دين در امور اجتماعي است. حضرت امام قدس سره مي فرمايند: بديهي است ضرورت اجراي احكام كه تشكيل حكومت رسول اكرم صلي الله عليه و آله را لازم آورده منحصر و محدود به زمان آن حضرت نيست و پس از رحلت رسول اكرم صلي الله عليه و آله نيز ادامه دارد... بنابراين چون اجراي احكام پس از رسول خدا صلي الله عليه و آله و تا ابد ضرورت دارد، تشكيل حكومت و برقراري دستگاه اجرا و اداره ضرورت دارد. آن عزيز از دست رفته در وصيت نامه اش به مهم ترين مزيت و ويژگي حكومت اسلامي اشاره فرموده و برتري حكومت

ديني بر ساير حكومت ها را چنين بر مي شمارند: پيغمبر اسلام صلي الله عليه و آله تشكيل حكومت داد مثل ساير حكومت هاي جهان لكن با انگيزه بسط عدالت اجتماعي.

درآمدي بر آزادي هاي سياسي از ديدگاه امام خميني(ره)

درآمدي بر آزادي هاي سياسي از ديدگاه امام خميني(ره) مقدمه امام خميني - رضوان الله تعالي عليه - گذشته از آنكه بنيان گذار و رهبر انقلاب اسلامي بود، به عنوان دانشمندي بر جسته در علوم و معارف مختلف اسلامي; از قبيل: فلسفه، عرفان، اصول، فقه، تفسير و اخلاق شناخته مي شد كه اين امر بيانگر چند بعدي بودن زندگي و شخصيت والاي امام است. امام، از يك سو سياستمداري برجسته، آشنا به زمان و شرايط خاص جهاني بود و از سوي ديگر، در علوم مختلف به تامل پرداخته و در برخي از علوم صاحب نظر قلمداد مي گرديد. امام، علاوه بر تاملات بسيار جدي در حوزه انديشه سياسي، به اجرا و پياده نمودن باورها، افكار و انديشه هاي خود نيز همت گماشت. يكي از مباحث بسيار مهم در حوزه انديشه سياسي امام خميني «آزاديهاي سياسي » است كه به رغم اهميت بسيار زيادش، كمتر مورد توجه قرار گرفته است. مقايسه اين بعد از انديشه سياسي امام با ساير ابعاد انديشه سياسي وي، نمايانگر آن است كه بحث آزاديهاي سياسي از ديدگاه امام همچنان در حاشيه قرار گرفته و بحث هاي جدي درباره آن انجام نشده است. از اين رو، در اين نوشتار به مفهوم، عناصر و مصاديق آزاديهاي سياسي از ديدگاه امام به اختصار اشاره مي كنيم. هر چند كه امام خميني(ره) به طور كلاسيك و مدون، به بحث آزادي سياسي نپرداخته است; اما

كلام و نقطه نظرات ايشان در اين باره به اندازه اي است كه به خوبي مي توان بر اساس آنها، به استخراج ديدگاه وي دست يازيد. از سوي ديگر، با توجه به اينكه پيش شرط تحقق آزاديهاي سياسي در جامعه، وجود «حكومت قانون » در آن جامعه و «تساوي افراد در برابر قانون » است و از آنجايي كه امام بر اصل «حكومت قانون » و «تساوي افراد در برابر قانون » تاكيد كرده و حكومت اسلامي را مشروط به رعايت قوانين اسلامي دانسته و افراد جامعه را در برابر اين قانون يكسان مي انگارد; لذا بستر مناسبي براي طرح آزاديهاي سياسي از ديدگاه امام وجود دارد. بر اين اساس، با تكيه بر اين دو نكته، تلاش مي كنيم ديدگاه امام در باره آزاديهاي سياسي را تبيين نماييم.

تعريف آزادي سياسي تا كنون تعاريف متعددي از آزادي سياسي ارائه شده است كه در اينجا ضمن اشاره به برخي از آنها، به اختصار عناصر و مصاديق آزادي سياسي را نيز بيان مي كنيم: 1 - منظور از آزادي سياسي، به طور ساده عبارت از آزادي انجام دادن انواع كارهاي مختلفي است كه حكومت مردمي اقتضا مي كند. اين كارها اصولا شامل آزادي استفاده از ابزارهايي است كه از طريق آنها، شهروند بتواند صداي خود را به گوش ديگران برساند و در حكومت تاثير عملي داشته باشد. (1) 2- آزادي سياسي، يعني اينكه فرد بتواند در زندگي سياسي و اجتماعي كشور خود، از راه انتخاب زمامداران و مقامات سياسي شركت جويد و به تصدي مشاغل عمومي و سياسي و اجتماعي كشور نايل آمده و يا در مجامع، آزادانه،

عقايد و افكار خود را به نحو مقتضي ابراز نمايد. (2) 3- آزاديهاي سياسي، مجموعه امتيازاتي است كه اهالي كشور براي مشاركت در حيات سياسي جامعه بدان نياز دارند. اين امتيازات به صورت حقوق مدني(حق راي، حق داوطلبي و حق عضويت در احزاب سياسي) و حقوق سياسي (آزادي رقابت انديشه ها، آزادي انتخابات و آزادي تعيين زمامداران) متظاهر مي شود. (3) 4- آزادي سياسي، قسمتي از حقوق افراد است كه به موجب آن، مي توانند حق حاكميت داشته باشند; خواه بطور مستقيم و خواه از طريق انتخاب نمايندگان. (4) 5- آزاديهاي عمومي، آزاديهايي است كه به عنوان وسيله اي براي مقاومت مردم در برابر تجاوزهاي دولت تلقي مي شود. با تضمين اين آزاديها، دولت نمي تواند به حقوق افراد تجاوز كند و در صورت تجاوز، مردم با استفاده از اين حقوق به قاومت بر مي خيزند. (5) 6- آزادي سياسي، آزادي فرد در صحنه سياست و به بيان ديگر، فقدان، فشار سياسي است. (6) اگرچه تعاريف مذكور متفاوت است; اما مي توان با دقت در اين تعاريف، عناصر مشترك آزادي سياسي را بيان كرد. مهمترين عناصر آزادي سياسي عبارتند از: 1) اعمال حق حاكميت; 2) زمينه سازي مشاركت فعال سياسي در جامعه. آزادي سياسي از سويي، اعمال حق حاكميت مردمي بوده و از سوي ديگر، زمينه ساز مشاركت سياسي مردم در جامعه و تاثير گذاري آنان در حيات سياسي جامعه است. مردم در جامعه با دارا بودن آزادي سياسي مي توانند به طور مستقيم يا غير مستقيم حق حاكميت خود را اعمال نمايند. از طرف ديگر، مردم از راه انتخاب زمامداران و از طريق شركت

در مجامع، مي توانند در زندگي سياسي خود شركت جويند. آزادي سياسي، وصف فرد در جامعه است كه اين حالت، در صورتي رخ مي دهد كه فرد بتواند در جامعه به ايفاي نقش پرداخته و در مسايل سياسي كشور خود تاثير گذار باشد. علاوه بر اين، شايد بتوان در مفهوم آزادي سياسي، عنصر ديگري را نيز بيان كرد. اين عنصر، عبارت است از فقدان فشار و اجبار سياسي از سوي حكمرانان در جامعه. آزادي سياسي در صورتي تحقق پيدا مي كند كه اين امتيازات از سوي حكومت به افراد داده شده و زمينه حضور و مشاركت آنها فراهم شود. بديهي است، در صورتي كه حكومت اين امتيازات را به رسميت نشناسد، ديگر آزادي سياسي تحقق پيدا نمي كند. بر اين اساس، مي توان گفت كه آزادي سياسي از دو عنصر محتوايي اعمال حق حاكميت و مشاركت سياسي مردم در جامعه و يك عنصر صوري و فعلي; يعني فقدان فشار سياسي بر خور دار است. به عبارت ديگر، مفهوم آزادي سياسي متشكل از دو عنصر مذكور است و تحقق اين مفهوم در جامعه، مشروط به فقدان فشار سياسي در آن جامعه است. با توجه به آنچه كه گذشت، مي توان آزادي سياسي را به اختصار اينگونه تعريف كرد: آزادي سياسي عبارت است از آزادي فرد در جامعه سياسي در اثر فقدان فشار سياسي در جامعه، به منظور اعمال حق حاكميت مردمي و مشاركت فعال سياسي در جامعه.

مصاديق آزادي سياسي منظور از مصاديق آزادي سياسي، اقسامي از آزادي سياسي است كه بتواند حقوق اساسي مردم را تضمين نموده و در برابر تجاوزهاي دولت، از آنها محافظت نمايد:

«مهمترين اقسام اين آزاديها عبارت است از: آزادي مطبوعات و بيان، آزادي تشكيل حزب و جمعيت، آزادي تظاهرات، آزادي تشكيل سنديكاها و اتحاديه هاي صنفي، آزادي انتشار كتاب ». (7) درباره مصاديق آزادي سياسي، تعابير متفاوتي وجود دارد كه به نظر مي رسد، بتوان گفت كه منظور از آنها، مواردي است كه بتوان در ظرف فقدان فشار سياسي، حق حاكميت مردمي را تضمين كرده و زمينه مشاركت فعال سياسي مردم را در جامعه فراهم نمايد. بر اين اساس مصاديق آزادي سياسي، آزاديهايي است كه هر چند ماهيتا ممكن است سياسي نباشد; اما برآورده كننده حق حاكميت مردمي و مشاركت سياسي باشد. بنابر اين، آزاديهاي سياسي هم شامل برخي حقوق مدني وهم برخي حقوق سياسي است. حقوقي كه بتواند از سويي، زمينه اعمال حق حاكميت مردمي و مشاركت سياسي آنها را فراهم نموده و از سوي ديگر، از حقوق مردم در برابر حكومت محافظت نمايد. بر اين اساس، برخي از مهمترين مصاديق و اقسام آزادي سياسي عبارتند از: 1.آزادي تعيين سرنوشت و راي; 2.آزادي بيان;3.آزادي مطبوعات; 4.آزادي عقيده و مذهب; 5.آزادي احزاب و اجتماعات.

قلمرو آزادي سياسي آزادي سياسي نيز همچون ساير مقوله ها، قابل تضييق و توسعه است. سعه و ضيق اين مفهوم به دو عامل اساسي بستگي دارد; قانون اساسي و ميزان اعمال قدرت حاكمان. مهمترين عاملي كه قلمرو دامنه آزادي سياسي را معين مي كند، قانون اساسي يك كشور است. قانون اساسي به عنوان مهمترين منبع تبيين كننده آزادي سياسي، حقوق مدني و اساسي انسانها را بيان كرده و دامنه آزادي سياسي شهروندان را معين مي كند. بر اين اساس، مهمترين راه شناخت آزاديهاي

سياسي و قلمرو آن در جامعه، قانون اساسي است. هرچند كه قانون اساسي در تعيين قلمرو آزادي سياسي نقش اساسي دارد; اما تنها عامل نيست. در كنار قانون اساسي عامل ديگري كه به ويژه در عمل و رفتارهاي سياسي اجتماعي شهروندان نقش تعيين كننده اي در سعه و ضيق آزادي سياسي دارد، ميزان اعمال قدرت حاكمان است: «حكمرانان، تنها محدودكنندگان آزادي سياسي مردمند و سعه و ضيق دايره آن، بسته به ميزان اعمال قدرت آنان مي باشد، اگر قدرتمندان سياسي، مردم را در مواجهه و مقابله با خود رها كنند، آزادي سياسي به طور مطلق برقرار مي شود و اگر به تضييق اين دايره بپردازند، آزادي سياسي محدود مي شود». (8) بنابراين، قانون اساسي مهمترين عامل تبيين كننده محدوده و قلمرو آزادي سياسي در مقام نظر، و قدرت حاكمان و ميزان اعمال آن در جامعه، مهمترين عامل تبيين كننده محدوده و قلمرو آزادي سياسي در مقام عمل است. حال با توجه به آنچه كه به اختصار درباره مفهوم، مصاديق و قلمرو سياسي گذشت، ديدگاه امام خميني(ره) در باره آزاديهاي سياسي را بررسي مي كنيم. با مراجعه به انديشه ها و آثار مدون امام، درمي يابيم كه امام به صورت مستقل، بحث مفهومي درباره مفهوم آزادي سياسي نداشته و به جنبه هاي كاربردي اين مفهوم توجه بيشتري نشان داده و از اين رو، بيشتر به مصاديق آن پرداخته است. براين اساس، ما نيز در اين مجال به ديدگاه امام درباره مهمترين مصاديق آزادي سياسي مي پردازيم. نكته مهمي كه در اينجا بايد خاطر نشان ساخت، اين است كه در بررسي ديدگاه امام درباره آزادي سياسي، اين

هدف را نيز دنبال خواهيم كرد كه امام خميني(ره) به عنوان بنيانگذار، ايدئولوگ و رهبر انقلاب، چه سيمايي از آزادي سياسي در حكومت اسلامي ارائه كرده و قلمرو آن را چگونه تبيين نموده است. همانطوري كه اشاره شد، مهمترين عوامل تبيين كننده قلمرو آزادي سياسي، قانون اساسي و ميزان اعمال قدرت حاكمان است. بحث آزادي سياسي از ديدگاه قانون اساسي، بحث مفصل و مجزايي است كه در جاي خود بايد به آن پرداخت ; اما تلقي امام خميني(ره) به عنوان اولين رهبر و حاكم اسلامي در جمهوري اسلامي ايران از آزادي سياسي، چشم انداز بسيار مناسبي از سيماي آزادي سياسي و قلمرو آن را در جمهوري اسلامي ايران ارائه مي كند. براين اساس، بررسي ديدگاه امام در باره مصاديق آزادي سياسي، تبيين كننده قلمرو آن و ارائه كننده سيماي كلي آزادي سياسي در جمهوري اسلامي ايران براساس ديدگاه ايشان خواهدبود. آزاديهاي سياسي از ديدگاه امام خميني(ره)همانطوري كه اشاره شد، مي توان براساس كلام و نقطه نظرات امام درباره آزادي سياسي و مصاديق آن، ديدگاه ايشان را در اين باره بيان كرد. بديهي است كه ذكر مصاديق آزادي سياسي از ديدگاه امام، صرفا بر اساس كلام و نوشته هاي ايشان است و هدف از ذكر موارد مذكور، انحصار آزاديهاي سياسي از ديدگاه امام در اين موارد نيست. بنابراين هدف، تبيين ديدگاه امام در باره مهمترين مصاديق آزادي سياسي است.

1- آزادي و حق تعيين سرنوشت يكي از مهمترين حقوق اساسي مردم در جامعه، حق تعيين سرنوشت است. اين حق، از جمله حقوقي است كه قانون اساسي بسياري از كشورها آن را براي مردم به رسميت شناخته است

و مردم براساس آن، مي توانند در تصميم گيري هاي كلان حكومتي دخالت كرده و در سرنوشت خود، تاثير گذار باشند. از ديدگاه امام خميني(ره)، حق تعيين سرنوشت از حقوق اساسي مردم مي باشد كه به موجب آن، هر ملتي بايد سرنوشت خودش را خودش معين كند. (9) يكي از نكات بسيار مهم در ديدگاه امام، رابطه الهي داشتن مشروعيت در نظريه ولايت فقيه و نقش مردم در حاكميت است. امام، از سويي با باور به ديدگاه «انتصاب » درباره ولايت فقيه، معتقد است كه مشروعيت ولايت فقيه الهي بوده و از سوي ديگر، در بسياري از موارد، بر نقش مردم در حاكميت تاكيد نموده است. بنابر اين، اين سؤال اساسي مطرح مي شود كه از ديدگاه امام، نقش مردم در حاكميت چيست؟ روشن است كه نقش مردم در سطوح مختلفي قابل طرح و بررسي است كه مهمترين آنها عبارتنداز: نقش مردم در مشروعيت بخشي به حكومت و حاكميت و نقش مردم در تصميم گيريهاي اساسي. براساس ديدگاه امام، شروعيت حكومت و حاكم اسلامي، صرفا الهي است و مردم تنها در كارآمد ساختن حكومت و كشف ولي منصوب نقش دارند: «از ديدگاه ولايت انتصابي، مشروعيت حكومت ولي فقيه ناشي از نصب امامان(ع) است و مردم در تفويض ولايت به او هيچ گونه اختياري ندارند; اما در كارآمدي حكومت نقش اصلي (را) دارند. بيعت گرفتن پيامبر(ص) و امامان(ع) از مردم نيز براي كارآمد كردن ولايتشان است نه براي انتصاب آنان.» (10) بنابراين، مفهوم آزادي انتخاب در اين ديدگاه، به مفهوم فراهم ساختن شرط لازم كارآمدي حكومت است. به عبارت ديگر، در صورتي حكومت كارآمد مي گردد

كه مردم آزادانه بتوانند حاكمان را در حكومت اسلامي انتخاب نمايند. از اين رو: «شرط كارآمدي حكومت، انتخاب آزادانه حاكمان توسط مردم است.» (11) به نظر مي رسد كه بتوان از زاويه ديگري نقش مردم در حكومت اسلامي را بر اساس ديدگاه امام با تفكيك «محتوا سازي » و «ساختار سازي » تبيين كرد. از ديدگاه امام، محتوا و ماهيت حكومت اسلامي توسط قانون الهي شكل مي گيرد و مردم در اين مساله نقشي ندارند; اما در ساختن ساختار مناسب حكومت، راي مردم نقش اصلي را ايفا مي كند و بدين سان، مفهوم جمهوريت و اسلاميت نيز در ديدگاه امام آشكار مي گردد. امام، جمهوريت حكومت را براساس راي مردم و اسلاميت آن را براساس قانون الهي مي داند. از اين رو، در پاسخ به سؤالي درباره نظام جايگزين شاهنشاهي در ايران، ضمن معرفي آن به عنوان «جمهوري اسلامي » در توضيح اين اصطلاح مي فرمايد: «اما جمهوري است، براي اينكه به آراي اكثريت مردم متكي است و اما اسلام، براي اينكه قانون اساسي اش عبارت (است) از قانون اسلام، اسلام در همه ابعاد قانون دارد و به همين جهت، احتياج به قوانين ديگري نداريم ». (12) و يا در جايي ديگر، تاثيرپذيري ساختار حكومت از شرايط و مقتضيات جامعه را اين گونه بيان مي فرمايد: «ما خواهان استقرار يك جمهوري اسلامي هستيم و آن، حكومتي است متكي به آراي عمومي. شكل نهايي حكومت با توجه به شرايط و مقتضيات كنوني جامعه ما توسط مردم تعيين خواهد شد.» (13) با توجه به آنچه كه گذشت، روشن مي شود كه علاوه بر كارآمدي، مي توان از

نقش مهم ديگري براي مردم از ديدگاه امام سخن گفت كه عبارت است از: «ساختار سازي ». امروزه اهميت ساختارها و نقش تعيين كننده آنها در زندگي كاملا آشكار است. مردم مي توانند با تعيين ساختارها، در سرنوشت خود نقش اساسي ايفا نمايند. و باتوجه به اين مطلب است كه آزادي به عنوان يكي از اهداف اساسي جمهوري اسلامي، قالب خودش را در جمهوريت پيدا مي كند. به عبارت ديگر، هرچند كه امام تصميم گيري در باره ساختار حكومت را حق مردم مي داند ; اما خود نيز جمهوريت را ترجيح داده و براين باور است كه اين ساختار مي تواند اهداف حكومت اسلامي را در شرايط كنوني به انجام رساند. به عبارت ديگر، جمهوريت مي تواند زمينه ساز تحقق آزادي به مفهوم حق تعيين سرنوشت در جامعه باشد. در نتيجه، از ديدگاه امام، مردم با تعيين ساختار «جمهوري » نقش اساسي در سرنوشت خود ايفا مي كنند. نكته ديگر درباره حق تعيين سرنوشت از ديدگاه امام، بررسي ديدگاه وي درباره «حق راي » است. از آنجا كه «راي دادن » و «راي گيري » از مهمترين جلوه هاي آزادي سياسي به مفهوم حق تعيين سرنوشت است، در اينجا به ديدگاه امام درباره حق راي مردم مي پردازيم. به طور كلي براساس كلام امام، مي توان ديدگاه ايشان را درباره حق راي مردم با سه نكته اساسي توضيح داد: الف: همگاني بودن حق راي; از ديدگاه امام، حق راي از آن همه مردم بوده و هيچ فرد، گروه و صنف خاصي بر ديگران ترجيح و برتري ندارد. از نظر ايشان، تمام اقشار جامعه داراي حق

راي مي باشند. امام، در اين باره مي فرمايد: «همانطوري كه مكرر من عرض كرده ام و سايرين هم گفته اند، انتخابات در انحصار هيچ كس نيست، نه در انحصار روحانيين است، نه در انحصار احزاب است، نه در انحصار گروهها است. انتخابات مال همه مردم است. مردم رنوشت خودشان، دست خودشان است و انتخابات براي تحصيل سرنوشت شما ملت است ». (14) همچنين در جايي ديگر، مساوات مردم را در راي دادن، اينگونه بيان مي كند: «انتخابات دست مردم است، رئيس جمهور و نخست وزير با آن رعيتي كه در كشاورزي كار مي كند و آن بازاري اي كه در بازار كار مي كند، راجع به انتخابات يك جور هستند، علي السواء هستند. يعني رئيس جمهور يك راي دارد، نخست وزير هم يك راي دارد و آن كشاورزي كه در دور دست افتاده ترين اين كشور است، آن هم يك راي دارد. رايشان فرقي باهم ندارد و همه مسؤول هستند». (15) از ديدگاه امام، نه تنها همه مردم داراي حق راي هستند; بلكه اساسا حق مشاركت و تعيين سرنوشت نيز براي همه مردم وجود دارد و تمامي اقشار مردم اعم از مرد و زن بايد در سرنوشت خود مشاركت داشته باشند: «بايد همه شما در اين امر نظر داشته باشيد، در امور سياسي نظر داشته باشيد. براي اينكه امور سياسي مخصوص يك طبقه نيست، همانطوري كه علم مخصوص يك طبقه نيست. همانطوري كه مردها بايد در امور سياسي دخالت كنند و جامعه خودشان را حفظ كنند، زن ها هم بايد دخالت كنند و جامعه را حفظ كنند. زنها هم بايد در فعاليتهاي اجتماعي و

سياسي همدوش مردها باشند; البته با حفظ آن چيزي كه اسلام فرموده است ». (16) ب: برخورداري مردم از آزادي كامل در راي دادن ; از ديدگاه امام، هيچ گونه فشار و اجباري در راي دادن و راي گرفتن جايز نيست و بايد آزادانه صورت گيرد. امام به كرات اين مطلب را بيان كرده اند ; از جمله: «همان طور كه قبلا تذكر دادم، مردم در دادن راي به اشخاص واجد شرايط آزاد هستند و هيچ كس را حق الزام كسي نيست.» (17) در ديدگاه امام، تحميل فرد يا افرادي در انتخابات به مردم انكار گرديده و ضرورت وجود آزادي براي مردم تاكيد گرديده است. از سويي امام، هرگونه تحميل را رد مي كند و از سويي ديگر، لزوم مشورت براي انتخاب اصلح را گوشزد مي كند. بنابراين، معرفي كانديدا در انتخابات جايز است; اما تحميل كانديدا ممنوع. امام در اين باره مي فرمايد: «همان طور كه بارها گفته ام، مردم در انتخابات آزادند و احتياج به قيم ندارند و هيچ فرد و يا گروه يا دسته اي حق تحميل فرد و يا افرادي را به مردم ندارند. جامعه اسلامي ايران كه با درايت و رشد سياسي خود، جمهوري اسلامي و ارزشهاي والاي آن و حاكميت قوانين خدا را پذيرفته اند و به اين بيعت و اين پيمان بزرگ وفادار مانده اند، مسلم قدرت تشخيص و انتخاب كانديداي اصلح را دارند. البته مشورت در كارها از دستورات اسلامي است و مردم با متعهدين و معتمدين خويش مشورت مي نمايند و افراد و گروهها و روحانيون، در حد تذكرات قبلي در حوزه خود مي توانند كانديدا

معرفي نمايند; ولي هيچ كس نبايد توقع داشته باشد كه ديگران اظهار نظر و اظهار وجود نكنند». (18) همان گونه كه ملاحظه مي شود، در اين عبارت، امام هرگونه تحميل و اجبار را در انتخابات انكار مي كند. نكته بسيار مهمي كه در اين عبارت به چشم مي خورد كه شايد مهم ترين دليل اين باور باشد، اعتماد امام به مردم است. از ديدگاه امام مردم قدرت تشخيص و انتخاب كانديداي اصلح را دارا هستند. از اين رو بايد به راي آنها اعتماد كرد و راي آنان را با اطمينان پذيرفت. البته ضرورت مشورت و معرفي كانديداها توسط افراد و گروهها روشن بوده و با آنچه كه گفته شد، تنافي ندارد. مشورت و معرفي كانديدا نيز از عوامل اطمينان بخشي به راي مردم بوده و منافاتي با آزادي انتخاب ندارد. ج: ضرورت راي دادن و انتخاب بر اساس بينش صحيح هر چند كه امام به آزادي كامل در راي دادن باور دارد و ضرورت وجود آزادي مردم را در راي دادن تاكيد مي كند; اما از سوي ديگر، معتقد است كه راي دادن به عنوان يك تكليف و وظيفه بايد براساس بينش صحيح و توام با شناخت كامل صورت پذيرد. از نظر امام، تنها مجوز راي دادن، تشخيص فرد است. يك شهروند از ديدگاه امام، تنها در صورتي مي تواند راي دهد كه به اين بينش و شناخت رسيده باشد و راي دادن صرفا به تبعيت فرد يا افراد در تعيين مصداق كافي نيست. در كلام امام در اين باره مي خوانيم: «فرض بكنيد كه اگر همه كساني كه در راس هستند بروند پيشنهاد بكنند

كه فلان آدم را شما وكيل كنيد; لكن شما به نظرتان درست نباشد، جايز نيست بر شما (كه) تبعيت كنيد. بايد خودتان تشخيص بدهيد كه آدم صحيحي است تا اينكه بتوانيد راي بدهيد». (19) بنابراين از ديدگاه امام، راي دادن به عنوان يك حق اساسي، تنها در صورتي كه همراه با شناخت و بصيرت لازم همراه گردد، ارزش داشته و از منزلت والايي برخوردار است. البته كسب شناخت و بصيرت، از راههاي گوناگوني امكان پذير است كه در اينجا درصدد بيان آنها نيستيم.

2 - آزادي بيان يكي ديگر از آزاديهاي سياسي در جامعه، آزادي بيان است. آزادي بيان كه فراتر از آزادي انديشه و عقيده است، از حقوق اساسي است كه در بسياري از جوامع به رسميت شناخته شده است. بر اساس اين حق، مردم در بيان ديدگاهها و نظرات خود آزاد بوده و از حق انتشار ديدگاههاي خود در كلام و نوشتار برخوردار مي باشند. از اين رو، از اين حق به آزادي بيان و قلم تعبير مي شود. آزادي مطبوعات نيز به عنوان يكي از تعابير بسيار رايج در زمينه آزادي بيان و قلم در اين خصوص مطرح مي شود. يكي از نكات بسيار مهم در زمينه آزادي بيان، بحث از حدود آزادي بيان است. اصل آزادي بيان مورد پذيرش بيشتر دانشمندان و صاحب نظران بوده و بيشتر از حدود آن، در جامعه سخن رفته است. در «حقوق اساسي » نيز امروزه بيشتر از حدود آن سخن مي رود: «آنچه در آزادي بيان اهميت بسيار دارد، تشخيص حدود آن است. توهين و افتراء، شكستن حريم خلوت و تنهايي افراد، تجاوز به حقوق ديگران،

افشاء اسرار دولتي، انتشار نوشته ها و صور قبيح و كفر و ناسزاگويي به مقدسات و تجاوز به حقوق اقليتها، نمونه هايي از تعدي به حقوق جامعه است ». (20) با عنايت به اين نكته و با توجه به اينكه امروزه در جامعه ما نيز اصل آزادي بيان به عنوان يكي از حقوق اساسي مردم توسط حكومت و قانون اساسي به رسميت شناخته شده است و اختلاف، تنها درباره حدود آن است، ما نيز در اينجا درباره اصل آزادي بيان از ديدگاه امام بحث نكرده ; بلكه به تبيين حدود آزادي بيان از ديدگاه ايشان مي پردازيم. در اين راستا، به سه نكته اساسي در ديدگاه امام درباره آزادي بيان اشاره مي كنيم كه در واقع تبيين كننده حدود آن به شمار مي روند: الف - آزادي بيان و لزوم مراعات منافع مردم ; از نظر امام خميني، يكي از مهمترين موانع آزادي بيان، «مضر بودن » آن به منافع و حال ملت است. اگر بيان يك مطلب و ديدگاه در راستاي منافع ملت نبوده، بلكه مضر به حال مردم بوده و مفاسدي را به دنبال داشته باشد، بيان آن مطلب جايز نمي باشد. بنابراين، هر گاه بيان ديدگاهها و اظهار نظرها در راستاي منافع مردم باشد، قهرا جايز بوده و مردم در اين زمينه آزادي بيان دارند. امام در اوائل انقلاب در پاسخ به سؤالي در باره حدود آزادي بيان مي فرمايد: «اگر چنانچه مضر به حال ملت نباشد، بيان همه چيز آزاد است. چيزهايي آزاد نيست كه مضر به حال ملت ما باشد». (21) نكته اي كه بايد در اينجا يادآوري كرد، اين

است كه اساسا صرف بيان ديدگاهها و نقطه نظرها در بسياري از مواقع نه تنها مضر به حال مردم نمي باشد ; بلكه در راستاي منافع آنها خواهد بود. چرا كه جامعه اي كه در معرض آراء و ديدگاههاي گوناگون قرار گيرد، بهتر مي تواند از امكانات و توانمندي هاي بالقوه خود بهره گيرد. بديهي است كه تضارب آراء و انديشه ها در يك جامعه، باعث پويايي آن جامعه و پيشرفت جامعه مي گردد. از اين رو، مي توان گفت كه اصل اوليه در آزادي بيان، بر فايده رساني و منفعت رساني استوار بوده تا ضرر زدن به منافع مردم. در نتيجه، حكومتها بايد زمينه طرح ديدگاهها و بيان انديشه ها را فراهم نمايند و تنها در صورتي كه ضرر رساندن به منافع مردم محرز گردد، از طرح اين ديدگاهها جلوگيري نمايند. ب - آزادي بيان و ضرورت مقابله با توطئه ها; يكي ديگر از نكاتي كه امام بر آن تاكيد مي كند، نفي توطئه و پرهيز از به كارگيري آزادي بيان در راستاي يك توطئه است. آزادي بيان اگر در چارچوب يك طرح توطئه آميز باشد، قابل قبول نبوده و از آن جلوگيري مي شود. از اين رو، آزادي بيان مادامي كه در جهت يك توطئه يا طرح براندازي و خرابكارانه شكل نگيرد، نه تنها مانعي نداشته ; بلكه از حقوق اساسي مردم محسوب مي گردد. امام در اين باره مي فرمايد: «آزادي آراء در اسلام از اول بوده است. در زمان ائمه ما عليهم السلام ; بلكه در زمان خود پيغمبر(ص) آزاد بود، حرفهايشان را مي زدند. حجت ما داريم... كسي كه حجت

دارد، از آزادي بيان نمي ترسد; لكن توطئه را اجازه نمي دهيم ». (22) دو نكته اساسي در اين عبارت به چشم مي خورد; اول آن كه، امام آزادي بيان را از توطئه جدا مي كند و توطئه را انكار كرده و بر آزادي بيان صحه مي گذارد و ديگر آنكه، امام به يك نوع ثبات برآمده از قدرت استدلال براي حكومت اسلامي قائل است كه آزادي بيان، نه تنها نمي تواند اين ثبات را برهم زند ; بلكه در تقويت آن مؤثر مي افتد. اين مطلب نيز رهنمودي است براي حكومتهاي اسلامي و مسؤولان آن كه نه تنها از آزادي بيان واهمه نداشته باشند; بلكه با تلاش براي تقويت بنيانهاي جامعه، ثباتي را پديد آورند كه وجود آزادي بيان نه تنها آن بنيانها را متزلزل نسازد ; بلكه بر تقويت آنها نيز بيفزايد. ج - آزادي بيان و ضرورت پرهيز از انتقام جويي نكته ديگر در باره آزادي بيان از ديدگاه امام، اين است كه بايد از آزادي بيان براي انتقاد حكومت و مسؤولين استفاده شود نه براي انتقام جويي. امام با تفكيك انتقاد سالم و انتقام جويي، ضمن تاكيد بر به كارگيري شيوه هاي صحيح در انتقاد از ديگران، انتقام جويي را انكار مي كند. در نتيجه، از نظر امام اين مطلب، معياري است براي ارزيابي روزنامه ها و مطالبي كه مي نويسند. هدف نويسندگان اگر در راستاي انتقاد سالم باشد، بايد حمايت شود; ولي اگر در جهت انتقام جويي باشد، بايد پرهيز گردد. امام در اين باره مي فرمايند: «مساله ديگر راجع به انتقاد، (اين است كه) البته روزنامه ها بايد مسائلي

را كه پيش مي آيد، نظر كنند. يك وقت انتقاد است ; يعني انتقاد سالم است، اين مفيد است. يك وقت انتقام است نه انتقاد، اين نبايد باشد. اين با موازين جور درنمي آيد. انسان چون با يكي خوب نيست، در مطبوعات او را بكوبد، كار درستي نيست. اما اگر كسي خلاف كرده است، بايد او را نصيحت كرد، پرده دري نباشد; ولي انتقاد خوب است. بايد در اين امور خيلي ملاحظه بفرماييد تا مطبوعات مركزي باشد براي استفاده عموم و اينكه مردم بفهمند بايد چه بكنند و بايد چه بشود.» (23) با توجه به آنچه كه گذشت، مي توان گفت كه از ديدگاه امام، آزادي بيان در جامعه ضرورت دارد و تنها در صورتي كه در راستاي ضرر زدن به منافع مردم يا توطئه و يا انتقام جويي باشد، قابل قبول نمي باشد. از نظر امام، حكومت اسلامي داراي چنان تواني در استدلال كردن هست كه وجود آزادي بيان در جامعه نه تنها نمي تواند به آن آسيبي برساند; بلكه در راستاي تقويت حكومت، مي تواند مفيد تلقي گردد. 3 - آزادي احزاب، انجمنها و تشكيل اجتماعات يكي ديگر از مهمترين اقسام آزادي سياسي، آزادي اجتماعات، تشكلها و احزاب است. شركت در گروهها، جناحها و احزاب سياسي، از حقوق اساسي مردم محسوب مي شود. براساس ديدگاه حقوق اساسي: «كليه شهروندان حق دارند در گروه بندي هاي مختلف سياسي، اجتماعي، صنعتي و اقتصادي شركت كنند. جلوگيري از اين حق مباينت آشكاري با آزادي دارد، مگر آنكه تجمع و گروه بندي، خطراتي براي نظم عمومي مستقر داشته باشد.» (24) همانطوري كه ملاحظه مي شود، مهمترين مانع

شركت در گروهها و جناحها و احزاب سياسي، برهم زدن نظم عمومي است. به همين دليل، گفته مي شود كه: «تشكيل اجتماعاتي آرام و بي آشوب و اعتراض دسته جمعي در جامعه اي برخوردار از نظم و آرامش، حق هر انساني است ». (25) «ولي از سوي ديگر، «تشكيل اجتماع به منظور آشوب، تعدي و نزاع، ممنوع است.» (26) امروزه ديدگاه هاي متعددي درباره آزادي احزاب، در جامعه سياسي ايران وجود دارد. برخي، آزادي بي قيد و بند براي احزاب را باور داشته و به دنبال شكل گيري آن هستند. برخي ديگر، با انكار اصل حزب در جامعه اسلامي، به مخالفت با شكل گيري احزاب پرداخته اند. گروه ديگري كه به نظر مي رسد ديدگاه معتدل و قابل اجرايي را پذيرفته اند، براين باور هستند كه آزادي احزاب در چارچوب قانون است. اين ديدگاه در قانون اساسي جمهوري اسلامي ايران پذيرفته شده و چارچوب فعاليت احزاب را مشخص مي كند. براساس قانون اساسي، مادامي كه احزاب، اصول استقلال، آزادي، وحدت ملي، موازين اسلامي و اساس جمهوري اسلامي را نقض نكنند، آزاد هستند. (27) حال با توجه به آنچه كه گذشت، به ديدگاه امام درباره آزادي احزاب، انجمنها و تشكيل اجتماعات به اختصار اشاره مي كنيم. بررسي ديدگاه امام درباره آزادي احزاب و تشكلها، نيازمند بررسي مستقل و گسترده اي است كه در اين مختصر نمي توان به آن پرداخت. بديهي است كه تبيين ديدگاه امام در باره احزاب و تشكلها مستلزم نگاهي مجموعي به تمامي آثار امام بوده كه اين امر از هدف نوشتار حاضر بدور از حوصله آن خارج است. از اين رو، تنها

به سه نكته اساسي در ديدگاه امام در اين باره اشاره مي كنيم: الف - از نظر امام، آزادي تشكيل اجتماعات و مشاركت در صحنه هاي سياسي اجتماعي، از اهداف اساسي انقلاب است. امام در اوائل انقلاب، در اين باره مي فرمايد: «از اين چيز بهتر چه مي خواستيد از يك انقلاب؟ همان كه ملت مي خواست، آزادي را مي خواست، حاصل است. همه الان آزاد نشسته اند و در همه جا آزاد مجتمع هستيد و در پنج سال پيش هيچ نمي توانستيد يك همچو اجتماعي را ايجاد كنيد. آزاديد; اين چيزي بود كه ملت مي خواست و شد.» (28) مقايسه تاريخ دو دهه پس از انقلاب، با دوران قبل از آن به خوبي اين واقعيت را آشكار مي كند كه انقلاب اسلامي، آزادي اجتماعات را براي مردم به ارمغان آورد. ب - از نظر امام، جمهوري اسلامي، آزادي فعاليت سياسي اجتماعي رابه گروهها و احزاب داده است. پس از انقلاب، اجازه فعاليت و مشاركت در امور به گروهها و احزاب داده شد وانقلاب به تمام معنا آزاديبخش بود. ج - مانع اصلي آزادي احزاب و گروهها و تشكلهاي سياسي از ديدگاه امام، اقدام به توطئه و طرحهاي براندازي و انجام اقداماتي بر خلاف مصالح مردم است. امام معتقد است كه بايد به احزاب و گروهها اجازه فعاليت داده شود، مشروط بر اينكه به توطئه و انجام فعاليتهاي مضر به مردم دست نزنند. امام درباره نكته دوم و سوم مي فرمايد: «جمهوري اسلامي از اول كه پيروز شد، آزادي را به طور مطلق به همه طوايف داد. نه تنها هيچ روزنامه اي تعطيل نشد; بلكه

هر گروه و حزبي به كارهاي خود مشغول بودند و بعضي از گروهها كه ناشناخته بودند، از طرف دولت به كار گمارده شدند. ليكن به تدريج فهميده شد كه اينها يا توطئه گرند يا جاسوسي مي كنند. از طرف ديگر نمي شد كه انقلاب را رها كنيم. نه اسلام اجازه مي داد و نه عقل كه يك دسته از عنوان دولت يا غير دولت براي سرنگوني جمهوري اسلامي سوءاستفاده نموده يا جاسوسي كنند و ما ساكت باشيم.» (29) با توجه به آنچه كه به اختصار گذشت، مي توان گفت كه از نظر امام، اصل آزادي گروه بندي سياسي - اجتماعي و احزاب در چارچوب قانون رسميت داشته و مادامي كه به اقداماتي از قبيل توطئه يا جاسوسي دست نزنند، مي توانند به عاليت سياسي اجتماعي پردازند. امام، وجود آزاديهاي مذكور را نه تنها مخالف نظام جمهوري اسلامي نمي داند; بلكه بر اين باور است كه چنين آزادي را انقلاب اسلامي براي مردم به ارمغان آورده است.

4 - آزادي دين - مذهب يكي ديگر از شاخه هاي آزادي سياسي، آزادي مذهب است. اين آزادي هم شامل آزادي داشتن يا پذيرفتن يك دين و مذهب مي شود و هم آزادي ابراز مذهب يامعتقدات و انجام مراسم و فرايض ديني. نوع اول ; «يعني اينكه شخص بتواند آزادانه و به طور آشكار و يا در خفا معتقدات مذهبي خود را از راه بيان يا نوشته ابراز نمايد و هيچ كس مانع آزادي او نشود و آن در اين حد; يعني در حد فكر و انديشه، با آزادي عقيده و بيان فرق ندارد». (30) اما نوع دوم ; «يعني

اينكه شخص بتواند مراسم و فرائض مذهب خود را به گونه اي كه در شريعت آمده است، اجرا نمايد و نظم خواسته شده را در بين افراد و جامعه برقرار سازد.» (31) از ديدگاه حقوق اساسي، فرد حق دارد در خويشتن خويش، هرگونه مذهبي را انتخاب نمايد بي آنكه متحمل صدمات و ضررهايي در زندگي اجتماعي اش شود. به عبارت ديگر، هر شهروند به دليل آنكه در يك جامعه زندگي مي كند، از حقوق اساسي برخوردار است. اين حقوق در جامعه براساس مذهب تقسيم و توزيع نمي گردد; بلكه تابعيت يك كشور، اين حقوق را براي وي به ارمغان مي آورد. علاوه بر اين، پذيرش مذهبي برخلاف مذهب رسمي جامعه نبايد باعث محروم شدن او از حقوق اساسي اش گردد. و بدين سان، آزادي ديني - مذهبي كه ماهيتا سياسي نيست، با آزاديهاي سياسي ارتباط وثيقي پيدا مي كند و از اين جهت، در زمره آزادي هاي سياسي قرار مي گيرد. صرف نظر از بحث بسيار مهم نظري درباره آزادي مذهب براساس منابع ديني كه بايد در جاي خود به آن پرداخت، در اين جا سؤالات بسيار مهمي طرح مي شود، از قبيل اينكه: آيا اقليتهاي مذهبي، آزادي انجام فرايض مذهبي را دارا هستند؟ وظيفه حكومت اسلامي در برابر آنها چيست؟ آيا تمامي شهروندان، قطع نظر از مذهب خود، از حقوق اجتماعي برخوردارند؟ آيا اقليتهاي مذهبي در اظهار عقايد خود آزادند؟ آيا اين آزادي محدوديتي دارد؟ هرچند كه پاسخ به اين سؤالات براساس قانون اساسي آسان و امكان پذير است ; اما در اينجا تلاش مي كنيم براساس ديدگاه امام، به طور اختصار به اين

سؤالات پاسخ دهيم. در اين راستا، نكات چهارگانه زير را كه پاسخ دهنده سؤالات مذكور هستند، از ديدگاه امام بيان مي كنيم: 1- از نظر امام اقليتهاي مذهبي در حكومت اسلامي آزادي انجام فرائض مذهبي را دارا هستند. اقليتهاي مذهبي مي توانند به طور آزادانه به اعمال مذهبي خود بپردازند. امام در آستانه پيروزي انقلاب و تشكيل حكومت اسلامي در پاسخ به سؤالي در اين باره مي فرمايد: «تمام اقليتهاي مذهبي در حكومت اسلامي مي توانند به كليه فرايض مذهب خود آزادانه عمل نمايند.» (32) 2- از ديدگاه امام، وظيفه حكومت اسلامي حمايت از حقوق اقليتهاي مذهبي است. حكومت اسلامي بايد از حقوق آنان همچون ساير شهروندان دفاع كند. امام در پاسخ به سؤالي درباره روابط ميان اقليتها مي فرمايد: « اقليتهاي مذهبي نه تنها آزادند; بلكه دولت اسلامي موظف است از حقوق آنان دفاع كند.» (34) و نيز در جايي ديگر مي فرمايد: «حكومت اسلامي موظف است از حقوق آنان (اقليتهاي مذهبي) به بهترين وجه حفاظت كند.» (34) 3- از نظر امام، برخورداري از حقوق اجتماعي در جامعه براساس تابعيت كشور است و تمام شهروندان ايراني از حقوق اجتماعي برخوردارند و در اين زمينه، اقليتهاي مذهبي نيز همچون مسلمانان، از اين حقوق برخوردارند. به عبارت ديگر، حقوق اجتماعي بر اساس مذهب، در جامعه توزيع نمي شود: «هر ايراني حق دارد كه مانند همه افراد از حقوق اجتماعي برخوردار باشد. مسلمان يا مسيحي و يا يهودي و يامذهب ديگر فرق ندارد.» (35) و نيز در جايي ديگر مي فرمايد: «اسلام بيش از هر ديني و بيش از هر مسلكي به اقليتهاي مذهبي، آزادي داده است.

آنان نيز بايد از حقوق طبيعي خودشان كه خداوند براي همه انسانها قرار داده است، بهره مند شوند. ما به بهترين وجه از آنان نگهداري مي كنيم.» (36) 4- از نظر امام، اقليتهاي مذهبي مي توانند آزادانه به مسائل خود بپردازند و حق اظهار عقيده خود را نيز دارند: «اسلام هميشه حافظ حقوق مشروع اقليتهاي مذهبي بوده و هست. آنان در جمهوري اسلامي آزادند و آزادانه به مسائل خود مي پردازند و در پناه حكومت اسلامي چون بقيه افراد، در اظهار عقيده آزادند.» (37) البته در لسان امام، اقليتهاي مذهبي آزادي اظهار عقيده خود را دارند، نه آزادي خرابكاري. امام در پاسخ به سؤالي در باره آزادي بيان عقيده براي اقليتها، مي فرمايد: «در حكومت اسلامي، همه افراد داراي آزادي در هر گونه عقيده اي هستند وليكن آزادي خرابكاري را ندارند.» (38) بنابراين در اينجا نيز امام، دغدغه حفظ نظام اسلامي را داشته و حفظ نظام اسلامي را بر همه مسائل مقدم مي دارد. از نظر امام، حفظ نظام از مهمترين واجباتي است كه بر ساير امور مقدم بوده و امور ديگر از جمله آزادي، در راستاي حفظ نظام مفهوم پيدا مي كنند.

جمع بندي و نتيجه گيري در اين نوشتار مختصر، با اشاره به مفهوم، عناصر، مصاديق و قلمرو آزادي سياسي ; ديدگاه امام خميني(ره) در باره برخي از مهمترين آزاديهاي سياسي; يعني: آزادي و حق تعيين سرنوشت و راي، آزادي بيان، آزادي احزاب و تشكلها و آزادي مذهب را مورد توجه و بررسي قرار داديم. برخي از يافته ها و نتايج بدست آمده از پژوهش حاضر عبارتند از: 1- مهمترين نقش مردم در حكومت

اسلامي از ديدگاه امام را مي توان «ساختار سازي » دانست. مردم در تعيين ساختار مناسب براي حكومت اسلامي نقش اساسي دارند. محتواي اين حكومت را قانون الهي تامين كرده است. شروعيت حكومت نيز الهي است. 2- از ديدگاه امام، حق راي همگاني بوده و شامل تمامي اقشار و اصناف جامعه مي شود; مردم از آزادي كامل در راي دادن برخوردار مي باشند و هيچ گونه فشار و تحميلي در راي دادن و راي گيري جايز نيست. مردم بايد براساس بينش و شناخت صحيح، در راي گيري شركت نمايند. هم چنين كسب آگاهيهاي لازم در راي دادن ضرورت دارد. 3- از ديدگاه امام، «ضرر زدن » به منافع مردم، «توطئه » و «انتقام جويي »، از مهمترين موانع «آزادي بيان » شناخته مي شود و حكومت اسلامي داراي چنان پايه هاي مستحكمي است كه وجود آزادي بيان درصورتي كه همراه با موارد مذكور نباشد، نه تنها باعث آسيب زدن به آن نمي شود; بلكه در راستاي تقويت آن خواهد بود. 4- از نظر امام، آزادي تشكيل اجتماعات و مشاركت مردمي، از اهداف اساسي انقلاب مي باشد. جمهوري اسلامي ايران، آزادي فعاليت سياسي اجتماعي را براي گروهها و تشكلها به ارمغان آورده است; ولي مهمترين مانع فعاليت گروهها و تشكلهاي سياسي، مشاركت در طرح براندازي و توطئه عليه نظام است. 5- از نظر امام، اقليتهاي مذهبي در حكومت اسلامي، از آزادي كامل در انجام فرائض مذهبي خود برخوردار بوده و وظيفه حكومت اسلامي حمايت از حقوق آنها است. اقليتهاي مذهبي آزادي اظهار عقيده خود را نيز دارا هستند; اما نه آزادي خرابكاري. از اين رو، حفظ

نظام در اينجا نيز از نظر امام، مهمترين معيار رعايت و احترام به اصل آزادي فعاليتهاي مذهبي آنهاست. پي نوشت ها: 1 . كارل كوهن، دموكراسي، ترجمه فريبرز مجيدي، انتشارات خوارزمي، تهران، ص 184. 2. منوچهر طباطبائي مؤتمني، آزاديهاي عمومي و حقوق بشر، دانشگاه تهران،1370، ص 96. 3. سيد محمد هاشمي، حقوق اساسي جمهوري اسلامي ايران، دانشگاه شهيد بهشتي، تهران ،1374، ج 1، ص 169. 4. محمد جعفر جعفري لنگرودي، ترمينولوژي حقوق، ابن سينا، بنياد راستاد، تهران،1363، ص 31. 5. مصطفي رحيمي، قانون اساسي ايران و اصول دموكراسي، اميركبير، تهران،1357، ص 190. 6. مهدي منتظر قائم، آزادي سياسي، حكومت اسلامي، سال دوم، شماره اول ،ص 100. 7. مصطفي رحيمي، پيشين. 8. مهدي منتظر قائم، پيشين. 9. امام خميني، صحيفه نور، ج 3، ص 204. 10. مهدي منتظر قائم، پيشين. 11. همان. 12. امام خميني، صحيفه نور، ج 4، ص 21. 13. همان، ج 2، ص 260. 14. همان، ج 18، ص 245. 15. همان، ص 203. 16. همان، ص 264. 17. همان، ج 17، ص 103. 18. همان، ج 20، ص 194. 19. همان، ج 18، ص 204. 20. جعفر بوشهري، مسائل حقوقي اساسي، نشر دادگستر، تهران،1376،ص 33. 21. امام خميني، صحيفه نور، ج 4، ص 259. 22. همان، ج 5، ص 130. 23. همان، ج 19، ص 216. 24. ابوالفضل قاضي، حقوق اساسي و نهادهاي سياسي، دانشگاه تهران، 1370، ج 1، ص 660. 25. جعفر بوشهري، پيشين، ص 35. 26. همان، ص 36. 27. ر. ك: قانون اساسي جمهوري اسلامي ايران، فصل سوم، بويژه اصل 26. 28. امام خميني، صحيفه نور، ج 10، ص

128-129. 29. همان، ج 18، ص 73. 30. منوچهر طباطبائي مؤتمني، پيشين، ص 95. 31. همان. 32. امام خميني، صحيفه نور، ج 3، ص 75. 33. همان، ص 159. 34. همان، ص 75. 35. همان، ص 159. 36. همان، ص 48. 37. همان، ص 33. 38. همان، ص 100. منابع مقاله:

فصلنامه علوم سياسي، شماره 5، ميراحمدي، منصور؛

آزادي در انديشه سياسي حضرت امام خميني (ره)

آزادي در انديشه سياسي حضرت امام خميني(س) چكيده: در اين مقاله آزاديهاي مدني از منظر انديشه سياسي امام خميني(س) مورد بررسي قرار گرفته است. اين مقاله نظريه امام خميني(س) در اين زمينه را «آزادي قانوني » مي نامد و وجوه گوناگون آن را در آرا و عملكردهاي امام جستجو مي كند. در اين مقاله حريم خصوصي در نظريه امام بسان حوزه اي ديده شده است كه حكومت حق وضع قانون در آن و تحديد دامنه آن را ندارد. حضرت آيت الله العظمي امام خميني(س) رهبر انقلاب شكوهمند اسلامي و بنيانگذار نظام جمهوري اسلامي ايران، به عنوان عالمي برجسته در علوم مختلف اسلامي (چون: فلسفه، عرفان، فقه، اصول، تفسير، اخلاق و رجال) شناخته شده و آثار گرانقدري در اين علوم از خود بر جاي گذاشته اند. از منظري ديگر، ايشان فردي سياستمدار بودند كه با سياست جهان و قدرتهاي استكباري آشنايي داشتند و صاحب قدرت، شجاعت و مهارت ستودني در رهبري يك انقلاب عظيم و موفق بر عليه نظامي كهن و مورد حمايت قدرتهاي بزرگ جهاني بودند. لكن در باب «انديشه سياسي » آنگونه كه شايسته است شناخته نشده اند. آنچه معمولا در اين زمينه از ايشان معروف است عمدتا «اصل ولايت فقيه » است. در حالي كه ايشان

نظريات قابل توجهي درباره موضوعاتي چون: سرشت انسان، تاسيس حكومت، اهداف دولت، مشروعيت، قرارداد اجتماعي، حكومت قانون، انواع حكومتها، مشروطيت، آزادي، عدالت، سعادت و ... ابراز نموده اند كه حتي اصل ولايت فقيه نيز بدون فهم و تبيين صحيح اين نظريات بدرستي درك نخواهد شد. در اين مقاله سعي شده است كه به طور فشرده يكي از اين اصول يعني «آزادي » تبيين شود. اميد است كه توفيق تشريح كافي اين اصل و نيز ساير اصول مورد اشاره براي نگارنده حاصل شود.

1- تعريف آزادي الف. آزادي فلسفي يا توصيفي در فلسفه امام، آزادي به دو معنا به كار رفته است: آزادي فلسفي يا توصيفي، و به بيان ديگر، اختيار (Free - will) و آزادي حقوقي (Freedom) يا تجويزي. در مساله «جبر و اختيار» كه از مهمترين موضوعات عقيدتي اسلام است، امام نظريه «جبر» را كه از طرف اشاعره ابراز شده رد مي كند و آن را ستم به خداي متعال و پايمال كننده حق آفريدگان معرفي مي كند. (1) جبريون معتقدند كه خلق به طور كلي از تاثير بركنارند و همه تاثيرات به گونه مباشرت و بدون واسطه به خداي تعالي استناد دارند. (2) در نتيجه انسان «فاقد اراده و اختيار و آزادي » و مقهور اراده حق تعالي است. همچنين نظريه «تفويض » را كه معتزله آن را ساخته و پرداخته اند، شرك به خداي متعال توصيف مي كند. (3) قائلان به تفويض معتقدند: هرگاه بنده اي كاري انجام مي دهد و يا هر موجودي هر گونه اثر از او ظاهر مي شود حضرت باري تعالي، العياذبالله، بود و نبودش يكسان است ... (و)

حق تعالي ... مكلف را آفريده و كارهايش را به او واگذار كرده است. (4) نتيجه اين نظريه اين است كه انسان «داراي آزادي و استقلال كامل در كارهايش » است و اراده خداي تعالي هيچ نقشي در زندگي او ندارد. امام پس از رد نظريه جبر و تفويض، نظريه «الامر بين الامرين » را كه نظريه مذهب اماميه است نقل مي كند و توضيح مي دهد كه: در تمام هستي و دار تحقق، فاعل مستقلي به جز خداي تعالي نيست و ديگر موجودات همان گونه كه در اصل وجود مستقل نيستند بلكه ربط محضند و وجودشان عين فقر و تعلق است و ربط و احتياج صرفند، صفات و آثار و افعالشان نيز استقلالي نيست. صفاتي دارند و داراي آثاري هستند و كارهايي انجام مي دهند ولي در هيچ يك از اينها استقلال ندارند... آيه مباركه: «و ما تشاؤون الا ان يشاء الله (5)... مي فرمايد: شما نخواهيد خواست مگر آنكه خدا بخواهد كه در عين حالي كه مشيت را براي خلق اثبات مي فرمايد وابستگي آن را به مشيت الهي بيان مي كند، نه اينكه بخواهد بگويد كه دو چيز داراي تاثير باشند: مشيت خلق و مشيت خالق، و يا اينكه به طور اشتراك مؤثر باشند; بلكه به گونه اي است كه مشيت (انسان) ممكن ظهور مشيت خدا و عين ربط و تعلق به مشيت خدا است. (6) امام انسان را مختار و آزاد مي داند لكن نه مستقل از قدرت، اراده و خواست خداي متعال. در نتيجه، انسان مقهور اراده الهي نيست. از سوي ديگر، امام ضمن قبول اينكه سرشت انسانها در ميل

به نيكي و بدي تفاوت دارد و تفاوت انسانها در نطفه، در پاكي و ناپاكي رحم، رفتار مادر در ايام بارداري و شير دادن به فرزند، محيط تربيتي و ديگر امور موجب تفاوت آنها در ميزان ميل به نيكي و بدي مي شود; ولي هيچ يك از اينها را مانع «اختيار و آزادي انسان در تصميم گيري و كنش » نمي داند و انسان را مقهور طبيعت، وراثت و محيط تربيتي نمي داند. (7) حاصل سخن اينكه، امام معتقد است انسان موجودي است داراي اراده، اختيار و آزادي در تصميم گيري و كنش; نه اراده الهي نه وراثت، نه طبيعت و نه محيط رشد و نمو و زيست، اراده انسان را مقهور خويش نساخته اند و انسان را «مجبور» نكرده اند. اين «آزادي فلسفي يا توصيفي » است، كه پيش فرض بحث «آزادي حقوقي و تجويزي » است. اگر در بحث فلسفي انسان را مقهور و مجبور و فاقد اختيار بدانيم جايي براي بحث از اينكه آيا خوب است انسان را در كارهايش آزاد بگذاريم يا برخي انسانها مجازند اراده خود را بر انسانهاي ديگر تحميل كنند و آزادي آنها را محدود كنند باقي نخواهد ماند. ب. آزادي حقوقي يا تجويزي در حالي كه آزادي فلسفي به بحث از وجود اراده براي انسان مربوط مي شود، و بحث درباره «بود و نبود» است، آزادي حقوقي به تجويز آزاد گذاشتن انسان در تصميم گيري و كنش مربوط مي شود، و بحثي درباره «بايد و نبايد» است. در اينجا امام آزادي را به نبود الزام و اكراه از سوي سايرين تعريف مي كند و آن را «به

مثابه شرايطي كه در آن شخص مجبور نيست، مقيد نيست، در امورش مداخله نمي شود، و تحت فشار قرار نمي گيرد» (8) تعريف مي كند. امام در اينجا همچون آيزايا برلين كه معتقد است «هر چه حوزه عدم مداخله وسيعتر باشد، آزادي من بيشتر است »، (9) آزادي را به «حوزه اي از عدم مداخله » (10) تعريف مي كند. امام در پاسخ اوريانافالاچي كه از ايشان خواستار ارائه يك تعريف ساده از آزادي مي شود مي فرمايد: آزادي يك مساله اي نيست كه تعريف (پيچيده اي) داشته باشد. مردم عقيده شان آزاد است، كسي الزامشان نمي كند كه شما بايد حتما اين عقيده را داشته باشيد، كسي الزام به شما نمي كند كه حتما بايد اين راه را برويد، كسي الزام به شما نمي كند كه بايد اين را انتخاب كني، كسي الزامتان نمي كند كه در كجا مسكن داشته باشي يا در آنجا چه شغلي را انتخاب كني. آزادي يك چيز واضحي است. (11)

2- ارزش آزادي الف. آزادي حقي خدادادي در نظر امام آزادي داراي جايگاه والايي است. آزادي حقي اوليه، طبيعي و خدادادي است. اين حكومتها نيستند كه به مردم آزادي اعطا مي كنند، بلكه آفريدگار انسان، او را آزاد آفريده و به او آزادي اعطا فرموده است. حكومتها نه به شهروندان آزادي داده اند و نه مي توانند آن را ناديده بگيرند. آزادي حقي است خدادادي كه حكومتها موظف به رعايت و پاسداري از آن هستند. امام در يك سخنراني در پيش از انقلاب اسلامي در توصيف آرمان ملت از انقلاب بر عليه حكومت سلطنتي مي فرمايد: مملكت ما امروز قيام

كرده است و اين قيام قيامي است كه همه موظفيم دنبالش برويم... هر كس كه هست، اهل اين مملكت است بايد دنبال اين اهالي مملكتش باشد تا اين كار بشود، بلكه مساله اي است كه، منطقي است كه بشر بايد دنبالش باشد. اينها دارند حقوق اوليه بشريت را مطالبه مي كنند. حق اوليه بشر است كه من مي خواهم آزاد باشم، من مي خواهم حرفم آزاد باشد. (12) با اين بيان، امام آزادي را حقي اوليه براي عموم بشريت قلمداد مي كند و آنان را براي گرفتن اين حق اوليه ترغيب مي نمايد. امام در توضيح وجود آزادي براي اقليتهاي ديني و مسلكي در حكومت اسلامي در يك مصاحبه مطبوعاتي مي فرمايد: اسلام بيش از هر ديني بيش از هر مسلكي به اقليتهاي مذهبي آزادي داده است، آنان نيز بايد از حقوق طبيعي خودشان كه خداوند براي همه انسانها قرار داده است بهره مند شوند. ما به بهترين وجه از آنها نگهداري مي كنيم. در جمهوري اسلامي كمونيستها نيز در بيان عقايد خود آزادند. (13) امام در رد سخن شاه سابق ايران كه مدعي بود به مردم ايران آزادي اعطا كرده است برمي آشوبد و اعطاي آزادي از سوي حكومت را به مسخره مي گيرد و مي فرمايد: اين چه وضعي است كه در ايران هست؟ اين چه آزادي است كه اعطا فرموده اند آزادي را؟! مگر آزادي اعطا شدني است؟! خود اين كلمه جرم است، كلمه اينكه اعطا كرديم آزادي را، اين جرم است. آزادي مال مردم است، قانون آزادي داده، خدا آزادي داده به مردم، اسلام آزادي داده، قانون اساسي آزادي داده به

مردم... آزادي اعطايي كه آزادي حقيقتا نيست. (14) در اينجا گرچه امام به نظريه جان لاك، فيلسوف انگليسي، كه معتقد است انسانها طبيعتا آزاد، برابر و مستقل هستند و هيچ كس را نمي توان از اين دارايي محروم كرد و او را مطيع قدرت سياسي ديگري بدون رضايت خود او نمود، رضايتي كه از راه توافق با ديگر حاصل شده باشد، (15) نزديك مي شود; لكن به موجب آنكه امام يك فيلسوف الهي است هم آزادي را عطيه اي الهي مي داند و هم براي خود خالق حق دخالت در آزادي بشر را محفوظ مي داند. (16) نتيجه اين اصل كه «آزادي حقي اولي، فطري، طبيعي و خدادادي براي بشر» است، اين مي شود كه حكومت بايد دغدغه رعايت آزادي شهروندان را داشته باشد و آن را تضمين كند. امام در اين باره فرموده است: بايد آزاديها در حدود قوانين مقدس اسلام و قانون اساسي به بهترين وجه تامين شود. (17) در جاي ديگر درباره رعايت حقوق اقليتهاي مذهبي مي فرمايد: تمام اقليتهاي مذهبي در حكومت اسلامي مي توانند به كليه فرايض مذهب خود آزادانه عمل نمايند و حكومت اسلامي موظف است از حقوق آنان به بهترين وجه حفاظت كند. (18) به نظر امام نه آزادي قابل چشم پوشي و ناديده انگاشتن است، نه شايسته است مردم از آن صرف نظر كنند، نه چيزي است كه حكومت به مردم داده باشد و نه چيزي است كه حكومت مجاز باشد آن را پايمال كند. آزادي حقي است خدادادي كه مردم بايد آن را طلب و حكومتها بايد آن را رعايت كنند. بدين دليل حكومت اسلامي نمي

تواند يك حكومت استبدادي باشد در اسلام ديكتاتوري اصلا در كار نيست، هيچ، ابدا، هيچ وقت نبوده و هيچ وقت نيست، هيچ وقت نخواهد بود. (19) امام معتقد است كه حكومت اسلامي شبيه هيچ يك از اقسام حكومتهاي استبدادي (Despotism) نيست. اسلام حكومتي را بنيان نهاد كه نه به شيوه استبدادي است كه در آن نظر و تمايلات نفساني يك نفر بر تمام جامعه حاكم است، و نه به شيوه مشروطه (ليبرال) يا جمهوري (خالص) كه مبتني بر قوانين بشري است كه آن قوانين را گروهي از مردم بر تمام جامعه حاكم مي كنند. بلكه حكومت اسلامي، نظامي است كه از وحي الهي الهام مي گيرد و در تمام زمينه ها از قانون الهي كمك مي گيرد و هيچ يك از زمامداران امور جامعه حق استبداد به راي ندارند. (20) به اين ترتيب امام با رد حكومت استبدادي خودكامه، موافقت خود را حكومت مشروطه (Constitutionalism) ديني و جمهوري اسلامي اعلام مي دارد. حكومتي كه در آن ضمن اجراي حقوق و احكام الهي، آزادي، اراده و واست شهروندان نيز به طور كامل مورد توجه قرار مي گيرد. ب. آزادي و امنيت در انديشه سياسي امام حكومت و تشكيل جامعه مدني از سوي بشر براي پايان دادن به وضعيت هرج و مرج، ظلم و ناامني است. انسان به اين دليل در برابر اوامر حكومت تسليم مي شود كه خود را در محيطي امن و آرام قرار دهد و در چنين محيطي به تحصيل حقوق خود (از جمله حق طبيعي آزادي، و رشد فضائل) بپردازد. در اينجا امام نظريه هابز يعني «كسب امنيت » را در خصوص فلسفه

تشكيل دولت با نظريه لاك يعني «تضمين آزادي » (21) تركيب مي كند و در ضمن آن را با آموزه «رشد فضائل » افلاطون كه از وظايف دولت است (22) پيوند مي دهد. امام جامعه بدون حكومت را جامعه اي گرفتار «هرج و مرج و ناامني » توصيف مي كند (23) و معتقد است كه انسان براي فرار از ناامني و به دست آوردن امنيت به تشكيل حكومت رو آورده است: ضرورت تشكيل حكومت براي گسترش عدالت و تعليم و تربيت (شهروندان) و حفظ نظم (اجتماعي) و رفع ظلم و حفظ مرزها (ي كشور) و جلوگيري از تجاوز بيگانگان از واضحترين احكام عقلاست بدون آنكه تفاوتي ميان كشورهاي مختلف و يا زمانهاي مختلف وجود داشته باشد. در عين حال دليل شرعي نيز بر اين مطلب دلالت دارد. (24) امام وجود امنيت در جامعه را پيش شرط همه لذات و خوشيهاي دنيوي قلمداد مي كند و معتقد است سعادت دنيوي بدون وجود امنيت امكان پذير نيست; و به اين دليل دولت اسلامي را موظف به تامين سعادت دنيوي شهروندان و ضامن حفظ امنيت آنان مي داند: اگر ... محتواي اسلام در همه جاي اين مملكت پياده بشود يك حالت اطمينان براي ملت در كشور حاصل مي شود كه سرآمد همه خوبيهاست. انسان اگر چنانچه همه خوشيها را داشته باشد لكن حال اطمينان نداشته باشد و متزلزل باشد، تمام آن خوشيها تلخ مي شود... اين طمانينه روحي بهترين چيزي است كه براي انسان هست. (25) در محيط اسلام، مملكت اسلامي، رعب نيست و در محيط طاغوت رعب است. (26) امام آزادي و امنيت را اينگونه به هم

پيوند مي دهد: آزادي آن است كه فرد با احساس امنيت از آزادي اش بهره برداري كند و گرنه آزادي همراه با اضطراب و ترس ارزش ندارد: آزادي در حدود ضوابط است ... در حدود قواعد و قوانين آزادي هست، يعني شما ديگر از كسي... نمي ترسيد ... به اين معني الحمدلله ما الان آزاديم. (27) آنگاه سعادت را كه هدف و آرمان حكومت اسلامي است به آزادي پيوند مي دهد و آن را الزامي معرفي مي كند: با جمهوري اسلامي سعادت، خير (و) صلاح براي همه ملت است. اگر احكام اسلام پياده بشود... تمام اقشار ملت به حقوق حقه خودشان مي رسند، ظلم و جور و ستم ريشه كن مي شود. در جمهوري اسلامي زورگويي نيست، در جمهوري اسلامي ستم نيست. در جمهوري اسلامي آزادي است، استقلال است، همه اقشار ملت در جمهوري اسلامي بايد در رفاه باشند. (28) بدين ترتيب، در انديشه سياسي امام، آزادي همراه با امنيت نه تنها يك اصل ارزشمند و قابل احترام است كه بايد پاس داشته شود، بلكه يكي از اهداف اصلي تاسيس حكومت و يكي از اصول جمهوري اسلامي است كه الگوي مطلوب حكومت در نزد ايشان به شمار مي رود. ج. آزادي، تمدن و توسعه ارزش آزادي براي امام آنقدر است كه از آن به عنوان يكي از اركان اساسي تمدن ياد مي كند و آن را در مقابل توحش قرار مي دهد: «جامعه متمدن جامعه اي است كه وحشي نيست ». با اين تقابل امام در صدد ستودن «جامعه متمدن » و نكوهش «جامعه وحشي » است. تمدن آن چنان ارزشي است كه در صورت

نبود آن چيزي جز «توحش »، كه همه انسانها به حكم فطرت از آن تنفر دارند، باقي نخواهد ماند. آنگاه «تمدن » را با «آزادي » و «توحش » را با «سلب آزادي » برابر دانسته و نتيجه مي گيرد كه جامعه غير آزاد «جامعه وحشي » است و حكومتي كه بر چنين جامعه اي حاكم است نيز وحشي و غير متمدن است: اول مرتبه تمدن، آزادي ملت است ... يك مملكتي كه آزادي ندارد تمدن ندارد. يك مملكتي كه استقلال ندارد... اين نمي شود گفت يك مملكت متمدن. مملكت متمدن آن است كه آزاد باشد، مطبوعاتش آزاد باشد، مردم آزاد باشند در اظهار عقايد و رايشان... . (29) اين مردمي كه آزادي و استقلال مي خواهند، اينها وحشي نيستند. اينها متمدن هستند كه آزادي و استقلال مي خواهند، وحشي آنها هستند كه استقلال و آزادي را از آنها گرفته اند، نه اينها كه آزادي و استقلال را مي خواهند. استقلال و آزادي دو تا چيزي است كه ... از حقوق اوليه بشر است و همه بشر اين را مطلع هستند، آن كه سلب مي كند اين را از مردم، او وحشي است، آن كسي كه اين حق را مي خواهد، او متمدن است. (30) امام آنقدر بر ارزش آزادي پا مي فشارد و آن را براي يك جامعه متمدن، مرفه و سعادتمند ضروري مي داند كه با «استبداد مصلحت انديشانه » (Enlighteneddespotism) نيز مخالفت مي كند: حتي به خاطر توسعه و كسب پيشرفت نبايد آزادي را ناديده انگاشت. ترقي و پيشرفت و توسعه خوب است ولي نبايد براي كسب آن اختناق به كار برد

به اين ترتيب امام اعتقاد خود را مبني بر «توسعه آزاديخواهانه » اعلام مي نمايد: ما وقتي از اسلام صحبت مي كنيم به معني پشت كردن به ترقي و پيشرفت نيست، بلكه بر عكس به عقيده ما اساسا اسلام يك مذهب ترقيخواه است ولي ما دشمنان رژيمهايي هستيم كه تحت عنوان تجددخواهي، روش ديكتاتوري و ظلم را در پيش مي گيرند... قبل از هر چيز معتقديم كه فشار و اختناق، وسيله اي براي دست يافتن به پيشرفت نيست. (31) د. آزادي و توحيد امام در اوج ارج نهادن بر آزادي، به اساسي ترين ركن دين و عالي ترين اصل اعتقادي يعني «توحيد» اشاره مي كند و آزادي را نتيجه يگانه پرستي مي داند; چرا كه اعتقاد به خداي يگانه به آزادي مي انجامد و سلب آزادي شرك را به ارمغان مي آورد: ريشه و اصل همه ... عقايد كه مهمترين و با ارزش ترين اعتقادات ماست، اصل توحيد است. مطابق اين اصل ما معتقديم كه خالق و آفريننده جهان و همه عوالم وجود و انسان، تنها ذات مقدس خداي تعالي است كه از همه حقايق مطلع است و قادر بر همه چيز است و مالك همه چيز. اين اصل به ما مي آموزد كه انسان، تنها در برابر ذات اقدس حق بايد تسليم باشد و از هيچ انساني نبايد اطاعت كند مگر اينكه اطاعت او اطاعت خدا باشد. بر اين اساس هيچ انساني هم حق ندارد انسانهاي ديگر را به تسليم در برابر خود مجبور كند و ما از اين اصل اعتقادي اصل آزادي بشر را مي آموزيم كه هيچ فردي حق ندارد انساني و

يا جامعه و ملتي را از آزادي محروم كند، براي او قانون وضع كند، رفتار و روابط او بنا به درك و شناخت خود كه بسيار ناقص است و يا بنا به خواسته ها و اميال خود تنظيم نمايد. و از اصل ما نيز معتقديم كه قانونگذاري براي پيشرفتها در اختيار خداي تعالي است. (32)

3- حدود آزادي الف. آزادي قانوني (Legal liberty) امام در بيانات خويش گاه در مواردي بر آزادي تاكيد كرده و گاه برخي محدوديتها براي آزادي مصطلح در جهان قائل شدند كه البته نمي توان با شمارش آنها به جمع بندي كاملي دست يافت. علاوه بر اينكه اين كار به عهده علم حقوق و حقوق اساسي است در حالي كه ما در صدد توضيح آزادي در «انديشه سياسي » امام هستيم. لذا در اينجا تنها به اشاره اي در زمينه موارد ذكر شده بسنده مي كنيم. به نظر امام آزادي عقيده و ابراز آن حتي براي ماركسيستها نيز وجود دارد. (33) مطبوعات در نشر حقايق آزادند (34) ولي نوشته هاي گمراه كننده مجاز نيست. (35) هر گونه اجتماع و تشكيل احزاب به شرط آنكه مصالح ملت را به خطر نيندازد آزاد است. (36) انواع فساد و داير كردن مراكز فساد ممنوع است. (37) تجاهر به فسق (38) بي حجابي، (39) كارهايي كه توطئه بر عليه نظام باشد، (40) تجاوز به حقوق ديگران، (41) اعمال خائنانه (42) و خرابكارانه (43) در حكومت اسلامي ممنوع است. در يك اظهار نظر كلي امام معتقد است كه حكومت اسلامي دو وظيفه مهم دارد كه در عرض هم بايد آنها را تحقق بخشد: 1) اجراي احكام اسلام

و حدود الهي; 2) حفاظت از آزاديهاي مردم. ما نبايد ظلم كنيم، يعني تفتيش نماييم كه در داخل خانه هاي مردم چه مي گذرد، كسي هم حق ندارد عشرتكده درست كند و يا قمارخانه. در حكومت اسلامي با اينگونه امور مبارزه مي شود. ما مي خواهيم احكام خدا جاري شود. آن طرفش هست، اين طرفش هم هست ... دولت اسلامي موظف است مردم را مطمئن نمايد در همه چيز... از آن طرف هم اگر كساني كه مخالف اسلام هستند بخواهند تجاهر به فسق نمايند، آنها هم تاديب خواهند شد. (44) امام تعيين حد و مرز «احكام الهي » و «آزاديهاي مدني » را بر عهده قانون مي داند و به «آزادي قانوني » معتقد است: تنها قانون است كه موارد آزادي و وظايف شهروندان را تعيين مي كند و دولت اسلامي موظف است به همان اندازه كه دغدغه اجراي قوانين براي برقراري نظم و امنيت و اخلاق در جامعه را دارد، دغدغه پاسداري از حريم آزاديهاي مردم را نيز داشته باشد. بايد آزاديها در حدود قوانين مقدس اسلام و قانون اساسي به بهترين وجه تامين شود. (45) جالب اينجاست كه امام به عنوان يك عالم اصولي (در مقابل اخباريون) معتقد است كه آزادي «اصل اولي » است; در حالي كه احكام الزام آور الهي كه ناشي از خالقيت اوست در درجه دوم قرار دارد و بدين ترتيب محدوديتهاي شرعي و قانوني ثانوي است: ترديدي نيست كه اصل اوليه مانند اصالت حل و اصالت اباحه و عموميت اينكه همه آنچه در روي زمين است براي انسان خلق شده است، اين است كه از هر چيزي به

نحوي جايز است استفاده كرد، مگر آنكه دليلي قائم شود بر حرمت آن. (46) امام آنگاه به تقابل اخباريون و اصوليون در اين مساله اشاره مي نمايد و نقل مي كند كه اخباريون براي رعايت «محرمات الهي » حدود آزادي مردم را محدود مي كنند و در موارد نامعلوم بودن احكام، حكم به لزوم احتياط مي نمايند; (47) از جمله استدلال مي كنند: اصل در همه چيز ممنوعيت است، و اينكه جهان همه اش، از آسمان و زمين، مملوك خداست، همچنانكه خود مكلف، بنده خداي تعالي است. بنابراين بايد همه كارهاي انسان اعم از حركت و سكون از روي رضايت خدا و دستوري كه از سوي او صادر شده باشد انجام شود. و هيچ كس حق ندارد در جهان تصرف كند مگر به اجازه او; زيرا هم تصرف كننده و هم آنچه در او تصرف مي شود، هر دو مملوك خدا هستند. (48) امام اين قبيل استدلالات را رد مي كند، (49) و به عنوان يك اصولي «اصل برائت عقلي و اباحه نقلي » را به اثبات مي رساند. (50) لكن ايرادي به نظريه «آزادي قانوني » وارد مي شود و آن اينكه: حفظ و حراست و آزادي از طريق قوانين عام، روشي است كه محتواي قوانين در آن به حساب نمي آيد. قانون عام ممكن است، از لحاظ مضمون، سركوبگرانه و اختناق آور باشد. دولت ممكن است قوانين جزايي را به حد وحشيگري برساند و براي كليه جرايم كوچك نيز كيفر مرگ در نظر بگيرد. در نظريه قانوني هيچ چيزي براي جلوگيري از اين كار نيست. (51) ولي امام با اعتقاد به «حريم خصوصي

» براي شهروندان حوزه اي از آزادي غير قابل تجاوز را ترسيم مي كند كه قانون نيز نبايد به آن نزديك شود. در اين باره اگرچه امام به مكتب آزاديخواه نزديك مي شود كه معتقد به وجود حريم خصوصي براي شهروندان است و با پيوند زدن آن با «فردگرايي » (Individualism) حوزه وسيع تري را مشمول اين حوزه قرار مي دهد، (52) لكن امام با مباني ديگر كه از وحي الهي سرچشمه مي گيرد دايره «حريم خصوصي » را تنگتر مي كند و در اين موضوع «اخلاق عمومي » را نيز ارج مي نهد. دولت اسلامي دولتي است كه هم اخلاق عمومي و سعادت اخروي مردم را در نظر دارد و هم سعادت دنيوي و رفاه و آزادي آنان را در نظر مي گيرد. ب. حريم خصوصي از نظر امام شهروندان در حيطه زندگي خصوصي خود در محدوده قانون آزادند. حريم خصوصي (Individual space) زندگي افراد در حوزه هاي زير مشخص مي شود: 1. عقيده امام معتقد است ك نبايد به حوزه عقايد افراد وارد شد و در اين مورد تحقيق و تجسس و دخالت كرد: احكام اسلام در تمام ابعادش بايد عمل بشود. يعني نه جاسوسي شود و تفتيش عقايد و نه كسي متجاهر به فسق شود. (53) 2. بيان امام معتقد است كه اسلام داراي منطقي نيرومند است و قدرت پاسخگويي به كليه شبهات و استدلالات ساير مكاتب را دارد; لذا حكومت اسلامي آزادي بيان را به طور كامل اعطا مي كند و البته عمل خيانت به كشور نخواهد بود. دولت اسلامي، يك دولت دموكراتيك به معناي واقعي است ... و هر كس

مي تواند اظهار عقيده خودش را بكند و اسلام جواب همه عقايد را به عهده دارد و دولت اسلامي، تمام منطقها را با منطق جواب خواهد داد. (54) امام در پاسخ پرسش خبرنگاري كه نظر ايشان را درباره فعاليت احزاب سياسي چپ بدون اتكا به قدرتهاي خارجي در جمهوري اسلامي جويا مي شود مي فرمايد: در جمهوري اسلامي هر فردي از حق آزادي عقيده و بيان برخوردار خواهد بود و لكن هيچ فرد يا گروه وابسته به قدرتهاي خارجي را اجازه خيانت نمي دهيم. (55) امام در جاي ديگر درست در پاسخ به همان پرسش مي فرمايد: اگر مضر به حال ملت باشد جلوگيري مي شود، اگر نباشد و فقط اظهار عقيده باشد مانعي ندارد. (56) به اين ترتيب صرف اظهار عقيده را غير مضر توصيف مي نمايد و در نتيجه آزادي بيان را مطلق مي كند. 3. محل سكونت و كسب امام معتقد است كه محل سكونت و محل كسب خصوصي افراد بايد مصون از تعرض باشد و افراد در محدوده منزل و محل كارشان كاملا آزادند و صرفا به دليل امنيتي مي توان به آن محدوده، آن هم به قدري كه امنيت كشور اقتضا مي كند، تعرض نمود: هيچ كس حق ندارند به خانه يا مغازه و يا محل كار شخصي كسي بدون اذن صاحب آن وارد شود يا كسي را جلب كند يا به نام كشف جرم يا ارتكاب گناه تعقيب و مراقبت نمايد... و يا براي كشف گناه و جرم هر چند گناه بزرگ باشد، شنود بگذارد و يا دنبال اسرار مردم باشد و تجسس از گناهان غير نمايد... تمام اينها

جرم و گناه است و بعضي از آنها ... بسيار بزرگ است... . آنچه كه ذكر شد و ممنوع اعلام شد، در غير مواردي است كه در رابطه با توطئه ها و گروهكهاي مخالف اسلام و نظام جمهوري اسلامي است كه ... براي نقشه هاي خرابكاري و افساد في الارض اجتماع مي كنند... (و) اگر براي كشف خانه هاي تيمي و مراكز جاسوسي و افساد عليه نظام جمهوري اسلامي از روي خطا و اشتباه به منزل شخصي يا محل كار كسي وارد شدند و در آنجا به آلت لهو يا آلات قمار و فحشا و ساير جهات انحرافي مثل مواد مخدره برخورد كردند حق ندارند آن را پيش ديگران افشا كنند، چرا كه اشاعه فحشا از بزرگترين گناهان كبيره است... و حق جلب يا بازداشت يا ضرب و شتم صاحبان خانه و ساكنان آن را ندارند و تعدي از حدود الهي ظلم است... و اما كساني كه معلوم شود شغل آنان جمع مواد مخدره و پخش بين مردم است، در حكم مفسد في الارض ... است و بايد... آنان را به مقامات قضايي معرفي كنند و همچنين هيچ يك از قضات حق ندارند ابتدائا حكمي صادر نمايند كه به وسيله آن ماموران اجرا اجازه داشته باشند به منازل يا محلهاي كار افراد وارد شوند كه نه خانه امن و تيمي است و نه محل توطئه هاي ديگر عليه نظام جمهوري اسلامي ... . چنين حكمي مورد تعقيب قانوني و شرعي است. (57) امام در بحث ولايت فقيه نيز بين «مسائل اجتماعي » و «زندگي خصوصي » تميز قائل مي شود و اعلام مي دارد كه

دايره ولايت فقيه شامل زندگي خصوصي افراد نمي شود: در جنبه هاي مربوط به حكومت تمامي آنچه در اختيار رسول الله و امامان پس از او، صلوات الله عليهم اجمعين، بوده، در اختيار فقيه عادل است... ولي اگر براي پيامبر و امامان معصوم(ع) ولايتي نه از جهت حكومت ثابت بشود پس (اين لايت براي فقيه ثابت) نيست. پس اگر معتقد شويم كه معصوم(ع) ولايت بر طلاق همسر مرد يا فروش مال او يا گرفتن آن را دارد حتي اگر مصلحت عمومي هم چنين، اقتضا نكرده باشد، اين ولايت براي فقيه ثابت نيست. (58) 4. رخص امام معتقد است كه حوزه «مستحبات، مكروهات و مباحات » و در يك كلمه «رخص »، در «حريم خصوصي » قرار دارد و نبايد به آن تجاوز كرد. آنچه موضوع اقامه يا امر به معروف و نهي از منكر است، همانا «محرمات و واجبات » الهي است. تحميلي در محدوده رخص نبايد صورت گيرد (59) اين مطلب روشن و بي نياز از شرح است. 5. احكام الزامي اختلافي در حكومت اسلامي تقليد از مراجع تقليد به عهده خود شهروندان است و انتخاب مرجع تقليد به تشخيص خود شهروندان واگذار شده است; اين مطلب واضح است و قابل بحث و ترديد نيست. (60) بنابراين اگر شهروندان از مرجع يا مراجعي تقليد كنند كه فتوا به جواز و اباحه برخي كارها مي دهند، ديگران (از جمله دولت و دستگاههاي دولتي) نمي توانند و حق ندارند به استناد برخي فتاواي ديگر، فتواي سختگيرانه را به مقلد فتواي سهلگيرانه تحميل نمايند; امام در مساله دوم از فصل شرايط امر به معروف مي فرمايد: اگر

مساله اي مورد اختلاف نظر باشد و (امر به معروف) احتمال دهد فتواي انجام دهنده يك كار معين و يا ترك كننده آن، (در صورتي كه او مجتهد باشد) و يا فتواي مرجعش ( در صورتي كه مجتهد نباشد) مخالف با او است و احتمال دهد آنچه آن فرد انجام داده است به نظر خودش جايز است، واجب نيست بلكه جايز نيست او را از انجام آن كار نهي كند، تا چه برسد به اينكه به اين مطلب يقين كند. (61) در جاي ديگر امام خاطر نشان مي كند اينكه قوانين موضوعه نبايد مخالف احكام اسلام باشد، به اين معنا نيست كه آن قانون نبايد مخالف فتواي رهبر يا فتواي فقهاي شوراي نگهبان باشد; بلكه آن قانون نبايد مخالف اسلام باشد. به نظر مي رسد كه مقصود از «اسلام » در اينجا «فتواي اجماعي و حكم مسلم و غير اختلافي فقهي » باشد. شوراي نگهبان نمي گويد كه اين (قانون مصوب مجلس) خلاف فتواي من است يا خلاف فتواي زيد (يعني رهبر) است، او مي گويد خلاف اسلام است. (62) پس اگر نمي توان و نبايد فتوايي سختگيرانه را بر افرادي كه از فتواي سهلگيرانه پيروي مي كنند تحميل كرد، و اگر شوراي نگهبان نبايد به صرف مخالفت قانون مصوب نمايندگان مردم با فتواي فقهاي شوراي نگهبان يا فتواي رهبر، (63) آن قانون را رد كند، و اگر دولت موظف است آزاديهاي مردم را پاس دارد و اگر اصل اولي برائت، اباحه و آزادي است; پس قوانين موضوعه كه جنبه شرعي نيز پيدا مي كند بايد «حداقل ممنوعيت » را ايجاد كند و صرفا حافظ

احكام مسلم و اجماعي فقهي باشد. كليه اين موارد نتيجه منطقي اصولي است كه امام به آن اعتقاد داشت. نتيجه آنكه «احكام فقهي اختلافي » در حوزه «حريم خصوصي » شهروندان قرار مي گيرد. 6. دخالتهاي موجب وهن اسلام امام معتقد است دخالت در اموري كه موجب وهن اسلام شود جايز نيست، حتي اگر آن عمل حرام مسلم باشد و انجام دهنده آن در جهان ديگر در پيشگاه خداي تعالي گناهكار باشد. ايشان در مساله دهم از شرايط امر به معروف مي فرمايد: اگر امر (به معروف) و نهي (از منكر) در موردي نسبت به بعضي افراد موجب وهن دين مقدس (اسلام) شود، ولو در نزد ديگران، جايز نيست; بويژه اگر احتمال تاثير نيز نرود; مگر آنكه آن كار از موارد مهم باشد، و موارد متفاوتند. (64) در جاي ديگر امام مي فرمايد: چشمهاي دشمنان دوخته شده است كه ... خرده گيري كنند. آنهايي كه با جمهوري اسلامي مخالفند... در (ميان) مسلمين هم زيادند. حكومتهاي طاغوتي... خارجيها... كه به اسلام اعتقاد ندارند (و نيز) در داخل... اينهايي كه با جمهوري اسلامي مخالفند... اينها همه چشمهايشان را دوخته اند كه از ما يك خطايي ببينند يكي را هزار تا كنند، در نوشته هايشان.. . در خارج، داخل يك مطلب جزئي را بزرگش كنند. اين اشخاص دشمن با ما هستند كه با قلمهاي زهر آلودشان مي خواهند اين نهضت را آلوده كنند، ننگين كنند، به عالم نمايش بدهند كه اسلام هم همين است (در حالي كه) اينها ادعا مي كردند كه حكومت اسلامي يك حكومت عدالت است... اگر خداي نخواسته يك اشتباه و خطايي بكنيد اينطور نيست

كه يك شخص اشتباه كرده... پاي شخص اينها حساب نمي كنند... پاي مكتب حساب مي كنند يعني بي انصافي مي كنند... خدا نكند كه يك وقت شهادت مكتب پيش بيايد...( و) بگويند اين رژيم (جمهوري اسلامي) مثل همان رژيم (پادشاهي پيش از انقلاب اسلامي است)، براي اينكه... وقتي اطراف و افرادش را ملاحظه مي كنيم مي بينيم اينها از همان سنخ كارها مي كنند، اينها همه منزل مردم مي ريزند. به حق هم باشد نبايد كرد، در صورتي كه به حق هم باشد، نبايد يك كاري كه صورت، صورت باطل است ولو واقع حق است، بعضي به صورت باطل مي دهند. (65)

4- روشهاي تضمين آزادي تامين آزادي و امنيت اجتماعي همچنين آزادي در حريم خصوصي زندگي آرماني بزرگ و ضروري است كه تحقق آن در گرو ضمانتهاي كارآمد و نهادينه است. حال سؤال است كه چگونه مي توان از اين حقوق پاسداري نمود و نسبت به رعايت آنها از سوي حكومت اطمينان حاصل كرد؟ نظريه پردازان آزاديخواه روشهايي براي وصول به اين منظور پيشنهاد كرده اند كه در محورهاي ذيل خلاصه مي شود: مشروطيت و مهار قدرت به وسيله قانون اساسي، حكومت قانون و تفكيك قوا. (66) حضرت امام علاوه بر محورهاي مذكور به محور «نظارت رهبر منتخب و مسئول » نيز اشاره مي كنند. الف. مشروطيت در حكومت مشروطه يا حكومت مبتني بر قانون اساسي اداره كشور و عمل نهادهاي دولتي بر اساس سلسله قوانيني اداره مي شود كه در راس آنها قانون اساسي قرار دارد. در ديدگاهي كه معتقد است قوانين اساسي قواعدي پايه اي را تدوين مي كنند كه حكومت تحت آنها

عمل نمايد، منطقي خواهد بود كه قانون اساسي داراي تفوق (The supremacy of constitution) باشد كه بايد گفت قانون اساسي بر كليه قوانين نوشته و نانوشته برتري دارد. (67) مشروطيت آموزه اي سياسي است كه مدعي است قدرت سياسي بايد مقيد به نهادهايي باشد كه اعمال قدرت را محدود و مهار مي كنند. چنين نهادهايي قواعدي را مطرح مي كنند كه هم رؤساي حكومت و هم سازمانها و بدنه ها (ي حكومت) را كه قدرت سياسي را اعمال مي كنند مقيد مي كنند. (68) نظريه مشروطيت و مهار قدرت دولتي در دو قرن اخير در قالب نهادهايي تجسم پيدا كرده كه «قانون اساسي » در نقطه مركزي نهادهايي كه اين محدوديت را اعمال مي كنند قرار گرفته است. (69) قانون اساسي علاوه بر اينكه «سازمان حكومت » (The organization of government) را ترتيب مي دهد و نهادهاي حكومتي را تعريف مي كند، حاوي يك «لايحه يا بيانيه حقوقي » (Bill or declaration of rights) است كه در اين قسمت، حقوق اساسي، عمومي، مقدس، طبيعي و غير قابل تفكيك مردم را بيان مي كند كه حكومت موظف به رعايت آنها مي باشد. (70) امام درباره مشروطيت و حكومت مبتني بر قانون اساسي فرموده است: رژيم جمهوري اسلامي متكي بر قانون اساسي اي (است) كه از روي اسلام است، متكي بر اسلام، احكام اسلام (است)... . (71) مقصود اين است كه در حكومت اسلام، اسلام و قانون اسلام حكومت كند، اشخاص براي خودشان و به فكر خودشان حكومت نكنند... در اسلام حكومت، حكومت قانون، حتي حكومت رسول الله(ص) و حكومت اميرالمؤمنين(ع) حكومت قانون است. (72) امام در

خصوص نقش قانون اساسي در مهار قدرت دولتي و جلوگيري از استبداد و ديكتاتوري مي فرمايد: ما اگر همه اشخاصي كه در كشورمان هستند و همه گروههايي كه در كشور هستند و همه نهادهايي كه در سرتاسر كشور هستند اگر به قانون (اساسي) خاضع بشويم و اگر قانون را محترم بشمريم هيچ اختلافي پيش نخواهد آمد... البته ديكتاتورها... از قانون بدشان مي آيد... لكن قانوني كه مال همه ملت است... و براي آرامش خاطر همه ملت است... اين قانون بايد محترم شمرده بشود. (73) آنگاه امام خطاب به نمايندگان مجلس خبرگان كه در حال تدوين قانون اساسي درباره «لايحه حقوق » مي فرمايد: قانون اساسي (بايد) جامع و داراي خصوصيات زير باشد: الف - حفظ و حمايت حقوق و مصالح تمام قشرهاي ملت دور از تبعيضهاي ناروا... (74) به اين ترتيب امام رعايت حقوق و آزاديهاي مردم را از طريق مقيد كردن حكومت اسلامي به قانون اساسي تضمين مي كند. ب. حكومت قانون حكومت قانون (rule of law) به وضعيت موجود در كشور گفته مي شود كه در آن، قوانين وضع شده از سوي قوه مقننه توسط پليس و دستگاه قضايي به اجرا گذاشته مي شود و اين وضعيت به طور مساوي شامل همه شهروندان مي شود. (75) حكومت قانون در مقابل حكومتهاي پليسي بكار مي رود كه در آن، مقامهاي حكومتي و اداري بنا به ميل خود رفتار مي كنند و گاه بدون توجه به قوانين و قواعد به مداخله در امور خصوصي و عمومي مردم مي پردازند. (76) در نظريه آزادي خواهي، در آزاديهاي مدني فرض بر وجود حقوق فردي و منع الزام

و اجبار از ناحيه دولت است; مگر آنكه خلاف آن ثابت شود. دولت با استناد به «قانون » مي تواند در آزادي افراد دخالت كند. مقصود از قانون هم قوانين موضوعه اي است كه مطابق با قانون اساسي از تصويب گذشته باشد. (77) قوانين موضوعه بايد داراي ويژگيهايي باشد: اول اينكه قانون بايد قاعده اي باشد كه در آن ذكري از موارد جزئي يا افراد خاص نيامده باشد و از قبل براي تطبيق بر كليه موارد و همه افراد به طور مطلق وضع شده باشد. به گفته روسو قانون بايد اتباع را مجموعا و اعمالشان را مطلقا در نظر بگيرد. گرچه ممكن است برخي امتيازات را مقرر بدارد، ولي هيچ گاه نبايد اين امتيازات را به شخصي بدهد كه از او نام برده شود. دوم اينكه قانون بايد مشخص و روشن باشد. (78) به گفته هگل قانون بايد داراي شمولي مشخص و تعريف شده باشد. (79) سوم اينكه قانون نبايد عطف به ماسبق شود. اينها اصول مورد پذيرش جهان متمدن در خصوص حكومت قانون است. (80) امام ضمن تاكيد بر نفي خودسري در حكومت اسلامي (81) و اينكه همه حتي رهبر نيز تحت قانون الهي بايد عمل كنند، (82) قوانين موضوعه مجلس شوراي اسلامي را كه به تاييد شوراي نگهبان رسيده باشد هم قانوني و هم شرعي توصيف سپس به حاكميت مجلس مي رسد و آنجا را مركز همه قوانين معرفي مي كند: (84) قانون يعني قوانين موضوعه مجلس. سپس همه مقامات و نهادها حتي رهبر را تابع قوانين موضوعه مجلس مي نمايد: همه بايد مقيد به اين باشيد كه قانون را بپذيريد ولو خلاف

راي شما باشد، بايد بپذيريد براي اينكه ميزان اكثريت است و تشخيص شوراي نگهبان كه اين مخالف قانون (اساسي) نيست و مخالف اسلام هم نيست، ميزان اين است، همه بايد بپذيريم. من هم ممكن است با بسياري از چيزها، من كه يك طلبه (رهبر) هستم مخالف باشم، لكن وقتي قانون شد و چيز (تصويب و تاييد) شد، خوب ما هم مي پذيريم. (85) امام علاوه بر اينكه همه مقامات و نهادها و سازمانهاي دولتي را تابع قانون موضوعه مي نمايد، اوصاف سه گانه مزبور را درباره قانون مقرر مي دارد: قانون بايد عام و روشن باشد و عطف به ماسبق نشود. امام ضمن آنكه معتقد است خداي متعال در «تكوين » (creation) بر اساس نظم كلي عمل نموده است، (86) در «تشريع » (legislation) نيز بر اساس وضع قوانين كلي عمل شده است. امام در چند جاي مباحث اصول از اصلي سخن به ميان آورده اند كه ساير اصوليين به آن اعتقاد نداشتند و آن اصل فقه ابتكاري است كه تحت عنوان «خطابات قانوني » عرضه مي شود. امام درباره كليت قوانين الهي مي فرمايد: اصل رايج (و روش عمومي) در قوانين جهان (بشريت) اين است كه فرمانروا پس از در نظر گرفتن صلاح و فساد چيزي و اعتقاد پيدا كردن به اينكه وضع حكم و فرمان براي آن، به صلاح حال پيروانش است، تصميم و اراده وي به وضع حكم به صورت يك قانون كلي براي تمام بشر يا براي گروهي از انسانها تعلق مي گيرد. پس يك حكم كلي وضع مي نمايد و آن را در جايي قرار مي دهد كه مراجعه كننده

در آنجا آن را مي جويد و مكلف در تشخيص وظيفه به آنجا رجوع مي كند و در اين مطلب تفاوتي نمي كند كه فرمانروا يك نفر باشد يا چند نفر باشند; مگر آنكه در صورت دوم حكم تابع نظر اكثريت است... (87) در جاي ديگري نيز مي فرمايد: تكاليف و احكام شرعي دقيقا مانند قوانين عرفي (و بشري) است كه براي حفظ جامعه و هماهنگي كارها وضع و مقرر مي شود. پس همچنان كه در مورد قوانين بشري خطابها و فراخوانهاي متعدد (در هر كار و درباره هر شخص) وجود ندارد، بلكه هر قانون از آن جهت كه يك خطاب است متعلق به يك عنوان كلي مي شود، و حجت بر تمامي انسانهاي مكلف خواهد بود، در مورد شرع هم خطابهاي متعلق به مؤمنان يا مردم، همين طور است، پس در اينجا نيز تنها يك خطاب قانوني واحد است كه شامل همه مي شود. (88) امام در جاي ديگر در خصوص قوانين موضوعه نيز همين مطلب را بيان مي دارد: قانون توجه به تمام جامعه كرده است... اگر قانون بنا باشد كه خودش را تطبيق بدهد به يك گروه... تطبيق بدهد به يك شخص، اين قانون نيست. قانون در راس واقع شده است و همه افراد هر كشوري بايد خودشان را با آن قانون تطبيق بدهند... آن وقت است كه كشور، كشور قانون مي شود. (89) امام در خصوص لزوم روشن بودن حكم و قانون ضمن آنكه در مباحث علم اصول به طور استدلالي بحث مي كند، (90) در پيامي خطاب به مجلس خبرگان تدوين قانون اساسي مي فرمايد: قانون اساسي (بايد) جامع و

داراي خصوصيات زير باشد: الف) ... ب) ... ج) صراحت و روشني مفاهيم قانون به نحوي كه امكان تفسير و تاويل غلط در مسير هوسهاي ديكتاتوري و خودپرستان تاريخ در آن نباشد... (91) ترديدي نيست كه امام اين نكته را در خصوص قانون اساسي بيان فرمودند لكن با توجه به استدلال ذيل آن يعني العلة تعمم و تخصص مي توان آن را به قوانين عادي نيز سرايت داد. (92) سرانجام، امام در خصوص عطف به ماسبق نشدن قانون در مباحث اصول فقه مي فرمايد: استدلال شده است بر برائت به ادله چهارگانه قرآن، سنت، اجماع و عقل; اما آيات. يكي از آيات گفته خداي متعال است: و ما عذاب نمي كنيم (كسي را) مگر آنكه پيامبري را بفرستيم... (93). (اين آيه در صدد) منزه نموده خداي متعال است و با اين جمله مي خواهد بيان كند كه عذاب كردن پيش از بيان (حكم) با مقام ربوبي منافات دارد... و به توضيح بهتر، اين آيه يا در صدد فهماندن اين است كه عذاب كردن (بندگان بر مخالفت با حكم الهي) پيش از بيان (آن حكم) با عدل و قسط او منافات دارد با رحمت و احسان و لطف او نسبت به بندگان منافات دارد... و اما دليل عقلي (بر اصل برائت): پس ترديدي نيست كه عقل حكم مي كند به زشت بودن عذاب (بندگان) بدون بيان (بر حكم شرعي) به مكلف از بين مي رود... و اين (اصل) از موارد مسلم است... . (94) و به اين ترتيب امام با اعتقاد به حاكميت قانون، آزادي و عدالت و امنيت را در حكومت اسلامي جستجو مي نمايد.

ج. تفكيك قوا گرچه افرادي چون راپن دوتوآرا (Rapin de Thoiras) و بالينگ بروك (Boling Broke) و جان لاك در مطالعه نظام سياسي انگلستان به نظريه تفكيك قوا اشاره كرده بودند، لكن كسي كه اين نظريه را تدوين و تشريح كرد و به عنوان يك اصل مهم درآورد منتسكيو بود. (95) منتسكيو پس از آنكه به سه شاخه حكومت يعني قوه مقننه (Legislative) ، قوه مجريه (Executive) و قوه قضائيه (Judiciary) به عنوان اركان هر حكومت اشاره مي كند، (96) اظهار مي دارد: همه (آزاديها و حقوق مردم) از بين خواهد رفت اگر فرد واحد يا گروه واحدي از افراد اصلي، خواه از نجيب زادگان و خواه از مردم عادي، هر سه قدرت را اعمال نمايد. يعني:(1) قوه قانون گذاري، (2) قوه اي كه تصميمات عمومي را به اجرا مي گذارد،(3) و قوه اي كه درباره جرايم و اختلافات و مشاجرات اشخاص قضاوت مي كند. (97) ماوريس وايل در كتاب مشروطه گرايي و تفكيك قوا سه مؤلفه در خصوص عقيده ناب درباره تفكيك قوا برمي شمرد: 1) او معتقد است كه يك تمايز عملي بين كار قانونگذاري، اجرايي و قضايي وجود دارد. 2) سپس او پيشنهاد مي كند كه حكومت به سه شاخه مزبور كه از هم جدا نگه داشته شوند تقسيم مي شود. 3) او اصرار مي كند كه نبايد هيچ گونه تداخلي ميان كاركنان اين سه بخش وجود داشته باشد. (98) چهار فايده براي تفكيك قوا برشمرده شده است: 1) سوء استفاده هوسرانانه از قدرت عمومي در جهت نتايج خصوصي، يا عمل مبتني بر هواهاي زودگذر، جاي خود را به قوانين روشن و

باثباتي مي دهند كه با اجراي بيطرفانه، منافع عمومي را افزايش مي دهد. 2) آزادي فردي در نتيجه امكان برنامه ريزي در محيط قابل پيش بيني و امن افزايش پيدا مي كند. 3) تقسيم فعاليتها، كارآيي مربوط به توزيع كارهاي پرزحمت را به ارمغان مي آورد. 4) چنين نظامي مسئوليت متقابل قوا در برابر يكديگر را تضمين مي كند. (99) امام بدون اينكه به فلسفه و ثمرات تفكيك قوا به صورت مبسوط بپردازد، اصل تفكيك قوا را بر طبق قانون اساسي ضروري و عدم دخالت قوا در يكديگر را فرض مي شمارد. اين قانوني (قانون اساسي) كه ملت برايش راي داده است... اين قانون بايد دست همه باشد و (بايد) همه حدود را قانون معين بكند. قانون (اساسي) براي مجلس حدود معين كرده است، تخلف از اين حدود نشود. براي رئيس جمهور تحديد كرده، حدود قرار داده، او هم تخلف نكند. براي نخست وزير و امثال اينها و دولتها حدود معين كرده، آنها هم نبايد خارج بشوند... (100) اين يك وظيفه شرعي الهي است... براي همه است اين، براي پاسدارهاست، براي پاسبانهاست، براي ارتش است، براي ژاندارمري است، براي مجلس است، براي دولت است، براي رئيس جمهور است. اين يك مساله شرعي است. همه مكلفند شرعا به اينكه... به وظايف قانوني خود... عمل كنند. قانون (اساسي) براي همه وظيفه معين كرده (است). اگر يكي دست از قانون بردارد و بخواهد دخالت به كار ديگري بكند، بر خلاف شرع عمل كرده (است). (101) حال اگر جوهر ذاتي تفكيك قوا را تقسيم قدرت بدانيم مي توان امام را معتقد به آن دانست، ولي اگر جزء اصلي اين

اصل را مسئوليت متقابل و مقابله به مثل بدانيم گرچه ممكن است از فتاواي امام در فصل امر به معروف كتاب تحرير الوسيله، اين اصل را استنباط نماييم، ولي به نظر مي رسد كه نتوان جايگاه مهم و قابل توجهي براي آن، در انديشه سياسي امام در نظر گرفت. د. نظارت رهبر منتخب و مسئول يكي ديگر از عوامل تضمين حقوق و آزاديهاي مردم در انديشه سياسي امام، اين است كه مردم مجتهدي عادل و سياستمدار را انتخاب مي كنند تا به عنوان رهبر با نظارت عاليه خود بر نهادهاي قانوني، جلوي استبداد و زورگويي آنان را بگيرد و رعايت حقوق ملت را توسط دستگاههاي مختلف حكومتي تضمين نمايد، از آنجا كه رهبر، «عادل » يعني مقيد به انجام دستورهاي الهي است، نه ستمگري مي كند و نه به حريم آزاديهاي مردم تجاوز مي كند. لكن از آنجا كه «ملكه عدالت » قابل زوال است و ممكن است رهبر صفت عدالت را از دست بدهد، و نيز چون امكان «خطا» و اشتباه در او وجود دارد; پس بايد مردم با انتقادهاي خود بر رهبر نظارت كنند و اگر انتقاد مؤثر نيفتاد و خود رهبر به يك «مستبد» تبديل شد، «حق طغيان » بر عليه او براي مردم محفوظ است و ملت مي تواند با قيام بر عليه او، وي را بر كنار نمايد. البته در چنين حالتي فرمانروايي » او از بين رفته است، در نتيجه مردم در اين صورت «عامل اجراي حكم الهي » خواهند بود. در خصوص وجود ركن رهبري در حكومت اسلامي امام مي فرمايد: بحثي نيست كه بنابر مذهب حق، امامان

و حاكمان پس از پيامبر(ص) سرور اوصيا، اميرمؤمنان، و فرزندان معصوم ايشان(ع) يكي پس از ديگري هستند تا زمان غيبت. پس آنان ولي امرند و آن ولايت عام و خلاف كليه الهيه كه پيامبر(ص) داشت آنان هم دارند. و اما در زمان غيبت، گرچه ولايت و حكومت براي فرد خاصي قرار داده نشده است، ولي به موجب عقل و نقل واجب است به شيوه ديگري باقي بماند... پس امر ولايت به فقيه عادل مربوط مي شود، و اوست كه لياقت لايت بر مسلمانان را دارد. (102) امام معتقد است كه رهبري در زمان غيبت به فرد و شخص معيني واگذار نشده است، و خداي متعال صرفا شرايطي را براي رهبر مقرر فرموده كه مسلمانان بايد آن را رعايت كنند. اين شرايط عبارت است از: 1) علم دين در سطح اجتهاد; 2) تقوا و پاكي در حد عدالت;3) قدرت اداره كشور. چون حكومت اسلامي حكومت قانوني است، بلكه تنها، حكومت قانون الهي است و تنها علت تشكيل آن برقراري قانون و گسترش عدالت اهلي در ميان مردم است، پس بناچار فرمانروا بايد دو صفت را دارا باشد كه آن دو صفت اساس حكومت قانوني است و تحقق حكومت قانوني بدون آن قابل تصور نيست: اول علم به قانون الهي و دوم عدالت. و مساله توانايي و كارآمدي در همان صفت علم به معناي وسيع ترش داخل مي شود و ترديدي در لزوم آن نيز در حاكم نيست و اگر خواستي بگو: كارآمدي شرط سوم از شروط اساسي (فرمانروا) است... پس بنابراين، مساله ولايت به فقيه عادل مربوط مي شود و اوست كه لياقت سرپرستي مسلمانان را

دارد. (103) از آنجا كه فرد معيني از سوي خداي متعال براي رهبري در زمان غيبت تعيين نشده است، اين مردم هستند كه بايد طبق احكام الهي، شخصي را براي تصدي مقام رهبري برگزينند: ولايت فقيه... يك نفر آدمي (است) كه همه جهات اخلاقيش و ديانتي اش و ملي بودنش و علم و عملش ثابت است پيش ملت، و خود ملت اين (فرد) را تعيين مي كند. (104) لكن ملت حق انتخاب رهبر را به طور غيرمستقيم و از طريق نمايندگان خود اعمال مي كنند. امام در اين باره مي فرمايد: مجلس خبرگان براي تعيين رهبر يا شوراي رهبري... اهميت ويژه اي... دارا مي باشد... و همان طور كه قبلا تذكر دادم در دادن راي به اشخاص واجد شرايط آزاد هستند، و هيچ كس را حق الزام كسي نيست... (105) (و) اگر مردم به خبرگان راي دادند تا مجتهد عادلي را براي رهبري حكومتشان تعيين كنند، وقتي آنها هم فردي را تعيين كردند تا رهبري را به عهده بگيرد، قهري او مورد قبول مردم است. در اين صورت او ولي منتخب مردم مي شود و حكمش نافذ است. (106) آنگاه امام براي رهبر منتخب مردم، وظايف و نقشهايي را مقرر مي دارد كه يكي از آنها عبارت است از: نظارت بر اجراي قانون الهي كه از جمله حاوي «آزاديهاي مردم » است. (107) در اين باره امام مي فرمايد: غير از قانون الهي كسي حكومت ندارد، براي هيچ كس حكومت نيست، نه فقيه و نه غير فقيه، همه تحت قانون عمل مي كنند، مجري قانون هستند همه، هم فقيه و هم غير فقيه همه مجري

قانونند. فقيه ناظر بر اين است كه اينها (يي كه قدرت دولتي را در دست دارند) اجراي قانون بكنند، خلاف نكنند، نه اينكه مي خواهد خودش يك حكومتي بكند، مي خواهد نگذارد اين حكومتهايي كه اگر چند روز بر آنها بگذرد بر مي گردند به طاغوتي و ديكتاتوري، مي خواهند نگذارد بشود... (108) فقيه نمي خواهد به مردم زورگويي كند، اگر يك فقيهي بخواهد زورگويي كند، اين فقيه ديگر ولايت ندارد (و منعزل است) . اسلام است، در اسلام قانون حكومت مي كند. پيغمبر اكرم هم تابع قانون بود، تابع قانون الهي، نمي توانست تخلف بكند... و ديكتاتوري در كار نيست، مي خواهيم جلوي ديكتاتوري را بگيرم. ولايت فقيه ولايت بر امور است كه نگذارد اين امور از مجاري خودش بيرون برود، نظارت كند بر مجلس، بر رئيس جمهور... بر نخست وزير... بر همه دستگاهها، بر ارتش كه مبادا يك كار خلافي (بكنند)... ولايت فقيه ضد ديكتاتوري است، نه ديكتاتوري. (109) آنگاه امام به دو دليل لازم مي داند كه بر خود رهبر هم نظارت صورت گيرد: هم به دليل احتمال خطا در او و هم به دليل احتمال زوال ملكه عدالت. در خصوص احتمال خطا، امام در پاسخ به پرسش خبرنگار مجله تايم كه مي پرسد «آيا هرگز در مورد چيزي اشتباه كرده ايد؟»، مي فرمايد: فقط محمد رسول(ص) و ديگر پيامبران و ائمه اشتباه نمي كردند، هر كس ديگري اشتباه مي كند. (110) ايشان در مورد امكان و نحوه زوال ملكه عدالت در مساله 29 از مسائل تقليد مي فرمايد: صفت عدالت حكما با انجام گناهان بزرگ و يا (تكرار و) اصرار بر

گناهان كوچك، از بين مي رود، بلكه با انجام گناهان كوچك (حتي براي يك بار و بدون تكرار) هم بنابر احتياط از بين مي رود. (111) در جاي ديگر در همين خصوص مي فرمايد: همه اينهايي كه مي بينيد فاسد شدند اينطور نبودند كه اينها از اول به اين درجه از فساد بودند... بعد هم وقتي كه به مقامي رسيدند اينطور نبوده كه از اول ديكتاتوري كرده باشند، لكن قدم به قدم، ذره به ذره به ديكتاتوري رفتند... شيطاني كه در باطن انسان است با كمال استادي انسان را به تباهي مي كشد... هيچ يك از ماها هم بايد تصور نكنيم كه مامون از اين هستيم كه فاسد بشويم. همه در معرض فساد هستيم، همه ما دست به گريبان شيطان هستيم... هيچ كس هم از ابتدا فاسد فاسد نبوده است و هيچ كس هم مامون نيست از اينكه... به فساد و به دام شيطان نيفتد. (112) امام در يك بيان جامع تر و عميق تر به تفاوتهاي ميان خداي متعال و مخلوقات اشاره مي كند نتيجه مي گيرد كه هر كس غير از خداي تعالي چون موجودي «ناقص »، «نفع طلب » و «فاقد حكمت كامل » است بايد از او درباره كارهايش «سؤال » كرد; بنابراين رهبر مقامي مسئول (Accounatable) است: از براي فعل مطلق حق غايت و غرضي جز ذات مقدس و تجليات ذاتيه او نيست... زيرا هر فاعلي كه به قصد و غايت غير ذات ايجادي مي كند، براي هر غايتي باشد ولو ايصال نفع و رسيدن مثوبت به غير باشد و يا براي عبادت و معرفت يا ثنا و محمدت باشد،

متكمل به آن است و وجود آن برايش اولي از عدم آن است و اين مستلزم نقص و انتفاع است و آن بر ذات مقدس كامل علي الاطلاق و غني بالذات و واجب من جميع الجهات محال است، پس در افعال اولميت نيست و سؤال از لميت نيست ... و ايضا چون ذات مقدسش كامل مطلق و جميل علي الاطلاق است... پس غايت همه حركات و افعال، ذات مقدس است و از براي خود ذات مقدس غايتي جز خود نيست «لا يسال عما يفعل و هم يسالون (113) و ايضا حق تعالي به واسطه آنكه حكيم علي الاطلاق است هر فعل از او صادر شود در غايت اتقان است پس مورد سؤال نبايد شود، به خلاف ديگران.... پس چون فعل حق در كمال تمام و نظام اتم است سؤال نشود از آنچه كند و ديگران چون چنين نيستند سؤال شوند. (114) بدين ترتيب امام نه تنها رهبر را مسئول مي داند، بلكه طبق توضيحات استدلالي ايشان اعتقاد به عدم مسئوليت وي نوعي «شرك » محسوب مي شود ايشان در جاي ديگر اعتقاد به عدم مسئوليت را «تكبر» ناروا محسوب مي نمايد: در فقها و علماي فقه و حديث و طلاب آن، نيز گاهي كسي پيدا شود كه مردم ديگر را حقير شمارد و بر آنها تكبر فروشي كند و خود را مستحق همه اكرام و اعظام داند و لازم داند كه همه مردم اطاعت امر او كنند و هر چه گويد چون و چرا نكنند. خود را «لايسال عما يفعل و هم يسالون » (115) انگارد... و جز علم خود را كه از آن نيز

بهره كافي ندارد، ساير علوم را نديده و نسنجيده طرد كند، و اسباب هلاك داند، و علما و ساير علوم را از روي جهل و ناداني طرد كند و همچنين ارائه دهد كه ديانتش موجب شده كه اينها را تحقير و توهين كند، با آنكه علم ديانت مبرا از اين اطوار و اخلاقند... (116) در وصيت نامه حضرت صادق(ع) است به اصحاب خود... كه بترسيد از عظمت و كبر كردن، زيرا كه كبر مختص به خداي عز و جل است، و كسي كه منازعه كند خدا را در آن، خداي متعال او را در هم شكند، و ذليلش كند روز قيامت. (117) همچنين امام به طور مطلق لزوم «تسليم قلبي » و «اعتقاد به صحت فرامين رهبر» را واجب نمي داند: هيچ دليلي وجود ندارد كه خضوع و پذيرش قلبي و اعتقادي را نسبت به آنچه رهبر به آن دستور مي دهد، لازم و فرض نمايد. به اين دليل صرف نظر از عواملي كه انتقاد و رد برخي اعمال و گفته هاي رهبر را ايجاب مي كند، هيچ دليلي بر عدم جواز انتقاد و لزوم تسليم قلبي در برابر او وجود ندارد. امام در مباحث «قطع » علم اصول در خصوص «وجوب موافقت التزاميه » يا عدم وجوب آن مي فرمايد: تسليم قلبي و پذيرش با دل، و اعتقاد قطعي نسبت به يك چيز، از روي اراده و اختيار به وجود نمي آيد، بدون آنكه مقدمات و اصول آن به وجود نيامده باشد. و اگر فرض كنيم كه علل و زمينه هاي آن به وجود آمده باشد، محال است كه اعتقاد و پذيرش از آن

تخلف كند... اين (نكته) حق محض در اين موضوع است، بدون تفاوتي ميان اصول اعتقادي و فروع عملي... . پس صحيح نيست كه تكليف به چيزي كه (يا) تحققش محال است و يا حتما بدون اراده و اختيار (مكلف) موجود مي شود، تعلق گيرد... . سپس اگر فرض كنيم كه امكان دارد (كه تكليف به اعتقاد به احكام فرعي) تعلق گيرد، ظاهرا واجب نباشد; زيرا دليلي بر آن در فروع نه از نوع نقلي و نه از نوع عقلي وجود ندارد، و (نيز) اين كه تكليف (متعلق به افعال) صرفا مقتضي اطاعت عملي است، و (ديگر) اينكه وجدان قضاوت مي كند كه... بنده اگر عملا (تكليف را) اطاعت كند ولي اعتقاد به آن نداشته باشد، مستحق عذاب نيست. (118) امام در اين فراز اين اصل را ابراز مي دارد كه اولا، اعتقاد قلبي به يك حقيقت در اختيار انسان نيست; و آنچه اختياري نباشد، متعلق تكاليف الهي واقع نمي شود. ثانيا، اگر فرض كنيم كه تعلق تكليف به اعتقاد ممكن باشد، دليلي وجود ندارد كه بر مكلفين لازم كند كه نسبت به احكام فرعي دين حتي آنهايي كه به طور مسلم «حكم الهي » هستند، اعتقاد پيدا كنند; آنچه واجب است نماز خواندن است نه اعتقاد قطعي نسبت به وجوب و لزوم نماز خواندن. پس اگر بندگان نماز بخوانند در حالي كه در وجوب آن شك و ترديد دارند و در دل نسبت به واجب شدن نماز از سوي خداي تعالي شبهه دارند و حتي اين ترديد را ابراز كنند، ايرادي ندارد و هيچ سرزنش و عقابي بر آنها روا نيست. بله، اگر حكم مسلم

و ضروري الهي را «انكار» كند (نه اينكه تنها به آن اعتقاد نداشته باشد يا در آن ترديد داشته باشد) و اين انكار به انكار رسالت حضرت محمد(ص)، يا تكذيب ايشان منجر شود و يا به ناقص دانستن شريعت پاك آن حضرت بينجامد، در اين صورت اين انكار موجب كفر مي شود (119) و طبعا اظهار چنين انكاري جايز نيست. حال اگر اعتقاد به احكام فرعي و تسليم قلبي نسبت به احكام مسلم الهي واجب نباشد، عدم وجود تسليم قلبي نسبت به فرامين رهبر حتما واجب نخواهد بود، و در اينجا حتي انكار هم اشكال نخواهد داشت; زيرا هيچ يك از فرامين رهبر نمي تواند جزء ضروريات دين باشد (البته واضح است وقتي رهبر ضروريات دين را بيان مي نمايد يا به آنها امر مي كند، اينجا فرمان خود او حساب نمي شود). (120) حاصل آنكه لزوم اطاعت از فرامين رهبر ربطي به قبول و تسليم قلبي در برابر آنها ندارد و هر گونه ابراز ترديد، يا نقد و يا انكار آنها به طور مطلق مجاز است. امام علاوه بر آنكه اعتقاد به «عدم مسئوليت رهبر» را «نوعي شرك » و «تكبر» توصيف مي كند، اين اصل را اظهار مي دارد كه مسئوليت رهبر روش و ابزاري براي تضمين حقوق و آزاديهاي مردم، و جلوگيري از پايمال شدن آن، توسط زمامدار است. در مصاحبه با روزنامه ايتاليايي آمده: سؤال: با در نظر گرفتن اينكه هر حكومتي در خود حداكثر تمركز قدرت را جمع مي كند، چگونه حكومت اسلامي مي تواند وجود داشته باشد و قدرت در آن تمركز نيابد و رابطه مسلط و زير سلطه

برقرار نشود؟ جواب (امام): اسلام در رابطه بين دولت و زمامدار و ملت ضوابطي و حدودي را معين كرده است و براي هر يك بر ديگري حقوقي تعيين نموده است كه در صورت رعايت آن هرگز چنين رابطه مسلط و زير سلطه به وجود نمي آيد. اساسا حكومت كردن و زمامداري در اسلام يك تكليف و وظيفه الهي است... (و) وسيله فخر و بزرگي بر ديگران نيست كه از اين مقام بخواهد به نفع خود حقوق ملتي را پايمال كند. هر فردي از افراد ملت حق دارد كه مستقيما در برابر سايرين زمامدار مسلمين را استيضاح كند و به او انتقاد كند و او بايد جواب قانع كننده دهد و در غير اين صورت اگر بر خلاف وظايف اسلامي خود عمل كرده باشد، خود به خود از مقام زمامداري معزول است و ضوابط ديگري وجود دارد كه اين مشكل را حل مي كند (121) نهايتا امام معتقد است كه ملت «حق طغيان » (the right of rebellion) بر عليه زمامداري كه از حق منحرف شده و حقوق مردم را پايمال مي كند، دارد: ملت وظيفه دارد كه در جمهوري اسلامي پشتيباني از دولتها بكند كه به خدمت ملت هستند. (ولي) اگر دولتي را ديد كه خلاف مي كند، ملت بايد به او تو دهني بزند، اگر چنانچه دستگاه جابري را ديد كه مي خواهد به آنها ظلم كند، بايد از او شكايت كنند و دادگاهها بايد دادخواهي بكنند و اگر نكردند، خود ملت بايد دادخواهي بكند، برود توي دهن آنها بزند، در جمهوري اسلامي ظلم نيست ... (122) بايد مسلمان اينطور باشد كه اگر هر

كه مي خواهد باشد، خليفه مسلمين... (يا) هر (دولتمرد ديگري) كه مي خواهد باشد اگر ديد پايش را كنار گذاشت، شمشيرش را بكشد كه پايت را راست بگذار. (123) ولي امام براي مشروعيت «شورش » شرايطي را معتقدند و اينطور نيست كه هر كس را مجاز به اين كار بداند و بي نظمي و اخلال به نظم را تجويز كند. (124) البته امام در وصيت نامه شان يادآوري مي كند: بسياري از مهمات و مشكلات به واسطه تعيين شايسته ترين و متعهدترين شخصيتها براي رهبري يا شوراي رهبري پيش نخواهد آمد، يا با شايستگي رفع خواهد شد. (125) بدين طريق امام، گرچه بر خلاف منتسكيو اصل تفكيك قوا را به طور اصولي مورد تاكيد قرار نمي دهد، لكن همچون لاك بر حق طغيان مردم بر عليه حاكمي كه از حدود قانوني خارج شده تاكيد مي كند (126) و در اين زمينه نظرشان به لاك نزديك مي شود.

خلاصه و نتيجه گيري امام در انديشه سياسي خود «اصل آزادي » را ارج مي نهد و به اين ترتيب از انواع حكومتهاي استبدادي سنتي و نوين فاصله مي گيرد. امام آزادي را يك ارزش انسان و الهي توصيف مي كند كه بايد مورد احترام واقع شود. دولت اسلامي موظف است از آزاديهاي مشروع مردم پاسداري كند، ولي آزادي بايد در حدود و چهارچوب قانون قرار گيرد; آن هم قوانين موضوعه اي كه منطبق با قوانين الهي باشد. بدين طريق امام نظريه «آزادي قانوني » را عنوان مي كند. آنگاه براي جلوگيري از وضع قوانين سختگيرانه اي كه به حقوق و آزادي مردم تجاوز كند «اصل حريم خصوصي »

را مطرح مي نمايد كه حكومت حق وضع قانون در آن محدوده را ندارد. به اين طريق علاوه بر كاركرد قانون در تامين نظم و امنيت، كاركرد تامين آزادي را نيز براي آن تصوير مي كند; و در مهمترين بخش به عنوان عوامل و راههاي تامين و تضمين آزادي «حكومت مبتني بر قانون اساسي » را كه حاوي و حامي حقوق اساسي مردم است پيش مي كشد و از اين رهگذر كومت شخصي را مردود اعلام مي كند. امام با تاكيد بر اصل «حكومت قانون » تصميمات لحظه اي و برخاسته از تمايلات شخصي حكمرانان را نامشروع توصيف كرده، برقراري نظم كلي را ضامن حفظ حقوق مردم قلمداد مي كند; و نهايتا با اصل ابتكاري «ولايت مطلقه فقيه »، فردي عالم و با فضيلت را در راس نهادها مي نشاند و او را موظف به نظارت بر عملكرد كليه دستگاهها به منظور كسب اطمينان نسبت به رعايت قانون و جلوگيري از استبداد و زورگويي به مردم مي كند و براي مردم حق طغيان را بر عليه رهبر در صورت كوتاهي در ايفا اين وظيفه محفوظ مي شمارد. در انديشه سياسي امام استبداد و ديكتاتوري محكوم مي شود و در نهايت خود مردمند كه بايد با استبداد مبارزه كرده حقوق خود را مطالبه كنند. پي نوشتها: × محقق و مدرس علوم سياسي. 1 ) روح الله موسوي خميني، طلب و اراده، ترجمه احمد فهري، تهران: مركز انتشارات علمي و فرهنگي، 1362، ص 77. 2 ) همان، ص 61. 3 ) همان، ص 75. 4 ) همان، ص 59. 5 ) انسان (76): 30. 6 ) روح

الله موسوي خميني، همان، ص 74. 7 ) همان، صص 142-148. 8 ) آنتوني آربلاستر، ظهور و سقوط ليبراليسم غرب، ترجمه عباس مخبر، تهران: نشر مركز،1367، ص 83. 9) Isaiah Berlin:our on Essay on Liberty, Oxfor University ress, 1969.124. 10) برلين اين نوع آزادي را آزادي منفي مي نامد; اما به نظر نگارنده بهتر است آن را آزادي عدمي ( Non-existential freeom) نام نهاد. 11 ) صحيفه نور، تهران: وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي، جلد9، 1361، ص 88. 12 ) همان، جلد 2، ص 130. 13 ) همان، جلد3، ص 48. 14 ) همان، جلد 2، ص 67. 15)John Lock ,two Treatises of Civil Government, London Everyman,s Library, 1962, 16 ) روح الله موسوي خميني، الرسائل، قم: مؤسسه اسماعيليان، جلد 2، 1385 ق.، ص 100. 17 ) صحيفه نور، جلد 12، ص 80. 18 ) همان، جلد3، ص 75. 19 ) همان جلد9، ص 128. 20 ) روح الله موسوي خميني، كتاب البيع، النجف الاشرف: مطبعة الاداب. جلد 2،1397 ق.، ص 461. 21) John Lock, o. cit. 22) افلاطون، جمهور، ترجمه فؤاد روحاني، تهران: شركت انتشارات علمي و فرهنگي، چاپ ششم، 1374، صص 219-220. 23 ) صحيفه نور، جلد 20، ص 197. 24 ) روح الله موسوي خميني، كتاب البيع، جلد 2، ص 462. 25 ) صحيفه نور، جلد 10، ص 186. 26 ) همان، جلد، ص 225. 27 ) همان، ص 227. 28 ) همان، ص 279. 29 ) همان، جلد3، ص 300. 30 ) همان، ص 207. 31 ) همان، جلد 2، ص 158. 32 ) همان، جلد 4، ص 166. 33 )

همان، جلد 2، ص 45. 34 ) همان، ص 280. 35 ) همان، جلد 4، ص 260. 36 ) همان، جلد 2، ص 280. 37 ) همان، جلد7، صص 92و93. 38) همان، جلد17، صص 164-165. 39) همان، جلد 5، صص 149-150. 40) همان، جلد6، صص 192-193. 41 ) همان، جلد7، ص 196. 42 ) همان، جلد3، ص 178. 43 ) همان، ص 100. 44 ) همان، جلد17، ص 118. 45 ) همان، جلد 12، ص 180. 46 ) روح الله موسوي خميني، المكاسب المحرمة، قم: المطبعة العلمية، جلد 1، 1381 ق.، ص 32. 47 ) جعفر السبحاني، تهذيب الاصول تقريرات درس الامام الخميني، قم: مؤسسة النشر الاسلامي التابعة لجماعة المدرسين،1363، ص 193. 48 ) همان، ص 212. 49 ) همان، صص 212 و213. 50 ) همان، صص 139 و213. 51 ) فرانتس نويمان، آزادي و قدرت و قانون، گردآوري از هربرت ماركوزه، ترجمه عزت الله فولادوند، تهران: ركت سهامي انتشارات خوارزمي،1373، ص 98. 52 ) آنتوني آربلاستر، همان، صص 104-107. 53 ) صحيفه نور، جلد17، ص 118. 54 ) همان، جلد3، ص 88. 55 ) همان، ص 178. 56 ) همان، جلد 4، ص 259. 57 ) همان، جلد17، صص 106 و107. 58 ) روح الله موسوي خميني، كتاب البيع، جلد 2، صص 466 و489. 59 ) همان مؤلف، تحرير الوسيله، النجف الاشرف: مطبعة الاداب، الطبعة الثانية، جلد 1، 1390 ق.، صص 463 و 482. 60 ) همان، صص 5 و6. 61 ) همان، ص 466. 62 ) صحيفه نور، جلد17، ص 164. 63 ) همان، جلد 14، ص 244. 64 ) روح الله موسوي

خميني، تحرير الوسيلة، جلد 1، ص 467. 65 ) صحيفه نور، جلد7، صص 264 و267. 66 ) آنتوني آربلاستر، همان، صص 107 و 112. 67) Jean Bionel, Comarative overnment, Britain:hili Allan, 1990, .231. 68) Jan Erik, Constitutions an olitical Theory, Manchester University ress, 1996, .19. 69) Constitutionalism in Transformation, e, Richar Bellamy an Dario Castiglione, BritainBlackwell ublishers, 1996, .5. 70) ean Bionel, o. cit. .216. 71) صحيفه نور، جلد 11. ص 69. 72 ) همان، جلد7، ص 201. 73 ) همان، جلد 14، صص 268 و269. 74 ) همان، جلد 8، ص 256. 75)P.H.Collin, Dictionary of overnment an olitics, Britain:eter Collin ublishing Lt,2.eition, 1997, .160. 76 ) احمد نقيب زاده، سياست و حكومت در اروپا، تهران: انتشارات سمت،1373. ص 27. 77 ) فرانتس نويمان، همان، ص 71. 78 ) همان، ص 74. 79 ) همان، ص 134. 80 ) همان، صص 74و75. 81 ) صحيفه نور، جلد7، ص 201. 82 ) همان، جلد 10، ص 53. 83 ) همان، جلد17، ص 187. 84 ) همان، جلد 12، صص 17و117. 85 ) همان، جلد 14، ص 244. 86 ) روح الله موسوي خميني، طلب و اراده، جلد 2، صص 45 و 71 و 72 و 128. 87 ) جعفر السبحاني، تهذيب الاصول، جلد 1، ص 305. 88 ) همان، جلد 2، ص 280. 89 ) صحيفه نور، جلد 14، ص 269. 90 ) جعفر سبحاني، همان، جلد 2، صص 93و94. 91 ) صحيفه نور، جلد 8، ص 256. 92 ) ذكر علت يك حكم، موجب تعميم آن حكم به ساير مواردي كه آن علت در آن

باشد و نيز تخصيص حكم به همين شكل مي شود. 93 ) اسراء (17): 15، «و ما كنا معذبين حتي نبعث رسولا». 94 ) جعفر السبحاني، همان، صص 139، 140 و 188. 95 ) فرانتس نويمان، همان، صص 280و285. 96) C.e S.Montesquieu, The Sirit of Laws, New York:Cambrige University ress, 1989,.156. 97 ) Ibi, .157. 98) Maurice Vile, Constitutionism an the Searation of owers, Oxfor, Clarenon, 1967,.8-130. 99) Constitutionalism in Transformation, .26. 100) صحيفه نور، جلد 12، ص 118. 101) همان، جلد 12. ص 264. 102) روح الله موسوي خميني، كتاب البيع، جلد 2، صص 464-465. 103) همان، صص 264و265. 104) صحيفه نور، جلد 10، ص 155. 105) همان، جلد17، ص 103. 106) همان، جلد 21، ص 129. 107) واضح است كه در اينجا بنا نداريم تمامي نقشها و وظايف رهبر را در حكومت اسلامي بيان كنيم. 108) صحيفه نور، همان، جلد 10، ص 53. 109) همان، جلد 10، ص 29. 110) همان، جلد 11، ص 201. 111 ) روح الله موسوي خميني، تحرير الوسيله، جلد 1، ص 10. 112 ) صحيفه نور، جلد 14، ص 238. 113 ) انبياء (21):23، «خداوند درباره آنچه انجام مي دهد مورد سؤال واقع نمي شود و آنانند كه مورد سؤال واقع مي شوند». 114 ) روح الله موسوي خميني، شرح چهل حديث، تهران: مركز نشر فرهنگي رجاء، 1368، صص 505 و06 115 ) انبياء (21):23، «خداوند درباره آنچه انجام مي دهد مورد سؤال واقع نمي شود و آنانند كه مورد سؤال واقع مي شوند». 116 ) روح الله موسوي خميني، شرح چهل حديث، ص 71. 117) همان، ص

74. 118) جعفر السبحاني، تهذيب الاصول، جلد 2، صص 45-49. 119) روح الله موسوي خميني، تحرير الوسيله، جلد 1، ص 118. 120) روح الله موسوي خميني، كتاب البيع، جلد 2، ص 477. 121) صحيفه نور، جلد 4، صص 189 و 190. 122) همان، ج 5، ص 247. 123) همان، جلد7، ص 34. 124) حميد حيدري، توسل به زور در روابط بين الملل، تهران: انتشارات اطلاعات،1376، صص 170و171. 125) صحيفه نور، جلد 21، ص 188. 126)John Lock,Op.cit. p.242 منابع مقاله:

فصلنامه متين، شماره 2، حيدري، حميد؛

جايگاه امنيت درانديشه سياسي اسلام و امام خميني(ره)

جايگاه امنيت درانديشه سياسي اسلام و امام خميني(ره) مقدمه جمهوري اسلامي ايران نخستين حكومتي است كه در عصر جديد، داعيه پيروي و اعمال اصول اسلامي در سياست را دارد. پايه هاي اعتقادي اين حكومت، بر گرفته از تفسيري خاص از اسلام مي باشد. به قول «فرد هاليدي »، انقلاب اسلامي ايران نخستين انقلاب در تاريخ جديد (پس از انقلاب كبير فرانسه در1789) مي باشد كه ايدئولوژي حاكم، شكل سازمان، اعضاي رهبري كننده و هدفهاي اعلام شده آن، هم در ظاهر و هم در باطن، مذهبي بوده است. (1) نظام حاصل از اين انقلاب نيز كاملا بر پايه هاي ايدئولوژي اسلامي استوار گرديده است.بنابر اين، طرح مقولات در عرصه سياست و حكومت ج .ا.ا بدون ياد آوري و تبيين جنبه اسلامي آن، نامفهوم خواهد بود. بدين منظور، در ابتداي اين بحث تلاش مي شود تا جايگاه بحث امنيت در اسلام مشخص گردد و پس از آن، ديدگاههاي امام خميني(ره) در خصوص اين مساله مورد بررسي قرار گيرد. مباحث مربوط به ديدگاه امام خميني(ره) از آنجايي در ادامه بحث امنيت در اسلام مورد

توجه قرار مي گيرد كه در واقع، انديشه هاي سياسي و حكومتي امام، باز تاب تفسير ايشان از سياست و حكومت در اسلام مي باشد. امام خميني(ره) با توجه به ديدگاه ويژه اي كه در خصوص حكومت اسلامي داشتند و تمامي تلاش خود را در دوران مبارزات و استقرار نظام، صرف پياده نمودن آن نمودند، در زمينه مفاهيمي چون امنيت و منافع ملي نيز داراي تفسير مذهبي ويژه خود بودند. اين تفسير به طور همه جانبه، مباحث سياسي و حكومتي نظام را در دوران بيست ساله عمر آن مورد تاثير خود قرار داده است. با توجه به اين مساله طرح بحث امنيت در جمهوري اسلامي بدون فهم ديدگاه هاي امام ناقص خواهد ماند. لذا بررسي ديدگاه هاي كلي اسلام و انديشه هاي سياسي امام در اين خصوص مي تواند مقدمه اي براي ورود به بحث امنيت در جمهوري اسلامي ايران باشد. (2) نكته ديگري كه در اين مقاله لازم به يادآوري است، مفهوم امنيت مي باشد. آنچه كه امروزه در مباحث سياسي، خصوصا در مباحث سياست خارجي، بيشتر مد نظر مي باشد، مفهوم «امنيت ملي » است نه فقط «امنيت » تنها.امنيت ملي از مفاهيمي است كه عمر چنداني در مباحث سياسي ندارد. ريشه آن به انقلاب كبير فرانسه بر مي گردد; زماني كه براي اولين بار واژه هايي چون «ملي » و «مليت »، خلق شده و داراي تعاريف و محدوده هاي ويژه اي گشتند. تا امروز اين مفهوم دچار تحولات مختلفي شده است كه طرح آن در اين بحث مقدور نيست. (3) آنچه كه مي توان در اينجا به آن اشاره نمود، اين

است كه امنيت ملي داراي دو بعد مي باشد: 1- بعد داخلي، 2- بعد خارجي. به رغم اينكه نمي توان در اسلام تعريف خاصي از امنيت ملي را جست جو نمود; ولي با معيار قرار دادن «مساله امنيت »، مي توان هم براي ابعاد داخلي آن و هم براي ابعاد خارجي آن، ديدگاه هاي مشخصي يافت. در بررسي آراي امام خميني(ره) نيز در خواهيم يافت كه ايشان به گونه اي به هر دو جنبه از ابعاد ياد شده امنيت ملي توجه داشتند. براي جلوگيري از اطاله كلام و بدون آنكه مبحثي مستقل در خصوص امنيت آورده شود، به اصل موضوع مي پردازيم. الف - بررسي ديدگاه اسلام: 1 - بررسي متون اسلامي بهترين راه شناخت ديدگاه اسلام راجع به مفهوم امنيت، رجوع به منابع اوليه اسلامي است. قرآن كريم اولين منبع احكام اسلامي است. قرآن، امنيت را يكي از اهداف استقرار حاكميت الله و استخلاف صالحان و طرح امامت مي شمارد. قرآن در اين باره مي فرمايد: «خدا به كساني كه از شما بندگان (به خدا و حجت عصر«عج ») ايمان آورد و نيكوكار گردد وعده فرمود كه (در ظهور امام زمان) در زمين خلافت دهد، چنانكه امم صالح پيامبران سلف، جانشين پيشينيان خود شدند و علاوه بر خلافت، دين پسنديده آنان را (كه اسلام واقعي است)بر همه اديان تمكين و تسلط عطا كند و به همه مؤمنان پس از خوف و انديشه از دشمنان ايمني كامل دهد كه مرا به يگانگي بي هيچ شائبه شرك و ريا پرستش كنند(نور 55) و نيز احساس امنيت را از خصايص مؤمن معرفي مي كند:«اوست خدايي كه سكينت

و وقار بر دلهاي مؤمنان آورد (فتح 4). همچنين مداهنه با دشمن و روح سازش را منافي با امنيت مي داند.«پس تو (و امتت اي رسول) هرگز از مردم كافري كه آيات خدا را تكذيب مي كنند، پيروي مكن. كافران بسيار مايلند كه تو با آنها مداهنه و مدارا كني (و معترض بتهايشان نشوي) تا آنها هم به نفاق با تو مدارا كنند» (قلم 8 و9) و تامين امنيت را از اهداف جهاد مي شمارد:«و با كافران جهاد كنيد تا فتنه و فساد از روي زمين بر طرف شود و همه را آيين دين خدا باشد.»(بقره 193) و شهري كه در آن امنيت باشد، از مثلهاي الگوهاي قرآني است: «و خدا بر شما حكايت كرد و مثل آورد (تا گوش كرده و عبرت گيريد) مثل شهري را (چون شهر مكه) كه در آن امنيت كامل حكمفرما بود و اهلش در آسايش و اطمينان زندگي مي كردند و از هر جانب، روزي فراوان به آنها مي رسيد.»(نحل 112) (4) علاوه بر قرآن كريم، احاديث ائمه اطهار(ع) نيز در باب امنيت راهگشا مي باشند. حضرت علي(ع) تامين امنيت در جامعه را از انگيزه هاي قيام صالحين و اهداف عاليه امام مي داند: «خدايا تو مي داني آنچه از ما رفت نه به خاطر رغبت در قدرت بود و نه از دنياي ناچيز خواستن زيادت; بلكه مي خواستيم نشانه هاي دين را به جايي كه بود، بنشانيم و اصلاح را در شهرهايت ظاهر گردانيم، تا بندگان ستمديده ات را ايمني فراهم آيد و حدود ضايع مانده ات اجرا گردد.» (5) و نيز در عهدنامه مالك اشتر، ضمن تاكيد

بر انعقاد پيمانهاي صلح براي تامين امنيت، پيشگيري از عوامل تهديد كننده امنيت را نشان مي دهد: «و از صلحي كه دشمن، تو را بدان خواند و رضاي خدا در آن بود، روي متاب كه آشتي، سربازان تو را آسايش رساند. و از اندوه هايت برهاند و شهرهايت ايمن ماند. زنهار! زنهار! از دشمن خود پس از آشتي بپرهيز كه بسا دشمن به نزديكي گرايد تا غفلتي يابد و كمين خود بگشايد... پس دورانديش شو و به راه خوش گماني مرو.» (6) اصولا اسلام هر نوع ايجاد وحشت و هراس را در درون انسانهايي كه مرتكب خلافي نشده اند، ظلم و تجاوزي بس بزرگ تلقي مي كند. امنيت جان و مال و عمل و حقوق و آزاديهاي مربوطه، شخصيت و شرف و حيثيت و مسكن، از تاكيدات اسلام است; ضمن اينكه امنيت در اسلام، اختصاص به صالحان و افرادي دارد كه مرتكب خلافي نشده و در مسير انجام وظيفه اند و در مقام احترام به قانون هستند. و اما آنها كه در مسير خلافند و يا مرتكب بزه و جرم شده اند، به دليل ماهيت عملكردشان، از حق امنيت محرومند: «آنانكه ايمان به خدا آورده و ايمان خود را به ظلم و ستم نيالودند، در دو عالم ايمني آنها راست.»(انعام 82) توجه به آيات و روايات ياد شده مي رساند كه اسلام از يك طرف وجود امنيت را در داخل بلاد اسلامي و حتي در درون فرد مسلمان ضروري مي داند و از سوي ديگر، به جنبه خارجي امنيت در سرزمين هاي اسلامي توجه دارد و در همين راستاست كه مسلمانان را از مداخله و

سازش با دشمن بر حذر مي دارد و در عين حال، به انعقاد پيمانهاي صلح عادلانه با دشمن تاكيد مي نمايد. از ديدگاه اسلام، حفظ و تامين امنيت از وظايف حكومت اسلامي است. به طوري كلي، حضرت علي(ع) وظيفه حكومت را سه چيز اعلام مي دارد:1- اصلاح اهل 2- عمران بلاد3- حفظ ثغور. اصلاح اهل; يعني ترقي و تعالي انسانها و نسلهاي آدمي. تكامل استعدادهاي نهفته در هر انسان، در زمره اين وظيفه مي باشد. عمران بلاد نيز توسعه و ترقي عمدتا مادي سرزمين اسلامي را مورد توجه قرار مي دهد. سومين وظيفه حكومت كه در اينجا مورد نظر است، حفظ ثغور يعني حفظ مرزهاي كشور است. با توجه به مضمون روايت فوق، در حقيقت، روابط بين المللي وسيله اي در تحكيم و حفظ ثغور سرزمين است و مسؤولين بخشهاي ديگر اجرايي در اصلاح اهل و عمران بلاد مسؤوليت خود را بايد همگام با برنامه حفظ شؤون و ثغور بين المللي كشور اسلامي ايفاء نمايند. (7) 2 - رابطه امنيت و سياست خارجي مساله امنيت بدون توجه به مباني سياست خارجي در اسلام ناقص خواهد ماند. اعتقاد كلي بر اين است كه اين آيين در همه زمينه ها از جمله نظام حكومتي، كه خود سياست خارجي را نيز شامل مي شود، نظر و برنامه دارد. قبل از پرداختن به اصول سياست خارجي اسلام، لازم است تا مفهوم «منافع ملي » يا «مصالح جامعه اسلامي » روشن گردد. همان طوري كه گفته شد، واژه هاي ملي و مليت، اصطلاحات نويني هستند كه در عرصه روابط بين الملل ظهور كردند. اسلام ديني است فراگير، جهاني و هميشگي

كه براي مرزهاي ملي ارزش ذاتي قائل نيست. به همين دليل، «حفظ منافع ملي » نمي تواند به عنوان اصل اوليه سياست خارجي اسلام ملحوظ گردد. به عبارت ديگر، در عرف بين المللي، مفاهيم مرز، حاكميت ملي و جمعيت و تابعيت تعاريف خاص خود را دارد كه در اسلام براي مفاهيم ياد شده، تعاريف ديگري در نظر است. همچنين شالوده سياست خارجي در اسلام، بر قواعد الزام آور حقوقي در فقه استوار است و فقه براي بنيادهاي مليت، ارزش حقوقي قائل نيست; ضمن اينكه اصل حفظ منافع ملي، زير بنايي ترين و كلي ترين اصل سياست خارجي عرفي حاكم است. لذا، اصول ديگر تماما رنگ حفظ منافع ملي را به چهره دارد; لكن در فقه سياسي اسلام اصل ديگري به نام حفظ دارالاسلام حاكم است كه اصول ديگر در پرتو آن رنگ مي گيرد. (8) با اين تفسير، امنيت ملي نيز در اسلام مفهوم خاصي پيداكرده. و كلمه امت به جاي واژه ملت مي نشيند و امنيت يك كشور اسلامي به امنيت كل جهان اسلام وابسته مي گردد. به عبارت ديگر، در برداشت اسلامي، امنيت امت اسلامي به جاي امنيت ملي و مصالح جامعه اسلامي، به جاي منافع ملي گسترش مي يابد. به هر تقدير، مي توان مباني سياست خارجي در اسلام را در سه اصل كلي زير خلاصه نمود: (9) 1 - حفظ دارالاسلام در مقابل دارالحرب، دارالكفر و دارالمعاهد: در اسلام تمامي ارتباطات امنيتي - اقتصادي خارجي بايد در راستاي اين اصل تنظيم گردد. مسائلي از قبيل: حسن همجواري، خريد و فروش تسليحات، تجهيز قوا، جهاد تدافعي، مناسبات سياسي، تجاري و اقتصادي با

دول و سازمانهاي ديگر كه موجب امنيت و جلب حمايت ديگران و كمك به بشريت در جهت رسيدن به آرامش و همزيستي مسالمت آميز است، در زير مجموعه حفظ دارالاسلام جاي دارند. 2 - اصل دعوت: اصل دعوت در اسلام به خوبي مؤيد طرح تكاملي انسان به سوي حركت در جهت ايجاد امت واحده جهاني است و به اين ترتيب، خواستار بر قراري پيوند ميان امنيت جامعه اسلامي با جوامع ديگر است. قرآن كريم مي فرمايد:«يا اهل الكتاب تعالوا الي كلمة سواء بيننا و بينكم ». علاوه بر اسلام، تمامي مكاتب ديني و سياسي ديگر نيز به اصل دعوت اهتمام خاصي دارند. فلسفه وجودي بسياري از ارتباطات نوين امروزي (راديوها،...) مبتني بر اصل دعوت است. در ديدگاه اسلامي، اجتنات از اين اصل نه تنها دارالاسلام را با خطر اضمحلال مواجه مي سازد; بلكه عقوبت اخروي نيز در انتظار خواهد بود. اين اصل از چنان اهميتي بر خوردار بود كه جزء اولين وظيفه اجتماعي هر پيامبري به شمار مي رفت. 3 - اصل نفي سبيل: اين اصل مبتني بر اقتدار اسلام و اعتلاي آن بر ديگر مكاتب است. «الاسلام يعلوا و لايعلي عليه ». به عبارت ديگر، ولايت كفار بر مسلمانان در اسلام جايز و پسنديده نيست. بر طبق اين اصل، اگر در معاهده اي (اقتصادي - امنيتي) حيثيت دارالاسلام لحاظ نشده باشد، آن معاهده ملغي مي باشد. با توجه به مباني و اصول سياست خارجي اسلام، مشخص مي گردد كه اين مساله در چارچوب بنيانهاي ملي، منطقه اي، نژادي يا جغرافيايي محصور نمي ماند; بلكه رسالتي جهاني و پيام آن براي همه جهانيان است. از

نظر اسلام، وضع موجود و حاكم بر سياست جهاني از قبيل حاكميت زور و محروميت ملل مستضعف مردود است. در واقع، هدف نهايي اسلام استقرار كامل ارزشهاي الهي در كل جهان است. بر اين اساس است كه نظام حكومت اسلامي از لحاظ آرماني بايد خود را نسبت به تمام مسلمانان و محرومان جهان متعهد بداند. علاوه بر اين ديدگاه آرماني، فلسفه جهاد در راه اسلام، راهگشاي بسياري از مسائل در سياست خارجي حكومت اسلامي است. همان طوري كه قبلا ديديم، امر جهاد تدافعي در زير مجموعه اصل حفظ دارالاسلام آورده شد; بنابر اين، مهمترين فلسفه وجودي جهاد در چارچوب اين اصل قرار مي گيرد. 3 - رابطه قدرت و امنيت در مباحث سياسي و همچنين در عمل، مفهوم امنيت از مفهوم قدرت جدايي ناپذير است. در طول تاريخ، مساله قدرت ملل هميشه از طريق جنگها مورد آزمون قرار گرفته است. در مكتب اسلام توسل به جنگ و اعمال قدرت فقط براي دفاع از جان، مال، ناموس، مسكن، آزادي، استقلال و مرام ساير افراد ملت جايز است و اقدام به آن، چه در حالت تدافعي و يا در وضعيت آزادي بخش منوط به مفروض بودن تجاوز و هجوم و يا قصد به تهاجم و اقدام خصمانه از سوي دشمن است; ضمن اينكه مساله جهاد و آمادگي براي آن، يكي از وظايف و شؤون اصلي امامت است و انجام آن منوط به اجازه امام است. با ملاحظه اين اصل است كه اسلام غير از جهاد، اقسام ديگر جنگها را منسوخ كرده و فقط جنگي را مشروع و صحيح دانسته كه در راه خدا و به منظور رفع

تعدي و تجاوز و تخطي باشد. پس مي توان استنباط نمود كه دكترين نظامي در اسلام ذاتا تدافعي است و نه سلطه جويانه و تهاجمي. با اين حال، اين اصل بدين مفهوم نيست كه در حكومت اسلامي به آمادگي قواي نظامي توجه نبايد شود. (10) در اينجاست كه مساله اهميت قدرت در اسلام مشخص تر مي گردد. در اسلام منشا قدرت و حاكميت، خداوند است و هيچ قدرتي نيز جز به خواست خدا و از جانب او وجود ندارد. به عبارت ديگر، هيچ صاحب قدرتي مستقلا در عالم وجود ندارد و همه قدرتها به موهبت الهي در سلسله مراتب ولايت و حاكميت پديد مي آيد. بر طبق اعتقادات تشيع، قدرت در حوزه ولايت تشريعي به ولي يا حاكم تفويض مي گردد و ولي مي تواند در تمام ابعاد اجتماعي، اعم از سياسي، نظامي، ديني اعمال قدرت كند. علاوه بر دارنده قدرت، در اسلام، كيفيت و كميت آن نيز بسيار مهم مي باشد. در اينجاست كه بحث قدرتمندي دولت اسلامي مطرح مي گردد. تاكيدات اصلي اسلام در زمينه قدرت، عمدتا شامل خصايص روحي و معنوي قدرت است. ايمان مؤمنين و عمل صالحين و علم مسلمين از مهمترين منابع قدرت در اسلام است. توجه به تاريخ صدر اسلام نيز گوياي چنين امري است. در واقع جنگهاي پيامبر(ص) نشان مي داد كه قدرت لشگريان مسلمان در صدر اسلام نه در برتري اسلحه شان بود و نه در امتيازات سازمان; بلكه به برتري اخلاق و روحيه شان وابسته بود. تضعيف اين روحيه توكل در اواخر دوره حيات پيامبر(ص) بود كه خداوند مي فرمايد در حالي كه قبلا هر سرباز

اسلام مي توانست در برابر ده سرباز كفر بجنگد، الآن فقط مي تواند در برابر دو سرباز آنها استقامت نمايد(انفال 65 -66). به هر تقدير، اسلام به آمادگي دفاعي و نظامي مسلمين نيز براي حفاظت از امنيت امت اسلامي، تاكيد مي كند. قرآن در آيه اي سوره نساء مي فرمايد:«اي اهل ايمان! سلاح جنگ بر گيريد و آنگاه دسته دسته يا همه به يكبار متفق براي جهاد بيرون رويد.» اسلام با درك واقع بينانه اش از تزوير و تمهيدات سلطه گرانه حكومتهاي استعماري و خودكامه، بر ضرورت تحكيم و تقويت استعداد و قدرت نظامي مسلمانان تاكيد بسيار دارد:«واعدوا لهم ما استطعتم من قوة و من رباط الخيل ترهبون به عدو الله و عدوكم و اخرين من دونهم لاتعلمونهم الله يعلمهم ». توجه به عامل قدرت براي حكومت اسلامي محصور به ديدگاههاي قرآني و ائمه اطهار نيست. متفكران اسلامي نيز در اين مساله غور و بررسي نموده اند. از جمله كساني كه شايد بيشتر از همه متفكران مسلمان در باب مساله قدرت انديشه كرده باشد، ابن خلدون است. وي تا حدي بر خلاف اكثر متفكرين قديم اسلامي كه بيشتر به دنبال تشريح آرمانهاي اسلامي بوده اند، واقع بينانه تر و عيني تر با مسائل اسلامي بر خورد كرده است. شايد اين بدليل روش شناختي خاصي است. كه ابن خلدون انتخاب كرده بود و آن، نظريه پردازي بر حسب عينيات علوم اجتماعي بود. به هر تقدير، در نزد ابن خلدون، دولتي مي تواند موجب تامين خود و جامعه خود باشد كه اولا خودكامه باشد و ثانيا هر نوع اختلالي را در درون نظام، به سادگي از بين

ببرد. عصبيت بالاي دولت، روحيه جوش و خروش و جهانگيري و غلبه، حميت جمعي و دفاع مشترك، تعداد زياد كارگزاران، جمعيت زياد، وسعت قلمرو و خاك، رفاه و توانگري، رابطه متقابل بين دولت و مردم، كسب آداب و سنن، باج و خراج ستاني دولت و تمدن سازي، از ويژگيهاي دولت قدرتمند در نظر ابن خلدون است; ضمن اينكه نداشتن عصبيت و روح يادگيري، كمي حد و ثغور، تعارض بين سلطان و دربار در اداره جامعه و نداشتن نيروي نظامي قوي براي مقابله با تهاجمات، از ويژگيهاي دولت ضعيف مي باشد. (11) ب - بررسي ديدگاه امام خميني(ره): ديدگاههاي امام(ره) در رابطه با مسائل سياسي از جمله در مورد مساله امنيت، در چارچوب اسلام و تفسير فقهي آن مي گنجد. بر اين اساس چندان نمي توان تفاوت مشخصي را ميان ديدگاههاي اسلامي و امام(ره) جست و جو كرد. فقط مسائل جديدي وجود دارند كه به مقتضاي زمانه در انديشه سياسي امام(ره) مطرح مي باشند; ضمن اينكه اين مسائل نيز حاصل برداشت از منابع سنتي اسلام است. همان طوري كه گفته شد بررسي ديدگاههاي امام(ره) از آنجايي لازم است كه اصول حكومت ج.ا.ا بر گرفته از تفسيري است كه ايشان از اسلام مي نمايند. علاوه بر اين تاريخ سياسي انقلاب اسلامي و ج.ا.ا بدون در نظر گرفتن رهبري امام(ره) بي مفهوم خواهد بود. 1 - معادله امنيت نظام يا امنيت امت بنا به برداشت امام(ره)، نه تنها امنيت مردم مسلمان و امنيت كشور و امنيت حكومت جمهوري اسلامي ايران از هم جدا نبوده; بلكه مرتبط با امنيت و منافع ديگر مسلمانان جهان نيز هست. بنابر اين ديدگاه،

همانند تفسير اسلام، مفهوم امت جايگزين مفهوم ملت مي گردد و امنيت ايران به امنيت كل جهان اسلام وابسته مي شود. البته اين ديدگاه، بيانگر آرمانهاي امام(ره) است كه بايد كم كم به سوي آن حركت نمود. بر طبق همين آرمانها بود كه ايشان معتقد بودند، هر قدرتي كه خاستگاهش «دولت - كشور» باشد; يعني صرفا به عنصر مليت توجه نمايد، الزاما به تعقيب منافع ملي مي پردازد و از نظر تاريخي، همين امر سبب شد تا بخش عمده اي از مسائل جهان اسلام در قالبهاي ملي، نژادي و منطقه اي مطرح شود. ايشان بر اين باور بودند كه قدرت بر خاسته از اين خاستگاه نمي تواند در مقابل قدرت ناشي از بلوك سياسي و فرهنگي غرب دوام آورد. (12) تمايز ميان امت و ملت در ديدگاه امام(ره) از لحاظ آرماني منجر به اين نتيجه مي شد كه ايشان، امنيت مكتب را برتر از امنيت مملكت بدانند:«اگر آمريكا بريزد و ما را از بين ببرد، من به نظرم خيلي چيزي نيست، البته عظيم است; اما از او عظيم تر شكست در مكتب است.» (13) اين تفسير آرماني از امنيت، مانع از آن نمي شود كه امام(ره) حفظ ج.ا.ا را از اهم واجبات بشناسند:«الآن جمهوري اسلامي يعني اسلام و اين، امانتي است بزرگ كه بايد از آن حفاظت كنيد.» (14) و يا در موردي ديگر مي گويند:«اگر ايران شكست بخورد، مستضعفين شكست خورده اند.» (15) ايشان مي گويند: «مساله حفظ نظام جمهوري اسلامي در اين عصر و با وضعي كه در دنيا مشاهده مي شود و با اين نشانه گيري هايي كه از چپ و راست

و دور و نزديك نسبت به اين مولود شريف مي شود; از اهم واجبات عقلي و شرعي است... حفظ جمهوري اسلامي، يك واجب عيني است... از نماز اهميتش بيشتر است.» (16) مساله اهميت حفظ نظام بود كه نهايتا در قبول قطعنامه 598 توسط امام(ره) تاثير بسزايي داشته است. ايشان در اين مورد مي گويند: «و اما در مورد قبول قطعنامه كه حقيقتا مساله بسيار تلخ و ناگواري براي همه و خصوصا براي من بود، اين است كه من تا چند روز قبل معتقد به همان شيوه دفاع و مواضع اعلام شده بودم و مصلحت نظام و كشور و انقلاب را در اجراي آن مي ديدم; ولي به واسطه حوادث و عواملي كه از ذكر آن فعلا خودداري مي كنم... با قبول قطعنامه و آتش بس موافقت نموده و در مقطع كنوني آن را به مصلحت انقلاب و نظام مي دانم.» (17) 2 - ابزارهاي تامين امنيت حفظ نظام از ديدگاه امام(ره) منوط به رعايت بسياري از مسائل از سوي حكومت اسلامي و مردم است. وحدت داخلي، حضور و پايداري ملت در صحنه، اتحاد در روش و حركت در كليت سياست مورد قبول اسلام، احساس مسؤوليت روحانيون، متعادل و بهنگام بودن، تلاش مسلمانان و مستضعفان جهان براي حفظ ج.ا.ا، آمادگي براي دفاع همه جانبه، حفظ نظم و رعايت سلسله مراتب در نيروهاي نظامي و انتظامي، وحدت ارتش و سپاه، عدم سوء استفاده از آزادي و جلوگيري از هرج و مرج، جلوگيري از اشاعه تفرقه ميان اهل سنت و شيعه، از جمله سفارشاتي بود كه امام(ره) براي حفظ امنيت نظام، مورد تاكيد خود قرار مي دادند. امام(ره)

به نقش سپاه پاسداران انقلاب اسلامي كه پس از بر پايي ج.ا.ا تاسيس شد، براي تامين امنيت كشور بسيار تاكيد مي كرد. ايشان در جمع اعضاي سپاه شرق تهران مي گويند:«...شما در اين انقلاب اسلامي و در اين نهضت اسلامي، سهم بسزايي داريد. شما حفظ امنيت منطقه را كرديد...» (18) و در سخنراني ديگري مي گويند: «حفظ استقلال و امنيت و بقاي جنبه هاي سياسي و اجتماعي و اقتصادي هر كشور، مستقيم يا غير مستقيم وابسته به قواي انتظامي ارتش، ژاندارمري و شهرباني آن است و در كشور ما كه در حال انقلاب به سر مي برد، در كنار قواي انتظامي، پاسداران انقلاب نيز موجود و به حفاظت انقلابي اشتغال دارند و بايد ملت محترم با تمام قوا كوشش در حفظ اين قواي انتظامي و فعال نمايند...» (19) علاوه بر موارد داخلي فوق، سير نظام به طرف استقلال و خودكفايي نيز از جمله اهداف امام(ره) براي حفاظت از نظام ج.ا.ا مي باشد. تجربه طولاني امام(ره) در تاريخ سياسي كشور و ملاحظه نقض حاكميت ايران توسط قدرتهاي بزرگ از طرق مختلف، باعث شده بود تا همواره امام (ره) از نفوذ و سلطه بيگانگان به نظام و بلاد اسلامي واهمه داشته باشند. به همين دليل، استقلال واقعي نظام از بيگانگان، سهم والايي در تفكرات حكومتي ايشان داشت. مفهوم استقلال در نزد ايشان، در مقابل مفهوم وابستگي قرار داشت و روي پاي خود ايستادن از جمله تاكيدات امام(ره) براي حكومت اسلامي بود. ايشان مي گويند: «اگر ما مسامحه بكنيم و وابسته به خارج باشيم، اين وابستگي اقتصادي به خارج قهرا وابستگي سياسي مي آورد; قهرا وابستگي اجتماعي مي

آورد و ما همان اسيرها خواهيم بود كه بوديم و بر ما همانان حكومت خواهند كرد كه كردند.» (20) و در جاي ديگر مي گويند: «...اگر شما بخواهيد استقلال پيدا بكنيد و آزادي حقيقي پيدا بكنيد، بايد كاري بكنيد كه در همه چيز خودكفا باشيد، مستغني باشيد. كشاورز بايد كاري بكند كه ديگر ما احتياج گندمي به خارج نداشته باشيم. دانشگاهي بايد كاري بكند كه....» (21) رمز استقلال و رفع وابستگي كشور به خارج از ديدگاه امام(ره) در گرو اسلام است: «اسلام است كه ما را مستقل مي كند... اسلام براي ملت ما تمام آزاديها و استقلال را فراهم مي كند...» (22) از ديدگاه امام(ره)، اسلام مهمترين عامل قدرت براي مسلمين است. به اين ترتيب، مي توان گفت كه در نزد امام(ره) رابطه ميان مساله قدرت و امنيت نيز يك رابطه مستقيم است. اما همانند برداشت اسلامي در نزد امام(ره) اين قدرت بيشتر داراي جنبه هاي معنوي است. امام(ره) به رغم اينكه روي مسائل نظامي - دفاعي نظام، به عنوان عوامل تامين كننده نظم و امنيت تاكيد دارند; ولي در كل همانند ديدگاه اسلامي، قدرت حقيقي در نزد ايشان از آن خدا و اسلام است. به همين خاطر است كه رجوع به اين منابع قدرت از تاكيدات مكرر ايشان است: «رهايي مسلمين در گرو بازگشت به قرآن است.» (23) ; «شما ملت شجاع ثابت كرده ايد كه اين تانكها و مسلسلها و سر نيزه ها زنگ زده است و با اراده آهنين ملت نمي تواند مقابله كند.» (24) در جايي در خصوص بيگانگان شرق و غرب مي گويد: «اشتباهشان در همين است كه خيال مي

كنند زيادي جمعيت و زيادي اسلحه، كار انجام مي دهد و نمي دانند كه آن چيزي كه كار انجام مي دهد، بازوي قوي افراد است. افراد كم با بازوان قوي و قلب مطمئن و قلب متوجه به خداي تبارك و تعالي و عشق به شهادت و عشق به لقاءالله، اينهاست كه پيروزي مي آورد. پيروزي را شمشير نمي آورد، پيروزي را خون مي آورد.» (25) در واقع تاكيدات امام(ره) روي مسائلي چون: آگاهي ملتها، وحدت كلمه، ارجحيت حيات روحاني و مذهبي بر حيات مادي و دنيوي، اصلاح و استقلال فرهنگي و روحيه ايماني نشان از نقش برتر عوامل معنوي قدرت بر عوامل مادي آن در ديدگاههاي ايشان دارد. 3 - بسط امنيت نظام به امنيت جهان اسلام تا اينجا مشخص شد كه بر طبق نظر امام(ره) حفظ امنيت نظام ج.ا.ا بر مسائل ديگر ترجيح داشته و هيچ موضوعي برتر از آن قرار ندارد. در واقع به نظر ايشان، در حال حاضر نظام ج.ا.ا قلب جهان اسلام است و كار خون دهي و تغذيه امت مسلمان را بر عهده دارد و اگر اين قلب از كار بيفتد، كل بدنه جهان اسلام در خطر مرگ قرار خواهد گرفت. با همه تاكيداتي كه امام(ره) روي اصل حفظ نظام ج.ا.ا مي كنند; اما اين مساله مانع از طرح ارتباط ميان امنيت ايران با امنيت جهان اسلام نمي شود. اگر اعتقاد به حفظ نظام ج.ا.ا را در قالب اصل اسلامي «حفظ دارالاسلام » قرار بدهيم، اصل دفاع از مسلمانان و مستضعفين جهان و دعوت آنها به اسلام حقيقي و قيام عليه حكومتها كه در قالب كلي «صدور انقلاب » جاي

مي گيرند و همچنين سياست نه شرعي و نه غربي امام(ره) را بايد به ترتيب در راستاي پيروي و اجراي اصول «دعوت » و «نفي سبيل » كه به عنوان اصول سياست خارجي اسلام مطرح مي باشند، بدانيم. نگاه وسيع امام(ره) در همه زمينه ها از جمله در زمينه دفاع از محرومان و مستضعفان و فقر ستيزي و بر قراري عدالت اجتماعي، به طور طبيعي ايجاب مي كند كه ايشان اين مساله را بسيار فراتر از داخل مرزهاي ايران و حتي فراتر از جهان اسلام مطرح كنند. ايشان معتقدند راهي كه انتخاب كرده اند «آن روز به كمال مي رسد كه مستضعفين جهان از زير بار مستكبرين خارج بشوند.» (26) امام(ره) در اين زمينه تا آنجا پيش مي روند كه تشكيل جبهه قدرتمند اسلامي - انساني (وسيعتر از جهان اسلام) براي سروري پا برهنگان جهان را توصيه نموده و ضمن معرفي ج.ا.ا به عنوان پناهگاه هميشگي مسلمانان جهان، آمادگي اين نظام اسلامي را براي تامين نيازهاي سربازان اسلام اعلام مي نمايند. (27) اعلام آشكار حمايت همه جانبه از نهضتهاي آزادي بخش به عنوان مصاديق بارز مستضعفين جهان تا ريشه كن شدن كفر و رسيدن آنها به حقوق حقه خود (28) ، هر چند بر اساس معيارهاي رايج در سياست خارجي كشور اقدامي غير عادي است; ولي امام(ره) بارها به اين نكته پافشاري كردند و آن را به عنوان سياست اصولي نظام جمهوري اسلامي مطرح نمودند و مهمتر آنكه، دعوت از مسلمانان براي پيروي از اصول تصاحب قدرت در جهان را اقدامي لازم مي دانستند: «من به صراحت اعلام مي كنم كه جمهوري اسلامي با تمام

وجود براي احياي هويت اسلامي مسلمانان در سراسر جهان سرمايه گذاري مي كند و دليلي هم ندارد كه مسلمانان جهان را به پيروزي از اصول تصاحب قدرت در جهان دعوت نكنند و جلو جاه طلبي و فزون طلبي صاحبان قدرت و پول و فريب را نگيرد. ما بايد براي پيشبرد اهداف و منافع ملت محروم ايران برنامه ريزي كنيم. ما بايد در ارتباط با مردم جهان و رسيدگي به مشكلات و مسائل مسلمانان و حمايت از مبارزان و گرسنگان و محرومان با تمام وجود تلاش نماييم و اين را بايد از اصول سياست خارجي خود بدانيم.» (29) امام(ره) در رابطه با صدور انقلاب مي گويند: «ما اين واقعيت و حقيقت را در سياست خارجي و بين المللي اسلامي مان بارها اعلام نموده ايم كه در صدد گسترش نفوذ اسلام در جهان و كم كردن سلطه جهان خواران بوده و هستيم، حال اگر نوكران آمريكا نام اين سياست را توسعه طلبي و تفكر تشكيل امپراطوري بزرگ مي گذارند از آن باكي نداريم و استقبال مي كنيم. ...ما درصدد خشكانيدن ريشه هاي فاسد صهيونيسم، سرمايه داري و كمونيسم در جهان هستيم. ما تصميم گرفته ايم به لطف و عنايت خداوند بزرگ نظامهايي را كه بر اين سه پايه استوار گرديده اند، نابود كنيم و نظام اسلام رسول الله(ص) را در جهان استكبار ترويج نماييم و دير يا زود ملتهاي آينده شاهد آن خواهند بود.» (30) سياست نه شرقي و نه غربي امام(ره) نيز كاملا در جمله فوق نهفته است. در اين رابطه امام(ره) همچنين مي گويند: «ما مسلمانيم و شرق و غرب برايمان مطرح نيست. دولت اسلامي

ما آزاد و مستقل خواهد بود. ما نه به سوي غرب و نه به طرف شرق گرايش نخواهيم داشت و مي خواهيم يك جمهوري بي طرف و غير متعهد باشيم.» (31) به اين ترتيب، روشن گرديد كه ديدگاههاي امام(ره) در خصوص امنيت، داراي دو ويژگي كاملا جداي از هم مي باشد; از يك طرف، از جنبه آرماني امنيت جهان اسلام و امت مسلمان براي امام(ره) بيش از هر چيز ديگر مهم مي باشد و همانند ديدگاههاي كلي اسلامي در جست و جوي درنورديدن مرزهاي ملي است و در اين راه، مخالفت با جهان غير مسلمان و زورگو كاملا شبيه الگوهاي انقلابي صدر اسلام است و كمتر با مرامهاي ديپلماتيك فعلي سازگاري دارد و از سوي ديگر، حفظ نظام ج.ا.ا از اهم واجبات تلقي مي شود. البته حفاظت از اين نظام نيز در راستاي حفاظت كلي امت اسلامي است و بيشتر داراي ماهيت ايدئولوژيكي و مكتبي است تا ملي; چرا كه بر طبق نظريات آرماني امام(ره) مرزهاي ملي ارزش خاصي ندارند و وحدت جهان اسلام، مقصد نهايي وي در ايده آلهاي سياست خارجي است. به اين ترتيب، مفهوم «امنيت ملي » به معناي خاص كلمه در نظريات امام(ره) چندان رنگي ندارد و به جاي آن، امنيت نظام و جهان اسلام در ولويت خاصي قرار دارد. خلاصه و نتيجه گيري: براي فهم بيشتر و رسيدن به نتايج بهتر، در اينجا لازم مي دانيم تا ميان مباحث گذشته و برداشتهاي مختلف از امنيت ملي، مقايسه مختصري انجام دهيم. در رابطه با مفهوم امنيت ملي، تا به حال بر داشتهاي متفاوتي شده است. به طور كلي مي توان سه

برداشت مختلف از اين مفهوم را در روابط بين الملل برشمرد: 1- رئاليستي; 2- ايده آليستي; 3- انترناسيوناليستي. (32) در برداشت «رئاليستي »، واحد «دولت - ملت » به عنوان يك اصل در نظر گرفته مي شود و صحنه روابط بين الملل چيزي جز رقابت ميان واحدهاي مختلف براي تامين امنيت و پيشبرد منافع ملي نمي باشد. در اين مفهوم، دولتها چاره اي جز تلاش براي بر خورداري بيشتر از قدرت و توانايي ملي در برابر رقيبان ندارند; لذا رابطه ميان «امنيت و قدرت » رابطه اي هميشگي و مستقيم است. در اين معادله، امنيت يكي، ناامني ديگري و بر عكس، ناامني يكي، امنيت ديگري تلقي مي شود. در برداشت «ايده آليستي » كه متاثر از انديشه هاي كانت مي باشد، امنيت ملي «نه توانايي يك ملت »; بلكه «نبود تهديد و وجود تامين » تعريف مي شود. به عبارت ديگر، در اينجا، امنيت ملي به فقدان ترس از به خطر افتادن ارزشهاي حياتي معنا مي گردد. طرفداران اين برداشت، خواهان ايجاد جامعه اي جهاني هستند كه در آن، همكاري براي تحقيق آرمانهاي مشترك بشري، جاي رقابتها را مي گيرد. بر حسب اين ديدگاه، افراد جامعه بشري به جاي دولتهاي ملي، به عنوان يك اصل در روابط بين الملل نقش بازي مي كنند و مرزبندي هاي ملي، غير واقعي و اعتباري مي باشند. لذا نهايتا در مورد برداشت «انترناسيوناليستي » از امنيت ملي، بايد گفت كه اين برداشت، امنيت را تنها با وجود همكاري ميان واحدهاي ملي امكان پذير مي داند. طرفداران اين نظريه، دولتها را به عنوان بازيگران عمده بين المللي مي پذيرند; ولي

به رقابت دائمي بين آنها قايل نيستند. دولتها به رغم آنكه منافع متعارض دارند، منافع مشترك نيز دارند كه آنها را مجبور به همكاري با يكديگر مي كند. در اين برداشت، گسترش همكاريها از طريق ايجاد نهادهاي بين المللي سبب كاهش رقابتها مي شود و تهديدهاي امنيتي را از بين مي برد. با توجه به توضيح مختصر فوق، بهتر مي توان به نتايجي در خصوص مباحث اين مقاله دست يافت. با نگاه به بحث امنيت در اسلام و انديشه امام و مقايسه اجمالي آن با سه برداشت ياد شده، مي توان گفت كه مفهوم امنيت در انديشه سياسي اسلام و همچنين امام، به طور كامل، در هيچ كدام از برداشتهاي ياد شده جاي نمي گيرد، ولي در عين حال اشتراكاتي با برخي از آنها دارد. همان طوري كه قبلا ذكر شد، نمي توان معناي خاص امنيت ملي را در انديشه سياسي اسلام و امام جست و جو نمود. اين معناي خاص; بخصوص در برداشت رئاليستي از امنيت ملي متبلور شده است; به اين معنا كه امنيت ملي كاركردي ويژه در رابطه با مفهوم واحد «دولت - ملت » دارد. البته در دهه هاي اخير مباحثي چون حفظ زيست، مساله حقوق بشر و... تا حدي باعث شده كه اين مفهوم صرفا به تنگ نظري هاي گذشته خود قانع نباشد و از اين جهت تا حد ارتباط همه جانبه با امنيت بين الملل بسط نمايد. با اين وصف، هنوز واحدهاي ملي بيش از هر چيز در تامين انحصاري امنيت و منافع ملي خود مي باشند و در تعقيب سياست امنيت بين المللي خود نيز حتي الامكان منافع

خاص خود را پي گيري مي نمايند. برخلاف برداشت رئاليستي، در انديشه سياسي اسلام، مفهوم امت جايگزين مفهوم ملت مي گردد. لذا مفاهيمي چون منافع ملي كه در تضاد با وحدت طلبي امت مي باشد، چندان اعتباري ندارند و به جاي آن، مصالح جامعه اسلامي و امنيت امت اسلامي اهميت پيدا مي كنند. در انديشه سياسي امام نيز ميان امنيت امت و امنيت نظام، معادله پيچيده اي وجود دارد. به نظر مي آيد حداقل در سالهاي اول انقلاب، اين امنيت امت بود كه بر امنيت نظام اولويت داشت. بعدا با شروع جنگ تحميلي و به خطر افتادن كيان نظام اسلامي، مساله امنيت نظام در نظر امام به عنوان اولويت اصلي مطرح مي گردد. (33) علاوه بر اين، در تحليل ديدگاه امام نمي توان به طور شفاف ميان امنيت ملي و امنيت نظام ارتباط برقرار نمود. به اين معنا كه هنوز اين سئوال باقي است كه آيا در نظر امام، امنيت نظام همان است كه در متون روابط بين الملل به امنيت ملي تعبير مي گردد؟ به نظر مي آيد، تعبير امام از امنيت نظام، بيشتر داراي صبغه ايدئولوژيكي باشد و اين باعث مي شود تا نتوان آن را كاملا مترادف با مفهوم رايج امنيت ملي دانست. از جهت آرمان گرايي، مي توان گفت برداشت اسلام از امنيت تا حدي شبيه به برداشت ايده آليستي است.اسلام هم افراد بشري را داراي ريشه واحدي مي داند كه بايد در مسير واحدي نيز هدايت گردند. همچنين اين آيين نيز مرزبندي هاي ملي را غير واقعي و اعتباري مي داند و براي آن اهميت ذاتي قائل نيست. اصل دعوت

در سياست خارجي اسلام در مقايسه با اين برداشت، مي تواند قابل طرح باشد. با اين وصف، نگاه اسلام به تحقق جامعه مشترك بشري، يك نگاه كاملا ديني است و مبناي آن، حركت به سمت همه جايي شدن اسلام است; بر خلاف طرفداران برداشت ايده آليستي كه عموما خواهان ايجاد جامعه مشترك بشري بر مبناي اصول جهاني حقوق بشر مي باشند. در اسلام همان طوري كه قبلا ذكر شد، اهميت اساسي در امنيت امت مسلمان مي باشد و اين امنيت مي تواند حتي تا زمان رسيدن به جامعه مشترك جهاني نيز به عنوان هدف اساسي در سياست خارجي دنبال گردد. در برداشت امام نيز ديده شد كه حداقل در ميان كشورهاي مسلمان مرزبندي هاي ملي چندان اعتباري ندارند و آنچه كه اصل است همان، مفهوم امت اسلامي مي باشد. شايد بتوان بيشترين موارد تشابه را در جايگاه امنيت، ميان اسلام و برداشت انترناسيوناليستي يافت; برداشتي كه معتقد به همكاري در ميان كشورها است. در اينجا دو اصل حفظ دارالاسلام و اصل نفي سبيل در سياست خارجي اسلام مي تواند مورد دقت قرار گيرد. تلاش براي حفاظت از مملكت اسلامي در ارتباطات مختلف خارجي و همچنين جلوگيري از تسلط بيگانگان بر بلاد اسلامي، مي تواند مبناي همكاري با دول ديگر قرار گيرد. در ديدگاه امام نيز مسايلي چون وحدت جهان اسلام، ترغيب سران دولتهاي بزرگ به توجه به اسلام(دعوت امام از گورباچف به شناخت بيشتر از اسلام) مي تواند مبناي اين همكاري قرار گيرد. با وجود اين با توجه به اينكه امام در راستاي استقرار نظام ج.ا.ا كاملا خودشان را روياروي امپرياليسم مي ديدند، كمتر در

زمينه همكاري همه جانبه با دول ديگر انديشه مي كرد و بيشتر به چگونگي وحدت و ارتباط با امت اسلامي و ملل مستضعف جهان فكر مي نمود. ء پي نوشتها: 1- رضا نظر آهاري، «نقش و اهميت سياسي اسلام در روابط بين الملل »، اطلاعات سياسي اقتصادي، سال يازدهم، شماره 113 - 114،(بهمن و اسفند 1375)، صص 48-53. 2- براي مطالعه در زمينه امنيت ملي جمهوري اسلامي ايران رجوع شود به: پايان نامه كارشناسي ارشد نگارنده تحت عنوان: سيد حسين ولي پور زرومي، سير تحول در مقوله و ملاحظات امنيت ملي جمهوري اسلامي ايران، به راهنمائي دكتر محمود سريع القلم، دانشگاه شهيد بهشتي،1376. 3- براي مطالعه در زمينه تحول در مفهوم امنيت ملي مي توان به اين منابع رجوع كرد: 4- ترجمه آيات قرآن كريم از ترجمه قرآن مرحوم الهي قمشه اي مي باشد. اصل آيات اغلب از اين منبع استخراج شده است:عباسعلي عميد زنجاني، مباني انديشه سياسي اسلام، مؤسسه فرهنگي انديشه، تهران،(بي تا). 5- نهج البلاغه، خطبه 131، ترجمه سيد جعفر شهيدي، شركت انتشارات علمي و فرهنگي، چاپ هشتم، تهران، 1374، ص 129. 6- نهج البلاغه، نامه شماره 53، همان، ص 338. 7- علي شمس اردكاني، ملاحظه اي درباره امنيت ملي، مجله سياست خارجي، سال اول، شماره 1، (دي و اسفند1365)، ص 98. 8- سيد علي قادري، طرح تحقيق مباني سياست خارجي در اسلام، مجله سياست خارجي، سال اول، شماره 2، (فروردين و خرداد1366)، صص 225 -226. 9- همان، صص 209 -226. 10- علي اصغر كاظمي، نقش قدرت در روابط بين الملل، نشر قومس، تهران،1369، صص 123 - 124. 11- تقي آزاد ارمكي، انديشه

اجتماعي متفكران مسلمان از فارابي تا ابن خلدون، انتشارات سروش، تهران، 1374، صص 317 - 322. 12- فيروز دولت آبادي، شكست يا پيروزي، بحثي پيرامون رابطه جمهوري اسلامي ايران با جهان اسلام، مجله ياست خارجي، سال دهم، شماره 1، (بهار 1375)، صص 247 -263. 13- امام خميني، صحيفه نور، ج 10، ص 198. 14- امام خميني، صحيفه نور، ج 19، ص 250. 15- امام خميني، صحيفه نور، ج 10، ص 226. 16- همان. 17- امام خميني، صحيفه نور، ج 20، صص 238 -239. 18- امام خميني، صحيفه نور، ج 6، ص 5. 19- امام خميني، صحيفه نور، ج 8، ص 92. 20- امام خميني، صحيفه نور، ج 10، ص 40 - 41. 21- امام خميني، صحيفه نور، ج 10، ص 106. 22- همان. 23- امام خميني، صحيفه نور، ج 2، ص 253. 24- امام خميني، صحيفه نور، ج 3، ص 44. 25- امام خميني، صحيفه نور، ج 16، ص 69 - 70. 26- امام خميني، صحيفه نور، ج 15، ص 251. 27- امام خميني، صحيفه نور، ج 20، ص 238. 28- امام خميني، صحيفه نور، ج 14، ص 191. 29- امام خميني، صحيفه نور، ج 20، ص 238. 30- همان. 31- امام خميني، صحيفه نور، ج 20، ص 202. (لازم به يادآوري است كه مطالب صحيفه نور در موضوعات مختلف توسط مؤسسه تنظيم و نشر آثار حضرت امام(ره) به صورت خام استخراج شده است. از اين جهت از همكاري آن مؤسسه تشكر مي نمايم.) 32- براي مطالعه بيشتر رجوع شود به: ح. قاسمي، برداشتهاي متفاوت از امنيت ملي، مجله سياست دفاعي، سال اول، ش 2،

(بهار 1372)، صص 53 - 68. 33- براي مطالعه در زمينه ادوار مختلف امنيت ملي در ج.ا.ا رجوع شود به: مقاله نگارنده تحت عنوان، سيد حسين ولي پور زرومي، گفتمانهاي امنيت ملي در جمهوري اسلامي ايران، فصلنامه مطالعات راهبردي، سال اول، پيش شماره دوم(تابستان 1377) صص 61 - 82. منابع مقاله:

فصلنامه علوم سياسي، شماره 5، ولي پور زرومي، سيد حسين؛

تاملي در مباني انديشه سياسي امام خميني(ره)

تاملي در مباني انديشه سياسي امام خميني(ره) در گفتگو با:حضرات آيات عباسعلي عميد زنجاني محمد هادي معرفت سيد نورالدين شريعتمدار جزايري اشاره: آنچه فراروي خوانندگان محترم قرار دارد، ميزگردي است كه درباره مباني انديشه هاي سياسي حضرت امام خميني(ره) به ابتكار شوراي مديريت و جامعه مدرسين حوزه علميه قم به مناسبت يكصدمين سال ميلاد امام خميني در مهر ماه 1378 در مدرسه فيضيه برگزار گرديده است. به خاطراهميت بحث و مناسبتي كه با مباحث اين شماره فصنامه علوم سياسي دارد،تقديم خوانندگان محترم مي شود. بسم الله الرحمن الرحيم. الحمد لله رب العالمين و الصلاه و السلام علي سيدنا و نبينا ابي القاسم محمد(ص). ضمن عرض تبريك به مناسبت ميلاد حضرت زهرا سلام الله عليها و يكصدمين سال ميلاد حضرت امام خميني(ره) حضور حضار محترم، علما، استادان، فضلا و طلاب محترم حوزه علميه قم، ميزگرد بنيادهاي فقهي كلامي انديشه سياسي حضرت امام را باحضور حضرات آيات، آيت الله عباسعلي عميد زنجاني، آيت الله محمد هادي معرفت و آيت الله سيد نورالدين شريعتمدار جزايري شروع مي كنيم. موضوع بحث اين ميزگرد، انديشه سياسي حضرت امام است. من سوءالات را با اجازه استادان محترم و حضار ارجمند مطرح مي كنم. با توجه به اينكه استادان محترم شركت كننده

در اين ميزگرد، هر سه از بزرگان فقه سياسي اسلام هستند و تحقيقات گسترده اي را در دايره فقه سياسي وانديشه هاي سياسي دارند; بنابراين، هيچ ترتيبي در طرح سوءالات وجودندارد و من ترجيح مي دهم كه سوالات را به ترتيب از حضرت آيت الله عميدزنجاني طرح كنم و استادان محترم هم پاسخ خواهند داد. آيت الله عميد زنجاني اولين سوءالي را كه طرح مي كنم مربوط به مباني انديشه هاي سياسي حضرت امام است: آيا انديشه سياسي حضرت امام صرفا بر بنيادهاي فقهي استوار است، يا از مباني فلسفي و كلامي حضرت امام نيز الهام گرفته است؟ آيت الله عميد زنجاني: بسم الله الرحمن الرحيم. من هم به نوبه خودم،سال امام، ميلاد امام و ميلاد مسعود حضرت صديقه كبري را به همه حضار محترم تبريك عرض مي كنم. اميدوارم كه اين بحث تخصصي به ميزان وقتي كه براي آن صرف مي شود، مفيد و موءثر باشد. البته جناب دكترفيرحي سوءال را كه مطرح كردند; وشايد اشاره به اين نكته را لازم نديدند كه خواه ناخواه اين موضوع، يك بحث تخصصي است; يعني ما به مقدمات مباحث نمي پردازيم. مساله اي به اين اهميت، نياز به يك سلسله تمهيدات دارد و خواه ناخواه، فارغ از آن مباحث مقدماتي در يك سطح تخصصي به مساله پرداخته مي شود. انديشه سياسي امام با تمام جامعيتي كه دارد، متبلور در مساله فقهي ولايت فقيه است. ولايت فقيه تمام انديشه سياسي امام نبوده و تنها يكي از برجسته ترين مظاهرانديشه سياسي امام است. به خاطر اهميت و به لحاظ جايگاه فقهي اش درمجموعه انديشه سياسي امام، از يك ويژگي

و برجستگي خاصي برخورداراست. البته اگر ما به مباني فقهي امام; بخصوص در بحث ولايت در كتاب «البيع » توجه داشته باشيم، مساله ولايت فقيه صرفا يك مساله فقهي است; يعني امام در بحث ولايت فقيه، صرفا مساله را بر اساس مباني و بر اساس منطق فقه، بررسي كرده اند. به اصطلاح جديد، متدلوژي حاكم و منطق حاكم بر بحث امام، منطق فقهي است. امام با توجه به اصولي كه در اصول فقه براي استنباط احكام فقهي تبيين مي شود، مساله را مطرح كردند و نتيجه نهايي هم از آن گرفتند و در اين بحث فقهي،مساله فلسفي و كلامي ديده نمي شود. اگر امام در تبيين مساله ولايت فقيه به مباحث عقلي پرداخته اند; اين مباحث عقلي به معناي فلسفي نيست و منظور ايشان، عقل نظري نيست، بلكه عقل عملي است و همچنين به معناي عقل كلامي هم نيست. به معناي عقلي است كه در اصول فقه مطرح مي شود ودر كنار كتاب و سنت و اجماع قرار مي گيرد. مي دانيم كه امام در تبيين ولايت فقيه، به مسائل عقلي بها دادند و حتي بخشي از بحث را به عنوان يك ضرورت عقلي مطرح كردند; ولي اين، به معناي آن نيست كه بحث ولايت فقيه از حوزه فقهي خارج شده و به حوزه فلسفي يا كلامي كشانده شده است. بنابراين، اگر ما متن بحث و شيوه بحث امام و منطق حاكم بر بحث امام را در كتاب «البيع » ببينيم كه خوشبختانه من در درس امام هم حضور داشتم و تقريرات اين بحث را نوشتم، حالا كتاب «البيع » به قلم شريف خود امام

است امام شيوه بحثشان چه در درس و چه در كتاب «البيع » فقهي است; يعني منطق حاكم، منطق فقهي است. اين پاسخي كه من عرض كردم به اين بخش از سوءال مربوط مي شود كه امام در بحثشان تاچه اندازه اي به مسائل فلسفي و كلامي بها داده اند؟ پاسخش اين است كه در اين بحث، اصلا مباحث فلسفي و كلامي ديده نمي شود. منطق امام، منطق فقهي خالص است. امام به عنوان يك فقيه و به عنوان يك استنباط فقهي ونتيجه گيري از ادله فقهي، بحث كرده اند. اما با توجه به جامعيت امام در بعد فلسفي زيرا كه امام صرف نظراز اينكه يك فقيه عالي مقام بود، يك فيلسوف و صاحب نظر در فلسفه بود. امام سالها به عنوان يك صاحب نظر در فلسفه تدريس كردندمي توان گفت; تا آنجا كه امامت به مباحث كلامي مي خورد، چون خود اين مساله جاي بحث دارد كه آيا امامت يك بحث كلامي است و يا بحثي فلسفي است. در آثار فيلسوفاني مانند بوعلي و فارابي، مساله امامت مطرح شده و در سبك و سطح فلسفي، در سلسله مراتب تكوين و عقول قرار گرفته است و به عنوان يك بحث فلسفي قابل تلقي است. كما اينكه فارابي وبوعلي سينا همين مساله امامت را در دنباله مباحث فلسفي شان آورده اند. بنابراين، اگر ما بخواهيم امامت را تا آنجا كه مربوط به مباحث كلامي است; يعني اختلاف مذاهب كه ريشه فلسفي دارد، بررسي كنيم;از آنجا كه امام صاحب نظر در اين مسائل است، سوءال اين است كه امام به مسائل فلسفي و كلامي در مباحث انديشه

سياسي خود تا چه اندازه بهاداده است؟ مسلما اگر آثار امام ديده شود، امام مساله امامت را بايك ديد ديگري مي نگرد. امامت را همان طوري كه اميرموءمنان در خطبه شقشقيه، تعبير به قطبيت مي كند (و انه ان محلي منها، محل القطب من الرحي) امامت نه تنها قطب جامعه انساني; بلكه جهان تكوين، وواسطه در فيض است. اگر با اين ديد عرفاني نگريسته شود و با اين ديدفلسفي نگريسته شود، بايد گفت كه امام فرصت آن را نيافتند كه مساله ولايت را باز كنند و يك صورت بازتري از آن را ارائه دهند. حتي احكام حكومتي هم فقهي است. احكام حكومتي كه ولي فقيه مي تواند بر اساس تشخيص مصالح جامعه و مصالح عباد، احكام اوليه را تحت الشعاع قراربدهد، باز اين، بعد فقهي دارد. اما اينكه بعد عرفاني و فلسفي امامت در اين زمينه تا چه حد مي تواند گسترش پيدا بكند؟ شايد از همان مقوله هاي ناگفتني است كه امام يكي دو بار اشاره فرمودند كه مسائل بسياري هست كه من هنوز فرصت و مناسبت لازم براي بيان آن را نمي ببينم. بنابر اين كلامشان چون ولايت فقيه نيابي است مخصوصا بر اساس نظريه نصب كه امام، فقها را نايب عام در زمان غيبت قرار داده و نصب كرده است بنابر نظريه نصب امامت نيابي كاملا قابل استنباط است. يعني همان امامتي كه در بعد كلامي، بر اساس منطق عقلي پيش بيني مي شود، همان طوري كه نبوت ضرورت دارد، ضرورت نبوت در بعد رهبري و امامتش بعداز پيامبر هم ادامه دارد كه بعد كلامي ضرورت عقلي، بر اين اساس مي شود.

مي توان مساله را به اين صورت تبيين كرد كه امامت را به دوبخش امامت بالاصاله و امامت نيابي قرار داد و بحث ولايت فقيه به عنوان يك نتيجه فقهي در قسم امامت نيابي باشد. كه در اينجا، تلاقي يك تفكركلامي با يك تفكر فقهي خواهد بود. من خيلي به اجمال و فشرده سوءال اول را جواب دادم. گر چه مطالب بسياري هست كه من ضروري نمي بينم دراينجا طرح كنم، براي اينكه وقت بيشتري گرفته نشود و آقايان هم مطالبي را خواهند فرمود. اگر مناسبتي پيدا شد، باز عرضم را تكميل خواهم كرد. با تشكر از استاد محترم، حضرت آيت الله عميد زنجاني: خلاصه بحث ايشان اين بود كه منطق و روش حاكم بر انديشه حضرت امام، روش و منطق فقهي بوده است و بحثهاي كلامي، كمتر از آثار ايشان قابل استنباطمي باشد. حضرت آيت الله معرفت، برداشت من اين است كه حضرتعالي نظري متفاوت با نظر آيت الله عميد زنجاني داريد. مستدعي است نظر خودتان رابيان فرماييد.آيت الله معرفت: بسم الله الرحمن الرحيم. با سلام وتبريك اين روز مبارك به حضار محترم. با حذف مقدمات عرض مي كنم، آنچه كه بنده از استدلالات و فرمايشات امام در اين زمينه به دست آورده ام، اين است كه ايشان، اين مساله را يك مساله كلامي مي دانند و اساسابرداشت و استدلال ايشان از اينجا شروع مي شود كه مي فرمايد، تمام ادله اي كه ما براي امامت، بعد از نبوت اقامه مي كنيم، تمام آن ادله در عصر غيبت در مساله ولايت فقيه جاري است. از اين برداشت به خوبي روشن مي شود كه اين

مساله، يك مساله كلامي است و اگر سوءال شود كه چرا فقها اين مساله را در كتب فقهي خود مطرح كرده اند; اساسا چرافقهاي شيعه حتي گ شيخ مفيد، شيخ طوسي علامه و شهيدين اين بحث را كه يك بحث كلامي است در فقه مطرح كرده اند؟ جوابش اين است كه در فقه ابوابي هست كه اساسا مربوط به سياست است. باب جهاد، باب تقسيم غنائم، باب جزيه و بسياري از ابواب فقهي مخصوص مسائل سياسي است. به اين دليل كه مساله ولايت فقيه در آن ابواب مطرح است و علت اينكه شيخ اين مساله را در كتاب «البيع » مطرح كرده اند; اين است كه چون در اين كتاب بحث از ولايت پيش مي آيد و به جهت اينكه فقها فرصتي نمي بينند، كه اين بحث ولايت فقيه را در جاي متناسب خودش مطرح كنند و الا حتي در فقه هم كه مطرح است، به خاطر جنبه سياسي مساله مطرح است. امام خميني زماني كه راجع به توقيع شريف براي اثبات ولايت فقيه استناد مي كنندمي فرمايند: زيرا كه در توقيع سوءال مي شود كه ما در عصر غيبت به چه كسي مراجعه كنيم؟ آن وقت جواب اين است كه به فقها مراجعه كنيد. امام خميني(ره) مي فرمايد; اسحاق ابن يعقوب كه اين همه جلالت و قدر داردو چون خود شيخ كليني است و در مسائل شرعي در ابعاد مختلف كاملاوارد است، اين از امام(ع) سوءال نمي كند كه در عصر غيبت در مسائل شرعي به چه كسي رجوع كنيم; يعني حلال و حرام را از چه كسي بپرسيم؟ اين را همه كس مي

دانند; حتي صغار شيعه هم مي دانند كه احكام حلال وحرام را بايد از فقها بپرسيم. امام خميني(ره) مي فرمايد: پس اين،نظرش روي مساله سياسي است به عبارت ديگر، سوءال اين است، در مسائل اداري، در مسائل امور اجتماعي و در اموري كه مربوط به جامعه تشيع است، به چه كسي بايد مراجعه كرد. مرجع كيست؟ راجع به اين مساله سوءال مي كند و همچنين فرمايش مولا اميرالمؤمنين(ع) كه مي فرمايد: «احق الناس بهذا الامر،اقويهم عليه و اعلمهم بامر الله فيه » كه حضرت مي فرمايد; شايسته مقام ولايت امر، كسي است كه داراي دو شرطباشد; شرط اول، اينكه از بينش سياسي بالايي برخوردار باشد. شرط دوم اينكه، اطلاع و آگاهي او از ديدگاههاي اسلام راجع به مسائل سياسي هم در حد بالا باشد. دو شرطي را كه حضرت مي فرمايد، دو شرط كاملا عقلايي است و در مسائل سياسي مطرح است. شرط اول كه در رهبر بايد وجودداشته باشد; يعني بينش سياسي او بالا باشد، آيا اين شرط، يك شرطتعبدي شرعي است. يعني اميرالمؤمنين(ع) به عنوان اينكه روي كرسي تشريع نشسته است، مي فرمايد: در ولي امر مسلمين شرط است كه از بينش سياسي والا برخوردار باشد يا اينكه اين، يك شرط عقلايي است و به عنوان يك شرط عقلايي مطرح است. همه عقلاي جهان اين شرط را دررهبرشان دارند كه بايد از لحاظ بينش سياسي در حد بالا باشد و لذا ماگفتيم كه اين شرط، يك شرط عقلايي است و اصلا تعبدي و شرعي نيست. شرط دوم «اعلمهم بامر الله فيه. خوب، اين مي شود طبيعي به جهت اينكه يك جامعه اي كه

مسلمان هستند، قطعا كسي كه مي خواهد برآنها حكومت كند، بايد از ديدگاههاي اسلام راجع به مسائل حكومتي آگاه باشد و اگر ما به دنيا عرضه بكنيم كه ما يك جامعه مسلمانيم وكسي بايد بر ما حاكم باشد كه از ديدگاههاي اسلام در مساله زعامت،آگاه باشد; آيا دنيا اين شرط را از ما نمي پذيرد يا مي گويند: اين شرطكاملا طبيعي است. يك جامعه يهودي اگر بگويد كسي بايد بر ما حكومت بكند كه از ديدگاههاي مذهب يهود اطلاع كاملي داشته باشد، آيا مامي توانيم بگوييم چرا اين شرط را مي كنيد؟ هر امتي مي تواند اين شرطرا براي رهبر خودش داشته باشد و لذا عرض كردم كه اين دو شرطي را كه اميرالمؤمنين(ع) فرموده است، اولي، عقلايي است و دومي، كاملاطبيعي است. اينها را وقتي روي هم بريزيم، مسائلي از آن در مي آيد كه اصلا مساله، يك صبغه كلامي دارد نه صبغه فقهي; چون راجع به عمل مكلف نيست و مساله راجع به مساله رهبري امت است. و اينكه فقهااز جمله مرحوم نراقي كه رواياتي در اين زمينه آورده و بخصوص امام اصرار داشت روايات را در اين زمينه خيلي دقيق حل و فصل كند، اين براي تاييد مطلب است; يعني اينكه اين مساله، كلامي است و به وضوح روشن است كه، مكتب تشيعي كه به دلائلي عقلي مي گويد بعد از رحلت پيامبر اكرم(ص) بايد شخص معصومي مثل اميرالمؤمنين(ع) بر منصه حكومت بنشيند. به همان دلائل مي گويد كه در استمرار آن نيز بايد چنين باشد. اصلا مكتب تشيع اين است. پس بايد گفت كه رواياتي كه در اين زمينه به آنها

استدلال مي شود، اين روايات حكم تاييد را دارد; يعني به عنوان اينكه معصومين عليهم السلام، اين مساله را تاييد كرده اند نه اينكه اين مساله صبغه فقهي پيدا بكند. اصلا هيچ خاصيت فقهي ندارد وصرفا خاصيت كلامي دارد; چون ويژگيهاي فقه در آن اصلا ديده نمي شودبه هر حال، آن طوري كه از درس امام و فرمايشات امام و نوشته هاي امام به دست مي آيد، اين است كه عرض كردم. از پاسخ فشرده حضرت آيت الله معرفت بسيار متشكريم. همان طور كه حضار محترم استحضار دارند، ظاهرا تا حدودي در بحث اختلاف نظر وجود دارد. حضرت آيت الله عميدآن را يك مساله فقهي مي داندو آيت الله معرفت، مساله را كلامي مي دانند.حالا سؤال من از حضرت آيت الله جزايري اين است كه بفرمائيد به اين مساله چه پاسخي داريد. من اين سوءال را طرح مي كنم كه اگرمااين تصور را داريم كه فقه، جزء علوم عملي است وسياست هم ازعلوم عملي است، پس چگونه مي شود كه بحث سياسي ياانديشه سياسي را در كلام كه به هر حال از احكام علمي و نظري محض هستند، مطرح كرد؟ آيت الله جزايري: بسم الله الرحمن الرحيم. با عرض تشكر از شوراي مديريت و جامعه مدرسين حوزه علميه كه اين جلسه را برگزار كردند وهمچنين با تشكر از حضار محترم كه حوصله مي كنند و به سخنان ما گوش مي دهند. به نظر مي رسد كه اين سوءال تنها اختصاص به ولايت فقيه ندارد. اين سوءال، تمام مباني انديشه سياسي امام را چه در فقه و چه در اصول در بر مي گيرد كه آيا

بالاخره اين مباني انديشه سياسي كه امام دارند وبرخاسته از فقه و اصول مي باشند، اينها از ديدگاه فقهي ايشان سرچشمه گرفته يا اينكه مباني فلسفي هم در اينجا تاثير داشته است. ولايت فقيه، يكي از مسائلي است كه مورد بحث و بررسي ايشان قرار گرفته است البته همان طوري كه فرمودند از برجسته ترين مسائل مورد نظر امام است;اما در مجموع وقتي حساب كنيم، مباني انديشه سياسي حضرت امام، تنهاولايت فقيه نيست; بلكه ولايت فقيه يكي از مسائلي است كه امام آن رابررسي كرده اند. اصلا مبنا شايد نباشد. ولايت فقيه توليد شده از مباني سياسي ايشان است; مباني اي كه در فقه و اصول دارند. و اما از نظراينكه ديدگاه امام فقهي است يا فلسفي؟ همان طوري كه فرمودند و حضارهم توجه دارند و مي دانند; امام گذشته از آنكه يك فقيه بودند، يك فيلسوف، متكلم و حكيم هم بودند و طبعا هر فيلسوف و حكيمي نمي تواندوقتي وارد علمي ديگري هم شد، از آن انديشه هايي كه در فلسفه و حكمت و كلام دارد، دست بر دارد. و لذا اگر شما علم اصول ايشان را ملاحظه بفرماييد. علم اصولي كه امام فرمودند با علم اصولي كه ديگران طرح كردند، خيلي متفاوت است; ولي علم اصول كساني كه در مباحث خود به انديشه كلامي و فلسفي توجهي نداشتند با علم اصولي كه امام مطرح مي كند خيلي متفاوت است و در علم اصول بعضي از مسائل را مي بينيم امام به صورت ديگري با آنها برخورد مي كند. اين مساله يكي ازويژگيهاي حضرت امام است و باعث ويژگي در مبناي سياسي ايشان شده

است. مثلا شما ببينيد كه برداشت امام از قاعده «نفي ضرر» باديگران متفاوت است. قاعده «نفي ضرر» را اصوليون ديگر، به همان مباحث و اصولي مي برند حكم به لحاظ نفي موضوع، نهي از ضرر و اين گونه مباحث را تلقي و برداشت مي كنند. حال آن كه امام مي فرمايد كه اين، يك حكم سلطاني است و نشات گرفته از مقام حكومت رسول خداست نه ازمقام نبوتش، در حالي كه تلقي و برداشت ديگران، اين است كه حديث «لاضرر» مثل تمام احاديث ديگر از همان مقام نبوت پيامبر سرچشمه گرفته است. اما امام مي فرمايد كه پيامبر سه منصب دارد. يكي، نبوت است; يكي قضاوت و يكي هم حكومت. و از جهت حكومت، امام «لاضرر» را فرموده است. اين ديدگاه خاص، نمي تواند ديدگاه يك فقيه باشد; يعني فقيه خالص يا حتي اصولي محض. اينجا آن مباني فلسفي وكلامي كه پيامبر(ص) دارند، بر قاعده «لاضرر» هم اثر مي گذارد وبرداشت امام را متفاوت مي كند. مثلا در برداشت از اينكه احكام چگونه هستند، اكثر علماء، احكام را، احكام شخصيه مي دانند. فلذا گاهي درتكليف غافل و يا در تكليف جاهل گير مي كنند; چون نمي شود غافل راتكليف كرد. نمي شود به او گفت (ايها الغافل) مثلا يا (ايهاالجاهل) يا(ايهاالساهي) چون اينها را خطابات شخصيه مي دانند; اما امام فرموده اند اين خطابات قانونيه است. در بحث تكليف به جايي رفتند كه ما مي توانيم بگوييم اين همان استنباط از باب علم كلام است. بحث راقانوني كردند. ايشان مي فرمايند: تكاليف كلي قانوني هستند; مثل همه قانونهايي كه در دنيا وضع مي شود كاري

به اشخاص ندارد. قانون وضع مي شود. براي كل مردم حال اگر كسي جاهل است، اگر كسي غافل است، اگركسي ساهي يا ناسي است خوب اين مربوط به خودش است; اما قانون براي همه است. اين در اصول، كه دو نمونه عرض كرديم. در فقه هم وقتي ما مي آييم، مي بينيم كه امام باز خيلي از مسائل را باآن ديدگاه كلامي و فلسفي شان بررسي كرده اند. مثلا در مساله امر به معروف و نهي از منكر، فقهاي ديگر براي امر به معروف و نهي از منكر،شرايطي را قائلند. يكي از آن شرائط، احتمال تاثير است، امام صريحامي فرمايد البته در بعضي مراتب كه سكوت علماء باعث ترويج ظلم بشود. بعضي مسائل را در آنجا مطرح مي كنند كه حالا وقت نيست من عرض كنم كه اگر چه احتمال تاثير هم ندهد، بايد امر به معروف و نهي از منكربكند تا مي رسيم به بحث ولايت فقيه كه در آنجا به عنوان برجسته ترين مسائلي است كه امام در فقه آن را بررسي كردند. به نظر بنده، اين مساله ولايت فقيه هم جنبه كلامي دارد و هم جنبه فقهي. نه اين طور است كه به طور خاص كلامي باشد و امام هيچ نظري به فقه نداشته باشد و نه اين طور است كه به طور كلي فقهي باشد و نظري به كلام نداشته باشد. امام در كتاب «البيع » مي فرمايد: فما هو دليل الامامه بعينه، دليل علي لزوم الحكومه بعد غيبه ولي الامرعج الله تعالي فرجه الشريف سيما مع هذه السنين المتماديه. بعد امام مي فرمايد: نعوذ بالله شايد هزاران سال طول بكشد

و امام زمان نيايد، پس ما بايدچكار بكنيم؟ اين خلاء، را چگونه پر كنيم؟ آن دليلي كه مي گويد بايدامام باشد، آن دليل مي گويد فقه بايد ولايت داشته باشد و اين خلاء ونبود امام را بايد جبران بكند، فقيه بايد جبران بكند. ايشان مي فرمايد: كه نظر هم به جهت فقهي مساله دارند (مع ذلك) يعني پس از اينكه حكومت ضروري است و حكومت بديهي است، عقل ضروري به آن دلالت مي كند (و ما هو دليل بعينه دليل علي لزوم الحكومه) بعد مي فرمايد (مع ذلك) يعني با اينكه عقل به آن حكومت مي كند و آن قاعده لطف، اقتضامي كند كه فقيه بايد ولايت داشته باشد (فقد دل الدليل الشرعي ايضا )(و في الوافي عقد بابا في انه ليس شي مما يحتاج اليه الناس الاوقد جاء فيه كتاب و سنه و فيه روايات) و هشت روايت را امام نقل مي كند. خوب اين روايات مي گويند (دل الدليل الشرعي)، مي خواهد دليل شرعي اقامه كند، فقط از باب ارشاد يا تاكيد نيست. دلالت شرعيه راامام مي خواهند تاثير ببخشند. بعد باز مي فرمايد (فولايه الفقيه بعدتصور اطراف القضيه ليست امرا نظريا يحتاج الي برهان و مع ذلك دلت عليها بهذا المعني الوسيع، روايات نذكر بعضها،) كه اينجا بازهم اشاره مي كنند به قضيه ضروري بودنش از جهت فلسفي و كلامي و قاعده لطف بعد امام(ره) مي فرمايد: روايت دلالت مي كند، اينكه مي گويند روايات دلالت مي كند; همان جهت فقهي مساله را بيان مي كند. بعد مي فرمايد: (فالقيام بالحكومه و تشكيل اساس الدوله من قبيل الواجب الكفايي علي الفقهاء العدول)

تشكيل حكومت بر فقهاي عدول واجب كفايي است. اين هم جهت جنبه فقهي كه امام به آن اشاره كرده اند. من به همينجا اكتفامي كنم. خيلي متشكر از پاسخ آيت الله جزايري. همان طور كه مشخص است، آيت الله جزايري هم، وزن بيشتري را به بحثهاي كلامي مي دهند. آيت الله عميد زنجاني اگر توضيحي داريد؟ در دفاع از ديدگاهي كه مطرح فرموديد بيان بفرماييد. آيت الله عميد زنجاني: البته بحث در اين است كه آيا امام(ره)، ولايت فقيه را با منطق كلامي اثبات مي كنند يا با منطق فقهي؟ سوءال اين است. ممكن است كسي برداشتش اين باشد كه چون امام به مبحث كلامي دريك جمله اي اشاره اي كردند، پس استنتاج امام، استنتاج كلامي است. عيبي ندارد; ولي با توجه به صدر و ذيل مطلب، استنتاج امام صد در صدفقهي است. من اين جمله را روايت مي كنم و مكررا از امام شنيده ام. در درس، امام مكرر وقتي نظرات مرحوم كمپاني را مطرح مي كردند، برمرحوم كمپاني ايراد مي گرفتند و مي فرمودند: ايشان مباحث فلسفي را بامباحث فقهي خلط كرده است. امام از كساني بود كه در عين اين كه دراوج فلسفي بودند، اجازه نمي دادند كه كوچكترين مباني فلسفي را در فقه دخالت بدهند. من عن حس نقل مي كنم و نه عن حدس شايد در اين مسجد اعظم، اين شبستان سمت حرم در و ديوار آن، شاهد باشد كه بارهاامام با صوت جلي اين مطالب را تكرار مي كردند كه فقه، منطق خودش رادارد و فيلسوف حق ندارد مباني فلسفي يا كلامي را به فقه بكشاند. درمسجد شيخ انصاري

نجف، بارها امام بر اين مساله تاكيد مي كردند. هروقت اسم مرحوم آقا شيخ محمد حسين كمپاني به ميان مي آمد، بحثشان رامطرح مي كردند و مي فرمودند; مع الاسف اين مرد بزرگوار تحت تاثيرمسائل فلسفي، مباحث فلسفي و فقهي را با هم آميخته اند. امام كسي نبودكه در مباحث علمي، اختيارش در دست خودش نباشد و چون علم فلسفه و دانش كلامي دارد، خود به خود بدون توجه اين علوم، در مسائل فقهي اش اثر بگذارد، اصلا امام اجازه نمي دادند. امام وقتي يك بحث فقهي را مطرح مي كردند، يك فقيه خالص به تمام معنا بودند; كما اينكه در مباحث فلسفي و عرفاني هم يك فيلسوف و عارف خالص بودند; اين همه در كتاب «البيع » كه بحث ولايت فقيه شده، مثلا فرض كنيد به عنوان مثال در چهل صفحه، يك جمله كلامي است، بقيه تمام استدلال فقهي يعني استدلال روايي است، ورود و خروج فقهي است. اشاره اي به اينكه همه ادله اي كه ما در مورد امامت داريم، در مورد غيبت نبوت درغيبت امام هم داريم اين يك اشاره اي كوتاه به يك بحث يا فلسفي و ياكلامي (علي اختلاف فيه) است. اين نمي تواند بحث و شيوه و روش و متدبحث را از فقهي بودن خارج كند. نكته اي را كه مي خواهم يادآوري كنم، اين است كه كساني كه مي خواهند بحث ولايت فقيه را كلامي كنند، بايد به اين نكته توجه داشته باشند كه به مشكل برخورد خواهند كرد. چون مشكل ترين مبحث ولايت فقيه، بحث اختيارات فقيه است. اختيارات فقيه را از دليل عقلي نمي شوداثبات كرد.

دليل عقلي، لبي است و اطلاق ندارد. ما مسائلي را داريم كه مسائل متطور و جديد است و روزبروز اضافه مي شود. يك اطلاق لفظي مي خواهيم تا تمام شئونات ولايتي، فراگير باشد و يك اطلاق لفظي مي خواهيم كه بتوانيم از نظر شرعي ولايت را اثبات بكنيم. همه آقايان استحضار دارند كه قاعده كليت (كل ما حكم به العقل، حكم به شرع) هزارو اندي اشكال داد و با عقلي كردن مساله ولايت فقيه، مشكلات تازه شروع مي شود. در مورد اختيارات، در مورد تطابق عقل و شرع، ملازمه بين حكم عقل و حكم شرع، ما ناگزيريم آن طوري كه امام مشي كردند واز نظر عقلي مسلم است، حركت كنيم. ما بايد مساله را فقهي و شرعي كنيم. يك اطلاق شرعي داشته باشيم كه با اطمينان خاطر بگوئيم كه شرع اين اجازه را داده است. اگر ولايت، مطلق است; ولايت مطلقه اي است كه همان كسي كه ولايت را تفويض كرده، اطلاقش را هم تفويض كرد. اين نكته را توجه كنيم كه عقلي، و كلامي كردن مساله، راه را نمي بندد;اما كار را دشوار مي كند. شما بايد برويد از بيراهه راه را طي كنيد. بگوئيد آقا! ملازمه حكم عقل و شرع چنين است. بعد هم بياييد يك اطلاقي در حكم عقل پيدا بكنيد; حالا بتوانيد يا نتوانيد. كافي است يك شبهه پيش آيد; يك شبهه اندك در حكم عقلي، حكم عقلي را از كليت مي اندازد; در صورتي كه ما اگر اطلاق لفظي روايي داشته باشيم، اصلامشكلي نخواهيم داشت. نكته، ديگر اينكه، اصلا سياسي بودن مساله مگربا فقهي بودن آن منافات دارد، كسي ترديد

ندارد كه اصل ولايت، سياسي است. براي نظام است، براي دولت است. سياسي بودن و دولتي بودن،مساله را از فقهي بودن خارج نمي كند. تعجب است كه ما سياسي بودن ولايت فقيه را دليلي بر كلامي بودن آن بدانيم! نه اگر فقهي هم باشد،سياسي است. و كلام آخر اينكه، آيا مساله ولايت فقيه، تكليف مكلف نيست؟ حكم شرعي مكلف است. تحرير الوسيله را نگاه كنيد. بر فقهاواجب است كه براي اقامه دولت قيام كنند. وجوب، يك حكم شرعي است;يعني تصدي ولايت يك حكم شرعي فقهي است. در عين سياسي بودن، بر مردم واجب است كه فقها را حمايت كنند. اين كه ديگر كتاب رساله است. تحريرالوسيله رساله است، رساله عملي است، بيان حكم تكليفي است. سياسي بودن با فقهي بودن سازگار است و هم بر فقها، اقامه نظام و حكومت واجب است و هم بر مؤمنين، تبعيت از قيام فقها واجب است. من نتيجه مي گيرم كه مساله اين نيست كه نمي شود مساله را كلامي كرد. آري مي شود مساله را كاملا كلامي كرد. متن هم قرائت شد. هر چنداشاره اي به مبناي كلامي مساله را داشته باشند، فقهي كردن مساله تبعاتي به دنبال ندارد و يا اندك دارد. عقلي كردن مساله، تبعات بسيار دشواري را به دنبال دارد. همان طور كه حضار محترم هم استحضاردارند، استاد آيت الله عميد زنجاني در دفاع از فقهي بودن مساله، دودليل را ذكر كردند، يكي، استنادي بود كه به حضرت امام داشتند كه حضرت امام بحث را صرفا فقهي مي بينند و دوم، به مشكلاتي اشاره داشتند كه كلامي كردن مساله ايجاد خواهد كرد. اما بشنويم از

استادارجمند جناب آيت الله معرفت. قبل از اينكه استاد صحبتشان را مطرح كنند، من دو سؤال را كه راجع به بحث آيت الله معرفت است، مطرح مي كنم. يكي اينكه، فقهي يا كلامي بودن ولايت فقيه چه تاثيري بر مساله داردكه تا حدودي استاد ارجمند آيت الله عميد زنجاني يك قسمتي از مساله را توضيح دادند. سوءال دوم، با فرض كلامي بودن مساله ولايت فقيه سوءال اين نيست كه چرا در كتب فقهي مطرح شده; بلكه سوءال اين است كه چرا اين مساله در كتب كلامي در ادامه بحث امامت تا كنون اصلا طرح نشده است؟ آيت الله معرفت: تكيه حضرت استاد بر اطلاق بود كه اگر مساله ولايت فقيه باشد، ما اطلاق دليل داريم و ولي فقيه وسعت پيدا مي كند، چون لفظي است، اطلاق دارد; ولي اگر چنانچه ما از دلايل عقليه كه دلايل امامت است، استفاده مي كنيم، دليل لبي است و اطلاق ندارد. آن وقت درمواقع شك، دست فقيه بسته است. بنده عرض مي كنم كه خود مساله ولايت و دلائلش كه عقلي باشد، اين ارتباط با قلمرو حكومت وتصرفاتش ندارد; چون در قلمرو حكومت و تصرفاتش، به اطلاق خودادله و احكام تمسك مي شود، نه اينكه به اطلاق ادله ولي فقيه، آن ادله اي كه اطلاق دارد، دست فقيه باز باشد. ما به ادله عقليه اثبات كرديم ولايت مولا امير المؤمنين(ع) را بعد از پيغمبر(ص); اما خودحضرت امير دستش باز است روي اطلاق خود ادله آنها، و اساسا ببينيدمساله فقهي، يك رنگ خاصي دارد، و تعبد بر آن حاكم است، فقه تعبداست; يعني يك مقدار مسائلي است كه شرع اينها

را فرمان داده بايدتعبدا آنهارا بپذيريم و جزء وظيفه مكلفين است; اما آيا مساله ولايت فقيه تعبد است؟ همان طوري كه من كلام مولاامير المؤمنين(ع) راعرض كردم كه فرمود: «ان احق الناس بهذا الامر اقويهم عليه واعلمهم بامر الله فيه » آيا اين تعبد است؟ تعبد; يعني تحميل. آيااين شرط يك شرط تحميلي است يا اينكه شرطي عقلايي و طبيعي است؟ ببينيد; ما وقتي كه مي سنجيم مساله ولايت فقيه را مي بينيم كه اصلاتعبدي در كار نيست. مساله اي است كه موضوعا و محمولا همه چيز آن براي ما روشن است و آن را مي پذيريم. دلائلش هم همين طور، روشن است. تعبدي در كار نيست، تحميلي در كار نيست. و اما فرمايش ايشان كه به كلمه واجب كفايي تمسك كردند; اصلا كلمه وجوب، خودش حكم عقلاست. وجوب، حكم شرع نيست. وجوب حكم عقل است. وقتي كه پيامبر(ص) حضرت امير(ع) را براي امامت نصب كرد، بر حضرت امير(ع) واجب بود يا نبود. واجب بود; اما واجب عيني بود. حالا اين مي شود مساله فقهي در عصرغيبت كه ولي امر بالتوصيف تعيين شده است نه بالتنصيص. آن وقت وقتي بالتوصيف است به واضع واجب كفايي مي شود. اين واجب كفايي بودن ياواجب عيني بودن اين مساله را فقهي نمي كند، با اينكه چون استدلال به روايات است، پس كار فقهي است. خوب، اگر در يك مساله تاريخي به يك روايت استناد كرديم، آن مي شود مساله فقهي، صرف اينكه به روايات تمسك بشود. عرض كردم تمسك به روايات براي تاكيد به همان حكم عقلي است كه مي فرماييد. و اما چرا اين مسائل در كلام

مطرح نشده است. عرض كردم; چون كه فقها نيازشان به اين مساله در ابواب مختلف فقهي كه در رابطه بامسائل سياسي است، زياد است. ما نگفتيم فقه با سياست دو تاست; نه،خود فقه ابوابي دارد كه مخصوص سياست است; ولي آن سياست مربوط به كلام مي شود، اگر چه در فقه هم هست. آن وقت در آنجا وقتي بحث مي كنند، ديگر خوشان را بي نياز مي بينند كه در كلام، به طور جداگانه برايش فصلي باز بكنند دليل اينكه در كلام بحثش نشده و در فقه بحثش شده است، اين است كه عرض كردم. بنده كه اصرار دارم در اينكه اين مساله كلامي باشد، به جهت اين است كه بسياري از افراد در بعضي موارد براي آنكه مساله ولايت فقيه رازير سوءال ببرند، مي روند سراغ روايات و در روايات خدشه كنند. بنده حرفم با اينها اين است كه اين مساله، فقهي نيست كه آنها از لحاظسند، از لحاظ دلالت و از لحاظ معارضه، با اين روايات بازي مي كنند. دريكي از شهرستانها. يك آقاي بسيار بزرگواري يك ماه تمام، در اين روايات خدشه كرد. همه را باطل كرد كه بنده بعدا آنجا رفتم و به اينها اعتراض كردم كه شما چرا مساله را به طرز فقهي مطرح كرديد تااز اين راه بخواهيد مناقشه كنيد. مساله كلامي است. شما مي توانيد دركلام حضرت امير خدشه كنيد؟ شما مي توانيد در ادله عقليه كه براي امامت است و به عينه براي ولايت فقيه دلالت دارد، خدشه كنيد؟ اينها تالي فاسدش است. ما اگر اين مساله فقط فقهي بدانيم، آن وقت همين حرفهاپيش مي آيد. اين

روايت سندش كذا، آن روايت دلالتش كذا و آن روايت كجارا مي خواهد بگويد. يك سري مناقشاتي كه براي مسائل كلامي سزاوارنيست. مسائل كلامي، مسائلي است كه راهش باز و روشن است، چون باعقل سر و كار دارد. حالا اگر تاييدي از روايات هم آمد، چه بهتر ولذا اگر اين روايات اصلا نبود، ما مسوءوليت فقيه را نمي گفتيم؟ لذااينكه من اصرار دارم كه اين مساله، كلامي است نه فقهي، براي جلوگيري از همين مناقشات بعضيها است. خيلي متشكر. آيت الله جزايري هم نظري دارند، بفرمايندآيت الله جزايري: اينكه فرمودند: اگر روايات نبود. تطور تاريخي ولايت فقيه را ملاحظه كنيد. چون من در اين موضوع از كتاب «مقنعه » تازمان حاضر سيري كردم، مساله ولايت فقيه در «مقنعه » مفصل بحث شده است كه مي توان ولايت فقيه را از آن استفاده كرد. تمام علما صحبت ازروايت مي كنند و هيچ صحبت از دليل عقلي نيست. اولين كسي كه اشاره به دليل عقلي كرده، علامه در كتاب «تذكره » و در كتاب «منتهي » است كه اگر ولي فقيه نباشد، فساد لازم مي آيد، «لو لا اقامه الحدود» كه از آنجا هم وارد شد به بحث دليل عقلي كه آنچه نشات گرفته راجع به اقامه حدود است كه اگر اقامه حدود نشود، فساد در جامعه لازم مي آيد. از اينجا ديگر دليل عقلي رخنه پيدا كرد و در فقه مبنا شد تا به زمان امام راحل قدس سره رسيد كه ايشان بحث فلسفي و مباحث عقلي را بيشترمطرح كرده اند. خيلي متشكرم: حضرت آيت الله عميد زنجاني اگر نظري داريد بفرمائيد. آيت الله عميد زنجاني:

ادله عقلي هم مخدوش است. اين طور نيست كه ايشان فرض كردند كه چون مي شود خدشه كرد. قاعده لطف را نيز اززمان مرحوم علامه به بعد خدشه كرده اند. قاعده لطف كه يكي ازمهمترين ادله عقلي امامت است، خود شيخ انصاري چند جا در مكاسب به اين مطلب اشاره دارد. اگر ما انفعالي عمل كنيم و بگوييم چون يك كسي در يكي از دهات و روستاهاي جمهوري اسلامي ايران، ده تا دليل رايك جا و يك ضرب، در يك جمله رد كرده است; بله، يك ضرب هم مي شود تمام ادله عقلي شما را هم رد كرد. الحمد الله شما با كلام آشنا هستيد، شما شرح قوشجي را نگاه كنيد. در تمام ادله عقلي امامت شبهه مي كند. شما «جامع المقاصد» را ديده ايد. در «جامع المقاصد»تمام ادله ما را رد مي كنند. اصلا قوشجي پنبه اش را به تصور خودش مي زند. اصلا اين طور نيست كه ادله عقلي متقني داشته باشيم، دست نخورده كه يك مقدار خود كم بيني هم داشته باشيم و بگوييم اين روايات كه ابزار دست فقيه است، سندش اشكال دارد، دلالتش اشكال دارد. يمين آمده حرفي زده، يسار آمده حرفي زده، همه مباحث كنكاش دارد، جواب دارد، شبهه دارد; ولي شما ببينيد راحت ترين و آسانترين راه كدام است. ما مي توانيم بحث را كلامي كنيم. ولايت فقيه را يعني امامت نيابي رامي توانيم فقهي كنيم، ببينيد كدامش آسانتر و سهل تر است. ببينيد امام خميني(ره) از چه راهي وارد شدند. ورود امام چگونه است؟ خروج امام چگونه است؟ ورود و خروج امام(ره)، منهاي يك جمله كه اشاره

به ادله عقلي امامت دارند، بقيه تمام، فقهي است. اينكه جناب آقاي معرفت فرمودند استناد به روايت فقهي نمي كنند، درست است; ولي اگر روايت فقهي باشد، استناد به روايت فقهي مي شود و الا اگر روايت تفسيري باشد، نتيجه تفسيري مي دهد. روايت اگر تاريخي باشد، تاريخي نتيجه مي دهد. همين طور در اين روايت فرض اين است كه روايت راجع به يك حكم فقهي است. وقتي شما استدلال به روايت مي كنيد، از روش فقهي استفاده مي كنيد. استدلال به سنت در نبود قرآن يك استدلال فقهي است. دراستنتاج يك مساءله فقهي ما مي گوييم امام اين همه زحمت كشيده درمورد سند روايات تمام خلل و فرج دلالات را امام حل كرده است. آن آقايي هم كه رد كرده، به خودش زحمت نداده استدلال امام را مطالعه كند. خلفا عام است كه هم ائمه معصومين را مي گيرد. هم در زمان غيبت،تكليف فقيه را تعيين مي كند. تكليف فقيه، يك حكم فقهي است. حالاشما يك كمي از تكليف مردم بيرون بياييد. حالا مردم از فقها تبعيت كنند، فقيه تكليفش چيست؟ امام اولين فرض ولايت فقيه را تكليف خودمجتهدين و فقها مي داند. اين واجب شرعي است نه عقلي. تكليف شرعي دارند. ببينيد اين جمله از پيام امام به ملت ايران روز خروج ازعراق است زماني كه امام از عراق خارج شدند، يك پيام كوتاهي خطاب به ملت ايران دادند. فرمودند كه «من برايم مكان مطرح نيست، آنچه كه براي من مطرح است، عمل به تكليف شرعي است.» اصلا حركت امام باتكليف شرعي شروع مي شود. مبناي فقهي، نظر فقهي است. حركت هم فقهي

است. حتي حركت امام يعني متن انقلاب. انقلاب هم آن جنبه ولايت فقيه،حتي جنبه عملي آن و هم جنبه فقهي است. بنابراين من باز هم تاكيد مي كنم كلامي كردن مساله، هيچ اشكالي ندارد. ممكن است فرض بفرمائيد كه ادله عقلي ولايت فقيه را شما طوري تبيين كنيد كه هيچ شبهه عقلي هم پيش نيايد. خوب، طبعا يك اطلاق عقلي هم از آنها درمي آيد، ولي احكام عقلي را استنباط كردن بسيار مشكل است. احكام عقلي را در كليت اثبات كردن معيار ندارد. كافي است يك كسي شبهه كند، يك نفر، شبهه و شك كند. اما وقتي راه صحيح تري وجود دارد كه امام(ره)همان راه را طي كرده و تا آخر هم طي كرده است. ورود، مساله فقهي،خروج هم مساله فقهي، راه و روش بحث هم روش فقهي. تازه به آن نتايجي كه ما داريم، اگر اطلاق روايت را اثبات كنيم البته اثبات روايات راهمان طور كه فرمودند، به اين آساني ها نيست ديگر جايي براي شبهه باقي نمي ماند. براي اينكه شبهه و شكي اگر پيش بيايد، با اطلاق روايات حل مي شود. در صورتي كه اطلاق احكام عقلي با يك شبهه اي كه هركس حالا در خود پايتخت، خود حوزه علميه قم شبهه اي را مطرح كندكليت، حكم عقلي مخدوش مي شود. خيلي متشكريم از آيت الله عميد زنجاني. من يك سوءال از سوءالاتي را كه حضار ارجمند مطرح كردند، طرح مي كنم. تعبير حضرت امام از ولايت فقيه، ولايت مطلقه است. اولا ، اين بحث چه نسبتي يا چه تفاوتي بامفهوم نظارت و وكالت دارد، ثانيا ، در قانون اساسي بعضي از

نهادهارا مردم انتخاب مي كنند، مثل رياست جمهوري و نمايندگان مجلس; در حالي كه اگر ولي فقيه اختيارات خود را از ائمه مي گيرد، بايد همه نهادهاي جمهوري اسلامي منصوب رهبري باشند. آيا اين ديدگاه با قانون اساسي تفاوتي دارد يا ندارد و در صورت تفاوت، كدام يك مورد نظر شمااست؟ آيت الله عميد زنجاني: اين سوءالي كه شما مطرح كرديد با عرض معذرت يك كتاب چهارصد، پانصد صفحه اي جواب مي طلبد; چون هم بحث فقهي و هم بحث حقوقي است. بحثهاي حقوقي و فقهي، دو روش جداگانه دارند. با دو روش بايد بحث شوند. حالا همان طور كه فرموديد،خيلي به اجمال عرض مي كنم. مساله اول را كه مطرح كرديد، نظارت يك بار در كلام امام، در مصاحبه پاريس ايشان آمده است. خبرنگار روزنامه گاردين كه در حومه پاريس، محل اقامت امام، با امام مصاحبه كرده بود، مصاحبه تاريخي سال 57 كه در تمام نشريات و جرايد مهم دنيا هم منعكس شد. آنجا سوءال شد كه شما چطور مي خواهيد حكومت را ازدولت بگيريد و حكومت كنيد؟ امام فرمودند كه فقها نظارت مي كنند ومردم حكومت مي كنند. يك بار هم مرحوم شهيد مطهري در مصاحبه اي كه داشتند مجموعه اين مصاحبه ها در كتاب «پيرامون انقلاب اسلامي »چاپ شد گفتند كه فقها نظارت مي كنند. و در اصل 57 قانون اساسي هم آمده كه قواي سه گانه كشور يعني قوه مقننه، مجريه و قضائيه،حاكميت ملت را زير نظر ولي فقيه اعمال مي كند. اين نظارت چند جاهمين طور به چشم مي خورد. اين باعث شده كه عده اي تصور كنند كه احيانا

امام يا شهيد مطهري گرايش به نظريه نظارتي در ولايت فقيه داشتند البته آثار شهيد مطهري تجزيه و تحليل نشده است. يك مصاحبه اي است كه از مرحوم شهيد مطهري سوءال كردند و شهيد مطهري فرصت اينكه بحث را به صورتي فقهي كامل كنند، نداشتند. همچنين اينكه در قانون اساسي آمده، «زير نظر امامت امت و ولايت مطلقه فقيه ». اين تصوررا به وجود آورد; ولي من استنباط شخصي خودم را عرض مي كنم. اينكه امام در آن مصاحبه فرمودند، فقها نظارت مي كنند و در قانون اساسي كه مساله نظارت آمده، اين به معناي نظارت استطلاعي نيست. به اين معناكه فقيه مثلا در قم و يك جايي بنشيند. دولت هم منتخب مردم باشد وگاهگاهي از دور نظارتي بكند. و يك توصيه هايي بكند اين طور نيست. نظارتي كه اينجا آمده، به اين معناست كه فقيه مباشرتا نهادها را دردست نمي گيرد; چون سياست نهادهايي دارد، نهادهاي قانونگذاري واجرايي، قضايي و... يك كشور پيش از بيست نهاد دارد. نهادهاي سياسي،اقتصادي و اجتماعي معناي نظارت در اينجا اين است كه فقيه بالمباشره نمي آيد رئيس اداره بشود، كه همه كارها را متمركز دراختيار خودش بكند و يك تنه همه كارها را انجام بدهد; چون شبهه اي كه در ذهن اين مصاحبه گر بود اين بود كه شما فردا كه حكومت تشكيل داديد،مي خواهيد همه كارها را خودتان يك تنه انجام بدهيد؟ امام فرمودندارگانها و نهادها تشكيل مي شود. به صورت مشاركت مردمي و مردم درنهادها مشاركت مي كنند و نهادها هم يك جا زير نظر استصوابي فقيه قرارمي گيرد; يعني تا فقيه اجازه ندهد، نهادهاي مردمي

نمي توانند كاري انجام بدهند. اگر قانون اساسي نظارت بر قوه مقننه را اجازه مي دهد،و قانون اساسي نظارت بر قوه مجريه را اجازه مي دهد، براي قوه قضاييه اجازه مي دهد; براي اين است كه قانون اساسي بر اساس مساله ولايت فقيه است و نظارت ولي فقيه بر اين سه قوه، نهادينه شده است. نظارت رهبري بر قوه مقننه، توسط شوراي نگهبان نهادينه شده و نسبت به قوه مجريه بر اساس تنفيذ رياست جمهوري نهادينه شده و با نصب رئيس قوه قضائيه، نظارتش بر اين قوه، نهادينه شده است. بنابراين،اگر نهادهاي مردمي به اصطلاح مشروعيت دارند، به خاطر اين است كه درقانون اساسي با امضاي رهبري نهادينه مي شود. بنابراين، سوءال بعدي جناب دكتر فيرحي هم كه مطرح كردند، روشن مي شود كه معناي ولايت فقيه،تمركز تمام كارهاي اجرايي در دست فقيه نيست. در اينجا مشاركت مردمي است. مردم، نهادهاي لازم را در حكومت مشخصا يا به نيابت، يعني به صورت انتخاب نمايندگانشان و يا خودشان مباشرتا مثل رفراندم كه مباشرتي است، ايجاد مي كنند. با نظارت فقيه كه اين نظارت، همان ولايت است نه آن نظارتي كه فتحعلي شاه به دنبال آن مي گشت. يك دفعه نظارتي داريم كه فتحعلي شاه دنبال آن مي گشت كه به نجف خدمت مرحوم كاشف الغطاء رفت و مي خواست از مرحوم كاشف الغطاء اجازه سلطنت بگيرد. خدمت شيخ انصاري آدم مي فرستاد كه از شيخ اجازه سلطنت بگيرد وفتحعلي شاه خونخوار، بالاي تخت بنشيند، تاج هم بر سرش بگذارد هر غلطي خواست، بكند; بعد هم بگويد با اجازه فقها و نظارت آنها بوده است. آن نظارت

با اين نظارت كه امام مي فرمايد و با اين نظارتي كه در قانون اساسي آمده، كاملا متفاوت است. اين نظارت، همان ولايت است منتهاولايتي با سلسله مراتبش است; يعني فقيه، همه كارها را با انگشتانش انجام نمي دهد، كارها به مردم تفويض مي شود و نهادينه شده نهادها وتاسيسات مختلف سياسي، اقتصادي، اجتماعي و لكن همه اينها بانظارت و اشراف. به صورتي كه اين نظارت هم در قانون مشخص شده است. نظارت فقيه بر قوه مجريه چگونه است؟ نظارت بر قوه قضائيه چگونه است؟ يعني نظارت مطلق نيست. يك نظارت نهادينه شده است كه اين يك جواب خيلي مختصري است. خود دكتر فيرحي مي دانند كه در دانشگاه،همينها را طي چهار پنج واحد مي خوانند كه ما در پنج، شش دقيقه خلاصه اش كرديم. آيت الله معرفت! نظر شما نسبت به اين دو سوءال چيست؟ يكي، بحث تفاوت ولايت و نظارت در قانون اساسي و فقه اسلامي وفقه شيعي ويكي هم نسبت به ولايت فقيه در قانون اساسي; بويژه نهادهاي مردمي كه در قانون اساسي هست; مثل مجلس و رياست جمهوري كه از طرف مردم انتخاب مي شوند. خواهش مي كنم با توجه به وقت كمي فشرده تر پاسخ بدهيد. آيت الله معرفت: بسم الله الرحمن الرحيم; مساله نظارت كه اخيرامطرح شده، اين يك نوع تدليس است; به جهت اينكه ما سوءال مي كنيم نظارت تواءم با مسوءوليت است يا فقط نظارت مطلق؟ نظارت يك وقت دراين حد است كه شاه بر خت سلطنت نشسته و در كنارش هم يك تختي گذاشته اند كه آقاي فقيه نشسته و آقاي فقيه نظارت مي كند به

اين كارهايي كه شاه انجام مي دهد كه آيا طبق احكام اسلام است؟ آيا طبق قوانين شرعي است يا نيست. خوب، نظارت مي كند بعد چه مي كند؟ فقط او رانصيحت مي كند; اما هيچ مسوءوليتي غير از اين ندارد. خوب، اين چيزي است كه به هيچ دردي نمي خورد و بي خاصيت است به جهت اين كه مكررا اين مساله در همه دورانها اتفاق افتاده است. از زمان مامون هم اين كار شد. اصلا حركت كاروان براي همين كار بود كه مامون مي خواست به سلطنت خودش مشروعيت بدهد; اما آيا گوشش بدهكار بود. بنده در همين كتاب «ولايت فقيه » نوشتم، همين پادشاه عراق، وقتي كه آمد براي اينكه در بغداد او را به عنوان ملك نصب كنند، به نجف آمد. علما را جمع كرد و گفت شماها «فقط مرا انتخاب كنيد، من خادم شماهستم. هر چه شما دستور بدهيد، انجام مي دهم ». آن وقتها هنوز اين مسائل زياد پخته نشده بود. ايشان را انتخاب كردند به عنوان سيد وشريف. از شرفا است و شيعه هم هست; اما شيعه زيدي مذهب و ديدندجامع است، انتخابش كردند. يك سال از اين قضيه گذشت. به جهت كارهايي كه مي كرد، علماي نجف مرتب به او اخطار مي دادند كه اين كار تو درست نيست. يك نامه نوشت. اين نامه را مرحوم سيد جعفر مرعشي خودش براي من تعريف كرد. وي از علماي نجف است و همه آقايان او را مي شناسند. گفت: من آن نامه را خوانده ام. پادشاه نامه نوشت به علماي نجف كه از اين پس: «كفوا عن التدخل في شئون السياسه

و الا افعل بكم ما شئت » بعداز يك سال گفت: از سياست دست بكشيد و الا آنچه كه بخواهم، با شماانجام مي دهم. اين نظارت است. نظارتي كه اينها مطرح مي كنند، اين است كه آقايان حرفشان را بزنند و كاري هم نداشته باشند; ولي اگر نظارت به اين معنا باشد كه اگر تخلف كرد، يك اردنگي بزند و بيندازدش به آن طرف; مثل اينكه بني صدر را انداخت آن طرف. اگر اين باشد نظارت،همان معناي ولايت است. پس اين آقاياني كه نظارت را مطرح مي كنند،دارند تدليس مي كنند. اينها نظارت را مي گيرند كه فقيه مسوءوليت نداشته باشد. شاه در كتاب سبزش نوشته كه يك مقام غير مسوءول آقاي بروجردي را مي گويد يك مقام غير مسوءول مانع مي شود از خيلي ازكارهاي ما، خوب، آقاي بروجردي يك فقيه است، رئيس جامعه تشيع است;اما مقام غير مسوءول است. ناظري است كه مسوءوليت نداشته باشد. چنين نظارتي به هيچ دردي نمي خورد. اين به معناي ناصح است نه ناظر; اماناظري كه بخواهد در امور مسوءول دخالت بكند، كه اگر تخلف كرد، اورا بر كنار بكنند، اين نظارت عينا به معناي ولايت است. و اين نظارتي كه در قانون آمده، به همين معناست. زير نظر فقيه ولي امر است. يعني اگر تخلف كرد ولي امر مي تواند او را بر كنار بكند، او را از كارش عزل بكند. اينكه مقام رياست جمهوري از ناحيه مردم انتخاب مي شود و همچنين خيلي از نهادها كه از جانب مردم انتخاب مي شوند و خوب در اينجا نقش ولي فقيه چيست؟ از همين بيان من روشن مي

شود چون وقتي كه رياست جمهوري را در معرض عموم قرار مي دهند، انتخابات قرار مي دهند، اين واقعش را اگر بشكافي، مشاورت ولي فقيه است با مردم. ولي فقيه داردبا مردم مشورت مي كند كه به نظر شما از بين اين سه نفر، كدامشان راصلاح مي دانيد. مردم وقتي انتخاب كردند، به ولي فقيه مي گويند به نظرما اين صلاحيت دارد و ولي فقيه پاي آن را امضا مي كند. پس همه كار،مال ولي فقيه است. اين را مي خواهم عرض بكنم كه نظارت به اين معناكه در قانون اساسي آمده است، به معناي ولايت است و هيچ اشكالي هم ندارد. با تشكر از آيت الله معرفت.آيت الله جزايري نظر شما چيست؟ من يك سوءال دارم كه در همين رابطه مطرح مي كنم. آيا تاسيس نهادهايي كه در قانون اساسي پيش بيني نشده، از مصاديق مخالفت با قانون اساسي به شمار مي آيد يا خير؟ مواردي نظير: شوراي عالي انقلاب فرهنگي، مجمع تشخيص مصلحت، دادگاه ويژه روحانيت. آيت الله جزايري: قضيه نظارت را آقايان توضيح دادند. شكر الله مساعيهم. خود امام در كتاب «البيع » مي فرمايد: «بعد ما نري ان التدبير و الاداره في كل دوله بتشريك مساعي عددكبير من المتخصصين و ارباب البصيره »; يعني اينكه اداره مملكت احتياج به تخصص دارد. احتياج به كمك و تشريك مساعي بسياري از مردم دارد و البته ولي فقيه خودش به تنهايي اداره امور را به دست نمي گيرد. تا آنكه مي فرمايد: «لما كانت من يتراس الحكومه شخصاعادلا فلا محاله ينتخب الوزراء العمال العدول او صحيح العمل فيقل الظلم و الفساد» و بعد مي

فرمايد: «كما ان في زمان ولايه اءميرالمؤمنين عليه السلام لم يجر جميع الامور بيده الشريفه بل كان له ولاه و قضاه و روءساء الجيش و غيرهم ». امام(ره) همين مطلب را هم در كتاب «البيع » فرموده اند. البته ولي فقيه خودش مباشرتانمي تواند همه كارها را خود انجام دهد; بلكه متخصيصن را براي اداره امور منصوب مي كند. و اما قضيه مخالفت آن نهادهايي كه هست با ولايت مطلقه فقيه. البته باز ولايت مطلقه نه به معناي يله بودن و بدون حدو مرز بودن است. ولايت مطلقه كه مي گوييم، البته مطلقه هم در مقابل آن، تضييق هايي است كه بعضي از فقهاي ديگر، ولايت فقيه را به بعضي ازامور، اختصاص داده اند. ولايت مطلقه اي كه امام مي فرمايند نسبت به آن تضييقات مطلقه است، اما نه به آن معنا كه هر كاري كه بخواهد بكند. فاعل مايشاء باشد و لو از حدود و مرزهاي احكام اسلامي هم بيرون برودو يا طبق هواي نفس خود عمل كند. ولايتي كه امام(ره) آن را مطرح مي كنند، معقول و مقبول شده است. البته نهادهايي كه در قانون اساسي نيامده و ولايت فقيه طبق نظر خودش براي وضع آنها مصلحت ببيند، آنهارا وضع مي كند و البته وضع اين نهادها مخالفتي با قانون اساسي هم ندارد و قطعا وقتي در قانون اساسي نباشد و امام وضع كند، قطعامخالفت، صدق نخواهد كرد. اگر اجازه بفرماييد همين سوءال را از آيت الله آقاي عميد زنجاني بپرسم كه آيا تاسيس نهادهاي جديد توسط مقام رهبري كه در قانون اساسي پيش بيني نشده اند، مخالف قانون اساسي هست يا خير؟

آيت الله عميد: اين سئوالاتي را كه شما مطرح مي كنيد، سئوالاتي است كه در زمان حيات پر بركت حضرت امام هم مطرح بود. چون در زمان حضرت امام(ره)، مجمع تشخيص مصلحت در قانون اساسي پيش بيني نشده بود; ولي خود امام شخصا دستور به تشكيل مجمع تشخيص مصلحت نظام را داده بودند. مصداق خيلي بارزي در زمان خود امام وجود دارد. پس يك جواب اجمالي و يك جواب خيلي مفصل دارد. جواب فقهي مساله مربوط مي شود به مساله ولايت فقيه و وقتي اطلاق اختيارات ولي فقيه را پذيرفتيم، مشكلي نداريم. ولي مشكل، مشكل حقوقي است. من فكر مي كنم دكتر فيرحي از بعد حقوقي مساله سوءال مي كند. حالا كه ما آمديم و تمام نظريات فقهي را در قانون اساسي گنجانديم; حالا دو مرتبه از نو چگونه مي شود. دوباره تكرار مي كنم. بحث فقهي مساله، خيلي مساءله جامعه نيست; ولي بحث حقوقي مساله چرا. خوشبختانه چون در بازنگري حضور داشتم، در بازنگري تمام اين مسائل پيش بيني شده است كه ممكن است در آينده برخيها كه حول وحوش رفتار سياسي امام مناقشه مي كردند كه در قانون اساسي مجمع تشخيص مصلحت كه پيش بيني نشده; امام چرا تاسيس كردند؟ و ممكن است در آينده هم پيش بيايد. آن وقت آن صولت امام هم ممكن است درآن زمان نباشد چون بازنگري قانون اساسي در زمان خود امام بود ومعلوم نبود كه بعد از امام جانشين امام كيست؟ آنوقت احتمالاتي داده مي شد كه ممكن است جانشينان امام، آن صولت امام را هم نداشته باشندلذا خود قانون اساسي از نظر حقوقي به اين مساله

پاسخ داد. من يك واقعه تاريخي را برايتان نقل كنم. وقتي اصل يكصد و ده در شوراي بازنگري قانون اساسي مطرح بود، اصل يكصد و ده كه اختيارات رهبري درآن ذكر شده است. مي دانيد كه قانون اساسي مصوب 58 فقط شش بند خيلي مختصر در مورد اختيارات رهبري داشت; يعني امام ده سال انقلاب را باحداقل اختيارات قانوني رهبري كرد. مدونين اصل قانون اساسي كمترين اختيارات را به رهبري داده بودند با وجود اينكه رهبري، شخصيتي مثل امام بود. ملت صرف نظر از رهبري انقلاب، مقلد شرعي امام هم بودند. لذا در بازنگري اين مسائل پيش بيني شد. وقتي اصل يكصد و ده مطرح شد، اختيارات رهبري افزايش يافت. باز تاكيد مي كنم كه اين مساله درزمان خود امام بود و بعد از امام نبوده است، زماني كه اختيارات رهبري افزوده مي شد، معلوم نبود بعد از امام چه كسي رهبري را به عهده خواهد گرفت. خود حضرت آيت الله خامنه اي هم عضو شوراي بازنگري بودندو حضور داشتند و هيچ كس هم به اين فكر نبود كه اصلا امام فوت خواهندكرد و اگر فوت بكنند، جانشين ايشان كيست؟ اختيارات رهبري را شوراي بازنگري، مصلحت ديد بالا ببرد.6 تا7 تا8 تا نه تا ده تا يازده تا...، اختيارات رهبري تا يازده بند اضافه شد. اختيارات خيلي محكمي،مثل همان اولين بند اصل يكصد و ده كه تعيين خط مشي هاي كلي نظام بارهبري است. بالاسر مجلس، بالاسر دولت، يعني مجلس بايد در جايي كه رهبري تعيين مي كند، قانونگذاري كند. ولت بايد در چار چوب خطوطكلي كه رهبري تعيين مي كند، برنامه ريزي بكند. وقتي

يازده بند تمام شد، كميسيون رهبري كه رياستش هم با جناب آيت الله موسوي اردبيلي بود،يك پيشنهاد دوازدهمي آورد كه در اختيارات رهبري افزوده شود و ماهاشبهه كرديم. حالا من تاريخ را چون نقل مي كنم، از جمله مخالفين،شخص من بودم. با دلائلي گفتيم كه مصلحت نيست كه در قانون اساسي بيايد. گفتيم مصلحت نيست كه بگوييم از اختيارات رهبري اين مطلب است. اين شايسته مقام رهبري نيست. اين يك دليل و دليل دوم، گفتيم اين را به يك جايي بايد تمامش كنيد، دوازده، سيزده دارد، سيزده،چهارده دارد; پانصد و يك دارد. پنجاه هزار هم، پنجاه هزار و يك دارد. بالاخره يك جا بايد متوقف بشويم. همين جا متوقف مي شويم و مطلقش مي كنيم. برگشتيم به اصل 57 و اصل 57 كه عبارتش اين بود كه «زير نظرامامت امت و ولايت فقيه » ولايت فقيه را درزش را باز كرديم و يك مطلق گذاشتيم «زير نظر امامت امت و ولايت مطلقه فقيه ». گفتيم ديگر يازده بند نه، صد و ده بند نه، پنجاه هزار بند، نيازي نداريم بند بندبياوريم. بنابراين، خود قانون اساسي با اين بازنگري كه در آن شده،اجازه داده است اختيارات رهبري در آن يازده بند خلاصه نمي شود. اينجااز آن مواردي نيست كه مطلق را حمل بر مقيد بكنيم; چون آن اطلاق بعداز مقيد تصويب نشده; يعني بعد از يازده بند، مطلق تصويب شده است. مطلق حاكم بر اين مقيد است. چون بعضيها اين طور مي گويند كه اصل 57مي گويد مطلق، اصل يكصد و ده مي گويد يازده اختيار دارد. مطلق راحمل بر مقيد مي كنيم، اختيارات رهبري يازده

بند مي شود. نه، بعد ازآنكه يازده بند تصويب شد، براي اينكه عدد، مفهوم مخالف نداشته باشد،يازده معنايش اين نباشد كه دوازده تا اختيار ندارد، براي اينكه مفهوم مخالف را نفي كرده باشيم، شورا كلمه مطلق را اضافه كرد. بنابراين همين قانون اساسي، به رهبري اجازه مي دهد كه دست به تاسيس نهادهايي كه لازم مي بيند، بزند. ولي، اينجا يك ولي بسيار جالبي هست كه خود امام سعي مي كرد كه چارچوب قانون اساسي را نشكند و مسلما هم جانشينان حضرت امام رويه سياسي امام را پيش خواهند گرفت; نه الآن،ان شاء الله صدها سال آينده هم آن رويه سياسي امام هم حفظ مي شود;اگر چه ولي از نظر قانوني و حقوقي منعي وجود ندارد. از حضور استادان محترم در اين گفت و گو، تشكر مي كنم، همين طوراز طلاب، فضلا، و استادان ارجمند حوزه علميه كه در اين جلسه حضورداشتند. ان شاءالله در جلسات آينده بتوانيم اين گونه مباحث را پيش ببريم. با تشكر از حضور همه شما و صلي الله علي محمد و آله و سلم. منابع مقاله:

فصلنامه علوم سياسي، شماره 6، ؛

تاملي بر پويايي انديشه سياسي امام خميني(ره)

تاملي بر پويايي انديشه سياسي امام خميني(ره) سرنوشت سياسي تشيع كه پس از واقعه كربلا عميقا اندوهبار شده بود در هاله اي از تقيه و تامل فرو رفت و به ويژه در عصر غيبت با هول و هراس هاي بسياري درآميخت تا آنجا كه كار فلسفه و فقه سياسي شيعه به اجمال و اهمال و مهجوريت كشيد و يكي از عميق ترين و اساسي ترين عرصه هاي علمي و عملي اسلام در گرداب حوادث روزگار مورد غفلت و كوتاهي

قرار گرفت. حتي ظهور حكومت هاي شيعه مذهبي چون صفويه نيز نتوانست فقه و فلسفه سياسي شيعه را تمام قامت بر پا دارد و ملاحظات بسياري بر سيره سياسي زعماي شيعه سايه گسترد. اما به هر حال ايجاد تحولات بزرگ در انديشه سياسي شيعه معمولا معطوف به تحقق و عمل بوده و تندي ها و كندي هاي شئون و مبناهاي انديشه سياسي در بوته عمل بازشناسي و اصلاح گرديده است. گذار از انديشه سياسي حضرت امام(ره) از اصلاحات به انقلابات بزرگ و اساسي و برانداختن طرحي نو براي فلسفه سياسي اسلام معطوف به همان زمينه هاي علمي و واقعيت هاي روزگار است. در مقايسه اي تطبيقي ميان انديشه و فعل سياسي مرحوم محقق سبزواري(ره) در تعامل با دستگاه سلطنت شاه عباس صفوي و انديشه و روش سياسي حضرت امام(ره) در قبال سلطنت پهلوي نكته و آموزه هاي فراواني وجود دارد كه محقق انديشه سياسي اسلام را مفيد و رغبت انگيز خواهد بود. اميد است با مطالعه مقاله ذيل اين مقصود فراهم گردد. تاريخ انديشه سياسي اسلامي از سه منظر قابل بررسي است: الف) انديشه سياسي سلطه جويانه ب) انديشه سياسي اصلاحي ج) انديشه سياسي انقلابي الف) انديشه سياسي سلطه جويانه: اين انديشه اي در صدد حفظ وضع موجود است. محور اساسي اين نظريه جمله مشهور «الحقّ لمن غلب» مي باشد. اين انديشه هيچ گونه توجهي به آسيب شناسي نظام سياسي ندارد، چرا كه انديشمند، نظام سياسي را در هر شكلي مي پذيرد. كم نيستند انديشمنداني كه استبداد و سلطنت را، در عالم اسلام و جهان غيراسلام نهادينه كرده اند. براي مثال عالم بزرگ اهل سنت،

فضل اللّه بن روزبهان خنجي، در كتاب مشهور خود به نام «سلوك الملوك»، در بحث حكومت هاي مشروع، حكومتي را كه از طريق استيلا، قهر، شوكت و غلبه به وجود آمده باشد، حكومتي ديني مي داند: «و طرق انعقاد امامت چهار است: اوّل، اجماع مسلمانان بر امامت او و بيعت اهل حلّ و عقد از علما، قضات و روسا (...) طريق دوم، استخلاف امام سابق، كسي را كه شرايط امام در او جمع شده باشد (...) سوم از طرق انعقاد امامت، شوري است (...) طريق چهارم از اسباب انعقاد پادشاهي، امامت، استيلا و شوكت است. علما گفته اند كه چون امام وفات كند و شخصي متصدي امامت گردد، بي بيعتي و بي آن كه كسي او را خليفه ساخته باشد و مردمان را قهر كند به شوكت و لشكر، امامت او منعقد مي گردد، خواه قريشي باشد، خواه نه و خواه عرب باشد يا عجم يا ترك و خواه مستجمع شرايط باشد و خواه فاسق و جاهل و اگر چه آن مستولي بدين فعل عاصي مي گردد و چون به واسطه سطوت و استيلا جاي امام گرفته، او را سلطان گويند و امام و خليفه بر او اطلاق توان كرد.»(1)

از نظر نويسنده «سلوك الملوك» بر حاكم فاسق، جاهل، مستجمع شرايط، عاصي و... مي توان «امام» و «خليفه» اطلاق كرد؛ زيرا شوكت و لشكر باعث قدرت و مقبوليت حاكم مي شود. روشن است كه اگر متفكري چنين نظريه اي را بپذيرد، هيچ گاه به آسيب شناسي نظام سياسي و ارائه نظريات مخالف رو نمي آورد، زيرا اعتقادي به آسيب ندارد كه بخواهد او را بشناسد يا

بشناساند. البته حكومت هاي استبدادي و سلطه جويانه نيز چيزي جز تعريف و تمجيد نمي خواهند. ب) انديشه سياسي اصلاحي: انديشه اي است كه با توجه به شرايط زمان، مكان، امكانات و مقتضيات ديگري كه از آنها به «واقعيت هاي موجود» تعبير مي شود، با پوششي تقيه گونه، پيشنهادهايي به منظور اصلاح و بهبود نسبي امور ارائه مي دهد؛ در حالي كه از اصول و ارزش هاي اساسي خود عقب نشيني نمي كند و اگر شرايط مساعد باشد پيشنهادهاي بيشتري را مطرح مي كند. در ميان عالمان شيعي شيخ مفيد، شيخ طوسي، علامه حلّي، محقق كركي، محقق سبزواري، مرحوم نراقي و علامه نائيني انديشه هاي سياسي اصلاحي دارند؛ بنابراين اقدامات علمي و عملي اين متفكران براساس شرايط زمان آنها بوده است. در شيوه اين دسته از علما، تقاضاهايي مبني بر اجراي احكام در قالب بياني كه نشانگر مصالحه با سلطنت و نه مشروعيت بخشيدن به آن باشد، وجود دارد؛ شبيه آنچه علامه نائيني درخصوص سلطنت مشروطه، به كمك اصولي چون عمل به «قدر مقدر» و «دفع افسد به فاسد» مطرح نمود. بديهي است بر اين نوع انديشه اصولي مانند ضرورت حكومت، تقديم اهم بر مهم، عدالت اجتماعي، تكليف، رعايت مصلحت اسلام و مسلمين، نفي سبيل و... تاثيرگذار مي باشند، به ويژه اصل «اجتهاد» كه در حقيقت، جهت دهنده تمامي اين اصول است. انديشه سياسي حضرت امام خميني(ره) و به تبع آن اقدامات سياسي ايشان، در مقطعي از تاريخ، اصلاحي است. فرازهايي از كتاب «كشف الاسرار»، بيانگر تحليل ما از انديشه سياسي اصلاحي علماي شيعه مي باشد: «ما ذكر كرديم كه هيچ فقيهي تا كنون نگفته

و در كتابي هم ننوشته كه ما شاه هستيم يا سلطنت حقّ ما است. آري، همان طور كه ما بيان كرديم، اگر سلطنتي و حكومتي تشكيل شود، هر خردمندي تصديق مي كند كه خوب است و مطابق مصالح كشور و مردم است. البته تشكيلاتي كه بر اساس احكام خدا و عدل الهي تاسيس شود، بهترين تشكيلات است، لكن اكنون كه آن را از آنها نمي پذيرند، اينها هم با اين نيمه تشكيلات هيچ گاه مخالفت نكرده و نخواستند اساس حكومت را بر هم بزنند و اگر گاهي هم با شخص سلطاني مخالفت كردند، مخالفت با همان شخص بوده، از باب آن كه بودن او را مخالف صلاح كشور تشخيص دادند، وگرنه با اصل اساس سلطنت تا كنون از اين طبقه مخالفتي ابراز نشده (است)... مجتهدين هميشه خير و صلاح كشور را بيش از همه مي خواهند.»(2)

نكته اساسي در تفكر و انديشه سياسي مجتهدين همين عبارت مي باشد: «مجتهدين هميشه خير و صلاح كشور را بيش از همه مي خواهند» و طبيعي است كه پيشنهاد امام(ره) بايد در همين فضا درك شود وگرنه تفاسير ديگر، در مقام «بما لايرضي صاحبه» خواهد بود. تفسير حضرت امام(ره) درباره رفتار و عمل سياسي ائمه(ع) نيز مشابه تفسير ايشان از رفتار سياسي علما و مجتهدين است. از نظر وي همكاري ائمه(ع) با حاكمان جور، غيرمشروع و غاصب، با هدف خير و صلاح مسلمين بوده است و اين به معناي تاييد حكومت هاي جور و نفي قيام براي برپايي حكومت حق نمي باشد. در اين خصوص مطالب زير قابل تامل است: «اكنون اگر كسي تكذيب كند از وضع يك حكومتي كه

اين حكومت ها، جائرانه است و كسي هم تا زمان دولت حق نمي تواند آنها را اصلاح كند، چه ربط دارد به اين كه حكومت عادلانه نبايد تشكيل داد؟ بلكه اگر كسي جزئي اطلاع از اخبار ما داشته باشد، مي بيند كه هميشه امامان شيعه با آن كه حكومت هاي زمان خود را حكومت ظالمانه مي دانستند و با آنها آن طورها كه مي دانيد سلوك مي كردند، در راهنمايي براي حفظ كشور اسلامي و در كمك هاي فكري و عملي كوتاهي نمي كردند و در جنگ هاي اسلامي در زمان خليفه جور، باز شيعيان علي(ع) پيش قدم بودند. جنگ هاي مهم و فتح هاي شاياني كه نصيب لشگر اسلامي شده، مطلعين مي گويند و تاريخ نشان مي دهد كه يا به دست شيعيان علي(ع) يا به كمك هاي شايان تقدير آنها بوده. شما همه مي دانيد كه سلطنت بني اميه در اسلام، بدترين و ظالمانه ترين سلطنت ها بوده و دشمني و رفتارشان را با آل پيغمبر(ص) و فرزندان علي بن ابي طالب(ع) همه مي دانند و در ميان همه بني هاشم بدسلوكي و ظلمشان به علي بن الحسين زين العابدين(ع) بيشتر و بالاتر بود. به همين سلطنت وحشيانه جائرانه، ببينيد علي بن الحسين(ع) چقدر اظهار علاقه مي كند. در كتاب صحيفه سجاديه مي گويد: «اللهم صلّ علي محمّد و آله و حصن ثغور المسلمين بعزّتك و أيّد حماتها بقوّتك و اسبق عطايا هم من جدتك (...) تا آخر اين دعا كه قريب هشت صفحه است.»(3)

اصل مهم در رفتار سياسي ائمه(ع) و مجتهدين، حفظ كشور اسلامي است. با اين وصف حضرت امام(ره) تنها به

گفتمان اصلاح نمي پردازد، بلكه دست از اين همكاري مصلحت انديشانه برمي دارد و حفظ كشور اسلامي را در گرو حركتي جديد، با عنوان انقلاب، نفي رژيم سلطنتي و تاسيس حكومت اسلامي معنا مي كند. از اين رو نوشتار حاضر تاكيد اساسي بر انديشه انقلابي امام(ره) و آسيب شناسي انقلابي ايشان دارد. در واقع، تحول مهم تاريخ انديشه سياسي شيعه انتقال از «تفكر اصلاحي» به «تفكر انقلابي» است. كه امام خميني(ره) باني و عامل آن در دوره معاصر بودند در ادامه به چگونگي «انديشه انقلابي» امام(ره) نيز پرداخته مي شود. ج) انديشه سياسي انقلابي: اين نوع انديشه درپي تغيير صددرصد اوضاع است. مبنا و هدف آن، عمل به تكليف الهي در راستاي حفظ كشور اسلامي مي باشد كه اين ويژگي، شيعي و اسلامي است. انديشه سياسي انقلابي، در دوران معاصر و در صدر اسلام نيز به چشم مي خورد. نخستين بار، پيامبر اسلام(ص) انديشه سياسي اسلام را مطرح فرمود. آن حضرت توانست با تكيه بر تعاليم اسلامي، جامعه جاهلي را به جامعه اي اسلامي تبديل كند، در مدت زماني كوتاه نابساماني هاي مادي و معنوي را از بين برده و بركات مادي و فضايل معنوي به ارمغان بياورد. حضرت علي(ع) در توصيف اين وضعيت مي فرمايند: «انّ اللّه بعث محمدا صلّي اللّه عليه و آله و سلّم نذيرا للعالمين و امينا علي التنزيل و انتم معشر العرب علي التنزيل و انتم معشر العرب علي شرّ دين و في شرّ دار منيخون بين حجارة خشن و حيّات صمّ تشربون الكدر و تاكلون الجشب و تسفكون دماءكم و تقطعون ارحامكم، الاصنام فيكم منصوبه و الاثام بكم معصوبة.

خداوند متعال محمد(ص) را تبليغ كننده بر عالميان و امين براي فرستادن قرآن و رسالت مبعوث كرد و در آن حال شما گروه عرب، داراي بدترين دين بوديد و در بدترين جامعه زندگي مي كرديد. در ميان سنگ هاي سخت و مارهاي كر زندگي مي كرديد، آب هاي تيره مي آشاميديد و غذاي خشن مي خورديد و خون يكديگر را مي ريختيد و از خويشاوندان خود قطع رابطه مي كرديد، بت ها در ميان شما (براي پرستش) نصب شده (بود) و گناهان و انحراف ها سخت به شما بسته بود.»(4)

انديشه سياسي امام(ره) از مهمترين انديشه هاي انقلابي اسلامي است كه در دوره معاصر مطرح شده و به انجام رسيده است. انديشه سياسي ايشان در راه گذر از «انديشه اصلاحي» به «انديشه انقلابي» به تحولي تدريجي دچار گرديد و اين، همان نقطه قوّتي است كه به كمك شناخت دقيق اوضاع، شرايط و امكانات و با استعانت از اصل پوياي تفكر شيعي، يعني «اجتهاد» شكل گرفته است. امام(ره) با همه درك عميقي كه از انديشه اصلاحي داشت، آن را براي وضعيت معاصر مناسب نديد. وي با شناخت آسيب ها، آفت ها و بيماري هاي موجود در جامعه و سياست ايران، جهان اسلام و حتي نظام بين الملل، به ارايه راه حل ها و درمان اين مجموعه پرداخت و با تشكيل جمهوري اسلامي موفق شد راه را براي آفت زدايي از مجموعه كشورهاي اسلامي و نظام بين الملل باز نمايد. امام خميني(ره) در بيشتر نوشته ها و سخنراني هاي خويش، نظام هاي سياسي گذشته و حال دنيا، به ويژه جهان اسلام را آسيب شناسي كرده اند. آسيب شناسي

نظام سياسي خلافت، اعم از خلفاي نخستين، بني اميه، بني عباس و عثماني ها، آسيب شناسي نظام سياسي سلطنت، خاصه سلطنت صفوي، قاجار و پهلوي، آسيب شناسي نظام جمهوري اسلامي ايران، آسيب شناسي نظام هاي سياسي حاكم بر دنياي امروز و آسيب شناسي نظام روابط بين الملل و اصول حاكم كه بر آن قصد داريم تا در اين مقاله به اندكي از مباحث مذكور بپردازيم. به منظور فراهم شدن امكان فهم انديشه امام(ره)، آسيب شناسي نظام سياسي سلطنتي پهلوي را بررسي خواهيم كرد و بر اين اساس آسيب هاي اقتصادي، سياسي، اجتماعي، اخلاقي، ديني، اداري و نظامي نيز مورد تامل قرار خواهند گرفت. و در ادامه تحليل آسيب شناسي نظام سياسي سلطنتي صفويه از ديدگاه محقق سبزواري(5) به عنوان يك عالم اصلاح طلب را خواهيم داشت كه مقايسه آن با ديدگاه امام(ره)، براساس تعيين نقاط اشتراك و افتراق و همچنين تحليل علت اختلاف اين دو ديدگاه، كمك شاياني به فهم انديشه انقلابي امام(ره) خواهد كرد. از اين رو، به پرسش هاي زير پاسخ مي دهيم. آسيب هاي سياسي، اقتصادي، ديني، اخلاقي و اداري اي كه سبب سقوط سلسله صفويه شد، چه بود؟ محقق سبزواري اين آسيب ها را چگونه تحليل كرده و در تحليل خود تا چه حد واقع بين بوده است؟ سبزواري براي جلوگيري از سقوط سلسله صفويه، چه راههايي به شاه عباس دوم پيشنهاد مي كند؟ انديشه سبزواري اصلاحي است يا انقلابي؟ آسيب هاي سياسي، اقتصادي، ديني، فرهنگي، اخلاقي، نظامي و اداري اي كه موجب سقوط سلسله پهلوي شد، چه بود؟ امام خميني(ره) اين آسيب ها را چگونه تحليل كرده است؟ راه حل

امام(ره) براي اصلاح آفت هاي رژيم پهلوي اصلاحي بود يا انقلابي؟ براي پاسخ دادن به پرسش هاي مذكور، فرضيات زير را مطرح مي كنيم: 1. انديشه سياسي محقق سبزواري با توجه به نوع آسيب هايي كه رژيم سلطنتي صفويه با آنها روبه رو بوده، انديشه اي «اصلاحي» است. 2. چون انديشه سياسي سبزواري اصلاحي مي باشد بنابراين پيشنهادهاي او نيز در جهت اصلاح رفتار شخص شاه، سيستم اداري مملكت، وضعيت ديني و در نتيجه اصلاح دروني سيستم است. 3. انديشه سياسي امام خميني(ره)، با توجه به نوع آسيب هايي كه رژيم پهلوي با آنها روبه رو بوده، انقلابي است. 4. پيشنهادهاي امام(ره) نيز انقلابي است؛ يعني براي اصلاح سيستم سياسي، پيشنهاد تخريب آن و پايه گذاري نظام سياسي مورد نظر خود را مي دهد. 5. تفاوت اساسي شرايط عصر سبزواري و امام خميني(ره)، در مستقل يا وابسته بودن نظام هاي سياسي حاكم بر آن و ديني يا غيرديني بودن آنهاست. چون نظام سياسي صفويه مستقل و به ظاهر طرفدار دين و علماي دين بوده، انديشه محقق سبزواري اصلاحي مي باشد و از آن جا كه رژيم پهلوي وابسته به بيگانگان و غيرديني بوده، انديشه امام(ره) انقلابي مي نمايد. به نظر نگارنده «گفتمان اصلاح» در دوره هاي مختلف به ويژه دوره صفويه، قاجاريه و نهضت مشروطه گفتمان انديشه حاكم بر انديشه علماي شيعه، است. انديشه نائيني انديشه اي اصلاح طلبانه بوده اما انديشه هاي مطرح شده در دوره پهلوي، به خصوص از اواخر دهه چهل در قالب «گفتمان انقلاب» قابل تحليل مي باشد. منبع اصلي ما براي بررسي آراي سبزواري، «روضة الانوار عباسي» است. مشخصات نسخه

هاي مورد استفاده عبارتند از: نسخه خطي كتابخانه آيت الله مرعشي نجفي به شماره 3896، نسخه چاپ سنگي دارالخلافه تهران به سال 1358 قمري و نسخه اي كه اين جانب احيا و تصحيح كرده ام و در مركز تحقيقات اسلامي، دفتر تبليغات موجود مي باشد. براي بررسي افكار امام خميني(ره) به نوشته ها، سخنراني ها و نامه هاي ايشان مراجعه شده است. در برخي موارد نيز به آثار ديگري رجوع كرده ايم كه همه در پاورقي ها ذكر گرديده اند. در پايان اين مقدمه لازم به يادآوري است كه اين مباحث ما را به آسيب شناسي نظام جمهوري اسلامي رهنمون مي كند. نخستين گام قدم انحطاط، آن است كه گمان كنيم هيچ آفتي متوجه ما نيست. با اين اميد كه طبق فرمايشات امام(ره) آسيب شناسي نظام جمهوري اسلامي مد نظر تحقيقات ديگري از اين دست قرار گيرد و در خدمت بقاي نظام قرار گيرد.

آسيب شناسي نظام سلطنتي صفويه از نگاه محقق سبزواري اصلاح گري، دغدغه اصلي سبزواري به شمار مي رود. هر انسان مصلحي بيش از هر چيز، به انحطاط و راههاي خروج از آن مي انديشد. در اين بخش به راهكارهاي سبزواري براي حفظ دولت صفوي خواهيم پرداخت. براي اين منظور دو راه پيش رو داريم: نخست: بررسي هدف اصلي از تدوين كتاب روضة الانوار عباسي و ديگري: بررسي محتواي آن راه اول : روضة الانوار عباسي از يك مقدمه و دو قسم تشكيل شده است. در توضيح مطالب مقدمه چنين آمده است: «مقدمه در بيان حكمت و تدبير الهي در وجود پادشاهان و فوايدي كه بر آن مترتب مي شود و ذكر آن

كه دوام و ثبات ملك و پادشاهي چيست و تفصيل بعضي از اسباب زوال و اختلال ملك تا مباشر امور سلطنت، اسباب بقا و ثبات دولت را ملتزم باشد و از دواعي زوال، احتراز لازم داند.» در ابتداي قسم اول كتاب و در توضيح مطالب و محتواي آن چنين مي خوانيم: «قسم اول در آنچه بر پادشاهان جهت رستگاري و نجات آخرت و ربط به جناب احديت لازم است تا تحصيل آن موجب ثواب و رفع درجات و نجات از عذاب و انتقام الهي بوده باشد و امور مذكوره به حسب دنيا نيز، موجب انتظام امور ملك و دوام ايّام سلطنت است و اهمال آن موجب اختلال امور ملك و دين.» و در آغاز قسم دوم چنين آمده است: «قسم دوم در مراعات قواعد و آدابي كه پادشاه را در امور ملك و ضبط مراتب سلطنت و حفظ معاقد دولت و استحكام اساس پادشاهي و تاسيس مراسم جهانداري لازم است، سواي آنچه در قسم اول مذكور شد.» همان گونه كه ملاحظه مي كنيد، دغدغه اصلي سبزواري، تدوين اصولي است كه در دوام و بقاي پادشاهي به كار آيد و از زوال آن جلوگيري كند. موارد فراوان ديگري نيز در فصل هاي مختلف كتاب وجود دارد كه از ذكر آن صرف نظر مي كنيم. راه دوم: با بررسي مطالب كتاب و با ارائه يك طبقه بندي از آنچه با عنوان اسباب زوال، بقا و اختلال مملكت آمده، مي توان اين مطالب را اثبات نمود.

1 آسيب هاي اقتصادي اسباب زوال و اختلال مملكت از نظر اقتصادي عبارتند از: الف) «بخل و خسّت پادشاه : وقتي پادشاه بخل

ورزد طبع ها از او رميده شود و دوستي او از دل ها برود و لشكريان به طوع و رغبت جهت او كوشش و جان فشاني نكنند».(6)

ب) «بخشش ها و خرج هاي بيجاي پادشاه : اگر پادشاه طريقه اسراف و تبذير پيش گيرد و درآمد به هزينه وفا نكند و اين مساله سبب شود كه حقوق لشكريان به موقع پرداخت نشود و... باعث شورش سپاه مي گردد و بالاخره به زوال دولت منتهي مي شود. و از اين قبيل است هر گاه در خزانه مالي نباشد و دشمني قوي به مملكت شاه حمله كند؛ پس بر پادشاه لازم است كه خرج خود را كم كند و بذل بيجا، به جا نياورد و در آباداني مملكت بكوشد».(7) 2 آسيب هاي سياسي، اجتماعي و اخلاقي اسباب زوال و اختلال مملكت از نظر سياسي، اجتماعي و اخلاقي مشتمل بر اين موارد است: الف) «خرابي مملكت و بي سرانجامي و تفرّق رعيّت»(8)

ب) «اعظم اسباب زوال مملكت، خصومت و عداوت و منازعه ميان امرا و خواص پادشاه است، كه حكما گفته اند: اعظم اسباب بقاي ملك توافق احبّا و تنازع اعدا است، چرا كه در اين صورت توان كارگزاران پادشاه مصروف حذف يكديگر خواهد شد و نه انجام كارهاي مملكتي».(9) ج) «ظلم شاه»:(10)چون ظلم باعث خرابي مملكت مي شود و خرابي مملكت باعث پراكندگي رعيّت مي گردد و چون ملك و رعيّت خراب شود خزانه و لشكر نيز خراب مي شود، در اين صورت كشور در معرض تهاجم دشمنان قاهر و استيلاي آنان قرار خواهد گرفت. د) «ظلم عمال دولت»(11)

ه) «تندخويي و درشت گويي پادشاه به ويژه با امرا و

خواص»:(12) تندخويي پادشاه با خواص سبب تنفر خواص از پادشاه مي شود و در نتيجه ممكن است تصميم به قتل پادشاه بگيرند. و) «آن است كه پادشاه اعمال خير خويش را در جهت بدي تغيير دهد يا خيرات خود را قطع كند».(13)

ز) «آن است كه هرگاه معاملات كلي در ميان باشد و هنوز فيصل تمام نيافته باشد و اصلاح ها و مرمت ها جهت انتظام امور در كار باشد، پادشاه تدارك و اصلاح آن مهمات و اتمام امر، چنانچه بايد امور را در هم گذاشته، خود از پي شهوتي از شهوت ها و يا فراغتي از فراغت ها رود... عاقل بايد تا از جميع مهمات ملكي فارغ نشود و سرانجام امور چنان كه بايد نكند، از پي فراغت و تحصيل شهوت و لذت نرود».(14) ح) «بسياري اشتغال پادشاه به شرب و لهو و لذات و غفلت از امور ملك»(15) 3 آسيب هاي ديني اسباب زوال و اختلال مملكت از لحاظ ديني به شرح زير است: الف) «ترك شكر نعمت هاي الهي: شكر هر نعمت به تناسب آن نعمت است. هر چند نعمت و احسان خداي بر بنده زياد باشد، شكر بيشتري بايد كرد. چون خداي عزوجل را بر پادشاهان انواع نعمت هاي عظيم است، به ازاي هر نعمتي از آنها شكري عظيم بايد كرد».(16)

«شكر نعمت قدرت و استيلا آن است كه ضعيفان را تقويت كند و دست تعدّي و ظلم اقويا را از ضعفا كوتاه گرداند و دادرسي مظلومان بكند و از ايشان غافل نباشد. تقويت دين حق كند. بدعت ها را نابود سازد و تواضع و فروتني نمايد. شكر نعمت اموال، رسيدگي به حال

فقرا و مساكين است و... .»(17) ب) «غرور و خودبيني»:(18) غرور و خودبيني بدين جهت از عوامل سقوط نظام سياسي به شمار مي رود كه باعث فراموشي اصل قدرت، يعني خدا مي شود كه در نهايت به ضعيف شمردن دشمن منتهي و شكست را در پي خواهد داشت. ج) «آن است كه پادشاه در فسوق و معاصي جري باشد و متابعت احكام الهي ننمايد و علم طغيان و عصيان برافرازد».(19) 4 آسيب هاي اداري «تفويض كارها به كساني كه اهل آن كار نباشند، اعم از اين كه ظالم باشند يا متخصص نباشند (بي وقوف باشند) يا امين نباشند و دني باشند.»(20)

سبزواري براي احراز مناصب اداري شرايطي را لازم مي داند كه در جاي ديگر ذكر خواهد شد. 5 آسيب هاي نظامي «از ديگر عوامل زوال دولت، بي سرانجامي و كمي لشكر است كه از مقدار نياز كمتر باشند، يا آنچه باشند، بي سرانجام باشند و مقرري ايشان به ايشان نرسد و يا هزينه هاي ايشان را حقوق ايشان كفايت نكند و يا پادشاه به امور لشكر بي اعتنا باشد و (...) و يا سپاهيان از ورزش سپاهي گري بيفتند و به شغل هاي ديگر بپردازند».(21) 6 اسباب دوام و ثبات مملكت در اينجا دو راه پيش رو داريم : نخست، اجتناب از اسباب زوال است كه اسباب دوام را فراهم مي آورد و ديگر اين كه به بيان برخي راهكارهاي عملي مورد تاكيد سبزواري بپردازيم. سبزواري علاوه براين كه اجتناب از عوامل زوال را لازم مي داند، به ارايه راهكارهاي عملي نيز پرداخته است كه به مهمترين آنها اشاره مي كنيم: الف) «ضرورت وجود نيروي

نظامي قوي: از آنجا كه آرميدگي و ثبات، طبيعي و مزاج اين جهان نيست و بناي عالم بر تغيير و انقلاب است، شرط عقل نيست كه اگر وقتي چند جهان ساكن باشد و از هيچ طرفي شورش و فتنه اي نباشد، ملك غافل گردد و در تنظيم امور سپاه و اعداد آن جهت وقت نياز نكوشد ... چه اين خيال، وهمي است ضعيف و موافق قانون حكمت و عقل نيست».(22)

ب) توسعه تجارت در ميان بلاد (اعم از داخل و خارج): سبزواري مي گويد: «هرگاه سلوك پادشاه و اتباع او با مترددان بر وجه نيكو باشد، تردد مردم از اطراف و جوانب زياد مي شود و مردم بسيار در ملك آن پادشاه متوطن مي شوند و باعث زيادتي معموري ملك مي گردد) ...) و اخبار بيگانگان و دشمنان معلوم و مفهوم مي گردد (...) و پادشاهاني كه دشمند، دوست مي شوند (...) شرط تدبير تجار آن است كه پادشاه نسبت به ايشان طريقه معدلت و احسان و نيكوكاري معمول دارد و در اموال و مقرراتي كه از ايشان گرفته مي شود، نهايت تخفيف به جا آورد و آن چه بدعت و بد باشد، زايل گرداند و چنان كند كه حسن سلوك پادشاه و عمّال ديوان و حكام، نسبت به ايشان معروف و مشهور گردد. و در ضمن اين، چندين فايده است (...) از جمله دوام نعمت و بقاي دولت. البته شرايطي براي تحقق اين امر لازم است، از جمله: وفاداري شاه به تعهدات، تامين امنيت براي تجار بيگانه هر چند غيرمسلمان باشند و انتصاب نيروهاي كاردان و قوي در مناصب اداري و به ويژه در سرحدات.»(23)

ج)

كاستن پادشاه و هيات حاكمه از اوقات فراغت و التذاذ د) وجود سيستم اطلاعات قوي و حفاظت از اسرار ه) داشتن ديپلماسي قوي و) ضرورت مشورت در امور ز) وجود امر به معروف و نهي از منكر ح) عدل(24)

«پادشاهاني كه به صفت عدل آراسته بودند، ايّام دولت ايشان ممتد بود.»(25) سبزواري نُه فايده براي عدل پادشاه برشمرده كه يكي از آنها معموري و آباداني مملكت است. چنان كه سبزواري خود نيز تاكيد دارد كه عوامل بقاي دولت در سه گروه طبقه بندي مي شوند: 1. مواردي كه به صورت باطني در حفظ دولت و ملك دخالت دارد، از جمله اين كه پادشاه در سرّ و باطن رابطه خود را با خداي عزوجل چنان ساخته باشد كه خداي عزوجل از او راضي باشد. 2. آنچه به ظاهر در حفظ ملك و دولت دخيل است، عبارتند از: الف) محافظت رعيّت ب) محافظت خزانه ج) محافظت لشكر د) نصب مردم كاردان صاحب كفايت در مناصب اداري، نظامي و... 3. آنچه هم در ظاهر و هم در باطن، براي حفظ دولت و ملك لازم است: الف) عدل و احسان كردن ب) دست تعدي ظالمان و ستمكاران را كوتاه كردن(26) 3. آسيب شناسي نظام سياسي پهلوي از نگاه امام خميني(ره)

1 3. آسيب هاي اقتصادي مهمترين نكته هاي مطرح شده در اين بخش عبارتند از: الف) تحميل نظام ظالمانه اقتصادي بر مردم به وسيله رژيم پهلوي ب) جلوگيري از صنعتي شدن صحيح ج) نابودي زراعت و دامداري و تخريب اقتصادي د) تبديل كشور به بازار فروش كالاهاي غرب ه) غارت منابع و اموال كشور و) عقب مانده نگهداشتن كشور و ملت

به فرازهايي از فرمايشات امام توجه مي كنيم: «تمام اقتصاد ما الان خراب است و از هم ريخته است كه اگر چنانچه بخواهيم ما اين اقتصاد را به حال اول برگردانيم، سال هاي طولاني با همت همه مردم، نه يك دولت اين كار را مي تواند بكند و نه يك قشر از اقشار مردم اين كار را نمي توانند بكنند، تا تمام مردم دست به دست هم ندهند، نمي توانند اين به هم ريختگي اقتصاد را از بين ببرند.»(27) «اصلاً برنامه اين بوده است كه خرابي بكنند. كشاورزي را با اسم اصلاحات ارضي به كلي از بين ببرند و بازار درست كنند براي امريكايي.»(28) 2 3. آسيب هاي سياسي و اجتماعي از نظر امام، مهمترين ضعف هاي سياسي و اجتماعي رژيم پهلوي موارد زير است: الف) وابسته بودن رژيم پهلوي به قدرت هاي بيگانه، به ويژه آمريكا ب) استبدادي بودن رژيم پهلوي ج) سلطنتي بودن رژيم پهلوي د) ضد ديني بودن رژيم پهلوي ه) ضد مردمي بودن رژيم پهلوي «اساس اين نهضت (اسلامي) از دو جا سرچشمه گرفت: يكي از شدت فشار خارجي و داخلي و چپاولگري هاي خارجي و داخلي و اختناق هاي فوق العاده كه در ظرف پنجاه و چند سال ايران، ملت ايران يك روز خوش نديد (...) و يكي ديگر، آرزوي ما براي يك حكومت اسلامي و يك حكومت عدل كه يك رژيمي در مقابل رژيم هاي طاغوتي باشد و ما مسايل اسلامي را مثل صدر اسلام در ايران پياده كنيم.(29)

3 3. آسيب هاي ديني، اخلاقي و فرهنگي در فرمايشات حضرت امام(ره) به اين بخش، بيش از آفت ها و آسيب

هاي ديگر توجه شده است. مهمترين نكات مطرح شده در اين خصوص عبارتند از: الف) تبليغ جدايي دين از سياست ب) تبليغ ضد اسلام ج) دعوت به غيراسلام و ارايه مكاتب پوشالي و فريبنده د) از خود باختگي و نااميدي ه) دور كردن جامعه از معنويات و) تباهي نسل جوان ز) ترويج فساد از طريق رسانه ها ح) گسترش مراكز فساد ط) تخريب قوه تفكر ي) كشف حجاب ك) ايجاد سلطه فرهنگي و تقويت باور برتري غرب ل) ايجاد بدبيني بين روحاني و دانشگاهي به بخشي از سخنان امام در اين باره توجه كنيم: «الان اين مظاهر تمدني كه در جاهاي ديگر، در ممالك پيشرفته از آنها استفاده هاي صحيح مي شود، وقتي كه آمده است در مملكت ما يا مملكت هاي شبيه به مملكت ما، استفاده هايي كه از اينها مي شود، استفاده هاي فاسد مي شود. مثلاً سينما، ممكن است كه كسي در سينما نمايش هايي كه مي دهد نمايش هاي اخلاقي باشد، نمايش هاي آموزنده باشد كه آن را هيچ كس منع نكرده و اما سينمايي كه براي فساد اخلاق جوان هاي ما است و اگر چند روز جوان هاي ما در اين سينماهايي كه در اين عصر متعارف بود و در زمان شاه متعارف است، اگر چند وقت يك جوان برود در آنجا، فاسد بيرون مي آيد، ديگر به درد نمي خورد و اينها مي خواهند همين بشود (...) تمام برنامه هايي كه اينها درست كرده اند، برنامه هاي فرهنگي، برنامه هاي هنري، هر چه درست كرده اند استعماري است. مي خواهند اينها جوان هاي ما را يك جوان هايي بار

بياورند كه به درد آنها بخورند، (...( آنقدري كه مراكز فساد در تهران هست، الان بيشتر از كتابخانه است، بيشتر از مراكزي است كه براي تعليم و تربيت است.»(30)

«خرابي هاي اخلاقي كه در طول سلطنت اين پدر و پسر (رضا خان و پسرش محمدرضا (در ايران تحقق پيدا كرد و آن فسادهايي كه در اين مملكت پيدا شد و به آن دامن زدند به عنوان ترقي، به عنوان تعالي، به عنوان تمدن بزرگ، اينها طولاني است تا اين كه ترميم بشود. آن كه از همه چيز به كشور ما صدمه اش بيشتر بود، اين بود كه نيروي انساني ما را خراب كردند و نگذاشتند رشد بكند.»(31) «و در آن زمان به اسم اين كه مي خواهيم نيمي از جمعيت ايران را فعال كنيم، آن شقي جنايتكار دست به يك جنايت زد و آن كشف حجاب بود و به جاي اين كه نيمي از جمعيت ايران را فعال كند، آن نيم ديگري هم كه نيمه مردان بود، به طور بسياري از فعاليت انداختند.»(32) تلاش براي حذف اسلام و اسلام شناسان، رواج قوانين دولت هاي خارجي بين مسلمانان و نقض قوانين اسلام، هتك قرآن و... از ديگر اقدام هاي ضد ديني رژيم پهلوي بود. 4 3. آسيب هاي نظامي خطاهاي بزرگ رژيم پهلوي از نظر نظامي كه مورد توجه امام(ره) قرار گرفت، عبارتند از: الف) تبديل كشور ايران به پايگاه نظامي براي غرب ب) خريد اسلحه از غرب، بدون رعايت مصالح ملي به قسمتي از مستندات اين بخش اشاره مي كنيم: «ايران يكي از مراكزي است كه آنها مي خواهند اسلحه داشته باشند (... (پايگاه درست مي

كنند در ايران، براي اين كه اگر جنگي پيش آمد، داشته باشند اين پايگاه را.»(33) «نفت ما را مي برند، اسلحه براي خودشان مي آورند اينجا، مي آورند ايران، پايگاه درست مي كنند.»(34) «من نمي دانم مقصود از خريدن اين همه اسلحه براي بيرون راندن اربابان و استعمارگراني است كه خود رژيم دست نشانده آنها بود (...) يا در حقيقت در راه اجراي نقشه هاي غارتگرانه امريكا است كه بر اثر ضعف بودجه اقتصادي و تغيير سياست مبني بر نابودي ملل به وسيله نيرو و ثروت خود آنان، مي خواهد پايگاه خود را در ايران مستحكم تر كرده (...)»(35)

5 3. اسباب دوام و ثبات مملكت تفاوت پيشنهادهاي سبزواري با پيشنهادهاي امام(ره) ناشي از تفاوتي است كه بين نظام سياسي صفوي و نظام سياسي پهلوي وجود دارد. مهمترين اين تفاوت ها به شرح زير هستند: الف) نظام سياسي صفوي ادعاي دين مداري داشت، در حالي كه نظام سياسي پهلوي ضد دين بود. بنابراين، برخلاف حاكمان صفوي كه با تظاهر به دينداري و حمايت از تشيع سعي بر تقويت پايه هاي مشروعيت خود داشتند، رژيم پهلوي با اقدام ها و اَعمال ضد ديني بسياري كه به صورت علني و آشكار انجام داد، نظير كشف حجاب، تغيير تاريخ هجري به پادشاهي، برقراري رابطه با اسراييل، وابسته كردن مملكت به امريكا، دادن پست هاي كليدي به افراد بهايي و ... بيش از پيش از مشروعيت خود مي كاست. تبعيد امام(ره) به تركيه در 13 آبان 1343 اوج مخالفت پهلوي با دين مداري بود. ب) پادشاهان صفوي با همه نقاط ضعف خويش به بيگانگان وابسته و حكومتي متكي بر نيروهاي

محلي و فرهنگ بومي داشتند. اما سلسله پهلوي به دست بيگانگان و با حمايت و پشتيباني آنان روي كار آمد، نيروهاي متفقين به ويژه انگليس، رضاخان را بر كنار كرده و محمدرضا را به جاي او بر تخت نشاندند. در كودتاي 28 مرداد 1332 نيز با همكاري سازمان هاي جاسوسي امريكا و انگليس، محمدرضا پهلوي دوباره بر اريكه قدرت تكيه زد و از سال 1340 به بعد، مجري منويات امريكا در ايران بود. اين نكته، از ديگر تفاوت هاي مهم اين دو سلسله است. از آن جا كه وابستگي سلسله پهلوي با اصل قرآني «لن يجعل اللّه للكافرين علي المؤمنين سبيلاً» منافات داشت، رژيم مشروعي به حساب نمي آمد و كسي آنها را نمي پذيرفت، بنابراين پيشنهادهاي اصلاحي قابل طرح نبودند، هر چند حضرت امام(ره) در آغاز نهضت، پيشنهادهاي اصلاحي خود مبني بر مخالفت با كاپيتولاسيون و لايحه انجمن هاي ايالتي و ولايتي را مطرح اما وقتي فضا، شرايط و امكانات را مساعد يافت، دست به اقدام هاي انقلابي و براندازانه زد. مهمترين پيشنهاد امام(ره) تشكيل حكومت اسلامي به جاي نظام سلطنتي بود. «حكومت اسلامي» تنها حكومتي است كه آسيب ها و آفت هاي گفته شده را ندارد. امام(ره) با توجه به تفاوت نظام سياسي پهلوي با نظام هاي سلطنتي پيشين، در پي برپايي حكومت اسلامي بودند. ايشان در جايي مي فرمايند: «فرياد ما كه مي گوييم ما حكومت اسلامي مي خواهيم و مرگ بر اين سلطنت كثافت كاري، براي اين است كه ما مي بينيم كه (خودمان مي دانيم و هم يك وقت تاريخ مي خوانيم) سلاطين سابق هر چه بودند، جبار بودند، لكن

خيانت در آنها كم بوده، جبار بودند، تبهكار بودند، تعدي مي كردند به مردم، اما مملكتشان را به يك مملكت ديگري، منافع مملكتشان را به مملكت ديگري نمي دادند. من نديدم كه يكي از سلاطين سابق مملكتش را فروخته باشد به يك كسي، منافع مملكتش را تقديم ديگري كرده باشد، اين اخيرا شده و خصوصا در زمان اين آقا، در زمان اين سلطان مفسد اين مسائل پيدا شده است كه هر چيزي كه ما داريم اينها از بين برده اند. زندگي خودشان اين زندگي است، زندگي شما اين است كه مي بينيد... .»(36) «ما مي خواهيم حساب صدر اسلام را بكنيم كه متن اسلام است، خود اسلام و متن اسلام است. ببينيم كه آيا اين حكومت اسلام و اين رژيم اسلام يك رژيم دمكراسي بوده است يا يك رژيم قلدري و استبدادي بوده؟»(37)

آرمان هاي امام خميني(38) به اختصار عبارتند از: الف) تشكيل حكومت اسلامي با عنوان «جمهوري اسلامي» ب) قطع وابستگي به اجانب ج) حمايت از مسلمانان و مستضعفان جهان د) كسب استقلال اقتصادي، فرهنگي و سياسي ه) حاكميت دين و ارزش هاي ديني در جامعه و) داشتن نيروي نظامي قوي و مستقل، متناسب با مصالح و منافع ملي و جهان اسلام و خطرهايي كه كشور را تهديد مي كند ز) گماردن افراد شايسته به مناصب كليدي و غيركليدي ح) ساختن انسان مورد نظر اسلام ط) برقراري آزادي به نظر مي رسد امام خميني، «قيام للّه» را يگانه راه اصلاح جهان و «قيام براي منافع شخصي» را علت نهايي بدبختي و تيره روزي انسان ها، به ويژه مسلمانان و جهان اسلام مي دانند. اين مطلب

در نخستين سند مبارزاتي ايشان آمده و بيانگر بينش ژرف امام(ره) است «صحيفه نور» نيز با همين مطلب آغاز مي شود. تاريخ نگارش اين سند به جمادي الاول سال 1363 ه . ق باز مي گردد. به بخش هايي از اين نوشته توجه فرماييد: «قال اللّه تعالي: قل انما اعظكم بواحدة ان تقوموا اللّه مثني و فرادا. خداي تعالي در اين كلام شريف، از سر منزل تاريك طبيعت تا منتهاي سير انسانيت را بيان كرده و بهترين موعظه هايي است كه خداي عالم از ميان تمام مواعظ انتخاب فرموده و اين يك كلمه را پيشنهاد بشر فرموده. اين كلمه، تنها راه اصلاح در جهان است. قيام براي خدا است كه ابراهيم خليل الرحمان را به منزل خلّت رسانده) ... (قيام للّه است كه موسي كليم را با يك عصا به فرعونيان چيره كرد و تمام تخت و تاج آنها را به باد فنا داد (...) قيام براي خدا است كه خاتم النبيين(ص) را يك تنه بر تمام عادات و عقايد جاهليت غلبه داد و بت ها را از خانه خدا بر انداخت و به جاي آن توحيد و تقوا را گذاشت (... (خودخواهي و ترك قيام براي خدا، ما را به اين روزگار سياه رسانده، و همه جهانيان را بر ما چيره كرده و كشورهاي اسلامي را زير نفوذ ديگران درآورده. قيام براي منافع شخصي است كه روح وحدت و برادري را در ملت اسلامي خفه كرد، (...) قيام براي شخص است كه يك نفر مازندراني بي سواد (يعني رضاخان) را بر يك گروه چند ميليوني چيره مي كند كه حرث و نسل آنها را

دست خوش شهوات خود كند. قيام براي نفع شخصي است كه الان هم چند نفر كودك خيابان گرد را (اشاره به محمدرضاي 22 ساله و رفقايش) در تمام كشور بر اموال و نفوس و اعراض مسلمانان حكومت داده. (39)

همان گونه كه ملاحظه مي كنيد علت العلل مشكلات، از نظر امام، به خود مردم بازمي گردد. در واقع، ريشه مشكلات داخلي است. اگر استعمار بر ما مسلط شد و شاه مستبد ضددين بر ايران مسلط شد، همه و همه برمي گردد به اين كه قيام ها براي خدا نيست. قيام صورت مي گيرد، اما چون براي خدا نيست، شكست مي خورد. 4. مقايسه دو رويكرد اصلاحي و انقلاب با تامل در آن چه گذشت، به اين نتيجه مي رسيم كه هر دو متفكر دغدغه ساماندهي و اصلاح وضعيت ديني، سياسي، اقتصادي، اجتماعي و نظامي عصر خويش را داشته اند. در واقع، تفكر سياسي هر دو متفكر، پاسخي به مسائل، معضلات و نيازهاي عصرشان بوده است و تفاوت شرايط سبب شده است تا دو نوع پاسخ ارائه شود. حكومت صفويه حكومتي مستقل و متكي به نيروي بومي و داخلي بوده است و ازطرف ديگر مدعي دين داري، حمايت از دين و پيروي از علماي ديني بوده است. همين مساله سبب شده تا تفكر سياسي سبزواري متوجه اصلاح وضعيت سلطنت و رفتار شخص شاه باشد. مي دانيم كه تفكر سياسي، به ويژه در گذشته، به دنبال پاسخ گويي به اين سوال بوده است كه چه كسي حكومت كند؟ ويژگي هاي شخص حاكم چه بايد باشد؟ البته سبزواري هيچ گاه به سلطنت پادشاه صفوي مشروعيت نداده،(40) بلكه از موضع

حكيمي مجتهد به شاه صفوي دستور انجام اصلاح هاي مورد نظر خويش را مي دهد، چرا كه ايشان معتقد است «خليفه، مقتدا، امام و متّبع بايد اعلم باشد» و «بر همه كس واجب است كه از مجتهد زنده تقليد نمايد.» بنابراين، او خود را همان «مجتهد زنده و اعلمي» مي داند كه شاه عباس دوم بايد به پيروي و تقليد از او امور مملكت را اداره كند. بعدها، همين تفكر در دوره قاجاريه و در انديشه سياسي آيت الله نائيني به صورت «دفع افسد به فاسد» تجلي يافت كه شايسته است در جاي خود مورد تامل قرار گيرد. حكومت پهلوي، حكومتي وابسته به انگليس و امريكا بود كه با بيشتر نيروهاي بومي و داخلي (مردم مسلمان) مخالفت مي كرد. وابستگي سلسله پهلوي باعث گرديد كه اين حكومت دست به اقدام هاي ضد ديني نيز بزند، به عنوان مثال: كشف حجاب، تبعيد و زنداني كردن رهبران ديني مردم و تغيير تاريخ هجري به سلطنتي. از اين رو امام خميني(ره) وارد گفتمان انقلاب شده و طرح تغيير رژيم ايران را مطرح كردند. شعار «استقلال، آزادي، جمهوري اسلامي» به همين نكات اشاره دارد. «استقلال» به معناي نفي وابستگي به بيگانگان، «آزادي» به معناي نفي استبداد، ديكتاتوري و رژيم سلطنتي و «جمهوري اسلامي» بيانگر نوع نظامي بود كه آرمان هاي ملت ايران را در خود داشت. آنچه گفته شد به نوعي مورد تاييد نظريه نظام جهاني «والرستين» است كه بايد جداگانه مورد تامل قرار گيرد. به نظر والرستين، ايران عصر صفويه، در رديف كشورهاي مستقل و مركزي جهان قرار داشت. اما از عصر قاجاريه به بعد به سمت حاشيه

و پيرامون حركت كرد، تا اين كه در عصر پهلوي در رديف كشورهاي حاشيه اي و وابسته به كشورهاي مركز و نيمه حاشيه قرار گرفت. محمدرضا سعي مي كرد ايران را وارد عرصه نيمه حاشيه اي كند، ولي موفق نشد.(41) پي نوشت ها: 1 فضل اللّه بن روزبهان خنجي اصفهاني : سلوك الملوك، به تصحيح و مقدمه محمدعلي موحد، صص 82 79. 2 روح اللّه موسوي خميني: كشف الاسرار، ص 187 186. 3 همان، ص 226 225. 4 نهج البلاغه، سيد رضي، ترجمه و تفسير علامه محمدتقي جعفري، ج 5، ص 130 129. 5 وي از علماي معروف دوره صفويه است. كفاية الاحكام، ذخيرة المعاد في شرح الارشاد و روضة الانوار عباسي از آثار مهم او مي باشند. 6 محمدباقر سبزواري مشهور به محقق سبزواري: روضة الانوار عباسي، مقدمه، فصل دوم. 7 همان. 8 همان. 9 همان. 10 همان. 11 همان. 12 همان. 13 همان. 14 همان. 15 همان. 16 همان. 17 همان. 18 همان. 19 همان. 20 همان. 21 همان. 22 همان، قسم اول، باب پنجم، فصل اول. 23 همان، قسم دوم، باب سوم، فصل چهارم. 24 همان، قسم اوّل، باب پنجم، فصل اوّل. 25 همان، مقدمه، فصل دوم. 26 همان. 27 آيين انقلاب اسلامي (گزيده اي از انديشه و آراي امام خميني)، ص 160 159. 28 همان، ص 160. 29 آيين انقلاب اسلامي (گزيده اي از انديشه و آراي امام خميني)، ص 160. 30 آيين انقلاب اسلامي (گزيده اي از انديشه و آراي امام خميني)، ص 156 و ر.ك. به: غلامرضا اورعي: انديشه امام خميني درباره تغيير جامعه. 31 آيين انقلاب اسلامي (گزيده

اي از انديشه و آراي امام خميني)، ص 159 158. 32 همان، ص 159. 33 روح الله موسوي خميني : صحيفه نور، ج 2، ص 133 132. 34 روح الله موسوي خميني: صحيفه نور، ج 2، ص 132. 35 همان، ج 1، ص 202. 36 آيين انقلاب اسلامي (گزيده اي از انديشه و آراي امام خميني(ره))، ص 360 359. 37 همان، ص 360. 38 براي مطالعه بيشتر ر.ك. به نحو: فرمايشات حضرت امام(ره) 2در منابع زير: 1. آيين انقلاب اسلامي (گزيده اي از انديشه و آراي امام خميني(ره))؛ 2. غلامرضا اورعي: انديشه امام خميني درباره تغيير جامعه؛ 3. نجف لك زايي و منصور مير احمدي: زمينه هاي انقلاب اسلامي ايران. 39 روح الله موسوي خميني: صحيفه نور، ج 1، ص 3. 40 ر.ك. به: نجف لك زايي: انديشه سياسي محقق سبزواري، «بحث ساختار نظام سياسي از نظر محقق سبزواري» (در دست انتشار). 41 ر.ك.به: جان فوران: مقاومت شكننده (تاريخ تحولات اجتماعي ايران از صفويه تا سال هاي پس از انقلاب اسلامي)، ترجمه احمد تديّن، صص 36 21. منابع مقاله:

مجله زمانه، شماره 9، لك زايي، نجف؛

هندسه سياسي در انديشه امام خميني (ره)

هندسه سياسي در انديشه امام خميني بررسي موردي: دروس «ولايت فقيه » در نجف

ءاشاره : مقاله توضيح مي دهد كه انديشه سياسي كه توسط امام خميني، مهندسي و اجراء شدبدقت در ذهن ايشان، چيده و تنظيم شده بود و از كليه اركان نظري و راهبردي براي يك انقلاب و تشكيل حكومت جديد و نظام ديني، برخوردار بود. سپس جهت اثبات تحقق همه اجزاء يك هندسه دقيق سياسي، به اظهارات و مكتوبات و نيز اقدامهاي امام راحل «رض »، استناد شده

است. توفيق عظيم امام خميني در رهبري يك انقلاب بزرگ از سال 1341 تا پيروزي آن وبراندازي يك نظام قدرت مند و سپس رياست وهدايت يك نظام اجتماعي و سياسي نوين طي ده سال مي تواند سؤال اساسي زير را براي انديشمندان سياسي مطرح نمايد: «از انديشه هاي سياسي و اجتماعي امام خميني چه نظريه و راهبردهائي قابل استنباط است و با چه چارچوب نظري وراهبردي مي توان به تحليل انديشه هاي سياسي امام پرداخت؟» امام خميني، مرد علم و نظر بود. او در فقه واصول و كلام و فلسفه و عرفان به مقام استادي رسيد و در تاريخ و ادبيات نيز در حد بالائي بود. (1) در عين حال او مرد عمل و اقدام بودزيرا در مقام اجتهاد و مرجعيت با صدور فتوا،تكاليف عملي مؤمنين را مشخص مي كرد وبه همين لحاظ با واقعيات زندگي مردم ومشكلات جامعه آشنا بود. از سال 1341 نيز درعين فقاهت و مرجعيت، آشكار و مستقيم واردعرصه اقدام و مبارزه سياسي گرديده وبزرگترين و مهمترين رهبر مخالفان شاه شد.در تبعيد پانزده ساله نيز به تعليمات و تبليغات انقلابي دست زد و كادرسازي و سازماندهي نمود. با چنين دستمايه و سابقه اي ازسال 1356 بعنوان رهبربلامنازع انقلاب اسلامي با بسيج مردمي، نظام شاهنشاهي را براندازي كردو از سال 1357 تا هنگام رحلت، رئيس نظام جمهوري اسلامي بود. در طول تاريخ ايران و جهان و در طي قرون اخير شايد بي نظير و يا لااقل كم نظير است كه مردي در اوج زهد و عرفان و علم،دست به يك انقلاب خونين مكتبي و مردمي زده باشد و يك قدرت بزرگ منطقه

اي و مورد حمايت همه ابرقدرت ها را ساقط نموده و سپس دهسال نيز در عين مرجعيت، نقش رهبري سياسي ورياست دولت را نيز ايفا كرده باشد. چنين جريان تاريخي، انقلابي و سياسي عظيمي به رهبري امام خميني داراي چه پشتوانه نظري و راهبردي بوده و اين انديشه داراي چه سازمان و انسجامي بود كه اين چنين در تحقق اهداف خود قرين تحول و توفيق شد و چنانكه امام در براندازي نظام شاهنشاهي و استقرار نظام جمهوري اسلامي از اين انديشه منسجم استفاده كرد، اينك در حفظ و گسترش و اصلاح و تكميل جامعه و دولت برخاسته از انقلاب او چگونه مي توان از آن استفاده كرد؟ الف) مفروضات و اركان يك چارچوب نظري وراهبردي نظريه و راهبردي را كه مي خواهيم از آرا وانديشه سياسي امام استنباط و استخراج كرده و يابمدد آن به انديشه هاي امام وارد شويم، هندسه سياسي امام خميني و جامعه مطلوب يا مدينه فاضله او مي ناميم. اين هندسه و چارچوب شامل 5 ركن و عنصراست: (2) 1- وضع موجود جامعه چيست؟ انسان در چارچوب روابط اجتماعي و زندگي جمعي اهداف و نيازهاي خود را تعقيب و اشباع مي نمايد و جامعه واقعي و مفروض داراي سه ركن اساسي است: 1 - اقتصاد و معيشت 2 - فرهنگ و معنويت 3 - سياست و حكومت جامعه، محيط زندگي انسان است و آدمي سعادت و شقاوت خود را در درون آن به خوبي حس مي كند و هركس در حد خود، از ساختار و كاركردش،استنباطي داشته و نسبت به آن داراي احساسات وموضع گيري هاي منفي و مثبتي است. (3)

2 - وضع مطلوب جامعه كدام است؟ آدمي موجودي است با دو بعد مادي و معنوي و داراي عقل و اراده و با توان انتخابگري وهدفگذاري. بنابر اين او همواره در افق ديد و ذهن خود تصويري از يك وضع مطلوب و آرماني جامعه را دارد. (4) 3 - چه بايد كرد؟ (راهبرد و خط مشي) وجود تصويري از يك جامعه مطلوب در ذهن افراد و ذهنيت اجتماع داراي اين كاربرد است كه شهروندان دانسته يا ندانسته، كم و يا زياد وضع موجود جامعه را با آن مي سنجند. نتيجه اين مقايسه از لحاظ كلي به صورت هاي زير است: الف - وضع موجود در راستاي وضع مطلوب است. ب - وضع موجود با وضع مطلوب تطابق ندارداما اين اختلاف كم، سطحي و صوري است. ج - وضع موجود با وضع مطلوب تطابق نداردولي عدم تطابق زياد، اساسي و عميق است. (5) عقل نظري و نخبگان و افكار عمومي و عقل جمعي، اگر تحقيقا به هريك از قضاياي فوق برسند به تناسب خط مشي ها و راهبردهاي زير راتوصيه و تجويز مي كند: الف - وضع موجود و روش ها و راهبردهاي قبلي بايد حفظ شود. ب - در وضع موجود بايد رفرم و اصلاح صورت بگيرد. ج - وضع موجود بايد بصورت انقلابي و بنيادي برهم زده شود تا مدينه فاضله ايجاد شود. 4 - وضع تاريخي جامعه چه بوده است؟ مورخين و فلاسفه و عالمان تاريخ همواره تلاش داشته اند به اين پرسش، پاسخ گويند. (6) اين سؤال در شرايطي كه نخبگان و شهروندان به اين نتيجه مي رسند كه وضع موجود بسيار

بد وناصواب است، بيشتر موضوعيت و اولويت مي يابد وهمه مايلند سرمنشاء و ريشه هاي كژي ها وانحرافات را بشناسند و بدانند وضع موجود چرا به بن بست كشانده شده است. 5 - جهان بيني و اصول اعتقادات آن چيست؟ مكتب هاي بزرگ سياسي - اجتماعي اعم ازالهي و انساني، هركدام براي انسان و جامعه مطلوب شاخص هائي متفاوت ارائه كرده اند در اين رابطه مي توان مكاتب بزرگ معاصر يعني ماركسيسم، ليبراليسم و اسلام را با هم مقايسه كرد. (7) دوران ماركسيزم سپري شده و قرن 21،عصر تقابل و تعامل سرنوشت ساز اسلام وليبراليسم خواهد بود. (8) سؤال اين بود كه چرا شاخص هاي جامعه مطلوب و راهبردهاي مكاتب با يكديگر تفاوت هاي اساسي دارند؟ مثلا در جامعه مطلوب اسلامي، چراحكم و حاكم بنوعي بايد از طرف خداوند باشند (9) يا اقتصاد اسلامي بنياد مبتني بر كار و انفاق و ايثارو يا (10) فرهنگ بايد مبتني بر توحيد و باور به يگانگي خداوند و ضرورت بندگي انسان در مقابل او باشد؟ (11) در حالي كه در ليبراليسم، حكم وحاكم اصالتا به نوعي منبعث از آدميان و اساس اقتصادش، مبتني بر سود و منفعت طلبي بوده واساس فرهنگي باور به انسان محوري و دنيا گرائي است؟ (12) با توجه به تفاوت در شاخص و ماهيت مدينه فاضله مكاتب، طبعا خط مشي ها وراهبردشان نيز با هم متفاوت است. اين دستورالعملها و راهبردها دقيقا با ويژگي هاي جامعه مطلوب اسلامي و جهان بيني و اصول اعتقادات اسلام تناسب داشته و منبعث از آنهاست(اصل تناسب وسيله و هدف) (13). پس چون جهان بيني و اصول اعتقادات مكاتب

تفاوت اساسي دارندبنابراين اصول مدينه فاضله آنها هم با هم تفاوت اساسي دارد. اگر در جامعه مطلوب اسلامي حاكم و حكم بايد به نوعي از سوي خدا باشند براي اين است كه جهان بيني و اصول اعتقادات مكتب اسلام برتوحيد استوار بوده و به حاكميت تكويني و تشريعي خداوند باور دارد. اگر علم و عدالت ازمهمترين شرايط حاكم اسلامي است براي آن است كه خداوند به عنوان حاكم علي الاطلاق كل هستي،داراي علم و عدالت مطلق است. (14) همانطور كه گردش حسنه امور كل هستي مبتني بر علم وعدالت مطلق خداوند است، حاكم اسلامي نيز براي گردش حسنه امور جامعه و انسانها بايد داراي علم و عدالت باشد يعني حاكميت در جامعه انساني كه بخشي از هستي و كائنات است نمي تواند جدا ازاصول حاكميت در كل هستي يعني حاكميت خداوند باشد. (15) اينك مي توانيم به عرصه انديشه سياسي امام خميني وارد شويم و در اين ميان به مجموعه درسهاي ولايت فقيه كه در سال 1348در نجف افاده شده رجوع مي كنيم: نگرش راهبردي و حكومتي در اولين جملات درس ولايت فقيه در نجف،امام گفتار خود را از ركن سوم هندسه سياسي يعني چه بايد كرد و راهبردها آغاز مي كند و اين بيانگر عملياتي بودن فقه او است و اين مهمترين مميزه امام نسبت به بسياري از علما و مراجع مي باشد و اينكه امام در نهايت انديشه و علم رابراي عمل و اقدام مي خواهد. «... هركس عقايد و احكام اسلامي را حتي اجمالا دريافته باشد چون به ولايت فقيه برسد و آنرا به تصور آورد بي درنگ تصديق خواهد كرد و

آنرا ضروري و بديهي خواهدشناخت.» (16) امام دغدغه اجرا و عملي شدن احكام اسلامي را دارند و نگران تعطيل ماندن احكام سياسي واجتماعي اسلام است: «اين كه امروز به ولايت فقيه چندان توجهي نمي شود و احتياج به استدلال پيدا كرده علتش اوضاع اجتماعي مسلمانان عموما وحوزه هاي علميه خصوصا مي باشد اوضاع اجتماعي ما مسلمانان و وضع حوزه هاي علميه ريشه هاي تاريخي دارد كه با آنها اشاره مي كنم. نهضت اسلام در آغاز گرفتار يهودشد..... بعد از آنها نوبت به طوائفي رسيد كه به يك معني شيطان تر از يهودند. اينها به صورت استعمارگر از سيصد سال پيش يا بيشتر به كشورهاي اسلامي راه پيدا كردند و براي رسيدن به مطامع استعماري خود لازم ديدندكه زمينه هائي فراهم سازند تا اسلام را نابودكنند». (17) «..... تبليغات سوء آنها متاسفانه مؤثر واقع شده است. الان گذشته از عامه مردم طبقه تحصيل كرده چه دانشگاهي و چه بسياري از محصلين روحاني، اسلام را درست نفهميده اند و از آن تصور خطائي دارند همانطور كه مردم افرادغريب را نمي شناسند اسلام را هم نمي شناسند..... چنانچه كسي بخواهد اسلام راآنطور كه هست معرفي كند مردم باين زودي ها باورشان نمي يايد. بلكه عمال استعمار در حوزه ها هياهو و جنجال بپامي كنند.» (18)

وضع موجود و وضع پيشين جامعه و حوزه امام سپس به ركن اول هندسه سياسي و وضع موجود جامعه و حوزه ها نظر كرده و آنرا مطلقا قابل قبول نمي داند. و ريشه هاي تاريخي سستي و فتورامروز مسلمانان را تا عمق تاريخ پي مي گيرد و ازتوطئه يهود در صدر اسلام و از

تهاجم استعمار ازسه قرن قبل سخن مي گويد و بخصوص از نفوذ وتاثير آنها در حوزه ها شكوه دارد. در عين حال به تاريخ صدر اسلام اشاره مي كند و از جامعه مطلوبي كه پيامبر در صدر اسلام ساخته و قوانين الهي راحاكميت بخشيده ياد مي كند. و اميد مي دهد كه مي توان با همان قوانين و با قرآن و سنت، امروز هم ركن دوم هندسه سياسي يعني جامعه مطلوب اسلامي را برپا كرده و وضع موجود و نظام فاسدشاهنشاهي را برهم زد.

مهمترين شاخص جامعه مطلوب: حاكميت قانون الهي امام مي گويند: «آن روز كه در غرب هيچ خبري نبود وساكنانش در توحش بسر مي بردند و آمريكاسرزمين سرخ پوستان نيمه وحشي بود، درمملكت پهناور ايران و رم محكوم استبداد واشرافيت و تبعيض و تسلط قدرتمندان بودندو اثري از حكومت مردم و قانون در آنها نبود،خداي تبارك و تعالي بوسيله رسول اكرم(ص)قوانين فرستاد كه انسان از عظمت آنها به شگفت ميايد. براي همه امور قانون و آداب آورده است... هيچ موضوع حياتي نيست كه اسلام تكليفي براي آن مقرر نداشته و حكمي درباره آن نداده باشد.» (19) بنابراين از ديد انديشه امام مهمترين شاخص جامعه مطلوب و مدينه فاضله اسلامي (يعني ركن دوم) رواج و حاكميت قانون الهي و روشن بودن تكليف مردم در همه زمينه هاست. امام در توضيح اينكه چرا و چگونه در وضع موجود جامعه شاهنشاهي حاكميت قانون الهي واسلامي از بين رفته، به وضع مسبوق و تاريخ يعني ركن چهارم اشاره مي كند: «توطئه اي كه دولت استعماري انگليس درآغاز مشروطه كرد به دو منظور بود يكي كه درهمان موقع

ناشي شد اين بود كه نفوذ روسيه تزاري را در ايران از بين ببرد و ديگري همين كه با آوردن قوانين غربي احكام اسلام را ازميدان عمل و اجرا خارج كند.» (20) در همين راستا امام به نقد و نفي وضع موجودنظام شاهنشاهي از بعد مسائل قضائي و قانوني مي پردازد: «تحميل قوانين بيگانه بر جامعه اسلامي مامنشاء گرفتاريها و مشكلات بسيار شده است.اشخاص مطيعي الآن در عدليه هستند كه ازقوانين دادگستري و طرز كار آن شكايتهادارند. اگر كسي گرفتار دادگستري فعلي ايران يا ساير كشورهاي مشابه آن شود يك عمر بايدزحمت بكشد تا مطلبي را ثابت كند.» (21) مهمترين راهبرد امام: تشكيل حكومت اسلامي امام انگيزه امام از ذكر اين مقدمات در نهايت ارائه راهبرد عملي يعني بيان ضرورت تشكيل حكومت اسلامي بر اساس ولايت فقيه است. «.... اعتقاد به ضرورت تشكيل حكومت وبرقراري دستگاه اجراء و اداره جزئي از ولايت است. چنانكه مبارزه و كوشش براي آن ازاعتقاد به ولايت است.» (22) «مبارزه در راه تشكيل حكومت اسلامي لازمه اعتقاد به ولايت است.... توجه داشته باشيد كه شما وظيفه داريد حكومت اسلامي تاسيس كنيد.» (23) «دليل ديگر به لزوم تشكيل حكومت، ماهيت و كيفيت قوانين اسلام - احكام شرع است ماهيت و كيفيت اين قوانين مي رساند كه براي تكوين يك دولت و براي اداره سياسي واقتصادي و فرهنگي جامعه تشريح گشته است. اولا احكام شرع حاوي قوانين و مقررات متنوعي است كه يك نظام كلي اجتماعي راميسازد. در اين نظام حقوقي، هرچه بشر نيازدارد فراهم آمده است. از طرز معاشرت باهمسايه و اولاد و عشيره و قوم و خويش وهمشهري و امور

خصوصي و زندگي زناشوئي گرفته تا مقررات مربوط به جنگ و صلح ومراوده با ساير ملل، از قوانين جزائي تا حقوق تجارت و صنعت و كشاورزي.... معلوم است كه اسلام تا چه حد به حكومت و روابط سياسي واقتصادي جامعه اهتمام مي ورزد تا همه شرايط به خدمت را بيت انسان مهذب و بافضيلت درآيد .قرآن مجيد و سنت شامل همه دستورات و احكامي است كه بشر براي سعادت و كمال خود احتياجي دارد.» (24) انقلاب: مهمترين راهبرد عملياتي مهمترين فراز و راهبرد دروسي ولايت فقيه كه در سال 48 تبليغ شد و در سال 57 تحقق يافت،تجويز و ضرورت انقلاب است. امام اين عمل رامقدمه لازم و ضروري تشكيل حكومت اسلامي،برهم زدن وضع موجود شاهنشاهي و استقرار وضع مطلوب اسلامي تلقي مي كند. امام چون اين تجويز را از متن آموزه هاي اسلامي استخراج واستنباط كرده بنابر اين اطلاق «انقلاب اسلامي » براين واقعه صحيح و با مسمي است: «شرع و حق حكم مي كند كه بايد نگذاريم وضع حكومتها به همين صورت ضد اسلامي يا غير اسلامي ادامه پيدا كند. دلائل اين كارواضح است. چون برقراري نظام سياسي غيراسلامي به معني بي اجرا ماندن نظام سياسي اسلام است. همچنين به اين دليل كه هر نظام سياسي غير اسلامي، نظام شرك آميز است -چون حاكمش طاغوت است و ما موظفيم آثارشرك را از جامعه مسلمانان و از حيات آنان دور كنيم و از بين ببريم و باز به اين دليل كه ماموظفيم شرايط اجتماعي مساعدي براي تربيت افراد مؤمن و با فضيلت فراهم سازيم واين شرائط درست ضد شرايط حاكميت طاغوت و قدرتهاي نارواست.

شرايط اجتماعي كه ناشي از حاكميت طاغوت و نظام شرك آميز است لازمه اش همين فسادي است كه مي بينيد اين همان «فساد في الارض » است كه بياد از بين برود و مسبين آن بسزاي اعمال خود برسند. «..... ما چاره اي نداريم جزاين كه دستگاه هاي حكومتي فاسد و فاسد كننده را از بين ببريم وهيئت هاي حاكمه خائن و فاسد و ظالم و جائررا سرنگون كنيم. اين وظيفه اي است كه همه مسلمانان در يك يك كشورهاي اسلامي بايدانجام بدهند و انقلاب سياسي اسلامي را به پيروزي برسانند» (25) در اين جملات اركان 1 و 2 و 3 هندسه سياسي در يك رابطه هماهنگ و نهادي با يكديگرطرح شده اند در ركن 1 يعني بيان وضع موجودشاهنشاهي امام آنرا فاسد و فاسد كننده تشخيص مي دهد و همانند يك طبيب پس از تشخيص مرض و فساد، مهمترين تجويز و راهبرد خود رابراي درمان جامعه ارائه داده و خواستار انقلاب سياسي اسلامي شده است. با اين عمل راه براي برپائي جامعه مطلوب و مدينه فاضله اسلامي كه قادر به تربيت انسانهاي با تربيت با فضيلت و مؤمن است باز مي شود.

زيربناي هندسه سياسي: توحيد و اصول اعتقادات با چندين جلسه بحث پيرامون ولايت فقيه وطرح 4 ركن از اركان هندسه سياسي و راهبردي،امام زمينه را براي طرح پنجمين ركن آماده مي بيند و مسئله جهان بيني و اصول اعتقادات اسلامي را كه اساس و زيربناي هندسه سياسي اسلام است را مطرح مي نمايد. راز موفقيت امام درقياس با برخي ديگر مراجع و علما در همينجاست يعني با آنكه نفس الامر و ثبوتا توحيد

و اصول اعتقادات اساس و نقطه آغاز دين اسلام است، لاكن امام بحث خود را در اين دروس بطور اثباتي واستوائي ابتدا از احكام و حكومت و اصلاح و عمل وتربيت آغاز مي كند آنگاه به ريشه و اساس اسلامي يعني توحيد و اعتقادات مي رسد. يعني تحقيق وتبليغ و تعليم توحيد زماني به غايت مي رسد وكمال مي يابد كه منبعث و مبتني بر آن حكومت صالحه اسلامي در عمل و اجرا به وجود آمده باشد.در حالي كه بطور سنتي ممكنست سيره بسياري ازعلما در طول تاريخ آن بوده باشد كه تبليغ و تعليم خود را از توحيد و خداشناسي آغاز كرده و حداكثربه تجويز و توصيه برخي از احكام فردي و عبادي رسانيده باشند و در عمل و نظر هم با طاغوت هاي زمان خود وارد درگيري هم نشده اند. لاكن امام، ايمان و عمل را در ارتباط با هم كامل مي داند وبه قول حافظ: «نه من زبي عملي در جهان ملولم و بس ملالت علما هم زعلم بي عمل است » «حكومت اسلام حكومت قانون است. در اين طرز حكومت، حاكميت منحصر به خداست وقانون فرمان و حكم خداست. قانون اسلام يافرمان خدا بر همه افراد و بر دولت اسلامي حكومت تام دارد. همه افراد از رسول اكرم(ص) گرفته تا خلفاي آن حضرت و سايرافراد تا ابد تابع قانون هستند.» (26) پس مهمترين شاخص مدينه فاضله اسلامي،حاكميت قانون است اما منبع و منشاء اين قانون،حاكميت خداوند است. از منظر توحيدي، خداوندعالم و قادر مطلق است، پس خالق مطلق همه موجودات است پس مالك مطلق است، پس حاكم مطلق است. حاكميت خدا

دو شعبه مرتبط با هم دارد يعني حاكميت تكويني و تشريعي. در بعد اول همه موجودات و مخلوقات وجودشان و سيرتحولي و تكاملي شان تحت امر خداوند است. اماچون خداوند به انسان عقل و اراده داده بشرمي تواند تا حدود زيادي سير تحولي و تكامليش رابطور آزاد طي كند. اما چون خط انحراف وجوددارد، خداوند از راه لطف و به تناسب نوع تكويني وخلقت انسان، احكامي را براي هدايت او تشريع وارسال داشته است. اگر آدمي آگاهانه و آزادانه از اين احكام تشريعي، تبعيت كند و رفتار و روابط انساني و اجتماعي خود را مطابق آنها انجام دهد مسلمان و مؤمن است يا آگاهانه و آزادانه و براي هدايت وسعادت خودش، اراده ش را تحت ولايت وحاكميت خداوند قرار داده است. به اين ترتيب مي بينيم بين باور و اعتقاد به توحيد و عمل به احكام و فرامين حكومت اسلامي يك رابطه طولي و منطقي وجود دارد و هركدام از اين حلقات ناديده گرفته شود اسلام و مسلماني ناقص مي شود.

نظم و عدالت در ادامه مباحث و دروس ولايت فقيه امام به تناسب و به ضرورت، راجع به اركان مختلف هندسه سياسي و راهبردي اشاراتي دارد. مثلا فراززير در باره نظم به عنوان يك شاخص مهم وضع مطلوب اشاره دارد: «اسلام آمده تا به جامعه نظم بدهد. امامت اعتباري و حكومت براي تنظيم امور جامعه است.» (27) امام براي حصول اين آرمانها و برخورد با وضع موجود رهنمودها و راهبردهائي براي تبليغ وتعليم و اعتراض و مبارزه و انقلاب مي دهند: «اينجا ننشينيد فقط مباحثه كنيد، بلكه در سايراحكام اسلام مطالعه كنيد حقائق را نشر

دهيد،جزوه بنويسيد و منتشر كنيد. البته مؤثر خواهدبود من تجربه كرده ام كه تاثير دارد.» (28) عدالت يكي ديگر از شاخص مهم جامعه مطلوب است كه امام به آن اشاره مي كند: «... در حقيقت مهمترين وظيفه انبياء برقراركردن يك نظام عادلانه اجتماعي از طريق اجراي قوانين و احكام است كه البته با بيان احكام و نشر تعاليم و عقايد الهي ملازمه دارد (29) همچنين امام با استناد به آيات قرآن دو شاخص مذموم و فاسد وضع موجود رادروغپردازي (قول اثم) و طرمخواري (كل سخت) مي داند و مصاديق آنرا در نظام شاهنشاهي بيان مي كند و لذا براي برهم زدن وضع موجود و برقراري وضع مطلوب درجامعه، رهنمود و راهبرد انقلابي مي دهد.» «اگر يك اعتراض دسته جمعي بظلمه كه خلاف مرتكب مي شوند با جنايتي مي كنندبشود اگر چندهزار تلگراف از همه بلاداسلامي به آنها بشود كه اين كار خلاف را انجام ندهيد يقينا دست برمي دارند.» (30) «ما موظفيم براي تشكيل حكومت اسلامي جديت كنيم. اولين فعاليت ما را در اين راه تبليغات تشكيل مي دهد بايستي از راه تبليغات پيش بيائيم.» (31) «تبليغات و تعليمات دو فعاليت مهم و اساسي ما است.» (32) «ما موظفيم ابهامي را كه نسبت به اسلام به وجود آورده اند برطرف سازيم تا اين ابهام را ازاذهان بزدائيم هيچكاري نمي توانيم انجام بدهيم..... اين ابهامي را كه براثر تبليغات سوءچندصد ساله نسبت به اسلام در اذهان حتي بسياري از تحصيل كرده هاي ما پيدا شده رفع كنند، جهان بيني و نظامات اجتماعي اسلام رامعرفي كنند. (33) «اگر اسلام را موفق نمائيد و جهان بيني (يعني عقايد)

و اصول و احكام و نظام اجتماعي اسلام را به مردم بشناسانيد با اشتياق كامل ازآن استقبال مي كنند. خدا مي داند كه خواستاران آن بسيارند. من تجربه كرده ام.وقتي كلمه اي استعاد مي شد موجي در مردم ايجاد مي گرديد. براي اينكه مردم همگي ازاين وضع ناراحت و ناراضي هستند. زيرسرنيزه و خفقان نمي توانند حرفي بزنند.كسي را مي خواهند كه بايستد و با شجاعت صحبت كند. اينك شما فرزندان دلير اسلام مردانه بايستيد و براي مردم نطق كنيد،حقائق را به زبان ساده براي توده هاي مردم بيان كنيد و آنان را به شور و حركت درآوريد ازمردم كوچه و بازار از همين كارگران و دهقانان پاكدل و دانشجويان بيدار مجاهد بسازيد.همه مردم مجاهد خواهند شد. از همه اصناف جامعه آماده اند كه براي آزادي و استقلال وسعادت ملت مبازره كنند. مبارزه براي آزادي و سعادت احتياج به دين دارد اسلام را كه مكتب جهاد و دين و مبارزه است در اختيارمردم قرار دهيد تا عقايد و اخلاق خودشان رااز روي آن تصحيح كنند و به صورت يك نيروي مجاهد دستگاه سياسي جائر واستعماري را سرنگون كرده حكومت اسلام رابرقرار سازند.» (34) «شما اين افسردگي را از خود دور كنند، برنامه و روش تبليغات خودتان را تكميل نمائيد ودر معرفي اسلام جديت به خرج دهيد وتصميم به تشكيل حكومت اسلامي بگيريد.» (35) «بله آن آدمهاي بي عرضه اي كه در حوزه هاءنشسته اند از عهده تشكيل و ادامه حكومت برنمي آيند چون آنقدر بي عرضه اند كه قلم هم نمي توانند بكار ببرند قدمي در هيچ كاري برنمي دارند.» (36) «شما به حوزه هاي

علميه نگاه كنيد، آثارهمين تبليغات و تلقينات استعماري رامشاهده خواهيد كرد افراد مهمل و بيكاره وتنبل و بي همتي را مي بينيد كه فقط مساله مي گويند و دعا مي كنند و كاري جزايي از آنهاساخته نيست.» (37)

جمع بندي ملاحظه مي شود كه در فرازهاي آخر درس ولايت فقيه كه در سال 1348 در نجف از سوي امام تعليم و تبليغ شده، ارتباط و تمركز و انسجام اركان پنجگانه هندسه نظري و راهبردي محسوستر و بيشتر مي شود و معلوم مي شود كه دروراي ظاهر ساده اين جملات عامه فهم و اين گفتارحوزوي كه ظاهرا فاقد دسته بندي ومتدولوژيست، چه هندسه دقيق و منظمي حضوردارد. ما در خلال اين انديشه و گفتار شاهد ديالك تيك و تعامل منطقي علم و عمل و عقل نظري وعقل عملي هستيم. نتيجه چنين حقيقت وهماهنگي، همانا وقوع پديده عظيم انقلاب اسلامي، براندازي يك نظام بسيار قدرتمند واستقرار يك دولت و نظام نوين ديني است، اموري كه همگي در قرن بيستم و رواج ليبراليسم ولائيسم غير منتظره هستند. در واقع اساس اين هندسه و جوهر اين هماهنگي و تناسب بين علم وعمل، در متن و بطن قرآن و سنت قرار دارد كه امام خميني توانسته به خوبي آنرا تحقيق، تبليغ تعليم و تجويز نمايد. در همين فرازهاي اساسي ازانديشه و گفتار امام ملاحظه مي شود كه وي چگونه چند سؤال اساسي فلسفه و معرفت سياسي رامطرح كرده و به آنها پاسخ داده است.

پرسشهاي اساسي معرفت سياسي وپاسخهاي امام 1 - وضع موجود جامعه و حكومت چيست؟ 2 - چرا چنين شده است؟ 3 - اگر به همين منوال پيش برود

چه خواهد شد؟ 4 - وضع جامعه و حكومت چه بايد باشد؟ 5 - چرا وضع بايد چنان باشد؟ 6 - چه بايدكردتا ازوضع موجودبه وضع مطلوب رسيد؟ در پاسخ به پرسش اول، امام همچون يك جامعه شناس واقع بين با اتكاء به اخبار و اطلاعات واقعي و عيني، وضع موجود جامعه شاهنشاهي راتشريح، نقد و ارزيابي كرده و آنرا فاسد و فاسدكننده تشخيص مي دهد. در طرح سؤال دوم، امام وارد وضع مسبوق جامعه ايران و اسلام شده و همچون يك مورخ مطلع، عواملي چون توطئه يهود در صدر اسلام وورود استعمار به جهان اسلام، سستي حكام واهمال حوزه هاي علميه و جهل و بي خبري توده هارا علت و ريشه فساد و خرابي وضع موجود برمي شمارد. در پاسخ به سؤال سوم امام تلويحا دراين دروس و صريحا در بسياري از اعلاميه ها وسخنراني ها هشدار مي دهد كه اگر وضع موجودبه همين روال پيش برود، سقوط كيان ملت و اسلام و ذلت و زبوني امت حتمي است و اين نكته بسيارمهمي در هندسه سياسي و راهبردي امام است. اومي گويد اگر وضع موجود را هم كسي توجيه كندواز ترس جان و مال مسلمين هم تجويزي براي برخورد با مفاسد ندهد اما خرابتر شدن و سقوط واضحملال جامعه مسلمين در آينده ايجاب مي كندكه نگذاشت وضع بدتر شود و بايد جهت اصلاح آن قيام كرد. در پاسخ به سؤال چهار امام شاخص هائي براي وضع مطلوب جامعه اسلامي با اتكاء به قرآن وسنت بيان مي كند كه مهمترين آنها عبارتند از: 1 - حاكميت قانون الهي; 2 - وحدت; 3 - نظم;4 -

عدالت امام جامعه مطلوب را موجب تربيت و فضيلت و ايمان مردم و سبب حصول سعادت و كمال مي داند. در اينجا نوبت به پاسخ اين پرسش اساسي مي رسد كه ويژگيها و شاخص هاي وضع مطلوب مبتني بر چه فلسفه و منطقي هستند و از كجامنبعث شده اند و خلاصه اينكه چرا وضع مطلوب اسلامي چنين باشد؟ در پاسخ به اين سؤال امام جهان بيني و اصول اعتقادات اسلامي و در راس آن مقوله توحيد و حاكميت خداوند را مطرح مي نمايند. اما مهمترين فراز انديشه سياسي امام كه ضميره او و راز براندازي نظام شاهنشاهي و استقرارنظام جمهوري اسلامي در آن نهفته است، راهبرد،توصيه و تجويزهاي عملي و عملياتي وي است. دراينجاست كه او به آخرين و ششمين سؤال هندسه سياسي و نظري پاسخ مي دهد. در واقع پنج پرسش نخست عمدتا در عرصه عقل نظري هستند و به «چيستي ها و چه بايد باشدها» پاسخ مي گويند. امام سؤال ششم در عرصه عقل عملي است. اين امر نشان مي دهد كه عقل عملي كه مبين تكاليف و شارح اعمال مؤمنين و مسلمين است تا چه حد مهم است زيرا براي پاسخگوئي به آن لازم است به پنج سؤال بسيار مهم در عرصه عقل نظري پاسخ گفت. امام با توضيح معارف وقضايا و يافته هاي پنج محور نظري است كه، پاسخ سؤال ششم را بيان كرده و تجويزها و راهبردهاي عملي خود را براي برهم زدن وضع موجودشاهنشاهي و استقرار وضع مطلوب اسلامي وتاسيس دولت و حكومت اسلامي براساس ولايت فقيه، بشرح زير صادر مي كند: 1- اعتراض خواص و نخبگان به حكومت;2

- تبليغات براي توده ها 3 - تعليمات براي طلاب و عامه مردم؟ 4 - انقلاب عمومي; امام اعتراض را قدم اول مي داند و علما ومبارزين و روشنفكران را به آن دعوت مي كند تا به هرشكل آنرا متوجه رژيم شاه نمايند و به اين وسيله آنرا دچار ضعف و سستي كرده و در دل مردم اميد و انگيزش ايجاد نمايند. تبليغات وتعليمات نيز به عهده علما و خواص و روشنفكران است كه به آن وسيله وضع مطلوب اسلامي و اسلام را تشريح و ابهام زدائي كرده و وضع موجودشاهنشاهي را شرح و نقد و طرد نمايند. پس از اين مراحل و با روشن شدن افكار عمومي و شيوع نارضايتي عامه از وضع موجود، زمان انقلاب وبراندازي فرا مي رسد و بايد با بسيج همگاني وسازماندهي توده هاي مسلمان ناراضي، انرژي لازم و ابزار مناسب را به ميدان مبارزه آورده حكومت جابر را ساقط كرده، حكومت اسلامي تشكيل داده تا به آن وسيله وضع مطلوب اسلامي را ايجاد نمود.

سخن آخر فرضيه ما اين بود كه طرح مزبور داراي 5 ركن منسجم و مرتبط بود كه مي توان نام «هندسه سياسي، نظري و راهبردي مدينه فاضله و وضع مطلوب برآن نهاد. در تشريح و اثبات و آزمون وسيع تر، عميق تر ودقيق تر اين فرضيه توصيه هاي زير ارائه مي شود: 1 - بخش هاي وسيع تري از افكار و گفتار ونوشتارهاي امام با چارچوب فوق تحليل شود. 2 - قانون اساسي جمهوري اسلامي با اين چارچوب بررسي شود. مشخصا اصول دوم و سوم آن مبتني براين هندسه تفسير شود. 3 - از آنجا كه

قرآن مهمترين منبع و سنداسلامي است و انديشه امام از آن ملهم است،هندسه سياسي مذكور را در آيات آن پي بگيريم. پي نوشتها: 1- محمد حسن رجبي، زندگينامه سياسي امام خميني،وزارت ارشاد، چ 1، 1369، ص شش. 2- محمد باقر، حشمت زاده، چارچوبي براي تحليل وشناخت انقلاب اسلامي ايران، مؤسسه فرهنگي دانش و انديشه معاصر، 1378، ص 39. 3- مصطفي، ملكوتيان، سيري در نظريه هاي انقلاب، چ 2،نشر قومس، 1376، ص 96. 4- كارل، ما نهايم، ايدئولوژي و اوتوپيا، ترجمه فريبرزمحمدي، انتشارات دانشگاه تهران، 135، ص 200. 5- محمد باقر، حشمت زاده، ماخذ پيشين، ص 38. 6- ويل، دورانت، تاريخ تمدن، ج 2، ترجمه آريان پور وديگران، انتشارات و آموزش انقلاب اسلامي، ج 3،1370، ص 7- جان اسپوزتيو، اسلام سياسي و غرب; گفت گوي تمدن هايا برخورد تمدن ها، مجله سياست خارجي، تابستان 77، ص 299. 8- عباسعلي، عميد زنجاني، مباني انديشه سياسي اسلام،پژوهشگاه فرهنگ و انديشه اسلامي، 1375، ص 126. 9- سيد عباس موسويان، پس انداز و سرمايه گذاري دراقتصاد اسلامي، پژوهشگاه فرهنگ و انديشه اسلامي،1375، ص 92. 10- محمد جواد، باهنر، معارف اسلامي، نشر فرهنگي اسلامي، 1361، ص 82. 11- سيد جلال الدين، مدني، مباني و كليات علوم سياسي، ج 1، 1372، ص 177. 12- سيد محمد، خاتمي، از دنياي شهر تا شهر دنيا، نشر ني،چ 2، 1376، ص 176. 13- ابوالفضل، قاضي، حقوق اساسي و نهادهاي سياسي،انتشارات دانشگاه تهران، چ 2، 1370، ص 384. 14- مطهري، مرتضي، عدل الهي، صدرا، چ 10، 1357، ص 47. 15- محمد باقر، حشمت زاده، مسائل اساسي علم سياست،كانون انديشه جوان، 1377، ص 38. 16- امام خميني،

ولايت فقيه و جهاد اكبر، بي تا، انتشارات سعيد، ص 5. 17- امام خميني. ولايت فقيه : ص 6 18- همان: ص 7 19- همان: ص 9 20- همان: ص 11 21- همان: ص 12 22- همان: ص 18 23- همان: ص 19 24- همان: ص 29 25- همان: ص 35 26- همان: ص 47 27- همان: ص 5 287- همان: ص 75 29- همان: ص 77 30- همان: ص 141 31- همان: ص 151 32- همان: ص 152 33- همان: ص 154 34- همان: ص 155 35- همان: ص 166 36- همان: ص 167 37- همان: ص 171 منابع مقاله:

فصلنامه كتاب نقد، شماره 13، حشمت زاده، محمد باقر؛

سي_ري در انديشة سياسي امام خميني (ره)

سي_ري در انديشة سياسي امام خميني در باره انديشة سياسي نظريه ها و نظرهاي فراوان مطرح شده است. «ريمون آرون» در تعريف انديشة سياسي گفته است: «انديشة سياسي عبارت است از كوشش براي تعيين اهدافي كه به اندازة معقولي احتمال تحقق دارد و نيز تعيين ابزارهايي كه در حد معقولي مي توان انتظار داشت موجب دستيبابي به آن اهداف بشود.» (1) از نظر برخي ديگر «انديشمند سياسي كسي نيست كه صرفاً داراي مجموعه اي از آرا و اهداف باشد و ابزارهاي رسيدن به آن هدفها را به دست دهد، بلكه بايد بتواند دربارة آراو عقايد خود به شيوه هاي عقلاني و منطقي استدلال كند تا حدي كه انديشه هاي او ديگر صرفاً آرا و ترجيحات شخصي بشمار نرود.»(2) و بالاخره دكتر سيد علي قادري كه حوزة انديشة سياسي را مهمترين بخش معرفت سياسي مي داند در تعريف انديشة سياسي چنين بيان مي دارند: «انديشة سياسي مجموعة باورهاي فلسفي است كه به طور مستقيم

به ادارة امور جامعه مرتبط باشد.»(3) باز شناسي انديشة سياسي رهبران بزرگي همچون امام خميني كه به احياي انديشة سياسي اسلام و تئوري حكومتي اسلام پرداخته اند، داراي اهميت ويژه اي است؛ تجربة عملي زندگي ايشان اگر درست به جامعه عرضه شود مي تواند در ايجاد نظم سياسي مطلوب راهگشا باشد و اين مقاله نگاهي دارد به تبيين چنين انديشه اي. با استقرار نظام جمهوري اسلامي در ايران و تلاش آن براي حاكميت بخشيدن به انديشة اسلامي در صحنة اجتماعي _ سياسي، موضوع انديشة سياسي در اسلام از جايگاه ويژه اي برخوردار شد. مسائلي همچون «جمهوريت» و «اسلاميت» نظام و تئوريزه كردن نظام «مردم سالاري ديني» به عنوان الگوي نظام سياسي در قانون اساسي جمهوري اسلامي نيازمند رسيدن به اجماعي در حوزة انديشة سياسي است. تجربة عملي جمهوري اسلامي چالشهاي جديد فكري مهي را فراهم آورد كه نحوة درستِ برخورد با اين چالشها مي تواند به استقرار الگوي نظام سياسي مبتني بر ديدگاه عقلگرايانة شيعي امام جامة عمل بپوشاند. در تبيين انديشة سياسي امام خميني آنچه مفروض به نظر مي رسد اين است كه: 1_ انديشة سياسي ايشان در حد يك نظريه قابل بحث و بررسي است. 2_ امام آن را در مرحلة عمل نيز پياده كرده اند تا به نحو متقابل از عمل سياسي براي اصلاح انديشة سياسي خويش بهره گيرد. 3_ امام نه يك سياست پيشه بلكه يك متفكر اسلامي برخوردار از انديشة سياسي ديني است.(4) 4_ و بالاخره بنيان انديشة امام خميني، توحيد و خداباوري است و اسلاميت همراه با عدالت و مردم سالاري ديني از مهمترين شاخصهاي حكومت مطلوب ايشان بشمار رفته است. احياي انديشة سياسي اسلام، بويژه تئوري حكومتي

اسلام از آغاز مبارزات، مورد نظر حضرت امام بوده است. ايشان اجراي احكام اسلامي را از مهمترين دلايل لزوم برپايي حكومت اسلامي و بسط عدالت را يكي از اهداف مهم حكومت ذكر كرده اند. با بررسي مهمترين منابع انديشة سياسي امام(5) به طور طبيعي نوعي تحول در انديشه و عمل سياسي ايشان مشاهده مي شود كه اگر اين تحول به درستي درك نشود چه بسا معاندين تنها بخشي از انديشة امام را به عنوان انديشة اصلي ايشان تلقي كنند كه در نتيجه مفاسدي را به دنبال خواهد داشت. پژوهشگران تفسيرها و تحليل هاي مختلفي در خصوص چگونگي درك تحول 1649; بازشناسي انديشه هاي سياسي رهبران بزرگي همچون امام خميني كه به احياي انديشة سياسي اسلام و تئوري حكومتي اسلام پرداخته اند، داراي اهميت ويژه اي است

1649; تجربه عملي جمهوري اسلامي چالشهاي جديد فكري مهمي را فراهم آورد كه نحوة درست برخورد با اين چالشها مي تواند به استقرار الگوي نظام سياسي مبتني بر ديدگاه عقلگرايانة شيعي امام جامة عمل بپوشاند انديشة سياسي امام ارائه داده اند كه در ذيل به برخي از آنها اشاره مي شود: دكتر سيدعلي قادري(6) در مقالة «امام خمنيي(ره) در پنج حوزه معرفت سياسي» با تفكيك انديشة سياسي امام از آراي سياسي ايشان، آن را معيار تمييز ثابت از متغير در انديشة سياسي امام معرفي مي كند. از نظر ايشان اصل تأسيس حكومت اسلامي در انديشة سياسي امام، امري واجب است اما نحوه تشكيل آن در حوزة آراي سياسي ايشان قرار دارد و نه در حوزة انديشة سياسي. سؤالي كه در اينجا ممكن است مطرح شود اين است كه آيا تغيير و تحول صرفاً در حوزة آراي سياسي رخ مي دهد يا

در خود انديشة سياسي نيز امكان تغيير و تحول هست؟ از آنجا كه امام از سلطنت مشروطه به عنوان يكي از مدلهاي حكومتِ مورد تأييد ياد مي كند، آيا اين در حوزة آراي سياسي جاي دارد يا در حوزة انديشة سياسي؟ و اگر در حوزة انديشة سياسي است پس چگونه با حكومت مبتني بر ولايت فقيه كه از نوع حكومت غيرسلطنتي است قابل جمع مي باشد؟ نامبرده، انحراف از خط امام را در عدول انديشه هاي سياسي آن حضرت دانسته است نه در حوزة آراي سياسي و حال آنكه انديشة سياسي نيز به خودي خود ممكن است در هر شرايطي، شكل خاصي به خود گيرد. «حسين سيمايي»(7) ساز و كار ديگري براي تمييز ثابت از متغير در انديشة سياسي امام به كار برده است. به نظر ايشان ثابت هاي موجود در انديشة امام را مي توان به ثابت هاي ديني و نظري تقسيم نمود. ثابت هاي ديني اموري هستند كه بر اساس نصوص و اصول درون ديني لايتغيرند؛ مثلاً اسلاميتِ نظامِ حكومتي از اين دست است. و ثابت هاي نظري آن دسته امورند كه بر مبناي شناخت حاصل از زمان و نوع تحليل و برداشت از واقعيات و مصالح اجتماعي ثابت انگاشته مي شوند اما براي تشخيص ميزان ثبات و احتمال تغيير اين انديشه ها مي بايست به تفكيك «غايات» از «مقدمات» يا «ارزش ها» از «روش ها» روي آورد. مثلاً حاكميت اسلام يا عدالت اجتماعي، ارزش و هدف است اما چگونگي تحقق آن يك روش محسوب مي گردد.(8) «نجف لك زايي» تحول انديشة سياسي امام را به دو روش: گفتمان سازي وفهم مكانيزم «اجتهاد» در مكتب شيعه و فضاي حاكم بر استنباط احكام اسلامي قابل توضيح مي داند. طبق روش اول

انديشة سياسي امام مركب از گفتمان اصلاح و انقلاب است. به عنوان مثال نظريه هاي اوليه اي كه در كشف الاسرار آمده و مبتني بر تقاضاي اجراي احكام اسلامي و به نوعي مبيّن كنارآمدن با سلطنت مي باشد، مشابه آنچه آيت الله نائيني در باب مشروطه پذيرفته بود، ذيل گفتمان اصلاح قرار مي گيرد. چيزي كه با اصل «دفع افسد به فاسد»، قابل توجيه و توضيح است. اما بخش ديگري از انديشة سياسي امام، كه در همان كشف الاسرار اشاره شده و نيز آنچه بعداً با عنوان «ولايت فقيه» در كتاب البيع مطرح شد، در رديف انديشه هاي انقلابي است. مطابق اين ديدگاه طرح جدي نظريه ولايت فقيه در جهت پركردن بحران مشروعيت و خلأ قدرت بود. روش دوم، توضيح فضايي است كه فقها در آن فضا به ارائة نظريات و فتاواي خويش مي پردازند. بر طبق اين روش محتواي اسلام شامل دو دسته اصول ثابت و متغير است. به همين جهت در يك طيف بندي، پذيرش سلطنت مشروطه، نظارت فقها و ولايت فقيه در انديشة حضرت امام قابل توجيه خواهد بود؛ چه اينكه سلطنت به عنوان حداقل ضرورت نظام سياسي در يك سر طيف و در طرف ديگر آن، آرمان برقراري نظام سياسي الهي قرار مي گيرد. مطابق اين ديدگاه در شرايطي كه امكان ساقط كردن يك نظام سياسي نيست، نبايد براي سقوط آن وقت تلف كرد؛ بلكه در اصلاح بايد كوشيد. و اگر فضا و شرايط براي سقوط آن مناسب باشد، نبايد در اصلاح آن وقت تلف كرد، بلكه در سرنگوني آن بايد كوشش شود و اين همان چيزي است كه حضرت امام (س) در سيرة عملي خويش نيز به كار بست.(9) براساس اين

نگرش، انديشة اصلي امام در باب حكومت ديني، حكومت ولي فقيه عادل جامع الشرايط است. اين انديشه، امام را در رديف انديشه پردازان انقلابي قرار داده است و با همين انديشه بود كه فلسفة سياسي لازم براي جايگزيني نظام پوسيدة شاهنشاهي شد و انقلاب اسلامي به بار نشست. البته اهميت تفكرات اصلاحي امام كمتر از انديشة انقلابي ايشان نيست. چه، در پرتو انديشه هاي اصلاحي است كه مي توان به انديشه هاي انقلابي دست پيدا كرد. انعطاف در انديشة سياسي امام را مي توان مرهون «اجتهاد» شيعي دانست كه در كنار اصل مصلحت مردم، اصل تكليف و اصل حفظ اسلام از مباني انديشة سياسي ايشان بشمار مي روند. به اعتقاد لك زايي، امام انديشه هاي اصلاحي و انديشه هاي انقلابي خود را هم در عمل سياسي و هم در انديشة سياسي خويش توأماً به كار بست و كتاب كشف الاسرار ايشان پارادايم خوبي براي چنين امري بوده است.(10) مرحله بندي تكاملي انديشة سياسي حضرت امام يكي ديگر از روشهاي درك تحول انديشه هاي ايشان است. در اين منظر، با توجه به سير تاريخ و حوادث و آشنايي هر چه بيشتر حضرت امام با اوضاع و احوال زمانه، ديدگاههاي ايشان روز به روز كاملتر شده است. طبق اين ديدگاه، تشكيل حكومت اسلامي از ابتداي امر مورد تأكيد حضرت امام نبوده بلكه ايشان پس از درخواست از حكومت براي اجراي احكام ديني و نصيحت به دولتمردان و فعاليت براي اصلاح چارچوب فكري حاكم و نفي مشروعيت رژيم سلطنتي شاه به ارائه نظرية ولايت فقيه به عنوان الگويي بديل براي نظام سياسي ايران پرداخته است.(11) در زمينة انديشة حكومتي امام، برخي معتقدند كه ايشان از آغاز تا فرجام، قايل به

ولايت فقيه بوده است و اگر مواردي به ظاهر برخلاف آن بوده است را بايد حمل بر تقيه مداراتي يا خوفي نمود. طبق اين نظريه، امام ولايت فقيه را در مقطعي كه به عصر «جمهوريت» معروف است عملي نمي دانسته اند.(12) تفسير رئاليستي متأثر از ديدگاههاي قدرت گرايانه، يكي ديگر از تحليل هايي است كه در تبيين تحولات انديشة امام، ارائه گرديده است. در منظر برخي از طرفداران اين طيف، انديشة سياسي امام در باب حكومت ديني تا قبل از انقلاب بر مبناي «دولت ديني» بوده است اما پس از انقلاب قرائت ديگري تحت عنوان «دين دولتي» ارائه شده است. با يك نگرش دقيقتر به منظومة فكري حضرت امام در باب انديشة حكومتي و روش شناسي انديشه سياسي ايشان مي توان به رهيافتهاي معتدل تر و منطقي تري نيز دست يافت. اينكه ما، انديشة سياسي حضرت امام را از اول فقط حول محور «ولايت فقيه» قرار دهيم و عناصر ديگر طرح شده در افكار ايشان را ناديده انگاريم، كاري غير علمي انجام داده ايم يا اگر برخي از پژوهشگران كتاب كشف الاسرار حضرت امام را مرجع خوبي براي توضيح حكومت و ولايت فقيه عادل در عصر غيبت ندانسته اند، اين نيز قابل تأمل است اما اين امر به هيچ وجه نمي تواند دليل بر عدم ارائه هر گونه تحليل در باب تحولات انديشة سياسي امام باشد.(13) امام در اين منظر گر چه نظام ولايت فقيه را به عنوان يك نظام ايده آل مطرح مي كند اما در عين حال در وهلة اول نظامهاي غيرولايتي را در برخي شرايط خاص پذيرفته بود.(14) نگراني امام از نقض اصل دوم متمم قانون اساسي مشروطه و گسترش استبداد يكي از دلايل اين

پذيرش بوده است. چه در اين اصل تأكيد شده بود كه قوانين نبايد مغاير شرع باشند. اما آنجا كه امام ديدند اين اصل به فعليت در نيامد، سلطنت و سلسله پهلوي را نامشروع و غيرقانوني دانست. طرح حكومت اسلامي در دو قالب ولايت فقيه و جمهوري اسلامي و تعامل ميان اين دو، يكي ديگر از ديدگاههايي است كه در باب انديشة حكومتي امام مطرح گرديده است. از اين منظر طرح حكومت اسلامي در قالب جمهوري اسلامي به مفهوم عملي نبودن ولايت فقيه و يا تقيه آميخته بودن آن نيست. در واقع شرايط طرح ولايت فقيه و جمهوري اسلامي از يك سو، و نوع مسأله سياسي در هر دوره از سوي ديگر، كاملاً متفاوت بوده است. عمده مباحث امام خميني در سالهاي مياني نهضت، ناظر به «حاكم اسلامي» است و امام در اين دوره در صدد پاسخگويي به اين است كه چه كسي بايد به قدرت برسد؟ و مشروعيت سياسي و شرعي از آن كيست؟ در حالي كه غالب گفتارهاي عمومي و شفاهي آن حضرت در عصر جمهوريت، به پروسة حكومت داري در جامعه ديني نظر دارند. به عبارت ديگر مسألة جديد امام خميني، بويژه پس از عزيمت به پاريس و آشنايي با مدلهاي ديگر حكومت، آن است كه چگونه بايد حكومت بشود؟ گفتگوهاي ايشان در عصر جمهوريت، بر شيوه اي مستقر است كه بتواند در سايه آن، بين اسلاميت، جمهوريت ونقش ساير نهادهاي جامعه مدني در نظام جديدالتأسيس، رابطه و انسجام برقرار نمايد. ايشان پس از استقرار جمهوري اسلامي، مجدداً ولايت فقيه را به منظور حفظ سلامت نظام، قانونمند ساخت.(15) بر اساس اين ديدگاه، اولاً جمهوري اسلامي، نظرية متأخر

و نهايي امام خميني در باب حكومت اسلامي است. ثانياً در ساية چنين حكومتي و در ساية چنين تلفيقي مي توان به آرمان هاي انقلاب در باب حقوق مردم و اجراي شريعت دست يافت. ثالثاً ولايت فقيه كه خارج از نهاد دولت است در يك پروسة كاملاً خطير از ماهيت مردمي و اسلامي جمهوري اسلامي حفاظت مي نمايد. در رهيافت نظري بسيار از پژوهشگران حكومت در ساختار انديشة سياسي امام، از دو جزء: نوع (محتوا و ماهيت) و شكل، تشكيل مي يابد و در اين ميان، امام بيش از هر چيز به نوع ومحتوا و ماهيت حكومت، اهميت مي دهند تا شكل آن. بر اساس اين رويكرد يكي از مهمترين شاخصهاي حكومت مطلوب مورد نظر امام، محتوا و ماهيت حكومت است. چرا كه شكل حكومت تابع مقتضيات جامعه و تكامل انديشة سياسي بشر است. تقريباً ميان اكثر انديشمنداني كه قائل به تمايز ميان نوع و شكل حكومت هستند، اين اتفاق نظر وجود دارد كه شكل حكومت از مقوله هاي متغير انديشة سياسي امام است اما برخي از آنها در مصاديق دچار اشتباه شده اند. جمهوري اسلامي از يك ديدگاه يك مفهوم واحد تلقي مي گردد كه خود نوعي از حكومت اسلامي است. در اين نگاه، جمهوري شكل خاصي از حكومت تلقي نمي شود بلكه مربوط به ماهيت آن است.(16) و از ديدگاهي ديگر، اسلامي بودن، نوع حكومت و جمهوري شكل آن تلقي مي شود و گاه در نگرش غربي، آنها را در مقابل هم نيز قرار داده اند. طرح اين مسأله كه جمهوري اسلامي، حكومت گذار و واسطة نيل به حكومت عادلانة اسلامي است، شايد از همين جا نشأت گرفته باشد كه قائلين به اين موضوع، جمهوري

اسلامي را شكل خاصي از حكومت اسلامي تلقي مي كنند نه نوع خاصي از حكومت اسلامي؛ و حال آنكه امام خميني در يك جا حكومت اسلامي را نه مشروطة سلطنتي و نه جمهوري، بلكه همان ولايت فقيه مي داند.(17) و در جايي ديگر، جمهوري اسلامي را به حكومت اسلامي تعبير مي كند.(18) بنابراين از منظر امام خميني(س) شكل حقوقي رژيم مهم نيست، آنچه مهم است، محتواي آن است. به همين دليل مي فرمايند: «شكل نهايي حكومت با توجه به شرايط و مقتضيات كنوني جامعة ما، توسط خود مردم تعيين خواهد شد.»(19) و در جايي ديگر مي فرمايند: «اين شكل حقوقي رژيم نيست كه اهميت دارد، بلكه محتواي آن مهم است.»(20) و همچنين اينكه «شكل دولت ها چندان اهميت حياتي در حفظ دموكراسي و تأمين هر چه بيشتر آرمانهاي انساني ملت ندارد. هر چند كه بعضي از آنها نسبت به اشكال ديگر ترجيح دارد.»(21) در اينجا بايد اين نكته را متذكر شويم كه منظور از شكل حكومت، همان ساختار كلي حكومت است كه مي تواند در اشكال مختلفي همچون پارلماني، رياستي و ... مطرح گردند و ما اين مسأله را در قانون اساسي خود شاهد بوده ايم. در قانون اساسي جمهوري اسلامي ايران چه قبل از بازنگري و چه بعد از بازنگري به نوعي توانسته ايم تلفيقي از شكل حكومتي پارلماني _ رياستي را تجربه كنيم. قانون اساسي جمهوري اسلامي ايران گر چه در شكل حكومت از هر دو شيوه متأثر شده است اما به لحاظ محتوايي با هيچكدام از آن دو قابل قياس نيست. در واقع مي توان گفت كه حكومت جمهوري اسلامي حكومتي است منحصر به فرد. (22) براساس اين رويكرد كه شكل حكومت،

نقش عَرَضي در تحقق غايات حكومت دارد چه بسا اين شكل و قالبي كه امروز برتر 1649; عمدة مباحث امام خميني در سالهاي مياني نهضت، ناظر به «حاكم اسلامي» است و امام در اين دوره در صدد پاسخگويي به اين است كه چه كسي بايد به قدرت برسد و مشروعيت سياسي و شرعي از آن كيست مي نمايد ممكن است در آينده تغيير يابد و در مقابل به همان دليل كه قبلاً ذكر شد، محتواي اصول مربوط به اسلاميت نظام و جمهوريت حكومت، در بازنگري قانون اساسي تغيير ناپذيرند.(23) بنابراين حكومت اسلامي در انديشة امام خميني بيانگر نوع و محتواي حكومت است كه در قالب جمهوري اسلامي تجلي يافته است. شكل اين نوع حكومت، متغير و تابع محتواي حكومت و شرايط و مقتضيات و خواست مردم خواهد بود. امام خميني در باب حكومت گر چه تمام جوانب يعني نفس و ماهيت حكومت، زمامدار و حاكم و شكل حكومت را در نظر داشته اند اما در بيان مطلوبيت آن بيشتر به محتواي حكومتها توجه داشته آند تا شكل آنها. ايشان به عنوان يك نظريه پرداز در باب حكومت و به عنوان يك ايدئولوگ توانست بعد از سالها مبارزه و مخالفت با وضع موجود، حكومت مطلوب خود را در قالب جمهوري اسلامي بوجود آورد. حكومتي كه با رژيم هاي موجود در جهان شباهت چنداني نداشت. «رژيم عادلانه اي كه شبيه آن رژيم در دموكراسي غرب نيست»(24) ايشان در معرفي نظام حكومتي مطلوب خود چنين مي فرمايد: (جمهوري اسلامي) حكومتي است متكي به آراي ملت و مبتني بر قواعد و موازين اسلامي.»(25) از نظر امام تعبير مركب جمهوري اسلامي يك مفهوم واحد تلقي مي شود، در

اين نگاه جمهوري نمي تواند شكل خاصي از حكومت باشد بلكه ماهيت آن را نشان مي دهد. شكل حكومت متأثر از دو ناحيه است: يكي محتواي حكومت (اسلاميت) و ديگري رأي و نظر مردم (جمهوريت). آنجايي كه امام جمهوري را به همان معنايي كه در خارج است تلقي كرده اند بيشتر مفهوم شكلي آن مورد نظر است نه ماهيت و محتواي حكومت اما آنجاي كه بحث از نوع حكومت است جمهوري مطلوب امام تماماً همانند جمهوري هاي رايج نيست و مقومات و عناصر ويژه خود را دارد. امام با پيوند اسلاميت و جمهوريت سازگاري دين و مردم سالاري را در نهضت اسلامي خود متجلي ساختند. از ديدگاه امام هر حكومتي در هر شكلي كه باشد اعم از فردي، گروهي و جمعي (اكثريت) اگر در نوعيت خود مبتني بر زور و سلطه باشد غير مشروع و مطرود خواهد بود. اين امر كه جمهوريت به اسلام قيد خورده است نشان از آن دارد كه وزنه اسلاميت به جمهوريت مي چربد. امام در اهميت حفظ اسلاميت نهضت چنين مي فرمايند: «متوجه باشيد كه امروز آن چيزي كه اهميتش بيشتر از چيزهاي ديگر است، اين است كه ما حفظ اسلاميت اين نهضت را بكنيم اين نهضت از اولش اسلامي بود و تا اينجا هم اسلامي است و ان شاءالله تا آخر هم اسلامي باشد.»(26) يكي از دلايل مخالفت دشمنان با اسلاميت اين است كه اسلام جلوي منافع شخصي، ظلم و فساد و ديكتاتوري را مي گيرد.(27) حضرت امام براي جلوگيري از هر گونه مفسده و افكار انحرافي بر هر دو اصل جمهوريت و اسلاميت تأكيد ورزيده است اما تأكيد ايشان بر جمهوريت، تأييد جمهوريت از

نوع دموكراسي غربي نيست. امام به دنبال جمهوري اسلامي _ كه خواسته ملت نيز بود _ تلاش كردند تا محتواي جمهوري اسلامي نيز تحقق پذيرد. تحقق محتواي جمهوري اسلامي از نظر ايشان پياده شدن همة احكامي (است) كه در اسلام هست و در جمهوري اسلامي بايد باشد.(28) در حقيقت جمهوري اسلامي با نظامهاي دموكراتيك اختلاف مبنايي دارد. جمهوريت در نظام جمهوري اسلامي به عنوان يك روش پذيرفته شده است اما به تنهايي يك ايدئولوژي نيست. پذيرفتن اين مدل از باب كارآمدي آن در اجراي مقاصد حكومت بوده است. (1) . حسين بشيريه، تاريخ انديشه هاي سياسي در قرن بيستم، نشر ني، تهران: 1376، ص 16. (2) . همان، ص 16. (3) . سيدعلي قادري، «امام خميني در پنج حوزة معرفت سياسي» ارائه شده در مجموعه مقالات انقلاب اسلامي و ريشه هاي آن، ج 1، ص 193. (4) . جرعة جاري، پژوهشگاه فرهنگ و انديشه اسلامي، تهران: 1377، ص 69. (5) . كشف الاسرار، كتاب البيع و مجموعة 22 جلدي صحيفه امام. (6). قادري، همان، صص 193، 202 تا 208. (7). حسين سيمايي، «ثابت و متغير در انديشة سياسي امام خميني» فصلنامة حكومت اسلامي، سال چهارم، شماره دوم، ص 92. (8) . همان. (9). نجف لك زايي، «ثبات و تحول در انديشة سياسي امام خميني»، فصلنامة علوم سياسي، سال دوم، شمارة پنجم، قم: 1378، صص 90 _ 93 (10). نجف لك زايي، «منطق تحول در انديشه و عمل سياسي امام خميني»، جرعة جاري، صص 83، 84. (11). سيد عبدالامير نبوي، تطور انديشه امام خميني، فصلنامة پژوهشي دانشگاه امام صادق (ع)، شماره 6 و 7، صص 130، 131. (12). محسن كديور،

حكومت ولايي، نشر ني، تهران: 1377، ص 176. (13) . كاظم قاضي زاده، انديشه هاي فقهي _ سياسي امام خميني، مركز تحقيقات استراتژيك رياست جمهوري، تهران: 1377، ص 159. (14). كشف الاسرار، ص 275. (15) . عبدالوهاب فراتي، «مفهوم حكومت اسلامي و جمهوري اسلامي از ديدگاه امام خميني»، فصلنامة علمي _ پژوهشي علوم سياسي، سال دوم، شماره پنجم، صص 233، 234. (16) . محمد حسين جمشيدي، «ويژگيهاي حكومت مطلوب از منظر امام خميني»، فصلنامة متين، سال دوم، شماره نهم، زمستان 79، صص 97، 98. (17) . ولايت فقيه، ص 33. (18) . صحيفه امام، ج 4، صص 334، 444، 512. (19) . همان، ج 4، ص 248. (20) . همان، ج 4، ص 3. (21) . همان، ج 5، ص 334. (22) . محمود داريني «مقايسة رژيمهاي پارلماني با رياستي و آثار آن در قانون اساسي جمهوري اسلامي ايران، پايان نامه كارشناسي ارشد، دانشگاه امام صادق(ع)، سال 17374، ص 176. (23) . اصل 177 قانون اساسي جمهوري اسلامي ايران. (24) . صحيفه امام، ج 4، ص 314. (25). همان، ج 5، ص 391. (26) . همان، ج 12، ص 454. (27). همان، ج 5، ص 547. (28). همان، ج 10، ص 535.

ادبيات سياسي امام خميني(ره)

ادبيات سياسي امام خميني(ره) چكيده اين مقاله سعي دارد با روش تحليل محتوا به تعيين مفاهيم تقابلي، واژه هاي تعاملي و عبارات و واژگان ابداعي و انضمامي در ادبيات سياسي امام خميني بپردازد و اقدامات ايشان در فرهنگ سازي و جايگزين سازي ارزش هاي انقلاب و ايجاد همبستگي روحي و رواني در جامعه از رهگذر پيوند دال و مدلول و ابداع مفاهيمي روزآمد را به

منصه ظهور رساند و نحوه ابلاغ پيام، ترسيخ معاني و نهايتاً دروني كردن ارزش ها را با نمادهاي كلامي تشريح نمايد. *** مقدمه انقلاب اسلامي ايران نفحه اي روحاني و امانتي الهي بود كه با دميده شدن نفس مسيحايي «روح اللّه» به پيكره جامعه و كالبد بشريت، گفتماني انقلابي و فرهنگي استقلالي، مبتني بر باورهاي اجتماعي و ايستارهاي ارزشي به ارمغان آورد. يكي از مؤلفه هاي اين فضاي گفتماني، ادبيات انقلابي بود كه حضرت امام خميني(ره) به عنوان رهبر مذهبي و مردمي، برخوردار از مرجعيت ديني و ايدئولوژي، فرمانده و معمار انقلاب، توانست با توجه به زمينه ها و بافت موقعيتي و جايگاه مقتدرانه خود براي بيان گزاره ها، آن را از حاشيه به متن بكشاند و با اتكاء به عنايت خداوندي، به تبيين و ترويج پيام هاي الهي، معنوي و الهي در «ثورة الكاسيت» يا انقلاب نوار و سيراب سازي تشنگان اسلام ناب محمدي با پيام رساي خود از رهگذر ديوار نوشته ها به عنوان رسانه نوين مردمي اهتمام نمايد. وي عرصه نويني را در ادبيات سياسي و بستري مناسب را براي شكوفايي ادبيات انقلابي فراهم آورد كه مهمترين ويژگي آن زبان صريح و بيان شفاف بود. او با زبان مقايسه اي بين متن انقلاب و بستر ساير انقلابهاي جهان و حركتهاي پيشين مردمي در تاريخ سياسي اجتماعي معاصر ايران توانست به تبيين و ترويج ادبيات گفتماني نوين انقلاب از درون بپردازد و در عين غرب شناسي، غرب را در اين ادبيات سياسي ناديده انگارد، تنديس هاي طاغوت و انگاره هاي مادي گرايانه را درهم شكند، خورشيد آزادي را به نقطه اوج برساند و

از ملتي آرام، مردمي توفاني بسازد. ايشان با عطف نظر انديشه گران ديني و سياسي جهان به كلام نوين خود، توانست به انديشه ها تابندگي، به دل ها شهامت و به ديده ها بصيرت بخشد و با واژگان خود، رهروان انقلاب را به تمييز سره از ناسره رهنمون سازد و با بهره گيري از ايجاز معنايي عام و سخنان كوتاه و پر معنا كه زبانزد خاص و عام مي گرديد، نمادهاي كلامي را بر زبان ها جاري سازد. ايشان با علم به اينكه ساختار زباني و جهت گيري و رويكرد مفاهيم در تبيين معاني جديد تعيين كننده است، به واژه ها معاني اعلاي انساني و روحي مي بخشيدند تا از اين رهگذر نوع نگاه جامعه انقلابي را تحوّل بخشند. در اين رابطه مي توان به جايگزين سازي آزاده به جاي اسير، تلقي نعمت از جنگ به جاي نقمت و محسوب داشتن شهادت به عنوان پيروزي، اوج، عروج روح ملكوتي و هنر مردان خدا اشاره كرد. امام نه تنها در عرصه سياست هاي اعمالي، بلكه در حيطه سياستهاي اعلامي واژه هايي را در ادبيات سياسي انقلاب وارد كرد كه قبل از آن يا وجود نداشتند و يا معاني ديگري از آنها استنباط مي شد. ايشان با ابداع واژه هايي نوين و مفاهيمي جديد و يا ارائه معاني متحوّل از واژه هاي متداول و مستعمل و يا افزودن متعلق انضمامي و توصيفي به آن، به زير سؤال بردن مشروعيت نظم قديم، تبليغ ارزش هاي ديني و پايه ريزي بنيادهاي فكري و ادبي انقلاب اسلامي همت گماشت و با اين ادبيات گفتماني جديد كه مشعِر بر اهداف، سياستها

و نهادها و نمادهاي انقلاب و ناظر بر بسيج مردم براي مبارزه و تداوم قيام تا پيروزي بود، شور و شوقي وصف ناپذير را در ميان مبارزان مسلمان و مردم انقلابي ايران به وجود آورد. ابداع چنين مفاهيم نويني كه افكار عمومي را شكل مي بخشيد و دال و مدلول را درهم مي آميخت، از تجليات پربار انديشه آن ابرمرد و رهبر فرزانه به شمار مي آيد، چرا كه از اين رهگذر توانست، در شعارهاي نهضت و گفتارهاي انقلابي و ديدگاههاي اعتراضي انسجام و نوعي همبستگي روحي و رواني را در جامعه پديد آورد. امام خميني(ره) پاراديمي ادبي را ايجاد كرد كه در نمايه هاي آن از ادبيات قرآني، روايي و اصطلاحات حديثي و فقهي الهام گرفته بود، امّا آن حضرت به معاني مزبور، مفاهيمي سياسي و ابعادي اجتماعي بخشيده بود. ايشان با وضع واژه هايي ابداعي و انضمامي و مفاهيمي روزآمد و با معنا بخشي نوين به مفاهيمي مستعمل، واژگان سياسي مذهبي را در ادبيات انقلابي جهان اسلام گسترش بخشيدند و با ايدئولوژيك كردن گزاره هاي مذهبي، ادبياتي گفتماني را به ارمغان آوردند كه مظهر پيوند اهداف، آرمانها، خواسته ها و احساسات به شمار مي آمد. ايشان از اين رهگذر، ماهيت خواسته ها، اهداف و آرمان نهضت را شناساندند؛ به هنجارسازي، فرهنگ سازي و ارزشگذاري اجتماعي در خصوص تحولي عميق و بنيادين در عرصه هاي سياسي اجتماعي جامه عمل پوشاندند؛ جهت دهي مردم به سمت و سوي مبارزه را به منصه ظهور رساندند؛ به تبليغ و جايگزين سازي ارزش هاي انقلاب اهتمام ورزيدند و نمادها و نهادهاي نظام مطلوب و مصلحانه را تحقق بخشيدند.

ادبيات گفتماني امام خميني(ره) گاه ماهيتي ايجابي و گاه ماهيتي سلبي داشت كه در مجموع بيانگر زيبايي ادبي جناس تضاد در پويش هاي سياسي بود. اندراج اهداف و آرمانها در شعارهاي انقلاب كه با عبارات و واژه هاي مختلف، ولي با معاني واحد بيان مي شد، مظهر نظريه «وحدت در عين كثرت» يا «عِباراتُنَا شَتَّي وَ حُسْنُكَ واحِدٌ» در ادبيات گفتماني انقلاب به شمار مي آمد. آنچه در اين نوشتار مي آيد تلاشي است كه با روش تحليل محتوا به تبيين مفاهيم تقابلي، واژه هاي تعاملي و عبارات و واژگان ابداعي در ادبيات سياسي امام خميني(ره) اهتمام مي نمايد تا مشخص كند كه چگونه آن حضرت توانست از رهگذر كلام به ابلاغ پيام، ترسيخ معاني و نهايتا دروني كردن ارزش ها بپردازد. الف مفاهيم تقابلي امام خميني(ره) با بهره گيري از واژه هاي دوگانه(2) سعي داشتند از رهگذر تبيين تقابل و تباين، واژه هاي ادبي جديدي را وارد حوزه مبارزه كنند و براساس «تُعْرَفُ الاْءشْياء بِاَضْدادِها» به برخي از واژگان مفهوم خاصي ببخشند. در واقع، ايشان با گذار استعلايي بخش و شفاف از برخي واژگان از رهگذر مقايسه با اضداد خود بر غناي معنايي آن مي افزودند. قراردادن استكبار در مقابل استضعاف كه هر دو از درونمايه هاي قرآني نشأت گرفته بود، بيانگر اعطاي ابعاد سياسي اجتماعي به مفاهيمي بود كه داراي ابعاد روان شناختي و فردي بود. با اين وجود، تعبير تقابلي مزبور توانست كاربرد جديدي از مستكبرين و مستضعفين را در ادبيات سياسي اجتماعي جهان اسلام به منصه ظهور برساند كه تا آن زمان به اين گستره و با اين معنا مورد استفاده

قرار نگرفته بود.(3) همچنين قرار دادن «شيطان بزرگ» به عنوان مظهر باطل، كفر و سلطه گري در مقابل «نيروي ايمان» به عنوان مظهر حق، حقيقت، الوهيّت، شكست ناپذيري و پيروزمندي نهايي، نشانگر اعطاي روحيه اميد به امت اسلامي و حزب اللهي در مورد غلبه بر قواي شيطان و حزب شيطاني بود.(4) «جنگ فقر و غنا» كه مظهر تقابل كوخ نشينان، پابرهنگان، زاغه نشينان و طبقه محروم و گودنشين و ساده زيست با كاخ نشينان، رفاه طلبان، دنياگرايان و مترفان داخلي و خارجي به شمار مي آمد، بيانگر اهتمام امام به عدالت اجتماعي در سطوح ملّي، منطقه اي و بين المللي بود. به گونه اي كه، آحاد مسلمانان و مستضعفان، از امكانات و فرصت هاي يكسان و مزاياي متعادل بنا به لياقت و شايستگي خود بهره مند شوند.(5) همچنين برقراري تقابل بين «خودي» و «اجنبي»، نشانگر تلاش ايشان در گسترش دايره خودي و نفي انشقاق دروني، از رهگذر نامگذاري يكديگر به تندرو و كندرو، اهتمام به تجمع و وحدت نيروهاي انقلابي داخلي، بسيج و وحدت مجموعه نيروهاي طرفدار انقلاب عليه اجانب و ايادي بيگانگان بود. ايشان ضمن شفاف سازي مرز بين «خود» و «ديگران»، عنوان نيروهاي خودي را براي كليه ملل مسلمان و طرفداران انقلاب اسلامي اعم از شيعه و سني و نيروهاي اجنبي را براي كليه نيروهاي شرق گرا و غربگرا و قدرتهاي استكباري مخالف اسلام و انقلاب اسلامي به كار مي بردند و از اين رو بر اين باور بودند كه «اسلام سدّي است در برابر اجانب شرق و غرب».(6) در واقع ايشان امت اسلامي با ديده «نه شرقي و نه غربي» را در

مقابل شرق و غرب مي دانستند و سياست عدم تعهد بر مبناي استقلال تصميم گيري را مهمترين راهبرد سياست خارجي اسلامي تلقي مي نمودند. از جمله واژگان تقابلي ديگر «اسلام ناب محمّدي» و «اسلام امريكايي» بود كه مفهوم اول بر بنيادهاي فقه جواهري، اسلام فقاهتي و انقلابي، پيوند دين و سياست اين هماني دو مقوله مزبور با توجه به جامعيت دين مبين اسلام استوار بود و واژه دوم «اسلام متحجرين»، «اسلام سرمايه داري»، «اسلام مرفهين بي درد»، «اسلام راحت طلبان و مقدس نمايان» و جدايي دين از سياست را افاده مي كرد كه اين بيانگر اعتقاد امام به پويايي دين و نگرش اكثري ايشان به اسلام بود.(7) از ديگر سو، قراردادن «فرهنگ استقلالي» در برابر «فرهنگ استعماري» بيانگر اهتمام آن حضرت به مقابله با افكار مسموم استعماري، نفي فرهنگ اجنبي به عنوان ام الامراض و مخالفت با تربيت و فرهنگ استعماري است كه هدفي جز شيوع فحشاء و استثمار جوانان به عنوان «ذخاير فوق الارضي» جامعه اسلامي ندارد و ضروري است با عوض كردن مغز انگلي به تفكر استقلالي در عين بهره گيري از علوم، فنون و مظاهر تمدن دنياي صنعتي نسبت به تحقق استقلال فرهنگي با شكوفاسازي استعدادها و افزايش هنرآفريني هاي داخلي اهتمام لازم مبذول گردد.(8) از اين رو ايشان همواره با قراردادن «آزادي اسلامي» در مقابل «آزادي غربي» اعلام مي داشتند كه «ملت ايران، آزادي منهاي اسلام نمي خواهد.»(9)؛ چرا كه آزادي غربي فحشاء و منكرات را در جامعه رواج مي دهد و تفكر استقلالي را در معرض تهديد قرار مي دهد.(10) «اسلام منهاي روحانيت» و «اسلام با روحانيت» واژگان دوگانه ديگري

است كه اولي موجب بروز تفرقه، اختلاف و جدايي بين دولت و ملّت و حوزه و دانشگاه و دومي موجب وحدت جامعه و مصونيت نهضت اسلامي مي شود. ايشان جامعه را نيازمند روحانيت به عنوان طبيب روحاني جامعه مي دانستند كه پيشتاز عرصه هاي نبرد براي مقابله با توطئه ها و دسيسه هاي اجانب به شمار مي آيد. در عين حال، ايشان روحانيت اصيل را از «روحانيون درباري» و نيز افرادي كه از «زي طلبگي» خارج شده اند متمايز مي دانستند.(11) از ديگر سو، تقابل «وظيفه» و «نتيجه» در كلام امام، بيانگر اصالت وظيفه و تكليف گرايي و ضرورت اداي تكليف و فرع بودن نتيجه و نفي اصالت عمل يا هدف انگاري ابزارهاست. ايشان عمل به وظيفه را نوعي مسؤوليت و تكليف شرعي در جهت خدمت به اسلام و قطع فتنه و دفع دسيسه سلطه جويان مي دانستند كه فارغ از نتيجه پيروزمند ظاهري يا شكست ظاهري در جهت «حفظ مكتب»، «نگهباني آينده نظام»، «حفظ چهره اسلام» و «حيثيت كشور» ضروري به شمار مي آيد.(12) با اين منظر، ايشان مناصب حكومتي را نه به عنوان سيادت و مقام استعلايي، بلكه به عنوان نوعي خدمت و مسؤوليت «در جهت حفظ اسلام كه امانت الهي است»(13) تلقي مي نمودند.(14) نهايتا واژگان «تمدن صادراتي» در مقابل «تمدن اسلامي»، نشانگر ضرورت حفظ ارزش ها و باورهاي اجتماعي توسط مسلمانان به منظور جلوگيري از ورود ضد ارزش ها و ضد هنجارهاي بيگانگان به جامعه اسلامي است.(15) ب واژه هاي تعاملي امام خميني(ره) پاره اي از واژه ها را به صورت انضمامي در كنار يكديگر به كار مي بردند تا ضمن

تأكيد بر همزماني دو واژه و تلقي ايشان از آن دو به عنوان دو بال براي يك پيكر، نسبت به مكمل و متعامل بودن آن مفاهيم با يكديگر اشاره نمايند. «استقلال و آزادي»، كه از بهترين مفاهيم متعامل در كلام آن حضرت بود و نخستين شعار از شعارهاي اصلي انقلاب اسلامي را تشكيل مي داد، از نظر حضرت امام مستلزم حاكميت ملت بر سرنوشت خود با رهايي از قيود وابستگي، اختناق و استبداد بود. از ديدگاه ايشان، آزادي اسلامي با استقلال فرهنگي ملازمت دارد؛ چرا كه استقلال فكري مستلزم خروج از غربزدگي و نفي تقليد فرهنگ غربي و طرد آزادي غربي، يعني بي بندوباري و فساد و فحشاء است. در عوض آزادي اسلامي در حدود قانون و مطابق فطرت انساني وسيله اي براي دستيابي به اهداف كلان به ويژه استقلال فكري و فرهنگي به شمار مي آيد. در واقع، استقلال در تمامي ابعاد فرهنگي، سياسي، اقتصادي و نظامي آن و آزادي از جنبه هاي انساني و فطري آن دو بال انقلاب اسلامي به شمار مي آيند كه حضرت امام آن دو را غالبا در كنار يكديگر به كار مي بردند ذكر نمونه هايي از كلام ايشان مؤيد اين سخن خواهد بود: «استقلال و آزادي در پيروي از قرآن كريم و رسول اكرم(ص) است.»(16) «لازمه استقلال، زدودن غربزدگي و يافتن فرهنگ اصيل شرق است.»(17) «ارزش حيات به آزادي و استقلال و پيروي از دستورات مذهبي است.»(18) «تا اين مملكت از اين غربزدگي بيرون نيايد، استقلال پيدا نمي كند ... اگر بخواهيد مستقل باشيد، اگر بخواهيد شما را به اين كه يك ملت هستيد بشناسند و بشويد

يك ملت، از اين تقليد غرب بايد دست برداريد.»(19) وحدت «حوزه» و «دانشگاه» به عنوان دو نهاد تعليمي و تربيتي كه همزمان به تعهد و تخصص و علوم معنوي و فنون جديد اهتمام دارند، از ديگر موضوعات مورد تأكيد حضرت امام بود. ايشان ضمن تبيين ضرورت رفع اختلاف و شكاف بين دو قشر روحاني و دانشجو، بر اصلاح نظام آموزشي، سالم سازي فضاي فعاليت دانشجويي و «اسلامي شدن دانشگاه» تأكيد داشتند.(20) همچنين نفي علم بدون تهذيب و تخصص بدون تعهد و علم بدون عمل از سوي ايشان و نيز تأكيد بر توأم بودن آموزش و پرورش و حتي تقدم رتبي تربيت و تزكيه بر تعليم و تربيت، بيانگر تلقي آن حضرت از «علم و تعهد» به منزله دو بال براي رسيدن به مراتب ترقي و تعالي است.(21) از ديگر واژه هاي تعاملي آن حضرت «ذخاير فوق الارضي» و «ذخاير تحت الارضي» بود كه منظور از اصطلاح اول جوانان است كه استعمارگران سعي در وابسته سازي روحي و شست وشوي مغزي و خودباخته كردن آنان با رواج فساد و فحشاء دارند و اصطلاح دوم ناظر بر منابع و ثروتهاي خدادادي است كه استثمارگران خواهان چپاول آن جهت بهره كشي ملل مستضعف هستند.(22) امام از اين رهگذر توانستند نوعي خودباوري متكي بر منابع فكري و مادي را در جامعه اسلامي ايران تحكيم بخشند. از ديگر مفاهيم تعاملي «احكام اوليه» و «احكام ثانويه» بود. تمايز بين اين دو نوع حكم با الهام از كلام امام آن است كه منابع حكم اولي ادله اربعه است، ولي منابع حكم ثانوي قواعد فقهي است. احكام اولي هميشگي و دائمي، ولي احكام

ثانوي موقتي است. احكام اولي به منزله عام و احكام ثانوي به منزله تخصيص آن است. تشخيص مصلحت در حكم اولي با شارع است، ولي در احكام ثانوي با مجري و ولي فقيه و يا مكلف است. احكام اولي، مقيد به احكام و يا امتناع حكمي نيست، ولي اجراي احكام ثانويه منوط به عدم امكان حكم اولي است.(23) اصطلاح «حكم حكومتي» و «حكم شرعي» نيز از ديگر واژگان تعاملي امام خميني(ره) بود كه مطابق آن تشخيص مصلحت در احكام شرعي را از آنِ شارع و در احكام حكومتي به عنوان احكام اوليه، از آنِ وليّ منصوب از سوي شارع اعم از پيامبر، امام يا فقيه مي دانستند.(24) «دين و سياست» به عنوان ديگر واژگان تعاملي مورد نظر امام، توانست دين را از عرصه ذهن و پندار و فرديت به همه زندگي سياسي و عينيت اجتماعي بكشاند و به همگان بفهماند كه دين هم سازنده دنيا و هم تأمين كننده آخرت است و نورانيت آن تمام جنبه هاي فردي، اجتماعي و سياسي انسان ها را دربرمي گيرد. بالأخره از ديگر واژگان تعاملي مورد تأكيد حضرت امام، «دولت و ملت»(25)، «ملّي و الهي»(26)، «جسمي و روحي»(27) بود كه نشانگر عدم انفكاك معنايي اين مفاهيم و ضرورت تلفيق، تكميل و همزماني مقولات مزبور براي پيشبرد اهداف و مقاصد نهضت اسلامي است. ج واژه ها و عبارات ابداعي امام خميني(ره) با ابداع برخي واژه ها و يا افاده معاني نوين از واژه هاي مستعمل، تعابيري يگانه را به منظور جهت دهي به حركت انقلابي مردم مسلمان و يا نفي جريانهاي منحرف و حركتهاي ضد اسلامي و يا ادبيات انقلاب

وارد كردند. واژه «امت» كه توسط ايشان حدود 138 بار تكرار شده بيانگر تأكيد بر هويّت اسلامي و استقلال سياسي پيروان آيين اسلام است كه براساس آگاهي از تعلق به جامعه بزرگ واحد مبتني بر برادري اسلامي و ويژگي مذهبي انسانها شكل مي گيرد و در دارالاسلام تحت قيادتِ رهبري فرهمند در جهت اعتلاي مردم و مقصد خود مي كوشند.(28) واژه ابداعي ديگر ايشان «مصلحت» است كه از نظر امام به معناي رعايت مصالح و مقتضيات عصر و توجه به نقش زمان و مكان در اجتهاد است. با توجه به شأنيت و قابليت ولايت فقيه براي صدور حكم حكومتي، مرز ولايت فقيه، مفهوم مصلحت عمومي است.(29) «طاغوت» كه از نظر امام مظهر نظم كهن، فاسد و منحط و نمايانگر رژيم هاي غيرعادلانه، غيرانساني و غيرتوحيدي به شمار مي آيد، از ديگر مفاهيم موجود در ادبيات سياسي حضرت امام است كه به جاي حكومت استبدادي، مطلقه و اقتدارگرا به كار مي رود. از نظر ايشان، طاغوت به جاي تكيه بر نيروي ايمان بر جنود شيطان اتكاء دارد.(30) همچنين تعبير ايشان از «جبّه» براساس حديث شريف «الإِسْلامُ يَجُبُّ ما قَبْلَهُ» و تعبير ايشان از آن مبني براينكه ملاك، حال افراد است و بايد از برخي خطاهاي افراد در گذشته چشم پوشي كرد، بيانگر توسعه بخشي به حيطه جبّه (پوشش) است كه قبلاً در صورت مسلمان شدن فردي كافر مورد استناد قرار مي گرفت؛ در حالي كه از نظر امام دايره آن شامل افرادي نيز مي گشت كه در رژيم طاغوتي سابقه مبارزاتي نداشته اند، اما به انقلاب اسلامي پس از پيروزي آن رويكرد مثبت نشان دادند. امام

خميني(ره) علاوه بر مفهوم سازي، اقدام به نهادسازي نيز مي نمودند. نامگذاري «مجلس خبرگان» به جاي «مجلس مؤسسان» بيانگر تأكيد ايشان بر حضور نخبگان اسلامي، فقهي و حقوقي در دو عرصه تدوين قانون اساسي و تعيين رهبري بود.(31) نامگذاري «مجلس شوراي اسلامي» به جاي «مجلس شوراي ملي» بيانگر تأكيد ايشان بر اسلامگرايي و نفي ملي گرايي غير متكي به اسلام بود. تأكيد ايشان بر «شوراي نگهبان» نشانگر آن بود كه به جاي «اصل طراز» در مشروطيت، بايد واژگان جديدي براي نظارت عده اي فقيه و حقوقدان بر رعايت قانون اساسي وضع شود. ايجاد نهادهاي تأسيسي از قبيل «مجمع تشخيص مصلحت نظام» بيانگر تأكيد ايشان بر مصلحت گرايي به منظور رعايت مصالح عاليه اسلام، كشور و ملت است.(32) اقدام آن حضرت به تأسيس «ارتش بيست ميليوني» نيز بيانگر تأكيد ايشان بر راهبرد «بازدارندگي مردمي» از طريق بسيج آحاد جامعه اسلامي و تجهيز و سازماندهي ملت مسلمان براي دفاع از ميهن اسلامي و فداكاري در راه اسلام و كشور است كه اين امر شور و شعفي وصف ناپذير را در مردم ايران و به ويژه جوانان ايجاد كرد.(33) از همه مهمتر نهادسازي «حكومت اسلامي»، «جمهوري اسلامي» و «ولايت فقيه» نشانگر اهتمام امام به استقرار نظام اسلامي بر پايه رهبري مقتدر و آگاه و ملتي مشاركت جو و مطلع از جريانات اسلامي است. اصطلاح «حكومت اسلامي» كه 219 بار توسط ايشان به كار گرفته شده، بيانگر ضرورت استقرار حكومتي اسلامي براساس قانون الهي است.(34) «جمهوري اسلامي» كه 714 بار توسط ايشان تكرار شده، بيانگر آن است كه اسلام محتواي حكومت و جمهوريت شكل نظام «مردم سالاري ديني» است.

لذا جمهوري اسلامي از نظر امام با اتكاء به آراي عمومي ملت و براي اجراي احكام اسلام و به عنوان «امانتي الهي به دست همه ملت» تأسيس گرديده است.(35) امام خميني از اين رهگذر توانست الگويي حكومتي را ارائه دهد كه جمهوريت با شرايط خاص بومي و هنجارهاي اجتماعي جامعه اسلامي ايران سازگار گرديد به ويژه آنكه اسلام كاركرد وحدت بخش و هويت ساز خود را در درون نظام مردم سالار ديني به منصه بروز رساند. «ولايت فقيه» كه از نظر امام «هديه الهي» و «تداوم رسالت پيامبر اكرم(ص) و ائمه هدي(ع)» و ضامن حفظ مملكت و نظام به شمار مي آيد.(36) همانا در جهت اجرا و حاكميت قانون الهي و ادامه ولايت رسول اللّه(ص) وضع و تأسيس شده است.(37) اين نوع حكومت كه آميزه اي از مشروعيت، مقبوليت، حقانيت و كارآمدي است و سعي كرد هم به ويژگي شخص حاكم و هم به چگونگي حكومت اهتمام ورزد، بيانگر توان امام در انتقال موضوع ولايت از فرهنگ آرماني به فرهنگ واقعي سياسي اجتماعي است. امام خميني(ره) علاوه بر نهادسازي، به عبارت پردازي به منظور جهت دهي به حركت انقلابي مردم مسلمان ايران و جهان اسلام اهتمام نمودند. ايشان به واژگان رايج و مفاهيم موجود معنايي ديگر بخشيدند تا عباراتي را به عنوان راهبرد امت اسلامي در اذهان مسلمانان ترسيخ نمايند و معناسازي و مفهوم پردازي را از اين رهگذر در ادبيات انقلاب رايج گردانند. تعبير ايشان از ايران به عنوان «مركز ثقل اسلامي» يا ام القراي جهان اسلام و كانون مبارزه و مخالفت با ابرقدرتهاي جهان، از جمله عبارات متداول ايشان است.(38) عبارت «كل يوم

عاشورا و كل ارض كربلا»، بيانگر ايجاد روحيه حماسي و فرهنگ عاشورايي در متن ادبيات انقلاب توسط حضرت امام است. تعبير «مساجد» به عنوان مركز قيام، مركز بسيج عمومي، مركز تجهيز نيرو، دژ محكم، محل تشكل جوانان و مردم و مهمتر از همه به «سنگرها» نيز رويكرد امام را به مسجد به عنوان كانوني براي بسيج و سازماندهي حركتهاي مقاومت جويانه اسلامي عليه مستكبران و مستبدان و محلي براي افزايش ارتباطات، آگاهي بخشي و آموزش دهي به منصه ظهور مي رساند؛(39) آنجا كه مي فرمايند: «اين مساجد سنگرهاي اسلام است. محراب محل حرب است. اينها سنگرند براي اسلام، حفظ كنيد اينها را.»(40) همچنين عبارت «جنگ جنگ تا رفع فتنه»(41) با الهام از آيه شريفه «وَقاتِلُوهُمْ حَتَي لاَ تَكُونَ فِتْنَة» و جايگزين سازي آن به جاي «جنگ، جنگ، تا پيروزي» نشانگر تأكيد ايشان بر اداي تكليف براي فتنه زدايي و نه صرفاً اهتمام به پيروزي ظاهري بود. يا عبارت «راه قدس از كربلا مي گذرد» نشانگر تأكيد ايشان بر ضرورت اهتمام به مقدمه، قبل از رفتن به سراغ ذي المقدمه و رعايت مصلحت حفظ كيان مملكت اسلامي قبل از پرداختن به حمايت از ساير كانون هاي مبارزات اسلامي است. تعبير ايشان از صدا و سيما به عنوان «رساله تعليمي تربيتي» كه نهادي آموزشي، آگاهي بخش، هدايتگر، تعليم و تربيت كننده مردم براساس اصول اسلامي و انتقال دهنده اهداف ، آرمانها و منعكس كننده آمال و آرزوهاي ملت مسلمان ايران به شمار مي آيد، نشانگر رويكرد تعليمي تربيتي به رسانه هاي ديداري شنيداري و حتي مكتوب به عنوان «دانشگاهي عمومي» و «بنگاه تعليمات اسلامي» است.(42) تعبير ديگر

«ملت براي ملت» است كه از سوي امام در مورد شهيد بهشتي به كار برده شده و بيانگر الهام از ادبيات قرآني است كه گاه بر افرادي كه از تأثيرگذاري عمده بر جريانات اجتماعي برخوردارند، واژه جمع اطلاق شده است كه اين مهم در آيه شريفه مباهله مشهود است. از ديگر سو تعابير و عبارات امام در مورد دشمنان نيز قابل توجه است. تأكيد ايشان بر گرگ صفتي ابرقدرتها كه نشان از بي اعتمادي آنان به يكديگر است.(43) يا ناميدن امريكا به عنوان «شيطان بزرگ» و مظهر «استكبار» و يا تلقي آنان به «جمع عوض و معوض» كه حضرت امام از آن به «چرخه اكل سُحت» يا «رباخواري در مقياس بين المللي» تعبير مي كنند، تعابيري است كه بر ماهيت و كاركرد امپرياليستها دلالت دارد، در عين آنكه مشعل عزت طلبي، حق جويي، عقلانيت گرايي، آزادي خواهي و عدالت محوري را فروزان نگه مي دارد. در تبيين جمع عوض و معوض از سوي ابرقدرتها، امام خميني(ره) معتقد است كه امپرياليست ها در قبال اخذ معوض (مانند نفت) از كشورهاي ضعيف به اعطاي عوض (مانند سلاحهاي مخرب، مستشاران نظامي و پايگاههاي نظامي) به آنان مبادرت مي كنند و يا در قبال خريد نفت از كشورهاي ضعيف (مثمن) به جاي پرداخت بهاي آن (ثمن)، كالاهاي گران و غيرضروري به آن كشورها مي فروشند كه وجود اين كالاها كالعدم است. بنابراين در واقع ثمن و مثمن از آنِ آنان مي گردد.(44) در واقع امام خميني(ره) با اين عبارت پردازي به گسترده كردن حيطه كاربرد قاعده فقهي به عرصه سياسي بين المللي اهتمام نمودند. تعبير ديگر امام، مربوط به

اسرائيل است كه از آن به «غده سرطاني» و «جرثومه فساد» ياد مي كنند و همه مسلمانان را مكلف به قطع شر اين موجود غاصب از سربلاد اسلامي مي دانند.(45) و حتي صهيونيسم بين الملل را در عداد امپرياليسم امريكا و سوسيال امپرياليسم شوروي مي دانستند. نكته جالب توجه ديگر اينكه امام از آنچه كه رژيم پهلوي آن را «سياست مستقل ملّي» نام مي نهاد با لحني انتقادآميز اين گونه تعبير مي كنند كه «معني سياست مستقل ملّي شاه، اين بود كه او سياستي مستقل و جدا از ملت ايران داشته است.»(46) از ديگر تعابير ابداعي حضرت امام مي توان به تعابير وصفي يا اضافي در كلام ايشان اشاره كرد كه با تتابع اضافات و يا با واژگان توصيفي مقاصدي نوين را عرضه مي داشتند و يا با تعابيري يگانه، به مفاهيم موجود بار سياسي جديدي مي بخشيدند و معنايي ديگر را به آن منضم مي كردند. به عنوان مثال، امام خميني(ره) از قاعده «نفي سبيل» معناي جديدي را از آيه 141 سوره نساء مراد كردند و آن را از عرصه تكويني به حالت تشريعي كشاندند آنجا كه فرمودند: «قرآن مي گويد هرگز خداي تبارك و تعالي سلطه اي براي غيرمسلم بر مسلم قرار نداده است. هرگز نبايد يك همچو چيزي واقع شود. يك تسلط، يك راهي، اصلاً يك راه نبايد پيدا بكند. لَنْ يَجْعَلَ اللّهُ لِلْكافِرينَ عَلَي الْمُؤمِنينَ سَبيلاً اصلاً راه نبايد داشته باشند مشركين و اين قدرتهاي فاسد.... بر مسلمين.»(47) تعبير ابداعي ديگر «دانشگاه اسلامي» بود كه به معناي اصلاح نظام آموزشي و استقلال فكري دانشجويان و تدريس علوم معنوي است.(48) ابداع واژه

«عقل سياسي» از ديگر تعابير آن حضرت بود كه مقتضاي آن را حفظ وحدت كلمه مي دانستند. آنجا كه فرمودند: «ما اگر عقل سياسي هم داشته باشيم. بايد همگي دست در دست يكديگر گذاريم تا بتوانيم راه برويم.»(49) تعبير «صدور انقلاب» به معناي معنويت و ايصال پيام انقلاب اسلامي به جهانيان با بارور كردن تبليغات اسلامي و نه به معناي صدور كالا با لشكركشي يا سرنيزه، نيز از ديگر واژگان ابداعي حضرت امام است.(50) امام با ترويج اين واژه ضمن آنكه توانستند اميدي در شبستان تاريك مستضعفان جهان و ملل آزاديخواه و استقلال طلب و وحشتي در دلهاي قدرتهاي استكباري ايجاد كنند، آن را مترادف با آگاهي و بيداري اسلامي بر ادبيات سياسي جهان اسلام نمودند. ابداع واژه بسيج كه بيانگر ايجاد هسته هاي مقاومت در مقابل شرق و غرب است و نيز «تفكر بسيجي» كه طنين نواي دلنشين آن چشم طمع دشمنان و جهانخواران را از كشور اسلامي دور خواهد كرد، بيانگر فرهنگ سازي كلمات امام خميني(ره) از رهگذر واژگان حركت آفرين بود.(51) تعبير ديگرحضرت امام «حفظ نظام» بود كه آن را از اهم واجبات و وظيفه آحاد ملت مسلمان و انقلابي مي دانستند.(52) كاربرد واژه آزادگان به جاي اسيران، نشانگر نگاه مثبت امام به نقش اسارت در آزاد انديشي و آزادگي مردان خدا بود. ابداع واژه «روز قدس» بيانگر حركت امام براي نهادينه سازي مقابله جهان اسلام و مستضعفين با استكبار و ايادي آن در منطقه به ويژه رژيم صهيونيستي بود كه حضرت امام آن را «روز اسلام» و «يوم اللّه» مي دانستند.(53) همچنبن ابداع واژه «يوم اللّه» و كاربرد آن در مناسبت

هاي مختلف شادي آفرين و گاه غم انگيز (در زماني كه از آن استنباط شكست ظاهري و يا حذف جسماني افراد مي شد) بيانگر اهتمام آن حضرت به اعطاي روحيه اميد با تعميم اين واژه از بعد مذهبي به ابعاد سياسي در عرصه هاي داخلي و بين المللي بود كه آن را در مناسبت هايي چون روز قدس، 15 خرداد، 17 شهريور و 22 بهمن به كار مي بردند. ابداع واژه «شهيد محراب» در مورد بزرگاني چون شهيد مدني، شهيد دستغيب، شهيد صدوقي و شهيد اشرفي اصفهاني، بيانگر نگاه مثبت امام به شهادت به عنوان سعادت و هديه الهي بود؛ چرا كه موجب زنده شدن مكتب اسلام و پيشبرد اهداف و مقاصد آن مي گرديد.(54) تعبير «دولت خدمتگزار» واژه ديگري بود كه بيانگر توجه اسلام به خدمتگزاري ملتها توسط دولتها در ادبيات سياسي امام خميني(ره) بود كه آن را در عرصه داخلي و در تمامي كشورهاي اسلامي مورد تأكيد قرار مي دادند.(55) تعبير «حج ابراهيمي» نيز از ديگر ابتكارات امام براي فرهنگ سازي «مراسم برائت از مشركين» در موسم حج بود كه قدرت مسلمانان، به عنوان نيروي بزرگ و قدرت سوم جهان را به منصه ظهور مي رساند.(56) واژه «اجتهاد جواهري» نشانگر اهتمام امام به انطباق فقه با تحولات زندگي و نقش زمان و مكان در اجتهاد و نوع تصميم گيريها، انفتاح باب اجتهاد از سوي فقهاي عدول، پويايي دين مبين اسلام و تلقي فتاوي به عنوان مظهر پيوند تقنين و تنفيذ است كه حضرت امام به صراحت اعلام مي داشتند: «اين جانب معتقد به فقه سنتي و اجتهاد جواهري هستم و تخلف از آن

را جايز نمي دانم.»(57) تعبير ديگر امام، «سياست اسلامي» بود كه نشانگر آن است كه از نظر ايشان اسلام هدف و سياست وسيله به شمار مي آيد.(58) فرجام سخن با عنايت به آنچه گذشت مشخص مي گردد كه امام خميني(ره) گزاره هاي ادبي و ادبياتي سياسي را بنياد نهاد كه مظهر تحوّل در محيط ادراكي روان شناختي و محيط عيني عملياتي به شمار مي آيد. كاركرد گفتمان ادبي امام خميني(ره) را مي توان در دو بعد پيوند «درون و برون» و «رفع شكاف بين ظاهر و باطن» دانست. ايشان با برقراري پيوند بين ملت مسلمان ايران و ملل مسلمان و مستضعف جهان، مقابله با استكبار و ايادي داخلي و منطقه اي آن چون صهيونيسم را زمينه رفع مشكلات جهان اسلام براساس راهبرد «نه شرقي نه غربي» مي دانستند. همچنين ايشان با پيوند سياستهاي اعمالي و اعلامي، دوگانگي بين ظاهر و باطن را زدودند و از رهگذر تحريم تقيه بين موضعگيري آشكار و انزجار قلبي ملّت مسلمان ايران از استبداد و استعمار ارتباطي ناگسستني برقرار نمودند. اين اقدام در عرصه ادبيات سياسي ناشي از ايجاد بستر معرفتي و يك نظام دانايي خاص توسط فراگفتمان سياسي امام خميني بود كه با ايجاد تشكل گفتماني خاص، فراگير و استعلايي و با ارزاني داشتن مدلولهاي سياسي معنوي به فضاي روان شناختي، رفتاري، گفتاري و نوشتاري دالّها، توانست مفاهيم را لبريز از استغناي محتوايي نمايد و با درهم آميختن متن و زمينه هر دو را دچار تحولي ژرف و گسترده كند. حضرت امام از رهگذر تلفيق سطوح تحليل داخلي و خارجي و ابداع واژگان تعاملي و تقابلي و تعابير و

عبارات حركت آفرين توانستند خط بطلاني بر نظريه هاي سايه و ماسك در جامعه اسلامي بكشند. براساس نظريه سايه، انسانها با پرهيز از برخورد جسمي با يكديگر، سعي مي كنند از رهگذر تلاقي سايه ها كمترين آسيب را متحمل شوند و نوعي نفاق و دوگانگي را در جامعه ترويج كنند، اما امام با درهم آميختن جسم و سايه و تأكيد بر ضرورت حضور گسترده مردم در صحنه و با شفاف سازي مفاهيم و تعابير، به مديريت بحران پرداختند و عرصه نبرد را از هرگونه شائبه اي زدودند. ايشان با گذار عقلاني و استعلايي از تصور به تصديق و از آگاهي به گواهي، همگوني زيبايي بين تصوير روشن انقلاب و گفتار همبسته با آن تصوير برقرار نمودند كه در واژه «جمهوري اسلامي» بازتابيده شد و در صحنه عمل در نظام مردم سالار ديني تجلي يافت. براساس نظريه ماسك نيز، انسانها سعي مي كنند با ماسك هاي خود با يكديگر سخن گويند تا ديگران از مكنونات قلبي، باطني و فكري آنان آگاه نگردند و نظرات خود را از پشت پرده خيال به جامعه عرضه كنند، اما امام خميني(ره) با برانداختن نقاب از چهره متظاهران، رياكاران و مزدوران، هويت واقعي ايادي اختناق و استكبار را به مردم نماياندند و چهره واقعي آنان را براي مردم آشكار ساختند تا جامعه را از آفت فرماليسم و ظاهرگرايي بازدارند و با ادبيات سياسي صريح خود، شيوه اي شفاف را براي بيان واقعيات در جهت تحقق آمال و اهداف اصلاح طلبانه نهضت به منصه ظهور رسانند. در واقع، امام خميني(ره) با ادبيات سياسي خود و با نهادينه سازي انقلاب فرهنگي و ارزشي

از رهگذر كلام و پيام، ساختار فرهنگي، ادبي و هنري كشور را متحول كردند و تحوّلي را در اهداف و خواسته ها و نيز در ابزارها و روشها به وجود آوردند كه بحق مي توان از آن به «انقلاب ادبي» تعبير كرد. پي نوشت ها:

1. استاديار علوم سياسي دانشكده روابط بين الملل .2 dichotomy 3. صحيفه نور، ج 5، ص 108 ؛ ج 6، صص 30 و 108 ؛ ج 8، ص 117 ؛ ج 11، ص 262. 4. همان، ج 17، ص 132. 5. وصيت نامه سياسي الهي امام خميني(ره). 6. صحيفه نور، ج 1، ص 239. 7. صحيفه نور، ج 9، صص 135-136. 8. همان، ج 1، صص 300-301 ؛ ج 5، ص 132 ؛ ج 9، ص 158 ؛ ج 10، صص 273-281. 9. همان، ج 7، ص 20. 10. همان، ج 7، ص 18. 11. همان، ج 2، صص 161170 ؛ ج 6، ص 269 ؛ ج 9، ص 118 ؛ ج 14، ص 169 ؛ ج 15، ص 200. 12. همان، ج 19، ص 50 ؛ ج 9، ص 192 ؛ ج 16، ص 7. 13. همان، ج 13، ص 219. 14. همان، ج 6، ص 140 ؛ ج 15، ص 18. 15. همان، ج 11، ص 196. 16. همان، ج 6، ص 117. 17. همان، ج 11، ص 186. 18. همان، ج 5، ص 114. 19. همان، ج 5، صص 4-2. 20. همان، ج 7، ص 61 ؛ ج 9، ص 120 ؛ ج 12، ص 54 ؛ ج 14، ص 278 ؛ ج 15، ص 250 ؛

ج 19، صص 141-142. 21. همان، ج 6، ص 11 ؛ ج 7، ص 215 ؛ ج 13، صص 206 و 266 ؛ ج 14، ص 29 ؛ ج 17، صص 18 و 241 ؛ ج 19، ص 193. 22. در جستجوي راه از كلام امام، دفتر چهاردهم، استعمار و ابرقدرتها، صص 60، 140، 144، 146، 147، 152، 196، 211، 285، 387، 424. 23. صحيفه نور، ج 17، صص 160-161. 24. همان، ج 20، ص 174. 25. سخنراني هاي 3/5/1358 و 10/9/1360. 26. صحيفه نور، ج 6، ص 84. 27. همان، ج 7، ص 211 ؛ ج 11، ص 80. 28. همان، ج 8، ص 47. 29. همان، ج 20، ص 176. 30. همان، ج 7، صص 255-256 ؛ ج 8، ص 24. 31. همان، ج 17، ص 79. 32. همان، ج 21، ص 6. 33. همان، ج 15، صص 231-233 ؛ ج 21، صص 52-53. 34. همان، ج 8، ص 167. 35. همان، ج 12، ص 142. 36. همان، ج 9، ص 170 و 251 ؛ ج 10، صص 87 و 174. 37. همان، ج 10، صص 26 و 53 و 174. 38. همان، ج 15، صص 117 و 119 ؛ ج 17، ص 29. 39. همان، ج 6، ص 49 / ج 15، صص 62-53. 40. همان، ج 15، ص 56. 41. همان، ج 19، صص 86-82. 42. همان، ج 6، صص 192-193 ؛ ج 12، صص 103-104، ج 5، ص 202 ؛ ج 8، ص 200. 43. همان، ج 10، صص 55-59 ؛ ج 12، صص 271-277. 44. امام خميني(ره)، ولايت فقيه،

ص 160. 45. صحيفه نور، ج 5، ص 242 ؛ ج 6، ص 50 ؛ ج 22، صص 159-162. 46. همان، ج 4، 23/10/1357، صص 212-216. 47. همان، ج 3، ص 4. 48. همان، ج 7، ص 61 ؛ ج 12، ص 54 ؛ ج 15، ص 205 ؛ ج 18، ص 133. 49. همان، ج 14، صص 114-116. 50. همان، ج 11، ص 166، ج 12، صص 278-283 ؛ ج 18، صص 126-132 و ص 143 ؛ ج 19، صص 241-242. 51. همان، ج 10، صص 178-184 ؛ ج 12، ص 44 ؛ ج 21، صص 52-53. 52. همان، ج 19، ص 50. 53. همان، ج 8، ص 233. 54. همان، ج 7، ص 67-70 و صص 264-268 ؛ ج 8، صص 40-43. 55. همان، ج 6، ص 76 / ج 10، ص 92. 56. همان، ج 20، صص 227-244. 57. كلمات قصار، موسسه تنظيم و نشر آثار امام خميني(ره)، ص 197. 58. صحيفه نور، ج 17، صص 137-143. منابع مقاله:

انديشه انقلاب اسلامي، شماره 3، دهشيري، محمد رضا؛

دين و دولت از نگاه امام خميني (ره)

دين و دولت از نگاه امام خميني چكيده مطالبي كه در اين نوشتار پي گرفته مي شود حاوي چند نكته است: 1- پيشينه هاي بحث دين و دولت از نگاه فيلسوفان و مصلحان غرب، بويژه پس از پروتستانيسم و نهضت اصلاح ديني. 2- پيشينه هاي بحث دين و دولت از نگاه فقيهان شيعي بويژه پس از عصر غيبت كه مورد بحث و اهتمام بوده است. از آنجا كه برخي عالمان شيعي حكومت را از اختيارات امامان معصوم مي دانسته اند، لهذا هر حكومتي را غاصب و

يا دولت مستعجل پنداشته و در پي تدوين تئوري سياسي براي حكومت اسلامي برنيامدند. 3- پس از عصر صفويه تئوري ولايت فقيه به عنوان مشروعيت بخشيدن به حكومت شاهان صفوي از سوي برخي فقهاي شيعه، چون محقق كركي، مطرح شد ولي اين تئوري ناپايدار و بي سرانجام ماند. 4- امام خميني باني و معمار انديشه نوين سياسي و حاكميت ولايت فقيه، با اختياراتي كه براي فقيه والي قايل گشت، شريعت اسلام را با عناصر مصلحت، ضرورت، زمان و مكان به نحوي انعطاف پذير ساخت كه دولت بتواند در چارچوب ديانت و فقاهت جاي گيرد و احكام فقهي را، متناسب با مقتضيات زمان و مكان، به دنبال تغيير موضوع دگرگوني دهد. انسان به مدد خرد توانسته است از تجربه هاي تاريخي، اندرزهاي فراواني بياموزد و بياندوزد و راهكارهاي روز بروز بهتر را براي ادامه حيات جمعي بجويد. از روزيكه انسان، به عنوان مدني بالطبع، به حيات جمعي پا گذاشته و جامه «جامعه مدني » را بر اندام خود پوشانده به دنبال يك فلسفه سياسي برآمده تا با انتخاب بهترين مدل براي حكومت رابطه ملت و دولت و از سويي رابطه دين و دولت را تفسير نمايد. مدلهايي كه فيلسوفان سياسي براي نوع حكومت عرضه داشته و در طول تاريخ، بعضا، به تجربه درآمده، كم نيستند و اين مقال در مقام فحص و كنكاش و نقد و ابرام در نوع اين حكومتها نيست. موضوع اين نوشتار پيرامون دين و دولت از نگاه امام خميني به عنوان معمار حكومت ديني و باني يكي از فلسفه هاي سياسي در پايانه قرن بيستم است و اين كه آيا انديشه ولايت

فقيه به عنوان يك فلسفه سياسي مي تواند دولتي را ديني سازد و جامه دين را بر پيكره جامعه مدني بيارايد؟ و دين را با حكومت و سنت را با تجدد و سياست آشتي دهد؟ نگاهي به پيشينه بحث ضرورت مي نمايد پيش از ورود به بحث، نگاهي اجمالي به پيشينه هاي اين بحث داشته باشيم. مي دانيم يكي از مباحث مهم و دامنه دار كه پس از نهضت اصلاح دين «پروتستانيسم » صورت گرفته و در حلقه هاي مسايل فلسفه سياسي وارد گشته است، رابطه «دين و دولت » است، حساسيت اين بحث از آنجا بالا گرفت كه در طي قرون متوالي كليساها به عنوان نهادهاي ديني سرنوشت جوامع را «در دست داشتند و فرجامهاي نامطلوبي را نصيب مردمان ساختند; لهذا پس از پروتستانيسم و نهضت اصلاح دين همواره اين سؤال بر سر زبانها بوده است كه آيا حكومت به عنوان يك فئومنولوژيك و يا پديده اجتماعي، رسما، مي تواند به عنوان يك مرجع ديني قلمداد شود؟ و مراجع ديني به عنوان حاكمان سياسي جامعه به حساب آيند؟ عمده فيلسوفاني كه در دوسوي اين بحث قرار داشتند، يكي توماس هابز (1588-1675) و ديگري جان لاك (1632-1704) مي باشند. هابز بر اين باور بود كه مذهب و دين بايد در راس هرم جامعه قرار گيرد تا بتواند جلوي حرمت شكنيها و تجاوزات را بگيرد; زيرا «انسانها گرگ همديگرند» و رجال ديني مانع گرگ ستيزي در جامعه خواهند بود. «اگر دين در اختيار دولت باشد، دولت فرمان مي دهد كه افراد چه اصولي را بپذيرند و در نتيجه از اين لحاظ نظمي برقرار مي شود و

به اغتشاشي كه در اثر تفسيرهاي مختلف و مخالف از اصول دين ناشي مي شود، پايان مي دهد. اما اشخاص مي توانند در دل خود به هر چه بخواهند اعتقاد داشته باشند يا اصلا اعتقادي به دين نداشته باشند ولي حفظ اصول ظاهر براي حفظ نظم اجتماع ضروري است ». (1) هابز در كتاب معروف خود «لوياتان » كه در سال 1651 منتشر كرد، مباني فكري فلسفه سياسي خود را با تحليلي از طبيعت بشر آغاز كرد. او، كه به شدت تحت تاثير بدبختي هاي برخاسته از جنگهاي داخلي انگلستان قرار داشت، بر اين باور نشست كه غرايز و قواي سبعي در انسان هميشه حالت فاعلي دارد و عقل حالت انفعالي و عقل به تنهايي براي كنترل غرايز كافي نيست بلكه بايد پادشاهي مقتدر، از بيرون، انسان را مهار كند و آتش اين زندگي جنگي كه بالقوه در انسان است، خاموش نمايد. «لاك » بر خلاف «هابز» انسان را در وضع طبيعي خود جنگ طلب و گرگ صفت نمي بيند، بلكه انسان موجودي است كه با طبيعت هماهنگ است و عقل نيرويي است كه همواره انسان را دعوت به قانون مي كند. «وضع طبيعي قانوني دارد كه بر آن حكومت مي كند و همه افراد را موظف مي سازد و عقل كه همان قانون طبيعت ست به همه ابناي بشر كه با آن به مصلحت مي نشيند، مي آموزد كه همه برابر و مستقل هستند، و هيچ كس نبايد به زندگي و تندرستي، آزادي و اموال كس ديگر، صدمه اي وارد كند». (2) لاك از آنجا كه مي كوشد دست حاكميت را بر سر شهروندان

كوتاه و كمرنگ كند، تلاش مي كند تا دين را نيز از سيطره اقتدارگران بيرون كشد و به حوزه اعتقادي افراد واگذار كند. در رساله اي كه راجع به مدارا (Toler a tion) نگاشت تاكيد كرد كه دولت نبايد مرجعيتي نسبت به عقايد ديني مردم پيدا كند و در مسايل ديني شهروندان دخالت نمايد. «از اينرو اگر شهرياران، مردم را به بهانه آمرزش روحشان وادار سازند كه در كليساي مورد نظر حضور يابند، كار عبثي انجام داده اند (زيرا) چنانچه مردم به كليسايي اعتقاد داشته باشند، به طيب خاطر در آن حاضر نمي شوند و اگر اعتقاد نداشته باشند، حضور آنان بر ايشان هيچ ثمري نخواهد داشت و تا هر ميزاني هم كه نيت خير، نوع پرستي و آمرزش ارواح، بهانه مطلوبي براي عمل فرمانروا باشد، تاثيري در آمرزيدگي و رستگاري آنها نخواهد داشت و بنابراين بعد از همه اينها، بايد مردم را آزادانه به وجدان خود واگذار كرد». (3) بنابراين از نگاه ايشان تفكيك دين از دولت، تفكيك يك نهاد قدسي از امر عرفي است. و اين كه بايد امور سياسي و اجتماعي را به عرف عقلاي جامعه وانهاد و قوانين اداره جهان ناسوت را از يك منشاء لاهوتي جدا ساخت. سابقه تاريخي اين تفكيك به دوران شروع مدرنيته - Modernity - ; يعني پس از زايش تمدن جديد و عصر خرد گرايي با سنت (tradition) تفكيك امور عرفي (دولت) از امور لاهوتي (دين) است. البته با اين نگاه كه سنت يك ايدئولوژي جزمي و ثابت است و تجدد يك ايدئولوژي تغييرپذير و نا استوار و جمع بين ايندو ناممكن است. اين تجدد و

نوگرايي بر خيلي از كشورها، از جمله كشورهاي اسلامي، سايه افكند و جلادي بود كه خيلي از سنتها را به مسلخ برد و در مراكز قانونگذاري تاثير سزامندي را داشت بطوري كه پس از مشروطيت در ايران، وقتي صحبت از قانونگذاري به ميان آمد سنت گرايان در برابر تجدد، فرياد برآوردند كه: «ما اهل شريعت آسماني، داراي قوانيني هستيم كه نسخ بردار نيست و در هر موضوعي حكمي و براي هر موقع تكليفي مقرر گرديده است...». (4) «قانون مشروطه با دين اسلام در تعارض است و مملكت ايران نمي تواند تابع قانون مشروطه قرار گيرد مگر آنكه از اسلام رفع يد شود.» (5) مرحوم شيخ فضل الله نوري در رساله «تذكره العاقل و ارشاد الجاهل » در برابر مشروطه خواهان و تجدد گرايان چنين نوشت: «جعل قانون كلا و بعضا منافات با اسلام دارد و اين كار، كار پيغمبريست لذا هر رسولي كه مبعوث شد از براي همين كار بود بعض احكام پيغمبر سابق را امضاء مي فرمود و بعضي را تغيير مي داد تا آنكه خاتم انبياء (ص) مبعوث شد و دين خدا را كاملا بيان فرمود و قانون الهي كه او آورد ديگر نقض نخواهد شد. وظيفه حجج اسلام به آن است كه احكام كليه كه مواد قانون الهي است از چهار دليل شرعي استنباط فرمايند كه در مقام استنباط، قياس و استحسان را دخالت ندهند. پس اين دارالشوري كه مردم خواستند منعقد سازند و با موافقت اكثريت آراء تعيين قانون كنند اگر مقصودشان جعل قانون جديد بود، چنانكه اين هيئت مقننه مي خواهند، بي اشكال تصديق به صحت آن، منافات با اقرار

به نبوت و خاتميت و كمال دين دارد و اگر مقصود جعل ترتيب قانون موافق شرع بود اولا آنكه ابدا ربطي به آن جماعت نداشت و بالكليه از وظيفه آن هيات خارج بوده و ثانيا آنكه عمل به استحسان عقلي است و حرام و اگر مقصود آن تعيين قانون بود مخصوص صغرويات اعمال مامورين دولت كه ابدا ربطي به امور عامه كه تكلم در آن از مخصوصات شرع است، نداشت. اگر مقصودشان... حفظ احكام اوليه اسلاميه بود چرا خواستند اساس او را بر مساوات و حريت قرار دهند كه هر يك از اين دو اصل موذي خراب نماينده ركن قويم قانون الهي است. زيرا قوام اسلام به عبوديت است نه به آزادي و بناي احكام آن به تفريق و جمع مختلفات است نه به مساوات ». (6) استيحاش و نگراني امثال شيخ فضل الله نوري كه از مجلس قانونگذاري وحشت داشتند، و مشروطه را مخالف با مشروعه مي دانستند اين بود كه در جامعه ايران چون جامعه غرب يك نوع دين پيرايي به وجود آيد و روحانيان را تابع فرمانروايان كند و شهرياران را ناظر بر نهادهاي ديني نمايد، همچنانكه لوتر درباره كليساها و كشيشان مي گفت. لهذا براي فرار از اين هراس و به خاطر اصرار و پاي فشاري نوري، دين در قانون اساسي ايران از دولت جدا گشت و اصل پيشنهادي شيخ شهيد، پس از اصلاحات توسط صنيع الدوله و آيت الله بهبهاني و طباطبايي تقديم مجلس شد و به عنوان اصل دوم متمم قانون اساسي تصويب گشت. (7) «مجلس مقدس شوراي ملي كه با توجه و تاييد حضرت امام عصر «عجل الله

فرجه » و بذل رحمت اعليحضرت شاهنشاه اسلام «خلد الله سلطانه » و مراقبت حجج اسلام «كثرالله امثالهم » و عامه ملت ايران تاسيس شده است بايد در هيچ عصري از اعصار موارد قانونيه آن مخالفتي با قواعد مقدسه اسلام و قوانين موضوعه حضرت خير الانام (ص) نداشته باشد و معين است كه تشخيص مخالفت قوانين موضوعه با قواعد اسلام بر عهده علماي اعلام «ادام الله بركات وجودهم » بوده و هست لهذا رسما مقرر است در هر عصري از اعصار هيئتي كه كمتر از پنج نفر نباشد از مجتهدين و فقهاي متدين كه مطلع از مقتضيات زمان هم باشند به اين طريق كه علماي اعلام و حجج اسلام مراجع تقليد شيعه، اسامي بيست نفر از علما كه داراي صفات مذكوره باشند معرفي به مجلس شوراي ملي بنمايند...» ولي اين اصل چيزي نبود كه بخواهد جلوي تشريع و تدوين قانون را بگيرد; زيرا بر اساس اصل پانزدهم قانون اساسي، مجلس شوراي ملي مي تواند به وضع قوانين مبادرت ورزد و اين رهگذري است كه مي تواند دين را از سياست جدا سازد. بنابراين آنچه كه مشروعه خواهان به دنبال آن بودند محقق نگشت و در عمل سيستم نظام حكومتي ايران، پس از مشروطيت يك سيستم لائيزم و غير ديني به حساب آمد. امام خميني و تاسيس دولت ديني اساسي ترين ويژگي امام خميني در برقراري دولت ديني، طرح انديشه ولايت فقيه به شكل مطلقه آن مي باشد. انديشه اي كه ريشه هاي تاريخي آن به عصر پس از غيبت باز مي گردد با اين بيان كه فقيهان شيعه، حاكمان پس از عصر غيبت را غاصب

دانسته زيرا زعامت و ولايت را در انحصار امام معصوم مي دانستند و از ديگر سو چون در انتظار ظهور قائم آل محمد به سر مي بردند، لهذا حكومتها را دولتي مستعجل مي پنداشتند بنابراين منطقا، هم از حيث نظري و هم از حيث عملي، دخالت در حكومت را نوعي تعيين تكليف براي امام معصوم مي دانستند و در نتيجه فقيهان شيعه كتابي در باب «احكام السلطانيه » و «فقه الدوله » و يا «كتاب الاماره »ننگاشتند و غالبا از ساحت سياست دوري گزيدند. و بل خدمت در دربار سلاطين و همكاري با آنان را از «مكاسب محرمه » دانستند. «جز اينكه مرحوم سيد مرتضي رساله اي در جواز همكاري با سلاطين با عنوان «رساله في العمل مع السلطان » تدوين كرد. (8) با اين وصف دولتي مبتني بر دين و يا حاكميت ديني تشكيل نيافت، البته حكومتهايي كه داعيه ديني بر اساس مذهب اثني عشري داشتند، و پس از صفويه، به وجود آمدندبه نحو معدودي چون آل بويه و سربداران، وجود داشته است. ولي حاكميتي ديني به گونه اي فراگير تا دوران صفويه به وجود نيامد و فقهاي شيعه در تاريخ پيش از صفويه تجربه اي در تشكيل دولت ديني نداشتند. انديشه ولايت فقيه به شكل يك انديشه سياسي و حكومتي پس از حكومت شيعي صفويه رونق يافت. بر اين اساس كه حكومت صفوي مي بايست از حيث وجه ديني توجيه مي شد و مشروعيت خود را باز مي يافت; چرا كه از نظر اصولي و مبنايي حاكميت در انحصار امامان معصوم است ولي در زمان غيبت، فقهاء به عنوان نائبان عام امامان تلقي

مي شوند و رابطه فقيه با امام يك رابطه نيابت است و با مردم رابطه ولايت. به تدريج حل اين غامض از راه ولايت فقيهان به عنوان نائب امام زمان (عج) در ادبيات فقهي شيعه راه يافت. محقق كركي كه شيخ الاسلام شاه طهماسب مي نامندش، شان فقيهان را در زمان غيبت چنين بيان مي كند: «اتفق اصحابنا علي ان الفقيه العادل الامين الجامع لشرائط الفتوي، المعبر عنه بالمجتهد في الاحكام الشرعيه نائب من قبل ائمه الهدي في حال الغيبه في جميع ما للنيابه فيه مدخل » فقهاء اماميه، همگي، بر آنند كه فقيه عادل، امين و جامع شرايط فتوي، كه از او به مجتهد در احكام شريعت تعبير مي شود، در زمان غيبت در جميع مسايل نائب ائمه: مي باشند; بنابه روايت روضات الجنات، شاه طهماسب در جواب كركي چنين نگاشت: «انت احق بالملك انك النائب عن الامام (ع) و انما اكون من عمالك اقوم باوامرك و نواهيك »; تو براي سلطنت از من سزاوارتري زيرا تو نائب امام (ع) مي باشي و من از كارگزارانت بوده و در اجراي اوامر و نواهي فرمانبردار خواهم بود. (9) ولي با اين وجود ولايت فقهاء به عنوان يك فرع فقهي مطرح گشت آنهم در مواردي از مكاسب و يا درباب وقف و ولايت بر ايتام و هيچگاه بحث ولايت فقيه به عنوان يك نظام سياسي و دولت ديني مطرح نبوده است. حتي ولايتي كه در ابواب فقه مورد بحث قرار گرفته، تنها از آن فقيهان نيست بلكه غير فقهاء نيز مي توانند و يا بر آنان واجب است كه ولايت را بپذيرند. محقق حلي در شرايع

مي گويد: «الولايه من قبل السلطان العادل جائزه و ربما وجبت كما اذا عينه امام الاصل او لم يمكن دفع المنكر او الامر بالمعروف الا بها;» پادشاه عادل مي تواند داراي ولايت باشد و چه بسا پذيرش ولايت، در زماني كه دفع منكر و تحقق معروف در سايه او محقق مي شود، واجب است. مرحوم صاحب جواهر كه اين ادعا را بسط داده است مي گويد: «چنين ولايتي تعميم دارد و شامل امور فقهاء، نظام سياسي، جمع آوري مالياتها و ولايت بر قاصرين و اطفال مي شود». سپس اضافه مي كند كه اگر فقيهي كه از طرف امام (ع) منصوب به اذن عام است سلطاني و يا حاكمي را براي ملت اسلام نصب كند چنين حاكمي از حكام جور نخواهد بود چنانكه در بني اسرائيل چنين بوده است و حكام شرع و عرف هر دو از طرف شرع منصوب مي گشتند.» (10) از سيره غالب فقهاء سلف چنين بر مي آيد كه فقهاء براي اداره جامعه و تنظيم سياسيات، سلاطين و يا حكامي را نصب مي كرده اند و شاهان مشروعيت خود را از فقيهان مي گرفته اند و رابطه دين و دولت را چنين برقرار ساخته اند. مرحوم شيخ جعفر كاشف الغطاء علاوه بر اينكه در مقدمه «كشف الغطاء» شاه وقت يعني فتحعليشاه را تمجيد و تجليل مي نمايد، بر اساس ولايت فقهي خود، به اين شاه قاجار اجازه مي دهد كه به نمايندگي از او به جبهه جهاد رفته و با روسها بجنگند. ولي چنين باوري در بين فقهاء يكدست و يك داستان نبوده است و يا دامنه آن را چنين گسترده نمي

يافتند في المثل مرحوم صاحب جواهر خيلي از اختيارات ولايي را قابل تفويض نمي داند و يا بين فقهاي عصر قاجار، شيخ مرتضي انصاري و ميرزاي شيرازي كه از لحاظ علمي صاحب نام بودند و هر يك در زمان خود مرجع فراگير گشتند، ولي قايل به توسعه قدرت فقهاء نبودند. مرحوم شيخ انصاري در طرح مباحث ولايت فقيه دست فقهاء را در اداره شئون جامعه چندان باز نمي داند و به همين مقدار بسنده مي كند كه ولايت فقهاء در عرصه افتاء و يا فصل خصومات است و اما ولايت فقيه بر اموال و انفس، كه براي پيامبر (ص) و ائمه صادق است، بر فقيهان صادق نيست و فقيهان شايستگي چنين اطاعتي را ندارند و هيچ شخصي جز پيامبر و امامان چنين ولايتي را ندارد. (11) مرحوم سيد جمال اسدآبادي، پس از فتواي حرمت استعمال تنباكو از جانب ميرزاي شيرازي، از اين عالم نامدار خواست تا در عزل ناصرالدين شاه فتوايي صادر كند. مرحوم ميرزا سخت برآشفت و گفت: «مداخله علما در اين امور، خارج از حوزه فقه و فقاهت است. در مقابل ملا احمد نراقي در «عوايد» و مير فتاح حسين مراغي در كتاب «عناوين » عنوان فقهي نيابت امام و ولايت فقيه را توسعه دادند و از ولايت فقيه و حكومت شرعي فقهاء به طور جامعي بحث كردند. در عصر مشروطيت، آخوند خراساني و پيروان او از جمله مرحوم ناييني علاوه بر جانبداري از مشروطيت و طرح انديشه حكومت ديني، دخالت مستقيم فقهاء را در متن حكومت تشويق نكردند بلكه در حقيقت نظارت بر حكومت و قوه مقننه را طالب بودند.» (12) ولي

با اين همه در بين تعاليم فقها يك سيستم فكري سياسي كه بتواند جامعه را بر اساس ارزشهاي ديني اداره كند، نمايان نمي شد جز اين كه مرحوم ناييني در كتاب «تنبيه الامه و تنزيه المله » همگوني شريعت را با مشروطيت روشن ساخت به تعبير حميد الگار «در وضع جديد (يعني پس از تاسيس حكومت قاجار) يك نظريه سياسي كه دولت را با نظام ايمان مانوس سازد، هنوز به وجود نيامده بود. چنين نظريه اي شايد غير ممكن بود; علما كه موقعيت خود را به عنوان نايبان بالفعل امام تثبيت كرده بودند، در آن زمان نتوانستند به سلطنت چنين موقعيتي را تخصيص دهند. بدون چنين موقعيتي، سلطنت ناگزير غير مشروع به شمار مي آمد.» (13) ويژگي اي كه در ميان فقهاي شيعه در ايران وجود داشت حمايت غالب آنان از مشروطيت و ايجاد يك مركز قانونگذاري بود، كه اين ويژگي در ميان عالمان اهل سنت در مصر و تركيه عثماني، وجود نداشت. (14) نظريه امام خميني در ارتباط دين و دولت شك نيست كه امام خميني(قدس سره) به عنوان معمار انديشه حكومت ديني، مبنا را ولايت فقيه قرار مي دهد و براين اساس، دولت ديني را بنا مي نهد و منهاي ولايت فقيه حكومت ديني را مشروع يا ممكن نمي داند و دكترين ولايت فقيه حاكي از اين عقيده است كه حكومت ديني بهترين شكل حكومت است چرا كه فقه به معناي واقعي كلمه در بر گيرنده تمام قوانين است كه يك جامعه مطلوب به آن نيازمند است. «احكام شرع حاوي قوانين و مقررات متنوعي است كه يك نظام كلي اجتماعي را مي سازد.

در اين نظام حقوقي هر چه بشر نياز دارد; فراهم آمده است: از طرز معاشرت با همسايه و اولاد و عشيره و قوم و خويش و همشهري و امور خصوصي و زندگي زناشويي گرفته تا مقررات مربوط به جنگ و صلح و مراوده با ساير ملل; از قوانين جزايي تا حقوق تجارت و صنعت و كشاورزي; براي قبل از انجام نكاح و انعقاد نطفه قانون دارد و دستور مي دهد كه نكاح چگونه صورت بگيرد و خوراك انسان در آن هنگام يا موقع انعقاد نطفه چه باشد، در دوره شيرخوارگي چه وظايفي بر عهده پدر و مادر است; و بچه، چگونه بايد تربيت شود، و سلوك مرد و زن با همديگر و با فرزندان چگونه باشد. براي همه اين مراحل دستور و قانون دارد تا انسان تربيت كند... معلوم است كه اسلام تا چه حد به حكومت و روابط سياسي و اقتصادي جامعه اهتمام مي ورزد... . قرآن مجيد و سنت شامل همه دستورات و احكامي است كه بشر براي سعادت و كمال خود احتياج دارد..» (15) مي توان گفت غالب فقها در اين ادعاي ياد شده همداستانند و بر اين باورند كه احكام فردي و اجتماعي كه بشر در راه سعادت به آن نيازمند است در كتاب و سنت يافت مي شود بنابراين ثبوتا اختلافي نيست آنچه كه مساله را مهم مي نمايد اين است كه چگونه بايد احكام شريعت را در ظرف زمان جاي داد و به اصطلاح، دولت و قوانيني كه براي نظم و اداره جامعه است، ديني ساخت؟ مرحوم امام خميني (ره) در سالهاي پيش از انقلاب به پرسش فوق چنين

پاسخ مي دهد؟ «چون حكومت اسلام، حكومت قانون است، براي زمامدار علم به قوانين لازم مي باشد. چنانكه در روايت آمده است نه فقط براي زمامدار، بلكه براي همه افراد، هر شغل يا وظيفه و مقامي داشته باشند، چنين علمي ضرورت دارد. منتها حاكم بايد افضليت علمي داشته باشد... قانون داني و عدالت از نظر مسلمانان شرط و ركن اساسي است. چيزهاي ديگر در آن دخالت و ضرورت ندارد». (16) در اين فراز از گفتار امام براي ديني كردن دولت تنها بايد حكمرانان به قوانين اسلام عالم و آشنا باشند، چرا كه فقه به معناي واقعي آن، جوابگوي تمامي نيازها خواهد بود. البته اين رويكردي است كه امام پيش از انقلاب و تجربه هاي زمامداري و مديريتي ارايه مي دهد; حتي آنجا كه امام وجود يك جمهوري اسلامي فراگير را در كشورهاي مسلمان نشين در سر داشته است; راجع به ماليات و بودجه اداره جامعه مي گويد: «خمس درآمد بازار بغداد، براي سادات و تمام حوزه هاي علميه و تمام فقراي مسلمين كافي است تا چه رسد به بازار تهران و بازار اسلامبول و بازار قاهره و ديگر بازارها. تعيين بودجه اي به اين هنگفتي دلالت دارد بر اين كه منظور تشكيل حكومت و اداره كشور است ». (17) و در جاي ديگر مي فرمايند: «حكومت اسلامي بوسيله خمس اداره مي شود». (18) باور امام خميني بر اين ناظر است كه مي توان حكومتي را با احكام اوليه اسلام، ديني كرد و حتي بودجه يك كشور، كه از عمده ترين مسايل آن كشور است، مي توان با عمل به احكام خمس و زكوه و ساير

حقوق واجبه، تامين كرد; تنها كافي است كه حاكم اسلامي به مسايل اسلامي عالم و آگاه باشد و سپس آنها را در جامعه بكار بندد. و اين باوري بود كه خيلي از علما و فقهاء را فرا گرفته بود به نحوي كه قانون ماليات را، كه جداي از خمس و زكوه بود، به عنوان يك حكم شرعي، يعني مشروع، نمي پذيرفتند. امام خميني پس از اينكه در راس جامعه قرار گرفت و به عنوان ولي فقيه و حاكم منتخب مردم جامعه را هدايت مي كرد بر اين اذعان قرار گرفت كه با اجراي احكام اوليه، بويژه در حوزه مالي، نمي توان جامعه اي را ديني ساخت لهذا قانون ماليات را نه تنها منافي با دين ندانست بلكه آن را مقدم بر احكام اوليه اسلام دانست و در پاسخ آنان كه مي گفتند ماليات در كنار خمس و زكوه امر مشروعي نيست، برآشفت و فرمود: «آقا مي نويسد ماليات نبايد داد. آخر شما ببينيد بي اطلاعي چقدر. آقا، ما امروز روزي نمي دانم چند صد ميليون ما الان خرج اين جنگمان است، روزي چند صد ميليون خرج جنگ با سهم امام مي شود درستش كرد حالا؟ حالا ما مي توانيم مردم را همه را بنشانيم اينجا و به زور از (آنها) سهم امام بگيريم؟ سهم امام حالا به اندازه اي است كه همين حوزه ها را بگردانيم. بيشتر از اين هم نيست. يك كمي اگر بيشتر باشد مي دهند به دولت. يكدفعه آدم بگويد كه نخير، سهم امام اينقدر؟ ما از كجا سهم امام و سهم سادات پيدا كنيم كه دولت را اداره كنيم. مملكت را

اداره بكنيم، اينهمه اشخاصي كه ريخته اند به جان دولت و خرج دارند و چي دارند اداره بكنيم؟» (19) ولايت فقيه و ديني كردن دولت چنين به نظر مي رسد كه اگر امام خميني در سالهاي پيش از پيروزي انقلاب اسلامي بر اين باور بودند كه با فقه رايج به اصطلاح فقه جواهري مي توان دولتي را ديني ساخت و جامعه اي را بر اساس احكام اوليه اسلام، اداره كرد ولي پس از پيروزي انقلاب، بويژه سالهاي جنگ، بر اين باور نشستند كه با پيشي انداختن احكام اوليه بر احكام حكومتي، جامعه و دولت ديني نخواهد شد. ايشان بر اساس بينش ولايت فقيه و نگاه وسيعي كه به اسلام داشتند احكام حكومتي و مصلحت انديشيهاي دولت و ضرورت را بر احكام اوليه اسلام مقدم دانستند و با چنين فرضي ديني كردن دولت را دنبال مي كردند. بعبارت ديگر در هنگام تعارض بين مصلحت جامعه و دولت و احكام اوليه شريعت بايد مصلحت جامعه را مقدم داشت. و اين چيزي بود كه مورد پذيرش و تحمل پاره اي از فقهاء و نيز فقهاي شوراي نگهبان نبود . لذا دبير شوراي نگهبان طي نامه اي در تاريخ 26/9/1366 به امام خميني نوشت: «از فتواي صادره از ناحيه حضرتعالي كه، دولت مي تواند در ازاي استفاده از خدمات و امكانات دولتي و عمومي شروط الزامي مقرر نمايد، بطور وسيع، بعضي اشخاص استظهار نموده اند كه دولت مي تواند هر گونه نظام اجتماعي، اقتصادي، كار، عائله، بازرگاني، امور شهري، كشاورزي و غيره را با استفاده از اين اختيار جايگزين نظامات اصيله و مستقيم اسلام قرار دهد و خدمات و

امكاناتي را كه منحصر به او شده است و مردم در استفاده از آنها مضطر يا شبه مضطر مي باشند، وسيله اعمال سياستهاي عام و كلي بنمايد و افعال و تروك مباحه شرعيه را تحريم يا الزام نمايد ... موجب نگراني شده است كه نظامات اسلام از مزارعه، اجاره، تجارت، عائله و ساير روابط، به تدريج عملا منع و در خطر تعويض و تفسير قرار بگيرد و خلاصه استظهار اين اشخاص كه مي خواهند در برقرار كردن هر گونه نظام اجتماعي و اقتصادي اين فتوا را مستمسك قرار دهند به نظر آنها باب عرضه هر نظام را مفتوح نموده اند....» (دبير شوراي نگهبان، لطف اله صافي). آنطور كه از اين نامه كه باور و اعتقاد فقهاي شوراي نگهبان است برمي آيد دولت مكلف است خود را با قوانين اوليه اسلام تطبيق داده و ديني كردن خود را از راه اجراي احكام اوليه بجويد ولي امام به عنوان ولي فقيه جامعه و مدير نظام اسلامي كه چنين چيزي را ممكن نمي داند در پاسخ مي نويسد: «دولت مي تواند در تمام مواردي كه مردم استفاده از امكانات و خدمات دولتي مي كنند با شروط اسلامي و حتي بدون شرط، مورد استفاده را از آنان بگيرد و اين جاري است در جميع مواردي كه تحت سلطه حكومت است و اختصاص به مواردي كه در نامه و زير كار ذكر شده است، ندارد; بلكه در انفال كه در زمان حكومت اسلامي، امرش با حكومت است، مي تواند بدون شرط يا با شرط الزامي، اين امر را اجرا كند». (20) طبيعي مي نمود كه با تشكيل دولت ديني و

تعارض آن با برخي احكام اوليه يك نگراني در بين فقهاي سنتي به وجود آيد كه ممكن است برخي از احكام فقهي تعطيل بماند ولي امام براي بقاء دولت ديني و نظام اسلامي تعطيلي برخي احكام را بطور موقت مخل به مباني دين نمي ديد. «آنچه گفته شده است كه شايع است مزارعه و مضاربه و امثال آنها را با اختيارات از بين خواهد رفت صريحا عرض مي كنم كه فرضا چنين باشد اين از اختيارات حكومت است و بالاتر از آن مسايلي است كه مزاحمت نمي كنم ». (21) انديشه سياسي ولايت مطلقه فقيه يعني انديشه اي كه قادر است بر اساس ضرورت و مصلحت، احكامي كه در تعارض با دنياي مدرن است، تعطيل كرده و احكامي كه احكام ثانويه در تلايم با موضوعات مدرن است، تدوين و تشريع نمايد و اين اجازه اي است كه شارع مقدس به او داده است; زيرا بر اساس بينش امام، ولايت فقيه در امتداد ولايت رسول الله و ائمه عليهم السلام: است. «ولايت مطلقه فقيه همان ولايت مطلقه رسول الله است.» يعني كار ولي فقيه نظارت بر اجراي احكام فقهي نيست، چنانكه مرحوم نائيني مي گفت، بلكه شان او اعمال ولايت بر احكام دين است و اختيار او در اداره جامعه همان اختيار رسول الله است «حكومت كه شعبه اي از ولايت مطلقه رسول الله (ص) است، يكي از احكام اوليه اسلام است و مقدم بر تمام احكام فرعيه حتي نماز و روزه و حج است ». (22) دخالت عناصر زمان، مكان و مصلحت در فقه سياسي اسلام با توجه به بيانات و فتاوي حضرت امام، پس

از تشكيل نظام جمهوري اسلامي، اين سؤال مطرح است كه آيا تعطيلي احكام اوليه به خاطر «مصالح » و «ضرورتها» است و يا اين از اقتضاات گذر از سنت به تجدد است و به اصطلاح فني و فقهي نيازهاي زمان و مكان باعث فروگذاشتن و دست شستن از برخي احكام مي شود و ما نمونه هاي زيادي از تغيير و تعطيل را در تاريخ فقه شاهديم. في المثل نوع مبادي و مباني و گونه استدلال بين صدوق و علامه، به خاطر دو زمان بودن، شاهد خوبي بر اين مدعاست. و نيز طرز استدلال شيخ انصاري با فقهاي پيش از او تفاوت فاحش دارد. «توجه دادن به اين مساله كه در زمانها و مكانهاي مختلف، روابط اجتماعي تغيير مي يابد و اين تغيير را بايد در اجتهاد و استنباط در نظر داشت و پياده كرد، در نوشته هاي بعضي از فقهاي صدساله اخير، اين مطلب ديده مي شود. شايد در كلمات مرحوم ميرزاي نائيني باشد يعني در بحثهايي كه در كتاب «تنبيه الامه و تنزيه المله » در مورد مشروعيت دادن به نظام دستوري و پارلماني مشروطه دارند; مرحوم شيخ عبدالحسين كاشف الغطاء نيز در «تحرير الوسيله » نكاتي را متذكر شدند. از كساني كه خيلي روي اين نكته تكيه كرده، مرحوم صدر است. ايشان دو سه مقاله در مورد زمان و مكان و تاثير آن در اجتهاد دارند. حضرت امام به شكل قوي تر و جامع تر اين مساله را بعد از انقلاب مطرح كرده و به آن توجه دادند و خودشان هم در رهبريشان و فتواهايشان آن را به كار گرفتند. از بعضي از

فتاواي خودشان دست كشيدند...» (23) ما در اين جا به دنبال تاثير زمان و مكان در اجتهاد و بالتبع در فقه نيستيم; هرچند اين باب از بابهاي مهم و رنوشت سازي است كه امام در فقه گشودند برخي فقيهان پيشين نيز به مناسبت هايي اشارت هايي داشته اند ولي سخن بر سر دولتي كردن فقه و يا فقهي كردن دولت است و مي توان گفت تنها فقيهي كه به اشكالات و مشكلات اين داستان پي برد; حضرت امام (ره) بود.لهذا باب زمان و مكان را در فقه به شيوه متديك و روشمند باز كرد. اگر امام اين راه بس دشوار را هموار نمي ساخت، چنين جراتي بر ديگر فقيهان مشكل مي نمود. و با وجود امام، فقه شيعه از دوراني، وارد دوران ديگر و از مداري، وارد مدار ديگر مي شود. اگر بخواهيم اصطلاحي بر آن بيافزاييم بايد گفت: پس از استقرار نظام اسلامي فقه شيعي از مدار بسته سنتي وارد مدار باز تجدد و دنياي مدرن شد. هر چند در روزگاران پيشين، بويژه دوران مشروطيت، براي چنين تحولي مقاومت هايي انجام گرفت. نمونه آن مقاومت هاي مرحوم شيخ شهيد نوري و نيز پس از مدتي برچيده شدن كتاب «تنبيه الامه و تنزيه المله »، ناييني است. ولي اين بار شخصيتي بزرگ گام در راه چنين تحولي بزرگ نهاده كه علاوه بر وجه فقاهت، عرفان، فلسفه و شخصيت كاريزمايي، رهبر انقلاب و مدير يك نظام سياسي است. عناصري كه مرحوم امام در اين تحول به كار مي گيرد، عبارتند از: زمان، مكان و مصلحت يعني اگر جامعه اي بخواهد بر اساس شريعت اسلامي اداره شود

بايد آن شريعت از حالت بسته و جزميت خارج شود و در قالب يك اجتهاد پويا، كه در آن عناصر زمان، مكان و مصلحت به كار رفته است، قرار گيرد. امام خميني در راه اين تحول بزرگ علاوه بر اين كه قايل به حفظ چارچوب فقه سنتي بود و به اصطلاح طريقه فقه جواهري را براي حوزه ها لازم مي شمرد، مصلحت نظام و تاثير زمان و مكان را بر احكام شريعت، ضروري مي دانست: «آن چيزي كه تا به حال اسلام را نگه داشته است، همان فقه سنتي بوده است و همه همت ها بايد مصروف اين بشود كه فقه به همان وضعي كه بوده است، محفوظ باشد. ممكن است اشخاصي بگويند كه بايد فقه تازه اي درست كرد، كه اين آغاز هلاكت حوزه است و روي آن بايد دقت شود.» (24) و در پيامشان به اعضاي شوراي تشخيص مصلحت چنين است: «تذكري پدرانه به اعضاي عزيز شوراي نگهبان مي دهم كه خودشان قبل از اين درگيريها، مصلحت نظام را در نظر بگيرند، چرا كه يكي از مسايل بسيار مهم در دنياي پرآشوب كنوني، نقش زمان و مكان در اجتهاد و نوع تصميم گيري است. حكومت، فلسفه عملي بر خورد با شرك و كفر و معضلات داخلي و خارجي را تعيين مي كند. و اين بحثهاي طلبگي مدارس كه در چارچوب تئوري هاست نه تنها قابل حل نيست كه ما را به بن بستهايي مي كشاند كه منجر به نقض ظاهري قانون اساسي مي گردد.» (25) شگفت اين كه هنگامي امام بر عناصر مصلحت، زمان و مكان در اجتهاد و اداره جامعه پاي فشرد

كه مجلس شوراي اسلامي به عنوان يك نهاد عرفي و قانونگذاري با شوراي نگهبان به عنوان يك نهاد شرعي، در برخي موارد، در تقابل قرار گرفتند كه يكي از موارد عمده و حياتي قانون كار بود كه در سال 1366 در مجلس به تصويب رسيد و عده اي از سنت گراها با آن به تقابل برخاستند كه اين قانون با روح شرع تطابق ندارد. پيش از آن كه شوراي محترم نگهبان نظر نهايي خود را اعلام نمايد. وزير محترم كار در خصوص اختيارات دولت سؤالاتي را به محضر امام تقديم كرد: «آيا مي توان براي واحدهايي كه از امكانات و خدمات دولتي و عمومي مانند: آب، برق، تلفن، سوخت، ارز، مواد اوليه، تپه، جاده، اسكله، سيستم اداري، سيستم بانكي و غيره به نحوي از انحاء استفاده مي نمايند اعم از اين كه اين استفاده از گذشته بوده و استمرار داشته باشد يا به تازگي به عمل آيد در ازاي اين استفاده شروط الزامي را مقرر نمود؟» امام در پاسخ فرمودند: «در هر صورت چه گذشته و چه حال، دولت مي تواند شروط الزامي را مقرر نمايد». (26) چنين پاسخي براي برخي از افراد محترم شوراي نگهبان، شايد، تازگي داشت و يا براي آنان قابل تحمل و توجيه نبود لذا دبير محترم شوراي نگهبان در نامه اي خطاب به امام خميني نوشت: «از فتواي صادره از ناحيه حضرتعالي، كه دولت مي تواند در ازاي استفاده از خدمات و امكانات دولتي و عمومي شروط الزامي مقرر نمايد، به طور وسيع بعض اشخاص استظهار نموده اند كه دولت مي تواند، هر گونه نظام اجتماعي، اقتصادي، كار، عائله، بازرگاني،

امور شهري، كشاورزي و غيره را با استفاده از اين اختيار جايگزين نظامات اصيله و مستقيم اسلام قرار دهد... موجب اين نگراني شده است كه نظامات اسلام از مزارعه، اجاره، تجارت، عائله و ساير روابط بتدريج عملا منع و در خطر تعويض و تغيير قرار بگيرد...» امام در پاسخ دبير شوراي نگهبان چنين مرقوم داشتند: «دولت مي تواند در تمام مواردي كه مردم استفاده از امكانات و خدمات دولتي مي كند با شروط اسلامي و حتي بدون شرط قيمت مورد استفاده را از آنان بگيرد و اين جاري است در جميع مواردي كه تحت سلطه حكومت است و اختصاص به مواردي كه در نامه وزير كار ذكر شده است، ندارد بلكه در انفال كه در زمان حكومت اسلامي، امرش با حكومت است، مي تواند بدون شرط يا با شرط الزامي اين امر را اجرا كند و حضرات آقايان محترم به شايعاتي كه از طرف استفاده جويان بي بندوبار يا مخالفان با نظام جمهوري اسلامي پخش مي شود، اعتنايي نكنند كه شايعات در هر امري ممكن است ». (27) در اين دو نوع نگاه به فقه يكي نگاه سنت مابانه است كه نگران تعطيلي احكام اوليه شريعت را دارد و ديگري امام نگاه مدرن گونه است كه نگراني تعطيلي حكومت اسلامي را دارد و در نگاه دوم اصل حكومت و دولت بر هر حكمي از احكام فرعي در صورت تزاحم تقدم دارد. امام در نامه اي خطاب به آيت ا... خامنه اي به عنوان رئيس جمهور و خطيب تهران نوشتند: «... بايد عرض كنم كه حكومت كه شعبه اي از ولايت مطلقه رسول الله (ص) است،

يكي از احكام اوليه اسلام است و مقدم بر تمام احكام فرعيه حتي نماز و روزه و حج است. حاكم مي تواند مسجد يا منزلي را كه در مسير خيابان است، خراب كند و پول منزل را به صاحبش رد كند. حاكم مي تواند مساجد را در موقع لزوم تعطيل كند... حكومت مي تواند قراردادهاي شرعي را كه خود با مردم بسته است، در موقعي كه آن قرارداد، مخالف مصالح كشور و اسلام باشد، يكجانبه لغو كند و مي تواند هر امري را چه عبادي و يا غير عبادي كه جريان آن مخالف مصالح اسلام است، از آن، مادامي كه چنين است جلوگيري كند; حكومت مي تواند از حج كه از فرايض مهم الهي است، در مواقعي كه مخالف صلاح كشور اسلامي دانست، موقتا جلوگيري كند». (28) امام خميني در برابر تحولات جديد سه راه در پيش رو داشت; يا اينكه بايد نسبت به رويدادهاي روزگار و موضوعات جديد پشت مي كرد و مي گفت موضوعات بايد به نفع احكام دگرگوني يابد و عالم خارج طوري ساخته شود كه احكام فقهي تعطيل نگردد به گونه اي كه يكي از حوزويان گفته بود: «بايد تمدن را طوري بنا كرد كه حتي احكام عبيد و اماء نيز تعطيل نگردد». راه دوم اين بود كه امام احكام فقهي و دستگاه شريعت را، چون پاره اي از فقيهان، از ساحات سياسي و اجتماعي خارج مي ساخت و منحصر در احكام فردي مي دانست. ولي امام خميني هيچكدام از اين دو راه را در شان اسلام نمي دانست و چنين قرائتهايي از دين را قبول نداشت بلكه راه سوم را،

مبناي فقه و فكر خود قرار داد يعني تطبيق دادن احكام دين و شريعت اسلام بر دنياي مدرن، بر مبناي دخالت عناصر مصلحت، ضرورت و دخالت زمان و مكان در فقه سياسي اسلام. پي نوشتها: 1- (برگزيده) توماس هابز، محمود صناعي، ص 20. 2- خداوندان انديشه سياسي، ترجمه علي رامين، ج 2، ص 214. 3- خداوندان انديشه سياسي، ج 2، ص 273. 4- محمد تركان، شيخ فضل الله نوري، ج اول ص 113. 5- محمد تركان، شيخ فضل الله نوري، ج اول ص 113. 6- محمد تركان: شيخ فضل الله نوري، جلد اول، ص 56-75. 7- كسروي تاريخ مشروطه، ص 316. 8- سيد حسن امين، كيان، شماره 24، ص 24. 9- روضات الجنات، ج 4، ص 361. 10- جواهر، ج 22، صص 155-156 11- شيخ مرتضي انصاري، كتاب المكاسب، ص 156 12- ر.ك: هادي نخعي، توافق و تزاحم منافع ملي و مصالح اسلامي، ص 133. 13- حميد عنايت، تفكر نوين سياسي اسلام، ص 226. 14- ر.ك: همان، ص 220. 15- امام خميني، ولايت فقيه، ص 21. 16- همان، ص 37. 17- همان، ص 22. 18- صحيفه نور، ج 22، ص 292. 19- همان، ج 18، ص 186. 20- صحيفه نور، ج 20، ص 165. 21- همان، ج 20، ص 171. خطاب به رئيس جمهور وقت (آيت ا... خامنه اي). 22- صحيفه نور، ج 20، ص 170. 23- مصاحبه آيت ا... سيد محمود هاشمي در كنگره زمان و مكان، كتاب 14، ص 15. 24- صحيفه نور، ج 30، ص 170. 25- همان، ج 21، ص 61. 26- صحيفه نور، ج 20، ص 163. 27- صحيفه نور،

ج 20، ص 165. 28- صحيفه نور، ج 20، ص 170. منابع مقاله:

فصلنامه نامه مفيد، شماره 20، فاضل ميبدي، محمد تقي؛

پلوراليزم ديني از منظر امام خميني (ره) (1)

پلوراليزم ديني از منظر امام خميني (ره) (1) مقدّمه «پلوراليزم» (Pluralism) در واژگان لاتين، به معناي تكثّرگرايي است؛ وقتي به دين اضافه مي شود، «پلوراليزم ديني» مقصود كثرت گرايي اديان است. در اصطلاح، از آن حقانيت اديان متكثّر و متعدّد اراده مي شود؛ به اين معنا كه در هر زماني، بشريت نه يك دين خاص حق، بلكه دين ها و صراط هاي حق و مستقيمي دارد كه به هر كدام از آن ها متديّن و ملتزم باشد، تفاوتي نمي كند؛ مثلاً، آيين يهوديت، مسيحيت، زرتشتي و هندوئيسم در عرض هم، آيين هاي حق الهي به شمار مي آيند.(1) اين نظريه كمابيش در سده هاي پيشين، در شاخه هاي عرفان به صورت كلي مطرح بوده است، اما در نيم قرن پيش، جان هيك در آيين مسيحيت آن را مطرح و زنده كرد(2) و در دو دهه اخير، در ايران اسلامي توسط بعضي روشن فكران مسلمان ترويج شد. به دليل آنكه بحث پلوراليزم ديني در عصر امام خميني قدس سره ، پيش و پس از انقلاب، به صورت يك مسئله مطرح نبوده، ايشان نيز به صورت جدّي و اصلي آن را مطرح نكرده و تنها به صورت ضمني و اجمالي در بعض آثار ايشان، اعم از مكتوب و سخنراني، آورده شده است كه به آن ها اشاره مي شود. منابع مقاله:

مجله معرفت، شماره 88 ، محمدحسن قدردان قراملكي؛

پلوراليسم ديني از منظر امام خميني (ره) (2)

پلوراليسم ديني از منظر امام خميني (ره) (2) هفته نامه پگاه، ش 156، 27/1/84 اين مقاله با واژه شناسي پلوراليسم يا كثرت گرايي و نسبت آن با دين آغاز شده است و با تأكيد بر اينكه به دليل نو

بودن مسئله، امام خميني به طور جدي به آن نپرداخته اند، وارد بحث اصلي مي شود. در گام اول، با نقل سخناني از حضرت امام، پلوراليسم حقانيت منتفي دانسته شده است. زيرا امام تأكيد و تصريح دارند كه اسلام دين همه جهانيان است و اختصاص به قومي خاص ندارد. بيان فرازهايي ديگر از كلمات امام بيانگر حقانيت اديان پيشين در زمان خود و سنخ آنها در زمان ماست. چنانكه به نقل يك روايت، آيه آخر سوره حمد بر يهوديان و مسيحيان تطبيق داده شده است. شيوه ديگري كه امام براي اثبات حقانيت اسلام ذكر كرده است، راهي عرفاني است كه ساير پيامبران را مظهر پيامبر اسلام مي داند. گام بعدي نيز مقايسه معارف بزرگ با يكديگر است كه برتري اسلام را نمايان مي سازد. نويسنده در ادامه به هشت آيه از قرآن كريم اشاره شده كه امام آنها را گواهي هميشگي و نيز همگاني بودن دين اسلام دانسته اند، از جمله آيات 42 سوره فصلت، 48 مائده و 85 آل عمران. در اين ميان، اينكه پيامبر اسلام نذيرا للعالمين است، تأكيد بيشتري بر بطلان پلوراليسم دارد. استدلال به خاتميت پيامبر نيز در همين راستا قرار مي گيرد. اما مهم ترين بحث مطرح شده در مقاله، بحث عذاب شدن يا نجات يافتن اكثريت مردم است كه ديني به جز اسلام دارند. نويسنده ابتدا تأكيد مي كند كه بايد بين حقانيت اديان و نجات يافتن پيروان آنها در آخرت تفكيك قائل شد و در نتيجه لازمه انحصارگرايي ديني، عذاب اكثريت نخواهد بود. بر اساس كلمات امام خميني، انسان هاي خارج از صراط مستقيم به چهار دسته تقسيم

مي شوند، كه عبارت اند از: 1. انسان هاي ابتدايي كه نامي از دين و خدا نشنيده اند و پيرو هيچ ديني نيستند. ولي فطرتا نيكوكار و پيرو اخلاق حسنه اند؛ 2. همان انسان هاي ابتدايي ولي با اين فرض كه خلاف فطرت خود رفتار كرده و منقاد احكام عقل خود نيستند؛ 3. انسان هايي كه پيرو يكي از اديان پيشين هستند و به همان ها پاي بند و عامل مي باشند و 4. انسان هايي كه پيرو اديان گذشته اند، ولي به احكام آن ملتزم نيستند و از فطرت خود نيز پيروي نمي كنند. از اين ميان، انسان هاي گروه اول و سوم در سعادت مادي به سر خواهند برد. گروه دوم و چهارم در جهنم ملكات خود خواهند بود، نه در جهنمي كه از آتش باشد كه همان جهنم موعود در قرآن است. نويسنده با نقل و بررسي مفصل بيانات امام در درس هاي اسفار، اين نظريه را تبيين مي كند و چگونگي سعادت و عدم سعادت انسان هاي پيش گفته را به تفصيل بيان مي كند. تنها گروهي كه به جهنم خواهند رفت آنهايي هستند كه با داشتن علم كافي نسبت به دين حق، عناد مي ورزند. در ادامه نيز دلايل نقلي امام بر نجات اكثريت مردم ذكر شده اند كه با تكيه بر يك آيه و چند روايت و قاعده و فطرت به سامان مي نشيند. دلايل عقلي امام نيز عبارت اند از عارضي بودن كفر و قبح عقاب بلابيان، خلاف عدل بودن عذاب جاهل و ظلم بودن آن. فراز پاياني اين مقاله به پلوراليسم اجتماعي و آزادي زندگي پيروان اديان

مختلف در جامعه اسلامي اختصاص يافته است كه با نقل چهار قول از امام به پايان مي رسد و نتيجه گرفته مي شود كه ايشان بر اساس آموزه هاي اسلام، زندگي مسالمت آميز و گفت وگوي پيروان اديان را پذيرفته و به آن دعوت كرده اند. منابع مقاله:

مجله بازتاب انديشه در مطبوعات، شماره 61 ، محمدحسن قدردان قراملكي ؛

پلوراليزم ديني از منظر امام خميني

پلوراليزم ديني از منظر امام خميني پلوراليزم(1) در واژگان لاتين، به معني كثرت و تكثرگرايي است، و وقتي به دين اضافه مي شود، مقصود از آن كثرت اديان است و در اصطلاح از آن به حقانيت اديان متكثر و متعدد اراده مي شود؛ به اين معني كه در هر زماني بشريت نه يك دين خاص حق، بلكه دين ها و صراط هاي حق و مستقيمي دارد كه بر هر كدام از آن ها متدين و ملتزم باشد، تفاوتي نمي كند؛ مثلاً آيين يهوديت، مسيحيت، زرتشتي، هندوئيسم در عرض هم آيين هاي حق الهي به شمار مي آيند.(2) اين تئوري در سده هاي پيشين در شاخه هاي عرفان به صورت كلي مطرح بوده است، اما در نيم قرن پيش، جان هيك در آيين مسيحيت آن را مطرح و زنده كرد(3) و در دو دهه اخير در ايران اسلامي توسط بعضي روشنفكران مسلمان ترويج شد. از آنجا كه بحث پلوراليزم ديني در عصر امام خميني (قده) پيش و پس از انقلاب، به صورت يك مسئله مطرح نبوده است، ايشان نيز به صورت جدي و اصلي آن را مطرح نكرده است و تنها به صورت ضمني و اجمالي در بعض آثارش، اعم از مكتوب و سخنراني، آورده است كه

بدان اشاره مي شود. 1. اسلام آيين همه انسان ها لازمه تئوري پلوراليزم ديني، حقانيت اديان مختلف و توجه آن ها به همه انسان هاست، به اين صورت كه اسلام يا مسيحيت، اختصاصا بر همه انسان ها شامل نمي شود، بلكه اديان ديگر نيز متوجه بشريت است؛ چنان چه اسلام به همه انسان ها خطاب و تكليف دارد، آيين مسيحيت نيز به همه انسان ها توجه كرده است. انسان ها در مقام پاسخ به دعوت اديان مجاز و آزادند كه هر ديني را انتخاب كنند. اما نظريه انحصار دين حق به آيين خاص، اين لازمه را بر مي تابد و معتقد است كه زمان خطاب اديان ديگر به انسان ها منقضي شده است و تنها دين خاص اين صلاحيت و حقانيت را داراست كه از همه انسان ها دعوت كند كه تنها به اين آيين بگروند. امام خميني در جاهاي متعدد بر اين مسئله تأكيد داشته است؛ چنان كه مي گويد: «اسلام اين طور نيست كه يك مملكت داشته باشد به اسم ايران مثلاً، يا به اسم عراق يا به اسم كذا، اين جورها نيست، تمام عالم تحت نظرش است، يعني نظر اسلام به اين بوده است كه بشر بسازد، تمام بشر را، هيچ قوم و خويشي با يك قطري دون قطري ندارد. با شرق يا غرب، با شمال، جنوب، با جايي هيچ قوم و خويشي ندارد. يك دين الهي است. همان طوري كه خداي تبارك و تعالي خداي همه است، نه خداي شرقي ها و مسلمان ها يا غربي ها يا مسيحي ها يا يهودي ها، اين طور نيست، خداي همه است و مال

همه؛ يعني (اسلام( آمده است كه همه بشر را به اين صورتي كه مي خواهد درآورد، به يك صورت عادلانه درآورد».(4) امام در جاي ديگر تصريح مي كند كه عموميت اسلام و رويكرد مردم به آن، يك حكم و وجوب عقلي است: «ما گواه از خرد داريم بر اين كه قانون اسلام امروز هم براي تمام بشر قانون است و بايد همه بر آن به ناچار گردن نهند.»(5) 2. درستي و حقانيت مسحيت در عصر خود از منظر آيين مقدس اسلام و نظريه انحصار صراط مستقيم به اسلام، اديان آسماني پيشين در عصر و وقت خود يك آيين الهي و آسماني محسوب مي شدند و انسان هاي آن اعصار مي بايد به آيين و پيامبر وقت مي گرويد؛ مثلاً در عصر حضرت موسي(ع) تكليف مردم اقبال به آيين آن حضرت بود. با ظهور حضرت عيسي(ع) تكليف مردم به اقبال به شريعت آن حضرت تغيير يافت؛ به ديگر سخن، با ظهور پيامبر جديد مثل حضرت عيسي آيين حضرت موسي ظرف و زمان حقانيت خود را پايان يافته تلقي مي كند و به تعبير كلامي و تفسيري آيين موسي نسخ شده است. با ظهور پيامبر اسلام(ص) نيز شرايع پيشين از جمله شريعت حضرت عيسي و موسي نسخ شده و پيروان آن بايد به آيين حضرت محمد (ص) روي آورند. به ديگر سخن، درستي و حقانيت شرايع پيشين در عصر خود درست و در زمان ظهور اسلام به سر آمده است. حضرت امام در اين باره با اشاره به رسوخ تحريفات در مسيحيت مي گويد: «آقايان خيال مي كنند مذهب مسيح آني است كه حالا دست ماست، البته

در زمان خودش درست بوده».(6) 3. مسيحيت منسوخ حضرت امام در عبارت ديگر با تصريح به منسوخيت مسيحيت و اكتفاي آن به موعظه و ورد مي گويد: «مسيحيت هم _ اين مسيحيت منسوخ _ اين جور است، مسيحيتي كه نسخ شده است.»(7) 4. يهوديت و نصاري منطبق بر مغضوبين و ضالين در سوره حمد پيامبر اسلام(ص) و مسلمانان از خداوند مي خواهند كه آنان را به «صراط مستقيم» هدايت نمايد و در مقام تبيين و توضيح «صراط مستقيم»، آيه بعدي خاطرنشان مي سازد كه نه راه غضب شدگان و نه گمراهان. «اهْدِنَا الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِيمَ * صِرَاطَ الَّذِينَ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ غَيْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَيْهِمْ وَلاَ الضَّآلِّينَ». در تفاسير روايي ذيل آيه فوق روايتي وارد شده است كه مقصود از «المغضوب عليهم»، يهود و مقصود از «الضالين» مسيحيت است. لازمه اين روايت و تفسير اين است كه آيين مسيحيت و يهوديت خارج از صراط مستقيم قرار دارند، بر خلاف ادعاي برخي كه از همگامي يهود و مسيحيت در صراط مستقيم سخن مي رانند. حضرت امام با اشاره به اين آيه شريفه و روايت مي گويد: «در يك روايتي هست _ من نمي دانم وارد است يا نه _ هست، مي گويند، نقل مي كنند كه قضيه مغضوبين عليهم، بر حسب قول مفسرين، عبارت از يهود است و ضالين عبارت از نصارا».(8) 5. پيامبران و شرايع پيشين مظهر پيامبر و شريعت اسلام در فلسفه و عرفان مبرهن شده است كه اولين صادر و وجود ممكن حقيقت محمديه است و وجودات ممكن ديگر در عالم عقول و اعيان از وجود حقيقت محمديه نشأت گرفته اند. شرايع و كتاب هاي آسماني

ساير پيامبران نيز از حقيقت محمديه دريافت مي شود، پس حضرت محمد(ص) اولين و كامل ترين جانشين و واسطه وجود و فيض الهي است و شريعت وي نيز مبدأ و كامل ترين شريعت و ساير شرايع مظهر و چكيده آن خواهد بود. حضرت امام در آثار عرفاني خويش به صورت متعدد به اين نكته تأكيد داشته است؛ چنان كه در جايي مي نويسد: «و في الشرايع شريعته اكمل و كمال شريعته بالولاية و نسبة شريعته الي ساير الشرايع كنسبته الي صاحب الشرايع فشريعته واقعة تحت دولة اسم اللّه الذي كان حكمه ابديا و ازليا. فان ساير الشرايع ايضا مظاهر شريعته و شريعته كمال ساير الشرايع».(9) «فاعيانهم مظاهر عينه في الحضرة العملية و اعيانهم الخارجية مظاهر هويته التي هي الفيض المقدس و النفس الرحماني و كل الشرايع مظاهر شريعته فهو خليفة اللّه ازلا و ابدا».(10) 6. اسلام آيين ناب و كامل يكي از راهكارهاي تشخيص دين ناب و كامل تحليل و بررسي آموزه هاي آن و مقايسه و تطبيق آن با اديان ديگر است تا در پرتو مقايسه و تطبيق، ميزان كامليت و ناب بودن دين روشن شود. امام خميني با توجه به اين راهكار و تحليل و مقايسه اسلام نسبت به يهود و مسيحيت ناب، كامليت اسلام را اثبات مي كند. وي ملاك كامليت و برتري دين را در سه عرصه بيان مي دارد. 1. آموزه هاي اعتقادي و معرفتي 2. اخلاق 3. اعمال فردي و اجتماعي از آنجا كه مسيحيت در اصل اعتقاد به آفريدگار متعال، به دليل اعتقاد آنان به تثليت (اقانيم ثلاثه: خدا، روح القدوس و عيسي) دچار مشكل هستند و كتاب

اصلي انجيل، محّرف بلكه مفقود شده است، از اين منظر با اسلام قابل مقايسه نيستند. در عرصه اخلاق نيز مسيحيت اخلاق سازشگارانه را ترويج مي دهد كه مورد سوء استفاده حاكمان جور قرار گرفته است. در عرصه اعمال فردي و اجتماعي نيز نوعا فاقد اصول و راهكارهاي خاصي است و عبادت را به ساعت خاص يكشنبه در كليسا اختصاص داده است. برخلاف آيين مقدس اسلام كه مشتمل بر اصول ارزشي و اخلاقي و عبادات هاي مستمر و احكام و دستورهايي فردي، اجتماعي، سياسي، اقتصادي و نظامي است كه از اين حيث يك آيين متكامل و كامل به حساب مي آيد. با مقايسه اجمالي اسلام و مسيحيت برتري اسلام نمايان مي شود. امام خميني برتري و كامليت اسلام را يك بديهي مي انگارد(11) و در تقرير آن مي نويسد: «پس از آن كه مي دانيم با علم ضروري كه شريعتي از جانب حق تعالي در بين بشر بايد باشد و رجوع نماييم به شرايع معموله در بين بشر كه عمده آن ها سه شريعت است:يكي شريعت يهود و ديگر شريعت نصارا و ديگر شريعت اسلام، مي بينيم بالضرورة كه شريعت اسلام در سه مقام _ كه اساس شرايع و مدار تشريع بر آن است، كه يكي راجع به عقايد حقه و معارف الهيه و توصيف و تنزيه حق و معاد و كيفيت آن و علم به ملائكة و توصيف و تنزيه انبيا (ع) كه عمده و اصل شرايع است، و ديگر راجع به خصال حميده و اصلاح نفس و اخلاق فاضله ؛ و سوم راجع به اعمال قالبيه فرديه و اجتماعيه، سياسيه و مدنيه و غير

آن _ كامل تر از ديگران است. بلكه هر منصف بي غرض نظر كند مي يابد كه طرف نسبت با آن ها نيست و در تمام دوره زندگاني بشر، قانون و شريعتي كه به اين اتقان باشد و در تمام مراحل دنيايي و آخرتي كامل و تام باشد وجود نداشته، و اين خود بزرگ ترين دليل بر حقانيت آن است. اثبات حقيقت دين اسلام احتياج به هيچ مقدمه ندارد، جز نظر كردن به خود آن و مقايسه بين آن و ساير اديان و شرايع در جميع مراحلي كه تصور مي شود احتياج بني الانسان از معارف حقه و ملكات نفسانيه، تا وظايف نوعيه و شخصيه و تكاليف فرديه و اجتماعيه(12)». دلايل نقلي و عقلي امام خميني در نقد پلوراليزم پيش تر گفته شد كه مسئله پلواليزم ديني به صورت مسئله و مستقل مورد اهتمام امام قرار نگرفته و به صورت ضمني بدان پرداخته است. از مطالعه آثارشان مي توان دلايل ذيل را در نقد پلوراليزم ديني استخراج كرد كه اشاره مي شود. امام براي اثبات جاودانگي اسلام و توجه آن به همه بشريت _ كه لازمه آن عدم جاودانگي و توجه ساير اديان به همه بشريت است _ به چند آيه شريفه استشهاد مي كند و در صدر استدلال خود مي گويد: «در قرآن كريم گواهي هايي است بر اين كه قرآن و احكام اسلام براي هميشه و همه توده بشر است كه ما بعضي از آن ها را در اينجا مي آوريم». 1. «وَإِنَّهُ لَكِتَابٌ عَزِيزٌ لاَ يَأْتِيهِ الْبَاطِلُ مِن بَيْنِ يَدَيْهِ وَلاَ مِنْ خَلْفِهِ تَنزِيلٌ مِنْ حَكِيمٍ حَمِيدٍ(13)» اين كه قرآن كتابي است

كه از هر گونه بطلان و آفت از هر جهت مصون است، دليل بر جاودانگي آن است. 2. «وَأَنْزَلْنَا إِلَيْكَ الْكِتَابَ بِالْحَقِّ مُصَدِّقا لِمَا بَيْنَ يَدَيْهِ مِنَ الْكِتَابِ وَمُهَيْمِنا عَلَيْهِ فَاحْكُم بَيْنَهُم بِمَا أَنْزَلَ اللّه ُ(14)» 3. «وَمَن يَبْتَغِ غَيْرَ الاْءِسْلاَمِ دِينا فَلَن يُقْبَلَ مِنْهُ وَهُوَ فِي الآخِرَةِ مِنَ الْخَاسِرِينَ»(15) امام در تقرير آيه فوق مي گويد: «اگر دين ديگري غير از اسلام مي آمد، اين آيه درست نمي شد(16)». از كلام امام بر مي آيد كه اسلام در آيه شريفه برخلاف پندار بعضي طرفداران پلوراليزم، به معناي تسليم در برابر خدا يا هر ديني نيست، بلكه مقصود دين اسلام است؛ علاوه بر آنكه غير از اسلام ديني نخواهد آمد و اسلام يگانه ديني است كه مورد قبول الهي است. 4. «وَلَن تَجِدَ لِسُنَّتِ اللّه ِ تَحْوِيلاً».(17) امام در توضيح آيه و انطباق آن بر آيين مقدس اسلام مي گويد: «هرگز نمي يابي از براي دستور خدا تبديل و تغييري و اين دليل هميشگي سنت و دستور خدايي است.» 5. «تَبَارَكَ الَّذِي نَزَّلَ الْفُرْقَانَ عَلَي عَبْدِهِ لِيَكُونَ لِلْعَالَمِينَ نَذِيرا»(18). 6. «إِنْ هُوَ إِلاَّ ذِكْرَي لِلْعَالَمِينَ»(19). 7. «وَمَا أَرْسَلْنَاكَ إِلاَّ رَحْمَةً لِلْعَالَمِينَ»(20). در سه آيه اخير نبوت پيامبر اسلام(ص) براي همه جهانيان معرفي شده است كه آن شامل اهل كتاب و پيروان اديان ديگر نيز مي شود و اين با پيام پلوراليزم سازگار نيست. حضرت امام در توضيح آيات فوق مي گويد: «در اين آيات و بسياري ديگر كه به اين مضمون وارد است، خدا پيغمبر اسلام را بيم دهنده و رحمت براي تمامي جهانيان خوانده و قرآن را تذكره و قانون همه جهانيان قرار داده

و شك نيست تمام افراد بشر در هر دوره پيدا شوند و در هر كشوري زيست كنند از جهانيان هستند. پس به موجب اين آيات پيغمبر براي همه قانون آورده و اسلام قانون همه جهانيان است، هر كس باشد و هر وقت باشد و هر جا باشد. اگر قانون براي يك زمان يا يك گروه باشد، تخلف از آن براي ديگر مردم بيمي ندارد و عمل كردن به آن از نيكي ها نيست تا پيغمبر بيم دهنده همه جهانيات و رحمت براي همه عالميان باشد و قرآن تذكره براي همه عالم باشد.»(21) با توجه به آخر استدلال امام مي بينيم كه وي با اشاره به آيه «نذيرا للعالمين» كه پيامبر اسلام(ص) را بيم دهنده همه مردم توصيف مي كند، درصدد بيان اين نكته و استدلال ظريف است كه صدق بيم و نذير بودن حضرت محمد(ص) براي همه جهانيان با نظريه پلوراليزم ديني سازگار نيست، چرا كه در اين نظريه هر پيامبر تنها بيم دهنده پيروان و امت خويش است، اما چون قرآن حضرت محمد(ص) را نذير براي همه جهانيان معرفي كرده است. اين معنا با شمول آن به پيروان اديان ديگر تحقق مي يابد و اين به معناي برنتافتن حقانيت اديان ديگر از منظر قرآن كريم است كه حضرت امام به اين نكته ظريف تفطن داشته است. 8. «مَا كَانَ مُحَمَّدٌ أَبَا أَحَدٍ مِن رِّجَالِكُمْ وَلكِن رَّسُولَ اللّه ِ وَخَاتَمَ النَّبِيِّينَ».(22) آيه فوق هشتمين آيه اي است كه حضرت امام بر اثبات حقانيت اسلام و جاودانگي آن استدلال كرده است و در تقرير آن مي گويد: «در اين آيه خدا ختم پيغمبري را پيغمبر اسلام

اعلان كرده، سپس قانون آسماني و دستور خدايي كه بايد به وسيله پيغمبران بيابد، ديگر براي بشر نخواهد آمد. پس معلوم شد كه قانون اسلام كه آخرين قوانين خدايي است، به حكم اين آيه براي هميشه و همه توده بشر خواهد بود.»(23) 9. «الأسلام يعلو و لايعلي عليه».(24) امام (قده) با اشاره به نقاط قوت و برتري اسلام در سه عرصه 1. اعتقادات 2. اخلاقيات 3. اعمال فردي و اجتماعي _ كه تفصيل آن ها پيش تر گذشت _ يكي از معاني حديث فوق را همين معنا ذكر مي كند كه لازمه اش گرويدن پيروان اديان ديگر به اسلام مي باشد، چنان كه مي گويد: «اين يكي از معاني حديث شريف است كه مي فرمايد: «الاسلام يعلو و لا يعلي عليه»؛ زيرا كه هر چه عقول بشر ترقي كند و ادراكات آن ها زياد گردد وقتي به حجج و براهين اسلام نظر كنند، پيش نور هدايت آن خاضع تر شوند و حجتي در عالم غلبه بر آن نكند.»(25) 10. حديث تفسير مغضوبين و ضالين به يهود و مسيحيت در صفحات پيشين اشاره رفت كه حديثي در تفسير و انطباق مغضوبين بر يهود و مسيحيت نقل شده است كه لازمه آن انقضاي حقانيت آن دو آيين است و گرنه، يعني در صورت بقاي حقانيت آن، حديث فوق بي معنا خواهد بود. 11. دليل عقلي امام خميني براي اثبات حقانيت منحصره اسلام، نخست به ضرورت دين و بعثت پيامبران و ناكارآمدي عقل اشاره مي كند. از سوي ديگر تأكيد مي كند كه خداوند در طول تاريخ شرايع و پيامبران متعددي فرو فرستاده است كه آخرين آن، آيين

مقدس اسلام است. عقل انسان به دليل كرانمندي خود، به لزوم اقبال به پيام هاي آسماني حكم مي كند؛ از سوي ديگر در مقام تعيين و انتخاب يك دين از ميان اديان و شرايع مختلف آسماني به عنوان دين كامل و برتر به دنبال ملاك و تحليل و مقايسه شرايع مختلف با يكديگر است. در اين مقام يعني مقام بررسي و مقايسه اديان با يكديگر عقل به قوت و برتري اسلام حكم مي كند. توضيح آن در صفحات پيشين گذشت. لذا انتخاب آيين اسلام يك حكم عقلي است. كلام امام نيز پيش تر گزارش شد. عذاب يا نجات اكثريت مردم؟ يكي از دستاويزهاي مهم طرفداران پلوراليزم ديني ادعاي لزوم عذاب اكثريت مردم در جهنم بنابر نظريه انحصارگرايي ديني است، چرا كه لازمه حقانيت يك دين مثل اسلام، باطل و ناحق انگاري اديان ديگر و به تبع آن حكم به ضلالت و گمراهي پيروان اديان مختلف است كه لازمه آن نيز عذاب آنان در جهنم خواهد بود. با توجه به اين كه از زمان آدم تا حال يك دين اكثريت مردم را به خود اختصاص نداده است، لازم مي آيد كه اكثريت مردم جهان در دين باطل و به تبع در عذاب و گمراهي باشند. اما اگر نظريه كثرت گرايي ديني را بپذيريم اديان مختلف در عرض هم حق و پيروانشان نيز هر كدام در صراط مستقيم و هدايت گام بر مي دارند كه لازمه آن نجات اكثريت در پرتو پلوراليزم ديني است. اين اشكال را جان هيك فيلسوف دين معاصر غرب طرح و تقويت كرده است.(26) بعضي از معاصران نيز آن را پذيرفته و به

تبليغ آن پرداختند.(27) در نقد اين اشكال بايد گفت طراحان اشكال فوق بين هدايت و صراط مستقيم و معذوريت و حجت نتوانستند فرق قايل شوند، چرا كه نظريه انحصارگرايي ديني تنها هدايت، دين حق و صراط مستقيم را مدعي است كه در يك آيين منحصر شده است، اما پيروان اديان ديگر يا انسان هايي كه اصلاً نام دين را نشنيده اند، دو فرض و تصوير وجود دارد، فرض اول، فرض معذوريت و دست يافتن آنان به حجت است كه در پرتو آن از اهل نجات وره يافته گان خواهند بود. فرض دوم كه به صورت عناد و علم اختصاص دارد، فرض عذاب خواهد بود. پس لازمه انحصارگرايي ديني عذاب اكثريت نخواهد بود. توضيح بيشتر اين كه با مطالعه احوالات انسان _ چنان كه امام نيز اشاره داشتند _ انسان هاي خارج از دين و صراط حق را مي توان به چهار طيف تقسيم كرد. انسان شماره اول، انسان هاي ابتدايي هستند كه به دليل زندگي در مناطق محروم و دور دست، اصلاً نام خدا و دين را نشنيده اند. لذا پيرو هيچ ديني نيز نيستند. اين انسان مي تواند انسان نيكوكار، با اخلاق حسنه و به تعبيري پيرو عقل و فطرت دروني باشد. وضعيت چنين انساني در قيامت از منظر حكمت و فلسفه اسلامي سعادت و خوشبختي مادي و حيواني خواهد بود، به اين معنا كه اين انسان چون از معارف عقلي و كمالي اطلاع ندارد، نمي تواند به سعادت عقلي و مجرد در قيامت نايل آيد، بلكه سعادت وي سعادت مادي خواهد بود كه زندگاني دلخواه از حيث امكانات معيشتي مادي و درخور خود

در قيامت خواهد داشت. اين زندگاني نيز محصول بروز و ظهور ملكات اخلاق نيكوي وي است. انسان شماره دوم، همان انسان شماره اول است با اين فرض كه به جاي اخلاق نيكو، داراي اخلاق ناروا، زشت است و منقاد احكام عقل و فطرت خويش نيست، در دنيا انساني ضد اخلاق و ظالم و فردپستي بوده است. چنين انساني در آخرت در پرتو ظهور ملكات اخلاقي خويش به عذاب مادي گرفتار خواهد شد. انسان شماره سوم، انساني است كه اسم دين و خدا را شنيده و به يكي از اديان منسوخ مانند يهوديت يا مسيحيت ملتزم است. با اين فرض كه حداقل به حكم فطرت خويش و همچنين احكام دين خود پاي بند و عامل باشد. اين انسان نيز در پرتو تجلي ملكات اخلاقي خويش در آخرت از سعادت مادي متنعم خواهد بود. انسان شماره چهارم، انسان شماره سوم است با اين تفاوت كه تنها اسم دين و آيين را حفظ كرده، اما به حكم فطرت و احكام دين خود نيز ملتزم نيست. اين انسان نيز به دليل ظهور ملكات نفساني خويش در شقاوت حسي و مادي گرفتار خواهد آمد. پس از چهار قسم از منكران دين حق، دو قسم از اول در سعادت مادي خواهند بود، دو قسم ديگر نيز به مرور زمان و زوال ملكات پست و عذابي،مي توانند به تناسب ملكاتشان از عذاب نجات يابند. كه اين خود سهم بزرگي از نجات يافته گان را تشكيل مي دهد. علاوه بر آن، اگر پيروان دين حق را بر آن ضميمه كنيم، شمار نجات يافته گان بالا خواهد رفت. اين اصل و مبنا يعني كثرت

نجات يافته گان از سده هاي پيش مورد توجه و اهتمام فلاسفه اسلامي مانند بوعلي سينا(28) و صدرالمتألهين(29) و از معاصران شهيد مطهري(30) قرار گرفته است. حضرت امام نيز در درس اسفار خود، به صورت مفصل به اين اصل و موضوع پرداخته است كه به دليل اهميت آن به گزارش آراي وي مي پردازيم. امام خميني با نگرش عرفاني خود، معتقد به سعادت عقلي و حقيقي (قرب الهي) است كه انسان هاي اندكي بدان نايل مي آيند، انسان هاي كمي هم وارد جهنم مي شوند، اكثريت مردم دور از جهنم و در سعادت مادي و حيواني نه عقلي در آخرت ماندگار مي شوند. «اين طور نيست كه در جهنم را باز كنند و مدام انسان را به جهنم بريزند، خيلي كم هستند كه به جهنم بروند، چنان كه خيلي كم هستند كه به بهشت بروند، بلكه نوع مردم مثل بهايم اند كه به دنيا آمدند و چريدند و رفتند و در آخرت هم به آنها يك مرتع وسيعي مي دهند كه آنجا هم بچرند، نوع مردم اين طورند، يعني ابله اند.»(31) امام (قده) درباره انسان هاي شماره يك (جاهل به خدا اما نيكوكار) مي گويد: «يك دسته از نوع بشر شبيه حيوانات هستند، مثل آمريكايي هاي اصلي قديم يا وحشي هاي آفريقا، چون اين ها از مبدأ و معاد خبري ندارند و از امور اعتقادي محروم بوده و متوجه معاني نبوده اند، و آن چيزهايي كه به قلوب ما خطور مي كند، اصلاً به اذهان آن ها خطور نكرده است و در غفلت بحث مانده اند، لذا اين ها هم از سعادت اعتقادي حق و

هم از شقاوت اعتقادي باطل محروم هستند، اين ها مثل حيوانات اند كه فقط جهات حيوانيتشان مثل غضب و كينه و سبعيت تكميل مي شود، پس اين هايي كه مثل حيوانات بوده و قواي حيوانيشان كامل شده و ملكات حيواني تحصيل كرده اند، در آخرت فقط تجرد برزخي حيواني دارند و ملكاتشان طبق نفوس برزخيه آنها فعاليت خواهد كرد. بالجمله اين دسته مثل دسته اي از حيوانات هستند كه جهنم موعود را ندارند و بهشت موعود هم ندارند، فقط ملكات اين هاست، تا ملكاتشان چه باشد».(32) ايشان در جاي ديگر در تقرير آن مي گويد: «آن هايي كه نامي از خدا و رسول و حكمي از احكام ديني را ندانسته اند به چه نحو هستند؟ بلي چون اين افراد اخلاقياتي دارند، اگر اخلاق حسنه اي كه مربوط به قوانين بوده و مكتسب از دستورات الهيه تشريعيه مي باشد، نداشته باشند، ولي خُلق حسن و ملكه اي از قبيل رحم و سخاوت و انصاف و اطمينان قلب و غيره داشته باشند، سعادت حسي دارند».(33) حضرت امام درباره انسان شماره دو (جاهل به خدا با اعمال زشت) معتقد است كه چون وي فاقد هرگونه صورت اعتقادي توحيدي هرچند به صورت نهان است، به جنت و بهشت موعود نايل نخواهد آمد، از سوي ديگر به دليل جهالت به جهنم موعود نيز وارد نخواهد شد. عذاب چنين انساني تنها از سوي ملكات اعمال زشت خود خواهد بود. وي در اين باره مي گويد: «از اين جهت در شقاوت خواهند بود كه از درون نفس، طبق ملكات، موجبات الم تشكيل خواهند داد و از اين جهات كه انشاءات نفس، طبق

ملكات خواهد بود، چنين كساني معذب خواهند بود، چون هيچ صورت اعتقادي نداشتند و نور توحيدي در قلوبشان اكتساب نشده كه بعد از چندي ظهور و بروز نمايد. و خلاصه نور توحيدي به صورت كمون و اضمار حاصل شده و كسب نشده تا از اين راه بعد از مدت متمادي نجاتي پيدا شود... گرچه آنان طبق ملكات خود، در نار و جهنم داخلي خود خواهند ماند، ولي براي اين ها نار خارجي كه در مقابل عصيان و خلاف و تمرد باشد، نيست».(34) امام خميني در مقام ديگر به نظريه عرفا نزديك مي شود كه معتقدند كه كفار به دليل وجود فطرت توحيدي از عذاب جاودانه نجات خواهند يافت، نحوه نجات آنان از جهنم نه با خروج از آن بلكه با بي تأثيري آتش بر آنان خواهند بود و چه بسا در جهنم با آتش نيز بازي كنند. وي مي گويد: «چون اصل توحيد فطري يعني همان عشق به كمال كه در همه است، در اين ها نيز هست و در اين معني بين متمدن و غيرمتمدن، آفريقايي و اروپايي و آسيايي و سياه و سفيد فرقي نيست، در نتيجه احتمال دارد كه همين نور توحيد فطري جلوه كند، گرچه آنان طبق ملكات خود در نار وجهنم داخلي خود خالد خواهند بود، ولي براي اين ها نار خارجي كه در مقابل عصيان و خلاف و تمرد باشد، نيست و محتمل است كه آن نور توحيد فطري ظهور كند و در اثر ظهور آن، نارهاي داخلي اثري نداشته باشند و گرچه داخل نار ملكات خواهند بود، ولي نور توحيد فطري غلبه كرده و آن ها را از

تأثير بيندازد و شايد آنچه كه در بعضي اخبار است. «يتلاعبون فيها بالنار» همين اشخاص باشند.»(35) اما انسان شماره سوم (جاهل قاصر به دين حق و پيرو دين منسوخ) امام به صراحت به عدم دخول آن به جهنم حكم مي كند و در توضيح آن مي گويد: «دسته ديگر كه كثيري از نوع انسان را تشكيل مي دهند، گرچه در مراكز تمدن علمي و عملي بوده اند ولكن چون ابا عن جدٍّ بر دين منسوخ سابق بوده اند و به دين لاحق مشرف نشده اند، ولي نه از باب عناد و نفاق، بلكه از باب قطع به خلاف، يعني آن ها اصلاً و ابدا حتي احتمال صحت اسلام را هم نمي دهند، همان طوري كه ما اصلاً احتمال نمي دهيم كه مسلك بهايي ها صحيح بوده و آن ها درست گفته باشند و چون آن را همين طور مي دانند و يا اين كه در جايي هستند كه اسمي از اسلام به گوششان نخورده است، مثل بودايي ها كه در فلان ده فلان جزيره قرار گرفته اند، ولكن اين دسته به دين خودشان كه از سابق بوده معتقدند و فرض اين است كه براساس آن دين شان مستقيما راه يافته و در عقايدشان هم همان طور كه آن پيغمبر فرموده، معتقدند. مثل راهبي كه از اول عمر تا آخر در دير خود زندگي كرده و حضرت عيسي را مي شناخته و همين طور كه ايشان فرموده است به قضاياي مبدأ و معاد معتقد بوده و عملش و هم عمل صالح و بر ميزان آن طريقه بوده است و چون از اول علم به خلاف داشته،

به دين اسلام هم توجه نكرده است، البته نمي توان گفت اين چنين شخصي به جهنم خواهد رفت.»(36) ايشان تصريح مي كنند پيروان اديان ديگر با اين فرض مسلما به جهنم، هم چنين بهشت موعود و جايگاه خاص مؤمنين نخواهند رفت، بلكه در مقامي پايين تر از بهشت موعود به دليل ملكات اعمال نيكو خودشان در لذت و سعادت متناسب با خودشان خواهند بود: «ممكن است فريقي هم باشد لا في الجنة و لا في النار و جايي باشد كه آنجا بمانند و يا در مرتبه پايين تر از جنت بروند، چون مغفور خواهند بود و هيچ عيبي هم ندارد... آن عمل صالح كه براي خدا انجام شده از قبيل احسان و برّ به والدين و غيره صورت و ملكه اي دارد».(37) امام در جاي ديگر نوع سعادت آنان در آخرت را چنين تبيين مي كند: «اين ها گرچه از پيغمبران تبعيت مي كنند، ولي به همان جنبه حيواني نظر دارند و مي خواهند از آتش برهند و به لذات برسند، اين دسته گرچه به واسطه عمل به دستور شريعت، به سعادتي كه ظاهر شريعت خبر داده، يعني «جنات تجري من تحتهاالأنهار»(38) گلابي، سيب، قصور و حور، مي رسند؛ ولي اين موجب نمي شود كه آن ها بالاتر از سعادت برزخي حيواني داشته باشند».(39) اما انسان شماره چهارم، يعني انسان پيرو دين منسوخ كه از روي علم و عناد به آيين حق، در شريعت پيشين خود باقي مانده است. امام چنين انساني را به گرفتاري به شقاوت هميشگي و خسران دچار است: اين چنين كساني كه اعتقاد كج و معوج داشته و به شاهراه حقيقت

بغض دارند، به تدريج شقاوت اين ها زيادتر گرديده و باطن آن ها صورت جحود و نفاق بوده و روح و نفس، كج و معوج از حقيقت بارآمده و صورت واقعي اش صورت باطل و عقيده اش عقيده فاسد ظلماني است، اين چنين شخصي، گرفتار وبال دايمي بوده و شقاوت هميشگي عظمي و خسران به تمام معني خواهد داشت».(40) حضرت امام در جاي ديگر شقاوت و عذاب انسان هاي عالم و آگاه اما معاند را شديدترين عذاب و از نوع عذاب و آتش عقلي غيرقابل نجات توصيف و تقرير مي كند و مي گويد: «اگر در قلب كسي اعتقادات به طور كج وارد شود و در اين جهت به واسطه استكبار بر خدا مقصر باشد _ نعوذ بالله _ و پيوسته نظرش اين باشد كه از روي عناد بر ابطال مطالب حق دليل درست كند و از روي معاندت براي قرآن و انبياء، شبهات تأسيس كند، اين چنين شخصي داراي كل الشقاوة مي باشد كه در مقابل سعادت عقلي است، نعوذ بالله كه اين چنين شقاوت در مرتبه عقلانيت حاصل باشد... اين انتقاشات، مبدأ حيّات و سموم و عقارب و منشأ نار عقلاني است كه شايد مثل «نارالله الموقدة التي تطلع علي الافئدة» بوده باشد. و براي چنين كسي زمينه نجات نخواهد بود، چون بذر در حد بذريت مانده و صورت عقلاني اباطيل، توليد شده است. و البته اين چنين فعليت در مرتبه تجرد تام، مبدأ حيّات و عقارب و نيران خواهد شد، اي بسا مبدأ نار عقلي هم باشد».(41) دلايل نجات اكثريت حاصل نظريه امام اين است كه اكثريت مردم انسان هاي متوسط هستند

كه از روي جهل و قصور يا جاهل به خدا يا دين حق هستند، چنين انسان هايي اكثريت مردم را تشكيل داده و نجات يافته گان از عذاب و چه بسا متنعم به نعمت هاي حسي در آخرت خواهند بود؛ به ديگر سخن، عذاب چنين انسان هايي براي خداوند قبيح و پذيرفتني نيست. از لابلاي مطالب امام(قده) مي توان دلايل نظريه فوق را به شرح ذيل استنباط كرد. 1. قرآن كريم امام در دو موضوع به آيات قرآني استدلال كرده اند كه اشاره مي شود: 1. «ما كنا معذبين حتي نبعث رسولاً»(42)؛آيه شريفه صراحت دارد كه هرگونه عذاب و كيفر بر بعثت رسول يعني ابلاغ پيام الهي متوقف است. لذا كسي كه متوجه هيچ معرفتي از خدا و نبوت نبوده است، عذابي ندارد. به ديگر سخن عذاب قبل از دستيابي به روش رسول آسماني به حكم عقل خلاف عدل است. امام در اين باره با نقد ديدگاه بعض اصولي ها مي گويد: «اگر كسي مثل اصوليين قايل باشد كه هركس مُرد، بايد او را آورده و ميزاني بگذارند و حسابش را بسنجند، بنابراين قول، چون اين دسته سعادتي تحصيل نكرده اند، بايد مثل ايشان گفت كه آن را مي برند و به جهنم مي ريزند، ولي چنين چيزي ممكن نيست؛ چون آقايان گمان كرده اند كه آيه شريفه «ماكنا معذبين...» يك امر متعارفي است و ممكن بود قبل از بعث رسل به جهنم بريزد منتها اين كار را نكرد و از روي تعارف قول داد كه بعد از رسل اين كار را خواهم كرد؛ اين طور نيست، چون قضيه عقلي است كه خداوند متعال عادل

است و براساس عدل هم عمل مي نمايد».(43) 2. انصراف؛ شايد اين اشكال مطرح شود كه آيات عذاب بر كفار، مطلق است و آن شامل همه كفار اعمِ از جاهل قاصر يا باقي مانده بر شرايع پيشين، مي شود. امام در نقد اين شبهه دو گونه پاسخ مي دهد. پاسخ اول ادعاي انصراف كافر جاهل قاصر از آيات عذاب است، چنان كه مي گويد: «آن كفاري كه خدا در قرآن به آن وعده عذاب و جهنم داده است، مسلّما اين دسته از كفار نيستند».(44) به ديگر سخن، خطاب آيات عذاب كفار به كفار معاند است و از اول اطلاق ندارد، اين پاسخ دوم امام است: «اگر انسان به قرآن خوب نگاه كند، مي فهمد قرآن با كفاري كه حرف زده و به آن ها وعيد مي دهد، كفار قريش و معاندين پيغمبر(ص) بوده اند كه در اصطلاح قرآن بر اين ها فساق و فاسق اطلاق مي شود، در اصطلاح قرآن به اين معني است».(45) روايات رويكرد دوم امام در نظريه خود مبني بر نجات اكثريت و تنعم حسي اكثريت مردم، رويكرد روايي است، به اين معنا كه امام با نگاه به روايات نظريه خويش را مستدل مي كند. در جستجو در آثار وي دو روايت ذيل بدست آمد: 1.2. در بعض روايات گزارش شده است كه از يك در بهشت غيرمسلمانان وارد خواهند شد. امام در توضيح آن مي گويد: «در روايات ما آمده است كه خداوند متعال براي بهشت، هفت در قرار داده است از شش در آن مسلمين و از يك در ديگر آن غيرمسلمين وارد خواهند شد».(46) 2. در روايات وارد شده

است كه اهل جهنم بعد از مدت هاي مديد در آتش به آن عادت كرده و چه بسا نيز به لعب نيز مي پردازند: «يتلاعبون فيها بالنار».(47) امام حديث فوق را به زوال فطرت عارضي كفر و ظهور دوباره فطرت توحيدي معنا مي كند. مي گويد: «محتمل است كه آن نور توحيد فطري ظهور كند و در اثر آن، نارهاي داخلي اثري نداشته باشند و گرچه داخل نار ملكات خواهند بود، ولي نور توحيدي غلبه كرده و آن ها را از تأثير بيندازد، و شايد آنچه كه در بعضي اخبار است، «يتلاعبون فيها بالنار»، همين اشخاص باشند».(48) دليل عقلي امام خميني براي اثبات نجات اكثريت به دليل عقل نيز استدلال نموده است و عذاب اكثريت و كفار جاهل قاصر را متعارض با حكم عقل توصيف مي كند. 1. عارضي بودن كفر دليل عقلي بر زوال آتش و عذاب از كفار، عارضي بودن ملكات زشت كفر و به تبع آن امكان زوال ملكات است كه رهاورد آن نيز انقطاع عذاب و نجات خواهد بود. امام در تبيين عذاب كفار جاهل به خدا و امكان زوال عذاب آنان مي گويد: «گرچه در اين ها صورت اعتقادي توحيدي نمي باشد، ولي چون اصل توحيد فطري يعني همان عشق به كمال كه در همه است، در اين ها نيز هست و در اين معني بين متمدن و غيرمتمدن، افريقايي و اروپايي و آسيايي و سياه و سفيد فرقي نيست، در نتيجه احتمال دارد كه همين نور فطري جلوه كند... نور توحيد فطري غلبه كرده و آن ها را از تأثير بيندازد».(49) 2. قبح عقاب بلابيان عقل و عقلاء شرط

عقاب بر نافرماني از تكليف مولي را بيان و ابلاغ آن بر بنده مي دانند و اگر بياني از تكليف نباشد يا بيان به هر عاملي كه شده، به بنده به صورت متعارف نرسيده باشد، نمي توان عبد را به اتهام مخالفت با تكليف و وظيفه مورد بازجويي و كيفر قرار داد. در مسئله مورد بحث نيز فرض بر اين است كه بيان خداوند بر انسان كافر جاهل نرسيده است، وي اصلاً خدا را نمي شناسد تا در مقابل وي كرنش نمايد يا خدا را مي شناسد، اما پيامبر و دين حق و مورد خواست الهي براي او بيان و روشن نشده است. در اين صورت عقاب كافر جاهل به دليل عدم پاي بندي به دين خاص مشمول اصل عقاب بلابيان مي شود كه براي خداوند قبيح و محال است. امام(قده) ملاك عقاب را بيان و ابلاغ حكم الهي بر انسان به صورت متعارف از طريق پيامبران و تدوين احكام الهي در كتب آسماني و نشر آن توسط علما ذكر مي كند. به گونه اي كه انسان آن را شنيده و در مقام فحص و جستجو برآيد. در اين صورت اگر در دين حق تحقيق ننمايد، عقاب وي بدون بيان نمي شود، اما اگر اصلاً به اصل پيام يا وجود دين حق ديگر جهل مطلق داشته باشد، عقاب وي عقاب بدون بيان خواهد بود: «فلو لم يصل البيان من قبل المولي او وصل الي الرسول و لم يبلّغ او يبلّغ دون المتعارف يكون العقاب علي المخالفة بلابيان. اما مع ايصال الله تعالي و تبليغ الرسول والأئمة و حفظ الاحكام في الكتب والصحف و تَرَكَ العبد

وظيفته من الفحص والتفتيش فلم يكن عقابه بلابيان و ليس عندالعقلاء معذورا فالعقل يحكم بوجوب الفحص لدي الشبهة».(50) 3. خلاف عدل كيفر كفار جاهل بر خلاف عدل الهي و ظلم محسوب مي شود و لذا از خداوند چنين فعلي صادر نمي شود. پذيرفتن اين اصل بر قبول اصل حسن و قبح عقلي استوار است. امام در اين باره مي گويد: «نمي توان گفت اين چنين شخصي به جهنم خواهد رفت، زيرا محال است حضرت احديت با بندگان خود خلاف عدل رفتار كند».(51) 4. ظلم بودن عذاب كافر جاهل در تقرير ديگر امام عذاب كافر جاهل را ظلم و مبرا از مقام الهي مي داند: «ممكن نيست چون اگر عبدي هيچ چيزي به گوشش نخورده و ابدا رسالت و نبوت و كتابي رانشنيده و در گوشه اي از زمين مثل حيوانات زندگي كرده، وقتي كه روح از بدنش بيرون رفت او را بياورند و به داخل آتش بيندازند و الي الابد بماند و بسوزد، البته چنين چيزي در هيچ عقلي نمي گنجد و از مصاديق روشن ظلم است».(52) پلوراليزم اجتماعي در ابتداي مقاله گفته شد كه پلوراليزم به معناي كثرت گرايي است، وقتي به دين مضاف شود، مقصود كثرت گرايي ديني و حق انگاري اديان مختلف است اين معنا از پلوراليزم با مباني اسلام و امام خميني ناسازگار است. معناي ديگر پلوراليزم، پذيرفتن تكثر و تنوع در عرصه اجتماع و زندگاني جمعي است، به اين معني كه با قطع نظر از اين كه كدام دين و آيين حق است، پيروان اديان متكثر در يك جامعه در كنار هم و با تفاهم همزيستي كنند. اين قرائت از

پلوراليزم با اسلام همخواني دارد و خود قرآن چهارده سده پيش اهل كتاب را به گفتگو و زندگي مسالمت آميز دعوت كرده است. امام خميني نيز اين شكل از پلوراليزم را پذيرفته و در جاهاي متعدد به زندگي مسالمت آميز با پيروان اديان ديگر تأكيد داشته است كه اينجا به برخي اشاره مي شود. وي با اشاره به وحدت مسلمانان و اهل كتاب در اصل مبدأ و معاد مي گويد: «ما همه در تحت لواي توحيد مجتمع هستيم، ايران مال همه است و توحيد مذهب همه است. و مبدأ و معاد ايده همه است و ما اين مشتركات را داريم و ملت واحده هستيم».(53) و در جاي ديگر: «دولت اسلامي اگر به وظيفه اسلامي عمل كند، براي همه قشرها، براي همه دين هايي كه رسمي هستند در ايران، براي همه اين ها احترام قايل است... و اين نيست جز اين كه اسلام اين طور است».(54) وي به برابري حقوق اقشار مختلف در حكومت اسلامي تأكيد مي كند: «در اسلام مابين اقشار ملت ها هيچ فرقي نيست. در اسلام حقوق همه ملت ها مراعات شده است، حقوق مسيحيان مراعات شده است. حقوق يهود و زرتشتيان مراعات شده است. تمام افراد عالم را بشر مي داند و حق بشري براي آن ها قايل است. تمام عالم را به نظر محبت نگاه مي كند. مي خواهد عالم مستضعفين نجات پيدا كنند».(55) امام(قده) ضمن اعتراف به حقوق هر ايراني دولت اسلامي را متعهد و ملزم به دفاع از آن مي داند: «اقليت هاي مذهبي نه تنها آزادند، بلكه دولت اسلامي موظف است از حقوق آنان دفاع كند و ديگر

اين كه هر ايراني حق دارد كه مانند همه افراد از حقوق اجتماعي برخوردار باشد، مسلمان يا مسيحي و يا يهودي و يا مذهب ديگر، فرقي ندارد».(56) امام(قده) در آثار بياني و قلمي خود، به صورت متعدد به مسئله همزيستي مسالمت آميز طرفداران اديان و مكاتب مختلف با شهروندان مسلمان تأكيد داشته است كه به دليل ضيق مقال، ما به همين مختصر بسنده كرديم.(57) پي نوشت ها: 1. Pluralism. 2. براي توضيح بيشتر از تعاريف مختلف پلوراليزم، بنگريد: نگارنده، كندوكاوي در سويه هاي پلوراليزم، كانون انديشه جوان، تهران، 1377. 3. ر.ك: جان هيك، فلسفه دين، ترجمه بهرام راد، انتشارات بين المللي الهدي، فصل نهم. 4. صحيفه امام، ج 4، ص 450، وزارت ارشاد، تهران، 1365. 5. كشف الأسرار، ص 308. 6. صحيفه امام، ج 1، ص 383. 7. همان، ج 6، ص 40. 8. صحيفه امام، ج 3، ص 266. 9. شرح دعاءالسحر، ص 67، نشر مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام، تهران، 1374. 10. تعليقات فصوص الحكم، فص عيسويه، ص 222، دارالمحجة البيضاء، بيروت، 1422 ق. 11. چهل حديث، ص 200، مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام، تهران، 1371. 12. همان، ص 201. 13. فصلت (41): 42. 14. مائده (5): 48. 15. آل عمران (3): 85. 16. كشف الأسرار، ص 307. 17. فاطر: 42. 18. فرقان، 1. 19. انعام: 90. 20. انبياء، 107. 21. همان، ص 307. 22. احزاب: 40. 23. همان، ص 307. 24. وسايل الشيعه، ج 17، ص 376، بيست جلدي. 25. چهل حديث، ص 201. 26. ر.ك: جان هيك، فلسفه و دين، فصل نهم. 27. ر.ك: عبدالكريم سروش، صراطهاي مستقيم مؤسسه

فرهنگي صراط، تهران. 28. ر.ك: بوعلي سينا، اشارات، با شرح خواجه طوسي و حاشيه فخر رازي، ج 2، ص 83، نمط هفتم، انتشارات كتابخانه آية اللّه مرعشي، قم. 29. ر.ك: صدرالمتألهين، الحكمة المتعاليه، ج 9، ص 351، نشر مصطفوي، قم. 30. ر.ك، مرتضي مطهري، عدل الهي، ص 271، 246، 305، انتشارات اسلامي قم. 31. تقريرات فلسفه، اشعار، ج 3، ص 478، مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام، تهران، 1382. 32. همان، ص 475. 33. همان، ص 504 و 505. 34. همان، 475 و 476. 35. همان، ص 476. 36. همان، ص 477. 37. همان، ص 478. 38. آل عمران: 198. 39. پيشين، ص 485. 40. همان، ص 479. 41. همان، ص 481 و 482 و نيز: 487. 42. اسراء: 15. 43. پيشين، ص 484. 44. همان، ص 477. 45. همان، ص 478. 46. پيشين، ص 485 و 486. 47. صدرالمتألهين، تفسيرالقرآن كريم، ج 1، ص 374، انتشارات بيدار، قم. 48. پيشين، ص 476. 49. همان، ص 476. 50. انوارالهداية، ج 2، ص 412، مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام، قم، 1372. 51. همان، ص 477. 52. همان، ص 483. 53. صحيفه امام، ج 17، ص 98، مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام، تهران، 1378. 54. همان، ص 100. 55. صحيفه نور، ج 5، ص 441. 56. همان، ج 3، ص 159. 57. براي آشنايي بيشتر ر.ك: گلچين شش، پيروان اديان الهي، مؤسسه نشر و تنظيم آثار امام، تهران، 1378.

اسلام، قرائت ها و امام خميني قرائت هاي مختلف در مسائل مختلف بااستناد به فرمايشات امام

اسلام، قرائت ها و امام خميني قرائت هاي مختلف در مسائل مختلف بااستناد به فرمايشات امام چكيده اين مقاله به بررسي و گزارش قرائتهاي مختلف عالمان

دين و امام خميني از بعضي آموزه هاي كلامي فقهي مي پردازد. نويسنده مي كوشد اين نظر را كه «تنها از اسلام يك قرائت وجود دارد» با ارايه قرائتهاي مختلف و چه بسا متناقض برخي از بزرگان دين از آموزه هاي ديني و كلام معصومان مورد تحليل قرار دهد. در متن مقاله خواهد آمد كه عالمان در تفسير مهم ترين آموزه هاي ديني (توحيد، نبوت، امامت، معاد) قرائتهاي مختلفي را عرضه داشته اند. و در حوزه فقه، مقاله تنها به تحليل و مقايسه حدود ده قرائت متفاوت از «ولايت فقيه » مي پردازد و نشان مي دهد كه فقها چگونه از روايات، قرائتهاي متكثري عرضه داشته اند. آفريدگار حكيم براي هدايت و سعادت انسان، اديان و پيامهاي آسماني را فروفرستاده است. از آنجا كه دين و اكثر آموزه هاي آن، متعلق به عالم الوهي و فراطبيعي است، شناخت و ادراك آن به صورت كمال و تمام، براي انسان، به دليل تعلقش به عالم ماده و تاثر از آن، چندان سهل و ميسور نيست. از اين رو خداوند براي تعليم تعاليم آسماني و ترويج آن، پيامبراني كه واجد صفات لازم براي دريافت وحي و تبليغ آن مانند عصمت و علم و آگاهي كامل بودند، برانگيخته است كه مردم بتوانند با ياري جستن از آنان به عمق معارف ديني نايل آمده و با تخلق به آنها بر ساحل سعادت فرود آيند. در زمان حضور سفيران الهي كه مفسر و مرجع شريعت و دين بشمار مي آمدند بر مردم و خصوصا انديشوران پرسش ها و شبهاتي در مقولات ديني مطرح مي شد، كه به آساني مي توانستند پاسخهاي

خودشان را از صاحبان شريعت به صورت شفاف، دريافت كنند. اما بعد از فقدان پيامبران و همچنين بعد از غيبت امام دوازدهم، پرسشها و شبهات جديدي در خصوص آموزه هاي ديني براي عالمان پديدار گشت، كه پاسخ بعضي از آنها در متن دين يافت نمي شد، زمينه فوق، دين باوران و انديشوران را بر آن داشت كه در جهت حمايت از دين، به تفسير و اعلام پاسخ دين دست بزنند. اما از آن جا كه تفاسير و قرائتهاي عرضه شده، منقطع از وحي و آميخته با كاستيهاي معرفت بشري بودند، احتمال تطابق و عدم تطابق آن با اصل دين را محتمل ساخته است. زايش قرائتهاي مختلف و بعضا متضاد از سوي نحله هاي مختلف ديني اعم از كلامي، فلسفي، تفسيري، حديثي و عرفاني، امكان و احتمال مزبور را به جزم تبديل كرد. ما در اين نوشتار، در صدد تبيين و پردازش علل و ادله پروسه فوق نيستيم، بلكه در اين مقال مي كوشيم با اعتماد به واقعيتها، قرائتهاي مختلف و متضاد عالمان اسلامي از يك گزاره ديني را نشان دهيم. اما اين كه كدام قرائت سره و كداميك ناسره است، نمي توان آن را در اين مقال بل در مقالهاي ديگر، ترسيم و اثبات كرد، چرا كه خود آن نيز، يك قرائت بيش نيست. به قول شاعر: «دست ما كوتاه خرما بر نخيل » براي تبيين مدعا به اصول و معارف كلي و مهم اشاره مي شود و از گزارش معارضه خود عالمان با يكديگر و وارد كردن اتهام هايي مانند تكفير، تنجيس، بطلان اعمال عبادي حتي هم مذهبي خود، تاثر از فلاسفه روم و

رويگرداني از دين و دهها مورد ديگر كه خود مجال ديگر مي طلبد، صرف نظر شد. الف: صفات خدا اصل وجود خداوند گوهر و لب اديان را تشكيل مي دهد، اما در صفات خداوند و تفسير آن بين عالمان دين، اختلافات و تفاسير مختلفي وجود دارد كه به بعضي اشاره مي شود. 1) اراده: بيشتر متكلمان و محدثان مانند خواجه طوسي و علامه حلي (2) و علامه مجلسي (3) صفت اراده خدا را بر حسب ظواهر روايات (4) به عنوان صفت حادث، تفسير كرده اند. امام خميني (5) همگام با فلاسفه (6) ، اراده را صفت ذاتي خداوند دانسته و انگاشتن آن از صفات فعل را بر خلاف برهان متين توصيف مي كند. انگيزه اصرار و تاكيد متكلمان و محدثان بر حدوثي انگاشتن صفت اراده، توجيه مبناي خودشان در قول به حدوث زماني عالم امكان است، اما از آنجا كه فلاسفه منكر حدوث زماني و قايل به حدوث ذاتي عالم ممكن اند، نيازي به غير ذاتي انگاشتن اراده ندارند. 2) قدرت: درباره تعريف قدرت ميان متكلم و حكيم اختلاف قرائت وجود دارد. حكيم آن را به «ان شاء فعل و ان لم يشاء لم يفعل » (7) و متكلم به «صحه الفعل و الترك » تفسير مي كند. امام(ره) نيز از تعريف حكليم جانبداري مي كند و تعريف متكلم را تشبيه و تنقيص، وصف مي كند. (8) و در مقابل، متكلمان فلاسفه را تكفير نموده اند.چرا كه لازمه تعريف فلاسفه از اراده و قدرت، انكار حدوث زماني و اختيار خداوند است. 3) فاعليت: چگونگي فاعليت خداوند و تدبير امور عالم از طريق اصل عليت يا

نظام «عادت »، از مباحث جنجالي و حساس الهيات است. اشاعره طرفدار نظام عادت و جبر و معتزله سر از تفويض درآوردند. اما اماميه در پرتو رهنمودهاي ائمه هدي، قايل به «امر بين الامرين » شدند. لكن نكته ظريف پيدايش قرائتهاي مختلف از همين اصل است. فلاسفه و عرفا با پذيرش قاعده «الواحد لا يصدر منه الا الواحد» فاعليت و مداخله خداوند در عالم را از طريق نظام سببيت ممكن مي دانند و فاعليت مباشر و مستقيم خدا را تنها در صادر اول مي پذيرند. (9) در سوي ديگر، اشاعره و اماميه (متكلمان، مفسران و محدثان) به شدت قاعده فوق را انكار مي كنند و آن را موجب تقييد قدرت و فاعليت خدا مي دانند. و افعال مادي از آن جمله معجزات را جزء افعال مباشر الهي وصف مي كنند. مرحوم امام نيز در همين نظريه، از مبناي فلاسفه جانبداري كرده و استناد مستقيم افعال مادي به خداوند را موجب تركيب و تفسير ذات الهي ذكر مي كند. (10) 4) علم: تفسير علم خداوند نيز از مسايل مناقشه برانگيز الهيات است، كه در آن حدود ده قرائت عرضه شده است. نكته اوج مناقشات نسبت انكار علم خدا به امور مادي و جزئي به گروهي از فلاسفه است. فخر رازي، اكثر متقدمان و متاخران فلاسفه را منكران علم خدا به جزئيات گزارش مي كند (11) و در ميان ليست مخالفان، هشام بن حكم شيعه را نيز جا مي دهد. (12) امام در اين مقوله طرفدار علم خدا به جزئيات است اما در تفسير آن با متكلمان اختلاف نظر دارد. (13) ب: نبوت در مقوله نبوت اختلاف

مهمي در ميان عالمان اسلامي خصوصا اماميه مطرح نيست. مهم ترين مساله بحث انگيز، مساله عصمت پيامبر است كه اشاعره و معتزله در بعضي موارد آن ترديد كردند. اما اماميه آن را به صورت مطلق مي پذيرد، تنها شيخ صدوق و استادش ابن وليد قايل به سهو پيامبر در نماز هستند كه معتقدند انكار آن از مصاديق غلو است، (14) اما مورد هجمه بيشماري از بزرگان قرار گرفته است. (15) اين در حالي است كه شيخ صدوق در مقام تاليف كتابي مستقل در اثبات سهو نبي برمي آيد و براي اين كار از خداوند طالب اجر و پاداش است. استناد معجزه به خود پيامبر يا خدا از مسايل اختلافي بين متكلمان و فلاسفه است. فلاسفه بنابر پذيرفتن اصل عليت و قاعده «الواحد» معجزات را فعل خود پيامبر مي دانند، اما متكلمان معجزات را فعل مباشر خدا و انگاشتن آن فعل پيامبر را از مصاديق تفويض باطل توصيف مي كنند. چنان كه علامه مجلسي نظريه فلاسفه را كفر صريح ياد مي كند كه هيچ عاقلي در تكفير آن ترديدي نمي كند. به زعم وي، ادله عقلي و نقلي بر استحاله ديدگاه فلاسفه دلالت مي كند. (16) مرحوم امام خميني (ره) در نقد موضع علامه مجلسي، ضمن رد دليل وي مبني بر شمردن نظريه فلاسفه از مصاديق تفويض باطل، آن را برهاني توصيف مي كند. (17) ج: امامت بيان شد كه اصل نبوت حضرت محمد (ص) و صفات او چالشهاي عميقي در ميان علماي اسلام ايجاد نكرده است. اما مساله جانشيني آن حضرت، از مسايل بحث انگيز و اختلافي ديني شد كه بستر پيدايش قرائتهاي مختلف از

كتاب و سنت و به دنبال آن پيدايش فرق و مذاهب مختلفي شد. به گونه اي كه بعضي فرق و مذاهب يكديگر را تكفير و چه بسا قايل به نجاست آنها شده اند. مذهب تشيع كه قرائت اهل بيت از اسلام است از بدو پيدايش نكته نظرات مختلفي درباره فرق ديگر «اهل سنت » اظهار داشته است كه اينجا با اشاره مي گذريم. 1) امامت از اصول دين يا مذهب اكثر متكلمان اماميه امامت را از اصول دين اسلام بر مي شمارند، به اين معنا كه با انكار يا فقدان اصل امامت، حقيقت اسلام شخص، از بين خواهد رفت به گونه اي كه اعمال عبادي وي باطل و در آخرت خسران و عذاب جهنم نصيب او خواهد شد. متكلمان نامي اماميه مانند شيخ صدوق (18) ، شيخ مفيد (19) ، سيد شريف رضي (20) ، ابن نوبخت، شيخ طوسي (21) ، علامه حلي (22) و ديگران در تكفير اهل سنت كه تعبير به مخالفان مي شود اتفاق كلمه دارند. اختلاف اماميه تنها در پذيرفتن اسلام ظاهري مخالفان است به اين صورت كه آيا مخالفان كه در كفر واقعي و باطني آنان شبهه اي نيست، در ظاهر نيز محكوم به كفر و لوازم آن مانند نجاست هستند يا نه؟ صاحب حدائق مدعي است كه اكثر قدماء فقهاء قايل به نجاست مخالفان شده اند (23) ، اما صاحب جواهر (24) قول اقوي را حكم به طهارت و اسلام ظاهري آنان در عصر غيبت مي داند، اما خاطر نشان مي سازد كه حضرت حجت در زمان حضور، با آنان مطابق كفار رفتار خواهد كرد. ادله قرائت فوق به

شرح ذيل است: (25) 1- روايات دال بر كفر مخالفان 2- روايات دال بر بناء اسلام بر امامت 3- روايات دال بر ارتداد مخالفان بعد از وفات پيامبر 4- ادعاي ضرورت 5- ادعاي اجماع جداانگاران امامت از اصول دين به پاسخ ادله فوق پرداختند كه ما به پاسخ هاي حضرت امام اشاره مي كنيم: پاسخ اول: امام در پاسخ دليل اول به مغالطه كاربرد لفظ مشترك در استدلال اشاره مي كند و آن كاربرد لفظ كافر در معناي «مقابل اسلام » و «مقابل ايمان » است، مراد از كافر انگاشتن مخالفان معناي دوم آن است يعني آنان واجد ايمان برتر نيستند، نه اين كه فاقد اسلامند. (26) مرحوم امام، آن گاه فقهاء را مورد هجمه قرار مي دهد كه به دليل خلط مباحث معرفتي و عرفاني با مباحث فقهي، از تفسير حقيقي روايات درمانده و دست به تفسير فقهي نابجا زده اند. (27) پاسخ دوم: ايشان حقيقت و ماهيت اسلام را سه اصل: توحيد، نبوت و معاد ذكر مي كند و امامت را در اصول مذهب مي گنجاند. «ماهيه الاسلام ليس الا الشهاده بالوحدانيه و الرساله و الاعتقاد بالمعاد و لايعتبر سوي ذلك، سواء فيه الاعتقاد بالولايه و غيرها، فالامامه من اصول المذهب لاالدين » (28) پاسخ سوم: ايشان ارتداد مخالفان و مردم بعد از وفات پيامبر را ارتداد و خروج نه از اصل دين بلكه مقصود ، نقض پيمان ولايت حضرت علي (ع) تفسير مي كند كه مردم آن را در غدير خم و در ساير مواضع بسته بودند (29) ، و بنابر فرض ارتداد از اصل اسلام، اختصاص به عناد و قصد خواهد

داشت. پاسخ چهارم: ايشان همچنين ادعاي ضرورت رامختص به ولايت بمعناي محبت ومهرورزي به اهل بيت و عدم عداوت با آنان مي داند، اما اين كه ولايت به معناي عام آن كه شامل حكومت و خلافت نيز شود، يك اصل ضروري باشد، نه تنها ثابت نشده، بلكه عكس آن ثابت است. (30) امام احتمال اختصاص ضرورت به صدر اول اسلام را به عنوان احتمال ذكر مي كند. (31) پاسخ پنجم: وي قدر متيقن اجماع را تنها كفر خوارج و نواصب مي داند. (32) انديشوران ديگر مانند صاحب جواهر، شيخ انصاري، حكيم، كاشف الغطاء، خوئي، شاه آبادي و شهيد مطهري در بعضي از پاسخ ها با امام هم عقيده هستند. 2) علم امام علم غيب پيامبر و به تبع آن ائمه اطهار يكي ديگر از آموزه هاي ديني و مذهبي است كه از سوي اماميه قرائتهاي مختلفي مطرح شده است. 1- علم فعلي به تمامي جزئيات از طريق لوح محو و اثبات و لوح محفوظ. 2- علم فعلي به جزئيات از طريق علم به لوح محو و اثبات فقط. 3- علم شاني با درخواست و افاضه خداوند. 4- قول به توقف. آگاهي امامان از زمان موت و شهادتشان و عدم آن از ثمرات قرائتهاي فوق است كه موجب ارائه تفاسير و توجيهات مختلفي در مواردي مي شود كه ائمه با علم و آگاهي به سوي مرگ مي شتافتند. مانند علم حضرت علي (ع) و امام حسين (ع) به زمان دقيق شهادت خود و حركت آنان به سوي مسجد كوفه و كربلا كه در ظاهر القاء به تهلكه مي شود. بعضي عالمان بزرگ اماميه در توجيه حركت

فوق منكر آگاهي امام علي(ع) و امام حسين(ع) به شهادت خودشان شدند كه اينجا مي توان به سيد مرتضي (33) ، شيخ مفيد (34) ، شيخ طوسي (35) ، ابن شهر آشوب (36) و شيخ طبرسي (37) اشاره كرد. برخي ديگر با پذيرفتن علم آن بزرگواران به تمامي جزئيات و امور گذشته و آينده و به تبع آن علم به شهادت خود، به ارائه توجيهات مختلف پرداختند كه از آنان مي توان از شيخ صدوق (38) ، ابن طاووس (39) ، يوسف بحراني (40) ، علامه مجلسي (41) ، علامه طباطبايي (42) ، شهيد مطهري (43) و آيات عظام بروجردي، گلپايگاني، اراكي و مرعشي، نام برد. اما عقيده امام خميني با قرائت دوم همساز است و تصريح مي كندكه به حسب روايات، امام حسين (ع) علم به شهادت خود داشت. (44) د: معاد معاد و وجود عالم رستاخيز از مسلمات اديان آسماني خصوصا اسلام به شمار مي آيد، اما درباره چگونگي تصوير و تبيين بعضي آموزه هاي آن از قبيل روحاني يا جسماني بودن، قبر، صراط، ميزان، ارتباط نفس با بدن دنيوي و اعاده بدن دنيوي و به تبع آن شبهه معروف آكل و ماكول، نظرات مختلفي وجود دارد. ما در اين مختصر به بررسي قرائتهاي عرضه شده در خصوص نوع كيفر اخروي و انقطاع يا خلود آن مي پردازيم. نوع عذاب (اعتباري يا تكويني) هر چند ضرورت اصل كيفر مورد توافق عالمان دين قرار گرفته است اما درباره نوع آن سه قرائت وجود دارد: الف) تكويني: به اين معنا كه عذابهاي قيامت از هنگام فوت تا پايان عذاب، رابطه تكويني و حقيقي با شخص

مجرم دارد، كيفر عمل و فعل تكويني شخص گناهكار است كه در قيامت، انسان توسط آن معذب مي شود و رابطه آن دو، رابطه «علت و معلول » و به تعبير دقيق تر «عينيت »است. درباره چگونگي عذاب توسط عمل معصيت دنيوي، طرفداران آن مي كوشند، با قول به «تجسم اعمال » كه ظاهر كتاب و سنت است با دو تقرير مختلف يعني وجود صورت باطني براي اعمال دنيوي انسان و تجسم و تمثل انواع عذاب و نعمت توسط نفس انسان، به تبيين آن بپردازند. قرائت فوق متعلق به عالمان معرفت مانند صدرالمتالهين، شيخ بهائي، علامه طباطبايي و شهيد مطهري است. (45) ب) اعتباري و قراردادي: مدعاي اين قرائت آن است كه انواع عذاب و نعمت هاي آخرت تنها مجازات و تفضل خداوند است كه هيچ رابطه تكويني با شخص گناهكار يا مطيع ندارند، بلكه خداوند در مقابل ثواب و عصيان بندگان خود، بهشت و جهنمي را با ماموران ويژه مهيا كرده است كه هر گروهي به حسب اعمال خود وارد آن خواهند شد. بيشتر متكلمان، مفسران و محدثان از اين تفسير حمايت كرده و دست به تاويل آيات و روايات تجسم اعمال زده اند كه شيخ مفيد، شيخ طبرسي و طوسي، از آن جمله مي باشند. (46) علامه مجلسي نظريه تجسم اعمال را ناسازگار با معاد جسماني وصف كرده است. (47) ج) اعتباري و طبيعي: برخي از معاصران كه مباني هر دو قرائت را ملاحظه كرده و نمي توانستند به طرد يكي و اخذ ديگري دست بزنند، ناچار به جمع هر دو قرائت پرداختند و مدعي شدند ثواب و عقاب آخرت تلفيقي از تكويني

و اعتباري است. كه اينجا مي توان به محقق كمپاني، جوادي آملي، جعفر سبحاني، مصباح يزدي و سيد جلال الدين آشتياني اشاره كرد. (48) اما قرائت حضرت امام (ره) با مبناي دوم مطابقت دارد و با قول به وجود صورت باطني براي اعمال مادي انسان، سخن علامه مجلسي را «كلام غريب » مي داند كه تركش اولي است. نظريه خلود بعضي فرق اسلامي قايل به عذاب جاودانه آخرت براي بعضي مسلمانان گناهكار مي باشند; اما اماميه در خروج مؤمنان از جهنم بعد از تحمل كيفر خودشان، اتفاق نظر دارند. محل مناقشه درباره عذاب جاويد براي كفار است كه ظاهر بعضي آيات و روايات بر آن دلالت مي كند. اكثريت اماميه قايل به نظريه خلود هستند. اما ديدگاه دومي نيز وجود دارد كه معتقد به انقطاع عذاب جهنم است كه قائلان آن بيشتر از علماء كشف مانند محي الدين عربي، عبدالرزاق كاشاني، عبدالكريم جيلي، صدرالمتالهين، فيض كاشاني مي باشند. (49) اما قرائت امام در اين مقوله با نظر عرفا كه بيشتر موارد با آن منطبق است مغايرت دارد و از ظواهر عبارت ايشان، نظريه خلود استنتاج مي شود. (50) ه: ولايت فقيه انديشوران اماميه مساله حكومت در عصر غيبت و بطور عموم فلسفه سياسي اسلام و مكتب اماميه را به صورت مستقل و جامع مورد بررسي و تحليل قرار نداده اند، بلكه فقهاء اكثرا در ضمن مساله تبيين ولايت پدر و يا قيم شرعي بر اموال صغار و يتامي و محجورين به تبيين برخي از زواياي آن پرداخته اند. اماميه در مشروعيت الوهي و آسماني حكومت معصومان (پيامبر و ائمه) اتفاق كلمه دارند و بر اين

اعتقادند كه پيامبر اسلام علاوه بر منصب نبوت و دريافت وحي، از سوي خداوند داراي سه منصب ديگر، به نامهاي «مرجعيت ديني »، «قضاوت » و «حكومت » بود كه آنها را به امر الهي به ائمه معصومين واگذار كرده است . قرائتهاي مطرح در ولايت فقيه عالمان دين و فقها در باب حكومت ديني و شان فقها در عصر غيبت قرائتهاي مختلفي را ابراز داشتند كه مي توان مجموع آنها را در فروض ذيل استقراء كرد: 1- شان مرجعيت ديني: طرفداران اين نظريه معتقدند كه شان فقيه در عصر غيبت تنها تبليغ دين و تفسير آن با توجه به مباني معتبر آن است. اما اجراي احكام اجزائي اسلام نيز از شؤون فقها به شمار نمي آيد. ابن ادريس و ابن زهره از آن جانبداري كرده اند و صاحب شرايع و علامه حلي در بعضي آثار خود قايل به توقف شدند. (51) 2- شان قضا به نحو امور حسبيه و اجازه 3- شان قضا به نحو ولايت طرفداران دو قرائت فوق شان فقها را به مقوله قضاوت و دادرسي نيز تسري داده اند، اما معتقدند كه پرداختن فقهاء به امور اجتماعي و سياسي و حكومتي خارج از شان و وظيفه فقهاست. و به ديگر سخن، ولايت فقيه منحصر در امر قضاست. اين ديدگاه، مختار اكثر فقهاي اماميه است، (52) و مغاير با ولايت فقيه اصطلاحي امروزي است كه شامل حكومت نيز مي شود. 4- نظارت بر امور: اين ديدگاه ولايت فقيه را بدست گرفتن زمام كشور وامور حكومتي و اجرائي نمي داند. بلكه نظارت بر امور و حاكم تفسير مي كند. بنابراين قول، حاكم ديني

لازم نيست كه فقيه باشد، بلكه يك شخص مثل سلطان عادل نيز و شهيد مطهري (54) به قرائت فوق تصريح نموده اند، و مي توان آن را از مواضع نظري و عملي فقهاي متقدم نيز استظهار كرد. چنانكه حضرت امام در اين باره مي گويد: «ما مي گوييم حكومت بايد با قانون خدايي كه صلاح كشور و مردم است اداره شود و اين بي نظارت روحاني، صورت نمي گيرد». (55) 5- شان قضا و حكومت به نحو اجازه وامور حسبيه كه مختار آيه الله خوئي و تبريزي است. (56) 6- شان قضا و حكومت به نحو ولايت مقيده با تنصيص محض. 7- شان قضا و حكومت به نحو ولايت مطلقه با تنصيص محض. 8- شان قضا و حكومت به نحو ولايت با انتخاب فقها(نوعي اريستوكراسي). 9- شان قضا و حكومت به نحو ولايت با انتخاب مردم (نوعي دموكراسي). حضرت امام كه خود يكي از فقهاي نامور معاصر است به تكثر قرائتهاي فقها آگاهي كامل دارد و در تاييد اختلافي بودن آن مي گويد: «در كتابهاي فقهاي بزرگوار اسلام پر است از اختلاف نظرها و سليقه ها و برداشتها در زمينه هاي مختلف نظامي، فرهنگي، سياسي و اقتصادي و عبادي. تا آن جا كه در مسايلي كه ادعاي اجماع شده است، قول و يا اقوال مخالف وجود دارد و حتي در مسايل اجتماعي هم ممكن است قول خلاف پيدا شود... مهم تر از همه اينها، ترسيم و تعيين حاكميت ولايت فقيه در حكومت و جامعه است، كه همه اينها گوشه اي از هزاران مساله مورد ابتلاي مردم و حكومت است كه فقهاي بزرگ در مورد آنها

بحث كرده اند و نظراتشان با يكديگر مختلف است » (57) ايشان ضمن تاييد و جود قرائت اختصاص شان فقها به امر قضا مي گويد: «در اين كه فقهاي عادل، به حسب تعيين ائمه، منصب قضا (دادرسي) را دارا هستند و منصب قضا از مناصب فقهاي عادل است، اختلافي نيست. بر خلاف مساله ولايت كه بعضي مانند مرحوم نراقي و از متاخران مرحوم نائيني تمام مناصب و شؤون اعتباري امام را براي فقيه ثابت مي دانند. و بعضي نمي دانند». (58) روايات (قرائتهاي موافق و مخالف) اما نظر امام موافقت با ولايت فقيه به معناي عام آن، يعني ولايت در امر قضا و حكومت به نحو مطلق است. مهم ترين مبناي اين قول روايات متعددي است كه امام و ديگران به آن استناد كرده اند در اينجا به مقايسه قرائتهاي مختلف فقها از روايات معصومان اشاره مي كنيم تا روشن شود كه چگونه از كلام معصوم، قرائتهاي مختلفي پديد آمده است. 1- علما خلفاء پيامبر از پيامبر اسلام (ص) روايت شده است كه سه بار فرمود: «اللهم ارحم خلفائي، قيل يا رسول الله و من خلفائك؟ قال: الذين ياتون من بعدي يروون حديثي و سنتي فيعلمونها الناس من بعدي » (59) حضرت امام (ره) دلالت روايت بر مدعا را بدون اشكال مي داند و معتقد است كه مقصود از خليفه، جانشيني از مناصب سه گانه پيامبر (مرجعيت ديني، قضا، حكومت) است و فقها نيز از مصاديق «خلفاء» است. (60) صاحب جواهر (61) ، نراقي (62) ، ميرزا عبدالفتاح مراغي (63) ، شيخ عبدالله مامقاني (64) و آيه الله گلپايگاني (65) ، مشابه تفسير فوق عرضه

داشتند. اما بعضي قرائت ديگري از «خلفاء» و تطبيق آن بر فقها ارائه كرده اند و بر اين اعتقادند كه مراد روايت از خليفه، خلافت و جانشيني از پيامبر در مرجعيت ديني و ترويج و تبليغ آن است. استفاده امر قضا و از آن بالاتر امر حكومت، نياز به قرينه دارد. سيد محمد بحرالعلوم (66) ، آخوند خراساني (67) ، محقق نائيني (68) ، ضياء الدين عراقي (69) ، سيد محمد هادي ميلاني (70) ، خوئي (71) ، شيخ جواد تبريزي (72) و مكارم شيرازي (73) به چنين تفسيري معتقدند. 2- رجوع به راويان در حوادث واقعه حضرت حجت در پاسخ سؤال يكي از صحابه كه از حكم حوادثي سؤال كرده بود، فرمود: «و اما الحوادث الواقعه فارجعوا فيها الي رواه حديثنا فانهم حجتي عليكم و انا حجه الله عليهم ». روايت فوق راويان را ملجا و مرجع و حجت مردم در حوادث واقعه مي داند. امام خميني در تقرير استدلال مي گويد: «منظور از «حوادث » كه در اين روايت آمده، مسايل و احكام شرعيه نيست... منظور از «حوادث واقعه » پيش آمدهاي اجتماعي و گرفتاريهايي بوده كه براي مردم و مسلمين روي داده است. آنچه به نظر مي ايد، اين است كه (راوي) بطور كلي سؤال (كرده) و حضرت طبق سؤال جواب فرموده اند». (74) از سوي موافقان، روايت مزبور مهم ترين دليل شرعي براي اثبات ولايت فقيه از حيث دلالت، توصيف شده است. و عالماني مانند، آقارضا همداني (75) ، صاحب جواهر (76) ، شيخ انصاري (77) ، ميلاني (78) ، كاشف الغطا (79) به آن استناد كرده اند. با اين وجود،

برخي فقهاي ديگر دلالت روايت مزبور بر مدعا را مخدوش مي دانند كه عمده ترين دليل آنان، تفسير «حوادث » به حوادث معهود و جزئي سائل است و لااقل محتمل آن است و لذا نمي توان آن را بر حوادث كلي و اجتماعي تطبيق كرد. آخوند خراساني (80) ، شيخ علي ايرواني (81) ، محقق نائيني (82) ، كمپاني (83) ، محسن حكيم (84) ، آقا ضياء الدين عراقي (85) ، ، شيخ جواد تبريزي (88) از منتقدان قرائت مزبور هستند. 3- علما حاكمان مردم امام صادق (ع) در مقبوله عمر بن حنظله، راويان و عارفان به احكام دين را به منصب «حاكم » برگزيده است. «من كان منكم قد روي حديثنا و نظر في حلالنا و حرامنا و عرف احكامنا فليرضوا به حكما فاني قد جعلته عليكم حاكما» (89). وجه استدلال بر تفسير حاكم به معناي عام آن يعني اعم از قضاوت و امور اجتماعي و حكومتي است. بنابر اين عارفان به دين كه همان فقهاء اند از سوي امام صادق (ع) به منصب حكومت مسلمين انتخاب شده اند. امام خميني در تبيين آن مي گويد: «اين فرمان - كه امام (ع) صادر فرموده- كلي و عمومي است. تعبير به «حاكما » فرموده، تا خيال نشود كه فقط امور قضايي مطرح است و به ساير امور حكومتي ارتباط ندارد» (90) ايشان دلالت روايت بر مدعا را از واضحات ذكر مي كند. (91) فقهاي ديگري مانند: محقق كركي (92) ، نراقي (93) ، نائيني (94) ، صاحب جواهر (95) ، بحرالعلوم (96) ، شيخ انصاري (97) ، گلپايگاني (98) از تفسير فوق جانبداري كرده اند.

اما مخالفان تاكيد مي كنند كه در عصر امام صادق (ع) واژگان «حاكم » به صورت متعدد در امر قضا و قاضي استعمال مي شد و شاهد آن كاربرد فوق در روايات متعدد است پس قدر متيقن رجوع به عالم دين در مساله فتوي و امر قضا و امور حسبيه است. آخوند خراساني (99) ، ميرعبدالفتاح حسيني مراغي (100) ، فاضل دربندي (101) ، سيد محسن حكيم (102) ، ميلاني (103) ، سيد احمد خوانساري (104) ، منتظري (105) ، خوئي (106) ، شيخ جواد تبريزي (107) و مكارم شيرازي (108) از مخالفان استدلال مزبور هستند. از امام علي (ع) نقل شده است كه وي علماء را حكام و حاكمان مردم توصيف كرده است. «العلماء حكام علي الناس » موافقان «حكام » را به معناي حاكم و رهبر اجتماعي مردم تفسير مي كنند. (109) دلالت روايت همانطور كه امام ذكر كرده اند. (110) واضح است و توجيه بعضي بر اين كه مقصود از «حكام » و حكومت، حاكميت بر قلوب مردم است، خلاف ظاهر مي باشد. (111) لكن اشكال عمده روايت همانطوري كه امام متذكر شدند اشكال سندي (مرسله بودن) آن است. 4- مجاري امور در دست علماء امام حسين (ع) علما دين را متكفل مجاري امور و احكام ذكر مي كند. «مجاري الامور و الاحكام علي ايدي العلماء بالله، الامناء علي حلاله و حرامه » (112) روايت تصريح مي كند كه مجاري امور كه مقصود، امور اجتماعي و حكومتي است، بايد در دست «علماء» و تحت اختيار و نظارت آنان قرار گيرد. و «علماء» نيز عام و شامل ائمه و فقهاء مي شود. روايت

از حيث دلالت بر اصل ولايت تقريبا تام و شفاف است اما منتقدان مانند خوانساري، شيخ جواد تبريزي، مكارم شيرازي (113) آن را به دليل ضعف سند (مرسله بودن) نمي پذيرند. و حضرت امام نيز به اين اشكال توجه داشته و لذا آن را به عنوان مويد ذكر مي كند. نقد ديگر مخالفان متوجه تفسير «علماء» به فقهاء است. آنان تاكيد مي كنند كه واژه «العلماء» در اكثر روايات مانند روايت «مداد العلماء افضل من دماء الشهداء»، تنها بر ائمه معصومين، تطبيق مي كند. نقد فوق از سوي آخوند خراساني، ميرزا فتاح شهيدي (114) ، شيخ موسي نجفي خوانساري، محقق نائيني، كمپاني و شيخ مرتضي حائري يزدي مطرح شده است. نقد سوم پس از پذيرفتن اصل دلالت مدعي، اين است كه روايت درباره انتخاب علماء براي زمامداري حكومت به صورت انتصاب يا انتخاب يا تلفيقي از آن دو، ساكت است. 5- علماء ورثه انبياء «ان العلماء ورثه الانبياء» (115). اين كه عالمان دين ورثه پيغمبر باشند معناي آن انتقال شؤون و وظايف ديني مورث يعني شؤون سه گانه پيغمبر به علماء است. و مراد از علماء، ائمه و عالمان دين هستند و دليلي بر حصر نيست. جمعي از انديشوران مانند: نراقي، مراغي، كاشف الغطا، و امام خميني بر اين روايت استشهاد كرده اند. شبهات پيشين مانند اختصاص «العلماء» به ائمه و انتقال شان مرجعيت ديني و امر قضا فقط به علماء در اين روايت نيز مطرح است. علاوه بر آن معناي متبادر از وارث بودن علماء از انبياء، وراثت در امر تبليغ و ترويج احكام مبين است. مشابه روايت فوق روايات ديگري نيز وارد شده

است كه در آنها از علماء و فقهاء به «امناء پيامبر»، «وصي پيامبر»، «مانند پيامبران بني اسرائيل » و «حصون اسلام » تعبير شده است كه مشابه استدلالات و نقدهاي ياد شده را در پي خود دارد كه مجال اشاره نيست. قرائتهاي نهايي از روايات حاصل آن كه در تفسير روايات و استنتاج ولايت فقيه از آن قرائتهاي مختلف وجود دارد. 1- عدم دلالت: برخي از فقهاء بر اين باورند كه نظريه ولايت فقيه از ادله شرعي و لفظي استنتاج نمي شود، چرا كه مجموعه روايات خالي از اشكال سندي يا دلالتي نيستند. از اين رو، اكثر فقهاي متقدم، منكر ولايت فقيه در امر كومت شدند، و بعضي نيز تصريح به عدم دلالت روايات كرده اند، مانند: صاحب حدائق، سيد احمد خوانساري، شيخ موسي نجفي خوانساري و از معاصران: آيه الله خوئي، شيخ جواد تبريزي، مكارم شيرازي و شهيد مطهري (116) و برخي ديگر كه در صفحات پيشين گذشت. 2- انتصاب صرف (مشروعيت يك سويه): برخي ضمن پذيرفتن دلالت روايات بر اصل ولايت فقيه، مدعي هستند كه روايات فوق فقهاي واجد شرايط را به منصب زعامت و رهبري مسلمين نصب كرده و مردم مي بايست فرمانبردار آنان باشند و هيچگونه نقش و تاثيري در مشروعيت آنان ندارند، به بياني مردم حق انتخاب رهبر و حاكم خود را ندارند. لازمه قرائت فوق تكثر حاكم و ولي فقيه است كه به صرف داشتن شرايط لازم، از سوي شرع به منصب ولايت منصوب مي شوند. قرائت فوق مختار بعضي معاصران مانند: جوادي آملي (117) و مصباح يزدي (118) است. 3- انتصاب كلي (مشروعيت دو سويه): اين قرائت مدعي

است كه روايات تنها شرايط و صفات لازم حاكم اسلامي را تعيين و ترسيم كرده است و فقيه به صرف دارا بودن شرايط لازم به منصب ولايت فعلي منتصب نمي شود، بلكه مكمل و شرط لازم فعليت يافتن ولايت، انتخاب و پذيرش آن از سوي مردم است و به تعبير بعضي فقهاي معاصر (119) خداوند فرمان حكومت و ولايت را به فقيه، زماني اعطا مي كند كه نخست مردم او را براي رهبري برگزيده باشند. انديشوران و مشروعيت مردمي ولايت فقيه بعضي از فقها و انديشوران معاصر بر خلاف نظريه انتصاب محض بر اين باورند كه خداوند متعال در عصر غيبت، تنها چارچوب كلي حكومت را مشخص و ترسيم كرده است، اما اجرا و تشكيل حكومتي ديني و همچنين احكام اجتماعي دين را بر عهده خود مردم نهاده است. مردم نيز با توجه به معيارهاي كلي دين در نوع حكومت و شخص رهبر و حاكم، دست به تشكيل حكومت ديني و تعيين شخص حاكم مي زنند و در واقع مشروعيت حاكم مستند به دين و انتخاب مردم است. علامه طباطبايي «امر حكومت اسلامي بعد از پيامبر و غيبت امام زمان (عج) بدون اشكال به خود مردم واگذار شده است. نهايت اين كه آنچه از قرآن استفاده مي شود، مردم مي بايست در تعيين رهبر خود بر سيره پيامبر (امامت) و مقتضاي احكام دين عمل نمايند. اما درباره غير احكام و حوادث زمان و محيط، با اصل شوري به تدبير كشور بپردازند». (120) آيه الله خامنه اي «بعد از اين دوران (عصر امام معصوم) آن جايي كه يك شخص معيني به عنوان حاكم از طرف خداي

متعال معين نشده است. در اين جا حاكم داراي دو پايه و دو ركن است: ركن اول آميخته بودن و آراسته بودن با ملاك ها و صفاتي كه اسلام براي حاكم اسلامي معين كرده است. ركن دوم قبول مردم و پذيرش مردم است. اگر مردم آن حاكمي را، آن شخص را كه داراي ملاكهاي حكومت است، نشناختند و او را به حكومت نپذيرفتند، او حاكم نيست. اگر دو نفر كه هر دو داراي اين ملاك ها هستند، يكي از نظر مردم شناخته و پذيرفته شد، او حاكم است، پس قبول و پذيرش مردم شرط در حاكميت است ». (121) برخي از فقها و عالمان معاصر مانند: آيه الله منتظري (122) ، جعفر سبحاني (123) و ديگران (124) از اين قرائت جانبداري كرده اند. موقتي بودن ولايت فقيه بنابر قرائت انتصاب صرف فقيه يا فقها داراي ولايت و حق حاكميت از سوي دين به صورت دايمي هستند. البته مادامي كه شرايط و صفات لازم را از دست ندهند. اما بنابر نظريه دو سويه بودن مشروعيت ولي فقيه كه مردم يكي از دو مصدر مشروعيت به شمار مي آيند مي توانند حاكم و فقيه را به صورت موقت (مثلا ده ساله) به ولايت برگزينند. در پرتو همين اصل فقها و خبرگان حاضر در شوراي بازنگري قانون اساسي (1368) به بررسي اصل توقيت مقام ولايت فقيه پرداختند. كه با طرح و پيشنهاد آن ما شاهد ظهور دو قرائت مختلف مي شويم. برخي مانند: هاشمي رفسنجاني، امامي كاشاني، ابراهيم اميني به شدت از اصل توقيت حمايت كرده و آن را موافق شرع و فقه توصيف كردند. (125) نكته جالب

اين كه بعد از ارسال نامه اي از جامعه مدرسين حوزه علميه قم براي شوراي بازنگري كه خواهان حذف پيشنهاد توقيت بود، پيشنهاد مزبور، با كسب دوازده راي موافق در مقابل چهارده راي مخالف، تنها با دو راي اختلاف حذف شد. (126) امام خميني و مشروعيت مردمي امام خميني بدون ترديد قايل به مشروعيت الهي ولايت فقيه است و آن را مستفاد از ادله نقلي و عقلي مي داند. «نظريه انتصاب ». اما نكته اساسي در اكتفا به آن و عدم نياز به ضميمه كردن مشروعيت مردمي است. به اين بيان كه آيا امام مشروعيت ولايت فقيه را يك سويه مي داند، يا اين كه آن را تركيبي از دو مؤلفه (انتصاب كلي و پذيرش مردم) ترسيم مي كند؟ در تفسير مبنا و نظر امام، دو قرائت متفاوت مطرح شده است. برخي با استناد به بعضي سخنان و مكتوبات اواخر عمر شريفش قرائت دوم را ترجيح داده اند، كه مهم ترين آن، نامه ايشان به رئيس مجلس خبرگان(آيه الله مشكيني) در نهم ارديبهشت 68، يعني، 65 روز پيش از رحلتش است كه مي فرمايد: «اگر مردم به خبرگان راي دادند تا مجتهد عادلي را براي رهبري حكومتشان تعيين كنند، وقتي آنها هم فردي را تعيين كردند تا رهبري را بر عهده بگيرد، قهري او مورد قبول مردم است. در اين صورت او ولي منتخب مردم مي شود و حكمش نافذ است ». (127) در اين مكتوب، معظم له، ولايت و نافذ بودن حكم را متفرع بر انتخاب رهبر از سوي مردم كرده است. حضرت امام در جاي ديگر، مجلس خبرگان(نمايندگان مردم در تعيين رهبري) را

علت و موجب شرعي بودن نظام اسلامي ياد مي كند: «مجلسي كه براي ادامه نظام جمهوري اسلامي و شرعيت بخشيدن به آن نقش اساسي دارد.» (128) و در آثار مختلف خود دولتها را به شرعي و غير شرعي تقسيم مي كند و ملاك غير شرعي بودن حكومت را غير مردمي بودن آن مي داند. اما اتصاف حكومت به شرعيت در ديدگاه ايشان با دو ملاك (توجه به قانون الهي و نقش مردم) تحقق مي يابد: «واضح است كه حكومت به جميع شئونه، و ارگانهايي كه دارد، تا از قبل شرع مقدس و خداوند تبارك و تعالي شرعيت پيدا نكند، اكثر كارهاي مربوط به قوه مقننه و قضائيه و اجرائيه بدون مجوز شرعي خواهد بود، و دست ارگانها كه بايد به واسطه شرعيت باز باشد، بسته مي شود و اگر بدون شرعيت الهي كارهايي انجام دهند، دولت به جميع شئونه، طاغوتي و محرم خواهد بود». (129) اين فراز از پيام امام صريح در يك سويه انگاشتن مشروعيت ولايت فقيه و حكومت ديني است لكن اين كلام ذيلي دارد كه مقصود امام را بيشتر روشن مي كند: «... و لهذا تعيين خبرگان و فقيه شناسان از تكاليف بزرگ الهي است ». (130) حضرت امام در فراز اول به صورت كلي به ضرورت شرعي بودن حكومت از طرف شرع مقدس اشاره كرده اما اين كه با انتصاب صرف يا با پذيرش و انتخاب مطلق مردم است، در ذيل آن اشاره كرده است، و تصريح مي كند كه چون نظام ما بايد متصف به «شرعيت » شود. از اين رو انتخاب مردم نمايندگان خود را - به عنوان خبرگان

و فقيه و رهبر شناسان- ضروري و از تكاليف شرعي و الهي است. واضح است كه در اين كلام، امام تحقق شرعيت نظام را منوط به تعيين خبرگان توسط مردم كرده است. و اگر شرعيت نظام با وجود يك فقيه جامع شرايط و بدون انتخاب مردم امكان پذير بود (نظريه انتصاب صرف) ذيل كلام ايشان لغو و تناسب بين علت و معلول از بين مي رفت. ره آورد اختلاف قرائتها از مطالب گذشته روشن شد كه عالمان نامي و معتبر در تفسير دين ازاصول و اركان مانند: خدا، نبوت، امامت و معاد گرفته تا مسايل جزئي و فرعي، قرائتهاي مختلفي را عرضه داشتند. درباره خدا، لازمه قرائت بعضي از اراده، فقدان ذات الهي از اراده است و بعضي نيز خدا را فاعل مباشر در عالم طبيعت نمي دانند و علم او را به جزئيات انكار مي كنند. در نبوت بعضي امكان سهو پيامبر در نماز را مطرح كردند. و بعضي ديگر منكر تاثير تكويني پيامبران در معجزات شدند و قايلان آن را تكفير نمودند. در امامت، بعضي آن را از اصول دين انگاشتند و منكران آن يعني اهل تسنن را تكفير و چه بسا حكم به نجاست دادند و براي اثبات مدعاي خود ادله اي را اقامه كردند كه مورد نقد قرائت ديگر قرار گرفت. در علم غيب امامان خصوصا آگاهي امام علي(ع) و امام حسين(ع) از زمان شهادتشان ما شاهد دو قرائت مخالف بوديم. در اصل معاد، برخي كيفرهاي اخروي را منحصر به اعتباري و برخي منحصر به تكوينيش كردند. قرائت سوم تلفيق آن دو بود. مساله تجسم اعمال كه مورد تاييد ظواهر آيات

و روايات و بزرگاني بود. برخي آن را انكار كرده و لازمه آن را انكار معاد جسماني دانستند. همچنين در خلود يا عدم خلود عذاب آخرت دو تفسير مختلف وجود داشت. اما مساله ولايت فقيه در تبيين آن ما شاهد حدود ده قرائت مختلف از سوي فقها هستيم، كه هر قرائت مدعاي خود را به دين استناد مي داد. موافقان بعد از استنتاج آن از روايات، در تبيين مشروعيت آن، دو قرائت متفاوت ارائه كردند. ملاك سره بودن قرائت كدام يك از قرائتها معتبر و منطبق بر دين است؟ و مي توان آن را به ضرس قاطع به دين استناد داد؟ ملاك آن چيست؟ الف) اعتبار و شخصيت صاحب قرائت: اگر گفته شود كه قرائت حق و معتبر را با توجه به مقام علمي و معنوي صاحب آن مي توان تشخيص داد. بايد گفت كه چه بسا طرفداران دو قرائت از عالمان برجسته و نامي تركيب يافته باشد مثلا در يك قرائت شيخ صدوق و در سوي ديگر شيخ مفيد واقع شده يا در مساله ولايت فقيه، خود فقهاي نامي مانند صاحب حدائق، محقق نائيني، آيه الله اراكي و محقق خوئي قرائت كاملا متفاوت با امثال امام خميني عرضه داشتند. ب) تطابق با قرائت معصوم: اگرميزان وملاك تطابق آن باقرائت معصومان است دراين باره بايدگفت همه قيل و قال ها در محور تشخيص آن برخاسته است. آنچه از معصومان رسيده است يا با اشكال سندي مواجه است يا در دلالت آن بر يك قرائت، قرائت موافق و مخالف وجود دارد. چنانكه متكلمان و محدثان از ظواهر آيات و روايات بسياري مانند تجسم اعمال رو بر

گردانده و دست به تاويل آن زدند، همانطوري كه فلاسفه از ظواهر بعضي آيات و روايات ديگر مانند صفت فعل بودن اراده، دست كشيدند و در استنتاج ولايت فقيه از روايات ديديم كه فقهاء چگونه قرائتهاي خاص و متفاوتي از آنها ابراز كرده اند. لذا اين ادعا كه «در اسلام يك قرائت حق و معتبر است، آن هم قرائت پيامبر و ائمه اطهار و بقيه قرائتها باطل و بايد بر ديوار زد». (131) ادعاي غير علمي است. چرا كه سخن در اعتبار و حقانيت قرائت معصوم نيست، بلكه تمام حرف و حديث بر تطبيق قرائت عالمان دين بر قرائت معصومان است و هر عالم ديني مي تواند ادعاي آن را داشته باشد. وانگهي بعد از پذيرفتن دلالت ظاهري آيات و روايات مناقشه در اعتبار و حجيت آن در آموزه هاي كلامي و غير فقهي است كه بستر دو قرائت مختلف است. (132) ج) وجود ادله عقلي: اما اگر ملاك تمييز سره از ناسره، وجود ادله عقلي ضرورت، بداهت و ادعاي اجماع باشد. در اين باره نيز بايد گفت كه متاسفانه يا خوشبختانه چنان كه در صفحات پيش گذشت قرائتهاي متكثر هر كدام مدعاي خود را بديهي و مقتضاي براهين عقلي وصف مي كنند و چه بسا ادعاي اجماع و ضرورت نيز كرده اند، روشن است كه درباره يك نظريه براهين عقلي نمي تواند به سود دو قرائت مختلف باشد. بلكه ادله عقلي موافق يك قرائت است اما از آن بر نمي آيد كه مثلا مدعيان وجود ادله عقلي در هر دو جهت، يكي به كذب - نعوذ بالله - ادعا كرده باشد، بلكه وجه چنين

ادعاهاي متناقض به عدم فحص كامل، نگرش بسته و يك بعدي بر مي گردد، مثلا محدث يا متكلم يا مفسر با تاثر از مسايل و واقعيتهاي حول و حوش خود و فهمهايي كه با آن مواجه است، به تفسير دين مي نگرد و همانطور كه فيلسوف و عارف امام خميني(ره) در اين باره مي گويد: «هر طايفه اي روي ادراك خودش; روي علم خودش، اسلام را مطالعه مي كرده است و آيات قرآن را و همه اخبار پيامبر و ائمه را روي آن ادراك خودش، برداشتي كه خودش كرده بوده است از اسلام، روي آن برداشت حساب كرده. همه اوراق را بر گردانده به آن ورقي كه خودش فهميده است ». (133) علاوه بر اين كه نگرش از منظر فقه، كلام، حكمت و عرفان به آموزه هاي ديني، بستر قرائتهاي متكثري مي شود، بلكه در حوزه يك علم مثلا فقه، عوامل مختلفي مانند پيش فرضها و سوابق ذهني، شرايط زماني و مكاني فقيه، موجب اختلاف قرائت و فتوا مي شود. توضيح آن محتاج شرح نيست امروزه در پرتو همين اختلاف فتوا يك عمل در يك زمان خاص مثلا شطرنج، سرود (موسيقي)، معامله ربوي با حيله خاص، براي عده اي حلال و جايز و براي جمعي ديگر حرام و موجب عذاب خواهد بود. مسلمانان قرنها آب چاه را به مجرد تماس با شئي نجس، نجس مي پنداشتند. اما حالا فقيهي حكم به نجاست آن نمي دهد. شهيد مطهري درباره تاثير زمان و مكان و پيش فرضهاي ذهني در فتواي فقيه مي نويسد. «اگر كسي فتواهاي فقها را با يكديگر مقايسه كند و ضمنا به احوال شخصيه

و طرز تفكر آنها در مسايل زندگي توجه كند، مي بيند كه چگونه سوابق ذهني يك فقيه و اطلاعات خارجي او از دنياي خارج، در فتواهايش تاثير داشته; بطوري كه فتواي عرب بوي عرب مي دهد و فتواي عجم بوي عجم، فتواي دهاتي بوي دهاتي مي دهد و فتواي شهري بوي شهري ». (134) آري به تعبير امام (ره) اسلام از اول غريب بوده و تا عصر معصوم هم غريب خواهد ماند: «اسلام بدا غريبا . و هنوز هم غريب است. از اول تا حال اسلام غريب بوده است و كسي اسلام را نشناخته است » (135) بنظر مي رسد ره آورد تكثر قرائتها در حوزه دين اين است كه ما نمي توانيم در آموزه هاي غيرضروري يكي از دو قرائت مختلف را اخذ كرده و آن را به دين استناد داده و قرائت ديگر را غير ديني بناميم. بلكه بايد هر دو قرائت را البته با توجه به گذر از مباني معتبر ارج نهيم و تكثر و اعتبار آن را بپذيريم (نظريه مخطئه). به ديگر سخن، فقيه، متكلم، مفسر، فيلسوف، و عارف، كاشف و مالك دين نيستند، بلكه طريق و طالب آنند. هر چند كه يكي ديني و منطبق با حق خواهد بود اما چون دستمان از شجره طوبي يعني معصومان كوتاه است، چاره اي جز اين نداريم. بر اين اساس است كه بايد براي هميشه شمع اجتهاد در شب طولاني «غيبت » در عرصه هاي معارف ديني اعم از نظري و فقهي، روشن نگه داشته شود، تا جامعه اسلامي بيش از اين درد و اندوه فقدان آفتاب ولايت معصومان را تحمل نكند. حسن

ختام مقاله را توصيه حكيمانه و فقهي امام راحل قرار مي دهيم كه فرمودند. «در حكومت اسلامي هميشه بايد باب اجتهاد باز باشد و طبيعت انقلاب و نظام همواره اقتضا مي كند كه نظرات اجتهادي، فقهي در زمينه هاي مختلف ولو مخالف با يكديگر آزادانه عرضه شود و كسي توان و حق جلوگيري از آن را ندارد». (136) «ممكن است برداشتهاي اشخاص با ما مخالف باشد و ما باب اجتهاد را نمي توانيم ببنديم، هميشه اجتهاد بوده، هست و خواهد بود. و حال آن كه مسائلي كه امروزه پيش آمده است با مسايل سابق خيلي فرق مي كند و برداشت از احكام اسلام مختلف است ». (137) پي نوشتها: 1- نويسنده و محقق حوزه. 2- ر.ك: علامه حلي، كشف المراد في شرح تجريد الاعتقاد، انتشارات مصطفوي، قم، ص 224; علامه حمصي رازي، المنقذ من التقليد، انتشارات اسلامي، قم، ج 1، ص 84. 3- ر.ك: علامه مجلسي، مرآه العقول، دارالكتب الاسلاميه، تهران، 1363، ج 2، صص 15-24. 4- ر.ك: اصول كافي، ج 1، ص 109، كتاب التوحيد، باب الاراده من صفات الفعل. 5- ر.ك: طلب و اراده با ترجمه و شرح احمد فهري، مركز انتشارات علمي و فرهنگي، تهران، 1362، ص 24 و نيز: شرح دعاي سحر، مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خميني، تهران، 1374، ص 106. 6- ر.ك: بوعلي سينا، الهيات شفا، ص 367; صدرالمتالهين، الحكمه المتعاليه، انتشارات مصطفوي قم، ج 6، ص 371. 7- ر.ك: ابن سينا، التعليقات، صص 50-54 و 60-61 و 71; القبسات، صص 444-447. 8- ر.ك: شرح دعاي سحر، مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام، تهران، 1374، صص 109-110. 9-

ر.ك: اشارات، نمط 5; التحصيل، ص 341; المطارحات، ص 385; اسفار، ج 2، ص 204. 10- ر.ك: طلب و اراده، ص 69; مصباح الهدايه، ص 64; چهل حديث، ص 551. 11- ر.ك: المباحث المشرقيه، ج 2، ص 498 و نيز: كشف المراد، ص 222. 12- ر.ك: المطالب العاليه، ج 3، ص 321. لازم به ذكر است كه استناد فوق قابل ترديد جدي است، شيخ مفيد در اوائل المقالات، ص 56، آن را تكذيب مي كند و بعضي ديگر آن را عقيده هشام پيش از انتخاب تشيع مي دانند. 13- ر.ك: چهل حديث، ص 599; كشف الاسرار، ص 50. 14- ر.ك: شيخ صدوق، من لا يحضره الفقيه، انتشارات جامعه مدرسين، قم، ج 1، ص 359-360. 15- ر.ك: سيد شبر، حق اليقين، ج 1، ص 93; سيد نعمت الله جزايري، انوار النعمانيه، ج 4، ص 36; علامه مجلسي، بحارالانوار، طبع كمپاني، ج 6، ص 299297. 16- ر.ك: مراه العقول، ج 3، ص 143. 17- ر.ك: چهل حديث، صص 550-551. 18- ر.ك: شيخ صدوق، الهدايه، كتابفروشي اسلاميه، تهران، 1377 ق، صص 6-7. 19- ر.ك: شيخ مفيد، المقنعه، مؤسسه النشر الاسلامي، قم 1410 ق، ص 32; اوائل المقالات، دانشگاه تهران، ص 7. 20- ر.ك: سيد شريف رضي، الرسائل، ج 1، ص 166. 21- ر.ك: شيخ طوسي، تلخيص الشافي، ج 4، ص 131 و نيز تهذيب الاحكام. 22- ر.ك: علامه حلي، شرح فص. 23- ر.ك: شيخ يوسف بحراني، الحدائق الناظره، ج 5، ص 175. 24- ر.ك: محمد حسن نجفي، جواهر الكلام، دارالكتب الاسلاميه، تهران، 1367، ج 6، ص 56. 25- براي توضيح بيشتر از ادله نظريه و همچنين بحث مبسوط

از «نظريه جداانگاري امامت از اصول دين » رجوع شود به مقاله نگارنده به همين نام در فصلنامه نامه مفيد شماره 14، تابستان 1377. 26- ر.ك: كتاب الطهاره، مطبعه الاداب في النجف، 1382 ق، ج 3، صص 322-323. 27- ر.ك، همان، ص 320. 28- ر.ك: همان، ص 322. 29- ر.ك: همان، ص 329. 30- ر.ك: همان، ص 325. 31- ر.ك: همان، ص 329. 32- ر.ك: همان، ص 369. 33- ر.ك: سيد مرتضي علم الهدي، تنزيه الانبياء، منشورات المطبعه الحيدريه، نجف، 1379 ق، ص 436. 34- ر.ك: شيخ مفيد، الفصول المختاره، مكتبه الداوري، قم، 1396 ق، صص 79-80; المسائل العكبريه، مساله 20. 35- شيخ طوسي، تلخيص الشافي، ج 4، صص 183-188، شهيد قاضي طباطبايي در مقدمه خود بر كتاب علامه طباطبايي در بحثي كوتاه درباره علم امام عبارات صريح علم الهدي و مفيد را حمل بر علم ظاهر مي كند. 36- ر.ك: ابن شهر آشوب، متشابهات القرآن و مختلفه، شركت سهامي طبع كتاب، تهران، 1328 ق، ص 211. 37- ر.ك: شيخ طبرسي، تفسير مجمع البيان، ج 1، ص 289، ذيل آيه 195 بقره. 38- ر.ك: شيخ صدوق، اعتقادات الاماميه، ص 99. 39- .رك: ابن طاووس، اللهوف، منشورات المطبعه الحيدريه، نجف، 1369 ق، ص 11. 40- ر.ك: الدرر النجفيه، ص 86. 41- ر.ك: مراه العقول، ج 3، ص 124. 42- ر.ك: بحثي كوتاه در علم امام، با مقدمه شهيد قاضي طباطبايي، تبريز 1396 ق، ص 34. 43- ر.ك: حماسه حسيني، ج 3، ص 189، در موضوع علم امام حسين(ع) به زمان دقيق شهادت خويش دو كتاب متفاوت به نام «شهيد آگاه » و «شهيد جاويد» نگاشته شده

است كه به تبيين مدعاي خود و نقد ادله قرائت ديگر پرداخته اند. 44- ر.ك: صحيفه نور، ج 3، ص 182; ج 4، ص 15; ج 17، ص 58 و ج 18، ص 140. 45- براي توضيح بيشتر از اصل نظريه و آراي موافقان رجوع شود به كتاب جهنم چرا؟ فصل اول و دوم، از همين قلم. 46- ر.ك: همان. 47- ر.ك: مراه العقول، ج 9، ص 95. 48- ر.ك: جهنم چرا؟ فصل اول و دوم. 49- ر.ك: همان، فصل سوم. 50- ر.ك: چهل حديث، صص 21، 69، 111 و 312. 51- نقل از آيه الله خوئي، مباني تكمله المنهاج، ج 1، ص 225. 52- همان; كتاب المسائل و ردود، ج 1; از متاخران رجوع كنيد به: شيخ انصاري (المكاسب، صص 5-153); آخوند خراساني (حاشيه المكاسب، ص 196)، آيه الله حكيم (نهج الفقاهه، ص 300)، محقق نائيني (حاشيه كتاب المكاسب، ج 1، صص 4-216)، آيه الله اراكي (المكاسب المحرمه، ص 94)، شيخ محمد شمس الدين (نظام الحكم و الاداره في الاسلام، صص 419 و 420). 53- ر.ك: شهيد صدر، الاسلام يقود الحياه، ص 170 تا 172. 54- «ولايت فقيه يه اين معنا نيست كه فقيه، خود در راس دولت قرار بگيرد و عملا حكومت كند. نقش فقيه در يك كشور اسلامي، يعني كشوري كه در آن، مردم، اسلام را به عنوان يك ايدئولوژي پذيرفته و به آن ملتزم هستند، نقش يك ايدئولوك است، نه نقش يك حاكم » (پيرامون انقلاب اسلامي، ص 67). ايشان در ادامه تصريح مي كند كه تصور ما از ولايت فقيه در قرون گذشته اين نيست كه فقها حكومت كنند. 55-

كشف الاسرار، ص 222 و نيز 185، 232 و 233. امام بر نقش هدايتي و نظارتي خود در اوايل انقلاب نيز تاكيد داشتند. (ر.ك: صحيفه نور، ج 3، صص 88، 96 و ج 4، صص 170، 186، 198) لكن بعد از پيروزي انقلاب و مشاهده كاستي ها در نقش مديريت و رهبري انقلاب، به ناچار شخصا زمام امور را به عهده مي گيرند. چنان كه خودش تصريح كرده است: «اين كلمه را گفته ام كه روحانيون شغلشان بالاتر از مسايل اجرايي است و اگر چنانچه اسلام پيروز شود، روحانيون مي روند سراغ شغل هاي خودشان. لكن وقتي كه ما آمديم و وارد معركه شديم ديديم كه اگر روحانيون را بگوييم همه برويد سراغ مسجدتان، اين كشور به حلقوم آمريكا يا شوروي مي رود. الان هم عرض مي كنم كه هر روزي كه مي فهميديم كه اين كشور را يك دسته از اين افرادي كه روحاني نيستند، به آن طوري كه خدا تبارك و تعالي فرموده است، اداره مي كنند، آقاي خامنه اي تشريف مي برند سراغ شغل روحاني بزرگ خودشان و نظارت بر امور» (صحيفه نور، ج 16، صص 211-212 و ج 18، ص 178. 56- ر.ك: آيه الله شيخ جواد تبريزي، ارشاد الطالب الي اسرار المكاسب، ج 3، صص 35 و 36. ايشان در تازه ترين اظهار موضع خود در بررسي مبناي ولايت فقيه مي گويد: «مبناي نخست مبناي امام خميني است كه معتقدند به مقتضاي ادله لفظي، ولايت براي فقيه ثابت است. مبناي ديگر، مبناي «حسبه »است كه از جمله مورد قبول محقق خوئي است. طبق اين مبنا ادله عقلي و نقلي «ولايت

مطلقه فقيه » تمام نيست، اما در جامعه اموري هست كه شارع رضايت به تعطيل ماندن آنها ندارد». (نقل از انديشه حكومت، نشريه كنگره امام خميني و انديشه حكومت اسلامي، شماره 2، مرداد 1378، ص 4). 57- صحيفه نور، ج 21، صص 46 و 47. 58- ولايت فقيه، انتشارات امير، تهران، 1361، ص 70. 59- شيخ صدوق، من لايحضره الفقيه، ج 4، ص 420، با تصحيح علي اكبر غفاري. 60- ر.ك: كتاب البيع، ج 3، ص 467; ولايت فقيه، صص 52، 56 و 57. 61- جواهر الكلام، ج 21، ص 395. 62- عوائد الايام، ص 531. 63- العناوين، ص 355، براي توضيح بيشتر از آراء و شبهات ديگر ر.ك: محسن كديور، حكومت ولايي از ص 242 تا 318. 64- هدايه الانام في حكم اموال الامام، ص 142، چاپ سنگي. 65- الهدايه الي من له الولايه، ص 34. 66- بلغه الفقيه، ج 3، ص 228. 67- حاشيه المكاسب، ص 94. 68- المكاسب و البيع، ص 355. 69- شرح التبصره، ج 5، ص 41. 70- محاضرات في فقه الاماميه، كتاب الخمس، ص 270. 71- مصباح الفقاهه، ج 5، ص 44. 72- ارشاد الطالب، ج 3، ص 27. 73- انوار الفقاهه، ج 1، ص 508. 74- ولايت فقيه، صص 73 و 75. 75- مصباح الفقيه، كتاب الخمس، ج 14، ص 289. 76- جواهر، ج 15، ص 422 و ج 21، ص 395. 77- كتاب القضا و الشهادات، ص 49. 78- كتاب الخمس، ص 275. 79- الفردوس الاعلي، ص 54. 80- حاشيه المكاسب، ص 94. 81- حاشيه المكاسب، ص 155. 82- منيه الطالب، ج 3، ص 326. 83- حاشيه

المكاسب، ج 2، ص 214. 84- ابتغاء الفضيله، ج 2، ص 225. 85- شرح التبصره، ج 5، ص 41. 86- منيه الطالب، ج 1، ص 326. 87- دراسات في ولايه الفقيه، ج 1، ص 478. 88- ارشاد الطالب، ج 3، ص 30. 89- اصول كافي، ج 1، ص 67. 90- ولايت فقيه، ص 67. 91- همان، ص 87. 92- رسايل المحقق الكركي، المجموعه الاولي، رساله في صلوه الجمعه، ص 143. 93- عوائد الايام، ص 533. 94- المكاسب و البيع، ج 1، ص 236. 95- جواهر، ج 21، ص 395 و ج 40، ص 17. 96- بلغه الفقيه، ج 3، ص 233. 97- كتاب القضا و الشهادات، ص 48 (چاپ كنگره بزرگداشت). 98- الهدايه الي من له ولايه، ص 37. 99- حاشيه المكاسب، ص 94. 100- العناوين، ص 356. 101- خزائن الاحكام، بدون شماره صفحه. 102- نهج الفقاهه، ص 300. 103- كتاب الخمس، ص 275. 104- جامع المدارك، ج 3، ص 99. 105- دراسات في ولايه الفقيه، ج 1، ص 427. 106- مصباح الفقاهه، ج 5، ص 45; التنقيح، كتاب الاجتهاد، ص 420. 107- ارشاد الطالب، ج 3، ص 31. 108- انوار الفقاهه، ج 1، ص 493. 109- ر.ك: الهدايه الي من له الولايه، ص 36; عوائد الايام، ص 532. 110- كتاب البيع، ج 2، ص 286; ولايت فقيه، ص 102. 111- ر.ك: محسن كديور، حكومت ولايي، ص 280. 112- تحف العقول، ج 1، ص 238. 113- در اين موضوع و منابعي كه به دليل تكرار ذكر نخواهد شد، به منابع پيشين با چند صفحه اختلاف رجوع شود. 114- هدايه الطالب، الي اسرار المكاسب، ص 329.

115- اصول كافي، ج 1، ص 34. 116- «ما همين الان در فقه خودمان مواردي داريم كه فقها بطور جزم به لزوم و وجوب چيزي فتوي داده اند، فقط به دليل اهميت موضوع. يعني با اين كه دليل نقلي از آيه و حديث بطور صريح و كافي نداريم و همچنين اجماع معتبري نيز در كار نيست... مثل آنچه در مساله ولايت حاكم و متفرعات آن فتوا داده اند» (نقل از مقاله اجتهاد در اسلام، مندرج در كتاب، در بحثي در باره مرجعيت و روحانيت، شركت سهامي انتشار، ص 60). 117- «انتصاب الهي نه به يك نصب واحد است، و نه به نصب مجموع من حيث المجموع، بلكه به نصب جميع (فقهاء) است. به اين صورت كه همه فقهاء جامع الشرايط منصوب به ولايت هستند و لذا عهده داري اين منصب بر آنها واجب است، ليكن به نحو وجوب كفايي به اين معنا كه هر گاه يكي بر اين مهم مبادرت ورزيد، تكليف از ديگران ساقط است ». (ولايت فقيه رهبري در اسلام، ص 186). 118- ر.ك: حكومت اسلامي و ولايت فقيه، سازمان تبليغات اسلامي، تهران، ص 165. 119- آيه الله معرفت در تبيين آن مي گويد: «تلازمي ميان فقاهت و ولايت بالفعل وجود ندارد. و هر فقيهي به دليل آن كه فقيه است، فعلا داراي مقام ولايت نيست، بلكه صرفا شايستگي آن را دارد... پس از شناسايي و پذيرفتن (فقيه از سوي مردم)، مردم مورد امضاي شارع قرار مي گيرد، حق پس گرفتن را ندارد. زيرا فرد انتخاب شده، فرمان ولايت را پس از شناسائي و پذيرش مردم، از جانب شارع دريافت مي دارد (مجله

حكومت اسلامي، ش 5، ص 12; ولايت فقيه، ص 91). 120- الميزان في تفسير القرآن، ج 4، ص 124; ظهور شيعه، ص 59. 121- در مكتب جمعه، خطبه هاي نماز جمعه، وزارت ارشاد، تهران، ج 7، ص 3 و 4. 122- دراسات في ولايه الفقيه، ج 1، ص 405. 123- مباني حكومت اسلامي 170-176; مفاهيم القرآن، ج 2 و 191، معالم الحكومه الاسلاميه. 124- انديشوراني مانند: شهيد بهشتي، محمدي گيلاني، سيد محمد حسيني شيرازي، صدرالدين قبانچي، سيد محمد موسوي بجنوردي، موافق قرائت فوق، كه نويسنده آراء آنان را همراه با مباني قرائت فوق در مقاله اي به نام «مباني حاكميت مردمي در انديشه امام خميني و انديشوران » آورده است كه بزودي در مجموعه مقالات، توسط كنگره امام خميني و انديشه حكومت اسلامي انتشار خواهد يافت. 125- ر.ك: مشروح مذاكرات شوراي بازنگري قانون اساسي، ج 2، ص 678، ج 3، ص 1209، 1210، 1250، 1253. 126- همان، ص 1284، جلسه 32. 127- صحيفه نور. ج 21، ص 129. 128- همان.ج 18، ص 41. 129- همان. ج 17، ص 103. 130- همان. 131- استاد مصباح يزدي. سخنراني پيش از خطبه هاي نماز جمعه تهران. سيماي جمهوري اسلامي، 20 مهر 1378. 132- اتساد مصباح يزدي در نقد نظريه حجيت ظواهر آيات و روايات در آموزه هاي غير فقهي مي گويد: «در مورد ظواهر آيات و روايات نيز به نظر مي رسد كه ظواهر در مورد اصول دين حجت نمي باشند و در واقع عدم اعتبار و حجيت ظواهر در حوزه اصول دين با تامل در معناي «ظاهر» روشن مي شود. يعني با وجود احتمال خلاف و عدم

تطابق با واقع در ظواهر، اعتقاد به حجيت و مطابقت با واقع آن، قابل تمشي از انسان نيست » (فصلنامه قبسات، تابستان 1378، شماره 12، ص 12). 133- صحيفه نور. ج 2، ص 153. 134- مقاله اجتهاد در اسلام. بحثي درباره مرجعيت و روحانيت، ص 59 و 60. 135- همان. ج 1، ص 238. 136- همان. ج 21، ص 47. 137- همان. ج 19، ص 181. منابع مقاله:

فصلنامه نامه مفيد، شماره 20، محمد حسن قدردان قراملكي (1) ؛

نگاهي گذرا به پلوراليزم ديني از منظر سه حكيم الهي

نگاهي گذرا به پلوراليزم ديني از منظر سه حكيم الهي چكيده: در جهاني كه امروزه حيات فردي و اجتماعي خويش را در آن سپري مي كنيم، چنان پيوندها و ارتباطات شدت يافته كه گويا همه انسانهاي موجود در جوامع متعدد، داراي يك فرهنگ و عقيده اند . در حالي كه ما با انواع مختلف فرهنگها و عقايد و مذاهب و اديان، اعم از الهي و غيرالهي مواجه هستيم . تا زماني كه اين گونه پيوند و ارتباط ميان جوامع انساني وجود نداشت و افراد با زندگي ساده بدوي، بدون آشنايي با عقايد ديگران به زندگي خود ادامه مي دادند، با اين فرهنگ خو گرفتند كه حقيقت در عقيده و فرهنگ و مسلك آنها منحصر و محدود است و هيچ سخني از كثرت حقايق در ميان نبود . در آن روزگار، محور بحث، «انحصار گرايي اديان » (exclusivism) و «شمول انگاري » (inclusivism) بوده است . اما تدريجا اين ديوار مرتفع تخريب و برخي از وجوه اشتراك ميان اديان، موجب تحول اين بحث شد و مدتي نگذشت كه بحث مزبور جاي خود را به موضوع «تكثرگرايي اديان »

داد . اين نكته اي است كه از بررسي پيشينه بحث به خوبي به دست مي آيد . نكته حايز اهميت، اين است كه بحث مزبور در دين اسلام چه جايگاهي دارد و متفكران اسلامي چه موضعي در قبال آن گرفته اند . آنچه كه در اين نوشتار بدان پرداخته مي شود، تبيين همين مساله است . البته چون سخن در اين مقوله بسيار است، هدف نگارنده بر اين است كه پس از بيان معني پلوراليزم و ذكر تاريخچه و مباني آن به نحو اجمال، ديدگاه سه متفكر بزرگ معاصر را مورد بحث قرار داده و موضع آنان را تبيين نمايد .

بخش اول

1 - پيشينه بحث پلوراليزم واژه پلوراليزم به عنوان رويكرد ديني و كلامي، نخستين بار توسط جان هيك (1922 م). در جهان غرب و مسيحيت در دهه هاي اخير مطرح گرديد . در دائرة المعارف متفكران غربي اثري از اين واژه وجود نداشت و اولين اثري كه آن را ثبت نمود، دائرة المعارف ميرچا الياده (1986 - 1907 م). است . جان هيك، پس از اخذ مدرك دكتراي فلسفه از دانشگاه آكسفورد به كسوت روحانيت درآمده و سه سال به عنوان كشيش فرقه پرسپتيوري در كليسا خدمت نمود . وي در اثر معاشرت با غير مسيحيان (مسلمانان، يهوديان و هندوها) به اين نكته پي برد كه ميان اديان مختلف، وجوه اشتراك وجود دارد و اين امر موجب شد كه او در اعتقاد جزمي خود كه حقيقت و راه نجات را منحصر به مسيحيت مي دانست ترديد نمايد . او كه قبلا معتقد بود بهشت، سعادت، نجات و رستگاري تنها در غسل تعميد و

عمل به تعاليم كليساست و حتي حضرت موسي عليه السلام و حضرت ابراهيم عليه السلام اهل بهشت نبوده بلكه در مكاني بنام «ليمپو» كه هيچ گونه سرور و تنعمي در آنجا نيست قرار دارند، از اين عقايد اعراض كرده و در آثار خويش، مساله دعاوي متعارض اديان، در باب وصول به حقيقت را مطرح نمود . جان هيك در رويگرداني از جزمگرايي و رويكرد به تنوع اديان مي گويد: «تا روزگاران اخير، هر يك از اديان مختلف عالم نسبت به اديان ديگر در جهل مطلق به سر مي برد . اگر چه جنبشهاي بزرگ، موجب تماس دو آيين، مخصوصا اسلام و مسيحيت مي شده و ليكن اين امر عمدتا مبتني بر تعارض بوده تا بحث و گفتگو و به همين خاطر هيچ نوع شناخت عميق و يا تفاهم آميزي از جانب طرفداران يك دين، نسبت به دين ديگر به وجود نياورد .» (2) او و پيروانش عامل اصلي تفكر انحصارانگاري و شمول گرايي را; محدود نگري و عادت به سنت خاص قبيله اي و قومي دانسته و پلوراليزم را محصول عدول از جزمگرايي و پژوهش علمي در ساير اديان مي دانند . (3)

2 - معاني پلوراليزم: واژه پلوراليسم، برگرفته از واژه لاتين Pluralis به معناي «گرايش به كثرت » مي باشد . ابتدا اين واژه در عرصه سنتي كليسا، براي شخصي كه داراي چند منصب مختلف بود استعمال مي شد . سپس در عرصه هاي اجتماعي، سياسي، فرهنگي، اخلاقي، معرفتي و ديني وارد شد . پس اين نكته مسلم است كه كاربرد معرفتي و ديني آن متاخر از ساير استعمالهاي آن است . به همين

جهت براي تبيين پلوراليزم ديني، فهم ساير معاني آن لازم و ضروري است، به حدي كه اگر آن ابعاد شناخته نشود فهم درستي از بعد ديني آن ممكن نخواهد بود .

عرصه هاي پلوراليزم

الف) پلوراليسم اجتماعي، سياسي پلوراليسم در قلمرو اجتماع و سياست، به معناي پذيرش كثرت و تنوع احزاب و نهادهاي سياسي و اجتماعي است . عواملي مثل وحدت گرايي (monism) ، تشديد قدرت مركزي و استبداد ديني و دولتي، پذيرش فردگرايي و حقوق طبيعي (naturalrights) و آشنايي با تكثر از طريق رسانه هاي ارتباطي، موجب پيدايش و رشد تفكر پلوراليسم اجتماعي گرديد كه گستره آن در جامعه مدني، متجلي است .

ب) پلوراليسم فرهنگي پلوراليسم در ساحت فرهنگ، به معناي پذيرش تعدد فرهنگها، رفتارها و آداب و رسوم اقوام مختلف، در اجتماع انساني است . در چنين جامعه اي، ناهنجاري فرهنگي مفهوم نخواهد داشت; چون رفتار واحدي نهادينه نشده است .

ج) پلوراليسم اخلاقي در عرصه اخلاق، كثرت گرايي به نسبيت ارزشهاي اخلاقي مي انديشيد . آنان به اين مقدار كه بايد سلوك رفتاري و اخلاقي ديگران را در جامعه تحمل نمود، اكتفا نكرده بلكه به عدم جزميت و نسبي بودن اخلاق معتقدند . به همين جهت باورهاي اخلاقي، در ميان آنان جدي نبوده و اخلاق عمدتا در قالب منافع مادي و سود انگاري، معني پيدا مي كند .

د) پلوراليسم ديني مهمترين و شايد آخرين عرصه اي كه مورد نفوذ پلوراليسم قرار گرفته، عرصه دين و انديشه ديني است . جان هيك و پيروانش، ديدگاه دين واحد را به شدت مورد انتقاد قرار داده و معتقدند اين يك انحراف جديد است كه كسي پندارد دين واحدي،

حق است . (4) آنچه كه مورد بحث در نوشتار حاضر است همين معني از پلوراليسم مي باشد . به نظر مي رسد كه پس از روشن شدن معاني و ابعاد مختلف پلوراليسم، پرداختن به مباني و رويكردهاي آن براي ارائه جايگاه بحث، مفيد باشد .

3 - مباني و رويكردهاي پلوراليسم ديني پلوراليسم ديني بر مباني متعددي استوار مي باشد كه مهمترين آنها، مباني معرفت شناختي و كلامي است . مبناي عرفت شناختي آن، مشتمل بر بحث از حقانيت اديان و مباني كلامي اش متكفل اثبات نجات و سعادت پيروان اديان است . اولي را «پلوراليسم حقانيت » و ديگري را «پلوراليسم نجات » گفته اند . هر يك از اين دو مبنا، رويكردهاي مختلفي را به همراه داشته كه به اهم آنها اشاره مي كنيم: 1 - رويكرد تفكيك گوهر و صدف دين: به اين معني كه دين داراي هسته و پوسته است . هسته دين را گوهر و پوسته آن را صدف دين گويند . قائلين به اين رويكرد، معتقدند كه در ميان همه اديان وجوه مشتركي وجود دارد و اين جهات اشتراك اديان را گوهر دين مي نامند . در اين كه آن گوهر چيست، هيچ اتفاق نظري وجود ندارد . بعضي آن را «بهداشت رواني حاصل از دين » ، هاكينگ «مشتركات اديان » و جان هيك «متحول كردن شخصيت انسانها» مي داند . همه ادياني كه داراي گوهر باشند هم حقند و هم نجاتبخش . 2 - رويكرد تجربه ديني: در اين رويكرد، حق در تجربه ديني و عرفاني تفسير مي شود . تنوع اديان، بازتابي از تجارت ديني و

عرفاني افراد است . حقيقت و گوهر دين همان تجربه شخصي افراد است . جان هيك با طرح اين مطلب، هيچ ملاك و معياري براي صدق و كذب و حق و باطل اديان باقي نگذاشته بلكه همه اديان و آيينها حتي شرايع موهوم و خرافي را با اديان الهي، در يك سطح قرار داده است; چون چه بسا پيروان آيين خرافي هم، چنين تجربه و احساس دروني داشته باشند . 3 - رويكرد انسان مدارانه: بدين معنا كه اديان بايد به جاي تاكيد و توجه بر امور لاهوتي، به مشتركات دنيايي خود پرداخته و مشكلات زندگي انسان را وجهه همت خود قرار دهند . رويكردهاي ديگري چون تكافو ادله، رويكرد هرمنوتيكي و مفسرمحوري نيز جزء رويكرد پلوراليسم مي باشد كه همه آنها با نوعي از مناقشه و چالشهاي شديد همراه است . (5) حاصل كلام اينكه پلوراليسم ديني جان هيك و صراطهاي مستقيم آقاي سروش كه در حقيقت برگرفته از انديشه رمانتيك «شلاير ماخر» (دين بدون بار معرفتي و احساس شخصي) و تفكيك نومن و فنومن «كانت » مي باشد، اين است كه: اولا: نبايد بر دين حق و عقايد حقه تاكيد كرد; زيرا مستلزم ابطال عقايد ديگران است . بنابراين، همه عقايد بايد به صورت مساوي رسميت داشته باشند . ثانيا: احكام فقهي صدف دين بوده و مانع تكثرگرايي مي باشند . ثالثا: مصاديق اخلاقي مطلق نبوده بلكه نسبي اند به اين معني كه هيچ يك از گزاره هاي اخلاقي، ثابت و مطلق نمي باشند .

بخش دوم با توجه به معناي پلوراليسم و مباني و رويكردهاي آن و ديدگاههاي انتقادي اي كه در آن

وجود دارد، نمي توان اسلام را مشمول قلمرو آن دانست; زيرا دين اسلام داراي مباني و مؤلفه هايي است كه مفهوم كثرت گرايي و پلوراليسم ديني آن را برنمي تابد; مولفه هايي چون جامعيت تعاليم و دستورات، مساله خاتميت، عدم تحريف كتاب الهي و معتبر بودن آن، عقلانيت و خردپذيري آموزه هاي ديني و برتري و جاودانگي آن هيچ زمينه اي براي توجيه پلوراليستي باقي نمي گذارد . اين كلام، فقط سخن متفكران مسلمان نيست بلكه بسياري از مسيحيان منصف نيز به آن اعتراف دارند و اگر مجال محدود نبود، به ديدگاه آنان پرداخته مي شد ولي چون هدف اين نوشتار، بيان ديدگاه سه حكيم الهي است، به تبيين نظريات اين سه متفكر مسلمان اكتفا مي كنيم . اما قبل از آن، تذكر اين نكته ضروري است كه هر چند در زمان حيات پر بركت آن سه بزرگوار، اين بحث چندان مطرح نبوده تا آنان پاسخ مستقيم به اين شبهات بدهند ولي در ميراث مكتوبشان، عبارات بسياري را مي توان يافت كه در راستاي نقض و طرد انديشه پلوراليستي است .

1 - ديدگاه امام خميني قدس سره طرفداران تفكر تكثرگرايي ديني براي اثبات ادعاي خود، به دلايلي استناد نموده اند كه در محل خود قابل دقت و توجه است . از جمله ادله يا شواهد آنها اين است كه: «اين نكته را بايد به جان شنيد و تصوير و منظر را بايد عوض كرد و به جاي آن كه جهان را واجد يك خط راست و صدها خط ج ببينيم، بايد آن را مجموعه اي از خطوط راست ديد و به جاي صراط مستقيم بايد

از صراطهاي مستقيم سخن گفت .» (6) امام در نقض اين تفكر مي فرمايد: «از رسول خدا صلي الله عليه و آله نقل است كه خط مستقيمي در وسط كشيدند و خطهاي ديگر در اطراف آن و فرمودند: اين خط وسط، خط من است و اعتدال حقيقي، جز براي انسان كامل كه از اول سير تا منتهي النهايه وصول هيچ منحرف و معوج نشده است، براي كسي ديگر مقدور و ميسور نيست و آن به تمام معني خط احمدي و خط محمدي است و ديگران از سايرين، سير به تبع كنند نه به اصالت .» (7) از نگاه امام، صراط مستقيم، همان راهي است كه انبيا، مامور به تبليغ آن بودند و آن همان طريق و مسيري است كه انسان را به اوج سعادت و كمال انسانيت مي رساند و هر صراطي غير از اين، صراط انحرافي است نه مستقيم . چگونه مي توان هم مسيري را كه انبيا تبليغ مي كردند، مسير مستقيم دانست و هم راهي كه دشمنان آنان ترويج مي نمودند؟ قطعا صراط انبيا غير از صراط اشقيا بوده و دو هدف در آن دو وجود داشته است . پس بايد يكي مستقيم و ديگري غير مستقيم بوده باشد . بنابراين، ترديدي نيست كه بايد صراط مستقيم داشته باشيم (نه صراطهاي مستقيم) و آن صراط، جز صراط انبيا نيست . «اين صراط مستقيمي را كه انبيا جلو راه بشر گذاشتند و نبي اكرم آخرين انبيا و اشرف همه آنها، آن راه را جلو مردم گذاشتند و مردم را دعوت به اين صراط مستقيم كردند و هدايت كردند به راه انسانيت و خروج

از همه انحاي كفر و الحاد و خروج از همه ظلمات به نور مطلق، بايد شما جوانان همان راه را ادامه دهيد تا اين كه پيرو رسول اكرم صلي الله عليه و آله و در مكتب حضرت صادق عليه السلام پيروان شايسته باشيد .» (8)

اقسام صراط از نگاه امام از جمله ادعاي تكثرگرايان اين است كه همه صراطها، صراط حقند و اين كه بگوييم كدام حق و كدام باطل است، درست نيست . هر كسي تجربه و احساس ويژه اي از امر مطلق دارد و همه آنها علي السويه ديني اند و بايد به رسميت شناخته شوند . پس همه صراطها در يك رتبه قرار داشته و آن هم حقانيت آنهاست . اما اين انديشه از نگاه امام مردود است . ايشان در بيان اقسام صراط، با نگاهي بسيار دقيق و عالمانه مي فرمايد: «صراط داراي سه قسم است كه عبارتند از: صراط مستقيم، صراط مفرطين و صراط مفرطين، صراط مستقيم عبارت است از سلوك الي الله، بي احتجاب به حجب ملكي و ملكوتي يا بي احتجاب به حجب معاصي قالبيه و قلبيه يا بي احتجاب به حجب غلو و تقصير و يا بي احتجاب به حجب نورانيه و ظلمانيه، صراط مفرطين; وقوف به ظاهر و يا وقوف به باطن است . چنانچه بعضي اهل ظاهر، علوم قرآن را عبارت از همان معاني عرفيه عاميه و مفاهيم سوقيه وضعيه مي دانند و به همين عقيده، تفكر و تدبر در قرآن نكنند و برخي ديگر، به گمان خود از ظاهر قرآن منصرف شوند و با تلبيسات ابليس لعين و نفس امارة بالسوء از ظاهر قرآن، منحرف

و به خيال خود به علوم باطنيه آن متشبث هستند . اين دو طايفه، هر دو از جاده اعتدال خارج و از نور هدايت به صراط مستقيم قرآني محروم و به افراط و تفريط منسوبند .» (9)

مفهوم صراطهاي مستقيم صراط مستقيم داراي معني و مفهومي است كه اگر به خوبي مورد فهم قرار گيرد، ساير راهها از آن تفكيك خواهد شد . در بيان و بنان امام بارها به اين معنا اشاره و حتي تصريح شده است . ايشان صراط مستقيم را به معناي، «صراط اسلام، صراط انسانيت، صراط كمال، صراط عدالت » (10) و ظاهر شريعت (11) دانسته اند . پس هر طريقي كه انسان را از مسير اسلام و انسانيت و عدالت و شرع مقدس اسلام و در يك كلام از طريق كمال مطلق دور سازد، صراط انحرافي است نه مستقيم . «صراط مستقيم الهي از اسفل سافلين شروع و به اعلي عليين ختم مي شود و اين صراطي است كه حق تعالي به آنها انعام فرموده به نعمت مطلقه كه آن، نعمت كمال جمع اسمايي است كه بالاترين نعمت الهيه است .» (12) از نگاه ايشان صراط مستقيم، تفسير روشني دارد و آن سنت و سيره رسول الله صلي الله عليه و آله و اهل بيت عصمت عليهم السلام است كه نزديكترين راه رسيدن به خدا مي باشد . هر صراطي غير از اين، صراط حيرت و سرگرداني است . در احاديث و ادعيه، صراط مستقيم به همين معنا تفسير شده است . از امام صادق عليه السلام درباره صراط مستقيم سؤال شد . امام عليه السلام فرمودند: «هو اميرالمؤمنين عليه السلام

» و از صراط معوج و انحرافي سؤال شد فرمودند: «هي طريق اهل الضلال » (13) و در زيارت جامعه خطاب به اهل بيت عليهم السلام مي خوانيم: «انتم السبيل الاعظم و الصراط الاقوم .» امام خميني رحمه الله با توجه به اين روايت مي فرمايد: «اگر در اين عالم به راه راست نبوت و طريق مستقيم ولايت قدم زده باشي و از جاده ولايت علي بن ابي طالب عليه السلام اعوجاج پيدا نكرده باشي و لغزشي پيدا نكني، خوفي براي تو در گذشتن از صراط نيست; زيرا كه حقيقت صراط، صورت باطن ولايت است . چنانچه در احاديث وارد شده كه صراط مستقيم ماييم .» (14) پس اين سخن مردود است كه گفته شود نه تشيع، اسلام خالص است و نه تسنن، نه اشعريت حق مطلق است نه اعتزاليت، اصحاب هر فرقه مجازند كه همچنان بر طريقه خود بمانند و پا بفشارند . (15) اينكه گفته شود «تشيع اسلام خالص و حق نيست » شايد به علت ترديد گوينده سخن، به حقانيت سيره و سنت اهل بيت عليهم السلام باشد و الا چه دليلي دارد كه مسير تشيع را حق ندانيم در حالي كه اصول و مباني تشيع، همان اصولي است كه ائمه عليهم السلام به پيروان خود تعليم دادند . چنانچه هانري كربن مسيحي مي گويد: «به عقيده من، مذهب تشيع تنها مذهبي است كه رابطه هدايت الهي را از ميان خدا و خلق هميشه زنده نگه داشته است .» (16) حضرت امام رحمه الله مي فرمايد: «شيعه در جميع امصار و اعصار از ائمه هداي معصومين منزهين موحدين، تبعيت نمودند و به

برهانهاي روشن آنها، حق را شناخته و تنزيه و توحيد نمودند .» (17) پس صراط مستقيم همان صراطي است كه از فرش به عرش كشيده شده و از هر انحراف و اعوجاجي مصون و محفوظ است; همان طريقي كه خداوند، انبيا و اوليايش را براي هدايت خلق به آن صراط و دوري از صراطهاي انحرافي ديگر، ارسال نموده است . صراطي كه اخراج از ظلمات به سوي نور و هدايت است نه از نور به سمت ظلمات كه آن صراط شياطين است .

2 - ديدگاه علامه طباطبايي قدس سره از جمله شواهد و ادله تكثر گرايان ديني، استناد و استشهاد به برخي از آيات قرآن كريم است . آنان ادعا دارند كه در آيات قرآن، تعابيري وجود دارد كه به روشني، حقانيت اديان را ثابت مي كند; به عنوان مثال خداوند در قرآن مي فرمايد: «و ان من اهل الكتاب الا ليومنن به قبل موته و يوم القيامة يكون عليهم شهيدا» (18) يعني: و هيچ يك از اهل كتاب نيست مگر اين كه پيش از مرگش به او (عيسي عليه السلام) ايمان مي آورد و او روز قيامت بر آنها گواه خواهد بود . اين كه آيه مزبور شاهدي بر مدعاي پلوراليستها باشد و حقانيت يهود و مسيح را ثابت كند، محل تامل است; چرا كه نياز به تفسير دارد كه در اين مورد بايد به اهلش رجوع كرد . علامه طباطبايي كه يكي از بزرگترين مفسران شيعه در عصر حاضر به شمار مي آيد، در تفسير اين آيه مي فرمايد: «سه نوع تفسير براي اين آيه مطرح شده است: تفسير اول اين است كه

همه يهوديان و مسيحيان هنگام ظهور حضرت مسيح عليه السلام در زمان حضرت مهدي (عج) كه براي كشتن دجال به زمين ارسال مي شود به او ايمان مي آورند . تفسير دوم آن است كه اهل كتاب، هنگام مرگشان كه پرده ها كنار رود به حضرت، ايمان واقعي پيدا مي كنند ولي اين ايمان فايده اي براي آنان ندارد . تفسير سوم كه مرحوم طبرسي آوردند، اين است كه اهل كتاب، قبل از مرگ خود به حضرت محمد صلي الله عليه و آله ايمان خواهند آورد .» (19) بايد گفت قبول و پذيرش هر يك از تفاسير سه گانه، مستلزم حقانيت مسيحيت و يهوديت امروزي نيست; زيرا متون اصلي آن دو دين الهي در دست نمي باشد . به علاوه، آيه نه تنها در مقام بيان مراد مدعيان پلوراليسم ديني نيست بلكه آنچه از ظاهر آيه به دست مي آيد خلاف ادعاي آنها را ثابت مي كند . آيه ديگر مورد استناد آنان، آيه 62 از سوره بقره است كه مي فرمايد: «ان الذين آمنوا و الذين هادوا و النصاري و الصابئين من آمن بالله و اليوم الاخر و عمل صالحا فلهم اجرهم عند ربهم و لا خوف عليهم و لا هم يحزنون » يعني: به درستي كساني كه ايمان آوردند و كساني كه يهودي هستند و مسيحيان و صابئين، هر كه ايمان به خدا و روز قيامت داشته باشد و كار شايسته انجام دهد، پس براي ايشان نزد خداوند اجر و پاداش است و ترس و حزني براي آنان نيست . البته اين آيه مربوط به مساله نجات است نه حقانيت اديان و مساله

نجات و حق بودن، دو مقوله جدا از يكديگرند (به زودي توضيح آن خواهد آمد) و علامه همين مطلب را نيز توضيح داده اند . وي در رد اين تلقي عاميانه از آيه مي فرمايد: «ممكن است بنا به مضمون آيه تصور شود; كساني كه به خدا و روز قيامت ايمان آورده اند و داراي عمل صالح هستند، اگر چه همه پيغمبران يا بعضي از آنان را قبول نداشته باشند، رستگار خواهند بود ولي بايد دانست كه در سوره نساء آيات 151 - 150 خداوند عالم، كساني را كه به پيغمبران يا به بعضي از آنان ايمان ندارند كافر دانسته است . آنجا كه مي فرمايد: ان الذين يكفرون بالله و يريدون ان يفرقوا بين الله و رسله و يقولون نومن ببعض و نكفر ببعض و يريدون ان يتخذوا بين ذلك سبيلا اولئك هم الكافرون حقا و اعتدنا للكافرين عذابا مهينا «كساني كه به خدا و پيامبرانش كفر مي ورزند و مي خواهند بين خدا و پيامبرانش جدايي بيندازند و مي گويند به بعضي از پيامبران ايمان مي آوريم و به بعضي ديگر كافر مي شويم و مي خواهند به اين كه ميان آن كفر و ايمان، راهي را فرا گيرند آنان به حقيقت كافرانند (مانند يهود كه عيسي عليه السلام و محمد صلي الله عليه و آله را منكر شدند و مانند مسيحيان كه محمد صلي الله عليه و آله را انكار كرده اند). بنابراين كسي از ايمان خود بهره مند خواهد شد كه به همين پيغمبران ايمان آورده و داراي عمل صالح باشد . (20) منظور آيه از «ان الذين يكفرون بالله و

رسله ...» اهل كتاب; يعني يهود و نصاراست كه يهود به موسي ايمان مي آورند ولي به عيسي عليه السلام و محمد صلي الله عليه و آله كفر مي ورزند و نصارا به موسي عليه السلام و عيسي عليه السلام ايمان دارند ولي به محمد صلي الله عليه و آله كفر مي ورزند . (21) از ميان همه اديان الهي، ديني كه رابطه ميان انبياي الهي را حفظ نموده، دين اسلام است . اين حقيقتي است كه پرفسور هانري كربن آن را چنين تبيين مي نمايد: «مذهب يهود، نبوت را كه رابطه اي است واقعي ميان خدا و عالم انساني در حضرت كليم ختم كرده و پس از آن به نبوت حضرت مسيح و حضرت محمد صلي الله عليه و آله اذعان ننموده و رابطه مزبور را قطع مي كند و همچنين نصاري در حضرت مسيح متوقف شده و اهل سنت از مسلمين نيز در حضرت محمد صلي الله عليه و آله توقف كرده و تنها مذهب تشيع است كه نبوت را با حضرت محمد صلي الله عليه و آله ختم شده مي داند ولي ولايت را كه همان رابطه هدايت و تكميل مي باشد براي هميشه زنده مي داند .» (22)

وحدت اديان در همه زمانها از نگاه علامه، دين خدا در همه ازمنه و امكنه، واحد بوده و حقيقت در وصول به كمال و سعادت جز يكي نيست و اختلاف صراطها از هوي و هوس سرچشمه دارد . اين سخن، پنداري بيش نيست كه بگوييم: همه بشريت در مسير حقند چه آنان كه توصيه هاي اسلام را بپذيرند و عمل كنند و چه آنان

كه نپذيرند و عمل نكنند و فقط به مدركات عقل پايبند باشند; چرا كه از عقل، پيام و فرمان غير عاقلانه صادر نمي شود . علامه در تفسير آيه 135 سوره مباركه بقره «و قالوا كونوا هودا او نصاري تهتدوا قل بل ملة ابراهيم حنيفا و ما كان من المشركين » مي فرمايد: «دين حقي كه اولاد ابراهيم از اسماعيل و اسحاق و يعقوب و فرزندانش بر آن دين مشي مي كردند، همانا اسلام بوده است كه دين ابراهيم عليه السلام بود . بنابراين همه اختلافات كه در فرقه هاي يهود و نصارا به وجود آمده از هوا و هوس آنان نشات گرفته و آنان بودند كه احزاب و طوايف را در دين ايجاد نمودند و الا دين خدا واحد است . اين اغراض و اهداف دنيوي بوده كه آنان را به اين راه كشانده است .» (23) پس انبياي عظام الهي، اديان مختلف نياورده اند بلكه دين واحدي را فرا روي بشريت نهادند و هدف واحدي را ترسيم نمودند . هر كس در همان مسير قرار گيرد و آن هدف را تعقيب نمايد، در صراط مستقيم قرار دارد .

3 - ديدگاه شهيد مطهري قدس سره يكي ديگر از ادعاهاي پلوراليستها اين است كه: «دم زدن از يك حقيقت اسلامي ايده آل و گوهري جاودانه در مدار تاريخ، اكنون يك پندار اسطوره اي بيش نيست .» (24) به تعبيري صريحتر اسلام ناب و خالص نداريم همانگونه كه مسيحيت و يهوديت ناب نداريم . اين سخن بدان معني است كه دين اسلام با توجه به اين كه متن اصلي اش بدون تحريف باقي مانده، با شريعت

يهود و مسيح كه متن وحياني شان مورد تحريف محرفان قرار گرفته، مساوي اند . شهيد مطهري قدس سره در پاسخ چنين توهمي مي فرمايد: «دين حق در هر زماني يكي بيش نيست . بر همه كس لازم است از آن پيروي كنند . اين انديشه كه ميان برخي از مدعيان روشنفكري اخيرا رايج شده است كه مي گويند همه اديان آسماني از لحاظ اعتبار در همه وقت يكسانند انديشه نادرستي است، البته ميان پيامبران خدا، اختلاف و نزاعي وجود ندارد و پيامبران خدا همگي به سوي يك هدف و يك خدا دعوت مي كنند ولي اين سخن به اين معني نيست كه در هر زماني چندين دين حق وجود دارد و طبعا انسان مي تواند در هر زماني، هر ديني را كه مي خواهد بپذيرد . بر عكس، معناي اين سخن، اين است كه انسان بايد همه پيامبران را قبول داشته باشد .» (25)

نسبت حق و عقيده يكي از انديشه ها و تفكراتي كه امروزه در جامعه ما از جانب برخي از روشنفكران تبليغ مي شود; تفكر پيوند حقانيت با ايمان و عقيده است . اين نكته كم و بيش براي انسان كافي است كه خدا را بپرستد و به او ايمان داشته باشد . اصل، داشتن ايمان است; مهم نيست كه به چه ديني ايمان داشته باشيم; زيرا همه اديان حقند . اين فكر به وسيله جرج جرداق صاحب كتاب «الامام علي عليه السلام صوت العدالة الانسانيه » و جبران خليل نويسنده معروف مسيحي لبناني، در غرب، محمد آركون در شمال افريقا، فضل الرحمان در شبه قاره هند و برخي از روشنفكران در

ايران تبليغ گرديد كه برخي از مسلمانان آگاهانه يا ناخودآگاه آن را پذيرفتند . شهيد مطهري قدس سره (كه امام خميني مطالعه آثارش را بدون استثنا براي طبقه دانشجو و روشنفكر متعهد، مفيد و آموزنده دانستند) در آثار خويش، در مقام رد اين تفكر مي فرمايد: «برخي از مردم زمان ما طرفدار اين فكر شده اند كه براي انسان كافي است كه خدا را بپرستد و به يكي از اديان آسماني كه از طرف خدا آمده است، انتساب داشته باشد، دستورهاي او را به كار بندد و شكل دستورها چندان اهميتي ندارد . حضرت مسيح هم پيغمبر است حضرت محمد صلي الله عليه و آله هم پيغمبر است . مهم اين است كه به خدا ايمان داشته باشد . اين تفكر را ما باطل مي دانيم، درست است كه در دين اجبار و اكراهي نيست ولي اين سخن به اين معني نيست كه دين خدا در هر زماني متعدد است و ما حق داريم هر كدام را كه بخواهيم انتخاب كنيم . چنين نيست، در هر زماني يك دين حق وجود دارد و بس . هر زماني پيغمبر صاحب شريعتي از طرف خدا آمده، مردم موظف بوده اند كه از راهنمايي او استفاده كنند و قوانين و احكام خود را از او فرا گيرند تا نوبت به حضرت خاتم الانبيا رسيده است . در اين زمان اگر كسي بخواهد به سوي خدا راهي بجويد، بايد از دستورات دين او راهنمايي بجويد .» (26) قرآن در اين زمينه تصريح دارد كه: «و من يبتغ غير الاسلام دينا فلن يقبل منه و هو في الاخرة من الخاسرين

» (27) يعني: و هر كس غير از اسلام ديني را بپذيرد هرگز از او پذيرفته نشود و او در جهان ديگر از زيانكاران خواهد بود . در خصوص استدلال بر اين آيه چنين مناقشه شده است كه مراد از اسلام، خصوص دين اسلام نيست بلكه اسلام در اين آيه; به معناي عام آن است كه همان تسليم شدن در برابر خدا مي باشد . شهيد مطهري در پاسخ مي فرمايد: «اين درست است كه دين اسلام همان تسليم است ولي حقيقت تسليم در هر زماني شكلي داشته و در اين زمان، شكل آن، همان دين گرانمايه اي است كه به دست حضرت خاتم الانبيا ظهور يافته است و قهرا كلمه اسلام بر آن منطبق مي گردد و بس . تسليم خدا شدن; پذيرفتن دستورهاي اوست و روشن است كه بايد به آخرين دستور خدا عمل كرد و آخرين دستور خدا، همان چيزي است كه آخرين رسول او آورده است .» (28)

تفكيك مساله نجات از حقانيت براي هيچ اهل علمي اين امر پوشيده نيست كه ميان حقانيت اديان و مقوله نجات فرق است و اين امري قريب به بداهت است ولي آنان كه از پلوراليسم ديني سخن رانده اند، اين دو را با هم خلط كرده اند . آنچه از تعاليم اسلام به ما رسيده و مفسران و حكيمان و متكلمان اسلامي در آثار خويش تبيين كرده اند، اين است كه نجات و رستگاري انسانها در قيامت، اعم از حقانيت است; چرا كه مطابق تعاليم آسماني اسلام، عدم نجات و رستگاري، براي آن دسته از افرادي است كه عالمانه و عامدانه، از قبول حق، در

هر زماني كه موظف به آن هستند استنكاف ورزيده و بدون استغفار و توبه از دنيا بروند . پس نجات و رستگاري محدود به افرادي نيست كه به دين حق روي آورده و به آن عمل كنند بلكه برخي از كساني كه به دين حق دسترسي پيدا نكرده و يا از درك آن ناتوان بودند و نيز اطفال و ديوانگان و مستضعفان فكري، اهل نجات و رستگاري بوده و هرگز به جهت عدم اعتقاد به دين حق و يا ترك عمل به تعاليم دين حق عذاب نخواهند شد . در سوره نساء آيات 99 - 97 خداوند مي فرمايد: كساني كه بر خود ظلم كردند وقتي فرشتگان جانشان را مي گيرند، مي گويند: «در چه حال بوديد؟» پاسخ دهند: «ما در زمين از مستضعفان بوديم .» مي گويند: «مگر زمين خدا وسيع نبود تا در آن مهاجرت كنيد؟» پس آنان جايگاهشان دوزخ است و آن سرانجام بدي است مگر آن مردان و زنان و كودكان فرودستي كه چاره جويي نتوانند و راهي نيابند . پس آنان كه عذري دارند باشد كه خدا از ايشان در گذرد، كه خدا همواره خطابخش و آمرزنده است . امام خميني (29) ، علامه طباطبايي (30) ، شهيد مطهري (31) و اكثر انديشمندان اسلامي معتقدند از اين آيات استفاده مي شود كه قاصران و مستضعفان كساني هستند كه انديشه آنان به حقيقت دست نيافته باشد و غالب افرادي كه به حقيقت اعتراف ندارند، قاصر يا مستضعف فكري هستند و هر چند خداشناس نيستند اما عذاب نمي شوند . بنابراين، مفهوم نجات و رستگاري، از مساله حقانيت، در اسلام از هم

جدا بوده و اسلام بر خلاف تعاليم مسيحيت (كه تنها راه نجات را ايمان به مرگ فديه وار مسيح يا مشاركت در غسل تعميد مي داند) قلمرو نجات را بسيار وسيع قرار داده است . شايد آنان كه در غرب با آگاهي از تعاليم مسيحيت كليسايي، سخن از پلوراليسم گفته اند، با تاثيرپذيري از تعاليم كليسايي بوده نه تعاليم حضرت مسيح عليه السلام و با اين توجيه، ممكن است سخني منطقي گفته باشند; زيرا با آن آموزه هاي سنتي و فرهنگ غربي، كه نجات را آن گونه محدود نموده اند، چاره اي جز طرح اين بحث نداشتند . اما آنان كه در كشورها و جوامع اسلامي تلاش كرده اند تا اين بحث را براي مسلمانان بومي كنند به خطاي فاحشي دچار شده اند چون ميان مسيحيت تحريف شده با اسلام معتبر، فاصله زيادي وجود دارد و قياس ميان آن دو، مقايسه اي نادرست است . پي نوشت: 1) محقق و نويسنده . 2) جان هيك، فلسفه دين، ترجمه بهرام راد، انتشارات بين المللي هدي، تهران، چاپ اول، 1372، ص 223 . 3) ر . ك: همان، ص 224; ميرچا الياده، دين پژوهي، ترجمه بهاءالدين خرمشاهي، پژوهشگاه علوم انساني و مطالعات فرهنگي، تهران، دفتر دوم، ص 340 . 4) ر . ك: همان، ص 232; عبدالرسول بيات، فرهنگ واژه ها، مؤسسه انديشه و فرهنگ ديني، قم، چاپ اول، 1381، ص 146 . 5) ر . ك: ايان باربور، علم و دين، ترجمه بهاءالدين خرمشاهي، ص 273; ميرچا الياده، پيشين، ص 308 . 6) عبدالكريم سروش، صراطهاي مستقيم، مجله كيان، ش 36، ص 9 . 7) امام

خميني، شرح حديث جنود عقل و جهل، مؤسسه تنظيم و نشر آثار، تهران، چاپ دوم، 1377، ص 153 . 8) امام خميني، صحيفه نور، ج 14، ص 11 . 9) امام خميني، تفسير سوره حمد، مؤسسه تنظيم و نشر آثار، تهران، چاپ چهارم، صص 76 - 75 . 10) امام خميني رحمه الله، صحيفه نور، ج 12، ص 131 . 11) تفسير سوره حمد، پيشين، ص 72 . 12) همان، ص 79 . 13) فيض كاشاني، علم اليقين في معرفة اصول الدين، ج 2، ص 967 . 14) امام خميني، اربعين حديث، مؤسسه تنظيم و نشر آثار، تهران، ص 360 . 15) عبدالكريم سروش، پيشين، ص 12 . 16) ر . ك: سيد محمدحسين طباطبايي، ظهور شيعه، نشر شريعت، ص 7 . 17) تفسير سوره حمد، پيشين، ص 70 . 18) نساء/159 . 19) سيد محمدحسين طباطبايي، الميزان، ج 5، ص 136 . 20) همان، ص 128; سيد محمدحسين طباطبايي، خلاصه تعاليم اسلام، ص 12 . 21) سيد محمدحسين طباطبايي، تفسير الميزان، پيشين، ص 127 . 22) سيد محمدحسين طباطبايي، ظهور شيعه، پيشين، ص 7 . 23) سيد محمدحسين طباطبايي، الميزان، پيشين، ج 1، صص 306 - 305 . 24) مجله كيان، ش 14، ص 40 . 25) شهيد مرتضي مطهري، مجموعه آثار، انتشارات صدرا، چاپ هفتم، ج 1، ص 275 . 26) همان، ص 277 . 27) آل عمران/85 . 28) شهيد مطهري، پيشين، ص 277 . 29) امام خميني قدس سره، شرح حديث جنود عقل و جهل، پيشين، صص 159 - 158 . 30) سيد محمدحسين طباطبايي، پيشين، ج 5، ص 51 .

31) مرتضي مطهري، عدل الهي، ص 353 . منابع مقاله:

مجله رواق انديشه، شماره 21 ، مصطفي خليلي (1) ؛

انديشه سياسي امام خميني(ره) در آئينه مطبوعات

انديشه سياسي امام خميني(ره) در آئينه مطبوعات الف مقاله شناسي ذيل, حاصل جست و جو در بين مطبوعات از سال 1366 تا خرداد 1378 است.

ب مقاله هاي حاضر به ترتيب تاريخِ مندرج در مطبوعات مي باشد.

1 پاسخ امام خميني(ره) به استفسار وزير كار, رسالت, 17 آذر 1366

2 پاسخ امام خميني(ره) به سؤال شوراي نگهبان, اطلاعات, 3دي 1366

3 اظهار نظر صريح حضرت امام درباره اختيارات مطلقه حكومت اسلامي, اطلاعات, 17دي 1366

4 فتاوي امام تئوري سياسي اسلام (31), محسن آرمين, كيهان, 24 و 26 و 27 دي 1366

5 تبيين ابعاد سياسي و اجتماعي فتاوي (1و 2), سيد محمد موسوي خوئيني ها, كيهان, 27و 28 دي 1366

6 در حاشيه فتاوي جديد امام خميني(81), علي حجتي كرماني, كيهان, مهرماه و 1 و 4 و11 و17 و 25 آبان و 2 آذر 1367

7 پاسخ به اشكالات (461), احمد آذري قمي, رسالت, آبان و آذر و دي 1367

8 نقش امام خميني در تجديد بناي نظام امامت, عبداللّه جوادي آملي, كيهان انديشه, ش24, خرداد و تير 1368

9 بررسي بينشهاي سياسي امام خميني, محمد واعظ زاده خراساني, مشكوة, ش23, تير 1368

10 بررسي تفكر امام خميني در سياست, احمد حامد مقدم, مشكوة, ش 23, تير1368

11 رسانه ها و انديشه هاي امام خميني(ره), بي نام, پاسدار اسلام, ش 96, آذر 1368

12 قراءة في النظرية السياسية للامام من خلال وصيته, بي نام, الحوار الفكري و السياسي, ش40, زمستان 1368(1990)

13 مفهوم القدرة السياسية في قيادة الامام الخميني, زين العابدين البكري, الحوار الفكري والسياسي, ش40, زمستان 1368(1990)

14 نقش امام

خميني در تدوين و تنقيح فلسفه سياسي, محمد جواد صاحبي, كيهان انديشه, ش29, فروردين و ارديبهشت 1369

15 واقع نگري در بينش فقهي امام خميني, محمد هادي معرفت, كيهان انديشه, ش29, فروردين و ارديبهشت1369

16 بينش فقهي امام در برخورد با رويدادهاي نوين جهان, عبدالكريم بي آزار شيرازي, كيهان انديشه, ش29, فروردين و ارديبهشت 1369

17 فقه اجتهادي و اصلاح حوزه ها از ديدگاه امام خميني, محمد ابراهيم جنّاتي, كيهان انديشه, ش29, فروردين و ارديبهشت1369

18 امام خميني و رهبري نهضتهاي اسلامي معاصر جهان, راشد الغنوشي, ترجمه سيدهادي خسروشاهي, كيهان انديشه, ش29, فروردين و ارديبهشت1369

19 حضرت امام خميني و كارگزاران نظام اسلامي, جهانبخش ثواقب, كيهان, 16 خرداد 1369

20 قضا و حكومت از منظر امام خميني, ابوالقاسم گرجي, كيهان فرهنگي, سال هفتم, ش3, خرداد 1369

21 امام, اسلام ناب و اسلام امريكايي, بي نام, بيان, ش1, خرداد1369

22 نقش امام در احياي دين, بي نام, حوزه, ش3837, بهار 1369

23 امام و عزت مسلمين, عبدالكريم سروش, حوزه, ش3837, بهار 1369

24 امام, حوزه و سياست, سيد احمد خميني, حضور, ش1, خرداد1370

25 امام خميني مبارزي آگاه از آغاز, محمد دهقاني آراني, حضور, ش1, خرداد1370

26 امام خميني سياستمداري بزرگ و بزرگ سياستمدار, علي محمد بشارتي, حضور, ش1, خرداد1370

27 امام خميني و ترسيم استراتژي هدم اسرائيل, بي نام, پاسدار اسلام, ش115, تير1370

28 امام خميني و سياست خارجي, بي نام, پاسدار اسلام, ش116, مرداد 1370

29 امام و شوراي نگهبان, اسد اللّه بيات, پاسدار اسلام, ش116, مرداد1370

30 فقه تئوري اداره جامعه, بي نام, حوزه, ش54, مرداد و شهريور1370

31 امام خميني و سياست خارجي, بي نام, پاسدار اسلام, ش117, شهريور1370

32 امامت و رهبري در كلام امام, اسداللّه بيات, پاسدار اسلام,

ش117, شهريور1370

33 امام و سياست خارجي, بي نام, پاسدار اسلام, ش118, مهر1370

34 شرايط رهبري و نمايندگان مجلس در كلام امام, اسداللّه بيات, پاسدار اسلام, ش118, مهر1370

35 امام خميني و سياست خارجي, بي نام, پاسدار اسلام, ش119, آبان1370

36 رهبران حركت اسلامي معاصر بنا, مودودي و امام خميني, راشد الغنوشي, حضور, ش2, آبان1370

37 دشمن شناسي امام, علي محمد حاضري, حضور, ش2, آبان1370

38 آراء سياسي امام خميني, ميشال نوفل, حضور, ش3, بهمن1370

39 امام خميني و حكومت, محمود محمد, حضور, ش3, بهمن1370

40 پرتويي از مديريت امام, عبدالرضا ايزدپناه, حوزه, ش494, فروردين و ارديبهشت1731

41 غيرت ديني امام خميني, بي نام, حوزه, ش49, فروردين و ارديبهشت1731

42 امام و مرجعيت, سيد عباس صالحي, حوزه, ش5756, خرداد شهريور1372

43 آزادي و اهميت آن از ديدگاه اسلام و امام, اسداللّه بيات, پاسدار اسلام, ش141 و241, شهريور و مهر 1372

44 اخطار امام براي بقاي انقلاب و نظام, محمد محمدي معين, پاسدار اسلام, ش142, مهر 1372

45 اخطار امام به مشتاقان رابطه با امريكا, محمد محمدي معين, پاسدار اسلام, ش142, آبان 1372

46 اخطار امام در مورد غفلت از بسيج, محمد محمدي معين, پاسدار اسلام, ش144, آذر 1372

47 پژوهشي در خطوط كلي انديشه هاي سياسي امام خميني, كاظم قاضي زاده, راهبرد, ش3, بهار 1373

48 حكومت از ديدگاه امام خميني, موحدي كرماني, انديشه دانشجو, ش1, 1373

49 امام خميني و جهان اسلام, بي نام, پاسدار اسلام, ش150, خرداد 1373

50 وحدت از ديدگاه امام خميني, سيد احمد خميني, حضور, ش8, پاييز 1373

51 دستاوردهاي معنوي و سياسي نهضت امام خميني, مقام معظم رهبري, مسجد, ش18, بهمن و اسفند1373

52 مرجعيت و رهبري تفكيك يا وحدت و نظر امام, حميد انصاري, حضور, ش9, زمستان1373

53 امام

خميني احياگر انديشه حكومت اسلامي, نجف لك زايي, حضور, ش9, زمستان1373

54 الامام الخميني في الدراسات الغربية, عماد بزي, التوحيد, ش76, 1374

55 فقه و فقيه از ديدگاه امام خميني, محمد مهدي بهداروند, رسالت, 28 خرداد1374

56 مقابله با شيوه هاي نفوذ غرب از ديدگاه امام, مشاعي, حضور, ش11, خرداد1374

57 تحليلي تطبيقي از قيام امام حسين(ع) و قيام امام خميني(ره), ابراهيم پاي غلامحيدر سلامي, حضور, ش12, تابستان1374

58 دفاع از ملت ها در انديشه دفاعي حضرت امام, مسيح بروجردي, جمهوري اسلامي, 4مهر 1374

59 سه اصل بنيادين انقلاب اسلامي, حميد انصاري, جمهوري اسلامي, 20 آبادن 1374

60 دين و دولت در انديشه سياسي امام خميني, سعداللّه زارعي, جمهوري اسلامي, 21 آبان 1374

61 امام خميني و نظريه انديشه سياسي اسلامي معاصر, يونس حسين, ترجمه سيد ضياء مرتضوي, جمهوري اسلامي, 22 آبان 1374

62 تأملي در مفهوم جامعه از ديدگاه امام خميني, سيد جواد طاهايي, حضور, ش13, 1374

63 امام خميني درهم كوبنده صهيونيزم و تبعيض نژادي, پيتر كازانكو, حضور, ش13, پاييز1374

64 امام خميني و ماجراي فلسطين, فتحي شقاقي, ترجمه تابش, پاسدار اسلام, ش168, آذر 1374

65 امام خميني و انديشه دولت بزرگ اسلامي, زهرا رهنورد, مجموعه آثار كنگره مباني فقهي حضرت امام, ش13, 1374

66 امام خميني حكومت و خاستگاه ثبات و تغيير در احكام, سيد ضياء مرتضوي, مجموعه آثار كنگره مباني فقهي حضرت امام, ش6, 1374

67 امام خميني در عرصه فقه و حكومت, ابوالقاسم گرجي, مجموعه آثار كنگره مباني فقهي حضرت امام, ش5, 1374

68 امام خميني و نقش زمان و مكان در احكام حكومتي, علي اصغر حقدار, مجموعه آثار كنگره مباني فقهي حضرت امام, ش7, 1374

69 مباني احكام حكومتي از ديدگاه امام خميني, سيف اللّه

صرامي, مجموعه آثار كنگره مباني فقهي حضرت امام, ش7, 1374

70 ماهيت اهداف و اصول حكومت اسلامي (گزيده اي از سخنان حضرت امام), جمهوري اسلامي, 9فروردين 1375

71 مباني فقهي حكم تاريخي حضرت امام خميني, آية اللّه يوسف صانعي, جمهوري اسلامي, 27 فروردين1375

72 لزوم مشاركت مردمي در انتخابات از ديدگام امام خميني, فرزانه نيكو برش, كيهان, 28 فروردين 1375

73 نظري به انديشه اصلاحي امام خميني, سيد محمد ناصر تقوي, كلمه دانشجو, ش15, فروردين 1375

74 امام خميني و فقه سنتي پويا, عباس ايزد پناه, رسالت, 9 ارديبهشت 1375

75 دولت اسلامي و عدالت اجتماعي, سيد جواد ورعي, ويژه نامه جمهوري اسلامي, خرداد1375

76 عدالتخواهي امام خميني, بي نام, ويژه نامه جمهوري اسلامي, خرداد1375

77 اسلام و سرمايه داري, بي نام , ويژه نامه جمهوري اسلامي, خرداد1375

78 عدالت اجتماعي در مصاف با اسلام آمريكايي, سيد ضياء مرتضوي, ويژه نامه جمهوري اسلامي, خرداد1375

79 جلوه عدالت در سيره اسوه عدالت, كاظم قاضي زاده, ويژه نامه جمهوري اسلامي, خرداد1375

80 عدالت اجتماعي و انقلاب اسلامي, مجتبي محدث, ويژه نامه جمهوري اسلامي, خرداد1375

81 امام خميني منادي حكومت مطلوب و سياستمدار مطلوب, فيروز دولت آبادي, حضور, ش15, بهار 1375

82 فقه سنتي و پويا در نگرش امام خميني(ره), سيد علي اشكوري, حضور, ش15, 1375

83 تئوري حكومت اسلامي, ديدگاه هاي حضرت امام و نقش روشنفكران, گفت و گو با محمدجواد لاريجاني, رسالت, 13 خرداد1375

84 امام خميني و فقاهت مبتني بر عنصر زمان و مكان, كاظم قاضي زاده, نقد و نظر, ش5, 1375

85 بررسي شرائط و فرآيند تكوين نظريه ولايت فقيه حضرت امام خميني, يوسف احمدي قاسم آبادي, بصائر, ش23, 1375

86 خلاصه اي از انديشه سياسي حضرت امام خميني درباره دين

و دولت, سعد اللّه زارعي, حضور, ش18, 1375

87 امام خميني در پژوهش هاي غربي, عماد بزي, ترجمه مهدي اسدي, پاسدار اسلام, ش182, 1375

88 مفهوم نظريه ولايت فقيه از ديدگاه امام خميني, حميد عنايت, كيان, ش34, 1375

89 گزارشي از گردهمايي ديدگاه هاي حضرت امام, بي نام, كلمه دانشجو, ش16, 1375

90 مقايسه نظريه ولايت فقيه آية اللّه خميني و شرح ابن رشد بر جمهوري افلاطون, مارتين ونسا, ترجمه سيما حاج حريري, حضور, ش71, 1375

91 امام و سياست خارجي, قدرت اللّه رحماني, حضور, ش17, 1375

92 ويژگيها و شيوه هاي رهبري امام خميني, محمدي عراقي, مصباح, ش19, 1375

93 امام خميني در پنج حوزه معرفت سياسي, سيد علي قادري, حضور, ش18, 1375

94 جايگاه مردم در انديشه امام, منوچهر اكبري, حضور, ش18, 1375

95 امام خميني احياگر حكومت ديني(1و2), عبدالجواد ابراهيمي, رسالت, 7 و 14 بهمن 1375

96 ترسيم ولايت فقيه از ديدگاه امام خميني, سيد رضا همراه, كيهان, 17 فروردين1376

97 مروري بر انديشه جدايي دين از سياست و نقش امام در احياي پيوند دين و سياست, محمد علي برزنوني, مجموعه مقالات كنگره امام و احياء تفكر ديني, ج1, 1376

98 مفهوم تفكر و مشخصات تمدن اسلامي در انديشه امام خميني, نعمت اللّه باوند, موعود, ش2, خرداد1376

99 انقلاب امام خميني در گام سوم, سيد حسن خميني, حضور, ش19, بهار 1376

100 پاسخ امام خميني به پرسش هايي در باب ولايت فقيه, بهرام بهرامسيري, كتاب نقد, ش2و3, 1376

101 آرمان هاي انقلاب اسلامي از ديدگاه امام خميني(1و2), اصغر افتخاري, پاسدار اسلام, ش190 و191, 1376

102 امام خميني احياگر تفكر ديني, عباس ايزدپناه, رسالت, 11خرداد 1376

103 امام خميني در عرصه فقه و حكومت, ابوالقاسم گرجي, مسجد, ش36, 1376

104 امام

خميني محيي حكومت اسلامي, محمد سروش محلاتي, جمهوري اسلامي, خرداد 1376

105 امام خميني و احياي انديشه تشكيل حكومت اسلامي, اسد اللّه لطفي, اطلاعات, 13 خرداد1376

106 زمان و مكان از ديدگاه امام خميني, مجيد اميني, مسجد, ش32, 1376

107 نوآوريهاي فقهي امام خميني(1و2), عبداللّه جوادي آملي, كيهان هوايي, 14 و21 خرداد1376

108 ولايت از ديدگاه امام خميني, محمدحسين زاده يزدي, اطلاعات, 17 خرداد1376

109 امام خميني و زمينه حكومت اسلامي(1و2), عباسعلي عميد زنجاني, كيهان, 23 و 26 مرداد1376

110 پويايي در رهبري امام خميني, محمد رسول الماسيه, مشكوة, ش56 و57, پاييز 1376

111 مباني سياست خارجي ج.ا.ا از نگاه قرآن كلام امام خميني و قانون اساسي, عبدالرحيم گواهي, مجله سياست خارجي, ش2, 1376

112 امام خميني و احياي نماز جمعه, حامد الگار, حضور, ش20, 1376

113 وحدت از ديدگاه عرفاني ديني سياسي امام خميني, محمدجواد حجتي كرماني, حضور, ش20, 1376

114 امام و انقلاب مشروطيت ايران, محسن بهشتي سرشت, حضور, ش, 20, 1376

115 تمدن و تفكر اسلامي در انديشه عرفاني و سياسي امام خميني, نعمت اللّه باوند, حضور, ش20, 1376

116 تمدن اسلامي در انديشه سياسي امام خميني, يونس شكر خواه, حضور, ش22, 1376

117 امام خميني ولايت فقيه و انقلاب اسلامي, زهرا كريم بيگي, حضور, ش22, 1376

118 احياء انديشه اعتقاد به حكومت اسلامي و رهبري ديني, اديبي سده, حضور, ش23, 1377

119 رهيافت دين شناسي امام خميني, همايون همتي, كيهان فرهنگي, ش136, 1376

120 احياء الهوية الاسلامية في حركة الامام الخميني, محمد الثقفي, التوحيد, ش90, 1376

121 الإنبعاث الكبير خصائص الامام خميني في الاحياء الديني و الاصلاح الاجتماعي, سيد محمد خاتمي, التوحيد, ش90, 1376

122 الانسان و المجتمع والدين في الفلسفة السياسية للامام الخميني, كامل الهاشمي, التوحيد, ش90, 1376

123

حركة الاحياء الفكر الديني عند الامام خميني قراءة في معالم الفكر السياسي, جلال الانصاري, التوحيد, ش90, 1376

124 نظريه پردازي متقابل دين و علم از ديدگاه امام خميني, ابراهيم فياض, دانشگاه اسلامي, ش1, 1376

125 الامام خميني واحياء الخطاب الديني, فرح محمد موسي, التوحيد, ش91, 1376

126 نوآروي ها و احياگري هاي امام خميني در حوزه انديشه سياسي اسلام, گفت و گو با غلامحسين الهام و حميد پارسانيا, صبح, ش71, 1376

127 ديدگاه امام خميني درباره حكومت اسلامي, عباسعلي عميد زنجاني, مجموعه مقالات كنگره امام و احياء تفكر ديني, ج2, 1377

128 نقش امام خميني در تفكيك اسلام حكومتي و حكومت اسلامي, محسن قنبريان, مجموعه مقالات كنگره امام و احياء تفكر ديني, ج2, 1377

129 نگاهي به اصول توسعه از ديدگاه امام خميني, ابوالفضل مروي, حضور, ش24, 1377

130 امام خميني و طرح تجديد سياست ديني, رضا داوري, نامه پژوهش, ش8, بهار1377

131 امام قدرت و گفتمان, محمد رضا تاجيك, نامه پژوهش, ش8, بهار 1377

132 امام و نگرش به جامعه, سيد جواد طاهايي, نامه پژوهش, ش8, بهار1377

133 دين و دموكراسي از ديدگاه امام خميني, عباس منوچهري, نامه پژوهش, ش8, بهار1377

134 امام خميني و احياي انديشه ديني, محمد حسين جمشيدي, نامه پژوهش, ش78 بهار1377

135 استراتژي بازدارندگي از ديدگاه امام خميني(ره), محمد رضا دهشيري, نامه پژوهش, ش9, تابستان1377

136 امام خميني و احياي خاستگاه الهي دولت(31), محمد سروش محلاتي, جمهوري اسلامي, 17 و18و19 خرداد1377

137 پيوند دين و سياست از نگاه امام خميني(61), عليرضا انصاري, كوثر, ش17-22و1377

138 تبيين انديشه سياسي امام خميني (1و2), عبدالجواد ابراهيمي, رسالت, 6 و 9 خرداد1377

139 امام خميني و برجستگي فقه اسلام, سيد جواد ورعي, جمهوري اسلامي, 6 تير1377

140 نظرات امام پيرامون منشأ

ولايت فقهاء(1و2), محمد رضا گائيني, رسالت, 12و 13 خرداد1377

141 جامعه مدني در انديشه سياسي حضرت امام خميني(31), سيدعلي قادري, كيهان هوايي, 24و31 تير و 7مرداد 1377

142 سياست و دولت در انديشه امام خميني, امير حسين اصغري, كيهان, 28 مرداد1377

143 ردّ انديشه امام و شبهه افكني در مباني قانون اساسي چرا?!, بي نام, شما, 5 شهريور1377

144 گستره دين در انديشه امام خميني(1و2), سيد جواد ورعي, جمهوري اسلامي, 28شهريور و 4مهر 1377

145 رهيافت تصميم گيري در منظر امام خميني, محمدرحيم عيوضي, حضور, ش24, 1377

146 آرمان هاي انقلاب از ديدگاه امام خميني, اصغر افتخاري, انديشه حوزه, ش12, 1377

147 راهبردهاي امام خميني در سيستم بين المللي معاصر, مصطفي مصلح زاده, مجموعه مقالات كنگره امام و احياء تفكر ديني, ج2, 1377

148 امام خميني تئوكراسي و دموكراسي, مصطفي مصلح زاده, مجموعه مقالات كنگره امام و احياء تفكر ديني, ج2, 1377

149 مباني و مبادي كلامي ولايت فقيه از ديدگاه امام خميني, عباس مخلصي, حوزه, ش85و 86, 1377

150 مصلحت نظام از ديدگاه امام خميني, محمد صادق مزيناني, حوزه, ش85 و 86, 1377

151 ولايت مطلقه فقيه از ديدگاه امام خميني و قرائتهاي گوناگون, محمدصادق مزيناني, حوزه, ش85 و 86, 1377

152 امام خميني اسوه جامع, مهدي مهريزي, حكومت اسلامي, ش7, 1377

153 مجلس خبرگان از نگاه امام خميني, مهدي مهريزي, حكومت اسلامي, ش8, 1377

154 اعتقاد به لزوم تشكيل حكومت ديني در انديشه احياگرانه امام خميني, غلامرضا ذاكر صالحي, مجموعه مقالات كنگره امام و احياء تفكر ديني, ج3, 1377

155 بررسي ثبات و تحول انديشه امام خميني(ره) درباره ولايت فقيه, كاظم قاضي زاده, مجموعه مقالات كنگره امام و احياء تفكر ديني, ج3, 1377

156 قدرت از ديدگاه امام خميني,

محمد باوي, علوم سياسي, ش2, 1377

157 احياء تفكر ظلم ستيزي و عدالتخواهي در انديشه سياسي امام خميني, محمدحسين جمشيدي, مجموعه مقالات كنگره امام و احياء تفكر ديني, ج2,1377

158 جايگاه حكومت در انديشه امام خميني, گفت و گو با سيد حسين موسوي تبريزي, متين, ش1, 1377

159 امام خميني و چالش هاي نظري حكومت ولايي, عبدالحسين خسروپناه, دانشگاه اسلامي, ش6, 1377

160 مصلحت در سياست خارجي با تأكيد بر انديشه امام خميني(ره), محمد ناصر تقوي, سياست خارجي, ش3, ص589, پايي1377

161 سياست و حكومت در نظريه سياسي امام خميني, محسن كريمي, دانشگاه اسلامي, ش6, 1377

162 مشاركت سياسي مردم از ديدگاه امام خميني, سيد حسين موسوي, كيهان, 12مهر 1377

163 امام خميني و احياء امر به معروف و نهي از منكر(31), سيد جواد ورعي, جمهوري اسلامي, 2و9و16 آبان1377

164 نگرش امام خميني به مقوله انتصاب و انتخاب در ولايت فقيه, عليرضا انصاري, كيهان, 17آبان 1377

165 امام خميني و فلسفه امر به معروف و نهي از منكر, سيد جواد ورعي, جمهوري اسلامي, 28آذر 1377

166 هرمنوتيك در انديشه امام خميني, سيد محمدعلي ايازي, حضور, ش, 24- 1377

167 امام خميني و احياي حاكميت قانون, سيد رضا اكرمي, حضور, 25- 1377

168 توسعه فرهنگي از ديدگاه امام خميني(ره), محمدمهدي احمدي, حضور, ش25, 1377

169 نظريه انقلاب اسلامي از ديدگاه امام خميني(ره), محمدرضا دهشيري, حضور, ش62, 1377

170 جامعه مدني در انديشه سياسي الهي امام(1و2), شهاب الدين شكري مازندراني, سلام, 18 و20 بهمن1377

171 ولايت مطلقه از نگاه امام خميني, بي نام, سياست, 10 اسفند 1377

172 هرمنوتيك و انديشه هاي تفسير امام خميني(1و2), مهدي هادوي تهراني, حضور, ش26و27, 78و 1377

173 بايستگي پديداري قانون اساسي ج.ا.ا در ديدگاه امام خميني, محسن خليلي,

حضور, ش27, 1378

174 دموكراسي و تكليف موردي امام خميني(1و2), حاتم قادري, ايران, 15 و 17 فروردين 1378

175 امام خميني فقيه دوران گذار (از فقه جواهري تا فقه المصلحة), جهانگير صالح پور, كيان, ش46, 1378

176 جلوه هايي از تابش حكومت علوي در كلام امام خميني (31),سيد ضياء مرتضوي, جمهوري اسلامي, 14 و 21 و28 فروردين 1378

177 امام خميني رهبري كه بايد از نو شناخت, بي نام, قدس, 22 فروردين 1378

178 گذري بر توسعه در اسلام و كلام امام خميني, محمدتقي رضايي, رسالت, 22فروردين 1378

179 امام خميني و انقلاب اسلامي در ذهن و زبان جهان معاصر, منوچهر اكبري, حضور, ش27, 1378

180 انديشه سياسي امام خميني, معصومه خالقي, كتاب ماه, 30 فروردين 1378

181 تئوري انقلاب از ديدگاه امام خميني, اصغر افتخاري, كتاب ماه, 30 فروردين 1378

182 جايگاه مردم در نظام حكومتي ولايت فقيه بر اساس انديشه هاي امام خميني, جاويد روستايي, كتاب ماه, 30 فروردين 1378

183 سال امام خميني و اصول انقلاب (1و2), محمد تقي رهبر, پاسدار اسلام, ش209 و 210, 1378

184 عدالت حاكم اسلامي از ديدگاه امام خميني, محمد باوي, حضور, ش27, 1378

185 تطور انديشه سياسي امام خميني(ره), سيد عبدالامير نبوي, مسجد, ش43, فروردين و ارديبهشت 1378

186 آزادي از ديدگاه امام خميني(ره)(31), بي نام, جوان, 2و9و12 ارديبهشت 1378

187 ارزيابي ديدگاه فقهي امام خميني و ديگر فقيهان درباره قيام سيدالشهداء(ع), سيدضياء مرتضوي, اطلاعات, 12 ارديبهشت 1378

188 بدايع الدرر بديعه اي در شرح حديث نفي ضرر, سيد ضياء مرتضوي, جمهوري اسلامي, يكم خرداد 1378

189 امام خميني و آزادي سياسي (1و2), همشهري, 11 و 12 خرداد 1378

190 مفهوم انزوا در بينش سياسي امام خميني(ره) (61), بي نام, جمهوري اسلامي, 13

8 خرداد 1378

191 آزادي در انديشه امام خميني, محسن غرويان, رسالت, 16 خرداد 1378

192 ميراث فكري امام خميني ارزشهاي ماندگار انقلاب(1و2), علي شكوهي, ارزشها, ش120 و121, 1378

193 سياست خارجي و ديپلماسي از نگاه امام, بي نام, ويژه نامه سلام, خرداد 1378

194 امام خميني محور هميشه جاويد انقلاب اسلامي, سليمان خردمند, ويژه نامه سلام, خرداد 1378

195 دين و آزادي در انديشه امام خميني, سيد هادي جعفري امان آبادي, ويژه نامه صبح امروز, خرداد 1378

196 شرح صدر امام در حل مسائل سياسي, انصاري كرماني, ويژه نامه صبح امروز, خرداد 1378

197 نقش مردم در حاكميت سياسي معصوم(ع), سيد عباس قائم مقامي, ويژه نامه رسالت, خرداد 1378

198 سياست و مصلحت از منظر امام خميني, سيد محمدناصر تقوي, ويژه نامه رسالت, خرداد 1378

199 اسلام و آزادي از نگاه امام خميني, علي رباني گلپايگاني, ويژه نامه رسالت, خرداد 1378

200 امر به معروف و نهي از منكر از ديدگاه امام خميني(ره), بي نام, ويژه نامه رسالت, خرداد 1378 منابع مقاله:

مجله فصلنامه حكومت اسلامي، شماره 12 ، محمدباقر فولادكار ؛

دين و دولت در انديشه امام خميني (ره)

دين و دولت در انديشه امام خميني (ره)

دين و دولت دو واژهاي هستند كه در فرهنگ جامعه و در تعاريف انديشمندان هر كدام داراي معاني و جايگاه بخصوصي هستند. در اين ميان دين را معمولاً به مجموعه احكام و معارفي اطلاق ميكنند كه داراي يك شريعت الهي است و رهبران آن شريعت حدود معين آن را بيان ميكنند، بنابراين آنگاه كه به صورت عام يا خاص به دين اشاره مي شود. مكتب و مرامي كه برخوردار از «جنبه الهي» است و از قدمتي برخوردار است مدنظر قرار ميگيرد.

علاوه بر آن در فرهنگ اجتماعي

«متدين» و «ديندار» كسي است كه به شريعت بخصوص، اعتقاد دارد و احكام و دستورات آن را اجرا ميكند. با اين تعريف ميتوان گفت كه همه اديان الزاماً آميزهاي از «عقايد» و «احكام» اند و ديندار كسي است كه به شريعت خاص عقيده پيدا كرده و «رفتار» خود را با آن تطبيق داده وتنظيم ميكند.

دولت واژهاي سياسي است كه در تلقي عمومي و تعاريف انديشمندان سياسي به مجموعهاي اطلاق ميشود كه كار اداره و برنامهريزي مجموعه انساني را بر عهده دارد.

از ويژگيهاي اين نهاد اين است كه قدرت و لوازم اجراي منويات خود را در اختيار دارد و با تنظيم قوانين و اعمال سياستها، «بايدها» و «نبايدها» ي خاصي را براي جامعه مقرر مينمايد. در عين حال واژه «دولت» در معاني مختلفي به كار ميرود. گاهي دولت در معناي نظام سياسي و «حكومت» به كار ميرود آنگاه كه مثلاً گفته ميشود دولت ايران، منظور نظام جمهوري اسلامي است گاهي واژه دولت را در دايره محدودتري بكار ميبرند و تنها شامل بخشهاي اجرايي از يك نظام سياسي ميشود كه در اين صورت وقتي كه گفته ميشود دولت ايران، منظور اجزاء اجرايي كشور، شامل قوه مجريه، قضاييه و ساير اجزا نظير نيروهاي مسلح ميشود. گاهي نيز دولت به معناي «كابينه» و «هيأت دولت» است. در اينجا وقتي گفته ميشود دولت، منظور نظام سياسي يا مجموعه ارگانهاي اجرايي حكومت نيست، بلكه دولت در اينجا از آن اطلاقهاي كلي خارج ميشود و به يك بخش از نظام محدود ميگردد.

بايد اضافه نمود كه اصطلاحات و تعابير گوناگون از دولت در عبارتهاي مختلف اداري معناي خاص خود را دارد. بر اين

اساس مثلاً زماني كه گفته ميشود «دين و دولت» منظور دولت در معناي كلي و مطلق آن است. آنگاه كه «دولت اسلامي» به كار برده ميشود منظور نظام سياسي منبعث از دين اسلام است.

در انديشه سياسي حضرت امام خميني - رحمه الله عليه - دولت، نظام سياسي منبعث از اسلام است. البته امام در عبارات مختلف هر سه اطلاق دولت را مورد استفاده قرار دادهاند ولي زماني كه از «انديشه امام» سخن به ميان ميآيد، تنها وجه اول آن مورد توجه قرار ميگيرد، چرا كه تنها اين وجه، صلاحيت ورود در حيطه انديشه» را دارد.

در انديشه تابناك امام راحل، دين و دولت دو مقوله نيستند بلكه ارتباط اين دو از نوع ارتباط عموم و خصوص مطلق است. دولت نهادي است كه در درون مكتب اسلامي قرار دارد و از اين رو لازم و ملزوم همند. معظم له در كتاب «البيع» خود، ذيل مبحث ولايت فقيه فرمودهاند:

«نگاهي اجمالي بر احكام و قوانين اسلام و بسط آنها در همه شئون جامعه، اعم از احكام عبادي و قوانين اقتصادي، حقوقي، اجتماعي و سياسي ما را بر اين واقعيت آگاه ميسازد، كه اين آيين آسماني تنها در احكام عبادي و دستورات اخلاقي خلاصه نميشود... «بايد» بر هگان آشكار شود كه اسلام براي حكومتي عدل گستر آمده است، چه در اين آيين قوانين مربوط به امور مالي از قبيل ماليات و بيت المال مسلمين و شيوه جمع آوري ماليات از همه اقشار و طبقات جامعه، به طرز عادلانهاي تنظيم شده است.»(1)

بر اساس بينش و تفكر حضرت امام، اسلام داراي احكام و قوانيني است كه ميتواند همه شئون جامعه را اداره كند و

«سياسي بودن اسلام» به گونهاي است كه در همه اجزاء اين دين الهي، حتي احكامي مانند نماز تسري دارد و اگر امروزه در ميان مسلمين افراد و گروههايي اسلام را در احكام فردي و عبادي منحصر ميبينند، حاصل «تبليغات زهرآگين گسترده و مستمر بيگانگان و مزدوران آنها» است و به عبارت ديگر پديده «غير سياسي ديدن دين» زائدهاي استعماري است كه بر باورهاي اسلامي تحميل شده است . به دقت به نظر امام - رحمه الله عليه - در شناخت توطئههاي دشمن بنگريد: «دشمنان آگاه و مزدورانشان بدان جهت به آتش تبليغ اين باور نادرست دامن زدند كه اسلام، اين آيين ستم ستيز و عدل گستر، و حاميان و مرزبانان آن در ديده جوانان و پژوهندگان علوم جديد حقير و پست جلوه دهند و ميان مسلمانان سنتي از يك سو و دانشجويان و دانشگاهيان مسلمان از سوي ديگر اختلاف و دشمني افكنند.»(2) استعمارگران به نظر ما آوردند كه اسلام حكومتي ندارد! تشكيلات حكومتي ندارد بر فرض كه احكامي داشته باشد، مجري ندارد و خلاصه اسلام فقط قانونگذار است واضح است كه اين تبليغ جزيي از نقشه استعمارگران است براي بازداشتن مسلمين از سياست و اساس حكومت.

اين حرف با معتقدات اساسي ما مخالف است، مامعتقد به ولايت هستيم و معتقديم پيغمبر اسلام _ صلّي الله عليه و آله _ بايد خليفه تعيين كند و تعيين هم كرده است. آيا تعيين خليفه براي بيان احكام خليفه نميخواهد. خود آن حضرت بيان ميكرد. همه احكام در كتاب مينوشتند و دست مردم ميدادند تا عمل كنند اين كه عقلاً لازم است خليفه، براي حكومت است.»(3)

امام امت رضوان الله تعالي

عليه در آثار مختلف خود به ويژه در كتاب بيع و كتاب ولايت فقيه و حكومت اسلامي، علاوه بر دلايل نقلي، دلايل عقلي قابل توجهي نيز، براي بيان پيوستگي دين و دولت ارايه فرمودهاند كه به چهار مورد آن اشاره ميشود:

1. بقاء و دوام هميشگي احكام اسلام

معظم له در اين خصوص ميفرمايند: «احكام اسلامي از قوانين اقتصادي و سياسي و حقوقي، تا روز قيامت باقي و لازم الاجرا است هيچ يك از احكام الهي نسخ نشده و از بين نرفته است. اين بقا و دوام هميشگي احكام نظامي را ايجاد ميكند كه اعتبار و سيادت اين احكام را تضمين كرده عهدهدار اجراي آنها شود. چه اجراي احكام الهي جز از رهگذر برپايي حكومت اسلامي امكانپذير نيست.»(4)

2. وجوب حفظ نظام جامعه: از ديد حضرت امام - رحمه الله عليه - جامعه اسلامي يك «كل» است كه داراي اجزاء به هم پيوسته است. اين اجزاء به وسيله رشتهاي به هم پيوند ميخورند. «حكومت» آن رشتهاي است كه در همه اجزاي اسلام بايد جاري باشد، ايشان ذيل بحث شئون و اختيارات ولايت فقيه ميفرمايند: «با توجه به اينكه حفظ نظام جامعه از واجبات مورد تأكيد شرايع الهي است و بينظمي و پريشاني امور مسلمانان نزد خدا و خلق امري نكوهيده و ناپسند است، پرواضح است حفظ نظام و سد طريق اختلال، جز به استقرار حكومت اسلامي در جامعه تحقق نميپذيرد.»(5)

3. لزوم حفظ مرزهاي كشورهاي اسلامي

رهبر فقيد انقلاب اسلامي با عنايت به اينكه كشور اسلامي نميتواند خود را از طمع ورزي و توطئههاي دشمنان مصون بداند و در اين ميان، مكتبي كه داعيه سعادت دنيوي و اخروي بشر را دارد نميتواند نسبت به

حفظ «استقلال و تماميت ارضي كشور اسلامي» بي تفاوت باشد، و اينكه اين مقوله تنها از طريق داير كردن يك سيستم حكومتي امكانپذير است به لزوم تشكيل حكومت اسلامي براي حفظ مرزها اشاره فرمودهاند.

«حفظ مرزهاي كشورهاي اسلامي از هجوم بيگانگان و جلوگيري از تسلط تجاوزگران بر آن، عقلا و شرعا واجب است. تحقيق اين امر نيز جز به تشكيل حكومت اسلامي ميسر نيست.»(6)

4. لزوم بسط عدالت و تعميق تعليم و تربيت اسلامي: معظم له با بيان اينكه جامعه اسلامي نياز جدي به «عدالت» به عنوان عاليترين نهاد اجتماعي دارد و در همين راستا تعليم و تهنذيب را به عنوان اصلي ترين رسالت انساني اسلام ميداند معتقدند استقرار عدالت و تهذيب نفوس بدون برنامه ممكن نيست و اجراي برنامه نيز بدون «سيستم» و «حكومت» امري محال است؛ بر اين اساس، حضرت امام با كنكاشي در رسالت اجتماعي و انساني اسلام لزوم برپايي حكومت اسلامي را از مفاهيم عالي مكتب كه در واقع مغز اسلام است، استنباط فرمودهاند:

«لزوم حكومت به منظور بسط عدالت و تعليم و تربيت و حفظ نظام و رفع ظلم و حراست مرزهاي كشور و جلوگيري از تجاوز بيگانگان، از بديهيترين امور است، بي آنكه بين زمان حضور و غيبت امام و اين كشور و آن كشور فرقي باشد.»(7)

دلايلي كه امام راحل - رحمه الله عليه - در نوشتهها و سخنرانيهاي خود براي پيوستگي دين و دولت بيان فرمودهاند مبتني بر نگاه به ساختمان و محتوي دين است و علاوه بر رسالت دين و ارسال رسل نيز اتكا دارد. دين در نگاه معظم له از همه ابعاد دروني و بيرون با «سياست» و «حكومت»

پيوندي مستحكم دارد.

چگونگي تحقق حكومت اسلامي از ديدگاه حضرت امام - رحمه الله عليه -

حضرت امام خميني - رحمه الله عليه - براي استقرار حكومت اسلامي، مسؤوليت را متوجه فقها و علماي اسلام ميداند، ايشان در تلاشي مستمر و دايمي فقهاء و مراجع اسلام را نسبت به مسؤوليت سياسي خود در دوره غيبت امام عصر (عج) توجه دادهاند.(1) . شئون و اختيارات ولي فقيه امام خميني، چاپ اول 1365، ص 20، 19، چاپ وزارت ارشاد اسلامي.

(2) . همان، ص 19.

(3) . ولايت فقيه جهاد اكبر امام خميني، انتشارات سيد جمال، تهران.

(4) . شئون و اختيارات ولي فقيه ص 23.

(5) . همان.

(6) . همان.

(7) . همان، ص 24.

حضرت امام ميفرمايند: حكومت اسلامي الزاماً (به دليل عقلي و نقلي) بايد توسط كارشناسان اسلامي اداره شود كه بتواند از علم و آگاهي بهره كافي داشته و به صفت عدالت نيز متصف باشند. از نگاه ايشان تنها در اين صورت است كه ميتوان «اسلامي» بودن حكومت را تضمين نمود. امام راحل در كتاب بيع خود فرمودهاند: «امر ولايت و سرپرستي امت به «فقيه عادل» راجع است و اوست كه شايسته رهبري مسلمانان است، چه حاكم اسلامي بايد متصف به «فقيه و عدالت» باشد. پس اقامه حكومت تشكيل دولت اسلامي بر فقيهان عادل واجب كفايي است.»(1)

حضرت امام سالها قبل از تأسيس نظام جمهوري اسلامي، فقها را موظف به تلاش براي تشكيل حكومت اسلامي به هر نحو مقدور ميدانستند و در هيچ شرايطي ولايت فقها، را ساقط نميدانستند. معظم له تأكيد كردهاند كه حتي اگر ولايت مطلق ميسر نباشد، ولايت محدود نيز بر فقها «تكليف» است ايشان در كتاب «ولايت فقيه»

چنين ميفرمايند: «لازم است فقهاء اجتماعاً يا انفراداً براي اجراي حدود دو حفظ ثغور نظام حكومت شرعي تشكيل دهند. اين امر اگر براي كسي امكان داشته باشد واجب عيني است و گرنه واجب كفايي است. در صورتي كه ممكن نباشد، ولايت ساقط نميشود. زيرا از جانب خدا منصوبند.»(2) از نظر آن عزيز راحل، فقهاء و علماي اسلام «رسالتي الهي» به عهده دارند و حتماً بايد به قدر توان خود بار «امانت» را بر دوش بكشند و در هيچ شرايطي خود را كنار نكشند، با اين حال حضرت امام ميفرمايند: «قيام فقها براي تشكيل حكومت «واجب كفايي» است و اگر چنانچه يكي از فقها اقدام كرد، اگر چه از بقيه فقها تكليف تشكيل حكومت برداشته ميشود ولي براي حمايت و حفظ حكومت اسلامي هيچگاه از آنان رفع تكليف نميشود.

بر اين اساس حفظ و تقويت حكومت اسلامي برخلاف تأسيس آن «واجب عيني» است نه واجب كفايي. ايشان در كتاب بيع خود آوردهاند: «اگر يكي از فقيهان زمان به تشكيل حكومت توفيق يافت. بر ساير فقها لازم است كه از او پيروي كنند و چنانچه امر تشكيل «دولت اسلامي» جز با هماهنگي و اجتماع همه آنان ميسر نباشد بر همگي آنان واجب است كه مجتمعاً بر اين امر اهتمام ورزيده در صدد تحقق آن برآيند و اگر اين امر، اصلاً براي آنان امكان عملي نداشت، منصب ولايت از آنان ساقط نميشود و همچنان بر جايگاه خود باقي هستند اگر چه از تشكيل حكومت معذوريم.»(3)

از آثار شفاهي و كتبي حضرت امام - رحمه الله عليه - به وضوح ميتوان دريافت كه از نظر معظم له، ولي فقيه به عنوان حاكم

اسلامي از جانب خداوند متعال رسول مكرم اسلام و ائمه معصومين منصوب است بر اساس ولايت اين حاكم اسلامي بدون ترديد «شرعي» بوده و در طول ولايت «الله» و «ولايت رسول» قرار ميگيرد. از اين ديدگاه همچنان كه تبعيت از رسول خدا و ائمه معصومين _ عليهم السّلام _ به هيچ شرطي محدود نيست تبعيت از ولي فقيه نيز مطلق بوده و به شرطي وابسته نيست. در عين حال حضرت امام خميني - رحمه الله عليه - به تفاوت شخصيت و جايگاه رسول خدا _ صلّي الله عليه و آله _ ائمه معصومين _ عليهم السّلام _ با «ولايت فقيه» از لحاظ مقامات معنوي و ولايت تكويني معصومين _ عليهم السّلام _ در قياس با ولايت اعتباري فقهاء تصريح دارد. حضرت امام براي شخص حاكم صفات و شرايطي را الزامي ميشناسند: «ممكن نيست يك حكومت بر قانون تحقق يابد، مگر آن كه رهبر و زمامدار آن واجد اين صفت باشد:

1. علم به قانون. 2. عدالت.

البته ويژگي كفايت و صلاحيت كه براي زمامدار امر ضروري است، در همان شرايط نخست يعني علم (به معناي وسيع آن) مندرج است و شك نيست كه حاكم جامعه اسلامي بايد اين ويژگي را نيز داشته باشد. البته اگر كسي كفايت را به عنوان شرط سوم زمامدار مطرح كند، نيز بسزا است.

از نظرگاه عقل روشن است كه خداوند هيچگاه شخص نادان يا ستمگر و تبهكاري را به عنوان زمامدار بر نميگزيند و او را بر سرنوشت، مال و جان آنان حاكم نميكند.»(4)

بر اساس ديدگاه امام امت - رحمه الله عليه - ولايت فقيه اگر چه حكومتي مطلقه دارد، خلاف مصالح و

منافع اجتماعي حركت نميكند و مفسدهاي به همراه ندارد. مكانيسم اين دو مصلحت را معظم له شرايط ذاتي يك فقيه ميداند. طبعاً زماني كه فرد حاكم به صفتهاي علم، عدالت و كفايت موصوف باشد، تامه بودن اختيار او لطمه به مصالح اجتماعي نميزند. بلكه در پرتو چنين حكومتي يك جامعه به لحاظ فردي و اجتماعي به رشد و تكامل ميرسد.

از زاويه عقل و انديشه صرف نيز يك شخص وارسته، خود ساخته و داراي كمالات روحي بهتر از شخصي كه صرفاً از طريق آراء عمومي انتخاب شد و فاقد آن كمالات است. ميتواند، جامعه را رهبري كند و ملت را به طريق «رشد»، «كمال و بهروزي» رهنمون گردد. بر همين اساس افلاطون در بيش از سه هزار سال قبل طرحي را ارايه كرد كه به «تئوري حكومت فيلسوفان» معروف شد. بر اساس آن طرح مناسبترين راه اداره جامعه آن است كه حاكمان به خصلتهاي نيكو (شامل علم و ايمان) مجهز شوند و يا جاي خود را به كساني كه داراي اين خصائل هستند واگذار كنند. افلاطون ميگفت با قانون و اجبار و نظارت نميتوان به حكومت ايده آل براي اداره «آتن» دست يافت، حاكمان بايد خود از «فضيلت بهرهاي داشته باشند تا بتوانند پاسدار فضايل و كرامتهاي انساني بشوند.

اگر چه افلاطون و پيروان اين نظريه نتوانستند به نظر و عقيده خود دست يابند و بر همين اساس هم عدهاي از آنان در نهايت معتقد به «انقلاب» شدند ولي اين تئوري همواره به صورت يك آرزو براي بشر ماند. نظريه «ولايت فقيه» اگر چه با آنچه كه افلاطون و پيروان او ميگفتند تفاوتهاي زيادي دارد، اما با

تحقق نظريه ولايت فقيه به طريق اولي آن اهداف نيز تأمين ميگردد.

در تئوري «ولايت فقيه» حكومت به دست «صالحان» و «خيرخواهان» و «دانشمندان» است و به علاوه از پشتوانه شرعي و الهي نيز برخوردار خواهد بود: بر اين اساس مردم و شهروندان يك كشور عمل به وظيفه شرعي و رسيدن به ترقي و توسعه را در حمايت و تبعيت از حكومت خويش مييابند و از اين رهگذر قوام و دوام حكومت نيز افزونتر ميگردد.

امام راحل در كتاب ولايت فقيه ميفرمايد: فلسفه تشكيل حكومت در اسلام «برقراري حق و تحقق هدفهاي عالي» است:

«عهدهدار شدن حكومت في ذاته، شأن و مقامي نيست بلكه وسيله انجام وظيفه اجراي احكام و برقراري نظام عادلانه اسلام است. .. نفس حاكم شدن و فرمانروايي وسيلهاي بيش نيست و براي مردان خدا اگر اين وسيله به كار خير و تحقق هدفهاي عالي نيايد هيچ ارزشي ندارد.(5)

حضرت امام در همين كتاب در بخش ديگري، تشكيل حكومت را يك «مأموريت» و »وظيفه» براي فقيه ميداند كه از حكومت آنچه عايد او ميشود جز رنج و زحمت نيست.

«ائمه و فقهاي عادل موظفند كه از نظام و تشكيلات حكومتي براي اجراي احكام الهي و برقراري نظام عادلانه اسلام و خدمت به مردم استفاده كنند. صرف حكومت براي آنان جز رنج و زحمت چيزي ندارد. منتهي چه بكنند؟ مأمورند انجام وظيفه كنند. موضوع ولايت فقيه مأموريت و انجام وظيفه است.(6)

بر اين اساس، اسلام به گونهاي است كه براي ورود به صحنههاي اجتماعي نيازمند دولت است و آن دولت نيز جز از مجراي صحيح آن قابل دستيابي نيست. بنابراين اسلام بدون دولت، آن اسلام جامعي نيست كه از

زبان رسول خدا در روز عيد غدير خم با الفاظ «اكمال» و «اتمام» و «منت» از آن ياد شد. اين نه به كار دنيا ميآيد و نه به كار آخرت.

(1) . همان، ص 33.

(2) . ولايت فقيه، جهاد اكبر ص 57.

(3) . شئون و اختيارات ولي فقيه ص 33.

(4) . همان، ص 30.

(5) . ولايت فقيه جهاد اكبر، ص 59.

(6) . همان ص 60.

سعدالله زارعي - ساحت سپيده، ويژه نامه رسالت، بهمن 1379، ص 16- 17

انديشه هاي امام خميني در تبيين ولايت فقيه

انديشه هاي امام خميني در تبيين ولايت فقيه

ميزگرد: نظري به انديشه هاي متعالي امام خميني رحمه الله) در تبيين ولايت فقيه

مجله معرفت: در سالي كه به نام مبارك حضرت امام رحمه الله) ناميده شده است، مباحث مختلفي در رابطه با امام و شخصيت و افكار ايشان مي توان مطرح كرد. اما مهم ترين مساله در افكار بلند حضرت امام رحمه الله)، مساله "حكومت اسلامي" و بحث "ولايت فقيه" است. اين بحث از سال هاي دهه آغاز 1320 دركتاب ها و سخنان ايشان به طور جدي مطرح بوده و بر آن اصرار و تاكيد زيادي داشتند تا سال 1357 كه بالاخره موفق به تشكيل اولين نظام حكومتي مبتني بر ولايت فقيه مي شوند. اين مساله، يعني حكومت اسلامي و ولايت فقيه همچنان تا آخرين روزهاي عمر پربركت آن حضرت جزو اصلي ترين و اساسي ترين تفكرات و مقاصد ايشان قرار داشت. ايشان در رابطه با بحث حكومت اسلامي و ولايت فقيه مي فرمايند: «كليه امور مربوط به حكومت و سياست كه براي پيامبر و ائمه عليهم السلام مقرر شده در مورد فقيه عادل نيز مقرر است، و عقلا نيز نمي توان فرقي ميان اين دو قائل شد. زيرا حاكم اسلامي، هر كس كه باشد، اجرا

كننده احكام شريعت و برپادارنده حقوق و قوانين الهي و گيرنده ماليات هاي اسلامي و مصرف كننده آن در راه مصالح مسلمانان است . در جاي ديگر مي فرمايند: «امامان عليهم السلام حجت هاي خداوند بر بندگان هستند و فقيهان نيز حجت هاي امام بر حجت خداوند بر مردمان وجود دارد، عينا براي فقها، كه از جانب امام به عنوان، حجت بر مردمان تعيين مردم هستند. بنابراين، تمام اختياراتي كه براي امام به عنوان شده اندنيزجاري است . درعبارت ديگري ايشان فرمودند: «ولايت فقيه با ملاحظه جوانب آن از اموري نيست كه نياز به دليل و برهان داشته باشد. با اين حال، روايات بسياري در دست است كه بر ولايت داشتن فقيه به معناي وسيع آن دلالت مي كند.» در اين همين رابطه باز مي فرمايند: «ولايت فقيه از موضوعاتي است كه تصور آنها موجب تصديق مي شود و چندان به برهان احتياج ندارد». به هرحال، يكي از تاكيدات مهم حضرت امام اين بود كه مساله ولايت فقيه در مجامع علمي مورد بحث و مداقه قرار گيرد و از زواياي مختلف مورد تحقيق واقع شود. در همين راستا، در سال حضرت امام، به بحث پيرامون اين موضوع مي پردازيم و اين نشست، در واقع اولين جلسه از اين سلسله نشست ها محسوب مي شود.

به منظور پاسداشت يكصدمين سالگرد ميلاد پر بركت امام عزيز رحمه الله، اين ميزگرد را به ساحت اهل معرفت تقديم مي داريم و خدمت سروران ارجمندي كه افاضه نمودند عرض سپاس داريم. اولين سؤال اين است كه صرف نظر از دين و حكومت ديني، آيا اساسا حكومت وكالت بردار است يا خير؟ لطفا توضيح دهيد.

حجه الاسلام كعبي: پيش از پاسخ به اين سؤال، به عنوان مقدمه، لازم مي دانم نكاتي در مورد ديدگاه هاي حضرت

امام رحمه الله) ذكر كنم: متاسفانه امروز با آن كه تنها دو دهه از پيروزي انقلاب ما مي گذرد، برخي با مطرح كردن مساله قرائت هاي مختلف حتي در مورد بديهي ترين انديشه سياسي ايشان، كه همان «ولايت فقيه است، دست به تحريف يا تحليل غلط مي زنند. ماخوب مي دانيم كه وقتي آن ها از مشروطيت سخن مي گويند علما را روياروي همديگر ذكر مي كنند و چه تحريف ها و مغلطه هايي به عنوان رويارويي بزرگان دين مطرح مي نمايند! در زمينه ولايت فقيه هم همين مساله وجود دارد. كافي است به قديمي ترين سند سياسي موجود از حضرت امام يعني كشف الاسرار، ص 181 و 182 مراجعه كنيم؛ آن جا كه به اين سؤال پاسخ داده اند، همچنين به صحيفه نور، ج 22، ص 153 و 154. با وجود اين، مي بينيم در نشريات، تحت عنوان تبيين انديشه سياسي حضرت امام همين مسائل بديهي سياسي انديشه ايشان متاسفانه مورد چالش قرار گرفته است؛ مثلا،. بعضي از آقايان مي گويند: آيا امام خميني رحمه الله) در اعلاميه ها، بيانات و مصاحبه هاي بين المللي متعدد خود در معرفي نهضت و حكومت برخاسته از آن اشاره اي به ولايت فقيه داشته اند؟! مي گويند: چرا امام خميني رحمه الله) تا زمان مطرح شدن ولايت فقيه در مجلس خبرگان قانون اساسي در بيانات خود متعرض اين مهم نشدند. سپس نتيجه گيري مي كنند كه در مقاله 11/1 سلسله مباحثي تحت عنوان «حكومت ولايي كه درباره ولايت فقيه براي نخستين بار در نماز جمعه تهران در مورخ 23/6/58 مطرح شد، در طرف داري از آن در6/7/58 در نماز جمعه شعار داده شد و براي نخستين بار، در قطع نامه راه پيمايي همبستگي امت و امام در 4/8/58 به عنوان يكي از اصول گنجانيده شد و در نهايت، مي نويسند: به

هر حال، ولايت فقيه تا زمان تصويب در مجلس خبرگان قانون اساسي، نه از اهداف انقلاب اسلامي شمرده مي شد و نه از اصول جمهوري اسلامي به حساب مي آمد و نه حضرت امام خميني رحمه الله) به صراحت تلازم آن را با جمهوري اسلامي بيان نموده بودند.

در سخن ديگري ايشان مي گويند: اصلا ماهيت انقلاب، ضد سلطنتي نبود، بلكه در سال 56 تنها شعار عزل محمدرضا شاه داده مي شد. پس از انقراض سلطنت او، با كمي تاخير، در 22 بهمن 57 ابقاي نظام سلطنتي در صدر اهداف نهضت قرار گرفت.

اين بسيار عجيب است كه چگونه با وجود اين كه نسل اول انقلاب هنوز زنده است، فرهنگ كتبي و شفاهي انقلاب هنوز باقي است، فرزندان امام رحمه الله) زنده اند و ما در عصر ايشان زندگي مي كنيم، به راحتي در مطبوعات ما تحت عنوان «تبيين انديشه هاي سياسي حضرت امام رحمه الله » بديهي ترين انديشه هاي سياسي ايشان در چالش و اشكال قرار مي گيرد! براي پاسخ به اين شبهات و تحريف ها، كافي است اشاره كنيم به كشف الاسرار كه حضرت امام رحمه الله) در سال 1322 و1323 نوشتند. ايشان مي فرمايند: حكومت ولايت است، نه وكالت و بايد ماهيت ديني داشته باشد. اين يك امر عقلي است كه ما مي توانيم آن را كشف كنيم. آنچه عقل خداداد حكم مي كند اين است كه تنها حكومتي كه مردم به حكم خرد، لازم است از آن پيروي كنند و در آن حاكم مالك همه چيز مردم است و مي تواند هر تصرفي در آن ها بكند و ولايتش بر تمام بشر نافذ است حكومت خداي عالم است. بر اساس نظريه مولويت ذاتي، حكومت ماهيتا متعلق به مولاي حقيقي است كه مالك همه

چيز مي باشد و خالق زمين و آسمان است. و اگر خدا به كسي حكومت داد و حكم او را توسط پيامبران عليهم السلام لازم الاطاعه دانست، بر بشر نيز لازم است كه از آن اطاعت كند. غير از حكم خدا يا آن كه خدا تعيين كرده است، بشر نبايد هيچ حكمي را بپذيرد؛ هيچ جنبه عقلايي هم ندارد كه بپذيرد. تنها حكومت الهي و ديني مورد پسند عقل است. خداوند - تبارك و تعالي - مولاي حقيقي است و تنها او مي فرمايد كه از چه كساني اطاعت كنيم.

حضرت امام رحمه الله) در كتاب حكومت اسلامي نوشته اند: ولايت فقيه از موضوعاتي است كه تصور آن موجب تصديق آن مي شود و در نهايت، آن را ضروري و بديهي شمرده اند. توضيح آن كه مفاهيم دو دسته است: بعضي از آن ها تصورشان ساده است و تصديق آن ها نياز به بحث دارد؛ مانند مفاهيم رياضي. بعضي از آن ها به عكس، تصورشان مشكل تر از تصديق آن هاست؛ يعني: اگر تصور شدند به راحتي تصديق مي شوند؛ مانند مفهوم خدا كه صرف الوجود و بديهي الوجود است. مفهوم ولايت فقيه از ديدگاه حضرت امام رحمه الله) از چنين مفاهيمي است كه تصور درست آن موجب تصديق آن مي شود. حضرت امام رحمه الله) همان موقع (سال 1342) به نسل جوان حوزه مي گويند: شما آقايان، كه نسل جوان هستيد، در طول حيات خود در معرفي نظامات و قوانين اسلام جديت كنيد، نگذاريد حقيقت و ماهيت اسلام مخفي بماند و تصور شود كه اسلام مانند مسيحيت - مسيحيت اسمي، نه حقيقي - هيچ دستوري درباره حكومت ندارد و فقط وظيفه اش تبيين رابطه بين خالق و خلق است و مسجد فرقي با

كليسا ندارد.

حضرت امام رحمه الله) در مورد ماهيت حكومت سلطنتي هم در كشف الاسرار فرموده اند: سلطنت و ولايتعهدي همان است كه اسلام بر آن خط بطلان كشيده و بطلان آن را در صدر اسلام در ايران و روم شرقي و مصر و يمن برانداخته. رسول اكرم صلي الله عليه وآله در مكاتيب مباركش، كه به امپراتوري روم شرقي و ايران نوشته آن ها را دعوت كرده كه از حكومت شاهنشاهي دست بردارند و بندگان خدا را وادار به پرستش و اطاعت مطلقه خود نكنند، بگذارند مردم خداي يگانه و بي شريك را، كه سلطان حقيقي است، بپرستند. (بحث مولويت ذاتي) سلطنت و ولايتعهدي همان طرز كومت شوم و باطلي است كه حضرت سيدالشهداعليه السلام براي جلوگيري از برقراري آن قيام نمود و شهيد شد. اسلام سلطنت و ولايتعهدي ندارد. در صفحه 12 و13 كتابي كه تحت عنوان نامه اي از امام موسوي كاشف الغطاء منتشر شده بود، اين مطالب آمده است.

اما امروز مي بينيم به راحتي مي گويند كه اصلا بحث انقراض سلطنت و اين كه حكومت اسلامي ماهيت ضد سلطنتي دارد مطرح نبوده است كه بعضي از قرائت ها هم ممكن است با سلطنت جور در بيايد و به راحتي بگويند كه حضرت امام رحمه الله) در ابتدا ولايت فقيه را مطرح نكرده بودند. اما اين ها ديگر بحث هاي نظري صرف است و كافي است كه نشاني تاريخي بدهيم تا مساله حل شود كه البته هيچ قرائتي هم آن را بر نمي تابد.

آثار شوم اين تحريف ها و تحليل هاي بي ربط در مورد نظريات حضرت امام رحمه الله) بر تشيع تا آن جا بوده كه مثلا نظريه پردازان سني گفته اند: آنچه امام رحمه الله) به نام «ولايت فقيه مي گويند همان مساله «شورا» است كه ما

مي گفتيم و سرانجام شيعيان پس از 1400 سال از نظريه انتصاب، وصايت و استخلاف دست كشيدند. در نتيجه، اين بحث مطرح شده است كه اصلا حكومت به ولايت است يا وكالت؟

در اين زمينه، دو قرائت وجود دارد: يك قرائت مي گويد به ولايت و ديگري مي گويد به وكالت. همين موجب شده كه براي بعضي فتح باب شود. به عنوان نمونه، توفيق الشعابي، يكي از نويسندگان معروف مصري - داماد عبدالرزاق عبدالرضا صندويي، حقوقدان معروف - كتابي نوشته تحت عنوان فقه الحكومه الاسلاميه كه به فارسي هم ترجمه شده است. بعضي از نشريات معتبر با نويسنده اين كتاب مصاحبه هايي انجام داده اند و در مورد حضرت امام رحمه الله) بحث كرده اند كه ايشان در فقه اسلامي مجدد بود و چه كارها كه نكرد! مي گويد: حضرت امام رحمه الله) «تجاوز مبدا الوصيه الذي جعله الفقه الشيعي اساسا لولايه الائمه من آل البيت و الذي لم يطبق في فتره الغيبه التي ما زالت مستمرا...» سپس مي گويد: ولايت فقيه اي كه امام رحمه الله) مطرح كردند موضوعش اجتهادي است و بر اساس نظريه اكثريت مردم ولي فقيه انتخاب مي شود. پس امام، شيعه را از بن بست و بحران غيبت نجات داد: «ان مازق الغيبه ليس الا نتيجه حتميه لنظريه الاستخلاف فكيف يمكن علاج الفرع بدون علاج الاصل؟» شما كه بر اساس راي عمومي و اكثريت به ولايت فقيه قايل شديد، بايد آن اصل را بپذيريد كه اصلا اصل امامت به استخلاف و نصب الهي نيست، به شورا و انتخاب مردم است: «هذا هو السؤال الذي يحب ان يفكر فيه علماء المستقبل و المفكرون.» بعضي از نويسندگان هم در اين زمنيه فكر كرده اند. و يكي از فكرها همين

كتابي است كه بعضي از متصديان فرهنگي كشور به مراجع شيعه توصيه مي كنند كه آن را به نقد بكشند؛ «تطور الفكر السياسي الشيعي من الشورا الي ولايه الفقيه كه نويسنده آن بر اساس همين ديدگاه هاي انتصاب و انتخاب گفته است: اين كه مي گويند ولايت فقيه مبتني بر چيست، در اين باره، علما بر دو نظرند عده اي مي گويند: مبتني بر انتخاب است عده اي ديگر مي گويند: مبتني بر انتصاب است. اين ها مي گويند: نظريه انتصاب منجر به پادشاهي مطلق مي شود: نظريه حقيقي همان انتخاب است. آن گاه در اصل قضيه تشكيك مي كنند؛ در امامت حضرت حجت (عج). و در اين كه اصل ولايت به وصايت بوده يا انتخاب، نتيجه مي گيرند كه اصل ولايت هم به انتخاب بوده است. ريشه بسياري از تشكيكات ديگر در اين مساله است؛ اين مقدمه را به اين دليل ذكر كردم كه بگويم كه واقعا قرائت هاي مختلف در كار نيست. درباره اين قضيه، هم عقل و هم شرع مي گويند مشروعيت ولايت اصلا به انتصاب است. علاوه بر اين، وكالت عقلا هم محال است. توضيح آن كه نويسندگان غربي كه در زمينه نظام هاي سياسي كتاب مي نويسند، وقتي به مفهوم «حكومت مي رسند، مي گويند: حكومت داراي سه مؤلفه است: اقتدار (ش ژخزرخژس چ)، ساختار و سازمان (حزس ژح س زژث) و وظايف و شيوه حكومت (ذرخژح ذس ح). در زمينه اقتدار هيچ كس بحثي ندارد؛ زيرا لازمه وجود حكومت اقتدار است. حكومت بدون امر و نهي پا نمي گيرد. از اين رو، قوانين حكومت الزامي است. يكي از مشخصه هاي قاعده حقوقي الزام آور بودن آن است؛ يعني: به صورت قانون، بخشنامه و مانند آن باشد. همه عوامل حكومتي بايد در قالب امر و نهي حكومت كنند. امر و نهي هم بايد از موضع برتر باشد؛

شخصي كه در موضع عالي قرار گرفته به شخصي كه در موضع داني است امر و نهي كند. قدرت سياسي اين طور شكل مي گيرد: يك طرف آن امر و نهي است و طرف ديگرش اطاعت. ما هر تحليلي درباره نحوه به حكومت رسيدن حاكمان داشته باشيم، در هر صورت، ماهيت كار حكومت امر و نهي است؛ حاكمان امر مي كنند، ملت هم بايد اطاعت كند، وگرنه حكومت شكل نمي گيرد. بنابراين، حكومت با امر و نهي محقق مي شود. سؤالي كه در اين جا مطرح مي شود و مربوط به فلسفه حقوق، فلسفه سياست و حقوق اساسي مي باشد، اين است كه ريشه امر و نهي حكومت از كجا آمده و چرا يك عده به نام «حاكم حق امر و نهي دارند؟ برخي اين گونه جواب مي دهند كه بر اساس زور و غلبه حاكمان چنين حقي پيدا كرده اند، برخي هم آن را نتيجه فرهمندي و جاذبه شخصيت مي دانند كه در اين زمينه بحثي نداريم. اما عده اي مي گويند كه امر و نهي حكومت ناشي از انتخاب مردم است، مردم حاكم را انتخاب مي كنند، حاكم وكيل ملت است. ولي ما مي گوييم: چون ماهيت حكومت مبتني بر امر و نهي است، اصلا امر و نهي وكالت بردار نيست؛ زيرا در وكالت، چند ركن وجود دارد: ركن اول وكيل، ركن دوم موكل، و ركن سوم موضوع وكالت. در قرارداد وكالت، آن كه مي تواند امر و نهي كند موكل است، نه وكيل، در حالي كه در حكومت مي گويند: «حاكم نماينده ملت است و او امر و نهي مي كند. پس در اين جا، يك تناقض وجود دارد؛ وكيل جاي موكل را گرفته است. ژان ژاك روسو كه خواسته همين تناقض را حل كند؛ مي گويد: ما

چگونه اراده فردي آزادي داشته باشيم و در ضمن آن، حكومت هم وجود داشته باشد كه بتواند امر و نهي بكند. بنابراين، وجودي را جعل مي كند به نام شخصيت حقوقي عمومي (ذرژزحت دچس حخسخحذپ) و مي گويد: «حكومت مظهر اراده عمومي است.»

صاحب كتاب حكمت و حكومت هم از اين تناقض انتقاد مي كند و مي گويد: اين باعث مي شود يك مركب حقيقي از جامعه ايجاد شود و از جامعه يك شخصيت حقوقي واقعي درست كنند، در حالي كه اين درست نيست، رابطه حكومت و ملت رابطه جزء و كل است، نه رابطه جزئي و كلي است. او سپس در صدد جواب بر مي آيد كه خود به يك اشكال ديگري گرفتار مي شود.

به هر روي، حكومت وكالت بردار نيست. ما هر قدر هم بگوييم كه «حاكم ملت است ، حاكم در حكم راني خود، امر و نهي مي كند حاكم هر قدر به ملت بگويد كه من خادم شما هستم، نماينده شما هستم،با وجود اين، مردم در عمل نمي توانند از حكومت نافرماني كنند؛ چون نافرماني برابر است با مواجه شدن با ضمانت هاي اجرايي حكومت. خود نظريه پرداز «قرارداد اجتماعي ، ژان ژاك روسو، هم در جايي درباره وكالت مي گويد: مردم انگلستان فكر مي كنند كه آزادند، اين ها در واقع يك روز، بلكه يك لحظه آزادند، آن هم لحظه اي است كه راي خود را به صندوق مي اندازند. پس از آن، در واقع برده مي شوند، بلكه بالاتر از بردگي، هيچ مي شوند. به همين دليل، در برابر نظريه «قرارداد اجتماعي ، بعضي آموزه «بردگي دولتي را مطرح مي كنند؛ مي گويند: چه اشكالي دارد كه مردم اراده و شخصيت انساني خود را تفويض كنند؟

حجه الاسلام لاريجاني: اين كه آيا وكالت با فرمان وكيل جمع مي شود يا نه و اگر موكل

وكيلي را انتخاب كرد آيا وكيل حق امر و نهي به او را دارد يا خير؟ دو بحث است كه بايد آن ها را از يكديگر جدا كنيم؛ يكي از آن ها مساله ماهيت وكالت است كه همان گونه كه اشاره كردند، بايد در جاي خودش بيش تر مورد بحث قرار گيرد كه آيا ماهيت وكالت در اين گونه موارد وجود دارد يا خير. ولي در آن چه گفته شد، به نظر مي رسد دو موضوع با يكديگر خلط شده است كه توضيح مي دهم.

علي الاصول، انسان مي تواند خودش را با اختيار تحت الزام قرار دهد و اين بحث جالبي است؛ يعني: منافات ندارد با اين كه انسان مختار باشد در عين حال، به اختيار تحت الزام برود. ما نمي توانيم بگوييم چون انسان اختيار دارد، به هيچ وجه نمي تواند الزامي بر خودش بياورد. به عنوان مثال، در عقود و قراردادها، ما به اختيار خودمان بيع را منعقد مي كنيم و ديگري اين الزام را ايجاد نمي كند. اگر الزام ديگري در كار باشد، اصلا معامله باطل يا بي اثر است. ولي وقتي اين معامله را منعقد كرديم طرفين معامله تحت الزام مي روند؛ مثلا، اگر من اين كتاب را فروختم و ديگري خريد و معامله با شرايطش صورت پذيرفت، من با اختيار تحت الزاماتي قرار گرفته ام كه مترتب بر اين معامله است. تصور نمي كنم كسي بتواند در اين موضوع ترديد كند. اما به لحاظ تحليلي، مي توانيم بپرسيم چطور انسان مي تواند خودش را تحت الزام ببرد؟ ظاهرا پاسخ اين است كه ريشه همه اين الزامات، الزام به وفاي به عهد و قرارداد است. ريشه نهايي اين كه ما ملزم مي شويم اين است كه انسان بايد وفاي به عهد داشته باشد و

در نظريه «قرارداد اجتماعي هم بسياري مساله را به همين موضوع برگردانده اند. در آن جا، تحليل هاي مختلفي وجود دارد كه افراد جامعه براي خودشان الزام سياسي مي آورند؛ يعني: با انتخاب يا قرارداد، كاري مي كنند كه امر حاكم براي آن ها واجب الاطاعه مي شود. خودشان او را انتخاب كرده اند، ولي در عين حال، امر او بر آن ها الزام آور است. مساله لزوم وفاي به عهد و پاي بندي به قرارداد ريشه اخلاقي دارد و در اين جا فلسفه سياسي با فلسفه اخلاق پيوستگي پيدا مي كند. ريشه آن هم وجوب وفاي به عهد است. بنابراين، به نظر مي رسد كه اشكالي نداشته باشد عده اي موكل باشند و خودشان كسي را توكيل كنند. ولي به دليل اين كه اين توكيل در ضمن يك قرارداد اجتماعي صورت مي گيرد، از طريق آن الزام به وفا هم داشته باشند.

البته نظريه «قرارداد اجتماعي اشكالات متعددي دارد كه حال مورد بحث ما نيست.

استاد مصباح: اشاره كردند كه ماهيت حكومت با ماهيت وكالت سازگار نيست و گفتند كه در ماهيت حكومت الزام نهفته و قوام آن به امر و نهي است و اين با مساله وكالت، كه موكل بيايد كاري را به وكيل واگذار كند، تناسب ندارد. همچنين گفتند كه الزام ممكن است از ناحيه خود انسان انجام بگيرد؛ به اين صورت كه ما به اختيار كاري را انجام دهيم، به آن ملتزم شويم و آن براي ما الزام آور باشد. در تبيين اين موضوع، بحث هايي وجود دارد كه موجب اطاله كلام در اين زمينه مي شود. اما به اجمال، همان گونه كه گفته شد، مساله به وفاي به عهد باز مي گردد.

اما نكته اي كه قابل توجه است اين كه الزامي كه جناب آقاي كعبي گفتند غير از الزامي است

كه جناب آقاي لاريجاني فرمودند. يك الزام در حكومت وجود دارد و يك الزام در قضاياي ارزشي و اخلاقي - به طور عام - كه وجوب وفاي به عهد يكي از آن هاست اين جا ملتقاي فلسفه اخلاق و فلسفه حقوق و سياست است كه بسياري از فيلسوفان حقوق و فيلسوفان سياست گفته اند: پشتوانه بسياري از حقوق اساسي و مسائل سياسي مسائل اخلاقي است. اخلاق، كه يكي از منابع مباني حقوق تلقي مي شود، يكي از مصاديق بارز آن همين جاست. پايه كل نظام حكومتي مردم سالار (دموكراتيك) بر قرارداد است. پشتوانه آن هم وفاي به عهدي است كه وجوب اخلاقي دارد. همه اين ها مانند يك هرم است كه نقطه راس آن يك امر اخلاقي است. حال صرف نظر از اين كه اين بيان صحيح باشد يا نه، آنچه مي توان مطرح كرد اين است كه آن الزامي كه در حكومت وجود دارد و ما مي گوييم با وكالت منافات دارد، عامل الزام كننده آن يك عامل دروني (عقل يا وجدان) است.

عقل مي گويد: واجب است اين كار را بكني. اين ربطي به حكومت ندارد. مسائل حكومتي و قانوني ربطي به اين الزام ندارد. تا وقتي الزام كننده يك عامل دروني است (عقل عملي، وجدان، نفس لوامه يا هر جيز ديگر) اين قضيه، اخلاقي است. از آن جا ماهيت حقوقي، قانوني و سياسي پيدا مي كند كه الزام كننده بيروني داشته باشد؛ ضامن اجرايي از خارج داشته باشد كه اگر تخلفي انجام گرفت، با تشبث به قوه قهريه، متخلف را ملزم كنند كه كاري را انجام دهد. الزامي كه در حكومت مطرح است چنين الزامي است. حاكم نه تنها امر مي كند كه بايد چه كاري انجام شود، پشتوانه اش هم

يك قوه قهريه است كه اگر كسي انجام نداد، او را ملزم مي كند. اين الزام غير از الزام اخلاقي است؛ او را مجبور مي نمايند كه كاري را انجام دهد. ماهيت اين الزام با وكالت يكي نيست. در وكالت، ما خودمان مي توانيم كاري را انجام دهيم، اما آن را به وكيل واگذار مي كنيم كه او انجام دهد. اما اصلا اين كه من خودم را الزام حكومتي كنم، وجود ندارد و اصلا متصور نيست كه كسي بتواند خود را الزام حكومتي بكند؛ به زور و قوه قهريه خود را وادار نمايد كه كاري انجام دهد و يا اگر تخلفي كرد مجازات كند. اين به حسب متعارف و اعتبارات عقلايي، نسبت به خود شخص معنا ندارد. آنچه در حكومت مطرح مي باشد اين الزام است، نه صرف الزامي كه مفاد امري است و يك وجود اعتباري است، بلكه يك الزام خارجي است كه حكومت حق دارد ايجاد كند. البته حق داشتن آن هم اعتباري است اما اگر چنين الزامي انجام شود يك الزام و قهر عيني است. ماهيت حكومت بدون اين نمي شود. اگر حكومت فقط امر و نهي اخلاقي (موعظه) بكند، ديگر حاكم نيست، مرشد و استاد اخلاق و مربي است. حاكم وقتي قانون مي گذارد و آن را اجرا مي كند كه پشتوانه اجرايي داشته باشد؛ يعني: اگر كسي تخلف كرد قانون جزايي در كار باشد. تا وقتي ما در مجموع قوانينمان، قانون جزايي نداشته باشيم، حكومت شكل نمي گيرد. قوام حكومت به اين است كه قوانين جزايي داشته باشد و عملا هم چنين قدرتي باشد، آن هم نه تنها صرف قانون، بلكه قدرت اجراي آن را هم بايد داشته باشد.

اين كه مي گويند اصل اولي در حكومت، اقتدار است يا امروز

فلسفه سياست را مساوي مي دانند با فلسفه قدرت و مي گويند حكومت يعني قدرت، به آن دليل است كه بدون چنين قدرتي اصلا حكومت مفهوم پيدا نمي كند. بحثي كه هرج و مرج طلبان (آنارشيست ها) مطرح مي كردند و مي گفتند حكومت لازم نيست، همين است، وگرنه مي گفتند مانعي ندارد كه يك كسي را بر كرسي بنشانيد و دستور بدهد كه چنين و چنان كنيد، اما ديگر زندان و جريمه اي نباشد كه اين ديگر حكومت نيست. پس اين كه آن ها حكومت را انكار مي كردند به همين معنا بود، وگرنه چنانچه حكومت بخواهد باشد، بدون اقتدار فيزيكي اصلا معنايي ندارد.

حجه الاسلام لاريجاني: در فلسفه سياسي، چند بحث جدا از يكديگر داريم: يكي بحث اقتدار و قدرت و ديگري بحث الزام سياسي. اين ها دو منشا متفاوت دارد. بحث اقتدار و حاكميت (ش ژخسرخژس چ) همان است كه حضرت استاد مي فرمايند. اما بحث ديگر الزام سياسي (ذرخژچخ خدچ ر دچح خژخدرت) است به نظر نمي آيد كه بحث الزام در فلسفه سياسي فقط الزام حاكميتي باشد؛ زيرا ما مي خواهيم الزامي از سوي حكومت مقتدر وجود داشته باشد كه معقول باشد. تمام حكومت هاي استبدادي از حاكميت برخوردارند، مشكل آن ها اين است كه الزام سياسي ندارند، وگرنه الزام اقتداري دارند. «الزام سياسي - به معناي دقيق كلمه - يعني: اين كه حكومت هاي استبدادي در وضعي هستند كه نمي توانند بگويند چرا بايد از حكومت اطاعت كرد و آيا حكومت حق فرمان راندن دارد يا نه. اين دو با يكديگر ملازم اند.

اين كه حكومت حق فرمان راندن داشته باشد و اين كه ما به عنوان آحاد شهروندان وظيفه داشته باشيم فرمان آن را اطاعت كنيم، بلكه همان گونه كه حضرت استاد مي فرمايند، قوام حكومت به قدرت است؛ يعني: ما نمي توانيم كومت بي اقتدار داشته باشيم، ولي مساله مهم در

زمينه اقتدار آن است كه آيا اين اقتدار مشروع است يا نه. مهم ترين بحث الزام در اين جا مطرح مي شود. همان گونه كه عرض كردم، ممكن است ماهيت وكالت با حكومت نسازد، ولي بحث مهم تر كه در سخنان جناب آقاي كعبي بود اين است كه آيا موكلان مي توانند خود را تحت الزام درآورند. تمام بحث هايي كه در فلسفه سياسي حول محور الزام سياسي مطرح شده، حول محور اين الزام است كه ريشه آن الزام اخلاقي است، نه الزام اقتداري. الزام اقتداري از حيث مشروعيت نياز به بحث ندارد، حكومت قاهره است، ما بخواهيم يا نخواهيم اين اقتدار را دارد و وجودش براي حكومت لازم است. ولي بحث در اين است كه اقتدار حكومت براي ما الزام سياسي نمي آورد، بله الزام هاي احتياط آميز (ذرخژچخ خدچ ر درخژذححس زت) براي شهروندان مي آورد. به عنوان مثال، اگر انسان ها حت حكومت جباري واقع شده باشند، به آن ها امر و نهي كند، مي پذيرند، اطاعت او واجب است. اما نه به وجوب اخلاقي، بلكه از باب احتياط؛ مثلا، براي اين كه مجازات نشوند. در فلسفه سياسي، مساله اي كه بيش تر فكر فيلسوفان را به خود مشغول كرده، نظريات «انتخاب ، «قرارداد اجتماعي ، «رضايت عمومي و نظريه اخلاقي است كه محور آن الزام سياسي است، نه اقتدار. عده اي قرارداد را مطرح مي كنند، عده اي رضايت عمومي را و عده اي چيز ديگري را. نظريه «قرارداد اجتماعي ، اشكالات زيادي دارد، به هيچ وجه نمي توان به آن ملتزم شد، ولي اشكال اين نيست كه ما خودمان نمي توانيم تحت الزام برويم؛ مثلا، اگر حاكمي كه اقتدار دارد، ولي مسلمان است، آيا قبول داريد كه مي توان به اختيار تحت الزام او قرار گيرد و شهروندان مي توانند با او

قرارداد منعقد كنند؟ اين قرارداد الزام آور است و ريشه اين الزام، الزام اخلاقي است.

استاد مصباح: اصل مطلب، صرف نظر از اين كه اصولا اخلاق نمي تواند پشتوانه سياست و منشا الزامات سياسي باشد و بحث بسيار مفصلي مي طلبد، بحث از مشروعيت و اين كه عامل مشروعيت چيست، يك بحث كاملا مستقل ديگري است. توضيحات جناب آقاي لاريجاني مربوط به مشروعيت است، آن كه مورد بحث مي باشد اين است كه ماهيت وكالت - كه واگذار كردن حقي به ديگري است - با ماهيت الزام حكومتي سازگار نيست؛ آن الزام حكومتي كه مقوم حكومت است. اين كه حكومت حق است يا باطل بحث ديگري است؛ يعني: اصلا حاكميت بدون الزام تحقق پيدا نمي كند و اين مساله با وكالت سازگاري ندارد.

حجه الاسلام كعبي: در توضيح عرايض قبلي خودم، اين نكته را لازم است ذكر كنم كه صرف نظر از الزام اخلاقي و اين كه ما با تعهد اخلاقي مي توانيم تحت امر و نهي درآييم، وكالت وكيل در امر و نهي است؛ يعني: مردم حاكم را وكيل قرار داده اند تا به آن ها امر و نهي كند، خودشان هم متعهدند كه از امر و نهي او اطاعت نمايند جان كلام اين است.

اصولا ماهيت قرارداد و معاملات غير از مقوله حكومت است. در معاملات، نقل و انتقال صورت مي گيرد و انسان مي تواند خود را تحت الزام قرار دهد. اما در آن جا هم بحث كرده اند كه آيا انسان مي تواند به طور كلي، از خودش سلب حق كند يا نه؛ مثلا، شخصي به طور كلي بگويد: من تعهد كردم و ملتزم شدم كه فلان معامله را تا بيست سال انجام ندهم؛ كما اين كه بعضي از شركت ها و سازمان ها در مورد بعضي كارها تعهد مي كنند كه كاري صورت

نگيرد؟

اما واقع آن است كه انسان نمي تواند به طور كلي، از خودش سلب حق و سلب اراده كند؛ زيرا سلب حق كلي مساوي با بردگي است و قانون هم موعظه نيست كه انسان حق امر و نهي را بتواند به آن واگذار كند يا ملتزم شود و هر قت خواست آن را پس بگيرد.

در متون هم آمده است كه هيچ انسان يا موجود ديگري هر چه باشد نمي تواند خصيت حقيقي خود را به يك شخصيت غير حقيقي و يا حقوقي ديگر تبديل نمايد و خود را از ذات و ذاتيات خويشتن برهاند و به يك عضو بلا اراده تغيير هويت و ماهيت بدهد و خويشتن را از زندگي مستقل و آزاد محروم سازد؛ مانند كساني كه در شرايط سخت و غير قابل تحمل عمدا انتحار مي كنند و نابودي را بر زندگاني خود ترجيح مي دهند. اشكالات ديگري را هم مطرح كرده اند و مي گويند: اين سخن در صورتي قابل قبول است كه ما آموزه «بردگي حكومتي گرات سيوت را بپذيريم. اين آموزه الزامات را مي پذيرد و مي گويد اگر بيگاري و بندگي به همان نسبت كه در ميان اشخاص رايج و معمول است، در بين مردم از يك سو و دولت از سوي ديگر، وجود داشته باشد، بندگي و سروري مانند يك قرارداد جمعي انجام گيرد، آن گاه مشكل قضيه حل خواهد شد. در اين صورت، همان گونه كه يك فرد انسان مي تواند آزادي خويش را به ديگري تفويض نمايد، به همان نحو مي توان گفت كه تمام مردم يك كشور خواهند توانست از استقلال و آزادي خود صرف نظر كنند و به طور جمعي، خود را بندگان حاكم يا هيات حاكمه قرار دهند.

روسو بر

اساس نظريه «قرارداد» به اين آموزه پاسخ مي دهد و مي گويد: تسليم انسان هاي جمعي به حكومت و قبول بندگي از سوي حاكم فاقد هرگونه شرايط ساختاري معاملاتي است؛ زيرا هرگونه معامله و داد و ستدي بايد كالا يا هر شي ء بهادار را، كه عرضه كننده به متقاضي تسليم مي كند در مقابل بها يا شي ء بهادار باشد كه از سوي گيرنده دريافت مي كند؛ مثلا، اگر يك انسان تهي دست خود را به يك انسان توان گري مي فروشد، در برابر اين است كه خريدار توان گر زندگي او را تامين نمايد. اما قرارداد بندگي شهروندان با حكومت اين گونه نيست كه حكومت زندگي شهروندان را عهده دار مي شود، بلكه درست برعكس قضيه است؛ زيرا اين شهروندان هستند كه بايد حاكم و دستگاه حكومت را از هر جهت شكوهمند نگاه دارند. مردم بايد حكومت و حاكم را سر پا نگه دارند، اما در عمل، الزامات حكومت بر آن ها تحميل مي شود و اراده آن ها مسلوب است، مگر اين كه ملتزم شويم به اين كه قانون موعظه و تقاضاست كه هيچ كس چنين نمي گويد. قانون الزامات حكومتي از يك موضع برتر است.

اشكال عقلي كه بر نظريه وكالت وارد است اين كه در وكالت، موكل امر و نهي مي كند، نه وكيل، مگر اين كه ما اين مساله را تحويل كنيم و در مساله امر و نهي يك چيز واسطي را به نام «مالكيت قرارداد كنيم. دكتر مهدي حائري هم كه نظريه مالكيت مشاع را مطرح كرده، براي رها شدن از همين مشكل قرارداد اجتماعي است. ايشان مالكيت مشاع را حد وسط قرار مي دهد و مي گويد: چون مردم مالكان مشاع روي زمين هستند و مي خواهند امنيت و آزادي بر روي زمين برقرار كنند، همان گونه كه -

مثلا - يك عده مالك در ملك مشاع كسي را وكيل مي كنند، مردم هم حكومت را وكيل مي كنند. ايشان مي خواهد با پلي كه بين ولايت و وكالت از طريق مقوله مالكيت مشاع مي زند، قابل انتقال نبودن ولايت و حكومت را حل كند.

البته نظريه ايشان در جاي خود، قابل نقد است؛ مثلا، يكي از نقدها اين است كه شخصيت حقوقي كه ايشان ترسيم مي كند نمي تواند جواب گوي استقلال و آزادي افراد باشد، باعث تجزيه دولت ها، حكومت ها و حاكميت ها مي شود. ما حدود و ثغور اين مالكيت مشاع را نمي دانيم كه در حد محله است يا در حد شهر است يا در حد يك كشور بزرگ و يا چندين كشور؛ دايره اين حكومت يا ش ژخا يا مدينه - به قول ايشان - چقدر است؟ اشكالات ديگري هم وجود دارد؛ مثلا اگر ما بخواهيم يك قرارداد وكالت را، كه عقد جايز است، با يك شرط ضمن عقد به عقد لازم تبديل كنيم؛ قابل تامل است كه آيا عقد جايز اصولا با چنين شرطي به عقد لازم غير قابل فسخ و انفساخ تبديل مي شود و از شخص سلب اراده مي كند اين چنين نيست؟ اين يك بحث فقهي است كه در جاي خودش مطرح است. اين صرف نظر از اشكال درون ديني آن است كه ما معتقديم كه «لله ملك السموات و الارض و خدا مالك حقيقي آسمان ها و زمين است و آن كه خالق است بايد امر و نهي كند؛ «الا له الخلق الامر»، «ان الامر لله.» مالك حقيقي بايد به ما بگويد در اين ملكيت مشاع يا در روي زمين ما بايد چه كنيم.

معرفت: از منظر دين، از حيث عقل و نقل، ماهيت حكومت اسلامي وكالت است يا

ولايت؟

استاد مصباح: حضرت امام رحمه الله) درباره مساله ولايت فقيه فرموده بودند كه اين قضيه شبيه بديهي است يا فرمودند تصورش براي تصديق كافي است. اين اشاره به وضوح مطلب دارد. در اين زمينه، ما بايد به اين نكته توجه داشته باشيم كه مسائل اگر در بستر خودش ملاحظه شود؛ در فرهنگي كه در آن شكل گرفته ملاحظه شود به راحتي قابل درك است، در حالي كه اگر در بستر اجتماعي ديگري مطرح شود چنين نيست. به عنوان مثال، مساله ولايت فقيه را نمي توان براي كسي كه در امريكا يا در انگلستان زندگي مي كند بديهي يا شبيه بديهي دانست. ممكن است ده ها سؤال نسبت به پيش فرض هاي آن مطرح باشد. اما در جامعه اي كه ما زندگي مي كنيم و مفاهيم آن برايمان جا افتاده و آن ها را پذيرفته ايم و جزو ايمان ما و معتقدات ماست، حضرت امام رحمه الله) مي فرمايند وقتي ما آن را تصور مي كنيم نياز چنداني به برهان ندارد. اين را به اين دليل عرض كردم كه بعضي ها اشكال كرده اند كه اين چه حرفي است، اگر اين جور است پس چرا درباره آن اين قدر كتاب نوشته اند و اين همه بحث كرده اند؟ بنابراين، بايد توجه داشته باشيم كه فهم هر موضوعي به بستر فرهنگي خاص خودش بستگي دارد. محيطي كه ما در آن زندگي مي كنيم معتقد به امامت ائمه اثني عشرعليهم السلام است كه اين را به عنوان يك لطف الهي و مقتضاي فضل، رحمت و حكمت الهي مي دانيم. در چنين شرايطي ما معتقديم كه برخي احكام اسلامي مربوط به مسائل اجتماعي و سياسي است، حدود و دياتي هست و مسائلي ديگر. حال تصور اين كه خدا احكامي نازل كرده،

ولي متصدي براي اجرايش قرار نداده خودش يك نوع تناقض است. پس شبه بديهي است وقتي مي گوييم خداوند چنين احكامي را قرار داده در شان حكومت است كه عهده دار اجراي آن گردد و هيچ كس ديگري جز حكومت نمي تواند احكام جزايي را اجرا كند. در اين صورت، معنا ندارد كه بگوييم اسلام اين احكام را تشريع فرموده و خواسته است كه اجرا بشود، اما مجري ندارد و به كسي اجازه نداده است كه اين ها را اجرا كند. اين يك نوع تناقضي است، آن گاه وقتي بحث مي شود از اين كه چه كسي مي تواند آن را اجرا كند با تصور اين كه مجري بايد عالم و مورد اعتماد باشد وخيانت نكند اين مجري همان «ولي فقيه است.

اما درباره اين مطلب كه آيا واقعا ما ادله اي كه براي حاكميت اسلامي داريم - كه امروز مصداق آن براي ما فقيه است - مي تواند ناظر به حكومتي باشد كه برخاسته از توكيل مردم است يا به نيابت از مردم حكومت مي كند، التبه ما معتقديم كه ولي فقيه به نيابت از امام معصوم ولايت دارد. اما اگر به عكس آن، بگوييم امام معصوم يا ولي فقيه به نيابت از مردم حكومت مي كند آيا اين موافق ادله شرعي است؟ آيا مي توان دليلي را حتي از آن استيناس كرد تا ادني مراتب استظهار از آن بشود كه به مقتضاي آن، مردم حق داشته باشند ولي فقيه را نصب كنند و به عبارت ديگر، به او وكالت يا حق مشروعيت يا حق تصرف ولايي و حاكمانه بدهند؟ آيا ادله اين را اقتضا مي كند؟ يا اين كه ادله شرعي ما، اعم از عقلي و نقلي، چنين اقتضايي ندارد.

اما در ادله نقلي،

مهم ترين دليل نقلي مقبوله عمر بن حنظله است كه مشابه مفهوم آن در مرفوعه ابي خديجه و بعضي روايات ديگر آمده است كه امام عليه السلام مي فرمايند: «فقد جعلته حاكما»؛ من او را حاكم قرار دادم. از اين حديث هيچ استشمام نمي شود كه مردم در مشروعيت بخشيدن به حاكم نقشي دارند. يا در جاي ديگر مي فرمايند، «فهو حجتي عليكم و انا حجه الله.» به همان دليلي كه شما بايد از من اطاعت كنيد - چون حجت خدا هستم - از او بايد اطاعت كنيد - چون حجت من بر شماست. از اين احاديث رايحه توكيل يا تفويض امري از طرف مردم به ولي فقيه استشمام نمي شود. بنابراين، در ادله نقلي كاملا واضح است كه جز نصب هيچ احتمال ديگري وجود ندارد.من سراغ ندارم از ابتدايي كه فقيهي در عالم اسلام و تشيع داشته ايم تا اين زمان، يك فقيهي به عنوان يك وجه فقهي حتي احتمال داده باشد كه ولايت ولي فقيه بستگي به انتخاب مردم دارد و مردم در مشروعيت بخشيدن به حكومت او نقشي دارند. حتي به عنوان يك احتمال هم كسي اين را مطرح نكرده است، جز در اين عصر كه بعضي تحت تاثير روشن فكران غرب زده به عنوان احتمال مطرح كرده اند و شاگردانشان اين احتمال را جدي گرفته اند و گفته اند اصل همين است، وگرنه پيش از اين تا به حال هيچ كس احتمال اين را هم نداده است، چه رسد به اين كه يك نظر معتبري بدهد.

اما ادله عقلي تعبيرات گوناگوني براي ولايت فقيه دارد. ولي به تعبير بنده وقتي ما دست رسي به امام معصوم عليه السلام نداشته باشيم، بايد به حكم عقل تنزل كنيم به كسي كه اشبه و اقرب به اوست

و اين يك قاعده عقلايي است كه هر جا حقيقتي، فضيلتي يا مطلوبيتي صاحب درجاتي بود و درجه عالي آن مورد نظر بود، در صورتي كه اعلي درجاتش امكان تحقق نداشت، به حكم عقل تنزل مي شود به مرتبه اي كه به آن مرتبه عالي اقرب باشد.

وقتي ما دانستيم كه مطلوب شارع مقدس اين بوده كه اصالتا حاكم معصوم در راس هرم قدرت اسلامي باشد «اطيعوالله و اطيعواالرسول و اولي الامر منكم (نساء:59)، اولي الامر طبق تفاسير اهل بيت عليهم السلام كه مورد تاكيد حضرت امام رحمه الله) بود، ائمه اثني عشرعليهم السلام هستند و اين اعتقاد ضروري شيعه است كه امام بايد معصوم باشد و اين اصل در نظريه حكومت اسلامي است. اما اگر به او دست رسي نداشتيم، آيا بايد بگوييم كه به كلي بايد حكومت را رها كرد يا كسي را كه اقرب به حاكم معصوم است بايد برگزيد؟ اين مطلب را؛ به عنوان يك دليل عقلي تلقي مي نماييم و ولي فقيه را از آن جهت اطاعت مي كنيم كه اقرب به امام معصوم عليه السلام است. اقرب از چه جهتي؛ در سن و قيافه يا آنچه در حكومت دخالت دارد؟ آنچه در حكومت دخالت دارد با عنايت به اين كه مي خواهيم احكام اسلامي عمل شود، اول علم است؛ حاكم بايد عالم به احكام اسلام باشد تا مطمئن باشيم كه احكام اسلام را اجرا مي كند و اين شرطش فقاهت است. روي فقيه هم تكيه مي كنيم؛ زيرا تقيد ما به اين است كه احكام اسلام اجرا شود. اولين وظيفه حاكم اسلامي اجراي احكام اسلام است. پس اولين شرط لازم او فقاهت است؛ او در فقه بايد اقرب به امام معصوم عليه السلام باشد؛ يعني كسي باشد كه مسائل سياسي

و اجتماعي و حكومتي اسلام را از ديگران بهتر مي داند. اين كه ديگران در مسائل ديگري اعلم باشند در اين دخالت ندارد، در آنچه به حكومت ارتباط دارد بايد اقرب به امام معصوم عليه السلام باشد.

دوم در زمينه عدالت هم حاكم بايد معصوم باشد؛ هيچ گناهي نكند كسي كه اقرب به مقام عصمت است بايد عالي ترين مراتب تقوا را داشته باشد. اگر هم تقوا شؤوني دارد و احيانا شان فردي و اجتماعي آن قابل تفكيك هم مي باشد، آنچه مهم تر است تقواي اجتماعي است؛ يعني: در اجراي احكام اسلامي، ترس او از خدا بيش تر باشد. به فرض، اگر تفكيك تقواي فردي از اجتماعي امكان وجود دارد، كسي كه تقواي فردي اش بيش تر است، مورد نظر نيست، كسي كه در اجراي احكام اسلامي مراقب است كه مبادا از حكم خدا تخلفي صورت گيرد بيش از همه بترسد از اين كه حق مردم تضييع شود، حقي ناحق گردد يا حكم الهي تعطيل شود اين شايسته است. شرط سوم آن كه براي پياده كردن احكام الهي در جامعه، بايد مسائل جامعه را درك كند تا بتواند آن ها را اجرا كند، به خصوص آن جا كه مي خواهد احكام ثانوي و ولايي بر اساس مصالح متغير زماني و مكاني صادر كند.

پس حاكم جامعه بايد در سه شرط (علم به احكام سياسي - اجتماعي اسلام، علم به مصالح خاص جامعه اسلامي و تقوايي كه مصالح شخصي را بر مصالح اجتماع مقدم ندارد و لغزشي در اين جهت برايش نيايد) بايد اقرب به معصوم عليه السلام باشد. چنين شخصي را ما «ولي فقيه مي خوانيم. دليلمان هم اين است كه اين قاعده عقلايي است كه اگر ما مطلوب ذو درجاتي داشتيم و دستمان به مرتبه

عالي نرسيد، بايد تنزل كنيم به مرتبه اي كه نزديك آن است؛ اگر به درجه صد نرسيديم، به درجه نود و نه برسيم، نه اين كه چون مصلحت صد درجه اي قابل دست يابي نيست، رها كنيم و بگوييم يك درجه اش را هم نخواستيم. اين خلاف مشي عقلاست. اين مطلب به صورت هاي گوناگون در جاهايي مطرح شده است.

بنابراين، نتيجه دليل مزبور اين است كه شارع مقدس در مواردي كه دست رسي به امام معصوم عليه السلام ممكن باشد، اطاعت او را واجب كرده است و در زماني كه دست رسي به او ميسر نباشد، با عقل كشف مي كنيم كه به كسي اجازه داده است كه تالي او باشد. اگر اين اجازه را كشف نكنيم، معنايش آن است كه پذيرفته ايم او حاضر است احكامش تعطيل شود، در حالي كه فرض كرده ايم در بستري اين مباحث را مطرح مي كنيم كه خداوند متعال راضي نيست احكامش ترك شود، احكام جزايي اسلام باشد يا سياسي - اجتماعي. اگر او به فقيه واجد شرايط اذن ندهد كه اين احكام را اجرا كند، بايد گفت مجري تعيين نكرده است و حال آن كه جز خداي متعال كسي نمي تواند براي اجراي احكامش مجري تعيين نمايد.

پس هم بر اساس ادله عقلي و هم بر اساس ادله نقلي، ولايت فقيه از طرف خداوند متعال به وساطت ائمه معصوم عليهم السلام انتصابي است.

معرفت: صرف نظرازدلايل عقلي و نقلي، با مراجعه به تاريخ، آيا تاكنون سابقه داشته است كه غير فقيه درراس حكومت قرارگيرد و بتواند مقاصد اسلام را اجرا كند؟ آيا از اين مساله مي توان نتيجه گرفت كه به وسيله غير فقيه احكام اسلام اجرا نخواهد شد؟

حجه الاسلام لاريجاني: همان گونه كه حضرت استاد اشاره كردند، ما در بحث ولايت فقيه، يك وقت دنبال ادله

فقهي خاصي هستيم؛ فقهي برخاسته از متون ديني و يك وقتي دنبال ادله فلسفي محض هستيم. اما به نظر مي آيد كه ما گاهي مي توانيم از نكات ديگري - كه مي توان گفت فلسفي است ولي با پيش فرض هاي مقبول - استفاده كنيم و آن را با پيشينه تاريخي پيوند دهيم.

يكي از قابل توجيه ترين راه ها براي مساله ولايت فقيه در بستري كه ما اكنون در آن قرار داريم - يعني: مسلماناني هستيم كه كتاب و سنت را قبول داريم - اين است كه در كتاب و سنت، احكام سياسي، جزايي و حقوقي وجود دارد. با اين پيش فرض، به نظر مي آيد قبول ولايت فقيه آسان است. از اين جا مي توانيم شروع كنيم. پيشينه تاريخي هم مؤيد اين نكته است كه ما مسلمان ها مي خواهيم اسلام اجرا شود و در خارج تحقق پيدا كند. تبلور اجراي آن در يك حكومت ديني است. حكومت ديني هم به ضامن اجرايي نياز دارد. و اين چيزي است كه امام راحل رحمه الله) در كتاب بيع به آن اشاره كرده اند، اما آن را با بحث دليل عقلي امامت به صورت مزجي ذكر نموده اند. به نظر مي رسد اگر ما بخواهيم در اين باره دليل عقلي محض بياوريم تمام مقدمات لزوم حكومت نبي و وصي بايد ذكر شود. ولي اگر در اين بستر صحبت كنيم كه ما مسلمان ها قرآن و سنت را قبول داريم و مي خواهيم اسلام تحقق خارجي پيدا كند. بنابراين، بايد حكومت ديني باشد و حافظ اين حكومت در معقول ترين و مناسب ترين طرح اين است كه ولي فقيه باشد. اين تعبير از حضرت امام رحمه الله) نقل شده كه «مناسب ترين شخص براي اين حفاظت ولي فقيه جامع شرايط

است.» اما به لحاظ تاريخي به نظر مي آيد كه اگر ما از بحث هاي تجريدي فلسفي بيرون بياييم، اگر به لحاظ عملي حكومت اسلامي و حفاظت آن را به كساني بسپاريم كه خودشان فقيه نيستند، از جهات مختلفي امكان انحراف در آن وجود دارد. حتي اگر اين متولي، منحرف هم نباشد، ولي جهل او نسبت به فقه و معارف اسلامي كافي است كه از فهم اصيل و حجت مفاهيم كتاب و سنت دور بيفتد و اشتباه كند. اين شبه بديهي است كه اگر انساني را كه به تمام اين معارف تسلط دارد و واجد ليافت و كارداني است در كنار كسي كه اين معارف را نمي داند قرار دهيم، عقل سليم حكم مي كند كه ولي فقيه بايد حكومت كند و متولي حفاظت از معارفي گردد كه همه قبول داريم و مي خواهيم تحقق خارجي پيدا كند.

به لحاظ تاريخي، مشروطيت داستان عجيبي است. اين همه تلاش كردند و علما نشستند و قانون اساسي نوشتند كه بنابر ميسور آن زمان، از اسلام بود. ولي طولي نكشيد كه مانند شهيد شيخ فضل الله نوري رحمه الله) را بر دار بردند. به نظر شما، آيا مشكل فقط نظريه بود يا مشكل خارجي وجود داشت؟ بحث هاي فلسفي سر جاي خودش، وقتي حكومت، كه يك كار عملي و اجرايي است، به كساني داده مي شود كه دغدغه اصلي شان اجراي احكام اسلامي نيست، آرام آرام به نواحي ديگري كشيده مي شوند. اين يك استدلال قابل قبول و اقناعي است؛ زيرا مقدماتش برهاني است؛ مقبولات ماست. ما مسلمانيم، مي خواهيم اسلام اجرا شود و اين فقط در سايه حكومت اسلامي ممكن است كه اين هم حافظ نياز دارد. نيازي نيست بگوييم اين

برهان فقط «حافظ را اثبات مي كند. بعضي به فرمايش امام رحمه الله) و ديگران اشكال كرده اند كه اين برهان حافظ شريعت و حافظ حكومت اسلامي را اثبات مي كند، نه ولي فقيه را. ما بحث لفظي نداريم، دنبال اين هستيم كه ببينيم طبق اين استدلال و اين برهان اقناعي، آيا مي توانيم بگوييم كسي بايد متصدي حكومت شود كه امر و نهي اش واجب الاتباع نيست؟ روشن است كه چنين نيست؛ اين استدلال ثابت مي كند كه كسي بايد متولي اجراي حكومت باشد كه واجب الاتباع است و مقصودمان از «ولي فقيه چنين شخصي است، به گمان من، به لحاظ نظري اين قابل اثبات است، به لحاظ تاريخي هم شواهد نشان مي دهد كه هر زمان جامعه از اين جهت منحرف شده، سرنوشت اجراي حكومت اسلامي در معرض تهديد قرار گرفته است.

معرفت: از تمامي سروران ارجمند و ديگر شركت كنندگان عزيزي كه در اين محفل حضور يافتند سپاسگزار است.

محمدتقي مصباح، عباس كعبي و صادق لاريجاني - مجله معرفت - ش 31

استقلال و خودباوري در انديشه امام خميني (ره)

استقلال و خودباوري در انديشه امام خميني (ره)

انقلاب اسلامي ايران را عموم صاحب نظران، انقلابي فرهنگي _ عقيدتي دانستهاند. تحولي كه به دنبال خود تعهدي تاريخي _ جهاني و سرنوشت ساز به ارمغان آورد كه به موجب آن محصول برآمده از آن تحول ژرف در صدد تجديد حيات معنوي و اخلاقي بشريت است. اين ماهيت فرهنگي داشتن انقلاب اسلامي را ميتوان در نحوه وقوع، آثار و نتايج پس از آن و كلام و دغدغههاي رهبر و بنيانگذارش مشاهده كرد و استمرار اين نوع نگاه و توجه به تحول مزبور را در بستر زمان تاكنون در سياستها _ راهبردها و روشهاي اجرايي و

عملياتي مبتني بر انديشه و سيره امام خميني (ره) ملاحظه نمود. سياستها و راهبردهايي كه در صدد است تا ظرفيتها و تواناييهاي بالقوه انقلاب اسلامي براي سر دادن جهان به سمت زايش و رويش نوين را به فعليت كشاند.

تعريف و عناصر فرهنگ از نگاه امام خميني (ره)

نگاه امام به عنصر «فرهنگ» يك نگاه مبنايي و زيربنايي است، عنصر مهمي كه شكوفايياش ميتواند موفقيتهاي مستمر و مكرر را براي بشريت خسته از قطببنديهاي مبتني بر زر و زور به ارمغان آورد و داشتههاي آنان را در مسير صلاح و فلاح آنان به كار گيرد. چرا كه در انديشه ايشان همه انواع وابستگيهاي اقتصادي _ سياسي _ نظامي ملتها به قدرتهاي استكباري در وابستگي فكري و فرهنگي آنها ريشه دارد و توجه به اين مهم نيز بايد به عنوان نقطه آغاز هرگونه حركت اصلاحي مدنظر قرار گيرد. در بيان بنيانگذار جمهوري اسلامي ايران نجات ملت در فرهنگ و در دانشگاهها بايد طرح بشود.(1) و رأس همه اصلاحات، اصلاح فرهنگ است.(2)

امام خميني (ره) تا به آنجايي نقش عنصر استقلال فرهنگي در تعيين سرنوشت جوامع را فارغ از نوع مذهب و مليت آنان بالا ميبرد كه آن را منشأ استقلال و موجوديت هر جامعه قلمداد كرده فكر تحقق استقلال در ابعاد ديگر را با وابستگي فرهنگي محال و ساده انديش(3) ميخوانند.

فرهنگ به معني باورها و اعتقاداتي كه زندگي شخصي و اجتماعي (افراد) يك جامعه با آنها روبروست.(4) در انديشه امام خميني (ره) عنصري است هجوم به آن، در رأس تمامي اهداف استعمارگران است. حضرت امام (ره) ضمن توجه به عنصر فرهنگ در معناي عام آن به طور اخص به تواناييها

و شايستگيهاي فرهنگ موجود در جوامع شرقي كه عبارت از فرهنگ اسلامي است اشارات متعدد و مكرر داشته، خود فرهنگي را مطرح ميكنند كه بر مدار تعليمات اسلامي و اخلاقي انساني استوار شده است. فرهنگي كه به تعبير ايشان مترقيترين فرهنگ است كه (ملتهاي) شرق بايد به اين فرهنگ اسلامي تمام احتياجاتش را اصلاح نمايد.(5) براين مبنا، امام (ره) پايه گذار و پي ريز تفكري ميشود كه به اساس آن ميتوان با اتكاء به تواناييهاي خود، راه توسعه ملي را با اعمال و اصرار راهبرد عدم تعهد در قبال قدرتهاي بحرانزا طي نمود.

اهميت فرهنگ در اسلام و نظام اسلامي

فرهنگ در آموزههاي اسلامي سازنده ارزشهاي اخلاقي است و آن عبارت از مطلوبيتهايي ميباشد كه مربوط به خواستهاي متعالي است. تغيير در فرهنگ است كه ميتواند منجر به تحول در نظام ارزشي جامعه شده، هنجارهايي منطبق بر فطرت پاك انساني را بيافريند. اين جايگاه مبنايي و پايهاي، در بينش اسلامي از فرهنگ عنصري استراتژيك ساخته است كه توجه به اسلام جزو وظايف اوليه و كليدي حكومت اسلامي به شمار ميرود. امر مهمي كه در قانون اساسي جمهوري اسلامي نيز بدان توجه خاص گرديده اصل دوم و سوم آن به تشريح اهداف فرهنگي نظام پرداخته است. اين توجه نيز منبعث از اصول و اهداف شارع مقدس است كه هدف اصلي از بعثت انبياي الهي به عنوان مهم ترين وقايع تأثيرگذار جوامع و حتي بالاتر از آن، آفرينش را تزكيه و تعليم خوانده است و امام خميني (ره) به عنوان يكي از ره يافتگان به باطن احكام، معارف و آموزههاي اسلامي در سيره و سخن بدان تأكيد و توجه

داشتهاند تا در نتيجه تحقق آن، فرهنگ خودي غني سازي شده، از مظاهر بيگانه پاكسازي گردد. جايگاه عنصر فرهنگ تا بدانجاست كه حضرت امام (ره) حتي در احكام تأسيس نهادهاي انقلابي نيز اين مهم را مدنظر قرار داده فعاليتهاي فرهنگي را به عنوان اولويت اول از شرح وظايف و انتظارات خود از آنها ميشمارند. و بدينگونه توجه خود را نه فقط به اكنون بلكه به آينده نيز معطوف ميكنند تا اين عمل ايشان اشارتي پر نكته و پيام براي عاقلان گردد. در انديشه حضرت امام (ره) كه ترجمان بينش و نگرش ناب اسلامي است. فرهنگ هر جامعه، تشكيل دهنده موجوديت آن است و جامعهاي چنانچه در همه ابعاد اقتصادي، سياسي، صنعتي و نظامي هم قوي و قدرتمند باشد اما دچار انحراف فرهنگي شده باشد، قدرتش پوچ و ميان تهي خواهد بود.(6)

امام (ره) در تشريح دليل اين نظر خود را ميفرمايند:

اگر فرهنگ جامعهاي وابسته و مرتزق از فرهنگ مخالف باشد، ناچار ديگر ابعاد آن جامعه به جانب مخالف گرايش پيدا ميكند و در آن مستهلك شده موجوديت خود را در تمام ابعاد از دست ميدهد.(7)

استقلال فرهنگي، دستاورد بزرگ انقلاب اسلامي

تلاش تبليغاتي غرب و عناصر آن در داخل كشور، پيش از پيروزي انقلاب اسلامي بر اين استوار بود تا خود را قوي و غالب و جهان را ناچار از پذيرش الگوي فرهنگي و رفتاري خود نشان دهند. اين تلاشها تا حدي نيز مؤثر واقع شده بود و افرادي در دانشگاهها و مدارس و ادارات و اجتماعات باورشان شده بود كه بايد مثل غربيها فكر كرده مشابه آنان رفتار كنند و تقليد از آنها را در زمينههاي گوناگون

محور عمل و انديشه خود قرار دهند. در نتيجه پديد آمدن چنين فضايي، روح و روحيه تحقيق _ الگوسازي _ ابتكار و نوآوري و توجه به تواناييها و داشتههاي بومي از جامعه ايران رخت بربسته و همدستي شاه آمريكا، نتايج مورد دلخواه آنان را پديد آورده بود. وقوع انقلاب اسلامي در كشورمان، پاياني بر اين راه رو به بن بست بود كه با طلايهداري امام آغاز و با بهرهگيري از انديشه و عمل آينده ساز ايشان توانست راه رستگاري و تعالي را پيش روي ملتها قرار دهد.

از جمله نقشهها كه مع الاسف تأثير بزرگي در كشورها و كشور عزيز ما گذاشت... بيگانه نمودن كشورهاي استعمارزده از خويش و غرب زده و شرق زده نمودن آنان است. به طوري كه خود را و فرهنگ و قدرت خود را به هيچ گرفتند و غرب و شرق، دو قطب قدرتمند را نژاد برتر و فرهنگ آنان را والاتر... دانستند و وابستگي به يكي از دو قطب را از فرايض غيرقابل اجتناب معرفي نمودند..(8)

آنچه خوانديد تصويري است كه امام (ره) از وضعيت تحميل شده غرب بر جوامع ضعيف ارائه نموده آن را غم انگيز توصيف ميكنند. درك عمق فاجعه است كه ميتواند ذهنها را متوجه عظمت دستاوردي كه انقلاب اسلامي در اين عرصه به وجود آورد سازد، امام (ره) در بيان بزرگي اين دست آورد تحول روحي و انساني به وجود آمده در نتيجه نهضت اسلامي در كشورمان را حتي با اهميت تر از پيروزي بر قدرتهاي بزرگ و شاه دانسته آن را تحولي ياد ميكنند كه با دست خدا انجام گرفت و تحقق آن را خارج از قدرت

بشري قلمداد ميكنند.(9)

بنيانگذار جمهوري اسلامي به حضور شگفت انگيز مردم از اقشار مختلف و تحصيل كرده در صحنههاي سازندگي و جبهههاي جنگ اشاره نموده اين تحول را معجزه آسا توصيف كرده بقاء اين تحول را ضامن سلامت نظام در برابر آسيبها و دخالتهاي نظامي ميدانند.

استقلال فرهنگي به عنوان مهم ترين ثمره و دستاورد انقلاب اسلامي، سبب ساز به وجود آمدن دستاوردهاي بزرگ و مهم ديگر نيز شد. اين استقلال بود كه در نحوه نگرش مردم به زندگي نوع تعامل آنان با يكديگر و نحوه برخورد آحاد جامعه با هنجارهاي ديني و عرفي تحولي بزرگ را به وجود آورد. در نتيجه تحقق و حاكميّت اين استقلال بود كه روحيه توانستن را در قشر فعال جامعه تقويت كرد و آنان را قادر ساخت تا در سخت ترين صحنههاي رقابت علمي _ فني و فكري از موضعي فعال و تأثيرگذار حضور يابند.

ريشههاي غرب زدگي در ايران و راههاي برچيدن اين تفكر

نام اشخاص چون «تقي زاده _ ميرزا ملكم خان و... براي آشنايان به تاريخ معاصر اين سرزمين، اسامي آشنايي است. اسامي كه تداعي كننده صفاتي چون وابستگي _ غرب زدگي _ بيگانه پرستي و خودباختگي هستند. كساني كه در تلاش بودند تا از سرتاپاي ملت ايران را فرنگي سازند و دنباله روان آنها در سالهاي بعد با اتكاء به ثروت خدادادي نفت، رفاه و راحتي خود را به قيمت زيرپا نهادن شان و شوكت ملت تحصيل ميكردند. اينان نه تنها دچار خودباختگي فرهنگي شده بودند بلكه دچار عارضه وابستگي در اين عرصه نيز شده، انديشه را در عمل پياده كرده بودند. وضعيت اين غربزدگي تا بدانجا رسيده بود

كه به تعبير حضرت امام (ره) فرنگي مابي از سرتاپا و در تمام نشست و برخاستها و در معاشرتها و تمام شئون زندگي موجب افتخار و سربلندي، تمدن و پيشرفت و در مقابل آداب و رسوم خودي كهنه پرستي و عقب افتادگي قلمداد ميشد. رفتن به انگلستان و فرانسه و آمريكا و مسكو افتخار پرارزش و رفتن به حج كهنه پرستي و عقب افتادگي بود.(1) . تبيان، ج 26، ص 67.

(2) . تبيان، ج 26 ص 67.

(3) . آئين انقلاب اسلامي، ص 322.

(4) . حديث ولايت، ج 4، ص 50.

(5) . صحيفه نور، ج 10 ص 71.

(6) . آئين انقلاب اسلامي، ص 322.

(7) . همان.

(8) . وصيتنامه سياسي _ الهي امام خميني (ره) ، ص 26.

(9) . در جستجوي راه از كلام امام دفتر دهم، ص 381.

..

بنيانگذار جمهوري اسلامي ايران در ضمن تشريح وضعيت بغرنجي كه در نتيجه حاكميّت انديشه غربي در عمل حاكمان به اين سرزمين، گم كردن خود و مفاخر خودي را دليل اصلي اين انحطاط بر شمرده مغلوب شدن در برابر ايدئولوژي يكسان سازي غرب را از جمله دلايل به وجود آمدن اين وضعيت بر ميشمارند به تجربه نيز ميتوان ادعا كرد. القاي اين تفكر نقش بالايي در ايراد ضربه به خودباوري و اعتماد به نفس ملتها ايفا نموده آنها را براي پذيرش سلطه فكري و فرهنگي و حاكميّت سياسي و اقتصادي آنها آماده ساخته است. مبهوت شدن در برابر مظالم تمدن غربي را ميتوان يكي ديگر از دلايل گرايش روشنفكر نمايان كشور و حاكمان دوران طاغوت به سمت فرهنگ بيگانه دانست. كساني كه با سفري به غرب، اسير جلوههاي ظاهري آنها

شده انديشه و آموختههاي خود را حقير و ضعيف ميدانند و با استفاده از ابزارهايي در اختيار خود (رسانه و كتب) اين خودباختگي را به سطح جامعه شيوع ميدهند.

امام خميني (ره) براي بيرون آمدن از اين وضعيت، مراتب مختلفي را متذكر شد. نقش آفريني روشنفكران _ رسانهها _ حاكميّت را در اين زمينه مهم و تعيين كننده ميدانند. ايشان دشمن غرب زده را كسي ميدانند كه نميتواند ادراك كند كه خودش نيز داراي فرهنگ و تواناييهايي است.(1) از اين رو وقوع تحول در اين گونه افراد را مطرح كرده ميفرمايند يك مملكت اگر بخواهد مستقل باشد چارهاي ندارد جز اينكه اين تفكر را كه ما بايد از خارج چيز وارد كنيم از كلهاش بيرون كند.(2)

امام (ره) نه تنها بر اصلاح فرهنگي و فكري نسل حاضر غربزده تكيه ميكنند بلكه ضرورت سرمايهگذاري براي آينده جامعه نيز مورد توجه قرار داده دانشگاهها را به تربيت عناصر مستقل و مفيد به حال دين و ميهن فرا ميخوانند. ايشان تحقق اين مهم را باعث مصون شدن مملكت از تصرفات شياطين و نيز به وجود آمدن ترقي و تعالي جامعه ميدانند.

امام خميني (ره) كينه استكبار نسبت به ملت ايران را واكنش در قبال اعتقادات و استقلال مردم (شعار نه شرقي و نه غربي آنان دانسته اين كينه را تمام نشدني ميدانند از اين روست كه از روشنفكران ميخواهند تا دست از غربزدگي و شرق زدگي بردارند و عموم ملت را نيز به آمادگي و مهيا شدن فرا ميخوانند.

در انديشه آرماني و اسلامي امام (ره) تكيه بر منافع و بهرهگيري مطلوب و هدايت شده از منابع فكري و انساني بومي جامعه،

از عناصر كليدي است كه ميتواند استقلال فرهنگي را موجب شده غرب و شرق را از بازگشت مجدد به ساحت فكري و فرهنگي ملت ايران مأيوس سازد.

پر واضح است تأمين و تحقق اين مهم، در گرو تدوين اين سياستهاي جامع و بلند مدت فرهنگي است. اين اقدامات ميتواند به صور مختلف مداخله مستقيم _ نظارت و هدايت بر حوزه فرهنگ روي دهد. سياستي كه اصل بديهي آن رسيدن مجموعه دستگاهها و متصديان امور فرهنگي به يك توافق رسمي و محورهاي مشترك است. تا اين روحيه خودباوري و استقلال فكري كه به عنوان نتيجه مقدس و مبارك انقلاب اسلامي به ملت ايران ارزاني شده است در طول عصرها و نسلهاي آتي جاري و كيفيت و كميت آن تعميق و تحكيم يابد. پرهيز از داشتن نگرش اقتصادي به پديده فرهنگ، ارائه الگو و نظام استاندارد از مديريت فرهنگي توجه به توسعه فرهنگي در كنار توجه توسعه جامعه در ابعاد سياسي و اقتصادي و تقويت و تحكيم باور، هويت و توانايي بومي و ملي مبتني بر آموزهها و انديشهها و اعتقادات اسلامي ضرورتهاي مهمي است كه اين راستا بايد مورد توجه و عمل قرار گيرد.

(1) . صحيفه نور، ج 9، ص 12.

(2) . صحيفه نور، ج 13، ص 83.

خليل اسفندياري - روزنامه رسالت، خرداد 1385، ص 16

امام خميني (ره) و مباني نظري سياست خارجي

امام خميني (ره) و مباني نظري سياست خارجي

مقدمه

قلمرو مطالعاتي سياست خارجي همانند ساير حوزه هاي مطالعاتي، با نظرات، تحليلها و ديدگاههاي متفاوتي مواجه شده است و تلاش محققان و انديشمندان جهت مفهومي و نظري كردن وقايع، رخدادهاي بين المللي و مباني رفتار دولتها، همواره با موانع و مشكلات خاص نظريه پردازي

مشابه ساير رشته هاي علوم انساني روبرو گرديده است. اين امر در عرصه اي كه همچنان فاقد اقتدار محيط داخلي است و مهمترين خصلت آن، عدم قوه فائقه يا آنارشي است، دو چندان مي گردد(1) و اين سئوال اساسي هميشه مطرح بوده كه چگونه مي توان سياست خارجي را مطالعه نمود؟ مباني رفتارهاي تخاصمي دولتها چيست؟ دولتها چگونه در شرايط بحراني تصميم گيري مي نمايند؟ فرايند سياستگزاري خارجي چگونه شكل مي گيرد و به طور كلي، متغيرهاي مؤثر در شكل دهي به جهت گيريها و اهداف سياست خارجي كدامند؟

برخي انديشمندان از جمله مك كلاند، مدلسكي، روزكرانس و كاپلان، سياست خارجي را از منظر نظام بين المللي يا سطح كلان مورد توجه قرار داده اند. (2) از نظر اين صاحب نظران، دولتها صرفا در چارچوب نظام بين المللي توان اقدام داشته و سياست خارجي، با توجه به ساختار و فرايندهاي نظام بين الملل محدود مي شود. در اين ديدگاه، يا تمايزات داخلي دولتهاي عضو نظام بين المللي لحاظ نمي گردد و يا براي متغيرهاي داخلي نقش ناچيزي قائل مي شوند. بر اين اساس، در مطالعه سياست خارجي، بايد ساختارها، فرايندها، قواعد، ارزشها و اهداف نظام بين المللي را شناخت. متفكران ديگري از جمله ريچارداسنايدر، ژوزف فرانكل، بيشتر توجه خود را به متغيرهاي داخلي معطوف داشته و رفتار خارجي كشورها را عمدتا تابعي از عوامل و عناصر داخلي دانسته اند. در اين سطح، متغيرهاي متعددي مورد مطالعه قرار مي گيرد و از ميان آنها، باورها، ارزشها و تصاوير ذهني فرد سياستگزار، از اهميت خاص بر خوردار است. (3) و دسته ديگري از متخصصان روابط بين المللي؛ مانند

هانريدر و جيمز روزنا به اتصال دو محيط داخلي و بين المللي پرداخته و براي مطالعه سياست خارجي توجه به هردو سطح را لازم مي دانند. (4) برخي نيز با توجه به نظريه سيستمها، به بررسي سياست خارجي از جمله بازده هاي آن پرداخته اند. (5)

مقاله حاضر كه در پي فهم و شناخت سياست خارجي با عنايت به انديشه هاي امام خميني (ره) مي باشد، در صدد است مباني نظري و نقطه عزيمت امام (ره) را در نگرش به سياست خارجي مشخص سازد و با بهره گيري از نظرات ايشان، حوزه سياست خارجي را كه مشحون از همكاري، رقابت، تعارض و خصومت است، مطالعه و تحليل نمايد. بدين منظور و در پاسخ به مساله اصلي، آنچه به عنوان چارچوب مفهومي جهت مطالعه سياست خارجي پيشنهاد مي گردد، پژوهش سياست خارجي با توجه به سه «متغير انسان»، «محيط» و «نقشهاي ملي» است كه از ميان آنها، متغير انسان بيشترين اهميت را دارد.

اول _ متغير انسان

1- ماهيت انسان

حضرت امام خميني (ره) با نگرش عرفاني و اخلاقي خود، توجه ويژه اي به باطن، روحيات، صفات، خلقيات و كردار انسان نموده و در بيانات و تقريرات خود در بررسي انسان، به فرد يا انسان مهذب و غير مهذب پرداخته است، در آثار امام (ره) ، انسان، گاهي «انسان بما هو انسان » و زماني در مقام يك زمامدار و فرد سياستگزار و در جائي به صورت افراد يا جامعه انساني مورد توجه قرار مي گيرد و اقدامات آن، سياست داخلي و خارجي را بر حسب موقعيت، به درجات متفاوت تحت تاثير قرار مي دهد.

امام (ره) از وجود سه قوه

در باطن انسان ياد مي كند و آن را سرچشمه تمام ملكات حسنه و سيئه و منشا تمام صور غيبيه ملكوتيه مي داند. اين سه قوه عبارتند از: «واهمه »، «غضبيه » و«شهويه ». كه افراط و تفريط در هر يك، براي انسان مضر است. امام (ره) ضمن اشاره به حديث امام صادق (ع) ؛ الغضب مفتاح كل شر»؛ خشم كليد همه شرهاست، (6) مي فرمايد: «بيشتر فتنه هاي بزرگ و كارهاي فجيع در اثر غضب و اشتعال آن واقع شده است. »(7)

2. سياست فرد غير مهذب

امام (ره) سياست خارجي دولتهاي دست نشانده و قدرتهاي بزرگ را مرتبط با قواي باطني و عدم تهذيب دانسته و درباره اقدامات و رفتارهاي آنها مي فرمايد:

«به هر كس دستش رسيد، با قهر و غلبه ظلم كند و هر كس با او مختصر مقاومتي كند هر چه بتواند با او بكند و با اندك ناملايمي جنگ و غوغا به پا كند و به هر وسيله شده، مضار ناملايمات خود را از خود دور كند و لو منجر به هر فسادي در عالم هم بشود. . . و همين طور قوه غضب در انسان طوري مخلوق است كه اگر مالك الرقاب مطلق يك مملكت شود، متوجه مملكت ديگر مي شود كه آن را به دست نياورده، بلكه هر چه به دستش بيايد، در او اين قوه زيادتر مي شود. هر كس منكر است، مراجعه به حال خود كند و به حال اهل اين عالم از قبيل سلاطين و متمولين و صاحبان قدرت و حشمت، آن وقت خود تصديق ما را مي كند». (8)

امام در بيانات خود درباره وضع سلاطين و

صاحبان قدرت، به بررسي سياستگزاري رژيم دست نشانده پهلوي مي پردازد و مي فرمايد:

«رژيم دست نشانده پهلوي در مدت بيش از پنجاه سال، اين كشور را از هر جهت به سقوط كشانده بود و ذخاير سرشار آن را به نفع جيب اجانب؛ خصوصا انگلستان و امريكا، ريخته و باقي مانده آن را به نفع خود و انگلستان و سر سپردگان خود برداشت كرده و ما را با مشكلات بسيار روبرو كرده است. »(9)

امام (ره) علت وضع جهت گيريهاي سياست خارجي دوره پهلوي را ناشي از يك مساله روحي در شخص رضا شاه و پسرش و سياستمداران غير مهذب خارجي مي داند و مي فرمايد:

«اينكه اين عمل را آنها انجام مي دادند، يك نكته روحي دارد و آن، اين است كه انسان در باطن خودش و فطرت خودش تناهي ندارد. آمالش غير متناهي است، وقوف نمي كند. آمال انسان وقتي كه اين طور است، اگر انسان اسير همين آمال غير متوقف بشود و ببيند كه يك ابر قدرتي اين آمال او را و آن خواسته هاي مادي او را و آن قدرت او را سلطه او را بر ملت خودش حفظ مي كند، او ديگر در بند اين نيست كه براي ملت كار بكند؛ براي اينكه از طبقه مرفه است و از طبقه قدرتمند است و قدرتمندي هم و همين طور حب مال و جاه هم حدي ندارد، مرزي ندارد. آن براي حفظ قدرت خودش و پشتوانه اي كه دارد، براي اين حفظ قدرت با ملت آن مي كند كه هميشه حيثيت ملت و گنجينه هاي ملت را در دسترس او قرار بدهد و يك سهم

ناچيزي هم براي خودش قرار بگيرد. »(10)

امام (ره) سياستهاي تهاجمي و ورود قدرتهاي خارجي به كشورهاي جهان سوم و ممالك اسلامي را ناشي از زمامداراني مي داند كه بدون توجه به مصالح ملتها براي دستيابي به قدرت و مطامع خود به هر اقدامي دست مي زنند. (11) از ديدگاه ايشان مشكل، دنياي امروز كه گرفتار جنگ و خونريزي است، ناشي از افراد غير مهذب است(12) و وقوع دو جنگ جهاني اول و دوم و ساير فجايع جهاني را ناشي از اين مي داند كه اسلحه در دست افراد غير صالح است(13) امام (ره) در اين رابطه چنين مي گويد:

«وقتي سياستمداري به طريقه اخلاقي انساني نباشد، او چاقوكش از كار در مي آيد، اما نه چاقوكش سر محله؛(بلكه)چاقوكش در يك منطقه وسيعي در دنيا. اينكه در روايت هست كه اذا فسد العالم فسد العالم، مصداق بالاترش همينها هستند كه علماي سياست هستند، فاسد هستند، عالم را به فساد كشاندند. . . . اگر اينها حذف بشوند از دنيا، مردم آرامش بهتري پيدا مي كنند. »(14)

امام (ره) درباره اينكه چرا سياستمداران بزرگ و ابر قدرتها به سمت سياستهاي تهاجمي و چپاولگرانه مي روند و اين حركت در سياست خارجي آنها وقفه بردار نيست مي فرمايند:

«اين ابرقدرتها كه ما اسمش را ابرقدرت مي گذاريم، تمام قدرتشان را روي هم مي گذارند و صرف آمال حيواني و شيطاني مي كنند، به آن هم درست نمي رسند. اگر بنا بود كه به آن چيزي كه مي خواهند برسند كه بايد وقوف كنند. اينكه مي بينيد كه اين ابرقدرتها جلو مي روند و هر چه داشته باشند، باز يك قدم جلوتر

مي روند و اگر تمام اين دنيا را هم داشته باشند، باز كافي برايشان نيست. . . . (15) و تمام مقصد اين جنايتكاران رسيدن به يك نقطه است؛ قدرت، قدرت براي كوبيدن هر كس كه در مقابلشان است »(16)

3- سياست فرد مهذب:

از ديدگاه امام (ره) ، اگر فرد مهذب؛ يعني انساني كه خود را تحت تربيت انبيا(17) قرار داده است، در راس امور سياسي قرار گيرد، جهت گيري سياست خارجي آن بر مبناي لاشرقيه و لاغربيه خواهد بود و اين امر، ريشه در صراط مستقيم دارد. امام (ره) ضمن بيان مفهوم صراط مستقيم در سياست خارجي، سياست نه شرقي و نه غربي را مبنايي ابدي و تخلف ناپذير در سياست خارجي ايران اسلامي مي داند. (18) امام (ره) در جمع اعضاي وزارت امور خارجه، سياست نه شرقي و نه غربي را با توجه به صراط مستقيم اينگونه بيان مي كند:

«بنابر اين، وقتي ما مي توانيم در مقابل همه دنيا بايستيم) و (بگويم ما نه طرف «مغضوب عليهم » مي رويم و نه طرف «ضالين »، نه طرف غرب مي رويم؛ و نه طرف شرق مي رويم وقتي ما مي توانيم اين طور باشيم و به صراط مستقيم عمل بكنيم كه همه مان با هم باشيم، يد واحده باشيم. . . »(19)

امام (ره) با توجه به سياست نه شرقي و نه غربي، استراتژي ايران اسلامي را سياست واقعي عدم تعهد مي داند و تاكيد مي نمايد كه از اين سياست عدول نخواهد شد؛(20) زيرا دوام و قوام جمهوري اسلامي بر پايه اين سياست استوار است(21) و در چارچوب همين سياست، استقلال، آزادي، حمايت از محرومين

و مستضعفان، مبارزه با ظلم و ستم و ساير نقشها و اهداف جمهوري اسلامي شكل مي گيرد.(1). جهت مطالعه ماهيت نظام بين المللي ر. ك:

Hedley،Bull: The Anarchical Society. (london: The Macmillam press. LTD 1977) PP. 3_ 52.

(2). ر. ك. حسين سيف زاده، مباني و مدلهاي تصميم گيري در سياست خارجي، دفتر مطالعات سياسي و بين المللي تهران 1375، صص 128 - 148.

(3). ر. ك: همان.

همچنين براي مباحث نظريه پردازي در سياست خارجي ر. ك:

: Theodore A. Couloumbis and James H. Wolfe: Introduction to Internatioal Relatioms Power andjustice

. (New Delhi: Prentice Hall of India Private Iimlted، 1986) PP. 125_ 148.

(4). ر. ك: James. N. Rosenau،`The scientific Study of Foreign Policy:

(5). ر. ك: William. o. Chittick. The Analysis of Foreign Policy Outputs U. S. A: charles E. Merrill PubllshinyCompany .

(6). همان، ص 133.

(7). همان، ص 137؛ همچنين درباره علت وجود اين قوا در انسان، ر. ك: امام خميني، طلب و اراده، شرح و ترجمه سيد احمد فهري، مركز انتشارات علمي و فرهنگي تهران، 1362، ص 156؛ و شرح چهل حديث، ص 9.

(8). همان، ص 19.

(9). در جستجوي راه از كلام امام (دفتر چهاردهم) ، استعمار و ابر قدرتها امير كبير، تهران، 1362 ص 295.

(10). در جستجوي راه از كلام امام (دفتربيست و دوم) ، فرهنگ و تعليم و تربيت، امير كبير، تهران، 1364، صص 160-161.

(11). همان، ص 175.

(12). صحيفه نور، مجموعه رهنمودهاي امام خميني (ره) ، مركز مدارك فرهنگي انقلاب اسلامي، تهران، جلد 11، ص 14.

(13). صحيفه نور، ج 2، ص 2.

(14). صحيفه نور، ج 18، ص 175.

(15). در جستجوي راه از كلام امام (دفتر چهاردهم) ، ص 62.

(16). همان، ص 59.

(17). صحيفه نور، ج 14، ص 103.

(18).

فرياد برائت وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي، تهران، ص 14.

(19). صحيفه نور، ج 19، ص 194.

(20). صحيفه نور، ج 7، ص 114، و ج 21، ص 36، و ج 12، ص 122.

(21). صحيفه نور، ج 21، ص 36.

امام (ره) در مقايسه انقلاب اسلامي با ديگر انقلابها، يكي از ويژگيهاي اساسي آن را در سياست لاشرقيه و لاغربيه مي داند(1) و در وصيتنامه خود مي فرمايد:

«من اكنون به ملتهاي شريف ستمديده و به ملت عزيز ايران توصيه مي كنم كه از اين راه مستقيم الهي كه نه به شرق ملحد و نه به غرب ستمگر كافر وابسته است؛ بلكه به صراطي كه خداوند به آنها نصيب فرموده است، محكم و استوار و متعهد و پايدار پاي بند بوده و لحظه اي از شكر اين نعمت غفلت نكرده، دستهاي ناپاك عمال ابر قدرتها، چه عمال خارجي و چه عمال داخلي بدتر از خارجي، تزلزلي در نيت پاك و اراده آهنين آنان رخنه نكند. . . (2)

دوم _ متغير محيط

متغيرهاي محيطي را به دو دسته كلي محيط داخلي (كشوري) و محيط عملياتي (نظام بين المللي) تقسيم نموده اند. (3) امام (ره) ضمن رجوع به باطن انسان و بيان تاثير آن، در اعمال و اقدامات فرد سياستگزار، متغيرهاي هر دو محيط را در ارتباط با متغير انسان توضيح مي دهد.

1- محيط داخلي

از آنجا كه متغيرهاي محيط داخلي متعدد است، صرفا به سه متغير «نوع حكومت، نوع جامعه و امكانات و توانائيها» به صورت خلاصه اشاره مي شود.

الف - نوع حكومت

تاكنون درباره انواع حكومت تقسيم بنديهاي متفاوتي ارائه شده است. آنچه مسلم است، سياست داخلي و خارجي كشورها تحت تاثير نوع هدف و ساختارهاي

حكومتي مي باشد.

امام (ره) در كتاب ولايت فقيه، ضمن اشاره به حكومتهاي استبدادي، سلطنتي، مطلقه، مشروطه متعارف، شاهنشاهي و امپراطوري، درباره حكومت اسلامي مي فرمايد: «حكومت اسلامي، حكومت قانون است. در اين طرز حكومت، حاكميت منحصر به خداست و قانون فرمان و حكم خداست. (4)

امام (ره) پس از ذكر شرايط عامه مثل عقل و تدبير، دو شرط علم به قانون و عدالت را براي زمامدار بيان مي كند. (5) و معتقد است؛ اگر اين سيره حفظ مي گرديد، خضوع در مقابل آمريكا و انگليس واقع نمي شد:

«هرگاه اين سيره حفظ مي شد و حكومت به شيوه اسلامي بود، نه تسلط بر جان و مال مردم، نه سلطنت و نه شاهنشاهي، اين ظلمها و غارتگريها و دستبرد به خزانه عمومي و فحشا و منكرات واقع نمي شد. . . .

اگر اين تشريفات پر خرج سلطنتي و اين ريخت و پاشها و اختلاسها نبود، بودجه مملكت كسري نمي آورد تا در برابر آمريكا و انگليس خاضع شوند و تقاضاي قرض و كمك كنند. . . از طرف ديگر، تشكيلات اداري زائد و طرز اداره توام با پرونده سازي و كاغذ بازي كه از اسلام بيگانه است، خرجهايي بر بودجه مملكت تحميل مي كند كه از خرجهاي حرام نوع اول، كمتر نيست ». (6)

ب - نوع جامعه

جامعه مورد نظر امام (ره) ، جامعه اي توحيدي است(7) كه برخي از ويژگيهاي آن، عبارتند از: هدفمند بودن، (8) نظم، (9) وحدت و استقلال خواهي. (10)

امام (ره) در تعريف جامعه توحيدي مي فرمايد: «جامعه توحيدي، عبارت از جامعه اي است (توحيدي به معناي حقيقي، نه به آن معناي غلطي كه گفته

شده است) . . . كه با حفظ همه مراتب يك نظر داشته باشد؛ كانه يك موجودند». (11)

از ديدگاه امام (ره) ، انسان به منزله جامعه توحيدي است:. . . مغز، فرمان مي دهد. دست، فرمان مي برد؛ اما همه يك راه دارند، همه براي اين است كه اين كشور فردي را (انساني) را اداره كنند(12) و در جامعه توحيدي همه قوا در خدمت به اسلام است. از ديدگاه امام (ره) ، وجه ديگر جامعه توحيدي، نظم آن است. در صورتي كه جامعه دچار بي نظمي و هرج و مرج شد، دنيا حكم مي كند كه اين كشور قيم لازم دارد و زمينه براي آوردن قيم فراهم مي شود. به علاوه در زمان هجوم دشمن، ديگر نمي توان از كشور دفاع كرد و از طرفي، كشورهائي كه دولت اسلامي را الگو قرار داده اند، ديگر به آن اقتدا نمي كنند. (13)

از نظر امام (ره) ، با استقرار نظم، وحدت و انسجام حاصل مي شود و تمام پيروزي و پيشرفت كشور اسلامي ناشي از وحدت و انسجام است كه خود باعث حفظ نظام مي گردد. (14)

ج - امكانات و تواناييها (منابع قدرت)

منابع قدرت را به دو دسته مادي و معنوي تقسيم مي كنند. امام (ره) ضمن توجه به منابع مادي قدرت، بيشترين اهميت را به منابع معنوي قدرت مي دهند. ايشان امدادهاي غيبي، ايمان مردم، وحدت و روحيه شهادت طلبي را از عوامل پيروزي انقلاب دانسته و مي فرمايد:

«ما به قدرت طبيعي بر اين مشاكل و بر اين مصيبتهايي كه وارد شده است، فائق نيامده ايم؛ براي اينكه قدرت ما بر حسب طبيعت يك قدرت بسيار

ناچيزي بود. . . ملت ما كه در اين نهضت پيروز شد، اين فقط براي اتكال به خدا بود. »(15)

امام (ره) در زمينه منابع معنوي قدرت، تاكيد زيادي بر باورهاي ذهني مردم دارند و در اين مورد معتقداست:

«اگر افكارتان و باورتان اين باشد كه ما مي توانيم مستقل باشيم، وابسته به غير نباشيم، خواهيد توانست. . . اگر شماهايي كه در صنعت هستيد و در پرسنل صنعتي كار مي كنيد. . . اين باور را داشته باشيد. . . كه مي توانيد صناع باشيد و مي توانيد كارهاي ابتكاري بكنيد، خواهيد توانست.»(16)

در قلمرو منابع مادي قدرت امام ضمن تاكيد بر نو سازي و صنعتي شدن كشور، (17) يكي از منابع مادي دولت اسلامي را منابع مالي آن مي داند كه از جمله آنها ماليات، خمس، انفال ... مي باشد.

امام ماليات را بر دو گونه تقسيم مي نمايد كه عبارتند از: ماليات اجباري و ماليات اختياري. مالياتهاي اجباري، خود بر دو گونه است: ماليات ساليانه و ماليات فوق العاده. ماليات فوق العاده كه در شرايط انقلاب و بحراني مصداق دارد، غير محدود است و دولت در صورت صلاح مي تواند به عنوان قرض و يا ماليات غير مستقيم و فوق العاده به مقدار نياز كشور با تقسيم عادلانه دريافت دارد و آن را براي استقلال كشور اسلامي خرج نمايد. (18)

2- محيط عملياتي (محيط خارجي)

سياست خارجي تحت تاثير متغيرهاي متعدد محيط بين المللي است كه از جمله آنها نظام بين الملل، دولتها، ملتها، سازمانها و حقوق بين المللي است.

ديدگاهها و نظرات امام (ره) پيرامون اين متغيرها بسيار گسترده است كه در اينجا صرفا به چند مورد به

صورت خلاصه اشاره مي شود.

الف - نظام بين الملل

از نظر امام (ره) ، ساختار نظام بين الملل همچنان فاقد قدرت فائقه است(19) و منطق قدرتهاي بزرگ بر آن حاكم مي باشد. اين قدرتها با هر كشوري كه بخواهد مستقل باشد، وحشيانه مقابله نموده و دست از توطئه بر نمي دارند. (20) امام با توجه به موانع محيط عملياتي سياست خارجي جمهوري اسلامي ايران مي فرمايد:

«از آنجا كه محروميت زدايي، عقيده و راه و رسم زندگي ماست، جهانخواران در اين مورد ما را آزاد نگذاشته اند و براي ناتوان ساختن دولت و دست اندركاران كشور ما، حلقه هاي محاصره را تنگتر كرده و بغض و كينه و ترس و وحشت خود را در اين حركت مردمي و تاريخي تا مرز هزاران توطئه سياسي و اقتصادي ظاهر ساخته اند. »(21)

ب - دولتها

امام (ره) دولتها را به دو دسته اسلامي و غير اسلامي تقسيم نموده و رابطه با آنها را چنين ترسيم مي كند:

«دولتهاي اسلامي با ما روابط دارند، آن هم تا حدي كه روي مصالح اسلام، روي مصالح مسلمين باشد، ما با آنها روابط داريم. . . دول غير اسلامي هم هر كدامشان با ما بخواهند با عدالت رفتار بكنند، ما را به حساب بياورند. . . تفاهم مي كنيم و به استثناي اينكه بايد آن ظلمهايي كه به ما كرده است، بايد جبران كند. »(22)

امام (ره) سياست انزوا را مردود دانسته(23) و قطع رابطه با دولتها را بر خلاف عقل و شرع ذكر مي كند؛(24) زيرا بر قراري رابطه براي پيشرفت و حفظ نظام لازم است.

ج - ملتها

امام (ره) در رابطه با تاثير ملتها بر سياست

خارجي ايران اسلامي، به دو مشكل مسلمين اشاره مي كند كه شامل اختلاف ميان دولتها و اختلاف دولتها با ملتها است. از نظر ايشان، علت عدم حمايت ملتها از دولتها رفتار نامناسب دولتهاست. (25) ايشان در اين رابطه مي فرمايد: «مشكل اسلام، دولتهاي اسلامي است نه ملتها، (26) اگر اين مشكل از پيش پاي مسلمين بر داشته شود، مسلمين به آمال خودشان خواهند رسيد و راه حلش به دست ملتهاست. »(27)

سوم _ متغير نقش (نقش هاي ملي)

نقشهاي ملي به آن دسته از تعهدات و وظايفي اطلاق مي شود كه دولت خواهان ايفا و اجراي آنهاست. نقشها از يك طرف با جهت گيريها و از سوي ديگر، با اهداف سياست خارجي رابطه نزديك دارد. (28) دولت اسلامي نيز در سياست خارجي براي خود داراي نقشهايي است كه مهمترين آنها را مي توان به صورت زير بيان نمود:

1- دولت مستقل و فعال؛

2- حفظ نظام و تماميت ارضي كشور؛

3- دولت الگو؛

4- مخالفت با وضع موجود؛

5- حامي ملل محروم و مستضعف؛

6- عامل وحدت بخش؛

7- دولت ميانجي؛

8- حامي عدالت جهاني؛

9- حامي حكومت جهاني اسلام.

نظرات حضرت امام (ره) را مي توان درباره نقشهاي فوق بيان نمود؛ ولي در اينجا به اختصار به چند مورد اشاره مي شود.

الف) دولت مستقل و فعال

مقصود از استقلال در سياست خارجي يك كشور، استقلال در سه مرحله سياستگزاري، تصميم گيري و اجراي تصميم است كه مصاديق آن، در زمينه هاي سياسي، فرهنگي، اقتصادي، دفاعي و غيره ظاهر مي شود. گر چه در نگاه اول، استقلال سياسي با اهميت به نظر مي رسد؛ اما از ديدگاه امام (ره) ، استقلال فرهنگي مهمتر از آن است.(1). صحيفه نور،

ج 19، ص 5.

(2). صحيفه انقلاب، ص 5.

(3). ر. ك. جيمز باربر - مايكل اسميت، ماهيت سياستگزاري خارجي در دنياي وابستگي متقابل كشورها ترجمه و تحشيه حسين سيف زاده، نشر قومس، تهران، 1372) صص 123 - 190.

(4). امام خميني، ولايت فقيه (بي نا)، (بي جا)، (بي تا) ص 54.

(5). همان، ص 58.

(6). همان، ص 57 - 58.

(7). صحيفه نور، ج 11، ص 136.

(8). همان، ص 136.

(9). همان، ص 139.

(10). همان، صص 139 - 140.

(11). همان، ص 136.

(12). همان، ص 136.

(13). همان، صص 139 - 140.

(14). همان، صص 110 و223.

(15). گزيده اي از انديشه و آراء امام خميني، آيين انقلاب اسلامي، مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خميني (ره) ، تهران، 1373، ص 167.

(16). همان، ص 179.

(17). همان، ص 471.

(18). جهت مطالعه بيشتر ر. ك. همان، ص 464.

(19). نهضت هاي رهايي بخش در كلام امام، نخست وزيري، تهران، (بي تا) ص 14.

(20). صحيفه نور، ج 11، ص 165.

(21). فرياد برائت، پيشين، ص 43.

(22). صحيفه نور، ج 11، ص 36.

(23). در جستجوي راه از كلام امام (دفتر چهاردهم) ، پيشين، ص 400.

(24). صحيفه نور، ج 19، ص 73.

(25). آئين انقلاب اسلامي، ص 51.

(26). صحيفه نور، ج 14، ص 93.

(27). صحيفه نور، ج 12، ص 278.

(28). در بيان انواع نقشهاي دولت اسلامي و مفهوم آن، از كتاب زير استفاده شده است:

كي. جي. هالستي. مباني تحليل سياست بين الملل، دفتر مطالعات سياسي و بين المللي، تهران، 1373، صص 199 - 208.

از آنجا كه امام (ره) بر متغير انسان و باورها و ذهنيتهاي فردي تاكيد دارد، خوديابي و خودباوري فكري را شرط دستيابي به استقلال كشور مي داند. امام (ره) در اين رابطه مي فرمايد:

«اساس، باور اين دو مطلب است: باور ضعف و سستي و ناتواني و باور قدرت و قوه و

توانايي. اگر ملت اين باور را داشته باشد كه ما مي توانيم در مقابل قدرتهاي بزرگ بايستيم، اين باور، اسباب اين مي شود كه توانايي پيدا مي كنند و در مقابل قدرتهاي بزرگ ايستادگي مي كنند. »(1)

امام (ره) مبدا همه خوشبختي ها و بدبختي هاي يك ملت را فرهنگ آن دانسته و مي فرمايد:

«راه اصلاح يك مملكتي، فرهنگ آن مملكت است. اصلاح بايد از فرهنگ شروع شود. . . براي اينكه از فرهنگ است كه در وزارتخانه ها مي رود، از فرهنگ است كه در مجلس مي رود، از فرهنگ است كه كارمندان دولت مي شود. »(2)

از ديدگاه امام (ره) ، دولت اسلامي نه تنها بايد در راه استقلال فرهنگي، سياسي اقتصادي و. . . بكوشد؛ بلكه بايد نسبت به جريانات بين المللي حساس باشد و براي اصلاح آن، اقدام نمايد. از نظر ايشان، منطق دولت اسلامي بر اساس منطق انبيا است و با توجه به آيه شريفه «اشداء علي الكفار رحماء بينهم »، مي فرمايد: «منطق انبيا اين است كه «اشداء» بايد باشند بر كفار و بر كساني كه بر ضد شريعت هستند)و(بين خودشان رحيم باشند و آن شدت هم رحمت است بر آنها. »(3)

ب) حفظ نظام اسلامي و تماميت ارضي كشور

امام (ره) در كتاب بيع، در ضمن بحث شؤون و اختيارات ولي فقيه و در كتاب ولايت فقيه، در بحث لزوم تشكيل حكومت اسلامي، حفظ نظام اسلامي را از واجبات الهي تلقي نموده و مي فرمايد: «حفظ مرزهاي كشور اسلامي از هجوم بيگانگان و جلوگيري از تسلط تجاوزگران بر آن، عقلا و شرعا واجب است. »(4)

همچنين در كتاب ولايت فقيه، در ذيل احكام

دفاع ملي با توجه به آيه «و اعدوا لهم ما استطعتم من قوه. . . » مي فرمايد: «آيه دستور مي دهد كه تا حد امكان نيرومند و آماده باشيد، تا دشمنان نتوانند به شما ظلم و تجاوز كنند. »(5)

ج) دولت الگو (سرمشق)

امام (ره) با توجه به ويژگيهاي انقلاب اسلامي و ملت ايران، آن را براي ساير ملتها الگو و سرمشق مي داند و با توجه به آيه شريفه «ان الله لايغير ما بقوم حتي يغيروا ما بانفسهم »، تحول در ملت ايران را يك تحول نفساني مي داند كه نتيجه آن، رفتن يك رژيم طاغوتي و آمدن يك رژيم اسلامي شد. (6) لذا درباره ملت ايران مي فرمايد:

«من با جرات مدعي هستم كه ملت ايران و توده ميليوني آن در عصر حاضر، بهتر از ملت حجاز و عهد رسول الله صلي الله عليه واله و كوفه عراق در (زمان) اميرالمؤمنين و حسين ابن علي صلوات الله عليهما مي باشند. »(7)

امام در وصيتنامه خويش نيز چنين مي گويد:

«آنچه كه شما ملت شريف و مجاهد براي آن به پا خاستيد و دنبال مي كنيد و براي آن جان و مال نثار كرده و مي كنيد، والاترين و بالاترين و ارزشمندترين مقصدي است و مقصودي است كه از صدر عالم در ازل و از پس اين جهان تا ابد عرضه شده است و خواهد شد آن مكتب الوهيت به معناي وسيع آن و ايده توحيد با ابعاد رفيع آن است كه اساس خلقت و غايت آن در پهناور وجود و در درجات و مراتب غيب و نمود است. »(8)

با توجه به مطالب فوق، امام مي فرمايد:

«و اما

به ملتهاي اسلامي توصيه مي كنم كه از حكومت جمهوري اسلامي و از ملت مجاهد ايران الگو بگيريد و حكومتهاي جائر خود را در صورتي كه با خواست ملتها كه خواست ملت ايران است سر فرود نياوردند، با تمام قدرت به جاي خود بنشانيد كه مايه بدبختي مسلمانان، حكومتهاي وابسته به شرق و غرب مي باشند. »(9) امام، ملت ايران را براي ساير ملتها حجت مي دانند و مي فرمايد: «ملت ايران اعزهم الله راه عذرها را مسدود نموده و اثبات نمود كه در مقابل قدرتهاي بزرگ، مي توان ايستاد و حق انساني خود را باز پس گرفت. »(10)

د) مدافع اعتقادي خاص و گسترش آن

حضرت امام (ره) اسلام امريكائي را از اسلام ناب محمدي (ص) متمايز ساخته و ملت و دولت اسلامي را موظف به دفاع و گسترش آن مي دانند و در اين راستاست كه صدور انقلاب ايران معنا و مفهوم مي يابد. امام درباره مرز اسلام ناب محمدي (ص) با اسلام آمريكائي مي فرمايد:

«اسلامي كه پرچمداران آن، پا برهنگان و مظلومين و فقراي جهانند و دشمنان آن، ملحدان و كافران و سرمايه داران و پول پرستانند، اسلامي كه طرفداران واقعي آن هميشه از مال و قدرت بي بهره بوده اند و دشمنان حقيقي آن زراندوزان حيله گر و قدرت مداران بازيگر و مقدس نمايان بي هنرند. . . . »(11)

از ديدگاه امام (ره) ، فلسفه گسترش اسلام ناب محمدي (ص) ، در رسالت جهاني اسلام به منظور اقامه نظام عادلانه جهاني قرار دارد و منظور از صدور انقلاب، همان گسترش اسلام است. (12) امام در اين رابطه معتقداست: «ما با صدور انقلابمان كه

در حقيقت صدور اسلام راستين و بيان احكام محمدي (ص) است، به سيطره و سلطه و ظلم جهان خواران خاتمه مي دهيم. »(13)

بر اساس مطالب فوق، هر كشوري براي خود نقشهاي قائل است كه در چارچوب استراتژي سياست خارجي شكل مي گيرد و بر اساس آن، اهداف سياست خارجي خود را ترسيم مي كند. در اين نوشتار برخي، نقشهاي دولت اسلامي با توجه به سياست خارجي جمهوري اسلامي ايران مطرح شد و بررسي نقشهاي دول غير اسلامي را به وقت ديگري موكول مي نمائيم.

نتيجه:

آنچه مطرح شد بيان مختصري از چارچوب كلي مباني نظري سياست خارجي از ديدگاه امام خميني (ره) بود. در اين بحث نظري كه نيازمند تحقيق و پژوهش بيشتري است مطالعه سياست خارجي با توجه به سه متغير انسان، محيط و نقشها مورد بررسي قرار گرفت از پژوهش انجام شده مي توان استنباط نمود كه نقطه عزيمت امام (ره) در نگرش به سياست خارجي و داخلي، انسان و رفتار اوست بنابر اين با استفاده از سطح تحليل خرد بهتر مي توان نظرات امام (ره) را مطالعه نمود. از ديدگاه امام (ره) همچنان كه براي انسان صراط مستقيم وجود دارد براي دولت و زمامداران نيز صراط مستقيم متصور است و تجلي آن در سياست خارجي همان سياست نه شرقي و نه غربي است، اگر دولتي در صراط مستقيم قرار گيرد، استراتژيها، اصول، اهداف و عملكرد سياست خارجي او نيز استمرار حركت انبيا عليهم السلام خواهد بود. امام (ره) ضمن توجه به عوامل محيطي داخلي و بين المللي مؤثر بر سياستگزاري خارجي، بر تقويت باورها و ذهنيت عامه مردم، بيداري و آگاه شدن ملتها جهت

تحقق اهداف سياست خارجي دولت اسلامي تاكيد دارند. از ديدگاه امام (ره) صدور انقلاب كه همان صدور اسلام ناب محمدي (ص) است، رسالت و تعهد دولت اسلامي مي باشد و حمايت از ملل محروم و مستضعف و حمايت از حكومت جهاني اسلام و ساير نقشهاي دولت اسلامي در اين راستا مفهوم و معني مي يابد.

اميد است مطالب بيان شده مقدمه مباحث گسترده تر و مفيدتر در شناخت ابعاد نظري آراء و انديشه امام خميني در قلمرو سياست خارجي قرار گيرد.

(1). در جستجوي راه از كلام امام (دفتر بيست و دوم) ، ص 205.

(2). همان، ص 183.

(3). صحيفه نور، ج 19، ص 56.

(4). شئون و اختيارات ولي فقيه، ص 23.

(5). ولايت فقيه، ص 38.

(6). آيين انقلاب اسلامي، ص 172.

(7). همان، ص 449.

(8). صحيفه انقلاب، ص 35.

(9). همان، ص 13.

(10). صحيفه نور، ج 19، ص 42.

(11). آيين انقلاب اسلامي، ص 460.

(12). صحيفه نور، ج 11 صص 21-28.

(13). در جستجوي راه از كلام امام (دفتر دهم) ، ص 435.

محمد ستوده - فصلنامه علوم سياسي، ش 5

مدرس به روايت امام خميني (ره)

مدرس به روايت امام خميني

از زمان نهضت مشروطه تا پيروزي انقلاب اسلامي تعداد قابل توجهي از مراجع، روحانيون برجسته سياسي و عالمان نامدار ظهور كرده و هر يك در عصر خود تأثيرگذار بوده اند. بسياري از اين مراجع و علما الزاماً ديدگاههاي يكساني نيز در قبال تحولات سياسي روز نداشته اند براي مثال آيت الله شيخ فضل الله نوري نگاه يكساني با آيات عظام بهبهاني و طباطبائي راجع به تحولات مشروطه نداشته اند مع الوصف امام خميني از همه اين روحانيون برجسته به نيكي ياد كرده اند.

با اين حال نگرش مثبت امام نسبت به بعضي از اشخاص به مراتب پررنگ تر از ديگران بوده است. براي مثال وقتي

گفتار امام را در مجامع مختلف پي مي گيريم ملاحظه مي كنيم كه نام مرحوم مدرس، از نظر تعداد يادآوري، بسيار بيش از ديگر روحانيون سياسي و نامدار قرن معاصر آمده است. اين نكته در نگاه اول پيداست، اما براي اينكه مطلب با دقت بيشتري ارائه شود بخشي از سخنان امام از اين جهت مورد بررسي قرار گرفت و معلوم شد در گفتارها و نوشته هاي ايشان از ابتداي شكل گيري انقلاب تا شهريور 1361، تا آنجا كه برخورد كرده ايم، حداقل 26 بار از مدرس نام برده شده است در حالي كه جمع يادآوريهاي ايشان از حضرات آيات ميرزاي شيرازي، آخوند خراساني، سيد يزدي، نوري، نائيني و كاشاني _ رضوان الله عليهم _ بر روي هم به تعداد مزبور نمي رسد، و اين در حالي است كه حضرات نامبرده همگي از مراجع تقليد بوده اند. اين آمار از مجلدات صحيفه نور،جلد يك تا شانزده، برآورد شده، يعني شامل سخنان ايشان پس از شهريور 61 و قبل از شروع نهضت نمي شود، نيز اگر گفتاري به صحيفه راه نيافته باشد از اين محاسبه بيرون است. البته تذكر اين نكته لازم است كه نام نبردن از كسي دليل بر رد يا تعريض نسبت به او نيست، و اين معني _ به ويژه _ در حق امام، مؤكد است، زيرا شيوه ايشان مبني بر احترام گذاشتن و حريم نگه داشتن نسبت به مراجع است.

بنابراين مي توان به طور قطع گفت به ياد نياوردن يا كمتر به يادآوردن افرادي كه نام برديم به هيچ وجه دليل بر كم بودن ارادت امام نسبت به ايشان نيست اما، از سوي ديگر، هيچ شكي نيست كه يادآوري مكرر سيد مدرس در گفتارهاي مختلف و در

خطاب و با گروههاي متنوع، در شرايط گوناگون و با كيفيتي كه تشريح خواهد شد دليلي قطعي بر ارادت خاص و حساب شده ي امام خميني نسبت به مدرس است.

يادآوري امام از روحانيان _ غير از مدرس _ معمولاً با يك مناسبت ويژه است، مثلاً اينكه «در مسأله حجاب فلان كس اينطور گفت». گاهي نيز فراتر از اين است مثلاً از اين قبيل كه «فلاني هدفش عمل به اسلام بود». اما در يادآوري هاي ايشان از مدرس معمولاً تكيه بر اين نكته است كه مدرس يك انسان تمام عيار و يك الگوي قابل تبعيت، و بالاخره يك اسوه بود.

به تعبير ديگر مي توان گفت: هريك از روحانيان غير از مدرس در سخن امام فقط از جهتي ستايش شده اند ولي وقتي نوبت به مدرس كه مي رسد ستايش از همه جهت است و مدرس الگوي تمام عيار يك روحاني سياسي شناخته مي شود. اين كيفيت كه شرح داده شد ويژه ي مدرس است و درباره هيچ كس، اعم از روحاني و غير روحاني، در سخنان امام، ديده نشده است.

حال، با توجه به مقدمات فوق به چند نمونه از قضاوتهاي امام درباره ي مدرس توجه مي كنيم، اين قضاوتها معمولاً كلي و راجع به تمام شخصيت مدرس است. الف _ سرسختي مدرس:

قديم ترين اظهار نظري كه از امام، درباره مدرس، در اختيار داريم چند موردي است كه در كتاب معروف كشف اسرار آمده است. اين نوشته مربوط به سالهاي بعد از استعفاي رضاشاه است، و در آن ذيل عنوان «چرا رضاخان با علما بد بود؟» چنين مي خوانيم:

... او با مرحوم مدرس، روزگاري گذرانده بود و تماس خصوصي داشت. فهميد كه با هيچ چيز نمي توان او را

قانع كرد. نه با تطميع و نه با تهديد و نه منطقي صحيح داشت كه او را قانع كند. (رضاخان) از او حال علماي ديگر را سنجيد و تكليف خود را براي اجرا كردن نقشه هاي اربابهاي خود، فهميد. 1

قطعه فوق را از كتاب زندگينامه پيشوا، نقل كرديم، زندگينامه پيشوا نام جزوه اي در شرح زندگي امام و پاره اي از سخنان و نقطه نظرهاي ايشان است كه قبل از پيروزي انقلاب توسط انتشارات 15 خرداد جمع آوري و چاپ شده است. ب _ تبلور استقلال روحانيت شيعه در وجود مدرس:

در تاريخ 18/6/1343، در حالي كه حدود يك سال و سه ماه از واقعه پانزده خرداد 1342مي گذشت، امام خميني ضمن يك سخنراني مفصل و تحليلي، در مسجد اعظم قم، چند جمله اي درباره مدرس گفته اند كه هم اكنون در دسترس و قابل مطالعه است و عيناً نقل مي شود. در اين جملات به حيثيت استقلالي روحانيت تشيع اشاره، و مدرس به عنوان يك نمونه بارز ذكر شده است:

«... شما خيال مي كنيد كه روحانيت اسلام را مي شود مثل روحانيت مسيح كرد، هيچ امكان ندارد. روحانيت شيعه مستقل است، اتكاي به هيچ كس ندارد بيائيد بگوئيد يكي اتكاء دارد اين روحانيت مستقل كه اتكاء ندارد به هيچ جا اين طلاب محترمي كه با سي چهل تومان در ماه ساخته اند و زحمت مي كشند نمي ترسيم كه طرفدار يك مملكتي و يك دولت ديگري باشند، اينها مستقلند در افكار خودشان، از اينها آدم در مي آيد، از اينها مدرس بيرون مي آيد، از اينها سيد حسن مدرس در مي آيد...» 2

درباره ي «نظر امام نسبت به مدرس» نمونه ديگري كه مربوط به قبل از انقلاب باشد به دست نياورديم. ج

_ تأثير يك انسان مسلمان:

در تاريخ 31/2/58 در حالي كه حدود سه ماه از پيروزي انقلاب اسلامي گذشته بود دانشجويان دانشكده حقوق ملاقاتي با امام داشته اند. ايشان ضمن هشدار نسبت به نقشه هاي اجانب در مورد مؤسسات آموزشي و تربيتي مسلمانان به خواسته اساسي اسلام در امر تربيت اشاره كرده، فرمودند:

اسلام مي خواهد انسان درست كند، مي خواهد آدم درست كند. يك آدم اگر موافق تعليم قرآن درست شود يك وقت مي بينيد كه يك مدرس از كار در مي آيد. يك مدرس مثل يك گروه است جلوي قدرت رضاخان را، آن قدرت شيطاني مي ايستد، مي ايستد تنها. با پيرمردي خودش مي ايستد جلويش را مي گيرد و جلوي شوروي كه مي خواستند به ايران حمله كنند مي گيرد. 3 د _ يك مجلس و يك مدرس:

درتاريخ 16/3/58 طي ديدار دانشجويان دانشگاه شيراز با امام، ايشان پيرامون شخصيت مدرس و نفوذ او در مجلس، گفتند:

... آنها از مدرس مي ترسيدند. مدرس يك انسان بود. يك نفري نگذاشت پيش برود كارهاي او راتا وقتي كشتندش، يك نفري غلبه مي كرد بر همه ي مجلس، بر اهالي كه در مجلس بودند غلبه مي كرد، يك نفري، يك نفري تا توي مجلس نبود ( من آن وقت مجلس رفتم، ديدم، براي تماشا، بچه بودم، جوان بودم، رفتم) مجلس آن وقت تا مدرس نبود مثل اينكه چيزي در آن نيست، مثل اينكه محتوا ندارد. مدرس با آن عباي نازك و با آن _ عرض بكنم _ قباي كرباسي وقتي وارد مجلس مي شد _ يك مجلس _ طرحهايي كه در مجلس داده مي شد آن كه مخالف بود مدرس مخالفت مي كرد و مي ماساند مطلب را. 4 ه _ وارستگي و آزادگي

در تاريخ 7/6/61 اعضاي هيأت

دولت با امام ديدار داشتند. در گفتار مفصلي كه در اين ديدارتوسط امام ايراد گرديد، شمه اي از حالات و وضع زندگي مدرس و چگونگي برخورد او با صاحبان قدرت بيان گرديد و آثار وجودي اين روحيه در زندگي شخصي و اجتماعي مردم و اهل سياست، تشريح شد. متن اين گفتار را _ كه خيلي خودماني و صميمي بيان شده _ به دليل اهميت محتوا و جامعيت سخن و موقعيت مجلس و مخاطب _ تقريباً _ به طور كامل مطالعه مي كنيم: 5

شما ملاحظه كرده ايد، تاريخ مرحوم مدرس را ديده ايد كه يك سيد خشكيده ي لاغر _ عرض مي كنم _ لباس كرباسي (كه يكي از فحشهائي كه آن شاعر به او داده بود، همين بودكه تنبان كرباسي پوشيده) يك همچو آدمي در مقابل قلدري كه هر كس آن وقت را ادراك كرده مي داند كه زمان رضاشاه غير زمان محمد رضا شاه بود، آن وقت يك قلدري بود كه شايد تاريخ ما كم مطلع بود، در مقابل او همچو ايستاد، در مجلس، در خارج _ فلان _ كه يك وقت گفته بود سيد چه از جان من مي خواهي؟ گفته بود كه مي خواهم تا تو نباشي. مي خواهم تو نباشي. اين آدم كه _ مي آمد _ (من درس ايشان يك روز رفتم) مي آمد در مدرسه سپهسالار كه مدرسه شهيد مطهري است حالا، درس مي گفت. من يك روز رفتم درس ايشان، مثل اينكه هيچ كاري ندارد، فقط طلبه اي است دارد درس مي گويد. اينطور قدرت روحي داشت. در صورتي كه آن وقت در كوران آن مسائل سياسي _ و چيز _ بود كه بايد حالا بروند مجلس و آن بساط را درست كند. از آنجا،

پيش ما، رفت مجلس. آن وقت هم كه مي رفت مجلس، يك نفري بود كه همه از او حساب مي بردند. من مجلس آن وقت را هم ديده ام، كأنه مجلس منتظر بود كه مدرس بيايد.با اينكه با او بد بودند ولي مجلس كأنه احساس نقص مي كرد وقتي مدرس نبود. وقتي مدرس مي آمد مثل اينكه يك چيز تازه اي واقع شده. اين براي چه بود؟ براي اينكه يك آدمي بودكه نه به مقام اعتنا مي كرد و نه به دارائي و امثال ذالك. هيچ اعتنا نمي كرد، نه مقامي اورا جذبش مي كرد. ايشان وضعش اينطور بود براي اينكه وارسته بود، وابسته به هواهاي نفس نبود. «اتخذ هوي الله» نبود. اين هواي نفساني خودش را اله خودش قرار نداده بود، اين اله خودش را خدا قرار داده بود. اين براي مقام و براي جاه و براي وضعيت كذا نمي رفت عمل بكند، او براي خدا قرار داده بود. اين براي مقام و براي جاه و براي وضعيت كذا نمي رفت عمل بكند، او براي خدا عمل مي كرد. كسي كه براي خدا عمل مي كند، وضع زندگيش هم آن است. ديگر از آن وضع بدتر كه ديگر نمي شود برايش. براي چه ديگر چه بكند، از هيچ كس نمي ترسيد. وقتي كه رضاشاه ريخت به مجلس فرياد مي زدند آن قلدرهاي اطرافش كه زنده باد كذا و زنده باد كذا، مدرس رفت ايستاد گفت كه مرده باد كذا. زنده باد خودم. خوب، در مقابل او شما نمي دانيد حالا، در مقابل او ايستادن يعني چه و او ايستاد، براي اين بود كه از هواهاي نفساني آزاد بود، وارسته بود، وابسته نبود. 6 پانوشت ها: 1_ زندگينامه پيشوا، ص 33.

2 _ صحيفه ي نور،

ج 1، ص 97.

3 _ همان، ج 6، ص 231.

4 _ صحيفه ي نور، ج 7 ، ص 63.

5_ سخنان امام در صحيفه نور بدون تصرف و اصلاح نقل شده و در اينجا نيز از همين شيوه _ جز در مورد علامت گذاري _ تبعيت شده است.

6 _ صحيفه نور، ج 16، صص 268 و 269.

منبع: زندگي نامه سياسي مدرس، سيد صدرالدين طاهري، مؤسسه خدمات فرهنگي رسا

امام و بازسازي آرامگاه مدرس

امام و بازسازي آرامگاه مدرس امام خميني (ره) در 28 شهريور 1363طي پيامي به آيت الله حاج شيخ عباس واعظ طبسي توليت آستان قدس رضوي از ايشان خواست آرامگاه مرحوم سيد حسن مدرس را تعمير و بازسازي كند.

متن پيام امام به شرح زير است :

بسم الله الرحمن الرحيم

در عصر شكوفايي انقلاب اسلامي، بزرگداشت مجاهدي عظيم الشأن و متعهدي برومند و عالم بزرگواري كه در دوران سياه اختناق رضاخاني مي زيست لازم مي باشد. زيرا در زماني كه قلمها شكسته و زبانها بسته و گلوها فشرده بود، او از اظهار حق و ابطال باطل دريغ نمي كرد. در آن روزگار، در حقيقت حق حيات از ملت مظلوم ايران سلب شده بود، و ميدان تاخت و تاز قلدري هتاك در سطح كشور باز، و دست مزدوران پليدش در سراسر ايران تا مرفق به خون عزيزان آزاده ي وطن و علماي اعلام و طبقات مختلف آغشته بود. اين عالمِ ضعيف الجثه، با جسمي نحيف و روحي بزرگ و شاداب از ايمان و صفا و حقيقت و زباني چون شمشير حيدر كرار، رويارويشان ايستاد و فرياد كشيد و حق را گفت و جنايت را آشكار كرد، و مجال را بر رضاخان كذايي تنگ و روزگارشان را سياه كرد. و عاقبت جان طاهر خود را در

راه اسلام عزيز و ملت شريف نثار كرد. و به دست دژخيمان ستمشاهي در غربت به شهادت رسيد و به اجداد طاهرينش پيوست. در واقع شهيد بزرگ ما، مرحوم مدرس، كه القاب براي او كوتاه و كوچك است، ستاره ي درخشاني بود بر تارك كشوري كه از ظلم و جور رضاشاهي تاريك مي نمود و تا كسي آن زمان را درك نكرده باشد، ارزش اين شخصيت عاليمقام را نمي تواند درك كند. ملت ما مرهون خدمات و فداكاريهاي اوست. و اينك با سربلندي از بين ما رفته است، بر ماست كه ابعاد روحي و بينش سياسي و اعتقادي اورا هر چه بهتر بشناسيم و بشناسانيم؛ و با خدمت ناچيز خود مزار شريف دور افتاده ي او را تعمير و احيا نماييم. مناسب ديدم كه اين خدمت را در اختيار جناب مستطاب حجت الاسلام آقاي حاج شيخ عباس واعظ طبسي ايده الله تعالي _ قرار دهم. مردي خدمتگزار به اسلام و آستان قدس رضوي كه در مدت تصدي كوتاهش خدمات شايان تقديري به آستان ملكوتي حضرت رضا _ سلام الله عليه و علي آبائه _ نموده است، و پرده از چپاولگريهاي پنجاه ساله ي رژيم ستمگر پهلوي برداشته است _ جزاه الله عن الاسلام خيراً _ اميد است ايشان به وجهي مناسب با شخصيت آ ن بزرگوار اين خدمت را همچون خدمتهاي ارزشمند ديگرشان به اتمام برسانند، و موجبات رضايت خداوند متعال و خشنودي حضرت رضا _ سلام الله عليه _ و فرزند عزيزش حضرت بقية االله _ ارواحنا لمقدمه الفداء _ را فراهم نمايد.

از خداوند متعال رحمت در جوار قدس خود براي آن بزرگمرد تاريخ، و عظمت براي اسلام، و سعادت براي ملت غيور،

و پيروزي براي مجاهدين اسلام بر سپاه ظلم و كفر، و غفران براي شهداي در راه خدا، خصوصاً شهداي جنگ تحميلي، و صحت براي آسيب ديدگان و رهايي براي اسرا و مفقودين و صبر و اجر براي بازماندگان آنان را خواستارم. والسلام علي عبادالله الصالحين و رحمة الله و بركاته.

روح الله الموسوي الخميني

منبع:صحيفه امام، ج 19، ص 73

قدرت از ديدگاه امام خميني (ره) (1)

قدرت از ديدگاه امام خميني (1) نويسنده: محمد باوي

مقدمه

((قدرت)) جوهره انديشه و عمل سياسي را تشكيل مي دهد. از اين رو, مي توان گفت هرگونه انديشه سياسي اي, خواه آشكار و خواه ضمني, دربردارنده فهم خاصي از قدرت است. مقصود از فهم قدرت, مجموعه اي از احكام و داوريها در باره مفهوم, خاستگاه, اشكال, غايات و ارزش اخلاقي قدرت است. داوري اخلاقي در باره قدرت, به معناي پرسش از ((تإثير اخلاقي قدرت در باره كساني( است) كه آن را به كار مي برند)); ((آيا قدرت به آنان كمك مي كند كه باني خير باشند؟ يا به ناچار آنان را فاسد خواهد كرد؟ ))((1))

پاسخ اين پرسش پيامدهاي با اهميتي در حوزه انديشه سياسي دارد كه مهم تر از همه, تعيين ساز و كارهايي براي جلوگيري از سوء استفاده از قدرت است .

حضرت امام خميني (ره) نيز در مقام يك انديشه ور سياسي, ناگزير با اين پرسش رو به رو بوده و بر اساس مباني فكري خويش به آن پاسخ گفته است. دراين نوشتار سعي مي شود ديدگاه امام در باره قدرت و ارزش اخلاقي آن تبيين شود. در اينجا فرض اصلي اين است كه امام در چارچوب نگرش عرفاني _ اخلاقي خود, قدرت را هم از نظر خاستگاه

و هم از نظر غايت, مظهر خير و كمال, و حب نفس را منشإ شر و فساد انسان مي داند.

نگرش حضرت امام به مسئله ((قدرت)) و مواضع فكري _ سياسي ايشان, بيش و پيش از هر چيز ريشه در سلوك علمي و عملي ايشان دارد. از اين رو, ضروري است كه در مقدمه, بر اين دوران نظري اجمالي افكنده شود.

حضرت امام در حوزه علميه قم, پس از پايان دوره سطح, ضمن شركت در دروس خارج فقه واصول آيت الله حاج شيخ عبدالكريم حائري يزدي _ موسس حوزه علميه قم _ و برخي ديگر از استادان, به تحصيل فلسفه نزد آيت الله سيد ابوالحسن رفيعي قزويني و عرفان و اخلاق نزد آيت الله ميرزا محمد علي شاهآبادي پرداخت. پس از گذراندن اين دوره, ايشان به عنوان يكي از فضلاي حوزه, تدريس و تحقيق را آغاز كرد. اين دوره كه از سال 1307 ه. ش. تا حدود سال 1325 ه. ش. به طول انجاميد, دوره اي است كه حضرت امام عمدتا در عرصه فلسفه, عرفان و اخلاق فعاليت داشت, به تدريس فلسفه و برپا داشتن جلسات عمومي درس اخلاق همت گماشت و همزمان با آن مهم ترين آثار خود را در حوزه فلسفه, عرفان و اخلاق نگاشت; آثاري مانند مصباح الهدايه الي الخلافه و الولايه, تعليقات بر فصوص الحكم محي الدين ابن العربي, تعليقات بر مصباح الانس صدرالدين قونوي, شرح دعإ السحر, اسرار الصلوه, آداب الصلوه, شرح چهل حديث و برخي آثار ديگر. به نظر برخي از نويسندگان, اين دوره, دوره انس امام به جهان غيب و عرفان است و در شكل گيري شخصيت علمي و عملي

ايشان نقش بسيار با اهميتي داشته است.((2))

پس از ورود آيت الله العظمي بروجردي به قم در سال 1325 ه. ش. دوره تازه اي آغاز شد((3)) كه تا سال 1356 ه ش ادامه پيدا كرد و طي آن حضرت امام, نخست در كسوت يك مدرس عالي دوره خارج و سپس در مقام يكي از مراجع شيعه, در قم و نجف به تدريس خارج فقه و اصول مي پردازد و ((از علوم عقلي باز مي ماند)).((4)) رهاورد اين دوران, علاوه بر تربيت شاگردان بسيار, نگارش كتاب ها و رساله هاي متعددي در زمينه فقه و اصول بوده است. براي مثال مي توان به كتاب هاي زير اشاره كرد: انوار الهدايه في التعليقه علي كفايه (2 جلد), الرسائل, مناهج الوصول الي علم الاصول (2 جلد), كتاب الطهاره (4 جلد), المكاسب المحرمه (2 جلد), تحريرالوسيله (2 جلد), كتاب البيع (5 جلد) و برخي آثار ديگر.((5))

بنابر اين مي توان گفت كه حضرت امام, در اصطلاح حوزه ها, ((جامع معقول و منقول)) بود. با اين حال, ايشان بر حفظ حدود هر يك از اين علوم و اجتناب از درهم آميختن موضوعات آن ها با يكديگر اصرار داشت. استاد سيد جلال الدين آشتياني در اين باره مي گويد: ((با آنكه استاد مسلم معقول و حكمت بود, از آميختن مسائل حكمي با علم اصول و فقه سخت خودداري مي فرمود و معتقد بود كه هر علمي جا و مقام خاص دارد. ))((6)) با توجه به اين موضوع, اين پرسش مطرح است كه رويكرد حضرت امام به قدرت كدام يك از سه رويكرد غير جامعه شناسانه((7)) است. به منظور پاسخگويي بدين پرسش, بهتر است

كه نخست, به اين پرسش پاسخ گوييم كه: ((از ديدگاه حضرت امام تعريف قدرت چيست؟)) 1. تعريف قدرت

حضرت امام در كتاب ((شرح دعإ السحر)) به مناسبت شرح فرازي از اين دعا كه در آن به مفهوم ((قدرت)) اشاره شده, به بررسي تعريف آن پرداخته است. ايشان نخست, تعريف حكيمان را از قدرت ياد مي كند كه عبارت است از ((كون الفاعل في ذاته بحيث ان شإ فعل و ان يشإ لم يفعل))((8)); و سپس به شرح رإي حكيمان در اين باره پرداخته, مي نويسد: ((مشيتي)) كه در قدرت الهي مد نظر قرار گرفته, جزء ذات مقدس الهي و بنابراين ازلي, ذاتي و واجب, و عدم آن ممتنع است ; ((زيرا واجب الوجود بالذات واجب الوجود از جميع جهات و حيثيات است. ))

سپس حضرت امام, تعريف متكلمان را از قدرت ياد مي كند كه عبارت است از ((صحه الفعل و الترك)).((9)) و در توضيح آن مي فرمايد متكلمان پنداشته اند كه تعريف حكيمان از قدرت بدين علت كه قدرت را مشيت ذاتي, ازلي و تغييرناپذير الهي مي دانند, منطقا بدين نتيجه مي رسد كه خداوند در فعل خود ((موجب)) است, در حالي كه او منزه از آن است; اما تعريف متكلمان, خود ((تشبيهي است در ظاهر تنزيه و تنقيصي در ظاهر تقديس)) ; چرا كه تعريف متكلمان موجب مي گردد در صفت ذاتي او امكان راه يابد. فاعل موجب كسي است كه فعلش بدون علم و اراده از او سر بزند و يابا ذاتش تنافر داشته باشد و حال آن كه علم و قدرت و اراده خداوند عين ذات اوست و آفريدگانش با ذاتش سازگاري دارند.

بنابراين ازلي بودن مشيت خداوند, به معناي موجب بودن او و نفي قدرت از او نيست.

حضرت امام, در ادامه بدين نكته اشاره مي كند كه ((فيض مقدس)) خداوندي به هر آنچه قابليت وجود خارجي داشته, تعلق گرفته و آنچه وجود خارجي نيافته, به اين معناست كه فاقد قابليت ذاتي بوده, نه اين كه خداوند بر ايجاد آن قدرت نداشته است.((10)) بنابر اين, فيض مقدس خداوندي ((مطلق)) است و از هيچ چيزي دريغ نشده و هر چيزي به همان اندازه كه قابليت داشته از آن مستفيض گشته است. از اثبات فيض مطلق خداوندي, قدرت مطلق او نيز ثابت مي شود:

((و بدان اي مسكين, بر سالكي كه به مدد معرفت به سوي خدا گام برمي دارد, در بعضي حالات آشكار مي گردد كه سلسله وجود و منازل غيب و مراحل شهود از تجليات قدرت خداوند متعال و درجات بسط سلطنت و مالكيت اوست, و جز مقدرت او, مقدرتي نيست و اراده اي جز اراده او نيست ; بلكه وجودي جز وجود او نيست. پس عالم همانگونه كه ظل وجود و رشحه جود اوست ظل كمال وجود او نيز هست, و قدرتش همه چيز را در برگرفته و بر همه چيز چيره گشته است. و موجودات به خودي خود, نه داراي شيئيتي هستند و نه وجودي, تا چه رسد به كمالات وجود مانند علم و قدرت و از جهاتي كه به آفريننده قيومشان منسوب هستند, همه درجات قدرت و حيثيات كمال ذات و ظهور اسمإ و صفات اويند.))((11))

در فراز بالا از كتاب شرح دعإ السحر, به مهم ترين نكاتي كه در باره قدرت مطرح است, اشاره شده كه

در ادامه, با شرح و بسط بيشتري بيان مي گردند. حضرت امام به مناسبت شرح فرازهاي ديگري از دعاي سحر به مفاهيمي اشاره مي كند كه به مفهوم قدرت نزديكي دارند; اين مفاهيم عبارتند از: سلطان, ملك و علو;((12)) اما در باره هيچ كدام از آن ها همانند قدرت به تفصيل سخن نرفته است. 1 - 1 . قدرت سياسي

حضرت امام, براي انتقال مفهوم قدرت سياسي, از تعابير و مفاهيم متعددي بهره مي جست ; مفاهيمي از قبيل سلطان, ملك, جاه, غلبه, قهر و رياست. گاهي نيز در برابر مفهوم ((سلطان)), اصطلاح ((قدرت سياسي)) را به كار مي برد. مثلا در مقام بحث از ضرورت حكومت و اهداف آن به برخي از روايات استناد مي جويد كه از آن جمله اين روايت است:

اللهم انك تعلم انه لم يكن الذي كان منا منافسه في سلطان,)...)

و ترجمه حضرت امام از اين عبارت چنين است:

((خدايا تو خوب مي داني كه آنچه از ما سرزده و انجام شده, رقابت براي به دست گرفتن قدرت سياسي)...) نبوده است.))((13))

همچنين در روايتي ديگر از رسول اكرم (ص) كه مسلمانان را از پيروي فقيهاني كه در كار دنيا وارد شده اند, برحذر مي دارد, اين عبارت آمده كه ((قيل يا رسول الله و ما دخولهم في الدنيا؟ قال اتباع السلطان.)) حضرت امام قسمت اخير از روايت رسول اكرم را چنين ترجمه كرده است: ((پيروي كردن قدرت حاكمه.))((14)) ايشان همچنين در توضيح روايتي از حضرت رسول اكرم كه تعبير ((سلطان جائر)) در آن آمده((15)), ((سلطان)) را به معناي ((قدرت سياسي مستقر و بالفعل)) _ اعم از عادل و جائر _ دانسته, در اشاره به

حكومت شاه مي فرمايد: ((اينها معلوم( است) كه الان سلطه دارد; ((سلطان)) يعني سلطه. الان سلطه دارد و جائر هم هست.))((16))

به طور كلي مي توان گفت كه از ديدگاه حضرت امام, قدرت سياسي از آن حيث كه قدرت است تابع احكام و نظرياتي است كه در باره مطلق قدرت, بيان مي گردد. ((سياسي)) بودن آن هم بدين معناست كه در عرصه ((سياست)) اعمال شده است. حضرت امام از مفهوم ((سياست)) هم معناي پيچيده و خاصي را در ذهن نداشت ; بلكه آن را به همان معنايي كه در نزد عموم شنوندگان, مفهوم است به كار مي برد:

)...))) مگر سياست چي است؟! روابط ما بين حاكم و ملت, روابط بين حاكم با ساير حكومتها _ عرض مي كنم كه _ جلوگيري از مفاسدي كه هست, همه اينها سياست است. ))((17))

از ديدگاه حضرت امام, سرشت قدرت, بر اين اساس كه در كجا اعمال گردد, تغيير نمي پذيرد. بنابراين قدرت حاكم, قدرت كدخداي ده, قدرت پدر در خانواده, قدرت روحاني محل, همه داراي سرشتي يگانه و تابع احكامي يكسان هستند. 2. رويكرد حضرت امام به قدرت

از مباحث گذشته, روشن گرديد كه حضرت امام در تعريف قدرت تابع رإي حكيمان است و رإي متكلمان را نمي پذيرد. اساسا, حضرت امام را نمي توان متكلم _ به معناي رايج آن _ دانست ; اگر چه در آثار ايشان استدلال هاي بسياري در اثبات حقانيت دين اسلام و اركان آن موجود است. تعريف حضرت امام از قدرت نشان مي دهد كه در وهله اول مي توان ايشان را در شمار حكيمان آورد و رويكرد ايشان را به قدرت, رويكردي فلسفي دانست.

بااين حال, گرچه حضرت امام قطعا فيلسوفي صدرايي است و در حكمت متعاليه ميان فلسفه و عرفان صلح افتاده, در مقام بحث از قدرت, نگرش عرفاني را بر نگرش فلسفي ترجيح مي دهد; شايد هم بتوان گفت گرچه برهان و عرفان را در مقام تعارض با يكديگر نمي بيند, به مانند ديگر عارفان, عشق را برتر از عقل مي نشاند و عرفان را بر برهان مقدم مي دارد. ايشان در نامه اي عرفاني اين گونه به تفاوت فلسفه و عرفان اشاره مي كند:

((موضوع فلسفه, مطلق وجود است از حق تعالي تا آخرين مراتب وجود و موضوع علم عرفان و عرفان علمي وجود مطلق است يا بگو حق تعالي است و بحثي به جز حق تعالي و جلوه او كه غير او نيست ندارد.))((18))

و در باره برتري عرفان بر فلسفه مي گويد:

((فلسفه وسيله است, خودش مطلوب نيست, وسيله اي است براي اين كه شما مسائل را, معارف را با برهان به عقلتان برسانيد, هنرش همين قدر است)...) . آن كه انسان را مي تواند راه ببرد, انسان حقيقتا با آن مي تواند راه برود, عبارت از آن پايي است كه انسان( با آن) جلوه خدا را ببيند, عبارت از آن ايماني است كه در قلب( وارد) مي شود.))((19))

حضرت امام در بحث از تعريف قدرت, نخست از تعريف حكيمان آغاز مي كند, اما بدان بسنده نمي كند ; بلكه خواننده را به سوي بحث از ((قدرت مطلق)) سوق مي دهد و همچنان كه معلوم گرديد, قدرت مطلق يعني ((قدرت خداوند متعال)); و بر طبق ضابطه اي كه از نامه ياد شده به دست ميآيد, تا زماني كه

سخن از ((قدرت مطلق)) در ميان باشد, بحث, عرفاني است. علاوه بر اين, كتاب ((شرح دعإالسحر)) از جمله آثار ((عرفاني)) حضرت امام شناخته مي شود و همين كه بحث تعريف قدرت در آن مطرح شده, مي تواند قرينه اي باشد دال بر اين كه حضرت امام به قدرت, رويكردي عرفاني دارد. 3. مباني عرفاني داوري اخلاقي حضرت امام در باره قدرت

در آخرين فراز نقل شده از كتاب شرح دعإالسحر, ديدگاه حضرت امام در باره قدرت با وضوح تمام بيان شده است. در گام نخست مي توان از آن عبارات, دو اصل اساسي استخراج كرد. اين دو اصل از اركان هستي شناسي عرفاني به شمار ميآيند و به نظريه وحدت وجود كه محور جهان نگري عرفاني به شمار مي رود, باز مي گردند. اصل نخست آن است كه ((وجودي جز وجود او نيست)); تنها وجودي كه حقيقتا در خور نام وجود است, وجود حق _ جل و علا _ است. اصل دوم آن است كه ((هر وجودي ظل وجود اوست)).

بر اساس اصل نخست, تنها قدرت حقيقي, قدرت خداست و هر چيزي كه مستقل از قدرت خدا باشد و در برابر آن دعوي قدرت سر دهد, جز ضعف محض چيزي نيست :

)...))) و اين مخلوق ضعيف را قدرتي نيست ; قدرت فقط در دستگاه قدس ربوبيت پيدا مي شود و فاعل علي الاطلاق و مسبب الاسباب آن ذات مقدس است. تمام مخلوقات اگر پشت به پشت هم دهند كه يك پشه خلق كنند نتوانند; و اگر پشه اي از آنها چيزي بربايد, نتوانند پس بگيرند((20)) قدرت پيش حق تعالي است. اوست موثر در تمام موجودات.))((21))

و در جاي

ديگر:

((آنها( خاصان درگاه حق و ائمه معصومين, صلوات الله عليهم) مي دانند كه هيچ موجودي از خود چيزي ندارد _ حيات, قدرت, علم و قدرت( و) ساير كمالات ظل كمال اوست, و ممكن, فقير, بلكه فقر محض و مستظل است نه مستقل.))

كساني كه براستي اين حقيقت را درك كرده اند, ((عرفإ بالله)) هستند.((22)) منشإ ترس و وحشت انسان از ((قدرت ها)) اين است كه مي پندارد ((قدرت اين است)), در حالي كه جز قدرت خدا قدرتي نيست. اگر كسي به درك اين حقيقت نايل آمد, از هيچ قدرتي جز خدا نخواهد ترسيد.((23)) حضرت امام خود نيز به عنوان يك عارف واصل به اين حقيقت باور داشت و ثمرات آن را در مشي سياسي خود _ بويژه در مبارزه با رژيم شاه _ بر همگان نمودار مي ساخت :

((اگر من خداي نخواسته يك وقتي ديدم كه مصلحت اسلام اقتضا مي كند كه يك حرفي بزنم و مي زنم و دنبالش راه مي افتم و از هيچ چيز نمي ترسم بحمدلله تعالي, و الله تا حالا نترسيده ام, آن روز هم كه مي بردندم)...) آنها مي ترسيدند, من آنها را تسليت مي دادم كه نترسيد.))((24))

اصل دوم, كه مكمل اصل نخست است, اين است كه هر وجودي ظل وجود اوست. حضرت امام در آثار خود به يكي از معارف مورد توجه عالمان مسلمان _ و بويژه عارفان _ اشاره كرده است كه بر اساس آن, نظام موجود هستي, نظام اتم و احسن و اكمل است:

((يكي از معارفي كه حكيم و متكلم و عامه مردم از اهل شرايع تصديق دارند و جاي شبهه براي احدي نيست, آن است كه

آنچه به قلم قدرت حكيم علي الاطلاق, جلت قدرته, جريان پيدا كرده, از وجود و كمالات آن و از بسط نعمت و تقسيم آجال و ارزاق, بهترين نقشه و جميلترين نظام است و مطابق با مصالح تامه; و نظام كلي اتم نظام متصور است. منتها هر يك به لسان خاص خود و اصطلاح مخصوص به فن خود طوري بيان اين لطيفه الهيه و حكمت كامله را كرده(اند:) عارف گويد: ضل جميل علي الاطلاق جميل علي الاطلاق است)...) .))((25))

از آنجا كه خداوند هم وجود مطلق است و هم كمال مطلق, هر امر وجودي كه ظل وجود اوست, ظل كمال او نيز هست:

((و در علوم عاليه ما قبل الطبيعه به ثبوت پيوسته است كه وجود عين كمالات و اسمإ و صفات است ; و در هر مرحله ظهور پيدا كند و در مراتي تجلي نمايد, با جميع شئون و كمالات, از حيات و علم و ساير امهات سبعه ظاهر گردد و متجلي شود)). ((26))

بنابر اين, ((قدرت)) نيز كه امري وجودي و از ((امهات سبعه))((27)) است, در شمار كمالات وجودي قرار مي گيرد: هر قدرتي, ظل قدرت خدا و _ تكوينا _ ظل كمال قدرت اوست. بنابر اين, قدرت به خودي خود خير محض است و مايه شر يا فسادآور نيست. حضرت امام در برخي از خطابه هاي سياسي خود نيز به اين داوري در باره قدرت, به صراحت اشاره كرده است:

((قدرت, يك قدرت است و آن هم براي نفع همه است. آن قدرت هم براي نفع همه, افراد و جامعه و تمام بشر)...) به كار گرفته شده, براي نفع آنهاست.))((28))

و در جايي ديگر:

)...))) قدرت خودش يك كمال

است, خداي تبارك و تعالي قادر است,)...) ))((29))

اگر قدرت, بلكه نظام هستي, خير و كمال است و فسادآور نيست, پس منشإ شر در نظام هستي چيست؟ همچنان كه خير بالذات, وجود يا كمال وجود است ((شر بالذات عدم وجود, يا عدم كمال وجود است)).((30))

بنابراين :

((آنچه نقيصه و رذيله و شر و وبال است به عدم و تعين راجع و از لوازم ماهيت است كه متعلق جعل و مفاض از حق نيست ; بلكه شروري كه در عالم طبيعت و نشئه تنگ ملك مي باشد از تضاد بين موجودات و تنگنايي عالم دنياست, و تضاد بين آنها متعلق جعل نشود. پس, آنچه از خيرات و كمالات و حسنات است از حق است ; و آنچه نقص و شر و معصيت است از خلق است, چنانچه فرمود: ما اصابك من حسنه فمن الله و ما اصابك من سيئه فمن نفسك))((31)) 4. انسان و قدرت

در ادامه مبحث پيشين, بايد گفت كه در نظام اكمل و اتم هستي, انسان نيز تكوينا جايگاهي رفيع دارد و همه گرايش هاي فطرياي كه در او هست, از ناحيه خداوند متعال در او به وديعه گذاشته شده تا او را به كمال واقعي اش برساند:

((و بايد دانست كه تمام قواي ظاهريه و باطنيه را كه حق تعالي به ما عنايت فرموده و از علم غيب نازل نموده اماناتي است الهي كه طاهر از جميع قذارات و پاك و پاكيزه بوده بلكه متنور به نور فطره اللهي, و از ظلمت و كدورت تصرف ابليس دور بوده)).((32)) 4 _ 1. اصل كمال طلبي

در نگرش حضرت امام به انسان, اهتمام بسياري به اصل فطرت و گرايش

هاي فطري انسان به چشم مي خورد. از اين ديدگاه, انسان ((مفطور به حب كمال)) و مهم ترين ويژگي وجود او, فطرت كمال طلبي اش است:

((بدان كه در انسان _ اگر نگو(يم) در هر موجود _ به حسب فطرت, حب به كمال مطلق است و حب به وصول به كمال مطلق, و اين حب محال است از او جدا بشود و كمال مطلق محال است دو باشد و مكرر باشد و كمال مطلق حق _ جل و علا_ است, همه او را مي خواهند و دلباخته اويند, گرچه خود نمي دانند و در حجب ظلمت و نورند و با اين حجب پندارند چيزهاي ديگر مي خواهند و به هر كمال يا جمال يا قدرت يا مكانت كه رسيدند به آن حد قانع نيستند و گم شده خود را در آن نمي يابند)...) آنچه همه را مطمئن مي كند و آتش فروزان نفس سركش و زيادت طلب را خاموش مي نمايد وصول به اوست و ذكر حقيقي او _ جل و علا _ چون جلوه او است استغراق در آن آرامش بخش است. ))((33))

بنابر اين, از آنجا كه كمال حقيقي تنها خداوند متعال است, همه انسان ها فطرتا به سوي خداوند متعال گرايش دارند. اين, همان ((فطره الله)) است كه در قرآن كريم بدان اشاره شده است.((34)) همين فطرت است كه انسان را به حركت وا مي دارد و او را در مسير كمال به پيش مي برد ((و به اين حب كمال اداره ملك ملكوت گردد و اسباب وصول عشاق كمال شود; ولي هر كس به حسب حال و مقام خود تشخيص كمال را در

چيزي دهد و قلب او متوجه آن گردد.))((35)) حضرت امام علاوه بر گفته ها و نوشته هاي منثور, در اشعار خود نيز به اين موضوع اشاره كرده است :

ذرات وجود عاشق روي ويند

با فطرت خويشتن ثنا جوي ويند

ناخواسته و خواسته, دل ها همگي

هر جا كه نظر كنند در سوي ويند((36))

ما ندانيم كه دلبسته اوئيم همه

مست و سرگشته آن روي نكوئيم همه

فارغ از هر دو جهانيم و ندانيم كه ما

در پي غمزه او باديه پوئيم همه

ساكنان در ميخانه عشقيم مدام

از ازل مست از آن طرفه سبوئيم همه

هر چه بوئيم ز گلزار گلستان وي است

عطر يار است كه بوئيده و بوئيم همه

جز رخ يار جمالي و جميلي نبود

در غم اوست كه در گفت و مگوئيم همه

خود ندانيم كه سرگشته و حيران همگي

پي آنيم كه خود روي بروئيم همه((37)) 4 _ 2. انسان و قدرت طلبي

همچنان كه گفته شد, يكي از كمالات وجودي قدرت است. بسياري از انسان ها كمال را در قدرت مي بينند و فطرت كمال جوي خود را با تلاش براي دست يافتن به قدرت پاسخ مي گويند; تلاشي دائمي و پايان ناپذير:

((كساني كمال را در سلطنت و نفوذ قدرت و بسط مالك دانسته اند و اشتياق به آن پيدا كرده اند, اگر چنانچه سلطنت يك مملكت را دارا شوند متوجه مملكت ديگر شوند, و اگر آن مملكت را در تحت نفوذ و سلط درآورند, به بالاتر از آن متوجه شوند ; و اگر يك قطري را بگيرند, به اقطار ديگر مايل گردند ; بلكه آتش اشتياق آنها روز افزون گردد; و اگر تمام روي زمين را در تحت سلطنت بياورند و احتمال دهند در

كرات ديگر بساط سلطنت هست, قلب آنها متوجه شود كه اي كاش ممكن بود پرواز به سوي آن عوالم كنيم و آنها را در تحت سلطنت درآوريم.))((38))

گرايش انسان به قدرت مطلقه, مايه تحرك ((قوه غضبيه)) در نفس اوست. 4 _ 3. قوه غضبيه

حضرت امام در كتاب ((شرح چهل حديث)) به سه قوه نفس اشاره مي كند. اين قوا عبارتند از: ((واهمه)) و ((غضبيه)) و ((شهويه)).((39)) اين قوا, _ همچنان كه گفته شد _ امانت هايي الهي هستند و بايد در خدمت تكامل انسان درآيند; از اين رو حضرت امام در باره اين قوا مي نويسد: ((هر يك از اين قوا منافع كثيره دارند از براي حفظ نوع و شخص و تعمير دنيا آخرت)).((40))

و قوه غضبيه نيز كه ميل انسان به قدرت, از طريق آن بروز مي كند, داراي فوايد بي شماري است. اين قوه ((از نعم بزرگ الهي است كه به واسطه آن تعمير دنيا و آخرت شود, و با آن حفظ بقاي شخص و نوع و نظام عاليه گردد, و مدخليت عظيم در تشكيل مدينه فاضله و نظام جامعه دارد. اگر اين قوه شريفه در حيوان نبود, از ناملايمات طبيعت دفاع نمي كرد و دستخوش زوال و اضمحلال مي گرديد. و اگر در انسان نبود, علاوه بر اين, از بسياري از كمالات و ترقيات باز مي ماند.))((41)) علاوه بر اين, ((اداره امر به معروف و نهي از منكر و اجراي حدود و تعزيرات و ساير سياسات دينيه و عقليه نشود جز در سايه قوه شريفه غضبيه)).((42))

خداوند ((در بني آدم اين قوه را سرمايه زندگاني ملكي و ملكوتي و مفتاح خيرات و بركات قرار داده.

جهاد با اعدإ دين و حفظ نظام عايله بشر و ذب از جان و مال و ناموس و ساير نواميس الهيه, و جهاد با نفس كه اعدا عدو انسان است, صورت نگيرد مگر به اين قوه شريفه.))((43)) 4 _ 4. گرايش انسان به شر

انسان با وجود اين همه استعداد فطري كه او را به سوي خدا مي كشاند, به سادگي به انحراف مي افتد و قواي خود را صرف دور شدن از خدا مي كند. مثلا قوه غضبيه, با چندين ارج و فايده كه براي آن ياد شد, اگر دچار افراط گردد, به ((بدترين قوه ها)) تبديل مي گردد. اما چه چيزي موجب گرايش انسان به شر مي گردد؟

حضرت امام بارها تإكيد مي كند كه ((حب نفس)), ((سر منشإ تمام خطاهاي انساني و رذايل اخلاقي)) است.((44)) البته حب نفس, خود در اصل ناشي از همان فطرت كمال طلب انسان است ; چرا كه نفس انسان به خودي خود ((چيزي نيست, مال غير است, حب غير است. منتها به غلط اسمش را ((حب نفس)) گذاشته اند. اين غلط انسان را خراب مي كند)...) انسان را به فنا مي دهد)).((45))

به عبارت روشن تر, ((قواي باطني)) انسان _ كه ابزار تكامل اويند _ در ابتداي گام نهادن انسان به عالم خاكي, تحت الشعاع حيوانيت او قرار مي گيرند و از آنجا كه اين اميال فطري هستند و قطعا در انسان به فعليت مي رسند, به علت سلطه حيوانيت بر وجود انسان, به انحراف كشيده مي شوند. اساسا از ديدگاه حضرت امام, انسان در بدو امر ((حيوان بالفعل)) است:

((بدان كه نفوس انسانيه در بدو ظهور و تعلق آن به

ابدان و هبوط آن به عالم ملك در جميع علوم و معارف و ملكات حسنه و سيئه, بلكه در جميع ادراكات و فعاليت, بالقوه است و كم كم رو به فعليت گذارد به عنايت حق جل و علا, و ادراكات ضعيفه جزئيه اول در او پيدا شود, از قبيل احساس لمس و حواس ظاهره ديگر الاخس فالاخس ; و پس از آن ادراكات باطنيه نيز به ترتيب در او حادث گردد. ولي در جميع ملكات باز بالقوه باشد ; و اگر در تحت تإثيراتي واقع نشود, به حسب نوع ملكات خبيثه در او غالب شود و متمايل به زشتي و ناهنجاري مي گردد)).((46))

حضرت امام اين ديدگاه را در جايي ديگر با عبارتي روشن تر, بيان كرده است:

((پس, انسان حيواني بالفعل است در ابتداي ورود در اين عالم, و در تحت هيچ ميزان جز شريعت حيوانات, كه اداره شهوت و غضب است, نيست. و چون اين اعجوبه دهر ذات جامع يا قابل جمعي است, از اين جهت براي اداره آن دو قوه صفات شيطاني را از قبيل كذب و خديعه و نفاق و نميمه و ساير شيطنت هاي ديگر نيز( كه از قوه ((وهم)) ناشي مي گردند) به كار مي برد; و با همين سه قوه, كه اصول مفسدات و مهلكات است, ترقي كند; و اينها نيز در او نمو و ترقي روز افزون نمايند. و اگر در تحت تإثير مربي و معلمي واقع نشود, پس از رسيدن به حد رشد و بلوغ يك حيوان عجيب و غريبي شود كه در هر يك از شئون مذكوره گوي سبقت از ساير حيوانات و شياطين ببرد, و از

همه قويتر و كاملتر در مقام حيوانيت و شيطنت شود.))((47))

همچنان كه فطرت كمال طلب انسان, تحت تإثير عالم طبيعت و حيوانيت انسان, به حب نفس تبديل مي گردد, قدرت طلبي نيز كه نشانه گرايش به قادر مطلق است, به حب جاه و رياست بدل مي گردد. حضرت امام ((حب رياست, جاه, غلبه و قدرت)) را شعبه اي از حب نفس مي داند.((48)) بنابر اين اگر چه قدرت, به خودي خود, خير و كمال است, قدرت طلبي و حب جاه كه به دور شدن انسان از مبدإ حقيقي قدرت مي انجامد, مذموم است. حال اگر انسان به خود رها شود و دست خيانت در امانت هاي الهي بگشايد و به شر گرايد, زندگي اجتماعي چگونه مي تواند ممكن باشد؟

((نوع انسان در دنيا با معاونت و معاضدت بعضي با بعضي زندگاني راحت مي تواند بكند ; زندگاني انفرادي براي هيچ كس ميسور نيست, مگر آنكه از جامعه بشريت خارج شده به حيوانات وحشي ملحق گردد; و زندگاني اجتماعي چرخ بزرگش بر اعتماد مردم با يكديگر مي چرخد.))((49))

گرايش انسان ها به شرارت و شيطنت و تلاش براي پاسخ گفتن به اميال بي پايانشان براي قدرت, ثروت يا لذت بيشتر, اساس زندگي اجتماعي را محكوم به زوال مي كند و ميل به تعدي و تجاوز كه در نهاد هر كس وجود دارد,((50)) رخ مي نمايد و جامعه را به آشوب مي كشد. 4 _ 5. نابرابري ذاتي انسان ها

خداوند متعال, براي هدايت انسان به مسير كمال و بازداشتن او از افراط و تفريط در بهره جويي از قواي نفساني و تبعيت از هواي نفس, از سر عنايت و رحمت,

((دو نوع از مربي و مهذب به تقدير كامل در او قرار داد)...) و اين دو يكي مربي باطني, كه قوه عقل و تميز است, و ديگري مربي خارجي كه انبيا و راهنمايان طرق سعادت و شقاوت مي باشند. و اين دو هيچكدام بي ديگري انجام اين مقصد ندهند. ))((51)) اساسا, اين نظريه كه نظام موجود هستي نظام اتم و اكمل است, بدون فرض وجود اين دو مربي داخلي و خارجي, ناقص و ناممكن است.((52)) از آنجا كه ((هدايت)) انسان ها به سوي حق, كاري نيست كه هر كس توان آن را داشته باشد و بايد انسان هاي برتري وجود داشته باشند كه بتوانند اين بار امانت را به دوش كشند, بنابر اين به طور طبيعي, نابرابري در ميان انسان ها راه مي يابد. انسان ها, از هر حيث كه برابر باشند, دست كم در اين جهت كه برخي افراد معدود در ميان آن ها به ((هدايت گري)) مشغولند و توده عظيم انسان ها مكلف به تبعيت و اطاعت از آن ها هستند, نابرابرند. از اين رو, حضرت امام تصريح مي كنند كه انسان ها با يكديگر برابرند و هيچ كس بر ديگري امتيازي ندارد, ((الا في مقام الهدايه)).((53)) به طور كلي اعتقاد به گرايش انسان ها به شر و توجيه ((طبيعي)) بودن نابرابري در ميان انسان ها, مبناي مشترك نظريه هايي است كه قدرت سياسي را ((خير)) مي دانند.

... ادامه دارد. پي نوشت ها : 1. گلن تيندر, تفكر سياسي, ترجمه محمود صدري (تهران: شركت انتشارات علمي و فرهنگي,1374, صص 77 _ 78.

2. عبدالله جوادي آملي, بنيان مرصوص (قم: مركز نشر اسرإ, 1375), صص

94 _ 95.

3. روح الله خميني, صحيفه نور: مجموعه رهنمودهاي حضرت امام خميني (قدس سره الشريف)(باتجديد نظر و اضافات), تدوين: سازمان مدارك فرهنگي انقلاب اسلامي (تهران:وزرات فرهنگ و ارشاد اسلامي, سازمان چاپ و انتشارات, 1370 _ 1374), ج 1,ص22. (تا جلد نهم صحيفه نور از همين چاپ استفاده و براي جلدهاي بعدي به چاپ 22 جلدي آن مراجعه شده كه در جاي خود به مشخصات آن نيز اشاره خواهد شد.)

4. همان.

5.براي آشنايي با آثار حضرت امام, ر.ك:

صدر الدين عماد دشتي. ((كتابشناسي موضوعي توصيفي آثار امام راحل)), حضور (ويژه هشتمين سالگرد ارتحال امام خميني رهبر كبير انقلاب اسلامي و بنيانگذار جمهوري اسلامي ايران), (خرداد 1376), صص 40 _ 54.

در پايان اين كتابشناسي, فهرست آثار حضرت امام به ترتيب تاريخ نگارش آمده است. همچنين براي آشنايي اجمالي با زندگاني حضرت امام, ر.ك :

صحيفه نور, ج 1, صص 21 _ 22 ; نيز:

حميد انصاري, حديث بيداري (نگاهي به زندگينامه آرماني, علمي و سياسي حضرت امام خميني), (تهران: موسسه تنظيم و نشر آثار امام خميني, 1374).

6. امير رضا ستوده (گردآوري و تدوين), پا به پاي آفتاب, گفته ها و ناگفته ها از زندگي امام خميني (ره), (تهران: نشر پنجره, 1374), ج 2, ص 205.

7. رويكردهاي حاكم بر مطالعه قدرت در وهله نخست به دوگونه رويكردهاي جامعه شناسانه و غيرجامعه شناسانه تقسيم مي شوند. رويكردهاي غيرجامعه شناسانه عبارتند از رويكرد فلسفي, رويكرد كلامي و رويكرد عرفاني. در اينجا, در اين باره كه ((آيا رويكرد حضرت امام به قدرت, جامعه شناسانه است يا خير)), بحث نمي كنيم. چراكه اولا داوري اخلاقي در باره قدرت در چارچوب رويكرد غير جامعه شناسانه به

قدرت امكان پذير است ; ثانيا حضرت امام هيچ گاه جامعه شناسsociologist) ) نبوده است ; گرچه در عمل نشان داد كه جامعه خود را به خوبي مي شناسد; ر.ك:

سيد علي قادري, ((امام خميني در پنج حوزه معرفت سياسي)), حضور (زمستان 1375, ش 18),

صص77 _ 79. نويسنده در اين بخش از مقاله, اين پرسش را بررسي كرده كه ((آيا امام خميني يك عالم سياسيpolitical scientist) ) بوده است؟))

8. روح الله خميني, شرح دعإالسحر (تهران: موسسه تنظيم و نشر آثار امام خميني (س),1374),ص 109.

9. همان, ص 110.

10. همان, ص 111.

11. همان, ص 113.

12. همان, صص 137 _ 142.

13. روح الله خميني, ولايت فقيه (حكومت اسلامي), (تهران: موسسه تنظيم و نشر آثار امام خميني,1374), ص 45.

14. همان, ص 58.

15. روح الله خميني, كوثر; مجموعه سخنرانيهاي حضرت امام خميني (س) همراه با شرح وقايع انقلاب اسلامي, (تهران: موسسه تنظيم و نشر آثار امام خميني, 1371 _ 1373), ج2, ص 468.

16. همان, ص 469.

17. صحيفه نور, ج 1, ص 402.

18. روح الله خميني, صحيفه نور, (تهران: مركز مدارك فرهنگي انقلاب اسلامي, 1368), ج 22, ص 347.

19. روح الله خميني, تفسير سوره حمد (تهران: موسسه تنظيم و نشر آثار امام خميني, 1375), ص 112.

20. اشاره اي است به آيه 73 از سوره حج.

21. روح الله خميني, شرح چهل حديث (تهران: موسسه تنظيم و نشر آثار امام خميني, 1374), ص 53.

22. همان, ص 70.

23. صحيفه نور, ج 19, ص 210 ; نيز ر.ك: كوثر, ج 2, ص 353 و 593 ; ج 2, ص 431 و 550 ; صحيفه نور, ج 5, ص 192, 238 و 580.

24. صحيفه نور, ج 1,

ص 107.

25. شرح چهل حديث, ص 112 ; نيز ر.ك: شرح دعإ السحر, ص 139.

26. شرح چهل حديث, ص 283

27. شرح دعإالسحر, ص 109.

28. صحيفه نور, ج 19, ص 210.

29. همان, ج 18, ص 155.

30. شرح چهل حديث, ص 641.

31. همان, ص 600 ; براي آگاهي از تبيين حضرت امام از مسئله خير و شر در عالم, ر.ك: همان, صص 642 _ 647.

32. روح الله خميني, آداب الصلوه, آداب نماز (تهران: موسسه تنظيم و نشر آثارامام خميني,1372), ص 56.

33. روح الله خميني, وعده ديدار, نامه هاي حضرت امام خميني به حجت الاسلام والمسلمين حاج سيداحمد خميني, (تهران: موسسه تنظيم و نشر آثار امام خميني, 1374), صص 84 _ 85.

34. سوره روم, آيه 30 ; ر.ك: شرح چهل حديث, صص 179 _ 188 (حديث يازدهم).

35. همان, ص 127 ; رك: صحيفه نور, ج 18, ص 34.

36. روح الله خميني, ديوان امام: سروده هاي حضرت امام خميني (س), (تهران: موسسه

تنظيم و نشر آثار امام خميني, 1372), ص 212.

37. همان, ص 179.

38. شرح چهل حديث, ص 1832 ; نيز ر.ك: همان, ص 20 و 127.

39. همان, ص 14.

40. همان.

41. همان, ص 134.

42. همان.

43. همان, ص 135.

44. همان, ص 71.

45. تفسير سوره حمد, ص 111 ; نيز ر.ك: صحيفه نور, ج 19, ص 224 _ 225.

46. شرح چهل حديث, ص 237.

47. همان, ص 168 _ 169 ; ر.ك: صحيفه نور, ج 6, ص 509 _ 510.

48. صحيفه نور, ج 8, ص 516.

49. شرح چهل حديث, ص 476.

50. روح الله خميني, كشف الاسرار (/ بي م, ب ي ن, بي ت /), ص 232 ; نيز ر.ك: كوثر, ج 2,

ص211.

51. شرح چهل حديث, ص 237.

52. همان, ص 200.

53. كوثر, ج 3, ص 158.

منبع: فصلنامه علوم سياسي

قدرت از ديدگاه امام خميني (ره) (2)

قدرت از ديدگاه امام خميني (2) نويسنده: محمد باوي

5. غايات قدرت سياسي

حضرت امام, ضرورت تشكيل حكومت و استقرار قدرت سياسي را مستند به حكم عقل و شرع, و غايات قدرت سياسي را چهار چيز مي داند:

1. برقراري نظم و امنيت;

2. برقراري و تإمين قسط و عدل;

3. تهذيب نفوس و تإمين سعادت انسان ها;

4. كسب و نگهداشت قدرت سياسي.

در اينجا, هر يك از اين غايات را جداگانه مورد بررسي قرار مي دهيم. 5 _ 1. برقراري نظم و امنيت

نخستين غايت قدرت سياسي, برقراري نظم و تإمين امنيت و جلوگيري از بي نظمي و هرج و مرج است. البته اين وظيفه, اختصاص به حكومت اسلامي ندارد; بلكه مستند به ((حكم روشن عقل)) در اثبات ضرورت وجود مطلق حكومت است.

مي توان مستند روايي اين نظريه را روايتي از حضرت علي (ع) در نهج البلاغه دانست:

و انه لابد للناس من إمير بر او فاجر يعمل في امرته المومن و يستمتع فيها الكافر و يبلغ الله فيها الاجل. و يجمع به الفيء. و يقاتل به العدو. و تإمن به السبل و يوخذ به للضعيف من القوي حتي يستريح به بر و يستراح من فاجر.

((حالي كه مردم را حاكمي بايد نيكو كردار يا تبه كار, تا در حكومت او مرد با ايمان كار خويش كند, و كافر بهره خود برد, تا آنگاه كه وعده حق مي رسد و مدت هر دو رسد. در سايه حكومت او مال ديواني را فراهم آورند و با دشمنان پيكار كنند, و راهها را ايمن سازند; و به

نيروي او حق ناتوان را از توانا بستانند, تا نيكو كردار روز به آسودگي به شب رساند و از گزند تبه كار در امان ماند.))((54))

حضرت امام در كتاب ((كشف اسرار)) در رد اين مدعا كه مجتهدان هواي سلطنت در سر دارند, مي نويسد:

((مجتهدين هيچوقت با نظام مملكت و با استقلال ممالك اسلامي مخالفت نكردند فرضا كه اين قوانين را بر خلاف دستورات خدائي بدانند و حكومت را جبارانه تشخيص دهند باز مخالفت با آن نكرده و نمي كنند زيرا كه اين نظام پوسيده را باز بهتر مي دانند از نبودنش و لهذا)...) همين بيهوده را هم تا نظام بهتري نشود تإسيس كرد محترم مي شمارند و لغو نمي كنند.))((55)) (تإكيد از نگارنده است.)

حضرت امام در مباحث ((ولايت فقيه)) نيز, به اين كارويژه قدرت سياسي اشاره دارد و ضررهاي ناشي از فقدان قدرت سياسي مستقر را بيان مي كند:

((بدون تشكيل حكومت و بدون دستگاه اجرا و اداره, كه همه جريانات و فعاليتهاي افراد را از طريق اجراي احكام تحت نظام عادلانه درآورد, هرج و مرج به وجود ميآيد, و فساد اجتماعي و اعتقادي و اخلاقي پديد ميآيد.))((56)) (تإكيد از نگارنده است.)

همچنين در نقد ديدگاه ((انجمن حجتيه)) كه تشكيل حكومت را تا پيش از ظهور ولي عصر(عج) ((باطل)) مي دانند, مي فرمايد:

((آنهايي كه بازيگر نبودند مغرور بودند به بعضي رواياتي كه وارد شده است بر اين امر كه هر علمي بلند شود قبل از ظهور حضرت, آن علم, علم باطل است. آنها خيال كرده بودند كه نه, هر حكومتي باشد در صورتي كه آن روايات كه هر كس علم بلند كند علم مهدي, به عنوان مهدويت بلند

كنند)...)

آني كه مي گويد حكومت نباشد معنايش اين است كه هرج و مرج بشود, همه هم را بكشند, همه به هم ظلم بكنند براي اين كه حضرت بيايد, حضرت بيايد چه كند؟ براي اين كه رفع كند اين را.))((57))

حضرت امام ضرورت وجود حكومت را مستند به حكم عقل و شرع مي داند. وجود حكومت جزئي از نظام طبيعت است و ((اسلام تمام نظام طبيعت را حفظ مي كند, فسادهايش را يكي يكي بيرون مي كند, حكومت باشد اما چپاولگر نباشد, حكومت خائن نباشد; نه اينكه مي خواهد حكومت را به هم بزند.))((58)) از نظر شرعي نيز حكومت, ((از واجبات حسبيه اي((59)) است كه واجب است براي حفظ نظم.))((60)) 5 _ 2. برقراري و تإمين قسط و عدل

حكومت اسلامي, قدرت را فراتر از تإمين نظم و امنيت در جامعه, براي برقراي قسط و عدل در جامعه به كار مي گيرد. حضرت امام تصريح مي كند; ((قدرتي كه به دست ميآيد صرف در تحقق عدالت خواهد شد. ))((61)) او همچنين در مواردي ديگر, برقراري عدالت را مهم ترين ويژگي حكومت اسلامي دانسته است: ((ما كه مي گوييم حكومت اسلامي, مي گوييم حكومت عدالت.))((62)) در حكومت اسلامي, نه تنها غايت قدرت سياسي, استقرار عدالت در جامعه است, بلكه مبناي تشكيلات حكومت اسلامي نيز, عدالت است.((63)) اساسا تنها حكومتي كه به تحقق عدالت مي انجامد, حكومت اسلامي است: ((در همه رژيمهايي كه, مطالعه بكنيم جز رژيم اسلام جز حكومت اسلامي حكومتي نيست كه عدالت داشته باشد; همه براي خودشان اند. ))((64)) حضرت امام براي معرفي نمونه آرماني حكومت عدل اسلامي, مخاطبان خود را به آشنايي با سيره حكومتي حضرت

علي (ع), فرا مي خواند.((65)) 5 _ 3. تهذيب نفوس و تإمين سعادت انسان ها

همچنان كه گفته شد بي وجود و بعثت انبيا, دو قوه شهوت و غضب به ياري قوه واهمه بر انسان حاكم مي گردند و او را به پستي مي كشانند. حضرت امام, بعثت انبيا را اصالتا و اساسا براي راهنمايي انسان به مسير سعادت و تهذيب نفس او و تقويت مربي دروني او _ عقل _ براي حكومت كردن بر مملكت روح انساني مي داند. انبيا اين رسالت را از طريق مهار كردن دو قوه غضب و شهوت انجام مي دهند; بنابراين اداره بعد مادي وجود انسان, به خودي خود, مطمح نظر اديان الهي نيست و قواي حيواني نفس انسان براي آن منظور كافي است:

((آنهايي كه گمان كردند نبي ختمي و رسول هاشمي (ص) دعوتش داراي دو جنبه است: دنيايي و آخرتي, و اين را مايه سرافرازي صاحب شريعت و كمال نبوت فرض كرده اند, از ديانت بي خبر و از دعوت و مقصد نبوت عاري و بري هستند. دعوت به دنيا از مقصد انبيإ عظام بكلي خارج, و حس شهوت و غضب و شيطان باطن و ظاهر براي دعوت به دنيا كفايت مي كنند, محتاج به بعث رسل نيست _ اداره شهوت و غضب قرآن و نبي لازم ندارد. بلكه انبيإ مردم را از دنيا باز دارند و تقييد اطلاق شهوت و غضب كنند و تحديد موارد منافع نمايند, غافل گمان كند دعوت به دنيا كنند. آنها مي فرمايند مال را از هر راه تحصيل نكن و شهوت را به هر طريق فرو ننشان _ نكاح بايد باشد, تجارت و

صناعت و زراعت بايد باشد _ با آن كه در كانون شهوت و غضب اطلاق است. پس, آنها جلوگير اطلاق هستند نه داعي دنيا. روح دعوت به تجارت تقييد و بازداري از به دست آوردن باطل است ; و روح دعوت به نكاح تحديد طبيعت و جلوگيري از فجور و اطلاق قوه شهوت است. بلي, آنها مخالف مطلق نيستند چه كه آن مخالف نظام اتم است.))((66)) (تأكيد از نگارنده است.)

حضرت امام در طول دوران انقلاب اسلامي و پس از آن نيز, بر اين ديدگاه تإكيد مي كرد. گرچه به نظر مي رسد طي اين دوران, به بعد مادي اسلام بيش از آنچه در فراز بالا نقل شد, اهتمام نشان مي داد و اسلام را ((يك مكتب مادي _ معنوي))((67)) مي دانست; با اين حال, حتي در اين زمان نيز بعد مادي را مقدمه بعد معنوي, ((ماديت را در پناه معنويت)) و اسلام را ((مكتب انسان سازي)) و تهذيب نفس را ((مقصد نهايي انبيا و اوليا)) مي داند.((68)) ايشان در اين باره مي گويد:

((انبيا كه ديدند مردم در هلاكت هستند از حيث اخلاق, از حيث عقايد, از حيث اعمال, مكتب هايي را خداي تبارك و تعالي به آنها الهام كرد تا نجات بدهد انسان را به همه ابعادي كه دارد. اگر انسان حيواني بود مثل ساير حيوانات, لكن حيواني كه تدبير دارد, حيواني كه اهل صنعت است, اگر اين بود احتياج به آمدن انبيا نداشت. براي اينكه اين راه, راهي است كه ماديين خودشان ادراك مي كنند. آمدن انبيا براي اين است كه آن راه هايي كه بشر نمي داند, آن حقايقي را كه انسان نمي

داند, به آنها تعليم بفرمايد. انبيا براي راهنمايي يك مقام بالاتر, يك مقام انساني بالاتر آمده اند. قرآن كتاب آدم سازي است, براي آدم ساختن آمده است. كتاب حيوان سازي نيست, كتاب تعمير ماديت نيست, همه چيز است, انسان را به تمام ابعاد تربيت مي كند, ماديات را قبول دارد در پناه معنويات و ماديات را تبع معنويات قرار مي دهد.))((69))

در پرتو اين ديدگاه, هدف نهايي حكومت اسلامي _ و در واقع غايت حقيقي قدرت سياسي _ ((تهذيب نفس مردم)) است.((70)) غايات ديگر قدرت سياسي _ تإمين نظم و امنيت و برقراري قسط و عدل _ نيز از آن جهت مطلوبند و مورد توجه حكومت اسلامي قرار مي گيرند كه شرط لازم موفقيت مربيان جامعه در تحقق اين هدف اصيل و نهايي است:

((انبيا نيامده اند حكومت درست كنند, حكومت را مي خواهند چه كنند؟ اين هم هست. اما نه اين است كه انبيا آمده اند كه دنيا را اداره كنند, حيوانات هم دنيا دارند, كار خودشان را اداره مي كنند. البته بسط عدالت همان بسط صفت حق تعالي است براي اشخاصي كه چشم دارند. بسط عدالت هم مي دهند, عدالت اجتماعي هم به دست آنهاست, حكومت هم تإسيس مي كنند, حكومتي كه حكومت عادله باشد, لكن مقصد اين نيست, اينها همه وسيله است كه انسان برسد به يك مرتبه ديگري كه براي آن انبيا آمده اند.))((71))

همين ويژگي, همچنين مايه تمايز حكومت هاي الهي از غير الهي است:

((و تفاوت بزرگي كه بين همه رژيم هاي دنيا به هر قسمي كه مي خواهد باشد,)...) و آن رژيمي كه الهي است و تابع قوانين الهي است, تفاوت بزرگ

اين است كه تمام رژيم ها آنش كه ديگر عدل و داد و خوبست, فقط در حدود طبيعت است.))((72))

همين كه انسان ها, در برابر پيامبران سر به طاعت فرود آورند و دعوتشان را بپذيرند, رابطه قدرت ميان آنها استقرار مي يابد. اما گاهي پيامبران براي پيشبرد دعوت خود ناگزير ازبه كار گرفتن قوه قهريه و اعمال ((زور)) , كه نوع خاصي از رابطه قدرت است, مي گردند:

((در نقلي است كه پيغمبر اكرم (ص) ديدند كه عده اي از اين كفار را دارند ميآورند, اسير كردند ميآورند و عبور مي دهند, فرمودند كه اينها را _ قريب به اين معنا _ مي خواهيم به بهشت ببريم, و اينها را با زنجير مي كشند طرف بهشت! انبيإ (ع), براي سعادت بشر مبعوث شده اند; يعني, سعادت همه جانبه بشر; سعادت دنياي بشر; سعادت حيات ديگر بشر, آنها مي خواستند كه انسانها را به كمال لايق به انسانيت برسانند. بشر زير اين بار بسياريشان نمي روند و نرفتند)...) ما مي خواهيم اين دولتها را مستقل كنيم, راضي نمي شوند)...) . اين همان چيزي است كه پيغمبر اكرم فرمود كه با زنجير ما اينها را داريم مي كشيم طرف بهشت ; طرف سعادت. ))((73))

حضرت امام در جايي ديگر, با اشاره به فتوحات اسلامي, آن ها را براي ((مملكت گيري)) نمي داند, بلكه ((فتح براي اين است كه انسانها را,)...) به كمال برساند.((74))

بنابر اين, روشن مي شود كه انبياي الهي, دعوت خود را براي رساندن انسان ها به كمال, اعلام كرده اند و در اين راه به كارگيري قدرت سياسي ضروري است ; در نتيجه, انسان سازي و تهذيب نفوس

غايت نهايي و حقيقي قدرت سياسي به شمار ميآيد. 5 _ 4. كسب و نگهداشت قدرت سياسي

از مجموعه مباحث گذشته, آشكار گرديد كه قدرت, هم به خودي خود, خير و كمال است و هم از جهت تحقق بخشيدن به غايات سه گانه اي كه براي آن ياد كرديم. اينك جاي طرح اين پرسش است كه آيا كسب قدرت سياسي و حفظ و تقويت آن, به خودي خود مي تواند در شمار غايات قدرت سياسي قرار گيرد؟ آيا قدرت سياسي, في نفسه مي تواند غايت باشد؟

همچنان كه گفتيم, اگر چه قدرت ذاتا خير و كمال است, قدرت طلبي كه ريشه در حب نفس دارد, مذموم است ; چرا كه در آن, قدرت براي نفس قدرت خواسته مي شود. اين گونه طلب كردن قدرت همان حب جاه است كه روايات بسياري در مذمت آن وارد شده است. ((75)) حضرت امام نيز به آن روايات اشاره و قدرت طلبي را _ بدين معنا _ نكوهش مي كند:

((قدرت طلبي در هر كه باشد, اين اسباب اين مي شود كه زمين بخورد. قدرت طلبي از هر كه باشد از شيطان است ; مي خواهد رئيس جمهور امريكا قدرت طلبي كند يا يك طلبه اي در مدرسه بخواهد قدرت طلبي بكند, يا يك امام جمعه اي در مركزي كه دارد. ))((76))

و در جايي ديگر, اين تصور را كه پيامبر اكرم و ديگر انبيا و اوليا, قدمي براي قدرت طلبي برداشته اند, رد مي كند:

((تمام جنگ هايي كه در اسلام واقع شده براي اين بوده است كه اين جنگلي ها و وحشي ها را وارد كنند در حصار ايمان, قدرت طلبي تو

كار نبوده و لهذا در سيره نبي اكرم و ساير انبيا و اولياي بزرگ, حضرت امير _ سلام الله عليه _ اولياي بزرگ در سيره آنها مي بينيم كه اصل قضيه قدرت طلبي در كار نبود و اگر براي اداي وظيفه نبود براي ساختن اين انسانها بود, حتي اين خلافت ظاهري را هم قبول نمي كردند, مي رفتند, اما تكليف بود, تكليف خداست, بايد قبول كند تا بتواند آن مقداري كه مي تواند انسان درست كند)...) . اگر كسي براي قدرت اقدام بكند و براي تحصيل قدرت شمشير بكشد, اين از اسلام دور است, اين وارد در اسلام نشده باز, ظاهرا مسلم است. ))((77))

قدرت سياسي از نظر حضرت امام يك وسيله و ابزار است ; بنابراين, اگرچه مطلوب است, اما مطلوبيت آن ذاتي نيست, بلكه بالعرض است. اگر قدرت سياسي وسيله تحقق غاياتي كه گفته شد, نمي بود, فاقد هرگونه ارزشي مي گرديد. حضرت امام در كتاب ولايت فقيه, پس از استناد به دو روايت از حضرت علي (ع)((78)) چنين استدلال مي كند كه ((عهده دار شدن حكومت في حد ذاته شإن و مقامي نيست ; بلكه وسيله اجراي احكام و برقراري نظام عادلانه اسلام است)...) هرگاه حكومت و فرماندهي وسيله اجراي احكام الهي و برقراري نظام عادلانه اسلام شود, قدر و ارزش پيدا مي كند; و متصدي آن صاحب ارجمندي و معنويت بيشتر مي شود.))((79)) و در توصيه به رهبري آينده, بر همين معنا تإكيد مي كند:

((لازم است به رهبر محترم آتيه يا شوراي رهبري تذكري برادرانه و مخلصانه بدهم: رهبر و رهبري در اديان آسماني و اسلام بزرگ چيزي نيست كه خود به

خود ارزش داشته باشد و انسان را خداي نخواسته به غرور و بزرگ انديشي خود وادارد. آن همان است كه مولاي ما علي بن ابيطالب در باره آن گوشزد فرموده است.))((80))

اما نبايد از اين موضوع, چنين نتيجه گرفت كه _ بر خلاف آنچه تاكنون در صدد اثبات آن بوده ايم _ از نظر حضرت امام قدرت سياسي ذاتا نه خير است و نه شر, بلكه خنثي است و خير يا شر بودن آن بستگي به چگونگي بهره گيري از آن دارد. زيرا غايات قدرت از ديدگاه امام, ضروري و واجب هستند و كسب قدرت از آن جهت كه مقدمه واجب است, خود نيز واجب است. حضرت امام تلاش براي كسب قدرت سياسي را به منظور تحقق غايات مطلوب, واجب مي دانست و خود نيز عملا در اين جهت گام برمي داشت. ايشان در اين باره مي فرمايد:

((اگر امروز قدرت نداريم كه جلو اين كارها را بگيريم و حرامخواران و خائنين به ملت و دزدان مقتدر و حاكم را به كيفر برسانيم, بايد كوشش كنيم اين قدرت را به دست بياوريم. و در عين حال, به عنوان حداقل انجام وظيفه, از اظهار حقايق و افشاي حرامخواريها و دروغ پردازيها كوتاهي نكنيم. وقتي قدرت را بدست آورديم, نه تنها سياست و اقتصاد و اداره كشور را درست مي كنيم ; بلكه حرامخورها و دروغ پردازها را شلاق مي زنيم و به كيفر مي رسانيم. ))((81))

ايشان در بخشي ديگر از مباحث ولايت فقيه, تلاش براي تحصيل قدرت و تشكيل حكومت را از ((واجبات مطلق)) مي شمارد, نه واجب مشروط.((82)) اين بدان معناست كه تحصيل قدرت ((شرط واجب)) است

(مثل وضو براي نماز), نه شرط وجوب (مثل استطاعت براي حج) و تإكيد مي كند كه اگر تشكيل حكومت براي كسي كه واجد شرايط است امكان داشته باشد, براي او ((واجب عيني)) است, ((وگرنه واجب كفايي است)).((83))

گذشته از اين, اعتقاد به اين كه ((حق اعمال قدرت)) از آن امام معصوم يا جانشين اوست و دخالت ديگران در تصدي و اعمال آن, ((تصرف در سلطان غير)) و از مصاديق ((غصب)) است,((84)) خود نشانه آن است كه قدرت اصالتا از آن امام معصوم است و تصدي آن از جانب ديگران ناعادلانه و جائرانه است ; چون قدرت را از جايگاه حقيقي اش دور كرده است.

حال كه كسب قدرت واجب است, منطقا مي توان به اين نتيجه رسيد كه حفظ و تقويت آن نيز, به خودي خود, يكي از غايات قدرت سياسي است. قدرت سياسي, شإني ابزاري دارد, اما از آنجا كه غايات قدرت ابدي است, ضرورت وجود قدرت سياسي نيز ابدي و ماندگار است. حضرت امام از لزوم حفظ و تقويت قدرت سياسي با عنوان ((حفظ نظام جمهوري اسلامي)) ياد مي كرد:

((مسإله حفظ نظام جمهوري اسلامي در اين عصر و با وضعي كه در دنيا مشاهده مي شود و با اين نشانه گيريهايي كه از چپ و راست و دور و نزديك نسبت به اين مولود شريف مي شود, از اهم واجبات عقلي و شرعي است كه هيچ چيز به آن مزاحمت نمي كند و از اموري است كه احتمال خلل در آن عقلا منجز است.))((85)) (تإكيد از نگارنده است.)

در جايي ديگر حضرت امام حكومت را ((ولايت مطلقه اي كه از جانب خدا به نبي اكرم (ص)

واگذار شده و اهم احكام الهي است و بر جميع احكام فرعيه الهيه تقدم دارد))((86)) معرفي مي كند. نتيجه اين تعريف اين است كه در صورت تعارض ميان مصلحت نظام و هر يك از ((احكام فرعيه)), حفظ و رعايت مصلحت نظام مقدم است. 6. قدرت هاي سياسي ناروا

همچنان كه در مملكت روح انسان, فطرت كمال طلبي به حب نفس تبديل مي شود و عقل الهي از حكومت بر قواي نفس, محروم مي ماند, در عرصه جامعه نيز غالبا ((قدرت سياسي)) در دست افرادي بوده كه صلاحيت تصدي آن را نداشته اند. حضرت امام در چارچوب گرايش كلي انديشه سياسي شيعه, ((تغلب)) را مردود مي شمارد و تصدي قدرت را به خودي خود, دليل حقانيت نمي داند:

((گمان نكنيد هر كه قدرت پيدا كرد خداي تبارك و تعالي با اوست, معاويه هم قدرت داشت, فرعون هم قدرت داشت, فرعون هم سلطنت داشت. سلطنت اگر ظل الله باشد, سلطان اگر ظل الله باشد, پذيرفته است.))((87))

حضرت امام اين گونه قدرتمداران را كساني دانسته كه ((تكوينا)) صاحب قدرتند. ايشان با اشاره به ((روساي جمهور اسلام, سلاطين اسلام)), آنان را كساني مي داند كه ((اسلام)...) برحسب اراده خداي تبارك و تعالي تكوينا,( به آن ها) سپرده شده است))((88))و مسئوليتشان را در حفظ اسلام به آنان يادآور مي شود. اين تعبير حضرت امام, به معناي تإييد حقانيت آنان در تصدي قدرت نيست, بلكه تنها به اين معناست كه آنان به طور ((بالفعل)) قدرت را در اختيار دارند. مانند اين تعبير را در قرآن كريم در باره نمرود, مي بينيم :

الم تر الي الذي حاج ابراهيم في ربه إن ءاته الله الملك. (بقره

/ 258)

آيا( داستان) كسي را كه از( سر مستي) آنكه خداوند به او ملك و مكنت بخشيده بود, با ابراهيم در باره پروردگارش محاجه مي كرد, ندانسته اي؟

حضرت امام رواياتي را كه در توجيه ((تغلب)) مورد استناد قرار گرفته اند, رواياتي ((ضعيف)) دانسته, كه در مقابل رواياتي كه ((در باره مبارزه با ستمگران و كساني كه در دين تصرف مي كنند وارد شده است)), شايسته هيچ وقعي نيست.((89))

در سخنان و نوشته هاي حضرت امام, مي توان سه گونه ((قدرت سياسي ناروا)) را از يكديگر باز شناخت. اين سه گونه عبارتند از: 1. طاغوت ; 2. استبداد; 3. ديكتاتوري. در اينجا به اختصار ويژگي هاي هر كدام از اين ها مورد بررسي قرار مي دهيم. 6 _ 1. طاغوت

حضرت امام ((طاغوت)) را ((حكومت هاي جور و قدرت هاي نارواي حكومتي))((90)) يا ((قدرت هاي سياسي ناروا))((91)) معنا مي كند. اين حكومت ها ((در برابر حكم خدا سركشي و طغيان)) كرده اند و قدرتي را كه حق آنان نيست, غصب كرده اند((92)) و بر خلاف حق و عدالت اعمال مي كنند((93)) و فساد را گسترش مي دهند. حكومت از نظر حضرت امام از دو حال خارج نيست ; يا الهي است يا طاغوتي:

((يا خدا يا طاغوت)...) اگر به امر خدا نباشد,)...) غير مشروع شد, طاغوت است, اطاعت او, اطاعت طاغوت است, وارد شدن در حوزه او وارد شدن در حوزه طاغوت است طاغوت وقتي از بين مي رود كه به امر خداي تبارك و تعالي يك كسي نصب بشود. ))((94)) 6 _ 2. استبداد

حكومت استبدادي, حكومتي است كه در آن ((آرإ و تمايلات نفساني يك تن)...) بر سراسر

جامعه تحميل)) شود.((95)) چنين حكومتي, طبيعتا نمي تواند به هيچ قاعده يا قانوني ملتزم باشد. از اين رو, چنين حكومتي با اسلام منافات دارد:

((حكومت اسلامي نه استبدادي است و نه مطلقه, بلكه ((مشروطه)) است. البته نه مشروطه به متعارف فعلي آن كه تصويب قوانين تابع آرإ اشخاص و اكثريت باشد. مشروطه از اين جهت كه حكومت كنندگان در اجرا و اداره مقيد به يك مجموعه شرط هستند كه در قرآن كريم و سنت رسول اكرم (ص) معين گشته است. ((مجموعه شرط)) همان احكام و قوانين اسلام است كه بايد رعايت و اجرا شود. از اين جهت حكومت اسلامي ((حكومت قانون الهي بر مردم)) است.((96)) 6 _ 3. ديكتاتوري

ديكتاتوري در اصل, ملكه اي نفساني است و ((بدترين صفاتي است كه انسان را منحط مي كند از انسانيت و كشور را به تباهي مي كشد)).((97)) به طور كلي, جوهر ديكتاتوري, تمايل ديكتاتور به تحميل نظر خود بر ديگران است. روشن است كه رإي تحميلي نمي تواند مستند به دليل و برهان باشد; زيرا در اين صورت تحميل رإي بر ديگران بي معني است. به همين دليل, حضرت امام ديكتاتوري را اين مي داند كه ((برخلاف رإي ملت يك چيز را به زور به گردن ملت بگذارند)).((98))

منشإ رفتار ديكتاتور مآبانه عدم تهذيب نفس و ناتواني ديكتاتور در تسلط بر نفس خويش از يك سو, و غلبه قدرت طلبي و حب جاه بر او از سوي ديگر است. ديكتاتور از سويي به ضعف نفس دچار است و از سوي ديگر ميل به سلطه بر ديگران دارد. پيامد وجود چنين روحيه اي در ديكتاتور, اصرار او بر خطاهاست.

((از مفاسدي كه

ديكتاتوري دارد و ديكتاتور مبتلا به او هست اين است كه يك مطلبي را القا مي كند بعدش نمي تواند, قدرت ندارد بر خودش كه اين مطلبي را كه القا كرده است اگر خلاف مصلحت است)...) نمي تواند از قولش برگردد, مي گويد, ((گفتم و بايد بشود.))((99)) (تإكيد از نگارنده است.)

پيامد ديگر ديكتاتورمنشي گسستگي ميان دولت و ملت است ; در نتيجه ديكتاتوري, ملت از همراهي با قدرتمداران سرباز مي زند و قدرتمداران در مقابل, براي واداشتن ملت به همراهي, رفتار ديكتاتور مآبانه خود را تشديد مي كنند:

((يكي از انگيزه هاي كه ديكتاتوري پيش ميآورد اين است كه ديكتاتورها مي بينند ملت همراهشان نيست اعمال ديكتاتوري مي كنند)...) وقتي كه ملت جدا باشد از دولت و دولت هم بخواهد از ملت استفاده كند و بدوشد ملت را ديكتاتوري پيش ميآيد. ))((100))

البته چنين حكومتي به هيچ وجه نمي تواند پايدار بماند و هر چند كه قدرتمند هم باشد, زوال آن قطعي است.((101))

تكوين روحيه ديكتاتوري در اشخاص كاملا تدريجي است:

((اينطور هم نيست كه انسان خيال كند كه شيطان ميآيد ابتدا به آدم مي گويد كه بيا برو طاغوتي بشو, اين را نمي گويد. قدم به قدم انسان را پيش مي برد, وجب به وجب انسان را پيش مي برد.))((102))

حضرت امام با اشاره به كساني چون رضاخان و هيتلر به عنوان نمونه هاي ديكتاتوري تصريح مي كند كه اين افراد از بدو زاده شدن ديكتاتور نبوده اند, بلكه ((كم كم وارد جامعه شدند و قدرت پيدا كردند هر چه قدرت زيادتر شد آن ملكه اي كه در باطنش بود هي زيادتر شد و همين طور به تدريج قوت

پيدا كرد تا يك وقت يك ديكتاتوري شد مثل هيتلر)...) يا رضاخان)).((103)) 7. پيامد استقرار قدرت هاي سياسي ناروا

به نظر حضرت امام, منشإ بدبختي و عقب ماندگي ملت ها فساد هيإت حاكمه است:

((اگر چنانچه هيإت حاكمه, كساني كه مقررات يك كشور در دست آنهاست, اينها فاسد باشند, مملكت را به فساد مي كشاند; همه بعدهاي مملكت را رو به نيستي و فساد مي برند.))((104))

و منشإ همه مفاسد حكومت ها, قرار داشتن فردي فاسد و غير مهذب در رإس امور است ; حضرت امام, در عين اين كه بر نگرش خيرانديشانه خود به قدرت تإكيد مي كند, در اين باره مي فرمايد:

((قدرت اگر چنانچه به دست اشخاص غير مهذب برسد خطر دارد. قدرت خودش يك كمال است. خداي تبارك و تعالي قادر است, لكن اگر چنانچه قدرت به دست اشخاص فاسد برسد همين كمال را به فساد مي كشانند)...) . اگر چنانچه( قدرت) در دست زورمنداني باشد كه عاقل نيستند, مهذب نيستند مصيبت بار ميآورند.))((105)) (تإكيد از نگارنده است.)

البته ((عقلي)) كه در اينجا مورد اشاره حضرت امام است ((آن عقلي است كه ((ما عبد به الرحمن)) و الا)...) شيطنت و تدبير را اين ها هم دارند. اما آن عقلي كه سالم باشد و بتواند انسان را به ارزش هاي انساني برساند, ندارند.))((106)) در جايي ديگر, همين نظريه با اشاره به ((اسلحه)) به عنوان ((نماد)) قدرت بيان شده است:

((من شنيده ام كه در زمان رضاخان مرحوم مدرس به رضاخان)...) گفته بود كه من شنيدم كه شيخ الرئيس گفته من از گاو مي ترسم براي اينكه اسلحه دارد و عقل ندارد. اين حرف اگر از شيخ الرئيس هم

مثلا ثابت نباشد, يك حرفي است حكيمانه كه اسلحه وقتي در دست اشخاص غير صالح افتاد و ناشايسته, چه مفاسدي دارد. از اول بشر مبتلاي به همين بوده كه اسلحه در دست اشخاص ناصالح بوده است)...) . تا خلع سلاح نشوند اين اسلحه دارهاي ناشايسته, كار بشر سرانجام پيدا نمي كند.))((107))

حضرت امام, به همين ترتيب, منشإ مفاسد را در ايران شخص شاه مي دانست و با حفظ شاه در رإس حكومت, هرگونه اميدي به اصلاح اوضاع را بي اساس و بي نتيجه مي شمرد:

((يك نفر از رجال سياسي از يك رجل ارتشي نقل كرد كه اين شاه تخصصي دارد در بد انتخابي)...) ! مي گفت كه اگر پنج نفر فاسد در مملكت پيدا بشود, اين انگشت روي هر پنج نفر مي گذارد و آنها را مي خواهد انتخاب كند! اين براي اين است كه خودش فاسد است)...) . اگر آن مرد, آن كسي كه در آن نقطه بالا به خيال خودش واقع شده, يك آدم صلاحيتداري باشد)...) تمام مملكت را همان اصلاح مي كند. تمام ممكلت ما به فساد كشيده شده براي اينكه آنكه نخست وزير را بر حسب قانونشان فرض كنيد بايد تعيين بكند يك آدم فاسدي است. يك كسي كه به فكر خودش و دنبال فكر خودش باشد تعيين مي كند)...) .))((108)) جمع بندي

به طور كلي, مي توان گفت حضرت امام قدرت را ذاتا خير و كمال مي داند و قدرت سياسي را, هم به لحاظ منشإ و خاستگاه و هم به لحاظ غاياتي كه تحقق آن ها در گرو وجود قدرت است, ضرورتي هميشگي مي داند. مهم ترين اين غايت ها تهذيب

نفوس و تإمين سعادت انسان هاست; اما در عمل, همواره انسان هاي غير مهذب در رإس حكومت ها قرار گرفته اند كه منشإ گسترش فساد در كل ساختار سياسي و در مرحله بعدي در كل جامعه بوده اند.

در اينجا اين پرسش هميشگي مطرح مي گردد كه: ((چه كسي بايد حكومت بكند؟)) اگر قدرت خير است و اگر منشإ فساد در حكومت و جامعه اشخاص غير مهذب هستند, تنها راه حل آن است كه اشخاص مهذب در رإس حكومت قرار گيرند. حاكمان حقيقي در مرحله اول انبيا و ائمه معصومين (ع) و در زمان غيبت, فقهاي عادل هستند كه با استمداد از نيروهاي دروني خويش, قدرت سياسي را در بستر حقيقي آن به جريان مي اندازند.

پايان . پي نوشت ها : 54. نهج البلاغه, ترجمه دكتر سيد جعفر شهيدي (تهران: انتشارات و آموزش انقلاب اسلامي,1371), ص 39 (خطبه 40).

55. كشف الاسرار, ص 235.

56. ولايت فقيه, ص 19.

57. صحيفه نور, ج 20, ص 197.

58. كوثر, ج 1, ص 658.

59. امور حسبيه اموري است كه شارع به تعطيل و ترك آن ها راضي نيست.

60. صحيفه نور, ج 7, ص 449 ; نيز ر.ك: همان, ج 6, ص 538.

61. غلامرضا نجاتي, تاريخ سياسي بيست و پنجساله ايران (تهران: رسا, 1371), ج 2, ص 330 ; به نقل از: كوثر, ج 3, ص 185 ; نيز ر.ك: همان, ج 2, ص 335 و 344.

62. همان, ج 1, ص 449 ; نيز ر.ك: همان, ج 1, ص 660 ; ج 2, ص 26.

63. همان, ج 2, ص 221.

64. همان, ج 1, ص 535.

65. مثلا ر.ك: همان, ج 1, ص 236 _

237, 243, 581, 642 _ 643, 656 _ 659.

66. آداب الصلوه, صص 45 _ 46.

67. صحيفه نور, ج 4, ص 315.

68. همان.

69. همان ; نيز ر.ك: همان, ص 492 ; كوثر, ج 1, ص 654 _ 655 ; ج 2, صص 8 _ 12.

70. صحيفه نور, ج 6, ص 509.

71. تفسير سوره حمد, ص 174 ; نيز ر.ك: ولايت فقيه, ص 62.

72. صحيفه نور, ج 6, ص 509 ; نيز ر.ك: همان, ج 5, ص 30 _ 31.

73. كوثر, ج 2, صص 634 _ 635. حضرت امام در كتاب آداب الصلوه تصريح مي كند كه راه سعادت را به اكراه و اجبار نمي توان پيمود:

((و اگر ممكن بود اكراها مردم را به سعادت برسانند مي رسانند; لكن هيهات! راه آخرت راهي است كه جز با قدم اختيار نمي توان آن را پيمود; سعادت با زور حاصل نشود ; فضيلت و عمل صالح بدون اختيار فضيلت نيست و عمل صالح نمي باشد ; و شايد معني آيه شريفه لااكراه في الدين نيز همين باشد.))

اما عبارات بعدي, تناقض ظاهري اين گفته را با آنچه در متن آمده برطرف مي سازد:

((بلي, آنچه در آن, اعمال اكراه و اجبار مي توان نمود صورت دين الهي است نه حقيقت آن. انبيا (ع) مإمور بودند كه صورت را با هر طور ممكن است تحميل مردم كنند تا صورت عالم صورت عدل الهي شود و مردم را ارشاد به باطن نمايند تا مردم به قدم خود آن را بپيمايند و به سعادت برسند.))

آداب الصلوه, ص 37.

74. صحيفه نور, ج 4, ص 506.

75. براي آگاهي از اين روايات ر.ك: محمد بن يعقوب الكليني,

اصول الكافي, ج 2, ص297 (((باب طلب الرئاسه))).

76. صحيفه نور, ج 19, ص 156.

77. همان, ج 7, ص 316.

78. نهج البلاغه, خطبه 3 و 33.

79. ولايت فقيه, ص 44.

80. صحيفه نور, ج 18, ص 43.

81. ولايت فقيه, ص 104.

82. همان, ص 56.

83. همان, ص 42 ; نيز ر.ك: كديور, پيشين, صص 23 _ 24.

84. ولايت فقيه, ص 44 ; نيز ر.ك: روح الله خميني, المكاسب المحرمه (قم: موسسه تنظيم و نشر آثار الامام الخميني, 1374) ج 2, ص 160.

85. صحيفه نور, ج 19, ص 106.

86. صحيفه نور, ج 21, ص 170.

87. همان, ج 3, ص 401.

88. كوثر, ج 1, ص ;187 نيز ر.ك: همان, ص 188.

89. ولايت فقيه, صص 53 _ 54 ; براي آگاهي از روايات مورد نظر, ر.ك: همان, (پاورقي); نيز: كوثر, ج 1, ص 355 _ 356.

90. ولايت فقيه, ص 77.

91. همان, ص 138.

92. همان, ص 77.

93. صحيفه نور, ج 4, ص 493.

94. همان, ج 6, ص 34.

95. روح الله خميني, شوون و اختيارات ولي فقيه (ترجمه مبحث ولايت فقيه از كتاب البيع) (تهران: وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي, 1365), ص 20.

96. ولايت فقيه, ص 33 ; نيز ر.ك: صحيفه نور, ج 5, ص 387.

97. صحيفه نور, ج 8, ص 236.

98. همان, ج 5, ص 470.

99. همان, ج 8, ص 235.

100. همان, ج 18, ص 83.

101. همان, ج 4, ص 304.

102. همان, ج 18, ص 43.

103. همان, ج 8, ص 234.

104. كوثر, ج 2, ص 541 ; نيز ر.ك: همان, ص 295 ; صحيفه نور, ج 5, ص 204.

105. صحيفه نور, ج 18, صص 155 _ 156.

106. همان, ج 18, ص 156

_ 157.

107. كوثر, ج 1, ص 324 ; نيز ر.ك: همان, ص 333.

108. همان, ج 2, ص 545 ; نيز ر.ك: صحيفه نور, ج 5, ص 204.

منبع: فصلنامه علوم سياسي

امام خميني و مسأله جنگ و صلح

امام خميني و مسأله جنگ و صلح چكيده: وقتي امام خميني (رحمت الله عليه) در مقام فرماندهي كل قوا بر لزوم شكسته شدن حصر آبادان تأكيد كردند ماشين پيشروي ايران در مسير بازپس گيري مناطق اشغالي شروع به حركت كرد. پس از عمليات ثامن الائمه كه به محاصره آبادان پايان داد در عمليات طريق القدس رزمندگان اسلام بستان را آزاد كردند. دهلاويه ، غرب شوش و دزفول در عمليات بزرگ فتح المبين آزاد شد و در نقطه اوج پيروزي ها در عمليات بيت المقدس خرمشهر نيز آزاد گشت. همه اين عمليات ها به صورت مشترك و هماهنگ ميان نيروهاي ارتش و سپاه اعم از زميني و هوايي اجرا مي شد....

اين مقاله با نگاهي مستند و مستدل به دوران دفاع مقدس سعي در بررسي مساله جنگ و صلح از ديدگاه امام خميني در طول هشت سال دفاع مقدس ملت ايران را دارد. 1_ مقدمه

همان طور كه بارها تكرار شده است و مي دانيم جنگ تحميلي عليه ايران به ابتكار آمريكا و توسط عراق آغاز شد. از يك نگاه آمريكا حق داشت همه تلاش خود را براي تغير دوباره حكومت ايران به كار گيرد. آرنولد توينبي مي گويد: بديهي است كه ذهن آدمي از خلاء روحي و معنوي كراهت دارد و اگر بر مردمي يا جامعه اي اين بدبختي فرود آيد كه سرچشمه زلال الهامات و اميدهايي كه زماني بدان ها دلبسته بوده است از دست بدهد دير يا زود در صدد تصرف نخستين مائده اي كه فراراهش قرار گيرد برخواهد

آمد و حتي اگر اين مائده خشن و فريبنده باشد تصاحب آن را به محروميت ترجيح خواهد داد.

آمريكا نيز حكايت چنين جامعه اي را دارد كه ذكرش در اين جملات مي رود. اگر آغاز سرمايه گذاري آمريكا در ايران را 28 مرداد 1332 در نظر بگيريم حكومت آمريكا در طي 25 سال با تمام توان و امكانات ايران را و فقط ايران را به عنوان استراتژيك ترين نقطه منطقه _ از نظر نقاط ساحلي در جنوب و شمال و مركزيت در ميان كشورهاي منطقه و مرزهاي طولاني با شوروي و ... تحت پوشش مادي و معنوي قرار داده بود. تمام اميدهاي طولاني مدت خود را به رژيم حاكم بر ايران بسته بود و يكي از پايه هاي اصلي آينده جهاني شدن و نقش آمريكا در تحولات بين الملل را نيز ايران قرار داده بود. حال انقلابي ضد آمريكايي نه تنها همه امكانات مادي را كه براي منظورهاي فوق فراهم شده بود تصاحب كرد بلكه شعار جدي نفي آمريكا در صحنه بين الملل را هم سرلوحه سياست خود قرار داد.

از اين منظر كه به تحولات سال هاي آخر دهه 1970 مي نگريم آمريكا بايد به هر طريق ممكن _ حتي جنگ _ تا قبل از استقرار كامل انقلاب اسلامي به اين كابوس وحشتناك پايان مي داد. از طرفي هم آمريكا مي دانست كه انقلاب اسلامي از جهات متعدد با ساير نمونه هاي مشاهده و مطالعه شده انقلاب هاي جهان متفاوت است. بنابراين غيرقابل پيش بيني بودن انقلاب را خطري بزرگتر ارزيابي مي كرد با توجه به اينكه ايران هم هر روز بر آرمان ها و اهداف بين المللي خود تأكيد مي نمود.

ريچارد نيكسون سياستمدار كهنه كار آمريكا در مورد انقلاب ايران مي گويد:« افسانه اي كه

درباره انقلاب ايران گفته مي شود اين است كه اين انقلاب از فساد شاه و سركوب پليس و فقر توده ها ناشي مي شد اين ديدگاه خطاست. در حكومت شاه وضع ايران از تمام كشورهاي منطقه سواي اسرائيل بهتر بود. جوانان از اين انقلاب حمايت كردند نه براي اينكه خواهان آزادي ، شغل ، مسكن و لباس بهتر بودند چون چيزي را مي خواستند تا به آن بيش از مادي گرايي معتقد باشند. پس از انقلاب مردم ايران همان چيزي را بدست آوردند كه انقلاب قول داده بود. اينكه آنها تصور مي كردند به چه چيزي دست خواهند يافت كاملا روشن نيست اما جاي انكار نيست كه انقلاب اسلامي يك انقلاب واقعي انديشه ها را ارايه داد و آنها آن را با عشق و ايمان پذيرفتند». همين نامعلوم بودن خواسته انقلاب ايران براي جهان غرب و اتكاي اركان انقلاب برايمان و قواعد غيرمادي ترس از آن را بيشتر مي كرد. 2_ سال هاي آغازين جنگ

اگر به خاطر بياوريم با سپري شدن مدت كوتاهي از جنگ پيش بيني ها از پايان خوش هجوم ناگهاني عراق و شكست چند روزه ايران به تلخي يأس براي هم پيمانان صدام بويژه آمريكا مبدل شد. رهبري هاي حضرت امام خميني (رحمت الله عليه) باعث شد كه جنگ عامل پيوند و انسجام روز افزون گردد و حلقه اتحاد مردم حول رهبري ايشان روز به روز تنگ تر شود تا افرادي كه با اين جريان همسو نبودند در خارج اين دايره قرار گيرند. بني صدر به عنوان يكي از مهمترين عوامل شكست هاي شش ماهه ايران در فروردين ماه 59 عزل شد و معادلات سياسي و نظامي ايران شكل تازه اي به خود گرفت. عزل بني صدر ، افشاي

توطئه ها ، وقايع تكان دهنده پياپي مثل ترورها و بمب گذاري ها همه و همه حقانيت خط امام و مظلوميت آنرا اثبات مي كرد . امام نيز بعد از هركدام از وقايع دلخراش در پيامي به مردم آنها را اميدوارتر مي كردند و لزوم خشكاندن ريشه تهاجمات را واجب تر. در يك نگاه آماري به صحيفه امام (رحمت الله عليه) حجم بيانات و پيام هاي امام به مردم ايران تا قبل از سال 63 و بخصوص در اولين سال هاي جنگ چندين برابر سال هاي بعد است كه نشان از سياست كنترلي حضرت امام در شرايط بحراني آنروزها دارد.

ساير مسؤولان هم هر روز به مردم گوشزد مي كردند علت اينكه تاكنون نتوانستيم در امر جنگ گشايشي حاصل كنيم كارشكني ها و خيانت هاي بني صدر بوده و امروز فصل جديدي در اين نبرد آغاز شده است. فضاي فكري كه آن روزها بر ذهن عموم مردم ايران حاكم شده بود علت مضاعفي شد بر مقبوليت خط امام تا مردم را به انسجامي فوق العاده برساند. در ميان نيروهاي نظامي هم بركناري بني صدر عاملي شد براي نزديكي سپاه و ارتش در آن مقطع زماني چرا آنها ريشه اختلافات را خشكيده مي ديدند و ضرورت وحدت را نيز لازم. همين عوامل براي پيروزي هاي مكرر رزمندگان اسلام كفايت مي كرد.

وقتي امام خميني (رحمت الله عليه) در مقام فرماندهي كل قوا بر لزوم شكسته شدن حصر آبادان تأكيد كردند ماشين پيشروي ايران در مسير بازپس گيري مناطق اشغالي شروع به حركت كرد. پس از عمليات ثامن الائمه كه به محاصره آبادان پايان داد در عمليات طريق القدس رزمندگان اسلام بستان را آزاد كردند. دهلاويه ، غرب شوش و دزفول در عمليات بزرگ فتح المبين آزاد شد و در نقطه

اوج پيروزي ها در عمليات بيت المقدس خرمشهر نيز آزاد گشت. همه اين عمليات ها به صورت مشترك و هماهنگ ميان نيروهاي ارتش و سپاه اعم از زميني و هوايي اجرا مي شد.

ضعف تسليحاتي عراق ، نداشتن توقع چنين پيروزي هايي از ايران و حضور گسترده نيروهاي مردمي در جبهه باعث شد كه تنها عكس العمل عراق در مقابل بازپس گيري هاي مناطق اشغالي توسط ايران تسريع در عقب نشيني و فرار از منطقه باشد. در طول قريب به 9 ماه بدوت حتي يك شكست همه عمليات هاي ايران به پيروزي منجر مي شد و در اين مدت نسبتا طولاني هر روز بر وحدت و انسجام و روحيه ملت ايران افزوده مي گشت و ايمان آنها به رهبري امام و اخلالص مسؤولان هر روز بيشتر از روز قبل مي شد. تصور ميزان پتانسيل قدرت مردم ايران در پايان بهار سال شصت و يك هم اكنون بار يما بسيار دشوار است. 3_ جنگ يا صلح مسأله پس از فتح خرمشهر

85% از مناطق اشغالي پس از چهار عمليات بزرگي كه ذكر آنها شد آزاد گشت و تها حدود 2500 كيلومتر مربع از خاك ايران كه البته در امتداد خط مرزي واقع شده بود در دست عراق باقي ماند. اين امتداد طولاني كه عمدتا در ارتفاعات بودند و تسلط عراق بر آنها بي چون و چرا بود را نيروهاي ما نتوانستند آزاد كنند و از جهتي هم نقاط مهمي به حساب مي آمدند زيرا نيمي از مرز مشترك دو كشور از قصر شيرين تا چزابه و نيز طلائيه و كوشك تا شلمچه و دو شهر مهران و نفت شهر در اشغال دشمن متجاوز بود.

هر چند به جز نفت شهر كه پايان جنگ در

دست عراق باقي ماند رزمندگان اسلام همه مناطق ديگر را در طي سال هاي بعد آزاد كردند ولي اصرار عراق به نگه داشتن اين مناطق بعد از عقب نشيني ها يكي از عمده دلايل بدبيني رجال سياسي ايران در سال شصت و يك به مفهوم صلح بود. اما از طرف ديگر فشارهاي بين المللي براي پذيرش صلح آغاز شد. عراق خود را در همه محافل و مجامع صلح طلب معرفي مي كرد و ايران را گرم كننده آتش جنگ.

حضرت امام در آنروز ها به وضوح در باب صلح خواهي ايران اظهار نظر مي كردند. ايشان در موارد متعدد مي فرمودند كه «ما صلح مي خواهيم خيلي هم مي خواهيم» و يا «دنيا بداند كه ما حاضريم صلح كنيم» اما واقعيت اين بود كه ايران ادامه گلوله باران توپخانه عراق و خالي نكردن مناطق اشغالي را نشان فريبكاري آنها رژيم و مغاير با پيشنهاد آتش بس و صلح مي دانست. از طرفي هم متوقف كردن حركت پرشور نيروهاي مردمي به صلاح نبود چرا كه اولا در صورت نياز دوباره بوجود آوردن آمادگي و روحيه موجود غيرممكن بود و ثانيا اينكه اصلا خود مردم و بخصوص رزمندگان هم در شرايط رو به جلو و پيروزي هاي پياپي عزم را جزم يكسره كردن كار جنگ و رژيم عراق كرده بودند و دستور توقف و بدتر از آن صلح بدون در نظر گرفتن آن همه خسارت و شهيد و مجروح و مناطق در دست اشغال از سوي آنها قابل پذيرش نبود و به فرموده امام يك ملت انقلابي را هم نمي توان كنترل كرد و تحمل بعضي رفتارها از هر كه باشد را ندارند. جهت گيري عموم رجال سياسي نظامي نيز همين بود كه تا د رموضع

قدرتيم و موتور جنگ بر روي دور پيروزي افتتاده تكليف آنرا معين كنيم.

اما پيروزي ها و پيشروي ها و بازپس گيري مناطق اشغالي در سال 61 ايران را در موقعيتي قرار داد كه تصميمگيري درباره نحوه ادامه جنگ را دشوار مي كرد. اما دستور داده بودند كه پس از رسيدن به مرزها پيشروي متوقف شود. نيروهاي مردمي زيادي طبق آمار و اطلاعات سپاه از آغاز عمليات هاي چهارگانه تا پايان فتح خرمشهر به منطقه سرازير شدند به صورتي كه منحني جذب نيرو رشد فوق العاده اي را نشان مي داد فشارهاي بين المللي هم براي تحميل صلح به ايران هر روز رو به افزايش بود. هنوز بخشي از مناطق كشور در اشغال دشمن بود و بازپس گيري آنها هم غيرممكن و در اين شرايط بود كه عراق پيشنهاد صلح را مطرح مي كرد.

قاعدتا پس از شكست هاي پي درپي و عقب نشيني ها بايد عراق در موضع انفعال و ضعف قرار مي گرفت و به شرايط ايران تن مي داد ولي در پيشنهادهاي صلح اصلا به اين موضوع توجهي نمي شد. فقط مقصود آتش بس بود ولاغير . مثل همان هفته دوم جنگ كه عراق درخواست آتش بس مي داد در حالي كه به اندازه يك استان كشور را در تصرف داشت و مقامات ايراني هم گفتند كه تا زماني كه يك سرباز عراقي در خاك ايران باشد فكر كردن به صلح هم بي معناست و ما از طولاني شدن جنگ هم هراس نداريم. اين بار هم در عموم پيشنهادهاي صلح اكثر شرايط ايران از جمله تعين متجاوز، حالي كردن مناطق اشغالي ، تعيين دقيق مرزها پرداخت غرامت و …. ناديده گرفته مي شد. بنابراين طبيعي بود كه به حكم عقل و منطقل چنين صلحي پذيرفته نشود.

در اين

شرايط بودكه حضرت امام ضمن اينكه مثل هميشه بر صلح عادلانه تأكيد كردند بار ديگر پيش شرط هاي ايران براي صلح را اين گونه تعيين كردند، «ما همان مطلبي كه از اول گفتيم، همه دولتمردان ما همان مطلب را مي گويند بايد بي قيد و شرط اينها بيرون بروند … بايد تمام ضررهايي كه به ما وارد كرده اند ما حالا مقدارش را نمي دانيم كارشناس بايد بيايد بگردد و مقدارش را معلوم كند كه چقدر مقدارش اس آن هم بايد تحقق پيدا كند و بايد مجرم هم معلوم بشود كه چه كسي است» به اين ترتيب پذيرش صلح از طرف ايران منوط به شرايطي شد كه عراق و جامعه بين الملل به آنها تن نمي دادند.

اما نگهداشتن نيروهاي متجاوز عراقي بر سر مرزهاي جنگ براي ايران خالي از ضرر نبود از جمله:

1_3) حمله نكردن به دشمن درحالي كه او هم توان هيچ گونه تهاجمي را نداشت آرامشي بر منطقه جنگي حاكم مي كرد كه جز ايجاد خستگي و تضعيف روحيه ثمري براي ارتش و سپاه ايران نداشت چرا كه هر روز نيروهاي آماده و پر انرژي ما بايد منتظر مي نشستند تا شايد اگر حمله اي شد مقاومت كنند.

2_3) عراق فرصت كار و بدست مي آورد تا با استفاده از آرامش حاكم بر ترميم نيروي زميني ازكار افتاده خود بپردازد.

3_3) توپخانه دوربرد عراق از نزديكترين نقطه به مرز خاك ايران را هدف قرار مي داد در صورتي كه اگر نيروهاي عراقي كمي عقب تر رانده مي شدند برد توپ ها كفايت هدف گيري خاك را نمي كرد.

4_3) باز پس گيري مناطق اشغالي از درون خاك خودمان غيرممكن بود چرا كه نيروهاي عراقي بر ارتفاعات مستقر بودندو هر گونه حمله از طرف ما با

شكست مواجه مي شد.

5_3) تضميني وجود نداشت كه آينده در موقعيتي بهتر از اين موقعيت قرار گيريم و از نظر نظامي بهترين فرصت بوجود آمده بود. فرماندهان جنگ هر روز دلايل خود را كه بخشي از آنها ذكر شد خدمت امام مطرح مي كردند و مصرانه درخواست داشتند كه ايشان اجازه ورود به خاك عراق را صادر نمايند. پس از چندي كه امام دلايل را كافي و حجت را تمام ديدند مجوز لازم را دادند. به اين ترتيب بود كه تعقيب متجاوز و به موازات آن تلاش براي آزادسازي سومار و مهران آغاز شد. 4_ پيشروي درخاك عراق

در ابتداي تابستان 61 اول عمليات رمضان طراحي و به اجرا در آمد و به دنبال آن هم عمليات والفجر مقدماتي و والفجر 1 كه در مجموع به موفقيت چنداني هم همراه نبودند. ولي همين نبردهاي ابتداي كه در طول 6 ماه صورت گرفت تغيير شگرفي در مواضع كليه بخش هاي انقلاب اسلامي نسبت به جنگ بوجود آورد. تأثيرگذاري سياست بر جنگ و اختلاف نظر مسؤولان سياسي و فرماندهان نظامي در اين دوره كاملا آشكار است.

در بخش سياسي كشور تأثير مستقيم اين نبردها اين بود كه در تصور آسان بودن پيشروي سريع در خاك عراق ترديدهاي جدي بوجود آورد و مسؤولين كشور كه تنها به انگيزه كسب پيروزي هاي نظامي به منظور دريافت امتيازاتت سياسي با ادامه جنگ موافق بودند از آن پس به هر چه كوتاهتر شدن جنگ و هر چه بيشتر شدن امتيازات دريافتي از عراق مي انديشيدند. در حالي كه عراق جنگ را به عنوان مسأله اصلي خود تلقي مي كرد در ايران نگها به جنگ به چشم واقعه اي موقت و

زودگذر بود و تأثير مستقيم اين نگاه اين بودكه استراتژي بزرگ كشور استراتژي نظامي نبود بلكه دنبال كردن راه كارهاي ديپلماتيك براي رسيدن به صلحي شرافتمندانه و در كنار آن دفاع از كشور در حد نياز بود. طولي نكشيد كه يكسري از شخصيت هاي سياسي شروع به بيان حرف هايي مبني بر پايان دادن به جنگ كردند. برخي مي گفتندهمان پس از فتح خرمشهر بهتر بود صلح را مي پذيرفتيم و يكسري ديگري مي گفتند هنوز هم دير نشده و هم اكنون زمان مناسبت تر است. اما اين اظهارنظرها در حالي بيان مي شد كه عراق همان طور كه ذكر شد جنگ را در رأس مسايل كشورش قرار داده بود. گلوله باران مناطق مرزي تا حد توان ، تجاوزات هوايي ، مقامات جدي در مناطق اشغال شده خاك ايران و اخبار موثق از تقويت منابع انساني و تجهيزات نظامي همگي مؤيد اين موضوع بودند بنابراين مسلم بود كه پذيرش صلح در قالب قطعنامه 514 سازمان ملل براي ايران چند پيامد داشت:

الف. از دست دادن مناطق اشغالي خاك ايران به بهانه ادعاي عراق در مورد اروند.

ب. مشخص نشدن متجاوز و بالطبع عدم توانايي غرامت خواهي

ج. تجهيز ارتش عراق و حمله مجدد

بر اين اساس بود كه براي مسؤولان كشور مشخص شدكه ادامه جنگ پيشروي هاي بيشتر و تحت فشار گذاشتن عراق و بالطبع جوامع بين الملل از اين طريق تنها راه دادخواهي در دنياي بي رحمي بود كه ايران مظلوم ترين كشور آن به حساب مي آمد.

5_ موضع امام در قبال ادامه جنگ

در آستانه عمليات رمضان قطعنامه 514 توسط سازمان ملل تنظيم شد كه در آن موضوع تعيين متجاوز پرداخت غرامت اصلا نيامده بود و فقط كمي به مسايل مرزي پرداخته

بودند. دكتر محمدجواد لاريجاني قائم مقام وزير خارجه وقت مي گويد «وقتي با آيت الله خامنه اي و حجت الاسلام هاشمي رفسنجاني و مهندس ميرحسين موسوي به اين نتيجه رسيديم كه سعي كنيم به نوعي آتش بس را بپذيريم خدمت حضرت امام رسيديم ايشان فرمودند آتش بس ضروري است منتهي بايد مسأله مشخص بشود و آن اينكه مسؤول تجاوز معرفي شود. آتش بس كه بد نيست».

مسؤولان درجه يك نظام هم مي دانستند كه اين آتش بس نه دوامي دارد و نه ارزشي اما جو موجود و ترس از پيامدهاي طولاني شدن جنگ نيز آنها را در فضايي پر از شك و ترديد قرار داده بود. اگر به همان ترتيب زمان مي گذشت و مسؤولان در عالم ترديد باقي مي ماندند هم دامنه اختلافات بيشتر مي شد و هم اينكه به ازاي هر روز از نظر نظامي به نوعي ايران يك گام از دشمن عقب مي ماند.

امام در آن زمان با رهبري قاطع خويش موضع صحيح كه همان بسيج امكانات براي ادامه جنگ تا رسيدن به نتيجه اي قابل قبول بود را تقويت و تثبيت كردند و به اگر و اماها پايان دادند. ايشان باز هم بر موضع هميشگي خويش كه از ابتداي جنگ داشتند تأكيد كردند: «از اول من گفته ام كه ما به شرط اينكه پيروز بشويم به ميدان نيامده ايم ما براي اداي يك وظيفه اسلامي ، وجداني ، ملي وارد شده ايم در اين ميان» اينطور نگاه تكليفي به جنگ باعث مي شود كه افراد هم خود را مكلف ببينند و بعد ارزيابي كنندكه به حكم وظيفه چه نقشي را بايد ايفا نمايند و بالطبع تأثير مثبتي در همكاري و مشاركت مردم در جنگ داشته است. از آنجا كه

نمونه آرماني ما شيعيان سيره ائمه (عليهم السلام) مي باشد امام با مثالي به تعميم سيره عملي امام علي (عليه السلام) پرداخته و مي فرمايند: «فرض كنيم كه حضرت امير (عليه السلام) امروز د رايران بود و رييس دولت بود وملاحظه مي كرد كه يك جمعيتي صدام و آنهايي كه با او موافقند يعني همه دولت هاي دنيا به استثناي بعضي اين هجوم كرده است به ايران و خرابي كرده است و نفوس مردم را تلف كرده است و آواره كرده است و غارت كرده است…. اميرالمؤمنين با اين كشوري كه در معرض خطر است چه مي كرد؟ همه افراد را مي فرستاد جنگ با فشار اموال اشخاصي كه ثروتمند بودند و اينها را مي گرفت و مي فرستاد و اگر نمي رسيد عباي خويش را مي داد، عباي من را هم مي داد ، كلاه شما را هم مي داد براي حفظ كشور اسلام براي حفظ نواميس خود اين مردم». وقتي مردم از زبان مرجعي كه در جايگاه ديني و سياسي حضرت امير (عليه السلام) در زمان خود نشسته است اينگونه مي شنوند اگر به آن امام معصوم اعتقاد قلبي و به اين رهبر مشروع التزام عملي داشته باشند _ كه عموم مردم ايران در آن زمان داشتند. حتما به همه فرامين رهر خويش جامعه عمل خواهند پوشاند.

ايشان در پاسخ به اتهام جنگ طلبي ايران در تشريح اوضاع همه كارها را در راستاي دفاع قلمداد كرده ، مي گويند «براي دفاع از كشور خودمان و دفاع از ملت مظلوم خودمان وارد عراق شديم براي اينكه نگذاريم هر روز آبادان و اهواز و اينجاها مورد حمله آنها واقع بشود و مورد توپ هاي دور برد آنها و موشك هاي آنها باشد

و مي خواهيم اينها را به حدي برسانيم كه نتوانند اين كار را بكنند».

اما از آنجا كه نمي خواستند _ و به صلاح كشور هم نبود _ كه خللي در انسجام مردم ايجاد شود آنهايي را پس از عزم ملي براي دفاع از كشرو هنوز هم دم از صلح مي زدند به شدت تخطئه كردند. در تاريخ معاصر ايران داستاني كه چندين بار در مقاطع مختلف تكرار شده علم شدن ملي گرايي و خلق پرستي در مقابل پرچم اسلام است و متأسفانه در عموم دفعات و با قدرت زياد ضرباتي گاه جبران ناپذير بر جبهه اسلام وارد كرده است. در سال هاي مورد نظر ما هم كساني كه از شجاعت و خطرپذيري كمي برخوردار بودند باز هم از اين حربه استفاده كرده و قرباني شدن ملت و ميهن را مستمسك مخالفت و كارشكني خود قرار دادند. امام نيز كه تفاومت مشهودي با همه رهبران اسلامي در طول تاريخ ايران داشتند به هيچ وجه كوتاه نيامده و در پاسخ راجع به آنها گفتند آنهايي كه از ما مي خواهند با صدام صلح كنيم و به جنگ ادامه ندهيم آنها صلح آمريكايي مي خواهند بعضي از آنها سر تا قدمشان آمريكايي است و از عمال شاه سابق بودند و حالا اسلامي شده اند و براي وطنشان و براي حفظ خون مردم وطنشان ناله مي كنند و اشك تمساح مي ريزند». در مجموع امام جنگ را مشروعيت ديني بخشيده و بالاتر اينكه تقديس كردند ايشان در همان اوايل بارها و بازها جنگ را رحمت اللهي و عامل رستگاري تشيع معرفي كردند و از حضرت امير نقل مي كردند كه :«ان الجهاد باب من ابواب الجنه فتحه الله الخاصه اوليائه» مردم

ايران هم از عمق وجود به كلام امام ايمان داشتند و رزمندگان اسلام بر خود مي باليدند كه امامشان آنها را از مجاهدين مي داند و نه قاعدين.

به اين شكل بودكه امام وحدت و انسجام ملي و احول مسأله جنگ بوجود آوردند و با رهبري ايشان بود كه آن روز عموم مردم ايران پذيرفتند «ما امروز در رأس مسايلمان جنگ است. اگر يك روز غفلت كنيم حمله خواهد كرد» من به ملت ايران عرض مي كنم كه به همه مصمم باشيد و مجهز … براي جنگ بيشتر مهيا شويد كه دفاع از اسلام است ، دفاع از نواميس مسلمين است . دفاع از قرآن كريم است، دفاع از ملت ايران است و ملت هاي ديگر است و ما بايد با قدرت بايستيم و هيچ عقب نشيني نكنيم». تعميم تأثيرات جنگ به ساختار فرهنگي جامعه و در ارتباط مستقيم گذاشتن آن با ارزش هاي حاكم مثل اسلام ، نواميس قرآن ، ملت و …. هنري غيرقابل انكار در رهبري حضرت امام است. چرا كه جريان تبديل شدن ارزش به هنجار و همچنين جريان دروني شدن ارزش ها و هنجارها زماني كه آنها با ارزش هاي قديمي و هنجارهاي دروني افراد در ارتباط تنگاتنگ قرار گيرند بسيار كوتاه مي گردد. نتايج تحقيقات مختلف عموما به عنوان تأييدي بر اين نظريه است كه «اهداف سازمان در عمل تنها زماني قابل دستيابي است كه اين اهداف به سطح ساختارهاي كوچك وغيررسمي انتقال داده شود و به ارزش ها و ملاك هاي حاصل تغيير شكل يابند». و چيزي كه در رابطه با انتظارات و توافق وكارآيي سازمان مي _وان به نحو مثبت ارزيابي كرد اين است كه «تركيب و ادغام رهبري و

رسمي و غيررسمي بهترين نتيجه و ثمره را به بار مي آورد». 6_ جنگ تبليغاتي

1_6) عمليات تبليغاتي عراق عليه ايران

عراق از ابتداي جنگ در مقابل فشار تبليغاتي كه از جانب ايران وارد مي شد و به عتل عمق اثر بخشي كلام امام بر مردم عراق و حتي ارتش آن كشور سعي در مشروعيت بخشيدن به صدام و حزب بعث داشت. آنها براي ملت خويش چهره اي منفي از ايران ترسيم مي كردند و صدام را ابرمرد و منجي معرفي مي نمودند. همه تلاش حزب بعث اين بود كه صدام در مقابل ايدئولوگ و نجات دهنده اعراب معرفي شود. همچنين به موازات اين تلاش مضاعفي را براي تخريب جمهوري اسلامي ايران و مسؤولان آن بويژه حضرت امام مصروف مي داشت. عده محورهاي تبليغات دولت عراق عليه ايران به طور خلاصه به شرح زير مي باشد:

_ ضد اسلامي بودن ايرانيان و بخصوص دولت ايران

_ آتش پرست و مجوس بودن مردم ايران

_ قتل عام اسراي عراقي در ايران

_ اعزام كودكان 9 ساله به جبهه بدون آموزش و بدون اسلحه

_ تعطيل كردن مدارس و فرستادن اجباري دانش آموزان به علت كمبود نيرو

_ استفاده ابزاري از جنگ براي سركوب رقباي داخلي

_ به خدمت گرفتن اجباري اقوام غيرفارس مثل كرد و ترك و لر

_ ارتباط با اسرائيل و آمريكا

هرچند عمده اين تبليغات در اثر اغراق زياد خيلي قابل پذيرش نبود ولي در برخي موارد هم فشار تبليغاتي رژيم و عراق براي ايران دردسر زا مي شد حتي مثلا سازمان ملل و سازمان جهاني حقوق بشر و مورد فرستادن كودكان به جنگ كرارا به ايران تذكر مي دادند.

2_6) ايران و جنگ تحميلي

امام تا آنجا كه ممكن بود شايعات اساسي تر و حساس تر را بي جواب

نمي گذاشتند مثلا در مورد رابطه ايران با آمريكا و اسرائيل كه به ميزان وسيعي در كل جهان بخصوص منطقه پخش شده بود فرمودند «ما تا آخر ايستاده ايم و با آمريكا روابط ايجاد نخواهيم كرد مگر اينكه آدم بشود و از ظلم كردن دست بردارد. ... مع ذالك مي بينيد شياطين ... مي گويند ايران با اسرائيل و آمريكا رابطه دارد» و يا در مورد اسلام خواهي و مسلماني صدام به شهيد كردن علما توسط او اشاره مي كنند و به عنوان يك شاهد عيني از عملكرد او مي گويند «صدام از زماني كه من در نجف تبعيد بودم در بين مردم به عنوان مخالف اسلام و جلادي و خونخواري معروف بود ... وقتي رييس جمهور شد به اسم اينكه ايران و ايراني ها فارس و مجوسند با تحريك آمريكا از زمين و دريا و هوا به ايران حمله كرد»

اما به طور كلي ايران به اندازه عراق در بعد تبليغاتي موفق نبود چون اولا خود ايران هيچ رسانه فعال و بين المللي نداشت و ثانيا هيج كشوري با اين خصوصيت حامي ايران نبود حجت الاسلام حكيم كه از فضايي خارج از ايران مي توانست به تحولات بنگرد گفته است « كليه رسانه هاي غربي تلاش مي كنند ايران را به انزوا بكشانند و تا حدودي هم موفق شده اند ولي متأسفانه ايران در معرفي چهره واقعي انقلاب موفق نبوده است». 7_ ردپاي آمريكا و مسير ادامه جنگ

گردانندگان سياست آمريكا يا به قول سي.رايت ميلز همان برگزيدگان قدرت آن كشور كه عمدتا صهيونيست هستند پيش از آنكه به منافع حكومت آمريكا درجنگ ايران و عراق فكر كنند با توجه به تأثير مثبت اين منازعه بر حيات سياسي نامشروع

رژيم صهيونيستي آتش آنرا بر افروخته و گرم نگه مي داشتند.

اسحاق شامير در همان سال ها گفته بود. اين جنگ بايد ادامه پيدا كند زيرا ادامه آن به طولاني تر شدن عمر اسرائيل كمك مي كند». اين اظهارات صريح و بي شرمانه مؤيد تحليل ايران بود كه علت جنگ را ترس از به خطر افتادن منافع اسرائيل در منطقه پس از سقوط حكومت پهلوي مي دانست . تمام تلاش آمريكا اين بود كه جنگ را در حالتي بينابين نگه دارد براي بدست آوردن نتايجي از قبيل اينكه:

_ بتواند هر روز منطقه را از خطر ايران بترساند تا جمهوري اسلامي روز منزوي تر شود

_ بتواند در گرماگرم جنگ به كشورهاي حوزه خليج فارس اسلحه و ادوات نظامي بفروشد

_ در سطح جهاني ايران را به جايي برساند كه چاره اي جز دوستي با آمريكا نداشته باشد.

مقامات آمريكايي بنابر اظهارات خودشان مي ديدند كه «ايران منابع اندكي در اختيار دارد، از نظر ديپلماتيك منزوي است و از نظر سلاح در مضيقه» كه همه اين شرايط براي منافع آنها ارضا كننده خواهد بود. با نگاه به اين شرايط بودك ه بعدها آمريكايي ها اعتراف كردند «ما در ابتدا مي گفتيم بگداريد ايران و عراق هر چه قدر مي خواهند به جان يكديگر بيفتند».

يك نكته مهم را بايد در اينجا مدنظر قرار داد و آن اين كه هدف آمريكا فقط برقراري جنگ بود نه شكست ايران. آمريكا جنگ ايران و عراق را در توازن مي خواست چرا كه از منظر آمريكا سقوط ايران ممكن بود باعث تجربه كشور يا حاكم شدن حزب توده و بالطبع شوروي گردد و از طرفي پيروزي عراق هم مطلوب نبود چرا كه ممكن بود عراق را تبديل

به قدرت مطلق منطقه بكند و اين تهديدي براي كشورهاي عربي و بالطبع منافع جهان غرب در اين منطقه بود.

1_7) حمايت هاي آمريكا از عراق

پس از پيشروي هاي ايران حفظ توازني كه از آن سخن گفتيم نياز به قدرتمند شدن عراق داشت. در همين راستا آمريكا حمايت هاي آشكار خود از رژيم عراق را آغاز كرد. برژينسكي مشاور امنيت ملي كارتر گفت «آمريكا بايد در جهت متوقف كردن انقلاب اسلامي كاملا از رژيم عراق پشتيباني كند و با صدام روابط فوق العاده برقرار كند، ماسكي وزير امور خارجه آمريكا با ديدار وزير خارجه عراق در نيويورك مذاكراتي انجام داد ، كيسينجر مخفيانه به عراق سفر كرد ، كنگره آمريكا به درخواست دولت ، عراق را از ليست حاميان تروريست حذف كرد تا بتواند سلاح به آن كشور بدهد و تصويب كرد كه 9 ميليارد دلار اعتبار براي عراق طي سال هاي 82 تا 85 اختصاص داده شود. 2/1 ميليارد دلار هم از طرف دولت به شركت هاي خصوصي وام اعطا شد تا خط لوله نفت عراق را از طريق اردن احداث كنند. سيا هم موظف شده بود اطلاعات ماهواره اي خود را از ايران در اختيار عراق قرار دهد.

2_7) جنگ نفت كش ها اولين حضور نظامي آمريكا

آغاز اقدامات عملي آمريكا بر ضد ايران جنگ نفتكش ها بود كه با يك طراحي حساب شده نتايج بسيار مطلوبي براي آمريكا به بار آورد. جنگ نفتكش ها با كمك فرانسه در سال 62 آغاز شد. آنها عراق را با هواپيماهاي سوپر استاندارد فرانسوي تجهيز كردند كه به عراق توانايي مي داد با موشك هاي اگزوسه نفتكش هاي ايران را هدف قرار دهد

1_2_7) تأثير جنگ نفتكش ها بر ايران

الف _ كاهش توليد و صدور

نفت كه چون عمده درآمد ايران از فروش نفت بود باعث كاهش شديد درآمدها مي شد

ب _ افزايش هزينه هاي توليد و استخراج نفت

ج _ افزايش هزينه هاي صدور به خصوص حق بيمه محمولات و حق سورشارژ كشتي هاي تجاري

د _ افزايش صدور نفت اعراب حوزه خليج فارس و كم رنگ شدن نقش ايران در بازار نفت

2_2_7) تأثير جنگ نفتكش ها بر عراق

الف _ كاهش قيمت نفت و افزايش هزينه ها يصدور كه نتيجه اش كاهش درآمدها بود

ب _ احتياج بيشتر عراق به كمك هاي آمريكا و حاميان عرب كه خود 3 نتيجه داشت

ج _ صدام بيشتر تابع آمريكا مي شد

د _ شيخ نشين هاي خليج فارس با افزايش درآمد بيشتر خود را مديون آمريكا مي دانستند

ه _ اعراب با كمك هاي خود به عراق هر روز صدام را وامدارتر و دست هاي خود را آلوده تر به جنگ مي كردند

اين برنامه از پيش طراحي شده پس از اجرا علاوه بر همه منافع فوق بهانه اي هم بدست آمريكا داد تا براي كنترل از نزديك جنگ وارد خليج فارس شود و آن بهانه اسكورت كشتي هاي كويتي به درخواست آن كشور با توجه به ناامني خليج فارس بود. 8_ امام خميني و انديشه اتحاد اسلامي

حضرت امام بر اساس تحليل خود از منطقه ذره اي اميد به هيچ يك از حكومت هاي اطراف نداشتند. نداي ايشان در عرصه بين الملل فرايد مظلوميت ملت انقلابي ايران بود، ايشان با دلي آكنده از درد مي فرمودند. ما در منطقهاي به زندگي مرگبار خود ادامه مي دهيم كه اكثر حكما آن چشم و گوش بسته تحت فرمان آمريكا به جنايات اسرائيل و حزب بعث عراق مشروعيت مي دهند و يا در جمع مهمانان خارجي دهه فجر فرموده ما كشورمان ، كشوري است كه جز خداوند تبارك و

تعالي پناهي ندارد، اين فرياد مظلوميت خود عامل ديگري بر وحدت مردم بود زيرا بر خلاف قبل از انقلاب كه وسعت جنايات آمريكا بواسطه ، رژيم پهلوي نياز به روشنگري رهبران انقلابي داشت اين بار چنگال خونين قدرت هاي ستمگر جهانيرا همه مردم بالاي سر تك تك خودشان احساس مي كردند و هر روز بر حقانيت موضع خودشان كه خط امام بود بيشتر پي مي بردند كه نتيجه اش انسجام مضاعف بود.

امام بارها سران عرب منطقه را نصيحت كرده بودند ولي آنها هر روز از مواضع اسلامي و ضد اسرائيلي خويش عقب نشيني مي كردند. كشورهاي عربي از آنجا كه قدرت خود را بسيار كمتر از آن ارزيابي مي كردند كه بتوانند در مقابل غرب قد علم كنند _ شايد درسي بود كه از جنگ 6 روزه با اسرائيل گرفتند _ خود را ناچار مي ديدند در زير علم قدرتي بزرگتر باشد. امامدر دفاعات متعدد آنها را به حمايت از ايران و وحدت با ديگر مسلمين دعوت كرده بودند ولي بيش از آنكه به اسلام ايمان داشته باشند از آمريكا مي ترسيدند. حتي دولت خودگردان فلسطين كه همان حيات دوباره خود را مديون انقلاب اسلامي ايران بود. از ابتدا جنگ اعلام بي طرفي كرد دولتي كه نه بسط يدي داشت و نه قدرتي.

شيوخ عرب آنقدر مرعوب قدرت آمريكا شده بودند كه هر روز طرحي را براي صلح با اسرائيل دست و پا مي كردند. يك روز معاهده كمپ ديويد در روز ديگر طرح 8 ماده اي فهد. امام خميني پس از فتح خرمشهر با ادبيات سياسي خاصي خطاب به اعراب كه ناشي از نااميدي نسبت به اصلاح آنان بود صريحا آنها را تهديد كردند تا اگر به

دامن اسلام پناه نمي آورند لااقل با خيال آسوده هم جذب آمريكا نشوند. ايشان در پيامي كه به مناسبت فتح خرمشهر صادر كردند در مورد همان طرح ها فرمودند. «ما خطر بزرگ براي كشورهاي اسلامي خصوصا حرمين شريفين مي دانيم. اسلام به ما اجازه سكوت نمي دهد. و يا در آستانه حج و زماني كه زمزمه هاي _ مبني بر محروم كردن ايران از آن بود فرمودند «من به حكومت هاي اطراف خليج و به حكومت هاي منطقه هشدار مي دهيم كه دست از مخالفت با ايران و مساعدت با صدام بردارند .... ننشينند در كاخ هاي بزرگ خودشان و خيال كنند كه حالا كه در كاخ هستيم پس به ايران هم مي توانيم چه بكنيم. خدا نكند كه امسال حجاج ايراني نروند به مكه و خدا نكند كه اين اسباب نشوند كه اسلام و مسلمين انفجار در آنها حاصل بشود و ديگر نه شيخي وجود پيدا بشود و نه از بستگان آمريكا»

جهان غرب از اتحاد احتمالي دنياي اسلام هراس داشت امام اين را مي دانستند و مدام تذكر مي دادند. آمريكا مي ترسد چنانچه صدام از بين برود .... ملت عراق يك حكومتي خودش تأسيس مي كند موافق ميل خودش اسلامي و اگر ايران و عراق به هم پيوند پيدا كنند و اتصال پيدا كنند ساير اين كشورهاي كوچولويي كه در منطقه هست آن هم به اينها مي پيوندند و آمريكا از اين منطقه ارزخيز كه براي او حاضر است هزاران لشكر خودش را از بين ببرد محروم خواهد شد» با اين تحليل بود كه خطاب به اعراب مي گفتند: «شماها چه داعي داريد كه دايما دم از اين مي زنيد كه ايران خطر است براي ما؟ ايران خطر است براي

آمريكا ايران خطر است براي شوروي ، نه براي شما ، ايران رحمت است براي شما» 9_ شرايط و وقايع سال هاي 62 تا 65

1_9) همانطور كه قبلا اشاره شد پيروزي هاي بعد از فتح خرمشهر و پيشروي هاي درون خاكعراق آنقدر چشمگير نبود. طبق اطلاعات و آمار سياه مثلا در يكي از موفق ترين عمليات هاي بزرگ يعني خبر حدود 40% از اهداف مورد نظر تأمين شد. بعد از آن هم هر روز به علت تجهيز عراق مقابله دشوارتر مي شد با در نظر گرفتن اينكه ايران هم مجبور بود به جز جبهه غرب و جنوب بخشي از نيروي خود را صرف مقابله جنگ نفتكش ها در خليج فارس كند.

2_9) آمريكا پس از فتح خرمشهر براي اينكه ايران را دچار تشتت نيرو كند و از قدرت پيشروي ايران در عراق بكاهد توسط اسرائيل حمله به جنوب لبنان را ترتيب داد. توقع هم اين بودكه ايران به خاطر حساسيت خاصي كه روي لبنان دارد بخشي از نيرو و تجهيزات خود را به آنجا منتقل كند. امام هر چند به زعم خودشان دير ولي واقعا خيلي زود اين مسأله را دريافته بودند. ايشان در يك سخنراني فرمودند: «آمريكا _ يك توطئه ديگري عميق تر اجرا كرده است كه در اين توطئه ما هم يك قدري باز مي خورديم و او اين است كه يك نقطه اي كه پيش ما خيلي بزرگ است و ما نسبت به او حساسيت زياد داريم آن غائله را پيش آورد تا اينكه ملت ما را از آن مطلبي كه در كشور خودش مي گذرد و از آن جنگي كه در كشورخودش مي گذرد غافل كند، قضيه هجوم اسرائيل به لبنان» و بعد به

عنوان اينكه تكليف دولت و ملت ايران را در اين زمينه مشخص كرده باشند فرمودند «بايد همه ملت ما و همه دولتمردان ما توجه به اين معنا داشته باشند كه در عين حال كه ما لبنان را با ايران از حيث مصالح و مفاسد جدا نمي دانيم لكن نبايد كاري بكنيم كه نتوانيم هم لبنان را و هم ايران را نجات دهيم ... ما راهمان اين است كه بايد از راه شكست عراق دنبال لبنان برويم».

البته از كمك هاي مخفي و موضع گيري صريح نسبت به اين موضوع هيچ گاه حكومت ايران و خود حضرت امام غافل نشدند. مثلا در پاسخ به تبليغات حكومت عراق براي صلح مي گفتند «صلح طلبي شما مثل صلح طلبي اسرائيل است _ يعني واد شده است و شهرهاي لبنان را گرفته است و حالا مي گويد كه با ما بياييد ديگر آتش بس كنيم». و اين نشان مي داد كه هنوز لبنان براي ايران يك دغدغه است.

3_9) در كنار تحريم هايي كه عليه ايران اجرا مي شد بلوكغرب مي كوشيد تا با در اختيار گذاشتن فن آوري هاي پيشرفته نظامي و سلاح هاي كشتار جمعي عراق را هر چه بيشتر تقويت كند كه در نتيجه بمباران تأسيسات اقتصادي ايران در همين ايام شكل گسترده تري به خود گرفت. به موازات اين حمايت ها ابرقدرت شرق هم عملا و به شدت با ايران بر سر دشمني افتاد. شوروي در ابتداي جنگ هر چند حمايتي از ايران نمي كرد ولي در فهرست پشتيبانان تمام عيار صدام هم قرار نداشت. چرا كه به عنوان قدتر مقابل آمريكا نمي خواست در اين جنگ با او هم پيمان شود. شايد اين تصور را هم روس ها داشتند كه در صورت پيروزي ايران از منفع

منطقه بي نصيب نمانند. اما پس از چندي آشكارا تغيير موضع داده و كمك هاي شاياني به حكومت عراق كردند. اين تغيير موضع چند علت داشت:

الف _ ايران به خواسته روس ها مبني بر حمايت نكردن مجاهدين افغاني تن نداد.

ب _ شوروي از آمريكا بر سر موضوع افغانستان امتيازاتي گرفت تا يكه تاز آن منطقه باشد و در قبال آن عراق را ياري كند.

ج _ انحلال حزب توده در سال 62 و دستگيري سران آن هم براي شوروي بسيار گران تمام شد. زيرا اركان اصلي اين حزب همه جاسوس روس ها در ايران بودند و اعترافات و محاكمه آنها نه تنها شوروي را آزاد مي داد بلكه آينده منافع آن دولت در ايران را در پرده اي از ابهام فرو مي برد.

در مجموع شوروي پس از اين چرخش ابتدا نيروي هوايي عراق را مجهز به ميگ هاي 25 كرد كه با آن نيرو قدرت مي داد بالاتر از سقف برد پدافند هوايي ايران پرواز كنند و به سادگي در آسمان شهرهاي ايران خصوصا تهران ظاهر شد، و بمباران نمايند. و در حركت بعد هم ليبي را وادار كرد تا كارشناسان نظامي خود را پس از خرابكاري در سيستم هدايت موشك هاي زمين به زمين اسكاد و موشك هاي زمين به هوايسام از ايران خارج كند كه اولا قدرت مقابله موشكي ايران از بين مي رفت و ثانيا از كار افتادن موشك هاي زمين به هوا پدافند هوايي تهران را بسيار ضعيف كرده بود كه باعث قدرت ميگ هاي عراقي مي شد.

البته پس از چندي كارشناسان ايراني در ميان ناباوري همگان اين موشك ها را راه اندازي كردند ولي خسارات و تلفات اين دوره بيش از اندازه بود. حكومت عراق هم چون به

هيچ مرا مي پايند نبود با بي رحمي تمام اهداف غيرنظامي را تخريب مي كرد. توينبي مي گويد: جنگ هاي ملي گرايانه بي رحمانه تر از جنگ هاي مذهبي است زيرا موضع يا بهاه دشمن ها كمتر معنوي و بيشتر مادي است». بگذريم از اينكه نه تها اهداف عراق ملي گرايانه نبود بلكه حزبي و تابع منافع آمريكا بود و بالطبع با وحشيگري تمام به ايران هجوم مي آورد. 10_ وضعيت داخلي ايران پس از فتح خرمشهر

بعد از حذف بني صدر ديگر هيچ نظارتي بر عمل كردها نبود كه اين دو علت داشت يكي اعتماد مسؤولان رده بالاي نظام به يكديگر و ديگري شرايط بحراني جنگ و لزوم يكدستي فضاي سياسي.

امام با هدف تمركز دادن سياست داخلي بر جگ به عنوان پشتيباني قاطع از اركان نظام فرمودند، من اعلام مي كنم به همه ملت كه امورز مخالفت با دولت ، مخالفت با مجلس ، مخالفت با جمهوري اسلامي، مخالفت با ارگان هايي كه در جمهوري اسلامي است مخالفت با اسلام است و موجب تباهي در اين كشور و اين ملت است.

در اثر اين حمايت بي چون و چرا كم كم تفكري بر كشور حاكم شد كه هرگونه انتقاد و تخرب را عين كفرتلقي مي كرد. بنابراين هيچ ارزيابي از عملكردها ارايه نمي شد. از طرف ديگر هر روز مسؤولان و برنامه ريزان نظامي عدم توفيقات را به عوامل خارجي نسبت مي دادند و مسؤولان اقتصادي مشكلات را به جنگ، در نتيجه فضايي بوجود آمده بود كه هيچ مسؤول ايراني خطا كار به حساب نمي آمد. البته بسته بودن فضاي سياسي لازمه شرايط جنگ بود ولي تعطيلي باب انتقاد آفتي بود در جهت خودمحوري مسؤولان. همگان در طي سال هاي جنگ آنقدر به اين فضا عادت كرده بودند

كه مثلا وقتي نخست وزير شنيد كه شايد چند وزيرش را مجلس سوم رأي نگيرند استعفا كرد. البته با تذكر امام كه نظارت هاي قانوني را حق همه و مثبت دانستند مهندس موسوي استسعفايش را پس گرفت ولي توجه به اين مثال به عنوان نمونه، گوشي اي از فضاي آن روزها را ترسيم مي كند.

بعد از فرسايشي شدن جنگ كم كم اختلافات بوجود آمد و تقريبا مرزها مشخص بود هر چند كه مرزبندي هاي فكري و اقدامات عملي به صورت زيرزميني شكل مي گرفت. امام كه از اين اختلافات كاملا مطلع بودند هر از گاهي به مسؤولان تذكر مي دادند كه بايد اين بار بزرگ را به منزل برسانيم و در اين راه متحد باشيم و گرايشي خاص به اين گروه و آن گروه نداشته باشيم».

سست شدن آرمان هاي اوليه انقلاب و سوءاستفاده برخي سودجويان كه در بحث هاي دولتي فعال بودند باعث شد كه فسادهايي از قبيل احتكار يا اختلاس كم كم نمايان شود. اضافه شدن اين مشكلات بر اقتصاد بيمار كشور باعث مي شد كه با تمام تلاشي كه دولت در جهت رفاه مردم اعمال مي كرد مشكلي به نام تورم گريبانگير كشور شود، يكي از نتايج طبيعي تورم آشكار شدن شكاف هاي اقتصادي و پيدايش اختلاف طبقاتي بود.

امام هيچ گاه در اين دوران منكر مشكلات نبودند يكي از خصوصيات مؤثري كه رهبر را به افراد تحت رهبري نزديك مي كند اين است كه او در مقام خود نشان دهد كه مشكلات مردم را درك مي كند و از آنها آگاه است. امام با بيان اينكه «از حيث گراني ما هم نگران هستيم، از اين گراني همه نگران هستند اما چاره چيست؟» خود و مردم را در يك

جايگاه قرار مي دادند. به عبارت ديگر ضمن قبول مسأله لاينحل بودن آن را با توجه به شرايط صريحا مي گفتند و اميد بيهوده نمي دادند. تأثير اين برخورد بر مردمي كه از عمق وجود به رهبر خود ايمان دارند باور مشكلات ، تحمل آنها و ياري رهبري مي باشد. و از طرفي ديگر امام هميشه مردم را به ياد آرمان هاي انقلاب مي انداختند. مي فرمودند «ملتي كه براي شهاد مي رود ملتي كه زن و مردش عاشق شهادت هستند ديگر از اينكه فلان چيز كم است فلان چيز زياد است نمي نالد ... نرخش كم باشد ، نرخش زياد باشد».

كلام امام تسكيني بود بر دردهاي مردم و باعث مي شد كه تأثير اين شرايط بر مردم بريدن از امام و انقلاب نباشد بلكه نهايتا وقتي از زبان مسؤولان مشكلات را ناشي از جنگ مي شنوند كم كم از آن سرد شوند. ولي تأثير اين وضعيت بر مسؤولان مهمتر بود چرا كه در عين ناباوري طبقه جديدي در كشور بوجود آمد كه سابقه انقلابي داشتند. شعار انقلابي هم مي دادند ولي از امكانات رفاهي نسبتا بهتري برخوردار بودند. اثر منفي اين واقعيت انكار ناشدني بر مردم از تأثير فشار اقتصادي آنها بسيار بيشتر بود. امام خميني در اين زمينه هميشه تذكرات را به مسؤولان گوشزد مي كردند. مي فرمودند «بايد افراد متوجه اين معنا باشند كساني كه واقعا دلشان براي اسلام مي تپد و براي كشورشان متوجه اين معنا باشند كه پست ميزان نيست مقام ميزان نيست ....». ايشان بخصوص به روحانيت سفارش مي كردند كه «من از دو جهت نگران هستم يك جهتي كه زي طلبگي در بين ما ضعيف بشود يا از بين برود يك جهت ديگر هم اينكه

مبادا خداي نخواسته اختلاف پيدا بشود كه هر دو اينها از باب اينكه شما در جايي واقع شده ايد كه مردم به شما توجه دارند و شما ارشاد مي خواهيد بكنيد مردم را مبادا يك وقتي به واسطه خارج شدن ماها از زي طلبگي مردم را از ما منصرف كنند كه انصراف از روحانيت منتهي مي شود به انصراف از اسلام». 11_ امام با فرمايشي شدن جنگ مقابله مي كنند.

فرسايشي شدن جنگ و شرايطي كه ذكر آنها گذشت غير از اينكه در مردم احساس خستگي بوجود مي آورد 2 نتيجه ديگرهم داشت: اول اينكه همه مسؤولان كشور چون طي چند سال برنامه هاي خود را با جنگ هماهنگ كرده بودند كم كم به آن عادت كرده و ديگر در برنامه ريزي ها نگاهشان به جنگ مانند نگاه به يك عنصر هميشگي در حاشيه بقيه مسايل و مسؤوليت ها بود. و دوم اينكه رزمندگان و بخصوص داوطلبين بسيجي كه در جبهه ها در شرايط نه حمله و نه دفاع قرار گرفته بودند و تنها فعاليت شان به غير از مقاطع خاص و كوتاه عمليات _ عموما شركت در درگيري هاي كوچك بود، آتش شور و اشتياقشان آرام آرام فروكش مي كرد و از شرايط حاكم بر جنگ خسته مي شدند. افت روحيه رزمندگان از اطمينان فرماندهان به نگه داشتن جنگ در توازن مي كاست. زيرا «روحيه بالا و خوب نبرد واحدهاي مختلف نظامي در شرايط جنگي به عنوان يك شكل ظاهري مضاعفي از انضباط تلقي مي شود». و از بين رفتن نظم يگان ها ممكن بود ضايعات جبران ناپذيري به جبهه خودي بزند. مجموعه اين شرايط باعث مي شد كه به طور كلي جنگ در ايران كم كم عليرغم صلاح كشور و خواست امام در

حاشيه قرار گيرد. از آنجا كه انسجام اجتماعي مردم حول مسأله جنگ بود با كم رنگ شدن نقش آن در حيات كشور وحدت مردم نيز دستخوش آسيب مي شد.

امام در اين مقطع مدام تذكر مي دادند كه مسؤولين مراقب شرايط باشند. ايشان هميشه وحدت مسؤولين را گوشزد مي كردند كه نمونه هايي از آن ذكر شد و بعد نيز خواهد آمد به ائمه جمعه نيز سفارش مي كردند « مردم را در صحنه حاضر نگه داريد» و آرزو مي كردند كه: «من اميدوارم كه اين مردم با بيشتر در صحنه باشند و از جنگ خسته نشوند. جنگ در اسلام يك امري بوده كه از آن وقتي كه اسلام حكومت پيدا كرده جنگ همراهش بود». خطاب به رزمندگان مي فرمودند. همانطور كه اشخاص حول كعبه مي گردند و عبادت مي كنند شماهم در سنگرهايتان عبادت مي كنيد ... من هر شب به شما دعا مي كنم». يا مي گفتند «حكم اسلام اين است امروز». از جايگاه مرجع مذهبي نيز ضمن بيان اينكه «قضيه جنگ امروز براي همه ما اهميتش بيشتر از فروع دين است» در پاسخ به استفتائات ، جنگ را بر زيارت مكه، اذن پدر و مادر و ادامه درس طلاب مقدم دانستند.

منبع: www.irdc.com

/الف

مباني انديشه سياسي حضرت امام ( ره )

مباني انديشه سياسي حضرت امام ( ره ) قال الله تعالي في كتابه العزيز يا ايتها النفس المطمئنه

ارجعي الي ربك راضيه المرضيه فادخلي في عبادي و ادخلي جنتي

موضوعي كه به آن مي پردازيم , مباني انديشه سياسي حضرت امام خميني ( ره ) از رهگذر وصيتنامه ايشان است . ابتدا لازم است چند نكته را مطرح كنم : نكته اول اينكه انديشه سياسي عبارت است از نظريه پردازي و تفكر نسبت به پديده

هاي سياسي .

انديشه سياسي مي تواند در قالب فقه سياسي يا فلسفه سياسي متجلي شود . حضرت امام بدون شك داراي انديشه سياسي بودند و منظومه منسجمي از آرا و تفكرات نسبت به پديده هاي سياسي داشتند .

ايشان نسبت به فلسفه سياسي آراي خاصي داشتند . در واقع حضرت امام انديشه مند سياسي و فقيهي سياسي بوده اند . يكي از پيش فرض هاي اين مقاله اين است كه انديشه سياسي اگر چه در ظاهر و رويه خود جلوه مي كند , ولي داراي مباني و اصول عامي است .

آرا وانديشه هاي سياسي حضرت امام نيز داراي مباني و اصول و قواعد كلي و عامي است كه اين آرا مانند شاخه هاي درخت بر تنه درخت , خود را جلوه گر مي كند .

موضوع اين مقاله پرداختن به تنه درخت و آن اصول كلي است كه آرا و انديشه سياسي را تفسير كرده اند . پس حضرت امام ممكن است داراي فلسفه سياسي به معناي خاص كلمه نباشند , اما بدون شك انديشه سياسي و فقه سياسي داشتند .

مباني و اصول انديشه سياسي حضرت امام بسيار است , ولي در اين مقاله صرفا به هفت معنا دليل بر نبودن مباني ديگر نيست . دو پيش فرض در اين مقاله وجود دارد . پيش فرض اول اينكه امام انديشه سياسي نظام مند ( يعني سيستماتيك ) داشتند .

ايشان نسبت به پديده هاي سياسي از بعد ديني و از بعد فقهي نظر داشتند . پيش فرض دوم اينكه آرا و انديشه هاي سياسي حضرت امام داراي مباني و اصولي است و بايد اين مباني و اصول را

شكافت و نبيين كرد .

بنابر اين به ترتيب به هفت مبنا در اندشه سياسي حضرت امام اشاره مي كنيم : 1- پيوند ديانت و سياست :

در ارتباط با ربط دين و سياست دو نظريه كلي وجود دارد . يك نظريه اينكه دين و سياست با هم ارتباط و ثيق و مستحكم دارند و نظريه دوم اينكه اينها دو حوزه جدا از هم هستند .

دسته دوم را سكولاريست ها يا كساني كه دين را از سياست جدا مي دانند , تشكيل مي دهند .

به اعتقاد دسته دوم دين از سياست جداست , بنابرين ما ممكن است در حوزه خصوصي ديندار باشيم , اما سياست ربطي به دين ندارد . به بيان ديگر دين براي ارتباط انسان و خدا , براي عبادات , براي نماز و روزه است , اما مسائل اجتمايي و اقتصادي ربطي به دين ندارد .

وظيفه و رسالت دين اين نيست كه به مسائل حوزه عمومي بپردازد . نظر حضرت امام دقيقا در مقابل سكولاريست ها ست , يعني ايشان معتقد به پيوند ديانت و سياست به اين معنا هستند كه در دين گذاره هايي وجود دارد كه هم سياسي است و هم ديني .

از باب اول فقه ( احكام طهارت ) ديانت , در جاي جاي احكام فقه جاي پاي سياست را مي توان ديد .

اين اعتقاد حضرت امام است . چرا امام به اين انديشه رسيده اند , به اين دليل كه امام معتقد به وحدت هستند و دوآليسم و دوگانگي انديشه سياسي و ديني را قبول ندارند . به عقيده حضرت امام دين عين سياست است .

اگر عده اي معتقدند حكمت

و فلسفه از علم جداست و قابل جمع نيست , امام مي فرمايند , كه قابل جمعند . امام بين فقه و حكمت هم جمع كرده اند , بين سياست و فقه هم جمع كرده اند , بين عرفان و سياست هم جمع كرده اند و شخصيتي بوده اند داراي ابعادنا متناهي .

كساني كه از نظر روحي ضعيفند و به يك بعد منشور دين نگاه مي كنند , ممكن است جزئي نگر باشند , فقه راببينند , سياست را نبينند .

سياست را ببينند و عرفان را نبينند , ولي حضرت امام همه اين ها را با هم وحدت داده اند , چون در نظر امام همه امور به يك چيز باز گشت مي كنند : وحدت در عين كثرت .

آن همه عكس مي و نقش مخالف كه نمود يك فروق رخ ساقي است كه در جام افتاد

اگر مي بينيد كه ظواهر مختلفي از عالم وجود مشاهده مي شود , نه بدين دليل است كه تعدد و تكثر وجود دارد , بلكه به اين دليل است كه جام هاي متعددي وجود دارد و عين عكس ها را متفاوت به ما نشان مي دهد , والا رخ ساقي جز يكي بيش نيست .

استناد ما در اين موارد در درجه اول به وصيت نامه سياسي الهي امام و در درجه دوم به صحيفه نور است .

در جمله اي از وصيت نامه چنين آمده است :

اين انقلاب بزرگ با تا ييدات غيبي پيروز شد . پديده اي سياسي به نام انقلاب , پيروزي انقلاب در سال 57 بود , ولي به چه دليل , به اين دليل كه عالم

غيب و شهود با هم وحدت پيدا كردند .

حضرت امام در آغاز وصيت نامه , بحث را با حديث ثقلين شروع مي كنند , ولي با لطافت وارد مباحث سياسي مي شوند .بنابراين هيچ تناقضي بين مباحث فكري , انديشه اي و ديني با مباحث سياسي در آراي ايشان وجود ندارد .

آيا امام كه معتقد به وحدت ديانت و سياست اند , معتقد به دين حداقل بوده اند يا حداكثر . يعني آ يا متعتقد بودند كه دين در ابعاد سياسي , اقتصادي , اجتماعي و فرهنگي براي ما تمامي احكام را آورده يا بعضي از آنها را به عقل بشر واگذارده است .

بحث چنداني در اين دو دهه انقلاب نشده است . در كتابي كه به انديشه هاي فقهي – سياسي حضرت امام پرداخته , چنين ادعا شده است كه امام معتقد به ديني حداكثر بوده اند , اما اين مسئله قابل تامل و بررسي است و شايد چنين نباشد . 2- جمع بين خدا گرايي و مردم گرايي :

حكومت ديني هم الهي و هم مردمي , هم از آسمان است و هم از زمين . هم سر در آسمان دارد و هم پاي در روي زمين . مشروعيت حكومت ديني هم الهي استن و هم مردمي .

در اينجا دو اصطلاح تخصصي در علوم سياسي را بايد توضيح بدهم تا مقصودم را روشن كنم . اين دو اصطلاح يكي مشروعيت و ديگري كارآمدي هست .

مشروعيت يعني توجيه عقلاني اعمال سلطه , چرا ما از حكومتي بايد تبعيت و اطاعت كنيم ؟ چرا اين حكومت مشروع است ؟ به اعتقاد حضرت امام چون حكومت اسلامي

منصوب از طرف خداوند است .

چه در زمان حضور , يعني در زمان پيامبر و حضرت علي ( ع ) و بقيه معصومين ( ع ) , و چه در زمان غيبت كبري , يعني فقها به شكل عام منصوب هستند .

پس مشروعيت از جانب خداوند است . از جانب نصب است . اما اين حكومت براي كارآمد شدن خود به ساز و كارها و ساختارهايي نياز دارد كه در اين ساختارها مردم مي توانند در آن دخالت كنند . بنابر اين نقش مردم در كارآمدي نظام است .

نقش مردم در كارآمد كردن نظام است , نه در مشروعيت . اما آن قدر بر نقش مردم تاكيد كرده اند كه بعضي توهم كرده اند كه راي امام اين است كه مردم در مشروعيت هم دخالت دارند , در حالي كه چنين نيست . نظريه نصب , يعني مشروعيت از جانب خداوند و دخالت مردم و احترام راي مردم در بعد كارآمدي .

حضرت امام چندين بار لفظ دموكراسي را استفاده كرده اند و فرموده اند ما كه دموكراسي داريم , آن هم دموكراسي اسلامي . از لفظ دموكراسي وحشت نكنيم , چون امام هم چندين بار به كار برده اند ولي دموكراسي ما دموكراسي اسلامي است و با دموكراسي غربي متفاوت است . اين عين بيانات حضرت امام است . 3- جمع بين آرمانگرايي و واقع گرايي :

حضرت امام هم معتقد به آرمانها بوده اند و هم نگاه به واقعيات داشتند . حكومت اسلامي حكومتي است براي همه مستضعفين . وظيفه ما آن است كه اسلام را بين همه مستضعفين و همه مردم جهان تبليغ كنيم

.

اين آرماني جهان شمول است , اما در عين حال بايد به امكانات هم توجه كرد . امكانات ما محدود است . فعلا ممكن است توانايي صدور انقلاب را به شكل كامل نداشته باشيم . محدوديت ما اين است كه بايد مرزهاي دولت – ملت را بپذيريم .

به هر حال ما مردمي و همسايگاني داريم و روابطي بايد داشته باشيم . اينها واقعيات روابط بين الملل است . حضرت امام اين واقعيات را هم پذيرفتند و بنابراين در روابط بين الملل هم واقع گرا بودند و هم آرمانگرا . يكي از عبارت هاي وصيت نامه چنين است :

فرياد قهرمانانه ملت ها بر سر دمداران ستم پيشه در طول تاريخ الي ابد

يعني پيام اسلام , پيام قرآن , پيام حكومت اسلامي است . زمان و مكان نمي شناسد يا :

وصيت نامه سياسي – الهي اينجانب اختصاص به ملت عظيم الشان ايران ندارد , بلكه توصيه به جميع ملل اسلامي و مظلومان جهان از هر ملت و مذهب است .

پيام عام و جهان شمول است . 4 – جمع بين اسلام به عنوان ايدئولوژي با مظاهر تمدن :

حضرت امام ديدي عارفانه و جمع كننده بين متناقضات داشتند , البته اگر متناقض باشند كه نيستند , يعني آن چيز هايي كه در ظاهر متناقض به نظر مي رسند , نا سازه اند و محال نما هستند , اما در واقع تناقضي بين آنها نيست .

مظاهر تمدن با اسلام جمع مي شود . ما بايد به سراغ تمدن برويم , از تمدن غرب نبايد وحشت كرد . بايد تمدن غرب را گرفت و هم نهادي بين تمدن غربي و

تمدن اسلامي ايجاد كرد .

از جمله توطئه هايي كه حضرت امام مي شمارند , اين كه يا آنكه اسلام دين ارتجاعي است و با هر نو آوري و مظاهر تمدن مخالف است . يا بعد مي فرمايند كه:

اينان مي خواهند چنين جلوه بدهند كه روحانيون و علما مي خواهند با چهار پايان سفر كنند , يعني سوار هواپيما نشوند , در حالي كه اين طور نيست ما مظاهر تمدن غرب را مي گيريم .

در نامه مشهوري كه حضرت امام به آيت الله غديري نوشته اند , فرمودند :

كه اگر كه چنين باشد كه شما مي فرماييد , چنين تو هم خواهد شد كه اسلام با تمدن ناسازگار است , در حالي كه اسلام با تمدن , با تمدن غربي , با مظاهر تمدن سازگار است , بعضي از مظاهر تمدن غربي خوب است .

حزب مفهومي نوين و جديد است و امام در جاي جاي صحيفه نور ذكر كرده اند كه معتقدند حزب با محدوديت هايي كه ما براي آن در حكومت اسلامي قائل هستيم بايد وجود داشته باشد .

در صحيفه نور , جلد هشتم , صفحه 268 آمده است :

احزاب آزادند , مادام كه توطئه معلوم نشده است . در صحيفه نور , جلد شانزدهم , صفحه 133 آمده است : اين طور نيست كه حزب خوب باشد يا هر حزبي بد باشد , ميزان ايده حزب است . 5 – اصالت وظيفه در مقابل نگاه به نتيجه عمل :

حضرت امام مي فرمودند : ما مكلف به وظيفه ايم , نه مكلف به نتيجه . در صحيفه نور سيره انبياي عظام در طول تاريخ فدا

شدن در راه اسلام بوده است . وظيفه است . بايد فدا شد . بايد از سر مال و جان و خود بگذريم . در جلد پانزدهم صحيفه نور , صفحه 78 آمده است :

اگر به تكليف عمل كنيم باكي نداريم كه شكست بخوريم . در اينجا توهمي وجود دارد و آن توهم اين است كه بعضي فكر كردند اصالت وظيفه , يعني ما كارشناسي نكنيم , برويم در دل عمل , اگر هم كشته شويم , مسئله اي نيست .

ولي مقصود حضرت امام اين است كه كار كارشناسي بشود , كار تخصصي بشود . وظيفه معين بشود . اگر شكست خورديم و پيروز شديم تفاوتي براي ما نخواهد داشت . 6 – نظريه توطئه :

نظريه اي است در علم سياست كه بر اساس آن نظريه بعضي معتقدند كه وقايع داخلي و خارجي را بايد بر اساس تئوري توطئه تحليل كرد , يعني توطئه دشمنان داخلي و خارجي عليه ما . در اينجا سه نظريه عمده وجود دارد :

بعضي معتقدند كه همه وقايع بر اساس توطئه بايد تحليل بشود اصلا دشمنان هميشه در حال توطئه عليه ما هستند , بعضي ديگر معتقدند توطئه اي در كار نيست . توهم توطئه است , توطئه نيست . بعضي نيز معتقدند توطئه هست , ولي همه امر توطئه نيست .

حضرت امام نظر سوم را قبول داشته اند . براي اثبات نظريه سوم و اينكه امام به شكل في الجمله معتقد به تئوري توطئه بودند , راهي در روش تحقيق به شكل علمي , به نام تحليل محتوا وجود دارد .

بر اساس اين روش كلماتي كه بوي توطئه مي

دهد و معناي توطئه مي دهد در وصيت نامه مي تواند جمع آوري شود و ببينيم چند بار در مقابل كلمات ديگر تكرار شده است .

اين كلمات به طور مثال عبارت است از توطئه , جنايت , نقشه , جهانخواران , چپاولگر , دشمن , استكبار , ابر قدرتها , جنايتكاران , غارت و مظلومين . 7 – آخرين مبنا و اصل از ديدگاه حضرت امام :

اين است كه انقلاب ها مانند شجره ممكن است ميوه مثمر داشته باشند , ممكن است ميوه اي به بار دهند , اما اين شجره ممكن است دچار آفت شود .

بنابر اين , بايد آسيب شناسي كرد , بايد به آسيب شناسي انقلاب و از جمله انقلاب خودمان دست زد , چرا ؟ چون درست است كه درختي داريم كهنسال , درست است كه ميوه هاي گرانقيمتي از اين درخت چيده ايم , اما امكان وجود آفت در اين درخت در طول زمان وجود خواهد داشت .

قسمت هاي پاياني وصيت نامه , يعني در اواسط تا پايان وصيت نامه به اين آفت ها اشاره شده است . از جمله تفرقه و به انزوا كشاندن روحانيت , غربزدگي و شرق زدگي , اقتصاد غير سرمايه داري و كمونيستي , يعني اثبات اين مسئله و رد اقتصاد يا سرمايه داري يا كمونيستي .

انحراف برخي روحانيان , مسئله صدا و سيما , قوه قضاييه , قوه مجرييه , حوزه هاي علميه و ارتش .

پس , از ديدگاه امام آسيب شناسي انقلاب اولا امري مبارك است و ثانيا گويا در اين دو دهه انقلاب كمتر به آن پرداخته شده و ضرورت بررسي عميق

تري را دارد .

منبع: سيد صادق حقيقت

مجلس در انديشه روح الله (ره)

مجلس در انديشه روح الله (ره) نويسنده: حسين سوري ملكي جايگاه مجلس شوراي اسلامي از نگاه امام خميني(ره ) مقدمه:

اهميت و جايگاه مجلس شوراي اسلامي و نقش حضور مردم در صحنه،برهمه روشن است. هرچه ازعمر پربركت جمهوري اسلامي ايران مي گذرد،مردم متعهد و انقلابي ايران اسلامي به اهميت و نقش تعيين كننده خود در تمامي صحنه هاي انقلاب آگاه تر مي شوند و راز دوام و بقاءانقلاب خود را بهتر درمي يابند.

يكي از اهداف شوم استكبار جهاني، دور كردن مردم از صحنه هاي انقلاب بوده و به انواع ترفندها متوسل شده اند ولي به لطف خداوندتبارك و تعالي ملت شريف ايران با حضور عظيم خود در صحنه هاي گوناگون انقلاب، اين حقيقت را به اثبات رسانيده اند كه از وحدت وانسجام آنان چيزي كم نشده و استكبار و مزدوران آن تا ابد حسرت گسستن اتحاد و يكپارچگي ملت ما را به گور خواهند برد.

حضرت امام(ره)ضمن اشاره به وضعيت مجلس قبل از انقلاب اسلامي،نسبت به اهميت مجلس شوراي اسلامي و نقش مردم چنين مي فرمايد:

«ماديديم كه اسلام و كشور ايران چه صدمات بسيار غم انگيزي ازمجلس شوراي غير صالح و منحرف از بعد از مشروطه تاعصر رژيم جنايتكار پهلوي و از هر زمان بدتر و خطرناكتر در اين رژيم تحميلي فاسد (پهلوي)خورد. چه مصيبتها و خسارتهاي جان فرسا ازاين جنايتكاران بي ارزش و نوكرمآب به كشور و ملت وارد شد. ازبعد از مشروطه هيچ گاه به قانون اساسي عمل نشده، ... اكنون كه با عنايت پروردگار و همت ملت عظيم الشان، سرنوشت كشور به دست مردم افتاده و وكلاء از خود مردم و با انتخاب خودشان بدون دخالت دولت و خان هاي ولايات به مجلس شوراي اسلامي راه يافتند و اميداست كه با تعهد

آنان به اسلام ومصالح كشور جلوگيري از هر انحرافي بشود.»

حضرت امام(ره)در ادامه آن مطلب مي فرمايد:

«اكنون كه بحمدالله موانع رفع گرديده و فضاي آزاد براي دخالت همه طبقات پيش آمده است، هيچ عذري باقي نمانده و ازگناهان بزرگ نابخشودني، مسامحه در امر مسلمين است. هركس به مقدار توانش و حيطه نفوذش لازم است در خدمت اسلام و ميهن باشد وبا جديت از نفوذ وابستگان استعمار و منحرفان از مكتب بزرگ اسلام جلوگيري نمايند وبدانند كه مخالفين اسلام و كشورهاي اسلامي كه همان ابرقدرتان چپاولگر بين المللي هستند، با تدريج و ظرافت دركشور ما و كشورهاي اسلامي رخنه و با دست افراد خود ملتها،كشورها را به دام استثمار مي كشانند، بايد باهوشياري مراقب باشيد و با احساس اولين قدم نفوذي به مقابله برخيزيد و به آنان مهلت ندهيد.»

بنابراين همه مردم در سرنوشت جامعه خويش مسوول هستند و هيچ عذر و بهانه اي از كسي پذيرفته نيست كه نسبت به سرنوشت اداره امور جامعه اسلامي بي تفاوت باشد وبي تفاوتي و كناره گيري نسبت به سرنوشت اداره امور جامعه، از گناهان كبيره محسوب مي شود. پس همه مردم بايد خود را دخيل و سهيم در اداره امور جامعه بدانند و هركسي به هراندازه اي كه توان دارد بايد نسبت به سرنوشت جامعه اسلامي تلاش نمايد و حضور تك تك مردم در صحنه هاي سياسي و اجتماعي جامعه اسلامي به عنوان يك وظيفه شرعي، عقلي و سياسي مي باشد.

ومطمئن باشيم كه حضور گسترده در صحنه هاي مختلف، دشمن را نااميدو انقلاب را بيمه مي كند.

اهميت و جايگاه مجلس و انتخابات را براساس ديدگاه حضرت امام(ره)طبق محورهاي زير بررسي مي كنيم: 1- وظيفه و نقش مردم در انتخابات از ديدگاه حضرت امام(ره):

از ديدگاه حضرت امام(ره)جايگاه و نقش مردم درانتخابات،اساسي، حساس وتعيين كننده است.

در زير وظايف مردم نسبت به انتخابات را

به فهرست ذكر مي كنيم: الف- شركت فعالانه در انتخابات:

حضرت امام(ره)همه آحاد ملت را به شركت درانتخابات فرامي خوانند:

«وصيت من به ملت شريف آن است كه در تمامي انتخابات چه انتخابات رئيس جمهوري و چه نمايندگان مجلس شوراي اسلامي و... درصحنه باشند و اشخاصي را كه انتخاب مي كنند، روي ضوابطي باشد كه اعتبار مي شود. عدم دخالت مردم، از مراجع و علماي بزرگ تا طبقه بازاري و كشاورز و كارگر و كارمند، همه و همه مسوول سرنوشت كشور و اسلام مي باشند، چه در نسل حاضر و چه در نسلهاي آينده، وچه بسا كه در بعض مقاطع عدم حضور و مسامحه گناهي باشد كه درراس گناهان كبيره است. پس علاج واقعه را قبل از وقوع بايد كردو الا كار از دست همه خارج خواهد شد و اين حقيقتي است كه بعد ازمشروطه لمس نموده ايد و نموده ايم. چه علاجي بالاتر و والاتر از آن است كه ملت در سرتاسر كشور در كارهائي كه محول به اوست، بر طبق ضوابط اسلامي و قانون اساسي انجام دهد.»

پس همه اقشار ملت در سرنوشت كشور اسلامي خود مسوول هستند. ولذا همه بايد شركت در انتخابات را به عنوان يك وظيفه شرعي وقانوني خود بدانيم و بدون هيچ گونه درنگ و مسامحه اي در صحنه هاي حساس انقلاب حضور فعال داشته باشيم و بدانيم كه اگر به خاطر عدم حضور ما در سرنوشت جامعه، ضربه اي به انقلاب وارد شود، همه ملت در پيشگاه خدا و شهداي عزيز مسوول خواهند بود. حضرت امام(ره)دراين زمينه مي فرمايد:

«اگر خداي نخواسته بر اسلام يا كشور اسلامي از ناحيه عدم دخالت در سرنوشت جامعه، لطمه و صدمه اي وارد شود، يك يك تمام ملت در پيشگاه خداي قهار توانا مسوول خواهيم بود و نسل هاي آينده كه ممكن

است از كناره گيري كنوني مورد هزار گونه تجاوزواقع شوند، ما را نبخشند. يكي از وظايف مهم شرعي و عقلي مابراي حفظ اسلام و مصالح كشور حضور در حوزه هاي انتخابيه و راي دادن به نمايندگان صالح و كاردان و مطلع بر اوضاع سياسي جهان وسايرچيزهايي كه كشور به آنها احتياج دارد، مي باشد و مجلس محتاج به متخصصين رشته هاي مختلفي است كه كشور احتياج به آنها دارد.»

و در اصل ششم قانون اساسي جمهوري اسلامي ايران چنين آمده است:

«در جمهوري اسلامي ايران امور كشور بايد به اتكاء آراء عمومي اداره شود، از انتخابات، انتخاب رئيس جمهور، نمايندگان مجلس شوراي اسلامي، اعضاي شوراي اسلامي و نظاير اينها يا از راه همه پرسي در مواردي كه در اصول ديگر اين قانون معين مي گردد.» ب- مشورت كردن:

مشورت از دستورات اسلامي است و خداوند، مومنين را به مشورت فرا خوانده و مي فرمايد:

( امرهم شوري بينهم.)و در جاي ديگر مي فرمايد:(و شاورهم في الامر)و در روايات متعددي بر اهميت مشورت تاكيد شده است.

تاجايي كه حضرت اميرالمومنين(ع) در وصيت خودچنين مي فرمايد:(ع)

«اضمم آراء الرجال بعضها الي بعض ثم اختر اقربها الي الصواب وابعدها من الارتياب.»

يعني: نظريات صاحبان راي را جمع كن و سپس نزديكترين آن رابه صواب و دورترين آن را ازشك انتخاب كن.

ما از آيات و روايات اصل لزوم مشورت را استفاده مي كنيم. ازآنجا كه مجلس از اهميت والايي برخوردار است و تصميمات مجلس شوراي اسلامي در اموركشور نقش به سزايي دارند لذا ما براي اين كه كانديداي اصلح را انتخاب كنيم بايد با افراد مورد اطمينان مشورت كنيم و همه امور و مصالح كشور را در نظر بگيريم و بعدخودمان تصميم بگيريم كه به چه كسي راي بدهيم. در اين موردحضرت امام(ره)وظيفه همگان را روشن مي كند:

«در

تعيين رئيس جمهور و وكلاء مجلس با طبقه تحصيل كرده متعهدو روشن فكر با اطلاع از مجاري امور و غير وابسته به كشورهاي قدرتمند استثمارگر، و استهمارگر به تقوي و تعهد به اسلام وجمهوري اسلامي مشورت كرده، و با علماء و روحانيون با تقوي ومتعهد به جمهوري اسلامي نيز مشورت نموده(نمائيد. »

پس بنابراين مردم مومن و انقلابي ما براي انتخاب نماينده خودبا افراد مومن و متعهد كه مورد اعتمادشان هست، مشورت مي نمايندو در مقام مشورت كسي حق ندارد كه راي و نظر خود را به ديگران تحميل كند. مردم ما در انتخاب وكلاي خود كاملا آزاد هستند وخودشان طبق معيار و ضوابطي كه معين شده، نامزدهاي انتخاباتي راشناسايي نموده و به شخص مورد نظرشان راي خواهند داد. ج- انتخاب اصلح

باتوجه به اين اصل كلي كه مسووليت ها بايد در دست صالح ترين افراد باشد، مردم نبايد بي توجه از كنار اين مساله بگذرند بلكه وظيفه دارند كه از روي آگاهي و شناخت كامل شايسته ترين فرد راانتخاب كنند.

مرحوم علامه اميني در كتاب «الغدير» مي فرمايد:

ابن عباس از رسول خدا(ص)چنين نقل مي كند: «من استعمل عاملا من المسلمين و هو يعلم ان فيهم اولي بذلك منه و اعلم بكتاب الله وسنه نبيه فقدخان الله و رسوله و جميع المسلمين.»

يعني هركس از مسلمانان عاملي(كارگزاري)را بر سركار بياوردو به او مسووليت بدهد. در حالي كه مي داند در بين مسلمانان فردي وجود دارد كه او براي اين كار سزاوارتر است و به كتاب وسنت پيامبر(ص)آشناتر است، آن كس به خدا و رسول خدا(ص)و جميع مسلمين خيانت كرده است.

بنابر اين بر افراد جامعه اسلامي لازم است تا ويژگيهاي اشخاص را برسي نمايند و از بين آنان بهترين و شايسته ترين فرد را براي تصدي امور وكارگزاري نظام

اسلامي انتخاب كنند.

حضرت امام خميني(ره)معنا و معيار انتخاب اصلح را چنين بيان مي فرمايند: «اگر(انتخاب اصلح)براي خودتان باشد، شيطاني است واما اگر انتخاب اصلح براي مسلمان هاست، كي و از كجاست، مطرح نيست، از هرگروهي باشد، حزب باشد، ياغير حزب، نه حزب اسباب اين مي شود كه غير آن فاسد و نه صد درصد حزبي بودن باعث صلاح آنهاست.

و انتخاب اصلح براي مسلمين يعني انتخاب فردي كه تعهد به اسلام وحيثيت آن داشته باشد و همه چيز را بفهمد و چون در مجلس، اسلام تنها كافي نيست، بلكه بايد مسلماني باشد كه احتياجات مملكت رابشناسد و سياست را بفهمد و مطلع به مصالح و مفاسد كشور باشد وممكن است به شما و گروه شماهم مربوط نباشد، كه اگر اصلح راانتخاب كرديد، كاري اسلامي مي كنيد و اين يك محكي است براي خودتان كه تشخيص بدهيد انتخاب براي اسلام است يا براي صلاح خودتان. اميدوارم كه تا آخرهم اين طور باشد و هر دوره انتخابات بهتر انجام شود، و اين مساله، مساله شخصي نيست بلكه براي اسلام و از امور مهمه است.»

و در جايي ديگر حضرت امام(ره)ملاك و معيار انتخاب اصلح رابراي مردم چنين بيان مي كنند: «اشخاصي را انتخاب كنيم كه از هرجهت صالح باشند. مسلمان بودن تنها فايده اي ندارد، بايد جمهوري اسلامي را قبول داشته باشد و از مسائل روز اطلاع داشته باشد. سعي كنيد مثل مرحوم مدرس را انتخاب كنيد. كساني را كه انتخاب مي كنيد بايد مسائل را تشخيص دهند، نه از افرادي باشند كه اگرقدرت ديگري تشر زد، بترسند، بايد بايستند و مقابله كنند.»

ملت هوشيار و هميشه در صحنه ايران اسلامي با در نظرگرفتن ملاك و معيارهاي لازم به خاطر خدا و مصالح نظام اسلامي كشورمان با دقت كامل سوابق و ويژگي هاي نامزدهاي انتخاباتي را

بررسي نموده به دور از گرايشهاي جناحي و گروه گرايي، شايسته ترين و صالح ترين افراد را براي نمايندگي مجلس شوراي اسلامي انتخاب خواهند نمود.

و بدانند كه با حضور گسترده در انتخابات و انتخاب اصلح، ضربه بزرگي بر دشمنان اسلام و انقلاب خواهند زد. 2- وظيفه و نقش نامزدهاي انتخاباتي از ديدگاه حضرت امام(ره)

وظيفه و نقش نامزدهاي ا نتخاباتي در سلامت انتخابات وحضورپرشور مردم به پاي صندوق هاي اخذ راي اهميت به سزايي دارند: الف شرايط نمايندگان(كانديدهاي انتخاباتي):

نامزدهاي انتخاباتي مجلس شوراي اسلامي علاوه بر دارا بودن شرايط عمومي كه در قانون اساسي ذكر شده بايد شرايطي ديگري داشته باشند تا بهتر بتوانند به مردم خدمت كنند و در مصوبات مجلس قدرت وتوان اظهار نظر و نقد وبررسي لازم را داشته باشند ودر مشكلات كليدي جامعه بتوانند تصميمات لازم را بگيرند و هميشه مصالح نظام را مقدم بر هرچيزي بدارند.

حضرت امام(ره)شرايط كانديداي انتخاباتي(نمايندگان)را اين طوربيان مي فرمايد: «مردم شجاع ايران با دقت تمام به نمايندگاني راي دهند كه متعبد به اسلام، وفادار به مردم باشند و در خدمت به آنان احساس مسووليت كنند و طعم تلخ فقر را چشيده باشند و درقول وعمل مدافع اسلام پابرهنگان زمين، اسلام مستضعفين، اسلام رنج ديدگان تاريخ، اسلام عارفان مبارزه جو، اسلام پاك طينتان عارف ودر يك كلمه، مدافع اسلام ناب محمدي(ص)باشند. و افرادي را كه طرفدار اسلام سرمايه داري، اسلام مستكبرين، اسلام مرفهين بي درد،اسلام منافقين، اسلام راحت طلبان، اسلام فرصت طلبان و در يك كلمه،اسلام امريكايي هستند، طرد نموده و به مردم معرفي نمايند. »

شرايط كانديداي انتخاباتي(نمايندگان)عبارتند از:

1- متعبد به اسلام و معتقد به جمهوري اسلامي ايران.

2- پشتيبان ولايت فقيه و مطيع اوامر او.

3- وفادار به مردم.

4- مطلع و آگاه به مسائل روز.

5- هدف خدمت به محرومين. ب- شرايط تبليغات

نامزدهاي انتخاباتي:

تبليغات نامزدهاي انتخاباتي يكي از عوامل مهم سلامت برگزاري انتخابات مي باشد. كانديداهاي محترم مجلس اسلامي همان طور كه مطلع هستند هدف از وكيل شدن خدمت به اسلام و مردم مي باشد.

بنابراين تبليغات بايد در چهار چوب اسلام باشد و شما از همان قدم اول نيت را خالص كنيد و براي رضاي خداوند تبارك و تعالي حركت كنيد تا در آينده بتوانيد منشا خدمات شاياني براي جامعه اسلامي باشيد.

شرايط تبليغات نامزدهاي انتخاباتي مجلس شوراي اسلامي ازديدگاه حضرت امام خميني(ره):

«نصيحتي است از پدري پير به تمامي نامزدهاي مجلس شوراي اسلامي كه سعي كنيد تبليغات انتخاباتي شما در چهار چوب تعاليم واخلاق عاليه اسلام انجام شود و از كارهايي كه با شوون اسلام منافات دارد، جلوگيري گردد.بايد توجه داشت كه هدف از انتخابات در نهايت حفظ اسلام است. اگر در تبليغات، حريم مسايل اسلامي رعايت نشود، چگونه منتخب حافظ اسلام مي شود؟ بايد سعي شود تاخداي ناكرده به كسي توهين نگردد و در صورتي كه رقيب انتخاباتي به مجلس راه يافت، به دوستي و برادري كه چيزي شيرين تر از آن نيست. لطمه اي نخورد.»

نامزدهاي انتخاباتي مجلس شوراي اسلامي اين نصيحت پدرانه امام راحل(ره)را آويزه گوششان قرار دهيد. و بدانيد كه اگر مي خواهيدبه اين ملت شريف و بزرگوار خدمت كنيد بايد مسائل اسلامي رارعايت كنيد. چون اين ملت براي اسلام قيام كردند و در اين راه پرفراز و نشيب علاوه بر سختيها و مشكلات فراواني كه متحمل شدند،شهداي گرانقدري را تقديم اسلام و انقلاب كرده اند. و شكي نيست كه شهداي عزيز و امام شهدا ناظر بر اعمال و حركات ماهستند و مابايد سعي كنيم در مسير اهداف آن بزرگواران حركت كنيم. شما بايددر تبليغات انتخاباتي به گونه اي عمل كنيد كه به وحدت و انسجام مردم لطمه اي وارد نشود و خداي نخواسته كاندايدي

رقيب خود رامورد توهين و هتك حرمت قرار ندهيد. بايد برنامه ها و ديدگاههاي خود را درجوي سالم به مردم ارائه دهيد تا مردم با بصيرت ودرايت و رعايت همه جوانب كانديداي مورد نظر خود را انتخاب كنند. و بدانيد كه اين انتخابات يك امتحان است و پيروز آن كسي است كه به تكليف و وظيفه الهي خود عمل كرده باشد.

به نامزدهاي انتخاباتي مجلس شوراي اسلامي تذكر داده شود علاوه بر اين كه بايد با صفا و صميميت و به دور از اختلاف، رقابت انتخاباتي داشته باشند. بايد در تبليغات نهايت صرفه جويي رانمايند. امروز عده كثيري از مردم در فقر و مشكلات اقتصادي به سرمي برند. از چاپ عكس و پوسترهاي رنگارنگ و زائد بر حد اعتدال وضرورت، پرهيز نمايند و در حد شناسايي خودتان كه ضرورت ايجاب مي كند استفاده كنيد و مطمئن باشيد كه مردم ما فريب تبليغات كذايي وعكس و پوسترهاي آنچناني - كه نوعا منجر به اسراف مي شود- را نخواهند خورد. بلكه آنچه مهم است اين است كه شما اهداف وديدگاهها و برنامه هاي خودتان را براي مردم بيان كنيد و خودتان را به مردم تحميل نكنيد. بگذاريد مردم شريف و آگاه خودشان آزادانه و از روي معيار و ملاكهايي كه دارند، شخص مورد نظرشان را انتخاب نمايند.

در اين قسمت به بيان شيوا و گهربار امام راحل(ره)گوش جان مي سپريم:

«گرچه همه حق تبليغات صحيح براي خود يا كانديدهاي خود ياديگران را دارند و هيچ كس نمي تواند جلوگيري از اين حق نمايد. والبته لازم است تبليغات موافق مقررات دولت باشد.» 3 وظيفه ناظران و مجريان انتخابات: الف- وظيفه ناظران(شوراي نگهبان):

وظيفه شوراي محترم نگهبان را قانون معين نموده اولين وظيفه اي كه در اين بخش دارند، اين است كه صلاحيت كليه نامزدهاي انتخاباتي را

با دقت بررسي نمايند و افرادي كه صلاحيت براي كانديداي انتخاباتي مجلس را دارند، به مردم معرفي نمايند.

بديهي است كه شوراي محترم نگهبان بدون هيچ گونه مسامحه اي بادقت كامل سوابق و خصوصيات كانديدها را بررسي مي كنند و به وظيفه قانوني و شرعي خودعمل خواهند نمود. اما وظيفه ديگري كه آن شوراي محترم به عهده دارد، نظارت بر سلامت و صحت انتخابات مي باشد. بعد از برگزاري انتخابات، شوراي نگهبان كليه مدارك واسناد راجع به برگزاري انتخابات حوزه هاي انتخابيه را با دقت مورد بررسي قرار مي دهند تا حق هيچ كس ضايع نشود و سپس مهر صحت بر انتخابات خواهند گذاشت.

حضرت امام(ره)در باره وظيفه شوراي نگهبان چنين مي فرمايد:

«اعضاي محترم شوراي نگهبان ايدهم الله تعالي حافظ مصالح اسلام و مسلمين هستند. من به آقايان هشدار مي دهم كه تضعيف وتوهين به فقهاي شوراي نگهبان امر خطرناكي براي كشور و اسلام است. لازم است همه به طور اكيد به مصالح اسلام و مسلمين توجه كنيم و به قوانين، هرچند مخالف نظر و سليقه شخصي مان باشد،احترام بگذاريم، و به شوراي نگهبان تذكر مي دهم كه در كار خوداستوار باشيد و با قاطعيت و دقت عمل فرماييد و به خداي متعال اتكال كنيد.»

مصوبات مجلس بايد به تاييد شوراي محترم نگهبان برسد تااعتبار قانوني پيدا كند. در اصل نود و سوم قانون اساسي چنين آمده است:

«مجلس شوراي اسلامي بدون وجود شوراي نگهبان اعتبار قانوني ندارد، مگر در مورد تصويب اعتبارنامه نمايندگان و انتخاب شش نفر حقوقدان اعضاي شوراي نگهبان.»

شوراي محترم نگهبان بدون در نظر گرفتن منافع جناحي و بااستقلال كامل طبق وظيفه اي كه به عهده دارند، در جهت پاسداري ازاسلام و قانون اساسي عمل خواهند نمود.

حضرت امام(ره)مي فرمايد: «اگر در مجلس اشتباهي واقع بشود،شوراي محترم نگهبان با كمال قدرت و استقلال

عمل خواهد كرد.» ب- وظيفه مجريان انتخابات:

امام(ره)خطاب به مجريان انتخابات چنين مي فرمايد: «شما مسوول اين مساله (انتخابات)هستيد، هم مسوول كارخودتان و هم مسوول ديگري كه تحت نظر شماهستند، كه جريان انتخابات يك جريان صحيح باشد. هيچ كس در انتخابات بر ديگري مقدم نيست. همه افراد ملت يك جور هستند در انتخابات، يعني همان آدمي كه يك كاركوچك انجام مي دهد با آن كسي كه در راس همه امور هست، در باب انتخابات هيچ فرقي باهم ندارند، اين يك راي دارد، آن هم يك راي دارد.

بنابراين توجه به اين كه انتخابات جوري باشد كه مردم پسندباشد. يعني مردم احساس بكنند به اين كه مساله انتخابات به آن طوري كه قانون انتخابات گفته است، به آن طوري كه اسلام مي خواهد،دارد عمل مي شود. عمل مال شماست، قانون يك ثبتي است كه مي شود،يك وظيفه اي تعيين مي كند، لكن آني كه مهم است درمقام عمل است،مقام عمل جوري باشد كه تطبيق بكند با قانون و مردم در عمل راضي باشند. توجه كنيد كه اخلال گرها نيايند خرابكاري بكنند. مثلا كسي نزديك صندوق بخواهد به مردم بگويد به اين راي بدهيد، آنجاديگر جاي اين حرف نيست كه آنجا بايستد. و بگويد فلاني خوب است.

فلاني بد است، بايد جلوگيري بشود، تاان شاءالله يك انتخابات خوبي داشته باشيم.»

اجراي انتخابات به عهده وزارت كشور، استانداران، فرمانداران و بخشداران مي باشد كه مسوولين مربوطه طبق قانون به وظيفه خودشان عمل خواهند نمود. همان طوري كه از بيانات امام راحل(ره)استفاده شد، مجريان انتخابات بايد انتخابات را در يك جو سالم برگزار نمايند و جوري عمل نمايند كه همه مردم واجدشرايط راي بدون هيچ گونه دغدغه اي با كمال آرامش و اطمينان به كانديداي مورد نظرخودشان راي بدهند. وتوجه به اين نكته لازم است كه بايد براي مجريان امر

انتخابات هيچ تفاوتي بين كانديدهابرايشان نباشد. آنچه وظيفه آنها است و براي مجريان اهميت دارد،اين است كه انتخابات را سالم بر قرار نمايند و قطعا آن شخصي كه اكثريت آراء مردم را كسب كرده باشد به مجلس راه خواهد يافت.

حضرت امام(ره)خطاب به مجريان انتخابات چنين مي فرمايد: «شمافرمانداران و بخشداران و... همه تان موظفيد به اين كه در اين امر(انتخابات مجلس)دقت كنيد كه خوب انجام بگيرد، مبادا يك وقت خداي نخواسته يك تقلبي در كاربيايد. شما موظف به اين هستيد كه خوب و موافق باشرع و اسلام و موافق با مصالح كشور اجرا بكنيد.» 4- وظايف نمايندگان مجلس شوراي اسلامي از نگاه امام خميني(ره):

نمايندگان مجلس شوراي اسلامي بايد با كمال حسن نيت و برادري،قوانين و مصوباتي كه وضع مي كنند بر خلاف اسلام و قانون اساسي نباشد و همان طوري كه در اصل شصت و هفتم قانون اساسي آمده كه در اولين جلسه مجلس سوگندنامه ياد مي كنند و متن آن را امضاءمي كنند، از همان جلسه اول تاپايان دوره نمايندگي مجلس به آن اصول پايبند باشند و در انجام وظيفه و حفظ حقوق ملت لحظه اي كوتاهي ننمايند. حضرت امام(ره) خطاب به نمايندگان مجلس شوراي اسلامي چنين مي فرمايد:

«و از نمايندگان مجلس شوراي اسلامي در اين عصر و عصر آينده مي خواهم كه اگر خداي نخواسته عناصر منحرفي با دسيسه و بازي سياسي و كالت خود را به مردم تحميل نمودند، مجلس اعتبارنامه آنان را رد كنند و نگذارند حتي يك عنصر خراب كار وابسته، به مجلس راه يابد و از همه نمايندگان خواستارم كه با كمال حسن نيت كوشا باشند كه قوانين، خداي نخواسته از اسلام منحرف نباشد و همه به اسلام و احكام آسماني آن وفادار باشيد تا به سعادت دنيا و آخرت نائل آييد»

نمايندگان محترم

مجلس شوراي اسلامي بايد در قبال اين مسؤوليت مهم احساس وظيفه نمايند و به دور از احساسات و اغراض جناحي به فكر رفع گرفتاري و مشكلات مردم محروم كشورمان باشند در اين زمينه حضرت امام (ره) چنين مي فرمايند: «و ان شاء الله نمايندگان محترم مجلس سنگيني بار مسئوليت و رسالت خود را در اين امر خطير احساس كرده و مي كنند و به خوبي دريافته اند كه نظام و مردم از آنان چه انتظاري دارند، كه بايد گفت مجموعه خواسته ها و انتظارات اسلامي مردم از مجلس، رفع گرفتاري ها و محروميت ها و دگرگوني در نظام پر پيچ و خم اداري كشور، از انتظارات به حقي است كه بايد آنها را جدي بگيرند. و نمايندگان محترم مجلس قبل از پرداختن به لوايح و تبصره ها و مواد غير ضروري به فكر مسائل اصلي و كليدي كشور باشند و بر اساس اسلام عزيز در كميسون ها با طرح قوانين و لوايح به سمتي حركت كنند كه مشكلات اساسي مرتفع و سياست هاي زيربناي كشور در امور فرهنگي و اقتصادي و اجتماعي و سياسي در راستاي كمك به محرومين و رفع استضعاف مدون و به مورد اجرا درآيد.»

نمايندگان محترم مجلس شوراي اسلامي همان گونه كه مطلع هستيد، مجلس محل بحث و گفتگو و انتقاد و استيضاح است . اما با رعايت موازين و اخلاق اسلامي و بدون در نظر گرفتن اهداف شخصي و جناحي بايد به فكر اصلاح امور جامعه باشيد.

حضرت امام (ره) چنين مي فرمايد: «مجلسي كه اساس يك كشور است بايد محلي براي بحث و ساختن اخلاق جامعه باشد و انتقاد و استيضاح است. اما با رعايت موازين و اخلاق اسلامي و بدون در نظر

گرفتن اهداف شخصي و جناحي بايد به فكر اصلاح امور جامعه باشيد.

حضرت امام (ره) چنين مي فرمايد: «مجلسي كه اساس يك كشور است بايد محلي براي بحث و ساختن اخلاق جامعه باشد و انتقاد و استيضاح حق مجلس است اما برخورد با متخلف با آرامي و طرح مسائل اخلاقي، بهتر رفع اختلاف مي كند تا با الفاظ نيش دار و مقابله كردن با يكديگر، خودشان را يك واعظ حساب بكنند كه مي خواهند مردم را موعظه كنند و مردم هم احساس كنند كه اين آقايان خير و صلاح آنها را مي گويند.»

اميد است كه خداوند توفيق دهد همه بتوانيم به رهنمودهاي آن امام بزرگوار و جانشين شايسته اش حضرت آية الله خامنه اي عمل نموده و در مسير اهداف عاليه آن امام راحل و ولي امر مسلمين حركت كنيم و هميشه مدافع اسلام و انقلاب و ولايت فقيه باشيم و مصلحت نظام اسلامي را مقدم بر همه چيز بداريم.

انجمن هاي اسلامي در كلام امام راحل

انجمن هاي اسلامي در كلام امام راحل

اميدوارم كه همه ايران يك انجمن اسلامي باشد.

تمام ايران و تمام كشورهاي اسلامي انجمن اسلامي است، يك انجمن و آن، انجمن الهي.

هر يك از اين انجمنهاي محترم شعبه اي است از آن انجمن بزرگ اسلامي تحت رهبري امام زمان _ سلام الله عليه.

كوشش كنيد اسلام را بشناسانيد به مردم؛ اين انجمنهاي اسلامي كوشش كنند كه اين متاعي كه ما داريم و هيچ كس ندارد، اين قرآني كه ما داريم، اين سنتي كه ما داريم و هيچ كس ندارد در دنيا، اين را معرفي كنند.

من از انجمنهاي اسلامي _ در هر جا هست _ تقاضا دارم كه روابط خود را با هم هر

چه بيشتر مستحكم كنند؛ و عناصر مرموزي كه در صدد تفرقه و شكاف بين آنهاست طرد كنند، و به ديگران معرفي كنند؛ و اسلام و احكام نجاتبخش آن را سرلوحه برنامه خود قرار دهند.

اين انحمنهاي اسلامي مفيد به(حال) شماست.اگر چنانچه يك كسي گفت كه انجمنهاي اسلامي به درد نمي خورد و ارتجاعي هست، اين همان ارتجاعي است كه به هم? ما مي گويند.

اگرشما خودتان ، خودتان را اصلاح نكنيد، و خودتان همان طوري كه اسم انجمن اسلامي روي خودتان گذاشتيد، اسلامي نباشيد و خودتان را اسلامي نكنيد، نمي توانيد ديگران را به اسلام دعوت كنيد.

شما دو تعهد داريد: يكي _ اسلامي بودن خودتان، يكي _ اسلامي كردن آن جايي كه اين انجمنها در آنجا هست.

بايد انجمنهاي اسلامي عقايد اسلامي داشته باشند.

البته من به انجمنهاي اسلامي هم سفارش كردم به اين كه نقطه جهات اسلامي را در نظر بگيرند، و هيچ دخالت ديگري در امور نكنند.

منبع: www.imam-khomeini-isf.com

ياوران انقلاب در كلام امام راحل

ياوران انقلاب در كلام امام راحل (خانواده شهدا، جانبازان، آزادگان)

ما از خدا هستيم همه، همه عالم از خداست، جلوه خداست؛ و همه عالم به سوي او برخواهد گشت.پس چه بهتر كه برگشتش اختياري باشد و انتخابي، و انسان انتخاب كند شهادت را در راه خدا، و انسان اختيار كند موت را براي خدا و شهادت را براي اسلام.

شما خانواده هاي شهدا، با شهادت افتخار آفرينان اين مرز و بوم، به جهان فهمانديد كه از همه عزيزان در راه اسلام خواهيد گذشت.

(خطاب به خانواده شهدا:):

شما چشم و چراغ اين ملتيد.

اميد است شما عزيزان خردسال، كه يادگار فداكاران در راه خداوند تعالي

و اسلام عزيز هستيد، چون پدران بزرگوار خويش خود را براي دفاع از اسلام بزرگ و ميهن عزيز مهيا سازيد.

خانواده هاي شهدا و اسرا و مفقودين و جانبازان، خود حافظ و نگهبان ارزش شهادت و ايثار بوده اند و بعد از اين نيز _ به ياري خدا _ پاسدار آن خواهند بود.

شما خانواده هاي شهدا و معلولين و مجروحين، نشان داديد كه هرگز اجازه نمي دهيد استعمار بر مقدرات اين كشور سايه افكند.

شهداي انقلاب بزرگ، چون شهداي صدر اسلام، در پيشگاه مقدس ربوبي، ارزشمند و مورد عنايت حق تعالي و اولياي اسلام ارزشمند خواهد بود.

خدمت شما به آنها، خدمت به نبي اكرم است، خدمت به انبياست.

(خطاب به مسئولين بنياد شهيد:) :

خدمت شما ارزشمندترين خدمتهاست

اين جانب هر وقت با اين عزيزان معظّم بر خورد مي كنم يا وصيتنامه انسان ساز شهيدي را مي بينم، احساس حقارت و زبوني مي كنم.

قبور شهدا و اجساد و ابدان معلولان، زبان گويايي است كه به عظمت روح جاويد آنان شهادت مي دهد.

(خطاب به فرزندان شاهد:):

شما گواهان صادق و يادگاران عزمها و اراده هاي استوار و آهنين، نمونه ترين بندگان مخلص حقيد.

علاقه مندم كه فرد فرد شما عالم و متخصصي متعهد براي اسلام ناب محمدي _ صلي الله عليه و آله و سلم _ ، و مبارزي سرسخت عليه اسلام آمريكايي و ( اسلام ) مرفهين، و پرچمدار وفاداري براي ايثارگران و شهيدان خود باشيد؛ و بتوانيد با چراغ علم و تقوا، ظلمت نفاق و كج فكري ها و تحجرها و مقدس مآبي ها را از دامن اسلام بزداييد.

كارنامه نوراني شهادت

و جانبازي عزيزان شما، گواه صادقي بر كسب بالاترين امتيازات و مدارج تحصيلي معنوي آنان است، كه با مهر رضايت خدا امضا شده است؛ و كارنامه شما در گرو تلاش و مجاهدت شماست.

زندگي در دنياي امروز، زندگي در مدرسه اراده است، و سعادت و شقاوت هر انساني، به اراده همان انسان رقم مي خورد.

مفقودين عزيز محور درياي بي كران خداوندي اند، و فقراي ذاتي دنياي دون در حسرت مقام والايشان در حيرتند.

سلام گرم و محبت خالصانه ام را به اين سرمايه هاي گرانبهاي انقلاب، اين يادگاران معلمين جاويد دانشگاه عشق و شهادت ابلاغ نماييد.

مبادا يك وقتي يك كلمه درشتي گفته بشود به اين بازماندگان شهدا يا به اين معلولين

مجروحين و معلولين خود چراغ هدايتي شده اند كه در گوشه گوشه اين مرز و بوم، به دين باوران راه رسيدن به سعادت آخرت را نشان مي دهند.

درود بر شما معلولان و مصدومان كه اعضا و سلامت خود را در راه اعتلاي قرآن كريم از دست داديد.

شما خودتان زبان گوياي افتخار هستيد، زبان گوياي اسلام هستيد.

آنهايي كه براي خودشان و براي قدرت خودشان، خون شما جوانها را و شما معلولها را وسيله قرار مي دهند از فطرت انساني خارجند.

هر چه انقلاب اسلامي دارد، از بركت مجاهدت شهدا و ايثارگران است.

هان اي شهيدان! در جوار حق تعالي آسوده خاطر باشيد؛ كه ملت شما پيروزي شما را از دست نخواهد داد.

اي بازماندگان شهداي به خون خفته! و اي معلولان عزيزي كه حيات جاويد را با نثار سلامت خود بيمه كرده ايد! مطمئن باشيد كه ملت شما مصمم است

پيروزي را تا(اقامه) حكومت الله و تا ظهور بقية الله _ روحي فداه _ نگهبان باشد.

منبع:www.imam-khomeini-isf.com

اخلاقي - عرفاني

عنصراخلاق در مكتب امام خميني (ره)

عنصراخلاق در مكتب امام خميني امام خميني اسوه علم و تقوي وارث راستين امامت مشعلدار فضيلت در عصر ظلمت بود.او در آغوش قلبها مي زيست از كلامش آب حيات مي طراويد عزم و خنجري بر سينه ترديدها بوداز زبان و عملش نسيم عاطفه مي وزيداز رفتارش مهر و عطوفت مشهود بوداما بااين همه فضايل و مكرمته آنچه او راامام و جلودار ساخت اسلام بود كه تمام ابعادش را باور داشت . مسجد و محراب و عبادت و دعا را در كنار رزم و سياست و همراه فقاهت و درايت در گفتار و رفتار خويش متجلي ساخت . در يك كلام مصداق روشني بوداز :(رهبان بالليل واسد بالنهار) نيايشگر خستگي ناپذير شبها و پيكارگر آشتي ناپذير روزها. روح مشتاقي كه براثر سير و سلوك منازل و مراحلي را پيموده و به مقاماتي رسيده بود. در عين حالي كه روحش در بالاترين جايگاه معنوي سير مي كرد در دنيا و بااهل آن مي زيست :

صحبواالدنيا با بدان ارواحها معلقه بالمحل الاعلي 1 همنشين دنيا واهل آنند با تن هايشان و پيوسته به بالاترين جايگاه معنويند با جانهايشان . امام از آغاز حركت تاانجام آن همواره سير به سوي كمال راادامه داد. روزگاري كه روشنفكران غربزده به هرگونه گرايش معنوي و تعبد و دع برچسب ارتجاعي مي زدند و بسياري از شعاير ديني را به ديده كهنه پرستي و تمسخر مي نگريستند واز سوي ديگر گروهي مقدس ماب و متحجراسلام را خلاصه در مفاتيح و دعا مي ديدند واز هرگونه اقدام اجتماعي

و فعاليت سياسي گريز داشتند.او نهضتي را بنيان نهاد كه جامع الاطراف بود: هم آگاهي و شعور سياسي مي بخشيد و هم به معنويت دعوت مي كرد. به عبارت ديگرامام تحول دروني و معنوي را اساس و ريشه تحول اجتماعي مي دانست و براين باور بود كه :اول بايد مردم را مهذب كرد و آنان را با فضايل و مكارم آشنا ساخت آن گاه آنان را به سوي تغيير نظام و حكومت فراخواند.ازاين روي آن مربي پاكيزه جان در آموزشهاي اخلاقي كه در حوزه علميه قم داشت ضمن بيدارگري و بينش دهي به خودسازي و دعا تاكيد فراوان داشت . كتاب( جهاداكبر) كه رايحه اي از درسهاي اخلاق ايشان در حوزه نجف مي باشد بيانگراين حقيقت است . پس از پيروزي انقلاب و به دست گرفتن مجاري امور ديني و دنيايي مردم نيز براين شيوه و روش بود. هر سال درايام ماه مبارك رمضان ملاقاتها و مراجعات عمومي را تعطيل مي كرد و با پروردگار خويش به دعا و راز و نياز مي پرداخت . امام اين ويژگي را داشت كه هيچ گاه در ميان خلق ازارتباط با خالق باز نمي ماند. هر چه به پايان عمر نزديكتر مي شد. بعد عرفاني و معنوي اش تجلي و نمود بيشتري پيدا مي كرد.اين خصوصيت از پيامها و اشعارايشان كه در سالهاي پايان عمر به يادگار گذاشت كاملا پيداست . از آن جا كه عبادت و نيايش در زندگي امام جايگاه بس رفيعي را به خوداختصاص داده است بر آن شديم كه دراين نوشتار به اين قله بلند نگاهي بيندازيم .

مفهوم واهميت دعا دع يعني خواندن اين

واژه در كتب لغت به :( خدايخواني حاجت خواستن از خداوند براي خود يا ديگري) 2 معني شده است . گفته اند: كلمه اي انشايي كه دلالت مي كند بر طلب بااظهار خضوع 3 . در فرهنگ ديني آمده است :( مفهوم دع درخواست فراهم شدن اسباب و عواملي است كه از دايره قدرت انسان بيرون باشد و آن هم از كسي كه قدرتش بي پايان و هرامري براي او آسان است). 4 پرواضح است كه دع تنها به معناي درخواست زباني نيست بلكه دع خواستي است كه از تمام وجود آدمي برخيزد و زبان ترجمان آن باشد. دع حالتي است كه چراغ اميد را درانسان روشن مي سازد وانبساط باطني به او مي بخشد. دع غبار غفلت از چهره جان مي زدايد و عامل توسعه و گسترش بينش انسان نيايشگر مي گردد. به وسيله دعانسان اعتماد به نفس پيدا مي كند و حالت انس والفت با ذات باري تعالي دراو پديدار مي شود. براثر دعاست كه روح آدمي تلطيف مي گردد و نيروي عاطفه از مرزهاي فردي مي گذرد. دعا آموزش عشق و نيازاست . فطرت حق طلب آدمي چنين است كه به پروردگار جهان عشق مي ورزد. ضعف انساني اقتضاء مي كند كه در برابر عظمت خداونداظهار كوچكي و نياز كند. دعا كردن تجلي و مظهر عشق و معرفت است ازاين روي هر كس كه به ميزان استعداد و ظرفيت خوداز دعا بهره مي گيرد. لذا مي توان گفت : ( انسانهاي بزرگ نيازهاي بزرگتر دارند و آنان كه غني ترند محتاج ترند). در مسير زندگي لحظاتي براي انسان پيش مي آيد كه

احساس غربت و تنهايي مي كند و به دنبال همدمي شايسته و همرازي آرامش بخش مي گردد و به زبان حال مي گويد: سينه مالامال درداست اي دريغا مرهمي همدمي دل زتنهايي به جان آمد خدايا آنچه مي توانداين غربت و حشتناك را به انس والفت مبدل سازد نيايش و دعاست . دعا سكوي پرشي است كه انسان رااز عالم ملك به جهان ملكوت پيوند مي دهد واو را با عالمي ديگر آشنا مي سازد. امام درباره جايگاه واهميت دعا چنين مي نويسد: ( ازبزرگترين نعمتهاي خداوند بر بندگان واز مهمترين مظاهر رحمت پروردگار بر زمينيان دعاهايي است كه از خزينه وحي و شريعت واز حاملين علوم و حكمت به ما رسيده است .اين دعاها عامل ارتباط معنوي بين خالق و مخلوق و عاشق و معشوق و وسيله دخول در حوزه امن الهي و دستگيره محكم بندگان است) 5 . انسان به طور طبيعي مجذوب كمال است . كششي فطري در درون انسان وجود دارد كه او را به سوي بي نهايت سوق مي دهد.اين كشش و گرايش نامحدود و سيري ناپذيراگر به هر مرحله اي از كمال هم دست يابد باز احساس نقص و كاستي مي نمايد. همين معني دليل بر آن است كه مبداء كمال مطلق در جهان وجود دارد كه همه كمالها پرتوي ازاوست عبادت و دعا براي شكوفايي اين استعداد و ميل انساني است تااو را به آن كمال مطلق نزديك سازدازاين رو مي بينيم : آيات متعددي از اهميت و فضيلت دع سخن مي گويند. در قرآن مجيد مي خوانيم :

قل ما يعبوا بكم ربي لولا دعاء كم . 6

بگو: پروردگار من براي شماارجي قائل نيست اگر دعاي شما نباشد. ازاين آيه استفاده مي شود كه وزن و لرزش انسان در پيشگاه خداوند همان ايمان و توجه به پروردگار واظهار خضوع و بندگي در برابراوست و دعا وسيله اي است براي چنين توجهي از ناحيه انسان به سوي خداوند. در جاي ديگري مي خوانيم :

وقال ربكم ادعوني استجب لكم ان الذين يستكبرون عن عبادتي سيدخلون پروردگار شما گفته است مرا بخوانيد تا دعاي شما رااجابت كنم . كساني كه از عبادت من تكبر مي ورزند به زودي با ذلت وارد دوزخ مي شوند. از آيه فوق نكاتي به دست مي آيد: دعاامري است مطلوب و محبوب خداوند. دعا خود نوعي عبادت است . به دعاي با شرايط وعده اجابت داده شده است . در روايات نيز مي خوانيم كه رسول اكرم (ص ) فرمود:

الدعاء مخ العباده 8 دعا مغز عبادت است . در روايتي ديگراز رسول خدا(ص ) نقل شده است كه فرمود:

الدعاءافضل من رائه القرآن 9 دعا برتراست از خواندن قرآن . زيرا: دعا فرع بر شناخت خداونداست . در دعانسان در خوداحساس نياز مي كند واز مركب غرور و كبر فرود مي آيد. اعتماد به نفس پيدا كرده واز ياس و ناميدي مي رهد. به وسيله دع شرايط و صلاحيتهايي را به دست مي آورد تا دعايش مستجاب گردد. در همين راستاست كه امام بارها در بياناتشان ادعيه را قرآن صاعد مي خواندند و چنين مي فرمودند: آنهايي كه ادعيه را مي خواهند كنار بگذارند و به اسم اين كه ما قرآن مي خواهيم نه دع آنها قرآن را هم نمي توانند

به صحنه بياورند...اگر قرآن هم مي خوانيد قرآن دارداز دعا تعريف مي كند مردم را وادر به دعا مي كند كه اعتناء به شما نداشتيم اگر دعا نمي كرديد 10 گزيده سخن آن كه : دعا راهي است براي رسيدن به كمال سپري است براي محافظت از لغچشها و گناهان دژي است در برابر هجوم ناملايمات و ناگواريهاي زندگي . دع به جاي آدمي تعادل و آرامش مي بخشد قدرت ايستادگي و تحمل را افزون مي سازد نشاط واميدواري را در وي پديد مي آورد. بالاخره دعا سرور عشق است و طهارت جان . عدا آدمي را در حوزه جاذبه حق قرار مي دهد واز وابستگي هاي مادي و دنيوي مي رهاند. امام از تبعيدگاه تركيه به فرزندش نوشته است : (... كتاب مفاتيح صحيفه سجاديه و.... هم بفرستيد) 11 . زماني كه در غرب مي زيست واز آن جا هدايتگري مردم را به عهده داشت به چند تن ازاساتيد قرم پيام داده بود: ( انقلاب نياز به دعا دارد براپ پيروزي انقلاب دعا كنيد) 12 . اينها نمونه هايي بود كه اهمين دعا را در نظرگاه امام مشخص مي كند و مي آموزد كه : سشير در وادي پرسنگلاخ بي دعا و به دوراز حوزه آستان بوسي حضرت حق سخت غم افزاست .

دعا هدف و وسيله از آيات و روايات استفاده مي شود كه : دع هم هدف است و هم وسيله هم جنبه اصالت دارد و هم مقدميت . دعااگراز مرز زبان بگذرد و دل با زبان هماهنگ گردد نوعي بجهت و لذت روحي مي آورد كه همان حالت روحي خود هم طالب

مي شود و هم مطلوب هم مقدمه مي گردد و هم نتجيه . ازاين روي قرآن مجيد كساني را كه از دعا مي گريزند به عنوان : مستكبرين در عبادت مي شناسد و مي فرمايد:

ادعوني استجب لكم ان الذين يستكبرون عن عبادتي 13 ..... كساني كه از دعا روي مي گردانند در حقيقت از نوعي عبادت سرباز زده اند و در روايات متعددي پيشوايان ديني فرموده اند:

الدعاء هي العباده الكبري 14 بزرگترين عبادتها دعاست . از مجموع اينها و موارد ديگر چنين به دست مي آيد كه : دع علاوه براين كه وسيله است خود عبادت و هدف نيز مي باشد. به اين جهت دعا و نيايشهايي كه به استجابت نمي رسند نمي توان آنها را بيهوده دانست زيرا خود كرنش و استمداداز بارگاه خداوندي نوعي از كمال و عبادت است .اگر بااين زاويه به ادعيه بنگريم بسياري ازايرادها واشكالهايي كه در ذهن بعضي هاست برطرف گردد. ملاي رومي درباره عدم استجابت برخي از دعاها مي گويد: برخي چنين مي پندارند كه : دع تنها براي رفع گرفتاريها و شدايداست ازاين روي به دعاهايي كه اثر عيني و خارجي نداشته باشد دعاي ناموفق مي نامند. شخصي نيايش مي كرد و خداخدا مي گفت دعايش مستجاب نشد لذا آن را ترك كرد. خضر نبي در خواب به او چنين گفت : گفت هين از ذكر چون وامانده اي چه پشيماني از آن كسي خوانده اي لبيكم نمي آيد جواب گفت و آن همي ترسم كه باشم رد باب گفت اين به من گفت خضرش كه خدا كه برو بااو بگواي ممتحن بلكه آن الله تو لبيك

ماست وان نياز و درد و سوزت پيك ماست ترا در كار من آورده ام ني نه كه من مشغول ذكرت بوده ام چاره جويي هاي تو حيله ها و پيك ما بوده گشاده پاي تو درد و عشق تو كمند لطف ماست زير هر يا رب تو لبيك ماست 15 انس به خدا و توجه به پروردگار حالتي است كه محصول دعاست .اين حالت بهترين سرمايه معنوي و قوي ترين مانع جلوگيري از گناهان و مفاسداست . امام راحل همواره توصيه مي كردند كه : (مردم را نبايداز دعا جدا كرد..... مردم بايد با دعاانس پيدا كنندانس به خدا پيدا كنندد. آنها كه انس به خدا دارند و دنيا پيششان اين طور جلوه ندارد آنهايي هستند كه براي خودشان ارزش ندارد براي خدا مشغول به كار مي شوند) 16 . دعا و نيايش از يك سو حالت عبوديت را درانسان به وجود آورده و آن را مي پروراند و خودبيني راازانسان دور مي سازد واز سويي وسيله تهذيب نفس و تزكيه جان است . پيامبران هدف و همتشان اين بوده است كه :انسان را به اين مرحله برسانند: (تمام عبادت وسيله است . تمام ادعيه وسيله است . همه وسيله براي اين است كه :انسان اين لبابش ظاهر بشود. آن كه بالقوه است و لب انسان است به فعليت برسد وانسان بشود.انسان بالقوه انسان بالفعل بشود. انسان طبيعي مي شود يك انسان الهي به طوري كه همه چيزش الهي مي شود هر چه مي بيند.انبياء هم براي اين آمده اند) 17 . و در جاي ديگر آن زيباترين روح پرستنده زمان مي فرمايد: (

اين ادعيه در ماه مبارك رجب و خصوص در ماه مبارك شعبان اينه مقدمه و آرايشي است كه انسان به حسب قلب خودش مي كند براي اين كه مهيا بشود برود مهماني مهماني خد مهماني اي كه در آن جا سفره اي كه پهن كرده است قرآن مجيداست . و محلي آه در آن جا ضيافت مي كند مهمش ليله القدراست و ضيافتي كه مي كند ضيافت تنزيهي و ضيافت اثباتي و تعليمي) 18 . اولياء استغفار و دعاي مطالعه آيات قرآن مجيد نشان مي دهد كه اولياي خدا و بندگان صالح اواعم از پيامبران وامامان معصوم ( ع ) و نيز مومنان راستين و شايسته همواره دعا و نيايش داشته اند. بااين كه به درجات و مقامات قرب الهي قدم نهاده اند خود را بي نيازاز پيوند معنوي با ذات باري تعالي نمي دانسته اند. سيره و روش پيامبران و صالحان نيز گواهي مي دهد كه : در كنار خدمت به خلق نشر فرهنگ دين و آموزش ارزشهاي الهي ارتباط عميق و خالص با معبود داشته اند. قرآن دعاهاستغفارها و مناجاتهايي از آنان نقل مي كند كه با آهنگ دلنواز( رب) و( ربنا) 19 شروع مي شود. آن دل باختگان حق از ربوبيت حق در تمام خواستهاي خود كمك مي گرفته اند. در كتب روايي نيز به دعاهايي بر مي خوريم كه از پيامبر(ص ) و امامان معصوم ( ع ) به ما رسيده است .از آن جمله : صحيفه سجاديه كه مجموعه اي است از معارف وارزشهاي اسلامي در قالب دعا. به فرموده امام راحل : ( ما مفتخريم كه ادعيه حيات بخش

كه آن را قرآن صاعد مي خوانندازائمه معصومين ماست . ما به مناجات شعبانيه امامان و دعاي عرفات حسين بن علي عليهماالسلام و صحيفه سجاديه اين زبور آل محمد و صحيفه فاطميه كه كتاب الهام شده از جانب خداوند تعالي به زهراي مرضيه است از ماست) 20 . مضامين بلند و محتواي و سرشار از معارف ادعيه معصومين گوياي اين حقيقت است كه : آنان از منبع وحي و رسالت الهام گرفته و جانشان از كوثر نبوت سيراب گشته است. آنچه عارفان واصل و پيشگامان معرفت، در طول تاريخ ، گفته و نوشته اند، چيزي افزون بر معارف اهل بيت (ع) نگفته اند. (...اگر نبود درادعيه الا دعاي مناجات شعبانيه كافي بود براي اين كه امامان مامامان بحقند. آنهايي كه اين دعا راانشاء كردند و تعقيب كردند. تمام اين مسايلي كه عرفا در طول كتابهاي طولاني خودشان مي گويند در چند كلمه مناجات شعبانيه هست) 21 . ناله هاي جانسوزاميرالمومنين ( ع ) در دعاي كميل و گريه هاي شبانه و سجده هاي طولاني آن حضرت درد فراقي كه سخت تراز آتش سوزان دوزخ است آرزوي وصالي كه در سرتاسراين دعا به چشم مي خورد نشانگراين مساله است كه آن حضرت به دعا واستغفار توجه كامل داشته است . دعاي عرفان امام حسين ( ع ) كه يك دنيا معرت و عرفان دراو نهفته است نيز گواه اين حقيقت است كه آن حضرت در بيابان عرفات به دنبال معشوق و محبوب خود مي گشته و خود را در برابر عظمت و قدرت او همچون قطره اي دراقيانوس بيگران مي ديده است . بالاخره ادعيه اي

كه از پيامبران وامامان معصوم ( ع ) در دست ماست مجموعه اي است گرانقدراز: نيايش استغفار طلب عفو و مغفرت و توبه از گذشته ها و گناهان . ممكن است دراين جااين سوال مطرح شود كه : معناي دعا واستغفار معصومين چيست ؟ و با عصمت آنان چگونه سازگاراست ؟اگر آنان پاك و منزه از گناه هستند پس ناله ه طلب غفرانها واظهار ندامت و پشيماني ها در دعاي آنان چگونه توجيه مي شود؟ براي پاسخ به اين پرسش جوابهاي متعددي داده شده است : برخي از عالمان دين براين باورند كه : تمام ادعيه امامان معصوم ( ع ) براي تعليم و تفهيم ديگران است . آنان راه و روش نيايش را به مردم مي آموخته اند نه اين كه براي خويشتن دعا و نيايش كرده باشند. اين جواب نمي تواند پاسخ صحيح و درستي باشد زيرا بنابراين بايد پذيرفت كه معصومين ( ع ) هيچ گاه در مقام دعا قصد جدي نداشته اند و يا آن كه بعضي از دعاهاي آنان حقيقي بوده و برخي تعليمي و آموزشي ! در حالي كه هيچ يك ازاين مسايل از روايات و سيره آن بزرگواران استفاده نمي شود. بعضي ديگراز عالمان دين كه بخش عظيمي را تشكيل مي دهند براين عقيده اند كه گناه و عمل ناپسندامري است داراي مراتب ممكن است كاري از پيغمبري و ياامامي صادر شود كه از جهت حكم شرعي نه حرام باشد و نه مكروه لكن متناسب با شان و مقام آنان نباشدازاين روي آن بزرگواران اين چنين عملي را گناه بدانند واز پيشگاه خدا طلب عفو و مغفرت بكنند.

به عبارت ديگر صفحه روح و جان آن پاكيزه جانان آن قدر صاف و پاك است كه كوچكترين ترك اولي را گناه مي دانند و گاهي حسنات خود را نيز سيئات مي شمارند از رسول خدا(ص ) نقل شده است كه فرمود:

ليغان علي قلبي واني لاستغفرالله في كل يوم سبعين مره 22 . چيزهايي قلب مرا فرا مي گيرد كه به واسطه آن روزي هفتاد مرتبه استغفار مي كنم ! امام در توضيح اين حديث مي فرمايد: (پيغمبر اكرم (ص ) در عين حالي كه يك موجودالهي بود به ايشان نسبت مي دهد: ( ليغان علي نفسي واني لاستغفرالله في كل يوم سبعين مره) همين معاشرت كردن بااين اشخاص كه ناباب بودند همين موجب يك كدورتي مي شود. يك كسي كه بايد پيش محبوبش دائم الحضور باشد... بازش مي دارد) 23 . بنابراين ادعيه واستغفارهايي كه از معصومين صادر شده و در اختيار ما قرار گرفته است حقيقت دعا و نيايش و طلب آمرزش و مغفرت است نه براي تعليم پيروان و نشان دادن كيفيت دعا (گر چه در ضمن روش دعا هم آموخته اند). امام دراين زمينه چنين مي فرمايد: اين طور نيست كه دعا براي تعليم ما باشد دعا براي خودشان بوده است خودشان مي ترسيدند.از گناهان خودشان گريه مي كردند تا صبح .از پيغمبر گرفته تاامام عصر( عج ) همه از گناه مي ترسيدند. گناه آن غير ايني است كه من و شما داريم . آنها يك عظمتي راادراك مي كردند كه توجه به كثرت از گناهان كبيره است پيش آنها. حضرت سجاد( ع ) در يك شبش (به جهت آن چيزي

كه وارد شده ) تا صبح( اللهم ارزقناالتجافي عن دارالغرور والانابه الي دارالسرور والاستعداد للموت قبل حلول الفوت) مي گفته است24 البته دعاامري است داراي مراتب . هر كس به اندازه سعه وجودي و ظرفيت روحي خويش از منبع فياض جهان از كمال و جمال حق تعالي بهره مي گيرد. دعا خواندن افراد برخاسته از معرفت و شناخت آنان نسبت به پروردگاراست . بدين جهت است كه : دعاي مقربين و معصومين در مرتبه اعلاي آن قرار دارد. امام راحل اين گونه سفارش مي كنند: عزيزم !ادعيه معصومين را بخوان و ببين كه حسنات خود را سيئات مي دانند و خود را مستحق عذاب الهي مي دانند و به جز رحمت حق به چيزي نمي انديشند. واهل دنيا و آخوندهاي شكم پروراين ادعيه را تاويل مي كنند چون حق جل و علا را نشاخته اند. پسرم ! مساله بزرگتراز آن است كه ما تصور مي كنيم . آنان در پيشگاه عظمت حق تعالي از خود فاني شده اند و جزاو چيزي نمي بينند. در آن حال كلام و ذكر و فكري نيست و خودي نيست .اين ادعيه كريمه در حال صحو قبل از محو يا بعداز محو كه خود را در حضور حاضر مي بينند صادر شده است . و دست ما و همه كس غيرازاولياء خلص از آن كوتاه است . 25 آثار تربيتي واجتماعي دعا آناني كه حقيقت دعا و نيايش را نشاخته اند و به آثار و ثمرات آن پي نبرده اندايراد واشكالهايي به مساله دعا گرفته اند: گاهي آن را عمل تخدير و مانع بيداري و پيشرفت دانسته اند و گاهي

وسيله اي براي توجيه ظلم و ستم و در نتيجه غفلت و بي توجهي نيست به سرنوشت مردم . به عبارت ديگر برخي چنين مي پندارند كه : مبارزه و هرگونه خدمت سياسي و مردمي با دعا منافات دارد و قابل جمع نيست !ازاين روي در اين جااشاره اي داريم به برخي از آثار مثبت و سازنده دعا:

1. دعا و تزكيه نفس شكي نيست كه محور مسايل اخلاقي رهايي از خود و رها كردن منيت است . اسلام در تعاليمش مي كوشد كه انسانها را به اين نكته متوجه سازد كه اساس همه چيز خداخواهي است . بدين جهت هدف نهايي پيامبران الهي را در تزكيه جان انسانها مي داند: ... يزكيهم و يعلمهم الكتاب والحكمه 26 . تمام جنگها و گرفتاريهاي عالم ازانانيت و خودخواهي هاست . مادر بته بت نفس است .انبياء آمدند تااين بت را بشكنند وانسان مهاجرالي الله بسازند. يكي از آثار سازنده ادعيه آن است كه :انسان رااز بتكده خودخواهي ها خلاص مي كند واز ظلمتكده دنيا به عالم نور و معنويت مي رساند. ( اين دعاهاست كه به تعبير بعضي از مشايخ ما: قرآن صاعداست ... اينهاانسان ر دستش را مي گيرد و مي برد بال آن بالايي كه من و شما نمي توانيم بفهميم ... آن كه سبكبار مي كندانسان را وازاين ظلمتكده مي كشداو را بيرون و نفس رااز آن گرفتاريها و سرگشتگيهايي كه دارد خارج مي كنداين ادعيه اي است كه ازائمه ما موارد شده است) 27 . قلب انسان در مسير زندگي و در بستر طبيعت كدورت و حجاب مي گيرد. چيزي كه مي تواند

غبار غفلت از چهره ان بزدايد و حجاب از جلو ديده بصيرت دمي برگيرد توجه به خدا و دعا و نيايش است . عروس حجله قرآن نقاب آنگه براندازد را منزه بينداز غوغا كه دارالملك ايمان آنچه انسان را زميني مي كند واو را وابسته به ماديات مي سازد همين تعلقات و مظاهر دنيايي است . تنها راه رهايي آن است كه :انسان انقطاع قلبي و روحي از آنها پيدا كند.اين ميسور نيست جز در سايه توجه تام و تمام به خدااز راه ذكر دعا وارتباط معنوي با پروردگار. در دعاي شعبانيه چنين مي خوانيم :

الهي هب لي كمال الانقطاع اليك وانرابصار قلوبنا بضياء نظرها خداوندا! جدايي كامل از غير خودت را به ما عطا كن و ديده قلب ما را به نور ذاتت روشن فرما. بنابراين دعا سكوي پرش انسان انسان از ماديات به سوي معنويات و عامل مهم واساسي در تزكيه جان است : (شماادعيه امام سجاد( ع ) و سايرائمه را ملاحظه بفرمايد مشحون است ازاين كه مردم را بسازند براي يك امر بالاتراز آن چيزي كه مردم عادي تصور مي كنند: دعوت به توحيد دعوت به تهذيب نفس و... دعا خودسازي است و هم مردم سازي) 29 . 2. دعا و تعليم مبارزه . با توجه به معارف و منابع ديني و دقت در متون ادعيه و نيز مطالعه سيره و روش پيشوايان ديني به اين نكته مي رسيم كه : دعا علاوه بر جنبه تربيتي و تهذيبي آموز دهنده مبارزه با زراندوزان و زورمداران نيز بوده است . يكي از عوامل مهم و اساسي در تجهيز مردم براي حضور در

صحنه هاي اجتماعي و سياسي همين ادعيه است . با نگاهي به ادعيه صحيفه سجاديه در مي يابيم كه دعا گريز از مسووليتهاي اجتماعي و مبارزه نيست بلكه عامل كسب نيرو و توان لازم براي ادامه راه و جهاداست : ( ائمه عليهم صلوات الله كه تقريبا همه شان گرفتار به يك ابرقدرتهايي بودند (كه نمي توانستند يك كاري انجام بدهند شاخص ) علاوه بر آن هدايتهاي زيرزميني كه مي كردنداين ادعيه براي تجهيز مردم بود بر خلاف آن دولتهاي قاهري كه بودند. همين اعديه بودند كه اشخاص وقتي مي خواندند قوت روحي پيدا مي كردند و سبكبار مي شدند و شهادت براي آنها هين و آسان مي شد) 30 . مسلماني كه در دعا مي خواند:

وقتلا في سبيلك فوفق لنا 31 شهادت در راهت را نصيب و روزي من گردان . چگونه مي تواند شاهد شكنجه و آزار واذيت مظلومان و محرومان باشد و نسبت به سرنوشت آنان بي تفاوت بماند. اشتغال به دع به اين معني نيست كه انسان در لاك خود فرو رود و ميدان را براي تبهكاران و مفسدان باز گذارد بلكه بايدانسان اهل دعا علاوه بر شكستن بت نفس و خودخواهي به كسراصنام شيطاني و طاغوتي نيز بپردازد. دعا نه تنها با مبارزه منافاتي ندارد كه خود مجاهدپرور و رزمنده سازاست . بهترين الگوي نيايش و مبارزه پيشوايان معصوم ( ع ) بودند. دراين زمان مصداق روشن اين مدعي رهبر فقيدانقلاب اسلامي امام خميني بود كه توانست با حفظ روحيه تعبد و معنويت در خويش آغازگر مبارزه اي طولاني با ستمگران جهان گردد: (دعوت به خلوت با خداي تبارك و

تعالي معني اش اين نبوده است كه مردم تو خانه هايشان بنشينند واز مصالح مسلمين غفلت كنند و مشغول ذكر و دعا باشند) 32 .... 3. نقش دعا در تشكيل حكومت دعا به معناي صحيح آن همان گونه كه اظهار برائت از مشركين و مستكبرين واعلام ولايت با صالحين و پيشوايان راستين را به ما مي آموزد مبارزه با بدعت و بدعتگزاران را وظيفه مسلمانان مي شمارد و تشكيل حكومت و به دست گرفتن قدرت را نيز توصيه مي كند. يكي از آثار مثبت و سازنده دعاين است كه : زمينه سازامت و ملتي باصلابت و پرقدرت است .اين مساله در متون ادعيه كاملا مشهوداست . در فرازي از دعاي افتتاح چنين مي خوانيم :

اللهم انا نرغب اليك في دوله كريمه تعزبهاالاسلام واهله و تذل خداوندا! مااز تواميد داريم كه حكومت گرامي را كه مايه عزت اسلام و مسلمين و خواري منافقين باشد برقرارسازي و ما را در آن حكومت از دعوت كنندگان به عبادت واز رهبران راه هدايتت قرار دهي . اين تنها يك آرزو و ميل قلبي نيست بلكه طرح تشكيل حكومت اسلامي بر محور قدرت و عزت و پيشگامي مسلمان است كه ارائه مي دهد. امام سجاد( ع ) در بخشي از دعاي مكارم الاخلاق مي فرمايد: واجعل لي يدا علي من ظلمني ... و قدره علي من اضطهدني 34 . پروردگار! مرا دست قدرت و نيرو عطا كن تا غالب آيم بر كسي كه به من ظلم مي كند. مرا بر كسي كه به قهر عليه من برخاسته است قدرت بخش . با دقت و درنگ روي دعاهاي شريف به اين

نيجه مي رسيم كه :از آثار دعا برانگيخته شدن مردم است در جهت حضور دراجتماع وايجاد دگرگوني اجتماعي . دع يعني زدودن عايقهاي نفساني واجتماعي .اين كه در زيارت جامعه خطاب به ائمه ( ع ) مي گوئيم :

وساسه العباد واركان البلاد 35 . به اين معناست : آنان بااين كه اهل ذكر و دعا بوده انداهل سياست واداره مردم هم بوده اند. پس اهل دع طبق محتواي خود دعاهاي شريف بايد با تمام توان با آنان كه دعا و دين رااز سياست جدا مي دانند به مبارزه برخيزند. امام هم اهل دعا بود و هم اهل سياست واداره كشور واز دعا جو ارتباط با خدا واداره اهل زمين برداشتي نداشت : ( همه چيز دراينها هست در عين حالي كه دعاست . شماادعيه حضرت سجاد( ع ) را مي بينيد دعاست اما چه مي كنداين دعا. هم معنويات هست هم قضيه حكومت هست هم از بين بردن حكومت ظلم است چنانچه سيره ائمه هدي ( ع ) براين بوده) 36 ... امام به اين نكته اشاره مي كنند كه سيره پيامبر(ص ) وامامان شيعه ( ع ) براين نبوده كه مردم محراب و مسجد باشند واز جامعه و مردم بگريزند. بااينكه مشغول دعا و ذكر بودند به فكر وانديشه نجات مردم وايجاد حكومت الهي واسلامي نيز بوده اند: (... پيغمبر در عين حالي كه وظايف شخصي خودش را به جا مي آورد و خلوتها با خداي تبارك و تعالي داشت تشكيل حكومت داد و به انحاء عالم براي دعوت مردم فرستاد و مردم را دعوت كرد به ديانت و دعوت كردند به اجتماع) 37

. 4. دعا و آموزشهاي اخلاقي دع علاوه بر آثار تربيتي اجتماعي سياسي و... در تصفيه جان و روان اثري عميق مي گذراد. مكتبي است براي ارائه ارزشهاي انساني و الهي . درادعيه به ماردي بر مي خوريم كه ضمن بر شمردن رذايل و پرهيز دادن مردم از آنه به فضايل و مكارم اخلاقي ترغيب كرده واصول ارزشها را ترسيم مي كند.از باب نمونه مي توانداز دعاي مكارم الاخلاق امام سجاد( ع ) ياد كرد كه آن حضرت از خداوند چنين مي خواهد: وهب لي معالي الاخلاق38 امام ( ع ) دراين دعا به ضدارزشها همانند: كبر عجب منت نهادن فخر و مباهات بغض و كينه حسد بدگماني قطع رحم ذلت پذيري بخل و امساك غيبت غضب ظلم آتش افروزي واختلاف افشاگري سرزنش ديگران و...اشاره نموده واز تمام آنها به خداوند پناه برده است . در مقابل ارزشهاي والا كه سزاواراست هم فرد و هم جامعه به آنها آراسته گردند بر مي شمارداز جمله : عزت عبادت خدمتگزاري خيرخواهي تواضع خوش گماني محبت و نوعدوستي نيكوكاري خوش برخوردي ستم ناپذيري ادب واحترام نسبت به معلم و مربي انفاق واحسان سپاسگزاري چشم پوشي از بدي ديگران گسترش عدل فرو بردن غيظ خاموش كردن آتش فتنه واختلاف و... پرده پوشي پيشتازي در فضايل ايثار قول حق مبارزه با بدعتگزاران اينها و نمونه هاي فراوان ديگر در دعاهاي شريف بذر فضايل و ارزشها را در دل و جان انسانها مي پاشند و ريشه رذايل و رفتارهاي ناشايسته را مي خشكانند. چگونه ممكن است كسي دراين مكتب پرورش يابد واين ارزشها را شبانه روز بر زبان جاري كنداما در

گفتار و رفتارش اثر نگذارد. بي شك اين مكارم اخلاقي ثاثيري ژرف و فراگير بر روح اهل دعا و نيايش مي گذارد واو رااز بسياري از گناهان و مفاسداخلاقي دور مي سازد. ( همه بركات از همان دعا خوانهاست ... همين دعاخوانها و همين كساني كه به ظواهراسلام عمل مي كننداينها پرونده جنائيشان نسبت به ديگران يا ندارند يا كم است ... تمام اين خيرات و مبرات كه مي بينيد ازاين مومنين است . تمام اين موقوفات كه براي خيرات مطلق و براي دستگيري از ضعفاست ازاين اهل ذكر واهل نمازاست از غيرايشان نيست) 39 . دعا به مفهوم واقعي اش كه همان احساس حضور در محضر حق تعالي است داراي اهميت و جايگاه خاصي در معارف و منابع ديني است كه دراين مقاله از زبان امام رحمه الله عليه در حد توان اشاره اي به آن داشتيم . به اميد آن كه ازادعيه ائمه ( ع ) توشه راه برگيريم .

پاورقي ها: 1. نهج البلاغه حكمت .147. 2. و3لغتنامه دهخدا. 4. تفسير نمونه ج 1.642. 5. شرح دعاءالسحر 19. 6. سوره فرقان آيه 77. 7. سوره غافر آيه 60. 8. بحارالانوار ج 90.300. 9. الميزان ج 2.35. 10. تفسير سوره حمدامام خميني .8082. 12. سيماي فرزانگان رضا مختاري ج 3.182. 13. سوره غافر آيه 60. 14. مجمع البيان ج 8.529. 15. مثنوي دفتر سوم . 16. تفسير حمد .123. 17. همان مدرك .103. 18. صحيفه نور ج 21.171. 19. سوره ابراهيم آيه 38 38 40 41. 20. صحيفه نور ج 21.171. 21. همان مدرك ج 12.240. 22. مفاتيح الغيب ملاصدر .458. 23. تفسير حمد

.76. 24. صحيفه نور ج 20.87. 25. محرم رازامام خميني /10 26. سوره جمعه آيه 2. 27. صحيفه نور ج 12.240. 28. مفاتيح . 29. صحيفه نور ج 18.274. 30. همان مدرك ج 12.241. 31. مفاتيح دعاي افتتاح . 32. صحيفه نور ج 18.275. 33. مفاتيح دعاي افتتاح . 34. صحيفه سجاديه دعاي مكارم الاخلاق . 35. مفاتيح زيارت جامعه . 36. صحيفه نور ج 20.192. 37. همان مدرك ج 18.275. 38. صحيفه سجاديه دعاي مكارم الاخلاق . 39. تفسير سوره حمد .798081.

عرفان پويا از نگاه امام خميني (ره)

عرفان پويا از نگاه امام خميني حجة الاسلام والمسلمين رضا رمضاني مسؤول دفتر نهاد نمايندگي مقام معظم رهبري در دانشگاه قم چكيده گرايش به عرفان يكي از پرجاذبه ترين گرايشات معنوي است كه در ميان اديان الهي از جايگاه خاصي برخوردار است، به طوري كه مي توان گفت: معرفة الله در راس اهداف تبليغي پيامبران بوده است . از سوي ديگر، جاذبه هاي عرفاني همچون ساير گرايشات پاك و مقدس، از طرف برخي عارف نمايان مورد بهره برداري ناصحيح قرار گرفته است كه گوشه گيري و عزلت و بي تفاوتي در مقابل مسائل اجتماعي و سياسي و ظلم پذيري از جمله آنهاست . مقاله حاضر به بيان شاخصه هاي عرفان امام خميني (ره) پرداخته است . نويسنده عجين شدن عرفان امام با معارف اهل بيت عليهم السلام و حضور در متن جامعه و سياست و پيوند با حماسه و احساس و دوري جستن از تقيدهاي بي جا و تكلف آميز را از ويژگي هاي عرفان آن پير سفركرده دانسته است . كليد واژه ها: عرفان، امام خميني، تصوف، عارف نمايان، اسفار اربعه،

منازل عرفا

1 . مقدمه پديده و واقعيت عرفان، با متن حضور انسان در اين نشئه پيوندي عميق و ناگسستني دارد . از زماني كه عرفان به عنوان يك راه و روش مورد توجه قرار گرفت، همواره مورد رد و پذيرش و نقض و ابرام متفكران بوده است . عده اي مسير افراط را طي كرده، راه نجات بشر را منحصر در همين راه دانستند و نسبت به هر پديده اي تفسير باطني كردند و به ظواهر ارزش و بهايي ندادند . اين امر موجب شد تا آنان وظائف خود را از دين داران جدا نموده، فيض يابي از پيامبران الهي را فقط براي عوام لازم بدانند و براي خود اقطاب و رهبران ديگري برگزينند . برخي ديگر در برابر اين گروه قرار گرفتند و به شدت با عرفان به مخالفت برخاستند و آن را بزرگترين عامل انحراف و تحريف دين برشمردند . دسته سوم كساني اند كه راه اعتدال در پيش گرفتند . اينان توجه به ظواهر و بواطن را از ضروريات حيات انساني دانسته، و معتقد هستند كه توجه به ظاهر نبايد غفلت از معرفت حاق و باطن را ايجاد كند و حالت بازدارندگي نسبت به تعمق در باطن دين به وجود آورد و بالعكس، توجه به معنا و باطن، نبايد موجب رها كردن ظواهر و بي توجهي بدان گردد . ابونصر سراج (ت 378 ق) در كتاب «اللمع » كه از متون قديمي عرفان است، در اين باره مي نويسد: عده اي در فضيلت عرفان به راه افراط و غلو رفته و آن را از حد خود بالاتر برده اند و گروهي آن

را نوعي لهو و لعب و تساهلي جاهلانه دانسته اند و عده اي ديگر عرفان را ناشي از تقوا و پرهيز و پشمينه پوشي و سخت گيري در روش سخن گفتن و لباس پوشيدن و غيره مي دانند و جماعتي در طعن و بدگويي زياده روي كرده تا حدي كه عرفا را به زندقه و ضلالت نسبت داده اند . (1) اگر به مجموعه مباحث و مطالبي كه از امام قدس سره در دست است، نظر افكنيم، روشن مي شود كه ايشان هدف از حضور با كرامت انبياي الهي را معرفة الله مي داند; يعني همان چيزي كه به عنوان غايت عرفان نظري مطرح است . همچنين ايشان اتصال به درياي الوهيت را كه به عنوان غايت عرفان عملي مطرح است، نتيجه عملي دعوت و حضور انبياي الهي مي داند . امام قدس سره درباره قسمت اول مي فرمايد: تمام مقاصد انبيا، برگشتش به يك كلمه است و آن معرفة الله . (2) آرمان اصلي وحي، اين بوده است كه براي بشر معرفت ايجاد كند . (3) و در مورد قسمت دوم مي فرمايد: خودتان را متصل كنيد به اين دريا، درياي الوهيت، درياي نبوت، درياي قرآن كريم . (4). . . بيشتر ناله اوليا از درد فراق و جدايي از محبوب است و كرامت او . (5) پيامبران درصدد بودند انسان را كه عصاره هستي است، از همه ناهنجاري ها مراقبت كنند . از اين رو انسان ها را به يكي شدن، صفا، يكدلي، وحدت و معنويت فرامي خواند . امام قدس سره در اين زمينه مي فرمايد: آن چيزي كه انبيا مي خواستند

آن بود كه همه امور را الهي كنند، تمام ابعاد عالم را و تمام ابعاد انسان را كه خلاصه عالم است، عصاره عالم است، انبيا براي اين آمدند كه همه اين ها را الهي كنند . (6) امام خميني با سيري متفكرانه در منازل عارفان و پيمودن راههاي عرفان نظري و عملي، عرفاني متعالي به صحنه اجتماع آورد و آن را به عنوان يكي از بنيادهاي نظام سياسي اسلام قرار داد . در اينجا با مرور برخي از نظريات امام خميني در مسائل عرفاني، به معرفي شاخصه هاي عرفان از ديدگاه ايشان مي پردازيم .

2 . تعريف عرفان از نظر امام براي عرفان تعاريف زيادي ذكر شده است . تنوع و تعدد اين تعاريف بيشتر به حالات و مقامات عارفان مربوط مي گردد و در هركدام، بعدي از ابعاد اين حقيقت بازگو مي شود . امام خميني قدس سره در تعريف عرفان مي فرمايد: عرفان عبارت است از معرفت خدا و شؤون ذاتي و تجليات اسمائي و افعالي او در حضرت علميه و غيبيه با يك نوع مشاهده حضوري، همچنين علم حضوري داشتن به كيفيت صفاتي و مراودات و نتايج الهي در حضرات اسمائي و اعياني . (7) و در جاي ديگر مي فرمايد: عرفان، علم به كمال جلا و كمال استجلا مي باشد و كمال جلا، يعني ظهور حق در مرآت اتم و كمال استجلا، يعني شهود حق، خود را در آن مرآت . (8) امام قدس سره معتقد است كه وصول به چنين معرفتي از طريق علم حصولي ممكن نيست، زيرا در چنين علمي غيريت و كثرت علم و عالم و معلوم مطرح

است و آن با روح توحيد سازگار نيست . به علاوه آن كه در علم حصولي بايد عالم از معلوم تصوري داشته باشد و حال آن كه از خداي متعال تصور و صورتي براي هيچ كس حاصل نمي شود . تصور كردن معلوم از ويژگي هاي علم حصولي است، ولي كدام عالم مي تواند بر معلومي همچون حق تعالي احاطه يابد؟ پس راه وصول منحصر به معرفت حضوري و شهودي است و آن بدون تجلي حق تعالي بر انسان ممكن نيست . هر انساني به اندازه تجلي كه از جانب حق به او افاضه شده، مي تواند از اين معرفت برخوردار گردد . البته اكتناه بر ذات براي هيچ كسي ممكن نخواهد بود، چه اين كه مولي الموحدين والعارفين علي بن ابي طالب عليه السلام مي فرمايد: «الحمدلله الذي لايدركه بعد الهمم و لايناله غوص الفطن » (9) امام خميني قدس سره در اين باره مي فرمايد: فكر و علم حصولي نمي توانند وجود را معرفي نمايند، زيرا فكر ترتيب اموري است براي وصول به امور ديگر . لذا فكر به عالم كثرت و غيريت مربوط مي باشد، و راهي در باب توحيد و نفي كثرت ندارد . اما علم شهودي و شناخت حضوري، ايجاد وحدت مي نمايد; برخلاف علم حصولي كه ويژگي كثرت آفريني داردو ملاك آن غيريت است . در علم حضوري ملاك هوهويت و نفي غيريت و دوگانگي است و همه تعينات زدوده مي شود . (10) امام قدس سره معتقد است كه فقط از راه علم حضوري كه نوعي تجلي ظاهر در مظهر است، مي توان به كمال معرفت خدا راه

پيدا كرد و فاني در او شد و از تجلي او بهره جست . قلب انسان كامل، ظرف تجليات حق تعالي است و سالك با قدم عارفانه خود به مقامي نائل مي شود كه ديگر فعل خود را نمي بيند . در چنين حالي از تجلي افعالي حضرت حق بهره مند شده و آن گاه از حجاب افعال گذشته، حق تعالي با اسماي صفاتي بر قلب او تجلي مي نمايد كه در اين صورت، منشا خبرهاي او از اسماء صفات خواهد بود و آن گاه كه از اين مرحله نيز بگذرد، از مرتبه فنا و بالاتري برخوردار خواهد گشت و اين در صورتي است كه حق با اسماي ذاتي اش بر او تجلي مي نمايد و بي شك اصل سلوك در اين مراتب و مراحل، داراي شدت و ضعف مي باشد . (11) فنا يكي از اساسي ترين مسائل عرفان اسلامي است و عارف بدين طريق به پيشگاه دوست راه مي يابد و از محبت برخوردار مي گردد . مولوي مي گويد: هيچ كس را تا نگردد او فنا نيست ره در بارگاه كبريا گرچه آن وصلت، بقا اندر فناست ليك در اول فنا اندر بقاست چيست مواج فلك؟ اين نيستي عاشقان را مذهب و دين، نيستي نيستي هستت كند، اي مرد راه نيست شو تا هست گردي از اله و در جاي ديگر مي گويد: تا تو پيدايي، خدا باشد نهان تو نهان شو تا كه حق گردد عيان چون بر افتد از جمال او نقاب از پس هر ذره تابد آفتاب وقتي اين معارف براي سالك به دست آيد، او قدرت، عظمت، اراده

و علم الهي را در همه جا مشاهده مي كند .

3 . شاخصه هاي عرفان از ديدگاه امام خميني قدس سره امام رحمه الله از جمله عارفاني است كه بعد از معصومين عليهم السلام با جلوه هاي حضور رباني خود توانست دنياهاي وسيعي را به روي دين داران و دين باوران بگشايد و حياتي ديگر به جهان آدميان بخشد . ايشان در همه عرصه ها با نگاه جامع گرايانه خود، حيات آدمي را معني دارتر نمود . امام قدس سره حقايق نهفته اي را كه در همه آدميان وجود دارد آشكار نمود و باورهاي كارآمد در حوزه انساني را حياتي ديگر بخشيد . ايشان مانند آن عارفاني نبود كه حضور مدبرانه خود براي اصلاح و تدبير جامعه را در شان و منزلت خويش ندانند و آن را منافي با سلوك عرفاني، قلمداد كنند; بلكه ايشان براي تكميل مراحل و مراقبت عرفاني، چنين حضوري را در متن جامعه لازم و ضروري مي دانستند . البته چنين مجموعه اي از مقامات و كرامات، بدون توفيق حضرت پروردگار نبوده است . در اينجا نگاهي گذرا به شاخصه هاي عرفاني امام مي اندازيم تا پويايي عرفان حضرت امام قدس سره روشن تر گردد .

3 . 1 . تمسك به ولايت انسان كامل خداي سبحان مقام ولايت مطلقه را واسطه فيض و افاضه خويش قرار داده است و از طريق آن مقام است كه خداي متعال فيوضات و بركات خود را بر همه موجودات و بر انسان ها نازل مي فرمايد و از آن سو نيز به وساطت ولايت مطلقه است كه همه موجودات و از جمله انسان به سوي

پرودگار صعود مي يابند . به تعبير ديگر، چه در قوس نزول و چه در قوس صعود، انسان كامل كه داراي مقام رفيع ولايت مطلقه است، وساطت مي كند . حامل ولايت مطلقه، خليفه اعظم حق تعالي است و آدم حقيقي و انسان كبير مي باشد كه مسجود سجود ملائكه الهي است . او در حقيقت مخلوق اول حق تعالي است . گاهي از آن به «قلم اعلي » و گاهي به «عقل » و گاهي به «روح اعظم » تعبير شده است . در سير و سلوك عرفاني تمسك به اولياي كامل الهي از ضروريات شمرده مي شود و در تمام مراحل سلوك علمي و عملي به واسطه آن ولي مطلق است كه انسان عارف و سالك، از عنايت خاص باري تعالي برخوردار مي گردد . داشتن اين ولايت اصلي ترين ركن در طي مراحل سلوك است، چه اين كه در روايت از پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله وارد شده كه اسلام بر پنج ركن بنا نهاده شده: نماز، زكات، حج، روزه و ولايت كه مهم ترين پايه آن، ولايت است . حضرت امام قدس سره در كتاب آداب الصلوة با بياني دقيق لطايف معناي ولايتي نماز را ذكر كرده اند . ايشان در سر نوشتن كلمات «لا اله الا الله، محمد رسول الله و علي اميرالمؤمنين » بر همه موجودات از عرش اعلي تا انتهاي ارضين مي فرمايد: نكته عرفانيه آن است كه حقيقت خلافت و ولايت ظهور الوهيت است و آن اصل وجود و كمال آن است و هر موجودي كه حظي از كمال دارد، از حقيقت الوهيت و ظهور

آن كه حقيقت خلافت و ولايت است، حظي دارد و لطيفه الهيه در سرتاسر كائنات از عوالم غيب تا منتهاي عالم شهادت بر ناصيه همه ثبت است و آن لطيفه الهيه حقيقت، «وجود منبسط » و «نفس الرحمن » و «حق مخلوق به » است كه بعينه باطن خلافت ختميه و ولايت مطلقه علويه است و از اين جهت است كه شيخ عارف شاه آبادي (دام ظله) مي فرمود كه شهادت به ولايت در شهادت به رسالت نهفته است، زيرا كه ولايت، باطن رسالت است و نويسنده گويد كه در شهادت به الوهيت شهادتين منطوي است جمعا و در شهادت به رسالت آن دو شهادت نيز منطوي است، چنانچه در شهادت به ولايت آن دو شهادت ديگر منطوي است . (12) با عنايت به حضور علمي و عيني حضرات معصومين كه حاملان واقعي آن ولايت مطلقه اند، ضرورت تمسك به آنان در سير و سلوك علمي و عملي نيز روشن خواهد گرديد . امام خميني قدس سره از جمله عارفان كم نظيري است كه در شناخت مصاديق كمل خليفه اعظم كه هم اكنون در وجود مقدس امام زمان عليه السلام متبلور است، راه صواب را به درستي و كمال شناختند و بر همان اساس طي طريق نموده و در تمام مراحل به آن مجراي اصلي فيض توجه عميق داشته است، چه اين كه از كلمات آن عارف بزرگ استفاده مي شود . (13)

3 . 2 . توسل به اهل بيت عليهم السلام با توجه به آنچه كه در بحث تمسك گذشت، توسل و استشفاع از صاحبان آن مقام براي دريافت فيض و سلوك عملي ضروري

خواهد بود، زيرا عارف چه در شناخت حضوري و چه در عبادات عملي، بدون مجراي فيض، كار به جايي نخواهد برد . امام صادق عليه السلام در بياني نوراني مي فرمايد: «بنا عرف الله و بنا عبد الله و لو لانا ما عرف الله و ما عبد الله » (14) سالك مجذوب يا مجذوب سالك براي وصول به هر مقام معنوي و درك هر اسم از اسماي الهي بايد از مظاهر و مجاري آن استمداد جويد . امامان معصوم كه معادن كلمات الهي و اركان توحيد الوهيند و از نشانه ها و مقامات الهي برخوردارند، واسطه برخورداري از رحمت رحيميه و رحمانيه حق تعالي در قوس صعودند، چنان كه در قوس نزول واسطه فيض بودند . در دعاي رجبيه وارد شده است: «فجعلتهم معادن لكلماتك و اركانا لتوحيدك و آياتك و مقاماتك التي لاتعطيل لها في كل مكان يعرفك بها من عرفك لافرق بينك و بينها الا انهم عبادك و خلقك فتقها و رتقها بيدك بدءها منك و عودها اليك; (15) خدايا! قرار دادي (اهل بيت) را معادن كلمات و اركان توحيد و آيات و مقامات خويش كه در هيچ مكاني تعطيل بردار نيستند . هركس تو را شناخت، به واسطه معرفت آنان شناخته است، بين تو و آن ها فرق نيست مگر اين كه آنان بنده و مخلوق تو هستند، از تو آغاز و به سوي تو بازمي گردند .» به همين جهت است كه معرفت، محبت و اطاعت از آنان يك وظيفه عمومي و شرط سلوك است . اطاعت از آنان، اطاعت از حضرت حق و معصيت و نافرماني آنان، معصيت او و

دوستي آنان، دوستي با حق متعال و دشمني با آنان، دشمني با حضرت ذوالجلال است و اين نكته ظريف در زيارت جامعه عنوان شده است: «من والاكم فقد و الي الله من عاداكم فقد عاد الله و من احبكم فقد احب الله و من ابغضكم فقد ابغض الله .» (16) توسل به حضرات معصومان در تشخيص راه و رسيدن به مقصد كه به اصطلاح سير در قوس صعود است، براي وصول به قرب باري تعالي، امري بسيار بديهي و روشن است و تماميت و كماليت نعمت خداي متعال بر بشريت كه در آيه شريفه «اليوم اكملت لكم دينكم » (مائده: 3) مطرح شد، به همين معناست . خدا به واسطه اين ولايت است كه نعمت و حجت را بر همه و خصوصا سالكان كوي طريقت تمام نموده و راه بهانه را از هر دري بسته است . امام خميني قدس سره در مقام توسل به اهل بيت عليه السلام زبانزد خاص و عام بود . حضور شبانگاهي ايشان در حرم حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام در ايامي كه در نجف اشرف بودند و توسلات مكرر و اشك و سوز در مصائب اهل بيت عليهم السلام خصوصا سيدالعارفين حضرت ابي عبدالله الحسين عليه السلام و بانوي ولايت حضرت زهرا عليها السلام از بارزترين جلوه هاي زندگي معنوي امام بود . امام رحمه الله بر اين باور بودند كه ارتباط با اين بزرگواران ضروري است و در جدايي از آنان، انحراف، گمراهي و هلاكت است .

3 . 3 . توجه به قرآن صاعد دعاها و مناجات هاي ماثوره كه در حقيقت قرآن صاعد است، نقش بسيار عميقي را

در سازندگي و رشد معنوي انسان ايفا مي كند . گرچه توجه به ذكر و ورد در عرفان نظري از اهميت ويژه اي برخوردار است، اما در كتب عرفاني مانند فصوص الحكم، مصباح الانس، تمهيد القواعد و مانند آن، كمتر به چنين سفارش هايي برخورد مي كنيم . براي ورود در فضاي دعا و مناجات با حضرت دوست توجه به مناجات هاي ماثوره از معصومان عليهم السلام ضرورت دارد، زيرا بايد ادب سخن گفتن با دوست را از آنان كه به مقام وصل و قرب الهي رسيدند، ياد گرفت، و آن بزرگواران در اين دعاهاي ماثوره شيوه سخن گفتن و نوع درخواست از محبوب حقيقي را به انسان ها مي آموزند . امام خميني قدس سره در كتب عرفاني خود مانند: شرح دعاي سحر و تعليقه بر فصوص الحكم و در سخنراني هاي خود، مكرر از دعا سخن مي گفتند . امام در ضرورت توجه به ادعيه مي فرمايد: اين ادعيه انسان را از اين ظلمت بيرون مي برد . وقتي كه از اين ظلمت بيرون رفت، انساني مي شود كه براي خدا كار مي كند; كار مي كند، اما براي خدا، شمشير مي زند براي خدا، مقاتله مي كند براي خدا، قيامش براي خداست، نه اين است كه ادعيه انسان را از اين كار بازمي دارد . (17) چنين نگاهي به دعا كه در تمام ابعاد زندگي، نقش مهم خود را مي تواند ايفا كند، بسيار كارگشاست . از اين رو، فرهنگ دعا و مناجات بايد در جامعه ما، خصوصا نسل جوان، عمومي و فراگير شود تا جامعه از بركات حضور دعا براي اصلاح

خود بيشترين بهره را ببرد . امام مي فرمايد: در هر صورت ظرايفي در اين ادعيه مبارك هست كه سابقه ندارد، اين ها را توجه بكنيد، انسان را اين ادعيه مي تواند حركت بدهد . (18) اين ادعيه، در ماه مبارك رجب و خصوصا در ماه مبارك شعبان، اين ها مقدمه و آرايش است كه انسان به حسب قلب خودش مي كند، براي اين كه مهيا شود برود مهماني، مهماني خدا . (19) ايشان نسبت به مناجات شعبانيه كه دنيايي از معارف الهي را به بشر تعليم مي دهد و براي اهل معرفت سرچشمه بسياري از معارف و زيبايي هاي جمال خداست، عنايت خاصي داشتند و مكرر به خواندن آن سفارش مي فرمودند، زيرا بالاترين مرحله سلوك كه مقام فنا و برخورداري از عظمت نور الهي است، از مهم ترين دستاوردها و ره آوردهاي اين مناجات عظيم و جليل القدر است، به خصوص امام قدس سره با اين فراز از مناجات شعبانيه بسيار انس داشت و ديگران را نيز بدان سفارش مي كرد: «الهي هب لي كمال الانقطاع اليك و انر ابصار قلوبنا بضياء نظرها اليك حتي تخرق ابصار القلوب حجب النور فتصل الي معدن العظمة و تصير ارواحنا معلقة بعز قدسك، الهي واجعلني ممن ناديته فاجابك و لاحظته فصعق لجلالك فناجيته سرا و عمل لك جهرا» (20); خدايا! كمال دل بستگي به خودت را به من عطا فرما و ديدگان دل ما را با پرتو نورانيت نظرش به سوي تو، نوراني فرما تا ديده دل ها حجاب هاي نور را بدرد و به معدن عظمت و بزرگي ات برسد و روح هاي ما را

به درگاه عز قدس تو درآويزد . بارالها! مرا از جمله كساني قرار ده كه صدايشان زدي، اجابت كردند و به ايشان نظر كردي، پس در برابر جلال تو مدهوش شده، پس در سر با آنان سخن گفتي و آنان آشكارا براي تو عمل كردند» . امام در مورد اين مناجات مي فرمايد: مناجات شعبانيه از بزرگ ترين مناجات و عظيم ترين معارف الهي و از بزرگ ترين اموري است كه آن هايي كه اهلش هستند، مي توانند تا حدود ادراك خودشان استفاده كنند . (21)

3 . 4 . جمع بين شريعت و طريقت امام خميني قدس سره از عارفاني است كه جدايي بين اين دو را هلاكت مي داند و بي اعتنايي به ظواهر شريعت را تا انتهاي سلوك كه جدايي از نشئه ملكي و دنيايي است، جايز نمي شمرد، بلكه خود به عنوان فقيهي صاحب نظر و صاحب فتوا، تحير و سرگرداني را از مقلدان رفع كرده، راه عملي سلوك را كه توجه به واجبات الهي و مستحبات و ترك محرمات و مكروهات است، فراروي آنان قرار داد . امام قدس سره درباره توجه به شريعت در رسيدن به منازل و مقامات عرفاني مي فرمايد: و بدان كه هيچ راهي در معارف الهيه پيموده نمي شود، مگر آن كه ابتدا كند انسان از ظاهر شريعت، و تا انسان متادب به آداب شريعت حقه نشود، هيچ يك از اخلاق حسنه از براي او به حقيقت پيدا نشود و ممكن نيست كه نور معرفت الهي در قلب او جلوه كند و علم باطن و اسرار شريعت از براي او منكشف شود . و پس از

انكشاف حقيقت و بروز انوار معارف در قلب نيز متادب به آداب ظاهره خواهد بود و از اين جهت، دعوي بعضي باطل است كه به ترك ظاهر، علم باطن پيدا شود يا پس از پيدايش آن، به آداب ظاهره احتياج نباشد و اين از جهل گوينده است به مقامات عبادت و مدارج انسانيت . (22) امام قدس سره در دو كتاب «آداب الصلوة » و «سرالصلوة » به بياني زيبا، شريعت و طريقت را به يكديگر پيوند مي دهد و حقيقت عرفان را در احكام شريعت جاري مي كند و مي فرمايد: و محصل مقصود ما از اين فصل آن است كه نماز، بلكه جميع عبادات را غير از اين صورت و قشر و مجاز، باطن و لب و حقيقتي است . اين از طريق عقل معلوم است و از طريق نقل، شواهد كثيره دارد . (23) شايد بتوان گفت كه فقه، فلسفه و عرفان سه راس يك هرم هستند كه بدون آن ها جامعيت در دين فهمي حاصل نخواهد شد . در بين علماي سلف به ندرت افرادي يافت مي شوند كه چون مرحوم محمد حسين غروي اصفهاني «فقيه الفلاسفه » و «فيلسوف الفقها» لقب گرفته باشند، اما امام راحل قدس سره، به حق صدرنشين اين حلقه و جامع منقول، معقول و مشهود است و لقب «فقيه العرفا» و «عارف الفقها» برازنده ايشان است . امام رحمه الله در منصب مرجعيت فقهي و در مقام افتا به عنوان يك فقيه اصولي، مسائل ظاهري مربوط به اعمال را استخراج مي كرد اما اين برنامه هاي عبادي غير از احكام، آدابي دارد كه بخشي از آن

به عنوان مستحب در كتب فقهي و روايي آمده و بخشي ديگر در كتب اخلاقي ذكر شده است، ولي بخش مهم آن مربوط به اسرار عبادات است كه در واقع روح و باطن عبادت مي باشد و در حقيقت همين است كه با روح و باطن انسان مرتبط بوده و حشر او در قيامت با اين باطن خواهد بود . امام قدس سره به عنوان يك فقيه الهي در رساله عمليه اش كيفيت ظواهر احكام را كه شرط اساسي در سلوك عرفاني است، مشخص مي كرد و به عنوان يك عالم اخلاقي كه متخلق به اخلاق الهي بود، در آثاري چون «آداب الصلوة » ، آداب بعضي از احكام شريعت را تبيين مي فرمود و از سويي ديگر به عنوان يك عارف، به اسرار عبادات مانند نماز كه نقش عميق و بسيار مهم و سازنده اي در تكوين شخصيت انساني را دارد، مي پرداخت و با مباحث بسيار عميق آنچه را كه مربوط به سر و روح و جان عبادات است را بازگو مي نمود . چنين جمعي آن هم با نظر عميق و دقيق، نگاهي بنيادين و پايه اي را نسبت به عبادات فراروي سالكان و مؤمنان قرار مي دهد .

3 . 5 . سالك سفرهاي چهارگانه عارفان در سير و سلوك خود از دو مسؤوليت بزرگ سخن مي گويند: يكي مربوط به خود و ديگري مربوط به جامعه و هم از اين روست كه بحث سفرهاي چهارگانه را مطرح مي كنند . (24) امام قدس سره اين سفرها را با بياني عميق در آخر كتاب «مصباح الهداية الي الخلافة و الولاية » ذكر

كرده، مي فرمايد: اين چهار سفر براي هر صاحب شريعت و رسولي بايد وجود داشته باشد، گرچه در عين حال مراتب آن ها با يكديگر فرق مي كند . زيرا بعضي از پيامبران كه رسولند، مظهر اسم رحمت هستند و اين ها در سفر اولشان ظهور اسم «الرحمن » را در همه عالم مشاهده مي نمايند و در پايان سفر دوم به دست خواهند آورد كه همه چيز در اسم «الرحمن » غرق است، لذا به هنگام بازگشت از اين سفر با رحمت و وجود رحماني به اين جهان بازمي گردند و دوره نبوتشان محدود مي شود . و به همين صورت است مظاهر ديگر اسماء به حسب اختلافي كه در آنان در حضرت علمي نهفته است تا اين كه به مظهر اسم «الله » مي رسد كه چنين پيامبر سالكي در پايان سفر اول مشاهده مي كند ظهور حق را با همه شؤونش و هيچ شاني از حق تعالي او را از شان ديگر حق مشغول نمي كند و انتهاي سفر دومش به اين است كه همه حقايق را در اسم جامع الهي مستهلك مي بيند و حتي خود او نيز در احديت محض مستهلك مي شود، پس با وجود جامع الهي به سوي خلق بازمي گردد در حالي كه نبوت ازلي و ابدي و خلافت ظاهري و باطني را داراست . (25) آن گاه امام قدس سره مي فرمايد كه اين سفرها، حتي سفر چهارم، براي اولياي الهي نيز حاصل مي شود، چنان كه براي مولا اميرالمؤمنين و فرزندان معصومش عليهم السلام دست داد . بي ترديد بعد از معصومين عليهم السلام هر

كس كه به آنان مانندتر و محرم تر است، به اندازه سعه وجودي خود مي تواند از اين سفرها برخوردار باشد و صاحب جلوات حق تعالي گردد و به توحيد علمي و عيني نائل شود . بسياري از سالكان در دو سفر اول، در حد ظرفيت و قابليت خود توفيق حضور پيدا مي كنند، اما در بهره دهي اين حضور و به تعبير ديگر در سفر سوم و چهارم، توفيق چنداني ندارند . امام خميني قدس سره در اين دو سير پاياني نيز گوي سبقت را از ديگران ربودند و به حق به زيباترين صورت اين منازل را طي كردند . امام قدس سره سفر به سوي خلق و هدايت آنان را به بهترين شكل به پايان رسانده، با نشان دادن جمال الهي، سفره عشق عفيف و محبت الهي را به روي جامعه مشتاق به گرايش هاي مقدس گستراند و به عواطف انساني جهت مثبت داد و آنان را از محبت هاي دروغين رهانيد . اين همه به بركت شوريدگي و دل بردگي و تابندگي دل نوراني امام رحمه الله بود و حقا امام مصداق كامل اين سخن بود كه: عارفي كز نور حق تابنده شد عالمي از نور او پاينده شد درد و داغش خلق را آرد خروش جمله گيرند پرچم حق را به دوش

3 . 6 . عدم تقيد به منازل عرفا عارفان در عرفان عملي بر اين باورند كه بايد منزل ها را به ترتيب طي نمود تا به شهود و حضور و حقيقت توحيد نائل گشت و چنين سيري يك امر ضروري است . تعداد اين منازل را به اختلاف دو،

سه، چهار، هفت، هزار و بعضي بيشتر مي دانند . خواجه عبدالله انصاري در كتاب منازل السائرين صد منزل از اين منازل را ذكر كرده است . آنان بر اين باور بودند كه طي اين منازل بايد به ترتيب صورت گيرد، زيرا بدون طي نمودن منزل قبلي، ورود به منزل بعدي امكان پذير نيست . بي شك چنين تفسيري از منازل عرفاني، راه را بر بسياري از سالكان مي بندد و حضور در ميدان عرفان را تنها براي عده اي خاص باز مي گذارد . امام قدس سره با عدم تقيد و پاي بندي به منازلي كه عرفا ذكر كرده اند، راه ورود به عرصه عرفان عملي را براي همه اقشار و طبقات باز كردند و به شكلي زيبا و لطيف عرصه حضور را از آن فضاي تنگ و محيط بسته به يك فضاي باز و فراگير تبديل نمودند . به بياني ديگر، عرفان امام، يك عرفان خالص و بي تكلف و جامع و همه گير بود . امام قدس سره اختلاف در تعدد اين منازل را اعتباري دانسته، مي فرمايد: بدان كه براي انسان مقامات و مدارجي است، و به اعتباري او را داراي دو مقام دانند: يكي مقام دنيا و شهادت است و ديگر مقام آخرت و غيب; كه يكي ظل رحمان و ديگري ظل رحيم است و به حسب اين اعتبار در ظل و مربوب جميع اسماء ذي ظل و رب و در حيطه دو اسم «رحمان » و «رحيم » واقع است، چنان كه جمع فرموده در آيه شريفه «بسم الله الرحمن الرحيم » و عرفا گويند: «ظهر الوجود بسم الله

الرحمن الرحيم » و اين دو مقام در انسان كامل از ظهور مشيت مطلقه از مكامن غيب احدي تا مقبض هيولي يا مقبض ارض سابع كه حجاب انسانيت است، به طريقه عرفاي شامخين . . . و به اعتباري داراي سه مقام است: يكي مقام ملك و دنيا و دوم مقام برزخ و سوم مقام عقل و آخرت . . . ; و به اعتباري داراي چهار مقام تواند بود: ملك و ملكوت و جبروت و لاهوت; و به اعتباري داراي پنج مقام است: شهادت مطلقه و غيب مطلقه و شهادت مضاف و غيب مضاف و مقام كون جامع . . . ; و به اعتباري داراي هفت مقام است، معروف به هفت شهر عشق . . . ; و به اعتبار تفصيلي داراي صد منزل يا هزار منزل است . . . ; همين طور از براي نماز كه در بين عبادات سمت جامعيت و عموديت دارد، اين مقام طابق النعل بالنعل است، زيرا كه (نماز دربردارنده) جميع مقامات معنويه انسانيه بحسب سفر معنوي اوست; از منتها النزول عالم ملكي كه بيت مظلمه نفس است تا غاية القصواي معراج حقيقي روحاني كه وصول به فناءالله است . (26) از مطالب فوق، چهار نكته استفاده مي شود: 1- مقامات و منازل، براي اهل سلوك ضرورت دارد . 2- دائره سير سالك از ظل و سايه اسم رحمان تا ظل و سايه اسم رحيم است . 3- تفكيك مقامات و منازل به صد يا هزار و يا كمتر وبيشتر، اعتباري است و هركس از اهل سير و سلوك را مقامي مختص به خود است . 4-

نماز در بين عبادات، جميع اين مقامات معنوي را واجد است و نردبان عروج اهل معرفت است . نكته مهم اين كه امام قدس سره همچون ساير عارفان طي منزل را امري ضروري مي داند، اما اختلاف آشكاري كه بين دو شيوه از طي منزل وجود دارد، اين است كه عارفان منازل را به آن ترتيب خاص تعيين كرده اند و به همان شيوه، خود و ديگران را به آن ملزم مي نمايند، اما امام قدس سره شرط سير و سلوك و طي منازل و مقامات را رعايت دقيق احكام شريعت مي داند و آن الزام عارفان را نمي پسندد و خود را به آن شيوه مقيد نكرده است، بلكه مهم آن است كه شريعت و احكام آن را همان طور كه امين وحي به بشر ابلاغ نموده، مبناي رياضت و سير و سلوك خود قرار دهد تا به قلبي سليم كه حقيقت توحيد فعلي و عملي است نائل گردد .

3 . 7 . جامعه گرايي عرفان امام بسياري از عارفان بر اين باورند كه عارف بايد اهل عزلت و گوشه گيري باشد و از اين طريق جامعه را هدايت كند و آنان را با معارف الهي و شهودي سيراب نمايد و عده اي بر اين باور بودند كه حضور عارفان در صحنه سياست و اداره امور جامعه، با شان و منزلت آنان سازگاري ندارد، لذا همواره تا آخر عمر خود عزلت را بر چنين حضوري ترجيح مي دادند و آن را لازم مي دانستند . امام قدس سره، حضور در جامعه و صرف وقت براي تدبير امور دنيوي مردم را نه اين كه دون

شان نمي دانستند; بلكه چنين حضوري را براي اصلاح جامعه لازم مي دانستند . ايشان بر آن بود كه عارف، در اداي تكليف، كارآمدترين فرد در اصلاح امور جامعه بشري است و قبول رياست نه تنها با عرفان منافات ندارد; بلكه بي توجهي به آن و ديگر زخارف دنيا در صورتي عملي خواهد بود كه در اين عرصه ها حاضر شود، اما بي اعتنا به آن باشد، زيرا حقيقت زهد، گريزان بودن از دنيا نيست; بلكه عدم دلبستگي به آن است . امام رحمه الله در عين احترام عميق به عرفاي اسلامي، از انديشه جدايي عرفان از دنياوعزلت گزيني آنان شكوه داشت و مي فرمود: اسلام غريب است، از اول غريب بوده و الان هم غريب است . براي اين كه غريب آن است كه نمي شناسند او را . در يك جامعه اي هست او، اما نمي شناسند . هميشه يك ورق را گرفته اند و آن ورق ديگر را حذف كرده اند، يا مخالفت با آن كرده اند . يك مدت زيادي گرفتار عرفا بوديم . اسلام گرفتار عرفا بود، آن ها خدمتشان خوب بود، اما گرفتاري براي اين بود كه همه چيز را برمي گردانند به آن طرف، هر چه دستشان هر آيه اي دستشان مي آمد مي رفت آن طرف . مثل تفسير ملاعبدالرزاق، خوب او مرد بسيار دانشمندي و بافضيلتي است، اما همه قرآن را برمي گردانند به اين طرف .

3 . 8 . پيوند سياست و عرفان يكي از شاخصه هاي عرفاني امام، پيوند بين سياست و عرفان بوده است . در تاريخ اسلام، به جز دوره پربركت حكومت

نبي اكرم صلي الله عليه و آله در مدينه و اميرالمؤمنين و امام حسن عليهما السلام هيچ گاه حكومت به تمام معناي كلمه در دست صالحان قرار نگرفت . محجوريت رهبران الهي و نخبگان و شايستگان از حكومت، اندك اندك اين تصور غلط را به وجود آورد كه حكومت و سياست متعلق به بي دين هاست و دين داران از آن گريزانند . تبليغات حكومت هاي جائر بر انديشه جدايي دين از سياست بيش از پيش دامن زد و شرايطي به وجود آورد كه به تعبير حضرت امام، آخوند سياسي مساوي با آخوند بي دين شده بود و مي رفت كه به عنوان يك باور حتي در بين دين داران و روحانيان درآيد . امام خميني قدس سره در چنين وضعيتي نهضت اسلامي را آغاز كرد و در تداوم آن حكومتي بر پايه اسلام بنيان گذاشت و ده سال در مسند حكومت و سياست، به هدايت و ارشاد جامعه پرداخت . امام قدس سره برخلاف عرفاي ديگر كه ورود در دنياي سياست و حضور در متن جامعه را، براي هدايت و تدبير عموم، با منزلت و شان عرفاني عارفان سازگار نمي يافتند، اين حضور را لازم مي دانستند، زيرا معتقد بودند در دنياي سياست، بايد آن شوق و انگيزه و عشق و محبت در تمام مراحل اصلاح جامعه حضور يابد و چون توده مردم از ظرفيت هاي گوناگوني برخوردار هستند، بايد آن را تنزل داده تا هر كس به اندازه سعه وجودي و قابليت خود از آن حقايق برخوردار شود . ايشان با اين شيوه توانستند در همه اقشار مردم عارف و اهل دل تربيت

كنند .

3 . 9 . پيوند حماسه و عرفان روح حماسي به معناي واقعي از ديگر ويژگي هاي عارفان الهي است . عرفا به واسطه جهت بخشي به قوه غضبي خود، مظهر غضب و خشم الهي در برابر كفر و الحاد و نفاق و پستي و زبوني مي شوند و با ارتباط با آن قدرت لايزال و مبدا ازلي و ابدي، هراس و ترسي به خود راه نمي دهند، زيرا براي غير حق تعالي، قدرتي را معتقد نيستند و با اين باور به مقام شهود و حضور نائل شده اند و ست خدا را در همه جا ناظر و حاضر مي ديدند . اين نكته رمز فهم زيباترين صحنه حماسي عارفان يعني حماسه عاشوراست كه عميق ترين پيوند حماسه و عرفان را به منصه ظهور رساند و اين پيوند جاودانه، آن حقيقت را براي هميشه زنده نگه داشته و در هر زمان براي احقاق حق و ابطال باطل الگو گرديد . امام قدس سره به شكل عملي همگان را به اين باور رساند كه تكرار صحنه هاي حماسي نظير عاشورا امري ممكن است و اولين قدم آن است كه رويارويي با ظلم و ظالمان، با اتكا به قدرت لايزال الهي، امري ممكن و قريب الوقوع خواهد بود .

3 . 10 . برخورد امام با عارف نمايان امام رحمه الله با عرفان فروشاني كه از گرايش هاي عرفاني مردم، سوءاستفاده كرده، براي خود بساط و دستگاهي درست مي كنند، به شدت مخالفت مي فرمود . امام، عارفان قلابي و صوفي نماياني را كه با دور افتادن از تعاليم اهل بيت، مردم را به جاي آن كه

به سوي خدا بخوانند، به سوي خود دعوت مي كنند، از دايره عارفان حقيقي خارج مي دانست . از اين رو مي فرمايد: از صوفي ها، صفا نديدم هرگز زين طايفه من، وفا نديدم هرگز (27) سر مخالفت امام با عارف نمايان اين بود كه آنان مردم را به ركود، جمود و گوشه نشيني ترغيب مي كنند، در حالي كه نتيجه اين تعاليم، چيزي جز ظلم پذيري و قبول سلطه طاغوت و در نتيجه بيرون رفتن از ولايت خدا نيست . اساسا عرفان با ادعا و تظاهر مناسبتي ندارد و براي سلوك معنوي نيازي به كلاه و كشكول و تبرزين نيست . عرفان در متن زندگي جاري است و ارتباطي با اين امور ندارد، زيرا حقيقت عرفان عبارت است از خود را نديدن و در همه حال خدا را ديدن . امام در يكي از سروده هايش مي فرمايد: بر فراز دار فرياد اناالحق مي زني مدعي حق طلب! انيت و انا چه شد؟ صوفي صافي اگر هستي بكن اين خرقه را دم زدن از خويشتن با بوق و با كرنا چه شد؟ (28) امام در مبارزه با عرفان منفي به ترويج عرفان حماسي همت مي گماشت، چنان كه در بعضي از پيام هايشان بسيجيان و رزمندگان اسلام را مورد تمجيد قرار مي داد: «شما بسيجيان يك شبه راه صد ساله را پيموديد . بسيج شجره طيبه و درخت پرثمري است كه شكوفه هاي آن بوي بهار وصل و حلاوت يقين مي دهد .» و درباره شهداي راه دين و فضيلت مي فرمايد: «شهيد نظر مي كند به وجه الله . شهدا در قهقهه مستانه

شان عند ربهم يرزقونند . خوشا به حال آنان كه با شهادت رفتند . شهادت هنر مردان خداست .» امام در عين حال كساني كه بر اهل حق خرده مي گرفتند، نيز مورد خطاب قرار مي دهد و اين شيوه برخورد با عارفان بالله را به هيچ وجه نمي پسندد، زيرا عارفان واقعي راه بيداري دل را به بشريت مي نمايانند و بستر حضور در عالم معنا و دريافت فيض را هموار مي سازند . از اين رو، امام رحمه الله انكار نمودن بزرگان معرفت را مورد مذمت و نكوهش قرار مي داد و به خرده گيران مي فرمود: گر اهل نه اي، ز اهل حق خرده مگير اي مرده، چو خود، زنده دلان مرده مگير برخيز از اين خواب گران، اي مهجور بيداردلان، خواب گران پرده مگير (29)

3 . 11 . نگاه ابزاري به علم عرفان برخي از صاحبان علوم، اولا فقط به علم خود مي نگرند و براي علوم ديگر، يا ارزشي نمي نهند و يا بهاي كمتري قائلند و ثانيا نگاه ابزاري به آن علم ندارند و به نوعي آن را هدف و همه چيز خود مي دانند . امام خميني قدس سره معتقد بود هر علمي اگر به عنوان هدف تلقي شود، انسان را از مسير منحرف مي كند و چه بسا او را به جهنم روانه كند . امام در اين باره مي فرمايد: گاهي علم توحيد انسان را به جهنم مي فرستد . گاهي علم عرفان انسان را به جهنم مي رساند . گاهي علم فقه انسان را به جهنم مي فرستد . گاهي علم اخلاق انسان را به

جهنم مي فرستد . با علم درست نمي شود، تزكيه مي خواهد . (30) ابن سينا نكته اي عميق را در علم آموزي عرفان يادآوري مي نمايد و مي گويد: اگر كسي عرفان را براي عرفان بياموزد، مشرك است، زيرا دو چيز مورد نظر اوست: يكي خدا و ديگري خود عرفان . (31) و اين با غرضي كه عارف دنبال مي كند، سازگاري ندارد . البته ابزاري بودن هر علمي داراي شدت و ضعف است و بايد از اين جهت حرمت همه حفظ شود . از باب نمونه، علم فقه، بخشي از خواسته هاي انسان را تامين مي كند و او را از وادي تحير در مقام عمل نجات مي دهد، لذا به اندازه رتبه و منزلت آن علم بايد به آن بها داد و نبايد علم را منحصر در فقه دانست و يا علم اخلاق و عرفان و فلسفه و علوم ديگر كه هركدام به آن اندازه اي كه در ترقي و تعالي انسان نقش دارد، بايد مورد توجه قرار گيرد . حضرت امام قدس سره توجه به ابزاري بودن اين علوم را همواره گوشزد مي نمود، زيرا اگر چنين نگاهي نسبت به اين علوم نباشد و بلكه به عنوان هدف و مطلوب بالذات قرار گيرد، همه رهزن و حجاب خواهد بود . حضرت امام قدس سره در مورد پرهيز از حجاب علم، خصوصا فلسفه، خطاب به بعضي از نزديكانش، راه نمايي ها و هشدارهايي در قالب شعر دارد كه مروري بر آن خالي از لطف نيست: فاطي كه به علم فلسفه مي نازد بر علم دگر، به آشكارا تازد ترسم كه در اين

حجاب اكبر، آخر غافل شود و هستي خود را بازد (32) هر كجا كه خدا حضور داشته باشد، نورانيت دارد و هر كجا كه غفلت از او جايگزين حضور گردد، ظلمت است، گرچه كلاس درس توحيد باشد: فاطي كه فنون فلسفه مي خواند از فلسفه فاء و لام و سين مي داند اميد من آن است كه با نور خدا خود را ز حجاب فلسفه برهاند (33) و در جاي ديگر مي فرمايد: فصلي بگشا كه وصف رويت باشد آغازگر طره مويت باشد طومار علوم فلسفه در هم پيچ يارا نظري كه ره به سويت باشد (34)

4 . نتيجه جاذبه عرفاني يكي از اصيل ترين كشش هاي دروني و گرايش هاي فطري و مقدس انسان است كه به هيچ رو قابل انكار يا درخور سهل انگاري نيست . اين گرايش در دنياي پست مدرن امروز بطور مضاعف تشديد شده است . بايد گفت: عرفاي گذشته در پاسخ به اين نداي دروني، راههايي را ارائه كردند كه در عين ارزشمند بودن، نقايص و ضعف هاي غير قابل اغماضي داشت . عارف نمايان و عرفان فروشان نيز با سوءاستفاده از تقدس عرفان ناب، خلق خدا را به اشتباه انداختند . امروزه گرايش هاي عرفاني نه تنها در ايران اسلامي; بلكه در سرتاسر دنيا به صورت گسترده تر به چشم مي خورد . چه بسيار بودند و هستند تشنگان معنويت كه در اين وادي تيه از پا درآمدند و يا حيران بسر مي برند . امام خميني كه احياگر اسلام ناب - با تمام تعليمات و آموزش هاي متعالي اش - بود، با استفاده از معارف مكتب اهل

بيت عرفان را نيز در عرصه نظر و عمل از اوهام زدود . او عرفان اصيل اسلامي را زنده كرد و با ارائه عرفان بي پيرايه و خالص، قلب هاي بسياري را متوجه اين حقيقت نمود . امام به بركت اين عرفان زنده و پويا، مردان و زناني را تربيت كرد كه حاضر بودند در راه خدا از همه چيز خود مايه بگذارند . جامعه انساني محتاج عرفاني است كه آن پير سفركرده به ما آموخت . شناساندن اين عرفان خصوصا به نسل جوان و معنويت جو و عرضه آن به جهان تشنه معنويت، گامي است در جهت تحقق تمدن بزرگ اسلامي و آشناكردن جهانيان با خداي دلپذير . والله رئوف بالعباد . منابع و پي نوشت ها: 1) ابونصر سراج طوسي، اللمع، انتشارات جهان، تهران، بي تا (از روي نسخه چاپ شدن در ليدن به تصحيح نيكلسون، 1914م)، ص 21 . 2) امام خميني: كلمات قصار; پندها و حكمت ها، مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام، تهران، 1372ش، ص 17 . 3) همان . 4) همان . 5) همان . 6) همان، ص 22 . 7) امام خميني: تعليقات علي شرح فصوص الحكم و مصباح الانس، مؤسسه پاسدار اسلام، قم، 1406ق، چاپ اول، ص 55 . 8) در جاي ديگر «كمال استجلا» را چنين معنا كرده اند: فظهور الحق في المراة الاتم كمال الجلاء و شهود نفسه في تلك المراة كمال الاستجلاء; شهود حق نفس خود را به اسم جامعش در مرآت اتم كه همان انسان كامل باشد را كمال استجلا گويند . رك: همان، ص 252 . 9) نهج البلاغه، ترجمه سيدجعفر شهيدي،

انتشارات و آموزش انقلاب اسلامي، تهران، 1370، چاپ دوم، خطبه اول، ص 2 . 10) امام خميني: پيشين، ص 273 و همو: آداب الصلوة، مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام، تهران، 1378ش، ص 284 و همو: چهل حديث، مركز فرهنگي رجاء، تهران، 1368، ص 525 . 11) ر . ك: امام خميني: تعليقات علي شرح فصوص الحكم و مصباح الانس، پيشين، ص 21 و همو: آداب الصلوة، پيشين، ص 384 و همو: چهل حديث، پيشين، ص 525 . 12) امام خميني: آداب الصلوة، پيشين، ص 141 . 13) ر . ك: سيماي معصومين عليهم السلام در انديشه امام خميني قدس سره، تبيان، دفتر دوازدهم، مؤسسه تنظيم و نشر و آثار امام، تهران، 1378ش . 14) به وسيله ما اهل بيت، خدا شناخته مي گردد و پرستيده مي شود و اگر ما نبوديم، خدا نه شناخته مي شد و نه عبادت مي گرديد . ر . ك: محمدباقر مجلسي: بحارالانوار، دار احياءالتراث العربي، بيروت، 1403ق، ج 26، ص 106، 107 و 247 و ج 23، ص 102 . 15) شيخ عباس قمي: مفاتيح الجنان، انتشارا نبوغ، قم، 1374ش، ص 242 . 16) همان، ص 986 . 17) امام خميني: كلمات قصار; پندها و حكمت ها، پيشين، ص 52 . 18) همان . 19) همان . 20) شيخ عباس قمي: پيشين، ص 282 . 21) امام خميني: كلمات قصار; پندها و حكمت ها، پيشين، ص 52 . 22) امام خميني: چهل حديث، پيشين، ص 8 . 23) امام خميني: سرالصلوة، انتشارات پيام آزادي، تهران، 1360ش، ص 7 . 24) ر . ك: امام خميني: مصباح الهداية الي

الخلافة و الولاية، مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام، تهران، 1372ش، ص 210 . 25) همان، ص 210 . 26) امام خميني: سر الصلوة، پيشين، ص 19- 21 . 27) امام خميني: ديوان امام، مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام، تهران، 1372ش، ص 217 . 28) همان، ص 94 . 29) همان، ص 216 . 30) امام خميني: كلمات قصار; پندها و حكمت ها، پيشين، ص 67 . 31) ابن سينا: الاشارات و التبيهات، الجزء الثالث، النمط التاسع، الفصل العشرون . 32) امام خميني: ديوان امام، پيشين، ص 205 . 33) همان، ص 209 . 34) همان، ص 205 . منابع مقاله:

مجله پژوهشهاي علوم انساني، شماره 4، ؛

امام و عرفان

امام و عرفان «قسمت اول» «امام و عرفان» موضوع بحثي است كه سركار خانم طباطبايي براي جمعي از دانش پژوهان علوم اسلامي در واحد خواهران دفتر تبليغات اسلامي در باره آن سخن گفته اند. آنچه پيش روي داريد حاصل تلاشي است كه اين واحد براي ارايه اين بحث در شكلي مطلوب نموده است. ضمن سپاسگزاري از اين خواهران ارجمند شما را به پي گيري اين مطلب خواندني بويژه قسمتهاي آينده آن، دعوت مي كنيم. * * * موضوعي كه در باره آن بحث خواهيم كرد «امام و عرفان» است. هر چند كه بحث كردن در باره عرفان، بسيار مشكل است، بخصوص براي كسي كه خود، وارد در طريق سير و سلوك نبوده و اين راه پرپيچ و خم را طي نكرده باشد، و ليكن سخن گفتن در اين باره و تبيين طريق سير و سلوك و چگونگي وصول و ايصال «عارفان باللّه و سالكان الي اللّه »،

گذشته از شيريني و دلپذيري آن، مقدمه و زمينه اي براي استقرار در صراط مستقيم و قدم نهادن در مسير معرفت اللّه خواهد بود. يكي از الطاف الهي و توجهات حضرت حق، جل و علا نسبت به جامعه كنوني ما اين بود كه سمبل و نمونه بارز عرفان علمي و عملي، يعني حضرت امام قدس سره را از نزديك ديدند و با حضرتش ملموس و مأنوس بوده و بالاتر از آن، تحت زعامت و رهبري اش قرار گرفتند. اوامر حكيمانه او را كه سرآمد عارفان و سالكان الي اللّه ، استاد دردآشناي سير و سلوك و عرفان علمي و عملي و به تعبيري، جامع اضداد بود، به گوش جان خريدند و در طول سالهاي رهبري آن حضرت، تربيت توحيدي _ عرفاني يافتند و دريچه عرفان مثبت شيعي به روي آنان باز و جرعه كوچكي از زمزم زلال معارف قلبي آن فرزانه وارسته را چشيدند كه اقتضاي بسي شكر به درگاه ايزد منان و درخواست علو درجات آن عارف واصل و راحل پيوسته را دارد. * * * موضوع عرفان هر علمي داراي موضوعي است. آنچه باعث تمايز علوم از يكديگر مي شود، موضوعات متفاوت آنهاست. به طور مثال، موضوع فلسفه، مطلق وجود است و يكي از شعبه هاي آن، «الهيات بالمعني الاخص» است كه در باره وجود خدا بحث مي كند. همچنين موضوع فقه، افعال مكلفين است و همين طور علوم هندسه، فيزيك، فلسفه، عرفان و كلام ... با توجه به سخنان عرفا و تعريفهايي كه در باره عرفان كرده اند، موضوع علم عرفان، ذات خداوند و اسماء و صفات اوست، يعني معرفت نسبت به

اسماء و صفات حق تعالي. در اينجا لازم است اين نكته را يادآوري كنيم كه مراد از «ذات خدا» كه در موضوع علم عرفان به كار رفته است، شناخت ذات خداوند نيست، چرا كه معرفت و شناخت ذات خداي سبحان بر احدي ممكن نيست، بلكه چون تصور اسماء و صفات خداوند، بدون ذات وي امكان ندارد، ذات حق تعالي را جزو موضوع قرار داده اند. حضرت امام قدس سره در كتاب «اربعين حديث» در باب تفكر فرموده اند كه شناخت ذات خدا براي هيچ كس ميسور نيست و آيات قرآني نيز بيانگر اين است كه تفكر، به هيچ وجه در آن ساحت مقدس، راه ندارد و هيچ كس حتي پيامبر اكرم(ص) كه اشرف مخلوقات و اكمل موجودات است، مجاز به تفكر در ذات حق تعالي نيست كه فرموده اند: «ما عَرَفناكَ حَقُ مَعرِفتك» «ما آن گونه كه سزاواري، تو را نشناختيم» و ليكن، معرفت و شناخت اسماء و صفات خدا امكان پذير است. عالم، مظهر اسماء و صفات حق بوده و شناخت آن ميسر است. بعضي مي گويند روايت، حاكي از اين است كه در ذات خدا تفكر نكنيد. چنين اشخاصي از دو جهت در اشتباهند، يكي اينكه خيال مي كنند، منظور حكما از تفكر، تفكر در ذات خداست، در حالي كه آنان نيز تفكر در ذات را ممنوع و ناممكن مي دانند. ديگر اينكه گمان مي كنند به طور مطلق نبايد در باره خدا فكر كرد، در حالي كه اين سخن، مخالف با دعوت انبياست كه مردم را به تفكر، دعوت مي كنند. در روايات مختلفي آمده است كه يك ساعت فكر كردن، برتر

از عبادت هفتاد سال است. به علاوه، روايت ديگري نيز داريم كه مي فرمايد: «افضلُ العبادة ادْمان التفكر في اللّه و في دابّته» برترين عبادت، تفكر در خدا و قدرت خداوند است. چنانچه اين دو روايت را جمع كنيم، به اين نتيجه مي رسيم كه مراد از ممنوعيت تفكر، فكر كردن در ساحت اقدس ذات احديت است، كه به هيچ وجه و براي هيچ كس، امكان ندارد و نه در اسماء و صفات او. شيخ شبستري در كتاب «گلشن راز» مي گويد: فكر كردن در آلاء (نعمتها)، شرط راه است، ولي در ذات حق، محض گناه است، يعني فكر كردن در نعمتها و اسماء و صفات حق تعالي، شرط سير و سلوك و پيمودن راه حق است. پيمودن اين طريق، بدون معرفت و تفكر در نعمتهاي الهي ميسور نيست، اما انديشيدن، در حيطه ذات پروردگار، گناه محض است. پس توجه عرفا به ذات خداوند، از اين جهت است كه شناخت اسماء و صفات خدا مورد نظر آنهاست و اسماء و صفات، بدون ذات نخواهند بود، اسماء و صفات، ظهور و جلوه ذاتند و همان ذات است كه در اسماء و صفات، متجلي مي شود. حضرت امام قدس سره در وصف عرفان در كتاب «ره عشق» چنين مي فرمايند: عرفان راه رسيدن به حقيقت را نشان مي دهد، هم حقيقت را بيان مي كند و هم راه حقيقت را نشان مي دهد. ايشان مي فرمايند كتابهاي فلسفي اسلام و كتابهاي اهل حال(1) و عرفان، هر كدام اثر مخصوص به خود را دارد و باعث ايجاد كمالاتي در انسان مي شود. كتابهاي فلسفي _ به طور دورنما

_ انسان را با ماوراءالطبيعه، آشنا و كتابهاي عرفاني، دلها را براي رسيدن به محبوب، آماده كرده، حقايق را بيان و راههاي وصول به حقيقت را نشان مي دهد. به عنوان مثال، كتاب «منازل السائرين»(2) خواجه عبداللّه انصاري در سير و سلوك كه امام امت(ره) بدان توجه داشته و گاه، آن را تدريس مي كردند يا «مصباح الشريعه» براي آماده نمودن دلها موثر است. از همه اين كتابها، دل انگيزتر و رباينده تر، مناجات و ادعيه ائمه معصومين عليهم السلام است.(3) عرفان، اشرف علوم عرفان، اشرف علوم و بالاترين آنهاست و راه رسيدن به حقيقت را نشان مي دهد. شرافت عرفان بر علوم ديگر به خاطر رجحان و برتري موضوع آن است. شيخ الرئيس بوعلي سينا در زمينه رجحان يك علم بر علم ديگر مي گويد: موضوع علم راجح، بايد از شمول و عموميت بيشتري برخوردار باشد. علاوه بر اين، از محسوسات، دورتر و به معقولات، نزديكتر بوده و از مبادي كمتري استفاده كرده باشد. علم عرفان، به جهت دارا بودن اين خصوصيات، علم اعلا ناميده شده و شرافت و رجحان پيدا كرده است. عرفان، راه وصول به حقيقت ويژگي عرفان اين است كه راههاي وصول به حقيقت را نشان مي دهد. گفتني است كه راهها مختلف بوده و با يكديگر فرق دارند، هر چند كه هدف آنها يكي است. عده اي _ بر اساس روايت _ معتقدند كه اگر انسان چهل روز، گناه نكرده و تهذيب نفس نمايد، چشمه هاي معرفت به رويش گشوده مي شود. از اين رو، لازمه معرفت اللّه و سير و سلوك الي اللّه را تزكيه درون و پاك نمودن

دل مي دانند. عده ديگري بر اين اعتقادند كه ابتدا بايد علم عرفان را آموخت، چرا كه عمل، بدون علم، بي نتيجه است. مرحوم قيصري شارح كتاب «فصوص الحكم» اثر محي الدين ابن عربي كه يكي از بزرگان عرفان است، در باره راههاي وصول به حقيقت چنين مي گويد: «اِعْلَمَ اَيَّدكَ اللّه ُ أنّ الوصولَ الي اللّه سبحانه قِسْمان، علميٌ و عمليٌ. امّا و العملي مشروط بالعلمي ...» «راه وصول به حقيقت و سير الي اللّه دو نوع است، يكي راه علمي و ديگر راه عملي، راه علمي، آن است كه با درس خواندن و سير علمي به آن مقام، دست يابد و راه عملي، آن است كه با تهذيب نفس و رياضت كشيدن شرعي، معرفت پيدا كند و ليكن راه عملي به شرطي موفق خواهد بود كه مقرون به علم و آگاهي باشد.» بدون شك، رياضت كشيدن و نفس را به رنج و سختي انداختن، خود داراي آثار و كراماتي است، همانند مرتاضهاي هندي و كارهاي غير عادي آنان كه براي ما اهميتي ندارد. چنين اشخاصي از هر راه ممكن و نامشروع و با هر وسيله اي، نفس خود را به سختي مي اندازند و چون نفس را مطيع فرمان خود كرده اند، قدرت انجام كارهاي شگفت آور را پيدا نموده اند. گفتني است، راهي كه آنان برگزيده اند اشتباه بوده و بيراهه اي است كه به كعبه مقصود نمي رسد، چرا كه به قول معروف، هدف آنان، وسيله را توجيه مي كند. از طرف ديگر پاداش به سختي انداختن خود را در همين دنيا مي گيرند و در آخرت، بهره اي ندارند كه

انجام چنين كارهاي غير عادي، پاداش آنهاست. به علاوه از هدف اصلي يعني قرب به حق تعالي و بندگي خدا، دور مانده اند، زيرا راه آنها نامشروع و مورد نهي خداوند متعادل است و نكات ديگري، كه ما در صدد بيان آن نيستيم. اما كسي كه از گناه، اجتناب كرده و به واسطه دستورات شرع كه خود، نوعي رياضت شرعي براي نفس، محسوب مي شود نفس خويش را تربيت كرده و مطيع فرمان خود كند، پس از چهل روز _ كه در روايت آمده _ چشمه هاي معرفت به رويش گشوده مي شود و به مقامي خواهد رسيد كه انجام كارهاي غير عادي و شگفت آور، در نزد او امري ساده است. مرحوم قيصري فرمود: راه عملي، مشروط به معرفت و علم است. چنانچه معرفت نباشد، عمل، بي نتيجه خواهد ماند، هر چند ممكن است آثار ظاهري براي وي حاصل گردد. اگر عمل كننده، مقرون به علم و مزين به معرفت باشد، به نتيجه مطلوب خواهد رسيد چرا كه آيين اسلام، دين بينش، معرفت و تفكر است. از اين رو، يك سالك الي اللّه و يك شيعه عارف نمي تواند سير و سلوك داشته باشد ولي اهل بصيرت و آگاهي نباشد، در غير اين صورت، نصيب او جز عرفان منفي، چيزي نخواهد بود و نمونه هاي آن نيز در تاريخ به چشم مي خورد. راههاي سير و سلوك و وصول به حق، هر چند مختلف است و ليكن، سعي و هدف تمام آن در اين است كه به يك حقيقت برسند و آن يافتن مقصود اصلي يعني خداست. پويندگان اين راهها مي دانند كه حقيقت

و وجود اصيلي به نام خدا بر اين جهان، حاكم است و ديگران، وجود خارجي مستقلي ندارند و اشياء، حقيقت نما هستند نه حقيقت، يعني حقيقت را نشان مي دهد، لكن تلاش آنها بر اين است كه اين مهم را با تمام وجود خود درك كرده و اين حقيقت را درون خود حل نمايند. آنچه براي آنان مهم است، حق و رسيدن به حقيقت است. همه اين راهها، حاكي از يك حقيقت فياض است كه تمام ذرات عالم متوجه اوست. تمام موجودات جهان هستي، خدا را مي خوانند و او را به بزرگي مي ستايند، هر چند راههاي آنان و نحوه طلبيدن آنها گوناگون است. بدين جهت گويند: به تعداد نفوس مردم، راه به سوي خدا وجود دارد. اما امام مي فرمايند: به هر دياري بگذري به هر گروهي بنگري با صد زبان با صد بيان در ذكر او غوغا كنند «ادامه دارد.» * * * پاورقي: 1_ «حال» كه اصطلاحي عرفاني است، به حالتي گفته مي شود كه وقتي براي «عارف باللّه » ايجاد مي شود، افق رؤيت حق به رويش گشوده شده و حقيقت را درك مي كند. اينكه گويند: حال، اقتضاي شهود دارد، از اين مقوله است. شيخ محي الدين عربي، عارف كبير اسلامي در تعريف حال صبر مي گويد: «الحال فهو ما يرد علي القلب من غير تعمل ...» اصطلاحات صوفيه، ص2. 2_ اين كتاب، داراي ده باب و هر باب داراي ده قسمت است كه در مجموع، صد تاست و قدم اول حركت در سير و سلوك و طي طريق حب را يقظه (بيداري) ناميده است. حضرت امام قدم اول

را

امام و عرفان«قسمت دوم»

امام و عرفان«قسمت دوم» يادآوري: در نخستين قسمت، پس از شرح موضوع عرفان به جايگاه شرافت اين علم پرداخته شد. ديديم كه عرفان اشرف علم است. عرفان راه وصول به حقيقت را نشان مي دهد. هم راه علمي آن و هم مشي عملي آن را. مقصود اصلي در عرفان چه در بخش نظري و چه در محدوده عملي آن، شناخت خداوند و دستيابي به اين تنها حقيقت است. اينها مطالبي است كه سركار خانم طباطبايي براي جمعي از خواهراني كه در واحد خواهران دفتر تبليغات اسلامي حوزه علميه قم به تحصيل علوم اسلامي اشتغال دارند ايراد نموده اند. شما را به پي گيري بخش ديگري از اين بحث دعوت مي كنيم. *** ويژگيهاي عارف يكي از ويژگيهاي عارف، علم و بصيرت اوست. امام امت قدس سره توصيه مي كنند كه علم بياموزيد تا جاهل نمانيد، چون آموختن علم براي مؤمن، فريضه است. مؤمن نمي تواند جاهل باشد، لكن مهم اين است كه در علم نمانيد و بتوانيد از آن عبور كنيد. اگر در علم مانديد، از خدا دور افتادن به همراه خواهد داشت. اينكه گفته اند: «العلم هو الحجاب الاكبر» اشاره به همين مطلب است. بدين خاطر، امام امت قدس سره در اشعار خود از فلسفه و عرفان، از درس و كلاس، بيزاري جسته و مي فرمايند: اين امور، بابي را به روي انسان نمي گشايند و از اينها راهي براي انسان، حاصل نمي گردد. در درس و بحث و مدرسه ام حاصلي نشد جز حرف دلخراش پس از آن همه خروش ابوعلي سينا در زمينه ويژگيهاي عارف مي گويد: عارف، مجاهد و شجاع

است. عارف، دلير است چرا كه جز خدا از كسي ترس ندارد. بدين سبب، حضرت امام با وقوف به قدرت نظامي، سياسي و اقتصادي آمريكا فرمودند: «آمريكا هيچ غلطي نمي تواند بكند.» عارف با تمام وجود، اين اصل توحيدي را لمس كرده است كه «لا مؤثّر في الوجود الا اللّه »، تمام قدرتها به قدرت خدا برگشت مي كند و قدرت مطلق از آن خداست. به اين جهت در سخت ترين شرايط از هيچ كس واهمه نداشته و با جرأت و اطمينان خاطر مي گفتند: ما بايد احكام اسلام را پياده كنيم. قدرت آمريكا از ديد يك مؤمن، پوچ و توخالي است و چنين بينشي جز با تهذيب نفس، ذوب شدن در اسلام و ترس از خدا ميسر نيست. عارف، مجاهد است. از طرفي با نفس خود، جهاد و مبارزه مي كند كه جهاد اكبرش خوانند و از طرف ديگر با دشمنان خدا و ستمگران، جهاد مي كند و در برابر آنان خاموش نمي نشيند. عرفاني كه انسان را در مقابل ستمگران به جهاد و مبارزه نخواند، عرفان منفي است. عرفان مثبت شيعي با ظلم، سر سازگاري ندارد. از اين روست كه شيخ الرييس مي گويد: عارف، مجاهد است. ويژگي ديگر عارف از ديدگاه بوعلي سينا، كينه توز نبودن عارف است. عارف چون دلش متوجه حق است، خاطره اي از كسي در ياد او نمي ماند تا كينه او را به دل گيرد. سالك الي اللّه وقتي چشمه هاي معرفت به رويش گوده و افق «حال» به سويش باز گرديد، خود را فراموش مي كند تا چه رسد به ديگران و خطاهاي آنان. سيطره و

هيمنه حق، آنقدر زياد است كه وقتي به حرم دل عارف باللّه وارد شد، همه چيز را ذوب و در خود حل مي كند. اين ويژگي يكي از خصوصيتهاي بارز حضرت امام بود كه براي ما بنا به اقتضاي نزديكي با ايشان بيشتر از ديگران ملموس بود. براي نمونه، نامه اي كه سراپا فحش به ايشان بود و براي چاپ كردن در روزنامه هاي خارجي، در حال خروج از كشور بود، كشف و حامل آن را دستگير كرده بودند. بعد واسطه اي رجوع كرد كه از امام عذرخواهي كنند و اجازه آزادي اش را بگيرند. امام امت به محض اينكه نامه را ديدند، فرمودند: به من فحش داده، چه كارش داريد؟ رهايش كنيد، دلش خواسته به من فحش بدهد. گفتند: نسبت به مقدسات مردم و حزب اللّه هست. فرمودند: از آنچه مربوط به به من است، گذشت كردم. ايشان حاضر نبودند كه در محضر ايشان، حتي در باره بدترين افراد، يك كلمه بد گفته شود. شيخ الرييس بوعلي سينا گويد: ويژگي ديگر عارف اين است كه دنيا برايش ارزشي نداشته و از دنيا منقطع است. انقطاع و بريدن از دنيا و ماديات دو گونه است: انقطاع مثبت و انقطاع منفي. بدون شك مراد از انقطاع دنيا به معناي ترك دنيا و مردم و زهد به معناي صوفيانه آن نيست كه اين، انقطاع منفي است، بلكه به معناي عدم توجه و دلبستگي نداشتن به دنيا و ماديات است. سالك طريق حق بايد تمام تعلقات مادي، از زن، فرزند، مقام، شهرت و جاه طلبي... را از دل ريشه كن ساخته باشد كه اين حالت، انقطاع مثبت و

مراد ماست. اين ويژگي در حضرت امام متجلي بود. در عين حال كه در متن سياست و در مقام رهبري انقلاب بودند، به اندازه ذره اي تعلق و وابستگي به ماديات و امور دنيوي نداشتند. در عين حالي كه مرجع تقليد و مقام زعامت عامه داشتند و اهل درس و بحث بودند، وقتي احساس كردند كه وقت انقلاب فرا رسيده و ظرفيت پذيرش احكام اسلام در ملت ايران بالا رفته، براي رضاي خدا قيام كردند، به پاريس رفتند، در حالي كه شرايط پاريس با روحيات ايشان كه در حوزه علميه بزرگ شده بودند، متناسب نبود. بنابراين، بريدن از دنيا به معناي گوشه گيري و در كنج انزوا نشستن و ذكر گفتن نيست، بلكه عارف واقعي آن است كه از دنيا منقطع شود و علاوه بر اينكه خود سير الي اللّه دارد، دست مردم را نيز گرفته و با خود به ملكوت اعلا ببرد، چنان كه پيامبر اكرم(ص) در بازگشت از معراج، چنين كرد. ابوعلي سينا، پس از بيان اين ويژگيها مي گويد: در نتيجه، عارف از لطافت روحي و فكري برخوردار خواهد شد، به گونه اي كه به هر چيز كه بنگرد، نشانه حق را در آن مي بيند. طبعا چنين فردي نمي تواند نسبت به محيط اطراف خود، جامعه و آيات حق، بي تفاوت بماند و در اين مقام است كه «سالك الي اللّه » خدا را قبل از اشيا و با اشيا و بعد از اشيا مي بيند، چرا كه اشيا، ديگر واسطه و مانع نخواهند بود. مخلوقات جهان را به همراه علت آنها مي بيند و مي فهمد كه اين موجودات و

ممكنات، از خود وجود استقلالي ندارند و تنها جلوه اي از صفات و اسماي خداوندند. از اين رو، به اشيا، افراد و خلق خدا علاقه مند مي شود. مردم را دوست مي دارد و خدمت به خلق خدا را افتخار خود مي داند، چرا كه خدا را دوست دارد. دوستي و دشمني اش جهت دار مي گردد و سرانجام تمام زندگي او رنگ خدايي به خود مي گيرد. خداي سبحان در قرآن كريم مي فرمايد: «صِبْغَةَ اللّه ِ وَ مَنْ اَحْسَنُ مِنَ اللّه ِ صِبْغَةِ»(1) رنگ آميزي خداست و هيچ رنگي بهتر از رنگ خدايي نيست. اين ويژگي نيز در زندگي سراسر درس حضرت امام نمود خاصي داشت. علاقه و دوستي ايشان نسبت به افراد، رنگ خدايي داشت. به بچه ها علاقه زيادي داشتند، زيرا بچه ها گناه نمي كنند و بر اساس فطرت پاك خود به خدا نزديكترند. گاهي اوقات، وقتي از حرم اميرالمؤمنين علي(ع) به خانه برمي گشتند، با شور و شوق خاصي از آمدن بچه ها به نزد ايشان و لطافت روحي آنان تعريف مي كردند. مي فرمودند: «اين بچه ها جديدالعهد به ملكوت هستند.» ملاك محبت، براي حضرت امام قدس سره «به خدا نزديكتر بودن» بود. آن حضرت، چنانچه احساس مي كردند كه فردي به خدا نزديكتر است، او را بيشتر دوست مي داشتند و در ملاقات با خانواده هاي شهدا، وقتي فرزندان آنان گريه مي كردند، به شدت ناراحت مي شدند. عارف واقعي معتقد است تمام موجودات اين جهان، وجود مستقل ندارند. ريسمان وجود آنها به دست خداوند متعال است. هيچ كس و هيچ چيز از خودش مايه اي ندارد،

هر چه هست از خداست. تمام صفات، عَرَض است و عَرَض، قائم به جوهر است، عَرض از خود چيزي ندارد. وجود از آنِ خداست و سرانجام، تمام اعراض به وجود برخواهند گشت و عارفان باللّه و سالكان وادي معرفت، زودتر از اجل مقرّر خويش به وجود اصلي و جوهر اوليه يعني ذات اقدس ربوبي برگشته اند. آنان قبل از موت، مرده اند و قبل از فناي جسم، «فانيِ في اللّه » شده اند، قبل از مرگ، نَفْس خود را ميرانده اند كه فرمود: «مُوتُوا قَبْلَ اَنْ تَمُوتُوا» يعني قبل از مردن، تعلقات و دلبستگيهاي مادي را از جان خود بركنيد و نفس خود را بميرانيد. حضرت امام قدس سره در شعر خود مي فرمايند: گر اسير روي اويي، نيست شو، پروانه شو پاي بند روي هستي، درخور پروانه نيست ميگساران را دل از عالم بريدن شيوه است آنكه رنگ و بوي دارد، لايق ميخانه نيست راه علم و عقل با ديوانگي از هم جداست بسته اين دانه و اين دامها، ديوانه نيست مست شو، ديوانه شو، از خويشتن بيگانه شو آشنا با دوست، راهش غير اين بيگانه نيست يعني اگر خدا را مي خواهي، بايد در او فاني شوي و از همه چيز، منقطع و در او محو گردي و چون پروانه، آنقدر گرد وجودش بچرخي، تا با آتش عشق و محبت او گداخته و فاني شوي. چنانچه پاي بند به خود بوده و خود را ببيني، شايسته پروانه بودن نخواهي بود. كساني كه شراب عشق خدا را چشيده و مست شده اند، دل از دنيا و تعلقات مادي مي بُرند و اين راه و

رسم آنهاست و ليكن كسي كه دلبستگي به دنيا و امور مادي دارد و دل به زرق و برق عالم، بسته است لياقت نوشيدن شراب عشق و محبت خدا را ندارد. راه علم و عقل و راه كساني كه علم و عقل خويش را مي بينند و در علم و عقل خود مانده اند، از راه ديوانگان(2) كه از مرحله علم و عقل گذشته اند و همه چيز خود را در وادي دوست، گم كرده اند جداست و كسي كه اسير و پاي بند عقل خويش است، ديوانه محسوب نمي شود تا بتواند خدا را ببيند. شراب عشق الهي را بنوش و از مرحله عقل و هوش، گذر كن و خود را نبين تا «خدابين» شوي. كسي كه با حضرت دوست، آشنا گشت، براي رسيدن به او راهي جز دستورات شرع، برايش نيست و نمي تواند متأدّب به آداب شريعت نباشد. ادامه دارد. پاورقي: 1_ بقره، آيه 138. 2_ مراد از ديوانه، در اينجا كسي نيست كه عقل را از دست داده، بلكه مراد، كسي است كه جز خدا هيچ چيز، حتي عقل خود را نمي بيند و از مرحله عقل، گذر كرده و به مرتبه عشق رسيده است. در مقابلش كسي است كه علم و عقل خود را مي بيند و در گل و لاي علم و عقل، مانده و در نتيجه، نمي تواند نمي تواند خدا را ببيند .

امام و عرفان«قسمت سوم»

امام و عرفان«قسمت سوم» يادآوري: در دو قسمت گذشته پس از آشنايي با عرفان و موضوع آن و شناخت بعضي از ويژگيهاي عارف، به بخشهايي از نمود عملي آن در زندگي حضرت امام خميني(قده)

اشاره شد. اين بحث كه توسط سركار خانم طباطبايي كه از نزديك شاهد سيره عملي امام(قده) در زندگي بوده است براي جمعي از دانش پژوهان علوم اسلامي در واحد خواهران دفتر تبليغات اسلامي ارايه شده است. به ادامه بحث توجه فرماييد. *** زندگي عرفاني امام خميني قدس سره همه ويژگيهاي عارف كه تاكنون گفتيم، در وجود ملكوتي امام امت قدس سره متجلي بود كه در مطالب گذشته بيان كرديم. علاوه بر آن، خصوصيات عرفاني ديگري در وجود حضرتش تبلور داشت كه شمه اي از آن را در اين فرصت كوتاه، يادآوري مي كنيم. يكي از ويژگيهاي امام امت قدس سره تقيّد به ظواهر شرع بود. سالك، وقتي راه حقيقت را پيدا كرد، نمي تواند از شريعت و طريقت بي نياز باشد و خود را مستغني بداند كه اين، عرفان منفي است. عارف شيعي، هر چه معرفت و عرفانش بيشتر مي شود تقيّد و سرسپردگي اش به درگاه ربوبي و احكام متعالي اسلام، بيشتر مي گردد كه نمونه بارز آن حضرت امام قدس سره بودند و ما از نزديك، شاهد آن بوديم. من حدود هيجده سال با امام امت قدس سره از نزديك، معاشرت داشتم. در اين مدت حتي براي يك بار نديدم كه ايشان مكروهي يا خطايي را انجام دهند يا مستحبي را ترك نمايند. در عراق، بعضي از كارها را انجام مي دادند كه من در آن زمان نمي دانستم كه مستحب است و بعدها متوجه شدم. تمام گفتارشان _ چه روي منبر و چه غير منبر _ با كردارشان در خانه تطبيق مي كرد و به آنچه كه مي گفتند، عمل مي كردند،

همه رفتار آن حضرت حتي خوردن و آشاميدن ايشان براي رضاي خدا بود. در راه پياده كردن احكام اسلام يا عمل نمودن به مستحبات و ترك مكروهات، هيچ چيز حتي فرزندانشان مانع نمي شد و هر كاري را _ چه مستحب و چه واجب _ رأس ياعت مقرر و با نظم شگفت انگيزي انجام مي دادند. در يكي از مسافرتهاي مخفيانه ما به عراق، نصف شب به خانه مسكوني حضرت امام قدس سره رسيديم و زنگ زديم. در آن موقع شب، خود ايشان در را باز كرده، ما را به اتاق بردند. اين در حالي بود كه بيش از سه سال از ازدواجم نگذشته و تازه صاحب فرزند شده بودم و ايشان نيز سالهاي زيادي، پسرشان را نديده بودند و از مضمون نامه هاي آن حضرت و با توجه به فشار دستگاه طاغوت، چنين برداشت مي شد كه امام، قطع اميد از ديدار با ما كرده اند. پس از احوالپرسي و اظهار خوشحالي از آمدن ما، يكي دو دقيقه نزد ما نشستند و سپس فرمودند: من كار دارم، بايد بروم. من با تعجب از احمدآقا پرسيدم: پس از چند سال كه فرزند و نوه شان آمده اند، به اين زودي دنبال كارشان رفتند! شوهرم گفت: اكنون وقت نماز شب آقاست. لذتي كه ايشان از نماز شب و مناجات با خدا مي برند، قابل مقايسه با ديدار فرزند نيست. تمام مستحبات مانند وضو گرفتنِ رو به قبله، ورود به حرم با پاي راست، ديدن خود در آينه قبل از خروج از منزل، مستحبات استحمام، اصلاح كردن يا ناخن گرفتن با شرايطي كه براي آن ذكر شده

... بر اثر ممارست و تكرار، براي امام امت قدس سره حالت واجب پيدا كرده بود و همچنين در مورد ترك مكروهات. مي فرمودند: ما كه اين كارها (وضو ...) را مي خواهيم انجام بدهيم. پس چه بهتر كه با شرايط و موازيني كه برايش ذكر شده، انجام دهيم، طبعا كسي كه موازين اسلام را بشناسد، كارش را طبق آن موازين، انجام داده و به اعمال خود، جهت مي دهد، كار خدايي كردن، آسان است و ليكن شرط دارد و آن اينكه از همان صبح كه از خواب بيدار مي شويد هر كاري كه انجام دهيد، حتي همه كارهاي روزمره براي نزديكي به خدا باشد، در حالي كه اعمال ما بر اثر عدم معرفت، هدر مي رود. انسان اگر معرفت داشته باشد، تمام اين كارها را انجام داده و به حساب خدا مي گذارد. اين قاعده، در مورد شهادت حاج آقا مصطفي نيزصادق بود، هر چند حضرت امام رحمة اللّه عليه به حاج آقا مصطفي علاقه بسيار زيادي داشتند. حاج آقا مصطفي كه شاگرد امام بود، از نظر هوش و ذكاوت و طي درجات علمي و مراتب معنوي در حد اعلا بود و بنا به نقلي، حضرت امام فرموده بودند: اگر مصطفي در كلاس نباشد، من حرفم نمي آيد. حاج آقا مصطفي يكي از آن شاگردان زبده اي بود كه استاد را به ذوق حرف زدن مي آوردند و حضرت امام نيز ايشان را از نظر علمي، قبول داشتند. وقتي كه حاج آقا مصطفي به شهادت رسيد، خانم حضرت امام، خيلي بي تاب بودند. اولين جمله امام به همسرشان اين بود كه «خانم براي خدا

صبركن». انجام اين امور كه از باب نمونه بيان گرديد و ياد خدا در حين انجام آن، نياز به معرفت و عرفان دارد. چنانچه كسي در اين مسير، قرار گيرد، مانند يك اتوبان، راهش مستقيم است و براحتي به راه خود ادامه مي دهد، تنها قرار گرفتن در صراط مستقيم، مشكل است و نياز به معرفت دارد، اما همين كه در اين راه قرار گرفتيد، پيمودن راه با توفيق الهي، آسانتر مي شود و نيروهايي كه در وجود شما نهفته است، به فعليت مي رسند. انبياء نيز براي به فعليت در آوردن اين قوه ها مبعوث شده اند. عشق به ولايت ويژگي ديگري كه عرفا _ حتي عرفاي غير شيعه نيز _ بدان معتقدند غير قابل تفكيك بودن عرفان واقعي از عشق به ولايت و ائمه معصومين عليهم السلام است. عرفا خود مي دانند و بدين حقيقت معترفند كه نور خدا از مشكات ائمه عليهم السلام در ما مي تابد و تنها آنان هستند كه قدرت ايصال الي المطلوب دارند. ادعاي عرفان، بدون عشق به ائمه هدي، كجروي و از خدا دور شدن است، چرا كه خداوند سبحان در قرآن مجيد فرمود: «يا ايها الذين آمنوا اتقوا اللّه و ابتغوا اليه الوسيلة و جاهدوا في سبيله لعلّكم تفلحون»* اي كساني كه ايمان آورده ايد! از خدا پروا داشته باشيد و به وسيله پيروي از اولياي حق به خدا توسل جوييد و در راه او جهاد كنيد، باشد كه رستگار شويد. از اين رو، امام امت قدس سره در وصيت نامه خود فرمود: از افتخارات ما اين است كه پيرو ائمه معصومين عليهم السلام هستم. ما

مفتخريم كه دنباله رو امام جعفرصادق(ع) هستيم. در «ره عشق» نيز آورده اند كه ائمه عليهم السلام راهبر ما به سوي مقصد هستند، نه راهنما، يعني دست انسان حق طلب را گرفته و به مقصود مي رسانند. كسي كه دست در دست ائمه معصومين عليهم السلام گذاشت آنها او را به حقيقت مي رسانند. مهم اين است كه ما دست شفاعت به دامن آنها بزنيم. پس وظيفه ما كه خود را پيرو ائمه معصومين عليهم السلام مي دانيم اين است كه آنها را بشناسيم و در علم و عمل، بدانها اقتدا نماييم تا لياقت دست گذاشتن در دست آنها را پيدا نموده و به كعبه مقصود برسيم. شيريني پرستش شما بايد پيشوايان خود را بشناسيد و نيازمنديها و نقاط ضعف و قدرت خود را شناسايي كنيد و تعبد و تقيد نسبت به ظواهر شرع پيدا كنيد. در اين صورت، ديد شما نسبت به فريضه هاي الهي عوض و دريچه معرفت به رويتان باز خواهد شد. به عنوان مثال، ديد شما نسبت به نماز و دعا تغيير خواهد كرد و به چشم تكليف، بدان نگاه نمي كنيد. واجبات برايتان شيرين و لذتبخش مي گردد و به جايي خواهيد رسيد كه نماز را با بالاترين منافع دنيوي نيز عوض نخواهيد كرد. حضرت امام قدس سره در باره نماز مي فرمودند: ما چگونه مي توانيم شاكر خداوند باشيم كه اين نعمت را به ما داده كه در مقابلش بايستيم و نماز بخوانيم. نماز، نعمت و رحمت است و بايد شكر آن را به جا آوريم. براي اينكه اين نعمت را بهتر درك نماييد، فرض كنيد كه عالي ترين

مقامي كه مورد قبول شماست با همه كمبودها و نقصهايتان هر روز نيم ساعت، اجازه ملاقات و سخن گفتن بدهد، چقدر براي شما مسرت بخش و افتخارآميز است؟ حال در مورد خداي بزرگ چنين تصور كنيد. متأسفانه، ما اين ديد را در مورد خداوند قادر متعال كه آفريدگار جهان است، نداريم. در حالي كه عارف، به اين حقيقت رسيده و اين معنا را درك كرده است. از اين رو، لذتبخش ترين كارها در نزد او عبادت است. هنگامي كه وقت اذان نزديك مي شد، قيافه امام امت(ره) تغيير مي كرد، گويا شيفته و منتظر فرا رسيدن لحظه حضور در پيشگاه الهي بودند. قبل از اذان به تلاوت قرآن مي پرداختند. ديد يك عارف واصل از نماز و ساير عبادات، اين گونه است، اگر ديد خودمان را با اين ديد، مقايسه كنيم، عقب ماندگي خويش را درك خواهيم كرد. علت اينكه اوامر و نواهي خدا را عمل مي كنيم، ولي پيشرفتي براي ما حاصل نمي شود، اين است كه معرفت به اعمال خود و معرفت به خدا نداريم. هنوز درك نكرده ايم كه در موقع نماز در برابر چه كسي ايستاده ايم و چه مي گوييم. اگر درك كنيم، به يقين، رفتار ما عوض خواهد شد و لذت مناجات را چشيده و اوج خواهيم گرفت. در مورد كارهاي ديگر نيز همين طور است. ادامه دارد.

امام و عرفان

امام و عرفان فاطي كه ز من نامه عرفاني خواست از مورچه اي تخت سليماني خواست گويي نشنيد ما عرفناك از آنك جبريل از او نفخه رحماني خواست روح اللّه موسوي خميني قسمت چهارم آخرين قسمت يادآوري: در آخرين قسمت از

موضوع «امام و عرفان» با بخش ديگري از ويژگيهاي عارف و نيز تطبيق عملي آن با زندگي عارف فرزانه حضرت امام خميني(قده) آشنا مي شويم. با اين يادكرد مجدد كه اين بحث توسط خواهر طباطبايي براي جمعي از دانش پژوهان علوم اسلامي در واحد خواهران دفتر تبليغات اسلامي انجام شده است و پس از پرداخت آن توسط اين واحد به خوانندگان گرامي ارايه شده است. * * * خدامحوري عارف خدا مي فرمايد: اگر در راه من قدم برداشتيد، در همه جا از شما دستگيري خواهم كرد. حضرت امام قدس سره حتي يك قدم براي دنيا، ثروتمند شدن و محبوب بودن در نزد مردم برنداشتند. و در عوض، خداوند بيشترين توفيق انفاق، ايثار، عشق و علاقه مردم را به آن حضرت ارزاني داشت. امام امت(ره) فردي بودند كه خود، بيشترين انفاق را در حق محرومان و فقرا كردند. اموال زيادي از داخل و خارج مي آوردند كه آنها را نذر امام امت كرده بودند و از نظر شرعي اين اموال، ملك شخصي آن حضرت محسوب مي شد و امام امت تمام آنها را در راه تهيه مسكن براي بيچارگان، خريد دارو براي مريضها و كمك به جبهه هاي جنگ، مصرف مي كردند. من خودم شاهد بودم كه از پول شخصي خود براي مستمندان، خانه مي خريدند و كسي نمي فهميد و نمي خواستند كسي بفهمد. پس قدم گذاشتن در راه خدا و جلب رضاي او در همين دنيا نيز مؤثر است. اگر گاهي با خانواده محترم شهيدي ملاقات مي كرديم و او از گرفتاريهايش براي ما تعريف مي كرد، ما را قسم مي داد كه

آنها را براي حضرت امام قدس سره نقل نكنيم، مبادا ايشان ناراحت شوند! مي گفتند: همه بچه هاي ما فداي يك موي حضرت امام(ره) باد. آنچنان عشق و علاقه اي به آن حضرت، نشان مي دادند كه انسان، مبهوت مي شد. دشمنان امام نيز به عظمت و محبوبيت امام در نزد مردم، واقف بودند، هر چند فكر و خط امام امت را قبول نداشتند. اين اعتراف، به خوبي از نامه هاي آنها روشن مي شود. در حالي كه حضرت امام حتي يك قدم براي عظمت و محبوبيت خود برنداشتند و يك كلمه براي موقعيت پيدا كردن خود بيان نكردند. بدون شك، از رموز موفقيت حضرت امام اخلاص، ايمان و تقيد به دستورات الهي بود. عارف حقيقي، خدامحور است، يعني در تمام مسايل زندگي، اعم از شخصي، اجتماعي، اقتصادي، سياسي و غيره ملاك و معيارش خداست و در تمام زواياي زندگي، كسي جز خدا را نمي بيند. و امام امت(ره) نمونه بارز و مصداق كامل اين ويژگي بودند. اين نمونه هايي كه بنده عرض مي كنم، تنها به خاطر علاقه به حضرت امام قدس سره نيست، بلكه به اين دليل است، كه مطالب بايد به نسل آينده به بچه هاي فردا منتقل شود، تا بتوانند اين انقلاب را درك كنند. وظيفه ما در اين جهت، بسيار سنگين و خطير است. ما بايد اين معنا را به نسل بعدي، منتقل كنيم كه انقلابيون چه زجرها و شكنجه هايي براي به ثمر نشاندن اين انقلاب كشيدند. اين موضوع، حتي براي شما كه از نظر سني با امثال بنده، تفاوت داريد به طور كامل ملموس نيست. بيشتر انقلابيون سالهاي

قبل از پيروزي انقلاب، وقتي كه از خانه بيرون مي رفتند، اميد برگشتن نداشتند و هر لحظه، خطر جدي، زندگي و خانواده آنها را تهديد مي كرد كه براي من ملموس و قابل درك بود. امام امت قدس سره تمام اين سختيها را براي خدا تحمل كردند. به هر حال، با زحمات فراواني اين انقلاب به ثمر نشست، لكن حفظ انقلاب از انقلاب كردن مشكل تر است. حضرت امام مي فرمودند: انقلاب كردن، آسان است وليكن انقلابي ماندن، مشكل است. دشمنان قسم خورده انقلاب از لحظه به ثمر رسيدن آن تا كنون، بيكار ننشسته اند و در صدد نابود كردن آن هستند. جنگ خانمانسوز را بر ما تحميل كردند كه خود، رحمتي از جانب خداوند سبحان بود و بابي گشوده شد كه عده زيادي استفاده كردند و به ملا اعلا پيوستند. شهادت، درجه اي است كه عارفان و سالكان الي اللّه آن را درك مي كنند و با تمام وجود، شيفته و مشتاق آنند. اگر انسان، ديد خدايي و عرفاني داشته باشد، از تمام اين مسايل، برداشت ديگري خواهد داشت. به هر حال، ظاهرش مشقت و رنج بود و مشكلاتي به همراه داشته و دارد و وظيفه ما در اين زمينه بسيار سنگين است. ما بايد روحيه ايثار، شهادت طلبي و براي خدا زندگي كردن را در خود حفظ كرده و اين بينش را به نسل آينده منتقل كنيم. نظم عارف عارف حقيقي به گونه اي است كه به وسيله نظم و برنامه ريزي از تمام ثانيه هايش در جهت خدا استفاده مي كند و اين ويژگي، يكي از خصوصيات شگفت انگيز امام بود. متأسفانه

اين خصوصيات در زندگي ما كمتر به چشم مي خورد. از اين رو، در كارهاي خود موفق نيستيم. نظم كاري امام امت(ره) طوري بود كه نزديكان ايشان از رفتار آن حضرت، ساعت را تشخيص مي دادند. حضرت امام با همه مشغله اي كه داشتند به تمام كارهاي خود حتي ورزش كردن مي رسيدند. هر روز، سه بار به مدت نيم ساعت ورزش مي كردند. با اينكه رهبر سياسي بودند و به مشكلات سياسي، پاسخ مي دادند، استفتائات را جواب مي دادند، تمام روزنامه ها را مي خواندند، بيشتر راديوها را گوش مي دادند، تمام اعمال مستحبي يوميه را نيز انجام مي دادند ... و هر يك از اينها وقت مخصوص به خود داشت، كه رأس ساعت، انجام مي شد. روزي زانوي ايشان درد گرفته بود و پزشك معالج ايشان يك نوع ورزش مخصوص ماهيچه ها را در حدود هزار بار براي آن حضرت، تجويز كرده بود، ولي در مورد تنظيم وقت آن و موفقيت حضرت امام قدس سره _ با توجه به مشغله زياد ايشان _ مردد مانده بود. بعضي از پزشكان حضرت امام(ره) گفته بودند: خود امام، تنظيم مي كنند. به محض اينكه به امام گفتند، برنامه خود را تنظيم كردند. يادم هست هفته بعد كه پزشك معالج آمده بود، تعجب كرد كه ايشان انجام داده اند. اما چون امام امت(ره) وقت مشخصي برايش تنظيم كرده بودند و در آن زمان، هيچ كار ديگري انجام نمي دادند، موفق مي شدند. توصيه هاي امام خميني قدس سره حضرت امام قدس سره سفارشات و توصيه هايي به ما داشتند كه به تعدادي از آنها اشاره مي

كنيم. انسان با فطرت پاك و مصفا به دنيا مي آيد و به تدريج، قلب او بر اثر گناه، زنگار گرفته و از فطرتش دور مي شود. از اين رو، حضرت امام در مورد خودسازي، توصيه مي كردند كه انسان بايد به فطرت اوليه خودش برگردد و رفته رفته گناهانش را جبران نموده، زمينه هاي مناسب براي درك حقيقت را در خود ايجاد نمايد. اين بيداري و برگشت به فطرت اوليه را در اصطلاح «يقظه» مي نامند. توصيه ديگر حضرت امام فراگيري علم و پرهيز از جهالت بود. مي فرمودند: مؤمن نمي تواند جاهل باشد، لكن مهم اين است كه در علم درجا نزنيد و بتوانيد از آن عبور كنيد. اگر در علم مانديد، خواه ناخواه از خدا دور شدن در پي آن خواهد بود. بايد علم را ياد بگيريد و با كمك عقل به قلب سرايت دهيد و زمينه نورانيت و ايمان قلب را مساعد نماييد. بايد قلبتان مؤمن باشد و زبانتان در پس قلب شما حركت كند. اگر بتوانيد آنچه را درك مي كنيد، به قلب بسپاريد، موفق خواهيد شد. كتاب «اربعين حديث» كه حضرت امام در چهل سالگي نوشته اند، خود تجسم آن بودند و تمام مطالب آن، ملكه آن حضرت شده بود. وقتي ملكه انسان شد، از بين رفتني نيست و در عالم برزخ و قيامت نيز تجسم مي يابد همان جملاتي كه در چهل سالگي در اين كتاب به كار برده بودند، در آخر عمر نيز به كار مي بردند، در حالي كه مدت زيادي گذشته و كتابهاي فراواني نوشته بودند. سرّ اين مطلب در اين است كه به آن

جملاتي كه در «اربعين حديث» نوشته اند، اعتقاد و ايمان داشته اند. به عبارت ديگر و به قول آن روايت كه مي فرمايد: زبان مؤمن در پس قلب اوست، اين مطالب، در پس قلب حضرت امام بوده است. علوم الهي را از طريق عقل به قلب خود داده و ملكه وجودي آن حضرت گرديده بود. كسي كه به اين مرحله رسيد، به مرتبه اطمينان، دست يافته و عظمت حق را درك مي كند و شايسته خطاب «إرجِعي اِلي ربّك راضيةً مرضيةً»(2) مي گردد. بدين جهت در وصيت نامه سياسي _ الهي خود فرمودند: «من با دلي آرام و قلبي مطمئن و روحي شاد و ضميري اميدوار به فضل خدا از خدمت خواهران و برادران مرخص و به سوي جايگاه ابدي سفر مي كنم.» البته اين اعتراف را در زمان حيات خود نمي كردند و پس از عروج ملكوتي ايشان، روشن گرديد. يكي ديگر از توصيه هاي آن حضرت اين بود كه اگر مي خواهيد موفق باشيد، در كارهايتان نظم داشته باشيد و از اول صبح تا آخر شب، وقت خود را تنظيم كرده و هر كاري را سر وقت خودش انجام دهيد. در اين صورت، در مدت كوتاهي، نتيجه آن را خواهيد ديد. در جاي ديگري مي فرمودند: انبياء آمدند كه ما را انسان كنند، پس معلوم مي شود كه ما وقتي به دنيا مي آييم، انسان نيستيم و بايد با تعاليم انبياء و بهره گيري از قرآن كه كتاب انسان سازي است، انسان بشويم. اول بايد نفس و آفات آن را بشناسيم كه اين قدم اول را «عزم» گويند. اگر عزم را جزم و

عازم كوي دوست شويد، جوهر انسانيت در شما رشد مي يابد و الاّ در روز قيامت، معلوم نيست به صورت انسان، محشور شويد. جوهره انسان، عزم است و بعد از آن «مشارَطه»، «مراقبه» و «محاسبه»(3) مطرح مي شود. سالك، نه تنها در ابتداي راه، بلكه در طول راه نيز محتاج به مشارطه، محاسبه و مراقبه است، حتي در مرحله «وصل» نيز به اين مراحل، نيازمند است. توصيه ديگر حضرت امام اين بود كه ما بايد نفس اماره را مطيع نفس مطمئنه كنيم. در هر موردي فريب توجيه و مكر نفس اماره را نخورده و خلاف دستورش عمل كنيم. در اين صورت، نفس اماره را در طول زمان، رام شده و مطيع نفس مطمئنه مي گردد، آن وقت، لياقتها، معرفتها، توفيقها و كمالات، يكي پس از ديگري نصيب انسان مي گردد. پس ديديم كه حضرت امام علاوه بر اينكه فقيه بودند، فيلسوف، مفسر، اصولي، شاعر و اديب بودند، عارف باللّه و سالك طريق حقيقت بودند كه عرفان ايشان در اوج تمام علوم آن حضرت است، چرا كه _ در مطالب گذشته بيان شد _ عرفان، اشرف علوم و اكمل آنهاست. اين ويژگيها و خصوصياتي كه در باره آن حضرت بيان كرديم، نشان دهنده اين مطلب است كه رسيدن به اين درجات عالي براي ما ميسور است، به شرط آنكه در عمل بكوشيم. اميدواريم با تمسك به راه و هدف حضرت امام قدس سره، خود را آن گونه كه شايسته يك مؤمن است، بسازيم و اين سازندگي را به همراه ارزشهاي انقلاب به نسل آينده منتقل نماييم. از خداوند منان مي خواهيم كه توفيق كاشتن تخم حقيقت

را در قلبها به ما عطا كند كه با عبادات، خار و خاشاك آن را زدوده و با رجاء به خداوند در انتظار ثمره آن بنشينيم. پايان پاورقي: 1_ مائده، آيه 35. 2_ فجر، آيه 28. 3_ سه اصطلاح در علم اخلاق است، اولي به معني تعهد گرفتن از اعضاء و جوارح، دومي عبارت از مراقبت مستمر و سومي حسابرسي عملكرد مي باشد.

عشق، رهگشاي حقيقت

عشق، رهگشاي حقيقت طلوع ستاره شخصيت امام خميني (س) از افق شرقي اين كره خاكي و در نخستين سال آخرين قرن هزاره دوم ميلادي، هديه مباركي از جانب هستي به بشر ظلمت زده اي بود كه علي رغم همه پيشرفتهاي شگفت انگيز علمي و تكنولوژيك، قرن بيستم را با دو جنگ فراگير و خانمانسوز و صلاحهاي كشتار جمعي و رژيمهاي سياسي انسان ستيز، مانند فاشيسم، نازيسم و صهيونيسم به يكي از ظلماني ترين قرون تاريخ حيات بشر تبديل كرد. پيام و هديه اين ستاره شرق براي جهانيان چه بود؟ اين پرسشي است كه طرح و بررسي آن، نه تنها براي ما ايرانيان و شرقيان كه نزديكترين مخاطبان جغرافيايي و فرهنگي او بوديم، لازم است، بلكه بررسي آن براي همه شاهدان بصير تاريخ معاصر، درس آموزيهاي نادر و كم نظيري خواهد داشت. ان في ذلك لذكري لمن كان له قلب او القي السمع و هو شهيد. (1) پيام آگاهي بخش و شگفت انگيز امام به ميخائيل گورباچف - صدر هيات رئيسه حزب كمونيست شوروي - چند سال پيش از فروپاشي اتحاد جماهير شوروي و پيش بيني فروپاشي ابرقدرت شرق و توصيه ايشان به گورباچف براي كنارگذاشتن ره يافتهاي مادي گرايانه و روي آوردن به

خدا و انسان و جامعه و تاريخ، نشان از آن داشت كه امام، به خوبي به رسالت روشنايي بخش جهاني اش آگاه بود و نگاهي فراگير به نقش احياگرانه خود داشت. بصيرت و روشندلي امام را همين دليل بس كه در همان نامه اعلام كرد كه اگر ابرقدرت شرق پس از فروپاشي، براي درمان دردها و جبران شكستهاي خود به سراغ نسخه هاي سرمايه داري غربي برود. آينده اي تخلتر از گذشته اش خواهد داشت. اين بيش بيني به واقعيت پيوسته - كه امروزه پس از وقوع، همه شاهد آن هستيم - براي نظريه پردازان شرقي و غربي آشنا با بسياري از علوم و فنون مدرن، در آن روزگار قابل پيش بيني نبود. پيام و هديه امام براي بشر معاصر و در آستانه هزاره سوم، گشودن پنجره اي به روي فضاي بيكران و درخشان خداباوري بود تا نوري از حقيقت و باطن هستي، به حيات منجمد شده مادي بشر گسسته از خدا و حقيقت هستي بتابد، و ركود و كدوريت ماديت را با پويش و جوشش معنويت از شور و شوق سرشار كند، و زندگي بي روح بشر معاصر را از اميد و نشاط بياكند. پيام روشنگر و گرمي بخش امام، برخاسته از عميقترين و اصيلترين جوهر معاني و مباني دين، يعني عرفان اسلامي است كه حقيقت آن با گوهر دين يگانه است. در چنين عرفاني، آنگونه كه امام خميني مي فهميد، سر خلقت و قوام و دوام رشته هستي، وامدار عشق است، "ما زاده عشقيم و پسر خوانده جاميم". (2) انسانها از اين منظر همگي بندگان خداي واحدند كه بايد عشق ورزي به يكديگر

را از الگوي عشق الهي، به انسان بياموزند كه فرمود: اني اشد شوقا اليه; و چنين است كه اسلام در باطن خود پيام آور صلح و عشق است. كمال و جامعيت امام در علوم عقلي و نقلي اسلامي به او توان و قدرت بخشيد تا بتواند حقيقت اسلام را به دور از هرگونه تحجر و قشري گري و تعصب بشناسد. به قول مولوي; سخت گيري و تعصب خامي است تا جنيني كار خون آشامي است او فقيهي متبحر و پيشتاز و صاحب راي بود كه كتابهاي مهم فقهي او بر عمق دريافت و قدرت اجتهاد فقهي او دلالت دارند. (3) در عين حال، فيلسوفي بود كه از ظرفيتهاي برهاني عقلي خود، به گواهي تقريراتي كه شاگردان (4) او از درسهايش به دست داده اند به حد كمال بهره مي جست، مفسري بود كه تفسيرهاي به جا مانده از او، در زمره درخشانترين تفسيرهاي موجود در تاريخ اسلام به شمار مي رود; حديث و سنت و سيره را به خوبي مي شناخت و از آنها در فقه و تفسير و كلام خود بهره مي برد، و بالاخره عارفي بود كه بيش از چهارده اثر در موضوع عرفان و اخلاق از او به يادگار مانده است; اما براي او همه اين علوم و معارف، حقيقت خود را در عرفان ناب مي يابند. عرفاني كه درونمايه هاي آن برآمده از قرآن و گفتار و كردار پيامبر عظيم الشان اسلام و ائمه معصومين (ع) است، و ميراثي پربار در ميان معارف اسلام به شمار مي رود. امام عرفان را نه تنها مجموعه اي از معلومات، بلكه طريقتي براي عمل

و ارتقا و كمال مي ديد، عشق او به خدا و تهجد و راز و نيازهاي عاشقانه او با خالق هستي، و غزل سرايهاي عارفانه او در كنار مسئوليتهاي سياسي - نظامي، عطوفت بيش از حد او در برخورد با مظلومين عالم و قهر ستم سوزش در برابر ستمگران، دو روي سكه شخصيت عرفاني او بود و تجلي اشداء علي الكفار رحماء بينهم جمع اين دو حساسيت عاطفي، خود ناشي از طريقت عرفاني بود و در اين مسير پيرو حقيقي حضرت علي (ع) اميرالمومنين بود كه خود منبع سرشار ولايت معنوي و عرفاني بود. من به عنوان شاگرد كوچك مكتب او كه شاهد و ناظر اين همه عظمت، لطافت، معرفت و معنويت او بودم، برآنم تا شايد بتوانم در اين فرصت كوتاه راوي بخشي از پيام توحيدي و پر نور و پرشور عرفاني مردي باشم كه روز به روز خود را بيشتر، مريد و شيفته و مشتاق او يافته ام و به قدر تشنگي و ظرفيت اندكم از زلال وجود او بهره برده ام. چو غلام آفتابم هم از آفتاب گويم نه شب نه شب پرستم كه سخن زماه گويم باري، در اين فرصت برآنم تا پس از تعريف فايده و هدف عرفان، عرفان مثبت و پوياي امام را در مقابل عرفان منفي بازگو كرده، و سير انفسي انسان براي رسيدن به خود حقيقي يا من متعالي اش مطرح نمايم، و در پايان به رابطه عاشقانه ميان انسان و خدا كه از منظر امام رمز رستگاري و فلاح است، بپردازم.

موضوع و تعريف عرفان هر علمي داراي موضوعي است و موضوعات متفاوت موجب تمايز علوم از

يكديگر مي شود. به عنوان مثال، موضوع فلسفه "مطلق وجود" (6) است و يكي از شاخه هاي آن، الهيات به معني الاخص است كه درباره وجود خدا بحث مي كند، و موضوع علم رياضي "عدد" است واز عوارض اعداد سخن مي گويد. موضوع علم عرفان نيز "وجود مطلق" (7) و يا "الله من حيث ذاته و اسمائه و صفاته" مي باشد; اما نكته اي كه بايد به آن توجه داشت اين است كه اگر شناخت ذات خداوند در موضوع عرفان گنجانده شده، از آن جهت است كه تصور اسما و صفات خداوند بدون تصور ذات حق ميسر نبوده است وگرنه، شناخت ذات خداوند و حتي تفكر در (كنه) اكتناه ذات حق از حيطه درك آدمي بيرون است، امام در چهل حديث تصريح مي كنند كه هيچ انديشه اي را مجال پرواز در فضاي كنه ذات نيست، و پيامبر اكرم (ص) نيز در اين باره مي فرمايد: ما عرفناك حق معرفتك; اما معرفت و شناخت به اسما و صفات الهي كه تجليات و ظهورات حضرت ذات هستند، در حيطه توان بشر است و چنين تفكري درا ثار روايي ما عبادت شمرده شده است و فرموده اند: افضل العبادة ادمان التفكر في الله و قدرته. (8) بهترين عبادت استمرار تفكر درباره خداوند و قدرت اوست. تعريف عرفان از منظر امام ، معرفت به هستي مطلق و حقايق عالم وجود است كه از طريق مشاهده حضوري - نه حصولي - حاصل مي شود، و در توضيح اين مطلب مي افزايند: آثار فلسفي به گونه اي دورنما انسان را با ماوراء الطبيعه آشنا مي سازد; ولي مكتوبات عرفاني دلها

را براي حصول به محبوب مطلق آماده مي سازد. (9) بزرگان عرفان، عرفان را برترين علم دانسته اند; زيرا به گفته علما، هر علمي كه از شمول و عموميت بيشتري برخوردار بوده، و از محسوسات دورتر و به معقولات نزديكتر باشد، بر علوم ديگر رجحان دارد و عرفا معتقدند عرفان از چنين ويژگيهايي برخوردار است. امام معتقد بود، عارف با گام نهادن در ساحت عرفان، به حقيقت مطلق رهنمون مي شود و "از نيستي به هستي مطلق مي رسد". (10)

عرفان نظري و عرفان عملي عرفان از منظر امام، شناختي است به حضرت حق و اسما و صفات او، و فاني ساختن انيت خويش در حقيقت مطلق و نهايتا به بقا و جاودانگي رسيدن; و باز بر اين باورند كه چنين معرفتي بدون خودسازي و تهذيب نفس حاصل نمي شود. بنابراين، عرفان به دو شاخه عملي و نظري تقسيم مي گردد كه هريك مكمل يكديگرند. (11) در مكتب امام، عرفان عملي و نظري سخت به هم آميخته اند. ايشان معتقدند "انديشه و معرفت" بدون ظهور در اعمال و "عمل" بدون آراستگي به "معرفت و آگاهي" انسان را به حقيقت مطلق رهنمون نمي سازد. امام راه رسيدن به حقايق عالم هستي و تكامل و سعادت انسان را در زدودن رذايل اخلاقي و ملكه ساختن فضايل و مكرمتهاي اخلاقي (12) ذكر مي كنند و معتقدند در اثر تزكيه، تهذيب نفس، ذكر مدام كه ثمره عرفان عملي است، دريچه معرفت به ساحت غيب، به روي انسان گشوده مي شود و انسان در همين عالم طبيعت به كمال خود مي رسد. از اين رو مي توان عرفان امام را عرفاني

مثبت و پويا دانست كه از انسان خاكي و ناسوتي، موجود آسماني و لاهوتي مي سازد و به انسان نويد مي دهد كه در اثر تلاش و كوشش مي تواند به كمال انساني خويش راه يافته، و به ديدار محبوب آرماني خود نايل گردد. از اين رو عارف، در مكتب امام مجاهدي است نستوه و تلاشگري ست شجاع، كه براي ساختن دنيايي سالم براي انسانها كوشش مي كند، زيرا دنيا را مزرعه آخرت مي داند. (13) از اين رو در پي ساختن نظامي برمي آيد كه معنويت و عشق به حق، زيربناي آن باشد. در ادبيات عرفاني ما، گاه تصوف به انزواطلبي و گريز از دنيا كشيده شده، و عده اي با يدك كشيدن نام صوفي و عارف، به راحت طلبي و لااباليگري پرداخته اند; اما از منظر امام، چنين حالتي منحرف شدن از جاده حقيقت است. بنابراين، مي توان امام را مبارز و معارضي جدي با چنين تفكري كه عرفان و زهدورزي را انگيزه اي براي عدم توجه به بهتر ساختن دنياي خود و ديگران مي دانند، معرفي كرد. ايشان به صراحت به كساني كه انزواطلبي و عزلت گزيني و حتي عبادت خداوند را مستمسكي براي عدم توجه و خدمت به انسانها قرار داده اند، سخت مي تازند. شاهد مدعاي ما اعمال و رفتار خود ايشان است. او در حالي كه در حوزه هاي فقه، اصول، فلسفه، اخلاق، درسي پر رونق با شاگرداني چشمگير و تيزهوش داشت. و عابد و زاهدي بود كه به موازين شريعت و آداب ظاهري آن سخت ملتزم بود و از تهجد و ذكر و تهذيب نفس لحظه اي غفلت

نداشت. وقتي مشاهده كرد كه احكام نوراني اسلام توسط حاكمان كشورش به فراموشي سپرده مي شود و شرف و آزادگي و استقلال مردم ايران به مخاطره افتاده است، علم و جهاد را به هم آميخت و به دفاع از مظلومين كشور و اعتلاي مكتبش قيام كرد. گرچه به خوبي مي دانست كه اين عمل او، به تعطيل شدن درس و بحث او و سپري كردن عمر خود در زندان و يا تبعيد خواهد انجاميد.

پيوند شريعت، طريقت، حقيقت امام، التزام به موازين شرع را مقدمه طريقت مي شمارند و طريقت را جز با رياضت و تمرينهاي لازم حاصل شدني نمي دانند. طريقت، بيرون آوردن از دين عادتي و اسلام مجازي است و از گامهاي نخستين جهاد با نفس است. ايشان بر اين باورند، هر عبادتي كه بدون فكر و تامل صورت گيرد و يا به مقتضاي عادت انجام شود، نمي تواند سالك را به كمال مطلوب برساند. بنابراين، در مرحله طريقت عادت، دين عادتي را براي رسيدن به دين حقيقي ترك مي كند، از اين رو اگر مي بينيم گريز از اموري مطرح مي شود كه در مرحله قبل (شريعت) مقدس شمره مي شده اند (مسجد، سجاده، منبر) در حقيقت گريز و پرهيز از عادتي شدن دين است و پرهيز از اينكه مبادا خود اينها هدف قرار گرفته، و مانع رسيدن انسان به حقيقت مطلوب گردند. از منظر امام، هيچ انساني در هيچ زماني، از التزام به شريعت و طريقت به دليل رسيدن به حقيقت بي نياز نمي گردد. در اين زمينه به عبادات و اعمال حضرت ختمي مرتبت و اولاد معصومين (ع) اشاره مي كند

كه لحظه اي از عبادت حق تعالي و التزام به شريعت و رياضت نفس به دليل رسيدن به حقيقت، غفلت نورزيدند. جنيد بغدادي، عارف معروف قرن سوم (متوفاي 297) مي گويد: ما تصوف را نه از قيل و قال يافته ايم; از جوع و ترك دنيا يافته ايم و از قطع مالوفات و مستحسنات. (14) اين گفته او بيانگر اين مطلب است كه : تصوف و رسيدن به حقيقت، نتيجه رياضت و قطع تعلقات است نه محصول بحث و نظر. بنابراين، عارف دائما در تلاش و تكاپوست تا بازدودن رذايل اخلاقي، به اخلاق نيك و كمالات عالي متصف گردد. از اين رو در مكتب عرفان، سكون و يكسان بودن دو روز انسان، خسراني است عظيم. (15)

سفر روحاني در عرفان اسلامي، كمال و سعادت انسان در گرو سفري است انفسي، سفري كه سالك طريق از "من تجربي" آغاز مي كند تا به خود حقيقي يا "من متعالي" برسد. بنابراين، عارف دائما در حركتي تكاملي و صعودي است، متحركي است كه از مقصدي معلوم (من تجربي) حركت مي كند تا به حقيقتي مطلوب (من متعالي، نفس مطمئنه، رب خويش) برسد. در حقيقت از مني مي گريزد كه او را به اسارت در جسم فرا مي خواند و به مني متصل مي شود كه او را به حقيقت رهنمون مي سازد. در اين سفر، از اوصاف حيواني و بشري فارغ مي شود و رنگ و صبغه الهي مي گيرد، در حقيقت از خود فاني مي شود و به عالم بقاء راه مي يابد. از فرديت خويش به در مي آيد و با اتصال به كل، جاودانه مي گردد،

انسان عارف، از يك سو در مي يابد جزئي از هستي مطلق است و از آنجا كه جز، همواره به كل تعلق و گرايش دارد، شور و شوقي در خود حس مي كند، و از ديگر سو در مي يابد كه فرديت فناپذيرش، ميان او و هستي مطلق جدايي افكنده است و حس مي كند "تا اين حجب باقي است، راهي به معدن عظمت نيست"، (16) و مي داند "نجواي سري حق با بنده خاص خود صورت نگيرد مگر (پس از به در آمدن از فرديت خود). . . ". (17) بنابراين، تلاش مي كند تا فرمان موتوا قبل ان تموتوا را تحقق بخشد. به خوبي دريافته. ميان عاشق و معشوق هيچ حايل نيست تو خود حجاب خودي حافظ از ميان برخيز بنابراين، اولين حجاب و مانع رسيدن به حقيقت مطلق "خود" و انيت انسان است. اين معرفت و شناخت اگر از طريق عقل صورت گيرد، معرفتي است عقلاني كه با حجاب عقل توام است، اما اگر از طريق رويت باطني صورت گيرد، معرفتي است شهودي. بنابراين، آنچه از سير انفسي و سفر روحاني حاصل مي شود، معرفتي است بي واسطه كه در اثر اتصال روح محبوس در ظلمت جسم، با نور آزاد در عالم ملكوت حاصل شده است وانسان در اين سفر روحاني و از اين طريق صاحب بصيرت مي گردد و رب و ملك خويش را زيبا (18) مي بيند. پيامبر در حديث رويت فرمودند: رايت ربي في احسن صورة، و خداوند در قرآن كريم مي فرمايد: يا ايتها النفس المطمئنة ارجعي الي ربك راضية مرضية; يعني اي روح آرامش يافته، به سوي

ربت بازگرد در حالي كه خشنود و پسنديده اي. امام ، دومين حجاب و مانعي كه مي تواند انسان را از مسير كمال حقيقي اش دور نگاه دارد متذكر مي شوند، و در عين اينكه علم آموزي را امري مقدس مي دانند و فراگرفتن آن را براي انسان لازم مي شمرند، اما هشدار مي دهند كه همين علم مي تواند حجاب حقيقت قرار گيرد، كه گفته اند: العلم هو الحجاب الاكبر، و اين در صورتي است كه انسان، علم را هدف قرار دهد و در محدوده علم متوقف شود. امام مي گويد حتي از عقل نيز بايد فراتر رفت، زيرا توانايي و گستره عقل به نسبت وسعت انسان، ناچيز است و عقل را ياراي درك حقايق غيبي نيست. قلمرو ادراك عقل عالم طبيعت يا معقولات است. عقل مصلحت بين، جرات و جسارات عاقلان را به بند مي كشد، و نهايتا خود واسطه و حجابي مي شود ميان انسان و مطلوب (خدا) ; زيرا عقل همواره از تصور و تصديق و براهين (19) سخن مي گويد، و در علم حصولي كه محصول عقل است براهين، حجاب و واسطه اي ميان عاقل و معقول قرار مي گيرند، مگر عقل كه خود، حقيقتي ديگر است. بنابراين، وسعت و توانايي انسان به قدري است كه مي تواند از عقل نيز فراتر رود و حقايق را كه قابل فهم عقل نيستند درك كند، و براي كشف اين حقايق از مدركي ديگر مدد مي گيرد كه در عرفان از آن به "قلب" تعبير مي شود و در قرآن كريم نيز به اين مدرك اشاره شده است كه فرمود: لمن كان له

قلب. از اين رو، پيام عرفاني امام به همه انسانهاي انديشمند اين است كه پرده غفلت را بدرند و خورشيد حقيقت را در جان نظاره كنند. همان گونه كه خداوند گنج پنهان بود، (20) و با آفرينش عالم هستي، حقيقت خود را آشكار ساخت، انسان نيز با پي بردن به حقيقت و گوهر ناپيداي وجود خويش و متخلق شدن به اخلاق الهي، مي تواند نقش خليفه گي خود را ايفا كرده، و كمالات خويش را به مرحله ظهور برساند و دنيايي بيافريند زيبا و متكامل. گرچه نزاع ميان "عقل و دل" در آثار عرفا سابقه طولاني دارد; اما به همين مقدار بسنده مي كنيم كه اگر عرفا عقل را مورد مذمت قرار داده، و به آن مي تازند، عقلي است كه در مقابل عشق مطرح مي شود و ادعاي دست يافتن به اسرار الهي را دارد و منظورشان اين است كه نبايد چنين گمان شود كه هرچه حقيقت است معقول است; حال آنكه حقايقي وجود دارد كه در حيطه فهم عقل نيست و زبان از بيان آن عاجز است. پس، آنجا كه عقل از قلمرو خودش فراتر رفته، و راجع به اثبات وجود يا عدم آن حقايق صحبت كند، پا از گليم خود فراتر نهاده، و كاري غير عقلاني ا نجام داده است. عقل از اين جهت است كه مورد نكوهش آنان قرار مي گيرد. بنابراين، عقل از شهود و ريافت حقايقي كه در قلمرو و ادراك او نيست محروم است و زبان معمولي قادر به بيان آن حقايق نيست و كلماتي براي بيان آنها نداريم. عين القضاة همداني معرفت شهودي را غير قابل بيان

مي داند و مي گويد: هرچيز كه بتوان آن را به عبارتي درست و مطابق آن تعبير نمود، علم نام دارد. همچنين در بيان تفاوت معرفت با علم مي گويد: معرفت با علم، تعبيرناپذيري آن از طريق زبان عادي و عبارت مطابق است. و معرفت را "معنايي مي داند كه هرگز تعبيري از آن متصور نشود مگر به الفاظ متشابه"; (21) و وسيله ادراك چنين عالمي را بصيرت دانسته نه عقل، و چنين مي گويد: "بصيرت چشمي است در درون انسان كه آدمي به وسيله آن، امور الهي را ادراك مي كند". (22) بنابراين، درك حقايق غيبي و مشهود عالم ملكوت، فقط از راه اشراق حاصل مي شود و تنها قلب انسان مي تواند آنها را درك كند و عقل و برهان توان رد يا قبول آنها را ندارد "و همان طور كه تصديق بي تصور مردود است، تكذيب بي تصور نيز قبحش افزون است". (23) بنابراين، قبل از آنكه علمايي مانند رادولف كارناپ به بحث در اين زمينه بپردازند و قضاياي مربوط به متافيزيك را از آن جهت كه فاقد شرايط صدق و تحقيق هستند بي معنا بدانند، متصوفه اين مطلب را به شهود دريافته، و به صور مختلف بيان كردند; با اين تفاوت چشمگير كه اينان مابعدالطبيعه را بدان دليل كه در زبان نمي گنجد نفي نمي كنند; اما كارناپ بيان ناپذيري را دليل تعقل ناپذيري را دليل عدم وجود مابعدالطبيعه مي داند. (24) ماحصل آنكه، عرفا متعقدندحقايقي وجود دارد كه از سنخ معقولات نيست; لذا عقل (25) در مواجهه با آنها دچار مشكل مي گردد و ناچار به سكوت مي شود، زيرا

رد و قبول هر امري نياز به برهان و فهم آن دارد. به عنوان مثال، عقل از مسائلي مانند عالم آخرت، "معاد" جبر و اختيار، فهم حقيقت "امر بين الامرين" ربط "حادث" به "قديم" دچار حيرت و سرگرداني مي گردد و اصولا هريك از معارف الهيه، از قبيل سهل و ممتنع است كه حل آن با طريقه بحث و برهان ممكن نيست; (26) اما براي عارفي كه به بصيرت متصف گرديد، و چشم دلش روشن شده، و "متصف به تقواي الهي گرديد" (27) ، با فهم "و حديث وجود" و اعتباري دانستن ماسوي الله، اين مساله برايش قابل درك و فهم مي گردد; زيرا در نظر او عالم آفرينش "يك فروغ رخ ساقي است كه در جام افتاد". از نگاه امام، انسان پس از فراگيري علم و تقويت قوه عقل با تصفيه خويش كه نتيجه تقواي الهي و محفوظ نگاه داشتن روح وجسم خود از پليديهاي عالم طبيعت است، مي تواند به مرتبه "ايمان" و "اطمينان" راه يابد و به مكاشفات و مشاهداتي نايل گردد كه هرگز در غير اين صورت برايش حاصل شدني نيست. از اين رو امام، " ايمان" را بهره قلب دانسته، و علم و ادراك را بهره عقل مي دانند و معتقدند معلومات قلبي، انسان را از حيرت و ترديد خارج مي سازد و او را به يقيني رهايي بخش بي واسطه برهان هدايت مي كند. (28) براي رسيدن به مرتبه"اطمينان" و خارج شدن از هرگونه دودلي و شك، مي توان به نقش"دين" اشاره داشت، زيرا دستورات و تعاليم ديني انسان را ياري مي كند تا از تنگناي فرديت خويش، حتي

از اسارت عقل خود بيرون آمده، و به هستي مطلق بپيوندد و حقايق غيبي را شهود كند و به مرتبه "طمانينه" (29) و آرامش باطني برسد. انسان به اطمينان رسيده، در حقيقت مومني است كه تحت اسارت عقل نيست و خردورزيهاي عقل متعارف، ميان او و خالقش جدايي نيفكند، بلكه در منظر او همه بيگانگيها به يگانگي بدل گشته است و مقهور اراده اي است كه بر جهان هستي حاكم است; اما اين مقهوريت او را توانمند و مقتدر مي سازد. بنابراين، اگر بپذيريم هر دين و آييني الهي، سنتها و روشهاي خاص به خود را دارند; ولي مي توان همه آنها را در اين حقيقت مشترك دانست كه همه آنها پيروان خود را به پرستش و عبوديت خالق يكتا دعوت كرده، و سعادت و سلامت آنها را در به در آمدن از خود و متصل شدن به هستي مطلق دانسته اند. در اينجاست كه جوهره عرفان كه رها شدن از " من" و پيوستن به كل مطلق است با حقيقت دين، يگانه مي شود. البته منظور ما اين نيست كه همه منظومه هاي شبه عرفاني را ذاتا پديده اي ديني بدانيم و يا اينكه تمام حالات غير مادي را احساس ديني بشماريم; ولي آنچه مي توانيم ادعا كنيم، اين است كه حالات عرفاني همگي غيرمادي اند. بنابراين، مي توان گفت عرفان و ادبيات الهي در اين جهت كه هر دو به فراسوي افقهاي دنيوي و مادي مي انديشند و پيروان خود را به فراتر رفتن از عالم ماده دعوت مي كنند، مشتركند. در اديان الهي پرستش و پيوند يافتن با خالق هستي، رمز رستگاري

است كه در عرفان اسلامي كيفيت شناخت حقيقت و راه و روش وصول به آن حقيقت مطرح مي شود. امام معتقدند با تزكيه و زهد و تهذيب و ذكر مدام، معرفت الهي حاصل مي شود و نتيجه چنين معرفتي عشق و محبت به خالق هستي است. از اين رو قويترين رابطه ميان خالق و مخلوق را رابطه اي عاشقانه مي دانند و پرستش را هنگامي مثمر ثمر مي دانند كه بر مبناي عشق و معرفت صورت گيرد. از اين رو، ملتزم شدن به دستورات شرع را عشق ورزي با خالق مي دانند، نماز و عبادت در مكتب امام صرفا اداي تكليف نيست، بلكه راز و نيازي عاشقانه ميان بنده با خداي خويش است و انسان عاشق حس مي كند ني اي ست از نيستان دور افتاده: از نيستان تا مرا ببريده اند از نفيرم مرد و زن ناليده اند و همواره مي كوشد تا با تعالي خويش، به معبود خود متصل گردد و اين پيوند و اتصال را در گرو به در آمدن از "من تجربي" خود مي داند تا بتواند به كل مطلق بپيوندد. از آنجا كه انسان فطرتا از نقص تنفر دارد و عاشق كمال مطلق است، به زدودن نقايص از وجود خويش همت مي گمارد. از اين رو مي توان عرفان عملي را مقدمه رسيدن به حقيقت و رستگاري دانست. انسان با سفر در خود در مي يابد گنجي گرانبها در وجود خويش و گفته امام علي (ع) را با تمام وجود حس مي كند كه فرمود: اتزعم انك جزم صغير و فيك انطوي العالم الاكبري مپندار خود را همين خرد پيكر

كه در اندرونت جهاني نهان است و باز مي شنود كه "از خود بطلب هر آنچه خواهي كه تويي" بنابراين، به جستجوي حقيقت در وجود خويش مي پردازد و مي تواند با تخلق به اخلاق الهي و ملكه ساختن فضايل انساني، مي تواند به معبود و محبوب خويش راه يابد.

رابطه عاشقانه امام معتقدند تنها با شهير عشق مي توان از ظلمت و كدورت حجب بيرون آمد و به وصال معشوق رسيد "محبت و اشتياق و عشق، براي معراج و رفرف وصول است". (30) از نظر ايشان همه موجودات از موهبت عشق برخوردارند "ذره اي انسان به آن مفطور است. قوام عالم هستي بر مبناي حب است، و ملك و ملكوت بر مبناي حب اداره مي شود". (31) عشق در مكتب امام، مظهر بي رنگي، صفا و خلوص است. از اين رو با هرچه شان غيريت و دوگانگي داشته باشد در ستيز است. بنابراين، ستيز ذاتي ميان شك و ايمان عادتي با عشق خردسوز از ميان مي رود و گوهر ناپيداي انسان (روح) كه در محدوده عقل نمي گنجد، از اسارت آن آزاد مي گردد. عشق از نگاه ايشان حقيقتي ازلي و جاويدان است و در پرتو آن حيات، كمال، اميد تحرك، وحدت و فنا معني مي يابد. بنابراين، عشق از اين منظر، احساس معشوق به عاشق يا علاقه عاشق به معشوق نيست، بلكه حقيقت واحد و منزهي است كه گاه به صورت عاشق جلوه مي كند و گاه در چهره معشوق متجلي مي گردد. به گفته غزالي "عشق را جز به عشق نتوان يافت" (32) پير ما، معتقد است; عشق به عاشق توان مي بخشد

و او را به خلاقيت وامي دارد، چون آتشي سراپاي وجود عاشق را فرا مي گيرد و او را از نقص و كدورت، كثرت بيني و خودخواهي پاك مي سازد. از اين رو انسان عاشق در هرچه مي نگرد جلوه محبوب خويش را مي بيند، و قبل از شنيدن هر صدايي صداي معشوق خود را مي شنود. ما رايت شيئا الا رايت قبله و بعده و معه. (33) بنابراين، وحدت را در كثرت مي بيند و كثرات را شان و جلوه اي از يك حقيقت واحد مي داند "با كه گويم كه بجز دوست نبينند هرگز" (34) ; يا "جز تو در محفل دلسوختگان ذكري نيست". (35) پس، اگر عشق در آغاز، انسان را به فناي از خود مي كشاند; اما در عوض او را به حياتي جاويدان رهنمون مي سازد، نشاطي دائمي و شور و شعفي وصف ناشدني سراپاي چنين عاشقي را فرامي گيرد و او را توان مي بخشد تا حركتي از "لا" (نفي خود و انيت خود و هرگونه شرك) آغاز كرده، و به آستانه "الا الله" بار يابد و حقيقت كريمه شريفه "لااله الا الله" را در خود محقق سازد. بنابراين، عرفان به نوآموز خود مي آموزد كه اين عشق فطري را كه در اثر رويت جمال محبوب حاصل شده است، (36) با اختيار و اراده خويش شكوفا سازد; و از آنجا كه رويت جمال محبوب جز با قلب پاك و چشم پاك (37) حاصل نمي شود، زهدورزي و رياضت و تهذيب نفس بر انسان عارف عاشق لازم است. در چنين ساحتي است كه عاشق با متخلق شدن به اوصاف محبوب

به رنگ او درمي آيد، فنا را قبله بقا ساخته تا به معشوق حقيقي خويش نايل گردد. عاشق در بدايت امر به قرب و وصال محبوب مي انديشد; ولي چون به مرتبه كمال رسد معني و صورت بر او غالب مي گردد. فداكاري و ايثار برخويشتن بيني چيره مي گردد و همتي والا مي يابد و به "محبوب مقيد" نمي انديشد. چنين انساني از "من" و "ما" فراتر مي رود و در بحر احديت غوطه ور مي گردد. نه از عذاب و فراق محبوب بيمناك مي شود، نه به نعيم جنت دلخوش، نه خوف مي شناسد نه با رجا آشناست; زيرا اين دو به زمان ماضي و مستقبل تعلق دارند و او در دريايي غوطه ور است كه در آنجا زمان دخالت ندارد. در حقيقت "نه متنعم بود به صبح وصال، نه متالم شود به شام فراق" از اين مرحله نيز عاشق عارف بالاتر مي رود و به مرحله اي مي رسد كه از كامروايي محبوب خويش لذت مي برد هرچند خلاف مراد و دلخواه خود باشد، در نزد چنين عاشقي قهر و لطف محبوب براي او يكسان است "پسندد آنچه را جانان پسندد" زيرا هرگونه ترجيح و گزينشي از آثار و بقاياي وجود و آرزو و خواسته اوست، حال آنكه او به مقام تسليم، فنا و استغراق در محبوب رسيده است. به اين ترتيب از نظر امام قويترين ارتباط ميان انسان و خدا رابطه اي است عاشقانه كه انسان را از هرگونه كثرت طلبي و شرك رها ساخته، و او را به توحيد رهنمون مي سازد و حصول چنين عشقي را نتيجه صفاي درون

و رياضت شرعي مي دانند. در اين صورت است كه چشم حقيقت بين انسان گشوده مي شود و جمال الهي را مشاهده مي كند، و از آنجا كه لازمه جمال، عشق حب است با رويت جمال محبوب به مقام والاي عشق مشرف مي گردد و از دغدغه و تشتت خاطر رهايي مي يابد و فقط به معشوق خود مي انديشد (همانگونه كه در عشقهاي مجازي چنين است، عاشق فقط به معشوق خود مي انديشد و شايد راز اينكه عشق مجازي را قنطره عشق حقيقي دانسته اند "المجاز قنطرة الحقيقة" اين باشد كه در اين مرحله عاشق فقط از يك معشوق دل برمي كند. حال آنكه در ابتدا از معشوقهاي بيشماري جدا گشته بود) . عاشق از فرديت خود رها مي گردد و به كل هستي متصل مي شود. چنين انساني از منظر امام، انسان كامل يا ولي است و مي تواند واسطة العقد و هادي مردمان و انسانهاي معمولي باشد. چنين انساني مظهر تام و تمام جميع اسماي الهي است. او از وجه ربوبي اش به عالم قدس مي پيوندد و در نتيجه بر كل كائنات و عالم هستي اشراف و اطلاع مي يابد و از جنبه جسماني با انسانها مرتبط شده، و فيض و نور الهي را به آنها مي رساند. بدين ترتيب هادي و مكمل انسانهاي معمولي مي گردد. چنين انسانهايي از افق درخشان دريچه اي به مخزن اسرار الهي گشوده مي شود و پيوسته از اين دريچه كسب فيض مي كنند. انسان كامل در عرفان آيينه اي است كه حضرت حق خود را در آن مي نگرد و از طريق او به

مخلوقات خويش فيض مي رساند. (38) در حقيقت چنين انساني جلوه گاه در ناسوت است و مظهر ربوبيت حضرت حق در لباس بشريت، خداوند در كمال استغنا و بي نيازي درلباس عبوديت ظاهر مي شود. محيي الدين بن عربي رابطه خدا با عالم هستي را رابطه كامل با اجزاي خويش مي داند. و معتقد است همان گونه كه كل به اجزاي خويش گرايش دارد، اجزا نيز به كل گرايش خواهند داشت (39) ، البته ناگفته روشن است كه منظور او جز و كل مقداري نيست كه در علوم رياضي كاربرد دارد، جز و كل ذهني هم نيست كه در منطق مطرح مي شود و جز و كل وجودي هم كه فيلسوف از آن سخن مي گويد نخواهد بود، بلكه جز و كل عرفاني است كه عبارت است از "اطلاق" و "تقييد" يعني ذات حضرت حق، "مطلق" است و هستي محض و عالم هستي تعين و نمود وجود اوست، او در حقيقت"بود" است و نظام هستي "نمود" او حال مي گوييم آن "بود" به "نمود "خويش گرايش دارد و همان گونه كه اجزا در تحقق خويش مديون كلند، كليت كل نيز به داشتن اجزاي خويش است. پس گرايش كل به جز، يا حق تعالي به عالم هستي و موجودات و مخلوقات ، خود گرايشي است كه به خود دارد و اگر مي بينيم بندگان خاص خدا به خدا مشتاقند، در قرآن كريم و در داستان حضرت داوود مي شنويم كه خداوند مي فرمايد: من نيز به آنان مشتاقترم اني اشد شوقا اليه; زيرا شوق به درك بستگي دارد و از آنجا كه خداوند منبع ادراك و

آگاهي است، طبيعي ست شوق او بيشتر باشد. حاصل آنكه، برخلاف نظر برخي از متشرعين كه رابطه عاشقانه ميان انسان و خدا را رد كرده اند، (40) امام بر مبناي اصل وحدت وجود مباينت ميان حق و خلق را بشدت منكر بوده، و هرگونه كثرت و دوگانگي و تغاير را امري اعتباري مي دانند. در نگاه امام، هرچه هست اوست، عالم امكان و جهان كثرات، همه و همه مظهر صفات و اسماي آن يگانه اند، بنابراين، هر پديده اي در عالم، مظهري است كه از مظهر حكايت مي كند; بنابراين، عالم آفرينش با همه گستردگي اش جلوه و پرتو ذات واحده اي است كه خود را در آيينه هاي رنگارنگ و تعينات متعدد ظاهر ساخته است. ازنگاه عارف وحدت وجودي; (41) عالم، صورت هويت حق است و مخلوقات نمود خالقيت حقند. عرفاني كه به ارتباط و عشق ميان خالق و مخلوق قائلند، از آيه شريفه ونفخت فيه من روحي و حديث معروف خلق آدم علي صورته استفاده كرده، بر مدعاي خود تاكيد مي ورزند. برخي از اينان محبت حضرت حق را مقدمه محبت مخلوق دانسته و به آيه شريفه يحبهم و يحبونه استناد مي كنند و معتقدند، اين عشق دوطرفه ميان خالق و مخلوق، اول بار از حضرت حق آغاز گرديده، و عارف بايد با رهوار عشق خود را به او متصل سازد. چنين انساني خود را آيينه اي مي داند كه خداوند در او تجلي كرد، و خود را جز نمودي از آن حقيقت نمي داند. او رابطه خود را با خالق هستي رابطه ظاهر و مظهر مي بيند; اگر احتياج خود را به

خالق خود درك مي كند، در عوض اشتياق حضرت حق را نيز به خود احساس مي كند و تا آنجا به پيش مي رود كه با خداي خويش عاشقانه به دلال مي پردازد و مي گويد گر آيينه محبي من نبود ظاهر نشود جمال محبوبي تو زيرا مي داند: مطلق بي مقيد نباشد و مقيد بي مطلق صورت نبندد; اما مقيد محتاج است به مطلق و مطلق مستغني از مقيد; پس استلزام از طرفين است و احتياج از يك طرف، اما استغناي مطلق به اعتبار ذات است والا ظهور اسماي الوهيت و تحقق نسبت ربوبيت بي مقيد، از محالات است. (42) از نگاه امام، انسان مظهر "اسم" و صفت حضرت حق است و از طريق همان "اسم" يا " عين ثابت" (43) با خداي خويش مرتبط مي شود و خداي را همان گونه مي شناسد كه در وجودش ظهور يافته است. نهايت و پايان سير عارف در سفر انفسي، رسيدن به رب خويش است. او فقط مي تواند اسمي از اسماي خداوند را بشناسد. فقط انسان كامل كه مظهر اسم " الله" (44) است، قدرت معرفت به "الله" را داراست. از اين رو مي توان به معناي سخن پيامبر اكرم (ص) كه فرمود: من عرف نفسه فقد عرف ربه پي برد و علت اينكه نفرمود" عرف الله" را در اين حقيقت خلاصه كرد كه اين رب كه شناخته مي شود ذات الوهيت نيست، بلكه خداي ظاهر شده در نفس هر موجودي است كه محبوب و مطلوب اوست. به طور مثال اگر خداوند به صورت آتش بر حضرت موسي جلوه كرد، دليل آن بود كه جناب

موسي (س) طالب آتش بود (آتش، رمز غلبه معشوق و سوز و گداز از عشق است) از اين رو خداوند به صورت مطلوب و محبوب او بر او متجلي گرديد. باري، اعتقاد به پذيرش رابطه اي محبت آميز ميان خالق و محبوب، شور و شعفي در انسان طالب حقيقت ايجاد مي كند، او همواره خود را تحت عنايت و محبت خالق حس مي كند و با تمام وجود كلام خداي را كه فرمود: نحن اقرب اليكم من حبل الوريد را مي شنود. فهم اين قرب او را به وجد مي آورد. چنين انساني، كريمه انالله و انا اليه راجعون را به جهان پس از مرگ حوالت نمي دهد، هم اينك نيز درمي يابد كه به سوي او در حركت است. او خود را در محضر خدا حس مي كند و خدا را بر خود ناظر مي بيند. جمله معروف پير ما كه فرمود كه "عالم محضر خداست، در محضر خدا معصيت نكنيد" مبين اين نگرش است. در عرفان امام، انسان از عظمت خاصي برخوردار است، موجودي است ذاتا الهي و آسماني، نغمه ايزدي از عالم غيب بر قلب او دميده، و او را لعت خليفه گي بخشيده، و انسان در عالم طبيعت مي تواند با آگاهي و معرفت و محبت و مجاهده و تهذيب نفس و ذكر مدام و تصفيه باطن، حقيقت را در وجود خويش حس كند. چنين انسان ره يافته اي، از منظر امام مي تواند هدايتگر و مرشد انسانها قرار گيرد. با دعايي از حضرت ايشان به سخن خود پايان مي بخشم. خداوندا، تو بر ما توفيق عنايت كن، تو معني الحمدلله

رب العالمين را به ما بيچاره هاي غافل، كه همه محامد را به خلق نسبت مي دهيم بفهمان. تو حقيقت ما اصابك من حسنة فمن الله و ما اصابك من سيئة فمن نفسك را به ما بنما. ما اهل حجاب و ظلمتيم، خودخواه و خودپسنديم، تو خود حب نفس و حب دنيا را از دل ما بيرون كن، تو ما را خداخواه و خداپرست كن. انك علي كل شيئ قدير. (45) بهمن سال 1378 - كانادا پي نوشت ها: 1. ق/26. 2. ديوان امام. 3. كتابهايي كه تاكنون از ايشان چاپ گرديده عبارتند از: - كتاب البيع; - كتاب الطهارة; - الاستصحاب، حاصل دروس ايشان است ومربوط به يكي از مباحث عمده علم اصول فقه است; - انوار الهدايه في التعليقه علي الكفايه، اثر قلمي ايشان است بر مباحث عقليه كتاب كفاية الاصول از محقق بزرگ، آيت الله آخوند خراساني; - بدايع الدرر في قاعدة نفي الضرر، در اين اثر به مبحث اختلاف ادله و تعارض آنها به يكديگر كه از مباحث اساسي در علم اصول فقه است، پرداخته اند; - المكاسب المحرمه، مطالبي است كه پس از تدريس به رشته تحرير درآورده اند; - التعادل والترجيح; - مناهج الوصول الي علم الاصول; - ولايت فقيه، اين كتاب نيز حاصل درسهاي ايشان است كه در يك مجموعه جمع آوري شده است. 4. برخي از شاگردان امام در حوزه هاي فلسفي هم اينك در حال تدريس مي باشند كه عبارتنداز: آيت الله عزالدين زنجاني، آيت الله منتظري، استاد جلال الدين آشتياني، آيت الله گيلاني و از جمله شاگردان خاص امام مي توان از استاد شهيد مرتضي

مطهري نيز ياد كرد. 5. آداب نماز (آداب الصلوة) ، در بيان اسرار معنوي نماز نگاشته شده است; - التعليقه علي القوائد الرضويه، حاشيه اي است بر شرح فلسفي، عرفاني حديث راس الجالوت از قاضي سعيد قمي; - تفسير سوره حمد، تفسير است بر فاتحة الكتاب كه حاوي نكات دقيق و لطايف عرفاني است; - جهاد اكبر يا مبارزه با نفس; - چهل حديث، تاليفي است كه برگرفته از روايت پيشوايان دين است كه شرحي عرفاني از آنها شده است; - سرالصلوة، در بيان اسرار نماز و حقيقت معناي نماز مي باشد; - شرح دعاي سحر، كه اولين تاليف عرفاني ايشان است كه در سال 1347 ه. ق نوشته شده است; - مصباح الهدايته الي الخلافة والولاية، اين اثر نيز يكي از درخشانترين آثار عرفاني است كه در سن 28 سالگي به نگارش درآمده است; - حاشيه بر فصوص محي الدين ابن عربي و مصباح الانس قونيوي; - نقطه عطف; - باده عشق; - ديوان شعر، كه بيشتر داراي مضاميني عرفاني است و شرح درد مهجوري و غربت از معشوق حقيقي است، اكثر اين اشعار در سن هشتاد سالگي سروده شده است; - شرح حديث جنود عقل و جهل; 6. امام خميني; ره عشق; ص 18. 7 . همان. 8. اصول كافي; ج 2، ص 55 "باب تفكر". 9. ره عشق. 10. همان; ص 30. 11. رسائل قيصري، ص 5; اعلم ايدنا الله و اياك: ان الوصول الي الله سبحانه قسمان، علمي و عملي و العملي مشروط بالعلمي. ليكون العامل علي بصيرة في علمه. 12. پيامبر اكرم (ص) نيز هدف بعثت خود را پياده كردن

مكرمت اخلاقي معرفي كرده اند: "بعثت لاتمم مكارم الاخلاق"; مجمع البيان; تفسير آيه 4، سوره قلم. 13. الدنيا مزرعة الاخرة. 14. زرين كوب، عبدالحسين; جستجو در تصوف ايران; ص 118. 15. امام علي (ع) مي فرمايند: من ساوي يوماه فهو مغبون. 16. امام خميني; ره عشق; ص 25. 17. همان. 18. واقعه ديدار نفس با حقيقت ملكوتي خويش، در ادبيات عرفاني سابقه اي طولاني دارد; به عنوان مثال براي معتقدين به آيين زرتشت و برحسب متون اوستايي پهلوي، وقتي مرد كامل از جهان مي رود و روان او به پل چينوت مي رسد، سر اين پل دختري زيبا به استقبال او مي آيد. آن وقت روان مرد پاكدين با شگفتي از او مي پرسداي دختر جوان تو كيستي؟ وي در جواب مي گويد: من دثناي تو يعني منش نيك، گوش نيك، كنش نيك تو هستم، محبوب بودم، تو مرا محبوبتر ساختي، بلند پايه بودم تو مرا بلند پايه تر ساختي، در عو ض اگر مرد بدكاره باشد اين دثنا را به صورت زني زشت ديدار مي كند. (پور داود ، يشت ها، ج 1، ص 588) اين دثنا در لغت به معناي دين و وجدان است، در واقع همان نفس يا من ملكوتي است كه نفس رها شده از اسارت تن با او ديدار مي كند. ديدار با طباع تام در آثار منسوب به "هرمس" نمونه ديگري از اين ديدار است كه بعدها در آثار شيخ اشراق انعكاسي گسترده مي يابد، در كتاب غاية الحكيم، اشاره به طباع تام از قول ارسطو و سقراط نيز نقل شده است. ارسطو در كتاب الاسطما خيس گفته است:

"طباع تام قوتي است فيلسوف را، كه علم و حكمت او را مي افزايد حكما اين سر را مكتوم نگاه مي دارند. . . " به نقل از: (ديدار با سيمرغ; دكتر پورنامداريان; ص 39) ; اما براي عارف و صوفي مسلمان، نفس او از طريق حواس ظاهري و قطع تعلقات در اثر رياضت و زدودن رذايل اخلاقي و متصف شدن به ملكات حميده، در همين عالم طبيعت شايسته ديدار با من ملكوتي با همان فرشته خود مي شود و از او بهره هاي حكمي، علمي مي برد و هربار به مقتضاي صفا و زيبايي باطن او، اين فرشته را زيباتر مشاهده مي كند. (به نقل از : ديدار با سيمرغ; دكتر پورنامداريان) در عرفان اين حالت روحاني را "ولادت ثاني" يا قيامت صغرا يا حشر قبل از نشر مي نامند. 19. برهان صديقين در عرفان از اين قاعده مستثنا است. (اربعين حديث، ص 191 - 192) ، " زيرا كه صديقين از مشاهده ذات، شهود اسما و صفات كنند و در آيينه اسما اعيان و مظاهر را شهود نمايند و اينكه اين قسم برهان را برهان صديقين گوييم، براي آن است كه اگر صديقي بخواهد مشاهدات خود را به صورت برهان درآورد و آنچه ذوقا و شهودا يافته به قالب الفاظ بريزد، اينچنين شود نه آنكه هركس بدين برهان، علم به ذات و تجليات آن پيدا كرد، از صديقين است يا آنكه معارف صديقين از سنخ براهين است تا قلب در حجاب برهان است و قدم او قدم تفكر است، به اول مرتبه صديقين نرسيده، و چون از حجاب غليظ علم و برهان رست،

بي واسطه برهان به مشاهده جمال جميل مطلق نايل گردد و به لذت دائم سرمد برسد". 20. "كنت كنزا مخفيا فاحببت ان اعرف فخلقت الخلق لكي اعرف" حديث قدسي; فتوحات; ج 2، ص 110. اين حديث را بدين گونه آورده كه: "كنت كنزا لم اعرف فاحببت ان اعرف فخلقت الخلق و تعرفت اليه فاعرفوني". 21. تمهيدات; تصحيح عفيف عسيران; انتشارات منوچهري; مقدمه ، ص 108; و در زبده الحقايق نيز آمده است. 22. همان. 23. چهل حديث; ص 389. 24. لازم به ذكر است عقلي كه ناتوانش خوانديم، عقل رايج در ميان علماست، والا در مجموعه روايي، عقل اول مخلوق خداوند معرفي شده كه خداوند آفرينش آن را به "الله" ذات مستجمع جمع صفات نسبت داده است"اول ما خلق الله العقل" و در حديثي پيامبر (ص) مي فرمايند "اول ما خلق الله نوري" كه مي توان عقل را همان نور و حقيقه محمديه دانست كه در عرفان جايگاه خاص دارد. 25. پورنامداريان، تقي; ديدار با سيمرغ; ص 209، مقاله عقل و فلسفه از نظرگاه عطار. 26. امام خميني; چهل حديث; ص 646. 27. همان. 28. امام خميني، شرح حديث جنود عقل و جهل; ص 87. 29. طمانينه، مقام و منزلي است كه خواجه عبدالله انصاري در منزل پنجاه و نهم مطرح كرده است. 30. شرح حديث جنود عقل و جهل; ص 76 - اربعين حديث; ص 127. 31. چهل حديث; ص 76. 32. چهل حديث; ص 76. 33. غزالي، احمد; شروح سوانح; ص 21. 34. منسوب به حضرت علي (ع) ، علم اليقين; ج 1، ص 49. 35. امام خميني; ديوان امام; ص 62. 36.

بزرگان چون افلاطون در رساله فايدروس، ضيافت و احمد غزالي در سوانح نيز معتقدند، عشق با مشاهده جمال آغاز شده است. 37. بزرگان چون افلاطون در رساله فايدروس، ضيافت و احمد غزالي در سوانح نيز معتقدند، عشق با مشاهده جمال آغاز شده است. 38. محيي الدين بن عربي; فصوص الحكم. 39. شرح قيصري; فص محمديه، فصوص الحكم; محيي الدين بن عربي; ص 216. 40. اينان در مقام برهان مي گويند، لازمه يا شرط معرفت و محبت، جنسيت است و عشق از جنسيت و هماهنگي دو روح منبعث مي شود; و از آنجا كه هيچ سنخيتي ميان حق و مخلوق وجود ندارد، بنابراين رابطه عاشقانه برقرار نخواهد شد. به عبارت ديگر، اينان بر اين باورند كه خداوند با تمام ذات با مخلوقات خود متباين است و هيچ گونه مناسبتي ميان آنها موجود نيست تا محبتي متصور شود، و باز در لسان ديگر مي گويند، محبت نوعي اراده است و به معرفت بستگي دارد و از آنجا كه اراده بنده بر چيزي تعلق مي گيرد كه اولا، از امور ممكنه باشد ثانيا، حادث باشد تا تصرف در آن متصور شود، و چون خداوند "قديم" است، متعلق اراده بنده نتواند بود و تصرف حادث در قديم امكانپذير نيست. عشق صوفيانه، جدال فقيه يا زاهد صوفي، دكتر سجادي; ص 142. 41. محيي الدين بن عربي كه در سال 638 - 560 مي زيسته است، عارفي است كه اصل اصيل "وحدت وجود" را تبيين كرده، و بعضي معتقدند مبناي نظري او را مي توان در فلسفه افلاطون و مذهب بودا جستجو كرد - ابن عربي توانست تجلي صانع در مجالي

صنع را، را با نگرشي وسع و وضع مصطلحات نوين و ارائه براهين منطقي تقويت كرده، و به صورت مكتبي، فلسفي - عرفاني درآورده. تفكر او بر عرفا و فلاسفه و شعراي بعد از او تاثير شگرفي داشته است. 42. جامي، عبدالرحمن، لوايح; ص 22. 43. اعيان ثابته، صور حقايق اسماي الهي اند. 44. الله، اسم مستجمع جميع صفات است. 45. امام خميني; چهل حديث; ص 71.

امام و مراتب كشف و شهود عرفاني

امام و مراتب كشف و شهود عرفاني 1 . تعريف و ماهيت كشف نخستين مسئله اي كه در اين مقام مطرح مي شود، تعريف است . در اين زمينه مطالب مبسوطي در آثار عارفان به چشم مي خورد كه قهرا بايد دست به گزينش زد .

الف . ابو نصر سراج طوسي (م 378 ق) جزو نخستين صوفياني است كه به منظور تبيين ديدگاه هاي عرفا، دست به قلم برد و كتاب اللمع را نوشت كه تقريبا نخستين كتاب مدوني است كه به سبكي خاص، ديدگاه ها و نظريات صوفيان پيش از خود را تبيين كرده است . در اين كتاب، از «مشاهده » بيش از «مكاشفه » سخن به ميان آمده است . (1) ابو نصر، شاهد را دو كس مي داند: رب و قلب . آن جا كه رب شاهد باشد، كون مشهود است; و اگر قلب در مقام مشاهده باشد، هر آنچه غير رب است، از صحنه قلب خارج مي شود . در اين حالت، همه چيز - جز عظمت حق - غايب است و در دل، جز او باقي نمي ماند . مشاهده، مقام لقاي حق است . شهود آن است كه وصل حاصل شود

. اگر نزديكي حاصل آيد، انسان به مقام حضور خواهد رسيد و شهود از جنس حضور است . ابو نصر به اين آيه استشهاد مي كند: ان في ذلك لذكري لمن كان له قلب او القي السمع و هو شهيد . (2) حالت مشاهده به اعتقاد وي، عبارت است از: المشاهدة زوائد اليقين، سطعت بكواشف الحضور، غير خارجة من تغطية القلب . (3) از اين بيان چنين برمي آيد كه: اولا، شهود از مراتب يقين است; چنان كه طوسي نيز به آن اشاراتي دارد: المشاهدة حال رفيع، و هي من لوائح زيادات حقائق اليقين . (4) ثانيا، مشاهده و مكاشفه با يكديگر اختلاف جوهري ندارند; بلكه هر دو از يك سنخ بوده، از جنس حضور و قربند: المشاهدة بمعني المداناة و المحاضرة و المكاشفة و المشاهدة تتقاربان في المعني . (5) ثالثا، شهود يا كشف پس از آنكه «غطاء» از قلب برداشته شود، حاصل مي گردد . اگر از روي قلب، حجاب و ستر كنار رود، قلب به مقام كشف و شهود نايل مي شود . اين مطلب از نكات بسيار مهمي است كه به تفصيل به آن خواهيم پرداخت . در اين كتاب، كشف عرفاني اين گونه تعريف شده است: الكشف بيان ما يستتر علي الفهم، فيكشف عنه للعبد كانه راي عين . (6) قلوب اهل حق آنگاه كه به نور حقيقي نزديك شد و در مقام قرب الهي قرار گرفت، ديدگانش بينا مي شود و آنچه قبل از آن از فهم او مستور بود، تبيين مي يابد و به روشني و وضوح مي رسد . اين مقام، كشف است . كشف از آن

قلب است كه به هنگام اتصال حاصل مي شود; چنان كه اگر چشم سر با يك شي ء جسماني رو به رو شد، كشف حس، به او دست خواهد داد و به قول او: مكاشفات العيون بالابصار، و مكاشفات القلوب بالاتصال . (7) اگر شهود و كشف هم سنخ با حضورند، انساني كه در غيبت به سر مي برد، از اين مقام بلند، محروم و در پشت پرده حجاب و غشاء، از درك حضور حق دور مي ماند . قلب غايب، در ظلمت است و قلب حاضر، به صفاي يقين نايل . اگر عارف به حضور و شهود حق بار يابد، بر وحدت و جمعيت او اضافه و از تفرقه و كثرت او كاسته مي شود، لذا حضور و شهود با اتحاد و اتصال همراه است; چنان كه غيبت با كثرت و حجاب و ظلمت، آميخته و قرين است . به اعتقاد ابو نصر سراج، مكاشفه سه وجه، بعد يا درجه دارد: مرتبه اي از آن، مكاشفه با ديده قلب است كه در قيامت حاصل مي شود . مرتبه اي ديگر، با حقايق ايمان و به همراه يقين پديد مي آيد و همراه با هيچ حد و صورتي نيست، و در اصطلاح «كشف معنوي » ناميده مي شود . مرتبه سوم، مكاشفه آيات الهي است كه از طريق معجزات براي انبيا، و از راه كرامات و اجابات براي غير آنها حاصل مي شود . از مجموع كلمات ابو نصر چنين بر مي آيد كه مكاشفه و مشاهده دو گونه متفاوت نيستند و ميان آن دو، اختلاف ذاتي و ماهوي وجود ندارد; حداكثر اينكه يكي تماميت

ديگري است . شهود و كشف عرفاني، هر دو از سنخ حضورند و قلب حاضر، قلبي است كه به مقام قرب و دنو، نايل آمده باشد . پس اگر قلب عارف و دل سالك بر اثر رياضات و مجاهدات، به حريم اسماء و صفات الهي بار يافت، پرده هاي حجاب ظلماني و نوراني، يكي پس از ديگري، از پيش چشمان او برداشته مي شود و عابد در اين هنگام، به مقام كشف و شهود دست پيدا مي كند . بنابراين، مكاشفات دو سو دارند: از يك سو به قلب عارف مرتبط مي شوند، و از سوي ديگر به حقايق يقيني، و به هر ميزاني كه اين حقايق مستور، پرده از رخسار خويش برگيرند، ديدگان دل به نور جمالشان روشن تر مي گردد . نكته مهم اين است كه به اعتقاد صاحب اللمع، چنين حالتي در دنيا شدني است و امكان اينكه انسان بتواند پيش از آخرت، به ديدار او نايل آيد، وجود دارد . عارفان - در برابر معتزله - نخست، رؤيت خدا را در عقبا تجويز كردند; اما تدريجا آن را به دنيا هم سرايت دادند و معتقد شدند كه قلب عارف مي تواند بر اثر رياضات و مجاهدات طاقت فرسا، به لقاي محبوب دست يابد و به مشاهده او نشيند و به اين مقام رفيع و منيع - كه خلقت انسان، هدفي جز آن ندارد - نايل آيد .

ب . ابو اسماعيل، عبد الله بن محمد بن انصاري كتاب منازل السائرين پديده ممتازي است كه در قرن پنجم رخ داد; به گونه اي كه مي توان آن را نقطه عطفي در زمينه عرفان

تلقي نمود . پير هرات (396 - 481 ق) براي نخستين بار، نثر را مسجع ساخت تا بيشتر و بهتر بر دل ها نشيند . به اين جهت، رسائل خواجه عبدالله انصاري در نثر مسجع فارسي، پيش قدم است و بر ديگران - از جمله سعدي - فضل تقدم دارد . به جز اين، خواجه عبدالله انصاري در زمينه تنظيم و ترتيب مراحل و مقامات عرفاني، ذوق سرشاري از خود نشان داد; چنان كه منازل السائرين و صد ميدان، دو نمونه شاخص و بارز در اين زمينه مي باشند . آثار و دست نوشته هاي صوفيان پيش از او، غالبا به سبك گزارش، نقل قول و بيان حالات مشايخ و بزرگان صوفيه بود و در آنها، كمتر طبقه بندي، تنسيق همراه تحليل، و درجه بندي مقامات عرفاني به چشم مي خورد . پير هرات در اين زمينه، گوي سبقت را ربود و آغازگر سبكي خاص در نوشته هاي صوفيانه و ادبيات عرفاني شد . پير هرات آيه متناسب با مكاشفه را آيه: فاوحي الي عبده ما اوحي، (8) مي داند . استناد به اين آيه در باب مكاشفه، به اين معنا است كه به اعتقاد وي، مكاشفه و وحي از يك سنخ اند . ماهيت كشف «مهاداة السر بين متباطنين; و هي في هذا الباب بلوغ ماوراء الحجاب وجودا» (9) مي باشد . اگر باطن عارف، خواهان ملاقات با باطن امر غيبي شد و اين دو باطن با يكديگر رو در رو شدند، مكاشفه پديد آمده است . به ديگر سخن، مكاشفه آن است كه سر عارف، حجاب هاي ظلماني و نوراني را درنوردد و

با ايده شهود، به ماوراي حجاب نايل آيد و از اسرار غيبي بهره گيرد . اين مكاشفه در اصطلاح، «مكاشفه معنوي » است، كه غير از «مكاشفه علمي » و «مكاشفه صوري » است . حاصل آنكه: اولا، مكاشفه با باطن و قلب عارف سر و كار دارد; ثانيا، مكاشفه با وحي تمايز ذاتي ندارد; ثالثا، كشف عرفاني جز با دريدن حجاب حاصل نمي شود . مكاشفه داراي درجاتي است: نخستين رتبه آن، گه گاه دست مي دهد . رتبه دوم، دائمي است و زماني رخ مي دهد كه عارف، خود را در حالت مكاشفه نبيند و به نحو تمام و كمال، محو محبوب باشد . مكاشفه عين ثابت يا سر قدر، سومين درجه كشف عرفاني است كه همراه با تجلي ذاتي الهي رخ مي نمايد .

ج . محيي الدين ابن عربي (560 - 638 ق) ابن عربي بيشترين اهتمام را به مسئله معرفت و مكاشفه داشته است . او معرفت خداوند و صفات او را به دو طريق ممكن مي داند: راه اول، راه استدلال و فكر است . اين راه از يك سو در معرض خطا است و شك و شبهه در آن راه دارد; و از سوي ديگر، عقل هرگز نمي تواند از شاهد به غايب استدلال معتبري داشته باشد . فكر از راه دليل و برهان به خدا نمي رسد; بلكه فقط مي داند كه او هست . (10) راه دوم، راه كشف است كه علم حاصل از آن، ضروري است . اين علم هرگز در معرض شك و شبهه نيست و همواره راهي روشن، سالم و مورد وثوق مي باشد

. نكته مهم اينكه عارف هرگز راه عقل را - اگر حد خود را نگه دارد - تخطئه و حتي تحقير نمي كند; بلكه تمام سخن او در اين خلاصه مي شود كه: «راهي برتر وجود دارد» . محيي الدين - همانند ديگر عرفا - بر اين نكته پاي مي فشارد كه طريق كشف و عيان، بر طريق استدلال و برهان ترجيح و تفضيل دارد و علم كشفي را علمي ضروري و غير قابل شبهه مي داند . البته ممكن است انسان در حالت كشف، استدلال هم نصيبش شود; چنان كه محيي الدين مي گويد: يكي از دوستان ما (يعني ابو عبدالله بن كتاني) گفته است كه در كشفش، هم دليل به او عطا مي شود و هم مدلول . (11) محيي الدين در تعريف مشاهده، مي گويد: مكاشفه يا به معناي تحقق فهم همراه امانت است، يا به معناي تحقيق زيادتي حال، و يا به معناي تحقيق اشاره . (12) سپس مكاشفه را بر سه معنا اطلاق مي كند: الف . مكاشفه علمي: اين مكاشفه، همان معناي اول است . مكاشفه علمي به معناي حصول فهم است . اگر فهمي براي انسان حاصل شود، اين امر در واقع، نتيجه آن است كه چيزي بر انسان منكشف شده است . پس اگر كسي انسان را مورد خطاب قرار داد، شهود سمعي پديد آمده يا اگر چشم انسان به صحنه اي افتاد، شهود بصري براي او حاصل شده است . بر اين اساس، علوم حسي، نوعي كشف اند . اين فهم ها امانتي از سوي حق نزد انسان است، و امانت را بايد به اهلش رساند،

و الا انسان، خائن است: المجالس بالامانة . ب . مكاشفه حال: اين نوع از مكاشفه همان معناي دوم مكاشفه (تحقيق زيادتي حال) است; بدين معنا كه عارف هنگامي كه ذاتي را با حالي شهود كرد، از اين حال به تاويل آن پي مي برد . اهل الله به اين امر زيادتي، «حال » اطلاق مي كنند . مثلا اگر اهل حق، شخصي را در حالتي يا صفتي خاص مشاهده كند - چه ملايم طبع ناظر باشد، چه نباشد - و از اين حال يا صفت، به حقيقتي كه تاويل اين حال يا صفت - كه زايد بر آن است - منتقل شود، او داراي مكاشفه زيادتي حال است و از اين طريق به منزلت او نزد خداوند آگاه مي شود . برخي از صوفيه مدعي هستند كه مي دانند در چه حالي خداوند محب آنها است . آنها بر اين باورند كه چون در وحي آمده است: فاتبعوني يحببكم الله (13) و آنها در ساعاتي، در حالت اتباع كامل از شريعت بوده اند، خداوند به آنها اين حالت را عطا فرموده است كه حب او را به خود ديده اند; زيرا در اين ساعت، خود را مجلاي حب و محبوب او ديده اند . ج . مكاشفه وجد: اين مكاشفه همان تحقيق اشاره است و مراد از آن، اشاره مجلس است . مجالس حق دو گونه اند: گونه اي تنها با خلوت عبد با حق برگزار مي شود; و نوع ديگر، همراه با مشاركت ديگران; چه كم و چه زياد باشد . مجلس نخست، تنها با اشاره برگزار مي شود و عارف، در خلوتي

كه با حق دارد، اشاراتي از او دريافت مي كند و به وجد مي آيد . اين مكاشفه، مكاشفه اشارات حق است . ابن عربي ميان مكاشفه و مشاهده تمايزي مي افكند; متعلق مكاشفه، معنا و متعلق مشاهده، ذات است . پس مشاهده به لحاظ مسميات و مكاشفه به اعتبار حكم اسماء است; از اين رو مكاشفه، اتم از مشاهده است: اذا الحق اعطاك اسماء فخذه امانة من قد فهم بان الامانة محمولة و حاملها جاهل قد ظلم فان انت افهمت مقصوده فانت المكاشف فلتلتدم (14)

د . سيد حيدر آملي (720 - 785 ق) سيد حيدر آملي مبتكر عرفان شيعي و حكمت نبوي است . بي شك، كتاب نص النصوص و نيز جامع الاسرار، دو اثر جامع و ماندگار در انديشه عرفان شيعي است . سيد حيدر آملي در كنار ابتكاراتي كه در مورد عقيده خاتم ولايت و نيز فلسفه عالم مثال دارد، تحليل ارزشمندي از كار پيامبر (ص) و ابن عربي و خود، ارائه مي دهد . (15) پيامبر (ص) با وضعيت «ميان دو كتاب » مواجه بود; زيرا از يك سو كتابي توسط روح الامين بر او وحي و نازل شد، و از سوي ديگر كتابي توسط ايشان بر ابن عربي صادر شد . پس در مورد پيامبر (ص)، كتابي «النازل عليه » و كتابي «الصادر منه » وجود دارد . ابن عربي نيز به نوبه خود، در وضعيت «ميان دو كتاب » قرار دارد; كتابي كه وي در رؤياي صادقي از پيامبر (ص) دريافت كرد و كتابي كه از او صادر شد; يعني اثر عظيم الفتوحات المكيه . موقعيت سيد حيدر آملي

كاملا مشابه است; كتابي از آسمان بر او الهام شد و آن، تفسير بزرگ عرفاني او است، و كتابي ديگر از او صادر گشت كه آن، شرح بزرگ فصوص است . بنابراين، پيامبر اكرم (ص)، ابن عربي و سيد حيدر، در وضعيت «ميان دو كتاب » قرار دارند . البته سطوح اين وضعيت كاملا متفاوت است، اما هر سه در اين جهت مشتركند كه از يك سو به آسمان و از سوي ديگر به زمين خاكي مرتبطند; كتابي به آنها القا و كتابي از آنها صادر شده است . قرآن / فصوص / تاويلات پيامبر (ص) / ابن عربي / سيد حيدر فصوص / فتوحات / نص النصوص سيد حيدر علم را از ديدگاه اهل الله به سه قسم تقسيم مي كند: (16) وحي، الهام و كشف . هر يك از اين سه قسم، يا خاص است و يا عام . وحي، مختص انبيا و رسولان الهي است . در عين حال، بر اساس آيات قرآن كريم شامل غير آنها - از قبيل آسمان (17) و زنبور عسل (18) - هم مي شود . الهام خاص در انحصار اوليا و اوصيا است; گرچه به طور تمام، در اختيار مشايخ و عارفين نيز قرار مي گيرد . همچنين كشف خاص تنها براي اهل سلوك از اهل الله مقرر شده است; هرچند براي غير آنها نيز رشحاتي از آن وجود دارد . كشف، حق و باطل دارد . مكاشفات اهل الله حقاني، و كشفيات سحره و كهنه، شيطاني است . حاصل آن كه علم در سه قسم خلاصه مي شود: وحي، الهام و كشف; به مقتضاي ذات

و صفات و افعال، بر اساس حكم امر و قدرت و اراده، بر حسب شريعت و طريقت و حقيقت كه از مقام نبوت و رسالت و ولايت صادر شده است . سيد حيدر متناسب با تثليث در علم، معلومات را نيز تثليثي تلقي مي كند و معتقد است كه تمام معلومات، در سه امر خلاصه مي شوند: واجب، ممكن و ممتنع; يا حق و انسان كبير و انسان صغير . و در ادامه، براي هر يك از اين معلومات سه گانه، مراتبي در سه درجه اثبات مي كند . نكته قابل ذكر در اين جا اين است كه سيد حيدر، ميان علم و معلوم، ذهن و عين و به طور كلي ميان معرفت شناسي و هستي شناسي، تطابق و تناظر برقرار كرده است . البته بايد گفت كه انطباق اپيستمولوژي بر آنتولوژي، از جمله ميراث افلاطون است . البته مسئله «فرد و تثليث » در جهان، ميراث و يادگار محيي الدين است . (19) وي در فص صالحي، آفرينش را بر اساس فرد تصوير مي كند; زيرا خلقت با «كن فرد تكويني » آغاز شد و به انجام رسيد . محيي الدين در مراتب نزول، آفرينش را بر اساس تثليث تصوير مي كند . البته قبل از محيي الدين، خواجه عبدالله انصاري، به نحوي به آن اشارتي دارد; زيرا بيشتر مقامات و منازل را به سه رتبه تقسيم مي كند و هر رتبه را به سه ركن; چنان كه شارح منازل هم اشاره اي به اين نكته دارد . (20)

ه . امام خميني (ره) محور عرفان حضرت امام (ره)، نفي حب دنيا است; چرا كه

«حب الدنيا راس كل خطيئة » . قلب عارف بعد از آنكه از عالم كثرت و ظلمت منصرف شد و خود را به جميع اخلاق نيك آراست و غبار اغيار را از قلب خود جاروب كرد، حق تعالي در آن تجلي مي كند و آن را به خود مشغول و از ديگران منصرف مي نمايد . انسان مؤمن در اين هنگام به مقام مشاهده نايل شده است . (21) علوم غيبيه الهيه و معارف حقه باطنيه - كه معرفت به جميع شئون و تمام مدارج و مراتب و همه اسرار و حقايق آن ميسور و ميسر نگردد مگر براي اصحاب ولايت و اوحدي از ارباب معارف و ايمان - با قدم سلوك و خروج از جلباب بشريت و رفض حجب عوالم ملك و ملكوت و خرق پرده هاي كثرت، حاصل مي شود . مشاهده حضوريه، حقيقت عرفان است كه جز براي كمل رخ ندهد; مشاهده رؤيت به عين قلب است . (22) شهود هميشه همراه با جزئيت و شخصيت است; بر خلاف عقل كه چون همواره در عقال مفاهيم و كليات است و از شهود و حضور خبري ندارد، در حجاب به سر مي برد . نسبت ميان مشاهده حضوريه و امور كليه عقليه، چون نسبت ميان رؤيت و خيال است . رؤيت بصري به طريق جزئيت صورت مي گيرد; اما خيال، دورنماي شي ء است . بنابراين مشاهده، قدمي و گامي برتر از عقل كلي مي باشد . (23) مشاهده سه درجه دارد (24) : مشاهده تجلي افعالي كه در اين مرتبه رضا به قضاء الله به كمالي مي رسد . درجه دوم، مشاهده

تجلي صفاتي و اسمايي است . سومين رتبه، مشاهده تجلي ذاتي است . همچنين امام (ره) بعد از نقل كلمات يكي از مشايخ صوفيه (25) بدين مضمون: روي: ان شابا من المحبين سال الشبلي عن الصبر، فقال: اي الصبر اشد؟ فقال: الصبر لله؟ فقال: لا . فقال: الصبر بالله؟ فقال: لا . فقال: الصبر علي الله؟ فقال: لا . فقال: الصبر في الله؟ فقال: لا . فقال: الصبر مع الله؟ فقال: لا . فقال: ويحك فاي؟ فقال: الصبر عن الله . فشهق الشبلي، فخر مغشيا عليه . دو مرتبه صبر را ناظر به مقام مشاهده تلقي مي كند: صبر في الله براي اهل حضور كه به مقام شهود جمال اسمايي رسيده اند، دست مي دهد . عارف بعد از آنكه به اين مشاهدات و جلوات نايل شد، هرچه صبر كند و دل را از استهلاك و اضمحلال نگه دارد، صبر في الله است . اما صبر مع الله براي مشاهدان جمال ذات رخ مي دهد كه از مقام مشاهده جمال اسمايي خارج شده و به شهود ذات رسيده اند . يكي از ويژگي هاي مسئله كشف و شهود در عرفان حضرت امام (ره) اين است كه ايشان اكثرا از شهود به طور كاربردي استفاده مي كنند . بدين معنا كه بيش از آنكه به بحث هاي تحليلي، تعاريف و انواع و اقسام مشاهدات بپردازند، موارد كاربرد حوزه مشاهدات عرفاني را نشان مي دهند كه در اين جا به چند نمونه از آنها اشاره مي كنيم: خليفه الهيه در تمام آينه هاي اسماء، ظهور دارد و نورش در همه آنها منعكس است . مقام خلافت در

مرائي اسمائي بر حسب استعداد و به اندازه پذيرش آنها سريان داشته و با تعين آنها متعين مي گردد . اين سريان و نفوذ و اين تحقق و نزول، جز براي خلصين و كملين از اولياء كه به مقام شهود ايماني و ذوق عرفاني نايل آمده اند، قابل انكشاف نيست . (26) مورد ديگر، مسئله كشف وحدت است . هر اسمي كه افقش به افق فيض اقدس نزديك تر باشد، وحدتش اتم، كثرتش انقص، و جهت غيبتش اشد خواهد بود . اين امر تنها بر قلب عارف مكاشف تجلي مي كند . (27) مورد ديگر اين كه: ظهور لوازم اسماء در حضرت اعيان ثابته، تنها توسط عين ثابت انسان كامل صورت مي گيرد . بنابراين ظهور اعيان، تابع ظهور عين انساني است و تنها ارباب شهود به مقام عرفان اين امر دست مي يابند . (28) حضرت امام (ره) اصولا در شرح دعاي سحر، وصول به مقامات اين دعاي شريف را تنها با شهود سالك ميسر مي دانند و اين دعا را اصولا شرح ماجراي سلوك سالكان و نردبان ترقي و رفع تعينات عارفان تلقي مي كنند . اين مقامات به كسي دست نمي دهد مگر آن كه نردبان تعينات را پله پله بالا رود . و در اين صورت است كه سالك مشاهده مي كند كه بعضي از اسماء، از اسماي ديگر پر بهاتر، جميل تر، عزيزتر و . . . است . (29) دعاي سالك، تابع مشهودات او است، و از آن جا كه مشاهدات، همان تجليات حق است، دعا پيرو تجلي حق است، و چون تجلي حق همواره با اسمي صورت مي

گيرد و اسماء ذو مراتبند و از سوي ديگر، تجلي حق به قلب نازل مي شود و قلوب در پذيرش انوار حق گوناگونند، سؤال ها و دعاهاي عارف بسي متفاوت و متنوع خواهد شد; بسته به آنكه مشاهدات او، قلب او، تجلي حق و اسم ظاهر، در چه رتبه و درجه اي باشد . (30) از سوي ديگر، دعا و تقاضا در هر مرتبه اي كه باشد، داراي لساني متناسب با همان رتبه است; زيرا انسان در هر نشئه اي، لساني متناسب با آن دارد . (31) ادامه دارد پي نوشت: 1) اللمع، ص 100 - 101 . 2) ق (50) : 37 . 3) اللمع، ص 101 . 4) همان . 5) همان، ص 412 . 6) همان، ص 422 . 7) همان . 8) نجم (53) : 10 . 9) منازل السائرين، ص 222 . 10) فتوحات مكيه، ج 1، ص 92; مصباح الانس، ص 254 . 11) فتوحات مكيه، ج 1، ص 319 . 12) همان، ج 2، ص 132 . 13) آل عمران (3) : 31 . 14) فتوحات مكيه، ج 2، ص 495 . 15) نص النصوص، ص 147 - 149 . 16) ر . ك: همان، ص 491 - 515; جامع الاسرار و منبع الانوار، ص 448 - 586; مجمع الدوائر، ص 52 - 73; تاويلات، ص 37 - 103; اسرار الشريعة و اطوار الطريقة و انوار الحقيقه، ص 1 - 37 . 17) فصلت (41) : 12 . 18) نحل (16) : 68 . 19) ر . ك: فتوحات مكيه، ج 3، ص 126; شرح فصوص الحكم، قيصري،

ص 264; شرح فصوص الحكم، جامي، ص 140 . 20) منازل السائرين، ص 251 . 21) شرح حديث جنود عقل و جهل، ص 171 . 22) همان، ص 58 . 23) همان . 24) همان، ص 172 . 25) همان، ص 417 . 26) مصباح الهدايه، ص 32 . 27) همان، ص 34 . 28) همان، ص 60 . 29) شرح دعاي سحر، ص 37 . 30) همان، ص 228 . 31) همان، ص 238 .

امام و مراتب كشف و شهود عرفاني

امام و مراتب كشف و شهود عرفاني 2 . درجات و مراتب مكاشفه عرفا و نيز حضرت امام (ره) كشف را به گونه هاي مختلف، داراي درجات و مراتبي دانسته اند . بر اين اساس، كشف، امر واحدي است كه داراي طيف وسيعي از مراتب مي شود:

2 - 1 . لوايح، لوامع و طوالع يكي از دسته بندي هايي كه در زمينه حالات كشفي سالك صورت گرفته، بر اساس و محور واردات قلبي او است كه سه رتبه دارد: رتبه نخست «لوايح » مي باشد; اگر برق حضور و نسيم تجلي حق گه گاهي بوزد و انتقال حالي براي عارف رخ دهد و اين برق، تمام قلب عارف را فرا گيرد، لوايح كشف پديد آمده است . پس لوايح، كشفي است كه به وسيله آن برخي از اسرار ظاهر مي گردند . «لوامع » ظهوري بيشتر از لوايح دارند و به سرعت زايل نمي شوند . «طوالع » بقاي بيشتر، نورانيت و سيطره قوي تري دارند و در تعريف عبارتند از انوار توحيدي كه قلب اهل معرفت را فرا مي گيرد و اين نور، چنان بر دل عارف حكومت

مي كند كه اولا انوار ديگر را تحت الشعاع قرار مي دهد; و ثانيا اطمينان و آرامش را براي وي به ارمغان مي آورد . حسين بن منصور حلاج چنين سروده است: قد تجلت طوالع زاهرات يتشعشعن في لوامع برق خصني واحدي بتوحيد صدق ما اليها من المسالك طرق ابو نصر سراج طوسي مراتب اخير را همان گونه كه ذكر شد، مطرح كرده است . (1) حضرت امام (ره) افزون بر آن و بعد از طوالع، حالت «طوارق » را نيز مطرح كرده است . با اين تعريف كه «طوارق » يكي از واردات اهل حقيقت است كه از طريق سمع حقايق بر او آشكار مي گردد . (2) امام قشيري نيز ترتيب حالات را به شكل مذكور بيان كرده است . (3) اما ابن عربي ترتيب را به گونه اي ديگر مطرح مي كند: (4) وي نخست لوامع را به عنوان انوار تجلي تعريف مي كند; سپس طوالع را انوار توحيدي كه بر قلب اهل معرفت طلوع مي كند، قرار داده است . لوايح به اعتقاد وي آخرين مرتبه است . حضرت امام (ره) بر خلاف ديگران در تعريف لوايح مي گويد: اسراري كه بر بصر ظاهر شوند، مقيد به جارحه نبوده و از احوال اهل مسامره باشد، لوايح است . (5)

2 - 2 . مكاشفه علم، مكاشفه حال و مكاشفه عين خواجه عبدالله انصاري در باب مكاشفه، سه رتبه را تصوير مي كند: (6) نخست مكاشفه علم است كه براي سالك، گه گاه دست مي دهد . اگر عارفي به مقامي بالاتر دست يافت و حالت او دائمي شد و به گونه اي

رخ داد كه عارف خود را در حالت كشف نبيند و به نحو تمام و كمال محو و فاني باشد، مكاشفه حال صورت گرفته است . مكاشفه عين (7) به معناي مكاشفه اي است كه همراه تجلي ذاتي الهي باشد، و عين ثابت و سر قدر با آن منكشف گردد .

2 - 3 . مشاهده معرفت، مشاهده معاينه و مشاهده جمع در برخي از كلمات پير هرات ديده مي شود كه وي حالت مشاهده را داراي سه رتبه تلقي مي كند: (8) درجه اول، مشاهده معرفت است كه همراه با برق نور وجود و لوايح وجد معروف حاصل مي شود . درجه دوم، مشاهده معاينه است كه قرين تجليات ثابت و دائمي است . لوايح آغاز مبادي تجلي و شواهدند; زيرا شاهد صدق طريق اند . اگر نسيمي از جانب دوست، قلب عارف را نوازش ندهد، حالات او مشتبه خواهد شد . سومين رتبه، مشاهده جمع است كه در حالت فناي كامل و با شهود حق با حق رخ مي دهد .

2 - 4 . معاينه بصر، معاينه قلب و معاينه روح به اعتقاد خواجه عبدالله، معاينه نيز كه خود يكي از حالات كشفي است، داراي مراتب سه گانه مي باشد: (9) مرتبه نخست، معاينه بصري است . مرتبه دوم، معاينه قلبي است . اگر چشم قلب - كه به اصطلاح خواجه، «بصيرت » خوانده مي شود - باز شود، اشياء را آن گونه كه هستند، خواهد ديد . بر اين اساس در معاينه قلبي خطا راه ندارد; چنان كه مشوب به تحير هم نيست . رتبه سوم، معاينه روحي است كه به هنگام ظهور

جذبه در روح عاشق و با رؤيت حق حاصل مي شود; كه در اين صورت قهرا حجاب ها از پيش روي چشم جان مرتفع شده است .

2 - 5 . الهام نبي، الهام عين و الهام تحقيق صاحب منازل السائرين با اين اعتقاد كه الهام، نوعي شهود و كشف است، درجات سه گانه اي را براي آن بيان مي كند: (10) مرحله اول، الهام نبي است كه با وحي، معادل و برابر گرفته شده است . رتبه دوم، يعني الهام عيني، بدين معنا است كه شخص، امري را به صورت معاينه اي رؤيت كند و نهايتا الهام، عين تحقيق است كه سالك مقام، حقايق را آن گونه كه هست شهود خواهد كرد . از آن جا كه دسته بندي ها و درجه بندي هاي اخير مربوط به خواجه عبدالله انصاري بود، ذكر اين نكته لازم مي آيد كه خواجه تقريبا در تمام صدمنزلي كه براي سير و سلوك لازم دانسته است، درجات سه گانه را بيان مي كند و گاه براي هر يك از درجات، سه ركن را ذكر مي نمايد . شايد در تمام منازل السائرين، منزل يا رتبه اي نباشد كه با عدد دو يا چهار بيان شده باشد . بر اين اساس مي توان گفت كه اين كتاب، مبتني بر «تثليث » است . علاوه بر اين، پير هرات مقامات و منازل ديگري را بيان مي كند كه در هر يك، به گونه اي حالت كشف و شهود مطرح است و براي آنها نيز درجات و مراتبي را مطرح مي كند; از قبيل بصيرت (11) ، وجد (12) ، حكمت (13) و

اتصال . (14)

2 - 6 . كشف نظري، شهودي، الهامي، روحي، خفي و ذاتي حقيقت كشف، خروج از حجاب است و حجاب، مانعي است كه ديده بنده به وسيله آن از جمال حضرت حق محجوب مي گردد . چون سالك صادق به جذبه ارادت از اسفل سافلين طبيعت روي به اعلي عليين گذارد و با قدم صدق، جاده طريقت را بر قانون شريعت و مجاهدت طي كند، از هر حجاب كه گذرد، ديده مناسب آن مقام گشوده شود . نخست ديده عقل باز گردد و به قدر رفع حجاب و صفاي عقل، معاني معقول روي نمايند و اسرار معقولات كشف شوند . اين را كشف نظري مي گويند . (15) بعد از آن، مكاشفات دل و شهود قلب است كه چون از كشف نظري عبور كند، انوار مختلف تجليات الهي بر جان سالك نشيند . كشف الهامي - كه آن را كشف سري نيز گويند - با ظهور اسرار آفرينش و حكمت وجود هر چيز رخ مي دهد . اي كرده غمت غارت هوش دل ما درد تو زده خانه فروش دل ما سري كه مقدسان از آن محرومند عشق تو فرو گفت به گوش دل ما مكاشفات روحي يا روحاني، آن است كه جنات و جحيم و ملائك با آن مكشوف گردند . چون روح به كلي صفا گيرد و از كدورت هاي جسماني پاك گردد، عوالم نامتناهي مكشوف مي گردد و دايره ازل و ابد پيش ديدگان سالك قرار مي گيرد و حجاب زمان و مكان بر مي خيزد; چنان كه حارثه گفت: كاني انظر الي اهل الجنة يتزاورون، و الي اهل النار

يتعاورون . بيشتر كرامات، از قبيل اشراف بر خواطر، اطلاع بر مغيبات، عبور بر آب و آتش و هوا و طي الارض، در اين مقام روي مي دهند . بعد از كشف روحي، مكاشفات خفي پديد مي آيد . روح در مقام خفاي خود، واسطه دو عالم جسم و ملكوت قرار مي گيرد و فيضان نور عقل كلي را مي پذيرد و آثار انوار ملكوت را به نفس و تن مي رساند; در عين حال كه وساطتي ميان عالم صفات الوهي و عالم روحانيت دارد . ارمغان كشف خفي، علم لدني است . سرانجام، كشف ذاتي است كه مرتبه اي بس بلند دارد كه جناب شيخ نجم الدين رازي از بيان آن اظهار عجز كرده، تنها بيتي را به صورت رمز نجوا مي كند: تا بر سر كوي عشق تو منزل ماست سر دو جهان به جمله كشف دل ماست وآن جا كه قدمگاه دل مقبل ماست مطلوب همه جهانيان حاصل ماست

2 - 7 . مكاشفه علمي، حال و وجد كشف علمي، حصول فهمي است كه در نتيجه انكشاف امري براي انسان حاصل مي شود; لذا علوم حسي، نوعي كشف به حساب مي آيند . نوع دوم، مكاشفه حال يا تحقيق زيادتي حال است; بدين معنا كه اگر عارف، ذاتي را با حالي مشاهده كرد، ممكن است از اين حال به امري زايد كه مقام غيب اين حال است پي برد و در نتيجه به تاويل آن نايل گردد . عارف در اين صورت مي تواند به مقام آن شخص در واقع، آگاه شود . مكاشفه وجد يا تحقيق، اشاره به آن است كه سالك

در خلوتي كه در مجلس حق برگزار مي شود، اشارتي از او دريافت كند . محيي الدين ضمن بيان سه نوع كشف مذكور، (16) انواع ديگري از كشف را به طور پراكنده و غير مستقيم بيان مي كند كه در اين جا به چند نمونه از آن اشاره مي شود: «ذهاب » در تعريف ابن عربي عبارت است از آنكه عاشق، چنان به مشاهده معشوق مشغول باشد كه هر امر ديگري براي او در غيبت بماند . (17) «روايح » كشفي است كه صاحب آن، اشخاص را از طريق بو مي شناسد; و لو اين كه آنها را نبيند . محيي الدين مي گويد: «عبدالقادر جيلي چنين بود . او تنها در يك مورد و آن هم ابن قائد اواني بود كه تشخيص نداد و علت، تاثير همت آن عارف بود .» (18) «وصل » شهود معيت حق است . (19) «وجد» عبارت است از حالي كه بر قلب عارف مستولي گردد و او را از شهود حاضرين غايب كند . (20) «انس » حالتي براي قلب است كه از تجلي جمال الهي حاصل مي شود و باعث انبساطي براي عبد مي گردد . (21) در يك كلام، كم نيست مقامات و منازلي كه در فتوحات بيان مي شود و در آن ها به نحوي، حالت كشف ملحوظ نگردد; چنان كه عنوان كتاب فتوحات اشاره اي بر اين دارد كه ميادين و مراحل سير و سلوك، همراه فتح و كشف عرفاني است . هرچند حضرت امام (ره) نقدهايي جزئي به او دارند . (22)

2 - 8 . مكاشفه غيب و شهادت عز الدين كاشاني با

اين دسته بندي در پي آن است تا مكاشفه را از حيث متعلق، به دو قسم غيب و شهادت تقسيم كند; اگر مكشوف انسان از عالم حس و شهادت بود، كشف شهادت; و اگر از عالم غيب، كشف غيبي در اختيار عارف خواهد بود . (23)

2 - 9 . مكاشفه صوري و معنوي به نظر مي رسد جامع ترين و مهم ترين دسته بندي و درجه بندي كشف، توسط قيصري در مقدمه شرح فصوص صورت گرفته است . (24) وي بعد از آن كه كشف را - چنان كه گذشت - به اطلاع بر ماوراي حجاب تعريف كرد، آن را به دو قسم صوري و معنوي تقسيم مي كند . كشف صوري در عالم مثال يا خيال و از طريق حواس پنج گانه صورت مي بندد . باطن نفس آدمي داراي جميع حواس ظاهري است، و در واقع، قلب است كه مي بيند، لكن از طريق چشم، و مي شنود، لكن از طريق گوش، و مي چشد، لكن از طريق زبان . در نتيجه، قلب مي تواند اولا ببيند نه از راه چشم، بشنود نه از راه گوش، بچشد نه از راه زبان; و ثانيا ببيند آنچه را چشم نمي بيند و بشنود آنچه را گوش نمي شنود و بچشد آنچه را زبان نمي چشد; زيرا آنچه در قيقت بيننده يا شنونده يا چشنده است، قلب و باطن آدمي است . بر اين اساس مي توان نتيجه گرفت و گفت كه قلب هم چشم و هم گوش و هم ... دارد . چنان كه آيات قرآن كريم، بهترين گواه بر اين مسئله مي باشد .

در قرآن و در آيات متعددي، حواس آدمي به قلب نسبت داده شده است; كه دلالتي واضح بر اين امر است . در اين جا به يك نمونه از آنها اشاره مي كنيم: فانها لاتعمي الابصار و لكن تعمي القلوب التي في الصدور . (25) كشف صوري كه از طريق حواس پنج گانه حاصل مي شود يا از طريق مشاهده و رؤيت به عارف دست مي دهد مثل آنكه مشاهد، صور ارواح متجسد را در عالم برزخ رؤيت كند; يا از طريق سمع حاصل مي شود، مثل آنكه پيامبر (ص) وحي را به صورت كلامي منظوم مي شنيد يا اصواتي را از قبيل صداي زنگ شتر و نغمات زنبور عسل به وسيله گوشش مي گرفت و با فراست، مراد از وحي را در مي يافت . كشف صوري گاه از طريق استنشاق صورت مي گيرد; چنان كه پيامبر (ص) در حديثي فرمود: اني لاجد نفس الرحمن من قبل اليمن . در حالي كه اويس قرني در يمن بود، پيامبر (ص) بوي او را استشمام مي فرمود . همچنين رسول اكرم (ص) در حديثي اشاره فرمود: ان لله في ايام دهركم نفحات; الا فتعرضوا لها و لا تعرضوا عنها . ملاي رومي، بسيار نيك مضمون اين حديث بلند را به نظم كشيده است: گفت پيغمبر كه نفحت هاي حق اندرين ايام مي آرد سبق گوش هش داريد اين اوقات را در رباييد اين چنين نفحات را نفحه اي آمد شما را ديد و رفت هر كه را مي خواست جان بخشيد و رفت آن نه خاك اندر شد و كل خاك شد وين نمك اندر شد

و كل پاك شد و ان نمك كزوي «محمد» املح است زان حديث با نمك او افصح است عقل جزوي عشق را منكر بود گرچه بنمايد كه صاحب سر بود . قسم ديگر كشف صوري از طريق لمس حاصل مي شود . كشف ملامسه بر اثر اتصال دو نور يا دو جسد مثالي رخ مي دهد; مثل اين كه از پيامبر اكرم (ص) نقل شده است كه حق را به بهترين صورت شهود نمود; خداوند دست و كتف خود را بين دو كتف پيامبر گذاشت، به نحوي كه حضرت رسول (ص) سردي آن را درك كرد . از اتصال دست حق به كتف رسول اكرم (ص) ملكوت و باطن سماوات و ارض بر آن حضرت مكشوف گرديد: قال رسول الله (ص): رايت ربي - تبارك و تعالي - في احسن صورة; فقال فيما يختصم الملا الاعلي يا محمد؟ قلت: انت اعلم، مرتين . قال: فوضع الله كفه بين كتفي، فوجدت بردها بين ثديي، فعلمت ما في السماوات و ما في الارض . ثم تلي هذه الآية: و كذلك نري ابراهيم ملكوت السموات و الارض و ليكون من الموقنين . (26) شهود صوري گاهي از طريق قوه ذائقه حاصل مي شود; مانند اينكه اهل كشف، طعامي را با وجود برزخي ببينند و بعد از خوردن و چشيدن طعم آن، بر معاني غيبي اطلاع حاصل كنند . همچنين از پيامبر اكرم (ص) نقل شده است كه در عالم رؤيا، شير ميل نمودند; به گونه اي كه از سر انگشتانشان خارج مي شد . ايشان آن خواب را به علم، تاويل و تعبير نمودند: رايت اني اشرب اللبن

حتي خرج الري من اظفاري; فاولت ذلك بالعلم . قيصري بعد از آن كه پنج قسم مكاشفات صوري را بيان مي كند، اين نكته را نيز مي افزايد كه انواع مكاشفات، نسبت به اشخاص متفاوت است: بعضي واجد يك قسم مي باشند و برخي تمام انواع آن را در اختيار دارند; زيرا شهود، تجلي اسمي از اسماي حق است و كشف بصري، تجلي اسم «بصير» و كشف سمعي، تجلي اسم «سميع » و ... مي باشد . تمام كشف ها اگر براي انساني حاصل باشد - چنان كه پيامبر اكرم (ص) جامع جميع مراتب كشف و شهود بود - وي تحت تدبير اسم «عليم » خواهد بود . بنابراين، كشف متناسب با تجلي است و تجلي بر حسب اسم «حاكم » خواهد بود; بسته به آنكه انساني تحت تربيت، دولت و حكومت كدام اسم باشد . ضمنا در مي يابيم كه هر مظهري اسمي خاص دارد كه مربي او است; چنان كه در ذكر ركوع يا سجده مي گوييم: «سبحان ربي » . لذا هر مظهر، اسمي خاص و هر اسم، مظهري خاص را طلب مي كند . اين مسئله از مسائل مهم و نكات دقيق و ظريف عرفاني است كه حضرت امام به آن اشارتي زيبا دارد . (27) يكي از نتايج مهم اين مطلب آن است كه مرشد بايد آشنا با اسماء و بر اسم حاكم بر مريد واقف باشد و تنها از اين طريق است كه مي تواند راه را به او بنماياند . نتيجه ديگر آنكه طريقت هر انسان، راهي دروني است كه از نفس او آغاز مي شود و به

اسم خاص او ختم مي گردد و اين مي تواند يكي از معاني اين حديث شريف باشد كه: الطرق الي الله بعدد انفس الخلائق . البته اين «طرق » در اصطلاح قرآن «سبل » نام دارد و سبل هر چند متعدد است، ولي همگي منتهي به نهر واحد «صراط » مي گردند كه در قرآن همواره به صورت مفرد بيان شده است .

كشف صوري به لحاظ متعلق سه گونه است: اين كشف يا به حوادث دنيوي تعلق مي گيرد; مثل اين كه شخصي در اثر گوشه نشيني، به آمدن شخصي خبر دهد . به اين نوع كشف، «رهبانيت » مي گويند . اهل سلوك چون به امور دنيوي اهميت نداده و وجهه همت خود را اطلاع بر حقايق غيبي قرار داده اند، به اين قبيل از مكاشفات توجهي نداشته، آن را استدراج و مكر الهي تلقي مي كنند . اهل معرفت غايت مقصد خود را فنا در حق و بقا به او قرار داده اند و خود را در وحدت اطلاقي منغمر مي بينند . آنان جميع حقايق را تجليات حق مي دانند و حق را حق و خلق را خلق مي بينند و به تعبيري، توحيد، سراسر وجود آنان را فراگرفته است . كشفي كه براي اين دسته از عارفان رخ مي دهد، به امور اخروي تعلق مي گيرد . در اين نوع كشف، اثري از جاه، منصب و بعد نيست . اين گونه مكاشفات، حقيقي، مطلوب و معتبر مي باشند . قسم سوم، مكاشفاتي است كه به حقايق روحاني و معاني غيبي الهي تعلق مي گيرد . اين قسم از مكاشفات در اعلي

درجه مكاشفات صوري قرار دارد . نكته قابل ذكري كه حضرت امام به آن توجه مي دهند، اين است كه مكاشفات صوري اگر به معاني غيبي تعلق گيرند، همواره متضمن مكاشفات معنوي نيز هستند . (28) به عنوان نمونه، كشف صوري سماعي را بايد مطرح كرد كه مراتب آن، از فوق تا دون است . بالاترين مرتبه سماع حقايق، سماع كلام حق است; چنان كه پيامبر اكرم (ص) در معراج، كلام الله را بي واسطه با گوش جان شنيد و فرمود: لي مع الله وقت لايسعني ملك مقرب، و لا نبي مرسل . بعد از آن، شنيدن كلام حق توسط جبرئيل امين است; چنان كه قرآن اين گونه به گوش پيامبر (ص) مي نشست . مرتبه نازل تر استماع، كلام عقل اول و بعد از آن، سماع نفس كلي و ملائكه سماوي و ارضي مي باشد . (29) در آغاز ديديم كه قيصري كشف را به طور كلي به دو دسته صوري و معنوي تقسيم كرد . كشف معنوي آن است كه از صورت، مجرد و منزه باشد و مكشوف، اصل جوهر معنا بي هيچ صورت مثالي بوده باشد . اين كشف، از تجليات اسم «عليم » است و همانند كشف صوري داراي مراتبي مي باشد . اولين مرتبه آن، ظهور معاني در قوه مفكره، بدون استعمال مقدمات و تركيب اقيسه است كه به آن «حدس » گفته مي شود . بعد از آن، قوه عاقله است كه معاني روحاني را به كار مي بندد و در اصطلاح به آن «نور قدسي » اطلاق مي شود . اين دو نوع، اقل مراتب كشف معنوي محسوب

مي گردند . مرتبه سوم، ظهور معاني در قلب است . اگر معاني غيبي در قلب ظاهر گردند، به آن «الهام » و اگر روحي از ارواح مجرد يا عيني از اعيان ثابته به ظهور رسد، به آن «مشاهده قلبي » اطلاق مي شود . مرتبه چهارم از مكاشفات معنوي، ظهور معاني در مرتبه روح است . روح در اين مقام به قدر استعداد خود، معاني غيبي را از آسمان ارواح مي گيرد و به ارض جسم منتقل مي كند . اين مرتبه «كشف روحي » نام دارد . اگر معاني در مرتبه سر آدمي به ظهور رسد، «كشف سري » و اگر در مرتبه خفي آدم متمكن شود، «كشف خفي » ناميده مي شود . مرتبه حقيقت محمديه (ص) محقق اين مقام بوده، اصل حقيقت كشف را در موطن و مشهد خويش جاي داده است . نفوس كامل با آن كه در جلبات ماده و طبيعت هستند و نفس شريفشان مدبر بدن است، در عين تعلق به بدن، قادرند در هر زمان و مكاني، به صور متنوع ظاهر شوند، يا مسافت هاي دور را در زماني كم طي نمايند، يا به اماته و احياء دست زنند، يا تا انقراض عالم در نشئه دنيا بمانند . اين همه، تنها گوشه اي از كرامات و معجزات آن نفوس شريف و كريم است و بيش از آن را بايد در جهان ديگر از آنان ديد .

2 - 10 . مشاهده فعلي، صفاتي و ذاتي حضرت امام (ره) مشاهدات را متناسب با انواع تجليات الهي، به سه قسمت مشاهدات فعلي، مشاهدات صفاتي و مشاهدات ذاتي تقسيم نموده اند

. (30) مشاهده فعلي همراه با نور وجود و لوايح وجد است . مشاهده صفاتي قرين تجليات ثابت و دائمي است . اگر نسيمي از جانب دوست، رخساره عارف را نوازش دهد، مشاهده جمع صورت مي گيرد و عارف را تا فناي كامل و شهود ذات بالا مي كشد . 3 . رفع حجاب علم كشفي دست انسان را در دست جهان غيب مي گذارد و حجاب و غطا را از پيش چشمان قلب آدمي بر مي دارد . حالت شهود، وقتي حاصل مي شود كه حق بر قلب عارف بتابد و نور آن، سراپاي جان آدمي را فراگيرد . علم لدني از يك سو قلب سالك را روشن و منور مي كند، و از سوي ديگر، حجاب از چهره حقايق غيبي بر مي دارد . اين حجاب، در واقع قلب انسان را فراگرفته است و با كاهش و يا رفع آن، علم الوراثه از سرچشمه جان آدمي مي جوشد و ظاهر مي گردد . چنان كه در كلمات صوفيه ديديم، ماهيت كشف، جز با ملاقات باطني و از وراي حجاب، حاصل نمي شود . مكاشفه آن است كه سر عارف، حجاب هاي ظلماني و نوراني را در نوردد و با ديده بصيرت به وراي حجب نايل آيد و از اسرار غيبي بهره گيرد . مشاهده، سقوط حجاب است و بعد از رياضات، مجاهدات و رفع رسوم و تعينات حاصل مي شود . علوم حقيقي و معارف باطني، بعد از صفاي قلب و ارتفاع حجاب از آن و توجه كلي به حضرت رحماني حاصل مي شود . آيات قرآني كاملا اين امر را تاييد مي

كنند: افرايت من اتخذ الهه هواه و اضله الله علي علم و ختم علي سمعه و قلبه و جعل علي بصره غشاوة فمن يهديه من بعد الله افلا تذكرون . (31) خداوند در خطاب به نبي اكرم (ص) مي فرمايد: «آيا اين طايفه را نمي بيني كه معبود خود را هواي خويش قرار داده اند؟ تنها از آن پيروي مي كنند و از دستورات الهي سرباز مي زنند؟ در عين حال كه آنها عالمند، خداوند آنها را در مسير ضلالتشان نگه مي دارد .» بدين نحو كه لطف و فضل خاص خويش را از آنان دريغ مي ورزد . اضلال الهي نتيجه اي جز حجاب، ختم و غشاوه بر مشاعر آنان ندارد و قلب محجوب، از شهود آيات حق محروم است . در نتيجه حجاب، قلب را از دست يابي به علوم حقيقي و رؤيت هاي باطني باز مي دارد . آيه ديگري كه به حجب غليظ قلبي اشارتي گويا دارد اين است كه: كلا بل ران علي قلوبهم ما كانوا يكسبون . (32) اين كمترين مراتب حجاب است كه قلب آدمي را مي پوشاند . اين حجاب، چيزي جز عمل خود آدمي نيست . نكته دقيق و ظريف اينكه عمل، سبب حجاب نيست; بلكه نفس حجاب است . بر اين اساس مي توان گفت كه اعمال آدمي، صورتي در بالا دارند كه قلب انسان را تحت تاثير خود قرار مي دهند و همين عمل است كه در برزخ و قيامت حاضر مي شود: فمن يعمل مثقال ذرة خيرا يره و من يعمل مثقال ذرة شرا يره . (33) در آيه ديگر نيز فرمود: يوم

نجد كل نفس ما عملت من خير محضرا . (34) حجاب قلب بعد از اين، مرتبه بالاتري نيز دارد: طبع الله علي قلوبهم . (35) «طبع » حجابي غليظتر و فشرده تر است . همچنين قلب مي تواند از اين نيز محجوب تر باشد: ختم الله علي قلوبهم . (36) زيرا «ختم » ، از مراتب عالي حجاب قلب است . قفل قلب، نهايت مراتب حجاب و پايان انعقاد جان آدمي است: ام علي قلوب اقفالها . (37) قلب مطبوع و مقفول، قلبي است كه بينايي خود را در دنيا و آخرت از دست داده است و جدا بايد از اين حالات به خدا پناه برد: و من كان في هذه اعمي فهو في الآخرة اعمي و اضل سبيلا . (38) در اين زمينه، آيات فراوان ديگري نيز وجود دارد كه در اينجا از آنها چشم مي پوشيم . در احاديث نيز مي توان از صفا و جلاي قلب، ذكر و آثار آن، همچنين رفع حجاب و نورانيت دل، مباحث فراواني را يافت . پيامبر اكرم (ص) در حديثي نوراني فرمود: اللهم اجعل لي نورا في قلبي، و نورا في سمعي، و نورا في لحمي، و نورا في دمي، و نورا في عظامي ... اللهم زدني نورا و اعطني نورا، و اجعلني نورا . (39) امير مؤمنان علي ابن ابي طالب (ع) نيز كلماتي سرشار و آكنده از نور معرفت و مفتاح ابواب هدايت دارد; آن جا كه فرمود: قد احيا عقله و امات نفسه; حتي دق جليله، و لطف غليظه، و برق له لامع كثير البرق; فابان له الطريق و سلك به السبيل، و

تدافعته الابواب الي باب السلامة و دار الاقامة، و ثبت رجلاه بطمانينة بدنه في قرار الامن و الراحة بما استعمل قلبه و ارضي ربه . (40) در خطبه اي ديگر چنين مي فرمايد: عباد الله! ان من احب عباد الله عبدا اعانه الله علي نفسه; فاستشعر الحزن، و تجلبب الخوف، فزهر مصباح الهدي في قلبه، و اعد القري النازل به; فقرب علي نفسه البعيد، و هون اليها الشديد . (41) به هر تقدير، رؤيت باطني كه انسان براي آن خلق شده، متوقف بر نور تجلي است كه همراه با نور كشف و الهام حاصل مي شود . اين نور، پرده هاي حجاب را در مي نوردد و قلب انسان را با نور الهي آشنا مي كند . نتيجه آنكه مكاشفه بعد از ارتفاع حجب حاصل مي شود و عارفان بر اين امر اصرار و تاكيد كرده اند . تعاريف پيش گفته، بهترين مدعاي اين سخن است . مناسب است به تعريفي ديگر كه به طور كاملا واضح و شفاف بر اين امر دلالت دارد، اشاره كنيم . قيصري در مقدمه اي كه بر فصوص نگاشته است، كشف را چنين تعريف مي كند: اعلم: ان الكشف لغة رفع الحجاب . يقال: كشف المراة وجهها، اي: رفعت نقابها . و اصطلاحا هو الاطلاع علي ماوراء الحجاب; من المعاني الغيبية و الامور الحقيقية وجودا و شهودا . (42) كشف دو معنا دارد: لغوي و اصطلاحي . معناي لغوي كشف، رفع حجاب است و بر اين امر، شواهدي از كلام عرب وجود دارد . كشف در اصطلاح به معناي اطلاع بر ماوراي حجاب مي باشد; لذا ميان معناي لغوي

و اصطلاحي، مناسبتي روشن وجود دارد . اگر معناي غيبي - يعني اسماء و صفات حق - و امور حقيقي - يعني عالم جبروت و ملكوت - به قلب سالك طلوع كند و اين نورانيت، سالك را به مقام حق اليقين - وجودا - و عين اليقين - شهودا - برساند، حالت مكاشفه پديد آمده است . بنابراين مكاشفه بعد از برداشتن حجاب هايي صورت مي گيرد كه هويت و حقيقت آدمي را فرا گرفته باشد . علاوه بر مطالب سابق، شواهدي چند، اين امر را تاييد مي كند كه حقيقت مكاشفه با رفع حجاب حاصل مي شود . از جمله اينكه: اولا، گفته شد كه شهود و كشف، از جنس حضور است . انساني كه در غيبت به سر مي برد، از اين گونه حالات محروم است; و حضور، قرين رفع حجاب است . ثانيا، شهود و كشف، همراه اتحاد و اتصال است . كشف از آن سالكي است كه به مقام اتصال و اتحاد نايل شده باشد; چنان كه در منازل السائرين، اتصال مقام (او ادني) و همراه شهود تلقي شده است . (43) محيي الدين نشانه كشف را اتحاد مي داند . (44) ثالثا، منبع مكاشفات، قلب است . اگر قلب از پليدي ها و زشتي ها پاك گردد، معارف الهي و انوار تجليات ربوبي در آن هويدا مي گردد و قلب محجوب به اين معارف نايل مي گردد . رابعا، بسياري از صوفيه تاكيد دارند كه شهود باطني، در آخرت ممكن و ميسور است . علت آن است كه در آخرت، غطا، غشاوه و حجاب برداشته مي شود: و كشفنا عنك

غطاءك فبصرك اليوم حديد . (45) خامسا، در كلمات حضرت امام (ره) گفته شد كه شهود، علمي شخصي است; بر خلاف عقل كه هميشه همراه با مفاهيم كلي و عام است . (46) و علوم آنگاه شخصي اند كه معلوم، بي حجاب باشد . تمام اين مطالب ما را به اين نتيجه مي رساند كه عنصر اصلي و اساسي در مكاشفه، نبودن حجاب است و علمي كه از طريق كشف به دست آيد، بعد از رفع، مانع خواهد بود و در يك كلام، كشف، علمي بي حجاب است . من راي الحق جهارا علنا انما ابصره خلف حجاب صورة الرائي تجلت عنده و هي عين الرائي، بل عين الحجاب (47)

4 . انسان و كشف انسان شناسي عارفان، انسان شناسي متمايزي است . صوفيان به انسان، نگاهي خاص دارند و در زمينه انسان شناسي عارفانه، مباحث مبسوط و گسترده اي را مطرح كرده اند . در اين جا به قدر حاجت و تا حدودي كه در رابطه با مسئله كشف است، نكاتي مطرح مي شود . مقدمتا بايد گفت كه قبل از ابن عربي، حسين بن منصور حلاج، با استناد به حديث نبوي «ان الله خلق آدم علي صورته » ، انسان را علاوه بر جنبه ناسوتي، (48) داراي جنبه لاهوتي (49) و صورت الهي دانسته است . اين جنبه انسان است كه او را از ديگر اصناف موجودات متمايز ساخته و به او در ميان جميع صور، شرف بخشيده است . البته بايد متذكر شد كه حلاج صوفي، وحدت ناسوت و لاهوت را نپذيرفته و به ثنويت آن دو و حلول لاهوت در ناسوت و

امتزاج آن دو شراب و آب، فتوا داده است . (50) بعد از حلاج، ابن عربي با گستردگي و عمق بيشتري درباره مقام و منزلت انسان انديشيد و سخن گفت . وي از انسان، تحت عناوين و كون جامع (56) ياد مي كند . به اعتقاد وي هر چه در عالم كون است مسخر انسان مي باشد و او خلاصه و عصاره هستي است . انسان با اين كه جرمش بسيار كوچك است، در معنا عظيم و به تنهايي برابر با مجموع عالم است: اتزعم انك جرم صغير و فيك انطوي العالم الاكبر فانت الكتاب المبين الذي باحرفه يظهر المضمر انسان اكمل، مجلي و مظهر حق است و حق با جميع اسماء، در انسان جلوه كرده است . انسان، عالم صغير و عالم، انسان كبير است; بلكه انسان، عالم كبير و عالم، انسان صغير است . (57) او در قصه، اول و در ايجاد، آخر; به صورت، ظاهر و به سيرت، باطن است . به اعتقاد ابن عربي - و بر خلاف نظر حلاج - دو جنبه ناسوتي و لاهوتي در انسان، دو وجهه حقيقت واحدند، نه دو طبيعت جدا از يكديگر . بدين معنا كه حقيقت آدمي يكي بيش نيست; اما اين حقيقت، داراي انبساطي گسترده است و سرياني جامع و شامل دارد; باطنش لاهوت و مظهر اسم «رحمان » و «باطن » ; و ظاهرش ناسوت و مظهر اسم «ظاهر» است . انسان به جهت باطن و مقام ولايت، خليفه الهي خوانده مي شود . (58) مقام انسان به حسب سيرت، از فرشتگان و كروبيان بالاتر است; زيرا فرشتگان فقط مظهر اسم «جمال

» اند، اما انسان مظهر صفات جلال و جمال است و ظهوري جامع دارد . ابن عربي اين عقيده را نيز اظهار مي دارد كه فرشتگان، از اسرار نهان آدمي غافل بودند; لذا مقام خلافت الهي او را نپذيرفتند و از سجده براي وي، به بهانه «سفك دم » و فساد، سر باز زدند; غافل از آنكه، «سفك دم » و افساد، مظهر جلال حق است كه در انسان به ظهور رسيده است; اما آنان از مظهريت اين صفات بي بهره بودند . (59) چنان كه ابليس مظهر اسم «مضل » است و اين از آن او است و در عرفان به ثبوت رسيده است كه هر اسمي را مظهري و هر مظهري طالب اسمي است; و لذا هر موجودي در عالم، ربط و نسبتي با اسماي حق دارد . ابليس و شياطين، - چه جن و چه انس - از اين قاعده مستثنا نيستند . از سوي ديگر، هر اسمي - چه كلي و چه جزئي - طالب ظهور و مظهري است . واقعيت آن است كه حقيقت آدمي مجهول است و عقل و كشف، از وصول به آن عاجزند . رمز آن اين است كه باطن آدمي، مظهر اسم ذات است و ذات، مقامي است كه «لا اسم له و لا رسم له » . از اين رو است كه چون كفار قريش به تحريك برخي يهوديان، نضر بن حارث را نزد پيامبر (ص) فرستادند تا از حقيقت روح بپرسد، ايشان وحي خدا را اين گونه قرائت فرمود: يسالونك عن الروح قل الروح من امر ربي . (60) بنابراين، روح و باطن انسان

چون من امر ربي است، كنهش مجهول مي باشد . چنان كه پيامبر (ص) فرمود: الارواح جنود مجندة; فما تعارف منها ائتلف، و ما تناكر منها اختلف . (61) از اين جا است كه اقوال درباره ماهيت و حقيقت روح بسيار متفاوت است . انسان دو قوس را پيموده است: قوس نزول و قوس صعود . هر يك از اين دو قوس، داستاني دارد . آدم در قوس نزول از نزد ذات آمده و به حكم «هبوط » در اين خاكدان، محبوس شده است و اين همه آه و ناله ها بدين سبب است: بشنو از ني چون حكايت مي كند از جدايي ها شكايت مي كند كز نيستان تا مرا ببريده اند در نفيرم مرد و زن ناليده اند سينه خواهم شرحه شرحه از فراق تا بگويم شرح درد اشتياق هركسي كو دور ماند از اصل خويش باز جويد روزگار وصل خويش شيخ دايه، عوالم تنزلات انسان را از قرب و جوار حضرت رب، تا عالم قالب و ظلمت، چنين تصوير مي كند: (62) روح آدم را هنگام تنزل، از تمامي عوالم ملكوت تا ملك عبور دادند و از هر عالم، آنچه زبده و خلاصه بود با او همراه كردند . هر چه در اين عوالم بود، يا نافع و يا مضر بود; لذا روح انسان بر جذب منافع و دفع مضرات مجبول شد . آدمي بعد از عبور از چندين هزار عالم روحاني و جسماني - شايد هجده هزار يا هفتاد هزار - به آشيان عناصر و وحشت سراي دنيا آمد . (63) در اين زمان بر او هفتاد هزار حجاب نوراني و

ظلماني پديد آمده بود و اين حجب، تمام وجود او را فرا گرفته و چنگال خود را تا عمق جان او فرو برده بودند . اين حجب، انسان را از مطالعه ملكوت و مشاهده جبروت و ذوق مخاطبه حق محروم گذاردند و انسان ها از اعلا عليين قرب، به اسفل سافلين بعد افتادند . آسوده بدم با تو، فلك نپسندي خوش بود مرا با تو، زمانه نگذاشت فبتا علي رغم الحسود و بيننا حديث كطيب المسك شيب به الخمر فلما اضاء الصبح فرق بيننا و اي نعيم لا يكدره الدهر روزي كه انسان به قالب تن تعلق گرفت و روح پاكش از خلوت بي واسطه قرب، به حجاب آمد، به كلي آن دولت را فراموش كرد; نسوا الله فانساهم . (64) امروز هر چه انديشه كند، از آن عالم هيچ به ياد نياورد; كه اگر اين حجب نبود، آن همه انس كه يافته بود از دل او نمي رفت: و اذ اخذ ربك من بني آدم من ظهورهم ذريتهم فاشهدهم علي انفسهم الست بربكم قالوا بلي شهدنا . (65) نسيان، سرآغاز سلوك آدمي است و شايد نام «انسان » از اين ماده اشتقاق يافته باشد; كه چون از عالم لقد خلقنا الانسان في احسن تقويم (66) به فراموش خانه ناسوت پيوست، آن انس، منسي شد; لذا حق او را بيشتر به اين نام خطاب مي كند كه يا ايها الناس; يعني اي فراموش كار! از اين جا است كه برخي گفته اند كه: «سمي الناس ناسا، لانه ناس » . لذا انسان نيازمند آن است كه: ذكرهم بايام الله . (67) و بايد ناس را

كه به روزهاي دنيا مشغول است، به روزهاي جوار حق يادشان داد تا باز آتش حب در جانشان بجنبد و آنها را به ياد آشيان حقيقي خود بيندازد كه: «حب الوطن من الايمان » . خلاصه آن كه روح انسان، از جبروت به ملكوت و از ملكوت تا به ملك گذر كرد و به قالب انساني تعلق گرفت . در هر مرتبه كه تنزلي صورت گرفت، حجاب ظلمتي پديد آمد و حرمان، پيامد آن بود; تا از آن عالم به كلي بي خبر شد، به گونه اي كه گاه هزاران مخبر صادق از آسمان خبر مي دهند، و او ايمان نياورد; و نجات تنها در ايمان است: و العصر × ان الانسان لفي خسر × الا الذين آمنوا . (68) شيخ نجم الدين رازي نقل مي كند كه شخصي به نام شيخ محمد كوف حكايت كرد كه شيخ علي مؤذن را دريافته بود كه او گفت: مرا بر ياد است كه از عالم قرب حق بدين عالم مي آمدم، روح مرا بر آسمان ها مي گذرانيدند; به هر آسمان كه رسيدم، اهل آن آسمان بر من بگريستند . گفتند ديگر باره بيچاره اي را از مقام قرب به عالم بعد مي فرستند و از اعلي به اسفل مي آورند و از فراخناي حظاير قدس به تنگناي زندان سراي دنيا مي رسانند . بدان تاسف ها مي خوردند و بر من مي بخشودند . خطاب عزت بديشان رسيد كه مپنداريد فرستادن او بدان عالم از راه خواري او است; به عز خداوندي! كه در مدت عمر او در آن جهان، اگر يك بار بر سر چاهي

دلوي آب در سبوي پيرزني كند، او را بهتر از آنك صد هزار سال در حظاير قدس به سبوحي و قدوسي مشغول باشد . تا بدين جا قوس نزول را بررسي نموديم . عارفان در زمينه قوس صعود انسان نيز مباحث زيادي را مطرح كرده اند كه در اين جا به اجمال، بدان اشارتي مي كنيم . زمين دنيا شايستگي آن را دارد كه تخمي در آن اندازند تا پرورش يابد و از آن يكي، صد تا هفت صد بردارند: كمثل حبة انبتت سبع سنابل في كل سنبلة مائة حبة و الله يضاعف لمن يشاء . (69) خداوند حقيقت دنيا را مستعد آن گردانيد تا مزرعه آخرت باشد . انسان نيز مي تواند تخم عمل صالح در آن افكند تا فردا، ده يا صد يا بيش بر دارد: الدنيا مزرعة الآخرة . زمين قلب انسان به گونه اي است كه اگر بذر معنويت در اين نفخه الهي دميده شود (و نفخت فيه من روحي) (70) و آفتاب عنايت شريعت آن را پرورش دهد، از ثمرات آن چنان برآيد كه در فهم و عقل نيايد . كاشت و برداشت بذر، اسباب و شرايط فراوان طلب مي كند; زمين مناسب، آب كافي، هواي معتدل و باغباني دلسوز، از جمله آن ها است . بذر معرفت و قوت روحانيت نيز چنين است; شخصي كه انس با حق را سرمه چشم دارد و نور ايمان به قلب او باشد، حلاوت همنشيني با او را چشيده است; تا بدان حد كه عالم محسوس را فراموش مي كند و به مصالح حقيقي خويش قيام مي نمايد و از درد مفارقت، زاري

و گريه مي كند; و هر زمان كه حالت شوق غالب شود، دل رنجور و جان مهجور او به زبان حال با حضرت ذوالجلال چنين گويد: آن دل كه تو ديده اي فگارست هنوز و ز عشق تو با ناله زار است هنوز و آن آتش دل بر سر كار است هنوز و آن آب دو ديده برقرار است هنوز واقعيت آن است كه حالات و خلسات عرفاني، در شب فزوني مي گيرد; علت آن است كه در روز، محسوسات، شواغلند و در دل شب، دل مشغولي كمتر و مناسبت با عالم بالا بيشتر است . آمد شب و باز گشتم اندر غم دوست هم با سر گريه اي كه چشم را خوست از خون دلم هر مژه از پلك فروست سيخي است كه پاره جگر بر سر او است به هر تقدير، انسان مستعد، نخست بيدار مي شود; او در جان خويش جنبش اخگر اراده و شعله عشق را احساس مي كند . در اين هنگام، در صدد اجابت بانگ هاي حقيقت بر مي آيد و آن را به گوش جان مي گيرد و قدم در طريق حق مي گذارد . راه سالك از درون مي گذرد و طريقتي باطني است . البته همواره شريعت، حافظ او است و سر انجام اين راه، جز به حقيقت، فنا و ولايت ختم نگردد . اگر جان آدمي بستر سير و سلوك معنوي است، و سير و سلوك، مبدا و مقصدي دارد، آغاز سلوك يقظه (71) ، توبه و اراده (72) است و پايان آن، نقطه بي پايان توحيد . در اين ميان، حالات و مقاماتي مطرح

است و سالك در سلوك خويش هر از گاهي به منزلي مي رسد . منازل و مقامات نشان از آن دارند كه اين راه باطني، مراحلي دارد و چون سائر و مسير يكي است، اين مراتب، مراتب روح و اطوار قلب انسانند . به ديگر سخن، حقيقت آدمي ذو مراتب است و در هر مقامي كه باشد، فوق آن نيز مقامي است و فوق آن نيز مقامي ديگر ... و اين روند تا «او» ادامه دارد . به راستي انسان نيز مانند قرآن «حبل ممدود» است و اين حبل، عمودي است كه از يك سو رو به زمين دارد و از سوي ديگر، من لدن حكيم خبير (73) است .

5 . حالات همراه كشف مكاشفه قرين حالاتي است و يك سلسله ويژگي هاي نفساني را به همراه خود مي آورد . البته ممكن است برخي مراتب كشف، واجد برخي حالات باشند; لذا آنچه محل كلام است، اين است كه اين حالات، كشف را به طور كلي همراهي مي كنند و مي توانند از علايم مشخصه و مميزه آن محسوب گردند . اين حالات، انواع مختلفي دارند كه به چند نوع از آنها اشاره مي شود:

يكم: حيرت يكي از علايم كشف، تحير است . صاحب كشف المحجوب مي گويد: علامت مكاشفه، دوام تحير اندر كنه عظمت (است) . (74) خواجه عبد الله انصاري حيرت را تحت عنوان «دهشت » مطرح كرده، چنين تعريف مي كند: دهشت يا حيرت، بهتي است كه به انسان به هنگام مشاهده امر عظيمي به طور ناگهاني دست مي دهد و عقل را مغلوب خود مي سازد . (75) بوعلي نيز به

همراهي حيرت با خلسات تاكيد دارد . (76) خواجه مثالي را كه براي اين بحث ارائه مي دهد، شهود است و اين دلالتي روشن بر مقارنت كشف و حالت دهشت و تحير دارد . وي حتي يكي از مراتب دهشت را كشف مي داند . اين حالت اگر دوام و بقاي بيشتري داشته باشد، به آن «هيمان » اطلاق مي گردد . (77) شايد بتوان گفت كه از جمله دلايلي كه عارفان، به علم به ديده ديگر مي نگرند اين است كه «حيرت » را برتر از «علم » نشانده اند . نقش اصلي فلسفه و علم، حيرت زدايي است; در حالي كه تحير براي عارف مقصد است . آن كه متحير ماندن در راز عالم را مي پسندد، ديگر چندان دل به علم نمي سپارد . (78) «سبب داني » و پاسخ به چرايي ها كه در علم مطرح است، موجب زوال حيرت است; اما همين تحير است كه برگه ورود به حضرت ربوبي تلقي مي شود: از سبب داني شود كم حيرتت حيرت تو ره دهد در حضرتت (79)

دوم: سكر يكي از حالات قلبي كه با كشف همراه است، سكر است: و السكر لا يكون الا لاصحاب المواجيد، فاذا كوشف العبد بصفة الجمال، حصل السكر و طربت الروح و هام القلب . و في السكر الناشي عن كشف الجمال قالوا: فصحوك عن لفظي هو الوصل كله و سكرك من لحظي يبيح لك الشربا فما مل ء ساقيها و ما مل ء شارب عقار لحاظ كاسه يسكر اللبا (80) محيي الدين تمام اين حالات را از جمله آثار مشاهده بر مي شمارد . (81)

از گفته هاي قاضي همداني چنين برمي آيد كه گاه به فاصله يك ماه در حالت سكر و بي خودي بوده است: دريغا در اين جنت قدس كه گفتم يك ماه اين بيچاره را بداشتند، چنان كه خلق پنداشتند مرا موت شده است . پس به اكرامي تمام مرا به مقامي فرستادند كه مدتي ديگر در آن مقام بودم . در اين مقام دوم ذنبي از من در وجود آمد كه به عقوبت آن گناه، روزگاري چند بيني كه من از بهر اين ذنب كشته شوم . (82) خواجه عبد الله انصاري ضمن اشاره به آيه قال رب ارني انظر اليك در تعريف سكر، به نكته اي اشاره مي كند كه اگر «طرب » بر محب استيلا يابد، صبرش زايل خواهد شد . (83) سكر، سقوط صبر است كه اگر موسي (ع) را فرا نگرفته بود، هرگز از رؤيتي كه ممكن نبود، سؤال نمي كرد . عاشق سكران به خاطر شدت وجد و مشغوليت با محبوب، تحمل خبري را كه حاكي از حجاب است ندارد . اين بي تحملي و بي طاقتي و غرق شدن در لجه درياي شوق، حالتي را به نام «سكر» پديد مي آورد .

سوم: ذوق و من جملة ما يجري في كلامهم، الذوق و الشرب; و يعبرون بذلك عما يجدونه من ثمرات التجلي و نتائج الكشوف و بواده الواردات و اول ذلك، الذوق، ثم الشرب، ثم الارتواء . (84) ذوق، چشيدن است، صوفيه معتقدند كه درك حضور و لذت حاصل از تجليات و مكاشفات، «ذوق » است، شوق و انجذاب، پس از چشيدن مي آيد . چشيدن «ذوق » است; و

اگر ادامه يافت، به آن «شرب » ; و اگر پر شد به آن «ري » اطلاق مي شود . آنچه از ذوق دست مي دهد، «تساكر» و آنچه از شرب حاصل مي آيد، «سكر» مي باشد; چنان كه حالت صحو به دنبال «ري » خواهد آمد . ابن سينا به «عنين » مثال مي زند; از آن جا كه عنين فاقد لذت جنسي مي باشد، لذت آن را نچشيده است و هر مقداري از آن لذت براي او توصيف شود، نخواهد چشيد و شوق و اشتياقي در او ايجاد نمي شود . سخنان عرفا را درباره مي و شراب در همين رابطه مي توان ارزيابي كرد .

چهارم: شوق از جمله حالاتي كه مقارن كشف و لقا پديد مي آيد، شوق است . به تعبير استاد قشيري: الشوق اهتياج القلوب الي لقاء المحجوب; و علي قدر المحبة يكون الشوق . (85) چنان كه در مباحث قبل نيز ديديم، پيوستگي شوق و كشف، تا حدي است كه صوفيه نخست، بحث كشف و شهود را ضمن مقام شوق مطرح مي كردند . سالك آنگاه كه به لقاي محبوب نايل آيد، قلب او مملو از شوق و هيجان خواهد شد . ميزان شوق، تابع ميزان محبت و كشف است . عرفا شوق را از اشتياق تميز داده اند . شوق با لقا و رؤيت، به سكون مي رسد; بر خلاف اشتياق كه شهود محبوب، آن را زايل نمي سازد: ما يرجع الطرف عنه عند رؤيته حتي يعود اليه الطرف مشتاقا در احوال ابو الحسين انصاري نوشته اند: در خواب ديد گويا قيامت بر پا شده و; شخصي زير

عرش الهي قائم است . جناب حق از ملائكه پرسيد: اين كيست؟ فقالوا الله اعلم . فقال: هذا معروف الكرخي; سكر من حبي، فلا يفيق الا بلقائي . (86) از آن جا كه حالت سكر به القا پايان مي يابد، مراد از اين حالت، همان شوق مي باشد .

پنجم: وجد تواجد، وجد و وجود، از جمله آثار كشف و شهود عرفا مي باشند . (87) كشفي كه به طور دفعي و ناگهاني حاصل مي آيد و سالك را به خود مشغول مي دارد، حالت وجد را در پي خواهد داشت . وجد، شعله اي نوراني است كه بعد از كشف پديد آمده و همراه نوعي قلق و اضطراب است . (88) عرفا آغاز اين حالت را تواجد، پايان آن را وجود، و وجد را حد وسط مي دانند; مثل اين كه كسي شاهد دريا باشد، يا دريانوردي كند، يا در دريا غرق گردد . ابن سينا نيز «خلسه » و «وقت » را مقارن دو وجد مي داند: وجدي پيش از آن، و وجدي بعد از آن; زيرا اولي، معلول عدم وصال است و دومي به دليل زوال وصال . (89) ابن عربي مشاهده و كلام را غير قابل جمع مي داند; زيرا شهود، همراه با درك و فهم و حضور است; اما كلام، با غيبت مقارنت دارد . استثنايي كه وي بر اين امر ذكر مي كند، مقام شهاب الدين سهروردي است; از آن جا كه شهاب الدين در تجلي برزخي به سر مي برد، مي توانست كلام و شهود را با يكديگر واجد باشد . محيي الدين بعد از اين ادامه مي دهد

كه لذت شهود از لذت كلام بهتر و ملايم تر است .

ششم: عشق از جمله همراهان مكاشفه و مشاهده، محبت و عشق است . كشف مهيج، عشق و عشق مشوش، كشف است . زيبايي معشوق، عاشق را به سوي خود مي كشاند و او را به وصال مي رساند . دل اگر به قرب، ديده جان باز كند و كشف صفات و شهود ذات حاصل آيد، غذاي عشق در كام خويش فزوني داده و جان خود را از خود مجرد ساخته است . عشق اگر هست، عشق ديگري بايد تا او را از ميدان به در كند . نشستن خدا در دل و حب ورزيدن به او، عشق به غير او را كه سرچشمه همه رذايل است، خواهد زدود و اين نكته مهمي است كه بايد به آن توجه داشت . دل بستگي انسان به چيزي، جز با دل بستگي ديگر بيرون نمي رود . ديو بر دنيا است عاشق، كور و كر عشق را عشق دگر برد مگر (90) به هر تقدير، همراهي و مقارنت عشق و محبت با شهود و كشف، از مسلمات عرفان است و عارفان بر اين امر تاكيد دارند . (91)

هفتم: يقين از جمله ويژگي هاي بارز كشف آن است كه علم يقيني پديد مي آورد . عرفا، هم يكي از مراتب يقين را كشف شمرده اند، و هم برخي از درجات كشف را يقين تلقي نموده اند كه اين امر گواهي روشن بر مدعا است . ابن عربي بعد از آن كه راه وصول به علم الله را دو طريق كشف و فكر مي داند، درباره راه نخست مي

گويد: كشف، علمي ضروري به انسان مي دهد و انساني كه واجد كشف مي شود، نزد خود مي يابد كه اين علم قابل شك و شبهه نيست: الطريق الواحدة، طريق الكشف; و هو علم ضروري يحصل عند الكشف، يجده الانسان في نفسه، لايقبل معه شبهة و لا يقدر علي دفعه . (92) من يقين دانم كه عين حكمت است ليك مقصودم عيان و رؤيت است آن يقين مي گويدم خاموش كن حرص رؤيت گويدم: نه، جوش كن مر ملائك را نمودي سر خويش كين چنين نوشي همي ارزد به نيش (93) و اعلم: ان المكاشفة في كلامهم عبارة عن ظهور الشي ء للقلب باستيلاء ذكره من غير بقاء للريب . (94) يقين، اين كالاي كمياب، چندان سهل و دست يافتني نيست: و ما من شي ء اعز من اليقين . (95) و ما قسم في الناس شي ء اقل من اليقين . (96) يقين و قطعيت، تنها با سلوك معنوي و پيمودن طريق كشف و شهود، دست يافتني است . هيچ فيلسوفي نتوانسته است در پيروان خويش، آن روح جسارت و شجاعتي را بدمد كه انبيا در رهروان خويش دميده اند . يقين نبوي و قطعيت كشفي، چنان شجاعت و جسارت مثبتي به انسان مي دهد كه هرگز فلسفه و منطق و هيچ چيز ديگري، نمي تواند جانشين آن باشد . كشف وحياني منشا زايش يقين، و يقين منشا توليد بعثت است . يقين ديني زاييده كشف و كشف، محصول سلوك حبي است . هر كجا عشقي است، يقين باشد و هر جا يقيني باشد، از عشق مي توان سراغي گرفت . نكته ديگر اين

كه حالت يقين - كه در اين جا از آن سخن به ميان آمد - در واقع نتيجه نخستين ويژگي كشف و شهود است: قال الجنيد: اليقين ارتفاع الريب من مشهد الغيب . (97) به عبارت ديگر، علمي كه در آن حجاب و مانعي نباشد، طبعا عالم را با ذات معلوم مواجه مي كند . كشف، علمي است كه در آن مكشوف با تمام قامت، نقاب از رخساره برگرفته، و خود را هويدا مي كند و براي صاحب كشف، بي هيچ حجابي، آفتابي مي سازد . علمي كه در آن حجاب نباشد و از جانب عالم و معلوم هيچ واسطه اي در ميان نباشد، طبعا هيچ شبهه اي را بر نمي تابد; لذا علوم كشفي، قطعي و يقيني اند . تا بدين جا حالات مختلفي كه اهل كشف و شهود را همراهي مي كردند، بر شمرديم; اما مسئله به همين جا ختم نمي شود . عارفان داراي حالات متعدد و متنوعي هستند . بوعلي به بهترين نحو ممكن، كمالات و حالات اهل سلوك را تحرير كرده است كه مناسب است به بخشي از گفته هاي او اشاره شود: العارف هش بش بسام يبجل الصغير من تواضعه كما يبجل الكبير، و ينبسط من الخامل مثل ما ينبسط من النبيه; و كيف لا يهش و هو فرحان بالحق و بكل شي ء; فانه يري فيه الحق; و كيف لا يستوي و الجميع عنده سواسية; اهل الرحمة قد شغلوا بالباطل . (98) عارف، خوش رو و بسيار اهل تبسم است; عارف متواضع و اهل فرح است . هيچ عامل دروني و بيروني عارف را از ياد حق غافل

نمي كند . عارف اهل تجسس و تحسس نيست و هنگام مشاهده منكر، غضب بر او غالب نمي شود; زيرا به سر الهي در قدر مستبصر شده است . عارف در امر به معروف، اهل رفق و مدارا است . نسيان حقد، عفو ذنب و شجاعت - از ويژگي هاي بارز اهل كشف و شجاعت - جز با غلبه بر هواي نفس حاصل نمي شود; كه: اشجع الناس من غلب هواه . (99) در ره منزل ليلي كه خطرهاست در آن شرط اول قدم آن است كه مجنون باشي (100) از تمام مطالب گذشته والاتر و بالاتر، كلام اميرالمؤمنين (ع) در خطبه ها و حكمت هاي مختلف، به ويژه خطبة «متقين » است; آن جا كه فرمود: اهل تقوا سخنشان صواب، جامه ايشان ميانه و روششان فروتني است و ... . (101) حاصل آن كه عارفان راستين، حياتي دگر و متفاوت دارند كه به زعم و پندار انسان هاي عادي نيايد .

كتاب نامه قرآن كريم . 1 . آداب الصلاة، امام خميني، تهران، مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خميني، چاپ هفتم، 1378 ش . 2 . اثولوجيا، فلوطين، قم، انتشارات بيدار، 1413 ق . 3 . اسرار الشريعة و الطريقة و انوار الحقيقه، سيدحيدر آملي، تصحيح محمد خواجوي، تهران، مؤسسه مطالعات و تحقيقات فرهنگي، 1362 ش . 4 . الاشارات والتنبيهات، حسين عبدالله بن سينا، دفتر نشر كتاب، 1403 ق . 5 . الانسان الكامل، عزيزالدين نسفي، تصحيح ماژيران موله، انتشارات كتابخانه طهوري، چاپ سوم . 6 . تعليقات علي شرح فصوص الحكم و مصباح الانس، امام خميني، مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام

خميني، چاپ دوم . 7 . تفسير سوره حمد، امام خميني، تهران، مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خميني، چاپ دوم، 1378 ش . 8 . تمهيدات، ابوالمعالي عين القضاة، تصحيح عفيف عسيران، تهران، كتابخانه منوچهري . 9 . جامع الاسرار و منبع الانوار، سيدحيدر آملي، تهران، انتشارات علمي و فرهنگي، 1368 ش . 10 . رسائل ابن عربي، محيي الدين ابن عربي، بيروت، دار احياء التراث العربي . 11 . رسائل مجذوبيه، محمدجعفر كبودر آهنگي، تصحيح حامد ناجي اصفهاني، تهران، حقيقت . 12 . الرسالة القشيريه، ابوالقاسم عبدالكريم قشيري، تحقيق علي عبدالحميد ابوالخير، بيروت، دارالخير، 1995 م . 13 . روشنايي نامه (آثار ناصرخسرو، سفرنامه به انضمام روشنايي نامه و سعادت نامه)، ناصرخسرو قبادياني، برلين، 1341 ش . 14 . شرح حديث جنود عقل و جهل، امام خميني، مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خميني، 1377 ش . 15 . شرح دعاي سحر، امام خميني، ترجمه سيداحمد فهري، نهضت زنان مسلمان . 16 . شرح فصوص الحكم، داود قيصري، قم، انتشارات بيدار، 1370 ش . 17 . شرح منازل السائرين، عبدالرزاق كاشاني، قم، انتشارات بيدار . 18 . صوفيسم و تائوئيسم، توشيهيكو ايزوتسو، ترجمه محمدجواد گوهري، تهران، روزنه، 1378 ش . 19 . الطواسين، حسين بن حلاج، دارالكتب الدين، 1987 م . 20 . عبهر العاشقين، روزبهان بقلي شيرازي، به اهتمام هانري كربن و محمد معين، تهران و پاريس، 1369 ش . 21 . الفتوحات المكيه، محيي الدين ابن عربي، بيروت، داراحياء التراث العربي . 22 . الفكوك، صدرالدين قونوي، ضميمه شرح منازل السائرين . 23 . الكافي، محمد بن يعقوب كليني، تهران، دارالكتب

الاسلاميه، 1367 ش . 24 . كشف المحجوب، ابوالحسن هجويري، تصحيح و . ژوكوفسكي، تهران، كتابخانه طهوري، 1399 ق . 25 . اللمع في التصوف، ابونصر سراج طوسي، تحقيق عبدالحليم محمود و طه عبدالباقي مسرور، مصر، دارالكتب الحديث، 1960 م . 26 . مثنوي معنوي، جلال الدين محمد مولوي، تصحيح نيكلسون، انتشارات پژوهش، چاپ دوم، 1374 ش . 27 . محيي الدين ابن عربي چهره برجسته عرفان اسلامي، محسن جهانگيري، تهران، دانشگاه تهران، 1375 ش . 28 . مرصاد العباد، نجم الدين رازي، به اهتمام محمدامين رياحي، تهران، انتشارات علمي و فرهنگي، 1365 ش . 29 . مشارق انوار الغيوب، عبدالرحمان انصاري، تحقيق هلموت ريتر، دارصادر، 1959 م . 30 . مصباح الانس، محمد بن حمزة بن فناري، تهران، انتشارات فجر، 1363 ش . 31 . مصباح الهداية الي الخلافة والولايه، امام خميني، ترجمه سيداحمد فهري، تهران، 1360 ش . 32 . منازل السائرين، خواجه عبدالله انصاري، چاپ قاهره . 33 . نص النصوص، سيدحيدر آملي، تصحيح هانري كربن و عثمان اسماعيل يحيي، تهران، توس، 1378 ش . 34 . نقد النصوص في شرح نقش الفصوص، عبدالرحمان جامي، تصحيح ويليام چيتيك، تهران، مؤسسه مطالعات و تحقيقات فرهنگي، 1370 ش . 35 . نهج البلاغه، صبحي صالح، انتشارات هجرت، 1395 ق . 36 . اليواقيت والجواهر، عبدالوهاب الشعراني، بيروت، دار احياء التراث العربي، 1418 ق . پي نوشت: 1) اللمع، ص 412 - 422 . 2) سر الصلاة، ص 52 . 3) الرسالة القشيريه، ص 86 . 4) فتوحات مكيه، ج 2، ص 131 - 132 . 5) سر الصلاة، ص 54 . 6) منازل السائرين،

ص 222 - 224 . 7) از اين جا به دست مي آيد كه قبل از محيي الدين هم عالم عين به عنوان حضرت علمي الهي مطرح بوده است و اصطلاح «عين » را پيش از ابن عربي، در كلمات خواجه عبدالله انصاري مي توان يافت . به عبارت ديگر، اين كه محيي الدين را مبتكر اين مطلب واين اصطلاح بدانيم صواب نيست . (ر . ك: محيي الدين ابن عربي چهره برجسته عرفان اسلامي، ص 371) 8) منازل السائرين، ص 224 - 226 . 9) همان، ص 227 - 229 . 10) همان، ص 154 - 157 . 11) همان، ص 145 - 149 . 12) همان، ص 183 . 13) همان، ص 142 - 145 . 14) همان، ص 242 . 15) مرصاد العباد، ص 310 - 315 . 16) فتوحات مكيه، ج 2، ص 496 - 498 . 17) همان، ج 2، ص 389 . 18) همان، ص 392 . 19) همان، ص 480 . 20) همان، ص 537 . 21) همان، ص 540 . 22) تعليقات علي شرح فصوص الحكم و مصباح الانس، ص 46 . 23) مصباح الهدايه، ص 172 . 24) شرح فصوص الحكم، قيصري، مقدمه، ص 33 - 135 و نيز ر . ك: جامع الاسرار و منبع الانوار، ص 462 - 472; منازل السائرين، ص 222 - 224; مصباح الهدايه، ص 196 - 198 . 25) حج (22): 46 . 26) انعام (6): 75 . 27) مصباح الهدايه، ص 117; شرح چهل حديث، ص 85; آداب الصلاة، ص 161 . 28) شرح حديث جنود عقل و جهل،

ص 278 . 29) مصباح الهدايه، ص 29 . 30) شرح حديث جنود عقل و جهل، ص 171 - 173 . 31) جاثيه (45): 23 - 25 . 32) مطففين (83): 14 . 33) زلزله (99): 7 - 8 . 34) آل عمران (3): 30 . 35) توبه (9): 93 . 36) بقره (2): 7 . 37) محمد (47): 24 . 38) اسراء (17): 72 . 39) به نقل از: جامع الاسرار و منبع الانوار، ص 58 . 40) نهج البلاغه، خطبه 37 . 41) همان، خطبه 45 . 42) مقدمه شرح قيصري، ص 33; شرح حديث جنود عقل و جهل، ص 132 . 43) منازل السائرين، ص 242 . 44) فتوحات مكيه، ج 2، ص 65 . 45) ق (50): 22 . 46) مصباح الهدايه، ص 135 . 47) فتوحات مكيه، ج 4، ص 18 . 48) كشاف اصطلاحات الفنون والعلوم، ج 2، ص 1394 . 49) همان، ج 1، ص 1312; فتوحات مكيه، ج 3، ص 88 . لاهوت نزد صوفيه، مقام ذات است و در اصل «لا هو الا هو» بوده است . 50) الطواسين، ص 130 . 51) فتوحات مكيه، ج 1، ص 216 . 52) همان، ص 379 . 53) همان، ص 118 . 54) شرح فصوص الحكم، فص آدمي، ص 49 . 55) همان، ص 56; فتوحات مكيه، ج 2، ص 396 . 56) شرح فصوص الحكم، فص آدمي، ص 48; رسائل ابن عربي، ج 2، ص 153 . 57) فتوحات مكيه، ج 1، ص 153 . 58) همان، ص 119; رسائل ابن عربي، ج 2، ص 396; نقش

الفصوص، ص 2 . 59) فصوص الحكم، فص آدمي ص 50 . 60) اسراء (17): 85 . 61) كشف المحجوب، ص 335 . 62) به نقل از: مرصاد العباد، ص 101 - 110 . 63) شرح حديث جنود عقل و جهل، ص 270; آداب الصلاة، ص 138 . 64) حشر (59): 16 . 65) اعراف (7): 182 . 66) تين (95): 4 . 67) ابراهيم (14): 5 . 68) عصر (103): 1 - 3 . 69) بقره (2): 261 . 70) حجر (15): 29; ص (38): 72 . 71) منازل السائرين، ص 17 . 72) اشارات، ج 3، ص 378 . 73) هود (11): 1 . 74) كشف المحجوب، ص 487 . 75) منازل السائرين، ص 185 . 76) اشارات، ج 3، ص 385 . 77) منازل السائرين، ص 187 . 78) مصباح الهدايه، ص 113 . 79) مثنوي معنوي، دفتر پنجم، بيت 795 . 80) الرسالة القشيريه، ص 71 . 81) فتوحات مكيه، ج 1، ص 649 . 82) تمهيدات، ص 231 - 232 . 83) منازل السائرين، ص 237 - 239 . 84) الرسالة القشيريه، ص 72 . 85) همان، ص 329 . 86) همان، ص 331 . 87) شرح حديث جنود عقل و جهل، ص 41 . 88) سر الصلاة، ص 52 . 89) همان، ص 139 . 90) مثنوي معنوي، دفتر پنجم، بيت 291 . 91) رسائل مجذوبيه، ص 21 - 27; مشارق انوار الغيوب، ص 35 - 38 . 92) فتوحات مكيه، ج 1، ص 319 . 93) مثنوي معنوي، دفتر دوم، ابيات 1820 - 1823 . 94) الرسالة القشيريه،

ص 180 . 95) كافي، باب فضل الايمان، ح 1 . 96) همان، ح 2 . 97) الرسالة القشيريه، ص 181 . 98) اشارات، ج 3، ص 391 . 99) من لا يحضره الفقيه، ج 4، ص 16 . 100) ديوان حافظ، غزل 449 . 101) نهج البلاغه، خطبه 193 .

نهضت عاشورا سرچشمه عرفان امام

نهضت عاشورا سرچشمه عرفان امام امام خميني - سلام الله عليه - هر چند از شخصيتي همه جانبه با مراتب و كمال انساني برخوردار بودند; بدون شك وجهه عرفاني ايشان بارزترين آنها بود. اين نكته از مقايسه تعداد آثار عرفاني آن بزرگوار با آثاري كه در ديگر زمينه ها به جاي گذاشته اند و نيز از مجموعه كلامها و پيامهايشان; بويژه آنها كه در مورد شهدا بيان شده اند; مي توان دريافت; چه، همگي رنگ و بويي عرفاني دارند و نشان دهنده بينش عرفاني خاص آن بزرگوارند; عرفاني از نوع سياسي - اجتماعي، عرفان مبارزه و جهاد، شهادت پرور و حماسه آفرين; نه عرفان انزوا دوست، عزلت طلب و خانقاهي پرور. سعي ما در اين مقاله بيان برداشتهاي آن بزرگوار از موضوع شهادت، و دست يافتن بدان مباني فكري و ديدگاههاي عرفاني كه به فرهنگ شهادت پروري منتهي مي شود و نيز نشان دادن نقطه پيوند آن مباني با نهضت عاشورا به عنوان سرچشمه اصلي آنهاست. حضرت امام، جهاد و شهادت در راه خدا را مقامي اسرارآميز مي دانند و آنها را از مختصات انسان كامل به شمار مي آورند; مقامي كه حتي ملكوتيان با آن فاصله ها دارند و با ديدگاه امكاني نمي توان بدان پي برد و يافتن ارزش آن نيازمند ديدي

ربوبي است. (1) امام در توصيف مقام شهادت و بيان منزلت شهدا، حسرتي عارفانه و تواضعي خالصانه ابراز مي دارند و اين در حالي است كه به لسان عرفان در باب شهادت از اين زيباتر و رساتر نتوان گفت; آنجا كه مي فرمايند: "افتخار و آفرين بر شهداي حوزه و روحانيت كه در هنگامه نبرد رشته تعلقات درس و بحث مدرسه را بريدند و عقال تمنيات را از پاي حقيقت علم برگرفتند و سبكبالان به ميهماني عرشيان رفتند و در مجمع ملكوتيان شعر حضور سروده اند. . . يكي چون من، عمري در ظلمات حصار و حجابها مانده است. . . و ديگري در اول شب يلداي زندگي، سينه سياه هوسها را دريده و با سپيده سحر عشق عقد وصال و شهادت بسته است و حال، من غافل كه هنوز از كتم عدمها به وجود نيامده ام، چگونه از وصف قافله سالاران وجود وصفي كنم. " (2) جوهره اصلي شهادت از ديدگاه عرفاني امام، چيزي جز عشق به خدا و شوق به لقاء الله نيست; "عشق به محبوب حقيقي كه همه چيز را محو مي كند" (3) و از اين منظر است كه مي فرمايند: "حل اين معما جز به عشق ميسر نگردد كه بر ملت ما آسان شده است. " (4) و بسيجيان را كه فداييان عاشق پيشه اسلامند، مصداق كاملي از ايثار و خلوص و عشق به ذات مقدس حق مي شمارند، بسيج را مدرسه عشق مي خوانند (5) و شهدا را جرعه نوشان وصل يار از شهد شهادت. (6) اما پيوند ميان عشق الهي و كشته شدن در راه معشوق به چه

صورتي است؟ در روايات فقط سه بار تعبير عشق به كار رفته: يكي "افضل الناس من عشق العبادة، فعانقها" (7) و ديگري بر زبان اميرالمومنين - عليه السلام - كه چون از سرزمين نينوا مي گذشت; چشمانش به اشك نشست و درباره آن زمين فرمود: "قتل فيها مائتا نبي و مائتا سبط كلهم شهداء و مناخ ركاب و مصارع عشاق شهداء" (8) و سوم و از همه مهمتر در اين حديث قدسي مشهور: " من طلبني وجدني من وجد ني عرفني و من عرفني احبني و من احبني عشقني و من عشقني عشقته و من عشقته قتلته و من قتلته فعلي ديته و من علي ديته فانا ديته" (9) ; در اين حديث، مراحل عشق الهي و سير و سلوك عرفاني بيان شده كه عبارتند از: 1. طلب; 2. يافتن (جدة) ; 3. معرفت; 4. محبت; 5. عشق; و 6. شهادت. بدين سان خواست معشوق ازلي، چون جمال بي مثال خود را نمود و دل از كف عاشق ربود، بر قتل وي تعلق گرفت: جلوه معشوق شورانگيز شد خنجر عاشق كشي خونريز شد (10) اين معنا به صورتهاي مختلف در اشعار عرفاني جلوه گر شده: اي كه از كوچه معشوقه ما مي گذري با خبر باش كه سر مي شكند ديوارش در زلف چون كمندش، اي دل مپيچ كانجا سرها بريده بيني بي جرم و بي جنايت آنچه جان عاشقان از دست زلفت مي كشد كس نديدست در جهان جز كشتگان كربلا (11) ماهيت عشق چيست كه به جان عاشق بسته و مگر عشق چه آتشي است كه چون به جان عاشق افتد تا آن

را نستاند فرو ننشيند؟ عشق چيزي نيست جز محبت كه چون فزوني گيرد، عشق خوانده شود و نزد عارفان نهايت محبت، غليان دل است در اشتياق لقاي محبوب (12) و " عشق آتشي است كه در قلب واقع شود و جز محبوب را بسوزد و قيام قلب است با معشوق بلاواسطه. " (13) در اشعار عرفاني، مفهوم عشق هميشه آميخته با مفهوم مي و مستي است; چه اينكه مي آن چيزي است كه آدمي را از خود بستاند و از خود به در كند و اين همان عملكرد عشق است كه عاشق را به مقام فنا يا مقام بيخودي مي رساند، و مراد از مي عشق حالت جذبه و شيفتگي در نتيجه تجليات رباني است و مراد از ميخانه، باطن عارف كامل است كه سرشار از عشق و مملو از معرفت الهي است و هر كه عارفتر است عاشقتر، و هر كه عاشقتر است ميخوارتر و مخمورتر; و بر همين اساس است كه شاهنشاه عشق، سرحلقه عاشقان و سرخيل مخموران حسين بن علي - عليه السلام - است كه: چون به موقع ساقيش درخواست كرد پير ميخواران ز جا قد راست كرد زينت افزاي بساط نشا تين سرور و سرخيل مخموران حسين (14) اما نشان از غليان مي عشق در قلب سرور شهيدان، شوق وافر او به نماز است، نماز كه به تعبير امام راحل (س) عشقبازي يا معاشقه با خداست، از آنجا كه تنها خواسته اش در شب مصاف از دشمن، مهلت يك شب ديگر بود براي نماز و مناجات با خدا و تلاوت كتاب او، يا به تعبير امام راحل نامه محبوب; زيرا:

فهو يعلم اني احب الصلوة و تلاوة كتابه، عشق رابطه اي دو سويه است كه همواره دو طرف دارد و هر عاشقي به نوبه خود معشوق است: هر كه عاشق ديديش معشوق دان كو به نسبت هست هم اين و هم آن اين امر در عشق الهي نيز صادق است: "يحبهم و يحبونه" (15) و حب خداي - تعالي - كه در سوره مبارك صف آمده: " ان الله يحب الذين يقاتلون في سبيله"، همان اجر عظيمي است كه در انتظار مجاهدان در راه خداست. (16) شهادت، وصال با محبوب و ملاقات با خداست. ملاقاتي كه براي هر انساني چون سرنوشتي مقدر، حتمي است: "يا ايها الانسان انك كادح الي ربك كدحا فملاقيه" (17) و هر كه اميد ديدار پروردگارش را برد بايد عمل صالح انجام دهد و در عبادت او شريكي برنگيرد: "و من كان يرجو لقاء ربه فليعمل عملا صالحا و لا يشرك بعبادة ربه احدا" (18) و آنان كه عاشقانه خدا را دوست دارند بي صبرانه در انتظار لقايش مي سوزند و به فرموده امام راحل (س) : "عشاق جمال حق، غايت افعالشان وصول به باب الله و رسيدن به لقاءالله است. " (19) و مرگ و شهادت لحظه سرآمد اين انتظار و تحقق وصال است. سالار شهيدان در خطبه غرايي كه در مكه ايراد فرمود به لزوم مرگ و چاره ناپذيري آن براي فرزندان آدم اشاره مي كند و از آمادگي براي لقاء الله سخن مي گويد (20) و در خطبه ديگري در كربلا كه در آن، علت قيام و انگيزه شهادت جويي خود را - كه همانا عمل نشدن به

حق و باز نداشتن از باطل است - بيان مي دارد، رغبت مومن به لقاءالله را يادآوري مي كند. (21) در شب عاشورا در ميان خيمه ها جنب و جوش عشق و شوق وصال بپا بود و فرداي آن شب، روز شهادت، روز تركتازي عشق روز لقاء الله بود و روز عيد قربان عاشقان به تعبير امام، با " آن برداشتي كه اهل معرفت از عيد مي كنند. . . روز عيد، روز لقاي آنهاست". (22) و از همين روست كه سيدالشهدا، روز عاشورا هر چه به ظهر و به لحظه شهادت نزديكتر مي شد رويش افروخته تر مي شد: (23) چون گلشن تن، هر چه گشتي ريشتر غنچه اش را بد تبسم بيشتر چشم بر ديدار و گوشش بر ندا تا كند جان را فدا جانش فدا سرخوش از اتمام و انجام عهود شاهد عيش و هماغوش شهود (24) در تفكر عرفاني امام، جهاد و شهادت في سبيل الله، منطبق بر سيرو سلوك الي الله است. ساده ترين تعريفي كه امام از سيروسلوك عرفاني به دست مي دهند، تهذيب نفس است و آن را نوعي سيرو سلوك معنوي و حقيقت جهاد اكبر - كه همان مجاهده باطني است - به شمار مي آورند (25) و مي فرمايند: ". . . ميدان جهاد اكبر با نفس و جهاد اصغر با خصم، واقعيت پيروزي خون بر شمشير و غلبه اراده انسان را بر شيطان مجسم كردند. " (26) اما عمده ترين تعريفي كه امام از سيرو سلوك عرفاني ارائه مي دهند، خروج از خانه نفس و هجرت الي الله است. (27) اين هجرت به نحو دروني

و بيروني بيش از همه در ميدانهاي جنگ و سنگرهاي جهاد كه به تعبير امام، مراكز عرفان و توحيدند; (28) به دست مجاهداني تحقق مي يابد كه "از بيت مظلم طبيعت به سوي حق - تعالي - و رسول اعظمش هجرت نموده. " (29) و بدين سان است كه به فرمايش امام، شهيدان آنچه را كه فلاسفه و عرفا "با قدمهاي علمي و استدلالي و عرفاني يافته اند، اينان با قدم عيني به آن رسيده اند. " (30) و همچون سالكان مجذوبي كه به يك جذبه، ره صد ساله را يكشبه مي پيمايند. نزد امام، شهادت مصداق حقيقي "قيام لله" است كه خود مساوي است با بيداري يا يقظه كه اولين منزل و قدم اول در سيرو سلوك الي الله است (31) قيام لله مضمون موعظه واحده اي است كه خدا به رسولش فرمود تا به مردم ابلاغ كند: "قل انما اعظكم بواحدة ان تقوموا لله مثني و فرادي" (32) و اين موعظه آنچنان در جان و دل امام مؤثر افتاد كه مفاد آن; يعني قيام لله به صورت يكي از اركان تفكر و مفاهيم كليدي در نظام تفكر آن بزرگوار درآمد، طوري كه مي توان حضورش را در تمامي حوزه هاي تفكر امام: سياسي، اجتماعي، عرفاني و. . . مشاهده كرد. كاربرد دو جانبه و دو لبه سياسي - عرفاني اين موعظه - كه خود نشان دهنده آميزش عرفان و سياست در ساختار تفكر امام است - بسيار جاذب و گيراست، ايشان درباره اين آيه شريف مي فرمايند: "خداي - تعالي - در اين كلام شريف از سر منزل تاريك طبيعت تا منتهاي سير

انسانيت را بيان كرده. . . ، اين كلمه تنها راه اصلاح در جهان است: "قيام براي خداست كه ابراهيم خليل الرحمن را به منزل خلت رساند. . . ، قيام لله است كه موسي كليم را با يك عصا بر فرعونيان چيره كرد و تمام تخت و تاج آنها را به باد فنا داد و نيز او را به ميقات محبوب رساند. . . ، قيام براي خداست كه خاتم النبيين (ص) را يك تنه بر تمام عادات و عقايد جاهليت غلبه داد و بتها را از خانه خدا برانداخت و به جاي آن توحيد و تقوا را گذاشت و نيز آن ذات مقدس را به مقام قاب قوسين او ادني رساند. " (33) در قيام لله آنچه اهميت دارد، جز دوم عبارت است، يعني "براي خدا" كه نشان دهنده انگيزه قيام است و اهميت عرفاني آن به گونه اي است كه كشته شدن براي خدا را در نظر اولياي خدا زيبا مي نماياند. حضرت امام با استشهاد بدين سخن زيباي حضرت زينب - عليها السلام - كه ما راينا الا جميلا مي فرمايند: "شهادت يك انسان كامل در نظر اولياء خدا جميل است، نه براي اين كه جنگ كرده و كشته شده، براي اين كه جنگ براي خدا بوده است، قيام براي خدا بوده است. (34) " مهمترين ويژگي قيام لله از ديدگاه امام، شكست ناپذيري آن است و از اين روست كه شهادت هر چند در ظاهر شكست است، بر حسب واقع و در باطن پيروزي است; بلكه پيروزي حقيقي همان توفيق به قيام لله است (35) و امام بزرگوار درس قيام

همگاني و الفباي نهضت اسلامي را از كنار هم گذاشتن آيه مذكور و قيام سيدالشهدا، اين گونه فرا مي گيرد: "وقتي كه ديديد كه دين خدا در معرض خطر است براي خدا قيام كنيد . . . سيدالشهدا هم همين طور براي خدا قيام كرد. اين يك مطلبي است كه براي يك وقت نيست، موعظه خدا هميشگي است. " (36) عمل به وظيفه بدون در نظر گرفتن نتيجه، يكي ديگر از مباني فكري و عملي امام است كه نقشي مهم در نحوه رهبري و سكانداري ايشان ايفا كرد و خود از اصل ديگري، يعني شكست ناپذير بودن قيام لله نشات مي گيرد: آدمي مكلف است به قيام لله، حال نتيجه اين قيام مثبت باشد يا منفي، پيروزي يا شكست، براي وي تفاوتي نمي كند و تاثيري بر اصل قيام نمي گذارد، در هر صورت به تكليف عمل شده است. از اين روست كه قائم لله هيچ گاه بازنده نيست و برد، همواره با اوست; زيرا كه در نظر آخرت بين امام، قضيه بدين دنيا ختم نمي شود; جاي ديگري نيز هست كه برد حقيقي در آنجاست; (37) و اين ديدگاه و نحوه تفكر بود كه امام را در عمل آنچنان قوي و بيباك ساخته بود كه از هيچ قدرتي، جز خدا، نمي هراسيد و ترس در قلب و در قاموسش، مصداق و مفهومي نداشت. آري، اين اعتقاد قلبي آنچنان پشتگرمي و اعتمادي به وي بخشيده بود و او را در عمل قاطع و بي پروا نموده بود كه هيچ مانعي وي را از چشم دوختن به هدف و رسيدن بدان باز نمي داشت. در مواقع

خطير انقلاب هرگاه خطري فرضي يا حتمي، يك تصميم يا اقدام بديشان خاطر نشان مي شد، تنها پاسخي كه شنيده مي شد اين بود: ما ماموريم به اداي تكليف اگر بخواهيم ريشه اين تفكر را بجوييم سرچشمه را در نهضت عاشورا، و در سخنان فرمانده آن باز مي يابيم آنجا كه سالار شهيدان در پاسخ به عبدالله بن جعفر - كه مي خواست امام - عليه السلام - را از رفتن به كربلا باز دارد - رفتن بدانجا و به شهادت رسيدن در آنجا را ماموريتي محول از سوي رسول خدا( به منزله تكليفي الهي ) مي شمارد كه نتيجه مثبت يا منفي اش نزد او يكسان است: "اني رايت رويا فيها رسول الله (صلي الله عليه و آله و سلم) و امرت فيها بامر انا ماض له علي كان اولي. " (38) در ادامه بحث لازم است درباره برخي از مقامهاي عرفاني كه شهيد از آنها برخوردار است، اندكي توضيح داده شود: فناي شهيد در خدا و تجلي خدا بر او بيان شد كه جوهره شهادت عشق الهي است و شهيد، عاشق خدا; اما از سوي ديگر شگرد عشق بدين است كه تا آنجا پيش رود كه ديگر از عشق و از عاشق اثري باقي نماند و تنها معشوق بماند و اين همان نيل به مقام فناست كه آخرين منزل سلوك الي الله است. در مباحث عرفاني، فنا ارتباط مستقيمي با تجلي الهي دارد. تجلي خدا بر قلب سالك، فناي بنده را به دنبال مي آورد و انواع تجلي، انواع فنا را موجب مي شود. تجلي ذاتي، فناي ذاتي را; تجلي صفاتي، فناي صفاتي

را و تجلي افعالي، فناي افعالي را. ارتباط ميان اين دو (فنا و تجلي) در تفكر عرفاني امام بدين سان نموده شده: آنچه مانع از رويت تجلي الهي است، حجابهايي است كه ميان حق و بنده حائلند و براي ديدن جلوه خدا بايد اين حجابها را - كه برخي ظلماني و برخي نوراني اند - بردريد و سخت ترين و ضخيمترين اين حجب، حجاب "خود" است. شهيد، سالكي است كه با تقديم جان خود، اين حجاب را برمي درد و به مقام كمال انساني و فناي في الله مي رسد و بي هيچ حجاب به وجه الله نظر مي كند و در اين نظاره است كه شهيد با انبيا مقارنت مي يابد، بنابر روايتي از اصول كافي كه در آن هفت خصلت براي شهيد شمرده شده، آخرين و مهمترين آنها عبارت از اين است: "شهيد نظر مي كند به وجه الله و اين نظر به وجه الله راحت است براي هر نبي و هر شهيد" (39) شهيد در مقام رضا رضا نشانه فناست و تحققش به فناي اراده بنده در اراده حق - تعالي - است و ثمره محبت كامل به خداست و عبارت است از سكون قلب تحت حكم خدا و تقدير او و حاصل اعتقاد به توحيد افعالي و فناي مطلق افعالي است; چون دو مقدمه توحيد و توكل به كمال حاصل آيد، سالك به مقام رضا رسد. صبر در بليات منشا رضا به قضاي الهي است، اما صبر تلخ و رضا شيرين و سكينت آفرين است. سالار شهيدان در خطبه خود در مكه فرمود: "رضا نا اهل البيت رضا الله نصبر علي

بلائه و يوفينا اجور الصابرين" (40) و در پاسخ به فرزدق كه بديشان گفت: دلهاي مردم با شما و شمشيرهايشان عليه شماست; فرمود"صدقت بيدالامر و كل يوم هو في شان ان نزل القضاء بما نحب و نرضي بحمد علي نعمائه و ان حال القضاء دون الرجاء فلم يتعد من كان الحق و نيته" و عاشقانه در آخرين لحظه حيات در مناجات با معشوق فرمود: "الهي رضا بقضاءك و تسليما لامرك لامعبود سواك. " (41) امام راحل نيز حسين وار دعوت به رضا مي كرد. وي در كلامي تعريض آميز به شيريني رضا اشاره مي كند و احساس تلخي كردن در طول فراز و نشيبهاي دوران انقلاب را ناشي از نقصان معرفت عرفاني مي داند و متذكر مي شود كه اگر معرفت ما كامل بود و همه چيز را از نزد خدا مي دانستيم (توحيد افعالي) در نتيجه سختيها و تلخيها نزدمان تلخ نبود، بلكه شيرين و از آن بالاتر زيبا مي نمود; همان سان كه زينب - عليها السلام - در پاسخ به يزيد (كه گفت: ديدي خدا چه بر سر شما آورد) فرمود: ما راينا الا جميلا. (42) رضا نيز مانند عشق دو سو دارد: رضايت بنده از حق و رضايت حق از بنده: رضي الله عنهم و رضوا عنه. (43) و شهيدان اين هر دو را با هم دارند راضيانند به قضاي الهي و برخوردارانند از "نعمت رضايت حق كه رضوان من الله اكبر. (44) " جانبازي خالصانه شهيد اين جان عاريت كه به حافظ سپرده دوست روزي رخش ببينم و تسليم وي كنم اين قول عارف شيراز است و نيز عارف خمين

كه به الهام از او مي فرمايد: " ما مصمم هستيم كه روزي رخش ببينيم و اين جان كه از اوست، تسليم وي كنيم"، (45) آنچه تقوم شهادت بدان است و تمام فضايل فوق را ازآن شهيد مي كند، جانبازي وي و تقديم حياتش در راه خداست و اين جانبازي، كه ارزشمندترين نوع فداكاري است، بيانگر اخلاص شهيد است و بدين سان مفهوم اخلاص، كه شديدا داراي بار عرفاني است، با شهادت به منصه ظهور مي رسد و اوج تحقق خود را در جانبازي شهيدانه مي يابد. تحقق اخلاص به خلوص نيت است نيت در لسان ديني - عرفاني همان است كه امروزه بدان انگيزه، سائقه يا داعي گفته مي شود. در بيانات حضرت امام نيز معيار و ملاك كارها به انگيزه هاي آنهاست و ارزش هر كار بسته به والايي انگيزه آن است. (46) نيت به مثابه روح عمل است و برتر و رساتر از آن است (47) و مراد از اخلاص، خالص ساختن نيت است براي خدا، و خلوص نيت به اخراج غير حق است از منزلگاه خاص او; يعني قلب. (48) از اينجاست كه از ديدگاه عرفاني امام" جانبازي آنچنان لطيفه الهي دارد كه آن خون را ثارالله (كرده) و از مرزهاي حجب نور و ظلمت فراتر برده و از خودي ها و خود بيني ها پيراسته و به مرز العبودية جوهرة كنهه الربوبية رسانده و آراسته". (49) عجز غرب از ادراك ابعاد عرفاني شهادت از نگاه تيزبين امام، دنياي غرب همان گونه كه در جهان شناسي اش به عالم غيب و ماوراي طبيعت معتقد نيست; در انسان شناسي اش از بعد

معنوي و روحاني انسان، غافل است; از درك ابعاد عرفاني شهادت و ارزش آن عاجز است. اين نقص معرفتي به غربزدگان و غربي انديشان نيز سرايت كرده است و در نتيجه امام آگاهانه هشدار مي دهند كه "ممكن است افرادي آگاهانه يا از روي ناآگاهي در ميان مردم اين مساله را مطرح نمايند كه ثمره خونها و شهادتها چه شد! اينها يقينا از عوالم غيب و از فلسفه شهادت بي خبرند. " (50) باري همين مباني معنوي و ديدگاههاي عرفاني بود كه منجر به پيدايش نهضتي سياسي - عرفاني و معنوي در ايران زمين شد و انقلاب مقدس اسلامي را به ثمر رساند; همين تفكرات عرفاني بود كه تحولات الهي و معجزه آسا در ميان جوانان ايران پديد آورد و آنان را فوج فوج در آرزوي شهادت و نيل به لقاءالله روانه جبهه هاي جنگ و دفاع مقدس مي نمود; آن تجليلها و تحريضهاي عرفاني امام بود كه فرهنگ شهادت پروري و روحيه شهادت طلبي را در جامعه ايران رواج داد; آن پيامهاي جانانه اي كه آن شير مرد عارف در آنها درس شجاعت و شهادت مي آموخت و شوق و عشق عرفاني را هر روز تندتر و تيزتر مي كرد: "امروز، روز صيقل انسانيت انسانهاست; روز جنگ است; روز احقاق حق است، . . . روز حضور در حجله جهاد و شهادت و ميدان نبرد است، . . . روز نغمه سرايي فرشتگان در ستايش انسانهاي مجاهد ماست. درنگ امروز ، فرداي اسارت باري را به دنبال دارد. امروز بايد لباس محبت دنيا را از تن بيرون نمود و زره جهاد و مقاومت پوشيد

و در افق طليعه فجر تا ظهور شمس به پيش تاخت. " (51)

منابع: 1. امام خميني; صحيفه نور; چاپ اول، تهران: مركز مدارك فرهنگي انقلاب اسلامي، بهمن 1361. 2. امام خميني; شرح چهل حديث; چاپ اول، تهران: مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خميني (س) ، پاييز 1371. 3. امام خميني; آداب الصلوة; چاپ اول، تهران: مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خميني (س) ، بهار 1370. 4. عمان ساماني; گنجينة الاسرار: برداشتي عرفاني از عاشوراي حسيني; چاپ اول، تهران: انتشارات نور فاطمه، 1362. 5. سجادي، سيد جعفر; فرهنگ اصطلاحات و تعبيرات عرفاني; تهران كتابخانه طهوري، 1370. 6. نجمي، محمد صادق; سخنان حسين بن علي - عليه السلام - از مدينه تا كربلا;چاپ پنجم، قم: دفتر انتشارات اسلامي، 1364. پي نوشت ها: 1. صحيفه نور; ج 18 ص 119 (31/6/62) . 2. صحيفه نور; ج 21، ص 88 (3/12/67) . 3. همان; ج 18، ص 230 (22/11/62) . 4. همان; ج 20، ص 59 (16/11/65) . 5. ر. ك. صحيفه نور; ج 21، ص 52 (2/9/67) . 6. همان; ج 21، ص 32 (1/7/67) . 7. كليني; اصول كافي; ترجمه و شرح سيد جواد مصطفوي، تهران: دفتر نشر فرهنگ اهل بيت، ج 3، ص 131، كتاب ايمان و كفر، باب العبادة، حديث 3. 8. بحارالانوار; ج 41، ص 295، باب 114، روايت 18. 9. اين حديث از جمله احاديث قدسي است كه ملامحسن فيض كاشاني در كلمات مكنونه خود آورده است. 10. عمان ساماني; گنجينة الاسرار; ص 11و13 تهران: انتشارات نور فاطمه، چاپ اول، 1362. 11. ابيات فوق همه از حافظند و بيت اخير آنها

در حافظ به تصحيح قدسي موجود است. 12. سجادي، سيد جعفر; فرهنگ اصطلاحات عرفاني; ص 700 (به نقل از كشف المحجوب هجويري، ص 487) . 13. همان; ص 580. 14. عمان ساماني; گنجينة الاسرار; ص 9. 15. سوره مائده; آيه 54. 16. ر. ك. صحيفه نور، ج 20، ص 151 (31/6/66) . 17. سوره انشقاق; آيه 6. 18. سوره كهف; آيه 110. 19. امام خميني، شرح چهل حديث; ص 505. 20. نجمي، محمد صادق; سخنان حسين بن علي (ع) از مدينه تا كربلا; ص 63 (به نقل از مشير الاحزان;ص 21) . 21. همان; ص 180 (به نقل از تاريخ طبري; ج 7، ص 300) . 22. صحيفه نور; 18، ص 259 (30/12/62) . 23. ر. ك. صحيفه نور; ج 17، ص 239 (4/2/62) . 24. عمان ساماني; گنجينة الاسرار; ص 51. 25. امام خميني; آداب الصلوة; ص 67. 26. صحيفه نور; ج 19، ص 296 (8/2/65) . 27. امام خميني; آداب الصلوة;ص 12. 28. ر. ك. صحيفه نور; ج 19، ص 94 (14/11/63) . 29. صحيفه نور; ج 19، ص 40 (5/6/63) . 30. همان; ج 18، ص 119 (31/6/62) . 31. ر. ك. صحيفه نور; ج 9، ص 279 (18/7/58) . 32. سوره سبا ; آيه 46. 33. صحيفه نور; ج 1، ص 3، (جمادي الاول 1363ه . ق). 34. همان; ج 20، ص 64 (21/11/65) . 35. ر. ك. همان; ج 5، ص 61 (19/11/57) . 36. صحيفه نور; ج 7، ص 37 (10/3/58) . 37. ر. ك. صحيفه نور; ج 10، ص 112 (11/8/58) . 38. نجمي، محمد صادق; سخنان امام

حسين (ع) . . . ، ص 93 (به نقل از ارشاد مؤيدي ص 219) . 39. صحيفه نور; ج 13، ص 272 (20/10/59) . 40. نجمي، محمد صادق; سخنان امام حسين (ع) . . . ; ص 63 (به نقل از مشيرالاحزان، ص 21) . 41. همان; ص 99 (به نقل از انساب الاشراف; ج 3، ص 164) . 42. ر. ك. صحيفه نور; ج 20، ص 64 (21/11/65) . 43. سوره مائده; آيه 119. 44. صحيفه نور; ج 19، ص 296 (8/2/65) . 45. همان; ج 15، ص 52 (9/4/60) . 46. ر. ك. همان; ج 13، ص 229 (6/10/59) . 47. همان، ج 20، ص 63 (21/11/65) . 48. امام خميني; شرح چهل حديث; ص 293. 49. صحيفه نور; ج 14، ص 265 (16/3/60) . 50. همان; ج 20، ص 239 (29/4/67) . 51. همان; ج 20، ص 195 (11/1/67) .

اخلاق و عرفان از ديدگاه امام خميني (ره)

اخلاق و عرفان از ديدگاه امام خميني (ره) امام خميني (ره) معتقدند كه ارزش هاي كلي اخلاقي را مي توان با عقل فهميد و اثبات كرد. فطرت الهي آدمي را قبول دارند و در اين فطرت شناخت، تميز و تشخيص فجور و تقوا به آدمي الهام شده است: «فا لهمها فجورها وتقواها» . اين قدرت شناخت، اين شعور اخلاقي، نيرو و «حس اخلاقي » (حژذحث دچزرت) و به تعبير ژان ژاك روسو (حح ذحخحژرا) يا وجدان اخلاقي كه از او به بعد در «دانش فلسفه اخلاق » مطرح شد، مورد تاييد حضرت امام (ره) هست. يعني ايشان، انسان را داراي يك «فطرت الهي » مي دانند كه اگر در شرع هم

نيامده بود و معرفي ارزش ها و ضدارزش هاي اخلاقي ناگفته مانده بود، خود آدمي مي توانست برخي از ارزش هاي كلي ومادر را تشخيص بدهد مثل «العدل حسن و الظلم قبيح » ، برخلاف اشاعره كه كل ارزش هاي اخلاقي را شرعي مي دانستند نه ذاتي، اما معتزله و شيعه معتقد بودند كه آدمي داراي قوه دراكه و نيروي درك و دريافتي آنچنان است كه قدرت تشخيص برخي از مباني و اصول اوليه اخلاق را دارد. اما حضرت امام (ره) از سويي عقل گرايانه به مساله مي انديشند و به مباني فلسفي ملتزم و وفادارند ولي اين را پسنديده نمي بينند. از سوي ديگر معتقدند كه برخي ارزش ها هست كه براي شناخت آنها و معيار تميز و تفكيك آنها نيازمند شرع هستيم. به زبان اصوليون شيعه، برخي «مستقلات عقليه » اند و برخي «استلزامات عقليه » . برخي بديهيات عقليه هستند كه شرع هم اگر به آنها حكم كند درواقع ارشاد به حكم عقل كرده است و به اصطلاح، حكم ارشادي است نه حكم مولوي. اما برخي امور هستند كه اينها را ما نمي توانيم از پيش خود و مستقل از شرع و با قطع نظر و غمض نظر از شرع و شريعت به آنها پي ببريم. شناخت اينگونه ارزش هاي اخلاقي، رذيلت ها و فضيلت ها، محتاج تبعيت و التزام به شرع مبين است، لذا مي توان گفت كه حضرت امام تابع تئوري اي هستند كه در «فلسفه اخلاق » معاصر به آن (ش زرحخژ حذچذذرح حذخسخا) گفته مي شود يعني «نظريه فرمان الهي » . حضرت امام درواقع مكتب اخلاقيشان نه

فلسفي و عقل گرايانه محض (ح خژژخدچذرخژچث) و نه اشعري مسلك است و نص گرايان محض (ح خژژخدچس ژس حث) است كه هيچ سهمي و مدخليتي براي عقل قايل نباشد، بلكه تلفيقي است از نوعي اخلاق فلسفي، استدلالي و عقلاني به ضميمه فرمان ها و اوامر و نواهي شرعيه و دستورات الهي. لذا اخلاق امام (ره) اخلاق ديني است، نه غيرديني و سكولار. اين اولين تفاوت بين اين مكتب اخلاقي با مكتب اخلاق ارسطويي است كه در اين مكتب از ماثورات و از داده هاي وحي، آموزه ها و يافته هاي وحياني استفاده مي شود، مثلا بحث «تقوا» را شما در مكتب اخلاق ارسطويي نمي بينيد. بحث تقوا و ضبط نفس، مراقبه، محاسبه، مشارطه، مؤاخذه كه امام در كتاب «چهل حديث » در باب «جهاد اكبر» اينهارا «اركان اربعه سلوك » و تهذيب نفس مي دانند. نخست، مشارطه با نفس و بعد، مراقبه براين شرطي كه با نفس گذاشته است آدمي، كه بندگي كند، معصيت را كنار بگذارد و بعد محاسبه و حسابرسي از نفس و بعد مؤاخذه كه اگر تخلفي يا تمردي و معصيتي از نفس سرزده، براي آنكه پيمان بندگي با خدا بسته است، اگر اين ميثاق بندگي را نقض كرده است، او را مؤاخذه كند. اينها كجا در اخلاق ارسطويي و كتاب «اخلاق نيكوماخوس » او هست؟ در متن انگليسي آن، كه من در اختيار دارم، او به تعريف (ژحس ژزخسحذچ حح خج) رذيلت و فضيلت مي پردازد، بعد خير (حررب) را بحث مي كند، خير مطلق و خير همگاني، بعد (ذچحت حخژ ح ر ش زرحخژ حخث) يعني مسئله اعتدال و

تعادل و بعد هم مساله معروف (ژژذخررچب) يعني سعادت موردبحث قرار مي گيرد، اما بحث تقوا كجاست؟ ذكر كجاست؟ مراقبه كجاست؟ محاسبه كجاست؟ نه در اخلاق نظري و نه در اخلاق عملي ارسطو مسايلي مثل لقاءالله، فلاح، وصول كه در «دعاي عرفه » امام حسين (ع) آمده است: تهجد، نماز شب، دستورالعمل ها و آداب و توصيه هاي عملي براي معالجه بيماري هاي اخلاقي و روحي، روزه گرفتن ها، نمازهاي مستحبي، دعاها، اينها در اخلاق ارسطويي نيست. از حيث نظري هم ما، در اخلاق ارسطويي مسايلي مثل تقوا، ذكر، لقاء، عشق و مانند اينها را نمي بينيم. ولي در اخلاقي كه در آثار حضرت امام (ره) به خصوص در احاديث اخلاقي اي كه در كتاب «اربعين يا چهل حديث » شرح شده اند همه اينها را مي بينيم. به نظر من، حضرت امام در علم اخلاق دو كار مهم كرده اند: يكي تعديل اخلاق فلسفي و استدلالي و پيوند و تلفيق آن با داده هاي وحي و احكام شرعي و فقه، زيرا اخلاق عقل گرايانه و استدلالي محض به خصوص در تعيين و تشخيص مصاديق و جزئيات رذايل و فضايل با مشكل روبه رو مي شود و عقل در آنجا از سير و از تك و تاز باز مي ماند. و براي همين است كه ما نياز داريم به يافته ها و آموزه هاي وحياني مراجعه كنيم، همه ارزش ها و ضدارزش هاي اخلاقي را نمي توان بر عقل بنا كرد وگرنه نيازي به وحي نبود. من البته نمي خواهم مثل كانت بگويم كه دين، همان اخلاق است، به نظر من، اخلاق جزيي از دين

است، بخشي از دين است. دين احكام سياسي و اجتماعي هم دارد. ابعاد عرفاني، اساطيري و نمادين هم دارد، بخش اعتقادات و معرفتي و شناختاري هم دارد، فراتر از اخلاق است، قطعا ولي اخلاق، جزء مهمي از دين است. و به همين سبب است كه پيغمبر (ص) فرمود: «اني بعثت لاتمم مكارم الاخلاق » . و بدينسان آن حضرت هدف بعثتشان را تكميل و به تحقق رساندن ارزش هاي اخلاقي بيان فرموده اند. خوب در كنار اخلاق ارسطويي مي توان از مكاتب ديگر هم نام برد مثلا اخلاق (ش خ ردرخژذرحا) يا وظيفه شناسي كه خودش نيز اقسامي دارد. مثل: عمل نگر (ش خ ردرژذرحا - ژح آ) و قاعده نگر (ش خ ردرژذرحا - حدس ث) اين مباحث را البته در كلاس هاي «فلسفه اخلاق » بايد تدريس كرد. ابتكار مهم امام (ره) يكي تعديل، تصحيح، تكميل و تعميق اخلاق ارسطويي بوده است و يك هم پيوند دادن آن با آموزه هاي فقهي، شرعي و وحياني. ديگر كار مهم ايشان، نوعي تاسيس و تدوين يك نظام اخلاقي به سبك عرفان يعني پيوند زدن اخلاق با عرفان، كه اخلاق به سبك توحيد و «اهل الله » و عارفان است. كه در آثار حضرت امام، مثل «آداب الصلوة » و كتاب «اربعين حديث » و نيز نامه هايي كه ايشان به نزديكان و بستگانشان نوشته اند ديده مي شود. يعني درست همانگونه كه «از مقامات توكل تا فنا/ پله پله تا ملاقات خدا» عارف به جايي مي رسد كه از «فنا» هم فارغ مي شود و به مقام «فناء عن الفناء» و بلكه «فناء عن الفنائين

» مي رسد كه به تعبير قونوي در كتاب «مفتاح » : من رزق الطهارة حتي عن الاخلاص فقد رزق الخلاص » : اگر كسي از ديدن و رؤيت كمالات خود رست، آنگاه به راستي رسته است. وگرنه اگر كسي به كمالات برسد ولي هنوز رؤيت كمال و رؤيت نفس كند و خود را ببيند، خويش را در ميانه حايل ببيند و به خود التفات داشته باشد، كمالات را از خود بداند و به خود بگيرد و از خود ببيند، چنين شخصي هنوز رسوباتي از ناخالصي ها و خودكامگي و سطوت نفس در او باقي است: در ره عشق از آن سوي فنا صد خطر است تا نگويي كه چو عمرم به سر آمد رستم تا علم و فضل بيني بي معرفت نشيني يك نكته ات بگويم خود را مبين كه رستي «حافظ » چنين نيست كه با رسيدن به «مقام فنا» كار تمام شده باشد و آدمي از شر نفس و سيطره نفس خلاص شود، بلكه تازه مشكل در اين است كه اين كمالات را كه از خدا گرفته است به خويش نسبت دهد و استفاده و سوءاستفاده هاي نفساني از آنها بكند، يعني مشكل رؤيت نفس. اين خود بالاترين حجاب است و از «حجب نوريه » است. حضرت امام، نوعي نظام اخلاقي در «الهي منك اطلب الوصول اليك » : خدايا از تو وصول و رسيدن به تو را مي طلبم. يا در «مناجات شعبانيه » است كه: «الهي هب لي كمال الانقطاع اليك و انر ابصار قلوبنا بضياء نظرها اليك حتي ثخرق ابصار القلوب حجب النور فتصل الي معدن العظمة و تصير

ارواضا معلمة بعز قدسك » آثارشان ارايه داده اند كه در واقع بعد از مرحله اي كه بر شانه هاي ارسطو مي ايستند و اخلاق استدلالي و فلسفي او را تلطيف مي كنند، جامه اي از شريعت بر آن مي پوشانند، كسوتي از فقه بر آن مي پوشانند، «به سبك عارفان، آن را منزل به منزل در قالب مقامات و مراحلي براي حركت و سير نفس از «يقظه » يا «عزم » يا «اراده » تا مقام «فناء في التوحيد» بيان مي كنند. لذا حركتي كه در نظام اخلاقي امام هست، يك اخلاق استاتيك و ساكن و جامد نيست، نوعي سير، رفتن و شدن است، نوعي صيرورت (خ ذخذرح حآ) گذار (حخ چژژچت) است و لذا به اعتقاد من، امام (ره) اخلاق را با عرفان پيوند مي دهند، در حالي كه در زمان ارسطو، اخلاق علمي بود كه موضوع آن يا سعادت بود يا شناخت رذايل و فضايل. خواجه نصيرالدين طوسي در كتاب «اخلاق ناصري » مي گويد كه موضوع علم اخلاق، يكي از اين دو چيز است يا رذايل و فضايل و ارزش ها و ضدارزش هايي مثل حسد كه يك رذيلت است يا اخلاص و صدق كه اينها فضيلتند، دروغگويي رذيلت است، پاكدامني و عفت، راستگويي، فتوت و رادمردي، فضيلت است. موضوع علم اخلاق نيز يا شناخت رذايل و فضايل است يا نفس رذايل و فضايل و ملكات نفساني است يعني خلق و خوهاي نفساني و حالات نفساني يا موضوع علم اخلاق «نفس » است، من حيث الرذايل والفضايل يا من حيث الصحة و المرض » : روح آدمي از آن حيث كه

مي تواند آراسته شود به فضيلت هاي روحاني و معنوي يا بيمار و مبتلا شود به آلودگي هاي اخلاقي، اما در واقع، در نظام اخلاقي حضرت امام (ره) ديگر موضوع علم اخلاق، رذايل و فضايل نيستند، موضوع علم اخلاق «معرفة النفس » است براي نيل به «معرفة الرب » و بلكه «لقاءالله » . و اينجا است كه اخلاق و عرفان با هم گره مي خورند. روش درمان هم روش تجربه شده اي است كه از ائمه (ع) گرفته شده است. بخشي از آن را، علم فقه تعيين مي كند، بخشي از آن را احاديث و ادعيه، نوافل و مراعات آداب شريعت. آدمي مي تواند رذيلت را از خود، دور بسازد. پس بنابراين، از حيث موضوع و روش، از حيث مفاهيم و مسايل و غايت و هدف، بين مكتب اخلاقي حضرت امام (ره) كه اخلاقي استدلالي، شريعت مآبانه و مدارانه و عارفانه و لطيف است با اخلاق استدلالي و ارسطويي تفاوت هاي مهم و متعدد و معتنابهي وجود دارد. من به مقايسه ديگر تئوري هايي كه ما در «فلسفه اخلاق » درس مي دهيم، مثل «شهودگرايي » (ذژخذرخژخس ژذپ) جورج ادوارد مور نمي پردازم و اگر بخواهم مقايسه كنم بحث زياد طول مي كشد. اما امام يك عارف بوده است اين سخن را نه از سر ارادت مريدانه و عشق سوزاني كه در درون جان و ژرفاي ضميرمان نسبت به آن پير راه دان و مرشد غيب بين، احساس مي كنيم، به زبان مي آوريم; امام به دلايلي و با استناد به قراين و مؤيدات فراواني، يك عارف بوده است. همانطور كه مي دانيد حضرت

امام (ره) استادان و مرشدان بزرگي داشته است. مثل: مرحوم آيت الله شاه آبادي بزرگ، ميرزا جواد ملكي تبريزي و آقا سيدابوالحسن رفيعي قزويني. و كيست كه نداند همه كساني كه راهيان «حكمت متعاليه » هستند و مشرب عارفانه فيلسوف بزرگ صدرالدين شيرازي را پذيرا شده اند، بايد گامي هم در عرفان زده باشند، چون «حكمت متعاليه » غير از حكمت عاميانه و متعارفه و فراتر از استدلال و عقل محض است. خود ملاصدرا تعبيري دارد كه: «نحن ردنا مع البرهان كشفا» : يعني ما علاوه بر برهان، سير عقلي و استدلال كشف، مشاهده را هم اضافه كرديم و در كتاب «شواهد الربوبيه » جايي كه از ارسطو مطلبي را نقل مي كند كه: «من فقد حسا فقد فقد علما» چنين مي افزايد كه ما مي گوييم: «من لاكشف له لا علم له » . اين بيان صريح ملاصدرا در كتاب «الشواهد الربوبيه في المناهج السلوكية » است كه دومين كتاب ارجمند و بزرگ فيلسوف بزرگ عصر صفويه است. هركس به مقام مكاشفه نرسيده و علم او صرفا از لابه لاي اوراق كتب فراهم آمده، گامي در سلوك و بندگي و صراط عبوديت برنداشته و به معرفتي نيز نرسيده است. مولاناي بزرگ گفت كه: از قدح هاي صور كم باش مست تا نگردي بت تراش و بت پرست! مولانا هشدار مي دهد كه تو جام بعد از جام، باده صورت مي نوش و مفهوم نوش مي كني اين صورت چيست؟ تصاويري كه ذهن ما از واقعيت هاي پيرامون مي سازد. صور ادراكيه، صور ذهنيه، صورت هايي كه از اشياء و واقعيتها در ذهن خود داريم،

زيرا خود واقعيت كه در ذهن ما نمي آيد، مفهومي از آن (ژرحذرا) يك تصور از آن در ذهن ما نقش مي بندد كه همان علم ارتسامي و حصولي است و علمي است كه به قول آن دزد كه به غزالي گفت برو علمي بياموز كه كسي نتواند آن را از تو بگيرد. امام غزالي وقتي كه مخفيانه و ناشناس، كرسي تدريس و كلاس درس در بغداد را ترك گفت در حالي كه موقعيت و شهرت و نفوذ او به گونه اي بود كه به اصطلاح امروزي ها يك استاد صاحب كرسي (ذچذزخچخا) بود كه در حدود هزار تا هزار و پانصد دانشجو در سر كلاس او شركت مي كردند و استاد با نفوذ ي هم بود در دربار خليفه كه هرگاه اراده مي كرد مي توانست بدون تعيين وقت قبلي با خليفه ملاقات كند. اما وقتي آن دغدغه هاي مقدس و ناب در او بيدار شد و دردطلب به جانش افتاد ديد كه اين علم هاي رايج و قيل و قال مدرسه، او را اقناع نمي كند و ناشناس و گمنام از شهر خارج شد و سر به بيابان گذاشت و دوره بيابان گردي و خلوت گزيني خود را آغاز كرد و در سر راه هر چه داشت دزدان بردند، توبره اي هم داشت كه چند كتاب را در آنجا گذاشته بود. رئيس دزدان آن را هم برداشت غزالي گفت كه آنها علم من است و اگر مي شود به من بازگردانيد. رئيس دزدان خنديد و گفت برو علمي بياموز كه نتوان آن را دزديد. و بعدها خود غزالي مي گفت كه من مرشدم،

يك دزد بود. بعدها كه به مدرسه هاي دمشق و حلب رفت و متولي بود در مسجد و جاروكشي مي كرد، مي گويد، طلبه ها را مي ديدم كه مشغول بحث درباره كتاب «المستصفي في علم الاصول » اند يعني كتاب خود من را مباحثه مي كردند و آنها هنگام مباحثه با يكديگر مي گفتند: قال الغزالي و من در دل با خود مي گفتم: «مات الغزالي » ، يعني غزالي مرد. حال من اكنون برون از گفتن است! غزالي كنوني، كس ديگري است. ما جامه نمازي به سر خم كرديم وز خاك خرابات تيمم كرديم باشد كه در اين ميكده ها دريابيم آن عمر كه در مدرسه ها گم كرديم! حافظ هم مي گويد: از قيل و قال مدرسه حالي دلم گرفت يك چند نيز خدمت معشوق و مي كنم! عارف، كسي است كه به دنبال ديدار با خداست و به شناخت مفهومي (دچس ژرحح ذرا) و ذهني از خدا قانع نيست. امام حسين (ع) در آن قطعه پاياني «دعاي عرفه » مي فرمايند كه: «تعرفت الي في كل شي ء حتي لااجهلك في شي ء فرايتك ظاهرا في كل شي ء» : خدايا من مي خواستم به سوي تو بيايم اما: امرتني بالرجوع الي الاثار فحصلني بعد المزار: ولي تو مرا به شناخت آثارت رجوع دادي، آثار تو گر چه آيينه وجود تواند اما التفات و توجه به آثار نوعي غفلت از خود توست و من خود تو را مي خواهم نه آثارت را. «فاجمعني بخدمه توصلني اليك » يا «فاجذبني بخدمة توصلني اليك: خدايا مرا با انجام خدمتي به وصل خويش نايل

گردان. مي بينيد سخن از وصال است و مي گويد: «تعرفت الي في كل شي ء» : خدايا در هرچيزي خود را به من نماياندي، چون هر چه هست جلوه توست و ظهور توست، آن چيست كه تجلي تو نباشد؟ آن كجاست كه خالي از ظهور تو باشد؟ جهان و هر چه در آن است يك ظهور است و بس و يك فروغ رخ ساقي است، كه در جام افتاد. خود را به من در هرچه نگريستم شناساندي و نماياندي تا تو را در مشاهده و رؤيت هيچ شيئي از ياد نبرم و از تو غافل نباشم. سپس تو را در همه جا و همه چيز ظاهر و جلوه گر ديدم: «فرايتك ظاهرا في كل شيي ء» . كي رفته اي زدل كه تمنا كنم ترا كي بوده اي نهفته كه پيدا كنم تو را با صدهزار جلوه برون آمدي كه من با صدهزار ديده تماشا كنم تو را «فروغي بسطامي » استادم حضرت آيت الله روشن (ره) در جلساتي كه به مثل، عزيزتر از شب قدر بود براي اين حقير آن موقع جوانكي حدود 20ساله بودم و در درس پيري هشتادساله كه همدرس امام و شاگرد آيت الله شاه آبادي، ميرزا مهدي آشتياني و بسياري از بزرگان ديگر مثل آقاميرزا طاهر تنكابني بود، شركت مي كردم. ايشان مكرر نمط نهم كتاب «اشارات » را براي من از بر مي خواند و بنده هم رفته رفته اين بخش از كتاب را حفظ كردم تربتش همواره از شمع غفران الهي پرنور باد. (رحمة الله عليه رحمة واسعة) . ابن سينا در نمط نهم، «النمط التاسع في

مقامات العارفين » بعد از نمط هشتم كتاب «الاشارات والتنبيهات » كه «في البهجة والسعادة » است مي گويد: آن كس كه فقط به دنبال ترك لذت هاي دنيايي است، اما لذت هاي اخروي را مي خواهد زاهد است. ابن سينا زاهد را سوداگري بيش نمي داند: «الزهد عند غيرالعارف معاملة ماكانه يشتري متاع الدنيا بمتاع الاخره » . زهد غيرعارف سوداگري و تجارت است. او لذت هاي زودگذر و محدود دنيايي را وا مي نهد و از آنها دست مي كشد تا به لذت هاي نامحدود و بي كران و پايدار آخرت برسد. پس او لذت پرست، نفس پرست، خويشتن خواه و خودكامه است، هنوز از سطوت نفس نرسته است و درپي خطوظ نفساني است. دليل دوم اين كه حضرت امام (ره) آثارعرفاني از خويش به جا نهاده است، مثل «سر الصلوة » ، شرح دعاي سحر، «مصباح الهداية الي الخلافة و الولاية » . و «تعليقه » برآثار مهمي مثل «فصوص الحكم » محي الدين ابن عربي كه به تعبير شهيد مطهري در كتاب «تماشاگه راز» يا «عرفان حافظ » ، بنيانگذار عرفان نظري است در اسلام. او صاحب كتاب «فتوحيات مكيه » و «فصوص الحكم » و رساله هاي ديگر است. شگفت مردي است در تاريخ عرفان، بلكه در تمام فرهنگهاي بشري، عجيب است، اين مرد با اينكه شاعر نبوده، عارف بوده، حرفه او ادبيات و شعر نبوده ولي پروفسور عثمان يحيي كه اخيرا فوت كرد در جايي اظهار داشته كه غير از ديوان شعر او به نام «ترجكان الاشواق » و دو جلد شرحي كه دارد به نام «ذخائر الاعلاق في

شرح ترجمان الاشواق » ، مجموعه اشعاري كه در آثار او ذكر شده اگر جمع شود نزديك به سي جلد خواهد شد. يعني از مجموعه آثار ويليام شكسپير اديب مشهور انگليسي كه بيست و دو جلد است، بيشتر خواهد شد. درحالي كه شكسپير، اديب رسمي و اديب محض است و ابن عربي عارف است نه اديب و شاعر حرفه اي و رسمي. حضرت امام با آثار اين عارف از جواني دمخور و دمساز بوده است، حتي آن غزل معروف «خال لب » را از اين بيت ابن عربي الهام گرفته است. اينكه: من به خال لبت اي دوست گرفتار شدم چشم بيمار تو را ديدم و بيمار شدم «ديوان حضرت امام خميني (ره)» ابن عربي سروده است: مرضي من مريضة الاجفاني عللاني بذكرها عللاني اين غزل در ديوان «ترجمان الاشواق » ابن عربي هست «مريضة الاجفان » ، بيماري چشم عين همين تدبير در آنجا به كار رفته است، خوب عرفا به يك حقيقت مي رسند، آنجا ديگر كثرتي درميان نيست. اختلاف خلق از نام او فتاد چون به معني رفت آرام اوفتاد كثرتي نيست آنجا. عارفان با اختلاف مراتب و درجاتي كه دارند همه يك حقيقت را شهود مي كنند، منتهي «العطيات بذر القابليات » ، به قدر استعداد و ظرفيت خودشان مشاهده مي كنند. پس دليل دوم، وجود آثار عرفاني از حضرت امام است كه زبان عرفاني، اصطلاحات عرفاني و تعبيرات و ترمينولوژي عرفاني، مفاهيم و انديشه هاي عرفاني در آنها به كار رفته است. دليل سوم: تربيت شاگرداني است در عرفان. استادم حضرت آيت الله جوادي آملي مي فرمودند كه حتي در

درس اصول، گاه كه مباحث به بحث هاي فلسفي مثل «قاعده الواحد» كشيده مي شد، «الواحد لايصدر عنه الا الواحد» ، يا گاهي به تناسب بعضي بحث ها، قاعده «بسيط الحقيقة » مطرح مي شده است كه: «بسيط الحقيقة كل الاشياء و ليس بشيي منها» . مي ديديم كه حضرت امام (ره) گوي سبقت از همگان مي ربايد. متوجه مي شديم كه ايشان نه تنها فقيه و اصولي و فيلسوف ماهري است كه عارفي است واصل، عارفي است كامل، كه هم عرفان را خوب هضم كرده و حقايق را با دل دريافته و هم طي مراتب و مراحل كرده، به وادي سلوك قدم نهاده و به عاليترين مراتب و درجات عرفاني رسيده است يكي از بزرگان به من مي گفت در يكي از حجره هاي حضرت معصومه (ع) قبل از سال چهل و يك، حضرت امام كتاب «شرح منازل السائرين » عبدالرزاق كاشاني را با متن «منازل السائرين » خواجه عبدالله انصاري براي عده اي از خواص كه شمار آنها به ده نفر نمي رسيد به طور خصوصي تدريس مي كرده اند و فرزند بزرگ آيت الله شاه آبادي چندين سال قبل در منزلشان در قم براي من تعريف مي كردند كه كتابي را كه تقريرات درس مرحوم پدرم بود به نام «منازل السالكين » و امام نوشته بودند كه در حمله ساواك به منزل امام مفقود شد و از بين رفت. اين كتاب براي امام آن قدر عزيز بود كه (اين عين تعبير آيت الله شاه آبادي است كه از خود ايشان شنيدم چند سال پيش كه خدمت ايشان به قم رفته بودم) كه

مي فرمودند اين كتاب منازل، از احمد براي من عزيزتر بود، حالا آن كتاب، حاوي چه اسراري بوده است؟ نمي دانم. و ايشان مي گفت هرچه گشتم بعدها ديگر آن را پيدا نكرديم. دليل چهارم كه در واقع جزء مؤيدات است، آن حالات خاص عرفاني است كه از حضرت امام نقل شده و اينها را گاه به درايت مي توان گفت، نه از روايت. يعني نزديكان ايشان كه شاهد اين حالات بوده اند از اين امور نقل كرده اند.پس در حالات ايشان، حالات عارفانه وجود داشته است، اما عرفان يك نوع معرفت قلبي و «علم حضوري » است. و در تعريف آن گفته اند كه عرفان: «هوالعلم بالله من حيث تجلياته و آثاره و اطوراه علما حضوريا.» عرفان، شناخت تجليات خداست، چون به ذات خدا كسي راه ندارد. گفته اند كلام كه به خدا و ذات خدا رسيد، سكوت كنيد بحث از ذات خدا مثل بحرپيمايي است و: آشنايان ره عشق در اين بحر عميق غرقه گشتند و نگشتند به آب آلوده! اما در عرفان، مكتب ايشان عمدتا همان مكتب محي الدين ابن عربي بوده است. يعني در عرفان نظري، قايل به «وحدت وجود» بوده اند، وحدت شخصيه نه وحدت تشكيكيه، مراتبي كه ملاصدرا در «اسفار» مي گويد آن چيز ديگري است، آن را با استدلال و برهان نمي شود بحث كرد. تشكيك عامي و خاصي و اصطلاحات ديگر، وحدت شخصيه بوده است كه: ليس في الدار غيره الديار. يك وجود نامتناهي، نامحدود غني بي نياز كه هستي، ذاتي اوست و وامدار هيچ وجودي نيست، وجود او محدود به هيچ حدي نيست، فوق لايتناهي بما

لايتناهي است عبدتا و شدتا و مدتا به قول حكيم سبزواري در كتاب «شرح منظومه » ، او از نامتناهي هم بالاتر است، تنها اين وجود است كه حقيقتا موجود است و بقيه هرچه هستند پرتوهاي او هستند، مثل پرتوهاي شمس. او نيز يك خورشيد است، در اين عالم نورپاشي كرده است و ذرات عالم را آشكار و هويدا ساخته است. يك فروغ رخ ساقي است، كه در جام وجود در جام اين عالم طبيعت افتاده است. اين همه عكس مي و نقش مخالف كه نمود يك فروغ رخ ساقي است كه درجام افتاد! اين همان ظل ممدود و فيض مقدس و وجود منبسط است كه درعرفان مي گويند. پرتوهاي خورشيد، خورشيدهاي جداگانه و مستقلي در برابر خورشيد نيستند: اگر هستند شعاع اويند پرتو اويند، نه خورشيد دوم و سوم و چهارم در مقابل خورشيد اول، شمس واقعي، يكي است. مثل آينه اين آرايشگاههاي مردانه كه چند آينه درمجاور هم هستند و آدمي خود را به صورت بي نهايت آدم و افراد متعدد در آن مشاهده مي كند در صورتي كه فقط يك شخص و يك فرد در جلو ميز نشسته است. و ما الوجه الا واحدا غير انه اذا انت عدت المرايا تعددا. صورت يكي است، چهره يكي است اما وقتي آينه ها فراوان شد، آن وقت چهره ها هم فراوان مي شود. لذا براي عارف وحدت، امري حقيقي و كثرت، امري اعتباري است. حضرت امام، اساس و مباني عرفان ابن عربي را پذيرفته بودند، بحث وحدت وجود، بحث حقيقت محمديه (ص) انسان كامل، بحث اسماء و صفات، بحث عالم مثال، اقسام كشف، كشف

صوري، كشف معنوي، اقسام تجلي، كيفيت سير و رياضيات تا رسيدن به خدا، اصطلاحات عرفاني كه اينها را قيصري در «شرح فصوص » بيان كرده و در «رسائل » هم آورده است. موضوع عرفان هم حق تعالي است، منتهي «لا من حيث ذاتة » بلكه «من حيث تجلياته » ، عرفان نوعي خداشناسي است، منتهي خداشناسيش با خداشناسي كلامي و فلسفي فرق دارد، خداشناسي متكلمانه و فيلسوفانه، مفهومي استدلالي و ذهني است، خداشناسي عارفانه، قلبي است، شهودي است، نه با ذهن و فكر. علم راه او و علم منزلش صاحب دل داند آن را با دلش! حاصل تتبع و تحقيق و مطالعه و غورو مقايسه بنده اين است كه ، حضرت امام از عرفان ابن عربي فراتر رفته است و اين قالب ها را شكسته است. و سخت بدان اعتقاد دارم حضرت امام در ديوان اشعارشان يك نوع عرفان عاشقانه را بيان مي كنند. اشعار او سرشار از سوز و گداز و سخن از غم فراق و درد هجران و شوق وصال است. عارفي دلسوخته و به جان آمده از درد فراق است كه اين درد را زار مي مويد و با تضرع و زاري و انكسار از درگاه حق مي خواهد كه او را به وصال خودش برساند و اين فرصت وصل را از او باز مي گيرد. اما در آثاري كه مثل «تعليقه در مصباح الانس » تاليف ابن حمزه فناري دارند كه خود آن كتاب نيز شرحي است بر «مفتاح الغيب » صدرالدين قونوي عارف بزرگ همعصر مولانا و تعليقه اي كه بر «شرح فصوص » قيصري نگاشته اند، بر شرح قيصري

بر «فصوص الحكم » ابن عربي، در انجام امام (ره) يك عارف فيلسوف مآب استدلالي است كه بر نهج و منهج عرفان ابن عربي سلوك مي كند. البته جا به جا هم با ابن عربي دست و پنجه نرم مي كند و هم بر قيصري، ابن عربي و قاضي سعيد قمي اشكال مي كند و حتي بر شيخ استادش آقاي شاه آبادي و ميرزا جواد ملكي تبريزي و ديگران نيز نقدهاي علمي دارد. يعني آن روحيه نقادي علمي و دقت عالمانه در امام هست ولي در ديوان اشعار، نشاني از اصطلاحات عرفاني مثل احديت و واحديت و بحث هاي فني و فيلسوف مآبانه و پيچيده در باب وحدت وجود و تجلي و اسماء و صفات و امثال اينها نيست، بلكه سخن از درد هجران و شوق فناست: بيخود از خود شدم و كوس اناالحق بزدم همچو منصور خريدار سر دار شدم اينجا ظهور شخصيت عارفي است كه در راه يار و معشوق حتي از آبرويش هم مي گذرد. يادتان هست كه هنگام پذيرش قطعنامه فرمودند: «خدايا اگر من آبرويي هم داشتم در راه تو دادم » . اين نهايت سير است و در همانجا آرزوي مرگ مي كند كه اول وصال است براي عارفان، اول لقاء و ديدار است و مي گويد كه خدايا طعم تلخ اين روزهاي غمگين را با شهد وصال خودت جبران فرما. به اين جملات خوب دقت كنيد: اين زبان، زباني نبود كه به گزافه باز شود و مبالغه گويي كند كه خميني اهل مبالغه و مداهنه نبود، دنيايي از صدق و صفا در او بود و مردم خوب و فهيم

ما نيز شيفته همين صدق و صداقت او شده بودند، كه با اشاراتي از او، جان را به مسلخ عشق قربان مي كردند. فرزند و عيال و خانمان را به جبهه هاي نور و شرف و مردمي عليه ظلمت و باطل و پليدي و نامردمي مي فرستادند و سر در فرمان او داشتند و عاشقانه فرزندشان را به دستور او و در راه خدا و اسلام قربان مي كردند، چون صداقت از او مي ديدند. نفس مسيحايي اين پير معرفت آيين، چنان رايحه عطرآگين معنويت در اين ديار افشانده كه استعمار بايد اين رويا را براي هميشه تعبير ناشدني بداند كه بر فرزندان خميني سلطه و سيطره پيدا كند. امروز حتي كودكان دبستاني ما هم حاضر نيستند كه بار ديگر زير سلطه اجنبي بروند، نوكرصفتي كنند و تن به ذلت بدهند. امام نسلي پرورانده است ديندار، آزاده، وارسته و ستم سوز و شجاع. يكي از علماء از شهيد بهشتي برايم نقل كرد كه راجع به يكي از اساتيد عرفان. امام از ايشان پرسيدم كه دستورالعملي هم براي سير و سلوك به شما مي داد؟ مي گفت امام فرمودند: ايشان با نگاه و با سكوت تربيت مي كردند. هيكلش ذكر بود، ديدنش ذكر بود، تجسم ذكر بود، ديگر نيازي به ذكر و دستورالعمل نبود. مردان حق اينگونه اند، دل كه خدايي شد، چشم كه خدايي شد، چنين مي كند و هيهات كه حوادث روزگار آشوبناك بتواند ياد او را از قلب ها و دل ها بر كند.بصيرت و آنها كه ديده ورند، آنها كه هنوز فروغي از آن آتش و شعله مقدس و فطرت الهي در

آن عزيز سفر كرده از جان عزيزتر است، هر چند كه حاليا ديري است كه در خاك خفته است، اما عشق مردني نيست و مرگ ندارد، آري پيرمرد چشم ما بود! لذت تخصيص تو وقت خطاب آن كند كه نايد از صدخم شراب! آن نگاه هاي ملكوتي و چهره پرجاذبه الاهي كه صلابت پيامبران را با خود داشت، مگر به اين سادگي از ياد رفتني است؟ امام يك عرفان نظري فيلسوف مآبانه را بنيانگذاري كرده، همراه با ابتكارات و نقادي هايي كه نسبت به ابن عربي و ديگر عارفان و حكيمان دارد. يك عرفان عاشقانه در ديوان اشعارش كه منصوروار و خلاج وش آرزوي سردار رفتن را دارد و در آن سخن از فنا و از خودگذشتن است و جان باختن و پاكبازي كردن در راه دوست، سخن از فراق و عشق وصال است و در اين هر دو عنصر حماسه و شجاعت را وارد كرده است و اين نكته بسيار مهمي است. عارفان گذشته ما غالبا مرد رزم و نبرد و فعاليت سياستي و اجتماعي نبوده اند، اهل مبارزه و سلحشوري نبوده اند و اگر هم مثل ابن سينا در كتاب «اشارات » مي گفتند: «العارف شجاع و كيف لا و هو بمعزل عن تقية الموت » ، اين شجاعت فقط در تئوري بود وگرنه بوعلي كي مرد رزم بود؟ به قول ملاصدرا: «اونان ظلمه را خورد» و «به دربار ظلم رفت » و وزير شد و اين بود كه ذهنش كند شد. مباحث فلسفي دشواري مثل «حركت جوهري » و «معاد جسماني » را نتوانست اثبات كند و ملاصدرا در يك جايي از

آثارش به او اعتراض مي كند و مي گويد لقمه شبهه ناك خورده است. بوعلي مي گويد كه عارف شجاع است و چرا نباشد؟ زيرا او پرواي مرگ را ندارد. مساله مرگ براي عارف حل شده است و هر لحظه آماده مرگ است. او مرگ را ترسانده است پس از چه بترسد؟ چيزي ندارد كه ببازد يا از دست دهد تا بترسد زيرا خود را صاحب چيزي نمي داند و مالكيتي براي خود قايل نيست پس چرا بهراسد؟ او با مرگ خرفه تن را مي اندازد و سبكبار به پرواز و طيران در فضاي عالم قدس مي پردازد و به قول حافظ: حافظ اين خرقه پشمينه بينداز و برو! عارف با مرگش اين خرقه پشمينه را مي اندازد و اين اول راحتي و رهايي اوست و مثل امام علي (ع) : «فزت و رب الكعبه » بر زبان مي آورد. مرگ براي عارفان و آزادگان اول آزادي و اول خلاصي است. از سجن طبيعت و زندان تن و محبس ماده رها مي شوند. روز مرگم نفسي وعده ديدار بده و آنگهم تا به لحد سرخوش و دلشاد ببر! ولي امام هم در نظر و هم در عمل حماسه گرايي و شجاعت عارفانه را نشان داده است و اين حداقل يكي از ابتكارات امام است و نكته ديگر اينكه عرفان امام (ره) عرفان شرعي است و به دور از همه پيرايه ها و بدعت هاي شريعت ستيز صوفيان ناصافي است. عرفان، عزلت گزيني و مردم گريزي نيست، خانقاه نشيني و بي مسووليتي و انفعال نيست، بلكه عرفاني است كه خدمت به مردم و گزاردن رسالت الهي

خويش مي آورد. پس مكتب عرفاني امام خميني (ره) عرفاني است به دور از سلسله عرفاني است، بدون عزلت گزيني گرچه خلوت هاي عارفانه و تجارب معنوي ناب را به وفور به همراه دارد. در پايان از خدا مي خواهم كه همه ما را رهرو راه آن امام بزرگ قرار دهد و از شربت گواراي وصال خود سيراب سازد. تو مگو ما را بدان شه بار نيست با كريمان كارها دشوار نيست! پي نوشت ها: 1 - ترجمه فرانسوي آن توسط انتشارات دانشگاه تهران در دو جلد و ترجمه ديگري نيز از انگليسي به فارسي برگردان شده است. خلاصه اخلاق نيكو ماخوس هم قبلا توسط ديويد راس در يك جلد شامل كتاب حيوان، متافيزيك، لوژيك، آنالوطيقا، منطق و طبيعيات، منتشر شده است. 2 - در دعاي عرفه امام حسين (ع) آمده است: «الهي منك اطلب الوصل اليك » : خدايا از تو وصول و رسيدن به تو را مي طلبم. يا در «مناجات شعبانيه » است كه: «الهي هب لي كمال الانقطاع اليك و انر ابصار قلوبنا بضياء نظرها اليك حتي تخرق ابصار القلوب حجب النور فتصل الي معدن العظمة و تصير ارواضا معلمة بعز قدسك » منابع مقاله:

مجله كيهان فرهنگي، شماره 212، همتي، همايون؛

مبحث فطرت از ديدگاه امام خميني (ره)

مبحث فطرت از ديدگاه امام خميني(س) چكيده: انديشمندان و متفكران بزرگ اسلامي نكات و دقايق بسياري در مورد فطرت بيان كرده اند كه در اين ميان مي توان از امام خميني(س) ياد كرد. ايشان در كتابهاي عرفاني خود از جمله شرح حديث جنود عقل و جهل و چهل حديث و همچنين در نامه هاي عرفاني كه نگاشته اند به بررسي

فطرت پرداخته اند. در اين مقاله پس از بررسي اجمالي ديدگاههاي متفكران غربي پرسشهايي طرح شده كه سعي نگارنده يافتن پاسخهاي مناسب براي آنهاست. در ادامه، بحث از تقسيمات فطرت و خصوصا فطرت محجوبه و فطرت مخموره به ميان آمده، و در پايان برخي از احكام فطرت مورد بررسي قرار گرفته است. بحث فطرت از جمله مباحث پراهميتي است كه در قلمرو انديشه هاي ديني و غيرديني مطرح است و در دوران اخير نيز برخي از متفكران ايراني و خارجي از جنبه هاي مختلف علمي، فلسفي و روان شناختي در مورد آن تحقيق و تفحص كرده اند. (1) مبحث فطرت را مي توان در دو حوزه متمايز و متفاوت قابل طرح دانست: الف) حوزه امور اعتباري ب) حوزه امور غير اعتباري كه خود شامل دو شاخه وجودشناختي (ontological) و معرفت شناختي (epistemological) است. برخي از معتقدين به فطرت كه آن را در حوزه وجودشناسي جستجو مي كنند برآنند تا با استناد به فطرت، خداوند را در عالم خارج و خداخواهي و كمال خواهي را در عالم انساني اثبات كنند. به نظر اينان اعتقاد به خدا فطري است و هيچ گونه احتياجي به استدلال و برهان ندارد. اهميت اين بحث از آن جهت است كه با انسان شناسي ارتباط كامل دارد و تلقي صحيح از آن به تبيين جايگاه انسان و تعريف و شناخت او كمك مي كند. يكي از مكتبهاي فلسفي كه به انسان و نحوه وجود او توجه خاصي نشان داده، اگزيستانسياليسم است. اگزيستانسياليسم به اصالت انسان اعتقاد داشته و آنچه از نوشته هاي كي يركگارد ( و ياسپرس (Yaspers) - كه در حقيقت

پيشروان نهضت فكري اگزيستانسياليسم مي باشند - برمي آيد آن است كه انسان به هنگام تولد استعدادي بيش نيست و نمي توان براي آن ماهيتي فرض كرد چون ماهيت حقيقت شي ء است و چيزي كه هنوز كامل نشده است معلوم نيست كه چه خواهد شد... انسان حس مي كند كه آزاد است هر گونه كه مي خواهد وجود خود را بسازد و كامل كند. (2) آنان معتقدند انسان اصالتا آزادي دارد و هيچ قيد و بندي او را محدود نكرده است و در پناه همين آزادي با تلاش و كوشش، خود را مي سازد و به شخصيت خويش قوام مي بخشد. در نظر اين گروه هر قيد و صفتي كه انسان را مقيد كند، مخالف آزادي است. بر اين مبنا آيا فطرت، خواه كمال جو باشد و خواه مطلق گرا، آزادي انسان را مخدوش نمي سازد؟ معتقدان به فطرت - از جمله علماي مسلمان - براي اثبات نظريه خويش ضمن طرح مسائل مربوط به فطرت به مناقشه هاي منكران امور فطري نيز پاسخ مي دهند. عمده مسائلي كه آنان مطرح مي كنند عبارت است از: 1- فطرت چيست؟ 2- امور فطري كدامند؟ 3- رابطه فطرت با آزادي انسان چيست؟ آيا فطرت براستي آزادي انسان را مخدوش مي سازد؟ آيا اساسا آن نوع آزادي كه پيروان مكتب اصالت انسان مطرح مي كنند، صحيح است؟ و بر فرض صحت، كمال محسوب مي شود؟ 4- آيا تلاش و عمل انسان براي رسيدن به كمال مطلوب با فطرت و سرشت او ارتباط دارد؟ آيا اين عمل او موجب شكوفاشدن امور فطري مي شود يا امر جديدي در او

به وجود مي آيد و هيچ گونه ارتباطي بين آنها وجود ندارد و اگر عمل را معلول آن واقعيات دروني از پيش تعبيه شده بدانيم، نفي آزادي انسان شده است يا نه؟ حضرت امام خميني(س) به عنوان يكي از معتقدان به فطرت در پاره اي از آثار خويش اين مساله را مورد بحث قرار داده اند و سعي ما نيز در اين مقاله بر آن است تا بر اساس نظريات ايشان در اين خصوص، پاسخهايي براي پرسشهاي يادشده بيابيم. اينك بحث خود را با تعريف واژه فطرت و پاسخ به سؤال اول آغاز مي كنيم. فطرت مشتق از «فطر» است كه در لغت به معني آغازكردن و شكافتن و در قرآن كريم به معني آفريدن و خلق كردن به كار رفته است. امام در توجيه اين معني مي فرمايند: «خلقت گويي پاره نمودن پرده عدم و حجاب غيت است ». (3) برخي گفته اند «الفطرة اي الخلقة » (4) فطرت دلالت بر خلقت ابتدايي موجودات دارد، و شكل و هيات خاصي است كه خداوند در ابتداي آفرينش به مخلوقات عطا مي كند و از آنجا كه انسان يكي از مخلوقات است مي توان چنين نتيجه گرفت كه فطرت انساني حقيقتي است كه با اعطاي آن، انسان، انسان مي شود و از ساير پديده ها ممتاز مي گردد، همچنان كه هر يك از مخلوقات نيز با فطرت خاص خود از ديگر موجودات متمايز مي شوند. البته فطرت انسان ويژگيهايي دارد كه مخصوص خود اوست و ساير موجودات يا از آن بهره ندارند يا حظ كمي دارند. (5) برخي فطرت را مختص انسان و گروهي مشترك در

همه موجودات مي دانند ولي از كلام امام در ره عشق چنين برمي آيد كه ايشان فطرت را خاصه همه موجودات مي دانند آنجا كه مي فرمايند: از كجا شروع كنم بهتر آن است كه از فطرت باشد. «فطرة الله التي فطر الناس عليها لاتبديل لخلق الله » در اينجا به فطرت انسانها بسنده كرده گرچه اين خاصه خلقت است. (6) بنابراين، فطرت عبارت است از هستي يافتن، پديدار شدن، و از كتم عدم به درآمدن; و مراد از امور فطري مجموعه خصوصياتي است كه پديده ها با آن آفريده مي شوند و حقيقت آنها از يكديگر ممتاز مي گردد. در اين ميان انسان از كششهاي فطري خاصي همچون كمال خواهي، مطلق گرايي، خداجويي و نقص گريزي برخوردار است كه او را به نحو تمام و كمال بر ديگر موجودات برتري مي بخشد. حضرت امام ضمن نقل حديث زراره از امام صادق(ع) در بيان معناي آيه «فطرة الله التي فطر الناس عليها» فرموده اند معناي اين كريمه شريفه اين است كه همه مردم بر فطرت توحيد خلق شده اند. امام از اين حديث استفاده كرده و مي فرمايند: گرچه در اين حديث و برخي احاديث ديگر فطرت را به توحيد تفسير نموده اند ولي اين از قبيل بيان مصداق است يا تفسير به اشرف اجزاي شي ء است. ايشان با نقل حديث ديگري از امام محمد باقر(ع) كه حضرت فطرت را در حسنه زراره به معرفت تفسير نموده اند، چنين نتيجه مي گيرند كه فطرت اختصاص به توحيد ندارد بلكه جميع معارف حقه را شامل مي شود كه خداوند بندگان را به آن مفطور فرموده

است. (7) حضرت امام(س) در مورد خلقت انسان مي گويند وقتي خداوند طينت آدم اول را مخمر فرمود دو فطرت و سرشت و جبلت به انسان عطا كرد: الف) فطرت اصلي ب) فطرت تبعي اين دو فطرت به منزله پايه و اصل ساير فطريات هستند كه در انسان مخمر گرديده است و ديگر فطريات فروعند و به منزله شاخه هاي آن دو. ايشان در توجيه اين دو فطرت مي نويسند: يكي فطرت مخموره غير محجوبه است كه سمت اصليت دارد و آن عبارت است از فطرت عشق به كمال مطلق و خير و سعادت مطلقه. (8) كه به نظر حضرت امام(س) اين فطرت در نهاد همه آدميان موجود است: و ديگري فطرت محجوبه است كه سمت فرعيت و تابعيت را دارد و همان فطرت تنفر از نقص و انزجار از شر و شقاوت است كه اين مخمر بالعرض است. (9) حضرت امام فطرت مخموره را وزير عقل و مبدا و منشا خير بلكه خود «خير» مي دانند و فطرت محجوبه و گرفتار حجب طبيعت را وزير جهل و مبدا و منشا شر بلكه خود شر معرفي مي كنند (10) از منظر امام، ايمان، شكر، توكل، صبر، رافت، علم، خوف، تواضع، تاني و استسلام از «جنود عقل » و لوازم فطرت مخموره هستند و در مقابل كفر، جهل، گستاخي، تكبر، شتاب زدگي، بي ثباتي، بي قراري، جزع و ... از «جنود جهل » و لازمه فطرت محجوبه مي باشند. در پاسخ به سؤال دوم، حضرت امام خميني(س) در كتاب شريف شرح حديث جنود عقل و جهل به ذكر برخي از امور فطري پرداخته اند از جمله:

الف) توحيد و ولايت. امام(س) با بياني كوتاه ولايت را شاخه اي از شجره توحيد معرفي مي كنند. توضيح اين مطلب كه چگونه حضرت امام(س) ولايت را از امور فطري شمرده اند آن است كه با توجه به استدلالي كه در مصباح الهدايه در حث خلافت و ولايت مطرح مي كنند، خلافت را بزرگترين شان الهي مي دانند كه به وسيله آن رهيابي به ساحت غيب امكان پذير مي شود اين خلافت را همان روح «خلافت محمدي » مي دانند. از نظر امام «خلافت » ظهوربخش ساير اسماء الهي است زيرا مظهر اسم جامع «الله » است. چنين خليفه اي منعكس كننده تمام اسماء و صفات الهي است. امام در مصباح الهدايه مي گويند: «فالنبوة مقام ظهور الخلافة و والولاية و هي مقام بطونها». (11) از ديد امام خلافت و ولايت باطن نبوت است و نبوت مقام ظهور خلافت و ولايت. حال با تلفيق اين مطلب با مطلب ديگري از امام در كتاب چهل حديث كه نبوت و انزال كتب هدايت را از امور فطري دانسته اند، مي توان اين دو مطلب را صغري و كبراي استدلال قرار داد و چنين نتيجه گرفت كه اگر ولايت، باطن خلافت و خلافت، باطن نبوت است، و نبوت امري فطري است پس ولايت هم كه باطن نبوت است امري فطري است. پس فطرت غير محجوبه بر ضرورت ولايت نيز حكم مي راند. حقيقت ولايت فيض مطلق است، و فيض مطلق ظل و سايه وحدت مطلقه و فطرت بالذات متوجه كمال اصلي، و بالتبع متوجه كمال ظلي است. (12) در انديشه امام فهم و پذيرش ولايت، منوط به فهم

و درك توحيد است. ب) از امور ديگري كه امام آن را فطري مي دانند عشق به بقاي ابدي و حريت و آزادي است و معتقدند علت عدم ظهور عشق در ميان بيشتر آدميان محجوب شدن فطرت مخموره آنان است. آنان به اشتباه به دنيا و امور فاني دل بسته و نهايتا از مرگ بيزار شده اند. درواقع مرگ براي محجوباني كه آن را فنا و نيستي مي پندارند ناپسند است; چرا كه فطرت از فنا و عدم تنفر دارد و از موت گريزان است. محي الدين بن عربي نيز معتقد است معشوق فطرت، امري دائمي و زوال ناپدير است «و نشئه باقيه معشوق فطرت است ». (13) پس منشا نفرت و گريز از مرگ، محجوب شدن فطرت مخموره است. در اينجا سؤالي مطرح مي شود كه اگر نفرت از موت به سبب محجوب شدن فطرت است پس با حال مؤمناني كه گريزان از مرگ هستند و آن را مكروه مي شمرند چگونه سازگار است؟ به تعبير ديگر اگر پذيرفتيم كه كساني از مرگ بيزار و متنفرند كه آن را فنا و نيستي مي پندارند پس مؤمنين چگونه مي توانند با اتصاف به صفت ايمان از موت نيز كراهت داشته باشند؟ در جواب بايد گفته شود كه كراهت برخي از مؤمنين و بندگان خاص خدا از موت، و گرايش آنان به بقا و زنده ماندن صرفا به دليل خوشه چيني و برگرفتن زاد و توشه بيشتر و نهايتا از خوفي است كه نشانه ايمان آنان است. در اثبات اكراه مؤمنين از موت مي توان به حديث تردد استناد كرد. در حديث تردد خداوند سبحان به

اين نوع كراهت اشاره مي فرمايد: ما ترددت في شي ء انا فاعله ترددي في قبض عبدي المؤمن يكره الموت، و انا اكره مساءته و لابد له من لقائي (14) هرگز در امري كه فاعل آن بودم ترديد نداشتم آنچنانكه در مورد گرفتن جان بنده مؤمنم كه او از آن گريزان است و من ناخوشايندي او را ناخوش دارم اما او را راهي جز ديدار من نيست. بنابراين خداوند تصريح مي كند كه دوست ندارد فاعل فعلي باشد كه براي بنده مؤمنش ناخوشايند است; زيرا «المحب يكره مايكرهه محبوبه » عاشق از آنچه محبوبش را مي آزارد دوري مي جويد; اما چون لقا و ديدار حضرت حق بدون موت حاصل شدني نيست چنانچه در حديث دجال آمده است كه: «ان احدكم لايري ربه حتي يموت » سرنوشت محب و محبوب من ديدار من است و اين ديدار جز با موت حاصل نمي شود كه فرمود: «لابد له من لقائي ». بنابراين براي حصول اين ديدار اگر چه مكروه محبوب من است جان او را مي ستانم. براستي لطافت حديث وجدآور است; زيرا نمي فرمايد بالاخره او را مي ميرانم بلكه مشروط را كه ديدار و لقا است ذكر مي كند و مي فرمايد بالاخره من در اين ترديد باقي نمي مانم و لذت ديدار خود را به او مي چشانم; زيرا من به ديدار او مشتاقترم « اني اشد شوقا اليهم ». (15) البته روشن است كه اين شوق و اشتياق در مقام كثرت و تفصيل است نه در ساحت وحدت و اجمال. مي توان به اين نكته توجه نمود اين اوصافي را كه حضرت

امام(س) تحت عنوان جنود عقل و لوازم فطرت مخموره ياد كرده اند در كتب اخلاقي، در شمار صفات پسنديده مطرح شده است آيت الله مطهري تمامي اين اوصاف ياد شده را از مقوله اخلاق (حكمت عملي) دانسته و تحت عنوان گرايش به خير و فضيلت كه يكي از گرايشهاي مقدس فطري است ياد كرده اند. (16) و اما در مورد سؤال سوم كه رابطه فطرت و آزادي چيست بايد گفته شود پذيرش اين نكته كه هر موجودي با خصوصياتي خلق مي شود و به واسطه آن از ديگران ممتاز مي گردد، و يا اينكه انسان، حقيقتي (يا موجودي) است كه بدون حد و مرز و ويژگيهاي خاص آفريده نشده است، بدان معني نيست كه فطرت با آزادي مغايرت داشته باشد زيرا در انسان شناسي عرفاني - ديني به نقطه اي مي رسيم كه انسان را عصاره همه موجودات و اشرف مخلوقات و نهايتا خليفه خداوند بر روي زمين مي دانيم. خليفه اي كه سجده او بر همه آفريدگان واجب مي گردد، تا آنجا كه عبادت چندين هزار ساله ملكي (17) از ملائك به جرم سجده نكردن بر او محو مي شود و در پيشگاه مقام خليفه الهي و بارگاه كرامت انساني بردار مي شود. (18) موجودي كه اطاعت از او چون اطاعت از خالق است و خداوند در مورد آفرينش او مي گويد: «خلقته بيدي ». به راستي انسان تنها موجودي است با دو دست جمال و جلال خداوند به منصه ظهور و خلقت راه يافته و سپس خالق هستي به اين خلقت خود بر خويش مباهات نموده و «فتبارك الله احسن الخالقين » مي

گويد و انسان تنها موجودي است كه بر صورت خداوند آفريده شده است كه «ان الله خلق آدم علي صورته ». (19) بنابراين وقتي انسان به صورت خداوند خلق مي شود و نماينده او در زمين مي گردد - و اين خلافت كه خلافت تكويني است نه اعتباري - پس انسان نيز همانند آفريدگارش داراي اختيار، قدرت و آزادي خواهد بود و هيچ امري تكوينا نمي تواند آزادي او را مخدوش سازد. حضرت امام(س) در مورد انسان مي گويند: عين ثابت انسان كامل (حقيقت محمديه) بر ساير اسماء خلافت دارد و حكم او در همه مراتب نافذ است. به تعبير ديگر ساير اعيان ثابته مظاهر همين حقيقت كليه مي باشند عين ثابت انسان كامل بر همه اعيان معيت قيومي دارد اين مظهريت در نظام تكويني ساري و جاري است. (20) و از آنجا كه خداوند صاحب قدرت و اراده و اختيار است، نماينده و خليفه او نيز به اين صفت موصوف مي باشد و تا آنجا پيش مي رود كه گيرنده نامه اي از خالق خويش مي شود با اين مضمون: «من الحي القيوم الذي لايموت الي الحي القيوم الذي لايموت » در اين عبارت از جاودانگي انسان ياد شده است سپس به قدرت خلاقيت انسان اشاره مي فرمايد كه همانگونه كه من به شي ء مي گويم بشو، مي شود تو نيز چنين خواهي شد كه اگر به شي ء بگويي «كن »، «فيكون » خواهد شد. «فاني اقول لشي ء كن فيكون فقد جعلتك تقول للشي ء كن فيكون » (21) بايد توجه داشت كه تنها تفاوت در استقلالي و تبعي بودن اين

اوصاف و ويژگيهاست. محي الدين بن عربي درباره انسان مطلب زيبايي آورده است كه پس از شرح مختصري درباره آن به اثبات سازگاري فطرت با آزادي مي پردازيم. ابن عربي مي گويد: «انسان حادث ازلي است ». (22) انسان حادث است از آن جهت كه ذاتا محتاج به غير است و ازلي است از آن جهت كه معلوم خداوند است و چون خداوند ازلا عالم است، علم او نيز ازلي خواهد بود و معلوم او كه انسان است نيز ازلي خواهد بود و همان گونه كه ازليت نفي حدوث نمي كند حدوث نيز نفي ازليت نمي كند - توضيح بيشتر اين موضوع را مي توان در آثار عرفاني اسلامي در ذيل بحث اعيان ثابته جستجو كرد - در فلسفه نيز ثابت شده است كه حادث ذاتي قديم زماني است. حادث ذاتي مسبوق به عدم زماني نيست ولي چون هستي خويش را از سوي علت خود يافته است، بدون اينكه غير آن را ايجاد نمايد، هرگز نمي توان آن را موجود ناميد. پس حادث ذاتي پيوسته از سوي علت، موجود است و چون به خويش واماند، معدوم است يعني در مرتبه ذات و ماهيت معناي نيستي را حكايت مي كند. پس حادث زماني مسبوق به عدم زماني است اما حادث ذاتي جز از نيستي در مقام ذات حكايت نمي كند. پس بين حدوث ذاتي و قدم زماني منافاتي نيست. «موجود ممكن » مي تواند ذاتا حادث باشد هرچند كه زمانا قديم است و اين حقيقت از ناحيه علت يا فاعل هستي قابل تفسير عقلي است. (23) بر اين اساس عدم منافات حدوث و ازليت كه در

بيان محي الدين آمده است، روشن مي شود. حال بر مبناي اين تعبير دوگانه از انسان - حادث بودن در عين ازلي بودن - مي توان به پاسخي معقول در مورد پرسش گذشته رسيد. چه، همان گونه كه صرف تعلق انسان به ازليت موجب تحقق استعدادها و فعليت يافتن تواناييهاي نهفته او نيست به همان سان، وجود امور فطري و از پيش تعبيه شده در انسان، راه او را براي انتخاب آينده زندگي سد نمي كند، در نتيجه همچنان كه ازلي بودن نفي حدوث، و حدوث نفي ازلي بودن نمي كند، امور فطري هم نفي آزادي نمي كند و آزادي نيز نافي امور فطري نمي باشد. با توجه به آنچه در مورد خلقت انسان ذكر شد اين سؤال مطرح مي شود كه آيا همه انسانها متعالي هستند؟ در پاسخ مي توان گفت اين اعتقاد كه سرشت و فطرت انسان بر كمال خواهي و خداخواهي و ... است به اين معناست كه اينگونه امور به صورت بالقوه در انسان وجود دارند و امر بالقوه ممكن است به فعليت برسد يا نرسد و به فعليت رسيدن امر بالقوه، مستلزم وجود شرايط است. در اينجاست كه نقش تعليم و تربيت و هدايت انبيا و اوليا در به ثمررساندن و شكوفاكردن آن حقايق بالقوه مطرح مي شود. هنر انبيا در مدد رساندن به مردم است تا حجابها را كنار زنند و زنگار تعينات را بزدايند. از اين رو برخي از معلمان اخلاق و حتي انبياي الهي معتقدند كه در تعليم و تربيت چيزي از خارج به انسان افزوده نمي شود بلكه تنها نيروهاي بالقوه اوست كه به فعليت درمي

آيند. بنابراين نقش عوامل بيروني - اعم از شرايط محيطي و تربيتي - اين است كه خصوصيات نهفته آدمي را شكوفا كند و انرژي متراكم در وجود او را در مسير صحيح و درست آزاد سازد نه اينكه خصوصياتي را در فرد ايجاد كند. بر خلاف آمپريست هايي همچون هيوم و جان لاك كه معتقدند هيچ معلومي در ضمير انسان نيست و همه چيز را انسان از عالم خارج دريافت مي كند و به عبارت روشن تر اينان معتقدند همه چيز آموختني است و يا كانت كه براي عقل و معني اصالت قائل بوده و مكتب او به مكتب انتقادي معروف است به دو نحوه معلوم ماتقدم (apriori) و ماتاخر (aposteriori) معتقد مي باشد. به همين دليل اساس دعوت بزرگان ديني، دعوت به خويشتن خويش و خودشناسي است پس «از خود بطلب هر آنچه خواهي كه تويي » و در سروده منسوب به امام علي(ع) چنين آمده است: اتزعم انك جرم صغير و فيك انطوي العالم الاكبر و در پاسخ به پرسش چهارم مي توان گفت، اساسا واجد فطريات بودن منافات با آزادي ندارد بلكه بالعكس، آزادي با فقدان فطريات ناسازگار است، و اگر گفته شود انسان با فطرتي سالم، خداجو، نيك طلب، گريزان از شر آفريده شده است اين مطلب هيچ گونه منافاتي با نيك شدن، سالم شدن و عالم شدن او ندارد. همچنان كه با ظالم شدن و جاهل شدن او منافاتي ندارد، درواقع اعمال اختياري انسان نشانه آزادي عمل اوست كه با بهره گرفتن از آنها به شكوفا ساختن آن صفات همت مي گمارد. گاه با عمل صحيح و شايسته كه موافق

طبيعت انساني اوست، اين امور وجودي در او منشا اثر مي شوند و گاه با عمل خلاف طبيعت انساني، بي اثر مي گردند. پس اين انسان است كه آزادانه و با عمل اختياري كمالات نهفته خويش را بارور مي سازد و يا آنها را مي پوشاند و صفات متضادش را در خود مي پروراند، يا عالم مي شود و يا جاهل نام مي گيرد. يا عادل مي شود يا به ظلم متصف مي شود. پس اگر اين نيروي بالقوه در نهاد انسان نمي بود هرگز متصف به اين صفات كماليه نمي شد; زيرا توانايي كسب آنها را نداشت و از طرف ديگر مي توان گفت كه با حق انتخاب و مخيربودن او نيز منافات پيدا مي كرد. وقتي انسان بتواند از ميان خير و شر يكي را برگزيند به اين سبب است كه در ساختار وجوديش توان پرورش چنين صفاتي نهاده شده است و البته روشن است كه اين كمالات به نحو بالفعل نيست بلكه ميل به آنهاست كه در اثر عمل به فعليت مي رسند.

فطرت عاشقانه انسان داراي فطرتي علم جو است و به همين سبب در پي كشف حقيقت خود و ادراك و شهود خويشتن خويش است و در اين راه درمي يابد كه وراي جسم مادي او واقعيتي ديگر نهفته است كه او را از حوزه طبيعت مادي خارج مي كند و سپس نتيجه مي گيرد كه آن حقيقت غيرمادي، لوازم و احكامي غير از موجوديت مادي او دارد. يعني، علاوه بر ظاهر، باطن و معنويتي نيز هست كه درك آن بستگي تنگاتنگي با ميزان علم و آگاهي او دارد. پس با

فطرت عالمانه، نخست خود را درك مي كند و آنگاه به درك رب خويش نايل مي شود و به نقص و نياز خود و كمال و غناي خالق خويش پي مي برد. از تفحص در آثار مختلف حضرت امام مي توان چنين استنباط كرد كه يكي از اموري كه انسان به آن مفطور است فطرت عاشقانه است. در آداب الصلوة مي نويسند: در فطرت تمام موجودات حب ذاتي و عشق جبلي ايداع و ابداع فرموده، كه به آن جذبه الهيه و آتش عشق رباني متوجه به كمال مطلق و طالب و عاشق جميل علي الاطلاق مي باشد و براي هر يك از آنها نوري فطري الهي قرار داده كه به آن نور، طريق وصول به مقصد و مقصود دريابند. (24) در قسمت بعد به توضيح و تبيين «جذبه الهيه » و «آتش عشق رباني » مي پردازند و از آن دو به «نار» و «نور» تعبير مي كنند و يكي را رفرف وصول و ديگري را براق عروج مي خوانند. (25) از منظر امام، همه انسانها دلبسته و سرگشته جمال مطلقند، گمشده اي جز او و تمنايي غير او ندارند، و در ديوان خود مي گويند: جز رخ دوست نظر سوي كسي نيست مرا (26) و يا به تو دل بستم و غير تو كسي نيست مرا (27) در مكتب امام، رسيدن به محبوب و ديدار جمال او خواسته فطري بشر است و ريشه در پيمان روز الست دارد: عشق جانان ريشه دارد در دل از روز الست عشق را انجام نبود چون ورا آغاز نيست (28) از ديد امام، انسان هم زاده عشق است

و هم مفتون آن: مازاده عشقيم و پسر خوانده جاميم (29) و جانبازي در راه معشوق را بازي كودكانه مي دانند كه در اوايل سير براي سالك كوي حقيقت دست مي دهد: در ره معشوق جان را باختن بازي طفلانه مي دانيم ما يكي از علماي اهل معرفت در اين باره گويد: هيچ دلي نيست كه از لمعه محبت در آن نوري نه و هيچ سري نيست كه از نشات آن در او شوري نه. (30) باري، عشق جوهره وجودي انسان است و علت آفرينش كاينات، و به تعبير امام در مصباح الهدايه، «فان بالعشق قامت السموات » (31) آسمان بر پايه عشق استوار است. و ديگري مي گويد:«لولا العشق ماتكون متكون » (32) اگر عشق نبود هيچ موجودي تحقق پيدا نمي كرد. بنابراين حركت عالم از نيستي به هستي برخاسته عشق است. از ديدگاه حضرت امام، عشق حقيقتي است كه با جان بندگان عجين شده، با آن زاده مي شوند و با آن به معشوق مي رسند: عشق جانان ريشه دارد در دل از روز الست (33) و يا: ساكنان در ميخانه عشقيم مدام از ازل مست از آن طرفه سبوييم همه (34) با اين تعريف، جز از طريق عشق به محبوب نتوان رسيد كه: جز عشق تو را رهرو اين منزل نيست كوتاه سخن آنكه، همه موجودات خواهان جمال مطلقند و جمال محدود و ناقص خواسته فطرت نيست. پس جمال مي طلبند آن هم جمال مطلق و تا به معشوق فطري خويش نرسند آرام و قرار نمي يابند. پس حب به خود و حب به كمال و جمال مطلق و آرامش در كنار

محبوب و معشوق، خواسته فطرت عاشقانه انسان است و يافتن راه عشق پاسخي است به خواسته فطرت.

فطرت، طينت و تربيت حضرت امام(س) مساله فطرت را از جنبه ديگري مورد بررسي قرار داده اند و معتقدند كه اولا فطرت و احكام آن (35) از لوازم وجود است كه در اصل طينت و خلقت آدمي نهاده شده است، و همه انسانها در آن، اتفاق نظر دارند اما علي رغم اين همداستاني در مساله فطرت بعضي از آن غافلند. قرآن كريم نيز به اين حقيقت اشاره دارد كه «ولكن اكثر الناس لايعلمون » مگر اينكه هشداردهنده اي آگاه از اين حقيقت پرده بردارد و موجب بيداري و آگاهي آنان شود سپس مي فرمايند، هيچ چيزي نمي تواند بر اين فطريات اثر بگذارد و آنها را دگرگون سازد. (36) ثانيا، «لاتبديل لخلق الله ... ذلك الدين القيم »، چيزي آنها را تغيير نمي دهد. بدين ترتيب فطرت هركس، همان نحوه وجودي او، و در واقع حقيقت اوست و نظر به اينكه ذاتي شي ء، تبدل پذير نيست (37) فطرت نيز تغييرپذير نخواهد بود و اما اشتغالات مادي و نفساني، فطرت انسان را در حجاب فرومي برد (38) و تنها راه رهايي و نجات از اين حجابها پرورش فطرت است و تا زماني كه توفيق چنين عملي حاصل نشود همچنان محجوب باقي خواهد ماند. (39). در اينجا ذكر اين نكته لازم است كه براي خروج از حجابهاي ظلماني مي توان از سفر به درون خويش مدد جست: بيا با هم به سوي وجدان برويم كه ممكن است راهي بگشايد (40) راه ديگر راه مجاهده و تزكيه و تصفيه با تمسك

به هدايت پروردگار است: زيرا خروج از اين منزل علاوه بر مجاهدات، محتاج به هدايت حق تعالي است و اگر اين هدايت شامل حال بنده نشود رستگار نمي شود. (41) انسان با فطرتي پاك، عاشق، كمال جو و ... پا به عرصه هستي مي گذارد; ولي براي شكوفايي اين ويژگيهاي نهفته در وجود خويش نياز به تعليم و تربيت و تلاش و مجاهده دارد تا بتواند جامه حقيقي انساني بر تن كند و به عبارت ديگر انساني متعالي شود و نكته اي كه از سخنان امام برمي آيد توجه به حق و استمداد از خداوند است زيرا بشر لحظه به لحظه براي تحقق آرمانهاي خويش به لطفي ويژه از جانب رب كريم نيازمند است; همانگونه كه در ايجاد و بقاي هستي خود به او نياز دارد، در كسب فضايل و زدودن رذايل نيز همواره محتاج پروردگار و لطف و احسان اوست. انسان طالب كمال براي رفع حجابها از صميم قلب مي گويد: الهي هب لي كمال الانقطاع اليك و انر ابصار قلوبنا بضياء نظرها اليك حتي تخرق ابصار القلوب حجب النور فتصل الي معدن العظمة و تصير ارواحنا معلقة بعز قدسك (42) خدايا كمال انقطاع از خلق را به سوي خودت به من عطا كن و ديده دل ما را با روشنايي نگاهش به سوي تو نوراني فرما، تا جايي كه پرده هاي نور را دريده و به معدن عظمتت راه يابد و روانهاي ما به عز قدس تو تعلق يابند. به تعبير امام: اين كمال انقطاع، خروج از منزل خود و خودي و هرچه و هركس، و پيوستن به اوست و گسستن از غير.

(43) اين همان هبه الهي است كه پس از طي مراحل به اولياي خلص عطا مي شود و گوشه چشمي است كه از جانب معبود به آنان افكنده مي شود. از ديدگاه امام چشم قلب تا به نظره حق تعالي منور نشود خرق حجب نتواند كند و «تا اين حجب باقي است راهي به معدن عظمت نيست و ارواح، تعلق به عز قدسي را درنيابند و مرتبت تدلي حاصل نيايد (ثم دني فتدلي). (44) از منظر امام، انسان پس از «صعق و اندكاك جبل هستي » (45) به مرتبه و مقامي مي رسد كه حق تعالي با او نجوا مي كند (46) از اين رو پير طريق ما چنين رهنمود مي دهد كه: صوفي ز ره عشق صفا بايد كرد عهدي كه نموده اي وفا بايد كرد تا خويشتني، به وصل جانان نرسي خود را به ره دوست فنا بايد كرد (47)

احكام فطرت حضرت امام، فطرت را داراي احكامي مي دانند كه با بهره گيري از بيانات ايشان به شرح هريك مي پردازيم. 1) پذيرش مبدا هستي و كامل مطلق از منظر امام، انسان فطرتا طالب كمالي است كه نقص نداشته باشد، عاشق جمالي است كه عيبي چهره او را مخدوش نسازد، عاشق علمي است كه جهل در او راه نداشته باشد، قدرت و سلطنتي را خواهان است كه عجز همراه آن نباشد و بالاخره حياتي را طالب است كه هرگز فنا نپذيرد، از اين رو اگر عالمي را مي ستايد و دل به او مي بندد هرگاه اعلمي را بيابد او را برمي گزيند و اگر جمال رخسار دلفريبي او را فريفته است هرگاه

زيباتري يافت شود گوي سبقت در دلربايي از او مي ستاند. اين خاصيت فطرت است كه متوجه اليه او كمال مطلق است و از ديدگاه حضرت امام اين عشق درميان تمامي افراد بشر از هر ملت و نحله اي وجود دارد و در خميره آنان است و در همه حركات و سكنات آنان موج مي زند. (48) گرچه گاه در تشخيص مصداق دچار اشتباه مي شوند زيرا همواره حجابهاي ظلماني و نوراني وجود دارند كه انسان را به اشتباه مي اندازند و امر ناقص را كامل جلوه مي دهند. (49) اما به محض درك نقص و يافتن معشوق و معبودي كاملتر متوجه او مي شوند و خود اين پويايي و خرسند نماندن به معبودي ناقص دليل بر وجود معبود كامل است. بنابراين معشوق مطلق، معشوق بي عيب و نقص، معشوق ابدي و فناناپذير مطلوب نهايي همه افراد بشر است و زبان حال همه آدميان اين است كه: ما عاشق جمال مطلق هستيم، ما حب به كمال و جلال مطلق داريم. ما طالب قدرت مطلقه و علم مطلق هستيم. (50) امام پس از بيان مقدماتي نتيجه مي گيرند كه اين عشق فعلي، معشوق فعلي مي خواهد و هرگز نمي تواند چنين معشوقي امري متوهم و خيالي باشد; زير امر موهوم، ناقص است و چنانچه گفته شد امر ناقص نمي تواند متوجه اليه فطرت باشد. پس عاشق فعلي و عشق فعلي جز با معشوق فعلي امكان پذير نيست و جز ذات كامل، معشوقي نمي تواند فطرت بشر را راضي سازد. بنابراين لازمه عشق به كمال مطلق، وجود كامل مطلق است. از اين رو به تعبير حضرت ايشان،

ترنم آگاهان طريق هدايت و مژدگاني بيدارشدگان از خواب غفلت اين است كه معبودي داريم زوال ناپذير. معشوقي داريم بي نقص و مطلوبي داريم بي عيب. منظوري كه «الله نورالسموات و الارض » است و محبوبي كه سعه احاطه اش «لو دليتم بحبل الي الارضين السفلي لهبط علي الله » است. (51) 2) پذيرش توحيد تنفر و بيزاري ازنقص يكي ديگر از امور فطري است. طالب كمال مطلق از هر گونه نقص و عيبي بيزار است و از آنجا كه هر كثير و مركبي محدود است، در نتيجه ناقص است و فطرت از آن دوري مي جويد، بنابراين طالب كمال مطلق خواهان معبود يگانه است. با پذيرش اين مقدمات فطري (ميل به كمال مطلق، تنفر از نقص، ناقص بودن مركب) مي توان چنين نتيجه گرفت كه متوجه اليه فطرت «واحد» است و «احد». (52) 3) پذيرش اوصاف معبود پس از پذيرش معبود يگانه، اوصاف شش گانه معبود مطلق كه در قرآن كريم در سوره توحيد بدان اشاره شده و بر مبناي اصول فطري است چنين است: 1) الوهيت; 2)احديت ; 3) صمديت; 4) عدم انفصال چيزي از او; 5) عدم انفصال او از چيزي; 6) نداشتن كفو و همتا. اينك به شرح مختصري درباره هر يك از اين اوصاف مي پردازيم كه حضرت امام پذيرش آنها را فطري مي دانند. الوهيت محبوب يعني محبوب هويت مطلقه اي است كه كامل مطلق و مبرا از هر گونه نقص و كاستي است; زيرا در غير اين صورت محدود و ناقص است. او بسيط است و در عين بساطت جامع جميع كمالات است. اين بسيط يگانه «احد» است

و از آنجا كه لازمه احديت واحديت است، پس حضرت محبوب «احد» است و «واحد» و چون از هر گونه عيب و نقص مبرا و به همه اوصاف كماليه متجلي است، پس «صمد» (سرشار و توپر) است و به تعبير ديگر قائم به نفس و بي نياز از غير است و متعالي از كون و فساد (53) است و چون مبدئي ندارد و از چيزي متولد نشده بلكه خود مبدا و مرجع تمام خيرات و موجودات است و توليدي نيز ندارد، بنابراين به صفت «"لم يلد» و «لم يولد» متصف است و از آنجا كه شان و حقيقت «هويت مطلقه » تكررپذير نيست - زيرا تكرر دليل نقص است و براي كامل مطلق تصور ناشدني است - پس كفو ندارد. بنابراين « لم يكن له كفوا احد» صفت محبوب مطلق است. حضرت امام پس از بيان اين صفات شش گانه براي هويت مطلق(الله) كه معبود فطري بشر است نتيجه مي گيرند كه: سوره توحيد از احكام فطرت است. (54) در جايي ديگر اشاره مي فرمايند كه فهم اين سوره براي متعمقين آخرالزمان وارد شده است. (55) حضرت امام در آداب الصلوة در توضيح و تبيين بيشتر اين اوصاف مي گويند: اين سوره با كمال اختصار مشتمل بر جميع شؤون الهيه و مراتب «تسبيح » و «تنزيه » است و در حقيقت نسبت حق تعالي است به آنچه ممكن است در قالب الفاظ و نسج عبارات وارد شود، و باز توجه مي دهند كه اين آيات خروج از حدين - يعني حد «تنزيه » و «تشبيه »- است. (56) 4) اداي احترام نسبت به منعم حضرت

امام محترم شمردن منعم و ولي نعمت را از امور فطري بشر مي دانند و معتقدند انسان، به طور طبيعي و فطري به كسي كه به او نيكويي كرده است گرايش داشته و او را گرامي مي دارد. بنابراين گذشته از شناخت ولي نعمت، محترم شمردن كسي كه «وجود» و هستي انسان را به او ارزاني داشته امري طبيعي و فطري است (57) و مي افزايند كه: معلوم است هرچه نعمت بزرگتر باشد و منعم در آن انعام بي غرض تر باشد، احترامش در نظر فطرت لازم تر و بيشتر است. (58) 5) پذيرش نبوت و كتاب هدايت اگر پذيرفتيم كه انسان با يك سلسله حقايق كماليه به دنيا مي آيد و مي بايد با عقل و خرد اين امور فطري بالقوه را عليت ببخشد تا دعوي انسانيت و اشرفيت او بر همه آفريده ها به ثبوت رسد در اين صورت بهترين هادي و معلم او است; اما از طرف ديگر مي دانيم كه عقل نيز حدود و محدوده خاصي دارد و بيشتر حكما و متفكران در ميزان كارآيي و گستردگي عقل سخنها گفته اند. با آنكه عقل را پيامبر درون مي خوانند; اما معتقدند برخي از مسائل و احكام و حقايق عالم هستي از حوزه معرفت عقل بيرون است و عقل قادر به شناخت آنها نيست. بنابراين اتصال او را به عالمي مافوق و استمداد او از آن عالم را ضروري مي دانند چنانكه فارابي، معلم ثاني و حكيم ايراني، پس از ذكر خصايص زعيم مدينه فاضله كه آن را به منزله عقل براي بدن مي داند، اين سروري و زعامت را شايسته انبياي

الهي و فرستادگان خاص خداوند مي داند. از ديدگاه او «نبي » انساني است كه با عقل فعال كه همان «روح القدس » و «ملك وحي » است اتصال يافته و با استمداد و مشاركت آن به تدبير عالم هستي مي پردازد. (59) ابن سينا، فيلسوف شهير ايراني، نيز در توضيح معاد جسماني خود را از تبيين عقلاني آن عاجز مي بيند و علت آن را ناتواني عقل مي داند و جسماني بودن معاد را تنها به دليل ارزشي كه براي «وحي » قائل است از طريق وحي مي پذيرد. بدين ترتيب عقل كه خود همواره فرمان مي راند، فرمان پذيري را شرط عقل مي داند و در مقابل به «وحي » گردن مي نهد; يعني «عقل » به ناتوانايي خود اعتراف مي كند و با فرمان پذيري و اتصال به ملك «وحي » به تعالي خويش همت مي گمارد و از آنجا كه هر انساني با آنكه خود را برخوردار از عقل مي داند اما هرگز خود را مصون از خطا و اشتباه نمي داند فطري بودن «دين » ثابت مي گردد. بنابراين فطرت، به حضور «نبي » به عنوان انسان كامل مرتبط با عقل فعال و حضور ملائكه به عنوان رسانندگان پيام الهي و انزال كتب آسماني، كتاب هدايت و ائمه اطهار به عنوان مفسرين كتاب آسماني و هشداردهنده آفات و خطرات اذعان دارد و اينها مسائلي است كه فطرت غير محجوبه به ضرورت آنها حكم مي راند. (60) 6) پذيرش معاد حضرت ايشان براي تبيين نظر خود يعني فطري بودن معاد به دو دليل فطري تمسك مي جويند: الف) عشق به آسايش

و آرامش بي شوب، خواسته هميشگي انسان است و اين خواسته را در هركس و در هر چيز تصور كند به دنبالش روان خواهد شود و از آنجا كه چنين آسايش و آرامش مطلوب انسان، در اين دنيا كه دار تزاحم است، با همه نعمتهاي بيكرانش، امكان پذير نخواهد بود و با تجربه درمي يابد كه هرچه بيشتر مي جويد كمتر مي يابد، زيرا لذتهاي دنيوي با آلام و شدايد همراه است، پس آن خواسته فطري كه آسايش ابدي و مطلق است در اين دنيا دست نيافتني است. بنابراين بايد در مكاني ديگر محقق شود آسايشي كه با درد و رنج آميخته نباشد و استراحت مطلق و بي آلايش در آنجا مفهوم و معني پيدا كند. آن مكان، عالم كرامت و ساحت نعمتهاي بيكران ذات مقدس الهي است. (61) ب) حريت و آزادي قدرت عمل داشتن و نفوذ اراده نيز از اموري است كه انسان همواره خواستار و مفطور به آن است، و چون اين خواسته فطري در اين دنيا ظهور تام و تمام ندارد، بنابراين عالمي را مي طلبد كه در آن عالم، «فعال مايشاء» و «حاكم مايريد» باشد و اراده او ساري و جاري بوده «كن » او چون امر خالق به فعليت برسد و «يكون » گردد. از منظر امام:جناح عشق به راحت و عشق به حريت دو جناحي است كه به حسب فطرت الله غير متبدله در انسان به وديعه گذاشته كه با آن انسان طيران كند و به عالم ملكوت اعلي و قرب الهي راه يابد. در پايان، پندي پدرانه از پير طريق را حسن ختام اين مقال مي آوريم:

اي سرگشتگان وادي حيرت، و اي گمشدگان بيابان ضلالت! نه بلكه اي پروانه هاي شمع جمال جميل مطلق، و اي عاشقان محبوب بي عيب بي زوال، قدري به كتاب فطرت رجوع كنيد و صحيفه كتاب ذات خود را ورق بزنيد كه با قلم قدرت، فطرت الهي در آن مرقوم است: «وجهت وجهي للذي فطر السموات و الارض ». (62) پي نوشتها: × ) عضو هيات علمي و مدير گروه عرفان اسلامي، پژوهشكده امام خميني(س) و انقلاب اسلامي. 1 ) علامه طباطبايي در تفسير الميزان، جلد 8، صص 404 و407 در اين زمينه بحث كرده اند. 2 ) به نقل از الفباي فلسفه جديد تاليف دكتر ذبيح الله جوادي. ص 111. 3 ) روح الله موسوي خميني، چهل حديث، تهران: چاپ مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خميني، ص 179. 4 ) همان، ص 179. 5 ) همان، ص 180. 6 ) روح الله موسوي خميني، ره عشق، تهران: مؤسسه نشر و تنظيم آثار امام خميني، ص 11. 7 ) روح الله موسوي خميني، چهل حديث، حديث 11، ص 180. 8 ) روح الله موسوي خميني، شرح حديث جنود عقل و جهل، تهران: مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خميني(س)،1377، ص 76. 9 ) همان، ص 77. 10 ) روح الله موسوي خميني، شرح حديث جنود عقل و جهل، ص 77. 11 ) روح الله موسوي خميني، مصباح الهدايه، انتشارات پيام آزادي، آذر ماه 1360، ص 77. 12 ) روح الله موسوي خميني، ره عشق، ص 100. 13 ) محي الدين بن عربي، فصوص الحكم، فص محمدي، انتشارات مكتبة الزهرا، ص 215. 14 ) داود بن

محمود قيصري، شرح فصوص قيصري در شرح فص محمدي، انتشارات انوار الهدي،1416 ق، ص 462. 15 ) حديث قدسي كه خداوند به حضرت داود مي فرمايد. 16 ) آيت الله مطهري، فطرت، انتشارات صدرا، پاييز 1375، ص 78. 17 ) برخي از بزرگان ابليس را از جنس فرشتگان ندانسته اند; اما با توجه به آيات شريفه كه از سجده ملائكه بر انسان خبر مي دهد شيطان (ابليس) در زمره ملائكه محسوب شده است «و اذ قلنا للملائكة اسجدوا لآدم فسجدوا الا ابليس ». بقره(2): 34. 18 ) نجم الدين رازي، مرصاد العباد، ص 88 -87. 19 ) روح الله موسوي خميني، چهل حديث، ص 631. 20 ) روح الله موسوي خميني، مصباح الهدايه، ص 60 - 61. 21 ) همان، ص 111، در بحث لزوم حفظ مقام عبوديت در تقديس. 22 ) محي الدين بن عربي، فصوص الحكم، فص آدمي، ص 50: «فهو الانسان الحادث الازلي ». 23 ) غلامحسين ابراهيمي ديناني، قواعد كلي فلسفي در فلسفه اسلامي، تهران: مؤسسه مطالعات و تحقيقات فرهنگي، جلد3، صص 249 - 251. 24 ) روح الله موسوي خميني، آداب الصلوة، تهران: موسسه تنظيم و نشر آثار امام خميني، ص 288. 25 ) همان. 26 ) ديوان امام، تهران: مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خميني(س)، ص 41. 27 ) همان. 28 ) همان، ص 65. 29 ) همان، ص 167. 30 ) ملااحمد نراقي، معراج السعاده، ص 717. 31 ) روح الله موسوي خميني،مصباح الهدايه، ص 160. 32 ) ملا عبدالرحيم دماوندي، رساله اسرار حسيني، منتخباتي از آثار حكماي الهي ايران، تحقيق از سيد جلال الدين آشتياني، جلد3،

ص 765. 33 ) ديوان امام، ص 65. 34 ) همان، ص 179. 35 ) در مبحث آتي به تفصيل به اين احكام اشاره شده است. 36 ) روح الله موسوي خميني، چهل حديث، ص 180. 37 ) همان، ص 181. 38 ) همان. 39 ) همان. 40 ) روح الله موسوي خميني، محرم راز، تهران: مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خميني، ص 23. 41 ) همان. 42 ) مناجات شعبانيه. 43 ) ره عشق، ص 12. 44 ) همان. 45 ) همان. 46 ) همان، (و به تعبير امام(س) نجواي سري. گرچه خود نجوا گفتگوي محرمانه است ولي گويا در اين مرحله فراتر رفته و نجواي سري دارد). 47 ) روح الله موسوي خميني، ره عشق، ص 12. 48 ) روح الله موسوي خميني، چهل حديث، ص 182. 49 ) روح الله موسوي خميني، ره عشق، ص 11. 50 ) روح الله موسوي خميني، چهل حديث، ص 184. 51 ) اگر با ريسماني به ژرفناي زمين فرو فرستاده شويد، بر خداوند فرود مي آييد:اافيض كاشاني، علم اليقين، قم: انتشارات بيدار، جلد 1، 1358، مقصود او2ل، باب 3، فصل 5، ص 54. 5 ) همان، ص 185. 53 ) روح الله موسوي خميني، آداب الصلوة، ص 315. 54 ) روح الله موسوي خميني، چهل حديث، ص 185. 55 ) روح الله موسوي خميني، آداب الصلوة، ص 312. 56 ) همان، ص 314. 57 ) روح الله موسوي خميني، چهل حديث، ص 187. 58 ) همان، ص 10. 59 ) ابونصر فارابي، السياسة المدنية، ترجمه دكتر سيدجعفر سجادي، تهران: انتشارات انجمن فلسفه ايران، 1358، ص

156. 60 ) روح الله موسوي خميني، چهل حديث، ص 186. 61 ) همان. 62 ) همان، ص 184. منابع مقاله:

فصلنامه متين، شماره 2، طباطبايي، فاطمه؛

اراده الهي ازديدگاه امام خميني

اراده الهي ازديدگاه امام خميني فصلنامة حضور در شماره 9 مطلبي را از امام خميني با عنوان «پاسخي منتشر نشده از آن حضرت» به چاپ رسانيد. مطلب مذكور پاسخي بود به يكي از مريدان آن حضرت كه در باب ارادة حق _ تبارك و تعالي _ سؤال كرده و ايشان جواب كاملي به آن داده بودند كه متن سؤال و جواب به طور كامل منتشر شد. در اين زمينه و ساير مقولات عرفاني با توجه به ديدگاههاي امام خميني، مطالب و مقالاتي چند در شمار ه هاي مختلف مجلة حضور به چاپ رسيده است. در مقالة حاضر، نويسنده مستقيماً در رابطه با آنچه در شماره 9 مجلة حضور چاپ شده بود، مقالة كوتاهي نوشته اند كه در پي به نظر خوانندگان گرامي مي رسد. پيرامون صفات حق تعالي مباحث گسترده اي صورت گرفته و از ابعاد و زواياي گوناگوني مورد بحث قرار گرفته كه قسمت عمده اي از علوم اسلامي را به خود اختصاص داده است: متكلمين و فلاسفه و عرفا در اين نكته كه حضرت حق مستجمع جميع صفات كمال و جمال است و هر صفت كمالي را خداوند به نحو اتم و اكمل دارا است، متفق القولند. و هر كدام به زبان خود و در قالب مفاهيم خود به اين مهم پرداخته اند. از بين اين مكاتب، فلاسفه بحث صفات را برهاني كرده و در اثبات آن براهين متقني اقامه كرده اند و حتي معتقدند گرايش ما سواءالله به او به خاطر كمالاتش است. حضرت امام

اين فيلسوف عارف ومحقق مدقق نيز از طرفداران اين نظريه است و مطالبي كه در برخي آثار مي بينيم بر اين گفته صحه مي گذارد. هرچند كه برخي براهين حضرت در واقع تقريري از براهين حكماء پيشين مي باشد اما غور در آنها حاكي از عمق نگرش ايشان است. ايشان از واجب الوجود با عنوان كمال مطلق تعبير مي كند و معتقد است كه: «كمال مطلق همه كمالات است و الا مطلق نيست و هيچ كمالي و جمالي و جميلي ممكن نيست در غير حق ظهور كند كه اين غيريت عين شرك است و اگر نگوييم الحاد است.»(1) مي بينيم كه حضرت امام _ اعلي الله مقامه _ در اين چند جمله كوتاه به قاعدة بسيط الحققيه اشاره فرموده اند ولي در اينجا چون بحث ما بر روي صفت اراده است، درصدد اثبات صفات كمال بر ذات اقدس الله نيستيم بلكه آن را اصلي مسلم گرفته و از اين مباحث تنها به عنوان مقدمه اي براي ورود به بحث اصلي استفاده كرده و بدون اطاله كلام از آن مي گذريم. مطلب ديگري كه براي شروع بحث ناگزير از بيان آن هستيم، اشاره اي به اقسام صفات است. كمالات و صفات واجب تعالي تقسيمات گوناگوني دارد كه يكي از آن، تقسيم به صفات ذاتي و فعلي است. صفات ذاتي يعني صفاتي كه فرض ذات به تنهايي براي انتزاع آن كفايت مي كند و صفات فعل يعني صفاتي كه فرض آن، منوط به فرض غير است و غير از واجب تبارك و تعالي هر چه هست، فعل اوست. پس صفات فعلي، صفاتي خواهد بود كه از مقام فعل واجب يعني ماسواء الله انتزاع مي شود. البته اين ديدگاهي

است كه مورد قبول فلاسفه و متكلمين اماميه است و اختلاف نظر بسيار زيادي در اين زمينه به ويژه بين امامي با اشاعره و معتزله وجود دارد؛ زيرا اشاعره صفاتي را كه بعنوان صفات ذاتي بيان كرديم از لوازم ذات مي دانند و معتزله ذات مقدس را نائب مناب صفات او مي دانند اما از اين اختلافات كه بگذريم حضرت امام نيز در اسماء و صفات الهي قائل به دو مقام هستند: 1. مقام اسماء و صفات ذاتيه: در اين مقام ذات مقدس واجب تعالي به حيثيت واحده و جهت بسيطة محضه، كل كمالات و جميع اسماء و صفات را داراست و تمام كمالات به حيثيت بسيطة وجوديه رجوع مي كند. چون ذات مقدسش صرف وجود و وجود صرف است، صرف كمال و كمال صرف نيز است. 2. مقام اسماء و صفات فعليه: اين مقام، مقام ظهور و تجلي اسماء و صفات ذاتيه است كه مقام معيت قيوميه است و آية شريفة «هو معكم اين ما كنتم» بدان اشاره دارد. ايشان آية شريفة «هو الاول و الاخر و الظاهر و الباطن» را جامع اين دو مقام مي دانند. حضرت امام در باب صفات حق _ سبحانه _ بسيار دقيق بحث كرده اند. وقتي نظرات حكماء را كه در اين باره بررسي مي كنيم گفته اند، صفات حق يا صفت ذاتند و يا صفت فعل، به عبارت ديگر آنان يك دسته از صفات را صفات ذاتي و صفات ديگر را صفات فعلي مي دانند اما نظر مبارك حضرت امام اين تفاوت را با نظر حكماء ديگر دارد كه ايشان مي فرمايند كه صفاتي كه در يك مرتبه صفات ذات هستند، همان صفات در مرتبة ديگر (مرتبه فعل)

صفت فعل به شمار مي روند و اين تفاوت در مورد صفت اراده كاملاً مشهود است؛ مثلاً حضرت امام، اراده را هم صفت ذات و هم صفت فعل مي دانند و حال آنكه عمده بحث فلاسفه اي چون علامه طباطبائي _ رضوان الله تعالي عليه _ در اين است كه آيا اراده، صفت ذات است يا صفت فعل(2)؟ و جالب توجه اين است كه بر اينكه اراده صفت ذات نيست، برهان اقامه مي كنند اما از نظر حضرت امام جميع اسماء و صفات حق تعالي در دو مرتبه و در دو مقام است: يكي مقام اسماء و صفات ذاتيه، كه اين مقام در حضرت واحديت ثابت است، مثل علم ذاتي حق و قدرت ذاتي حق و اراده ذاتي كه از شؤون و تجليات ذاتيه حق تبارك و تعالي است. ديگري مقام اسماء و صفات فعليه است كه به تجلي و به فيض مقدس براي حق تعالي ثابت است.(3) مسئله ديگري كه در باب صفات مطرح است، عينيت و غيريت صفات ذاتي با ذات حق است و عليرغم اختلاف آرايي كه در اين زمينه وجود دارد، قول حضرت امام _ و برخي حكماي ديگر _ معتبرترين اقوال است. ايشان معتقد به عينيت و اتحاد صفات با ذات هستند؛ به اين دليل كه صرف وجود، صرف كمال و جمال است و هيچ حيثيت كمالي، نمي تواند خود را از صرف وجود كنار بكشد؛ چون هرچه كمال است، به حقيقت وجود برمي گردد و اگر غير از اين باشد اشكالات عديده اي پيش مي آيد: 1. در عالم وجود دو اصل بلكه چندين اصل بوده باشد و حال آنكه در عالم واقع تنها وجود اصيل است. 2.

ذات حق تبارك و تعالي مركب باشد كه لازمه اش نيازمندي و نقص است. 3. راه يافتن جهات امكاني در ذات حق است و اشكالات ديگري كه بيانشان به طول مي انجامد.(4) حضرت امام قائل به قول عينيت صفات با ذات، در موارد زيادي از آن سخن گفته اند و آن را برهاني كرده اند و اصحاب اقوال ديگر را مورد نقد قرار داده اند.(5) از اين بحث هاي مقدماتي كه بگذريم، اراده يكي از صفات كمال است كه همة الهيون آن را پذيرفته اما در حقيقت اراده با يك سري پرسش هايي مواجه شده اند. _ آيا اراده صفات ذات است يا فعل؟ _ آيا اراده حادث است يا قديم؟ _ آيا اراده مطلق است يا مقيد؟ و بسياري از سؤالات ديگر كه در اين مقال به اين امور مي پردازيم. براي روشن شدن منشأ اختلافاتي كه به آن اشاره خواهيم كرد، ذكر چند مقدمه ضروري است: مقدمه اول؛ تفاوت اراده در انسان و خداست. اراده در انسان به معناي شوقي است كه پس از داعي ايجاد مي شود.(6) اما اراده به اين معنا نمي تواند در ذات مقدس راه داشته باشد هرچند كه از محدثان اهل سنت، اراده را در خدا و انسان به يك معنا دانسته اند كه واضح البطلان است؛ زيرا لازمه چنين صفتي، اين است كه صاحب آن موجودي مادي و داراي جهات امكاني باشد و ساحت حق اجل از آن است كه متصف به چنين صفتي شود. تفاوت معناي اراده در انسان و خدا منشأ يك سري اختلافات شده است؛ زيرا اغلب گمان كرده اند كه اگر بگوييم اراده صفات ذاتي حق است، لازمة آن راه يافتن جهات امكاني در حق است. برخي

از فلاسفه بخصوص اصحاب حكمت متعاليه ارادة حق تعالي را علم او به نظام احسن تعريف كرده اند كه اين علم عين ذات حق و داعي او بر ايجاد موجودات است و علاوه بر اين داعي ديگري ندارد؛ و فيه عين الداع عين علمه نظام خير و هو عين ذاته(7) مقدمه دوم؛ نكته ديگر كه ذكر آن براي تكميل و تنوير بحث لازم است, بررسي اراده خداوند در روايات است. در برخي احاديث مي بينيم كه معصومين عليهم السلام فرموده اند «و ارادته فعله» يعني ارادة حضرت حق عين فعل اوست. در اصول كافي بخشي تحت عنوان «اراده انها عن صفات الفعل»(8) اراده حق تعالي را از ديدگاه ائمه معصومين _ عليهم السلام _ بيان كرده كه اغلب مؤيد و مبين ارادة فعلي حق است و از آن جمله، روايتي است كه حضرت امام صادق(ع) نقل فرموده اند كه فردي خدمت حضرت اميرالمؤمنين(ع) رسيد و از ارادة حضرت حق سؤال كرد كه آيا خداوند هميشه اراده داشته است؟ حضرت در جواب فرمود كه اراده بدون مريد نمي شود و خداي تعالي از قديم قادر و عالم بود و سپس اراده كرده است(9) اين روايت و رواياتي از اين قبيل زمينه را فراهم كرد كه قائلين به ارادة فعلي حق در تأييد كلام خويش به آن استناد كرده و منكر اراده حق در مقام ذات مقدس شدند. با توجه به مقدماتي كه بيان كرديم. روشن مي شود كه دانشمندان اسلامي از شيعه و سني در كشاكش بين عقل و دين قرار گرفته و هر كدام ديدگاه خاصي را اتخاذ كرده اند كه برخي از آنها نقايصي دارند كه به راحتي نمي توان از آنها چشم پوشيد.

هر كدام از مكاتب فلسفة اسلامي از اراده تعاريف و تعابير گوناگوني آورده اند كه بيان آنها مجالي گسترده مي طلبد اما از ذكر برخي از آنها ناگزيريم. صدرالحكماء و المتألهين از يك طرف در تعريف اراده گفته است كه: «اراده و المحبه واحد كالعلم و هي في الواجب تعالي عين ذاته و هي بعينها عين الداعي»(10) و از طرف ديگر مريد بودن خداوند را چنين بيان كرده است كه: «معني كونه سبحانه تعقل ذاته و تعقل نظام الخير الموجود و في الكل من ذاته و انه كيف يكون»(11) در تعريف اول صراحتاً ذاتي بودن ارادة حق تعالي را مدنظر قرار داده و اينكه آن عين ذات مقدس و در عين حال عين داعي است. اما در تعريف دوم اراده، مؤخر از ذات مقدس تصور شده كه لازمه اش صفت فعل است. علامه طباطبائي _ رضوان الله تعالي عليه _ از يك طرف درصدد پذيرفتن نظر استدلالي حكماء بوده و حتي پس از قول ملاصدرا در باب اراده ذاتي بر آن صحه گذاشته و براهين وي را مورد تأييد قرار داده است. بنابراين با بازگشت اراده به علم ذاتي موافق بوده و از طرف ديگر همان طور كه قبلاً هم گفتيم بحثي را در اثبات ارادة فعلي حق _ سبحانه _ مطرح و آن را صفت فعل به حساب آورده است. ايشان در واقع مي خواستند كه جمع بين روايات و براهين كنند و از اين رو تشويش در نظرات ايشان به چشم مي خورد. اگر در نظرات اين بزرگواران دقيق شويم صفات ذات حق را در علم و قدرت و حيات منحصر كرده اند(12) و سميع و بصير و اراده را به

علم حق تعالي برمي گردانند. حضرت امام كاملاً با چنين نگرشي به صفات حق تعالي مخالف هستند و آنان را كه چنين ديدگاهي دارند محجوبين خوانده اند.(13) متكلمين نيز چون خداوند را فاعل بالقصد مي دانند، معتقدند كه ارادة خداوند علم به مصالح افعال است؛ يعني علم حق به خير بودن فعل براي ايجاد آن كافي نيست بلكه داعي زايد بر علم نيز لازم است و اين داعي يعني علم فاعل بر فايدة مصلحتي كه بر آن فعل مترتب است(14) به اين ترتيب ديدگاهها دربارة ارادة واجب تعالي مختلف شده است. اين بحث تنها، مسأله اي از مسائل فلسفه اسلامي است كه حضرت امام كتابي مستقل در اين زمينه نوشته و جوابگوي بسياري از اشكالات دربارة حق تبارك و تعالي بوده اند. از نظر ايشان متكلمين و برخي از فلاسفه بين احاديثي كه مربوط به ارادة فعلي است، با احاديث در ارادة ذاتي حق را خلط كرده و از اين رو اراده ذاتي را منكر شده اند. پس حضرت امام _ اعلي الله مقامه _ معتقدند كه اراده داراي دو مرتبه است: يكي اراده در مقام ذات _ كه واقعيت اراده است _ و آن عين ذات و ملازم با اختيار است و اگر ارادة حق _ جل و علا _ را از مرتبه ذاتش نفي كنيم، لازمه اش اين است كه فاعليت الهي مثل فاعليت فاعل هاي طبيعي باشد بدون اينكه در فعل خويش اختياري داشته باشند، آن را انجام مي دهند؛ مثل آتشي كه در سوزاندن خود مختار نيست و حال آنكه خداوند از چنين وصفي مبراست.(15) گفتيم كه برخي از حكماء از جمله ملاصدرا اگرچه برخي مواقع نظر به ذاتي بودن

اراده دارند، در ضمن آن معتقدند كه اين اراده ذاتي كشف تفصيلي در عين اجمال است،(16) ولي به نظر حضرت امام كشف تفصيلي خودش نوعي كثرت است و در مقام ذات مقدس كثرتي وجود ندارد. و حتي علم به او تعلق نمي گيرد؛ زيرا اگر علم غير از معلوم باشد و يا اراده غير از مراد باشد، مستلزم نوعي كثرت است. پس بايد علم و اراده و معلوم و مراد يك چيز باشد و هيچكدام نيز اثري نداشته باشد، نه بالذات و نه بالعرض. و اگر كسي بگويد كه علم و اراده به غير ذات تعلق مي گيرد، لازمه اش اين است كه در مرتبة وجودي خود چيزي علاوه بر ذات داشته باشد و چون چنين نيست و در آن مقام غير از ذات مقدس چيزي نيست و علم تنها به ذات تعلق مي گيرد. آنجا مقام غيب محض است و ارادة آن مقام عين علم است.(17) نه اينكه اراده به علم برگردد. مرتبة ديگر اراده عبارت است از ارادة فعلي حق كه آن همان قسم از اراده است كه احاديث معصومين عليهم السلام مؤيد آن است، اما اينكه چرا حضرت امير(ع) تنها به اين مورد اشاره فرموده اند، حضرت امام معتقدند همان گونه كه علم باريتعالي داراي مراتب ذاتي و فعلي است، اراده نيز چنين است. و حضرت امير در اينجا فقط به مرتبة فعلي صفت اراده اشاره فرموده است. اما اينكه چرا از اراده، مقام فعل آن از علم و قدرت مقام ذاتي آن را اراده كرده اند, اين است كه ذهن انسان نوعاً در علم و قدرت متوجه مرتبة ذاتي آن است و حال آنكه وقتي از اراده سؤال مي شود

سؤال از چيزي است كه به اشياء خارجي تعلق مي گيرد و چون شيء خارجي محل حوادث است، گمان مي شود كه تغيير در اشياء مستلزم تغيير در اراده و تغيير در اراده _ اگر ذاتي باشد مستلزم تغيير در ذات است. حضرت امير(ع) با توجه به فهم مخاطب از اراده، مرتبة فعلي و از علم و قدرت، مرتبة ذاتي آن را مدنظر قرار داده اند.(18) در اينجا ممكن است اشكالي به ذهن خطور كند كه اگر علم و اراده حق عين ذات مقدس است ناگزير بايد بپذيريم كه خداوندي كه همه چيز را مي داند، بايد همه چيز را هم بخواهد، يعني اراده حق _ تبارك و تعالي _ به شرور تعلق بگيرد و چون اين شرط تالي فاسد دارد، پس حق تعالي ارادة ذاتي ندارد و تنها ارادة فعلي دارد. حكماء متعاليه به اين اشكال جواب داده اند و حضرت امام به عنوان پيرو حكمت متعاليه تصريح كرده اند كه افاضه خيرات منافاتي با جواد مطلق ندارد. لازمه ذات مقدس او اختيار افاضة خيرات است و معناي ارادة حق همين است كه افاضه خيرات بر حسب ذات مورد رضايت حق است و با وجود اينكه سمع و بصر عين ذات واجب تعالي است، ولي به شنيدني ها و ديدني ها تعلق مي گيرد. پس ذاتش به هر معلومي عالم و به هر مبصر بصير و به هر مسموعي سميع است و ارادة حق تعالي در عين اينكه متعلق به خير است عين ذات است.(19) كه اگر ما اين اشكال را بپذيريم در مورد سمع و بصر نيز به همين منوال است. اما جواب دقيق آن به گونه اي است كه اصل اشكال

را زير سؤال مي برد و به عبارت ديگر پذيرش آن، مقدمه اي بر ابطال اصل اشكال است؛ به اين معنا كه علم حضرت حق كه عين ذات اوست، در عين حال كه بسيط است، به طور تفصيل به همه اشياء تعلق مي گيرد و بر اساس قاعدة «بسيط الحقيقه كل الاشياء» كه جامع همة وجودها و كاشف از آنهاست، ولي اين كشف در اصل به موجود، «بما انه موجود» تعلق مي گيرد. بنابراين علم اولاً و بالذات به وجود و ثانياً و بالعرض به مفاهيم و ماهيات تعلق مي گيرد و هر چه وجود دارد خير است. و شرور بالعرض متعلق علم حق تعالي هستند، اين حكم در مورد اراده نيز جاري است؛ يعني متعلق اراده اولاً و بالذات خيرات است؛ چون هر آنچه وجود دارد، خير است. شرور اموري عدمي هستند و نه علم و نه اراده به امور عدمي تعلق نمي گيرد.(20) متعاقب اشكال و جوابي كه مطرح ساختيم، اراية اين بحث ضروري به نظر مي رسد كه آيا ارادة ذات مقدس شامل جميع افراد و افعال و حوادث مي شود يا نه؟ و به بيان ديگر آيا اراده حضرت حق مطلق است يا محدود؟ اين يكي از بحث هاي مشترك بين فلسفه و كلام است كه معمولاً تحت عنوان «شمول ارادة باري تعالي» در فلسفه و «جبر و تفويض» در كلام بحث مي شود و جواب هايي كه به سؤال مذكور داده اند بر سه نوع است كه باعث بوجود آمدن سه مذهب و نظرية كاملاً متفاوت شده است: 1. عده اي كه به جبريون و يا اشاعره معروفند، به بعضي از آيات(21) و روايات(22) استناد كرده و علت بين اشياء را منكر شده اند

و معتقدند كه مبدأ يكي بيش نيست و هر حادثه اي كه فرض شود، مستقيماً از ذات مقدس باريتعالي صادر مي شود و هيچ چيز ديگر در صدور افعال و حوادث نقشي ندارد: نور با خورشيد و يا آتش با گرما هيچ ارتباطي ندارد. منتهي ارادة حق بر اين تعلق گرفته كه به دنبال آتش گرمايي باشد. افعال انسان نيز به همين صورت است. پس اين گروه قدرت را منحصر در حق تعالي كرده و از غير او نفي كرده اند. 2. گروه ديگري كه درست نقطة مقابل گروه اول است، معتزله يا مفوضه هستند كه به استقلال اشياء در ايجاد معتقدند و از نظر آنها اراده خداوند دخالتي در حوادث اين جهان ندارد و دخالت ارادة الهي صرفاً در اين حد است كه جهان را خلق كند، مثل _ نعوذ بالله _ ساعت سازي كه ساعتي را مي سازد و يا بنايي كه بنايي را احداث مي كند كه هر دو ساعت و بنا بعد از ايجاد، نيازي به صانع خويش ندارد و بود و نبود موجد تأثيري در عملكرد آنها ندارد. حتي اگر صانعشان بميرد، مشكلي پيش نمي آيد. در مورد حق، تبارك و تعالي، نيز قضيه از اين قرار است كه اگر خدايي هم نباشد، چون اشياء در ايجاد مستقلند به نحوي كه تا حال آثارشان صادر مي شد، بعد از اين نيز صادر خواهد شد. 3. نظريه سومي نيز ارائه شده و آن نظرية «لاجبر و لاتفويض بل امر بين الامرين» است و فلاسفه و متكلمان اماميه قائل به اين قول هستند و اين نظريه برگرفته از احاديث و آيات است. از آنجا كه مسأله از اهميت بيشتري برخوردار

است اكثر بزرگان شيعه در اين زمينه تأمل و اظهارنظر نموده اند ولي چون مجال پرداختن به تمام آنها نيست، تنها به نظر مبارك حضرت امام اكتفا مي كنيم. دليل عقلي متقني براي اثبات نظرية سوم نمي توان ارائه داد. جز اينكه به ابطال دو نظرية اول بپردازيم؛ زيرا اين مسأله سه شق بيشتر تصور ندارد، دو شق اول _ يعني جبر و تفويض _ كه باطل شود، شق سوم اثبات مي شود. حضرت امام نيز به همين منوال عمل كرده اند. ايشان در اين زمينه بيان جامع و كامل و مفصلي دارند كه در اينجا به چند مورد آنها اشاره مي كنيم: ابتدا بايد دليلي بر ارائه اين مسأله در اينجا داشته باشيم و جايگاه مسأله «جبر و تفويض» را روشن كنيم و اينكه آيا حضرت امام اين بحث را كلامي مي دانند يا فلسفي؟ كتابهاي كلامي اغلب براي «روشن شدن اختيار بندگان و تكليف آنها» و فلاسفه براي «تبيين شمول ارادة الهي» اين مباحث را مطرح مي كنند. حضرت امام معتقدند كه با اينكه اين بحث در كتب كلاميه مطرح است ولي از فروع مسائل عقلي (شمول اراده و قدرت حق تعالي بحث و عليت) به شمار مي رود. اين بحث تنها در مورد انسان و افعالش نيست و حال آنكه اغلب در كلام در باب رابطه انسان با افعالش به كار مي رود. حضرت امام آن را در بحث عليت مطرح كرده اند، يعني درصدد روشن كردن اين مطلب هستند كه آيا علل موجود در عالم خارج علل استقلالي هستند؟ و آيا آثار مرتبت بر آنها از خود آنهاست يا به قول اشاعره تنها تقارن دو اتفاق است؟ براي روشن

شدن بحث ابتدا به تعريف جبر و تفويض مي پردازيم. حضرت امام اين دو را چنين تعريف كرده اند كه جبر يعني سلب آثار از مراتب وجود و نفي اسباب و مسببات و تفويض يعني حق تعالي در امري از امور، عالي ترين مراتب وجود تا پايين ترين آنها، خود را از تصرفات قيومي در آنها منعزل كند و تصرف در امور را به موجودات ديگر واگذار كند خواه آن موجود كامل و خواه ناقص باشد. خواه صاحب اختيار باشد، خواه نباشد.(23) ايشان دلايل عديده اي در رد هر دو آنها ارائه كرده اند كه به چند مورد آنها اشاره مي كنيم: 1. يكي از طرق ابطال جبر «قاعدة الواحد» است، چون بر اساس اين قاعده از واحد صادر مي شود و از مبدأ واحد بسيط من جميع جهات، اشياء متكثر و متضاد و متباين بدون واسطه صادر نمي شود.(24) 2. مذهب جبر مستلزم تعطيل است، عليرغم اينكه جبريون درصدد تنزيه بودند، اما براي اينكه حيطه قدرت الهي را بيشتر نشان مي دهند، به چنين عقيده اي روي آورده اند و حال آنكه حق تعالي وجود صرف است. نقص در او راه ندارد و آنچه از او صادر مي شود وجود مطلق است و وجود ضعيف از حق تبارك و تعالي نمي شود و اين موجب محدوديت قدرت حق تعالي نيست چون قوايل در قبول وجود، اختلاف دارند؛ بعضي از آنها مستقلاً وجود را قبول مي كند مثل جواهر، ولي بعضي ديگر. در وجود يافتن مستلزم وجود ديگري هستند مثل اعراض، بايد با واسطه باشند و نفي واسطه در اين وجودات محال است.(25) 3. حقايق وجودي منشأ تأثيرند و هرجا كه وجود قدم بگذارد، آثاري خواهد داشت و نفي

آثار آنها مستلزم انقلاب است.(26) 4. با توجه به اصالت و تشكيك وجود هر مرتبه اي از مراتب وجود به مرتبة ما قبل خود تعلق ذاتي دارد، و فاصله اي ميان او و مراتب بالاتر نمي تواند باشد وگرنه انقلاب ذاتي رخ مي دهد كه محال است.(27) اينها دلايلي است كه حضرت امام در رد جبر اقامه فرموده اند، اكنون ببينيم كه نظر ايشان در مورد تفويض چيست؟ ايشان معتقدند كه جبريون بر حق تعالي و بندگانش ستم، و مفوضه حق هر دو آنها را پايمال كرده اند و بعلاوه ممكن را از محدوده اش بيرون آورده و به حد وجوب رسانيده اند. ايشان دلايل زيادي در رد تفويض ذكر كرده اند كه ما تنها به چند مورد آنها اشاره مي كنيم: 1. فقر وجودي ممكنات: حق تعالي علت تامه تمام موجودات است. ولي در ضمن آن، هر موجودي به موجود عالي تر از خود ربط دارد. تا به عقل اول برسد كه صرف ربط به حضرت حق است. پس تمام موجودات با واسطه يا بدون واسطه ربط محض به او هستند و استقلال وجودي ندارند. بنابراين تفويض، امري محال است و معني ندارد موجوداتي كه عين الربط به حق هستند، در آثار و افعالشان مستقل باشند.(28) به عبارت ديگر معاليلي كه فاعل الهي دارند، با معلول هاي ديگر كه فاعلشان موجودات امكاني است، اين تفاوت را دارند كه معلول هايي كه فاعلشان غير الهي است، تنها در بعضي از شؤون وجودي و در برخي جهات به علت استناد داده مي شوند. ولي فاعل الهي چنين نيست و معلول به تمام وجود وابسته و عين ربط به اوست. و نياز عين وجود چنين معلولاتي است.(29) 2. استقلال در تأثير مستلزم

استقلال در ايجاد است؛ يعني موجودات وقتي مي توانند استقلال در تأثير داشته باشند كه بتوانند تمام راهها را به روي اعدام ببندند تا معلول را به حد وجوب برسانند ولي در دايرة عالم امكان چنين وجودي را نمي توان يافت؛ زيرا اولين عدمي كه بر معلول جايز است، عدم آن با عدم علت خود است و در سلسلة ممكنات چنين چيزي نيست چون مستلزم انقلاب ممكن ذاتي به وجوب ذاتي است و بطلان آن واضح است.(30) يكي از فضلاء حوزة درس حضرت امام در قم مي گويد كه وقتي ايشان به اين بحث مي رسيدند با صداي بلند مي فرمودند، «المستقل في فعله يستلزم الاستقلال في ذاته و هو علي حدالشرك».(31) با توجه به آنچه كه گفته شد، جبر و تفويض، ابطال و نظرية «امر بين الامرين جبر و تفويض» كه مذهب حق است اثبات شد. مطلبي كه ذكر شد تنها مختصري در باب ارادة حق تبارك و تعالي از ديدگاه حضرت امام _ رضوان الله تعالي عليه _ است و ما در اين مقال به اين مختصر بسنده مي كنيم. ________________________________________________ 1. «تفسير سورة حمد»، امام خميني، مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خميني، چاپ دوّم، 1375. 2. «شرح چهل حديث»، امام خميني، مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خميني، چاپ چهارم، 1373. 3. «محرم راز»، امام خميني، مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خميني، چاپ چهارم، 1373. 4. «طلب و اراده»، امام خميني، ترجمه و شرح سيد احمد فهري، مركز انتشارات علمي و فرهنگي، 1363. 5. «مصباح الهداية الي الخلافة والولاية»، امام خميني، مقدمة سيد جلال الدين آشتياني، مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خميني، چاپ دوم، 1372. 6. «رسائل

فلسفي»، محمد بن ابراهيم صدرالدين شيرازي (ملاصدرا)، تعليق و تحقيق و مقدمه سيد جلال الدين آشتياني، مركز انتشارات دفتر تبليغات اسلامي حوزة علميه قم، چاپ دوم، 1362. 7. «الحكمة المتعاليه في الاسفار الاربعة»، ملاصدرا، دار احياء التراث العربي، بيروت، 1400 ه_ .ق. 8.. «كشف المراد في شرح تجريد الاعتقاد»، علامه حلّي، تعليقات سيد ابراهيم موسوي زنجاني، مؤسسه اعلمي مطبوعات، چاپ اول، 1399 ه_ .ق. 9 . «محاضرات في الالهيات»، علي رباني گلپايگاني، مؤسسه نشر اسلامي، چاپ هفتم، 1419 ه_ .ق. 10 . «شرح دعاء السحر»، امام خميني، مقدمه سيد احمد فهري، مركز انتشارات علمي و فرهنگي، چاپ چهارم، 1373. 11 . «لب الاثر في الجبر و القدر»، تقريراً لمحاضرات آية الله العظمي السيد امام خميني، به قلم علامه محقق جعفر سبحاني، 1377 ه_.ش، مؤسسه امام صادق(ع). 12 . «اصول من كافي»، كليني. 13 . «تقريرات بر شرح منظومه». 14 . «حضور»، شماره 9. (1) . محرم راز، ص 12. (2) . البته لازم به ذكر است كه هر دو امام و علامه طباطبائي از جمله اين گروه هستند كه معتقدند صفات بر دو دسته اند ذاتي و فعلي اما تفاوت امام با ايشان در مصداق صفات ذاتي و فعلي است. (3) . ر.ك. «تفسير سوره جمعه»، ص 47 _ 48. (4) . ر.ك. «طلب و اراده»، ص 12. (5) . ر.ك. «شرح چهل حديث»، ص 607؛ «مصباح الهداية الي الخلافة و الولاية»، ص 19 _ 20 _ 23 _ 26. (6) . ر.ك. «رسائل فلسفي»، ص 135. (7) . «شرح منظومه»، ص 184. (8) . «اصول كافي»، ج 1، ص 163. (9) . لم يزل الله مريدا؟ ان المريد لايكون

الا المراد معه بل به لم يزل عالماً و قادراً و ثم اراد (اصول كافي، ج 1، ص 109). (10) . «اسفار اربعه»، ج 6، ص 340 _ 341. (11) . ر.ك. «اسفار اربعه»، ج 6، ص 136. (12) . ر.ك. «رسائل فلسفي»، ص 129. (13) . ر.ك. «تعليقات علي شرح فصوص الحكم و مصباح الانس»، ص 64. (14) . ر.ك. «كشف المراد في شرح تجريد الاعتقاد»، مقصد سوم، فصل دوم، مسئله 3. (15) . ر.ك. «طلب و اراده»، ص 28. (16) . البته اراده به آن معنايي كه قبلاً از ديدگاه آنان ذكر كرديم كه برگشتش به علم است. (17) . ر.ك. «حضور»، شماره 9، ص 6 _ 7. (18) . ر.ك. «شرح دعاء السحر»، ص 115 _ 116. (19) . ر.ك. «طلب و اراده»، ص 30. (20) . ر.ك. «همان»، ص 34. (21) . فاطر/ 8 ؛ رعد/ 62. (22) . از جمله لاحول ولا قوة الا بالله است. (23) . ر.ك. «شرح چهل حديث»، ص 548. (24) . ر.ك. «تقريرات بر شرح منظومه»، فريده دوم، احكام صفات واجب؛ «طلب و اراده»، ص 70 _ 71. (25) . ر.ك. «شرح چهل حديث»، ص 645 _ 646. (26) . ر.ك. «همان». (27) . ر.ك. «طلب و اراده»، ص 69. (28) . ر.ك. «تقريرات بر شرح منظومه»، فريده دوم، افعال حق تعالي. (29) . ر.ك. «طلب و اراده»، ص 65. (30) . ر.ك. «شرح چهل حديث»، ص 645 _ 646؛ «طلب و اراده»، ص 62 _ 63. (31) . به نقل از «طلب و اراده»، ص 63.

ماخذشناسي سيره فلسفي امام خميني (ره)

ماخذشناسي سيره فلسفي امام خميني سرآغاز تاريخ تمدن بشري در طول

حيات خود شخصيت هاي گوناگوني را به چشم ديده است كه هر كدام به گونه اي و در محدوده اي خاص در صحنه انديشه و عمل به نقش آفريني پرداخته اند و شعاع تاثير هر كدام از آنان، بستگي به ابعاد وجودي شان داشته است. اغلب شخصيتهاي مؤثر در تاريخ، انسان هايي بوده اند كه به يك يا چند جنبه محدود از جنبه هاي شخصيتي خويش توجه كرده و از ابعاد ديگر غفلت نموده اند. در تاريخ پرفراز و نشيب اسلام و مسلمين نيز انسان هايي كه بيشترين نزديكي را به انسان آرماني اسلام يعني انسان كامل داشته باشند كم شمارند، لكن همين تعداد به ظاهر اندك، تاثيراتي بس شگرف در هدايت جوامع به سوي فلاح و رستگاري داشته اند. اگر حجاب معاصرت و حب و بغض هاي افراطي و تفريطي كه مانع شناخت واقع بينانه افراد مي شوند را به كنار نهيم، مي توانيم به جرات بگوييم كه امام خميني (ره) از جمله اين شخصيت هاي ذووجوه و نادر الوجود است. براي اثبات اين سخن همين بس كه اسفار اربعه حيات علمي و عملي او، در برگيرنده حوزه وسيعي از: فقه، عرفان، فلسفه، اصول، سياست، تفسير، تعليم و تربيت و حديث شناسي مي باشد. (1) درباره وي مي توان از زبان ابوالعلاء معري آنچنان كه در وصف سيد مرتضي سروده است چنين گفت: ياسائلي عنه فيما جئت تساله الا هو الرجل العاري من العار لو جئته لرايت الناس في رجل و الدهر في ساعه و الارض في دار (2) سخن در باره جنبه هاي مختلف تفكر امام خميني را به فرصتي ديگر واگذار كرده

و اينك فقط به بيان چند نكته درباره سيره فلسفي ايشان بسنده مي كنيم: الف) امام يك فيلسوف محض كه نقد عمر خويش بر سر فلسفه گذارده باشد نبود و حتي بعد فلسفي ايشان قوي تر از ابعاد ديگرش نيز نبود، لكن امام اهل فلسفه بود و فلاسفه را تكريم مي كرد (3) و از تفكرات آنان در آثار خويش بهره مي برد. لذا در بررسي تفكر فلسفي ايشان بايستي به اين نكته توجه كرد. ب) براي درك هر چه بهتر ارزش فعاليت فلسفي امام، بايستي به وضعيت علوم عقلي و فلسفي در حوزه علميه آن زمان توجه كرد، زمانه اي كه كوزه اي كه فرزند امام از آن آب خورده بود آب مي كشيدند، چرا كه امام فلسفه مي گفت (4). و زمانه اي كه قرآن خواندن يك حكيم اسباب تعجب بود. (5) هنر امام آن بود كه در چنين فضايي به تدريس فلسفه و ربيت شاگرد و پاسخ به شبهات موجود در جامعه پرداخت و مشعل علوم عقلي و فلسفي را روشن نگاه داشت و سپس آن را به دست بزرگاني چون علامه طباطبايي(ره) و شهيد مطهري(ره) سپرد. ج) ارزش ديگر حيات فلسفي امام اين بود كه در عرصه انديشه و عمل نشان داد هيچگونه تضادي بين تفكر فلسفي و تفكر ديني وجود ندارد و به عبارتي قرآن و عرفان و برهان از يكديگر جدايي ندارند. و شايد يكي از دلايل گرايش امام به حكمت متعاليه همين باشد. د) نگرش امام به علوم مختلف و از جمله فلسفه نگرشي ابزاري (Instrumental) است نه غايي ( Teleological ) ، ايشان سرگرم شدن به الفاظ

و عبارات را باعث بيچارگي و بدبختي دانسته، (6) معتقد است كه تحصيل علم بايد و گرنه موجب انحراف مي گردد، (8) لذا در مورد فلسفه مي گويد «فلسفه وسيله است، خودش مطلوب نيست. وسيله اي است براي اينكه شما مسائل را، معارف را با برهان به عقلتان برسانيد. هنرش همين قدر است. (...) آن كه انسان را مي تواند راه ببرد (...) عبارت از آن ايماني است كه در قلب (وارد) مي شود.» (9) ايشان در اشعار خود خطاب به خانم فاطمه طباطبايي (همسر مرحوم سيد احمد خميني) مي گويد: فاطي كه فنون فلسفه مي خواند از فلسفه فاء و لام و سين مي داند اميد من آن است كه با نور خدا خود را زحجاب فلسفه برهاند (10) و اين در واقع هشداري است به تمامي پويندگان طريق فلسفه كه مبادا تحصيل فلسفه، حجاب كشف حقيقت گردد. ه) امام دلبسته حكمت متعاليه صدرايي بود (11) ، هر چند برخي معتقدند كه ايشان دلبستگي خاصي به مشرب سهروردي داشت و شيفتگي به ملاصدرا هم نه به وجه مشائي، بلكه به وجه اشراقي فلسفه او معطوف بود. (12) البته بررسي دقيقتر مطلب از حوصله اين نوشتار خارج است. و) بررسي جامع سيره فلسفي امام كه نگارنده توفيق انجام آن را از خدا مي طلبد نيازمند فرصت ديگري است كه در آن بايستي ديدگاه هاي حضرت امام درباره موضوعاتي از اين قبيل را مورد توجه قرار داد: تعريف، كاركرد و شعاع تاثير فلسفه، روش ايشان در تحصيل و تدريس فلسفه، اساتيد و شاگردان امام در فلسفه، تاثير انديشه هاي فلسفي امام در ديگر ابعاد علمي و

عملي ايشان، امام و فلسفه اسلامي و غرب، تمايز فلسفه از علوم ديگر، غناي قرآن نسبت به فلسفه، نوآوري هاي فلسفي ايشان و ... ز) نخستين گام براي وصول به چنان مقصودي، آشنايي با منابع تحقيق است كه اين ماخذشناسي عهده دار معرفي بخشي از آن مي باشد و اميد است در شناخت هر چه بيشتر انديشه هاي امام، مفيد واقع شود. چند تذكر: 1- در اين ماخذ شناسي كه در مدتي كوتاه تهيه شده سعي بر آن بوده كه هر منبعي كه نكته اي درباره سيره فلسفي امام دارد فهرست شود. 2- درباره فلسفه تعليم و تربيت و فلسفه سياسي امام بخاطر گستردگي موضوع موارد اندكي فهرست شده، بديهي است كه انجام كامل آن فرصت و امكانات بيشتري را مي طلبد. 3- مسلما اين كار خالي از نقص و اشكال نيست كه اميد است با تذكر يا همت ديگران تكميل شود. 4- آدرس مواردي كه مراجعه مستقيم نبوده در پاورقي ذكر شده است. 5- نگارنده بر خود لازم مي داند از همكاري صميمانه مسؤولين محترم مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خميني دفتر قم و كتابخانه و خانه مطبوعات دانشگاه مفيد سپاسگزاري و قدرداني نمايد. 6- اين ماخذشناسي در دو بخش ارائه مي گردد: بخش اول: آثار امام خميني بخش دوم: آثار ديگران، كه شامل سه قسمت است: فلسفه، فلسفه سياست، فلسفه تعليم و تربيت. بخش اول: فهرست آثار فلسفي امام خميني «آداب الصلاه »، تصحيح و پاورقي: سيد احمد فهري (تهران: پيام آزادي)، چاپ اول، 1368، 423 ص. برخي از مباحث كه در زمينه مسائل كلامي فلسفي مطرح شده عبارتند از: مرتبه اثبات

علمي، فلسفي فقر وجودي سالك (ص 14-15)، تعريف فلسفه (ص 25)، تربيت قواي ظاهري و باطني نفس (ص 51)، نبوت و قضاء و قدر (ص 92)، نشات نفس ناطقه انساني (ص 94)، فيض مقدس و وجود منبسط (ص 148)، سعادت عقلي و لذات روحاني (ص 181)، ائمه عليهم السلام معادن حكمت اند (ص 204)، قرآن داراي معارف گوناگون از جمله معارف حكمي و برهاني است (ص 204-211)، محصور ماندن در فهم فنون دلالات و احتجاجات مي تواند حجاب فهم قرآن براي فيلسوف و حكيم باشد (ص 216)، عقل كلي و جزئي (ص 254)، فيض منبسط و مراتب وجود در بسم الله و نقد سخن ميرداماد و فيض كاشاني (ص 265-266)، حقيقت اسم و وحدت و كثرت (ص 269)، فيض اقدس و مقدس (ص 269)، اثبات اختصاص جميع محامد به خداوند در فلسفه عاليه (ص 276-277)، طعن اهل ظاهر به اهل فلسفه (ص 281)، ايراد ملاصدرا به امثال بيضاوي در باره معني «عالمين » (ص 286)، علم فعلي و تفصيلي خداوند از نظر اشراقيين و خواجه نصير (ص 292-293)، غناي معارف قرآني نسبت به مطالب و آراي فلاسفه اسلامي و يوناني (ص 329-331)، صفات ثبوتيه و سلبيه از نظر حكما و نظر امام (ص 333-334)، تفسير فلسفي از سوره توحيد (ص 338-340)، رابطه وحدت و كثرت (ص 345-346). «آواي توحيد: پيام امام خميني سلام الله عليه به گورباچف و شرح نامه به قلم آيه الله جوادي آملي »، (تهران: مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خميني 1)، چاپ چهارم، زمستان 1372، ص 108. به پايان رسيدن كمونيسم و ماركسيسم در جهان، نقد اجمالي تفكر مادي، دعوت

رجوع به كتب فلاسفه اسلامي و غرب از جمله عناوين عمده اين نامه مي باشد، اين مطالب سپس توسط آيه الله جوادي آملي شرح و بسط داده شده است. «ابواب معرفت » (13) (گردآوري موضوعي بيانات امام خميني (ره))، (تهران: مؤسسه فرهنگي قدر ولايت)، 1372. در بخش هاي مختلف كتاب نظراتي از امام در باره فلسفه، برداشت فلسفي از دين و قرآن و... آمده است. الاستصحاب » (تهران: موسسه تنظيم و نشر آثار امام خميني(ره))، چاپ اول، اسفند 1375، 456 ص. كيفيت جعل در امور اعتباري (ص 68-69)، رابطه سببيت و جعل (ص 70-72)، تحقيق در قضاياي سالبه و انواع آن، رابطه قضيه سلبيه و ايجابيه (ص 96-100)، مناط صدق و كذب قضايا (ص 101-104). «انوار الهدايه في التعليقه علي الكفايه » الجزء الاول والثاني، (تحقيق و نشر: مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خميني (ره))، چاپ اول، ارديبهشت 1372، 424 ص + 488 ص. جلد اول: اختياري يا غير اختياري بودن اراده، نظر ميرداماد، اشكالات ملاصدرا و جواب آنها، نقد و بررسي نظر محقق خراساني و ديگران درباره اختيار (ص 60-71)، تحقيق درباره اينكه «الذاتي لا يعلل » (ص 73-80)، اصل كثرت در وجود (ص 80-85)، سعادت و شقاوت (ص 85-88)، جلد دوم: كلي طبيعي (ص 311-312). براي نقد و بررسي كتاب فوق ر.ك: فقيهي خراساني، محمد مهدي، «معرفي كتاب: التعليقه علي مباحث العقليه من الكفايه »، حضور، ش 4 (خرداد 1371)، ص 73-74. حسيني، علي، «نقد و بررسي كتاب: انوار الهدايه في التعليقه علي الكفايه »، كيهان فرهنگي، ش 10 (105) (دي 1372)، ص 52-55. روزنامه جمهوري اسلامي (10/8/1372). «پاسخي منتشر نشده از

امام خميني به يك سؤال فلسفي: عينيت اراده حق تعالي با ذات مقدس او»، حضور، دوره دوم، ش 9 (زمستان 1373)، ص 6-12. پاسخ حضرت امام به سؤال فلسفي يكي از شاگردان خود درباره شبهه اي كه بر مساله عينيت اراده و ذات حق تعالي وارد شده است. «تعليقات علي شرح فصوص الحكم و مصباح الانس »، مقدمه و استنساخ: محمد حسن رحيميان، (قم: مؤسسه پاسدار اسلام)، چاپ دوم، رجب المرجب 1410 ه’ . ق، 327 ص. بحث حقيقت وجود، اعيان ثابته، جوهر و عرض، عقل اول و نفس كليه، عالم مثالي، معني حكمت، وجود ظلي، صفت وجود، وجود مطلق و اثبات آن، و... براي معرفي كتاب فوق ر.ك: گوهري، محمد جواد، «يك فروغ رخ ساقي: مروري بر كتاب ارزشمند تعليقات علي شرح فصوص الحكم و مصباح الانس »، حضور، ش 4 (خرداد 1371)، ص 70-72. ذكايي ساوجي، مرتضي، «شيخ داود قيصري ساوي و امام خميني »، كيهان فرهنگي، س 16، ش 156 (مهر 1378)، ص 100-102. «التعليقه علي الفوائد الرضويه »، (قم: مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خميني (ره))، چاپ اول، 1375، 192 ص. اين كتاب تعليقه امام خميني است بر شرح فلسفي، عرفاني حديث «راس الجالوت » از قاضي سعيد قمي، و در آن مباحثي از قبيل معناي «واحد متكثر» و «متكثر متوحد» مورد بررسي قرار گرفته است. «تفسير سوره حمد»، استخراج و تنظيم: مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خميني (ره) (تهران: مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خميني (ره))، چاپ اول، بهار 1375، 282 ص. اثبات اختصاص جميع محامد به خداوند از نظر حكمت و فلسفه عاليه، و رابطه آن

با سببيت فلسفي (ص 29-32)، نياز معلول به علت (ص 99-100)، فلسفه فقط وسيله رسيدن به معارف است (ص 112)، هر گروهي از جمله فلاسفه زبان خاص خود را دارند (ص 175-176)، بحث عليت (ص 177-178)، فيلسوف واقعي (ص 240). (جبر، تفويض وامر بين الامرين) (14) سيداحمد فهري هفته نامه سروش، س 14،ش 601 (9 خرداد 1371)، ص 23-27. «جهاد نفس »، شرح و پاورقي: سيد احمد فهري، (قزوين : انتشارات طه)، چاپ سوم، (بي تا)، 159 ص. از جمله مباحث مطرح شده عبارتند از: درجات نفس (ص 65-84)، قواي ظاهري و باطني نفس (ص 90-92، 135-159) . «چهل حديث (اربعين حديث »)، (تهران: مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خميني )، چاپ سوم، تابستان 1372، 800 ص. هر چند مطالب كتاب در زمينه عرفان است ولي در مواردي نيز از مباحث فلسفي و عقلي سخن به ميان آمده است مانند: احوال نفس، اختيار، ادراكات باطني، ظاهري، عقلي، انواع علل و اسباب، اصالت وجود، اعدام، اكتناه ذات، اكوان، انواع امكان، اهل فلسفه، براهين حكميه، انواع برهان، جبر و تفويض، انواع جوهر، حقيقت وجود، انواع فاعل، ماهيت. «الحاشيه علي الاسفار (تقريرات درس اسفار»)، درسهاي حضرت امام درباره كتاب اسفار اربعه ملاصدرا است كه توسط يكي از شاگردان ايشان (مرحوم ملاعبد الغني اردبيلي(ره) ) تقرير شده است. اين نسخه دست نويس بوده و پس از تصحيح، اينك توسط مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خميني(ره) آماده انتشار مي باشد. اين تقريرات را مي توان تنها اثر مكتوب مستقل از حضرت امام در زمينه فلسفه دانست. عمده مباحث آن نيز درباره نفس، تناسخ و معاد جسماني مي باشد.

«ديوان امام »،تعليقات: علي اكبر رشاد، (تهران: مؤسسه نشر عروج)، چاپ اول، 1377، 490 ص. امام در ضمن اشعار خويش، در مواردي به دوري از فلسفه و عرفان و ... اشاره مي كنند و هشدار مي دهند كه مبادا اين علوم، خود حجاب حقيقت شود. (از جمله صفحات 160، 163، 171، 187، 192، 194، 197، 221). «ره عشق: نامه عرفاني حضرت امام »، (تهران: مؤسسه تنظيم ونشر آثار امام خميني (ره))، چاپ چهارم، پاييز 1373، 47 ص. امام در ضمن اين نامه عرفاني، به نكاتي درباره فراگيري فلسفه، موضوع آن و... اشاره مي كنند. «سر الصلوه: معراج السالكين و صلوه العارفين »، (تهران: مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خميني )، چاپ دوم، زمستان 1372، (سي+169+96 ص). گروهي كه حقايق عبادات و... را از طريق عقل و فكر و برهان مي فهمند (ص 19-20)، يكي از مراتب سجده، ادراك مقام آن است از نظر علم و برهان و فكر (ص 101)، وجود منبسط و درك آن از طريق برهان (ص 21). «شرح حديث جنود عقل و جهل »، (تهران: مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خميني )، چاپ اول، بهار 1377، 503 ص. امام در ضمن شرح حديث فوق به برخي نكات در زمينه فلسفه اشاره مي كنند از جمله: ناتمام بودن توجيه بعضي فلاسفه درباره معناي اجاج، شناخت نفس، دام شيطان براي حكيم و عارف، قناعت نكردن به ادراكات عقليه، نقل و نقد كلام ملاصدرا پيرامون انقطاع خوف در آخرت و رحمت و رافت الهي، سخن ارسطو پيرامون عدالت، اثبات علم فعلي حق تعالي. «شرح دعاء السحر»، (تهران: مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام

خميني )، چاپ اول، بهمن 1374، 243 ص. برخي عناوين فلسفي كتاب عبارتند از: ابواب الوجود، اجتماع النقيضين، اراده و اختيار، اصحاب حكمت متعاليه، اعتبار كثرت در وحدت و بالعكس، اعدام، اعيان ثابته، امكان، بسط وجود، بسيط الحقيقه، جسم كلي، جسم طبيعي، جمع بين كثرت و وحدت، انواع حقايق، عوالم عقول، انواع فاعل. «صحيفه نور: مجموعه رهنمودهاي امام ميني » (15) ، 22 جلد، (تهيه، جمع آوري و نشر: سازمان مدارك فرهنگي انقلاب اسلامي)، سالهاي 1361-1369. ابن سينا، حسين بن عبداله: ج 1) 268; ج 2) 2; ج 8) 79; ج 9) 26، 160; ج 14) 234; ج 18) 156، 191; ج 21) 68. ابن عربي، محي الدين: ج 21) 68. ادراك شهودي: ج 21) 68. ارسطو: ج 18) 190، 191. حركت جوهري: ج 20) 102. حكمت اشراق: ج 21)68. حكمت متعاليه: ج 21) 68. حكمت مشاء: ج 21) 68. سهروردي، يحيي بن حبش: ج 21) 68. شهود: ج 22) 344. عقل: ج 1) 167، 257; ج 2) 227، 231; ج 20) 86. فطرت: ج 1) 227; ج 3) 3، 4; ج 6) 280; ج 12) 127، 244; ج 13) 261 ج 14) 27، 28، 136، 137; ج 17) 18; ج 18) 34، 35،243; ج 19) 93، 158; ج 20) 211; ج 21) 68; ج 22) 342. فلسفه: ج 1) 258; ج 2) 153، 227; ج 17) 250; ج 18) 79، 80، 191; ج 20) 20، 102، 140; ج 21) 68، 91; ج 22) 347. فلسفه يونان: ج 17) 251. فيلسوف: ج 1) 235، 236; ج 2) 153، 224، 226. قانون عليت: ج 21) 68.

كمونيسم (ماركسيسم): ج 1) 162، 219، 229، 271، 272; ج 2) 5، 6، 18، 42، 45، 77، 115، 120، 127، 147، 158، 183، 185، 186، 194، 200، 201، 203، 212، 220، 221، 238، 239، 260; ج 3) 48، 54، 56، 71، 86، 100، 108، 118، 158، 165، 166، 258، 261، 264، 265; ج 4) 21، 32، 35، 37، 65، 70، 133، 147، 170، 179، 180، 219، 259; ج 5) 85، 87، 182، 220; ج 6) 34، 114، 219; ج 7) 32، 89، 101، 102، 104، 130; ج 8) 38، 76،77، 133، 134، 181، 187، 237، 238; ج 9) 7، 10، 87; ج 11) 102; ج 12) 19، 119، 155; ج 13) 208; ج 14) 62، 71; ج 16) 143; ج 17) 162، 260، 267; ج 18) 192; ج 19) 19; ج 20) 113، 128، 229، 232; ج 21) 30، 48، 66، 67، 108، 197، 200; ج 22) 146، 292. ماديگري: ج 2) 45، 46، 227; ج 4) 252; ج 21) 67. ماركس، كارل: ج 1) 228، 229. ماوراء الطبيعه: ج 1) 20، 72، 236، 238، 240; ج 2) 153، 154، 155، 226-232; ج 4) 253; ج 8) 6، 63، 81; ج 20) 86، 88; ج 22) 226، 345. ملاصدرا: ج 21) 68; ج 22) 348. «طلب و اراده »، ترجمه و شرح: سيد احمد فهري، (تهران: مركز انتشارات علمي و فرهنگي)، 1362، 162 ص. برخي مباحث فلسفي كه در كتاب ارائه شده عبارتند از: صرف الوجود داراي همه كمالات است (ص 11-18)، نظر ملاصدرا و امام درباره متكلم بودن خداوند (ص 19-26)، عينيت اراده و

علم خداوند (ص 30-35)، رابطه مساله جبر و تفويض با بحث فلسفي علت و معلول (ص 55-61)، رد نظر قائلين به تفويض از طريق قانون عليت (ص 62-68)، رد نظريه جبر با تمسك به اصاله الوجود و... (ص 69-72)، خداوند صرف الوجود و صرف الكمال و الجمال است، خوبي ها منسوب به او و شرور منتسب به غير اوست (ص 78-90)، اشكالات وارده در اين باره و جواب ميرداماد، ملاصدرا و ديگران (ص 91-129)، تقرير قاعده «الشيي ء ما لم يجب لم يوجد» (ص 113-125)، بيان حقيقت سعادت و شقاوت و عوامل آنها از طريق برخي مباحث فلسفي (ص 129-158). «عدل الهي از ديدگاه امام خميني »، (تبيان: دفتر هفدهم)، استخراج و تنظيم: معاونت پژوهشي مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خميني (ره)، (تهران: مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خميني (ره))، چاپ اول، خرداد 1378، 276 ص. اثبات عدل الهي از طريق برخي مباحث كلامي و فلسفي و پاسخ به شبهات پيرامون آنها. «قرآن كتاب هدايت در ديدگاه امام خميني »، (تبيان: دفتر سيزدهم)، (استخراج، تنظيم و نشر: مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خميني (ره))، چاپ اول، آبان 1375، 305 ص. اشاره به فهم علوم عقلي از قرآن توسط انديشمنداني چون ملاصدرا. «كوثر: مجموعه سخنرانيهاي حضرت امام خميني همراه با شرح وقايع انقلاب (آبان 1357-12 بهمن 1357»)، ج 2، (تهران: مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خميني (ره))، چاپ اول، 1371، 660 ص. محدوده ادراكات انسان نسبت به ديگر موجودات، نظر فلاسفه طبيعي درباره ادراك و كشف طبيعت و نقد آن (ص 10-12)، كمونيسم و كمونيست ها (ص 51-52، 444). «محرم راز: اشعار

عرفاني حضرت امام خميني سلام الله عليه و نامه امام به حجه الاسلام و المسلمين حاج سيد احمد خميني »، (تهران: مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خميني (ره))، چاپ چهارم، پاييز 1371، 96 ص. امام در برخي از اشعار عرفاني خود به رها كردن عرفان و فلسفه و عقل و لزوم مست خداوند شدن اشاره مي نمايند. «مصباح الهدايه الي الخلافه و الولايه »، مقدمه: استاد سيد جلال الدين آشتياني، (تهران: مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خميني (ره))، چاپ اول، زمستان 1372، 167+148 ص. برخي مباحث فلسفي كتاب عبارتند از: احاطه عقل مجرد، ادراك، اسباب و مسببات، اشياء كونيه خارجيه، اعدام، اعيان ثابته، انواع انوار، انواع برهان، بسيط الحقيقه، تجوهر ذات، جوهر، انواع حقايق، حكم وحدت و كثرت، اسفار اربعه، صورت نفس، انواع وجود. «معاد از ديدگاه امام خميني » (تبيان: دفتر سي ام)، تهيه و تنظيم: معاونت پژوهشي مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خميني(ره)، تدوين: فروغ السادات رحيم پور، (تهران: موسسه تنظيم و نشر آثار امام خميني)، چاپ اول، خرداد 1378، 438 ص. تنظيم و تدوين ديدگاه هاي امام خميني، بخصوص از جهت فلسفي، كلامي درباره معاد، تجرد نفس، تناسخ، دنيا و آخرت، بهشت و جهنم، تجسم اعمال و... «مقاله منتشر نشده در لقاءالله از امام خميني »، در كتاب «رساله لقاءالله »، حاج ميرزا جواد ملكي تبريزي (ره)، ترجمه و توضيح: سيد احمد فهري، (تهران: نهضت زنان مسلمان)، ارديبهشت 1360، ص 253-260. دفاع از ملاصدرا در مقابل مخالفين ايشان، عدم تنافي حكمت و قرآن. «مناهج الوصول الي علم الاصول »، 2 ج، (قم: تحقيق و نشر از: مؤسسه تنظيم و

نشر آثار امام خميني)، 1373، 438 ص و 414 ص. كتاب هر چند در زمينه اصول است لكن در مواردي به مباحث فلسفي هم اشاره كرده است. از جمله به لزوم عدم خلط ميان علم اصول و فلسفه (مثلا در ج 1، 148; ج 2، 64)، موضوع فلسفه (ج 1، 41-42)، متعلق امر و نهي، ماهيت است يا وجود (ج 2، 103-108). (نامه عرفاني »، حضور، ش 28(تابستان 1378)، ص 319-325. نامه اي از امام خميني به آقاي ميرزا جواد همداني (حجت) يكي شاگردان خود كه در آن ضمن وصاياي عرفاني اخلاقي، صلاحيت فلسفي عرفاني وي را تاييد مي كنند. نامه فوق در مجله «ميلاد» خبرنامه ستاد بزرگداشت صدمين سال ميلاد امام خميني، ش 10 (شنبه 27/6/1378)، ص 25-29 تجديد چاپ شده است. «نامه عرفاني »، ميلاد: خبرنامه ستاد بزرگداشت صدمين سال ميلاد امام خميني 1، ش 6 (9/6/1378) ص 26-29. نامه امام به شاگرد خود آقاي سيد ابراهيم خوئي (مقبره اي) كه در ضمن آن صلاحيت عرفاني فلسفي او را تاييد كرده اند. بخش دوم: فهرست آثار ديگران درباره انديشه فلسفي امام قسمت اول: فلسفه آشتياني، سيد جلال الدين، «در رثاي امام عارفان »، كيهان انديشه، ش 24 (خرداد-تير 1368)، ص 3-7. اشاره به موقعيت فلسفي امام در حوزه. آشتياني، سيدجلال الدين، «ديدار با استاد سيد جلال الدين آشتياني »، متين، س 1، ش 2 (بهار 1378)، ص 257-267. در اين مصاحبه، نكاتي در مورد سيره فلسفي امام نيز مطرح شده است. «آن سفر كرده: جنگ ادبي ويژه سالگرد رحلت حضرت امام (ره)»، (تهران: مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خميني (ره))، چاپ اول،

بهار 1377. مصاحبه با آقاي حداد عادل و اشاره به بعد فلسفي امام و ناشناخته ماندن آن (ص 25-26). احمدي، احمد، «شيوه هاي ادبي و هنري امام »، حضور، ش 4 (خرداد 1371)، ص 44-45. بررسي جنبه ادبي و هنري امام و تاثير تفكرات فلسفي ايشان. احمدي (محزون)، حيدر «تاملي در سيره علمي، اجتماعي امام خميني (ره)»، حضور، دوره دوم، ش 13 (پاييز 1374)، ص 210-218. نويسنده ضمن بررسي سيره علمي، اجتماعي امام به شان فلسفي و ديدگاههاي ايشان درباره فلاسفه اسلامي و غرب نيز اشاره كرده است. احمدي، حيدر، «تجلي عرفان امام در اشعار امام »، حضور، ش 17 (تابستان 1375)، ص 263-291. نويسنده ضمن بيان ديدگاههاي عرفاني امام، رابطه عرفان و فلسفه را نيز از منظر ايشان مورد توجه قرار داده است. احمدي فقيه يزدي، محمد حسن، «مفهوم تردد در احاديث قدسي (بخش اول »)، كيهان انديشه، ش 11 (فروردين و ارديبهشت 1366)، ص 37-43. نگارنده در ضمن شرح و بسط مساله ترديد و تردد در كلام خداوند، نظر امام خميني در اين باره را نيز از حاشيه ايشان بر اسفار نقل مي نمايد. احمدي فقيه يزدي، محمد حسن، «سيري در حديث شناسي، فقه، فلسفه و عرفان امام خميني(ره)»، حضور، ش 5-6 (تابستان-پاييز 1371)، ص 31-33 و 141. بررسي اجمالي سيره فقهي، فلسفي، عرفاني امام و آثار مكتوب ايشان. احمدي فقيه يزدي، محمد حسن، «سيري در آثار و تاليفات حضرت آيه الله العظمي امام خميني(ره)»16، (تهران: مركز نشر مدرس)، 1365، 69 ص. استادي، رضا، «مشايخ امام خميني رضوان الله عليه و عليهم »، كيهان فرهنگي، س 6، ش 3 (63) (خرداد 1368)، ص

8-10. معرفي اساتيد امام در زمينه فلسفه، فقه، عرفان و... استادي، رضا، «عرفان امام در مديريت حكومت اسلامي »، كيهان فرهنگي، س 7، ش 3 (75) (خرداد 1369)، ص 4-5. اشاره به شان فلسفي امام و علت ترك تدريس فلسفه توسط ايشان. امين زاده، محمد رضا، «هستي ادراكي امام خميني(ره) »، نورعلم، دوره چهارم، ش 7 و 8 (43-44) (بهمن 1370 و ارديبهشت 1371)، ص 118-139. بررسي نحوه درك هستي توسط امام خميني و نقش آن در شؤون مختلف فردي، اجتماعي و سياسي ايشان. امين زاده، محمد رضا، «نبوت و ولايت در هستي ادراكي امام خميني (ره)»، نورعلم، دروه پنجم، ش 50-51 (فروردين - تير 1372)، ص 176-201. انصاري، حميد، «ياد او، حديث بيداري: نگاهي به زندگينامه آرماني، علمي و سياسي امام خميني از تولد تا رحلت »، حضور، دوره دوم، ش 8 (پاييز 1373)، (ص 321-416. بررسي زندگي و آثار امام، كه در ضمن آن به تحصيل و تدريس ايشان در فلسفه نيز اشاره شده است. ايازي، سيد محمدعلي، «هرمنوتيك در انديشه امام خميني (ره): پژوهشي در اختصاصي نبودن زبان قرآن »، حضور، ش 23 (بهار 1377)، ص 100-121. مقاله به بررسي يكي از مباحث هرمنوتيك يعني اختصاصي يا عدم اختصاصي بودن زبان متن ديني مي پردازد و اين مطلب را در باره قرآن از ديدگاه امام بررسي مي كند. ايازي، سيد محمد علي، «هرمنوتيك در انديشه امام خميني: شخصيت مفسر و تاثير آن در تفسير»، حضور، ش 24 (تابستان 1377)، ص 71-79. بررسي انديشه هاي امام درباره تاثير شخصيت مفسر در تفسير قرآن. ايزدپناه، عباس، «بنيانهاي معرفتي احياي تفكر ديني و نگرش امام

خميني »، حضور، ش 22 (زمستان 1376)، ص 59-83. مقاله فوق در ذيل محورهاي: مفهوم احياي معرفت ديني، افق معرفت ديني و جايگاه گفتمان احياء، بنيانهاي فلسفي و عرفاني مقوله احيا، بنيان هاي روش شناختي و بنيانهاي معرفتي در آئينه ثقلين و نگرش امام خميني(ره) ، به بررسي فلسفه دين شناسي امام خميني و مساله احياء تفكر ديني مي پردازد. بصيرت منش، حميد (و ديگران)، «صحيفه دل: مطالب وخاطراتي از شاگردان حضرت امام خميني(ره)»، (تهران: مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خميني (ره))، چاپ اول، خرداد 1377، 170 ص. شاگردان امام در ضمن بيان خاطرات خود، نكاتي درباره تعطيلي درس فلسفه امام، برخورد امام با اساتيد و شاگردان خود، پاسخ به سؤالات فلسفي و... را بيان كرده اند. (از جمله در صفحات 29، 97، 59، 94، 99، 149) تاجديني، علي، «عشق در حكمت شعري امام خميني »، حضور، ش 26 (زمستان 1377)، ص 219-233. اشاره به ديدگاه امام درباره فلسفه و رابطه اش با عرفان. «تاملي بر احياء تفكر ديني (مجموعه مصاحبه ها و ميزگردها»)، (تهران: مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خميني (ره))، چاپ اول، خرداد 1376، 160 ص. برخي از ياران امام در ذكر خاطرات خود اشاراتي نيز به بعد فلسفي ايشان مي كنند. (از جمله در ص 51-52، 95، 112). جوادي آملي، عبدالله، «بنيان مرصوص امام خميني در بيان و بنان حضرت آيه الله جوادي آملي »، گردآوري و تنظيم: محمد امين شاهجويي. (قم: مركز نشر اسراء)، چاپ دوم، 1378، 454 ص. نويسنده در ضمن بررسي سيره علمي و عملي امام، به مواردي چون رابطه عشق و عقل و برهان، ويژگي هاي

حكمي امام و... نيز پرداخته است. حائري يزدي، مهدي، «تاملاتي گذرا درباره امام خميني (ره)، زعامت ديني و حكومت اسلامي »، متين، س 1، ش 1 (زمستان 1377)، ص 383-388. آقاي حائري كه خود از شاگردان فلسفه امام بوده است، در اين مصاحبه به تحصيل، تدريس و تاثير فلسفه امام اشاره مي كند. حجت، «محضر مردان خدا»، حضور، ش 5-6 (تابستان-پاييز 1371)، ص 38. سخنان آقاي حجت (يكي از شاگردان امام) درباره روش و شرايط تدريس فلسفه توسط ايشان. حسيني قائم مقامي، سيد عباس، «قرآن و عرفان از منظره امام »، كيهان انديشه، ش 29 (فروردين-ارديبهشت 1369)، ص 66-109. نويسنده در ضمن بحث، نظرات صدرالمتالهين را درباره موضوعاتي چون رابطه ادراك با جنت و نار، شعور جمادات، نفس ناطقه و... بيان نموده و سپس آراي امام خميني را در اين زمينه ها مطرح مي نمايد. خميني، سيد احمد، «امام، حوزه و سياست »، حضور، ش 1 (خرداد 1370)، ص 7-9. اشاره به اساتيد و شاگردان امام در فلسفه و وضعيت فلسفه در حوزه هاي علميه آن زمان. خميني، سيداحمد، «اولويتها در مواجهه با شرايط نوين جهاني »، حضور، ش 26 (زمستان 1377)، ص 6-8. در ضمن مقاله، به شيوه امام در بيان مطالب فلسفي نيز اشاره شده است. خميني، سيداحمد، «دليل آفتاب: خاطرات يادگار امام »، (تهران: مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خميني)، چاپ اول، زمستان 1375، 180 ص. مرحوم سيد احمد خميني در ضمن خاطرات خويش، مطالبي در باره بعد فلسفي امام و اساتيد ايشان بيان كرده است. (از جمله ص 58). خميني، سيد حسن، «انديشه فلسفي امام »، كتاب «مجموعه مقالات دومين

كنگره بين المللي امام خميني و احياء تفكر ديني »، جلد چهارم، (تهران: مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خميني (ره))، چاپ اول، تابستان 1378، ص 21-24. تفكر صدرايي امام و نقش آن در احياء انديشه ديني. رباني گلپايگاني، علي، «جبر و اختيار از ديدگاه امام خميني (ره)»، روزنامه رسالت (10و12/3/1377)، ص 11. روحاني (زيارتي)، سيد حميد، «بررسي و تحليلي از: نهضت امام خميني » (ج 1)، (قم: دفتر انتشارات اسلامي)، چاپ دوم، آذر 1361، 957 ص. نويسنده در ضمن بررسي زندگي امام خميني، به بعد فلسفي ايشان، روش انتخاب شاگرد و مانند آن نيز اشاره مي نمايد. رياحي، محمد حسين، «اولين تذكره درباره شخصيت امام خميني »، حضور، ش 28 (تابستان 1378)، ص 249-256. بررسي اولين ماخذي كه در آن مطالبي درباره زندگي امام خميني آمده است و اشاره به اساتيد امام در فلسفه و رابطه ايشان با حوزه فلسفي اصفهان. زين العابدين، السيد سلام، «الامام الخميني مفسرا : المعالم، الابعاد و الاتجاهات المنهج »، قضايا اسلاميه، ش 2 (سال 1416 ه’)، ص 383-442. نويسنده ضمن بررسي شيوه تفسيري امام، مساله رابطه فلسفه، عرفان و برهان را از ديدگاه ايشان بيان مي نمايد. سبحاني، جعفر، «بيان وصف تو گفتن نه حد امكان است »، كيهان فرهنگي، س 6، ش 3 (63) (خرداد 1368)، ص 2-3. اشاره اي به اساتيد، شاگردان و مشي امام در فلسفه. سبحاني، جعفر، «(آشنايي با بعد علمي حضرت امام)»، حوزه، ش 32 (خرداد-تير 1368)، ص 113-126. اشاره به تحصيل و تدريس فلسفه توسط امام و اساتيد ايشان. سبحاني، جعفر، «جامعيت علمي و عملي امام خميني »، كيهان انديشه، ش 29،

(فرودين-ارديبهشت 1369)، ص 3-14. بررسي ابعاد مختلف علمي و عملي امام، از جمله در زمينه فلسفه، اساتيد ايشان، و برخي مباحث فلسفي امام مثل سريان علم و تشكيك در وجود، تفكيك حقايق از اعتباريات. مقاله فوق در مجله بصائر، س 6، ش 27 (تير 1378)، ص 29-35 تجديد چاپ شده است. سبحاني، جعفر،«امام(ره)، نمونه عمل به وظيفه »، كيهان فرهنگي، س 7، ش 3 (75) (خرداد 1369)، ص 6-7. شان فلسفي امام و علاقه ايشان به ملاصدرا و فلسفه وي. ستاد بزرگداشت يكصدمين سال تولد امام خميني (ره) كميته علمي، «طرح نظام انديشه و آراء حضرت امام خميني (ره) »، (تهران: ستاد بزرگداشت يكصدمين سالگرد ولادت حضرت امام خميني (ره))، مهر 1378، 19 ص. ارائه طرحي جهت شناخت نظام مند انديشه هاي امام، از جمله در عرصه هستي شناسي، معرفت شناسي، معرفت ديني (از نظر برهاني فلسفي و...). سروش، عبدالكريم، «يادنامه استاد شهيد مرتضي مطهري »، كتاب اول، (تهران: سازمان انتشارات و آموزش انقلاب اسلامي)، 1360، 578 ص. اشاره به تدريس فلسفي امام و شاگردان ايشان در فلسفه (ص 172، 326، 353). صدر، سيدمحمد، «نگاهي به راز و رمز رهبري امام »، حضور، دوره دوم، ش 12 (تابستان 1374)، ص 102-111. نويسنده درصدد بررسي علل و عوامل اقبال مردم به امام خميني است كه در ضمن آن به بعد فلسفي ايشان هم اشاره كرده است. ضيايي، علي اكبر، «فلسفه در عصر امام خميني (ره)»، حضور، ش 4 (خرداد 1371)، ص 68-69. بررسي اجمالي وضعيت فلسفه در حوزه هاي علميه در دوران قبل از پيروزي انقلاب اسلامي. اين مقاله همچنين در كتابي از همين نويسنده با

عنوان «نقش امام خميني در احياء تفكر فلسفي »، (ص 17-32) به چاپ رسيده است. ضيايي، علي اكبر، «نقش امام خميني در احياي تفكر فلسفي »، (تهران: قدر ولايت)، چاپ اول، 1372، 80 ص. اين كتاب از معدود نوشته هاي مستقل در باره فلسفه از ديدگاه امام خميني است عناوين كلي كتاب عبارتند از: وضعيت فلسفه در عصر امام خميني (ره)، فلسفه يونان، غرب و اسلامي از ديدگاه ايشان، مباحث فلسفي در آثار امام خميني. ضيايي، علي اكبر، «المباحث الفلسفيه في كتابات الامام الخميني »، الثقافه الاسلاميه (مجله تصدرها المستشاريه الثقافيه للجمهوريه الاسلاميه الايرانيه بدمشق)، ش 43 (ذوالقعده-ذوالحجه 1412 ه’)، ص 115-127. بررسي برخي مباحث فلسفي مطرح شده در كتب امام، مانند: اثبات وجود خداوند، قاعده بسيط الحقيقه كل الاشياء، عدم تعلق گرفتن قدرت به ممتنعات، حل تعارض بين قاعده «الشي ء مالم يجب لم يوجد» و اختيار، علم به غيب، بقاء روح پس از مرگ، درجات مقامات معنوي. ضيايي، علي اكبر، «الفلسفه عند الامام الخميني »، التوحيد، س 10، ش 60 (محرم و صفر 1413 ه’)، ص 41-54. بررسي نظرات امام درباره فلسفه يونان، فلسفه غرب و فلسفه اسلامي، امام و حكمت متعاليه، عدم تعارض بين فلسفه و قرآن. قادري، سيدعلي، «خميني روح الله: زندگينامه امام خميني بر اساس اسناد و خاطرات و خيال »، ج 1، (تهران: موسسه تنظيم و نشر آثار امام خميني (ره))، چاپ اول، مهر 1378، 462 ص. اشاره به اساتيد امام در فلسفه، آشنايي ايشان با فلسفه غرب و... (ص 388-406). قاسمي، محمدرضا، «سيري در تقريرات درس فلسفه امام خميني (ره)»، حضور، ش 5-6 (تابستان-پاييز 1371)، ص 13-21. تقريرات

درس فلسفه امام (شرح اسفار مبحث نفس) كه توسط مرحوم عبدالغني موسوي اردبيلي نگارش يافته و توسط آقاي قاسمي تصحيح و تدوين شده است. در اين دروس، پس از ذكر اقسام تناسخ و ادله قائلين به آن، همه انواع تناسخ با دليل و برهان ابطال مي گردد. علاوه بر آن يك تصوير جامع از نظام عالم وجود، و ذومراتب بودن نفس مطرح شده، غايت عقل نظري و عقل عملي، ماهيت كليه، كيفيت حركت موجودات، حركت نفس و نزاع قائلين به اصالت ماهيت و اصالت وجود نيز مورد بحث قرار گرفته است. قاسمي، محمدرضا، «شرح اسفار حضرت امام خميني 1 پيرامون نفس و تناسخ »، اين نوشته، پايان نامه كارشناسي ارشد آقاي قاسمي است كه در رشته فلسفه و كلام اسلامي دانشكده ادبيات و علوم انساني دانشگاه تهران انجام گرفته است. قمي، محسن،«تبيين فلسفي نامه تاريخي امام به گورباچف »، بصائر، س 6، ش 27 (تير 1378)، ص 162-164. كهريزي، مهوش، «حقيقت و خلافت انسان كامل از ديدگاه حضرت امام خميني (ره)»، (17) پايان نامه خانم كهريزي در گروه فلسفه و حكمت اسلامي دانشگاه آزاد اسلامي واحد تهران 74-1373. گوهري، محمدجواد، «جلوه وحدت در جام علم و عرفان: گذري و نظري به كتاب چهل حديث (از امام خميني (ره))»، حضور، ش 2 (آبان 1370)، ص 65-69. بررسي كتاب چهل حديث امام از نظر ادبي، عرفاني، فلسفي و... مرتضوي لنگرودي، سيدمحمدحسن، «جواهر الاصول »، الجزءالاول، (تهران: موسسه تنظيم و نشر آثار امام خميني )، چاپ اول، خرداد 1376، 376 ص. شيوه امام در پرهيز از دخالت دادن مسائل فلسفي در اصول و مواردي از آن، تبيين دو

قاعده الواحد و نقد ارتباط آن با موضوع علم. مؤذن جامي، محمدهادي، «گزيده آراي نقادانه امام خميني در عرفان »، كيهان انديشه، ش 35 (فروردين-ارديبهشت 1370)، ص 75-102. نويسنده برخي از نقدهاي امام خميني بر نظرات عرفاني، حكمي و كلامي ديگران را ارائه نموده است. مواردي چون: تقسيم اسماء الهيه به ذاتي و صفاتي و افعالي، وجود منبسط، اراده خداوند، منشا بداء، اسفار اربعه، وجود ظلي، مساله ادراك و... نايش، الكساندر،«نگاهي دوباره به عرفان; امام خميني و ميراث فلسفه عرفاني اسلامي »، عباس امام. كيهان انديشه، ش 71 (فروردين و ارديبهشت 1376)، ص 3-27. هادوي تهراني، مهدي، «هرمنوتيك و انديشه هاي تفسيري امام خميني »، بخش اول: هرمنوتيك چيست؟ حضور، ش 26 (زمستان 1377)، ص 178-194. بخش دوم: نگاهي هرمنوتيكي به انديشه هاي تفسيري امام . حضور، ش 27 (بهار 1378)، ص 120-135. هاشمي، سيدمحمد، «(زندگينامه و سيره علمي امام خميني (ره))»، كتاب «المكاسب المحرمه » الجزء الاول، نويسنده: امام خميني، ناشر: مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خميني (ره)، چاپ اول، 1373 ش. نويسنده در مقدمه اي كه بر كتاب فوق نوشته ضمن بررسي روش علمي و اجتهادي امام، به مواردي چون پرهيز ايشان از دخالت دادن علوم عقلي و فلسفي در فقه و علوم نقلي اشاره كرده است. هاليس، ليبرس، «سخنان فلسفي اخلاقي آيت اله خميني »، (18) (اسپانيا: دانشگاه بيبليوتيكا) 1988، 190 ص. كتاب فوق به زبان اسپانيولي مي باشد. قسمت دوم: امام و فلسفه سياست باقر، حيدر، «ولايت فقيه (امام) خميني و فلسفه سياسي اسلام » (19) ، (بي جا)، (بي تا). كتاب فوق به زبان انگليسي مي باشد. البدور، سلمان،

«خداشناسي و خودشناسي »، حضور، ش 17 (پاييز 1375)، ص 189-203. نويسنده مقاله (كه استاد دانشگاه اردن است) ضمن بيان اينكه نظريه ولايت فقيه امام خميني(ره) برگرفته از مفهوم انسان كامل در فلسفه و عرفان اسلامي قديم و تفكر سياسي اسلامي است، نظريات خاص عرفاني امام را با انديشه سياسي ايشان پيوند مي دهد. بونو، يحيي، «انقلاب اسلامي پرتوي از افكار عرفاني و فلسفي امام خميني: در غرب انسان محدود است به فيزيك و بعد دنيوي » (گفتگو با «يحيي بونو» محقق فرانسوي) گفتگو از: سهراب هادي، حضور، ش 12 (تابستان 1374)، ص 68-87. اين انديشمند فرانسوي در مصاحبه خود اجمالا به تاثير افكار عرفاني، فلسفي امام در انقلاب اسلامي پرداخته است. لازم به ذكر است كه رساله دكتراي وي در دانشگاه سوربن فرانسه در زمينه فلسفه و عرفان امام خميني مي باشد. (مصاحبه فوق در كتاب «امام خميني و جهان معاصر» از موسسه تنظيم و نشر آثار امام خميني، چاپ اول، خرداد 1375، ص 113-130 تجديد چاپ شده است). بونو، يحيي، «معرفي پژوهشهاي برگزيده الهيات در آثار فلسفي و عرفاني امام خميني(ره)»، روزنامه ايران، ش 1428 (23/10/1378)، ص 9. حجتي كرماني، محمدجواد، «وحدت از ديدگاه عرفاني فلسفي و سياسي امام خميني (ره): بخش دوم: وحدت بين الاديان »، حضور، ش 23 (بهار 1377)، ص 84-99. الحسيني، السيد عباس، «الجذور الفلسفيه للفكر المثالي »، التوحيد، س 12، ش 67 (ربيع الاول-ربيع الثاني 1414 ه’)، ص 171. بررسي مباني فلسفي جامعه آرماني از ديدگاه متفكران و ارتباط آن با انسان آرماني و نمونه از ديدگاه امام خميني. خالقي، معصومه، «انديشه سياسي امام خميني (ره)»، كتاب ماه

(ويژه يكصدمين سال تولد امام خميني(ره)) (30 فروردين ماه 1378)، ص 25-30 و86. بررسي رابطه دين و سياست و دلايل امام بر آن مساله ولايت فقيه و شرايط آن از ديدگاه امام خميني. دولت آبادي،فيروز،«امام خميني منادي حكومت مطلوب و سياستمدار مطلوب »، حضور، دوره دوم، ش 15 (بهار 1375)، ص 124-137. مقايسه ديدگاه هاي امام خميني و برخي فلاسفه ديگر از جمله افلاطون درباره حكومت و حاكم مطلوب. سروش محلاتي، محمد، «امام خميني و احياء خاستگاه الهي دولت: بررسي دو تفسير از حاكميت الهي »، روزنامه جمهوري اسلامي (17-19/3/1377). صاحبي، محمدجواد، «سير تحول فلسفه سياسي در اسلام »، كيهان انديشه، ش 24 (خرداد-تير1368)، ص 31-40. بررسي تحولات انجام گرفته در قلمرو فلسفه سياسي اسلام از رحلت پيامبر اكرم(ص) تا امام خميني. صاحبي، محمدجواد، «نقش امام خميني در تدوين و تنقيح فلسفه سياسي »، كيهان انديشه، ش 29 (فروردين-ارديبهشت 1369)، ص 130-142. سيري در مساله حكومت و ولايت در انظار متفكران اسلامي و بررسي نقش مهم امام در نوسازي و تحول فلسفه سياسي اسلام. طاهايي، سيدجواد، «تاملي درباره مفهوم جامعه از ديدگاه امام خميني (ره)»، حضور، دوره دوم، ش 13 (پاييز 1374)، ص 138-163. نويسنده هر چند معتقد است امام يك «فيلسوف اجتماعي با انديشه هاي پيچيده » نبود لكن سعي در بازنمايي جلوه هايي از انديشه فلسفي امام درباره جامعه دارد. طريقي، سيدمحمد، «درآمدي بر فلسفه سياسي اسلام و حكومت اسلامي »، حضور، ش 23 «بهار 1377»، ص 239-265. نويسنده در ضمن بررسي فلسفه سياسي اسلام در باب حكومت، ديدگاههاي امام خميني را نيز مورد توجه قرار مي دهد. قاضي زاده، كاظم، «پژوهشي در

خطوط كلي انديشه هاي سياسي امام خميني (قسمت اول »)، روزنامه جمهوري اسلامي، (10، 11، 12/5/1373). قاضي زاده، كاظم، «دين و سياست از ديدگاه امام خميني (ره)»، (1) انديشه دانشجو، س 2، ش 17 (آبان 1375)، ص 3-6. الكيلاني، عدنان، «عدالت بدون اسلام وجود ندارد»، مصاحبه كننده: ابوالفضل مروي، حضور، ش 26 (زمستان 1377)، ص 31-42. مصاحبه با آقاي الكيلاني (متخصص حقوق بين الملل از كشور اردن) درباره نظرات امام خميني(ره) از جمله در زمينه فلسفه سياسي ايشان درباره حكومت. گزاويه، ژان ماري، «اصول سياسي فلسفه اجتماعي و مذهبي آيت الله خميني » (20) ، (پاريس: فرانسه)، 1980، 164 ص. كتاب فوق به زبان فرانسه مي باشد. گنجي، اكبر، «دولت ديني و دين دولتي: دو قرائت امام خميني از نظريه ولايت فقيه »، كيان، س 8، ش 41 (فروردين و ارديبهشت 1377)، ص 18-29. اين مقاله در نوشته زير مورد نقد و بررسي قرار گرفته: مهدي زادگان، داود، «نقد مقاله دولت ديني و دين دولتي »، حضور، ش 24 (تابستان 1377)، ص 143-178. لك زايي، نجف، «امام خميني، احياگر انديشه حكومت اسلامي »، حضور، دوره دوم، ش 9 (زمستان 1373)، ص 154-168. بررسي وجوهي از انديشه سياسي كه توسط امام خميني احيا شده، در حوزه فلسفه سياسي ايشان. لي، رابرت دي، «انقلاب اسلامي و اصالت »، ترجمه: مهرداد وحدتي دانشمند، حضور، دوره دوم، ش 9 (زمستان 1373)، ص 96-118. نويسنده براي تحليل انقلاب اسلامي در چارچوب متدلوژي غرب، سعي مي كند انقلاب اسلامي را از نقطه نظر اصالت و از طريق مقايسه بين آراء فلاسفه غربي و شخصيتهاي اسلامي چون امام خميني مورد بررسي قرار

دهد. مارتين، ونسا، «مقايسه نظريه ولايت فقيه آيه الله خميني و شرح ابن رشد بر جمهوري افلاطون »، مترجم: سيما حاج حريري، حضور، ش 17 (پاييز 1375»، ص 216-237. نويسنده كه استاد دانشگاه آكسفورد انگلستان است در اين مقاله به مقايسه آراء و نظرات امام خميني و ابن رشد مي پردازد. مصطفوي، زهرا، «استقلال سياسي از نگاه حضرت امام (ره)» (21) ، ندا، س 4، ش 14 (بهار 1373)، ص 36-45. مصلح زاده، مصطفي، «امام خميني، سكولاريسم و تئوكراسي » (22) ، انديشه دانشجو، س 2، ش 17 (آبان 1375)، ص 14-17. منصور نژاد، محمد، «بررسي تطبيقي جايگاه مردم در انديشه ولايت مطلقه فقيه با فلسفه سياسي فارابي » (23) ، پايان نامه تهيه شده در گروه علوم سياسي دانشكده حقوق و علوم سياسي دانشگاه تهران. الهاشمي، السيد كامل، «اشراقات الفلسفه السياسيه في فكر الامام الخميني (ره)»، (قم: سلسله كتاب قضايا اسلاميه معاصره، الكتاب الاول)، 1418 ه’، 116 ص. بررسي فلسفه سياسي امام خميني درباره انسان، جامعه، امت، فرهنگ و تبليغ، تربيت و تعليم و... براي معرفي و نقد اين كتاب ر.ك: محمدي، مهدي، «مدخل للفلسفه السياسيه في فكر الامام الخميني »، التوحيد، س 16، ش 93 (ذوالقعده 1418 ه’)، ص 227-239. و مجله حضور، ش 25 (پاييز 77)، ص 280-283. و مجله مرآه الكتب، س 4، ش 46 (شعبان 1418 ه’)، ص 22-24. الهاشمي، السيد كامل، «الانسان و المجتمع و الدين في الفلسفه السياسيه للامام الخميني »، التوحيد، س 16، ش 90 (جمادي الاولي 1418 ه’)، ص 32-55. بررسي عرفان، فلسفه و سياست به عنوان سه عامل مهم در فلسفه سياسي امام خميني. قسمت

سوم: امام و فلسفه تعليم و تربيت اكرمي، سيدكاظم، «امام خميني، فيلسوف بزرگ تربيتي: با تاكيد بر روشهاي تربيتي آن حضرت »، حضور، دوره دوم، ش 8 (پاييز 1373)، ص 129-160. مقاله ابتدا به تعريف فيلسوفان تربيتي مي پردازد و در ادامه اهداف و روش هاي تعليم و تربيت از ديدگاه امام خميني را بيان مي نمايد. مقاله فوق در كتاب «مجموعه مقالات كنگره بررسي انديشه و آثار تربيتي حضرت امام خميني(ره)»، چاپ اول، 1374، ص 187-217 نيز چاپ شده است. راه چمني، محمدرضا، «سيماي تعليم و تربيت اسلامي در آيينه تفكرات امام خميني (ره)» (24) ، عنوان پايان نامه تهيه شده در گروه تاريخ و فلسفه و تعليم و تربيت دانشگاه آزاد اسلامي واحد تهران مركزي، سال 1375. رجبي، حسين «تاثير نگرشهاي فقهي، فلسفي و عرفاني امام خميني بر تعليم و تربيت ». (25) شعباني وركي، بختيار،«انسان شناسي و كاربرد آن در تعليم و تربيت از ديدگاه امام خميني(ره)»، مجموعه مقالات كنگره بررسي انديشه و آثار تربيتي حضرت امام خميني (ره)، تهران: مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خميني، چاپ اول، 1374، ص 25-35. بررسي مساله انسان از زاويه منطقي فلسفي و رابطه آن با انديشه هاي امام در تعليم و تربيت. فلبندش، منوچهر، «مقايسه ديدگاه هاي تربيتي امام خميني و مرحوم علامه سيدمحمد حسين طباطبائي » (26) ، پايان نامه تهيه شده در دانشكده علوم تربيتي دانشگاه تربيت مدرس (1376). قرائي، فياض، «تاثير نگرشهاي فقهي و فلسفي وعرفاني حضرت امام خميني(ره) بر تعليم و تربيت » (27) ، از مقالات ارائه شده به كنگره بررسي انديشه و آثار تربيتي امام خميني (ره) منافي

اناري، سالار، «نگاهي به برخي از نظرات فلسفي و عرفاني امام خميني (ره) در زمينه تعليم و تربيت »، كتاب: مجموعه مقالات كنگره آثار و انديشه تربيتي حضرت امام خميني (ره). تهران: مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خميني ، چاپ اول 1374، ص 177-186. پي نوشتها: 1- براي اطلاع بيشتر در اين باره ر.ك: جعفر سبحاني، «جامعيت علمي و عملي امام خميني »، كيهان انديشه، ش 29 (فروردين ارديبهشت 1369)، ص 3-14. 2- محمد حسن مرتضوي لنگرودي: «جواهر الاصول »، ج 1، مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خميني، ص 17. 3- از جمله ر.ك: صحيفه نور، سازمان مدارك فرهنگي انقلاب اسلامي، ج 18، صص 190-191 و ج 21، ص 68 و... 4- همان، ج 21، ص 91. 5- همان، ج 18، ص 79. 6- امام خميني: «آداب الصلوه »، تصحيح و پاورقي: سيد احمد فهري، انتشارات پيام آزادي، چاپ اول، 1368، ص 185. 7- امام خميني: «نامه اي از امام موسوي كاشف الغطاء»، (بي نا)، 1356، ص 214. 8- صحيفه نور، ج 7، ص 226. 9- امام خميني: «تفسير سوره حمد»، مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خميني، چاپ اول، بهار 1375، ص 112. 10- سيدعلي قادري: «خميني روح الله »، ج 1، موسسه تنظيم و نشر آثار امام خميني، چاپ اول، مهر 1378، ص 403. 11- جعفر سبحاني: «بيان وصف تو گفتن نه حد امكان است »، كيهان فرهنگي، س 6، ش 3 (63)، خرداد 1368، ص 2-3. 12- مهدي حائري يزدي، «تاملاتي گذرا درباره امام خميني، زعامت ديني و حكومت اسلامي » متين، س 1، ش 1، زمستان 1377، ص 384.

13- مجموعه مقالات دومين كنگره امام و احياء تفكر ديني، ج 4، مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خميني، ص 132-133. 14- مجله نمايه، ش 9، تير 1371، ص 37. 15- با استفاده از كتاب «مفتاح صحيفه » تهيه شده در مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خميني (ره). 16- مجله حضور، ش 5-6، ص 33 و 111. 17- كتاب ماه (ويژه نامه يكصدمين سالگرد تولد امام) (30 فروردين 78)، ص 31. 18- كتاب ماه (ويژه يكصدمين سال تولد امام خميني)، 30/1/78، ص 82. 19- همان، ص 79. 20- همان، ص 81. 21- مجله نمايه، ش 32، ص 53. 22- مجله نمايه، ش 60، ص 23. 23- كتاب ماه (ويژه يكصدمين سال تولد امام خميني) (30/1/78)، ص 33. 24- كتاب ماه (ويژه يكصدمين سال تولد امام خميني) (30 فروردين 78)، ص 31. 25- مجله حضور، ش 8، پاييز 1373، ص 314. 26- كتاب ماه (ويژه نامه يكصدمين سال تولد امام خميني) (31/1/78)، ص 32. 27- مجله حضور، همان، ص 315. منابع مقاله:

فصلنامه نامه مفيد، شماره 20، رحمتي، حسينعلي؛

جايگاه عشق در عرفان امام خميني رحمه الله

جايگاه عشق در عرفان امام خميني رحمه الله چكيده رسيدن به بالاترين مقامات معرفت و كمال روحاني، پيوسته از اهداف بلند انسانهاي عارف بوده است. در انديشه اين انسانها، محبت رمز رسيدن به اين مرحله از تعالي و كمال روحاني است كه از آن در آثار خود به «حب»، «عشق»، «محبوب» و «معشوق» ياد كرده اند. مقدمه عارفان وارسته و سالكان طريقت و دريافتگان حقيقت و بزرگان معرفت، عشق را خمير مايه جهان هستي دانسته و چرخش عالم را بر مدار حبّ تبيين مي كنند. (فصوص الحكم:

203) و راز آفرينش و منشأ ظهور و تجلّي كاينات را عشق و حبّ الهي مي دانند. از آنجا كه حق تعالي محبّ ذات خويش است، چنين حبّي مستلزم آن است كه آثار مربوط به ذات نير محبوب باشد و در نتيجه، اين عشق به ذات پيامدي زيبا و آميخته به محبّت دارد كه همان تحقّق نظام هستي است. حديثي است به نقل از حضرت داوود نبيّ عليه السلام كه چون از حضرت حق علت آفرينش و رمز و راز خلقت را جويا شد، خداوند متعال در پاسخ فرمود: «كُنْتُ كنزا مخفيا، فأَحْبَبْتُ اَن أعرف، فخلقتُ الخلقَ لِكَي أعرف». (مجلسي، 1403: 84/199، ح 6؛ ابن عربي، 1418: 318) مولوي نيز به اين حديث چنين اشاره كرده است: گنج مخفي بد زپُري چاك كردخاك را روشن تر از افلاك كرد در اين حديث شريف اشاره اي لطيف به راز خلقت شده و با مقدّم داشتن كلمه حبّ بر معرفت، عشق و حبّ را مفتاح عالم هستي معرفي كرده است. خداوند متعال پس از بيان «كنتُ كنزا مخفيا» كه به مقام غيب الغيوبي اشاره دارد، عبارت «أحْبَبْتُ» را بر موارد ديگر مقدّم مي دارد و بزرگان معرفت چنين برداشت كرده اند كه حبّ و عشق عامل پيدايي و علة العلل ظهور آفرينش است. آنان محور عالم و مدار گردش هستي را عشق مي دانند و بر اين باورند كه: «لولا العشق ما تكون متكون». (دماوندي، 767) محيي الدين بن عربي، بنيان گذار عرفان نظري، به صراحت مي گويد: «فلولا هذه المحبّه ما ظهر العالم في عينه فحركته من العدم الي الوجود حركة حبّ الموجد لذلك»؛ يعني اگر

چنين محبّت و عشقي نبود، هرگز عالم و جهان هستي ظهور نمي يافت. امام خميني رحمه الله نيز بر اين باور است كه ظهور تمام حقايق در حضرات خارجيه، به مقدّرات آنها در حضرت علمي بستگي دارد و تقدير در حضرت علميّه، به حبّ ذاتي است و اگر اين حبّ و محبّت نبود، هيچ موجودي از موجودات ظهور نمي يافت و احدي به كمال واصل نمي شد. (امام خميني، 1373: 71) و همين حبّ ذاتي است كه مدير و مدبر ملك و ملكوت است. (چهل حديث، 76) بدين ترتيب، طبق عقيده امام رحمه الله هم ايجاد موجودات و هم إبقاي آنها وابسته به حبّ ذاتي است و چنين حبّي هم علت موجده و هم علت مبقيه است. امام رحمه الله از اين دو ساحت به ايجاد و ايصال موجودات به كمال، تعبير كرده اند: «ولولا ذلك الحبّ، لما يظهر موجود من الموجودات و لا يصل احد الي كمال من الكمالات؛ فانّ بالعشق قامت السموات؛ (امام خميني، 1373:71) اگر حبّ ذاتي حق تعالي نبود، هيچ موجودي از موجودات پا به عرصه هستي نمي گذاشت و هيچ پديده اي به كمال مطلوبش نمي رسد، و همانا آسمان ها بر پايه عشق استوار است. پس نظام آفرينش، از ديدگاه امام رحمه الله چه در ايجاد و چه در بقا در پرتو عشق است. امام رحمه الله با بيان زيبا و شاعرانه خويش اين دو ساحت را چنين معرفي مي كنند: من چه گويم كه جهان نيست بجز پرتو عشقذوالجلالي است كه بر دهر و زمان حاكم اوست (ديوان امام 62) ساكنان در ميخانه عشقيم مداماز ازل مست از

آن طرفه سبوئيم همه (همان، 179) امام رحمه الله در مصباح الهدايه، در بحث حضرات خمس، جهان هستي را مرهون فيض اقدس و تجلّي نخستين حق مي دانند كه به واسطه حبّ ذاتي به وجود آمده و متذكر مي شوند كه خدا ذات خود را در آيينه صفات شهود مي كند و سپس به ظهور اين عالم و عوالم ديگر مي پردازد. (امام خميني، 1373:) اما بايد دانست كه نقش آفريني عشق به اينجا خاتمه نمي يابد، بلكه همچنان كه عشق عامل خلقت و راز آفرينش به شمار مي آيد و پيدايي جهان وامدار و مديون عشق خدا به جمال و جلال خويشتن است، هم چنين عامل هدايت و استكمال موجودات به ويژه انسان به سوي خالق هستي است؛ يعني همچنان كه عشق در قوس نزول كارساز است در قوس صعود نيز مهم ترين عامل و محرّك است. به عبارت ديگر، اگر قوص نزول را تعبيري از عرفان نظري و قوص صعود را تعبيري براي عرفان عملي بدانيم، براي تكميل دايره وجود و تحقّق يافتن آيه شريفه «انا للّه و انا اليه راجعون»(بقره، 2/156) در سير و سلوك عاشقانه، وجود محبّت امري حتمي است؛ و اين عشق است كه سالك طريق الي اللّه را برمي انگيزد كه قوس صعود را بپيمايد تا آغاز و انجام اين حلقه به هم بپيوندد و نظام آفرينش به غايت خود برسد. بر همين اساس، در بحث سير و سلوك در همه آثار اهل معرفت به اين نكته تصريح شده كه انگيزه چنين حركتي، از مبدأ تا مقصد، چيزي جز عشق و محبّت نيست زيرا انسان فطرتا عاشق كمال مطلق

است و اگر خود را بشناسد درمي يابد عاشقي است كه در راه بي پايان عشق قدم نهاده و هر لحظه به محبوب خويش نزديك تر مي شود. از اين رو، امام رحمه الله چنين سروده است: عالم عشق است هر جا بنگري از پست و بالاسايه عشقم كه خود پيدا و پنهاني ندارم

هرچه گويد عشق گويد، هرچه سازد عشق سازدمن چه گويم، من چه سازم، من كه فرماني ندادم (ديوان امام، 105) بدين ترتيب، عشق مركب راهواري است كه او را به محبوب مطلق مي رساند و با گذر از فهم نيست هاي هست نما، خود را از قيد و بند ماسوي اللّه مي رهاند و از هرگونه كثرت طلبي و شرك رها مي سازد و به حقيقت توحيد رهنمون مي شود. و هنر انسان شدن در فهم اين حقيقت است. عين القضاة همداني معتقد است كه هركس عاشق نيست، خود بين، پركين و خود رأي است و آرزو مي كند كه اي كاش همه جهانيان عاشق بودند تا همه زنده و با درد بودند. (تمهيدات، 9998 ؛ سخن عشق، 58-59) بنابراين، قوس نزول و صعود عرفاني با عشق همراه است. هم تجلّيات الهي در قوس نزول زاييده عشق و محبت است و هم سالكان در قوس صعود، با عشق در سلوكند. و اين قوس صعودي لازم و ضروري است زيرا هنگامي كه موجودات، به هنگام نزول، تعيّن يافتند، بي شك، در اثر حدّ و محدوديّت و ضعف و عدم، از جمال مطلق الهي محجوب ماندند و گرفتار حجاب هاي ظلماني و نوراني شدند و براي رها شدن از اين حجاب ها قوس صعود

ضروري است تا به هدايت برسند و از إنيّات نوراني برهند و اين امر با عشق ميسر است. پس به جاست كه عشق را بهترين هادي و هدايت گر انسان و راهگشاي سير و سلوك و عرفان اصيل بدانيم و به معجزه عشق تا آن حد ايمان داشته باشيم كه: خواست از فردوس بيرونم كند خوارم كندعشق پيدا گشت و از مُلك و مَلك پرّان نمود (ديوان امام، 115) در پايان، همه جويندگان راه حقيقت را به پيمودن اين راه لذّت بخش و دل نشين دعوت مي كنم كه ارادتي بنمايند و سعادتي ببرند.(1) اين نوشتار، رسالت تبيين ديدگاه امام راحل رحمه الله را در باب عشق بر عهده دارد. اميد است براي خوانندگان، به ويژه نسل جوان مفيد واقع شود. تعريف ناپذيري عشق دانشمندان و متفكران درباره عشق بسيار سخن گفته و كوشيده اند تا به سبك و سليقه خويش آن را تبيين و توصيف كنند، ليكن اكثر آنان اعتراف كرده اند كه حقيقت عشق به شكل منطقي غيرقابل تعريف است و همه تعريف ها شرح الأسمي هستند. محيي الدين بن عربي معتقد است كه امور قابل فهم دوگونه اند: برخي تعريف شدني اند و برخي تعريف نشدني، و محبت از امور تعريف نشدني است و كسي اين حقيقت متعالي را مي شناسد كه لذّت آن را چشيده باشد. (ابن عربي ع 1418:2/321) از اين رو، ايشان بر اين باورند كه عشق و حبّ ذوقي است و حقيقت آن قابل درك نيست و فقط مي توان به توصيف آن پرداخت و بر مبناي ذوق و دريافت شخصي خود از آن سخن گفت.به همين دليل،

آن بزرگوار مي فرمايد: «واختلف النّاس في حدّه فما رأيت احدا حدّه بالحدّالذاتي بل لايتصوّر ذلك فما حدّه إلا بنتايجه و آثاره و لوازمه ولاسيما و قد اتّصف به الجناب العزيز و هواللّه؛ (همان، 320) مردم در تعريف محبت اختلاف نظر دارند و من هيچ كس را نديدم كه از محبت تعريفي ذاتي و حقيقي ارائه كند زيرا چنين تعريفي براي محبت متصور نيست، بلكه مي توان از آثار و نتايج و لوازم آن سخن گفت، به ويژه اين كه خداوند خود را به اين صفت توصيف كرده است. كلاباذي (متوفاي، 380 ه .ق) معتقد است كه محبت قابل تعريف نيست و هركسي در اين باره سخن گفته باشد به وصف و ويژگي ها يا تأثيرات آن يا افعال محبّان پرداخته است. (مستهلي نجار، 1363: 349) حضرت امام رحمه الله نيز با ساير بزرگان اهل معرفت در اين موضوع هم داستانند و معتقدند كه عشق و محبت خارج از حدّ تعريف است و براي آن تعريف كامل و جامع قابل تصور نيست. از اين رو، چنين مي سرايد: وه چه افراشته شد در دو جهان پرچم عشقآدم و جن و ملك مانده به پيچ و خم عشق

عرشيان ناله و فرياد كنان در ره يارقدسيان بر سر و بر سينه زنان از غم عشق (ديوان امام، 134) توصيف عشق عشق يكي از مسائل اصلي و اساسي عرفان است. هيچ كتاب يا رساله عرفاني يافت نمي شود كه سطر يا شطري درباره عشق سخن نگفته باشد، ليكن گفت گو و سخن راندن درباره مقام عشق بسي سخت و دشوار است. هرچه گويم عشق را شرح و بيانچون

به عشق آيم خجل گردم از آن

چون قلم اندر نوشتن مي شتافتچون به عشق آمد قلم بر خود شكافت

چون سخن در وصف اين حالت رسيدهم قلم بشكست و هم كاغذ دريد

عقل در شرحش چو خر در گل بخفتشرح عشق و عاشقي هم عشق گفت (مثنوي معنوي، دفتر اول، 10) عشق درياي بيكراني است كه قطره هاي آن قابل شمارش نيست و در گفت و شنود نمي گنجد. در نگنجد عشق در گفت و شنودعشق درياست قعرش ناپيداست (مثنوي معنوي) عشق موضوعي است كه نه قلم طاقت نوشتن آن را دارد و نه كاغذ توان ثبت آن را، و نه زباني قدرت بيان آن را و همه به اين مطلب اعتراف كرده اند. خواجه حافظ مي گويد: سخن عشق نه آن است كه آيد به زبانساقيا مي ده و كوتاه كن اين گفت و شنود و در جاي ديگر مي گويد: قلم را آن زبان نبود كه سرّ عشق گويد بازوراي حدّ تقرير است شرح آرزومندي امام راحل رحمه الله نيز معتقد است كه قلم توانايي ترسيم عشق را ندارد و در ترسيم آن بر خود مي شكافد. (صحيفه نور رحمه الله ، 21/147) درست است كه تعريف و چيستي حقيقي عشق امكان پذير نيست و شرح و بيان آن در غايت دشواري است، و در واقع، عشق چشيدني است نه گفتني، و جام عشق نوشيدني است نه نوشتني، در عين حال، پهلوانان نبرد عقل و عشق و عارفان دل باخته و در ديگ درياي عشق سوخته، از توصيف و تبيين عشق لب ندوخته و تشنگان وادي ديوانگي را بي نصيب نگذاشته اند، و در جاي

جاي كتب و رسايل خويش از آثار و علائم نتايج و لوازم حب و عشق سخن گفته اند و گوشه اي از زواياي پنهان عشق را آشكار و در توصيف و تبيين آن از هيچ كوششي فروگذار نكرده اند. حضرت امام رحمه الله نيز همچون ساير بزرگان عرفان در لابه لاي كتب اخلاقي و عرفاني، به ويژه در اولين و آخرين اثر عرفاني خويش، يعني مصباح الهدايه و ديوان شعر، از عشق سخن به ميان مي آورد و ناب ترين و پخته ترين تجربه هاي عرفاني خويش را در اختيار مخاطبان قرار مي دهد. حدود 167 بار واژه عشق در ديوان امام به كار رفته كه حاكي از اهميّت و جايگاه عشق در عرفان است. در اين قسمت از مقاله به چيستي و توصيف و تبيين عشق از منظر بزرگان عرفان و حضرت امام رحمه الله پرداخته مي شود. بسياري از اهل معرفت عشق را به شوق مفرط و افراط در محبت تفسير كرده اند. خواجه نصيرالدين طوسي مي فرمايد: «الحبّ اذا افرط سمّي عشقا؛ (الاشارات والتنبيهات، نمط 8، فصل 18) علاقه وقتي به حد افراط برسد، عشق ناميده مي شود.» امير سيدعلي همداني مي گويد: عشق و آن افراط محبت است. (همداني، 1362: 46) حضرت امام رحمه الله كه جهان بيني عارفانه او بر عشق و عاشقي استوار است، در جاي جاي آثار خويش به تبيين و توصيف عشق پرداخته است. پس از بررسي آثار امام رحمه الله به ويژه ديوان آن بزرگوار كه آخرين اثر منظوم ايشان مي باشد، به اين نتيجه مي رسيم كه عشق و محبت يكي از مباحث محوري و

اساسي و شايد بتوان گفت كه مبناي همه آثار ايشان است. امام رحمه الله در سراسر ديوان خويش از عشق سخن مي گويد و خود را زاده عشق و پسرخوانده جام معرفي مي كند. عشق را جوهره وجودي انسان مي داند و حقيقت آن را اكسير مي نامد، از اين رو، به چيستي و تعريف اين اكسير مي پردازد. عاشق نبايد در شيوه عشق بازي مقدمات ترتيب دهد و نتيجه بگيرد. حقيقت عشق، آتشي است كه از قلب عاشق طلوع مي كند و جزوه آن بر سرّ و علن و باطن و ظاهرش سرايت مي كند و سراپاي وجود او را فرا مي گيرد. بدين دليل، همه حركات و گفتار چنين انساني عاشقانه است، زيرا از كوزه همان برون تراود كه در اوست. پس از چنين انساني كه مجذوب مقام احديّت و عاشق جمال احديّت است، هرچه سر زند، از عشق به حضرت حق حكايت دارد. (سرّ الصلاة، 11) از نظر امام رحمه الله محبت و عشق، براق سير و رفرف عروج است. (امام خميني، 1377: 76) عشق حقيقت جلالي و جمالي و تنزيهي و تشبيهي است كه هم غير سوز است و هم كمال آفرين و هم به تنزيه و تخليه مي پردازد و هم تطهير و تحليه دارد، هم «ليذهب عنكم الرجس» است و «يطهر كم تطهيرا»، عاشقان خدا از همه رذايل پيراسته و به تمام فضايل آراسته اند. (سخن عشق، 75) حضرت امام رحمه الله حبّ الهي را مانند ساير صفات كمالي، داراي مراتب مي داند و بر اين عقيده است كه حبّ في اللّه از حيث شوب و خلوص، داراي مراتب

فراواني است كه مرتبه والاي آن، نفي هرگونه كثرت است كه از آن به «حبّ تام» ياد مي كنند. (چهل حديث، 290) از نظر امام رحمه الله عشق بي انتهاست. ايشان عشق را به درياي بيكران و صحرايي بي پايان همانند كرده و تصريح مي كنند كه هيچ حدّ و مرزي را براي عشق نمي توان ترسيم كرد. عشق روي تو در اين باديه افكند مراچه توان كرد كه اين باديه را ساحل نيست وادي عشق از منظر امام رحمه الله وادي سرگشتگي و حيرت است كه ملكيان و ملكوتيان در پيچ و خم آن درمانده اند. وه چه افراشته شد در دو جهان پرچم عشقآدم و جن و ملك مانده به پيچ و خم عشق

عرشيان ناله و فرياد كنان در ره يارقدسيان بر سر و بر سينه زنان از غم عشق (ديوان امام، 134) عشق منزلي بس خطرناك و راهي پر خوف و خطر است. گذشتن از فراز و نشيب هاي محبت، كار هركس نيست. در راهِ عشق بايد از سر گذشت. اينجا امام رحمه الله با مولوي هم داستان مي شود: عشق از اول سركش و خوني بودتاگريزد هر كه بيروني بود

ني حديث عشق پر خون مي كندقصه هاي عشق مجنون مي كند امام رحمه الله نيز مي سرايد: گفته بودي كه ره عشق ره پرخطري استعاشقم من كه ره پرخطري مي جويم (همان، 169) عافيت حقيقي و سلامت باطني، همه در عشق است. چشم بيمار تو هركس را به بيماري كشاندتا ابد اين عاشق بيمار، بيماري ندارد (همان، 169) حضرت امام رحمه الله درد و غصه را از ابزار عشق و اشتياق

به محبوب دانسته، كساني كه عشق را در راحتي تنعم جست جو مي كنند، تحقير كرده، مي فرمايند: درد خواهم دوا نمي خواهمغصه خواهم نوا نمي خواهم

عاشقم، عاشقم مريض توامزين مرض شفا نمي خواهم

من جفايت به جان خريدارماز تو ترك جفا نمي خواهم (همان، 169) امام رحمه الله درد و رنجي را كه در راه عشقِ حق و از سوي معشوق بدان دچار شده باشد، دوست مي دارند و آن را زيبا مي بينند. لطف و رضايت يا قهر و جفاي محبوب، در نزد عارف سالك يكسان است. حضرت امام درباره پايداري در راه عشق و درد و رنج عاشقان مي فرمايند: مازاده عشقيم و فزاينده درديمبا مدعي عاكف مسجد به نبرديم

در آتش عشق تو خليلانه خزيديمدر مسلخ عشّاق تو فرزانه و فرديم (ديوان امام) عاشق در راه عشقِ خود به سختي ها و دشواري ها توجّهي نمي كند، بلكه همانند حضرت ابراهيم خليل عليه السلام ، بدون هيچ ترس و ترديدي با آتش نمرود رو به رو مي شود و همان طور كه آتش نمروديان بر ابراهيم عليه السلام سرد و سلامت بود، رنج و سختي عشق نيز بر سالكان آسان و قابل تحمّل خواهد بود. از منظر امام رحمه الله عشق دو سويه است. ميان انسان و خدا رابطه محبت آميز برقرار است، هم انسان عاشق، خدا را دوست دارد و هم خدا انسان را دوست دارد و از سوي او كششي است كه عاشق را مفتون خويش مي سازد و هيچ وقت نظر رحمت او نسبت به انسان قطع نمي شود. گر سوز عشق در دل ما رخنه گر نبودسلطان عشق را

به سوي ما نظر نبود (همان) گل از هجران بلبل، بلبل از دوري گل هر دمبه طَرفِ گلستان هر يك به عشق خويش مفتون شد (همان) حديثي از پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله نقل شده كه حاكي از دو سويه بودن عشق و محبت است. اذا أحبّ اللّهُ عبدا عشقه و عشق عليه فيقول عبادي انت عاشقي و محبّي و انا عاشق لك و محبّ لك ان اردت اولم ترد؛ وقتي بنده اي خدا را دوست داشته باشد، خداوند او را عاشق خود مي گرداند و خود نيز به او عشق مي ورزد. سپس مي گويد: بنده من: تو عاشق و دوستدار مني و من نيز عاشق و محب تو هستم. چه بخواهي و چه نخواهي. ديلمي نقل مي كند كه ابويزيد محبت را چهار نوع مي داند كه عبارت اند از: 1. محبّتي كه از خداوند است و آن منّت او بر بندگان است 2. محبّتي كه از طرف بنده است و آن اطاعت از خداوند است. 3. محبّتي كه براي خداوند است و آن ياد كردن بنده از خداست 4. محبّتي كه بين خدا و بنده است كه آن عشق است. (عطف الالف المألوف علي اللام المعطوف، ص 42) شيخ نجم الدّين رازي مي گويد: (رازي، 1352: 61) چون آتش عشق در غلباتِ وقت به خانه پردازيِ وجود صفاتِ بشريت برخاست، در پناه نور شرع به هر قدمي كه بر قانون متابعت كه صورت فناست مي زند، نور كشش كه فنابخش حقيقي است از الطاف ربوبيت استقبال او مي كند كه: «من تقرب الي بُشرا تقربت اليه ذراعا». در اين مقام

رونده جز به زمام كشيِ عشق و قدم ذكر و بدرقه متابعت نتواند رفت كه:«قل ان كنتم تحبّونَ اللّهَ فاتّبِعوني يُجبِبْكُمُ اللّه»؛ بگو (به مسلمانان): اگر خدا را دوست مي دارند پيرويم كنيد تا خدا نيز شما را دوست داشته باشد. از نظر امام رحمه الله عشق مرتبتي بالاتر از عرفان دارد و به عبارتي، غايتِ آن است: چون به عشق آمدم از حوزه عرفان، ديدمآن چه خوانديم و شنيديم، همه باطل بود وليكن برخي از بزرگان مانند شيخ روزبهان بقلي فسايي شيرازي (522 606 ه .ق) در اين مقام، مشربي ديگر دارد و عشق را مقدمه عرفان مي داند. وي در فصل سي و دوم كتاب عبهر الشقين از «كمال عشق» سخن مي گويد و سرانجام مي نويسد: «بهشت جاي زاهدان است. كنشت خرابات عاشقان است، نارسيدگي در عشق نيست، ناتواني در راه عشق نيست. آنچه گفتيم جز صفت عشق و عاشق نيست. نهايتِ عشق، بدايةِ معرفت است. در معرفت، عشق بر كمال است؛ اگر عاشق با معشوق هم رنگ بود، مقام توحيد يافت؛ اگر در معرفت متحير شود، مقام معرفت يافت. منتهاي عشق تا بدين دو مقام است، چون عارف شده از صفات معرفتش صفات حق رويد». (روزبهان، 1337: 145) فطري بودن عشق امام رحمه الله معتقدند كه انسان مفطور عشق است و در فطرت تمامي موجودات حب ذاتي و عشق جبلي ابداع شده است. (ر.ك: آداب الصلاة، 315؛ تفسير سوره حمد، 73؛ شرح چهل حديث، 91 و 576) به اعتقاد ايشان، همه سلسله موجودات و همه ذرات كاينات، از پايين ترين مرتبه تا بالاترين مرتبه، همه حق طلب و حق جويند و

هركس در هر مطلوبي خدا را طلب مي كند. (سرالصلاة، 91) ذرات وجود عاشق روي او هستند. ذرات وجود، عاشق روي ويندبا فطرت خويشتن ثناگوي ويند

ناخواسته و خواسته دلها همگيهرجا كه نظر كنند در سوي ويند (ديوان امام، 212) بنابراين، انسان هم كه گل سرسبد موجودات است، بالفطره عاشق حق است زيرا عشقِ محبوب ازلي از روز الست در عمق وجود او نهاده شده است. عشق جانان، ريشه دارد در دل از روز الستعشق را انجام نبود چون ورا آغاز نيست (همان، 65) جز عشق تو هيچ نيست اندر دل ماعشق تو سرشته گشته اندر گل ما (همان) از نظر امام رحمه الله ، انسان معرفت حضوري و شهودي به حق دارد: «انسان بالفطره عاشق حق است، كه كمال مطلق است، گرچه خودش نداند به واسطه احتجاب نور فطرت. پس انسان غير محتجب، كه كمال مطلق را حق بداند، و معرفت حضوري به مقام مقدّس كامل علي الاطلاق داشته باشد، آنچه از او ظهور پيدا كند، كامل بيند و جمال و كمال حق را در جميع موجودات ظاهر بيند. و چنانچه ذات مقدّس را كامل مطلق بيند، صفات جمال و جلال را كامل بيند. و همين طور، افعال حق را در جميل و كامل مشاهده كند، و اين كه «از جميل مطلق جز جميل نبايد» را به عين عيان و مشاهده حضوري دريابد». (امام خميني، 1377: 164) اما بايد توجه داشت كه بر سر راه انسان موانعي وجود دارد كه انسان را از دست يابي به كمال محروم مي سازد. در عرفان از اين گونه موانع غالبا به حجاب تعبير مي شود و امام از

دو نوع حجاب نوراني و ظلماني ياد مي كنند و معتقدند: اگر اين گونه حجب از رخسار شريف فطرت برداشته شود، عشق به كمال در انسان ظهور مي كند و به فعليت مي رسد و در پي عشق به كمال، گرايش به همه خوبي ها حاصل مي شود. (ر.ك: همان، 80) البته متعلّق عشق جبلي و فطري، محبوب مطلق است و غير مطلق از آن جهت كه محدود است نمي تواند محبوب فطرت باشد: «تمام فطرت ها بلااستثنا، عشق به كمال مطلق است، عشق به خداست». (صحيفه نور، 14/209) پوشيده نيست بر هر صاحب وجداني كه انسان به حسب فطرت اصلي و جبلت ذاتي عاشق كمال تام مطلق است و شطر قلبش متوجه به جميل علي الاطلاق و كامل من جميع الوجوه است؛ و اين از فطرت هاي الهيه است كه خداوند تبارك و تعالي مفطور كرده است بني نوع انسان را بر آن». (امام خميني، 1377: 127) از نظر امام رحمه الله ، يكي از ادلّه استوار اثبات كمال مطلق همين عشق بشر به كمال مطلق است، زيرا عاشق فعلي بدون معشوق فعلي ممكن نيست و محال است. (صحيفه نور، 14/205) امام رحمه الله معتقد است كه انسان داراي دو نوع فطرت اصلي و تبعي است . فطرت عشق به كمال را فطرت اصلي و استقلالي، و فطرت گريز از نقص را فطرت فرعي مي نامند، و بر اين باورند كه انسان با فطرت فرعي از غير حق دور مي شود و با فطرت اصلي به جمال جميل واصل مي شود و ساير فطريات كه در انسان موجود است، به اين دو نوع فطرت

بازگشت دارند. (ر.ك: شرح حديث جنود عقل و جهل، 102 و 103) امام خميني رحمه الله با استمداد از عشق فطري به اثبات مبدأ و معاد مي پردازد. (ر.ك: همان، 182184و185) سريان عشق از نظر امام خميني عشق الهي در اعماق وجود همه انسان ها اعم از صالح و طالح ساري و جاري است: بالجمله، حال تمام سلسله بشر در هر طريقه و رشته اي كه داخل اند به هر مرتبه اي از آن كه رسند، اشتياق آنها به كامل تر از آن متعلّق گردد و آتش شوق آنها فرو نشيند و روز افزون گردد. پس اين نور فطرت ما را هدايت كرد به اين كه تمام قلوب سلسله بشر، از قاره نشينان اقصي بلاد آفريقا تا اهل ممالك متمدنه عالم، و از طبيعيين و ماديين گرفته تا اهل ملل و نحل، بالفطره شطر قلوبشان متوجه به كمالي است كه نقصي ندارد و عاشق جمال و كمالي هستند كه عيب ندارد... . (شرح چهل حديث، 183، 184) هم چنين امام رحمه الله در جاهاي مختلف ديوان عرفاني خويش اين حقيقت را يادآور مي شود: عاشقم، عاشق و جز وصل تو درمانش نيستكيست كاين آتش افروخته در جانش نيست (ديوان امام) اي دوست به عشق تو دچاريم همهدر ياد رخ تو داغداريم همه

(همان) در هيچ دلي نيست بجز تو هوسيما را نبود بغير تو دادرسي

كس نيست كه عشق تو ندارد در دلباشد كه به فريادِ دل ما رسي (همان) علامه دهدار مي گويد: كسي از عشق خالي نيست ولو اين كه عشق را كسي حالي نيست. همه عشق دارند و ندارند. چون فطري است همه دارند،

ولي چون با عظمت است هر كسي نمي تواند به آن احاطه داشته و آن را آن چنان كه هست، بشناسد. مي بايد دانست كه مقصود كلي از ايجاد آدمي در دنيا ماده عشق و محبت است، و اين عشق و محبت را هركس به نوعي يافته با خود قرار داده، و آنچه حقيقت اين است نه در دست هركس و نه با هركس است و نه به اختيار هركس است كه با آن كه هيچ يك از اين ماده خالي نيستند و به اين نادانستگي كه حقيقت عشق و محبت چيست هيچ احدي نيست كه ازين وادي نلاند و بر خود اين رقم نكشد و خود را صاحب عشق و محبت نداند. (هزار و يك نكته، نكته 894) بزرگان معرفت معتقدند كه عشق اختصاص به انسان ندارد، بلكه همه موجودات به نحوي از آن برخوردار هستند. شيخ الرئيس ابوعلي سينا معتقد است كه: هريك از موجودات شوق طبيعي و عشق غريزي دارند. ضرورتا عشق در اين موجودات سبب و علت وجود آنهاست... پس روشن شد كه هيچ چيزي خالي از عشق نيست. (عرفان و عارف نمايان، 118120) حكيم و عارف نامدار جهان اسلام صدرالمتألهين شيرازي رحمه الله در اين خصوص مي نويسد: حكماي متأله قدس انوارهم گفته اند كه محبت خدا در همه موجوداتي، حتي جمادات و نباتات ساري است و هم چنين نظر داده اند كه مبدأ همه حركت ها و سكون ها در اجسام عالي و سافل، آسماني و زميني، همان عشق واحد أحد است، و شوق به معبود صمد... و هرچيزي خواه كامل يا ناقص با اراده يا بي اراده، داراي

عشقي جبلي و شوقي غريزي و حركتي ذاتي به طلب حق است و آسمان ها و زمين بر اين عشق در حركت و سكونند. و غايت و مقصد از اين سير و ثبات، جز آفريننده آسمان و زمين و به سوي او نزديك گشتن نيست. (عرفان و عارف نمايان، 118120) حضرت امام رحمه الله نيز معتقد است كه عشق موهبتي است الهي كه همه موجودات به مناسب مرتبه وجودي خويش از آن بهره مندند. (ر.ك: امام خميني، 1374: در تفسير اللهم اسئلك من مسائلك بأحبتها اليك) هم چنين حضرت امام رحمه الله در اين باره مي فرمايد: تمام موجودات و عايله بشري با زبان فصيح يك دل و يك جهت گويند: ما عاشق كمال مطلق هستيم. ما حبّ به جمال و جلال مطلق داريم. (شرح چهل حديث، 184) ذره اي نيست به عالم كه در آن عشقي نيستهمه بينند كه در غيب و عيان حاكم اوست

گر عيان گردد روزي رُخش از پرده غيبذوالجلالي است كه بر دهر و زمان حاكم اوست (ديوان امام، 62) عقل و عشق يكي از نوآوري هاي قابل توجه امام خميني شناخت درست جايگاه عقل و عشق در عرفان و چگونگي تعامل آن دو مقوله با يكديگر است. ايشان از جمله عارفان نادري هستند كه به حوزه عقل ارج نهاده و به هم گرايي بين برهان و عرفان و شريعت پرداخته و در مصاف عقل و عشق گذر از عشق را مطرح كرده و مرز جدايي برهان و عرفان را با دقت لازم مشخص كردند و به بسياري از اختلافات ديرين فلاسفه و عرفان و علماي ظاهر قلم بطلان كشيدند. چون

تكيه گاه شريعت و هدايت انبيا و اوليا بر عقل است، از اين رو، امام به عقل با ديده احترام مي نگرند و در آثار خود عقل را ملاك تكليف و مسئوليت انسان ها مي دانند: عقل محبوب ترين موجود در نزد خدا هست زيرا خداوند به عزّت و جلالش سوگند ياد كرده كه آفريده اي محبوب تر از عقل ندارد. عقل مظهر علم حضرت حق است كه در مرتبه هويت و حقيقتش عالم است و ظهور آن در موجودات به اندازه استعداد آنهاست كه از حضرت علميه با واسطه حبّ ذاتي تقدير شده است، حتي كه اگر وجود نداشت هيچ موجودي از موجودات پا به عرصه ظهور نمي گذاشت و هيچ كس به كمالي از كمالاتش نمي رسيد. (امام خميني، 1373:70) در عرفان امام رحمه الله ، عقلانيت و برهان به اندازه اي نقش دارد كه ايشان حوزه معارف را حق طلق عقول بشري مي داند: باب اثبات صانع و توحيد و تقديس و اثبات معاد و نبوت، بلكه مطلق معارف، حق طلق عقول و از مختصات آن است. و اگر در كلام بعضي محدثين عالي مقام وارد شده است كه در اثبات توحيد، اعتماد بر دليل نقلي است، از غرايب امور، بلكه از مصيباتي است كه بايد به خداي تعالي از آن پناه برد. (امام خميني،1370: 200) حضرت امام رحمه الله در هم گرايي عقل و عشق و برهان و شهود از هيچ تلاشي دريغ نكردند و بر اين باورند كه براي شناخت اشيا، بايد بين فلسفه مشاء و اشراق و عرفان جمع كرد؛ يعني نه تنها فكر و عقل به تنهايي ره

به جايي نمي برد، بلكه فكر با تصفيه نفس نيز كمال مطلوب نيست و بايد فكر و تصفيه نفس را با عرفان و ظواهرش آميخته كرد تا به شناخت حقيقت دست يافت. و از اين جهت، بين كلمات فلاسفه و عرفا هيچ تهافت و مغايرتي وجود ندارد. ايشان در مصباح الهدايه در اين خصوص چنين مي نويسد: فان طور العرفاء و ان كان وراء العقل، الا انه لايخالف العقل الصريح والبرهين الفصيح، حاشا المشاهدات الذوقيه ان تخاف البرهان؛ والبراهين العقليه ان تقام علي خلاف شهود اصحاب العرفان؛ (امام خميني، 1373: 65) هر چند شيوه عرفا شيوه اي والاتر از عقل است، در عين حال، مخالفتي با عقل صريح و برهان فصيح ندارد. حاشا كه مشاهدات ذوقي مخالف با برهان باشد و براهين عقلي برخلاف شهود اصحاب عرفان اقامه شود. بنابراين، ايشان كسب همه كمالات علمي و عملي را براي سالك الي اللّه لازم و ضروري مي داند: بر طالب مسافرت آخرت و صراط مستقيم انسانيت لازم است (كه از) هيچ يك از كمالات علمي و عملي صرف نظر ننمايد. گمان نكنند كه كفايت مي كند او را تهذيب خلق يا تحكيم عقايد يا موافقت ظاهر شريعت، چنانچه هريك از اين عقايد ثلاثه را بعضي از صاحبان علوم ثلاثه دارا هستند؛ مثلاً شيخ اشراق در اول حكمه الاشراق (شرح حكمة الاشراق، 2225) تقسيماتي مي كنند راجع به كامل در علم و عمل، كامل در عمل، و كامل در علم؛ كه از آن استفاده مي شود كه كمال علمي با نقص در عمل، و به عكس، ممكن التحقق است؛ و اهل كمال علمي را از اهل سعادت

و متخلصين به عالم غيبت و تجرّد دانسته و مال آنها را انسلاك در سلك عليين و روحانيين پنداشته. و بعضي علماي اخلاق و تهذيب باطن منشأ تمام كمالات را تعديل خلق و تهذيب قلب و اعمال قلبيه دانند، و ديگر حقايق عقليه و احكام ظاهريه را به پشيزي محسوب ندارند، بلكه خار طريق سلوك شمارند. (جامع السعادات، 1/43) و بعضي از علماي ظاهر، علوم عقليه و باطنيه و معارف الهيه را كفر و زندقه پندارند و با علما و محصلين آن عناد ورزند. و اين سه طايفه كه داراي اين عقايد باطله هستند، هر سه از مقامات روح و نشأت انسانيه محجوب هستند، و درست تدبّر در علوم انبيا و اوليا نكرده اند، و از اين جهت، بين آنها هميشه منافراتي بوده و هريك به ديگري طعنها زند و او را بر باطل داند. (چهل حديث، 388) درست است كه امام رحمه الله براي عقل و عرفان نظري جايگاه خاص و ويژه قائل است، و يادگيري علوم حقّه و رياضت هاي علمي را لازم و ضروري مي دانند و در اين خصوص مي فرمايند: بسيار بعيد است كه بدون كاشتن بذر علوم حقّه و توجه به همه شرايط آن بتوان شجره طيّبه معرفت را در دل نشاند و آن را پرورش داد. انسان بايد در ابتداي امر، رياضت علمي را در متون مختلف، و با همه شرايط و ابزار آن، تجربه و از آن غافل نشود كه گفته اند: «علم، بذر سير و سلوك است». (همان، 71) و هم چنين امام رحمه الله بر اين باورند كه هيچ گونه مغايرتي بين عقل و عشق

و عرفان وجود ندارد و در صفحات قبلي به اين موضوع اشاره شد. اما امام رحمه الله در كتب عرفاني و اخلاقي خويش و هم چنين در ديوان خود، تصريح مي كنند كه در سير و سلوك و براي رسيدن به حقيقت مطلق، عقل به تنهايي كافي نيست و الفاظ و علوم عقلي به تنهايي حجاب به شمار مي آيند و بايد از آن گذر كرد، از اين رو، در اين زمينه مي نويسد: تا عقل در عقال مفاهيم و كليات است. از شهود و حضور خبري ندارد گرچه علوم بذر مشاهدات است، ولي وقوف در آنها عين حجاب است، و تا آن بذور از زمين قلب، فاسد و ناچيز نشود، مبدأ حصول مشاهدات نگردد، و تا آنها در انبار قلب مورد نظر استقلالي است، از آنها نتيجه حاصل نگردد. (امام خميني، 1377: 59) الفاظ و عبارات همه حجاب هاي حقايق و معاني هستند و عارف ربّاني را چاره اي نيست جز آن كه حجاب الفاظ و عبارات را پاره كرده و به دور افكند و با نور دل به حقايق غيبي بنگرد. از اين رو، امام رحمه الله مي گويد كه اسفار و شفا مشكل ها را حل نكردند و بايد راه ديگري را در پيش بگيريم. جز عشق تو هيچ نيست اندر دل ماعشق تو سرشته اند اندر گل ما

اسفار و شفاي ابن سينا نگشودبا آن همه جر و بحثها، مشكل ما

با شيخ بگو كه راه من باطل خواندبر حق تو لبخند زند باطل ما (ديوان امام) و در جاي ديگر مي فرمايد: بايد آينه فلسفه و عرفان نظري را شكست و به

ديوانگي روي آورد؛ يعني عشق خرّم آن روز كه ما عاكف ميخانه شويماز كف عقل برون جسته و ديوانه شويم

شكنيم آينه فلسفه و عرفان رااز صنم خانه اين قافله بيگانه شويم (همان) سير و سلوك در راه حق و حقيقت، با محاسبات مادي و عقلي هماهنگي ندارد. بنابراين، عارفان اغلب به عقل مادي و منفعت طلب حمله و انتقاد كرده اند. امام رحمه الله در اين خصوص مي سرايد: آن كه دل خواهد درون كعبه و بتخانه نيستآنچه جان جويد، بدست صوفي بيگانه نيست

گفته هاي فيلسوف و صوفي و درويش و شيخدر خور وصف جمال دلبر فرزانه نيست

هوشمندان را بگو دفتر ببندند از سخنآنچه گويند از زبان بيهش و مستانه نيست (همان) امام رحمه الله در پايان، عقل گرايان را خطاب قرار داده و از آنان مي خواهند كه ساكت شوند و دفتر فكر را ببندند، زيرا گفته هاي آنان حاصل فكر و استدلال و سخن است ولي آنچه مي تواند انسان را به حق و حقيقت رهنمون شود، واقعيت شفاف و زلالي است كه فراتر از فكر و گفتار قرار داد. از ديدگاه امام رحمه الله ، روح بايد از مرحله عقل هجرت كند و در وراي عشق و ديوانگي قدم بگذارد و در مصاف و جهاد عقل و عشق، عقل مقهور عشق قرار مي گيرد و جهاد اكبر به معناي واقعي همين جهاد عقل و عشق است و جهاد اكبر به اين معنا يكي از ابداعات حضرت امام رحمه الله است. از اين رو، امام رحمه الله برخلاف ديگران جهاد و هجرت را به سه قسم تقسيم كرده است. (ر.ك: بنيان مرصوص امام

خميني رحمه الله ، 3740 و 67 و 68) بزرگان و سلف صالح «جهاد» و هجرت» را به دو دسته تقسيم كرده اند: «جهاد اصغر» آن است كه انسان با دشمن بيرون بجنگد و پيروز شود. «جهاد اكبر» آن است كه انسان با دشمن درون نبرد كرده، عادل و با تقوا شده و در صحنه نبرد با هوس درون پيروز شود. «هجرت صغرا» آن است كه انسان از محلي كه نتواند در آن شعاير ديني را احيا كند، كوچ كرده و به جايگاهي برود كه توان اقامه دين در آن جايگاه ميسر باشد و «هجرت كبرا» آن است كه انسان از هرگونه پليدي دوري و پرهيز كند: «والرجز فاهجر»، (مدثّر 74/5) يعني از خواسته هاي باطل و عاطل نفس كوچ كرده و به حدّي برسد كه نفس طلب گناه از او نكند. اما امام خميني رحمه الله به تبع برخي از بزرگان اهل معرفت، (مراتب جهاد، رساله شريعت، طريقت و حقيقت، 250244) آنچه را ديگران جهاد اكبر مي نامند، جهاد اوسط مي شمارد، و آنچه را ديگران هجرت كبرا مي پندارند، «هجرت وسطا» نام گذاري مي كند. ديگران مراحل بالاتر را نديده اند، اين مرحله را جهاد اكبر پنداشته اند، و چون جلوتر نرفته اند، اين مرتبه را هجرت كبري دانسته اند. «جهاد اكبر» اين نيست كه انسان بكوشد خوب، عادل و با تقوا باشد، بلكه اين مرحله، «جهاد اوسط» است، و «جهاد اكبر» آن است كه انسان به جايي برسد كه از شرّ «عقل» نجات پيدا كرده، از بند «استدلال» رهيده، از خطر «برهان» نجات يافته، و به وادي «عشق» پا بگذارد. كسي كه

گرفتار محاسبات فكر و عقل است، او «عاقل» است نه «عارف» و «عاشق» و محبّ» دوست، زيرا گرچه توانسته است از گزند جهل رهايي يابد، اما هنوز نتوانسته عقل را رام كند. اگر كسي از خواسته هاي نفس هجرت كرد، به گونه اي كه نفس طلب گناه از او نكند، به هجرت وسطا موفق شده است، و هجرت كبرا آن است كه انسان از برهان به عرفان و از عقل به عشق هجرت كند. مي توان گفت كه: فقط نبرد مفهوم و مشهود، و جدال حصول و حضور، و جنگ برهان و وجدان كه استحقاق نام گذاري به جهاد اكبر را داراست، و تنها انتقال از حكمت و عقل به عرفان ناب و عشق است كه در خور نام برداري به هجرت كبراست. حضرت امام رحمه الله توانست هم جهاد سه گانه را پشت سر بگذارد و هم هجرت سه گانه را طي كند و در سايه آن توانست دست به كارهاي عظيم، و بزرگ و فوق العاده بزند. كارهاي متعارف مردمي با ارزيابي عقل مصطلح صورت مي پذيرد، ولي كارهاي خارق عادت با محاسبه عشق و شوق تنظيم مي شود، آنها همان عقل بالغ و كامل اند. بنابراين، در آثار تاريخي و نثارهاي متحيرالعقول، تنها عقل متعارف اوساط مردم است كه متحيّر مي شود و از فتوا باز مي ماند و دستور ارتجاع يا سكوت يا تقيّه و مانند آن مي دهد كه خصوصيت هاي نفساني از قبيل جبان بودن و احساس وحشت كردن در نحوه ارزيابي و محاسبه نيز سهم به سزايي دارد، ليكن عقل بالغ به قلّه عشق و شوق در عين

محاسبه دقيق و ارزيابي كامل، هرگز وهم و نيز عقل متعارف محدود و مدار بسته را به مشورت نمي گيرد، چه اين كه خصوصيت هاي نفساني انسانِ عاشقِ مشتاق، همانا شهامت و سلحشوري است نه هراس و تقيّه پروري و نه تهوّر و بي باكي. خلاصه اين كه امام رحمه الله در مصاف عقل متعارف با عشق و شوق، جانبِ عقل برين را برگزيدند نه عقل متعارف را، و نداي بطلان تقيّه را طنين انداخت و از اين رو، فرمود: واللّه تا حالا نترسيده ام؛ (صحيفه نور، 1/107) زيرا كه ترس و وحشت به دل هاي اولياي الهي راه نمي يابد: «الا ان اولياءاللّه لاخوف عليهم ولاهم يحرنون». (يونس، 10/62) علائم و آثار عشق انسان به خدا در مقام بيان تعريف و چيستي عشق روشن شد كه موضوعات و مقولاتي همچون عشق و حبّ، غيرقابل تعريف بوده و سخن گفتن از حقيقت آن بسي مشكل است، چرا كه دركِ حقيقت آن ممكن و ميسر نيست، و تنها مي توان از آثار و نتايج لوازم آن سخن راند و از اين طريق، به وجود عشق در افراد و اشخاص پي برد. بنابراين، بحث علائم و آثار عشق حايز اهميت است، و پرداختن به آن ضروري به نظر مي رسد. مدّعيان عشق و محبّت در جهان نفاق و تزوير فراوانند، ليكن هيچ ادعايي بدون دليل مقبول نمي افتد و عشق و عاشقي هم از اين قاعده مستثنا نيست و بدون دليل ثابت نمي شود و دعوي محبت خدا نياز به بنيه و علامت دارد. امام خميني در اين خصوص مي فرمايند: آخر دعوي محبت كسي (كه) بيّنه

نداشته باشد پذيرفته نيست. ممكن نيست من با شما دوست باشم و محبت و اخلاص داشته باشم، و برخلاف تمام مقاصد و مطلوبات شما اقدام كنم. درخت محبت و نتيجه اش عمل بر طبق آن است و اگر اين ثمره را نداشته باشد، بايد دانست كه محبت نبوده، خيال محبت بوده. ... عاشق در جبله طبيعيه اوست، اظهار عشق و تغزّل در شأن معشوق، و عمل به لوازم ايمان و محبت خدا و اولياي او. (اگر) عمل نكرد مؤمن نيست و محبت ندارد. (شرح چهل حديث، 576) بنابراين، بايد آثار و علائم عشق و محبت را شناخت. يادآوري اين نكته لازم است كه در اين مختصر نمي توان همه علائم و آثار را بررسي كرد، از اين رو، ناچاريم به توصيف و توضيح برخي از آنها با توجه به ديدگاه امام رحمه الله بپردازيم. 1. مقدم داشتن و ترجيح محبوب بر همه كس و بر همه چيز در نگاه امام رحمه الله ، وادي عشق، جايگاه مقدّسان و مخلصان است و شرط گام نهادن در اين بادي، پاك و خالص شدن و دل كندن از محبوبهاي مقيد است. (امام خميني، 1370: 52) هم چنين امام خميني رحمه الله معتقد است كه لازمه عشق، استغراق در جمال محبوب است كه نفي جميع محبت ها را به دنبال دارد و انسان را هم از اظهار آن باز مي دارد: لا يخفي علي العارف انّ من كان في مراتب السير و اصلاً الي فناء الرّب فانيا في ذاته و صفاته يكون خلّته خلّها اللّه تعالي فخليل اللّه لا يأبي عن خلّته بخلاف من كان دون ذلك فانّ محبّه

المحبوب نفي جميع الاحبه؛ (تعليقات علي شرح فصوص الحكم و مصباح الانس، 111) بر انسان آگاه روشن است كه هركس در مراحل سير و سلوك به فناء ذات و صفات رسيده باشد، او دوستدار و محبّ خداست و دوست خدا در دوستي از هيچ چيزي فروگذار نمي كند زيرا كه محبت محبوب، نفي جميع محبت ها را به دنبال دارد. و در جاي ديگر مي فرمايد: فانّ العشق المفرط يوجب ان يفدي ما هو احبّ عنده في طريق محبوبه، فالاستغراق في جمال المحبوب يمنعه عن ان يعبّر؛ (همان، 127) عشق زياده از حد باعث مي شود كه انسان محبوب ترين چيز خويش را در راه معبود فدا كند و استغراق در جمال محبوب انسان را از اظهار آن باز مي دارد. از منظر امام رحمه الله دل مؤمن عرش و سرير سلطنت حق و منزلگاه آن ذات مقدّس است و توجه به غير حق تعالي خيانت به حق است و حبّ غيرذات خدا و خاصان او در مشرب عرفان خيانت به شمار مي آيد. (شرح چهل حديث، 480) 2. عشق رافع حجاب هاي ظلماني و نوراني اولين قدم در سير و سلوك معنوي شناختن موانع و حجاب ها و راه خرق و عبور از آنهاست. در اسفار چهارگانه عقلي و عرفاني نيز شناخت حجاب هاي نوراني و ظلماني، جايگاه رفيعي دارد؛ بلكه مي توان ادعا كرد كه تمام اخلاق و عرفان، يا مقدمه براي رفع حجاب بين انسان و خداست، يا نتيجه و فرع آن است. يكي از آثار و علائم عشق الهي رفع حجاب هاي ظلماني و نوراني است. عاشقان خدا كساني اند كه

زنگار حجاب از آيينه دلشان زدوده اند و با ديده دل شكوه و جلال حضرت حق را شهود كرده اند. داراي بدني دنيوي، روحي حجبي و عقولي آسماني اند، با نور يقين تماشاگر حقايق عالمند و گشت و گزارشان در ميان صفوف فرشتگان است. (لمعات، 85) شيخ فخرالدين عراقي (همان، 432) در اين خصوص مي نويسد:... محبوب هفتاد هزار حجاب از نور و ظلمت بهر آن بر روي فروگذاشت تا محبّ خوي فرا كند و او را پس پرده ببيند، تا چون ديده آشنا شود و عشق سلسله شوق بجنباند، به مدد عشق و قوت معشوق، پرده ها يكايكان فروگشايد؛ پرتو سبحات جلال، غيرت و همّ را بسوزاند و او به جاي او بنشيند و همگي عاشق شود. حضرت امام رحمه الله در اين زمينه مي نويسد: «اهل معرفت مي گويند: حق تعالي براي محبوب خود رفع حجب مي كند و خدا مي داند در اين رفع حجب چه كرامت هايي است، غايت آمال اوليا و نهايت مقصد آنها همين رفع حجب بوده». هم چنين امام رحمه الله بر اين باورند كه: محبت با يكديگر در راه خدا سبب حبّ خدا شود. و اين حبّ نيز نتيجه اش رفع حجب مي باشد، چنانچه عرفاي شامخين فرمايند. معلوم است اين محبوبيت نيز داراي مراتب است؛ چنانچه حب في اللّه از حيث شوب و خلوص نيز داراي مراتب كثيره است. و خلوص تام آن است كه شوب بر كثرات اسمايي و صفاتي هم نداشته باشد و اين موجب حبّ تام است، و محبوب مطلق، محجوب از وصال نخواهد شد در شريعت عشق، و بين او و محبوبش

حجابي نخواهد ماند. (شرح چهل حديث، 290) امام رحمه الله در اين خصوص چنين مي سرايد: عارفان پرده بيفكنده به رخسار حبيبمن ديوانه، گشاينده رخسار توام (ديوان امام) از ديده عاشقان نهان كي بودي؟فرزانه من! جدا زجان كي بودي؟ (همان) بدين ترتيب، فقط با قدم عشق مي توان از تعيّنات به در آمد و به رفع كدورات اسما و صفات پرداخت و به محضر محبوب باريافت: (امام خميني،1370/122) زيرا در جرگه عشاق روم بلكه بيايماز گلشن دلدار، نسيمي ردپايي

اين ما و مني جمله زعقل است و عقال استدر خلوت مستان نه مني هست و نه مايي (ديوان امام، 187) عشق، انسان سالك را به جاي اين كه به ماهيات و تعيّنات، كه دنياي كثرت است، مشغول كند، به مبدأ هستي و معيّت حق با همه موجودات فرا مي خواند. 3. عاشق خواهان بي نامي است حضرت امام رحمه الله در چهل حديث مي فرمايد: اي مدعي معرفت و جذب سلوك و محبت و فنا! (خداوند از لسان پيامبرش فرمود:) «اوليايي تحت قبايي لايعرفهم غيري»؛ تو اگر از اولياي حق و محبين و مجذوبيني، خداوند مي داند. به مردم اين قدر اظهار مقام و مرتبت مكن و اين قدر قلوب ضعيفه بندگان خدا را از خالق خود به مخلوق متوجه مكن و خانه خدا را غضب مكن. (شرح چهل حديث، 162) 4. عبادت عاشق امام رحمه الله معتقدند كه وصال به محبوب مطلق غايت آمال اوليا و منتهاي آرزوي اصحاب معرفت و ارباب قلوب، بلكه قرّة العين سيد انبياء صلي الله عليه و آله است. (امام خميني، 1370: 43) و نماز را واسطه چنين اتصالي مي

دانند و طبيعي است قبله چنين عابدي ابروي محبوب باشد. (ر.ك: ديوان امام، 207) نماز براي عارف عاشق، معراج است و مقام انسان كامل را به او عطا مي كند. نمازگزار عاشق، عبادت حق و مناجات محبوب مطلق و مكالمه با مالك الملوك را تكلّف و مشقّت نمي داند. از اين رو، لذت مناجات حق و اشتياق ملاقات محبوب را با ملك هستي معاوضه نمي كند و با حق و عبادت او عشق بازي مي نمايد. قلوب عشقيه شوق و جذبه بر عارفان دلباخته غالب مي آيد و با قدم حب و عشق قدم در محضر انس مي گذارد و قلوب آنها بدان جذبه غيبيه، تا آخر نماز به عشق محضر و حاضر با ذكر و فكر حق معاشقه و معافقه مي نمايد. (امام خميني، 1370: 122) در حديثي از پيامبر گرامي اسلام صلي الله عليه و آله نقل شده كه: افضل الناس من عشق العباده و عانقها و احبّها بقلبه و با شرها بجسده و تفرغ لها، فهو لايبالي علي ما اصبح من الدنيا علي عسرام علي يسر؛ (اصول كافي، 3/131؛ وسايل الشيعه، 1/61؛ كتاب الطهاره، «ابواب مقدّمه العبادات»، باب 19، حديث 2) برترين مردم كسي است كه به عبادت خدا عشق بورزد و براي آن آغوش باز كند و از جان و دل آن را دوست بدارد و با زبان خود بدان بپردازد و به چيز ديگر اشتغال نيابد. چنين كسي را انديشه آن نخواهد بود كه دنيايش با آسايش و راحتي بگذرد يا با سختي و مشقت. در روايتي از امام صادق عليه السلام مي خوانيم: العباده ثلاثه: قوم عبدوااللّهَ عزوجل خوفا؛

فتلك عبادة العبيد و قوم عبدوااللّه تبارك و تعالي طلب الثواب؛ فتلك عبادة الاجراء؛ قوم عبدوااللّه عزّوجلّ حبّا له؛ فتلك عبادة الأَحرار و هي افضل العباده؛ (اصول كافي،3/131) عبادت سه گونه است: گروهي خداوند را از ترس مي پرستند پس اين پرستش بردگان است. گروهي خداوند را براي رسيدن به پاداش مي پرستند پس اين پرستش مزدوران است و گروهي خداوند را از روي محبت مي پرستند و اين پرستش آزادگان است. و اين از همه عبادت ها برتر است. حضرت امام رحمه الله با توجه به فرمايش مولي الموحدين مي فرمايد: اي عزيز، عبادت و اطاعت حق تعالي از بارزترين شجره عشق الهي است كه البته عبادت احرار، ميوه كامل اين درخت مي باشد عبادتي كه براي حبّ حق تعالي و يافتن آن ذات مقدّس تحقّق مي يابد و خوف از جهنم يا شوق بهشت، محرك آن نيست مانند عبادات ائمه اطهار عليهم السلام كه فرمودند: عبادت ما، عبادت احرار است. (ر.ك: شرح چهل حديث، 57 و 326) حضرت امام رحمه الله معتقدند كه: انسان به حسب فطرت خداداد و جبلت اصلي از فنا و ممات متنفر است و بقا و حيات را دوست دارد. اين فطرت حب لقا، متعلّق به بقاي مطلق و حيات دائمي سرمدي است؛ يعني بقايي كه در آن فنا نباشد و حياتي كه در آن زوال نباشد. و چون در فطرت انسان اين حب و آن تنفر وجود دارد، از اين رو، آنچه را كه تشخيص بقا در آن داد و آن عالمي را كه عالم حيات دانست، حب و عشق به آن پيدا مي كند و از عالم

مقابل آن متنفر مي شود. پس بايد دانست كه كراهت و خوف ما از مرگ به اين دليل است كه ما ايمان به عالم آخرت نداريم و قلوب ما مطمئن به حيات ازل و بقاي سرمدي آن عالم نيست. و علاج قطعي منحصر آن وارد كردن ايمان است در قلب به فكر و ذكر نافع و علم و عمل صالح. اما كمّل و مؤمنين مطمئنين از مرگ كراهت ندارند، گرچه وحشت و خوف دارند زيرا خوف آنها از عظمت حق تعالي و جلالت آن ذات مقدّس است. واز اين رو، حضرت اميرالمؤمنين، سلام اللّه عليه، در شب نوزدهم وحشت و دهشت عظيمي داشت، با آن كه مي فرمود: «به خدا قسم كه پسر ابوطالب به مرگ مأنوس تر است از بچه به پستان مادرش». دل عاشق در وقت ملاقات مي تپد و وحشتناك و خايف شود، ولي اين خوف و وحشت غير از خوف هاي معمولي است. (ر.ك: شرح چهل حديث، 358و361) از ديدگاه امام رحمه الله ، روز مرگ پايان هجران و روز وصل به محبوب است: وعده ديدار نزديك است، ياران مژده باد!روز وصلش مي رسد، ايام هجرام مي رود (ديوان امام) 5. غوطه وري عاشق در درياي فنا يكي از ويژگي هاي عاشق و يكي از عالي ترين بركات و ثمره عشق فناي محبّ در محبوب است. به جاست قبل از اين كه ديدگاه حضرت امام رحمه الله در اين خصوص بيان شود، توضيح مختصري درباره «فناي في اللّه» و گذرگاه ها و منزلگاه هاي اين مسير با استفاده از سخنان عده اي از معروف ترين و معتمدترين شاگردان مكتب ابن عربي،

به ويژه داوود قيصري صاحب شرح فصوص ذكر شود: عرفا معتقدند كه انسان در بدو تولد همچون باقي حيوانات چيزي جز خوردن و آشاميدن نمي شناسد. سپس به تدريج، باقي صفات براي او پديدار مي شود، مانند شهوت، غضب، حرص، حسد، بخل و غير اينها از صفاتي كه ثمره احتجاب و دوري از معدن وجود و صفات كماليه است. پس انسان در اين مرحله، حيواني است راست قامت، كه از او اعمال مختلف برحسب اراده هاي گوناگون صادر مي شود. بعد از آن هنگامي كه از خواب غفلت و جهل بيدار شد و متوجه گرديد ماوراي اين لذّات حيواني، لذّات ديگري است، و بالاتر از اين مراتب كمالي ديگر، از اشتغال به محرمات شرعي توبه مي كند و به سوي خداوند متعال بازگشت مي نمايد. در نتيجه، شروع مي كند به ترك زوايد دنيايي جهت براي به كمالات اخروي. و عزم را جزم مي كند تا از مقام جان خود به سوي خداوند هجرت كند، و چون نفس در اين سفر در غربت از مكان مألوف واقع مي شود، طبيعي است كه احتياج به راهنما دارد كه پير راه طريقت است. سعي ناكرده در اين راه بجايي نرسيمزد اگر مي طلبي طاعت استاد ببر سالك هرگاه در طريق وارد شد نسبت به هرچه مانع او باشد و او را از مقصود بازدارد، زهد مي ورزد و از هر چيز كه در قلبش خطور كند و او را متمايل به غير حق كند، پرهيز مي كند، و آن را در هرچه امر مي كند، متهم مي نمايد، حتي اگر او را امر به عبادت كند زيرا

طبيعت نفس بر دوست داشتن شهوات و لذت هاست، پس سزاوار نيست ايمن از دخالت او باشد، چون كه نفس از مظاهر شيطاني است. سالك هرگاه از نفس خلاص شد و پاكيزه گرديد و زندگي خوشي به واسطه لذّت بردن در راه محبوب به دست آورد، با طنش نوراني مي شود و پرتوهاي انوار غيب بر او ظاهر مي گردد، و باب ملكوت بر او باز مي شود و مكاشفاتي يكي پس از ديگري براي او رخ مي دهد. در نتيجه، امور غيبي را در صورت هاي مثالي مشاهده مي كند. وقتي چيزي از اينها را چشيد، به گوشه گيري راغب مي شود، تنهايي، ذكر، مواظبت بر طهارت كامل، وضو، عبادت، مراقبه، محاسبه، روي برمي گرداند از اشتغالات حسي، و قلب را از محبت حسيّات تهي مي كند و به طور كلي، باطنش به سوي حق توجه مي نمايد. پس براي او وجد، سكر، وجدان، شوق و ذوق، محبت، هيجان و عشق پيدا مي شود و او را هر چند گاهي از خود محو مي كند، و از خود فاني مي سازد. در اين هنگام، معاني قلبي و حقايق پنهاني و انوار روحي را مشاهده مي كند و به مرتبه معاينه و مكاشفه مي رسد و گاه انواز حقيقي بر او پديدار و گاه پنهان مي شود. اين مكاشفات گاه به گاه ادامه مي يابد تا آن كه رسوخ يافته و سالك از تلوّن رهايي يابد، كه در اين وقت بر او آرامش روحي و طمانينه الهي وارد مي شود، و ورود اين پرتوها و احوال براي او ملكه مي گردد. پس داخل در عالم

جبروت شده و موجودات مجرد و انوار برتر و مدبّرات كلي عالم را از فرشتگان مقرّب و بي تاب از عشق جمال الهي مشاهده مي كند، و وجود او به نور آنان متحقق و ثابت مي شود. در اينجاست كه نور احديت و پرتوهاي عظمت و كبرياي الهي بر او ظاهر شده، او را چون ذرات افشانده، غيرمرئي قرار مي دهد و در اينجا كوه وجودش مضمحل مي شود و براي خداوند چنان سجود و خضوعي مي كند كه تعيّنش در تعيّن حقيقي متلاشي شده و وجودش در وجود الهي از بين مي رود. اين مقام فنا و محو است. (مقدمه شرح فصوص الحكم، فصل 11) شيخ اكبر محيي الدين ابن عربي مي نويسد: يكي از ويژگي هاي عاشق الهي «غرام»(2) است و آن فناي دردمندانه و اندوهبار محبّ در محبوب است. از منظر شيخ براي محب صفتي والاتر از غرام نيست زيرا غرام در برگيرنده همه اوصافي است كه از محبت حاصل مي شود. (ابن عربي، 1418: 2/334) شيخ نجم الدين رازي مي نويسد: چون (عشق) عاشق را به معشوق رسانيد، لاله صفت بر در بماند. عاشق چون قدم در بارگاه وصال معشوق نهاد، پروانه صفت نقد هستي عاشق را نثار قدم شعله شمع جلال معشوقي كند، تا معشوق به نور جمال خويش، عاشق سوخته را ميزباني كند. (رازي، 1352: 62 ) امام رحمه الله نيز مي سرايد: هجرت از خويش نموده سوي دلدار رويمواله شمع رخش گشته و پروانه شويم (ديوان امام) در جاي ديگر گويد: عشق، صفت آتش (دارد) و سير او در عالم نيستي است، هركجا رسد و به هرچه رسد،

فنابخشي «لاتبقي و لاتذر» (مدثّر، 74/28) پيدا كند. مقام فنا داراي سه مرحله است 1. محو: يعني فناي افعال عبد در فعل حق كه سالك در اين مرحله همه كارها را از خدا مي داند و به اين مرحله «فناي در افعال» نيز مي گويند. 2. طمس: يعني فناي صفات عبد در صفات خداوند و در اين مرحله، براي موجودات هيچ صفتي نمي بيند جز اين كه آن را از خدا مي داند و در اين مرحله «فناي در صفات» نيز نام گذاري مي شود. 3. محق: يعني فناي وجود عبد در ذات حق، كه در اين مرحله هيچ يك از موجودات عالم را به استقلال نمي بيند و همه را پرتو ذات حضرت حق مي داند و به اين مرحله «فناي در ذات» نيز گويند. (ر.ك: صراط سلوك، 114و126) حضرت امام رحمه الله معتقد است كه عاشق وارسته از خود گذشته اي است كه جز به محبوب و خواسته هاي او توجه ندارد. مجذوبان جمال جميل و عاشقان دلباخته او از هر دو جهان رسته و چشم از اقاليم وجود بسته و به عزّ قدس جمال اللّه پيوسته اند و آنان مدام در محضر خداوند هستند و لحظه اي از ذكر و فكر و مشاهدات و مراقبت مهجور نيستند. (آداب الصلاة، 108) با جذبه الهي و جذوه نار عشق سالك از بيت مظلمه نفس خارج و با قدم گذاشتن بر فرق انيّت و انانيّت حجب ظلمانيه و نورانيه را خرق كرده و به نهايت مسير كه فناي در ذات است، نايل مي شود. امام شهيدان در اين خصوص چنين مي نويسد: و پس از

آن كه انسان قدم بر فرق انيّت و انانيّت خود گذاشت و از اين بيت خارج شد و در طلب مقصد اصلي و خداجويي منازل و مراحل تعيّنات را سير كرد و قدم بر فرق هريك گذاشت و حجب ظلمانيه و نورانيه را خرق نمود و دل از همه موجودات و كائنات بركند و بتها را از كعبه دل به يد ولايت مابي فروريخت و كواكب و اقمار و شموس از افق قلبش افول كردند و وجهه دلش يك رو و يك جهت بي كدورت تعلّق به غير، الهي شد و حال قلبش وجَّهتُ وجهي للذي فطرالسموات والارض (انعام، 6/80) شد و فاني در اسما و ذات و افعال گرديد، پس در اين حال از خود بي خود شود و محو كلي برايش حاصل شود و صَعْق مطلق رخ دهد، پس حق در وجود او كارگر شود و به سمع حق بشنود و به بصر حق ببيند و به يد قدرت حق بَطْش كند و به لسان حق نطق كند، و به حق ببيند و جز حق نبيند، و به حق نطق كند و جز حق نطق نكند، از غير حق كور و كر و لال شود و چشمش و گوشش جز به حق باز نشود و اين مقام حاصل نشود، مگر با جذبه الهيه و جذوه نار عشق كه بدين جذوه عشقيه لازال متقرب به حق شود و به آن جذبه ربوبيه، كه عقيب حب ذاتي است، از او دستگيري شود. (شرح چهل حديث، 590و591) خداوندا ما را از شيفتگان در صراط و جويندگان آب حيات و فاني در فعل و صفت ذات خويش

قرار بده. خداوندا از سر كوي تو مأيوس نگردم هرگزغمزه اي غمزدگان را تو مدد كاري كن

عاشقم، عاشقم افتاده و بيمار تواملطف كن لطف، زبيمار پرستاري كن

كتاب نامه 1. ابن عربي، محيي الدين، فصوص الحكم، 2. ، الفتوحات المكيه، دار الاحياء التراث العربي، 1418 ق. 3. امام خميني، مصباح الهداية الي الخلافة و الولاية، با مقدمه استاد سيد جلال الدين آشتياني، مؤسسه نشر تنظيم و نشر آثار امام خميني، 1373 ش. 4. ، سرّ الصلاة، مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خميني، 1369. 5. ، شرح حديث جنود عقل و جهل، مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خميني، مؤسسه چاپ و نشر درج، 1377. 6. ، آداب الصلاة، مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خميني، 1370. 7. ، تفسير سوره حمد، مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خميني، 1375. 8. ، شرح چهل حديث، مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خميني. 9. ، صحيفه نور، ج 14، مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خميني. 10. ، شرح دعاي سحر، ترجمه سيد احمد فهري، انتشارات اطلاعات، تهران، 1374. 11. ، تعليقات علي شرح فصوص الحكم و مصباح الانس، مؤسسه پاسدار اسلام. 12. ، ديوان، مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خميني. 13. ابن سينا، الاشارات و التنبيهات، نمط 8، با شرح نصيرالدين طوسي، تحقيق سليمان دنيا، مؤسسه نعمان، بيروت. 14. آملي، سيد حيدر، مراتب جهاد، رساله شريعت، طريقت و حقيقت. 15. مستملي نجار، ابوابراهيم، شرح تعرّف لمذهب التصوف، انتشارات اساطير، تهران، 1363. 16. حسن زاده آملي، حسن، هزار و يك نكته، 17. ، صراط سلوك، گردآورنده علي محيطي، انتشارات آل علي(ع)، قم. 18. حر عاملي،، محمد

بن حسن، وسائل الشيعه، ج 1، مكتبة الاسلاميه، تهران. 19. جوادي آملي، عبداللّه ، بنيان مرصوص امام خميني، مركز نشر اسراء. 20. شيرازي، صدرالدين محمد، عرفان و عارف نمايان، ترجمه محسن بيدارفر، انتشارات الزهراء، قم. 21. دماوندي، ملا عبدالرحيم، 22. رازي، نجم الدين، رساله عشق و عقل، به اهتمام و تصحيح دكتر تقي تفضلي، بنگاه ترجمه و نشر كتاب، 1352. 23. طباطبائي، فاطمه، سخن عشق، معاونت پژوهشي پژوهشكده امام خميني و انقلاب اسلامي. 24. همداني، امير سيد علي، مشارب الذواق، تصحيح محمد خواجوي، انتشارات عولي، تهران، 1362. 25. كليني، محمد بن يعقوب، اصول كافي، ج 3، ترجمه و شرح جواد مصطفوي، انتشارات علميه اسلاميه. 26. مجلسي، محمدباقر، بحارالانوار، ج 84، دار الاحياء التراث العربي، 1403 ق. 27. مولوي، جلال الدين محمد، مثنوي معنوي، دفتر اول، تصحيح رينولد نيكلسون، به كوشش مهدي آذريزدي (خرمشاهي)، انتشارات پژوهش، تهران. 28. آشتياني، سيد جلال الدين، شرح مقدمه شرح فصوص الحكم، فصل 11، مركز انتشارات دفتر تبليغات اسلامي. 29. مكارم شيرازي، ناصر، تفسير نمونه، ج 15. 30. ديلمي، ابوالحسن علي بن محمد، عطف الالف المألوف علي اللام المعطوف، 31. شيخ روزبهان بقلي شيرازي، عبهر العاشقين، تصحيح هنري كربن و محمد معين، تهران، 1337 ش. 32. سهروردي، شهاب الدين، شرح حكمة الاشراق، 33. نراقي، مهدي، جامع السعادات،

1.طفيل هستي عشقند آدمي و پريارادتي بنما تا سعادتي ببري 2. واژة «غرام» در اصل به معناي مصيبت و ناراحتي شديدي است كه دست از سر انسان برندارد. به عشق و علاقه سوزاني كه انسان را با اصرار به دنبال كار يا چيزي مي فرستند نيز «غرام» گفته مي شود. اطلاق اين واژه بر

جهنم به دليل آن است كه عذابش شديد، پي گير و پردوام است. (تفسير نمونه، 15/151) منابع مقاله:

مجله پژوهشهاي فلسفي - كلامي، شماره 19، غفارزاده، علي؛

نقش آفريني عشق در نظام هستي از نگاه امام خميني (ره)

نقش آفريني عشق در نظام هستي از نگاه امام خميني (ره) چكيده: ردپاي مقوله عشق و محبت به وضوح در سطر سطر متون عرفاني ما مشاهده مي شود تا آنجا كه مي توان ادعا نمود موضوع اين مقال از پرمحمول ترين موضوعات تاريخ ادب و عرفان است و به اعتقاد نگارنده از محوري ترين موضوعات عرفاني است كه هم «قوس نزول » با او آغاز مي گردد و آسمان هستي ستاره باران مي شود و هم در «قوس صعود» زمينه تكامل انسان را فراهم مي سازد و او را از عالم كثرت به وحدت رهنمون مي شود. در اين نگاه محب به واسطه مظهريت اسم محب، انسان كاملي است كه در كتاب تكوين يا تشريع همراه و همدوش است. براي بيان نظريات فوق ابتدا تعريف كوتاهي از عشق و محبت از ديدگاه عرفا داده شده و سپس در آثار و تاليفات عرفاني امام خميني به تبيين جايگاه اين حقيقت پرداخته شده است.

مقدمه با آنكه درباره عشق و محبت، ترادف يا تباين آن سخن بسيار رفته است و برخي از دانشمندان و متفكران كوشيده اند به سبك و سليقه خود به توصيف و تبيين آن بپردازند; اما جالب اين است كه اكثر آنان اتفاق نظر دارند كه حقيقت عشق قابل تعريف نيست. زيرا نمي توان آن را تحت مقوله اي از مقولات درآورد و براي آن جنس و فصلي در نظر گرفت. از اين نظر عشق به شكل منطقي قابل

تعريف حقيقي نخواهد بود. بلكه تعريف عشق به طور شرح الاسم و به اظهر الخواص است. به گفته ابن عربي «الحب ذوقي و لاتدري حقيقته » ، زيرا حب حقيقتي است كه «من ذاق عرف » (1418 ج 2: 315) پس فقط مي توان به توصيف محبت پرداخت و بر مبناي ذوق و دريافت شخصي خود از آن سخن گفت. بدين ترتيب پاسخ اهل نظر به سؤال درباره چيستي محبت مختلف خواهد بود و اين اختلاف به مراتب درك و دريافت پاسخ دهنده برمي گردد. ديلمي در عطف الالف در اين باره مي نويسد: «جواب متفاوت عرفا، به دليل تفاوت سائلين و اختلاف درجات فهم آنان است. » وي براي تبيين ريشه محبت از اقوال برخي از بزرگان استفاده مي كند كه به ذكر دو نمونه آن بسنده مي كنيم: 1. حب از حب گرفته شده است و آن جمع حبه است و حبة القلب (2) (سهروردي: 1366، 15) آن چيزي است كه قلب به آن قوام دارد (ديلمي: 14; قشيري: 558). 2. ممكن است حب ماخوذ از حب (به كسر حاء) باشد و منظور بذرهاي گياهان صحرايي است. حب، حب ناميده مي شود; زيرا مغز و هسته حيات است (ديلمي: 17). او محبت را حقيقتي نوراني مي داند و به نحوه اتصال آن، با عوالم عقل و روح و جسم مي پردازد و در نهايت آن را زينت محب و صفت محبوب ذكر مي كند( ديلمي: 35) و از قول ذوالنون مي گويد كه اصل محبت، الفت و اصل عشق، معرفت است (ديلمي: 32). ديلمي در همين كتاب از قول مكي در پاسخ به

سؤال درباره «اصل محبت » مي گويد: محبت چيزي است كه به علت لطافت معنا در قلب وارد مي شود و اين لطافت از جانب محبوب به او تعلق مي گيرد و اولين نسبتي كه از محبت در قلب آشكار مي شود سه معنا دارد كه عبارت است از: استمرار ياد محبوب، آرزوي ملاقات معبود و شادماني به هنگام ياد او. در بحث محبت نكته مهم ديگري قابل توجه و تامل است و آن اينكه در جريان محبت، آنچه اصل است دوستي حق است كه مقدم بر همه دوستيهاست زيرا در ابتدا حق بنده را به دوستي مي گيرد. «نخست محبت خود را اثبات كرد و آنگاه محبت بندگان، تا بداني كه تا الله بنده را به دوست نگيرد بنده به دوست نبود» . نجم الدين رازي، راز اين مطلب را در شرح آيه «يحبهم و يحبونه » آشكار مي سازد. گويد: «اگر يحبهم سابق نبودي بر يحبونه هيچ كس زهره نداشتي كه لاف محبت زدي » . در واقع «يحبونه » بر «يحبهم » ايستاده است و وجود و قوامش به اوست. پس يحبهم صفت قدم است و سابق بر يحبونه، بدين جهت طبيعي است كه عارف بگويد: «پنداشتم كه من او را دوست مي دارم، چون نگه كردم دوستي او مرا سابق بود» گفتم: سر و جان خود به كارت كردم هر چيز كه داشتم نثارت كردم گفتا تو كه باشي كه كني يا نكني اين من بودم كه بي قرارت كردم ( منسوب به ابو سعيد ابوالخير) يا پنداشتم كه «من او را مي خواهم خود او اول مرا خواسته بود» .

بر اين اساس در سير نزول يحبهم (محبت حق به خلق) خدا محب است و انسان (روح) محبوب و در سير صعود يحبونه (محبت خلق به خالق) خدا محبوب است و انسان محب و در حقيقت محبت از جانب خدا آغاز مي شود. عين القضاة عارف همداني دليل «احسن القصص » بودن سوره يوسف را تبيين قصه «يحبهم و يحبونه » مي داند: «اي دوست داني چرا قصه يوسف احسن القصص شد؟ چون اول سوره اشارت به بدايت راه خداست و آخر سوره اشارت به نهايت راه خداي تعالي » . «اي دوست احسن القصص قصه يحبهم و يحبونه است » و در جاي ديگر مي نويسد: «از جلال ازل بشنو كه احسن القصص است قصه عشق » . فيض كاشاني محبت را رابطه اي دو سويه برمي شمرد و مي نويسد: حقيقت محبت، رابطه اي اتحادي است كه محب را با محبوب متحد و يگانه مي سازد. جذبه اي است از جذبات محبوب كه محب را به سوي خويش فرامي خواند به مقدار جذبه اي كه او را به خود مي كشاند از وجود محب چيزي محو و نابود مي سازد. پس ميان جذبه محبوب و فناي محب رابطه اي است مستقيم كه اول بار از وجود محب صفاتش را قبض مي كند، سپس ذات او را به قبضه قدرت خويش از او مي ربايد و ذاتي كه شايستگي اتصاف به صفات خويش را دارد بدو ارزاني مي دارد. (3) (406) ديلمي درباره عشق مي نويسد كه گرچه عشق غليان حب و غايت مقامات محبت است اما عشق و محبت دو لفظ است براي

معناي واحد «هما اسمان لمعني واحد» (6). آنگاه از اقوال ادبا و حكما و متكلمين و شيوخ صوفيه مدد مي گيرد كه نمونه هايي از آنها را ذكر مي كنيم. الف. به شمشير عشق گفته مي شود و عاشق، عاشق ناميده مي شود زيرا حب و عشق با عاشق همان كاري مي كند كه شمشير(ديلمي: 18). ب. عشق از عشق گرفته شده و عشق بالاترين نقطه كوه است. حسين بن منصور حلاج در مورد عشق نكته بديع و جديد ديگري را ذكر مي كند كه به گفته ديلمي تا زمان او بي سابقه بوده است. او عشق را نخستين شعله نور وجود مي داند كه منزه از ماهيت و انيت است و به ذات خويش ملتهب و فروزان و به هر رنگي درمي آيد و به هر صفتي ظهور پيدا مي كند و صفات از پرتو نور او فروغ مي گيرند و اين حقيقت را ازلي و ابدي مي داند كه سرچشمه اش ذات الهي است. (4) شيخ الرئيس عشق را علت وجود همه موجودات برمي شمرد و اعتقاد دارد موهبتي است كه اختصاص به انسان ندارد و همه موجودات به نحوي از آن برخوردارند (375). ابن عربي در فصوص الحكم در فص هاروني (194) به نكته لطيف و بلندي توجه مي دهد و با صراحت مي گويد: عظيمترين معبودها «هوي » است زيرا معبود بالذات است و چنين مي سرايد: و حق الهوي ان الهوي سبب الهوي و لولا الهوي في القلب ما عبدا الهوي قسم به عشق كه عشق علت عشق است و اگر چنين عشقي نبود دلبستگي به آن هم نبود. سپس

در فتوحات به مطلبي اشاره مي كند كه هوي را در عالم مكاشفه ديده است كه بر تخت فرمانروايي تكيه زده است و آنگاه اشاره مي كند كه محبوبي عظيمتر از او در عالم هستي نديده است. «فشاهدت الهوي في بعض المكاشفات ظاهرا بالوهيته قاعدا علي عرشه و جميع عبدته حافين عليه و اقبضن عنده و ما شاهدت معبودا في الصور الكونيه اعظم منه » . و در جاي ديگر از فتوحات (1418 ج 2: 316) نيز مي گويد: انا محبوب الهوي لو تعلموا والهوي محبوبنا لو تفهموا من محبوب عشقم اي كاش مي دانستيد و عشق محبوب ماست اي كاش مي فهميديد صدرالدين شيرازي نيز عشق و محبت را دو كلمه مترادف مي داند و مي گويد در عرف خاص، عشق با حب مترادف است و آن متعلق فرد ذي شعوري است به جميل من حيث هو هو جميل، اگرچه در عرف عام تعلق خاصي است( 1316 ج 7: 149). وي عشق را حقيقتي ساري در كليه موجودات مي داند و به نظر او هيچ موجودي نيست كه از پرتو عشق بي بهره باشد (1316 ج 7: 148). جناب آشتياني، در مقدمه مصباح الهدايه آورده است كه حقيقت مطلقه وجود، همان قيقت حب و عشق است كه در صورت ظاهري و لباس مظهري به صورت بسائط عنصريه تنزل نموده است (خميني 1372: 18). اما علي رغم غيرقابل شناخت بودن عشق، از معجزه آفريني اين موهبت الهي نمي توان سخن نگفت. عشق و محبت كيميايي است كه از انسان خاكي، موجودي افلاكي مي سازد. اكسيري است كه برتري و تعالي انسان را بر ساير موجودات

محقق مي كند. حقيقتي است كه در وجود انسان به طور فطري قرار داده شده و به واسطه اين عطيه الهي از فرشتگان اعلي عليين پيشي مي گيرد و آيينه حق نما مي شود و انسان با پذيرش عشق، امانتدار حضرت حق مي گردد و آيينه تمام نماي تجليات جمال مطلق مي شود، با فطرت عاشق خويش شايسته طواف كوي يار گرديده و توجه و عنايت حضرت معشوق را به خود جلب مي كند. جذب و كششي است كه انسانيت انسان مديون آن است، واسطه پيوند و ارتباط ميان انسان مقيد با خالق مطلق است و مايه اشتياق آن مطلق به مقيد است. عشق، عامل انطباق عالم درون با عالم بيرون است و از آنجا كه عالم بيرون پيوسته در حركت و پويايي است عشق در انسان اين همگوني را حاصل مي كند.

عشق و محبت در نگاه امام خميني اگرچه حضرت امام با ديگر بزرگان عرفان در اين امر هم عقيده اند كه محبت قابل تعريف نيست و «حدي » فراهم آمده از جنس و فصل ندارد اما در جاي جاي كتب و رسايل عرفاني ايشان به توصيفهايي برخورد مي كنيم كه بايد آن را تعريف به خواص و آثار محبت ناميد و درگذري كوتاه به اين تاليفات، شايد بتوان فهرستي از توصيفات محبت را به صورت زير ارائه داد. 1) محبت صفت ذاتي خداست و همان طور كه ذات حق ناشناختني است صفات او بخصوص صفات ذاتي هرگز شناخته نخواهد شد پس حقيقت محبت شناختني نيست. 2) عشق دريافتي ذوقي و وجداني است كه درك آن به «چشيدن و رسيدن » است و رسيدن

به معناي فناي في الله و بقاي بالله است. يعني محب در اوج معرفتي است كه اهل عرفان آن را به حق اليقين (5) تعبير مي كنند و به آهن تفتيده اي مي ماند كه ويژگيهاي آتش را ظهور بخشيده است امام در اين باره مي نويسند: حقيقت عشق آتشي است كه از دل عاشق سرمي زند و رفته رفته آن به ظاهر و باطن او سرايت مي كند و سراپاي عاشق را فرامي گيرد و «از كوزه همان برون تراود كه در اوست » از چنين انساني كه مجذوب مقام احديت و عاشق جمال صمديت است هرچه سرزند، از عشق به حضرت حق حكايت دارد (خميني 1376: 11) و استشهاد قرآني آن آيه شريفه «التي تطلع علي الافئدة » است كه اين آتش همان شعله عشق است. 3) عشق حقيقتي ازلي و ابدي است و از صفات خدا، خلق و انسان است. به همين دليل عامل پيوند جهان هستي به خداست و تكيه گاه شريعت و هدايت انبيا و اوليا بر عقل است و امام نيز به عقل از اين ديدگاه، به ديده احترام مي نگرند و در آثار خود عقل را ملاك تكليف و مسئوليت مي دانند و كتاب شرح حديث جنود عقل و جهل ايشان سند عنايت به اين امر است. دراين باره مي نويسند عقل محبوبترين موجود نزد خداست (6) (خميني 1372: 159) زيرا خداوند به عزت و جلالش سوگند ياد كرده كه آفريده اي محبوبتر از عقل ندارد، اما تصريح مي كنند كه عقل مظهر علم حضرت حق است كه در مرتبه حقيقتش عالم است و ظهور آن در موجودات

به اندازه استعداد آنهاست كه در حضرت علميه با واسطه حب ذاتي تقدير شده است، حبي كه اگر وجود نداشت هيچ موجودي از موجودات پا به عرصه ظهور نمي گذاشت و به هيچ كمالي از كمالاتش نمي رسيد. (7) (خميني 1372: 160; ابن عربي 1400 فص موسوي: 203). بدين ترتيب شايد بتوان گفت تقابل و تنازع ديرينه اي كه در ادبيات عارفانه ما ميان عقل - كه محصولش فكر - و عشق - كه محصول قلب است - وجود داشته فقط ساخته ناظريني است كه از بيرون به اين دو مي نگريستند وگرنه هرگز عقل سليم، خود را با عشق روي در رو نمي بيند و حد و حدود خود را به خوبي مي شناسد و آنجا كه به ناتواني خود در كشف برخي از حقايق اعتراف مي كند و آن ساحت را مناطق ممنوعه مي نامد، عشق مقتدرانه از سيطره و حاكميت خود بر نظام هستي سخن مي گويد و حتي كشفيات و يافته هاي عقل را بستر دستيابي خود به حقايق مي شناسد. امام نيز تصريح مي كنند كه هيچ گونه مغايرتي ميان براهين عقلي و تجربه هاي ذوقي نيست هرچند روش عرفا شيوه اي والاتر و بالاتر از عقل است ولي مخالفتي با عقل صريح و برهان فصيح ندارد. حاشا كه مشاهدات ذوقي مخالف با برهان باشد و براهين عقلي برخلاف شهود اصحاب عرفان اقامه شود فقط نگاه فيلسوف به جهان، نگاه كثرت است و نگاه عارف، نظر بر وحدت دارد (خميني 1372: 146) و اين وحدت بيني است كه ابعاد سه گانه تثليث را به توحيد بدل مي كند و مجال

عاشق بيني و معشوق نگري را از ميان مي برد و به اتحاد عاشق و معشوق مي انجامد. 4) امام مقام «اطلاق عشق » را به دريايي بيكران و صحرايي بي پايان همانند مي كنند كه البته اين تشبيه مورد پسند همه اهل ذوق و معرفت است و امام در اشعار خود چنين مي سرايند: عشق روي تو در اين باديه افكند مرا چه توان كرد كه اين باديه را ساحل نيست (خميني 1374: 67) وادي عشق از منظر امام، وادي سرگشتگي و حيرت است كه ملكيان و ملكوتيان در پيچ و خم آن حيرانند: وه چه افراشته شد در دو جهان پرچم عشق آدم و جن و ملك مانده به پيچ و خم عشق عرشيان ناله و فريادكنان در ره يار قدسيان بر سر و بر سينه زنان از غم عشق (خميني 1374: 134) و حافظ عين اين تعبير را در غزل مشهور و دلنشين خود چنين آورده است: راهي است راه عشق كه هيچش كناره نيست آنجا جز آنكه جان بسپارند چاره نيست هر دم كه دل به عشق دهي خوش دمي بود در كار خير حاجت هيچ استخاره نيست ما را ز منع عقل مترسان و مي بيار كاين شحنه در ولايت ما هيچ كاره نيست (حافظ 1375: غزل 56) آري راه عشق، راهي پرخوف و خطر است كه نثار و ايثار مي طلبد ابتلائات و آزمايشهاي گوناگون دارد. گذشتن از فراز و نشيبهاي فراوان مي طلبد و به مقصد رسيدن را دشوار مي نمايد و به گفته مولوي: عشق از اول سركش و خوني بود تا گريزد هر كه بيروني بود

ني حديث عشق پر خون مي كند قصه هاي عشق مجنون مي كند (مولوي ني نامه: 13) امام نيز مي سرايند: من از آغاز كه روي تو بديدم گفتم در پي طلعت اين حوروش انجامم نيست (خميني 1374: 68) گفته بودي كه ره عشق ره پرخطري است عاشقم من كه ره پر خطري مي جويم (خميني 1374: 169) حافظ نيز در نخستين غزل خود با تصوير و تابلوهاي زيبا به دشواري اين راه تصريح مي كند: به بوي نافه اي كآخر صبا زان طره بگشايد ز تاب جعد مشكينش چه خون افتاد در دلها شب تاريك و بيم موج و گردابي چنين حايل كجا دانند حال ما سبكباران ساحلها (حافظ غزل 1) يا... سينه از آتش دل در غم جانانه بسوخت آتشي بود در اين خانه كه كاشانه بسوخت (حافظ غزل 17) كار اين دشواري به آنجا مي رسد كه چنين رهيافتگاني، ديگران را از افتادن به اين وادي منع مي كنند و مي سرايند: ز راه ميكده ياران عنان بگردانيد چرا كه حافظ از اين راه رفت و مفلس شد (حافظ غزل 167) اين خوف و خطر در عشق به آنجا مي رسد كه بزرگان ادب و عرفان در مقايسه دو پهلوان اين ميدان يعني مولوي و حافظ به بحث نشسته اند كه كدام يك از اين دو در معرفت عشق قوي ترند. آيا مولوي كه عشق را سركش و خوني آن هم از اولين گام دانسته است، عشق را بهتر شناخته است يا حافظي كه آسان نمايي را در آغاز و ديريابي و دشواري آن را در انجام يادآور شده است. در مقايسه

اين ابيات «عشق از اول سركش و خوني بود... » يا: چو عاشق مي شدم گفتم كه بردم گوهر مقصود ندانستم كه اين درياچه موج خون فشان دارد (حافظ غزل 120) و يا: الا يا ايها الساقي ادر كاسا و ناولها كه عشق آسان نمود اول ولي افتاد مشكلها (حافظ غزل 1) گفته اند، مولوي عشق شناس تر است زيرا از همان نخست عشق را خونريز و راه آن را پرخوف و خطر شمرده است ولي نكته سنجان ادب و عرفان بر اين باورند كه ديريابي محبت از ديدگاه حافظ قوي تر و معرفت او به اين وادي بيشتر است و حال مي گوييم آيا اساسا آسان نمايي، خود بهترين دليل بر خطرناكي راه نيست و آيا خطر از آنجا شروع نمي شود كه تصور سهولت، انسان را به امواج سهمگين مي افكند كه رهايي از دل اين امواج خروشان آسان نيست. 5) عشق در معناي الهي اش هم سبب ايجاد و هم عامل ابقاست، هم مصداق رحمت رحمانيه و هم فرد اكمل رحمت رحيميه است: هستي همه هستها به موجب «احببت ان اعرف فخلقت الخلق لكي اعرف » مديون محبت است و تكامل و تعالي و به فعليت رسيدن قابليتها نيز مرهون اين لطف و عنايت الهي است و آيا «قاعده لطف » علم كلام صورت تنزل يافته اين كلمه عالي عرفان نيست؟ بهتر اين است كه دنياي ترفع خويش را به اين تنزل بدل نكنيم و به عالم انديشه امام بازگرديم: «محبت و اشتياق و عشق براق معراج و رفرف وصول است. » ( خميني 1377: 76; خميني 1375: 137). 6) عشق حقيقت

جلالي، جمالي، تنزيهي و تشبيهي است كه هم غيرسوز است و هم كمال آفرين، هم به تنزيه و «تخليه » مي پردازد و هم تطهير و «تحليه » دارد، هم «ليذهب عنكم الرجس » است و هم «يطهركم تطهيرا» . عاشقان خدا از همه رذايل پيراسته و به تمام فضايل آراسته اند. از نگاه امام وادي عشق، جايگاه مقدسان و مخلصان است و شرط گام نهادن در اين وادي، خالص شدن و دل كندن از محبوبهاي مقيد مي باشد و بهترين هدايتگر براي رساندن انسان به تعالي و تكامل، تن سپردن به شعله هاي آتشين عشق است و با «جذوه نار عشق » بيرون آمدن از دنياي تاريك طبيعت و گسستن زنجيرهاي زمان و مكان امكان پذير خواهد بود و عارف عاشق براي رسيدن به جايگاه مخلصان و قدم نهادن در وادي پاكان بايد چنين موهبتي را درك كند و چونان موسي نداي «اني آنست نارا» سردهد و پس از رفع حجب و طي طرق از حصار زمان بيرون آيد و به بركت عشق بر جهان حاكم گردد تا طاير قدس به محفل انس بار يابد. زيرا عشاق جمال ازلي مقصد و مقصودي جز حضرت حق ندارند و جز قبله يگانه عشق قبله گاهي نمي طلبند و همچنان بر اين باورند كه «قبله عشق يكي آمد و بس » در اعتقاد امام، حضرت خاتم (ص) يكه سوار وادي محبت است زيرا «او كسي است كه به گفته خدايش با قدم عشق از افق كثرت و تعينات منسلخ شده و با محبت رفض غبار كثرت اسماء و صفات و تعينات كرده است » ( خميني 1376:

93). در اين نگاه، عشق به عاشق توان مي بخشد و او را به خلاقيت وامي دارد و چون آتشي سراپاي وجود او را فرامي گيرد و وي را از نقص و كدورت و كثرت بيني و خودخواهي پاك مي سازد. ز جام عشق چشيدم شراب صدق و صفا به خم ميكده با جان و دل وفادارم (خميني 1374: 148) 7) يكي ديگر از اثرات عشق را مي توان كثرت سوزي و وحدت بيني دانست. زيرا تنها با قدم عشق مي توان از تعينات به در آمد و به رفع كدورت اسما و صفات پرداخت. در جرگه عشاق روم بلكه بيابم از گلشن دلدار، نسيمي ردپايي اين ما و مني جمله ز عقل است و عقال است در خلوت مستان نه مني هست و نه مايي (خميني 1374: 187) همين يك ويژگي مي تواند دنياي عشق را برتر و آفاق آن را شفافتر از عالم عقل معرفي كند زيرا عقل، باريك بين و جزئي نگر است و عشق كلي نگر و مصداق «ما رايت شيئا و الا رايت الله قبله و معه و بعده » (8) است عشق انسان سالك را از اينكه به ماهيات و تعينات كه دنياي كثرات است مشغول كند به مبدايت و معيت حق با همه موجودات فرامي خواند، اين انديشه است كه حافظ را بر آن مي دارد كه بگويد: پير ما گفت خطا بر قلم صنع نرفت آفرين بر نظر پاك خطا پوشش باد (غزل 105) امام نيز شرحي بر اين بيت دارند كه يادگار عزيز ايشان در نامه اي به سؤال از معناي اين شعر به تفصيل از

متن كتاب امام ديدگاه ايشان را بسيار شيرين و دلنشين مي نگارند. (حضور ش: 12) همين جا مناسب است كه به آخرين تلقي امام از آثار عشق كه شايد مهمترين و جهان شناسانه ترين نظريه است، بپردازم و شرح آن را به مجال ديگر واگذارم. امام با آن همه ويژگيهاي ظريف و دقيق و سرشار از ذوق و شهود يكي از مهمترين و برجسته ترين آثار مترتب بر محبت را وجهه توحيدي نازنين بينانه در آفرينش مي دانند و در برخي از آثار خود به تفسير و تبيين اين آيه شريفه پرداخته اند( 1375: 71، 222، 238) كه «ما اصابك من حسنة فمن الله و ما اصابك من سيئة فمن نفسك » . (9) (نساء: 79) حكيمان مسلمان نيز در بحث ماهيت و وجود به اين آيه شريفه استشهاد جسته اند و معتقدند همه سيئات به ماهيات برمي گردد و مرز وجود يا مرزبندي موجودات، موجب پديداري نقص و كمال و شدت و ضعف مي شود. آنجا كه در موجود معين و مقيد وجود تمام مي شود و عدم با طرح مسئله نقص، جان مي گيرد. از اين رو عارفي كه به اطلاق وجود دل مي بندد ديگر به مباحث نقص و كمال، شدت و ضعف و حتي تشكيك عام نمي پردازد و به گفته امام زبان حال و مقال چنين عارفي اين خواهد بود كه «كل من عندالله » چنين شيفته اي همه قيود را در اطلاق وجود، محو و مضمحل مي بيند. نتيجه چنين نگرشي نازنين بيني و رضايت خاطري است كه چنين عاشقي نسبت به محبوب و معشوق خود - ذات مقدس

حضرت حق - پيدا مي كند. بدين ترتيب، مهرورزي به موجودات و هدايت آنان از لوازم محبت الهي است زيرا صفات و افعال و آثار محبوب، محبوب است( خميني 1377: 175) و امام سخت بر اين باورند كه هدايت بدون محبت و عنايت خاص تمام نيست. از ديگر ويژگيهاي عشق مي توان فطري بودن آن را ياد كرد و امام در اين باره مي نويسد: «از آنجا كه خداوند سرشت و فطرت همه موجودات را با عشق خود مخمر ساخته است تمام ذرات كائنات و سلسله موجودات از مرتبه ادني تا اعلي همگي حق طلب و حق جويند و هركس در هر مطلوبي خدا را طلب مي كند» (خميني 1376: 91 ) «ذرات وجود عاشق روي ويند» (خميني 1374: 212) پس فطرتي كه نوع انسان بدان مفطور است، فطرتي عاشقانه است: «عشق تو سرشته گشته اندر گل ما» (خميني 1374: 44) و ايشان متذكر مي شوند كه انسان در هر محبوبي عشق حق را جستجو مي نمايد زيرا «عشق نگار سر سويداي جان ماست » (خميني 1374: 55). اگر چه خود به اين مساله واقف نباشد چنين عاشقي اگر به مرحله اي از شهود راه يافت جميع سلسله وجود را عاشق و طالب حضرت عشق مشاهده مي كند (خميني 1376: 91) و مي گويد: لايق طوف حريم تو نبوديم اگر از چه رو پس ز محبت بسرشتي گل ما (خميني 1374: 45) خداوند به اقتضاي حب ذاتي به معروفيت در حضرت اسماء و صفات ظهور مي يابد و به مقتضاي حديث شريف «كنت كنزا مخفيا فاحببت ان اعرف فخلقت الخلق لكي اعرف » در فطرت

تمام موجودات، حب ذاتي و عشق جبلي را ايداع و ابداع فرمود كه عاشق اينگونه به واسطه آن جذبه الهيه و آتش عشق رباني متوجه كمال مطلق و طالب جميل علي الاطلاق گردند. عشقي كه امام آن را فطري بشر مي دانند عشق به كمال مطلق است (خميني 1377: 80) و البته بر سر راه انسان موانعي وجود دارد كه انسان را از دستيابي به آن محروم مي سازد. عرفان اينگونه موانع را غالبا حجاب تعبير مي كند و امام از دو نوع حجاب نوراني و ظلماني ياد مي كنند و معتقدند اگر اينگونه حجب از رخسار شريف فطرت برداشته شود و فطرت همان گونه كه به يد قدرت الهي تخمير شده است به روحانيت خود بازگردد; عشق به كمال مطلق در چنين انساني ظهور مي كند، او عاشقي مي شود كه جز در كنار محبوب و معشوق حقيقي آرام نخواهد گرفت. در پي عشق به كمال، گرايش به همه خوبيها حاصل مي شود. از اين رو امام تصريح مي كنند كه عشق به كمال مطلق سر منشا عشق به علم مطلق و قدرت مطلق و حيات مطلق و اراده مطلق است (خميني 1377: 80) كه همه از اوصاف جمال و جلال حضرت ربوبي است و جالب اينكه همه اين اوصاف در فطرت بشري نهاده شده است لكن به حسب مدارج و مراتب در انسانها متفاوت مي شود. چنين انساني بالفطره عاشق حق است زيرا عشق محبوب ازلي از روز الست در عمق وجود او سرشته شده است. «عشق جانان ريشه دارد در دل از روز الست » (خميني 1374: 65) «فطرة الله التي فطر

الناس عليها» (روم: 30) انسان عاشق، كسي است كه توانسته ظهور عشق را در وجود خود حس كند و دل به محبوب جاودانه نبندد انساني است كه از حجاب تعين به در آمده، جمال و كمال حضرت عشق را در همه موجودات شهود مي كند و همان گونه كه ذات مقدس حق را كامل مي داند افعال و صفات او را نيز تمام مي بيند و به درك اين حقيقت كه «از جميل مطلق جز مطلق جميل برنيايد» نائل مي شود و با مشاهده حضوري آن را درمي يابد (خميني 1377: 164). چنين معرفتي كه با رفع حجاب حاصل مي شود فطرت را به مطلوب و معشوق خود مي رساند (خميني 1377: 262) البته متعلق عشق جبلي و فطري، محبوب مطلق است و غير مطلق از آن جهت كه محدود است نمي تواند محبوب فطرت باشد (خميني 1375: 127). اما امام به دو نوع فطرت اصلي و تبعي قائلند و در كتاب شرح حديث جنود عقل و جهل به طور مفصل به شرح آن مي پردازند، ايشان فطرت عشق به كمال را فطرت اصلي، استقلالي و فطرت گريز از نقص را فطرت فرعي نام مي گذارند و در توضيح و بيان اين دو فطرت مي نويسند انسان با فطرت فرعي از غير حق مي برد و با فطرت اصلي به جمال جميل واصل مي شود و ساير فطريات كه در انسان موجود ست به اين دو فطرت بازگشت دارد( خميني 1377: 103) و نتيجه مي گيرند كه به طور كلي نظام احكام شريعت بر اساس فطرت و مطابق با فطريات انسان است اما گاه مي

شود فطرت مخموره آدمي در پس حجب ظلماني و نوراني مخفي مي شود. در اينجاست كه انسان، محبوب خود را در موجودات زميني و ناقص مي بيند و به او دل مي بندد و از لقاء الله و رؤيت جمال مطلق محروم مي شود. ( خميني 1377: 302 - 303). مگر آنكه اين دلباختگان بتوانند از اين مجازها كه «قنطره حقيقتند» بگذرند و به محبوب مجازي با نگاه تبعي بنگرند و شايد گفته بزرگان عرفان كه از محبت مجازي سخن گفته اند ناظر به همين انديشه بوده است كه اين عشق راهگشاي عاشقان به محبوب حقيقي است. چنين دلباختگان رها شده از تعينات، در حقيقت خواستار سعادت مطلق و جاودانگي اند. از اين رو امام به صراحت بيان مي دارند كه «نشئه باقيه، معشوق فطرت است » (خميني 1377: 103). حاصل اينكه آن عشق حقيقي كه به طور فطري در وجود انسان نهاده شده عشق به محبوب مطلق است و انسان مجبول چنين عشق ورزي است. بر مبناي فطرت غير «محجوبه » ، معشوقي جز معشوق مطلق و جمال مطلق وجود ندارد هرچند متعلق، عشقش را نشناسد، زيرا چنانچه گذشت، انسان خواستار جاودانگي است و از زوال و نيستي گريزان.

عشق در نظام آفرينش آفرينش، ظهور اسما و صفات خدا و تجلي ربوبيت و فعل حضرت حق است (10) فعلي كه بدايت و نهايتي جز ذات بي نهايت ندارد. در نظام آفرينش كه نظامي محكم و متقن است علت غايي و فاعلي يكي است «الفاعل و الغاية فيه تعالي واحد» : از آنجا كه حق تعالي محب ذات خويش است چنين حبي مستلزم آن است كه

آثار ذات نيز محبوب باشد. پس نتيجه مي گيريم: الف. خدا، به اشياء محبت دارد. ب. اين حب و محبت تبعي است نه استقلالي (11) ( خميني 1362: 45 )يعني عشق به ذات پي آمدي زيبا و محبانه دارد كه طرح و تحقق نظام هستي است و جهان خلقت بيان كننده كمالاتي است كه در ذات حق نهفته است و خدا اراده فرموده كه اين كنز مخفي آشكار گردد. (12) در اينجا امام نكته تازه اي را متذكر مي شوند كه بازگشت اراده اصلي به محبت ذاتي حضرت حق همانند تعلق او به نظام كياني است. يعني به نحو تبعيت از حضرت اسما و صفات است. در اين مقام محب و محبوب يگانه اند و عين ذات حضرت عشقند. (13) در اين ديدگاه محبوب حقيقي همان كنز پنهاني است كه خواستار ظهورست و اين ظهور حق، به خلقي مي انجامد كه نسبت اين دو بر حسب حضرات وجود مختلف مي شود چه در برخي از شئون وجود اين ظهور حبي تمامتر و كاملتر است و در برخي كمتر تا نهايت هبوط مي رسد. اهل معرفت شدت و ضعف نور وجود را در اين شئون با معيار تجرد و تعلق مي سنجند به اين معنا كه هر موجودي مجردتر است به ساحت حق نزديكتر و هرچه پديده اي متعين تر، از آن ساحت دورتر است (14) ( خميني 1373: 235) و اين همين حب ذاتي است كه مدير و مدبر ملك و ملكوت است (خميني 1375: 76). پس اگر اين حب ذاتي نبود هيچ موجودي از موجودات پا به عرصه هستي نمي گذاشت و هيچ پديده

اي به كمال مطلوبش نمي رسيد. بدين ترتيب هم ايجاد موجودات و هم ابقاي آنها مديون حب ذاتي است و چنين حبي است كه علت «موجده » و «علت مبقيه » است و امام از اين دو به «ايجاد» موجودات و «ايصال » آنها به كمال تعبير كرده اند: و لولا ذلك الحب لايظهر موجود من الموجودات و لايصل احد الي كمال من الكمالات فان بالعشق قامت السموات( خميني 1372: 71). طفيل هستي عشقند آدمي و پري ارادتي بنما تا سعادتي ببري (حافظ غزل 452) بدين ترتيب نظام آفرينش از منظر امام چه در ايجاد و چه در ابقاي پرتو عشق است و چه زيبا اين دو ساحت را در قالب شعر بيان مي دارند: «من چه گويم كه جهان نيست به جز پرتو عشق » (خميني 1375: 62 ) (ايجاد) و يا: «از ازل مست از آن طرفه سبوييم همه » ( خميني 1375: 179) (ابقا) . و در مصباح الهداية آنگاه كه از حضرات خمس ياد مي كنند، جهان هستي را مرهون فيض اقدس و تجلي نخستين حق مي دانند كه به واسطه حب ذاتي به وجود آمده و متذكر مي شوند كه خدا ذات خود را در آيينه صفات شهود مي كند و سپس به ظهور اين عالم و عوالم ديگر مي پردازد( خميني 1374: 67; پژوهشنامه متين ش 7: 97). نكته ديگري كه ذكر آن خالي از لطف نيست اين است كه حضرت حق در عالم عهد با كلام شيرين و دلنشين «الست بربكم » ( اعراف: 172) آتش عشق را در جان محبان خود شعله ور ساخته و سماع عالم

وجود با «قالوا بلي » لبيك عاشقانه شيفتگان اوست و اين محابه حق و خلق و اين قاعده حسن تفاهم هر لحظه در عالم وجود جاري است و در هر زمان اين مكالمه را مي توان شنيد. از صداي سخن عشق نديدم خوشتر يادگاري كه در اين گنبد دوار بماند (حافظ غزل 178) و همواره روشندلان پاك طينت و دلباختگان صاحب فطرت شنونده اين گفتگوهاي عاشقانه اند، پس به راستي: هرچه گويد عشق گويد هرچه سازد عشق سازد (خميني 1374: 150) عشق در نظام هستي چنان جاري و ساري است كه هيچ كس را از مي وصال محبوب بي بهره نكرده اند. كو آنكه سخن زهر كه گفت از تو نگفت آن كيست كه از مي وصالت نچشيد (خميني 1374: 215) آنچه در اين ساحت معركه آراي عالم فلسفه و عرفان شده است مشكل رابطه حق و خلق است كه امام بعد از تصريح به اينكه فهم اين رابطه از مشكلات عالم عرفان است به تشبيهات و تمثيلاتي (15) براي بيان رابطه حق با خلق پرداخته اند( پژوهشنامه متين ش 7: 97) و ما بدون ورود به اين ساحت دشوار به ذكر اين نكته بسنده مي كنيم كه امام در ميان مثالهاي مطرح شده رابطه موج و دريا را مي پسندند: «ما همه موج و تو درياي جمالي اي دوست » و در جاي ديگر كل نظام هستي را موج دريا مي خوانند. «موج درياست جهان، ساحل و دريايي نيست. » (خميني 1374: 174). ابن عربي نيز براي تفهيم و تقريب آن به ذهن از تنظير و تشبيه هايي استفاده كرده و در همه فصول

فتوحات و فصوص بيش از بيست تمثيل به كار برده است و گاهي رابطه كل و جزء را مطرح مي كند (1376: 216). البته بديهي است منظورش جزء و كل مقداري كه در رياضيات يا ذهني كه در منطق مطرح مي شود يا وجودي كه فيلسوف از آن سخن مي گويد، نيست. بلكه جزء و كل عرفاني است كه شامل اطلاق و تقييد مي باشد. پس ذات حضرت حق، مطلق است و عالم هستي مقيد او حقيقت «بود» است و نظام هستي «نمود» و اين «بود» است كه به نمود خويش گرايش دارد، همان گرايشي كه كل به اجزاء دارد و از خود او به خود او باز مي گردد. اگر مي بينيم بندگان خاص خدا به خدا مشتاقند و در داستان حضرت داود مي شنويم كه خداوند مي فرمايد من نيز به آنان مشتاقترم «اني اشد شوقا اليهم » از آن جهت است كه اشتياق حق به خلق هم از خود او مايه مي گيرد. البته، بر خلاف نظر برخي از متشرعان كه درباره رابطه عاشقانه انسان و خدا گفتگو كرده اند (16) امام بر مبناي اصل وحدت وجود، مبانيت حق و خلق را نمي پذيرند و تغاير را امري اعتباري مي دانند. عالم امكان و جهان كثرات همه و همه مظهر اسما و صفات آن يگانه اند مظهري كه حاكي از مظهر است. جلوه و پرتويي كه از ذات واحد نشان دارد. از نگاه عارف وحدت وجودي، (17) عالم صورت هويت حق است و مخلوقات نمود خالقيت اويند، اهل معرفت كه به ارتباط عشق ميان خالق و مخلوق قائلند از آيه شريفه «و

نفخت فيه من روحي » و حديث معروف «خلق آدم علي صورته » استفاده كرده بر اين رابطه محبانه تاكيد مي ورزند و برخي از اينان محبت حضرت حق را مقدمه محبت مخلوق دانسته و به آيه شريفه «يحبهم و يحبونه » استناد مي كنند كه اين رابطه عاشقانه از حضرت حق آغاز گرديده و انسان به آيينه اي مي ماند كه خدا در آن تجلي كرده و نمود جمال او شده است. از اين رو رابطه او با خالق رابطه ظاهر و مظهري است كه از يكسو احتياج خلق به خالق را توجيه مي كند و از سويي ديگر اشتياق و ابتهاج حضرت حق را و تا آنجا پيش مي رود كه با خداي خود به ناز و دلال مي پردازد و مي گويد: گر آيينه محبي من نبود ظاهر نشود جمال محبوبي تو جلوه معشوق اگر افتاد بر عاشق چه باك ما به او محتاج بوديم، او به ما مشتاق بود «مطلق بي مقيد نباشد و مقيد بي مطلق صورت نبندد، اما مقيد محتاج است به مطلق و مطلق مستغني از مقيد; پس استلزام از طرفين است و احتياج از يكطرف، اما استغناي مطلق به اعتبار ذات است و الا ظهور اسماي الوهيت و تحقق نسبت ربوبيت بي مقيد از محالاتست » ( جامي 1373: 22). از نگاه امام انسان مظهر «اسم » و صفت حضرت حق است و از طريق همان اسم يا عين ثابت (18) با خداي خويش مرتبط مي شود و خداي را همان گونه مي شناسد كه در وجودش ظهور يافته و نهايت و پايان سير عارف در سفر

انفسي رسيدن به رب خويش است. او فقط مي تواند اسمي از اسماي خداوند را بشناسد و اين انسان كامل است كه مظهر اسم الله (19) است و قدرت معرفت به الله را داراست. از اين رو مي توان به معناي سخن پيامبر اكرم (ص) پي برد كه در حديث «من عرف نفسه فقد عرف ربه » از اينكه شناخت جهان هستي را متوقف بر شناخت خود دانسته اند، معرفت رب را بيان فرموده نه معرفت الله را زيرا اين رب كه شناخته مي شود ذات الوهيت نيست بلكه خدايي كه بر بنده تجلي مي كند رب اوست كه مدير و مدبر و محبوب اوست. باري، اعتقاد به پذيرش رابطه اي محبت آميز ميان خالق و خلق، شور و شعفي در انسان طالب حقيقت ايجاد مي كند كه همواره خود را تحت عنايت و محبت خالق حس مي كند و با تمام وجود كلام خداي را كه فرمود: «نحن اقرب اليه من حبل الوريد» مي شنود و فهم اين قرب او را به وجد مي آورد چنين انساني، آيه كريمه «انا لله و انا اليه راجعون » را به جهان پس از مرگ حوالت نمي دهد هم اينك نيز در مي يابد كه به سوي او در حركت است، او خود را در محضر خدا حس مي كند و خدا را بر خود ناظر مي بيند جمله معروف پير ما كه «عالم محضر خداست در محضر خدا معصيت نكنيد» مبين اين نگرش است. در عرفان امام، انسان از عظمت خاصي برخوردار است، موجودي است ذاتا الهي و آسماني، نفخه ايزدي از عالم غيب بر قلب

او دميده و او را خلعت خليفگي بخشيده است از منظر امام چنين انساني مي تواند در عالم طبيعت با آگاهي و معرفت و محبت و مجاهده و تهذيب نفس و ذكر مدام و تصفيه باطن حقيقت را در وجود خويش حس كند.

انواع محبت امام در آثار خود به دو نوع محبت اشاره مي كنند و يكي از آنها را مذموم «و راس كل خطيئه اش » (خميني آداب الصلوة: 49 )مي دانند و ديگري را محمود و سرچشمه سعادت و كمال برمي شمرند. محبت نوع اول، محبت به دنياست چون انسان وليده عالم طبيعت است محبت به دنيا از آغاز در قلبش به وجود مي آيد و هرچه بزرگتر مي شود اين محبت در دل او رشد مي كند و پررنگتر مي شود و تا آنجا اوج مي گيرد كه در هر حال و در همه چيز به دنبال محبوب طبيعي خود مي گردد( خميني آداب الصلوة: 48) و هرچه اين توجه و دلبستگي بيشتر شود حجاب ميان انسان و دار كرامت حق و يا به تعبير ديگر پرده ميان حق و قلب بيشتر و ضخيمتر مي گردد و در نتيجه از محبوب حقيقي غفلت مي ورزد (خميني 1375: 121). امام علت اين نوع محبت را چنين تبيين مي كنند: اين محبت نتيجه دو قوه «شهويه » و «التذاذيه » است كه خداوند به انسان ارزاني داشته تا به وسيله اين دو نيرو حفظ نوع كند. پس انساني كه گرفتار طبيعت خويش است چون اين عالم را محل لذت جوييها و خوش گذرانيهاي خود مي پندارد، به آن دل مي بندد و از آنجا

كه انسان فطرتا به بقاء و جاودانگي علاقه مند و از فنا و نابودي متنفر است از مردن نيز به آن دليل كه آن را عامل انقطاع از لذتهاي خود مي داند، گريزان مي شود. هرچند عقلا با براهين عقلاني در فاني بودن و گذرگاه بودن عالم طبيعت برهان اقامه كنند (20) (خميني 1375: 122) اما محبت به دنيا وجود او را پر ساخته و او را به سوي طبيعت و امور جزئي و مادي فرامي خواند. محبوب چنين محبي، ماديات و امور زودگذر دنيايي است از اين نظر اين نوع از محبت كه مي تواند مفيد باشد و انسان را به سوي كمال سوق دهد، سرمنشا تمام خطاها و لغزشهاي او مي شود و او را از مقام انسانيت تنزل مي بخشد تمام توجهش صرف تنعمات زودگذر دنيوي مي گردد و از حضور در محضر قدس ربوبي غافل مي گردد( خميني آداب الصلوة: 48). امام محبت دنيا را به آب دريا تشبيه مي كنند كه هرچه انسان تشنه از آن بنوشد تشنه تر مي گردد تا مايه هلاكت او مي شود در قسمت ديگر حريص به دنيا را به كرم ابريشمي همانند مي كنند كه هرچه به دور خود تار مي زنند از رهايي و رستگاري دورتر مي شود( خميني آداب الصلوة: 51). از ديدگاه امام كدورت طبيعت، نور فطرت را كه چراغ راه هدايت است، خاموش مي كند و آتش عشق را كه وسيله عروج به مقامات عالي است، فرومي نشاند و انسان را در دار طبيعت مخلد و ماندگار مي سازد( خميني آداب الصلوة: 58). امام علاج اين بيماري - محبت به

دنيا - و اين بليه خانمانسوز را در سلوك علمي و عملي و كسب طهارت مي دانند كه با تفكر در ثمرات آنها و شناخت زيانهايي كه ايجاد مي كند مي تواند انسان را از ابتلاي به اينگونه محبت باز دارد. طهارت در نگاه ايشان به دو نوع ظاهري و باطني قابل تقسيم است و در مورد طهارت ظاهري به اين نكته بسنده مي كنند كه بدون تطهير ظاهر رسيدن به مقام انسانيت و طهارت باطني امكان پذير نيست و بر اين باورند تا انسان نتوانسته باشد آراستگي و پيراستگي ظاهري را كسب نمايد نمي تواند از فيض محبوب برخوردار گردد و توضيح بيشتر در اين باب را به كتب مخصوص احاله مي كنند. اما در مورد طهارت باطني مي نويسند: مرتبه اول، طهارت از گناه و افعال زشت و ناپسند است و ملزم شدن به اوامر الهي و مرتبه دوم، طهارت از رذايل اخلاقي و متصف شدن به فضايل و ملكات اخلاقي است و مرتبه سوم، طهارت قلبي است و آن پاك و پيراسته ساختن قلب از غير حق است و تسليم نمودن آن به محبوب مطلق، در چنين حالتي قلب نوراني مي گردد و اين نورانيت همه وجود انسان را فرامي گيرد و به مرحله اي مي رسد كه حضرت لاهوت در تمام مراتب باطن و ظاهر او متجلي مي شود. در اينجاست كه به مقام طمانينه راه مي يابد و در ظل تجليات حبي حضرت حق قرار مي گيرد. نگاهي مهربانانه به همه مخلوقات مي افكند و همه عالم محبوب او مي شود اگر در ابتداي راه بريدن از دنيا و نفي

تعلقات بر او لازم و ضروري بود. در اين مرحله مهرورزي به مخلوقات در دستور سلوك او قرار مي گيرد و در پي جذبات الهيه هرگونه خطا و لغزشي در نظرش مغفور خواهد بود (خميني آداب الصلوة: 61). در شب معراج خداوند به پيامبر خود فرمود: اي احمد! اگر بنده اي نماز اهل آسمان و زمين را بخواند و روزه اهل آسمان و زمين را بگيرد و مانند ملائكه از خوردن امساك كند و جامه عابدان بپوشد من از قلب چنين انساني محبت خود را بيرون مي كنم و قلب او را تاريك مي گردانم تا مرا بكلي فراموش كند به چنين انساني هرگز شيريني حبت خودم را نمي چشانم( خميني آداب الصلوة: 50). انساني كه محبت و دلبستگي، تمام قلبش را آن چنان پر كرده كه از جميع فضايل معنوي دور مي ماند به هيچ يك از كمالات نفساني (شجاعت، عفت، سخاوت، عدالت) متصف نمي شود زيرا حق بيني و حق جويي، توحيد در اسما و صفات و افعال به طور ذاتي با محبت دنيا در تضاد است. طمانينه نفس، سكونت خاطر، استراحت قلب كه روح سعادت دو دنياست با محبت دنيا حاصل نمي گردد; عطوفت، رحمت، مواصلت، مودت، محبت حقيقي با محبت دنيا مغايرت دارد. ( خميني آداب الصلوة: 49) يكي ديگر از زيانهاي حب دنيا اين است كه به هنگام مرگ به دليل انس و علاقه شديد به زندگي، غضبناك بر خدا وارد مي گردد زيرا او را عامل جدايي ميان او و مطلوبات و محبوبانش مي پندارد و چقدر وحشتناك است كه انسان نسبت به ولي نعمت خود خشمگين و غضبناك

باشد. نتيجه محبت به دنيا را مي توان در چهار بند زير خلاصه نمود: 1) انسان را از مردن خائف مي كند (زيرا دل بريدن از تعلقات دشوار است) . 2) انسان را از رياضات شرعيه و عبادات و مناسك باز مي دارد. 3) جنبه طبيعي انسان را تقويت مي نمايد. 4) اراده انسان را تضعيف مي كند( خميني 1377: 124 - 125). محبت نوع دوم، محبت الهي است كه از ديدگاه امام چنين محبتي به پاكان و خالصان ارزاني مي شود. كساني كه افق نگاه خود را از طبيعت محسوس بركنده و محبوب را در عمق جان خود حس كرده اند. متعلق محبت اينان امور مجرد و جلوه هاي متعالي محبوب است، چنين محبي به سايه و جلوه محبوب دلخوش است و در هر پديده اي محبوب خود را حاضر و ناظر مي بيند. (21) و قبل از شنيدن هر صدايي صداي معشوق خود را مي شنود. هرگز امور محسوس و زودگذر او را به سوي خود نمي كشند و از محبت به آنها دريغ ندارد. آنها را چون سايه و مظهر محبوبند، دوست مي دارد. محبت چنين محبي، خداگونه است. هرگز از انسانها كينه به دل نمي گيرد و بديهاي آنها را به خوبي پاسخ مي گويد زيرا از محبوب خود آموخته است بدي را با خوبي پاسخ گفتن كار محبان و كريمان است. سايه محبوب، آرام بخش دل غمديده چنين محبي است: «آرام ما به سايه سرو روان ماست » (خميني 1374: 55). چنين عاشقي هرگز از عذاب دوزخ نيز نمي نالد بلكه فراق محبوب را جانكاه مي بيند (22) و حتي

جفاي محبوب را چون لطفش به جان مي خرد. «هر جفا از تو به من رفت به نت بخرم » . و صريح مي گويد: گر كشي يا بنوازي اي دوست عاشقم، يار وفادار توام (خميني 1374: 135) چنين محبي از همه نعمتهاي دنيوي و اخروي فقط ديدار يار را طلب مي كند و مي گويد: با مدعي بگو كه تو و جنت النعيم ديدار يار حاصل سر نهان ماست (خميني 1374: 55) همين ديدار محبوب او را مست و از خود بيخود مي كند و مي گويد: تا روي تو را ديدم و ديوانه شدم از هستي و هرچه هست بيگانه شدم بيخود شدم از خويشتن و خويشيها تا مست ز يك جرعه پيمانه شدم (خميني 1374: 230) و باز تشنه تر شده و مي گويد كه طالب ديدار و شنيدن كلام توام، با من سخن بگوي و از من دلسوخته كه بيمار عشق توام عيادت كن: عاشقي سر به گريبانم من مستم و مرده ديدار توام بر سر بستر من پابگذار من دل سوخته بيمار توام عشوه كن، ناز نما، لب بگشا جان من، عاشق گفتار توام (خميني 1374: 135) چنين عاشقي كمال خود را در فنا و بريدن از دنيا مي داند با متخلق شدن به اوصاف محبوب به رنگ او درمي آيد فنا را قبله بقا ساخته تا به معشوق حقيقي خويش نائل گردد. به همين دليل از محبوب، فناي خويش را طلب مي كند: از آن مي ريز در جامم كه جانم را فنا سازد برون سازد ز هستي هسته نيرنگ و دامم را از آن مي ده كه جانم

را ز قيد خود رها سازد به خود گيرد زمامم را فرو ريزد مقامم را (خميني 1374: 40) اگرچه او در آغاز به قرب و وصال محبوب مي انديشد ولي چون به مرتبه كمال رسد معني بر او غالب مي گردد. فداكاري، ايثار بر خويشتن بيني چيره مي گردد. چنين انساني از «من » و «ما» فراتر رفته در بحر احديت غوطه ور مي شود نه از عذاب و فراق محبوب بيمناك است نه به نعيم جنت دلخوش، نه خوف مي شناسد نه با رجاء آشناست زيرا اين دو به زمان ماضي و مستقبل تعلق دارند و او در دريايي غوطه ور است كه در آنجا زمان دخالت ندارند در حقيقت نه متنعم بود به صبح وصال و نه متالم شود به شام فراق با خالق خود به گفتگو مي نشيند و مي گويد: اگر از دنيا و متعلقات آن گذشته ام اينك فاش مي گويم كه به فرشتگان و قصرهاي بهشتي تو نيز چشمداشتي ندارم. مده از حور و قصورم خبري جز رخ دوست نظر سوي كسي نيست مرا (خميني 1374: 41) يا به گفته حافظ: سايه طوبي و دلجويي حور و لب حوض به هواي سر كوي تو برفت از يادم (غزل 317) چنين محبي از مرتبه اطمينان و عرفان به مرتبه شهود و عيان راه يافته و حضرت حق با تجلي فعلي خود - متناسب با مرتبه سالك - به سر قلب او تجلي مي كند و او حضور محبوب حقيقي را حس مي كند و محبت او الهي مي شود( خميني 1376: 22).

عشق و هدايت از آنجا كه خدا نهاد همه

موجودات را به عشق خود مخمر ساخته است، همه آنان با جذبه الهي متوجه كمال مطلق و عاشق جميل علي الاطلاقند و براي هر يك از فطريات آنان نوري است كه به واسطه آن طريق وصول به مقصد خود را در مي يابند. حضرت امام اين واسطه ها را نار و نور تعبير مي كنند و يكي را «براق عروج » و ديگري را «رفرف وصول » مي دانند و بر اين باورند كه ممكن است رفرف و براق حضرت ختمي مرتبت، لطيفه اين حقيقت و صورت متمثله آن باشد كه از باطن اين عالم نازل شده است. هر موجودي به لحاظ تعين و ماهيتش حجابي ظلماني و به حسب وجود و حقيقتش حجابي نوراني دارد و خداوند با اسم مبارك «هادي » به نار و نور مشتاقان را از حجب ظلمانيه و انيات نورانيه نجات بخشيده و در جوار خود جاي مي دهد (خميني آداب الصلوة: 288). سپس مي فرمايند هدايت داراي ده مرتبه است (23) كه به حسب سير سايرين و مراتب سلوك سالكين تفاوت پيدا مي كند و هر كدام دو طرف افراط و تفريط يا علو و تقصير دارند. در تبيين اين مراتب، رستگاري در پرتو نور محبت از درجات عالي هدايت محسوب شده است. پس از آن، هدايت به نور ولايت و سپس تجريد و توحيد قرار دارد، كه آخرين سير سالك الي الله است. (خميني آداب الصلوة: 289 - 292). نقش آفريني محبت تا بدان حد است كه قطره را به دريا و ذره را به آفتاب مي پيوندد. ذره اي نيست كه از لطف تو هامون نبود قطره

اي نيست كه از مهر تو دريا نشود (خميني 1374: 112) پس عشق بهترين هدايتگر انسان بلكه كل موجودات به سوي كمال لايقشان است و امام تا آن حد به معجزه عشق ايمان داشت: خواست از فردوس بيرونم كند خوارم كند عشق پيدا گشت و از ملك و ملك پران نمود (خميني 1374: 115) از اين رو «جرعه گيران از خود بي خبر» فانيان به حق رسيده، عاشقان به جوار محبوب راه يافته بهترين هاديان طريقند (24) ( خميني 1374: 40) و انسان را از درياي عدم به اقيانوس وجود رهنمون مي سازند; اين هاديان، دل از كف دادگاني اند كه با نار عشق به فنا راه يافته اند. زيرا اينان مظهر تام و تمام جميع اسماي الهي اند از وجهه ربوبيشان با عالم قدس ارتباط و بر كل كائنات اشراف دارند و خداگونه در پي هدايت انسانهايند و از جنبه جسمانيشان با انسانها مرتبطند و فيض و نور الهي را به آنان مي رسانند. پس محبت مهمترين واسطه اي است كه انسان را از هر گونه كثرت طلبي و شرك رها مي سازد و به توحيد رهنمون مي شود. شايد قنطره بودن عشق مجازي همين باشد كه انسان دل بركندن از غير محبوب را اول در مرحله حس تجربه مي كند، از فرديت خود رها مي شود و از دغدغه و تشتت خاطر به در مي آيد و فقط به معشوق مي انديشد. خودخواهي فداي محبوب طلبي مي شود. از اين جهت براي چنين عاشقي با چنين تجربه اي شناخت محبوب حقيقي خود امكان پذيرتر مي شود و مي تواند خواسته هاي او را

بر خواسته هاي خود ترجيح دهد. چنين محبي به مقام تسليم و استغراق در محبوب مي رسد و رابطه عاشقانه ميان خود و خداي خويش را حس مي كند. چنين انساني جلوه گاه لاهوت در ناسوت است و مظهر ربوبيت حضرت حق در لباس بشريت، همواره خدا را سپاس مي گويد: بنده عشق مسيحا دم آن دلدارم كه به يمن قدمش هستي من دود نمود (خميني 1374: 114)

عشق و عبادت عبادت در لغت به معناي غايت خضوع و تذلل است و چون نهايت مرتبه خضوع است، مي بايد در مورد كسي تحقق يابد كه اعلي مرتبه وجود و بالاترين مرتبه انعام و احسان را داراست. از اين جهت عبادت جز در مورد حق تعالي شرك محسوب مي شود( خميني آداب الصلوة: 284). امام عبادت را ثناي معبود( خميني 1375: 434) مي نامند و دعا را فراخواندن محبوب و عملي عاشقانه توصيف مي كنند، زيرا عاشق به دنبال بهانه است تا محبوب خود را بخواند و با او لب به سخن بگشايد و در برابر او اظهار تضرع و تخشع كند بخصوص اگر محبوب، خود چنين خواسته باشد بديهي است اينگونه عبادت به مراتب معرفت و درجه سلوك سالكان مرتبط مي شود. محيي الدين در فص شيثي به انواع دعاها اشاره مي كند و چون مي توان در انواع دعا ميان آراي امام و نظريات شيخ، سنجش و مقايسه اي داشت نخست نظريات محيي الدين را در اين باب ذكر كرده و سپس به انواع دعا از ديدگاه امام مي پردازيم. محيي الدين در ابتدا درخواست كنندگان را دو گروه مي نامد و مي نويسد: دسته

اول كساني اند كه استعجال طبيعي، آنان را به دعا فرامي خواند ولي دسته دوم از روي احتياط، خداي خود را مي خوانند و بر اين باورند كه برخي از مقدرات آنها با سؤال و درخواست داده خواهد شد، اينان از حقيقت امر و سر قدر آگاه نيستند - چنين دريافتي از پيچيده ترين معرفتهاست - و معتقدند اگر از برخورداري نعمتي محروم بودند هرگز سؤال و درخواست آن را نداشتند. شيخ اين دسته را نيز به دو گروه قابل تقسيم مي داند كساني كه زمان خواستاري خود و استجابت آن را مي شناسند و از روي شناخت استعداد و پذيرفتاري حال خود دست به دعا مي گشايند و دسته ديگري كه صرفا به دليل امتثال امر محبوب دعا مي كنند و اينان در نظر شيخ بندگان محض حضرت حقند. در جاي مناسب لب به دعا باز مي كنند و در جاي ديگري سكوت را ترجيح مي دهند. والسائلون صنفان، صنف بعثه علي السؤال الاستعجال الطبيعي فان الانسان خلق عجولا. والصنف الآخر بعثه علي السؤال لما علم ان ثم امورا عند الله قد سبق العلم بانها لاتنال الا بعد السوال. . . فسؤاله احتياط لما هو الامر عليه من الامكان: و هو لايعلم ما في علم الله و لا ما يعطيه استعداده في القبول، لانه من اغمض المعلومات الوقوف في كل زمان فرد علي استعداد الشخص في ذلك الزمان. و لولا ما اعطاء الاستعداد السؤال ما سال. فغاية اهل الحضور الذين لايعلمون مثل هذا. . . فانهم لحضورهم يعلمون ما اعطاهم الحق في ذلك الزمان و انهم ماقبلوه الا بالاستعداد و هم صنفان: صنف يعلمون

من قبولهم استعدادهم، و صنف يعلمون من استعدادهم مايقبلونه. . . و من هذا الصنف من يسال لا للاستعجال و لا للامكان، و انما يسال امتثالا لامر الله. . . فهو العبد المحض. ( ابن عربي 1400 فص شيثي: 59) امام در بيان دعا و انواع آن مي نويسد: عموم مردم خدا را مي خوانند و اين فراخواني از روي شتابزدگي است و از بيم آنكه مبادا به اهداف خود نرسند در دعا شتابزده عمل مي كنند و چون نگران نرسيدن به مقصد و از دست دادن خواسته هاي دنيايي خويشتنند از طمانينه قلب بي بهره اند از اين رو در همه كارهاي خويش حتي در خواندن خداي خود عجولند و بدون فوت وقت خواسته خود را خواستارند و اين دعاي عامه مردم است. اما يك نوع ديگر از دعا، دعاي صاحبان حكمت است. اينان نيز به هنگام خواندن خداي خود بر اين باورند كه مجاري امور به دست قدرتمند حضرت حق است، خود و افعال و حركت و سكون خو را از او مي دانند و معتقدند دعا در جريان امور دخالت داشته و برخي از قضاهاي الهي وابسته به دعاست. به همين دليل دعا را واسطه رسيدن مطلوب و مقصود خويش مي دانند. بالاخره به دعاي اصحاب معارف و محبان الهي اشاره مي كنند و مي نويسند كه: اينان نداي «ادعوني » محبوب را امتثال مي كنند زيرا هيچ گونه خواسته اي جز خواسته محبوب ندارند، وابستگاني هستند كه از خود به در آمده و آنچه را جانان پسندد خواهانند. دعاي اينان گفتگو با محبوب در خلوت خويش است. هرگز لذت گفتگوي با

محبوب و ذكر و فكر او را وسيله اجابت خواسته هاي خود نمي دانند و محبوب مطلق را فداي حاجات خويش نمي كنند و اين امر را بزرگترين خطا مي دانند. اينان از دعا، انس با حق تعالي را طلب مي كنند و هرچه مي خواهند براي آن است كه باب مراوده با دوست باز شود و بر اين باورند كه «در دل دوست به هر حيله رهي بايد كرد» . امام به گوشه اي از دعاي عاشق واصل حضرت علي (ع) به هنگام گفتگو با محبوب اشاره مي كنند كه بيان كننده خوف ايشان از فراق محبوب است نه از عذاب و سوزش آتش «فهبني يا الهي و سيدي و مولاي و ربي صبرت علي عذابك فكيف اصبر علي فراقك » ( دعاي كميل). عارف عاشق و عاشقان جمال ازلي، بهشت را نيز چون دار كرامت است، خواهانند و اين حاصل معرفت تام و تمامي است كه نسبت به محبوب دارند. اما با اين حال خود را از تصرفات نفس مصون نمي دانند، از اين رو در مقام دعا مي گويند: پروردگارا! حجاب خودخواهي و خودبيني، ما را از وصول به بارگاه تو بازداشته و دل ما را از محبوب مطلق منصرف نموده، تو خود اين حجاب را به دست قدرت خود بردار. بيني و بينك اني يناز عني فارفع بلطفك انيي من البين (25) (حلاج 1378: 90) امام معتقدند كه وصال به محبوب مطلق غايت آمال اوليا و منتهاي آرزوي اصحاب معرفت و ارباب قلوب بلكه قرة العين سيد رسل است( خميني آداب الصلوة: 5) و نماز را واسطه چنين اتصالي مي دانند

و طبيعي است قبله چنين عابدي ابروي محبوب باشد. ابروي تو قبله نمازم باشد ياد تو گره گشاي رازم باشد (خميني 1374: 204) پس نماز، بيان نيازمندي سالكي است كه در سلوك و الي الله است. امام اهميت نماز را در عبادات همانند مقام انسان كامل در ميان موجودات مي دانند كه هم كاملترين و هم واسطه فيض و استكمال موجودات مي باشد (خميني آداب الصلوة: 45) از منظر ايشان در نماز، حقيقت تواضع و تخشع ظهور مي يابد و انساني كه از خود هجرت كرده و طالب لقاي محبوب است به آرزوي خود دست مي يازد. از اين رو نماز را «معراج المؤمن » مي خوانند كه نبي اكرم (ص) قرة العين خود را در صلات دانسته اند. به تعبير امام اگر عاشقي به انس قلبي با محبوب نائل آيد در همين دنيا از لذت ديدار و لقاي محبوب بهره مند مي شود( خميني آداب الصلوة: 1374 14). و همچنين مي افزايند چنين امري تحقق نمي يابد مگر به مدد عبادت و چون اين ديدار ميسر شد; محبوب، مشهود مي گردد و چنين مشاهده اي محب را به يقين و اطمينان مي رساند (خميني آداب الصلوة: 65). در پي چنين طمانينه اي است كه مراوده با حضرت محبوب ممكن مي گردد (خميني 1374: 74). و بدين جهت است كه شهيد و جهادگر راه خدا به مقام معاشقه با محبوب نائل مي آيد (26) ( خميني آداب الصلوة: 86 )و در جوار محبوب متنعم مي گردد. شهدا در قهقهه مستانه شان و در شادي وصولشان عند ربهم يرزقونند. (27) چنين نمازگزاري، عاشقي مي شود كه

عبادت محبوب مطلق و مناجات با او را تكليف نمي داند و لذت چنين كاري را با تمام هستي معاوضه نخواهد كرد( خميني 1376: 63). عبادت چنين عاشقي، از روي شوق و محبت انجام مي گيرد و پيامبر اكرم (ص) به برتري اين دسته از مردم چنين اشاره مي كنند كه «افضل الناس من عشق العبادة فعانقها و احبها بقلبه » . (28) از ديدگاه امام قلوبي كه مملو از عشق به حضرت حقند و شوق و جذبه بر آنان غلبه دارد با قدم عشق در محضر انس حضرت محبوب وارد مي شوند و به تعبير اهل معرفت اين همان جذبه غيبيه و ظهور به صفت لطف الهي است كه گهگاه بر اولياي كمل تعلق مي گيرد و اينان اگر به نماز مي ايستند با همان جذبه غيبيه تا آخر نماز خود را در محضر محبوب حس مي كنند و با او معاشقه دارند. در حديث آمده كه شوق پيامبر اكرم به هنگام نماز فزوني مي گرفت و منظور حضرتش از گفتن «ارحنا يا بلال » نيز بيان همان شوق و اشتياق است( خميني آداب الصلوة: 123). اما بر قلوبي كه خوف از محبوب حاكم است، جذبه قهاريت غلبه مي كند و آنها را از خود بيخود مي سازد، خوف و خشيت دلهاي آنان را ذوب مي نمايد. در اين حالت است كه فهم قصور ذاتي و عجز و ناتواني، آنان را از همه چيز باز مي دارد( خميني آداب الصلوة: 122) و متصف به دو صفت ظلوميت و جهوليت مي شود، ظلوميت به تعبير امام رسيدن به مقام «لامقامي » و محو ساختن همه

تعينات است و جهوليت نيز كه رسيدن به مقام فناي از فناست به دنبال آن حاصل مي گردد. در اين حالت است كه لب به سخن مي گشايد و مي سرايد: تو دعاي مني تو ذكر مني ذكر و فكر و دعا نمي خواهم (خميني 1374: 160) چنين انساني به مرحله اي از معرفت نائل مي شود كه پس از مشاهده محبوب به مرحله فنا راه يافته، ديگر خود و عبادت و ذكر خود را نيز نمي بيند. در مكتب چنين وارستگاني، دعا و ذكر در مقام شهود و وصال جايگاه ندارد; چنين عاشقي به دنبال قبله براي اعمال عبادي خويش نمي گردد و مي گويد: هر طرف رو كنم تويي قبله قبله، قبله نما نمي خواهم همه آفاق روشن از رخ توست ظاهري، جاي پا نمي خواهم (خميني 1374: 160 ) زمان وصال چنين عاشقاني شب است و «ليلة القدر» را به همين جهت نامگذاري كرده اند; (خميني آداب الصلوة: 239 )اما محب الهي، اين قدرت را دارد كه روز و شب را در خود محقق سازد و جامع ضدين شود. مگر نه آنكه عرفا قوس نزول را به اعتباري «ليلة القدر محمدي » و قوس صعود را «يوم القيمة احمدي » خوانده و هر دو قوس را همان «حقيقت محمديه » و فيض اقدس و منبسط ناميده اند. در نگاه وحدت بين آنان عالم، بيش از يك شب و روز آن هم شب قدر و روز قيامت نيست و امام از اين هم فراتر رفته و بر اين باورند كه اگر كسي به درك چنين حقيقتي نائل آيد هميشه در «ليلة القدر» و

«يوم القيمه » است و جامع هر دو منزلت مي باشد( خميني 1376: 62).

ويژگيهاي محب عشق موهبتي است الهي كه همه موجودات به تناسب مرتبه وجودي خويش از آن بهره مندند، (29) (خميني 1373: 240) «ذره اي نيست در عالم كه در آن عشقي نيست » ( خميني 1374: 65). همه كائنات محبند و به دنبال محبوب خود در حركت و چنانچه در بخشهاي ديگر متذكر شديم حركت كلي نظام هستي، حركت حبيه است (30) (ابن عربي 1400 فص موسوي: 203) هرچند در برخي از انسانها اين محبت از مسير اصلي خود منحرف شده و متعلق حقيقي حبت خود را نشناخته و آن را در طبيعت و موجودات مقيد جستجو مي كنند. ما در اين بخش از شيفتگاني سخن مي گوييم كه آگاهانه به محبوب خود عشق ورزيده و دل در گرو او نهاده و در پي او روانند. عشق چون آتشي به جانشان افتاده و از نقص، كدورت، خودبيني و خودخواهي پاك و پيراسته شان كرده است، منظور نظر اين محبان تنها محبوب و خواسته هاي اوست و چون هرچه دارند به پاي محبوب مي ريزند; معبود آنان نيز در عوض، حياتي جاويدان و پرفروغ به آنان ارزاني مي دارد و اينان به بركت عشق پاك و پيراسته خود سفري زيبا و پر معنا از عالم «لا» (نفي خود و انيت خود و هرگونه شرك) آغاز كرده و تا به آستانه «الا الله » پيش مي روند و به بارگاه محبوب راه مي يابند و حقيقت كريمه شريفه «لا اله الا الله » را تجربه مي كنند. اين عاشقان شيفته جمال محبوب، با اختيار

و اراده، فناي خويشتن را در حق طلب مي كنند و بر اين باورند كه با رفع موانع و ايجاد مقتضي بايد به پيشگاه او بار يابند و اين مهم جز با زهد و رياضت و تزكيه و تهذيب حاصل شدني نيست. به همين جهت محب، وارسته از خود گذشته اي است كه جز به محبوب و خواسته هاي او توجه ندارد، از ديدگاه او دنيا و آنچه در آن است در حكم معبري است كه بايد از آن عبور كند تا به لقا و ديدار محبوب دست يازد. محب، حكيمي است كه عالي را در پاي داني قرباني نمي كند و محب انسان كاملي است كه تخلق به اخلاق الهي را هدف اصلي خود دانسته و به دنبال مظهريت تام و تمام حضرت ربوبي است، چنين عارفي به عنوان واسطه فيض و استكمال موجودات، مهربانانه به همه كائنات عشق مي ورزد و جمال محبوب را در همگان تماشا مي كند، مقامات عالي عرفاني را يكي بعد از ديگري پشت سر مي گذارد تا به مقام فنا و استغراق در محبوب برسد. از بركت عشق، از فرديت خود رها مي شود و به كل هستي متصل. اين انسان از منظر امام انسان كامل يا ولي مطلق است كه واسطة العقد و مجراي فيض و حلقه پيوند خدا و خلق و دستگير و راهبر مردمان است، جمال و جلال الهي در او تجلي يافته و از وجهه ربوبي به عالم قدس پيوسته و بر كل كائنات اشراف و احاطه دارد و از جنبه جسماني نيز با پديده هاي نظام آفرينش مرتبط است و فيوض الهي را

به آنان مي رساند. بر چنين انساني دريچه اي از حقايق هستي گشوده شده و او جلوه گاه لاهوت در ناسوت مي شود، صاحب سر الهي و نماينده خدا در زمين مي گردد: چنين مجذوباني كه عاشق و دلباخته حسن ازلند و از جام محبت سرمست و از پيمانه الست بيخودند، از هر دو جهان رسته و چشم از اقاليم وجود بسته و به عز قدس جمال الله پيوسته اند، براي آنها دوام حضور است و لحظه اي از ذكر و فكر و مشاهدت و مراقبت مهجور نيستند( خميني آداب الصلوة: 108). امام، عنوان محب حقيقي را به كسي اطلاق مي كنند كه نداي محبوب «فاخلع نعليك انك بالواد المقدس طوي » (31) (طه: 12 ) را پيوسته در گوش دارد و مي داند وادي عشق، وادي مخلصان و مقدسان است و با دلبستگي به غير، ناسازگار «هان اگر خيال ورود در وادي عشق و محبت - كه وادي مقدسين و مخلصين است - داري با محبت ديگران نتوان در آن قدم نهاد» ( خميني 1377: 255 )زيرا: عاشقانند در آن خانه همه بي سر و پا سروپايي اگرت هست در آن پانگذار يا: گر نداري سر عشاق و نداني ره عشق سر خود گير و ره عشق به رهوار سپار (خميني 1374: 124) محب حقيقي حجابها را دريده و بر سر راه خود هيچ گونه مانع ملكي و ملكوتي نمي بيند و تنها به سرنهادن در آستان محبوب مي انديشد: عاشق روي تو حسرت زده اندر طلب است سرنهادن به سر كوي تو فتواي من است (خميني 1374: 59) اين دوستدار خدا از ديدگاه

امام، انسان كاملي است كه سر سلسله كليدهاي خزاين الهي و گنجينه هاي پنهاني است عين ثابت او با اعيان همه موجودات معيت قيومي دارد «فالعين الثابت للانسان الكامل اول ظهور في نشاة الاعيان الثابته و مفتاح مفاتيح ساير الخزائن الالهيه و الكنوز المخفيه الربانيه بواسطة الحب الذاتي في الحضرة الالوهيه. ( خميني 1372: 30). «فهي مع كل الاعيان معية قيومية » ( خميني 1372: 35). استغراق در بحر كمال حضرت حق و فنا در ذات مقدسش جز به طفيل و تبعيت از او كه عالم بالله و عارف به معارف الهيه است براي هيچ كس امكان پذير نيست( خميني 1375: 418) و هيچ فردي اجازه تصرف در زمين بدون اذن و امر او را ندارد( خميني آداب الصلوة: 107) چنين كسي ولي امر و مالك جميع ممالك وجود و مدارج غيب و شهود است. اين عاشق حقيقي واسطه ميان حق و خلق است، رابط ميان حضرت وحدت محض و ساحت كثرت تفصيلي است بلكه هم واسطه در اصل وجود است «رحمت رحمانيه » و هم تكميل و تكامل موجود كه آنها را به كمال لايقشان مي رساند - رحمت رحيميه - امام از اين هم فراتر رفته و بر اين باورند كه اينان خود اسم اعظم الهي اند و دو نام رحمن و رحيم تابع اين اسم اعظم است و به وسيله اينان دايره وجود آغاز و پايان مي پذيرد. «فبهم يتم دائرة الوجود و يظهر الغيب و الشهود و يجري بالفيض في النزول و الصعود» ( خميني 1372: 178). براي اينان نه كثرت حجاب وحدت است و نه وحدت حجاب كثرت. «فهم في

اعلي مرتبة التوحيد و التقديس و اجل مقامات التكثير و لم يكن التكثير حجابا لهم عن التوحيد و لاالتوحيد عن التكثير لقوة سلوكهم » ( خميني 1372: 111). اينان ره يافتگاني اند كه فاني در محبوب و همواره به تذلل و عبوديت سرافراز تا آنجا كه نفس خود را از هر تعلقي آزاد و پاك و پيراسته كرده اند و حتي وقتي فرشته وحي به ديدارشان مي آيد ابراهيم وار در پاسخ به سؤال او كه مي پرسد آيا نيازي دارد؟ مي گويند( خميني 1377: 127) «اليك فلا» ( مجلسي 1362 ج 1: 38 )زيرا اين دسته از عاشقان از جام محبت دوست نوشيده و از آب زندگاني وصال او به زندگي رسيده اند هر دو عالم را لايق دشمن دانند. آن شقايق عاشق است و التفات يار ديده روي از اين رو نيم دارد سرخ و نيمي ارغواني (خميني 1374: 264) چنين دلباختگاني مورد توجه حضرت محبوبند: برخيز مطربا كه طرب آرزوي ماست چشم خراب يار وفادار سوي ماست (خميني 1374: 56) اينان به مرحله اي در عشق مي رسند كه اعمال خود را ناچيز و در خور مقام محبوب نمي پندارند و مي گويند: هركسي از گنهش پوزش و بخشش طلبد دوست در طاعت من غافر و تواب من است (خميني 1374: 57) اين شيفتگان مجذوب محضند و به همه كائنات از آن جهت كه آفريده محبوبند دل مي بندند و اگرچه از تماشاي زيباييهاي عالم به نشاط مي آيند و زشتيهاي عالم طبيعت خاطرشان را مكدر مي سازد كه حديث «ليغان علي قلبي » حضرت خاتم (ص) مؤيد همين گفتار است، (

خميني 1377: 127) اما به هر حال انسان عاشق، جمال محبوب را در همه آيينه ها تماشا مي كند و نگاه استقلالي اش متوجه به محبوب است. او مجذوب مطلقي است كه به هيچ چيز و هيچ كس جز حضرت معبود نمي انديشد، عالمي فراتر از ديگران دارد، لذت و الم، نعمت و نقمت، رحمت و زحمت، وصل و هجر از ديدگاه او با همه تشخصش يكسان است. گر دور كني يا بپذيري ما را در كوي غم تو پايداريم همه (خميني 1374: 240) چنين عاشقي برخلاف عابد براي حضور در محضر محبوب جز ياد روي و موي محبوب آدابي نمي شناسد و در پي ترتيب مقدمات و رعايت آداب و عادات نيست( خميني 1376: 11). او تب و تاب و راز و رمز عشق را در تاب گيسوي يار مي بيند. اهل دل را به نيايش اگر آدابي هست ياد ديدار رخ و موي تو آداب من است و يا: خم ابروي كجت قبله محراب من است تاب گيسوي تو خود راز تب و تاب من است (خميني 1374: 57) امام محب حقيقي و شيفته راستين را ائمه هدي مي دانند و در برتري چنين انسانهاي كاملي كه از افقي والاتر به هستي مي نگرد، مي نويسند اين فضيلت و برتري تنها برتري اعتباري و تشريفاتي نيست بلكه برتري وجودي و كمالي است كه احاطه تام و تمام و سلطنت و چيرگي بر همگان دارد و به تعبير محيي الدين انسان كامل انسان العين عالم وجود است. «والكلمة الفاصلة الجامعه، قيام العالم بوجوده، فهو من العالم كفص الخاتم من الخاتم. . . و سماه

من اجل هذا، لانه تعالي الحافظ به خلقه كما يحفظ الختم الخزائن، فمادام ختم الملك عليه لايجسر احد علي فتحها الا باذنه فاستخلفه في حفظ الملك فلايزال العالم محفوظا مادام فيه هذا الانسان الكامل » ( ابن عربي 1400 فص آدمي: 50). از نظر امام نيز عالم غيب و شهادت در گرو اين انسان كامل است و حتي معاد همه موجودات به واسطه او انجام مي گيرد( خميني آداب الصلوة: 131) كه «كما بداكم ( اعراف: 29) و «بكم فتح الله و بكم يختم الله » (33) ( ابن بابويه ج 2: 272; زيارت جامعه كبيره )حضرت امام (س) جمله شگفت انگيزي راجع به دلباختگان و به وحدت رسيدگان دارند و آن اينكه: «و جاء لهم في هذا العالم الكتاب من الله العزيز الذي اخبر عنه رسول الله (ص) علي ما نقل. . . من الحي القيوم الذي لايموت الي الحي القيوم الذي لايموت و اما بعد فاني اقول للشي ء كن فيكون و قد جعلتك تقول للشي ء كن فيكون » (34) ( خميني 1372: 111). و به تعبير حاج ملاهادي سبزواري: نه همين اهل زمين را همه باب اللهيم نه فلك در دورانند به دور سر ما

ويژگي محبوب وقتي سخن از محبت مي رود مثلثي تصور مي شود كه دو راس ديگرش محب و محبوب است و چون محبت جز به محبوب تعلق نمي گيرد و كسي جز محب شناساي اين موهبت الهي نخواهد بود; براي درك هرچه بيشتر و تمامتر آن، شناخت محب و محبوب ضروري مي نمايد لذا در بخش پاياني اين نوشتار به تفسير و تبيين محبوب در نظر ايشان

مي پردازم. امام راز خلقت و عامل پيدايي جهان هستي را بر مبناي حب ذاتي حضرت حق تفسير و تبيين نموده و علم و حب را از صفات حقيقي ذات اضافه (35) مي دانند و بر اين باورند همان گونه كه علم را معلومي لازم است، حب را محبوبي و همان گونه كه معلوم عبارت از چيزي است كه علم به آن تعلق مي يابد نه به علم به معلوم، در اينجا نيز محبوب عبارت است از آن چيزي كه متعلق محبت باشد نه متعلق حب محب «المحبوب ما تعلق به الحب لاما تعلق بحبه المحب » ( خميني 1362: 105 - 106) امام محبوب را كنز مخفي - ذات حضرت حق مي دانند و از آنجا كه در اين ساحت حب و محب و محبوب يگانه اند خدا خود عاشق به ذات و فاعل بالحب است( خميني 1362: 47) و خواستار و ظهوربخش كمالات و جلوات ذاتي خود مي باشد. پس در اين نگاه محبوب حقيقتي عام و گسترده است كه در همه پديده ها و در تمام شئون هستي جاري و ساري است و با به جلوه در آمدن نظام هستي متحقق مي شود امام اين نكته را در قالب شعر اين چنين بيان مي دارند: سر است و هر آنچه هست اندر دو جهان از جلوه نور روي او فاش بود (خميني 1374: 213) و اين مضموني است كه حافظ نيز به آن اشاره كرده: اين همه عكس مي و نقش مخالف كه نمود يك فروغ رخ ساقي است كه در جام افتاد بدين سان نظام آفرينش سايه و مظهر آن حقيقتند

و رابطه اي عاشقانه ميان آنان حكمفرماست و اين مطلبي است كه در مصباح الهدايه امام تحت عنوان خلافت و ولايت مي خوانيم: خلافتي كه به انسان ارزاني شده و درباره قدر و منزلت آن سخن بسيار رفته است «حقيقت ولايت » ( 1372: 74) است حقيقتي كه به معناي قرب، تصرف، نيابت، محبوبيت است همه و همه تعابيري از همان حقيقت ساري در موجودات است كه ديگر مراتب وجود ظل و سايه اويند و به تعبير شاعرانه: كيهان طلايه دارت و خورشيد سايه ات گيسوي حور خيمه ناز تو را طناب (خميني 1374: 47) در اين نگاه، «غايت آمال و نهايت حركات و منتهاي اشتياقات و مرجع موجودات و معشوق كائنات و محبوب عشاق و مطلوب مجذوبين، ذات مقدس است( خميني 1376: 91). عالم و جاهل و زاهد همه شيداي تواند اين نه تنها رقم سر سويداي من است (خميني 1374: 59) اما همه انسانها توان درك اين حقيقت و شناخت محبوب ساري در هستي يا هستي به جلوه در آمده را ندارند و امام اين عدم آگاهي را در حجاب فطرت جستجو مي كنند. از اين رو طالب حقيقت را فرامي خوانند كه با قدم معرفت به خرق حجب بپردازد (خميني 1376: 91) تا بدين طريق محبوب فطرت كه مطلق و تام است، شناخته شود (خميني 1377: 81). در اين نگاه متعلق عشق، امور محدود و جزئي نيست بلكه عشقي كه در نهاد بشر سرشته شده است از محدوديت گريزان است و آگاهي به اين مطلب، مقدمه محبت مي شود پس محبت ريشه در آگاهي دارد و درخت آگاهي ميوه اي به نام

محبت به بار مي آورد. پس اگر محبوب پرده نشيني است كه از فرط ظهور پنهان است: اي خوب رخ كه پرده نشيني و بي حجاب اي صد هزار جلوه گر و باز در نقاب (خميني 1374: 47) يا من هو اختفي لفرط نوره الظاهر الباطن في ظهوره (سبزواري 1376: 5) ولي بايد دانست مستوري و پنهان بودن او به مراتب وجود انسان مرتبط مي شود و انسان طالب با خودآگاهي مي تواند حقيقت گمشده و پنهان آشكار خود را ببيند. عيب از ماست اگر دوست زما مستور است ديده بگشاي كه بيني همه عالم طور است (خميني 1374: 52) والا معشوق همواره در ديده و دل عاشق است. از ديده عاشقان نهان كي بودي فرزانه من جدا ز جان كي بودي (خميني 1374: 231) گاهي محبوب به درياي جمال تشبيه مي شود كه پيوسته زيبا و خروشان و موج آفرين است (خميني 1374: 40). به خود نازيدن شيوه محبوب و طالب ديدار بودن وصف عاشق دلباخته است. پرده بردار ز رخ چهره گشا ناز بس است عاشق سوخته را ديدن رويت هوس است خوبرويان جهان در نگاه امام در برابر محبوب و جمال مطلق به خسي بر درياي بيكران تشبيه شده اند (خميني 1374: 53 )و زلف محبوب كه راز كثرت است به دامي مي ماند كه عاشق را در خود به بند مي كشد و خال لب محبوب نيز به دانه اي همانند مي شود كه محب دلباخته را به خود جذب كرده و او را در وادي كثرات اسير مي نمايد (36) ( خميني 1374: 61 ) و البته اين محبوب آن

چنان مطلق است كه هيچ دستي جز بر سر خوان او دراز نمي گردد. هيج دستي نشود جز بر سر خوان تو دراز كس نجويد به جهان جز اثر پاي ترا (خميني 1374: 42) محبوب محبوب، محبوب است اين مطلبي است كه صاحبان محبت بر آن اتفاق نظر دارند و امام دريافت اين حقيقت را ويژه كساني مي دانند كه از «كاس عشق جرعه اي نوشيده اند» در آن حالت است كه هرچه از محبوب برسد از آنجا كه محبوب محبوب است، محبوب است: زهر از قبل تو نوشداروست فحش از دهن تو طيبات است (سعدي) امام سپس به داستاني اشاره مي كند كه حضرت موسي (ع) از خداي خود مي خواهد كه محبوبترين و عابدترين بنده اش را به او بنماياند. خداوند او را به قريه اي فرامي خواند، موسي در آنجا برده مفلوك و زمينگيري را مي يابد، جبرييل عرض مي كند يا كليم الله اين همان فردي است كه خواهان ديدارش بودي، موسي باب آزمايش را مي گشايد و به چشمان او اشاره مي كند تا فرو ريزند و چنين مي شود. مرد در مقابل چنين اتفاقي لب به سخن مي گشايد و مي گويد: خداوندا مرا از نعمت چشم برخوردار نمودي تا هر وقت خواستي بازستاني. حضرت موسي (ع) مي گويد: اي بنده خدا من مي توانم حاجت تو را هرچه باشد برآورم، چشمان تو را به تو بازگردانم و دردهاي تو را شفا بخشم، ولي او در جواب مي گويد: هيچ يك از آنان را نمي خواهم زيرا آنچه او براي من مي خواهد نزد من محبوبتر است از چيزي

كه خود برمي گزينم (خميني 1377: 177).

انواع محبوب همه پديده ها، محبوب حضرت عشقند و خداوند با محبت خاص به هدايت آنان مشغول است و در هيچ لحظه اي از نگاه به آن دريغ نمي ورزد; زيرا هدايت در نگاه امام بدون نايت خاص تحقق يافتني نيست( خميني آداب الصلوة: 322) اما عده اي از اين محبت فراگير و دائمي خدا غافلند از اين رو مي توان محبوبين حضرت حق را به دو قسم آگاه و ناآگاه تقسيم كرد و عارفان و آگاهان را نيز دوگانه دانست: دسته اول، محبوبيني كه سفر الي الله را به اتمام رسانده و در مقام جذبه و فنا باقي مي مانند. اينان همان محبوباني اند كه خدا درباره شان مي فرمايد «اوليايي تحت قبابي لايعرفهم غيري » اينان همواره با محبوب خود سرگرمند، هم محبند و هم محبوب. دسته دوم، محبوبيني كه پس از اتمام سفر به حالت صحو و هوشياري بازمي گردند، اينان با تجلي فيض اقدس كه بزرگان عرفان سر قدرش مي خوانند براي هدايت محرومان و مشتاقان كوي دوست به خود بازگردانده مي شوند. اينان محبوبيني هستند كه به زينت و خلعت نبوت مزين مي شوند، خداگونه به مردمان عشق مي ورزند و كمال و هدايت آنان را خواستارند. اين محبوبان با همه عظمتشان شان و جلوه اي از محبوب مطلقند و انسان را به سوي محبوب حقيقي فرامي خوانند و در توصيف چنين محبوبي كه دلهاي همه منتظران به ياد او مي تپد. سروده اي دارند كه آن را حسن ختام اين مقاله قرار مي دهم. حضرت صاحب زمان مشكوة انوار الهي مالك كون و

مكان مرآت ذات لامكاني با بقاء ذات مسعودش همه موجود باقي بي لحاظ اقدسش يكدم همه مخلوق فاني و يا: قدش چو سرو بوستان رخش به رنگ ارغوان بويش چو بوي ضيمران جسمش چو برگ ياسمن چشمش چو چشم آهوان، ابروش مانندكمان آب بقايش در دهان مهرش هويدا از جبين رويش چو روز وصل او، گيتي فروز و دلگشا مويش چو شام هجر من، آشفته و پرتاب و چين با اين چنين زيبا صنم، بايد به بستان زد قدم جان فارغ از هر رنج و غم دل خاكي از هر مهر و كين والسلام

منابع - ابن بابويه، محمد بن علي. (1377) . عيون اخبار الرضا. مترجم: محمد باقر ساعدي و عبدالحسين رضايي. تهران: اسلاميه. 2 ج. - ابن سينا. (شيخ الرئيس). الرسايل. - ابن العربي، محمد بن علي. (محيي الدين بن عربي). (1370) . شرح قيصري. تهران: اميركبير. - - . (محيي الدين بن عربي). (1400) . فصوص الحكم. بيروت: دار الكتاب العربي. - - . (محيي الدين بن عربي). (1418 ق. ) . الفتوحات المكيه. بيروت: دار الاحياء التراث العربي. چاپ اول. - الايمان و الكفر. - بجنوردي، حسن. (بي تا) . منتهي الاصول. قم: مكتبة بصيرتي. - بجنوردي، محمد. (1379) . علم اصول. تهران: عروج. - جامي، عبدالرحمن بن احمد. (1373) . لوايح. تصحيح، مقدمه و توضيحات: يان ريشار. تهران: اساطير. - حلاج، حسين بن منصور. (1378) . ديوان حلاج. ترجمه و تدوين: لوين ماسينيون. تهران: قصيده. - خميني، روح الله. (1373) . تفسير دعاي سحر. ترجمه احمد فهري. تهران: اطلاعات. - - . (1374) . ديوان امام - سروده هاي حضرت امام

خميني. تهران: مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خميني. - - . (1373) . ره عشق، نامه هاي عارفانه حضرت امام خميني. تهران: مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خميني. - - . (1376) . سرالصلوة، معراج السالكين و صلوة العارفين. تهران: مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خميني. - - . (1375) . شرح چهل حديث (اربعين حديث) . تهران: مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خميني. - - . (1377) . شرح حديث جنود عقل و جهل. تهران: مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خميني. - - . (1370) . صحيفه نور. مجموعه رهنمودهاي امام خميني. با مقدمه اي از علي خامنه اي. تهيه و تدوين: مركز مدارك فرهنگي انقلاب اسلامي. تهران: وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي. - - . (1362) . طلب و اراده. ترجمه و شرح احمد فهري. تهران: وزارت فرهنگ و آموزش عالي. انتشارات علمي و فرهنگي. - - . (1372) . مصباح الهداية الي الخلافة و الولاية. (با مقدمه آقاي آشتياني) تهران: مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خميني. - ديلمي، ابوالحسن. عطف الالف المالوف علي الام المعطوف. تصحيح ج - ك - قاديه. - سبزواري، هادي بن مهدي. (بي تا) . ديوان ملاهادي سبزواري. بي جا: كتابفروشي محمودي. - - . (1376) . شرح المنظومه. قم: مكتب الاعلام الاسلامي. - سعدي، مصلح بن عبدالله. (1366) . كليات شيخ سعدي. تهران: موسي علمي. - سهروردي، يحيي بن حبشي. (1366) . مونس العشاق. تهران: مولي. - صدرالدين شيرازي، محمد ابراهيم. (ملاصدرا). (1337) . اسفار اربعة. تهران: انتشارات دانشگاه تهران. 2 ج. - - . (1316) . الحكمة المتعالية في اسفار

العقليه الاربعة. تهران: وزارة الثقافه و الارشاد الاسلامي. - فيض كاشاني، محمد بن شاه مرتضي. (1379) . علم اليقين في اصول الدين. مترجم: حسين استاد ولي. تهران: حكمت. - قشيري، ابوالقاسم. رساله قشيريه. - كاظميني. (محقق). فوائد الاصول. - كليني، محمد بن يعقوب. (1413 ق. ) . اصول الكافي. بيروت: دارالاضواء. - مجلسي، محمد باقر بن محمد تقي. (1362) . بحارالانوار. تهران: دارالكتب الاسلاميه. پي نوشت ها: 1) مدير گروه عرفان اسلامي پژوهشكده امام خميني و انقلاب اسلامي. 2) سهروردي در مونس العشاق، حبة القلب را دانه اي مي داند كه باغبان ازل و ابد از انبارخانه «الارواح جنود مجندة » در باغ ملكوت در چمن «قل الروح من امر ربي » نشانده است و به خودي خود آن را تربيت فرمايد كه «قلوب العارفين بين اصبعين الرحمن يقلبها كيف يشاء...» و چون مدد آب علم «من الماء كل شي ء حي » با نسيم «ان الله في ايام دهركم نفحات » از يمن يمين الله بدين حبة القلب برسيد صد هزار شاخ و بال روحاني ازو سربرمي زند. پس حبة القلب كه آن را كلمه طيبه خوانند، شجره طيبه شود. 3) ديلمي از قول نضر بن شميل نقل كرده است. 4) قال الحسين بن منصور المعروف بالحلاج: العشق نار نور اول نار و كانت (في) الازل، تتلون بكل لون و تبدو بكل صفة و يلتهب ذاته بذاته و تشعشع صفاته بصفاته متحقق (لا) يجوز الا جوازا من الازل في الآباد، ينبوعه من الهويه، متقدس عن الانيته، باطن ظاهر ذاته حقيقة الوجود، و ظاهر باطن صفاته الصورة الكامله بالاستتار المنبئي عن الكلية بالكمال. (ديلمي: 46).

5) بزرگان عرفان در تقسيم معرفت قائل به مراحل سه گانه علم اليقين، عين اليقين و حق اليقين اند. (فيض كاشاني 1379 ج 1: 40). 6) ما خلقت خلقا هو احب الي منك.» 7) فلولا هذه المحبة ما ظهر العالم في عينه.» 8) نديدم چيزي را مگر آنكه خدا را همراه آن و پيش از آن و در آن ديدم.» (صدرالدين شيرازي 1337 ج 1: 117; فيض كاشاني 1379 ج 1: 49; كلمات مكنونه: 3). 9) هرچيز به تو رسد از جانب خداست و هر بدي به تو برسد از جانب تو است.» 10) به تعبير جامي: در ملك فنا منم به استغنا فرد با من دگري را نرسد صلح و نبرد عاشق خود و معشوق خود و عشق خودم ننشسته ز اغيار به دامانم گرد 11) فحب ظهور الذات و معروفيتها حب الذات لا الاشياء.» 12) اشاره به حديث معروف «خلقت الخلق لكي اعرف ». 13) كيفية تعلق الارادة بها كيفية تعلقها بالنظام الكياني بنحو التبعية و الا...». 14) اعلم ان المحبة الالهية التي بها ظهر الوجود، و هي النسبة الخاصه بين رب الارباب الباعثه لاظهار بنحو التاثر و الافاضه و بني المربوبين بنحو التاثر و الاستفاضه يختلف حكمها و ظهورها بحسب النشات و القوابل.» 15) بزرگان عرفان به تشبيه و تمثيلهايي پرداخته اند از قبيل: آيينه و شخص ناظر، نفس و بدن، سلسله اعداد كه همه از يك حاصل مي شود، سايه و صاحب سايه، نقطه و اشكال هندسي، مركب و قلم، رنگين كمان كه در عين بي رنگي هزار رنگ است، خورشيد و شيشه هاي رنگارنگ، آتشگردان، نور و هوا، خورشيد و

ستارگان، قطره و جام شراب، قطره و دريا، آهن و آتش، موج و دريا، آب و ظرف، هيولي و صور مختلف و... . 16) اينان در مقام برهان مي گويند، لازمه يا شرط معرفت و محبت، سنخيت است و عشق از سنخيت و هماهنگي دو روح منبعث مي شود و از آنجا كه هيچ سنخيتي ميان حق و مخلوق وجود ندارد بنابراين رابطه عاشقانه برقرار نخواهد شد. به عبارت ديگر اينان بر اين باورند كه خداوند با تمام ذات با مخلوقات خود متباين است و هيچ گونه مناسبتي ميان آنها موجود نيست تا محبتي متصور شود و باز در لسان ديگر مي گويند محبت نوعي اراده است و به معرفت بستگي دارد و از آنجا كه اراده بنده بر چيزي تعلق مي گيرد كه اولا از امور ممكنه باشد ثانيا حادث باشد تا تصرف در آن متصور شود و چون خداوند قديم است، متعلق اراده بنده نتواند بود و تصرف حادث در قديم امكان پذير نيست. 17) محيي الدين بن عربي كه در سال 638 - 560 مي زيسته است عارفي است كه اصل اصيل وحدت وجود را تبيين كرده است. ابن عربي توانست تجلي صانع در مجالي صنع را با نگرشي وسيع و وضع مصطلحات نوين و ارائه براهين منطقي تقويت كرده و به صورت مكتبي، فلسفي عرفاني درآورد; تفكر او بر عرفا و فلاسفه و شعراي بعد از او تاثير شگرفي داشته است. (خراساني; دائرة المعارف بزرگ اسلامي 1370: ج 4: 226-286; جهانگيري). 18) اعيان ثابته، صور حقايق اسماء الهي اند. 19) الله اسم مستجمع جميع صفات است. 20) در آداب الصلوة به

انواع حجب (جسم، نفس، قلب، روح، سر، خفي) اشاره مي كنند و راه به درآمدن از اين حجب را سلوك علمي و عملي مي دانند كه در اين صورت چشيدن شيريني محبت الهي براي سالك طريق حقيقت امكان پذير مي گردد (خميني آداب الصلوة: 73، 91). 21) ما رايت شيئا الا رايت الله قبله وبعده و معه »، منسوب به حضرت علي.» (فيض كاشاني 1379 ج 1: 49). 22) كيف اصبر علي فراقك ». 23) امام براي هدايت مراتبي قائلند و معتقدند در ضمن شناخت صراط مستقيم، صراط ضالين نيز دريافته مي شود و به شرح انواع هدايت مي پردازند كه به طور اجمال عبارتند از: 1- هدايت به نور فطرت; 2- هدايت به نور قرآن; 3- هدايت به نور شريعت; 4- هدايت به نور اسلام; 5- هدايت به نور ايمان; 6- هدايت به نور يقين; 7- هدايت به نور عرفان; 8- هدايت به نور محبت; 9- هدايت به نور ولايت; 10- هدايت به نور تجريد و توحيد. 24) روم در جرگه پيران از خود بي خبر شايد برون سازند از جانم به مي افكار خامم را 25) ميان من و تو انيت من مانع است، پس به لطف خود اين انيت را بردار.» 26) هميشه نظر مي كند به وجه الله.» 27) پيام امام هنگام ديدار از خانواده هاي شهدا و ايثارگران به مناسبت هفته دفاع مقدس، 76/7/1، تهران، جماران( خميني: صحيفه نور). 28) برترين مردم كسي است كه به عبادت عشق بورزد و آن را در آغوش كشد و به دل دوست بدارد.» (كليني 1413 ج 3: 131; الايمان و الكفر باب العبادت

ح 3). 29) در تفسير «اللهم اني اسئلك من مسائلك باحبها اليك ». 30) فان الحركة ابدا انما هي حبيه.» 31) پايپوش خويش را بيرون آور كه تو در وادي مقدس طوي مي باشي.» 32) به همان گونه كه در آغاز آفريدگان باز مي گرديد.» 33) خدا با شما آغاز كرد و با شما پايان مي بخشد و بازگشت آفريدگان به سوي شماست. » 34) اين نامه اي است از زنده پاينده كه هرگز نمي ميرد به سوي زنده پاينده اي كه هرگز نخواهد مرد; اما بعد، من چنينم كه وقتي به چيزي بگويم بشو او مي شود و تو را نيز چنين كردم كه به هر چيزي كه بگويي بشو خواهد شد.» 35) صفات حقيقيه نفسانيه بر دو قسم است يا صفت حقيقي ذات اضافه اند - يعني آن دسته از اوصافي كه در خارج متعلق دارند، مانند علم - و يا ذات اضافه نيستند - مانند شجاعت، عدالت (بجنوردي ج 2: 20; كاظميني ج 2: 5; بجنوردي 1379: 223). 36) در صيد عارفان و ز هستي رميدگان زلفت چو دام و خال لبت همچو دانه است منابع مقاله:

فصلنامه متين، شماره 10، طباطبايي، فاطمه؛

ابن عربي از منظر امام خميني

ابن عربي از منظر امام خميني امام خميني بنيانگذار "عرفان متعالي" است، همان گونه كه مرحوم ملاصدرا نام فلسفه خويش را حكمت متعاليه نهاد . امام خميني در آثار عرفاني خود چون شرح دعاي سحر، مصباح الهداية الي الخلافة والولايه و سر الصلاة و ... بسيار عميق و لطيف به شرح يا نقد نگرشهاي اهل عرفان مي پردازد . او در آثار عرفاني خود از محيي الدين به عظمت ياد

مي كند . (1) امام تدريس كتب فلسفي و عرفاني را در سال 1347 هجري قمري كه بيش از 27 سال نداشت آغاز نمود، ضمنا همزمان با تدريس فلسفه براي افراد شايسته و مورد اعتماد، به طور خصوصي و سري بحثي از علوم عرفان را نيز شروع كرد . (2) امام خميني برخي متون عرفاني مانند شرح فصوص الحكم ابن عربي را به طور خصوصي در طول مدت هفت سال از محضر سالك واصل و عارف كامل آيت الله ميرزا محمد علي شاه آبادي كه خود از شاگردان دو حكيم و عارف بزرگ ميرزا جهانگيرخان قشقايي و ميرزا هاشم اشكوري بود، فرا گرفت . (3) چنانكه امام خود مي گويد: "آقاي شاه آبادي شرح فصوص كه مي گفتند فرق مي كرد با شرح فصوص قيصري، ايشان از خودش خيلي مطلب داشت" . در حقيقت امام خميني را مي توان يكي از حلقات سلسله شارحان ابن عربي به شمار آورد . (4) گويا معظم له شاگرد منحصر به فرد آيت الله شاه آبادي بوده اند . (5) به روايت خود حضرت امام خميني آمده است: "عمده استفاده در علوم معنوي و عرفان نزد مرحوم آقاي آقا ميرزا محمدعلي شاه آبادي بوده است ... و از مدتها قبل از آمدن آقاي بروجردي به قم، عمده اشتغال به تدريس معقول و عرفان و سطوح عاليه اصول و فقه بود . " (6) ايشان درباره آيت الله شاه آبادي مي گويد: شيخ بزرگوار ما حقا حق حيات روحاني به اينجانب داشت كه با دست و زبان از عهده شكرش برنمي آيم . (7) علامه شهيد مطهري درباره آيت الله

شاه (8) ايشان رياضيات را به خوبي مي دانست . در علوم غريبه همچون جفر، رمل، اسطرلاب مهارت كامل داشت . همچنين به زبان فرانسه تسلط داشت . (9) آن مرحوم علاوه بر مقام علمي و عرفاني، يك مجاهد خستگي ناپذير و جدي بود و در مسير مبارزه با رضاخان پهلوي حدود يازده ماه در حرم حضرت عبدالعظيم متحصن شد . (10) در حقيقت وي از عرفان منزوي، عرفان حماسي ساخت . امام خميني درباره اولين ملاقات خود با آيت الله شاه آبادي اين چنين بيان كرده است: "مقداري با هم صحبت كرديم و يكي دو تا سوال از مرحوم آقاي شاه آبادي بزرگ پرسيدم، وقتي جواب مشروح و كاملي شنيدم، مطلع شدم كه ايشان اهل فلسفه و عرفان است . " (11) سرانجام پس از گفت و گوي بسيار، حضرت امام، آقاي شاه آبادي بزرگ را براي تدريس عرفان راضي مي كنند و شرح فصوص الحكم ابن عربي را به مدت شش سال نزد ايشان مي خوانند . (12) حضرت آيت الله سبحاني مي گويد: از نظر مسائل عرفاني تحت تاثير استاد بزرگوارشان مرحوم شاه آبادي بوده اند و نسبت به ايشان خيلي عشق مي ورزيدند . حدود شش سال خدمت ايشان شرح فصوص الحكم را مي خواندند و در حاشيه فصوص حواشي و تعاليقي دارند . ايشان ساليان متمادي استاد بلامنازع حوزه علميه قم بودند . (13) استاد سبحاني در جاي ديگر مي نويسد: امام در قلمرو عرفان آثار ارزنده اي از خود به يادگار گذارده كه متاسفانه بر اثر كمبود استاد اين فن، افكار بلند ايشان به مجامع علمي عرضه نشده است

. ايشان در اين علم ذوق سرشار و انديشه بلندي داشت كه تنها آگاهان اين فن از لطافت فكر وي باخبرند . (14) استاد سيد جلال الدين آشتياني مي نويسد: حق متعال به لطف خاص خود، مرحوم مغفور امام را موفق به تحصيل در علوم منقول و معقول نزد اساتيد بزرگ و نخبه نمود و بعد از شهريور بيست آن مرد بزرگ استاد (15) بي مناسبت نيست اشاره اي به جو حاكم ضد فلسفه و عرفان آن زمان از زبان فرزند امام حاج احمد آقا بشود . وي در اين باره مي گويد: مقدس م آبهاي متحجر حتي در زمينه دروس عرفان و فلسفه، تحمل بينش امام را نداشتند، آنها شرايط را جوري مهيا ساختند كه وقتي مي خواستند كتاب منظومه را از جايي بلند كنند، از انبر استفاده مي كردند و لمس كردن آن را نجس مي دانستند يا به فرض اگر كسي فلسفه مي خواند او را بي دين مي دانستند . (16) خود حضرت امام خميني درباره جو مسموم آن روز، با اشاره به خون دلهايي كه در آن سالها از متحجرين خورده، با سوز و گداز چنين نقل كرده است: "يادگرفتن زبان خارجي، كفر و فلسفه و عرفان گناه و شرك به شمار مي رفت . در مدرسه فيضيه فرزند خردسالم مرحوم مصطفي از كوزه اي آب نوشيد، كوزه را آب كشيدند، چرا كه من فلسفه مي گفتم . ترديدي ندارم اگر اين روند ادامه مي يافت، وضع روحانيت و حوزه ها وضع كليساهاي قرون وسطي مي شد . " (17) در پايان اين نكته قابل ذكر است كه عرفان تا

جايي كه توجه به نكات مثبت و سازنده داشته و همرديف ساير امور ارزشي مانند علم و تفكر و جهاد و ... قرار دارد، مورد تاييد و تاكيد امام خميني مي باشد . اما اگر عده اي خود را از شريعت جدا نموده و مشغول آداب اختراعي مخالف اسلام ساخته از تزكيه و تهذيب غافل گشته اند آنها را حجاب و مانع از تعالي انسان دانسته . (18)

نظر امام خميني درباره ابن عربي در حوزه عرفان نظري، دو اثر بنيادين (19) در نگاهي كوتاه به سير تكوين و بسط مكتب عرفان شيخ اكبر محيي الدين نام امام خميني به عنوان يكي از شارحان و مروجان اين مكتب به نظر مي آيد . و آنگاه با تاملي افزون، در اوج دوباره اي كه مدرس عرفاني ابن عربي در يك قرن اخير داشته، جايگاه امام خميني به عنوان يكي از بزرگترين مدرسان عرفان و شارحان انديشه ابن عربي در اين سلسله مورد توجه قرار مي گيرد . (20) لازم به ذكر است كه به طور كلي اصل مباحث ابن عربي براي امام قابل قبول بوده، ولي در بعضي جاها با او اختلاف نظر دارند . تعليقه اي هم بر فصوص نگاشته اند . (21) استاد آشتياني مي نويسد: تعليقات آن بزرگوار پر بها و دلرباست و حاكي از ذوق سرشار ايشان است . آن جناب داراي قلمي روان و جذاب است و در ذوقيات قريحه اي كم نظير دارند . ايشان برخي مطالب شارح قيصري را نقد كرده اند و در برخي مباحث پاره اي از مطالب شيخ اكبر، ابن عربي را نيز (22) امام خميني در

آثار عرفاني خود مانند شرح دعاي سحر، مصباح الهداية الي الخلافة والولاية، تعليقة علي الفوائد الرضويه، سر الصلوة، آداب الصلاة و چهل حديث، در موارد متعدد از محيي الدين به عظمت ياد كرده است . و تحت عناوين با شكوهي مانند: شيخ كبير، شيخ عارف، شيخ محقق، بزرگمرد، از او نام برده و به عنوان يكي از "بزرگان مشايخ ارباب عرفان" او را ستوده است و به نقل برخي از آرا و نظرات وي در آثار عرفاني خود پرداخته و در عين حال در مواردي هم كه با نظر او موافق نبوده به نقد عالمانه نشسته است . (23) به ويژه در كتاب تعليقات علي شرح فصوص الحكم . اكنون مناسب است براي آگاهي از ديدگاه حضرت امام درباره ابن عربي به عنوان نمونه به چند مورد اشاره شود: يكي از مواردي كه امام خميني از كتاب فصوص الحكم محيي الدين ياد نموده در نامه اي است كه خطاب به خانم طباطبايي مرقوم شده و در ابتداي آن آمده است: "ياد روزي كه در ايام جواني كتاب فصوص الحكم و ديگر كتب عرفاني را كه بزرگان مشايخ ارباب عرفان به يادگار گذاشته اند در خدمت بعضي از مشايخ اهل عرفان (24) رضوان الله تعالي عليه استفاده نمودم ... بايد بگويم كه كتب مذكور با همه قدر و منزلتي كه دارند و كمكهاي بسيار ارزنده اي به معرفت قرآن - سرچشمه فياض معرفة الله و كتب ادعيه ائمه معصومين، صلوات الله و سلامه عليهم اجمعين، كه آنها را حقا قرآن صاعد بايد خواند و احاديث آن بزرگواران - مي كنند، حلاوت و لطافت و جامعيت اسرار

كتاب الهي را ندارند . في المثل سوره مباركه حمد مشتمل بر جميع اسرار معارف الهيه است كه تحمل آن از عهده اين نويسنده دست و پا بسته خارج است، همين قدر بدان اي دختر عزيزم كه در بسم الله الرحمن الرحيم، الحمدالله رب العالمين معارف و اسرار غير قابل تحمل براي ماست . و اگر عارف صاحب سري در الحمدالله باقدم صاحب ولايت غور كند، مي يابد كه در عالم هستي غير از الله چيزي و كسي نيست كه اگر بود، حمد مختص به ذات الوهي نبود (تو خود حديث مفصل بخوان از اين مجمل) پس بايد قلمها بشكنند اگر گمان شود وراي او هستند . تو نيز اي عزيز كتب عرفا و اوليا را بخوان به قصد فهميدن يا ذوق كردن همين كلمه شريفه جامعه" . (25) از محتواي اين نامه نظر حضرت امام درباره ابن عربي آشكار مي شود، با اين حال 1 . امام خميني تحصيل و فراگيري فصوص الحكم محيي الدين را به عنوان خاطره خوشي از ايام جواني خود بيان نموده است . 2 . از محيي الدين ، با عنوان يكي از "بزرگان مشايخ ارباب عرفان" ياد شده است . 3 . حضرت امام از مباحث مطرح شده در فصوص الحكم استفاده علمي نموده است . 4 . كتاب فصوص الحكم يك اثر ارزشمند از ابن عربي معرفي شده كه از او به يادگار مانده است . 5 . از نظر ايشان كتب عرفاني و از جمله فصوص الحكم داراي قدر و منزلت بسيار است و كمكهاي ارزنده اي به معرفت قرآن و كتب ادعيه و احاديث ائمه

عليهم السلام مي كنند . 6 . امام خميني خواندن كتب عرفا و اوليا را به مخاطب خود سفارش كرده است كه در آغاز نامه فصوص الحكم يكي از آنها به شمار آمده است . 7 . ايشان خواندن و فراگيري كتب عرفاني را به قصد فهميدن يا ذوق كردن اسرار معارف الهي سفارش و توصيه نموده است . . نمونه ديگر: از مواردي كه اشاره به نظر (26)(27) نظر امام خميني درباره ابن عربي در فراز مذكور نيز به خوبي روشن است، در عين حال به چند نكته اشاره مي شود: 1 . آنچه بيش از همه جلب توجه مي كند اين است كه حضرت امام كتب عرفاني محيي الدين را به عنوان يكي از منابع شناخت اسلام معرفي نموده است كه مي تواند خلا عقيدتي و فرهنگي حاصل از سقوط ماركسيسم را پر نمايد . 2 . از شخص محيي الدين ابن عربي با عنوان "بزرگمرد" ياد شده است . 3 . به نظر امام خميني مباحث كتب محيي الدين برخوردار "از عمق لطيف باريكتر از موي منازل معرفت" است . 4 . سطح علمي مباحث كتب عرفاني ابن عربي به گونه اي است كه فقط خبرگان تيزهوش كه در مسائل عرفاني قويا دست دارند مي توانند از آنها آگاه گردند تا يك جامعه جديد مبتني بر حقيقت و عدالت بنا كنند . 5 . فهم و درك مباحث مطرح شده توسط محيي الدين با مطالعه تنها امكان پذير نبوده و حتما نيازمند استاد مي باشد . جالب توجه است كه تاريخ هر دو نامه كه قسمتي از آنها نقل شد درآخرين سال

عمر حضرت امام خميني به فاصله چند ماه قبل از فوت ايشان بوده است . مطلب ديگر پيرامون نظر حضرت امام خميني درباره محيي الدين ابن عربي، سخن استاد سيد جلال الدين آشتياني است كه در انتهاي مقدمه مبسوط خود بر كتاب مصباح الهداية الي الخلافة والولايه چنين مرقوم نموده است: "مرحوم امام رضوان الله عليه از كثيري از اكابر ارباب عرفان به "خلص شيعيان امير مومنان عليه السلام " تعبير كرده اند . نمونه آن بيانات ابن عربي است در جواب 153 سوال حكيم ترمذي در مسائل مختلف كه برخي از آن مسائل از عويصات است . شيخ اكبر ساليان متمادي بعد از رحلت ترمذي در فتوحات مكيه (28) به اين (29) نكته مهم در آثار عرفاني امام اين است كه بيشتر از همه به بزرگاني چون ابن عربي، ملاصدرا و ديگران كه از نظر اهل ظاهر كافر محسوب مي شدند و كسي جرات ذكر نام آنها را نداشت، امام با شهامت، عقايد و انديشه هاي آنها را نقل كرده و پذيرفته است . (30) در اينجا ذكر اين نكته نيز لازم است كه يكي از ويژگيهاي شخصيت عرفاني حضرت امام، استقلال فكري است كه حاكي از تسلط و پختگي ايشان است . ايشان در مواجهه با نظرات ديگران همواره مانند صاحب نظري آگاه از مسائل و مباحث مربوطه ضمن حفظ استقلال فكري و مباني مذهبي و آزادانديشي به نقد و بررسي پرداخته و هيچ گاه مقلد و پيرو صرف نبوده است . امام در آثار عرفاني خود اغلب اقوال متكلمين، فلاسفه و عرفاي پيشين را نقد و بررسي نموده و مشكلات آنها را

با ابتكار و نوآوري برطرف مي سازد . (31) آنچه در زير مي آيد نظر يك دانشمند غربي است درباره اين ويژگي امام خميني . در ميان آثار عرفاني حضرت امام كتاب "تعليقات علي شرح فصوص الحكم و مصباح الانس" جايگاهي ويژه دارد . اين تاليف اين اثر علمي كه اندكي بعد از ديگر آثار عرفاني نوشته شد، نشان دهنده پختگي بيشتر و استقلال فزاينده تفكر نويسنده آن است . وي آگاهانه تعليقه هاي خود را محدود به موضوعاتي كرده است كه در متن شرح فصوص طرح شده است . اين تعليقات مختصر و اكثرا مربوط به موضوع بوده و راهنماي مفيدي براي خواننده است . به نظر مي رسد كه وي با اصطلاحات بغرنج و مرموزي كه توسط پيروان مكتب ابن عربي ساخته و پرداخته شده كاملا آشنا بوده است . او در بسياري از موارد تفسيرهاي قيصري را تصحيح كرده است . منابع و مستنداتي كه در تعليقات امام خميني بر شرح فصوص نقل شده كمابيش شبيه همانهايي است كه در متن اثر ديگر ايشان مصباح الهدايه آورده شده است . بيشتر منابع كتاب، يا از آثار ابن عربي و يا آثار مكتوب پيروان مكتب ابن عربي مي باشد . (32) يكي از پژوهشگران، انديشه اصلاح اجتماعي امام خميني را منبعث از بعد عرفاني ايشان دانسته مي گويد: او مسائل عرفاني را از انزوا و قلب سالك به همه عالم هستي تسري داد و عرضه مباحث عرفاني را به جامعه نه تنها موجب تحقير ندانست، بلكه نياز جامعه را به عرفان از هر علومي بيشتر مي دانست . بدين ترتيب عارف كامل يك

مصلح اجتماعي نيز هست . (33) وي سپس مي گويد: جوهر انديشه حضرت ا مام دو عنصر محضر شناسي و مظهر شناسي است يعني عارف وقتي در اثر رياضت و سير و (34) در اينجا مناسب است اشاره اي به بعد عرفاني شخصيت علمي حضرت امام بشود . استاد سيد احمد فهري در اين باره مي نويسد: در ميان ابعاد روحي امام، بعد عرفانش از ديرزمان براي اين ناچيز خيره كننده بود . و موقعي كه آوازه شجاعت، درايت، قاطعيت و ديگر فضايلشان زبانزد همه بود، مرا حالت تاثر و تاسفي بود كه چرا بعد عرفاني امام همچنان از مردم پوشيده است؟ و بارها اين تاسفم را به دوستان اظهار كرده بودم . (35) با اينكه حضرت امام مدرس بزرگ فلسفه در عصر اخير بود، مذاق عرفاني او غالب بر مذاق فلسفي اوست . چنانكه از رساله هاي عرفاني او اين امر هويداست . (36) يادداشتها: 1 . نگرشي بر روش تحقيق در مسلكهاي عرفاني، عباس ايزدپناه، فصلنامه حضور، شماره 17، ص 186 . 2 . نهضت امام خميني، ج 1، ص 38 . 3 . ر . ك: شرح رسالة المشاعر، مقدمه، ص 77 پاورقي و نخبگان علم و عمل ايران، ص 346 . 4 . سفر عشق، ص 28 . با تلخيص . 5 . مجموعه آثار حكيم صهبا، ص 68 و شرح مقدمه قيصري ، ص 33 . 6 . مصاحبه با سيد احمد خميني، فصلنامه حضور، شماره اول، ص 9 . 7 . صحيفه امام، ج 18، ص 407 . 8 . خدمات متقابل اسلام و ايران، ص 615 و تفسير

سوره قارعه، ص 299 . براي آگاهي بيشتر ر . ك: نقبا البشر، ج 4 و گنجينه دانشمندان، ج 4 و ريحانة الادب، ج 3 و تاريخ حكما و عرفا و متاخر ... و سيماي فرزانگان ص ... و آسمان عرفان . 9 . عارف كامل، ص 25 . 10 . سيماي فرزانگان، ص 87 . 11 . همان ماخذ، ص 13 . 12 . همان ماخذ، 14 . 13 . بررسي ابعاد علمي شخصيت حضرت امام خميني، مجموعه مقالات، گفتگو با آيت الله جعفر سبحاني، ص 51 . 14 . جامعيت علمي و عملي امام خميني، كيهان انديشه، شماره 29، ص 9 . 15 . در رثاي امام عارفان، كيهان انديشه، شماره 24، ص 4 . 16 . فصلنامه حضور، شماره اول، ص 17 . 17 . صحيفه امام، ج 21، ص 279 . و نيز ر . ك: چهل حديث، ص 455 . 18 . ر . ك: شرح و تفسير ديوان امام خميني، ص 511 - 504 . 19 . سخن عشق، فاطمه طباطبايي، مقدمه، ص 7 . 20 . سفر عشق، ص 9 و 10، با تلخيص . 21 . مصاحبه با خانم فاطمه طباطبايي، كيهان هوايي، مورخ 13/3/71 . 22 . شرح فصوص الحكم، با مقدمه و تصحيح و تعليق سيد جلال الدين آشتياني، ص ده مقدمه . 23 . ر . ك: همين كتاب، ص 143 . براي آگاهي برخي از اين نقدها رجوع كنيد به: گزيده آراي نقادانه امام خميني در عرفان، محمد هادي موذن جامي، كيهان انديشه، شماره 35، ص 102 - 76 . و سفر عشق،

ص 152 - 45 . 24 . منظور عارف كامل حضرت آيت الله ميرزا محمد علي شاه آبادي، استاد عرفان امام خميني است . 25 . صحيفه امام، ج 21، ص 237 و 238 (تاريخ نامه 25 دي 1367) 26 . امام خميني در جاي ديگر نيز به فراگيري و تحصيل دو كتاب فصوص الحكم و فتوحات مكيه اشاره نموده است . ر . ك: صحيفه امام، ج 20، ص 165 . 27 . صحيفه امام ، ج 21، ص 225 (تاريخ پيام 11 دي 1367) 28 . ر . ك: فتوحات مكيه، چاپ عثمان يحيي، ج 13، ص 146 و ج 3، ص 229 . 29 . مصباح الهداية الي الخلافة والولاية، امام خميني، مقدمه، ص 164 . 30 . زيباپرستي در عرفان اسلامي، دكتر علي اكبر افراسياب پور، ص 487 با تلخيص . 31 . زيبايي پرستي در عرفان اسلامي، ص 487 . 32 . بازنگري عرفان امام خميني و ميراث حكمت عرفاني اسلام، الكساندر كينشن، ترجمه محمد امجد، فصلنامه نقد و نظر، زمستان و بهار 78 و 79، ص 24 با تلخيص . 33 . سيري در انديشه عرفاني حضرت امام، دكتر اسماعيل منصوري لاريجاني، ص 144 . 34 . همان ماخذ، ص 145 با تلخيص . 35 . شرح دعاي سحر، ترجمه سيد احمد فهري، مقدمه، ص 26 . 36 . فلسفه (ادوار فلسفه و سلسله فلاسفه)، محمد نيكنام عربشاهي، ص 90، با تلخيص .

ن_ظ_ري_ه ان_سان كامل از عرفان اب_ن عربي تا عرفان امام خ_ميني (ره)

ن_ظ_ري_ه ان_سان كامل از عرفان اب_ن عربي تا عرفان امام خ_ميني ان_سان كامل مهم تري_ن بحثها و مق_وله هاي عرفاني, در فرهنگهاي مختلف از جمله فرهنگ

اسلامي است. اب_ن ع_رب_ي, از بزرگ تري_ن نظريه پردازان آن, افزون ب_ر تحليل و ت_ف_سير اي_ن بحث عرفاني, پي_وند ولايت با انسان كامل را مطرح ك_رد و از آن پ_س, ش_ارح_ان آث_ار او, ت_ا عص_ر حاض_ر, به ش_رح نكته ه_اي مبهم نظريه ه_اي او پ_رداخته اند. ام_ام خمين_ي, نه تنها نسبت اي_ن نظريه و بحث ولايت در ان__ديشه شيعي را ب_ه ط_ور دق_يق در آثار خ_ود بازت_اب_ان_ده, بلكه نق_ش آف_رينيهاي ب_ن_ي_ادي_ن ان_س_ان ك_امل را در عينيت جامعه و نيز رابطه ولايت ع_رفان_ي و فقهي را, ب_ويژه در آخ_ري_ن سالهاي حيات پربار خود, شرح داده است. م_ا در اي_ن مق_ال, به منظور تجليل از ص_دمي_ن زاد روز امام س_الك_ان, گ_وش_ه ه_اي_ي از بحث عميق انس_ان ك_امل را در آث_ار عرفان_ي ايشان, ب_وي_ژه در تعليقه آن س_الك بزرگ به ش_رح فص_وص الحكم قيصري دنبال خواهيم كرد. پيشينه هاي بحث: ش_ماري از ن_ويسن_دگان معاص_ر, خ_استگاه و س_رچشمه نظريه انسان ك_امل را ف_ره_ن_گهاي غي_ر اسلام_ي قلم_داد ك_رده ان_د. از جمله گولپنارلي, م_حقق برجسته ترك, بر اين نظر است كه اي_ن نظريه از آيين بوديس_م ت_اثير پذيرفته است.1 شماري, اي_ن انديشه را, اثر پذي_رفته فلسفه ي_ون_ان_ي و يهودي م_ي دانند. گ_روه_ي ري_ش_ه آن را در ايران پي_ش از اسلام و اسط_وره كي_ومرث در اوستا جسته اند. ش_ماري ه_م س_رچشمه آن را در آثار ه_رمس_ي و غن_وس_ي و آيينهاي ماقبل يهودي رديابي كرده اند. به نظر م_ي رس_د اي_ن نظريه, افزون ب_ر پيشينه ه_اي ي_اد ش_ده, س_رچشمه ه_اي ق_رآن_ي نيز دارد و م_ورد ت_وجه قرآن ق_رار گرفته است. قرآن, ج_ان_ش_ي_ن_ي انسان را يك جعل الهي م_ي دان_د2 و از انسان كامل

با عن_وان امام, ياد م_ي كن_د. در س_وره بقره آم_ده است: (واذا اب_ت_ل_ي اب_راهي_م ربه بكلمات ف_اتمهن ق_ال ان_ي ج_اعلك

للناس اماما.)3 چ_ون اب_راه_ي_م را پ_روردگ_ارش به ام_وري آزم_ود و او آنها را به انج_ام رس_ان_د, گفت: ت_و را پيش_واي م_ردم ق_رار ده__م. پ_س از ق_رآن و اشارات_ي كه در نهج البلاغه و اح_اديث پيش_وايان ديني ش_ي_ع_ه يافت م_ي ش_ود و خ_ود به تحقيق ويژه نيازمند است, محمد ب_ن ع_ل_ي الحكيم الترمذي (م: 255ه.ق.) بايزيد بسطامي (م: 264ه.ق.) و حسين ب_ن منص_ور حلاج (م: 309ه.ق.) از نخستي_ن كساني هستن_د كه به اي_ن نظريه پ_رداخته ان_د. ح_لاج با استناد به حديث نب_وي: (ان الله خلق آدم عل_ي ص_ورته), به دو ط_بيعت, ج_داي از ه_م در انس_ان ب_اور دارد: طبيعت بش_ري (ناس_وت) و ال_ه_ي (لاه_وت). اي_ن دو ط_بيعت در عي_ن دوگانگي با ه_م هم_انن_د امتزاج ش_راب آميخته اند.4

انسان كامل درعرفان ابن عربي م_حي الدي_ن ب_ن عرب_ي (638 _ 560ه.ق.) نظريه حلاج را گرفت و آن را دگ_رگ_ون س_اخ_ت و دامنه آن را گست_ران_د. نخست دوگ_انگي (لاهوت) و (ن_اس_وت) به ص_ورت دوگانگي جلوه هاي يك حقيقت, نه دو ذات مستقل در آم_د, ب_عد لاه_وت و ن_اس_وت, نه تنها در انس__ان, بلكه در ه_ر ام_ر دي_گ_ري, در ذه_نها چني_ن نق_ش بست كه وج__ود ب_الفعل دارد, به گ_ونه اي ك_ه در ه_ر چ_ي_ز ن_اس_وت ج_ل_وه خارج_ي و لاه_وت جنبه باطني آن ش_ن_اخته شد. ولي خداوند كه خ_ود را در همه جلوه هاي وج_ود آشكار م_ي ك_ن_د, به گونه تام و تمام در انسان كامل كه انبيا و اوليا ب_ارزت_ري_ن نم_ونه آن هستن_د, ظهور يافته است. اي_ن نظريه, موضوع اصلي دو كتاب:

فص_وص الحك_م والت_دبي_رات الالهيه اب_ن عرب_ي است و بسياري از زواي_اي آن در كتاب: فت_وحات المكيه و آثار ديگر او مورد گفت وگ_و قرار گرفته است. فص_وص الحك_م ب_ا شهرت_ي كه در بي_ن ملتهاي اسلام_ي به دست آورد, م_ورد اق_ب_ال عرفاي بلند آوازه قرار گرفت. در چن_د ق_رن گذشته, بي_ش از ي_ك_ص_دو ده ش_رح ب_ه زبانهاي: فارس_ي, ترك_ي و عرب_ي به اي_ن كتاب ن_وشته شده و نظريه انسان كامل را به ص_ورت يك_ي از بحثهاي كلاسيك عرفان نظري درآورده. ف_ص_وص الحك_م دربردارن_ده بيست وهفت فص است و هر يك از فص هاي آن ب_ه نام يكي از انبيا كه انسان كامل عصر خ_ود و جل_وه اي از جل_وه ه_اي م_ح_م_ديه ب_وده ان_د, ويژه ش_ده است و مظهر ج__امع انسان كامل پيامبر اسلام است. اب_ن ع_رب_ي, انس_ان كامل را نايب حق در زمي_ن و (معل_م الملك) در آس_م_ان5 م_ي خ_واند, او را كامل تري_ن ص_ورت_ي م_ي داند كه آفريده ش_ده و مرتبه او از ح_د امكان برتر و از مقام خلق والاتر است. به خ_اط_ر م_رتبه وي, فيض و م_دد حق كه سبب بق_اي عالم است, به عالم مي رسد.6 او ح_ادث ازل_ي و دائم اب_دي و كلمه ف_اصله و جامعه است. به وسيله انس_ان ت_ام است كه اس_رار الهي و معارف حقيق_ي ظاه__ر و پي_وستگي اول به آخر حاصل و مرتبه هاي عال_م باط_ن و ظاهر كامل م_ي گردد.7 ان_سان كامل, محل همه نقشها و نگارهاي اسماء الهي و حق_ايق ك_ون_ي اس_ت. او رح_مت بزرگ ت_ر حق ب_ر خلق است. انس_ان ك_امل, روح عال_م و ع_ال_م ج_س_د اوس_ت. ه_مان گ_ونه كه روح به وسيله ق_واي

روحاني و ج_سمان_ي به تدبير ب_دن و تصرف در آن م_ي پ_ردازد, انس_ان ك_امل نيز, ب_ه وس_ي_ل_ه اس_م_اي ال__هي كه خداوند راز و رمز آنها را به وي آم_وخته است, در عال_م دست م_ي يازد و همان گ_ونه كه روح سبب حيات ب_دن اس_ت و چ_ون آن را رها سازد, جس_د از ه_ر كمال_ي تهي م_ي ش_ود, ان_س_ان كامل نيز مايه حيات عال_م است و چ_ون او اي_ن جهان را ترك ك_ن_د, اي_ن ع_ال_م ت_باه و از معني خالي مي ش_ود.8 انسان كامل, ن_خ_س_ت_ي_ن تعيني است كه ذات احديت بي_ش از هر تعيني به آن تعي_ن ي_اف_ت_ه اس_ت. حقيقت محمديه, شخص رس_ول الله نيست, بلكه موج_ودي اس_ت م_اوراء ط_ب_يعي و ب_راب_ر ب_ا عقل اول9, كه در همه انس_انهاي ك_امل س_اري اس_ت و ه_ر ب_ار, يك_ي ازانس_انهاي ك_امل, ب_ارور اين ح_ق_ي_قت است. اي_ن حقيقت از جهت پي_ون_دي كه ب_ا انس_ان دارد, ص_ورت ك_ام_ل ان_س_ان است و از جهت پيوندي كه با دانشهاي باطني دارد, منبع آن دانشهاست. ولاي_ت, ك_ه از ب_ح_ثهاي بنيان ش_ده ب_ر نظريه انس_ان كامل است, در ع_رف_ان اب_ن ع_رب_ي, ويژه مردان نيست. اب_ن عرب_ي در كتاب: عقله ال_م_س_ت_وف_ز, پ_س از بي_ان اي_ن نكته كه ملاك ت_راز و معيار خلافت ان_س_ان_ي_ت ان_س_ان, ص_ورت الهي اوست, ت_اكي_د م_ي ورزد مق_ام ني_ابت ال_ه_ي وي_ژه م_ردان ن_ي_ست, بلكه زن_ان نيز به اي_ن مقام دست مي ي_اب_ند, چ_ون مردانگي و زنانگ_ي از اعراض انس_انيت است, نه حقايق آن و پيامب_ر خ_ود, به كمال زنان شهادت داده است.

(كمل من ال_رجال كثي_رون و كملت م_ن النساء مري_م بنت عم_ران و

انس_ان ك_امل در عرف_ان ش_ارح_ان اب_ن عرب_ي پ_س از م_ح_ي ال_دين

اب_ن عرب_ي, جانشين او; يعن_ي ص_درال_دي_ن ق_ون_وي (م671:ه_.ق.) ع_ام_ل اصل_ي گست_رش آرا و دي_دگاههاي وي ب_ود. مشايخ ب_زرگ_ي كه هر يك تلاش ورزيدن_د كتابهاي_ي در شرح و بيان آراي محي ال_دي_ن ب_نويسند, مانند: م_ويدالدي_ن جندي شارح فص_وص الحك_م, سعد ال_دي_ن فرغان_ي ن_ويسن_ده مشارق ال_دراري و فخرالدي_ن عراقي از جمله ش_اگ_ردان م_ك_تب ق_ونوي هستند. اينان در گستراندن ديدگاهها مح_ي الدي_ن در زمينه عرفان عمل_ي و نظري ك_وشيدن_د. ع_زال_دي_ن ن_سف_ي (700 _ 630ه.ق.) از م_ري_دان شيخ سعدالدين حم_وي (م649:ه_.ق.) ن_خ_ستي_ن ن_ويسنده اي است كه نام رساله هاي خود را (الانسان الكامل) خ_وان_د و اي_ن نظريه را شرح داد و گستراند. ن_س_ف_ي, انسان كامل را انساني م_ي دانست كه در ش_ريعت و طريقت و ح_ق_ي_ق_ت, ت_م_ام باش_د. او, هميشه در عال_م هست و زي_اده از يك_ي ن_ي_س_ت.11 وي در وص_ف ك_ردن ميزان عل__م انسان كامل خاطر نشان م_ي س_ازد: ه_ي_چ چ_يز در ملك و ملك_وت و جب_روت, ب_روي پ_وشي_ده نيست و حكمت همه چيز را م_ي دان__د. در چ_ش_م ان_داز نسف_ي, آدميان, زب_ده و خلاصه ك_ائنات هستن_د و مي_وه درخت م_وج_ودات, انسان كامل, زب_ده و خلاصه آدميان است.12 (م_لائ_ك_ه, ك_روبي_ان و روح_اني_ان و عرش و ك_رس_ي و سم_اوات و ك_واكب, ج_م_ل_ه خادمان انسان كامل اند و هميشه گرد انسان كامل ط_واف م_ي كنن_د و ك_اره_اي انس_ان ك_امل بس_از م_ي دارن_د.)13 س_ي_د حيدر آمل_ي (م787:ه.ق.) نگارن_ده آثار گرانبهاي عرفان_ي, از ان_دي_شه ورزان بلن_دپايه شيعي است كه در شرح دي_دگاه انسان كامل و ب_راب_رسازي آن با مبان_ي تشيع, گامهاي بلن_دي ب_رداشت. او در ب_ي_ش تر آثار خ_ود, به اي_ن دي_دگاه اشاره كرده است. به شرح ت_ري_ن ش_رح ف_صوص الحك_م, يعني

نص النصوص از آثار پر بهاي آملي است. س_ي_د ح_ي_در در ك_ت_اب: اس_رار الش_ريعه و اط_وار الط__ريقه و انوار الحقيقه, مي نويسد: (ع_ال_م به منزله ب_دن انس_ان كبي_ر است و تمام اجزاي آن به منزله اع_ض_ا و ج_وارح آن, چ_ون_كه روح جزئي انس_ان هم_ان ط_ور كه خليفه خ_داون_د در ب_دن آدم_ي اس_ت, روح كل_ي انس_ان, خليفه خدا است در عال_م و مظهر حقيق_ي خ_دا همان انسان كبي_ر است.)14 (به او( انسان كبير) عقل و قل_م و ن_ور نيز اطلاق م_ي ش_ود, كما اي_ن كه به انس_ان صغي_ر ف_واد و قلب و ص_در گفته م_ي ش_ود.)15 رش_ته بحث و نظر درب_اره انس_ان ك_امل, پ_س از حي_در آمل_ي, به وسيله ش_اه نعمت الله ول_ي (834 _ 735ه.ق.) كه معاصر سيد حي_در و از او ج_وان ت_ر بود, دنبال شد. وي دست ك_م چهار رساله شرح و ترجمه بر ف_صوص نوشت و پ_س از او عبدالكري_م جيلي (گيلاني) (832 _ 767ه.ق.) در ك_ت_اب: الان_س_ان ال_ك_امل ف_ي معرفه الاواخ_ر والاوائل, به اين ن_ظ_ريه روي آورد و پس از او كم ك_م, اي_ن بحث ص_ورت كلاسيك به خ_ود گ_رفت و يك_ي از ب_اوره_اي اهل معن_ي ش_د. ان_س_ان ك_امل, به نظر جيل_ي (قطب) است كه سپهر وج__ود از آغاز تا ان_ج_ام ب_ر روي او م_ي چ_رخد. اي_ن قطب از زماني كه هست_ي, هست_ي ي_اف_ت, ي_گ_ان_ه و دگ_رگ_ون_ي ناپذي_ر ب_وده است. او به شيوه هاي گ_وناگ_ون جامه به ت_ن كرده است و در هر جامه اي, نام ج_داگ_انه اي داشته است; ام_ا ن_ام واقعي او محم_د است. گ_ي_لان_ي ي_ا همان جيلي حضرت محمد(ص) را آسمان و زمي_ن و لاه_وت و ناسوت مي

خواند16 و مي نويسد: (انسان كامل در ذات خ_ود همه حقايق وج_ود را عرضه م_ي كند. او, در روح_ان_ي_ت خ_وي_ش, برابر با همه حقايق روحان_ي و درجسمانيت خوي_ش, ب_رابر واقعيات جسماني است. قلب او برابر عرش الهي است, انانيت او ب_راب_ر ك_رس_ي, ذه_ن او ب_راب_ر قل_م اعل_ي, روح او برابر لوح م_ح_ف_وظ, طبيعت او برابر عناصر مادي, قواي او برابر هي_ولاي اول_ي اس_ت. ح_اص_ل آن كه ه_ر يك از ق_واي انس_ان كامل, ب_راب_ر ب_ا يك_ي از جل_وه ه_اي گ_ون_اگ_ون جهان م_ادي است.)17 به اعتقاد عب_دالك_ري_م گيلان_ي, سه مرتبه از تكامل ب_راي انسان ك_امل وج_ود دارد, در م_رت_به نخست, اسم_اء و صف_ات الهي به انسان كامل ب_خ_ش_ي_ده م_ي ش_ود و در مرتبه دوم, او م_ي ت_واند حقايق الهي و ان_س_ان_ي را دري_اب_د و از اسرار عال_م غيب آگاه شود و در مرتبه س_وم, قدرت آفرينندگي و اقتدار مي يابد تا اي_ن قدرت را در جهان طبيعت آشكار سازد و همه عال_م ف_رمانب_ر ق_درت اوست.18 در س_ده ن_ه_م م_ولانا عب_دال_رحم_ن عمادال_دي_ن جام_ي, از بزرگ شارحان م_حي الدي_ن, با نوشت_ن: نقد النصوص في شرح نقش النصوص, نكته هاي دش_وار و پ_ي_چيده كتاب فص_وص را حل كرد و افكار اب_ن عرب_ي را در زمينه انسان كامل, ب_راي صاحب نظران ديگ_ر در خ_ور فهم ساخت. م_لاص_درا, ملامحس_ن فيض, ملاعب_دالرزاق لاهيج_ي, ملاعل_ي ن_وري, آق_ا عل_ي م_درس, م_ي_رزاي ج_ل_وه, حكي_م سبزواري, آق_ا محم_د رض_ا قمشه اي و ش_م_اري دي_گ_ر از بزرگان عرفان, از نق_د النص_وص ج_ام_ي استف_اده ه_ا ب_رده اند. م_ولانا جلال الدي_ن روم_ي نيز, همچ_ون عرفاي نامدار ديگر به طرح اي_ن ب_حث پ_رداخته است. در ان_ديشه هاي م_ول_وي, انس_ان ك_امل انساني

است ك_ه اراده خ_وي_ش را در اراده خدا فرو مي برد و غرق مي كند. او, چ_ون از خ_وي_ش خالي شد خدا در درون_ش مي زيد و از درون او سخ_ن مي گ_وي_د و ب_ه دست او عمل مي كند. چشم و دلش به ن_ور خدا روش_ن مي گ_ردد. او, ه_رح_ج_اب_ي را مي درد. عقل كل و نف_س كل اوست و هيچ ق_درت_ي بي_رون از ق_درت خدا نيست. عقل كل و نفس كل مرد خداست عرش و كرسي را مدان كز وي جداست ان_س_ان ك_ام_ل از جنس اي_ن عالم نيست و به عل_م لدني مجهز است و رف_ت_ار و كردار او, فراس_وي درست و نادرست است: مرد خ_دا شاه بود زير دلق مرد خدا شاه بود زير دلق مرد خدا گنج بود در خراب مرد خدا نيست ز باد و زخاك مرد خدا نيست زنار و زآب مرد خدا بحر بود بي كران مرد خدا باد بود بي حساب مرد خدا اعلم از حق بود مرد خدا نيست فقيه از كتاب مرد خدا زآن سوي كفرست و دين مرد خدا را چه خطا و صواب در ع_ه_د صف_وي حكي_م ملاص_درا, بحث انس_ان ك_امل را در حكمت متعاليه گ_ن_ج_ان_د. او فلسفه وج_ودي انسان كامل را اراده خ_دا در گماردن ج_ان_شي_ن از سوي خ_ود در دست يازي به امور و ولايت و پديد آوري و ن_گاهداري عالم مي داند. اين جانشي_ن يك رو به سوي ق_دي_م و فيض و رحمت حق دارد و يك رو به ط_رف حادث. او, فيض حق را به آفريده ها مي رساند. خداوند اي_ن خليفه را به ص_ورت خ_ود خلق نمود, تا

قائم مقام او در دس_ت ي_ازي ام_ور ب_اش_د. ب_ر او لب_اس تمام اسم_اء و صف_ات خ_ود را پ_وش_ان_ي_د و ب_ا دادن ك_اره_ا به دست او, در مقام جانشين و جاي گ_زي_ن, سرنوشت ام_ور پديده ها و آفريده ها را به او ح_واله داد و ح_ك_م دس_ت ي_ازيهاي او را در تمام خزينه ها و گنجينه هاي عال_م م_لك و ملكوت مهر زد و به زير فرمان در آوردن همه آف_ري_ده ها را به سبب حك_م و قض_اي جب_روت_ش تص_ويب ك_رد. م_لاص_درا, ب_ه اي_ن نتيجه رسي_د: هر يك از افراد بش_ر, بهره اي از خ_لاف_ت را به اندازه استعدادهاي گوناگون انساني خ_وي_ش برده اند. از ن_ظر او, آيه: (ه_والذي جعلك_م خلائف ف_ي الارض)19 اشاره به همي_ن م_ط_ل_ب دارد.20 اي_ن ف_هم عرفاني و فلسفي كم تر مورد دقت قرار گ_رف_ت_ه ب_ود. او, با اي_ن فهم خويش مسووليت بي_ش تر را ب_راي آدم در ب_راب_ر جهان ق_ائل ش_د و اي_ن نظريه از ح_الت انتزاعي و تجريدي خ_وي_ش درآم_د و عينيت بي_ش تري يافت و فلسفه حض_ور انسانهاي عادي ب_ي ش_ماري را كه در همه بخشهاي جغرافيايي زمي_ن پراكنده ب_ودند, ب_هتر روش_ن كرد. در باور او, هر انساني مي توانست در روند كمال ج_وي_ي قرار گيرد و جنبه هاي بري_ن خود را ف_ربه گ_ردان_د و گ_امهاي ب_ل_ن_دي را در ب_ه دس_ت آوردن م_ف_ه_وم نسب_ي كم_ال در نهاد خ_ود بردارد.

انسان كامل در عرفان امام خميني ام_ام خ_م_ي_ن_ي, از آخ_ري_ن چهره ه_اي عرف_ان_ي است كه به بحث انسان ك_امل پ_رداخت. ايشان عرفان نظري را در محض_ر آقا مي_رزا محم_د عل_ي ش_اه آب_ادي, ص_احب رشحات البحار و از شاگ_ردان آقا ميرزا هاشم,

فرا گرفت. امام خمين_ي, م_دت ش_ش سال در محض_ر مرح_وم شاه آبادي با رم_وز عرفان آش_ن_ا ش_د و در 27 س_الگي فصوص الحك_م را نزد وي خ_واند و پ_س از ه_ج_رت او به تهران, تعليقات مفيد و راهگشاي خودرا بر شرح فصوص ال_ح_ك_م قيصري و مصباح الان_س, نگاشت و مصباح الهدايه و شرح دعاي س_ح_ر را ن_وشت و مدتي در حوزه ق_م شرح فصوص تدري_س كرد.21 ايشان ت_ع_ل_ي_ق_ات خ_ود بر شرح فص_وص الحك_م را در سال 1355ه.ق. در 35 س_الگ_ي به پ_اي_ان رس_ان_د. ت_عليقات امام ب_ر ش_رح قيص_ري روم_ي, پ_ر بها و دل_رباست و به تعبير اس_ت_اد س_يد جلال ال_دين آشتيان_ي, اي_ن تعليقه حاك_ي از ذوق سرشار ايشان است.22 ام_ام, پ_اره اي از مط_الب ش_رح قيص_ري را نق_د ك_رده و گاه ديدگاههاي ش_ي_خ اك_بر محي الدي_ن اب_ن عرب_ي را نيز, به ب_وته ب_ررس_ي نهاده و از اس_ت_اد محقق خ_ود, مي_رزا محم_د عل_ي ش_اه آب_ادي, درت_ايي_د مط_الب خ_ود, سخن_ان_ي را نقل ك_رده است. از ب_ح_ثهاي اس_اس_ي امام خمين_ي در تعليقه و آث_ار ديگ_رش, از جمله ش_رح چهل ح_ديث و مصب_اح الهدايه و ش_رح دعاي سحر, بحث انسان كامل اس_ت. امام اي_ن بحث را همانند عرفاي ديگر به دنبال بحث از پايه ها و مرتبه هاي جل_وه حق, م_ورد بحث قرار م_ي دهد: (ه_ر م_وج_ودي داراي جهت ربوبي است كه ظهور حضرت رب_وبيت را در او ف_راه_م م_ي سازد و هر اثرگذاري و پديدآوري درعال_م از س_وي اوست. پ_س در ع_ال_م وج_ود اث_ر گذاري جز خ_دا نيست, چشم اندازهاي ظهور رب_وب_ي_ت خ_دا گ_وناگ_ونن_د, در ب_رخ_ي از چش_م ان_دازه_ا رب_وبيت حق ب_ر حسب م_راتب_ش نم_ود يافته است.)23 م_رتبه

ه_اي ظهور را شم_اري پنج و شم_اري ش_ش دانسته اند: 1. م_رت_ب_ه غ_ي_ب م_غ_يب, غيب اول, تعي_ن اول, حضرت ذات وحقيقه الحقايق. 2. غ_ي_ب ثان_ي, تعي_ن ثان_ي و م_رتبه دوم ذات كه اشيا ب_ا صفت علمي در آن آشكارمي شوند. 3. م_رتبه ارواح و ظهور حقايق مج_رد و بسيط و عال_م غيب, عال_م امر و عالم علوي و عالم ملكوت. 4. م_رت_ب_ه ع_ال_م مث_ال, عالم_ي كه بي_ن عال_م ارواح وعال__م اجسام واسطه قرار گرفته و در زبان شرع عال_م برزخ خ_وانده ش_ده است. 5. عال_م اجس_ام و پ_دي_ده ه_اي مادي. 6. م_رتبه انسان كامل كه ج_امع همه م_رتبه هاي ظهور الهي است و از آن به م_رتبه عمائيه ه_م تعبي_ر مي ش_ود. امام م_ي ن_ويس_د: (ه_م_ه م_رت_به ه_اي ظهور به م_رتبه ات_م احم_دي كه داراي خلافت كل_ي الهي و ص_ورت ازل_ي و اب_دي است, پ_ايان م_ي پذي_رن_د.)24 گ_اه مرتبه نخست و دوم يك_ي دانسته ش_ده و از مجم_وعه مرتبه ها به حضرات خمس تعبير شده است. در عرفان امام خمين_ي, نخستي_ن حقيقت_ي كه در عال_م وج_ود ظاهر ش_ده, ان_س_ان ك_ام_ل اس_ت.25 او, ص_ورت حق و جل_وه تمام اسماء حسن_ي و ام_ث_ال علياي الهي است.26 او, ت_ام ت_ري_ن كلمات الهي است27 و به وس_ي_له اوست كه دايره وج_ود به آخر مي رسد.28 نباء اعظم است29. ت_جلي خدا در انسان كامل, بدون واسطه هيچ صفت_ي يا اسم_ي نيست.30 ع_ي_ن ثابت انسان ك_امل ب_ر س_اي_ر اعيان ث_ابته ممكنات سيادت دارد. ن_س_ب_ت ميان عي_ن ث_ابت انس_ان ك_امل و اعي_ان ديگ_ر در حض_رت اعيان, م_ثل نسبت بي_ن اس_م اعظم الهي درحضرت واح_ديت با اسماء ديگ_ر است. ب_ن_اب_راي_ن, چنانكه اس_م اعظم

در هيچ آيينه اي رخ نمي تابد و به ه_ي_چ ت_ع_ي_ن_ي متعي_ن نمي ش_ود و به جهت جل_وه در همه مرتبه هاي اس_م_ائ_ي ظ_اهر شده و تابش نورش در همه چش_م اندازها بازتاب م_ي ي_اب_د و جلوه همه اسماء, بسته به جل_وه آن است. عي_ن ثابت انسان ك_ام_ل ن_يز, به جهت جمعيت اجمال_ي منتسب به حضرت جمعيت, در ص_ور اع_يان ظاهرنمي ش_ود و به اي_ن جهت غيب است و به جهت ظهور در ص_ور اعيان ظاهر بر حسب استعداد ظاهر م_ي شود.31 ان_س_ان ك_امل داناي همه م_راتب تاويل است. او, همان لحظه اي كه ك_تاب محس_وس راكه در اختيار اوست م_ي خ_وان_د, از صحيفه عال_م مثال و ع_ال_م ال_واح و ع_الم ارواح تا عل_م اعلي, حض_رت تجل_ي تا حضرت علم, تا اس_م اعظم را مي خ_واند و راسخ در عل_م است.32 او داراي اح_دي_ت ج_م_ع اس_م_اء و اعي_ان و مظهر حض_رت اح__ديت ج_امع اس_ت33 و ه_يچ يك از اسم_اء را در او غلبه تص_رف نيست.34 حق جم_ال خ_ود را در آي_ي_نه وي م_ي بين_د.35 او چن_انكه آيينه شهود ذات حق اس_ت, آي_ي_ن_ه ش_ه_ود همه اشيا نيز هست.36 چنانكه ذات الهي ب_ا اح_دي_ت ج_مع خ_ود يگانه بخ_ش همه اسماء و صفات است, حقيقت انسان ك_ام_ل نيز, از ب_اب اي_ن كه حك_م س_ايه هم_ان ص_احب س_ايه است, اح_ديت همه اعيان است.37 ح_قيقت انس_ان كامل درمق_ام غيب_ي آن, ب_ا هيچ امتيازي, امتياز نمي يابد و به هيچ ويژگي و چگ_ونگ_ي نم_وده نم_ي ش_ود و در هيچ آيينه اي ن_م_ود پ_ي_دا ن_مي كند, ول_ي در مقام جل_وه در نقشها و گ_ونه هاي اس_م_ا و ويژگيها و بازتاب نور در

آيينه نم_ودها و امتيازها, به ه_ي_ئت كره هاي در ه_م داخل شده است كه بعض_ي بعض ديگر را در خ_ود گ_رف_ته است, با اي_ن فرق كه كره اي روحاني به عك_س كره هاي حسي, اي_ن مركز است كه محيط را درخ_ود مي گيرد.38 ن_ق_ش ان_س_ان ك_امل به عن_وان ول_ي مطلق الهي, جل_وه اسماء ب_راب_ر خ_واس_ت ع_دل اس_ت. ام_ام در ش_رح اي_ن نكته در مصب_اح الهدايه مي نويسد: (ه_ر ي_ك از اس_م_اء الهي درحض_رت واح_ديت, مقتض_ي آن ب__ود كه كمال ذات_ي خ_ود را, ك_ه در او و م_س_ماي او نهان ب_ود, به طور اطلاق, اظ_ه_ار كن_د. اطلاق به اي_ن معن_ي كه كمال ذات_ي او بايد اظهار ش_ود و ح_ت_ي اگ_ر اق_ت_ض_اهاي ديگ_ر اسماء را در پ_رت_و ظهور خود محج_وب س_ازد, م_ث_لا, ج_مال حضرت حق تعالي مقتضي ظهور جمال مطلق است و م_ع_ن_اي اي_ن اطلاق, آن كه جلال حق محك_وم جمال گ_ردد و در او مخف_ي ش_ود و ج_لال حق مقتض_ي آن است كه جم_ال در باط_ن خوي_ش گ_رفته و زير ق_ه_ر و س_لطه خ_ود درآورد و همچني_ن ديگر اسماء الهي . از طرفي, ح_ك_م الهي, مقتض_ي آن است كه ميان آنها باعدالت حك_م كن_د و ظهور ه_ر ي_ك از آن_ه_ا, ط_بق مقتضاي عدل ش_ود. پ_س اس_م اعظم الله, كه ح_ك_وم_ت مطلقه از آن اوست و حاكم عل_ي الاطلاق بر همه اسماء است, ب_ا دو اس_م: ح_اك_م و عادل تجل_ي نم_ود و در مي_ان اسم_اء ب_ا عدالت ح_ك_م ك_رد. پ_س ام_ر ال_هي, عدالت را اج_را نم_ود و سنت الهي كه ت_ب_ديل_ي در آن نيست, جاري گ_ردي_د و كار تمام ش_د و قضا انج_ام ش_د و به امضا

رسيد. پ_س براي ت_و روش_ن كه شان پيغمبر در هر نشئه اي از نشئه ه_ا و در ه_ر ع_ال_م_ي از ع_وال_م آن است كه ح__دود الهي را محافظت نموده و ن_گ_ذارد كه آنها از حد اعتدال خارج ش_وند و از مقتض_اي طبيعت آن ح_دود ج_ل_وگ_ي_ري كن_د و نگذارد كه مقتض__اي طبيعي آنها اصلا ظهور ي_اب_د, بلكه از اطلاق آنها جل_وگيري كن_د; زيرا اگر بخ_واهد به ط_ور اط_لاق از ظهور مقتضا جلوگيري كند, از حد حكمت بيرون رفته و قسر در ط_ب_ي_ع_ت لازم مي آيد و اي_ن خود, ب_رخلاف عدالت در قضيه است و خ_لاف ع_دال_ت, ب_ر خلاف نظام ات_م و سنت جاري است. پس پيامبر كسي اس_ت ك_ه ب_ا دو اس_م (ال_حك_م) و (العدل) ظهور نم_وده و از اطلاق طبيعت مانع گ_ردد و به عدالت در قضيه دعوت كند.)39 پس شان نبي به عنوان آيينه ات_م, در هر نشئه اي از نشئه ها و در ه_ر ج_هان_ي از جهانها حفظ حدود الهي است و جل_وگي_ري از خ_ارج ش_دن از اعتدال.40 ن_زول خ_ليفه و قطب در درجه ه_ا و م_رتبه ه_اي امتي_ازه_ا و نم_ودهاي خ_لق_ي و دگرگوني آن با دگرگ_ونيهاي زميني و آسمان_ي, سبب در پ_رده ش_دن او از ح_ق و خ_لق و از مرتبه هاي وج_ود نم_ي ش_ود. بنابراي_ن, ول_ي و خ_ل_ي_فه, شاهد حضرات اسمائي و اعياني (اعيان ثابته) در ح_ض_رت ع_ل_م_ي اس_ت و ه_مه درجه ها و م_رتبه هاي نزول اسمائي و اعيان_ي را در حض_رت غيب و شهادت م_ي بين_د. ب_ن_ابراي_ن, ول_ي و خليفه, يادآورن_ده همه مرتبه هاست و شماري از اه_ل ذوق گ_ف_ت_ه ان_د: حقيقت معراج, ي_ادآوري روزگ_اران پيشي_ن و اك_وان س_ابقه

ب_وده است.41 آنچه يادآور ش_دي_م, مطالعه انس_ان كامل در ق_وس نزول_ي ب_ود و انسان در ق_وس ص_عودي, سالكان_ي به آن نامبردارن_د كه در پرت_و اش_راقهاي ال_هي به كم_ال ذات_ي خ_ود دست ي_افته ان_د و ي_ا در راست_اي رسي_دن به كمالهاي ذات_ي در تكاپ_و به س_ر م_ي ب_رن_د. در ع_رف_ان ام_ام خميني, عبد پ_س از فناي ذاتي, صفت_ي و فعل_ي, به ج_ام_ه ب_قاي بعد از فنا آراسته شده و به وجود حقاني پ_س از رفض وج_ود خ_لق_ي, دست م_ي يابد. در اي_ن مقام است كه عبد گ_وش حق, چشم حق و دست حق مي شود.42 ان_س_ان عارف, با ت_وجه به اي_ن كه از نم_ودها و ويژگيهاي بشري مي م_يرد و به نمودها و ويژگيهاي الهي زنده مي ش_ود, در اختيار خدا ق_رار م_ي گ_ي_رد و خ_دا در قلب اوليا و انسانهاي كامل, كه از هر دو ع_ال_م رها و در پرت_و تربيت اويند, ت_دبير م_ي كند و اي_ن تربيت و ت_دب_ي_ر از راه جل_وه ها و جذبه هاي باطني است و قلب عارف در اي_ن مق_ام, بن_ده م_ولاي خود است.43 ان_س_انهاي كامل, كاري را از س_وي خ_ود انج_ام نم_ي دهن_د, كار آن_ان ك_ار خ_داس_ت; از اي_ن روي, فعل آن_ان, در كمن_د زم_ان و مكان قرار ن_دارد و م_ي ت_وان_د ه_مراه با ط_ي مكان و بسط زمان باشد و همه ع_والم در برابر ولي كامل خاشع و فروت_ن هستند, چون اسم اعظم در اختيار اوست.44 م_ي_زان دي_دن نقشها و نگ_ارهاي غيب_ي از نظر ام_ام, به بي_رون آمدن ن_ف_س از طبيعت و بازگشت به عال_م غيب بستگ_ي دارد. وقت_ي نف_س, خ_ود را از ط_ب_ي_ع_ت بي_رون آورد, ابت_دا مثالهاي

مقي_د غيب, بعد مث_ال مطلق را به ش_رح م_ي بيند. بي_رون آم_دن از طبيعت در خ_واب, گ_اه_ي از است_راحت نفس از تدبيرهاي ب_دن_ي ناشي مي ش_ود و به اندازه صفايي كه نف_س به آن رسيده است, ب_ه جهانهاي غيبي مي پي_ون_دد و حقايق غيب_ي را م_ي بين_د. حقيقت در م_ث_ال_ه_اي_ي تمثل م_ي ياب_د كه نف_س به آنها عادت دارد و ب_ا آنها م_ان_وس و ب_ه ت_عبي_ري ني_ازمن__د است و انس_ان ك_امل, م_انن_د: انبيا ح_ق_اي_ق را ب_راب_ر اختيار خ_ود تمثيل مي كند و آنها را از عال_م م_ث_ال ب_ه ع_ال_م ملك پايي_ن مي آورند, تا بتوانند بر اي_ن اساس زن_دان_ي_ان عال_م طبيعت را رها سازند و فرشتگان بر حسب ت_واناي_ي روح_ان_ي_ت آن_ه_ا ف_رود مي آيند. بنابراي_ن روحانيت نبي است كه ف_رش_ت_گ_ان روح_اني را به عال_م مثال يا ملك نازل مي كند و ضعف اج_س_ام آن_ها موجب مي ش_ود كه در وقت ظهور ارواح مج_رد به ح_الت_ي مانن_د اغم_ا ف_رو روند.45 خ_ليفه الهي در قلمرو خود, به گ_ونه اي كه بخ_واهد دست م_ي يازد و اي_ن ن_اش_ي از آن اس_ت ك_ه حق, هر آنچه بخ_واهد در عبد تصرف م_ي ك_ن_د.46 ت_نها از باب حفظ مقام بندگ_ي و ادب است كه پي_امب_ران و اول_ي_ا از آش_ك_ار ك_ردن م_عجزه ه__ا و كرامتهاي_ي كه از اص_ول آن اظ_ه_ار رب_وب_ي_ت و قدرت و سلطنت و ولايت جانها در ب_الا و پ_ايي_ن اس_ت. جز در م_واردي كه به مصلحت ب_وده است و مورد نياز, پرهيخته ان_د و در اي_ن موارد خاص نيز, تمام ت_وجه آنها به سمت رب الارباب ب_ا ب_ي_ان خ_واري و بن_دگ_ي ب_وده است و اصحاب طلسمات و نيرنگها و

ارب_اب س_ح_ر و ش_ع_ب_ده و رياضت كه ريشه هاي آنان به عال_م ج_ن و ش_ي_ط_انهاي ك_اف_ر و ملك_وت سفلي, كه سايه تاريك و ديج_ور عال_م ملك اس_ت, واب_س_ته ان_د, هميشه در اظهار سلطنت و اب_راز تص_رف خ_ود به دل_ي__ل ف_زون_ي ع_ش_ق ب_ه ان_انيت و زي_ادي تش_وق نفسش_ان به س_ر م__ي برند.47

نظريه عرف_ان_ي ولايت در عرف_ان ام_ام خميني ي_ك_ي از دس_ت_اوردها و پي_ام_ده_اي مهم بحث انس_ان ك_امل, فهم پذي_ري ن_ظريه عرف_ان_ي ولايت است. مس_اله اي كه از مهم ت_ري__ن بحثهاي اسلام_ي ش_م_رده م_ي ش_ود و در حكمت, كلام, فقه و سي__است مطرح شده و در طول سده هاي گذشته, به عنوان مح_وري تري_ن مساله عرف_ان نظري و اس_اس و پ_اي_ه آن و ج_ن_ب_ه ب_اط_ن اسلام, م_ورد ت_وجه انجم_ن گاههاي عرفاني ق_رارگ_رفته و گاهي بحثهاي نظري آن جنبه عمل_ي يافته و به مص_داق عين_ي آن دام_ن گستران_ده و حت_ي ج_ري_انهاي تن_د اجتم_اعي را به دنبال داشته است. درع_رف_ان ش_يعي, ب_اط_ن نب_وت مطلقه ولايت مطلقه است48 و ول__ي خ_دا, صاحب مقام نب_وت و ولايت مب_دا و م_رجع و مص_در و منشا كل است.49 از درنگ در عرفان نظري امام, روش_ن مي شود كه راهكارهاي ويژه اي ك_ه بي_ش تر در سير و سل_وك مطرح است, مي ت_واند انسان را در بستر ح_رك_ت_ه_اي م_عن_وي به كمالهاي ذات_ي او برساند. و چنين نيست كه ه_م_گان بت_وانند به بالاتري_ن مقامها دست يابن_د. پ_اره اي از جذبه هاي رب_وب_ي مشت_اقان سالك را از گامهاي بعدي ب_از م_ي دارد. امام در تعليقه خ_ود درتعريف معن_ي (هيمان) م_ي ن_ويس_د: (ه_ي_م_ان ب_ه معن_ي وهشت بسيار از شهود جلال و جمال و حيرت درآن دوس_ت ك_ه

به هنگام ورود معش_وق, به ط_ور ناگهاني يا براي كس_ي كه اس_م_اء ج_لالي قهري تجل_ي كرده است, دست مي دهد و كوه انيت سالك م_ندك مي ش_ود. در اي_ن حالت, بعضي از سالكان به دليل فزون_ي دهشت و م_ح_ب_ت ش_ان يا ك_است_ي استعداد يا نقص_ان مزاج, ق_درت بازگشت به م_م_ل_كت خ_ود را از دست م_ي دهن_د و به ص_ورت مجذوب مهيم_ن ب_اق_ي م_ي م_ان_ن_د. آنها جز خ_دا كس_ي را نشناسن_د و به دليل حالتهاي مجن_ون گ_ون_ه اي ك_ه دارن_د ك_س_ي جز خ_دا آنها را نشن_اس_د. بعض_ي نيز كه م_ورد ت_وجه ويژه الهي هستند و از استعداد برخ_وردارند, به مملكت خ_ود بر م_ي گردند و عقل آنهاهم عقل كل, روحشان روح كل و جسمشان جس_م كل مي شود.)50 ام_ام درج_اي_ي دي_گ_ر در روشنگ_ري كمالهاي س_الك_ان و ج_ايگاه بلن_د واصلان و مق_امهاي گ_ون_اگ_ون اولي_ا,م_ي ن_ويسد: (بنده سالك, وقت_ي با گام بن_دگ_ي از خانه طبيعت خارج ش_د و به س_وي خ_دا ه_ج_رت ك_رد و شيفته و واله جذبه ه_اي رازن_اك ازل_ي گ_ردي_د و ن_م_وده_ا و امتيازهاي نفسان_ي وي, به قبسات نارالله درخت اسماء ال_ه_ي اف_روخ_ت, حق با تجلي فعلي ن_وري يا ناري يا برزخ_ي جمعي, ب_راب_ر م_قام_ي كه سالك در حضرت فيض اق_دس دارد, متجلي مي ش_ود و س_ال_ك از منتهاي عرش شهود تا غايت قص_واي غيب وج_ود را زير پ_وش_ش ج_ل_وه ه_اي فعل_ي حق, شهود مي كند و عي_ن عال_م را در تجل_ي ظهوري ن_زد او ف_ان_ي م_ي ك_ند. او وقت_ي در اين مقام تمكي_ن و استقامت ي_اف_ت و چ_ن_دگانگي از او زايل شد, خ_دا گ_وش و چش_م و دست او م_ي ش_ود و ح_قيقت (ق_رب ن_وافل)

در اصطلاح عرف_ا همي_ن معن_ي است. از آن پ_س, ب_ن_ده به خلعت ولاي_ي آراسته مي گردد و به حقي در صورت خلق ت_ب_دي_ل مي ش_ود و باط_ن ربوبيت, كه كنه عب_وديت است, در او ظهور م_ي ي_اب_د و ع_ب_وديت ب_اط_ن او م_ي ش_ود. اي_ن اولي_ن منزل از من_ازل ولاي_ت اس__ت و اخ_ت_لاف اولي_ا در اي_ن مق_ام و مق_امهاي ديگ_ر ب__ر حسب اختلاف اسمائي است كه بر او تجلي يافته است. ول_ي م_ط_ل_ق كس_ي است كه حضرت ذات بر حسب مقام جمعي و اس_م جامع اع_ظ_م بر او ظاهر ش_ده است( .از دنيا و آخرت خارج ش_ده و از غيب و ش_هادت مج_رد است و عمل صالح را به عمل ب_د در نم_ي آميزد.) 51و ساير اوليا مظاه_ر ولايت و محال تجليات او هستن_د.)52 چ_ن_ي_ن ان_سان_ي, ج_امع همه كمالهاي_ي است كه در جهانهاي آشك_ار و نهان وج_ود دارد.53 ولايت ب_راي او اصال_ي است. پ_اب_رجا ب_ودن و ب_رق_راري ولايت تا آخ_ر الزمان, يكي از پديده هاي ث_اب_ت ع_رفان در باب ولايت است. اي_ن كه خ_ات_م ولايت كيست, در بي_ن ش_م_اري از ع_رف_اي اهل سنت و شيعه, دي_دگاهها, گوناگ_ون است. از ن_ظ_ر ش_م_اري از عرفاي اهل سنت, خات_م اوليا به طور مطلق, حضرت ع_ي_سي ب_ن مري_م و به طور مقيد محي الدين بن عربي است و خود اب_ن عربي در فتوحات به اي_ن مس_اله اش_اره دارد. درن_ظ_ر ب_ي_ش ت_ر عرفاي اهل سنت و همه عرفاي شيعه, خات_م اولياي م_طلق, كسي جز علي ب_ن ابي طالب نيست و خ_ات_م اولي_اي به ط_ور مقي_د حض_رت مهدي است.54 سيد حي_در آمل_ي و از پسينيان, آقا محم_د رضا قمشه اي و شاگ_رد

او, آق_ا م_ي_رزا هاش_م رشت_ي و ش_اگ_ردان او آق_ا مي_رزا مهدي آشتيان_ي و آق_ا م_ي_رزا م_ح_م_د عل_ي شاه آب_ادي و آقا مي_رزا احم_د آشتيان_ي, اص_رار دارن_د كه همه مط_الب اب_ن عرب_ي را در مساله ولايت, برتر از اص_ول ش_ي_عه بنمايانن_د. در جاهاي_ي, ب_ر سخنان شارحان مح_ي الدي_ن از ج_مله قيصري خدشه وارد ساخته اند. هر چند سخنان اب_ن عربي در ولاي_ت ي_كسان نيست, با اي_ن حال, در جاهاي_ي , از آثار خ_ود, حض_رت ع_ل_ي(ع) را خات_م ولايت مطلقه و اشرف از همه آفريده ها م_ي داند و در جاهاي_ي عيس_ي را افضل از همه اوليا بعد از پيامبر اسلام معرف_ي م_ي ك_ن_د. اي_ن در حال_ي است كه او در م_واردي, به روشن_ي مهدي(عج) را به عن_وان خ_ات_م اوليا مي شناساند.

رابطه ولايت عرفاني و ولايت فقهي در ب_ي_ن_ش عرفاني, مفهوم ولايت داراي مرتبه هايي است و هر نب_ي و ول_ي كه سهم او از درخششها و جل_وه هاي اسم_اء الهي بي_ش ت_ر باش_د, داي_ره ولاي_ت او, گ_س_ت_رده تر و جامع ب_ودن او نسبت به كمالهاي وج_ودي ب_ي_ش ت_ر و شريعت وي فراگيرتر و كامل ت_ر است. همي_ن ط_ور ان_س_ان_ه_اي سالك نيز داراي مرتبه هايي هستند و هر يك به هم_ان ان_دازه اي ك_ه ك_م_ال_ه_ا و وي_ژگ_يهاي نيك را در خود به گ_ونه خ_وشايندي گردآورده, نسبت به افراد ديگر ولايت م_ي ي_اب_د. اي_ن گ_راي_ش در قلم_رو ولايت ظاه_ري, سبب ش__ده است كه ج_امعه شيعي, ق_رن_ه_ا پ_س از غ_يبت امام دوازده_م, از سه چش_م ان_داز: عرفان_ي, ك_لام_ي و ح_ك_م_ي و به دنباله آنها فقهي و با بهره گي_ري از ولايت ب_اطن_ي امام غايب, رهب_ري سياس_ي جامعه از س_وي

ول_ي فقيه را درخ_ور ت_وجيه سازد. در ان_ديشه شيعي ولايت معن_وي پي_امب_ر(ص) و حض_رت عل_ي(ع) و پيش_وايان م_ع_ص_وم(ع) ه_رگ_ز از ولايت ظاه_ري آنها ج_دا نيست و عالمان بلن_د پ_اي_ه ش_ي_ع_ه, ق_ب_ول دارن_د كه ح_اك_م در مقام حك_ومت لازم است به تدبير, سياست و مديريت اي_ن جهاني ت_ن بدهد. درب_اره ح_اك_مان عدل ديگر, ب_ر اي_ن باورن_د: سياست و م_ديريت اي_ن ج_ه_ان_ي بايد به گ_ونه اي انتخاب ش_ود كه دوگانگي جايگاه دنيا و آخ_رت را به دنبال ن_داشته ب_اش_د. در فهم دين_ي اينان, كسي كه زير ق_ب_ه ن_فساني خود قرار دارد و ولي نف_س خ_ود است و براي نف_س خ_ود ان_ي_ت يا انانيت ثابت مي كند, نم_ي ت_واند پست مهم ولايت, ه_ر چن_د ن_وع ظاه_ري آن را به عهده گيرد. آن_ان ب_ر اي_ن باورن_د: ولايت جامعه اسلام_ي در عصر غيبت, باي_د به ع_ه_ده ك_س_ي ب_اش_د ك_ه در مسي_ر انسان كامل در ح_ركت است; يعني ن_اب_ودي ان_ي_ان_ي_ت و انيت خود را با چش_م شهود مي بيند و همه ن_ي_روهاي ج_امعه را درجهت كمالهاي معن_وي آنان ت_ربيت و هماهنگ مي سازد. ب_ن_اب_راي_ن, ولايت فقيه از ام_ور اعتب_اري و عقلاي_ي است و همه فقهاي ع_ادل از س_وي ش_ارع ب_ه ولاي_ت گمارده ش_ده اند. با اي_ن حال, با گ_زي_ن_ش م_ردم اس_ت كه فقيه واج_د شرايط رهب_ري, ولايت مي يابد و ولاي_ت ت_ك_وي_ن_ي ائ_مه س_واي وظيفه حكومت است.55 بر همين اساس, ن_ب_اي_د براي كس_ي اي_ن ت_وه_م پي_ش بيايد كه مقام فقها, همان مقام ائ_م_ه و رس_ول اك_رم است. به نظر امام خمين_ي (ولايت) در بحث ولايت ف_ق_ي_ه, ب_ه معن_ي حك_ومت و اداره كش_ور و اجراي ق_وانين شرع مقدس اس_ت, نه اي_ن كه

براي كس_ي شان و مقام غي_رعادي به وج_ود بياورد و او را از م_رز انس_ان عادل ب_الات_ر ب_رد.56 ولاي_ت م_ورد گفت وگ_و; يعن_ي ولايت فقيه, دو ملاك اساس_ي دارد: عل_م و ع_مل. كسي براي ولايت بر مومنان برگزيده مي ش_ود و حك_ومت دين_ي را به عهده م_ي گيرد كه اعل_م و اعدل آنان باشد و اي_ن همه, به منظور ح_رك_ت در م_س_ي_ر ان_س_ان كامل است. از اي_ن روي, به گفته امام خ_م_ي_ني, رسول اكرم در راس هرم اجرايي و اداري ج_امعه مسلمانان ق_رار داش_ت. افزون ب_ر رس_ان_دن پيام وح_ي و بيان و تفسير عقاي_د و اح_ك_ام و نظامات اسلام, به اجراي احكام و ب_رق_راري نظامات اسلام, همت گماشته ب_ود, تا دولت اسلام را به وجود آورد.57 پس از رسول اكرم, خليفه همي_ن وظيفه و مقام را دارد58. اي_ن امر, ت_ن_ها ب_راي بيان عقاي_د و احكام نب_ود, بلكه ب_راي اج_راي احكام و ت_ن_ف_ي_ذ ق_ان_ونها و آيينها ب_ود. وظيفه اج_راي احكام و ب_رقراري س_اخ_تارها و پايه هاي حك_ومت_ي اسلام ب_ود كه گم_اردن خليفه را مهم گ_ردان_ي_ده ب_ود ك_ه ب_دون آن پيغمبر اكرم(ص) رسالت خوي_ش را به پ_اي_ان نمي رسانيد; زيرا مسلمانان پ_س از رس_ول اكرم(ص) نيز, به ك_س_ي احتياج داشتند كه اجراي قانون كند.59 پس فلسفه ولايت, عل_م ب_ه قانون و عدالت است و فلسفه عل_م به ق_ان_ون و عدالت و كار ب_رد آن رسي_دن به كمال است. امام خميني به روشني مي گويد: (اگ_ر ف_رد لاي_ق_ي داراي اي_ن دو فضيلت ب_اش_د به پ_ا خ__است و تشكيل ح_ك_ومت داد, همان ولايت_ي را كه حض_رت رس_ول اك_رم(ص) در امر اداره ج_ام_ع_ه داش_ت, دارا م_ي باش_د و ب_ر همه

م_ردم لازم است كه از او اطاعت كنند.)60 ب_ن_اب_راي_ن نظريه انسان كامل, آثار گوناگ_وني در جهان شناس_ي و ج_ه_ان گ_ري ما داشته است و در عينيت ج_امعه, ب_اور به انسان كامل و گ_ستراندن ولايت او به تك تك م_ومنان برابر مراتب نظري و معن_وي آن_ه_اس_ت كه ح_ركت در چارچ_وب بهينه سازي جامعه و مردم را درخور توجيه مي سازد. وظ_ي_ف_ه اصل_ي ه_ر ول_ي و نب_ي بي_رون آوردن س__الك است از ت_اريكيهاي ع_ال_م ط_بيعي و رس_ان_دن او به عي_ن ولايت و مق__ام ت_وحيد حقيقي61 و ان_س_ان_ه_اي ع_ادل_ي, وظ_ي_ف_ه دارند از نور ه_دايت و معرفت او ب_رخ_وردار ش_ون_د و ق_لب خ_ود را از دست يازي شيطانها و انيت و ان_انيت دو نگهدارن_د و در صراط مستقي_م ق_رار بگي_رن_د و با او حش_ر يابن_د و همانن_د او عمل كنن_د.62 ان_س_ان, وظ_ي_ف_ه دارد از ول_ي پ_ي_روي كن_د, نه خ_ود س__رانه راه بپيمايد. ب_ن_اب_راي_ن, ه_ر ك_س باي_د ول_ي ويژه اي داشته باش_د. داي_ره ولايت ب_رابر كمال انسانها, گسترش م_ي ياب_د و اي_ن همه براي آن است كه: ان_س_ان خ_ود ب_ه_ره اي از خ_لاف_ت ال_هي ببرد, هر چن_د به تعبير ع_بدالرحم_ن جامي, خلافت عظم_ي از آن انسان كامل است63 و به تعبير مولوي: گر تو آدم زاده اي چون او نشين جمله ذرات را در خود ببين چيست اندر خم كه اندر نهر نيست؟ چيست اندر خانه كان در شهر نيست اي_ن جهان خ_م است و دل چ_ون جوي آب اي_ن جهان خ_انه است و دل شهر حجاب در س_خ_ن_ان ام_ام در صحيفه ن_ور نيز, به اي_ن معن_ي ب_ر مي خوريم. ام_ام در س_خ_ن_ان خ_ود ب_ه اي_ن حقيقت اشاره مي كند

كه اسلام م_ي خ_واه_د انس_ان ك_امل ت_ربيت كن_د. م_ي افزاي_د: (م_ا باي_د س_رمشق از اي_ن خ_ان_دان بگي_ري_م. ب_ان_وان م_ا از بان_وانشان و مردان ما از م_ردانشان, بلكه همه از همه آنها.)64 ام_ام درح_دود ن_وزده م_ورد در ص_ح_يفه ن_ور از واژه انس_ان كامل اس_تف_اده ك_رده است. گاه_ي منظور ايش_ان از انس_ان كامل, انسان خ_ود س_اخ_ت_ه اي است كه درجه ها و پله هاي_ي از كمال را پيم_وده و از ف_رم_ان_ه_اي ان_س_ان الهي بهره جسته است و گاه_ي منظور ايشان از ان_سان كامل, انسان اسلام_ي و انسان پاي بن_د به دي_ن و شرع است كه براي خ_ود, كشور و ملت مفيد واقع مي ش_ود.65 ام_ام خمين_ي, مفهوم انس_ان ك_امل را در عينيت ج_امعه به گ_ونه روش_ن و در خ_ور درك ارائ_ه مي دهد و فهم نويني از جايگاه اي_ن نظريه, در ت_رب_ي_ت انسانها باز مي تابان_د. امام از همگان م_ي خ_واه_د تا اع_ض_اي ي_ك ان_س_ان ب_اش_ن_د و همه در خ_دمت انسان كامل كه رس_ول اكرم(ص) است قرارگيرن_د و همه به منزله اعضاي او باشند.66 يادآوري مي شود: (ق_درت اگر در دست انسان كامل_ي باش_د, كمال ب_راي ملتها ايجاد مي كند.)66 خ_ود امام از آن گ_ونه انسانها ب_ود. انسان_ي كه با جاهليت قرن ما رزم_يد و حيات باطن_ي انسانها را به شك_وفه نشان_د و فطرتها را به ت_رن_م نغمه هاي لاه_وتي فرا خ_واند و معناي انسان كامل و ولايت را م_جس_م ساخت. سيماي انس_ان نم_ونه اسلام را ب_راي م_ردم كوچه و بازار ش_ن_اس_ان_د و اي_ن فرصت گرانبهايي بود كه نسل ما و عص_ر ما ب_راي ف_ه_م اي_ن حقيقت متعال_ي, آن ه_م نه به ص_ورت ذهني, بلكه به ص_ورت

ع_ي_ن_ي يافت. امام نه تنها در عرفان نظري خ_ود سيم_اي بلن_د انسان ك_ام_ل را ب_راي م_ا فهم پذي_ر س_اخت, بلكه خ_ود نيز, نم_ونه اي از اول_ي_اء ال_له و انس_انهاي ك_امل بود. فراز و فرود آفتاب در سده ه_اي گ_ذش_ته كم تر شاهدي چني_ن ص_ادق و ص_ديق_ي چني_ن مشهود را, به تم_اشا نشسته است.

پي نوشتها: 1. گ_ول_پ_ن_ارل_ي, ع_ب_دال_ب_اق_ي (م_ولان_ا جلال ال_دين ) عب_دالباق_ي ك_ول_پ_ن_ارل_ي, ت_رجمه دكت_ر ت_وفيق سبحان_ي262/, م_وسسه مط_العات و تحقيق_ات ف_رهنگي, تهران. 2. سوره (بقره), آيه 30 . 3. همان, آيه 12 . 4. (الطواسي_ن), منصور حلاج, تصحيح نيكلسون, ملاحظات/ 130 _ 134. 5. (ف_ت_وحات مكيه), اب_ن عرب_ي, سفر خام_س, تصحيح عثمان يحيي/458. 6. (الفص_وص), اب_ن عرب_ي, فص آدم_ي50/. 7. همان. 8. (الرسائل), اب_ن عرب_ي ج102/2, نق_ش الفص_وص, فص آدم_ي102/. 9. (فتوحات مكيه), ج94/1. 10. (عقله المست_وفز), اب_ن عرب_ي, تحقيق نيبرگ40/, چاپ لي_دن. 11. (الانسان الكامل), نسغي5/. 12. همان8/. 13. همان251/. 14. (اس_رار الش_ريعه واط_وار الط_ريقه و ان_وار الحقيقه) سي_د حيدر آم_ل_ي, ت_ح_قيق محمد خ_واج_وي58/ _ 61, م_وسسه مطالعات و تحقيقات فرهنگي, تهران . 15. همان6/. 16. (الان_س_ان ال_ك_ام_ل ف_ي م_عرفه الاواخر والاوائل) عب_دالك_ري_م جيل_ي260/ _ 261, مكتبه حلب_ي ق_اه_ره. 17. همان261/ _ 262. 18. همان93/. 19. سوره (فاطر), آيه39. 20. (اس_رار الاي_ات) ص_درال_دي_ن شي_رازي, ت_رجمه محمد خ_واج_وي108/, م_وسسه مط_العات و تحقيق_ات ف_رهنگ_ي, تهران. 21. (ش_رح م_ق_دم_ه ق_ي_ص_ري), سي_د جلال ال_دي_ن آشتي_ان_ي34/, م_ركز انتش_ارات دفت_ر تبليغات اسلام_ي, قم. 22. (ش_رح فص_وص الحك_م قيص_ري), محم_د داوود قيص_ري روم_ي/ده, تهران. 23. (ت_ع_ل_يقات عل_ي ش_رح فص_وص الحك_م و مصب_اح الان_س), امام خمين_ي 38/ _ 39, م_وسسه پ_اس_دار اسلام, تهران. 24. همان. 25. همان138/. 26. همان160/. 27. (شرح

دعاء السح_ر), امام خمين_ي54/, تهران م_وسسه تنظي_م و نشر آثار امام خميني. 28. همان55/. 29. همان56/. 30. همان74/. 31. (م_صب_اح الهدايه ال_ي الخلافه وال_ولايه), امام خمين_ي50/ _ 51, م_وسسه تنظي_م و نش_ر آث_ار ام_ام خميني. 32. همان. 33. (تعليقات)68/. 34. (ش_رح چ_ه_ل ح_ديث), امام خمين_ي53/, م_وسسه تنظي_م و نش_ر آثار امام خميني. 35. تعليقات 74/. 36. همان59/ _ 60. 37. همان108/. 38. (مصباح الهدايه)37/. 39. (م_ص_ب_اح ال_ه_داي_ه), ت_رجمه سي_د احم_د فهري84/ 85, پيام آزادي,تهران. 40. (شرح دعاء السحر)37/. 41. تعليقات62/ _ 63. 42 _ همان89/ _ 90. 43. همان53/ _ 54. 44. همان192/. 45. همان36/ _ 37. 46. همان47/. 47. (مصباح) 52/ _ 54. 48. (ج_ام_ع الاس_رار و منبع الان_وار), سي_د حي_درآمل__ي, تصحيح هن_ري ك_رب_ن و ع_ثمان اسماعيل يحي_ي, 382, انجم_ن ايرانشناس_ي ف_رانسه و ش_ركت انتش_ارات علم_ي و ف_رهنگي, تهران. 49. همان. 50. (تعليقات)109/. 51. (شرح دعاي سحر)103/. 52. (تعليقات)39/ _ 41. 53. (شرح دعاي سحر)128/. 54. (ج_امع الاس_رار و منبع الانوار)385/, 435. 55. (ولاي_ت فقيه), امام خمين_ي43/, م_وسسه تنظي_م و نش_ر آث_ار امام خميني. 56. همان40/. 57. همان17/. 58. همان. 59. همان7/. 60. همان40/. 61. (ج_امع الاس_رار و منبع الانوار)382/. 62. (شرح چهل حديث)531/. 63. (ن_ق_د ال_ن_صوص ف_ي شرح نق_ش الفص_وص) عب_دالرحم_ن جام_ي, تصحيح ويلي_ام چيتيك/ 104, انجم_ن فلسفه اي__ران و تهران. 64. (ص_حيفه ن_ور), مجم_وعه رهنم_ودهاي ام_ام خمين_ي, ج283/5 _ 280. 65. همان, ج211/7. 66. همان,115/17 _ 120.

تجلي عرفان امام در اشعار امام

تجلي عرفان امام در اشعار امام همان طور كه از عنوان مقاله پيداست; هدف از نگارش آن، تبيين بازتاب عرفان امام در اشعار ايشان است و اين كار از دو جهت، دشوار است: يكي اينكه

عرفان امام، زلالين حقايقي دلنشين است كه از ژرفاي جان پاك پيري دل آگاه، و ضمير بلورين رازداري راز آشنا مي تراود; از اين رهگذر، اسرار شگفتي را - كه در خيزابهاي اين درياي ناپيدا كرانه، مهار طوفان عشق جاودانه است - باز مي نمايد. عرفان امام، از به نمايش گذاشتن دفتر پر نقش و نگاري حكايت مي كند كه در آن، كلك سحرآميز و تحسين برانگيز نقاش هستي، از همه شگفتيهاي اعجاب آفرين درون انساني كامل در كنسرت موسيقي آفرينش داستان خلاقيت سر مي دهد. بلي، عرفان امام - علي رغم عرفان گروه كثيري از عارفان كه سرشار از پيمانه انزوا و عزلت بود - حكايت از حماسه اي سهمگين را در دفتر معرفت باز مي گفت كه چونان امواجي توفنده، رو بنده درياي دل و كوبنده تخته هاي سفينه هاي تجاوز بر بستر پرصلابت اين دريا بود. پس سزاست كه پرده شناسان، چامه پرشور زيرين را كه در ستايش آن روح بزرگ معرفت و حماسه نغمه ها سر داده اند، در پرده چغانه براي مشتاقان مست ترانه، باز خوانند: سر زد از خاك خمين، خورشيد نور محو ساز ظلمت و بيداد و زور هيبتش روح بلند آفتاب از كلامش، كافران در اضطراب رهبري بيدار چون صبح بهار در سكوت شب، غريوي بي قرار روح او همچون شب آدينه پاك جوهر انديشه، چون آيينه پاك در پيامش، عطر ياس و ياسمن در نگاه او طلسم انجمن در خروشش درس استقلال داد مسلمين را عزت و اجلال داد رشته وحدت، از او در اعتصام داد، اين فرهنگ را آب قوام آتشي افكند در طومار غرب

پاره، زو زنجير استعمار غرب ملت پاشيده را او شد ثبات تشنگان عشق را آب حيات مسلمين را جمله، يك انگاشت او رايت وحدت به بام افراشت او باعث ترويج علم و دين بشد آفتاب ما ازو زرين بشد (1) آري از يك سو، سخن از عرفان امام است، عرفان فرزانه اي كه معاني ذوقي و مباني عرفاني وي - چونان مباني عقلاني و دقايق برهاني مرحوم صدرالمتالهين در فلسفه و حكمت - تامل برانگيز و سرنوشت ساز است و اصول زير بنايي قابل بهره وري و در خور ژرف انديشي محسوب مي شود. و رسيدن به مباني امام در عرفان، كاري است كه براي بررسي و تفسير آن، دست كم بايد بزرگ مرداني راه پيموده دامن همت به كمر بندند; چه اينكه باز نمودن آن از عهده خامه خامي درد عشق ناچشيده - چون اين فقير كه افلاطون، وصف حال او را در عهد ديرين، اينچنين در مقال آورده: فراز بناي معرفت، برتر از آن است كه هر پرنده فكرتي فرا سوي آن به پرواز آيد و سراپرده بصيرت پنهان تر از آن است كه هر رهروي به آن دست يازد (2) - بيرون است. و از ديگر سو، سخن از اشعار امام است و اينجا برزخ تلاقي است، تلاقي اشعاري كه ترجمان سر انسان است، و ايماني كه "معراج انسان بر پلكان عرفان است. " (3) براي دست يازيدن به حقايق معرفتي امام در زبان شعري آن فرزانه عالي مقام، اگر از حجاب الفاظ و آرايش كلام درگذريم، بايد همان معاني والايي را جويا شويم كه از جهان بيني معرفتي عارفاني چون حافظ

و مولانا انتظار مي بريم. چه بد طريقي پيش گرفته اند كساني كه به جهت پايبندي به ابتذال و بي محتوايي بسياري از اشعار امروزينه - كه از بي محتوايي و تهي بودن سرايندگانشان برخاسته - معتقدند كه اشعار امام نوعي ذوق آزمايي است; اشكال اساسي اين گروه در اين است كه مقام و منزلت عرفاني امام را درك نكرده اند تا به زلالي انديشه معرفت زاي آن بزرگ، واقف آيند; اينان لذت عشق را نچشيده اند تا از غبار پندار بگذرند و به دشت سبز نور، بار يابند و جان را در شوق ديدار يار ببازند. نگارنده نه از در ميل و ارادت كه از سر تحقيق و دقت مي گويم: هر انديشمند وارسته اي و روشنفكر از قيد من رسته اي كه در اشعار امام به ديده دقت بنگرد، نتيجه اي كه خواهد گرفت بدين سان كه ماني طبع حكيم او، در نقاشي اين صحيفه پر نقش و نگار، و كلك عقل سليم او در ترسيم اين كتيبه پر شور و، تحت تاثير عشق شديد آن سويي و مهار دور دايره مي مينوي صبوحي بوده است. اشعار امام، به آيينه اي مي ماند كه همه دقايق معرفتي در آن متجلي شده است، در اشعار آن حضرت "عشق، منشا حال عارفان; جنون، بامداد وصال عاشقان; توكل، سرمايه كمال صوفيان; اعتماد به حكم عقل، عقال عاقلان; و انتظار بهشت، وبال زاهدان است. " (4) به دليل آنكه امام خميني عارفي وارسته و بزرگ است، عرفان، در انديشه و افكار ذوقي - ادبي آن حضرت برترين جايگاه، و در مقام تفسير و تحليل، اولين پايگاه را

دارد; از اين رو در اين مكتوب به بيان اشعاري مي پردازيم كه در آنها، امام تلقي خود را از عرفان باز نموده است و رفعت مقام معرفت را براي محققان ژرفكاوه و عارفان نازك انديش ديارمان - كه شعر پارسي را ترجمان لطايف عرفاني قرار داده اند - باز مي گوييم. حضرت امام در ابيات ذيل بناي معرفت را چنين بازگو مي كنند: در صيد عارفان و ز هستي رميدگان زلفت چو دام و خال لبت همچو دانه است اندر وصال روي تواي شمس تابناك اشكم چو سيل، جانب دريا، روانه است (5) كه مقصود از عارفان، سالكاني است كه به طور عملي در طريق سلوك و سير الي الله قرار گرفته اند. و در اين بيت: علم و عرفان به خرابات ندارد راهي كه به منزلگه عشاق، ره باطل نيست (6) مقصود آن حضرت از عرفان، عرفان نظري است. اعتقاد آن بزرگ - كه مسبوق به شهود باطني است - اين است كه عرفان نظري نيز - همانند ساير علوم بحثي - به آستان رفيع حقيقت راهي ندارد; چون اين بخش از معرفت شناسي نظري، نه در جهت رفع كه در فرايند جذب حجب به جمع كتب مي پردازد. حافظ در بيت زير، شستن اوراق و جدا شدن از "قيل و قال"هاي بحثي و نظري را - كه لازمه تبحر در اين مباحث، تعلق به جمع كتب است - به عنوان يك دستورالعمل براي سالكان طريق عشق و حقيقت، توصيه مي كند: بشوي اوراق، اگر همدرس مايي كه علم عشق در دفتر نباشد (7) نكته قابل تامل بعدي كه بابي در مقوله شعر

شناسي به روي ما باز مي كند، واژه خرابات است، كه در مصرع اول به كار گرفته شده و خود شاعر در مصرع دوم، آن را به "منزلگه عشاق" تفسير كرده است و بدان سان كه "القرآن يفسر بعضه بعضا" خصوصيت زبان شعري عارفان نيز - كه زباني است رنگ پذير از قرآن - اين است كه: "الاشعار يفسر بعضها بعضا. " امام در بيت ديگري نيز در مذمت عرفان نظري كه مستلزم فرا گرفتن كتب و محور آن، غرق شدن در آثار عارفان است، گويد: فراگرفتن كتب عرفاني، جز دل بستن به الفاظ و تعابير، چيز ديگري را براي انسان به دنبال ندارد: عارف كه ز عرفان، كتبي چند فرا خواند بسته است به الفاظ و تعابير و دگر هيچ (8) همين طور است بيت زيرين كه به انتقال از عرفان نظري به عرفان عملي - كه همان مقام شهود است - اشاره دارد و اين نكته را بيان مي كند كه انسان در عرفان عملي به مقام عين اليقين در مي يابد كه خواندن و آموختن در مرتبه شهود عيني، سبب دل بستن به غير حق مي شود و در نتيجه باطل است: چون به عشق آمدم از حوزه عرفان، ديدم آنچه خوانديم و شنيديم همه باطل بود (9) امام در بيت ديگر، دقايقي را كه عارفان در معرفت نظري ذات ربوبيت - از قبيل عدم تعين ذات به اسما و صفات، و برتري اين وصف عدم تعين كه از آن به مقام غيب الغيوب تعبير مي شود - عنوان مي كنند، نوعي حجاب - كه باعث جلوگيري از درك جمال آفتاب صورت

دوست است - مي دانند و اين بازگو كننده مقام والاي معرفتي خود حضرت امام در سير و سلوك است; بنگريد: عارفان پرده بيفكنده به رخسار حبيب من ديوانه، گشاينده رخسار توام (10) و در بيت ذيل، كتابهاي عرفان نظري را به ورق پاره اي عاطل و باطل تشبيه مي كنند و مي گويند: از ورق پاره عرفان، خبري حاصل نيست از نهانخانه رندان، خبري مي جويم (11) از مصرع دوم همين بيت كه امام، صاحبان مقام يقين و سلوك روحي را به رندان تشبيه كرده اند; به روشني استنباط مي شود كه از ديدگاه بصيرت آميز و حكمت آموز ايشان، وابستگان به عرفان نظري، كودكاني ساده دلند كه به كاغذ پاره اي، دل خوش كرده اند. و اگر از روي غرض به اين اصطلاحات و الفاظ، تعلق خاطر داشته باشند در اين صورت علاوه بر حجاب گرفتار شرك مي شوند كه مايه خسران و عذاب آنان است; و حكيم، در نكوهش آن فرمود: ان الشرك لظلم عظيم; (12) زيرا شرط وصول به جانان از جان و جهان درگذشتن است و دست افشان و پاي كوبان، سر را در قدم دوست - كه دو يار قديمند - در انداختن و جان را در راه وصالش در باختن. حق اين است كه: بايد از آفاق و انفس بگذري تا جان شوي وانگه از جان بگذري تا در خور جانان شوي (13) امام در دوبيتي زير، نيز سالكان را از فلسفه و عرفان نظري بر حذر داشته است: تا تكيه گهت عصاي برهان باشد تا ديدگهت كتاب عرفان باشد در هجر جمال دوست تا آخر عمر قلب

تو دگرگون و پريشان باشد (14) نكته جالب توجه و در خور تامل اين است كه امام در بيشتر ابياتي كه از عرفان، يادي كرده اند، سالكان را از افتادن در ورطه عرفان نظري - كه خود از بزرگترين مدرسان و برجسته ترين استادان آن فن بوده اند - برحذر مي دارند و اين دستور براي سالك اهل نظر بسيار آموزنده تر از دستور نا آشنايان به عرفان نظري مبني بر ترك آن است; چون امام، حجاب بودن، سراب بودن و غير مؤثر واقع شدن اين عرفان را به تجربه دريافته اند; درخصوص حقايق عرفاني، اشعاري قابل تامل، بررسي، دقت نظر و نكته يابي دارند و معرفت شناس واقعي، كسي است كه حساب اين اشعار و الفاظ را از حساب اشعار ديگر شاعران - بويژه شاعران عصر ما كه بيشترشان بر مبناي ذوق شعري كار كرده اند - جدا كند. اينها اگر اصطلاحات فلسفي، عرفاني را در اشعار خود به كار مي برند از سر سلوك عقلي و پشتوانه عملي در فلسفه و عرفان نيست; چون خيلي از آنها از تحصيلات فلسفه و عرفان بهره مند نيستند و حظي از معارف ديني نبرده اند; بلكه در كاربرد اين گونه اصطلاحات، وامدار بزرگاني; چون مولانا، حافظ، عطار، سعدي و. . . هستند كه اشعارشان چون نگيني بر تارك ادبيات شيواي پارسي مي درخشد. تاكنون فلسفه و عرفان نظري در جهان بيني عرفاني امام - كه سالكي راه پيموده است - حجاب بود و خصوصيت حجاب، تيرگي است; اما در اين بيت: بشكنم آينه فلسفه و عرفان را از صنمخانه اين قافله بيگانه شوم (15) امام با

ديدي ديگر به مساله فلسفه و عرفان نظري مي نگرند; به لحاظ جايگاهي كه فلسفه - تا حدودي - و عرفان - به طور كامل - در معرفي مقام و منزلت انسان دارد (و عارفان و فيلسوفان با استناد به دلايل نقلي و براهين عقلي، اين معني را - كه انسان، كون جامع و داراي مقام خليفة اللهي ست - ثابت مي كنند) حضرت امام در اين بيت، عرفان و فلسفه را به آيينه اي معنوي تشبيه مي كنند كه عارف، مقام و منزلت والاي آدمي را در آن مي بيند و با آگاهي از اين معارف، رمز خلافت و مفهوم كرامت وي را درمي يابد و اينجاست كه امكان دارد اين آيينه، پس از نشان دادن سيماي پر فروغ و ملكوتي انسان به خودش باعث غرور او شود و مقام و منزلت رفيع روحاني و معنوي اش، او را مفتون خويش سازد. و به خود - چونان مشركان كه به بت روي مي آوردند - توجه كند و در نتيجه، بت پرستي پيشه كند كه امام در بيت بالا، سالكان را از دل دادن به اين آينه برحذر مي دارند و شكستن آن را دستور مي دهند. چون در اين نوشتار، بيشتر اشعاري را كه بازگو كننده ديدگاه حضرت امام در دو بخش عرفان نظري و عملي بود، بررسي كرديم و اين معني را دريافتيم كه امام در دفتر ارزيابي ارزشها آنچه را معيار سعادت جاودانه، مي دانند و انسان را - براي نيل به بارگاه وحدت ربوبي - به آن، سفارش مي كنند و توجه تام به ذات حق و بريدن مطلق از

همه خلق را مورد تاكيد قرار مي دهند و اگر هم در باب عرفان نظري، سالكان را به اعراض از امور دنيوي توصيه مي نمايند، تحقق عيني و عملي اين اعراض و اجتناب براي سالك، آن دمي است كه اصطلاحات و دقايق علم مذكور، سبب نظر استقلالي سالك به آن شود; اما اگر فراگيري و آموختن علوم ذوقي و معرفتي، سببي براي ثابت قدم شدن آدمي در وصول به مقامات معنوي باشد، در اين صورت آموختن آن لازم است; چه اينكه حق - تعالي - در اين دو آيه مبارك: "انا مكناله في الارض و آتيناه من كل شئ سببا فاتبع سببا" (16) وسيله قرار دادن اسباب را لازمه رسيدن به اهداف، معرفي مي كند; و اعتقاد حضرت مولانا كه مي گويد: هست قرآن در پي قطع سبب عز درويش و هلاك بولهب ز اول آيات قرآن، تاتمام رفض اسباب است و علت، والسلام (17) چون در تناقض صريح با كلام متين وحياني است، مردود و نامقبول است. خلاصه سخن اينكه از يك سو امام از اولياي عرفان است و از ديگر سو شناخت يا - به تعبير امروزيان - فلسفه عرفان مبحثي است كه عارفان و انديشمندان مشرق زمين - علي رغم كتابهايي كه در اين زمينه تدوين كرده اند - آن را كم مورد توجه و امعان نظر قرار داده اند، لازم ديديم اشعار آن حضرت را - كه در خصوص عرفان; اعم از نظري و عملي، سروده شده است - پيش درآمد مبحث فلسفه عرفان قرار دهيم، از اين رو در اين مقال كوشش ما بر اين است كه سيمايي از فلسفه

عرفان و پيوند آن با مباني عرفاني حضرت امام در اشعار او ترسيم كنيم; قبل از اينكه به بررسي و تبيين دو مفهوم مندرج در عنوان مقاله حاضر; يعني فلسفه و عرفان بپردازيم، لازم است كه از اين نكته مورد اذعان خرد، غفلت نورزيم كه در آثار عارفان و حكيمان خطه مشرق زمين با همه اهتمام و توجهي كه اين بزرگان با الهام از معارف باطني مكتب اسلام، به حقيقت عرفان داشته اند بطور مستقل مبحثي با عنوان فلسفه عرفان، ديده نمي شود، البته اين سخن بدين معنا نيست كه اين بزرگان از فلسفه معيارهاي عرفاني و ترسيم ملاكهاي ارزشي در قلمرو عرفان اسلامي غفلت كرده اند; چه اينكه نگاهي هر چند اجمالي به كتابهاي عرفاني گذشته; چون "مصباح الانس، شرح تمهيد القواعد، مقامات العارفين"× پيروي آن بزرگان عرصه حكمت و معرفت را از بررسي و ارزيابي ملاكهاي عرفاني همراه با نظري ناقدانه به خوبي براي ما روشن مي كند و چون بناي ما بر اين استوار است كه در اين مقال به نقد و تحليل نظريات عارفان در مقوله فلسفه عرفان بپردازيم، بجاست كه قبل از هر چيز به برداشتن نقاب از چهره محجوب فلسفه و عرفان در دو زمينه واژه يابي و اصطلاح شناسي برداريم; همين طور كه پرچمداران حيات معقول بشري ادعا كرده اند، فلسفه برگرفته شده از واژه يوناني " پيلوسوپيا" است كه مفهوم لغوي آن "دوستدار دانش" است. شهرستاني در كتاب ملل و نحل نقل كرده است كه: افلاطون در تعليمات خود به شاگردانش، سقراط را چنين مي ستوده است: "هيپوكرات پيلاسوپسن استين" (18) ;هومن نيز در تاريخ فلسفه خود

به نكته مذكور اشاره كرده است. (19) مرد ميدان تتبع و تحقيق، ابوريحان بيروني، در تشريح مفهوم لغوي واژه فيلسوف نوشته است: فان السوف باليونانية، الحكمة و بها سمي الفيلسوف پيلاسوپااي محب الحكمة. " (20) آنچه گذشت در زدودن ابهام مفهوم واژه فلسفه، براي طالبان حقيقت كافي است. بيان مفهوم فلسفه از ديدگاه فلسفي "تعريف اصطلاحي" نام دارد كه ما را در رسيدن به مقصود ياري مي كند; جامعترين تعريفي كه در مقام تحليل اصطلاحي اين لفظ، مي توان به دست داد اين است كه فلسفه عبارت از تلقي و تفسير آدميان است - به فراخور استعداد و خواسته هاي درونيشان - از واقعيتهاي عالم هستي، مطابق با نظم عقلاني كه همان روح فلسفي فيلسوفان است كه آنان را ژرف انديش مي كند. حكيم بلند قدر شرق، موسس حكمت متعاليه، مرحوم محمدبن ابراهيم شيرازي معروف به ملاصدرا معتقد است كه فلسفه عبارت از كمال نفس آدمي است در پرتو شناخت حقايق موجودات، به نحوي كه در عالم واقع يافت مي شوند و با برهان متقن عقلي به ميزان دريافت فكر بشري، حكم به وجودشان داده مي شود نه بر اساس ظن و تقليد. سخن آن حكيم، اين است: "ان الفلسفة استكمال النفس الانسانية بمعرفة حقايق الموجودات علي ما هي عليها و الحكم بوجودها تحقيقا بالبراهين، لا اخذا بالظن والتقليد بقدر الوسع الانساني". (21) پس از بيان معناي اصطلاحي اين واژه، حسب راي متين حكيمان مشرق زمين; بايد گفت: در حال حاضر در مغرب زمين و به تبع آن مشرق، دانشمندان، واژه فلسفه را به عنوان مضاف به واژه اي ديگر نيز به كار مي برند;

مانند فلسفه علم، فلسفه تاريخ، فلسفه اخلاق، و. . . كه مقصودشان از فلسفه علم مورد نظر، شناخت آن علم است. پس فلسفه علم; يعني علم شناسي و. . . في المثل دانشي كه ما را با رفتار پسنديده آشنا مي كند و سيماي اين خصال را براي ما مجسم مي سازد، دانش اخلاق مي ناميم كه اين دانش بعد از تثبيت و تدوين آن، به عنوان يك مجموعه موجود مطالعه مي شود، و از مطالعه پيكره آن دانش با عنوان فلسفه آن دانش، ياد مي شود. سخن يكي از عالمان معاصر در اين باره بسيار روشن و روشنگر است كه مي گويد: واژه فلسفه امروزه در فرهنگ غربيان معنايي ويژه يافته است. معرفتهايي چون: فلسفه تاريخ، فلسفه علم، فلسفه اخلاق، فلسفه هنر و. . . تولد يافته و رشد كرده اند. در اين موارد بايد با دقت تمام به معناي اين واژه در كاربردهاي اخير توجه داشت. فلسفه در همه اين موارد به معناي "علم شناسي" علم است; براي مثال، فيزيك علمي است كه از تحولات ماده و انرژي و روابط جرم، نيرو، سرعت، شتاب، فشار، الكتريسته، نور، ميدان مغناطيس و. . . سخن مي گويد. واقعيتي كه در فيزيك مورد تحقيق است، بيعت خارجي است; و دانشي كه ما را با چهره خاصي از اين واقعيت آشنا مي سازد، فيزيك نام مي گيرد. پس از اينكه از طبيعت خارجي آگاهيهايي به دست آمد و دانش فيزيك متولد گرديد، حال خود اين دانش; يعني فيزيك به منزله يك موجود خارجي مورد مطالعه و كاوش قرار مي گيرد، يعني از چگونگي تولد و رشد علم

فيزيك، از ابزار و روش تحقيق در فيزيك، از نوع تئوريهاي آن، از واقع نمايي آن، از تحولات آن، از روابط قانونهاي آن، از حوزه عمل آن و. . . سؤال مي كنند و به دنبال پاسخ مي گردند. اينجاست كه فلسفه علم فيزيك به وجود مي آيد. فلسفه علم فيزيك، خود علمي است كه در آن، علم فيزيك موضوع تحقيق و بررسي است. در حالي كه علم فيزيك، علمي است كه در آن، بيعت خارجي، موضوع تحقيق و بررسي است. " (22) وقتي گفته مي شود: فلسفه عرفان، نبايد گمان كرد كه دانشي است رقيب عرفان و در عرض آن; چه اينكه فلسفه عرفان، علمي است در طول علم عرفان، و در شكل گيري، طفيلي آن; به اين معني كه بايد در مرحله اول، عرفان وجود داشته باشد تا فلسفه آن جايي براي ظهور بيابد. بايد عرفاني وجود داشته باشد تا اين پرسش "كه آيا عرفان، يك علم عقلي است يا نقلي، طبيعي است يا ماورايي، ادبي است يا اجتماعي؟ " معقول باشد. با توجه به اينكه فلسفه عرفان، يعني عرفان شناسي و تشخيص معيارهاي مقبول عرفاني، بايد ديد، بزرگان اديان و پيشگامان عقل و برهان براي معرفي فلسفه عرفان چه روشي را برگزيده اند؟ براي تبيين اين روش و تاييد آن، بايد اصولي اساسي را - كه خود، محور مبحث پيشينيان در كتابهاي عرفاني است - بيان كرد: اصل اول اينكه عرفان در اصول جهان بيني مبنايي عارفان به دو بخش نظري و عملي تقسيم مي شود; آنچه در تعريف تمايزي اين دو رشته بايد گفت اين است كه: عرفان عملي، ادراك شهودي

و سلوك تجربي عارفان در طريق معرفت است; و عرفان نظري، حد اعلاي ادراك نظري و استخدام آن در جهت بيان و تبيين منطقي ادراك شهودي عرفان عملي است. نكته شيرين بعدي اينكه هر دو مشرب ذوقي فوق براي سالكان طريقت در راستاي نيل به حقيقت، يقين آور است; اما يقين در عرفان نظري از راه برهان و در عرفان عملي از راه كشف و شهود به دست مي آيد، پس اگر گفته مي شود: يقين در عرفان، نه از راه برهان كه از راه كشف و عيان حاصل مي شود، مقصود از عرفان در اينگونه موارد، همان بخش عملي آن است. به عبارات يكي از چهره هاي معرفت و ايمان كه تاييدي روشن بر اين معناست، توجه شود: "درباره مسائل عرفان اين اشكال طرح شده است كه مساله در هر علم، عبارت از قضيه اي است كه بر آن اقامه برهان مي شود: پس هر قضيه كه قابل برهان نباشد مساله نيست، و عرفان به اين دليل، فاقد مساله است كه در آن، يقين به امور از راه اقامه برهان نيست، بلكه از طريق كشف و عيان است. در پاسخ مي توان گفت كه اين اشكال در واقع از عدم توجه به تفاوت ميان عرفان نظري و عرفان عملي نشات مي گيرد. در عرفان عملي نه از مساله، خبري است و نه از قضيه، اثري; در اينجا به جاي مساله، سخن از مرحله است عارف مي كوشد تا با طي مراحل به عين اليقين برسد و عين اليقين غير از آگاهي به واسطه مفهوم و صورت است، بلكه مشاهده متن واقع است. " (23)

نكته ديگري كه بيان آن در فرا روي شناخت تمايز عرفان نظري و عملي لازم است، اينكه: قضاياي عرفان نظري بر گرفته از استدلال متين و استوار عقلي است، از اين روي ابطال پذير; اما حالات روحي و مكاشفات ذوقي عارفان در سلوك باطني و سير برزخي در قلمرو قضاياي ابطال ناپذيرند به همين دليل حقايق شهودي در عرفان عملي، تقابل بيان برهاني نيست. نكته مهم ديگري كه بايد به منظور هشدار به قلم به دستان مجذوب انديشه هاي بپا خاسته از متن جوامع و همين طور مكاتب غير اسلامي بيان كرد، (24) اين است كه منشا اساسي عرفان اسلامي را كه يكتا كوثر زلال معرفت در اقليم پهناور علم و حكمت است، بايد در حالات و كلمات پر شور مفسر بطن قرآن، امير مومنان علي (ع) و شاگردان پاك سرشت آن حضرت كه پرورش يافتگان مكتب عرفاني و صاحبان سر پنهاني اويند، جستجو كرد. (25) كوتاه سخن اينكه: آنچه در عرفان ديني، منجلي ست جملگي از خرمن فيض علي است (26) از اين روي، نشانه عدم تخصص و خامي است كه بعضي از خاورشناسان و به تبع آنان، دسته اي از باختر پرستان داخلي مي كوشند تا منابع اوليه و زير بنايي عرفان اصيل اسلامي را متون بودايي، نصراني، هندي و. . . معرفي كنند و سزاست كه در مقام توبيخ و هشدار اين طيف، خطابشان كنيم كه: اي گزافان، گفتن ناحق خطاست مصدر تاريخ، تصويري زماست (27) اما نكته پاياني در خصوص تمايز عرفان عملي و نظري كه خود در بردارنده نهيبي عتاب آميز براي پژوهشگران غير متخصص در علوم عرفاني است و

غفلت از آن، باعث ابتذال مباحث نظري عرفان و حكمت شده، اين است كه بسياري از معاصران كه تخصصشان در عرفان اسلامي، آگاهي از شرح حال عرفاست اگر در مواردي با اشكال وارد كردن فيلسوفان صاحب نظر بر حافظ يا مولانا و يا عارف ديگر، مواجه مي شوند، ادعا مي كنند و مي گويند كه با تفكري فلسفي، نمي توان درباره انديشه عرفاني آنان قضاوت كرد، چون عرفان، غير از فلسفه است و بين آن دو ارتباطي وجود ندارد. قبل از جواب به اين توهم لازم است منشا اينگونه قضاوتها مشخص شود: (28) اولينمنشا اين نظرات، انحصار معلومات اين افراد در متون ادبي، عرفاني پارسي است و چه بسا بعضي از آنان در محدوده صحيح خواندن عبارت، با ادبيات تازي آشنايي ندارند و به فرض آشنايي با آن ادبيات، آيا صرف آشنايي با زبان در رسيدن به فهم كتب مهم فلسفي، عرفاني چون فصوص شيخ اكبر - كه شهيد الفلاسفه، مرحوم مطهري با آن نبوغ عرفاني و بلوغ عقلاني معتقد است - كه در هر عصري شايد دو، سه نفر بيشتر پيدا نشده باشد كه قادر به فهم اين متن عميق باشد. يا اينكه چون اين كتابها فني هستند و اصطلاحات مخصوص به خود دارند، صرف آشنايي با زبان عربي براي رسيدن به ژرفاي حقايق اين كتابها كافي نيست. آري، شكي نيست كه صرف آشنايي به زبان نمي تواند ما را به انديشه و افكار صاحب مكتبهايي، چون محي الدين و شاگردان وي، يعني صدر الدين قونوي و جلال الدين مولوي كه تفكرات عقلي و انديشه هاي ذوقي خود را در اين آثار عرفاني متجلي

كرده اند، رهنمون گرداند، بلكه درك محضر فيلسوف نكته سنج و عارف واصل كه آشنا به زبان ذوقي و علمي اين بزرگان صاحب مكتب است در نيل به انديشه و افكارشان لازم است و هيچ خردمند منصفي ترديد ندارد كه براي فهم انديشه و افكار اين فرزانگان علم و حكمت و مشعلداران حيات معرفت، لازم است، دست نياز به دامن استاد متخصص، دراز كنيم. خالي از لطف نيست اگر در جهت تاكيد مطالبي كه تحرير شد به نظر علامه سيد جلال الدين آشتياني - كه در حال حاضر در تحقيق در مباحث عقلاني، و احاطه بر نحله هاي فلسفي، عرفاني مشرق زمين در ميان صاحبان فن، هموزناني براي وي سراغ ندارم - استناد جويم: ايشان مي نويسد: "عده اي از مستشرقان از ناشي گري در پيدا كردن ماخذ از براي تصوف اسلامي، دچار اشتباهاتي شده اند; چون اينها آنطوري كه بايد به عمق اين سنخ از مباحث نمي رسند، و اين امر عللي دارد، يكي از علل اين است كه علوم مشكل را كه مسائلي پيچيده و غامض دارد، بايد از استاد گرفت. مجرد مطالعه و سير در كتب كافي از براي فهم مطالب نيست مگر آنكه چند قرن مطالب دست به دست بگردد و مطالعه روي آن صورت بگيرد تا كم كم مطلب مفهوم شود. لذا آقاي ابوالعلا (عفيفي مصري شارح كتاب فصوص شيخ اكبر) كه به قول خود از راه مطالعه و يا احيانا ارشاد نيكلسون بهره مند شده است، اشتباهات عجيبي در فهم مسائل عرفاني نموده است كه در شرح فصوص متعرض اكثر مطالب تعليقات او شده ايم. اين آقايان به صرف

استعمال الفاظ مشترك، م آخذ نامناسبي براي افكار متصوفه اسلامي پيدا كرده اند، در حالتي كه دهها آيه قرآني و روايات وارد شده از پيامبر و اهل عصمت را كه تناسب كامل با تصوف اسلامي دارد و به آن استدلال شده است، ماخذ نمي دانند. متاسفانه مردان دانشمند وارد به تصوف در ايران كمند و عده اي كه در اين زمينه كار مي كنند، وجهه همت خود را اشعار متصوفه يا بعضي از متون ساده فارسي در تصوف قرارداده اند، در حالي كه اين علم شريف را بايد از استاد آموخت، با مطالعه اشعار مولوي و عطار كسي عارف نمي شود و فهم عميق همان اشعار نيز بدون تعليم كتب درسي عرفان ميسور نيست. " (29) بويژه اشعار مثنوي حضرت مولوي كه به اعتقاد محققان ناقد و تيزبين، افكار عقلاني و آراي عرفاني شيخ اكبر را از بزرگاني چون قونوي فرا گرفته است و در اينكه آن عارف دلسوخته و چشم جان بر حقيقت دوخته، در انديشه هاي عرفاني خود تحت تاثير شديد ابن عربي بوده است و از جدول وجود قونوي به اين درياي معرفت وصل شده است، هيچ شبهه اي نيست. استاد مطهري - كه رحمت حق بر روان پاكش باد - از جمله صاحب نظراني است كه به مطلب فوق، سخت معتقد است و آن را در بعضي آثار خود بيان كرده است; عبارت آن بزرگ در اين باره اينست: "انديشه هاي محي الدين در مثنوي و در ديوان شمس منعكس است. " (30) نگارنده اين سطور در گذشته كه فراغ بال بيشتري داشت، نصيحت حافظ شيرازي: اي كه از كوچه معشوقه

ما مي گذري برحذر باش كه سر مي شكند ديوارش (31) را به حكم خامي و به مقتضاي جواني، به بازي گرفت و به مقايسه اي بين مثنوي معنوي با فصوص و فتوحات شيخ به علاوه آثار قونوي همت گماشت; حاصل آن مقايسه روحنواز، اذعان به تاثير حضرت مولوي در بيش از هزار و سيصد بيت از ابيات مثنوي از افكار عرفاني و آراي روحاني شيخ اكبر و شاگردش قونوي بود. پس نتيجه مي گيريم كه شرح كتابهايي چون: مثنوي و حافظ به نحوي كه شارح به عمق و ژرفاي متن كتاب برسد، كاري نيست كه از عهده يك غير متخصص در متون عرفاني برآيد. اگر افرادي از قبيل استاد مرحوم بديع الزمان فروزانفر يا استاد جلال الدين همايي (ره) و در زمان ما علامه عاليقدر محمد تقي جعفري به شرح مثنوي پرداخته اند، خود عالماني توانمند بوده اند كه سير فلسفه الهي و عرفان نظري را در حوزه علوم ديني پشت سر نهاده و از خوشه چينان خرمن بزرگاني چون شيخ محمد خراساني، ميرزا علي شيرازي، شيخ محمد حسين اصفهاني و. . . بوده اند. و با ژرف نگري در آثاري چون: شفا، اشارات، حكمة الاشراق، تمهيد القواعد، فصوص، فكوك، مصباح الانس، فتوحات و. . . وجوه تمايز و اشتراك فلسفه و عرفان را دريافته اند; پس مي توانند بر ديوان حافظ، منطق الطير عطار و مثنوي معنوي شرح و تفسير بنويسند; چه اينكه سفارش خود آن پيران ره پيموده نيز اين است كه: قطع اين مرحله بي همرهي خضر مكن ظلمات است بترس از خطر گمراهي (32) نكته ديگر اينكه بزرگان عرفان و

مدرسان آثار آنان اين دقيقه را دريافته اند كه اگر عرفا، عرفان را غير از فلسفه مي دانند و معتقدند كه عرفان را نبايد در مقوله فلسفه قرار داد و در آن قلمرو به جستجوي آن پرداخت; مقصودشان عرفان عملي است كه نه در كتاب افتد و نه در مقال گنجد، بلكه صرف كشف و شهود قلب پيران صاحب كمال است به حسب ثبات يا حال. اما عرفان نظري كه در فصوص، مثنوي و ساير متون عرفاني تجلي كرده است، چيزي جز همان سطح عالي حكمت نظري و معرفت ذهن بشري نيست، و به بياني ديگر، آنچه عارفان نگاشته اند اگر با دليل، نفي و اثبات، دريافته باشند، عرفان نظري است كه سطح عالي انديشه و معرفت بشري است و آنچه بازگو كننده شهود عملي و مكاشفات روحي است، به عرفان عملي مربوط مي شود، البته اين سخن بدان معنا نيست كه عرفان نظري هيچ گونه زمينه اي در وصول به مدارج معنوي و مراتب عملي فراهم نمي سازد، بلكه اساسي ترين ارزش اين عرفان براي سالك در هموار كردن راه وصول به عرفان عملي است و آن، روح ثابت عارف انديشه ورز، در مقام دريافت صورت مثالي حقايق و هضم آن، مقدمه انتقال به ديدن هستي مطلق را دارا هست، و اين برترين مرحله اي است كه در آن، شهود عملي، ره آورد دريافت نظري است. مطلب بعدي كه بايد ذكر شود اينكه عرفان عملي به تحليل عقلي، خود نوع كلي از براي جنس كلي عرفان و زير پوشش معقولات منطقي "مابازايي" در خارج ندارند; اما حالات و مكاشفاتي كه افراد خارجي اين نوعند

براي غير مدعي هيچ گونه حجيت عقلي ندارند تا نفي و اثبات عقلي متوجه آن گردد. اما تحقق وجودي مكاشفات روحي و شهود عيني را به نحو كلي برهان عقلي بدان جهت كه مقام نفس ناطقه انساني، مقام فوق تجرد است، مي تواند اثبات كند و در مقام تبيين "پاي استدلاليان چوبين بود" گوييم: گرچه ظاهر شعر، مشعر به تغاير عرفان و برهان است و همين ماندن در قشر ظاهر، حكيم بلند قدر عهد صفوي، ميرداماد را به مناقشه و ترغيب مبارزه فكري با مولوي برانگيخته تا به جايي كه در رد كلام منقول از مثنوي گفته است: اي كه گفتي پاي چوبين شد دليل ورنه بودي فخر رازي بي بديل فرق ناكرده ميان عقل و وهم طعنه بر برهان مزن،اي كج بفهم ز آهن تثبيت فياض مبين پاي استدلال كردم آهنين پاي برهان، آهنين خواهي به راه از صراط المستقيم ما بخواه پاي استدلال خواهي آهنين نحن ثبتناه في الافق المبين در كتاب ده قبس، بين صبح و شام عالم انوار عقلي والسلام (33) سيد محمد شيرازي نيز همين طور كه ميرداماد مقصود مولانا را درنيافته تا علم اعتراض و نقد شاعرانه برافراشته - مقصود ميرداماد را از نقد وي برمولوي نفهميده و تصور كرده است كه سيد الحكما به توهم، تاخت و تازهاي مولوي را بر عقل و استدلال، بر عقل كل حمل كرده است نه عقل جزوي فلسفي. از اين روي بر معلم ثالث، سبت به فهم آن بيت مثنوي به وهم خود، طيره جهل انداخته و گفته است: اي كه طعنه مي زني بر مولوي اي كه محرومي ز فهم مثنوي

مثنوي درياي نور جان بود نظم آن پر لولو و مرجان بود گر تو فهم مثنوي مي داشتي كي زبان طعنه مي افراشتي گرچه سستيهاي استدلال عقل مولوي در مثنوي كردست نقل ليك مقصودش نبوده عقل كل زانكه او هاديست در كل سبل بلكه قصدش عقل جزوي فلسفي است زانكه او بي نور روي يوسفي است عقل جزوي چون مشوب از وهمهاست زين سبب، مذموم نزد اولياست (34) هر فرد مبتدي در مسائل فلسفي و عرفاني اين نكته را در مي يابد كه عارفان اگر از سستي استدلال و عقل سخن مي گويند، قصدشان عقل جزوي فلسفي است نه عقل كل، چه رسد به ميرداماد كه خود را شريك ارسطو و فارابي در تعليم و شريك ابوعلي در رياست مي داند. زيرا از ظاهر كه بگذريم، شعر اشاره به اين است كه استدلال و برهان چه در فلسفه و چه در عرفان نظري اگر از نظر صورت و ماده تمام باشد مستلزم ادراك نظري آن مرتبه از هستي كه اين ادراك به آن تعلق گرفته، نيست; اما اگر ماده و صورت به تمامي در نظر گرفته نشود، استدلال و برهان كارآيي لازم را ندارد. در عرفان عملي، چون شهود عيني براي سالك حاصل مي شود، او حقيقت را درمي يابد; اگر چه در ادراك نظري نيز به آن مرحله از انديشه و معرفت واصل نشده باشد كه بتواند اين ادراك شهودي را به ادراك نظري باز يابد. وجه تمايز حكمت نظري و عرفان نظري از مباحث پيشين به دست آمد كه فلسفه و عرفان نظري هر دو در پي تنيدن يك حقيقتند اما سلسله تمايزهايي

در روش فلسفي و عرفاني وجود دارد كه بر متامل بصير پوشيده نيست به طور مثال توجه به مكاتباتي كه بين عارف صمداني مرحوم آقا سيد احمد كربلايي و حكيم رباني، شيخ محمد حسين اصفهاني در تفسير اين دو بيت منطق الطير عطار نيشابوري صورت گرفته است، اين تمايز را روشن مي كند: دائما او پادشاه مطلق است در مقام عز خود، مستغرق است او به سر نايد ز خود، آنجا كه اوست كي رسد دست خرد آنجا كه اوست (35) زيرا محور مباحث سيد نامبرده در آن مكاتبات وحدت شخصي وجود و مبناي نظر مرحوم اصفهاني بر صاحب مراتب بودن حقيقت وجود است. مي توان گفت عمده اختلاف فكري فيلسوفان و عارفان در فلسفه و عرفان نظري از نظر روش شناسي فلسفي در مساله وجود است; چون عرفان نظري بر وحدت شخصي وجود و نفي كثرات حقيقي از دار شهود استوار است; ولي فلسفه بر وحدت تشكيكي و داراي مراتب بودن وجود، پايدار است. مرحوم علامه محمد حسين اصفهاني در اشعار زير، وحدت شخصي وجود از ديدگاه عرفا را بيان كرده است: فالحق موجود علي الحقيقة لا غيره في هذه الطريقة و فعله الذي، تجلي نوره تشان الظاهر في ظهوره لا انه تشان الذات بما يقابل الوجود عند الحكما وهذه حقيقة التوحيد قرة عين العارف الوحيد (36) حكيم سبزواري نيز در اشعار ذيل وحدت تشكيكي وجود را كه راي قاطبه حكيمان قائل به اصالت وجود است بجز مشائيان كه در عين قول به اصالت وجود، قائل به "ان الوجودات حقايق متباينة" هستند، تحرير كرده است: الفهلويون الوجود عندهم حقيقة ذات تشكك تعم مراتبا غني

و فقرا تختلف كالنور حيثما تقوي و ضعف (37) به ديگر تعبير، در فلسفه نظري، مطلق هستي مورد بازنگري عقلي قرار مي گيرد; اما در عرفان نظري، هستي مطلق. به بياني ديگر، فيلسوفان در فلسفه نظري با شانه عقل، گيسوي پريشان كثرت را به عنوان حقايق عيني عالم خلقت، آرايش مي دهند; اما عارفان در عرفان نظري با الهام از نيروي عقل رحماني، جام جهان بين وحدت را از غبار تفرقه انداز كثرت، پيرايش مي كنند. مشرب فيلسوفان، كثرت زايي; و مذهب عارفان، كثرت زدايي است، فلسفه نظري از لحاظ سهم هستي داشتن، براي همه موجودات اعتبار قائل است; ولي عرفان نظري از اعتباري بودن ما سواي ذات باري - عزاسمه - سخن مي راند، بلبل سخنسراي پارسي سعدي شيرازي معناي فوق را در ابياتي عرفاني در كتاب بوستان به سبكي دلنشين، اينگونه براي دوستان باز گفته است: ره عقل، جز پيچ در پيچ نيست بر عارفان، جز خدا هيچ نيست توان گفتن اين، با حقايق شناس ولي خرده گيرند اهل قياس كه پس آسمان و زمين چيستند بني آدم و ديو و دد، كيستند پسنديده پرسيدي اي هوشمند بگويم جوابت گر آيد پسند كه خورشيد و ماه و زمين و فلك پري، آدميزاد و ديو و ملك همه، هر چه باشند از آن كمترند كه با هستيش نام هستي برند (38) سيد حيدر آملي كه از عرفاي بزرگ شيعه است، به حكم برهان محكم و عقل سليم، لحاظ كثرت را در وجود، محال و در نتيجه مردود مي داند و مي گويد: "بدان كه وجود از جهت اينكه وجود مطلق است، حقيقت واحده اي

است كه به هيچ وجهي از وجوه، شائبه كثرت در آن راه ندارد به اين معني كه از نظر عقلي جايز نيست كه حقيقت وجود، افزون از يك (حقيقت) باشد; به دليل اينكه اگر (حقيقت) وجود، افزون از يكي باشد، هر آينه لازم مي آيد كه اين كثرت، داخل در وجود مطلق باشد، در اين صورت وجود مطلق از مدار اطلاق خود تنزل مي كند و حال آنكه فرض بر اطلاق وجود است، پس محال است كه وجود، بيش از يكي باشد. " (39) از اين كلام استوارتر، و در بيان وحدت شخصي وجود، آشكارتر، سخن مولف مصباح الانس است كه فرمود: "بدان كه حق - تبارك و تعالي - وجود محض و صرفي است كه در (محوضت) آن، هيچ گونه اختلافي نيست، و حق - تعالي - واحد است به وحدت حقيقيه شخصيه، كه كثرتي در مقابل آن واحد، قابل تعقل نيست. " (40) وحدت وجود عرفاني در آثار شاعران پارسي گوي چون: امام، حافظ و مولوي، با شيواترين بيان به كرسي ترجمان نشسته است; كه ذكر همه آن اشعار، خارج از حوصله اين نوشتار است، اما به منظور نزديك شدن به مقصود، به ابياتي از امام خميني (ره) كه بازگو كننده وحدت شخصي حقيقت وجود، در سطح عالي عرفاني است، تبرك مي جوييم: جز هستي دوست در جهان نتوان يافت در نيست، نشانه اي ز جان، نتوان يافت "در خانه اگر كس است يك حرف بس است" در كون و مكان به غير آن، نتوان يافت (41) و همينطور: نيستي را برگزين اي دوست اندر راه عشق رنگ هستي هر كه بر رخ

دارد آدمزاده نيست سر نهادن بر در او، پا به سر بنهادن است هر كه خود را هست داند پا به سر بنهاده نيست تا اسير رنگ و بويي، بوي دلبر نشنوي هر كه اين اغلال در جانش بود، آماده نيست (42) سخن پاياني ما در باب وحدت و كثرت به ارزيابي و مقايسه ارزشي دو روش فوق در مقوله مباحث نظري بر مي گردد; عرفا و به تبع آنان فيلسوفاني كه از ذوق عرفاني يا دقت عقلاني بهره مند بوده اند، وحدت وجود عرفاني را از وحدت وجود فلسفي، به توحيد نزديكتر دانسته اند و از اين رهگذر، آن را در مقوله ادراك نظري پسنديده تر و برتر يافته اند; و دليل آن را از نوشتار يكي از رهيافتگان آستان ربوبيت جويا مي شويم: "عرفان نظري، علمي فوق فلسفه است، زيرا درباره وجود مطلق، يعني لا بشرط مقسمي مباحثي را مطرح مي نمايد كه عصاره مسائل آن درباره تعينات آن مطلق است نه خود آن; ولي فلسفه درباره وجود بشرط لا، يعني به شرط عدم تخصص طبيعي، رياضي، اخلاقي و منطقي بحث مي كند و چون وجود لا بشرط كه موضوع عرفان است، فوق وجود بشرط لا است كه موضوع فلسفه است; در نتيجه عرفان نظري فوق فلسفه خواهد بود". (43)

وجه تمايز عرفان نظري و اخلاق نظري آنچه در تعريف اخلاق نظري از آثار بزرگاني چون: امام غزالي، محمد مهدي نراقي و ابن مسكويه در كتابهاي احياءالعلوم، جامع السعاده و طهارة الاعراق و همين طور كتبي كه متكلمان اسلامي و فيلسوفان الهي در زمينه اخلاق نظري تدوين كرده اند; از قبيل اخلاق ناصري، اثر

خواجه نصيرالدين طوسي، قابل استنباط است، اينكه آن بزرگان خرد و انديشه، اخلاق نظري را از مقوله علوم جزئي به شمار آورده اند. استاد جوادي آملي ناظر به راي آن فرزانگان حوزه انديشه و معرفت، در تصريح به اين امر، رغبت نشان داده و در جهت اثبات نظر فوق و حمايت از آن، برهاني را كه پس از اين مي آيد، اقامه كرده است: "عرفان عملي، مربوط به عمل سالك است، و آنچه راه اين عمل را تبيين مي كند، دو علم است: يكي، عرفان نظري و ديگري، علم اخلاق، و از اين دو، اولي از علوم كليه، بلكه كلي ترين علم است; اما ديگري در رديف علوم جزئيه قرار دارد، زيرا موضوع علم اخلاق، تهذيب نفس و قواي آن است، پس جايگاه آن پس از اثبات اصل نفس و قواي آن است. از اين رو اول بايد اصل نفس و تجرد آن و همچنين قواي نفساني و تجرد برخي از آنها ثابت شود; در مرحله بعد، علم اخلاق در كنار ديگر علوم جزئيه درباره چگونگي تهذيب نفس و تعديل قواي آن بحث كند. " (44) برهاني كه از اين حكيم نحرير به سلك تحرير كشيده شد، مورد اتفاق همه حكيمان و تعقل گرايان گذشته است; اما به گمان اين حقير، خالي از مناقشه و عاري از خدشه نيست، چون پر واضح است كه اگر تاخر علم اخلاق از نفس كه حقيقتي جزئي است، مستلزم لحاظ جزئي بودن آن است، پس لازم مي آيد كه حكم فوق به صورت يك قاعده كلي در حوزه شناخت عقلي و منطقي مقبول باشد، و حال آنكه خلاف آن

معمول است، به دليل اينكه بحث درباره هر نوعي از انواع كلي، فرع بر تحقق عيني افراد آن نوع در خارج است; به طور مثال: بحث از انسان كه كلي طبيعي و نوع منطقي است، فرع بر وجود عيني افراد و مصداقهاي آن است; چون كلي طبيعي در تحليل عقلي از افراد خارجي آن، انتزاع مي شود. دومين دليلي كه از ديدگاه اين فقير، برهان فوق را متزلزل مي سازد، اينكه حكيمان مشرق زمين، حكمت عملي را به سه بخش اخلاق، تدبير منزل، و سياست مدن تقسيم كرده اند; اگر تقسيم فوق را با روش منطق قياسي ارسطو كه محور برهاني كار فيلسوفان است، بسنجيم; تلقي منطقي كه از مساله مورد نظر مي توانيم به دست بدهيم اين است كه حكمت عملي را جنس منطقي و هر يك از اقسام سه گانه آن را، نوع منطقي از براي جنس قرار دهيم و تعريفي كه براي هر يك از اين سه قسم - بعنوان يك نوع - ترسيم مي كنيم، فصل آن نوع; چون فصل، چيزي است كه معرف نوع است و قوام نوع به او بستگي دارد كه اين تلقي از حكمت عملي در جهان بيني منطقي نيز برهان پيشين را - كه درباره جزئي بودن علم اخلاق بود - به نقد مي كشد و آخرين ايرادي كه بر عالمان و حكيمان پيشين و به تبع آنان، معاصران وارد است، به تقسيم علوم به جزئي و كلي مربوط مي شود، مي دانيم كه حكيم، متكلم، عارف، فيزيكدان و. . . در قلمرو علوم و بررسي نظري و عقلي مباحث علوم، با مفهوم سر و كار

دارند و مفهوم از نظر منطقي، هيچ گاه جزئي حقيقي نيست; زيرا ما هر مفهومي از مفاهيم را كه در نظر مي گيريم در آزمايشگاه ذهن، يا كلي است و يا جزئي اضافي، نه جزئي حقيقي. آنچه از آن به عنوان جزئي حقيقي و خارجي و يا كلي حقيقي خارجي - كه در كلام عرفا، از آن به كلي تعبير مي شود - ياد مي كنيم، متعلق خارجي علم و فلسفه است، نه مفاهيمي كه در قلمرو شناخت عقلي، علمي مورد بررسي قرار مي گيرد.

فرق عرفان عملي و اخلاق نظري در جهت تباين عرفان عملي و اخلاق نظري از هم، در آثار عارفان و تحليلگران علوم عقلي و ارزشي اشارتي نرفته است; اما نگارنده اين سطور معتقد است: مواردي كه عالمان علم اخلاق، متخلقان به اخلاق اسلامي را به انجام دادن يا ترك كردن آنها سفارش مي كنند، اموري است كه عارفان در عرفان نظري، مصالح و مفاسد آن را ديده اند، پس مؤثرترين قدم عرفان عملي، حصول يقين ابطال ناپذير شخصي عارفان براي اثبات جاودانگي ارزشهاي اخلاقي است. مطلب دقيق پيشين، در مثنوينامه خروش عشق محزون، به اين مضمون به كرسي تحقيق نشسته است: آنچه در اخلاق، نيكو گفته اند عارفان، آن گفته، نيكو ديده اند

نسبت اخلاق عملي به عرفان عملي چون اخلاق عملي، انجام دادن و اجراي ارزشهايي است كه در اخلاق نظري مورد ارزيابي قرار مي گيرد، پس سير معنوي متخلقان، در طول سفرهاي روحي عارفان و تحت الشعاع آن واقع مي شود. تحقيق اقتضا مي كند كه در مورد وجوه اختلاف و اشتراك عرفان و اخلاق، رساله اي مستقل به رشته

تحرير درآيد، اما چون بناي ما در اين مقاله بر اختصار بود، خامه در پهنه نگارش به همين مقدار، قناعت كرد.

در موضوع عرفان رسم ارباب تاليف و اصحاب تصنيف، بر اين بوده و هست كه وقتي در خصوص علمي قلم مي زنند در قدم آغازين به بيان موضوع آن علم، مكتوب خود را آذين مي بندند; اما در اين مرقوم، سليقه نگارنده با اتفاق مرسوم، هم وفاق نيفتاد، به اين دليل بررسي موضوع علم عرفان را سير پاياني اين مقال، قرار داد. صدرالدين محمدبن اسحاق قونوي كه از پرورش يافتگان مكتب عرفاني محي الدين عربي است در كتاب عميق و پر محتواي "مفتاح غيب الجمع و الوجود" كه محمدبن حمزه فناري آن را با عنوان " مصباح الانس" - كه يكي از بهترين كتابهاي سطح عالي عرفان نظري در حوزه تحقيق و تدريس است - شرح كرده است; موضوع عرفان را خصوص ذات حق تعالي مي داند و مي گويد: فموضوعه الخصيص به وجود الحق سبحانه. (45) كه اين تعريف، گرچه از نظر ظاهري بسيط و مجمل است; از نظر معني، عام، فراگير و مفصل است. قيصري نيز كه يكي از شارحان برجسته و خوش قريحه فصوص شيخ اكبر، ابن عربي است در شرح فص هودي فصوص در تعريف موضوع علوم الهيه گويد: العلوم الالهية ما يكون موضوعه الحق و صفاته كعلم الاسماء والصفات و علم احكامها و لوازمها و كيفية ظهوراتها في مظاهرها. (46) مقصود اين عارف كامل از علوم الهيه، علم عرفان است، گرچه علوم الهيه، شامل علم كلام - به جهت اينكه بخش عمده و محور اساسي آن خداشناسي است - و

همين طور شامل حكمت الهي نيز مي شود، از اين روي، شيخ الرئيس در الهيات شفا به اين نكته اشاره دارد كه: "موضوع الحكمة الالهية، العلة الاولي" (47) و اين مطلب نيز روشن است كه از حكمت الهي به علم الهي - و از حق - كه قيصري در عبارت فوق در بيان موضوع علم الهي استخدام كرده بود - به علت اولي، در كتابهاي عقلاني و آثار عرفاني به طور فراوان تعبير مي شود. نكته دوم اينكه در تعاريفي كه عارفان براي موضوع علم عرفان ذكر كرده اند، عدم توجه آن بزرگواران به يك قضيه است كه دقيقه اي قابل اغماض نيست و آن اينكه همه اين تعاريفي كه در آثار عرفاني براي موضوع علم عرفان ذكر شده است، فقط موضوع عرفان نظري را در برمي گيرد و از موضوع عرفان عملي در آثارشان پاي بيان به ميان كشيده نشده است، بجز در يك مورد و آن تعريفي است كه به حسب نقل استاد الهي جوادي در شرح كتاب تمهيد اثر حضرت امام (ره) ، آن را در علم اصول در نقض برهان كلي و جزئي بيان داشته اند، و آن تعريف اين است كه: "موضوع علم عرفان - علي ماقيل - ذات اقدس الله است و موضوعات مسائل آن، اسماء حسناست، در حالي كه ذات واجب كه موضوع علم عرفان است نسبت به موضوعات مسائل خود، نه داراي نسبت كلي به جزئي است و نه داراي نسبت كل به جزء استاد جوادي، به دو دليل عقلي و ذوقي اين تعريف را مورد نقد قرار داده اند كه آن دلائل به نظر اين فقير،

كامل و محكم نيستند; دليل عقلي اول اينكه، وي قيد عدم كلي و جزئي بودن را مورد ترديد قرار داده و گفته است: "ما در علوم نظري و استدلالي همواره با مفهوم سر و كار داريم، و در محدوده مفهوم، سخن از حقيقت خارجي و امثال آن مطرح نيست، از اين رو هر چند ذات اقدس اله، موضوع علم عرفان است، ليكن تا زماني كه ما در دايره علم عرفان از آن سخن مي گوييم، از بند مفهوم رها نخواهيم بود و هيچ مفهومي حتي مفهوم ذات اقدس و مفهوم واجب الوجود و مانند آن، از كلي و يا جزئي بودن - جزئي اضافي - ابا ندارد. " (48) اين بخش از نقد آن بزرگوار - كه بخش عمده و استدلالي نقد است - از اينجا نشات گرفته است كه وي تعريف فوق را براي تبيين ماهيت موضوع عرفان نظري بيان كرده اند و حال آنكه در صورت فرض تعريف فوق، تعريف براي موضوع عرفان عملي، نقد منقول، معقول نيست. دليل دوم آن بزرگ، در ورود نقد بر تعريف مذكور - كه دليلي ذوقي است - اينكه حضرت امام - كما قيل را - به آن تعريف ضميمه كرده است و فعل مجهول، دليل بر تمريض راي صاحب قول است. واضح است كه دليل دوم آن بزرگ نيز، تعريف نقل شده از حضرت امام براي موضوع عرفان را نمي تواند نقد كند; دليل اول اينكه، بر آشنايان به دستور زبان عرب، روشن است كه مجهول ذكر كردن فعل در همه موارد دليل بر تضعيف و در نتيجه نامقبول قلمداد كردن راي صاحب قول نيست. براي

رفع ابهام به دو بيت زير كه در آن مرحوم سيد عليخان كبير، موارد حذف فاعل و مجهول آوردن فعل را ذكر كرده است، توجه شود: وحذفه للخوف و الابهام والوزن و التحقير و الاعظام و العلم و الجهل والاختصار و السجع والوقار والايثار (49) دوم اينكه، تعريفي كه امام از آن به - علي ماقيل تعبير كرده، اين است: "موضوع علم عرفان، ذات اقدس اله است. " اما دنباله تعريف، يعني از اينجا" در حالي كه ذات واجب كه موضوع علم عرفان است نسبت به موضوعات مسائل خود نه داراي نسبت كلي به جزئي است و نه داراي نسبت كل به جز. " - كه نقد عقلي استاد جوادي متوجه آن است - دنباله تعريف موضوع عرفان نيست، بلكه استنباطي است كه حضرت امام (ره) از تعريف علي ماقيل داشته و با اين استنباط خود، موضوع علم اصول را مورد ترديد قرار داده است; چنانكه خود استاد جوادي گفته است: "سيدنا الاستاذ امام خميني - دام ظله - در درس اصول خود، برهان كلي و جزئي را به علم عرفان نقض مي كردند. " (50) كه البته اين نقض بايد، فرع بر تاييد آن تعريف از نظر صائب حضرت امام بوده باشد: در حقيقت، امام خميني - قدس الله اسراره الزكيه - مبناي خود را در نقد علم اصول بر آن تعريف، منطبق كرده است و در اين صورت، مجهول آوردن فعل، به عظمت مقام قائل قول از ديدگاه امام اشعار دارد. "

امتياز موضوع عرفاني بر موضوع فلسفه در باب مرتبه و منزلت موضوع علم عرفان به عبارات زير از حضرت استاد، جوادي آملي

بسنده مي نماييم: "بنابر آنچه به عنوان ميزان در طبقه بندي علوم بيان شد علمي عاليترين علوم است كه موضوع آن نسبت به موضوعات ساير علوم اعم و اشمل باشد. با اين ملاك، علم عرفان عاليترين علوم است; زيرا موضوع آن اعم از موضوعات علوم ديگر است و عموميت آن همانند عموميت برخي از مفاهيم مبهم نيست، بلكه چون داراي معناي محصل است; پس عموميت آن با تماميت و شمول و فراگيري همراه است و از طرفي ديگر اين عموميت مختص به حيثيت مفهومي آن نيست، بلكه وجود خارجي آن نيز اوسع از وجود خارجي موضوعات ديگر و اشمل از آنهاست; به تعبير ديگر: موضوع علم عرفان از لحاظ مفهوم داراي عموم انتزاعي و از لحاظ مصداق داراي عموم سعي مي باشد علاوه بر اين، موضوع علم عرفان از حيث معنا نيز ابين و اظهر معاني است، به نحوي كه ادراك آن نيازمند به ادراك هيچ معناي ديگري نيست; هر چند كه ادراك ديگر معاني محتاج به فهم آن است، موضوع علم عرفان افزون بر اين سه ويژگي ياد شده داراي خصوصيت چهارمي مي باشد و آن عبارت از اقدميت است. " (51) نكته اي كه آن را پايان بخش اين مقال، قرار مي دهيم اين است كه: ادراك نظري و شهود عملي عارفان با همه شان و فخامت، براي معرفت ذات پاك ذوالجلال، ميدان و مجالي نيست، و حق مطلب را حضرت مولوي در معرفت نامه منظوم خود، مثنوي شايسته ادا كرده است كه: برتري از وهم و قال و قيل من خاك بر فرق من و تمثيل من حقيقت امر آنكه، نه سلوك

عارفان كه سير روحاني و عروج عرفاني سلطان عالم عشق و وجود در اقليم شهود، محدود به حدود بود، زيرا فرمود: "ما عرفناك حق معرفتك" پس نتيجه مي گيريم، كه: ذات او برتر ز عرفان بشر ادعا، مشعر به نقصان بشر كملين هم، بهره اندك برده اند گرچه عمري اندرين ره بوده اند برتر از آن عقل اول، مصطفي پيشواي كاروان انبيا ما عرفنا را همو اظهار كرد عجز خود از معرفت، اشعار كرد آنكه در اقليم دل، پرشور بود در شب تاريك امكان، نور بود عالم دل، جلوه اي از نور او سفره خلقت، كمي از سور او آن زلال عشق در جام ضمير روح گرم شعرهاي دلپذير آنكه عشق و عقل را معنا از اوست بحرنا آرام را غوغا از وست مي كند اظهار عجز آشكار از شناسايي ذات كردگار (52) از اينجاست كه سير سالك واصل در مملكت شناسايي محبوب مطلق و كامل به تعبير حافظ با درايت، حرفي است از هزاران كاندر عبارت آمد. حقيقت آن است كه: هر كسي كه به چشم شهود، حق را شناخته و به نور فيض حقيقت وجود، خود را بازيافته است به حق اليقين درمي يابد كه لحاظ هر اسم و صفت براي ذات صرف و بحت، ترسيم نوعي حجاب، براي مهار نور آفتاب است; آري: زمن وصف تو ترسيم حجاب است بيان حرز بحر بي حساب است مكن الفاظ محزون، ظلمت جان كه از نور تو، روشن، اين سراب است (53) و آخردعوانا ان الحمدلله رب العالمين و اناالاقل: حيدر احمدي، محزون پي نوشت ها: 1. از مثنوينامه خروش عشق: اثر نگارنده 2. رساله

زنون; تحرير فارابي، طبع حيدر آباد هند و العبارة هذا: "ان شاهق المعرفة اشمخ من ان يطير اليه كل طائر و سرادق البصيرة احجب من ان يحوم حوله كل سائر. " 3. عبارت محصور بين" " برگردان اين عبارت "معراج الانسان في سلم العرفان" فتوحات شيخ اكبر، طبع مكتبة العربية المصرية، به تحقيق عثمان يحيي و تصدير ابراهيم مدكور، ج 3 ص 85 است. 4. عبارات بين "" از مجموعه، اعجاز واژه ها - اثر همين نويسنده. 5. امام خميني; ديوان; مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خميني، چاپ چهارم، ص 61 (ماخذ اشعار بعدي امام، همين ديوان است) . 6. همان; ص 67. 7. ديوان حافظ; خط محمد صانعي خراساني; انتشارات علمي، ص 132. 8. امام خميني; ديوان; ص 74. 9. همان; ص 104. 10. همان; ص 136. 11. همان; ص 169. 12. قرآن كريم، سوره مبارك لقمان، آيه 13. 13. امام خميني; ديوان; ص 185. 14. همان; ص 207. 15. همان; ص 170. 16. قرآن كريم; سوره مباركه كهف، آيات 84 و 85. 17. مولوي; مثنوي به كوشش نيكلسون; دفتر سوم، ص 438. 18. سقراط فيلسوف است. شهرستاني; ملل و نحل; ج 2، ص 231. 19. دكتر هومن، تاريخ فلسفه; ج 1، ص 169. 20. بيروني، ابوريحان; ماللهند; چاپ حيدرآباد: ص 24. ترجمه: سوف در گويش يونانيان، حكمت است و از اين جهت فيلسوف را در زبان يوناني، پيلاسوپيا - دوستدار دانش - ناميده اند. 21. ملاصدرا; اسفار اربعه; انتشارات مصطفوي، ج 1، ص 20; پيش درآمد عبارت، ترجمه آن است. 22. دكتر سروش علم چيست، فلسفه چيست؟ ص 45. 23. استاد جوادي

آملي; تحرير تمهيد القواعد ابن تركه; نشر الزهرا، ص 154. 24. براي آشنايي بيشتر با اين نظريات ر. ك: نفيسي، سعيد; سرچشمه تصوف در ايران انتشارات جاويدان، ص 8. 25. اشاره به اين فقره از حديث حقيقت: فقال كميل اولست صاحب سرك. اين روايت را ملا عبدالله مدرس زنوري در كتاب انوار جليه; تصحيح علامه سيد جلال الدين آشتياني; ص 339 نقل كرده است. 26. بيت از مثنوينامه خروش عشق; اثر نگارنده 27. همان ماخذ. 28. استاد مطهري; خدمات متقابل اسلام و ايران; دفتر انتشارات اسلامي (وابسته به جامعه مدرسين) ، ص 589. 29. آشتياني، سيدجلال الدين; شرح مقدمه قيصري بر فصوص الحكم ابن عربي; ص 392 و 393. 30. استاد مطهري; آشنايي با علوم اسلامي; انتشارات صدرا، ج 2، ص 133. 31. ديوان حافظ; خط صانعي; انتشارات علمي، ص 165. 32. همان; ص 259. 33. علامه حسن زاده آملي; نص النصوص نشر فرهنگي رجا، ص 486. 34. همان جا. 35. منطق الطير عطار، به تصحيح و مقدمه احمد خوشنويس - عماد، مقاله دوم، ص 44. 36. اصفهاني، محمد حسين، تحفه الحكيم; مقدمه مظفر; ص 72، ترجمه: حق تعالي موجود ست بر سبيل حقيقت و غير موجود نيست به حسب اين طريقت و فعل حق تعالي كه همان تجلي نور پاك اوست، از شئون و مراتب اسم ظاهر در مقام ظهور است، نه اينكه فعل حق از شئون ذات حق، و چيزي مقابل وجود است، آنچه گذشت، بيانگر توحيد حقيقي روشني بخش چشم عارف واقعي است. 37. سبزواري; شرح منظومه حكمت، به اهتمام مهدي محقق و ايزوتسو; ص 5; ترجمه: وجود از ديدگاه حكماي پهلوي،

حقيقتي است داراي مراتب مختلف و اين حقيقت در برمي گيرد مراتبي را كه از لحاظ بي نيازي و نيازمندي مختلفند; همچون نور كه قوي مي شود و ضعيف 38. بوستان; به تصحيح و توضيح دكتر خزائلي; باب سوم، ص 225. 39. آملي، سيد حيدر; جامع الاسرار به انضمام رساله نقد النقود; به تصحيح عثمان يحيي و هنري كربن; ص 656. 40. مصباح الانس; ص 52: اعلم ان الحق هو الوجود المحض الذي لااختلاف فيه و انه واحد وحدة لايتعقل في مقابله كثرة; 41. امام خميني; ديوان; ص 201. 42. همان; ص 70. 43. جوادي آملي; تحرير تمهيد القواعد ابن تركه; ص 13. 44. همان; ص 61. 45. ابن فناري، مصباح الانس، چاپ چاپخانه علامه طباطبايي، ص 13; ترجمه: موضوع علم عرفان كه به آن علم اختصاص يافته - وجود حق - سبحانه و تعالي - است. 46. به نقل از رساله وحدت از ديدگاه عارف و حكيم، استاد حسن زاده; ص 36; ترجمه: علوم الهي - علومي اند كه موضوعشان حق - تبارك و تعالي - و صفات اوست; مانند علم به اسما و صفات حق، و علم به احكام و لوازم اسما و صفات و چگونگي ظهوراتشان در مظاهرشان. 47. ابن سينا; الهيات الشفا، با تعليقات ملاصدرا; ص 282; البته بوعلي در ضمن تعريف موضوع حكمت الهي، اين معني را مي رساند; ولي عبارت وي به اين صراحت كه نقل كرديم، نيست. 48. تحرير تمهيد القواعد ابن تركه; ص 95. 49. سيد عليخان كبير; الحدائق الندية; انتشارات هجرت، ص 96; معناي ابيات، روشن است. 50. تحرير تمهيد القواعد; ص 95. 51. همان; ص

100. 52. از مثنوينامه خروش عشق. 53. دو بيتي از مجموعه "ارمغان دشتي" اثر نگارنده. والحمدلله رب العالمين الاقل: حيدر احمدي

اسماء الهي از منظر عرفاني امام خميني (ره)

اسماء الهي از منظر عرفاني امام خميني قدس سره 1. هدف و ضرورت بحث بي ترديد، اساسي ترين و ضروري ترين بحث در حوزه دين پژوهي، مسأله شناخت حق سبحانه و اسماء حسناي اوست؛ و به دليل آن كه بحث از اسماء حق سبحانه محور اصلي و اساسي همه علوم الهي همچون كلام، فلسفه و عرفان و مانند آن است، هر كدام از آن ها از منظر خاصي، خود به تشريح آن پرداخته و حقايق ظريف و مهمي در اين زمينه ارائه نموده اند، گرچه حلاوت و ظرافتي را كه در اين باره در عرفان اسلامي وجود دارد، در هيچ جاي ديگر نمي توان يافت. و از آن رو، كه رهاورد فكري فقيه مجاهد، حكيم ژرف انديش و عارف نكته آموز، حضرت امام خميني قدس سره ، در احيا، پويايي، معرفي ونشر معارف الهي در حوزه هاي فقهي، كلامي، فلسفي و عرفاني، بليغ، پرجاذبه، گويا، آموزنده و مؤثر است، طرح شناخت اسماء الهي از منظر عرفاني آن بزرگ مرد انديشه و عرفان، ضرورتي انكارناپذير دارد و در نشر حقايق توحيدي، تأثيري بسزا خواهد داشت. بخصوص آن كه اين گونه معارف الهي بيش از مسائل و موضوعات ديگر مهجور بوده و در پرتو انديشه آن عارف حماسه آفرين امكان ظهور پيدا كرده، و زمينه طرح، پژوهش و نشر آن فراهم شده است. بدين روي، در اين مقاله به جلوه اي از رهاورد عرفاني حضرت امام خميني قدس سره درباره اسماء الهي اشاره مي شود. 2.

مفهوم عرفاني «اسم» الهي يكي از مباحث كليدي در شناخت اسماء الهي از نگاه امام خميني بحث «تعريف مفهوم عرفاني اسم الهي» است. حضرت امام بر اساس مباني عرفاني در اين باره گفته است: «اسم الهي عبارت است از: ذات يا صفتي معيّن از صفات و تجلّي اي از تجلّيات؛ مثلاً، هرگاه ذات حق سبحانه با صفتي معيّن تجلي كند، اسمي از اسماء از آن پديد مي آيد؛ مثلاً، از تجلّي خداوند با رحمت واسعه او، اسم «الرّحمن» پديد آمده و از تجلّي او با رحمت خاصه كمالي، اسم «الرّحيم» ظاهر شده است، و از تجلي حق با وصف انتقام، اسم «المنتقم» ظهور يافته است.»(1) در جاي ديگر نيز گفته است: «اسم عبارت است از: ذات كه به تعيّني خاص متعين شده و منشأ اثر گرديده باشد.»(2) همچنين فرموده است: «اسم علامت است، و اين علامت يك شناسايي است. اسماء خدا هم علامت هاي ذات مقدّس اوست، و آن قدري كه بشر مي تواند به ذات مقدّس حق تعالي اطلاع ناقص پيدا كند، از اسماء حق است.»(3) پس معلوم شد كه اسماء الهي از منظر عرفاني حضرت امام قدس سره عبارت از تجليّات ذات حق سبحانه و ظهورات وجودي اويند، و اين معنا براي اسم الهي بر مبنايي استوار است كه بزرگان اهل عرفان به تفصيل درباره آن بحث كرده اند و از آن ميان، عارف قاساني در اين باره گفته است: «اسم در اصطلاح عرفا از سنخ لفظ نيست، بلكه عبارت است از خود ذات، وقتي با صفت خاص وجودي، مانند عليم، قدير، قدّوس، سلام و مانند آن، در نظر گرفته شود.»(4) يكي ديگر

از بزرگان نيز گفته است: «اسم الهي عبارت است از: ذات حق سبحانه به لحاظ تقيدّش؛ يعني ذات هرگاه موصوف به صفت معيّن در نظر گرفته شود اسم ناميده مي شود؛ مانند «الرّحمن» كه ذاتي داراي رحمت است، و «قهّار» ذات داراي قهر است.»(5) حكيم سبزواري درباره اسم الهي مي گويد: «اسم نزد عرفا عبارت از حقيقت وجود است، هنگامي كه با تعيّني صفاتي در نظر گرفته شود يا با تجلّي خاصي از تجليّات الهي، ملاحظه گردد.»(6) از بررسي مجموع رهاورد اهل معنا به دست مي آيد كه تقريبا همه آن ها، با تعبيرات مشابه، درباره تعريف اسم الهي اتفاق نظر دارند. نكته اي كه در اين بحث، بايد بدان اشاره شود، تفاوت اسم و صفت الهي است. اهل معنا بر آنند كه هستي را بي هيچ گونه تعيّن، مسمّي؛ و به شرط تعيّن اسم، و خود تعيّن را صفت مي گويند.(7) همچنين گفته شده است تفاوت بين اسم و صفت مانند تفاوت عرضي و عرض يا فصل و صورت است؛ مثلاً، ناطق اگر به شرط شي ء لحاظ شود، عرضي بوده و قابل حمل نيست، اسماء و صفات الهي نيز چنين هستند؛ مثلاً، عالم و قادر، سميع، بصير را «اسم»، و علم، قدرت، سمع، و بصر را «صفت» گويند.(8) 3. تفاوت اسماء ذاتي، صفاتي و فعلي حق سبحانه از نگاه اهل معرفت، گرچه همه اسماء الهي اسم ذاتند، اما از جهت ديگر، به اسماء ذات، صفات و افعال تقسيم مي شوند؛ چون اسمايي كه دلالت آن ها بر ذات ظاهرتر است، به نام «اسماء ذات» خوانده مي شوند؛ مانند: «الله، قدّوس، سبّوح، اوّل، آخر،

سلام، عزيز، عظيم، ظاهر، باطن، صمد، غني و امثال آن و اسمائي كه دلالت آن ها بر صفات اظهر است، «اسماء صفات» ناميده مي شوند؛ مثل: عالم، قادر، سميع، بصير، رحمان، رحيم، عليم، و اسمايي كه دلالت آن ها بر افعال ظاهرتر است، «اسماء افعال» ناميده مي شوند؛ مانند: وكيل، باعث، مجيب، خالق، مصوّر، وهّاب، رزّاق، فتّاح، قابض، باسط، رافع، منتقم، جامع، نافع و امثال آن.(9) حضرت امام خميني گذشته از تعليقه فصوص الحكم،(10) در تفسير سوره حمد، پس از طرح و تحليل اين مسأله بر اساس سخنان ابن عربي در انشاء الدواير،(11) ديدگاه خاص خود را درباره تفاوت اسماء ذات، و صفات و افعال چنين اظهار نموده است: «اين مطلب در مذاق نويسنده درست نيايد و مطابق ذوق عرفاني نشود، بلكه آنچه در اين تقسيم به نظر مي رسد آن است كه ميزان در اين اسماء آن است كه سالك به قدم معرفت پس از آن كه فناي فعلي براي او دست داد، حق تعالي تجلّياتي كه به قلب مي كند، تجلّيات به اسماء افعال است. و پس از فناي صفاتي، تجلّيات صفاتيه و پس از فناي ذاتي، تجلّيات به اسماء ذات براي او مي شود. و اگر قلب او قدرت حفظ داشت، پس از محو، آنچه كه از مشاهدات افعاليه خبر دهد اسماء افعال است، و آنچه كه از مشاهدات صفاتيه، اسماء صفات و و هكذا اسماء ذات.»(12) حضرت امام در ادامه با استناد اين بحث به آيه قرآن كريم در تحليل ديگري از اين مسأله گفته است: «مي توان گفت كه اين تقسيم به اسماء ثلاثه در قرآن شريف نيز اشاره شده

و آن آيات شريفه آخر سوره «حشر» است كه فرمود: "هو اللّهُ الّذي لا اله الاّ هو عالمُ الغيب و الشهادة هو الرّحمن الرّحيم" الي آخر آيات.(13) اين آيات شريفه شايد اوّلي آن ها اشاره به اسماء ذاتيه، و دومي اشاره به اسماء صفاتيه، و سومي اشاره به اسماء افعاليه باشد و تقديم ذاتيه بر صفاتيه، و آن بر افعاليه به حسب ترتيب حقايق وجوديه و تجليّات الهيه است، نه حسب ترتيب مشاهدات اصحاب مشاهده و تجلّيات به قلوب ارباب قلوب.»(14) آن گونه كه پيداست، حضرت امام در تقسيم اسماء الهي به ذاتي و صفاتي و افعالي، نظر عرفاني خاصي ارائه كرده و مسيري را كه بسياري از بزرگان اهل معرفت همچون محيي الدين عربي،(15) داود قيصري،(16) ابن فناري،(17) سيد حيدر آملي(18) و امثال آن ها در تبيين اين بحث پيموده اند، ناديده گرفته و مبناي آنان را در اين باره ناتمام دانسته است. با اين حال، به نظر مي رسد كه ديدگاه حضرت امام با نظر ساير اهل معرفت كاملاً قابل جمع بوده و هر دو صحيح است؛ زيرا حضرت امام از لحاظ قوس صعود و از نگاه عرفان عملي تقسيم اسماء را به ذاتي، صفاتي و افعالي مطرح كرده و ديگران از قوس نزول و نگاه عرفان نظري به مسأله پرداخته اند. اما هر دو تحليل مي تواند درست باشد؛ چون با قطع نظر از تجلّيات اسمائي حق بر قلب سالك و خبردادن او از مشاهدات خويش، اسماء حق سبحانه قابل اين تقسيم است. شاهد بر صحّت اين مدّعا بيان دوم خود حضرت امام است كه آيه مباركه سوره «حشر» را ناظر به

تقسيم اسماء الهي به ذاتي و صفاتي و افعالي در متن واقع دانسته است، بدون آن كه سخني از تجلّي و شهود سالك مطرح باشد. 4. اسماء مستأثره الهي يكي از مباحث ظريف درباره اسماء الهي، بحث «اسماء مستأثره» است. اصطلاح «اسم مستأثر» كه از مفاهيم لطيف عرفاني در بحث اسماء الهي محسوب مي شود، ريشه در روايات دارد. حضرت امام محمدباقر عليه السلام پس از بيان اين مطلب، كه اسماء الهي 73 حرفند و نزد اهل بيت عليهم السلام 72 حرف آن وجود دارد، مي فرمايد: «و حرفٌ واحدٌ عندالله تعالي استأثر به في علمِ الغيبِ عندَه.»(19) همچنين امام هادي عليه السلام نيز پس از بيان تعداد اسم اعظم الهي مي فرمايد: «و حرفٌ عنداللهِ مستأثرٌ به في علمِ الغيبِ.»(20) بيهقي از عبدالله بن مسعود در كتاب الاسماء و الصفات نقل نموده كه پيامبراكرم صلي الله عليه و آله ضمن دعايي فرمودند: «و اسأَلكَ بكلِ اسمٍ هو لكَ... او استأثرتَ به في علمِ الغيبِ عندَكَ.»(21) بحث اسماء مستأثره الهي، گذشته از آن كه در آثار عرفاني همچون مفتاح غيب الجمع و الوجود(22) و شرح آن، يعني مصباح الانس،(23) مورد بررسي قرار گرفته، در منظر عرفاني امام خميني نيز مورد توجه خاص واقع شده و در چند جا درباره آن بحث گرديده است. از آن ميان گفته است: «وجود يا به تجلّي غيبي احدي، كه همه اسماء و صفات در ساحتش مقهور و مستهلكند، تجلّي مي كند و اين تجلي به اسم مستأثر، كه هفتاد و سومين حرف از حروف اسم اعظم است، واقع مي شود و اين مقام به شرط لائي وجود است. پس

در اين مقام، وجود اسم دارد، لكن آن اسم در علم غيب او مستأثر است.»(24) پرسش و نكته مهم در بحث اسماء مستأثره آن است كه آيا اسماء مستأثره مظهر دارد يا نه؟ حضرت امام از استادش، مرحوم شاه آبادي، نقل كرده است كه فرمود: «اسم مستأثر همان ذات احديت مطلقه است (اطلاق اسم اگرچه اشعار به تعيّن دارد، لكن به نحو مسامحه بر ذات احديث مطلقه اطلاق مي شود)؛ زيرا ذات با حيثيت تعيّن منشأ ظهور است، بخلاف ذات مطلقه و بدون تعيّن، و از ظاهر كلام صدرالدين قونوي معلوم مي شود كه اسم مستأثر از اسماء ذاتيه اي است كه در خارج مظهر ندارد.»(25) اما حضرت امام گرچه در يك مورد اظهار داشته است كه "چون اسم مستأثر در حقيقت جزو اسماء محسوب نمي شود، لذا ظهور و مظهر ندارد»،(26) اما در چندين جاي ديگر اصرار نموده است كه اسماء مستأثره نيز مظهر دارند؛ از آن ميان گفته است: «از نظر من، اسم مستأثر نيز آثاري در خارج دارد، مگر اين كه اثر او همانند خودش مستأثر است.»(27) در مورد ديگر مي گويد: «اسماء مستأثره داراي مظاهر مستأثره است؛ چون هيچ اسمي بدون مظهر نيست.»(28) همچنين در مقدّمه وصيت نامه الهي سياسي خود نيز به مظهر داشتن اسماء مستأثره الهي اشاره كرده است.(29) بعضي از بزرگان در تحليل اين ديدگاه حضرت امام (مظهر داشتن اسماء مستأثره) بر اين نكته عنايت كرده اند كه حيثيت اسمي ايجاب مي كند كه حتي اسماء مستأثره نيز مظهر داشته باشند؛ چون پيدايش اسم بر اساس اقتضاي نياز ممكنات است و اسماء الهي قبله مناجاتند. در ادامه، پس

از بيان فرازي از سخنان امام خميني مي گويد: «پس چگونه ممكن است اسم گرچه مستأثر باشد، بدون مظهر و اثر باشد و قبله حاجات نباشد، مضافا به اين كه در بعضي از دعوات مأثوره اسم مستأثره مورد تمسّك جهت قضاي حاجات واقع شده است؟»(30) از مجموع آنچه گفته شد، اين نكته به خوبي معلوم گرديد كه حضرت امام در بحث اسماء مستأثره نيز داراي ديدگاه خاص عرفاني بوده است. اما پرسش مهم و اساسي اين جاست كه اطلاع حاصل كردن از اسماء مستأثره چگونه امكان پذير است تا درباره آن ها بحث شود كه آيا مظهر و اثر دارند يا نه؟ چون حتي برابر نظر حضرت امام خميني، كه قايل به مظهر داشتن اسماء مستأثره است، مظهر او نيز همانند خود آن اسماء در علم غيب الهي مستأثر است.(31) پس حكم بر مظهر داشتن و يا عدم آن چگونه ميسور خواهد بود، بخصوص آن كه در دعاي شب عرفه آمده: «و باسمك المخزونِ في خزائِنكَ الّذي استأثرتَ به في علمِ الغيبِ عندكَ لم يَظهر عليه اَحدٌ مِن خلقكَ لا ملكٌ مقرّبٌ و لا نبيٌ مرسلٌ و لا عبدٌ مصطفيً.»(32) 5. اسم تكويني و اسم لفظي يكي از مباحث ديگر درباره اسماء الهي، تقسيم آن به اسم تكويني و لفظي است. «اسم تكويني» عبارت از حقيقت عيني و خارجي است كه شأني از شؤون ذات واجب الوجودي است. و «اسم لفظي» عبارت از همان تلفظ به اين اسماء است. براي تقريب به ذهن به آب مثال مي زنيم همراه با صفت معيّن كه اسم است؛ مانند اين كه امواج دريا تطوّرات، شؤون و شكن هاي

آب دريايند؛ هر موجي كه برمي آيد تشأّن به شكن و حدّي است، و اين امواج استقلال وجودي ندارند. چه اين كه هيچ يكي از آن امواج، دريا نيستند اما از دريا هم جدا نيستند. هر يك از آن امواج اسم خاص است و اگر بخواهيم براي اين امواج، كه شؤون دريا هستند الفاظي به اقتضاي خواص آب در اين مظاهر و به حسب غلبه، وصفي از اوصاف آن وضع شود، اين الفاظ، اسماء آن اسم هاي شؤوني هستند كه اسماء اسماء خوانده مي شوند.(33) اين بحث در منظر عرفاني حضرت امام نيز مورد توجه قرار گرفته است. از اين رو، با اشاره به اسماء لفظي در چند مورد،(34) به دليل روشن بودن اسماء لفظي، به طرح اسماء تكويني پرداخته و از آن ميان گفته است: «و بالجمله، "اسم" عبارت است از: نفس تجلّي فعلي كه به آن، همه دار هستي تحقق يافته، و اطلاق اسم بر امور عينيه در لسان خدا و رسول و اهل بيت عصمت عليهم السلام بسيار است؛ چنانچه "اسماء حسني" را فرمودند ما هستيم.»(35) و در جاي ديگر فرموده: «اين مقداري كه همه موجودات عالم اسم خدا هستند و نشانه خدا هستند، اين يك مقدار اجمالي است كه همه عقول اين را مي توانند بفهمند و همه عالم را اسماءاللّه بدانند.»(36) همچنين در جاي ديگر، با تكيه بر جزئيات، از بسياري از پديده هاي عالم به «اسماء الله» نام برده و گفته است: «تمام عالم زنده است؛ همه هم اسم الله هستند. همه چيز اسم خداست؛ شما خودتان از اسماءالله هستيد، زبانتان هم از اسماءالله است، دستتان هم از اسماءالله

است، حركات قلبتان هم اسم اللّه است، حركات نبضتان هم اسم اللّه است، اين بادهايي كه وزيده مي شود، همه اسم اللّه اند.»(37) نكته قابل ذكر در اين بحث آن كه اگر اهل معرفت، بخصوص حضرت امام، از همه عالم و آدم به اسماء الهي ياد نموده، بر اساس تعريفي است كه آن ها از اسم الهي اراده كرده اند. بر اين مبنا، عالم هستي با تمام پديده هاي آن آيه، علامت و مظهر خداي سبحان است و هر كدام به اندازه كمال وجودي خود خدا را نشان مي دهد و دليل بر وجود خالق، مدبّر و مصوّر عالم است. از اين رو، اهل معرفت از عالم هستي به اسماء الهي ياد نموده اند. 6. آيا اسم عين مسمّي است؟ يكي از مباحث ديگر درباره اسماء الهي، بحث اتحاد و يا عدم اتحاد اسم با مسمّي است. اين بحث گذشته از عرفان اسلامي، در ميان اهل كلام نيز مطرح بوده است.(38) از اين رو، به تفصيل درباره آن بحث كرده و همه معتقد به اتحاد اسم با مسمّي بوده اند. اما بايد توجه داشت آنچه متكلّمان اشعري درباره اتحاد اسم با مسمّي گفته اند و به تعبير شيخ بهائي،(39) كاغذهايي را سياه نموده و مباحث بي فايده اي انجام داده اند، مربوط به اسم لفظي است كه به يقين، غلط و بي اساس است؛ زيرا اسم لفظي هيچ گاه نمي تواند عين مسمّي باشد؛ چون به اصطلاح علمي، لفظ از مقوله كيف، و مسمّي از مقوله جوهر است و نمي توانند عين هم بشوند. بدين روي، در روايات، اتحاد اسم با مسمّي كاملاً مردود دانسته

شده است.(40) اما آنچه را اهل معرفت درباره اتحاد اسم با مسمّي گفته اند، غير از توهّم اهل كلام بوده و ناظر به حقيقتي ديگر است. از اين رو، فيض كاشاني در اين باره گفته است: «اسم به لحاظ هويّت و وجود، عين مسمّي است و از نظر مفهوم، غير مسمّي است.»(41) عارف قيصري نيز مي گويد: «همه حقايق اسمائي در حضرت احديت عين ذات است، اما در حضرت واحديت به يك اعتبار مصداق و وجود عين ذات، و به لحاظ ديگر مفهوم و حدود غير ذات است.»(42) اين بحث در نگاه عرفاني امام خميني نيز مورد توجه و دقت قرار گرفته و ايشان در اين باره فرموده است: «اسم عين مسمّي، و صورت اسم يعني اعيان، عين اسم و مسمّي، و ظل منبسط عين حقيقت الهي و مستهلك در آن است و هيچ گونه استقلالي ندارد.»(43) و در جاي ديگر نيز گفته است: «اسم در عين حال كه عين مسمّي است، حجاب او نيز هست.»(44) از اين جا معلوم مي شود كه حضرت امام نيز با بزرگان از اهل معرفت در اين مسأله هم عقيده است كه اسم الهي عين مسمّي است، اما نكته مهم در اين بحث آن است كه بايد مشخص شود اتحاد و عينيت اسم با مسمّي از ديدگاه اهل معرفت، بخصوص حضرت امام خميني، به چه معناست؟ بعضي از عرفا پس از آن كه اسم را عبارت از ذات با صفت متعيّن و تجلّي مشخص معنا كرده اند، گفته اند: «از اين معلوم مي گردد كه مراد از عينيت اسم با مسمّي چيست.»(45) هدف قيصري آن است كه چون اسم

الهي تجلّي و تعيّن ذات با صفت مشخص است، پس عين مسمّي محسوب مي شود. از دقت در كلام حضرت امام به خوبي معلوم مي شود كه ايشان گذشته از مبناي عرفا، عينيت اسم را با مسمّي در فاني بودن اسم در مسمّي و مستهلك بودن اسم در مسمّي نيز جست وجو و طرح كرده و از اين رو، گفته است: «اسم در مسمّاي خود فاني است. ما خيال مي كنيم كه خودمان يك استقلالي داريم، لكن اين طور نيست. اگر آني آن شعاع وجود، كه موجودات را با آن شعاع اراده، و با آن تجلّي موجود فرمود، برداشته شود، تمام موجودات لاشي ءاند. "اللّه نور السموات والارضَ" يعني وجود سماوات و ارض، كه عبارت از نور است، از خداست و آن قدر فاني در اوست كه اللّه نور السموات، نه اين كه اللّه ينوّرالسموات.»(46) بنابراين، هدف اهل معرفت از «اتحاد اسم با مسمّي» آن است كه حقايق عيني عالم و پديده هاي هستي چون جلوه، مظهر و آيت مسمّي (ذات حق سبحانه) هستند، از باب اتحاد ظاهر و مظهر و فنا و استهلاك اسم در مسمّي، و تعيّن ذات در اسمي از اسماء خواهند بود. 7. حقيقت عيني، لفظي و غيبي اسم اعظم يكي از مباحث اسماء الهي كه مورد توجه همگان بوده و بزرگان اهل حكمت(47) و معرفت(48) به تفصيل درباره آن بحث كرده اند، «اسم اعظم الهي» است. اين مسأله در منظر عرفاني حضرت امام نيز به طور دقيق و همه جانبه مورد بحث قرارگرفته و از جمله در شرح دعاي سحراز جنبه هاي گوناگون به تبيين اين بحث پرداخته و از

آن ميان، درباره حقيقت غيبي آن گفته است: «اسم اعظم را به حسب حقيقت غيبي، جز خداوند هيچ كسي از آن آگاهي ندارد.»(49) بحث ديگر حضرت امام درباره اسم اعظم مربوط به مقام لفظي آن است كه درباره آن مي گويد: «حقيقت اسم اعظم به حسب لفظ و عبارت، پس آن را تنها اولياي اهل رياضت و علماي راسخين در علم مي دانند و از ديگران مخفي است و آنچه در كتاب هاي عرفا و مشايخ از حروف اسم اعظم و يا كلمات آن آمده، يا از روايات صحيحه گرفته شده و يا در اثر كشف و رياضت، كه به هنگام فراغ و انصرف از دنيا براي آنان حاصل شده است.»(50) بحث ظريف عرفاني درباره «اسم اعظم» در كلام حضرت امام، مسأله حقيقت عيني اسم اعظم است كه درباره آن گفته است: «اسم اعظم به حسب حقيقت عيني عبارت از انسان كامل است كه خليفه خدا در همه عالم هستي است و او حقيقت محمّدي است كه عين ثابت او در مقام الهيّه بااسم اعظم متحد است و ساير اعيان ثابته، بلكه اسماء الهي از تجلّيات اين حقيقت شمرده مي شود؛ چون اعيان ثابته تعيّن هاي اسماء الهي است و عين ثابت حقيقت محمدي عين اسم الله اعظم است و ساير اسماء و صفات و اعيان از مظاهر و فروع آن است. پس همه پديده هاي نظام آفرينش تجلّي و ظهور حقيقت محمدي است.»(51) اين مسأله كه حقيقت محمدي صورت عيني اسم اعظم است، از مباحث مهم عرفاني در بحث اسماء الهي است. از اين رو، بعضي از بزرگان ضمن بحثي مبسوط، بدين نكته ظريف

اشاره كرده اند كه «اسم اعظم خاتم صلي الله عليه و آله نصيب كسي ديگر نمي شود. آري بدان قدر كه به آن حضرت تقرّب عيني جستي نه أيني به اسم اعظم حق نزديك شدي؛ چون قرآن بيان دفتين صورتِ كتبيّه خاتم است؛ اين اسم كتبي نيز اسم اعظم است.»(52) 8. معناي توقيفيت اسماء الهي يكي از مباحث اساسي در بحث اسماء الهي، بحث توقيفيت يا عدم توقيفيت آن است؛ يعني ميان صاحب نظران بحث است كه آيا تنها اسمائي كه در متون ديني براي خداوند بيان شده بر خدا اطلاق مي شوند و يا هر اسمي را كه شائبه نقص و عيب در آن نباشد، مي توان بر خداوند اطلاق كرد؟ در اين باره، ديدگاه هاي متعددي وجود دارند و بعضي از بزرگان(53) رساله اي مفيد و مستقل در اين باره تنظيم نموده و نظرات بزرگان اهل انديشه را به خوبي طرح و تحليل كرده اند. در ارتباط با اين مسأله، حضرت امام به نكته اي بسيار ظريف و عميق اشاره نموده و گفته است: «بعد از بيان ضابطه، معلوم شد كه اثبات صفتي براي ذات باري، عقل و بصيرت كامل و هوشياري لازم داشته تا بتوان اوصافي را كه با صرافة الوجود ثابت بوده، از اوصافي كه در مرتبه تنزّل با تخصّص به استعداد ثابت است، تشخيص داده و آن ها را تحقيق نمود. فلذا، در شرع مقدس فرمود: اسماء الله توقيفيه است. ليكن اين توقيف نسبت به اشخاصي است كه عقل آن ها در مراحل وجود سير نكرده و به حدّ بصيرت و بينايي نرسيده اند تا مراتب وجود را ديده وبتوانند

وصفي هم عنان با وجود را بيابند و بفهمند كه كدام وصف و صفت نمي تواند از حد مخصوص و افق خاصي و تخصيص استعداد بيرون رود. با اين حال، مي توان "يا ثابت" را، كه در خبر آمده، به حق اسناد داد و "واجب الوجود" را نيز با اين كه در قرآن نيست، بر او اطلاق نمود.»(54) از مجموع سخنان حضرت امام در قبل و بعد از كلام يادشده به دست مي آيد، مراد ايشان اين است كه: اولاً، اوصافي را مي توان بر خداوند اطلاق كرد كه اوصاف صريح الوجود باشند؛ يعني همطراز با وجود و مساوق با آن حركت كنند؛ هر اندازه وجود كامل تر باشد، آن اوصاف هم كامل تر گردند؛ مانند علم، قدرت و حيات. اين گونه اوصاف لايق جناب حق سبحانه هستند و مي توان آن ها را بر خدا اطلاق كرد، گرچه در متون ديني نيامده باشند. و اوصافي كه صريح الوجود نيستند و هم آغوش وجود نمي باشند، گرچه در متون ديني آمده باشند، باز هم بايد به طور مجاز بر خدا اطلاق نمود؛ مانند «يداللّه» چون «يد» لازمه جسم است. ثانيا، براساس مبناي يادشده، توقيفيت اسماء مربوط به كساني است كه سير عقلي و عرفاني نكرده اند. اما كساني كه در هستي شناسي كامل اند، مي توانند اوصاف و اسمائي را كه هيچ گونه شائبه نقصي در آن ها وجود ندارد، همانند تعبير واجب الوجود، نورالانوار، حقيقة الحقايق و مانند آن، به خداوند اطلاق كنند. ··· پي نوشت ها 1 امام خميني، شرح دعاي سحر، ترجمه سيداحمد فهري، قم، دارالكتاب. 2 همو، تعليقة علي فصوص الحكم،

موسسه پاسدار اسلام، 1410، ص 152. 3 همو، تفسير سوره حمد، مؤسسه تنظيم ونشرآثارامام خميني،1378،ص97. 4 عبدالرزاق قاسائي، اصطلاحات الصوفيه، قم، بيدار، 1370، ص 28. 5 محسن فيض كاشاني، علم اليقين، قم، بيدار،1358،ج 1،باب 6،فصل 1، ص 97. 6و7 ملاهادي سبزواري، شرح الاسماء، چاپ سنگي، قم، انتشارات مكتبة بصيرتي، بند 56 (يا من له الاسماء الحسني)، ص 214. 8 صدرالمتألهين ، شرح اصول كافي، تهران، انتشارات مكتبة المحمودي، 1391 ق، كتاب «توحيد»، ص 282. 9 داود قيصري، مقدمه شرح فصوص الحكم، چاپ سنگي، قم،بيدار، فصل 2، ص 14. 10 امام خميني، تعليقه علي فصوص الحكم. 11 محيي الدين ابن عربي، انشاء الدواير، چاپ ليدن المحروسة، ص 28. 12 امام خميني،تفسيرسوره حمد،ص38. 13 حشر: 22. 14 امام خميني،تفسيرسوره حمد،ص 38. 15 محيي الدين ابن عربي،پيشين،ص 28. 16 داود قيصري، پيشين،فصل2،ص 14. 17 محمدبن حمزه بن فناري، مصباح الانس، تعليقه حسن حسن زاده آملي، چاپ رحلي، فجر، 1363، مقام 3، فصل2، تمهيد جملي، ص 111. 18 سيد حيدر آملي، جامع الاسرار و منبع الانوار، چ دوم، انتشارات علمي و فرهنگي،1368،اصل1،قاعده4،ص 133. 19 محمدبن يعقوب كليني، اصول كافي، بنياد رسالت، 1364، ج 1، ص 334، باب «ما اعطي الائمة من اسم الاعظم»، حديث 1. 20 همان، حديث 3. 21 ابي بكر احمد حافظ بيهقي، الاسماء و الصفات، بيروت، داراحياء التراث العربي، ص 6و7. 22و23 محمدبن حمزه ابن فناري، پيشين، ص 14. 24 امام خميني، تعليقة علي فصوص الحكم، ص 14. 25،26و27 امام خميني، تعليقه مصباح الانس، چ دوم، پاسدار اسلام، 1410، ص 218 / ص 259 / ص 218. 28 امام خميني، تعليقه علي فصوص الحكم، ص 26.

29 امام خميني، وصيت نامه الهي سياسي، وزارت ارشاد اسلامي، ص 1. 30 محمد محمدي گيلاني، رساله اسم مستأثره در وصيت امام و زعيم اكبر، چ سوم، مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خميني، 1372، فصل 6، ص 51. 31 امام خميني، تعليقه علي فصوص الحكم، ص 27. 32 شيخ عباس قمي، مفاتيح الجنان، دعاي «شب عرفه». 33 حسن حسن زاده آملي، انسان كامل از ديدگاه نهج البلاغه، قم، قيام، 1373، باب 2، ص 109. 34 امام خميني، شرح دعاي سحر، ص 201 / همو، تفسير سوره حمد، ص 120. 35،36و37 امام خميني، تفسير سوره حمد، ص 17 / ص 100 / ص 102. 38 سعيدالدين مسعود تفتازاني، شرح المقاصد، قم، انتشارات شريف رضي، 1409، ح 45، فصل 7، ص 337. 39 محمدبن حسين شيخ بهائي، كشكول، قم، انتشارات شركت طبع و نشر، دفتر 5، ص 459. 40 محمدبن يعقوب كليني، پيشين، ج 1، باب «المعبود»، حديث 2، كتاب «توحيد». 41 محسن فيض كاشاني، پيشين، ج 1، باب 6، فصل 1، ص 97. 42 داود قيصري، پيشين، باب «آدمي»، ص 62. 43 امام خميني،شرح دعاي سحر،ص263. 44 امام خميني،تفسيرسوره حمد،ص79. 45 داودقيصري،پيشين،فصّ 2، ص 13. 46 امام خميني،تفسيرسوره حمد،ص103. 47 سيد محمدحسين طباطبائي، الميزان، بيروت، مؤسسة الاعلمي للمطبوعات، 1390ق، ج 8، ص 354. 48 عبدالرزاق قاساني، پيشين ، ص 29. 49و50و51 امام خميني، شرح دعاي سحر، ص 188 / ص 201 / ص 190. 52 حسن حسن زاده، انسان كامل از ديدگاه نهج البلاغه، باب 2، ص 138. 53 حسن حسن زاده آملي، كلمه العليا در توقيفيت اسماء، قم، دفتر تبليغات اسلامي، 1371. 54 امام

خميني، تقرير فلسفه شرح منظومه، مؤسسه نشر آثار امام خميني، 1381، ج 2، ص 34. منابع مقاله:

مجله معرفت، شماره 67، صادقي ارزگاني، محمد امين؛

امام و جهان نگري اسمايي

امام و جهان نگري اسمايي مقدمه مي توان محوريت مسئله اسماي الهي را به عنوان وجه فارق عرفان اسلامي با ديگر نظام هاي عرفاني شرق و غرب مطرح نمود . هر چند ممكن است كمالات و صفات الهي، متعلق شهود ديگر عارفان - از نحله ها و آيين ها - نيز واقع شود، اما اصطلاح «اسماي حسني » در عرفان اسلامي، چيزي بيش از تعبيري از تجارب باطني عارفان است; چرا كه اين اسماء، در واقع نمايانگر وجه ارتباط خدا با عالم و آدم از طرفي، و واسطه معرفت شناختي خدا و انسان از سويي، و وجه خدا گونگي انسان و خلافت الهي او از جانب ديگر است . اگر تمام عالم، فروغ جمال حق و بازتاب اسماء و صفات او است، و اگر سالك جز با واسطه تجليات اسمايي و اشراقات كمالي حق، راه به منزل مقصود ندارد، و اگر خلافت و مسجوديت آدم به جهت ظرفيت و احاطه او به كل اسماي الهي است، همه اين موارد بر نقش محوري اسماء و صفات حق در دو قوس نزول و صعود تاكيد دارند . اگر عارف را صاحب ديد الهي بدانيم، حصول اين ديد و بينش، از بالا نسبت به عالم مساوق و با رؤيت اسماء در عالم خواهد بود . از اين رو عالم، تجلي گاه اسماي الهي و تاريخ، نمايانگر خط سير و نحوه تحقق دولت اسماي گوناگون است . بر اين اساس، نه تنها هر انساني مظهر

اسم يا اسمايي است، بلكه هر جامعه و هر برهه تاريخي، محل ظهور دولتي از دول اسمايي حق است . در اين بين، انسان هايي يافت مي شوند كه بر اساس تفاضل اسمايي و كسب مظهريت اسمي خاص، واسطه انتقال دولت اسمايي حاكم بر نفوس و جامعه خويش مي شوند . و امام خميني (ره) كه خود، مظهر دو اسم «عزيز» و «حكيم » بود، از نادر مواردي بود كه ضمن جمع دو نحو ولايت تكويني و تشريعي، توانست دولت اسماء «مضل » و «قهار» حاكم بر دوران خويش را منقلب به دولت اسماء «رحمان » و «هادي » نمايد و عزت الهي را در ملت خويش جلوه گر سازد، و اين جز با حصول ديد الهي و كسب قوت رباني از ناحيه اسماء، براي او ميسر نبود . آنچه در اين مقال خواهد آمد، توضيحي است درباره جهان نگري «خدامحور و اسم مدار» امام (ره) و مشتمل بر توضيح اركان و لوازم و نوآوري هايي كه در جهان بيني ايشان، از ناحيه اسم شناسي عرفاني، مطرح است .

اسماي الهي در عرفان نظري، مقام ذات غير قابل شناخت و فراتر از انديشه و شهود است و نسبتي با ماسوي ندارد; نه نسبت وجودي، و نه نسبت شهودي . به تعبير عارف حكيم حضرت امام خميني (ره) : آن حقيقت غيبي را نه نظر لطفي به ماسوي - از عالم غيب و شهادت - است و نه نظر قهري . . . و در هيچ آينه و صورتي تجلي نكند; غيبي است كه از ظهور مصون و محفوظ است و اساسا باطن و ظاهر كه از

اسماي ربوبي اند، از اين ساحت متاخرند . از اين مقام حتي تعبيري - جز از سنخ تعابير سلبي - نتوان كرد; (1) و حتي اطلاق «وجود» براي ذات او نيز براي تفهيم است . (2) بر اين اساس، آنچه عارفان به شناخت آن نايل مي شوند، تعينات ذات مطلق است كه در وهله نخست در مرتبه (حضرت) واحديت و در قالب اسماي الهي جلوه گر است . اسماي الهي در قوس نزول، مايه تجلياتي است كه به ظهور مظاهر و پديده ها مي انجامد; و در قوس صعود نيز منشا اشراقات و تجلياتي است كه بر قلب عارف جلوه گر مي شود و او را با حق آشنا مي سازد . بدين لحاظ، اسماي الهي در عرفان، هم از جهت وجودشناسي، خداشناسي و جهان شناسي، و هم از جهت شناخت شناسي و سلوك، اهميت اساسي دارد . مي توان گفت كه محور عرفان نظري بر علم الاسماء و نظريه اسماء استوار است . نقش دوگانه اسماء در ناحيه وجود، آشكارسازي مظاهر در قوس نزول است، و اكمال مظاهر در جهت رجوع به اصل در قوس صعود، و در ناحيه شناخت، امكان ارتباط انسان با خداوند، از طريق علم حضوري و تجليات اسمايي است .

اسماي الهي از جنبه وجود شناختي «اسم » در اصطلاح عرفان به ذات متعين حق اطلاق مي شود . در نزد عارفان نيز - نظير متكلمان - اسم حق در صورتي معنا و تحقق مي يابد كه ذات حق، متصف به صفتي از صفات گردد . عرفا از صفات با تعابيري از جمله: احكام ذات حق، نسب، جهات، اضافات، معاني، اعتبارات،

تعينات و تجليات ذات، ياد مي كنند . به تعبير قيصري، ذات حق با اتصاف به صفتي از صفاتش و به اعتبار تجلي اي از تجلياتش و يا نسبتي از نسب مربوط به او، «اسم » ناميده مي شود و «اسما» ي ملفوظ (لفظ اسماء) در واقع، اسماي اسماي حق (3) است; يعني علامتي وضعي و قرار دادي از علامت هاي تكويني ذات; و به تعبير امام (ره) : «اسم » عبارت است از ذات، همراه با صفتي خاص از صفاتش يا تجلي اي از تجلياتش; چنان كه «رحمان » ، ذات متجلي به رحمت واسع و منتشر است . (4) البته ايشان در موضعي به نقد اين ديدگاه مرسوم پرداخته اند; بدين بيان كه: و ما يقال: ان الاسم هو الذات مع تجل من تجلياته، فليس عندي بمقبول ان ارادوا بها الذات من حيث هي . . . آنچه گفته مي شود كه اسم، همان ذات همراه با تجلي اي از تجلياتش است، اگر مقصودشان ذات «من حيث هي » است، نزد من پذيرفته نيست . (5) و وجه اين عدم پذيرش را در تعليقه اي ديگر چنين توضيح داده اند: ان الذات من حيث هي، لا تعين لها اصلا; فان التعين من آثار التجليات الاسمائية . . . اساسا ذات از آن حيث كه ذات است، به هيچ گونه تعيني متعين نمي شود و تعين در مرتبه متاخر از ذات، يعني از آثار تجليات اسمايي است . (6) و معناي غناي ذات از اسماء نيز - كه به نظر امام (ره) عبارت امير المؤمنين (ع) : «كمال الاخلاص له، نفي الصفات عنه، تعبيري

است از آن، همين است . حاصل آن كه ذات ناشناختني حق (وجود مطلق و لا بشرط) هرگاه از حيث يكي از تعينات كمالي يا از حيث نحوه ارتباط با افعال و عالم خلق لحاظ گردد، موصوف به اسماء مي شود و بر اساس اين تعين، ظهور مي يابد و شناخته مي گردد . بر اين اساس، در نگرش عرفاني، اسماء در رتبه متاخر از ذات واقعند و به تعبير ابن عربي، ذات حق همان طور كه از عالم و مظاهر خويش بي نياز است، (7) از اسماي خود نيز بي نياز است; چرا كه اسماء، ارتباطات حق با عالم است و اين ارتباط، براي مخلوقات و به خاطر آنها است; لذا آنچه به اسماء نيازمند است، حق نيست، بلكه عالم است . مقام ذات (وجود لابشرط) و نيز تعين احدي ذات، يعني مرتبه احديت (وجود بشرط لا) كه هيچ يك از اسماء و صفات در آن ظهور ندارند، مقدم هستند بر تعينات اسمايي كه در مرحله واحديت و به واسطه تجلي نخستين يا فيض اقدس (آشكاري ذات براي ذات) حاصل مي شوند . امام (ره) از اين فيض به «حجاب نوري » تعبير مي كنند كه بين ذات و اسماء - حتي اسم «الله » و مقام الوهيت - واقع است; (8) و از اين جهت حتي اسماء را محرم سر ذات نمي دانند . از اين جا است كه بحثي نوظهور و اصطلاحي ابداعي را تحت عنوان «خلافت در ساحت ذات الهي و خلافت اسمايي » مطرح كرده اند كه از اين طريق، مسئله خلافت را نه فقط در سطح مظاهر، بلكه در

ساحت الهي و ظهور اسمايي پيش برده اند . سخن ايشان چنين است كه: به جهت عدم تعين ذات «في حد نفسه » ، واسطه اي براي ظهور اسماء و كشف اسرار در ساحت الهي لازم است; و چاره اي جز آن نبود و نيست كه براي ظهور و بروز اسماء و كشف اسرار گنج هاي آنها، خليفه اي الهي معين شود كه در آشكار سازي اسماء، جانشين او باشد و نور آن حقيقت غيبي را در اين آينه ها بتاباند، و بدين وسيله درهاي بركات گشوده گردد و صبح ازل بدمد و آغاز به انجام بپيوندد . (9) ايشان اين خليفه غيبي الهي (واجد نخستين خلافت الهي) را فيض اقدس دانسته اند; كه وجهي به هويت غيبي دارد و از اين روي، هرگز ظهوري ندارد; و يك رو (يا وجه) نيز به عالم اسماء و صفات دارد كه از اين وجه، در عالم تجلي مي كند . حضرت احديت جمع، با اين وجه در آينه اسماء و صفات (الوهيت و واحديت) ظهور مي كند . (10) نخستين چيزي كه از اين خليفه كبري كسب فيض نموده، اسم اعظم، يعني اسم «الله » است كه بر حسب مقام و تعينش، مستجمع همه اسماء و صفات است و در همه مظاهر و آيات ظهور دارد . (11) بدين ترتيب، امام (ره) اصل و ريشه خلافت هاي مطرح در عالم مظاهر و ممكنات را در عالم ربوبي و خلافت فيض اقدس در ظهور اسماي الهي دانسته اند . اين خلافت غيبي كه به تعبيري «كليد كليدهاي غيب و شهود» است، همان مقام عنديتي است كه مفاتيح خزاين

غيبي است و كسي جز او از آنها آگاه نيست، همچنين «حجاب اعظم » است كه هر كوچك و بزرگي در نزد او معدوم و هر غني و فقيري در پيشگاهش مستهلك است، و نيز همان «فضاي نامتناهي » است كه فوق عرش است و آن جا نه پر است و نه خالي . (12) از ديگر اسامي اين مقام، مي توان مشيت مطلقه، وجود منبسط، نفس رحماني، برزخيت كبري، حجاب اقرب، مقام «او ادني » ، مقام محمديه و علويه، و بالاخره حضرت «عماء» را نام برد . (13) تعبير «عماء» در حديث پيامبر (ص) در پاسخ به اين سؤال است كه پروردگار ما قبل از خلق، كجا بود; حضرت فرمودند: «في عماء، لا فوقه هواء، و لا تحته هواء» در اين باره شروح و تفاسير متعددي نگاشته شده و مقصود از «عماء» را گاه حضرت احديت دانسته اند، و گاه مقام واحديت، و گاه فيض مقدس، (14) و گاه غير اينها . امام (ره) عماء را تعبيري از فيض اقدس مي دانسته و در اين باره چنين آورده است: امكان دارد كه حقيقت «عماء» همان حضرت فيض اقدس و خليفه كبري باشد; زيرا همان است حقيقتي كه با مقام غيبي كه دارد، كسي را به شناخت آن راه نيست (وجه شباهت در ابهام و عدم شفافيت عماء) . به علاوه، وساطت بين حضرت احديت غيب از طرفي و حضرت واحديت از سويي ديگر نيز با همين فيض است (وجه شباهت، واسطه بودن ابر در رساندن فيض و نزول به غير) . (15) در واحديت، همه اسما، مندرج و با وجود بسيط متحدند و

هيچ كثرتي در اين مقام حاصل نشده و هنوز مظهري به ظهور نرسيده است . اين مقام را - كه ابن عربي «الوهيت » مي نامد - منشا پيدايش و ظهور كثرات عيني و مظاهر خارجي دانسته اند . به تعبير خود وي: المتوجه علي ايجاد ما سوي الله تعالي هو الالوهة باحكامها و نسبها و اضافاتها، و هي التي استدعت الآثار; (16) آنچه به ايجاد ما سوي متوجه است، مقام الوهيت است با تمام احكام و اضافه هايش; چرا كه همين مرتبه است كه استدعا و اقتضاي بروز آثار مي نمايد . عرفا مقام نخست يا احديت را منشا يا مرتبط با شيئي از مظاهر و تجليات و تعينات نمي دانند . ابن عربي در اين باب معتقد است كه مرتبه اسماء هم مرتبه ظهور نسبت ها و ارتباطها است و نسبت ها در مرحله احديت تحقق ندارند . (17) او مي گويد: التجلي في الاحدية لا يصح; لان التجلي يطلب الاثنين، و لابد من التجلي; فلابد من الاثنين . (18) تجلي در احديت صحيح نيست; چرا كه تجلي اقتضاي دو طرف را دارد و آن جا كه تجلي است، حتما بايد طرفين حاضر باشند . در اين باب امام (ره) هشدار مي دهد كه: از بيانات عرفا نبايد چنان پنداشت كه در حضرت اسماء و اعيان، تكثري واقعي يا تحول و تغيير يا تمايزي يا وجود چيزي يا حقيقتي منحاز و مستقل از حق متعال، تحقق دارد; بلكه ذات او بسيط محض و فوق بساطت و تمام و فوق التمام است و از هرگونه كثرت خارجي و عقلي و وهمي مبرا است .

ايشان اين نكته را مؤيد از جانب عقل، ذوق، شهود و نيز آيات قرآني مي دانند . (19) در موضعي ديگر، حتي اعتبارات گوناگون وجود در زبان عرفا - مانند وجود بشرط لا، بشرط شي ء يا لا بشرط - را متفاوت با اعتبارات فلسفي و عقلي از اصطلاحات مزبور مي داند و مي افزايد: اصطلاحات اهل الله جز نتيجه مشاهدات ايشان و تجليات الهي بر قلب هاي ايشان نيست . به تعبير ديگر، اين اصطلاحات، نقشه تجليات حق بر اسماي اعيان ثابته و موجودات است، يا تجليات او بر قلب هاي اهل الله و صاحبان دل . سپس از باب نمونه، مقام بشرط لا را حاصل تجلي غيبي احدي به وساطت اسم مستاثر، و مقام بشرط شي ء (واحديت) را تجلي حق با احديت جمع (همه اسماء و صفات) دانسته اند . (20)

عينيت يا زيادت اسماء و صفات از ديد عارفان، اسماي الهي نه معاني زايد بر ذاتند، و نه احوال، و نه آن كه ذات، نيابت از صفات را داشته باشد; بلكه در همه مراتب - چه واحديت و چه پس از آن - توحيد صفاتي حكم فرما است; يعني وحدت و عينيت ذات با صفات و عينيت صفات با يكديگر . توضيح آن كه ابن عربي و تابعان او، صفات را از جهتي عين ذات دانسته اند و از جهتي غير آن . صفات او معاني و اعتبارات و نسب و اضافات است; پس به اين جهت عين ذات است; چرا كه جز ذات، موجودي نيست; و از آن جهت غير ذات است كه مفهومشان با ذات مختلف است . يعني صفات

مفهوما با يكديگر و با ذات مختلف مي باشند; اما مصداقا و به حسب حقيقت و هستي، عين ذاتند . ابن عربي در رساله كشف المعني مي گويد: كلام او علم او است، و علم او عين ذاتش; لهذا هم او است كه به لحاظ ذات، به اسماء ناميده مي شود . (21) و در جايي ديگر در فتوحات مي گويد: علم و حيات و قدرت و ديگر صفات حق، نسب و اضافات است، نه اعياني زايد بر ذات; چرا كه اگر صفات، اعياني زايد بر ذات باشند، لازم مي آيد كه ذات، ناقص باشد و چيزي كه با امري زايد، كمال مي يابد، به ذات خود ناقص است . (22) قيصري در مقدمه خويش بر شرح فصوص، جنبه وجودشناختي مبحث عينيت صفات با ذات را چنين تقرير مي كند: اين بحث در دو مرتبه قابل طرح است; يك مرتبه از آن در مرحله واحديت مي باشد كه در آن، دو وحدت مطرح است: 1 . عينيت صفات با ذات، 2 . عينيت صفات با يكديگر . وي پس از آن كه تكثر اسماء را به سبب تكثر صفات، و كثرت صفات را به اعتبار مراتب غيبي صفات (مفاتيح غيب) مي داند، مي افزايد: صفات و مفاتيح غيبي، در غيب وجود حق به نحو معاني معقول مي باشند، نه موجودات عيني و اساسا تحت عنوان موجود وارد نمي شوند . (23) البته او در مرحله قبل نيز بر اتحاد صفت با ذات صحه مي گذارد . استدلال ابن عربي بر نفي «صفات زايد بر ذات » چنين است: از آن جا كه حق متعال به

واسطه صفات است كه «الله » مي باشد (اشاره به مقام الوهيت) حال اگر صفات، زايد بر ذات باشند، لازم مي آيد كه الوهيت، معلول صفات باشد; در اين صورت اگر صفات عين «الله » باشند، لازم مي آيد كه شي ء، علت خود باشد; و اگر غير او باشد لازم مي آيد كه «الله » معلول علتي باشد كه عين او نيست; و اين محال است; چرا كه علت در رتبه، بر معلول مقدم است . (24)

اتحاد اسم و مسمي يا تغاير آن دو از آن جا كه اسماء، ساختاري دوگانه دارند، مي توان اسم را هم عين ذات مسمي دانست و هم غير آن . به تعبير ابن عربي، اسماي الهي با مسمي واحدند; زيرا همه اسماء به لحاظ اشاره به حق، چيزي غير مسماي ذات نيستند; پس ذاتند از منظر روابط متفاوتي كه تجلي محصول آن است (حقائق النسب) . از جانب ديگر، اسماء اگر به طور مستقل و جداي از ذات مدلولشان لحاظ شوند، با مسمي متفاوتند . (25) تحليل امام (ره) نيز در اين باب، تحليلي وجودشناختي و با توجه به دو وجه اسماي الهي است كه وجهي نفسي و تعيني دارند كه ظهور احكام كثرت و غيريت از اين رو است و آن را در حضرت علمي لوازمي است، و در عالم امر و خلق تاثيراتي . . . و رويي نيز به سوي حضرت غيب دارند; نه غيب خاص، بلكه غيبي كه در او نشانه ظهور است و مقام فيض اقدس مي باشد كه در ذات احديت فاني است . از اين رو است كه غير، متكثرالهويه و

همه در ظل اين مقام، مستهلك و راجع به امر واحدند . امام (ره) درباره وجه نخست، عينيت اسماء و صفات را چنين تفسير مي كنند: وجود حقيقي در مقام احديت جمعي كه دارد، همه كثرات در آن هويت وحداني، گرد هم جمع مي شوند; كه از هر شايبه كثرت منزه است و گوناگوني ها به صلح و سازگاري مي رسد . (26) در جايي ديگر، در مقام جمع بين آيات و احاديث مثبت صفات، و احاديث نافي صفات، مي نويسند: نفي صفات، مربوط به مقام ذات و غيب احدي است; و اثبات صفات، مربوط به مقام واحديت حق . و اين كه ائمه اطهار (ع) فرموده اند: «ذات مقدس حضرت حق از همه جهات واحد است و هيچ صفتي در او نيست » مقصود آن است كه از آن هويت غيبي احدي كه همه اسماء و صفات در نزد او مقهورند، نفي صفت شود . و (از جانب ديگر) اگر در قرآن كريم و نيز احاديث ائمه معصومان (ع) مي بيني صفاتي براي ذات آمده، بايد متوجه باشي كه آن صفات بر حسب ظهور به فيض اقدس و در حضرت احديت و مقام جمع الهي مطرح است . (27) از اين رو است كه امام (ره) در مواضع متعدد، قاضي سعيد قمي را كه تنها شق اخير را اخذ كرده و صفات حق را به امور عدمي راجع دانسته و با اصرار بر الهيات سلبي، معناي علم را عدم جهل و قدرت را عدم عجز و . . . مي داند و انتساب هرگونه صفت به خداوند را منافي حقيقت حق تعالي دانسته است،

حضرت امام در كلام مزبور، تعجب خود را از عارف قمي چنين ابراز مي دارند: چگونه قاضي سعيد از عينيت ذات و صفات در مرتبه واحديت و مقام اسماء و صفات غفلت نموده و حكم مقام ها و مراتب (احديت و واحديت) را با يكديگر خلط نموده؟ ! ايشان سپس منشا توهم مزبور را در عدم توانايي قمي در جمع بين اخبار، در باب صفات دانسته اند و غير از استدلال هاي نقلي، استدلال عقلي ايشان را كه در جلد سوم شرح توحيد صدوق بر مطلب مزبور ذكر شده، چنين نقل مي كنند: صفت عبارت است از چيزي كه شي ء همراه با آن به گونه اي باشد; و بدون آن، آن حالت را نداشته باشد . و هر چيزي كه چيز ديگر همراه با او حالتي داشته باشد، لزوما غير از آن چيز ديگر خواهد بود . حال اگر مبدا اجل، صفت مي داشت، اين صفت نيز ناچار، امر ثبوتي است; پس اين صفت، خود معلول خداوند است; و چگونه مخلوق خداوند، خود وصف او باشد؟ ! او در نهايت، نتيجه مي گيرد كه صفات ذاتي به سلب نقيضشان اشارت دارند . (28) امام (ره) در نقد استدلال مزبور، مقدمه نخست را مورد اشكال قرار داده، مي افزايند: صفات، لزوما از قبيل حالات و عوارض زايد بر ذات نيستند; بلكه مي توان در مقام حق تعالي آنها را تجلي ذات به فيض اقدس در حضرت واحديت دانست كه به ظهور كمالات در لباس اسماء و صفات مي انجامد . اما حقيقت باطن اسماء و صفات، همان حقيقت مطلق غيبي است . در نتيجه، در

مقام مصداق، عين ذات است، نه غير آن . و به صرف اين كه صفت در مخلوقات مادي، اموري زايد بر ذات است، نمي توان مطلق صفات را واجد چنان ويژگي اي دانست . (29) در اربعين حديث نيز در اين باب آورده اند: تحقيق . . . آن است كه اوصاف حقيقيه و اضافيه مطلقا به حسب مفاهيم، مختلف و هيچ يك عين ذات مقدسه نيستند و به حسب حقيقت، تمام عين ذات مقدس است; منتها از براي اوصاف دو مرتبه است: يكي مرتبه ذات و اوصاف ذاتيه است كه توان از آن انتزاع علم كرد و عالميت و قدرت و قادريت; و يكي مقام اوصاف فعليه است كه از آن نيز انتزاع مفهوم علم و عالميت و قدرت و قادريت توان كرد . و اما اوصاف سلبيه - از قبيل قدوسيت و سبوحيت - و اسماي تنزيهيه آنها از لوازم ذات مقدس، و ذات مقدس مصداق بالعرض است نسبت به آنها . . . زيرا كه اصل حقيقت او است و از لوازم آن، سلب نقايص است و كمال، مصداق عرضي سلب نقص است . و اهل معرفت و اصحاب قلوب مقام تجلي به فيض اقدس را مبدا اسماي ذاتيه دانند; و مقام تجلي به فيض مقدس را مبدا اوصاف فعليه شمرند; و تجلي به فيض مقدس را غير نمي دانند; چنان كه عين نيز نمي دانند . (30) ابن عربي در مواضع متعددي از آثارش، با استناد به قاعده «العين واحدة، و الحكم مختلف » كه بر امكان وحدت ذات موصوف و ظهور احكام متكثر و مختلف از او به عنوان اوصاف

دلالت دارد، حق متعال و اسماء او را از بارزترين مصاديق اين قاعده مي داند و در فتوحات به اين مطلب چنين اشاره مي كند: فالله و الرب و الرحمان و الملك حقائق كلها في الذات تشترك فالعين واحدة و الحكم مختلف لذا بدا الجسم و الروح و الفلك (31) وي در جايي مي گويد: عقيده من اين است كه گرچه اسماء، متعدد مي نمايد; اما مسمي واحد است . ولي در مفهوم واحد نيست; وگرنه تعدد اسماي الهي عبث خواهد بود . بنابراين معقوليت اسماء، فرع بر اعتبار نسب است; و در نتيجه، مفاهيم اسماي عين هم نيستند . (32) وي در «فص اسماعيلي » فصوص چنين آورده است: اعلم: ان مسمي «الله » احدي بالذات كل بالمعني; مسماي الهي از حيث ذات، احدي و بسيط و غير متكثر است; اما از حيث الوهيت (مقام واحديت) داراي نسبت هاي كثير نامتناهي است; چنانكه واحد (يك) نسبت به اعداد و نصف يا ثلث يا . . . بودن، نسبت هاي نامحدودي پيدا مي كند . پس هم واحد است، و هم كل . (33) وي در يك جمع بندي نسبت به اقوال مختلف در باب عينيت يا غيريت اسم با مسمي، مي گويد: آنها كه به غيريت اسم و مسمي قايل شده اند، در واقع نظر به الفاظ و مفاهيم اسماء (اسماء اسماء) كرده اند; و آنان كه به عينيت اسم و مسمي گرويده اند، به اسماي قديم كه عين وحدانيت من جميع الوجوه است، نظر داشته اند . (34) ابن عربي نه تنها ذات را مسمي به جميع اسماء و از حيث وجود، عين

آنها مي داند، بلكه هر اسمي را نيز موسوم به جميع اسماء و مصداقا عين ديگر اسماء مي داند; يعني هر اسمي نيز (مانند ذات) از وجهي، عين و از وجهي، غير ديگر اسماء است و جامع جميع حقايق ديگر اسماء مي باشد . (35) از اين لحاظ، قاعده كلي كه ابن قسي - از عارفان - بيان داشته: «كل اسم الهي يتسمي بجميع الاسماء» معنا مي يابد; يعني هر اسم الهي از حيث دلالتش بر ذات و عينيتش با آن، به همه اسماء ديگر موسوم و متصف است و آنها را دارا است; چرا كه هر اسم، از حيث ذات همان مسمي است و تنها از حيث معنايي كه به خصوص، براي آن در نظر گرفته شده، جداي از آن نيست . (36) امام (ره) نيز دليل اين را كه همه اسماي الهي مشتمل بر همه حقايق و كمالات اسمايي اند - و از اين رو به تعبيري، همه اسماء اسم اعظم مي باشند (37) - اين مي دانند كه همه اسماء با ذات مقدس حق متحدند و از اين رو همه با يكديگر اتحاد دارند; و اين از لوازم عينيت صفات با ذات است . (38) به اين اعتبار، در باطن هر اسم جلالي، اسم جمالي پنهان است و بالعكس .

اسماي حسني و مسئله وجود نحوه طرح مسئله اسماء در عرفان نظري بدين صورت است كه عرفا پس از آنكه وجوب را براي حقيقت وجود اثبات كردند (وحدت شخصي وجود)، همه صفات كماليه را در مورد وجود اثبات مي كنند; چرا كه فقدان هر يك از كمالات، مستلزم نقص است كه با وجوب

وجود منافات دارد . نحوه استنتاج اسماي حسني و كمالات الهي براي حقيقت وجود، چنان است كه وجود، همواره با وجدان (دارا بودن) كمال توام است، نه فقدان وحد و عدم . بنابراين حقيقت وجود غير متناهي است و ثاني بردار نيست; پس واحد است به وحدت حقه (توحيد) . و بر اين اساس، صفاتي سلبي نيز به او انتساب مي يابد; چرا كه وجود واحد غير متناهي، نه مثل دارد و نه ضد; نه در ديگري حلول دارد و نه متحد با آن است (زيرا اين همه فرع بر وجود ديگري است) نه جهت دارد و نه جسماني است، و هكذا . . . همچنين اثبات اسماي حسناي الهي بدين صورت است كه با ملاحظه حقيقت وجودي، مي توان دريافت كه قيام و قوام هر چيزي به وجود است و وجود، مقوم همه اشيا است; پس وجود نسبت به اشيا، «قيوم » است و جنبه قيوميت دارد . همچنين حقيقت وجود بر همه اشيا احاطه دارد و «محيط » است . از احاطه وجود (كه مرادف با حق تعالي است)، علم او به هر چيز لازم مي آيد; يعني او «عليم » است و چون وجود، اصل ظهور اشيا است و هم ظاهر بذاته است و هم مظهر، براي او صفاتي مثل «ظاهر» و «نور» اثبات مي شود . به علاوه، به جهت خفاي حقيقت وجود و كنه آن، «باطن » است . (39) و هكذا در باب ديگر صفات كمالي . بدين جهت، سابقا مطرح شد كه وجودشناسي و خداشناسي در مكتب ابن عربي اتحاد دارند و هم عنانند .

اسماي الهي و جهان

عالم، مجموعه اي از اسماي الهي تحقق يافته به صورت عيني است و از اين جهت، هر موجودي دال بر ذات حق است . اسماي الهي، هم جنبه فاعلي پيدايش و ظهور عالم كثرات را تامين مي كنند، و هم جنبه قابلي و استعدادي مظاهر را . از آن جا كه ذات حق جز با وساطت اسماي ظهور نمي يابد، اسماء را «مفاتيح غيب » يعني كليدها يا مخازن غيبي عالم در قوس نزول گفته اند; همان طور كه ابواب يا راه هاي وصول به قرب الهي در قوس صعود است . بر اساس همان ساختار دوگانه اسماي الهي در حركت دور شدن از مركز، به سمت تنوع و تكثر (به ظهور رساندن مظاهر در عالم كثرت) مي روند و در حركت رجوع به سمت مركز، به سوي ذات واحد ارجاع دارند . نياز و افتقار خلق به حق نيز از طريق اسماء و در مرتبه اسماء است; يعني حق در مرتبه اسماء، سبب تحقق عالم است، نه در مرتبه ذات كه در آن مرتبه «غني عن العالمين » و بي ارتباط با هر چيز است . به تعبير ابن عربي: براي هر حقيقتي از حقايق وجودي، اسمي از اسماء وجه دارد كه مخصوص به آن است و آن اسم، رب آن حقيقت است و آن حقيقت، عابد آن اسم، و تحت تكليف و تربيت آن مي باشد . به علاوه ممكن است در شي ء واحد، وجوه و حقايق متعددي باشد كه هر وجهي، اسمي از اسماي الهي را طلب نمايد; چنان كه حتي در جوهر و در حقايق متعددي متحقق است كه هر

يك، طالب اسمي است; به اين صورت كه حقيقت ايجادش، طالب اسم «القادر» است و احكامش طالب «العالم » و خاص بودنش طالب «المريد» و ظهورش طالب «البصير» . اين وجوه، حقايق ثانويه است كه اطلاع بر آنها دشوار است و تحصيل آنها از راه كشف، دشوارتر . (40) امام (ره) نخستين اسم مظهر طلب را اسم اعظم «الله » مي داند كه خود، قبل از اينكه از اعيان ثابته اثري بوده باشد، توسط فيض اقدس در حضرت واحديت به منصه ظهور رسيده; اما اعيان ثابته به واسطه تجلي ثاني فيض اقدس - يعني تجلي به الوهيت در حضرت علمي حق - ظاهر شده اند . ايشان از اين جا به بحث انسان كامل و ظهور عين انسان كامل مي پردازد و نخستين عين ثابت ظهوريافته را عين ثابت انسان كامل (خليفه خداوند در مظاهر) مي داند و مي افزايد كه نسبت عين ثابت انسان كامل با ديگر اعيان ثابته، همانند نسبت اسم اعظم با ديگر اسماي الهي است; چرا كه هر عيني، واجد مظهريت يكي از اسماي حسناي الهي است .

روابط بين اسماء بين اسماء، روابط گوناگوني برقرار است . از آن جا كه برخي مظاهر، مظهر چند اسم الهي اند، عارفان نحوه ارتباط اسماء را با يكديگر، و نيز تاثير چند اسم را در تجلي آنها بر ممكنات، به چند دسته تقسيم كرده اند كه از آن جمله است: 1 . تعاون اسماء: وقتي اسمي به تنهايي منشا بروز خاصيتي كه در خور غايت آن است، نمي شود، با امداد و دخالت برخي ديگر از اسماء، اين امر انجام مي شود; چنان كه

«رازق » مظهريت خود را با تعاون اسم «العليم، المدبر و المحصي و . . .» انجام مي دهد . اسماء كمكي را «اعوان و سدنه » آن اسم مي خوانند . 2 . تناكح (ازدواج) اسماء: نوع تركيبي در بين اسماي الهي است كه منجر به تاثير و تاثر اسماء از يكديگر و پيدايش مظهري كه صورت وحداني جامع آنها است، مي گردد; به نحوي كه مظهر تحقق يافته، واجد خاصيتي سواي خاصيت مظهر هر يك از دو اسم گردد; چنان كه ويژگي موجودي كه مظهر دو اسم «القادر» و «القاهر» باشد، متفاوت است با خاصيت موجود كه مظهر «القادر» و «الرحيم » است . 3 . تقابل اسماء: عارفان، اختلافات، تزاحم ها و برخوردهاي تكويني يا تشريعي بين پديده ها را به مدد نزاع يا تقابل يا تخاصم اسماء تبيين مي نمايند . البته اين تخاصم را تخاصم ممدوح مي دانند كه همه در جهت برقراري نظام احسن است . اين اختلاف حاصل اقتضاهاي گوناگون اسماي الهي در مظهرطلبي است; چنان كه مقتضاي دو اسم «محيي » و «مميت » يا «هادي » و «مضل » و . . . متفاوت است . 4 . تفاضل اسماء: از بين اسماء، برخي عظيمند (مثل جواد) و برخي اعظم (مانند الله) ; برخي از حيث شمول بر مظاهر، محيطند (مثل عليم) و برخي محاط (مانند محيي) ; و گروهي متبوعند (مثل قادر) و گروهي تابع (مثل رازق) و . . . از اين رو بين مظاهر اين اسماء نيز همين نسبت ها متحقق مي گردد و اختلاف درجات اسماء، به تفاوت درجات مظاهر مي انجامد

. در نهايت، آنچه مظهر اسم جامع يا اسم اعظم است، مظهر اعظم الهي نيز مي باشد; كه قطب، محور و معدل عالم محسوب و «انسان كامل » ناميده مي شود . اين نظام اسمايي - كه در ضمن آن، هر اسم والاتر مشتمل بر همه اسماء مادون و پايين تر است - به نظام عالم مظاهر نيز سرايت مي يابد و هر مظهر اعظمي مشتمل بر ديگر مظاهر است . و از آن جا كه اسماي الهي اسماي حسني مي باشند، نظام عالم مظاهر نيز نظام احسن است كه ظل عالم اسماء مي باشد . به علاوه، همان طور كه ظهور اسماء در مرحله واحديت حق، حاصل محبت ذاتي و محبت اسمايي است، ظهور مظاهر عالم نيز به واسطه محبت اسمايي و محبت افعالي براي ظهور اسماء مي باشد; كه اين مظهرطلبي را در مراتب مختلف، «حركت حبي » ناميده اند .

اسماي جزئي عارفان، مظاهر، آثار و افعال خداوند را نيز به اعتبار دال بر مسمي و علامت بودن و حكايتگري از كمالات ذات، اسم دانسته اند; (41) كه براي تمايز از اسماي برخاسته از صفات، آنها را اسماي جزئي مي نامند; برخلاف اسماي كلي كه محدودند، اسماي جزئي نامتناهي اند; چرا كه تجليات الهي و روابطي كه حق مي تواند با عالم داشته باشد، نامحدود است . ابن عربي در «فص شيثي » از فصوص مي گويد: اسماي خداوند نامتناهي است . اسماي او به آثار و افعالي كه از او صادر مي شود، شناخته مي شود و آن آثار و افعال نيز نامتناهي است; هر چند كه اسماء به اصول متناهي -

يعني امهات اسماء - باز مي گردد . (42) در فتوحات نيز ضمن تقسيم اسماء به اسماي حسني (جزئي) و اسماي احصاء (كلي)، اشرف علوم اهل الله را اين دانسته كه بدانند اسماي الهي - مانند ممكنات - نامتناهي است و هر ممكني كه به وصف خاصي موصوف است، به اسمي از اسماي الهي مخصوص است كه با آن از ديگر ممكنات تمايز مي يابد . (43) امام (ره) در اين زمينه نسبت به ديگر عارفان، تصريحات بيشتري در باب اسم بودن همه موجودات عالم دارند; از جمله در تفسير سوره حمد آورده اند: همه عالم اسم الله است; تمام عالم; چون اسم نشانه است . در موجوداتي كه در عالم هستند اينها نشانه ذات مقدس حق تعالي هستند . (44) و در شرح دعاي سحر نيز مي خوانيم: ان سلسلة الوجود و عوالم الغيب و الشهود . . . كلها اسماء الهية . (45) و بدين وسيله مراتب نزولي و صعودي عالم را مصداقي از حقيقت «بسم الله الرحمن الرحيم » دانسته اند و اين كلام را نه تنها براي افتتاح هر سوره و در هر سوره مختص به همان سوره، بلكه آن را مفتاح اصل وجود و مفتاح هر مرتبه اي از وجود دانسته اند; چرا كه هر موجودي به وجهي، مظهر اسم «الله » است و به وجهي ديگر، خود اسم الهي است . ايشان يكي از تفاوت ها را بين اسماي جزئي و كلي، عدم تناهي سنخ اول و تناهي و حصر قسم دوم مي دانند . (46) به عنوان جمع بندي بحث اسماي الهي و جهان مي توان گفت: اساسا

ديد عارف نسبت به عالم، ديدي است از بالا; يعني با وساطت اسماي الهي . و اين نظرگاه - يعني ديد الهي - متفرع بر وصول به مقام قرب نوافل است كه بر اساس تجربيات عارفان و نيز مفاد حديث قدسي، چشم و گوش و قواي ادراكي و تحريكي عارف، الهي و حقاني مي شود . از اين رو دريافت عارف از عالم و تقسيم بندي ها و مقولات ذهني و تقطيعات ذهني او از يافته هايش نيز تغيير مي يابد . به عبارت ديگر، نگرش بر اساس علم الاسماء و شهود ظهور و سريان اسماي حق در عالم باعث مي شود كه تقسيم بندي هاي عرفي، رسمي، فلسفي، كلامي و . . . در ديد عارف رنگ بازد; و از آن جمله است تقسيم بندي عالم ممكنات به جوهر و عرض (47) يا متحرك و ثابت، (48) نيز تقسيم عالم به جاندار و بي جان، يا گويا و غير گويا، (49) يا ظلماني و نوراني، (50) يا خير و شر (51) و مانند آن . امام (ره) نيز اهميت علم الاسماء را در اين مي داند كه ادراك حقايق جهان هستي در پرتو دانستن و ادراك تجليات اسمائي است . (52)

تقسيم بندي هاي اسماء

1 . اسم اعظم، اركان، امهات اسماء به جهت تفاضل و درجات اسماء، يك اسم «اسم اعظم » ناميده شده، و دو گروه از اسماء نيز به عنوان ريشه و اصل و مرجع و محيط نسبت به ديگر اسماء محسوب گرديده اند; كه به ترتيب به توضيح آنها مي پردازيم: اسم اعظم: غالبا عارفان اسم اعظم را اسم «الله » (حقيقت

اين اسم، نه جنبه لفظي و اسم اسم آن) دانسته اند; چرا كه «الله » نمايانگر مرتبه واحديت و جامع همه اسماء است . «الله » را اسم ذات مسمي به اسماء صفات (اسم جامع) دانسته اند . (53) خواصي كه بر اسم اعظم مترتب دانسته اند، مربوط به شخصي است كه (در عرفان عملي و قوس صعود) مظهريت اين اسم را حايز و در اين اسم فاني گشته باشد . ابن عربي دو اسم «الله » و «رحمان » را جامع ترين اسماء در سلسله مراتب شمولي نام هاي الهي دانسته است . (54) در ارتباط با تعيين اسم اعظم، امام خميني (ره) تحقيقي عميق و بديع دارند; بدين قرار كه اسم اعظم در انديشه و بينش امام (ره) - نظير ديگر عرفا - اسمي است كه مشتمل بر كمالات همه اسماء است و به جهت همين احاطه، بر آن ها حاكميت دارد . مصداق اين وحدت جمعيه كه حاوي كل اسماء و صفات است، به اعتقاد ايشان دو اسم «الله » و «الرحمان » مي باشند . اسم اعظم، خود واسطه تجلي بر ساير اسماء و اعيان ثابته در حضرت واحديت است و عين ثابتي كه مظهر اسم جامع يا اسم اعظم است، خود واسطه تحقق ديگر اعيان مي باشد . همچنين مظهر اسم اعظم در اعيان خارج نيز واسطه تحقق مظاهر ديگر اسماء در خارج است . اين همان اسم است كه به تعبير ادعيه و احاديث، هرگاه آن نام خوانده شود، درهاي بسته آسمان به رحمت گشوده مي گردد و اگر بر درهاي زمين خوانده شود، به فرج الهي گشوده مي

گردند . امام ابتدا چهار جنبه بحث از اسم اعظم را از يكديگر تفكيك نموده و به تفصيل به هر يك پرداخته اند: 1 . به حسب حقيقت غيبي مستاثر; 2 . مقام الوهيت; 3 . مقام مالوهيت; 4 . مقام لفظ و عبارت . توضيح آن كه اسم اعظم به حسب حقيقت غيبي - كه متعلق علم و ادراك واقع نمي شود - همان است كه در احاديث (55) از آن به حرف هفتاد و سوم اسم اعظم تعبير شده و مخزون و مكتوم نزد حق متعال دانسته شده است; هر چند نزد كمل اولياي الهي، نظير معصومان، هفتاد و دو حرفش موجود مي باشد . اما اسم اعظم به حسب مقام الوهيت (حق در مقام تجلي) و حضرت واحديت، همان اسم جامع جميع اسماء الهي است كه همچون اصل و منبع براي ساير اسماء و اعيان و همه اشيا و مظاهر است، و ديگر اسماء براي او به منزله مظاهر و فرع و تابع مي باشند . اين اسم همواره در حقيقت خويش است و هرگز فاش نشده است; جز براي حق يا بنده برگزيده او كه مظهر تام او است . اين اسم، صورت حقيقت انساني و همان حقيقت محمديه (ره) است كه در آن، صور جميع عوالم مندرج است . اسم اعظم به حسب حقيقت عيني (در عالم مظاهر و از جنبه مالوهيت) نماينده كمالات الهي در بين مظاهر، و طبعا بزرگ ترين مظهر است . اين تجلي اعظم به نام هايي همچون «انسان كامل » و «حقيقت محمديه (ص)» ناميده شده است و متناظر با اسم اعظم و عين ثابت

خويش است كه به منزله منشا تجلي ساير اسماء و اعيان محسوب مي گردد . اين حقيقت محمديه است كه عالم مظاهر - از عالم عقل تا هيولي و ماده - را ظهور بخشيده و عالم كبير، تفصيل اين خليفه و جانشين الهي است . نام ديگر آن، «مشيت » است كه به حسب روايات، همه اشيا با او خلق شد; اما خود او خلق بلاواسطه الهي است . ظهور تام و عيني اين مشيت در جهان زمان و مكان، در بنيه محمد بن عبدالله (ص) مجسم شده است و به لحاظ اتحاد نوري پيامبر با امامان است كه امام علي (ره) در خطبه اي خويش را لوح، قلم، عرش، كرسي، سماوات سبع و نقطه باء «بسم الله » خوانده است . اما اسم اعظم به حسب مقام لفظ و عبارت - چنان كه قبلا گذشت - اسماي لفظي در واقع اسماي اسماء مي باشند; اما در عين حال، آثار متعددي بر دانستن و ذكر مداوم آن بيان شده است و اشارات فراواني - به رمز و كنايه - به برخي حروف آن و نيز نشاني هاي گوناگوني از اندراج آن در برخي آيات قرآني يا ادعيه آمده است كه امام (ره) به مواردي از اين قبيل، به نقل از فتوحات، شرح فصوص جندي و مفاتيح الجنان، اشاره كرده است . (56) مي توان گفت آثار متفرع بر اسم اعظم، بر تحلي و تخلق فرد به آن مترتب است، نه صرف دانستن الفاظ آن; چنان كه از امام صادق (ره) روايت شده است كه هر اسمي از اسماي الهي، در نهايت عظمت است; اگر انسان

در حال اشتغال قلب به غير، ذكر اسم الهي كند، نفعي براي او ندارد; اما هنگام انقطاع طمع از غير حق، اين اسم و ذكر آن، اسم اعظم خواهد بود . (57) از بايزيد بسطامي نيز نقل است كه در جواب سؤال از اسم اعظم، گفت: اسم اعظم حدي خاص ندارد; اما قلب خويش را براي خدا خالي كن و اگر چنين كردي، هر اسمي را كه گفتي، همان اسم اعظم است . (58) راز وجودشناختي اين كلام را نيز امام (ره) بنا به قاعده «الاسماء الالهية كلها في الكل » چنين بيان مي كند: الاسماء كلها في الكل; فكل اسم بالوجهة الغيبية، له احدية الجمع; بل كل الاسماء هو الاسم الاعظم، كما اشار اليه باقرالعلوم (ع) في قوله: «اللهم اني اسالك من اسمائك باكبرها، و كل اسمائك كبيرة » . (59) از آن جا كه همه اسماي الهي از جهت غيبي (جهت رجوع به ذات و حكايت از آن) داراي احديت جمعي اند، همه اسماء را مي توان اسم اعظم دانست; چنان كه امام باقر (ع) در دعاي سحر عرضه مي دارند كه خدايا! من تو را به بزرگ ترين اسمائت مي خوانم; هر چند همه اسماء تو بزرگ و عظيم است . اركان اربعه: اسماي چهارگانه كه تحت پوشش اسم جامع «الله » و «الرحمان » واقعند و همه مظاهر و اشيا را در بر دارند، عبارتند از: «الاول، الآخر، الظاهر و الباطن » . (60) كاشاني اين اسماء را «سميع، بصير، قادر و قائل » دانسته است . (61) امهات سبع: عارفان هفت اسم را تحت عنوان «اصول الاسماء الالهيه » و

«ائمه سبعه » محيط و مقدم بر ساير اسماء دانسته اند . كاشاني در اصطلاحات الصوفيه ائمه و اصول اسماء را عبارت مي داند از «حي، عالم، مريد، قادر، سميع، بصير و متكلم » . (62) اما در لطائف الاعلام (63) به تبع ابن عربي در انشاء الدوائر (64) اصول اساسي اسماء (امهات) را «حي، عالم، مريد، قائل، قادر، جواد و مقسط » دانسته و در جايي ديگر، اسامي ذات را باطن اسماء «متكلم، سميع، بصير و قادر» محسوب نموده است كه آنها را به نام «مفاتيح غيب » مي خواند . (65) او مي گويد: اصل همه اسماء، باطن وحدت الهي است و اصل اوليه آنها تجلي اول است كه عبارت است از ظهور ذات براي ذات . (66) برخي نيز اسم «حي » را ام الائمه و امام ائمه صفات مي دانند و همه را زير پوشش آن مي شمارند .

2 . اسم مستاثر و غير مستاثر تقسيم بندي ديگري كه ابن عربي در آثار خود - از جمله كشف المعني - آورده چنين است كه از اسماي الهي برخي (يكي) مستاثر است; يعني تنها مختص به علم حق است و خلق را بدان راهي نيست; و قسم ديگر، اسمايي است كه به بندگان تعليم شده و عام است . از اين سنخ نيز برخي را به همه مردم شناسانده اند (مانند بصير، سميع و . .). و برخي را مختص خواص از اوليا قرار داده اند; مثل اسم اعظم . آن قسم كه به بندگان تعليم شده، خود به دو صنف تقسيم مي گردد: برخي هم اعيان و هم احكامشان در قالب

تجليات به ظهور رسيده، و برخي ديگر تنها احكامشان به ظهور رسيده، اما اعيان آنها مستاثر و مختفي است . مردم در ارتباط با اين قسم اخير دو صنف مي باشند: برخي مبدا تجليات مزبور را مي شناسند كه كدام يك از اسماء است; و بعضي ديگر نمي شناسند . (67) از جمله تحقيقات بديع امام (ره) در مباحث عرفان، اعتقاد و اجتهاد ايشان در زمينه اسم مستاثر است . چنان كه مي دانيم، در ادعيه، سخن از نامي از نام هاي الهي به ميان آمده كه مستاثر (يعني خاص ذات الهي و نهان داشته شده از خلق) است; «باسمك الذي استاثرته في غيب علمك; (68) به نامي كه آن را در علم غيب خود برگزيده و نهان داشتي تو را سوگند مي دهم .» حال با توجه به اين كه اسم الهي تعين و تجلي او است و بدون اين تعين و تجلي، ذات موصوف به اسم نمي شود، اين بحث مطرح شده كه چگونه ممكن است اسمي مظهر نداشته و اساسا تجلي نكند . برخي عرفا - همچون قيصري - بحثي تحت عنوان امكان و امتناع در اسماي الهي مطرح كرده اند كه با امكان و امتناع فلسفي متفاوت است; بر اساس اين تقسيم بندي، برخي اسماء ممكن الظهورند و برخي ممتنع الظهور . در توضيح اين مطلب قيصري افزوده است كه اسم باطن دو جنبه دارد: 1 . جنبه مضاف; 2 . جنبه مطلق . جنبه اخير از اسم «باطن » از آن حيث كه ضد «ظاهر» است عين ثابتي دارد و در نتيجه اين عين ثابت، مقتضي بطون و اختفا مي

باشد . از اين رو هيچ گاه به عرصه ظهور خارجي نخواهد رسيد وگرنه مظهر اسم «ظاهر» مي بود، نه «باطن » ; (يعني خلف فرض لازم آيد) و اين همان اسم مستاثر است كه در روايت و ادعيه وارد شده است . (69) حضرت امام (ره) در اين زمينه، عقيده اي خاص دارند: بر اساس قاعده «التعين يقتضي المظهريه » اسم مستاثر مختفي نيز داراي مظهر مي باشد; با اين فرق كه مظهر آن نيز مستاثر و مختفي است و مظهر اسم مستاثر حق در هر موجود نيز وجه خاصي است كه بين حق و آن موجود، وجود دارد . (70) ايشان در ذيل قول قيصري در مقدمه كه: «و ان كان يصل الفيض الي كل ما له وجود من الوجه الخاص الذي له مع الحق بلا واسطة; (71) از حق متعال از طريق وجه خاصي كه بدون واسطه با هر موجودي دارد، به آن موجود فيض مي رسد» ، چنين آورده است: اين وجه خاص، همان جهت غيبي احدي اشياء است كه گاه از آن به سر وجودي تعبير مي شود و نحوه تحقق اين ربط خاص، بين حضرت است و سر وجودي اشياء بر احدي معلوم نيست; بلكه وجه خاص و ارتباط ويژه است كه رابط بين اسماي مستاثر و مظاهر مستاثر آن اسماء است; چرا كه در نزد ما اسماي مستاثر نيز مظاهري دارند كه آن مظاهر، مستاثرند و اساسا هيچ اسمي بدون مظهر نمي باشد . سپس در مقام جمع بندي افزوده اند: جهان بهره اي از واحديت (ظهور همه اسماي الهي) دارد و بهره اي از احديت (وجه خاص

و لحاظ مظاهر مستاثره) . و بهره واحديت نزد كاملان مشهود است; اما بهره احدي از عالم سر مستاثر و پنهان است كه جز خداوند، بر او آگاه نيست . (72) بر اساس اين تعبير، اسم مستاثر نيز مظهري دارد، اما آن مظهر هم سنخ با منشا خويش است; يعني جنبه اي نهفته در اشيا و سري كه بر اساس آن هر موجودي، ربطي ويژه و غير معلوم با خود و ديگر موجودات دارد و از آن وجه نيز گاه مورد رحمت خاص يا لطف الهي يا ديگر تصرفات حق قرار مي گيرد، بدون آن كه نحوه آن تصرف، حتي بر فرشتگان و اوليا نيز معلوم باشد; همچنان كه در هر موجودي سري هست كه جز خداوند، بر آن واقف نيست . ابن عربي در اين زمينه گفته است: و لست ادرك شيئا كنه معرفته و كيف ادركه و انتم فيه «ذات و كنه هيچ چيز را در نيافتم; چرا كه شما در آن مقيم و ساكنيد .» امام (ره) در جايي ديگر، تجلي غيبي احدي (مقام بشرط لاي وجود) را كه هيچ اسم و صفتي در آن لحاظ نمي شود، برخاسته از اسم مستاثر دانسته اند . (73) در تعليقه بر مقطعي از مصباح الانس كه اسماء ذات را به دو قسم متعين الحكم و الاثر در عالم و غيرمتعين الاثر تقسيم و دومي را اسم مستاثر دانسته اند، ضمن نقل كلام استاد خويش، مرحوم شاه آبادي - كه اسم مستاثر را همان ذات مطلق احدي است به اعتبار آن كه خود احديت، نوعي تعين محسوب مي شود كه در ذات مطلق (لا بشرط

مقسمي) آن تعين موجود نيست - چنين آورده اند: و عندي: ان الاسم المستاثر ايضا له اثر في العين، الا ان اثره ايضا مستاثر . . . ; نزد من اسم مستاثر را نيز بايد واجد اثر دانست (نه غير متعين الاثر) ; هر چند كه قونوي و ابن عربي اسم مستاثر را غير قابل ظهور مي دانند; جز اين كه اثر شي ء نيز مانند خاستگاه و منشاش، مستاثر و مختفي است; چرا كه احديت ذاتي نيز جهتي در هر شي ء دارد كه سر وجودي آن محسوب مي شود و جز خدا آن را در نمي يابد . (74) در موضع ديگري، ابتدا اسم مستاثر را از جرگه اسماء خارج مي دانند و هيچ ظهور و مظهري براي آن لحاظ نمي كنند; اما سپس براي همه اعتبارات وجود - حتي غيب احدي و هويت صرفه نيز - ظهوري به معناي ديگر و حتي در هر موجود قايل شده اند; ظهوري سري كه جز خداوند آن را در نمي يابد . و اين را مصداق وجه خاص، بدون واسطه اسمي از اسماء دانسته اند . (75) توضيح تعبير نخست ايشان در عبارت فوق آن است كه در شرح دعاي سحر وجهي ديگر در ارتباط با اسم مستاثر بيان نموده; بدين نحو كه آن را عبارت از مرتبه عمائيه و احديت بدون اسم و رسم دانسته اند كه فقط خود ذات باري به آن عالم است و به اعتبار اين آشكارگي و علم ذاتي، خود ذات، علامت ذات است و به مسامحه به آن «اسم » اطلاق شده است . و اگر اسم مستاثر مصداقي

داشته باشد نيز همان است . البته براي نگارنده، تعبير دوم ايشان در عبارت مذكور (ظهور داشتن هويت ذاتيه و مقام احدي در همه موجودات) چندان واضح نيست .

3 . اسماي جمال و جلال اسماي جلال در اصطلاح عرفان نظري، عبارتند از اسمايي كه از عظمت و كبرياي حق حكايت كنند و باعث خفاي او مي شوند; يا آنكه موجب منع نعمتي يا كمالي از خلق مي شوند; نظير «متكبر، عزيز، قهار و منتقم » . و در عرفان عملي بر اسمائي اطلاق مي شود كه تجلي آنها باعث قبض و هيبت سالك مي شوند; چرا كه بر لطف و رحمت حق دلالت دارند . اسماي جمال در عرفان نظري اسمايي را گويند كه باعث ظهور حق و اعطاي كمالي از كمالات و نعمتي از نعم، بر خلق مي شوند; نظير «رحيم، رزاق و لطيف » . و در عرفان عملي بر اسمايي اطلاق مي شود كه تجلي آنها مايه امن و سرور سالك مي شوند; چرا كه بر غضب و قهر حق دلالت مي كنند . (76) اما از ديد ابن عربي تقابل مزبور در ظاهر است نه در باطن; چرا كه در باطن هر جلالي جمالي نهفته و در باطن هر جمالي نيز جلالي . وي اين نكته را كه از عجايب اسرار مي داند، چنين شرح مي دهد: جلال جمال از اين جهت است كه هر جمالي - به خصوص جمال مطلق - قهاريتي دارد كه مجالي براي نمايش غير باقي نمي گذارد; همچنان كه تابش آفتاب، مجالي براي ستارگان باقي نمي گذارد . اما جمال جلال نيز به اين سبب است

كه اگر جلال خدا احتجاب او در پس پرده مظاهر است و مظاهر بر حسب آن كه مظهر اسم جميل مي باشند و حاكي از اسماي حسني، لهذا خود نيز جميل مي باشند و به ظهور رساننده جمال . (77) جيلي در الانسان الكامل از اسم يا صفت كمالي اي نام مي برد كه مشترك است بين جمال و جلال; يعني وجهي به جلال دارد و وجهي به جمال; مانند ربوبيت كه از حيث قدرت، نشان از جلال دارد و از حيث پرورش عالم، نشان از جمال او . (78)

4 . اسم ذات، صفات، افعال تقسيم بندي ديگري كه ابن فناري در مصباح الانس و نيز قيصري در شرح خود بر فصوص - به تبع قونوي و ابن عربي - مطرح كرده اند، تقسيم اسماء است به اسماي ذات، اسماي صفات و اسماي افعال . بدين بيان كه اگر اسمي نشان دهنده ذات بود، اسم ذات است; مانند «الله، الرب و . . .» ; اگر اسمي حكايتگر صفتي و كمالي از ذات باشد، اسم صفت است; مانند «الحي، الشكور، القوي » ; و اگر نمايان كننده فعلي از حق باشد، اسم فعل است; مانند «المبدئ، المعيد، الوكيل » . در ارتباط با تقسيم اسماء به اسماي ذات و غير آن، برخي عارفان وجه اين تقسيم را چنين ذكر كرده اند: كه هيچ اسمي نيست مگر اين كه ارتباط خاصي با خلق داشته باشد، لهذا به نوعي، حتي در اسماي ذاتي نيز اين نسبت، ملحوظ است و در اين صورت، تفاوت اسم ذات با اسم فعل و اسم صفات چگونه تصوير مي شود؟ عارف شاه

آبادي، استاد امام (ره) در اين زمينه اعتقاد دارد كه اسم، اساسا ذات همراه با خصوصيتي است كه منشا اثر باشد; حتي اسم حي و رب - كه شيخ آن دو را از اسماي ذات مي داند - نيز منشا اثرند و در جواهر وجودات حاضر . اما نظر امام در اين باب آن است كه وجه تقسيم مزبور آن است كه هر چند همه اسماي منشا اثرند، اما برخي بنفسه و بالذات، و برخي به عرض و تبعيت اسم ديگر . بلكه به اعتباري مي توان همه اسماء را تابع اسم «الله » دانست كه محيط و حاكم بر ايشان است (به لحاظ جنبه وحدت نگر احدي) . اما از آن جا كه نظر عارف به كثرت و تفصيل نيز هست و از اين حيث، گاه اسم بذاته منشا اثر نيست - مثل اسم حي و رب كه هرگاه مسند به اسم ديگري (كه حيات لازمه آن است) گردند، مؤثر مي شوند - آن اسامي به اسم ذات ناميده مي شوند . اما امام در اين سخن كه هر اسمي لزوما منشا اثر است، ترديد مي كنند . (79) ايشان همچنين، هم در ناحيه تجليات نزولي (وجودي) و هم در ناحيه تجليات عروجي (شهودي) در موضعي از شرح دعاي سحر، هرگونه تجلي ذاتي را بدون وساطت تجلي اسمايي، ممتنع مي دانند . (80) هر چند همه اسماء به نحوي نمايانگر ذات اند، اما اين حكايت، گاه با واسطه است و گاه بي واسطه . (81) و البته ممكن است در اسمي چند جهت جمع شود; چنان كه در اسم «رب » چنين است .

اما به حسب آن كه اين اسم كدام جنبه را بيشتر مي نماياند، به همان نام خوانده مي شود . قاضي سعيد قمي (ره) از جمله متفكراني است كه در بعد معناشناختي صفات الهي، به اشتراك لفظي بين اسماي الهي و اسماي حق قايل شده است . وي معناي صفات و اسماء را در حق، تنها نفي مقابلات آنها مي داند و با گرايش به نوعي الهيات سلبي، معتقد است كه هر آنچه به وصفي متصف شود، لزوما صورتي خواهد داشت و محدود خواهد گرديد; حال آن كه حق متعال وراي حدود و صور و در نتيجه، وراي صفات است . به علاوه خداوند همواره امري كاملا وراي مفاهيم و اوصاف قابل ادراك ما خواهد بود . (82) امام (ره) ضمن ابراز شگفتي از آراي اين محقق و بيان وجود نوعي ناسازگاري در برخي عقايد وي در باب صفات حق، مثل اعتقاد او به قاعده «الاسماء كلها في الكل » در مقام نقد، ضمن تاكيد بر عينيت ذات و صفات، در بعد وجودشناختي، شواهد قاضي سعيد را نادرست و ناكافي مي دانند; چرا كه تعريف وي از صفت - كه بر اموري زايد بر حالاتي كه موجب تقيد يا دگرگوني ذات گردد - تعريفي است كه مورد قبول ديگران نيست و سطح بحث را تا حد نزاع هاي لفظي و لغوي فرو مي آورد; و اين شايسته بحثي حكمي و عرفاني نيست . امام صفات را تجلي ذات يا فيض اقدس در حضرت واحديت مي داند و حقيقت اسماء را به حسب باطن، همان حقيقت مطلق غيبي مي شمارد . (83)

5 . اسم متصل و

منقطع الظهور اسم فعل را - كه در تقسيم بندي قبلي گذشت - به اعتبار دولت اسماء - يعني نحوه ظهور و غلبه تجلي آن بر پديده اي ويژه يا در دوره اي خاص - رابه سه گروه تقسيم كرده اند: (84) 1 . متصل الطرفين، كه ظهور آن اسم و دولت آن، از ازل تا ابد است و آغاز و انجامي ندارد . دولت چنين اسمايي دائمي است; مثل اسماي حاكم بر مجردات . 2 . منقطع احد الطرفين، كه ظهور آن اول دارد ولي آخر ندارد . اين اسماء، دولتي حادث دارند، اما دائمي; مانند اسماي حاكم بر نفوس انساني . 3 . منقطع الطرفين، كه ظهور آن هم آغاز دارد و هم انجام . دولت اين اسماء، موقت است; مثل اسماي حاكم بر ماديات و اجرام متحرك . پي نوشت ها در دفتر مجله موجود مي باشد .

انديشه هاي عرفاني و شعر امام خميني (ره)

انديشه هاي عرفاني و شعر امام خميني عاشقان صدر نشينان جهان قدسند سر فراز آنكه بدرگاه جمال تو گدا است. (1) شخصيت امام خميني (ره) در ايران و خارج از ايران بالخصوص براي عاشقان و دانشجويان زبان و ادبيات فارسي نيازي به معرفي ندارد. او در زندگي و بعد از مرگ به چنان اوج از شهرت، عزت و احترام رسيده بود كه بعد از قرنها در هزارها هزار بلكه در كرورها كرور اشخاص، كمتر به آن دست مي يابند. در ايران بچه و بزرگ، جوان و پير، زن و مرد، كس و ناكس، خاص و عام، اسمش را با تعظيم و تكريم به "امام" نام مي برند. عارف در اصطلاح عرفان آن كس است

كه هم داراي دين و مذهب باشد، هم اهل رياضت و كشف و شهود. او از مقام علم اليقين به مرتبه عين اليقين و حق اليقين مي رسد. امام (ره) در همين نكته اظهار نظر مي كند: حاصل كون و مكان جمله ز عكس رخ توست پس همين بس كه همه كون و مكان حاصل ما (2) ××× دل عارف مانند آينه پاك و صاف است و او در وي صنايع خدا به طريق معرفت مي بيند هركجا پا بنهي حسن وي آنجا پيداست هركجا سر بنهي سجده گه آن زيبا است (3) به عقيده امام يك عارف و صوفي بايد در خلوت دور از شور و غوغاي مردم زندگي بسر ببرد تا قربت خدا حاصل شود. صوفي و عارف ازين باديه دور افتادند جام مي گير ز مطرب كه روي سوي صفا (4) يك عارف را نبايد كه بر زعم معرفت خويش لاف اناالحق بزند آنكس كه به زعم خويش عارف باشد غواص به درياي معارف باشد بفكرش وقتي از حجاب آزاد خواهد شد لاكش به او كشف مي شود. روزي اگر از حجاب آزاد شود بيند كه به لاك خويش واقف باشد (5) اين نوع عارفان را كه بدون معرفت لاف عرفان مي زنند امام، طوطي صفت مي گويد. طوطي صفتي و لاف عرفان بزني اي مور، دم از تخت سليمان بزني فرهاد نديده اي و شيرين گشتي ياسر نشدي و دم ز سلمان بزني (6) او معتقد است كه يك عارف حقيقي تا وقتي در مشاهده دوست خودبيني را از دست ندهد او هرگز به گوهر مقصد خود نخواهد رسيد: تا خوابي

در خودي خود پنهاني خورشيد جهان بود زچشم تو نهان (7) خودبيني و شرك را يكي مي داند گر نيست شوي كوس انا الحق نزني با دعوي پوچ خود معلق نزني تا خودبيني تو مشركي بيش نه اي بي خود بشوي كه لاف مطلق نزني (8) امام بزرگ اين نوع صوفيان را كه خودبين هستند به مانند حافظ شيرازي "مدعي" مي گويد. او رباعي سروده است به عنوان "مدعي". از صوفي ها، صفا نديدم هرگز زين طايفه من وفا نديدم هرگز زين مدعيان كه فاش اناالحق گويند با خودبيني فنا نديدم هرگز (9) او علم و عرفان را براي رسيدن به منزلگه عشاق، راه باطل مي داند: علم و عرفان به خرابات ندارد راهي كه به منزلگه عشاق ره باطل نيست (10) در طول تاريخ، مذهب، عرفان و فلسفه بر فكر انساني تاثير بزرگي دارند. مذهب بر وجود خداي بزرگ و برتر دلالت مي كند. براي مومن زندگي اين دنياي فاني موقتي و گذشتني است. ايشان با احساسات لطيف زندگاني را بسر مي برند. هدف زندگي عارفان و صوفيان ديدار الهي است. امام هم در طول زندگي خودش در عشق الهي بسر برده است و اينگونه سروده است: عمر را پايان رسيد و يارم از در درنيامد قصه ام آخر شد و اين غصه را آخر نيامد (11) مرغ جان در اين قفس بي بال و پر افتاد و هرگز آنكه بايد اين قفس را بشكند از در نيامد (12) يك عارف حقيقي يك صوفي با كمال و يك درويش غني با اين دنياي فاني عشق نمي ورزد. او در حالت سرمستي دور از همه

عيش و عشرت زندگي بسر مي برد امام بزرگ همين عقيده را مي سرايد: آنكه دل بگسلد از هر دو جهان درويش است آنكه بگذشت زپيدا و نهان درويش است خرقه و خانقه از مذهب رندان دور است آنكه دوري كند از اين و از آن درويش است (13) حجاب به اصطلاح صوفيه هر چيزي است كه انسان را از حق تعالي باز مي دارد. نزد مستملي بخارا پي حجاب چهار نوع است: دنيا كه حجاب عقبي است. خلق، حجاب اطاعت است. شيطان، حجاب دين و نفس حجاب خدا. امام محترم علم و فلسفه را نفس حجاب خدا و حجاب اكبر مي داند: آنان كه به علم فلسفه مي نازند بر علم دگر به آشكارا تازند ترسم كه در اين حجاب اكبر آخر سرگرم شوند و خويشتن را بازند (14) امام بزرگ بسياري از نكات عرفان را به فاطي خطاب كرده است: فاطي كه زمن نامه عرفاني خواست از مورچه اي تخت سليماني خواست گويي نشنيده ما عرفناك از آنك جبرئيل ازو نفخه رحماني خواست (15) مكتب عرفان كه در سراسر ايران و در شعر و ادبيات فارسي مسلط است داراي يك سيستم فكري خاصي است. ازين فكر يك انسان عارف و صوفي مي شود. او با روش و طريقت خاص خدا را مي شناسد و خود را در ياد خدا فنا مي كند. امام محترم يك عارف كامل و صوفي با كمال بود اساس فكر عرفان امام بر يك تصور زيباست. او پرتو حسن را جمال خالق مي داند: پرتو حسنت بجان افتاد و آن را نيست كرد عشق آمد دردها را هرچه بد

درمان نمود (16) حافظ همين نكته را مي سرايد: در ازل پرتو حسنت ز تجلي دم زد عشق پيدا شد و آتش به همه عالم زد او جمال مطلق را بعد از گسستن دل از علايق جهان مي بيند: فاطي ز علايق جهان دل بركن از دوست شدن به اين و آن دل بركن يك دوست كه آن جمال مطلق باشد بگزين تو و از كون و مكان دل بركن (17) "جلوه جمال" و "ديدار يار" را در "آئينه جان" مشاهده مي كند. به عقيده وي جان آئينه هستي است. يعني زندگي آدمي در اطراف اين گردش مي كند. جان كه آئينه هستي است در اقليم وجود برزده سنگ به آئينه جان آمده ام (18) از آتش "عشق دلدار" مي افزايد: آتش عشق بيفزا غم دل افزون كن اين دل غمزده نتوان كه غم افزا نشود او عشق الهي را "قبله عشق" مي داند. بهار شد در ميخانه باز بايد كرد بسوي قبله عاشق نماز بايد كرد (19) او سفر عشق را با دل تنگ در سايه عشق و در سايه لطف مي كرده است. عالم عشق است هرجا بنگري از پست و بالا سايه عشقم كه خود پيدا و پنهاني ندارم آن سرو دل آراي من آن روح جان افزاي من در سايه لطفش نشين كاين سايه دل آرا بود (20) و در سايه لطف خدا از چاك نفي بيرون مي آيد: بردار اين ارقام را بگذار اين اوهام را بستان ز ساقي جام را جامي كه در آن لا بود (21) او در قافله عشق را در صبح ازل باده الست يعني كه

باده عشق وحدانيت خدا نوشيده است چون خمير آدم از گل عشق سرشته شده است. جز عشق تو هيچ نيست اندر دل ما عشق تو سرشته گشته اندر گل ما (22) بعد از پيمودن اين همه مراحل عشق به اين نتيجه مي رسد كه هر شئ و هركس در تحت توجهات و فرمان خدا حركت مي كند: ملحد و عارف و درويش و خراباتي و مست همه در امر تو هستند و تو فرمانفرما (23) به انديشه امام هدف زندگي شناخت زيبائي و لذت بردن از زيبائي است. او حاضر نيست "زيبائي باغ" را با نظرهاي كوتاه ببيند. اي روي تو نور بخش خلوتگاهم ياد تو فروغ دل نا آگاهم آن سرو بلند باغ زيبايي را ديدن نتوان با نظر كوتاهم (24) عرفان يكي از تابناكترين تجليات انديشه انسان است بايد گفت كه اين طريقه عارفان و روش صاحب نظران است. ايشان از ذوق و شوق منازل "راه معرفت" را طي مي كنند من اينجا از عناوين غزليات و رباعيات امام (ره) استفاده كرده ام. امام تقريبا بر هر اصطلاح تصوف غزلي يا رباعي يا مسمط ساخته است و در آن نكات عرفاني را بيان كرده است. امام رهبر بزرگ مانند يك صوفي كامل اول هستي خودش را فراموش مي كند. بعدا در هر ذره خدا را مي جويد. او معتقد است كه اگر كسي هستي خويش را فراموش نكند او در وحدت خدا شرك مي ورزد. آنكس كه ره معرفت الله پويد پيوسته ز هر ذره خدا مي جويد تا هستي خويشتن فرامش نكند خواهد كه ز شرك عطر وحدت بويد (25) در انديشه

امام (ره) دنيا و هر شئ كه در دنيا است حتي از ذره تا خورشيد نمايشگر زيبائي خدا است و اگر ما نمي بينيم اين عيب ماست ورنه خدا هرجا موجود است. عيب از ما است اگر دوست زما مستور است ديده بگشاي كه بيني هم عالم طور است (26) او صاحب عقيده است ان الله علي كل شئ قدير. ذره اي نيست كه از لطف تو هامون نبود قطره اي نيست كه از مهر تو دريا نشود (27) نيز عقيده قرآن را اظهارنظر مي كند كه هر شئ در اين كون و مكان در تسبيح خدا غرق اند. وقت آنست كه بنشينم و دم در نزنم به همه كون و مكان مدحت او مسطور است (28) او عاشق خدا است و معشوقش هر چيز و در هر جا جلوه فكن است حتي كه نغمه هاي موسيقي پرندگان زيبا گلهاي نرگس و لاله و سنبل از تجليات انوار حق پر هستند. از سنبل و نرگس جهان باشد به مانند جنان وز سوسن و نسرين زمين چون روضه خلد برين از قمري و كبك و هزار آيد نداي ارغنون وز سيره و كوكوو سار آواز چنگ راستين يك عارف حقيقي هميشه دور از رسومات و غوغاي مردم در خلوت زندگي بسر مي برد. امام عيد و شادهاي دنيا را براي اهل دنيا وقف مي كند و خود در موقع شاديها و خوشي ها خلوت را تلاش كرده در ياد خدا غرق مي شود: صوفي و عارف ازين باديه دور افتادند جام مي گير ز مطرب كه روي سوي صفا همه در عيد به صحرا و گلستان

بروند من سرمست ز ميخانه كنم رو به خدا (29) او منزل عشق را به سر و جان طي مي كند: گر مرا ره به در پير خرابات دهي به سر و جان به سويش راه نوردم نه به پا (30) او بعد از تلاش بسيار به دلدار خود رسيده بود آماده نيست كه دوباره اين خطا بكند: سالها در صف ارباب عمائم بودم تا به دلدار رسيدم نكنم باز خطا (31) به نزديك امام بزرگ تجلي خدا دو نوع است يكي تجلي ذات و دوم تجلي صفات الهي در شعر امام انوار هر دو تجليات درخشان هستند مثلا: جز رخ يار جمالي و جميلي نبود در غم او است كه در گفت و مگوئيم همه (32) جز سر كوي تواي دوست ندارم جائي در سرم نيست بجز خاك درت سودائي (33) امواج حسن دوست چو درياي بي كران اين مست تشنه كام غمش در كرانه است (34) حاصل كون و مكان جمله ز عكس رخ تست پس همين بس كه همه كون و مكان حاصل ما (35) او تجلي الوهيت كه محمد (ص) را بود در شعر مي سرايد: بلبل باغ جنان را نبود راه به دوست نازم آن مطرب مجلس كه بود قبله نما (36) به عقيده عرفان اسلامي نيز در قرآن مجيد در سوره 33 آيه 72 آمده است كه خدا امانت (عشق) خودش را به آسمان و زمين و كوه عرضه كرد هيچ كدام نپذيرفتند ولي اين شت خاكي اين عشق را پذيرفت. شعراي زبان و ادبيات فارسي و اردو زبان نيز عرفا و صوفيان اين عشق خداوند را با بار

امانت ياد مي كنند و شعر مي سرايند. بايد اضافه كرد كه دل آدمي از هفت آسمان و زمين كوه عرش و كرسي و لوح فراخت تر بوده كه اين امانت را بر سرخود گذاشته است. حافظ همين نكته را مي سرايد: آسمان بار امانت نتوانست كشيد قرعه فال بنام من ديوانه زدند مير تقي مير شاعر اردو زبان مي سرايد: سب په جس بار گراني كي است كو يه ناتوان اتهاليا امام بزرگ غزل به عنوان"بار امانت" ساخته است: كشم بار امانت با دلي زار امانت دار اسرارم تو باشي درين غزل او بجانب نكات عرفاني اشاره مي كند در مقابل محبت و مودت وجود عارف اين دنيا را هيچ ارزش نمي دهد. به انديشه امام محترم بمقابله عشق خدا، جهان برابر يك جو ارزش ندارد: جهان را يك جوي ارزش نباشد اگر يارم اگر يارم تو باشي (37) و به سبب عشق خدا آدمي خاكي به معراج عشق رسيده است: رسد جانم به فوق قاب قوسين كه خورشيد شب تارم تو باشي (38) امام بزرگ (ره) اگر وصال دوست به او حاصل مي شود: با نهايت خوشحالي و شادماني مرگ را به آغوش مي گيرد: ببوسم چوبه دارم به شادي اگر در پاي آن دارم تو باشي عرفا و صوفيا در شراب وحدت غرق اند و ايشان در حالت سرمستي تجليات خدا را مشاهده مي كند. امام (ره) مي سرايد: هشياري من بگير و مستم بنما سرمست زباده الستم بنما بر نيستي ام فزون كن از راه كرم در ديده خود هر آنچه هستم بنما (39) در اين رباعي اشاره است بطرف آيه

قرآن "الست بربكم" امام بزرگ مانند يك صوفي با كمال استغنا كه بي نيازي حق است در حالت مستي قربت خدا را مي جويد. نيز اين هستي را براي رسيدن به مطلوب خود يك نياز لازم فكر مي كند: بي نيازي است درين مستي و بيهوشي عشق در هستي زدن از روي نياز است هنوز (40) و در نسيم سحر بوي الست تا هنوز به مشمامش مي رسد: اي نسيم سحري اگر سركويش گذري عطر برگير كه او غاليه ساز است هنوز (41) به عقيده عرفان اسلامي آدم را بر فرشتگان به سبب علم فضيلت بزرگي حاصل است. چون هرچه كه آدم مي داند فرشتگان از دانستن آنها عاجزند. امام رهبر به اين مطلب اشاره مي كند: قدسيان را نرسد تا كه به ما فخر كنند قصه علم الاسماء به زبان است هنوز (42) صوفيان بردن نعره "اناالحق" وحدت وجود را قايل اند و ايشان به اين منزل بعد از پيمودن راه دراز مي رسند. ولي امام محترم در مشاهده حسن دوست خاموشي را ترجيح مي دهد و زدن نعره ها را لاف عارف مي داند و به اين مقابله خودي موسي را دوست مي دارد: تا منصوري لاف انا الحق بزني ناديده جمال دوست غوغا فكني دك كن جبل خودي خود چون موسي تا جلوه كند جمال او بي ارني (43) به عقيده صاحب نظران و عارفان و نيز در قرآن مجيد آمده است كه ابليس آدم را فريب داد. او دانه گندم را خورد. درين نافرماني آدم و حوا را از بهشت بيرون راندند. در روايات وجه تخليق كائنات را در "كنت كنزا

مخفيا" "ولولاك لما خلقت الافلاك" بيان كرده اند. امام (ره) ازين نتيجه گيري مي كند كه اگرچه فريب دادن شيطان به آدم از روي سؤ نيت بود ولي در حقيقت اين احسانش بود چون ازين سبب عشق پيدا گشت و آدم از ملك ملك رخت بربست. خواست شيطان بد كند با من ولي احسان نمود از بهشتم برد بيرون بسته جانان نمود (44) يا: خواست از فردوس بيرونم كند خوارم كند عشق پيدا گشت و از ملك و ملك پران نمود پرتو حسنت بجان افتاد و آن را نيست كرد عشق آمد دردها را هرچه بد درمان نمود (45) غالب بزبان اردو مي گويد: عشق كه طبعيت نه زيست كا مزا پايا درد كي دوا پائي درد لا دوا پايا امام از لحاظ عقايد خود ازاهل تشيع بود چنانچه با نهايت اخلاص در قصيده بهاريه انتظاريه در حق شيعيان دعاگو هست: اي صاحب حضرت زمان اي پادشاه انس و جان لطفي نما بر شيعيان تاييد كن دين مبين تاريخ شاهد است كه هميشه عارفان حقيقي و صوفيان با كمال در معاشره و اجتماع خود كارهاي اصلاحي انجام داده اند. امام محترم نيز با انديشه هاي عرفان اسلامي و با روش و طريق صاحب نظري ايران و ايرانيان را از چنگال استبداد آمريكا رهائي بخشيد. او ايران را از انقلاب سفيد بيرون آورده به راه انقلاب اسلامي رهنمائي كرد و كشور ايران را از خودكامگي شاه رها كرده و به جمهوري اسلامي ايران مبدل كرد و گفت كه: جمهوري ما نشانگر اسلام است افكار پليد فتنه جويان خام است ملت به ره خويش جلو مي تازد

صدام بدست خويش در صد دام است (46) يا: جمهوري اسلامي ما جاويد است دشمن ز حيات خويشتن نوميد است آن روز كه عالم ز ستمگر خاليست ما را و همه ستمكشان را عيد است (47) او ملت اسلام را با اخلاق اسلام آراسته كرد. او خود مردي ساده زيست بود و اين خصوصيت خود را به ملت ايران بخشيد تا اين درجه كه سر ما به پيش سادگي ايران و ايرانيان بانهايت عزت و احترام خم مي شود: او مردي مسلمان و پابند صوم و صلوة بود و در ياد خدا غرق مي ماند. چنانچه همه ما بوسيله تلي وژن ديديم كه در آخرين لحظات در حالت بيماري در بيمارستان بستري بود نماز را با تمام اراكين يعني با قيام و ركوع و سجود ادا كرد و آرزويش به پايه تكميل رسيد: به بيماري دهم جان و سر خود اگر يار پرستارم تو باشي (48) شوم اي دوست پرچمدار هستي در آن روزي كه سردارم تو باشي (49) پي نوشت ها: 1. ص 49. 2. ص 45. 3. ص 49. 4. ص 39. 5. ص 206. 6. ص 247. 7. ص 227. 8. ص 246. 9. ص 217. 10. ص 67. 11. ص 97. 12. ص 97. 13. ص 54. 14. ص 209. 15. ص 196. 16. ص 115. 17. ص 232. 18. ص 139. 19. ص 80. 20. ص 150. 21. ص 103. 22. ص 103. 23. ص 44. 24. ص 43. 25. ص 226. 26. ص 215. 27. ص 52. 28. ص 112. 29. ص 52. 30. ص 39. 31. ص 39.

32. ص 39. 33. ص 179. 34. ص 186. 35. ص 61. 36. ص 45. 37. ص 39. 38. ص 181. 39. ص 181. 40. ص 192. 41. ص 126. 42. ص 126. 43. ص 127. 44. ص 246. 45. ص 115. 46. ص 195. 47. ص 193. 48. ص 181. 49. ص 181.

عرفان امام و منازل چهارگانه

عرفان امام و منازل چهارگانه بسم الله الرحمن الرحيم آنچه در آثار ادبي و عرفاني امام خميني "قدس سره" در سالهاي آخر عمر پر بركتش ديده مي شود - چه به صورت اشعار، چه نامه ها و مكتوبات عرفاني - نشان از نوعي "شوريدگي" و "دلدادگي" و "عشق" مي دهد. ابراز حالات ويژه روحي و بي تابي هاي معنوي در راه وصل به جانان و اينكه همه چيز را فداي "او" كردن و همه مراحل را براي رسيدن به عشق و معشوق پيمودن و در اين راه، از هيچ چيز پروا نداشتن و. . . همه از نشانه ها و آثار چنين عشق و مرتبه والاي از خود بريدن و به محبوب رسيدن است. آنچه انسان را به محبوب و معبود مي رساند، عبارت است از: - عبادت - علم - عرفان - و. . . عشق هر يك از مراحل سه گانه اول، گاهي هم به جاي "رساندن"، مانع مي شود و به جاي "خدايي شدن" به "خودي بودن" مي انجامد و به جاي ايجاد نورانيت، "حجاب" مي آورد. اينكه انسان در محدوده "عبادت ظاهري" نماند، و به اصطلاحات علمي و قيل و قال مدرسه، دل خوش نكند، و مباحث عرفاني براي او دكان نشود، بلكه به كنه و جوهره

ناب بندگي و آزادگي برسد، موهبتي است كه خاص ويژگان است. در متون ديني هم (چه در آيات، چه روايات، و چه حتي در سيره معصومين و بزرگان دين) به رگه هايي از اشارات و تصريحاتي بر مي خوريم كه از اين قشري گري و جمود برظواهر، يا از ژرفايي و رسيدن به باطن و جوهر ناب بندگي ياد كرده است. آنچه در آثار امام راحل "قدس سره" بخصوص در اشعارش مشهود است، اشاره به اين منازل و مراحل و واديهاي سلوك و رسيدن به مرحله چهارم و "عشق ناب به خدا" است. شوريدگيهاي سالهاي آخر عمر حضرت امام نيز گوياي اين حال متعالي و مقدس است. آنچه در اين نوشته، در پي آنيم، مروري بر "ديوان امام" و رديابي اين مراحل و منازل اربعه در سروده هاي حضرت اوست. اگر در اشعار امام مي بينيم كه از معبد و مسجد و طاعت و عبادت ريايي و ماذنه و دير راهب و سجاده و صومعه و محراب و. . . نقد مي شود و از بي حاصلي اينها ياد مي شود، ناظر به رواياتي است كه از "عبادت بي علم" و "طول ركوع و سجود بدون تفكر" و " پرسشهاي ريايي "و. . . نكوهش شده است. و اگر حمله تند و تيز امام را به كتاب و مدرسه و قيل و قال درس و بحث و شفا و اسفار و فيلسوف و فتوحات و مصباح و اوراق و دكه علم و صحبت شيخ و عقال عقل و برهان و. . . مي بينيم، باز ناظر به آنجاست كه علم و اصطلاحات علمي، حجاب گردد

و علم، تنها در دانستنيهاي درس و بحث و تعليم و تعلم خلاصه شود، نه آن نور امنيتي كه دلها را روشن و با صفا مي سازد. به فرموده امام صادق"ع": "ليس العلم بالتعلم، انما هو نور يقع في قلب من يريد الله تبارك و تعالي ان يهديه" (1) و اگر مي بينيم كه با قلم و تعبيري تند، از عرفان و خانقاه و صوفي و درويش و خرقه ملوث و قلندران و مسند و. . . انتقاد مي كند و اينها را همه هيچ مي شمارد، آنجاست كه عرفان بازي و دستگاه سازي و مريد پروري و انزواگزيني و بي خيالي، محصول اينگونه صوفيگري هاي بي خاصيت باشد. و. . . بالاخره اگر از مي و ساغر و ميكده و خم و جرعه و سبو و جام و باده و جرگه عشاق و عاكف ميخانه شدن و. . . سخن مي گويد، رسيدن به نهايت "عشق راستين" و دريدن همه حجابها و ظواهر و چشيدن طعم خوش "عبوديت عاشقانه" و "نورانيت علم" و "عرفان ناب" را در نظر دارد. با اين مقدمات كه گفته شد، مروري به برخي از سروده هاي حضرت امام داريم و اين مراحل اربعه و منازل چهارگانه را در اشعار او پي مي گيريم. (2) با اشاره اينكه بلبل باغ جنان هم راهي به دوست ندارد و در پي آن "قبله نما"ست. مي گويد: عارف و صوفي از اين باديه دور افتادند جام مي گير ز مطرب، كه روي سوي صفا همه در عيد به صحرا و گلستان بروند من سر مست ز ميخانه كنم رو به خدا (ص 39)

در غزلي ديگر، كه سخن از مي و جامي است كه جان را فاني مي سازد و انسان را از " خود" رها مي سازد و همه تعلقات را مي زدايد و در خلوتگه رندان بي حرمت، در اثر آن سرمستي از باده عشق، سجود و قيام را بر هم مي ريزد: روم در جرگه پيران از خود بي خبر، شايد برون سازند از جانم به مي افكار خامم را و اين "عدم نامه" را به ساغر ختم مي كند و اين "حسن ختام" را به گوش "پير صومعه" مي رساند. در غزلي ديگر مي گويد (ص 42) : رهرو عشقم و از خرقه و مسند بيزار به دو عالم ندهم روي دل آراي تو را. . . دكه علم و خرد بست، در عشق گشود آنكه مي داشت به سر، علت سوداي تو را مي بينيم كه علم و عقل و خرقه و مسند، همه در برابر "عشق"، هيچ است. باز مي بينيم كه با محور قرار دادن "عشق" و "نيستي" و "فنا"، بر علوم رايج چنين مي آشوبد (ص 44) : "اسفار" و "شفا"ي ابن سينا نگشود با آن همه جر و بحث ها مشكل ما در همين راستا، در غزل ديگري مي خوانيم (ص 48) : از درس و بحث مدرسه ام حاصلي نشد كي مي توان رسيد به دريا از اين سراب هرچه فرا گرفتم و هر چه ورق زدم چيزي نبود، غير حجابي پس از حجاب باز در همين محور، پس از بيان آنكه "جام باده"، روح افزا و درمانگر است، نه مدرس و مربي و حكيم و خطيب و

حلقه صوفي و اصحاب صليب، مي فرمايد (ص 51) : از "فتوحات"م نشد فتحي و از "مصباح"، نوري هر چه خواهم در درون جامه آن دلفريب است در غزل ديگري ظاهرسازيهاي دراويش را به سخره مي گيرد و درباره اين ظواهر فريبا مي گويد (ص 54) : خرقه و خانقه از مذهب رندان دور است آنكه دوري كند از اين و از آن، درويش است نيست درويش كه دارد كله درويشي آنكه ناديده كلاه و سر و جان، درويش است حلقه ذكر مياراي، كه ذاكر، يار است آنكه ذاكر بشناسد به عيان، درويش است وي از غزل "سرجان"، پريشانحالي خود را از جام "بلي" مي داند كه از "روز الست" در دل ريشه دارد و اين عشق بي انجام و آغاز را مايه خريدن ناز معشوق مي شمارد و مي گويد (ص 65) : حلقه صوفي و دير راهبم هرگز مجوي مرغ بال و پر زده، با زاغ هم پرواز نيست و در جاي ديگر، عقل را ديوانه او شدن مي داند و از خود گذشتن را، نشانه عاشقي، و مي گويد (ص 67) : رهرو عشقي اگر، خرقه و سجاده فكن كه بجز عشق، تو را رهرو اين منزل نيست اگر از اهل دلي، صوفي و زاهد بگذار كه جز اين طايفه را راه در اين محفل نيست و در ادامه، با تاكيد بر اينكه "اهل دل" بودن، راه اصلي است و آرزوي رهايي از خرقه سالوس مي كند و چنين مي گويد: علم و عرفان به خرابات ندارد راهي كه به منزلگه عشاق، ره باطل نيست. كه به عيان، خرقه صوفي و سجاده

زاهد و علم و عرفان را براي رسيدن به "منزلگاه عشاق"، ناتوان مي شمارد و در اينكه براي يافتن دل و دلدار، نبايد راه را گم كرد و در پيچ و خم ظواهر و علوم و اصطلاحات ماند، در غزل "قصه مستي" اينگونه مي سرايد (ص 71) : آنكه دل خواهد، درون كعبه و بتخانه نيست آنچه جان جويد، به دست صوفي بيگانه نيست گفته هاي فيلسوف و صوفي و درويش و شيخ در خور وصف جمال دلبر فرزانه نيست در غزل ديگر راه علم و عقل را از ديوانگي جدا مي داند و تنها راه آشنايي با دوست را مستي و ديوانگي و از خويشتن بيگانگي مي شمارد (ص 72) . درويشي را در درويش صفتي مي داند و صوفي راستين را اهل صفا و عالم واقعي را آراسته به اخلاص، و گرنه علمش حجاب مي شود و دگر هيچ و اينكه (ص 74) : عارف كه ز عرفان كتبي چند فرا خواند بسته است به الفاظ و تعابير و دگر هيچ در غزل ديگري كه سخن از عشق دلدار است و مي زدگان بيخود از خويش، باز هم از حجاب و مانع بودن "علم و عرفان" مي گويد (ص 82) : عشقت از مدرسه و حلقه صوفي راندم بنده حلقه بگوش در خمارم كرد نقد از مدعيان بي باطن همچنان ادامه مي يابد و در غزلي از زهد فروشان قلندر و عبادتهاي كاسب كارانه و مرشد بازي هاي دكان دارانه و صوفي هاي پر ادعا انتقاد مي كند (ص 94) و در جاي ديگر، ضمن ستايش از مستان از خود بي خود و

بي نصيبي عاقلان، به حجاب بودن علم مي پردازد و افق تازه اي را پيش خود مي يابد، وقتي كه از "عرفان" به "عشق" مي رسد. با هم بخوانيم (ص 104) : در بر دلشدگان، علم حجاب است، حجاب از حجاب آنكه برون رفت بحق، جاهل بود . . . چون به "عشق" آمدم از حوزه"عرفان"، ديدم آنچه خوانديم و شنيديم، همه باطل بود باز هم رستن از پوسته و رسيدن به مغز. مي بينيم كه در بتكده و كعبه و خانقاه و دير و كنيسه، جلوه و نام و كلامي از آن "دلبر" نمي يابد و در "مدرس فقيه"، تنها قيل و قال مي بيند و محضر اديب را هم فاقد آن گمشده مي يابد، حتي در صفوف قلندران هم تنها مديحه سرايي از قلندران را مشاهده مي كند و در نهايت، "يك قطره مي" از جام دلبر را عطاكننده چيزي مي داند كه در همه ملك جهان نيست (ص 108) . ديوان امام"ره" را مرور مي كنيم. همچنان جلوه هايي از اين حقيقت ناب كه وقتي پرتو حسن به جان بيفتد، عشق همه دردها را درمان مي كند و همان جلوه كه بر موسي عمران نمود، در جان عاشق هم آتش مي افروزد (ص 115) : ابن سينا را بگو در طور سينا ره نيافت آنكه را برهان حيران ساز تو حيران نمود و اين حقيقت، در جاي ديگر اينگونه متجلي است (ص 117) : از در مدرسه و دير، برون خواهم تاخت عاكف سايه آن سرو روان خواهي ديد و در اقبال به عشق و مستي گويد (ص 122) : برگير جام

و جامه زهد و ريا درآر محراب را به شيخ رياكار، واگذار با پير ميكده خبر حال ما بگو با ساغري برون كند از جان ما خمار در غزل ديگر، باز هم سخن از ساقي و ميكده و عشق يار مطرح است و (ص 125) : گر گذشتي به در مدرسه، با شيخ بگو پي تعليم تو آن لاله عذار آمد باز دكه زهد ببنديد در اين فصل طرب كه بگوش دل ما نغمه تار آمد باز در غزل "آواز سروش" (ص 130 يكسره سخن از مدهوشي حاصل از ميكده و پيمانه و باده فروشي است كه نارسايي گامهاي مسير علم و عرفان و مدرسه و خرابات و عالم و صوفي را جبران مي كند: از دم شيخ، شفاي دل من حاصل نيست بايدم شكوه برم پيش بت باده فروش نه محقق خبري داشت، نه عارف، اثري بعد از اين دست من و دامن پيري خاموش عالم و حوزه خود، صوفي و خلوتگه خويش ما و كوي بت حيرت زده خانه به دوش از در مدرسه و دير و خرابات شدم تاشوم بر در ميعادگهش حلقه بگوش گوش از عربده صوفي و درويش ببند تا به جانت رسد از كوي دل، آواز سروش در غزل بعدي، باز هم صحبت از عهد بستن با پير مي فروشي است و بي حاصلي شيخ خرقه پوش و قيل و قال مدرسه (ص 131) : از قيل و قال مدرسه ام حاصلي نشد جز حرف دلخراش، پس از آن همه خروش در غزل "نهانخانه اسرار" (ص 138) نيز سخن از روي نياز بردن بر در ميكده و پيرمغان است

و همان مضاميني كه در ص 130 هم بود. صوفي و خرقه خود، زاهد و سجاده خويش من سوي دير مغان، نغمه نواز آمده ام با دلي غمزده از دير به مسجد رفتم به اميدي هله با سوز و گداز آمده ام در غزل ديگر (ص 140) از دغلبازي صوفي به امان آمده و از قيل و قال مدرسه، به ميكده و عالم عشق و سرمستي پناه مي آورد و با روان شوريده، در پي گشودن گره هاي بسته با غمزه يار است: شيخ را گو كه در مدرسه بر بند، كه من زين همه قال و مقال تو به جان آمده ام سرخم باز كن اي پير كه در درگه تو با شعف، رقص كنان، دست فشان آمده ام و با بيان اينكه "همه جا خانه يار است كه يارم همه جاست"، به شهود خدا در ذره ذره هستي اشاره مي كند كه اينگونه تجلي خدا را جز در ديد عاشقانه عرفاني نمي توان يافت. غزل "خال لب" نيز، كه براي نخستين بار پس از ارتحال حضرت امام"قدس سره" از سوي فرزندش مرحوم حاج احمد آقا به ملت داغديده ايران عرضه شد، همين حال و هوا و شوريدگي عاشقانه و فارغ از خود شدن و منصوروار، خريدار سر دار شدن و شرر غم دلدار به چشم مي خورد و گريز از پندهاي واعظ شهر و دور افكندن جامه زهد و ريا و پوشيدن خرقه پير خراباتي و اين حالت كه (ص 142) : در ميخانه گشاييد به رويم شب و روز كه من از مسجد و از مدرسه بيزار شدم و در صفحه بعد

نيز، شهره شهر شدن را در پي گرفتاري در كمند سر زلف يار مي داند و مي گويد: مستي علم و عمل رخت ببست از سر من تا كه از ساغر لبريز تو هشيار شدم در غزل "جامه دران" (ص 151) خواستار جام مي از دست دلبر مي شود و پروانه وار گرد شمع روي دوست مي چرخد و دنيا را همچون قفسي و دامي مي بيند كه بايد از پرپر شدن در آن و ماندن در اين رها شد و آرزو مي كند كه خرقه ملوث و سجاده ريا را بر در ميخانه بردرد و از سبوي عشق، جرعه اي نوشيده و مستانه، جان از خرقه هستي درآورد: گر از سبوي عشق دهد يار، جرعه اي مستانه جان ز خرقه هستي درآورم و اين يادآور وصفي است كه حضرت امير"ع" در نهج البلاغه از متقين دارد كه چنان مشتاق ثواب وبيمناك از عقاب اند كه اگر "اجل" نبود، يك چشم برهم زدن جانهايشان در زندان تن نمي ماند: ولو لا الاجل الذي كتب الله عليهم لم تستقر ارواحهم في اجسادهم" (3) اين بي تابي از ماندن در قفس تن و زندان زندگي و شوق به رهايي از اين جهان كه خاص مرحله عشق است، در غزلها و موارد ديگر هم ديده مي شود و اظهار اميدواري مي كند كه روزي برسد تا از اين خانه هجرت كرده و پروانه وار در شعله شمع وجود دلدار بسوزد (ص 158) : روي از خانقه و صومه برگردانم سجده بر خاك در ساقي ميخانه كنم حال، حاصل نشد از موعظه صوفي و شيخ رو به كوي صنمي

واله و ديوانه كنم وي خود را "زاده عشق" مي داند كه با مدعي عاكف مسجد در نبرد است و خليلانه در آتش عشق يار مي رود و به مستي و بيهوشي در ميكده مي بالد و در نهايت چنين مي گويد (ص 163) : با صوفي و درويش و قلندر به ستيزيم با مي زدگان، گمشدگان باديه گرديم و همين مضامين را در غزل "جام ازل" (ص 167) دارد و خود را زاده عشق و پسرخوانده جام و دلداده ميخانه و غلام پير مغان مي شمارد و هم از اصطلاحات مدرسه گريزان است و هم خردانديشان و عوام: با صوفي و با عارف و درويش به جنگيم پرخاش گر فلسفه و علم كلاميم از مدرسه مهجور و ز مخلوق، كناريم مطرود خردپيشه و منفور عواميم در "مناجات محبين" از حضرت سجاد"ع"، سخن از چشيدن شيريني محبت خدا و آن را با چيز ديگري عوض نكردن و شوق ديدار خدا داشتن و توفيق نظر به وجه الله داشتن است: " واجتبيته لمشاهدتك واخليت وجهه لك و فرغت فواده لحبك و رغبته فيما عندك . . . . " . اينگونه مضامين عاشقانه و پشت سر نهادن مراحل علم و عبادت و كتاب و كلام و رسيدن به شور و حال و بار يافتن به قرب و لذت بردن از انس، در اشعار متعددي از حضرت امام ديده مي شود. غزل "باريار" (ص 168) يكي از اين نمونه هاست كه در آن از جمله مي خوانيم: راز دل غمديده خود را به كه گويم؟ من تشنه جام مي از آن كهنه سبويم بر دار كتاب از

برم و جام مي آور تا آنچه كه در جمع كتب نيست، بجويم از پيچ و خم علم و خرد رخت ببندم تا بار دهد يار به پيچ و خم مويم و اين همان مراحل بالاتر از علم است كه شاعري گفته است: بشوي اوراق اگر همدرس مايي كه علم عشق در دفتر نباشد اين ها مرحله اي است كه حتي پاي عرفان هم از پيمودن راه آن ناتوان است و تنها با شهپر عشق است كه مي توان در اين آفاق پر كشيد. حضرت امام در غزل "وادي ايمن"، در پي صاحبنظري است كه اين گم كرده راه را به منزل برساند و با گذراندن راه پر خطر عشق، به آن منزلگه ايمن، بار يابد. (ص 169) : از ورق پاره عرفان خبري حاصل نيست از نهانخانه رندان خبري مي جويم مسند و خرقه و سجاده ثمربخش نشد از گلستان رخ او ثمري مي جويم . . . ترك ميخانه و بتخانه و مسجد كردم در ره عشق رخت رهگذري مي جويم اين ابيات را نيز دقت كنيد (ص 170) : خرم آن روز كه ما عاكف ميخانه شويم از كف عقل برون جسته و ديوانه شويم بشكنيم آينه فلسفه و عرفان را از صنم خانه اين قافله بيگانه شويم فارغ از خانقه و مدرسه و دير شده پشت پايي زده بر هستي و فرزانه شويم در غزل "غمزه دوست" (ص 186) ، هدف از حضور در ميكده و بتكده و مسجد و دير را بهره از " نگاه دوست" مي داند و اينكه اگر به اين خواسته نرسد، آنها ثمري ندارد و همه

چيز سراب است: بر در ميكده و بتكده و مسجد و دير سجده آرم كه تو شايد نظري بنمايي مشكلي حل نشد از مدرسه و صحبت شيخ غمزه اي، تا گره از مشكل ما بگشايي و اين مضامين، تداعي كننده عشق و شيدايي نهفته در "مناجات المريدين" امام سجاد"ع" است كه عشق معبود را كارساز و درمان كننده و آرام بخش و همدم و. . . مي داند و در پي اين اكسير دگرگون ساز است: ". . . فانت لاغيرك مرادي، ولك لالسواك سهري و سهادي و لقائك قرة عيني و وصلك مني نفسي و اليك شوقي و في محبتك ولهي و الي هواك صبابتي و رضاك بغيتي و رويتك حاجتي و جوارك طلبي و قربك غاية سولي و في مناجاتك روحي و راحتي و عندك دواء علتي و شفاء غلتي و برد لوعتي و كشف كربتي. . . " (4) (ص 16) در غزل شرح پريشاني (ص 160) نيز كه با مطلع "درد خواهم، دوا نمي خواهم" از همين دلدادگي و شوق و انس و خريداري جفاي يار و عشق به بيماري آن محبوب سخن مي گويد و اينكه او دعا و ذكر و فكر و قبله و قبله نماست. به هر حال، آنچه امام را جذب كامل كرده و از همه چيز و همه جا و همه كس رهانده است، همان خلوت مستان و جرگه عشاق است كه وراي آن اصطلاحات و علوم و زهد و عبادت و حلقه درويشان است. اين مرحله، اوج كمال روحي و رهايي از همه تعلقات است. اين چند بيت را هم از غزل خلوت مستان (ص

187) مرور كنيم: در حلقه درويش نديديم صفايي در صومعه از او نشنيديم ندايي در مدرسه از دوست نخوانديم كتابي در ماذنه از يار نديديم صدايي در جمع كتب هيچ حجابي ندريديم در درس صحف، راه نبرديم به جايي در جرگه عشاق روم، بلكه بيابم از گلشن دلدار، نسيمي، ردپايي اين ما و مني جمله ز عقل است و عقال است در خلوت مستان نه مني هست و نه مايي علمهاي عاي بي اثر در ساختن روح و سعادت عالم، حجاب است، هم براي خود و هم براي ديگران به فرموده حضرت علي"ع": "علم لا ينفع كدواء لا ينجح". (5) علم بي فايده همچون دارويي است كه اثر درماني ندارد. و به تعبير حضرت عيسي"ع": مثل عالمان بد، همچون صخره اي كه بر دهانه نهري قرار گرفته كه نه خود از آب مي نوشد و نه مي گذارد آب به مزرعه هاي تشنه برسد: "مثل علماء السؤ مثل صخرة وقعت علي فم النهر، لا هي تشرب الماء و لاهي تترك الماء يخلص الي الزرع". (6) اين حكمت متعالي را حضرت امام، در يك رباعي اينگونه مي سرايد (ص 212) : علمي كه جز اصطلاح و الفاظ نبود جز تيرگي و حجاب چيزي نفزود هر چند تو حكمت الهي خوانيش راهي به سوي كعبه عاشق ننمود باز هم از رباعيات امام بخوانيم (ص 238) : اي پير مرا به خانقه منزل ده از ياد رخ دوست مراد دل ده حاصل نشد از مدرسه، جز دوري يار جانا مددي به عمر بي حاصل ده در اينجا گريز از مدرسه به خانقاه است، تا عمر، حاصلي داشته باشد.

ولي خواسته برتر، رها شدن از اين دوست و رسيدن به عشق و جنون (ص 238) : يارب نظري ز پاكبازانم ده لطفي كن و ره به دلنوازانم ده از مدرسه و خانقهم باز رهان مجنون كن و خاطر پريشانم ده باز هم نمونه ديگر، سپردن دلق و مسند به ديگران و بر هم زدن طومار حكمت و فلسفه و عرفان، در برابر وصول به بارگاه عشق است. چنين مي خوانيم (ص 223) : آن روز كه ره به سوي ميخانه برم ياران همه را به دلق و مسند سپرم طومار حكيم و فيلسوف وعارف فرياد كشان و پاي كوبان بدرم گرچه بناي كار در اين بررسي، "ديوان امام" بود، ليكن در نامه ها و مكتوبات عرفاني حضرت امام"قدس سره" نيز اشاراتي به اين "موانع راه" و "منازل سلوك" و " حجب نور" ديده مي شود. دريغ است كه در اين نوشته، نگاهي به آن رهنمودهاي حكيمانه و نواهاي عاشقانه و عارفانه نداشته باشيم. در نامه اي عارفانه به خانم فاطمه طباطبايي (همسر مرحوم حاج احمد آقا) در چند مورد از اين رشحات ناب ديده مي شود: ". . . دخترم! سرگرمي به علوم حتي عرفان و توحيد، اگر براي انباشتن اصطلاحات است - كه هست - و براي خود اين علوم است، سالك را به مقصد نزديك نمي كند كه دور مي كند; "العلم هوالحجاب الاءكبر". و اگر حق جويي و عشق به او انگيزه است - كه بسيار نادر است - چراغ راه است و نور هدايت; "العلم نور يقذفه الله في قلب من يشاء". و براي رسيدن به گوشه اي از آن،

تهذيب و تطهير و تزكيه لازم است. " (7) "به قدر ميسور، در رفع حجب و شكستن اقفال براي رسيدن به آب زلال و سرچشمه نور كوشش كن. تا جواني در دست توست، كوشش كن در عمل و تهذيب قلب و در شكستن اقفال و رفع حجب، كه هزاران جوان كه به افق ملكوت نزديكترند. موفق مي شوند و يك پير موفق نمي شود. " (8) ". . . بافته هاي سابق را جز مشتي الفاظ نمي بينم و به تو و ساير جوانها كه طالب معرفتند، وصيت مي كنم كه شما و همه موجودات جلوه اويند و ظهور ويند، كوشش و مجاهده كنيد تا بارقه اي از آن را بيابيد و در آن محو شويد واز نيستي به هستي مطلق رسيد. " (9) ". . . شب گذشته، اسماء كتب عرفاني را پرسيدي. دخترم! در رفع حجب كوش نه در جمع كتب. گيرم كتب عرفاني و فلسفي را از بازار به منزل و از محلي به محلي انتقال دادي، يا آن كه نفس خود را انبار الفاظ و اصطلاحات كردي و در مجالس و محافل آنچه در چنته داشتي عرضه كردي و حضار را فريفته معلومات خود كردي و با فريب شيطاني و نفس اماره خبيث تر از شيطان، محموله خود را سنگين تر كردي و با لعبه ابليس مجلس آرا شدي و خداي نخواسته غرور علم و عرفان به سراغت آمد - كه خواهد آمد - آيا با اين محموله هاي بسيار به حجب افزودي يا از حجب كاستي؟ خداي عزوجل براي بيداري علما آيه شريفه "مثل الذين حملوا التوراة" را آورده تا

بدانند انباشتن علوم، - گرچه علم شرايع و توحيد باشد - از حجب نمي كاهد، بلكه افزايش مي دهد و از حجب صغار او را به حجب كبار مي كشاند. نمي گويم از علم و عرفان و فلسفه بگريز و با جهل، عمر بگذران، كه اين انحراف است. مي گويم كوشش و مجاهده كن كه انگيزه الهي و براي دوست باشد و اگر عرضه كني براي خدا و تربيت بندگان او باشد، نه براي ريا و خودنمايي. . . " (10) اين نكته لطيف و ظريف را هم بخوانيم: "همچون عاشق بي سوادي كه به سواد نامه محبوب نظر كند و دل خوش دارد كه اين نامه محبوب است و همچون پارسي زبان پريشان عربي نداني كه قرآن كريم را خواند و چون از اوست، لذت برد و حالي به او دست دهد كه هزاران بار بهتر از اديب دانشمندي است كه به اعراب و مزاياي ادبي و بلاغت و فصاحت قرآن سرخود را گرم كند و فيلسوف و عارفي كه به مسائل عقل و ذوقي آن بينديشد و از محبوب غافل باشد، چون مطالعه كتب فلسفي و عرفاني كه به محتواي كتاب مشغول و به گوينده آن كاري ندارد. " (11) حضرت امام "قدس سره" در يك نامه عرفاني ديگر خطاب به فرزند گرامي شان حاج سيد احمد آقا، نكاتي در همين مقوله دارد كه جملاتي هم از اين نامه تقديم مي شود: ". . . پس ميزان عرفان و حرمان، "انگيزه" است. هر قدر انگيزه ها به نور فطرت نزديك تر باشند، از حجب، حتي حجب نور وارسته تر، به مبدا نور وابسته

ترند، تا آنجا كه سخن از وابستگي نيز كفر است. " (12) در همين نامه مي خوانيم: ". . . كوشش كن كلمه توحيد را كه بزرگترين كلمه است و والاترين جمله است از قلت به قلبت برساني كه حظ عقل همان اعتقاد جازم برهاني است و اين حاصل برهان اگر با مجاهدت و تلقين به قلب نرسد، فايده واثرش ناچيز است. چه بسا بعض از همين اصحاب برهان عقلي و استدلال فلسفي بيشتر از ديگران در دام ابليس و نفس خبيث مي باشند - پاي استدلاليان چوبين بود - و آنگاه اين قدم برهاني و عقلي تبديل به قدم روحاني و ايماني مي شود كه از افق عقل به مقام قلب برسد و قلب باور كند آنچه را استدلال، اثبات عقلي كرده است. " (13) حضرت امام"ره" در نامه عرفاني ديگري كه براي خانم فاطمه طباطبايي در سال 65 (سه سال پيش از ارتحالش) نوشته است، اينگونه مي نگارد: ". . . در جواني كه نشاط و توان بود با مكايد شيطان و عامل آن كه نفس اماره ست سرگرم به مفاهيم و اصطلاحات پرزرق و برقي شدم كه نه از آنها جمعيت حاصل شد. نه حال و هيچ گاه در صدد به دست آوردن روح آنها و برگرداندن ظاهر آنها به باطن و ملك آنها به ملكوت برنيامدم و گفتم: "از قيل و قال مدرسه ام حاصلي نشد، جز حرف دلخراش پس از آن همه خروش" و چنان به عمق اعتبارات فرو رفتم و به جاي رفع حجب به جمع كتب پرداختم كه گويي در كون و مكان خبري نيست. جز يك مشت

ورق پاره كه به اسم علوم انساني و معارف الهي و حقايق فلسفي طالب را كه به فطرت الله مفطور است از مقصد باز داشته و در حجاب اكبر فرو برده. اسفار اربعه با طول و عرضش از سفر به سوي دوست بازم داشت، نه از فتوحات فتحي حاصل و نه از فصوص الحكم حكمتي دست داد، چه رسد به غير آنها كه خود داستان غم انگيز دارد. " (14) و به فرزندش چنين نصيحت مي كند: ". . . پس از اين پير بينوا بشنو كه اين بار را به دوش دارد و زير آن خم شده است; به اين اصطلاحات كه دام بزرگ ابليس است بسنده مكن و در جستجوي او جل و علا باش. جواني ها و عيش و نوشهاي آن بسيار زودگذر است كه من خود همه مراحلش را طي كردم. " (15) خلاصه سخن آنكه در مراحل سلوك و كمال نفس، بايد اين چهار گام را برداشت: اول: در پوسته ظاهري عبادت نماندن و به ژرفاي عبوديت رسيدن دوم: دربند اصطلاحات علمي و دروس مدرسه اي، از نورانيت قلب محروم نگشتن سوم: دفتر و بساط درويشي و عرفاني نگشودن و از حصار الفاظ به درون عرفان ناب پاي نهادن چهارم: رسيدن به مرحله فنا و بيخودي و رستن از همه تعلقات خودي و تعينات فردي كه محصول "عشق" است و اين وادي با اصطلاحات مي و باده و شراب و مستي بيان مي شود. پايان اين نوشتار را غزل ديگري از حضرت امام"قدس سره" قرار مي دهيم كه از اين شيفتگي و شيدايي و سرمستي از باده عشق و محبت

الهي و شوق رفتن و رسيدن و حيراني و پريشاني لبريز است. آري، غزل "محفل دلسوختگان" (ص 66) : عاشقم، عاشق و جز وصل تو درمانش نيست كيست كاين آتش افروخته در جانش نيست جز تو در محفل دلسوختگان ذكري نيست اين حديثي است كه آغازش پايانش نيست راز دل را نتوان پيش كسي باز نمود جزبر دوست كه خود حاضر و پنهانش نيست با كه گويم كه بجز دوست نبيند هرگز آنكه انديشه ديدار به فرمانش نيست گوشه چشم گشا بر من مسكين بنگر ناز كن ناز، كه اين باديه سامانش نيست سرخم باز كن و ساغر لبريزم ده كه بجز تو سرپيمانه و پيمانش نيست نتوان بست زبانش ز پريشان گويي آنكه در سينه بجز قلب پريشانش نيست پاره كن دفتر و بشكن قلم و دم دربند كه كسي نيست كه سرگشته و حيرانش نيست پي نوشتها: 1. بحار الانوار، ج 1 ص 225. 2. منبع مطالعه و بررسي "ديوان امام" است كه از سوي "مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خميني" چاپ شده است و شماره صفحاتي كه در متن مي آيد، براساس اين ديوان است. 3. نهج البلاغه، صبحي صالح، خطبه 193 (متقين) . 4. مفاتيح الجنان، ص 124 مناجات هشتم از مناجات خمسة عشر. 5. غررالحكم، حديث 6292. 6. العلم و الحكمه في الكتاب و السنه، ري شهري، ص 446. 7. صحيفه نور، ج 22، ص 343. 8. همان، ص 344. 9. همان، ص 345. 10. همان، ص 346. 11. همان، ص 347. 12. همان، ص 359. 13. همان، ص 361. 14. همان، ص 380. 15. همان، ص 381.

ابعاد عملي و جامعه ساز در عرفان امام (ره)

ابعاد

عملي و جامعه ساز در عرفان امام (س) بسم الله الرحمن الرحيم - و به نستعين ابعاد عملي و جامعه ساز در عرفان امام (س) "ولكل وجهة هوموليها فاستبقوا الخيرات" (سوره بقره آيه 148.) "هر كسي را راهي است به سوي حق كه بدان راه يابد پس بشتابيد به خيرات". آن پير يگانه و مراد جانانه به لحاظ جوانب شخصيت بي همتاي خود، ابعاد گوناگون داشت كه عرفان جنبه اي از آن است و در اين مقوله نيز داراي ابعاد بسياري است كه شناخت آنها مستلزم شناخت كلي از شاخصهاي والاي، منش فرازمند اوست، چرا كه درك كليت مقدمه درك جزئيات هر پديده اي است و كليتي از موجود در ذهن متبادر نشود، جزئيات كه ملازم آن كليت است ادراك نگردد. و اما چگونه بحري در كوزه گنجد، و چگونه اوراق كتابي كه عالم و آدم را در خويش جاي دهد در پاره ورقي مندرج گردد. چرا كه "وجود هرچه بسيطتر و به وحدت نزديكتر باشد، كثرات را شاملتر و احاطه اش بر اشياي متضاد تمامتر خواهد بود." (1) و شناخت عارف كامل كه مظهر تعيين مشيئت حق باشد به تحقيق و كماهو حقه در لفظ و كلام، جايگير نيست، "زيرا عبارتها كوتاه است و اشارتها ناتوان و بيانها نارسا است" (2) . يك دهان خواهم به پهناي فلك تا بگويم شرح آن رشك ملك (3) لكن بهره گيري از هر عظمتي بقدر استطاعت پسنديده اهل نظر است كه: "مالايدرك كله لايترك كله". آب دريا را اگر نتوان كشيد هم بقدر تشنگي بايد چشيد (4) و خود حكايتي محيرالعقول است كه هرچه از اين دريا

بنوشي كه تخفيف عطش را اعث شود، تشنگي مضاعف را سبب گردد. كه اين خود، نشان جاذبه آن نور كامل در شب ظلماني است كه سالك را نشانه جستجو است و بارقه اي از جلوه هاي جمال كه عاشق شيدا را به صدگونه شيداتر مي سازد. بازگرديم به جرعه نوشي از ميناي مستي بخش عرفان عملي امام (س) و نقشي از مباحث كلي در اين باب. كه البته بررسي تحليلي پيرامون جنبه هاي متفاوت آن فرصتها مي طلبد به اميد آنكه به ياري حق با استفاده از هر فرصتي، بخشي در حد توان نمايانده شود. اگر ساقي از آن جامي كه بر عشاق افشاند، بيفشاند به مستي از رخ او پرده برگيرم (5) . آن وجودي كه مقدر است حجت خدا را به عيان در هر عصر و زماني بر خلق پديدار سازد بايد كه فطرت خود را از آلايشها منزه دارد و طي طريق به سنت انبياي عظام بالاخص ذات مقدس نبي اكرم - صلي الله عليه وآله - نمايد: "هر سالكي را بايد كه حال در او پيدا شود، وليكن بايد كه در حال نماند و از اين مقام ترقي كند به مقام حكمت الهي و دائم از حق طلب كند." (6) حضرت امام (س) پيوسته در طلب بود و در راه وصول به وجنات حق به شيوه اهل نظر عمري در سعي و تلاش سپري كرد و آنچنان كه از تاريخ مراحل عمر آن حضرت مستفاد مي گردد، دقيقه اي از كشف دقايق علم و معرفت فروگذار نكرد تا عشق روي نمود و افراط عشق او را به درك مسئوليتي عظيم متوجه

ساخت و عشق به انسان پس از وصول به محبت و عشق حق تعالي به آن وجود پاك محول گرديد، كه: "طلب از مطلوب خيزد نه از طالب" (7) و پس از آنكه مطلوب عالم امكان او را به راهبري خلق اشارت كرد از سر جان برخاست و راست قامت و آراسته بلايا را به جان خريدار شد كه: "در جهان، حجم تحمل زحمتها و رنجها و فداكاريها و جان نثاريها و محروميتها مناسب حجم بزرگي مقصد و ارزشمندي و علو رتبه آن است" (8) پس، نگريستن و والانگريستن به مصايب انسان و جستجوي راه نجات دستمايه اي شد كه برخيزد و چراغ برگيرد و راه از چاه بنمايد كه تجلي حق در آيينه ذات او، به طور طبيعي عرصه بروز و ظهور و دلالت به عوالم نجات انسان را ممكن ساخت زيرا: "هرچيز كه تجلي حق در آينه ذات او تمامتر باشد، دلالتش به عالم غيب بيشتر خواهد بود" (9) پس بدين گونه علم نظري ميدان عمل يافت و اهل ايمان را در زندگي مادي راهي فراپيش آورد كه نتيجه آن تامين زمينه مناسب براي راهيابي به زندگي معنوي باشد و دليل عالم غيب گردد. اين است كه عرفان امام از بعد نظري، ابعاد عملي مي يابد و سير و سلوك در عوالم و ملكوت سبب مي شود كه از افلاك به خاك بازگردد و دارندگان ايمان را از قيود غير الهي برهاند و به قوانين الهي بازگرداند و بيراهه رفتگان را به راه آرد تا بتوان با تبلور اسلام ناب محمدي عرصه زندگي خاكي و سكوي پرواز را براي جهش به معارج معنوي

آماده ساخت. براي رسيدن بدين منظور، به قدرت نياز بود زيرا كه قدرت وسيله اي براي ثبيت حقانيت و استقرار نظام حق است و تنها قدرتي كه مي تواند حقانيت حق را در عوالم انساني تحقق بخشد، قدرتي است كه سررشته اش به ذات حق منتهي شود كه كامل و بي واسطه است زيرا: "قدرت از امهات صفات الهي است و يكي ازائمه سبعه است كه آنها عبارتند از، حيات و علم و اراده و قدرت و سمع و بصر و تكلم . . . و قدرت در اصطلاح حكيم عبارت از آن است كه فاعلي ذاتا به گونه اي باشد كه اگر خواست انجام دهد و اگر نخواست انجام ندهد" (10) چنين است كه آن عارف كامل هيمنه جبروت، برگرفته از وصول به مدارج كمال را به زندگي سرزمينهاي اسلامي جاري كرد و عشق را از اعلا مرتبه امكان در عالم خاك ساري نمود تا زندگي راه فطرت را جستجو كند و مايه حيات اصيل انساني در نظام اجتماعي شكل گيرد و تبعات ايمان در زواياي ارتباطهاي مادي متجلي گردد و آدمي حد خود را بشناسد و جوهر خود را دريابد كه آدم تجليگاه، قدرت حق است: "و وجود عالم بي آدم جسدي بود بي روح و جامي بي راح و آيينه اي صيقل ناكرده و آدم عين جلاي مرآت عالم است". (11) في الجمله، در اين فصل، جلوه اي از جلوات شيدايي و كمال آن پير كامل نمايانده شد كه ميل به ياري خلق عالم و مجري داشتن عشق برخاسته از توجه به جمال مطلق بر انسان و تسلط هيمنه عشق بر سرنوشت

جامعه از بسياري محبت كه آن پير داشت به سالكان و مريدان خويش كه: "حصول هيمان از افراط عشق است و عشق افراط محبت و محبت اصل ايجاد عالم و حصول محبت از تجلياتي كه وارده است از حضرت جمال حق" . (12) پس عارف كامل با نيروي عشق، خيرخواه بندگان حق است و پدري دلسوز و رافع ستم از فرزندان كه سعي خود را به كار مي گيرد تا از محبت متقابل فرزندان در هت براندازي ظلم و استقرار حكومت عدل بهره گيرد و برنامه زندگي را براساس فطرت انسان و اوامر حضرت پروردگار چنان پي ريزي نمايد كه مايه آرامش و راحت جسم و جان و زمينه ساز حركت به سوي الله باشد. مروي كنيم بر سير تحول و تكامل كه با واسطه آن پير يگانه در نظام زندگاني ملتي پديد آمده و با جريان طبيعي حيات پيوند دارد. "كارانه عشق در سير تحول و تكامل" حضرت امام خميني - رضوان الله تعالي عليه - با سيره علمي و عملي خود از آغاز اذهان عوام و خواص را به تربيت نفس و تفكر و تامل در سرنوشت جامعه متوجه ساخت و در جريان زندگاني مبارزاتي خويش مستقيم و غيرمستقيم راههاي حركت به سوي اخلاق در زندگي را آموزش داد با روش مستقيم يعني سخنرانيها و نوشته هاي عميق، مسلمانان بخصوص شيعيان را به تفكر واداشت تا بدانند كه در كجاي جهان و در كدام نقطه هستي ايستاده اند، دردها كدامند و درمانها را در كدام قاموس بايد جست؟ و با استفاده از روش غيرمستقيم، استقامت، شجاعت و شكست مرگ را در برابر اراده

انسان، آموزش داد. عشق به كمال مطلق كه پوچي و گذرايي زندگي مادي را مي نماياند و اسباب مادي را تنها وسيله اي براي راهيابي به شارع مستقيم به كار مي گيرد، بتدريج در اذهان پديد آمد و سرگردانيها و بهت و حيرتهاي ملت مظلومي كه زير بار تحقير سر فرو كرده بود در برخورد با اراده آهنين مردي از تبار عشق و سردار عاشقان راه به گستره محبت آورد و رفته رفته در ذهنيت كل جامعه، به سوي عاشقي گراييد تا آنجا كه همگان آن پير روشن ضمير را اسوه خود يافتند و فرمانش را به جان و دل خريدار آمدند. در طي مراحل از خويش به خويش و از صورت به معني و از ماده به ماورا، آموزشهاي اين معلم دين سرمشق جماعت شد. ابتدا در پذيرش ستم نفس سركش جولاني يافت تا از چشمه هاي آلوده شهوات سيراب شود و اين مرحله تحقير مقام والاي انساني بي نفس گرم پير، سرماي ياس بر جانها مستولي ساخت و نياز به بيدارگر را در ضمير پنهان شعله ور ساخت. سپس ندايي در سكوت مرگبار رعشه اي بيدار كننده را در پي آورد و همگان سر برآوردند و نگاههاي مضطرب و ملتهب خود را به نور جمال منجي الهي خود جلا دادند، دوران خودسازي فرا رسيد، آموزش صبر و انتظار، تحمل صيقل دهنده آماده شدن براي انفجاري عظيم كار خود را كرد. آنگاه نوبت آزمايش در دورانهاي و مراحل مختلف پديد آمد، عشق به صفاي زندگي و جاذبه حقيقت هستي به جاي خون در رگها جهيد و سوداي فراگير شيدايي كارآمد شد. ما زاده عشقيم

و پسرخوانده جاميم در مستي و جان بازي دلدار تماميم (13) و كلام خدا در جانهاي شيفتگان روي نمود كه: "يا ايهاالانسان انك كادح الي ربك كدحا فملاقيه." (14) اي انسان البته با هر رنج و مشقت در راه رسيدن به خدا بكوش عاقبت به ملاقات پروردگارت نائل خواهي شد. درياي متلاطم آدميان به تموج در آمد، عشق كارها نمودار ساخت، سرها به پاي معشوق حقيقي قربان شد، "عشق از اول سركش و خوني بود "شعار به عمل و شوق به مشاهده انجاميد و شهود جمال حق روي نمود، آغاز به انجامي هستي آفرين كشيد، لاله هاي جنون ملكوتي در پيشگاه حضرت ربوبي روييدن گرفت و جوانه هاي شيدايي سر زد و شكوفه هاي عطرآگين درخت دوستي پديد آمد. "بعضي را مطلوب طالب پيش آمد و بعضي را به وقت كمرگ مطلوب روي نمود و بعضي هم در آن طلب مردند، در هوس اين در طلب مردن كاري بزرگ است". (15) اين كه گفته شد، شبنمي از رخسار گلزار دوست و ديداري از بيكرانگي جلوه هاي جمال اوست فصولي مشبع و جامع بايد كه شرح داده شود تا خطي از چهره رخشان او شايد كه نمودار گردد. و اين فصلها كه مجالي ديگر و فرصتي درخور مي طلبد، بعضي به شرح ذيل، فهرست وار مي آيد: 1- نوآوري در ديدگاههاي جامعه شناسانه 2- توجه انسان به كاربرد انديشه 3- انسان سازي در عرفان عملي 4- جلوه و شهود در عالم صورت و معني 5- عوالم چندگانه در قاموس عشق 6- حجابها و حجاب درها 7- كار مايه عشق در تميز نيك و بد و اين

همه از زاويه ديد امام راحل جامعيتي در عالم جمع الجمع دارد تا به ياري حضرت پروردگار توفيق پرداختن به هر يك دست دهد. حبيب الله قليش لي 5/1/70 خوانسار پي نوشت ها: 1و2. شرح دعاي سحر امام (س) 3و4. مثنوي مولوي 5. باده عشق، اشعار عارفانه امام (س) 6. رسائل ابن عربي 7. عين القضات 8. وصيتنامه سياسي، الهي امام (س) 9. شرح دعاي سحر امام (س) 10. شرح دعاي سحر امام (س) 11. نقش الفصوص ابن عربي 12. نقش الفصوص ابن عربي 13. باده عشق، اشعار عارفانه امام (س) 14. سوره انشفاق، آيه 6 15. از سخنان شمس تبريزي

اهميت محوري عرفان

اهميت محوري عرفان حضور: شما تاثير امام خميني و انقلاب اسلامي ايران را در احياي تفكر ديني و تجديد حيات اسلام چگونه ارزيابي مي كنيد و در اين باره كدام محورها را اساسي و عمده مي دانيد؟ پروفسور محمديوسف امين: امام خميني سهمي بسيار اساسي در احياي تفكر اسلامي داشته اند. بعقيده من ايشان دو خدمت بسيار مهم در اين زمينه نمودند: نخست ولايت فقيه، اجتهاد ولايت فقيه و ديگري امتزاج ميان معنويت و سياست است. اشخاصي نظير علما، صوفيان و عرفا بودند كه تاكيد بر معنويت داشتند و كساني بر سياست اسلامي مثل احزاب و سازمانهاي اسلامي; ولي امام خميني اين دو را باهم تلفيق كرد. ايشان اهميت محوري را به عرفان دادند ولي سياست انقلابي را نيز بخشي از عرفان معرفي نمودند كه بخاطر خداوند سبحان بكار گرفته مي شود. براساس تحقيقاتي كه كرده ام، اين دو كار از جمله خدمات بسيار بزرگي بود كه امام خميني به جهان اسلام كرد. مطلب

ديگر، نظر ايشان درمورد سياست نه شرقي و نه غربي (لاشرقيه و لاغربيه) است. گرچه اين جمله تنها يك شعار بنظر مي رسد. ولي عقيده اي عميقا فرهنگي است. ايشان تاكيد بر اعتماد به نفس دارند. سازمانهاي اسلامي تلاش مي كردند كه مسلمانان فقط متكي به اسلام باشند، اما مسلمانان حتي به خود اتكا ندارند. البته از طريق جماعت اسلامي و ساير سازمانها به اسلام متكي هستند ولي به خود اعتماد ندارند. معتقدند كه اگر امريكا با اسلام موافق باشد، اسلام توسعه مي يابد، هندوها اگر اسلام را قبول داشته باشند، اسلام توسعه خواهد يافت. ولي امام خميني (ره) به مسلمانان اعتماد به نفس داد "شما بدون تكيه به هيچكس قادر به هركاري هستيد، شما مي توانيد به عقايد خودتان به هنر خودتان به تجربيات خودتان متكي باشيد" اين خدمت امام خميني (ره) كاري فرهنگي بود نه ايدئولوژيكي. در مورد مسائل ظاهرا كوچكتر نيز امام خميني بسيار ريشه اي برخورد كردند. ساير رهبران اسلامي اينگونه با مسايل برخورد نكرده بودند. اگرچه امام خميني آموزش ديده غرب نبود و با هيچ زبان غربي آشنايي نداشتند ولي با بسياري از مسايل بسيار جديد بطور ريشه اي برخورد كردند. مثلا ايشان مخالف حزب بود. تمايلي به وجود حزب در ايران نداشتند. زماني ايشان فرمودند كه ائمه جمعه مجاز به عضويت در هيچ حزبي حتي حزب جمهوري اسلامي نيستند. در اينجا مطلب خاصي وجود دارد، زيرا در تمامي جهان اسلام هركسي مي خواهد حزبي تشكيل دهد، در عراق يا در هرجاي ديگر، احزابي چون، حزب الدعوة، جماعت اسلامي، اخوان المسلمين و. . . ولي امام خميني تنها كسي بود

كه گفت ما نبايد حزب داشته باشيم. بايد يك امت داشته باشيم و يك امام و يا رهبر. حزب نبايد داشته باشيم. اما درباره انتقاد از ساير مسلمانان; معمولا احزاب از مسلمانان كم اعتقاد انتقاد مي كنند. اما امام خميني از انتقاد از علماي ضعيف يا رهبران ضعيف اسلامي پرهيز مي نمودند. زيرا انتقاد تفرقه ايجاد مي كند. از اينرو زمينه هاي مختلفي وجود داشت كه امام خميني در مورد مسائل مختلف بسيار اصيل عمل نمود كه يكي از موارد منحصر به فرد آن در مورد احزاب بود. مثال خوب ديگري كه مي توان زد در مورد سقوط خلافت عثماني است. همه رهبران بزرگ اسلام، از جمله علامه اقبال لاهوري، از سقوط خلافت عثماني اظهار رضايت كردند، زيرا مي گفتند كه اين خلافت غيراسلامي بود و با سقوط آن اسلام دوباره احياء خواهدشد. ولي امام خميني (ره) در اين مورد اظهار داشتند كه اين واقعه براي اسلام اسف بار بود; سقوط خلافت عثماني براي اسلام بسيار دردآلود بود. افراد بد بودند ولي ساختار اسلامي بود. آن امپراتوري كشوري براساس ملت نبود، كشور براساس اسلام بود نه مليت. بنابراين از آنجا كه ساختار آن اسلامي بود، سقوط آن براي اسلام اسف بار بود. اين نكات را امام خميني در كتاب "حكومت اسلامي" خود ابراز داشته اند. بيان چنين مطلبي بسيار شگفت آور بود. امام در مسائل خاص آنچنان موضعگيري مي كردند كه هيچ يك از رهبران برجسته اسلامي قادر به درك آن نبودند; كساني كه در اروپا تحصيل كرده بودند، با زبانهاي غربي و با نظم و انضباط غربي بخوبي آشنا بودند ولي آنان نيز توانايي

درك اين موضوع را نداشتند. در حاليكه امام خميني كه بيشتر در مدارس علميه تحصيل كرده بود، مي توانست اين مطلب را درك كند. اينها گوشه اي از تاثيرگذاري امام خميني بود. حضور: امام خميني به دو اصطلاح "اسلام ناب محمدي" و "اسلام امريكايي" اشاره كرده اند. شما چه برداشتي از اين دو مفهوم داريد؟ يوسف امين: اين مسئله اساسا مربوط مي شود به عدالت اجتماعي، اقتصادي و سياسي در اسلام واقعي - اسلام ناب محمدي - عدالت اجتماعي، عدالت اقتصادي و دالت سياسي حائز اهميت است. مردم براي دست يابي به عدالت اگر لازم باشد به ابزارهاي انقلابي متوسل مي شوند. آنان براي اين كار قرباني مي دهند. ولي در اسلام امريكايي تنها بجا آوردن آداب مذهبي، نظير برپاداشتن نماز و غيره مورد نظر است. در آن حتي اگر گهگاه از عدالت هم صحبتي به ميان آيد براي دست يابي به آن فداكاري صورت نمي گيرد و از ابزارهاي انقلابي استفاده نمي شود. اين تفاوتي است كه من ميان اسلام ناب محمدي و اسلام امريكايي يافته ام. حضور: بعضي از نويسندگان وابسته به استكبار جهاني اينگونه القاء مي كنند كه چون انقلاب اسلامي ايران براساس باورهاي شيعه پاگرفته است در نتيجه نمي تواند الگوي مناسبي براي ساير كشورهاي اسلامي باشد و مورد پذيرش و پيروي مسلمانان جهان قرارگيرد حال آنكه ما در عالم واقع خلاف چنين نظري را مشاهده مي كنيم. يوسف امين: سئوال را مي توان اينطور مطرح كرد كه آيا تجربه ايران قابل اجرا براي اهل سنت هم هست؟ همانطوريكه شما گفتيد عده زيادي از نويسندگان غربي اين سئوال را پيش كشيده

اند. آنان براين باورند كه آنچه در ميان شيعيان بوقوع پيوست نمي تواند براي اهل سنت و در محيط و جو جوامع سني قابل اجرا باشد. در پاسخ بايد گفت: اولا، آنچه كه توسط امام خميني (ره) مطرح شد متكي بر اصولي است كه بين سني و شيعه مشترك مي باشد. شيعه و سني در پاره اي مسائل با يكديگر اختلاف دارند و در برخي امور وحدت نظر. اين دو در مورد اغلب اصول اوليه اسلام عقايد مشابهي دارند. نهضت امام خميني متكي براصولي بود كه ميان شيعه و سني مشترك است، اصولي كه اساس اسلام را مي سازد. به همين دليل اهل سنت نيز مي توانند از آن بهره گيرند و بهره هم برده اند. هفده سال از پيروزي انقلاب مي گذرد و طي اين مدت صدها هزار تن از پيروان اهل سنت از آن بهره برداري كرده اند. در آن دسته از مسائلي كه تفاوت آشكاري ميان ايدئولوژي شيعه و سني وجود دارد، نظير احترام به علما و يا طرفداري از شهادت، اختلافات در واقع كمي است نه كيفي. اهل سنت هم براي علما احترام زيادي قائلند ولي نه به اندازه شيعه. در ميان اهل سنت هم از شهادت طرفداري مي شود ولي نه به اندازه اي كه در ميان شيعه براي آن اهميت قائلند. بنابراين گرچه اختلافاتي ميان شيعه و سني وجود دارد ولي اين اختلافات كمي است نه كيفي. اهل سنت روي پاره اي مسائل تاكيد مي كنند و شيعه روي برخي مسائل ديگر. حال اگر از اين جنبه به مسائل توجه شود، اصول اوليه مشترك است و در جائيكه اختلافاتي

مشاهده مي شود تفاوتها كمي است نه كيفي. حضور: يكي از اصول مورد توجه حضرت امام نقش زمان و مكان در فقه و اجتهاد است. با توجه به مطالعاتي كه داريد نظر شما در اين باره چيست؟ يوسف امين: تا آنجايي كه من مطالعه كرده ام، سيد جمال الدين، يكي از كساني بود كه اين مسئله را قويا مطرح كرد. و اين مسئله بعدا توسط محمدعبده در مصر دنبال شد. رشيد رضاي مصري نيز از اين فكر پيروي مي كرد و نظر فوق توسط اين افراد در بخشي از دنياي اسلام توسعه يافت. بعدها در هند افرادي نظير علامه اقبال لاهوري تاكيد زيادي بر اجتهاد و احياء تفكر اسلامي داشتند. مولانا مودودي نيز از اين طرز فكر حمايت مي كرد. بنابراين افراد زيادي در جهان اسلام طرفدار اجتهاد بودند اما اين طرز فكر در عمل توسعه زيادي نيافت. اجتهاد در تئوري پذيرفته شد ولي در عمل در اغلب موارد همان روشهاي قرون وسطايي بكار گرفته مي شود. تنها امام خميني نبود كه اين باور را داشت بلكه اصوليون نيز اينطور مي انديشيدند زيرا در تفكر اصولي به اجتهاد اهميت خاصي داده مي شود. به تفاوت زمان و مكان در اجتهاد اهميت داده مي شود، اينكه مردم بايد از مجتهد زنده پيروي كنند، بايد از مجتهد زنده تقليد كنند نه مجتهدي كه در قيد حيات نيست. اما عليرغم التزام به پيروي از مجتهد زنده، حتي اصوليون نيز بطور كامل و عملي از اين طرز فكر پيروي نمي كردند. ولي امام خميني كمك زيادي كرد تا اين طرز فكر اصولي جنبه عملي پيدا كند، اعمال عقايد اصولي

در اجتهاد در هرزمان و موقعيتي. يادم مي آيد امام خميني (ره) چندماه قبل از ارتحالشان گفته بودند كه مجتهد نه تنها بايد آگاه بلكه شجاع نيز باشد. هرچيزي را كه فكر مي كند صحيح است ابراز نمايد، بدون توجه به اينكه مسلمانان از آن خوششان مي آيد يا خير. شما بايد در اجتهاد شجاع باشيد و الحمدلله كه مي توانيم اين اجتهاد را در آثار شهيد مرتضي مطهري ببينيم. آنجايي كه از حقوق زن در اسلام صحبت مي كند. وي در كتابهايش مواضع بسيار تازه اي اتخاذ كرده است. نظير چنين گرايشي را تا حدود زيادي در افكار آقاي رفسنجاني نيز مي توانيم مشاهده كنيم. وي نيز موضعگيري زيادي كرده اند كه متناسب با زمان بوده است; اگرچه در ابتدا برخي از افراد نتوانسته اند مواضع وي را به درستي درك كنند و اينگونه تصور كردند كه وي طرفدار آرايش زنان يا لباسهاي آنچناني يا چيزهايي نظير آن است; ولي در واقع بسيار روشن بود كه وي زمان و مكان را مورد توجه قرارداده است. از اينرو آقاي رفسنجاني نيز در عمل التزام خود به تفكر امام خميني در اجتهاد را نشان داده است. اخيرا خبري شنيدم مبني بر اينكه براساس آن در آينده مردان وادار شوند تا به همسرانشان در قبال انجام كارهاي خانه دستمزد بپردازند. اين اجتهاد بزرگي است، اجتهادي درخشان و باشكوه. اگر اين طرز فكر در عمل هم پياده شود، آنگاه زنان سراسر جهان به اسلام علاقمند خواهندشد; به اسلام خواهند گرويد. آنها درخواهند يافت كه اسلام بزرگترين حامي زنان، مستضعفان و مردم محروم است. الحمدلله خدمات امام خميني (ره)

به اجتهاد بسيار مثبت بود. قبول دارم كه متفكران اسلامي در قرون نوزدهم و بيستم خدمات زيادي به اجتهاد در اسلام نموده اند ولي امام خميني (ره) به آن جنبه عملي تري بخشيد و پيروان امام خميني نيز اين عقايد را در عمل پياده نموده اند. اين طرز فكر توسط ساير مسلمانان نيز پذيرفته خواهدشد. حضور: در اوضاع فعلي جهان، شاهد تبليغات و اقدامات امريكا روي مسئله اي به عنوان نظم نوين جهاني هستيم كه حتي در سخنان مسئولين امريكا به مفهوم تسلط و برتري امريكا بر جهان است. هرچند حتي متحدين غربي امريكا با تسلط بي چون و چراي آن كشور بر دنيا مخالف هستند معهذا بين متفكريني كه اعتقاد دارند جهان به سوي يك نظام يك قطبي مي رود و انديشمنداني كه آينده جهان را داراي نظام چند قطبي مي بينند اختلاف نظر زيادي است. نظر شما در اين باره چيست؟ يوسف امين: در اين نظم نوين جهاني امريكا مي كوشد تا جهان را به صورت نظامي تك قطبي درآورد، ولي در واقع جهت گيري جهان به سمت نظام چند قطبي است. من نمي دانم كه در آينده چه رخ خواهد داد. شايد امريكا در خواسته هايش توفيق يابد و يا اينكه ساير كشورهايي كه در تلاش براي ايجاد نظام چند قطبي هستند موفق شوند. ولي حتي اگر نظام چند قطبي به موفقيت برسد مخالف اسلام خواهدبود; زيرا اغلب كشورها و قدرتهاي تشكيل دهنده آن نظير ژاپن، آلمان و چين نيز مخالف اسلام هستند. از اينرو گرچه ممكن است نظام چند قطبي بهتر از نظام تك قطبي باشد، ولي ضرورتا نمي تواند اين

وضعيت به نفع اسلام باشد. ما بايد در اين باره بيشتر بينديشيم. ما صرفا نبايد بين دو نظام يكي را برگزينيم، بايد در اين باره فكر كنيم. درحال حاضر مردم مسلمان چه احساس مي كنند؟ آنان تحت فشار زيادي قراردارند. مسلمانان در بوسني، در چچن، در فلسطين، در سودان، در مصر و در الجزاير فشار زيادي را از جانب غرب و از سوي قدرتهاي ضداسلامي احساس مي كنند، در چنين وضعيتي من فكر مي كنم كه ما بايد اتحاد ميان خودمان را افزايش دهيم. گرچه اين گفته شعار بنظر مي رسد ولي بايد به عنوان يكي از عملي ترين سياستها بكار گرفته بشود. در اين وحدت ما بايد حتي با مسلمانان با اعتقاد ضعيف نيز به نوعي سازش برسيم و از درگيري و جنگ در جوامع اسلامي جلوگيري نماييم. تا زمان حاضر، همواره نهضت هاي اسلامي براين نكته پافشاري مي كردند كه ما كاري با مسلمانان كم اعتقاد نداريم. ما آنان را طرد و محكوم مي كرديم و از آنان دوري مي جستيم. ولي در حال حاضر اين روش صحيح بنظر نمي رسد. بنابراين نهضت هاي اسلامي، سازمان اسلامي، جمهوري اسلامي ايران، كشورهاي نيمه مسلمان و ساير كشورهاي اسلامي نظير سودان و غيره بايد به اين مسئله بعنوان حركتي پيچيده بينديشند. نهضت اسلامي، بدون اينكه مجبور باشد در مورد اهداف اسلامي خود سازش كند، بايد با مسلمانان با اعتقاد ضعيف همكاري كند. اين چيزي است كه بنظر من مي تواند به ما، براي مقاومت در برابر نظم نوين جهاني، خواه تك قطبي يا چند قطبي، كمك كند. ما بايد باهم متحد شويم. ما نه مي

توانيم نظام تك قطبي را بپذيريم و نه چند قطبي را. مسلمانان بايد روي پاي خودشان بايستند. نكته بسيار مهم در اينجا اين است كه ما بايد تفرقه در ميان خود را به حداقل برسانيم. بايد بكوشيم مسلمانان كم اعتقاد را به سمت خود جلب نماييم و گهگاه آنان را كنترل كنيم، البته بدون سازش در مورد اهداف اسلامي. اينكار ممكن است مشكل بنظر برسد ولي معتقدم كه بايد در اين زمينه تلاش كنيم تا موفق شويم. سپس بايد خودمان را در زمينه هاي تكنولوژيكي، علمي و اقتصادي تقويت كنيم. مسلمانان بايد با يكديگر همكاري كنند. نه تنها در زمينه هاي ايدئولوژيك - گرچه همكاري ايدئولوژيك هم لازم است - ولي بايد براي پيشرفت تكنولوژيكي، پيشرفت اقتصادي و پيشرفت نظامي همكاري كنند. در حال حاضر دو چيز مهم است: افزايش وحدت مسلمانان و ايجاد همبستگي براي مقاومت. حضور: بدنيست نظر شما را درباره پست مدرنيسم كه به عنوان يك حركت فرهنگي غربي مطرح شده است و براي آن تبليغات زيادي مي شود، بدانيم. يوسف امين: و اما در مورد مكاتب مدرنيسم و پست - مدرنيسم، اعتقاد من بر اين است كه طرز فكر پست - مدرنيسم بطور كلي ضد اسلامي است. خيلي بيشتر از مدرنيسم با اسلام بيگانه است. اگرچه در بعضي مواقع برخي پست - مدرنيسم را آشكارا براي اسلام مطلوب توصيف مي كنند و گفته مي شود كه در اين طرز فكر پاره اي جنبه هاي مفيد براي اسلام وجود دارد ولي من معتقدم كه پست - مدرنيسم، بخاطر اعتقاد به نسبيت ضد اسلامي است; بر اساس تئوري نسبيت همه چيز نسبي است.

براي ادبيات وجود هيچ شكل خاصي ضرورت ندارد; در شعر نبايد به وجود هيچ شكل خاصي قايل بود; هيچ ضابطه اي براي زيباشناسي وجود ندارد; همه چيز بستگي به ذهنيت ما دارد. بدين ترتيب نسبيت موردنظر پست - مدرنيسم كه در هنر، در ارزشهاي اخلاقي، در مطالعات و تحقيق نشان داده مي شود، از مدرنيسم غربي با اسلام بيگانه تر است. ما بايد بين مدرنيسم و غرب گرايي تفاوت قايل شويم. هرچيزي كه مدرن است داراي بار ارزشي مي باشد زيرا با زمان پيش مي رود، ولي بخش اعظم تفكر غرب گرايي از ارزشهاي غربي و فلسفه غربي كه عمدتا ضداسلامي مي باشد، نشات گرفته است. بنابراين در جايي كه مدرنيسم مطرح است بايد بين مدرنيسم و غرب گرايي تفاوت قايل شويم و امام خميني (ره) اينكار را كرد. من در مصاحبه ها و سخنراني هاي ايشان ملاحظه كرده ام زمانيكه ايشان به ايران بازگشتند در نخستين سخنراني هايشان گفتند كه ما مخالف تمدن نيستيم، ما مخالف سينما، راديو و تلويزيون نيستيم. ما مخالف كارهاي خلاف اخلاق هستيم. امام خميني (ره) در سخنراني اول فوريه 1979 خود اين موضوع را روشن كردند كه مخالف مدرنيسم نيستند. همچنين در بسياري از اشعاري كه سرودند، مخالفت خود را با غرب گرايي ابراز داشته اند نه مدرنيسم. بنابراين امام خميني بين اين دو تفاوت قايل شده اند. اما در رابطه با پست - مدرنيسم تاكيد مي كنم كه اين آن چيزي نيست كه ما بتوانيم بپذيريم زيرا تا حد زيادي متكي بر نسبيت است. حضور: به عنوان حسن ختام با توجه به اينكه شما قبلا به ايران سفر

كرده ايد و امام خميني را ديده ايد بفرماييد مهمترين ويژگي ايشان به نظر شما چيست و چنانچه خاطره اي هم داريد بيان بفرماييد. يوسف امين: من فكر مي كنم بطور كلي دو چيز در مورد ماموريت و شخصيت امام خميني مهم بود. اول اينكه ايشان اعتقاد داشتند ما اسلام را تمام و كمال مي خواهيم، نمي خواهيم در مورد آن سازش كنيم. يا نمي خواهيم 90 درصد اسلام داشته باشيم و 10 درصد چيز ديگر. ما تمامي اسلام را طالبيم. ديگر اينكه ما آماده ايم هر قيمتي را براي اينكار بپردازيم. بنابراين من فكر مي كنم اين دو چيز در شكل دادن به شخصيت امام خميني بسيار مهم بوده و ايشان را از ساير متفكران اسلامي متمايز مي سازد. ضمنا فرصت خوبي دست داده بود تا در سال 1982 در خلال ديدارم از ايران به خاطر شركت در مراسم دهه فجر، امام خميني (ره) را ملاقات كنم. هنگامي كه در حسينيه جماران امام براي ايراد سخنراني روي بالكن كوچك آنجا حضور يافتند همه ما تحت تاثير عميقي قرارگرفتيم. چيزي كه بيش از همه برمن اثر گذاشت چهره مهربان و دوست داشتني ايشان بود. وقتي سخنراني ها يا مصاحبه هاي ايشان را مطالعه مي كردم ايشان را فردي مقتدر و پرصلابت احساس مي كردم ولي وقتي ايشان را شخصا از نزديك ديدم، احساس كردم كه امام خميني مملو از عشق و محبت به مردم است از اينرو بسيار تحت تاثير ايشان قرارگرفتم. بسيار شگفت زده شدم. امام خميني (ره) در عمل، در نوشته ها، و در سخنراني هايش انساني پرصلابت، قوي و شجاع است. و

در عين حال در درون آكنده از عشق و مهرباني بودند.

خداشناسي و خودشناسي

خداشناسي و خودشناسي اشاره: مقاله ذيل نمونه ديگري از مقالات تحقيقي خارجي است كه به دستمان رسيده است و جهت ملاحظه خوانندگان عزيز چاپ مي شود. مجله حضور آمادگي دارد تا نظريات و مقالات انتقادي و تحقيقي را در اينگونه مباحث به منظور گشايش فضاهاي وسيعتري در پژوهش و تحقيق به چاپ رساند. اين مقاله ضمن بيان اين مطلب كه نظريه ولايت فقيه امام خميني (س) برگرفته از مفهوم انسان كامل در فلسفه عرفان اسلامي قديم و تفكر سياسي - اسلامي است، نظريات خاص عرفاني آيت الله خميني (س) را با انديشه هاي سياسي ايشان پيوند مي دهد. مقاله در نهايت روشن مي كند كه براي نخستين بار آيت الله خميني در اواخر سال 1960 ميلادي، به طور رسمي نظريه ولايت فقيه را مطرح كردند. در حقيقت در كتاب بسيار مهم ايشان; يعني مصباح الهداية الي الخلافة و الولاية - كه در اوايل سال 1930 ميلادي نگاشتند - اين نظريه به طور ضمني عرضه شده بود.

فرضيه خداشناسي و تشيع در فرهنگ اسلامي، موضوعهاي شناخت هستي و معرفت در مورد وحي; عقل و انديشه مورد بحث قرار مي گيرد. وحي منشا نبوت است; در حالي كه عقل و انديشه منشا شناخت فلسفه و عرفان هستند. حكماي اسلامي كوشيده اند عقل را براي تصديق و اثبات يك موضوع منطقي در مفاهيم مذهبي به منظور دفاع از مذهب و تسهيل در كار مبلغان به كار ببرند; در فلسفه اسلامي، گرچه هدف علمي از شناخت عقل، منشا يك دانش معين محدود مي شود، براي خود در شناخت هستي

وسعتي را فرا مي گيرد. عقل يا فهم در فرضيه صدور، اولين مخلوق است (الصادر الاول) . كه كاملترين شكل عقل است. در نظريه حقيقي، عقل، خودش هدف عملش هست. فلاسفه اسلامي ادعا مي كنند كه پيامبران و فلاسفه هردو از يك منبع بهره مي برند. عقل منشايي مطمئن براي فيلسوف است، در حالي كه وحي منشايي براي پيامبر است. تعقل به عنوان انعكاس تصوير خود يك موقعيت معرفتي دارد; امتياز هستي شناسي خودش را به منزله يك دانش بلاواسطه دارد (شهود) كه براي برقراري شيوه اي كه همه قدرتهاي طبيعي بتوانند به وحدت برسند; وقتي كه يك شيوه ادراكي در دسترس نيست، مورد نياز انسان است. تعقل به عنوان منشا عرفان در فرهنگ اسلامي، ملهم از دو نظريه برگرفته از فرموده هاي پيامبر (ص) است: "هركسي كه خودش را بشناسد خدا را مي شناسد. " و مطابق يكي از فرموده هايي كه به حضرت علي بن ابيطالب (ع) ، پسرعمو و داماد پيامبر، امام اول شيعيان (به تاريخ 661م. ) نسبت داده شده است: "تو مي پنداري كه جسم صغيري هستي، در حالي كه در تو كل جهان نهان است" درون گرايي (شناخت درون) يك موقعيت معرفتي (شناخت جهان) به دست مي دهد، به واسطه اين كه جهان خارج و درون انسان به وحدت رسيده اند. فرضيه خداشناسي ابن عربي (1165-1240م. ) كه مسير اصلي عرفان اسلامي است، در ايران گسترش يافت و در فرهنگ ايرانيان و در ميان شيعيان نمونه و برجسته گرديد و به شكلهاي قابل توجهي رشد يافت; مانند جلال الدين رومي (1207-1273م. ) كه گرچه يك شيعه نبود، با اثر

ارزنده اش; يعني مثنوي تاثير آشكاري در اخبار و احاديث شيعه داشته است و عبدالكريم جيلي (1366-1403م. ) مولف كتاب الانسان الكامل و كتابهاي بسيار ديگر، كه بعضي از آنها در شرح كتاب معروف ابن عربي "فصوص الحكم" نوشته شده است. حاشيه نويسان و شارحان كوشيدند تا فرضيه خداشناسي ابن عربي را با اعتقادات شيعه تطبيق دهند. مهمترين شرح از حيدر آملي (1320 م. ) است "نص النصوص" نام دارد، كه تقريبا شامل كليه نظريات مربوط به نبوت و امامت است و پس از آن به كرات در تفكرات شيعه اماميه آشكار شده است. فلاسفه اسلامي برجسته قديم - كه هم ايراني بودند و هم شيعه - كوشيدند تا خداشناسي را با فلسفه تطبيق دهند، مخصوصا فلسفه ابن سينا. و در نهايت انديشه را با عقل. آثار صدرالدين شيرازي (ملاصدرا) (1640م. ) و حاج ملا هادي سبزواري (1767-1872م. ) موفقيتهاي قابل توجهي در اين زمينه هستند.

نظريه خداشناسي آيت الله خميني (س) آيت الله خميني (1902-1982م. ) به عنوان يك متفكر الهي در بعضي از آثارش ظاهر مي شود. در حقيقت ، او عرفان اسلامي را در فيضيه آموخت. آيت الله به عنوان يك عارف خيلي از نظرياتش را به ابن عربي و ملاصدرا و شارحان و حاشيه نويسان آثار آنها مديون است; او معتقد است كه خدا (حق) و موجودات (خلق) دو صورت از يك حقيقت غايي هستند; حق درون است (باطن) و خلق بيرون (ظاهر) . درون كه ماوراي عالم مادي است (غايب) در بيرون ظاهر مي شود كه آن ظهور (تجليات) حق است. براساس انديشه هاي (امام) خميني (س) تكامل ظهور شش مرحله

دارد; هر مرحله يك لحظه از هستي است، در حالي كه هستي خودش مجموعه اين لحظات مختلف است كه معنايش اين است كه هستي در تمام لحظاتش همانند است. اين مراحل، فاعليت مطلق را شرح مي دهد و اينكه جهان چگونه خلق شده است. گرچه اين مراحل مجرد محض هستند، واقعي اند; زيرا اساس حركت را در تمام جهان به وجود مي آورند، آن اصل و اساسي كه در آن جهان خارج و ضمير خودآگاه به منزله سقوط و عروج نشان داده مي شوند. اولين مرحله (احديت ذات) است; يعني اينكه خداوند غيب مطلق است و در مقام الوهيت است و نام و نشاني ندارد. او وجودي غير مادي و مجرد محض است; يعني او وجودي مطلق است نه متعين. دومين مرحله وحدت (واحديت ذات) است; يعني اين كه ذات در صفت تجلي مي كند و صفت در ذات; خدا در اين مرحله گرچه هنوز غيب مطلق است، منشا صدور است كه فقط به صورت غيرمستقيم از طريق يك مظهر متجلي مي شود كه (امام) خميني (س) آن را خليفه الهي مي نامد. مرحله بعد صادر اول است"فيض اقدس" كه دو چشم انداز دارد. از يك ديدگاه كه غيرمادي و انتزاعي صرف است هويت مطلق و مقام الوهيت را در نظر مي گيرد كه ذات حق را متجلي مي كند و از ديدگاه ديگر، اسماي الهي مورد بررسي قرار مي گيرد و اينكه خداوند همزمان با حفظ وحدت مطلق خود، در آن اسماء متجلي مي شود. خليفه الهي واسطه بين حق و خلق است كه اولين تجلي; يعني تجلي به حضرت اسم الله الاعظم است

تجلي خليفه الهي در ساير اسماء الهي، از ميان اسم اعظم الله رخ مي نمايد كه جامع جميع اسماء الهي است و تجلي حق را در جهان (عالم كثرات و تعينات) سبب مي شود كه يكي مرتبه و حضرت غيب و معاني كه عالم آن (اعيان ثابته) و ديگري مرتبه و حضرت شهادت (محسوس) است. آيت الله خميني (س) معتقد بود كه اسم اعظم "الله" خداوند و صاحب "رب" در مقام ظهور پيامبري محمد است و نظر به اينكه اسم اعظم الله جامع جميع اسماء الهي و منشا حقايق مخلوقات الهي است; پس حقيقت محمد (حقيقت محمديه) صورت اسم اعظم "الله"; يعني مظهر انسان كامل است كه مشتمل برهمه حقايق عالم امكان است. (حضرت) محمد (ص) كه انسان كامل است، اولين آفريده (صادر اول) است. آيت الله خميني حديثي از حضرت رسول (ص) را نقل مي كند با اين عبارت كه: "اول ما خلق الله روحي (نوري) ". محمد يك پيامبر بود وقتي كه آدم بين آب و خاك بود (1) ، او به عنوان مظهر اسم اعظم "الله "تركيب كننده تمام نبوتهاست; يعني منشا اصلي و كامل كننده آنهاست. او مساوي است با "عقل كلي" و در اينجاست كه (امام) خميني (س) نقل مي فرمايد كه پيامبر (ص) به (حضرت) علي (ع) فرمود: "خداوند مخلوقي بهتر از من نيافريده است" كه براي توضيح آن، حديث ديگري از (حضرت) رسول (ص) نقل مي كند با اين مضمون: "آدم و من دونه تحت لوائي. (2) " او (امام خميني (س) ) به روش ابن عربي كوشيده است نشان دهد كه همه پيامبران، وحي و معرفتشان را

از "حقيقت محمديه (ص) " كسب كرده اند (زيرا او صورت حضرت واحدي احدي و جامع جمله كمالات الهي است) و جميع كمالات پيامبران; يعني (مقام جمع) به او داده شده است، به طوري كه او برهمه پيامبران ولايت دارد. هر پيامبر از ديدگاه شناخت وجودي (هستي شناسانه) مظهر يكي از نامهاي الهي و از نظر شناخت معرفتي (معرفت شناسانه) مظهري از حقايق آن اسم است; به هنگام ظهور آخرين پيامبر (حضرت محمد (ص » كه مظهر اسم اعظم "الله" است; همه كمالات و مظهر جميع اسماء الهي، يعني همه حقايق و اعيان ثابته و موجودات و نيز تمام حقايق معرفتي ظاهر شد. (امام) خميني (س) به يكي از احاديث امام حسين (ع) - سومين امام 61ه. ق. /680م - استناد مي كند كه آن حديث عبارت است از اينكه: "روح علي (ع) با روح محمد (ص) متحد بود; آنها هردو، نوري از خدا بودند. " و با استفاده از آن، درباره حديثي از حضرت علي (ع) توضيح مي دهد كه آن حديث چنين است: "من به طور پنهاني با پيامبران بودم و با - پيامبر اسلام - حضرت محمد (ص) آشكارا همراهي مي كنم. " او مي افزايد كه پيامبر و امامان از روحي واحد هستند كه آن روح جلوه اي از كمال، اسماء و صفات الهي است; اين روح يا نور الهي در امام دوازدهم - كه از سال 227ه. ش. /878 ميلادي، در پرده غيبت به سر مي برد - استقرار يافته است. نظريه (امام) خميني (س) ممكن است به عنوان نمونه مجسم يك نظريه الهي تفسير شود، بر اين اساس كه

حقيقت محمديه (ص) ، جامع جميع حقايق و وجودي و معرفتي است كه در وجود يگانه اي شكل گرفته است; به اين دليل بود كه (امام) خميني اين مطالب را به طور سري و محرمانه آموزش مي داد; او به شاگردانش مي آموخت كه عقايد و افكار عرفاني او محرمانه است و نبايد براي ديگران بازگو شود; زيرا ممكن است كه آنها را درست نفهمند.

نبوت و امامت اما آيا هر پيامبر از نظر موقعيت وجودي و معرفتي با تعيني خاص زاده شده است؟ بر اساس تعليمات آيت الله خميني، جواب ممكن است در زماني واحد مثبت يا منفي باشد. (امام) خميني براي وجود و آفرينش پيامبران دو نشاه را مشخص مي كند. يكي، وجود عقلي و مرحله ماوراء ماده (نشاه عقليه) و ديگري، وجود جسماني و مادي (نشاه خلقيه) . اگر ما پيامبر را مظهر تجلي يك نام مشخص بپنداريم، بايد بپذيريم كه موقعيت وجودي و معرفتي او، تعيني خاص داشته است; اما پيامبر در نشاه خلقي، وجود انساني دارد، و اينجا بايد پذيرفت كه پيامبر با تواناييهاي بالقوه اي خلق شده است تا براي قبول مسئوليتهايي كه در نشاه عقلي و وجود ماورايي براي او مقرر گرديده بود - كه همان تعليم شريعت است - آماده باشد. برطبق نظريه آيت الله خميني (س) ، پيامبر اكرم (ص) قبل از اينكه به مقام پيامبري برسد، مي بايست در ابتدا چهار سفر روحاني را كه مرتبه هاي تجلي حق در دنياست، پشت سر بگذارد. آيت الله خميني (س) در بحث درباره معراج پيامبر (ص) از خلق به حق، و بازگشت به سوي خلق، به مقاله اي

از محمدرضا قمشه اي، در كتاب ملاصدرا "اسفار اربعه" كه موقعيت نبوت را به عنوان مقامي برتر (ولايت) بررسي كرده است، ارجاع مي دهد. قمشه اي مي نويسد: اولين سفر از مخلوق است (خلق) به سوي خالق (حق) . در اين سفر، انسان مي تواند به شناخت حقيقي وجودش برسد، اگر او در شكستن حجاب ظلماني (خودي و من پرستي) كه حجاب عقل و حجاب روح است، موفق باشد و به اين موقعيت برسد، هستي حقيقي پيدا مي كند به طوري كه جمال مطلق را در خودش مي بيند كه نتيجه اش محو است (فنا) و ممكن است باعث سرمستي و بي خبري او شود و سخناني از سر بيخودي برزبان آورد (شطح) ، و ادعا كند كه او، خودش خداست (3) . اين وضعيت ممكن است پيش بيايد مگر اين كه فضل الهي راهش را اصلاح كند و او را به گونه اي هدايت نمايد كه خداوند را بپرستد و ستايش كند. دومين سفر "از حق به حق به وسيله حق" است; در اين سفر، سالك در صفات و اسماء الهي سير مي كند و به آنها معرفت پيدا مي كند و در پايان سفرش (اندك اندك خود را چون قطره آبي در درياي مواج عظمت مطلق احديت غرق مي بيند (و) ) به اتحاد با خدا مي رسد كه موقعيت اولياء الله است. سومين سفر "از حق به خلق" است كه سالك در اين سفر با افعال خدا آشنا مي شود، او سپس با هوشياري كامل (صحو) از ميان سه عالم به سفرش ادامه مي دهد: عالم قدرت مطلق (جبروت) ، عالم روحاني

(ملكوت) و عالم انساني (عالم شهادت يا ناسوت) ; كه سالك پس از طي اين سه عالم ممكن است به منزلت يك پيامبر برسد; اما بدون قدرت قانونگذاري "شريعت". سفر چهارم "از خلق به خلق به وسيله حق" است (هستي خود سالك) . در اين سفر، سالك يك معرفت كامل از كل كائنات، خصوصياتشان و ظهورشان، اعمال و كارهايشان و ارتباط آنها با خداوند كسب مي كند. او مي تواند پيروانش را با تمام مخلوقات آشنا سازد و پس از آن به مقام پيامبري با شريعت نائل شود. آيت الله خميني (س) اين چهار سفر را به صورت ذيل مطرح كرده است: "اولين سفر از خلق به سوي حق" است كه لازمه آن تجلي ذاتي حق است. سفر دوم "از حق است به سوي حق" كه با تجلي خاص حق در وحدت مطلق خود بر سالك، پايان مي يابد كه سبب محو و فناي ذاتي او مي شود كه در اين حالت چنان به حيرت مي افتد و از خود بيخود مي شود كه جز سيمايي از او باقي نمي ماند. با مدد گرفتن از فضل الهي، سالك سفر سوم را "از حق به سوي خلق به وسيله حق" آغاز مي كند كه تجلي حق در واحديت خود با ظهور در آثار و مظاهرش است. در اين سفر، سالك به حقايق درجات و مراتب موجودات آشنا مي شود. او ممكن است به موقعيت يك نبي ست يابد; اما معرفتش كمتر است و نمي تواند شريعتي جديد بنانهد. سفر چهارم "از خلق (مظاهر) به سوي وجود مقيد (اعيان خارجي) است. در اين سفر، سالك جمال مطلق

را به صورت خاصي در مظاهر مي بيند و يك معرفت كامل از شيوه دنيا و كمال آن پيدا مي كند. او سپس يك پيامبر صاحب شريعت مي شود كه شناخت كامل از خدا، اسماء و صفاتش دارد. از ديدگاه آيت الله خميني به نظر مي رسد كه پيامبر در سفر دوم خويش به مرحله خودشناسي دست پيدا مي كند و در سفر چهارم به مرحله خداشناسي مي رسد; تفاوتهاي كلي اين مراحل و مراتب است كه تفاوتهاي كلي بين پيامبران را مشخص مي كند. هر پيامبري، از نظر شناخت وجودي و معرفتي (خودشناسي و خداشناسي) ، مظهر يكي از اسماء الهي است و پيامبر خاتم (ص) نماينده و مظهر جميع اسماء الهي است; يعني همين واقعيت و حقيقت نمايي و اصلي است كه پيامبري او را كامل و ابدي مي سازد. بنابراين آيت الله خميني مي گويد: وقتي كه حضرت محمد (ص) هستي پيدا كرد، منشا ديگري براي قانونگذاري باقي نماند. نظر آيت الله خميني (س) را براي تاكيد آنچه ايشان درباره اتحاد روح امامان و حضرت محمد رسول الله (ص) گفته است، در اين باره مي آوريم; (امام) مي گويد: اولياي كامل ممكن است چهار سفر روحاني را طي كنند به گونه اي كه حضرت اميرالمومنين علي (ع) و ائمه اطهار راهنمايي كرده اند كه اين مطلب، پذيرش نتيجه گيري نهايي ميرزا محمد شاه آبادي، استاد آيت الله خميني را براي او قطعي و مسلم مي كند كه گفته است: "اگر حضرت علي (ع) قبل از پيامبر (ص) ظهور مي يافت، يك پيامبر مي شد و يكي از بنيانگذاران شريعت محسوب مي گشت".

از اينجاست كه امامت، يك ولايت قانونگذاري را كه از ولايت پيامبر اسلام حضرت محمد (ص) صادر مي شود، بنا مي نهد كه اين ولايت به امام غايب اختصاص دارد، امام بي نظيري كه جامعه شيعه به طور كلي او را به عنوان امام زمان تاييد مي كند و به او اعتقاد دارد.

جايگاه معرفت شناسي ولي فقيه آيت الله خميني براي ساير مردم كه از پيامبران يا اولياي الهي نيستند، نوعي قانون و دستورالعمل مطرح مي كند كه آنان بتوانند برآن اساس، سفرهاي روحاني را انجام دهند تا به شناخت كامل حق - تعالي - دست يابند. اين قانون زيربناي خودشناسي (امام) خميني و عقيده او درباره ولايت فقيه است. در اولين مرحله اين قانون، به سالك - كه برادر روحاني است - توصيه شده است كه با اصطلاحات عرفاني آشنا شود تا با رموزي كه عارفان در تجربه هاي عرفاني خود اظهار مي دارند، آشنايي داشته باشد. در دومين مرحله، سالك كه در مسير خدا گام بر مي دارد (سالك راه حق) بايد قرآن را به طور عميق بخواند و با معارف آن آشنا شود تا از همه انواع جهالتها رهايي يابد. خواندن و بررسي قرآن به دانش پژوه امكان مي دهد كه از قضاوتهاي قبلي دست بردارد و نوعي تحول در او ايجاد شود كه اين تحول و دگرگوني سبب مي شود از شناخت عالم محسوس فراتر رود و به معرفتي كامل و والا دست يابد. در سومين مرحله، سالك كه اينك يك محب روحاني است از برخي حقايق بديهي خداشناسي، مانند شناختن حقيقت الله با اسماء و صفاتش و ارتباط بين اسماء

الهي آگاه مي شود. در چهارمين مرحله، سالك كه (امام) خميني او را برادر ايماني مي نامد، براي شناخت حقيقت بديهي قطعي آمادگي پيدا مي كند; يعني اينكه متوجه مي شود خدا همه چيز است كه (اين مطلب) محور اصلي نظريه خداشناسي و عرفان ملاصدرا را تشكيل مي دهد. در پنجمين مرحله، سالك يك انسان صاحب بصيرت مي شود (مكاشف) ، كه در شهر دانش (مدينه علم) قدم مي نهد، در آنجا به حقيقت موجودات معرفت پيدا مي كند و آنچه را كه مي شنود، مي بيند. او همچنين به اتحاد با خدا (فناي في الله) مي رسد. در ششمين مرحله، حقيقت مطلق، به شكل علم لدني، خودش را براي سالك آشكار مي كند، كه پس از آن، وي از حقيقت موجودات در خودشان و راهي كه خدا به آنها نشان داده است، آگاه مي شود. در اينجا سالك به نوعي اطمينان مطلق دست پيدا مي كند كه در نتيجه او را به عارف الهي بدل مي سازد. او با بصيرت كامل در مي يابد كه چگونه خليفه الهي به واسطه اسم اعظم "الله" در ساير اسماء الهي ظاهر مي شود; به دنبال آن، او مي فهمد كه چگونه حقيقت رسالت حضرت محمد (ص) - حقيقت محمديه - اصل و منشا وحي ساير انبياء و مكمل آنهاست. معرفتي كه پس از طي اين شش مرحله حاصل مي شود چيزي است كه آيت الله خميني ي گفت به آن رسيده است. مفهوم اين معرفت تكميل "خودشناسي" است كه نتيجه اش " خداشناسي" است; زيرا كسي كه خودش را بشناسد، خدا را مي شناسد (من عرف نفسه،

فقد عرف ربه "حديث نبوي"، (و) ). معرفتي كه از اين مفهوم حاصل مي شود شناخت خود به منزله يك جهان كوچك (عالم اصغر) است كه شناخت كامل جهان را به منزله يك جهان بزرگ (عالم اكبر) دربردارد: (اتزعم انك جرم صغير فيك انطوي العالم الاكبر"حضرت علي (ع) "، (و) ) اين مساله يك معرفت دروني محض است و هركس ادعا مي كند كه آن را داراست، ممكن است به طور مطلق ادعا كند كه او چيزهايي مي بيند و مي داند كه ديگران نمي توانند ببينند و همان طور كه (امام )خميني به آن مرحله رسيده است، مي گفت كه واقعيات مسلمي را اظهار مي دارد كه هيچ كس تاكنون آنها را نشنيده است. در واقع چنين مطالبي را به طور مطلق مريدان و شاگردانش پذيرفته بودند و از جانب آنان امكان پذير محسوب مي شد; چون زير نفوذ روحاني قوي او قرار داشتند.

خودشناسي به منظور اثبات ولايت اهميت اين بيانات در مبنايي بودن آنهاست براي سرچشمه گرفتن از رموزي كه براي توانايي پذيرش مقام مرجعيت لازم است كه (اين امر) از معرفت نفس ناشي مي شود. (امام) خميني عنوان آيت الله العظمي را در سال 1342ه. ش/1963م. به دست آورد كه عنواني براي مرجع موثق روحاني است كه به بصيرت و معرفت مذهبي او اشاره دارد. در طول انقلاب، او سه عنوان را با موفقيت به دست آورد. اولين عنوان "بزرگترين مرجع تقليد شيعيان جهان "است كه مسئوليت كليدي خطيري در امور سياسي - اجتماعي، به عهده آيت الله خميني گذاشت; با وجود اين، مساله مذكور مانع مسئوليت روحاني ساير علما در قبال

پيروانشان نمي شد. دومين عنوان، نيابت امام (زمان (عج) ) بود كه مسئوليت بي قيد و شرط ايشان را در مورد امور سياسي مورد تاكيد قرار مي داد و مسئوليت ساير علما را به حوزه وظايف مذهبي، منحصر مي كرد و آنان را در تبليغات نظريه هاي سياسي خود محدود مي ساخت. سومين عنوان "امام" بود كه آيت الله خميني براساس آن، ولايت مطلق را در جهت سياسي و روحاني - حتي برساير علما - به دست آورد. (البته) عنوان "امام" بدان معنا نيست كه آيت الله خميني، خود را يكي از امامان شيعه بپندارد، بلكه اين حالت منحصرا نشان مي دهد كه او به موقعيت بالايي در معرفت نفس و خودشناسي رسيده است و از كساني است كه علمش شبيه به علم مطلق يك امام است. بنابراين، عنوان "امام" به معناي شناخت معرفتي است نه شناخت هستي. اهميت اين مساله براي آيت الله خميني در بعد سياسي اش است چيزي كه (امام )خميني براي به دست گرفتن قدرت بر آن تكيه مي كرد. ايشان با صراحت اين نظريه را اعلام كرد كه فقها بايد از طرف امام غايب (عج) مسئوليت ولايت بر مردم را به عهده بگيرند; ريشه هاي اين نظريه را در فلسفه اسلامي مي توان يافت. فلاسفه اسلامي، فلسفه را به دوبخش تقسيم مي كردند: يكي (نظري) ; و ديگري (عملي) . فلسفه نظري; شامل رياضيات، فيزيك و متافيزيك مي شود. فلسفه عملي، مباحث اخلاقي و سياسي (اخلاقيات و سياسيات) را شامل مي شود. فلسفه نظري و عملي در فلسفه اسلامي كاملا باهم مرتبط هستند و وجود هيچ كدام بدون ديگري ممكن

نيست; در نتيجه اين حقيقت، نسبت بين علم و اخلاق آشكار مي شود. در جوامع اسلامي پيشين عرب، قدرت و ثروت مترادف با اخلاق محسوب مي شده اند; در حالي كه در جوامع توحيدي عموما و جوامع اسلامي خصوصا، قدرت و ثروت سرو كاري با اخلاق ندارند; هيچ يك از آنها مبناي رفتار اختلاف انگيز ميان انسانها نيستند; زيرا برطبق نظر اسلام، انسانها از نسل آدم هستند و آدم از خاك ساخته شده است. برابري (مساوات) كه اولين هدف در حكومت حق (مدينه فاضله) بود، معناي حقوقي دارد كه در اجتماع مدينه مشهود بود. پيامبر كه از طريق وحي به شناخت كامل دست پيدا كرده بود; مرجع، قانونگذار و رئيس حكومت بود. اين نوع حكومت به وسيله مسلمانان يك نمونه كامل شناخته شده است. فارابي پس از سه قرن ادعا كرد پيامبر كه به صورت عقل فعال (عقل كل) نزول كرده است، اولين حاكم شهر اخلاق (مدينه فاضله) و مردم متخلق به اخلاق (باتقوا) است. اين نحوه حكومت، مدينه فاضله اسلامي بود. اين مدينه فاضله اسلامي به كرات در انديشه سياسي اسلامي ظاهر شده است و به عقيده من، شيعه اماميه جدي ترين مدافع اين مدينه فاضله بود و هنوز هم هست كه به وسيله حضرت مهدي (امام دوازدهم غايب (عج) ، آن حكومت اسلامي) تجسم خواهد يافت. فارابي در مدينه فاضله افلاطون، حكومتي را يافت كه مانند حكومتي كه پيامبر (ص) ايجاد كرده بود، بر مبناي اخلاق بود. از آنجا كه هدف زندگي اجتماعي انسان، اين است كه با خوشي و سعادت توام باشد، فيلسوفي كه براساس نظريات فارابي يك عقل شايسته الهي (عقل

كل) را به كار مي برد و كسي كه روحش با عقل فعال (عقل كل) به وحدت رسيده است، كسي است كه آنچه را براي يك زندگي سعادتمندانه لازم است، مي شناسد; بنابراين، او بهترين حاكم و بهترين قانونگذار است. (امام) خميني در خطابه هاي سياسي اش، به افكار سياسي فارابي تمسك جست و نيز از نظريات ابوالحسن عامري (381 ه. ق/991م. ) بهره گرفت و عقيده فلسفي فارابي در مورد حكومت را به ولايت فقيه انتقال داد. نظريات عامري با فارابي درمورد هدف زندگي اجتماعي انسان; يعني رسيدن به سعادت و خوشي مشترك بود، و در مورد خصوصيات حاكم به طور مشخص يكي اين كه عقل داشته باشد (حكيم بودن) و ديگر آن كه موضوعات الهي را به خوبي مسائل انساني بشناسد، شرط مي دانستند. عامري جوامع انساني را به چهار گروه ذيل تقسيم مي كند: 1- روحانيان; 2- سربازان (جنگجويان) ; 3- دبيران و نويسندگان; 4- خدمتگزاران. نظر او اين بود كه حاكم بايد از بين روحانيان انتخاب شود و اولين وظيفه اش نگهداري مذهب و اصول فقه باشد كه ريشه در اعتقاد دارند; زيرا همه خوبيها در تقوا و اطاعت از خدا (نهفته) است. بنابراين، فلسفه حكومتي فارابي يك حكم فقهي در انديشه سياسي عامري، و در روزگار اخير عقيده اصلي و محور حكومت اسلامي (امام) خميني (س) شد. آيت الله خميني در رساله اش در مورد "حكومت اسلامي" كوشيد نشان بدهد كه فقها حق مشروع در حكومت دارند; زيرا آنها كساني هستند كه مي توانند شريعت را در غيبت امام (زمان (عج) ) نگاهباني كنند. آنها پيروان راستين سنت پيامبر (ص)

و دوازده امام معصوم (ع) هستند و حاكمان ملي و رهبران آن و مسئوليت اجراي قانون هاي الهي به آنان سپرده شده است. برجسته ترين فقيه، در ديدگاه (امام) خميني (س) ، كسي است كه همان ويژگيهايي كه در حكومت مدينه فاضله فارابي، و ولايت فقيه عاقل در فلسفه عامري مطرح است، دارا باشد. او بايد عاقل، شجاع، متقي، يك مدير خوب و مجتهد باشد و قدرت برخورد با موقعيتهاي جديد را داشته باشد و بتواند مسائل عصر و زمانش را حل كند. (امام) خميني (س) همچنين ديدگاه عامري را كه حكومت فقيه بايد نمونه و سرمشق براي ساير مسلمانان باشد، پذيرفت (و به آن عمل كرد). (امام) خميني حكومت يك نفر را ترجيح مي دهد; اما مانند فارابي امكان وجود چند نفر در راس حكومت (حكومت شورايي) را - كه عامري قبول نداشته است - مي پذيرد. (امام) خميني، حتي در توضيحاتش در مورد نسبت بين حاكم و مردمش، نظريات عامري را قبول دارد. فارابي گفته است: "ملت مانند يك بدن است كه تمام دستگاه ها در خدمت نهاد حكومت هستند"; با وجود اين، عامري مي گويد كه نسبت بين حكومت و تابعانش (رعايا) به نسبت بين ارباب و زيردستانش شباهت دارد; چون ارباب مسئوليت بيشتري در قبال زيردستانش نسبت به مسئوليت آنان در قبال خودشان دارد; (امام) خميني اين ارتباط را ولايت و مراقبت مي داند. اقتدار حاكم در هرسه مورد امر مشهودي است. در نمونه (مطرح شده از جانب امام خميني)، شخصيت مقتدر حاكم در نظام جمهوري اسلامي ايران معلوم است; كه با آنكه به مردم نيز بعضي حقوق را تفويض مي

كند; اين مساله را كه آخرين كلام از جانب ولي فقيه خواهدبود، كاملا بديهي و معلوم مي سازد. معهذا "ولايت فقيه" هنوز موضوعي بزرگ و وسيع براي مناظره در جهان اسلام، حتي در ميان روحانيان شيعه اماميه است. نمونه اي كه آيت الله خميني (س) مطرح كرده است، نشان مي دهد كه چگونه ممكن است يك مسئوليت روحاني - بويژه در اسلام - كه برمبناي خودشناسي عرفاني پايه گذاري شده است، به يك مسئوليت سياسي تبديل شود. پي نوشت ها: 1. اصل حديث نبوي چنين است: "كنت نبيا و آدم بين الماء والطين" 2. متن كامل حديث نبوي چنين است: "آدم و من دونه تحت لوائي يوم القيامة" (روز قيامت آدم و همه پيامبران پس از او زير پرچم ولايت من هستند.) 3. اين حالت مثل "اناالحق" گفتن منصور حلاج است .

انسان از منظر امام خميني (ره) قسمت اول

انسان از منظر امام خميني (س) صعوبت انسان شناسي چون مكتب وحي، قدر انسان را بسي والا دانسته و او را در صدر خلافة اللهي نشانده است لذا دشواري انسان شناسي كمتر از سختي خداشناسي نيست . بر اين اساس، امام خميني «س » بر اين باورند كه انسان موجود پيچيده اي است كه معناي حقيقي آن را جز خداوند و آنان كه ملهم به الهام الهي اند كسي نمي داند . (1) و ماهيت انسان تنها براي خداي سبحان و كساني كه معلم به علوم الهي اند قابل دستيابي است لذا استنباط تعليق به امر محال از حديث شريف «من عرف نفسه فقد عرف ربه » (2) مستبعد نمي باشد . (3)

فصل اول: مناط انسانيت 1 - از نظر امام امت «س

» انسان يك موجود جامع است (4) كه همه مراتب وجود اعم از عيني، مثالي و حسي را دارا مي باشد و عوالم غيب و شهادت در نهاد او منطوي است . (5) قشر انسانيت، جسم مادي انسان و لب آن، روح مجرد و نفس ناطقه اوست كه از تجرد عقلاني (6) و وحياني برخوردار است . روح و جسم با هم وحدت دارند، روح، باطن جسم و جسم، ظاهر روح و ظل آن است (7) بنابراين بدن طبيعي، نازل ترين مرتبه از مراتب انسان و مبدا سير و حركت اين موجود متحرك به سوي كمال در اثر تربيت انسان كامل مي باشد و سفر انسان از منزل طبيعت آغاز مي شود تا به جايي برسد كه در وهم هيچ كس نايد . (8) به نظر ايشان، انسان از يك سو مولود عالم طبيعت و فرزند اين آب و خاك است و حب دنيا از بدء نشو و نما در قلبش مغروس است (9) و از سوي ديگر «وليده علم الاسماء» (10) است كه اگر از عين صافي عقل و رحيق مختوم وحي (11) سيراب گردد، شجره طوبي خواهد شد كه: «اصلها ثابت و فرعها في السماء تؤتي اكلها كل حين باذن ربها .» (12) غرض آن كه قلب انساني لطيفه اي متوسط بين نشاه ملك و ملكوت و عالم دنيا و آخرت است كه يك وجهه آن به عالم دنيا و ملك است و بدان وجهه به تعمير اين عالم مي پردازد و ديگر وجهه آن به عالم آخرت و ملكوت است كه بدان وجهه به تعمير آن عالم اقدام مي كند . به

تعبير ديگر، قلب به منزله آينه دورويي است كه يك روي آن به جهان غيب است و صور ملكوتي در آن منعكس مي شود و روي ديگر آن به جهان شهادت است كه صور ملكي در آن انعكاس مي يابد . (13) لذا همان طوري كه غفلت از مرتبه عاليه (جنبه معنوي و باطني) انسان)، (14) ناصواب و زيان بار است، عدم توجه به مرتبه نازله (جنبه مادي و ظاهري) آدمي (15) نيز ناروا و ضرر آفرين خواهد بود (16) زيرا تربيت انسان، فرع معرفت اوست . و چون مكاتب مادي از درك ماوراء اين عالم و از جمله بعد ماوراء طبيعي انسان، محجوب اند و آدمي را تنها به جنبه طبيعي او مي شناسند، انسان را حيوان پنداشته و رشد او را منحصر در ادراكات مادي دانسته اند (17) كه همان خوردن و خوابيدن و آشاميدن و نوشيدن و پوشيدن و آميختن است و نام آن ها را «امور عيني » نهاده اند زيرا پندار باطل آنها اين است كه امر عيني چيزي جز عالم طبيعت نيست در حالي كه پست ترين عوالم وجود، عالم طبيعت است و غير از جهان ماده عوالم بسياري هست كه نسبت به طبيعت، حظ بيشتري از عينيت دارند . (18) 2 - آنچه انسانيت انسان بدان قائم است روح انسان است نه جسم او . (19) امام راحل «س » از اين اصل قويم، فروعي چند استفاده كرده اند: الف - اگر روح انسان، سالم، آزاد و قوي باشد باكي نيست از آن كه اعضا و جوارح وي معلول، بدن وي مغلول و جسم او رنجور باشد .

(20) لذا سازندگي روحي مقدم بر همه سازندگي هاست . (21) ب - چون بقاء از آن روح مجرد و فناء دامنگير جسم مادي است، (22) آنچه از بين رفتني است و سهمي از بقاء ندارد نظير ثروت، قدرت، شهرت و ديگر عناوين وهمي و اعتباري، معيار سعادت نخواهد بود زيرا هنگام مرگ، انسان را رها و ترك مي كند و انسان با دست تهي از اين امور به عالم ديگر سفر مي كند . قهرا امتياز افراد از يكديگر نيز به امور ياد شده وابسته نيست بلكه به ميزان نزاهت، سلامت و طهارت باطن آنهاست . (23) ج - حسن و قبح، صلاح و فساد، و فضيلت و رذيلت اعمالي كه از انسان صادر مي شود ناشي از جهات روحي اوست: «از كوزه همان برون تراود كه در اوست » . (24) اعمال انسان به حسب صورت، چندان تفاوتي با يكديگر ندارد، بلكه آنچه فارق بين اعمال است، نيات، مقاصد، اغراض، انگيزه ها و غايات آنهاست كه همانا روح عمل مي باشد (25) و انسان را به اراده و تصميم و پس از آن، انجام عمل وادار مي كند و مرحله اخير كه در آن سخن از جوارح به ميان مي آيد همانا پيكر عمل مي باشد . بر همين اساس، علماي اخلاق گفته اند: اگر انسان نيت عمل خير يا شري را در سر بپروراند، در طهارت يا قذارت باطن او اثر خاص خود را خواهد گذاشت هر چند نيت او به عمل ننشيند و فعلي از وي صادر نشود زيرا حسن اثر يا سوء تاثير افعال در روح انسان، دائر مدار «نيت

» است نه تحقق عمل در خارج . د - اكتفاء به تامين نيازهاي جسمي و رفع حوائج مادي، نه تنها عطش اصيل انساني را كه همانا عطش روحي باشد فرو نمي نشاند و نهاد ناآرام انسان را آرامش نمي بخشد بلكه هر نوع افزون طلبي و زياده خواهي مادي، نتيجه اي جز ازدياد حرص و طمع و در نهايت مسخ انسان و قلب ماهيت وي را به دنبال نخواهد داشت . (26) 3 - تحقق موجودي به نام «انسان » ، محصول پيوند روح آدمي با بدن وي است كه اولي به عالم پاك و دومي به جهان خاك اسناد دارد و به همين علت، ارتباط اين دو موجود نامسانخ (27) با هم در مدت عمر طبيعي، زمينه تزاحم گرايشهاي عالي و داني انسان را فراهم مي كند چنان كه تن پروري مايه رنجش روح است و تزكيه روح پايه رنجوري بدن . امام خميني «س » به عنوان يكي از برترين شاگردان وحي انبياء ( عليهم السلام)، بر مبناي اصالت روح و گرايشهاي آن و رعيت بدن و كششهاي آن، مكان بدن طبيعي انسان را كه همانا عالم شهادت باشد به عنوان جهنام (28) ، نعال وجود، (29) عبورگاه تنگ و تاريك، قريه ظلماني، داربوار، (30) دار وحشت و ظلمت، خدر، (31) دار موحشه مستوحشه، دار غرور، (32) دار غرور، (33) ديار موحشه، قفس تنگ، قبر، النشاة الكدورة الضيقة، اسفل سافلين، طبيعت سافله، اسفل العوالم و اضيقها، زندان تاريك و محبس ظلماني كه به ارجاس و احداث و قذارات (34) و كثافات آلوده است نكوهش كرده اند كه سر اين نكوهش پس از

ظهور سلطان آخرت و انكشاف حقيقت در اثر رفع حجابها از ديده دل و بيداري ديدگان از خواب غفلت و برخاستن جانها از آرامگاه جهالت بر همگان آشكار خواهد شد . (35) و در مقابل، مكانت روح ماوراء طبيعي انسان را كه همانا عالم غيب باشد به عنوان وادي مقدس، مقام شامخ اقدس، وطن اصلي انسان، عالم طهارت و روحانيت، دار نور و كرامت و سرور و خلود و محفل انس مورد ستايش قرار داده اند . زيرا به نظر شريف معظم له، كمال نهايي انسان كه هدف از آفرينش انسان نيز جز دستيابي بدان نيست، عبارت از عروج طائر قدسي روح به عالم ملكوت و لقاء خداوند سبحان است . و مادامي كه سالك، از دوستي شهوات دنيوي و زندان وحشتناك طبيعت هيولاني خارج نگشته و قلب خود را با آب زندگي از علوم روحاني تطهير نكرده و هنوز ذره اي از انانيت در وجود او باقي مانده، شهود جمال محبوب بدون حجاب و تا مرز اطلاق براي او امكان نخواهد داشت . (36) و رسيدن به عالم قرب جز با بدر آوردن نعلين «شهوت و غضب » و ترك هواي نفس و گسستن از غير براي پيوستن به حضور مولا ميسور نخواهد بود . (37) و راز اين كه ما از دانش، جز مفهوم آن و از علوم رمزي انبياء و اولياء ( عليهم السلام) و روايات آنها جز نقوش سياه (بر صفحه سفيد كاغذ) و پوسته آن، چيزي نمي دانيم نيز وابستگي ما به تاريكي جهان طبيعت و قصور نگرش ما به آن و تمسك ما به تار عنكبوتهاي تنيده شده از

ماديات و اهتمام ما به اين تارهاست و حال آن كه سست ترين خانه ها خانه عنكبوت است . (38) باري، براي آنان كه در اين پست ترين منزل و درك اسفل و زمين دون، رحل اقامت افكنده و در اين ستم خانه و سرزميني كه ساكنان آن مردگان اند سكني گزيده اند، حق تجلي نخواهد كرد مگر از پشت هزار حجاب ظلماني و نوري كه بعضي بر بعض ديگر انباشته اند ... و آن ها كه از اين زندان و زنجيرهاي آن و از طبيعت و مرزهاي آن نجات و رهايي يافته اند و از آلودگي هيولاي جسمانيت و هياتهاي آن و تيرگي و تاريكي عالم ماده و طبقات آن بدورند و به عالم ملكوت بار يافته اند هزار هزار بار بيش از گروه قبل، وجه و جمال و بهاء حق (سبحانه و تعالي) را مشاهده مي كنند گرچه اينان نيز همچنان در حجابهاي نوراني و ظلماني اند . (39) و چون خداي سبحان خود با خلقت انسان، از يك سو سيمرغ جان را در دام تن گرفتار نمود و از سوي ديگر شوق پرواز در فضاي باز ملكوت و ديدار با جانان را در نهان او تعبيه كرد، معافي نيز جز خداي مبتلي نخواهد بود: «و اعلم ... ان المبتلي هو المعافي .» (40) آنكه به يك تير ناز، كرد مرا صيد عشق باز تواند رهاند طائر پر بسته را (41) هم درد و هم دوايي، هم حزن و هم فرح هم قفل و هم كليدي، هم حبس و هم نجات (42) بر اين اساس، امام راحل «س » فرموده اند: كسي كه

بازگشت انسان از اسفل سافلين و رجوع وي از دوزخ تاريك به دار كرامت و امن الهي و بيرون راندن آدمي از تاريكي ها به سوي نور و صيانت او از گزند رهزنان سلوك را عهده دار گشته همانا «الله » است چنان كه در قرآن كريم فرمود: خداوند سرپرست كساني است كه ايمان آورده اند، آنها را از تاريكي ها به سوي نور خارج مي سازد . (43) پس سالك كه در سلوك خود به سوي خداوند با قدم معرفت، طي طريق مي كند چونان مسافري است كه در راه وحشتناك تاريكي بار سفر به سوي حبيب خود بسته و شيطان، راه بند اين طريق و خداوند سبحان با اسم جامع محيط خويش، نگاهبان سالك است . (44) از اين رهگذر روشن مي شود كه چرا امام خميني «س » ، نزول كتب آسماني مخصوصا قرآن كريم را از عالم غيب به رفض طبيعت (45) و سبكبار شدن از عالم ماده (46) و تطهير بواطن از ارجاس و قذارات و كثافات آن (47) و استخلاص مسجونين در زندان تاريك دنيا (48) و تخليص انسان از اين محبس ظلماني (49) و هجرت از دارالغرور به دارالسرور (50) و مانند آن معلل دانسته اند . سرش آن است كه به باور ايشان، هدف اصيل از انزال صحف انبياء ( عليهم السلام) عموما و قرآن كريم خصوصا، ظهور خاص اسم شريف «معيد» براي مؤمنان به غيب (پس از بروز نام مبارك «مبدء» براي آنان) با آزاد ساختن نفوس برگشته زنداني (51) از زندان طبيعت و چاه عميق آن و راهنمايي غريبان اين وحشت خانه ها به وطنهاي

خويش مي باشد . (52) چه اين كه ارمغان بي بديل پيام آوران الهي ( عليهم السلام) عموما و وجود مبارك نبي اكرم ( صلي الله عليه و آله و سلم) خصوصا، كه از عالم علم الهي به عالم ملك نازل شده اند نيز چيزي جز آزادي زندانياني كه در بند زندان عالم طبيعت گرفتار آمده اند نمي باشد . (53) و در حقيقت عبادات مخصوصا نسخه جامعه نماز كه برجسته ترين تعاليم مدرس وحي به شمار مي رود نيز به منظور خلاص طائران ملكوتي ارواح و نفوس انسان ها از قفس تنگناي طبيعت به كشف تام محمدي ( صلي الله عليه و آله و سلم) ترتيب داده شده است . (54) بر اين اساس، پيام هاتف غيبي به انسان غريب دور از وطن كه درد هجران، توان را از كف او ربوده است و حديث غربت و فراق خود را چنين حكايت مي كند: اندرين ديركهن ريخته شد بال و پرم بهر منزلگه خود بال و پري مي جويم (55) مرغ دل پر مي زند تا زين قفس بيرون شود جان به جان آمد توانش تا دمي مجنون شود (56) مرغ جان در اين قفس بي بال و پر افتاد و هرگز آنكه بايد اين قفس را بشكند از در نيامد (57) آن است كه: تا زماني كه در پرده عالم طبيعت و مستي شراب هيولي بسر مي بري، مشاهده خود و خويشتن خويش و قرائت كتاب ذات و زبور حقيقت وجودت براي تو ممكن نيست . پس از اين قريه كه ستم سراي تاريك و خانه وحشتناك وحشت افزا و نشاة تيره تنگ

است بدرآي و بخوان و بالا برو . تو را از كنگره عرش مي زنند صفير ندانمت كه در اين دامگه چه افتاده است! و حجاب طبع و طبيعت را خرق كن زيرا تو متعلق به عالم قدس و طهارت و دار نور و كرامتي چنان كه عارف شيرازي (قدس سره) گويد: چاك خواهم زدن اين دلق ريايي چه كنم روح را صحبت ناجنس، عذابي است اليم (58) خود را از اين زندان تارك خارج ساز و از اين قبر وحشتناك بيرون نما و بگو: پروردگارا، اي خدايي كه مردگان را از گورها برانگيزي و در روز قيامت پراكنده سازي، جان هاي ما را از اين قبرهاي كهنه بدرآور و بار ما را از اين سرزمين ستم بربند تا در نشاة باطن انوار معرفت تو را مشاهده كنيم و سروش غيبي پيامبرت را با گوش دل بشنويم . (59) اي طالب حق و سالك الي الله . . از جاي برخيز و از اين مظلمه طبيعت و عبورگاه تنگ و تاريك دنيا هجرت كن و زنجيرها و سلسله هاي زمان را بگسلان و از اين زندان خود را نجات ده و طائر قدس را به محفل انس پرواز ده . (60) يوسفا از چاه بيرون آي تا شاهي نمايي گرچه از اين چاه بيرون آمدن آسان نبودي (61) باز كن اين قفس و پاره كن اين دام از پاي پر زنان پرده دران رو به ديار دلدار (62) اي مرغ چمن از اين قفس بيرون شو فردوس تو را مي طلبد مجنون شو طاووسي و از ديار يار آمده اي يادآور روي دوست شو مجنون

شو (63) كساني كه اين نداي آسماني را با اذن واعيه دل، شنيده و آن را پاسخ مثبت گفته اند، همانا «اهل يقين » اند كه قلوب آنها از تيرگي عالم هيولي و غبار آن خالص گشته و از خواب آن عالم بيدار شده است ... آنان كه از آرامگاه عالم طبيعت برخاسته و از زندان تاريك ماده و و زنجيرهاي آن نجات يافته و دنياي فرومايه و آرايش و زيورهاي آن را غايت تلاش و كوشش خويش قرار نداده و خود را در زمين، جاويدان ندانسته و آن را اقامت گاه و وطن خويش قرار نداده اند، و ورود آن ها در دنيا براي كاشتن بوده نه درو كردن زيرا دنيا كشتزار آخرت است، و براي حركت انعطافي (نه استقامتي) بوده است (64) كه انسان با آن به مقام انسانيت و مرتبه شايسته انساني نائل مي شود و از دنيا به وطن اصلي خويش يعني جايگاه پدر ما آدم ( عليه السلام) باز مي گردد; چه اين كه در سروده مولوي نيز به اين مطلب اشاره شده است: بشنو از ني چون حكايت مي كند از جدايي ها شكايت مي كند تا آن جا كه مي گويد: هر كسي كو باز ماند از اصل خويش باز جويد روزگار وصل خويش ... باري آنها در دنيا مانند انسان كوچ كننده، آماده رحيل و مهياي سفرند و نگرش آنها به اين دنيا جز به عنوان نمونه اي از اسرار، رموز و حقايق عالم غيب نيست ... سالكي كه به اين مقام رسيده است هرچيز را نشانه اي از حقايق عالم غيب مي بيند زيرا هر موجود

حتي جماد و نبات، كتاب الهي است كه سالك الي الله و مجاهد در راه خدا، اسماء و صفات الهي را به اندازه ظرف وجودي خويش از آن قرائت مي كند . (65)

فصل دوم: سياليت انسان 1 - از ديدگاه امام خميني «س » ، چون انسان اولا در بدو تولد، همه خصائل اخلاقي ممدوح و مذموم را به نحو استعداد، واجد است و قابليت تحصيل ملكات صالحه و رذيله را دارا مي باشد، (66) و ثانيا مجموعه قواي باطني او اعم از بينش ها و گرايش هاي فطري و طبيعي وي (67) نظير علم جويي، قدرت طلبي (كه گاه به صورت مملكت گيري و فتوحات ظهور مي كند) (68) ، شهوت و غضب (كه گاه به شكل درندگي بروز مي يابد)، مطلق، نامحدود، غيرمتناهي و دائما رو به تزايد است، و به تبع آن، قابليت او براي تربيت نيز وقوف ناپذير، بي حد و مرز و بي پايان مي باشد، (69) لذا موجود عجيب و اعجوبه اي است كه اگر تحت تربيت صحيح و استقامتي واقع شود و صراط مستقيم را كه غايت تربيت، حركت در مسير آن و منتهي اليه آن، كمال مطلق «الله » است طي كند، به بحر عظمت و كبريايي و عالي ترين مرحله در درجات كمال و سعادت صعود مي يابد و موجودي الهي و ملكوتي و منشا همه روشنايي ها، خوبي ها و رهنمايي ها و پيشواي فوج ملائك خواهد شد (70) چه اين كه اگر خودرو پرورش يابد و به خود واگذار شود (71) يا تحت تربيت فاسد و اعوجاجي قرار گيرد و از مقصد قافله انسانيت

منحرف گردد، به نازل ترين مرتبه در دركات نقص و شقاوت سقوط مي نمايد و موجودي جهنمي و شيطاني و سرچشمه همه تيرگي ها، بديها و رهزني ها مي گردد (72) كه هيچ يك از مخلوقات، حتي بهائم، سباع و شياطين در انحطاط، دنائت و انحراف به حضيض او هبوط نخواهد كرد . (73) بنابراين بر خلاف ديگر موجودات، فاصله بين فرد كامل انسان و فرد ناقص او فراوان است (74) و آن قدر كه اين حيوان دو پا محتاج به تربيت است هيچ موجودي نيازمند به پرورش نيست . (75) غرض آن كه به باور ايشان، انسان در ابتداي پيدايش، پس از طي منازلي، حيوان ضعيف و ناقصي است كه جز قابليت ارتقاء به مقام انسانيت، امتيازي از ساير حيوانات ندارد . (76) در اين مرحله، انسان حيواني بالفعل است و فاقد هرگونه صفت (انساني) مي باشد، (77) اما از اين پس، اگر تحت تاثير مربي و معلمي واقع و تربيت و تعليم نشود، بعد از رسيدن به حد رشد و بلوغ، حيوان عجيب و غريبي خواهد شد كه در اوصاف حيواني، گوي سبقت را از ساير حيوانات و شياطين خواهد ربود و در ميان حيوانها و شيطانها، موجودي مانند او يافت نخواهد شد . (78) زيرا در اين حال، او حيوان يا شيطاني «افسار گسيخته » مي باشد (79) كه بهيميت، سبعيت و شيطنت او نامحدود است، نه يك حيوان يا شيطان متعارف; و ممكن است همه چيز و همه كس حتي تمام بشريت را فوج فوج براي خود بخواهد و فداي خويش كند (80) و به فسادها، فتنه ها، جنايات و خياناتي

تن در دهد كه از هيچ بهيمه، سبع يا شيطاني ساخته نباشد (81) چه اين كه در دوران سياه و تباه جاهليت قبل از انقلاب اسلامي، همگان شاهد بودند كه چگونه سلاح در اختيار انسانهاي ناصالح و بي خرد قرار گرفت و فرد تزكيه نشده اي بر سرنوشت يك ملت سلطه يافت، و نيم قرن به افساد پرداخت و از اهلاك حرث و نسل دريغ ننمود . (82) بنابراين آنچه در مرحله آغازين پيدايش انسان رخ مي دهد همانا ولادت اوليه است كه از آن به عنوان «ولادت حيواني » ياد مي كنند و پس از اين مرحله، چنانچه متابعت از تمايلات نفساني و اميال حيواني مانع از تجلي حق با همه مراتب در انسان شود و كدورت و ظلمت هواي نفس، نور عقل و چراغ ايمان را در وي به كلي خاموش نمايد، ولادت ثانويه كه از آن به «ولادت انساني » تعبير مي شود اتفاق نخواهد افتاد . (83) در اين صورت، انسان تا زمان رحلت از اين عالم، در تاريكي حيوانيت كه با آن متولد شده است باقي مي ماند و هرگز خورشيد انسانيت در سرزمين جان وي طلوع نخواهد كرد . خلاصه آن كه مدت اقامت انسان در حضيض حيوانيت، بسيار طولاني است (84) چنان كه ممكن است كسي تا آخر عمر خويش در حيوانيت، متوقف و از حق و حقيقت براي هميشه ممنوع و مصدود گردد و امد حيواني او هيچ گاه بسر نرسد . (85) چنين انساني هرچند در اين عالم، داراي صورت انساني است ليكن در عالم آخرت كه سراير مكشوف و ضماير مشهود و صور حقيقي انسانها

آشكار مي گردد، خود را جز حيوان يا شيطان نخواهد يافت . (86) زيرا همان طوري كه انسان در اين دنيا داراي يك صورت ملكي دنيوي است، در عالم پس از مرگ نيز يك صورت ملكوتي غيبي را دارا خواهد بود كه تابع ملكات نفس و اخلاق مكتسب توسط روح است بدين نحو كه اگر در دنيا، ملكه و سريره شخص، انساني باشد، صورت ملكوتي او در عالم آخرت نيز انساني است، (87) و در غير اين صورت، معاذ الله بهيمي، سبعي يا شيطاني يا حتي تركيب نامانوسي از بعضي بهائم، برخي سباع، و پاره اي از شياطين خواهد بود كه ميمونها و خوك ها در برابر اين صورت، زيبا جلوه مي كنند: «يحشر بعض الناس علي صور تحسن عندها القردة و الخنازير .» (88) 2 - براي آن كه هركس را ياراي آن باشد كه خود را روزانه بلكه هر لحظه ارزيابي نمايد تا دريابد كه چه ميزان از ولادت اوليه دور و به تولد ثانويه نزديك شده است، امام امت «س » معياري ارائه كرده اند و آن اين كه: هرگاه انسان ملاحظه كرد كه در تمتعات و لذائذ خويش اعم از اكل و شرب، به افق حيواني نزديك است، يعني مي خورد، مي آشامد، مي نوشد، مي پوشد و مي آميزد بدون آن كه بيانديشد كه ماكول، مشروب، ملبوس و منكوح وي از چه راهي (حلال يا حرام) تهيه و فراهم شده، بايد بداند كه حيواني بيش نيست . (89) و هنوز تا مرز انسانيت فاصله دارد چه اين كه در روايات ما آمده است كه كافر داراي هفت معاء (90) و

مؤمن واجد معاء واحد است كه عبارت از قانون اسلام باشد . (91) و هرگاه بر صادرات و واردات مملكت جان، نظارت كرد و خاطرات و خطورات قلبي را مراقبت نمود و پاس حرم دل داشت تا آشنا از حريم جان نرود و بيگانه جامه احرام در بر نكرده وارد آستان نشود، بداند كه نهال انسانيت در نهاد وي بارور گشته و به ثمر نشسته است و از اين جهت خداي سبحان را شاكر باشد . پي نوشت ها: - 1 . صحيفه نور، ج 7، ص 224 . 2 . بحارالانوار، ج 2، ص 32 كتاب العلم، باب 9، ج 22 از رسول خدا (ص) . غررالحكم و دررالكلم، ج 5; ص 194، ح 7946 از حضرت علي (ع) . 3 . صحيفه نور، ج 14، ص 15 . 4 . همان، ج 2، ص 154 . 5 . شرح دعاي سحر، ص 208، انتشارات تربت، چاپ اول: 1376 . 6 . صحيفه نور، ج 1، ص 234 - 233 . 7 . همان، ج 5، ص 155 . 8 . همان، ج 2، ص 225 . 9 . چهل حديث، ص 122 . 10 . وصيتنامه سياسي الهي امام خميني (س)، ص 2 . 11 . رحيق مختوم (سوره مطففين، آيه 25) يعني شراب صاف و نابي كه از گزند ناخالصي، مصون و از آسيب التقاط، اختلاط و التفات به غير صواب، محفوظ باشد . شرح حكمت متعاليه، بخش يكم از جلد اول، حكيم متاله آيت الله جوادي آملي . 12 . سوره ابراهيم، آيه 25 - 24 . 13 . چهل حديث،

ص 400 - 399 . 14 . صحيفه نور، ج 7، ص 180 - 179 . 15 . همان . 16 . همان، ج 2، ص 155 - 154 . 17 . همان، ج 8، ص 81 . 18 . همان، ج 2، ص 155 - 154 . 19 . همان، ج 5، ص 118 . 20 . همان، ج 14، ص 30 . 21 . همان، ج 11، ص 80 . 22 . همان، ج 10، ص 8 . 23 . همان، ج 13، ص 263 - 262 . 24 . بابا افضل كاشاني . 25 . صحيفه نور، ج 14، ص 30 . 26 . همان، ج 8، ص 62 . 27 . نامسانخ: دو موجودي كه از سنخ يكديگر نيستند . 28 . «جهنام » به معناي بئربعيد القعر است . (چاه عميق) 29 . پايين مجلس، كفش كن . دنيا در كفش كن جهان هستي است; جايي كه در بيرون اتاق، كفشها را از پا در آورده و رديف مي كنند . (پست ترين مكان) 30 . داربوار: عالم هلاكت; (سوره ابراهيم، آيه 28) . 31 . خدر: پرده . صحيفه نور، ج 19، ص 287 . 32 . غرور: فريب; (سوره آل عمران، آيه 185) و (سوره حديد، آيه 20) . 33 . غرور: فريبكار، (سوره حديد، آيه 14) . 34 . قذارات: ناپاكي ها . 35 . شرح دعاي سحر، ص 219 . 36 . همان مصدر، ص 285 . 37 . شرح دعاي سحر، ص 281 . 38 . همان مصدر، ص 300 - 299 . 39 .

شرح دعاي سحر، ص 286 - 285 . 40 . نهج البلاغه فيض الاسلام، نامه 31 (به امام حسن مجتبي عليه السلام)، ص 917 . 41 . ديوان حكيم الهي قمشه اي (قده)، ص 53، غزل 46 . 42 . ديوان شمس مغربي (قده)، ص 17 . 43 . سوره بقره، آيه 257 . 44 . شرح دعاي سحر، ص 38 - 37، انتشارات اطلاعات . 45 . رفض: واگذاشتن، دور افكندن . 46 . شرح حديث جنود عقل و جهل، ص 40 . 47 . آداب الصلوة، ص 186 و شرح حديث جنود عقل و جهل، ص 74 - 73 . 48 . همان، ص 185 - 184 . 49 . شرح حديث جنود عقل و جهل، ص 61 . 50 . آداب الصلوة، ص 195 - 193 . 51 . اگر چهره جان كسي از فطرت توحيدي او به سمت طبيعت حيواني وي برگشت هرگز از فيض الهي بهره اي نمي برد همانند كاسه اي كه دهان آن به طرف زمين باشد كه هرچه باران از بالا ببارد چيزي درون آن قرار نمي گيرد بلكه از پشت او مي گذرد . قلب منكوس به طرف طبيعت نيز، هر فيضي از طرف خداوند متعال تنزل كند چيزي در درون او فرود نمي آيد، چون اين قلب متوجه خاك شد و تمام تلاش صاحب اين قلب آن است كه از خاك درآورده و خاك را تزئين كند . چنين انساني كه مانند ديگر حيوانات «منكوس الراس » است و تمام اهتمام او به طرف خاك منعطف مي باشد، در قيامت نيز چون حيوان محشور مي

شود و سرش به زير است: «ولوتري اذالمجرمون ناكسوا رئوسهم عند ربهم ...» (سوره سجده، آيه 12) . تفسير موضوعي قرآن كريم، آيت الله جوادي آملي، ج 5، ص 211، و چهل حديث، ص 532 . 52 . شرح دعاي سحر، ص 249 . 53 . همان مصدر، ص 264 . 54 . سرالصلواة، ص 9 . 55 . ديوان امام خميني (س)، ص 169 . 56 . همان مصدر، ص 113 . 57 . ديوان امام خميني (س)، ص 97 . 58 . شرح دعاي سحر، ص 322 . 59 . مصباح الهداية الي الخلافة و الولاية، ص 37 و 39 . 60 . آداب الصلوة، ص 52 . 61 . ديوان امام خميني (س)، ص 180 . 62 . همان مصدر، ص 124 . 63 . همان مصدر، ص 237 . 64 . مراد امام امت (س) از حركت انعطافي، حركتي است كه منعطف و متوجه به غايت تكويني انسان است و منظور از حركت استقامتي، حركت معطوف به طلب اقامت و ماندگاري در دنياست كه سير انسان را به مقصود متوقف مي كند . 65 . شرح دعاي سحر، ص 321، 320 . 66 . صحيفه نور، ج 6، ص 279 . 67 . «فرق بين فطرت و طبيعت »: فلسفه حقوق بشر: آيت الله جوادي آملي، ص 7 . 68 . صحيفه نور، ج 8، ص 62 . 69 . صحيفه نور، ج 2، ص 226 - 225 . 70 . چو مرغ از بيضه گردون درآ عنقاي قدسي تو كه بر فوج ملائك خويشتن را پيشوا بيني ديوان شمس مغربي

(قده) و صحيفه نور، ج 10، ص 115 . 71 . صحيفه نور، ج 11، ص 124 - 123 . 72 . صحيفه نور، ج 7، ص 224 . 73 . همان، ج 11، ص 80 . كشف الاسرار، ص 219 . 74 . همان، ج 13، ص 130 . 75 . همان، ج 11، ص 80 . 76 . چهل حديث، ص 169 - 168 . صحيفه نور، ج 8، ص 62 . 77 . صحيفه نور، ج 14، ص 72 - 71 . 78 . چهل حديث، ص 169 - 168 . 79 . صحيفه نور، ج 7، ص 180 - 179 . 80 . صحيفه نور، ج 11، ص 124 - 123 . 81 . همان، ج 14، ص 103 . 82 . صحيفه نور، ج 8، ص 161 . 83 . چهل حديث، ص 169 - 168 . 84 . صحيفه نور، ج 8، ص 61 . 85 . همان، ج 8، ص 82 - 81 . چهل حديث، ص 169 - 168 . 86 . صحيفه نور، ج 6، ص 279 . چهل حديث، ص 45 . 87 . چهل حديث، ص 15 . 88 . سرالصلوة، ص 50، به نقل از علم اليقين، مرحوم فيض كاشاني، ج 2، ص 901، همچنين: چهل حديث، ص 15 - 14 89 . صحيفه نور، ج 1، ص 167 . 90 . معاء: روده . 91 . صحيفه نور، ج 1، ص 167 .

انسان از منظر امام خميني (ره) قسمت دوم

انسان از منظر امام خميني (س) قسمت دوم در شماره گذشته بحث پيرامون: انسان از منظر امام خميني سلام

اللّه عليه بود. محورهايي كه مورد بحث قرار گرفت عبارت بود از: صعوبت انسان شناسي، مناط انسانيّت و سيّاليّت انسان، و اينك ادامه بحث تقديم شما عزيزان مي گردد.

فصل سوم:

مهمترين ويژگي فطري آدمي 1 _ گرچه انسان داراي گرايش هاي فطري متعددي چون راحت طلبي،(1) جمال دوستي، علم جويي، قدرت خواهي، ميل به جاودانگي(2) و تمايل به حريت و نفوذ اراده(3) و مانند آن است ليكن كثرت موارد ياد شده اعتباري است نه حقيقي؛ زيرا هر كدام از عناوين مذكور، يكي از مظاهر محبت انسان به «كمال مطلق»(4) و نفرت وي از «نقص» است كه نه تنها در نهاد و نهان انسانها بلكه در همه موجودات بلا استثناء وجود دارد.(5) 2 _ متعلّق عشق فعلي انسان، «حقيقت كمال مطلق» است نه توهّم آن.(6) سرّش آن است كه هيچ چيز جز دست يافتن به ساحت كمال مطلق، انسان را سير نمي كند و قلب وي با نيل به هيچ مطلوبي مگر كمال نامحدود نمي آرَمَد، هرچند در اوايل امر، در اثر جهل، گمشده خود را در كمال محدود جستجو و در تشخيص كمال مطلق اشتباه كند.(7) توضيح آن كه هر كس به فطرت خويش رجوع كند، اين واقعيت را در مي يابد كه هرگاه قلب او به مرتبه اي از كمال نائل آيد، به مجرد آن كه مرتبه بالاتري از آن را بيابد، از اولي منصرف و به مرتبه كامل تر منعطف مي گردد.(8) زيرا هر كمال ناقص، محدود به عدم است و فطرت آدمي از عدم تنفر دارد(9) و آنچه در كمالات ناقص، محبوب و مطلوب انسان است، كمال آن است نه نقص آن كه

مورد انزجار فطرت مي باشد.(10) خلاصه اين كه قلب انسان در هيچ مرتبه اي از مراتب كمال و هيچ حدي از حدود آن، رحل اقامت نمي افكند بلكه با نيل به هر مرحله مادون، ميل به مرحله مافوق پس از علم بدان، افزون تر و آتش عشق و سوز و اشتياق در وي نسبت بدان افروخته تر مي گردد.(11) بنابراين پاسخ اين سؤال كه:«مطلوب اصلي و محبوب اصيل انسان چيست؟»، به جواب اين پرسش باز مي گردد كه:«طمأنينه قلوب آدميان در وصول به چيست؟». و چون اطمينان دل ها و آرامش جانهاي آدميان و صيانت آن از گزند هر نوع تزلزل، تذبذب و اضطراب، تنها در سايه رسيدن به مقصد «كمال مطلق» كه در وي هيچ شائبه نقصان راه نمي يابد و تهديد هيچ تحديدي را برنمي تابد حاصل مي شود،(12) لذا غايت آمال و اعمال انسان نيز چيزي جز باريافتن به ساحت كمال بي نهايت نخواهد بود. مرحوم آية اللّه ميرزا محمد علي شاه آبادي اصفهاني (قده)(13) را _ كه كثيري از معارف الهي را با استمداد از فطرت و گرايش هاي آن ثابت مي كنند(14) و حضرت امام(س) نيز در مقام اشاره اجمالي به «احكام فطريات»، استفادات خويش را از محضر شريف ايشان بيان مي نمايند و ره آورد آن بزرگوار را در اين ميدان متفرّد مي دانند _(15) در اين زمينه، بياني راهگشا و دلرباست: «براي بيان اقامه چهره عقل به سمت دين، گوييم: انسان به حسب وجدان و فطرتش، طالب كمال و حسن و جمال است چنان كه اگر به كره زمين هم احاطه پيدا كند و به هرچه كمال و

جمال در آن است ظفر يابد، باز هم آرام و قرار نمي گيرد و اگر به وجود كمال و جمالي در كرات و افلاك ديگر اطلاع حاصل كند يا حتي وجود آنها را در كرات ديگر محتمل بداند، هر آينه آرزوي آنها را در دل مي پروراند و اگر فرضاً به آن ها دست يابد و احاطه پيدا كند، باز سير نخواهد شد.»(16) و در اين اثناء اگر بشنود كه مرداني به عنوان انبياء مي گويند در ماوراء جهان طبيعت، عالمي وجود دارد كه كمال آن نشأه با كمال و جمال عالم طبيعت قابل مقايسه نيست، باز هرآينه آن جهان را آرزو مي كند هرچند به نبوت و صداقت آنها يقين نداشته باشد و همين طور... پس از اين مراجعه به كتاب ذات و كتيبه فطرت، حقايقي براي ما منكشف مي گردد: اول آنكه: آنچه به عنوان كمال محدود بدان دست يافته ايم، معشوق ما نبوده زيرا اگر آنها معشوق فطرت بودند، هر آينه عاشق در اثر وصول به آنها، «سكونت» مي يافت و هرگز از آنها دست نمي كشيد. و چون ديديم كه آرامش نيافت و از آن ها تجاوز كرد، معلوم مي شود كه آنها معشوق فطرت نبوده است. دوم آنكه: عشق داراي نهايت و پاياني نيست زيرا عاشق از هر صاحب جمال به اجمل و از هر صاحب كمال به اكمل عبور مي كند گرچه وجود آن اجمل و اكمل نزد او محتمل باشد نه متيقّن. سوم آنكه: در فطرت انسان فتوري راه نمي يابد اگر چه براي تحصيل معشوق خويش، مسالك بي شمار و طرق بسيار را بپيمايد و خود را

در مهلكه هاي فراوان بيافكند. اكنون كه اين مراجعه و مكاشفه را شناختي، پس با مطالعه به فطرت خويش بازگرد و از او بپرس و به او بگو: «اي ذات من و حقيقت من! هر اندازه از كمال به عنوان طعام معنوي و روحاني به تو اطعام كردم و به هر ميزان، تو را از شراب جمال سيراب نمودم، باز گرسنه و تشنه اي و سير و سيراب نگشتي! پس از من چه مي خواهي؟» آنگاه به پيامي كه با لسان فطرت و صداي رسا به تو الهام مي شود گوش كن كه چنين مي گويد:«من عاشق كمال خالص بي شائبه نقص و جمال صرف بي شوب قبحم.»(17) 3 _ هر چند دست تغيير و تبديل، به دامان والاي فطرت و گرايشهاي آن نمي رسد(18) و از اين رو، نائره عشق به كمال بي پايان در هر عصر و مصر در نهانخانه جان همه انسانها فروزان بوده است(19) ليكن گاهي انسان در اثر غفلت و جهالت، در تشخيص كمال و آن كه كمال بي حدّ و عدّ در چيست و كامل مطلق كيست و محبوب و معشوق در كجاست، به اشتباه مي افتد،(20) مرغوب اصيل خود را گم مي كند و از موجودي كه گرايش عالي باطني وي به سوي اوست روي برمي تابد و به غير او دل مي بندد و سرمي سپارد. به عنوان نمونه، شاعران و مديحه سرايان گمان مي كنند به مدح فلان امير قدرتمند يا فقيه دانشمند مشغول اند(21) و حال آن كه كاروان همه جانها و قافله تمام دلها به سوي افق دور كمال مطلق در حركت اند و

جز او نجويند و نخواهند جست، و ثناخوان اويند و ثناي ديگري نتوانند گفت، ثناي هر چيز و هر كس، ثناي اوست گرچه ثناگو تا در حجاب است بر اين پندار باطل است كه ثناي ديگري را مي گويد.(22) اشاره به اين مطلب عميق، علاوه بر آثار منثور، در مآثر منظوم و سروده هاي نمكين امام راحل(س) نيز به چشم مي خورد:

كس را نتوان يافت كه جوياي تو نيست جوينده هرچه هست خواهان تو هست(23)

دلها همه صيدهاي در بند تو اَند جوينده توست هر كسي در هر كيش(24)

بگشاي نقاب از رخ و بنماي جمالت تا فاش شود آنچه همه در پي آن اند(25)

غير ره دوست كي تواني رفتن؟ جز مدحت او كجا تواني گفتن؟

هر مدح و ثنا كه مي كني مدح وي است بيدار شو اي رفيق! تا كي خفتن؟(26)

ذرات وجود، عاشق روي ويند با فطرت خويشتن ثناجوي ويند

ناخواسته و خواسته دلها همگي هرجا كه نظر كنند در سوي ويند(27)

آن كيست كه روي تو به هر كوي نديد؟ آواي تو در هر در و منزل نشنيد؟

كو آن كه سخن ز هركه گفت از تو نگفت؟ آن كيست كه از مي وصالت نچشيد؟(28) ***

اين شيفتگان كه در صراط اند همه جوينده چشمه حيات اند همه

حق مي طلبند و خود ندانند آن را در آب به دنبال فرات اند همه(29) ***

ما ندانيم كه دلبسته اوييم همه مست و سرگشته آن روي نكوئيم همه

فارغ از هر دو جهانيم و ندانيم كه ما در پي غمزه او باديه پوئيم همه

ساكنان در ميخانه عشقيم مدام از ازل مست از آن طرفه سبوئيم همه

هرچه بوئيم زگلزار گلستان وي است عطر يار

است كه بوئيده و بوئيم همه

جز رخ يار جمالي و جميلي نبود در غم اوست كه در گفت و بگوئيم همه

خود ندانيم كه سرگشته و حيران همگي پي آنيم كه خود روي به روئيم همه(30) بنابراين نه تنها انسانها بلكه همه موجودات، مفطور به فطرت توحيدي اند(31) و چنان كه قبلاً گذشت، غايت تمام آمال و افعال انسان يعني آنچه افراد بشر را به اين همه حركات، سكنات، زحمات و جدّيّات طاقت فرسا در رشته هاي گوناگون علوم و معارف واداشته، عشق به كمال بي كران است.(32) و هركس نسبت به هر كاري قيام و اقدام مي كند براي آن است كه آن را كمال مي داند(33) گرچه خود از اين امر، غافل يا در تشخيص كمال، دچار خطا باشد؛ بلكه توجه به هر چيز و هر كس از قبيل محبوب هاي دنيوي و صوري نظير زن و فرزند و قبيله و عشيره و سران و سلاطين و شاهان و اميران و سپهبدان، يا مطلوب هاي اخروي و معنوي مانند علما و عرفا و انبياء و اولياء، و از اين بالاتر حتي توجّه كافران دنيا طلب به اهواء و اميال نفساني، همگي عين توجه به «واحد كامل مطلق» است؛(34) و در عالم، حركتي واقع نگردد جز براي او و وصول به آستان او، و قدمي برداشته نشود جز به سوي او، و ديده اي ننگرد جز به روي او، و رهروي ره نپويد جز در كوي او. 4 _ عشق فعلي بشر به كمال مطلق، از ادله محكم اثبات كمال مطلق است.(35) توضيح آن كه عشق فعلي، يك حقيقت ذات اضافه است كه بنابر تلازم

ناشي از تضايف، تحقق آن بدون تحقق متعلّق و طرف اضافه آن، ممتنع است.(36) پس «كمال مطلق» بايد موجود باشد تا آدمي به آن دل بسپارد و عشق انسان بدان به فعليت برسد، و كمال مطلق نيز جز «موجود مطلق» كه تمام دار تحقق، جلوه اي از اوست(37) و آن همان خداي سبحان باشد نخواهد بود؛ چه اين كه حكيم نامي و عارف نامور مرحوم آقاي شاه آبادي (رضوان اللّه تعالي عليه) فرموده اند: «اكنون كه (اولاً) از وجود عشق به كمال مطلق بالفعل در باطن و فطرت خويش آگاه شدي به طوري كه همه انسانها در آن يكسان اند، چه پيامبر و چه جانشين او، چه مؤمن و چه كافر، چه سعادتمند و چه شقاوتمند، و (ثانياً) دانستي كه عشق (فعلي) از صفات اضافي است كه معشوق (بالفعل) مي خواهد، (بر اساس اين دو مقدمه) بايد به وجود معشوق فطرت(يعني كمال مطلق بالفعل) در دار تحقق، حكم كني(زيرا عشق و عاشق فعلاً موجود و محقق است) چنان كه مولاي ما (عليه السلام) فرموده است: كور باد(38) چشمي كه تو را نبيند، و در جايي ديگر نيز فرموده: تو را به وسيله تو شناختم و تو بودي كه مرا به خودت راهنمايي نمودي»(39). 5 _ از آن جا كه بشر، خداخواه و حق طلب آفريده شده است و «فطرت اوليه» وي به نور توحيد روشن مي باشد،(40) هرگونه توجه به ماسوي اللّه، گرايش «فطرت ثانويه» انسان كه محصول اعوجاج و انحراف فطرت اوليه در اثر پيروي شيطان(به عنوان علت بعيد) با سوء اختيار خود انسان (به عنوان علت قريب) است محسوب مي شود.(41) از اين

رو تربيت صحيح كه در آموزه هاي ديني از آن به عنوان «هدايت» تعبير مي شود عبارت از راهنمايي انسان در مسيري و به سوي هدفي است كه با اقتضائات فطرت اولي(42) او كه وديعه الهي است سازگار و هماهنگ باشد و موجب شكوفايي نهال فطرت گردد(43) كه اين رسالت عظيم جز در مكتب وحي خداوند فطرت آفرين ايفاء نخواهد شد(44) لذا امام خميني(س) مي فرمايند: قرآن كريم ما را به مقاصد عاليه اي هدايت مي كند كه توجّه بدان در باطن ذاتمان هست و خود نمي دانيم(45) چه اين كه استاد عاليقدرشان (رضوان اللّه تعالي عليهما) پيام آوران الهي را شارحان كتاب ذات انسانها و مفسران صحيفه جان آدميان دانسته اند.(46) زيرا كتاب فطرت، فصيح ترين كتب الهي است(47) كه اگر سرگشتگان وادي حيرت، بدان رجوع و صحيفه ذات خود را تورّق كنند مشاهده خواهند كرد كه با قلم قدرت الهي در آن چنين مرقوم شده است: «وجهت وجهي للذي فطر السّموات و الأرض.» (انعام/80)(48)

گر تو را ديدار او بايد برآ بر طور دل حاجت رفتن چو موسي سوي كوي طور نيست(49)

مرا كه جنت ديدار در درون دل است چه التفات به جنّات و حور عين باشد(50)

مغربي علم تر و خشك زدل بر مي خوان دل كتابي است كه او جامع هر خشك و تر است(51)

مرا به هيچ كتابي مكن حواله دگر كه من حقيقت خود را كتاب مي بينم(52) و براي آن كه خداي ناخواسته انسان با سوء تدبير خود، مايه اطفاء نور فطرت اولي خويش نگردد و با دست خويش، موجبات ضلالت خود را فراهم نكند بلكه بكوشد تا نداي آشناي حق

طلبي فطرت را شنيده و آن را اجابت كند، امام امت «س» همگان مخصوصاً جوانان را كه جديد العهد به ملكوت عالم اند(53) و نفوس آنان چونان آينه صيقلي است كه هنوز از فطرت اوليه جدا نشده و همه چيز بر صفحه سيمگون آن قابل ترسيم و تصوير است،(54) به مواظبت نفس و مجاهده با آمال و اميال باطل آن و محاسبه مستمر فراخوانده اند.(55) اميد است خداوند سبحان همه ما را در پرتو تعاليم نوراني قرآن و عترت به بارگاه قرب خويش بپذيرد و علاوه بر لذت جوار، ما را از نعمت جوار خويش محروم نفرمايد. و آخر دعوينا ان الحمد للّه رب العالمين.

پي نوشت ها:_______________________ 1. چهل حديث، ص 186. 2. همان، ص 122. 3. همان، ص 186. 4. مقصود، مطلق وجودي و سعي است نه مطلق مفهومي و ذهني. 5. محرم راز، ص 14 _ 13، آداب الصلوة، ص 117. چهل حديث، ص 185. 6. صحيفه نور، ج 14، ص 134. چهل حديث، ص 184. 7. همان، ج 12، ص 221. 8. چهل حديث، ص 183. 9. ره عشق، ص 24. 10. محرم راز، ص 14 _ 13. ره عشق، ص 24. جلوه هاي رحماني، ص 37. چهل حديث، ص 185. 11. چهل حديث، ص 183. 12. جلوه هاي رحماني، ص 28. 13. امام راحل(س) در آثار خويش از ايشان به عنوان شيخ عظيم الشأن، جليل و عارف كامل و استاد خويش در معارف الهي ياد و نام شريف وي را با «تفديه» ذكر مي كنند. 14. چهل حديث، ص 20. 15. همان مصدر، ص 181. 16. رشحات البحار، كتاب الانسان و

الفطره، ص 37 _ 35. 17. حضرت امام (س) نيز صريحاً به اين موضوع اشاره نموده اند: صحيفه نور، ج 12، ص 221. جلوه هاي رحماني، ص 28 _ 27. چهل حديث، ص 183. 18. چهل حديث، ص 184. 19. آداب الصلوة، ص 117. 20. چهل حديث، ص 182. 21. ره عشق، ص 24. 22. ره عشق، ص 24 _ 23. تفسير سوره حمد، ص 15. 23. ديوان امام خميني (س)، ص 198. 24. همان مصدر، ص 218. 25. همان مصدر، ص 102. 26. همان مصدر، ص 230. 27. همان مصدر، ص 212. 28. همان مصدر، ص 215. 29. همان مصدر، ص 239. 30. همان مصدر، ص 179. 31. محرم راز، ص 12 _ 11. 32. چهل حديث، ص 182. 33. صحيفه نور، ج 2، ص 224. آداب الصلوة، ص 117. 34. صحيفه نور، ج 14، ص 134. محرم راز، ص 12 _ 11. جلوه هاي رحماني، ص 27. چهل حديث، ص 185. 35. صحيفه نور، ج 14، ص 134. 36. چهل حديث، ص 186 _ 184. صحيفه نور، ج 14، ص 137. 37. محرم راز، ص 14 _ 13. آداب الصلوة، ص 120. 38. رشحات البحار، كتاب الانسان و الفطرة، ص 37. 39. و به تعبير صحيح تر: «كور است...» يعني «عميت» فعل ماضي باشد نه فعل دعايي. 40. صحيفه نور، ج 18، ص 243. آداب الصلوة، ص 117 و 119. 41. صحيفه نور، ج 6، ص 280 _ 279. ره عشق، ص 32. 97. فطرت انسان در نيل آدمي به فضايل، به نحو اقتضاء، موثر است نه عليت تامه تا تخلف ناپذير باشد

چه اين كه هدايت الهي نيز اين چنين است. 42. صحيفه نور، ج 14، ص 28. 43. صحيفه نور، ج 7، ص 211. آداب الصلوة، ص 117. 44. صحيفه نور، ج 12، ص 225. 45. رشحات البحار، كتاب الانسان و الفطرة، ص 30. 46. سرالصلوة، ص 21 47. چهل حديث، ص 184. 48. ديوان شمس مغربي(قده)، ص 25. 49. همان ، ص 54. 50. همان، ص 27. 51. همان. 52. صحيفه نور، ج 14، ص 102. 53. صحيفه نور، ج 13، ص 268. جهاد اكبر، ص 53. چهل حديث، ص 499. 54. جهاد اكبر، ص 53 _ 52، صحيفه نور، ج 1، ص 125. براي تفصيل بيشتر رك: جوانان از ديدگاه امام، تبيان، دفتر شانزدهم.

لقاءالله از ديدگاه روح الله

لقاءالله از ديدگاه روح الله مقدمه ده سال بدون آن يار سپري شد، ده بهار بي گل رويش طي، و ده فصل هجران بدون آن عزيز گذشت و چه سخت و جانگاه و با رفتنش گلستانمان خراب شد. چون كه گل بگذشت و گلشن شد خراب بوي گل را از كه يابيم از گلاب چون كه شداز پيش ديده وصل يار نايبي بايد از اومان يادگار (1) سرانجام در طليعه سال 1378 ه. ق; كه مصادف با يكصدمين سال ولادت حضرت امام خميني; بود، شميم عطراگين يادش از زبان شاگرد خلف و صالحش، رهبر معظم انقلاب، حضرت آية الله خامنه اي - مدظله العالي - جاني دوباره به گلستان افسرده زندگي مان بخشيد و امسال به نام «امام خميني;» مزين گشت. رهبر معظم انقلاب در پيام نوروزي شان خطاب به ملت بزرگ ايران فرمودند: «از مهم ترين خصوصيات امسال اين

است كه مصادف با صدمين سال ولادت امام بزرگوار ماست. به همين مناسبت، جا دارد اين سال را «سال امام خميني » بدانيم و بناميم... و فقط هم ناميدن و عنوان كافي نيست، بايد - ان شاءالله - همه سعي كنند شخصيت امام خميني را با همان ابعاد عظيم، به درستي شناسايي كنند... سال امام خميني يعني ما اين خصوصيات را در خودمان زنده كنيم.» در جايي دگير فرمودند: «من تمسك به راه و معنويت امام بزرگوارمان را، كه امسال سال آن بزرگوار است، براي كشور از واجب ترين واجبات مي دانم »اين مقال در صدد است در روي بر آن شديم حد تو، با طرح موضوع «لقاءالله » از ديدگاه حضرت امام; در شناسايي ابعاد ناشناخته آن بار سفركرده گامي بردارد تا مقدمه اي باشد بر تمسك به راه معنويت آن عزيز. لقاءالله يكي از موضوعات و مطالب مهمي است كه قرة عين العارفين بوده، با اين حال، كم تر به آن پرداخته شده است. لقاءالله را متاسفانه بيش تر مردم منكرند; «ان كثير آمن الناس بلقاء ربهم لكافرون » (روم: 8); همان لقايي كه منكر آن به حكم قرآن، جز زيان كاران است; «قد حنير الذين كذبوا بلقاءالله » (انعام: 31) و در عذاب خواهد بود; «و اما الذين كفروا و كذبوا بآياتنا و لقاء الآخرة فاولئك في العذاب محضرون.» (روم:16) اما غايت خلقت و اوج مقام انسانيت و مقصد او معرفي شده است: «يا ايها الانسان انك كادح الي ربك كدحا فملاقيه.» (انشقاق:6) حضرت امام خميني; در ضمن شرح حديث 28 از كتاب ارزشمند چهل حديث، با بياني زيبا و شيوا، اما

به اجمال و اختصار به شرح اين مهم پرداخته اند. اما از آن جا كه اين شرح در نهايت اختصار و همراه با برخي اصطلاحات مي باشد، در اين نوشتار سعي شده است با توضيح اين اصطلاحات تا حدي پرده از چهره دلگشاي «لقاءالله » برداشته و سال امام خميني; ارج نهاده شود.

لقاءالله و كيفيت آن يا به كناية و اشارة (3) بدان پرداخته و اين مختصر گنجايش تفصيل و ذكر آن هارا ندارد. (4) بعضي از علما و مفسران بكلي سد طريق لقاءالله نموده و مشاهدات عينيه (5) و تجليات ذاتيه (6) و اسمائيه (7) انكار كرده اند به گمان آن كه ذات مقدس (8) را تنزيه كنند. اينان تمام آيات و اخبار لقاءالله را بر لقاي يوم آخرت و لقاي جزا و ثواب و عقاب حمل نموده اند. اين حمل اگرچه نسبت به مطلق لقا بر حسب بعض آيات و اخبار بعيد نيست، ولي با توجه به بعض ادعيه معتبر (9) و روايات در كتب معتمد وبعض روايات مشهور، كه علماي بزرگ به آن ها استشهاد كرده اند (10) ، حمل با رد بعيدي است. بايد دانست مقصود آنان كه راهي براي لقاءالله و مشاهده جمال و جلال حق باز گذاشته اند اين نيست كه اكتناه (11) ذات مقدس جايزاست يا در علم حضوري و مشاهده عيني روحاني احاطه بر آن ذات محيط علي الاطلاق ممكن است، بلكه امتناع اكتناه در علم كلي و به قدم تفكر (12) و احاطه در عرفان شهودي و قدم بصيرت (13) از امور برهاني و مورد اتفاق جميع عقلا و ارباب معارف و قلوب است. آن ها

كه مدعي اين مقام هستند، مي گويند: پس از تقواي تام تمام (14) و اعراض كلي قلب از جميع عوالم (15) و رفض نشاتين (16) و قدم نهادن بر فرق انيت و انانيت (17) و توجه كامل و اقبال كلي به حق و اسما و صفات آن ذات مقدس و مستغرق عشق و حب ذات مقدس شدن (18) رياضت هاي قلبي كشيدن، براي سالك صفاي قلبي پيدا مي شود كه مورد تجليات اسما و صفات واقع گردد و حجاب هاي (19) غليظي كه بين عبد و اسما و صفات است، خرق مي شود و در اسما و صفات فاني مي گردد و متعلق به عز قدس و جلال شده، تدلي تام ذاتي (20) پيدا مي كند. در اين حال، بين روح مقدس سالك و حق، حجابي جز اسما و صفات نيست. از براي بعضي از ارباب سلوك ممكن است حجاب نوري اسمايي و صفاتي نيز خرق گردد و به تجليات ذاتي غيبي نايل شوند و خود را متعلق و متدلي به ذات مقدي ببيند و در اين مشاهده، احاطه قيومي حق و فناي ذاتي خود را شهود كنند (21) و بالعيان، وجود خود و جميع موجودات را ضل حق ببينند. و چنانچه برهانا بين حق و مخلوق اول، كه مجرد از جميع مواد و علايق است، حجابي نيست - بلكه براي مجردات مطلقا حجاب نيست برهانا - اين قلبي كه در سعه و احاطه هم افق با موجودات مجرد شده، بلكه قدم بر فرق آن ها گذاشته، (22) حجابي نخواهد داشت. (23) در حديث شريف كافي و توحيد آمده است: ان روح المؤمن لاشد اتصالا

بروح الله من اتصال شعاع الشمش بها.» (24) در مناجات شعبانية هم، كه مقبول علماست (25) و خود نيز شهادت مي دهد كه از كلمات آن بزرگواران است، (26) عرض مي كند: «الهي هب في كمال الانقطاع اليك و انز ابصار قلبنا بضياء نظرها اليك حتي تحزق ابصار القلوب حجب النور فتصل الي معدن العظمة و تصير ارواحنا معلقة بجز قدسك، الهي واجعلني ممن نادنية فاجابك و لاحظلته فصعق لجلالك فنا جثية سرا و عمل لك جهرا.» (27) در كتاب شريف الهي، در حكايات معراج رسول اكرم; مي فرمايد: «ثم دني فتدلي فكان قاب قوسين او اذني » (نجم:7 - 8) (28) و اين مشاهده حضوريه فنايية منافات با برهان بر عدم اكتناه و احاطه (29) و اخبار و آيات منزه ندارد، بلكه مؤيد و مؤكد آن هاست. با وجود اين، حمل هاي بعيد با رد چه لزومي دارد؟ آيا فرمايش حضرت امير(ع)را كه مي فرمايد: «فهبني يا الهي و سيدي و مولاي و ربي صبرت علي عذابك فكيف اصبر علي فراقك » (30) و آن سوز و گدازهاي اوليا را مي توان به حور و قصود حمل كرد؟ آيا سخن آنان را كه مي فرمودند: ما حق را براي خوف از جهنم يا شوق بهشت عبادت نمي كنيم، بلكه چون احرار، او را به اخلاق مي پرستيم. (31) مي توان به فراق از بهشت و ماكولات و مشتهيات آن حمل كرد به هيهات كه اين سخني ست بس ناهنجار و حملي است ناپسند! آيا آن تجليات جمال حق را در شب معراج و آن محفلي كه احدي از موجودات را در آن راه نبود

و جبرئيل، امين وحي، نيز معرم آن اسرار نبود، (32) مي توان گفت ارائه بهشت و قصرهاي مشيد آن بوده است؟ آيا تجلياتي را كه در ادعيه معتبر براي انبيا: ذكر شده از قبيل نعم و ماكولات و مشروبات يا باغات و قصرهاست؟ افسوس كه ما بيچاره هاي گرفتار حجاب ظلماني طبيعت و بسته هاي زنجيرهاي آمال و اماني جز مطعومات و مشروبات و منكوحات و امثال اين ها چيزي نمي فهميم و اگر صاحب نظري يا صاحب دلي بخواهد پرده از اين حجب بردارد جز حمل بر غلط و خطا نمي كنيم! تا در چاه ظلماني عالم ملك مسجونيم، از معارف مشاهدات اصحاب آن چيزي ادراك نمي نماييم. ولي اوليا را به خود قياس نبايد كرد و قلوب انبيا و اهل معارف را مثل قلوب شود نبايد پنداشت. دل هاي ما غبار توجه به دنيا ومشتهيات آن را دارد و آلودگي و انغمار در شهوات نمي گذارد مرآت تجليات (33) حق شود و مورد جلوه معبوب قرار گيرد، ولي طبيعي است كه با اين خودبيني ها و خودخواهي ها و خودپرستي ها، از تجليات حق تعالي و جمال و جلال او چيزي نفهميم، بلكه حتي كلمات اوليا و اهل معرفت نيز را تكذيب كنيم. و اگر در ظاهر نيز تكذيب نكنيم، در قلب آن ها را انكار نماييم و اگر راهي براي تكذيب نداشته باشيم - مثل آن كه به پيغمبر يا ائمه اطهار: قايل باشيم - باب تاويل و توجيه و «ما رايت شيئا الا ورايت الله معه و قبله و فيه » (35) را حمل بر رؤيت آثار كنيم; «لم اعبد ربا

لم اره » (36) را به علم به مفاهيم كلي مثل علوم خود حمل نماييم;آيات لقاءالله را به لقاي روز جزا محمول داريم; «لي مع حالة » (37) را به حالت رقت قلب تفسير كنيم; «و ارزقني النظر الي وجهك الكريم (38) »و آن همه سوز و گدازهاي اوليا را از درد فراق، دوري از حورالعين و سيور بهشتي بدانيم و اين نيست جز اين كه چون ما مرد اين ميدان نيستيم و جز حظ حيواني و جسماني چيز ديگري نمي فهميم، همه معارف را منكر مي شويم. (39) از همه بدبختي ها بدتر اين انكار است كه باب جميع معارف را بر ما مفسر مي نمايد و ما را از طلب باز مي دارد و به حد حيوانيت و بهيميت قانع مي كند و از عوالم غيب و انوار الهية ما را محروم مي سازد ما بيچاره ها، كه از مشاهدات و تجليات بكلي محروم ايم، از ايمان به اين معاني هم، كه خود يك درجه از كمال نفساني مي باشد و ممكن است ما را به جايي برساند، دوريم; از مرتبه علم، كه شايد بذر مشاهدات شود، نيز فرار مي كنيم و چشم و گوش خود را مي بنديم و پنبه غفلت در گوش ها مي گذاريم كه مبادا حرف حق در آن وارد شود. اگر يكي از حقايق را از لسان عارف شوريده با سالك دل سوخته يا حكيم متاله بشنويم، چون سامعه مان تاب شنيدن آن ندارد و حب نفس مانع مي شود از اين كه به قصور خود حمل كنيم، فورا او را مورد همه طور لعن و طعن و

تكفير و تفسيقي قرار مي دهيم و از هيچ غيبت و تهمتي نسبت به او فروگذار نمي كنيم; (40) كتاب وقف مي كنيم و شرط استفاده از آن را روزي صد مرتبه لعن مرحوم ملا محسن فيض قرارمي دهيم; جناب صدرالمتالهين را، كه سرآمد علماي توحيد است، زنديق مي خوانيم و از هيچ گونه توهيني درباره او دريغ نمي كنيم، در حالي كه از تمام كتاب هاي آن بزرگوار مختصر ميلي به مسلك تصرف ظاهر نمي شود، بلكه كتاب كسر اصنام الجاهلية في الرد علي الصوفية (41) مي نويسيم و او را صوفي بجت (42) مي خوانيم; كساني را كه معلوم الحال اند و به لسان خدا و رسول او(ص) ملحون اندمي گذاريم، كسي را كه با صداي رسا داد ايمان به خدا و رسول و ائمه هدي: در مي دهد لعن مي كنيم. (43) شيخ عارف ما - روحي فداه - مي فرمود: هيچ وقت لعن شخصي نكنيد، گرچه به كافري ندانيد از اين عالم چگونه منتقل شده، مگر آن كه ولي معصومي از حال پس از مرگ او اطلاع دهد; زيرا ممكن است در وقت مردم، مؤمن شده باشد. يكي داراي چنين نفس قدسيه اي است كه راضي نمي شود به كسي كه در ظاهر، كافر مرده است توهين شود به احتمال آن كه شايد در دم مردن مؤمن شده باشد، يكي هم مثل ماست و الي الله المشتكي (44) كه واعظ شهر با آن كه اهل علم و فضل است، در بالاي منبر، در محضرعلما و فضلا مي گفت: «فلان با آن كه حكيم بود، قرآن هم مي خواند!» (45) اين به

آن ماند كه گوييم: فلاني با آن كه پيغمبر بود، اعتقاد به مبداو معاد هم داشت. علمي كه ايمان نياورد حجاب اكبر است، ولي با وجود اين، تا ورود در حجاب نباشد فرق آن نشود. علوم بذر مشاهدات است، گرچه ممكن است گاهي بي حجاب اصطلاحات و علوم به مقاماتي رسيد. ولي اين از غير طريق عادي و سنت طبيعي است و نادر اتفاق مي افتد. پس طريقه خداخواهي و خداجويي آن است كه انسان ابتدا وقتش را صرف مذاكره حق كند و علم بالله و اسما و صفات آن ذات مقدس را از راه معمولي آن در خدمت مشايخ آن علم تحصيل نمايد. (46) پس از آن به رياضات علمي و عملي معارف را وارد قلب كند كه البته از آن نتيجه حاصل خواهد شد. و اگر اهل اصطلاحات نيست، از تذكر محبوب و اشتغال قلب و حال به آن ذات مقدس نتيجه حاصل تواند كرد. البته اين اشتغال قلبي و توجه باطني اسباب هدايت او مي شود و حق تعالي از او دست گيري مي فرمايد و پرده اي از حجاب هاي او بالا مي رود، و از اين انكارهاي عاميانه قدري تنزل مي كند و شايد با عنايات خاص حضرت حق تعالي راهي به معارف (47) پيدا نمايد. انه ولي النعم. حسن ختام اين گفتار را غزلي از آن يار عاشق عارف و سالك و اصل بلقاءالله قرار مي دهيم: هواي وصال در پيچ و تاب گيسوي دلبر ترانه است دل برده فدايي هر شاخ شانه است جان در هواي ديدن رخسار ماه توست در مسجد و كنيسه نشستن بهانه است در

صيد عارفان و ز هستي رميدگان زلفت چو دام و خال لبت همچو دانه است اندر وصال روي تو اي شمس تابناك، اشكم چو سيل جانب دريا روانه است در كوي دوست فصل جواني به سر رسيد بايد چه كرد، اين همه جود زمانه است امواج حسن دوست چو درياي بي كران اين مست تشنه كام غمش در كرانه است مي خانه در هواي وصالش طرب كنان مطرب به رقص و شادي و چنگ و چغانه است (48) 1- جلال الدين محمد مولوي، مثنوي معنوي، ج 1، ص 43 2 - آياتي كه موضوع لقاءالله را با صراحت از ماده «لقي » مطرح نموده اند، «لقاءالله »3 مرتبه، «لقاء ربهم »6 مرتبه، «لقائنا» 4 مرتبه، «لقائه »3 مرتبه، «صلا قوالله و صلا قوا ربهم »3 مرتبه و سملاقيه » 1 مرتبه ذكر كرده اند. اما روايات در اين خصوص و با اين ماده (لقي) فراوان است كه فقط در فهرست بحارالانوار بيش از 170 مورد به چشم مي خورد. 3 - آن ها كه اين موضوع را با كناية و اشاره بيان نموده اند، چه در آيات و چه در روايات بيش از اين هاست; مثلا، در قرآن كريم از ماده «رجع » بيش از 70 مورد مطرح شد به اضافه آيه 18 غافر، 24 القامة،23 الرعد،39 - 40 الروم، 45 الاحزاب و... 4 - براي تفصيل بيش تر، ر. ك. به: حاج ميرزا جواد تبريزي برساله لقاءالله. 5- منظور ديدن تجليات ذاتي و صفاتي و افعالي حضرت حق است كه آن ها را با حقيقت ايمان بايد ديد، نه با ديده سركه در عرفان

نظري از آن بحث و در عرفان عملي بالعيان مشاهدة مي شود. آنچه عاشق كند تماشايش اي برادر به ديده سر نيست 6- تجليات ذاتي به نظر حضرت امام; عبارت است از اين كه حضرت حق با اسماي ذات بر سالك تجلي كند و اين تجليات وقتي است كه سالك به مقدم معرفت به مرحله فناي ذاتي رسيده باشد. (امام خميني، آداب الصلاة، ص 295) 7 - تجليات اسمائيه (صفاتية) به نظر حضرت امام; بر سالك زماني است كه سالك با قدم معرفت به مرحله فناي صفاتي رسيده باشد كه در اين صورت، تجليات حضرت حق بر او تجليات صفاتية ناميده مي شود. (آداب الصلاة، ص 259) 8 - بهترين توجيهي كه براي منكران لقاءالله مي توان ذكر كرد همين احتمال تنزيه است كه آن ها مي خواهند خداوند تبارك و تعالي را از ماده و ماديات منزه و مبرا بدانند، لذا، لقاءالله را، كه به گمان باطلشان به معناي ديدن با چشم سراست، انكار مي كنند تا خداوند را مجرد از ماده بدانند و به اعتقادشان به توجيد رهنمون باشند، در حالي كه غافل اند از اين كه منظور از «لقاءالله » ديدن با چشم دل و با نور ايمان است كه از حضرت اميرالموحدين، علي(ع) سؤال شد: آيا خدايي را كه عبادت مي كني ديده اي؟ فرمود: من كسي نيستم كه خداي ناديده را عبادت كنم. پرسيدند: خداي را چگونه ديده اي؟ حضرت فرمود: واي بر تو، خداي را با چشم سر نمي توان ديد، بلكه با چشم دل بايد زيارت كرد و با ايمان واقعي به وصالش نايل آمد. اين حديث با

اندكي تفاوت نيز از آن حضرت و از امام باقر(ع) و امام صادق(ع) نقل شده است. (محمدباقر مجلسي، بحارالانوار، ج 4، ص 26،27، 32،33، 44) 9 - دعاها در اين زمينه فراوان است. به ذكر چند نمونه از آن بسنده مي شود: «الهي... لا تحجب مشتاقيك عن النظر الي رؤيتك »; خدايا مشتاقانت را از ديدار جمالت محروم مفرما. حاج شيخ عباس قمي، مفاتيح الجنان، مناجات الخائفين، ص 218)«و لقائك قرة عيني... و رؤيتك حاجتي »; خدايا لقا تو روشني چشم من است و ديدن جمالت آرزويم. همان، مناجات المريدين، ص 225)«و لو عتي لا يطفيها الا لقائك »; خدايا، آتش عشقم را جز ملاقات تو خاموش نمي كند. همان، مناجات المفتقدين، ص 228) 10 - محمد بن يعقوب كليني، اصول كافي، ج 1، ص 260، ج 8 / رساله لقاءالله، ص 5 به بعد 11 - پي بردن به كنه و حقيقت شي ء 12 - يكي از براهين مورد اتفاق برهان علت و معلول است; با اين بيان كه ما سوي الله همه معلول اند و معلول هميشه به مقدار سعه وجودي اش قادر است علتش را ببيند و بشناسد و بشناساند و درست به همين دليل گفته اند: علم پيدا كردن به علت از طريق علم به معلول ناقص است; چون به همان اندازه كه معلول قادر بوده علت را نشان دهد، علت معرفي شده است، نه بيش تر و نه به طور مطلق. لذاست كه: «لا يحيطونه به علما»; هيچ كس قادر نيست احاطه علمي بر خداوند پيدا كند (طه: 110)، بلكه «لا يحيطون بشي ء من علمه »; حتي قادر

نيستند به ذره اي از علم خدا احاطه پيدا كنند (البقره: 255); به دليل اين كه به قول پيامبر اكرم(ص)، «احتجب عن العقول »; از فهم عقول بالاتر است و عقل ها از فم او در حجاب اند; همان گونه كه حضرت علي(ع) فرمودند: «لا يدركه بعد الهمم »; افكار بلند ژرف انديش كنه ذاتش را درك نمي كنند. (نهج البلاغه، ج 1) امام باقر(ع) اين حقيقت را با بياني تمثيلي، اين گونه تبيين نمودند: هر معنا و تصوري كه از خدا در ذهنتان تصور كنيد، حتي اگر با دقيق ترين نگرش ها باشد، باز هم مخلوق شماست، نه اين كه حقيقتا خدا باشد. شايد مورچه خيال مي كند براي خدا بايد در شاخك باشد; چون اين را كمال خودش مي داند و خيال مي كند نبودش نقصي است، در حالي كه خدا از آن منزه است. اين چنين است شناخت عقلا از خداوند سبحان (شيخ بهائي، اربعين، حديث دوم، ص 510) گفتم همه ملك حسن سرمايه توست خورشيد فلك چو ذره در سايه توست گفتا غلطي ز ما نشان نتوان يافت از ما تو هر آنچه ديده اي پايه توست و به قول مولوي: هست آن پندار او زيرا به راه صد هزاران پرده آمد تا الله هر يكي در پرده اي موصول جوست وهم او آن است كان خود عين اوست. (مثنوي معنوي، ج 2، ص 497) 13- از لحاظ علم حضوري و مشاهدات چشم باطني و شهودي كه عارف سالك با قدم بصيرت بدان مي رسد، باز هم كسي ادعاي احاطه بر آن ذات محيط علي الاطلاق را ندارد; چه اين كه

آن جا كه حضرت ختمي مرتبت(ص) مي فرمايند: «ما عرفناك حق معرفتك; خدايا من تو را چنان كه بايد شناختم (بحارالانوار، ج 69، ص 292) و اميرالموحدين، حضرت علي(ع) مي فرمايند: «لا يناله غوص العظن »; غواصان درياي علوم و دانش ها از پي بردن به كمال هستي اش عاجزند (نهج البلاغه، خ 1)، ديگران جاي خود دارند، بلكه مراد كشف حضوري و شهود حضرت حق با قدم معرفت و تقرب به او به اندازه استعداد و قدرت سلول سالك است، نه به طور مطلق. لذا، شيخ بهائي; در اين باره مي نويسند: مراد از شناخت خداوند، اطلاع يافتن بر صفات جمال و جلال الهي آن هم در حد فهم و طاقت بشري است، اما رسيدن بكند ذات مقدس الهي چيزي است كه حتي ملائكه مقرب و انبياي مرسل(ع)بدان نمي رسند، چه رسد به غير آن ها. (اربعين، ص 510) 14 - تقوا داراي مراتبي است كه حضرت امام; مراتب آن را اين گونه بيان مي فرمايند: 1. تقواي (پرهيز) از محرمات است; 2. تقواي خاصه پرهيز از مشتهيات; عامه 3. تقويا زاهدان، اجتناب از علاقه به دنيا; 4. تقواي مخلصان اجتناب از محبت دنيا; 5. تقواي مجذوبان، پرهيز از ظهور كثرات افعالي;6. تقواي فانيان، پرهيز از كثرات اسمائي.7- تقواي واصلان، اجتناب از توجه به فناء. 8- تقواي متمكنان، پرهيز از تلوينات. (چهل حديث، ص 180) 15 - عوالم داراي تقسيمات گوناگوني است، يكي از تقسيمات رايج تقسيم عوالم به ملك، ملكوت و جبروت است. 16 - رها كردن دنيا و آخرت، كه نه به دنبال دنيا باشد - كه اين مقام دنياطلبان است -

و نه به دنبال نعمت هاي اخرت - كه اين كار تاجران و زاهدان است - بلكه فقط جوياي جمال حق باشد كه پيامبر اكرم(ص) فرمودند: «الدنيا حرام علي اهل الآخرة و الآخرة حرام علي اهل الدنيا وهما حرامان علي هل الله »; دنيا بر اهل آخرت حرام است، چه اين كه آخرت هم بر طالبان دنيا حرام است و هر دو بر خداجويان حرام. (؟، جامع صغير، ج 2، ص 16 / حسن حسن زاده آملي، رساله لقاءالله، ص 151) 17 - انيت در مقابل ماهيت است; چه اين كه غير خدا تشكيل شده از ماهيت و انيت; يعني از چيستي و هستي (وجود) و انانيت، كه مصدر جعلي از «انا» مي باشد، به معناي خودخواهد و خودپرستي است. بنابراين، معناي عبارت مزبور اين است: از هستي و خودپرستي گذشتن و خود را نديدن و به خود توجه نداشتن و به محرله فنا رسيدن. 18 - به تعبير زيباي اميرالمؤمنين(ع) در دعاي كميل: «و اجعل... قلبي بحبك متيما»; خدايا قلب مرا لبريز از عشق و محبت قرار ده. 19 - در يك تقسيم كلي، حجاب ها به دو قسم تقسيم مي شوند. الف - حجاب هاي ظلماني; مثل دنيا، جهل، غفلت، حب نفس و...; ب - حجاب هاي نوراني; مثل علم، عبادت و... (آداب الصلاة، ص 5 -7، 38،113،47) در تقسيم ديگر، حجاب ها به سه قسم تقسيم مي شوند. (ر. ك. به: امام خميني، مصباح الهداية، ص 87) در بعضي روايات هفت حجاب، در بعضي ديگر 70 حجاب، در بعضي 70 هزار و در برخي 90 هزار حجاب آمده است. (ر. ك. به:

بحارالانوار، ج 58، ص 39 -47) 20 - اشاره است به فرازي از مناجات شعبانية كه در چند سطر پس از آن مي آيد: «الهي هب لي كمال الانقطاع اليك... و تصير ارواحنا معلقة بعز قدسك » و آيه «ثم دفي فتدلي » (انجم: 8) 21- حضرت امام; در كتاب شريف مصباح الهداية در اين زمينه مي نويسند: «وقتي حجاب ها برطرف شد، سالك جمال حضرت حق را مشاهده مي كند و از خويشتن فاني مي شود كه اين همان مقام فناء است... اين جاست كه سفر اول از خلق به حق پايان مي پذيرد» (مصباح الهداية، ص 87) 22 - همان گونه كه در حديث قدسي آمده است: «لم يسعني ارجني و لا سمائي و لكن يسعني قلب عبدي المؤمن »; زمين و اسمان گنجايش مرا ندارد، ولي دل بنده مؤمن جايگاه من است (بحارالانوار، ج 58، ص 39) به قول مولوي كه ناظر به حديث فوق است: گفت پيغمبر كه حق فرموده است من نگنجم هيچ در بالا و پست در زمين و آسمان و عرش نيز من نگنجم اين يقين دان، اي عزيز در دل مؤمن بگنجم، اي عجب گر مرا جويي در آن دل ها طلب. (مثنوي معنوي، ج 2، ص 163 - 164) 23 - چون حجاب تا زماني است كه انسان گرفتار دنياست و از آنكه گذشت، حجابي در كار نيست. از من كه گذشت، به او پيوست. به قول امام;: دل كه آشفته رومي تو نباشد دل نيست آن كه ديوانه خال تو نشد عاقل نيست بگذر از خويش اگر عاشق دل باخته اي كه ميان تو و

او جز تو كسي حايل نيست. (امام خميني، ديوان حضرت امام;، ص 67) و به قول حافظ: تو خود حجاب خودي حافظ از ميان برخيز ميان عشاق و معشوق هيچ حايل نيست 24- روح مؤمن ارتباطش به روح خدا قوي تر است از ارتباط شعاع خورشيد با خورشيد. (اصول كافي، ج 2، ص 166، ج 4) 25- چه اين كه از لحاظ سندي كم تر حديثي با اين سند محكم است كه در سندش آمده: اين مناجات حضرت اميرالمؤمنين(ع) و امامان از فرزندان اشيان است. 26- اين خود نيز سندي بهتر و برتر از سند است كه متن آن قدرمحكم و خلل ناپذير و عرشي است كه صدور آن از غير معصوم(ع) براي آشنايان فا فن، تقريبا محال است كه گفته اند: «آفتاب آمد دليل آفتاب » 27 - خدايا عنايتي فرما تا با همه وجودم، از غير تو گسسته و به تو به پيوندم و چشم دلمان را به روشنايي ديدارت منور فرما، تا چشم هاي دل مان حجاب هاي نور را در نور دد و به سرچشمه بي پايان عظمت متصل شود و روح ما به عزت دست بپيوندت. خدايا،مرا از كساني قرار ده كه صداشان كردي، پس خداي ترا اجابت نمودند و گوشه چشمي به آن ها كردي. پس به تجلي جلالت مدهوش شدند، پس با آن ها در پنهاني سخن گفتي و آشكارا براي تو عمل كردند. (مفاتيج الجنان، ص 283) 28 - پيامبر اكرم(ص) در شب معراج آن قدر به خدا نزديك شد كه به مقال تدلي رسيد. پس فاصله اش - از جهت تمثيل - به اندازه دو قوس

يا نزديك تر از آن گشت. به تعبيري ديگر، همه تعلقات امكاني را رها كرد و آن قدر به خداوند تقرب پيدا نمود كه تنها فاصله اش - و بزرگ ترين فاصله كه هيچ گاه طي نخواهد شد - اين بود او ممكن الوجود است و خدايش واجب الوجود; يعني فقط قوس وجوب و امكان و رب و عبد باقي ماند، وگرنه به حد اعلا، كه براي يك موجود ممكن و عبد قابل تصور است، رسيد و به تعبير زيباي زيارت رجبية: «لا فرق بينك و بينها الا انعم عبادك و خلقك.» (مفاتيح الجنان، ص 242) 29 - شايد نظر حضرت امام; از تاكيد و تاييد و عدم اكتناه و تنزيه اين باشد كه حضرت ختمي مرتبت با همه علو مكاتب و رتبه اي كه يافت - كه برترين انسان كامل است - در مشاهده حضورية فناييه اش، به مرحله اي رسيد كه نه تنها به كنه ذات حق نرسيد و احاطه بر آن نيافت، بلكه به مقام تدلي و قاب قوسين او ادني رسيد كه هنوز فواصل طي ناشدني باقي است: از در دوست تا به كعبه دل عاشقان را هزار و يك منزل و اين مقام با تنزيه هم منافات ندارد; چون حضرت حق را برتر از آن دانسته كه حتي حضرت ختمي مرتبت(ص) بدان مرحله برسد كه خود فرمود: «الهي ما عرفناك حق معرفتك »; خدايا، آن چنان كه شايسته شناخت توست، تو را نشناختم. (بحارالانوار، ج 69، ص 292) 30 - اي خداي من، اي سيد و آقاي من، اي مولاي و عزيز من، اي پروردگار من، بر فرض، عذاب دوزخت

را تحمل كنم، اما با آتش فراقت چه كنم؟ (مفاتيح الجنان، ص 116) 31 - اين فرمايش حضرت امام; اشاره به حديث ذيل، بلكه ترجمه آن است كه قال اميرالمؤمنين(ع): الهي ما عبدتك خوفا من عقابك و لا طمعا في ثوابك و لكن وجدتك اهلا للعبادة فعبدتك.» (بحارالانوار، ج 41، ص 14 ح 4) 32 - اين سخن حضرت امام; اشاره است به احاديث فراواني كه درباره شب معراج از آن حضرت(ص) نقل شده مثل: «فلما بلغ الي سدرة المنتهي، فانتهي الي الجحب فقال جبرئيل: تقدم يا رسول الله، ليس لي ان اجوز هذا المكان ولو دفوت انملة لاحترقت »; وقتي پيامبر اكرم(ص) در شب معراج به سدرة المنتهي رسيد، به برخي موانع برخورد نمود. جبرئيل گفت: اي رسول خدا(ص)، از اين جا نيز جلوتر برويد، اما من مجاز نيستم از اين مكان بالاتر بيايم كه اگر يك بند انگشت نزديك تر شوم مي سوزم. (بحارالانوار، ج 18، ص 382) مولوي با اشاره به اين حديث، چه زيبا سروده است: احمد ار بگشايد آن پر جليل تا ابد بيهوش ماند جبرئيل چون گذشت احمد ز سدرة و مرصدش و ز مقام جبرئيل و از حدش گفت او را: هين بپراند رپيم گفت: رو، رو من حريف تونيم باز گفت او را: بيا اي پرده سوز، من به ارج خود نرفتستم هنوز گفت: بيرون زين حد، اي خوش فرمن گو زنم پري، بسوز دپر من (مثنوي معنوي، ج 2، ص 503 - 504) 33 - به تعبير زيباي حضرت علامه حسن زاده آملي (دام عزه) در اين زمينه توجه نمايد: «اين جدول (دل) اگر درست تصفيه

و لا يروبي شود مجراي آب حيات و مجلاي ذات و صفات مي گردد. اين دفتر (دفتر دل) شايستگي لوح محفوظ شدن كلمات نورية شجون حقايق اسما و شوون رقايق ظلية آن ها را دارا است: دفتر حق است دل به حق بنگارش نيست روا پر نقوش باطله باشد» (مقدمه كتاب معرض نفس) 34- حضرت امام; در اين زمينه دردمندانه مي نالد و مي گويد: «راجع به عقايد و معارف مثل بسيار است، ولي من از تعداد آن ها خودداري مي كنم; زيرا كه مي دانم اين حجاب ها با گفته مثل مني خرق نمي شود، ولي از باب نمونه به يكي از آن ها اشاره مي كنم كه في الجمله سهل الماخذتر است: اين همه آياتي كه راجع به لقاالله و معرفة الله وارد شده و اين همه روايات كه در اين موضوع است و اين همه اشارات و كنايات و صراحات كه در ادعيه و مناجات هاي ائمه: موجود است، به مجرد اين عقيده، كه از اشخاص عامي در اين ميدان ناشي و منتشر شده، كه راه معرفة الله به كلي مسدود است و باب معرفة الله و مشاهدة جمال را به باب تفكر در ذات، به آن وجه ممنوع، بلكه ممتنع قياس نموده اند، تاويل و توجيه كنند و يا اصلا در اين ميدان وارد نشوند و خود را با معارفي كه قرة العين انبيا و اولياست آشنا نكنند. خيلي مايه تاسف است براي اهل الله كه يك باب از معرفت را، كه مي توان گفت ايت بعثت انبيا و منتهاي مطلوب اولياست به طوري به روي مردم مسدود كرده اند كه

دم زندن از آن كفر محض و زندقه صرف است. اين ها معارف انبيا و اوليا را با معارف عوام و زن ها در خصوص ذات و اسما و صفات حق مساوي مي دانند. بلكه گاهي از آن ها بالاتر نيز بروز كند، مي گويند: فلان يك عقائد عاميانه خوبي دارد، اي كاش ما به همان عقيده عاميانه بوديم. اين مطلب درست است; زيرا كه اين بيچاره كه به اين كلام متنوه مي شود خود عقايد عاميانه را از دست داده و ديگر معارف را، كه معارف خواص و اهل الله است، باطل مي شمرد. اين آروز درست مثل آرزوي كفار است كه در كريمه الهية نقل از آن ها شده: «و يقول الكافر يا ليتني كنت ترابا»; كافر در قيامت مي گويد: اي كاش من خاك بودم. (نبا: 40) ما اگر بخواهيم آيات و اخبار لقاءالله را به تفصيل ذكر كنيم تا رسوايي اين عقيده فاسده، كه از جهل و غرور شيطاني پيدا شده، واضح شود كتابي جداگانه لازم دارد. (آداب الصلاة، ص 197) 35-فيض كاشاني، علم اليقين، ج 1، ص 49 36 -شيخ صدوق، توحيد، ص 305 37 - بحارالانوار، ج 82، ص 243 38 - همان، ج 90، ص 159، ح 10 39 - حضرت امام; در جايي ديگر به همين مناسبت مي فرمايند: «من و تو اهلش نيستيم، ولي خوب است منكر هم نشويم; ايمان داشته باشيم به هر چه خداوند تعالي و اوليايش فرموده اند. شايد اين ايمان اجمالي هم براي ما فايده داشته باشد. گاهي هم ممكن است كه انكار بي جا و رد بي موقع و بدون علم

و فهم براي ما ضررهاي خيلي زياد داشته باشد و اين دنيا عالم التفات به آن ضررها نيست... شايد آن مطلب، منشا و اساسي داشته باشد از كتاب و سنت و عقل شما به آن بر نخورده باشد. چه فرق مي كند كه يك نفر فقيه يك فتوا بدهد از باب ديات - مثلا - كه شما كم تر ديده ايد و شما بدون مراجعه به مدركش رد كنيد. او را يا آن كه يك نفر سالك الي الله يا عارف بالله يك حرف بزند راجع به معارف الهية يا راجع به احوال بهشت و جهنم و شما بدون مراجعه به مدركش او را رد كنيد.» (چهل حديث، ص 12) 40 - حضرت امام; در كتاب شريف سر الصلاة به همين مناسبت مي فرمايند: «از امور مهمه اي كه تنبه به آن لازم است و اخوان مؤمنين، خصوصا اهل علم (كثر الله امثالهم) بايد در نظر داشته باشند آن است كه اگر كلامي از بعض علماي نفس و اهل معرفت ديدند يا شنيدند به مجرد آن كه به گوش آن ها آشنا نيست يا مبني بر اصطلاحي است كه آن ها را از آن خطي نيست بدون حجت شرعية، دمي به فساد و بطلان نكنند و از اهل آن توهين و تحقير ننمايند. و گمان نكنند هر كس اسم از مراتب نفس ومقامات اوليا و عرفا و تجليات حق و عشق و محبت و امثال اين ها كه در اصطلاحات اهل معرفت رايج است، برد، صوفي است يا مروج دعاوي صوفيه است يا بافنده از پيش خود است و بر طبق آن، برهان عقلي يا

حجتي شرعي ندارد. به جان دوست قسم كه كلمات نوع آن ها شرح بيانات قرآن و حديث است.» (سرالصلاة. ص 38) 41 - اين كتاب اخيرا و براي دومين بار به همت انتشارات الزهرا(س) به نام عرفان و عارف نمايان به فارسي ترجمه شده است كه اين نام گذاري گرچه با محتواي كتاب مطابق است، اما با نام گذاري مؤلف نمي سازد، بلكه ترجمه رساي نام كتاب اين چنين است: «شكستن بت هاي جاهليت در رد صوفي گري ». 42- صوفي خالص 43 - درباره مرحوم فيض; صافي اش در تفسير قرآن و وافي او در شرح روايات كافي «درباره ملاصدرا; تفسير القرآن الكريم و شرح اصول كافي اش شاهد صدقي بر ادعاي حضرت امام; مي باشند. 44 - يعني: «بايد به خدا شكايت كرد.» اين جمله اقتباسي از حديث امام هشتم(ع) است كه فرمود: «فالي الله المتشكي و هو المستعان.» (بحارالانوار، ج 49، ص 130) 45 - مراد از علم بالله و اسما «صفات » علم شريف عرفان است; چون موضوع عرفان وجود مطلق يا الحق است (ر. ك. به:؟، تميهد القواعد، ص 18 /؟ مصباح الانس، ص 13) و مسائل آن اسما و صفات خداوند تبارك و تعالي است. ر. ك. به: تمهيد القواعد، ص 25) لذا، علم عرفان «علم بالله » اطلاق مي شود; چه اين كه به عارف «اهل الله » (محي الدين عربي، شرح فصوص الحكم، ص 60 -286 / آداب الصلاة، ص 197) كه اين اصطلاح را در عرفان همچون ساير اصطلاحاتشان از كتاب و سنت گرفته اند; زيرا به قول امام خميني;، به جان دوست قسم كه كلمات

نوع آن ها شرح بيانات قرآن و حديث است. (ر. ك. به: سرالصلاة، ص 38) اصطلاح «علم بالله » در روايات ذيل آمده است: بحارالانوار، ج 1، ص 210، ح 2، ص 215، ح 20 46 - اين نكته كه اين علم را در خدمت مشايخ آن علم تحصيل كند، از آن مطالب بسيار عميق و اساسي است; چه اين كه بيش تر علوم را و مخصوصا علم فلسفه و به خصوص علم عرفان را نمي توان با خواندن فهميد و بدان رسيد و غالب گرفتاري و خطاهاي بزرگي كه براي افرادي همچون غزالي پيش آمده از همين مطالعه كردن و خواندن بدون استاد است - كه خود بدان معتوف است امام سجاد(ع) درباره ضرورت نياز به استاد مي فرمايند: «هلك من ليس له حكيم يرشده »; كسي كه بدون استاد و راهنما باشد هلاك مي شود (؟، كشف الغمة، به نقل از: رساله سير و سلوك، منسوب به بحر العلوم، ص 116 / بحارالانوار، ج 78، ص 159، ح 10) حضرت امام;، به مناسبت بحثي از كتاب اثولوجيا افلوطين مي نويسند: «كسي كه بخواهد اين مطلب را خود بفهمد (مطلب محل بحث را) به كتاب اتولوجيا مراجعه كند. البته بعد از تحقيق و تفحص كامل از سخنان پر رمز و راز عارفان بالله و پس از مراجعه به استاد چون هر علمي اهلي دارد و اصطلاحاتي، مواظب باش، نكند بدون مقدمات و با اتكا به فهم خودت به اين كتاب ها مراجعه كني كه نه تنها فايده اي برايت ندارد، بلكه جز حيرت و گمراهي چيزي به بار نمي آورد. مگر نمي بيني... شيخ

الرئيس.................، اين اعجوبه قرن كه در حدة ذهن و دقت فكر، لم يكن له كفوا احد (بي نظير است) مي گويد: من رياضيات و طبيبيات و طب را فقط مقدار اندكي نزد استاد خواندم و به راحتي بقيه را فهميدم. اما در الهيات هيچ نمي فهميدم، حتي گاهي اتفاق مي افتاد در يك مساله الهي چهل بار مطالعه مي كردم و چيزي عايدم نمي شد، آخرالامر با توسل به خداوند و تضرع، حل مي شد.» (مصباح الهداية، ص 68 -69) حضرت امام; در پايان كتاب گرانسنگ و بي بديل مصباح الهداية مي فرمايند: «اي برادر روحاني، مواظف باش... نكند بخواهي مطالب اين كتاب را بدون تفحص در كلمات بزرگان و عارفان بالله و متاله بفهمي يا بخواهي بدون فراگيري اين معارف از اهل آن - از مشايخ عظام و عرفاء كرام - و با مجرد مطالعه اين مطالب به آن ها برسي كه در اين صورت، تيجه اي جز خسران و حرمان ندارد.» (مصباح الهداية، ص 90)به قول حافظ: بكوي عشق منه بي دليل راه قدم كه من به خويشتن نمودم صد اهتمام و نشد يا طي اين مرحله بي همرهي خضر مكن ظلمات است بترس از خطر گمراهي و به قول ملاي رومي: هر كه گيرد بيشه اي بي اوستا ريشخند مي شد به شهر و روستا(مثنوي معنوي، ج 2، ص 34) 47 - حضرت امام خميني; در اين جا راه رسيدن به معارف را چند چيز معرفي فرموده اند كه عبارت اند از: «يك. فراگيري علم در خدمت مشايخ; دو. رياضات علمي; سه. رياضات عملي; چهار. تذكر محبوب و اشتغال قلب به ذات

اقدس اله.» اين فرمايش حضرت امام; گويا نظار است به سخن نغز و ارزشمند اميرالمؤمنين علي(ع): «لا تحعيل العلم الا بخمسة اشياء: اولها بكثرة السؤال، الثاني بكثرة الم الاشتغال، الثالث بتطهير الافعال، الرابع بخدمة الرجال، الخامس باستعانة ذي الجلال » (؟، المواعظ العددية، ص 158)علم به دست نمي آيد، مگر از اين پنج راه: اول زياد سؤال كردن، دوم به ممارست هميشگي و مداوم (رياضات علمي)، سوم عملا از گناهان پرهيز كردن (رياضات عملي)، چهارم به خدمت بزرگان و عالمان رسيدن (خدمت مشايخ)، پنجم از خداي متعال كمك خواستن (تذكر محبوب و اشتغال قلب به ذات اقدس اله). 48 - ديوان حضرت امام خميني;، ص 6 منابع مقاله:

فصلنامه معرفت، شماره 31، محيطي، علي؛

وحدت وجود آيت الله خميني (ره) و ولايت فقيه به منزله خويشتن شناسي

وحدت وجود آيت الله خميني و ولايت فقيه به منزله خويشتن شناسي ترجمه زهرا پورسينا

مدخل اين مقاله نشان مي دهد كه انديشه آيت الله خميني درباره ولايت فقيه بر مفهوم انسان كامل در حكمت عرفاني اسلامي متاخر و (نيز) بر آرمان گرايي در انديشه سياسي اسلامي مبتني است. اين نوشته جنبه هاي عرفاني شخصيت آيت الله خميني را به انديشه سياسي وي پيوند مي دهد. سرانجام، اين مقاله آشكار مي كند كه انديشه ولايت فقيه، كه آيت الله خميني آن را رسما در سالهاي آخر دهه 1960 عرضه داشت، درواقع، تلويحا در مهم ترين كتاب وي «مصباح الهداية الي الخلافة والولاية »، كه آن را در سالهاي نخست دهه 1930 نوشت، ارائه شده بود.

وحدت وجود و تشيع در فرهنگ اسلامي، موضوعات وجودشناختي و معرفت شناختي در ارتباط با وحي، عقل و شهود مورد بحث قرار مي گيرند. وحي منبع نبوت است; در

حالي كه عقل و شهود منابع معرفت فلسفي و عرفاني اند. متكلمان اسلامي در كوشش براي تاسيس محتوايي عقلاني براي مفاهيم ديني، از عقل استفاده كرده اند تا (هم) از دين دفاع كنند و (هم) امر تبليغ ديني را سهولت بخشند. در فلسفه اسلامي، با اين كه كاركرد معرفت شناختي عقل محدود است به اين كه منبع عرفت يقيني باشد، (لكن) بعدي وجودشناختي (نيز) مي يابد. عقل در نظريه فيض (1) ، نخستين موجود مخلوق (الصادر الاول) است كه، نظر به اين واقعيت كه خود عقل متعلق عاليت خودش است، كامل ترين صورت عقل است. فلاسفه مسلمان مدعي بودند كه پيامبر و فلاسفه، هردو، از يك منبع نور (مشكوة) بهره مي برند; براي فيلسوف، عقل منبع يقين است و براي پيامبر، وحي. شهود به منزله تامل در خود، شاني شناختي دارد; و به عنوان معرفت بي واسطه (شهود) ويژگي معرفت شناختي خودش را دارد، كه (اين ويژگي عبارت از) نيازي بشري است، در صورت عدم دسترسي به نظامي مفهومي، به وضع نظامي كه به واسطه آن همه قواي طبيعي بتوانند وحدت يابند. شهود، به منزله منبع عرفان در فرهنگ اسلامي، ملهم از دو انديشه اي بوده است كه از اين گفته پيامبر(ص) نشات گرفته اند: «هركه خود را بشناسد خدا را مي شناسد» و نيز از سخني منسوب به علي ابن ابي طالب(ع) (م.661) (پسرعمو و داماد پيامبر، نخستين امام شيعيان) كه از اين قرار است: «تو گمان مي كني كه جسمي كوچكي; در حالي كه كل عالم در تو پنهان است.» (اتزعم انك جرم صغير و فيك انطوي العالم الاكبر.) به همين دليل است

كه خودنگري، شاني شناختي كسب مي كند، كه به واسطه آن عالم بيرون و نفس ( عالم درون) امري واحدند. وحدت وجود ابن عربي (1165-1240)، كه گرايش اصلي عرفان اسلامي است، در ايران بسط يافت و در فرهنگ ايراني و سنت شيعه امامي غلبه كرد و چهره هاي برجسته اي چون جلال الدين رومي (1273-1207) كه، با اين كه شيعي نبود، از طريق كتاب عظيمش مثنوي، تاثير آشكاري بر سنت شيعي داشته است، و نيز عبدالكريم جيلي (1403-1366)، نويسنده الانسان الكامل، و بسياري ديگر را پديد آورد كه برخي از آنان شروحي بر كتاب مشهور ابن عربي، فصوص الحكم، نوشتند. اين شروح سعي داشتند تا ميان وحدت وجود ابن عربي و عقايد شيعي وفاقي برقرار كنند. مهم ترين اين شروح شرح حيدر آملي (1320-؟)، نص النصوص، است (2) كه تقريبا همه نظرات مربوط به نبوت و امامت را كه از آن پس به كرات در تفكر شيعي امامي ظاهر شده اند در برمي گيرد. فلاسفه مسلمان برجسته متاخر، كه هم ايراني و هم شيعي بودند، كوشيدند تا ميان وحدت وجود و فلسفه، خصوصا فلسفه ابن سينا، و در نتيجه ميان شهود و عقل، وفاق برقرار كنند. آثار صدرالدين شيرازي (ملاصدرا) (م.1640) و ملا هادي سبزواري (1872-1767) از اين حيث، آثار مهم و قابل توجهي اند.

وحدت وجود آيت الله خميني آيت الله خميني (1989-1902) در برخي از آثار خود همچون يك وحدت وجودي ظاهر مي شود. (3) وي، در واقع، در فيضيه عرفان اسلامي (تصوف، عرفان) تدريس مي كرد. آيت الله، به عنوان يك وحدت وجودي، بسياري از نظرات خود را مديون ابن عربي و ملاصدرا

و شارحان آثار ايشان است. او معتقد است كه خدا (حق) و عالم (خلق) دو وجه يك واقعيت نهايي اند. (4) (حق) پنهان (باطن) و (خلق) آشكار (ظاهر) است. پنهان، كه متعالي (غايب) است، در آشكار، يعني در ظهورات (5) (تجليات) خدا پديدار مي شود. به اعتقاد (آيت الله) خميني در جريان تجلي شش مرتبه وجود دارد. هر مرتبه لمحه اي از وجود مطلق است، در حالي كه خود وجود مطلق مجموع اين لمحات مختلف است، و اين بدين معناست كه وجود مطلق در همه لمحاتش با خود يگانه است. اين مراتب، فعليت (خداي) مطلق و چگونگي آفرينش عالم را تصوير مي كنند. با اين كه اين مراتب امور انتزاعي محضند، اما مراتبي عيني اند. زيرا مقوم اصل سير در كل جهانند; آن اصلي كه به واسطه آن عالم بيروني و خودآگاهي ( آگاهي از عالم درون) را مي توان همچون نزول و صعود نشان داد. مرتبه نخست (احدية الذات) است كه در آن، خدا مطلقا نهان است و هيچ اسم يا صفتي ندارد. او يك هويت متعالي محض است; يعني مطلق است بي هيچ تعيني. مرتبه دوم يگانگي (واحدية الذات) است كه در آن، خدا خود را در خودش و تنها براي خودش ظاهر مي سازد. خدا در اين مرتبه، با اين كه هنوز كاملا نهان است، سرچشمه فيض است، كه تنها مي تواند به نحو غيرمستقيم از طريق يك نماينده، كه (آيت الله) خميني آن را خليفه الهي (خليفة الاهية) مي خواند، محقق شود. (6) اين نماينده، فيض اعلي، «الفيض الاقدس »، است كه دو وجه دارد. از يك وجه كه متعالي است،

او به هويت مطلق (خداي) مطلق نظر مي كند و او را نشان مي دهد; و از وجه ديگر به اسماء الهي مي نگرد و، در عين حفظ يگانگي مطلقش، خود را در آنها ظاهر مي سازد. خليفه الهي مرتبه واسطه اي است ميان «حق » و «خلق »، كه «اسم اعظم الله » نخستين تجلي آن است. تجلي خليفه الهي در ساير اسماء الهي از طريق «اسم اعظم الله »، كه جامع اسماء الهي و علت ساير مراتب ظهور خدا در عالم مرتبه اعيان ثابت (الاعيان الثابته) و مرتبه امور جسماني (المحسوس) است رخ مي دهد. آيت الله خميني مدعي بود كه اسم اعظم «الله » پروردگار «رب » عين ثابت محمد پيامبر(ص) است، (7) و از آنجا كه اسم اعظم «الله » جامع اسماء الهي و منشا حقايق كلي الهي است، حقيقت محمد(ص) (الحقيقة المحمديه) به منزله تعين اسم اعظم الله، يعني عين ثابت انسان كامل، واجد همه حقايقي است كه پس از آن در عالم، وجود خواهند يافت. (8) محمد(ص)، كه انسان كامل است، نخستين موجودي بود كه آفريده شد. آيت الله خميني (در كتاب خود) اين سخن پيامبر را نقل كرد كه «در آغاز روح (نور) من بود». (9) «هنگامي كه آدم ميان آب و گل بود» محمد(ص) پيامبر بود. او، به منزله تعين اسم اعظم «الله »، جامع همه نبوتها، يعني منشا اصلي و كمال آنان است. (10) او با عقل كلي (العقل الكلي) متحد است، و در اينجا، (آيت الله) خميني فرموده پيامبر(ص) را به علي(ع) نقل كرد: «خدا چيزي بهتر از من نيافريد»، (11) كه به نظر او،

سخن ديگري از پيامبر را تبيين مي كند: «آدم و كساني كه پس از او آمدند تحت ولايت منند». (12) او سعي كرد كه، همچون ابن عربي، نشان دهد كه همه پيامبران وحي و علم خود را از حقيقت محمد(ص) اخذ كرده اند; كه شان «جامع مجموع نبوته » (المقام الجامع) (13) كه به واسطه آن، ولايت بر همه پيامبران را به دست آورد، به او اعطا شده است. (14) هر پيامبر (به لحاظ وجودشناختي) نماينده يكي از اسماء الهي و (به لحاظ معرفت شناختي) نماينده حقيقت وحياني اي است كه با آن اسم قرين شده است. با زمان ظهور آخرين پيامبر (محمد(ص))، كه نماينده اسم اعظم «الله » است، مجموع همه اسماء الهي، يعني، كل واقعيت وجودشناختي، ظاهر و كل حقيقت معرفت شناختي عيان شد. (آيت الله) خميني سخني منسوب به امام حسين(ع) (امام سوم، م.680) را كه بدين قرار است، مسلم فرض كرد: «روح علي(ع) با روح محمد(ص) يكي بود; آنان هردو نور خدا بودند.» (15) او اين سخن را براي تبيين اين گفته علي(ع) به كار برد كه «من با پيامبران (ديگر) در خفا بودم و با پيامبر (محمد(ص)) در عيان ». (16) وي افزود كه پيامبر(ص) و ائمه(ع) از يك روح واحدند، كه ظهور كمال، اسماء و صفات خداست. (17) اين روح يا نور خدا سرانجام در دوازدهمين امام (كه از 878 غايب است) جاي گرفت. نظريه (آيت الله) خميني را مي توان به منزله نظريه اي در خصوص تجسم الهي تفسير كرد كه، بر وفق آن، محمد(ص)، به منزله جامع كل واقعيت وجودشناختي و معرفت شناختي، يگانه موجود در جهان

هستي است. به همين دليل (، تعليمات آيت الله) خميني رازورانه بود; او به شاگردانش مي آموخت كه نظرات وي را براي آنان كه ممكن بود آنها را بد بفهمند فاش نسازند.

نبوت و امامت اما آيا هر پيامبري با موضع وجودشناختي و معرفت شناختي از پيش مقدر شده به دنيا مي آيد؟ بر مبناي تعليمات آيت الله خميني، پاسخ مي تواند هم «آري » و هم «خير» باشد. (آيت الله) خميني ميان دو نحوه تكون پيامبران، (يعني) تكون متعالي ايشان (النشاة العقلية) و تكون عيني آنان (النشاة الخلقية) تمايز قائل مي شود. اگر ما پيامبر را نماينده ظهور اسمي معين تلقي كنيم، بايد بپذيريم كه موضع وجودشناختي و معرفت شناختي وي از پيش مقدر شده است. اما پيامبر در تكون عيني اش موجودي انساني است، و در اينجا مي توان پذيرفت كه پيامبر بايد با تواناييهاي بالقوه اي متولد شده باشد كه او را براي پذيرفتن مسئوليتهايي آماده مي كنند كه در تكون متعالي اش براي وي مقرر شده بودند; كه تاسيس شريعت (نيز) از جمله آنهاست. به عقيده آيت الله خميني، پيامبر پيش از آن كه پيامبر شود، بايد در طليعه راه، چهار سفر روحاني تمهيدي كه مراتب تجليات خدا را در عالم شامل مي شوند داشته باشد. (18) آيت الله خميني در بررسي صعود پيامبر از خلق به سوي حق و نزول وي به سوي خلق، به رساله اي به قلم محمدرضا قمشه اي، بر كتاب ملاصدرا «الاسفار الاربعة »، اشاره كرد كه وي در آن، مقام نبوت را مافوق مقام ولايت (ولاية) مي بيند. (19) قمشه اي ادعا كرد كه سفر نخست،

از موجود مخلوق (خلق) به سوي خالق (حق) است. انسان در اين سفر، اگر موفق به شكافتن حجاب ظلماني (بدن)، حجاب (نوراني) عقل (عقل) و حجاب (نوراني) روح (روح) شود، مي تواند به علم حقيقي به وجود خودش نايل گردد. در اين حال، «سالك » موجودي واقعي مي شود كه جمال مطلق را در خودش مي بيند، و اين منجر به محو خود (فناء) مي شود و ممكن است به واسطه اين ادعا كه خود او خداست سبب گمراهي (شطح) وي شود. اين امر واقع مي شود، مگر اين كه عنايت الهي طرق او را اصلاح و او را راهنمايي كند تا اظهار عبوديت (در پيشگاه) خدا كند. سفر دوم از (حق) به سوي (حق) به وسيله (حق) است. در اين سفر «سالك » مي تواند به كمالات و اسماء الهي علم پيدا كند، و ممكن است سفر خود را با وحدت كامل با خدا، كه مقام «ولايت » است، به پايان برد. سفر سوم از (حق) به سوي (خلق) است، كه (سالك) از طريق آن از افعال الهي آگاه مي شود. آنگاه، با هشياري كامل (صحو)، در سه عالم سفر مي كند عالم قدرت مطلقه (جبروت)، عالم افلاك (ملكوت) و عالم انسان (عالم عين يا ناسوت). سالك ممكن است به شان يك پيامبر، بدون توانايي بر تشريع «شريعة »، نايل شود. سفر چهارم از (خلق) به سوي (خلق) به وسيله (حق) (وجود خود سالك) است. (سالك) در اين سفر به علم كاملي به مخلوقات، ويژگيها و تجليات آنها، افعال و رابطه شان با خدا، دست مي يابد. او مي تواند مريدان خود را از

همه مخلوقات باخبر سازد و بدين سان پيامبري همراه با (شريعة) شود. (20) آيت الله خميني اين چهار سفر را بدين نحو ترسيم كرد: سفر نخست از (خلق) به سوي «حق » مقيد است كه تجلي عيني خداست. سفر دوم از (حق) مقيد است به سوي (حق) مطلق. اين سفر با تجلي ويژه (حق) در عين يگانگي مطلقش بر (سالك)، كه سبب محو خود مي شود، خاتمه مي يابد. گمراهي تنها زماني رخ مي دهد كه چيزي از انانيت باقي بماند. (سالك) به مدد عنايت الهي سفر سوم را از (حق) مطلق به سوي (خلق) واقعي به وسيله (حق) آغاز مي كند; يعني، از تجلي خدا در يگانگي اش و از مجراي تجلي او در «اعيان ثابته ». سالك در اين سفر با واقعيات اشياء في انفسها و تدرج آنها آشنا مي شود. او ممكن است پيامبر شود، اما علم او انتزاعي است; او نمي تواند «شريعت »ي بنياد نهد. سفر چهارم از (خلق) واقعي (اعيان ثابت) به سوي وجود عيني (الاعيان الخارجية) است. (سالك) در اين سفر جمال مطلق را در كل و در جزئيات ( در همه چيز) مشاهده مي كند، و به علمي كامل به نظام عالم و كمال آن نايل مي آيد. وي، سپس، پيامبري صاحب (شريعة) مي شود كه شامل علم كاملي درباره خدا، اسماء و صفات اوست. به نظر مي رسد كه، براساس آراء آيت الله خميني، پيامبر مقام وجودشناختي خود را در سفر دوم و مقام معرفت شناختي خود را در (سفر) چهارم به دست مي آورد. تفاوتهاي كلي اي در اين مقامهاست كه تفاوتهاي كلي ميان پيامبران

را توجيه مي كند. هر پيامبري، به لحاظ وجودشناختي و معرفت شناختي، نماينده اسم الهي معيني است. آخرين پيامبر نماينده مجموع اسماء الهي، يعني (نماينده) واقعيت و حقيقت نهايي است، كه پيامبري او را كامل و ابدي مي سازد. بنابراين، آيت الله خميني ادعا مي كند كه هنگامي كه محمد پيامبر(ص) پا به عرصه هستي گذاشت منبع ديگري براي تشريع باقي نماند. (21) آيت الله خميني، در تثبيت آنچه درباره وحدت روحي ميان ائمه(ع) و روح محمد پيامبر(ص) گفته است، ادعا مي كند كه امكان دارد كه اولياي كامل (الاولياء الكمل) (نيز) آن چهار سفر روحاني را، به همان معنايي كه بر «اميرالمؤمنين » علي(ع) و اولاد او (ع) صدق مي كند، داشته باشند و همين امر سبب مي شود كه پذيرفتن همان نتيجه گيري افراطي استاد آيت الله خميني، ميرزا محمد شاه آبادي، براي وي اجتناب ناپذير باشد; يعني اين كه «اگر علي(ع) پيش از پيامبر ظاهر شده بود، همان كسي بود كه (شريعة) را بنياد مي نهاد و خودش پيامبر مي شد». (22) به همين دليل است كه امامت عبارت از مرجعيتي مشروع است كه از مرجعيت محمد پيامبر(ص) نشات مي گيرد. اين (موضوع) خصوصا بر امام غايب، كه بي همتايي اش باور شيعه را به جهاني بودن پيام او به منزله امام زمان توجيه مي كند، صادق است.

شان معرفت شناختي فقيه آيت الله خميني نوعي انضباط (و رياضت) را نشان مي دهد كه به وسيله آن ساير انسانها، كه از پيامبران يا اوليا نيستند، (هم) مي توانند سفرهاي روحاني مشابهي داشته باشند و به علم كامل دست يابند. اين انضباط (و رياضت،

همانا) خود مبناي خويشتن شناسي (آيت الله) خميني و انديشه وي در خصوص ولايت فقيه است. در مرحله آغازين اين انضباط (و رياضت)، به مريد، كه برادري روحاني (الاخ الروحاني) است، توصيه مي شود كه خود را با اصطلاحات عرفاني (صوفي) آشنا سازد تا با نمادهايي كه عارفان اسلامي براي بيان كردن تجارب عرفاني خود به كار مي برد مانوس شود. در مرحله دوم، مريد كه طي طريق خدا مي كند (سالك سبيل الحق)، بايد قرآن را عميقا مطالعه كند تا از همه اقسام جهل رها شود. مطالعه قرآن عالم را توانا مي سازد تا از تعصبات خود دست بردارد و به نوعي دگرگوني بپذيرد كه او را از علم مبتني بر فهم عرفي دور و به صورت والاتري از علم مي رساند. در مرحله سوم، مريد، كه اكنون دوستي روحاني (الخليل الروحاني) است، از برخي حقايق ماهيتا كلامي، همچون وحدت ذات الهي با اسماء و صفات او، و رابطه ميان اسماء الهي، آگاه مي شود. در مرحله چهارم، مريد، كه (آيت الله) خميني او را برادر ايماني (الاخ الايماني) مي خواند، به اين علم مي رسد كه واقعيت بسيط نهايي، يعني خدا، همه چيز است; كه (اين همان) انديشه محوري مكتب وحدت وجود و حكمت الهي ملاصدرا است. (23) در مرحله پنجم، مريد، (انساني) صاحب شهود (مكاشف) مي شود (24) كه در شهر علم (مدينة العلم) قدم مي گذارد. در آنجا،او به اشياء آن گونه كه في انفسها هستند علم پيدا مي كند، و آنچه را مي شنود شهود مي كند و همچنين مي تواند به وحدتي با خدا دست يابد. در مرحله ششم،

واقعيت نهايي خود را، به صورت عالم مطلق، براي مريد آشكار مي كند; و مريد بدين سان به واقعيت حقيقي اشياء في انفسها به نحوي شناخت پيدا مي كند كه خدا آنها را مي شناسد. مريد به آن نوع يقين مطلقي دست مي يابد كه او را عارفي الهي (العارف الالهي) مي گرداند. او به طور شهودي علم دارد به اين كه چگونه خليفه الهي از طريق اسم اعظم «الله » در ساير اسماء الهي ظاهر مي شود. (25) در نتيجه، او علم دارد به اين كه چگونه حقيقت محمد پيامبر(ص) منشا و كمال وحي ساير پيامبران است. علمي كه اين شش مرحله بدان راه مي برند علمي است كه آيت الله خميني مدعي دستيابي بدان بود. (26) مفهوم اين علم شرح و بسط حكم «خودت را بشناس » است; كه نتيجه اش اين است كه «آن كه خود را مي شناسد خدا را مي شناسد». علمي كه اين مفهوم بر آن صدق مي كند علم به خويشتن به منزله عالمي صغير است كه شامل علمي كامل نسبت به عالم به منزله عالمي كبير است. اين علم يك علم شخصي محض است و هركس كه مدعي داشتن آن است مي تواند دلخواهانه ادعا كند كه هر آنچه را ديگران نمي بينند و نمي دانند او مي بيند و مي داند; همان گونه كه (آيت الله) خميني ادعا كرده بود. او ادعا كرد كه از واقعيات يقيني اي پرده برمي دارد كه احدي هرگز چيزي از آن نشنيده است. در واقع، امكان پذيرفتن چنين ادعاهاي دلخواهانه اي از سوي مريدان وي به سبب نفوذ روحاني قوي

وي بر آنان بود.

خويشتن شناسي به منزله توجيهي براي مرجعيت اهميت اين ادعاها بدين سبب است كه آنها مبنايي هستند براي استنتاج حق ادعايي وي براي مرجعيت از موضع معرفتي اش، كه خويشتن شناسي از آن سرچشمه مي گيرد. (آيت الله) خميني عنوان «آيت الله العظمي » را در سال 1963 به دست آورد، كه عنواني است براي مرجعيت روحاني در مفهوم ديني معرفت شناختي آن. در جريان انقلاب، او به طور متوالي به سه عنوان دست يافت. عنوان نخست بالاترين مرجع شيعه امامي بود، كه به آيت الله خميني اقتدار بيشتري در مسائل كليدي اجتماعي سياسي مي بخشيد. اما اين اقتدار، مرجعيت روحاني اي را كه ساير علما ( مراجع) نسبت به پيروان خود دارند نفي نمي كند. عنوان دوم نايب امام بود، كه بر مرجعيت بي قيد و شرط آيت الله خميني در مسائل سياسي تاكيد مي كرد و مرجعيت ساير علما را در حوزه تكاليف ديني، محدود، و آنها را به تبليغ آراء سياسي وي مقيد مي ساخت. عنوان سوم امام بود، كه آيت الله خميني به واسطه آن مرجعيت مطلق را، هم به لحاظ سياسي و هم به لحاظ روحاني، حتي بر ساير علما، به دست مي آورد. (البته) عنوان «امام » بدين معنا نيست كه آيت الله خميني خود را يكي از امامان شيعه مي داند; (بلكه) صرفا بر شان او تا آنجا دلالت مي كند كه آن شان شان خويشتن شناسي است و (نيز) شاني است كه قابل قياس است با علم كاملي كه امام مشهور به داشتن آن است. بنابراين، عنوان «امام » معناي معرفت شناختي دارد، نه

مفهومي وجودشناختي. اهميت آن براي آيت الله خميني در بعد سياسي آن بود، كه او با تكيه بر آن توانست قدرت را بپذيرد. او اين نظريه را اعلام مي دارد كه «فقها بايد، به نيابت از امام غايب، مسئوليت ولايت مردم را بپذيرند»; نظريه اي كه ريشه هاي آن را مي توان در حكمت اسلامي يافت. حكماي اسلامي حكمت را به دو بخش تقسيم مي كردند: نظري و عملي. حكمت نظري شامل رياضيات، طبيعيات و الهيات مي شود. (و) حكمت عملي اخلاق و سياست را در برمي گيرد. در حكمت اسلامي امور نظري و امور عملي ارتباط نزديكي (با يكديگر) دارند و هيچ يك بدون ديگري امكان ندارد. در نتيجه اين واقعيت، رابطه ميان علم و فضيلت آشكار مي شود. در جامعه عرب پيش از اسلام، قدرت و ثروت مترادف فضيلت گرفته مي شد; در حالي كه در خداشناسي توحيدي عموما و دراسلام خصوصا، قدرت و ثروت كاري به فضيلت ندارد. آنها هرگز، مبنايي براي تبعيض در رفتار ميان انسانها نيستند. زيرا در اسلام انسانها از آدمند و آدم از خاك ساخته شده است. (27) برابري (مساوات) كه نخستين آرمان اسلامي در جامعه آرماني (حكومة الحق) بود، معنايي حقوقي دارد، كه در جامعه مدينه آشكار بود. پيامبر، كه علم كامل را از طريق وحي دريافت مي كرد، «مرجع »، شارع و در راس جامعه بود. (28) مسلمانان اين شكل از حكومت را شكل كامل مي دانند. فارابي، پس از سه قرن، ادعا كرد كه پيامبر كه عقل فعال (العقل الفعال) بر او نازل شده است، (29) نخستين زمامدار مدينه فاضله و مردم فضيلت مند آن

است. (30) اين نوع حكومت جامعه آرماني اسلامي بود. اين جامعه آرماني اسلامي (31) بارها در انديشه سياسي اسلام ظاهر شده است; و، به اعتقاد من، شيعيان امامي جدي ترين مدافعان اين جامعه آرماني بودند و هنوز هم هستند; و به نظر آنان اين مدينه فاضله به دست «مهدي (موعود(عج))»، امام دوازدهم كه غايب است، تحقق خواهد يافت. فارابي در جامعه آرماني افلاطوني حكومتي يافت كه تقريبا به اندازه حكومتي كه پيامبر(ص) آن را بنياد نهاد فضيلت آميز بود. از آنجا كه هدف زندگي اجتماعي انسان دستيابي به سعادت است، حكيم كه، بنا به نظر فارابي، عقلي داراي سرشت الهي را به كار مي گيرد و روح او با عقل فعال متحد است، انساني است كه به همه آنچه براي دستيابي به سعادت لازم است علم دارد. بدين سان، او بهترين حاكم و قانونگذار است. (32) (آيت الله) خميني، در درس گفتارهاي خود درباره مسائل سياسي، انديشه هاي بنيادين فارابي را اخذ كرد و تحت تاثير ابوالحسن عامري (م.992) مفهوم حكيم حاكم فارابي را به فقيه حاكم انتقال داد. آراء عامري با (نظرات) فارابي در باب هدف حيات اجتماعي انسان، يعني دستيابي به سعادت، و در باب ويژگيهاي حاكم، يعني خردمند (الحكيم) بودن، و اين كه كسي باشد كه علاوه بر امور انساني به مسائل الهي (نيز) علم دارد، موافق بود. (33) عامري جامعه انساني را به چهار گروه تقسيم كرد، روحانيون (اهل الدين)، سربازان (المقاتلة)، دبيران (الكتاب) و خادمان (الخدم). او ضروري مي دانست كه حاكم از ميان روحانيان انتخاب شود، (34) و اعتقاد داشت كه نخستين تكليف حاكم، مراقبت از دين و احكام

فقه (الفقه) است، كه (اين امر)در اين انديشه ريشه دارد كه كل خير در تقوا و اطاعت از خدا نهفته است. از اينجاست كه حكيم حاكم فارابي در انديشه سياسي عامري فقيه حاكم شد و اين دومي انديشه محوري حكومت اسلامي (آيت الله) خميني است. آيت الله خميني، در رساله خود در خصوص حكومت اسلامي، تلاش كرد تا نشان دهد كه فقها حقي شرعي براي حكومت دارند. زيرا آنانند كه مي توانند در دوران غيبت امام، از شريعت مراقبت كنند. ايشان پيروان حقيقي سنت پيامبر(ص) و دوازده امام معصومند. و، همان گونه كه (آيت الله) خميني گفت، «ايشان در ميان كساني كه دين و قوانين آن را مي شناسند بهترينند». (35) «آنان امناء پيامبر، زمامداران ملت و رهبران آنند، و مسؤوليت اجراي قوانين الهي بر عهده ايشان است ». (36) در ديد (آيت الله) خميني، برجسته ترين فقيه همان ويژگيهاي زمامدار جامعه فاضله و فقيه حاكم خردمند عامري (38) را دارد. او بايد خردمند، شجاع، باتقوا، مديري شايسته و مجتهد باشد تا بتواند با موقعيتهاي جديد مواجه شود و به مسائل مربوط به زمان خود رسيدگي كند. همچنين (آيت الله) خميني اين ديد عامري را قبول داشت كه فقيه حاكم بايد الگويي براي ساير مسلمانان باشد. (39) (آيت الله) خميني حكومت زمامدار واحد را ترجيح مي دهد; اما، همچون فارابي، امكان چند زمامداري را (نيز) مي پذيرد; امكاني كه عامري آن را نمي پذيرفت. (40) (آيت الله) خميني، حتي در تبيين خود از رابطه ميان زمامدار و مردم (تحت حكومت)ش، نظرات عامري را پذيرفت. فارابي مي گفت، ملت شبيه بدني است كه در آن همه

اعضا در خدمت عضو رئيس (يعني سر)ند. (41) اما عامري رابطه ميان زمامدار و زيردستانش (رعية) را شبيه رابطه ميان برده دار و برده هايش مي ديد، كه در آن برده دار نسبت به برده ها از خود آنان نسبت به خودشان اقتدار بيشتري دارد. (42) (آيت الله) خميني اين رابطه را تبديل به رابطه مراقبت مي سازد. (43) واضح است كه حكومت به نظر هريك از اين سه تن اقتدارگرايانه است. در مورد (آيت الله) خميني، سرشت اقتدارگرايانه حكومت در قانون اساسي جمهوري اسلامي ايران روشن است; زيرا با اين كه براي مردم حقوقي قائل است، اين امر را كاملا آشكار مي كند كه حرف آخر را فقيه حاكم خواهد زد. انديشه (آيت الله) خميني درباره ولايت فقيه شباهت عام ديگري با نظر فارابي و عامري درباره حاكم دارد: در هرسه مورد يك عنصر مشترك وجود دارد; يعني عدم تمايل ايشان به استفاده از استدلال منطقي و حجت فلسفي در دفاع از نظراتشان. آنان صرفا به ما مي گويند كه امور بايد به فلان نحو باشند نه به نحو ديگر. به همين دليل، نظرات ايشان فاقد وجوه لازم براي اين كه نظرياتي سياسي محسوب شوند، است، و به همين دليل (مساله) ولايت فقيه هنوز در عالم اسلام، و حتي در ميان روحانيان شيعه امامي، به شدت مورد مناقشه است. مورد آيت الله خميني نشان مي دهد كه مرجعيت روحاني اي كه بر خويشتن شناسي عرفاني مبتني است، خصوصا در اسلام، به چه سهولتي مي تواند به مرجعيتي سياسي تبديل شود. پي نوشتها: 1. در خصوص نظريه «فيض »، ببينيد الفارابي، ابونصر (950-872)، مبادي آراء

اهل المدينة الفاضلة (الفارابي درباره جامعه كامل)، مدخل، ترجمه و شرح ريچارد والتز، (Richard Walzer) ،آكسفورد، چاپ كلارندون، 106-88 :1986 ,(Clarendon Press) .از اين پس: الفارابي، المدينة الفاضلة. 2. 3. خميني، روح الله (1989-1902)، مصباح الهداية الي الخلافة والولاية، با مقدمه الف. فهري، مؤسسة الوفاء، بيروت، 1983 را ببينيد. از اين پس: خميني، مصباح. 4.خميني، مصباح، ص 112 و114. 5. ظهور شبيه نمايان شدن نور در رنگهاي مختلف است، همان گونه كه از ميان قطعه اي شيشه رنگين ديده مي شود. خميني، مصباح، ص 110. 6. همان، ص 16. 7.همان، ص 144. 8. همان، ص 47. 9. همان، ص 65. 10. همان، ص 141. 11. همان، ص 124. 12. همان، ص 95. 13. همان، ص 153. 14. همان، ص 141. 15. همان، ص 106-105. نيز خميني، روح الله، الحكومة الاسلامية، مؤسسة الاعلمي، بيروت، 1399ه.، ص 52. 16. خميني، مصباح، ص 130. 17. همان، ص 151-150. 18. عروج (معراج) روح انديشه اي كهن است. در اسلام، اين انديشه با معراج پيامبر(ص) به آسمانها، كه ذكر آن در قرآن (آ1/ س 17) آمده است، آغاز مي شود. اين انديشه در عرفان اسلامي عنصري محوري شد. 19. خميني، مصباح، ص 150-148. 20. همان، ص 151-150. 21. همان، ص 153. 22. همان، ص 153. 23. همان، ص 55. درباره اين انديشه در فلسفه ملاصدرا، سلمان البدور، متافيزيك الوجود في فلسفة صدرالدين الشيرازي، دراسات، 18، 4، 1986، 35-215 را ببينيد. 24. خميني، مصباح، ص 71. 25. همان، ص 20 و93. 26. همان، ص 102. 27. سخني از پيامبر(ص). 28. با اين كه دوره پيامبر (دوره اي) بدون مشكلات نبود، هنوز

در نظر مسلمين حكومتي است كه (بر ساير حكومتها) ترجيح دارد. 29. الفارابي، المدينة الفاضلة، ص 245-244. 30. همان، ص 247-246. 31. اين صرفا يك انديشه (آرماني) است; جامعه آرماني «ناكجا شهر» است، همان گونه كه در (زبان) فارسي آن را «ناكجاآباد» مي خوانند. 32. الفارابي، ابونصر، تحصيل السعادة، حيدرآباد الدكن، 1345ه.، ص 42-41. 33. العامري، ابوالحسن محمد، السعادة والاسعاد، (راجع به در جستجوي سعادت و ايجاد آن)، رونوشت نسخه تهيه شده به دست مجتبي مينوي، انتشارات دانشگاه تهران، فراهم آمده در ويسبادن، (Weisbaden) ، 58-1957، ص 189. از اين پس: العامري، السعادة. 34. همان، ص 209. 35. خميني، الحكومة، ص 62. 36. همان، ص 72. همچنين خميني، در جستجوي راه از كلام امام، ج 8، روحانيت، انتشارات اميركبير، تهران، 1362ه.ش. ص 20-11 را ببينيد. از اين پس: خميني، كلام. 37. الفارابي، المدينة الفاضلة، ص 251-250. 38. العامري، السعادة، ص 196-189. و خميني، كلام، ص 256-239. 39. العامري، السعادة، ص 215-213. و خميني، كلام، ص 184-164. 40. در خصوص چند زمامداري، الفارابي، المدينة الفاضلة، ص 252-243 را ببينيد. (و نيز) العامري، السعادة، 195-194. و بند 107 از قانون اساسي جمهوري اسلامي ايران. 41. الفارابي، المدينة الفاضلة، ص 231-230. 42. العامري، السعادة، ص 209-208. 43. خميني، الحكومة، ص 50. منابع مقاله:

مجله نقدونظر، شماره21، البدور، سلمان؛

تاملي بر مفهوم عدالت در انديشه امام خميني (ره)

تاملي بر مفهوم عدالت در انديشه امام خميني الف) طرح مساله اصولا، مشكل هاي ( (Problematics تناقض نهايي فكري بر پايه نوع رابطه بشر با هستي Cosmos ، پديد مي آيند، و نظام هاي فكري كه بصورت فلسفه هاي گوناگون خودشان را ظاهر ساخته اند پيرامون راه حل ها و تفسير

و توجيه اين مشكل ها تاسيس مي گردند . عدالت نيز همواره از مشكل هاي بسيار جدي بشر، از آغاز زندگي جمعي او تاكنون بوده و به سياق ساير مشكل ها بر پايه رابطه بشر با هستي كلي Univers و اجزا آن يعني افراد همنوعش، و ساير موجودات تاسيس شده است . 1 شايد، دغدغه حيات مطلوب داشتن، در دنيايي كه براي بشر فاني بوده، عامل طرح آن شده باشد . اينكه در حيات فردي، در ايام محدود حيات، چه نوع رفتار و سلوكي را در تنظيم احوال شخصي پيشه كنيم كه بهترين باشد؟ و نسبت با ساير موجودات اعم از جاندار و بيجان چه كنيم؟ و با همنوعان چه؟ در اجتماع انساني، بهترين شكل تجمع و تنظيم روابط كلام است؟ در رابطه با حاكم و زمامدار چه بايد كرد؟ بهترين نوع رابطه حاكم و حكومت شوندگان با يكديگر چيست؟ و پرسش هايي از اين دست كه مرتبط با حيات و معناداري آن است و در همه آنها، شكل عمل مطلوب قابل تصور است، از عوامل پيدايش مفهوم عدالت و تامل درباره آن شده است . البته اين گونه پرسش ها، همان گونه كه از ظاهر آن مستفاد مي شود، ماهيتي غايت انگارانه telological دارند، چرا كه مستلزم تصور يك وضع مطلوب و آرماني آنست كه بين آن با امر واقع و وضعيت كنوني زيست انسان، فاصله است . و براي طي شدن اين فاصله به حركت، جهت معين، جهت ياب و معونه و شيوه خاص نياز است تا بتوان به مقصود و هدف رسيد . بنابراين بخشي از انديشه ورزيها پيرامون عدالت كه بر

مبناي چنين پرسش هايي، صورت گرفته، تاملاتي است معطوف به غايت عمل انساني چه در سطح فردي و چه در سطح اجتماعي آن كه ناظر به وضع كمال مطلوب است . اين گرايش از انديشه هاي سياسي كه ماهيتا هنجاري Normative است، البته با نگاه تجربه گراي فلسفه سياسي كه آميخته با فلسفه اخلاق است . اما انديشه ورزي در باب عدالت، همواره از باب غايت مندي عمل انساني و كمال گرايي او طرح نشد، بلكه بخشي از انديشه ورزيها، از باب ضرورت حفظ وضع است . در اين گرايش نگاه به عدالت، نگاهي آلي يا ابزارگرايانه instrumentalist است . عمل به عدالت و پرهيز از بي عدالتي، به مثابه صفت زمامدار، از جهت تاثيري كه در بقاي ملك و مملكت دارد ضرورت يافته و طرح مي شود . پايداري ملك و ترفيه حال مردم و رونق اقتصادي و برقرار شدن امنيت و به سامان شدن امور كه در ملكداري اهميت اساسي دارند، بسته به عمل عادلانه زمامدار دانسته شده است . اين گرايش از انديشه ها در منابعي چون اندرزنامه ها، سياست نامه ها و شريعت نامه ها، نمود يافته است . بنابراين بطوركلي در باب دليل وجودي raisondeetre عدالت، در انديشه هاي سياسي . دو برداشت مطرح شده است; برداشت غايت انگارانه كه معطوف به وضعيت كمال مطلوب است و برداشت ابزارگرايانه كه معطوف به حفظ و تداوم وضع موجود است . حال با توجه به اين دو برداشت عمده از عدالت، تلاش مي كنيم تا مفهوم عدالت را در انديشه هاي سياسي حضرت امام خميني بررسي كنيم . در اين مقاله، عدالت

و الزامات آن را در آثار فلسفي و عرفاني حضرت امام تا حد امكان طرح مي كنيم .

ب) تعريف عدالت امام خميني (س) در كتاب مشهور "جنود عقل و جهل" كه به تفسير حديثي از امام صادق (ع) با همين عنوان، اختصاص دارد، ديدگاه نظري خود را درباره عدل بيان كرده است . آنچه امام در اين كتاب ابتدائا در تعريف عدالت آورده نشان مي دهد كه به طوركلي تعريف ارسطويي عدالت، به معناي فضيلت حد وسط را پذيرفته است . "بدان كه عدالت عبارت است از: حد وسط بين افراط و تفريط و آن از امهات فضايل اخلاقيه است" . 2 حضرت امام در ذيل شرح بر اين حديث تفسيرهاي اين تعريف بنيادي را كه با ادبيات عرفاني همراه و آميخته مي شود، در چهار گرايش بيان كرده است كه آنها را در مقولات ذيل دسته بندي مي كنيم .

1 . عدالت از منظر وجودشناسي عرفاني بخشي از تفسير امام درباره عدالت در اين كتاب از منظر وجودشناسي عرفاني طرح شده است . آنچه بطور كلي در اين مبحث از آن بحث مي شود، حقايق وجوديه است . حقايق وجوديه، مظهر اسما و صفات الهي هستند . هر وجودي به اين معنا، مظهر يكي از اسما و صفات الهي است . و عدالت در اين مقام، به اين معنا است كه موجود، به طور اكمال و اتمام مظهر تمامي اسما يا صفات خداوند باشد . امام در اين مقوله از عدالت مطلقه، عدل مطلقه و استقامت مطلقه نام مي برد: "عدالت مطلقه، تمام فضايل باطنيه و ظاهريه و روحيه و قلبيه و نفسيه و

جسميه است; زيرا كه عدل مطلق، مستقيم به همه معني است; چه در مظهريت اسما و صفات و تحقق به آن كه استقامت مطلقه است"3 يكي از مظاهر و حقايق وجوديه كه در او عدل مطلق و استقامت مطلقه، به معناي مظهريت اسما و صفات الهي نمود يافته است، انسان كامل است 3 و جور، يعني آنچه نقطه مقابل عدل است، در اين گرايش به معناي غلبه يكي از صفات و اسماي الهي بر ديگري، در حقيقتي وجود است . اگر موجودي مظهر تام و تمام قهر و يا لطف، يا مظهر تام و تمام اسم جلال و يا جمال الهي باشد، به معناي خارج شدن از استقامت مطلقه و رفتن به سمت جور است . 4 و البته از نظر "كل اوليا" خداوند، هر آنچيزي كه محل صدورش، توجه و تجلي باري باشد، محبوب است . عاشقم بر قهر و بر لطفش به جد وين عجب من عاشق اين هر دو ضد پس جور در اين معنا چنين است: "جور در اين مقام، غلبه قهر بر لطف يا لطف بر قهر است . و به عبارت ديگر مظهريت از اسما جلال يا مظهريت از اسما جمال است" 5

2 . عدالت از منظر معناشناسي عرفاني اگرچه، از منظر معناشناسي عرفاني، شناخت توحيد، مهمترين هدف است . منتها، شناخت توحيد و كسب معارف از شيوه هاي معمول، براي عارف حاصل نمي شود، معرفت به حقيقت و توحيد، از طريق تجلي و الهام ذات باري بر قلب عارف كه خود موهبتي الهي است حاصل مي شود . عارف در مسير شناخت و "سير و سلوك" سفرها و

مراحلي را بايد طي كند . آنچه كه در ادبيات عرفاني به اسفار چهارگانه خوانده شده است . اين سفرها و مراحل به ترتيب از جدا شدن از خلق آغاز و سپس از سير و سلوك در حق، در بازگشت به خلق پايان مي يابد . نكته اين است كه ممكن است سالك و عارفي در طي اين اسفار، در هر سفر و مرحله، چنان محو در وضعيات و مشاهدات و دريافت هاي خود شود كه هم از مقتضيات و آنچه در مراحل قبلي بوده، غافل شود و هم از اينكه سفرها و مراحل ديگري در پيش دارد . حضرت امام، از اين حالت به "احتجاب" ياد كرده اند . عدالت در اين معنا، محجوب نبودن از مقتضيات و حالات سفرهاي قبل و آمادگي و قصد و عزم سفر براي مراحل بعد است . 6 "و چه در جلوه معارف الهيه و جلوات توحيد در قلب اهل معرفت كه عدالت در آن عبارت است از: عدم احتجاب از حق به خلق و از خلق به حق . و به عبارت اخري "رويت وحدت در كثرت و كثرت در وحدت"7 و جور كه در اين مقام، محجوب ماندن است به معني فاني شدن در يك مرحله و غفلت از گذشته و آمادگي براي گذر به مرحله بعدي و يا بازگشت به مرحله قبلي است; حضرت امام از آن به تفريط و افراط ياري كنند: "و تفريط و افراط در اين مقام، احتجاب از هر يك از حق و خلق است به ديگري"8 و اينكه در ادبيات عرفاني، براي طي اين مراحل، ضرورت همراهي با مرشد و

راهنمايي خبير و پخته ضروري دانسته شده است، بيم از احتجاب و گرفتار شدن به جور يا همان افراط و تفريط بوده است . 9 طي اين مرحله بي همرهي خضر مكن ظلمات است بترس از خطر تنهايي

3 . عدالت از منظر عقايد و حقايق ايماني يا كلامي در اين منظر كه البته بسته بحث آن مانند ساير گرايش هاي مذكور، ادبيات و واژگان عرفاني است . به طوركلي به بحث درباره عقايد ايماني يعني مسائل و معارفي كه بايد آنها را شناخت و بدانها معتقد بود و ايمان آورد، مانند مساله توحيد، صفات ذات باري تعالي، نبوت عامه و خاصه و مسايلي از اين قبيل، پرداخته مي شود . عدالت در اين منظر از ديدگاه حضرت امام، به معني درك ماهيت و هستي حقايق ايماني، آن گونه كه هستند، مي باشد: "و چه در عقايد و حقايق ايمانيه باشد . كه عدالت در آن عبارت است از ادراك حقايق وجوديه علي ماهي عليه از غايه القصواي كمال اسمائي تا منتهي النهايه رجوع مظاهر به ظواهر كه حقيقت معاد است . "10 البته، حضرت امام، در اين معنا، معترض مساله جور نشده اند، اما بر سياق تعريف عدل، كه شناخت ماهيت اشيا و امور آنچنان كه هستند، مي باشد، مي توان گفت كه جور به معني هرگونه درك و فهم ناقص و منحرف از امور است، كه بيانگر ماهيت آنها آنطور كه هستند، نباشد .

4 . عدالت از منظر علم اخلاق علم اخلاق، در حوزه علوم اسلامي، خود شعبه اي از علم كلام است كه در آن ازمسايل و دستورهايي كه درباره "چگونه بودن" و

" چگونه زيستن"، انسان و خصايل و صفات روحي و فضايل اخلاقي بحث مي شود . اصولا، موضوع علم اخلاق، فضيلت ها و ملكات اخلاقي است . 11 حضرت امام نيز در بخشي از تفسيرشان درباره حديث شريف، با اين گرايش بحثي مستوفي درباره عدالت و الزامات آن طرح كرده اند . تصويري كه حضرت امام در اينجا از انسان ارائه مي دهند، تصويري ارسطويي است . به اين معنا كه امام، انسان را موجودي مي دانند كه نفس او متشكل از دو جز است، جز متعقل (نفس ناطقه) منشا حكمت و عدالت است و جز غيرمتعقل كه منشا شوق و ميل و خشم و غضب و شهوت است . يا "نفس سبعي" و "نفس بهيمي" و "نفس شيطاني" . اجزا جز غيرمتعقل، به منزله قوايي هستند كه "سرچشمه تمام ملكات حسنه و سيئه و منشا تمام صور غيبيه ملكوتيه است" . 12 "بدان كه انسان از اول نشر طبيعي پس از قوه عاقله (نفس ناطقه يا جز متعقل)، سه قوه لازم است، يكي قوه واهمه كه آن را "قوه شيطنت" گوئيم و (انسان) به آن دروغ گويد و خدعه كند و مكر و حيلت نمايد (نفس شيطاني) دوم قوه غضبيه كه آن را "نفس سبعي" گويند و آن براي رفع مضار و دفع موانع از استفادات است . سوم قوه شهويه كه آن را "نفس بهيمي" گويند و آن مبدا شهوات و جلب منافع و مستلذات در ماكل و مشرب و منكح است"13 هر كدام از اين قوا، منشا نوعي از رفتارهاي انساني اند و به تناسب رشد جسماني او، توسعه مي يابند تا

به كمال رسند . ممكن است كه رشد هر يك از اين قوا، در انسان، بطور كامل، صورت پذيرد . و ممكن است، يكي از قوا بر ديگري، يا دو تاي آنها بر سومي، غلبه كنند . در اين صورت شاهد رفتارهاي نابهنجار و خارج از تعادل خواهيم بود . 14 عدالت در اين منظر، به معناي فضيلت حد وسط كه در ابتداي مباحث طرح شد، نمودش، در رفتار انسان، زماني است كه رفتار و اخلاق و ملكات فرد، برآيند نسبت مساوي دخالت هر يك از اين سه قوه با نظارت قوه عاقله باشد . 15 "و چه در اخلاق نفسانيه كه (عدالت به مثابه) اعتدال قواي ثلاثه است، يعني قوه شهويه و غضبيه و شيطانيه" . 16 در اين صورت است كه مظاهر رفتاري انسان، يا ملكات اخلاقي او، تبديل به "فضيلت" مي شود . "تعديل هر يك از اين قواي چهارگانه و خارج نمودن آنها از حد افراط و تفريط، فضيلتي است" . 16 "فضيلت" خود به مثابه عادتي است كه بر اثر تكرار و مرور زمان تبديل به ملكه Ethos يا عادت مي شود و عمده فضايل اخلاقي فضايل چهارگانه، "حكمت"، "عدالت"، "شجاعت" و "عفت" است . كه طبق نظر حضرت امام اولي از "تعديل قوه نظريه و تهذيب آن"، و دومي از "تعديل قوه عمليه و تهذيب آن" و سومي "از تعديل قوه غضبيه و تهذيب آن و آخرين از "تعديل و تهذيب قوه شهويه" حاصل مي شود . 17 اين ملكات اخلاقي يا فضايل، ضابطه تميز رفتار انساني از رفتار بهيمي است . رفتار انساني يا فضيلت، به معني تعادل

در عمل ناشي از قواي سه گانه تحت حاكميت عقل و تهذيب شرع است و خروج از آن به معني كشيده شدن به افراط و تفريط و گرفتار شدن به " جور" است و خروج از انسانيت . 18 "و بدان كه همان طور كه اين قواي ثلاثه، طرف افراط آنها، مفسد مقام انسانيت است و انسان را گاه از حقيقت انسانيت و گاه از فضيلت انسانيت خارج كند، همان طور تفريط و قصور آنها نيز، از مفسدات مقام انسانيت و از رذيل ملكات به شمار مي رود . "19 نكته ديگر، در باب فضايل اخلاقي اينكه، همان گونه كه درباره فضيلت گفته شد كه رفتاري است كه بر اثر تكرار و مرور زمان، به عادت تبديل شده، پس مي توان گفت كه فضايل اموري اكتسابي هستند نه فطري و تكويني . چه در غير اين صورت، قابل تغيير نبودند . باب خودسازي در اخلاق، و رسيدن به فضيلت و مظهر فضايل اخلاقي شده، بر همين تغييرپذيري ملكات يا فضايل و رذايل اخلاقي، استناد شده است . در اثر مجاهدت و تكرار عمل خاص مي توان، قوا را تحت حاكميت عقل و تهذيب شرع آورد و آراسته به ملكات و فضايل اخلاقي شد . "و اگر تفريط و قصور خلقي و طبيعي باشد، بدون اختيار صاحب آن، نقصان در اصل خلقت است، و غالبا توان نقصانهاي طبيعي را، كه بدين مثابه است، با رياضات و مجاهدات و اعمال قلبي و قالبي تغيير داد و كمتر صفات از صفات نفس است كه طبيعي به معني غيرمتغير باشد، اگر نگوئيم كه هيچ يك نيست كه قابل تغيير

نباشد . "20

4 - 1 - نسبت عدالت به ساير فضايل در گرايش علم اخلاق همان گونه كه در ابتداي بحث از، غايتمندي حيات انسان در گرايش فلسفه سياسي كه مبتني بر فلسفه اخلاق است، ذكري به ميان آمد، كسب فضيلت عدالت، چه در رسيدن به غايت حيات فردي و چه در رسيدن به غايت در حيات جمعي اهميت خاص دارد . در فلسفه يونان بويژه در فلسفه اخلاق ارسطويي، عدالت، جامع تمام فضايل چهارگانه - "حكمت، شجاعت، عفت و عدالت" - دانسته شده است . دليل اينكه عدالت بر ساير فضايل برتري دارد در اين است كه فضيلت عدالت يا رفتار عادلانه معطوف به عمل درباره ديگران است و به "تامين و حفظ خوشبختي اجتماع سياسي" كمك مي كند . همين انگيزه ديگرخواهي در عمل عادلانه است كه سبب مي شود، عدالت از ساير ملكات اخلاقي برتر باشد و به تعبيري جامع تمام آنها باشد . "فقط عدالت در بين تمام فضايل "غيرخارجي" است زيرا كه با "غير" ارتباط دارد، عادل آنچه را كه سودمند براي ديگري است انجام مي دهد، خواه آن شخص رئيس يا يكي از اعضا اجتماع باشد . "21 و به همين معنا، جور يا بي عدالتي، جامع تمام رذايل است . براي اينكه بي عدالتي ، نه تنها متوجه خود فرد، بلكه متوجه ديگران نيز هست . "بدترين تمام مردم كسي است كه خباثت خود را نسبت به خود و نسبت به دوستانش يكسان به كار مي برد . "22 و اين جاست كه ارسطو، عدالت را "تمام فضيلت" و بي عدالتي را "همه رذيلت" مي داند . "عدالت

يك جز از فضيلت نيست، بلكه تمام فضيلت است و ضد آن يعني بي عدالتي به هيچ وجه يك جز از رذيلت نيست بلكه همه رذيلت است . "23 حضرت امام نيز همين ديدگاه را درباره برتري عدالت بر ساير فضايل و جامع بودن بي عدالتي، تمام رذايل را، مي پذيرد . "پس عدالت كه عبارت از حد وسط بين افراط و تفريط و غلو و تقصير است، از فضايل بزرگ انسانيت است; بلكه از فيلسوف عظيم الشان "ارسطاطاليس" منقول است كه: "عدالت جزوي نبود از فضيلت بلكه همه فضيلتها بود . و جور - كه ضد آن است - جزوي نبود از رذيلت: بلكه همه رذيلتها بود" . 24 بنابراين در تعيين نسبت فضيلت عدالت، به ساير فضايل، عدالت برترين و جامع تمام آنها است .

4 - 2 اهميت عدالت، در گرايش علم اخلاق از نظر امام خميني همان گونه كه قبلا نيز ذكر شد، تبيين حضرت امام از عدالت، با واژگان و ادبيات عرفاني آميخته است . در باب اهميت عدالت، حتي با گرايش علم اخلاق نيز، حضرت امام، همين ديدگاه و گرايش عرفاني را تعقيب مي كنند . به اين معنا، يكي از دلايل اهميت فضيلت عدالت، طريقيت داشتن آن به عنوان "طريق سير انسان كامل" به ملكوت خداوند است . "و بايد دانست كه چون عدالت، حد وسط بين افراط و تفريط است، اگر از نقطه عبوديت تا مقام قرب ربوبيت تمثيل حسي كنيم، بر خط مستقيم وصل شود . پس طريق سير انسان كامل از نقطه نقص عبوديت تا كمال عز ربوبيت، عدالت است كه خط مستقيم و سير معتدل

است . و اشارات بسياري در كتاب و سنت بدين معني است چنانچه صراط مستقيم، كه انسان در نماز طالب آن است، همين سير اعتدالي است . "25 دليل ديگر در باب اهميت عدالت، طرح آن به عنوان ضابطه تشخيص اسلام ناب، و راه درست از مسيرها و قرائت هاي منحرف از شريعت محمدي (ص) است . "و از رسول خدا منقول است كه خط مستقيمي در وسط كشيدند و خطهاي ديگري در اطراف آن، و فرمودند: اين خط وسط، خط من است ... و اعتدال حقيقي ... به تمام معني خط احمدي و خط محمدي (ص) است . "26

4 - 3 - الزامات كسب فضيلت عدالت در گرايش علم اخلاق از نظر امام خميني آنچه از نظر حضرت امام كسب فضيلت عدالت را ضروري مي سازد، نقشي است كه در رسيدن به كمال انساني دارد . "بدان كه تعديل قواي نفسانيه كه غايت كمال انساني و منتهاي سير كمالي بسته به آن است بلكه به يك معني خود آن است، از مهمات امور است كه غفلت از آن، خسارت عظيم و خسران و شقاوت غيرقابل جبران است . "27 اين نگاه غايتمندانه به عدالت، به عنوان فضيلتي كه در كمال انساني نقشي دارد و از طرفي قابل تحصيل است، نه به مثابه پديده اي فطري و تكويني، الزاماتي را به همراه خود آورده است كه ذيلا درباره آن بحث مي شود .

4 - 3 - الف) نقش تعليم و تربيت اهميتي كه به اين نحو، فضيلت عدالت به عنوان جامع فضايل در حيات فردي و اجتماعي داشته، بحث هاي مهمي درباره امر آموزش و

تعليم، در فلسفه سياسي و علم اخلاقي، ايجاد كرده است . مباحثات و مصاحبه هاي سقراط با سوقسطانيان در فلسفه سياسي يونان باستان ، بر سر نوع، شيوه و محتواي آموزش هايي بود كه به نظر سقراط مخل به غايت جامعه سياسي، خوشبختي و سعادت آن بود . ناشي از اهميتي است كه تعاليم در ساختن فضيلت ها و ملكات اخلاقي و يا رذايل اخلاقي دارند . در ديدگاه حضرت امام، نيز آموزش و تعليم نقش بسيار حياتي در غايت زندگي فردي و جمعي انسان دارد . ماده تعليم، كه آغاز راه براي پيمايش مسير كمال به سمت غايت در حيات فردي و اجتماعي است، آشنايي با معارف الهيه و شريعت اسلام است و آموزش آنچه مربوط به آداب و ظاهر شريعت است كه "بكار بستن آن سعادت فرزندان" را "در دنيا و آخرت به بالاترين وجه تامين مي كند": "هيچ راهي در معارف الهيه پيموده نمي شود مگر آنكه ابتدا كنه انسان ازظاهر شريعت و تا انسان متادب به آداب شريعت حقه نشود، هيچيك از اخلاق حسنه (فضايل اخلاقي) از براي او به حقيقت پيدا نشود . "28

4 - 3 - ب: آموزش بايد از كي آغاز شود؟ و اما اينكه آموزش از چه زماني، چگونه و توسط چه كساني انجام پذيرد، نيز اهميت مي يابد . زمان آغاز آموزش، دوران كودكي است . هرچند شريعت اسلام، براي قبل از تولد نيز قانون و مقررات دارد و رعايت آن ضروري است . اما با اين وجود، آغاز دوران كودكي، بهترين زمان آغاز تعليم و تربيت است چون: "نفس كودك در ابتداي امر، چون صفحه

كاغذ بي نقش و نگاري است كه هر نقش را به سهولت و آساني قبول كند و چون قبول كرد، زوال آن به آساني نشود . "29 و به همين دليل بايد در امر آموزش، مراقبت بسيار نمود . امري كه در درجه اول بر عهده پدر و مادر است: "از اين جهت تربيت اطفال و ارتياض صبيان از مهماتي است كه عهده داري آن، بر ذمه پدر و مادر است . "30 بهترين نوع تربيت، در اين مرحله، تربيت و آموزش عملي پدر و مادر است . آنها بايد خود مظهر ملكات و فضايل اخلاقي در رفتار و اخلاقشان باشند و در صورت ضرورت لااقل متكلف به آن باشند . حسن تربيت پدر و مادر اسباب سعدات و تربيت ناشايست، اسباب شقاوت كودك مي گردد . "حسن تربيت و صلاح پدر و مادر از توفيقات قهريه و سعادات غيراختياريه اي است كه نصيب طفل گاهي مي شود چنانچه فساد و سؤتربيت آنها نيز از شقاوات و سؤاتفاقات قهريه اي است كه بي اختيار نصيب انسان گردد . "31 بعد از اين مرحله، نوبت تربيت هاي خارجي فرامي رسد . يعني نقشي كه معلمان و مربيان خارج از خانه، در آموزش و تربيت كودك بر عهده مي گيرند . انتخاب معلم و مدرسه مناسب، مهمترين كار اين مرحله است . "البته انتخاب معلم متدين خوش عقيده خوش اخلاق و مدرسه و معلم خانه مناسب ديني اخلاقي مهذب، در تربيت طفل دخالت تام تمام دارد . چه بسا باشد كه نقشه سعادت و شقاوت طفل در اين مرحله ريخته شود و تزريقات معلمين، يا شفاي امراض

و يا سم قاتل است . "32 مرحله بعد از اين، مرحله "استقلال فكر و نظر و ايام جواني" است . در اين مرحله انسان خود "كفيل سعادت" و "ضامن شقاوت" خود است . مراقبت از خود و احوال نفس خود كه در آن رذايل اخلاقي ريشه نكند و بركندن ريشه مفاسد و رذايل، در اين مرحله ضروري است . تا تبديل به ملكه نشوند كه "قلع" آن ناممكن شود . "بر جوانها حتم و لازم است كه تا فرصت جواني و صفاي باطني و فطرت اصلي باقي و دست نخورده است درصدد تصفيه و تزكيه برآيند و ريشه هاي اخلاق فاسده و اوصاف ظلمانيه را از قلوب خود بركنند كه با بودن يكي از اخلاق زشت ناهنجار، سعادت انسان در خطر عظيم است . "33 اگرچه در اين ديدگاه، سعادت و كمال فردي، اهميت زياد دارد، اما اين همه تاكيد و نكته سنجي در امر آموزش، جهت مهم ديگري هم دارد كه به ماهيت طبع مدني انسان و شركت او در جامعه باز مي گردد نقشي كه رفتار فرد مي تواند در سرنوشت ديگران داشته باشد . چه بسا كه تربيت صحيح يك طفل، به اصلاح يك ملت منجر شود و افساد يك طفل، اسباب گرفتاري يك ملت و نسل هاي آينده آن را فراهم آورد . "بايد دانست كه تربيت يك طفل را نبايد فقط يكي محسوب داشت و همين طور سؤتربيت و سهل انگاري درباره يك طفل را نبايد يكي حساب نمود . چه بسا كه به تربيت يك طفل يك جميعت كثير، بلكه يك ملت و يك مملكت اصلاح شود و

به فساد يك نفر، يك مملكت و ملت فاسد شود . "34 حضرت امام، با بهره گيري از تمثيل و نمونه هاي تاريخي، شواهدي بر اين گفتار خود ارائه مي كنند: "نورانيت يك نفر مثل فيلسوف بزرگ اسلامي خواجه نصيرالملة والدين ... و علامه بزرگوار حلي ... يك مملكت و ملت را نوراني كرده و تا ابد آن نورانيت باقي است و ظلمت ها و شقاوتهاي مثل معاوية بن ابي سفيان و ائمه جور مثل او هزاران سال بذر شقاوت و خسران ملتها و مملكتها است; چنانچه مي بينيم . "35 در اين جا، با جمعبندي و نتيجه گيري مطالب ارائه شده، بحث اين مقاله را به پايان مي بريم و ارتباط عدالت فردي، با حكومت و جامعه عادله و آثار سياسي عدالت و الزامات آن را به شماره بعدي احاله مي كنيم .

ج: نتيجه گيري اگر بخواهيم خلاصه مطالب ارائه شده درباره عدالت در گرايش هاي مذكور در مقاله را به صورت نمودار، مي توان آن را به صورت ذيل نشان داد . بطوركلي، ديدگاه حضرت امام بر مبناي دو الگوي ارائه شده در ابتداي بحث، الگوي ابزاري و الگوي غايتمندانه، در اين مبحث، متمايل به الگوي غايتمندانه است . در تمام گرايش ها، عدالت ناظر به وضع مطلوب است . و براي همين، حضرت امام از عدالت به معناي مطلق و تام آن نام مي برند . ادبيات و واژگان بكار رفته، در هر چهار گرايش، آميخته با ادبيات عرفاني است . حتي در مبحث علم اخلاق، نيز اين گرايش ديده مي شود . در گرايش وجودشناسي عرفاني، بنظر مي رسد كه فاعليت

بشر در رسيدن به عدالت، نقشي نداشته باشد . مظهريت اسما و صفات در حقايق وجوديه، ارتباطي به اراده بشر ندارد . اما در ساير گرايش ها، نوعي اراده گرايي، در رسيدن به عدالت به چشم مي خورد . خواه در شناخت حقايق وجوديه ايماني چون توحيد، معاد، نبوت و ... و خواه در آماده كردن قلب و آينه وار ساختن آن براي تجلي نور الهي و معارف آن، و خواه در كسب ملكات و فضايل اخلاقي . تكيه حضرت امام در اين مبحث، بر گرايش اخلاقي، بيشتر از ساير گرايش ها است و بحث حضرت امام در اين باره تفصيلي تر است . ملكات و فضايل اخلاقي، وجه مميز و ضابطه انسانيت انسان است و خروج از آن و كشيده شدن به سمت رذايل، خروج از "حقيقت" و "فضيلت" انساني است . اهميت كسب ملكات و فضايل اخلاقي، با نگاه غايتمندانه و معطوف به سعادت حضرت امام، هم در كمال گرايي و كسب خوشبختي و سعادت فردي اهميت دارد و هم در سرنوشت و سعادت جمعي . نمونه هاي تاريخي از شخصيت ها، بيانگر اين است كه رفتار فرد - عمل عادلانه فرد - تاثيرش نه تنها بر خود كه بر ساير همنوعانش هم هست و به همين گونه است، رفتار خروج از عدل . برداشت حضرت امام، بطوركلي درباره عدالت، آنجا كه عدالت را به فضيلت حدوسط، تعريف مي كنند، ارسطويي است . و اين برداشت در گرايش علم اخلاق، به برداشت ارسطويي نزديكتر شد، بطوريكه حضرت امام تعريف ارسطو از عدالت را پذيرفته اند . عدالت جز ملكات و عادات اخلاقي كه

اموري متغيرند، دانسته شده است و بر همين مبنا، تاثير آموزش ها و تعليم و محتوا و شيوه آنها، از آنجا كه مي توانند سبب ايجاد ملكات و عادات پسنديده و يا ناپسند شود، اهميت مي يابد . تاكيد بر امر خودسازي و مراقبت از نفس و مجاهدت و تقواپيشه گي نيز، بر بنياد همين تغييرپذيري عادات و ملكات ايجاد شده است . تصوير ارائه شده از انسان نيز در اين منظر به عنوان موجودي كه داراي اجزا متعقل و غيرمتعقل است و رفتار او تابعي از قواي نفس غيرمتعقل او شهوت، غضب، واهمه است، معناي عدالت را به سوي تعادل در قوا، و تهذيب آن به كمك قوه عاقله و شريعت اسلام كشانده است . والسلام

مآخذ 1 . مراجعه شود به; ناصيف نصار، "قدرت سياسي و اصل عدالت"، نقد و نظر، شماره 2 و 3، بهار و تابستان، 1376، ص 291 . 2 . امام خميني (س)، شرح حديث جنود عقل و جهل، موسسه تنظيم و نشر آثار امام خميني (س)، چاپ اول بهار 1377، ص 146 . 3 . همان . ص 147 . همچنين رجوع شود به: امام خميني (س)، شرح دعاي سحر، ترجمه احمد فهري، تهران، انتشارات اطلاعات، 1373، ص 102 . 4 . براي كسب اطلاع بيشتر درباره مظهريت اسما و صفات الهي در مخلوقات، مراجعه شود به، امام خميني (س)، شرح دعاي سحر، ص 101 . 5 . پيشين، ص 148 . 6 . همان . 7 . همان . 8 . همان . 9 . مرتضي مطهري، آشنايي با علوم اسلامي، تهران، صدرا، چاپ هيجدهم، 1375، صص 85،

87 . 10 . پيشين ص 148 . 11 . ارسطاطاليس، اخلاق نيكوماخس، جلد اول، ترجمه ابوالقاسم پورحسيني، تهران، دانشگاه تهران، 1356، ص 10 . 12 . امام خميني (س)، چهل حديث، تهران، موسسه تنظيم و نشر آثار امام خميني (س)، 1375 ص 14 . 14 . امام خميني (س)، شرح حديث جنود عقل و جهل، ص 34، و ارسطاطاليس، همان، صص 34 و 134 . 15 . شرح حديث جنود عقل و جهل، ص 149 . 16 . همان، ص 153 . 15 . همان، ص 148 . 16 . همان، ص 151 . 17 . همان . 18 . جهت اطلاع از تفسيري ديگر از عدالت در رفتار و ملكات اخلاقي، مراجعه كنيد به . امام خميني (س)، سرالصلوة، تهران، موسسه تنظيم و نشر آثار امام خميني (س)، 1375، 72 . 19 . همان، ص 150، امام خميني (س) در كتاب چهل حديث، به نحوي ديگر، نقش قواي سه گانه را در سرنوشت بشر تشريح كرده اند . ايشان در اين اثر، از قواي سه گانه وهم، غضب، شهوت، به عنوان "جنود رحماني" ذكر كرده اند، كه مي تواند "موجب سعادت و خوشبختي انسان گردند" به شرط آنكه "تسليم عقل" و تعاليم "انبيا عظيم الشان" شوند . و ممكن است كه از "جنود شيطاني باشند" اگر "سرخود" رها شوند و "وهم" "بر آن دو قوه ديگر با اطلاق" حكومت كند . چهل حديث، صص 16 و 17 . 20 . شرح حديث جنود عقل و جهل، ص 150 . 21 . ارسطاطاليس، پيشين، ص 132 . 22 . همان . 23 . همان

. 24 . شرح حديث جنود عقل و جهل، ص 150 . 25 . همان . 26 . همان، صص 152 و 153 . 27 . همان، ص 153 . 28 . امام خميني (س)، اربعين حديث، ص 8 و همچنين صحيفه انقلاب، وصيت نامه سياسي - الهي رهبر كبير انقلاب اسلامي، تهران، سازمان چاپ و انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي، چاپ پنجم، 1369، صص 2، 3 و 8 . 29 . شرح حديث جنود عقل و جهل، ص 154 . 30 . همان . 31 . همان، ص 155 . 32 . همان، ص 156 . همچنين، مراجعه شود به: چهل حديث، ص 169 . 33 . همان، ص 157 . همچنين درباره برنامه خودسازي انسان مراجعه كنيد به: چهل حديث، صص 10 - 6 . 34 . همان، ص 154 . 35 . همان، صص 154 و 155 .

جنبه هاي مذهبي و روحاني آثار امام خميني (ره)

جنبه هاي مذهبي و روحاني آثار امام خميني (س) مقاله اي از پروفسور دسارت استاد روانشناسي ارتباطات دانشگاه پ در سالگرد ارتحال حضرت امام خميني از سوي موسسه تنظيم و نشر آثار امام خميني (س) اولين دوره مسابقات ادبي - هنري "در حريم يار "برگزار گرديد. به همين مناسبت مقاله اي از سوي پروفسور "فرانسيس دسارت"، (FRACIS DESSART) درباره جنبه هاي روحاني و مذهبي حضرت امام خميني (س) به دستمان رسيد، وي عضو دائمي اتحاديه بين المللي مربيان صلح جهاني در يونسكو، "اكوسوك" و "يونيسف" و استاد روانشناسي ارتباطات دانشگاه پاريس مي باشد، مقاله "دسارت" را مي خوانيم: تصور مي كنم اجازه مي دهيد كه يك مسيحي در مسابقه "در حريم يار" كه

از طرف موسسه تنظيم و نشر آثار امام خميني برگزار مي گردد، به منظور تجليل از شخصيتي كه به ملت ايران امكان داد تا خود را از ديكتاتوري شاهنشاهي برهاند - شركت نمايد. هت شركت در اين مسابقه، رساله خود را تحت عنوان ملاحظاتي در مورد جنبه هاي مذهبي و معنوي (روحاني) آثار امام خميني، به پيوست ايفا مي دارم. موقع را مغتنم شمرده و تقاضا مي كنم چنانچه امكان داشته باشد چند كتاب يا نشريه درباره اسلام و انتشارات امام درباره مذهب، تشيع و دستاوردهاي كنوني ايران برايم ارسال فرماييد. خواهشمند است عاليترين ارادات مرا بپذيريد. دايرة المعارف "اونيورساليس" كه در زمينه اشاعه علمي به عنوان يك مرجع شناخته شده، معروف است درباره تشيع مي نويسد: تحرك چشمگير مذهب تشيع معاصر كه در ابداع نهادهاي سياسي مذهبي كاملا جديد، توانايي خود را نشان داده با سنتهاي ناشي از فرهنگ مذهبي غني، نزديك است و بنابراين نمي توانيم از اهميت اين مذهب اسلامي غافل باشيم. اساسا و به طور آشكار مطبوعات بين الملل و محافل سياسي غربي، درباره مذهب تشيع و به طور دقيق تر در مورد شخصيت امام خميني - قدس سره - شناختي ندارند. بنابراين پيام شيعه و اقدام شخصي حضرت امام (س) براي مسلمانان و نيز براي پروتستانها در غرب قابل درك نمي باشد. مذهب شيعه به علت اراده در اعتصام اكيد به پيام قرآن، از بدو وجود، مذهب پروتستان و پروتستانيزم كه مخالف هرگونه تعصب اغراق آميز كليسايي كه منجر به فساد و تباهي است، شباهت دارد. عرفان تشيع الهام بخش "يواخيم فيور" گرديد و با زيباترين دوران عرفان در آلمان

زمان مارتين لوتر شباهت پيدا كرد. اما اقدام شخص حضرت امام خميني - قدس سره - چه از نظر مذهبي و چه از نظر اجتماعي و سياسي و چه از نظر رواني و تاريخي، انسان را به ياد ژان هوس، مارتين لوتر، ژان كلون و صاونارول كه ايمان وشور خود را در خدمت انقلاب مذهبي قرار دادند، مي اندازد. به ياد بياوريم كه واژه "ديوانگان خدا" كه در حال حاضر به افراد فعال اسلامي كه از امام خميني (س) الهام گرفته اند، اطلاق مي شود، در فرانسه در دوران جنگهاي مذهبي و زماني كه لويي چهاردهم با پاپها متحد گرديد و مسيحيان پروتستان را قتل عام نمود، مصطلح بود. پروتستانهاي كوه نشين تحت رهبري پاستورها و با الهام از جانب خداوند به صحاري زدند و براي خدا و آزادي به خودساختگي پرداختند و از همان موقع به ديوانگان خدا ملقب شدند و عامل اين مطالعات افتخار دارد كه خود را از نظر معنوي وارث آنها بداند. ويليام كاروشه حقوقدان بين المللي شهير و نويسنده مقالات سياسي و وكيل دادگستري فرانسه از سلاله هوگتوتها در كتاب خود موسوم به "امام خميني و اسلام" مي نويسد: امام خميني ديوانه نيستند ايشان داراي ضميري كاملا روشنند و كساني كه نسبت به عقل مشاراليه ترديد دارند، داراي حماقتند و از پديده امام خميني اصلا چيزي درك نكرده اند. هدفي كه امام (س) دنبال كردند، ايشان را بيشتر در رديف انبيا قرار مي دهد. معظم له پس از گذشت چند سال بعد از به قدرت رسيدن، به شخصيتي افسانه اي تبديل شدند و در افسانه ايشان عبارات انقلاب، رياضت اقتصادي،

عرفان به طور مرتب تكرار مي شود. او تنها رئيس كشوري بود كه مرتب به طور علي و آشكار او را به عنوان قابل، دروغگو، اوباش و غيره خطاب كردند. متاسفانه تذكر فوق نشان مي دهد كه مطبوعات به اصطلاح بين المللي (كه اكثر اوقات تسليم مبالغه و گزافه گويي جهان شمول و يا آخرين مدافعين ماركسيسم شده بودند) به امام خميني - قدس سره - بي آنكه به مطالعه واقعيت پيام و حيات وي بپردازند و يا آن را درك نمايند، اهانتها روا داشتند. مسلما امروز هيچ گونه تحليلي در سطح يك ملت انجام پذير نيست و سرتاسر گيتي جولانگه ماست. با اينكه اميدواريم روزي شاهد تفاهم متقابل ميان ملل و يك هماهنگي بين المللي باشيم، ولي قبول اينكه بايد هر جامعه اي با معيارهاي خاص، محورهاي توسعه مشخص به خود و تحليلهاي اجتماعي سياسي مختص در ژرفترين اصالت ريشه هاي فرهنگي و مذهبي خود فرو رود و غوطه ور گردد، امري ضروري است. ملت ايران پس از تحمل ديكتاتوري شاهنشاهي كه سعي كرد با اعمال خشونت يك الگوي خارجي و يك فرهنگ فاقد اصالت را به او تحميل كند، به رهبري امام خميني - قدس سره - دست به يك انتخاب زد. ايران مي بايست براي بازيابي شرف خود، ايمان خود را باز مي يافت. مساله مهم جهش در راه بازيابي شرف ملي و ايمان ملت ايران بود. امام در وصيتنامه خود تصريح كرده اند كه اسلام و هيچ يك از اديان توحيدي، هرگز با مظاهر تمدن و نوآوريها و اختراعات و ابتكارات صنعتي مجهز كه به ترقي و تمدن انساني منجر مي

گردد، مخالفت نبوده و نخواهد بود; علم و صنعت و ترويج آن در اسلام و قرآن مورد حمايت قرار گرفته است. امام از قول قرآن اضافه مي كنند كه كليه اديان آسماني شناعتها و ننگهايي نظير همجنس بازي را كه دنياي ما را ملوث كرده، ممنوع كرده اند. اين وصيتنامه تاريخي تشويق ننگ و عار از جانب غربزدگان و شرقزدگان را محكوم مي كند. يعني به عبارت ديگر كساني را كه از آنها تقليد مي كنند و هيچگونه شخصيتي ندارند و ريشه هاي خود را فراموش كرده اند، محكوم مي سازد. امام مي خواهد، جامعه اي از انسانهاي آزاد و داراي حسن اخلاق تشكيل يابد. چنين خواسته اي نيز در سنتهاي غربي پيش از آنكه بعضيها آنها را ملوث سازند، وجود داشته است. بلاي قاچاق و استفاده از مواد مخدر، ايدز و ساير شنايع، نشانه افول اخلاقي جامعه ماست. و صداهاي رسايي براي مخالفت با آنها وجود دارد و آنهايي كه اين صداها را مورد انتقاد قرار مي دهند، آگاهانه و يا ناآگاهانه وارد بازي عوامل خلع سلاح اخلاقي عصر ما مي گردند. امام خميني - قدس سره - دشمن ساير اديان الهي نبودند. مسيحيت و يا زردشتي در ايران وجود دارد. امام در نوئل سال 1977 در زماني كه مبارزه با ديكتاتوري شاهنشاهي توسعه يافته بود ضمن پيامي خطاب به مسيحيان اظهار داشتند كه اي ملت مسيح، اي ملت بزرگ از شما مي خواهم كه براي رهايي ملت ما از شر هوسهاي شاه ستمگر دعا كنيد. چنين رفتاري از جانب امام كه گفته بودند عيسي گراميترين پيامبر است و از جانب خدا براي مدد

و ياري ستمديدگان و استقرار عدالت مبعوث و فرستاده شده، عادي است. علم ارتباطات در زمينه دين شناسي به ما اجازه مي دهد كه انقلاب ايران و انقلاب مذهبي پروتستانهاي اروپا را مقايسه نماييم. اختراع چاپ در بدو امر، به صورت يك تكنيك به استفاده مصلحين بزرگي مانند لوتر و كالون درآمد درست همان طور كه نوارهاي ضبط صوت مانند يك اسلحه براي اشاعه افكار و پيامهاي مردمي امام مورد استفاده قرار گرفت. هانري كوربن متفكر بزرگ فرانسوي، كارشناس در زمينه عرفان در مسيحيت و روحانيت پروتستان و مهمترين كارشناس غرب در زمينه تشيع مي گويد: قرآن امامي، گنگ ولي امام قرآني، ناطق است و به نظر مي رسد اين چنين قضاوت درباره امام خميني بحق باشد. اين انساني كه در مطبوعات غربي به حد زيادي مورد افترا واقع گرديد، در طفوليت زماني كه شش ماه داشتند، در اثر مرگ پدر كه در زير شكنجه رژيم شاهنشاهي چشم فرو بست متاثر گرديدند. پدر ايشان يكي از روحانيان و وطن پرستان مشهور بود. امام فرزندان خود را با اخلاصي بزرگ تربيت كردند. احمد فرزند امام تعريف مي كند. روزي پدر، او را به دليل اينكه مگسي را كشته بود، سرزنش كرده و گفته بود اين موجودات خدا، حتي با وجود اينكه ما را آزار مي دهند، حق حيات دارند. يك چنين عقيده اي افكار امام و افكار دين شناس بزرگي مانند آلبرت شواتير را به هم نزديك مي سازد. يكي از فرزندان امام، در رشته زبان بين المللي، اسپرانتو تحصيل نموده و ظاهرا قرآن را با اين زبان ترجمه كرده است. اين مساله وسعت تفكر امام

در برابر زباني كه در قرن گذشته توسط يك دانشمند لهستاني يهودي كه ضد صهيونيست و. . . بود، نشانه اين است كه نظريات امام در علم كودك شناسي نيز شايسته توجه است. امام طرفدار تربيت كودك از طريق بازي بودند در اين زمينه مجله پيام اسلام يادآور مي شود: امام معتقد بودند كودكان بايد آزاد باشند و بازي كنند. اگر طفلي اشتباهي مرتكب شود و يا چيزي را بشكند و يا خود را مجروح كند، بايستي والدين را مجازات نمود و نه كودك را چون بر والدين است كه كودكان خود را از هرگونه خطر دور سازند. تفكر و معنويت مذهبي امام خميني - قدس سره - دو ركن مهم اقدام انساني ايشان است آيت الله خامنه اي درباره امام مي گويند: امام خميني تا آخرين لحظات حيات، دعا و عبادت را فراموش نكردند. اين مطلب نشانه عظمت امام است كه با توسل به دعا و معنويات به چنين شخصيت انساني و مذهبي رسيدند. امام حقيقتا مهمترين آثار مذهبي را مطالعه و تفسير كرده اند. يك مذهبي واقعي، جز محو شدن در خدا و داشتن ارتباط مداوم با او هدف ديگري را دنبال نمي كند، داشتن ايمان واقعي به خدا فقط با بيان و زبان و الفاظ نيست; ايمان و اعمال خير با دانش عجين گشته و اساس سعادت و آرامش انسان را تشكيل مي دهد. انجام چنين اقدامي نياز به تحمل رنج و رياضت و يك روان شاد دارد و اين امر در اثر خودسازي دائمي و ارتباط مداوم با خدا ميسر مي شود. چنين مطالعات معنوي و مذهبي از طرف افراد مذهبي

ساير اديان الهي نيز كاملا قابل قبول است، مذهبيان اصيل مسيحي از نظر معنوي، در رنگين كمان افلاك به بزرگترين مذهبيان مسلمان ملحق مي شوند. چون همين الهامات نيز براي آنان به شكل ديگري وجود دارد. الهامات خداوندي نيز داراي احكام اجتماعي، سياسي است. امام در نطق مورخ مارس سال 1979 كه در اوايل پيروزي انقلاب اسلامي ايراد كردند، گفتند: انقلاب ايران تنها براي سرنگوني رژيم سلطنت نبود، بلكه اين انقلاب براي بنيانگذاري جامعه اي الهام گرفته از خداوند مي باشد، برخي انتقاد خواهند كرد و از حكومت مذهبي سخن خواهند گفت. من فقط به اشاره به ايجاد جمهوريهايي كه توسط كالون و صاونارول و همچنين متفكران عارف گمنام تشكيل شدند، اكتفا مي كنم. اينها پيام آوران انقلاب فرانسه بودند. انتقاد عليه رژيم (امام) خميني - قدس سره - از جانب كساني كه ايران را نديده و يا در مورد تشيع كتابي نخوانده و حتي با غربيهايي كه ايران را شناخته اند، ملاقات و تماس نداشته اند، صورت مي گيرد. غرب و آمريكا ماده پرست با پناه بردن به برتريهاي من درآوردي، حتي واقعيتهاي حوادث انقلاب ايران را احساس نمي كنند. جمهوري اسلامي ايران هرگز به هيچ كشور ديگري حمله نكرد. موقعي كه در سپتامبر سال 1980 صدام حسين ديكتاتور عراق به ايران حمله نظامي كرد و خود را پيمان شكن و امپرياليست نشان داد، چه كسي در جهان فرياد انزجار برآورد و يا با ملت رنجديده ايران كه به شرف ملي او صدمه وارد آمده بود، همبستگي نمود؟ چه كسي در مطبوعات از وطن پرستي مسيحيان ايراني كه دوش به دوش هموطنان شيعه خود

عازم ميدان جنگ بودند، مطلب مي نوشت؟ چه كسي ميهن دوستي ارامنه ايران را مطرح كرد و يا مساله فرار اسقف اعظم كلداني تستوري با خانواده او را به ايران بازگو كرد؟ هيچكس به حقيقت علاقه نشان نمي داد و تنها اميدشان به اين بود كه ايران از پاي درآيد و تضعيف گردد. زماني كه همين صدام حسين در ماه اوت 1990 به كشور كوچك كويت يورش كرد، همه كساني را كه در سال 1980 در برابر حمله عراق به ايران لال بودند، را بر آن داشت تا توسعه طلبي عراق را محكوم كنند. معذلك براي يك تحليل گر مخلص، مسلم بود كه عراق صدام حسين به اجبار بايد به صورت يك قدرت مهاجم در مي آمد; زيرا ايدئولوژي عدم تسامح و غرور او، وي را به انجام چنين اعمال منفي اي مجبور كرد. با اينكه صدام حسين با مطرح سازي آزادي اماكن مقدسه، رياكاري خود را نشان مي داد (او اصلا ايمان ندارد) ، محافل بين المللي كه در سال 1980 در موقع حمله به ايران، اولين سنگر بناي امپرياليسم فاشيست بعث قلابي بغداد را ناديده گرفتند، نيز رياكارند. ايران نمي خواهد به كسي حمله كند و بايد تفكر امام خميني - قدس سره - را براي راه و روش مذهبي و گام نهادن به سوي روشنايي، تحليل كرد. البته مسلما ايرانيها و ساير مسلمانان به سختي ايشان را درك كردند و يا به تصور اينكه در خدمت ايشان بودند، تفكر مشاراليه را به گونه ناقصي تفسير مي كردند. در چنين حالتي نبايد اشتباه را متوجه رجال مذهبي و معنوي كه اصالت ملت خود

را در ارزش ايمان او بازيافته اند، كرد. تنها افرادي كه ايمان و حس همبستگي ندارند با ايده ها و تفكرات حضرت امام مخالفت مي ورزند براي يك فرد مسلمان، مهم تحليل و درك مطالب است و نه قضاوت و تحسين، بدون شك شخصيت امام خميني - قدس سره - شايسته چنين اقدام مثبت و روشنگرانه اي مي باشد.

انقلاب اسلامي پرتوي از افكار عرفاني و فلسفي امام خميني (ره)

انقلاب اسلامي پرتوي از افكار عرفاني و فلسفي امام خميني گفتگو با يحيي بونو گفتگو از: ابوالفضل مروي در غرب انسان محدود است به فيزيك و بعد دنيوي

اشاره:

"كريستين بونو" كه نام خود را به "يحيي بونو" تغيير داده از مسلمانان انديشه مند فرانسوي است. وي در نزد استادان حوزوي ايران منجمله آيت الله آشتياني از شاگردان حضرت امام خميني (س) به تحصيل فلسفه اشتغال داشته است و اينك در دانشگاه سوربن فرانسه تز دكتراي خود را در زمينه فلسفه و عرفان امام خميني مي گذراند. "بونو" - چنانكه خود مي گويد - تحصيلات ابتدايي و دبيرستاني خود را در فرانسه گذرانده است. لكن تحصيلات دانشگاهي خود را نيمه تمام رها مي كند، زيرا درس و تحصيلات بي هدف، روح جستجوگر او را راضي و سيراب نمي سازد. او در پي كشف رمز و رازهاي هستي، گستره اي وسيع تر از جهان مادي را جستجو مي كند. بعد از ترك تحصيل به مكاتب شرقي رو مي آورد. لكن گمشده خود را باز نمي يابد. سرانجام با مطالعه آثار "اوونه گينو" فيلسوف مسلمان فرانسوي با فلسفه و عرفان اسلامي آشنا مي شود و دين اسلام را مي پذيرد و تحصيلات دانشگاهي خود را در رشته ادبيات عرب و

اسلامشناسي از سر مي گيرد. از آن پس به مطالعه كتابهاي استاد علامه طباطبايي و استاد شهيد مرتضي مطهري مي پردازد. در جريان اين مطالعات كتاب "مصباح الهدايه" امام خميني را پيدا مي كند كه به گفته خودش اين كتاب براي او به صورت كشف بسيار عظيمي در مي آيد و او را به جهان بي انتهاي عرفان اصيل اسلامي رهنمون مي شود. وي زبان فارسي را فرا مي گيرد و براي ادامه طريق به ايران اسلامي سفر مي كند. متن ذيل، تنظيم شده گفتگوي "حضور" با اين متفكر شيعه فرانسوي است كه به زبان فارسي صورت پذيرفته است. حضور: ابتدا بفرمائيد چطور شد رشته فلسفه را براي تحصيل در ايران انتخاب كرديد؟ يحيي بونو - بسم الله الرحمن الرحيم. اين سئوال تقريبا راجع به تمام زندگي من است، چون انتخاب رشته فلسفه و انتخاب اسم در زندگي من توام بوده من قبل از اين كه مسلمان بشوم، حتي مسيحي مذهب درستي نبودم. مثل همين اروپائي هاي عادي و معمولي كه بيشتر لامذهب هستند در حقيقت، يعني عنوان مسيحيت داريم ولي حقيقتش را نداريم. حتي انتصاب درستي به اين آئين خيالي مسيحيت نداريم، ولي من تقريبا از مدرسه و از دوران دبيرستان در طلب چيزي بودم. من ناراضي بودم از اين راهي كه جلوي من باز بود. يعني راهي كه درس مي خوانيم براي يك كار. براي كار چرا؟ كار براي زندگي مادي؟ به اين برنامه خيالي غرب قناعت نكردم و راضي نبودم. خوب بيشتر در آغاز حركت آنچه در غرب رواج داشت از اديان شرقي مخصوصا "بوديسم" و " هندوئيسم" بود و اين آئين

ها را پي گيري مي كردند. بررسيمي كردند و دنبال مي كردند. خوب من هم اينطور، تماس من با فلسفه شرق، اول توسط آئين بوديسم بوده. آن زمان دانشجو نبودم. من درس را اصلا ترك كرده بودم كه منقطع بشوم، براي اين بحث، در يك فلسفه ماوراي طبيعت، يك چيزي كه مهمتر از اين دنيا و پايدارتر از اين دنيا باشد. در جريان اين بررسيها در بوديسم كتابهاي شخصي را پيدا كردم به اسم "اوونه گينو"، يك فيلسوف فرانسوي است كه مسلمان شده شايد از نخستين فرانسويها كه در زمان معاصر مسلمان شدند. ايشان در سال 1951 فوت كرده. ايشان قبل از جنگ جهاني اول در اوج استعمار، اسلام آوردند. اين يك خصوصيت مهم بود. او كتابهاي زيادي درباره اسلام و فلسفه و عرفان نوشته است. من تمام كتابهاي ايشان را خواندم و با اين مطالعات مسلمان شدم. يعني توسط بحث فلسفي و عرفاني و شايد هم بيشتر عرفاني. آن وقت تصميم گرفتم كه زبان عربي را ياد بگيرم. در فرانسه الان يك رشته دانشگاهي است كه بعدا تخصص پيدا مي كند، بعد از ليسانس، مثلا تخصص رشته ادبيات عرب يا رشته زبان شناسي يا رشته تاريخ يا رشته اسلام شناسي. وقتي مسلمان شدم رفتم براي ادامه تحصيل. از مسئله شيعه و سني و فرق و اختلاف بين اين دو هم من اصلا خبر نداشتم. رفتم مسجد براي مسلمان شدن و مسلمان شدم ولي خبر نداشتم كه "سني" چيست و "شيعه" چيست. در اين يك سال اول كه مسلمان شدم با كتابهاي استاد مطهري كه شاگرد علامه طباطبائي بودند، آشنا شدم. با تشيع آشنا شدم

و دانستم اول كه مسلمان شدم، سني بودم. به خاطر اين به فلسفه و عرفان بيشتر گرايش پيدا كردم و به گروههاي متصوفه كه در جهان سني مذهب هستند، مخصوصا در شمال آفريقا كه در رابطه بيشتر با فرانسه است. يكي از اساتيد بزرگ كه استاد من هم از كشور مالي بود در آفريقاي سياه. ايشان با اين كه در گروه تيجاني بود اما در حقيقت شيعه بود و الان فوت كرده است. ظاهرا آنها يك سلسله اساتيد بودند كه تشيع را مخفيانه ابلاغ مي كردند، در بين شاگردان خصوصيشان. او به من هم توصيه كرد توسط يكي از فاميلشان كه دامادش هم بود كه تشيع را انتخاب كنم. من هم از طريق متون عرفاني اصيل شيعه، از متون عرفاني و فلسفي با شيعه آشنا شدم. يك سال بعد از اسلام آوردن، من تشيع را انتخاب كردم و تمركز و تفحص در رشته فلسفي و عرفان شيعه نمودم. اينجوري بود كه بعد از گرفتن ليسانس و فوق ليسانس، در رشته تصوف تز نوشتم در فرانسه، در دانشگاه سوربن فرانسه. تز فوق ليسانس خود را درباره تفسير صوفي "احمد تيجاني" موسس گروه تيجاني در مراكش نوشته ام. بعد هم براي دكترا انتخاب كردم كه درباره عرفان اصيل شيعه كار كنم، در مورد نظريات امام خميني. حضور: از كي با حضرت امام آشنا شديد و اين آشنايي چه تاثيري در كار و فعاليت شما داشت؟ بونو - آشنايي با امام براي من خيلي مهم و موثر بود. من از زمان انقلاب درباره امام شنيده بودم، حتي ايشان كه در نوفل لوشاتو بودند من در جنوب فرانسه بودم.

آن وقت هم تازه مسلمان شده بودم. همان سال كه انقلاب اسلامي در جريان بود، مسلمان شدم ولي خيلي با مسائل سياسي و با تشيع آشنا نبودم. خيلي اعتماد هم نداشتم. متاسفم كه از اين فرصت استفاده نكردم و بي بهره ماندم. بعدا وقتي كه درسم پيش رفت و در سطح معرفت زبان عربي تسلطم بر زبان عربي بيشتر شد و توانستم متون عربي را خودم بخوانم يعني در دوره ليسانس و فوق ليسانس، در يك كتاب فروشي، يكي از دوستان يك مغازه كتاب فروشي داشت، يك لبناني، كتاب مصباح الهدايه و كتاب ديگري از امام را پيدا كردم. در خود مغازه كتاب را باز كردم و نگاه كردم ديدم عجيب است. همه شرح كلمه ابن عربي، بلكه محكمترين كلام كه ديدم در بين معاصرين و حتي در سالهاي گذشته تا برسد به خود شاگردان ابن عربي، تعجب كردم، اين دو تا كتاب را خريدم. اين اولين برخورد من با اثر امام بود. خوب آن وقت يك تحول عجيبي براي من پيدا شد چطور ممكن است كه اين مرد كه همه مي گويند فقط يك مرد سياسي است، يعني تبليغات غربي اين جور مي گفتند، چنين آثاري داشته باشد. وقتي كه يك كتاب درباره ابن عربي نوشته شد در فرانسه، توي روزنامه ها مي نوشتند كه آن اسلام خوبي است ولي آن اسلام كه (امام) خميني مي خواهد، اين اسلام سياسي است و هيچ فايده ندارد. همان اسلام اخوان المسلمين است. برادران ديني من هم در دست چيزي نداشتند كه بتوانند مقايسه كنند. بدانند كه اينجور نيست. همه خيال مي كرديم و يعني الان هنوز

خيال مي كنند كه بله امام خميني مثل بعضي از اين اخوان المسلمين است كه اصلا از عرفان، فلسفه و معنويت اسلام خبر ندارد و فقط در كار سياسي و مرد سياسي بوده اند. من هم اين جور خيال مي كردم. وقتي كه اين كتابها را ديدم حقيقت را فهميدم. خيلي علاقه شديد پيدا كردم نسبت به حضرت امام. تصميم گرفتم كه اين آثار را معرفي كنم به ديگران. بعدا زبان فارسي را هم ياد گرفتم. كساني كه نه زبان عربي نه زبان فارسي بلد نيستند نمي توانند بدانند كه اين آقا و اين امام كيست؟ ! ، اصلا يعني برعكس تبليغاتي است كه غربيها مي كنند كه حتي مي گويند ابن عربي براي امام خميني كافر است.من هم تصميم گرفتم كه كار بكنم و تز دكترا بنويسم كه معرفي كنم و مطرح كنم شخصيت عرفاني امام خميني را. چون در غرب اين چهره امام و اين وجهه امام مي تواند خيلي اثر داشته باشد. الان غربي ها از حرفهاي سياسي و اقتصادي خسته شده اند دويست سال است دارند حرفهاي اقتصادي و سياسي مي شنوند. يعني از انقلاب فرانسه تا انقلاب شوروي تا الان از اين حرفها خسته شده اند. بلكه تشنه معنويت هستند و دنبال اين معنويت مي روند و ما مقصريم كه اين معنويت و عرفان اصيل منبعث از تعليمات ائمه را مطرح نمي كنيم. ديگران آمدند حرفهايشان را مطرح كردند. "بودي ها" آمدند، "صوفيه" آمدند، "بهائيه "آمدند و همه آمدند گفتند كه معنويت مي خواهي ما داريم. آن وقت ما از جانب ديگر، از راه ديگر مي آمديم.مي گفتيم كه ما

سياست داريم و متاسفانه همه غربي ها يا بيشتر آنها كه نزديك به معنويت شده اند يعني راه معنويت كه انتخاب كرده اند مسلمان نشده اند. اكثرا در فرقه هاي ضاله هند و بوديسم وارد شده اند. اگر هم مسلمان شده اند. اغلب در فرقه هاي صوفيه يا ... يا نمي دانم اهل حق و اينها وارد شده اند. خوب فعلا تقصير از ماست كه ما مطرح نكرديم جهان بيني كامل خود را. فكر كرديم مهم اين است كه بگوئيم كه بله سياست و اقتصاد هم داريم ولي مهم قلب عرفان و راس فلسفه اسلامي است كه از ائمه داريم. اسلام براي هر جاي بدن چيزي دارد هم براي قلب، هم براي راس، هم براي اعضاي ديگر بدن، الان ما فقط چيزهاي اجتماعي و اقتصادي و سياسي را مطرح كرديم. خوب اين چيزها كه براي قلب و براي مغز است كمتر مطرح شده است. حضور: طبعا بعد از چند قرن حكومت عقل گرايي مادي بر جهان غرب و طرد ايمان و ارزشهاي الهي، ضعف و نقص تفكر غربي در زمينه حقيقت و معنويت مشهود است و فلسفه هم كه بايد علم برهاني به هستي و چيستي اشياءباشد در خدمت بي اعتقادي غربي قرار مي گيرد و آثار آن در روابط و مناسبات اجتماعي، اقتصاد و سياست مغرب زمين كاملا ظاهر است. حال آنكه فلسفه در اسلام در خدمت معارف الهي است اگر غربيها معترفند كه در علومي مانند جامعه شناسي، روانشناسي و نظاير آن هرگز پيشرفت ساير علوم يعني تكنولوژي را نداشته اند علت آن همين يك بعدي نگريستن و از ديد مادي نگريستن به

تمامي وجوه هستي است. هر نوع عطش روحي انسان با ارزشهاي مادي و سودآور سنجيده مي شود. فلسفه هم در خدمت توليد و مصرف است. ايده آل ثابت و مقدسي وجود ندارد. غربيها خود را طرفدار فلسفه واقع گرا مي دانند. و اينكه انسان چه هست و چه بايد باشد ديگر وجود ندارد. انسان غربي آرماني فراتر از خود نمي بيند. مي خواستم در اين زمينه بحثي بفرماييد و بطور كلي به وضعيت تفكر فلسفي جهان غرب در حال حاضر نگاهي داشته باشيد. بونو - به نظر من فلسفه الان در غرب در حال زوال است. چطور؟ يعني الان فلسفه بيشتر تاريخ فلسفه شده است. يعني فلسفه شناسي شده است. به خاطر چي؟ به خاطر اين كه اصلا حرف حقيقت و حق ديگر مطرح نيست. دنبال حقيقت و حق رفتن مطرح نيست. الان به عنوان روليتيويسم هر زمان يا هر شخص مي تواند يك حقيقت مخصوص خودش داشته باشد. همه چيز نسبي و رولي تيويستي است. وقتي كه اين جور شد دنبال حقيقت نمي روند. آن وقت درس فلسفه مي شود درس تاريخ فلسفه. بله در آن زمان براي فلان شخص حقيقت اين بوده، در زمان ديگر براي فلان شخص ديگر، حقيقت جور ديگر بوده الان مقايسه كنيم كه كدام راست گفته يا كدام نگفته اين مطرح نيست. اول فلان كس اين جوري گفت حالا ديگري جور ديگر مي گويد. اين فلسفه نيست تاريخ فلسفه يا فلسفه شناسي است. حضور: آيا اين وضعيت به خاطر اين نيست كه در غرب انسان و نه انسان، بلكه اميال او محور قرار گرفته است؟ در واقع مفهوم آزادي

و اومانيزم در غرب نهايتا نتيجه اي جز روگرداندن از حق و حقيقت و معنويت ندارد. در اسلام محور، الله است و همانطور كه اشاره كرديد بهمين دليل اسلام جوابگوي همه نيازهاي بشري اعم از مادي و معنوي است. ولي در غرب انسان به تنهايي متصدي زندگي و آينده خويشتن است و همه چيز به او برمي گردد. آزادي انسان بر همين مبنا شكل مي گيرد. عشق فطري انسان به جاودانگي، در تفكر غرب به پوچي مي رسد و آزادي غربي منجر به دل زدگي و سرگرداني انسان شده است. بنظر شما مفهوم آزادي در غرب چگونه درك و تفسير مي شود؟ بونو بله، تحول مهم در تاريخ فلسفه غرب اين بود كه انسان را محدود كردند به همينها كه فرموديد، به بعد دنيوي انسان. حال بعد دنيوي شامل مغز هم مي شود. آنها مخالف تفكر نيستند ولي با تفكري كه مي خواهد برتر از اين دنيا برود مخالفند. آنجا اصلا راه ندارد. يا اصلا مي گويند چيزي نيست يا اگر چيزي هست راه ندارد. پس انسان محدود مي شود به جسم و اگر بيشتر هم قبول دارند نفسانيت يعني الان به اصطلاح پسيكولوژي. ولي روح اصلا مطرح نيست. ما كه مي خواهيم نفس را تسليم كنيم براي آزادي براي آزادي روح، آزادي روح مطرح نيست. هر چه هست توي همين شخصيت دنيوي كه داريم، همين است. پس مي خواهند الان از آن بهره ببرند. نمي خواهند محدودش كنند. اگر محدوديتي هم باشد فقط مصلحت اجتماعي است كه بله نظام به هم نخورد، كه شلوغ نشود در اين دنيا. ولي بيشتر مطرح نيست. در اين

امور چند دفعه تجربه كردم و ديدم كه نمي شود حتي توضيح بدهيم به خيلي ها. وقتي كه مي خواهيم توضيح بدهيم كه مثلا چرا براي نماز صبح زودتر بيدار بشويم. مي گويد چرا اينقدر مرا اذيت مي كنيد. خوب نياز دارم بخوابم بايد بخوابم.اصلا نمي تواند بفهمد. چونكه جز دنيا تصوري ندارد. الان دويست سال از انقلاب فرانسه كه انقلاب ضد دين بوده گذشته است. بعد از دويست سال تقريبا در فكر مردم عادي شده كه تصور نداشته باشند از آخرت. نه فقط بحث بكنيم و قبول نكند، اصلا تصور هم نمي كند. غير از ا ينها كه وزن دارد و عدد دارد، قيمت دارد تصور نمي كند. بعضي از مفكرين اسلامي اشتباه مي كنند، خيال مي كنند كه اگر ما خوب اسلام را مطرح كنيم اسلام زياد و تند پيشرفت خواهد كرد. اين جور نيست. ولي اگر مثل ائمه مطرح كنيم. اصلا چيزهايي كه ائمه مي گفتند ما بگوئيم زمينه سازي مي شود. براي اينكه زمينه سازي بشود، بايد كار بكنيم ولي اين انتظار را داشته باشيم كه غرب خيلي پذيرش و استعداد دارد و مي آيند قبول مي كنند، نه! بايد يك زمينه باشد. الان دويست سال زمينه سازي شده و برعكس آن ما بايد زمينه بسازيم. براي كار، يعني براي كار طولاني در بلند مدت. الان ما بايد شروع كنيم براي آنها كه استعداد دارند و آنها كه اقليت هستند ولي اين اقليت را اگر بتوانيم جذب بكنيم به طرف اسلام اصيل محمدي (ص)، اسلام ائمه (ع) اين چند نفر خودشان زمينه مي سازند و حتي اگر حرف نزنند فقط وجودشان

يك بركتي است كه در جو عمومي اثر مي گذارد. در قرون وسطي اصطلاحا نزديكترين فلسفه به غرب فلسفه اسلامي بوده، يعني يك زمينه مشترك بوده كه مي توانستيم گفتگو داشته باشيم و آنهايي كه هنوز متخصصين يا طرفداران فلسفه ديني هستند، البته يك اقليت قليل هستند، ما يك زمينه مشترك داريم كه بتوانيم حرف بزنيم. ولي فلسفه از وقتي كه به جاي متافيزيك يا به اصطلاح ماوراي طبيعت يا الهيات كه براي ما فلسفه نخست بوده و اصل كار اين بوده اين شد فقط يك زمينه ساز براي رسيدن به فيزيك يعني علوم طبيعت. نتيجه و ثمره فيزيك، علوم فني بوده، يعني تكنولوژي بوده. حالا درخت فلسفه برعكس شده. آن كه مهمتر بود الان اصلا مهم نيست فن، تكنيك، صنعت، بالاخره ماترياليسم در غرب مهم است. يك جمله از جملات امام كه در كشف الاسرار هم نوشته بود بخاطرم هست، مضمون آن اينست كه متاسفانه ما به سستي تلقي كرده ايم علوم را، ما كه در اين علوم خبره بوديم و استاد بوديم و هستيم، مخصوصا در فلسفه، در فلسفه غربي ها در مدرسه ابتدائي هستند، و به فلسفه ابن سينا و ملاصدرا، حتي به ابن سينا هم نرسيده اند. حضور: شما در مورد فلسفه و عرفان امام مطالعه داريد. حضرت امام مي فرمايند: "فلاسفه غرب الان هم محتاج به اين هستند كه از فلاسفه شرق ياد بگيرند" از نوشته ها و گفته هاي حضرت امام بينش فلسفي ايشان نسبت به وجود و موجودات بدست مي آيد. بنظر شما از ديدگاه امام خميني فلسفه اسلامي و تفكر فلسفي چگونه است؟ آيا صورت تقليدي دارد؟

و اگر دارد چطور بيان مي شود؟ بونو - خوب، امام كه خيلي معتقد است به فلسفه ملاصدرا و مي توانيم بگوئيم كه ثمره قرنها مباحثه است. در زمينه فلسفه و اعتقادشان به ملاصدرا كه نياز به استدلال ندارد. جملات امام واضح است و مطلب را مي رسانند و احترامشان به ملاصدرا را مي رسانند. البته در فلسفه اسلامي، كلا هيچ وقت يك مكتب تقليدي نشده كه بگوئيم چون كه امام احترام مي ورزند به ملاصدرا، پس هر چه او گفته است حرف و بحث ندارد، نه، امام حتي گاهي وقتها در حقيقت اشكال مي گرفتند. در كتابهاي ايشان اشكال گرفته اند به ملاصدرا، چون كه فلسفه اسلامي يك فلسفه زنده است. يعني يك جمودي نشده كه مثلا حرفهاي كسي را كه چهارصد سال قبل گفته است تكرار بكنيم. نه، بحث مي كنيم اگر راست بود، تكرار مي كنيم اگر نبوده است، كه برعكس مي گوئيم، يا تصحيح مي كنيم يا چيزي اضافه مي كنيم. خوب امام در اين باره هم اضافات و حواشي مهمي دارند. ايشان فقط يك استاد يا معلم ماهر نبوده، يك به اصطلاح مشرح يعني شارح هم نبوده. خيلي نوآوريها داشته، هم در حواشي، هم بعضي جاهاي مهم و اساسي كه بعضي از اين نوآوريها را در تز و رساله تحقيقي ام اشاره كرده ام. اين نوآوريها هم در بعضي مواضع فرعي و هم در بعضي مواضع اصلي است. حضور: لطفا بفرمائيد كدام يك از آثار امام را بيشتر مطالعه كرده ايد و بيشتر در تز دكتراي خودتان مورد طرح بوده است و اساس كار شما در اين تز چه بوده

است؟ بونو - آثاري كه مورد بررسي بوده اند تمام آثار عرفاني امام هستند، هم به زبان عربي، هم به زبان فارسي، و چهل حديث و شرح حديث عقل و جهل كه چاپ نشده، ولي توسط موسسه تنظيم و نشر آثار امام خميني (س) كپي دست خط امام در اختيار من قرار گرفت و خيلي سپاسگزارم و تفسير سوره حمد و مبارزه با نفس و جهاد اكبر، اينها اساس بررسي من در اين تز بوده و خلاصه همه آثاري كه خبر از آنها داشتم. يك فصل كامل هم در مورد كتابهاي فقهي و اصولي امام نوشته ام ولي آنها مورد بررسي نبودند فقط يك خلاصه كه اين كتابها هم هست و محتواي اين كتابها جمله اين است. از كتاب كشف الاسرار هم استفاده كردم چون كه چند تا مطالب مربوط به تز داشت با اين كه در مورد فلسفه و عرفان نيست. همچنين از كتابهاي ديگر ايشان هم استفاده كرده ام. حضور: اگر ممكن است چهارچوب و طرح مباحثي را كه در تز خود نوشته ايد و مي خواهيد اثبات كنيد بيان بفرمائيد. بونو - اساس كار اين بوده كه تمام عرفان امام مورد بررسي واقع شود ولي بعد از تقريبا سه سال فيش برداري از آثار امام خميني، ديدم كه مطلب بيشتر از هزار تا هزار و پانصد صفحه خواهد شد. بين كار تصميم گرفتم كه فقط در اين جلد اول الهيات مطرح بشود، يعني انسان، خدا و خداشناسي، هدف راه انسان. جلد دوم انشاءالله در آينده رهرو و كيفيت راه رفتن مطرح بشود كه يك موضوع ديگر هم هست كه الان فيشهاي آن

تقريبا تهيه شده و براي نگارش آماده است، يعني جلد سوم چون كه امام دو كتاب جداگانه درباره نماز نوشته اند كه در واقع وسيله راه است اگر بخواهم كامل بكنم جلد سوم درباره وسيله راه خواهد بود. حضور: بعضي از متحجرين اعتقاد داشتند و شايد هنوز هم معتقد باشند كه ميان قرآن و فلسفه تعارض وجود دارد با توجه به اينكه حضرت امام تطبيق برخي از براهين عقلي به آيات قرآن را خارج از دايره تفسير به راي مي دانند و از گفته بعضي محدثان كه قبلا در اثبات توحيد بر دليل نقلي اعتماد كرده اند تعجب مي كنند با عنايت به نظر ايشان و ساير بزرگان چنانچه در اين مورد هم صحبتي داريد بفرمائيد. بونو - بعد از نظريات امام و ساير بزرگان مثل علامه طباطبايي و شاگردان ايشان كه خيلي استدلالشان هم مهم بوده خيلي حرف ديگري نمي ماند فقط مي توانم اثبات كنم فرمايشات ايشان محكم است و مورد اشكالي ندارد نه فقط بايد بگوئيم كه تعارضي نداريم بلكه توافق است. يك چيزي كه مي توانم اضافه كنم مربوط به غرب و غربي هايي است كه مسلمان شده اند. من هنوز نشنيده ام كه حتي يك غربي مسلمان شده بعد از بحث هاي فقهي و اصولي و يا مطالعات در فقه و اصول يعني در فقه اسلامي يا شريعت اسلامي يا اصول فقه اسلام مسلمان شده باشد. من اصلا نشنيده ام حتي يك نفر چنين چيزي بگويد. تقريبا نود درصد يا نود و پنج درصد مخصوصا از آنها كه از طبقات تحصيل كرده مسلمان شده اند و مخصوصا شيعه شده اند

همه از راه فلسفه و عرفان به اسلام وارد شده اند. پس نه فقط فلسفه تنها مبعد از قرآن نبوده بلكه از راه فلسفه به عرفان، به قرآن و روايات رسيدند. خوب اگر اين فلسفه و عرفان نبود اصلا نمي رسيدند به اين روايات و به قرآن و كلام ائمه (ع)، پس ما بايد از اين وسيله استفاده كنيم و من هنوز از طرف ديگر هم نشنيده ام كه فرض كنيم از اساتيد فلسفه آنقدر بحث كرده در فلسفه كه كافر شده باشد. يا مثلا بالاخره نماز را ترك كرده باشد. البته كساني هستند و درك درست ندارند و در فلسفه خطر گم شدن هست، خوب به خاطر اين، خود اساتيد فلسفه و عرفان در انتخاب شاگرد خيلي مواظبند و در گفتن مطلب خيلي خودداري مي كنند و خود امام هم خيلي در انتخاب شاگرد سخت گير بودند. چون كه مي دانيم كه هر ظرف نمي تواند فلسفه يا عرفان را تحمل كند. همين طور كه مي دانيم رواياتي هست كه همه نمي توانند تحمل كنند ولي اينجانب اهميت فلسفه اسلامي و عرفان اسلامي را براي ترويج قرآن و روايات و ترويج اسلام بسيار مهم مي دانم كه بايد حتما در نظر بگيريم. به همه كساني كه مخالف فلسفه و عرفان هستند بگوئيد كه شما يك آمار بگيريد. خودتان برويد غرب بپرسيد، ببينيد مسلمانان كه در غرب مسلمان شده اند از چه راه، مسلمان شده اند ببينيد از كجا به قرآن رسيده اند، از كجا به روايات رسيده اند. بعضي ها به خاطر انقلاب مسلمان شده اند اينها هم هستند. يعني فقط چون كه انقلاب

بوده خيلي اثر داشته ولي قبل از انقلاب اصلا فقط از راه فلسفه و عرفان بوده. نود درصد از راه فلسفه و عرفان بوده و انقلاب هم بالاخره پايه هاي فلسفي - عرفاني آن مطرح بوده. وقتي كه مي خواهند به ريشه انقلاب اسلامي برسند باز هم مي رسند به فلسفه و عرفان اسلامي. البته از بحث هاي سياسي و اقتصادي و اين چيزها هم كتابهايي هست از "شهيد صدر" و از "شهيد مطهري" ترجمه شده اند. متاسفم كه كتابهايي كه از شهيد مطهري ترجمه شده اند مهمترين كتابهاي ايشان نبوده، چون كه ايشان كتاب چند گونه داشته، از كتابي براي بچه ها، قصه نويسي تا بحث فلسفي، مشكل مكان و زمان و اين چيزها. بعضي كتابها هست كه براي هميشه مي مانند، مثل بحث هاي حركت و زمان، بعضي كتابهايشان در يك مكان و براي يك مكان و زمان نوشته شده اند مثل بحث هاي ماترياليسم و ماركسيسم. الان كسي دنبال ماركسيسم نمي رود كه نيازي به اين بحث باشد. يك ميليون نسخه بفرستيم به غرب هيچ كس تقريبا نسخه اي هم نمي خواند چون كسي دنبال ماركسيسم نيست كه برود ماركسيسم بخواند و مقايسه كند. بله وقتي كه در ايران، عراق يا كشورهاي شرق يعني جوانها داشتند گمراه مي شدند به خاطر ماركسيسم، آن وقت اين بحث نه فقط لازم بود، بلكه واجب بود. خوب خيلي اثرش هم مهم بود ولي اين مخصوص يك محيط يك زمان يك شرايطي است. من نمي گويم هيچ كس توسط اين كتابها در غرب هدايت نيافته بله بعضي ها هم توسط اين كتابها هدايت يافتند ولي مقايسه

كنيم بحث هاي سياسي اقتصادي و اجتماعي چند نفر از اين راه هدايت يافتند؟ اصلا هيچ كس حالا فرض كنيم پنج درصد، ده درصد، ولي از بحث هاي فلسفي و عرفاني نود، نود و پنج درصد هدايت شده اند. حضور: در اينصورت از نظر شما لازمترين مباحث براي ترجمه و ارسال به جهان غرب همين مباحث فلسفي و عرفاني است. بونو - بله، چون كسي نمي تواند جلوگيري كند كه شما ترويج انقلاب مي كنيد و ما به كتاب شما اصلا اجازه انتشار نمي دهيم. بعضي كشورها، الان مشكل است كتابهاي اقتصادي و سياسي پخش كنيم و ترويج كنيم. اصلا نمي شود، از اين بحث ها مي توانيد وارد بشويد، چون پايه هاي تفكر انسان را تقويت مي كند. اين راه بهتر است براي ترجمه، براي ترويج افكار امام، نه ترويج مثلا انقلاب، اصلا انقلاب اسلامي خودش پرتوي از افكار امام بود. افكار عرفاني و فلسفي امام. در ايران بعضي ها كه مخالف فلسفه هستند با من تماس گرفتند كه چرا شما فلسفه مي خوانيد، بهتر است كه شما اول فقه و اصول بخوانيد، بعدا درس فلسفه. هميشه به آنها مي گفتم كه ببينيد پيغمبر اسلام در زندگيشان دو دوره داشته اند، يك دوره، دوره مدينه. قوانين فقه، شريعت اسلام همه اش در دوره مدينه تقريبا آمده چون كه اول بايد يك جامعه بسازيم، جامعه مومنين، بعد قوانين براي اين جامعه بيايد. اين جامعه الان در غرب نيست. در دوره مكه چي بوده؟ دوره دعوت به توحيد، بحث در توحيد بحث در معاد و اين مسائل. توحيد و معاد. ما الان با توحيد و معاد

بايد بحث كنيم و بايد جوابگو باشيم به تمام مشكلات فلسفي و مادي گرايي كه در آنجاست. اين كار با فلسفه درست مي شود، با فلسفه و عرفان درست مي شود، نه با فقه و اصول. حضور: حضرت امام از عدم تحقق حكومت اسلامي حقيقي در طول تاريخ ابراز تاسف مي كردند و موانع تحقق اسلام ناب محمدي صلي الله عليه و آله را بيان فرموده اند و جهل و خرافه و مقدس مآبي و تحجرگرايي و همچنين استعمار را موانع اصلي مي دانند و مردم را همواره از اسلام آمريكايي و اسلام متحجرين برحذر مي دارند. بويژه در وصيت نامه سياسي - الهي خود تصوير زيبا و جامعي از اسلام ناب محمدي ارائه مي دهند. نظر شما راجع به اسلام ناب محمدي صلي الله عليه و آله چيست؟ بونو - درباره اين اصطلاح، "اسلام ناب محمدي" كه امام به كار برده اند، آنچه مي توانم مطرح كنم، فقط اين كه من متخصص اسلام ناب نيستم. اصلا جوابگو نيستم. ولي به نظرم يكي از خصوصيات مهم اين اسلام ناب محمدي همان كامل بودن آن است. يعني اين كه همه ابعاد رعايت بشود. در هشتمين كنفرانس انديشه اسلامي من يك سخنراني داشتم كه به عربي هم ترجمه شده و توسط سازمان تبليغات هم منتشر شده است. در آنجا گفتم در اسلام آوردن من فقط به همان بعد عرفاني و فلسفي اهتمام داشتم. چون كه متاسفانه مسلمانان قبل از امام بين دو چيز بودند. در جهان سني صوفي گري يا اخوان المسلمين. يعني در اسلام اگر كسي بيشتر از نماز خواندن پنج گانه و روزه گرفتن مي

خواهد جلوتر يا بيشتر برود و تعمق در عرفان كند صوفي گري است يا به مسائل سياسي و اجتماعي مي پردازد مي شود مثل اخوان المسلمين. هر كدام هم ديگري را قبول ندارد. اخوان المسلمين، عرفا و فلاسفه را صوفي مي گويند، يعني آنها گمراه هستند و از قلب اسلام مثلا دور شده اند. خوب بسياري از برادران ديني ما هم گرايش پيدا كرده اند به اسلام از راه فلسفه و عرفان. متاسفانه مجبورند كه بين اين دو تا يكي را انتخاب كنند. واضح است كه صوفي گري و اين حركت را انتخاب مي كنند، چون كه با كار اخوان المسلمين و اين چيزها موافقت ندارند و نمي توانند موافقت پيدا كنند. اين بي فكري است. بله، ولي وقتي كه اثر امام را كشف كردند يك كشف بزرگ بوده يك اكتشاف جديد كه برخلاف تمام تبليغات غرب بود كه مثل نهج البلاغه هم عرفان دارد هم سياست دارد. هم اين را دارد، هم آن را دارد، يعني تمام ابعاد را. اصلا هيچ اختلاف بين ابعاد خود نداشته بلكه تمام و كامل وحدت كامل مثل وحدت انسان كه چند تا جز دارد، قلب و مغز و شكم. امام يك اسلام مطرح مي كنند مثل يك شخصيت كامل كه البته در اين اسلام بعضي چيزها مهمتر است و بعضي چيزها اهميت كمتر دارند مثل "قلب" و " مغز" كه از همه مهمتر است يا بازو كه مثلا براي دفاع اهميت دارد. ولي پائين تر از مغز است و يا شكم كه مثلا مربوط به حيات اقتصادي انسان است، حيات اقتصادي جمعيت و جامعه هم اهميت دارد ولي

كمتر از مغز و قلب. ولي همه، ابعاد يك وحدت و يك شخصيت واحد هستند. براي من "اسلام ناب محمدي" اينطور است. حضور: درباره اصول گرايي و هدف داري در اسلام از ديدگاه فلسفي و از ديدگاه حضرت امام اگر بحثي داريد بيان بفرمائيد، در غرب آن طور كه مشخص است هدف بلند مدت اجتماعي براي وصول به يك جامعه مبتني بر ايمان و معنويت اصلا مطرح نيست، و همانطور كه "پوپر" هم مي گويد، آنرا وصول به يك ناكجاآباد مي داند، ولي در اسلام اين طور نيست و اصول گرايي و هدفداري با هم مرتبط هستند. غرب با غفلت از ساحت معنوي آرمانخواهي و كمال طلبي انسان را نيز در خدمت تكنولوژي بكار مي گيرد. مسئله بحران اخلاقي در مغرب زمين نيز ناشي از همين طرز تفكر است از نظر آنها انسان يك سلسله اقدام و عمل است، بخصوص از نظر اگزيستانسياليزم و ليبراليزم. در اين طرز تفكر، ايثارگري بي معني است. آرمان طلبي نياز به ايثار دارد. ولو بعضي از نويسندگان غربي توجيه كنند لكن مكتبي كه تابع عقل گرايي مادي است و به مطلق مقدس دعوت نمي كند ذاتا نمي تواند آرمانخواه و ايثارگر باشد. در غرب حتي هنر و زيباشناسي در چرخه توليد و مصرف و اميال حيواني محدود و خنثي مي شود. بونو - بله، در اسلام همين است كه هم مقصد و هم مبدا يكي هستند. انالله و انااليه راجعون. اصل خدا، مبدا خدا و معاد هم به طرف خداست. اصل و هدف مشخص است و اين اصل و هدف هم بي پايان است. مشخص هست ولي محدود نيست

درانديشه مادي غرب مبدا مشخص نيست. انسان در تاريكي است. مي گويد ما از تاريكي خبر نداريم چند تا استخوان پيدا كرديم نمي دانيم اصل اوليه اش چي بوده. فرض هايي هست كه شايد اين جوري بوده. شايد اينطوري بوده. معلوم نيست. نهايت نيز معلوم نيست. اين نهايت را خودش بايد بسازد. بايد كشف كنيم و خودش هر روز دارد مي سازد و هر چي مي سازد دارد بدتر مي شود. خيلي فرق هست بين اين دو تا بينش، بينش اسلامي و بينش الان غربي كه روي پايه، مي توانيم بگوئيم ابليسيونيزم استوار است يعني فكر تطوري باصطلاح. تطور و تكامل در اسلام و در فلسفه اسلامي هم مطرح هست ولي نه در اين معني كه آنها دارند، كه ما يعني انسان از صفر رفتيم به هيچ، به يك جايي كه نمي شناسيم. درست است، بله انسان از بدو يك تكامل دارد ولي قوس صعودي يعني انسان كه از يك جا آمده، يك كمال هم دارد اين سير تكاملي صعودي به طرف مجهول نيست. انسان چي بود؟ چي هست؟ و چي خواهد بود؟ چون كه انسان از بالا آمده پائين كه لقد خلقنا الانسان في احسن التقويم ثم رددناه اسفل سافلين از بالا آمده پائين. مي تواند برگردد. نه برگشتي به طرف عقب بلكه برگشتي با يك سير تكاملي. چون كه سير صعودي برگشت سير نزولي نيست. تكامل سير نزولي است. ولي اگر اين امكانات نبودند انسان نمي توانست برود به طرف درجه تكامل. البته اين بحث با ساير جهات فلسفي مانند اثرات وجود و حركت جوهري و غيره مربوط است و تا كسي آنها

را بحث نكرده و به نتيجه نرسيده اصلا نمي تواند به بحث سير تكامل كه چه جوري هست و چه جوري نيست برسد. اضافه مي كنم اين اصول گرايي كه الان در غرب مطرح هست بيشتر منظورشان اصول گرايي سياسي است. خوب آنهااندازه ديدشان خيلي ضعيف و محدود است به اين مي انديشند كه چه جوري يك جامعه را اداره كنيم. اداره شكم چگونه است و غير آن. الان البته اين جوري هم هست اين يك اصول گرايي است. متاسفانه در غرب حركت اصيل اسلامي و منبعث از وجود پربركت حضرت امام را از روي همين اصول گرايي سني مقايسه مي كنند. حضور: چنانچه مطلبي، بويژه در زمينه تبليغ صحيح براي تحكيم اتحاد ميان صفوف مسلمين در نظر داريد كه مي تواند جنبه نظري و عملي قوي براي ايجاد اتحاد مسلمين باشد بيان بفرمائيد. بونو - يك پيشنهاد هست كه قبلا هم در مجمع جهاني اهل بيت مطرح شد. ما متاسفانه كمتر در اين زمينه كار كرده ايم ، منظور من بيشتر غربيهاست كه چطور مي توانيم فلسفه اسلامي را براي آنها مطرح كنيم. و همچنين براي آنها كه مسلمان هستند، متاسفانه با گروههاي صوفيه كه بين سني ها هستند كمتر رابطه داشته ايم. با اينكه اگر ما بتوانيم طرف نزديكتري براي گفتگو پيدا كنيم آنها هستند. زيرا زمينه مشترك بيشتري با ما دارند، هم در طريق، زيرا آنها گاه سلسله عقايد خود را برمي گردانند به يكي از ائمه، هم در عقايد و هم در عرفان. يعني با آنها زمينه مشترك داريم. من كه اول در گروه "تيجاني" بودم در بررسي آثار "شيح احمد

تيجاني" خيلي چيزها پيدا كردم كه اساسا فقط با تشيع مي خواند. فقط با مكتب تشيع قابل تجزيه و تحليل است. مثلا اينكه " شيخ احمد تيجاني" با اينكه هيچوقت از شمال آفريقا خارج نشده، فقط يك دفعه رفته حج، معهذا اعتقاد دارد تفضيل و برتري حضرت زهرا (س) را، نه فقط بر همه زنها، بلكه مي گويد بالاتر از همه صحابه پيغمبر است. حرف او يك حرف استثنايي است، بين سني ها. ما بايد كتابهاي آنها را بررسي كنيم و اين مطالب را استخراج كنيم يا مثلا همان حديث نورين كه حضرت رسول خدا فرمود: خلقت انا و علي بن ابي طالب من نور واحد فلما ان خلق الله آدم عليه السلام جعل ذلك النور في صلبه... تا آنجا كه مي گويد فلم يزل ينقلنا الله عز وجل من اصلاب طاهرة الي ارحام طاهرة حتي انتهي بنا الي عبد المطلب فقسمنا بنصفين... تا آخر. در كتاب شيخ احمد تيجاني كه موضوع رساله فوق ليسانس من بود، اين حديث را آورده كه در هيچكدام از آثار سني الان تقريبا اين حديث پيدا نمي شود. از كجا اين حديث را آورده؟ اين نشان دهنده يك سلسله شيعه مخفي در بين گروههاي صوفيه بوده است. خوب، ما اين را دليل مي كنيم كه اين حديث در كتاب خود شما هست. موضع شما چيست؟ ما كه با اين حديث موافقيم. شما كه موافقيد. پس ما يك زمينه مشترك داريم. وقتي ما يك گفتگو ايجاد كرديم، مي توانيم بعدا بحثهاي ديگري را مطرح كنيم. بعدا ببينيم كجا اصالت اين مشرب حفظ شده. كجا اين آب سالمتر مانده. آنجا كه

تعليمات ائمه هست يا آنجا كه تعليمات ائمه با چيزهاي ديگر مخلوط شده. مي توانيم از چيزهاي ديگر نيز استفاده كنيم مثلا همان مرقد "اويس قرني" كه در سوريه است. او در جنگ صفين شهيد شده. در محلي به اسم رقه چند تن از شهداي صفين مشخص شده اند. يكي قبر "اويس قرني" است. ديگري "عمار بن ياسر" است و سومي الان خاطرم نيست. جمهوري اسلامي هم شروع كرده به ساختن يك زيارتگاه در آنجا. مي شود آنجا محلي باشد براي مثلا يك كنفرانس راجع به عرفان. ما مي توانيم روساي صوفيه اهل سنت را كه استقبال دارند دعوت كنيم براي يك سمينار. اول كه وحشت ندارند زيرا آنجا سوريه است و حالا اگر بعضي از آنها تمايل نداشته باشند بيايند ايران مسئله اي نيست. ثانيا "اويس قرني" مربوط به هيچ يك از فرقه ها نيست ولي همه او را قبول دارند. پس كسي نمي تواند بگويد كه حالا ما مثلا مي خواهيم پتو را بطرف خودمان بكشيم. بعد مي شود مطرح كرد كه ما مثلا با اصول عرفان شما موافقيم. سوال اين است كه چرا "اويس قرني" آمده اينجا دفن شده. شما كه خودتان مي دانيد او حتي در زمان رسول خدا از يمن به مدينه نيامده، در زمان ابوبكر و عمر نيامده. چرا در زمان علي آمده مدينه و بعد رفته صفين و در جنگ صفين شهيد شده. پس چيز ديگري هم هست. از اين راه مي توانيم گفتگو ايجاد كنيم و بعد از اين رابطه و گفتگو عميقا بحث كنيم. چون ما با آنها زمينه داريم. ولي با وهابي ها هيچ زمينه

نداريم. حتي با اخوان المسلمين هم زمينه مشترك كم و ضعيف داريم البته بعد بايد بگوئيم حالا اصالت كجاست، سرچشمه كجاست. اصل كجاست، فرع كجاست. من با بعضي از مسئولين جمهوري اسلامي مثلا در كشور سودان يا سنگال صحبت كردم مي گويند بهترين روابط ما با همين گروههاي صوفيه است. اصلا خود اين گروهها هستند كه تابحال از وهابيت جلوگيري كردند. اگر وهابيت در كشور سودان يا كشورهاي آفريقا با اينكه فرهنگ مردم خيلي پائين است، اطلاعشان از اسلام پائين است پيشرفت نكرده، چون گروههاي صوفيه آنجا بوده اند. آنها از ولايت دفاع كردند. ما بايد بپرسيم اين تعليمات ائمه كه آنجا هست از كجا آمده؟ حضور: براي شما كه در راه حق و حقيقت قدم و قلم مي زنيد آرزوي موفقيت داريم و از حضور شما در اين مصاحبه سپاسگزاريم. بونو - من هم خيلي متشكرم. بنده با وجود اينهمه دانشمندان اسلامي استحقاق چنين بحثي را نداشتم. از اينكه براي من موقعيتي قائل شديد شرمنده ام. از مجله "حضور" و موسسه تنظيم و نشر آثار حضرت امام هم بسيار متشكرم.

تجلي و ظهور اسماء مستاثره از ديدگاه امام خميني (ره)

تجلي و ظهور اسماء مستاثره از ديدگاه امام خميني(س) چكيده: براساس متون ديني خداي متعال اسمي را براي خويش برگزيده كه كسي از آن آگاه نيست. عموم عرفا مرتبه احديت را اسم مستاثر الهي مي دانند و معتقدند اين اسم در غيب ذات حق باقي مانده و در عالم ظهور پيدا نكرده است. امام خميني(س) در تاليفات مختلف عرفاني خود تاكيد دارند كه اين اسم به مانند ساير اسماء الهي در عالم ظهور دارد، ولي مظاهر اين اسم كه همان جهت ارتباط مستقيم اشياء

به حق است همانند خود اين اسم برگزيده حقند.

مقدمه يكي از آراي عرفاني امام خميني(س) كه از برجستگي و درخشش خاصي برخوردار است و در جاي جاي آثار و تاليفات عرفاني ايشان به مناسبتهاي مختلف تبيين و تفسير شده نظريه ظهور اسماء مستاثره الهي در عالم است. عرفاي بزرگ كمتر در اين مورد سخن گفته اند و چنان كه از بعضي بيانات حضرت امام برمي آيد، اصل اين جهش فكري و عرفاني در ايشان به وسيله استاد عرفان امام، مرحوم شاه آبادي، ايجاد شده است و سپس با تامل و شرح و بسط و تبيين ابعاد مختلف آن به صورت يك نظريه متين و قابل دقت درآمده است. در اين نوشتار ابتدا به جايگاه اسم مستاثر در بين اسماء الهي اشاره مي شود و بعد از طرح نظريات عرفاي عاليقدر در ظهور اسماء مستاثره، به طرح نظريه امام خميني(س) در اين خصوص مي پردازيم. جايگاه اسم مستاثر در ميان اسماء الهي اسماء الهي تعينات و تجليات ذات و وسايط فيض حقند و فيض الهي از طريق آنها به عوالم ملك و ملكوت مي رسد و در واقع عوالم وجود مظاهر اسماء و صفات حق هستند. اولياي حق در سير به سوي خداي متعال بعد از فناي از خود و خودي و سير در عوالم نور، اسماء و صفات حق را مشاهده و در اسماء حق سير مي كنند. از اخبار و ادعيه صادر از اهل بيت عصمت(ع) استفاده مي شود كه خداي متعال اسمائي دارد كه آنها را براي خويش برگزيده است و احدي از آنها آگاه نيست. اين اسماء به «اسماء مستاثره » معروف

شده اند. «استيثار» در لغت به معني برگزيدن و به خود اختصاص دادن است و مستاثره، كه از مصدر استيثار گرفته شده، به معني برگزيده مي باشد. راغب اصفهاني در مفردات مي گويد: «الاستيثار التفرد بالشي ء من دون غيره » (2) و در بحارالانوار آمده است: «استاثر بالشي ء اي استبد به و خص به نفسه.» (3) از روايات ذيل استفاده مي شود كه اسماء مستاثره از مراتب غيبي اسم اعظم هستند كه كسي از آنها آگاه نيست. امام باقر(ع) در اين مورد مي فرمايند: و نحن عندنا من الاسم الاعظم اثنان و سبعون حرفا و حرف واحد عند الله تعالي استاثر به في علم الغيب عنده. (4) بر اساس همين روايات، امام خميني(س) در مقام بيان مراتب اسم اعظم، اسم مستاثر را از مراتب غيبي اسم اعظم برشمرده اند: اما الاءسم الاءعظم بحسب الحقيقة الغيبية التي لايعلمها الا هو و لا استثناء فيه، فبالاعتبار الذي سبق ذكره، و هو الحرف الثالث و السبعون المستاثر في علم غيبه. (5) از روايت باب «حدوث اسماء» اصول كافي استفاده مي شود، اسم مستاثر كه از آن به اسم «مكنون » و «مخزون » نام برده شده است، جهت بطون و غيب اولين اسم الهي و در حجاب اسماء سه گانه ديگر است. به همين دليل به اعتباري تعين و اسم است و به اعتبار ديگر عدم تعين و غيب و واسطه در ظهور اسماء ديگر مي باشد. عن ابي عبدالله(ع) قال: ان الله تبارك و تعالي خلق اسما... فجعله كلمة تامة علي اربعة اجزاء معا ليس منها واحد قبل الآخر، فاظهر منها ثلاثة اسماء لفاقة الخلق

اليها و حجب منها واحدا وهو الاسم المكنون المخزون... و هذه الاسماء الثلاثة اركان و حجب الاسم الواحد المكنون المخزون بهذه الاسماء الثلاثة. (6) در صحف عرفاني نيز آمده كه غيب ذات حق تعالي، از شدت بطون و غيب، بدون واسطه براي هيچ يك از اسماء و صفات ظاهر نمي شود و براي ظهور اسماء و بروز آنها احتياج به واسطه اي است كه جانشين ذات در ظهور كمالات ذات در مرائي اسماء و صفات گردد. اين واسطه و «خليفه » در ظهور كمالات ذات در مظاهر اسماء، وجهي به جانب غيب دارد كه به اين جهت غيب و غير متعين است و وجهي به جانب اسماء دارد كه به اين جهت متعين و ظاهر در اسماء است. ان الاسماء و الصفات الالهية ايضا غير مرتبطة بهذا المقام الغيبي بحسب كثراتها العلمية غير قادرة علي اخذ الفيض من حضرته بلاتوسط شي ء... فلابد لظهور الاسماء و بروزها و كشف اسرار كنوزها من خليفة الهية غيبية يستخلف عنها في الظهور في الاسماء و ينعكس نورها في تلك المرايا... هذه الخليفة الالهية و الحقيقة القدسيه التي هي اصل الظهور لابد ان يكون لهاوجه غيبي الي الهوية الغيبية ولايظهر بذلك الوجه ابدا، و وجه الي عالم الاسماء والصفات بهذا الوجه يتجلي فيها. (7) اين واسطه در ظهور اسماء را كه امام خميني(س) «خليفه الهي » و «اصل خلافت » نام مي نهد در صحف عرفاني «وحدت حقيقي » ناميده اند. تعيني كه براي ذات حق تعالي به اعتبار اتصاف به اين وحدت حقيقي لازم مي آيد «تعين اول » يا «حقيقت محمدي » نامگذاري شده است. (8) اولين

تعين الهي كه واسطه در ظهور اسماء از مقام غيب مي باشد «وحدت مطلقه » و وحدت حقيقي است، كه جهت بطون آن را «احديت » و جهت ظهور آن را مقام «واحديت » و ظهور اسماء مي نامند. مقام احديت ذاتي كه جهت بطون اولين تعين الهي است، همان اسم مستاثر الهي است. (9)

ظهور و تجلي اسماء مستاثره در عالم در اين بخش به بحث از معناي اسم مستاثر مي پردازيم و اينكه آيا برگزيده بودن اين اسم به اين معناست كه در عالم ظاهر نشده و مظهري در عالم ندارد يا به اين معناست كه مظهرش هم مثل خود اين اسم برگزيده بوده و براي احدي معلوم نمي شود. عرفا به طور عموم اسماء مستاثره را اسمائي مي دانند كه به ذاتشان طالب بطون و غيب هستند و اثري از آنها در عالم خلق ظاهر نمي شود و مظهري در عالم ندارند. صدرالدين قونوي در كتاب مفتاح غيب الجمع و الوجود، اسماء ذاتي حق را به دو قسم مي داند: يك قسم از اين اسماء، حكم و اثرشان در عالم ظاهر مي شود و در عالم مظهر دارند كه يا از طريق همين مظاهر و آثار از شت حجاب براي نيكوكاران شناخته مي شوند و يا از طريق كشف و شهود براي كمل از عرفا و اولياء معلوم مي گردند. قسم ديگر از اسماء ذاتي، اسمائي هستند كه اثري از آنها در عالم ظاهر نمي شود و به همين جهت براي احدي معلوم نمي گردند. اين قسم دوم همان اسماء مستاثره الهي هستند. ثم اسماء الذات قسمان، احدهما ما تعين حكمه و اثره

في العالم فيعرف من خلف حجاب الاثر كما قلنا و ذلك للعارفين الابرار او كشفا و شهودا و هو وصف الكمل و ثانيهما ما لم يتعين له اثر و هو المشار اليه يقوله: او استاثرت به في علم الغيب. (10) اين اسماء با اينكه در عالم خلق ظاهر نمي شوند، صورت آنها در مرتبه اعيان ثابته (مرتبه علم الهي از ديدگاه عارف) موجود است. به همين اعتبار به صور اين اسماء در مرتبه اعيان ثابته «ممتنعات » اطلاق شده است. معناي ممتنع در اصطلاح عارف عامتر از معناي آن در اصطلاح حكيم است. در اصطلاح عرفا، ممتنعات به صوري مي گويند كه در عين وجود در مرتبه اعيان در خارج تحقق پيدا نمي كنند، يا به جهت شدت وجود (مثل صور اسماء مستاثره) و يا به جهت باطل بودن و عدم امكان تحقق در خارج (مثل اجماع نقيضين). در اصطلاح حكيم ممتنع فقط قسم دوم را شامل مي شود. و هي الممتنعات قسمان، قسم يختص بفرض العقل اياه كشريك الباري و قسم لايختص بالفرض، بل هي امور ثابتة في نفس الامر، موجودة في العلم، لازمة لذات الحق، لانها صور للاسماء الغيبية المختصة بالباطن من حيث هو ضد الظاهر، او للباطن وجه يجتمع مع الظاهر و وجه لا يجتمع معه... و تلك الاسماء هي التي قال(رض) في فتوحاته و اما الاسماء الخارجه عن الخلق و النسب فلايعلمها الا هو، لانه لا تعلق لها بالاكوان و الي هذه الاسماء اشار النبي(ص) او استاثرت به في علم غيبك. (11) بر طبق اين نظر چون اين اسماء طالب غيب و بطون هستند در خارج ظاهر نمي شوند و به

همين لحاظ كه در خارج موجود نيستند و مظهري ندارند، براي احدي معلوم نشده و برگزيده حق هستند.

اطلاق اسم مستاثر بر مقام ذات امام خميني(س) در شرح دعاي سحر و در شرح عبارت «اللهم اني اسئلك من اسمائك باكبرها» بعد از بيان اين مطلب كه اسماء و صفات الهي حجب نوري براي ذات حقند و اينكه ذات احدي تنها از طريق اسماء و صفات ظهور مي يابد و در مقام غيب ذات، اسم و رسم و حدي نيست، مي فرمايند: يكي از احتمالات در معناي اسم مستاثر اين است كه منظور از اين اسم همان مقام غيب باشد و اطلاق اسم بر مقام غيب ذات به اين جهت است كه خود ذات علامت و نشانه براي ذات مي باشد. هذا فان اشرت باطلاق الاسم في بعض الاحيان علي هذه المرتبه التي هي في عماء و غيب كما هو احد الاحتمالات في الاسم المستاثر في علم غيبه، كما ورد في الاخبار و اشار اليه في الاثار الذي يختص بعلمه الله، و هو الحرف الثالث و السبعون من حروف الاسم الاعظم المختص علمه به - تعالي - فهو من باب ان الذات علامة للذات، فانه علم بذاته لذاته. (12) امام خميني(س) در تعليقات بر كتاب مصباح الانس بعد از كلام قونوي در تقسيم اسماء ذاتي و اينكه اسماء مستاثره در خارج حكم و اثر ندارند، اين قول را كه اسم مستاثر، همان مقام غيب ذات است به استادشان در معارف الهي، مرحوم شاه آبادي، نسبت مي دهند و مي فرمايند ظاهر كلام قونوي اين است كه اسماء مستاثره در عالم مظهري ندارد، استاد عارف كامل ما مي

فرمودند كه اسم مستاثر، همان ذات احدي و مطلق حق است، زيرا ذات الهي با تعين منشا ظهور اسماء است، اما ذات مطلق بدون تعين منشا ظهور اسماء نيست و اطلاق اسم هم بر مقام ذات از باب تسامح در تعبير است، نه اطلاق حقيقي. قال شيخنا العارف الكامل - دام ظله - ان الاسم المستاثر هو الذات الاحدية المطلقه، فان الذات بما هي متعينه منشا للظهور دون الذات المطلقه، اي بلا تعين، و اطلاق الاسم عليه من المسامحة و الظاهر من كلام الشيخ و تقسيمه، الاسماء الذاتيه الي ما تعين حكمه و ما لم يتعين، انه من الاسماء الذاتية التي لامظهر لها في العين. (13) اطلاق اسم بر آن از باب تسامح در تعبير بوده و به همين دليل اثري از آن در عالم ظاهر نمي شود، زيرا ذات غيبي حق با تعين منشا ظهور اسماء و اعيان است و بدون تعين مقام غيب با هيچ موجودي مرتبط نيست، چنان كه قبلا اشاره شد.

كلام استاد حسن زاده آملي، در تبيين اسماء مستاثره معظم له، در درس مصباح الانس، در مقام تبيين اسماء مستاثره فرمودند: «هر يك از اسماء الهي به طور غير متناهي برگزيده حقند و در عالم ظاهر نمي گردند.» اسماء الهي در كمال اطلاقشان، عين ذات حقند، چنانچه اساطين عرفاني به آن تصريح كرده اند. ابن فناري در مصباح الانس مي فرمايد: لان الحقائق الكلية للاسماء في كمال اطلاقها عين الذات و هو المراد بقول الشيخ(ره) في مواضع لاتحصي انها من حيث انتسابها اليه عين الذات. (14) با توجه به اين مطلب، بيان حضرت استاد - دام ظله - كه اسماء الهي

به طور غير متناهي برگزيده حقند در عين متانت، به يكي از دو قول گذشته بازمي گردد و منظور از اسماء مستاثره بر طبق اين بيان يا مقام احديت ذاتي است كه واسطه در ظهور اسماء در مرتبه واحديت است، چنانچه قبلا اشاره شد، و نظر مشهور عرفا هم بر آن است و يا مقصود مقام غيب ذات است كه در قول دوم بيان كرديم و در هر دو صورت اين اسماء مظهري در عالم ندارند و براي احدي معلوم نيستند.

اسماء مستاثره مظاهر مستاثر دارند امام خميني(س) نظر سومي درباره اسم مستاثر دارند كه به مناسبتهاي مختلف در كتابهاي عرفاني خود به آن اشاره كرده و از جهات مختلف به تبيين و تفسير آن پرداخته اند. قبل از طرح نظر ايشان و براي فهم بهتر آن لازم است ابتدا مقدمه اي طرح شود. در كتب عرفاني بيان شده كه ذات حق تعالي از همه عوالم بي نياز است و هيچ گونه اشاره عقلي و وهمي بدان راه نمي يابد و از اين جهت نمي توان آن را مورد بحث قرار داد. به همين لحاظ، موضوع عرفان نه ذات حق تعالي كه خداي متعال است از جهت ارتباطش با خلق. فموضوعه الخصيص به وجود الحق سبحانه من حيث الارتباطين لا من حيث هو لانه من تلك الحيثية غني عن العالمين لاتناله اشارة عقليه او وهميه فلا عبارة عنه فكيف يبحث عنه او عن احواله و كذا عن حقيقة من حقايقه. (15) يكي از حقايقي كه عرفا در مقام تبيين چگونگي ارتباط حق تعالي با اشيا، كه موضوع عرفان است، بيان كرده اند اين است كه اشياء

از دو طريق با خداي تعالي مرتبطند: يكي از طريق سلسله علل و معلولاتي كه در نظام وجود، در تحقق آنها دخالت دارند و از همين طريق با ارتباط به مبادي عاليه مي توان به باطن اشياء راه يافت و از آن آگاه شد. طريق دوم ارتباط اشياء با خداي متعال، مستقيم و بدون واسطه و از طريق ارتباط خاص وجودي است كه حق تعالي با اشياء دارد، و به همين لحاظ كه اين طريق، مستقيم و بلاواسطه است كسي نمي تواند از آن آگاه گردد. ابن فناري در مصباح الانس از رساله الهادية صدرالدين قونوي نقل مي كند كه در مقام بيان جهت ارتباط اشياء با حق تعالي ارتباط مستقيم اشياء به حق را، جهت وجوبي اشياء مي نامد و در بيان سر اين ارتباط مي فرمايد: سر اين ارتباط، سريان وحدت ذاتي حق در همه موجودات است كه احكام كثرت و وسايط را مستهلك مي كند و به همين جهت، هر چه غير حق تعالي در عالم به عليت وصف گردد، در واقع معد بوده و مؤثر حقيقي خداي واحد قهار است. قال الشيخ(ره) في الرسالة الهادية، اقول المشهور المحقق انه ما من موجود من الموجودات الا ارتباطه بالحق من جهتين، جهة السلسلة الترتيب التي اولها العقل الاول، وجهة طرف وجوبه الذي يلي الحق و انه من ذلك الوجه يصدق عليه، انه واجب و ان كان وجوبه بغيره و مراد المحققين من هذا الوجوب مخالف من وجه لمراد غيرهم و السر فيه عموم وحدة الحق الذاتيه المنبسطة علي كل متصرف بالوجود و القاضية باستهلاك احكام الكثره و الوسائط و الموضحة احدية التصرف و

المتصرف، بمعني ان كل ماسوي الحق تعالي مما يوصف بالعلية فانه معد غير مؤثر، فلا اثر لشي ء في شي الا يعد الواحد القهار و اقول الغرض من هذه النكتة الاخيرة، ان كل مايطلق عليه المؤثر في هذه الاصول فالمراد به المعد و المؤثر الحقيقي هو سر الالهي و ان كل موجود فوحدة الحق فيه ساريه. (16) جامي در اشعة اللمعات اين دو طريق ارتباط با حق تعالي را «وجه خاص » و «سلسله ترتيب » مي نامد و بر اساس اين دو طريق ارتباط به تعريف «جذبه » و «سلوك » در سير الي الله مي پردازد و فرق سالك مجذوب و مجذوب سالك را بيان مي كند. يكي جهت معيت وي با حق سبحانه و احاطه و سريان وي سبحانه در وي بالذات، بي توسط امري ديگر و اين جهت را طريق «وجه خاص » گويند و فيضي كه از اين طريق مي رسد بي واسطه است و توجه بنده را در اين جهت «جذبه » گويند و جهت ديگر «سلسله ترتيب » است كه فيضي كه به وي مي رسد به وساطت اموري بود كه در معيت وي بالوجود الحق سبحانه مدخلي داشته باشند و فيضي كه به وي مي رسد بر مراتب آنها مرور كند و منصبغ به احكام آنها متنازلا به وي برسد و چون بنده بر همين طريق متصاعدا به حق سبحانه بازگردد و با آنكه احكام يك يك مراتب را باز مي گذارد به مرتبه فوق آن ترقي مي كند تا با آن اسمي كه مبدا تعين وي است برسد و در آن مستهلك و مضمحل گردد و

آن سبت به وي تجلي ذاتي وي باشد اين طريقه را «سلسله ترتيب » گويند و روش بنده را به اين طريق مرتبه بعد مرتبه «سلوك » گويند و واصل به اين طريق را اگر چه كمتر باشد از واصل به طريق اول، احاطه اي هست به احوال مراتب كه واصل به طريق اول را نيست و واصل به طريق اول را چون بازگردانند و بر طريق سلسله ترتيب باز به مطلوب رسانند وي را «مجذوب سالك » خوانند و سالك بر طريق دوم را چون سلوك وي منتهي به وجه خاص و استهلاك در آن گردد، «سالك مجذوب » گويند و هر يك از اين دو صاحب دولت اقتداء را شايد و تربيت مريدان از وي آيد. (17) پس از ذكر اين مقدمه به توضيح نظر امام خميني(س) درباره اسماء مستاثره مي پردازيم. به نظر ايشان جهت ارتباط مستقيم اشياء به حق تعالي كه از آن به «سر وجودي » ياد مي كنند، مظهر اسماء مستاثره حق مي باشد; يعني همان طور كه ساير اسماء الهي در عالم اثر دارند و داراي مظهر هستند، اسماء مستاثره هم در عالم اثر دارند و داراي مظهر مي باشند. اما مظهر اين اسماء مثل خود اين اسماء برگزيده حق بوده و كسي از آن آگاه نيست. به عبارت ديگر، هيچ اسمي از اسماء الهي بدون مظهر نيست و اسماء مستاثره هم داراي مظهر هستند. مظهر اين اسماء جهت ارتباط غيبي اشياء با حق تعالي است، زيرا مقام احديت ذاتي حق ارتباط خاصي با هر شي ء دارد كه كسي از آن آگاه نيست. بنابراين معني مستاثر بودن

اين اسماء اين نيست كه در عالم مظهر نداشته باشند، بلكه به اين معناست كه مظهر اين اسماء مثل خود اين اسماء مستاثره بوده و كسي از آن آگاه نيست. عندي ان الاسم المستاثر ايضا له اثر في العين الا ان اثره ايضا مستاثر، فان للاحدية الذاتيه وجهة خاصة مع كل شي ء هو سره الوجودي لايعرفها احد الا الله كما قال تعالي: «ما من دابة الا هو اخذ بناصيتها» «و لكل وجهة هو موليها» فالوجهة الغيبية لها اثر مستاثر غيبي تدبر تعرف. (18) امام راحل وجه خاص غيبي احدي را كه همان سر وجودي و رابطه بين اسم مستاثر و اشياء است، از ضمير «هو» در دو آيه مذكور استنباط فرموده اند. امام خميني(س) در تعليقات بر فصوص الحكم به دنبال كلام شارح قيصري «و ان كان يصل الفيض الي كل ما له وجود من الوجه الخاص الذي له مع الحق بلاواسطه » كه ارتباط خاص اشياء با حق «تعالي » و رسيدن فيض الهي از اين طريق به اشياء را بيان مي دارد، مي فرمايند: قوله من الوجه الخاص هو الوجهة الغيبيه الاحدية التي للاشياء و قد يعبر عنها بالسر الوجودي و هذا ارتباط خاص بين الحضرة الاحدية و بين الاشياء بسرها الوجودي «ما من دابة الا هو اخذ بناصيتها» ولا يعلم احد كيفية هذا الارتباط الغيبي الاحدي بل هو الرابطة بين الاسماء المستاثره مع مظاهر المستاثره، فان الاسماء المستاثره عندنا لها المظاهر المستاثره و لايكون اسم بلامظهر اصلا بل مظهره مستاثر في علم غيبه فالعالم له حظ من الواحدية و له حظ من الاحدية و حظ الواحدية معروف للكمل و الحظ الاحدي

سر مستاثر عندالله «و لكل وجهة هو موليها». (19) حضرت امام از اين بيان نتيجه مي گيرد چنان كه عالم از مرتبه واحديت بهره مند است و موجودات مظاهر اسماء حقند، از مرتبه احديت هم بهره مند است كه كسي از آن آگاه نيست. ظهور مقام واحديت در عالم براي كملين از اولياء معلوم است. ايشان بر اساس اين نظر، ترتيب عوالم را كه قيصري در شرح بر فصوص الحكم، آورده است نپسنديده و ترتيب ديگري ارائه مي كنند. ايشان اولين عالم را سر وجودي اشياء در مقام علم و عين مي دانند. بل اول الحضرات حضرة الغيب المطلق اي حضرة احدية الاسماء الذاتيه و عالمها هو السر الوجودي الذي له الرابطة الخاصة الغيبية مع الحضرة الاحدية و لايعلم احد كيفية هذه الرابطة المكنونة في علم غيبه و هذا السر الوجودي اعم من السر الوجودي العلمي الاسمائي و العيني الوجودي. (20) حضرت امام در بياني ديگر درباره اسماء مستاثره، فرق مقام ذات غيبي حق با تجلي احدي كه تمام اسماء و صفات در آن مستهلك هستند و اسم مستاثر الهي است و فرق اين دو مقام را با تجلي به جميع اسماء و صفات توضيح مي دهند. ان الوجود اما ان يتجلي بالتجلي الاحدي المستهلك فيه كل الاسماء و الصفات و هذا التجلي يكون بالاسم المستاثر و الحرف الثالث و السبعين من الاسم الاعظم فهو مقام بشرط اللائية ففي هذا المقام له اسم الا انه مستاثر في علم الغيب و هذا التجلي هو التجلي الغيبي الاحدي بالوجهة الغيبية للفيض الاقدس و اما الذات من حيث هي فلا يتجلي في مرءاة من المرائي و لايشاهدها سالك

من اهل الله ولا مشاهد من اصحاب القلوب و الاولياء فهي غيب لابمعني الغيب الاحدي بل لا اسم لها و لارسم و لا اشارة اليها و لاطمع لاحد فيها و اما ان يتجلي باحدية جمع جميع حقايق الاسماء و الصفات فهو مقام اسم الله الاعظم رب الانسان الكامل (21) از ظاهر كلام امام در شرح دعاي سحر مشخص مي شود كه ايشان اصل اين نظريه را از بيانات استادشان در معارف الهي، مرحوم شاه آبادي، استفاده كرده و آن را شرح و بسط داده اند. ان الوجود بمراتبها السافلة و العالية كلها مرتبط بالوجه الخاص مع الله تعالي بلا توسط شي ء فان المقيد مربوط بباطنه و سره مع المطلق بل هو عين المطلق بوجه يعرفه الراسخون في المعرفة و كان شيخنا العارف الكامل - ادام الله ظله علي رؤوس مريديه - يقول: ان المقيد بباطنه هو الاسم المستاثر لنفسه و هو الغيب الذي لايعلمه الا هو، لان باطنه المطلق و بتعينه ظهر لابحقيقته، فالكل حاضر عندالله بلاتوسط شي ء. (22) بر اساس همين نظر امام در خطبه وصيت الهي خويش، قرآن كريم را مظهر و مجلاي مقام احديت با تمام اسماء حتي اسماء مستاثره و پيامبر اكرم(ص) و اهل بيت گراميش(ع) را مظاهر جمال و جلال حق و خزائن اسرار قرآن بيان مي دارند. الحمدلله و سبحانك اللهم صل علي محمد و اله مظاهر جمالك و جلالك و خزائن اسرار كتابك الذي تجلي فيه الاحدية بجميع اسمائك حتي المستاثر منها الذي لا يعلمه غيرك و اللعن علي ظالميهم اصل الشجرة الخبيثة.

نظريه ظهور اسماء مستاثره از ديدگاه ناظرين در مباحث عرفاني و محققين بعد از

ايشان مؤلف محقق كتاب شرح مقدمه قيصري بر فصوص الحكم اين نظر امام را در اسم مستاثر پسنديده است و در قسمتهاي مختلف اين كتاب، آن را بيان مي دارد. حق آن است كه اسم مستاثر در عالم عين اثر دارد ولي اثر آن اسم نيز مستاثر است. ايشان كلام امام را در تعليقه بر مصباح (صفحه 218) نقل مي كند و در حاشيه اين عبارت مي گويد: هيچ اسمي از اسماء حق خالي از ظهور و سريان در مظاهر نيست چيزي كه هست، مظاهر در احكام تابع اسماء حاكمه اند و از حقيقت و احكام و خصوصيات اسم حاكم، حكايت مي نمايند. يكي از احكام اسماء مستاثره خفاء حقيقت آن است و در عالم وجود مظهر اين اسم كه ساري در جميع حقايق است مستاثر است. (23) در دعاهاي وارد شده از حضرات معصومين - عليهم السلام - همان طور كه به اسماء ديگر الهي در مقام دعا تمسك شده به اسماء مستاثره هم تمسك شده است. اسئلك بكل اسم سميت به نفسك او انزلته في شي ء من كتبك اواستاثرت به و اللهم اسئلك باسمك المكنون. (26) آيت الله محمدي گيلاني - دام ظله - در رساله اسم مستاثر در وصيت امام، در تحليل نظر امام در اسم مستاثر، تمسك به اين اسماء در مقام دعا و واسطه بودن آنها در رسيدن فيض به عوالم خلق را در تاييد نظر امام مي آورند: دليل حضرت امام بر اين مدعا ظاهرا، حيثيت اسم بودن «اسم مستاثر» است، زيرا پيدايش اسم به اقتضاي حاجات ممكنات است و اسماء الهي قبله حاجاتند كه آفريدگان، فطرتا به

تناسب حاجات به اسماء بدان جا روي مي آوردند و جبلة ناله و لابه سر مي دهند و به زبان فطرت قضاي حاجاتشان را مي طلبند. و همين است مدلول آيه «ولله الاسماء الحسني فادعوه بها» (اعراف: 18) و آيه: «يسئله من في السموات والارض » (الرحمن: 39) بلكه اين استظهار به مقتضاي اصول برهاني و قواعد عرفاني است.... مصادر بركات و خيرات و مراجع حاجات همان اسماء و صفاتند كه به تناسب بركات و حاجات مصدريت و مرجعيت دارند و ظهور اسماء و صفات نيز به واسطه فيض اقدس و خليفه كبري «كه همان خلافت محمديه و اصل و مبدا آن است » تحقق يافت. پس چگونه ممكن است اسم اگر چه مستاثر باشد بدون مظهر و اثر باشد و قبله حاجات نباشد مضافا به اينكه در بعضي از دعوات ماثوره، اسم مستاثر، مورد تمسك جهت قضاي حاجات واقع شده است. (27) از آنچه تاكنون از ديدگاه محققين و بيانات امام در مواضع مختلف در تبيين اين نظر نقل شد به دقت و ظرافت اين نظر پي مي بريم. تعبيرات اخبار و ادعيه درباره اسماء مستاثره به طور عموم، بر غيبي بودن اين اسم و عدم آگاهي از آن حتي براي نبي ختمي مرتبت(ص) كه مظهر اسم جامع الهي است، دلالت دارد; چنانچه در اين نظريه مثل نظريات ديگر بر آن تاكيد شده است. اما نسبت به ظهور اين اسماء در عالم تعابيري در اخبار و ادعيه موجود است كه در ظاهر با اين نظر سازگار نيست. براي مثال، در زيارت «ال ياسين » تعبير «لا يخرج منك الي غيرك.» آمده است. «اللهم اني

اسئلك باسمك الذي خلقته في ذاتك واستقر فيك ولايخرج منك الي شئ ابدا» يا در موارد ديگر آمده است كه اين اسماء را در نزد خودت برگزيدي: «او استاثرت به في علم الغيب عندك »، اگر چه در اين موارد چون ارتباط خاص وجودي اشياء كه مظاهر اسماء مستاثره اند با مقام غيب احدي مستقيم و بدون واسطه است، اين تعابير با وجودي كه اين اسماء در عالم مظهر دارند هم سازگار است. اما اينكه، اسماء الهي قبله حاجاتند و بايد در عالم مظهر داشته باشند، نسبت به مرتبه واحديت و مقام ظهور اسماء درست است، اما همان طور كه بيان شد، اسم مستاثر مرتبه احديت و جهت غيبي مرتبه اسماء است و واسطه در ظهور اسماء از مقام غيب مي باشد و همان طور كه در ظاهر عبارت «...فاظهر منها ثلاثة اسماء لفاقة الخلق اليها وحجب منها واحدا و هو الاسم المكنون...» روايت باب «حدوث اسماء» اصول كافي هم به دست مي آيد احتياج خلايق به اسماء ظاهر در مقام واحديت است و مرتبه بطون اين اسماء كه اسم مستاثر الهي است محل حاجت خلايق نيست. البته امام اين حديث را در كتاب شرح دعاي سحر (28) ،بر عالم خلق و اسم اعظم فعلي تطبيق داده اند. يادداشتها: 1) كارشناسي ارشد رشته الهيات و معارف اسلامي. 2) راغب اصفهاني، المفردات في غرايب القرآن، دفتر نشر كتاب، چاپ دوم، 1404 ه . ق.، ص 10. 3) محمدباقر مجلسي، بحار الانوار، بيروت: طبع جديد، جلد 85، حديث 1، ص 255. 4) در كتاب، «حجت » اصول كافي، جلد 1، ص 334، بابي با عنوان «ما اعطي

الائمه - عليهم السلام - من اسم الله الاعظم » باز شده كه سه روايت در اين باب نقل كرده است و... مفسرين به طور معمول اين روايات را در تفسير آيه كريمه «قال الذي عنده علم من الكتاب » مي آورند. در كتاب بحارالانوار، جلد 27، طبع جديد، تحت عنوان «ان عندهم الاسم الاعظم به يظهر منهم الغرايب » مجموع اين روايات نقل شده است. 5) روح الله موسوي خميني، شرح دعاي سحر، ترجمه سيد احمد فهري، تهران: انتشارات اطلاعات، چاپ پنجم، 1374، ص 116. 6) محمدبن يعقوب كليني، اصول كافي، دفتر نشر فرهنگ اهل بيت(ع)، جلد 1، «باب حدوث الاسماء»، ص 152. 7) روح الله موسوي خميني، مصباح الهداية الي الخلافة و الولاية، تهران: مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خميني، چاپ دوم، 1373، ص 16-17. 8) صائن الدين علي التركه، القواعد، چاپ سنگي، ص 79. 9) سيد محمد حسين طباطبايي، (علامه)، الرسائل التوحيديه، بنياد علمي و فكري استاد علامه سيد محمد حسين طباطبايي با همكاري نمايشگاه و نشر كتاب، «رسالة الاسماء»، ص 47. 10) محمدبن حمزة الفناري، مصباح الانس، چاپ سنگي، چاپ دوم، 1363 با همكاري وزارت ارشاد اسلامي، فصل چهارم از فصول فاتحه، ص 14. 11) داود بن محمود القيصري، مقدمه قيصري بر شرح فصوص الحكم، چاپ سنگي قديم، ص 18-19. 12) روح الله موسوي خميني، شرح دعاي سحر، صص 114 - 115. 13) روح الله موسوي خميني، تعليقات بر مصباح الانس، مؤسسه پاسدار اسلام، چاپ دوم، ص 218. 14) محمدبن حمزة الفناري، مصباح الانس، ص 13. 15) همان. 16) همان، ص 28. 17) عبدالرحمان جامي، اشعة اللمعات، انتشارات علميه حامدي،

صص 14 - 15. 18) روح الله موسوي خميني، تعليقه بر شرح فصوص الحكم، مؤسسه پاسدار اسلام، چاپ دوم، سال 1410ه .ق، ص 26. 19) همان. 20) همان، ص 32. 21) همان، ص 14. 22) روح الله موسوي خميني، شرح دعاي سحر، ص 176. 23) جلال الدين آشتياني، شرح مقدمه قيصري، تهران: چاپ اميركبير، فصل دوم، ص 261. 24) حاج شيخ عباس قمي، مفاتيح الجنان، دعاي مشلول. 25) محمد باقر مجلسي، بحارالانوار، جلد 91، ص 121. 26) همان، جلد 86، ص 25. 27) محمد محمدي گيلاني، رساله اسم مستاثر در وصيت امام، تهران: مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خميني، چاپ دوم، 1372، صص 51 - 53. 28) روح الله موسوي خميني، شرح دعاي سحر، ص 138. منابع مقاله:

فصلنامه متين، شماره 5، حسيني، سيد قوام الدين؛

لطيفه رباني

لطيفه رباني نامه اي منتشر نشده از حضرت امام خميني (س)

اشاره:

متني كه در پي مي آيد نامه اي است عرفاني از حضرت امام خميني به حضرت آيت الله سيد ابراهيم خويي مقبره اي كه از مصاحبان حضرت امام در مسائل عرفاني بودند. چون متن نامه به زبان عربي نوشته شده است هم متن اصلي و هم ترجمه آم جهت ملاحظه خوانندگان گرامي درج مي شود. بسم الله الرحمن الرحيم حمد و سپاس آن پروردگاري را سزاست كه از مكمن غيب هويت بر حضرت اسمايي تجلي فرمود و اسماي ذاتي او به حقيقت عمايي در حضرت واحديت پيدايي نمود، و جمله نعوت و صفاتش در احديت غيبتش صورت يكتايي گزيد و نعماي وي به وجهه باطنيش كسوت يگانگي پوشيد و ذات پاكي، كه در تشبيه تعالي فرمود و همانند گشت،

و در در تنزيه نزديك آمد و تجلي فرمود (و همانند گشت.) و او راست كليدهاي گنجينه هاي غيب اسماء و مخاتيم و مهر كرده هاي حقايق نعمتها، پس منزهي تو پروردگارا كه منتهاي آرزوي عارفان از دروه كمال حضرت احديتت كوتاه گرديد و پندارهاي وصف كنندگان از نيل به هويت كبريايت بي بهره باز گرديد. پس استعلا جويد كبريايي حضرتت از آنكه كس بدان جاي راه بدارد، و نعمتهايت درگذشت از آنكه سپاسگزار حق سپاس آنها را به جاي آرد. اوليت در عين آخريت و آخريت در عين اوليت تراست; پس تويي كه پرستيده و پرستنده اي. بارالها، ترا به پنج زبان حمد و سپاس مي گوييم در عين جمع وجود براي آن بخششها و دهشها كه نمودار گشته در غيب و شهود. و از تو ياري مي جوييم و به تو پناهنده مي شويم از بدي و سوسو كننده ديو مردم كه رهزن طريق مردمي است و رهبر ياران خويش به سوي ژرفچاه مغاك عالم طبع تيره ودني پس، بارالها، ما را به صراط مستقيم را هم باش، بدان صراطي كه برزخيت كبرا و مقام احديت جمع اسماي حسناتست و درود فرست بر آنكه خاستگاه پيدايش و نماياني است و نقطه غاتيت و پاياني، صورت و مايه هستي و بقاست، و مادت نخستين و برزخيت كبراست; آنكه نزديك گرديد و از تعينات يكسره وارهيد; پس فروتر آمد چنانكه خود را نزديك نمود به قرب قاب دو قوس وجود و تمام دايره غيب و شهود. بل باز هم نزديكتر كه آن عين حضرت عماست، بلكه چون نيك بنگري حضرتي نه آنجاست: (عنقا شكار كس

نشود دام بازگير.) و درود تو باد بر پيروان و اهل بيت او كه مفاتيح ظهورند و چراغهاي نورند، بل نور بر سر نورند: "و هر كه را خدا نوري به وي نداد (تا هدايتش كند به سوي ايشان) او رانوري نباشد." بويژه بر آنكه ولايت محمدي به نام او ختم كرده شد و دهشهاي احمدي را او گيرنده شد، آنكه به ربوبيت ظهور كرد پس از آنكه پدران او به عبوديت ظاهر گرديدند، كه عبوديت گوهري است كه باطن آن ربوبيت است، آنكه خليفه حق در ملك و ملكوت و وجودش گنجينه نامهاي خداوند پايدار لايموت گشت، امام غايب از ديده پنهان، منتظر محبان و اميدواران) ثمره و وليده حق دوستان و حق پرستان، خدايا جانهاي ما فداي او بگردان. اما بعد، بتحقيق كه آدمي به لطيفه اي رباني ونفخه اي روحاني و سرشتي پاك و درست و آسماني از موجودات ديگر ممتاز گشته است. همان سرشتي كه "مفطور ساخت خداوند فطرت آدميان را بر همان." و اين لطيفه رباني به ديگر معني همان امانتي است كه باري تعالي در اين آيت بدان اشارت فرمود: "همانا امانت را بر آسمانها و زمين عرضه كرديم ..." و آن سرشت توحيدي است در مقامات سه گانه (وجود انساني) در ترك تعنيات و بازگرداندن همه چيز يكسره به حق تعالي و افكندن اضافات حتي اضافات اسمايي و محمود محق همه شئون بالمره نزد او. و آنكه بدين جاي نرسيد، پس بتحقيق از فطرت ضمير، و به امانت الهي خيانت ورزيد و به مرتبه ربوبيت نادان گرديد و به مقام احديت جفا رسانيد. و ارباب قلوب و عرفان

و صاحبان شهود و عيان، آنان كه ايشان را سابقه حسناست، دانند كه آن منزلت نتوان يافت و به آن مرتبت دست نتوان رسانيد مگر به رياضات عقلي بعد در فراغ از تهذيب باطن و تزكيت نفس و صرف بضاعت و وقف همت در معارف الهي پس از پاك ساختن درون و خالي كردن آن (از صفات دون.) پس، بيرون رواي نفس ماندگار در زمين پيروي هوا و خواهشها از سراي طبيعت ظلماني مدهش. و هجرت نما به سوي خداي تعالي، ب مقام جمع احدي، و به سوي رسول او صاحب قلوب احدي احمدي، تا آنكه موت تو در رسد كه آن فنا و اضمحلال تعينات و اعتبارات است، و خدايت (به نعمتهاي خويش) پاداش دهد. و در سير به سوي پروردگارت تبارك و تعالي پدر روحانيت را پيروي نما و بگو: "من روي خويش بدان كس متوجه كنم كه آسمانها و زمين را بيافريد ..." كه همانا آن است بزرگ رستگاري و جنت ذاتي و لقايي كه نه چشمي آن را ديده و نه گوشي آن را شنيده و نه بر قلب وانديشه احدي گذشته است. پس اي نفس، قانع شو به وصول لذتهاي بهيمي و ثروتهاي حيواني و برتريهاي دنيايي ظاهري; و به عبادات و طاعات خود را راضي مگردان، و سه حسن صورت و نيكويي خلقت بسنده مكن و به حكمت رسمي و بشهاب كلامي خود را خرسند مساز و به نيكويي و آراستگي گفتار ارباب تصوف و عرفان خشنود مشو و قناعت مكن و به دعوي و علمداري اهل فقه راه مپوي; چه صرف همت در اينها كه ياد كرديم و

ماندن بر آن، بتحقيق كه هلاكت است و زيان، و (گفته اند) علم حجاب است، بزرگترين آن بلي سزاوار است كه در سكون و جنبش وانديشه و آمال و پرستش و طاعتت، وجهه هم و همت تو خداي يگانه باشد كه اوست آفريدگار و آورنده و بازگرداننده تو. و اين (نوشته) سفارشي است با نفس تيره و دل خيره خويش، و نيز با جليس و آقايم كه در علوم الهي صاحب راي روش و در معارف رباني داراي نظر دقيق و متقن است، عالم فاضلي، سرور امجد، آقا سيدابراهيم خويي مشتهر به "مقبره اي" خداي تعالي ايام سروريش را پاينده گرداند و وي را به نهايت آمال عارفان و غايت سلوك سالكان برساند. پس اين بنده از مهام اصول حكمت متعاليه بهره اي وافر بدو رسانيد و از آنچه از بزرگان مشايخ آموخته و از صحف ارباب دانش اندوخته بود بدو بياموزانيد، چنانكه محمدالله تعالي اكنون به مراد خويش دست يافته و خود را به جامه درستي و سداد آراسته است، و در آغاز و انجام اتكا به خداي شايسته است. و سفارش خويش را مكرر و مولد مي گردانم به آنچه مشايخ ما سفارش فرمودند، و آن اينكه در آشكار كردن اسرار معارف خست نمائيد مگر آنكه اهل آن را بيابيد و به حقايق معارف مگر در جاي خود سخن مگشاييد. پس خداي تعالي، نامش بزرگ باد، فرمود: " و قرآن را فرو فرستيم كه شفا و رحمت است و اما ستمكاران را جز زيان نيفزايد." و از آن دوست، كه خداي تعالي ايام عزتش را مستدام دارد خواهنده ام كه نزد خداي خويش

اين بنده را ياد كند نيكو ياد كردني. و در هيچ حال اين بنده را از دعاي خير فراموش ننمايد كه دعابابي است كه پيوسته بر روي دوستداران حضرتش گشوده است. "بارالها، در دنيا و آخرت نيكويي نصيب ما بگردان و از عذاب آتش نگاهمان دار." و ما را با نيكان برانگيزان، و از آميزش با اشرار محفوظ بدار، به حق محمد و پيروان و نزديكان پاك او، سلام خدا بر آنان باد. و (از اين نوشته) فارغ گشت در بيست و ششم ذي الحجه 1357 هجري قمري، بنده ضعيف، سيد روح الله، فرزند سيد مصطفي خميني كمره اي. بسم الله الرحمن الرحيم الحمدالله الذي تجلي من غيب الهوية علي الحضرة الاسمائية وظهرت اسمائه الذاتية في الحضرة الواحدية بالحقيقة العمائية و توحدت نعوته في احديته الغيبية و تفردت آلائه من الوجهة الباطنية. علاوتفره في عين التشبيه و دني و تجلي في اصل تنزيه. وعنده مفاتيح غيب الاسماء ومخاتيم حقائق آلاء. فسجانك اللهم، يا من الا يرتقي الي ذروة كمال احديته آمال العارفين و يقصردون بلوغ كبرياء هويته اوهام الناعتين. جلت عظمتك من ان تكون شريعة لوارد، و تقدست آلائك ان تصير محمودا لحامد. لك الاولية في الاخرية والاولية. فانت معبود في عين العابدية والمحمور في عين الحامدية. فنحمدك اللهم بالسنك الخمسة في عين الجمع الوجود علي آلائك المتجلية في الغيب والشهود. يا ظاهرا في بطونه و باطنا في ظهوره. ونستعينك يا ربنا و نعوذ بك من شرالوسواس الخناس القاطع لطريق الانسانية السالك باوليائه الي جهنام مهوي الطبيعة الظلمانية. فاهدنا الصراط المستقيم الذي هوالبرزخية الكبري و مقام احدية جمع الاسماء الحسني وصل اللهم علي مبدا الظهور

وغايته و صورة اصل الوجود و مادته. الهيولي الاولي والبرزخية الكبري الذي دني فرفض التعينات فتدلي فكان قاب قوسي الوجود و تمام دائرة الغيب والشهود، اوادني الذي هو مقام العماء بل لامقام علي الراي الاسني: (عنقا شكاكس نشود دام بازگير.) وعلي آله مفاتيح الظهور ومصابيح النور بل نور علي نور: "فمن لم يجعل الله له نورا (يهديه اليهم) فماله من نور." سيما خاتم الولاية الحمدية ومقبض فيوضات الاحمدية، الذي يظهر بالربوبية بعدما ظهر آبائه بالعبودية فان العبودية جوهرة كنههاالربوبية، خليفة الله في الملك و الملكوت وخزينة اسماءالله الحي الذي لايموت، الامام الغائب المنتظر و نتيجة من سلف من الاولياء لاغبر ارواحنا له الفداء والعن اللهم اعدائهم قطاع طريق الهداية والسالكين بالامة مسلك الهلاكة والغواية. وبعد فان الانسان ممتاز من بين سائرالموجودات باللطيفة الربانية والنفخة الروحية الالهية والفطرة السليمة الروحانية فطرة الله التي فطرالناس عليها. و هذه بوجه هي الامانة المشار اليها بقوله تعالي: "انا عرضنا الامانة علي السموات والارض ..." الخ وهذه الفطرة هي الفطرة التوحيدية في المقامات الثلاثة عند رفض التعينات وارجاع الكل اليه واسقاط الاضافات حتي الاسمائية وافناء الجل لديه. ومن لم يصل الي هذاالمقام فهو خارج عن الفطرة وخائن بالامانة الالهية وجهول بمقام الربوبية وظلوم بحضرة الاحدية. ومعلوم عند اصحاب القلوب والعرفان وارباب الشهور والعيان من ذوي السابقة الحسني ان حصول هذه المنزلة والوصول بهذه المرتبة لايمكن الا بالرياضات العقلية بعد طهارة النفس وتزكيتها وصرف الهم و وقف الهمة الي المعارف عقيب تطهير الباطن وتخليتها. فاخرجي ايتها النفس الخالدة علي الارض الاتباع الهوي من بيت الطبيعة المظلمة الموحشة، وهاجري الي الله تعالي مقام جمع الاحدي والي رسوله صاحب قلب الاحدي الاحمدي حتي

يدركك الموت الذي هواضمحلال التعينات فوقع اجرك علي الله و تاسي بابيك الروحاني في السير الي ربه وقل "وجهت وجهي للذي فطرالسموات والارض ..." وهذا هوالفوز العظيم والجنة الذاتية اللقانية التي لاعين رات ولا اذن سمعت ولا خطرت علي قلب بشر. ولا تقنع ايتها النفس بحصول الملاذ الحيوانية والشهوانية ولا بالرياسات الدنيوية الظاهرية ولابصورة النسك وقشرها ولا باعتدال الخلق وجورتها ولا بالفلسفة الرسمية والشبهات الكلامية ولا بتنسيق كلمات ارباب التصوف والعرفان الرسمي و تنظيمها وارعاد اهل الخرقة وابراقهم، فان صرف الهم الي كل ذلك والوقوف عليها اخترام وهلاك والعلم هوالحجاب الاكبر. بل يكون همك التوجه الي الله تعالي بارئك و مبدئك و معيدك في كل الحركات والسكنات والانكار والانظار والمناسك (؟) . وهذه وصيتي الي النفس القاسية المظلمة والي صاحبي و سيدي ذي الفكر الثاقب في العلوم الالهية والنظر الدقيق في المعارف الربانية العالم الفاضل المولي الامجد الاغا السيد ابراهيم الخوئي المعروف بمقبره اي دام مجده وبلغه الله تعالي غاية آمال العارفين و منهي سلوك السالكين. فاني قدالقيت في روعه امهات ما عندي من اصول الفلسفة المتعالية وشطرا وافرا مما تلقيت عن المشايخ العظام و صحف ارباب المعارف فقد بلغ بحمدالله فوق المراد و تردي برداء الصلاح والسداد و علي الله التكلان في المبدا والمعاد. ولقد اكرر وصيتي بما وصانا المشايخ العظام ان يضنن باسرارالمعارف الا علي اهله ولا يتفوه بحقائق العوارف في غير محله فان الله جل اسمه قال: "و ننزل من القرآن ماهو شفاء ورحمة للمومنين تولا يزيد المظالمين الاخسارا." والتماس منه دام عزه ان يذكرني عند ربه ذكرا جميلا، ولا ينسا ني عن الدعاء في كل الاحوال فان بابه مفتوح للراغبين. "ربنا

آتنا في الدنيا حسنة و في الاخرة حسنة وقنا عذاب النار." واحشها مع الابرار وجنبنا عن مخالطة السيئة الاشرار بحق محمد و آله الاطهار عليهم السلام. قد وقع الفراغ في السادس والعشرين من شهر ذي الحجة الحرام (1357) وانا العبد الضعيف السيد روح الله بن السيد المصطفي الخميني الكمره اي.

عرفان پويا در مكتب امام خميني (ره)

عرفان پويا در مكتب امام خميني مقدمه عرفان به معناي شناخت، كوششي است كه انسان را با سير در عوالم دروني و آيات آفاقي و انفسي، به حقيقت هستي نزديك مي كند و نگاهي تازه را براي تماشاي عالم، به صورت يك حقيقت متعالي مي گشايد. كساني كه در اين وادي گام نهاده، طالب كشف اسرار وجود مي شوند، دو وضعيت متفاوت را دارند: عده اي سرد، راكد، سر به گريبان، سيلي پذير و درمانده؛ ولي گروهي ديگر، با نشاط، پرشور، سرافراز و ستم ستيز و بالنده مي شوند. تفاوت اين دو گروه، نتيجه اختلاف در مرام عرفاني و روش سلوك آنهاست. مسئله پژوهش ما اين است كه چه عاملي اين گوناگوني را رقم مي زند. در اين مقاله براي رعايت اختصار از مقايسه تطبيقي صرف نظر كرده و به منظور مطالعه يك الگوي شاخص در عرفان، به بررسي انديشه و مرام عرفاني امام خميني مي پردازيم و عامل بالندگي در مرام عرفاني ايشان را مي جوييم. كمال سلوك عرفاني امام خميني معتقد بود كه ذات خداوند تعالي كه «هويت غيبي احدي» است، در پرتو انوار جلالش به حجاب نشسته و معشوقي است كه هيچ يك از عاشقانش به او نمي رسند و حتي به درستي او را نمي شناسند، زيرا خورشيد جمالش برتر از

آن است كه در آسمان دل بندگان طلوع كند و قلّه جلالش، بلندتر از آن كه عقاب انديشه، از دامنه اش فراتر رود.

;عنقا شكار كس نشود دام بازگير ;كانجا هميشه باد به دست است دام را هم از اين رو فرموده اند: «إنّ العجز عن المعرفه، غايه معرفه اهل المكاشفه»1؛ ناتواني از معرفت حق تعالي نهايت عرفان اهل كشف و شهود است. پس كمال سلوك عرفاني هرگز به پايان نمي رسد و هر چه انسان اوج بگيرد، مجال عروج بيشتري مي يابد، چنان كه حضرت رسول اكرم(ص) فرمود: «ما عرفناك حق معرفتك و ما عبدناك حق عبادتك»2؛ آن گونه كه شايسته توست، تو را نمي شناسيم و آن گونه كه سزاوار هستي، بندگي ات نمي كنيم. ذات الهي، دلبر پرده نشيني است كه بي پرده فروغ رويش را به كسي نمي نمايد و پيام بي واسطه مهرش را به گوش جان نمي رساند؛ نه مخلوقات با آستان جلالش ربطي دارند و نه او به غير خويش نظري مي اندازد:3 «سبحانه و تعالي عما يصفون».

;غلام نرگس جمال آن سهي سروم ;كه از شراب غرورش به كس نگاهي نيست4 او را در اين مقام، نه مي توان به اسمي ناميد و نه با صفتي ستود. ذات غيبي حق تعالي، برتر است از همه چيز كه درباره او انديشيده و گفته شود و حتي از اين برتري هم كه ما مي فهميم، منزه است كه فرمودند: «اللّه اكبر من أن يوصَف»5 عالم اسماي الهي پس از مرتبه ذات كه هر چه درباره آن سخن گفته شود، بر جهل خود افزوده ايم، مرتبه اسماي الهي است. در اينجا خدا

و معصومان با ما سخن گفته اند و اين نام هاي پاك را معرفي كرده اند.نام هاي خداوند سراسر عالم آفرينش را پر كرده و همه جا جلوه كرده و هيچ پديده اي نيست؛ مگر اينكه جلوه اي از نام هاي خداوند است: «و باسمائك التي ملات اركان كل شي6 و به نام هاي تو كه اركان همه چيز را پر كرده است. هم از اين رو، قرآن كريم، جهان آفرينش را آيات الهي معرفي كرده، مي فرمايد: «اِنّ في خلق السموات و الارض و اختلاف الليل و النهار لايات لاولي الالباب»؛ به راستي كه در آفرينش آسمان ها و زمين و گوناگوني شب و روز، نشانه هايي براي خردمندان است. (آل عمران/ 190) جلال و صلابت كوه، شكوه آسمان، جذابيت دريا، زيبايي گل و شگفتي هاي آفرينش، تجلّي جميل، جليل، رحيم، كريم، عظيم، حكيم، عليم، حليم، ودود، جواد، منان و عزيز را آشكارا در منظر بندگان گشود7 تا خردمندان با انديشيدن در آنها به بالا روند و به آستان رفيع الهي گام نهند و در اسماي الهي سير كنند و آن نام ها را در خود تحقق بخشند. در ميان اسماي الهي كه معاني گوناگوني دارند، نام «اللّه » جامع جميع آنهاست و همه معاني را فرا مي گيرد؛ هم از اين رو آن را اسم اعظم مي گويند.8 حقيقت عماء و فيض اقدس اسماي الهي جلوه هاي ذات غيبي اند و در حقيقت پرتوي از او را مي نمايند؛ اما اين جلوه ها مستقيم از ذات غيبي كسب فيض نمي كنند، بلكه حجاب نوري غيبي كه فاني در ذات غيبي است و هويت

و حيثيتي غير حق ندارد، ميان ذات و اسماست9 كه ذات حق به صورت جمعي و غير قابل وصف و تمايز، اسماي خود را در آن حجاب جلوه بخشيد و به واسطه فيض اقدسي آن، حجاب نوري اسما به ظهور آمده و عالم را پر كرده و آراسته است. اثر اين حجاب نوري فاني در ذات غيبي، «فيض اقدس» و باطن اسم اللّه است كه جامع جميع اسماست و بنابر نظر حضرت امام، اين حجاب نوري در حديث پيامبر «عماء» ناميده شده است.10 از رسول خدا (ص) پرسيدند: «پيش از آفرينش، پروردگار ما كجا بود؟ پيامبر صلي اللّه عليه و آله فرمودند: «كان في عماء» در «عماء» بود.11 معناي لغوي عماء ابر نازك است، كه وقتي در آسمان است، نور خورشيد را از خود عبور مي دهد و به زمين مي رساند و به واسطه آن مي توان، به خورشيد نگريست؛ ولي عماء خود ديده نمي شود. عرفا در معنا و مصداق عماء، نظرات گوناگون دارند12؛ اما حضرت امام آن حجاب نوري را كه باطن اسم اللّه بوده و اثر تجلي ذات در مقام احديت است، «عماء دانسته است. اين تجلّي به هويت غيبي حق تعالي است و اسما با كسب فيض اقدس احديت، به عالم فيض مي دهند و همه آفرينش به واسطه نام هاي خدا از احديت و فيض اقدس او بهره مند هستند. بنابراين، نور هويت غيبي ذات بوده و همه جا هست؛13 اما دست خلق از آستان رفيع و مقام منيع او كوتاه است. سوره توحيد كه شناسنامه او معرفي شده، با اين آيه آغاز مي شود : «قل هو اللّه

احد»؛ هو اشاره به هويت غيبي ذات است؛ «واللّه » جامع همه نام ها و تجليات اوست كه به واسطه «احمد»، عالم را روشن كرده و فيض بخشيده14 و همين جلوه خدا همه عالم را پر كرده و حضورش فراگير است كه «اللّه الصمد»، آن را بيان مي كند.15 صمد، يعني آنچه تهي نيست و پر است، آن كه فراگير است و همه به او وابسته اند و هر طرف رو بگرداني روي اوست: «اينما تولّوا فَثَمَّ وجه اللّه ».(بقره 115) بنابراين تجلي احديت كه فيض اقدس است، باطن اسم اعظم اللّه بوده و ظهور اين اسم، عالم را به نور خدا روشن كرده و به هر جا بنگري، نور و جلوه اوست. «اللّه نور السموات و الارض».(نور/35) مقام انسان كامل حضرت امام معتقدند كه اسم اعظم اللّه ، براي تجلي در عين موجودات و عطاي فيض در آنها، به جهت گستردگي فيض و محدوديت و كدورت اعيان موجودات، به واسطه حجابي و جلوه اي، فيض خود را به اعيان موجودات مي رساند. اين تجلّي كه نزديك ترين مرتبه اللّه تعالي است، خليفة اللّه و واسطه گسترش فيض نور او در عالم است16كه فاني در فيض اقدس و احديت ذات اوست. بر اثر همين مرتبه موجودات از نور حق برخوردار و از فيض وجود بهره مند مي گردند؛ نيز از اين رو حقيقت كمال انساني يا عين ثابت انسان كامل، در كل عالم ولايت كليه دارد، زيرا ولايت معني قرب، محبوبيت، تصرف يا ربوبيت و نيابت است.17 جلوه ظهور اسم اللّه ، نور رسول اللّه و مقام محمدي (صلي اللّه عليه و آله) است. به

بركت وجود اوست كه اسماي انوار الهي در عالم تابيده است: «و اشرقت الارض بنور ربّها»؛ و زمين با نور پروردگارت روشن شده است(نور/35). اين مقام، اولاً به رسول اللّه (صلي اللّه عليه و آله) و سپس معصومان كه به مدد پيامبر، آن مرتبه را درك كرده اند و سپس هركس كه در راه كمال پيش مي رود و كامياب برمي آيد، تعلق دارد. حضرت امام فرموده اند: «مقام رسول اللّه صلي اللّه عليه و آله، به ولايت كلي الهي الارصاله تمام بركات را در اين جهان بسط داده است... تجلي الهي به تبع پيغمبر بر امامان است».18 مقام محمديه يا ولايت كلمه، مقامي است كه يك انسان به آن رسيد و راه را براي ديگران گشود. امامان هم اين راه را پيموده، به تبع رسول اللّه به آن رسيدند و ديگران نيز مي توانند، پس از مقام انسان كامل كه مقام كمال انساني است، به آن برسند و رسالت انبيا اين بوده است كه انسان ها را به سوي كمال هدايت كنند و البته كسي در اين سير، از عنايات رسول اللّه و امامان بي نياز نيست. حتي اميرالموءمنان با فيض رسول اللّه ، سير الي اللّه را انجام داد «اين بزرگوار شخصيتي است كه داراي ابعاد بسيار است و مظهر اسم الهي است كه داراي تمام اسما و صفات است و تمام اسما و صفات الهي، در ظهور و در بروز دنيا و عالم، با واسطه رسول اكرم در اين شخصيت ظهور كرده است».19 مقام كمال انساني در همه مردم به صورت فطرت وجود دارد و استعدادي است كه بايد شكوفا شود. فطرت

هركس او را به سمت كمال مي كشاند: «انسان امكان ندارد، به غير كمال مطلق توجه كند و دل ببندد. همه جان ها و دل ها به سوي اويند و جز او نجويند و نخواهند جست؛ همه ثناگوي اويند و ثناي ديگري نتوانند كرد؛ ثناي هر چيز ثناي اوست؛ اگرچه ثناگو در حجاب است و گمان كند، ثناي ديگري را مي گويد»،20 زيرا همه عالم جلوه نام هاي خداست و اگر حسن و كمالي در چيزي باشد، پرتوي از تجلّي اوست كه به واسطه مقام كمال انساني يا انسان كامل، در اين گوشه از عالم ظاهر شده است. «انسان به اين حد حيواني و طبيعي محدود نيست؛ براي همين انبيا آمدند تا ما را با ماورا هماهنگ كنند21». «ادراكات و قابليت انسان براي تربيت، تقريباً بايد گفت غيرمتناهي است...؛ اگر استعداد انسان مثل حيوانات تا همان حدي كه حيوانات رشد مي كردند بود، انبيايي لازم نبود...».22 فنا و لقاء اللّه انسان بايد از اين عالم طبيعي و زندگي دنيايي سير كند، تا به مقام احديت كه فاني در هويت غيبي است برسد. اين فناست كه در آنجا هويت حق با چشم او ديده مي شود و لقاء اللّه نصيب عارف مي گردد. «اين صورت طبيعي، نازل ترين مرتبه انسان است...؛ ليكن از همين مرتبه نازله حركت به سوي كمال است. انسان موجود متحرك است كه از مرتبه طبيعت تا مرتبه غيب تا فنا در الوهيت23 حركت مي كند، در فنا و شهود هويت غيبي حق كه وصول به مقام احديت و عالم «عنديت»24 است، شاهد و مشهود اوست و انسان با كشف نور خدا در

وجود خود، و درك اينكه هيچ نيست و هرچه هست نور خدا با نور او و با چشم او جمال و جلال او را به تماشا مي نشيند و صد البته كه عبارت، توان وصف اين مقام را ندارد. حضرت امام در نامه اي به عروس شان چنين مي نويسند: «به تو و به ساير جوان ها كه طالب معرفتند، وصيت مي كنم كه شما و همه موجودات جلوه اويند، ظهور اويند، كوشش و مجاهدت كنيد تا بارقه اي از آن را بيابيد و در آن محو شويد و از نيستي به هستي مطلق رسيد».25 براي اين سير، نخست انبيا و بعد شهيدان، بهترين الگو هستند، زيرا همه چيز خود را در برابر معبود فدا كرده و پوچ بودن او را دريافته اند. در نتيجه بي حجاب و پرده، دل به تماشاي جلوه او سپرده اند. «نظر به وجه اللّه براي هر نبي و هر شهيدي راحت است. شايد نكته اين باشد كه حجاب هايي كه بين ما و حق تعالي هست و وجه اللّه است و تجليات حق تعالي هست، همگي به حجاب خود انسان منتهي مي شود. انسان خودش حجاب بزرگي است كه هست، چه آن حجاب هايي كه از ظلمت باشند و آن حجاب هايي كه از نور باشند، منتهي مي شود به اين حجابي كه خود انسان است. ما خودمان حجاب هستيم بين خودمان و وجه اللّه و اگر كسي في سبيل اللّه و در راه خدا، اين حجاب را داد، اين حجاب را شكست و آنچه داشت كه عبارت از حيات خودش بود، تقديم كرد، اين مبدا همه حجاب ها

را شكسته است. خود را شكسته است... در عوض خداي تبارك و تعالي اين حجاب كه برداشته شد، جلوه مي كند براي آنها. چنانچه براي انبيا هم چون همه چيز را در راه خدا مي خواهند و آنها خودي را نمي بينند و خود را خدا مي بينند؛ براي خودشان شخصيتي قائل نيستند، حيثيتي قائل نيستند، در مقابل حق تعالي آنها هم حجاب را برمي دارند».26 سپس مقام حقيقي و كمال انسان كه ظهور جميع اسماي الهي است، با «فنا» به كشف مي آيد، زيرا اسماي الهي به واسطه احديت در ذات غيبي است كه هيچ هويت و حيثيتي از خود ندارد و تمام اسماي الهي در او به نحو جمعي غيبي حاضر است و آدم كه همه اسماي را از خدا فراگرفته است: «و علّم آدم الاسماء كلّها»(بقره /31)، صاحب اين مقام قرب و ولايت كلي است؛ اما به صورت استعداد كه بايد آن را در زندگي به تدريج كشف و شكوفا سازد و به فنا و لقاءاللّه برسد. از قرآن بر مي آيد، پيامبر (صلي اللّه عليه و آله) در مقام احديت مستقر شده بود و همه چيز مظهر او بود. آنكه هيچ ندارد، الا به اراده اللّه ، هيچ حركت و سكوني ندارد، الا به اراده اله: «و ما رميتَ اذْ رميتَ و لكن اللّه رَمي»(انفال/17) اينهايي كه با تو مبايعه مي كنند، با خدا مبايعه كردند (فتح/10)، براي اينكه تو هيچ نداري الا فنا در خدا.27 ضرورت قيام اللّه انسان براي رسيدن به مقام خليفة الهي و تجلي جميع اسماي الهي و فنا و لقاي خدا، موانعي پيش رو دارد. نخست

در درون، علاوه بر فطرت خداگرا، شهوات و تمايلاتي است كه او را به سوي زندگي دنيايي و حيات خاكي مي كشد و قواي وجود انسان را تباه مي كند. امام خميني رويارويايي اين دو گرايش دروني را با توجه به فرموده امام صادق (ع) درباره جنود عقل و جهل، ستيز عقل و جهل اين گونه توصيف مي كند: «اگر وهم حكومت نمود و در آنها به تصرف خود يا شيطان، اين قوا جنود شيطان گردند و مملكت در تحت سلطنت شيطان واقع شود،... و اگر وهم در تحت تصرف عقل و شرع در آنها تصرف نمايد و حركات و سكنات آنها در تحت نظام عقل و شرع باشد، مملكت، رحماني و عقلاني مي شود و شيطان و جنودش از آن رخت بربندد و دامن در كشد، پس جهاد نفس كه جهاد بزرگ است، از غلبه كردن بر قواي ظاهره خود و آنها را تحت فرمان قرار دادن، و مملكت را از لوث وجود قواي شيطان و جنود آن خالي نمودن است».28 افزون بر اين، صحنه پيكار دروني و صف آرايي شياطين در مملكت وجود شخص، عامل ديگري در برون وجود انسان است كه مانع دستيابي كمال راستين و متعالي و فنا و لقاي اللّه تعالي است. اين عامل بيروني، مستكبراني هستند كه با فسادگستري و تباه كردن مردم، زمينه سلطه پذيري و استضعاف را در آنها فراهم مي كنند. براي تحقق كمال انساني و رسيدن به لقاءاللّه ، اين دو عرصه جهاد را بايد در نورديد و براي اين دو رزم، قيام للّه لازم است؛ يعني انسان با تكيه بر قدرت الهي و به

منظور رسيدن به قرب حق تعالي، بايد قيام كند و لشگريان شيطان را در اين دو عرصه از ميان بردارد. ابعاد «قيام للّه » مبناي بالندگي عرفان امام، در چگونگي برداشتي است كه از قيام للّه دارند و آن را شامل عرصه دروني و صحنه اجتماع و نيز موجب اصلاح دنيا و آخرت مي دانند. ايشان در پيام كوتاهي كه در اسناد موجود بي مخاطب ثبت شده و در نتيجه براي همه كساني است كه مي خوانند و مي شنوند، مرقوم فرمودند: بسم اللّه الرحمن الرحيم «قُلْ انَّما اَعظُكم بواحدهٍ اَنْ تَقُومُوا لِلّهِ مثني و فُرادي ثُمَّ تَتَفَكَّرُوا»؛ بگو اي پيامبر، شما را تنها به يك پند موعظه مي كنم و آن اينكه براي خدا قيام كنيد؛ چه جمعي يا دو نفر و چه به تنهايي، سپس بينديشيد. (سباء/46) حضرت امام اين آيه را بسيار مي خواندند29 و معتقد بودند كه خدا از ميان مواعظ، فقط يكي را برگزيده و اين رمز و كليد در سعادت است. اگر در گير و دار قواي نفس، انسان قيام للّه نكند و سپس براي جهاد با نفس آماده نشود، به جايگاه شايسته خود و قرب الهي و ديدار محبوب نمي رسد. يقظه يا بيداري و توجه، همان قيام للّه است. «ما بايد توجه به اين داشته باشيم كه آنچه هست از خداست: «الغيرك من الظهور ما ليس لك»30؛ هرچه هست از اوست. اگر ما توانستيم اين مطلب را به قلب خودمان وارد كنيم كه هرچه هست از اوست، ديگر نه از شكست مي ترسيم، نه از چيز ديگر همه از اوست و اگر اين معنا در قلب حاصل

باشد، شكست در كار نيست. براي خدا قيام كند: «انما اعظكم بواحده ان تقوموا للّه ». همه چيز در قيام للّه است؛ قيام للّه معرفت مي آورد».31 اين قيام تنها قيام الهي در نفس و مهار كردن قواي نفس، تحت حكومت عقل و شرع نيست. همچنين فقط قيام عليه ستمگران در عرصه اجتماع و حوزه هاي عمومي هم نيست، بلكه اين مفهوم هر دو را فرا مي گيرد. براي همين ايشان مي فرمايند: اگر قيام براي خدا بود، نبايد ترسيد، چون شكست در آن نيست؛ چه كشته شويم و چه پيروز، در حقيقت پيروزيم، چون در مسير اصلاح و رضاي خدا قيام للّه كرده ايم و اين پيروزي حقيقي است.32 پيامبران بهترين الگوهاي قيام الهي هستند كه براي اصلاح جان و جامعه خويش قيام كردند تا خود و مردم را از ظلمات زندگي طبيعي، به اوج طيبه انساني سير دهند: «قل انما اعظكم بواحده ان تقوموا للّه ...». خداي تعالي در اين كلام شريف، از سر منزل تاريك طبيعت تا منتهاي سير انسانيت را بيان كرده و بهترين موعظه هايي است كه خداي عالم، از ميانه تمام مواعظ انتخاب فرموده و اين كلمه را پيشنهاد فرموده است. اين كلمه راه اصلاح دو جهان است. «قيام براي خداست كه ابراهيم خليل الرحمن را به منزلت خلَّت رساند و از جلوه هاي گوناگون عالم طبيعت رهاند.

;خليل آسا درِ علم اليقين زن ;نداي لا احبُّ الافلين زن قيام للّه است كه موساي كليم را با يك عصا، به فرعونيان چيره كرد و تمام تخت و تاج آنها را به باد فنا داد و نيز او را به ميقات

محبوب رساند و به صعق و صحو33 كشاند. قيام براي خداست كه خاتم النبيين(ص) را يك تنه بر تمام عادات و عقايد جاهليت غلبه داد و بت ها را از خانه خدا برانداخت و به جاي آن توحيد و تقوا گذاشت و نيز آن ذات مقدس را به مقام «قاب قوسين او أدني» رساند».34 اين متن، نامه اي است كه امام خميني در سال 1332 در آغاز نهضت اسلامي، خطاب به علما و ملت ايران نگاشته اند و به خوبي نشان مي دهد كه بالندگي و سازندگي بر مبناي قيام للّه ، عرفان ايشان را از سير در اسماي و صفات الهي و درك فنا و احديت به تبع رسول اللّه (ص)، به عرصه جامعه كشاند و در برابر ستم ها راست قامت و استوار نگهداشت. قيام للّه ، هم جامعه را از لوث وجود فرعون ها و نمرودها پاك مي كند و هم جان را از سياهي گناه و وابستگي هاي دنيايي مي رهاند. فهم درست قيام للّه در مرام عرفاني امام خميني، مبناي بالندگي، پويندگي و سازندگي آن است كه برترين شاخص عرفانش، توسعه معنويت و نقش زيربنايي آن در توسعه ساير عرصه هاي زندگي است. چون معنويت با تكيه بر شكوفايي فطري مردم، موجب توسعه انساني و اجتماعي مي شود و اين امر ساير ساحت هاي حيات جمعي را به سوي شكوفايي و توسعه سوق مي دهد. چنين كسي ديگر نمي تواند، سر به زير اندازد و سيلي ستمگران را بر خود و ديگران بپذيرد، بلكه در مواجهه با كفار و ستمگران، مظهر خشم و غضب خداست، چنانچه در مواجهه با مؤمنان،

مظهر رحمت و عطوفت است. عارفي كه در اسماي الهي سير كرده و آنها را در نفس خود تجلي بخشيده، مصداق اين آيه است كه فرمود: «محمد رسول اللّه والذين معه اشدّاءُ علي الكفار و رحماءُ بينهم»؛ محمد فرستاده خدا و كساني كه در سير معنوي با او هستند، بر كفار شديد و تند، و در ميان خودشان مهربان و نرم هستند.(فتح/29) اسلام آيين قيام للّه براي قيام للّه كه فراگير و همه جانبه است و از عميق ترين مراتب وجودي انسان تا عرصه هاي پهناور جامعه را دربرمي گيرد، برنامه اي لازم است. خداي تعالي برنامه اي براي قيام تدوين كرده و انبيا براساس آن عمل كرده و به مردم آموخته اند كه همان اسلام است. «إن الدين عنداللّه الاسلام»؛ به راستي كه دين در نزد خدا تنها اسلام است.(آل عمران/19) «پيامبر اسلام و پيشوايان به حق بعد از آن حضرت، بيان فرموده اند كه ريشه و اصل همه آن عقايد كه مهم ترين و با ارزش ترين اعتقادات ماست، توحيد است...، اين اصل به ما مي آموزد كه انسان تنها در برابر ذات اقدس حق بايد تسليم باشد و از هيچ انساني نبايد اطاعت كند؛ مگر اينكه اطاعت او اطاعت خدا باشد. براين اساس، هيچ انساني هم حق ندارد، انسان هاي ديگر را به تسليم در برابر خود مجبور كند».35 شريعت اسلام كه در باطن خود عرفان اسلامي را مي پروراند، برنامه قيام دروني و بيروني است كه از يك سو هواهاي نفساني را مهار مي كند و عقل و اراده را كه جلوه هاي علم و قدرت خداست، بر نفس غلبه مي

دهد و هم در جامعه، ستمگران و مستكبران را برنمي تابد و دستور جهاد با آنها را صادر مي كند تا شريعت و عدالت در جامعه حاكم و زمينه رشد و شكوفايي معرفت و معنويت فراهم شود كه به اين ترتيب، حيات طيبه را تحقق مي بخشد. "اسلام، هم تربيت باطني مي كند و هم حفظ مصالح دنيوي...؛ اسلام نه دعوتش به خصوص معنويات است، و نه دعوتش به خصوص ماديات است؛ هر دو را دارد؛ يعني اسلام و قرآن كريم آمده اند كه انسان را به همه ابعادي كه دارد، بسازند او را، تربيت كنند او را ... اسلام دين افراد مجاهدي است كه دنبال حق و عدالت اند...؛ اسلام براي اين انساني كه همه چيز است؛ يعني از طبيعت تا ماوراي طبيعت تا عالم الوهيت مراتب دارد؛ اسلام تز دارد، برنامه دارد...؛ اسلام بود كه شما را راه انداخت، و به شما چنان قدرتي داد كه در مقابل اين قدرت هاي شيطاني بزرگ ايستاديد و نترسيديد».36 برداشت امام از قيام، به اين علت همه جانبه است و سياست و معنويت را با هم فرا مي گيرد كه ايشان آخرت را بطن دنيا مي دانند.37 بنابراين در قيامت كسي مي تواند بايستد و از صراط عبور كند كه در اين جهان اهل قيام للّه بوده باشد. در غير اين صورت، با سر به زمين مي خورد: «و أنّ الذين لايومنون بالاخره عن الصراط لناكبون»(مومنون/74). بنابراين دنيا را نبايد نديد، بلكه بايد آن را در ضمن آخرت ديد. به بيان عرفاني، عارف هر دو چشمش بيناست؛ هم وحدت احديت را مي بيند و هم كثرت

خلق و طبيعت را مشاهده مي كند.38 از اين رو دغدغه امام اين بود كه مبادا خطري اسلام را تهديد كند كه در اين صورت، همه بايد جان خود را فدا كنند؛ حتي پيامبران هم بايد فداي اسلام شوند تا راه خدا و قيام للّه بسته و نابود نشود و قيام امام حسين (ع) روشن ترين الگو در اين باره است: «آنها كه در برابر خطرهايي كه متوجه اسلام شده است، قيام نكنند، در عداد مردگانند».39 چون زندگي حقيقي در گرو عزت و قيام للّه تحقق مي پذيرد و امام حسين (ع) الگوي برجسته و درخشان قيام و حيات است. در قيام للّه اولين هدف معرفي اسلام به مستضعفان است تا وضعيت استضعافي بيرون آمده و به مجاهدان تبديل شوند و تحول حيات طبيعي به حيات طيبه را رقم بزنند: «بايد قيام كرد به مسئوليت. بايد اسلام را آن طور كه هست... معرفي كرد. گفت به دنيا كه ما يك همچو كالاي بزرگي داريم».40 حضرت امام معتقد بودند كه انقلاب ايران قيام للّه است، زيرا مبناي آن را در روي آوردن به اسلام و تقويت ايمان مردم مي ديدند. «ملت ما كه به خيابان ها ريختند، به پشت بام ها رفتند و شب و روز زحمت كشيدند، جوان هايشان را دادند، خونشان را دادند، براي اسلام بود؛ اگر اسلام نبود، همچوكاري نمي كردند».41 اسلام، مردم را از وضعيت استضعافي به وضعيت جهادي دگرگون مي سازد و در نتيجه، زمينه تحول حيات طبيعي به حيات طيبه را فراهم مي كند، زيرا مجاهد كسي است كه همه چيزش را براي رضاي خدا مي دهد و بزرگ ترين

حجاب را ميان خود و او كنار زده و آماده رسيدن به مقام فنا و لقاءاللّه است. امام درباره مردم فرموده اند: «ملت رزمنده و شريف ايران خود را حاضر كرده است، براي خدا همه چيز خودش را فدا كند؛ ملتي كه خود و همه چيز خود را براي اسلام مي خواهد پيروزمند است».42 همين تسليم در برابر خداست كه حيات طيبه را دست كم، در بعد دروني مجاهدان تحقق مي بخشد و اين پيروزي بزرگ است. اگر مردم در برابر فساد و ستم سكوت كنند، درونشان آلوده مي شود، چون بي ترديد پذيرش ستم و فساد به درون نفوذ كرده و به پذيرش سلطه شهوات بر عقل منجر مي شود؛ اما اگر قيام كنند، اولين نتيجه اين است كه درونشان متحول و به نور خدا و تجليات اسماي او آراسته و باصفا مي گردد. از اين رو قرآن كريم مي فرمايد: حتي به تنهايي قيام للّه كنيد. حضرت امام در توصيف اسلام كه از آرامش، فنا بر آستان محبوب تا جهاد در غوغاي مصاف با كافران، برنامه دارد و الگو معرفي مي كند، در پيام برائت از مشركين حج سال 66 اين گونه نگاشته اند: «قلم ها و زبان ها و گفتارها و نوشتارها عاجز است از شكر نعمت هاي بي پاياني كه نصيب عالميان شده و مي شود. خالقي كه با جلوه سراسر نوراني خود، عالم غيب و شهادت و سرّ و علن را به نعمت وجود آراسته و به بركت برگزيدگانش به ما رسانده كه «اللّه نور السموات و الارض» و با ظهور جميلش پرده از جمالش برافكنده كه «هوالاول و الاخر

و الظاهر و الباطن» و به كتب مقدس آسماني اش كه از حضرت غيب بر انبيايش از صفي اللّه تا خليل اللّه تا حبيب اللّه (ص) نازل فرمود، راه وصول به كمالات و فناي در كمال مطلق را تعليم فرموده و سلوك الي اللّه را گوشزد كرده، چون كريمه «من يخرج من بيته مهاجراً الي اللّه ...»43 و طريق برخورد با مؤمنين و دوستان خود و ملحدين و مستكبرين و دشمنان خويش را آموخته: «محمد رسول اللّه والذين معه اشدّاء علي الكفار رحماء بينهم»44 و جالب آنكه پس از حب خداي تعالي و رسول اكرم در بين تمام احكام الهي، جهاد في سبيل اللّه را ذكر فرموده و تنبه داده كه جهاد في سبيل اللّه در رأس تمام احكام است كه آن حافظ اصول است و تذكر داده كه در صورت قعود از جهاد، منتظر عواقب آن باشيد...؛ حاشا كه خلوص عشق موحدين جز به ظهور كامل نفرت از مشركين و منافين ميسر شود... امروز با سران كفر و شرك كه همه موجوديت توحيد را به خطر انداخته و تمامي مظاهر ملي و فرهنگي و ديني و سياسي ملت ها را بازيچه هوس ها و شهوت ها نموده اند، چه بايد كرد. آيا بايد در خانه نشست و با تجليل هاي غلط و اهانت به مقام و منزلت انسان ها و روحيه ناتواني و عجز در مسلمانان، عملا شيطان و شيطان زادگان را تحمل كرد و جامعه را از وصول به خلوص كه غايت كمال و نهايت آمال است، منع كرد؟»45 يك حكم فقهي بر مبناي قيام للّه با توجه به اينكه آيين قيام للّه

، يك ضرورت براي انسان است، امام خميني به اين حكم فقهي رسيدند كه قيام براي اجراي احكام اسلام واجب است. ايشان در كتاب ولايت فقيه، پس از تأكيد بر جامعيت احكام،46 اين نظام حقوقي كامل و متعالي را لازم الاجر مي دانند كه اجراي آن به حكومت اسلامي نيازمند است و فقيه جامع الشرايط در عصر غيبت به عنوان حاكم شرع، موظف به تشكيل حكومت اسلامي است. اوج نظريه منحصر به فرد حضرت امام كه بر مبناي قيام للّه استوار است، تلاش و مبارزه براي رفع موانع اجراي احكام اسلام و برپايي حكومت اسلامي است. تا پيش از ايشان، علماي بزرگوار، فراهم بودن شرايط براي برپايي حكومت اسلامي و فعليت ولايت فقيه و بسط يد او را شرط وجوب مي دانستند؛ مثل استطاعت براي حج كه در صورت استطاعت، حكم وجوب حج مي آيد.47 اما حضرت امام معتقد بودند كه قيام و اقدام براي فعليت ولايت فقيه و تحقق حكومت اسلامي، مثل وضو براي نماز، مقدمه واجب است. يعني اجراي احكام واجب است و قيام و مبارزه براي رفع موانع و فراهم كردن زمينه تحقق حكومت اسلامي نيز واجب است. براساس اين نظريه فقيهي كه درخشان ترين جلوه مبناي قيام للّه بود، انديشه جامع نگرانه امام، به يك مرام معنوي پويا و بالنده تبديل شد. آثار قيام للّه قيام للّه موجب مي شود كه در ميان مستكبران و مستضعفان يا سلطه گران و سلطه پذيران در حيات طبيعي، طبقه ديگري به نام مجاهدان شكل گيرد. اين گروه، ساختار حيات طبيعي را به هم ريخته و براي بنا گذاشتن حيات طيبه به پيش مي رود.48

حيات طيبه در قرآن كريم اين گونه معرفي شده است: «مَن عَمِلَ صالحا من ذكرٍ او انثي و هو مومن فلنحيينَّه حياةً طيبهً»؛ هركس كه عمل نيك انجام دهد، در حالي كه ايمان دارد، چه زن و چه مرد، با زندگي پاكي او را زنده مي كنيم(نحل/97). بنابراين، آيه حيات طيبه، براساس ايمان و عمل صالح تحقق مي يابد و عمل صالح قيام للّه است، زيرا براي انجام آن بايد در برابر نيروهاي شيطاني در نفس يا نيروي استكبار در جامعه ايستاد، سپس به جهاد پرداخت. براي تحقق حيات طيبه، نخست بايد ستمگران و مستكبران را نابود و دست آنها را از سلطه بر مردم كوتاه كرد، چون آنها نمي گذارند كه انسان ها در مسير معنويت راستين سير كنند؛ انسان هاي پاك سيرت چگونه بپذيرند كه اهل فساد بر آنها مسلط هستند و با تسلط بر آنها، هر طور مي خواهند خداي تعالي را نافرماني مي كنند: «و لن يجعل الله للكافرين علي المؤمنين سبيلاً»؛ هيچ وجهي و راهي براي تسلط كافران بر مؤمنان وجود ندارد.(نساء آيه 141) از سوي ديگر، اهل ستم و فرعونيان تاريخ، همواره مي كوشند، با توسعه فساد و تباهي در ميان مردم، آنها را در سستي و بي خبري نگهدارند، تا اساس حكومتشان حفظ شود. «انبيا كه مبعوث شدند، براي اين مبعوث شدند كه معنويات مردم را و آن استعدادها را شكوفا كنند كه در آن استعدادها بفهمند، چيزي نيستيم و علاوه بر آن مردم را، ضعفا را از تحت سلطه استكبار بيرون بياورند. از اول انبيا اين دو شغل را داشتند».49 پس دو هدف پيوسته پيامبران اين بوده

است: يكي مبارزه با ظلم و برقراري عدالت، ديگري رساندن مردم به معرفت. اين دو شاخص هاي حيات طيبه هستند. معرفت و عدالت به هم پيوسته است و با رفتن يكي، ديگري هم مي رود. اگر معرفت از ميان مردم برود، ستمگران مسلط شده و ظلم را گسترش مي دهند و اگر عدالت برود، يعني ظالمان در جامعه مسلط شوند، مانع رشد معنويت و تعالي عرفاني مردم مي شوند و براي تحكيم شالوده هاي سلطه گري خود، به ترويج فساد و تباهي مي پردازند. قيام للّه كه به سوي تحقق حيات طيبه ميل مي كند و جامعه را بدان سوي مي راند، دو اثر مهم، يعني برقراري عدالت و رشد معنويت و معرفت را در جامعه و در جان مردم پديد مي آورد. امام خميني در مورد پيامبران و مصلحان صالح اجتماعي كه به اوج عرفان رسيده و به درك جلوه هاي حق رسيدند، فرمودند: «آنان كه به اين مقام يا شبيه آن رسيده اند، اعتزال از خلق و انزوا اختيار نمي كنند، بلكه مأمور به آشنا نمودن و آشتي دادن گمراهان با اين جلوه ها هستند. اگرچه كم توفيق يافته اند و آنان كه با رسيدن به بعضي مقامات و نوشيدن جرعه اي، از خود بي خود شدند و در صعق باقي ماندند، اگرچه به كمالاتي بزرگ راه يافته اند؛ اما به كمال مطلوب نرسيده اند. موساي كليم كه از تجلّي حق به حال صعق افتاد، با عنايت خاصه «افاقه» يافت و مأمور خدمت شد و رسول خاتم(ص) با رسيدن به مرتبه عالي انسانيت و آنچه در وهم كس نيايد، به مظهريت اسم جامع

اعظم، با خطاب «يا ايها المدَّثر قُم فأنذِرْ»50 مأمور هدايت شد».51 پس عدالت و عرفان از هم جدا نمي شوند؛ اگر در جامعه اي بي عدالتي، ستم و فساد رو به رشد رود، معلوم است كه قيام للّه در ميان مردم نيست، بلكه قيام براي نفس است. نتيجه آنكه جامعه به سمت شكل گيري ساختار حيات طبيعي رفته و به تدريج فاسدان و ستمگران بر مردم مسلط مي شوند. در چنين شرايطي، تنها راه نجات معنوي، تقويت مردم است تا توان قيام للّه را پيدا كنند و به ظلم ها و ظلمت ها «نه» بگويند. قيام براي نفس در مقابل قيام لالنفس است. وقتي انسان سلطه هواهاي نفساني و شهوت ها را بر عقل و اراده خود بپذيرد و درون خود را سياه كند، درواقع براي نفس خود قيام كرده است، زيرا هر كاري مي كند، براي رضاي نفس و برآوردن آمال و تمايلات آن است. اگر در جامعه، جان ها آلوده شد و هركس دنبال هوس هاي خود رفت، اختلاف و سستي پيش مي آيد و عمل به عقل و شرع بي اهميت مي شود. در اين شرايط، هواپرستان مسلط مي شوند و جامعه را به كام خود پيش مي برند و به دنبال سياهي جان ها، جوامع بشري به بند ستم اسير مي شود. حضرت امام در همان نامه سال 1332، خطاب به علما و ملت ايران، پس از تعريف قيام للّه ، قيام لالنفس را چنين بيان مي كنند: «ترك قيام براي خدا ما را به اين روزگار سياه رسانده...؛ قيام براي منافع شخصي است كه روح وحدت و برادري را در

ملت اسلامي خفه كرده؛ قيام براي نفس است كه بيش از ده ميليون جمعيت را به طوري از هم متفرق و جدا كرده كه طعمه مشتي شهوت پرست پشت ميزنشين شدند؛ قيام براي شخص است كه يك نفر مازندراني بي سواد را بر يك گروه چندين ميليوني چيره مي كند كه حرث و نسل آنها را دستخوش شهوت خود كند؛ قيام براي نفع شخصي است كه الان هم چند نفر كودك خيابان گرد را در تمام كشور، بر اموال و نفوس و اعراض مسلمانان حكومت داده؛ قيام براي نفس اماره كه مدارس علم و دانش را تسليم مشتي كودك ساده كرده و مراكز علم و قرآن را مركز فحشا كرده؛ قيام براي نفس است كه چادر عفت را از سر زن هاي عفيف مسلمان برداشت و الان هم اين امر خلاف دين و قانون در مملكت جاري است و كسي عليه آن سخن نمي گويد».52 قيام براي نفس و ارضاي شهوات و تمايلات آن، موجب سياهي و تباهي دروني مردم شده و در چنين جامعه اي، سردمداران گناه و تباهي روي كار مي آيند و حيات طبيعي، يعني زندگي كه همه دنبال نفس خود در اين عالم طبيعت بوده و از ماوراي طبيعت بيگانه شده اند، صورت مي گيرد و در حيات طبيعي همواره عده اي سلطه گر و ستم پيشه بر ساير مردم كه ستم پذير هستند، حكومت و غلبه دارند. در حيات طبيعي ستمگران مي كوشند، مردم را با شهوات سرگرم كنند و بدين سان، پايه هاي سلطه خود را پا بر جا نگهدارند. حكومت عدل براي شكوفايي عرفان آثار قيام للّه ،

عدالت و معرفت است كه بر هم مترتب اند؛ يعني در يك سطح نيستند، زيرا يكي در مرتبه بالاتر و ديگري در مرتبه پايين تر است. در حقيقت، عدالت براي عرفان است. اهل قيام للّه مي خواهند، غلبه ظلم پايان يابد و عدالت برپا شود، زيرا در اين شرايط فطرت ها شكوفا شده، زمينه تعالي عرفاني مردم فراهم مي گردد. «وقتي آيات شريفه را مي خوانيم يا سيره انبيا را ملاحظه مي كنيم، مي بينيم كه آنها تمامشان يكي از كارهايي كه انجام دادند، البته مقصد نبوده؛ ليكن مقدمه بوده، اين است كه عدالت را در دنيا ايجاد كنند. پيغمبر مي خواهد عدالت ايجاد كند تا بتواند آن مسائلي كه انسان مي خواهد درست كند، آن مسائل را طرح كند».53 اگر پيامبران و مصلحان بزرگ اجتماعي به مبارزه با طاغوت ها و حكومت هاي فاسد و ستمگر قيام كردند، براي اين نبود كه فقط حكومت را به دست بگيرند، بلكه هدف نهايي، تربيت استعدادهاي معنوي و سير دادن مردم در مسير معرفت حق تعالي بوده است. «رسول اكرم (ص) و امام صادق (ع) جلوه تام حق تعالي هستند...؛ يعني با همه اسما و صفات تجلي كرده است... رسول اكرم و ساير انبيا نيامدند كه اينجا حكومت تأسيس كنند. مقصد اعلا اين نيست. نيامدند كه اينجا عدالت ايجاد كنند، آن هم مقصد اعلا نيست. اينها همه مقدمه است. تمام زحمت هايي كه اينها كشيدند، از حضرت نوح گرفته، از حضرت ابراهيم گرفته تا آمده است اينجا به رسول اكرم رسيده، تمام مشقت هايي كه كشيدند و كارهايي كه كردند، مقدمه يك مطلب است و آن، معرفي

ذات مقدس حق است».54 بنابراين، اگر امام مي فرمودند: «ملت قيام كرده است، براي خروج از سلطه»55 يا «ملت براي احقاق حقوق از دست رفته اش قيام كرده است».56 يا اينكه «براي استقلال و آزادي قيام كرده است»57 همه اينها در ضمن اين هدف والا معنا مي يابد كه «اين قيام الهي است».58 براين اساس، نشانه اي كه امام را به مردم اميدوار كرد، تحول معنوي و شكوفايي عرفان و ايمان در مردم بود: «من احساس كردم كه اين قيامي كه اين ملت ايران كرد، قيام براي خدا بود. براي اينكه شكوفا شد در آنها يك حالات نفساني (متعالي )، يك انسانيت در بين مردم شكوفايي پيدا كرد و اين نيست جز اينكه يك نحو ايمان بود».59 هم از اين رو، در بهمن ماه 1357 او در آستانه پيروزي انقلاب فرمودند: "خيال نكنيد ما رسيديم به مطلب و برويم بخوابيم سر جايمان. خير قيام للّه اول كار است، به حسب آنچه اهل معرفت مي گويند، منزل اول است يقظه. ما خيلي كار داريم».60 پس از يقظه، نوبت توبه مي رسد.61 براي توبه بايد آثار گناهان گذشته را كاملاً از بين برد. در بعد اجتماعي قيام للّه نيز پس از پيروزي انقلاب بايد آثار حكومت هاي طاغوت، يعني ارزش ها و روش ها و هنجارها و نهادهايي كه آنها ساخته و پرداخته بودند، از بين مي رفت و ارزش ها و روش ها، هنجارها و نهادهاي طيبه به جاي آن نهاده مي شد تا حكومت اسلامي با ايجاد عدالت به سوي شكوفايي عرفان حركت مي كرد؛ اما گويي در اين مرحله، چندان كامياب نبوديم62 و هنوز

بايد توبه انقلاب اسلامي را كامل كنيم تا به حول و قوه الهي به سر منزل وصال محبوب برسيم. اهميت انگيزه و خدمت به خلق در قيام للّه قيام للّه با عزلت گزيدن و گوشه گيري است، نه با غوغا كردن در جامعه. مهم انگيزه الهي و خدمت به خلق است، چراكه انگيزه الهي فرد را به قرب حق تعالي و ديدار معشوق ازلي مي رساند و خدمت به خلق موجب به راه آمدن مردم و جذب آنها به صراط مستقيم اسلام و حركت به سوي اللّه تبارك و تعالي مي شود. انگيزه الهي، درون سالك را پاك مي كند و خدمت به خلق، جامعه را به صلاح و هدايت آراسته مي سازد. حضرت امام در وصيت به فرزندش سيداحمد آقا نوشته اند: «پسرم نه گوشه گيري صوفيانه دليل پيوستن به حق است و نه ورود در جامعه و تشكيل حكومت، شاهد گسستن از حق. ميزان در اعمال، انگيزه هاي آنهاست؛ چه بسا عابد و زاهدي كه گرفتار دام ابليس است و آن دام گستر، با آنچه مناسب اوست مثل خودبيني و خودخواهي و غرور و عجب و بزرگ بيني و تحقير خلق اللّه و شرك خفي و امثال آنها او را از حق دور و به شرك مي كشاند... پس ميزان عرفان و حرمان انگيزه است... پسرم از زير بار مسئوليت انساني كه خدمت به حق در صورت خدمت به خلق است، شانه خالي مكن كه تاخت و تاز شيطان در اين ميدان، تاخت و تاز در بين مسئولين و دست اندركاران نيست... يكتا موعظه خدا را با دل و جان بشنو و با

تمام توان بپذير و در آن خط سيرنما: «قل انما اعظكم بواحده ان تقوموا للّه مثني و فرادي». ميزان در اول سير، قيام للّه است، هم در كارهاي شخصي و انفرادي و هم در فعاليت هاي اجتماعي. سعي كن در اين قدم اول موفق شوي كه در روزگار جواني آسان تر وموفقيت آميزتر است».63 انگيزه الهي با عشق به خدا تقويت مي شود و عارفي كه به وصال رسيده و در مقام مقربان آرميده است، خالص ترين انگيزه را دارد و براي هدايت خلق و تقويت اسلام كه ضامن اصلاح مردم است، از هيچ رزم و رنجي پروا ندازد؛ چه بسا برترين نمونه در اين باره علي ابن ابي طالب باشد، با آن همه عشق و خلوصي كه در جسم و جانش موج مي زند. "ارزش اعمال روي اين عشق و محبتي است كه به حق تعالي است، روي اين فنا و توحيدي است كه در انسان است و اين سبب شده است كه «ضربة علي يوم الخندق افضل من عباده الثقلين».64 باشد. خود امام خميني با مدد گرفتن از معصومان اسوه اي شد كه براي شاهدان خلوصي و خدمتش چيزي جز شگفتي باقي نمي گذارد. ايشان در روزهاي آخر زندگي، چنان مغلوب ضعف جسماني و مشكلات پيرامون آن بودند كه آرزوي مرگ مي كردند. گاهي در چشمان اين كوه نستوه و اسوه استقامت اشك مي نشست. وقتي اطرافيان مي پرسيدند: چه مي خواهيد؟ مي فرمودند: «مرگ». حتي دكترها از اين همه تحمل شگفت زده بودند.65 اما با اين حال در همان روزها به دكترها گفته بودند: «من مي دانم زنده نمي مانم. اگر مرا

براي خودم نگه داشتيد، به حال خودم بگذاريد. ولي اگر براي مردم است، هركاري مي خواهيد بكنيد».66 نتيجه مبناي بالندگي و سازندگي عرفان امام خميني، يعني قيام للّه نخستين مرحله حركت براي سير الي اللّه بوده كه بايد در نهايت استحكام صورت گيرد. قيام للّه شامل ايستادگي در برابر غلبه هوا و هوس بر عقل و سلطه مستكبران بر مستضعفان در جامعه مي شود كه در اسلام و شريعت محمدي، آيين و برنامه آن بود و هدف آن دگرگوني حيات طبيعي به حيات طيبه است. قيام للّه انسان را تا مقام فنا و لقاء اللّه بالا برده و جامعه را با عدالت سامان مي دهد. «بارالها ما را مهاجر الي اللّه قرار بده و به مقام فنا برسان»67 پي نوشت ها: 1 امام خميني: "مصباح الهدايه الي الخلافه و الولايه" چاپ دوم، 1373، موسسه تنظيم و نشر آثار امام، ص13. 2- "مراه العقول" ج 8، ص 146، كتاب ايمان و الكفر (باب شكر)، حديث 6. 3- مصباح الهدايه الي الخلافه و الولايه، ص 14. 4- حافظ شيرازي، ديوان غزل 76. نرگس كنايه از چشم است و جمالش به معناي فريبنده، دلربا، شوخ و جذاب مي باشد. 5- كليني: "اصول كافي" ج 1، كتاب التوحيد،ص 117،حديث 8. 6- دعاي كميل. 7- نك:امام خميني(تفسير سوره حمد)،ذيل آيه الحمد. صحيفه امام،ج 19،ص 23. 8- مصباح الهدايه،ص 16. 9- امام خميني:تعليقات فصوص الحكم ابن عربي" الطبعه الاولي،1422ه.ق، بيروت،دارالمحجه البيضاء،ص 11. همچنين ر.ك:مصباح الهدايه،صص16و 17. 10- مصباح الهدايه ص 29 11- ر.ك:نقدالنصوص، چاپ ويليام چيتيك،قسمت تعليقات، ص341از مقدمه سيد جلال الدين آشتياني بر مصباح الهدايه،ص 30 12- تعليقات فصوص،13. 13-

"و هو معكم اين ما كنتم"...هر جا باشيد او با شماست... (حديد/4) 14- امام خميني:"آداب الصوه"،چاپ نهم،موسسه تنظيم و نشر امام،صص 305 و 306. 15- امام خميني:"چهل حديث " چاپ بيست و چهارم، موسسه تنظيم و نشر آثار امام، ص . 16- مصباح الهدايه،ص 35. 17 - همان،ص 36. 18- امام خميني:"صحيفه" جلد بيستم،چاپ اول،1378،موءسسه تنظيم و نشر آثار امام،ص 249. 19- همان،ج 19،ص 64. 20- همان،ج 18،ص 443. 21- همان ج 4 ص 189 22- همان،ج 4،صص187 و 186. 23- صحيفه امام،ج 7،صص337 و 338. 24- مصباح الهدايه،ص 26. 25- صحيفه امام،ج 18،ص 448. 26- صحيفه امام،ج 13،صص513 و 514 27- همان،ج 6،ص 328. 28- امام خميني:"چهل حديث، چاپ بيست و چهارم،1380، موسسه تنظيم و نشر آثار امام،ص 6. 29- براي نمونه، ر.ك: صحيفه امام، ج 1، ص 202 و ج 4، ص 108 و ج 5، ص 282 و صص 510 و 511 و ص 91 و ص 101 و ص 167 و 168 و ص 34 و 35 و ج 6، ص 105 و ص 175 و ج 7، ص 245 و 246 و ج 8، ص 8 - 10 و ج 10، صص 242 و 244 و ج 13، ص 137 و ج 15، ص 346 و ج 16، ص 330 و ج 18، ص 126 و ج 20، ص 338 و... 30- "آيا براي غير تو جلوه و ظهوري است كه از آن تو نباشد." فرازي از دعاي عرفه امام حسين (ع). 31- صحيفه امام ج 18 ص 126 32- ر.ك: صحيفه امام، ج 2، ص 70، نامه به شهيد

محمدرضا سعيدي 44/11/28. 33- صعق به معناي از خود بي خود شدن و صحو به معناي افاقه و به خود آمدن است كه حضرت موسي در مواجه با تجلي بزرگ خداوند در كوه طور آنها را تجربه كرد. ر.ك: سوره اعراف، آيه 143. 34- صحيفه امام، ج 1، ص 21. 35- صحيفه امام. 36- امام خميني، كلمات قصار، چاپ هفتم، 1378، موءسسه تنظيم و نشر آثار امام، صص 24 - 30. 37- امام خميني، مبارزه با نفس، چاپ سوم، 1373، موءسسه تنظيم و نشر آثار امام، ص 32. 38- مصباح الهدايه، صص 15 و 47. 39 صحيفه امام، ج 1، ص 158. 40- همان، ج 2، ص 36. 41- كلمات قصار، ص 37. 42- كلمات قصار، ص 38. 43- كسي كه خارج شود از خانه اش در حالي كه به سوي خدا هجرت مي كند... (نساء/ 100) 44- پيامبر خدا و كساني كه همراه او هستند، با كفار تند و سختگيرند و ميان خودشان مهربان و نرم خو. (فتح/19) 45- صحيفه امام، ج 20، صص 311 - 316. 46- امام خميني: "ولايت فقيه"، ص 10. آيين انقلاب اسلامي، موسسه تنظيم و نشر آثار امام، چاپ سوم، 1374، ص 113. 47- عبداللّه جوادي آملي "ولايت فقيه، ولايت فقاهت و عدالت" نشر اسراء، چاپ اول، 1378، ص 284. 48- ر.ك: حميدرضا مظاهري سيف، فصل نامه انديشه ديني، پيش شماره بهار، 1384، مقاله شهود و شهادت در حيات طيبه. 49 - همان ج 7 ص 527 50- اي سر در جامه فرو برده قيام كن و مردم را بيم ده. (مدثر/ 1 و 2) 51- صحيفه امام، ج

16، ص 210. 52- همان، ج 1، ص 22. 53- همان، ج 20، ص 410. 54- همان، ج 20، صص 48 و 409 55- همان، ج 5، ص 72. 56- همان، ج 5، ص 142. 57- همان، ج 5، ص 149. 58- همان، ج 5، ص 37 و ج 4، ص 124. 59- همان، ج 6، ص 175. 60- همان، ج 5، ص 512. 61- ر.ك: عبدالرزاق كاشاني: "شرح منازل السائرين"، ترجمه علي شيرواني، چاپ دوم، 1379، انتشارات الزهرا، ص 40. 62- حميدرضا مظاهري سيف، فاصله نسل سوم از انقلاب. 63- صحيفه امام، ج 8، ص 512. 64- همان، ج 19، ص 65. 65- حميدرضا مظاهري: "شگفتيها و شنيدنيها در زندگي بزرگان"، چاپ اول، 1382، انتشارات نشاط، صص 135 و 136. 66- همان، ص 137. 67- صحيفه امام، ج 19، ص 91.

انقلاب متعالى / انقلاب اسلامى و جهت گيرى فلسفى آن در چارچوب حكمت متعاليه

انقلاب متعالي / انقلاب اسلامي و جهت گيري فلسفي آن در چارچوب حكمت متعاليه مقدمه حضرت امام به عنوان يكي از اساتيد معروف و بزرگ حوزه هاي علمي، ساليان متمادي به تدريس حكمت متعاليه اشتغال داشت، اما به راستي در نظر گاه و انديشه ايشان حكمت متعاليه از چه جايگاهي برخوردار است؟ آيا تأثير فلسفه در انديشه امام، منحصر در دوران جواني و به قبل از تدريس فقه و اصول وي محدود نشده است؟ آيا امام نوشته اي فلسفي دارد كه به ما امكان يافتن ديدگاه ايشان، راجع به حكمت متعاليه را به دست دهد يا خير؟ حكمت متعاليه ظرفيت هاي فراواني دارد، كه با وجود اين حكمت ديناميك و پويا نمي توان از زوال انديشه سياسي در ايران سخن گفت. پيروزي انقلاب

اسلامي ايران در 22 بهمن ماه 1357 نشانگر گوشه اي از ظرفيت هاي اين حكمت توانمند است، كه حضرت امام توانست با تكيه بر آموزه هاي ديني و مباني حكمت متعاليه برخواسته از معارف وحياني و مصداق بارز فلسفه اسلامي و بدون گرايش به فلسفه هاي غرب و شرق و نظريات سكولاريستي، ليبراليستي و ماركسيستي، انقلاب را با ياري خدا، به سرانجام برساند. نوشته حاضر جهت گيري تفكر فلسفي حضرت امام در چهارچوب حكمت متعاليه است ، كه سعي دارد سخنان حضرت امام را با اين نگاه بكاود. امام خميني و تدريس حكمت متعاليه حضرت امام ساليان متمادي ، در فضايي به تدريس فلسفه اشتغال داشتند، كه به گفته خود ايشان، فلسفه، گناه و شرك شمرده مي شد؛(1) و وقتي در مدرسه فيضيه فرزند خردسالشان، مرحوم حاج آقا مصطفي از كوزه اي آب نوشيد، كوزه را شستند، چرا كه پدرش، كه آن زمان به حاج آقا روح الله مشهور بود، فلسفه مي گفت.(2) اينكه حضرت امام تدريس فلسفه و عرفان را به طور رسمي از چه زماني شروع كرده اند، مبهم است.(3) اما آنچه مي دانيم اين است كه ايشان «مدت ها قبل از سال 1308 شمسي» به تدريس فلسفه اشتغال داشته اند. حضرت امام خود مي فرمايد: «وقتي ساكن مدرسه دارالشفاي قم بودم، مدت ها فلسفه تدريس مي كردم و در سال 1348 قمري (1308 شمسي) به خاطر تأهل از مدرسه خارج شدم».(4) اين گفته، تصريح دارد كه ايشان قبل از سال 1308 مدت ها به تدريس فلسفه اشتغال داشته، اما زمان آن، تاكنون بر ما روشن نيست. حضرت امام خميني يك دوره «اسفار»

به غير از مباحث جواهر و اعراض و بخش هايي از آن را به صورت مكرر و بيش از سه دوره «شرح منظومه» حاج ملاهادي سبزواري(1212ه .ق-1289ه .ق) تدريس نموده اند.(5) البته امام هر كسي را به شاگردي نمي پذيرفته و لذا از ايشان نقل شده كه: از شاگردان درس فلسفه مي خواستم كه درس را بنويسند و بياورند، اگر مي ديدم نمي فهمند، اجازه ورود به درس را نمي دادم.(6) ايشان به شاگردانشان توصيه مي كردند كه فلسفه را از اهلش فرا بگيرند، چرا كه براي هر علمي استاد خاص آن علم وجود دارد.(7) سيد عزالدين زنجاني مي گويد: پس از آمدن علامه سيد محمد حسين طباطبايي به قم و رواج نسبي فلسفه، حضرت امام درس فلسفه و معقول را تعطيل و درس فقه و اصول را شروع كردند.(8) البته خود حضرت امام مي فرمايد: بنا به درخواست برخي از شاگردانشان، چون شهيد مطهري به تدريس فقه مشغول مي شوند و از تدريس علوم عقلي باز مي مانند.(9) به هر حال ايشان از حدود سال 1328 شمسي به بعد، آن چنان از تدريس فلسفه فاصله گرفتند و به صورت يك فقيه و اصولي و سپس به عنوان بنيانگذار و رهبر جمهوري اسلامي ايران وارد صحنه شدند، كه ديگر سابقه بيست و چند ساله تدريس حكمت متعاليه و عرفان ايشان از خاطره ها زدوده شده است، به طوري كه بسياري از شاگردان حضرت امام كه از دهه سي به بعد، در شمار شاگردان ايشان درآمده اند، به خاطر ندارند كه وي تدريس فلسفه كند.(10) آثار فلسفي امام خميني به تعبير مقام معظم رهبري، آيت الله

خامنه اي: «حضرت امام - رضوان اللَّه تعالي عليه - چكيده و زبده مكتب ملاصدراست»(11)، اما با اين حال وي كتاب يا رساله اي كه به فلسفه اختصاص داشته باشد تدوين ننموده و فقط يك تعليقه از ايشان بر مبحث اراده اسفار نقل شده است. حاشيه اي هم كه حضرت امام بر اسفار نوشته، مفقود شده است.(12) يكي از شاگردان حضرت امام، مرحوم سيد عبدالغني اردبيلي (1299ه_.ش-1369ه_.ش) است، كه درس فلسفه امام را به دقت تقرير و تحرير نموده است. اين تقريرات مربوط به سالهاي 1323- 1328 شمسي است و خوشبختانه چاپ شده است. جلد اول و دوم اين كتاب، يك دوره شرح منظومه است، البته ظاهراً امام قسمت منطق اين كتاب را تدريس نكرده اند و تنها از ابتداي فلسفه، يعني از امور عامه شروع و تا انتهاي طبيعيات تدريس فرموده و در هيچ جاي اين كتاب به قسمت منطق آن اشاره اي ندارد. حال اين سخن مطرح است، كه كتاب تقريرات فلسفه امام خميني، چنانكه از عنوانش هم پيداست، نوشته هاي درس ايشان است و بنابراين نمي تواند منبع دست اولي در ارائه و بازتاب انديشه فلسفي وي تلقي شود. اين نظر گرچه در بادي امر درست به نظر مي رسد، اما نگارنده بر اين باور است كه اين تقريرات مهر تأييد حضرت امام را بر پيشاني دارد، چرا كه حضرت امام نوشته هاي تقرير شده را ملاحظه كرده و قبل از سال 1332 خطاب به آيت الله سيدعبدالغني اردبيلي چنين فرموده: «بسيار خوب و جامع الاطراف است، لكن مراعات عبارات قدري نشده است؛ مثلاً «وحدت و كثرت» به جاي «وحدة و كثرة»

نوشته شده است و اين در عبارات عربي صحيح نيست».(13) اين متن بسيار كوتاه، ضمن تأييد مطالب كتاب با دو عبارت «بسيار خوب» و «جامع الاطراف» به وضوح، عنايت ايشان به تقريرات را مي رساند و روشن مي كند كه امام به صورت خيلي دقيق اين تقريرات را مطالعه كرده است. دستگاه فلسفي امام خميني سوءال مهم و قابل تأملي كه در حوزه تفكرات فلسفي حضرت امام مطرح است، اين است كه آيا ايشان دستگاهي فلسفي در چارچوب حكمت متعاليه دارد يا خير؟ مهم تر از اين سوءال، پاسخي است كه به آن داده مي شود، آن پاسخ هم يا مثبت است و يا منفي. از جمله كساني كه به اين سوءال مهم پاسخ مثبت داده حجت الاسلام و المسلمين دكتر عابدي است؛ ايشان در كتاب «دفتر عقل و قلب»، چنين مي نويسد: «اين كتاب - تقريرات فلسفي امام خميني - به شرح و توضيح عبارت هاي مرحوم حاجي نپرداخته به طوري كه غرق در عبارت شده و اصل بحث فلسفي فراموش گردد. امام خميني در اين كتاب به بحث فلسفي روي آورده و دقت در عبارت، او را در هدف اصلي كه ارائه يك نظام و دستگاه فلسفي است، غافل ننموده است».(14) ايشان در ادامه بر اين باور است كه با حذف حرف هاي حاج ملاهادي سبزواري و حواشي كتاب مي توان دستگاه و مكتب فلسفي را نماياند. با تأمل در تقريرات فلسفي حضرت امام و همچنين آثار ديگرشان، مي توان به درستي اين سخن صحّه نهاد و گفت كه مي توان انسان شناسي را هم به عنوان مباني مكتب و دستگاه فلسفي ايشان

مطرح نمود. انسان شناسي و يا به تعبير فلسفي، معرفت نفس، از مباحثي است كه اگر چه در «بداية الحكمة و نهاية الحكمة» طرح نشده، اما حضرت امام در جلد سوم تقريرات به طور مفصل و مبسوط - در بيش از 600 صفحه - و در شرح حديث جنود عقل و جهل، شرح چهل حديث و نيز در سخنراني هايشان به آن توجه نشان داده اند. حال ببينيم تعريف ايشان از فلسفه چيست. تعريف امام خميني از فلسفه در تعريف فلسفه از ديدگاه امام خميني، سه ديدگاه قابل طرح است. ديدگاه اول مربوط به دكتر عابدي است. وي فلسفه را از منظر امام چنين تعريف مي كند: «حكمت؛ يعني معرفت و مشاهده حضوري خدا و شئون ذاتي و تجليات اسماء و افعال او در حضرت علميه و عينيه و نيز علم حضوري به كيفيت نكاح حضرات اسمائي».(15) ايشان در تعريف عرفان از منظر امام خميني بر اين باور است، كه «عرفان عبارت است از معرفت خدا و شئون ذاتي و تجليات اسمائي و افعالي او در حضرت علميه و عينيه به مشاهده حضوري، و نيز علم حضوري داشتن به كيفيت مناكحات و مراودات و نتايج الهي در حضرات اسمائي و اعياني».(16) به نظر مي رسد كه يك تعريف و از يك منبع، با اندكي تلخيص و تغيير براي فلسفه و عرفان ذكر شده، و طبق اين برداشت ظاهراً مرز دقيق فلسفه و عرفان به وضوح ترسيم نمي شود. ديدگاه دوم بر اين باور است كه حضرت امام اگر چه مباحث فلسفي دارند، اما در آثارشان تعريفي از فلسفه ارائه نداده اند.(17) ديدگاه سوم معتقد است

كه با توجه به اينكه امام نوشته اند: «... چنانچه در تعريف فلسفه، اعاظم ارباب صناعت فرمودند: هي صيرورة الانسان عالماً عقليّا مضاهياً للعالم العينيّ في صورته و كماله. و اين اشاره است به...»(18) و آن را بدون هيچ گونه نقد و ردي و با تعبير اعاظم ارباب صناعت ذكر كرده اند، به نظر مي رسد وي در تعريف فلسفه، با همين تعريف موافق باشند و ما بتوانيم از منظر ايشان با همين عبارات، فلسفه را تعريف كنيم. اين تعريف كاملاً مبتني بر حكمت متعاليه است و مشابه اين تعبير را ملاصدرا هم به كار برده است.(19) حكمت متعاليه، مصداق بارز فلسفه اسلامي حضرت امام، نه تنها معتقدند كه فلسفه اسلامي وجود دارد، بلكه فلسفه اسلامي را برتر و والاتر از همه فلسفه ها مي دانند و معتقدند: فاصله اي از زمين تا آسمان بين فلسفه يوناني و فلسفه بعد از اسلام كه وي از آن به عنوان فلسفه اسلامي ياد مي كند، وجود دارد. عبارت وي چنين است: «وقتي شما فلسفه ارسطو را كه شايد بهترين فلسفه ها قبل از اسلام باشد ملاحظه كنيد، مي بينيد كه فلسفه ارسطو با فلسفه اي كه بعد از اسلام پيدا شده است، فاصله اش زمين تا آسمان است، در عين حالي كه بسيار ارزشمند است، در عين حالي كه شيخ الرئيس راجع به منطق ارسطو مي گويد كه تاكنون كسي نتوانسته در او خدشه اي بكند يا اضافه اي بكند، در عين حال وقتي كه فلسفه را ملاحظه مي كنيم ، فلسفه اسلامي با آن فلسفه قبل از اسلام زمين تا آسمان فرق دارد».(20) امام در جايي

ديگر ضمن ردّ سخن عده اي كه مي گويند فلسفه اسلامي، فلسفه اي يوناني است، فلسفه مشاء را هم رديف فلسفه يوناني مطرح كرده و مي گويد: «سخني كه زبان زد بعضي است كه اين فلسفه از يونان اخذ شده، غلط است، كي فلاسفه يونان از اين حرف ها سر در آورده و چه كسي سراغي از اين حرف ها در كتب آنها دارد؟ اين حرف ها در كتب آنها نبوده و نخواهد بود. بهترين كتاب فلسفي آنها اثولوجيا است كه داراي مختصري از معارف بوده و بقيه اش از طبيعيات است، بلي شفاي شيخ، فلسفه يونان است و در آن هم از اين حرف ها نيست».(21) به نظر مي رسد وي بعد از آنكه فلسفه اسلامي را از فلسفه يوناني تفكيك مي كند، فلسفه مشاء را هم به دليل يوناني بودن آن مفتخر به عنوان فلسفه اسلامي نمي كند. ايشان در ادامه جمله بالا كه آن را در درس شرح منظومه شارح به نام حكمت متعاليه حاج ملاهادي سبزواري عنوان كرده، چنين مي گويد: «باز گمان نشود كه حاجي و يا حكماي اسلامي اين حرف ها را از خود در آورده باشند، بلكه اين حرف ها در ادعيه بيشتر از منظومه است و صحيفه سجاديه و نهج البلاغه و قرآن، منبع و سرچشمه و مادر اين حرف هاست».(22) از اين صحبت امام چنين به ذهن مي رسد كه وي فلسفه اي را اسلامي مي داند كه از قرآن و سنت نشأت گرفته باشد و روشن است كه مصداق بارز چنين فلسفه اي حكمت متعاليه مي باشد. فلسفه غرب در كلام امام خميني راجع به

فلسفه غرب دو مطلب در كلام حضرت امام ذكر شده است: يك مطلب راجع به يونان باستان و مطلب ديگر درباره فلاسفه غرب، به طور كلي و درمورد دكارت به صورت جزئي است. حضرت امام سرچشمه فلسفه يونان باستان را همچون ملاصدرا، وحي الهي مي داند.(23) ايشان مي فرمايد: «صحف اعاظم فلاسفه عالم، با آنكه علومشان نيز از سرچشمه وحي الهي است كه شايد بالاتر و لطيف ترين آنها كتاب شريف اثولوجيا ... باشد»،(24) به اين ترتيب مي توان گفت كه وي تاريخي قدسي و وحياني براي معرفت قائل است، و طبق همين برداشت افلاطون را از اساطين بزرگ حكمت الهي خطاب مي كند و مي نويسد: «اين فيلسوف بزرگ از اساطين بزرگ حكمت الهي است و معروف به توحيد و حكمت است».(25) چنانكه گذشت، ايشان از ارسطو به بزرگي و عظمت ياد مي كنند و او را مدوّن منطق و از بزرگ ترين فلاسفه جهان دانسته و از فلسفه با تعبير «شايد بهترين فلسفه ها قبل از اسلام باشد»(26) ياد مي كنند. نظر حضرت امام خميني، راجع به فلاسفه غرب چنين است: «فلاسفه غرب الان هم محتاج به اين هستند كه از فلاسفه شرق ياد بگيرند... اينها گمان كرده اند كه اگر مملكتي در سير طبيعي پيشرفت كرد، در سير حكمت الهي نيز پيش قدم است و اين از اشتباهات بزرگ ماست».(27) و در نقد دكارت مي نويسند: «پايه معلومات دكارت در اين باب (منطق) و در الهيات به چه اندازه سست و بچه گانه است».(28) با توجه به اين نگاه امام راجع به فلسفه و فلاسفه غرب مدرن، تأثير تفكر آنها در انديشه

هاي امام و سپس در پيروزي انقلاب اسلامي ايران كاملاً منتفي است و به يك جا كنار گذاشته مي شود، همچنين تفكر ماركسيستي هم كه توسط امام در نامه تاريخي اش به گورباچف، نقد و رد شد، همين سرنوشت را دارد. حال در اينجا اين پرسش به ذهن مي رسد، كه آيا امام اجازه دارد راجع به فلسفه و فلاسفه غرب چنين به صراحت ابراز نظر كند؟ پاسخي كه مي توان به اين پرسش داد اين است، كه اگر اين حكيم از حكمت متعاليه راجع به فلسفه غرب آگاهي داشته باشد، در اظهار نظر كاملاً مجاز و مختار است و از آنجا كه در ميان اساتيد امام، مرحوم شيخ محمدرضا مسجدشاهي اصفهاني به عنوان مدرس فلسفه غرب به چشم مي خورد، مشخص است كه وي با فلسفه غرب آشنا بوده است. انقلاب ايران، برآمده از حكمت متعاليه حال كه مي توان از دستگاه فلسفي امام در چارچوب حكمت متعاليه سخن گفت، آيا مي توان گفت كه انديشه فلسفي حضرت امام در پيروزي انقلاب اسلامي ايران هم تأثير داشته است؟ براي ارائه پاسخ اين پرسش لازم نيست دست به دامن حدس و تخمين و گمان بشويم، چرا كه امام خود به اين پرسش پاسخ داده است. حضرت امام در مصاحبه اي كه با محمد حسنينْ هيكل، نويسنده و روزنامه نگار معروف مصري در نوفل لوشاتو، راجع به بيان ويژگي ها و علل اساسي شكل گيري انقلاب اسلامي و ضرورت تلاش انديشمندان در تبيين انقلاب اسلامي در پاسخ اين سوءال كه: چه شخصيت هايي غير از رسول اكرم(ص) و امام علي(ع) و كدام كتاب ها به جز

قرآن شما را تحت تأثير قرار داده اند، عنوان كرده اند: شايد بتوان گفت: در فلسفه، ملاصدرا، از كتب اخبار: كافي، از فقه: جواهر.(29) اين فرمايش حضرت امام ضمن آنكه منابع تفكر ايشان را نشان مي دهد، بيانگر اين مطلب است كه انقلاب شكوهمند اسلامي ايران برآمده از قرآن، حديث، حكمت متعاليه و فقه جواهري است. دكتر حسين نصر نيز حركت امام خميني را بر اساس حكمت متعاليه تحليل و تفسير كرده و مي گويد: ورود امام به صحنه سياست را بيش از هر چيز بايد در مراحل سلوك معنوي و سفر آدمي از خلق به سوي حق و رجعت وي از حق به سوي خلق كه ملاصدرا در آغاز اسفار اربعه به آن پرداخته است، جست وجو كرد.(30) تأثير پذيري وي از فقه و تبيين مسئله ولايت فقيه در كتاب البيع، غير قابل انكار است. اما نكته اي كه نبايد از آن غفلت كرد اين است كه فقه حكيم حكمت متعاليه هم متفاوت از فقه فقيهي است كه با حكمت متعاليه سر و كاري ندارد. آيت الله جوادي آملي بر اين باور است كه: «كساني كه از حكمت متعاليه بهره اي داشتند، وقتي اصول را ارزيابي كردند، فقه زنده اي ارائه دادند». سپس ايشان نكته اي فقهي را مثال زده و مي گويد: «اكنون به نظر ما هيچ راهي براي حكم به بطلان نماز در دار غصبي نيست. نمازگزار در محل غصبي، يقيناً معصيت كرده و يقيناً نماز او صحيح است» و براي توضيح و تبيين نظرشان از حكمت متعاليه كمك مي گيرد و علت اين برداشت را چنين ذكر مي كنند: «زيرا غصبيت

و صلاتيت، مساوق هم نيستند». در ادامه نظر فقهايي كه دريافتي متفاوت از برداشت ايشان دارند _ بر اساس همين مبنايي كه حكمت متعاليه در اختيار وي مي گذارد - چنين نقد مي شود: «فقيهاني كه به بطلان نماز در دار غصبي حكم مي دهند، يقيناً قائل به اجتماع امر و نهي هستند و مي گويند كه غصبيت و صلاتيت، مساوي، و نه مساوق يكديگرند،» و ادامه مي دهد: «اما فرودگاه اينها يكي نيست، نماز از اين جنبه كه نماز است، عبادت و واجب مي باشد و از آن جنبه كه عملي غصبي است، حرام و معصيت مي باشد. هيچ كدام از آنها در مرز ديگري راه ندارد».(31) كتاب «شرح جنود عقل و جهل» امام، در واقع شرح حديث شانزدهم اصول كافي است، از طرفي سي و هفت حديث، از كتاب شرح چهل حديث امام از اصول كافي و دو حديث از فروع كافي و يك حديث هم از روضه كافي گلچين شده است. در فلسفه هم چنانكه گذشت ايشان حدود بيست سال به تدريس حكمت متعاليه اشتغال داشته اند. ملاصدرا هم علاوه بر فلسفه، در تفسير و شرح برخي احاديث اصول كافي هم قلم زده است. نگاهي اجمالي به شرح چهل حديث و شرح جنود عقل و جهل، نشان مي دهد كه امام در تبيين و تحليل مفاهيم احاديث، به آرا و نظرات ملاصدرا هم توجه داشته است. حضرت امام از صدرالمتألهين با عنوان «صدرالحكماء المتألهين»(32) و «شيخ العرفاء الكاملين»(33) و نيز با عنوان «شيخ العرفاء السالكين(34) و يا «شيخ العرفاء الشامخين»(35) ياد مي كند و يك بار نيز در مقام تمجيد از عظمت

ملاصدرا فرموده اند: «ملاصدرا و ما ادراك ما ملاصدرا».(36) اما اين علاقه امام به ملاصدرا و متأثر شدن وي از صدرا، و تدريس بيست ساله حكمت او به معناي پذيرش صددرصد مطالبي كه ملاصدرا طرح كرده نيست، بلكه علاوه بر تدريس حكمت متعاليه به نقد ملاصدرا هم پرداخته اند، از جمله در ردّ يكي از برداشت هاي صدراي شيرازي از قرآن كريم بي آنكه اسمي از او ببرند با صراحت مي گويند: «قرآن اول كتابي است كه با صراحت، حركت زمين را بيان كرده و فرموده «جبال، مثل ابرها حركت مي كنند، خيال نكنيد كه اينها جامدند».(37) بعضي از آقايان اين را تعبير كرده اند به حركت جوهري و حال آنكه حركت جوهري حركتش مثل حركت سحاب نيست و هيچ ربطي به او ندارد».(38) نقدهاي امام بر صدرالمتألهين شيرازي و نوآوري هاي ايشان و بررسي ميزان تأثيرات صدرا بر امام در فلسفه، قرآن، حديث، اصول، فقه و نيز به ثمر رساندن انقلاب اسلامي، خود بحث هاي مفصل و جان داري را مي طلبد كه از حوصله اين يادداشت مختصر خارج است. خاتمه حضرت امام فيلسوفي نوصدرايي و در جرگه حكمت متعاليه و متأثر از صدرالمتألهين شيرازي است. امام حدود بيست سال به تدريس حكمت متعاليه اشتغال داشته است. ايشان قائل به فلسفه اسلامي است و بين فلسفه يوناني و اسلامي تفاوت فراواني مي بيند. به نظر مي رسد وي فلسفه مشاء را هم رديف فلسفه يوناني مي داند. امام تمايلي به تعامل با فلسفه غرب ندارد و فلاسفه غربي را محتاج و نيازمند فلاسفه اسلامي مي داند. اين حكيم حكمت متعاليه در پاسخ خبرنگاري كه

از ايشان مي پرسد: از چه كتاب ها و شخصيت هايي تأثير پذيرفته ايد، علاوه بر اصول كافي در حديث، جواهر در فقه، از بنيانگذار حكمت متعاليه، صدرالمتألهين شيرازي در فلسفه نيز نام مي برد. ضمن آنكه با توجه به ديدگاه آيت الله جوادي آملي مي توان گفت: فقه امام هم متأثر از حكمت متعاليه است، اين سخن حضرت امام و نامه اي كه به گورباچف نوشته، بيانگر اين است كه امام ارتباطش را با فلسفه قطع نكرده و فلسفه چون شهابي نبوده كه لحظه اي در آسمان زندگي شان درخشيده و افول كرده باشد، لذا مي توان از انقلاب ايران به انقلابي صدرايي تعبير كرد. ذم فلسفه(39) و علم، حتي مدرسه و مكتب و مسجد كه در كلام امام جاري شده را نبايد بر معناي ظاهريش حمل كرد، بلكه اوّلاً به اين معنا است كه هدف انسان بايد در تمامي كارهايش رضاي خدا باشد و الا هر علم و عملي حجاب خواهد بود و يا حتي به تعبير ديگر شرك خفي خواهد بود. ثانياً علم حصولي، حجاب است، پس بايد تلاش نمود تا به قرب خداوند به علم حضوري نائل شد، چرا كه علم حضوري مانع و حجاب نخواهد بود. پي نوشت ها: 1. امام خميني، صحيفه امام، پيشين، ج21، ص279. 2. همان. 3. عبدالغني اردبيلي، تقريرات فلسفه امام خميني، ج1، پيشين، ص12. 4. صحيفه امام، ج3، پيشين، ص183. 5. عبدالغني اردبيلي، تقريرات فلسفه امام خميني، ج1، پيشين، ص12. 6. علي اكبر ضيائي، نهضت فلسفي امام خميني، پيشين، ص13. 7. امام خميني، مصباح الهدايه، مطلع هفتم از مصباح دوم، با مقدمه سيد جلال الدين

آشتياني، تهران: موءسسه تنظيم و نشر آثار امام خميني، 1376، ص68. 8. زنجاني، سيد عزالدين، «مصاحبه»، مجله حوزه، ش، 1366، ص38-37. 9. صحيفه امام، ج19، ص 427. 10. ر.ك: عبدالغني اردبيلي، تقريرات فلسفه امام خميني، ج1، پيشين، ص 12 و 13. 11.از بيانات رهبر معظم انقلاب در ديدار جمعي از اساتيد و پژوهشگران حوزه هاي علميه سراسر كشور در تاريخ 86/9/8. 12. عبدالغني اردبيلي، تقريرات فلسفه امام خميني، ج1، پيشين، 1381، ص17. 13. صحيفه امام، ج1، پيشين، ص 33. 14. دفتر عقل و قلب؛ پرتوي از انديشه هاي عرفاني و فلسفي امام خميني، احمد عابدي، قم: زائر، 1384، ص 219-218. 15. تعليقات علي شرح فصوص الحكم ص55 16. همان . 17. نهضت فلسفي امام خميني، علي اكبر ضيائي، تهران: موءسسه تنظيم و نشر آثار امام خميني، 1381، ص5. 18. امام خميني، ترجمه سر الصلاة، ص 20. 19. الحكمة المتعالية في الاسفار العقلية الاربعة، ج5، قم: طليعه النور، 1425، ص 48. 20. امام خميني، صحيفه امام، ج18، موءسسه تنظيم و نشر آثار امام خميني، ص263. 21. عبدالغني اردبيلي، تقريرات فلسفه امام خميني، ج1، تهران: موءسسه تنظيم و نشر آثار امام خميني، ص 88. 22. عبدالغني اردبيلي، تقريرات فلسفه امام خميني، ج1، پيشين، ص88. 23. الحكمه المتعاليه في الاسفار العقليه الاربعه، ج5، پيشين، ص 206-207 24. امام خميني، آداب الصلوة، تهران: موءسسه تنظيم و نشر آثار امام خميني، 1380، ص 304-303. 25. كشف الاسرار، ص33. 26. امام خميني، صحيفه امام، ج18، موءسسه تنظيم و نشر آثار امام خميني، ص263 و نيز ر.ك: امام خميني، كشف الاسرار، ، بيتا، بيجا، بينا، ص34. 27. امام خميني، صحيفه امام، ج9،

پيشين، ص392. 28. امام خميني، كشف الاسرار، پيشين، ص34. 29. صحيفه امام، ج5، پيشن، ص271. 30. روزنامه شرق، شماره 707، هفتم اسفند 1384. 31. ر.ك: سايت حكمت: http:www.lakzaee.com/index.php?option=com_contenttask=viewid=674Itemid=58 32. امام خميني، شرح دعاي سحر، با مقدمه سيد احمد فهري، تهران: 1359، ص 95. 33. همان. 34. همان، ص120. 35. همان، 175. 36. امام خميني، شرح دعاي سحر، پيشين، 25. البته اين مطلب را مترجم از قول حضرت امام نقل كرده است. 37. سوره نمل، آيه88؛ «وَتَرَي الْجِبَالَ تَحْسَبُهَا جَامِدَةً وَهِيَ تَمُرُّ مَرَّ السَّحَابِ». 38. صحيفه امام، ج20، پيشين، ص 299. 39. امام خميني، ديوان امام، تهران: موءسسه تنظيم و نشر آثار امام خميني، 1373، ص202ز209ز204ز245ز115 و ...

ويژگي ها و تمايزهاي صدر المتالهين و امام خميني در حكمت متعاليه

ويژگي ها و تمايزهاي صدر المتالهين و امام خميني در حكمت متعاليه دو متأله حكمت متعاليه صدرالدين شيرازي و امام خميني، هر دو در شمار برجسته ترين فيلسوفان حكمت متعاليه اند؛ يكي موءسس اين حكمت و ديگري پيرو، مدرس و مفسر توانمند آن. اين دو، وجوه اشتراك بسياري دارند. از جمله اينكه هر دو در عين اشراف به برهان، دستي گشاده در عرفان و اشراق دارند و از سويي با كلام و قرآن نيز سر و سرّي داشته، با تفسير و فقه آشنا و فقيهاني برجسته اند. به رغم همه اين وجوه اشتراك در حوزه انديشه و نظر و به ويژه اشراف هر دو به دانش هاي مختلف، حوزه عمل اين دو حكيم كه صدر و ذيل حكمت متعاليه در روزگار تأسيس و كنوني اند، از يك ديگر ممتاز و متمايز است؛ به ويژه اين تمايز را ميتوان در رجوع و بهره برداري گسترده از فقه و فقاهت،

نشستن بر مصدر مرجعيت شيعيان و صدور فتوا، درافتادن با سلطنت و در نهايت تأسيس دولتي نوبنياد مشاهده كرد. از اين رو، نخستين تمايز بارز دو حكيم متألّه، تداوم و استمرار فلسفه از يك سوي و همراهي و همرأيي با فقه و فقاهت از سوي ديگر است. امام خميني كه آن روزها به حاج آقا روح الله مشهور بود، برخلاف صدرالدين كه تمام عمرش را صرف آموختن، نگارش و آموزش فلسفه كرد، پس از گذشت چهار دهه از حياتش، ارتباط رسمي اش را با فلسفه قطع مي كند.1 آخرين باري كه روح الله به تدريس فلسفه، به ويژه اسفار اربعه صدرالدين شيرازي پرداخت، اواخر دهه بيست شمسي بود. پس از آن و از آغاز دهه سي، او ديگر به تدريس و نگارش آثار عرفاني و فلسفي نپرداخت؛ گو اينكه پيش از آن نيز اثر مكتوبي در فلسفه، به جز برخي آثار در اصول و اخلاق و عرفان2 كه در آنها برخي مباحث فلسفه را نيز بحث كرده، از خود بر جاي نگذاشته بود.3 بسياري شاگردان حاج آقا روح الله كه از دهه سي به بعد، در شمار شاگردان ايشان درآمده اند، به ياد ندارند كه او فلسفه تدريس كند.4 همت اصلي ايشان در اين دوران، صرف تدريس فقه و اصول معمول در حوزه هاي علميه شد. اين كار موجب شد كه ايشان به عنوان استادي برجسته و صاحب نام در فقه، زبان زد جامعه علمي گردد، چنان كه پيش از آن در حوزه عرفان و اخلاق نيز شهره بود. مكتوبات فقهي و اصولي ايشان، عمدتاً در اين دوره نگارش و منتشر شده است؛5 بي آنكه

در آنها اشاراتي به فلسفه و عرفان بنمايد. در مقابل، صدرالمتألهين شيرازي تا انتهاي عمر خويش، به تعليم و تعلّم و نگارش در حوزه فلسفه، افزون بر توجه به ساير حوزه هاي دانشي پرداخت. تدريس حكمت توسط وي در شيراز، زادگاه وي، از پر رونق ترين دوره هايي است كه شيراز به خود ديده است. صدرالدين در عين اشراف به فقه و فقاهت، تا آخر به تعليم و تعلم در موضوع فلسفه وفادار ماند و آثار مهمي از خود برجاي گذاشت و شاگردان برجسته اي تربيت كرد. آنچه امام خميني از نخستين سال هاي دهه سي پي گرفت، پي ريزي بنيادي بود كه توانست، در دهه چهل حاج آقا روح الله را به عنوان فقيهي زبردست و توانا مورد توجه قرار دهد و زمينه مرجعيت عام ايشان را فراهم آورد. به اين ترتيب، پس از سالهاي چهل شمسي، امام خميني، برخلاف صدرالدين شيرازي، در موضع مرجعيتي عمومي قرار گرفت كه در آن، جمع كثيري از شيعيان در داخل و خارج ايران، از فتاواي فقهي وي پيروي مي كردند. در همين سالها، شاگردان بسياري كه غالباً فقه را نزد وي آموخته بودند، به دور ايشان گرد آمدند. حال آنكه اگر صدرالمتألهين شيرازي مي خواست، به حوزه مرجعيت فقهي وارد شود، با توجه به شرايط، از چنين امكاني برخوردار نبود. البته نهاد مرجعيت در شمار نهادهايي است كه در سال هاي متأخر پديد آمده و در دوره شيرازي، مناصب بالاي مذهبي، از سوي نهاد سلطنت و شخص شاه به عالمان واگذار و منصبي حكومتي تلقي مي شد. نيز تا آنجا كه به ياد داريم، صدرا ميانه چندان

خوبي با نهاد سلطنت صفوي نداشته و با اينكه گفته مي شود، خود فرزند حاكم شيراز بود و به رغم حمايت حاكم وقت شيراز از وي كه گويا با صدرا دوستي ديرينه اي هم داشته است؛ اما اين وضعيت تغييري در نگاه وي درباره سلطنت و سلطان ايجاد نكرد و او همچنان به شاه توجهي نداشت. جالب اينكه برخلاف آنچه معمول بوده است و بر اساس آنچه در آثار وي مي توان يافت، او هيچ يك از آثارش را به شاهان صفوي اهدا نكرده، كوچك ترين تعريف و تمجيدي از آنها به عمل نياورده است. به هر حال، در تغيير و تحولات پس از صدرا و در دوره اخير، نهاد مرجعيت پايه گذاري و تثبيت شد و امام خميني به عنوان فقيهي متألّه و از اصحاب و مفسران حكمت متعاليه، به اين مرتبه و جايگاه دست يافت. در نهايت، مهم ترين نقطه تمايزي كه دو حكيم حكمت متعاليه را از هم جدا مي كند، براندازي نظام سلطاني پهلوي به دست امام خميني و حضور مستقيم و بلاواسطه او در صدر هيأت حاكمه و قدرت سياسي است. كاري كه صدرالمتألهين، اگر هم به فرض، آرزوي آن را داشت، در عمل، براي او روءيايي دست نايافتني بود كه هرگز به آن نائل نشد. حتي صدرالدين هيچ حركتي نيز به سمت برخورداري از مناصب سياسي و مقامات عمومي انجام نداده است. گو اينكه شرايط و اوضاع زمانه نيز براي چنين تغييرات، حركت ها و جنبش هايي - شبيه كاري كه امام خميني به آن مبادرت ورزيد - آمادگي نداشته و در نتيجه اوضاع و احوال زمانه، تأثير خود

را بر صدرا بر جاي گذارده است. با اين همه به نظر مي رسد كه بتوان حضور امام خميني در صدر حكومت را متأثر از مباني حكمت متعاليه دانست. از اين رو گرچه نقطه عطف تمايز اين دو حكيم در تأسيس نظم و نظام سياسي جديد و برانداختن نظم سياسي قديم است؛ اما نبايد از خاطر برد كه صدرا آگاهانه و خودخواسته يا ناخودآگاه، زمينه حكمتي را پايه گذاري كرد كه در عمل، چهار قرن پس از وي، و توسط يكي از پيروان و شارحان حكمت متعاليه، به حيات نظم و نظام سلطاني خاتمه داده؛ آنچه شايد در مخيّله صدرالمتألهين هم خطور نمي كرد. ملاصدرا با عالمان به اصطلاح ظاهربين درگير شد و در اين زمينه رساله هاي مستقلي نگارش كرد؛ اما هيچ گاه به طور مستقيم و علني با دستگاه سلطنت به مقابله بر نخواست و به دور از هياهوي اصحاب قدرت توانست، نظام فلسفي خاصي را كه بعدها به حكمت متعاليه شهره شد، تأسيس كند كه در نهايت بساط نظم و نظام سلطاني را بر هم چيد. به هر حال، نقطه تمايزهاي امام خميني و صدرالدين، نوع برخورد اين دو متفكر با حكومت و حاكمان در دوره خود است؛ در حالي كه امام خميني پس از آنكه از اصلاح رژيم پهلوي نااميد مي شود، به قصد انقلاب، به مبارزه آشكار با حكومت مي پردازد و به تبعيد مي رود، اما هرگز به ياد نداريم كه صدرا به مبارزه آشكار با حكومت وقت پرداخته باشد؛ البته ملاصدرا در دوره زيست خود با توجه به شرايط زمانه و مخالفت هاي مختلفي كه به ويژه از

سوي ظاهرگرايان با وي مي شود، به تبعيدي خودخواسته مي رود؛ اين در حالي است كه هيچ تعريف و تمجيدي از حكومت و سلاطين وقت، برخلاف بسياري هم عصران خويش، در آثار و عملكرد وي نمي توان يافت. شايد همه اينها خود بر مخالفت نظري و عملي با حكّام دلالت داشته باشد. بدين ترتيب، روشن مي شود كه چگونه با توجه به تغيير و تحول در اوضاع زمانه، تحول و تغيير گسترده اي در نحوه عملِ دو حكيم حكمت متعاليه پديد آمد كه در ضمن آن و در طي يك سير تقريباً بيست و چند ساله و پس از قطع ارتباط رسمي با فلسفه توسط امام خميني، نظمي متفاوت تأسيس شد؛ گرچه صدرالمتألهين و امام خميني در تفسير قرآن و آموزه هاي وحياني، اخلاقي، كلامي، برهاني، عرفاني و حتي فقه و فقاهت، اشتراكات عمده اي داشته اند؛ اما رجوع و توجه گسترده امام خميني به حوزه عمل، تأثيرات و تغييرات عمده اي در حيات سياسي برجاي نهاد. آنچه گويا از چشمان تيزبينِ پژوهشگران نكته سنج بركنار مانده است. پي نوشت ها: 1 . امام خميني تدريس فلسفه و عرفان را به طور رسمي از سال 1307 شمسي آغاز كرده است. همچنين ايشان از سال 1324 به طور رسمي به تدريس خارج فقه و اصول پرداخته است. ر.ك: نجف لك زايي، سير تطور تفكر سياسي امام خميني، چاپ چهارم، تهران: پژوهشگاه فرهنگ و انديشه اسلامي، 1385. نيز بنگريد به: علي قادري، خميني روح الله، زندگينامه امام خميني بر اساس اسناد و خاطرات، خيال، تهران: موءسسه تنظيم و نشر آثار امام خميني، 1378. و محمد حسن رجبي،

زندگينامه سياسي امام خميني، تهران: وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي، 1369. 2 . آثار عرفاني و اخلاقي امام خميني، عمدتاً تا اوايل دهه بيست نگارش و منتشر شده اند؛ براي مثال تأليف شرح دعاي سحر از 1307 شمسي آغاز شده است. همچنين چهل حديث در 1318 - 1320 و آداب الصلاة 1321 تأليف شده است. ر.ك: نجف لك زايي، سير تطور تفكر سياسي امام خميني، پيشين. 3 . در سال هاي اخير تقريرات فلسفي امام خميني در سه جلد كه به همت عبدالغني اردبيلي نگارش شده است، توسط موءسسه تنظيم و نشر آثار امام خميني منتشر شده است. مشخصات كتاب شناختي اين اثر از اين قرار است: تقريرات فلسفه امام خميني، سه مجلد، عبدالغني اردبيلي، تهران: موءسسه تنظيم و نشر آثار امام خميني، 1381. 4 . در همين باره بنگريد به مقدمه تقريرات فلسفه امام خميني. 5 . امام خميني تحريرالوسيله را در ماههاي تبعيد در تركيه در 1343 نگارش كرده است. ر.ك: نجف لك زايي، سير تطور تفكر سياسي امام خميني، پيشين.

امام و مولانا

امام و مولانا (مقاله اي از سمينار بررسي انديشه هاي عرفاني و ادبي امام خميني و مولانا _ هندوستان، دهلي نو، خرداد 1379) يكي از تحولات اجتماعي، ديني و سياسي كه در قرن اخير به وقوع پيوست و چشم جهانيان را خيره كرد، نهضتي بود كه از سوي شخصيتي عالم، مجاهد، عارف و مجتهد زمان پي ريزي شد و به ثمر نشست. امام خميني چهره برجسته اي است كه امروزه كمتر مشاهده مي شود تا كسي وي را نشناسد و يا درباره او چيزي نداند. شخصيت امام خميني را تنها از يك بعد نگريستن كار شاياني نيست

زيرا اين مجاهد نستوه و سترگ تاريخ، در حالي كه مجتهدي والامقام بود عارفي دلباخته، زاهدي وارسته، سياستمداري شجاع و نترس، معلم اخلاق و تهذيب گر نفس و مبارزي جوانمرد، فيلسوفي عاليقدر و يكي از رجال بزرگ اجتماعي و الهي بود. بعد معنوي و ديني امام خميني بر همگان معلوم و شناخته است، تنها چيزي كه در زندگي وي مهم بود كسب معنويات و ساختن روح و جان فرد و جامعه بر مبناي بينش الهي و رهبري جامعه به گرايشات ديني و مذهبي بود. او خود مردي با ايمان، هدفدار و ديندار بود و مي خواست دنياي امروز را كه از بي ديني و لامذهبي رنج مي برد بسوي نور و روشنايي هدايت كند. كلاس درس اخلاق و تهذيب نفس او پر از دانشجويان و طلابي بود كه مي خواستند از ثمره اين شجره طيبه استفاده كنند و از بوي دلاويز آن، شميم جان خود را معطر سازند، وي بارها به جوانان تذكر مي داد كه علم و دانش منهاي اخلاق و تهذيب نفس همچون شمشير تيز و برّان در دست زنگي مست است. دنياي امروز علم و دانش دارد، اما چون از انسانيت و اخلاق بي بهره است، جز جنگ، ويراني، استثمار و استعمار و نابودي انسانهاي ستمديده، تنها براي سودجويي بيشتر از طريق فروش اسلحه به چيزي نمي انديشد. امام خميني معتقد بود اخلاق و علم مكمل يكديگرند، لذا وي عالمي متعبّد و متخلّق به اخلاق ديني بود. علم و دانش را در حد اعلاي آن فرا گرفت و به كار برد. اطلاعات او در زمينه هاي فلسفي و عقلي به همان قدر وسيع بود كه در زمينه هاي عرفاني و معنوي با آنكه در

طول تاريخ، راه فيلسوفان عقلگرا و عارفان دلباخته و عاشقان الهي هم جدا بود، اما امام خميني بين آندو تلفيق ايجاد كرد، يعني هم با گرايشات فلسفي، خرد خويش را استوار ساخت و هم با زمينه هاي عرفاني، روح و جان خود را از خردگرايي محض برحذر داشت. بيشترين تخصص امام خميني در زمينه علم فقه و اصول بوده است و اين دو علم نردباني بود براي صعود به مراحل عالي علم دين و مذهب. كرسي درس او در موضوعات فقه و اصول، مشتاقان بسياري از دانش پژوهان علم دين و طالبان راه حق و يقين داشت، بسياري از طلاب جواني كه از مباحث ديني ايشان استفاده كرده اند، هم اكنون خود بعنوان مجتهدي آگاه و دانشمند در حوزه هاي ديني به تدريس و تحقيق سرگرمند. فقاهت و مرجعيت امام خميني، ظاهراً مانع مي شد تا ايشان در زمينه هاي ادبي، آنهم در موضوعات عرفاني و غزليات عاشقانه به ظاهر كفرآميز، شعري بسرايند و اثري از خود به يادگار بگذارند، اما چون همه كارهاي وي نوعي خارق عادات و برخلاف جريان طبيعي بود، اين موضوع نيز در مسايل عرفاني و ادبي ايشان تأثير بسزايي داشت، امام در وجد و شور عارفانه خويش آنچنان از خود بيخود شده، در آتش عشق و دلباختگي فاني في الله و محو مي شد كه براي التيام بخشيدن به اين سوز و گداز عاشقانه در پيشگاه معشوق و معبود خويش چاره اي نمي ديد جز آنكه سوزش درون خود را با غزليات پرشور عشقي و عرفاني تسلي بخشد. مكتب عرفاني امام خميني به ظاهر شبيه به مكتب عرفاني بن عربي، ابن فارض حافظ، حلاج، عين القضاة همداني و غيره مي باشد، كه

بيشتر از طريق وجد، شوريدگي، شيفتگي و سُكر بيان مي شود اما از لحاظ محتوايي، بويژه در زمينه هاي اصطلاحات عرفاني، جنبه هاي اخلاقي، مسائل اجتماعي و تاريخي همانند كشف المحجوب هُجويري، رساله قشريه، مصباح الهدايه، منطق الطير عطار، حديقه سنايي و از همه مهمتر با مختصر تفاوتي نظير مثنوي مولانا جلال الدين رومي مي باشد. گرچه بيشتر اشعار عرفاني امام خميني همچون ديوان حافظ از اصطلاحات عرفاني خاصي نظير مي، ميكده، جام، رند، خرابات، ديرمغان، صومعه، بت و بتكده، غمزه دوست، مطرب، خرقه، ابرو، زلف، گيسو، لب، چشم بيمار و غيره بهره گرفته است، اما نكاتي از همين اصطلاحات و عقايد عرفاني در مثنوي نيز وجود دارد كه قابل مقايسه و بررسي مي باشد، براي مثال: واژه صوفي در مثنوي مولوي به عنوان يك شخصيت متعالي و الهي مطرح مي شود و در بيشتر موارد از وي به احترام ياد مي شود چنانكه مولوي مي گويد: كوه تور از نور موسي شد به رقص صوفي كامل شد و رست او ز نقص چه عجب گر كوه صوفي شد عزيز جسم موسي از كلوخي بود نيز(676) اما مشرب امام خميني درباره صوفي همچون حافظ مي باشد، وي كساني را كه پشمينه مي پوشند و تنها خود را صوفي مي نامند ولي عامل به موازين ديني و اخلاقي نيستند افرادي غدار، ره نيافته، فاقد صلاحيت براي توصيف جمال دلبر، دور از معنويت و الهاماتي كه بر دل عارفان واقعي وارد مي شود و دور از خوي و خصلت درويشي معرفي كرده و مي گويد: تو و ارشاد من؟ اي مرشد بي رشد و تباه از بَرِ روي من اي صوفي غدار! برو * * * گفته هاي فيلسوف و صوفي و درويش و

شيخ درخور وصف جمال دلبر فرزانه نيست * * * اگر از اهل دلي، صوفي و زاهد بگذار كه مر اين طايفه را راه در اين محفل نيست * * * اين باهشان و علم فروشان و صوفيان مي نشنوند آنچه كه ورد زبان ماست * * * صوفي كه به هواي دل خود شد درويش بنده همت خويش است، چسان درويش است؟(677) در خصوص نياز عارفان به پير، همفكري خاصي بين امام خميني و مولوي وجود دارد، امام خميني پير يا مرشد و راهنما را بهترين شخصي براي رساندن عارف به مقصد اصلي و وصال الي الله مي داند، همچنان كه مولوي تحت تأثير مقام روحاني خود شمس تبريزي، وي را تا حد خدايي توصيف كرده است، چنانكه مي گويد: سايه يزدان بود بنده خدا مرده اين عالم زنده خدا دامن او گير زودتر بي گمان تا رهي در دامن آخر زمان كيف مدالظّل نقش اولياست كو دليل نور و خورشيد خداست رو، زسايه آفتابي را بياب دامن شه شمس تبريزي بتاب(678) وي در جاي ديگر در وصف پير مي گويد: اي ضياءالحق الحسام الدين بگير يك دو كاغذ برفزا در وصف پير برنويس احوال پير راه دان پير را بگزين عين راه دان پير تابستان و خلقان تير ماه خلق مانند شب اند و پير ماه پير را بگزين كه بي پير اين سفر هست بس پر آفت و خوف و خطر پس رهي را كه نديدستي تو هيچ هين مرو تنها، ز رهبر سر مپيچ امام خميني نيز به ره يافته گان بارگاه خداوند بعنوان مرشد و راهنما مي بالد و از آنها به پير خرابات، پير ميخانه، پير مغان، پير ميكده، پير مي فروش ياد

مي كند. وي خود را در برابر پير مطيع محض مي داند و تنها از بارگاه او شفا مي جويد و راه فتح و ظفر مي پويد. او معتقد است كه سرپنجه قدرتمند پير از قدرت لايزال الهي نيرو مي گيرد و قادر است به آساني سالك را فاني في الله كند. وي مي گويد: پير ميكده آنچنان در كار خويش مهارت دارد كه با نوشاندن جرعه اي از ساغر الهي خماري و غفلت را از درون جان هر عارف بيرون مي ريزد. او رسيدن به مرحله استادي را موقعي بر عارف ميسر مي داند كه در برابر پير ميكده زانوي ادب به زمين مي زند و در يك كلمه، هوشياري و حقيقت گرايي خود را در گرو خرقه پير خراباتي مي داند و چنين داد سخن مي دهد. گر مرا ره به در پير خرابات دهي به سر و جان بسويش راه نوردم، نه به پا * * * پير ما گفت ز ميخانه شفا بايد جست از شفا جستن هر خانه حذر بايد كرد * * * پير ميخانه بنازم كه به سرپنجه خويش فانيم كرده، عدم كرده و تسخيرم كرد * * * گر در ميكده را پير به عشاق گشود پس از آن آرزوي فتح و ظفر بايد كرد با پير ميكده خبر حال ما بگو با ساغري برون كُند از جان ما خمار * * * هشدار ده به پير خرابات، از غمم ساقي، زجام باده مرا كرد هوشيار * * * شاگرد پير ميكده شو در فنون عشق گردن فراز، بر همه خلق اوستاد باش * * * جامه زهد و ريا كندم و بر تن كردم خرقه پير خراباتي و هوشيار شدم(679)

وحدت وجود يكي از اصطلاحات عرفاني است كه عرفا در اشعار و نوشته هاي خويش بسيار از آن ياد مي كنند. عرفا معتقدند كه خداوند در همه چيز و همه جا تجلي كرده است، جايي نيست كه اثري از نيروي الهي نباشد. موجودات همچون موج، خداوند چون درياست و تمام هستي انعكاس از رخ زيباي اوست آنها مي گويند خدا زيباي مطلق است و اين زيبايي را تمام هستي متجلي ساخت و در هر كجا اعم از كعبه، بتخانه، كنشت كليسا و ساير معابد نام او مطرح است و جز او هدف نيست. جز آنكه هر كه به سليقه و كشش فكري خود به او روي مي آورد و وي را پرستش مي كند خدا آنچنان ظاهر و آشكار است كه نيازي به اثبات ندارد چنانكه امام خميني در اين خصوص مي گويد: همه جا منزل عشق است كه يارم همه جاست كوردل آنكه نيابد به جهان جاي تو را ما همه موج و تو درياي جمالي، اي دوست موج درياست، عجب آنكه نباشد دريا * * * هر كجا پا بنهي حسن وي آنجا پيداست هر كجا سر بنهي سجده گه آن زيباست * * * همه آفاق روشن از رخ توست ظاهري جاي پا نمي خواهم(680) اكنون اگر اين انديشه ها را با افكار مولانا سنجيده و مقايسه مي كنيم مي بينيم كه مولوي نيز در بسياري از موارد بدين مفاهيم اشاره مي كند، نظير: ما چو چنگيم و تو زخمه مي زني زاري از ما ني، تو زاري مي كني ما چو ناييم و نوا در ما ز توست ما چو كوهيم و صدا در ما ز توست در فرازي ديگر به همين مضمون مي گويد: ده چراغ از حاضر

ايد در مكان هر يكي باشد به صورت غير آن فرق نتوان كرد نور هر يكي چون به نورش روي آري بي شكي يك گهر بوديم همچون آفتاب بي گره بوديم صافي همچو آب ما، كييم اندر جهان پيچ پيچ چون الف او خود چه دارد هيچ هيچ تا من و تو جملگي جان شوند عاقبت مستغرق جانان شوند عاقبت انديشي و سِر نگهداري يكي از ويژگيهاي عارف حقجو و سالك الي الله است ولي گاهي عارف از سر شوريدگي و وجد، راز درون خويش را آشكار مي كند و جان در مهلكه مي اندازد، امام خميني در اين خصوص مي گويد: عشق دلدار چنان كرد كه منصور منش از ديارم به در آورد و سر دارم كرد * * * فارق از خود شدم و كوس انا الحق بزدم همچو منصور خريدار سر دار شدم(681) مولوي چونان حافظ هويدا كردن اسرار را براي عارف عيب مي داند و آن را نتيجه خامي و ناپختگي او مي داند و مي گويد: گفت هر رازي نشايد باز گفت جفت طاق ايد گهي، گه طاق جفت از صفا گر دم زني با اينه تيره گردد زود با ما اينه در بيان اين سه كم جنبان لبت از ذهاب و از ذهب و ز مذهبت كين سه را خصم است بسيار و عدو در كمينت ايستد چون داند او مولوي به علم و عقل از نظر ظاهري و عرفاني با دو ديد مي نگرد، يعني هم نظر مثبت دارد و هم نظر منفي. او معتقد است گاهي علم و عقل مي تواند انسان را به آسمان هفتم عروج دهد و راهنماي خوبي باشد ولي با ديد ديگر آندو را پوزبندي

مي داند كه بسياري از مواقع، نه تنها وسيله رشاد نمي شود بلكه گمراه كننده است و در اين خصوص مي گويد: آدم خاكي ز حق آموخت علم تا به هفتم آسمان افروخت علم نام و ناموس ملك را در شكست كوري آنكس كه در حق در شكست زاهد چندان هزاران ساله را پوزبندي ساخت آن گوساله را علمهاي اهل حس شد پوزبند تا نگيرد شير زان علم بلند و نيز در مورد عقل گويد: عاشق از خود چون غذا يابد رحيق عقل آنجا گم بماند و بي رفيق عقل جز وي عشق را منكر بود گر چه بنمايد كه صاحب سِر بود و در جايي ديگر حكايت نحوي و كشتيبان را در مذمت علم ظاهري بصورت داستاني زيبا و شيرين چنين بيان مي كند: آن يكي نحوي به كشتي در نشست رو به كشتيبان نهاد آن خودپرست گفت هيچ از نحو خواندي؟ گفت: لا گفت نيم عمر تو شد در فنا باد كشتي را به گردابي فكند گفت كشتيبان به آن نحوي بلند هيچ داني آشنا كردن بگو گفت ني، از من تو سياحي مجو گفت كل عمرت اي نحوي فناست زانكه كشتي غرق در گردابهاست محو مي يابد نه نحو اينجا بدان گر تو محوي بي خطر در آب ران آب دريا مرد ه را بر سر نهد ور بود زنده ز دريا كي رهد چون بمردي تو ز اوصاف بشر بحر اسرارت نهد بر فرق سر و نيز بر فيلسوف عقل گرا كه بسياري از حالات عرفاني و معنوي را منكر مي شود مي تازد و مي گويد: فلسفي منكر شود در فكر و ظن گو برو سر را بر اين ديوار زن نطق آب

و نطق خاك و نطق گل هست محسوس حواس اهل دل فلسفي كو منكر حنانه است از حواس اوليا بيگانه است و نيز مي گويد: فلسفي را زهره ني تا دم زند دم زند تير حقش بر هم زند دست و پاي او جماد و جان او هرچه گويد آن دو در فرمان او امام خميني نيز تنها اتكا به عقل و علم ظاهري را در ره يافتن به مقام قرب ربوبي بي حاصل و نوعي حجاب باطن تلقي مي كند. او در بحث و بررسي محافل علمي را در اثبات ذات خداوند، سخنان بيهوده و خسته كننده موجب تيرگي دل و جان مي داند و مي گويد: از درس و بحث مدرسه ام حاصلي نشد كي مي توان رسيد به دريا از اين سراب هرچه فرا گرفتم، هر چه ورق زدم چيزي نبود غيرحجابي پس از حجاب * * * پاره كن دفتر و بشكن قلم و دم دربند كه كسي نيست كه سرگشته و حيرانش نيست * * * در محضر اديب شدم، بلكه يابمش ديدم كلام جز ز «معاني بيان» نبود * * * از قيل و قال مدرسه ام حاصل نشد جز حرف دلخراش، پس از آنهمه خروش * * * مرا كه مستي عشقت ز عقل و زهد رهاند چه ره به مدرسه يا مسجد ريا دارم؟(682) يكي از حالات عرفا به دليل محدود بودن ظرف سخن و ظهور و شور و وجد و شوريدگي در آنها، ظهور كلمات به ظاهر كفرآميز در نحوه بيان آنان است، مولوي در خصوص اين حالات، چنين مي گويد: هرچه گويد مرد عاشق، بوي عشق از دهانش مي جهد در كوي عشق ور بگويد كفر،

دارد بوي دين ور به شك گويد، شكش گردد يقين گر بگويد كژ، نمايد راستي اي كژي كه راست را آراستي گر بت زرين بيابد مؤمني كي هلد او را پي سجده كني بلكه گيرد اندر آتش افكند صورت عاريتش را بشكند بت پرستي، چون بماني در صور صورتش بگذار و در معني نگر مرد حجي، همره حاجي طلب خواه هندو خواه ترك و يا عرب منگر اندر نقش و اندر رنگ او بنگر اندر عزم و در آهنگ او با اين بيان مولوي، مي توان سخنان امام خميني را كه در بعضي موارد ظاهري ناساز با موازين شرع دارد، توجيه عرفاني كرد، نظير: مرا كه مستي عشقت ز عقل و زهد رهاند چه ره به مدرسه يا مسجد ريا دارم * * * درِ ميخانه گشاييد به رويم شب و روز كه من از مسجد و از مدرسه بيزار شدم * * * از دم شيخ، شفاي دل من حاصل نيست بايدم شكوه برم پيش بت باده فروش * * * تو و سجاده خويش، من و پيمانه خويش با من باده زده هرچه به دل داري كن * * * معتكف گشتم از اين پس به درِ پير مغان كه به يك جرعه مي از هر دو جهان سيرم كرد از دلبرم به بتكده نام و نشان نبود در كعبه نيز جلوه اي از وي عيان نبود؟(683) اين ابيات و دهها ابيات ديگر در غزليات زيبا و ظريف عرفاني وي گرچه ظاهري ناخوشايند دارد ولي در باطن پر از معنويات و روحيات مي باشد. عشق به زيباي مطلق و جذبات وي نيز يكي از مسائلي است كه

عرفا بدان توجه دارند. آنان همه زيباييها و ظرافتهاي عالم خلقت و جهان هستي را نمودي از تجليات معشوق مي دانند و معتقدند همه چيز تيره و فاقد روشنايي و زيبايي است. آنگاه زيبا و ارزشمند مي شود كه پرتوي از آن زيبايي مطلق بر آن بتابد لذا آنان براي معشوق حقيقي سيمايي تصور مي كنند كه همچون انساني زيبا، داراي چشم، گوش، لب، خال لب، ابرو و مژه، زلف و گيسو، باشد و آن را در نهايت دقت و ظرافت توصيف مي كنند. غزليات عرفاني امام خميني نيز نمودي از بيان همين زيباييهاست، نظير: گر گذشتي به در مدرسه با شيخ بگو پي تعليم تو آن لاله عذار آمد باز * * * گفته هاي فيلسوف و صوفي و درويش و شيخ درخور وصف جمال دلبر فرزانه نيست * * * اگر ساقي از آن جامي كه بر عشاق افشاند بيفشاند، به مستي از رخ او پرده برگيرم * * * عشق دلدار چنان كرد كه منصور منش از ديارم به در آورد و سرِ دارم كرد * * * بگذاريد كه از بتكده يادي بكنم من كه با دست بت ميكده بيدار شدم * * * جز سر كوي تو اي دوست ندارم جايي در سرم نيست بجز خاك درت سودايي * * * ساقي و ميكده و مطرب و دست افشاني به هواي خم گيسوي نگار آمد باز * * * رهرو عشقم و از خرقه و مسند بيزار به دو عالم ندهم روي دل آراي تو را * * * خم ابروي كجت، قبله محراب منست تاب گيسوي تو خود، راز تب و تاب من است * *

* ابرو و مژه او تير و كمان است هنوز طره گيسوي او عطرفشان است هنوز * * * گيسوي يار، دام و دل عاشقان اوست خال سياه پشت لبش، دانه من است * * * گره از زلف خم اندر خم دلبر وا شد زاهد پير چو عشاق جوان رسوا شد * * * به كمند سر زلف تو گرفتار شدم شهره شهر به هر كوچه و بازار شدم * * * دل كه آشفته روي تو نباشد دل نيست آنكه ديوانه خال تو نشد عاقل نيست * * * چشم بيمار تو هركس را به بيماري كشاند تا ابد اين عاشق بيمار، بيماري ندارد(684) مولانا جلال الدين رومي نيز در خصوص اين جذبات و دلباختگيها در مثنوي چنين مي گويد: حق چو سيما را معرف خوانده است چشم عارف سوي سيما مانده است نيز مي گويد: حق پديدار است از ميان ديگران همچو ماه اندر ميان اختران دو سرِ انگشت بر دو چشم نِه هيچ بيني از جهان انصاف ده گر نبيني، اين جهان معدوم نيست عيب جز ز انگشت نفس شوم نيست تو ز چشم انگشت را بردار هين وانگهاني هرچه مي خواهي بين او درختان را در قلمرو طبيعت جلوه گاهي از حق و ايتي از ايات الهي مي داند و مي گويد: اين درختانند همچون خاكيان دستها بر كرده اند از خاكدان با زبان سبز و با دست دراز از ضمير خاك مي گويند راز وي موجودات ظاهري را مظهري از تجلي حق مي داند كه فقط عارفان الهي و خاصان بارگاه كبريايي آن را درك مي كنند، مانند: غيب را ابري و آبي ديگر است آسمان و آفتابي ديگرست نايد آن،

الا كه بر خاصان پديد باقيان في لَبس مِن خلق جديد با مقايسه گذرا به انديشه هاي عرفاني امام خميني و مولانا جلال الدين رومي روشن شد كه اصولاً همه عرفا معتقدند كه جهان هستي را با ذات حق، پيوندي ناگسستني مي باشد و اساس آفرينش، هيچ گاه بدون بهره مندي از فيوضات رباني پايدار و استوار نخواهد ماند.

مقايسه عرفان امام خميني با حافظ و مولانا

مقايسه عرفان امام خميني با حافظ و مولانا مقدمه: انتخاب اين عنوان نه به تعبير نياز بوده، بلكه جرقه اي در انديشه ام پديد آمد، احساس كردم كه امام خميني را بدور از سياست مورد ارزيابي قرار دهم. با توجّه به عمق حالات و روحيات او، گفته ها و مطالعه كتابهايش بالاخص «جهاد با نفس» را كه در سالهاي قبل از انقلاب مطالعه مي كردم. او را بدور از تبليغات و تمجيدات درك نموده و ويژگي خاص او را كه همان «جسارت» بود در انديشه پنهان داشتم تا اينكه فرصتي پيش آمد. جمله نقش امام خميني در عرفان انگيزه نگارشم را پديد آورد. انديشيدم تنها راهي كه مي تواند مرا با خلوت او آشنا سازد گفته هاي پنهاني اوست كه بصورت نسخه هايي تحت عنوان «باده عشق»، مطالعه نموده در خلوت او نشينم سراپا عشق بودن او را، دريابم... آنچه را خواستم، از جسارت او يافتم. يافته هاي خود را بدينگونه بيان مي دارم، خواستم گاه گاه او را با حافظ و گاه با شمس در قياس نشانم... هر كدام جايگاهي بس بلند و عميق در عرفان دارند... هر كدام در گوشه اي خاص. چون زمان بطور همسان با شخصيت عرفاني آنها تطابقي ندارد، بنابراين به نكاتي اندك، بسنده مي نمايم. يقين دارم كه اين انديشه كامل و اين تحليل جامع نيست،

اما مي تواند انديشه هاي مشتاقان را در انديشه و عرفان به مباحثه و مجادله كشاند. ابتدا عشقي را در خميني و حافظ بطور خلاصه و مجمل بيان مي كنم، سپس انديشه هاي امام خميني را به بحث مي نهم، در پايان قضاوت را بعهده صاحبنظران وا مي گذارم. آغاز كلام حافظ و امام هر كدام به نوعي مدعيان عشق را پشيزي نمي خرند. عشق از ديدگاه حافظ خدمت يار است، پنهان داشتن جلوه معشوق در لباس عشق. حافظ انديشه در نياز معشوق را مي پويد و عاشق گونه مي رود، در اين حركت گاه عقل را و گاه عشق را به محراب نياز مي برد.... اما امام عشق را در تلاطم انديشه مي جويد، پس از شريعت خود را در طريقت حق مأيوس نمي داند. با خستگي همراه با اميد راهي را مي پيمايد كه در هر مرحله، پوييدن را لمس كرده تجربه مي گيرد. آنوقت رهايش مي سازد، زيرا آن را مطابق مقصود نمي شناسد. عشق در امام حركت و جوشش مي آفريند او را سرآمد عصرش قرار مي دهد... او با خود مي انديشد كه ديگر شايسته نيست در قيد و بند كلمات و فلسفه بماند، زيرا دريافته است كه مرحله عمل فرا رسيده است. اين راهي است كه عرفا بنوعي براي رسيدن به مقصد طي مي كنند. حافظ گوياتر از زمانش سخن مي گفت، امّا جسارت امام خميني فراتر از زمانش بود. حافظ جامعه را بعهده نگرفت امّا... امام خميني چون شمس در عين بي نيازي نياز به رهبري در دلهاي مردم را، جستجو داشت، شمس به نوعي مي خواست از طريق تربيت و اخلاق، هنجارهاي معنوي را در جامعه استوار سازد زر و زور و تزوير را در لابلاي عشق و شناخت و ايثار

و فداكاري محو نمايد انديشه را در انسانيت جاودان دارد. تا عشق را متجلّي ساخته، جهل را خجل كند. دانايي و هوشياري و بي نيازي را زيربناي جامعه مغول زده زمان خود نمايد. نقش امام خميني در اين برهه با شمس همگام است با اندك تفاوت براساس تكنيك و وضعيت جامعه، امام خميني مي خواهد انديشه خود را كه مايه گرفته از عشق راستين است در تربيت جامعه مؤثر نمايد پس به هدايت جامعه برگزيده مي شود. امام خميني، براساس عشق، حركت را در مردم، مردمي كه داراي يك فكر و سليقه نبودند، امّا همگان تشنه شناخت بودند، جاري ساخت، آنها را متحد نمود و آهنگ وحدت را در كلامشان تسبيح وار آويخت. آنگونه تجلّي يافت كه مانند مردان بزرگ ديگر به قضاوت تاريخ نشست. عشق امام خميني از اينجا در حركت خود متجلّي مي شود، آنجا كه مي فهمند همه چيز را، امّا نمي فهمند او را، درك او را، تنهاست در درك حقيقت غمگين از جهالت جامعه. بنابراين او حق دارد بگويد: «راز دل را نتوان پيش كسي باز نمود جز بر دوست كه خود حاضر و پنهانش نيست». جز او، همه را نامحرم و بيگانه اسرار خود مي شناسد، در اينجا درك عشق را از جامعه خود دور مي بيند، اصرار در همگام كردن جامعه با خود را ندارد. در كلامي خود را مي نماياند: «دست آن شيخ ببوسيد كه تكفيرم كرد محتسب را بنوازيد كه زنجيرم كرد» ... حكم تكفير شيخ و زنجير محتسب را وسيله رياضت و يقين به شناخت خويشتن خود مي خواند. دگرگوني و پاشيدگي درون را مديون آنان دانسته آنگونه كه مخالفين شمس باعث جسارت در برون افكني نيازهاي

كاذب او شده اند. يا علي را كه بر ضارب خود رحم مي آورد، زيرا جوهر او را كه جلوه اي از معشوق است در او مي بيند چگونه مي تواند چون مدعيان عشق، عشق را آلوده به انتقام كند، گناه او را مي بخشد زيرا جوهر وجودي او در هاله اي از جهالت و گمراهي پنهان گشته، پس چگونه با جهل مقابله كند! ؟ غمگين است، نمي خواهد پديده و جوهر الهي كه در وجود او نهفته شده با بدآموزي و غلط انديشي. نمايان نيست تصرّفي بشود! چه كند! كه فطرت پاك ضاربش در تارهاي جهل و انحطاط تنيده شده است... اين عمق نگري را در حركت ظاهري شيخ و محتسب مي بينيم، كه چگونه نياز در عشق را جستجو مي كند. بنابراين از خود بيرون آمده در او جاي مي گيرد، راه خود را بدينگونه از مدعيان عشق و زاهدان ريايي و فرصت طلبان جدا مي سازد كه: «آب كوثر نخورم، منّت رضوان، نبرم پرتو روي تو اي دوست جهانگيرم كرد» «آب كوثر» و «منت رضوان»، دو نياز به دو صور مجازي، دو وسيله كه زاهدان و عابدان را براي رسيدن به آن به جدال و تفرقه وا مي دارد. دو مانع كه از ديدن معشوق محرومشان مي كند... دگرگوني و پاشيدگي او را از نياز به كوثر و منّت از بهشت، بي نياز كرده است... اساس حركت خود را بر آنها استوار نمي سازد، زيرا پرتوي روي دوست هرگونه ايجاد توقع را بي جواب مي گذارد، منّت جو نمي شود، در وظيفه خود متعهد است،، بنده عشق اوست نه برده نام و عظمت، در عين بي نيازي، نيازمند است. در اينجا امام خميني مستقيماً خود را به دوست مي رساند امّا حافظ، پيرو مراد را وسيله

الهام خود قرار داده تا رسيدن به مقصود الهام گرفتن از آن را لازم مي داند. شايد عصر حافظ، عصر امام نبود... شمس نيز چون خميني از پير سخن نمي گويد. او پير را در خود مي يابد، او تبلور عصر خويش است. امام خميني مراحل سلوك را براي رهروان عشق چندان جدي نمي گيرد، پير، وسيله ايست كه به آني، رهايش مي كند: «پير ميخانه بنازم كه بسر پنجه خويش فانيم كرده عدم كرده و تسخيرم كرد» «من خراباتيم از من سخن يار مخواه گنگم از گنگ پريشان شده گفتار مخواه» «با قلندر منشين گر كه نشستي هرگز حكمت و فلسفه و آيه و اخبار مخواه» اين حكمت، فلسفه و آيه و اخبار را تكرار تكرار مي داند و پوستي بر مغز احساس مي كند. كه پوست را بايد دريد و مغز را پوييد. زيرا مدعيان عشق معتقد به وجود عيني عاشق و معشوق هستند، آنان «عشق» را نمي بينند مگر در جلوه عشّاق... امّا...! عشق مورد قبول امام و شمس و حافظ و عرفاي بنام، بدينگونه عشّاق را كه به قالب پردازي معشوق مشغولند بازيچه دنيا مي دانند، به پشيزي نمي خرند... «مرغ جان در اين قفس بي بال و پر افتاد و هرگز آنكه بايد اين قفس را بشكند از در نيامد» عشق را سر تا پا انتظار است و بس، انتظار، مرحله تلاطم و پويايي «عشق» است. «انتظار» سرشار از اندوه شيرين است، بمصداق كلام از در برآمده مولانا: «عشق در درياي غم غمناك نيست». «انتظار»، فرصتي است براي شكستن قفس تن، تكامل روح، پروردن جان. عشق را، در جان نشاندن است... نقش خواستن را، شكستن است. در خلوت تنهايي به اسرار

عشق نشستن... زمان را، به تسخير عقل سپردن، عشق را، بر عقل مسلّط نمودن، سر بي جان را به پاي جانان فكندن است... دل دلخسته را به خسيدن تير مژگان معشوق منت نمودن انتظار عاشق از معشوق كه خود طريقت عشق است. در اينجا عاشق در طريقت، هر چه از معشوق طلب مي كند، زيباست. زيرا نياز عاشق غرور معشوق را افزون مي كند، دعاي عاشق دل معشوق را سخت تر مي نمايد، تمناي وصال عشق درد هجران را افزون مي سازد وفاي عاشق جفاي معشوق را، اينجاست كه عشق پرشورتر، پوياتر و خالص تر مي گردد. اينهمه از ثمرات انتظار است، انتظار.... «من جفايت به جان خريدارم از تو ترك جفا نمي خوام» مرحله گام به گام يكي شدن عاشق در معشوق و در جاي ديگر مي فرمايد: هر جفا از تو بمن رفت بمنّت بخرم بخدا يار توأم يار وفادار توأم تجلّي حق، در انسان است. از عشق انسان است. معشوق را در عشق عاشق جستجو مي كند. «هيچ داني كه من زار گرفتار توأم»، «بس كن اي جغد، ز ويرانه خود دم بزنيد»، رياضت و زدودن آثار غير حق، «تا گيسوي تو آخر بكمندم افكند، اعتراف....!» در جاي ديگر.... به ذكر و دعا و فكر نيازي نمي بيند... مي گويد: «تو دعاي مني، تو ذكر مني ذكر و فكر و دعا نمي خواهم» «هر كه را بنگري فدايي توست من فدايم، فدا نمي خواهم» ... سرشار از وحدت است. جهت نمي شناسد، وسيله نمي طلبد. او را مي خواهد، در اوست، او را مي بيند محور نمي شود، محور را مي شكند، شخصيت سازي را در تاريخ انديشه اش با اين بيت: «هرگه را بنگري فدايي توست «من فدايم، فدا نمي خواهم» را مطرود مي داند. او

تخت و جايگاه و مقام نمي خواهد. بنوعي مي خواهد در تاريخ گم شود، امّا اين عصاره عشق خود تاريخ مي شود. تاريخ را مي سازد. آنگونه كه: زرتشت ساخت، محمد(ص) ساخت، علي(ع) ساخت، شمس ساخت و حافظ... او هر چه مي بيند و مي شنود «عشق» است. هر جا كه عشق باشد زهد و ريا بازاري نخواهد داشت. «دكّه زهد ببنديد در اين فصل طرب كه به گوش دل ما نغمه «تار» آمد باز» همگام با انديشه زهد شكن شمس، زهد با تمامي ابعادش به كناري مي زند، خود را در «تار» كه «غناي عشق» اوست، محو مي كند. او چگونه شدن را در خود به تصوير مي كشد. «چكنم، غمزده ام، شيفته ام، سوخته ام عشوه ات واله آن لعل گهر بارم كرد» عشوه در اينجا حركت موزون و لطيف جلوه عشق است كه عاشق را سرشار از شدن مي كند سر تا پا عشق مي شود. از ديار خويشتن خود بيرون آمده. در طريقت مسلط بر مَنهاي خود گشته و خرد را به تسليم عشق وا مي دارد. «عشق دلدار چنان كرد كه منصور مَنِش از ديارم بدر آورد و سردارم كرد» «باده از ساغر لبريز تو جاويد ساخت بوسه از خاك درت محرم اسرارم كرد» «عشقت از مدرسه و حلقه صوفي راندم بنده حلقه بگوش در خمّارم كرد» اقرار مي كند، سرزنش مدعيان عشق را بر خود گوارا نموده بديدار زيباتر از عشق مي شتابد. مدعيان عشق او را به قضاوت مي نشانند. از غرور و منيت با او سخن مي گويند، اما غافل از اينكه اين عاشق پاك باخته جز درد عشق و سينه بي دل بضاعتي ندارد، او غرور و منيت را در مسلخ عشق قربان نموده، زيرا تار گيسوي

او آخر به كمندش افكند، اعتراف به بندگي عشق است. عشق، او را از آموخته ها متواري داشته «ساغر» مرحله بين طريقت و حقيقت است و «باده» را كه «اسرار بي خبري در نياز» است. سبب جاودانگي خود مي داند. مدرسه: منظور از «شريعت» است، «حلقه صوفي»، «شريعت پذيرايي» است كه آنچه دارند كلام است و فلسفه، در قيد عقل ماندن، عشق را به تسخير خرد انگاشتن... اما خميني از «ساغر» باده مي نوشد، بوسه از خاك در معشوق برمي گيرد، تا ديوارهاي زهد و ريا را بشكند و محرم اسرار گردد. همانگونه كه مولوي از باده شمس به نيازي رسيد كه مدرسه و حلقه تصوف را به يكباره رها نمود، بدانگونه كه فرهنگ عشق او را در ادب به تفسيرش كشيد.... حافظ كه اينجا خود در بلنداي عرفان اجتماعي است، «ساغر» و «باده» را از پير و مراد خود مي گيرد. وقتي منصور به پادشاهي مي رسد، او را مهدي دين پناه به تصوير مي كشد، در دل مردم عصرش نور اميدي را تازه مي گرداند، تا از قرار مردم، خود، آرام گيرد. حافظ بشارت دهنده اي است، كه مردم به انتظار نشسته را نويد رهايي مي دهد... امّا خميني خود «بشارت» است، كه منصور منش سكّان جامعه را بدست مي گيرد اين جسارتي است بديع و... اما عرفان به آن پاسخي نمي دهد. امام خميني خود، در جايگاهي فراتر از عارفان و عاشقان قرار گرفته است كه مي گويد: «عارفان پرده بيافكنده برخسار حبيب من ديوانه گشاينده رخسار توأم عاشقان سرّ سويد اي ترا فاش كنند پيش من آي كه من محرم اسرار توأم» خميني در اينجا، عاشق را عارف نمي شناسد و عارف را عاشق نمي خواند.... خميني مرحله كمال

را فراتر از اين دو مرحله مي داند، با جسارتي تمام خود را بسيار ظريف و آرام در اين جايگاه قرار مي دهد. در عصر خود بي آنكه بخواهد مسئله «انتظار» را به بحث مي گذارد. خميني در بهار نيز كه فصل دگرگوني و تحول است حركت را اينگونه در خود القاء مي نمايد؛ «بهار آمد، جواني را پس از پيري ز سر گيرم كنار يار بنشينم ز عمر خود ثمر گيرم» در اينجا «يار» حقيقت وجودي اوست. «بهنگام خزان در اين خراب آباد بنشينم بهار آمد كه بهر وصل او بار سفر گيرم» «بهار» در عرفان خميني قشنگترين زمان حركت است براي وصال... تطبيق حركت عشق را با بهار آغاز مي كند. در اينجا عشق را حركتي موزون همانگونه كه وصال او در بهار پيوسته است. ... مصلحت انديشي و سنت گرايي را با كلام خود مي شكند... گر تيشه ات نباشد تا كوه بركني فرهاد باش در غم دلدار و شاد باش شاگرد پير ميكده شو در فنون عشق... در جاي ديگر مي گويد: مستان، مقام را به پشيزي نمي خرند. تأكيد مي كند كه سنت گرايي را بايد شكست، نبايد گفت چون تيشه نيست، فرهاد نيست بنابراين عشق هم نيست... انديشه عشق فرهادگونه را در سر و در دل داشته باش... مشتاقان، «بي نيازي در دنيا را» به «فرمانروايي عالمي هم نمي فروشند» پس شايسته است كه مشتاقانه بگويد: در هوايش سرسپارم، در قدومش جان بريزم گر به رويم در گشايد گر به نازي بازگردد اينجاست كه عاشق جان سوخته سر از پا نمي شناسد، در او جاي گرفته است، اين عاشق، خود، عشق است و اين معشوق تجلي يافته از عشق عاشق. آنچه را كه

مدعيان عشق مي شنونند همه آواز و خيال است. شرح بيان عشق براين ناباوران عاشق پيشه سخت و سخت تر مي نمايد. امّا بر عاشق، تعبير اين «حال» سهل است او جلوه معشوق را با ديده دل مي بيند با عقل و خرد مي آميزد با احساس زيبايش مي كند، با كلام تقرير مي نمايد. خميني در مرحله اي بدينگونه راه خود را از مدعيان عشق جدا ساخته مي گويد: برگير جام و جامه زهد و ريا درآر محراب را به شيخ رياكار واگذار بوس و كنار يار بجانم حيات داد در هجر او نه بوس نصيب است و ني كنار عشق عاشق چنان پرتو افكن جمال و خرد مي گردد كه محراب را به شيخ رياكار وا مي گذارد خود در عين بي نيازي به آنچه از او ساخته و پرداخته اند، مي شكند، در هم مي كوبد و تمناي نياز مي كند... «محراب» در عرفان حافظ جايگاه ريا نيست بلكه مكان تلاقي عاشق و معشوق است. اما محراب از ديدگاه خميني به تناسب جامعه اش، تظاهر به عشق است. «بوس» درك معاني «كنار يار» شكستن آن ديوار ريايي است كه پرده دار بين «او» و «ديار» را حائل است. آن را پاره مي كند.... نيمه حياتي ديگر او را به حركتي يقيني رهنمود مي سازد. كه عاشق در عين بي نيازي در معشوق محو مي شود و نياز مي آفريند، مشتاق پرور مي شود... اين عشق، عاشق را از هر زهري مصون مي دارد. عشق تنها درد او مي شود كه خود درمان دردهاي ديگرست، و مي گويد: «چشم بيمار تو هر كس را به بيماري كشاند تا ابد اين عاشق بيمار، بيماري ندارد» «بر سر بالين بيمار رخت، روزي گذر كن بين كه جز عشق تو بر بالين پرستاري ندارد» مي رسد

به آنجايي كه خود با خود مي گويد: هم دردم و هم درمانم هم سوزم و هم سامانم خود مي جوشم و خود مي نالم خود مي گويم و خود مي جويم هم در دامم و هم آزادم .... هم ديوانه و هم تابع هم جاهل وهم جامع هم عارف و هم عامي هم ديني و هم كفري آزاد نيم (ني ام) از عشق در بندگي ام با عشق.... مرحله حقيقت اينجاست، تبلور انتظار و اندوه اينجاست... باورها اينجاست... ما زاده عشقيم و پسر خوانده جاميم در مسي و جان بازي دلدار تماميم همبسته دلدار و ز هجرش به عذابيم در وصل غريقيم و به هجران مداميم بي رنگ و نواييم ولي بسته رنگيم بي نام و نشانيم همي در پي ناميم از مدرسه مهجور و ز مخلوق كناريم مطرود خردپيشه و منفور عذابيم ... بي آنكه عشق را در خود بيابيم بدنبال نام و نشانيم، باور نداريم كه عاشق و معشوق ماييم اگر حجاب نفس و خرد را پاره كنيم حقيقيت مائيم... «مرغ دل پر مي زند تا زين قفس بيرون شود جان به جان آمد توانش، تا دمي مجنون شود» «رهروان بستند بار و بر شدند از اين ديار بازمانده در خم اين كوچه، دل پر جوش ما»(204) سنگيني و تنگي جسم را در روح خود احساس مي كند. در بلنداي بي نيازي تعالي انديشه در شناخت معشوق خود را در قفس نفس بسته مي بيند، دنيا را چنان كوچك و بي ارزش حس مي نمايد تا.... بمانند آن مرغ وحشي افسار بگسلد و آن قفس بشكند... خود را در درك معناي آزاد و آرام ببيند و انتظار... باز انتظار.... تا خردادي بهاروش به خويشتن خود باز مي گردد...

در اين بازگشت خود را درمي يابد. قفس را مي شكند از قيد زمان و مكان مي رهاند. انديشه در مغز، عشق در دل، دل در فشار دنده هاي قفس به جوشش درمي آيد. در اينجا، عشق جذبه و حركت را آغاز مي كند. عقل به تسليم زانو مي زند. نَفس در حركت، خود، باز مي ماند... انديشه ركود مي يابد. «عشق» پرده حجاب را پاره مي كند. عشق در وصال تجلي مي يابد. وصل مرحله از حيات عشق مي گردد... عاقبت عشق راستين بدانگونه پيروز است... بيهودگان عقل را به باد مي سپارد! تا ببرد به هر كجا آباد...! منابع و ماخذ 1. فرهنگ معين 2 و 3. برگرفته از (Eif – philosophie) dep, edu – cation paris 1972 4. قرآن كريم 5. نهج البلاغه 6. استاد شهيد آيت الله مطهري، تعليم و تربيت در اسلام 7. امام خميني(ره) گزيده اي از فرمايشات، مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خميني(ره) 8. دكتر شريعتمداري علي، تعليم و تربيت اسلامي 9. دكتر عسكريان مصطفي، اصول تعليم و تربيت

ابعاد عملي در عرفان امام خميني (ره)

ابعاد عملي در عرفان امام خميني(س) بكل امة جعلنا منسكاً هم ناسكوه، فلا ينازعنك في الامر و ادع الي ربك انك لعلي هدي مستقيم(136) گريز از خود، در عين خودباوري، پراكندگي در عين جمعيت، سرگراني و سرگشتگي در شكل آرامش، بي پروائي در پوشش متانت، هياهو و غوغاي درون، پنهان در ظاهر آرام، تسليم در غربت عصيان درون و پيامدهاي بيمار گونه حركت در سكون، همه و همه ره آورد جدال بي سرانجام انسان با رويدادهاي اندوهبار تاريخ است. اگر انسان در بدر افق هاي گشوده بر فطرت خويش را با حجابهاي نفساني نمي اندود و صداي ضربه هاي مكرر بر دريچه هاي ادارك خود را مي شنيد و نداي جان شيدا را پاسخ

مي داد. چشم دل مي گشود و انديشه سيال او آواي ملكوت را پذيرا مي شد، سلاح ايمان برمي گرفت و ريشه ستم را برمي انداخت و تارو پود تسليم را مي گسست، كرانه هاي بي كران منزلت انساني در برابرش پديدار مي گشت، ادارك فطرت، او را به منادي ايمان راهبر مي شد و مي توانست بر همه ناتوانيها چيره گردد، بر پاي بايستد و عوالم ملك و ملكوت را بجاي اين پهنه زمين پست و ستم آبادي كه گوهرش مجهول و حقيقتش پنهان است بنگرد و دريابد كه جهان خاكي پنهان در پوشش تعين هاست، درك اسفل و شهر مردگان است. از وجه و جمال حضرت ربوبي چندان مشاهده مي كرد كه عوالم ملكوت نيز ديده جوينده او را بمنزله حجابهاي نوراني و ظلماني بود و از آن نيز تجرد مي خواست، زيرا: «آنانكه از هيأت عالم ملكوت و تعلفاتش و تنگناي عالم خيال و مثال مجرد شده اند در بلد عليت و مقام مقدس و طهارت اقامت گزيده اند، از بهاء و جمال و وجه باقي ذوالجلال آن مشاهده كنند كه هيچ نديده و هيچ گوشي نشنيده.»(137) انسان مسلمان روزگار ما كه مي بايد اسوه درخشان آزادگي و بلوغ فكري باشد كه: «كمال آدمي، بلوغ و حريت است»(138) ، با گريز از خود و پذيرش تسليم و سرگراني و بي پروائي و غربت درون، موجود موميائي است. اما فيض پيوسته حضرت ربوبي و رحمت واسعه رحمن الرحيم پير فرزانه اي را از تبار آنكه چون به معراج مي رفت محمد(ص) بود و چون باز مي گشت رحمت بود، واسطه بيداري كرد كه نداي فطرت خلايق گشت و همگان پاسخ اين فرياد حجاب در را فرياد زدند. «ربّنا انّنا سمعنا مناديا ينادي للايمان ان آمنوا بربّكم فآمنّا»(139)

اين نه ايمان تازه بلكه بياد آوردن ايمان و عهد استوار آنان بود با پيام آوري كه وجودش رحمت و هدايت را بر بشريت تمام كرده بود. ديدگاههاي نوين امام در عرفان و تطبيق آن با تفكر جامعه شناسانه، خورشيد ديگري بود كه مردمان بنور آن از وحشت ظلمتهاي نفساني بدر آمدند و رسم و آئين نو گزيدند كه سازگار جامعيت آنان در مراتب عيني و مثالي و حسي بود زيرا: «تمام عوالم غيب و شهادت و هرچه در آنهاست در وجود انسان پيچيده و نهان است»(140) اگر همه جامعه شناسان روزگار در كار اين جاذبه ناگهاني فروماندند و اگر همه تحليل گران و اصول گرايان و برنامه ريزان سياست جهاني كه اساس كارشان شاخصهاي جامعه شناسي از طرق و شيوه هاي علمي است، در حيرت اين پديده نوين مات و مبهوت شدند، بدان جهت است كه ندانستند بيداري فطرت الهي در انسان اصل تحرك و تنها انگيزه نجات او از تارو پود سياستهاي فريبكارانه و صحنه آرائيهاي فريبنده است. امام راحل كه انسان كامل و بمثابه قلب مردمان صميمي و آئينه گيتي نماي است»(141) از روند بيداري و آگاهي فطري بهره جست و جامعه اسلامي را با ترسيم عوالم درون و نشان دادن صحنه هايي از آنچه در پرده دلهايشان نقش ازلي داشت از پراكندگي به وحدت رسانيد. چرا كه: «راهها پراكنده است و راه حق يكي است، اما روشها پراكنده است بواسطه آنكه حال روندگان پراكنده است.»(142) «عاكف در گه آن پرده نشينم شب و روز كه بيك غمزه او قطره شود، دريائي»(143) بدينگونه اين راهبر كامل سرخيل عاشقان، انگيزه عشق آدمي را به ضربه اي بيدار كرد، رهروان به خود تكاني دادند

و تكاپو گرفتند و به چپ و راست درنگريستند و بخود بازگشتند و جوهر هستي را در خود يافتند و قدر و قيمت خود را شناختند و چنان شد كه پنداري در جولانگاه شيدايي مردمان «عشق باريده بود و زمين تر شده، چنانكه پاي به برف فرو شود به عشق فرو مي شد»(144) مخموري ازلي روي نمود و گم شده عصر آشوب و سرگرداني و غربت بناگاه خودي خود را يافت و از شراب عشق لايزال سرمست شد. پيش از آن كاندر جهان باغ و مي و انگور بود از شراب لايزالي جان ما مخمور بود(145) امام با كياست ايمان و فراست انديشه الهي و به تاب و توان عشق، نيك مي دانست كه انسان عصر ما در تب و تاب خود پيوندها را گسسته و از عهد الست رسته، و فرصت نمي يابد با بخود نيك بنگرد و بشره آدميت و شرافت انساني خود را نيك بشناسد. هركسي از دوش كسان نردباني مي خواهد تا بر پلّه هاي ترقي دنيوي فراتر رود و اين خودخواستن و از ديگران رستن آتش درون را چنان شعله ور ساخته كه هر كس هم خود را در آن مي سوزاند و هم آتش به وجود جامعه مي كشاند. پس به جمع نگريستن و ارزشهاي جمعيت انساني رهنمون شد و راه ترقي بر باهاي آسمان را نشان داد و اهميت وحدت را در عالم كثرت يادآورد تا گروندگان به حق اينه اي شدند كه هر كس ديگران را در خود ديد و اسباب تنازع و جدال بي امان در نظرها حقير گشت پس به ريسمان محكم الهي متمسك شدند و عروج آغازيدند. چون شدي بر بامهاي آسمان سرد آمد جستجوي

نردبان(146) در آستانه سومين سالگرد ارتحال جانسوز امام عاشقان واحد انتشارات مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خميني«س» تعداد ديگري از آثار حضرت امام خميني«س» را به شيفتگان راه آن عزيز تقديم مي كند. همچنين تعداد ديگري از آثار ناياب آن حضرت بار ديگر تجديد چاپ شده و در اختيار علاقمندان گذاشته خواهد شد. در كنار انتشار آثار ارزشمند حضرت امام، آثار ديگر از اديبان و نونهالان كه در ارتباط با شخصيت والاي آن حضرت نگاشته شده است نيز به صورت مجموعه هايي نفيس به دست چاپ سپرده شده است. كوثر (جلد1و2) شامل كليه پيامها و سخنرانيهاي حضرت امام از شروع نهضت اسلامي (سال 1342) تا ورود حضرت امام به ايران (10بهمن 1357). تفاوتهايي كه اين مجموعه با مجموعه صحيفه نور دارد: 1- هر سخنراني نمايه اي دارد كه شأن و نزول سخنراني را مشخص مي كند و در واقع شناسنامه اي است بين 3-4 صفحه تا 15صفحه كه تحليلي از شرايط سياسي، اجتماعي زمان سخنراني راشامل مي شود و تصويري روشن از اوضاع زمانه را بدست مي دهد. 2- آنچه در اين مجموعه آمده است متن كامل و منقح سخنراني هاست كه قبلاً برخي از آنها در صحيفه نور نيامده و يا اگر بصورتي ناقص ارائه شده است. 3- در اين مجموعه با آوردن پاورقي هايي موضوعاتي را كه حضرت امام بدان اشارتي داشته اند از جمله نام افراد-كنايات-احاديث- ايات و ضرب المثلها با استفاده از مراجع و مآخذ و اسناد معتبر توضيح داده شده است. به اين ترتيب «كوثر» يك فرهنگ ادواري تاريخ انقلاب اسلامي است كه با جامعيتي كه دارد مي تواند مورد استفاده كليه محققان و انديشمندان قرار گيرد. مؤسسه تنظيم و نشر

آثار امام خميني«س» با تلاش و جديت در صدد آماده سازي جلدهاي ديگر «كوثر» براي تقديم به علاقمندان است. محتوي اين دفترها همچنان گشوده است و در 15 خرداد 1368به پايان مي رسد. كه بخش اول آن همچنانكه گفتيم از شروع نهضت تا ورود حضرت امام به ايران در دو جلد منتشر شده است. تيراژ هر جلد 5000نسخه/جلد گالينكور لفاف دار/قطع وزيري/هر جلد 660صفحه. در خلوت خورشيد برگزيده 32 عكس از عكاسان معاصر ايران با طراحي و گرافيك سهراب هادي قطع آن رحلي است و جلد چاپ شده سيلك مزين به تصوير درب منزل حضرت امام در خمين مي باشد كه با لفاف گلاسه همراه است. تيراژ 10هزار نسخه/40صفحه /كاغذ 128گرمي گلاسه گلبرگ شكوفه ها (جلد 1و2) هر جلد مشتمل بر ده نامه انتخاب شده از ميان نامه هايي است كه كودكان عزيز براي حضرت امام در زمان حيات ايشان به جماران ارسال كرده اند. در كنار هر نامه يك نقاشي جالب به همراه دارد كه اثر نقاشان معاصر محمّد علي بني اسدي و اكبر نيكان پور مي باشد كه با توجه به خط بصري نقاشي ها و محتوي صادقانه نامه ها، اثري زيبا و دلپذير براي نونهالان رقم خورده است. هر جلد 28صفحه/قطع خشتي22x22 سانتي متر/تيراژ20هزار نسخه در هر جلد/. تازه هاي انتشارات مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خميني(س) سررسيدنامه 1371 پس از استقبال گسترده مردم از انتشار سررسيدنامه 1371 مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خميني«س» واحد انتشارات چاپ دوم اين سررسيدنامه را پس از رفع اشكالات چاپي به انجام رسانده همچنين تغيير ماههاي قمري در سالجاري نيز رعايت شده است. اين سررسيدنامه شامل عكسهاي منتشر نشده تاريخ انقلاب اسلامي و مزين به ديدگاههاي

حضرت امام خميني«س» در موضوعات و مسائل مختلف سياسي، اجتماعي، فرهنگي و مذهبي و... مي باشد. 464صفحه/جلد كالينگور طلاكوب/تيراژ15 هزار جلد/250تومان. چهل حديث متن كامل حديث اثري ديگر از حضرت امام خميني«س» با تصحيح و مقابله با چاپ مجدّد و در شكلي نفيس. تيراژ 10هزار جلد/600صفحه/قطع وزيري/جلد كالينگور. سبوي عشق شامل اولين سري از غزليات عرفاني حضرت امام كه عليرغم تيراژ بالايي كه داشت مدتي در بازار ناياب شده بود بدون تغييرات و در شكل و كيفيت جالب قبلي تجديد چاپ گرديده است. تيراژ 25 هزار نسخه/32صفحه/قطع وزيري/چاپ دوم محرم راز بخشي ديگر از اشعار عرفاني حضرت امام كه بدليل استقبال گسترده مردم و ناياب شدن آن بار ديگر با خط استاد جليل رسولي مزين به ابروباد با جلد طراحي تميز متفاوت با چاپ اول منتشر مي شود. تيراژ 25هزار نسخه/96 صفحه/جلد شوميز سوگنامه (جلد دوم) شامل سوگسروده هاي شاعران معاصر در سوگ حضرت امام. 286 صفحه/قطع رقعي/تيراژ 3 هزار نسخه/چاپ اول سوگنامه (جلد سوم) شامل بخشي ديگر از سوگسروده هاي شاعران معاصر در سوگ حضرت امام. تيراژ 3هزار نسخه /588صفحه/قطع رقعي/جلد شوميز/چاپ اول وصيتنامه الهي- سياست حضرت امام خميني«س» به زبان عربي متن كامل وصيتنامه الهي- سياسي حضرت امام خميني«س» كه براي استفاده علاقمندان خارج از كشور ترجمه و چاپ گرديده است. تيراژ 5 هزار نسخه/278 صفحه/جلد شوميز/چاپ اول. وصيتنامه الهي- سياسي حضرت امام خميني«س» به زبان اردو با مشخصات بالا وصيتنامه الهي-سياسي حضرت امام خميني«س» به زبان تركي استانبولي با همين مشخصات. وصيتنامه الهي- سياسي حضرت امام خميني«س» به زبان آلماني با همين مشخصات. وصيتنامه الهي- سياسي حضرت امام خميني«س» به زبان روسي با همين مشخصات.

احياگري امام خميني(ره) از منظر عرفان و دعا

احياگري

امام خميني(ره) از منظر عرفان و دعا عمري گذشت در غم هجران روي دوست مرغم درون آتش و ماهي برون آب هرگاه سخن از احياي تفكر ديني به ميان مي­آيد؛ حضرت امام خميني(ره) به عنوان عالمي احياگر در عرصه­ي دين مي­درخشد. اگرچه او دين و احكام را، يا اخلاق و ارزشي بودن آن را بنيان ننهاد، اما بدون ترديد بازگشت به دين، خدا محوري و خداباوري و ارزشي بودن اعتقادات ديني در اين عصر و زمان، تحفه­ي زعامت و رهبري اوست. رسالت او احياي ارزش­هايي بود كه رفته رفته به خاموشي گراييد و تنها در قلوب برخي افراد گوشه­ي عزلت اختيار كرد؛ از همين­رو بازگرداندن مجدد ارزش­ها به فضاي جامعه هنر امام بود. اگر دين­داري و خدا محوري امري باطني و قلبي شده بود، امام هشدار داد، كه اين نظر و انديشه بايد در جهان بيرون، ظهور و بروز نمايد و هرگز ظاهر ساختن دين و حفظ شعائر اسلامي با حقيقت دين كه با هرگونه ري و ظاهرسازي در ستيزاست، منافات نداشته، بلكه جلوه و تجلي آن است و هنر عرفان جمع ميان اين دو حقيقت است. امام در احياي عرفان ناب و حقيقي پيش كسوت بود و سعي نمود تا چهره­ي اين حقيقت متعالي را كه در طول تاريخ دست­خوش انحرافات و سوء استفاده­ها شده بود، پاك و پيراسته نمايد و سيماي واقعي و حقيقي آن را بر همگان روشن سازد و بفهماند كه عرفان ناب، هرگز با انزواطلبي و اباحيگري و بي­تفاوتي سازگار نبوده، بلكه عرفان حقيقي از جهاد و حماسه جدا نيست. به نظر مي­رسد كه هموارترين و كوتاه­ترين راه براي شناخت

تفكر و انديشه­هاي معظم­له شناخت عرفان او باشد؛ زيرا همه­ي افكار بلند و آرمان­هاي والاي او ريشه در عرفان او دارد، و حتي به نظر مي­رسد كه مباني و ذائقه­ي فقهي معظم­له در طرح مسايلي؛ همچون ولايت مطلقه فقيه نيز از اين ساحت نشأت گرفته باشد؛ چرا كه عشق و عبوديت در وجود او، دو حقيقت جدا ناشدني است. امام عابدي است كه به عبوديت عشق مي­ورزد، و جلوه­ي معشوق هرگونه بندگي و بردگي و خودبيني و خودكامگي را، در وجود او نيست و نابود مي­نمايد. شخص فقيه راستين كه از نظر امام ولايتش بر امت اسلامي ضروري و واجب شمرده مي­شود، انساني است كه غيرت محبوب و جلوه­ي معشوق، هرگونه مجال وسوسه­انگيز "من" را در وجودش مندك ساخته و به حقيقت دين و حقيقت انسان واقف است و كلام او، كلام خالق او، و ولايت او تجلي ولايت خداوند است؛ در عرفان امام، عشق در نهايت بندگي و عبوديت در نهايت وارستگي معنا يافته و عزت انسان و شرافت مسلمان در اين شيفتگي و آراستگي و پيراستگي تحقق يافته است.

عرفان از منظر حضرت امام(ره) از ديدگاه امام(ره) عرفان؛ يعني رسيدن به معبود؛ فاني شدن در او؛ حقيقت "ل" و "إلاّ " را باور كردن؛ جز او نديدن؛ جز صداي محبوب نشنيدن؛ از علم اليقين گذشتن از عين اليقين فراتر رفتن، و در جايگاه رفيع حق اليقين تكيه زدن؛ نيز از ساحت ظاهر به باطن رفتن. اگر پديده­ها و امور حسي با علم شناخته مي­شوند و حقايق و كليات با عقل، ادراك مي­گردند، اما با معرفت و عرفان مشهود مي­شوند، پس در حقيقت عرفان، رسيدن

است و يافتن، و به تعبير رساي حضرت امام(ره) رفع حجب است، نه جمع كتب.((1))

عارف از ديد حضرت امام(ره) عارف در نگاه امام خميني، مبارزي است نستوه، كه لباس رزم بر تن كرده و در دو ميدان به مبارزه بر مي­خيزد، عاشقي است كه تنها به معشوق مي­انديشد و فقط از او تمنا مي­كند. از آن­جا كه عارف نمي­تواند حكومت پليدي، زشتي، زورگويي و خودمداري را بر انسان تحمل كند، جهاد در اين­جا معناي حقيقي خود را مي­يابد و پيوستگي ذاتي­اش را با عرفان به اثبات مي­رساند. يك عارف، مجاهدي است نستوه، مبارزي است دلاور، كه هدفي جز كمال­طلبي و نيل به مقام معنوي و فاني شدن در مطلق و ابديت ندارد. عارف وارسته­ي واصل، براي انسان ارزش و منزلتي خاص قايل است، او را جانشين خدا بر روي زمين مي­داند و هرگز روا نمي­دارد كه بر چنين موجودي هواهاي نفساني (در بعد داخلي) و طواغيت زمان (در بعد خارجي) حكومت رانند و سلطه­جويي كنند. از ديد عارف، انسان عصاره­ي عالم هستي است، جلاي آينه وجود است، چشمي است كه خداوند از طريق او به عالم مي­نگرد((2))، و بالاخره او اشرف مخلوقات است و بايد در نظر داشت كه يك چنين ارزش و اعتباري براي انسان قايل بودن هرگز با نظريه­ي اصالت انسان اومانيسم قابل قياس نيست.

هدف عرفان هدف عرفان، تكامل لحظه به لحظه­ي انسان است((3)) و حركت او را در بي­نهايت مي­داند، حركتي در به كمال رساندن دو وجهه­ي روحاني و جسماني وجود انسان؛ زيرا جسم انسان مركبي است براي صعود و تعالي روح، پس بايد به فكر اصلاح اين مركب نيز بود كه

مبادا خود، هدف قرارگيرد كه در اين صورت بزرگ­ترين دام و زندان انسان است و پرواضح است كه زنداني و اسير هواهاي نفساني بودن؛ يعني گرفتار ادني مرتبه وجودي خويش بودن، كه البته شايسته­ي مقام انساني نخواهد بود. از ديد امام(ره) در وجود آدمي دو لشكر رحمان و شيطان در ستيزند((4)) و براي سركوب كردن لشكريان كفر و ابليس و حاكميت بخشيدن به لشكريان الله تلاش و مبارزه مستمر لازم و ضروري است. حضرت امام خميني(ره) به ما مي­آموزد، كه انسانيت انسان و ديانت او به ميزان آگاهي و خرد و آزادي و آزادگي او بستگي دارد، آزادي و آزادگي امري است كه زمينه را براي ارتقاي انسان و رسيدن به جايگاه رفيع فراهم و آماده مي­سازد؛ اين آزادي دو بستر مي­طلبد: الف. روان و تن، ب. جامعه بيروني. و به دست آوردن اين هر دو آزادي و رسيدن به آزادگي و وارستگي، مرهون سعي و مجاهده­ي مستمر است و اين آزادگي تنها با سرسپردگي و محو شدن در حق مطلق و معبود و معشوق حقيقي حاصل شدني است. چنانچه ملاحظه مي­شود؛ پيام عرفان دقيقاً با پيام اسلام، كه همان تسليم و منقاد بودن در برابر پروردگار است وحدت مي­يابد. در اين­جا اين گفته­ي امام به خاطر مي­آيد، كه تجلي اسلام و درك صحيح از اسلام حقيقي، در پرتو شناخت عرفان به دست مي­آيد؛ از اين­رو طبيعي است، كه چنين عرفاني با اهداف والا و متعالي­اش مورد حمله و هجمه­ي جناح كفر و طالبان زر و زور و تزوير قرار گيرد؛ زيرا پيام پيرو چنين مكتبي آن است كه به صراحت اعلام دارد: اگر آن­ها

بخواهند در مقابل دين ما بايستند، ما در مقابل دنياي آن­ها مي­ايستيم؛ بر همين اساس، اين عرفان، اين دين بايد منحرف گردد و به خرافات آلوده شود، تا جاذبه­اش محو گردد، تا به دنياي دنيا داران لطمه و گزند نرساند؛ زيرا اين عرفان، با انزواطلبي، تنبلي، تن­پروري، بي­ديني، لاابالي­گري و سازش با ظالم سر سازش ندارد و درصدد ساختن جامعه­اي است متعالي، كه با انسان متعالي منظور نظر عرفان سنخيت دارد، پس مدينه­ي فاضله و تحقق آن به عنوان جايگاهي براي عروج و معبري براي تعالي انسان عزيز و شريف، لازم و ضروري است؛ اگرچه روند تاريخي، بيانگر آن است، كه امور حقيقي و ارزش­هاي واقعي انسان در روزگاري به دلايل متعدد، كم­رنگ و بي­رونق مي­شود، ولي هرگز از جلوه و درخشش نمي­افتد و همواره مصلحان و احياگران حاضر در ميدان، خاكستر اين آتش هميشه مشتعل را كنار زده و آن را شعله­ور مي­سازند و حضرت امام(ره) را مي­توان به عنوان بهترين نمونه و شاخص اين احياگران نام برد. امام احياگري بود كه تدين و ارزش آن را احيا كرد، حاكميت دين را بر انسان­ها خواستار شد و خطاب او هرگز به جامعه خودش محدود نشد، كه پيامش جهاني بود و همواره به صراحت مي­گفت: من به دنيا اعلام مي­كنم. امام به عنوان يك محيي، عرفان ناب حقيقي را دوباره به دنيا معرفي نمود. در نامه­ي تاريخي­اش به يكي از سردمداران كفر و الحاد (گورباچف) كتاب فصوص الحكم پدر عرفان نظري؛ محيي­الدين عربي را معرفي كرد. حضرت امام(ره) مسلمان بودن را از عارف بودن جدا نمي­داند، امام فرياد مي­زند و از عرفان حقيقي كه در

طول زمان به انحرافات و كژي­ها و التقاط­ها آلوده شده، دفاع مي­كند. معظم­له دردمندانه مي­گويد، كه عرفان با هرگونه ذلت و خواري، تن­پروري، گوشه­نشيني و انزواطلبي مخالف است؛ عرفان با هرگونه بي­بند و باري و رها شدن از ظواهر ديني ناسازگار است. عرفاني كه حضرت امام براي ما در اين عصر و زمان ترسيم مي­سازد، معرفت است و آگاهي، عشق است و شيدايي، حركت است و پويايي، حركتي است عاشقانه به سوي جز معشوق حقيقي نديدن و جز براي رضاي او گام نزدن؛ يعني حركت حول محور الله و همسو شدن با كاروان آفرينش و گويايي به وحده لا إله إلاّ هو. امام خميني(ره) هرگز به اسم مرجعيت، فقاهت، دين و عرفان چشم خود را به روي واقعيت­ها و موانع رشد انسان­ها نمي­بندد و در برابر زورمندان بي­تفاوت نمي­نشيند، و اين كار را گناهي نابخشودني تلقي مي­كند، و حتي آن­جا كه احساس خطر مي­كند، درس و بحث و فقه و مرجعيت را رها نموده و با يك قبا، عازم ديار فرنگ مي­شود؛ و اگرچه او خود اهل مسجد و مدرسه، محراب و منبر است و آن دو را محل ترويج دين خدا مي­داند، اما به حكم ضرورت آن­ها را رها مي­كند؛ زيرا نيك مي­داند كه اگر وسيله­اي، خود هدف قرار گيرد، خطرناك است؛ به ويژه اگر آن وسيله مقدس باشد به مراتب خطرناك­تر است. آن عزيز وقتي عرصه را بر خود تنگ مي­بيند؛ مي­خروشد، هجرت مي­كند، هجرت از شهري مقدس كه با تمام وجود قداستش را باور دارد و هر شب در وقت معيني در بارگاه مولاي خويش زانوي ادب مي­زند و حتي بيماري، او

را از رفتن به زيارت مولا و مقتدايش باز نمي­دارد، اما مجلس درسي را كه ثمره­ي دوران تلاش و مباحثات اوست، يكباره رها مي­كند و عازم ديار غرب مي­شود؛ زيرا در انديشه­ي معرفي اسلام راستين است و سربلندي و عزت مسلمين را خواستار، و اين چنين است كه اسلام ناب، رنگ و رويي تازه مي­گيرد، جان تازه­اي در كالبد مسلمانان دميده مي­شود و ديگر مسلمان بودن سرشكستگي نمي­باشد، بلكه افتخار و شرف مي­گردد، و اين ندا و فرياد امام هشدارمان مي­دهد كه مبادا زرق و برق­هاي مادي دنيا و پيشرفت­هاي ظاهري جهان غرب شما را بفريبد، به هوش باشيد كه اسلام ديني است كه پيروان آن بايد همواره به آن افتخار كنند، نه احساس ضعف. اسلام ديني است كه به سبب جامع و كامل بودنش قابليت زعامت و رهبري بر دنيا را دارد. پس پيروان و مروّجان اين دين آسماني بايد هوشيار باشند و قدر و منزلت خويش را بشناسند و حتي از بزرگان و طلايه­داران ديني غافل نمي­ماند، و خاضعانه و پدرانه تذكر مي­دهد كه وظيفه سهمگيني را بر دوش دارند و با عناوين مختلف و در مراحل گوناگون آن­ها را مخاطب قرار مي­دهد و رسالت سنگينشان را متذكر مي­شود؛ زيرا به خوبي آگاه است كه امروز، به دليل حركت او و انقلاب اسلامي ايران، چشم مردمان تيزبين دنيا به روي اسلام باز شده، و آنان مشتاقانه و منتقدانه به پيروان اين دين آسماني مي­نگرند، تا بتوانند ادعاي جامعيت و حاكميت و كامليت اين دين را به اثبات برسانند، يا رد كنند. پس از سال­ها درس و بحث درباره مسايل فقهي و اصولي كه

روش و نظام حوزه بود، در سنين جواني؛ يعني حدود 27 سالگي، پاره­اي از اصول عرفاني را به صورت مكتوب براي اهل تحقيق و تحصيل­كرده­هاي جامعه تحت عنوان شرح دعاي سحر به نگارش در مي­آورد، در اين كتاب درباره اسماء و صفات حضرت حق به بحث مي­پردازد و از مشهودات سخن مي­گويد و ميان مسايل عقلي و وجداني، انس و الفتي برقرار مي­سازد. در اين كتاب با نظري عالمانه به دعا و اهميت آن و نقش سازنده­ي آن در زندگي بشري توجه مي­دهد. و دو سال بعد، به نوع ديگري وارد ميدان نبرد؛ آن هم جهاد علمي مي­شود و كتاب مصباح الهداية في الولاية و الخلافة را به رشته تحرير در مي­آورد. بحث خلافت محمديه9 و ولايت علويه7 را مطرح مي­نمايد و از كيفيت سريان و جريان اين دو نور حقيقي (كه در حقيقت يگانه­اند) در عالم ظهور سخن مي­گويد: ميان ظاهر و باطن، طريقت و شريعت، رابطه­اي ناگسستني موجود است و يكي از راه­هايي كه انسان را به باطن و حقيقت مي­رساند، آراسته كردن ظاهر به التزامات شرعي است؛ بنابراين رسيدن به حقيقت، از راه حفظ شريعت و طريقت حقه ميسر مي­شود و سپس با لحني قاطع مي­فرمايد: اگر كسي با عمل به احكام شريعت و رعايت مسايل ظاهري به باطن راه نيافت، بداند كه در انجام آن تكاليف و دستورالعمل­ها قصور داشته است.((5)) و در اهميت و معنا يافتن ظواهر ديني به توضيح سرّ نماز، كه در حقيقت معاشقه­اي است با حضرت دوست، به نگارش سرّ الصلوة مي­پردازد، و وقتي جامعه را از درك و فهم محتواي اين كتاب ناتوان مي­بيند، با قلمي

روان­تر و ساده­تر آداب الصلوة را مي­نگارد، كه البته ما در اين­جا درصدد شمردن آثار مكتوب معظم­له نيستيم، بلكه منظور فقط بيان شرايطي است كه او در راستاي تبيين عرفان حقيقي ايجاد كرده است. و در سال­هاي بعد، عرفان او رنگ ديگري به خود مي­گيرد و مبارزه­ي با طاغوت زمان، در جبهه­ي بيروني را مي­طلبد. اين بار با حاكميت وقت، كه آزادگي، ديانت و شرافت انسان­ها را به مخاطره انداخته؛ وارد نبردي سهمگين مي­شود و در اين راه، زندان، تبعيد، شنيدن ناسزا و دور بودن از خانه و خانواده را تحمل مي­كند. مسجد و مدرسه، درس و بحث كه اساس كار اوست، به خطر مي­افتد. او همه خطرات را در راستاي رسيدن به كوي دوست به جان مي­خرد و آن را يك وظيفه­ي انساني اسلامي تلقي مي­كند و مانند اداي نماز واجب مي­شمرد. و دردمندانه مي­سرايد: تا به كي اين ناكسان باشند بر ما حكمرانان تا كي اين دزدان كنند اين بي­كسان را پاسباني((6)) از سال 1357 تا 1368 جلوه­ي ديگري از عرفان او ظهور مي­يابد، جلوه­ي حاكميت و ولايت حق بر انسان­هايي كه طالب و خواستار چنين ولايت و حاكميتي بودند. او مردم خويش را سال­ها آماده و تربيت مي­نمايد، تا بدانند خواهان چه باشند و در انتخاب حكومت، چه حكومتي را طلب­اند. با اين وجود، پس از پيروزي انقلاب، رأي مردم را به آزمايش مي­گذارد؛ زيرا احترام به عقيده­ي مردم اساس كار اوست و سهولت­كار حكومت خدايي را به پذيرش و توافق مردم مي­داند.((7)) آن­گاه كه مردم با اكثريت آرا، حاكميت الله را بر خود بر مي­گزينند؛ جلوه­ي ظاهري ولايت او آشكار مي­شود.

نكته قابل تأمل اين است، ­كه اصول و محورهايي كه در هر دوره­ي زندگي او _ دوره­ي جهاد و مبارزه و دوره­ي زعامت و رهبري _ به چشم مي­خورد، يكسان است و آن محورها عبارت است از: خدا محوري، خداباوري، دين مداري، عشق و شيدايي، حركت و پويايي، اداي وظيفه، پيوند طريقت و شريعت، حتي پس از رسيدن به حقيقت. و بالاخر معظم­له در اواخر عمر شريف خويش يك­بار ديگر به شعر گفتن و حقايق را در قالب شعر بيان كردن روي مي­آورد و به زبان رمز و اشاره مطالبي را براي اهلش بيان مي­دارد، كه زبان عرفان گاه به اشارت است و كنايت.

نقش­آفريني دعا از جمله مسايلي كه امام خميني(ره) بر آن تأكيد مي­ورزد و آن را از غربت و هجران بيرون مي­كشد، توجه و روي آوردن به قرائت قرآن و بيش از آن توجه و تأمل در ادعيه مأثوره از ائمه: است. به راستي معظم­له به خوبي توانست رابطه دعا و وحي را با عقل و علم مطرح كند و هر دو را در كنار يكديگر بنشاند؛ به گونه­اي كه با اثبات يكي نفي ديگري لازم نيايد و اين عمل هنگامي انجام مي­گيرد كه به نظر مي­رسد فلسفه دعا و پرداختن به مسايل ديني از پشتوانه منطقي، علمي، عقلاني تهي شده؛ و امام به اين حقيقت هشدار مي­دهد كه عقل و وحي، تعبد و انديشه دو بال لازم براي عروج انسانِ خواهان كمال است. حضرت امام(ره) هنگامي ­كه قرائت قرآن و دعا عمل اشخاص بيكار و احياناً بدون انديشه و تأمل تلقي مي­شد و حتي مفسران قرآن در زمره­ي علماي درجه­ي اول حوزه­ها

به شمار نمي­آمدند و شركت در مراسم دعا و نيايش را در خور شأن علما و اساتيد دانشگاه نمي­دانستند؛ همچون عالمي متفكر، انديشمندي فعال، سياستمداري قوي و فقيهي مجاهد به نقش سازنده­ي دعا در هدايت و تعالي انسان توجه مي­دهد و انسان­هاي خواهانِ كمال را به تأمل و تفكر در اين گنجينه­هاي الهي دعوت مي­كند و در اولين اثر عرفاني خويش، به شرح دعاي سحر كه معروف به دعاي مباهله است، مي­پردازد. در اين كتاب به پيروان طريق هدايت و رستگاري، تنبه و آگاهي مي­دهد كه از اين خزاين گران­بها كه براي تكامل انسان مفيد است، غافل نبايد بود؛ در جايي از ادعيه به قرآن صاعد تعبير مي­كند،((8)) كه اگر قرآن نزول وحي و كلمات و حقايق است كه از أعلي عليين بر قلب مبارك پيامبر نازل گرديده، كلمات و فقرات ادعيه در حقيقت ره­توشه­ي سفر معنوي آن هدايت­گران است. فرزندان انقلاب با خواندن دعاي توسل و عاشورا و كميل به جنگ با دشمن دين و قرآن مي­روند و خواندن قرآن و دعا نه تنها به تخدير آن­ها نمي­انجامد، بلكه آنان را مشوق و محرك است؛ آنان با خواندن اين كلمات آسماني راه هدايت و مسير تكامل را مي­يابند و شتابان در آن گام مي­نهند و ره صد ساله را در كمترين زمان در مي­نوردند. در فرهنگ حضرت امام(ره)، عبادت، رنگ و جلوه­اي ديگر دارد، يك تكلف خشك و اجباري نيست؛ زيرا به نظر ايشان، انساني كه به حقيقت رسيده و عظمت خالق را درك كرده، مقهور عظمت او مي­شود. پس عبادت، عمل خشن و قالبيِ صرف نيست، بلكه مانند همه­ي امور موجود، در هستي

ظاهري دارد و باطني، حكمي دارد و حِكمتي و علت غايي عبادات نيز در رساندن انسان است به هدف غايي او كه همان مأوا گرفتن در حريم ربوبي است و مأنوس بودن با حضرت دوست و آرامش يافتن در كوي محبوب. به تعبير امام(ره) همه­ي انسان­ها سالك كوي حق­اند و برخي مي­دانند كه به كجا مي­روند و برخي نادانند و هنر در فهم و شناخت طريقت است. بنابراين توسل به ائمه الهي: و خواندن خداي خويش از زبان اين بزرگواران، پيام امام خميني(ره) است كه در برهه زمان شنيده مي­شود كه اين سخنان، خزاين و گنجينه­هاي غني معرفت است و براي فهم اين معارف، مطالعه و علم­اندوزي و فلسفه و عرفان لازم است و نتيجه فهم آن خزاين، حركت است و پويايي، معرفت است و شيدايي، اطاعت است و بندگي؛ در اين صورت است كه ما خداي خويش را از زبان وليّ كاملش مي­خوانيم و الاّ ما مهجوران گرفتارِ تنگناهاي طبيعت و نفسانيات خويش، كه تحمل كوچك­ترين ناملايمات را نداريم، با چه جرأت و جسارتي لب به سخن گشوده و بگوييم: فهبني يا إلهي و سيدي و مولاي و ربّي صبرت علي عذابك فكيف أصبر علي فراقك. اين حقيقت را حضرت امام در راز اين مطلب كه همه­ي دعاها با الله يا اللّهم آغاز مي­شود، بيان مي­دارد كه با توجه به اين­كه انسان جامع همه صورت­هاي جهان هستي است كه خداوند آفريده؛ از اين­رو تحت تربيت اسم اعظم است كه بر همه­ي اسماء و صفات محيط است و بر همه مخلوقات حكومت و احاطه دارد؛ بنابراين رب حقيقي انسان كامل حضرت الهيه است و چنين

موجودي هنگام "درخواست" و "طلب" بايد به همان اسم و حقيقتي متوسل شود كه با جامعيت او مناسبت داشته باشد و اسم مبارك الله مناسب­ترين اسم است براي هدايت و حفاظت اين موجود الهي و در اين راستا، انسان مقهور لطف و قهر الهي با تمسك به اسمي كه جامع جمال و جلال خداوندي است، هدايت مي­جويد؛ زيرا مي­داند كه اسم جامع الله ولايت كساني را عهده­دار است كه ايمان آورده­اند و آنان را از تاريكي­ها به نور مي­كشاند. )اللّهُ وَلِيّ الّذينَ آمَنُوا يُخْرِجُهُمْ مِنَ الظّلُمات إلَي النّورِ(…((9)) و حسن ختام را به كلام ملكوتي معظم­له اختصاص مي­دهيم: اي عزيز! دامن همت به كمر زن و دست طلب بگشاي و با هر تعب و زحمتي است حالات خود را اصلاح كن((10))؛ كه راه آخرت باريك و طريق انسانيت حديد و ما بي­چاره­ها چون عنكبوتيان در فكر قديد، متحيراني هستيم كه چون كرم ابريشم از سلسله­هاي شهوات و آمال بر خود تنيده و يكسره از عالم غيب و محفل انس چشم بريده.((11)) پي­نوشت: (1). ر.ك؛ امام خميني(ره)، ره عشق، ص 17. (2). محيي الدين عربي، فصوص الحكم، فص آدمي، ص 50 . (3). اشاره به كلام امام علي(ع): من استوي يوماه فهو مغبون. (4). چهل حديث امام خميني(ره)، ح 1، ص 5 . (5). ر.ك؛ امام خميني(ره)، تعليقات بر شرح فصوص الحكم، ص 201. (6). ديوان حضرت امام(ره)، ص 266. (7). ر.ك؛ امام خميني(ره)، ولايت فقيه، ص 34. (8). ر.ك؛ صحيفه­ي امام، ج 18، ص 481، 9/3/1363. (9). البقره (2) : 257. (10). امام خميني(ره)، آداب الصلوة، ص 5 . (11). همان، ص 1. منبع: مجموعه

مقالات، ج 2، ص 253 _ 240.

مبلغان و تهذيب نفس در انديشه امام خميني (ره)

مبلغان و تهذيب نفس در انديشه امام خميني (ره) اشاره يكي از اهداف مقدس و مقاصد مهمّ انبياي حقّ، تربيت انسان و پرورش روحي و معنوي اوست. دين مبين اسلام نيز كه به زيور اكمال و اتمام آراسته شده، مي كوشد تا براي ايجاد كرامت انساني و سلامت واقعي، آدمي را از رذايل اخلاقي و امراض نفساني پاك سازد و شجره طيبه او را به رشد و بالندگي مطلوب برساند. توجه خاص و اهتمام وافر ثقلين به مسئله تهذيب نفس و تزكيه فردي و جمعي، نشانگر اهميت اين امر است. در اين مقاله سعي نگارنده بر آن است تا با الهام از نصايح گهر بار حضرت امام خميني رحمه الله در كتاب شريف «مبارزه با نفس يا جهاد اكبر»، گوشه اي از وظيفه خطير مبلغان و طلاب علوم ديني در زمينه تهذيب نفس را گوشزد كند.

همراهي علم و تزكيه مهم ترين هدف بعثت رسولان الهي و والاترين آرمان اولياء رحماني، دعوت آحاد اجتماع بشري به تزكيه و تطهير نفس و نيل به خداشناسي است. در اين ميان، طايفه اي كه بيش از هر كسي مورد خطاب آن بزرگان مي باشد، طلاب علوم ديني و متوليان هدايت و ارشاد مردم هستند. قرآن كريم فلاح و رستگاري انسان را تنها در گرو پرهيزكاري و رهيدن از تاريكي شهوات مي داند: «قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَكّيها»(1)؛ «به راستي، هر كسي كه نفس خود را پاك نمود، رستگار شد.» هر چند در لسان حضرات معصومين عليهم السلام به موضوع كسب علم و دانش توصيه فراواني شده و حتي از آن با تعابيري چون

«فريضه» ياد گرديده است،(2) اما انسانِ عالِم وقتي مي تواند از شجره علم خويش ثمره مطلوب را برگيرد و ديگران را نيز از فوايد آن برخوردار سازد كه ظرف علم؛ يعني عقل و قلب خود را از هر گونه ناخالصي زدوده باشد. در حقيقت، تهذيب باطن، عالِم را به سوي عمل به علم فرا مي خواند و توجه به معنويات، آدمي را به انجام صادقانه اعمال صالح دعوت مي كند و همين كردار شايسته موجب مي گردد تا سخنان و كلمات پاكيزه رفعت يابد و به سوي حق و حقيقت پَر كشد: «إِلَيْهِ يَصْعَدُ الْكَلِمُ الطَّيِّبُ وَالْعَمَلُ الصّالِحُ يَرْفَعُهُ»(3)؛ «كلام پاكيزه به سوي او بالا مي رود و عمل شايسته آن را رفعت مي بخشد.» چنانچه علم در سينه پاك و مهذَّب واقع نشود و علم و تزكيه با هم همراه نگردند، نتيجه ارزشمندي عايد انسان نمي شود و چه بسا وجود آدمي را به شاخ و برگ شيطاني بارور نمايد و به شجره خبيثه مبدّل سازد: «علم وقتي در اين مركز خبيث (نفسِ تزكيه نشده) وارد شود، شاخ و برگ خبيث به بار آورده، شجره خبيثه مي شود.»(4) مشكل و بزرگ رابه شكل خوبي به انجام رسانند: «كسب فضايل و مكارم انساني و موازين آدميت از تكاليف بسيار مشكل و بزرگي است كه بر دوش شما است. گمان نكنيد اكنون كه مشغول تحصيل علوم شرعيه مي باشيد و فقه كه اشرف علوم است، مي آموزيد، ديگر راحتيد و به وظايف خود عمل كرده ايد.»(5) تهذيب نفس مي باشد، اين علوم را فرا مي گيريد.»(6)

(7)(8) كنيد.»

نقش عالمان ربّاني در تهذيب نفس خداوند متعال هدف از

برانگيختن رسولان الهي در جامعه را تلاوت آيات و نشانه هاي حق و تزكيه و تعليم انسانها معرفي كرده است: «هُوَ الَّذي بَعَثَ فِي الاْءُمّييّنَ رَسُولاً مِنْهُمْ يَتْلُوا عَلَيْهِمْ اياتِهِ وَيُزَكّيهِمْ وَيُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ وَالْحِكْمَةَ»(9)؛ «او كسي است كه در ميان اُمّيها پيامبري را از ايشان برانگيخت تا نشانه هايش را براي آنها بخواند و آنان را پاك سازد و كتاب و حكمت را بديشان بياموزاند.» در اين آيه شريفه، تزكيه بر تعليم مقدم شده است و گوياي آن است كه تعليم كتاب و حكمت بايد مبتني بر تهذيب نفوس باشد. نكته مهم ديگري كه در آيه وجود دارد، نقش مهم مربي الهي در سير و سلوك الي اللّه و نيل به اخلاق و آداب معنوي است. همان گونه كه فراگيري علوم كسبي يا نظري نيازمند استاد مجرّب و داناست، وصول به معارف حقّه دين و فضايل انساني نيز تنها در پرتو راهنمايي مربيان روحاني و هدايت عالمان ربّاني ميسّر است: «چطور شد علم و اصول به «مدرّس» نياز دارد، درس و بحث مي خواهد. براي هر علم و صنعتي در دنيا استاد و مدرّس لازم است، كسي خودرو و خودسر در رشته اي متخصص نمي گردد، فقيه و عالم نمي شود، ليكن علوم معنوي و اخلاقي كه هدف بعثت انبياء و از لطيف ترين و دقيق ترين علوم است به تعليم و تعلّم نيازي ندارد و خودرو و بدون معلم حاصل مي گردد؟!»(10)

(11)(12) شدم.» حضرت امام رحمه الله در اين موضوع به معرفي الگويي كامل پرداخته، امام علي بن ابيطالب عليهماالسلام را بهترين اسوه كمال مي داند و به طلاب محترم سفارش مي نمايد كه

زندگاني سرشار از زهد و تقوا، فتوّت و طهارت، و صداقت و مجاهدت آن حضرت را سرلوحه خويش قرار دهند و با تأسي به سيره آن امام همام عليه السلام به خودسازي و تطهير قلب از محبت دنيا كه رأس همه گناهان است، قيام كنند. حضرت علي عليه السلام مي فرمايد: «أَيُّهَا النّاسُ إِيّاكُمْ وَحُبَّ الدُّنْيا فَإِنَّها رَأْسُ كُلِّ خَطيئَةٍ وَبابُ كُلِّ بَلِيَّةٍ...(13)؛ اي مردم! از دوستي دنيا برحذر باشيد كه آن سرآمد همه خطاها و درِ تمام مصيبتهاست.»

زينت اهل بيت عليهم السلام باشيم به اشارت «اَلْوَلَدُ سِرُّ أَبيهِ»(14)، هر فرزندي به پدر خود منسوب است و اعمال خوب او مايه سربلندي و خرسندي پدرش را فراهم مي سازد و اعمال زشت و پليد او موجب خجلت و ناراحتي پدر مي شود. در حديث است كه پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله ، فرمود: «أَنَا وَعَلِيٌّ أَبَوا هذِهِ الاْءُمَّةِ(15)؛ من و علي پدران اين اُمتيم.» از اينرو، طلاب و مبلغان ديني بايد به اين مهم توجه داشته باشند كه آنها بيش از ديگران به پدران اين امت منسوب هستند و رفتار و گفتار آنان مايه شادماني و عزّت، و يا برعكس خدايي ناكرده سبب رنجش آن بزرگواران مي گردد. پس شايسته است كه هم به شريعت طهارت بخش محمدي ارج بنهيم و در مسير فقاهت كوشش كنيم و هم به ولايت معرفت بخش علوي توجه نماييم و بر صراط مستقيم تهذيب و طهارت گام نهيم؛ هم از تنزيل بهره مند شويم، هم به تأويل دين معرفت يابيم؛ عقلمان را با ضياي خورشيد شريعت روشني بخشيم و قلبمان را با نور ولايت منور سازيم؛ با

دو بال علم و تهذيب مدارج عالي كمال را بپيماييم تا زينت اهل بيت عليهم السلام باشيم و مسرّت و خوشحالي پدران شفيق امت را موجب گرديم: «شما مربوط به رسول اللّه صلي الله عليه و آله هستيد، شما با ورود به حوزه هاي علميه خود را به فقه اسلام، رسول اكرم و قرآن كريم مرتبط ساخته ايد. اگر عمل زشتي مرتكب شديد به آن حضرت برمي خورد، بر ايشان گران مي آيد. ممكن است خداي نخواسته شما را نفرين كند. راضي نشويد كه رسول خدا صلي الله عليه و آله و ائمه اطهار عليهم السلام نگران و محزون گردند(16).»

خصايص و بركات انسان مهذّب حضرت امام رحمه الله در بخش ديگري از سفارشات اخلاقي و معنوي خود، طلاب علوم ديني و مبلغان گرامي را به حُسن معاشرت با مردم توصيه كرده، با اعتقاد به اين معنا كه مردم عيال خدايند، متذكر مي شود كه با نظر عطوفت و مهرباني به ايشان بنگرند؛ گناه و زشتي آنان را آشكار نسازند؛ حُسن خلق و خوش رفتاري را پيشه خود نمايند؛ عالمان و صالحان را احترام گذارند و از غيبت كردن ديگران پرهيز كنند؛ جاهلان و نادانان را حرمت بنهند و با رويي گشاده با آنها برخورد نمايند: «با خلق خدا حسن سلوك داشته، نيكو معاشرت كنيد و با نظر عطوفت و مهرباني به آنان بنگريد... با بندگان خوب و صالح خدا نيكي كنيد: آنان را كه عالم اند به خاطر علمشان، كساني را كه در صراط هدايت اند به خاطر اعمال نيكشان و آنان را كه جاهل و نادان اند چون بندگان خدايند احترام نماييد؛ خوش رفتاري

كنيد؛ مهربان باشيد؛ صداقت و برادري داشته باشيد؛ مهذب شويد، شما كه مي خواهيد جامعه اي را تهذيب و ارشاد كنيد.»(17)

(18) پاسخ) مي گويند سلام.» چنانچه يك عالِم مهذَّب و انسان وارسته در يك منطقه يا محله اي زندگي كند، حتي اگر لفظا هم مبادرت به تبليغ نورزد، صرف وجود و حركات و سكناتش باعث هدايت مردم مي شود؛ به بيان ديگر، همچون خورشيدي است كه بدون اينكه سخني بر زبان براند، تابش انوار طهارت و پارسايي اش فروغ هدايت و بصيرت را بر جان انسانها مي افكند و گرما بخش وجود حقيقت جويان مي گردد؛ چنان كه در روايات اسلامي آمده است كه با كسي معاشرت كنيد كه نگاه كردن به او شما را به ياد خدا بيندازد. رسول اكرم صلي الله عليه و آله ، فرمود: «قالَ الْحَوارِيُّونَ لِعيسي عليه السلام : (يا رُوحَ اللّه ِ) لِمَنْ نُجالِسُ؟ فَقالَ: مَنْ يَذْكُرُكُمُ اللّه َ رُؤْيَتُهُ وَيَرْغَبُكُمْ فِي الاْخِرَةِ عَمَلُهُ وَيَزيدُ في عِلْمِكُمْ مَنْطِقُهُ(19)؛ حواريون به عيسي عليه السلام گفتند: (اي روح خدا!) با چه كسي مجالست كنيم؟ پس حضرت فرمود: با كسي (همنشيني كنيد) كه ديدنش شما را به ياد خدا آورد و عملش شما را به آخرت راغب سازد و كلامش بر آگاهي شما بيفزايد.» در اعتقاد امام رحمه الله عالمِ تزكيه شده و مجاهد ميدان مبارزه با نفس چنين خصيصه اي را داراست و وجود پاكش مايه تنبه و عبرت ديگران مي باشد: «اگر عالم ورع و درستكاري در يك جامعه يا شهر و استاني زندگي كند، وجود او باعث تهذيب و هدايت مردم آن سامان مي گردد، اگر چه لفظا تبليغ

و ارشاد نكند. ما اشخاصي را ديده ايم كه وجود آنان مايه پند و عبرت بوده، صرف ديدن و نگاه به آنان باعث تنبّه مي شد.»(20)

سخن آخر بهترين وقت براي تهذيب نفس، هنگام جواني است؛ زيرا قلب جوان از لطافت بيشتري برخوردار است و به بيان احاديث همچون صفحه سپيدي است كه آماده دريافت نور هدايت و يا پذيرش ظلمات گمراهي مي باشد. امام باقر عليه السلام فرمود: «ما مِنْ عَبْدٍ إلاّ وَفي قَلْبِهِ نُكْتَةٌ بَيْضآءُ فَإِذا أَذْنَبَ ذَنْبا خَرَجَ فِي النُّكْتَةِ نُكْتَةٌ سَوْدآءُ فَإِنْ تابَ ذَهَبَ ذلِكَ السَّوادُ وَإِنْ تَمادي فِي الذُّنُوبِ زادَ ذلِكَ السَّوادُ حَتّي يُغَطِّي الْبَياضَ فَإِذا غُطِّيَ الْبَياضُ لَمْ يَرْجِعْ صاحِبُهُ إِلي خَيْرٍ أَبَدا؛(21) هيچ بنده اي نيست مگر اينكه در قلبش نقطه سفيدي وجود دارد. پس هر گاه گناهي را مرتكب شود، در آن نقطه سپيد، نقطه اي سياه خروج مي كند. اگر توبه نمايد، آن سياهي برطرف مي شود و اگر به گناهان خود ادامه دهد، آنقدر آن سياهي زياد مي شود كه تمام سفيدي قلب را مي پوشاند. پس زماني كه همه آن سپيدي پوشانده شد، ديگر صاحب آن قلب به نيكي راه نمي يابد.» امام راحل رحمه الله در اين باره مي فرمايد: «اگر در جواني به فكر اصلاح و ساختن خود نباشيد، ديگر در پيري كار از كار گذشته است. تا جوانيد فكري كنيد، نگذاريد پير و فرسوده شويد. قلب جوان لطيف و ملكوتي است و انگيزه فساد در آن ضعيف مي باشد. ليكن هر چه سن بالا رود، ريشه گناه در قلب قوي تر و محكم تر مي گردد، تا جايي كه كندن آن از

دل ممكن نيست.»(22) چگونه مي توانيد خود را بسازيد و مهذّب كنيد؟.»(23) كنيد.»(24)

(25) مي برند و آن پاداشِ كسي است كه پاك باشد.» «خداوند متعال... به نسل جوان روحاني و دانشگاهي و به عموم مسلمانان توفيق خودسازي، تهذيب و تزكيه نفس عنايت فرمايد.»(26)

1. شمس/9. 2. ر.ك: مشكاة الأنوار، ص135 و مستدرك الوسائل، ج17، ص249. 3. فاطر/10. 4. مبارزه با نفس يا جهاد اكبر، ص28. 5. همان، ص29. 6. همان، ص30. 7. مجموعة ورّام، ج1، ص59. «دشمن ترين دشمنان تو، نفس تو است كه در خودت قرار دارد.» 8. اصول كافي، ج2، ص105. 9. جمعه/2. 10. مبارزه با نفس يا جهاد اكبر، ص32. 11. همان: «كرارا شنيده ام سيد جليلي، معلم اخلاق و معنويات استاد فقه و اصول، مرحوم شيخ انصاري رحمه الله ، بوده است.» 12. مكارم الأخلاق، ص8. 13. تحف العقول، ص215. 14. كشف الغمه، ج2، ص65: «فرزند، سرّ پدرش مي باشد.» 15. علل الشرائع، ج1، ص127. 16. مبارزه با نفس يا جهاد اكبر، ص49 _ 48. 17. همان، ص43 _ 42. 18. فرقان/63. 19. بحارالانوار، ج71، ص189. 20. مبارزه با نفس يا جهاد اكبر، ص27 _ 26. 21. وسائل الشيعه، ج15، ص303 والإختصاص، ص243. 22. مبارزه با نفس يا جهاد اكبر، ص61 _ 60. 23. همان، ص60. 24. همان، ص63. 25. طه/76. 26. مبارزه با نفس يا جهاد اكبر، ص64.

ديدگاه عرفاني اخلاقي امام خميني (ره)

ديدگاه عرفاني اخلاقي امام خميني (ره)

در اينجا سخن از فلسفه اخلاق و يا عرفان نظري نيست و نيز در اينجا به ذكر هر يك از مباحث اخلاقي و يا مسائل عرفاني به گونه اي گسترده و تفصيلي نمي پردازيم بلكه برخي از

مباحثي كه صبغه اخلاقي داشته و ارتباط بيشتري با مباحث و مسائل تربيتي دارند را، از ديدگاه امام - سلام الله عليه - مورد بحث قرار مي دهيم.

الف _ تفاوت ميان علم و عرفان

عرفان و معرفت عبارت است از: (شناسايي و آگاهي نسبت به امري خاص از راه مشاهده دروني و علم حضوري) .

ولي شناسايي و آگاهي از راه استدلالهاي عقلي را كه در ماهيت خود با توجه به مصداق معلوم، امري است كلي، علم گويند نه عرفان و نيز عرفان در مواردي بيشتر به كار مي رود كه سبق (و يا پيش فراموشي) نسيان در كار باشد؛ مثلا كسي چيزي را مي شناخته، نسيان عارض گشته و دوباره بدان آگاهي و توجه پيدا كرده است، اما كاربرد علم، اين چنين نيست.

از اين نظر، عارف به كسي مي گويند كه به آنچه كه در نشئات پيشين آگاهي يافته ولي از آن غافل مانده و يا نسيان حاصل شده است، ولي دوباره معرفت پيدا كند و بر اين اساس، (برخي از) اهل سلوك مدعي اند كه معراج معنوي و روحي انسان، همان توجه و يادآوري ايام سلف (عالم ذر) است ولي به نظر ما معراج معنوي و روحاني انسان، عبارت است از رجوع به عالم غيبت، يعني سالك، مجذوب عالم قدسي شود و به عالم ملكي توجه نكند و به جمع مافي سلسله الشهود بنگرد. (1)

ب _ دستجات و طوايف انسانها

انسانها در رابطه با سير و سلوك الي الله چهار طايفه اند:

1- محجوبان: اين طايفه بر اثر توجه و سرگرمي به دنيا از حركت و پرواز به سوي ملكوت غافلند و از سير به سوي حق

باز مانده و در شمار غافلان قرار دارند.

2- سالكان: اين طايفه در حال سير و حركت به سوي حق، بسر مي برند و به پير راه و راهبر نيازمندند

3- واصلان: اين طايفه از طريق سير و سلوك به سوي حق، به مقصد دست يافته و به سر منزل مقصود واصل گشته اند. و شاهد مقصود را در آغوش كشيده اند.

4- راجعان: اين طايفه پس از وصول به مقصود، از دياريار به سوي خلق، بار سفر بسته تا ديگران را نيز در اين سفر سير الي الله رهبري كنند. (2)

قابل ذكر است كه در ميان طوايف فوق، غير از طايفه اول (محجوبان) سه طايفه ديگر اهل سيرو سرّ و پروازند كه پس از قدم نهادن به (مقام فنا) به مرحله خاصي از ارتقاي معنوي يعني حالت حقاني، نايل مي آيند. البته در صورتي كه در اين سفر و سلوك، گرفتار حجابها (حجاب ظلماني، حجاب نوراني - عقلاني و حجاب روحي) نشوند. (3)

به طور كلي سفر و پرواز معنوي چهار گونه است.

اول _ سفر از خلق به سوي حق: كه در پرتو پرداختن به عبادات رعايت دستورها، انجام رياضتها، مهاجرات از طبيعت و پرواز به ديار پروردگار متعال، صورت مي پذيرد. (4)

اين رجوع به عالم ملكوت را فنا مي گويند پس (فنا) عبارت از نفي و نابودي نيست بلكه مرحله خاصي از راهيابي است.(5)

كه در پرتو عبادت حاصل مي شود. (6) و گفتيم كه حالت ويژه حقاني در اين مرحله براي سالك، حاصل مي گردد به شرط آنكه حجابهاي سه گانه را كنار بزند و دچار آنها نشود در اين سفر به هادي و راهبر نيازمند است.

(7)

و به گفته حافظ:

قطع اين مرحله بي همرهي خضر مكن

ظلمات است بترس از خطر گمراهي

دوم _ سفر از حق به سوي حق: اين سفر پس از انجام سفر اول صورت مي پذيرد سالك از حالت حقاني خود اوج مي گيرد و به مقام (فناي فنا) نايل مي گردد مقامي كه از آن به عنوان مقام (اخفي) و (فنا در افعال و صفات حق) تعبير مي شود.

سوم _ سفر از حق به سوي خلق: سفر فوق را (مرحله صحو) نيز مي نامند سالك، در اين مرحله بين عوالم جبروت و ملكوت، در طيران است و داراي بهره اي از مقام نبوت است (نه نبوت تشريعي) تا ديگران را آماده اوج و پرواز كند.

البته پس از مرحله (صحو) نوبت به مرحله (محو) مي رسد كه براي انسانهاي كامل در اين دنيا و آخرت، پيش مي آيد. (8)

چهارم _ سفر از خلق به سوي خلق از طريق حق: در اين سفر، سالك، موانع سير را شناسايي و به راه وصول به حق را به ديگران مي آموزد؛ زيرا داراي نبوت تشريعي است كه دستيابي به اين مرحله در پيامبر اسلام (صلي الله عليه و آله) خاتمه يافت پس از وي، كسي بدين مرحله نمي تواند گام نهد. (9)

نكته قابل ذكر آنكه، امام - سلام الله عليه - در برخي از رهنمودها از مراحل سيرو سلوك به عنوان (سجده) ياد مي كند. مثلا مي نويسد:

(كلام در سفر از خلق به حق و از كثرت به وحدت و از ناسوت به مافوق جبروت است تا حد فناي مطلق كه در (سجده اول) حاصل مي شود و فنا از فنا كه

پس از صحو، در (سجده دوم) حاصل مي گردد. (10)

ج _ عامل اصلي عروج و تداوم معراج (هماهنگي شريعت، طريقت و حقيقت)

راز موفقيت سالك الي الله، يك چيز بيش نيست و آن عبارت است از (عبادت) سالك با (قدم) عبادت مي تواند از بيت طبيعت، به سوي عالم ملكوت عروج و مهاجرت كند. (11) و عبادت براي همه عباد يك ضرورت است؛زيرا همانگونه كه بدن به آب، هوا و غذا نيازمند است، روح نيز به غذا احتياج دارد و غذاي روح، عبارت است از (عبادت) و همانگونه كه اثر غذا در بدن عبارت است از ادامه حيات و تأمين نشاط، اثر غذاي روح (عبادت) نيز عبارت است از اوج و معراج. (12)

در عرفان امام راحل - سلام الله عليه - طريقت و حقيقت جز از راه شريعت حاصل نخواهد شد؛ زيرا ظاهر، طريق باطن است(13) و در واقع عبادتي كه در ظاهر انجام مي پذيرد معمار باطن است (يعني) باطن را براي عروج مهيا مي سازد و انفكاك و جدايي ميان عبادت و تاثير آن در نفس محال است و اگر عبادتي صورت پذيرفت ولي تاثير معنوي و عرفاني آن مشاهده نگشت، بدون ترديد آن عبادت با توجه به همه ضوابط و شرايط لازم آن انجام نيافته است. (14)

(الطريقه والحقيقه لا تحصلان الا من طريق الشريعه فان الظاهر طريق الباطن بل يفهم منه (ولو انهم اقاموا التوراه والانجيل) ان الظاهر غير منفك عن الباطن فمن راي ان الباطن لم يحصل له مع الاعمال الظاهره و اتباع التكاليف الالهيه فليعلم انه لم يقم علي الظاهر علي)ما(هو عليه) (15)

توجه بدين حقيقت ضروري است كه هيچ طايفه و

دسته اي از دستجات فوق، حتي لحظه اي از عبادت، بي نياز نخواهد بود. (16)

بر همين اساس است كه برترين افتخار پيامبر خاتم (صلي الله عليه و آله) آن و اصل راجع كامل، عبوديت وانجام عبادت است الهي است. (17)

به طور كلي اساس تكامل معنوي و ارتقاي باطني، عبوديت و پيمودن مدارج كمال است. بنابراين، هر گاه لحظه اي اين عمل در كار نباشد سقوط آن واصل، حتمي است (فان مقام العبد الكامل هو التذلل بين يدي سيده) . (18)

پس سخن برخي از تصوف پيشگان كه مي گويند: (عبادت ظاهري طريق است و هر گاه به مقصد رسيدي و واصل شدي و ديگر بدان ضرورتي نيست) . بدون دليل است(19) و لاطائلاتي بيش نمي باشد. . . . (20)

آري، جز از راه عبادت ظاهري نمي توان در هيچ مقامي پايدار ماند. چنانكه بدون آن نمي توان به هيچ مقامي دست يافت. حتي مقام رسالت حضرت خاتم الانبياء نيز منوط به عبادت ظاهري و عبوديت است.

د_ شروط اصلي تاثير عبادت

عبادت؛ سرمايه اصلي سالك در باب راهيابي هاست، ولي از اين نكته نبايد غافل بود كه هر عابدي به مقصود نمي رسد و همه عابدان يكسان نيستند؛چرا كه عبادت آنان يكسان نيست؛ زيرا عبادت داراي شروطي است. از جمله عبارتند از:

1- حضور قلب: حضور قلب در نماز همان است كه نمازگزار به قلب خود بفهماند كه در پيشگاه پروردگار بزرگ به عبادت ايستاده است (حضور قلب اجمالي) و نيز در همه لحظات به اسرار و معاني فرازهاي نماز و كلمات آن توجه كند (حضور قلب تفصيلي) (21) عبادت بدون حضور قلب، عبادت نيست بلكه لهو و بازي

است اين عبادت عملي)است كه(در نفس آدمي اثري ايجاد نمي كند و حالت نهي از فحشا و منكر محقق نمي شود(22) (ان الصلوه تنهي عن الفحشاء و المنكر) (23)

2- اخلاص: معيار اصلي عباديت عبادتها، اخلاص است؛ يعني اگر عبادت، همراه با اخلاص انجام گرفت، عبادت به شمار مي آيد و گرنه عبادتي صورت نگرفته است. (24)

اخلاص يعني عمل را فقط براي خدا انجام دادن(25) و شخص بااخلاص ظاهر خود را از معاصي و باطن خود را از عجب، كبر، فخر، ريا،. . . تصفيه مي كند. و عبادت در رياضت در پرتو اخلاص است كه هم عمل را ابدي و اخروي(26) مي سازد و هم سالك را به معراج مي برد حتي سير و سلوك اخلاقي و رياضتها اگر فقط به منظور دستيابي به تسلط قواي نفساني و پيدايش ملكات باطني. . . . . (باشد) ، ولي اگر در چارچوب مجوزها و دستورهاي شرع مطهر صورت گيرد، مايه راهيابي و هدايت است پس حتي ملكات فاضله و ملكات نفساني اگر در پرتو اخلاص پديد نيايند، مايه نجات و سعادت انسان نخواهند بود و آن اخلاص نيز اخلاص الهي نيست، در صورتي الهي است كه عاري از هر گونه هواهاي نفساني باشد. (27)

انسان مخلص با دارا بودن ملكات فاضله، همواره خود را در محضر خدامي بيند(28)

و تفاوت ميان عبادت عامه و عبادت خاصه را در همين نكته مي توان خلاصه كرد كه عبادت جهت طمع به بهشت يا دوزخ صورت نمي گيرد بلكه به خاطر خدا و بدون هيچ گونه چشمداشتي انجام مي گيرد واين گونه عبادت را (عباده الاحرار) يا (عباده الكرام (عبادت آزادگان،

عبادت كريمان)) مي گويند. (29)(1). ر. ك چهل حديث، حديث 37، ص 621 - 622.

(2). آداب الصلوه، ص 282.

(3). مصباح الهدايه الي الخلافه و الولايه، ص 204.

(4). تعليقات علي شرح فصوص الحكم، ص 39 و 173.

(5). تعليقات علي شرح فصوص الحكم، ص 39 و 173.

(6). سر الصلوه، ص 83.

(7). مصباح الهدايه الي الخلافه و الولايه، ص 205.

(8). ر. ك: تعليقات علي مصباح الانس، ص 283.

(9). مصباح الهدايه الي الخلافه و الولايه، ص 205.

(10). سر الصلوه، مقدمه مولف، ص 28.

(11). تعليقات علي شرح فصوص الحكم، ص 39.

(12). آداب الصلوه، ص، 20.

(13). تعليقات علي شرح فصوص الحكم، ص 201.

(14). ر. ك تعليقات علي شرح فصوص الحكم، ص 200 و 201.

(15). سر الصلوه، ص 11و 83.

(16). سر الصلوه، ص 11و 83.

(17). ر. ك تعليقات علي شرح فصوص الحكم، ص 55 (فان العبوديه من اعظم افتخارات النبي (صلي الله عليه و آله.

(18). تعليقات علي شرح فصوص الحكم، ص 179.

(19). تعليقات علي شرح فصوص الحكم، ص 201.

(20). تعليقات علي شرح فصوص الحكم، ص 201.

(21). تعليقات علي شرح فصوص الحكم، ص 201.

(22). آداب الصلوه، ص 33.

(23). سوره عنكبوت،، آيه 45.

(24). سر الصلوه، ص 16.

(25). صحيفه نور، ج 19، ص 255.

(26). صحيفه نور، ج 20، ص 65.

(27). چهل حديث، حديث 2، ص 45 - 46.

(28). مبارزه با نفس (جهاد اكبر) ، ص 53.

(29). سر الصلوه، ص 7 و 75: (قال امير المؤ منين (عليه السلام) ما عبدتك خوفا من نارك ولا طمعا جنتك بل وجدتك اهلا للعباده فعبدتك.

قال الحسين: ان قوما عبدالله رغبه فتلك عباده التجار و ان قوما عبدالله ورهبه فتلك عباده العبيد و ان قوما عبد و الله شكرا فتلك

عباده الاحرار و هي افضل العباده.

3- اطمينان نفساني و طمأنينه و وقار باطني(1)

4- عاشقانه و با شوق باطني همراه باشد. (2)

توجه و تفهيم به معاني، حقايق و اسرار و لااقل توجه بدين حقيقت كه در سايه ذكر (نماز) فرمانبرداري از خدا صورت مي گيرد(3)

5- بركنار از تصرفات و نفوذ شيطان: بر اين اساس، شخص ذاكر و عابد همواره بايد در استعاذه به سر ببرد(4) از نظر امام راحل - سلام الله عليه - دو چيز در اين سير معنوي (نماز) مهم است: يكي طهارت كه سر آن (تخليه) و سَر سِرّ آن (تجريد) مي باشد و ديگري كه ركن اعظم است و در نماز حاصل مي شود، سر آن (تجليه) و سر سِرّ آن (تفريد) است. (5)

ه_ _ يكي از مسائل معروف باب عرفان (رياضت) است واژه رياضت از ماده روض و از حيث معنا تحمل زحمت و پرداختن به عملي جهت ايجاد ورزيدگي روحي يا جسمي است بدين جهت به ورزش و حركتهاي مربوط بدان نيز (رياضت) گويند.

همچنين دگرگوني و تبديل حالت روحي مذموم در راستاي دستيابي به حالت روحي ممدوح و اعراض و خودداري از اعمال شهواني، مداومت و ملازمت به نماز و روزه و خلوت و تفكر و شب و زنده داري و تهجد و نيز تهذيب اخلاق را (رياضت) مي خوانند. (6)

رياضت همواره در تعقيب هدفي خاص صورت مي گيرد و از ديدگاه امام راحل - سلام الله عليه - پشتوانه اصلي رياضت يعني (نيت) صيغه بطلان و يا مشروعيت را متوجه آن مي سازد؛زيرا رياضت اگر با انگيزه حب نفس و جلوه هاي مختلف آن صورت گيرد، نامشروع و

رياضت باطل است و اگر به منظور تقرب و جلب رضاي پروردگار متعال انجام پذيرد، شرعي و صحيح خواهد بود. (7)

و نيز رياضت از حيث كيفيت عمل، اگر مطابق با دستورهاي شرع مطهر باشد، رياضت صحيح مي باشد و اگر چگونگي عمل، رفتار كردار، حركات و سكنات مربوط در چارچوب مجوزات شرع مطهر نباشد، آن رياضت غير اسلامي و مبتدع (بدعت) خواهد بود(8)

قابل ذكر است كه رياضت به نوبه خود بر دو گونه است:

1) رياضت جسمي

2) رياضت روحي. (9)

اولي عبارت است: از تحمل مشكلات از جمله، امساك و خودداري از غذاهاي لذيذ و گوارا، پرداختن به روزه هاي مستحبي يا واجب، پرداختن به روزهاي مستحبي يا واجب، پرداختن به نمازهاي مختلف، انجام حج، عمره و. . . تحمل كار و تلاش طاقت فرسايي كه صبغه عبوديت دارند، مثل دستگيري از خلق.

دومي عبارت است: از چشاندن درد و الم رياضت به روح، انديشيدن در عواقب و سرانجام معاصي، توجه به كيفر و عذاب دردناك عصيان و خطا، توجه به گرفتاريهاي دردناك عصيان و خطا، توجه به گرفتاريهاي گوناگون عالم قبر و قيامت(10)

تعريف رياضت از نظر امام راحل»: امام راحل - سلام الله عليه - همانند برخي از صاحب نظران در باب تعريف رياضت، بدين مساءله عنايت دارد كه: الرياضه و هي ازاله الشماس عن النفس بقطع ماءلوفاتها و مخالفه مرادتها و اعظم اركانها دوام الملازمه علي ذكر لااله الاالله(11)

يعني، (رياضت عبارت است از بين بردن حالت طغيان و سركشي نفس از راه مبارزه با آنچه كه مورد الفت و خواهش آن است و مهمترين راه موفقيت (عظيم ترين) ركن آن، ملازمت و تداوم به ذكر الهي

است (لا اله الا الله) است) .

امام در ذيل تعريف مي نويسد: (و الحاصل هذا الذكر في هذا المقام ليس ذكر للذاكرين بل وسيله الي ازابه الحجاب) . (12)

اين ذكر (لا اله الا الله) وسيله اي جهت رفع نمودن حجاب باطني است نه وسيله دستيابي به ارتقا و علو باطني. (در اين رابطه به اذكار ديگري نيز بايد روي آورد)

«نتايج و دستاوردهاي رياضت صحيح»:

اشارتي رفت كه اگر رياضت با نيت صادقانه و اخلاص الهي همراه باشد واز چار چوب مجوزهاي شرعي تجاوز نكند، يكي از راههاي اساسي (خودسازي) است؛ زيرا از راه رياضت مي توان به نتايج درخشان و شگرفي در اين باره دست يافت، از جمله:

1. پالايش نفس از رذايل اخلاقي و ايجاد تحول و دگرگوني در نفس. (13)

2. تصفيه باطن از عقايد باطل. (14)

3. تخليص نيت از ريا. (15)

4. ايجاد حضور قلب در عبادت. (16)

5. دستيابي به باورهاي صحيح از جمله: (لا موثر في الوجود الا الله) (17) و اين از معاني (لا اله الا الله) است كه از راه رياضت مي توان بدان دست يافت. (18)

6. بيرون كردن حب نفس، حب دنيا و حتي محبت اين و آن، از دل(19) و دست يابي به محبت الهي كه ام الطهارت است. (20)

7. ايجاد ملكات فاضله(21) كه انسان از راه ارتباطات قلبي مي تواند مظهر اسماء و آيت كبراي الهي شود. وجود او رباني گشته و در مملكت وجود او فقط جمال و جلال الهي فرمانروايي مي كند. (22)

8. رهايي از حجاب علم و حصول انقطاع الي الله؛(23) زيرا كه كثرت اشتغال به علوم برهانيه، سبب ظلمت و كدورت قلب است. (24)

9. اجتناب از

همه گونه محرمات و ترك همه گونه شبهاست(25)

10. رفع حجابها. (26)

11. تقويت اراده باطن در جهت هدايت ديگران(27) (طه ما انزلنا عليك القران لتشقي) (28)

قابل ذكر است كه اگر در حال رياضت، مرگ پيش آمد، ظرف، مشمول عفو و رحمت و غفران الهي خواهد گشت. (29)

همچنين اگر كسي در پرتو رياضت به ملكات اخلاقي دست يابد، در حالي كه با نيت خالص و تقرب به درگاه خداوند متعال نباشد بلكه با صبغه اي از شهرت طلبي. رياضت خواهي و جاه و مقام جويي همراه باشد، آن اخلاق و ملكات را (اخلاق الهي) نمي توان ناميد. (30)

بر اين اساس، رياضت پيشگاني كه به خيال خام خود، در مكاشفات خود شيعه و رافضي را به صورت خنزير مشاهده كرده (چنانچه در برخي از كتب آمده است !!!) آنان در سيماي آينه باطن به دور از زنگار و كدورتهاي باطني رافضي (شيعه) ، در واقع، خود را مشاهده كرده اند و خود راخنزير يافته اند. (31) (اين است سر انجام و عاقبت رياضتهاي غير الهي و ملكات شيطاني) .

و- برخي از مقامات و صفات عاليه

در ميان صفات عالي و ملكات و خصلتهايي كه انسان در پرتو رياضت، به آنها دست مي يازد، برخي از آنها در زندگي روزانه نمايان ترند؛يعني اثر وجودي آنها مشهودتر است، از جمله: (رضا) توكل، تفويض، خوف، رجا، ثقه و. . .)

هنگامي كه انسان به حالت (ثقه) يعني اطمينان نفساني دست يافت كه همه چيز از خداست (لا حول و لاقوه الا الله) و خدا او را همواره زير نظر داشته و همه امور آشكار و پنهان وي را مقرر مي دارد، در اين

صورت در هنگام اقدام به كارهاي زندگي، از اينكه به مصلحت او هست يا خير، به خدا (توكل) مي كند اين حالت را توكل گويند و آنگاه كه حتي به خواست و مصلحت، خويش نينديشيده و فقط جلب رضاي او و تحقق اراده او را خواستار است، اين حالت را (رضا) گويند و اگر به حالتي دست يافت كه در امور زندگي خود، اراده خود و همه چيز را از خدا و در خدمت تحقق اراده او بداند اين حالت را (تفويض) نامند، ولي اگر با توجه به بسط رحمت الهي. . . . . و شكر نعمتهاي او حالت ويژه اي در او ايجاد شد كه از پيدايش غرور و كوتاهي و ياءس از رحمت حضرت حق، پيشگيري مي كند، آن حالت خاص را (خوف و رجا) گويند. (32)

«برترين ذكر الهي»

يكي از برترين اذكار كه سالك را به اوج معراج نايل مي سازد، قرائت قرآن است. قرآن كتابي است جامع است كه در نوراني ترين شب (ليله القدر) نازل شد(33) و حاوي همه گونه معارف از معرفه الذات تا معرفه الافعال است. (34) و از مقاصد مهم آن تطهير باطن انسان از پليديها و تحصيل سعادت است. (35) و هر طايفه اي به قدر استعداد خود ازاين كتاب استفاده مي كند(36) قرائت آن ثواب و پاداش الهي را در بر دارد، چنانكه قاري با ديد تعليم و تربيت در آن به تعمق بپردازد به هدايت، حجاب خود بيني و نور طريق سلوك انسانيت دست مي يابد(37) به شرط آنكه از حجاب خودبيني و كدورتهاي معاصي، خود را به دور دارد. و در آيات آن

به تفكر بنشيند و سپس به تطبيق خود با محتواي آن بپردازد.

وظيفه سالك الي الله آن است كه خود را به قرآن عرضه بدارد(38) و به كوتاه سخن، انسان با رياضتهاي قلبي مي تواند مظهر اسماي الهي شود(39) آري قرآن منبع همه گونه معرفتها(40) و منشاء عرفان است.

ز_ معناي اخلاق

(اخلاق) جمع (خلق) است و (خلق) عبارت است از: (حالتي كه در نفس پديد مي آيد و انگيزه حركت عملي انسان شود و آدمي در پرتو آن بدون تروي و به كارگيري فكر و انديشه، به عمل مناسب با آن دست مي يابد) .

قابل ذكر است كه (خلق) در انسان بر دو گونه است:

الف) طبيعي.

ب) اكتسابي.

(طبيعي) به مزاج و اصل فطرت آدمي مربوط مي شود، ولي (اكتسابي) از راه تفكر، تدبر، معاشرت و عادت ايجاد مي شود هر دو قابل زوال و دگرگوني مي باشند نه آنكه ذاتي و لايتغير باشند. (41)

ح _ اهميت اخلاق

امام راحل - سلام الله عليه - براي اخلاق و علوم مربوط بدان، اهميت فراواني قايل بود و تأكيد داشت تا در مراكز علمي، علوم معنوي از قبيل علم اخلاق، تهذيب نفس و سير سلوك الي الله تدريس شود. (42) و مي فرمود: علاوه بر برهان و تجربه، دعوت انبياء و شرايع حقه به سوي اخلاق كريمه. . . اهتمام داشتند. (43)

البته درجه اهميت اخلاق را از اين بيان مي توان به دست آورد كه پيامبر خاتم (صلي الله عليه و آله) هدف اصلي بعثت خود را (كمال مكارم اخلاق) دانسته اند. (بعثتُ لاتمم مكارم اخلاق) (44)

و نيز ره توشه سفر آخرت (اخلاق كريمه) است(45) بر اين اساس، شيخ انصاري كه از

حيث مراتب علمي بي همتا بود، همواره در كنار استاد اخلاق خود، زانوي ادب بر زمين نهاده و به شاگردي مي پرداخت. (46)(1). آداب الصلوه، ص 16، 17، 228، 35، و 27.

(2). آداب الصلوه، ص 16، 17، 28، 35، و 27.

(3). آداب الصلوه، ص 16، 17، 28، 35 و 27.

(4). آداب الصلوه، ص 16، 17، 28، 35 و 27.

(5). سر الصلوه، مقاله اول، فصل 6، ص 55.

(6). اقرب الموارد (ماده روض) . فرهنگ بزرگ جامع نوين، تاليف احمد سياح (ماده روض.

(7). چهل حديث، ص 45 و 120.

(8). چهل حديث، ص 45 و 120.

(9). البته رياضت، به رياضت علمي و عملي نيز تقسيم شده است (چهل حديث، ص 273) حديث 17.

(10). چهل حديث، ص 280 - 289، حديث 17.

(11). تعليقات علي مصباح الانس، ص 222.

(12). تعليقات علي مصباح الانس، ص 222.

(13). چهل حديث، ص 111، حديث 5، ص 280، حديث 17، ص 349، حديث 24 و ص 405، حديث 25 و آداب الصلوه، ص 92، 97، 99.

(14). چهل حديث، ص 111، حديث 5، ص 280، حديث 17، ص 349، حديث 24 و ص 405، حديث 25. و آداب الصلوه، ص 96.

(15). چهل حديث، ص 349 و 440. آداب الصلوه، ص 96.

(16). چهل حديث، ص 349، حديث 24 و ص 45، حديث 2، آداب الصلوه، ص 96.

(17). چهل حديث، ص 53. آداب الصلوه، ص 93. و مقدمه اسرار الحكم، ص 32.

(18). آداب الصلوه، ص 93.

(19). چهل حديث، ص 124، 309، 333 و 510. و آداب الصلوه ص 92.

(20). چهل حديث، ص 124، 309، 333 و 510. آداب الصلوه ص 92.

(21). چهل حديث، ص 510.

(22). همان مدرك، و

آداب الصلوه، ص 207.

(23). چهل حديث، ص 544.

(24). آداب الصلوه، ص 93.

(25). چهل حديث، ص 475.

(26). تعليقات علي مصباح الانس، ص 222. و آداب الصلوه، ص 91.

(27). چهل حديث، ص 352، حديث 21.

(28). سوره طه، آيه 1-2.

(29). چهل حديث، ص 115.

(30). چهل حديث، ص 45.

(31). تعليقات علي مصباح الانس، ص 221.

(32). ر. ك: چهل حديث، حديث 14، ص 222- 227.

(33). ر. ك آداب الصلوه، ص 184، 185، 192، 195، 207و 208.

(34). ر. ك: آداب الصلوه، ص 184، 185، 192، 195، 207، 208.

(35). ر. ك: آداب الصلوه، ص 184، 185، 192، 195، 207، 208.

(36). ر. ك: آداب الصلوه، ص 184، 185، 192، 195، 207 و 208.

(37). ر. ك: آداب الصلوه، ص 184، 185، 192، 207 و 208.

(38). ر. ك: آداب الصلوه، ص 184، 185، 192، 195، 207 و 208.

(39). ر. ك: آداب الصلوه، ص 184، 185، 192، 195، 207 و 208.

(40). صحيفه نور، ج 19 - ص 25.

(41). چهل حديث، حديث 29، ص 510.

(42). وصيتامه سياسي - الهي، بند (ط) رهنمود به حوزه ها و مراكز علمي كشور.

(43). چهل حديث، ح 29، ص 510، 511 و 512.

(44). چهل حديث، ح 29، ص 510، 511 و 512.

(45). چهل حديث، ح 29، ص 510، 511 و 512.

(46). جهاد اكبر، مبارزه با نفس، ص 32.

ط _ سرچشمه اخلاق

انسان بر اساس حكمت پروردگار حكيم، داراي سه قوه و نيروي (وهميه، غضبيه و شهويه) است كه در بقا و زندگي شخصي اين سه قوه واخروي و حفظ نوع انسان، نقش اساسي بر عهده دارند؛ زيرا اين سه قوه، سرچشمه ملكوتي باطني انسان اند. (1)

سيماي باطن انسان كه صورت ملكوتي نيز خوانده

مي شود در آغاز، صورت انساني است ولي اگر صفات رذيله يعني ملكات غير انساني بر آن غلبه كند (صورت باطني انسان) دگرگون گشته و به سيماي جديدي مبدل مي گردد؛ مثلا اگر (قوه غضب) بر آدمي غالب آيد و عقل و اراده وي تابع آن شود، سبعيت و درندگي در وي تقويت گشته و قهرا چهره دروني او همان سيماي حيوان درنده است.

و همچنين اگر (قوه وهميه) بر انسان غالب شود، سيماي باطني و صورت ملكوتي وي سيماي شيطاني مي شود كه جز خدعه، نيرنگ، فريبكاري، تقلب، نمامي و غيبت از اين و آن و. . . از او برنخيزد و البته گاهي سيماي دوگانه و مزدوجي از (درندگي و شيطنت) در آدمي پديدار مي شود كه در آن صورت سيماي باطني آدمي، به هيچ حيواني شباهت ندارد، به سيماي عجيب و غريب تبديل مي گردد.

نيز اگر (قوه شهوت) بر آدمي غلبه كند، ملكوت و باطن آدمي نيز سيمايي جز حيوانيت و شهوت پرستي ندارد.

قابل ذكر است كه سيماي باطن آدمي را سيماي (برزخي) نيز مي گويند و هنگامي كه آدمي از دنيا رخت بر مي بندند، هر ملكوت و سيماي باطني كه بر وي غالب بود، همان ملكوت و چهره باطني در عالم برزخ خود نمايي مي كند و افرادي كه در دنيا ديدگان (باطن بين) دارند گاهي سيماي باطن ديگران را مشاهده مي كنند. (2)

خلاصه، اين سه قوه اگر در سيطره عقل و ايمان و در تدبير وحي و عقل سليم آدمي درآيند، از عوامل خوشبختي و سعادت انسان خواهند بود و گرنه سبب شقاوت و بدبختي بشرند.

در اين جا دو نكته

هم چنين قابل ذكر است كه:

اولاً: از هر يك سه قوه فوق، در صورت اعتدال و بركناري از افراط يا تفريط، ملكات و صفات فاضله اي چون (حكمت، شجاعت، عفت و عدالت) در نفس بشر پديد مي آيند كه تمام شعب گوناگون اخلاق نيك و شايستگي هاي اخلاقي به اين (چهار صفت) باز مي گردند و ليكن هر يك از اين سه قوه در صورت گرايش به افراط يا تفريط، منشاء صفات رذايله اند كه همه خصلتهاي ناروا و صفات ناپسند و اخلاق ناستوده را باعث مي گردند. (3)

ثانياً: راز رسالت در همين حقيقت نهفته است كه انسان را به فضايل آشنا كنند. و از روي آوردن به رذايل باز دارند. (4)

ي _ چگونگي درمان بيماريهاي باطني

اولين شرط درمان بيماري اخلاقي، كشف و شناسايي آن است. و بر هر كسي لازم است تا ملكات ناپسند و صفات رذيله در نفس خود را شناسايي كند. (5)

دومين شرط درمان آن است كه منشاء اصلي آن صفات ناپسند را نيز بشناسد.

سومين شرط آن است كه اراده و تفكر خود را بكار گيرد و از طريق، مشارطه، مراقبه و محاسبه به پيش رود(6) لذات هنگامي كه تصميم گرفته شد كه به درمان خويش بپردازد پس از قدم اول و دوم، همت خود را به كار گيرد و همواره از پروردگار متعال توفيق و طلب ياري نمايد و مطئمن باشد كه اگر اين برنامه را ادامه دهد در پرتو تكرار آن، صفات ناپسند بكلي از سرزمين جان وي رخت بر مي بندد و صفات پسنديده جانشين آنها مي شود و مطمئن باشد كه هر گونه ملكات و صفات نفساني(7). .

. . در نوجوانان و جوانان، سريعتر صورت مي گيرد(8)

ك _ انگيزه و عوامل روي آوردن به درمان

1. توجه به سرانجام حياتبخش خود سازي و وجود ملكات و فضايل اخلاقي. (9)

2. تو جه به عواقب شوم و سرنوشت ساز رذايل اخلاقي در دنيا(10) و آخرت. (11)

3. پاسخگوئي به نداي فطرت؛ زيرا تنفر و بيزاري از اخلاق ناستوده از فطرت انسان نشاءت مي گيرد(12) و هر كس به گونه اي فطري گرايش به طهارت باطن و تقوا داشته و از اخلاق ناپسند متنفر است. (13)

ل _ قطره اي از دريا

رهنمودي از حضرت امام - سلام الله عليه -:

(پسرم(14)! آنچه اول به تو وصيت مي كنم آن است كه انكار مقامات اهل معرفت نكني كه اين شيوه جهال است و از معاشرت با منكرين مقامات اوليا بپرهيزي كه اينان قطاع طريق حق هستند.

فرزندم ! از خود خواهي و خود بيني به درآي كه اين ارث شيطان است كه به واسطه خودبيني و خود خواهي از امر خداي تعالي به خضوع براي ولي و صفي او جل و علا، سر باز زد و بدانكه تمام گرفتاريها بني آدم از اين ارث شيطاني است كه اصل اصول است و شايد آيه شريفه (و قاتلو هم حتي لا تكون فتنه و يكون الدين للله) (15) همه در بعض مراحل آن اشاره به جهاد اكبر و مقاتله با ريشه فتنه كه شيطان بزرگ و جنود آن است كه در تمام اعماق قلوب انسانها شاخه و ريشه دارد، و هر كس براي رفع فتنه از درون خويش بايد مجاهده نمايد. و اين جهاد است كه اگر به پيروزي رسيد همه چيز و

همه كسي اصلاح مي شود) . (16)

م _ شروط مراحل جهاد اكبر

خاطر نشان كرديم كه اگر قواي نفساني تحت تصرف و نفوذ عقل و شرع، عمل كند مملكت وجود انسان، مملكت رحماني خواهد گشت و اگر تحت نفوذ و سلطه شيطان و نفس اماره عمل نمايد، مملكت وجود انسان، مملكت شيطاني خواهد بود و تنها از راه جهاد اكبر است كه مي توان نجات يافت و موفقيت در مجاهدت نفساني نيز به پيمودن مراحل و منازلي كه شروط اساسي به حساب مي آيند، بستگي دارد و آن شروط اساسي عبارتند از:

1- تفكر: كسي كه تصميم دارد به جهاد اكبر بپردازيم، در قدم اول، لازم است تا به نعمتهاي خداوند متعال خيره شود و بينديشد كه آيا در برابر اين همه نعمتهاي ظاهر و باطن (نعمت وجود عقل، انديشه، انبيا، كتب آسماني و. . .) وظيفه او چيست ؟ مولاي او چه انتظاري از او دارد و. . .

2- عزم: پس از مرحله اول، نوبت (عزم) است البته عزم در اينجا غير از (اراده) است عزم بر ترك معاصي و انجام واجبات و جبران مافات. اين عزم، جوهر انسانيت و مايه امتياز انسان است؛زيرا تفاوت درجات انسانها به عزم آنها بستگي دارد.

3- امور ثلاثه عملي (مشارطه، مراقبه و محاسبه) : پس ازمرحله تفكر و عزم، نوبت (عمل) است عمل به امور ثلاثه؛ بدين معنا كه سالك، در آغاز با خود شرط كند تا برخلاف دستورهاي خدا رفتار نكند و خود را ملزم به رعايت آن نمايد. و پس از آن به مراقبت از خود بپردازد و خود را از حيث پايبندي تام به شرط و يا

كوتاهي در برابر آن زير نظر بگيرد و سپس به محاسبه بنشيند. در محدوده وفاي به شرط، خدا را شاكر باشد و. . . . . گامها را استوارتر به پيش نهد و همواره از خدا طلب توفيق و ياري نمايد و درجهت پيشرفت كار همواره در (تذكر) (ياد خدا) و به ياد نعمتهاي خدا شاكر نعمتها باشد. و خلاصه ره توشه موفقيت در اين راه است. (17)

بدون ترديد انسان در پرتو اين مراحل مي تواند خويشتن را نجات دهد، زيرا اگر در معاصي غوطه ور بماند، چه بسا كه به ملكات واخلاق ظلماني مبتلا گردد، ايمان او زايل و كافر بشود. (18)

و در اين صورت وجود همه گونه حقايق از معاد، حساب، قبر، قيامت، دوزخ، بهشت و. . . را انكار مي كند. (19)

در خاتمه مروري داريم به يكي از رهنمودهاي حكيمانه آن حضرت: قرآن كريم در قصه آدم كه بايد گفت يك رمزي است و بسيار آموزنده است، به ما دستوراتي داده كه اگر بشر به آن عمل بكند همه مشكلات حل شود قبل از اينكه آدم را خلق بكند و ملائكه مي فرمايد:

(مي خواهيم در زمين خليفه قرار دهيم) (. . . اني جاعل في الارض خليفه) (20)

ملائكه جنبه تقدس خودشان را نظر مي كنند و جنبه فساد آدم خاكي را از اين جهت مي گويند: (آيا جمعيتي را خلق مي كني كه در زمين فساد كند و خونريزي نمايد، حال آنكه ماتو را تقديس مي كنيم) ، (. . . اتجعل فيها من يفسد و يسفك الدماء و نحن نُسَبِّحُ بحمدك و نقدس لك. . .) (21)

خداي تبارك و تعالي هم

به آنها مي فرمايد:

(آنچه را من مي دانم شما نمي دانيد شما خودتان را مي بينيد، شما خودبين هستيد و از آدم، كمالات را نمي دانيد.)

بعد قصه تمام مي شود به آدم (اسما) را كه واقعش (اسماء الله) است و همه چيز اسماء الله است، تعليم مي نمايد و مي گويد: (از اينها مرا خبر دهيد) .

آنها مي بيند كه عاجزند، عقب نشيني مي كنند. بعد از اينكه آدم را خلق مي كند امر مي فرمايد كه سجده كنند ملائكه سجده مي كنند، لكن ابليس سجده نمي كند. (22)

«خودبيني؛ صفت شيطاني»

قضيه خود بيني، ارث شيطان است. و. . . . . بدانيم كه ارث شيطان، خود بيني است. تمام فسادهايي كه در عالم واقع مي شود، چه فساد از افراد، چه فسادها از حكومت ها و چه در اجتماع، تمام فسادها زير سر اين ميراث شيطاني است و تمام مفسده هاي كه در عالم پيدا مي شود از بيماري (خود بيني) است. . . دردها دوا نمي شود الا به اينكه اين خصيصه شيطاني از بين ببرد بايد رياضت بكشد و خودش را بزرگ حساب نكند نگويد من عالمم، من مقدس هستم، چنانكه ملائكه مي گفتند نگويد من ثروتمندم. . . من زاهدم. . . من موحدم. در هر يك از اينها و در اين علم اعلايي كه فلسفه يا عرفان است، اگر اين خصيصه شيطاني باشد حجاب است (العلم حجاب الاكبر)

با علم نمي توان تهذيب نفس كرد و اگر كسي بخواهد خود را معالجه كند بايد به اين خصيصه توجه بكند و بسيار مشكل است معارضه با اين خصيصه اگر بخواهد كسي تهذيب شود،

با علم تهذيب نمي شود علم انسان را تهذيب نمي كند، علم انسان را به جهنم مي فرستد. گاهي علم توحيد، انسان را به جهنم مي فرستد. با علم درست نمي شود تزكيه مي خواهد (يزكيهم) تزكيه مقدم است بر همه چيز. . .

همچنين آن حضرت خاطرنشان مي كند: اي عزير! بكوش تا صاحب عزم و داراي اراده شوي كه خداي نخواسته اگر بي عزم از اين دنيا هجرت كني، انسان صوري بي مغزي هستي كه در آن عالم به صورت انسان محشور نشوي زيرا كه آن عالم، محل كشف باطن و ظهور سريره است و جرئت بر معاصي، كم كم انسان را بي عزم مي كند و اين، جوهر شريف انسان را از انسان مي ربايد. استاد معظم ما مي فرمودند: بيشتر از هر چه گوش كردن به تغنّيات، سلب اراده و عزم از انسان مي كند. (23)

(1). چهل حديث، حديث اول، ص 14.

(2). چهل حديث، حديث اول، ص 15 و 14.

(3). چهل حديث، حديث 29، ص 511.

(4). چهل حديث، حديث اول، ص 16-17.

(5). چهل حديث، حديث اول، ص 9، 24و 25.

(6). چهل حديث، حديث اول، ص 9، 24 و 25.

(7). چهل حديث، حديث 29، ص 510. حديث 5، ص 110- 111و حديث اول ص 9.

(8). چهل حديث، حديث 29، ص 510، ص 110 - 111 و حديث اول ص 9.

(9). چهل حديث، حديث اول، ص 9، 25 و 26.

(10). چهل حديث، حديث اول، ص 25 و 26.

(11). چهل حديث، حديث 22، ص 263. حديث 27 و 439.

(12). ر. ك طلب و اراده، ص 154 - 155.

(13). چهل حديث، حديث 5، ص 113.

(14). خطاب

به مرحوم حاج سيد احمد اقا - يار با وفاي حضرت امام - سلام الله عليه -

(15). سوره بقره، آيه 193 و سوره انفعال، آيه 39.

(16). ر. ك سر الصلوه، مقدمه، ص 28.

(17). چهل حديث، حديث اول، ص 6 و 11.

(18). چهل حديث، ص 21.

(19). مباره با نفس، ص 53.

(20). سوره بقره، آيه 30.

(21). سوره بقره، آيه 30.

(22). سخنان امام (س) در ديدار با ميهمانان خارجي در سال 1364.

(23). چهل حديث، حديث اول، ص 8، چاپ و نشر آثار امام خميني.

سيد محمد شفيعي مازندراني - با اندكي تصرف از كتاب مباني تربيتي عرفاني، فصل پنجم

نگرشي به مكتب اخلاقي امام (ره)

نگرشي به مكتب اخلاقي امام (ره)

در سلسله عالمان اخلاق و صاحبان انديشه هاي تربيتي، كمتر كسي را مي يابيم كه ضمن دارا بودن افكار بلند معنوي و كردار ناب و شايسته سير و سلوكي، داراي ابعاد سياسي واجتماعي و ... نيز بوده باشد.

بسياري از ره پويان تزكيه و مرشدان سلوك، آنگاه كه به كندوكاو اسرار خودسازي مي پرداختند،از قيل و قال مدرسه و درس مي گريختند و جامعه و خلق را رها مي كردند و به بهانه دل بستن به عرشيان، دامن از كوي فرشيان مي چيدند و چون هواي فناء داشتند،از واقعيت اين سرا بيگانه مي شدند. با پرداختن به اعتكاف در محراب، تاخت و تاز ابليسيان را نمي ديدند و از جنبش شب آوران و نقشه ظلمت آفرينان بي خبر بودند.

لكن امام خميني، رضوان الله تعالي عليه، آن پرفروغ ترين خورشيد فقاهت و سياست و طريقت، در پرتو اسلام ناب محمدي، از عرفان واخلاق نيز، ناب ترين شيوه و طريقت را برگزيدند. با اين كه در حلقه خاكيان

مي زيست و زعيم پا به پاي غافله و كانون مهر براي همطريقانش بود اما همواره حماسه عروج ملكوتي مي سرود و پا بر فرق عالم فاني مي گذارد از اين روي، قطب عارفان واصل و امام سالكان سوخته دل شد.

در عين اين كه لهيب لحظه هاي انفجار بود و صلايش رعشه بر اندام جباران مي افكند، ولي پيوسته در نماز عشق و نافله سحر، با حضور قلب مي زيست و زمزمه : ( هب لي كمال الانقطاع اليك)... را بر زبان داشت .

از يك سو، لبه پولادين رهبري بود كه در متن سياست جهاني، اراده و انديشه اش از شمشير برنده تر مي نمود و كمترين اعتنايي به قدرتهاي استكباري و معادلات بين المللي نداشت واز سوي ديگر قيد هرگونه آلايش و گرايش به دنيا و تجملات را زده و زرق و برق آن را به ريشخند مي گرفت . ساده زيستي را زينت خود داشت و بر زراندوزان زورمدار به ديده انزجار مي نگريست .از يك طرف، قامت بلند قيام گشته و معمار مدينه ديانت و از طرفي ديگر، موذن معبد عشق و قافله سالار معنا.

در نگاهي، كوخ نشينان را ولي نعمت و پابرهنگان را تكيه گاه مي شمرد و خود را خدمتگزاري حقير و نيازمند دعاي آنان واز قصور و تقصير در خدمت به آنان پوزش مي خواست و در نگاهي ديگر، فقيهي بود فاتح اسرار و كتاب وجودش گشوده و گويا براي همه اعصار.

آنگونه كه از زهد و عبادت ريايي بيزار بود و به دور، درس و بحث توحيد را بدون تهذيب نيز، بي ثمر مي دانست . هرگونه علم واصطلاح

بيگانه از تطهير را حجاب اكبر، مي شمرد.از يك نظر، داراي شكوهمندترين غيرت ديني، در دفاع از حريم شرع و ديانت، بود. سردمدار شرق را به هدايت مي خواند و اصرار بر هلاكت گوساله سامري غرب (رشدي ) داشت و از زاويه ديگر، در سرودن غزلهاي عارفانه و پيامهاي جانانه و اسرار سير و سلوك در اوج كمال بود، خضر راهي كه باده ناب و شهد شيرين افاضاتش ساقي صهباي محبت ازلي مي گشت، نفس شفابخش مسيحائيش در تلخ ترين لحظه ها و دردناكترين فرصتها بهجت وانبساط مي آفريد.

در متن سياست، عارف بود. در عين بودن با خلق، هواي( مع الله) داشت . به اين باور كه: اخلاقيون و اهل معنا، كاري به سياست و زعامت دنيا ندارند و سر از كار خلق در نياورده و از جامعه و جماعات بيگانه اند، براي هميشه، مهر بطلان زد.

امام، مكتبي را دراخلاق پي ريخت و روشي را در تهذيب پيش گرفت كه مانند ديگرابعادش، براي هميشه تاريخ، سرمشق گشت . شايسته است كه به درستي در ويژگي هاي آن دقت گردد و بر مباني تعاليمش درنگ شود.

اينك پيش از پرداختن به اين مهم، نگاهي مي افكنيم به برخي از شيوه هاي ديگري كه در اخلاق بوده و راههايي كه عالمان تربيت بر آن رفته اند.

بايد اقرار كرد كه : سرچشمه تمامي انديشه هاي اخلاقي از كوثر معارف ديني است . قرآن و سنت معصومين( ع) گنج بي انتهايي است كه همه رشته هاي علوم، به ويژه تعاليم اخلاقي، بدان منتهي گشته و تمامي صاحبان انديشه از خوان گسترده آن ارتزاق كرده اند.

البته گوناگوني افكار هر يك از

عالمان، باعث شده كه برداشتها و چگونگي پرداختن به مسائل اخلاقي تفاوت يابد و روشهاي مختلفي در تعاليم اخلاقي گشوده گردد.

برخي از صاحب نظران، با ديد فلسفي و عقلي به مسائل اخلاقي نگريسته و با اين شيوه به بررسي آن پرداخته اند. به نظرايشان،اخلاق جزء حكمت عملي است و در محدوده آگاهيهاي انسان مي گنجد زيرا، حكمت يعني، معرفت به حقايق اشياء چنانكه هستند.اين اشياء،اگر در اختيار انسان باشد و با اراده او پديد آيند، تحت عنوان : حكمت عملي، خوانده مي شوند واگر در اختيار وي نباشند، حكمت نظري .

در ديد آنان،( انسان يك سلسله تكاليف و وظايفي دارد كه همان حكمتهاي عملي است و عقل و خرد مي تواند آنها را كشف نمايد)(1) .

البته، در ميان اين دسته از صاحب نظران اخلاق، كساني بودند كه علم و معرفت را به تنهايي براي تحصيل فضيلت كافي ندانستند بلكه، تربيت و عادت دادن نفس را نيز به ملكات و فضايل اخلاقي لازم شمردند.

برخي ديگر، به ارزشهاي اخلاقي با ديد عرفاني مي نگريسته واخلاق را پرتوي از عرفان عملي دانسته اند زيرا به عقيده ايشان :

عرفان به عنوان يك دستگاه علمي و فرهنگي داراي دو بخش است : بخش عملي و بخش نظري .

بخش عملي عبارت است :از آن قسمت كه روابط وظايف انسان را با خودش و با جهان و با خدا بيان مي كند و توضيح مي دهد. عرفان، دراين بخش ماننداخلاق است يعني، يك علم عملي است با تفاوتي كه بعدا اشاره خواهيم كرد.اين بخش از عرفان، علم سير و سلوك، ناميده مي شود. در اين بخش از عرفان، توضيح داده مي شود

كه : سالك براي اين كه به قله منيع انسانيت يعني،( توحيد) برسد،از كجا بايد آغاز كند و چه منازل و مراحلي را بايد به ترتيب طي كند و در منازل بين راه چه احوالي براي او رخ مي دهد و چه وارداتي براو وارد مي شود. والبته همه اين منازل و مراحل، بايد بااشراف و مراقبت يك انسان كامل و پخته، كه قبلااين راه طي كرده واز رسم و راه منزلها، آگاه است صورت گيرد و اگر همت انسان كاملي بدرقه راه نباشد خطر گمراهي است(2).

به نظر عارفان، رسيدن به هر مرحله، بدون گذراندن مرحله قبلي، ممكن نيست . وازاين ديدگاه اگرانسان واصل به حق شد و مستفرق در توحيد گشت، به طور طبيعي تمامي،اعمال و رفتارش شايسته مي گردد و با ديد عطوفت و مهرباني و شفقت به همه چيز و همه كس مي نگرد چرا كه همه هستي را مظهر و جلوه حق تعالي مي بيند و چون شيفته حق است، به مظاهراو نيز، عشق مي ورزد. بوعلي چنين مي گويد: ( العارف هش بش بسام يبجل الصغير من تواضعه كمايبجل الكبير، و بسط من الخامل مثل ما ينبسط من النبيه، و كيف لايهش و هو فرحان بالحق و لكل شي ء فانه يري فيه الحق، و كيف لايستوي والجميع عنده سواسيه اهل الرحمه قدشغلوا بالباطل)(3) .

عارف، خوش روي و خرم و خندان است .از فروتني، كوچك را چنان بزرگ مي دارد كه بزرگ را و با افراد گمنام، چنان خوش برخورداست كه باافراد سرشناس، چگونه خوش روي نباشد، در حالي كه او شيفته حق است و شيفته همه چيز، كه حق

را در همه چيز (جلوه گر) مي بيند. و چگونه همه را برابر نداند، در حالي كه او، همه را همانند شايستگان ترحم كه سرگرم باطلند.

گزيده سخن اين كه : در ديد عرفاني صلاح اخلاقي و تربيت نفس، بايد با توجه كامل به خداوندانجام گيرد، تا در پرتو آن فضايل اخلاقي تحقق يابد و رذايل ترك گردد. پيشينه تاريخي اين ديدگاه، بر مي گردد به تعاليمي از قرآن مجيد و روايات ائمه( ع)، بويژه گفتار مولي الموحدين اميرالمومنين( ع) و نيزاحاديث وادعيه و مناجاتي ازامامان معصوم( ع) باقي مانده است . عالمان رباني به شرح و بسط آن تعاليم انسان ساز پرداخته و در پي آن، شيوه اي را در سايه عرفان، براي سير و سلوك الي الله و تهذيب نفس ارائه داده اند .

بعضي از عالمان، براي ارشاد و تهذيب نفوس، و پيراستن قلوب از رذائل و آراستن آن به فضايل، به جمع آوري و دسته بندي روايات و آيات اخلاقي پرداخته اند و براين عقيده بوده اند كه : صرف جمع كردن آثار رسيده از پيامبر(ص) وامامان معصوم( ع)، كه از نفس رحماني آنان برخاسته است، تاثيرگذاري بيشتر و بهتر خواهد داشت .

وازاين روي، سخناني را كه از معصومين( ع) صادر شده است (و در بر دارنده صفات وارزشهاي اخلاقي بوده است ) در مجموعه هايي گردآورده و آن را به عنوان روش تربيتي واخلاقي خويش برگزيده اند.

به عقيده آنان، توصيه هاي اخلاقي، آنگاه كه از زبان معصومين( ع) مطرح شود دل مخاطب را مطمئن ساخته واو را آماده بهره وري بيشتر و بهتر مي سازد و صيغلي مي شود بر زنگار جان

و دل او.

در باور آنان، معاني بسيار شگرف و بلند درالفاظي كوتاه و رسا بر زبان حكيم ترين انسانها جاري گشته كه بدون بيراهه روي وابهام، حقيقت را بيان مي كنند.

كساني كه بدين شيوه رفته اند،التزام به روش و تنظيم واحدي نداشته اند و دسته بندي هر بخش از روايات را، تحت عنواني مناسب، با ذوق و سليقه خودانجام داده و بدون توجه به تقدم و تاخر هريك، مباحث را كنار هم چيده اند.

برخي از آنان، صرفا، به نقل روايات بسنده مي كردند، و بعضي ديگر، اضافه بر نقل، به شرح و بسط آنها نيز مي پرداختند.

آنچه گذشت، گذري بود بر نمونه اي از روشهاي مشهوراخلاقي و تربيتي . اينجا در صدد آن نبوديم كه كاستيها يا نكات قوت هر يك از آن روشها را بر شماريم بلكه مقصود،اشاره اي بود به برخي از شيوه هاي اخلاقي تا با ديد بازتري به مكتب و روش اخلاقي امام خميني، قدس سره، بنگريم .(1). حكمت عملي، شهيدمطهري، ص11

(2). خدمات متقابل اسلام وايران، شهيدمطهري، ص63.

(3). الا شارات والتنبيهات ج 3، ص391.

مكتب و روش اخلاقي امام

انديشه و روش اخلاقي امام، ضمن دارا بودن ويژگيهاي ارزشمند ديگر شيوه ها، خود نيز، داراي نكات برجسته و منحصر به فرداست زيرا عنصر اخلاق در تعاليم امام، در نخستين گام، جانمايه پيام پيام خود را،از كلام مقدس الهي گرفته و به شدت تحت تاثير مفاهيم قرآني است و همه جا گرداگرد قرآن، دور مي زند. پس از قرآن، نفس روحماني و كلام ملكوتي معصومين( ع)، عظيم ترين آبشاري است كه امام از آن سيراب شده و در فضاي روح افزايش شكوفا گشته

است .

امام، ضمن بهره وري از دستورالعملها و توصيه هاي سير و سلوكي، بر تجربه، مجاهده رياضت و تعبد نيز تكيه مي كند.اين تعاليم،از موعظه و زمزمه هاي محبت آميز گرفته تا جمله هاي كوتاه و بليغ،انباشته است .

نام اخلاق عرفاني، زيبنده شيوه مكتب اخلاقي امام خميني است، در مجموع رنگ عرفاني و سير و سلوكي، دراين تعاليم جلوه بيشتري دارد. اخلاقي كه امام، مي آموزد و در سخن و نوشته بدان مي پردازد، خودبخود، مقدمه رسيدن به عرفان ناب است زيرا، هنگامي كه انسان به آهنگ كلامش دل مي سپارد و به راهنماييها واندرزهاي تربيتي او عمل مي كند، به طور طبيعي احساس تحول روحي دراو به وجود مي آيد. در مكتب اخلاقي امام، نوع استدلال و پرداخت به مطالب اخلاقي، به گونه اي است كه روح را از شور و هيجان لبريز مي كند و آن را به معراج قرب مي كشاند و به سوي ملكوت به پرواز در مي آورد. ضمن اين كه مصباح هدايت است و چراغ راه، رهرو را به لقاءالله نزديك ساخته و در فضاي قرب و معنويت حق، به مقام اطمينان، مي رساند .

دراين تعاليم، صرفا، سخن از يك سلسله فضايل اخلاقي مصطلح نيست كه روح بايد به آنها مزين شود، بلكه كلام از پويايي و حركتي است كه انسان طي مي كنداز منزل خوديت بيرون آمده و به سوي مقصد، قيام لله، و خلوص كامل گام مي نهند. دراين مسلك، رابطه انسان با خدا، در تمام جلوه هاي زندگي انساني، مطرح است . دراين مسلك، عالم همه محضر خداست .

در مكتب اخلاقي امام، تنها به مفاهيمي چند

بسنده نمي شود، بلكه مفاهيم به گسترده انسان شدن والهي گشتن آدمي وسعت دارد. امتيازهايي كه در مكتب اخلاقي امام، مي درخشد، مي تواند چراغي فروزان، فرا راه جويندگان حقيقت و طالبان فضيلت بگذارد و سرمشقي شود براي آناني كه دراين وادي گام مي نهند.اكنون كه اشاره اي اجمالي بر روش و انديشه اخلاقي امام، گرديد، برخي از ويژگيهاي آن را تفصيلا، بر مي شماريم :

1.جامعيت و همه سونگري

يكي از ويژگيهاي انديشه و روش اخلاقي امام،اين است كه : در طرح و ارائه مسائل اخلاقي و تربيتي، فكري همه سونگر و فراگير داشت .او، كه اسلام را دين جامع مي دانست وانسان را موجودي چند بعدي مي شناخت، در روش اخلاقيش به همه ابعاد وجودي انسان توجه داشت واز كساني كه با پرداختن به يك بعد و ناديده گرفتن جنبه هاي ديگرانساني،او را موجودي ناهماهنگ و ناهنجار مي سازند، با تاسف شديد، گله مي كرد:

(مع الاسف،اسلام هميشه مبتلا بوده به اين يك طرف ديدنيها.

... هميشه يك ورق را گرفته اند و آن ورق ديگر را حذفش كرده اند، يا مخالفت كرده اند. يك مدت زيادي گرفتار عرفا بوديم ... آنها خدمتشان خوب بوداما گرفتاري براي اين بود كه : همه چيز را بر مي گردانند به آن طرف معنويت .

...يك وقت هم گرفتار شديم به يك دسته ديگري كه همه معنويات را بر مي گردانند به اين طرف اصلا به معنويات كاري ندارند)(1) .

آنگاه درادامه سخن، باانديشه همه سونگرش چنين مي فرمايد:

(...اسلام همه چيزاست .اسلام آمده انسان درست كند وانسان همه چيز است، همه عالم است انسان . آن كه مربي انسان است، بايد همه

عالم را آشنا بر آن باشد... تا بتوانداين انسان را به مدارجي كه دارد برساند)(2) .

امام، با پيوند ظاهر و باطن، خطاب به كساني كه به ظاهراحكام و آداب ديني بسنده مي كنند واز باطن غفلت مي نمايند، مي فرمود: بدون شريعت، به طريقت و حقيقت نمي توان ره يافت :

... لولا الظاهر لما وصال سالك الي كماله و لامجاهدالي ماله(3) .

اگر مراعات ظواهر نباشد، هرگز سالك به كمال و كوشش كننده به مقصود نخواهد رسيد.

آن حضرت، ضمن دعوت به تزكيه و تهذيب درون،انسانها رااز جامعه و اجتماع دور نمي ساخت بلكه براين باور بود كه : مي توان در ميان جمع بود و هواي جانان داشت :

اسلام احكام اخلاقيش هم سياسي است . (4)

هيچ منافاتي، بين تقواي سياسي و تقواي معنوي نمي ديد و معتقد بود: بودن در متن مسائل سياسي و حوادث اجتماعي، منافاتي با تقواي ندارد.

او كه( سفرالي الحق) را به پايان رسانده بود، دوباره( با خدا در ميان خلق) گام نهاد و مكتبي را پي ريزي كرد كه در تربيت و تهذيب انسان، نه او را به انعزال و مردم گريزي مي كشاند و نه از معنويات تهي مي كرد، بلكه شعاع روش تربيتي واخلاقي اش به شعاع ابعاد وجودي انسان گسترده و فراگير بود.

انديشه اخلاقي امام،از آن نوع افكاري كه : دوست داشتنداگر به معراج رفتند باز نگردند و فارغ از غم خلق باشند يا: زندگي اين جهان را دون شان خود دانسته و آميخته بودن با ديگران رااز سر ضرورت و اجبار مي دانستند، نبود. و نمونه بارز و كامل :( رجال لا تلهيهم تجاره و لابيع عن ذكرالله)(5)

. بود. براين باور نبود كه :

دنيا را به دنيا خواهان و دنيا داران بسپاريد و براي سلامت نفس و سعادت آخرت از دنيا و دنياداري كناره گيريد واز آن وداع كنيد بلكه تدبير و سياست را در كنار تهذيب و ديانت همسان مي ديد و در تعاليم اخلاقيش، خدمت به خلق و گرفتن غريق وظيفه بود وافتخار.

2. ساده گويي و بي تكلفي

از ويژگيهاي ديگر مكتب اخلاقي امام، ساده گويي و بي تكلفي در بيان تعاليم اخلاقي است . برخي مي پندارند كه به كار بردن الفاظ گران و دشوار واصطلاحات گنگ و پيچيده، نشاني از موقعيت علمي است و به عكس، بهره مندي از شيوه روان و ساده، علامت كم مايگي و ناچيزي است .اما امام، بااين كه مرجعيت عامه و علي الاطلاق را به عهده داشت و زعامت انقلاب را به كف گرفته بود، بي اعتنا به اين اوهام، تاسي به قرآن مجيد و شيوه بلاغ مبين، را برگيزده . روشي كه انبياءالهي نيز بر آن رفتند و زبان مردم را ملاك گرفتند : (و ما ارسلنا من رسول الا بلسان قومه ليبين لهم) .(6) چنانكه رسول اكرم( ص) مي فرمايد:

انا معاشرالانبياءامرناان تكلم الناس علي قدر عقولهم . (7)

ما پيامبران ماموريم كه با مردم، به اندازه خودشان سخن بگوئيم .

امام، به درستي، توان دريافتي و حال و هوا و ذوق مخاطبش را در نظر مي گرفت و خاطر شنونده را به تلخي ابهام و تكلف نمي آزرد.

پيامبر(ص)، در برابر گفتار فضل فروشانه و پر تكلف فردي، كه در خدمت آن حضرت سخن مي گفت، فرمود:

انا واتقياءامتي براء من التكلف . (8)

من و پرهيزگاران

امتم از تكلف بيزاريم .

آثاراخلاقي بجا مانده ازامام،از آفت تكلف (9) پيراسته است . سادگي و رواني آن آثار به گونه اي است كه پيام خود را به روشني عرضه مي كند و مخاطب را براي فهم آنها، نيازمند به بازخواني و دوباره كاري نمي سازد.

در كارانتقال بلندترين و ناب ترين انديشه هاي اخلاقي و سير و سلوكي، دچارابهام نمي گردد هر مخاطبي، در خوراستعدادش، گوهر مطلوب را بر مي گيرد.امام مصداق كامل و روشن سخن مولااميرالمومنين است :

و آيه البلاغه، قلب عقول و لسان عاقل . (10)

نشان شيوايي سخن دو چيزاست : دلي آكنده از عقل و زباني توانا بر گفتار.

لازم به يادآوري است كه : تعاليم اخلاقي امام، به بهانه ساده گويي گرفتار سستي و ضعف محتوي نمي باشد و به خاطر دوري ازابهام و تكلف، به مطالب تكراري و پيش پاافتاده گرفتار نيامده است، بلكه آموزشهاي اخلاقي امام، مانند ديگر درسها و آثار وي،از مطلب و آموزش سرشاراست . همانگونه كه ساعتها تحقيق و كوشش را در بحثهاي فقهي،اصولي و فلسفي عرضه مي داشت، در آثار تربيتي نيز، جانمايه سالها تلاش و عمري تجربه و تفكر واشراق را به دفتر ارشاد مي نگاشت . آنچه ازارشادها و هدايتهاي آن عزيز، باقي مانده ضمن سادگي و رسايي، آكنده از: آموزش و پرورش، تشويق و توبيخ، برهان بصيرت، سنت و سياست، حكمت و حكومت، معاش و معاد و عقيده و جهاداست . آثاراخلاقي امام،اين باور ناصواب را كه : پنداخلاقي، تذكري صرف و گفتاري چند، با آهنگ مخصوص است و نياز به تحقيق و پرمغزي ندارد، به بايگاني نسيان سپرد و چنين آموخت آه

براي هر درس و بحث (چه فقهي و اصولي و چه اخلاقي و موعظه اي ) بايداز سرمايه انديشه و پژوهش سود جست و پيش از بيان، نخست، در فكر و جان خود هضم كرد، سپس بر صفحه قلب ديگران نگاشت .

امام، در كتابهاي گرانقدري، مانند : (اربعين)،( آداب الصلواه)، (جهاداكبر)،( اسرارالصلوه)،( شرح جنود عقل و جهل) و... مقامات و مراتب اهل سير و سلوك، آداب حضور قلب واخلاق،اصول فضايل اخلاق و ريشه بسياري از رذايل نفساني واركاني معارف بلند ديني را، با مهارت واستادي تصوير مي كرد و مطلب را بي پيرايه مي آغازيد. و بدون معطلي و درازگويي در پي مقصد روان مي شد.

از جدال الفاظ و قيل و قال بيهوده، بر كنار بود و هر نكته اي را به صورتي جاندار، ساده و پر مغز بيان مي داشت . بااين كه ساده روان عرضه مي كردامااز تكرارهاي ممل و شرح بسطهاي پيش پاافتاده به دور بود.(1). صحيفه نور، ج8، ص71.

(2). صحيفه نور، ج8، ص71.

(3). تفسير دعاي سحر، 96.

(4). صحيفه نور، ج 13، ص23.

(5). سوره نور، آيه 37.

(6). سوره ابراهيم، آيه 4.

(7). تحف العقول،چاپ بيروت، ص32.

(8). حماسه حسيني،ج 1، ص224- بحارالانوار،ج70، ص394- مفردات راغب واژه «كلف ».

(9). امام صادق (ع) در حديثي، ضن بر شمردن آفات اهل دانش، براين آفت مهم اشاره مي فرمايد :... والتكلف في تزيين الكلام بزوائد الالفاظ. بحارالانوار، ج52، ص2.

(10). غررالحكم، ج1، ص384.

3. ياس زدايي واميد بخشي

آن كه رسالت استادي و آموزگاري انسان را به دوش دارد، بايد مهارت و توانايي كافي را داشته، تا به آساني و شايستگي از عهده كار بر آيد وابلاغ وارشاد وي به

گونه اي باشد كه پيامدهاي زيانباري نداشته باشد.

بي شك،امام،از تواناترين ره طي كرده هايي است كه در فهم ديانت و معنويت مي درخشد و تهذيب نفس و تشخيص خطااز صواب را به درستي تدبير مي كند. تعاليم اخلاقي وي، هرگز گرفتارايجاد روحيه بي نشاطي، ياس آفريني، منفي باقي و ناتواني نمي گردد بلكه در پي ساختن انساني اميدوار و كوشا مي رود و در پي آن است كه : تحولي مثبت و تاثيري شايسته در جان مخاطب بيافريند. همانگونه كه بر مسائل بازدارنده اخلاقي، مانند: زهد، ساده زيستي، مجاهده با هواهاي نفساني و... تكيه مي كند، بر تعاليم وادار كننده، مانند: مراعات با نفس، رعايت اعتدال، بهره مندي از مباحات شرعي و برآورده كردن نيازهاي واقعي نيز، مي پردازد.

در باورهاي اخلاقي، همانگونه كه : بر ناسپاسي نفس آدمي، بي اعتباري دنيا و وجود عوامل فراوان انحرافي بر سر راه خودسازي اشاره مي كند، بر تربيت پذيري نفس،امكان كاميابي شايسته از زندگي و توانايي اراده انسان در بر طرف كردن موانع نيز، توجه دارد.

امام از آنان نبود كه :انسان را با لذات شرير و حق ناپذير بداند و گليم نفس او را قابل شست و شو نداند.البته، راه آدم شدن را بسيار دشوار و پر سنگلاخ مي ديداما آيه ياس نشستن و دست روي دست نهادن را هم نمي خواند. در توصيه هاي اخلاقي، بر شيوه مثبت و نشاط برانگيز رسول اكرم( ص) سخن راست مي كرد و چراغ( انذار) و( تبشير) را با هم مي افروخت .

ياايهاالنبي ارسلناك شاهدا و مبشرا و نذيرا و داعياالي الله باذنه و سراجا منيرا . (1)

اي پيامبر ما ترا

فرستاديم كه گواه و بشارت دهنده و بيم دهنده باشي و به اذن خداوند، مردم را دعوت كني و چراغ فروزان گردي .

پيامبر(ص)، معاذ را به سوي يمن فرستاد و دستورالعملي بدين گونه به وي داد :

يسر ولاتعسر و بشر و لاتنفر ... (2)

آسان بگير و نه دشوار، بشارت ده و بيزاري و رميدگي پديد نياور.

امام، در آثار و گفتاراخلاقي خود، عواقب اعمال و پيامدهاي خطاها را آنچنان اغراق گونه مطرح نمي ساخت كه خطا كار را مايوس بسازد و راه بازگشت را براو بربندد. فضايل اخلاقي را نيز آنچنان موشكافانه و بلند، عرضه نمي داشت، تا عموم تصور كنند كه : دستشان كوتاه است (واز بيم راه نيافتم به حقيقت و باطن اين اوصاف ) بايداز سر خيرش بگذرند.

هم( خوف) يحيي( ع) را به عبرت مي نواخت و هم( اميد) عيسي را به همت مي خواند.امام، مصداق روشن آن فقيه هوشمندي بود كه از رحمت خداوند نوميد نمي ساخت واز عذاب اوايمن نمي كرد:

الا اخبركم بالفقيه حقا؟ من لم يقنط الناس من رحمه الله و لم يومنهم من عذاب الله ولم يويسهم من روح الله . (3)

مي خواهيد فقيه راستين را معرفي كنم ؟او، كسي است كه از رحمت خدا نوميد واز عذاب الهي ايمن نمي سازد واز بخشندگي خدا مايوسشان نمي كند.

آن روي كه امام، واقعيتهاي را در تعاليم اخلاقيش در نظر مي گرفت و هوشمندانه گرفتار مطالب ياس آميز نمي شد. تعليمش بر قلبها نفوذ مي كرد و باعث تاثير و تحول در خواننده مي شد. زمزمه گفتار و آهنگ نوشتارش، كه سنجيده و حكيمانه ادا مي شد، در درون جانها شور

مي آفريد و به گفته شاگرد شهيدش، مرحوم مطهري، وجد و نشاط و سرمستي داد:

(... درس اخلاقي كه وسيله شخصيت محبوبم، در هر پنجشنبه و جمعه، گفته مي شد... مرا سرمست مي كرد... بدون هيچ اغراق و مبالغه اي،اين درس مرا آنچنان به وجد مي آورد كه تا دوشنبه و سه شنبه هفته بعد، خودم را تحت تاثير آن مي يافتم). (4)

بي شك، مواعظ و تعاليم اخلاقي او، صيقل جانها و شكوفا كننده دلها بود، مخاطب را در تيررس خطاب خويش قرار مي داد و بسان وجدان بااو سخن مي گفت .اين ويژگي،از آن مرداني است كه از چشمه سار وحي و دين بهره مند شده باشند و رهرو راستين پيشوايان معصوم( ع) گردند. درباره تحول آفريني و تاثيرگذاري كلام مولااميرالمومنين( ع)، نوشته اند: وقتي سخنان رسا و دلپذيرش به درون دل همام، راه يافت و تحولي عظيم در وي ايجاد كرد، قفس تن همام شكست و به سوي معبودش بال گشود. آنجا بود كه حضرت فرمود :

... هكذا تصنع المواعظ البالغه باهلها . (5)

پندهاي شيوا و دلپذير، دراهلش چنين اثر مي گذارد.

ازاين روي، در معارف ديني مي خوانيم كه صفحه جانتان را به دست هر مدعي نسپاريد و سفره روحتان را پيش هر كسي نگسترانيد بلكه گوش جان، به سخن استادي فرا دهيد واز علم و حكمت و فرزانه اي بهره گيرد كه در درون شماانقلاب و تحول بيافريند و شما رااز كاستيها جدا كرده و به شايستگي هاي راستين رهنمون گردد:

... تقربوا الي عالم يدعوكم من الكبرالي التواضع و من الرياء الي الاخلاص و من الشك الي اليقين و من الرغبه الي الزهد

و من العداوه الي النصيحه و لايصح لموعظه الخلق الامن خاف هذه الاقات بصدقه و ...(6)

به عالمي نزديك شويد كه شما رااز گردنفرازي به فروتني واز ريا به اخلاص واز شك به يقين واز دنياجويي به پارسايي واز دشمني به نيكوخواهي دعوت كند. و كسي شايسته اين مقام نيست، مگر آن كه از سر صدق ازاين آفتها در هراس باشد.

4. واقع بيني واغراق گريزي

از ديگر ويژگيهاي مكتب اخلاقي امام، واقع گرايي و دوري جستن از مطالب اغراق آميزاست .امام، در برابر هر شنونده يا خواننده اي كه قرار داشت، توان فكري و طرفيت دريافتي او را در نظر مي گرفت و در آموزشهاي اخلاقي و تربيتي، واقع بينانه و دقيق عمل مي كرد و مباحث را سنجيده و در خور گنجايش روحي و فكري مخاطب مطرح مي ساخت و براي هر گروه و مخاطبي كه پند واندرز مي داد، مي كوشيد كه از توان و كشش آنها بيگانه و يا برتر نباشد وافكار بلند معنوي را بر هرانديشه اي تحميل نمي كرد. وافكار ضعيف را با مطالب گرانبار خسته نمي ساخت .از طردي ديگر، برافكار بلند، كه توان بيشتري جهت فهم و دريافت حقايق داشتند، مطالب تكراري و پيش پاافتاده و كم سود را عرضه نمي داشت .

بحثهاي معنوي واخلاقي را آنچنان با حال و هواي مخاطب، مطابق و سازگار مطرح مي كرد كه مانند آب گوارا در گلوي تشنه او نفوذ مي كرد.

امام سجاد( ع) مي فرمايد:

حد ثوالناس بما يعرفون و لا تحملوهم مالا يطيقون فتغرونهم بنا . (7)

آنچه را كه مردم توان فهمش را دارند، برايشان بگوييد و چيزي كه تحمل آن را

ندارند، برانديشه آنان بار نكنيد كه دراين صورت، آنان را به وسيله ما فريفته خواهيد ساخت .

متاسفانه، آفتي كه اكنون دامنگير آثاراخلاقي و عرفاني شده همين بي توجهي به واقعيات است . بويژه امروز كه بازار عرفان گرايي و كرامت سازي رواج دارد، هر كسي به نام طريقت و معنويت پخت و پزي مي كند.

از يك سو، داستانهاي شگفت آفرين، مطالب سنگين و دير هضم، روايات متشابه و نيازمند تاويل و توجيه را در بسياري از كتابهاي عمومي و در دسترس مردم مي يابيم واز سوي ديگر مجالسي را مشاهده مي كنيم كه بدون در نظر گرفتن شرايط،اسرار سير و سلوك و باطن معارف، بيان مي شود.

ازاين سوگمندتر، نوشته ها و گفته هايي است كه حكايت شگفت، كرامات معجزه وار و رافات واوهام را، چاشني مباحث كرده و در هر جا مطرح مي سازند، بدون اين كه مرز حقيقت و خراقه را روشن بسازند و يا قادر به تبيين آن باشند. مطالبي كه باعث ابهام و سر درگمي مخاطب مي شود، چه بسا زمينه انكار و حتي تمسخر را پديد آورد و باعث ريشخند مخالفان گردد.

علي ( ع ) مي فرمايد:

لا تحدث بما تخاف تكذيبه . (8)

زبان به گفته اي كه بيم داري دروغ پندارندش (به خاطر غرابت ) مگشاي .

برخي از دست اندركاران مواعظ و منابراخلاقي، آنچنان در نقل ثوابها و عقابهاي اعمال،اغراق كرده و مبالغه وارقام فوق العاده را رديف مي كنند و خاصيتهاي شگفتي را بر مي شمارند كه زمينه ناباوري، ياس و گاهي تجري راايجاد مي كنند.البته، بسياري از مطالبي كه در ديد نخست، به نظرها دشوار مي رسند. ممكن است

نزداهلش توجيه درست و قانع كننده اي داشته باشنداما نبايد هر چه را كه مي يابي بگويي و هر آنچه را كه مي داني مطرح سازي .

از ويژگيهاي ارزشمند مواعظ و نصايح اخلاقي امام، همين واقعيت سنجي و مخاطب شناسي است . مخصوصا در مجالس و محافل عمومي، شرايط اجتماعي، فرهنگي و سياسي را در نظر مي گرفت و مطالبي را كه نيازمند تاويل و توجيه بود، و شگفت آور وابهام آفرين مي نمود مطرح نمي ساخت . مطالب را درهم نمي آميخت و همه حقايق را يك كاسه عرضه نمي كرد. هر نوشته و يا گفته اي مخاطب مخصوص به خود را داشت، چنانكه بحثهايي مانند :(جهاد اكبر)، (ريا، عجب) و گفتارهاي عمومي براي همه افراد و طبقات گوناگون سودمنداست و كتابهايي مانند : ( آداب الصلوه، شرح حديث جنود عقل و جهل) و ( اربعين ) براي افراد متوسط، كه دراخلاق و عرفان مطالعه دارند، مفيداست . و آثاري مانند : (شرح دعاي سحر، مصباح الهدايه)، (معراج السالكين) و... براي آشنايان با عرفان و سير و سلوك قابل استفاده است .

5. توجه به اصول اخلاقي نه فروغ

هر مبحث تربيتي واخلاقي بايد در پي دواصل، روان باشد:

نخست بكوشد، تا صفات اخلاقي را به ملكه و ساختار دروني تبديل سازد و سپس اين ملكات را به ارزشهاي اصولي واركان اخلاقي اختصاص دهد.(1). سوره احزاب، آيه 44.

(2). سيره ابن هشام، ج4، ص327.

(3). وسايل الشيعه، ج4، ص83.

(4). علل گرايش به ماديگري، مقدمه

(5). نهج البلاغه، فيض الاسلام، خطبه 184.

(6). الحياه، ج2، ص289.

(7). همان مدرك، ج1، ص146.

(8). غررالحكم، ج6، ص264.

متاسفانه، بسياري از آموزشهاي اخلاقي و نوشته هاي تربيتي به

اين اصل مهم نپرداخته اند و پيش از رفتن به سراغ ريشه فضايل و رذايل از شاخ و برگها و مسائل جزئي اخلاق سخن مي گويند.

بي شك، صفاتي مانند: دروغ، ريا، عيب گيري، حرص و ... مايه در ملكات و خلقيات ديگري دارند و آبشخور هر يك در جاي ويژه اي است زيرا، آن كس كه از شرافت و كرامت نفس برخوردار نباشد، خودبخود دچار: غيبت، حسد، دروغ، و مانند آنها مي گردد.

ازاين رواصلاح گر نفس، بايد پيش از پرداختن به افعال و صفات جزئي اخلاقي از سرچشمه هر يك سخن گفته راه تهذيب آن را پي گيرد.

از ويژگيهاي ديگر تعاليم امام، توجه به همين اركان واصول اخلاقي است وامام مانند معلمي هوشمند، ريشه مفاسد وانحرافهاي نفسي را مي جويد و كانون هر يك را در جان آدمي مي يابد.

در پي درمان ظاهري دردها و زدايش انحرافها نيست، بلكه در صدد ره يابي به ريشه ناهنجاريهاست . پيوسته به انسانيت و خودخواهي هشدار مي دهد كه ام الرذائل است و به اخلاص، فرا مي خواند كه سر آمد مكرمتها وام الفضائل .

درادامه اين نوشتار، دراين باره، توضيح بيشتري خواهيم داد.

6. محوريت اخلاق، درانديشه امام

در ديدگاه امام، صلاحيت اخلاقي سرآمد ديگر شايستگي ها بوده و تهذيب نفس اساس همه ابعاد سياسي،اجتماعي، فردي و ...است .از زندگي فردي گرفته تا روابط خانوادگي .اجتماعي منطقه اي و حتي معادلات بين المللي بايد بر ميزان اصول اخلاقي شكل يابد.

حضرت امام، در جاي جاي كلامش، با تعبيرهاي گوناگون واشاره به زواياي مختلف،اين مهم را يادآور مي شد و در مناسبتهاي مناسب محوريت اخلاق را گوشزد مي نمود. براي روشنتر شدن

اين اهتمام و توجه، سرخط برخي از تعاليم ايشان را بر مي شماريم :

تزكيه انسان، هدف پيامبران

او، كه رهرو راستين راه انبياي الهي بود، و چشمه سار وجودش از كوثر زلال رسالت آب حيات گرفته بود. هدف و مقصد بعثت را تزكيه واخراج از: ظلمات به سوي نور، مي دانست و همواره در گفته ها و نوشته هايش بر اين نكته اصرار مي ورزيد كه : پيامبران براي آدم سازي آمده اند و شغلشان انسانسازي است . بارها مي فرمود:

(تمام انبيا موضوع بحثشان و موضوع تربيتشان ...انسان است). (1)

انسان كه هم آغوش طبيعت است و با آن مانوس و محشور، به آساني گرفتاراسارت آن نيز مي گردد و در نتيجه از حركت به آن سوي طبيعت باز مي ماند. رسولان الهي برآنند كه :

(اين موجود طبيعي رااز مرتبه طبيعت، به مرتبه عالي مافوق طبيعت و مافوق جبروت برسانند). (2)

امام، كه با بينش توحيدي به انسان مي نگريست، براين باور بود كه هيچ حكومت و نظامي جز شيوه پيامبران الهي نمي توان انسان و ملتها را تربيت كند زيرا ديد و بينش آنان محدوداست و مادي، وانسان موجودي است داراي ابعاد مادي و معنوي و كسي مي تواند تربيت و تزكيه آدمي را به عهده گيرد كه به همه جنبه هاي وجودي انسان احاطه و آگاهي داشته باشد واين ويژگي فقط در مكتب تربيتي سفيران و رسولان الهي پيدا مي شود:

( انبياء مي خواهند يك انساني تربيت كنند كه خلوتش و جلوتش فرقي نداشته باشد). (3)

و همانگونه كه در آشكار خلاف نمي كند در غياب و پنهان نيزاز گناه به دور باشد. بنابراين، مي توان گفت

تمام زحمات انبياء و رنجهايي كه مردان الهي در بستر تاريخ كشيده اند براي اين معني بوده است كه : انسان، وارسته مهذب گردد.

امام مي فرمايد:

( انبياء همه آمدند آدم را درست كنند). (4)

جهاداكبر

او كه در آغاز جواني به ميدان خودسازي گام نهاده بود، همواره در آموزشهاي اخلاقي اش براين نكته اصرار داشت كه تلاشي پيگير و رياضتي فراگير لازم است تاانسان در جبهه با رذيلتهاي اخلاقي و( جهاداكبر) با هواهاي نفساني سر بلند و پيروز گردد و به سازندگي خويش بپردازد:

( اساسا،اسلام براي سازندگي آمده است و... سازندگي انسان خودش، مقدم بر همه جهاهاست ... جهادي بس بزرگ است و مشكل و همه فضيلتها دنبال آن جهاداست). (5)

امام، در آن دوران غربت اسلام و قدرت دشمنان، درس اخلاقي را در حوزه پي نهاد كه حاصل آن نوشته هاي ارزشمندي، همچون :( جهاداكبر) و ( اربعين) شد.

اين مجموعه كه جانمايه كلام امام مي باشد، نشانه اهميت و محوريت مساله خودسازي درانديشه و روش ايشان است . در همين راستاست كه امام، در مواعظ و تعاليم اخلاقي اش به :(اصلاح خويش قبل ازاصلاح ديگران) سفارش اكيد مي ورزد و( شروع از خود) را به عنوان يك اصل مي شناسد و فرق بين انسان اسلامي وانسان استعماري را دراين جهت مي بيند كه :

(اول خودتان رااصلاح بكنيد.اول مهذب بشويد و تعليمات اسلامي را، كه براي آدم سازي است، آن تعليمات را عمل كنيد كه ما بعداز مدتي متحول بشويم به يك انسانهايي كه ايلام مي خواهد، نه يك انسانهايي كه استعمار مي خواهد). (6)

اگر توانستيم قبل ازاصلاح ديگران به اصلاح خويش دست يابيم بي گمان به پيروزي

بزرگ و جهاداكبري دست يافته و قدمي اساسي برداشته ايم . امام،اصلاح خود و آنگاه اصلاح ديگران را يك تكليف مي داند:

( هر كس مكلف است كه خودش رااصلاح كند، قبل ازاين كه ديگران را اصلاح بكند همه موظفيم كه خودمان رااصلاح كنيم) (7) .

و چون حوزه هاي علميه اصلاحگران فكر وانديشه مردم شناخته شده اند، امام خطاب به حوزويان براين همه بيشتر تاكيد مي كند:

(بايداهل علمم و طلاب ... در خلال تحصيل اصلاح خود كنند و آن را، حتي الامكان، بر جميع امور مقدم شمارند كه از تمام واجبات عقليه و فرايض شرعيه واجبتر و سخت تر همين است) (8) .

دانش و تهذيب يا آموزش و پرورش

از آن جهت كه تهذيب،اصل واساس ارزشهاست و منشا خدمت و بركت به ديگران مي گردد،امام، همواره در سخنانش به لزوم همپايي دانش واخلاق سفارش مي كرد و خطر جدايي علم و تزكيه را گوشزد مي نمود و ضرر عالم غيرر مهذب و دانش بدون تزكيه رااز هر ضرر ديگري بيشتر مي دانست :

( آن كسي كه دانش دارد، لكن دانشش توام با يك تهذيب اخلاق و يك تربيت روحي نيست،اين دانش موجب اين مي شود كه ضررش بر ملت كشور زيادتر باشد) (9) .

روي اين اصل، دراعاليم امام خميني، كه برگرفته شده از معارف قرآني است، آموزش و پرورش، به عنوان دواصل اساسي و زيربنايي نيكبختها و سرافرازيها معرفي مي گردند:

( اقرا باسم ربك، قرائت كن به اسم رب .به اسم رب قرائت كن .اگر قرائت به اسم رب باشد،اين، هم پرورش است و هم آموزش ... بيشتر صدماتي كه به بشر وارد مي شوداز طريق آموزش

بي پرورش است) (10) .

مخاطب امام، دراين سخنان همه كساني هستند كه به گونه اي با تعليم و تعلم سرو كار دارنداعم از حوزه ها و دانشگاهها و ساير مراكز علمي و فرهنگي . همانگونه كه محصل حوزوي اگر مهذب نباشد به اسلام و ارزشهاي اسلامي صدمه مي زند، دانشجوي دانشگاه نيزاگر تزكيه نشود براي اسلام و كشوراسلامي جز ضرر و وابستگي سودي نخواهد داشت .

(بسياراشخاص هستند كه دانشمندند، لكن تربيت اسلامي ندارند، وجودشان ضرر مي زند به كشور.... واسلام ....اين فرقي نيست مابين اين كه دانش دانش علوم قديمه باشد يا دانش علوم جديد) (11) .

فساداخلاقي دشمن اصلي بشر

از ديدگاه اخلاقي،امام، تمام مظاهر فساد،از زندگي فردي گرفته تا برخوردهاي خانوادگي، قبيله اي، منطقه اي و حتي معادلات نظامي و سياسي بين المللي ريشه در فسادهاي اخلاقي دارد و عامل همه ناهنجاريها، نابسامانيهاي تربيتي است . آنچه انسانهاي امروز را تهديد مي كند، سلاحها مخرب و ويرانگر نيست، بلكه انحرافهاي اخلاقي و زير پا گذاشتن ارزشهاي انساني است كه خطر جدي براي جوامع بشري به شمار مي آيد.

( اگرانحراف اخلاقي نباشد، هيچ يك از سلاحهاي جنگي به حال بشر ضرر ندارد) (12) .

اساس بدبختيها و پستيهاي جوامع انساني، ريشه واساسش اين است كه : انسانهاي هواپرست و خودخواه، كه جز به بطن و فرج خويش نمي انديشند و داراي اعوجاجهاي اخلاقي بوده اند، در راس اداره آن قرار گرفته اند:

( اگر دنيا، در آتش اين دوابرقدرت مي سوزد، براي همان هواي نفس است كه عمال اين دوابرقدرت و خود آنها دارند.اگر كشورهاي اسلامي در آتش اين مفاسد مي سوزد، براي اين است كه كساني كه

متصدي آن امور هستند، هواي نفساني دارند و خودشان را مي بينند و همه را براي خود مي خواهند) (13) .

رفع حجب نه جمع كتب

موانعي كه بر سر راه خودسازي قرار مي گيرد، تنها علقه هاي مادي و جاه و مقامي نيست . چه بسااندوخته هاي ذهني و خواندن اصطلاحات و قواعد علمي (كه خود بايد روشني بخش و تاريكي زاي باشد) مانع راه شده و باعث فتنه گردد. پاكي نفس است كه از نور دانش، چراغ فروزاني بر سر راه مي سازد و آن رااز آفت حجاب اكبر، مي رهاند.

امام، بر زدايش پرده هاي ظلماني و نفساني، كه مانع رشد و شكوفايي فطرت بشر هستند، مي پرداخت و هر چيزي را كه مانع كمال و عامل ذلت انسان گردد،( حجاب) مي خواند:

(در رفع حجب كوش، نه در جمع كتب گيرم، كتب عرفاني و فلسفي رااز بازار به منزل واز محلي به محلي ديگرانتقال دادي، يا آن كه نفس خود راانبارالفاظ و اصطلاحات كردي و مجالس و محافل آنچه در چنته داشتي عرضه كردي ... آيا بااين محموله هاي بسيار، به حجب افزودي يااز حجب كساتي ؟ خداوند عزوجل براي بيداري علماء آيه شريف : (مثل الذين حملواالتوريه) را آورده تا بدانندانباشتن علوم، گر چه علم شرايع و توحيد باشد،از حجب نمي كاهد بلكه افزايش دهد واز حجب صغار به به حجب كبار مي كشاند) (14) .(1). صحيفه نور، ج7، ص223.

(2). همان مدرك.

(3). همان مدرك، ج4، ص8.

(4). تفسير سوره حمد،ص54.

(5). صحيفه نور، ج 8،ص221.

(6). همان مدرك،ج9، ص175.

(7). همان مدرك، ج7، ص197.

(8). اربعين حديث، ص50.

(9). صحيفه نور، ج8، ص215.

(10). همان مدرك، ص118.

(11). همان مدرك، ج5، ص51.

(12).

صحيفه نور، ج16، ص104.

(13). همان مدرك، ج18، ص19.

(14). ره عشق.

همانگونه كه امام،ارزشمندي ديگرابعاد وجودي انسان را در پرتو اخلاق مي ديد، دانش و فرا گرفته هاي علمي را نيز سخت نيازمنداين صيقل مي دانست، تااز زنگار به خود باليدنها پاك شود و به حربه اي در دست نااهل بدل نگرددازاين روي، به فراگيري( علم اخلاق) در كنار فراگيري ساير علوم معمول حوزه وي سفارش مي كند :

(واز بالاترين و والاترين حوزه هايي كه لازم است، به طور همگاني مورد تعليم و تعلم قرار گيرد، علوم معنوي اسلامي،از قبيل : علم اخلاق و تهذيب نفس و سير و سلوك الي الله رزقناالله واياكم كه جهاداكبر مي باشد) (1) .

ايجاد محيط اخلاقي

از نشانه هاي ديگري كه نقش محوري اخلاق رااز ديدگاه امام، بيان مي دارداين است كه : رمز موفقيتهاي اجتماعي و خدمات سياسي را، در آراستگي به فضائل اخلاقي مي داندازاين رو، به دولت مردان و دست اندركاران مديريت جامعه توصيه مي كند كه :ايجاد محيطي سالم و معطر به ارزشهاي تربيتي را سرلوحه كار خويش سازند، تا در پرتو بركاتش، خود بهره من گردند:

(عمده در برنامه هاي حكومتي، در برنامه هاي دولتي،اين معناست كه : محيط اخلاقي درست كنند، محيط برادري درست كنند.اين، در راس همه برنامه هاست .اگراين برنامه درست شد،اگر دولت بخواهد كاري بكند، هميشه ملت بااو همراهي مي كند) (2) .

بي شك، نمي شود مسائل اخلاقي رااز دشواريهاي اجتماعي و نابسامانيهاي اقتصادي جدا ساخت واز محيط آلوده به اين آفات،انتظار صلاح و كمال داشت .

علي( ع) مي فرمايد:

( العسر يفسدالاخلاق) (3) .

پريشانيها و دشواريها،اخلاق را فاسد مي كنند.

عدم برنامه ريزيهاي شايسته و

راه گشا نقش اساسي را در زمينه سازي مفاسداخلاقي دارد. مشكلات روزمره، فرصت به خود پرداختن رااز مردم مي گيرد و آنها را در پيچ و خمهاي دشواريها سر درگم مي سازد.

به اعتقادامام، يكي از عوامل موثر درساختن محيط سالم، صلاحيت تقوايي و خوشنامي مديران كشور و كارگزاران حكومت اسلامي است .از مجريان گرفته تا برنامه ريزان و قانونگذاران بايداسوه هاي با فضيلتي باشند كه همواره الگو و مقتداي مردم گردند و عطر معرفت را با حضور خود بگسترانند:

(شما بايد در نجا معلم اخلاق باشيد،از براي همه كشور... شما ها بايد در مجلس كه مي رويد علاوه بر مسائل كه مطرح مي شود، كه مورد احتياج ملت است، بايد آنها را طرح كنيد، با سلاح اخلاق اسلامي وارد شويد و با آن سلاح، مردم را تربيت كنيد) (4) .

اين بود نگرشي كوتاه براهميت و جايگاه اساسي اخلاق در ديدگاه امام .اينك مي پردازيم به بررسي مباني اخلاقي امام رحمه الله عليه :

مبناي اخلاقي امام

در تعاليم اخلاقي امام، تهذيب و تربيت بر دو ركن و عنصراصلي استوار مي گشت كه از تركيب آن دواساس و پايه انسان الهي شكل مي گرفت . به عبارت ديگر،امام در روش و شيوه تربيتي خود، همواره بر دو بعد بنيادي تكيه داشت : در بعداثباتي، خداجويي واخلاص را عامل پرواز در ملكوت و مايه تعالي و كمال مي خواند و آراستن به آن را لازم مي شمرد. در بعد سلبي، خودبيني و حب نفس را مانع تكامل و منشا بدبختي مي دانست و پيراستن از آن را وظيفه و جهاد مي ناميد.

ازاين روي، بر آن شديم كه : گفته ها

و نوشته هاي ايشان را بااين ديد بررسي نموده و تحت دو عنوان اصلي واساسي در آوريم :

1.اخلاص يا قيام براي خدا

با نگاهي به سر خط آثار و گفتاراخلاقي حضرت امام، روشن مي شود كه : يكي از عنصرهاي مباني اصيل و زيربنايي در مسائل خودسازي واخلاق، معرفه الله و توجه به خداونداست . آن چيزي است كه مقصد همه انبيا بوده و تمامي كوششها مقدمه اي براي رسيدن به آن مقصداست :

(تمام مقاصدانبيا، برگشتش به يك كلمه است و آن : معرفه الله است. ) (5)

مساله اخلاص يا خداجويي، موضوعي است كه با تعابير گوناگون در تعاليم امام، به چشم مي خورد. و در جاي جاي كلامش بدين مهم اشارت دارد. براي روشنتر شدن اين موضوع، به برخي از عناوين و نمونه هاي مربوط اشاره مي كنيم :

مقصدالهي

ملاك ارزشمندي اعمال در جهت خداجويي آنهاست واگر مقصدهاالهي شد و غير خدااز صفحه دل بيرون گشت همه چيز به دست مي آيد:

( اگر بخواهيد خدمت شما، پيش خداي تبارك و تعالي اجر داشته باشد مقصد راالهي كنيد، براي خدا قدم برداريد)(6) .

و درجايي ديگر، ضمن توصيه به اين نكته كه بايد تمام توجه به خداوند باشد، مي فرمايد:

شما مجاهده كنيد تا هر چه در دل زدوده شود كه اگر براي خدا خالص شديد، در پيروزيتان موثراست . بايداتكائتان فقط به خدا باشد . (7)

امام، همواره مي فرمود:

وجهه نفستان خدا باشد (8) .

و به اين مهم تكيه داشت كه :

عالم محضر خداست، در محضر خدا معصيت نكنيد .

موعظه واحده، يا قيام الله

قرآن كريم، سرلوحه مواعظ و پندهاي خود را( قيام لله) مي داند:

قل انمااعظكم بواحده ان تقوموا

لله .

امام، همواره،اين موعظه قرآني را بازگو مي كرد و آن را بازگو مي كرد و آن را تنها برترين پند حيات بخش جانها مي دانست :

(جديت كنيد كه كارهايتان براي خدا باشد، قيامتان لله باشد : ( انما اعظلكم بواحده ان تقوموا لله مثني و فرداي) ... موعظه يك موعظه است . قيامتان براي خدا باشد، نه قيامتان براي پيدا كردن يك عنواني ... يك جاهي يك مقامي يا يك پولي) (9) ...

او كه مقتداي پاكان و مرشد دلدادگان بود، در پاسخ به درخواست موعظه و نصيحت،از طرف يكي از شاگردان اينگونه نگاشت :

بهترين موعظه آن است كه خداوند در قرآن فرموده است : انما اعظكم بواحده ان تقوموا لله . (10)

مامور به وظيفه، نه نتيجه

در بينش امام،اگر كاري براي خدا انجام گيرد شكست در آن معني ندارد واگر مقصود خدا و معنويت باشد به انتظار نتيجه نبايد نشست، بلكه بايد به انجام وظيفه انديشيد. همه كوششهاي فردي واجتماعي، علمي و فرهنگي را به نيت خداجويي بايدانجام داد و وجهه اعمال را رضايت حق گرفت نه چيز ديگر:

(دانشگاه را بايد شما رو به خدا ببريد، رو به معنويت ببريد. و همه درسها هم خوانده شود، همه درسها هم براي خدا خوانده بشوداگر چنين شديد در كارتان موفقيد، چه برسيد به مقصدتان چه نرسيد). (11)

و نيز مي فرمايد:

همه ما مامور به اداي تكليف و وظيفه ايم، نه مامور به نتيجه . (12)

محورارزشها و پيروزيها

امام، پيامبرگونه مي انديشيد و نبض جانش به آهنگ كلام رسول الله مي زد:

قل ان صلاتي و نسكي و محياي و مماتي لله رب العالمين . (13)

بگو: نماز و تمام عبادات من

و زندگي و مرگ من، همه براي خداوند، پروردگار جهانيان است .

انسان مخلص و مشتاق حق، كسي است كه : در همه حال و در هه جا عقربه زندگي و حيات و ممات خويش را به سوي خدا بچرخاند و بكوشد كه همواره در حوزه جاذبه الهي قرار گيرد و با ديد خداخواهي به همه چيز و همه كس بنگرد.امام، در همه جاازاين اصل اساسي سود جست و همواره به اين صفت ارزشمند سفارش مي كرد و آن را محورارزشها و پيروزيها مي دانست :

قيام براي خداست كه ابراهيم را به منزل خلت رسانده واز جلوه هاي گوناگون عالم طبيعت رهانده :

خليل آسا درعلم اليقين زن

نداي لااحب الافلين زن

قيام لله است كه موسي كليم را با يك عصا به فرعونيان چيره كرد... قيام براي خداست كه خاتم النبين( ص) را يك تنه بر تمام عادات و عقايد جاهليت غلبه داد) (14) .

او،اخلاص مردم را عامل انقلاب و ضامن بقاي آن مي دانست و در تقدير ازايثار و فداكاري جوانان چنين مي فرمود:

(عمده،اين اخلاص است كه در شما جوانان ظاهراست . شماازاين اخلاص وايثار جمهوري اسلامي را بيمه كرديد... آنچه در نزد خداارزشش از همه بالاتراست اين ايثاراز روي اخلاص است) (15) .

ايثار، كه به گفته امير المومنين (ع) : (اعلي المكارم)(16) است، آنگاه ارزش واقعي اش را مي يابد كه از (اخلاص) برخيزد.

تقوي و خويشتن داري

عنوان ديگري كه امام براي توجه به حق و قيام لله روي آن تكيه مي كند، تقواست . تقوايي كه در ستيز با آلودگيهاي اجتماعي رخ مي نماياند، نه در گريزاز واقعيتها:

قرآن فقط ميزان را تقوي، ميزان رااز خدا ترسيدن،

تقواي واقعي، تقواي سياسي، تقواهاي مادي، تقواهاي معنوي، ميزان رااين طور قرار داد:ان اكرمكم عندالله اتقكم . (17)

امام، بر كرسي وعظ و خيرخواهي، به حوزويان نيز چنين صلا مي دهد:

( حوزه هاي علميه بيدار باشند. تقوا را، تقوا را، تقوا را، نصب العين خود قرار بدهند. فضلا، طلاب علوم دينيه . تقوي، تقوي، تنزيه نفس مجاهده با نفس . يك مجاهد با نفس مي تواند بر يك ملت حكومت كند). (18)

اين ها و صدها نمونه ديگراز تعاليم امام، بود كه در بعد مثبت اخلاق و خودسازي، روي اخلاص و قيام براي خدا تكيه مي كرد و آن را تنها موعظه الهي مي شمرد.اكنون كه اشاره اي به يك بعداز مبناي اخلاقي امام، شده واهميت اخلاص روشن گشت، به بعد دوم آن : خودخواهي، مي پردازيم كه در واقع مانع اخلاص و خداجويي است .

2. خودخواهي يا قيام براي نفس(19)

در ديدگاه امام، آنچه مانع رشد و تعالي انسان مي گردد واو را از تهذيب و تزكيه باز مي دارد،انانيتها و خودبيني هاست . آفت اخلاص و خداجويي، خودخواهي و خودپسندي است . و تااين جبل انانيت باشد، رسيدن به ارزشهاي متعالي ناممكن بلكه محال است :

(مادامي كه انانيت و خودخواهي و خودبيني در كاراست اگر براي تحصيل معارف و كمالات روحيه نيزاقدام مي كند، يا قدمي زند، براي خود و نفسانيت خويش است و آن نيز خودخواهي است، نه خداخواهي .(1). وصيتنامه الهي سياسي.

(2). صحيفه نور،ج7، ص7

(3). غررالحكم، ج7، ص73.

(4). صحيفه نور، ج12، ص116.

(5). همان مدرك، ج 19، ص 283.

(6). همان مدرك، 5، ص142.

(7). همان مدرك، ج 18، ص 113.

(8). همان مدرك، ج3، ص234.

(9). صحيفه نور،

ج 4، ص18.

(10). به نقل از آيه الله مومن.

(11). صحيفه نور، ج19، ص256.

(12). پيام امام به مراجع و حوزه هاي علميه 3اسفند 67.

(13). سوره انعام، آيه162.

(14). صحيفه نور، ج3، ص1.

(15). صحيفه نور، ج16، ص130.

(16). الايثاراعلي المكارم، غررالحكم، ج1، ص7.

(17). صحيفه نور، ج1، ص88.

(18). همان مدرك، ج5، ص131.

(19). اربعين، ج1، ص316.

و معلوم است، خودخواهي و خداخواهي با هم جمع نشود، بلكه اگر خدا را خواهد، براي خود خواهد و غايت و مقصد و نهايت مطلوب، خود و نفسانيت است).

روح كلام امام، دراين است كه : براي كمال، تنها آراستگي به فضايل كافي نيست، بلكه پيراستگي از رذايل نيز، گامي اساسي جدي است . تاكيد براين موضوع را در جاي جاي تعاليم امام، با عناوين گوناگون مي يابيم :

بت نفس

امام، همانگونه كه در ميدان مبارزه و جهاداصغر شكستن بتهاي اصلي و شيطانهاي بزرگ رااصل مي شمرد، در تعاليم اخلاقي و تربيتي نيز، كه ميدان جهاداكبرش مي خواند، نفس را، مادر بتها مي دانست و مجاهده با آن را لازم :

(مادر بتها، بت نفس شماست . تااين بت بزرگ و شيطان قوي از ميان برداشته نشود، راهي به سوي او، جل و علا، نيست و هيهات كه اين بت شكست و آن شيطان رام گردد) (1) .

او، كه از حجاب خودي و خودخواهي رهيده بود به رهپويان چنين آموخت :

(مي داني شيطان با پدر بزرگ ما آدم، صفي الله، چه كرد؟او رااز جوار حق فرو كشيد و پس از وسوسه شيطان و نزديكي به شجره (كه شايد نفس باشد يا بعض مظاهر آن ) فرمان،( اهبطوا) رسيد و منشا همه فساد و عداوتها شد). (2)

و همواره در كلمات

قصار و حكمتهاي لقمان گونه اش مي فرمود:

(خودخواهي منشا همه مفاصداست). (3)

او كه عاشق حق بود و ره عشق مي آموخت، گذشتن از خودي و خوديتها را مقدمه ملاقات دوست مي خواند:

صوفي زره عشق صفا بايد كرد

عهدي كه نموده اي وفا بايد كرد

تا خويشتني به وصل جانان نرسي

خود را به ره دوست فدا بايد كرد (4)

كمال انقطاع، يا خروج از خوديتها

از ديدگاه امام،از ديدگاه امام،انسان دراين عالم، همانند مسافري است كه به سوي خدا در حركت است :

(مادامي كه حب نفس در دل است وانسان در بيت مظلم نفس است، مسافرالي الله نيست، بلكه از مخلدين الي الارض است . واول قدم سفرالي الله، ترك حب نفس است و قدم برانانيت و فرق خود گذاشتن). (5)

در همين راستاست كه كمال انقطاع را( خروج از منزل خود و خودي و هر كس و هر چه و پيوستن به اوست و گسستن از غير مي داند) و به آنان كه در( هنگامه نبرد، رشته تعلقات درس و بحث را بريدند و عقال تمنيات دنيا رااز پاي حقيقت علم بر گرفتند) و با كمال انقطاعشان( در جمع ملكوتيان شعر حضور سرودند) (6)افتخار مي كند و به جواناني كه :( در اول شب يلداي زندگي سينه سياه هوسها را دريده) (7) اند غبطه مي خورد و آنان را( قافله سالاران وجود) (8) نام مي نهد .

خصومت زاده منيت ها

امام، يكي ديگراز مظاهر حب نفس و شعبه هاي خودخواهي را، خصومت و اختلاف مي دانست و همواره براين نكته پافشاري داشت كه : ( اختلاف و تفرقه) برخاسته ازا انانيتها و خودبيني هاست :

( اختلاف هميشه ناشي از جهات نفساني

است .اگر همه انبياءالان در اينجا جمع بشوند،اختلاف ندارد براي آن كه جهات نفساني را ندارند... كوشش كنيد آن جهات نفساني، بازيتان ندهد، كه منشا مناقشه واختلاف شود). (9)

او، كه همواره ازاختلافات رنج مي برد، همچون پدري دلسوز،از خصومتها نگران بود و همه را به پرهيزاز كشمكشها فرا مي خواند و وحدت و دوستي رااز ويژگيهاي بهشتيان رهيده از خودخواهي، و تفرقه و خصومت راازاوصاف دوزخيان مي دانست :

(مخاصمه مال اهل جهنم است : (خصام اهل النار). يكي از مصيبتهايي كه اهل جهنم به آن مبتلا هستند، همين خصامي است كه با هم دارند، جنگ و نزاعي است كه با هم دارند... و يكي از كرامتهايي كه اهل بهشت دارند، آن : برادري و دوستي و محبت است). (10)

حب نفس و مظاهر آن

امام، كه نفس خود را مهار كرده بود و تعلقات دنيويش را عقال، همواره براين مهم اصرا داشت كه سرمنشا همه لغزشها و گرفتاريها: حب نفس است و بارهااعلام كرد كه :

(آنچه خطر براي هرانساني و هر متصدي امري هست حب نفس است ... هر بلايي كه سرانسان ... مي آيد... دراثر هواي نفس و خودخواهي است . در روايات،ائمه فرموده اند: راس كل خطيئه حب النفس). (11)

البته بايد توجه داشت كه اين سخن، منافات بااحاديثي كه مي گويند: (حب الدنيا راس كل خطيئه)، ندارد زيرا حب دنيا و حب مال و... همه برخاسته از حب نفس واز مظاهر آن به حساب مي آيند.امام، مي فرمايد:

( از حب نفس است كه : حب جاه، حب به سلطنت، حب به مقام، حب به مال و حب به همه انگيزه هاي شهواني پيدا مي شود...

حقيقتا راس همه خطاها و منيتها، همين خودخواهي هاست) (12) .

امام، كه حب نفس را عامل اسارت انسان مي دانست چنين مي فرمود:

(دراين عالم سه نظراست :

1. نظري كه از روي حب مطالعه مي كند.

2. نظري كه از راه بغض به همه چيز نظر مي كند.

3. نظري كه حب و بغض درر آن نيست و آزاداست) (13) .

آنچه عامل ارزش انسان و مايه پرورش اوست، همان ديدگاه سوم است كه خود رااز همه وابستگيها برهاند و خودخواهيها را كنار نهد و به همه چيز و همه كس،از روي آزادي و بي نظري بنگردازاين روي،امام مي فرمايد:

(بزرگترين گرفتاري از ناحيه خود ماست كه از روي حب نفس يااز راه دشمني و بغض به مردم واشياء و گروهها نظر مي كند واين نظر، نمي تواند آزاد باشد)(14).

بالاخره اساس دوستيها و دشمنيهاي انسان، برگشت به ( من ) او مي كند و تمام تعريفها و تكذيبهايش نيز،از همان ( من ) برمي خيزد:

(اين (من) را اگر انسان زير پا گذاشت و (او) شداصلاح مي كند همه چيز را) (15) .

با نگرشي دوباره به سرفصلهاي اين نوشته، درمي يابيم كه از ديدگاه امام،اخلاص و خداخواهي عامل اساسي براي تربيت و به دست آوردن فضيلتها و آراستگي به آنهاست، ولي دشمني توانا و مانعي بزرگ در پيش است به نام حب نفس و خودخواهي و تااو هست، به هيچ ارزشي و فضيلتي نمي توان دست يافت . تنها راه نجات اين است كه : ديو خواهي و خودبيني ها را كنار نهيم تا فرشته خداخواهي واخلاص رخ بنماياند.اين شدني نيست مگراين كه حق يار گردد و لطف او مددكار .

(بارالها!

پايان كار ما را بسعادت مقرون فرما و سرانجام رشته معرفت و خداخواهي را به دست ما بده و دست تطاول ديو رجيم و شيطان رااز قلب ما كوتاه فرما و جذوه ايي از آتش محبت خود در دل ما افكن، تا جذبه حاصل آيد و خرمن خودي و خودپرستي ما را به نور نار عشقت بسوزان، تا جز تو نبينيم و جز سركوي تو بار قلوب را نياندازيم . محبوبا!اكنون كه از تو دوريم واز جمال جميلت مهجور، مگر آن كه دست كريمانه ات تصرفي كند و حجابهاي ضخيم رااز ميان بردارد،تا در بقيه عمر جبران ماسبق گردد.انك ولي النعم) (16) .

(1). ره عشق.

(2). همان مدرك.

(3). روزنامه جمهوري اسلامي، شماره، 3144.

(4). ره عشق.

(5). اربعين، ج1، ص318.

(6). پيام امام به مراجع و حوزه هاي علميه، 3اسفند ماه 67.

(7). پيام امام به مراجع و حوزه هاي علميه، 3اسفند ماه 67.

(8). پيام امام به مراجع و حوزه هاي علميه، 3اسفند ماه 67.

(9). صحيفه نور، ج12، ص27.

(10). همان مدرك، ج16، ص94.

(11). همان مدرك، ج13، ص71.

(12). همان مدرك، ج16، ص104.

(13). اخلاق از ديدگاه قرآن و سنت، ص11

(14). همان مدرك.

(15). صحيفه نور، ج19، ص255.

(16). يادنامه استاد شهيد مرتضي مطهري، ج1، ص100.

مجله حوزه - ش 37 و 38

گلچين توصيه هاي اخلاقي عرفاني امام خميني (ره)

گلچين توصيه هاي اخلاقي عرفاني امام خميني (ره)

در اين آشفته بازار زَر و زور دنيا پرستي، چراغ هاي هدايت براي همگان برافراشته شده است و براي سالكان حقيقت كه به دنبال درنورديدن حجابهاي دنيوي و نيل به مراتب قرب حق تعالي هستند، در پرتو قرآن كريم و روايات نوراني معصومين(عليهم السلام)، آموزه ها و دستورالعملهاي سلوكي بزرگان اهل معني و ملكوت و واصلان

به كوي دوست، بهترين چراغ سعادت و نجات است. در اين ميان، توصيه ها و دستورالعمل هاي اخلاقي و عرفاني بزرگ واصل عصر حاضر حضرت امام خميني(رحمه الله عليه)كه در اين تاريك روزگاري كه حجابهاي وصول و لقاء در عين رهزني دير نفوذند، قيام لله و بالله را از بيت نفس آغاز كرد و با توفيق تام و تمام، مراتب عليين را در عالَم علم و معني و عمل پيمود و خطاب: «يا ايتها النفس المطمئنه ارجعي الي ربك راضيه مرضيه» را با دلي آرام پاسخ گفت، بهترين و مطمئن ترين صراط سالكان كوي يار است. اميد آنكه بخوانيم و بدانيم و در زمره مهاجران الي الله وارد شويم و در آن مقام قرب ملكوت بمانيم.«انشاءالله»

وارستگي از تعلقات دنيا

آنچه مايه نجات انسان ها و آرامش قلوب است، وارستگي و گسستگي از دنيا و تعلقات آن است كه با ذكر و ياد دائمي خداي تعالي حاصل شود. آنان كه درصدد برتريها به هر نحو هستند چه برتري در علوم حتي الهي آن يا در قدرت و شهرت و ثروت كوشش در افزايش رنج خود مي كنند.

وارستگان از قيود مادي كه خود را از اين دام ابليس تا حدودي نجات داده اند در همين دنيا در سعادت و بهشت رحمتند.

... آنچه گفتم بدان معني نيست كه خود را از خدمت به جامعه كنار كشي و گوشه گير و كل بر خلق الله باشي كه اين از صفات جاهلان متنسك است يا درويشان دكان دار. سيره انبياء عظام (صلي الله علي نبينا و عليهم اجمعين) و ائمه اطهار (عليهم السلام) كه سرآمد عارفان بالله و رستگان از هر

قيد و بند و وابستگان به ساحت الهي در قيام به همه قوي عليه حكومتهاي طاغوتي و فرعونهاي زمان بوده و در اجراي عدالت در جهان رنجها برده و كوششها كرده اند به ما درسها مي دهد و اگر چشم بينا و گوش شنوا داشته باشيم راه گشايمان خواهد بود: من اصبح و لم يهتم بامور المسلمين فليس بمسلم. (1)

خدايي كردن انگيزه ها

نه گوشه گيري صوفيانه دليل پيوستن به حق است و نه ورود در جامعه و تشكيل حكومت شاهد گسستن از حق. ميزان در اعمال انگيزه هاي آنهاست. چه بسا عابد و زاهدي كه گرفتار دام ابليس است و آن دام گستر با آنچه مناسب اوست چون: خودبيني و خودخواهي و غرور و عجب و بزرگ بيني و تحقير خلق الله و شرك خفي و امثال آنها او را از حق دور و به شرك مي كشاند. و چه بسا متصدي امور حكومت كه با انگيزه الهي به معدن قرب حق نائل مي شوند چون داود نبي و سليمان پيامبر (عليهما السلام) و بالاتر و والاتر چون نبي اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) و خليفه برحقش علي بن ابي طالب (عليه السلام) و چون حضرت مهدي (ارواحنا لمقدمه الفداء) در عصر حكومت جهانيش. پس ميزان عرفان و حرمان انگيزه است. هر قدر انگيزه ها به نور فطرت نزديكتر باشند و از حجب و حتي حجب نور وارسته تر، به مبداء نور وابسته ترند تا آن جا كه سخن از وابستگي نيز كفر است... (2)

خداوند مسير را روشن و مشخص نموده

اي سرگشتگان وادي حيرت و اي گمشدگان بيابان ضلالت نه بلكه پروانه

هاي شمع جمال جميل مطلق واي عاشقان محبوب بي عيب و بي زوال، قدري به كتاب فطرت رجوع كنيد و صحيفه كتاب ذات خود را ورق بزنيد ببينيد كه با قلم قدرت فطرت الهي در آن مرقوم است ... تا كي به خيالات باطله. اين عشق خداداد فطري و اين وديعه الهيه را صرف اين و آن مي كنيد. اگر محبوب شما اين جمالهاي ناقص واين كمالهاي محدود بود چرا با وصول به آنها آتش اشتياق شما فرو نشست و شعله شوق شما افزون گرديد.

هان! از خواب غفلت برخيزيد و مژده دهيد و سرور كنيد كه محبوبي داريد كه زوال ندارد معشوقي داريد كه نقصي ندارد. مطلوبي داريد بي عيب منظوري داريد كه نور طلعتش «الله نورالسموات والارض»(3) است.(4)

دل را به خداوند بسپار

مجاهده كن كه دل را به خدا بسپاري و موثري را جز او نداني. مگر نه عامه مسلمانان متعبد شبانه روزي چندين مرتبه نماز مي خوانند و نماز سرشار از توحيد و معارف الهي است و شبانه روزي چندين مرتبه «اياك نعبد و اياك نستعين» مي گويند و عبادت و اعانت را خاص خدا (در بيان) مي كنند ولي جز مومنان بحث و خاصان خدا ديگران براي هر دانشمند و قدرتمند و ثروتمند كرنش مي كنند و گاهي بالاتر از آنچه براي معبود مي كنند و از هركس استمداد مي نمايند و استعانت مي جويند و به هر حشيش (ابزار بي ارزش) براي رسيدن به آمال شيطاني تشبث مي نمايند و غفلت از قدرت حق دارند.(5)

انكار مقامات؛ شاهكار بزرگ شيطان

بدترين خارهاي طريق كمال و وصول به مقامات معنويه كه از شاهكارهاي بزرگ شيطان

قطاع الطريق است انكار مقامات و مدارج غيبيه معنويه است. كه اين انكار و جحود سرمايه تمام ضلالات و جهالات است و سبب وقوف و خمود است و روح شوق را كه براق وصول به كمالات است مي ميراند و آتش عشق را كه رفرف (جامه زيبا) معراج روحاني كمالي است خاموش مي كند پس انسان را از طلب باز مي دارد. به عكس اگرانسان به مقامات معنويه و معارج عرفانيه عقيدت خالص كند و ايمان آورد چه بسا شود كه اين خود به آتش عشق فطري كه در زير خاك و خاكستر هواهاي نفسانيه خمود شده كمك و مدد كند و نور اشتياق را در اعماق قلب روشن كند و كم كم به طلب برخيزد و به مجاهده قيام كند تا مشمول هدايت حق و دستگيري آن ذات مقدس شود.(6)

2. غفلت از حق مانع عينيت يافتن ايمان در زندگي انسان

اگر نفوس يكسره متوجه به دنيا و تعمير آن باشند و منصرف از حق باشند گرچه اعتقاد به مبداء و معاد هم داشته باشند منكوس (نگونسار) هستند. و ميزان درانتكاس (واژگوني) قلوب غفلت از حق و توجه به دنيا و تعمير آن است و اين اعتقاد يا ايمان نيست ... يا ايمان ناقص ناچيزي است كه منافات باانعكاس قلب ندارد بلكه كسي كه اظهار ايمان بالغيب و حشر و نشر كند و خوف از آن نداشته باشد و اين ايمان او را به عمل به اركان نرساند او را بايد در زمره منافقين به شمار آورد نه مومنين... . اين يكي از مهماتي است كه بايد نفوس ضعيفه ما به آن خيلي اهميت دهند و

مراقبت كنند كه آثار ايمان در جميع ظاهر و باطن و سر و علن نافذ و جاري باشد و چنانچه به قلب دعوي ايمان دارند ظاهر را هم محكوم به حكم آن كنند تا ريشه ايمان در قلب محكم و پابرجا شود و به هيچ عايق و مانعي و تبدل و تغييري زايل نشود واين امانت الهي و قلب طاهر ملكوتي را كه به فطرت الهي مخمر بود بي تصرف شيطان و دست خيانت به آن ذات مقدس باز پس دهند. (7)

دلخوش كردن به اصطلاحات؛ دام بزرگ ابليس

به اين اصطلاحات كه دام بزرگ ابليس است بسنده مكن و در جستجوي او- جل و علا- باش. (8)

بسا شود كه انسان به واسطه شدت توجه به اصطلاحات و فهم كلمات و غور در اطراف آن از قلب به كلي غافل شود و از اصلاح آن بازماند. در مقام شرح حقيقت و ماهيت قلب واصطلاحات حكما و عرفا، استادي كامل شود. ولي قلب خودش (نعوذ باالله) از قلوب منكوسه يا مطبوعه باشد مثل كسي كه از خواص ادويه مضره و نافعه مطلع باشد و شرح هر يك را خوب بدهد ولي از ادويه مضره احتراز نكند و مفيده را به كار نبرد. ناچار چنين شخصي با همه علم دواشناسي به هلاكت رسد واين علم موجب نجات او نشود. (9)

قيام لله

يكتا موعظه خدا را با دل و جان بشنو با تمام توان بپذير و در آن خط سير نما: «قل انما اعظكم بواحده ان تقوموا لله مثني و فرادي» ميزان در اول سير، قيام لله است، در كارهاي شخصي و انفرادي و هم در فعاليتهاي اجتماعي. سعي كن در

اين قدم اول موفق شوي كه در روزگار جواني آسانتر و موفقيت آميزتر است. (10)

بنگر كه را نافرماني مي كني؟

گناهان را هر چند كوچك به نظرت باشد سبك مشمار:(11) «انظرالي من عصيت» و با اين نظر، همه گناهان، بزرگ و كبيره است.

هر گناهي گرچه كوچك به گناهان بزرگ و بزرگتر انسان را مي كشد به طوري كه گناهان بسيار بزرگ در نظر انسان ناچيز آيد، بلكه گاهي اشخاص، به ارتكاب بعضي مكبار، به يكديگر فخر مي كنند و گاهي به واسطه شدت ظلمات و حجابهاي دنيوي منكر به نظر معروف و معروف منكر مي گردد.(12)

حب نفس؛ بزرگترين دام ابليس

براي ماها كه از قافله ابرار عقب هستيم يك نكته دلپذير است و آن چيزي است كه به نظر من شايد در ساختن انسان كه در صدد خود ساختن است دخيل است. بايد توجه كنيم كه منشا خوش آمد ما از مدح و ثناها و بدآمدنمان از انتقادها و شايعه افكني ها حب نفس است كه بزرگترين دام ابليس لعين است. ماها ميل داريم كه ديگران ثناگوي ما باشند گرچه براي ما افعال ناشايسته و خوبيهاي خيالي را صد چندان جلوه دهند و درهاي انتقاد گرچه به حق براي ما بسته باشد يا به صورت ثناگويي درآيد.(13)

ياس و غرور دو پرتگاه مخوف سالك

مغرور به رحمت مباش كه غفلت از دوست كني و مايوس مباش كه «خسر الدنيا و الاخره» شوي.(14)

اسارت نفس و شهوات آن

اي عزيز! ملول مشو و بدان كه تا انسان در قيد اسارت نفس و شهوات آن است و سلسله هاي طولاني شهوت و غضب در گردن اوست به هيچ يك از مقامات معنوي و

روحاني نايل نمي شود و سلطنت باطنيه نفس و اراده نافذه آن بروز نمي كند و مقام استقلال و عزت نفس كه از بزرگترين مقامات كمال روحاني است درانسان پيدا نمي شود.(1) . نقطه عطف، ص11.

(2) . همان، ص15.

(3) . سوره نور، آيه35.

(4) . اربعين حديث، ج1، ص182.

(5) . همان، ص25.

(6) . همان، ج2، ص164.

(7) . همان ص182.

(8) . باده عشق، ص13.

(9) . اربعين حديث، ج2، ص 17.

(10) . همان، ص17.

(11) . همان،ص40.

(12) . همان، ص43.

(13) . همان،ص29.

(14) . باده عشق، ص13.

سلسله هاي پيچ در پيچ شهوات و هواها را پاره كن و قلب را بشكن و از اسارت بيرون بيا و در اين عالم، آزادانه بزيست تا در آن عالم آزاد باشي وگرنه صورت اين اسارت را در آن جا حاضر خواهي ديد و بدان كه آن طاقت فرساست. اولياء خدا با آن كه از اسارت و رقيت به كلي خارج شده بودند و به حريت مطلقه نايل بودند با اين حال دلهاي آنها چنان لرزان بود و از عاقبت امر چنان ناله مي كردند و جزع مي نمودند كه عقول، متحير از آن است.(1)

عُجب اعمال نيك را به باد فنا دهد

در مكايد نفس و شيطان دقيق شو و بدان كه نمي گذارند تو بيچاره يك عمل خالص بكني و همين اعمال غير خالصه را كه خداوند به فضلش از تو قبول كرده نمي گذارند به سر منزل برساني. كاري مي كنند كه به واسطه اين عجب و تدلل بي جا همه اعمالت به باد فنا برود واين نفع هم از جيبت برود. از خدا و رضاي او كه دوري هيچ به بهشت و

حورالعين هم نمي رسي سهل است مخلد در عذاب و معذب در آتش قهر هم مي شوي. (2)

انتقادها سكوي پرش براي عارفان اند

چه خوب است به خود تلقين كني و به باور خود بياوري يك واقعيت را كه مدح مداحان و ثناي ثناجويان چه بسا كه انسان را به هلاكت برساند و از تهذيب دورتر سازد. تاثير سوء ثناي جميل در نفس آلوده ما مايه بدبختيها و دورافتادگيها از پيشگاه مقدس حق جل و علا براي ما ضعفاءالنفوس خواهد بود. و شايد عيب جوئيها و شايعه پراكنيها براي علاج معايب نفساني ما سودمند باشد كه هست همچون عمل جراحي دردناكي كه موجب سلامت مريض مي شود ... (3)

تفكر

بدان كه تذكر از نتايج تفكر است. و لهذا منزل تفكر را مقدم دانسته اند از منزل تذكر. جناب خواجه عبدالله فرمايد: «التذكر فوق التفكر، التفكر طلب و التذكر وجود» تذكر فوق تفكراست زيرا كه اين طلب محبوب است و آن حصول مطلوب. تا انسان در راه طلب و دنبال جستجوست از مطلوب محجوب است چنانچه با وصول به محبوب از تعب تحصيل فارغ آيد. و قوت و كمال تذكر بسته به قوت و كمال تفكراست. و آن تفكر كه نتيجه اش تذكر تام و تمام معبود است در ميزان ساير اعمال نيايد و با آنها در فضيلت طرف مقايسه نشود چنانچه در روايت شريفه از عبادات يكسال و شصت سال و هفتاد سال تفكر يك ساعت را بهتر شمرده اند.

معلوم است غايت و ثمره مهمه عبادات حصول معارف و تذكر از معبود حق است واين خاصيت از تفكر صحيح بهتر حاصل مي شود. شايد تفكر يك ساعت

ابوابي از معارف را به روي سالك بگشايد كه عبادات هفتاد سال نگشايد و يا انسان را چنان متذكر محبوب نمايد كه از مشقتها و زحمتهاي چندين ساله، اين مطلوب حاصل نشود.(4)

اصلاح قلب

انسان بايد عمده توجه و اصل مقصدش اصلاح قلب واكمال آن باشد تا به كمال سعادت روحاني و درجات عاليه غيبيه نايل شود. واگر از اهل علوم و دقايق و حقايق نيز هست در ضمن سير در آفاق وانفس عمده مطلوبش به دست آوردن حالات نفسانيه خود باشد كه اگر از مهلكات است به اصلاح آن پردازد و اگر از منجيات است به تكميل آن بكوشد. (5)

تهذيب نفس عملي نه علمي!

سرگرمي به علوم حتي عرفان و توحيد اگر براي انباشتن اصطلاحات است (كه هست) و براي خود اين علوم است سالك را به مقصد نزديك نمي كند كه دور مي كند: «العلم هو الحجاب الاكبر» و اگر حق جويي و عشق به او انگيزه است (كه بسيار نادر است) چراغ راه است و نور هدايت: «العلم نور يقذفه الله في قلب من يشاء» و براي رسيدن به گوشه اي از آن تهذيب و تطهير و تزكيه لازم است. تهذيب نفس و تطهير قلب از غير او، چه رسد به تهذيب از اخلاق ذميمه كه رهيدن از آن بسيار مجاهده مي خواهد و چه رسد به تهذيب عمل از آنچه خلاف رضاي او- جل وعلا- است. و مواظبت به اعمال صالحه از قبيل: واجبات كه در راس است مستحبات به قدر ميسور به قدري كه انسان را به عجب و خودخواهي دچار نكند.(6)

هجرت از زندان نفس

اول قدم سفرالي الله ترك حب نفس است و

قدم بر انانيت و فرق خود گذاشتن است و ميزان در سفر همين است. و بعضي گويند يكي از معاني آيه شريفه «و من يخرج من بيته مهاجرا الي الله و رسوله ثم يدركه الموت فقد وقع اجره علي الله»(7) اين است كه كسي كه خارج شد از بيت نفس و هجرت به سوي حق كرد به سفر معنوي پس از آن او را فناي تام ادراك كرد اجر او بر خداي تعالي است. معلوم است براي چنين مسافري جز مشاهدات ذات مقدس و وصول به فناء حضرتش اجري لايق نيست.(8)

درك حقيقت و انس با «لا اله الا الله»

كوشش كن كلمه توحيد را «لا اله الا الله» كه بزرگترين كلمه و والاترين جمله است از عقلت به قلبت برساني كه حظ عقل همان اعتقاد جازم برهاني است و اين حاصل برهان، اگر با مجاهدت و تلقين به قلب نرسد فايده و اثرش ناچيز است. چه بسا بعضي از همين اصحاب برهان عقلي و استدلال فلسفي بيشتراز ديگران در دام ابليس خبيث مي باشند. (پاي استدلاليان چوبين بود) و آن گاه اين قدم برهاني و عقلي تبديل به قدم روحاني و ايماني مي شود كه از افق عقل به مقام قلب برسد و قلب باور(9) كند آنچه را استدلال اثبات عقلي كرده است.

ذكر مدام

اي عزيز! در راه ذكر خدا و ياد محبوب تحمل شاق هر چه بكني كم كردي. دل را عادت بده به ياد محبوب بلكه به خواست خدا صورت قلب صورت ذكر حق شود و كلمه طيبه «لا اله الا الله» صورت اخير و كمال اقصاي نفس گردد كه از اين زادي بهتر براي

سلوك الي الله و مصلحي نيكوتر براي معايب نفس و راه بهتري در معارف الهيه يافت نشود. پس اگر طالب كمالات صوريه و معنويه هستي و سالك طريق آخرت و مسافر و مهاجر سيرالي الله هستي قلب را عادت بده و به تذكر محبوب و دل را عجين كن با ياد حق تبارك و تعالي.(10)

(1) . اربعين حديث، ج1، ص249.

(2) . همان، ج1، ص75.

(3) . همان، ص31.

(4) . همان، ص278.

(5) . همان، ج2، ص 17.

(6) . ره عشق، ص25.

(7) . سوره نساء، آيه10.

(8) . اربعين حديث، ج1، ص318.

(9) . نقطه عطف، ص24.

(10) . اربعين حديث، ج1، ص279.

حسن منتظري- مركز مطالعات و پژوهش هاي فرهنگي حوزه علميه

اصلاح نفس لازمه ي كسب سعادت

اصلاح نفس لازمه ي كسب سعادت امثال ما در حجابهاي ظلماني –بعضيها فوق بعض (1) – واقعيم، دردها و رنجها و عذابها از اين احتجاب است. و اول قدم كه مقدمه ي رفع حجب است آن است كه گرايش پيدا كنيم كه در حجابيم و از اين خدر (2) طبيعت كه تمام وجود ما را از سر و علن و باطن و ظاهر فرا گرتفه به تدريج به هوش آييم و اين «يقظه» ايست كه بعض اهل سلوك، منزل اول دانسته اند، (3) و چنين نيست بلكه اين به هوش آمدن و بيدار شدن مقدمه ي دخول در سير است. و رفع همه ي حجب ظلماني و پس از آن نوراني، وصول به اول منزل توحيد است.

صحيفه ي امام؛ ج20، ص 439

***

تا انسان در حجاب خود است و به خود سرگرم است و خرق حجب حتي حجب نوري را نكرده، فطرتش محجوب است و خروج از اين منزل علاوه

بر مجاهدات، محتاج به هدايت حق تعالي. در مناجات مبارك شعبانيه مي خواني:

«الهي هب لي كمال الانقطاع اليك و انر ابصار قلوبنا بضياء نظرها اليك حتي تخرق ابصار القلوب حجب النور فتصل الي معدن العظمة و تصير ارواحنا معلقة بغز قدسك. الهي واجعلني ممن ناديته فاجابك و لا حظته فصعق لجلالك فناجيته سرا». (4)

اين كمال انقطاع، خروج از منزل خود و خودي و هرچه و هر كس، و پيوستن به او است و گسستن از غير...

صوفي! زره عشق صفا بايد كرد

عهدي كه نموده اي وفا بايد كرد

تا خويشتني به وصل جانان نرسي

خود را به ره دوست فنا بايد كرد

صحيفه ي امام؛ ج18، ص 444

***

اكنون كه معلوم شد تمام خيرات از سرچشمه ي نور فطرت الله است در صورتي كه... اسير دامهاي پيچاپيچ نفس و ابليس نگردد... و نيز ... تمامي شرور از فطرت مجحوبه ي مظلمه ي به ظلمات طبيعت است، و منشأ همه ي شقاوات و بدبختيها در دنيا و آخرت، همين احتجابات است، بايد دانست كه اگر انسان از خود غفلت كند و در صدد اصلاح نفس و تزكيه ي آن برنيايد و نفس را سر خود بار آورد، هر روز، بلكه هر ساعت بر حجابهاي آن افزوده شود، و از پس هر حجابي حجابي ... پيدا شود تا آن جا كه نور فطرت بكلي خاموش و منطقي شود، و از محبت الهيه در آن اثري و خبري باقي نماند؛ بلكه از حق تعالي و آنچه به او مربوط است ازقرآن شريف و ملائكة الله و انبياء عظام و اولياء كرام –عليهم السلام- و دين حق و جمله ي فضائل متنفر گردد، و

ريشه ي عداوت حق –جل و علا- و مقربان درگاه مقدس او د رقلبش محكم و مستحكم گردد تا آن جا كه بكلي درهاي سعادت بر او بسته شود...

و اين افزايش حجب، سبب طبيعي دارد، و آن، آن است كه اين سه قوه؛ يعني ، قوه ي شيطنت، كه فروع آن عجب و كبر و طلب رياست و خدعه و مكر و نفاق و كذب و امثال آن است، و قوه ي غضب، كه خودسري و تجبر و افتخار و سركشي و قتل و فحش و آزار خلق و امثال آن از فروع آن است، و قوه ي شهوت، كه شره و حرص و طمع و بخل و امثال آن از فروع آن است... محدود به حدي نيستند؛ به اين معنا كه اگر افسار شيطنت را انسان رها كند، در هيچ حدي واقف نشود و به هيچ مرتبه اي از مراتب قانع نگردد، و براي به دست آوردن مقصد خود حاضر است با تمام نواميس الهيه و شرايع حقه مخالفت و دشمني كند، و براي رسيدن به يك رياست جزئي، حاضر است فوج فوج انبياء و اولياء و صلحاء و علماء بالله را قتل و غارت كند؛ و همين طور آن دو قوه ي ديگر در صورت سرخود بودن و افسار گسيختي.

و معلوم است هر مرتبه اي از مراتب لذات نفسانيه... كه از براي انسان حاصل شود به اندازه ي خود انسان را دلبسته ي به دنيا و غافل از روحانيت و حق و حقيقت كند.

مثلا، درهر لذتي كه ذائقه ي انساني از اين عالم مي برد در صورتي كه محدود به حدود الهيه نباشد،

همان لذت انسان را به دنيا نزديك كند و علاقه ي قلبيه را زياد كند، و به همان اندازه علاقه به روحانيت و حق كم شود و محبت الهيه از قلب زائل شود. و چون پشت سر هر لذتي، نفس لذت ديگر، بلكه لذات ديگر را طالب شود و نفس اماره قواي مخصوصه ي اين كار را براي تحصيل آن ترغيب كند؛ پس در پشت سر هر حجابي، حجبي ظلماني براي انسان پيدا شود و از هر يك از اين مجاري و قواي حسيه- كه شعاع نفس از آنها به عالم طبيعت و دنيا جلوه كرده – دائما حجابهايي به روي قلب و روح كشديه شود كه انسان را از سير الي الله و طلب حق – جل جلاله – باز دارد.

و خسران و حسرت، بلكه تعجب و حيرت در آن است كه همان فطرتي كه براق سير اولياء است به معراج قرب حضرت باري – جل و علا- و سرمايه ي وصول آنها است به كمال مطلق، همان انسان سرخود را به نهايت شقاوت و بعد از ساحت قدس كبريا رساند، و اين بالاترين خسرانها است؛ چنانچه حق تعالي فرمايد: والعصر* ان الانسان لفي خسر. (5)

چه خسراني بالاتر از اين كه انسان سرمايه ي سعادت ابدي را خرج در راه تحصيل شقاوت ابدي كند، و آنچه را كه حق تعالي به او داده كه او را به اوج كمال رساند، همان او را به حضيض نقص كشاند؟!

اي انسان بيچاره! چه حسرتي خواهي داشت آن روزي كه پرده ي طبيعت از چشم برداشته شود و معاينه كني كه آنچه در عالم قدم زدي و كوشش

كردي در راه بيچارگي و شقاوت و بدبختي خودت بوده، و راه چاره و طريق جبران نيز مسدود شده، و دستت از همه جا كوتاه...

از عزيز! اكنون تا حجابهاي غليظ طبيعت نور فطرت را بكلي زائل نكرده، و كدورتهاي معاصي صفاي باطني قلب را بكلي نبرده، و دستت از دار دنيا – كه مزرعه آخرت است، (6) و انسان در آن مي تواند جبران هر نقصي و غفران هر ذنبي كند- كوتاه نشده، دامن همتي به كمر زن و دري از سعادت به روي خود باز كن.

و بدان كه اگر قدمي در راه سعادت زدي و اقدامي نمودي، و با حق تعالي... از سر آشتي بيرون آمدي و عذر ماسبق خواستي، درهايي از سعادت به رويت باز شود، و از عالم غيب از تو دستگيريها شود و حجابهاي طبيعت، يك يك، پاره شود و نور فطرت برظلمتهاي مكتسبه غلبه كند، و صفاي قلب و جلاي باطن بروز كند و درهاي رحمت حق تعالي به رويت باز شود، و جاذبه ي الهيه تو را به عالم روحانيت جذب كند، و كم كم محبت حق در قلبت جلوه كند و محبتهاي ديگر را بسوزاند، و اگر خداي –تبارك و تعالي- در تو اخلاص و صدق ديد، تو را به سلوك حقيقي راهنمايي كند و كم كم چشمت را از عالم كور كند و به خود روشن فرمايد، و دلت را از غير خودش وارسته و به خودش پيوسته كند.

بارخدايا! آيا شود كه اين دل محجوب و اين قلب منكوس را به خود آري، و اين غافل فرو رفته در ظلمات طبيعت را به عالم نور كشاني، و

بتهاي دل را به ست قدرت خود درهم شكني، و غبار تن را از پيش چشم فرو ريزي؟

بارالها! ما به امانت تو خيانت كرديم، و فطرت الله را به تصرف شيطان پليد داديم، و از فطرت الهيه محجوب شديم؛ و ترسم كه كم كم، با اين سير طبيعي و سلوك شيطاني، از فطرت الهي يكسره بيرون آييم، و خانه را يكجا به تصرف شيطان و جنود آن و جهل و جنود آن دهيم.

شرح حديث جنود عقل و جهل؛ ص 83

***

انسان وليده ي عالم و طبيعت و فرزند نشئه ي دنياست... از بدو خلقت در غلاف طبيعت تربيت شود، و روحانيت و فطرت در اين حجاب وارد شود، و كم كم احكام طبيعت بر آن احاطه كند، و هرچه در عالم طبيعت رشد و نماي طبيعي كند احكام طبيعت بر آن بيشتر چيره و غالب شود. و چون به مرتبه ي طفوليت رسد با سه قوه، هم آغوش باشد كه آن قوه شيطنت... و قوه ي غضب و شهوت مي باشد. و هرچه رشد حيواني كند اين سه قوه در او كامل شود و رشد نمايد و احكام طبيعت و حيوانيت بر آن غالب شود... اين احتجابات و ظلمات و كدورات بر نفس غالب و چيره است، و كم اتفاق افتد كه كسي به خودي خود بتواند از اين حجب بيرون آيد... و به كمال مطلق و نور و جمال و جلال مطلق برسد، حق –تبارك و تعالي- ... انبياء عظام –عليهم السلام- را براي تربيت بشر فرستاد و كتب آسماني را فرو فرستاد تا آنها از خارج، كمك به فطرت داخليه كنند، و نفس را

از اين غلاف غليظ نجات دهند.

و از اين جهت، احكام آسماني و آيات با هرات الهي و دستورات انبياء عظام و اولياء كرام... توجه دادن فطرت است به كمال مطلق، كه حق – جل و علا- و شئون ذاتيه و صفاتيه و افعاليه او است كه مباحث مبدأ و معاد و مقاصد ربوبيات از ايمان بالله و كتب و رسل و ملائكه و يوم الاخره، و أهم و عمده ي مراتب سلوك نفساني و بسياري از فروع احكام از قبيل مهمات صلاة و حج، به اين مقصد مربوط است، يا بي واسطه يا با واسطه.

شرح حديث جنود عقل و جهل؛ ص 78

***

حسرتهايي است كه آخر ندارد، ندامتهايي است كه منتها از براي او نيست.

آري، كسي كه خداي تبارك و تعالي تمام وسايل ترقيات و تكاملات معنويه و وصول به سعادات را براي او فراهم فرموده – چه وسايل باطنيه، كه عقل و قوه تميز و استعداد وصول به غايات و عشق فطري به كمال و جمال است، و چه وسايل ظاهريه، كه عمر و وقت و محيط مناسب و اعضاي سالم و عمده ي آنها هاديان راه هدايت و كتابهاي آسماني و دستورات الهي و مفسران آن است – با همه وصف، كفران نعم غير مناهيه ي الهيه را نموده بلكه به امانات الهيه خيانت نموده و ترك تبعيت عقل و شريعت را كرده، متابعت هواهاي نفسانيه و شياطين جن و انس را، به متابعت حق – كه ولي نعم است- ترجيح داده، يك وقت از خواب گران عالم طبيعت و غفلت بي پايان و مستي و بيهوشي برانگيخته شود كه همه ي فرصتها را

از دست داده و جميع نعم خداداد از دستش رفته... شقاوتهاي دائمه براي خود تهيه نموده...

همچون بيچاره اي را تصور كن! چه حسرتها دارد وقتي كه مي بيند رفقاي او و همجنسها و هموطنهاي او به سعادات و غايات كماليه ي خود رسيدند، و او از قافله ي كاملان باز مانده و به ناقصان و اشقيا ملحق شده، و راه چاره اي ندارد و جبراني براي نقايص او نيست.

شرح حديث جنود عقل و جهل؛ ص 53

***

آيا نيامده وقت آن كه درصدد اصلاح نفس برآييم، و براي علاج امراض آن قدمي برداريم؟ سرمايه جواني را به رايگان از دست داديم، و با غرور نفس و شيطان، جواني را كه بايد با آن سعادتهاي دو جهان را تهيه كنيم از كف نهاديم، اكنون نيز درصدد اصلاح بر نمي آييم تا سرمايه ي حيات هم از دست برود، و با خسران تام و شقاوت كامل از اين دنيا منتقل شويم.

براي اصلاح نفس ايام جواني سزاوارتر است؛ زيرا كه هم اراده قويتر است، و هم كدورت و ظلمت نفس كمتر است و به فطرت نيزديكتريم، و هم بار معصيت زياد نشده كه جبران آن مشكل باشد. جوانان قدر ايام جواني را بدانند كه اين نعمت بزرگ را با غفلت نگذارنند كه در ايام پيري اصلاح نفس بسيار مشكل است. مشكلات بسيار درسن پيري براي انسان هست كه در ايام جواني نست، لكن شيطان و نفس اماره انسان را مغرور مي كنند و نمي گذارند در آن وقت، انسان درصدد اصلاح برآيد، تا آن كه انسان دچار ضعف و سستي پيري شد و معاصي متراكم و كدورتهاي نفي زياد شد،

آن گاه نيز با تسويف و تعويق مي گذرانند، تا اصل سرمايه را از دست بدهد و با خذلان و خسران، وارد دار انتقام شود و العصر* ان الانسان لفي خسر.(7)

چه خسراني بالاتر از آن كه سرمايه ي سعادت ابدي را در شقاوت ابدي خرج كند و مايه حيات و نجات، در هلاكت و فناي خود به كار اندازد، و تا آخر عمر از غفلت و مستي به خود نيايد.

شرح حديث جنود عقل و جهل؛ ص 345

*** پي نوشت : 1- بعضي از اين ظلمتها، بالاي بعضي ديگر است.

2- پرده، حجاب.

3- كاشاني، عبدالرزاق؛ شرح منازل السائرين؛ ص 34. و منظور از بعض اهل سلوك، خواجه عبدالله انصاري است.

4- «بارالها، بريدگي كامل (از متعلقات) را براي توجه به خودت ارزانيم فرما، وچشم دلهايمان را به روغ نظر كردن به خودت روشن گردان تا ديدگان دل پرده هاي نور را دريده، به معدن عظمت و جلال برسد و جانهايمان به عز قدس تو تعلق يابند.

الها، مرا در شمار آنان قرار ده كه صداهايشان زدي پس پاسخت دادند و نيم نگاهي به آنان كردي پس در برابر جلال تو مدهوش شدند در نتيجه با آنان راز و نياز سري كردي.» إقبال الأعمال؛ ص 687.

5- «سوگند به زمان بدرستي كه آدمي در خسران است.» (عصر، 1-2)

6- اشاره است به اين حديث نبوي كه: الدينا مزرعة الاخرة؛ دنيا مزرعه و كشتزار آخرت است. عوالي اللآلي؛ ج1، ص 267، ح66.

7- « سوگند به زمان، همانا انسان در خسران است.» (عصر، 1-2)

جهاد با نفس و كيفيت آن

جهاد با نفس و كيفيت آن انسان اعجويه اي است داراي دو نشئة و دو عالم... دنيويه كه آن بدن

او است؛ و ... مكوتيه كه از عالم ديگر است. و نفس او، كه از عالم غيب و ملكوت است، داراي مقامات و درجاتي است... از براي هر يك از مقامات و درجات آن جنودي است رحماني و عقلاني، كه آن را جذب به ملكوت اعلي و دعوت به سعادت مي كنند؛ و جنودي است شيطاني و جهلاني كه آن را جذب به ملكوت سفلي و دعوت به شقاوت مي كنند. و هميشه بين اين دو لشكر جدال و نزاع است؛ و انسان ميدان جنگ اين دو طايفه است: اگر جنود رحماني غالب شد، انسان از اهل سعادت و رحمت است... و اگر جنود شيطاني و لشكر جهل غالب آمد، انسان از اهل شقاوت و غضب است...

مقام اول نفس... منزل «ملك» و ظاهر و دنياي آن است...(و) جهاد نفس كه جهاد بزرگ است، و از كشته شدن در راه حق تعالي بالاتر است، در اين مقام عبارت است از غلبه كردن انسان بر قواي ظاهره ي خود، و آنها را در تحت فرمان خالق قرار دادن، و مملكت را از لوث وجود قواي شيطان و جنود آن خالي نمودن است.

... اول شرط مجاهده ي با نفس و حركت به جانب حق تعالي «تفكر» است... و تفكر در اين مقام عبارت است ازآنكه انسان لااقل در هر شب و روزي مقداري- ولو كم هم باشد- فكر كند در اينكه آيا مولاي او كه او را در اين دنيا آورده و تمام اسباب آسايش ور احتي را از براي او فراهم كرده، و بدن سالم و قواي صحيحه، كه هر يك داراي منافعي است كه عقل هر

كس را حيران مي كند، به او عنايت كرده، و اين همه بسط بساط نعمت و رحمت كرده، و از طرفي هم اين همه انبيا فرستاده، و كتابها نازل كرده و راهنماييها نموده و دعوتها كرده، آيا وظيفه ي ما با اين مولاي مالك الملوك چيست؟ آيا تمام اين بساط فقط براي همين حيات حيواني و اداره كردن شهوت است كه با تمام حيوانات شريك هستيم، يا مقصود ديگري در كار است؟ ايا انبياء كرام و اولياء معظم و حكماي بزرگ و علماي هر ملت كه مردم را دعوت به قانون عقل و شرع مي كردند و آن ها را از شهوات حيواني و از اين دنياي فاني پرهيز مي دادند با آنها دشمني داشتند و دارند، يا راه اصلاح ما بيچاره هاي فرورفته در شهوات را مثل ما نمي دانستند؟

اگر انسان عاقل لحظه اي فكر كند مي فهمد كه مقصود از اين بساط چيز ديگر است؛ و منظور از اين خلقت عالم بالا و بزرگترياست؛ و اين حياط حيواني مقصود بالذات نيست. و انسان عاقل بايد در فكر خودش باشد؛ و به حال بيچارگي خودش رحم كند و با خود خطاب كند: اي نفس شقي كه سالهاي دراز در پي شهوات عمر خود را صرف كردي و چيزي جز حسرت نصيب نشد، خوب است قدري به حال خود رحم كني؛ از مالك الملوك حيا كني؛ و قدري در راه مقصود اصلي قدم زني، كه آن موجب حيات هميشگي و سعادت دائمي است؛ و سعادت هميشگي را مفروش به شهوات چند روزه ي فاني، كه آن هم به دست نمي آيد حتي با زحمتهاي طاقت

فرسا. قدري فكر كن در حال اهل دنيا از سابقين تا اين زمان كه مي بيني. ملاحظه كن زحمتهاي آنها و رنجهاي آنها در مقابل راحتي آنها چقدر زيادتر و بالاتر است، در صورتي كه براي هر كس هم راحتي و خوشي پيدا نمي شود. آن انساني كه در صورت انسان و از جنود شيطان است و از طرف او مبعوث است و تو را دعوت به شهوات مي كند و مي گويد زندگاني مادي را بايد تأمين كرد، قدري در حال خود او تأمل كن؛ و قدري او را استنطاق كن ببين آيا خودش از وضعيت راضي است؟ يا آكه خودش مبتلا است مي خواهد بيچاره ي ديگري را هم مبتلا كند؟

و در هر حال از خداي خود با عجز و زاري تمنا كن كه تو را آشنا كند به وظايف خودت كه بايد منظور شود مابين تو و او. و اميد است اين تفكر كه به قصد مجاهده ي با شيطان و نفس اماره است، راه ديگري برتيتو بنماياند و موفق شوي به منزل ديگر از مجاهده...

بعد از تفكر... «عزم» است... كه... عبارت است از بناگذاري و تصميم بر ترك معاصي، و فعل واجبات، و جبران آنچه از او فوت شده در ايام حيات؛ و بالاخره عزم بر اينكه ظاهر و صورت خود را انسان عقلي و شرعي نمايد كه شرع و عقل به حسب ظاهر حكم كننند كه اين شخص، انسان است. و انسان شرعي عبارت از آن است كه موافق مطلوبات شرع رفتار كند، و ظاهرش رسول اكرم، صلي الله عليه و آله و سلم، باشد؛ و تأسي به آن بزرگوار

بكند در جميع حركات و سكنات و در تمام افعال و تروك. و اين امري است بس ممكن، زيرا كه ظاهر را مثل آن سرور كردن امري است مقدور هر يك از بندگان خدا... و تا انسان متأدب به آداب شريعت حقه نشود، هيچيك از اخلاق حسنه از براي او به حقيقت پيدا نشود؛ و ممكن نيست كه نور معرفت الهي در قلب او جلوه كند و علم باطن و اسرار شريعت از براي او منكشف شود...

اي عزيز، بكوش تا صاحب «عزم» و داراي اراده شوي، كه خداي نخواسته اگر بي عزم از اين دنيا هجرت كني، انسان صوري بي مغزي هستي كه در آن عالم به صورت انسان محشور نشوي، زيرا كه آن عالم محل كشف باطن و ظهور سريره است.و جرأت بر معاصي كم كم انسان را بي عزم مي كند، و اين جوهر شريف را از انسان مي ربايد...

پس اي برادر، از معاصي احتراز كن، و عزم هجرت به سوي حق تعالي نما، و ظاهر را ظاهر انسان كن، و خود را در سلك ارباب شرايع داخل كن؛ و از خداوند تبارك و تعالي در خلوات بخواه كه تو را در اين مقصد همراهي فرمايد؛ و رسول اكرم، صلي الله عليه و آله و سلم، و اهل بيت او را شفيع قرار ده كه خداوند به تو توفيق عنايت فرمايد و از تو دستگيري نمايد در لغزشهايي كه در پيش داري؛ زيرا كه انسان در ايام حيات لغزشگاههاي عميقي دارد كه ممكن است در آن واحد به پرتگاه هلاكت چنان افتد كه ديگر نتواند از براي خود چاره بكند، بلكه در صدد

چاره جويي هم برنيايد؛ بلكه شايد شفاعت شافعين هم شامل حال او نشود...

از اموري كه لازم است از براي مجاهد، مشارطه و مراقبه و محاسبه است.

«مشارطه» آن است كه در اول روز مثلا با خود شرط كند كه امروز برخلاف فرموده ي خداوند تبارك و تعالي رفتار نكند. و اين مطلب را تصميم بگيرد. و معلوم است يك رز خلاف نكردن امري است خيلي سهل، انسان مي تواند به آساني از عهده برآيد. تو عازم شو و شرط كن و تجربه نما ببين چقدر سهل است.ممكن است شيطان و جنود آن ملعون بر تو اين امر را بزرگ نمايش دهند، ولي اين از تلبيسات آن ملعون است؛ اورا از روي واقع و قلب لعن كن، و اوهام باطله را از قلب بيرون كن، و يك روز تجربه كن، آن وقت تصديق خواهي كرد.

و پس از اين مشارطه، بايد وارد «مراقبه» شوي. و آن چنان است كه درتمام مدت شرط. متوجه عمل به آن باشي؛ و خود را ملزم بداني به عمل كردن به آن؛ و اگر خداي نخواسته در دلت افتاد كه امري را مرتكب شوي كه خلاف فرموده ي خداست، بدان كه اين از شيطان و جنود اوست كه مي خواهند تو را ازشرطي كه كردي باز دارند. به آنها لعنت كن و از شر آن ها به خداوند پناه ببر؛ و آن خيال باطل را از دل بيرون نما؛ و به شيطان بگو كه من يك امروز با خود شرط كردم كه خلاف فرمان خداوند تعالي نكنم، ولي نعمت من سالهاي دراز است به من نعمت داده، صحت و سلامتي و امنيت مرحمت

فرموده و مرحمتهايي كرده كه اگر تا ابد خدمت او كنم ز عهده ي يكي از آنها بر نمي آيم، سزاوار نيست يك شرط جزئي را وفا نكنم. اميد است إن شاءالله شيطان طرد شود و منصرف گردد و جنود رحمان غالب آيد. و اين مراقبه با هيچ يك از كارهاي تو، از قبيل كسب و سفر و تحصيل و غيرها، منافات ندارد.

و به همين حال باشي تا شب كه موقع «محاسبه» است. و آن عبارت است از اينكه حساب نفس را بكشي در اين شرطي كه با خداي خود كري كه آيا به جا آورد، و با ولي نعمت خود در اين معامله ي جزئي خيانت نكردي؟ اگر درست وفا كردي، شكر خدا كن در اين توفيق و بدان كه يك قدم پيش رفتي و مورد نظر الهي شدي؛ و خداوند إن شاءالله تو را راهنمايي مي كند و در پيشرفت امور دنيا و آخرت، و كار فردا آسانتر خواهد شد. چندي به اين عمل مواظبت كن، اميد است ملكه گردد از براي تو به طوري كه از براي تو كار خيلي سهل و آسان شود؛ بلكه آن وقت لذت مي بري از اطاعت فرمان خدا و از ترك معاصي در همين عالم...

و بدان كه خداي تبارك و تعالي تكليف شاق بر تو نكرده و چيزي كه از عهده ي تو خارج است و در خور طاقت تو نيست بر تو تحميل نفرموده، لكن شيطان و لشكر او كار را بر تو مشكل جلوه مي دهند. و اگر خداي نخواسته در وقت محاسبه ديدي سستي و فتوري شده در شرطي كه كردي، از خداي

تعالي معذرت بخواه و بنا بگذار كه فردا مردانه به عمل شرط قيام كني. و به اين حال باشي تا خداي تعالي ابواب توفيق و سعادت ر بر روي تو باز كند و تو را به صراط مستقيم انسانيت برساند. و از اموري كه انسان را معونت مكامل مي نمايد در مجاهده¬ي با نفس و شيطان، و... «تذكر» است... و آن... عبارت است از ياد خداي تعالي و نعمتهايي كه به انسان مرحمت فرمود.

بدان كه از امور فطريه، كه هر انسان... فطرة بدان حكم مي كند، احترام منعم است... بايد از كسي كه به انسان نعمتي داد احترام كند. و معلوم است هرچه نعمت بزرگتر باشد و منعم در آن انعام بي غرضتر باشد، احترامش در نظر فطرت لازمتر و بيشتر است. مثلا فرق واضح است در احترام بين كسي كه به شما يك اسب مي دهد و آن منظور نظرش هست، با كسي كه يك ده ششدانگي بدهد و در اين دادن منتي هم نگذارد... اكنون ملاحظه كن نعمتهاي ظاهره و باطنه كه مالك الملوك جل شأنه به ما مرحمت كرده كه اگر جن و انس بخواهند يكي از آنها را به ما بدهند نمي توانند و ما از آن غفلت داريم. مثلا اين هوايي كه ما شب و روز از آن استفاده مي كنيم و حيات ما و همه ي موجودات محيط بسته به وجود آن است، كه اگر يك ربع ساعت نباشد هيچ حيواني زنده نمي ماند، چه نعمت بزرگي است؛ كه اگر تمام جن و انس بخواهند شبيه آن را به ما بدهند عاجزند. و همين طور قدري متذكر شو ساير

نعم الهي را از قبيل صحت بدن (و) قواي ظاهره از قبيل چشم و گوش و ذوق و لمس، و قواي باطنه از قبيل خيال و وهم و عقل و غير آن، كه هر يك منافعي دارد كه حد ندارد. تمام اينها را مالك الملوك به ما عنايت فرموده بدون اينكه از او بخواهيم؛ و بدون اينكه به ما منتي تحميل فرمايد. و به اينها نيز اكتفا نفرموده و انبيا و پيغمبران فرستاده و كتبي فرو فرستاده و راه سعادت و شقاوت و بهشت و جهنم را به ما نموده؛ و هرچه محتاج به اوبوديم در دنيا و آخرت به ما عنايت فرموده، بدون اينكه به طاعت و عبادت ما احتياجي داشته باشد؛ يا به حال او طاعت و معصيت ما فرقي كند. فقط از براي نفع خود ما امر و نهي فرموده. بعد از تذكر اين نعمتها و هزاران نعمتاي ديگر، كه حقيقتا از شمردن كليات آن تمام بشر عاجز است چه برسد به جزئيات آن، آيا در فطرت شما احترام همچو منعمي لازم است؟ و آيا خيانت نمودن به همچو ولي نعمتي در نظر عقل چه حالي دارد؟

و نيز از اموري كه در فطرت ثبت و مسطور است احترام شخص بزرگ و عظيم است. اين همه احتراماتي كه مردم از اهل دنيا و ثروت مي كنند و از سلاطين و بزرگان مي نمايند، براي اين است كه آنها را بزرگ و عظيم تشخيص داده اند. آيا چه عظمتي به عظمت و بزرگي مالك الملوك است كه دنياي پست و مخلوق ناقابل آن، كه كوچكترين عوالم است و تنگترين نشآت است، تا كنون عقل

هيچ موجودي به آن نرسيده؟ بلكه به همين منظومه ي شمسي خودمان، كه از منظومات شمسي ديگر كوچكتر و در پيش شموس ديگر قدر محسوس ندارد، مستكشفين بزرگ دنيا اطلاع پيدا نكرده اند. آيا اين عظيم كه با اين اشاره اين همه عوالم و هزاران هزار عوالم غيبيه را خلق فرموده لازم الاحترام نيست در فطرت عقل؟

و نيز، حاضر... لازم الاحترام است. مي بينيد كه اگر انسان از كسي خداي نكرده بدگويي كند در غيابش، اگر حاضر شد فطرتا سكوت مي كند و از او احترام مي نمايد. و معلوم است خداي تبارك و تعالي در همه جا حاضر و تمام ممالك وجود در تحت نظر او اداره مي شود؛ بلكه همه نفس حضور و همه ي عالم محضر ربوبيت است...

پس، اي عزيز متذكر عظمت خداي خودت باش؛ و متذكر نعمتها و مرحمتهاي او شو؛ و متذكر حضور باش؛ و ترك كن نافرماني او را؛ و در اين جنگ بزرگ بر جنود شيطان غلبه كن؛ و مملكت خود را مملكت رحماني و حقاني كن... در هر حال به خود اميدي نداشته باش كه از غير خداي تعالي از كسي كاري بر نمي آيد. و از خود حق تعالي با تضرع و زاري توفيق بخواه كه تو را در اين مجاهده اعانت فرمايد.

منبع:شرح چهل حديث؛ ص 5

امر و نهي عملي

امر و نهي عملي (محضر مبارك حضرت آيت اللّه خميني _دام جهاده _بعد عرض التحيةو السلام؛با توجه به فتواي حضرت آيت اللّه در رساله ي شريفه ي توضيح المسائل در ابواب جهاد در امر به معروف و نهي از منكر،با توجه به بيانات آن حضرت در موارد عديده راجع

به وظيفه ي شرعي و عرفي همگان،از محضر مبارك استفتاء ميشود كه آيا ميشود از وجوه شرعيه براي كمك به مخارج خانواده ي زندانيان سياسي استفاده كرد ياخير؟

و در صورت اجازه ،وجوه شرعيه براي كمك به مخارج خانواده ي زندانيان سياسي استفاده كرد يا خير؟و در صورت اجازه،وجوه شرعيه ي مذكور در كدام صنف از اصناف قرار خواهند داشت،و حدود اين اجازه،تا چه ميزان است؟و السلام عليكم و علي عباد اللّه الصالحين.)

بسم اللّه الرحمن الحيم

اشخاصي كه بر حسب وظيفه ي شرعيه ي الهيه و براي حفظ اسلام و احكام مقدسه ي آن و صيانت كشور هاي اسلامي از سلطه ي اجانب _خذلهم اللّه تعالي _ قيام به امر به معروف و نهي از منكر با شرايط مقرره ي آن نموده اند وبراي آنها در اين انجام وظيفه گرفتاري از قبيل حبس يا قتل پيش آمده است و خانوداده ي آنها محتاج به كمك و سرپرستي هستند،مؤمنين از هر طبقه موظفند كه باكمال حفظ احترام آنها به كمك و پشتيباني آنها قيام كنند،و حاضر نشوند به خانواده ي برادران غيرتمند خود سخت بگذرد.و مجازند تا ثلث از سهم مبارك امام _ عليه السلام _را در اين مورد صرف كنند.

از خداوند تعالي قطع ايادي اجانب و عمال خائن آنها را خواستار است؛و توفيق مؤمنين را در خدمت به اسلام و مسلمين مسئلت مي نمايد.

إنه ولي النعم.

تاريخ 28 شهر رمضان المبارك1391

روح اللّه الموسوي الخميني

صحيفه امام؛ج2،ص399

دست آمريكا و ساير ابر قدرتها تا مِرفق به خون جوانان ما و ساير مردم مظلوم و رزمنده ي جهان فرورفته است.و ما تا آخرين قطره ي خون خويش با آنان شديدأ مي جنگيم؛چرا

كه مرد جنگيم.ما انقلابمان را به تمام جهان صادر مي كنيم؛چرا كه انقلاب ما اسلامي است. تا تا بانگ لا اله الا اللّه و محمد رسول اللّه بر تمام جهان طنين نيفكند مبارزه هست.و تا مبارزه در هر جاي جهان عليه مستكبرين هست ما هستيم.

صحيفه امام؛ج12ص147

به دولتهاي كشور اسلامي هشدار ميدهم كه از اشتباهانت گذشته دست بر دارند و با يكديگر دست برادري دهند و با خضوع در مقابل خداوند تعالي و اتكال به قدرت اسلام،دست ظالمانه ي جباران و غارتگران جهانخوار خصوصاً امريكا را از منطقه كوتاه كنند،و اين توافق آمريكايي،صهيونيستي،لبناني را كه سلطه ي آمريكا را در منطقه استوترتر و اسرائيل را بر كشور اسلامي و عربي چيره خواهد كرد،محكوم و عملاًنقض نمايند.

صحيفه امام؛ج17ص482 /س

عدالت در اخلاق از ديدگاه امام خميني(ره)

عدالت در اخلاق از ديدگاه امام خميني(رحمت الله عليه) نويسنده: ف. مصباحي عدالت عبارت است از :حد وسط بين افراط و تفريط.و آن از امّهات فضايل اخلاقيه است...و ...در اخلاق نفسانيّه،...اعتدال قواي ثلاثه است؛يعني قوه ي شهويه و غصبيّه و شيطانيّه...

...قوه واهمه كه آن را «قوه شيطنت»گوييم ،و اين قوه در بچه كوچك از اول امر موجود است و به آن دروغ گويد و خدعه كند و مكر و حيلت نمايد.

...قوه ي غضبيّه كه آن را «نفس سبعي»گويند،و آن براي رفع مضّار و دفع موانع از استفادات است.

...قوه شهويّه كه آن را «نفس بهيمي»گويند و آن مبدأ شهوات و جلب منافع و مستلذّات در مأكل و مشرب و منكح است.

و اين سه قوه به حسب سنين عمر متفاوت شوند،و هر چه انسان رشد طبيعي كند،اين سه در او كاملتر گردد و ترقيات روز افزون كند.و ممكن است در

انسان هر يك از اين سه قوه در حد كمال رسد به طوري كه هيچ يك بر ديگري غلبه نكند،و ممكن است يكي از آنها بر دو ديگر غلبه كند، و ممكن است دو تاي از آنها بر ديگري غالب شود.از اين

جهت،اصول ممسوخات ملكوتيه به هفت صورت بالغ شود:

يكي از صورت بهيمي.اگر صورت باطن نفس متصور به صورت بهيمي باشد،و نفس بهيمي غالب شود،پس انسان در صورت ملكوتي غيبي آخرتي به شكل يكي از بهائم مناسبه در آيد؛چون گاو و خر و امثال آن.و چون آخر فعليت انسان سبعي باشد-يعني،نفس سبعي غالب گردد-،صورت غيبي ملكوتي به شكل يكي از سباع شود؛چون پلنگ و گرگ و امثال آن.و چون قوّه شيطنت بر ساير قوا غلبه كند و فعليت شيطانّيه آخرين فعليات باشد،باطن ملكوتي به صورت يكي از شياطين باشد...

و از ازدواج دو از اين سه نيز ،سه صورت حاصل شود:گاو پلنگ،گاو شيطان و پلنگ شيطان.و از ادواج هر سه،يك صورت مخلوطه مزدوجه حاصل آيد؛چون«گاو شيطان پلنگ»و به اين محمول است حديث مرويّ از حضرت رسول-صلّي الله عليه و آله و سلّم-:

«يحشر بعض النّاس علي صورة تحسن عندها القردة والخنازير».(1)

و بدان كه همان طور كه اين قواي ثلاثه،طرف افراط آنها ،مفسد مقام انسانيت است،و انسان را گاه از حقيقت انسانيّت و گاه از فضيلت انسانيّت خارج كند،همان طور طرف تفريط و قصور آنها نيز، از مفسدات مقام انسانيّت و از رذايل ملكات به شمار مي رود.

و اگر تفريط و قصور ، خلقي و طبيعي باشد بدون اختيار صاحب آن،نقصان در اصل خلقت است،و غالباً توان نقصها ي طبيعي را ،كه بدين مثابه است،با رياضات و مجاهدات و

اعمال قلبي تغيير داد،و

كمتر صفت از صفات نفس است كه طبيعي به معني غير متغير باشد،اگر نگوييم كه هيچ يك نيست كه قابل تغيير نباشد.

پس عدالت،كه عبارت است از حدّ وسط بين افراط و تفريط و غلّو و تقصير است،از فضايل بزرگ انسانيّت است ....

حكما جميع اجناس فضايل را چهار فضيلت حكمت دانند:حكمت،شجاعت،عفت،عدالت.(2)

زيرا كه نفس را دو قوه است: قوه ي ادراك و قوه ي تحريك. و هر يك از اين دو را به دو شعبه منقسم فرمودند.

اما قوت ادارك منقسم شود به عقل نظري و عقل عملي؛ و اما قوت تحريك نيز منقسم شود به قوه دفع - كه آن شعبه غضب است-، و قوه ي جذب- كه آن شهوت است.

و تعديل هر يك از اين قواي چهارگانه و خارج نمودن آنها را از حد افراط و تفريط، فضيلتي است.

پس حكمت عبارت است از:تعديل قوه ي نظريه و تهذيب آن. و عدالت عبارت است از: تعديل قوه ي عمليه و تهذيب آن. و شجاعت عبارت است از:تعديل قوه ي غضبيه و تهذيب آن. و عفت عبارت است از: تعديل و تهذيب قوه ي شهويه...

...بايد دانست كه چون عدالت، حد وسط بين افراط و تفريط است، اگر از نقطه ي عبوديت تا مقام قرب ربوبيت تمثيل حسي كنيم، بر خط مستقيم وصل شود. پس طريق سير انسان كامل از نقطه نقص عبوديت تا كمال عز ربوبيت، عدالت است كه خط مستقيم و سير معتدل است...

چنانچه صراط مستقيم، كه انسان در نماز طالب آن است، همين سير اعتدالي است...

...تعديل قواي نفسانيه، كه غايت كمال انساني و منتهاي سير كمالي بسته به آن است بلكه به يك

معني خود آن است، از مهمات امور است كه غفلت از آن، خسارت عظيم و خسران و شقاوت غير قابل جبران است.

و انسان تا در عالم طبيعت است ممكن است قواي سركش خود را تعديل كند و نفس چموش سركش را در مهار عقل و شرع كشد، و اين در اول جواني بسيار سهل و آسان است، زيرا كه نور فطرت مقهور نشده، و صفاي نفس را از دست نرفته، و اخلاق فاسده را صفات ناهنجار در نفس رسوخ ننموده.

...(چون) جواني مي رسد. و انسان در اين مرحله، خود كفيل سعادت خود و ضامن شقاوت و بدبختي خود است، ... تحصيل سعادت آسانتر و سهلتر و استقرار آن بيشتر است؛ چون صفحه ي نفس از نقوش خاليتر و به سادگي نزديكتر است. و اگر تا اين مرحله ي از عمر، داراي اخلاق زشت يا عادت و عمل ناهنجاري باشد، چندان محكم و مستحكم نشده و به مقداري مراقبت و مواظبت مي توان آن را تصفيه و تزكيه نمود، و ريشه اخلاق زشت را از بن كند؛ چون نهال نورسي كه چندان ريشه در زمين ندوانده با مختصر فشار و كمي زحمت مي توان آن را از جاي كند. ولي چون مدتي سهل انگاري شد و انسان درصدد اصلاح و قلع ماده فساد بر نيامد كم كم درخت فساد برومند شده و كهن گردد، و ريشه هاي آن سخت پنجه به زمين دل، بند كند كه با روزگار هاي دراز و رياضتهاي بسيار نيز انسان كمتر موفق به تصفيه ي آن شود، و شايد عمر مجال ندهد و روزگار مهلت ندهد كه انسان اصلاح خود كند؛

چون درخت كهني كه پنجه و

ريشه ي خود را به زمين، سخت و محكم بند نموده كه با زحمتهاي بسيار و رنجهاي فراوان نتوان آن را از بيخ و بن در آورد:

درختي كه اكنون گرفت است پاي

به نيروي شخصي برآيد زجاي

ورش همچنان روزگاري هلي

به گردونش از بيخ برنگسلي (3)

چه بسا باشد كه يك خلق زشتي چون بخل يا حسد مثلاً، كه در جوان، نارس است با كمي مراقبت و زحمت بتوان اصلاح كرد؛ بلكه مبدل به اخلاق صالحه ي مقابله ي آنها كرد، و چون مدتي غفلت شد و سهل انگاري شد، محتاج به رياضات سخت و مجاهدات شديد طولاني باشد كه ممكن است وضعيت روزگار و رسيدن اجل به انسان مجاهد نيز، مهلت اصلاح و تصفيه ندهد و با آن اخلاق ظلماني و كدورتهاي معنوي، كه مبدأ و منشأ فشارها و ظلمتهاي قبر و برزخ و قيامت است، انسان منتقل به آن عالم شود.

پس بر جوانها حتم و لازم است كه تا فرصت جواني و صفاي باطني و فطرت اصلي باقي و دست نخورده است، در صدد تصفيه و تزكيه برآيند، و ريشه هاي اخلاق فاسده و اوصاف ظلمانيه را از قلوب خود بر كنند كه با بودن يكي از اخلاق زشت ناهنجار، سعادت انسان در خطر عظيم است.

و نيز در ايام جواني اراده و تصميم انسان، جوان است و محكم. از اين جهت نيز، اصلاح براي انسان آسانتر است. ولي در پيري اراده سست و تصميم، پير است، چيره شدن بر قوا مشكلتر است. ولي پيران نيز نبايد از اصلاح نفس و تزكيه ي آن غفلت كنند و مأيوس شوند؛ زيرا كه باز

هر چه هست تا انسان در اين عالم است -كه دار تبديل و تغيير و منزل هيولي و استعداد است - انسان با هر زحمت هم هست خود را مي تواند اصلاح كند، و امراض مزمنه ي نفسانيه به هر درجه هم برسد از استحكام، باز مي توان قلع ماده نمود. و هيچ مرضي از امراض نفسانيه نيست الا آنكه آن را تا در اين عالم است انسان مي تواند اصلاح كند، گرچه در نفس ريشه كرده باشد و ملكه شده باشد و مستحكم گرديده باشد. غايت امر آن كه در شدت و كثرت رياضات نفسانيه فرق مي كند، و هر چه مشكل و سخت و محتاج به مشاق بدني و رياضات روحيه باشد ارزش دارد؛ زيرا كه باز هر چه هست تا انسان در اين نشئه است در تحت اختيار خود و با اعمال عبادي و امثال آن انجام مي گيرد.

شرح حديث جنود عقل و جهل؛ ص 147

صراط مستقيم همين صراط اسلام است كه صراط انسانيت است، كه صراط كمال است، كه راه به خداست. سه راه هست: يك راه مستقيم، و يك راه شرقي؛ مغضوب عليهم و يك راه غربي؛ ضالين. شما به همين راه مستقيم كه راه انسانيت، راه عدالت، راه جانبازي براي اسلام و عدالت اسلامي است برويد. اين راه مستقيم را اگر بدون انحراف به اين طرف يا آن طرف، بدون انحراف به شرق و غرب، بدون انحراف به آن مكتبهاي فاسد طي كرديد، اين راه مستقيم، منتهي به خدا مي شود. آن صراطي كه بر جهنم كشيده شده است، اگر مستقيم در اين عالم حركت كنيد، از آن صراط

مستقيماً رد مي شويد. جهنم باطن اين دنياست. اگر مستقيم از اين راه رفتيد و طرف چپ يا طرف راست منحرف نشديد، از صراط آن عالم هم مستقيم عبور مي كنيد، و به چپ و راست متمايل نمي شويد. كه اگر به چپ متمايل بشويد به جهنم است، و اگر به راست متحول بشويد به جهنم است. راه خدا مستقيم است؛ صراط الذين انعمت عليهم. صراط، راه آنهايي كه خدا وند به آنها منت گذاشته است و نعمت عطا فرموده است؛ نعمت اسلام، بزرگترين نعمت، نعمت انسانيت، بزرگترين نعمت.

صحيفه امام؛ ج 12، ص 367

اجراي عدالت يك مقصدي است، عدالت الهي را بخواهيد اجرا كنيد لله تعالي، مقصدي است. بخواهيد عدالت الهي را ايجاد كنيد براي خاطر اينكه مشهور بشويد، به اينكه آقا چه آدم خوبي است، دارد چي مي شود، اين براي خودتان بد است.

صحيفه امام؛ ج 19، ص 446

حيثيت و آبروي مؤمن در اسلام از بالاترين و والاترين مقام برخوردار است، و هتك مؤمن، چه رسد به مؤمن عالم، از بزرگترين گناهان است و موجب سلب عدالت است.

صحيفه امام؛ ج 17، ص 134. تلاش انبيا براي ايجاد عدالت

ارزشها در عالم دو قسم است. يك قسم ارزشهاي معنوي، از قبيل ارزش توحيد و جهاد مربوط به الوهيت و از قبيل عدالت اجتماعي، حكومت عدل و رفتار عادلانه ي حكومتها با ملتها و بسط عدالت اجتماعي در بين ملتها و امثال اينها كه در صدر اسلام يا قبل از اسلام از آن وقتي كه انبيا مبعوث شدند، وجود داشته و قابلو زماني غير صحيح باشد. ارزشهاي معنوي ارزشهاي هميشگي هستند.

صحيفه امام؛ ج 11، ص 1

تمام انبيا

از صدر بشر و بشريت، از آن وقتي كه آدم - عليه السلام- آمده تا خاتم انبيا- صلي الله عليه و آله و سلم - تمام انبيا براي اين بوده است كه جامعه را اصلاح كنند؛ فرد را فداي جامعه مي كردند. ما فردي بالاتر از خود انبيا نداريم. ما فردي بالاتر از ائمه نداريم -عليهم السلام- اين فردها خودشان را فدا مي كردند براي جامعه. خداي تبارك و تعالي مي فرمايد كه انبيا را ما فرستاديم، بينات به آنها داديم، آيات به آنها داديم، ميزان برايشان داديم و فرستاديم ليقوم الناس بالقسط؛(4) غايت اين است كه مردم قيام به قسط بكنند، عدالت اجتماعي در بين مردم باشد، ظلمها ازبين برود، ستمگريها از بين برود، ضعفا به آنها رسيدگي بشود، قيام به قسط بشود.

صحيفه امام؛ ج 15، ص 213

انبياي عظام -سلام الله عليهم- از آدم تا خاتم كه تشريف آورده اند و انبياي بزرگ اولي العزم كه در بين مردم تشريف داشته اند، همه ي آنها براي اين (بودند) كه پرچم توحيد را و عدالت را در بين ملتها بر پاكنند.

صحيفه امام؛ ج 17، ص 98

همه ي زحمت انبيا براي اين بود كه يك عدالت اجتماعي درست بكنند براي بشر در اجتماع، و يك عدالت باطني درست كنند براي انسان در انفراد. زحمتهاي انبيا براي اين بود.

صحيفه امام؛ ج 11، ص 386

هر يك از انبيا كه آمدند، براي اجراي عدالت آمدند و مقصدشان هم اين بود كه اجراي عدالت را در همه ي عالم بكنند لكن موفق نشدند.

صحيفه امام؛ ج 12، ص 480

پيغمبرها تاريخشان معلوم است، اينها آمده اند كه بسيج كنند اين مستمندان را

كه بروند و اين غارتگر ها را سر جاي خودشان بنشانند، و عدالت اجتماعي درست كنند.

صحيفه امام؛ ج 8، ص 293 پي نوشت : 1-بعضي از مردم به صورتهايي محشور شده و بر انگيخته مي شوند كه ميمونها و خوكها در مقايسه با آنها، زيباترند»علم اليقين؛ج2،ص 901.

2-اخلاق ناصري؛ص109؛ نراقي،مهدي؛ جامع السّعادات؛ج1 ،ص84.

3-گلستان؛ سعدي شيرازي؛ ص 17، باب اول در سيرت پادشاهان.

4-اشاره به آيه ي 25 سوره ي حديد:«لقد ارسلنا رسلنا بالبينات و انزلنا معهم الكتاب و الميزان ليقوم الناس بالقسط و انزلنا الحديد فيه بأس شديد و منافع للناس و ليعلم الله من ينصره و رسله بالغيب ان الله قوي عزيز»؛ همانا ما پيامبران خود را با ادله و معجزات فرستاديم و برايشان كتاب و ميزان عدل نازل كرديم تا مردم به راستي و عدالت گرايند و آهن را، كه در آن سختي و كارزار و نيز منافع بسيار بر مردم است، براي حفظ عدالت آفريديم تا خدا بداند كه چه كسي با ايمان قلبي، او و رسولانش را ياري خواهد كرد، همانا خدا قوي و مقتدر است.

منبع:كتاب عدالت در نظام اسلامي

تقوا از ديدگاه امام خميني (ره)

تقوا از ديدگاه امام خميني رحمت الله عليه تقوي... عبارت است از حفظ نفس از مخالفت او امر و نواهي حق و متابعت رضاي او...

بدان از عزيز كه چنانچه از براي اين بدن صحت و مرضي است و علاج و معالجي، براي نفس انساني و روح آدميزاده نيز صحت و مرض و سقم و سلامتي و علاج و معالجي است. صحت و سلامت آن عبارت است از اعتدال در طريق انسانيت؛ و مرض و سقم آن اعوجاج از طريق و انحراف از جاده

ي انسانيت است. و اهميت امراض ونفسانيه هزاران درجه بيشتر از امراض جسمانيه است، زيرا كه غايت اين امراض منتهي مي نمايد انسان را به حلول موت، و همين كه مرگ آمد و توجه نفس از بدن سلب شد، تمام امراض جسمانيه و خلل هاي ماديه از او مرتفع شود و هيچيك از آلام و اسقام بدنيه براي او باقي نماند. و ليكن اگر خداي نخواسته داراي امراض روحيه و اسقام نفسيه باشد، اول سلب توجه نفس از بدن و حصول توجه به ملكوت خويش، اول پيدايش امراض و اسقام آن است. مثل توجه به دنيا و تعلق به آن، مثل مخدراتي است كه انسان را از خودبيخود نموده؛ و سلب علاقه ي روح از دنياي بدن باعث به خود آمدن آن است. و همين كه به خود آمد، آلام و اسقام و امراضي كه در باطن ذات داشت همه به او هجوم كند و تمام آنها كه تا آن وقت مخفي بوده و مثل آتشي بوده كه در زير خاكستر پنهان بوده هويدا گردد. و آن امراض و آلام يا از او زايل نشود و ملازم او باشد؛ يا اگر زايل شدني باشد، پس از هزاران سال در تحت فشارها و زحمتها و آتش ها و داغها مرتفع شود:... قال تعالي: يوم يحمي عليها في نار جهنم فتكوي بها جباههم و جنوبهم وظهورهم. (1)

و منزله ي انبياء عليهم السلام، منزله ي اطباء مشفق است كه با كمال شفقت و علاقمندي به صحت مرضي نسخه هاي گوناگون به مناسبت حال آنها براي آنها آوردند و آنها را هدايت فرمودند به طريق هدايت: «ما طبيبانيم شاگردان

حق». (2) و منزله ي اعمال روحيه و قلبيه و اعمال ظاهريه و بدنيه منزله ي دواي امراض است؛ چنانچه منزله ي تقوي در هر مرتبه از مراتب آن منزله ي پرهيزاز چيزهاي مضر است براي مرض؛ تا پرهيز در كار نباشد ممكن نيست كه مرضي مبدل به سلامت شود و نسخه ي طبيب مؤثر افتد.

در امراض جسمانيه گاهي ممكن است كه با ناپرهيزي جزئي باز دوا و طبيعت غالب آيد و صحت عود كند، زيرا كه طبيعت خود حافظ صحت است و دواي معين آن؛ و ليكن در امراض روحيه امر خيلي دقيق است، زيرا كه طبيعت بر نفس از اول امر چيره شده و وجه ي نفس رو به فساد و منكوس است: ان النفس لامارة بالسوء. (3) از اين جهت به مجرد في الجمله ناپرهيزي امراض بر او غلبه كند و رخنه ها از اطراف بر او باز كند تا صحت را بكلي از بين ببرد.

پس، انسان مايل به صحت نفس و شفيق به حال خود و علاقمند به صحت، پس از تنبه به اينكه راه چاره از خلاصي از عذاب اليم منحصر است به علم كردن به دستور انبياء و دستورات آنها منحصر است به دو چيز؛ يكي اتيان به مصلحات و مستصحات نفسانيه و ديگر پرهيز از مضرات و مولمات آن، و معلوم است كه ضرر محرمات در مفسدات نفسانيه از همه چيز بيشتر است و از اين سبب محرم شده اند، و واجبات در مصلات از هر چيز مهمتر است و از اين جهت واجب شده اند، و افضل از هر چيز و مقدم بر هر مقصد و مقدمه

ي پيشرفت و راه منحصر مقامات و مدارج انسانيه اين دو مرحله است كه اگر مكسي مواظبت به آنها كند از اهل سعادت و نجات است، و مهمترين اين دو تقواي از محرمات است...

و بدان كه اوايل امر قدري مطلب سخت و مشكل مي نمايد، ولي پس از چندي مواظبت زحمت به راحت مبدل مي شود و مشقت به استراحت، بلكه به يك لذت روحاني خالصي بدل مي شود كه اهلش آن لذت را با جميع لذات مقابل نكنند. و ممكن است ان شاءالله پس از مواظبت شديد و تقواي كامل... لذات فانيه ي نفسانيه را چيزي نشماري، بلكه از آنها متنفر شوي و زخارف دنيا در چشمت زشت و ناهنجار آيد؛ و وجدان كني و بيابي كه از هر يك از لذات اين عالم در نفس اثري و در قلب لكه ي سودايي حاصل شود كه باعث شدت انس و علاقه به اين عالم شود، و اين خود اسباب اخلاد در ارض گردد و در حين سكرات موت به ذلت و سختي و زحمت و فشار مبدل گردد، چه كه عمده سختي سكرات موت و نزع روح و شدت آن در اثر همين لذات و علاقه ي به دنياست؛ چنانچه پيش از اين اشاره به آن شد. و چون انسان وجدان اين معني كرد، لذات اين عالم از نظرش به كلي بيفتد و از تمام دنيا و زخارف آن متنفر گردد و گريزان شود.

شرح چهل حديث؛ ص 206

خداي تبارك و تعالي به طبقات نگاه نمي كند كه اين طبقه ي بالاست، اين نخست وزير است، اين اعلي حضرت همايوني است، اين نمي دانم چه

است، اين سردار است. نزد خداي تبارك و تعالي اينها هيچ مطرح نيست. در اسلام تقوا مطرح است. آنكه تقوا دارد، هر كه تقوايش زيادتر است، پيش خدا كرامتش زيادتر است. آن كارمندي كه در كارمندي اش تقوا دارد، آن نخست وزيري كه در نخست وزيري اش تقوا دارد، تقواي سياسي دارد، آن وزرايي كه تقوا دارند، در كارهايي كه مي كنند متقي هستند، با خدا هستند، آن رئيس جمهوري كه تقوا دارد، الهي است، اينها كريمند. و اگر خداي نخواسته تقوا در كار نباشد، همه از نظر خدا منفي اند. آن روزي كه بر ملت تقوا پيدا بشود ملت برومند است، كريم است، پيش خدا «اكرم» است؛ إن أكرمكم عندالله أتقيكم استثنا ندارد. پيغمبر اكرم براي اينكه اتقاي ناس بود، اكرم ناس بود. اميرالمؤمنين براي اينكه بعد از رسول الله، اتقي الناس بود، اكرم ناس بود. نسب و سبب، اين حرفها توي كار نيست؛ تقوا در كار است. تقوا داشته باشيد تا بر همه ي مشكلات غلبه بكنيد.

صحيفه امام؛ ج6، ص 314 پي نوشت : 1- «روزي كه در آتش دوزخ سوزانده شوند و پيشاني و پهلو و پشت آنها را به آن داغ كنند.» (توبه، 35)

2- ما طبيبانيم شاگردان حق

بحر قلزم ديد ما را فا نفلق

مثوي معنوي؛ دفتر سوم، بيت 2742

3- «همانا نفس امر به زشتي كند.» (يوسف، 53

ذكر خدا در كلام امام خميني (ره)

ذكر خدا در كلام امام خميني رحمت الله عليه ذكر خدا و دوستي نمودن با يكديگر در راه او داراي چند خصلت است: يكي از آنها –و آن اعظم از ديگران است- آن است كه ذكر كردن بنده خداوند را موجب شود ذكر كردن

خداوند او را... محبت با يكديگر در راه خدا سبب حب خدا شود. و اين حب نيز نتيجه اش رفع حجب مي باشد... محجوب مطلق از وصال نخواهد شد در شريعت عشق، و بين او و محبوبش حجابي نخواهد ماند.

بدان اي عزيز كه تذكر از محبوب و به ياد معبود به سر بردن نتيجه هاي بسياري براي عموم طبقات دارد... انسان اگر در جميع احوال و پيشامدها به ياد حق تعالي باشد و خود را در پيشگاه آن ذات مقدس حاضر ببيند، البته از اموري كه خلاف رضاي اوست خودداري كند و نفس را از سركشي جلوگيري كند. اين همه مصيبات و گرفتاري به دست نفس اماره شيطان رجيم از غفلت از ياد حق و عذاب و عقاب اوست. غفلت از حق كدورت قلب را زياد كند و نفس و شيطان را بر انسان چيره كند و مفاسد را روز افزون كند؛ و تذكر و ياد آوري از حق دل را صفا دهد و قلب را صيقلي نمايد و جلوه گاه محبوب كند، و روح را تصفيه نمايد و خالص كند و از قيد اسارت نفس انسان را براند؛ و حب دنيا (را كه) منشأ خطيئات و سرچشمه ي سيئات است از دل بيرون كند؛ و هم را هم واحد كند و دل را براي ورود صاحب منزل پاك و پاكيزه نمايد.

پس اي عزيز، در راه ذكر و ياد محبوب تحمل مشاق هرچه بكني كم كردي. دل را عادت بده به ياد محبوب بلكه به خواست خدا صورت قلب صورت ذكر حق شود...

قلب را عادت بده به تذكر محبوب و دل را عجين كن با

ياد حق تبارك و تعالي...

شخص ذاكر بايد در ذكر مثل كسي باشد كه به طفل كوچك كه زبان باز نكرده مي خواهد تعليم كلمه را كند: تكرار مي كند تا اينكه او به زبان مي آيد و كلمه را ادا مي كند. پس از آنكه او اداي كلمه را كرد، معلم از طفل تبعيت مي كند؛ و خستگي آن تكرار برطرف مي شود و گويي از طفل به او مددي ميرسد. همين طور كسي كه ذكر مي گويد بايد به قلب خود، كه زبان ذكر نكرده، تعليم ذكر كند. و نكته ي تكرار اذكار آن است كه زبان قلب گشوده شود. و عهلامت گشوده شدن زبان قلب آن است كه زبان از قلب تبعيت كند و زحمت و تعب تكرار مرتفع شود. اول زبان ذاكر بود و قلب به تعليم و مدد آن ذاكر شد، و پس از گشوده شدن زبان قلب، زبان از آن تبعيت كرده به مدد آن يا مدد غيبي متذكر مي شود.

شرح چهل حديث؛ ص 289

***

با ذكر حقيقي، حجابهاي بين عبد و حق خرق شود، و موانع حضور مرتفع گردد، و قسوت و غفلت قلب برداشته شود، و درهاي ملكوت اعلي به روي سالك باز شود و ابواب لطف و رحمت حق به روي او گشوده گردد؛ ولي عمده آن است كه قلب در آن ذكر زنده باشد و مرده نباشد، و با مردگانش انس نگيرد...

رسول خدا فرمود: راست ترين شعري كه عرب گفته شعر لبيد است كه گفته: «الا كل شيء ما خلا الله باطل».(1)

دل به ديگر موجودات بستن –هر موجودي باشد – از خدا غافل شدن است...

براي زنده نمودن

دل، ذكر خدا و خصوص اسم مبارك «يا حي يا قيوم» با حضور قلب مناسب است....

و از بعض اهل ذكر و معرفت منقول است كه در هر شب و روزي، يك مرتبه در سجده رفتن و بسيار گفتن: لاإله إلا انت سبحانك إني كنت من الظالمين(2) براي ترقيات روحي خوب است...

آري، آنان كه معرفت به حق دارند، و انس و محبت به آن ذات مقدس پيدا كردند براي آنها اين نوع اعمال زحمت و مشقت ندارد. انس و عشرت با محبوب ملاملت نياورد؛ خاصه آن محبوبي كه همه ي محبتها و محبوبيتها، رشحه اي از محبت او است... عارف شيراز – رحمه الله – گويد:

در ضمير ما نمي گنجد به غير از دوست، كس

هر دو عالم را به دشمن ده كه ما را دوست بس (3)

آنان كه از جام محبت دوست نوشيدند، و از آب زندگاني وصال او زندگي ابدي پيدا كردند، هر دو عالم را لايق دشمن دانند...

آنها بار حاجات خود را به كوي دوست انداختند، حاجتي جز خود او ندارند، مقصودي جز قبله ي حقيقي براي عشاق جمال نيست؛ «قبله ي عشق يكي آمد و بس».

آري، ما كوران و كران و محجوبانيم كه از همه ي مقامات، به شهوتهاي حيواني دل خوش كرديم و از جمله ي سعادات، به يك مشت مفاهيم بي مقدار دلبستگي داريم و خود را قانع كرديم؛ مگر آن كه لطف و رحمت دوست دستگيري فرموده، و از اين حجابهاي غليظ و ظلمتهاي متراكم ما را خارج كند و دل ما را به محبت خود زندگي بخشد، و از ديگران منقطع و به خود وصل فرمايد.

شرح حديث جنود عقل

و جهل؛ ص 124

آنكه انسان را از تزلزل بيون مي آورد ذكر خداست. با ياد خداست كه تزلزلها ريخته مي شوند؛ اطمينان پيدا مي شود. وقتي اطمينان پيدا شد و ذكر خدا و ياد خدا شد، وقتي است كه مخاطب مي شود به اين خطاب: يا أيها النفس المطمئنة در روايتي است كه خطاب به حضرت سيدالشهداست. (4) آن وقت است كه به شما مي گويند كه فادخلي في عبادي. نه في عبادالله؛ نه في عباد ديگر. «في عبادي». يك عنايت خصوصي است مال خودم. اين بشر مال خودش است.

صحيفه ي امام؛ ج4، ص34 پي نوشت : 1- قال رسول الله صلي الله عليه و آله: «اصدق كلمة قالها شاعر كلمة لبيد: الا كل شيء ما خلا الله باطل». صحيح مسلم؛ ج4، كتاب الشعر، ص 442، ح 3 – 6.

2- «خدا و معبودي جز تو نيست. تومنزه هستي، همانا من از ستمگران مي باشم.» (انبيا، 87)

3- ديوان حافظ، تصحيح قزويني و غني؛ چاپ مجلس، 1320، ص 267.

4- تفسير قمي؛ ج2، ص 422.

تسليم از ديدگاه امام خميني (ره)

تسليم از ديدگاه امام خميني رحمت الله عليه «تسليم» عبارت از... اعتقاد و گرويدن قلبي است در مقابل حق پس از سلامت نفس از عيوب و خالي بودن آن از ملكات خبيثه. و چون قلب سالم باشد، پيش حق دتسليم شود...

«تسليم» يكي از صفات نيكوي مؤمنين است... كسي كه تسليم پيش حق و اولياء خدا شود، و در مقابل آنها چون و چرا نكند، وبا قدم آنها سير ملكوتي كند، زود به مقصد مي رسد. از اين جهت، بعضي ازعرفاء گويندكه مؤمنين از حكماء نزديكتر به مقصد و مقصود هستند؛ زيرا كه آنها

قدم را جاي پاي پيامبران مي گذارند و حكماء مي خواهند با فكر و عقل و خود سير كنند و البته آن كه تسليم راهنمايي الهي شد از راه مستقيم...

در سير ملكوتي، بايد انسان كوشش كند تا هاي طريق پيدا كند. و چون هادي پيدا كرد، بايد تسليم او شود، و در سير و سلوك دنبال او رود، و قدم را جاي قدم او گذارد.

و ما چون نبي اكرم -صلي الله عليه و آله و سلم- را هادي طريق يافتيم و او را واصل به تمام معارف مي دانيم، بايد در سير ملكوتي تبعيت او كنيم بي چون و چرا...

ما مريضان و گمراهان، بايد نسخه هاي سير ملكوتي و امراض قلبيه خود را از راهنمايان طريق هدايت و اطباء نفوس و پزشكان ارواح دريافت كنيم، و بي (به) كار بستن افكار ناقصه و آراء ضعيفه ي خود، به آنها عمل كنيم تا به مقصد –كه رسيدن به سراير توحيد است –برسيم؛ بلكه همين تسليم دربارگاه قدس الهي يكي از مصلحات امراض روحيه است، و خود نفس (را)صفايي بسزا دهد، و نورانيت باطن را روز افزون كند...

قلب سليم عبارت از آن قلبي است كه در آن غير خدا نباشد، و از شك و شرك خالص باشد. و اعراض از دينا – كه مورد سفارش بليغ اولياء خدا است – براي آن است كه قلوب از دنيا فارغ شوند و مهياي آخرت – كه به حقيقت مقام لقاءالله است- شوند؛ بلكه تمام شرايع و اديان و تمام احكام و اخلاق و معاملات و بدايات و نهايات و ارتياضات براي تهيه حصول لقاءالله است. و آن مقصد اصلي

از همه چيز است، و تسليم به حقيقت كامله، كفيل همه اين معاني تواند بود.

و تمام شرك و شكها از آن پيدا شود كه روح را انسان تسليم ولي مطلق كه حق تعالي است، نكرده و اگر روح تسليم شد، تمام ممالك وجود تسليم شود. پس، اعضاء ظاهره وقواي ملكيه نيز تسليم شوند.و تسليم شدن آنها آن است كه از خود و انانيت خود حركت و سكوني نكنند، و قبض و بسط آنها در تحت اراده حق تعالي باشد.

شرح حديث جنود عقل و جهل؛ ص 401

***

پيامبر اسلام (صلي الله عليه و آله و سلم) و پيشوايان بحق بعد از آن حضرت بيان فرموده اند كه ريشه و اصل همه ي آن عقايد – كه مهمترين و با ارزش ترين اعتقادات ماست- اصل توحيد است. مطابق اين اصل، ما معتقديم كه خالق و آفريننده ي جهان و همه ي عوالم وجود و انسان تنها ذات مقدس خداي تعالي است كه از همهي حقايق مطلع است و قادر بر همه چيز است و مالك همه چيز. اين اصل به ما مي آموزد كه انسان تنها در برابر ذات اقدس حق بايد تسليم باشد و از هيچ انساني نبايد اطاعت كند مگر اينكه اطاعت او اطاعت خدا باشد؛ و بنابراين هيچ انساني هم حق ندارد انسانهاي ديگر را به تسليم در برابر خود مجبور كند. و ما از اين اصل اعتقادي، اصل آزادي بشر را مي آموزيم كه هيچ فردي حق ندارد انساني و يا جامعه و ملتي را از آزادي محروم كند، براي او قانون وضع كند، رفتار و روابط او را بنا به درك و شناخت

خود كه بسيار ناقص است و يا بنا به خواسته ها و اميال خود تنظيم نمايد. و از اين اصل ما نيز معتقديم كه قانونگذاري براي بشر تنها در اختيار خداي تعالي است، همچنان كه قوانين هستي و خلقت را نيز خداوند مقرر فرموده است. و سعادت و كمال انسان و جوامع تنها در گرو اطاعت از قوانين الهي است كه توسط انبيا به بشر ابلاغ شده است و انحطاط و سقوط بشر به علت سلب آزادي او و تسليم در برابر ساير انسانهاست و بنابراين بنا، انسان بايد عليه اين بندها و زنجيرهاي اسارت و در برابر ديگران كه به اسارت دعوت مي كنند قيام كند و خود و جامعه ي خود را آزاد سازد تا همگي تسليم و بنده ي خدا باشند. و از اين جهت است كه مبارزات اجتماعي ما عليه قدرتهاي استبدادي و استعماري آغاز مي شود.

صحيفه امام؛ ج5، ص 387

ايمان از ديدگاه امام خميني (ره)

ايمان از ديدگاه امام خميني رحمت الله عليه بدان كه «ايمان» غير از علم به خدا و وحدت، و ساير صفات كماليه ي ثبوتيه و جلاليه و سلبيه، و علم به ملائكه و رسل و كتب و يوم قيامت است. چه بسا كسي داراي اين علم باشد و مؤمن نباشد: شيطان عالم به تمام اين مراتب به قدر من و شما هست و كافر است. بلكه ايمان يك عمل قلبي است كه تا آن نباشد ايمان نيت. بايد كسي كه از روي برهان عقلي يا ضرورت اديان چيزي را علم پيدا كرد، به قلب خود تسليم آنها شود؛ و عمل قلبي را، كه يك نحو تسليم و خضوعي است و

يك طور تقبل و زير بار رفتن است، انجام دهد تا مؤمن گردد. و كمال ايمان «اطمينان» است. نور ايمان كه قوي شد، دنبالش اطمينان در قلب حاصل مي شود. و تمام اينها غير از علم است.ممكن است عقل شما به برهان چيزي را ادارك كند، ولي قلب تسليم نشده باشد و علم بيفايده گردد. مثلا شما به عقل خود ادراك كرديد كه مرده نمي تواند به كسي ضرر بزند و تمام مرده هاي عالم به قدر مگس حس و حركت ندارند و تمام قواي جسماني و نفساني از او مفارقت كرده، ولي چون اين مطلب را قلب قبول نكرده و تسليم عقل نشده شما نمي توانيد با مرده شب تاريك به سر بريد. ولي اگر قلب تسليم عقل شد و اين حكم را از او قبول كرد، هيچ اين كار براي شما اشكالي ندارد. چنانچه بعد از چند مرتبه اقدام قلب تسليم شده ديگر باكي از مرده نمي كند.

پس... ممكن است اناسن به برهان عقلي اثبات صانع تعالي و توحيد او و يوم معاد و ديگر از عقايد حقه نمايد، ولي اين عقايد را ايمان نگويند و او را مؤمن حساب نكنند؛ و در جمله ي كفار يا منافقين يا مشركين باشد. منتها امروز چشم دل شما بسته است و بصيرت ملكوتي نداريد، اين چشم ملكي ادارك نمي كند؛ وقتي كشف سريره شد و سلطنت حقه ي الهيه بروز كرد و طبيعت خراب شد و حقيقت به پا گرديد، ملتفت مي شويد مؤمن به خدا نبوديد، و اين حكم عقل به ايمان مربوط نبود. تا لاإله إلا الله با قلم عقل بر لوح صافي

قلب نگاشته نشود، انسان مؤمن به وحدت خدا نيست. و وقتي اين كلمه ي طيبه ي الهيه در قلب وارد شد. سلطنت قلب با خود حق تعالي مي شود، و ديگر انسان كس ديگر را مؤثر در مملكت حق نمي داند و از كسي دگير متوقع جاه و جلال نيست و منزلت و شهرت را پيش ديگران طالب نمي شود.

شرح چهل حديث؛ ص 37

***

بايد انسان در صدد تحصيل ايمان برآيد كه اگر خداي نخواسته از اين عالم – كه دار تغير و تبدل است و هر يك از ملكات و اوصاف و احوال قلبي را مي توان در آن تغيير داد – بيرون رويم و از ايمان دست ما تهي باشد، خسارتهاي فوق العاده به ما وارد خواهد آمد و در خسران بزرگ واقع خواهيم شد و ندامتهاي بي پايان نصيب ما خواهد گرديد. و در آن عالم، ممكن نيست هيچ حالي از احوال نفس تغيير كند، يا اگر ايمان در اين جا حاصل نشد، آنجا بتوان حاصل نمود.

پس انسان بايد در همين عالم، اين چند صباح را مغنتم شمارد و اين را با هر قيمتي هست، تحصيل كند و دل را با آن آشنا كند. و اين در اول سلوك انساني صورت نگيرد، مگر آن كه اولا، نيت را در تحصيل معارف و حقايق ايمانيه خالص كند و قلب را با تكرار و تذكر، به اخلاص و ارادت آشنا كند تا اخلاص در قلب جايگزين شود؛ چه كه اگر اخلاص در كار نباشد ناچار دست تصرف ابليس به كار خواهد بود و با تصرف ابليس و نفس – قدم خودخواهي و خودبيني است- هيچ

معرفتي حاصل نشود؛ بلكه خود علم التوحيد بي اخلاص، انسان را از حقيقت توحيد و معرفت دور مي كند و از ساحت قرب الهي تبعيد مي نمايد.

ملاحظه ي حال ابليس كن كه چون خودخواهي و خودبيني و خودپسندي در او بود، علمش به هيچ وجه عملي نشد و راه سعادت را به او نشان نداد...

پس از آن، از گناهان و مخالفات، توبه ي خالصي كند با شرايط خود،... و چون قلب را از كثافات خالي كرد، مهياي براي ذكر خدا و قرائت كتاب خدا شود...

پس از آن كه دل را براي ذكر خدا و قرآن شريف مهيا نمود، آيات توحيد و اذكار شريفه ي توحيد و تنزيه را با حضور قلب و حال طهارت، تلقين قلب كند؛ به اين معني كه قلب را چون طفلي فرض كند كه زبان ندارد و مي خواهد او را به زبان آورد، چنانچه آن جا يك كلمه را تكرار كند و به دهان طفل گذارد تا او ياد گيرد، همين طور كلمه ي توحيد را با طمأنينه و حضور قلب، بايد انسان تلقين قلب كند و به دل بخواند تا زبان قلب باز شود. و اگر وقتي چون أواخر شب يا بين الطوعين، بعد از فريضه ي صبح براي اين كار اختصاص دهد خيلي بهتر است. پس در آن وقت، با طهارت وجهه ي قرآن و ذكر را متوجه قلب كند، و ايات شريفه ي الهيه كه مشتمل بر تذكر و مشتمل بر توحيد است به قلب بخواند به طور تلقين و تذكير.

و اگر آيات شريفه آخر سوره ي حشر را از قول خداي تعالي يا أيها الذين آمنوا

اتقوا الله (1) كه آيه ي 18 است، تا آخر سوره، كه مشتمل بر تذكر و محاسبه نفس و محتوي بر مراتب توحيد و اسماء و صفات است، در يك وقت فراغت از نفس از واردات دنيايي، مثل آخر شب يا بين الطلوعين با حضور قلب بخواند و در آنها تفكر كند، اميد است – إن شاء الله- نتايج حسنه ببرد...

عزيزا! ممكن است در اول امر، انس با اين معاني براي نفس مشكل باشد و شيطان و وساوس نفسانيه نيز به اشكال آن بيفزايد و انسان را از تحصيل اين احوال مأيوس كند... و بگويد: اين معاني مال بزرگان است و به ما ربطي ندارد؛ بلكه گاهي شود كه اگر بتواند انسان را از آن متنفر كند و با هر اسمي شده از آن منصرف كند؛ ولي انسان حق طلب بايد استعاذه ي حقيقيه از مكايد آن پليد كند و به وسواس آن اعتنا نكند، و گمان نكند كه راه حق و تحصيل آن امري است مشكل...

اكنون اين دستور جزئي كه ذكر شد، اشكالي ندارد و مخالف هيچ يك از كارها نيست و به جايي ضرري نمي رساند. طالب حق خوب است چندي اقدام كند؛ اگر در صفاي قلب و طهارت آن تغييري ديد و نورانيت باطن خود را دريافت، بيشتر اقدام كند. معلوم است اين امور، تدريجي و با طول زمان انجام گيرد. وچون اهميت آن فوق العاده است، انسان بايد با اهميت آن را تلقي كند. اين از قبيل ضررهاي دنياوي نيست كه انسان بگويد: اگر امروز نشد فردا جبران آن را كنم، و اگر جبران نشد نيز مهم نيست، مي گذرد! اين

سعادت و شقاوت ابدي است، آن شقاوتي كه پايان ندارد، آن بدبختي كه آخر از براي آن نيست.

بيچاره انسان غافل! كه در امور زايله ي دنيا- كه خود مي داند، و هر روز مي بيند كه اهل آن، آن را مي گذارند و مي روند و حسرتها را مي برند – اين قدر اهميت مي دهد، و با كمال جد و جهد در جمع و تحصيل آن مي كوشد، و خود را با هر ذلت و زحمت و هر محنت و تعبي رو به رو مي كند، و از هيچ عار و ننگي پرهيز نمي كند. ولي براي تحصيل ايمان – كه كفيل سعادت ابدي او است – اينقدر سست و افسرده است كه با اينهمه مواعظ انبيا و اولياء و اينهمه كتابهاي آسماني، باز از سستي و سهل انگاري دست نكشيده، و به فكر روزگار مصيبت و ذلت وزحمت خود نيفتاده، موعظتهاي قرآني و وعد ووعيد آن – كه سنگ خارا را نرم مي كند و كوههاي عالم را خاشع مي كند- در دل سخت اين انسان اثر نكند!

آري، خداي تعالي فرمايد: لو أنزلنا هذا القرآن علي جبل لرأيته خاشعا متصدعا من خشية الله و تلك الامثال نضربها للناس لعلهم يتفكرون. (2)

اي انسان دل سخت! تفكر كن، ببين مرض قلبي تو چيست كه دل تو را از سنگ خارا سخت تر كرده و قرآن خدا را، كه براي نجات تو از عذابها و ظلمتها آمده، نمي پذيرد؟!

آري، دامهاي شيطان كه به صورت دنيا و زرد وسرخ آن در نظرت جلوه نموده راه گوش و چشمت را بسته و قلبت را منكوس نموده. اكنون تفكر

كن در آيه ي شريفه كه فرمايد:

و لقد ذرأنا لجهنم كثيرا من الجن و الإنس لهم قلوب لا يفقهون بها و لهم أعين لا يبصرون بها و لهم آذان لا يسمعون بها أولئك كالأنعام بل هم أضل أولئك هم الغافلون. (3)

ببين علامت كساني كه براي جهنم خلق شده اند و نشانه ي جهنميان، در تو هست؟

قلبي كه از نور تدبر و تفقه و برگرداندن ظاهر دنيا را به باطن آن محروم باشد، با گوشت پاره كه دل حيواني را تشكيل مي دهد فرقي ندارد. چشمي كه جز صورت اين عالم را نبيند و از نظر عبرت و حكمت كور باشد، و گوشي كه جز اصوات اين عالم را نشنود و از مواعظ الهيه منعزل باشد، و حكم و نصايح را نپذيرد، با چشم و گوش حيوانات ممتاز نيست. آنهايي كه اين سه خاصيت بزرگ انساني را ندارند حيواناتي و چارپاياني هستند به صورت انسان، بلكه آنها گمراهترند از حيوان؛ چه كه انسان با آن نور فطرت اللهي كه با يد قدرت حق – جل جلاله- مخمر شده است، و با آن قرآن و كتابهاي آسماني و ارشاد و هدايت انبياء – كه اختصاص به او دارد- از مرتبه ي حيوانيت حركتي نكرده و به مقام حيواني وقوف نموده.

حيوان غايت سيرش همين و صراطش تا منزل حيوانيت است، ولي انسان بيچاره در بين منزل راه گم كرده و به سلوك انساني نرسيده، و سرمايه ي سعادت خود را از دست داده و به خسارت و ورشكستگي عمر خود را گذرانده، و از طريق و صراط انسانيت گمراه شده. پس اين اسنان، اضل از حيوان است.

و نيز

انسان اگر از تصرفات رحمانيه و عقلانيه خارج شد و در تحت تصرفات شيطانيه و جهلانيه وارد شد، در اوصاف حيواني از همه ي حيوانات بالاتر شود. قوه ي غضب و شهوت انساني عالم را آتش زند، و بنيان جهان را فرو ريزد، و سلسله ي موجودات را به باد فنا دهد و اساس تمدن و تدين را منهدم كند.

گاهي شود كه بر اثر غضب يا حب رياست يك نفر، صدها هزار خانواده بنيان كن شود، و اساس رشته ي يك جمعيت گسسته گردد. هيچ يك از حيوانات، آتش غضبشان به اين سو زندگي و تنور شهوتشان به اين گرمي نيست.

انسان است كه براي غضب و شهوتش پايان نيست و حرص و طمعش را هيچ چيز فرو ننشاند.

انسان است كه با اغلوطه و شيطنت و مكر و خدعه، خانمانهايي را به قبرستان نيستي فرستد و عائله هايي را به باد هلاكت دهد.

عالم به همه ي آسمان و زمينش، اگر طعمه ي اين جانور شود، آتش حرص و طمعش فرو نشيند، و اگر در آنها نادرا صاحب حس مآل انديشي و حرص جمع آوري پيدا شود، حس محدودي و حرص ضعيفي است. مورچگان كه در بهار و تابستان به جمع آوري مشغولند، زمستان راه ارتزاق آنها را بسته، و در آن ايام، جمع آورده ي خود را مصرف مي كنند. و اگر زمستان مي توانستند چون بهار از خانه و لانه بيرون آيند، و ارتزاق كنند، شايد به جمع آوري اشتغال پيدا نمي كردند.

انسان است كه جمع آوري او معلوم نيست روي چه اساس و پايه است. اگر جمعش براي خرج بود و تحصيلش براي اعاشه

بود، چرا پس از تأمين نيز دنبالش بيشتر مي رود و پس از جمع، حرصش افزون مي شود؟! پس انسان سر خود را از حيوانات اضل و از بهائم پست تر است؛ آنها مقصد داشتند اين بيچاره مقصد ندارد. آري، مقصد دارد ولي مقصد را گم كرده. كعبه ي مقصود حق است و انسان حق طلب است، و اين طلب الهي را – كه از نور فطرت الله است- غايتي جز غاية الغايات نيست، و خود راه را نمي داند و ديوانه وار دنبال مقاصد باطله مي چرخد و آتش طلبش خاموش نمي شود: ألا بذكرالله تطمئن القلوب. (4)

امام خميني رحمت الله عليه، شرح حديث جنود عقل و جهل؛ ص 104 پي نوشت : 1- «اي كساني كه ايمان آورده ايد، از خداوند بهراسيد».

2- «اگر اين قرآن را بر كوه نازل كنيم، آن را از خشيت خداوند، خاشع و شكاف خورده و پراكنده مي ديدي، و آن مثلهايي است كه براي مردم مي زنيم شايد آنان انديشه نمايند.» (حشر، 21)

3- «و به تحقيق بسياري از جنيان و انسانها را براي جهنم آفريديم، آنها قلب دارند و نمي فهمند، چشم دارند و نمي بينند، گوش دارند و نمي شنوند، آنان همان چهارپايانند بلكه گمراه ترند، نان غافلان و بي خبرانند.» (اعراف، 179)

4- «آگاه باشيد كه دلها به ياد خدا آرام مي گيرد.» (رعد، 28)

توبه از ديدگاه امام خميني (ره)

توبه از ديدگاه امام خميني رحمت الله عليه توبه... عبارت است از رجوع از طبيعت به سوي روحانيت نفس، بعد از آنكه به واسطه ي معاصي و كدورت نافرماني نور فطرت وروحانيت محجوب به ظلمت طبيعت شده...

نفس در بدو فطرت، خالي از

هر نحو كمال و جمال و نور و بهجت است؛ چنانچه خالي از مقاببلات آنها نيز هست. گويي صفحه اي است خالي از مطلق نقوش: نه داراي كمالات روحاني، و نه متصف به اضداد آن است. ولي نور استعداد و لياقت براي حصول هر مقامي در او وديعه گذاشته شده است... و چون ارتكاب معاصي كند؛ به واسطه ي آن در دل او كدورتي حاصل شود. و هر چه عاصي بيشتر شود، كدورت و ظلمت افزون گردد تا آنكه يكسره قلب تاريك و ظلماني شود و نور فطرت منطقي گردد و به شقاوت ابدي رسد. اگر در بين اين حالات، قبل از فراگرفتن ظلمت تمام صفحه ي قلب را، از خواب غفلت بيدار شد و پس از منزل يقظه به منزل توبه وارد شد... از حالات ظلمانيه و كدورات طبيعيه برگشت مي نمايد به حال نور فطرت اصلي و روحانيت ذاتيه ي خود. گويي صفحه اي مي شود باز خالي از كمالات و اضداد آن. چنانچه در حديث شريف مشهور است: التائب من الذنب كمن لا ذنب له. (1) «رجوع كننده از گناه مثل كسي است كه گناه نداشته باشد.»

پس، معلوم شد كه حقيقت «توبه» رجوع از احكام و تبعات طبيعت است به سوي احكام روحانيت و فطرت...

توبه ي صحيحه ي كامله با حفظ شرايط آن... از امور مشكله است؛ و انسان كمتر مي تواند نايل به اين مقصد شود؛ بلكه دخول در گناهان، خصوصا كبائر و موبقات، باعث مي شود كه انسان را از ياد توبه بكلي غافل مي كند. و اگر درخت معاصي در مزرعه ي دل انساني بارمند و برومند گرديد و

ريشه اش محكم شد، نتايجي بس ناهنجار دهد، كه يكي از آنها آن است كه انسان را از توبه بكلي منصرف مي كند؛ و اگر گاه گاهي نيز متذكر آن شود بتسويف و امروز و فردا و اين ماه و آن ماه كار را مي گذارند، و با خود مي گويد كه در آخر عمر و زمان پيري توبه ي صحيحي مي كنم. غافل از آنكه اين مكر با خدا است...

گمان نكن كه پس از محكم شدن ريشه ي گناهان انسان بتواند توبه نمايد، يا آنكه بتواند به شرايط آن قيام نمايد. پس بهار توبه ايام جواني است كه بار گناهان كمتر و كدورت قلبي و ظلمت باطني ناقصتر و شرايط توبه سهلتر و آسانتر است. انسان در پيري حرص و طمع و حب جاه و مال و طول املش بيشتر است... گيرم كه انسان بتواند در ايام پيري قيام به اين امر كند، از كجا به پيري برسد و اجل موعود او را در سن جواني و در حال اشتغال به نافرماي نربايد و به او مهلت دهد؟...

پس از عزيز، از مكايد شيطان بترس و در حذر باش؛ و با خداي خود مكر و حيله مكن كه پنجاه سال يا بيشتر شهوت راني مي كنم، و دم مرگ با كلمه ي استغفار جبران گذشته مي كنم. اينها خيال خام است... خودبخود انسان نادر اتفاق مي افتد كه در فكر توبه بيفتد يا موفق به آن شود؛ يا اگر شد بتواند به شرايط صحت و قبول آن، يا به شرايط كمال آن، قيام كند. چه بسا باشد كه قبل از فكر توبه يا عملي كردن

آن، اجل مهلت ندهد، و انسان را با بار معاصي سنگين و ظلمت بي پايان گناهان از اين نشئه منتقل نمايد. آن وقت خدا مي داند كه به چه گرفتاريها و بدبختيها دچار مي شود...

پس اي عزيز، هرچه زودتر دامن (همت) به كمر بزن و عزم را محكم و اراده را قوي كن، و از گناهان، تا در سن جواني هستي يا در حيات دنيايي مي باشي، توبه كن، و مگذار فرصت خداداد از دستت برود، و به تسويلات شيطاني و مكايد نفس اماره اعتنا مكن...

از براي توبه ي كامله اركان و شاريطي است كه تا آن ها محقق نشود، توبه ي صحيحه حاصل نشود ... يكي از آنها... ندامت و پشيماني است از گناهان و تقصيرات گذشته؛ و ديگر، عزم بر برگشت ننودن بر آن است هميشه...

اي انسان چقدر ظلوم و جهولي و قدر نعم ولي النعم را نمي داني. سالها در نافرماني و ستيزه با چنين ولي نعمتي كه تمام وسايل آسايش و راحت تو را فراهم فرموده بدون آنكه براي او، نعوذبالله، فايده و عايده اي تصور شود، به سر بردي و هتك حرمت كردي و بيحيايي و سرخودي را به آخر رساندي؛ اكنون كه نادم شدي و برگشت نمودي و توبه كردي، حق تعالي تو را محبوب خود گرفت. اين چه رحمت واسعه و نعم و افره اي است...

شرايط قبول ... اول آنها پشيماني بر گذشته است. دوم، عزم بر برگشت ننمودن است به سوي آن هميشگي. سوم، ادا كني به سوي مخلوق حق آنها را... چهارم، آنكه روي آوري به سوي هر فريضه كه بر تو است كه ضايع كردي

آن را، پس ادا كني حق آن را. پنجم، روي آوري به سوي گوشتي كه روييده شده است بر حرام، پس آب كني آن را به اندوهها تا بچسبد گوشت به استخوان و روييده شود بين آنها گوشت تازه. ششم، آن كه بچشاني جسم را درد فرمانبرداري، چنانچه چشاندي آن را شيريني نافرماني...

انسان به مجرد آنكه گفت توبه كردم، از او پذيرفته نمي شود. انسان تائب آن است كه هرچه از مردم بنا حق برده رد به آنها كند؛ و اگر حقوق ديگري از آنها در عهده ي اوست، و ممكن است تأديه يا صاحبش را راضي نمايد، قيام به آن كند. و هرچه از فرايض الهيه ترك كرده، قضا كند يا تأديه نمايد؛ و اگر تمام آنها را ممكنش نيست، قيام به مقدار امكان كند. بداند كه اينها حقوقي است كه از براي هر يك از آنها مطالبي است، و در نشئه ي ديگر از او به اشق احوال (مطالبه) مي كنند؛ و در آن عالم راهي براي تأديه ي آنها ندارد جز آنكه حمل بار گناهان ديگران را كند و رد اعمال حسنه ي خود را نمايد. پس، در آن وقت بيچاره و بدبخت مي شود و راهي براي خلاص و چاره براي استخلاص ندارد.

اي عزيز، مبادا شيطان و نفس اماره وارد شوند بر تو و وسوسه نمايند و مطلب را بزرگ نمايش دهند و تو را از توبه منصرف كنند و كار تو را يكسره نمايند. بدان كه در اين امور هر قدر، ولو به مقدار كمي نيز باشد، اقدام بهتر است. اگر نمازهاي فوت شده و روزه ها و كفارات و

حقوق خدايي بسيار است و حقوق مردم بيشمار است، گناهان متراكم است و خطايا متزاحم، از لطف خداوند مأيوس مشو و از رحمت حق نااميد مباش كه حق تعالي اگر تو به مقدار مقدور اقدام كني، راه را بر تو سهل مي كند و راه نجات را به تو نشان مي دهد. بدان كه يأس از رحمت حق بزرگترين گناهي است كه در نفس گمان نمي كنم هيچ گناهي بدتر و بيشتر از آن تأثير نمايد. انسان مأيوس از رحمت چنان ظلمتي قلبش را فرا بگيرد و چنان افسارش گسيخته شود كه با هيچ چيز اصلاحش نمي توان نمود. مبادا از رحمت حق غافل شوي و گناهان و تبعات آن در نظرت بزرگ آيد. رحمت حق از همه چيز بزرگتر و به هرچيز شامل است:... خداوند وعده ي رحمت داده، وعده ي مغفرت فرموده؛ تو يك قدم پيش بيا و به سوي درگاه قدس او قدم گذار، او خود از تو با هر وسيله اي است دستگيري مي فرمايد. و اگر نتوانستي تأديه ي حقوق كني، از حقوق خود مي گذرد؛ و حقوق ديگران را اگر نتوانستي تأيه نمايي، جبران مي فرمايد.

اي عزيز، راه حق سهل است و آسان، ولي قدري توجه مي خواهد. اقدام بايد كرد. با تسويف و تأخير امر را گذراندن و بار گناهان را هر روز زياد كردن كار را سخت مي كند؛ ولي اقدام درامر و عزم بر اصلاح امر و نفس راه را نزديك و كار را سهل مي كند. تو تجربه كن و چندي اقدام كن، اگر نتيجه گرفتي، صحت مطلب بر تو ثابت مي شود؛ والا راه

فساد باز است و دست گنهكار تو دراز...

از اموري كه براي شخص تائب لازم است بدان اقدام كند پناه بردن به مقام غفاريت حق تعالي و تحصيل حالت استغفار است. از حضرت حق جل غفاريت آن ذات مقدس با زبان قال و حال و سر و علن در خلوات، با عجز و ناله و تضرع و زاري، طلب كند كه بر او ستر كند ذنوب و تبعات آن را.

شرح چهل حديث؛ ص 272

اسلام در رحمتش باز است به روي همه ي مردم. در تاريخ است كه يزيد از حضرت سجاد پرسيد كه من توبه مي توانم بكنم؟ ايشان فرمودند كه بله، در توبه باز است. خوب، يزيدي كه آن جنايتهاي را كرده است(...) منتها بعد حضرت سجاد به حضرت زينب، كه به ايشان عرض كردند آخر اين چه هست؛ گفت اين موفق به توبه نمي شود! اگر توبه بكند قبول است. يك كسي پيغمبر را هم بكشد توبه بكند قبول است؛ اما موفق به توبه نمي شود. و من هم احتمال مي دهم كه اين آقايان موفق به توبه نشوند! جديت كنند؛ الآن وقت هست؛ وقت باقي است. تا آن وقتي كه پايتان را به گور وارد مي كنند در توبه باز است. رحمت خدا واسع است. بياييد توبه كنيد. بياييد از كارهايي كه كرديد، از دعوت به شورش كه كرديد، از مخالفتهايي كه با اسلام كرديد، بياييد توبه كنيد. برگرديد، توبه ي همه تان قبول است.

صحيفه ي امام؛ ج 14، ص 463 پي نوشت : 1- اصول كافي؛ ج 2، ص 435، «كتاب الايمان و الكفر»، «باب التوبة»، حديث10.

رجا ازديدگاه امام خميني (ره)

رجا ازديدگاه امام خميني رحمت

الله عليه بدان كه چون عقل به نور فطرت و صفاي طينت خود، دريافت... كه حق تعالي- جل و علا- كامل مطلق است... و جلوه ي رحمت آن ذات مقدس محدود به هيچ حد و مقيد به هيچ قيدي نيست؛ لازمه ي اين معرفت، رجاي واثق و اميد كامل به حق و رحمت اوست... چنانچه اگر فطرت از نورانيت اصليه ي خود محتجب شد... اين احتجاب گاهي به جايي رسد كه از رحمت حق مأيوس شود...

يكي از اموري كه مورد اشتباه است و انسان به واسطه ي محجوبيت گول مي خورد، تمييز ما بين غرور... و ما بين رجاء و وثوق به حق است...

كسي كه معرفت به سعه ي رحمت و بسط نعمت حق و ايمان به آن دارد، حالت رجاء براي او دست داده، همين معرفت او را به تزكيه ي اعمال و تصفيه ي اخلاق و جديت ودر اطاعت اوامر مولي و ولي النعم دعوت كند، و كسي كه صاحب غرور است، در دام شيطان و نفس اماره، از كسب معارف و تحصيل اخلاق كريمانه و اعمال صالحه باز ماند...

صاحبان رجاء از عمل باز نمي مانند، بلكه جديت آنها بيش از ديگران است. ولي اعتماد آنها به عمل خود نيست، بلكه اعتماد آنها درعين عمل كردن، به حق است؛ زيرا كه هم قصور خود را مي بيند و هم سعه ي رحمت را. مغرورين اشخاصي را مانند كه در ايام بذر افكندن و تخم افشاندن و به عمل زراعت مشغول شدن، مشغول لهو و لعب شوند و با تنبلي سر برند و بگويند: خدا بزرگ است، بي بذر نيز مي تواند بدهد... چنانچه

در «كافي» شريف سند به حضرت صادق (عليه السلام) رساند كه راوي گويد:

«گفتم به آن بزرگوار كه يك دسته از مردم معصيت خدا مي كنند و مي گويند: ما اميدواريم. و همين طور هستند تا بميريند.

فرمود: اين جماعت مردمي هستند دستخوش اماني و آرزوي بيجا. اينان دروغ مي گويند، اينها راجي نيستند. كسي كه اميد چيزي را داشته باشد آن را طلب كند و كسي كه از چيزي بترسد فرار كند از آن». (1)...

اكنون عزيز! مطالعه ي احوال نفس خود كن و از مبادي و ثمرات احوال نفس، خود را تمييز ده؛ ببين ما جزء كدام طايفه هستيم؟

آيا بزرگي خدا و عظمت رحمت و سعه ي مغفرت و بسط بساط عفو و غفران، ما را به آن ذات مقدس اميدوار نموده، يا به غرور شيطاني گرفتار شديم، و از حق و صفات جمال و جلال او غافليم، و سهل انگاري در امور آخرت ما را مبتلا نموده؟

شرح حديث جنود عقل و جهل؛ ص 139

***

بدان كه خوف از حق تعالي يكي از منازلي است كه كمتر منزلي را براي عامه توان به پايه ي آن دانست. و اين خوف علاوه بر آنكه خود يكي از كمالات معنويه است، منشأ بسياري از فضايل نفسانيه و يكي از مصلحات مهمه ي نفس است؛ بلكه سرچشمه ي تمام اصلاحات و مبدأ علاج جميع امراض روحاني توان آن را شمرد. و انسان مؤمن به خدا و سالك و مهاجر الي الله بايد به اين منزل خيلي اهميت دهد، و به چيزي كه آن را در دل زياد كند و ريشه ي آن را در قلب محكم كند خيلي توجه نمايد؛

مثل تذكر عذاب و عقاب و شدت عقبات موت و بعد از موت در برزخ و قيامت و اهوال صراط و ميزان و مناقشه در حساب و عذابهاي گوناگون جهنم، و تذكر عظمت و جلال و قهر و سلطنت حق، و تذكر استدراج و مكرالله و سوءعاقبت، و امثال آن...

و در حديث است كه «انسان (كه) از كثرت گناه مابين او و بين بهشت بيشتر است از بين زمين تا عرش؛ پس هرگاه گريه كند از خوف خدا در صورتي كه پشيمان شده است از آنها، ما بين او و بين بهشت نزديك شود مثل مژگاه چشم به چشم.» (2) ...

اي عزيز، تمام(عمر) ما، كه پنجاه شصت سال است، فرض مي كنيم كه در آن قيام كنيم به جميع وظايف شرعيه، و با ايمان صحيح و عمل صالح و توبه ي صحيفحه از اين دينا برويم، آيا اين مقدار اعمال و ايمان ما را چه مقدار جزاست؟ با آنكه به حسب كتاب و سنت و اجماع جميع ملل چنيني شخصي مورد رحمت حق است و به بشت موعو مي رود –بهشتي كه در آنجا مخلد در نعمت و راحت و مؤبد در رحمت و روح و ريحان خواهد بود. آيا در اينجا مجال انكاري هست؟ با اينكه اگر بناي جزاي عمل باشد – (به) فرض باطل كه عمل ما جزايي داشته – اين قدري كه عقل از تصورش كما و كيفا عاجز است نخواهد بود. پس، معلوم شد كه مطلب بر اساس ديگر مبتني است و بر پايه ي ديگر چرخ مي زند. آن وقت هيچ استعبادي بقي نمي ماند و براي انكار راهي باز

نخواهد ماند.

شرح چهل حديث؛ ص 481

***

ما كه از قدرتها مي ترسيم براي اين است كه خيال مي كنيم قدرت اين است. وقتي انسان قدرت را قدرت او دانست، وقتي انسان همه چيز را از او دانست، اين ديگر نمي تواند كه از ديگري بترسد. همه ي خوفهاي ما از باب اين است كه نفهميديم كه قدرت، يك قدرت است و آن قدرت هم براي نفع همه است. آن قدرت هم براي نفع همه ي افراد و جامعه و تمام بشر آن قدرت به كار گرتفه شده، براي نفع اوست. ما اگر همين معنا را ادراك كنيم كه هرچي هست از اوست و هرچي هست براي نفع ماست و براي تربيت ماست، اگر همين معنا را واقعا انسان ادراك كند و مشاهده كند و ذوب كند، اين مسائل حل مي شود.

صحيفه امام؛ ج 19، ص 355

*** پي نوشت : 1- متن روايت كافي اين است: عن أبي عبدالله (عليه السلام)، قال: قلت له: قوم يعملون بالمعاصي و يقولون نرجو، فلا يزالون كذلك حتي يأتيهم الموت. فقال: هولاء قوم يترجحون في الاماني، كذبوا، ليسوا براجين، إن من رجا شيئا طلبه، و من خاف من شيء هرب منه.

اصول كافي؛ ج2، ص 55، «كتاب الايمان و الكفر»، «باب الخوف و الرجا»، ح5.

2- قال الصادق (عليه السلام): ان الرجل ليكون بينه و بين الجنه اكثر مما بين الثري الي العرش لكثره ذنوبه؛ فما هو الا ان يبكي من خشيه الله، عزوجل، ندما عليها حتي يصير بينه و بينها اقرب من جفته الي مقلته. وسائل الشيعة؛ ج11، ص 178، «كتاب الجهاد»، باب 15 از «ابواب جهاد نفس»، ح10.

توكل از ديدگاه امام خميني (ره)

توكل از ديدگاه

امام خميني رحمت الله عليه توكل... واگذار نمودن... تمام اموراست به صاحب آن و اعتماد نمودن است (بر) وكالت او...

مردم در معرفت ربوبيت ذات مقدس بسي مختلف و متفاوت اند عامه ي موحدين... به حسب لقلقه ي لسان گاهي مي گويند مقدر امور حق است و همه چيز در تحت تصرف اوست و هيچ موجودي بي اراده ي مقدسه ي او موجود نشود، ولي صاحب اين مقام نيستند... اين دسته از مردم، كه ما خود نيز گويي داخل آنها هستيم... داراي مقام توكل... نيستند. جز لفظا و ادعائا؛ و لهذا در امور دنيا به هيچوجه اعتماد (به حق) نكنند... و اگر گاهي در ضمن توجهي به حق كنند و از او مقصدي طلبند، يا از روي تقليد است يا از روي احتياط است، زيرا كه ضرري در آن تصور نكند و احتمال نفع نيز مي دهند، در اين حال رائحه اي از توكل در آنها هست؛ ولي اگر اسباب ظاهره را موافق ببينند، بكلي از حق تعالي و تصرف او غافل شوند... اين دسته از مردم كه در كارهاي دنيايي هيچ تمسك و توكلي ندارند، راجع به امور آخرت خيلي لاف از توكل زنند! در هر علم و معرفت يا تهذيب نفس و عبادت و اطاعت كه تهاون كنند و سستي و تنبلي نمايند، فورا اظهار اعتماد بر حق و فضل او و توكل بر او نمايند. مي خواهند بدون سعي و عمل با لفظ «خدا بزرگ است» و «متوكليم به فضل خدا» درجات آخرتي را تحصيل كنند! در امور دنيا گويند سعي و عمل و توكل با اعتماد به حق منافات ندارد، و در

امور آخرت سعي و عمل را منافي با اعتماد به فضل حق و توكل بر او شمارند. اين نيست جز از مكائد نفس و شيطان، زيرا كه اينها نه در امور دنيا ونه در امور آخرت متوكل اند و در هيچ يك اعتماد به حق ندارند؛ لكن چون امور دنيوي را اهميت مي دهند، به اسباب متشبث مي شوند و به حق و تصرف او اعتماد نكنند؛ و بعكس كارهاي آخرت را چون اهميت نمي دهند و ايمان حقيقي به يوم معاد و تفاصيل آن ندارند، براي آن عذري مي تراشند. گاهي مي گويند خدا بزرگ است، گاهي اظهار اعتماد به حق و شفاعت شافعين مي كنند، با اينكه تمام اين اظهارات جز لقلقه ي لسان وصورت بي معني چيز ديگر نيست و حقيقت ندارد.

شرح چهل حديث؛ ص 214

***

آن روزي كه تو را پس از طي مراحل و مراتب به اصلاب آباء كشاندند، و ذراتي كثيف و قذر بودي، كدام دست قدرت تو را به رحم امهات هدايت كرد؟ و اين ماده ي واحده ي بسيطه را، (چه كسي) (1) اين اشكال عجيبه مرحمت كرد؟ با كدام خدمت و عبادت، لايق صورت انسانيه شدي، و اين همه نعم ظاهره و باطنه را با كدام جديت به دست آوردي؟! با كدام جديت و طلب تو، تربيتهاي عالم رحم تمام شد، و هدايت به صحنه اين عالم شدي؟!

و با كدام قابليت و عمل، دل سخت و سنگين اين اسنان را –كه بني نوعي خود را درهم مي درد- به تو آن طور رحيم و شفيق كرد كه با تمام منت – پس از آن سختيهاي زاييندن و

زحمتها و تعبها- تو را به آغوش جان پرورش دهد؟! اين رحمت و رحمانيت از كيست، و با كدام طلب و كوشش پيدا شده؟! آن خون كثيف را (چه كسي)(2) براي تو قبل از آمدن مبدل به شير لطيف گوارا كرد كه مناسبترين غذاها براي معده ضعيف ناتوان تو باشد؟! كدام جديت و كوشش مخلوق، اين تهيه ها را ديد؟!

عزيزا! با كدام لياقت و جديت و كوشش، لايق فروفرستادن وحي الهي شدي؟! بزرگترين رحمتهاي الهي و بالاترين نعمتهاي رباني، نعمت هدايت به صراط مستقيم و راه مايي به طرق سعادت است. آيا كدام كسب و عمل يا كدام لياقت و عبادت اين نعمت بزرگ را براي ما فراهم آورد؟ آيا با چه سابقه ي خدمتي ما لايق وجود انبياء عظام و سفراي كرام الهي شديم؟

و آيا در كدام يك از اين نعم ظاهريه و باطنيه ي الهي كه از حد احصاء و شماره بيرون است و از طاقت عدد تحديد خارج است، (3) بنده (اي) از بندگان يا مخلوقي از مخلوقات، دخالت و شركت داشته و دارد؟

اي انسان محجوب كه در نعمتهاي بي سابقه ي الهي غرقي و در رحمتهاي رحماني و رحيمي فرو رفتي و ولي نعمت خود را گم كردي، اكنون كه به حد رشد و تميز رسيدي، به هر حشيشي متشبث و به هر پايه ي سستي معتمد شوي؟!

امروز كه بايد با تفكر در نعمتها و رحمتهاي الهيه دست طلب را ز مخلوق ضعيف كوتاه كني، و با نظر به الطاف عامه و خاصه ي حق – جل و علا- پاي كوشش را از در خانه غيرحق ببري، و اعتماد جز به

ركن ركين رحمت الهي نكني، چه شده است كه از ولي نعم خود غفلت كرده، و به خود و عمل خود و مخلوق و عمل آنها اعتماد كردي، و مرتكب چنين شرك خفي يا جلي شدي؟

آيا در مملكت حق تعالي، متصرفي جز خودت مقدس يافتي، يا قاضي الحاجات ديگري سراغ گرفتي، يا دست رحمت حق را كوتاه و مغلول مي داني، يا نطاق رحمت او را از خود كوتاه مي بيني، يا او را از خود و احتياج خود غافل مي پنداري، يا قدرت و سلطنت او را محدود مي بيني، يا او را بخل و غل و شح نسبت مي دهدي؟...

هان! لختي از خواب گران برخيز، و دوبيني و دوخواهي را به كنار گذار، و نور توحيد را به قلب خود برسان، و حقيقت لاحول و لاقوة إلابالله را به باطن روح بخوان، و دست شياطين جن و انس را از تصرف در مملكت حق كوتاه كن، و چشم طمع از مخلوق ضعيف بيچاره ببر!...

بار خداوندا! قوت و عزت، خاص تو است، و قدرت و سلطنت منحصر به ذات مقدس تو.ما بيچارگان ضعيف از فرط دل باختجي به دنيا، دست و پاي خود را گم كرديم، و از نور فطرت محجوب و مهجور شديم، و فطريات خويش را فراموش كرديم، و به مخلوق ضعيف و بينوا-كه اگر ذبابي طعمه آنها را بربايد، قدرت بر استرداد آن ندارند، و اگر همه به هم، پشت به پشت دهند، تصرف در موري نتوانند –دل داديم و اعتماد كرديم، و از ساحت قدس تو و توكل به ذات مقدس تو دور افتاديم...

خداي تعالي در سوره ي انفال فرمايد

در وصف مؤمنين:

إنما المؤمنون الذين إذا ذكر الله وجلت قلوبهم و إذا تليت عليهم آياته زادتهم إيمانا و علي ربهم يتوكلون* -إلي أن قال- أولئك هم المؤمنون حقا. (4)

خداي تعالي به طريق حصر(فرموده): مؤمنان آنهايي هستند كه داراي اين چند صفت باشند و غير اينها مؤمن نيستند.

از آن جمله آن است كه بر پروردگار خود اعتماد و توكل كنند، و كارهاي خود را واگذار به او كنند، و دلبستگي به ذات مقدس او پيدا كنند. پس آنان كه دل خود را به ديگري دهند، و نقطه اعتمادشان به موجود ديگر جز ذات مقدس حق باشد، و در امور خود چشم اميد به كسي ديگر داشته باشند، و گشايش كار خود را از غير حق طلب كنند، آنها از حقيقت ايمان تهي و از نورايمان خالي هستند. و اين آيه شريفه و آيات شريفه ديگر كه بر اين مضمون هستند (5) شاهد بر آن است كه پيش از اين مذكور داشتيم كه انسان تا به مرتبه ايمان نرسد، به مقام توكل نايل گردد.

شرح حديث جنود عقل و جهل؛ ص 209 پي نوشت : 1- در نسخه اصل «كي» آمده است.

2- در نسخه اصل «كي» آمده است.

3- اشاره است به اين آيه ي شريفه: و ان تعدوا نعمة الله لا تحصوها؛ و اگر بخواهيد كه نعمتهاي خداوند را شمارش كنيد، نمي توانيد آنها را به شمارش در آوريد. (نحل، 18)

3- «همانا ايمان آوردندگان كساني هستند كه چون نام خدا برده شود، خوف بر دلهاي ايشان چيره گردد. و چون آيات خدا بر آنها خوانده شود، ايمانشان افزون گردد. و پروردگار خود توكل مي كنند... (تا آنجا كه

فرموده): اينان ايمان آورندگان حقيقي هستند.» (انفاق، 4 و 2)

4- رجوع شود به سوره هاي مجادله، 10؛ آل عمران، 122، 160 و توبه،51.

شكر از ديدگاه امام خميني (ره)

شكر از ديدگاه امام خميني(رحمت الله عليه) بدانكه «شكر» عبارت است از قدرداني نعمت منعم. و آثار اين قدرداني در قلب به طوري بروز كند؛ و در زبان به طوري؛ و در افعال و اعمال قالبيه به طوري. اما در قلب، آثارش از قبيل خضوع و خشوع و محبت و خشيت و امثال آن است. و در زبان، ثنا و مدح و حمد. و در جوارح، اطاعت و استعمال جوارح در رضاي منعم، و امثال اين است.

شرح چهل حديث؛ ص 343

***

از فطرياتي كه... همه عائله بشري... در آن موافق و متشركند، تعظيم منعم وثناي او است،... تمام ثناها و تعظيمهايي كه اهل دنيا از صاحبان نعمت و مواليان دنياوي خود كنند، به همين فطرت الهيه است. تمام تعظيمها و اثنيه (اي) كه متعلمان از دانشمندان و معلمان كنند نيز از اين فطرت است...

اي بيچاره انسان محجوب كه عمري در نعمتهاي بي منتهاي حق غوطه خوردي، و از رحمتهاي بي كرانش برخوردار گشتي، و ولي نعمت خود را نشناخته، كوركورانه از ديگران ستايش كردي، و به ناكسان كرنش نمودي! آري، شكر مخلوق از وظايف حتميه است، چنانچه فرموده اند: من لم يشكر المخلوق لم يشكر الخالق (1) لكن از آن جهت كه آنها را خداوند وسايل بسط نعمت و رحمت مقرر فرموده؛ نه آن كه با شكر آنها از خالق ورازق حقيقي محجوب گردي؛ چه كه اين عين كفران نعمت ولي نعم است.

شرح حديث جنود عقل و جهل؛ ص 185

***

وقتي كار براي خدا

باشد، ما چه پيروز بشويم، كارمان براي خداست، ما تكليف ادا كرديم. ما مي خواهيم تكليفمان ادا بشود، دنبال اين نيستيم كه يك منصبي به دست بياوريم، شماها نيستيد. و ما مي دانيم كه از عهده ي شكر خدا نمي توانيم به در بياييم. من خودم را عرض مي كنم؛ من شهادت مي دهم كه خودم تاكنون دو ركعت نماز براي خدا نخوانده ام، هرچه بوده براي نفس بوده. دليلش هم اين است كه چنانچه جنت و ناري نباشد، آيا ما باز همان طور مشغول مي شويم به دعا يا خير؟ دعاي ما آني كه هست براي اين است كه خداي تبارك و تعالي به ما عنايت كند و به ما روزي كند بهشت را و محترز كند از جهنم. آني كه غايت آمال ماست همين است و الا براي خدا آن وقت معلوم مي شود كه اگر كليد بهشت و جهنم را به شما بدهند و بگويند كه شما مختاريد و هيچ كس از شما به جهنم نمي رود، هيچ كس از شما هم از بهشت محروم نيست، آن وقت آيا ما باز قيام مي كرديم به دفع شهوات؟ قيام مي كرديم به خواندن نماز؟ اينها پيش خود ماست. من خودم مي دانم كه نيست اين جور؛ نيستم اين طور.

صحيفه امام؛ ج20، ص 280

***

ما بايد خدمتگزار باشيم، واقعا خدمتگزار باشيم و هرچه خدمت بكنيم باز كم است.ما كه شكر خدا را نمي توانيم بجا بياوريم، براي اينكه كوچكتريم از اينكه شكر خدا را به جا بياوريم، لكن شكر اين ملت قهرمان و مظلومان همان شكر خداست. كسي كه شكر اينها را به جا نياورد،

شكر خدا را به جا نياورده است، براي اينه اينها بندگان خدا هستند، اينها كساني هستند كه براي خدا دارند خدمت مي كنند به اين كشور و شكر اين است كه ما به آنها خدمت بكنيم، هر كس در هر مقامي كه هست خدمت بكند.

منبع: صحيفه امام؛ ج20، ص 126

رضا از ديدگاه امام خميني (ره)

رضا از ديدگاه امام خميني رحمت الله عليه بدان كه رضا عبارت است از : خوشنودي بنده از حق –تعالي شأنه- و اراده ي او و مقدرات او . و مرتبه ي اعلاي آن، از اعلا مراتب كمال انساني و بزرگتر مقامات اهل جذبه و محبت است...

چنانچه معلوم شد در... انسان بالفطره عاشق حق است، كه كمال مطلق است، گرچه خودش نداند... و چنانچه ذات مقدس را كامل مطلق بيند، صفات جمال و جلال را كامل ببيند. و همين طور، افعال حق را جميل و كامل مشاهده كند، و (اين كه) «از جميل مطلق جز مطلق جميل نيايد» را به عين عيان و مشاهده ي حضوري دريابد.

پس، همان عشق و رضايتي كه به ذات مقدس حق پيدا كند، به همه ي نظام وجود-از آن جهت كه لازمه ي كمال مطلق است- پيدا كند...

پس چنين بنده آنچه از حق تعالي بيند و آنچه از ذات مقدسش نسبت به او صادر شود، به نظر خشنودي و رضايت به او نظر كند، واز حق تعالي و افعال او راضي و خشنود مي باشد، و از غير او و آنچه به او متعلق است متنفر و ساخط باشد... بايد دانست كه از براي رضا و ديگر كمالات نفسانيه، مراتب متكثره و درجات متشتته است...:

پس اول مرتبه رضا آن است

كه پس از دخول در تحت ربوبيت الله، از اين تربيت الهيه خشنود باشد. و علامت آن، آن است كه علاوه بر آن كه مشقت تكليف برداشته شود، از اوامر الهيه خشنود و خرم باشد، و آن را به جان و دل استقبال كند، و منهيات شرعيه پيش او مبغوض باشد، و دلخوش باشد به مقام بندگي خود و مولايي حق...

درجه ي دوم، رضا به قضاء و قدر حق است؛ يعني، خشنودي از پيش آمدهاي گورارا و ناگوارا، و فرحناكي از آنچه حق تعالي براي او مرحمت فرموده – چه از بليات و امراض و فقدان احبه باشد، و چه از مقابلات آنها- و پيش او بليات و امراض و امثال آن با مقابلاتش يكسان باشد در اين كه هر دو را عطيه حق تعالي شمارد، و به آن راضي و خشنود باشد...

و حصول اين مقام نشود مگر با معرفت به مقام رأفت و رحمت حق تعالي به عبد، و ايمان به اين كه آنچه حق تعالي مرحمت فرمايد در اين عالم براي تربيت بندگان و حصول كمالات نفسانيه آنها.... است. و چه بسا كه انسان به واسطه ي فقر و تهي دستي به مقام كمال ذاتي خود برسد، و چه بسا كه به واسطه مرض و ناتواني به سعادت جاويداني رسد...

آري، آنان كه از جذوه ي محبت الهي بهره دارند، و از نور معارف قلبشان متنور است، با حق دلخورش و با رضاي او مأنوسند. آنها مثل ما در ظلمت دنيا فرو نرفتند، و از لذات و شهوات دار فاني منفعل نشدند...

عزيزا! خداي تعالي قضاي خود را اجرا خواهد فرمود؛ چه ما سخطناك باشيم

به آن يا خوش بين و خشنود، تقديرات الهيه بسته به خشنودي و سخط ما نيست. آنچه براي ما مي ماند از سخطناكي و غضب،... سلب ايمان از قلوب است...

و در روايت است كه به حضرت صادق عرض شد: به چه چيز معلوم مي شود كه مؤمن، مؤمن است؟ فرمود: به تسليم از براي خدا و رضا به آنچه وارد شودبر او از سرور و سخط.

شرح حديث جنود عقل و جهل؛ ص 161

***

ممكن است كار حقي هم در ذايقه ي دسته اي تلخ بيايد، ولي كسي كه دنبال حق مي رود و براي رضاي خدا كار مي كند نبايد به فكر اين باشد كه به او چه گفته اند، چه مي گويند؛ بايد خدا را در نظر بگيرد و براي خدا كار كند. هر كس هرچي مي خواهد بگويد، كار خوب هم مخالف دارد. شما فكر اين باشيد كه كارتن خوب و پيش خدا آبرومند باشد.

صحيفه امام؛ ج19، ص 223

*** پي نوشت : 1- متن روايت چنين است: عن أبي عبدالله -عليه السلام- قال: «قلت له: بأي شيء يعلم المؤمن بأنه مؤمن؟ قال: بالتسليم لله، و الرضا فيما ورد عليه من سرور أو سخط». (اصول كافي؛ ج2؛ «كتاب الايمان و الكفر»، باب الرضا بالقضاء»، ص 52، ح12).

اجتماعي - تربيتي

تاملي در سيره علمي، اجتماعي امام خميني (ره)

تاملي در سيره علمي، اجتماعي امام خميني (ره) اگرچه از عنوان موضوع مورد نظر، تداعي مي شود كه اين مقاله، چنانكه انتظار مي رود حاوي سيري در سيره عملي، و نگرشي برانديشه نظري حضرت امام خميني - قدس سره الشريف - باشد اما چنين انتظاري از يك مجمع مركب از دانشمندان صاحب نظر در مجموعه علوم الهي و

انساني، شايد به جهت نامقدور بودن آن، معقول نباشد تا چه رسد به نوشته اي كه از خامه ناتوان مقلدي از غم هجران، پريشان به صحيفه تحرير نشسته است. سخن گفتن ديگران و از جمله اين كمترين در خصوص آن فرزانه علم و دين، به مثابه بردن ران ملخي است از طرف آن مور، در آستان كرم سليمان. حقيقت سخن اين است كه: ما در سر مقام امام حيرانيم، چون وجود امام، دريائي است كه غواص عقل وانديشه، در اين دريا، اول، آخر ره نيابد كندرو پاياب نيست و سخن منظوم اين كمترين در خصوص آن مظهر طهارت و يقين، چنانكه در مثنوينامه خروش عشق، برقع از جبين گشاده، اين است كه: اخذ كردم آتش صحراي عشق از خميني گوهر درياي عشق اي خدايا راه او پاينده دار آفتابش در جهان، تابنده دار مهر او همچون نفس در سينه ام روشن از او، شيشه انديشه ام موج درياييم و توفان است او نغمه هاي گرم ايمان است او شور او در عشق، عنوانش جنون لوح منشور قيامش، نقش خون همچون توفان در نيستان، ناله كرد حرف خاموشي شب، آواره كرد در تو، محوم،اي تو اكسير جهاد معنيي مرموز سير اجتهاد اي تو خود سرمنزل اسفار ما در نگاهت قصه اسرار ما اي بهار خلقت حق در كوير اي رهايي بخش انسان اسير در سكوتت انتظاري از خروش در سرود سينه ات حرف سروش اي خميني مظهر عشق و كمال جلوه اي از آتش طور وصال در تو حيرانم كه حيراني رواست چون مقامت برتر از اوهام ماست آري هر تحليل گر پاك فطرتي كه در

زندگي امام و اخلاق و رفتار آن حضرت محو شود اين دقيقه را به خوبي در مي يابد كه استواري و ثبات قدم او در فراز و فرودهاي مختلف سياسي و اجتماعي، عقل وانديشه را به تحير مي اندازد و با اين حال، مرغ دل به اشتياق تقرب به او، پر مي اندازد و با سوز تمام اين ترانه مي خواند: قشون مهر تو، تاراج جان است خروش نغمه هاي جاودان است چه گويد: حيدر محزون كه عشقت درون مهر دل آتشفشان است (1) ولي با همه اين اوصاف كه منزلت و مقام امام، بالاتر از حيطه عقل و اوهام ماست باز نيز از باب اينكه "مالا يدرك كله، لايترك كله" برانديشمندان اسلامي به طور اعم، از جامعه شناسان، فيلسوفان، عارفان، فقيهان گرفته، تا سياستمداران از نظر وجداني و اخلاقي تكليف است كه در راستاي تبيين و تفسير ابعاد گوناگون شخصيت بزرگ مظهر عزت مسلمين و محور عظمت مستضعفان، امام خميني به تحليل عميق منطقي بپردازند و در حد توان و ميزان دست آورده هاي فكري خود، ابعاد درخشان اين درخششگاه نور معرفت را از باطن ملكوتي وي (كه جلوه اي از اسم الباطن است) به شهود ظاهر جبروتي برسانند. آنچه در حال حاضر بيشتر دانشمندان به اصطلاح روشنفكر ما از شخصيت امام، براي خود، تصوير كرده اند اين است كه امام، تنها يك فقيه سياستمدار بود. به طور مسلم، صاحبان اين نوع تلقي از شخصيت آن حضرت، از معرفي قلمرو جغرافياي وسيع و گسترده انديشه حضرت امام در حوزه معرفت شناسي عاجز و ناتوانند; چون امام نه تنها يك فقيه سياستمدار بود امام، يك

فيلسوف متضلع و محيط بر نحله هاي عقلي، فلسفي فيلسوفان مشرق زمين نيز بود، با اينكه از نظر روحي، مشربي ذوقي، عرفاني داشت بر مكتب عقلي، برهاني مشائيان احاطه كامل داشت آراء پيچيده و پر مغز بوعلي را در حوزه علوم اسلامي براي متفكران مشتاق به طرز تفكر فلسفي مشائيان كه عبارت است از ارزيابي و تعقيب مسائل در چهارچوب تفكرات صرف عقلايي تدريس مي كرد. با مكتب فلسفي اشراق اسلامي و پيروان مشرب اشراقي به خوبي آشنا بود و بر اين اعتقاد بود كه شيخ شهاب الدين سهروردي معروف به شيخ اشراق، رئيس فلاسفه اشراق اسلامي، طريقه ذوقي افلاطون را حياتي مجدد بخشيد و آن حكيم الهي را صاحب مقام تجرد و صفاي باطن مي دانست. (2) بر مشي فكري و مكتب فلسفي مرحوم صدرالمتالهين شيرازي وقوف كال و تبحر تام و قابل داشت، مهمترين كتاب فلسفي آن حكيم الهي، اسفار كه بزرگترين و دقيقترين شاهكار فلسفي در جهان فلسفه مي باشد و تا هنوز نيز هيچ فيلسوفي كتابي را در حكمت بدين پايه خلق نكرده است براي طالبان حكمت، تدريس مي كرد، او به صدرا به عنوان يك حكيم راستين و موحد، و به كتاب اسفار به عنوان پربارترين متن مجدد، در حكمت الهي، عشق مي ورزيد و آن حكيم را قهرمان وادي صعب العبور حكمت و روشنگر خللهاي شيخ الرئيس در علم معرفت حق مي ديد; از فلسفه او به عنوان نزديكترين فلسفه بواقع، حكايت، و از خود او در برابر حربه هاي تكفير دينداران تنگ نظر و ظاهرنگر، حمايت مي كرد. سخنان بلند آن حضرت در اين باره اين است: محمدبن

ابراهيم شيرازي از بزرگترين فلاسفه الهي و موسس قواعد الهيه و مجدد حكمت ما بعدالطبيعه; او اول كسي است كه مبدا و معاد را بر يك اصل بزرگ خلل ناپذير بنا نهاد و اثبات معاد جسماني با برهان عقلي كرد و خللهاي شيخ الرئيس را در علم الهي روشن كرد و شريعت مطهره و حكمت الهيه را با هم ائتلاف داد; ما با بررسي كامل ديديم هر كس درباره او چيزي گفته از قصور خود و نرسيدن به مطالب بلندپايه اوست" (3) مطلب بعدي كه از سير در تفكرات فلسفي امام راحل استنباط مي شود اين است كه امام نه تنها به فلسفه اسلامي و فيلسوفان جهان اسلام به خاطر تنوير چراغ عقول بشري در راستاي تبيين معارف ديني و نظري به چشم عظمت و بزرگي مي نگريسته، بلكه علي رغم بسياري از بزرگان علوم اسلامي، به فلاسفه پيشين يونان نيز خوشبين و بعضي از آنان را از شاگردان و پيروان توحيدي انبياي عظيم الشان الهي مي داند. به عباراتي از آن بزرگ مرد الهي در اين خصوص توجه كنيد. اين فيلسوف بزرگ (انباذ قلس) در زمان داوود نبي (ع) بوده و حكمت را از او و لقمان حكيم اتخاذ كرده است. (4) و در خصوص فيثاغورث گويد: اين فيلسوف در زمان سليمان بود و حكمت را از او اخذ كرده و آراء او جمله به رمز است. (5) امام در خلال تدريس كتب فلسفي به طور مسلم، نظرياتي نو و در مقوله حكمت و هستي شناسي، سرنوشت ساز و قابل تامل، بررسي و دقت نظر عنوان مي كرده است كه اگر آن دروس جمع

آوري و به چاپ برسد براي فيلسوفان در جهت تبيين و تحليل انديشه هاي فلسفي امام و استنباط دقيق آراء و مباني عقلاني آن حضرت راهگشاي بسيار خوبي است. امام در عرفان نظري نيز از اساتيد برجسته و كم نظير بود با مراجعه دقيق به صحف عرفاني و نگرشي عميق بر آراء ذوقي، آن بزرگ، اين مطلب به روشني دريافت مي شود كه آن حضرت بر عرفان اسلامي محيط و در تبحر بر آراء پيشگامان عرفان نظري علي الخصوص بر آراء بلند موسس و پايه گذار آن محي الدين عربي كه در عداد بزرگان تراز اول اين فن بود. كتابهاي گرانقدر مصباح الهدايه، سرالصلوة، شرح دعاي سحر و تعليقات بر فصوص محي الدين و مصباح الانس حمزه فناري، بهترين گواه بر اين مدعا است. فيلسوف مدقق بارع و محقق متفنن متضلع در مباحث عرفاني و حكمت عقلاني، علامه، سيدجلال الدين آشتياني در مقدمه شرح مقدمه قيصري بر فصوص الحكم مي نويسد: حضرت استاد علامه، آيت الله العظمي امام سلام الله عليه و علي اجداده الطاهرين در عرفان اسلامي شاگرد منحصر به فرد شاه آبادي مي باشند امام از اساتيد بزرگ عرفان در قرن اخيرند و ذوق و استعداد خاص در مباني عقلي و عرفاني دارند; امام خميني در حكمت متعاليه به روش صدرالحكماء والعرفاء، آخوند ملاصدرا استاد مسلم و در حقيقت بدون مجامله بايد گفت كه آن جناب خاتم حكما و عرفا در عصر ما مي باشند. (6) قضاوت استاد آشتياني (مرد، باريك بين و دقيق انديشي كه بر همه نحله هاي فلسفي، عقلاني و مشربهاي اشراقي، عرفاني وقوف كامل دارد و با موشكافي مخصوص

بخود، جهات قوت و ضعف اساتيد بزرگ عرفان و حكمت را بر مي شمرد و به در مقام قضاوت علمي هيچ گونه ملاحظه اي براي كسي قائل نيست) پيرامون امام راحل به اينكه آن جناب خاتم حكما و عرفا در عصر ما مي باشد و در حكمت متعاليه به روش ذوقي ملاصدرا استاد مسلم است، حجت تحقيق و كندوكاو، و ژرف نگري را در فلسفه و عرفان امام بر مشعلداران حيات معقول بشري، تمام مي كند. مسلما حكيمي چون آشتياني كه پيرامون ديگر بزرگان علم و حكمت بدون كمترين ملاحظه اي به عنوان يك ملاي مستقل داوري مي كند (و ريزبينانه علامه طباطبايي را در عرفان نظري و مباحث ذوقي اسفار غير متخصص و ناتوان قلمداد مي كند (7) و رفيعي قزويني را با اينكه در تقرير مباني فلسفي ملاصدرا و بيان مقاصد وي در اسفار در حد اعجاز مي ستايد و تدريس اسفار او را يد بيضاء در قلمرو ادراك نظري مي داند اما با اين حال چون حكيم است و حكيمان مهار احساسات و عواطفشان به دست عقلشان است و عاقلانه مي انديشند وقتي كه مي خواهد پيرامون عرفان نظري قزويني و ميزان آشنايي وي با مباني عرفاني و معاني ذوقي محي الدين و كتاب پر محتواي فصوص اظهار نظر كند آن تحرير در مباني صدرالدين را گنگ و ناتوان در معاني محي الدين مي يابد) (8) پيرامون امام راحل نيز بدون هيچ ملاحظه اي و تنها به صرف بيان حقيقت داوري كرده است. امام با اين احاطه كاملي كه به عرفان نظري و با آن قدم واصلي كه در عرفان عملي داشت

و گو اينكه: "يا من هو حضوره دائم" بر، وي در تجلي مستدام و ظهور مدام بود، جذبه هاي روحاني وي مستمر، چون جذوههاي آتش محبت رحماني در درونش شعله ور بود، با اين حال در متن جامعه بود و عرفان او در كنار فقه و سياستش براي اصلاح و تهذيب جامعه. و اينك بر عارفان باريك بين و سالكان دقيق انديش، لازم است كه براي برداشتن پرده ابهام از رخسارانديشه هاي ذوقي، عرفاني امام از يك سو، و معرفي شخصيت عرفاني، اجتماعي آن همام از ديگر سو (كه به عنوان يك قطب شاخص عرفاني و محور جهت بخش سياست جهاني، عرفان را از گوشه انزوا به صحنه اجتماع كشانيد) بسيج شوند، علي الخصوص در راستاي پرداختن به بعد دوم از قلمرو شخصيت عرفاني آن حضرت، كه خود مستلزم زدودن و تخريب جنبه هاي منفي به جامانده از سيره عارفان گذشته است كه براي سالكان ناآزموده به عنوان يك اصل مسلم عرفاني، قابل پذيرش و عمل مي باشد. بايد طالبان عرفان را از رفتن، به سراغ نااهلان بي خبر از حقيقت عرفان، حذر داد و بر آنان، اين نكته را تبيين كرد كه: از دلق پوش صومعه، نقد طلب مجوي يعني ز مفلسان، سخن كيميا مپرس (9) و اين دستورالعمل را تعيين، كه عرفان به حق و حق جو، عرفان خضر واصل يعني امام راحل و ديگر بزرگان كاملي ست كه معرفت و سلوكشان را براي اصلاح و تهذيب جامعه از سيره قويم و صراط مستقيم به ظهور آورندگان عرفان راستين، يعني ائمه طاهرين (كه در راسشان امام كمل عارفين، اميرالمومنين قرار دارد) گرفته اند;

اگر عرفان امام، در شب تاريك كژيها و پلشتيها چون نوري در خدمت مسلمانان بود، علتش اينكه: سرمنشاء فيض آن، دم عيسوي مشرب اميرالمومنين (ع) بود و اين همان عرفان مثبتي است كه فرزانه گرانقدر علامه جعفري در نوشتاري دقيق به تتبع و تحقيق، پيرامون آن پرداخته و اين طرح را در حوزه معرفت شناسي يا فلسفه عرفان، همو براي اولين بار، درانداخته است و به طور قطع و مسلم، برجسته ترين و درخشنده ترين جنبه شخصيت عرفاني امام، همين جنبه عرفان مثبت اوست كه در تاريخ عرفان نيز از جنبه هاي منحصر به شخصيت خود آن حضرت است و در عارفان گذشته، پيشگامي را نمي توان براي او در نظر گرفت. پس سخني گزاف نيست اگر بگوييم: جمله صفرند و وحيد دهر اوست بعد معصومين، فريد دهر اوست (10) و مي توان گفت: امام به عرفان، روح بالندگي و شكوفايي لطافت گل در طراوت بهاري بخشيد، چون ديگر عارفان كه در طول تاريخ ظهور كرده اند تنها ره آورد عرفانشان اين بود كه به صلاح خود پرداختند و براي حفظ صلاح و سلامت خود، خرقه انزواي از اجتماع را به دوش انداختند اما امام با اراده اي الهي برخلاف جريان اين رود به شنا پرداخت و بعد از سلوك در طريق صلاح خود، با الهام از سيره معصومين به اصلاح جامعه و قراردادن حركت آن در روند مطلوب كتاب تشريح، مشغول شد و اين حقيقت در تاريخ روشمند بشري، براي هميشه در طلوع مستدام خواهد بود. دومين موضوعي كه امام خميني (ره) به آن روح تبلور و بالندگي در فراسوي سازندگي فردي و اجتماعي

بخشيد و بين آن و مقوله هاي مستحدث زندگي ماشيني پيوند برقرار كرد (و از ضرورت اين پيوند و آشتي دادن بود كه آن حضرت، دخيل دانستن عنصر زمان را در هر عصري و از جمله عصر ما، در آن موضوع، شرط اساسي براي پاسخگويي آن موضوع به مشكلات پيچيده و تو در توي نسلي دانست كه حياتشان با رشد فزاينده صنعت و تكنيك در جريان زندگي ماشيني امروز پيوند خورده است) فقه بود; فقه همان اقيانوس پويا و پايان ناپذيري كه تا قبل از ظهور ملكوتي امام، كاربرد آن، كاربرد تعليمي و تدريسي بود و قلمرو سلطنت آن، گوشه حجرهها. اما امام هم فقه را كه قوانين حكومتي و حقوقي تدوين شده از ناحيه امامان معصوم شيعي بود به عنوان تنها قانون افتخارآفرين، مشروع و قابل پذيرش، در جامعه اسلامي به مرحله اجرا درآورد و هم با فراست و هوشمندي و بلندنظري به دنبال بررسي وضعيت جامعه اسلامي در زمان معاصر و واقع بينانه نظر كردن به نيازها و مقتضيات زمان و جدا ندانستن زندگي مردم از زماني كه در آن مي زيند از يك سو و جدا نديدن يك فقيه جامع الشرايط از متن اجتماع، از ديگر سو، اين دقيقه را دريافته بود كه عنصر زمان را بايد در فقه و حقوقي كه همگام با زمان به عنوان قانوني كه براي رفع مشكلات حيات ديني مردم پياده مي شود لحاظ كرد، پس فقه امام در متن اجتماع و به عنوان كاملترين قانون حقوقي الهي كه هيچ ايدئولوژي بشري تحت هيچ شرايطي جايگزين آن نيست براي اجتماع بود و چون سياست كشورداري و حكومتي

او نيز بر مبناي ديدگاههاي فقهي و حقوقي اش بود. كه اينكلام ايشان "امور مسلمانان - امور سياسي، اجتماعي مسلمانان است (11) " مبين همين معناست پس حاصل كلام در اين مقال اينكه: سياست امام هماهنگ با - فقاهت امام بود و فقاهت آنحضرت، شعر شهود حكومت در آيينه ولايت بود كه به حمد و سپاس خدا، الان نيز با همين آيينه ولايت، صاحب مقام معظم فقاهت آيت الله خامنه اي به اصلاح و آرايش حكومت مي پردازد. كوتاه سخن اينكه اگر كساني يافت شوند كه با ولايت امام، موافق، ولي با ولايت آيت الله خامنه اي ناموافق باشند به طور يقين اين افراد اگر در عصر پيامبر نيز بودند مثل كساني كه نبوت نبي را منهاي ولايت وصي پذيرفتند عمل مي كردند. نتيجه اي كه بر اين دومين موضوع مقاله مترتب است اينكه فقيهاني قادر به گام برداشتن در جهت بالندگي اين روش فقهي اند روشي كه بر رفرف زمان سوار است و با زمان به پيش مي تازد و هيچ گاه از رفع مشكلات اجتماعي، ديني دينداران عاجز نيست كه از روح تسامح برخوردار باشند. سومين موضوعي كه در قلمرو تحليل شخصيت امام درخور بررسي و قابل بحث است، سياست آن حضرت است كه اين مقال مفصل را به مقوله اي ديگر محول مي كنيم. ان شاءالله پانوشتها: 1- دو بيتي از مجموعه ارمغان دشتي است اثر مولف. 2- رجوع شود به كشف الاسرار ص 35 ، امام خميني. 3- ماخذ پيشين ص 36. 4- ماخذ پيشين ص 32. 5- ماخذ پيشين ص 32. 6- شرح مقدمه قيصري بر فصوص الحكم ص 33

سيدجلال الدين آشتياني. 7- ماخذ پيشين ص 37. 8- ماخذ پيشين ص 36. 9- ديوان حافظ ص 155. 10- بيت از مثنوينامه خروش عشق، اثر نگارنده. 11- پيام انقلاب شماره 42، 11/7/1360، ص 4.

نوسازي جامعه از ديدگاه امام خميني (ره)

نوسازي جامعه از ديدگاه امام خميني اشاره:

مسئله توسعه و نوسازي از مسائل عمده اي است كه بعد از پيروزي انقلاب اسلامي در سطوح مختلف جامعه ايران اسلامي مطرح شده است. اين بحث عميق و ضروري كه راهگشاي يافتن الگوهاي مناسب توسعه و نوسازي كشور و قطع عوامل وابستگي در تمام زمينه هاست در مقاطع كارشناسي ارشد دانشگاهها رساله هاي متعددي را به خود اختصاص داده است. همانند بسياري از مباحث ديگر بررسي اين موضوع در آراء وانديشه ها و عملكرد حضرت امام خميني ثابت مي كند كه بنيانگذار جمهوري اسلامي ايران تمامي ابعاد مسئله را به عنوان يك سياست عملي و لازم در نظر داشته و سير حركت را روشن كرده اند. تحقيق و پژوهش درانديشه هاي جامع الاطراف امام خميني اسباب وصول به نتايج كاربردي موثري در جهت پيشرفت روزافزون كشور اسلامي مان خواهد بود رساله كارشناسي ارشد "نوسازي جامعه از ديدگاه امام خميني (ره) " كه حاصل تحقيق و بررسي " محمد حسن حسني" از دانشكده علوم اجتماعي علامه طباطبايي مي باشد در زمره اينگونه پژوهشهاست كه تحت نظارت "دكتر محمد مومن كاشي" به عنوان استاد راهنما و دكتر جواد يوسفيان به عنوان استاد مشاور به رشته تحرير درآمده است. مجله حضور در جهت معرفي فعاليتهاي علمي مربوط به آراء و انديشه هاي حضرت امام خميني فصل چهارم رساله مزبور را تحت عنوان "تحليل ديدگاه امام خميني درباره ايده

ها و مفاهيم جديد" ذيلا به نظر خوانندگان گرامي مي رساند. تحليل ديدگاه امام خميني (ره) درباره ايده ها و مفاهيم جديد

1-4- كليات:

مواضع و ديدگاههاي امام در قبال پديده هاي اجتماعي، به ويژه پديده هاي جديد، مانند هر متفكر ديگري، تحت تاثير مباني كلي تري قرار دارد كه بدون شناخت و توجه به آنها، فهم مواضع ايشان دشوارتر خواهد بود. اختلاف موضع ايشان با ساير مواضع متفاوت كه در بحث از زمينه تاريخي موضوع مورد بررسي آمد نيز ناشي از اختلاف و تمايز همين مباني، با مباني صاحبان آن مواضع است. از اين رو قبل از ورود به بررسي ديدگاه ايشان در قبال مفاهيم مورد نظر، برخي از مهمترين مباني نظري و عملي مواضع ايشان را به اختصار ذكر مي كنيم: - مباني نظري و عملي مواضع امام: 1- شناخت و اعتقاد به اسلام به عنوان ديني جامع، جاودان و هميشگي كه در هر عصر و زمان و متناسب با هر سطح از پيشرفت، امكان تمسك به آن و اجراي آن وجود دارد. در همين رابطه ايشان اظهار مي دارد: "اسلام در همه ابعاد، قانون دارد" (1) در جاي ديگر با اشاره به جزئيات و با ذكر مصاديق همين موضوع را مورد تاكيد بيشتر قرار داده و مي گويد: "اسلام و همين طور ساير حكومتهاي الهي و دعوت هاي الهي به تمام شئون انسان از آن مرتبه پائين، مرتبه درجه پائين تا هر درجه اي كه بالا برود، همه اينها را سر و كار با آنها دارند. مثل آن حكومت ها نيست كه فقط به باب سياست ملكي (امور دنيايي) كار داشته باشند همانطوري كه

سياست ملكي دارد. اسلام، بسياري از احكامش احكام سياسي است، يك احكام معنوي دارد، يك حقايق هست، يك معنويات هست چيزهايي كه در رشد معنوي انسان دخالت دارد، احكام برايش هست، چيزهايي كه در تربيت معنوي انسان هست براي آن احكام هست و در مرتبه پائين تر هم كه مرتبه اخلاقي باشد، احكام اخلاقي دارد، عرض مي كنم كه تربيت هاي اخلاقي مي كند اسلام، در مرتبه معاشرتش هم با هر كس معاشر باشد حكم دارد اسلام. خودش (انسان) في نفسه احكام دارد، خودش با عيالش احكام دارد. خودش با اولادش احكام دارد، خودش با همسايه اش احكام دارد، خودش با هم محله اش و يارش احكام دارد. با هم مملكتش احكام دارد، با هم دينش احكام دارد، با مخالفين از دينش احكام دارد، تا بعد از موت، قبل از اينكه اصلا تولدي در كار باشد و قبل از ازدواج احكام دارد تا ازدواج و تا حمل و تا تولد و تا تربيت در بچگي و تربيت در بزرگتر و تا حد بلوغ و تا حد جواني و تا حد پيري و تا مردن و در قبر و ما بعد القبر." (2) در وصيت نامه الهي و سياسي خويش نيز بر اين جامعيت و مقايسه آن با ساير مكاتب تاكيد كرده مي نويسد: "اسلام و حكومت اسلامي پديده الهي است كه با بكار بستن آن سعادت فرزندان خود را در دنيا و آخرت به بالاترين وجه تامين مي كند و قدرت آن را دارد كه قلم سرخ بر ستمگريها و چپاولگري ها و فسادها و تجاوزها بكشد و انسانها را به كمال مطلوب خود برساند

و مكتبي است كه بر خلاف مكتبهاي غيرتوحيدي در تمام شئون فردي و اجتماعي و مادي و معنوي و فرهنگي و سياسي و نظامي و اقتصادي دخالت و نظارت دارد و از هيچ نكته ولو بسيار ناچيز كه در تربيت انسانها و جامعه و پيشرفت مادي و معنوي نقش دارد فروگذار نكرده است و مواضع و مشكلات سر راه تكامل را در اجتماع و فرد گوشزد كرده و به رفع آنها كوشيده است." (3) اهميت چنين ديدگاهي، در خصوص جامعيت اسلام، وقتي در مقام عمل اجتماعي، سياسي ايشان بروز و ظهور دارد، مشخص مي گردد و ايشان را از ساير كساني كه چنين ديدگاهي را صرفا در مقام نظر و بيان، دارند متمايز مي سازد، زيرا تقريبا همه مومنان به اسلام، درمقابل بيان و نظر، اظهارات مشابهي را بااندكي كم و بيش، ارائه مي نمايند ولي در مقام عمل و اقدام، بجاي پيروي از بيان و نظر خود، يا سكوت كرده و يا به حذف و طرد پديده مقابل خود پرداخته اند و به تعبير امام، در موضع عمل و اقدام، جانب معنويت و اخلاق فردي را گرفته و جانب اجتماع را رها كرده اند و يا بالعكس: "اين دو طايفه كه يك طايفه طرف معنويت را گرفته اند و طرف اجتماع را رها كردند و اين طايفه طرف اجتماع و علم اجتماع و علم سياست و علم - نمي دانم - اين معاني را دارند و آن طرف را رها كردند، اين دو نه اين اسلام شناس است، نه آن اسلام شناس است. اسلام شناس كسي است كه اين دو مطلب را، اين دو

جبهه را، هم جبهه معنوي را بشناسد هم جبهه ظاهري را، يعني هم اسلام را بشناسد به آن جهات معنوي كه دارد و هم اسلام را بشناسد به آن جهات مادي كه دارد، كسي كه اسلام را بخواهد بشناسد بايد به اينجور بشناسد." (4) چنين برداشتي از اسلام، به ويژه با توجه به تبعات و پي آمدهاي آن، از نقطه نظر چاره جوئي هاي حقوقي، فقهي و التزام به اجراي اسلام و پياده كردن آن در ابعاد مختلف براي فراهم آوردن زمينه هاي حفظ و استمرار آن است كه ما را به دومين مبناي نظري امام راهبري مي كند: 2- متعهد بودن به حفظ و بقاي استمرار ديانت اسلام:

چنين تعهدي را نيز هر مسلماني، دست كم، به عنوان يك امر قلبي و وجداني در خود حس مي كند ولي مهم تشخيص راه و روش مناسب براي حفظ و استمرار و تشخيص موانع آن و تلاش براي رفع موانع و ... مي باشد. امام در خصوص حفظ و تداوم اسلام اظهار مي دارد: "همه ما در پناه اسلام هر چه داريم هست، ما چيزي نيستيم خودمان، هرچه هست اسلام است و ما در پناه اسلام اگر چيز باشيم هستيم. اين اسلام را ما بايد حفظش كنيم." (5) در جاي ديگر در همين رابطه مي فرمايند: "مكتب بزرگترين چيزي است كه از براي ما مطرح است، نبايد راجع به مكتب يك كلمه اي كسي بگويد، اشتباه مي كنند اگر مي گويند مكتب چطور، تمام مقصد ما مكتب ماست ...... اگر مكتب اسلام را حفظ بكنند، مطمئن باشند كه هيچ قدرتي به آنها آسيب نمي رساند." (6) آنچه

موجب شد كه تعهد به حفظ اسلام و استمرار ديانت اسلام را كه آرزوي قلبي هر مسلمان است به عنوان يكي از مباني عملي و نظري حضرت امام مطرح نمائيم شيوه متفاوتي است كه امام براي حفظ و استمرار اسلام مطرح مي كند و آن قيام علماء و دخالت روحانيت در مسائل اجتماعي و سياسي است. در اين رابطه او علماء، روحانيون و حوزه هاي علميه را، كه از سياق سخنان او چنان بر مي آيد كه تمايلي به سياست و ابعاد اجتماعي، دست كم بطور عملي، از خود نشان نمي دهند، مورد خطاب قرار مي دهد و آنان را به قيام براي خدا و دخالت در امور سياسي و اجتماعي فرامي خواند: "من و شما هم دانشجوي قديم هستيم لكن خواب و گرفتار، اوضاع اينجا كه نبايد يك كلمه صحبت كرد! اصلا صحبت با مرجعيت منافات دارد! صحبت با آخوندي اصلا منافات دارد! آخوند نبايد صحبت كند! حضرت امير ملا نبود خطبه هاي به آن طولاني داشت؟ حضرت رسول خودشان خطبه هاي به آن طولاني دارند، ايشان ملا نبودند؟ وقتي نوبت به ماها مي رسد عذرها درست مي كنيم براي اينكه ما مي خواهيم از زير بار در برويم. شما اينطور تربيت نشويد آقا، شما موظفيد براي اينكه به اسلام خدمت بكنيد، موظفيد، خدمت همين نيست كه درس بخوانيد، اين هم يك شعبه است، موظفيد كه گرفتاري هايي را كه براي مسلمين پيش مي آيد دخالت در آن بكنيد، موظفيد دخالت كنيد." (7) در جاي ديگر پس از ذكر نقشه ها و توطئه هايي كه براي انحراف مسلمانان و تحريف اسلام از سوي دشمنان

اسلام طراحي شده است اعلام مي كنند: "اكنون سكوت در مقابل اين نقشه ها و فجايع در حكم انتحار است ... بر علماء و خطباء اسلام است كه در مساجد و محافل، نقشه هاي پشت پرده دستگاه را به ملت برسانند ... علماء اعلام و خطباء محترم و ائمه جماعت به عنوان اعتراض و استنكار، در صورت مقتضي اعتصاب نمايند ... و لازم است كه مردم مسلمان در صورت اعتصاب علماء اسلام كه براي حفظ احكام قرآن است از آنان پشتيباني كنند و در اعتصاب تبعيت نمايند." (8) علاوه بر شيوه فوق، براي حفظ و استمرار اسلام در جامعه معاصر، بايد تدابير مهم ديگري را مد نظر داشت كه جز برخي مباني عملي و نظري بعدي را تشكيل مي دهد. 3- جدائي ناپذير دانستن دين از سياست و لذا تاكيد بر تشكيل حكومت اسلامي به منظور تحقق بخشيدن به آئ

ين اسلام در جامعه و ايجاد زمينه مناسب براي حفظ و استمرار آن: امام خميني در راستاي فهم جامع خود از اسلام، همواره بر جدايي ناپذيري سياست از ديانت تاكيد كرده و تز جدايي دين از سياست را يك تز استعماري و انحرافي مي داند كه موجب شده است علماء و روحانيت از دخالت در مسائل سياسي و اجتماعي پرهيز نمايند و ابعاد عمده آئين اسلام نيز، به همين سبب، مورد غفلت قرار گيرد: "استكبار وقتي كه از نابودي مطلق روحانيت و حوزه ها مايوس شد، دو راه را براي ضربه زدن انتخاب نمود ... اولين و مهمترين حركت القاي شعار جدايي دين از سياست است كه متاسفانه اين حربه در حوزه و روحانيت تااندازه اي

كارگر شده است. تا جائي كه دخالت در سياست دون شان فقيه و ورود در معركه سياسيون تهمت وابستگي به اجانب را به همراه مي آورد." (9) ايشان براي روشن شدن مفهوم سياست، از ديد اسلام، و تمايز آن از سياست به مفهوم ديگري كه آن را سياست شيطاني مي نامد مي گويد: "البته سياست به آن معنايي كه اينها مي گويند كه دروغگويي، با دروغگويي، چپاول مردم با حيله و تزوير و ساير چيزها، تسلط براموال و نفوس مردم، اين سياست هيچ ربطي به سياست اسلامي ندارد، اين سياست شيطاني است ... سياست اين است كه جامعه را هدايت كند و راه ببرد، تمام مصالح جامعه را در نظر بگيرد و تمام ابعاد انسان و جامعه را در نظر بگيرد و اينها را هدايت كند به طرف آن چيزي كه صلاحشان هست، صلاح ملت هست، صلاح افراد هست و اين مختص به انبياء است، ديگران اين سياست را نمي توانند اداره كنند، اين مختص به انبياء و اولياء و به تبع آنها به علماي بيدار اسلام ..." (10) در جاي ديگر ديانت را با سياست تعريف كرده اند كه هم آميختگي دين و سياست را نشان مي دهد و هم نوع فهم و درك ايشان از سياست را: "ديانت همان سياستي است كه مردم را از اينجا حركت مي دهد و تمام چيزهايي كه به صلاح ملت است و به صلاح مردم است. آنها را از آن راه مي برد كه صلاح مردم است كه همان صراط مستقيم است." (11) به تبع اين برداشت از سياست، كه مجموع آئين راهبردي ديانت را در بر

مي گيرد، است كه ايشان براي حكومت، شان، موقعيت و مقام ويژه اي در ديدگاه ديني قائل است و آن را مقدم بر تمام احكام فرعيه اسلام مي داند: "حكومت كه به معناي ولايت مطلقه كه از جانب خدا به نبي اكرم (ص) واگذار شده و اهم احكام الهي است و بر جميع احكام فرعيه الهيه تقدم دارد. حكومت كه شعبه اي از آن ولايت مطلقه رسول الله (ص) است يكي از احكام اوليه اسلام است و مقدم بر تمام احكام فرعيه حتي نماز و روزه و حج است." (12) 4- در معرض پديده هاي نو قرار گرفتن و اطلاع و آگاهي از محيط خود وجهان:

امام خميني به دليل نوع برداشت خود از اسلام و به تبع آن وظايف و تكاليف يك عالم اسلامي، و در موضع مسئوليت رهبري و هدايت جامعه اسلامي، هم به دليل اعتقاد خود و هم به دليل موقع و جايگاه خود در رهبري جامعه، بر خلاف بسياري از علماي هم طراز خود، با پديده هاي جديد مواجه بود و بر دست آوردهاي تمدن جديد آگاهي و اطلاع داشت و از تحولات جامعه مورد رهبري و جهان معاصر خويش مطلع بود و ديگران را نيز بر اين آگاهي و اطلاع ترغيب مي نمود: "آشنائي به روش برخورد با جلوه ها و تزويرهاي فرهنگ حاكم بر جهان، داشتن بصيرت و ديد اقتصادي، اطلاع از كيفيت برخورد با اقتصاد حاكم بر جهان، شناخت سياستها و حتي سياسيون و فرمولهاي ديكته شده آنان و درك موقعيت و نقاط ضعف دو قطب سرمايه داري و كمونيزم كه در حقيقت استراتژي حكومت بر جهان را ترسيم

مي كنند، از ويژگيهاي يك مجتهد جامع است." (13) 5- بكار بردن اجتهاد كارساز، با ملحوظ داشتن نقش زمان و مكان و مصالح كشور و اسلام:

حضرت امام ضمن اعتقاد به روش سنتي فقه از پويايي فقه سخن مي گويد و بر نقش اجتهاد مبتني بر مكان و زمان، يعني در نظر آوردن شرايط متغير، تاكيد مي كند: "اما در مورد روش تحصيل و تحقيق حوزه ها، اينجانب معتقد به فقه سنتي و اجتهاد جواهري (14) هستم و تخلف از آن را جايز نمي دانم. اجتهاد به همان سبك صحيح است، ولي اين بدان معنا نيست كه فقه اسلام پويا نيست ... زمان و مكان دو عنصر تعيين كننده در اجتهادند، مساله اي كه در قديم داراي حكمي بوده است به ظاهر، همان مساله در روابط حاكم بر سياست و اجتماع و اقتصاد يك نظام، ممكن است حكم جديدي پيدا كند. بدان معني كه با شناخت دقيق روابط اقتصادي و اجتماعي و سياسي، همان موضوع اول كه از نظر ظاهر با قديم فرقي نكرده است، واقعا موضوع جديدي شده است كه قهرا حكم جديدي مي طلبد." (15) 6- توجه به روح و علل و مقتضيات احكام و فرامين ديني اجتماعي و سياسي تا شكل، فرم و صورت اجرائي آن:

ايشان با توجه به نكته فوق برخي از وظايف و تكاليف ديني را، از نظر شيوه اعمال بر حسب زمان و شرايط متغير مي دانند بهمين لحاظ با پرهيز از شكل گرايي، شكل خاص يك تكليف را بدون توجه به روح و جوهر آن، جايگزين اصل تكليف و وظيفه ديني نمي نمايند: براي نمونه ايشان ضمن اشاره به

يكي از اينگونه تكاليف مي فرمايند: "خلاصه اعلان برائت مرحله اول مبارزه و ادامه آن مراحل ديگر وظيفه ماست و در هر عصر و زماني جلوه ها و شيوه ها و برنامه هاي متناسب خود را مي طلبد و بايد ديد كه در عصري همانند امروز كه سران كفر و شرك همه موجوديت توحيد را به خطرانداخته اند و تمامي مظاهر ملي و فرهنگي، ديني و سياسي ملتها را بازيچه هوسها و شهوتها نموده اند چه بايد كرد." (16) 7- تفكيك و تميز بين ثبات احكام ديني از ثبات موضوعات و مصاديق: در اين رابطه ايشان صراحتا مي فرمايند: " ... مساله اي كه در قديم داراي حكمي بوده است به ظاهر، همان مسئله در روابط حاكم بر سياست و اجتماع و اقتصاد يك نظام، ممكن است حكم جديدي پيدا كند. بدان معني كه با شناخت دقيق روابط اقتصادي و اجتماعي و سياسي، همان موضوع اول كه از نظر ظاهر با قديم فرقي نكرده است، واقعا موضوع جديدي شده است كه قهرا حكم جديدي مي طلبد." (17) 8- تاكيد بر نقش عقل در درك و كشف معارف و احكام ديني:

براي نمونه ايشان در بحث از ولايت فقيه و حكومت اسلامي هم در فهم و تفسير روايات مربوطه از شيوه استدلال عقلاني استفاده مي كنند و هم صراحتا عقل عرفي را براي آيات و ظواهر الفاظ ميزان مي دانند و در همان جا ولايت و حكومت را از امور اعتباريه و عقلائي محسوب مي دارند و در فهم چگونگي آن رجوع به عقلا را مطرح مي نمايند: " ... بايد عرض كنم كه ميزان در فهم،

در آيات و ظواهر و الفاظ، عرف عام و فهم متعارف مردم است نه تجزيه و تحليلهاي علمي و ما هم تابع عرف هستيم، اگر فقيه بخواهد در فهم روايات دقائق علمي را وارد كند از بسياري مطالب باز مي ماند." (18) پس از ذكر مسائلي ديگر در پاسخ به اشكال ديگري كه ارث بردن ولايت و امارت علما از پيامبر را، كه امام از روايت "العلماء ورثه الانبياء "استنباط مي كنند، مورد سئوال و ترديد قرار مي دهد اشاره مي كنند: "اين اشكال هم صحيح نيست زيرا ولايت و امارت از امور اعتباريه و عقلائي است، و در اين امور بايد به عقلاء مراجعه كنيم ... (بر اين اساس اگر كسي) اين روايت را كه مي گويد: العلماء ورثه الانبياء بنگرد متوجه مي شود كه مراد همين امور اعتباريه است كه عقلا آنرا قابل انتقال مي دانند." (19) 9- اهتمام داشتن بر خلوص و ناب بودن اسلام و هم بر توانائي اسلام براي پاسخگوئي به مسائل اجتماعي و سي

سي تواما: يكي از تمايزات عمده بين علماي ديني اصلاح گر و احياگر از يكسو و ساير علماي ديني از سوي ديگر همين نكته است كه علاوه بر ناب ماندن و خالص بودن اسلام، بر توانائي آن براي مواجهه با پديده هاي تازه نيز تاكيد و اصرار دارند امام در اين خصوص نگراني و حساسيت خويش را چنين ابراز مي دارد: خطاب به اعضاي شوراي نگهبان: " ... شما در عين اين كه بايد تمام توان خودتان را بگذاريد كه خلاف شرعي صورت نگيرد - خدا آن روز را نياورد - بايد تمام سعي خودتان را

بنماييد كه خداي ناكرده اسلام در پيچ و خم هاي اقتصادي، نظامي، اجتماعي و سياسي متهم به عدم قدرت اداره جهان نگردد." (20) 10- قبول و پذيرش اصل تغيير و تحول در جوامع در طول زمان:

برخي از نكات فوق خود محصول همين نكته اخير يعني پذيرش اصل تغيير و تحول در جوامع است نكاتي همچون پذيرش اجتهاد، كاربرد عقل، توانايي اسلام و ... با اين حال به برخي از مهمترين متوني كه حاوي پذيرش اصل تغيير و تحول در جوامع است اشاره مي كنيم: " ... اما امروز با كمال خوشحالي به مناسبت انقلاب اسلامي حرفهاي فقهاء و صاحب نظران به راديو و تلويزيون و روزنامه ها كشيده شده است، چرا كه نياز عملي به اين بحثها و مسائل است، مثلا در مساله مالكيت و محدوده آن، در مساله زمين و تقسيم بندي آن، در انفال و ثروتهاي عمومي، در مسائل پيچيده پول و ارز و بانكداري، در ماليات، در تجارت داخلي و خارجي، در مزارعه و مضاربه و اجاره و رهن، در حدود و ديات، در قوانين مدني، در مسائل فرهنگي و برخورد با هنر به معناي اعم، چون عكاسي، نقاشي، مجسمه سازي، موسيقي، تئاتر، سينما، خوشنويسي و غيره، در حفظ محيط زيست و سالم سازي طبيعت و جلوگيري از قطع درخت ها حتي در منازل و املاك اشخاص، در مسائل اطعمه و اشربه، در جلوگيري از مواليد در صورت ضرورت و يا تعيين فواصل در مواليد، در حل معضلات طبي همچون پيوند اعضاي بدن انسان و غير به انسانهاي ديگر در مساله معادن زير زميني و رو زميني و ملي، تغيير موضوعات حرام

و حلال و توسيع و تضييق بعضي از احكام در ازمنه و امكنه مختلف در مسائل حقوقي و حقوق بين الملل و تطبيق آن با احكام اسلام، نقش سازنده زن در جامعه اسلامي و نقش تخريبي آن در جوامع فاسد و غير اسلامي، حدود آزادي فردي و اجتماعي، ... چگونگي انجام فرائض در سير هوايي و فضايي و حركت بر خلاف جهت حركت زمين يا موافق آن با سرعت بيش از سرعت آن و يا در صعود مستقيم و خنثي كردن جاذبه زمين و ... كه همه اينها گوشه اي از هزاران مسئله مورد ابتلاي مردم و حكومت است ... و اگر بعضي از مسائل در زمانهاي گذشته مطرح نبوده است و يا موضوع نداشته است، فقهاء امروز بايد براي آن فكري بنمايند." (21) در نامه اي ديگر به يكي از فضلاي حوزه علميه قم كه در خصوص تغيير حكم شطرنج و آلات موسيقي اشكال كرده بود پس از ذكر مقدماتي اظهار مي دارند: " ... و بالجمله آن گونه كه جنابعالي از اخبار و روايات برداشت داريد، تمدن جديد بكلي بايد از بين برود و مردم كوخ نشين بوده و يا براي هميشه در صحراها زندگي نمايند." (22) متون فوق كه به عنوان نمونه ذكر گرديد به خوبي بيانگر پذيرش تغيير و تحول در جوامع است كه بر اساس آن امام هم برخي برداشتها از روايات و اخبار را مغاير با تغييرات مي داند و هم فقهاء را به چاره جوئيهاي حقوقي، فقهي در برابر تغييرات فرا مي خواند. موضع امام در قبال تمدن جديد:

همانگونه كه در بحث از زمينه تاريخي آمد، بطور كلي

نخبگان جامعه ايراني اعم از نخبگان سنتي و نخبگان تحصيلكرده جديد سه موضع متفاوت را از خود بروز دادند: موضع پذيرش كامل، موضع نفي كامل و موضع پذيرش نقادانه و انتخاب گر. در اتخاذ موضع اخير گفتيم كه سه جريان با تفاوتهاي زيادي مشترك بودند، كه اين تفاوت ما را به دسته بندي جداگانه اي از آنها كشانيد كه عبارت بودند از جريان روشنفكرانه وابسته به سنت ماركسيسم و روشنفكران ملي غير معاند با مذهب و جريان پنجم يعني روشنفكران وابسته به سنت ديني و علماي اسلامي احياگر و اصلاح گر. امام خميني به اعتقاد ما الهام بخش گروه اخير است و موضع او نيز در قبال تمدن جديد و به تبع آن نوسازي (23) موضع پذيرا اما نقاد و انتخاب گر است. به دليل اتخاذ همين موضع، در قبال ساير جريانهاي ياد شده در بحث زمينه تاريخي و مواضع آنها موضع انتقادي دارد براي نمونه مواردي از موضع ايشان در قبال آنها ذكر مي شود و سپس به موضع خود ايشان در قبال تمدن جديد مي پردازيم: موضع امام در قبال روشنفكران غرب گرا و ماركسيست منفي است: "هيچ ملتي نمي تواند استقلال پيدا كند الا اينكه خودش، خودش را بفهمد و تا زماني كه ملت ها خودشان را گم كرده اند و ديگران را به جاي خودشان نشانده اند، نمي توانند استقلال پيدا كنند. كمال تاسف است كه كشور ما حقوق اسلامي و قضاي اسلامي و فرهنگ اسلامي دارد و اين فرهنگ و حقوق خود را ناديده گرفته به دنبال غرب است. چنان غرب در نظر يك قشري از اين ملت جلوه كرده

است كه گمان مي كنيم غير از غرب، ديگر هيچ چيز نيست. اين وابستگي فكري، عقلي و مغزي غربي، منشاء اكثر بدبختي هاي ملت ها و ملت ما نيز هست." (24) در جاي ديگر ضمن اشاره به غرب زدگي به ظاهر گرايي غربي نيز اشاره كرده اند: "و يكي از امور ديگري هم كه باز من گفته ام اين است كه ما را جوري بار آورده بودند كه يا بايد فرنگي ماب باشيم يا هيچي. يك نفر جوان، يك نفر خانم اگر سر تا پايش فرنگي ماب است، اين معلوم مي شود خيلي عالي مقام است و اگر چنانچه مثل ساير مسلمان ها است، اين خيلي عقب افتاده است. عقب افتادن و جلو رفتن را به اين مي دانستند كه فرنگي ماب باشد ... براي همين جهت ما را مصرفي بار آوردند. امثال تقي زاده كه در اين ايران يك وقتي قدرت داشته اند، تقي زاده گفته بود كه ما بايد سر تا پامان انگليسي باشد يا فرنگي باشد و بايد اينطور باشيم تا اينكه آدم بشويم، آدم بودن را به كلاه و كفش و لباس و بزك و امثال ذلك مي دانستند." (25) در جاي ديگر با سخن تندتري اين قبيل روشنفكران را مورد خطاب قرار داده است، ظاهرا با توجه به تاريخ اظهارات ايشان، 15/3/1358 تندي لحن آن مربوط به شرايطي است كه مطبوعات وابسته به اين جريانها عليه انقلاب اسلامي مطالبي نوشته اند خود ايشان متذكر اين نكته شده اند: "اي غرب زده ها!اي اجنبي زده ها!اي انسانهاي ميان تهي!اي انسانهاي بي محتوا! بخود آييد، همه چيزتان را غربي نكنيد ... شما

كه مسيرتان غير اسلام است براي بشر هيچ كاري نمي كنيد، مي نويسيد ومي خواهيد نهضت را منحرف كنيد." (26) در رابطه با جريان ماركسيستها نيز هم به دليل تعارض ايدئولوژي الحادي ماركسيسم با اسلام و هم نوع مواضع اجتماعي و عملكرد آنها، حضرت امام موضع مشابهي دارند: در پاسخ به سوال خبرنگار فرمودند: " ... ما حتي براي سرنگون كردن شاه با ماركسيستها همكاري نخواهيم كرد. من همواره به هواداران خود گفته ام كه اين كار را نكنند. ما با طرز تلقي آنان مخالفيم، مامي دانيم آنها از پشت بر ما خنجر زده اند و اگر روزي به قدرت برسند، رژيمي ديكتاتوري برقرار خواهند كرد و اين مخالف روح اسلام است ..." (27) در خصوص برخي از نخبگان سنتي و روحانيون كه ابعاد اجتماعي و سياسي اسلام را مورد غفلت قرار داده و برداشت هاي تنگ نظرانه اي از اسلام را ارائه مي دادند، نيز ايشان موضع انتقادي دارد و رشد جريان روشنفكري غرب گرا و همچنين جريان روشنفكران وابسته به سنت ماركسيستي را تا حدي ناشي از مواضع اين گروه مي داند و همچنين نقش اين افراد را، به دليل نوع مواضع و برداشتهاي ناقص شان از اسلام، در نفوذ بيگانگان و اثر بخشي فعاليتها و تبليغات آنان بي تاثير نمي داند: "دستهاي اجانب براي اينكه مسلمين و روشنفكران مسلمان را كه نسل جوان ما باشند از اسلام منحرف كنند وسوسه كرده اند كه " اسلام چيزي ندارد، اسلام پاره اي احكام حيض و نفاس! است، آخوندها بايد حيض و نفاس بخوانند." حق هم همين است. آخوندهايي كه اصلا به فكر معرفي نظريات

و نظامات و جهان بيني اسلام نيستند و عمده وقتشان را صرف كاري مي كنند كه آنها مي گويند و ساير كتابهاي (فصول) اسلام را فراموش كرده اند، بايد مورد چنين اشكالات و حملاتي قرار بگيرند. آنها هم تقصير دارند، مگر خارجيها تنها مقصرند؟ البته بيگانگان براي مطامع سياسي و اقتصادي كه دارند از چند صد سال پيش اساس را تهيه كرده اند و به واسطه اهمالي كه در حوزه هاي روحانيت شده موفق گشته اند. كساني در بين ما روحانيون بوده اند كه ندانسته به مقاصد آنها كمك كرده اند تا وضع چنين شده است." (28) در رابطه با برخورد منفي محض گروه مذكور با مسائل اجتماعي و سياسي و پديده هاي جديد منتقدانه مي گويند: "عده اي مقدس نماي واپس گرا، همه چيز را حرام مي دانستند و هيچ كس قدرت اين را نداشت كه در مقابل آنها قد علم كند. خون دلي كه پدر پيرتان از اين دسته متحجر خورده است هرگز از فشارها و سختي هاي ديگران نخورده است. وقتي شعار جدايي دين از سياست جا افتاد و فقاهت در منطق ناآگاهان غرق شدن در احكام فردي و عبادي شد و قهرا فقيه هم مجاز نبود كه از اين دايره و حصار بيرون رود و در سياست و حكومت دخالت نمايد. حماقت روحاني در معاشرت با مردم فضيلت شد، به زعم بعضي افراد، روحانيت زماني قابل احترام و تكريم بود كه حماقت از سراپاي وجودش ببارد و الا عالم سياسي و روحاني كاردان و زيرك كاسه اي زير نيم كاسه داشت. و اين از مسائل رايج حوزه ها بود كه هر

كس كج راه مي رفت متدين تر بود. ياد گرفتن زبان خارجي كفر و فلسفه و عرفان گناه و شرك بشمار مي رفت در مدرسه فيضيه فرزند خردسالم مرحوم مصطفي از كوزه اي آب نوشيد، كوزه را آب كشيدند چرا كه من فلسفه مي گفتم، ترديدي ندارم اگر همين روند ادامه مي يافت، وضع روحانيت و حوزه ها، وضع كليساهاي قرون وسطي مي شد." (29) در جاي ديگر امام به نكته ظريفي اشاره مي كند كه ما نيز در ضمن معرفي جريان نخبگان سنتي و مواضع منفي آنها در قبال پديده هاي جديد، آن را يكي از علل اتخاذ موضع منفي توسط برخي از نخبگان سنتي ذكر كرديم و آن نكته به شرح ذير است: "مخالفت روحانيون با بعضي از مظاهر تمدن در گذشته صرفا به جهت ترس از نفوذ اجانب بوده است. احساس خطر از گسترش فرهنگ اجنبي، خصوصا فرهنگ مبتذل غرب موجب شده بود كه آنان با اختراعات و پديده ها برخورد احتياط آميز كنند. علماي راستين از بس كه دروغ و فريب از جهانخواران ديده بودند به هيچ چيزي اطمينان نمي كردند و ابزاري از قبيل راديو و تلويزيون در نزدشان مقدمه ورود استعمار بود، لذا گاهي حكم به منع استفاده از آنها را مي دادند. آيا راديو و تلويزيون در كشورهايي چون ايران وسايلي نبودند تا فرهنگ غرب را به ارمغان آورند؟ و آيا رژيم گذشته از راديو وتلويزيون براي بي اعتبار كردن عقايد مذهبي و ناديده گرفتن آداب و رسوم ملي استفاده نمي نمود.؟ " (30) موضع امام در مقابل روشنفكران و نخبگان ملي غير معاند با ديانت اسلام، و

يا كساني كه تعلق خاطر به اسلام نيز داشتند ولي آن را (اسلام را) بيشتر در حوزه اعمال فردي رعايت مي كردند و دين را از سياست جدا مي دانستند، نيز موضع انتقادي بود ولي با ملايمت بيشتر، آنها را دعوت به اسلام و راه ملت مسلمان مي نمودند. (31) كه براي پرهيز از اطاله كلام از ذكر برخي از متون مربوطه خودداري مي شود. در رابطه با علماي احياگر و مصلح و روشنفكران وابسته به سنت ديني به دليل همساني مواضع، آنها را تاييد مي كردند. (32) اگر چه همه برداشتهاي ديني برخياز تحصيل كردگان جديد مذهبي را نمي پسنديدند (33) در عين حال علماي ديني و اين گروه از روشنفكران را همواره دعوت به وحدت و همراهي و همكاري مي نمودند. (34) و نهضت روشنفكران ديني را نقطه اي اميد بخش مي دانستند: "نقطه روشني كه در اين اواخر عمر براي من اميد بخش است همين آگاهي و بيداري نسل جوان و نهضت روشنفكران است كه با سرعت در حال رشد است و با خواست خداوند تعالي به نتيجه قطعي كه قطع ايادي اجانب و بسط عدالت اسلامي است خواهد رسيد، شما جوانان پاكدل موظف هستيد با هر وسيله ممكنه ملت را هر چه بيشتر آگاه كنيد و از نيرنگ هاي گوناگون دستگاه پرده برداريد و اسلام عدالت پرور را به دنيا معرفي كنيد." (35) معيارهاي نقد و انتخاب امام نسبت به تمدن جديد:

موضع امام در قبال تمدن جديد و به تبع آن موضع، پذيرش همراه با نقد و انتخاب است، در اينجا لازم است معيارهاي نقد و انتخاب ايشان نيز ذكر گردد.

دانستن اين معيارها، براي فهم بهتر موضع ايشان اهميت دارد. و تفاوت نقادي و انتخاب ايشان را از ساير مواضعي كه آنها نيز ممكن است مبتني بر نقادي و انتخاب باشد، نشان خواهد داد. زيرا ارزيابي هر نقد و هر انتخاب، در گرو آگاهي از معيارهاست، اين معيارهاست كه نوع نقد و انتخاب را مشخص مي سازد و موضع را از ساير مواضع متمايز مي سازد. به نظر مي رسد عمده ترين معيارها از ديد امام سه شاخص و معيار زير باشد: 1- تعاليم و احكام اسلام: اسلام اصلي ترين معيار نقد و انتخاب حضرت امام در قبال پديده هاي تمدني جديد و اصولا هر موضوع ديگري است: "اسلام همه چيز است" (36) در جاي ديگر با صراحت و روشني بيشتري اعلام مي نمايد: "مكتب بزرگترين چيزي است كه از براي ما مطرح است، نبايد راجع به مكتب يك كلمه اي كسي بگويد، اشتباه مي كنند اگر مي گويند مكتب چطور، تمام مقصد ما مكتب ماست" (37) و: "نظر ما، كه ملت هم با آن موافق است، اين است كه ... يك جمهوري اسلامي ... در ايران مستقر بشود و احكام اسلام آن طور كه هست اجرا گردد، و همه مطالب ايران و نظام آن بر طبق خواستهاي اسلامي جريان پيدا كند." (38) معيار اسلام، در بخشهاي آتي كه به موارد مختلف نقد و انتخاب امام در خصوص پديده هاي تمدني جديد اشاره خواهيم كرد، در مصاديق مختلف، نمود عيني تري خواهد يافت. 2- معيار دوم عبارت است از مصالح جامعه، كشور و مردم:

بديهي است از نظر امام اين معيار با معيار اصلي كه اسلام

است تناقض ندارد. امام معتقد است اسلام مصلحت جامعه است و مغاير با مصالح مردم و جامعه نيست. (39) در عين حال همانگونه كه خواهد آمد امام بر مصلحت جامعه و كشور تكيه بسيار كرده است. و اصولا احكام ثانويه و احكام حكومتي مد نظر امام، كه حتي مي تواند فراتر از چارچوب احكام اوليه اسلام باشد، مبتني بر مصلحت جامعه، كشور، مردم و توانايي اسلام (مصلحت اسلام) براي اداره و پاسخگويي به نيازهاست. از همين رو در نامه اي كه در پاسخ به رئيس جمهور وقت مي نگارند صراحتا اشاره مي كنند كه در صورت محدود بودن اختيارات حكومت در چارچوب احكام فرعيه الهيه آنگاه حكومت پديده اي بي محتوا و بي معني مي شود و سپس مصاديقي از پديده هاي جديد، كه مصالح جامعه ايجاب مي كند حكومت در مورد آنها تصميماتي اتخاذ كند كه در احكام فرعيه الهي حكمي براي آنها منظور نشده، را بر مي شمارد: "اگر اختيارات حكومت در چارچوب احكام فرعيه الهيه است، بايد عرض حكومت الهيه و ولايت مطلقه مفوضه به نبي اسلام صلي الله عليه و آله وسلم يك پديده بي معني و محتوا باشد. اشاره مي كنم به پيامدهاي آن كه هيچ كس نمي تواند ملتزم به آنها باشد." (40) عليرغم مهم بودن توجه به مصالح جامعه از زاويه احكام ثانويه فقهي و حكومتي، چون مورد بحث ما در اين جا نيست از آن به همان اشاره بسنده مي كنيم و مي پردازيم به مبنا بودن آن در نقد و انتخاب پديده هاي مورد بحث: "روابط خارجي ما بر اساس حفظ آزادي، استقلال و حفظ مصالح

و منافع اسلام و مسلمين است." (41) و: "سياست ما هميشه بر مبناي حفظ آزادي و استقلال و حفظ منافع مردم است كه اين اصل را هرگز فداي چيزي نمي كنيم." (42) و: "حكومت آينده هيچ تعهدي جز در برابر ملت و حفظ منافع و مصالح آنها ندارد." (43) 3- سومين معيار عبارت است از عدم وابستگي و استقلال:

يكي ديگر از معيارهاي امام در خصوص موضع ايشان در قبال پديده هاي جديد ناشي از تمدن غرب، موضوع عدم وابستگي است. با توجه به سابقه تاريخي رابطه سلطه جويانه غرب با كشور ما، امام همواره به غرب با حفظ حساسيت خاص نسبت به خدشه دار شدن استقلال كشور نگاه كرده است اين نكته را ايشان با صراحت در مصاحبه با خانم اوريانا فالاچي كه از موضع ضد غربي امام و چرايي آن سوال مي كنند و ضمن آن مي پرسند: به نظر شما فكر نمي كنيد كه در ما (غرب) چيزهاي خوبي هم باشد؟ امام جواب مي دهند: "بله، بله چيزهاي خوبي هم هست، ولي وقتي ما مار گزيده هستيم از ريسمان سياه و سفيد هم بايد بترسيم و شما ما را خيلي گزيده ايد و خيلي زياد و براي مدت زيادي هم ما را فقط به صورت يك بازار مصرف ديده ايد و بس، براي ما چيزهاي بد صادر كرديد و بس. چيزهاي خوب مثل پيشرفت مادي را براي خودتان نگه داشتيد. آري، خيلي رنج و بديهاي زيادي از غرب كشيده ايم و اكنون دلايل بسياري داريم كه از غرب بترسيم." (44) اين معيار نيز خود بنحوي وابسته به معيارهاي پيشين است زيرا اولا اسلام

تحت سلطه بودن مسلمانان را نفي كرده است و ثانيا وابستگي برخلاف مصالح كشور و مردم است: "از آن طرف باز يك اصل ديگري هست كه باز از اصول مهم است كه مسلمين نبايد تحت سلطه كفار باشند. خداي تبارك و تعالي براي هيچ يك از كفار سلطه بر مسلمين قرار نداده است. و نبايد مسلمين اين سلطه كفار را قبول كنند. اين اصولي كه از امور سياسي است كه قرآن كريم طرح كرده است و مسلمين را به آن دعوت كرده است." (45) در جاي ديگر مي گويد: "بنياد ديگر اسلام، اصل استقلال ملي است. قوانين اسلام تصريح دارند كه هيچ ملتي و هيچ شخصي حق مداخله در امور كشور ما را ندارد." (46) اينك پس از ذكر معيارهاي نقد و انتخاب حضرت امام، به ذكر مواردي مي پردازيم كه نشان مي دهند كه موضع امام موضعي است پذيرا، اما نقاد و انتخاب كننده. امام خميني عليرغم بدبيني به غرب، همان گونه كه ذكر شد، تمدن جديد را به رسميت مي شناسد. از همين رو در نامه اي كه به يكي از فضلاي حوزه علميه نوشته است اشاره مي كند: "و بالجمله آن گونه كه جنابعالي از اخبار و روايات برداشت داريد، تمدن جديد به كلي بايد از بين برود و مردم كوچ نشين بوده و يا براي هميشه در صحراها زندگي نمايند." (47) در همين حال و با وجود به رسميت شناختن آن به اثرات و تبعات اشاعه دستاوردهاي تمدن جديد به ساير جوامع و تغييرات و تحولات ناشي از آن كه موجب تغيير در بسياري از موضوعات احكام و يا پديد آمدن

وضعيت ها و پديده هاي تازه اي كه سابقه نداشته اند اشاره مي كند و چاره جويي هاي حقوقي، فقهي و كلامي براي آنها را مي طلبد: "اگر اختيارات حكومت در چارچوب احكام فرعيه الهي است، بايد عرض حكومت الهيه و ولايت مطلقه مفوضه به نبي اسلام صلي الله عليه و آله وسلم يك پديده بي معنا و محتوي باشد. اشاره مي كنم به پيامدهاي آن كه هيچ كس نمي تواند ملتزم به آنها باشد: مثلا خيابان كشي ها كه مستلزم تصرف در منزلي است يا حريم آن است در چارچوب احكام فرعيه نيست، نظام وظيفه و اعزام به جبهه ها و جلوگيري از ورود و خروج ارز و جلوگيري از ورود يا خروج هر نحو كالا و منع احتكار در غير دو سه مورد و گمركات و ماليات و جلوگيري از گران فروشي، قيمت گذاري و جلوگيري از پخش مواد مخدر وضع اعتياد به هر نحو غير از مشروبات الكلي، حمل اسلحه به هر نوع كه باشد و صدها امثال آن كه از اختيارات دولت است بنا بر تفسير شما خارج است." (48) در نامه ديگري به يكي ديگر از فضلا پس از برشمردن حدود سي و دو مورد از مسائل جديد و مبتلا به جامعه و يا مسائلي كه تجديد نظر و توسيع و تضييق احكام آنها لازم است مي افزايند: "كه همه اينها گوشه اي از هزاران مساله مورد ابتلاي مردم و حكومت است كه فقهاي بزرگ در مورد آن بحث كرده اند ... و اگر بعضي از مسائل در زمانهاي گذشته مطرح نبوده است و يا موضع نداشته است، فقها امروز

بايد براي آن فكري بنمايند." (49) به رسميت شناختن تمدن جديد و پذيرش آن مانع از آن نيست كه امام آن را مورد نقد قرار ندهد. بلكه امام با تكيه بر معيارهايي كه قبلا آمد همواره تمدن جديد و دستاوردهاي آن را مورد نقد قرار داده و مواردي را كه طبق معيارهاي اسلامي قابل پذيرش و مقبول بوده است را از مواردي ديگر كه با معيارها ناسازگار و يا متضاد بوده اند تفكيك كرده و در واقع به انتخاب دست زده اند و مواردي را پذيرفته و مواردي را نفي كرده اند: "ما پيشرفتهاي دنياي غرب را مي پذيريم، ولي فساد غرب را كه خود آنان از آن ناله مي كنند نه." (50) و: "اسلامي كه بيشترين تاكيد خود را برانديشه و فكر قرار داده است و انسان را به آزادي از همه خرافات و اسارت قدرتهاي ارتجاعي و ضد انساني دعوت مي كند چگونه ممكن است با تمدن و پيشرفت و نوآوريهاي مفيد بشر كه حاصل تجربه هاي مفيد اوست سازگار نباشد؟ ! " (51) در جاي ديگر با تفكيك علم و تكنولوژي از ايده ها و رسوم (سياسي و اجتماعي) مي گويد: "ما از علم و تكنولوژي شما نمي ترسيم. ما از ايده ها و رسوم شما مي ترسيم. اين بدان معناست كه ما از نظر سياسي و اجتماعي از شما مي ترسيم. ما مي خواهيم كه مملكت مال خودمان باشد، ما مي خواهيم كه در سياست، اقتصاد و در رسوم و امور داخلي ما مداخله نكنيد." (52) ايشان ضمن پذيرش تمدن جديد معيار عدم وابستگي را نيز با صراحت مطرح مي نمايد.

در متن زير هم به خطر وابستگي به غرب و هم آنچه را كه از تمدن جديد رد مي كند، هر دو به چشم مي خورد: "اسلام همه ترقيات و همه صنعت ها را قبول دارد، با تباهي ها مخالف است، با آن چيزهايي كه تباه مي كند جوان هاي ما را، مملكت ما را، با آنها مخالف است، اما با همه ترقيات، همه تمدن ها موافق است. اسلام وابستگي شما را و ما خودمان را به ديگران منكر است. " (53) معيار اسلام را نيز، همانگونه كه مي بينيم، در متن فوق مطرح كرده است و در واقع پذيرش ترقيات و صنعت را به اسلام نسبت داده است. زيرا همانگونه كه آمد، اسلام اصلي ترين معيار نقد و انتخاب ايشان است. همچنين مي فرمايد: "همه مظاهر تمدن را انبياء قبول دارند، لكن مهار شده، نه مطلق و رها، شهوات را جلويش را نگرفتند، جلوي اطلاقش را گرفتند." (54) همين جا با ذكر يكي از مصاديق دستاوردهاي جديد، آن را مورد نقد قرار داده و مقيد كرده و مقيد آن را انتخاب مي كند: "يك كسي، در همان زمانهاي سابق به يك ظريفي كه از آشناهاي ماست، راجع به امور جنسي (آزادي جنسي) گفته بود كه فلان، اين حل شده، اين گفته بود اين را در صدر خلقت، خرها حل كرده بودند. آن آزادي كه شما مي گوئيد كه حل شده همان است كه حيوانات در صدر خلقت آزاد بودند، انبياء آمدند اين آزادي را جلويش را بگيرند و الا اصلش را مخالف نيستند، دعوت هم به آن كرده اند، اين دعوت به ازدواج، اينقدر

تعريف از ازدواج، براي اينكه هم ازدواج بشود، هم انحراف نباشد، از اين شهوات مطلق، از اين مراكز فساد و فحشاء انبياء جلوگيري كردند، نه از اصل شهوت، اصل شهوت طبيعي است و بايد هم كار خودش را انجام بدهد، اما حدود دارد." (55) حضرت امام در يكي از مصاحبه هاي خويش ضمن قبول و تاييد نوسازي كشور، با انتقاد از نوسازي در رژيم گذشته و با ذكر برخي از مصاديق، نوع موضع گيري، نقادانه و انتخابي خويش را بيان مي كند: "بازسازي و نوسازي كشور قطعا مورد تائيد و از برنامه هاي ماست. آنچه را كه شاه به نام مدرنيزه كردن انجام داده، جز خرابي و ويراني به بار نياورده است. نفت، اين طلاي سياه را حراج كردن و در عوض كشور را پر از آهن پاره نمودن، مدرنيزه كردن است؟ ! به كمك چند صد كارخانه، صنايع مونتاژ وابسته را رواج دادن مدرنيزه كردن است؟ ! دهها هزار مستشار نظامي را با هزينه هاي سرسامآور، بر ارتش و بر مقدرات مملكت مسلط كردن مدرنيزه كردن است؟ ! ..." (56) براي وضوح بيشتر ديدگاه ايشان متن ديگري را در كنار متن فوق ذكر مي كنيم كه مي تواند مكمل آن محسوب شود: "ما خواستار يك اقتصاد سالم و غيروابسته هستيم ... هرگز اجازه نمي دهيم تا هستي ما را غارت كنند، ما در تمام زمينه هاي اقتصادي يك انقلاب واقعي خواهيم كرد. امر كشاورزي در حكومت ما از اولويت خاصي برخوردار است ... در زمينه صنعت با ايجاد صنايع مادر از صنايع مونتاژ جلوگيري به عمل مي آوريم ... اقتصاد ما يك اقتصاد مستقل

و سالم و ملي است، بر اساس تامين اساسي ترين نيازهاي مردم محروم و ستمديده ايران، نه فقط يك اقتصاد مصرفي." (57) تا اينجا، آنچه در خصوص پذيرش نقادانه و انتخاب گرانه امام در مقابل تمدن جديد و نوسازي آمد، موضع كلي ايشان بود، در ادامه با پرداختي به ديدگاه و موضع امام در قبال اصلي ترين و عمده ترين ايده ها، ابزارها و نهادهاي ناشي از تمدن جديد، كه به اعتقاد ما مفهوم نوسازي به معناي عام آن را نيز تشكيل مي دهند، مي پردازيم و با استخراج آراء ايشان در اين موارد، موضع كلي را بسط مي دهيم. همانگونه كه در فصل مربوط به مباني نظري ذكر شد، اين ايده ها عبارتند از: عقلانيت، توسعه اقتصادي و دمكراسي (همراه با دو پيش فرض اصلي دمكراسي، يعني آزادي و برابري) . اين ايده ها در واقع هر يك به يكي از وجوه عمده نوسازي مربوط مي شوند: عقلانيت به حوزه نوسازي فرهنگي، توسعه اقتصادي به حوزه نوسازي اقتصادي و دمكراسي به حوزه نوسازي سياسي جامعه. بدين ترتيب با تبيين ديدگاه امام در هر يك از موارد فوق، مي توان به ديدگاه ايشان در خصوص نوسازي فرهنگي، اقتصادي و سياسي، تا حد نسبتا زيادي، دست يافت. پاورقي: 1- امام خميني، صحيفه نور، سازمان مدارك فرهنگي انقلاب اسلامي، ج 4ص 21، از اين پس صحيفه نور، براي مضاميني مشابه و به عنوان نمونه نگاه كنيد به : همان منبع ص 77، جلد 5 ص 134 ج 1 ص 222 ج 2 ص 203. 2- صحيفه نور، جلد 1 ص 235 براي نمونه ديگر: ج 2 ص

156- 155. 3- امام خميني (ره) وصيت نامه الهي - سياسي چاپ وزارت ارشاد ص 8. 4- صحيفه نور ج 2 ص 229 و براي يك مقايسه مختصر و جالب كه امام بين رساله عمليه كه توسط مجتهدين و مراجع تاليف مي شود و قرآن و احاديث كه جامع احكام اسلام در ابعاد مختلف است رجوع كنيد به: امام خميني ولايت فقيه، نشر فلق، بدون تاريخ، ص 8. 5- صحيفه نور ج 9 ص 51 براي نمونه هاي ديگر نگاه كنيد به: ج 5 ص 280 ج 1 ص 162. 6- صحيفه نور ج 12 ص 274 و نگاه كنيد به: ج 1 ص 112 ج 7 ص 142 و ص 78. 7- صحيفه نور ج 1 ص 173 و نيز نگاه كنيد به: ج 1 ص 4 ج 1 ص 169 و ج 1 ص 175- 174 و ص 195 و ج 1 ص 229. 8- صحيفه نور ج 1 ص 202. 9- صحيفه نور ج 21 ص 91 و براي نمونه هاي ديگر نگاه كنيد به: صحيفه نور ج 1 ص 229 و ص 264 و ج 5 ص 108، ج 16 ص 232 و ص 248 و ولايت فقيه ص 6 به بعد. 10- صحيفه نور ج 13 ص 217 و 218، در خصوص آميختگي اسلام و سياست نگاه كنيد به صحيفه نور ج 18 ص 275 ج 13 ص 123، ج 3 ص 120، ج 8 ص 264 و كتاب ولايت فقيه، و امام خميني، كلمات قصار، بندها و حكمت ها، موسسه تنظيم و نشر آثار امام خميني، تهران 1372 ص

29 و شئون و اختيارات ولي فقيه، انتشارات وزارت ارشاد اسلامي. 11- صحيفه نور ج 13 ص 131. 12- صحيفه نور ج 20 ص 170. 13- صحيفه نور ج 21 ص 89. 14- مرحوم محمد حسن از فقهاء و عالمان برجسته شيعي قرن حاضر كه صاحب كتاب چندين جلدي جواهر است بخاطر همين كتاب ايشان به صاحب جواهر معروف هستند. اجتهاد جواهري، با اشاره به همان كتاب، منظور همان روش سنتي است. 15- صحيفه نور ج 21 ص 98. 16- صحيفه نور ج 20 ص 112. 17- صحيفه نور ج 21 ص 98. 18- ولايت فقيه ص 115. 19- ولايت فقيه ص 118 عبارت داخل پرانتز از راقم اين سطور است به منظور اتصال سخنان بهم، زيرا براي طولاني نشدن متن مقداري از آن كه به منظور ما از متن لطمه نزند حذف شده است. 20- صحيفه نور ج 21 ص 61. 21- صحيفه نور ج 21 ص 46 و 47 نامه امام به آقاي محمد علي انصاري در خصوص برادري دو جناح مذهبي. 22- صحيفه نور ج 21 ص 34 و براي نمونه اي ديگر نگاه كنيد به: صحيفه نور ج 20 ص 170. 23- همانگونه كه در بخش مباني نظري آمد، نوسازي مورد بررسي در اين نوشته عبارت است از بكارگيري و استفاده از دستاوردهاي تمدن جديد اعم از ايده، ابزار و نهادها. 24- صحيفه نور ج 11 ص 186 براي نمونه هاي ديگر نگاه كنيد به: صحيفه نور جلد 7 ص 82 و ج 10 ص 77- 74 و ج 18 ص 9- 88 در رابطه با مخالفت روشنفكران غرب گرا با

اسلام در دوره رضاخان نگاه كنيد به صحيفه نور ج 17 ص 112 و ج 15 ص 202 با اشاره به تجربه مشروطه و ج 9 ص 119- 118 و ج 8 ص 2- 271 و ج 10 ص 8- 276 و ج 9 ص 26- 25 و ج 7 ص 114 و ص 152 و ص 174 و ص 218 و ج 8 ص 27 و ص 29 و 203 و 271 و ج 9 ص 65 و ص 73. 25- صحيفه نور ج 16 ص 64. 26- صحيفه نور ج 7 ص 55. 27- صحيفه نور ج 2 ص 43 به بعد براي نمونه هاي ديگر نگاه كنيد به صحيفه نور ج 1 ص 161 و ج 14 ص 62 و ج 16 ص 143 و ج 21 ص 103 در برخي از متون منظور او از روشنفكراني كه مورد انتقاد قرار مي دهد. هم روشنفكران غرب گراست و هم روشنفكران ماركسيست، و اين نكته از سياق كلام ايشان مشخص است نگاه كنيد به: متون مورد اشاره در پانوشت شماره 24. 28- ولايت فقيه صفحات 9و10 و براي نمونه هاي ديگر نگاه كنيد به: همين منبع ص 16، 19و20. 29- صحيفه نور ج 21 ص 91. 30- همان منبع ص 90. 31- نگاه كنيد به: صحيفه نور ج 14 ص 270 و ج 5 ص 181 و ج 7 ص 18 و ج 9 ص 116 و 117 لازم به ذكر است كه منظور ما از نخبگان ملي، فقط كساني نيستند كه در جبهه ملي عضويت داشتند بلكه برخي از افراد جبهه ملي

را نيز مي توان، همانگونه كه قبلا آمد، در اين گروه جاي داد. با اين حال بايد گفت كه جبهه ملي در خرداد ماه سال 1360 طي اعلاميه اي هواداران خود و مردم را به راهپيمايي عليه لايحه قصاص دعوت كرد كه امام موضع سختي در قبال آنها اتخاذ كردند، زيرا آن را عناد با دين مي دانستند نگاه كنيد به: صحيفه نور ج 15 ص 10 تا21. 32- بسياري از افراد مذكور را امام پس از پيروزي انقلاب اسلامي به مسئوليتهاي حساس گماردند و در شهادت برخي از آنان اعلاميه هاي جانبدارانه و حمايت گرانه صادر كردند براي نمونه در مورد برخي ديگر، نگاه كنيد به: نامه امام در مورد نهضت آزادي ج 22 ص 384 و نگاه كنيد. به: ج 15 صحيفه نور. 33- براي نمونه نگاه كنيد به: صحيفه نور ج 1. 34- نگاه كنيد به: ج 5 صحيفه نور ص 22 و 24 و 84 و ج 6 ص 229 و 248 و ج 7 ص 216 و ج 9 ص 187و 260 و 120و 108. 35- صحيفه نور ج 1 ص 220 براي نمونه هاي ديگر نگاه كنيد به: صحيفه نور ج 1 صفحات 129، 185، 195، 205، 216، 218، 252، 253و ج 2 صفحات 15، 89، 117، 122. 36- صحيفه نور ج 5 ص 167. 37- صحيفه نور ج 12 ص 274. 38- صحيفه نور ج 3 ص 116 و برا ي نمونه هاي ديگر نگاه كنيد به: همان منبع ج 1 ص 122، ج 12ص 101، ج 2 ص 263، ج 7 ص 78 و ج 3 ص

81، ج 1 ص 162 و ج 4 ص 21 و ص 37. 39- براي يك نمونه نگاه كنيد به: صحيفه نور ج 3 ص 84. 40- صحيفه نور ج 20 ص 170 اين نامه از مهمترين متوني است كه مي تواند وسعت ديد فقهي و حكومتي ايشان را نشان دهد و اينكه با پديده هاي جديد و نيازهاي مبتني بر مصالح جامعه چگونه بايد برخورد شود. 41- صحيفه نور ج 3 ص 236. 42- صحيفه نور ج 3 ص 51. 43- صحيفه نور ج 4 ص 177 براي نمونه هاي ديگر نگاه كنيد به: صحيفه نور ج 4 ص 192 و ص 236. 44- طليعه انقلاب اسلامي، (مصاحبه هاي امام خميني در نجف، پاريس و قم)، مركز نشر دانشگاهي، تهران 1362 ص 363. 45- صحيفه نور ج 16 ص 37. 46- صحيفه نور ج 2 ص 263 براي نمونه هاي ديگر نگاه كنيد: صحيفه نور ج 3 ص 236 و همان منبع ص 51. 47- صحيفه نور ج 21 ص 34. 48- صحيفه نور ج 20 ص 170. 49- صحيفه نور ج 21 ص 46 تا 47 براي نمونه نگاه كنيد به: صحيفه نور ج 21 ص 34. 50- صحيفه نور ج 3 ص 159. 51- صحيفه نور ج 4 ص 189. 52- طليعه انقلاب اسلامي، (مجموعه مصاحبه ها) ص 363. 53- صحيفه نور ج 9 ص 166. 54- صحيفه نور ج 8 ص 63. 55- همان منبع، براي نمونه هاي ديگر نگاه كنيد به : صحيفه نور ج 4 ص 190، ج 7 ص 80 و ج 5 ص 241. 56- صحيفه نور

جلد سوم ص 48. 57- طليعه انقلاب اسلامي، (مجموع مصاحبه ها) ص 331و332.

دين و دنيا در انديشه امام خميني (ره)

دين و دنيا در انديشه امام خميني (ره) چكيده در اين مقاله بعد از مقدمه كوتاهي به معناي لغوي و اصطلاحي و حقيقت دين و دنيا پرداخته و اين دو مفهوم از ديدگاه مفسران و عالمان ديني تبيين گرديده و با ذكر شواهد و ادله بيان شده است كه حقيقت دنيا از ديدگاه اسلام هرگز مذموم نبوده بلكه آنچه كه در ذم دنيا در نصوص وارد شده مربوط به تعلقات و وابستگي انسان به آن است و امام خميني (ره) و بسياري از مفسرين بر همين عقيده اند، گرچه برخي نظر مخالف دارند. سپس به ارتباط دين و دنيا و تفكيك آن دو، دلايل طرفين پرداخته شده و در پايان ادله سكولاريزم (جدايي دين و دنيا) را مردود دانسته و انديشه عالماني كه بر پيوند ناگسستني دين و دنيا، دين و حكومت و دين و سياست اثبات نموده و شواهدي از بيانات امام خميني در اين رابطه ذكر شده است. هيچ ترديدي وجود ندارد كه يكي از بهترين آثار نظام مقدس اسلامي در ايران، بعد علمي و فرهنگي آن است. فرهنگي كه با اعتقادات ديني و مذهبي مردم اين مرز و بوم آميخته و در همه ابعاد زندگي آنان بروز و ظهور پيدا كرده است. البته انقلابي كه مبناي آن دين و فرهنگ مذهبي باشد لاجرم اين آثار بر او مترتب است. به يمن همين صبغه فرهنگي و علمي، مباحثي كه شايد در طول تاريخ جامعه ما، كمتر مورد توجه بود از طرف متفكران و انديشمندان مسلمان، در حال گشوده شدن و

بازيافتن جايگاه واقعي خويش است. در ميان همه مباحث و چالشهاي فرهنگي و ديني، يكي از موضوعاتي كه شايد از اهميت خاصي برخوردار باشد فرضيه دين و دنياست. هر چند كه اين موضوع، بصورت واضح و روشن در آيات و روايات بيان شده و نيز وقوع پديده مقدسي چون انقلاب اسلامي، بارزترين تفسير عملي و بهترين تجلي پيوند ناگسستني دين و دنيا، در بستر تاريخ دنياي بشري است وليكن مسائل متعددي در اين باب مطرح است كه مورد بحث محققان و انديشوران است. آنچه در اين مقال به آن پرداخته خواهد شد ارتباط و پيوند دين و دنيا بر اساس ديدگاه بنيانگذار انقلاب اسلامي است كه نظري نقادانه بر تئوري تفكيك دين و دنيا دارد. در سده اخير آثاري از برخي نوانديشان و روشنفكران ديني به رشته طبع درآمده كه معتقدند دين از دنيا جداست و آنچه كه اهداف مقدس انبياء را تشكيل مي دهد توجه به آخرت است. (1) اينان از كتاب و سنت به گونه اي تحليل و تفسير مي كنند كه هرگز هيچ گونه ارتباطي بين دين و دنيا وجود ندارد، تعاليم و احكام دين براي آخرت انسانها نازل شده است نه براي اصلاح و آباداني دنيا. قداست ديني را نبايد با امور پست دنيوي آلوده كرد و در دست حاكمان و سياستمداران قرار داد. به دليل اينكه تحقيق در هر موضوعي و فهم صحيح از آن، نياز به درك عميق مبادي آن علم دارد و نيز تخصص در هر مساله اي از اهميت خاصي برخوردار بوده به نحوي كه معرفت غير متخصص در هر علم بعنوان معرفت درجه دوم به حساب

مي آيد و هرگونه اظهار نظر از جانب او فاقد هرگونه اعتبار يقيني است. لذا در اين نوشتار تلاش شده است به اينكه در كنار انديشه و افكار امام خميني(ره)، اقتراح برخي از صاحب نظران و مفسران بزرگ را مطرح نموده تا شايد حجاب برخي از شبهات و ايرادات بر داشته شود. بنابراين براي روشن شدن مبادي تصوري بحث، ابتدا معناي لغوي و اصطلاحي هر كدام از دو واژه دين و دنيا را تبيين و سپس به طرح موضوع مي پردازيم. معناي لغوي دين دين در لغت به معني جزاء، طاعت و روز قيامت است كه آن را براي شريعت اعتبار كرده اند. چنانچه در قرآن كريم آمده است. (ان الدين عند الله الاسلام) (2) (و من احسن ديناح ممن اسلم وجهه لله و هو محسن) (3). دين يعني طاعت (لا اكراه في الدين) (4) در اين آيه دين را به معناي طاعت گرفته اند و گفته شده كه طاعت نيست مگر با اخلاص و در اخلاص اكراهي وجود ندارد، چون امر قلبي است نه ظاهري. دين به معناي جزاء و پاداش آمده چنانچه خداوند فرمود: (فلولا ان كنتم غير مدينين) (5) گفته مي شود كه اين آيه مختص اهل كتاب است كه جزيه مي دادند. غير مدينين يعني غير مجزيين. (6) تعريف دين در اينكه معناي اصطلاحي و معرف واقعي دين چيست و آيا مي توان از اين واژه، تعريف حقيقي بدست داد و حد آن را تحصيل نمود يا خير؟ و آيا دين شناسان در تعريف آن وحدت نظر دارند يا نه؟ و توفيق آنان در تحصيل معناي واقعي آن تا چه حد

بوده است، موضوعي مورد دقت و توجه است. در اين رابطه مطالب زيادي گفته شده، برخي معتقدندكه اصلاح دين قابل تعريف نيست; عده اي فرموده اند دين خطاب خداوند است به انسان از طريق وحي كه داراي دو جنبه الهي و بشري است. دين يعني معرفت و نهضت همه جانبه به سوي تكامل. و يا دين به مجموع گزاره هايي كه از طرف خداوند بر انبياء القاء شده، مي گويند. (7) شلاير ماخر (Sehleier macher) از متكلمين معروف مسيحي مي گويد: «حقيقت و جوهر دين عبارت است از احساس توكل محض ». (8) لازم به ذكر است كه هيچ يك از اين اقوال خالي از نقض و ابرام نبوده، خصوصا قول كساني كه به يك بعد آن نگريسته و در همان دايره خاص و محدود، دين را تعريف كرده اند يا اظهار عجز نموده اند. بنابراين با عجز و ناتواني عقلي از حد و تعريف يك مفهوم يا پديده اي، بهترين راه براي تشخيص آن استمداد از طريق الهامات وحياني است كه قلمرو آن گسترده تر از عقل است. قطعا معرفتي كه از اين طريق بدست آيد بسيار كاملتر و روشنتر خواهد بود و اگر شبهاتي در اين زمينه وجود داشته باشد تا حد زيادي مرتفع خواهد شد. به همين دليل به كلام وحي و بيان عالمان واقعي دين و مفسران كلام الهي پرداخته مي شود. آنچه كه از آيات قرآن كريم صراحتا بيان شده است اين است كه واقعيت و حقيقت دين همان رويه و مسلكي است كه پيامبر اسلام (ص) بر آن منسلك بوده و در آن مسير ثبات قدم داشتند. يعني همان

سنتي است كه پيامبر(ص) و پيشوايان ديني در زندگي بدان عمل مي كردند. بعنوان مثال پيامبر خطاب به مشركان مي فرمايند: «دين من اين است كه خدايان شما را نمي پرستم و خداي واحد را پرستش مي كنم.» (9) و يا خداوند مي فرمايد: «هر يك از شما مسلمانان اگر از دين خود برگردد و در همان حال بميرد كافر است ». (10) از مجموع آيات دين و شريعت، مفسرين چنين تلقي مي كنند كه دين همان مجموعه تعاليم و سيره قولي و عملي صاحبان دين براي رسيدن به سعادت دنيا و آخرت را گويند. امام خميني(ره) و علامه طباطبائي صاحب تفسير الميزان و كثيري از شاگردان ايشان به اين قول ملتزم شده اند. (11) تحليل و تفسير امام خميني (ره) در اين باب اين است كه دين به مجموعه قوانيني گفته مي شود كه در راستاي سعادت دنيا و آخرت انسانها تدوين و تنظيم شده است. ايشان در محدود كردن دين به امور شخصي شديدا مخالفت ورزيده و بيش از آنكه به جنبه فردي دين توجه داشته باشد به ابعاد اجتماعي آن اهتمام دارند و در مقابل آنان كه با تنگ نظري، دين الهي را مورد تحليل خود قرار مي دهند شديدا مي تازند و مي فرمايند: «دين الهي داراي دستورات جامعي است كه كليه ابعاد مادي و معنوي بشر را شامل مي شود تعاليمي كه علاوه بر فني ساختن انسان در بعد روحاني در ماديات هم او را غني مي سازد.» (12) و در بياني ديگر مي فرمايند: «از دين اسلام و بعثت رسول اكرم (ص) بر داشتهاي مختلفي است چنانچه از انسان

هم برداشتهاي مختلفي مي باشد هر ديدي محدود به حدود آن كسي است كه آن ديد را دارد. انسان موجودي است محدود، انسان غير متناهي در كمال غير متناهي در جلال و جمال ديد غير متناهي دارد و او مي تواند از اسلام و از انسان برداشت صحيح بكند.» (13) در خصوص محدود و محصور نمودن دين، مبناي ايشان اين است كه: نبايد دين را در محدوده دنيا يا آخرت محصور نمود. محدود كردن دين به امور دنيوي صرف يا به امور اخروي هر دو خلاف واقع است. مي فرمايند: «محدود كردن هر چه باشد خلاف واقعيت است. نسخه تربيت اسلام كه قرآن باشد نامحدود است نه محدود به عالم طبيعت است و نه محدود به عالم غيب و نه محدود به عالم تجرد است همه چيز است. بنابراين نبايد گمان شود كه اسلام آمده است براي اين كه اين دنيا را اداره كند يا آمده است فقط براي اين كه مردم را متوجه آخرت سازد نوع انسان در خسارت است مگر آنان كه در حصار دين و ايمان و تربيت انبياء وارد شوند.» (14) پس تعريف مفهومي دين- نه تعريف ماهوي همان مجموعه قوانين و تعاليمي است كه در باب عقايد، اخلاق و احكام، براي رساندن انسان به سعادت و كمال تدوين گرديده است. حقيقت دين اسلام با توجه به مطالبي كه در باب تعريف دين بيان شده اگر بخواهيم يك تحليل اجمالي از حقيقت دين در قرآن و سنت داشته باشيم به همين مطلب خواهيم رسيد. از جمله آياتي كه درباره نفي شرك و بت پرستي و اثبات توحيد و خدا پرستي در

قرآن كريم آمده به نوعي از حقيقت دين سخن گفته اند كه همان سوق دادن حيات فردي و اجتماعي انسانها به برترين كمال و سعادت يعني دست يابي به مقام قرب ربوبي و دوري جستن از قلمرو پست مادي مي باشد. كلام امام خميني(ره) اين است كه: «حقيقت دين اسلام اين است كه همه مسائل مربوط به زندگي بشر را و آنچه مربوط به رشد و تربيت انسان و ارزش انساني مي باشد را دار است. اسلام همه چيز را گفته است لكن اشكال بر سر مسلمين است.» (15) ساير مفسران و دين شناسان شبيه همين مطلب را بيان كرده اند، صاحب تفسير الميزان در ذيل آيه: (قل يا اهل الكتاب تعالوا الي كلمه سواء بيننا و بينكم) (16) مي فرمايند: «حقيقت دين عبارتست از تعديل اجتماع انساني در مسير حياتي آن كه به تبع آن تعديل حياتي فرد هم در آن نهفته است. دين، اجتماع انساني را در راه فطرت و آفرينش، وارد ساخته و به آن موهبت حريت و سعادت فطري چنانكه مقتضي عدل است مي بخشد. همچنين به يك فرد، حريت مطلقه داده در انتقاع بردن از جهات حيات، چنانچه فكر و اراده اش او را رهبري مي كند و تا جائي كه ضرري به حيات اجتماع نرساند، آزاد مي گذارد.» (17) در واقع انديشه امام خميني و علامه طباطبائي اين است كه موجب آزادي و حريت و نعمت نيكبختي و سعادت با عمل به دين تضمين شده است و بيرون از حقيقت دين، جز بردگي و بندگي و شقاوت و بدبختي، تحفه ديگري نيست. «آزادي و حريت انساني در حدود قانون

است دين كشور ما اسلام است آزادي در حدود دين اين است كه به اسلام ضرر نخورد.» (18) همه انبياء و رسولان الهي در راستاي همين هدف دين خود را تشريع و تبيين كرده اند. سخن نوح پيامبر(ع) با خدايش اين است كه (رب انهم عصوني واتبعوا من لم يزده ماله و ولده الاخسارا)، خدايا اين قوم، مرا مخالفت كرده و پيروي كسي را كرده اند كه مال و فرزندانش جز به زيان و ضررش نيفزود.» (19) و كلام شعيب پيامبر(ع) خطاب به قومش چنين است كه: (اني اريكم بخير و اني اخاف عليكم عذاب يوم محيط) بدرستي كه من مي بينم شما را با خير و من مي ترسم بر شما از عذاب روزي كه احاطه كننده است. (20) و يا قول حضرت عيسي(ع) خطاب به امتش اين است كه: (ولابين لكم بعض الذي تختلفون فيه فاتقوالله و اطيعون) من آمده ام تا بعضي احكامي كه در آن اختلاف داريد براي شما بيان نمايم پس خدا ترس و پرهيزكار شويد و مرا اطاعت كنيد». (21) اگر بخوبي در بيانات انبياي عظام دقت و توجه شود حقيقت دين كه همانا تامين كننده سعادت بشر در دنيا و آخرت و لازمه آن كه عدم اختلاف و عصيان ورزي در قبال تعاليم انبياء است آشكار مي گردد. اما آنچه در نصوص و روايات آمده مبين و مفسر آياتي است كه درباره حقيقت دين و هدف بعثت نازل شده اند. علي(ع) در كلام گهربارش فايده و غايت بعثت را چنين تشريح مي كنند: «به تحقيق خداوند متعال فرستاد حضرت محمد(ص) را در حالي كه ترساننده بود جهانيان را

از عذاب الهي و امين بود بر آنچه به او نازل مي شد و شما اي گروه عرب در آن هنگام پيرو بدترين كيش بوديد (كه شرك و بت پرستي بود)، در بدترين جايگاه (حجاز) بسر مي برديد كه قحطي و فتنه و فساد در آنجا بسيار بود. در زمينهاي سنگلاخ و ميان مارهاي پر زهري كه از آوازها نمي رميدند، مانند اين كه كر بودند اقامت داشتيد، آب لجن سياه را مي آشاميديد و غذاي خشن مي خورديد و خون يكديگر را مي ريختيد. پس به سبب وجود مقدس حضرت رسول اكرم(ص) از آن زندگي بد و فساد عقيده و همه گرفتاريها نجات يافتيد و در ميان مردم دنيا به سيادت و بزرگي مشهور شديد.» (22) بنابراين حقيقت دين از ديدگاه امام خميني (ره) نشات گرفته از متون ديني است كه همانا سعادت دنيا و آخرت، بهبودي حيات مادي و معنوي و صلاح و آرامش روحي و جسمي همه انسانهاست كه هم صلاح زندگي دنيا را تامين كند و هم آفات كمال آخرت را بزدايد. پس مصالح بندگان در دنيا و آخرت در متن دين نهفته است و بقول شاطبي: «شرايع تنها براي مصالح عاجل و آجل باهم وضع شده است.» (23) با توجه به حقيقت دين و محتواي شريعت الهيه مي توان ادعا كرد كه هرگز هماي سعادت در دنيا بر كسي بال نگشوده و سايه نمي افكند و مدال حريت و آزادي بر سينه انساني آويخته نمي شود و تاج عزت در دنيا و عقبي بر سر احدي گذاشته نمي شود مگر اين كه آن شخص در قلمرو دين حركت نموده و

مطيع تعاليم آن باشد. پس اين تلقي و برداشت قشري و سطحي از متون ديني كه آن را بر دو محور خدا و آخرت محصور نمودن و آن همه تعاليم اخلاقي و اجتماعي در امور دنيوي را ناديده انگاشتن، براستي تحليل غلط و نادرستي است. چه اين كه اگر بعثت انبياء و تشريع دين، براي هدايت و ارشاد آدميان در نظام زندگي مادي نمي بود مفهوم و معنايي براي حيات حاصل نمي شد و غرض خلقت بي فايده و عبث مي نمود و حق آن است كه دنيا، در پرتو دين ارزش و هدف اصلي خود را پيدا مي كند و آخرتي سعادتمند در كنار غايتمندي سالم دنيوي تحصيل مي شود. به جهت اين كه آخرت، تافته جدا بافته اي از دنيا نيست بلكه نشئه ظهور و تجلي اعمال آدميان از اين دنياست كه دنيا صورت آن است. در واقع دنيا و آخرت ظاهر و باطن يك واقعيتند. شايد نوك پيكان حمله امام همين مبناي ناصواب را هدف قرار داده كه با ژرف نگري خاص فرموده اند: «اسلام ديني نيست كه براي يك طرف قضيه فكر كرده باشد، اسلام همه اطراف قضايا را بيان كرده است; تمام احكام مربوط به دنيا و مربوط به سياست، مربوط به اجتماع و اقتصاد و تمام قضايايي كه اهل دنيا از آن بي اطلاع هستند. اديان توحيدي آمده اند تا هر دو طرف قضيه را نگاه كنند; چنين نيست كه از يك طرف غافل باشد خصوصا اسلام كه از همه اديان بيشتر در اين معنا پافشاري دارد. همه احكامش مخلوط به سياست است; نمازش و حجش و زكاتش; مخلوط

به سياست است; اداره مملكت است، خمسش مربوط به اداره مملكت است.» (24) معني دنيا در ميان علماي اهل لغت براي اين كلمه دو معنا شده است. برخي از اهل لغت گفته اند: دنيا از ماده دنو به معناي نزديكي است. و عده اي گفته اند از ريشه دني است به معناي پستي و دنائت. يعني مرحله نازل و داني از حقيقت هستي كه غالبا در مقابل آخرت استعمال مي شود. مثل: (خسر الدنيا و الاخره) و يا مثل اين قول خداوند كه مي فرمايد: (و آتيناه في الدنيا حسنه و انه في الاخره لمن الصالحين) (25) و گاهي به معناي اقرب است در مقابل اقصي. مثل: (اذ انتم بالعدوه الدنيا و هم بالعدوه القصوي) و جمع دنيا دني است. (26) به دنيا دهر هم گفته شده; دهر يعني مدت عالم از مبدا تا منتهي. مثل: (هل اتي علي الانسان حين بما من الدهر) هر چه كه داراي زمان طولاني باشد بدان دهر گفته مي شود; بر خلاف زمان كه به مدت كوتاه اطلاق مي شود. حاصل كلام علماي اهل لغت اين است كه دنيا، حالات قبل از مرگ و آخرت حالات بعد از مرگ را گويند. (27) حقيقت دنيا هر چند از معناي لغوي واژه دنيا تا حدودي مي توان به حقيقت آن پي برد اما با توجه به تبيين و توصيف قرآن كريم و روايات از دنيا كه در غالب موارد با دو قيد لهو و لعب و با دو وصف متعارض (مدح و ذم) همراه و قرين است اندكي درك آن را با مشكل مواجه ساخته و چالشي را ميان مفسران و

علماي ديني برانگيخته است. در اين كه آيا دنيا، همين زمين و آسمان و بيابانها و نظام طبيعت است؟ يا اين مخلوقات از حقايق نظام هستي و آيات حق بوده و مقصود از دنيا همان اعتباريات و امور قرار دادي ما انسانهاست; و در واقع دنيا غير از نظام طبيعت است؟ برخي حقيقت دنيا را در امور تكويني آن دانسته و برخي ديگر از عالمان ديني علاوه بر تكوينيات، امور اعتباري و قراردادي را هم جزء حقيقت دنيا به شمار آورده اند. پذيرش و قبول هر يك از اين دو قول توابع و لوازمي دارد كه شايد مناقشاتي را بر انگيزد. بعنوان مثال اگر بپذيريم كه حقيقت دنيا همان بيابانها و آسمانها و زمين است در تفسير آيه (و ما خلقنا السماء و الارض و ما بينهما لاعبين) (28) يا آيه (و ما الحياه الدنيا الالعب و لهو) (29) بايد ملتزم شويم به اين كه خداوند متعال براي بشر بازيچه آفريد و ذات حق، خالق لهو و لعب بوده، ماهيت و حقيقت دنيا را براي بازيگري انسانها پديد آورد. و اگر بخواهيم خلاف اين قول را در مثل اين آيات، بپذيريم كه در جهت مخالف عقيده فوق باشد بازهم لوازمي بدنبال دارد كه پذيرش آن آسان نيست. بدان جهت كه در معناي دنيا و حقيقت آن ابهام وجود دارد جمع اين دو قول را با مشكل مواجه ساخته است و شايد بتوان گفت كه تا حدودي شبهات و خلطهاي وارده به همين نكته برمي گردد، با اذعان به اين مطلب كه در حقيقت دنيا ابهام وجود دارد ادعاي ما اين است كه گره اين ابهام

با توجه عميق و تامل دقيق در كلام شارحان واقعي دين كه تلاش كرده اند تا قرآن را با قرآن يا با نصوص معتبره تفسير نمايند گشوده خواهد شد. حقيقت دنيا از ديدگاه مفسران نظر علامه طباطبائي اين است كه «دنيا بازيچه است و زندگي دنيا منحصر در لهو و لعب است و خداوند با كلمه «هذه » كه فرمود (و ما هذه الحياه الدنيا الا لهو و لعب) (30) آن را تحقير كرده است و كلمه «لاعب » در آيه 16 سوره انبياء به معناي بازيگر بودن خداوند نيست بلكه به معناي خالق لعب بودن است. ايشان بعد از تعريف دو واژه لهو و لعب (لهو يعني كار بيهود كه انسان را از كار مفيد و مهم باز دارد و به خود مشغول مي سازد و لعب كارهاي منظمي كه در عين بي فايده بودن انجام مي گيرد.) مي فرمايند: «زندگي دنيا همانطور كه به اعتباري لهو است به اعتبار اين كه براي خود، قواعدي دارد لعب نيز هست براي اين كه فاني و زودگذر است همچنان كه بازيها اينطورند. عده اي بچه با حرص و شور و هيجان عجيبي يك بازي را آغاز مي كنند و خيلي زود هم خسته شده و از هم جدا مي شوند. و همانطور كه بچه ها بر سر بازي داد و فرياد راه مي اندازند و پنجه به روي هم مي كشند با اين كه مورد نزاع آنها، جز خيالاتي موهوم نيست. مردم عادي نيز بر سر بازيچه دنيا، با يكديگر مي جنگند و حالت چند سگي را كه بر جيفه اي به يكديگر مي غرند درگير

مي شوند. با اين كه آنچه بر سر آن تكالب مي كنند از قبيل اموال و همسران و فرزندان و مناصب و مقامها و رياستها و غيره، چيزي جز اوهام نيستند. و اينها را مالك نمي شوند مگر در ظرف وهم و خيال. به خلاف زندگي آخرت كه انسان در آن عالم به كمالات واقعي كه خود از راه ايمان و عمل صالح كسب كرده زندگي مي كند و سرگرمي و لهو و لعب در آن راه ندارد. لذتي كه با الم آميخته نيست; سعادت و نيكبختي كه شقاوت در پي ندارد.» (31) در پاسخ اين پرسش كه آيا لهو و لعب از خدا سر مي زند يا خير؟ مي فرمايند: «لهو كردن خدا با چيزي از مخلوقات خود محال است. زيرا لهو صورت نمي گيرد مگر از كسي كه لهو، حاجتي از او را بر طرف نمايد. پس لهو از چيزهايي است كه در غير اثر مي گذارد و معني ندارد كه چيزي در خداي تعالي موثر باشد و او به چيزي محتاج شود. بنابراين اگر فرض كنيم كه سرگرمي براي خدا جايز باشد بايد با چيزي باشد كه غير خودش باشد و مخلوقات او از آنجا كه فعل اويند و از ذات او صادر و خارج مي شوند غير او بوده و نمي شود همبازي يا بازيچه او باشند بلكه بايد چيزي باشد كه از ذات او صادر نشده باشد و چنين چيزي وجود ندارد پس خدا، لهو ندارد.» (32) ملخص كلام علامه در تفسير آيات مربوط به دنيا اين است كه دنيا بازيچه است و متاعي است كه با آن تمتع مي

شود خداوند خالق و آفريننده لهو و لعب است اما لاعب و بازيگر نيست. هر چند كه خود، بازي كننده صحنه بازي نيست ولي وسيله و اسباب بازي را براي كودكان دنيا خلق كرد. ايجاد و خلق اسباب بازي حكيمانه است نه بازي با كودكان كه از حكمت بدور است. (33) چنين ديدگاهي از حقيقت دنيا مورد پذيرش امام خميني (ره) و برخي از شاگردان علامه واقع نشده است. يكي از شاگردان علامه در نقد اين نظر مي فرمايند: «اين جواب علامه پاسخ خوبي است اما بايد گفت كه آيا اين كه دنيا لهو و لعب است همان نظام تكوين و مخلوق خداوند تعالي مراد است، يعني آيا خداوند واقعا بازيچه آفريد تا گفته شود بازي كودكان دنيا با بازيچه حكمت است يا خير؟ قرآن وقتي كه مي خواهد دنيا را تبيين كند آن را به فصول چهارگانه مثل مي زند. «بدانيد كه زندگي دنيا، بازيچه و لهو و زينت و تفاخر بين شما و تكاثر در اموال و اولاد مثل آن باراني است كه كفار از رويش گياهانش به تعجب در آيند و گياهان وقتي به انتهاي رشد رسيدند به زردي گرائيده خشك شوند و در آخرت عذاب شديدي است ». (34) اين گونه تعاريف، تعريف به تمثيل است نه تعريف حقيقي، دنيا آسمان و زمين و بيابانها نيستند بلكه اينها تكوينيات و آيات حق و مسبحات خدايند». (35) اينها بازيچه نيستند بلكه خداوند دنيا را براساس معادلات رياضي خلق نمود كه حقايق هستي اند نه بازيچه. وقتي اين موارد خارج شد مي ماند اعتباريات دنيا و آنچه كه جنبه حقيقي ندارند. حيات دنيا،

حيات انسانها، پرندگان و حيوانات بازيچه نيست بلكه دلبستگي به دنيا و اعتباريات دنيا لهو است. پس اين كه علامه فرمودند درختها و آسمانها و زمين بازيچه اند براي كودكان دنيا خلق كرده تا به هدف كه همان معارف الهي است برسند و خدا خود بازي كننده نيست بلكه وسيله بازي را براي انسانها آفريد و اين فعل خدا از روي حكمت بوده است; اگر چه جواب خوبي مي باشد ولي تام نيست چون اينها تخصصا خارجند چه اين كه اگر نفس دنيا لهو و لعب باشد حسنه و سيئه و ثواب و عقاب معني نخواهد داشت. (36) ظاهرا ديدگاه امام خميني (ره) با اين نظر علامه هماهنگ نيست و آنچه را كه ايشان مي فرمايند خلاف تفسيري است كه علامه ارائه مي نمايند. چون از نظر امام آنچه كه مذموم است تعلق و وابستگي به دنياست اما تكوينيات نظام هستي، مظاهر و آيات و تجليات حقند. «دنياي هر كس، همان آمال اوست، دنيا همان است كه پيش شما است، خود شما وقتي توجه به نفستان داريد خودتان دنيائيد اما از شمس و قمر و طبيعت هيچ تكذيب نشده است از اينها تعريف شده است; اينها مظاهر خدا است.» (37) «دنيا في نفسه مذموم نيست و دوري از كمال نمي آورد بلكه آن علايقي كه در انسان پديد مي آيد موجب دوري انسان از خدا مي گردد. آنچه انسان را گرفتار مي كند علاقه است.» (38) فخر رازي در تفسير آيات دنيا، تلاش و كوشش بسياري نموده تا توجيه درستي از حقيقت دنيا بدست دهد ولي از ظاهر كلامش پيداست كه توفيق چنداني نداشته است.

او مي گويد: «در اين آيات چند مساله است. منكرين قيامت، تمايل و رغبتي زياد به دنيا داشتند خداوند از پستي و خست آن فرمود. پس نفس دنيا مذموم نيست.» و در وجه نامگذاري دنيا به لهو و لعب چند وجه را بيان مي كنند كه با صدر كلام ايشان ناهماهنگ است او مي گويد: «زمان لهو و لعب كوتاه و سريع الزوال است و مدت زندگي در دنيا هم چنين است. لهو و لعب در بيشتر موارد منجر به عمل زشت مي گردد لذات دنيا نيز چنين است. لهو و لعب با غرور به ظواهر امر حاصل مي شود و اگر به حقايق توجه شود چنين نيست. بنابر اين لذات دنيوي لهو و لعب است و حقيقتي ندارند و اگر به احوال دنيا و آخرت توجه شود معلوم مي گردد كه خيرات دنيا، جز به حكم شهوت نيست، و حقيقتي براي اين شهوات در واقع نمي باشد. پس سعادات دنيوي همراه اين عيوب هستند ولي سعادتهاي اخروي مبراء از اين عيوبند.» (39) مرحوم فيض كاشاني در تفسير آيه 16 سوره انبياء و آيه 20 سوره حديد مي فرمايند: «خداوند! آسمان و زمين را با نظم خاص آفريد تا بشر براي ادامه حيات خويش و رسيدن به كمال، زندگي خود را بر اساس آن تنظيم نمايد و مقصود خداوند از تحقير دنيا در سوره حديد، پستي امور دنيوي است كه مردم چون كودكان با آن مشغول شده و از اصل و حقيقت سعادت باز مي مانند.» (40) آنچه كه از اقوال و نظرات مفسران و انديشمندان ديني درباره حقيقت دنيا مي توان استفاده كرد دو

نكته بسيار مهم است كه توجه به آن دو نكته مي تواند ما را در فهم حقيقت دنيا كمك نمايد. «يكي اينكه بگوئيم دنيا داراي معاني متعدد بوده، و بر چند مفهوم قابل اطلاق است يعني همانند لفظ «ولي » كه به معناي حب و دوستي، سرپرستي، نزديكي و قرب بين دو شيئي و معاني ديگر مي آيد، دنيا نيز مشترك لفظي است. گاهي دنيا گفته مي شود كه مقصود از آن حيات دنياست. و گاهي مراد از آن اموال و درهم و دينار است و در برخي موارد معناي بهره مندي از لذتهاي دنيوي از آن اراده مي شود. و معاني ديگر كه همه اين مفاهيم در لفظ دنيا مشتركند.» (41) و نكته ديگر اينكه گفته شود كلمه دنيا با توجه به معاني متعددش بصورت حقيقت و مجاز است نه اشتراك در لفظ. در صورت فوق لازم مي آيد كه براي دنيا في حد نفسه، حقيقتي قائل شده و بقيه معاني آن را مجاز فرض نمائيم. يعني بگوئيم دنيا و حقيقت آن عبارت است از زمين و آسمانها و آنچه ما بين آنها از معادن و نباتات و گياهان و حيوانات وجود دارد كه براي تحصيل سعادت و كمال آفريده شده اند. و اما نوع نگرش و علاقه انسان به آن، دنيا را از معني حقيقي اش جدا و خارج مي كند. (42) و چون از حقيقت خود جدا شد متصف به ذم مي گردد. اين دو قول درباره حقيقت دنيا مطرح است كه برخي حقيقت دنيا را همان تكوينيات و مخلوقات آن گرفته اند كه مورد مدح واقع شده و اعتباريات آن را

جزء حقيقت دنيا نمي دانند. آنچه را كه شارح مدح كرده است مربوط به تكوينيات نظام هستي است و آنچه مورد مذمت واقع شده به اعتباريات آن راجع است. و عده اي ديگر هيچ حقيقتي براي دنيا قائل نيستند نه تنها امور اعتباري دنيا موقت و زودگذر است بلكه امور تكويني آن نيز موقت بوده و صرفا از باب تهيؤ براي وصول به كمال انسانها آفريده شدند. از ميان دو قول مزبور آنچه كه با افكار عامه مردم نزديكتر است معناي اول است و ظاهر آيات و روايات مؤيد همين معناست هر چند كه قول دوم، تفسير عرفاني از دنيا بوده و اوحدي از بزرگان و اولياي حق به آن گرايش دارند ولي از آن حيث كه مخاطب شارع، عامه مردمند نه خواص. لذا قول اول با ظاهر آيات و روايات تطابق بيشتري دارد. نظر و انديشه امام خميني (ص) بر اين امر مبتني است كه نبايد از دنيا معنايي بدست داد كه خارج از ادراك عامه مردم باشد. هنر يك عالم ديني آن است كه در حد عقول انسانها مطلب را به آنها تفهيم نمايد. در طول تاريخ شايد بيشترين افراط و تفريط در اين موضوع از جانب عارفان و عالمان ديني صورت گرفته باشد. لذا با اين كه خود، فيلسوف و عارف و مفسر به معناي واقعي كلمه بوده اند ولي شديدترين انتقاد را از آنان مطرح مي كنند و مي فرمايند: «بسياري از زمانها بر ما گذشت كه يك طايفه اي از فيلسوف و عارف متكلم و امثال ذلك كه دنبال همان جهات معنوي بودند اينها معنويات را گرفتند و ما عداي

خود را تخطئه نموده و آنان را قشري به حساب آوردند بلكه وقتي دنبال تفسير قرآن رفتند اكثر آيات را به جهات عرفاني و فلسفي و معنوي برگرداندند و به كلي از حيات دنيايي و جهاتي كه در اين جا به آن احتياج است و تربيتهايي كه در اينجا بايد بشود غفلت نمودند به حسب اختلاف مسلكشان رفتند به دنبال همان معاني بالاتر از ادراك عامه مردم. اينها مي خواستند همه چيز را به معنويات و ماوراي طبيعت برگردانند. در مقابل اين افراط كاري ها، اخيرا اشخاصي پيدا شدند نويسنده هايي كه متدين و مومنند و خدمتگزارند چنانچه آنها هم خوب بودند. فقها و متكلمين و فلاسفه همه مي خواستند به اسلام خدمت كنند حالا اين عده از نويسنده ها آيات قرآن را بر عكس فلاسفه و عرفا به ماديات بر مي گردانند.» (43) نوع نگرش انسان به دنيا توجه و دقت كافي به كلام باري و بيانات متعالي معصومين (ع) اين مطلب را به اثبات مي رساند كه متن نظام هستي و حقيقت دنيا، مورد لعن و طعن، واقع نشده علاوه بر اينكه متعارض بودن آيات و روايات درباره دنيا، خود دليل مستقلي است براين كه، مراد از آن همه مذمت ها، ناظر به نوع نگرش منفي به دنياست نه اينكه دنيا از جهت دنيا بودنش، مذموم شارع بوده باشد; زيرا در بسياري از روايات آمده كه: «دنيا مصلاي ملائكه و محل تردد فرشتگان; مسجد مؤمنان و معبد دوستان خدا; توشه بينايان و دار البلاغ مي باشد». (44) و در عين اين مدحها، مذمتهايي هم شده است كه به تعابير متعدد در متون ديني

و جوامع روائي ما به عنوان متاع غرور، (45) متاع قليل، (46) زندان مؤمن، گذرگاه و دارممر، (47) دار مجاز، (47) محل معصيت بندگان خدا، (49) پايگاه جمع آوري اموال و بالاخره به عنوان مزبله ميته ها، (51) آمده است. اين تعابير متعارض شاهد و قرينه ديگري است بر اين مدعا كه تمامي مدح و ذمها به نحوه برخورد آدميان به دنيا مربوط مي شود و حقيقت دنيا، از آن حيث كه مخلوق و فعل الهي است همه جهات آن خير محض مي باشد. و اين نوع بر خورد آدميان است كه يا جنبه خير و حقيقت بودن آن را رعايت نموده و دنيا را با نگاه دنيويش كه گذرگاهي براي وصول به لقاء الهي است مي نگرند و يا اينكه با ديده ابديت و جايگاهي براي جاودانه ماندن و كاميابي از همه لذائذ مادي با آن بر خورد، مي نمايند. بنابراين آنچه كه در مذمت دنيا گفته شد به حقيقت دنيا كه تكوينيات آن باشد، راجع نيست بلكه تمام روايات و آيات در باب نكوهش دنيا ناظر به اين است كه آدمي از حقيقت آن روي گردانده و همه همت خويش را به ظواهر آن محدود كرده است به همين خاطر با حرص و ولع بدنبال جمع مال و لذائذ دنيايي و شهوت راني مشغول شده است، تصورشان اين است كه به موكب زيبايي دست يافتند غافل از اينكه نفس گرانبها و وجود ارزشمند خويش را با دنيا به ثمن بخس بيع نموده و خويشتن را مركب دنيا قرار داده است. داستان اين گونه از انسانها به تعبير مولوي شبيه داستان كساني است كه

وقتي ظواهر زيباي هر چيزي را مي بينند احساساتشان بر آشفته شده و با دلباختگي تسليم آن مي شوند، و اما بعد از مدتي كه به عقل آمدند مي فهمند كه آنچه را از دور آب زلال و صاف مي پنداشتند، سرابي بيش نبود و يا او را كه نو عروس مشاهده مي كردند چاپلوس بود و حال كه بدام آن گرفتار آمدند بايد نيشهاي او را تحمل نمايند. همين مطلب را مولوي چنين به نظم درآورده است. مي نمايد در نظر از دور آب چون روي نزديك آن، باشد سراب گنده پيراست او و از بس چاپلوس خويش را جلوه دهد چون نو عروس هين مشو مغرور آن گلگونه اش نيش نوش آلوده او را بچش آشكارا دادن به پنهان دام او خوش نمايد ز اولت انعام او (52) بنابراين موضع دين درباره دنيا بسيار روشن است و كسي كه با اسلام آشنا باشد و با متون ديني در ارتباط باشد مي فهمد كه اسلام كاملترين بينش را به انسان اعطا مي كند و عمل به دستورات آن مي تواند ضامن سعادت دنيا و آخرت باشد و اين كه تصور شود تعاليم ديني نسبت به دنياي مردم بي اعتنا است تصور نا صوابي است. ادله قائلين جدائي دين و دنيا بدون هيچ پيش داوري و قضاوت قبلي و يا ذكر مقدمه اي براي ايجاد ذهنيت و تخريب اذهان، دلايل قائلين را بيان مي كنيم. 1- وقتي كه هدف دين اصلاح و بهبودي دنيا توام با آخرت قرار گيرد توحيد و وحدانيت الهي مبدل به شرك مي گردد. چون ديانت و دينداري مردم از خاصيت

و اصالت مي افتد. بهترين نمونه براي اثبات مدعا جريان رنسانس و تجربه تلخ تمدن اروپا و امريكاست كه كار دينداري از جوامع متمدن غرب رخت بر بسته و به جاي دين و عواطف معنوي سود جويي مادي حاكم گرديد. و نيز در جمهوري اسلامي شعار دين و دنيا تا سر حد تعطيل توحيد پيش رفت. (53) 2- چون اديان الهي و مكاتب توحيدي براي جوابگويي به همه مسائل علمي و مشكلات دنيايي نازل نشده اند اگر بخواهيم دين را حاكم كنيم و اين گونه القاء نمائيم كه دين جوابگوي همه دردهاست اين افكار موجب انصراف مردم از دين مي شود. و... 3- در صورت پيوند دين و دنيا دين تحت الشعاع مطامع دنيايي رهبران ديني قرار مي گيرد چنانچه در زمان خلفاي عباسي و عثماني، علماء و فقهاي تسنن، خليفه را مصداق زنده اولو الامر دانسته. در ظاهر، خدا و اسلام فرمانروا بود ولي عملا دين از دولت فرمان مي گرفت. در غرب اين چنين بود و بايد درباره نظام مقدس جمهوري اسلامي بعدا قضاوت كنيم. 4- اساس دعوت انبياء بر محبت و معرفت بنا شده ولي كار دولتهامقابله با دزدان و دشمنان و راهزنان امنيت است و اين عمل جز با زبان تند و تلخ پيش نمي رود بنابراين حاكميت دين موجب مي شود كه دين ابزاري شيطاني گردد تا وسيله هدايت. 5- دين براي دنيا يا ترك دنيا بخاطر دين، دو حالت افراط و تفريط در دين است و در واقع دو روي يك سكه اند كه در ضرابخانه شيطان قالب خورده اند و دين هر دو را شديدا رد مي كند.

6- اعتقاد به اينكه دنيا جز مزرعه اي براي آخرت نيست و انبياء خبر دهندگان قيامت و آخرت بوده اند ضرورتي است كه موجب بقاي دين و دنيا و سلامت اجتماع بشري در اين روزگار سراسر رنج و ملال مي شود. (54) 7- اگر دين در اداره دنيا و حكومت و سياست دخالت نمايد موجب مي شود كه قداست از دين دور گردد و در واقع دين مقدس را با سياست غير مقدس آميختن آب در هاون كوبيدن است. (55) 8- وظيفه پيامبران تحريك حس نفع پرستي بوده آنان يك عده مبشرين و منذرين بوده اند. يعني پيامبران جزانذار و تبشير وظيفه ديگري نداشتند. (56) 9- هيچ دليل عقلي و شرعي وجود ندارد كه دين هم دنياي متدينين را آباد نمايد و هم آخرتشان را. (57) 10- دين اگر چه كامل است ولي جامع نيست و تصور اين كه دين به صورت جامع همه مسائل را طرح و حل كرده باشد تصور نادرستي است. (58) 11- آنچه را پيامبران از يك مبدا فوق بشريت با هدفي به كلي جدا از لذائذ دنيا مطرح كرده اند، امروز بشر خود پرست مادي (ولي خود پرست روشن بين) به آنجا مي رسد; روشن دل و روشن بين در يك نقطه به هم مي رسند; ديده بينا آن را مي بيند كه دل پاك از روز اول خواسته بود. (59) 12- سعادت زندگي دنيا محدود به اعتقاد به خدا و ترس از جهنم نيست. ممكن است جامعه اي بدون اين، صاحب مكارم اخلاق و خوشبخت شود. بشر روي دانش و كوشش و به پاي خود راه سعادت در زندگي

را يافته است و اين راه سعادت تصادفا همان است كه انبياء نشان داده بودند. (60) دلايل ارتباط دين و دنيا اگر دين را به معناي مجموعه احكام و تعاليم محكي از اراده الهي كه بر پيامبران و انبياء نازل شده بگيريم، نه فهم برخي از دينداران يا آنچه كه خود مي پنداريم و نيز شموليت احكام آن را پذيرا باشيم و دنيا را در حيات مادي محصور و محدود ننموده بلكه مقدمه آخرت بشمار آوريم، شايد بتوان به عمق ارتباط آن دو، شناخت حاصل نمود. پس در فهم اين ارتباط تصور چند پيش فرض لازم است كه به نحو اجمال بيان مي كنيم. 1- ارائه معناي صحيح از دين كه داراي حد مشترك، براي پيروان يك دين يا اديان مختلف بوده باشد. مثل تعريف فوق يا نظير آن، نه اين كه به معناي مبهمي گرفته شود كه شامل تعاليم غير الهي و مكاتب مادي نيز بشود، مثل اين كه گفته شود. «دين به معناي آگاهي از امور متعالي و مقدس و يا احساس اتكاء مطلق ». (61) كه معرق ف اخفي از معرف است. 2- درك و تصور صحيح از نقش آفريني دين در تمام ابعاد حيات فردي و اجتماعي، اعم از جنبه هاي مادي و معنوي و آگاهي و معرفت حقيقي به اينكه، واضع و شارع آن از تمام نيازهاي بشر شناخت كامل داشته و با توجه به آن احتياجات، دين را تشريع نموده است. 3- معرفت حقيقي از دنيا و اعتقاد به اين كه ظواهر دنيا اعتباري است و باطن آن،حقيقي و ظاهر شدني، نه اين كه دنيا را در ظاهر آن

خلاصه كرده و از حقيقتش غافل بود. چنانچه تصور باطل بسياري از انسانها در قبال دنيا همين است. (يعلمون ظاهرا من الحياه الدنيا و هم عن الاخره هم غافلون) «يعني فهم و درك ايشان به ظاهر حيات دنياست در حاليكه از آخرت و باطن دنيا بي خبرند.» (62) 4- آخرت تابع اعمال دنيوي انسان است و رهيافتهاي ديني براي سعادت و كمال دنيا و آخرت هر دو مباشد و نيز برداشتهاي افراطي و تفريطي صوفيان و دنيامداران از دنيا و آخرت تلقي ناصوابي است. 5- آخرين نكته جدا كردن حقيقت دين كه ماخوذ از متون ديني است با مباني فكري برخي از دين شناسان و يا عملكرد برخي از متديننان مي باشد. با چنين بصيرت و بينشي مي توان هم از دنيايي شدن دين و پوشش قراردادن آن براي هر عمل شنيع و زشتي دوري كرد و هم از اعتقاد به خارج نمودن دين از امور دنيوي و مادي (سكولاريزيسيون) فاصله گرفت. حال با توجه به بيان اين مقدمات و پيش فرضها مي توان موضوع را در عرصه تحليل و بررسي قرار داد. بنظر مي رسد كه قائلين به تئوري جدايي دين و دنيا درك درست و كاملي از مفهوم دين و دنيا نداشته باشند و از ظاهر كلامشان پيدا است كه افكار و عقايد آنان متاثر از قرآن و سنت نيست بلكه با مقدمات غلط به اين نتيجه دست يافتند. دلايلي كه آنان (منكرين) اقامه كرده اند هيچ پايه و اساس عقلي و منطقي ندارد و آنقدر واضح البطلان است كه نيازي به رد منطقي آنها نيست ولي به خاطر روشن شدن مطلب به

چند نكته بعنوان شاهد - نه بعنوان دليل و برهان- اشاره مي شود. 1- هر عقل سليمي حكم مي كند به اين كه نه دنياي بدون دين دنياي كاملي است و نه دين بدون دنياارزش و مفهوم خواهد داشت. چون همين دنياي مادي است كه مجراي احكام و تعاليم دين است و اگر حقانيت دين را امري مسلم گرفته باشيم چگونه مي توان پذيرفت كه محملي براي اجراي تعاليم حقه وجود نداشته باشد، مگر اين كه قائل به حقانيت آن در مقام انشاء باشيم كه هيچ يك از عقلا بدان ملتزم نيستند. چون هيچ عقلي حكم نمي كند كه همه مقررات الهي را خداوند بحق انشاء كرده ولي محل حقي و جايگاهي براي اجراي آن بر بندگان منظور نكرده باشد. 2- احكام و تعاليم و اخلاقيات و عقايد دين داراي دو جنبه فردي و اجتماعي است كه در واقع براي اصلاح شووءنات انسانها نازل شده و حفظ قداست ديني منوط به عمل كردن آن احكام و تطبيق رفتارهاي فردي و اجتماعي به اخلاقيات آن و سوق دادن افكار و جهت دهي عقايد به اعتقادات ديني مي باشد و جز اين هر چه باشد غير ديني و تنزل دادن قداست دين است. 3- آنچه كه انبياء و رسولان الهي به بشر آموزش مي دادند و در آن بذل مساعي داشتند اين بود كه اعمال بندگان را رنگ و صبغه ديني ببخشند و تفهيم اين مطلب كه اعمال بندگان بدون اعتقاد و ايمان به خدا و قيامت بي ارزش و تمام تكامل در وجهه الهي آن نهفته است. (اليه يصعد الكلم الطيب و العمل الصالح يرفعه) (63)

و درباره تاثير و تاثر اعمال بندگان در عالم طبيعت و جامعه انساني خداوند فرمود: «همانا اگر اهل قريه ايمان مي آوردند و تقوي پيشه مي كردند هر آينه باز مي كرديم به روي آنان درهايي از بركات آسمان و زمين را، ولي آنها انبياء را تكذيب كردند و به همين جهت آنان را به آن جرائمي كه براي خود كسب كرده بودند اخذ كرديم ». (64) در آيات ديگر هم به اين نكته اشاره رفته است كه صلاح و فساد جامعه بشري و سعادت و شقاوت ايشان را باز تاب و انعكاس اعمال و عقايد آنها بر مي شمارد. (65) پاسخ امام خميني (ره) در مقابل اين افكار انحرافي از دين چنين است: «دين احكام معنوي دارد و بسياري از احكامش سياسي است، دين از سياست جدا نيست البته در اذهان بسياري از اهل علم و بيشتر مقدسين اين است كه اسلام به سياست چه كار دارد. اسلام و سياست جداست. دين علي حده است; سياست علي حده، اينها اسلام را نشناخته اند. مگر سياست چيست روابط بين حاكم و ملت، اسلام احكام سياسي اش بيشتر از احكام عبادي است. اسلام در مقابل ظلمه ايستاده است، حكم به قتال داده; حكم به كشتن داده در مقابل كفار و اين احكام بايد اجرا شود.» (66) چقدر مغالطه آميز است سخن كسي كه بگويد اساس اسلام بر محبت و معرفت است ولي كار حكومت مقابله با سارقان و دشمنان امنيت، و اين دو با هم منافات دارند. مگر نشان محبت و رافت اين است كه انسان ظلم ديگران نسبت به خود و دين و ايمانش را

بپذيرد؟ و سر تسليم در مقابل اهانت ديگران فرود آورد؟ مگر پيامبر اسلام(ص) و ساير اولياي الهي اسوه محبت نبودند پس چرا با دشمنان دين مقابله مي كردند؟ چنين نبود كه پيامبران آمده باشند تا پيام الهي را ابلاغ نمايند و كاري به اجراي آن نداشته باشند. امام خميني(ره) مي فرمايند: «اين سخنان با مبناي اسلام و معتقدات اوليه ما مخالف است چون در هيچ اجتماعي جعل قانون به تنهايي سعادت نمي آورد بلكه بايد بعد از تشريع قانون، قوه مجريه اي بوجود آيد. در يك تشريع اگر قوه مجريه نباشد نقص وارد است. به همين جهت اسلام همان طور كه جعل قوانين كرده است قوه مجريه قرار داده، ولي امر، متصدي قوه مجريه است. در زمان رسول اكرم (ص) اين طور نبود كه فقط قانون را بيان و ابلاغ كنند بلكه آن را اجراء مي كردند. رسول الله (ص) مجري قانون بود مثلا قوانين جزايي را اجرا مي كرد. دست سارق را مي بريد، حد مي زد، رجم مي كرد خليفه براي همين امور است.» (67) پس اسلام كاملترين برنامه را در حيات فردي و اجتماعي ارائه داده و كمترين نقص در آن راه ندارد چنانچه اگر مسلمانان نتوانند با درايت و تدبير، برنامه زندگي را از آن تحصيل نمايند بايد ضعف را در قابليت قابل بدانند نه فاعليت فاعل. اگر ما نتوانيم افكار و انديشه خود را ارتقاء بخشيده و يا در عمل به تعاليم آن ضعيف باشيم چرا نقص را در دين دانسته و آن را در اداره دنياي بشري ناقص بدانيم. بنابراين دين را به هر بهانه اي از صحنه زندگي

فردي و اجتماعي خارج كردن به معناي نقص در دين بشمار آمده كه اين عقيده با صريح قول خداوند در قرآن در تناقض است كه فرمود: (اليوم اكملت لكم دينكم و...). منشا پيدايش تفكر جدايي دين و دنيا اين فكر كه از زمان رنسانس در اروپا شكل گرفته طولي نكشيد كه بر افكار و عقايد غالب دانشمندان غرب سايه افكنده و تا حدودي رشحات آن در اذهان انديشمندان مسلمان تسري پيدا نمود. در طول تاريخ اسلام ابتلا به اين عقايد وهمي با اشكال مختلف مطرح بود و غالبا از جانب افرادي حمايت مي شد كه يا اطلاع كافي و تسلط كامل از متون ديني نداشته و يا با اغراض سياسي، ميدان دار عرصه فرهنگي دشمنان دين مي شدند. واژه «سكولار» تعبيري است كه از قرن هفدهم ميلادي به بعد در ميان دانشمندان غرب، همراه با نهضت اصلاح ديني رايج گرديد و معمولا به معناي تفكيك و جدايي بين مفاهيم مقدس ديني با امور دنيوي تلقي مي شود. (68) اين اصطلاح در ميان مسيحيت، بيشتر به معناي تقدس زدايي، مسيحيت زدايي، علماني كردن و غير روحاني نمودن، خارج نمودن عملكردهاي ديني در نظام اجتماعي، طرد مفاهيم ماوراء الطبيعي و در يك كلام به معناي جدايي دين از دنيا بكار مي رود. اين معني با مفهومي كه برخي تصور كرده اند كه سكولاريزم يعني «اصالت دنيا» شايد متفاوت باشد. مبناي اين تفكر كه بر اثر تحكم و سخت گيريهاي غير منطقي آباء كليسا در اروپا بوجود آمد قطعا نمي تواند براي همه جوامع ديني و براي همه اديان درست باشد. پيدايش عقيده جدايي دين و دنيا، در

مسيحيت بيش از آنكه علل بيرون ديني داشته باشد عناصر و عوامل درون ديني در پديد آمدن آن نقش موثري داشته اند. مهمترين عوامل عبارتند از: الف- تحريف شريعت مسيح و جايگزيني دستورات غير ديني بجاي فرامين الهي كه كلام ارباب كليسا، كلام الهي تلقي مي شد و سيره ايشان حتي انحرافات اخلاقي آنان به منزله سيره پيامبران الهي محسوب مي گرديد. ب- اطاعت محض و بي چون و چراي جامعه از روحانيون مذهبي و رشد دادن جنبه هاي تقليدي مردم. و عوامل برون ديني آن عبارتست از: الف- شرايط خاص فرهنگي و سياسي در غرب كه دين را ابزار و سپري براي غلبه ديگران و حفظ موقعيت سياسي خويش قرار داده و مخالفين خود را معاندين خدا و دين قلمداد نموده و همه كارها را بنام دين توجيه مي كردند. ب- تاليف آثار و تكثير كتب ضد ديني بعنوان ريشه گرايي جديد كه مسيحيت را به گونه اي معرفي نمايند تا براي انسان متجدد غير ديني بهتر پذيرفته شود. كالين براون مي گويد: «ريشه گرايي جديد كه در قرن نوزده شروع شده در دهه 1960 در بريتانيا و امريكاي شمالي تا حدي تجديد حيات يافت كه در واقع نهضتي معترضانه نسبت به مسيحيت است. نويسندگاني براي تبليغ آن آثاري را تاليف نمودند كه مهمترين آن كتاب «مسيحيت غير ديني » به قلم پروفسور رونالد جورج اسميت در انگلستان و كتاب «مسيحيت دنيوي » اثر پال وان و كتابهايي از مكتب «مرگ خدا» و كتاب «بالغ شدن جهان » و «مسيحيت بدون دين » از ديتريش بونهافر مي باشد». (69) اين نويسندگان و متفكران به

جامعه غرب چنين القاء كرده اند كه: «جامعه مسيحي بايد درباره عقيده خود درباره خدا تجديد نظر كند و بايد در جهان بي خدا زندگي نمايد. مسيحيان مي توانند يك زندگي دنيوي خالي از دين و تعهدات مذهبي داشته باشند. مسيحي بودن به معناي ديندار بودن يست بلكه به اين معناست كه انسان باشيم. دنيا بالغ شده و اعتقاد به خدا را قبول ندارد». (70) «اعتقادات ديني غالبا باعث عقب ماندگي مي شود». (71) دقيقا همان حرفهايي كه امروز از آثار گويندگان و نويسندگان ما آشكار است كه مي گويند: «بشر امروزي معتقد است كه جهان را آنچنان كه خود مي خواهد بسازد نه ساخته شده تحويل بگيرد و بدون شك انسان با اين انديشه، نسبت ويژه اي هم با ديانت خواهد داشت ». (72) و يا اينكه گفته مي شود: «دليل مهمي كه درك مفهوم ولايت فقيه و حكومت اسلامي را مشكل كرده مساله حق و تكليف است. حكومت ولي فقيه حكومت مبتني بر تكليف است در حالي كه بشر امروز خود را محق مي داند نه مكلف ». (73) و بالاخره ترويج عقايد خرافي و طالع بينيهاي عوامانه و نيز مراسم خاص ديني، جشنهاي مذهبي، روشهاي سنتي جادوئي و صدها رويه غير ديني و غير عقلي بنام دين، عواملي بوده اند كه از درون و بيرون در ظهور پيدايش تفكر تفكيك دين و دنيا دخيل بوده اند. به دليل آن كه هر چقدر علوم در آن سرزمين پيشرفت مي كرد بطلان آن عقايد روز به روز براي آنها آشكارتر مي شد. همان مردمي كه آن اعمال را جزء تعاليم ديني خود مي دانستند

و مدتي براي آن تقدس و احترام قائل بودند به تمامي آن امور، پشت پا زده در حالي كه آن تعاليم، از ابتدا هم جزء دين نبود تا از دين خارج گردد. پرواضح است كه عاقبت و سرانجام حكومت و حاكميت دين محرف جز اين نخواهد بود. چنانچه ژيلسون يكي از بزرگترين متفكران غرب مي گويد: «با رشد رهيافتهاي تجربي و واقع گرايانه، آگاهي ديني انحطاط مي يابد، امور ماوراء الطبيعي هر روزه انتزاعي مي شود اعتقادات فردي به تكليف و توكل و توبه، نيز به تدريج، قوت خود را از دست مي دهد. نمادهاي ديني، شور و شادابي خود را از دست داده اند». (74) تعارض ديدگاه امام خميني و سكولاريزم بعد از تبيين موضوع سكولاريزم و بررسي اجمالي برخي از ابعاد آن، به انديشه امام در اين موضوع مي پردازيم تا شايد با استعانت از ديدگاه آن انديشمند قرن، چراغي را در ميان انديشه هاي تاريك برخي از روشنفكران متاثر از غرب روشن كرده باشيم. امام كه خطر اين گونه از انديشه هاي انحرافي را احساس مي كرد به مناسبتهاي مختلف موضع خويش را اعلام مي نمود. در سالهاي اوليه انقلاب طي سخنراني در ديدار با مردم قم چنين فرمودند: «از چيزهايي كه در اين زمان واقع شده و اين هم براي شكستن اسلام و روحانيت است همين چيزهايي است كه همه اين اشخاص منحرف، ادعا مي كنند كه ما اسلام را مي خواهيم بگوئيم. اسلام غير آن اسلام سنتي، يكي از مصيبت ها اين است كه نمي داند اسلام با سين است يا با صاد. از اسلام بي اطلاع است از مدارك

اسلام بي اطلاع است اين آدمي كه يك روز ننشسته در فقه نظر كند و نمي تواند هم بنشيند; نظر بكند. يك چنين آدمهايي خيال مي كنند حالا كه مثلا انقلاب شده بايد در اسلام هم انقلاب بشود اينها مي خواهند اساس اسلام را از بين ببرند و احكام اسلام را نابود كنند.» (75) در اثر ارزشمند ولايت فقيه چنين مي فرمايند: «نهضت اسلام در آغاز گرفتار يهود شد. تبليغات ضد اسلامي را نخست آنها شروع كردند بعد نوبت به طوايفي رسيد كه به يك معنا شيطان تر از يهودند اينها به صورت استعمارگر از سيصد سال پيش به كشورهاي اسلامي راه پيدا كردند و با وسايل مختلف بر ضد اسلام دسيسه كردند مبلغيني در حوزه هاي روحانيت درست نموده، و عمالي در دانشگاهها و موسسات دولتي و بنگاههاي انتشاراتي، همه دست به دست هم داده در تحريف حقايق اسلام كار كردند به طوري كه بسياري از افراد تحصيل كرده نسبت به اسلام گمراه و دچار اشتباه شدند مثلا تبليغ كردند كه اسلام دين جامعي نيست، دين زندگي نيست، براي جامعه نظامات و قوانين ندارد. طرز حكومت و قوانين حكومتي نياورده است. اسلام فقط احكام حيض و نفاس است، اخلاقياتي هم دارد اما راجع به زندگي و اداره جامعه چيزي ندارد! تبليغات آنها متاسفانه مؤثر واقع شد. گذشته از عامه مردم طبقه تحصيل كرده چه دانشگاهي و چه بسياري از محصلين روحاني، اسلام را درست نفهميده اند همان طور كه مردم، افراد غريب را نمي شناسند اسلام را هم نمي شناسند.» (76) گويا امام خطر آن را براي انحراف افكار جوانان مسلمان، مستمر وجدي مي

ديدند و مي دانستند كه اين توطئه فرهنگي ادامه خواهد يافت و منحرفين عقايد و افكار جوانان را به سمت انديشه سكولاريزم سوق مي دهند، لذا در پايان عمر شريفش بعنوان توصيه به همه جوانان در وصيت نامه خويش چنين مي فرمايند: «از توطئه هاي مهمي كه در قرن اخير، خصوصا در دهه هاي معاصر و بويژه پس از پيروزي انقلاب آشكارا به چشم مي خورد تبليغات دامنه دار با ابعاد مختلف براي مايوس نمودن ملتها از اسلام است. گاهي ناشيانه و با صراحت به اين كه احكام اسلام كه 1400 سال قبل وضع شده است نمي تواند در عصر معاصر، كشورها را اداره كند; يا اينكه اسلام دين ارتجاعي است و... اين تبليغات ابلهانه و گاهي موذيانه و شيطنت آميز به گونه طرفداري از قداست اسلام كه دين ادعيه و اذكار و عبادات است و انسان را از دنيا دور كرده و به خدا نزديك مي كند و سياست و حكومت براي تعمير دنياست مخالف مسلك انبياء مي باشد صورت مي گيرد. من اكنون به ملت هاي شريف و ستمديده و به ملت عزيز ايران توصيه مي كنم دست از فقه سنتي كه بيانگر مكتب رسالت و امامت و ضامن رشد و عظمت ملتهاست، ذره اي منحرف نشوند.» (77) پس مبناي انديشه امام بر اين است كه دين براي اصلاح امور دنيوي و فلاح و رستگاري حيات اخروي تشريع شده و هرگونه تعطيلي احكام دين در شاني از شووءنات فردي و اجتماعي انسانها تصور غلط و تلقي نا صوابي از حقيقت دين است كه با اغراض گوناگون بيان مي شود. انقلاب مقدس اسلامي ايران

حدوثا با اين انديشه بوده اميد است كه بقاء با همين انديشه استمرار يابد. پي نوشتها: 1- لازم به ذكر است كه اين طرز تفكر محدود به دوره معاصر نيست بلكه در طول تاريخ چنين نگرشي وجود داشته است. 2- آل عمران / آيه 19. 3- نساء / 125. 4- بقره / 256. 5- واقعه / 86. 6- راغب اصفهاني، مفردات القرآن، ص 175. 7- مجله نقد و نظر، سال اول، شماره دوم. ص 17. 8- كالين براون، فلسفه و ايمان مسيحي، ترجمه ميكائيليان، ص 110. 9- سوره كافرون، آيه 2. 10- سوره بقره، آيه 217. 11- الميزان، ج 10، ص 131. 12- صحيفه نور، ج 5، ص 240. 13- صحيفه نور. ج 12، ص 175. 14- صحيفه نور، ج 12، صص 168-175. 15- صحيفه نور، ج 16، ص 14. 16- سوره آل عمران، آيه 64. 17- الميزان، ج 3، ص 264. 18- صحيفه نور، ج 6، 269. 19- سوره نوح، آيه 21. 20- سوره هود، آيه 87. 21- سوره زخرف، آيه 63. 22- نهج البلاغه، خطبه، 26. 23- اهداف دين از ديدگاه شاطبي، ص 170. 24- صحيفه نور، ج 9، صص 139-135. 25- سوره نحل، آيه 122. 26- راغب اصفهاني، مفردات القرآن، ص 174; و فرهنگ معارف اسلامي. ص 864. 27- شيخ عباس قمي، سفينه البحار، ج 1، ص 464. 28- انبياء، آيه 16 و دخان، آيه 38. 29- انعام، 33; حديد، 20; عنكبوت، 65. 30- سوره عنكبوت، آيه 63. 31- الميزان، ج 16، ص 149. ج 14، ص 261. 32- الميزان، ج 14، ص 261. 33- ر.ك: الميزان، ذيل آيه 16، سوره انبياء

و سوره حديد، آيه 20. 34- سوره حديد، آيه 10. 35- آيه الله جوادي آملي، تفسير موضوعي قرآن، ج 2، ص 529. 36- تقريرات در متن تفسير استاد جوادي آملي. 37- تفسير سوره حمد، صفحه 42. 38- تفسير سوره حمد، ص 60. 39- فخر رازي، التفسير الكبير. ج 12، ص 202. 40- فيض كاشاني، تفسير الصاف. ج 2، صص 86 و 663. 41- شيخ عباس قمي، سفينه البحار. ج 1، ص 464 به بعد. 42- ر.ك: غزالي، احياء العلوم، ج 3، باب نكوهش دنيا; مرحوم نراقي، معراج السعاده، ص 245. 43- صحيفه نور. ج 1، صص 242-233. 44- نهج البلاغه، حكمت 131، تحف العقول ص 187. 45- آل عمران، 185. حديد، 20. 46- توبه، 38. 47- نهج البلاغه، حكمت 133. 48- نهج البلاغه، خطبه 194. 49- نهج البلاغه، حكمت 377. 50- اصول كافي، باب ذم الدنيا، ح 8. 51- اصول كافي، باب ذم الدنيا، ح 9. 52- مثنوي مولوي، دفتر ششم، ص 902. 53- مهندس بازرگان، آخرت و خدا هدف بعثت انبياء، صص 92-91. 54- مهندس بازرگان، آخرت و خدا، صص 100-94. 55- سروش، مبنا و معناي سكولاريزم، كيان ش 26، ص 8. 56- مهندس بازرگان، راه طي شده، ص 128. 57- سروش، كيان، ش 32، ص 8. 58- سروش، كيان، ش 27، ص 14 و فربه تراز ايدئولوژي، ص 67. 59- راه طي شده، ص 105. 60- راه طي شده، ص 124. 61- فلسفه دين، گيسلر، ص 192; دين پژوهي، ج 1، ص 85. 62- سوره روم، آيه 7. 63- فاطر، 10. 64- سوره روم، 42. 65- سوره شوري، 30 و مائده، 66. 66-

صحيفه نور، ج 2، صص 242-233. 67- امام خميني. ولايت فقيه، ص 15. 68- ميرچا الياده. فرهنگ و دين، ص 124. 69- فلسفه و ايمان مسيحي، صص 208-205. 70- فلسفه و ايمان مسيحي، ص 214. 71- فلسفه و ايمان مسيحي، ص 231. 72- كيان، ش 26، ص 5. 73- كيان، ش 26، ص 9 و ش 32 - 27 - 28. 74- ميرچا الياده، فرهنگ و دين، ص 130. 75- سخنراني امام در ديدار با اصناف قم، ت 26/8/59. 76- ولايت فقيه، ص 5. 77- وصيت نامه سياسي الهي امام خميني . منابع مقاله:

فصلنامه نامه مفيد، شماره 20، خليلي، مصطفي؛

روش آزادي(1)

روش آزادي(1) و گذري بر ديدگاه هاي امام خميني(ره مقدمه قبل از ورود در بحث، ذكر چند نكته ضروري به نظر مي رسد: 1- هر انقلابي بعد از گذشت مدتي از عمر آن، با خطراتي مواجه مي شود كه در اين ميان دو خطر عمده بنيان انقلاب راتهديدمي نمايد. اول، رويگرداني انقلابيون از اهداف انقلاب و دوم،استحاله اهداف و شعارهاي انقلاب. تاريخ ثابت كرده است گاهي همان كساني كه آفريننده انقلاب بوده اند، بعد از گذشت مدتي از عمر انقلاب، آگاهانه يا ناآگاهانه و با غفلت از ارزشهاي انقلابي و ميدان دادن به نيروهاي فرصت طلب و دشمنان داخل و خارج، زمينه نابودي انقلاب را فراهم نموده اند. ازسوي ديگر گذشت زمان، بسياري از ارزشهاي انقلابي رابه فراموشي مي كشاند و يا در مقاطع گوناگون موجب تفاسير مغرضانه و جاهلانه از شعارهاي انقلاب مي شود. در اين هنگام بسياري ازشعارهاي انقلاب تحريف شده، ضد ارزشها به ارزش و ارزشها به ضدارزش تبديل مي شود و

آنان كه تا ديروز مخالف باماهيت انقلاب بودند، امروز زير چتر شعارهاي انحرافي، از همه انقلابي تر جلوه مي نمايند. انقلاب اسلامي ايران نيز از چنين خطراتي مصون نيست. شايد به همين دليل مقام معظم رهبري (مدظله العالي) با ملاحظه گذشت بيست سال از انقلاب، سال 78 را سال امام خميني (ره) ناميدند تا همگان با مراجعه به وصيت نامه و ساير سخنان امام، شعارها و آرمانهاي اصيل امام را مورد توجه بيشتر قرار دهند و دشمنان فرصت طلب رانيز با ملاك هايي كه امام خميني (ره) درسخنان خود بيان فرموده است. به خوبي بشناسند و دريك كلام، سال 78 را سال تجديد ميثاق با اهداف بلند امام خميني (ره) بدانند. 2- در اهميت قلم همين بس كه قرآن مجيد به آن قسم خورده است:(ن و القلم و ما يسطرون)قسم به قلم و قسم به آنچه را كه مي نويسند. قلم اگر در جهت رشد و تعالي انسانها به حركت در آيد، موجب شكوفايي افكار و استعدادها مي شود و الا فساد و تباهي در پي خواهد داشت. اين نقش هدايت كننده و گمراه كننده قلم است كه آن را تا حد سوگند خوردن، بالا مي برد و به آن بهامي دهد. از سوي ديگرايفاي اين دو نقش بستگي به «صاحب قلم » دارد. و اين كه آيا نويسنده خود را در مسير تربيت رباني قرار داده است يانه؟ اگر «صاحب قلم » خود را تربيت و متخلق به اخلاق الهي كرده باشد، قلم او نيز بها و ارزش و قداست دارد; اين قلم وصاحب آن شايسته تكريم و تجليل وقابل دفاع مي باشند. اما

چنان چه «صاحب قلم » قلم را رها از هرقيدالهي به حركت در آورد و تنها به اين انگيزه كه «بايد چيزي نوشته شود.» قلم را به دست گرفته باشد،هرآن چه از اين قلم تراوش نمايد، نتيجه اي ويران كننده برجاي خواهد گذاشت. از اين رو، در حديث آمده است كه: «اذا فسدالعالم فسدالعالم » هرگاه عالمي فاسد شود، عالمي را به فساد مي كشاند. و نيز از معصوم(ع)در تفسير آيه مباركه (فلينظرالانسان الي طعامه) نقل شده است كه: «منظور از طعام، اين غذاي ظاهري نيست بلكه منظور اين است كه به علمي كه مي آموزيد، نظر كنيد و از آن چه كه انديشه و روح را به تباهي مي كشاند، برحذر باشيد.» روشن است كه مطبوعات اكنون نقش خوراك دهي فكري و روحي جامعه را ايفامي نمايند و از تفسير مذكور مستثني نيستند. همين نقش برجسته قلم و مطبوعات در سخنان امام خميني(ره)نيز كه خود آئينه آيين محمدي بودند. بارها مورد اشاره و تذكر قرار گرفته است كه اين مقاله در صدد بيان آن است. 3- از اصول مهم در آزادي قلم، اين است كه عنان قلم ازكف رهانشود و هر آن چه در ذهن نويسنده آن است، بر قلم جاري نگردد. در تمام كشورها، آزادي قلم، مقيد به حدودي است كه صاحبان قلم بايد آن را مراعات نمايند. لكن در جوامع مختلف، حدود آن متفاوت است، به اين معنا كه اعتقادات و مباني ديني حكومتي هر جامعه،ميزان آزادي قلم و مطبوعات را تعيين مي كند. در جوامع غير الهي كه به ارزش هاي ديني حساسيت چنداني ندارنداما در مقابل، قوانين مختلفي در جهت

حفظ جامعه و نظام وضع شده است كه چنان چه صاحب قلم، اين قوانين را زير پا بگذارد باواكنش شديد جامعه و حكومت مواجه مي شود. هيچ كس دراين اختلاف نظر ندارد كه يكي از دستاوردهاي انقلاب اسلامي، «آزادي قلم و مطبوعات » است اما مسلما به هيچ عنوان معناي آن، آزادي نامحدود قلم نيست. دليل بر اين مدعا، جملات ونكاتي است كه امام خميني(ره)كرارا در سخنان خود بيان فرموده اند. پرواضح است كه او به دور از افراط و تفريط و فارغ از خطبازي و جناح بازي ها نظرات خود را بيان فرموده اند و از آن جا كه ايشان بنيانگذار و معمار جمهوري اسلامي مي باشند، برهمگان لازم است نظرات ايشان را به عنوان فصل الخطاب و محور عملكرد خود بدانند. آزادي بيان و مطبوعات و حدود آن الف آزادي و اسلام و مقدسات از مواردي كه بارها در سخنان امام خميني(ره)به عنوان يكي ازحدود مهم آزادي بدان اشاره شده است و رعايت آن را در «آزادي » لازم دانسته اند، اين است كه نبايد آزادي تبديل به وسيله اي جهت اهداف ضد اسلامي و ضد مقدسات شود. «آزادي مطلق كه بايد باشد،كه آنها مي گويند اين است كه... فلان دسته اي كه هيچ اعتقادي به اسلام ندارند، اينها آزاد باشند و بيايند و هرچه دلشان مي خواهد،بگويند و هركاري مي خواهند، بكنند ولو به ضد اسلام حرف بزنند ولو به ضد جمهوري اسلامي حرف بزنند و اين هم آزادند و يك دسته نفهم هم مي گويند تخير بايد اين چيزها باشد.» حفظ اسلام و شعائر ديني از مواردي است كه تحت هيچ

عنوان، قابل معامله ومعاوضه نيست. درست است كه يكي از دستاوردهاي انقلاب اسلامي، آزادي است اما مردم مسلمان ايران، آزادي ها را درچارچوب انقلاب و نهضت اسلامي خود خواسته اند و مي خواهند. «معني آزادي اين نيست كه ... حرف هايي را بزند كه شكست نهضت ملت است... اين آزادي نيست. ... در چهارچوب اين نهضت، نهضت اسلامي، همه مردم آزاد هستند... اما اگر بخواهند ... اسلام را بشكنند... يك همچوچيزي نمي شود باشد.» حمله به اصل ولايت فقيه كه امام احياگر آن است. و طرح شعارهاي انحرافي وحذف علائم و اسم اسلامي در شعارها همه نشان ازروحيه اسلام ستيزي عده اي مي باشد كه تحت عنوان آزادي ودمكراسي دست به چنين اقداماتي مي زنند. «شما بعدها مبتلاي به اين هستيد،دانشگاه كه باز بشود، مبتلاي به يك همچو اشخاصي هستيد كه باصورت اسلامي وارد مي شوند. همين مسائل كه حالا مثلا طرح مي كنند كه بايد ولايت فقيه مثلا نباشد، اين ديكتاتوري است... مي خواهند يك آزادي خاصي دركار باشد، دلبخواهي دركار باشد.. . يا به اسم دمكراسي و امثال ذلك، الفاظ جالبي كه در هيچ جاي دنيا معنايش پيدا نشده، تا حالا هركس براي خودش يك معنايي مي كند، به اين طورچيزها گرفتار هستيد» . «اينها كه دم از دمكراسي مي زنند،اينها همان دمكراتيك غربي مي خواهند... اينها جزو غربزده هاهستند.» در مقطع كنوني كه متاسفانه بدون هيچ گونه نظارتي از سوي دولت، مطبوعات به اصطلاح تمرين آزادي مي نمايند، آنچه را كه امام خميني(ره)بارها نسبت به آن هشدار مي دادند، اكنون به اسم آزادي واقع مي شود. خط استحاله ارزشها و قداست زدايي،

گويي جزو وظايف مهم برخي مطبوعات كنوني مي باشد. آيا به اسم آزادي، مي توان مقدسات را زير سوال ببريم؟ «روزنامه ها آزادند مطالب بنويسند، اما(آيا)آزاد هستند كه اهانت به مثلا مقدسات مردم بكنند؟!» اين كه برخي از روزنامه هاي به اصطلاح جامعه مدني، قيام اباعبدالله(ع)را زير سوال ببرند، يا پيشنهاد دهند كه قسمتهايي از زيارت وارث تغيير داده شود، يا اصل ولايت فقيه كه از اصول مسلم قانون اساسي و انقلاب اسلامي است، زير سوال برده شود، آيااين نمونه ها و مواردي ديگر از قبيل زيرسوال بردن ارث و ديه ودهها مطلب ديگر كه به وفور در مطبوعات ديده مي شود، از مصاديق ضديت با اسلام و مقدسات نيست؟ سوالي كه همه مردم ايران از دولت جمهوري اسلامي دارد اين است كه چرا تاكنون با اين مطبوعات برخورد نشده است؟ چرا وزارت ارشاد كه وظيفه دارد از فرهنگ اسلامي دفاع نمايد،خود يكي از حاميان اصلي اين گونه مطبوعات شده است؟ وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي چه برنامه اي براي اصلاح اين گونه مطبوعات ارائه داده است؟ آيا نمي دانند كه آزادي مطبوعات تازماني است كه در عقايد واحكام اسلامي تشكيك ايجاد نشود؟ «آزادي در حدود اين است كه به اسلام ضرر نخورد.» گاه كه از حاميان آزادي بيان سوال مي شود كه چرا اين گونه به مطبوعات آزادي داده شده است؟ پاسخ مي دهند كه: آزادي در چارچوب قانون اساسي است و همه دربيان عقايد مختلف آزادند. اما از افقي كه امام خميني (ره) به قانون نظر مي نمايند، اين آزادي بيان مقيد است. «آزادي در حدود قانون است، دين كشورما،اسلام است. آزادي در

حدود اين است كه به اسلام ضرر نخورد و قانون اساسي ما دين را اسلام مي داند.» «آزادي معنايش اين نيست كه بنشينيد برخلاف اسلام صحبت كنيد.» امام خميني(ره)اين مرد بزرگ قرن باديدگان تيزبين خود به خوبي مي دانستند كه آنان كه فرياد «دمكراتيك » و «آزادي » را سر مي دهند، هدف ديگري را دنبال مي نمايند و آن، رها كردن اسلام و اصالت دادن به قوميت و مليت است. اين هشدار امام خميني(ره)و اعلام خطر اوست كه در وراي اين گونه شعارها، خصومت و ضديت با اسلام نهفته است. «همه اقشار ... كارگرها... دهقان ها... بازاري ها... دانشگاهي ها... بيدار باشيد. من توجه شما را به اين... خطر عظيم عطف مي كنم. خطر بزرگ است با صورت هاي «آزادي ما مي خواهيم » ، «دمكراتيك ما مي خواهيم » ... در تمام حرف هايشان اسلام در كار نيست.. . بر ضد اسلام قيام نكنيد.» ستيز با اسلام جزو اصول لايتغير دشمنان است كه در وقايع اخيرنيز شاهد آن بوديم. امام خميني(ره)باز توجه مردم به اين گونه توطئه ها كه به اسم آزادي انجام مي گيرد، جلب مي نمايند و بازهشدار مي دهند: «من حجت را دارم تمام مي كنم برملت ايران. من مي بينم بدبختي هايي كه از دست همين اشخاصي كه فرياد آزادي مي كشند... ماآزادي در پناه اسلام مي خواهيم ... اساس مطلب، اسلام است... اينها مي خواهند يك مملكت غربي درست كنند براي شما كه آزادهم باشيد، مستقل هم باشيد، اما نه خدايي دركار باشد و نه پيغمبري و نه امام زماني... شما شهادت را براي خودتان فوزمي دانيد براي

اين كه مثل مثلا سوئيس شويد؟!... شما براي اسلام قيام كرديد... جايي كه گفتند جمهوري، بدانيد كه توطئه توكاراست. اسم اسلام را نياوردند. هرجا گفتند جمهوري دمكراتيك،بدانيد... آزادي منهاي اسلام است، استقلال منهاي اسلام است.» امام خميني(ره)در بخش ديگري از سخنان خود، صريحا كساني را كه از اسم «اسلام » احتراز مي نمايند و «دشمن » معرفي مي نمايند: «دشمن ما فقط محمدرضاخان نبود. هركس جمهوري را بخواهد، دشمن ماست براي اين كه دشمن اسلام است. هركس پهلوي جمهوري اسلامي،ودمكراتيك بگويد: اين دشمن ماست، هركس جمهوري دمكراتيك بگويد،اين دشمن ماست.» بنابراين شناخت اين گونه دشمنان امكان پذير است و باتوجه به شعارهاي گروهها وجناحها به راحتي مي توان پرده از واقعيات برداشت. «مسلمين توجه داشته باشند كه در حزب هايي كه صحبتشان از اسلام نيست، صحبتشان از دموكراتيك است... آزادي را مي خواهنداما آزادي به غير اسلام. ملت ما توجه كنند كه لااقل داخل اين طورحزب ها نشوند. شما، عزيزان خودتان را براي اسلام داديد... اينهامي خواهند هدر بدهند خون شما را.» «آنها كه مي خواهند يك قدري در پرده صحبت كنند جمهوري دمكراتيك اسلام. اينها همه خدعه است.... اسلام را مخالف مي دانندباهواهاي نفساني خودشان.» البته ستيز دشمن با اسلام و تمام شعائر و شعارها و ارزشهاي اسلامي، طبيعي است; زيرا دشمنان انقلاب از همين ها ضربه خورده اند. ستيز آنان با اسلام قابل توجيه است ولي مسامحه و سهل انگاري دستگاه هاي فرهنگي كشور در قبال اين گونه مطبوعات به هيچ عنوان قابل توجيه نيست. حذف شعائر اسلامي، به معني مقابله با «اسلام » است. و ميدان دادن به اين گونه اعمال به

اسم آزادي و نشاط، از ديدگاه امام خميني(ره)به معني ميراندن شعائر اسلامي است: «انقلاب كرديم كه شعائر اسلام را زنده كنيم، نه انقلاب كرديم كه شعائر اسلام رابميرانيم.» همه بايد بدانند كه غايت در همه چيز، اسلام است: «تمام مقصدما بايد اسلام باشد. » و تضعيف آن به هر اسم و عنوان، قابل دفاع نمي باشد. جلوگيري از اين نوع آزادي، وظيفه اي است كه مسوولين موظف به آن مي باشند: «اكنون وصيت من به مجلس شوراي اسلامي درحال و آينده و رئيس جمهور و روساي جمهور ما بعد و به شوراي نگهبان و شوراي قضايي ودولت در هرزمان، آن است كه نگذارند اين دستگاههاي خبري ومطبوعات و مجله ها از اسلام و مصالح كشور منحرف شوند... و مردم وجوانان حزب اللهي اگر برخورد به يكي از امور مذكور نمودند، به دستگاههاي مربوطه رجوع كنند و اگر آنان كوتاهي نمودند، خودشان مكلف به جلوگيري هستند.» آيا مسوولين و مردم و جوانان به اين بخش از وصيت نامه امام خميني(ره)عمل نموده اند؟!

آزادي از نگاه امام خميني(ره) (2)

آزادي از نگاه امام خميني(ره) (2) ب- آزادي و فساد و بي بندوباري از موارد ديگر كه بايد در آزادي مطبوعات و آزادي تشكل ها واحزاب مورد توجه قرار گيرد و در سخنان امام پيوسته به آن اشاره شده است، فساد و بي بندوباري ناشي از آزادي است. «اينهايي كه فرياد از آزادي مي زنند... اينها همان دمكراتيك غربي مي خواهند، آزادي غربي را مي خواهند يعني بي بندوباري.» «آزادي در حدود قانون است... آزاد نيستيم كه فساد بكنيم.» «اسلام از فسادها جلوگرفته.» «ما اسلام مي خواستيم، اسلام هم آزادي دارد اما آزادي بي

بندوباري نه، آزادي غربي، نمي خواهيم، بي بندوباري است او.» چاپ آگهي هاي توريستي به مكان هايي كه معروف به فساد وبي بندوباري است در روزنامه ها و مجلات، چاپ عكس هاي رقص، گزارش نويسي هاي مبتذل برخي از مجلات به اسم تهيه گزارش از وضعيت فرهنگي و نقل الفاظ سخيف دختران و پسران در مصاحبه ها و گزارش هاو چاپ عكس هاي مهيج و موارد بسيار ديگر كه در مطبوعات مشاهده مي شود نشان دهنده اين است كه از آزادي كمال سوء استفاده شده است. امام خميني(ره)وظيفه مطبوعات را «خدمت براي كشور»مي دانند و ورود مطبوعات و رسانه ها را در اين زمينه حركتي درخلاف خدمت براي كشور مي دانند. «مطبوعات، سينما... اينها براي خدمت به يك كشور است... نه اين كه هركس پاشود و يك مجله اي درست كند و هرچه دلش بخواهد در آن باشد و هرعكسي بهتر مشتري داشته باشد توي آن بيندازد. عكس هاي مهيج، عكس هاي مهوع در آن بيندازدكه مشتري هايش زياد بشود. آن وقت اسمش مطبوعات است. و عرض مي كنم. ضاحب قلم است و آزادي مي خواهد!» با كمال تاسف، مشاهده مي شود بازهم سياست تساهل و تسامح دراين وادي خطرناك نيز، موجب ورود مطبوعات در فساد و بي بندوباري شده است و جلوگيري نكردن از اين مطبوعات عرصه را براي ورود دراين زمينه با جسارت بيشتر فراهم نموده است و اين برخلاف نص صريح سخنان امام خميني(ره)است. ج- آزادي و توطئه از ديگر مواردي كه دولت جمهوري اسلامي بايد به شدت با آن مقابله نمايد، سوء استفاده مطبوعاتي است كه به اسم آزادي قلم،مطالب و

تحليل هاي توطئه آميز را به خوانندگان و مخاطبين خودالقاء مي نمايند. اين جملات امام خميني(ره)كه «وقتي ديدند آزادند، توطئه هاشروع شد، توطئه قلمي...» ، «آزادي بيان هست ولي آزادي توطئه و آزادي فسادكاري نيست.» «معني آزادي اين نيست كه كسي بخواهدتوطئه كند. در توطئه هم آزاد است؟! نه در توطئه آزاد نيست.» ودهها جمله نظير اين جملات، همه بر دو مطلب اساسي دلالت مي كنند: اول اين كه، در فضاي باز و آزاد، توطئه ها نيز شروع مي شود. دوم اين كه، بايد از هرگونه توطئه جلوگيري شود. اين كه چون تمرين آزادي مي كنيم نبايد از انتشار اين گونه مطبوعات جلوگيري شود;اين استدلالي بسيار ساده لوحانه و بي پايه و اساس است. بايد تمام دستگاههاي نظارتي كشور كه وظيفه كنترل مطبوعات را برعهده گرفته اند، آگاه باشند كه جلوگيري نكردن از اين گونه مطبوعات،خيانت به نظام مقدس اسلامي است. «جمهوري اسلامي از اول كه پيروز شد، آزادي... داد... ليكن به تدريج فهميده شد كه اينها يا توطئه گرند يا جاسوسي مي كنند. ازطرف ديگر... نه اسلام اجازه مي داد و نه عقل كه يك دسته از عنوان دولت يا غير دولت براي سرنگوني جمهوري اسلامي سوء استفاده نموده و يا جاسوسي كنند و ماساكت باشيم. با اين مقدار فداكاري... بازگذاشتن دست كساني كه قصد توطئه نسبت به اسلام و ملت را دارند خيانت است.» از ديدگاه امام، سهل انگاري در اين زمينه براي خوشايند غرب،جايز نيست. «امكان ندارد اجازه دهيد در يك چنين محيط اسلامي،براي اين كه شرق و غرب خوششان بيايد سهل انگاري شود. آزادي اي كه صحيح است و براي اسلام

و كشور مضر نباشد. از اول بوده... خداوندبه شما كمك كند تا توطئه گرها را به سزاي اعمالشان برسانيد.» اين سخنان كه در ديدار با جمعي از سربازان گمنام «اطلاعات سپاه » ايراد شده است، شناسايي و برخورد باتوطئه توسط مطبوعات را منحصر در دستگاه فرهنگي نمي داند، بلكه دستگاههاي امنيتي كشور را نيز موظف به برخورد با توطئه در هر لباس و به هرعنوان مي نمايد. مصاديق «توطئه » از ديدگاه امام خميني(ره) با نگاهي گذرا برسخنان امام، پي به اين نكته مي بريم كه معمولادر مواردي كه امام خميني(ره) «منع از توطئه » مي نمايند يكي ازمصاديق توطئه را نيز در صدر يا ذيل آن عنوان مي كنند. به عبارت روشن تر «مفهوم توطئه » مبهم نيست تا برداشت هاي مختلف را به دنبال داشته باشد. با اندك توجه در عملكرد مطبوعات و جناح ها وگروههاي سياسي مي توان فهميد كه با نوعي توطئه رو به رو مي باشيم يانه و كدام گروه و خط همچنان وفادار مانده است. با جستجوي محدودي كه در سخنان امام خميني(ره)داشته ايم به موارد متعددي از «مصاديق توطئه » به طور صريح و غير صريح برمي خوريم. ذيلا اهم اين موارد برشمرده مي شود: 1- مضر به انقلاب، جمهوري اسلامي و مصالح آن; انقلاب اسلامي حاصل تلاش و خون بهاي هزاران شهيد است كه اكنون به امانت به نسل هاي بعد از خود گذاشته اند. حفظ اين نظام و رعايت مصالح آن از اولويت هاي اساسي در «آزادي » است. امام خميني(ره)در مواردمتعدد، هرحركتي برخلاف اين نظام را به عنوان «آزادي » ردمي نمايند و آن را

از مصاديق توطئه مي شمرند. «قلم آزاد است مسائل را بنويسد لكن نه اين كه توطئه برضد انقلاب بكند.» وحرمت آزادي قلم تا آنجاست كه مصالح كشور و انقلاب را در نظربگيرد. «آزادي قلم و آزادي بيان معنايش اين نيست كه كسي برضدمصلحت كشور، قلمش آزاد است كه بنويسد، برخلاف انقلابي كه مردم خون پايش داده اند بنويسد... براي مطبوعاتي، احترام قائل هستيم كه بفهمد آزادي بيان و آزادي قلم يعني چه.» دفاع از انقلاب اسلامي كه تحفه الهي و وديعه شهيدان است. بايد به عنوان اصل در تمام آزادي ها مورد توجه قرار گيرد; چه اين كه هرگونه ضديت، با آن خيانت است. «بايد مطبوعات در خدمت كشور باشند، نه برضد انقلاب كشور. مطبوعاتي كه برضد انقلاب كشورهستند، اينها خائن هستند.» و اين ضديت و خيانت، همان توطئه اي است كه گاهي نشانه آن به اين شكل است. «ما از بعضي مطبوعات توطئه مي فهميم براي اين كه مي بينيم كه مسائلي كه به ضد انقلاب است با آب و تاب و با تفسير و طول مي نويسند(و)مسائلي(را)كه وفق انقلاب است يا نمي نويسند يا با اشاره رد مي شوند. اين طورمطبوعات مورد قبول ملت نيست.» بزرگنمايي نقاط ضعف جمهوري اسلامي ايران، نيز از موارد تضعيف نظام است كه از نظرگاه امام، قابل قبول نيست. «ما نبايدخودمان به جان جمهوري اسلامي بيفتيم براي اين كه فرض كنيداعوجاجي در فلان جا واقع شده... حالا ما قلم به دست بگيريم و. ..به رخ جمهوري اسلامي بكشيد.» كسي منكر نقاط ضعف جمهوري اسلامي نيست و ما باايده آل ها وآرمان ها فاصله زيادي داريم اما آيا اگر

برخي از جرايد، وقايعي را كه مورد بهره برداري دشمنان قرار مي گيرد به طور مرتب با آب و تاب نقل نمايند و تا آنجا به وقايع بپردازند كه خواسته خودشان را تامين نمايد، آيا اين ضديت نيست؟ و آيا وقتي متوجه شديم كه فلان حادثه مورد توجه رسانه هاي غربي قرار گرفته است و يا تحليل هاي غلط موجبات تضعيف نظام و بدبيني را فراهم مي آورد، مانيز بايد به همان شيوه غربي هرچه بر قلم جاري شد بنويسيم؟ اين روش ژورناليستي ضديت باانقلاب است كه در ديدگاه امام خيانت است. آزادي بدون رعايت مصالح كشور و انقلاب نيز از مصاديق ضديت باانقلاب و توطئه شمرده شده است. «... بايد روي موازين مطبوعاتي... رفتار كنند. آزادي معنايش اين نيست كه كسي برضد مصلحت كشور قلمش آزاد است... برخلاف انقلابي كه مردم خون پايش داده اند بنويسد; همچو آزادي صحيح نيست. قلم آزاد است كه مسائل را بنويسد لكن نه اين كه توطئه برضد انقلاب بكند.» چارچوب «مصالح نظام » در آزادي احزاب و تشكل هاي سياسي نيزبايد مراعات شود «همه مردم آزادند، مگر حزبي كه مخالف مصلحت مملكت باشد.» ضديت با مصلحت نظام از طرق مختلف، قابل تشخيص است; بزرگنمايي مشكلات، زير سوال بردن ارگان ها و نهادهاي اساسي انقلاب به اسم انتقاد، بازگويي تحليل هاي مغرضانه و فرصت طلبانه رسانه هاي غربي به وسيله مطبوعات و احزاب داخلي و... از موارد ضديت با نظام ومصالح آن است. هيچ يك از نظام هاي دمكراسي با تمام ادعاهايشان، مخالفت بانظام و مصالحشان را بر نمي تابند. بدون شك نظام اسلامي ما نيزآسيب ناپذير نيست و

حفظ آن نياز به دشمن شناسي در تمام ابعاددارد. بايد توجه داشت كه در دنياي امروز «دخالت نظامي » براي براندازي نظام ها توسط قدرت هاي استكباري به عنوان آخرين راه حل است. براندازي حكومت هاي مستقل، به طرق بسيار دقيق رواني وجاسوسي در درون حكومت، يكي از روش هايي است كه قدرت هاي بزرگ براي به زانو درآوردن حكومت هاي مخالف با خود انجام مي دهند. شعار «آزادي » و «دمكراسي » كه در حال حاضر توسط راديوهاي بيگانه به زبان هاي مختلف تبليغ و ترويج مي شود يكي از راهبردهاي موذيانه استكبار است. اين دو شعار ضمن اين كه عوام پسندانه ترين شعار است، بسياري از روشنفكران ممالك را نيز تحت تاثير قرارداده است. حتي دولتمردان نيز فريب اين شعارها را مي خورند و گاه آن چنان مصالح و اهداف نظام با اين دو شعار استحاله و ناديده گرفته مي شوند كه مخالفين را به نابودي و توطئه عليه نظام ترغيب مي نمايد و حكومت را از هرگونه اقدام موثر كه بيمه كننده نظام باشد، باز مي دارد و اين روش موذيانه توسط استكبار به وسيله عوامل داخلي در حال وقوع است. د- توطئه و تفرقه اختلاف افكني، خط ديگر توطئه است كه در قالب آزادي به وقوع مي پيوندد. انقلاب اسلامي ايران به بركت «وحدت » مردم با مسوولين و مسوولين با يكديگر تاكنون به حركت خود ادامه داده است. امام خميني(ره)بارها ضمن موثر دانستن اين عامل در پيروزي ها، برحفظ اين نعمت بزرگ تاكيد فرموده اند. يكي از بهترين طرق حفظ وحدت،شعائر و شعارهاي اسلامي است. شعارهاي وارداتي غربي هيچگاه نمي

توانيد بين مسوولين و مردم همدلي ايجاد نماييد و اين به دودليل است: اول، تعارض بسياري از شعارهاي غربي با شعائر اسلامي. دوم، نامانوس بودن اين شعارها با تفكرات ديني مردم وروحانيت. دولتمردان به جاي تكرار الفاظ غربي كه غايه الامال زندگي غربي با تفكرات مادي گرايانه آنهاست، بايد شعائر اسلامي را به عنوان محور و اصل براي جوانان تشريح نمايند و در اين ميان، نقش روحانيت اصيل وفقهاي عادل دشمن شناس، غير قابل انكار است. دشمنان نيز سعي كرده اند با كمرنگ كردن ارزش هاي اسلامي و ترويج الفاظي كه ساخته و پرداخته خودشان است، اصل وحدت را نابودكنند; پس عنوان «آزادي » نبايد باعث غفلت مسوولين مربوطه ازعوامل و مجريان اين خط توطئه در داخل بشود. در اين زمينه،تاريخ مشروطيت مي تواند درسي بزرگ براي ماباشد. اختلاف افكني به وسيله مطبوعات و احزاب در مشروطيت باعث تضعيف و نابودي انقلابيون و روحانيون اصيل(به عبارت ديگر به وجود آورندگان انقلاب)و قدرتمند شدن دشمنان داخلي و در نهايت به دست گرفتن حكومت توسط آنان شد. برهمين اساس بارها امام خميني(ره)برعبرت گيري از مشروطيت اشاره فرموده اند: «درصدر مشروطيت هم با ايجاد گروههاي مختلف نگذاشتند كه مشروطه به ثمر خودش برسد، او را برخلاف مسير خودش راندند. امروز هم همان شياطين، همان ها كه مخالف بااين نهضت بودند مي خواهند نگذارند... مردم ايران بيدار باشيد... اگر...خللي واقع شود... در اين صف فشرده ملت ايران، خطر در پيش است.» در ادامه امام خميني(ره)ضمن اين كه تفرقه افكن را توطئه قلمداد مي نمايند بر طرد و نابودي اين عناصر تاكيد مي كنند. «تفرقه افكن ها را از بين

خودتان بيرون كنيد، ما نخواهيم گذاشت كه اين تفرقه افكني ها رشد كنند، آنها را در نطفه خفه مي كنيم. آزادي غير از توطئه است... شياطين در مخفي گاهها توطئه مي كنند وبايد ما باهم يك صدا باهم به پيش برويم. » از نگاه امام، درج هر مطلب تفرقه افكنانه اي، توطئه آميز است. «مطبوعات موظفند. .. از درج مقالاتي كه مضر به انقلاب و موجب تفرقه مي شود خودداري كنند كه اين خود توطئه محسوب مي شود.» هياهو و جنجال آفريني توسط مطبوعات از مواردي است كه بايد باآن مقابله شود. جالب است كه از فضاي كنوني مطبوعات، بسياري علي رغم شعارقانون گرايي، هرگاه قانون يا مطلبي مطابق ميلشان نباشدبرعليه آن هياهو ايجاد مي نمايند. از ديدگاه امام، عاقبت اين گونه جنجال آفريني ها، به تباهي كشيده شدن و تفرقه است. «همه اين آقاياني كه ادعاي اين را مي كنند كه ما طرفدار قانون هستيم... ملتزم باشند كه اگر قانون بر خلاف راي من هم بودخاضعم... ديگر دعوايي پيش نمي آيد، هياهو پيش نمي آيد. اگر بناشد كه يك جايي... دادستان بخواهد روي قوانين عمل بكند، بخواهيم بگوييم خير ما دادستان را قبول نداريم، اين معناي ديكتاتوري(است).» جنجال برعليه قواي موضعه قانون، موجب استقرار ديكتاتوري و به تباهي كشيده شدن است «ديكتاتوري همين است كه نه به مجلس سرفرود آورد، نه به قوانين مجلس و نه به شوراي نگهبان و نه به تاييد شوراي نگهبان و نه به قوه قضاييه... بعد از آن كه قانون وظيفه را معين كرد، هركس بخواهد كه برخلاف او عمل بكند، اين يك ديكتاتوري است كه به صورت مظلومانه

حالا پيش آمده و بعد به صورت قاهرانه خواهد آمد و بعد اين كشور را به تباهي خواهد كشيد واين كشور وقتي به تباهي كشيده شد و اين مردم متفرق شدند، اين همان وظيفه اي است كه براي ابرقدرت ها بايد انجام بدهد، اين آدم انجام داده... اگر من اين نصيحت ها را مي كنم... از هياهو وجنجال دست برداريد. روزنامه ها از هياهو و جنجال ست بردارند،قلم دارها از هياهو و جنجال دست بردارند، نويسنده ها دست بردارند، گوينده ها دست بردارند.» امام خميني(ره)با توجه به نقش تاثير گذاري تيتر روزنامه هابرافكار و نيز نقش تيتر در هدايت به سوي واقعيت، از درج تيترهاي محرك و نامناسب منع مي نمايند «مطبوعات موظفند ازتيترهايي كه موجب تحريك... است خودداري كنند. » ، «يكي وقتي قلمي مي خواهد مساله اي را كه كوچك است بزرگ كند، تيتر بزرگ بنويسد و هرچه دلش مي خواهد بنويسد... كه البته اين غرض ورزي است.» با مطالعه در نظرات امام، به خسارتهاي جبران ناپذير به وسيله تفرقه پي مي بريم و بدين جهت است كه مي فرمايند: «اگر يك نفر... بخواهد به هم بزند اين وحدت را، اين معصيت خدا را كرده است.» اين عواقب سوء، موجب تلقي توطئه از تفرقه افكني مي شود كه به هر عنوان آزادي، دمكراسي، مطبوعات و... كه باشد، بايدجلوگيري شود.

آزادي از نگاه امام خميني (ره)(3)

آزادي از نگاه امام خميني (ره)(3) 3- آزادي، توطئه و همسويي با دشمنان و زمينه سازي براي سلطه اجانب از ابعاد ديگر توطئه، «همسويي با دشمنان » است. ارائه تحليل هايي كه توسط راديوهاي بيگانه، ترويج مي شود يكي از قرائن و علائم چنين

مطبوعاتي است. اين سؤال به طور جدي مطرح است كه به كدام دليل، بايد در داخل به مطبوعاتي اجازه انتشار و يارانه داده شود كه همان انديشه ها، تحليل ها و اخبار راديوهاي دشمنان ايران را تبليغ و منعكس مي كند. در انديشه امام خميني(ره)همسويي با بيگانگان، خود نوعي توطئه محسوب مي شود كه با سوء استفاده ازفضاي آزاد سياسي و مطبوعاتي انجام مي گيرد: «ما بعد... كه به همه فرصت داديم، توطئه گر را پيدا كرديم، قلم هايي كه توطئه گر بودند و مي خواستند باز سلطه اجانب را بر مملكت ما مسلطكنند. آنها را گفتيم كه نبايد اين كار را بكنند و بايد محكمه ببينند كه آيا اينها چكاره هستند...؟ اينها از اسرائيل خيلي شان ارتزاق مي كردند و بلندگوي اسرائيل بودند، بلندگوي امريكابودند، منتها با صورتهاي ديگر. يك ملتي حق دارد كه كسي كه...توطئه كند... از آن جلوگيري كند.» (1) عجيب آن كه برخي مطبوعات نه تنها ايفاگر نقش بلندگوي آمريكاو اسرائيل مي باشند بلكه گاه با تحليل هايي خواهان ارتباط بادشمنان درجه اول ايران مانند امريكا نيز هستند. همسويي بادشمنان لزوما به معني تامين مالي اين مطبوعات به وسيله بيگانگان نمي باشد; گرچه در صورت اثبات اين ادعا، جرم آنهامضاعف خواهد شد و اگر اثبات نشود، همچنان اتهام همسويي بابيگانگان متوجه اين مطبوعات مي باشد و توطئه گر محسوب مي شوند. الهام گرفتن برخي مطبوعات از بيگانگان، آن چنان است كه گويي يك تحليل گر راديو اسرائيل درحال ارائه و تجزيه و تحليل وقايع است. اين نوع عملكرد، صريحا توطئه اي است كه هيچ نقش مفيدي نمي تواند براي انقلاب اسلامي

ايفاء نمايد. امام خميني(ره)در پاسخ به اين سؤال كه علي رغم آزادي، چرا فلان روزنامه بسته شد؟ فرمودند: «توطئه بود در كار و با صهيونيستها روابط داشت. ازآن جا الهام مي گرفت و بر ضد منافع مملكت و كشور مي نوشت و درتمام آن روزنامه هايي كه توطئه گر بودند... اين روزنامه هاجلوشان گرفته شد... اين خلاف آزادي نيست، اين جلوگيري از توطئه است كه همه دنيابوده است.» (2) به يقين الهام گرفتن از دستگاههاي خبري صهيونيست، نوعي رابطه و همسويي با آنان مي باشد. حركت مطبوعات در مسير خبرسازي دشمن نيز از موارد همسويي بابيگانگان است; به اين معنا كه جوي ايجاد شود كه مطلوب دستگاههاي خبر پراكني دشمنان باشد. اين نوع بازگذاشتن مطبوعات به اسم آزادي، قابل قبول نيست. «اگر يك روزنامه اي توطئه بر ضدمسير ملت مي خواهد بكند.... اگر بخواهد توطئه بكنند و راهي برودكه دشمن هاي يك ملت آن راه را مي روند وترويج بكند، از كارهاي دشمن هاي يك ملتي بنويسد. چيزهايي كه مربوط به دشمن هاي يك ملت است. اگر اين طور باشد، اين طور آزادي را ملت، نمي توانندبپذيرند.» (3) بسياري از اين گونه مطبوعات تنها در صدد بيان اخبار و وقايع نيستند بلكه با قلمزني در مسيري كه خوشايند غرب است، مقاصدي ديگر را دنبال مي كنند. «اين قلم ها تا وقتي در اختيارامريكا... باشد... قضيه غرض و عقده اي است كه دارند و مي خواهنداين عقده را صاف كنند.» (4) برخي از مطبوعات خصوصا در وقايع اخير، آن چنان در ارائه تحليل ها و اخبار كذب، هماهنگ با رسانه هاي تحت نفوذ صهيونيست وآمريكا عمل

مي نمايند كه گويي قبلا تباني كرده اند. آزاد گذاشتن مطبوعاتي كه هماهنگ و همسو با دشمنان مي باشند، مردود است وقابل تحمل نمي باشد و جلوگيري نكردن از اين گونه مطبوعات، سؤال برانگيز است.

ابعاد همسويي با دشمنان دشمنان انقلاب اسلامي از بدو انقلاب تاكنون به وسيله رسانه هاي خود در محورهاي زير در صدد تضعيف، براندازي و ايجاد بدبيني بوده اند. طبعا هريك از جريان ها و مطبوعاتي كه در اين محورهاگزارش، خبر و تحليل ارائه نمايند، به عنوان «همسو» تلقي مي شوند: تضعيف اشخاص و نهادهايي كه اسلاميت نظام را تقويت مي نمايند،مانند ولايت فقيه و شوراي نگهبان. مطرح نمودن افرادي كه در رژيم طاغوت يا بعد از آن به عنوان عوامل فرهنگي ضد ديني فعاليت مي نموده اند، مانند فرماسونرها،كانون نويسندگان و... تضعيف نهاد و ارگان هايي كه امام خميني(ره)موسس و مبتكر آن بوده و يا براهميت و نقش آنها تاكيد فرموده اند، مانند دادگاه ويژه روحانيت، سپاه پاسداران، بسيج، دستگاه اطلاعاتي كشور و... ارائه تحليل هايي كه با مصالح كشور، نظام و انقلاب تضاددارد. ارتباط با آمريكا. و هرگونه سوژه اي كه توسط اين رسانه ها ارائه مي شود. اين موارد و دهها مورد ديگر، خوراك تبليغاتي راديوهاي بيگانه مي باشند كه به طور مستمر از جانب رسانه هاي مداخله گر انجام مي گيرد و متاسفانه در داخل نيز دنبال مي شود.

4- آزادي، توطئه و افراد نفوذي تمام نظام ها با مشكل «نفوذي ها» مواجه مي باشند و تنها نظامي توانايي مقابله با دشمن خود را خواهد داشت كه در شناسايي اين افراد موفق باشد. نفوذ در اركان تاثير گذار برقوانين

و افكارعمومي، از اهداف عمده افراد نفوذي است. در اين ميان نقش دستگاههاي امنيت و اطلاعات و نيز دستگاههاي نظارتي، انكارناپذيرو ضروري است. امام خميني(ره)نيز با توجه به اهميت فوق العاده اين امر،بارها مسوولين را متوجه اين افراد در تمام دستگاهها خصوصا درمجموعه رسانه هاي نوشتاري و صدا و سيما نموده اند. «بايد آنهايي كه در راس مطبوعات هستند توجه داشته باشند كه مبادا در بين آنها اشخاصي خودشان را جا بزنند... و مي خواهند خود را در هرچه و در هرجايي كه پيدا بشود به يك صورتي داخل كنند... ولي بايدشما فكر بكنيد كه اين شخص سابقه اش چه بوده و چكاره است... انتخاب افراد براي مطبوعات امر مهمي است خصوصا براي راديوتلويزيون; چون اشخاص زيادي در راديو تلويزيون و مطبوعات هستندكه مي خواهند وارد شوند... و راه را منحرف كنند.» (5) گرچه هشدار امام مربوط به سالها قبل مي باشد اما نه توطئه دشمنان پايان پذير است و نه ملاكهايي كه از سخنان امام به دست مي آيد غير قابل شناخت است. ايشان نفوذي ها را اين گونه معرفي مي نمايند: «اينك باز تفاله هاي رژيم سابق درصددند كه با كمك و همكاري گروهك هاي واپس زده و قلمداران غرب و شرق زده و تجديد حيات كنندو با قلم هاي به ظاهر خلقي و زبان هاي فريبنده در داخل و خارج،جمهوري اسلامي را متزلزل كنند.» (6) ملاحظه مي شود كه دورويي و عدم موضع گيري شفاف در قبال نظام،شعارهاي عوام پسندانه، همكاري با گروهك ها و غرب و شرق زدگان درداخل و خارج، وابستگي به مجريان فرهنگي رژيم طاغوت، سوء سابقه و... از

علائم شاخص «نفوذي ها» است. از سوي ديگر سوابق درخشان افراد، به هيچ عنوان نمي تواند مانع از اين باشد كه برخي از انقلابيون جاهلانه يا عامدانه در دام توطئه و همكاري با گروهك ها و خودباختگان غربي داخلي و خارجي نيفتند. برخي از خودي ها آن چنان با گذشت زمان دچار تغيير عقايد وافكار نسبت به آرمان ها مي شوند كه شايد حتي از گذشته خود به خاطر نرسيدن به اهداف و توقعات فردي و يا حزبي، پشيمان شده ودر آينده نقش يك نفوذي را ايفاء نمايند. اين گونه افراد برفرضي كه همچنان خودي محسوب شوند اما نبايد رها از آرمان هاي اسلامي انقلاب باشند و حتي اگر مستوجب مجازات نباشند، جلوگيري از آنهالازم است. جيره خواران و مزدوران نيز از فضاي آزاد سياسي، در جهت اهداف ديكته شده بيگانگان قدم بر مي دارند. اين گونه افراد و كساني كه در مسير اينان گام برمي دارند نيز توطئه گراني مي باشند كه برخوردبا آنان اجتناب ناپذير است: «وقتي كه ديدند آزادند، توطئه هاشروع شد; توطئه قلمي كه مي خواستند مسير ملت ما را منحرف كنند واينها همان اشخاصي بودند كه جيره خوار شاه سابق يا جيره خوارامريكا و امثال امريكا بودند.» (7) تغيير در آرمان هاي ملت، ملاك ديگر شناخت «نفوذي ها» است. ازنظرگاه امام خميني(ره)بررسي سوابق و احوال كساني كه بر ضد اسلام و روحانيت و برضد مسير ملت عمل مي نمايند، لازم است. اين گونه افراد مستقيم يا غير مستقيم، عمال مخالفين نظام مي باشند كه نمي توان با حسن نيت به آنان نظر نمود: «اشخاصي كه قلم دست مي گيرند بر

ضد اسلام، بر ضد روحانيت، بر ضد مسير ملت قلمفرسايي مي كنند، بشناسيد آنهارا. سوابق اينها را به دست بياورند. مطالعه در احوال و سوابق اينها بكنند.» (8) در ادامه امام خميني(ره)تمام زحمات مردم در انقلاب اسلامي رابراي اسلام مي دانند و كساني را كه بر خلاف آن حركت مي كنند راعمال اجانب معرفي مي نمايند: «ما احتياج به وحدت كلمه داريم. زحمت ملت ما براي اسلام بود... آنهايي كه عمالشان را وادار كردندبر ضد اسلام، بر ضد روحانيت عمل كنند و قلمفرسايي كنند... » (9) در ادامه با خطاب به همه اقشار، برشناخت اين افراد كه دشمن اسلام مي باشند، تاكيد مي فرمايند: «علماي اعلام! خطباي عظام! دانشگاهي! بازاري! كارگر! دهقان! همه بيدار باشيد و دشمن هاي خودتان را بشناسيد، دشمن هاي اسلام را بشناسيد.» (10) ضديت با اسلام و تحريف آن و زير سؤال بردن احكام ديني، ازنشانه هاي بارز مطبوعاتي است كه نفوذي ها در آن اعمال نظرمي نمايند: «وقتي ما ديديم كه در يك روزنامه اي از يك اشخاصي مطالب نوشته مي شود كه اين ها عمال اجانب هستند و مي خواهند مملكت ما را باز به خرابي بكشانند. از آن طرف مقالاتي و مطالبي كه راجع به... مسائل اسلام است يا تحريف مي شود يا نوشته نمي شود،اين طور مطبوعات را ما نمي توانيم احترام قايل بشويم.» (11) آنان كه در مسير توهين به مقدسات و ضديت با اسلام مي نويسند بابررسي هاي موشكافانه مي توان به ارتباطشان با خارج و يا تحريك غير مستقيم توسط اجانب پي برد. امام خميني(ره)در تمام اين موارد برخورد قاطع با اينان رالازم مي

دانند: «مطبوعات و مجلات وروزنامه ها منتشر شد و هيچ كس جلوگيري نكرد; در عين حالي كه به همه مقدسات ما توهين گرديد... تا آن فتنه را ديديم و فهميديم شما فتنه گر هستيد، شما منافقيني هستيد كه مي خواهيد فتنه كنيد... توطئه كرديد بر ضد اسلام، بر ضد كشور اسلام... شمااشخاصي هستيد كه با سرحدات و خارج روابط داريد... ديگرنمي توانيم اجازه بدهيم آزادانه هركاري مي خواهيد بكنيد، شماراسركوب خواهيم كرد.» (12) نقش مخرب «افراد نفوذي در مطبوعات » آن چنان است كه امام خميني(ره)بارها تاكيد برشناخت و جلوگيري از ورود اين گونه افراد را در مطبوعات مي كنند: «چند نفري را كه يقين داريدآدم هاي مستقيم هستند، در مسير ملت و كشور هستند و وابستگي به هيچ جا ندارند، مطالعه و درست در آن دقت كنند و بعد از دقت، درروزنامه يا مجله نوشته شود.» (13) دستگاههاي فرهنگي كشور در جلوگيري و شناسايي و جلوگيري ازورود افرادي كه انحرافات فكري در گذشته داشته اند، وظيفه اي انكارناپذير دارند. از منظر امام خميني(ره)به كساني كه سوابق سوء داشته اند، نمي توان اعتماد كرد و نمي توان مطبوعات را عرصه تاخت و تاز آنان قرار داد. «اگر كسي افكارش منحرف بود و حالابيايد ادعا بكند كه من برگشته ام، ما بايد قبول كنيم، اما نبايداو را مجله نويس كنيم... بسياري از اشخاصي هستند كه مي آيند ومي گويند توبه كرديم، البته توبه آنها قبول است لكن نمي شود آنهارا سركاري گذاشت كه آن كار اهميت دارد; براي اينكه ما نمي دانيم اين شخص به حسب واقع توبه كرده است يا مي خواهد با كلمه توبه،ما

را بازي دهد.» (14) اصل «برائت افراد» در عرصه مطبوعات وخوش باوري در مسائل سياسي، از نظر امام خميني(ره)مردود است; بدين جهت امام خميني(ره)در ادامه مي فرمايند: «نبايد راديو تلويزيون رابه دست او بدهيم... و يا مجله اي كه براي تربيت افراد و براي ترويج مسير اسلامي ملت است، به دست او بدهيم و يانوشته هايش رابه دست او بسپاريم. ما نبايد خوش باور باشيم.» (15) و باز هم امام خميني(ره)تاكيد بر بررسي سوابق افراد در تمام عرصه ها و خصوصا در مطبوعات مي نمايند: «اشخاصي كه اداره مي كننديك جايي را بايد از اول ارزيابي شود كه اين اشخاص چكاره بوده اند; سوابقشان چيست و تحصيلاتشان در كجا بوده، چه رويه اي درتحصيلات داشته اند.» (16) خطر فوق العاده نفوذي در مطبوعات، چنان است كه ممكن است انقلاب را در جهت مخالف اهداف خود سوق دهد و باز اين نقش حساس در انتخاب درست افراد گوشزد مي شود: «اين از مسائل مهم كساني است كه بخواهند خدمتي بكنند، مجله اي بيرون بدهند يا روزنامه اي بنويسند. اولين مساله آنها... انتخاب افراد است. چون افراداگر چنانچه اشخاصي منحرف باشند... يك وقت متوجه مي شويد كه انحراف پيدا شده است; چون اشخاصي اند كه مي توانند انسان را به دامان امريكا... بكشانند. ملتي كه براي اين كه از زير اين سلطه ها خارج شود آن قدر مجاهده كرده است، آن قدر جوان داده است.. . يك وقت مي بينيد راه مجله، راه مطبوعات، راه راديوتلويزيون... به واسطه ورود اشخاصي... منحرف شده... اين ازمسائل مهمي است كه... اغماض از آن جايز نيست.» (17) با ملاحظه سخنان امام

خميني(ره)در مورد مطبوعات،به اين نكته پي مي بريم كه روش «تساهل و تسامح در عرصه مطبوعات » كاملا ازديدگاه امام خميني(ره)مردود است. انقلاب اسلامي ايران شجره طيبه اي است كه هنوز سالها بايد از آن مانند گوهري محافظت شود. توطئه ها همچنان ادامه دارد. دشمنان اكنون روزنه اي براي ورودو رخنه در پيكره اين نظام مقدس پيدا كرده اند و آن «عنوان آزادي » است. آنان كه سالها قبل حتي با اسم اسلام مخالف بودند وآنان كه داراي ديدگاه هايي كاملا منحرف از شعارهاي اصيل انقلاب اسلامي داشته اند، اكنون مرموزانه و موذيانه وارد ميدان مطبوعات شده اند. امام خميني(ره) معمار و بنيانگذار انقلاب اسلامي است وكلام او چراغي است فرا راه ما كه او را پيشواي خود مي دانيم. حال جاي اين پرسش است كه به راستي در اين موقعيت خطير، فرزندان امام خميني(ره)دردولت، مجلس و قوه قضائيه چه تدبيري انديشيده اند؟ پي نوشتها: 1- صحيفه نور، ج 10، ص 229. 2- همان، ج 9، ص 85. 3- همان، ج 7، ص 18. 4- همان، ج 13، ص 253. 5- همان، ص 248. 6- همان، ج 14، ص 263. 7- همان، ج 10، ص 229. 8- همان، ج 7، ص 29. 9- همان، ج 7، ص 29. 10- همان، ج 7، ص 29. 11- همان، ج 6، ص 191. 12- همان، ج 8، ص 264. 13- همان، ج 13، ص 249. 14- همان، ج 13، ص 249. 15- همان، ج 13، ص 249. 16- همان، ج 13، ص 249. 17- همان، ص 248 و 249.

مرزها و گونه هاي آزادي از نگاه امام خميني (ره)

مرزها و گونه هاي آزادي از نگاه امام خميني

گونه هاي آزادي با توجه به نگاه امام خميني(ره)به مقوله آزادي در مي يابيم كه ايشان معتقد به هر گونه آزادي در جامعه اسلامي اند، اما با حدودو شرايطي كه به برخي از آنها اشاره شد، زيرا به واسطه اين حدوداست كه آزادي، مي تواند موجب كمال و سعادت آدمي گردد. ما در ذيل به انواع آزادي اشاره اي نموده و ديدگاه حضرت امام را در آن خصوص بيان مي كنيم: 1- آزادي عقيده و انديشه آزادي عقيده از اموري است كه اسلام نه تنها به آن عقيده داشته بلكه آن را در عمل به اثبات رسانده است ; بدين گونه كه از آغازشكل گيري حكومت اسلامي در مدينه توسط رسول اكرم(ص)اين نوع ازآزادي، در خصوص يهوديان و مسيحيان مدينه به اجرا در آمد، وپيامبر(ص)نه تنها آنها را به پذيرش اسلام اجبار ننمودند بلكه براي آنان حقوق و آزادي هايي نيز قائل شده، چرا كه از ديدگاه اسلام دين و عقيده از مقولاتي نيست كه بتوان آن را با اجبار بردل ها تحميل نمود: «لا اكراه في الدين » و لذا اگر چنانچه افرادداراي عقايد درست يا غلط و خرافي باشند كه به صورت يك عقيده دروني بوده و اثري بر زندگي، جامعه و جبهه گيري عليه دين وحكومت اسلامي نداشته باشد از ديدگاه اسلام اين افراد آزادند، والا اگر خلاف اين باشد، نه تنها ديگر نمي توان نام آن را عقيده ناميد، بلكه مي بايست عملا آن را توطئه نام نهاد، و توطئه نيز ازمنظر اسلام قابل قبول نمي باشد و لذا رسول خدا هنگامي كه ازتوطئه يهوديان مدينه آگاه شدند، آنها را سركوب

نمودند. امام خميني نيز به آزادي عقيده به اين ديد نگريسته و ضمن پذيرش آن، معتقدند كه اسلام قادر به پاسخ گويي به همه آن عقايداست، لذا ايشان بر اين نكته تاكيد مي ورزيدند كه اين آزادي به شرطي است كه موجب توطئه و فساد نگردد: «در جامعه اي كه ما به فكر استقرار آن هستيم ماركسيست ها در بيان مطالب خود آزادخواهند بود، زيرا ما اطمينان داريم كه اسلام دربردارنده پاسخ به نيازهاي مردم است، ايمان و اعتقاد ما قادر است كه با ايدئولوژي آنها مقابله كند در فلسفه اسلامي از همان ابتدا مساله كساني مطرح شده است كه وجود خدا را انكار مي كرده اند، ما هيچ گاه آزادي آنها را سلب نكرده وبدان لطمه وارد نياورده ايم، هركس آزاد است اظهار نظر كند ولي نه براي توطئه كردن آزاد نيست.» در جاي ديگر نيز در پاسخ به پرسشي در خصوص آزادي بيان وعقيده مي فرمايند: «در مملكت ما آزادي انديشه است، آزادي قلم است، آزادي بيان است ولي آزادي توطئه نيست، آزادي فساد كاري نيست، شما توقع داريد كه ما بگذاريم عليه ما توطئه كنيد ومملكت ما را به هرج و مرج بكشند، به فساد بكشند و مقصودشان ازآزادي اين است، در هيچ جاي دنيا همچو آزادي نيست و اگر آزادي انديشه است، آزادي بيان است اين آقاي ... مطلع اند و ما مطلعيم كه ايشان دعوت مي كردند همين كمونيست ها را و همان اشخاصي كه غيرما فكر مي كردند، دعوت مي كنند كه بياييد صحبت هايتان را بكنيد وما پنج ماه بلكه بيشتر به طور مطلق به اينها آزادي داديم،

يعني آزاد بودند كه هر چه مي خواهند، حتي الانش هم هر كاري كردند، لكن اخيرا مطلع شديم كه با الهام رژيم سابق و الهام از اجانب وكساني كه مي خواهند به تباهي بكشند توطئه كردند، و خرابكاري كردند، خرمن ها را آتش زدند، صندوق هاي آراء را آتش زدند، باتفنگ و اسلحه آن رفتار را كردند، قضاياي اطراف كردستان راهمانا پيش آوردند و ساير قضايا، اگر ما سستي كنيم(همان هارا)پيش مي آورند. اگر آزادي، آزادي بيان، عقيده و انديشه است،آزادي هست و بوده است اين چيزي نيست كه جلويش گرفته شده است،اين است كه ممالك ديگر آن جا كه انقلاب شد و صد درصد ادعاي آزادي مي كردند، بعد از انقلاب مطلقا جلوگيري كردند از كساني كه توطئه مي كردند. ما پنج ماه است و بيشتر است مهلت داديم به آنها تا اين كه بر مردم ثابت شد به اين كه قضيه قضيه آزادي بيان نيست، قضيه، قضيه آزادي توطئه است، اين توطئه راهيچ كس،هيچ جا به هيچ كس نمي تواند بدهد.» 2- آزادي بيان ومطبوعات در خصوص آزادي بيان مطالبي در ضمن آزادي عقيده مطرح گرديد وچنان چه ذكر شد، امام خميني(ره)با تاكيد بر اين مطلب كه اين آزادي از ابتدا بوده است، حدودي را براي آن قائل شدند كه آن عبارت بود از اين كه اين آزادي منجر به فساد و توطئه نگردد. آزادي مطبوعات يكي از شاخه هاي مهم دموكراسي است ; دموكراسي يي كه به تعبير امام، اسلام در بردارنده كامل ترين نوع آن مي باشدلذا وجود آزادي مطبوعات از اين منظر داراي اهميت ويژه اي است،چرا كه در پرتو

آن گروه ها، و جمعيت ها مي توانند نظريات و تجربه و تحليل مسائل سياسي و اجتماعي خود را مطرح ساخته و درآگاه ساختن جامعه و رسيدن آن به سوي كمال تلاش نمايند، چرا كه امام امت(ره)نقش نشريات را در اين خصوص بسيار مهم عنوان مي نمايند: «در باب نشريات خودتان مي دانيد نقش نشريات در هر كشوري از همه چيزها بالاتر است، روزنامه ها و مجلات مي توانند يك كشور را رشدبدهند و هدايت بدهند به راهي كه صلاح كشور است و مي توانند به عكس عمل بكنند.» با توجه به اهميت ونقش ويژه مطبوعات، بي شك برخي به سوءاستفاده از اين آزادي خواهند پرداخت، و به جاي هدايت جامعه به گمراهي جامعه مشغول مي گردند و لذا امام خميني(ره)براي جلوگيري از اين كار و براي اين كه اين رسانه مهم بتواند نقش خود را به درستي ايفا نمايد، حدودي را براي آن قائل شده اند كه در ذيل به برخي از آنها اشاره مي كنيم: 1- مطبوعات بر خلاف مصالح كشور ننويسند بي شك رعايت مصالح عمومي جامعه بر تمام آحاد جامعه، به ويژه اصحاب مطبوعات واجب است، چرا كه عدم رعايت آن سبب از هم پاشيدگي نظام و حكومت اسلامي مي گردد، از اين رو مطبوعات بايد دربيان ديدگاه ها و نظريات خويش به اين امور توجه نموده و منعكس كننده آمال و آرزوهاي ملت انقلابي ايران باشند; ملتي كه بااعطاي هزاران شهيد و جانباز، به رهبري امام خميني، نهال اين انقلاب را غرس نموده و بعد از پيروزي آن نيز براي آبياري اين نهال هزاران نفر، در طول هشت سال دفاع

مقدس خون خويش را اعطانمودند و لذا مطبوعات مي بايد طبق اين اصول حركت نموده و از چاپ مطالبي كه بر خلاف اصول، مسلمات انقلاب و نظريات رهبري انقلاب كه ستون و عمود نظام مقدس جمهوري اسلامي ايران هستند پرهيزنمايند، زيرا نوشتن بر ضد مصالح نظام را نمي توان آزادي قلم وبيان ناميد: «آزادي قلم و بيان معنايش اين نيست كه كسي بر ضدمصلحت كشور قلمش آزاد است كه بنويسد، بر خلاف انقلابي كه مردم خون پايش داده اند بنويسد، همچو آزادي صحيح نيست، قلم آزاد است كه مطالبي كه دارد بنويسد، آن هم مطالبي كه به او داده مي شود،از همه اشخاص بنويسد بدون توطئه.» 2- خودداري مطبوعات از طرح مسائل تفرقه افكنانه وجود وحدت و اتحاد در هر جامعه اي باعث نزديك شدن قلب ها واقتدار آن جامعه مي گردد. با مراجعه به احاديث و سخنان بزرگان اهميت آن را درمي يابيم، چرا كه اختلافات ثمره اي جز هلاكت ونابودي ندارد و لذا رسول الله(ص) مي فرمايند: «لاتختلفوا فان من كان قبلكم اختلفو فهلكوا; اختلاف نكنيد، آنان كه قبل از شمابودند اختلاف كردند، هلاك شدند» و اميرالمومنين در نهج البلاغه به سرانجام قوم بني اسرائيل اشاره مي نمايند كه چه طور با رسوخ تفرقه بين آن ها دوستي ها و مهرباني ها رخت بسته و پراكندگي واختلاف سبب جنگ آن ها عليه يكديگر گرديد، كه اين اختلافات سبب شدكه خداوند، لباس عزت و فراواني نعمش را از آنان برگيرد و چيزي جز سرگذشت آنان براي عبرت ديگران باقي نمانده است. و بدين جهت است كه امام باقر (ع)خطاب به مومنين مي فرمايند: «يامعشرالمومنين

تالفوا ; اي گروه مومنين، مانوس و متحد باشيد» . امام خميني(ره)با اين ديد بود كه هميشه از مطبوعات مي خواستنداز درج مطالبي كه موجب اختلاف و از بين رفتن وحدت در جامعه مي باشد پرهيز نمايند: در مطبوعات بايد مسائلي را كه مضر به وحدت جامعه و مضر انگيزه اي است كه جامعه براي آن قيام كرده ودر حقيقت مضر به اسلام است پرهيز نمايند.» 3- انتقادها سالم باشد اساسا يكي از مسائل مهم و اساسي در اسلام وجود نقد وانتقاد درجامعه است كه در مفاهيمي چون امر به معروف و نهي از منكر«النصيحه لائمه المسلمين » تجلي يافته است. وجود اين مفاهيم درنظام اسلامي، از ديدگاه امام خميني هديه الهي براي رشد انسان هاو جامعه مي باشد: «نبايد ما گمان كنيم كه هر چه مي گوييم ومي كنيم كسي را حق اشكال نيست بلكه تخطئه يك هديه الهي است براي رشد انسان ها» . در جاي ديگر مي فرمايند: «بااين ديد گفته ام كه انتقاد سازنده معنايش مخالفت نبوده و.... انتقاد به جا وسازنده باعث رشد جامعه مي شود. انتقاد اگر به حق باشد موجب هدايت دو جريان مي شود، هيچ كس نبايد خود را مطلق و مبراي ازانتقاد ببيند.» مطبوعات، در بيان انتقادها، در جامعه داراي نقش بسيار مهم وحساس اند، چرا كه مي توانند وسيله اي براي انتقال اين انتقاد درجامعه گرديده و سبب رشد و شكوفايي جامعه گردند، اما آن چه كه دراين زمينه لازم است بدان توجه شود اين است كه هدف از طرح انتقادها و ديدگاه ها به جهت رفع كاستي ها و اصلاح در جامعه بوده و

نه انتقام، از همين رو امام(ره) ضمن پذيرش اصل انتقاد، براي آن نيز محدوديت هايي قائل شده اند و فرموده اند: «هرچه مي خواهندبگويند، هرچه مي خواهند انتقاد كنند، انتقاد غير توطئه است، لحن توطئه با لحن انتقاد فرق دارد، انتقاد از اموري است كه سازنده است.. ..لكن يك وقت لحن، لحن انتقاد نيست، لحن، لحن تضعيف جمهوري اسلامي است ما با اين مخالفيم. اين لحن آزاد نيست، توطئه آزاد نيست، انتقاد آزاد است.» خلاصه چنان چه ملاحظه شد امام خميني(ره)ضمن پذيرش و حمايت از آزادي آن را هديه اي الهي براي بشر دانسته و انسان ها را در مقابل اين نعمت مسوول مي دانند. ايشان ضمن جانبداري از انواع آزادي ها درجامعه، محدوديت هايي براي آن قائل شدند، اين محدوديت ها نشات گرفته از تعاليم ديني و قوانين مبتني بر آن و مصالح عمومي كشوراست، چرا كه به عقيده ايشان، آزادي با رعايت اين ملاك ها ومعيارها است كه مي تواند موجب كمال جامعه و سعادت افراد آن گرددو گرنه نتيجه اي جز انحطاط ندارد.

«امام خميني به سوي آزادي »

«امام خميني به سوي آزادي » اين كتاب كه توسط(دميتري ژوكوف)به رشته تحرير درآمده است در تاريخ 16اسفند 1377 به عنوان مكتوبي از مجموعه «سري پيشوايان قرن بيستم »، طي مراسم با شكوهي با حضور سرگي بابورين، معاون دوماي روسيه، تعداد زيادي از نمايندگان پارلمان، سياستمداران،ايران شناسان، نويسندگان، شخصيتهاي علمي فرهنگي برجسته روسيه، ارباب جرايد، و نمايندگان رسانه هاي گروهي رسما معرفي شد. بابورين، به عنوان مدير جلسه، با تجليل از امام و انقلاب اسلامي گفت: «من در سالهاي 1980- 1981 از طريق مطالعات نظام مند با اين مرد

بزرگ آشنا شدم و آن را موضوع رساله خود دردانشگاه قرار دادم. مهم ترين دستاورد انقلاب ايران براي ما،پيام حضرت امام به گورباچف بود كه در آن به رهبر شوروي تذكرداده شده بود كه در فرآيند پروستاريكا، مواظب باشيد به باتلاق غرب گرفتار نشويد. اگر گورباچف به نصايح امام عمل مي كرد،اكنون روسيه دچار اين گرفتاريها نمي شد. زبان كتاب حاضر براي خواننده روسي، بسيار جالب و شيرين است.» نويسنده، از متفكران مشهور و عضو آكادمي علوم روسيه مي باشد. نكته قابل توجه در اين كتاب، تصوير يك انديشمند روس با نگاه بيروني، از شخصيت امام خميني است. اين كتاب كه به شكل زيبايي به چاپ رسيده، مشتمل برچهار بخش است; بخش اول، با عنوان «آسمان بر فراز ايران صاف است »، به بيوگرافي سياسي و مبارزات حضرت امام(ره) مي پردازد. اين بخش از كتاب در تيراژ 5000 نسخه به شكل جداگانه به چاپ رسيده است، و ترجمه آن 128 صفحه دارد. فصل اول از بخش اول،«مقدمه تاريخي » نام دارد و به مسائلي همچون: پيشينه حركتهاي سياسي امام، مناسبات روسيه و ايران، ساختار نظام ديني ايران وروحانيت شيعه و تاريخ ورود اسلام به ايران مي پردازد. وي دربخشي از اين مقدمه مي نويسد: «سياستمداران و روزنامه نگاران آمريكا و اسرائيل به خود زحمت نمي دادند كه نظريات و شخصيت امام را مطالعه كنند و تنها از چند واژه پيش پا افتاده; مثل:تعصب، راديكاليسم، تروريسم و به ويژه «اصول گرايي مذهبي »،استفاده مي كردند.» فصل دوم به بيوگرافي امام اختصاص دارد.نويسنده به دقت تمام از كودكي، جواني و پيري امام سخن گفته وحالات معنوي امام

را به وسيله سفر به ايران و مصاحبه با علما،به شكل جالبي ترسيم كرده است. در اين فصل، وقايع زندگي امام وتاريخ انقلاب به ترتيب ذكر شده اند. نويسنده از ذكر اين جمله امام دريغ نمي كند: «آمريكا بدتر از انگليس است، انگليس بدتراز شوروي است، و شوروي بدتر از آمريكا و انگليس است.» به اعتقاد ژوكوف، مهمترين خطوط برجسته سخنرانيهاي امام در طول زندگي شان عبارتند از: 1- حمله به آمريكا و اسرائيل; 2- تاكيد بر وحدت; 3- مخالفت با جدايي دين از سياست. وي قدرت نيروي مذهبي به رهبري روحانيت را به مراتب قويتر ازنيروهاي ملي گرا و كمونيستي مي داند. او درباره پيام امام به گورباچف مي گويد: «نامه امام فيلسوفانه بود; ولي بعيد است گورباچف كه تحصيلات سطحي داشت، آن را فهميده باشد. گورباچف بازيچه دست شخصيتهاي كمونيستي سرمايه داري بود و نتوانست صداي شكستن استخوان كمونيسم را بشنود. امام به او تذكر دادندكه در غرب هم حقيقتي نخواهيد يافت. جوابيه گورباچف عوام فريبانه و ضعيف بود. او به دروغ مدعي شد كه مردم ما از راهي كه در اكتبر 1917 انتخاب كردند، عدول نخواهند نمود.» فصل سوم، «پايان داستان » نام گرفته، و به تلحيل مواضع امام ورحلت ايشان مي پردازد. او مي گويد: «انديشه هاي امام خميني برخلاف همه موانع، به سراسر جهان گسترش خواهند يافت. » بخشهاي دوم تا چهارم كتاب به ترتيب عبارتند از:- برخي از سخنرانيهاي امام;- وصيت نامه سياسي الهي رهبر كبير انقلاب;- پيام تاريخي امام به گورباچف.در مجموع مي توان گفت; مهمترين نقطه مثبت اين كتاب، ديدگاه متفكري از ديار كمونيسم (كه تا چندي

پيش دين را افيون ملتها تلقي مي كردند) راجع به شخصيت معنوي وسياسي امام(ره) مي باشد. مهمترين نقطه ضعف كتاب، كم رنگ بودن تحليها و نظريه پردازيهاي آن، و پررنگ بودن صبغه تاريخي وگزارشي بودن آن است. لازم به ذكر است كه ترجمه فارسي اين كتاب از طرف سفارت جمهوري اسلامي ايران در مسكو، در اختيار معاونت آموزش و پژوهش وزارت امور خارجه قرار گرفته است، و اميد آن مي رود كه در آينده اي نه چندان دور در ايران اسلامي به زينت طبع آراسته شود. منابع مقاله:

فصلنامه علوم سياسي، شماره 4، حقيقت، سيد صادق؛

آزادي در انديشه امام خميني(ره)

آزادي در انديشه امام خميني(ره) 1. امروزه آزادي در كنار مفاهيمي مانند جامعه مدني و دموكراسي و نيز نحوه تعامل آن ها با دين, به مهم ترين سؤال و مشغله موجود در حوزه انديشه سياسي اين مرز و بوم مبدل شده اند. بي ترديد, آزادي در مفهوم امروزينش, مفهوم جديدي است كه سابقه اي در تاريخ انديشه ديني ندارد; به ديگر سخن, ما نمي توانيم براي تحليل چنين واژه اي از واژگان اختيار و يا حرّيت استفاده كنيم. آزادي فلسفي تحت عنوان اختيار و تفويض در مقابل جبر, از مباحث ديرين كلام و فلسفه اسلامي است. آزادي عرفاني كه رهايي از تعلقات دنيوي است نيز در انديشه عرفاني مسلمانان, سابقه اي طولاني دارد و بيش تر با عنوان حريت و آزادي مورد توجه قرار مي گيرد. آزادي حقوقي با عنوان حرّ در مقابل عبد نيز گرچه در فرهنگ اسلامي, جايگاه اصيلي ندارد, اما با توجه به وجود (عبيد) و (اماء) در عصر تشريع, مباحث متعددي را در آثار فقهي به

خود اختصاص داده است.

البته ممكن است كسي در تحليل مفهوم آزادي, آن را مبتني و يا حتي متأخر از اختيار قرار دهد و با انجام اصلاحاتي, روايتي اسلامي از آن, ارائه كند, لكن نمي توان بين آزادي در مفهوم فلسفي آن و آزادي در مفهوم مدرن و تجويزي اش, تلازمي منطقي برقرار كرد. بوده اند عالماني كه با قبول مبناي فلسفي جبر و يا شبهه جبر, از جهت سياسي, آزادي خواه شده اند (نظير مرحوم آخوند خراساني در نهضت مشروطيت) و يا اين كه با نفي چنين مبنايي و طرفداري از اختيار تكويني آدمي, اين گونه آزادي هاي اجتماعي و سياسي را موجب هدم دين دانسته اند(نظر شيخ فضل الله نوري). 2. ديدگاه امام خميني در باب آزادي در واقع بازتابي از روايت ايشان از واقعيت و نه مفهوم آزادي در مغرب زمين و نيز واكنشي در قبال وارداتي بودن اين پديده در ايران است. به عقيده امام, آزادي به مفهوم امروزين, مفهومي جديد دارد كه از دوران مشروطه به اين سو وارد كشورمان شده و صبغه بومي و اسلامي ندارد. اين كه آزادي در غرب چه تعاريفي دارد و در چه مفهومي به كار مي رود, اجزا و عناصر تشكيل دهنده آزادي در دستگاه فلسفي غرب چيست? سؤال هايي است كه ايشان دغدغه پاسخ گفتن به آن ها را نداشته است آن چه امام خميني را وا مي داشت تا به نقد آزادي بپردازد ورود برخي از نمادهاي فسادانگيز آزادي به ايراني بود كه خود در ذيل مستبدترين دولت, توان نفس كشيدن نداشت. نمادي از آزادي كه نه با هويت ايراني سازگاري داشت و

نه هم با هنجارهاي ديني تطابق مي كرد. از اين رو, امام خميني با كشاندن اين پديده به حوزه بايدها و نبايدهاي اخلاقي و ديني, تلاش نمود تا در چهارچوب شريعت به آزادي مفهومي جديد بخشد و از معايب وارداتي آن جلوگيري نمايد. الف روايت امام خميني از مسئله آزادي در غرب نگاه منتقدانه امام خميني به آزادي در غرب مبتني بر سه جزء است:

اوّلاً:

آزادي در غرب (مخالف سنن انساني) و (مخالف با اخلاق) است و در حصار محدود كننده قواعد و قوانين قرار نمي گيرد.1

ثانياً:

اگر چيزي به نام آزادي هم وجود داشته باشد, صورتي صرف است و عينيتي ندارد, چرا كه نفي آزادي در هر دو شعبه مدرنيسم (ماركسيسم و ليبراليسم) در قالب هاي ديكتاتوري حزب كمونيست و استبداد نژاد پرستانه اكثريت وجود دارد, به گفته امام خميني:

(همان هايي كه ادعاي كمونيستي و كذا مي كنند خود آن ها از همه قلدرتر و از همه ديكتاتورترند و ملت هايشان را به بند كشيده اند, آزادي در آن ممالك نيست براي كسي. همان طوري كه در ممالك غربي هم آزادي نيست. اگر آزادي باشد اين سياه هاي بيچاره, چه كرده اند كه اين طور تحت فشارند.)2

ثالثاً:

اين به مفهوم ناديده گرفتن عناصر يا مصاديق مفيد آزادي در غرب نيست, آزادي بيان, آزادي انتخاب و آزادي قلم از محسنات آزادي در آن ديار است, كه سوگمندانه اجزاي نامطلوب ديگر آن به كشورمان وارد شده است.

(غرب به ما چيزي نمي دهد كه مفيد باشد, دارد چيزِ مفيد اما به ما نمي دهد, صادر نمي كند, آني كه به ما صدر مي كند آن چيزهايي است كه مملكت هاي

ما را به تباهي مي كشند.3 اين طور نيست كه همين آزادي كه در ايران در زمان پدر و پسر وارد كردند, اين آزادي باشد كه در غرب هست. يا اين دموكراسي كه ادعا مي كنند و در ايران هم تعقيب مي كنند… آزادي كه براي ايران و براي ممالك شرقي آن ها تحويل داده اند, عبارت از آزادي در اموري است كه موجب تباهي ملت ما و جوان هاي ما شده است.)4 ب نقد امام خميني بر مسئله آزادي در ايران دوره پهلوي ب 1 . ويژگي بارز آزادي در ايران عصر پهلوي (وارداتي) يا (استعماري) بودن آن است. اين نوع از آزادي كه رسماً از دوره رضاشاه وارد ايران شد در واقع تجزيه آن كلّيتي از آزادي بود كه در مغرب زمين جريان داشت. به تعبير امام:

(نه مردها آزاد بودند در زمان ايشان, نه زن ها و نه مطبوعات و نه راديو و نه هيچي, آزادي در كار نبود, اسم, صحبتش و تبليغاتش زياد بود. آن آزادي هم كه آن ها مي خواستند براي مملكت ما آن آزادي است كه هم جوان هاي پسر ما را و هم جوان هاي دختر ما را به تباهي مي كشد. آن آزادي را آن ها مي خواهند كه من از اين تعبير مي كنم به آزادي وارداتي, آزادي استعماري يعني يك آزادي كه در ممالكي كه مي خواهند وابسته به غير باشد, اين آزادي ها را سوغات مي آوردند… آن طوري كه مي گفتند از تهران تا آخر شميران صدها محل فساد به بدترين فسادها (بود) اين ها آزاد اما قلم نه, بيان هم نه, آن

آزادي كه آن ها مي گفتند… اين معنا بود كه مشروب فروشي بيش تر از كتاب فروشي باشد و مراكز فحشا بيش تر از مراكز علم باشد.)5 ب 2 . هر چند نمادهايي از آزادي نيز پيش از به قدرت رسيدن خاندان پهلوي, در قانون اساسي مشروطه منعكس گرديد, لكن هيچ گاه به آن ها عمل نشد و در پروسه مدرنيزه كردن ايران به نمادهاي ديگري از آزادي بها داده شد كه به تعبير حضرت امام ريشه در فرهنگ اسلامي ايران نداشت:

(ما حرفمان اين است كه به قانون اساسي عمل بكنيد, مطبوعات آزادند, قلم آزاد است, بگذاريد بنويسند مطالب را اگر دين داريد به دين عمل كنيد. اگر چنان چه دين را ارتجاعي مي دانيد به قانون اساسي عمل كنيد.6 قانون اساسي مطبوعات را آزاد كرده است شما آزاد نمي كنيد7 قدرت آزادي دادن نداريد, الخائن خائف.)8 ج امام خميني و مفهوم آزادي

ج 1. آزادي فلسفي:

در انديشه كلامي و سياسي امام خميني آزادي به دو معنا به كار رفته است: آزادي فلسفي يا توصيفي. به بيان ديگر, اختيار Free-Will ) و آزادي حقوقي يا تجويزي ( om Freed) آزادي فلسفي در نظر امام, مبتني بر تحليلي است كه ايشان در كتاب (طلب و اراده) درباره ماهيت انسان مطرح نموده اند. مهم ترين موضوعي كه در تحليل ماهيت انسان در بين متكلمين اسلامي رواج دارد مجبور بودن يا مختار بودن آدمي است. ديدگاه امام در اين باره, همان تفسير معروف اماميه از جمله مشهور (بل الامر بين الامرين) است كه در آن انسان در جايگاهي بين جبر و اختيار قرار دارد. در واقع ايشان نظر اشاعره

مبني بر مجبور بودن آدمي را (پايمال كننده حق آفريدگان) و نظر معتزله مبني بر تفويض را (شرك به خدا) مي داند.

(در تمام هستي و دار تحقق, فاعل مستقلي به جز خدا نيست و ديگر موجودات همان گونه كه در اصل وجود مستقل نيستند بلكه ربطِ محض اند و وجودشان عين فقر و تعلق است و ربط و احتياج صرفند, صفات و آثار و افعالشان نيز استقلالي نيست. صفاتي دارند و داراي آثاري هستند و كارهايي انجام مي دهند ولي در هيچ يك از اين ها استقلال ندارد… آيه مباركه: (وما تشاؤون الا ان يشاء الله…) مي فرمايد شما نخواهيد خواست مگر آن كه خدا بخواهد كه در عين حالي كه مشيت را براي خلق اثبات مي فرمايد وابستگي آن را به مشيت الهي بيان مي كند, نه اين كه بخواهد بگويد كه دو چيز داراي تأثير باشند: مشيت خلق و مشيت خالق و يا اين كه به طور اشتراك مؤثر باشند, بلكه به گونه اي است كه مشيت (انسان) ممكن ظهور مشيت خدا و عين ربط و تعلق به مشيت خداست.)9 ج 2. آزادي حقوقي يا تجويزي:

در حالي كه آزادي فلسفي به بحث از وجود اراده و اختيار در نهاد آدمي مربوط مي شود و بحث درباره (وجود و عدم) است; آزادي حقوقي به تجويز آزاد گذاشتن انسان در تصميم گيري و كنش مي پردازد و بحثي درباره (بايد و نبايد) است.10پيش از آن كه به بررسي ديدگاه امام خميني درباره آزادي تجويزي بپردازيم بيان دو نكته ضرورت دارد:

اول اين كه ابهام و تنوع تعاريف آزادي كه به قول (آيزايا برلين) به دويست تعريف

مي رسد11مي تواند ديدگاه هاي اشخاص را با ابهام مواجه سازند. دوم اين كه حضرت امام درباره اين نوع از آزادي, بحث منسجم و يك دستي ارائه ننموده است. از اين رو نبايد از ايشان, توقع ارائه تعريفي جامع و مانع داشت. با اين همه با عنايت به سؤال هاي خبرنگاران خارجي به ويژه سؤال هاي (اوريانا فالاچي), خبرنگار معروف ايتاليايي, مي توانيم تعريف امام از آزادي را نقل كنيم. امام خميني در پاسخ نامبرده كه از ايشان خواستار ارائه يك تعريف ساده از آزادي مي شود مي فرمايد:

(آزادي يك مسئله اي نيست كه تعريف داشته باشد. مردم عقيده شان آزاد است, كسي الزامشان نمي كند كه شما بايد حتماً اين عقيده را داشته باشيد, كسي الزام به شما نمي كند كه حتماً بايد اين راه را برويد كسي الزام به شما نمي كند كه بايد اين را انتخاب كني, كسي الزامتان نمي كند كه در كجا مسكن داشته باشي يا در آن جا چه شغلي را انتخاب كني. آزادي يك چيز واضحي است.)12

اين تعريف با تعريف (روسو) از آزادي كه (آزادي را حكومت برخود مي داند.) نزديك است. تعريف جان لاك نيز شبيه به تعريف فوق است, وي آزادي را قدرتي مي داند كه انسان براي انجام دادن يا احتراز از عملي خاص از آن برخوردار است, به نظر مي رسد تعريف فوق تنها به تبيين معناي لغوي آزادي پرداخته است و از قيود آزادي سياسي و اجتماعي ذكري به ميان نياورده است. در حقيقت تعريف ساده فوق, همان تعريفي است كه حضرت امام در آزادي فلسفي (ان شاء فعل و ان شاء ترك)

ارائه نمود. لكن با توجه به اين كه ايشان در مصاحبه هاي ديگري, تعريف فوق را تكميل و قيود و حدود سياسي و اجتماعي متنوعي براي آن مطرح كرده است, هم چون كانت كه معتقد بود (آزادي, استقلال از هر چيز است سواي قانون اخلاق) و يا ارسطو كه مي گفت: (آزادي يعني قبول قوانين دولت هاي مختلفي كه به تناوب حكومت مي كنند.) آزادي را به حوزه اي از عدم مداخله ها گسترش مي دهد كه دو مرز دارد: اول عدم اخلال به مباني ديني و دوم عدم اخلال به دولت و نهادهاي مدني.13

(معناي آزادي اين نيست كه كسي بخواهد توطئه كند يا حرف هايي را بزند كه شكست ملت است, شكست نهضت است. اين آزادي نيست. در چارچوب اين نهضت انقلاب اسلامي همه مردم آزاد هستند. كساني كه حرف دارند حرف هايشان را مي زنند حتي هر فرقه اي هم كه باشند. اما اگر بخواهند توطئه كنند و بخواهند اسلام را بشكنند, بخواهند نهادهايي را كه الآن مشغول فعاليت اسلامي هستند اين ها را بشكنند همچو چيزي نمي شود.)14

بديهي است كه تعريف اخير امام از آزادي قابل توسعه و تضييق است. در واقع مفاهيمي هم چون توطئه, شكست نهضت و نهادهاي مدني, تفسيرها و قرائت هاي مختلفي به خود مي گيرند كه بايد با جست وجو در سيره عملي و بيانات تفصيلي ايشان, به ديدگاه مام خميني نزديك گرديد. د امام خميني و ارزش آزادي به عقيده امام خميني آزادي (حق اوليه بشر) است كه در همان آغاز خلقت به او عطا شده است. آزادي كه همواره امام از آن به (نعمت بزرگ

الهي), (هديه آسماني) و (امانت الهي) ياد مي كند (امتياز) به حساب نمي آيد تا دولتي آن را اعطا و يا احياناً پس بگيرد. آزادي حقي است همانند حق حيات كه آدمي قبل از تشكيل جامعه و دولت از آن برخوردار است و دولت نيز موظف به پاسداري از حريم آن است.

(مملكت ما امروز قيام كرده است و اين قيام, قيامي است كه همه موظفيم دنبالش برويم… منطقي است كه بشر بايد دنبالش كند. اين ها دارند حقوق اوليه بشريت را مطالبه مي كنند, حق اوليه بشر است كه من مي خواهم آزاد باشم, من مي خواهم حرفم آزاد باشد.15اين چه وضعي است كه در ايران هست? اين چه آزادي است كه اعطا فرموده اند آزادي را? مگر آزادي اعطا شدني است? خود اين كلمه جرم است, كلمه اين كه اعطا كرديم آزادي را, جرم است. آزادي مال مردم است… آزادي اعطايي كه آزادي حقيقتاً نيست.)16

نكته مهم آن است كه امام خميني با استناد به حقوق بشر اذعان مي دارد: حقوق بشر مي گويد كه همه افراد يك ملت آزادند در اين كه عقايدشان را بگويند,17 اين كه (اين ملت و هر ملتي حق دارد خودش تعيين كند سرنوشت خودش را, اين از حقوق بشر است كه در اعلاميه حقوق بشر هم) آمده است.18 ه امام خميني و انواع آزادي

ه 1. آزادي اجتماعي:

هم چنان كه قبلاً گفته شد آزادي تجويزي نزد امام خميني به حوزه اي از عدم مداخله ها تعلق دارد كه داراي مرز و حدودي است. اما اين كه كليت و اجزاي اين حدود چگونه تعيين مي شود? نيازمند مراجعه به سخنان و

آثار ايشان است. 1 . آزادي بيان و عقيده:

يكي از مهم ترين موارد در آزادي هاي سياسي و اجتماعي, آزاديِ سياسي و بيان و احياناً نشر آن است. چرا كه آزادي هاي ماقبل بيان, مانند آزادي تفكر و انديشيدن, در برخي از موارد غير اختياري است و از سوي ديگر امكان اطلاع يافتن و جلوگيري كردن از آن هم وجود ندارد, مادام كه به صورت بيان يا نوشتار در جامعه پخش نگردد.

در انديشه سياسي امام خميني, (اظهار عقيده و آزادي بيان) براي كليه افراد, گروه ها و احزاب سياسي مجاز است و اين تجويز اختصاصي به طرفداران نظام اسلامي ندارد. در سخني از ايشان, در جمهوري اسلامي, اقليت هاي مذهبي و حتي كمونيست ها نيز در بيان عقايد خود آزادند.19آن چه كه حدود و ثغور چنين نمادي از آزادي را معين مي كند همان (به خطر نيفتادن مصالح ملت) است. امام در پاسخ به اين سؤال كه: در مورد آزادي بيان و عقيده, شما چه حدودي را در نظر داريد? آيا فكر مي كنيد بايد محدوديت هايي قائل شد يا نه? فرمود:

(اگر چنان چه مضرّ به حال ملت نباشد, بيان همه چيز آزاد است, چيزهايي آزاد نيست كه مضرِّ به حال ملت ما باشد.)20

و در جايي در پاسخ به اين پرسش كه آيا فكر مي كنيد كه گروه هاي چپ و ماركسيست آزادي فعاليت خواهند داشت?افزود:

(اگر مضرِّ به حال ملت باشد جلوگيري مي شود, اگر نباشد و فقط اظهار عقيده باشد مانعي ندارد همه مردم آزادند مگر حزبي كه مخالف با مصلحت مملكت باشد.)21

ه2 . اقليت هاي مذهبي:

در انديشه امام خميني, اقليت هاي مذهبي اعمّ

از (زرتشتي, يهودي, نصاري و سني)22, (برادران ايماني ما هستند)23 و در (اجراي آداب ديني و اجتماعي خود آزادند.)24, (حكومت اسلامي نيز موظف است از حقوق و امنيت آن ها حمايت كند.)25آنان جملگي ايراني اند و همانند هر ايراني ديگر از (حق تعيين وكيل, حق رأي, حق اظهار بيان و عقيده)26 برخوردارند. ه 3. آزادي زنان:

به عقيده امام خميني, اولاً: از نظر (حقوق انساني, تفاوتي بين زن و مرد نيست, چرا كه هر دو انسان اند)27از اين رو, زن همانند مرد از حق آزادي برخوردار است; ثانياً: از آن جا كه (عنايت اسلام نسبت به زن بيش تر از مرد است)28 زنان حقوق گسترده تري دارند. (حق تحصيل, حق كار, حق مالكيت, حق رأي دادن, حق رأي گرفتن, حق انتخاب كردن و حق انتخاب شدن)29 از جمله حقوق مسلمي است كه براي زنان ثابت است; ثالثاً: آزادي زن تنها در جايي محدود مي گردد كه (زن به ملعبه مردان)30 مبدل گردد و حرام و مفسده در جامعه گسترش يابد.

(اسلام با آزادي زن نه تنها موافق است بلكه خود پايه گذار آزادي زن در تمام ابعاد وجودي زن است.)31 ه 4 . آزادي مطبوعات:

امام معتقد بود مطبوعات مي توانند با طرح نظرات افراد و گروه ها, به تقويب نظام همت گمارند, چرا كه (امور سياسي بي مباحثه به مقصد نمي رسد).32 لسان مطبوعات بايد (لسان نصيحت)33, (لسان انتقاد) باشد. مرز آزادي مطبوعات (تضعيف جمهوري اسلامي), (توطئه عليه انقلاب) و (انتقام)34 است.

(آزادي قلم و آزادي بيان معنايش اين نيست كه كسي بر ضد مصلحت كشور قلمش آزاد است كه بنويسد. برخلاف انقلابي كه مردم خون پايش داده

اند, بنويسد. همچو آزادي صحيح نيست, قلم آزاد است كه مسائل را بنويسد لكن نه اين كه توطئه برضد انقلاب بكند… ما براي مطبوعاتي احترام قائل هستيم كه بفهمد آزادي بيان و آزادي قلم يعني چه.)35 ه 5 . انتخابات:

چنان كه قبلاً اشاره شد امام خميني انتخاب كردن و يا انتخاب شدن را از حقوق اوليه انسان مي داند. از اين رو, آدمي آزاد است تا در (محيطي آزاد) و (بدون هيچ گونه فشار, زور, تهديد و تطميع)36 در انتخابات شركت جويد.

(همان طور كه بارها گفته ام مردم در انتخابات آزادند و احتياج به قيم ندارند و هيچ فرد و يا گروه و دسته اي, حق تحميل فرد و يا افرادي را به مردم ندارد. جامعه اسلامي ايران كه با درايت و رشد سياسي خود جمهوري اسلامي و ارزش هاي والاي آن و حاكميت قوانين خدا را پذيرفته اند و به اين بيعت و اين پيمان بزرگ وفادار مانده اند, مسلم قدرت تشخيص و انتخاب كانديداي اصلح را دارند. البته مشورت در كارها از دستورات اسلامي است.)37

از اين رو حكومت آرماني امام خميني, حكومتي است كه اولاً: ماهيتاً مانع آزادي هاي مدني مردم نباشد; (نفي سلطنت) و ثانياً: به چنين آزادي هايي, در چهارچوب حقوق بشر و شريعت اسلام احترام گذارد و از آن ها محافظت نمايد(جمهوري اسلامي). 2 . آزادي فردي يا حريم خصوصي (Individual Space):

فرمان هشت ماده اي امام خميني كه در مورخه24/9/61 خطاب به قوه قضائيه و تمام ارگان هاي اجرايي در مورد اسلامي شدن قوانين و عملكرد ها, صادر شد, در واقع منشور آزادي هاي انسان در حريم شخصي است. ايشان

در اين فرمان با تأكيد بر اين كه (حال فعلي اشخاص با غمض عين از بعضي لغزش هايي كه در رژيم سابق داشته اند) فرمود:

( هيچ كس حق ندارد كسي را بدون حكم قاضي كه از روي موازين شرعيه بايد باشد توقيف كند يا احضار نمايد. هر چند مدت توقيف كم باشد. توقيف يا احضار به عنف جرم است و موجب تعزير شرعي است.

هيچ كس حق ندارد در مالِ كسي چه منقول و چه غيرمنقول و در مورد حق كسي دخل و تصرف كند يا توقيف و مصادره نمايد مگر به حكم حاكم شرع, آن هم پس از بررسي دقيق ثبوت حكم از نظر شرعي.

هيچ كس حق ندارد به خانه يا مغازه و يا محل كار شخصي كسي بدون اذن صاحب آن ها وارد شود يا كسي را جلب كند يا به نام كشف جرم يا ارتكاب گناه تعقيب و مراقبت نمايد و يا نسبت به فردي اهانت نموده و اعمال غيرانساني اسلامي مرتكب شود, يا به تلفن يا نوار ضبط صوت ديگري به نام كشف جرم يا كشف مركز گناه گوش كند و يا براي كشف گناه و جرم هر چند گناه بزرگ باشد, شنود بگذارد و يا دنبال اسرار مردم باشد و تجسس از گناهان غير نمايد يا اسراري كه از غير به او رسيده ولو براي يك نفر فاش كند. تمام اين ها جرم و گناه است و بعضي از آن ها چون اشاعه فحشا و گناهان از كبائر بسيار بزرگ است و مرتكبين هر يك از امور فوق مجرم و مستحق تعزير شرعي هستند و بعضي از آن ها موجب حد

شرعي مي باشد.)

و در ادامه به محدوده اين آزادي اشاره كرده و فرمودند:

(آنچه ذكر شد و ممنوع اعلام شد, در غير مواردي است كه در رابطه با توطئه ها و گروهك هاي مخالف اسلام و نظام جمهوري اسلامي است كه در خانه هاي امن و تيمي براي بر اندازي نظام جمهوري اسلامي و ترور شخصيت هاي مجاهد و مردم بي گناه كوچه و بازار و براي نقشه هاي خراب كاري و افساد في الارض اجتماع مي كنند و محارب خدا و رسول مي باشند, كه با آنان در هر نقطه كه باشند و هم چنين در جميع ارگان هاي دولتي و دستگاه هاي قضائي و دانشگاه ها و دانشكده ها و ديگر مراكز با قاطعيت و شدت عمل ولي با احتياط كامل بايد عمل شود, لكن تحت ضوابط شرعيه و موافق دستور دادستان ها و دادگاه ها, چرا كه تعدي از حدود شرعيه حتي نسبت به آنان نيز جايز نيست, چنان چه مسامحه و سهل انگاري نيز نبايد شود. و در عين حال مأمورين بايد خارج از حدود مأموريت كه آن هم منحصر است به محدوده سركوبي آنان حسب ضوابط مقرره و جهات شرعيه, عملي انجام ندهند. و مؤكداً تذكر داده مي شود كه اگر براي كشف خانه هاي تيمي و مراكز جاسوسي و افساد عليه نظام جمهوري اسلامي از روي خطا و اشتباه به منزل شخصي يا محل كار كسي وارد شدند و در آن جا با آلت لهو يا آلات قمار و فحشا و سايرجهات انحرافي مثل مواد مخدره برخورد كردند حق ندارند آن را پيش ديگران افشا كنند, چرا كه اشاعه فحشا

از بزرگ ترين گناهان كبيره است و هيچ كس حق ندارد هتك حرمت مسلمان و تعدي از ضوابط شرعيه نمايد. فقط بايد به وظيفه نهي از منكر به نحوي كه در اسلام مقرر است عمل نمايند و حق جلب يا بازداشت يا ضرب و شتم صاحبان خانه و ساكنان آن را ندارند و تعدي از حدود الهي ظلم است و موجب تعزيز و گاهي تقاص مي باشد. و اما كساني كه معلوم شود شغل آنان جمع مواد مخدره و پخش بين مردم است, در حكم مفسد في الارض و مصداق ساعي در ارض براي فساد و هلاك حرث و نسل است و بايد علاوه بر ضبط آن چه از اين قبيل موجود است آنان را به مقامات قضائي معرفي كنند. و هم چنين هيچ يك از قضات حق ندارند ابتدائاً حكمي صادر نمايند كه به وسيله آن مأموران اجرا اجازه داشته باشند به منازل يا محل هاي كار افراد وارد شوند كه نه خانه امن و تيمي است و نه محل توطئه هاي ديگر عليه نظام جمهوري اسلام, كه صادر كننده و اجرا كننده چنين حكمي مورد تعقيب قانوني و شرعي است.)38

امام خميني در بحث ولايت فقيه نيز بين مسائل اجتماعي و حريم شخصي افراد تمايز قائل مي شود و زندگي خصوصي افراد را مشمول گستره ولايت فقيه نمي داند.

(در جنبه هاي مربوط به حكومت تمامي آن چه در اختيار رسول الله و امامان پس از او صلوات الله عليهم اجمعين بوده, در اختيار فقيه عادل است… ولي اگر براي پيامبر و امامان معصوم(ع) ولايتي نه از جهت حكومت ثابت بشود (اين ولايت براي فقيه)

ثابت نيست. پس اگر معتقد شويم كه معصوم ولايت بر طلاق همسر مرد يا فروش مال او يا گرفتن آن را دارد حتي اگر مصلحت عمومي هم چنين اقتضا نكرده باشد اين ولايت براي فقيه ثابت نيست.)39 پي نوشت ها: 1. صحيفه نور, ج7, ص181.

2. همان, ج12, ص115.

3 . همان, ج10, ص55.

4 . همان, ج9, ص257.

5 . همان, ص143.

6 . بيانات امام پس از آزادي از زندان, 43/2/25.

7 . همان.

8 . نامه سرگشاده امام به هويدا, 46/1/27.

9 . روح الله موسوي خميني, طلب و اراده, ترجمه احمد فهري (تهران, مركز انتشارات فرهنگي و علمي ,1362) ص74.

10 . حميد حيدري, آزادي در انديشه سياسي امام خميني, پژوهشنامه متين, شماره 2, ص120.

11 . جايگاه آزادي در نظام سياسي, مجله معرفت, شماره 26 (ميزگرد).

12 . صحيفه نور, ج9, ص85. البته عده اي با استناد به اين كلام, ديدگاه امام و آيزايا برلين در باب آزادي را يكي دانسته اند كه درست به نظر نمي رسد. چرا كه در انديشه امام حق مولود غايت انسان و عالم و نيز مولود مسئله فاعليت است و آزادي بايد مبتني بر چنين حقي قرار گيرد. در اين صورت تفسير امام از آزادي با آزادي برلين كه آزادي سلبي و منفي است تفاوت ماهوي پيدا مي كند.

13 . امام خميني و آزادي سياسي, همشهري, مورخ 78/3/11.

14 . صحيفه نور, ج12, ص103.

15 . همان, ج2, ص130.

16 . همان, ص67.

17 . همان, ج4, ص76.

18 . همان, ج2, ص125 126.

19 . همان, ج3, ص48.

20 . همان, ج4, ص258.

21 . همان, ص258.

22 . همان, ج6, ص98.

23 . همان, ج4, ص161.

24 . همان, ج3, ص103.

25 . همان.

26 .

همان, ج4, ص205.

27 . همان, ج3, ص49.

28 . همان, ج5, ص221.

29 . همان, ج4, ص33 34.

30 . همان, ج3, ص88.

31 . همان, ج4 ص192.

32 . همان, ج17, ص268 267.

33 . همان, ج20, ص37.

34 . همان, ج19, ص216.

35 . بيانات امام درجمع كاركنان روزنامه كيهان, 26/2/58.

36 . همان, ج1, ص24.

37 . همان, ج20, ص194.

38 . همان, ج17, ص105, 106, 107.

39 . البيع, ج2, ص466 و 489. منابع مقاله:

فصلنامه حكومت اسلامي، شماره 12، فراتي، عبدالوهاب؛

مرزها و گونه هاي آزادي از نگاه امام خميني (ره)

مرزها و گونه هاي آزادي از نگاه امام خميني اشاره يكي از مسائل مطرح و پرمجادله در عرصه مطبوعات و ساحت انديشه، بحث درباره «آزادي » است . از آن جايي كه لزوم تبيين گوهر آزادي از ديدگاه اسلام در جامعه اسلامي بر كسي پوشيده نيست . لذا ما در اين مقاله برآنيم، با استفاده از آراء و نظرات امام خميني (ره) به تبيين اين مقوله پرداخته و ضمن بيان منشا و انواع آن، حدود آن را از اين منظر بيان كنيم . اميداست، در اين سال كه از سوي مقام معظم رهبري - مد ظله - به نام امام خميني آراسته شده است در يك تلاش جمعي، جامعه بيشتر با انديشه هاي آن انديشمند بزرگ جهان اسلام آشنا گردد و زمينه تحقق كامل آرمان هاي ايشان براي ساخت نظامي كارا و نمونه فراهم آيد .

كليات آزادي يا حريت (liberty) واژه اي است كه داراي تعريف هاي متعددي است ; به طوري كه به عقيده «منتسكيو» هيچ كلمه اي تاكنون به اندازه آزادي اذهان را متوجه خود نساخته است . (1) و حدود دويست تعريف از اين واژه تاكنون مطرح شده است

(2) كه وجه اشتراك بسياري از آنها «نبودن مانع بر سر انتخاب هاي انسان » است . شايسته است به عنوان مقدمه به برخي از اين تعريف ها اشاره و پس از بررسي مختصر، نظر امام (ره) را در اين خصوص بيان كنيم . تعريف «هابز» از آزادي: «انسان آزاد كسي است كه از انجام كاري كه مي خواهد انجام دهد، بازداشته نشود .» (3) «هلوسيوس » در باره انسان آزاد مي گويد: «انسان آزاد انساني است كه در غل و زنجير و يا زندان و محبوس نبوده و همچنين مرعوب شبه نباشد .» (4) «جان لاك » در تعريف آزادي مي گويد: «آزادي رها بودن از محدوديت و خشونت ديگران است .» (5) و «هرلدلاسكي » در كتاب «آزادي در دولت امروز» آزادي را بدين نحو تعريف كرده است : «منظور از آزادي نبودن مانع براي اوضاع و شرايط اجتماعي است كه وجود آنها در تمدن امروز لازمه خوشبختي فرداست .» در اعلاميه حقوق بشر فرانسه (مصوب 1789) در تعريف آزادي آمده است: «توانايي هر كاري كه موجب ضرر و زيان ديگران نباشد . » در اين تعاريف به «عدم المانع » اشاره شده است ; يعني هر كس به هر نحوي كه بخواهد بتواند زندگي كند، به گونه اي كه كسي هم حق تهديد نمودن بر خواسته هاي او را نداشته باشد . در اين خصوص «سرآيزايابرلين » مي گويد: «دفاع از آزادي يعني جلوگيري از اين هدف منفي، يعني جلوگيري از مدافعات غير، تهديد آدمي براي آن كه به نوعي زندگاني كه به دلخواه خود برنگزيده است تمكين نمايد، تمام درها را

به روي آن بستن (اگر چه اين عمل آينده درخشاني براي او نويد دهد و اگر چه انگيزه كساني كه چنين وضعي را فراهم مي كنند به خير و مقرون به حسن نيت باشد) گناهي در برابر حقيقت به شمار مي رود كه او يك انسان است و حق دارد به نحوي كه مي خواهد زندگاني كند، اين است معنايي كه ليبرال ها در عصر جديد، از زمان اراسموس (بلكه به قول برخي ها از عهد لوكام) تاكنون منظور داشته اند .» (6)

نقد و بررسي اساسا اين كه انسان خود بايد راه زندگاني خويش را برگزيند، سخن حقي است ولي پرسش اين است كه آيا انسان بايد در مسير كمال دست به انتخاب بزند و يا در هر مسيري كه دوست دارد مي تواند گام بردارد؟ ! از نظر ليبرال ها اگر انسان به سوي هدف خاصي كه مورد نظر انديشمندان و مصلحان اجتماعي است سوق داده شود به شيئي بي اراده مبدل مي گردد و در حقيقت براي ليبرال فرقي نمي كند كه آيا انسان ها كمال را طي مي كنند يا راه ديگري، چرا كه راه خاص براي همه وجود ندارد . و هر فردي خود بايد راه خويش را انتخاب كند . (7) اما در اديان الهي فقط به واسطه صراط مستقيم است كه انسان مي تواند به كمال برسد . (همچنان كه ما مسلمانان در هر نماز، راهنمايي به اين صراط را از حضرت احديت تمنا مي نماييم) نكته قابل ذكر اين است كه از نظر اديان الهي مخصوصا اسلام، نبايد افراد را مجبور به حركت در صراط مستقيم نمود، چرا

كه اساسا انتخاب كمال امري انتخابي است، چنان كه خداوند متعال نيز در قرآن مي فرمايد: «لا اكراه في الدين » (8) و ليكن زمينه هايي را فراهم نموده كه انسان ها خود راه كمال را انتخاب كنند، به طوري كه در ادامه همان آيه مي خوانيم: «قد تبين الرشد من الغي » يعني خداوند با فرستادن پيامبران الهي و قراردادن عقل و انديشه در انسان راه را از بيراهه و هدايت را از گمراهي مشخص نموده و تمام زمينه ها را براي هدايت فراهم كرده و راه مستقيم را به انسان نشان داده است . با اين حال مي فرمايد كه خواه اين انسان شاكر بوده و راه راست را انتخاب كند ويا ناسپاس باشد و راه كفران «انا هديناه السبيل اما شاكرا و اما كفورا» . (9)

امام و مفهوم آزادي از نظر امام خميني (ره) آزادي يكي از امور فطري و بنيادي اسلام است كه نيازي به تعريف ندارد، لذا ايشان در پاسخ خبرنگاري كه از ايشان تعريفي از آزادي را خواسته بود، فرمودند: «آزادي مساله اي نيست كه تعريف داشته باشد، مردم عقيده شان آزاد است، كسي الزامشان نمي كند كه شما حتما اين عقيده را بايد داشته باشيد، كسي الزام نمي كند شما را كه حتما از اين راه برويد، كسي الزام نمي كند كه در كجا مسكن داشته باشيد يا در آن جا چه شغلي را انتخاب كني، آزادي يك چيز واضحي است .» (10) آن چه از اين كلام نوراني برمي آيد اين است كه امام خميني (ره) نيز به نوعي معتقد به وجود «عدم المانع » در آزادي

هستند اما چنان چه خواهد آمد، با توجه به قيود و حدودي كه ايشان براي آزادي قائل هستند، چنين مي توان استفاده نمود كه آزادي عبارت است از: رها بودن انسان از همه قيد و بندهايي كه مانع تكامل و تعالي انساني و آشكارشدن استعدادهاي او، در جهت نيل به سعادت و كمال مي گردد .» استاد مطهري - شاگرد برجسته امام خميني - هم در تعريف انسان آزاد مي گويد: انسان هاي آزاد، انسان هايي اند كه با موانعي كه در جلوي رشد و تكاملشان هست مبارزه مي كنند، انسان هايي اند كه تن به وجود مانع نمي دهند .» (11)

منشا آزادي از ديدگاه امام بر اساس انديشه امام خميني (ره) آزادي عطيه اي الهي است و اسلام آن را امري فطري مي داند لذا اميرالمؤمنين علي (ع) با عباراتي چون «لاتكن عبد غيرك و قد جعلك الله حرا» (12) اين مطلب را تاكيد نموده اند . امام خميني (ره) در اوج شكل گيري نهضت اسلامي ايران بزرگ ترين جرم شاه را سلب آزادي هاي اجتماعي دانسته و چنان شفاف و آزاد انديشانه از آن سخن مي گويند كه به حق شايسته روشنفكرترين و روزآمدترين و آگاه ترين سياستمدار فرزانه و فرهيخته ديني مي باشد: «اين چه وضعي است كه در ايران هست » اين چه آزادي است كه اعطا فرموده اند، مگر آزادي عطاشدني است؟ خود اين كلمه جرم است، آزادي مال مردم هست، قانون آزادي داده، خدا آزادي را داده به مردم، اسلام آزادي داده، قانون اساسي آزادي داده به مردم، «اعطا كرديم » چه غلطي است؟ به تو چه كه اعطا

بكني؟ توچه كاره هستي اصلش؟ «اعطا كرديم آزادي را به مردم » ! آزادي اعطايي اين است كه مي بينيم ، آزادي اعطايي كه آزادي حقيقتا نيست، اين است كه مي بينيد براي اين است كه مردم را اغفال كنند .» بنابراين در مي يابيم امام خميني (ره) آزادي را نعمتي الهي مي دانستند و لذا هميشه بر اين نكته تاكيد مي نمودند كه اكنون شما درمقابل اين نعمت در معرض امتحان هستيد (13) كه با اين آزادي چه مي كنيد آيا اين نعمت را كفران و يا از آن حسن استفاده را خواهيد نمود؟

مرزهاي آزادي از ديدگاه امام متفكران از ديرباز براي اين كه از تجاوزها و جرايم و به طور كلي بلندپروازي ها و خودخواهي هاي بي جاي انسان كه از غريزه خودخواهي او سرچشمه مي گيرد جلوگيري نمايد حصاري از قانون را دور اين اميال و خواسته هاي سركش ايجاد نموده اند، تا بدين نحو، تندروي هاي او را تعديل نموده و مصالح عمومي را در پناه قانون محفوظ نگه دارند . در حال حاضر هيچ مكتبي قائل به آزادي مطلق نيست، چرا كه آزادي مطلق نه مطلوب است و نه دست يافتني . شهيد دكتر محمدجواد باهنر (ره) در خصوص كسي كه معتقد به آزادي مطلق است مي گويد: «مثل چنين كسي بسان شخصي است كه تصور مي كند كه اگر درختي را از ريشه بيرون آوريم آن را آزاد ساخته ايم، اما اين آزادي به معناي سقوط و از بين رفتن آن است، اگر درخت ريشه اش در زمين باشد، اما موانع رشدش برداشته شود، با آفت هايي كه ممكن

است به آن ضرر برساند، مبارزه شود و به اندازه كافي تغذيه گردد، به او براي اين كه در مسير تكاملي خود قرار گيرد، كمك شده است ; يعني اين درخت براي حركت و رشد تكاملي اش آزاد است . اما اگر سنگي روي شاخه اش انداختيم، يا آن را آب نداديم، اگر موانع ايجاد كرديم، ما با اين كارمان از رخت سلب آزادي نموده ايم .» (14) از سوي ديگر اگر بنا باشد هر كس هر چه دلش خواست انجام دهد، اين كار باعث به وجود آمدن تلاقي بين آزادي هاي افراد جامعه مي گردد و طبيعت جامعه انساني اقتضا مي كند كه آزادي هاي افراد محدود گردد تا همگي بتوانند از مواهب اجتماعي به طور عادلانه استفاده كنند، چرا كه اگر براي آزادي حدي قائل نگرديم عملا زمينه سوء استفاده از آزادي را فراهم نموده ايم و به عبارت ديگر، قائل نشدن حد براي آزادي مساوي است با ايجاد مانع براي آزادي ديگران . امام خميني (ره) هميشه بر حفظ حدود آزادي تاكيد مي نمودند و حدي كه ايشان براي آزادي مد نظر داشتند عبارت بود از، قرار داشتن در مدار قوانين و شريعت اسلام، و لذا تخلف از آن را جايز نمي دانستند و مي فرمودند: «آزادي در اسلام در حدود اسلام است، در حدود قانون است، تخلف از آن نشود به خيال اين كه آزادي است .» (15) ما در اين مقام، حدودي را كه ايشان براي آزادي قائل شده اند به دو دسته تقسيم مي نماييم :

الف) نظم بخشي جامعه:

1 - آزادي بايد عقلايي و در چارچوب قانون باشد امام

بر اين اعتقاد بودند كه آزادي بايد منطقي و بر طبق قانون باشد و مي فرمودند: «گفته مي شود كه مردم آزادند، يعني آزاد است انسان كه بزند سر مردم را بشكند؟ ! آزاد است كه قانون شكني بكند؟ ! آزاد است كه بر خلاف مسير ملت عمل بكند؟ ! آزاد است كه توطئه بكند بر ضد ملت؟ ! اينها آزادي نيست، در حدود قوانين در حدود كارهاي عقلائي آزاد است .» (16)

2 - آزادي موجب هرج و مرج نشود نظم و آرامش در هر جامعه اي يكي از مهم ترين و اساسي ترين مسائل در قوام آن جامعه است، از اين رو بر تمامي اعضاي جامعه واجب است كه از هر چه باعث اختلال در اين نظام مي گردد پرهيز كنند . متاسفانه برخي با درك نكردن معناي صحيح آزادي - خواسته يا ناخواسته - دست به اعمالي مي زنند كه باعث به هم خوردن نظامي مي گردد كه با خون هزاران شهيد و جانباز برپاگشته است . امام خميني در توصيه اي به چنين اشخاصي مي فرمايند: «حالا كه آزاد شديم خودمان را به هرج و مرج بكشيم؟ حالا كه آزاد هستيم به زير دستان خودمان ظلم كنيم؟ حالا كه آزاد هستيم، برخلاف نظامات اسلامي و برخلاف نظامات ملي عمل كنيم؟ هرج و مرج به پا كنيم؟ چون آزاد هستيم؟ تحت هيچ قاعده نباشيم تحت هيچ يك از قواعد اسلامي و ملي نباشيم؟ اگر اين طور باشد آزادي را سلب كرده ايم .» (17)

3 - آزادي منجر به توطئه عليه نظام نگردد با پيروزي انقلاب ; امام (ره) ضمن اعلام حمايت از آزادي

هاي مشروع مردم، هميشه بر اين نكته تاكيد مي كردند كه آزادي غير از توطئه است، لذا هيچ كس حق ندارد به بهانه آزادي به توطئه عليه نظام و جامعه اسلامي بپردازد و خطاب به توطئه گران فرمودند: «آزادي غير توطئه است، آزادي بيان است و هرچه مي خواهند بگويند، توطئه نكنند اين آدم كشها و توطئه گرها را دفن خواهيم كرد .» (18) چرا كه اساسا هيچ نظامي حق توطئه بر ضد مصالح و امور خويش را به هيچ كس نمي دهد، در نظام اسلامي نيز مساله بدين نحو است و نمونه آن را مي توان در برخورد رسول الله (ص) با يهوديان و مسيحيان مدينه جست و جو كرد كه ايشان حقوق و آزادي ها و امتيازهاي خاصي را براي آنها قائل شده بودند، اما هنگامي كه يهوديان، با سوءاستفاده از آزادي هاي اعطايي رسول اكرم (ص) مشغول توطئه بر ضد كيان اسلام شده و به همكاري كفار قريش پرداخته و مقدمات حمله عليه مسلمانان را فراهم نمودند، در اين جا بود كه رسول الله (ص) با مطلع شدن اين مساله، دستور سركوب آنها را صادر نمودند، چرا كه ديگر اين جا مساله آزادي مطرح نبود، بلكه توطئه عليه امت و كيان اسلام بود .

ب - پايبندي به دين امام خميني هميشه بر آن بودند كه جامعه را با تعاليم والاي اسلامي منطبق ساخته و گامي به سوي تشكيل حكومت اسلامي، به معناي واقعي آن بردارند و لذا نگاه ايشان به آزادي از اين منظر بود و طبعا از اين منظر آزادي نيز داراي حدودي است كه ما در ذيل به برخي از

آنها اشاره مي كنيم:

1 - آزادي بهانه اي جهت اهانت به مقدسات نگردد از نگاه ليبراليسم هيچ امر مقدسي وجود ندارد، لذا آنها از هر گونه امر مقدسي تقدس زدايي مي نمايند، و فهم و عقل خود را از هر چيز برتر دانسته، و بر همين اساس نه تنها از انديشه هاي ارسطو و ارباب كليسا، بلكه از هر گونه اعتقاد ديني اي تقدس زدايي نموده اند . (19) اما از ديدگاه اسلام هر آنچه بتواند انسان را به كمال برساند مقدس تلقي شده و دفاع از آن و حفظ حريم آن بر همگان واجب مي باشد، و لذا امام خميني (ره) مي فرمايند: «مطبوعات آزادند مطالب بنويسند، اما آزاد هستند كه اهانت به مثلا مقدسات مردم بكنند؟ !» (20) چرا كه مقدسات مردم ما كه همان اصول و احكام نوراني دين مبين اسلام مي باشد، نه تنها مقوم خود دين است، بلكه اساسا يكي از مهم ترين علل پيروزي انقلاب اسلامي مي باشد چرا كه مردم با الهام گرفتن از اين احكام و تعاليم خويش را از سلطه رژيم منحوس پهلوي رها ساخته و زمينه را براي نيل به آزادي به معناي حقيقي مهيا ساخته اند .

2 - آزادي نبايد منجر به فساد گردد از آن جا كه مهم ترين هدف آزادي از منظر اسلام رشد و تعالي انسان و نيل او به كمال مي باشد، اين امر مسلما با ترويج فساد در جامعه در تضاد است، زيرا اساسا فساد باعث رشد و تعالي بعد حيواني انسان مي گردد و نه بعد انساني و الهي او، و لذا بر همين اساس بود كه امام

(ره) فرمودند: «ما آزادي فساد نمي دهيم » (21) و خطاب به كساني كه بي بند وباري را آزادي مي پنداشتند فرمودند: «شما بي بند وباري را آزادي مي دانيد، شما فساد اخلاق را آزادي مي دانيد، شما فحشا راآزادي مي دانيد، . . . البته آزادي كه منتهي مي شود به فساد، آزادي كه منتهي مي شود به تباهي ملت، به تباهي كشور، آن را نمي توانيم بدهيم .» (22) پي نوشت ها: 1) منتسكيو، روح القوانين، ترجمه علي اكبر مهتدي ، ص 292 . 2) سرآيزابابرلين، چهار مقاله در باره آزادي، ترجمه محمدعلي موحد، ص 236 . 3) آنتوني كوئينتن، فلسفه سياسي، ترجمه مرتضي اسعدي ، ص 285 . 4) همان ، ص 283 . 5) آيينه پژوهش، ش 58ص 11 . به نقل از كتاب «نظريه آزادي در فلسفه هابزولاك » . محمودي ص 87 . 6) سرآيزابابرلين، چهار مقاله در باره آزادي، ترجمه محمدعلي موحد، ص 244 . 7) آزادي در خاك، مرتضي مطهري، پيرامون انقلاب اسلامي ص 102 و عبدالله نصري، قبسات ش 5 - 6 ص 74 . 8) بقره (2) آيه 256 . 9) الانسان (76) آيه 3 . 10) صحيفه نور، ج 9 ، ص 88 . 11) مرتضي مطهري، گفتارهاي معنوي، ص 14 . 12) نهج البلاغه، نامه 31 . 13) آيين انقلاب اسلامي، گزيده اي از انديشه و آراء امام خميني، ص 329 . 14) محمد جواد باهنر، انسان وخودسازي ، ص 79 . 15) كلمات قصار، ص 111 - 112 . 16) صحيفه نور، ج 6 ، ص 192 . 17) همان، ج 7،

ص 43 - 42 . 18) همان، ج 6، ص 86 . 19) عبدالله نصري، آزادي در خاك، مجله قبسات، سال دوم، ش 6 - 5 ص 80 . 20) صحيفه نور، ج 7، ص 19 . 21) همان، ج 6، ص 86 . 22) همان، ج 8، ص 272 .

امام خميني و آزاديها

امام خميني و آزاديها در كشور ما، هرچند در نزد روشن فكرها و عالمان آگاه و دل سوز، در رابطه با سرنوشت ايران و اسلام، از آزادي سخن مي رفت، اما كشانيده شدن اين مقوله پرسش انگيز به ميان جامعه و مردم كوچه و بازار، از دوران مشروطيت آغاز گشت. آزاديخواهي و عدالت طلبي در عصر استبداد زده قاجار، بسياري را دل باخته خويش ساخته و در راه نجات و پديد آوردن حاكميت ملت برانگيخته بود. در اين جهت، نمي توان نقش و تاثير سخنان بيدارگرانه فيلسوف و مفسر بزرگ سيد جمال الدين اسدآبادي را ناديده انگاشت. (1) مخاطبان وي در ميان تحصيل كرده هاي متقدم و متجدد - در داخل و خارج از كشور - به ميزان شايسته اي به خود آگاهي اجتماعي و تاريخي دست يافته، و پس از تبعيد و شهادت او در دوره ناصري و مظفري تاثيرگذار بوده اند. (2) به هر حال در طي سالياني كه بر ما گذشت، همچنان آزادي، ذهن و جان ايرانيان را به خود مشغول داشته و شهيدها برگرفته است. در اين مجال مي كوشيم تا از نظرگاه رهبر فقيد انقلاب ، مفهوم و گستره آزادي را به دست آوريم. بي گمان، جنبش 15 خرداد - كه طليعه حركت ديني - سياسي نويني در سده

اخير تاريخ كشورمان شناخته مي شود - در پي نهضت ملي نفت و انقلاب مشروطيت رخ داده وبي ارتباط با مقوله آزادي خواهي نيست. از اين رو، ضرورت تحليل آزادي از منظر رهبري نهضت اجتناب ناپذير است. كوتاهي در ارايه مفاهيم معقول آزادي و تحقق آن در ابعاد فردي و جمعي، خواه ناخواه بر روند حركت ملت، تاثيرهاي نامطلوبي نهاده و دين و انقلاب مبتني بر آن را دچار ابهام و چالش و آسيب پذيري مي سازد. مشاهده آثار گسست نسلهاي انقلاب، بيش از پيش لزوم پرداختن به آرمان آزادي و روشن گري نسبت به مرزهاي آن و همچنين اقدام خيرخواهانه اجتماعي در نيل به حقوق شهروندي را آشكار مي گرداند. پيش از نقل سخنان و مواضع رهبري در رابطه با آزادي، تاملي در گفتارهاي مرتبط با آن خواهيم داشت و از نقد و نظر انديشه ورزان ديني آگاه خواهيم گشت. دكتر علي شريعتي، ضمن آن كه آزادي را در نگاه زلال و فطري مذهب، برخوردار از ژرفايي در خور تقدير تلقي مي كند، در بستر تاريخي و فكري مغرب زمين، دچار تنگناي معنوي و اجتماعي مي نگرد. مي توان آزادي جنسي و فردي را از آن جمله برشمرد. "اين كلمه (آزادي) در مذهب يك بعد بي نهايت عميق دارد، اما در تاريخ و در فلسفه هاي ماترياليستي جديد، معناي خيلي خلاصه شده سطحي و بدون دامنه دارد، به هر حال آزادي يكي از ابعاد اساسي وجود انسان است". (3) بهره گيري منفي پاره اي از افراد و اقوام بشري از آزادي، نمي تواند توجيه كننده شيوه استبدادي باشد و موجب سلب آزادي ها -

كه بستر ساز استعدادهاي رواني و عقلاني و اجتماعي انسان است - گردد. آفرينش آدمي و آزادي، پيوندي تنگاتنگ داشته و بدون آن نيل به مقام انسان كامل ممكن نيست. پيامبران ابراهيمي با دعوت به توحيد و تقوا، در واقع از سويي آزادگي و آزادي مردم را خواستار بودند و از سويي ديگر، طريق برخورداري معقول و مقبول از آزادي و اختيار را نماياندند. استاد محمد تقي جعفري، پس از بررسي مفاهيم رهايي و آزادي طبيعي محض توام با انتخاب هدف، و آزادي تصعيد شده و اختيار، به منظور تعريف آزادي، آن را در كنار حق حيات و حق كرامت، به عنوان حق آزادي مي نشاند. "اين حق(آزادي) مانند حق حيات و حق كرامت از عنايات خداوندي است كه بر بندگانش مرحمت فرموده است. لذا با كمال صراحت مي گوييم: مزاحمت با حق حيات و كرامت و آزادي، در حقيقت مخالفت با مشيت بالغه خداوندي است". (4) از اين منظر متعالي، انسان هنگامي به آزادي معقول دست مي يابد كه در برخورداري هاي فردي و جمعي خود، به آگاهي و شناخت هدف هاي والاي زندگي انساني و امكان وصول بدان همه نايل گشته باشد. بدين سان، آزادي زمينه ساز كمال عقلاني و اجتماعي بشر است و نمي توان مردمان را از بركات آن بي نصيب ساخت. هر نوع بينش و كوشش مغاير با حق آزادي انسانها، خلاف فطرت الهي بوده و حيات و كرامت انساني را دست خوش آسيب مي سازد. استاد مرتضي مطهري ، با بيان نزاع ميان ارباب كليسا و قدرت از يك سو، و مردم و مصلحان جامعه از ديگر سو، بر

سر حاكميت و حقوق انساني و اجتماعي شهروندان، يادآور مي شود كه : "از نظر فلسفه اجتماعي اسلامي، نه تنها نتيجه اعتقاد به خدا پذيرش حكومت مطلقه افراد نيست و حاكم در مقابل مردم مسووليت دارد، بلكه از نظر اين فلسفه تنها اعتقاد به خداست كه حاكم را در مقابل اجتماع مسؤول مي سازد. " (5) بدين سان، آنان كه به نام خدا و مذهب، تنها از تكليف سخن مي رانند و حقوق مردم، به ويژه آزادي را ناديده مي انگارند، درصدد احياي نزاع دين و آزادي اند. شهيد مطهري، در تطبيق اسلام و مسيحيت كليسايي، آشكارا از همخواني مفاهيم ديني با آزادي، سخن به ميان مي آورد و اختناق اجتماعي را با آموزه هاي قرون وسطايي كليسا سازگار مي شمارد. "از نظر اسلام مفاهيم ديني هميشه مساوي با آزادي بوده است. درست برعكس آنچه. . . در غرب جريان داشته، يعني اين كه مفاهيم ديني مساوي با اختناق اجتماعي بوده است" (6) . امام خميني (قدس سره) ، بر اين باور است كه : يكي از بنيادهاي اسلام، آزادي است. . . فطرتا يك انسان، آزاد(آفريده) شده است". (7) رهبري در اين منظر، پيش از آن كه عنوان حكومت را پذيرا باشد، رويكرد خدمت گزارانه خواهد داشت. حاكم مسلمان در تامين و تضمين حقوق مردم به خصوص آزادي كه برآمده از فطرت توحيدي آنان است، گام برمي دارد. پاس داشتن آزادي هاي ملت، خدمت ماندگار و تاثيرگذار است كه رهبر شايسته برعهده خويش مي شمارد. "اگر به من بگويند خدمت گزار; بهتر از اين است كه بگويند رهبر. رهبري مطرح نيست، خدمت گزاري مطرح

است. اسلام ما را موظف كرده كه خدمت كنيم". (8) در برابر اهانت شاه و دستگاه طاغوتي اش به مردم انقلابي، امام بر آشفته شده و آزادي خواهي و استقلال طلبي يك ملت را نشانه تمدن و حاكي از حقوق اوليه بشر تلقي مي كند. "مردم كه قيام كرده اند، آزادي مي خواهند! . . . اين مردمي كه آزادي و استقلال مي خواهند، اينها وحشي نيستند، اينها متمدن اند كه آزادي و استقلال مي خواهند. وحشي ها، آنها هستند كه استقلال و آزادي را از اينها گرفته اند. استقلال و آزادي، دو تا چيزي است كه از حقوق اوليه بشر است". (9) بدين گونه حكومتهايي كه با آزادي و استقلال مردم، سر ناسازگاري گرفته و آنان را سرگرم امور معيشتي و دغدغه هاي شخصي و فرقه اي مي سازند، راه خيانت را طي مي كنند. رهبر فقيد انقلاب، چنين حاكميتهاي جفا پيشه اي را بيگانه با تعالي و تمدن دانسته و به نوعي مشروعيت اين قدرتهاي جبار و طاغوتي را زير سؤال مي برد. اين همه از آن روست كه آنان، مردم را به جرم آزادي خواهي - كه در واقع نمايان گر جوشش فطري و انساني شان مي باشد - محكوم به تحقير و نابودي مي كنند. رواج آزادي هاي فردي و بي دردسر يا حمايت از آزادي هاي جنسي و لجام گسيخته، از سوي ارباب قدرت، مفهومي غير از وحشت آنان در برابر ميزان - كه همانا آراي ملت آزاد و به پا خاسته است - تداعي نمي كند. امام خميني، با چنين مواضعي در قبال رنوشت شهروندان، نشان مي دهد كه

حاكميت مشروع و كارآمد و برخوردار از رغبت و حمايت ملي را در بستر فريادهاي آزادي خواهانه و استقلال طلبانه، امكان پذير مي داند. حكومت، آن گاه كه فراخناي اين بستر را بر نمي تابد و به بهانه هاي واهي و با تمسك به شعارهاي دروغين، از تامين مطالبات فطري ملت در جهت نيل به خليفه الهي خويش سرباز مي زند، منش و روش طاغوتي اش را آشكار مي سازد. امام خميني با رهبري ملت بزرگ ايران در انقلاب مبتني بر خواسته هاي انكارناپذير فطري و اجتماعي - آزادي و استقلال - خدمت گزاري صادقانه اش را به دين و ميهن خود متجلي ساخت. جانبداري هاي آن پيشواي وارسته، پيش از انقلاب و پس از آن در دوران حاكميت جمهوري اسلامي از آزادي ملت، حاكي از ارج دادن به اين حق طبيعي و موهبت الهي بود. نگاهي به موضع گيري امام در برابر شاه حاكي از جايگاه بلند آزادي شهروندان در قبال قدرت فرمانرواست. "شاه هم مي گويد كه اعطا آزادي مي خواهم بكنم! يكي نيست كه بگويد: آقا تو چه كاره اي! كه اعطا آزادي مي خواهي بكني؟ آزادي كه قانون اساسي به مردم داده است، شما اعطا مي خواهي بكني! تو چه كاره هستي كه مي خواهي اعطا بكني؟ . . . كسي كه همه مسووليت ها به گردن اوست، بايد بيايد پيش ملت - بايد اين چيز بشود - اين اگر هم بخواهد برود، بايد بيخ ريشش را بگيرند (اگر داشته باشد) نگذارند برود تا محاكمه اش كنند تا اين همه خون ريزي يي كه اين آدم كرده است، جواب بيايد بدهد.

تا اين آزادي كه از مردم(سلب) كرده است بيايد جواب بدهد". (10) بدين سان، حكومت در منظر سياسي امام خميني، همواره در برابر ملت مسؤول بوده و بايد در صراط آزادي هاي معقول و اجتماعي آنان، به دور از هرگونه مصلحت انديشي تلاش كند. محروم ساختن مردم از حق آزادي و حضور و مشاركت فعال آنان در رنوشت خود از رهگذر آراي عمومي و انتخاب مديراني خدمت گزار و متعهد، تخلف از قانون اساسي محسوب شده و قابل تعقيب و كيفر از جانب ملت است. رهبر فقيد انقلاب در پاسخ به نوع حكومت مورد نظر، افزون بر اسلاميت، عنصر جمهوريت را خاطر نشان مي سازد كه همانا تكريم ملت و تضمين آزادي هاي سياسي و اجتماعي آنان مي باشد. "ما خواهان استقرار يك جمهوري اسلامي هستيم و آن حكومتي است متكي به آرا عمومي، شكل نهايي حكومت با توجه به شرايط و مقتضيات كنوني جامعه ما توسط خود مردم تعيين خواهد شد. " (11) گفتني است كه مواضع امام خميني در رابطه با آزادي شهروندان ، پيش از آنكه سياسي و ناشي از ضرورت هاي انقلابي جامعه باشد، برآمده از جهان بيني توحيدي و شناخت واقع بينانه از اسلام قرآن و پيامبر مي باشد. بدين سان، مي توان تلاش در راه آزادي خود و ملت را به منزله عبادت تلقي كرد و مجاهدان آزادي خواه را در هر برهه اي از زمان، در شمار پيروان ابراهيم به حساب آورد. "ريشه و اصل همه عقايد كه مهمترين و با ارزش ترين اعتقادات ماست، اصل توحيد است. . . بر اين اساس هيچ انساني هم حق ندارد

انسان هاي ديگر را به تسليم در برابر خود مجبور كند. ما از آن اصل اعتقادي، اصل آزادي بشر را مي آموزيم كه هيچ فردي حق ندارد، انساني و يا جامعه و ملتي را از آزادي محروم كند، براي او قانون وضع كند. " (12) نظام هاي سياسي - طاغوتي، ناگزير از شعار آزادي و ترقي بوده و همواره تظاهر به دموكراسي مي كنند. در حقيقت از رهگذر اين فريب كاري ها، سعي در پوشاندن سلطه گري خود دارند. امام خميني در دوران ستم شاهي، بارها رسوايي قدرت را در رابطه با آزادي آشكار ساخت و فريادگري ملت را از خرد و كلان حاكي از فقدان نعمت آزادي بر مي شمرد. "اينها فرياد دارند مي زنند كه ما آقا! آزادي مي خواهيم. ما 50 سال، هيچ چيز ما آزاد نبود! نه مطبوعات مان آزاد بود، نه خطباي ما آزاد بودند، نه علماي ما آزاد بودند، نه دانشگاه ما، دانشگاه(آزاد) بود، هيچ چيز نبود. ما آزادي مي خواهيم. " (13) "همه مردم دارند فرياد مي زنند كه ما استقلال مي خواهيم، ما آزادي مي خواهيم، خوب اگر اينها آزادي داشتند، ديگر چي چي مي خواهند؟ . . . منطق شاه اين است كه مملكت من آزادي است! يعني همه شان تحت شكنجه اند! اين منطق است؟ " (14) "آزادي اين است كه . . . علماي ما، سياسيون ما، بازاري ما، الان يك دسته دختر، پسر، زن و مرد، همه در حبس هاي اينها دارند به سر مي برند؟ چي گفتند كه اين طور شده؟ يك كلمه گفته اند كه آقا مثلا بالاي چشمش ابروست! آزادي

ما عبارت از اين است؟ آن آزادي اي كه آقاي كارتر مي فرمايد. . . يك اجتماع مترقي، شاه درست كرده و منشا مخالفت مردم با او اين است كه مردم مي گويند ما ترقي نمي خواهيم ، ما مي خواهيم الاغ سوار بشويم! . . . حيله اين است. او خيال مي كند اين حيله ها را ديگر مردم مي پذيرند! " (15) "ما كه مي گوييم حكومت اسلام. . . يك حكومت باشد كه براي قانون متواضع باشد. يعني سرپيش قانون فرو بياورد. قانون هرچه گفت قبول بكند، نه اين كه قانون براي مردم عادي باشد، قدرتمندها از قانون مستثني باشند. " (16) "بايد مردم را براي انتخابات آزاد بگذاريم و نبايد كاري كنيم كه فردي بر مردم تحميل شود. " (17)

آزادي هاي فردي در اين كه هر فرد متمايل به آزادي شخصي در رفتارها و گرايشها و گزينش هاست، ترديدي نيست. چنان كه پيشتر گذشت، اين نياز مبناي فطري داشته و هركس حق دارد كه از آن برخوردار باشد. نكته اي كه نبايستي از ياد برد، همانا تعديل برقرار كردن ميان خواسته ها و نيازهاست; به گونه اي كه آزادي هاي فردي مزاحم كمال گرايي خود و شهروندان نباشد. ويل دورانت در اين باره چنين مي نويسد: "از آنجا كه انسان دوستدار آزادي است و آزادي افراد در اجتماع با برخي قواعد رفتاري ملازمت دارد، نخستين شرط آزادي محدود بودن آن است". (18) جان لاك، وجود آزادي را مشروط به قانون و حرمت نهادن بدان برمي شمرد. و از رهگذر قانون گرايي، آزادي و خيرخواهي همگاني را در جامعه ممكن تلقي مي

كند. "آن جا كه قانون نباشد، آزادي نيز نيست، زيرا كه قوانين عقلاني مسير منافع عمومي يا خير عموم را مشخص مي گرداند. " (19) رابطه دين و آزادي را بايد در همين فضا مورد جست و جو قرار داد. دينداري هيچ گونه تضاد و ناسازگاري با آزادي انسان در رفتارهايش ندارد و هركس مي تواند هم به دين گرايش داشته باشد و هم در طلب آزادي هاي شخصي اش برآيد. دين با مشخص كردن چارچوبي براي زندگي هر فرد، در حقيقت، در سامان دادن آن كوشش دارد. ممكن است در ظاهر، نوعي محدوديت در كردار و تصميم سازي ها باشد. در واقع اين همه، به منظور هدايت گري خرد و جان به سمت و سوي تعادل ميان نيروها و غرايز، و امكان دست يابي به منزلت والاي انساني است. محدوديت هاي ناشي از ايمان، در حقيقت، مصونيت هايي براي روان و حيات انسان ها پديد مي آورد، تا نيكوتر و فزون تر از مواهب حيات اجتماعي و استعدادهاي علمي و فكري و عاطفي اش، بهره ببرد. بدين سان دين عبارت از راهي است به سوي حقيقت و فضيلت، و دين داري، سلوك توام با خردورزي و خيرخواهي مي باشد. دين، نه تنها مغاير با آزادي نيست، بلكه شخص مخاطب خود را در جهت آزادي برمي انگيزد. دعوت به تزكيه نفس و تعليم و تفكر در آيات انفسي و آفاقي، همه و همه، بستر ساز حريت آدمي است. به عبارت ديگر، آزادگي به دست آمده از رهگذر ايمان و اخلاق مبتني بر آن، طريق نيل به آزادي و انتخاب و تكامل را در زندگي فردي

و در برخورد با ديگران هموار مي سازد. رهبر فقيد انقلاب، به آزادي هاي فردي شهروندان، حرمت مي نهاد و به منظور حفظ كرامت و امنيت جامعه، لزوم قانون مندي را يادآور مي شد. بدين گونه، چنين آزادي هايي را آن گاه معقول مي شناخت، كه در چارچوبي موافق با فطرت و سلامت مردمان بگنجد. "آزادي در حدود قانون است. همه جاي دنيا اين طور است كه آزادي كه هر ملتي دارد در حدود قانون آزادي دارد. نمي تواند كسي به اسم آزادي، قانون شكني كند". (20) "آزادي كه در اسلام است در حدود قوانين اسلام است. آن چيزي كه خدا فرموده است، نبايد بشود، شما آزاد نيستيد كه الزام كنيد. " (21) امام خميني، ضمن مقيد بودن كنش ها و واكنش ها به قانون و عدل، بر اين اصل تاكيد مي ورزيد كه هيچ كس نمي تواند ديگري را ملزم به انجام كاري كند و خودكامگي اش را جامه قانوني بپوشاند. مراد از چارچوب قانوني و عادلانه براي رفتارهاي انسان، همان است كه وجدان خيرخواهانه او مي طلبد و بدان رهنمون مي شود. هركس در روشني و به سادگي مي تواند به چند و چون اين قاعده هاي عقلاني و اخلاقي پي ببرد و خويشتن را برپايه معيارهاي عزت جويانه بپرورد. "مردم عقيده شان آزاد است. كسي الزام شان نمي كند كه شما بايد حتما اين عقيده را داشته باشيد. كسي الزام به شما نمي كند كه حتما اين راه را برويد. كسي الزام تان نمي كند كه در كجا مسكن داشته باشي يا در آن جا چه شغلي را انتخاب كني. آزادي يك

چيز واضحي است. " (22) رهبر فقيد انقلاب، در سال 61، نسبت به پاره اي از رفتارهاي ناصواب و بيم گسترش قانون گريزي ها و شكستن حريم آزادي هاي معقول و فطري، احساس تكليف نموده و در فرمان 8 ماده اي، چنين فرمود: "هيچ كس حق ندارد به خانه يا مغازه يا محل كار شخصي كسي بدون اذن صاحب آن وارد شود يا كسي را جلب كند يا به نام كشف جرم يا ارتكاب گناه تعقيب و مراقبت نمايد و يا نسبت به فردي اهانت نموده و اعمال غير انساني اسلامي مرتكب شود يا به تلفن يا نوار ضبط صوت ديگري به نام كشف جرم يا كشف مركز گناه گوش كند و يا براي كشف گناه و جرم هرچند گناه بزرگ باشد، شنود بگذارد و يا به دنبال اسرار مردم باشد و تجسس از گناهان غير نمايد و يا اسراري كه از غير به او رسيده ولو يك نفر فاش كند. تمام اين ها جرم و گناه است و بعضي از آن ها چون "اشاعه فحشاء و گناهان" از كبائر بسيار بزرگ است و مرتكبين هريك از امور فوق، مجرم و مستحق تعزير شرعي هستند بعضي از آنها موجب حد شرعي مي باشد. " (23)

آزادي زنان امام خميني درباره زنان و شركت و پوشش آنان در جامعه، تنها رعايت موازين انساني را - كه از منظر دين و خرد آشكار است - را مؤثر مي شمرد و هرگونه تحميل در حوزه كار و ابتكار زنان فرهيخته را مغاير با دين تلقي مي نمود. "زنان در انتخاب فعاليت و سرنوشت و همچنين پوشش خود با رعايت

موازيني آزادند و تجربه كنوني فعاليت هاي ضد رژيم شاه، نشان داده است كه زنان پيش از پيش، آزادي خود را در پوششي كه اسلام مي گويد، يافته اند. " (24) "اسلام با آزادي زن، نه تنها موافق است، بلكه خود پايه گذار آزادي زن در تمام ابعاد وجودي زن است. " (25) "زنها. . . حق راي دادن دارند، حق انتخاب دارند، حق انتخاب شدن دارند. . . اختيار شغل آزاد دارند". (26)

آزادي مذهب اقليت هاي مذهبي و آزادي آنان نيز در مواضع رهبر فقيد انقلاب آمده و حكومت موظف به رعايت حقوق اجتماعي شان شده است. "تمام اقليت هاي مذهبي در ايران براي اجراي آداب ديني و اجتماعي خود آزادند و حكومت اسلامي خود را موظف مي داند تا از حقوق و امنيت آنان دفاع كند و آنان هم مثل ساير مردم مسلمان ايران، ايراني و محترم هستند. " (27)

آزادي احزاب حزبها و تشكل هاي سياسي و اجتماعي هم در نظرگاه امام، آزادي داشته و مي توانند در چارچوب قانون و مصالح ملت فعاليت كنند. امام، بيان عقيده ها و نظرها و انتقادگري را از سوي احزاب و افراد، مشروط به حفظ اسلاميت و جمهوريت نظام آزاد مي شمردند. "احزاب، گروه ها، جمعيت هاي سياسي و مذهبي آزادند مادامي كه اعمال شان برضد جمهوري اسلامي و اسلام و نقض حاكميت ملت و نقض مليت و كشور نباشد". (28) "آزادي به همه كس تا آن جا كه به ضرر ملت ايران نباشد، داده خواهد شد و هيچ گونه اختناق براي مردم نخواهد بود. " (29)

آزادي انديشه از آنجا كه با انديشيدن، آدمي از ديگر

موجودات، به ويژه حيوانات و فراتر از آنها; فرشتگان متمايز گشته و به منزلت خداگونگي نايل مي شود، نمي توان آزادي انديشه را به فراموشي سپرد و يا با آن از سر ستيز و انكار بر آمد. بيش از فيلسوفان و مصلحان بشري، بايد از پيامبران يا بنيان گذاران تمدن ها نام برد كه بعثت خود را بستر نجات بخشي انسان ها از رهگذر آزادي انديشه ساختند. هيچ پيامبري مردمان را از آزادانديشي باز نداشته و رابطه يك سويه و آمرانه نداشته است، بلكه آنان را به سبب تقليدهاي جاهلانه از ارباب قدرت و ثروت و مذهب، و همچنين تعصب ورزي در باب عقايد و سنتهاي منحط پيشينيان و نياكان سرزنش مي كردند. درست از همين نقطه، حق و باطل در رويارويي با هم قرار گرفته و بعثت ها، هدف آماج حمله ها و كينه توزي ها واقع مي شد. برانگيختن جان ها و بيدارگري ذهن ها و سرشاري دلها، محصول روشن و ماندگار دعوت انبيا بود و اين همه در فراخناي انديشه هاي آزاد تجلي مي يافت. با توجه به نزول قرآن كريم و ظهور اسلام و اعلام ختم نبوت - كه بشر را در عرصه سخن و حيات، هدايت نمود - بايد گفت كه پيامبر اكرم بيش از ديگر پيامبران به زمينه سازي آزادي انديشه و گفت و گو پرداخت. تا آن جا كه نمي توان كس را مسلمان ناميد، مگر اين كه انديشه ورزي را آيين مستمر زندگي اش برگرفته باشد. اساسا شفابخش بودن قرآن كريم، مشروط به انديشيدن در ابعاد زندگي شمول آن مي باشد. در اين باره، استاد جعفري بر

اين باور است كه آزادي انديشه در اسلام، فراتر از حوزه هاي مانوس معرفت بشري بوده و از ويژگيهاي بنيادي آن محسوب مي شود. "اگر كسي ادعا بكند كه آزادي انديشه از مختصات اساسي دين اسلام است، اين ادعا مبالغه نخواهد بود. دليل بسيار روشن اين مدعا، صدها آيات قرآن مجيد است كه با بيانات گوناگون دستور به تفكر و تعقل و به جريان انداختن شعور و فهم مي دهد. اگر انديشه در واقعيات عالم هستي اعم از واقعيات جهان برون ذاتي و درون ذاتي و ديگر واقعيات عالم هستي آزاد نبود، خداوند متعال آن همه دستورات اكيد به انديشه بدون تعيين محتوي و تعيين چهارچوب صادر نمي فرمود. " (30) تاريخ اسلام، بخصوص در دوران امام صادق - عليه السلام - كه مقارن با خلافت عباسيان بود، چنان عرصه آزادي انديشه و بحث را فراخ مي نمايد كه حلقه هاي علمي و فكري موجود به اماكن مقدس همچون بيت الحرام كشيده شده بود. اسلام با داشتن منطق پاسخ گو و شكيبا در برابر نقد و نظرها بي محابا در ميدان هاي انديشه حضور مي يافت و پيروزمندانه از آن همه سربر مي آورد. در همين فضاي شفاف و آكنده از بصيرت و سعه صدر بود كه انديشه ها در تقابل با يكديگر شده و موجب زايش انديشه و عقيده واقع بينانه مي گشت. مسلمانها - با وجود اختلاف هاي تاريخي و اجتماعي و مذهبي - و حتي غير مسلمان، از اهل كتاب و آنان كه خدا و غيب و آخرت را منكر بودند، يكديگر را تحمل كرده و در چالش هاي فرهنگي و فكري

و اعتقادي، به عرضه عقيده ها مي پرداختند. قدرتها، همواره مزاحم و مانع آزادي انديشه بوده اند و با ترفندهاي گوناگون، مردمان را از تامل در حقايق و رويدادها و سامان بخشي امور جامعه بازداشته اند. در همان عصر كه همه مي توانستند در حوزه اعتقادي ، انديشه ورزي كرده و بحث با يكديگر داشته باشند، كمتر كسي مي توانست در رابطه با سرنوشت دين و امت، بينديشد يا نكته اي را اظهار دارد. از اين رو، انديشه سياسي هيچ گاه فرصت مورد نياز خود را پيدا نكرد و آن چه هم در قالب كتاب هايي همچون مدينه طاهره فارابي شكل گرفت، حاكي از ناكجا آبادهاي ذهني بود. انديشه سياسي در صورت عيني همان بود كه در خيزشهاي انقلابي شيعيان و علويان از سوي عباسيان سركوب مي گشت. در روزگاران پس از آن هم، شيوه خودكامه حاكم بر قدرت ها مانع از طرح انديشه سياسي و آزادي شهروندان در مسايل مربوط به سرنوشت شان بوده است. در عصر دموكراسي و حاكميت شهروندان هم، در غرب به گونه ديگري انديشه سياسي محكوم تمايلات فزون خواهانه قدرتهاي وابسته به سرمايه داري گشته است. اين وضع به طوري است كه از دموكراسي يا حكومت مردم بر مردم، در بيشتر جوامع مغرب زمين، به جز شعاري تهي از حقيقت به چشم نمي خورد. سياستهاي حزبي حاكم، هرچند صورت راي دادن را حفظ كرده و انتخابات را برگزار مي كنند، ولي همواره انديشه هاي مردم را ظرف خواسته هاي استثماري خود ساخته اند. امام خميني كه نظام جمهوري اسلامي را در ايران، به كمك و خواست ملت ايران، بنيان گذاري

نمود، پيوسته از انديشه و حضور سياسي شهروندان دفاع مي كرد. رهبر فقيد انقلاب تا آنجا، آزادي انديشه و انتخاب در سرنوشت اجتماعي را ارج مي نهاد، كه به لحاظ ديني و شرعي هرگونه سرسپردگي جناحي و حزبي و قومي را مطرود و ناروا برمي شمرد. "احدي شرعا نمي تواند به كسي كوركورانه و بدون تحقيق راي دهد". (31) همين غفلت ورزي ها و جانب داري هاي جاهلانه است كه به تدريج زمينه ساز استبداد و سلب آزادي انديشه، به خصوص در عرصه سياست و سرنوشت ملي مي گردد. در واقع، دموكراسي بيش ازآنكه بر اثر خودكامگي ها و فر يب كاري هاي سياست گران راه زوال را بپيمايد، به سبب بي تفاوتي ها و تقليدها و خوش باوري ها، ناكارآمد و شعاري خواهد شد. مسؤول بودن ملت در برابر جامعه و سرنوشت و انتخابات و آراي سياسي خويش، كه از منظر فقهي - سياسي امام خميني مطرح شده است ، يادآور آيات بسياري مي باشد كه انسانيت (32) و اسلاميت را در انديشه ورزي متجلي مي سازند. حاكميت ها در اين فضاي آكنده از مسووليت شناسي و اهتمام اجتماعي - سياسي شهروندان گرويده به دين و توحيد، كمتر دچار استبداد مي شوند. اين همه از آن روست كه مردم در پرتو قرآن و ايمان، انديشه و آزادي آن را پاس مي دارند و از رهگذر آن نمايندگان سالم و متعهد و خدمت گزار و كارآمد را برمي گزينند و از آنان حمايت مي كنند. حاكميت هاي خودجوش مردمي و انقلابي به منظور تثبيت نظام ناگزير از جلب رضايت مردم هستند. بي گمان قدرت ها

نمي توانند مشروعيت خود را حفظ كرده و همواره از حمايت مردمي برخوردار باشند. بي آنكه هم دلي با شهروندان داشته، انتخابات مشروع و حاصل حضور و آزادي انديشه سياسي را تداوم بخشند. رهبر فقيد انقلاب چنين ذهنيت سالمي كه به طور متقابل ميان حاكمان و شهروندان برقرار باشد و مجالي به انتخابات فرمايشي ندهد، نمودار انقلاب و شعارهاي بنيادي آن برمي شمرد. امام، خرسندي خدا را در خشنودي ملت مي طلبد; ملتي كه در راه حقيقت و سيادت خود، به لحاظ انديشه ورزي سياسي و انتقاد و امر به معروف و نهي از منكر در رابطه با عملكرد حاكمان اش آزاد است. "امروز مردم اين طور نيست كه دولت را از خودشان جدا بدانند يا انتخابات را انتخابات فرمايشي بدانند و از غير بدانند. امروز مردم مي دانند كه دولت از خودشان است، انتخابات از خودشان است، پايگاه پيدا كنيد در ميان مردم. وقتي پايگاه پيدا كرديد، خدا از شما راضي است، ملت از شما راضي است، قدرت در دست شما باقي مي ماند و مردم هم پشتيبان شما هستند. " (33) آزادي انديشه سياسي، ممكن نيست مگر آن كه قدرت ها و حاكميت ها در چارچوب عدل و قانون باشند. حاكماني كه عدالت اجتماعي و سياسي و اقتصادي را برنمي تابند و منفعت طلبي ها و مصلحت انديشي ها را محور سياست هاي راهبردي خود مي سازند، با قانون و آزادي ملت بيگانه اند. بدين سان، حكومتي در شعار مردم سالارانه خويش، صادق و وفادار است و در برابر تعدي هاي سياسي اش در باب آزادي انديشه و حركت شهروندان، واكنش مثبت و

مستمر نشان مي دهد كه برپايه قانون استوار باشد. كارگزاراني كه قانون گرايي را برنمي تابند و خودخواهي ها و شخص پرستي ها را بر خير و مصلحت مردم ترجيح مي دهند، هيچ گاه در كنار شهروندان نبوده و حرمت انديشه ها و آزادانديشي ها را نگاه نمي دارند. از نظرگاه رهبر فقيد انقلاب، اسلام، دين قانون است و جامعه آرماني خود را براساس قانون گرايي پديد مي آورد. بدين گونه تمامي آزادي هاي فردي و جمعي محترم شمرده شده و انديشه هاي سياسي خيرخواهانه مجال ظهور خواهد يافت. در اين الگوي شايسته كشورداري - كه در دوران پيامبر وعلي (ع) به صورت نمادشكوهمند سياست و عدالت توحيدي درآمد - هيچ كس جايگاه رفيع قانون را نمي گيرد و فراتر از قانون حكم نمي راند. خرد كلان اين مجموعه حاكم، تابع قانون و عدل الهي اند. بدين سان آزادي انديشه و اقدام سياسي، اعتبار يافته و تضمين مي شود، و سرنوشت شهروندان به دست خودشان، با راي و انتخاب خودشان رقم خواهد خورد. "در اسلام آن چيزي كه حكومت مي كند، يك چيز است و آن قانون الهي(است). پيغمبر اكرم هم به همان عمل مي كرده است. خلفاي او هم به همان عمل مي كرده اند. حالا هم موظفيم به همان عمل كنيم. قانون حكومت مي كند. شخص حكومت نمي كند; آن شخص ولو رسول خدا باشد. شخص مطرح نيست. در اسلام قانون (مطرح) است. همه تابع قانونند و قانون هم قانون خداست; قانوني كه از روي عدالت الهي پيدا شده است;قانوني كه قرآن كريم است و سنت رسول اكرم است". (34) از جمله عواملي

كه در حاشيه قدرت ها و يا در تقابل با آن بستر انديشه سياسي و آزادي خواهي شهروندان را در اين گستره سرنوشت ساز، ناهموار مي سازد، همانا تحزب ها و تشكل هاي مغاير با مردم سالاري است. ترديدي نيست كه گردهماييهاي سازماني و حزبي و گروهي، و پيوند تنگاتنگ ميان اعضاو رهبري، نمايان گر ضرورت هاي حيات جمعي انسان است و سبب شناخت و رشد توان مندي هاي گوناگون خواهد گشت. اما آنچه همواره سبب دغدغه رهبران انقلاب ها و خيرخواهان جامعه بوده است، همانا كژروي و قدرت طلبي هاي حزبي مي باشد غالبا مركزيت هاي حزبي، تشكل ها را ابزار سياسي خود ساخته و خواسته هاي خود را جاي گزين تفكر و تعقل اعضا نموده اند. اين گونه اقدام هاي فرصت طلبانه، كه در تاريخ احزاب كشورمان، قابل تامل است، بسان حاكميت هاي نامشروع و گريخته از كانون مردمي، باعث سلب آزادي انديشه سياسي خواهند گشت. بدبيني هايي كه نسبت به احزاب و تلاشهاي حزبي در اذهان ما وجود دارد، در واقع محصول همان جفاهايي مي باشد كه بر استعدادهاي خلاق و كارآمد كشور در جهت آزادانديشي و نيل به عزت اجتماعي رفته است. اختلاف انگيزي هاي برآمده از تحزب ها - كه فضاي عدالت و آزادي را به ستم و استبداد تبديل مي كند و دست آورد ملت را بر باد مي دهد - بي شك ثمره بازداشتن هواخواهان از آزادي فكر و خردورزي در سياست و جامعه است. چرا كه روشناي حريت فكري - سياسي، چنان فراخنايي را پديد مي آورد كه تمامي خدمت گزاران عدالت و فضيلت اجتماعي را در

خود جاي مي دهد و روش ها و منش ها را به سمت و سوي آزادي و استقلال رهنمون مي شود. "بايد وحدت داشته باشيد تا حفظ شويد، دسيسه ها براي اختلاف است و شما توجه داشته باشيد كه يك كلمه اختلاف آميز، از گناهان بزرگي است كه مشكل است خداي تبارك و تعالي بيامرزد چه اين كلمه صادر بشود از دشمن هاي ما، چه اين كلمه صادر بشود از دوستان ما! چه از اشخاصي كه ادعاي قداست مي كنند و چه از اشخاصي كه اين ادعا را ندارند. " (35) آزادانديشي در عرصه سياست و اداره امور جامعه، طبعا عقيده هايي را به وجود مي آورد كه افراد ناگزير از پي گيري آن در اقدام مي باشند. باورهاي صادقانه اي كه زاييده آزادي فكر مي باشند، مي بايست امكان ظهور در گفت و گوها و تاثيرگذاري در عينيت جامعه را داشته باشند. البته شكي نيست كه بايد در ارايه عقيده هاي سياسي - اجتماعي، جانب عدل و انصاف و ادب را نگاه داشت و هدف متعالي را در نظر گرفت. آنان كه در صدد تحميل آراي خود بر ديگران بوده، با سلب آزادي انديشه و عقيده از خيرخواهان جامعه، فضاي خفقان آلود را پديدار مي سازند. پيداست كه در حذف رقيب و انباشت قدرت توام با عوام فريبي، نمي توان مجالي براي شكوفايي خردها و شكيبايي جانها در روند انقلاب و ارزشهاي بنيادي و مردم سالارانه آن باقي گذاشت. هر عقيده اي كه از سر صدق و صفا آشكار شود، بر فرض نادرست بودن آن، در عرصه رقابت هاي سالم و هدايت گر، محو

مي شود. اما توفيقي كه عقيده ها و انديشه هاي سياسي در مقام عرضه به شهروندان به دست مي آورند، اميدها و اطمينان ها را بالا مي برد و استمرار مي بخشد. بدين گونه است كه مشاركت فكري - اجتماعي در مسابقه خيرگرايانه، راه فتنه انگيزان را مي بندد و مردم شاهد به بار نشستن آرمان هايي خواهند بود كه از خون و جان خويش براي آن دريغ نورزيدند. عدالت كه روح ساختارهاي فرهنگي و اجتماعي و سياسي و اقتصادي جامعه است، در همين فضاي فراخ و شفاف و استوار گشته بر تفاهم و تعاون انساني، تامين و تضمين خواهد گشت. امام خميني، آشكارا از روشن بودن مرزها و نگاه داشتن حريم هاي فكري - سياسي ياد كرده است و مخاطبان خود را از هرگونه اجبار و تحميل عقيده بر حذر داشته اند. "هيچ كس نمي تواند راي خود را بر ديگري تحميل كند و خدا آن روز را نياورد". (36) روحيات طاغوتي ناسازگار با آزادانديشي و اعتقادهاي روشن و كارآمد اجتماعي، ناشي از هوا و هوس دست اندركاران مديريت كلان جامعه است و در هر نظامي انتظار بروز آن مي رود. امام خميني، قدرت طلبي را - كه نمايان گر كيش طاغوت و نفس اماره است - سبب سقوط و فروپاشي حاكميت خودكامه برمي شمرد. در واقع قدرت طلبي هاي سياسي و اجتماعي، باعث محروميت جامعه از آگاهي و شورا و مشاركت و تعاون شده و به جدايي ملت از حاكميت خواهد انجاميد. "قدرت طلبي در هر كه باشد، اين اسباب اين مي شود كه زمين بخورد. قدرت طلبي از هر كه باشد، از

شيطان است; مي خواهد رئيس جمهور امريكا باشد يا يك طلبه در مدرسه يا يك امام جمعه. . . تمام فسادهايي كه در عالم پيدا مي شود از خودخواهي پيدا مي شود. " (37)

آزادي بيان بدون ترديد از جمله حقوق فطري - اجتماعي هر شهروندي، همانا آزادي بيان مي باشد. دين هم چنان كه از قرآن و نهج البلاغه و سيره نبوي و علوي به دست مي آيد، هيچ گاه مخالفتي با آزادي بيان مردم نداشته، بلكه آنان در اين جهت، بيدار و فعال ساخته است. چگونه مي توان دين را حامي خفقان و سكوت مرگ بار معرفي كرد و در خدمت قدرت هاي طاغوتي و خودكامه درآورد، حال آنكه پيروان خود را در برابر حاكمان ويكديگر، مسؤول شناخته و فريضه امر به معروف و نهي از منكر را بر دوش آنان نهاده است؟ هر پيامبر و امامي - كه فرصت و مجال ظهور در عرصه سياست يافته و تكليف ياري خدا و ستم ديدگان را تشخيص داده است - در لواي توحيد، به فريادگري و افشاگري كژروي ها اهتمام ورزيده است. نمونه بارز آن همه را در دوران امامت، در حيات و حماسه جاودانه حسين بن علي - عليه السلام - مي توان سراغ گرفت. بدين سان، آزادي بيان، از يك سو نمايان گر حق شهروندي است و از ديگر سو، يادآور تكليف شرعي و ايماني. به عبارتي ديگر هركس مي تواند آزادي بيان و اظهار حقيقت داشته باشد، و آنچه در اين جهت آشكار مي شود، مواضعي برخاسته از وظيفه ديني در قبال حركت جامعه مي باشد. حكومت هاي ديني برخلاف رژيم هاي

طاغوتي، همواره از اين تعهد و مسووليت شناسي شهروندان استقبال نموده و سود جسته اند. اين همه از آن روست كه حكومت در اسلام به جز خدمت تلقي نمي شود و اين خدمت گزاري بدون حمايت مردم ممكن نيست. به سخني ديگر، ارتباط و مسووليت متقابل ميان حاكمان و شهروندان، خيرخواهي در گفتار و نوشتار را - كه در فضاي آزادي بيان شكل مي گيرد - را مي طلبد. رهبر فقيد انقلاب، آشكارا از ضرورت تكليف حضور سياسي در عرصه تعيين سرنوشت اجتماعي، سخن مي راند. شكي نيست كه اين موضع گيري ها و اقدام ها، نيازمند فضاي آزاد و اميدواركننده اي است كه حاكميت براي مردمان پديد آورده است. "اين يك تكليفي است براي همه ما كه راجع به اموري - كه مربوط به سرنوشت ملت مان، مربوط به اسلام است، بي تفاوت نباشيم". (38) "آنچه مطرح است، تكليف است ، صداي وجدان است. من هرچه بكنم و به سر من هرچه بيايد، در مقابل شمايي كه خون در راه آزادي و اسلام داده ايد، خجلم! آنچه مرا در اين مكان درد و رنج آور، دل خوش مي كند خدمت به شماست. " (39) "ما بنا داريم به تكليف عمل كنيم. . . ما مكلفيم از طرف خداي تبارك و تعالي كه با ظلم مقابله كنيم. " (40) "اگر به تكليف خودمان عمل نكنيم، شكست خورده هستيم، خودمان را شكست داده ايم. " (41) تكليف گرايي - كه پيوسته امام خميني بر آن تاكيد مي ورزيد - چنان كه از گفتارهاي ياد شده برمي آيد، از طرفي دولت و حاكميت را مخاطب مي سازد

و از طرفي شهروندان را. مردم وظيفه دارند كه آنچه به صلاح و فلاح خود مي دانند، بي محابا بر زبان آورند يا پيرامون آن به تجزيه و تحليل پردازند. كوتاهي در انجام سالت سياسي - اجتماعي امر به معروف و نهي از منكر ، سبب گرايش حاكميت و كارگزاران به فساد در قدرت و فزون طلبي هاي اهريمني شده و موجب نزول بلاهاي آسماني و طبيعي و ناكارآمدي نيايش ها و عبادت ها خواهد گشت. در برابر ملت، حاكمان تكليف دارند كه بسترسازي براي نقد و نظر خيرخواهانه نسبت به راهبردها و راهكارهاي سياسي موجود را فراهم آورند و همواره روش و منش خويش را در آينه آراي مردم بنگرند. "اين جا آراي ملت حكومت مي كند. اين جا ملت است كه حكومت را در دست دارد و اين ارگان ها را ملت تعيين كرده است و تخلف از حكم ملت بر هيچ يك از ما جايز نيست و امكان ندارد". (42) با اين صراحت تمام آيا مي توان از جمهوريت نظام غفلت ورزيد و بي اعتنا به مردم و مطالبات معقول آنان، به سياست گذاري هاي كلان پرداخت و از كنار آرمان هاي انقلاب شان گذشت؟ در جايي كه ملت، همه كاره است، و ولي نعمت حاكمان تلقي مي شود، و نافرماني در برابر مردم، خلاف شرع و دين به حساب مي آيد، نمي توان آنان را از آزادي ها، به خصوص آزادي انديشه و بيان محروم ساخت. رهبر فقيد انقلاب، در رابطه با نظام ستم شاهي پيشين، فريادگري خود را عين تكليف شمرده و سكوت در برابر ظلم و فساد را برنمي

تابد. "اين يك تكليف الهي است و در صورت سكوت، مسؤول خدا خواهيم بود". (43) در آن شرايط ناگوار و نگران كننده، امام خميني يك شهروند بود كه بنا بر فطرت و مسووليت اجتماعي و مرزباني از ميراث گران سنگ انبياء، سعي در اظهار عقيده ها و انديشه هاي سياسي اش نمود. همان گونه كه پس از انقلاب و حاكميت نظام جمهوري اسلامي، از ملت و حقوق سياسي - اجتماعي اش جانب داري مي كرد و آزادي خواهي و استقلال طلبي شان را مي ستود و پاس مي داشت، در ايام استبداد و استعمار، آزادي انديشه و بيان را حق فطري و اجتماعي خويش مي دانست و از آن در صراط عزت و كرامت، بهره مي گرفت. امام افزون بر آن همه، مردم و به خصوص بزرگان دانشگاه و حوزه را به فريادگري بر ضد بيدادگري هاي شاه برمي انگيخت و سكوت در برابر خودكامگي ها و قانون شكني ها را خلاف اسلام و مصالح ملت تلقي مي نمود. تجربه تلخ حاكميت مذهب و كليسا در غرب، ذهنيت غربي ها و حتي شرقي ها را نسبت به مذهب دچار خطا ساخته است و چنين مي پندارند كه مذهب و حكومت مذهبي با نوانديشي و نوسازي جامعه و نيز آزادي هاي فكري و انساني ناسازگاري دارد. حال آن كه تاريخ انديشه اسلامي و همچنين كارنامه فرهنگي و سياسي مسلمانان ، اين داوري را در حوزه عملكرد مسلمين ناروا مي نماياند. رهبري و سياست ديني درعصر غيبت، با پذيرفتن ناهمگوني برداشت هاي فكري و علمي و گشودن ميدان بحث و نظر دايم در تكاپوست . از اين

رو، گرايش صاحبان انديشه و تجربه را ممكن مي سازد و از آن بهره مي ستاند. رهبر فقيد انقلاب ، با تكيه بر همين واقعيتهاي انكارپذير مكتبي و تاريخي، طبيعت انقلاب و نظام ديني را، نقدپذير و مدافع آزادي انديشه و عقيده و بيان برمي شمرد. اين ويژگي بارز، چنان در ايمان و معارف و سيره پيامبر و امامان شيعه، ريشه دوانده است، كه هيچ كس و مقام و نهادي نمي تواند باب خيرخواهي ملت را به روي آنان بربندد. "كتب فقهاي بزرگوار اسلام پر است از اختلاف نظرها، سليقه ها و برداشت ها در زمينه هاي مختلف نظامي و فرهنگي و سياسي و اقتصادي و عبادي. . . در حكومت اسلامي، هميشه باب اجتهاد باز باشد و طبيعت انقلاب و نظام همواره اقتضا مي كند كه نظرات اجتهادي فقهي در زمينه هاي مختلف ولو مخالف با يكديگر آزادانه عرضه شود و كس توان و حق جلوگيري از آن را ندارد. " (44) در جاي ديگر، سخن از مسووليت هاي متقابل سياسي و اجتماعي رفته و شهروندان در رابطه با يك ديگر و همچنين حاكمان، و آنان در برابر ملت، بايد پاسخ گوي كنش و واكنش هاي خود باشند. امام خميني در كمال تواضع و حق پذيري و بزرگواري، از احتمال كژروي خويشتن مي گويد و مردم را در صورت سكوت، مسؤول مي شناسد. در سايه اين طرز تلقي از حاكميت ديني است كه مي توان باورهاي نارواي خود، پيرامون نظام جمهوري اسلامي را از ذهن زدود و توانمندي هاي نهفته مردم و جوانان و نخبگان جامعه را در عرصه سرنوشت جامعه، آشكار نمود. "همه

ما مسووليم ، نه مسؤول براي كار خودمان; مسؤول كارهاي ديگران هم هستيم. مسووليت من هم گردن شماست، مسووليت شما هم گردن من است. اگر من پايم را كج گذاشتم، شما مسووليد اگر نگوييد چرا پايت را كج گذاشتي؟ " (45) از ولتر فرانسوي درباره آزادي بيان، عبارت زير نقل شده است: "من با اين سخن كه تو مي گويي مخالفم! ولي حاضرم در راه اين كه تو اين سخن را آزاد بيان كني، زندگي خود را از دست بدهم. " مرحوم علامه محمدتقي جعفري، پس از اين گفتار كوتاه و حاكي از لزوم ارج نهادن به آزادي هاي فكري و اجتماعي، چنين مي نويسد: "شايد ولتر مي خواست ميدان مناسبي از فضاي محيط را براي بيانات خود باز كند. در يكي از جملات آموزنده اي كه از مشهورترين دانشمند قرن اخير در خاطر دارم، چنين آمده است: معمولا آزادي بيان و تبليغ در طول تاريخ، موقعي مورد شديدترين دفاع قرار گرفته است كه جمعي مي خواستند عقايد خود را مطرح و آن را بقبولانند. " (46) جانب داري از آزادي اظهار عقيده و تفكر مرتبط با حركت ها و نهادهاي اجتماعي، در واقع نمودار بيداري و خلاقيت يك قوم و ملت به شمار مي رود. آسيب شناسي هاي حيات جمعي و اقدام در جهت بازداشتن، از رشد پديده هاي مغاير با تعالي و تكامل امت ها و همچنين رويكردهاي ستم كارانه ارباب قدرت، در گرو وجدان ناظر و فعال اصحاب انديشه است. آماده سازي ذهنيت ها به منظور قبول حقيقت ها و تحمل آراي مخالف و خيرخواهانه از رهگذر فروتني ها و سعه صدر

فرمانرواها، از سالم بودن فضاي حاكم بر كوشش هاي اجتماعي و سياسي و نيل به روشن بيني و سربلندي حكايت دارد. نظام هايي كه در اين راستا از توفيق فزون تري برخوردار باشند، دايم در تكاپو و فضيلت خواهي براي شهروندان خواهند بود و به ميزان بسياري از آفت زدگي قدرت و فرهنگ و مذهب خواهند كاست. سيد جمال - كه در شمار احياگران بزرگ و تاثيرگذار انديشه ديني بوده و جنبش هاي عدالت طلبانه را در جهان اسلام پديد آورد - از هر وسيله اي به منظور روشن گري افكار مسلمانان در بند استبداد و استعمار و تحجر، بهره مي جست. روزگاري كه در فرانسه بود، به نگارش و نشر مجله "عروة الوثقي" همت گماشت و نيك و بد سياست ها و نظام ها و فرهنگ ها و عقيده هاي حاكم بر اقاليم قبله را در روشني نماياند. از منظر اين رهبر و فيلسوف مجاهد شيعي، آزادي انديشه و بيان و قلم، بستر ترقي و ازگشت به خويشتن، به شمار مي آمد. "يكي از اسباب ترقي ملل اروپا، آزادي مطبوعات است كه به آن وسايط نشر محاسن و معايب مردم، بلا استثناء مجاز است تا كساني كه صاحب صفات حميده و خصايل جميله هستند، به حسن اخلاق خود افزوده و آنهايي كه آلوده به غرايض نفس و نفسانيت و افعال مذمومه مي باشند ترك آنها نمايند، و احدي قدرت تعرض به نويسنده يا مدير روزنامه را ندارد، مگر اين كه اسم كسي به بي احترامي در آن جا برده شود يا عيبي بر او نسبت داده شود. . . معني روزنامه آن است كه

حقيقت را بايد بنويسد، نه آن كه روزنامه را پر از اغراقات و مملو از مبالغات كراهت آميز كند. بهتر است كه اين جور روزنامه ها را كسي طبع و نشر نكند وخود را ذليل و رسواي خاص و عام نسازد". (47) آن چه در باب ضرورت آزادي بيان و قلم گذشت، البته در صورتي است كه انگيزه ها و زمينه هاي مثبت و مردمي وجود داشته باشد. رهبر فقيد انقلاب كه همواره از آزادي عقيده و انديشه و سخن حمايت مي كرد، در آن جا كه پاي خيانت به ملت را در ميان مي ديد، راه را بر فتنه انگيزي مي بست. بدين گونه در منظر سياسي امام، آزادي ها محدود به عدالت و معنويت و مصالح ملت خواهد بود. "در جمهوري اسلامي، هر فردي از حق آزادي عقيده و بيان برخوردار خواهد بود ولكن هيچ فرد يا گروه وابسته به قدرت هاي خارجي را اجازه خيانت نمي دهيم". (48) رهبر فقيد انقلاب، اسلام و قانون اساسي را تعيين كننده چارچوب كاركرد مطبوعاتي مي شناسد، كه ثمره اش خدمت به مردم خواهد بود. "البته متوجه هستيد كه مطبوعات بايد هميشه در خدمت اسلام عزيز و مردم كشور باشند و آزادي ها در حدود قوانين مقدس اسلام و قانون اساسي به بهترين وجه تامين شود. " (49) پي نوشت ها: 1. ر. ك: سيدجمال الدين حسيني، پايه گذار نهضتهاي اسلامي، صدر واثقي، شركت سهامي انتشار. 2. ر. ك: نهضت هاي صدساله اخير، مرتضي مطهري. 3. م. آ. 2، ص 43. 4. حكمت اصول سياسي اسلام، محمدتقي جعفري، بنياد نهج البلاغه، 1369، ص 365. 5. علل

گرايش به مادي گري، مرتضي مطهري. (م. آ. 3/555) . 6. همان. 7. صحيفه نور، ج 2، ص 166. 8. همان، ج 10، ص 126. 9. همان، ج 3، ص 207. 10. همان ، ج 2، ص 64. 11. همان، ص 163. 12. همان، ج 4، ص 166. 13. همان، ج 2، ص 84. 14. همان، ص 12. 15. همان، ص 85. 16. همان، ص 214. 17. درسهاي تاريخ، ويل دورانت، ص 97. 18. همان صفحه 19. چهارمقاله درباره آزادي، جان استوارت ميل، ص 271. 20. صحيفه نور، ج 7، ص 91. 21. همان، ص 93. 22. همان، ج 9، ص 88. 23. همان، ج 17، ص 106. 24. همان، ج 2، ص 262. 25. همان، ج 4، ص 192. 26. همان، ج 5، ص 221. 27. همان، ج 3، ص 103. 28. همان، ج 10، ص 248. 29. همان، ج 22، ص 171. 30. حكمت اصول سياسي اسلام، محمدتقي جعفري، ص 373. 31. صحيفه نور، ج 18، ص 232. 32. ر. ك: سوره اعراف، آيه 179. 33. صحيفه نور، ج 17، ص 15. 34. همان، ج 9، ص 42. 35. همان، ج 20، ص 84. 36. همان، ج 21، ص 21. 37. همان، ج 19، ص 156. 38. همان، ج 10، ص 192. 39. همان، ج 2، ص 143. 40. همان، ج 6، ص 220 41. همان، ج 15، ص 78. 42. همان، ج 14، ص 109. 43. همان، ج 4، ص 29. 44. همان، ج 21، ص 46 - 47. 45. همان، ج 8، ص 47. 46. حكمت اصول سياسي اسلام، محمدتقي جعفري،

ص 375 - 376. 47. نامه ها و اسناد سياسي سيد جمال الدين اسدآبادي، به كوشش سيد هادي خسروشاهي ، ص 49. 48. صحيفه نور، ج 3، ص 178. 49. همان، ج 22، ص 283.

امام خميني و جريان آزادي و آزادي خواهي

امام خميني و جريان آزادي و آزادي خواهي مقدمه از ابتداي پيروزي انقلاب اسلامي و در جريان سالهاي استقرار نظام جمهور اسلامي همواره عده اي در كشور بودند كه عليرغم استفاده از انواع آزادي ها اعم از آزادي بيان و قلم و مطبوعات و اجتماعات و حتي گاهي از تريبون مجلس همواره شعار مي دادند كه آزادي نيست و ما نمي توانيم حرفهاي خودمان را به مردم بزنيم و با مناسبتهاي مختلفي كه پيش مي آمد و بنحوي در ارتباط با آزادي بود و جريانهاي فكري موجود در كشور از مسئولين و دست اندركاران گرفته تا انديشمندان و متفكرين و عموم مردم و قشرهاي گوناگون آن هريك به سهم خود نظرات و انديشه هايي را مطرح مي كردند و حضرت امام تشخيص مي دادند كه در اين رابطه توصيه ها و رهنمودهايي داشته باشند، محورهايي را مطرح مي كردند كه مرور آنها در صحيفه نور روشنگر بسياري از مسائل و ابهامات است و بر پيروان و ارادتمندان اوست كه عطش تشنگي خود را در ميان غوغاي محيط بر ذهنيت امروز جامعه از چشمه سار زلال ديدگاههاي امام خود را سيراب و شريعه شريعت انقلاب اسلامي را از آن درياي خروشان، پر آب سازند جرعه اي از آن زلال رهايي بخش كه نصيب "بضاعة مزجاة" ما گشته اين است كه امام خميني .

1 . آزادي و استقلال را در گروه اسلام

مي دانستند امام معتقد بودند كه اسلام تمام آزاديها و استقلالها را بيمه مي كند و اگر فرزندان اسلام تربيت اسلامي شوند و اسلامي بار بيايند . استقلال و آزادي مملكت بيمه شده است (9 ص 147) همچنين اسلام را دين مستند به برهان و متكي به منطق مي دانستند كه از آزادي بيان و قلم نمي هراسد و از طرح مطلبهاي ديگر باكي ندارد موافق آزادي و منطق است (9 ص 186) و نه با آزادي بيان، نه با آزادي قلم، نه با آزادي گفتار، نه با روشنگري و نه با صنعت مخالف است بلكه با بي بند و باري و اينكه هركس هركاري بكند، مخالف است (9 ص 147) امام همه چيز را براي اسلام مي خواستند و اسلام را داراي همه چيز و اگر مطلبي عنوان مي شد كه احساس مي كرد كه از لوازم و اقتضائات آن مطالب اين است كه اسلام فاقد آن است حتي در رابطه با الفاظ چون دريا به تلاطم و خروش مي آمدند كه ما خودمان لفظ داريم چه داعي داريم كه از غرب اخذ كنيم اسلام بهترش را دارد و همه چيز در آن هست و آني كه ما مي خواهيم در آن هست (9ص 159) و اسلام را مترقي ترين مكتب مي دانستند كه بايد آن را شناخت و در عمل تجربه كرد قانون اسلام را مسبب آزادي ها و دموكراسي حقيقي مي دانستند كه استقلال كشور را نيز تضمين مي كند . امام آزادي را شجره طيبه مي دانند و معتقدند از بالاترين نعمتهايي كه در عالم هست آزادي انسان است . انسان

حاضر است همه چيزش را فداي آزادي خودش بكند (10 ص 121) اما در دنياي امروز تفسير و تاويل آزادي و استفاده از آن در اختيار كساني است كه با اساس آزادي مقدس مخالفند (21ص 109) قلمي آزاد است كه توطئه گر نباشد، قلمي آزاد است، روزنامه اي آزاد است كه نخواهد اين ملت را به عقب و تباهي بكشد (10 ص 51) امام قلمهايي كه توطئه گر و تباهي آفرين و تخريب كارند را سرنيزه هاي سابق و حتي بدتر از آن مي دانستند و مي گفتند اين قلم ها همان سرنيزه سابق است كه مي خواهند ملت را به تباهي بكشند ... قلمهاي فاسد آزاد نبايد باشند . امام در رابطه با قلمهايي كه در مواقع مختلف كه از امور مخرب جلوگيري مي شد و آنها مي نوشتند كه آزادي نيست و اختناق وجود دارد مي فرمودند: "اينهايي كه آزادي طلب هستند وقتي مي بينند يك چيزي كه براي مملكت ما تباهي داشته است و جلويش را گرفته اند آنها فريادشان درآمده است كه اختناق است، اختناق اين است كه قلمهايي كه بخواهند به نفع كشوري، به نفع كشور شما، به نفع اسم شما، به نفع ملت شما بكار برود جلويش را بگيرد اگر چنانچه يك چيزي كه به ضرر جامعه ما هست، به ضرر نهضت ما هست، به ضرر كشور ما هست، توطئه در كار باشد جلويش را بگيرند ين اسمش اختناق نيست اين اسمش جلوگيري از فساد است اين دو تا را بايد، اين دو مرز را بايد از هم جدا كرد، جلوگيري از فساد آزاد قرار ندادن جوانها را به

اينكه د راين مراكز فحشا وارد بشوند، هروئيني بشوند، ترياكي بشوند، به فحشا وارد بشوند، قمار باز بشوند و امثال ذلك، جلوگيري از اينها اسمش جلوگيري از آزادي نيست و اسمش اختناق نيست، امش عمل كردن به نفع خود جوانهاست . (10ص 56) حالا سر نيزه تبديل شده است به منطق و تبديل شده است به قلم (10 ص 35) قلمها درصدد هستند، قدمها درصدد هستند، زبانها درصدد هستند، اغفال مي خواهند بكنند مردم را، ملت را، بيدار باشيد و گول اينها را نخوريد . (10ص 30) اقليتي نشسته اند و با قلم مي خواهند بر اكثريت حكومت كنند، رضاخان با سرنيزه حكومت مي كرد و اينها با قلم، (10/28) ما بايد آن اشخاصي كه و گروههايي كه در مسير اسلام نيستند، در مسير نهضت اسلامي نيستند، در مسير ملت نيستند، آنها را از مقالاتشان، از گفتارشان، از كردارشان بشناسيم اينها با تشكل و قلمهاي زهرآگين و صحبتهاي انحرافي مشغول شده اند آنها سابق با سرنيزه اهل علم را مي كوبيدند ... اينها با قلم، قلم همان سرنيزه سابق است (10ص 27)

2 . به طرح مطالب و آزادي قلم و بيان، تاكيد و انتقاد سالم را مفيد مي دانستند امام خميني عقيده داشتند كه آزاديي كه در جمهوري اسلامي وجود دارد آزاديي است كه براي كشور، براي اسلام، براي مسلمين مفيد است و افراد مي توانند با استفاده از آن در اجتماعات داخل شوند و خدمت بكنند به مملكت خودشان و نيز آزادند كه در رابطه با مصالح مملكت حرف بزنند و اشكال بكنند به دولت و مقامات دولتي و غير دولتي آزادند در مسائل

اجتماعي و مسائلي كه مربوط به مصلحت كشور خودشان است حرف بزنند و هيچ قيد و بندي در كار نيست . آزادند انتقاد بكنند از دولت و انتقاد بكنند از هركسي كه پايش را كج مي گذارد . (9/232) امام نسبت به مطبوعات مي فرمودند روزنامه ها بايد مسائلي كه پيش مي آيد را در نظر كنند يك وقت انتقاد است يعني انتقاد سالم است، اين مفيد است، انتقاد خوب است و انتقاد صحيح از دولت مانع ندارد . ولي انتقام و تضعيف نبايد باشد . (19ص 216) آزادند در اجتماعات داخل بشوند، آزادند كه خدمت كنند به مملكت، آزادند كه در مصالح مملكت حرف بزنند، اشكال بكنند، به دولت اشكال بكنند به مقامات دولتي و غير دولتي، آزادند در اين مسائل اجتماعي، در اين مسائل اساسي كه مربوط به مصلحت كشور خودتان و ملت خودتان است هيچ قيد و بندي در كار نيست . (9 ص 232) آزادي در كليه اموري كه اين امور به نفع خود شما هست، شما آزاديد برويد بيرون مطالب خودتان را بگوئيد، انتقاد از دولت بكنيد، انتقاد از هركس كه پايش را كج گذاشت بكنيد، هيچكس نيست كه به شما بگويد چرا، (9 ص 233) امام اشكال و حتي تخطئه را يك هديه الهي مي دانند براي رشد انسانها . (20/172) رشد فكري هر قومي اين است كه بشناسد مقام را و بفهمد چه وقت بايد چه كرد بسياري از انحرافات كه براي انسان پيدا مي شود اين است كه موقع شناس نباشد و يك مطالبي كه حالا بايد طرح بشود آنرا طرح نكند يك مطالبي كه حالا وقتش

نيست طرح بكند ... همه بايد در فكر حال باشيد كه اين قدمي كه الان مي خواهيد برداريد صحيح برداريد و قدمهاي بعد در موقع خودش ... موقع شناسي يكي از اموري است كه در ريشه هر جامعه اي دخالت زياد دارد . (9 ص 100) ما بايد در سنجش هايمان روي هم مطلب را بريزيم و حساب كنيم يك نقطه را اگر بخواهيم نظر كنيم ممكن است اين نقطه ما را به خطا بكشاند . يك نقطه ديگر را نگاه كنيم باز همين طور ما بايد عملكرد دولت را روي هم رفته حساب كنيم . من به همه اشخاصي كه قلم دستشان است زبان گويا دارند مي خواهم سفارش كنم كه متوجه باشند كه قلم آنها، زبان آنها در حضور خداست، فردا مواخذه دارد صحبت سر دولت و رياست جمهور و اينها نيست صحبت سر نظام است، نظام اسلام است، ... مطرح نظام جمهوري اسلامي است ما مكلفيم به حفظ او . هم نويسنده ها مكلفند به حفظ نظام، ... وقتي كه انسان فرض كنيد از يك كسي گله دارد يا مي بيند نقيصه اي در كار هست . اين نصيحت مي تواند بكند و بايد بكند اما لسان نصيحت غير لسان لجن كردن و ضايع كردن است، قلمها قلمهاي نصيحت نيست مطرح دولت نيست مطرح جمهوري اسلامي است ... وقتي قلم دستمان آمد ... ديگر فكر اين نباشيم كه قلمم كجا مي رود هر جا رفت بنويسم هر چه شد بكنم ... آقايان توجه بكنند كه قلم آنها يك وقت كنيد اي دانشمندان ما، اي دانشجويان ما، اي فرهنگيان ما، اي دانشگاهيان ما،

اجتماعات خودتان را براي راه اين مستضعفين تقويت كنيد ... قلمها را در راه خدمت به اين خلق به كار بيندازيد . گفتار را در راه خدمت به مستضعفين و اعمال را در خدمت به مستضعفين . (10ص 128)

3 . با بي بند و باري مخالف بودند حضرت امام آزادي را به دو جنبه مفيد و مضر تقسيم مي كردند در آزادي مفيد تمام چيزهايي را كه در رشد انسان دخالت داشت را آزاد مي دانستند (ج 9 ص 232) چراكه اسلام رشد و تعالي انسان را مي خواهد و آنچه را كه اسلام منع نموده است را آزاد نمي دانستند چون به رشد و تعالي انسان كمك نمي كرد و او را به تباهي مي كشيد و كساني را كه به دنبال آزادي در اين بعد بودند را يا اجير بيگانگان مي دانستند و يا اينكه ناآگاه و بي توجه به مسائل . امام مي فرمودند: اين روشنفكرها و نويسنده ها و آزاديخواهها (نه همه شان، بسيارشان) يا توجه به اين ندارند كه اين برنامه ها و آزاد گذاشتن اين جوانها ... براي اينكه هركاري دلشان مي خواهد بكنند، اين چه به سر اين مملكت مي آورد يا توجه ندارند يا مي دانند و اجير هستند، دنبال همان هستند، فرياد مي زنند اي آزادي از بين رفت، ا ي آزادي، خوب آزادي از بين رفت چه شد؟ اينها آزادي را همان آزادي مي دانند كه از غرب ديكته شده براي ما، نه پيش خودشان، پيش خودشان اگر اينطور بود اين ترقيات مادي را نمي كردند، اين آزاديها، آزادي هاي وارداتي است . اين بي

انصافهاي طرفدار حقوق بشر ... نويسنده ... آزاديخواه ... اين نحو آزادي را براي ما تبليغ مي كنند و تاكيد مي كنند . اين آزادي كه اين آقايان مي خواهند آزادي است كه نيروي انساني را به تباهي مي كشد . آني كه اسلام جلويش را گرفته آن چيزهايي است كه جوانهاي ما را به تباهي مي كشد . اسلام رزمند مي خواهد، جنگجو مي خواهد درمقابل كفار ... اسلام مجاهد مي خواهد درست كند نمي خواهد يك نفر آدم عياش درست كند . (9 ص 73) اين اشخاصي كه قلم دستشان است و بر ضد اسلام و بر ضد روحانيت چيز نمي نويسند همين آزادي را مي خواهند آزادي كه ديكته شده از غرب براي به فساد كشيدن جوانهاي ما، زن و مردشان را اينها مي خواهند كه آزاد باشند . زنها براي اينكه در مجالس آنطوري كه تشكيل مي دادند و داشتند بروند آنجا و با آن وضع در حضور قلمي نباشد كه جمهوري اسلامي را تضعيف بكند و من مي بينم در بعضي قلمها اين جوري است ... دستهاتان را يك قدري نگهداريد قلم هاتان را يك قدر نگه داريد توجه بكنيد وبه اين كه هر چيزي نبايد نوشته بشود و هرچيزي نبايد منتشر بشود ... در انقلابات نمي گذارند كه هرج و مرج باشد هر كه هركاري دلش مي خواهد بكند هركه هر حرفي مي خواهد بزند حالا اين ضرر به نظام دارد يا ندارد، نه بگذار حريفمان از بين برود ولو اسلام هم رفت جهنم . در بعضي اشخاص انسان اين جور مي بيند و بايد تجديدنظر بكنند در كارهايشان

... تحت تاثير نفس اماره واقع نشويد . اين جور نباشد كه همه اش هي عيب بگوئيد . اگر يك وقتي اقتضا بكند مصلحت اسلام يك وقت انسان ببيند كه مي خواهد يك كسي اسلام را تضعيف كند ولو نمي فهمد خودش يا خداي نخواسته از روي فهم ... آن وقت يك وضع ديگري پيش مي آيد توجه بكنند كه يك وقتي خداي نخواسته يك ورق ديگر پيش نيايد وقتي انسان تكليف بفهمد ديگر نمي تواند كه بگويد اين دوست من است، اين رفيق من است، اين برادر من است . (20ص 35) اگر خداي نخواسته يك وقت ما ببينيم كه مي خواهد يك همچو چيزي واقع بشود تكليف شرعي مان اين است كه با هر ترتيبي كه مي شود جلويش را بگيريم ولو به افشا كردن . ولو به اين كه يك نفري را قرباني كنيم براي يك ملت يك دسته اي را قرباني كنيم براي يك ملت . (20ص 72) گاهي نويسنده ها چون خوب مي نويسند فكر اين نيستند كه چه چيز مي نويسند . نويسنده اند خوب چيز مي نويسند لكن چيز خوب نمي نويسند يك مساله مضر به مملكت را خيلي قشنگ و آب و تاب دار و طوري كه پسند مثلا بعضي جوانها باشد مي نويسند، لكن محتوايش مضر به مملكت . (10ص 66) بيدار بشوند ملت و بيدار بشوند جوانهاي ما توجه داشته باشند به اين كه آمريكا با سرنيزه نمي آيد به ميدان شما با قلم مي آيد به ميدان شما . (10ص 156) برادرهاي عزيز من، برادرهاي روشنفكر، برادران نويسنده و صاحب قلم، برادران دانشگاهي، دانشجويان

محترم، روحانيون معظم، بازاريان محترم، كارگران عزيز، كارمندان محترم بياييد به هم بپيونديد، بياييد تمام قلمها و تمام قدمها و تمام گفتار ما بر منافع اين قشر مستضعف باشد ... اي قشرهاي روشنفكر و اي قشرهاي نويسنده قلمها و گفتار خودتان را در راه اين مستضعفين صرف چشمهاي ناپاك مردها آن وضع را درست كنند . اين نحو آزادي مي خواهند كه همه خواهرهاي ما را به فساد و تباهي بكشند و همه جوانهاي ما مردهاي ما را به تباهي بكشند اينها مي خواهند كه همه فحشا آزاد باشد . (9ص 231) تمام چيزهايي كه در رشد انسان در رشد خواهرها و برادرها و اين كودكهاي عزيز دخالت دارد اينها همه آزاد هستند آني كه اسلام جلويش را گرفته آزاد نيست . (9 ص 232) اينها سعي كرده بودند كه همه چيزي كه از غرب وارد مي شود يك نوع خاصي باشد فرهنگ استعماري وارد كنند به ايران و آن را با تبليغات دامنه داري كه همه شما مي دانيد عاشق آن بكنند . به اسم حقيقت و دموكراسي خاص به ممالك استعماري و نيمه استعماري وارد كنند و به اسم دموكراسي غربي به خورد ما بدهند همه چيزهايي كه اينها به اسم ترقي و تعالي و آزادي و دموكراسي و فرهنگ وارد كرده اند همه چيز اينها به طرز خاصي وارد شده است ... آزادي كه براي ايران و براي ممالك شرقي آنها تحويل آنها دادند عبارت از آزادي در اموري است كه موجب تباهي ملت ما و جوانهاي ما شده است ... آزادي كه وارد كردند دموكراسي كه وارد مي كنند نه آن

است كه واقعيتي داشته باشد كه واقعا اينها بخواهند مملكت ما آزاد باشد و بخواهد يك نفر حكومت كند، حكومت مردم بر مردم باشد اصل اين مسائل پيش آنها مطرح نيست . مع الاسف نويسنده هاي ما بعضي از روشنفكرهاي ما بعضي از نويسنده هاي ما بعضي از اشخاص كه تحصيل كرده هستند اينها هم يا اين است كه واقعا از حرفها و تبليغاتي كه در ظرف پنجاه سال اخير ياد شده است گول خورده اند و غفلت دارند از مطلب و يا بعضي از آنها با علم و اطلاع به اينكه مساله اينطوري است دامن به آن مي زنند يعني اجير آنها هستند ... اينطور نيست كه يك چيزي كه در غرب است از مسائل از علوم از اينها عينش هم در اينجاست، اينها دانشگاه را مي خواهند تا يك حدود معيني جلو ببرند آن هم محتواي اخلاقي در آن درست نباشد و محتواي ديني در آن نباشد، محتوايش علمي هم ، علمي به آن معنايي كه پيش خودشان هست نباشد . (9 ص 255)

4 . سلب آزادي مردم را در هيچ زمينه اي قبول نداشتند امام جمهوري اسلامي را ره آورد پشتيباني و فداكاري مردم مي دانستند و بقا آنرا نيز مرهون خدمات آنان و معتقد بودند كه مسئولين نظام بايد كوشش كنند تا نظر مردم را جلب نمايند و از رفتارهاي غيراسلامي و غير انساني احتراز نمايند . درباره مشاركت مردم در رابطه با امور مختلف از آنجا كه معتقد بودند مردم اسلام را مي خواهند مي گفتند آزادي مردم نبايد سلب بشود و جلوي مردم را نبايد گرفت و مردم را

بايد آزاد گذاشت و دولت بايد نظارت كند كه مبادا انحراف پيدا بشود . اعتقاد امام به آزادي مردم در نقطه اوج مردم گرايي قرار دارد كه در هيچ نظريه و مكتبي بخصوص مكاتب و نظريات امروزي نظير ندارد و بيانگر ديدگاه بلند او نسبت به اسلام و حقوق مردم و مشاركت آنان در سرنوشت خود است . امام درباره آزادي مردم در انتخابات مي فرمايند بايد مردم را براي انتخابات آزاد بگذاريم نبايد كاري كنيم كه فردي به مردم تحميل بشود . هيچ فرد و گروهي و هيچ نهاد و سازمان و حزب و دفتر و تجمعي نمي تواند در حوزه انتخابات ديگران دخالت نمايد و براي غير حوزه خود ، فرد يا افرادي را كانديد نمود، و از آن تبليغ نمايد . (10/4/66) مي فرمودند بحمدالله مردم ما داراي رشد ديني - سياسي مطلوب مي باشند و خود افراد متدين و درد مستضعفان چشيده و آگاه به مسائل ديني - سياسي و همگام با محرومين را انتخاب خواهند كرد . (19ص 101) و توصيه مي كردند كه مردم با علما و اشخاص مورد اعتمادشان مشورت كنند بعد به هركس كه خواستند راي دهند مردم نبايد كنار بروند اگر مردم كنار بروند همه شكست مي خوريم . خود مردم نگذارند قلدرها دخالت كنند . افراد نالايق دخالت كنند . اگر عده اي جمع شدند و افراد نالايق را انتخاب كردند مردم به آنها راي ندهند و اگر مردم هم متوجه نشدند مجلس آنها را قبل نكند ... اگر كسي مورد شك بود و يا اگر كساني منحرف خودشان را معرفي كردند به آنها راي

ندهند . (18 ص 180) و در رهنمودي ديگر مي فرمايند مردم در انتخابات آزادند و احتياج به قيم ندارند و هيچ فرد و يا گروه و دسته اي حق تحميل فرد يا افرادي را به مردم ندارند . جامعه اسلامي ايران كه با درايت و رشد سياسي خود جمهوري اسلامي و ارزشهاي والاي آن و حاكميت قوانين خدا را پذيرفته اند و به اين بيعت و پيمان بزرگ وفادار مانده اند مسلم قدرت تشخيص و انتخاب كانديداي اصلح را دارند . البته مشورت در كارها از دستورات اسلامي است و مردم با متعهدين و معتمدين خويش مشورت مي نمايند و افراد و گروهها و روحانيون در حد تذكرات قبلي در حوزه خود مي توانند كانديدا معرفي نمايند ولي هيچكس نبايد توقع داشته باشد كه ديگران اظهارنظر و اظهار وجود نكنند . در هر حال مردم با بصيرت و درايت و تحقيق كانديداهايي را شناسايي كرده و به سوابق و روحيات و خصوصيات ديني - سياسي نامزدهاي انتخاباتي توجه نمايند . مردم شجاع ايران با دقت تمام به نمايندگاني راي دهند كه متعبد به اسلام و وفادار به مردم باشند و در خدمت به آنان احساس مسئوليت كنند و طعم تلخ فقر را چشيده باشند و در قول و عمل مدافع اسلام پابرهنگان زميني، اسلام مستضعفين، اسلام رنجديدگان تاريخ، اسلام عارفان مبارزه جو، اسلام پاك طينتان عارف و در يك كلمه مدافع اسلام ناب محمدي (ص) باشند . و كساني كه طرفدار اسلام سرمايه داري، اسلام مستكبرين، اسلام مرفهين بي درد، اسلام منافقين، اسلام راحت طلبان، اسلام فرصت طلبان و در يك كلمه اسلام آمريكايي

هستند طرد نموده و به مردم معرفي نمايند و از آنجا كه مجلس خانه همه مردم و اميد مستضعفين است در شرايط كنوني نبايد كسي انتظار داشته باشد كه حتما نمايندگان بايد از گروه و صنف خاصي باشند . (20 ص 194)

5 . در برخورد با افكار و جريانهاي مخالف درگيري و خشونت را قبول نداشتند امام در مقابل جريانهاي مختلف سياسي و فكري در جامعه معتقد بودند تا زماني كه احساس توطئه از قبل آنها نشده بايد برخورد فرهنگي و ارشادي بشود و در صورت توطئه نحوه برخورد را حكومت بايد تعيين نمايد، مي فرمودند در مقابل حرفهايشان حرف بزنيد، در مقابل مقاله هايشان مقاله بنويسيد، در مقابل سخنراني هايشان سخنراني كنيد و نقايصي كه دارند را كه گاهي از قصور است و گاهي از شيطنت به رخشان بكشيد . (9 ص 182) افرادي را كه مي بينيد يا به اسم آزادي مي خواهند يك آزادي خاص در كار باشد، دلخواهي در كار باشد نه آزادي مطلق، يا به اسم دموكراسي و امثال ذلك، الفاظ جالبي كه در هيچ جاي دنيا معنايش پيدا نشده تا حالا ... با كمال توجه و بدون هيچ درگيري، درگيري صحيح نيست . نبايد ما به آنها يك صورت حق به جانبي بدهيم، وقتي درگيري شد و اكثريت را شما داريد و فرض كنيد كه آنها را كتك زديد و چه كرديد . اين به نظر شايد اشخاص بيايد به اينكه اينها حجتي نداشتند كتك زدند متوسل به زور شدند ... بدون اينكه با آنها نزاع داشته باشيد با آنها به اين نحو مقابله كنيد آنها اگر اجتماع صد

نفري، هزار نفري مي كنند شما ده، بيست هزار نفري را اجتماع كنيد مسائل خودتان را بگوييد دعوا هم نكنيد، اما اگر ما يك وقتي توطئه فهميديم كه نه اينها مي خواهند توطئه كنند يك تكليف ديگري ممكن است داشته باشيم (9ص 183) خود با آنان به بحث و گفتگو برخيزيد و از دانشمندان اسلامي دعوت كنيد تا با آنان در بحث بنشينند تا تهي بودن دست آنان ثابت شود و اگر آنان با جنجال و هياهو با شما مواجه شدند از آنان اعراض كنيد و با خونسردي بگذريد كه يكي از نقشه هاي آنها آن است كه شما را به درگيري بكشند و از آن استفاده هاي غير مشروع كنند . ما با آزادي و منطق موافق ولي اگر توطئه و خرابكاري باشد تكليف ديگري داريم . (9 ص 186)

6 . آزادي مردم و مشاركت آنان در همه امور امام آزادي و مشاركت مردم را در همه امور لازم مي دانستند و معتقد بودند كه همه چيز انقلاب از مردم است و مشكلات آن نيز فقط با مشاركت آنان قابل حل است و دولت به تنهايي قادر به رفع آنها نيست و نظارت و انتقاد به كار همديگر را نيز لازم و ضروري مي دانستند مشروط بر اينكه در اين نظارت و انتقاد هدف تضعيف نباشد امام مي فرمودند مردم را در همه امور شركت بدهيد با شركت اينها مي توانيد كشور را اداره كنيد مردم را در تجارت شركت بدهيد، مردم را در فرهنگ شركت بدهيد، مدارسي كه مردم مي خواهند درست كنند كارشكني نكنيد . حتي مي فرمايند در دانشگاهها بايد مردم

دخالت داشته باشند و خودشان به طور آزاد بايد دانشگاه داشته باشند در عين حال نظارت و انتقاد هم بايد باشد هم از طرف دولت و هم از طرف مردم، اشكال اگر هست بايد گفت لكن تضعيف نبايد كرد دولت را، نبايد تضعيف كرد قوه مقننه را، قوه قضاييه را، روحانيت را، اينها جرم است، اينها گناه نابخشودني است . (30 ص 5) آزادي مردم نبايد سلب بشود . دولت بايد نظارت كند ... جلوي مردم را نگيريد فقط يك نظارتي بكنيد كه مبادا انحراف پيدا بشود . (19 ص 35) امام در رابطه با آزادي جوانان صاحب انديشه در اظهار نظريات خود و نحوه برخورد با آنها معتقدند بايد احساسات معنوي و عواطف آنان مورد توجه قرار گيرد و خطاب به علما مي فرمايند امروز بسياري از جوانان و انديشمندان در فضاي آزاد كشور اسلامي مان احساس مي كنند كه مي توانند انديشه هاي خود را در موضوعات و مسائل مختلف اسلامي بيان دارند با روي گشاده و آغوش باز حرفهاي آنان را بشنويد و اگر بيراهه مي روند با بياني آكنده از محبت و دوستي راه راست اسلامي را نشان آنها دهيد و بايد به اين نكته توجه كنيد كه نمي شود عواطف و احساسات معنوي و عرفاني آنان را ناديده گرفت و فورا انگ التقاط و انحراف بر نوشته هاشان زد و همه را يكباره به وادي ترديد و شك انداخت . اينها كه امروز اينگونه مسائل را عنوان مي كنند مسلما دلشان براي اسلام و هدايت مسلمانان مي طپد والا داعي ندارند كه خود را با طرح اين مسائل به دردسر

بيندازند . اينها معتقدند كه مواضع اسلام در موارد گوناگون همان گونه اي است كه خود فكر مي كنند به جاي پرخاش و كنار زدن آنها با پدري والفت با آنها برخورد كنيد . اگر قبول هم نكردند مايوس نشويد در غير اينصورت خداي نكرده به دام ليبرالها و ملي گراها و يا چپ و منافقين مي افتند و گناه اين كمتر از التقاط نيست . وقتي ما مي توانيم به آينده كشور و آينده سازان اميدوار شويم كه به آنان در مسائل گوناگون بها دهيم و از اشتباهات و خطاهاي كوچك آنان بگذريم و به همه شيوه ها و اصولي كه منتهي به تعليم و تربيت صحيح آنان مي شود احاطه داشته باشيم، فرهنگ دانشگاهها و مراكز غير حوزه اي به صورتي است كه با تجربه و لمس واقعيتها بيشتر عادت كرده است تا فرهنگ نظري و فلسفي . بايد با تلفيق اين دو فرهنگ و كم كردن فاصله ها حوزه و دانشگاه درهم ذوب شوند تا ميدان براي گسترش و بسط معارف اسلام وسيع تر گردد . (20 ص 243)

آزادي در انديشه روح الله

آزادي در انديشه روح الله 1- اول مرتبه تمدن، آزادي ملت است. 2- آزادي يك امانت الهي است كه خداوند نصيب ما كرد. 3- آزادي را اسلام به ما داد. قدر اين آزادي را بدانيد و قدر اين اسلام را بدانيد. 4- ما مصائب را به خاطر رسيدن ملتمان به آزادي و استقلال تحمل خواهيم كرد. 5- اسلام هم آزادي دارد، اما آزادي بي بند و باري نه، ما آزادي غربي نمي خواهيم. 6- بايد همه مان بيدار باشيم، متوجه باشيم به اين

كه از آزادي سوء استفاده نكنيم. 7- انحطاط و سقوط بشر به علت سلب آزادي او و تسليم در برابر انسانهاست. 8- از آزاديهاي مخرب بايد جلوگيري شود. 9- مي خواهند آزادي شما را با آزادي سلب كنند. آزادي ناسالم در شما ايجاد كنند و آزادي حقيقي را از شما بگيرند. 10- آزادي صادراتي آزاديي است كه بچه هاي ما را به فحشا مي كشاند. 11- آزادي كه در اسلام است، در حدود قوانين اسلام است. 12- جلوي آزادي هرگز گرفته نشده است و نمي شود و مردم آزادند، الا آنجايي كه بخواهند تباهي بكنند و بخواهند ملت را به عقب برانند. 13- ما آزادي كه اسلام در آن نباشد، نمي خواهيم. 14- ايران امروز جايگاه آزادگان است. 15- ما مي خواهيم آزاد باشيم، ما در مملكتمان استقلال مي خواهيم، آزادي مي خواهيم. 16- آنها كه تصور مي كنند مبارزه در راه استقلال و آزادي مستضعفين و محرومان جهان با سرمايه داري و رفاه طلبي منافات ندارد، با الفباي مبارزه بيگانه اند. 17- دستگاه جبار كه براي احدي از افراد ملت آزادي قائل نيست و سال هاست سلب آزادي از ملت را وسيله مقاصد خود قرار داده، گمان كرده به اسم «آزادي » بانوان مي تواند ملت مسلمان را اغفال كند تا مقاصد شوم اسرائيل را اجرا كند. 18- آخوندها با اين سياه روزي هايي كه نصيب مملكت است، مخالفند. اين كهنه پرستي است؟ علماي اعلام با اين زدن ها، كشتن ها، قلدري ها، ديكتاتوري ها و استبدادها مخالفند. اين كهنه پرستي است؟ علماي اسلام در صدر مشروطيت در مقابل استبداد سياه ايستادند و براي

ملت آزادي گرفتند. قوانين جعل كردند، قوانيني كه به نفع ملت است. 19- اسلام انسان را آزاد خلق كرده است و انسان را مسلط بر خودش و برمالش و برجانش و بر نواميسش خلق فرموده، امر فرموده است كه مسلط است انسان. آزادي انسان، هر انساني در مسكن آزاد است. در مشروب و ماكول آنچه خلاف قوانين الهيه نباشد، آزاد است. در مشي آزاد است. حكم اسلام است كه اگر كسي حمله برد به منزل كسي براي آن كسي كه مورد حمله واقع شده است، جايز است كشتن او، اسلام تا اين قدر با آزاداي ها موافق است. اسلام ارتجاع سياه است؟ 20- اسلام سرمنشا همه آزادي ها، همه آزادگي ها، همه بزرگي ها، همه آقايي ها، همه استقلالها است. 21- ناديده گرفتن حقوق صدها ميليون مسلم و مسلط نمودن مشتي اوباش بر مقدرات آنها و مجال دادن به رژيم غير قانوني ايران و دولت پوشالي اسرائيل براي غصب حقوق مسلمين و سلب آزادي و معامله قرون وسطايي نمودن، جناياتي است كه در پرونده روساي جمهور آمريكا ثبت مي شود. 22- آن پدر كه علماي بزرگ و فقهاي عظيم الشان و آزادي خواهان را به جرم حق گويي حبس و زجر و شكنجه و تبعيد و كشتار كرد و اين پسر كه همان معامله را سختتر با علما و خطبا و آزادي خواهان و روشنفكران و ساير طبقات نمود. آن پدر كه چنان سلب آزادي از ملت كرد كه نه حق يك كلمه حق گويي داشت و نه مجلس و نه مطبوعات و اين پسر كه همه مي بينيد... ملت ايران مسلمان است و اسلام

را مي خواهد. آن اسلامي كه در پناه آن آزادي و استقلال است، رفع ايادي اجانب است... 23- آن روزي كه تاريخ پرافتخار اسلام را كه مبداء عدالت و آزادي و رشد فكري و اجتماعي و سياسي است، به تاريخ ارتجاعي شاهنشاهي مجوسي گرايي برگرداندند... يك نفر از اينها (نويسندگان فرصت جو) نفس نكشيد. 24- اسلام بيش از هر ديني و بيش از هر مسلكي به اقليت هاي مذهبي آزادي داده است. آنان نيز بايد از حقوق طبيعي خودشان كه خداوند براي همه انسانها قرار داده است، بهره مند شوند. ما به بهترين وجه از آنان نگهداري مي كنيم. در جمهوري اسلامي كمونيستها نيز در بيان عقيده خود آزادند. 25- مسايلي كه منافات با حيثيت و شرافت زن ندارد، آزاد است. 26- ما همه يك صف هستيم و يك حرف را مي زنيم. ما همه مي خواهيم شاه و رژيم سلطنتي نباشد، يعني آزادي و استقلال باشد. اسلام ضامن وحدت كشور، در عين آزادي و استقلال، است. 27- رهبري سياسي از سلطه بيگانه آزاد مي شود... جامعه آينده ما، جامعه آزادي خواهد بود و همه نهادهاي فشار و اختناق و همچنين استعمار از ميان خواهد رفت... انساني كه امروز در نظام پليسي از فعاليتهاي فكري و آزادي در كار محروم شده است، تمام اسباب ترقي واقعي و ابتكار را به دست خواهد آورد. 28- طرز حكومتي كه ما پيشنهاد مي كنيم، حكومت جمهوري اسلامي است و اساسش بر آزادي و استقلال كشور و عدل و تعديل تمام دستگاههاي دولتي است. 29- الف- در حكومت اسلامي همه افراد داراي آزادي در هرگونه اظهار عقيده اي هستند

وليكن آزادي در خرابكاري را ندارند. ب- در اسلام آزادي انتخاب شغل بر هر فردي بر حسب ضوابط قانوني محفوط است. 30- در جمهوري اسلامي، هر فردي از حق آزادي عقيده و بيان برخوردار خواهد بود وليكن هيچ فرد و يا گروه وابسته به قدرت هاي خارجي را اجازه خيانت نمي دهيم. 31- من مي بينم بدبختي هايي كه از دست همين اشخاصي كه فرياد آزادي مي كشند، براي ملت ايران، من بدبختي را دارم مي بينم. بدبختي ملت ما آن وقتي است كه ملت ما از قرآن جدا باشند، از احكام خدا جدا باشند، از امام زمان جدا باشند. ما آزادي در پناه اسلام مي خواهيم. استقلال در پناه اسلام مي خواهيم. 32- آزادي در حدود قانون بايد باشد، قوانين اسلام را بايد ملاحظه كرد. در چهار چوب قوانين اسلام، در چهار چوب قانون اساسي، بيان آزاد و بحث آزاد (است). 33- اين ها از آزادي، اين ها را مي خواهند. آزادي غربي مي خواهند. و آن اين است زن و مرد باهم لخت بشوند و بروند توي دريا. بروند توي نمي دانم جاهاي ديگر شنا كنند. اين تمدني است كه آقايان مي خواهند. اين تمدني است كه در رژيم سابق تحميل بر مملكت ما شد.... ما تا زنده هستيم نمي گذاريم اين آزادي هايي كه آنها مي خواهند تا آن اندازه اي كه مي توانيم آن آزادي ها تحقق پيدا كند. 34- براي خدا و اسلام داد زديد. گفتيد، اسلام را مي خواهيم. آزادي مي خواهيم، استقلال مي خواهيم. حكومت اسلام، حكومت اسلامي، همين آزادي و استقلال را به شما مي دهد. منتها

شما تشريح كرديد مطلب را و الا حكومت اسلامي يعني آزادي، يعني استقلال. 35- خدا به شما نعمت آزادي را داده و شما را در امتحان اين آزادي قرار داده كه ببيند كه شما با اين آزادي چه مي كنيد. آيا اين نعمت خدا را كفران مي كنيد و با آزادي خودتان مردم را رنج مي دهيد يا اين نعمت را تشكر از آن مي كنيد و اين آزادي را حسن استفاده از آن مي كنيد. 36- اسلام دين مستند به برهان و متكي به منطق است و از آزادي بيان و قلم نمي هراسد و از طرح مطلب هاي ديگر كه انحراف آنها در محيط خود آن مكتب ها ثابت و در پيش دانشمندان خودشان شكست خورده هستند، باكي ندارد. 37- اگر تمام آزادي ها را به ما بدهند، تمام استقلال ها را به ما بدهند و بخواهند قرآن را از ما بگيرند، ما نمي خواهيم. ما بيزار هستيم از آزادي منهاي قرآن، ما بيزار هستيم از استقلال منهاي اسلام. 38- اينها مي خواهند يك مملكت غربي براي شما درست كنند كه آزاد هم باشيد. مستقل هم باشيد اما نه خدايي در كار باشد و نه پيغمبري و نه امام زماني و نه قرآني و نه احكام خدا، نه نمازي و نه هيچ چيز ديگر. 39- آزادي به شكل غربي آن كه موجب تباهي جوانان و دختران و پسران مي شود، از نظر اسلام و عقل محكوم است. 40- در جمهوريت اسلام، تمام آزادي ها هست.

درآمدي بر آزادي هاي سياسي از ديدگاه امام خميني(ره)

درآمدي بر آزادي هاي سياسي از ديدگاه امام خميني(ره) مقدمه امام خميني - رضوان الله تعالي عليه -

گذشته از آنكه بنيان گذار و رهبر انقلاب اسلامي بود، به عنوان دانشمندي بر جسته در علوم و معارف مختلف اسلامي; از قبيل: فلسفه، عرفان، اصول، فقه، تفسير و اخلاق شناخته مي شد كه اين امر بيانگر چند بعدي بودن زندگي و شخصيت والاي امام است. امام، از يك سو سياستمداري برجسته، آشنا به زمان و شرايط خاص جهاني بود و از سوي ديگر، در علوم مختلف به تامل پرداخته و در برخي از علوم صاحب نظر قلمداد مي گرديد. امام، علاوه بر تاملات بسيار جدي در حوزه انديشه سياسي، به اجرا و پياده نمودن باورها، افكار و انديشه هاي خود نيز همت گماشت. يكي از مباحث بسيار مهم در حوزه انديشه سياسي امام خميني «آزاديهاي سياسي » است كه به رغم اهميت بسيار زيادش، كمتر مورد توجه قرار گرفته است. مقايسه اين بعد از انديشه سياسي امام با ساير ابعاد انديشه سياسي وي، نمايانگر آن است كه بحث آزاديهاي سياسي از ديدگاه امام همچنان در حاشيه قرار گرفته و بحث هاي جدي درباره آن انجام نشده است. از اين رو، در اين نوشتار به مفهوم، عناصر و مصاديق آزاديهاي سياسي از ديدگاه امام به اختصار اشاره مي كنيم. هر چند كه امام خميني(ره) به طور كلاسيك و مدون، به بحث آزادي سياسي نپرداخته است; اما كلام و نقطه نظرات ايشان در اين باره به اندازه اي است كه به خوبي مي توان بر اساس آنها، به استخراج ديدگاه وي دست يازيد. از سوي ديگر، با توجه به اينكه پيش شرط تحقق آزاديهاي سياسي در جامعه، وجود «حكومت قانون » در آن جامعه و «تساوي

افراد در برابر قانون » است و از آنجايي كه امام بر اصل «حكومت قانون » و «تساوي افراد در برابر قانون » تاكيد كرده و حكومت اسلامي را مشروط به رعايت قوانين اسلامي دانسته و افراد جامعه را در برابر اين قانون يكسان مي انگارد; لذا بستر مناسبي براي طرح آزاديهاي سياسي از ديدگاه امام وجود دارد. بر اين اساس، با تكيه بر اين دو نكته، تلاش مي كنيم ديدگاه امام در باره آزاديهاي سياسي را تبيين نماييم.

تعريف آزادي سياسي تا كنون تعاريف متعددي از آزادي سياسي ارائه شده است كه در اينجا ضمن اشاره به برخي از آنها، به اختصار عناصر و مصاديق آزادي سياسي را نيز بيان مي كنيم: 1 - منظور از آزادي سياسي، به طور ساده عبارت از آزادي انجام دادن انواع كارهاي مختلفي است كه حكومت مردمي اقتضا مي كند. اين كارها اصولا شامل آزادي استفاده از ابزارهايي است كه از طريق آنها، شهروند بتواند صداي خود را به گوش ديگران برساند و در حكومت تاثير عملي داشته باشد. (1) 2- آزادي سياسي، يعني اينكه فرد بتواند در زندگي سياسي و اجتماعي كشور خود، از راه انتخاب زمامداران و مقامات سياسي شركت جويد و به تصدي مشاغل عمومي و سياسي و اجتماعي كشور نايل آمده و يا در مجامع، آزادانه، عقايد و افكار خود را به نحو مقتضي ابراز نمايد. (2) 3- آزاديهاي سياسي، مجموعه امتيازاتي است كه اهالي كشور براي مشاركت در حيات سياسي جامعه بدان نياز دارند. اين امتيازات به صورت حقوق مدني(حق راي، حق داوطلبي و حق عضويت در احزاب سياسي) و حقوق سياسي (آزادي رقابت

انديشه ها، آزادي انتخابات و آزادي تعيين زمامداران) متظاهر مي شود. (3) 4- آزادي سياسي، قسمتي از حقوق افراد است كه به موجب آن، مي توانند حق حاكميت داشته باشند; خواه بطور مستقيم و خواه از طريق انتخاب نمايندگان. (4) 5- آزاديهاي عمومي، آزاديهايي است كه به عنوان وسيله اي براي مقاومت مردم در برابر تجاوزهاي دولت تلقي مي شود. با تضمين اين آزاديها، دولت نمي تواند به حقوق افراد تجاوز كند و در صورت تجاوز، مردم با استفاده از اين حقوق به قاومت بر مي خيزند. (5) 6- آزادي سياسي، آزادي فرد در صحنه سياست و به بيان ديگر، فقدان، فشار سياسي است. (6) اگرچه تعاريف مذكور متفاوت است; اما مي توان با دقت در اين تعاريف، عناصر مشترك آزادي سياسي را بيان كرد. مهمترين عناصر آزادي سياسي عبارتند از: 1) اعمال حق حاكميت; 2) زمينه سازي مشاركت فعال سياسي در جامعه. آزادي سياسي از سويي، اعمال حق حاكميت مردمي بوده و از سوي ديگر، زمينه ساز مشاركت سياسي مردم در جامعه و تاثير گذاري آنان در حيات سياسي جامعه است. مردم در جامعه با دارا بودن آزادي سياسي مي توانند به طور مستقيم يا غير مستقيم حق حاكميت خود را اعمال نمايند. از طرف ديگر، مردم از راه انتخاب زمامداران و از طريق شركت در مجامع، مي توانند در زندگي سياسي خود شركت جويند. آزادي سياسي، وصف فرد در جامعه است كه اين حالت، در صورتي رخ مي دهد كه فرد بتواند در جامعه به ايفاي نقش پرداخته و در مسايل سياسي كشور خود تاثير گذار باشد. علاوه بر اين، شايد بتوان در

مفهوم آزادي سياسي، عنصر ديگري را نيز بيان كرد. اين عنصر، عبارت است از فقدان فشار و اجبار سياسي از سوي حكمرانان در جامعه. آزادي سياسي در صورتي تحقق پيدا مي كند كه اين امتيازات از سوي حكومت به افراد داده شده و زمينه حضور و مشاركت آنها فراهم شود. بديهي است، در صورتي كه حكومت اين امتيازات را به رسميت نشناسد، ديگر آزادي سياسي تحقق پيدا نمي كند. بر اين اساس، مي توان گفت كه آزادي سياسي از دو عنصر محتوايي اعمال حق حاكميت و مشاركت سياسي مردم در جامعه و يك عنصر صوري و فعلي; يعني فقدان فشار سياسي بر خور دار است. به عبارت ديگر، مفهوم آزادي سياسي متشكل از دو عنصر مذكور است و تحقق اين مفهوم در جامعه، مشروط به فقدان فشار سياسي در آن جامعه است. با توجه به آنچه كه گذشت، مي توان آزادي سياسي را به اختصار اينگونه تعريف كرد: آزادي سياسي عبارت است از آزادي فرد در جامعه سياسي در اثر فقدان فشار سياسي در جامعه، به منظور اعمال حق حاكميت مردمي و مشاركت فعال سياسي در جامعه.

مصاديق آزادي سياسي منظور از مصاديق آزادي سياسي، اقسامي از آزادي سياسي است كه بتواند حقوق اساسي مردم را تضمين نموده و در برابر تجاوزهاي دولت، از آنها محافظت نمايد: «مهمترين اقسام اين آزاديها عبارت است از: آزادي مطبوعات و بيان، آزادي تشكيل حزب و جمعيت، آزادي تظاهرات، آزادي تشكيل سنديكاها و اتحاديه هاي صنفي، آزادي انتشار كتاب ». (7) درباره مصاديق آزادي سياسي، تعابير متفاوتي وجود دارد كه به نظر مي رسد، بتوان گفت كه منظور از آنها،

مواردي است كه بتوان در ظرف فقدان فشار سياسي، حق حاكميت مردمي را تضمين كرده و زمينه مشاركت فعال سياسي مردم را در جامعه فراهم نمايد. بر اين اساس مصاديق آزادي سياسي، آزاديهايي است كه هر چند ماهيتا ممكن است سياسي نباشد; اما برآورده كننده حق حاكميت مردمي و مشاركت سياسي باشد. بنابر اين، آزاديهاي سياسي هم شامل برخي حقوق مدني وهم برخي حقوق سياسي است. حقوقي كه بتواند از سويي، زمينه اعمال حق حاكميت مردمي و مشاركت سياسي آنها را فراهم نموده و از سوي ديگر، از حقوق مردم در برابر حكومت محافظت نمايد. بر اين اساس، برخي از مهمترين مصاديق و اقسام آزادي سياسي عبارتند از: 1.آزادي تعيين سرنوشت و راي; 2.آزادي بيان;3.آزادي مطبوعات; 4.آزادي عقيده و مذهب; 5.آزادي احزاب و اجتماعات.

قلمرو آزادي سياسي آزادي سياسي نيز همچون ساير مقوله ها، قابل تضييق و توسعه است. سعه و ضيق اين مفهوم به دو عامل اساسي بستگي دارد; قانون اساسي و ميزان اعمال قدرت حاكمان. مهمترين عاملي كه قلمرو دامنه آزادي سياسي را معين مي كند، قانون اساسي يك كشور است. قانون اساسي به عنوان مهمترين منبع تبيين كننده آزادي سياسي، حقوق مدني و اساسي انسانها را بيان كرده و دامنه آزادي سياسي شهروندان را معين مي كند. بر اين اساس، مهمترين راه شناخت آزاديهاي سياسي و قلمرو آن در جامعه، قانون اساسي است. هرچند كه قانون اساسي در تعيين قلمرو آزادي سياسي نقش اساسي دارد; اما تنها عامل نيست. در كنار قانون اساسي عامل ديگري كه به ويژه در عمل و رفتارهاي سياسي اجتماعي شهروندان نقش تعيين كننده اي در سعه و ضيق

آزادي سياسي دارد، ميزان اعمال قدرت حاكمان است: «حكمرانان، تنها محدودكنندگان آزادي سياسي مردمند و سعه و ضيق دايره آن، بسته به ميزان اعمال قدرت آنان مي باشد، اگر قدرتمندان سياسي، مردم را در مواجهه و مقابله با خود رها كنند، آزادي سياسي به طور مطلق برقرار مي شود و اگر به تضييق اين دايره بپردازند، آزادي سياسي محدود مي شود». (8) بنابراين، قانون اساسي مهمترين عامل تبيين كننده محدوده و قلمرو آزادي سياسي در مقام نظر، و قدرت حاكمان و ميزان اعمال آن در جامعه، مهمترين عامل تبيين كننده محدوده و قلمرو آزادي سياسي در مقام عمل است. حال با توجه به آنچه كه به اختصار درباره مفهوم، مصاديق و قلمرو سياسي گذشت، ديدگاه امام خميني(ره) در باره آزاديهاي سياسي را بررسي مي كنيم. با مراجعه به انديشه ها و آثار مدون امام، درمي يابيم كه امام به صورت مستقل، بحث مفهومي درباره مفهوم آزادي سياسي نداشته و به جنبه هاي كاربردي اين مفهوم توجه بيشتري نشان داده و از اين رو، بيشتر به مصاديق آن پرداخته است. براين اساس، ما نيز در اين مجال به ديدگاه امام درباره مهمترين مصاديق آزادي سياسي مي پردازيم. نكته مهمي كه در اينجا بايد خاطر نشان ساخت، اين است كه در بررسي ديدگاه امام درباره آزادي سياسي، اين هدف را نيز دنبال خواهيم كرد كه امام خميني(ره) به عنوان بنيانگذار، ايدئولوگ و رهبر انقلاب، چه سيمايي از آزادي سياسي در حكومت اسلامي ارائه كرده و قلمرو آن را چگونه تبيين نموده است. همانطوري كه اشاره شد، مهمترين عوامل تبيين كننده قلمرو آزادي سياسي، قانون اساسي و ميزان

اعمال قدرت حاكمان است. بحث آزادي سياسي از ديدگاه قانون اساسي، بحث مفصل و مجزايي است كه در جاي خود بايد به آن پرداخت ; اما تلقي امام خميني(ره) به عنوان اولين رهبر و حاكم اسلامي در جمهوري اسلامي ايران از آزادي سياسي، چشم انداز بسيار مناسبي از سيماي آزادي سياسي و قلمرو آن را در جمهوري اسلامي ايران ارائه مي كند. براين اساس، بررسي ديدگاه امام در باره مصاديق آزادي سياسي، تبيين كننده قلمرو آن و ارائه كننده سيماي كلي آزادي سياسي در جمهوري اسلامي ايران براساس ديدگاه ايشان خواهدبود. آزاديهاي سياسي از ديدگاه امام خميني(ره)همانطوري كه اشاره شد، مي توان براساس كلام و نقطه نظرات امام درباره آزادي سياسي و مصاديق آن، ديدگاه ايشان را در اين باره بيان كرد. بديهي است كه ذكر مصاديق آزادي سياسي از ديدگاه امام، صرفا بر اساس كلام و نوشته هاي ايشان است و هدف از ذكر موارد مذكور، انحصار آزاديهاي سياسي از ديدگاه امام در اين موارد نيست. بنابراين هدف، تبيين ديدگاه امام در باره مهمترين مصاديق آزادي سياسي است.

1- آزادي و حق تعيين سرنوشت يكي از مهمترين حقوق اساسي مردم در جامعه، حق تعيين سرنوشت است. اين حق، از جمله حقوقي است كه قانون اساسي بسياري از كشورها آن را براي مردم به رسميت شناخته است و مردم براساس آن، مي توانند در تصميم گيري هاي كلان حكومتي دخالت كرده و در سرنوشت خود، تاثير گذار باشند. از ديدگاه امام خميني(ره)، حق تعيين سرنوشت از حقوق اساسي مردم مي باشد كه به موجب آن، هر ملتي بايد سرنوشت خودش را خودش معين كند. (9) يكي

از نكات بسيار مهم در ديدگاه امام، رابطه الهي داشتن مشروعيت در نظريه ولايت فقيه و نقش مردم در حاكميت است. امام، از سويي با باور به ديدگاه «انتصاب » درباره ولايت فقيه، معتقد است كه مشروعيت ولايت فقيه الهي بوده و از سوي ديگر، در بسياري از موارد، بر نقش مردم در حاكميت تاكيد نموده است. بنابر اين، اين سؤال اساسي مطرح مي شود كه از ديدگاه امام، نقش مردم در حاكميت چيست؟ روشن است كه نقش مردم در سطوح مختلفي قابل طرح و بررسي است كه مهمترين آنها عبارتنداز: نقش مردم در مشروعيت بخشي به حكومت و حاكميت و نقش مردم در تصميم گيريهاي اساسي. براساس ديدگاه امام، شروعيت حكومت و حاكم اسلامي، صرفا الهي است و مردم تنها در كارآمد ساختن حكومت و كشف ولي منصوب نقش دارند: «از ديدگاه ولايت انتصابي، مشروعيت حكومت ولي فقيه ناشي از نصب امامان(ع) است و مردم در تفويض ولايت به او هيچ گونه اختياري ندارند; اما در كارآمدي حكومت نقش اصلي (را) دارند. بيعت گرفتن پيامبر(ص) و امامان(ع) از مردم نيز براي كارآمد كردن ولايتشان است نه براي انتصاب آنان.» (10) بنابراين، مفهوم آزادي انتخاب در اين ديدگاه، به مفهوم فراهم ساختن شرط لازم كارآمدي حكومت است. به عبارت ديگر، در صورتي حكومت كارآمد مي گردد كه مردم آزادانه بتوانند حاكمان را در حكومت اسلامي انتخاب نمايند. از اين رو: «شرط كارآمدي حكومت، انتخاب آزادانه حاكمان توسط مردم است.» (11) به نظر مي رسد كه بتوان از زاويه ديگري نقش مردم در حكومت اسلامي را بر اساس ديدگاه امام با تفكيك «محتوا سازي » و

«ساختار سازي » تبيين كرد. از ديدگاه امام، محتوا و ماهيت حكومت اسلامي توسط قانون الهي شكل مي گيرد و مردم در اين مساله نقشي ندارند; اما در ساختن ساختار مناسب حكومت، راي مردم نقش اصلي را ايفا مي كند و بدين سان، مفهوم جمهوريت و اسلاميت نيز در ديدگاه امام آشكار مي گردد. امام، جمهوريت حكومت را براساس راي مردم و اسلاميت آن را براساس قانون الهي مي داند. از اين رو، در پاسخ به سؤالي درباره نظام جايگزين شاهنشاهي در ايران، ضمن معرفي آن به عنوان «جمهوري اسلامي » در توضيح اين اصطلاح مي فرمايد: «اما جمهوري است، براي اينكه به آراي اكثريت مردم متكي است و اما اسلام، براي اينكه قانون اساسي اش عبارت (است) از قانون اسلام، اسلام در همه ابعاد قانون دارد و به همين جهت، احتياج به قوانين ديگري نداريم ». (12) و يا در جايي ديگر، تاثيرپذيري ساختار حكومت از شرايط و مقتضيات جامعه را اين گونه بيان مي فرمايد: «ما خواهان استقرار يك جمهوري اسلامي هستيم و آن، حكومتي است متكي به آراي عمومي. شكل نهايي حكومت با توجه به شرايط و مقتضيات كنوني جامعه ما توسط مردم تعيين خواهد شد.» (13) با توجه به آنچه كه گذشت، روشن مي شود كه علاوه بر كارآمدي، مي توان از نقش مهم ديگري براي مردم از ديدگاه امام سخن گفت كه عبارت است از: «ساختار سازي ». امروزه اهميت ساختارها و نقش تعيين كننده آنها در زندگي كاملا آشكار است. مردم مي توانند با تعيين ساختارها، در سرنوشت خود نقش اساسي ايفا نمايند. و باتوجه به اين مطلب است

كه آزادي به عنوان يكي از اهداف اساسي جمهوري اسلامي، قالب خودش را در جمهوريت پيدا مي كند. به عبارت ديگر، هرچند كه امام تصميم گيري در باره ساختار حكومت را حق مردم مي داند ; اما خود نيز جمهوريت را ترجيح داده و براين باور است كه اين ساختار مي تواند اهداف حكومت اسلامي را در شرايط كنوني به انجام رساند. به عبارت ديگر، جمهوريت مي تواند زمينه ساز تحقق آزادي به مفهوم حق تعيين سرنوشت در جامعه باشد. در نتيجه، از ديدگاه امام، مردم با تعيين ساختار «جمهوري » نقش اساسي در سرنوشت خود ايفا مي كنند. نكته ديگر درباره حق تعيين سرنوشت از ديدگاه امام، بررسي ديدگاه وي درباره «حق راي » است. از آنجا كه «راي دادن » و «راي گيري » از مهمترين جلوه هاي آزادي سياسي به مفهوم حق تعيين سرنوشت است، در اينجا به ديدگاه امام درباره حق راي مردم مي پردازيم. به طور كلي براساس كلام امام، مي توان ديدگاه ايشان را درباره حق راي مردم با سه نكته اساسي توضيح داد: الف: همگاني بودن حق راي; از ديدگاه امام، حق راي از آن همه مردم بوده و هيچ فرد، گروه و صنف خاصي بر ديگران ترجيح و برتري ندارد. از نظر ايشان، تمام اقشار جامعه داراي حق راي مي باشند. امام، در اين باره مي فرمايد: «همانطوري كه مكرر من عرض كرده ام و سايرين هم گفته اند، انتخابات در انحصار هيچ كس نيست، نه در انحصار روحانيين است، نه در انحصار احزاب است، نه در انحصار گروهها است. انتخابات مال همه مردم است. مردم رنوشت

خودشان، دست خودشان است و انتخابات براي تحصيل سرنوشت شما ملت است ». (14) همچنين در جايي ديگر، مساوات مردم را در راي دادن، اينگونه بيان مي كند: «انتخابات دست مردم است، رئيس جمهور و نخست وزير با آن رعيتي كه در كشاورزي كار مي كند و آن بازاري اي كه در بازار كار مي كند، راجع به انتخابات يك جور هستند، علي السواء هستند. يعني رئيس جمهور يك راي دارد، نخست وزير هم يك راي دارد و آن كشاورزي كه در دور دست افتاده ترين اين كشور است، آن هم يك راي دارد. رايشان فرقي باهم ندارد و همه مسؤول هستند». (15) از ديدگاه امام، نه تنها همه مردم داراي حق راي هستند; بلكه اساسا حق مشاركت و تعيين سرنوشت نيز براي همه مردم وجود دارد و تمامي اقشار مردم اعم از مرد و زن بايد در سرنوشت خود مشاركت داشته باشند: «بايد همه شما در اين امر نظر داشته باشيد، در امور سياسي نظر داشته باشيد. براي اينكه امور سياسي مخصوص يك طبقه نيست، همانطوري كه علم مخصوص يك طبقه نيست. همانطوري كه مردها بايد در امور سياسي دخالت كنند و جامعه خودشان را حفظ كنند، زن ها هم بايد دخالت كنند و جامعه را حفظ كنند. زنها هم بايد در فعاليتهاي اجتماعي و سياسي همدوش مردها باشند; البته با حفظ آن چيزي كه اسلام فرموده است ». (16) ب: برخورداري مردم از آزادي كامل در راي دادن ; از ديدگاه امام، هيچ گونه فشار و اجباري در راي دادن و راي گرفتن جايز نيست و بايد آزادانه صورت گيرد. امام به كرات

اين مطلب را بيان كرده اند ; از جمله: «همان طور كه قبلا تذكر دادم، مردم در دادن راي به اشخاص واجد شرايط آزاد هستند و هيچ كس را حق الزام كسي نيست.» (17) در ديدگاه امام، تحميل فرد يا افرادي در انتخابات به مردم انكار گرديده و ضرورت وجود آزادي براي مردم تاكيد گرديده است. از سويي امام، هرگونه تحميل را رد مي كند و از سويي ديگر، لزوم مشورت براي انتخاب اصلح را گوشزد مي كند. بنابراين، معرفي كانديدا در انتخابات جايز است; اما تحميل كانديدا ممنوع. امام در اين باره مي فرمايد: «همان طور كه بارها گفته ام، مردم در انتخابات آزادند و احتياج به قيم ندارند و هيچ فرد و يا گروه يا دسته اي حق تحميل فرد و يا افرادي را به مردم ندارند. جامعه اسلامي ايران كه با درايت و رشد سياسي خود، جمهوري اسلامي و ارزشهاي والاي آن و حاكميت قوانين خدا را پذيرفته اند و به اين بيعت و اين پيمان بزرگ وفادار مانده اند، مسلم قدرت تشخيص و انتخاب كانديداي اصلح را دارند. البته مشورت در كارها از دستورات اسلامي است و مردم با متعهدين و معتمدين خويش مشورت مي نمايند و افراد و گروهها و روحانيون، در حد تذكرات قبلي در حوزه خود مي توانند كانديدا معرفي نمايند; ولي هيچ كس نبايد توقع داشته باشد كه ديگران اظهار نظر و اظهار وجود نكنند». (18) همان گونه كه ملاحظه مي شود، در اين عبارت، امام هرگونه تحميل و اجبار را در انتخابات انكار مي كند. نكته بسيار مهمي كه در اين عبارت به چشم مي خورد

كه شايد مهم ترين دليل اين باور باشد، اعتماد امام به مردم است. از ديدگاه امام مردم قدرت تشخيص و انتخاب كانديداي اصلح را دارا هستند. از اين رو بايد به راي آنها اعتماد كرد و راي آنان را با اطمينان پذيرفت. البته ضرورت مشورت و معرفي كانديداها توسط افراد و گروهها روشن بوده و با آنچه كه گفته شد، تنافي ندارد. مشورت و معرفي كانديدا نيز از عوامل اطمينان بخشي به راي مردم بوده و منافاتي با آزادي انتخاب ندارد. ج: ضرورت راي دادن و انتخاب بر اساس بينش صحيح هر چند كه امام به آزادي كامل در راي دادن باور دارد و ضرورت وجود آزادي مردم را در راي دادن تاكيد مي كند; اما از سوي ديگر، معتقد است كه راي دادن به عنوان يك تكليف و وظيفه بايد براساس بينش صحيح و توام با شناخت كامل صورت پذيرد. از نظر امام، تنها مجوز راي دادن، تشخيص فرد است. يك شهروند از ديدگاه امام، تنها در صورتي مي تواند راي دهد كه به اين بينش و شناخت رسيده باشد و راي دادن صرفا به تبعيت فرد يا افراد در تعيين مصداق كافي نيست. در كلام امام در اين باره مي خوانيم: «فرض بكنيد كه اگر همه كساني كه در راس هستند بروند پيشنهاد بكنند كه فلان آدم را شما وكيل كنيد; لكن شما به نظرتان درست نباشد، جايز نيست بر شما (كه) تبعيت كنيد. بايد خودتان تشخيص بدهيد كه آدم صحيحي است تا اينكه بتوانيد راي بدهيد». (19) بنابراين از ديدگاه امام، راي دادن به عنوان يك حق اساسي، تنها در صورتي كه

همراه با شناخت و بصيرت لازم همراه گردد، ارزش داشته و از منزلت والايي برخوردار است. البته كسب شناخت و بصيرت، از راههاي گوناگوني امكان پذير است كه در اينجا درصدد بيان آنها نيستيم.

2 - آزادي بيان يكي ديگر از آزاديهاي سياسي در جامعه، آزادي بيان است. آزادي بيان كه فراتر از آزادي انديشه و عقيده است، از حقوق اساسي است كه در بسياري از جوامع به رسميت شناخته شده است. بر اساس اين حق، مردم در بيان ديدگاهها و نظرات خود آزاد بوده و از حق انتشار ديدگاههاي خود در كلام و نوشتار برخوردار مي باشند. از اين رو، از اين حق به آزادي بيان و قلم تعبير مي شود. آزادي مطبوعات نيز به عنوان يكي از تعابير بسيار رايج در زمينه آزادي بيان و قلم در اين خصوص مطرح مي شود. يكي از نكات بسيار مهم در زمينه آزادي بيان، بحث از حدود آزادي بيان است. اصل آزادي بيان مورد پذيرش بيشتر دانشمندان و صاحب نظران بوده و بيشتر از حدود آن، در جامعه سخن رفته است. در «حقوق اساسي » نيز امروزه بيشتر از حدود آن سخن مي رود: «آنچه در آزادي بيان اهميت بسيار دارد، تشخيص حدود آن است. توهين و افتراء، شكستن حريم خلوت و تنهايي افراد، تجاوز به حقوق ديگران، افشاء اسرار دولتي، انتشار نوشته ها و صور قبيح و كفر و ناسزاگويي به مقدسات و تجاوز به حقوق اقليتها، نمونه هايي از تعدي به حقوق جامعه است ». (20) با عنايت به اين نكته و با توجه به اينكه امروزه در جامعه ما نيز اصل آزادي بيان به

عنوان يكي از حقوق اساسي مردم توسط حكومت و قانون اساسي به رسميت شناخته شده است و اختلاف، تنها درباره حدود آن است، ما نيز در اينجا درباره اصل آزادي بيان از ديدگاه امام بحث نكرده ; بلكه به تبيين حدود آزادي بيان از ديدگاه ايشان مي پردازيم. در اين راستا، به سه نكته اساسي در ديدگاه امام درباره آزادي بيان اشاره مي كنيم كه در واقع تبيين كننده حدود آن به شمار مي روند: الف - آزادي بيان و لزوم مراعات منافع مردم ; از نظر امام خميني، يكي از مهمترين موانع آزادي بيان، «مضر بودن » آن به منافع و حال ملت است. اگر بيان يك مطلب و ديدگاه در راستاي منافع ملت نبوده، بلكه مضر به حال مردم بوده و مفاسدي را به دنبال داشته باشد، بيان آن مطلب جايز نمي باشد. بنابراين، هر گاه بيان ديدگاهها و اظهار نظرها در راستاي منافع مردم باشد، قهرا جايز بوده و مردم در اين زمينه آزادي بيان دارند. امام در اوائل انقلاب در پاسخ به سؤالي در باره حدود آزادي بيان مي فرمايد: «اگر چنانچه مضر به حال ملت نباشد، بيان همه چيز آزاد است. چيزهايي آزاد نيست كه مضر به حال ملت ما باشد». (21) نكته اي كه بايد در اينجا يادآوري كرد، اين است كه اساسا صرف بيان ديدگاهها و نقطه نظرها در بسياري از مواقع نه تنها مضر به حال مردم نمي باشد ; بلكه در راستاي منافع آنها خواهد بود. چرا كه جامعه اي كه در معرض آراء و ديدگاههاي گوناگون قرار گيرد، بهتر مي تواند از امكانات و توانمندي

هاي بالقوه خود بهره گيرد. بديهي است كه تضارب آراء و انديشه ها در يك جامعه، باعث پويايي آن جامعه و پيشرفت جامعه مي گردد. از اين رو، مي توان گفت كه اصل اوليه در آزادي بيان، بر فايده رساني و منفعت رساني استوار بوده تا ضرر زدن به منافع مردم. در نتيجه، حكومتها بايد زمينه طرح ديدگاهها و بيان انديشه ها را فراهم نمايند و تنها در صورتي كه ضرر رساندن به منافع مردم محرز گردد، از طرح اين ديدگاهها جلوگيري نمايند. ب - آزادي بيان و ضرورت مقابله با توطئه ها; يكي ديگر از نكاتي كه امام بر آن تاكيد مي كند، نفي توطئه و پرهيز از به كارگيري آزادي بيان در راستاي يك توطئه است. آزادي بيان اگر در چارچوب يك طرح توطئه آميز باشد، قابل قبول نبوده و از آن جلوگيري مي شود. از اين رو، آزادي بيان مادامي كه در جهت يك توطئه يا طرح براندازي و خرابكارانه شكل نگيرد، نه تنها مانعي نداشته ; بلكه از حقوق اساسي مردم محسوب مي گردد. امام در اين باره مي فرمايد: «آزادي آراء در اسلام از اول بوده است. در زمان ائمه ما عليهم السلام ; بلكه در زمان خود پيغمبر(ص) آزاد بود، حرفهايشان را مي زدند. حجت ما داريم... كسي كه حجت دارد، از آزادي بيان نمي ترسد; لكن توطئه را اجازه نمي دهيم ». (22) دو نكته اساسي در اين عبارت به چشم مي خورد; اول آن كه، امام آزادي بيان را از توطئه جدا مي كند و توطئه را انكار كرده و بر آزادي بيان صحه مي گذارد و

ديگر آنكه، امام به يك نوع ثبات برآمده از قدرت استدلال براي حكومت اسلامي قائل است كه آزادي بيان، نه تنها نمي تواند اين ثبات را برهم زند ; بلكه در تقويت آن مؤثر مي افتد. اين مطلب نيز رهنمودي است براي حكومتهاي اسلامي و مسؤولان آن كه نه تنها از آزادي بيان واهمه نداشته باشند; بلكه با تلاش براي تقويت بنيانهاي جامعه، ثباتي را پديد آورند كه وجود آزادي بيان نه تنها آن بنيانها را متزلزل نسازد ; بلكه بر تقويت آنها نيز بيفزايد. ج - آزادي بيان و ضرورت پرهيز از انتقام جويي نكته ديگر در باره آزادي بيان از ديدگاه امام، اين است كه بايد از آزادي بيان براي انتقاد حكومت و مسؤولين استفاده شود نه براي انتقام جويي. امام با تفكيك انتقاد سالم و انتقام جويي، ضمن تاكيد بر به كارگيري شيوه هاي صحيح در انتقاد از ديگران، انتقام جويي را انكار مي كند. در نتيجه، از نظر امام اين مطلب، معياري است براي ارزيابي روزنامه ها و مطالبي كه مي نويسند. هدف نويسندگان اگر در راستاي انتقاد سالم باشد، بايد حمايت شود; ولي اگر در جهت انتقام جويي باشد، بايد پرهيز گردد. امام در اين باره مي فرمايند: «مساله ديگر راجع به انتقاد، (اين است كه) البته روزنامه ها بايد مسائلي را كه پيش مي آيد، نظر كنند. يك وقت انتقاد است ; يعني انتقاد سالم است، اين مفيد است. يك وقت انتقام است نه انتقاد، اين نبايد باشد. اين با موازين جور درنمي آيد. انسان چون با يكي خوب نيست، در مطبوعات او را بكوبد، كار درستي نيست. اما

اگر كسي خلاف كرده است، بايد او را نصيحت كرد، پرده دري نباشد; ولي انتقاد خوب است. بايد در اين امور خيلي ملاحظه بفرماييد تا مطبوعات مركزي باشد براي استفاده عموم و اينكه مردم بفهمند بايد چه بكنند و بايد چه بشود.» (23) با توجه به آنچه كه گذشت، مي توان گفت كه از ديدگاه امام، آزادي بيان در جامعه ضرورت دارد و تنها در صورتي كه در راستاي ضرر زدن به منافع مردم يا توطئه و يا انتقام جويي باشد، قابل قبول نمي باشد. از نظر امام، حكومت اسلامي داراي چنان تواني در استدلال كردن هست كه وجود آزادي بيان در جامعه نه تنها نمي تواند به آن آسيبي برساند; بلكه در راستاي تقويت حكومت، مي تواند مفيد تلقي گردد. 3 - آزادي احزاب، انجمنها و تشكيل اجتماعات يكي ديگر از مهمترين اقسام آزادي سياسي، آزادي اجتماعات، تشكلها و احزاب است. شركت در گروهها، جناحها و احزاب سياسي، از حقوق اساسي مردم محسوب مي شود. براساس ديدگاه حقوق اساسي: «كليه شهروندان حق دارند در گروه بندي هاي مختلف سياسي، اجتماعي، صنعتي و اقتصادي شركت كنند. جلوگيري از اين حق مباينت آشكاري با آزادي دارد، مگر آنكه تجمع و گروه بندي، خطراتي براي نظم عمومي مستقر داشته باشد.» (24) همانطوري كه ملاحظه مي شود، مهمترين مانع شركت در گروهها و جناحها و احزاب سياسي، برهم زدن نظم عمومي است. به همين دليل، گفته مي شود كه: «تشكيل اجتماعاتي آرام و بي آشوب و اعتراض دسته جمعي در جامعه اي برخوردار از نظم و آرامش، حق هر انساني است ». (25) «ولي از سوي ديگر، «تشكيل

اجتماع به منظور آشوب، تعدي و نزاع، ممنوع است.» (26) امروزه ديدگاه هاي متعددي درباره آزادي احزاب، در جامعه سياسي ايران وجود دارد. برخي، آزادي بي قيد و بند براي احزاب را باور داشته و به دنبال شكل گيري آن هستند. برخي ديگر، با انكار اصل حزب در جامعه اسلامي، به مخالفت با شكل گيري احزاب پرداخته اند. گروه ديگري كه به نظر مي رسد ديدگاه معتدل و قابل اجرايي را پذيرفته اند، براين باور هستند كه آزادي احزاب در چارچوب قانون است. اين ديدگاه در قانون اساسي جمهوري اسلامي ايران پذيرفته شده و چارچوب فعاليت احزاب را مشخص مي كند. براساس قانون اساسي، مادامي كه احزاب، اصول استقلال، آزادي، وحدت ملي، موازين اسلامي و اساس جمهوري اسلامي را نقض نكنند، آزاد هستند. (27) حال با توجه به آنچه كه گذشت، به ديدگاه امام درباره آزادي احزاب، انجمنها و تشكيل اجتماعات به اختصار اشاره مي كنيم. بررسي ديدگاه امام درباره آزادي احزاب و تشكلها، نيازمند بررسي مستقل و گسترده اي است كه در اين مختصر نمي توان به آن پرداخت. بديهي است كه تبيين ديدگاه امام در باره احزاب و تشكلها مستلزم نگاهي مجموعي به تمامي آثار امام بوده كه اين امر از هدف نوشتار حاضر بدور از حوصله آن خارج است. از اين رو، تنها به سه نكته اساسي در ديدگاه امام در اين باره اشاره مي كنيم: الف - از نظر امام، آزادي تشكيل اجتماعات و مشاركت در صحنه هاي سياسي اجتماعي، از اهداف اساسي انقلاب است. امام در اوائل انقلاب، در اين باره مي فرمايد: «از اين چيز بهتر چه مي خواستيد

از يك انقلاب؟ همان كه ملت مي خواست، آزادي را مي خواست، حاصل است. همه الان آزاد نشسته اند و در همه جا آزاد مجتمع هستيد و در پنج سال پيش هيچ نمي توانستيد يك همچو اجتماعي را ايجاد كنيد. آزاديد; اين چيزي بود كه ملت مي خواست و شد.» (28) مقايسه تاريخ دو دهه پس از انقلاب، با دوران قبل از آن به خوبي اين واقعيت را آشكار مي كند كه انقلاب اسلامي، آزادي اجتماعات را براي مردم به ارمغان آورد. ب - از نظر امام، جمهوري اسلامي، آزادي فعاليت سياسي اجتماعي رابه گروهها و احزاب داده است. پس از انقلاب، اجازه فعاليت و مشاركت در امور به گروهها و احزاب داده شد وانقلاب به تمام معنا آزاديبخش بود. ج - مانع اصلي آزادي احزاب و گروهها و تشكلهاي سياسي از ديدگاه امام، اقدام به توطئه و طرحهاي براندازي و انجام اقداماتي بر خلاف مصالح مردم است. امام معتقد است كه بايد به احزاب و گروهها اجازه فعاليت داده شود، مشروط بر اينكه به توطئه و انجام فعاليتهاي مضر به مردم دست نزنند. امام درباره نكته دوم و سوم مي فرمايد: «جمهوري اسلامي از اول كه پيروز شد، آزادي را به طور مطلق به همه طوايف داد. نه تنها هيچ روزنامه اي تعطيل نشد; بلكه هر گروه و حزبي به كارهاي خود مشغول بودند و بعضي از گروهها كه ناشناخته بودند، از طرف دولت به كار گمارده شدند. ليكن به تدريج فهميده شد كه اينها يا توطئه گرند يا جاسوسي مي كنند. از طرف ديگر نمي شد كه انقلاب را رها كنيم. نه اسلام

اجازه مي داد و نه عقل كه يك دسته از عنوان دولت يا غير دولت براي سرنگوني جمهوري اسلامي سوءاستفاده نموده يا جاسوسي كنند و ما ساكت باشيم.» (29) با توجه به آنچه كه به اختصار گذشت، مي توان گفت كه از نظر امام، اصل آزادي گروه بندي سياسي - اجتماعي و احزاب در چارچوب قانون رسميت داشته و مادامي كه به اقداماتي از قبيل توطئه يا جاسوسي دست نزنند، مي توانند به عاليت سياسي اجتماعي پردازند. امام، وجود آزاديهاي مذكور را نه تنها مخالف نظام جمهوري اسلامي نمي داند; بلكه بر اين باور است كه چنين آزادي را انقلاب اسلامي براي مردم به ارمغان آورده است.

4 - آزادي دين - مذهب يكي ديگر از شاخه هاي آزادي سياسي، آزادي مذهب است. اين آزادي هم شامل آزادي داشتن يا پذيرفتن يك دين و مذهب مي شود و هم آزادي ابراز مذهب يامعتقدات و انجام مراسم و فرايض ديني. نوع اول ; «يعني اينكه شخص بتواند آزادانه و به طور آشكار و يا در خفا معتقدات مذهبي خود را از راه بيان يا نوشته ابراز نمايد و هيچ كس مانع آزادي او نشود و آن در اين حد; يعني در حد فكر و انديشه، با آزادي عقيده و بيان فرق ندارد». (30) اما نوع دوم ; «يعني اينكه شخص بتواند مراسم و فرائض مذهب خود را به گونه اي كه در شريعت آمده است، اجرا نمايد و نظم خواسته شده را در بين افراد و جامعه برقرار سازد.» (31) از ديدگاه حقوق اساسي، فرد حق دارد در خويشتن خويش، هرگونه مذهبي را انتخاب نمايد بي آنكه

متحمل صدمات و ضررهايي در زندگي اجتماعي اش شود. به عبارت ديگر، هر شهروند به دليل آنكه در يك جامعه زندگي مي كند، از حقوق اساسي برخوردار است. اين حقوق در جامعه براساس مذهب تقسيم و توزيع نمي گردد; بلكه تابعيت يك كشور، اين حقوق را براي وي به ارمغان مي آورد. علاوه بر اين، پذيرش مذهبي برخلاف مذهب رسمي جامعه نبايد باعث محروم شدن او از حقوق اساسي اش گردد. و بدين سان، آزادي ديني - مذهبي كه ماهيتا سياسي نيست، با آزاديهاي سياسي ارتباط وثيقي پيدا مي كند و از اين جهت، در زمره آزادي هاي سياسي قرار مي گيرد. صرف نظر از بحث بسيار مهم نظري درباره آزادي مذهب براساس منابع ديني كه بايد در جاي خود به آن پرداخت، در اين جا سؤالات بسيار مهمي طرح مي شود، از قبيل اينكه: آيا اقليتهاي مذهبي، آزادي انجام فرايض مذهبي را دارا هستند؟ وظيفه حكومت اسلامي در برابر آنها چيست؟ آيا تمامي شهروندان، قطع نظر از مذهب خود، از حقوق اجتماعي برخوردارند؟ آيا اقليتهاي مذهبي در اظهار عقايد خود آزادند؟ آيا اين آزادي محدوديتي دارد؟ هرچند كه پاسخ به اين سؤالات براساس قانون اساسي آسان و امكان پذير است ; اما در اينجا تلاش مي كنيم براساس ديدگاه امام، به طور اختصار به اين سؤالات پاسخ دهيم. در اين راستا، نكات چهارگانه زير را كه پاسخ دهنده سؤالات مذكور هستند، از ديدگاه امام بيان مي كنيم: 1- از نظر امام اقليتهاي مذهبي در حكومت اسلامي آزادي انجام فرائض مذهبي را دارا هستند. اقليتهاي مذهبي مي توانند به طور آزادانه به اعمال مذهبي خود

بپردازند. امام در آستانه پيروزي انقلاب و تشكيل حكومت اسلامي در پاسخ به سؤالي در اين باره مي فرمايد: «تمام اقليتهاي مذهبي در حكومت اسلامي مي توانند به كليه فرايض مذهب خود آزادانه عمل نمايند.» (32) 2- از ديدگاه امام، وظيفه حكومت اسلامي حمايت از حقوق اقليتهاي مذهبي است. حكومت اسلامي بايد از حقوق آنان همچون ساير شهروندان دفاع كند. امام در پاسخ به سؤالي درباره روابط ميان اقليتها مي فرمايد: « اقليتهاي مذهبي نه تنها آزادند; بلكه دولت اسلامي موظف است از حقوق آنان دفاع كند.» (34) و نيز در جايي ديگر مي فرمايد: «حكومت اسلامي موظف است از حقوق آنان (اقليتهاي مذهبي) به بهترين وجه حفاظت كند.» (34) 3- از نظر امام، برخورداري از حقوق اجتماعي در جامعه براساس تابعيت كشور است و تمام شهروندان ايراني از حقوق اجتماعي برخوردارند و در اين زمينه، اقليتهاي مذهبي نيز همچون مسلمانان، از اين حقوق برخوردارند. به عبارت ديگر، حقوق اجتماعي بر اساس مذهب، در جامعه توزيع نمي شود: «هر ايراني حق دارد كه مانند همه افراد از حقوق اجتماعي برخوردار باشد. مسلمان يا مسيحي و يا يهودي و يامذهب ديگر فرق ندارد.» (35) و نيز در جايي ديگر مي فرمايد: «اسلام بيش از هر ديني و بيش از هر مسلكي به اقليتهاي مذهبي، آزادي داده است. آنان نيز بايد از حقوق طبيعي خودشان كه خداوند براي همه انسانها قرار داده است، بهره مند شوند. ما به بهترين وجه از آنان نگهداري مي كنيم.» (36) 4- از نظر امام، اقليتهاي مذهبي مي توانند آزادانه به مسائل خود بپردازند و حق اظهار عقيده خود را نيز دارند:

«اسلام هميشه حافظ حقوق مشروع اقليتهاي مذهبي بوده و هست. آنان در جمهوري اسلامي آزادند و آزادانه به مسائل خود مي پردازند و در پناه حكومت اسلامي چون بقيه افراد، در اظهار عقيده آزادند.» (37) البته در لسان امام، اقليتهاي مذهبي آزادي اظهار عقيده خود را دارند، نه آزادي خرابكاري. امام در پاسخ به سؤالي در باره آزادي بيان عقيده براي اقليتها، مي فرمايد: «در حكومت اسلامي، همه افراد داراي آزادي در هر گونه عقيده اي هستند وليكن آزادي خرابكاري را ندارند.» (38) بنابراين در اينجا نيز امام، دغدغه حفظ نظام اسلامي را داشته و حفظ نظام اسلامي را بر همه مسائل مقدم مي دارد. از نظر امام، حفظ نظام از مهمترين واجباتي است كه بر ساير امور مقدم بوده و امور ديگر از جمله آزادي، در راستاي حفظ نظام مفهوم پيدا مي كنند.

جمع بندي و نتيجه گيري در اين نوشتار مختصر، با اشاره به مفهوم، عناصر، مصاديق و قلمرو آزادي سياسي ; ديدگاه امام خميني(ره) در باره برخي از مهمترين آزاديهاي سياسي; يعني: آزادي و حق تعيين سرنوشت و راي، آزادي بيان، آزادي احزاب و تشكلها و آزادي مذهب را مورد توجه و بررسي قرار داديم. برخي از يافته ها و نتايج بدست آمده از پژوهش حاضر عبارتند از: 1- مهمترين نقش مردم در حكومت اسلامي از ديدگاه امام را مي توان «ساختار سازي » دانست. مردم در تعيين ساختار مناسب براي حكومت اسلامي نقش اساسي دارند. محتواي اين حكومت را قانون الهي تامين كرده است. شروعيت حكومت نيز الهي است. 2- از ديدگاه امام، حق راي همگاني بوده و شامل تمامي اقشار و

اصناف جامعه مي شود; مردم از آزادي كامل در راي دادن برخوردار مي باشند و هيچ گونه فشار و تحميلي در راي دادن و راي گيري جايز نيست. مردم بايد براساس بينش و شناخت صحيح، در راي گيري شركت نمايند. هم چنين كسب آگاهيهاي لازم در راي دادن ضرورت دارد. 3- از ديدگاه امام، «ضرر زدن » به منافع مردم، «توطئه » و «انتقام جويي »، از مهمترين موانع «آزادي بيان » شناخته مي شود و حكومت اسلامي داراي چنان پايه هاي مستحكمي است كه وجود آزادي بيان درصورتي كه همراه با موارد مذكور نباشد، نه تنها باعث آسيب زدن به آن نمي شود; بلكه در راستاي تقويت آن خواهد بود. 4- از نظر امام، آزادي تشكيل اجتماعات و مشاركت مردمي، از اهداف اساسي انقلاب مي باشد. جمهوري اسلامي ايران، آزادي فعاليت سياسي اجتماعي را براي گروهها و تشكلها به ارمغان آورده است; ولي مهمترين مانع فعاليت گروهها و تشكلهاي سياسي، مشاركت در طرح براندازي و توطئه عليه نظام است. 5- از نظر امام، اقليتهاي مذهبي در حكومت اسلامي، از آزادي كامل در انجام فرائض مذهبي خود برخوردار بوده و وظيفه حكومت اسلامي حمايت از حقوق آنها است. اقليتهاي مذهبي آزادي اظهار عقيده خود را نيز دارا هستند; اما نه آزادي خرابكاري. از اين رو، حفظ نظام در اينجا نيز از نظر امام، مهمترين معيار رعايت و احترام به اصل آزادي فعاليتهاي مذهبي آنهاست. پي نوشت ها: 1 . كارل كوهن، دموكراسي، ترجمه فريبرز مجيدي، انتشارات خوارزمي، تهران، ص 184. 2. منوچهر طباطبائي مؤتمني، آزاديهاي عمومي و حقوق بشر، دانشگاه تهران،1370، ص 96. 3. سيد

محمد هاشمي، حقوق اساسي جمهوري اسلامي ايران، دانشگاه شهيد بهشتي، تهران ،1374، ج 1، ص 169. 4. محمد جعفر جعفري لنگرودي، ترمينولوژي حقوق، ابن سينا، بنياد راستاد، تهران،1363، ص 31. 5. مصطفي رحيمي، قانون اساسي ايران و اصول دموكراسي، اميركبير، تهران،1357، ص 190. 6. مهدي منتظر قائم، آزادي سياسي، حكومت اسلامي، سال دوم، شماره اول ،ص 100. 7. مصطفي رحيمي، پيشين. 8. مهدي منتظر قائم، پيشين. 9. امام خميني، صحيفه نور، ج 3، ص 204. 10. مهدي منتظر قائم، پيشين. 11. همان. 12. امام خميني، صحيفه نور، ج 4، ص 21. 13. همان، ج 2، ص 260. 14. همان، ج 18، ص 245. 15. همان، ص 203. 16. همان، ص 264. 17. همان، ج 17، ص 103. 18. همان، ج 20، ص 194. 19. همان، ج 18، ص 204. 20. جعفر بوشهري، مسائل حقوقي اساسي، نشر دادگستر، تهران،1376،ص 33. 21. امام خميني، صحيفه نور، ج 4، ص 259. 22. همان، ج 5، ص 130. 23. همان، ج 19، ص 216. 24. ابوالفضل قاضي، حقوق اساسي و نهادهاي سياسي، دانشگاه تهران، 1370، ج 1، ص 660. 25. جعفر بوشهري، پيشين، ص 35. 26. همان، ص 36. 27. ر. ك: قانون اساسي جمهوري اسلامي ايران، فصل سوم، بويژه اصل 26. 28. امام خميني، صحيفه نور، ج 10، ص 128-129. 29. همان، ج 18، ص 73. 30. منوچهر طباطبائي مؤتمني، پيشين، ص 95. 31. همان. 32. امام خميني، صحيفه نور، ج 3، ص 75. 33. همان، ص 159. 34. همان، ص 75. 35. همان، ص 159. 36. همان، ص 48. 37. همان، ص 33. 38. همان، ص 100.

منابع مقاله:

فصلنامه علوم سياسي، شماره 5، ميراحمدي، منصور؛

آزادي در انديشه سياسي حضرت امام خميني(س)

آزادي در انديشه سياسي حضرت امام خميني(س) چكيده: در اين مقاله آزاديهاي مدني از منظر انديشه سياسي امام خميني(س) مورد بررسي قرار گرفته است. اين مقاله نظريه امام خميني(س) در اين زمينه را «آزادي قانوني » مي نامد و وجوه گوناگون آن را در آرا و عملكردهاي امام جستجو مي كند. در اين مقاله حريم خصوصي در نظريه امام بسان حوزه اي ديده شده است كه حكومت حق وضع قانون در آن و تحديد دامنه آن را ندارد. حضرت آيت الله العظمي امام خميني(س) رهبر انقلاب شكوهمند اسلامي و بنيانگذار نظام جمهوري اسلامي ايران، به عنوان عالمي برجسته در علوم مختلف اسلامي (چون: فلسفه، عرفان، فقه، اصول، تفسير، اخلاق و رجال) شناخته شده و آثار گرانقدري در اين علوم از خود بر جاي گذاشته اند. از منظري ديگر، ايشان فردي سياستمدار بودند كه با سياست جهان و قدرتهاي استكباري آشنايي داشتند و صاحب قدرت، شجاعت و مهارت ستودني در رهبري يك انقلاب عظيم و موفق بر عليه نظامي كهن و مورد حمايت قدرتهاي بزرگ جهاني بودند. لكن در باب «انديشه سياسي » آنگونه كه شايسته است شناخته نشده اند. آنچه معمولا در اين زمينه از ايشان معروف است عمدتا «اصل ولايت فقيه » است. در حالي كه ايشان نظريات قابل توجهي درباره موضوعاتي چون: سرشت انسان، تاسيس حكومت، اهداف دولت، مشروعيت، قرارداد اجتماعي، حكومت قانون، انواع حكومتها، مشروطيت، آزادي، عدالت، سعادت و ... ابراز نموده اند كه حتي اصل ولايت فقيه نيز بدون فهم و تبيين صحيح اين نظريات بدرستي درك نخواهد شد. در اين مقاله سعي

شده است كه به طور فشرده يكي از اين اصول يعني «آزادي » تبيين شود. اميد است كه توفيق تشريح كافي اين اصل و نيز ساير اصول مورد اشاره براي نگارنده حاصل شود.

1- تعريف آزادي الف. آزادي فلسفي يا توصيفي در فلسفه امام، آزادي به دو معنا به كار رفته است: آزادي فلسفي يا توصيفي، و به بيان ديگر، اختيار (Free - will) و آزادي حقوقي (Freedom) يا تجويزي. در مساله «جبر و اختيار» كه از مهمترين موضوعات عقيدتي اسلام است، امام نظريه «جبر» را كه از طرف اشاعره ابراز شده رد مي كند و آن را ستم به خداي متعال و پايمال كننده حق آفريدگان معرفي مي كند. (1) جبريون معتقدند كه خلق به طور كلي از تاثير بركنارند و همه تاثيرات به گونه مباشرت و بدون واسطه به خداي تعالي استناد دارند. (2) در نتيجه انسان «فاقد اراده و اختيار و آزادي » و مقهور اراده حق تعالي است. همچنين نظريه «تفويض » را كه معتزله آن را ساخته و پرداخته اند، شرك به خداي متعال توصيف مي كند. (3) قائلان به تفويض معتقدند: هرگاه بنده اي كاري انجام مي دهد و يا هر موجودي هر گونه اثر از او ظاهر مي شود حضرت باري تعالي، العياذبالله، بود و نبودش يكسان است ... (و) حق تعالي ... مكلف را آفريده و كارهايش را به او واگذار كرده است. (4) نتيجه اين نظريه اين است كه انسان «داراي آزادي و استقلال كامل در كارهايش » است و اراده خداي تعالي هيچ نقشي در زندگي او ندارد. امام پس از رد نظريه جبر و تفويض،

نظريه «الامر بين الامرين » را كه نظريه مذهب اماميه است نقل مي كند و توضيح مي دهد كه: در تمام هستي و دار تحقق، فاعل مستقلي به جز خداي تعالي نيست و ديگر موجودات همان گونه كه در اصل وجود مستقل نيستند بلكه ربط محضند و وجودشان عين فقر و تعلق است و ربط و احتياج صرفند، صفات و آثار و افعالشان نيز استقلالي نيست. صفاتي دارند و داراي آثاري هستند و كارهايي انجام مي دهند ولي در هيچ يك از اينها استقلال ندارند... آيه مباركه: «و ما تشاؤون الا ان يشاء الله (5)... مي فرمايد: شما نخواهيد خواست مگر آنكه خدا بخواهد كه در عين حالي كه مشيت را براي خلق اثبات مي فرمايد وابستگي آن را به مشيت الهي بيان مي كند، نه اينكه بخواهد بگويد كه دو چيز داراي تاثير باشند: مشيت خلق و مشيت خالق، و يا اينكه به طور اشتراك مؤثر باشند; بلكه به گونه اي است كه مشيت (انسان) ممكن ظهور مشيت خدا و عين ربط و تعلق به مشيت خدا است. (6) امام انسان را مختار و آزاد مي داند لكن نه مستقل از قدرت، اراده و خواست خداي متعال. در نتيجه، انسان مقهور اراده الهي نيست. از سوي ديگر، امام ضمن قبول اينكه سرشت انسانها در ميل به نيكي و بدي تفاوت دارد و تفاوت انسانها در نطفه، در پاكي و ناپاكي رحم، رفتار مادر در ايام بارداري و شير دادن به فرزند، محيط تربيتي و ديگر امور موجب تفاوت آنها در ميزان ميل به نيكي و بدي مي شود; ولي هيچ يك از اينها را

مانع «اختيار و آزادي انسان در تصميم گيري و كنش » نمي داند و انسان را مقهور طبيعت، وراثت و محيط تربيتي نمي داند. (7) حاصل سخن اينكه، امام معتقد است انسان موجودي است داراي اراده، اختيار و آزادي در تصميم گيري و كنش; نه اراده الهي نه وراثت، نه طبيعت و نه محيط رشد و نمو و زيست، اراده انسان را مقهور خويش نساخته اند و انسان را «مجبور» نكرده اند. اين «آزادي فلسفي يا توصيفي » است، كه پيش فرض بحث «آزادي حقوقي و تجويزي » است. اگر در بحث فلسفي انسان را مقهور و مجبور و فاقد اختيار بدانيم جايي براي بحث از اينكه آيا خوب است انسان را در كارهايش آزاد بگذاريم يا برخي انسانها مجازند اراده خود را بر انسانهاي ديگر تحميل كنند و آزادي آنها را محدود كنند باقي نخواهد ماند. ب. آزادي حقوقي يا تجويزي در حالي كه آزادي فلسفي به بحث از وجود اراده براي انسان مربوط مي شود، و بحث درباره «بود و نبود» است، آزادي حقوقي به تجويز آزاد گذاشتن انسان در تصميم گيري و كنش مربوط مي شود، و بحثي درباره «بايد و نبايد» است. در اينجا امام آزادي را به نبود الزام و اكراه از سوي سايرين تعريف مي كند و آن را «به مثابه شرايطي كه در آن شخص مجبور نيست، مقيد نيست، در امورش مداخله نمي شود، و تحت فشار قرار نمي گيرد» (8) تعريف مي كند. امام در اينجا همچون آيزايا برلين كه معتقد است «هر چه حوزه عدم مداخله وسيعتر باشد، آزادي من بيشتر است »، (9) آزادي را

به «حوزه اي از عدم مداخله » (10) تعريف مي كند. امام در پاسخ اوريانافالاچي كه از ايشان خواستار ارائه يك تعريف ساده از آزادي مي شود مي فرمايد: آزادي يك مساله اي نيست كه تعريف (پيچيده اي) داشته باشد. مردم عقيده شان آزاد است، كسي الزامشان نمي كند كه شما بايد حتما اين عقيده را داشته باشيد، كسي الزام به شما نمي كند كه حتما بايد اين راه را برويد، كسي الزام به شما نمي كند كه بايد اين را انتخاب كني، كسي الزامتان نمي كند كه در كجا مسكن داشته باشي يا در آنجا چه شغلي را انتخاب كني. آزادي يك چيز واضحي است. (11)

2- ارزش آزادي الف. آزادي حقي خدادادي در نظر امام آزادي داراي جايگاه والايي است. آزادي حقي اوليه، طبيعي و خدادادي است. اين حكومتها نيستند كه به مردم آزادي اعطا مي كنند، بلكه آفريدگار انسان، او را آزاد آفريده و به او آزادي اعطا فرموده است. حكومتها نه به شهروندان آزادي داده اند و نه مي توانند آن را ناديده بگيرند. آزادي حقي است خدادادي كه حكومتها موظف به رعايت و پاسداري از آن هستند. امام در يك سخنراني در پيش از انقلاب اسلامي در توصيف آرمان ملت از انقلاب بر عليه حكومت سلطنتي مي فرمايد: مملكت ما امروز قيام كرده است و اين قيام قيامي است كه همه موظفيم دنبالش برويم... هر كس كه هست، اهل اين مملكت است بايد دنبال اين اهالي مملكتش باشد تا اين كار بشود، بلكه مساله اي است كه، منطقي است كه بشر بايد دنبالش باشد. اينها دارند حقوق اوليه بشريت را مطالبه

مي كنند. حق اوليه بشر است كه من مي خواهم آزاد باشم، من مي خواهم حرفم آزاد باشد. (12) با اين بيان، امام آزادي را حقي اوليه براي عموم بشريت قلمداد مي كند و آنان را براي گرفتن اين حق اوليه ترغيب مي نمايد. امام در توضيح وجود آزادي براي اقليتهاي ديني و مسلكي در حكومت اسلامي در يك مصاحبه مطبوعاتي مي فرمايد: اسلام بيش از هر ديني بيش از هر مسلكي به اقليتهاي مذهبي آزادي داده است، آنان نيز بايد از حقوق طبيعي خودشان كه خداوند براي همه انسانها قرار داده است بهره مند شوند. ما به بهترين وجه از آنها نگهداري مي كنيم. در جمهوري اسلامي كمونيستها نيز در بيان عقايد خود آزادند. (13) امام در رد سخن شاه سابق ايران كه مدعي بود به مردم ايران آزادي اعطا كرده است برمي آشوبد و اعطاي آزادي از سوي حكومت را به مسخره مي گيرد و مي فرمايد: اين چه وضعي است كه در ايران هست؟ اين چه آزادي است كه اعطا فرموده اند آزادي را؟! مگر آزادي اعطا شدني است؟! خود اين كلمه جرم است، كلمه اينكه اعطا كرديم آزادي را، اين جرم است. آزادي مال مردم است، قانون آزادي داده، خدا آزادي داده به مردم، اسلام آزادي داده، قانون اساسي آزادي داده به مردم... آزادي اعطايي كه آزادي حقيقتا نيست. (14) در اينجا گرچه امام به نظريه جان لاك، فيلسوف انگليسي، كه معتقد است انسانها طبيعتا آزاد، برابر و مستقل هستند و هيچ كس را نمي توان از اين دارايي محروم كرد و او را مطيع قدرت سياسي ديگري بدون رضايت خود

او نمود، رضايتي كه از راه توافق با ديگر حاصل شده باشد، (15) نزديك مي شود; لكن به موجب آنكه امام يك فيلسوف الهي است هم آزادي را عطيه اي الهي مي داند و هم براي خود خالق حق دخالت در آزادي بشر را محفوظ مي داند. (16) نتيجه اين اصل كه «آزادي حقي اولي، فطري، طبيعي و خدادادي براي بشر» است، اين مي شود كه حكومت بايد دغدغه رعايت آزادي شهروندان را داشته باشد و آن را تضمين كند. امام در اين باره فرموده است: بايد آزاديها در حدود قوانين مقدس اسلام و قانون اساسي به بهترين وجه تامين شود. (17) در جاي ديگر درباره رعايت حقوق اقليتهاي مذهبي مي فرمايد: تمام اقليتهاي مذهبي در حكومت اسلامي مي توانند به كليه فرايض مذهب خود آزادانه عمل نمايند و حكومت اسلامي موظف است از حقوق آنان به بهترين وجه حفاظت كند. (18) به نظر امام نه آزادي قابل چشم پوشي و ناديده انگاشتن است، نه شايسته است مردم از آن صرف نظر كنند، نه چيزي است كه حكومت به مردم داده باشد و نه چيزي است كه حكومت مجاز باشد آن را پايمال كند. آزادي حقي است خدادادي كه مردم بايد آن را طلب و حكومتها بايد آن را رعايت كنند. بدين دليل حكومت اسلامي نمي تواند يك حكومت استبدادي باشد در اسلام ديكتاتوري اصلا در كار نيست، هيچ، ابدا، هيچ وقت نبوده و هيچ وقت نيست، هيچ وقت نخواهد بود. (19) امام معتقد است كه حكومت اسلامي شبيه هيچ يك از اقسام حكومتهاي استبدادي (Despotism) نيست. اسلام حكومتي را بنيان نهاد كه نه به

شيوه استبدادي است كه در آن نظر و تمايلات نفساني يك نفر بر تمام جامعه حاكم است، و نه به شيوه مشروطه (ليبرال) يا جمهوري (خالص) كه مبتني بر قوانين بشري است كه آن قوانين را گروهي از مردم بر تمام جامعه حاكم مي كنند. بلكه حكومت اسلامي، نظامي است كه از وحي الهي الهام مي گيرد و در تمام زمينه ها از قانون الهي كمك مي گيرد و هيچ يك از زمامداران امور جامعه حق استبداد به راي ندارند. (20) به اين ترتيب امام با رد حكومت استبدادي خودكامه، موافقت خود را حكومت مشروطه (Constitutionalism) ديني و جمهوري اسلامي اعلام مي دارد. حكومتي كه در آن ضمن اجراي حقوق و احكام الهي، آزادي، اراده و واست شهروندان نيز به طور كامل مورد توجه قرار مي گيرد. ب. آزادي و امنيت در انديشه سياسي امام حكومت و تشكيل جامعه مدني از سوي بشر براي پايان دادن به وضعيت هرج و مرج، ظلم و ناامني است. انسان به اين دليل در برابر اوامر حكومت تسليم مي شود كه خود را در محيطي امن و آرام قرار دهد و در چنين محيطي به تحصيل حقوق خود (از جمله حق طبيعي آزادي، و رشد فضائل) بپردازد. در اينجا امام نظريه هابز يعني «كسب امنيت » را در خصوص فلسفه تشكيل دولت با نظريه لاك يعني «تضمين آزادي » (21) تركيب مي كند و در ضمن آن را با آموزه «رشد فضائل » افلاطون كه از وظايف دولت است (22) پيوند مي دهد. امام جامعه بدون حكومت را جامعه اي گرفتار «هرج و مرج و ناامني » توصيف مي

كند (23) و معتقد است كه انسان براي فرار از ناامني و به دست آوردن امنيت به تشكيل حكومت رو آورده است: ضرورت تشكيل حكومت براي گسترش عدالت و تعليم و تربيت (شهروندان) و حفظ نظم (اجتماعي) و رفع ظلم و حفظ مرزها (ي كشور) و جلوگيري از تجاوز بيگانگان از واضحترين احكام عقلاست بدون آنكه تفاوتي ميان كشورهاي مختلف و يا زمانهاي مختلف وجود داشته باشد. در عين حال دليل شرعي نيز بر اين مطلب دلالت دارد. (24) امام وجود امنيت در جامعه را پيش شرط همه لذات و خوشيهاي دنيوي قلمداد مي كند و معتقد است سعادت دنيوي بدون وجود امنيت امكان پذير نيست; و به اين دليل دولت اسلامي را موظف به تامين سعادت دنيوي شهروندان و ضامن حفظ امنيت آنان مي داند: اگر ... محتواي اسلام در همه جاي اين مملكت پياده بشود يك حالت اطمينان براي ملت در كشور حاصل مي شود كه سرآمد همه خوبيهاست. انسان اگر چنانچه همه خوشيها را داشته باشد لكن حال اطمينان نداشته باشد و متزلزل باشد، تمام آن خوشيها تلخ مي شود... اين طمانينه روحي بهترين چيزي است كه براي انسان هست. (25) در محيط اسلام، مملكت اسلامي، رعب نيست و در محيط طاغوت رعب است. (26) امام آزادي و امنيت را اينگونه به هم پيوند مي دهد: آزادي آن است كه فرد با احساس امنيت از آزادي اش بهره برداري كند و گرنه آزادي همراه با اضطراب و ترس ارزش ندارد: آزادي در حدود ضوابط است ... در حدود قواعد و قوانين آزادي هست، يعني شما ديگر از كسي... نمي ترسيد ... به

اين معني الحمدلله ما الان آزاديم. (27) آنگاه سعادت را كه هدف و آرمان حكومت اسلامي است به آزادي پيوند مي دهد و آن را الزامي معرفي مي كند: با جمهوري اسلامي سعادت، خير (و) صلاح براي همه ملت است. اگر احكام اسلام پياده بشود... تمام اقشار ملت به حقوق حقه خودشان مي رسند، ظلم و جور و ستم ريشه كن مي شود. در جمهوري اسلامي زورگويي نيست، در جمهوري اسلامي ستم نيست. در جمهوري اسلامي آزادي است، استقلال است، همه اقشار ملت در جمهوري اسلامي بايد در رفاه باشند. (28) بدين ترتيب، در انديشه سياسي امام، آزادي همراه با امنيت نه تنها يك اصل ارزشمند و قابل احترام است كه بايد پاس داشته شود، بلكه يكي از اهداف اصلي تاسيس حكومت و يكي از اصول جمهوري اسلامي است كه الگوي مطلوب حكومت در نزد ايشان به شمار مي رود. ج. آزادي، تمدن و توسعه ارزش آزادي براي امام آنقدر است كه از آن به عنوان يكي از اركان اساسي تمدن ياد مي كند و آن را در مقابل توحش قرار مي دهد: «جامعه متمدن جامعه اي است كه وحشي نيست ». با اين تقابل امام در صدد ستودن «جامعه متمدن » و نكوهش «جامعه وحشي » است. تمدن آن چنان ارزشي است كه در صورت نبود آن چيزي جز «توحش »، كه همه انسانها به حكم فطرت از آن تنفر دارند، باقي نخواهد ماند. آنگاه «تمدن » را با «آزادي » و «توحش » را با «سلب آزادي » برابر دانسته و نتيجه مي گيرد كه جامعه غير آزاد «جامعه وحشي » است و

حكومتي كه بر چنين جامعه اي حاكم است نيز وحشي و غير متمدن است: اول مرتبه تمدن، آزادي ملت است ... يك مملكتي كه آزادي ندارد تمدن ندارد. يك مملكتي كه استقلال ندارد... اين نمي شود گفت يك مملكت متمدن. مملكت متمدن آن است كه آزاد باشد، مطبوعاتش آزاد باشد، مردم آزاد باشند در اظهار عقايد و رايشان... . (29) اين مردمي كه آزادي و استقلال مي خواهند، اينها وحشي نيستند. اينها متمدن هستند كه آزادي و استقلال مي خواهند، وحشي آنها هستند كه استقلال و آزادي را از آنها گرفته اند، نه اينها كه آزادي و استقلال را مي خواهند. استقلال و آزادي دو تا چيزي است كه ... از حقوق اوليه بشر است و همه بشر اين را مطلع هستند، آن كه سلب مي كند اين را از مردم، او وحشي است، آن كسي كه اين حق را مي خواهد، او متمدن است. (30) امام آنقدر بر ارزش آزادي پا مي فشارد و آن را براي يك جامعه متمدن، مرفه و سعادتمند ضروري مي داند كه با «استبداد مصلحت انديشانه » (Enlighteneddespotism) نيز مخالفت مي كند: حتي به خاطر توسعه و كسب پيشرفت نبايد آزادي را ناديده انگاشت. ترقي و پيشرفت و توسعه خوب است ولي نبايد براي كسب آن اختناق به كار برد به اين ترتيب امام اعتقاد خود را مبني بر «توسعه آزاديخواهانه » اعلام مي نمايد: ما وقتي از اسلام صحبت مي كنيم به معني پشت كردن به ترقي و پيشرفت نيست، بلكه بر عكس به عقيده ما اساسا اسلام يك مذهب ترقيخواه است ولي ما دشمنان رژيمهايي هستيم كه

تحت عنوان تجددخواهي، روش ديكتاتوري و ظلم را در پيش مي گيرند... قبل از هر چيز معتقديم كه فشار و اختناق، وسيله اي براي دست يافتن به پيشرفت نيست. (31) د. آزادي و توحيد امام در اوج ارج نهادن بر آزادي، به اساسي ترين ركن دين و عالي ترين اصل اعتقادي يعني «توحيد» اشاره مي كند و آزادي را نتيجه يگانه پرستي مي داند; چرا كه اعتقاد به خداي يگانه به آزادي مي انجامد و سلب آزادي شرك را به ارمغان مي آورد: ريشه و اصل همه ... عقايد كه مهمترين و با ارزش ترين اعتقادات ماست، اصل توحيد است. مطابق اين اصل ما معتقديم كه خالق و آفريننده جهان و همه عوالم وجود و انسان، تنها ذات مقدس خداي تعالي است كه از همه حقايق مطلع است و قادر بر همه چيز است و مالك همه چيز. اين اصل به ما مي آموزد كه انسان، تنها در برابر ذات اقدس حق بايد تسليم باشد و از هيچ انساني نبايد اطاعت كند مگر اينكه اطاعت او اطاعت خدا باشد. بر اين اساس هيچ انساني هم حق ندارد انسانهاي ديگر را به تسليم در برابر خود مجبور كند و ما از اين اصل اعتقادي اصل آزادي بشر را مي آموزيم كه هيچ فردي حق ندارد انساني و يا جامعه و ملتي را از آزادي محروم كند، براي او قانون وضع كند، رفتار و روابط او بنا به درك و شناخت خود كه بسيار ناقص است و يا بنا به خواسته ها و اميال خود تنظيم نمايد. و از اصل ما نيز معتقديم كه قانونگذاري براي پيشرفتها

در اختيار خداي تعالي است. (32)

3- حدود آزادي الف. آزادي قانوني (Legal liberty) امام در بيانات خويش گاه در مواردي بر آزادي تاكيد كرده و گاه برخي محدوديتها براي آزادي مصطلح در جهان قائل شدند كه البته نمي توان با شمارش آنها به جمع بندي كاملي دست يافت. علاوه بر اينكه اين كار به عهده علم حقوق و حقوق اساسي است در حالي كه ما در صدد توضيح آزادي در «انديشه سياسي » امام هستيم. لذا در اينجا تنها به اشاره اي در زمينه موارد ذكر شده بسنده مي كنيم. به نظر امام آزادي عقيده و ابراز آن حتي براي ماركسيستها نيز وجود دارد. (33) مطبوعات در نشر حقايق آزادند (34) ولي نوشته هاي گمراه كننده مجاز نيست. (35) هر گونه اجتماع و تشكيل احزاب به شرط آنكه مصالح ملت را به خطر نيندازد آزاد است. (36) انواع فساد و داير كردن مراكز فساد ممنوع است. (37) تجاهر به فسق (38) بي حجابي، (39) كارهايي كه توطئه بر عليه نظام باشد، (40) تجاوز به حقوق ديگران، (41) اعمال خائنانه (42) و خرابكارانه (43) در حكومت اسلامي ممنوع است. در يك اظهار نظر كلي امام معتقد است كه حكومت اسلامي دو وظيفه مهم دارد كه در عرض هم بايد آنها را تحقق بخشد: 1) اجراي احكام اسلام و حدود الهي; 2) حفاظت از آزاديهاي مردم. ما نبايد ظلم كنيم، يعني تفتيش نماييم كه در داخل خانه هاي مردم چه مي گذرد، كسي هم حق ندارد عشرتكده درست كند و يا قمارخانه. در حكومت اسلامي با اينگونه امور مبارزه مي شود. ما مي خواهيم احكام خدا جاري

شود. آن طرفش هست، اين طرفش هم هست ... دولت اسلامي موظف است مردم را مطمئن نمايد در همه چيز... از آن طرف هم اگر كساني كه مخالف اسلام هستند بخواهند تجاهر به فسق نمايند، آنها هم تاديب خواهند شد. (44) امام تعيين حد و مرز «احكام الهي » و «آزاديهاي مدني » را بر عهده قانون مي داند و به «آزادي قانوني » معتقد است: تنها قانون است كه موارد آزادي و وظايف شهروندان را تعيين مي كند و دولت اسلامي موظف است به همان اندازه كه دغدغه اجراي قوانين براي برقراري نظم و امنيت و اخلاق در جامعه را دارد، دغدغه پاسداري از حريم آزاديهاي مردم را نيز داشته باشد. بايد آزاديها در حدود قوانين مقدس اسلام و قانون اساسي به بهترين وجه تامين شود. (45) جالب اينجاست كه امام به عنوان يك عالم اصولي (در مقابل اخباريون) معتقد است كه آزادي «اصل اولي » است; در حالي كه احكام الزام آور الهي كه ناشي از خالقيت اوست در درجه دوم قرار دارد و بدين ترتيب محدوديتهاي شرعي و قانوني ثانوي است: ترديدي نيست كه اصل اوليه مانند اصالت حل و اصالت اباحه و عموميت اينكه همه آنچه در روي زمين است براي انسان خلق شده است، اين است كه از هر چيزي به نحوي جايز است استفاده كرد، مگر آنكه دليلي قائم شود بر حرمت آن. (46) امام آنگاه به تقابل اخباريون و اصوليون در اين مساله اشاره مي نمايد و نقل مي كند كه اخباريون براي رعايت «محرمات الهي » حدود آزادي مردم را محدود مي كنند و در موارد نامعلوم

بودن احكام، حكم به لزوم احتياط مي نمايند; (47) از جمله استدلال مي كنند: اصل در همه چيز ممنوعيت است، و اينكه جهان همه اش، از آسمان و زمين، مملوك خداست، همچنانكه خود مكلف، بنده خداي تعالي است. بنابراين بايد همه كارهاي انسان اعم از حركت و سكون از روي رضايت خدا و دستوري كه از سوي او صادر شده باشد انجام شود. و هيچ كس حق ندارد در جهان تصرف كند مگر به اجازه او; زيرا هم تصرف كننده و هم آنچه در او تصرف مي شود، هر دو مملوك خدا هستند. (48) امام اين قبيل استدلالات را رد مي كند، (49) و به عنوان يك اصولي «اصل برائت عقلي و اباحه نقلي » را به اثبات مي رساند. (50) لكن ايرادي به نظريه «آزادي قانوني » وارد مي شود و آن اينكه: حفظ و حراست و آزادي از طريق قوانين عام، روشي است كه محتواي قوانين در آن به حساب نمي آيد. قانون عام ممكن است، از لحاظ مضمون، سركوبگرانه و اختناق آور باشد. دولت ممكن است قوانين جزايي را به حد وحشيگري برساند و براي كليه جرايم كوچك نيز كيفر مرگ در نظر بگيرد. در نظريه قانوني هيچ چيزي براي جلوگيري از اين كار نيست. (51) ولي امام با اعتقاد به «حريم خصوصي » براي شهروندان حوزه اي از آزادي غير قابل تجاوز را ترسيم مي كند كه قانون نيز نبايد به آن نزديك شود. در اين باره اگرچه امام به مكتب آزاديخواه نزديك مي شود كه معتقد به وجود حريم خصوصي براي شهروندان است و با پيوند زدن آن با «فردگرايي

» (Individualism) حوزه وسيع تري را مشمول اين حوزه قرار مي دهد، (52) لكن امام با مباني ديگر كه از وحي الهي سرچشمه مي گيرد دايره «حريم خصوصي » را تنگتر مي كند و در اين موضوع «اخلاق عمومي » را نيز ارج مي نهد. دولت اسلامي دولتي است كه هم اخلاق عمومي و سعادت اخروي مردم را در نظر دارد و هم سعادت دنيوي و رفاه و آزادي آنان را در نظر مي گيرد. ب. حريم خصوصي از نظر امام شهروندان در حيطه زندگي خصوصي خود در محدوده قانون آزادند. حريم خصوصي (Individual space) زندگي افراد در حوزه هاي زير مشخص مي شود: 1. عقيده امام معتقد است ك نبايد به حوزه عقايد افراد وارد شد و در اين مورد تحقيق و تجسس و دخالت كرد: احكام اسلام در تمام ابعادش بايد عمل بشود. يعني نه جاسوسي شود و تفتيش عقايد و نه كسي متجاهر به فسق شود. (53) 2. بيان امام معتقد است كه اسلام داراي منطقي نيرومند است و قدرت پاسخگويي به كليه شبهات و استدلالات ساير مكاتب را دارد; لذا حكومت اسلامي آزادي بيان را به طور كامل اعطا مي كند و البته عمل خيانت به كشور نخواهد بود. دولت اسلامي، يك دولت دموكراتيك به معناي واقعي است ... و هر كس مي تواند اظهار عقيده خودش را بكند و اسلام جواب همه عقايد را به عهده دارد و دولت اسلامي، تمام منطقها را با منطق جواب خواهد داد. (54) امام در پاسخ پرسش خبرنگاري كه نظر ايشان را درباره فعاليت احزاب سياسي چپ بدون اتكا به قدرتهاي خارجي در جمهوري

اسلامي جويا مي شود مي فرمايد: در جمهوري اسلامي هر فردي از حق آزادي عقيده و بيان برخوردار خواهد بود و لكن هيچ فرد يا گروه وابسته به قدرتهاي خارجي را اجازه خيانت نمي دهيم. (55) امام در جاي ديگر درست در پاسخ به همان پرسش مي فرمايد: اگر مضر به حال ملت باشد جلوگيري مي شود، اگر نباشد و فقط اظهار عقيده باشد مانعي ندارد. (56) به اين ترتيب صرف اظهار عقيده را غير مضر توصيف مي نمايد و در نتيجه آزادي بيان را مطلق مي كند. 3. محل سكونت و كسب امام معتقد است كه محل سكونت و محل كسب خصوصي افراد بايد مصون از تعرض باشد و افراد در محدوده منزل و محل كارشان كاملا آزادند و صرفا به دليل امنيتي مي توان به آن محدوده، آن هم به قدري كه امنيت كشور اقتضا مي كند، تعرض نمود: هيچ كس حق ندارند به خانه يا مغازه و يا محل كار شخصي كسي بدون اذن صاحب آن وارد شود يا كسي را جلب كند يا به نام كشف جرم يا ارتكاب گناه تعقيب و مراقبت نمايد... و يا براي كشف گناه و جرم هر چند گناه بزرگ باشد، شنود بگذارد و يا دنبال اسرار مردم باشد و تجسس از گناهان غير نمايد... تمام اينها جرم و گناه است و بعضي از آنها ... بسيار بزرگ است... . آنچه كه ذكر شد و ممنوع اعلام شد، در غير مواردي است كه در رابطه با توطئه ها و گروهكهاي مخالف اسلام و نظام جمهوري اسلامي است كه ... براي نقشه هاي خرابكاري و افساد في

الارض اجتماع مي كنند... (و) اگر براي كشف خانه هاي تيمي و مراكز جاسوسي و افساد عليه نظام جمهوري اسلامي از روي خطا و اشتباه به منزل شخصي يا محل كار كسي وارد شدند و در آنجا به آلت لهو يا آلات قمار و فحشا و ساير جهات انحرافي مثل مواد مخدره برخورد كردند حق ندارند آن را پيش ديگران افشا كنند، چرا كه اشاعه فحشا از بزرگترين گناهان كبيره است... و حق جلب يا بازداشت يا ضرب و شتم صاحبان خانه و ساكنان آن را ندارند و تعدي از حدود الهي ظلم است... و اما كساني كه معلوم شود شغل آنان جمع مواد مخدره و پخش بين مردم است، در حكم مفسد في الارض ... است و بايد... آنان را به مقامات قضايي معرفي كنند و همچنين هيچ يك از قضات حق ندارند ابتدائا حكمي صادر نمايند كه به وسيله آن ماموران اجرا اجازه داشته باشند به منازل يا محلهاي كار افراد وارد شوند كه نه خانه امن و تيمي است و نه محل توطئه هاي ديگر عليه نظام جمهوري اسلامي ... . چنين حكمي مورد تعقيب قانوني و شرعي است. (57) امام در بحث ولايت فقيه نيز بين «مسائل اجتماعي » و «زندگي خصوصي » تميز قائل مي شود و اعلام مي دارد كه دايره ولايت فقيه شامل زندگي خصوصي افراد نمي شود: در جنبه هاي مربوط به حكومت تمامي آنچه در اختيار رسول الله و امامان پس از او، صلوات الله عليهم اجمعين، بوده، در اختيار فقيه عادل است... ولي اگر براي پيامبر و امامان معصوم(ع) ولايتي نه از جهت حكومت ثابت

بشود پس (اين لايت براي فقيه ثابت) نيست. پس اگر معتقد شويم كه معصوم(ع) ولايت بر طلاق همسر مرد يا فروش مال او يا گرفتن آن را دارد حتي اگر مصلحت عمومي هم چنين، اقتضا نكرده باشد، اين ولايت براي فقيه ثابت نيست. (58) 4. رخص امام معتقد است كه حوزه «مستحبات، مكروهات و مباحات » و در يك كلمه «رخص »، در «حريم خصوصي » قرار دارد و نبايد به آن تجاوز كرد. آنچه موضوع اقامه يا امر به معروف و نهي از منكر است، همانا «محرمات و واجبات » الهي است. تحميلي در محدوده رخص نبايد صورت گيرد (59) اين مطلب روشن و بي نياز از شرح است. 5. احكام الزامي اختلافي در حكومت اسلامي تقليد از مراجع تقليد به عهده خود شهروندان است و انتخاب مرجع تقليد به تشخيص خود شهروندان واگذار شده است; اين مطلب واضح است و قابل بحث و ترديد نيست. (60) بنابراين اگر شهروندان از مرجع يا مراجعي تقليد كنند كه فتوا به جواز و اباحه برخي كارها مي دهند، ديگران (از جمله دولت و دستگاههاي دولتي) نمي توانند و حق ندارند به استناد برخي فتاواي ديگر، فتواي سختگيرانه را به مقلد فتواي سهلگيرانه تحميل نمايند; امام در مساله دوم از فصل شرايط امر به معروف مي فرمايد: اگر مساله اي مورد اختلاف نظر باشد و (امر به معروف) احتمال دهد فتواي انجام دهنده يك كار معين و يا ترك كننده آن، (در صورتي كه او مجتهد باشد) و يا فتواي مرجعش ( در صورتي كه مجتهد نباشد) مخالف با او است و احتمال دهد آنچه آن فرد

انجام داده است به نظر خودش جايز است، واجب نيست بلكه جايز نيست او را از انجام آن كار نهي كند، تا چه برسد به اينكه به اين مطلب يقين كند. (61) در جاي ديگر امام خاطر نشان مي كند اينكه قوانين موضوعه نبايد مخالف احكام اسلام باشد، به اين معنا نيست كه آن قانون نبايد مخالف فتواي رهبر يا فتواي فقهاي شوراي نگهبان باشد; بلكه آن قانون نبايد مخالف اسلام باشد. به نظر مي رسد كه مقصود از «اسلام » در اينجا «فتواي اجماعي و حكم مسلم و غير اختلافي فقهي » باشد. شوراي نگهبان نمي گويد كه اين (قانون مصوب مجلس) خلاف فتواي من است يا خلاف فتواي زيد (يعني رهبر) است، او مي گويد خلاف اسلام است. (62) پس اگر نمي توان و نبايد فتوايي سختگيرانه را بر افرادي كه از فتواي سهلگيرانه پيروي مي كنند تحميل كرد، و اگر شوراي نگهبان نبايد به صرف مخالفت قانون مصوب نمايندگان مردم با فتواي فقهاي شوراي نگهبان يا فتواي رهبر، (63) آن قانون را رد كند، و اگر دولت موظف است آزاديهاي مردم را پاس دارد و اگر اصل اولي برائت، اباحه و آزادي است; پس قوانين موضوعه كه جنبه شرعي نيز پيدا مي كند بايد «حداقل ممنوعيت » را ايجاد كند و صرفا حافظ احكام مسلم و اجماعي فقهي باشد. كليه اين موارد نتيجه منطقي اصولي است كه امام به آن اعتقاد داشت. نتيجه آنكه «احكام فقهي اختلافي » در حوزه «حريم خصوصي » شهروندان قرار مي گيرد. 6. دخالتهاي موجب وهن اسلام امام معتقد است دخالت در اموري كه موجب وهن اسلام

شود جايز نيست، حتي اگر آن عمل حرام مسلم باشد و انجام دهنده آن در جهان ديگر در پيشگاه خداي تعالي گناهكار باشد. ايشان در مساله دهم از شرايط امر به معروف مي فرمايد: اگر امر (به معروف) و نهي (از منكر) در موردي نسبت به بعضي افراد موجب وهن دين مقدس (اسلام) شود، ولو در نزد ديگران، جايز نيست; بويژه اگر احتمال تاثير نيز نرود; مگر آنكه آن كار از موارد مهم باشد، و موارد متفاوتند. (64) در جاي ديگر امام مي فرمايد: چشمهاي دشمنان دوخته شده است كه ... خرده گيري كنند. آنهايي كه با جمهوري اسلامي مخالفند... در (ميان) مسلمين هم زيادند. حكومتهاي طاغوتي... خارجيها... كه به اسلام اعتقاد ندارند (و نيز) در داخل... اينهايي كه با جمهوري اسلامي مخالفند... اينها همه چشمهايشان را دوخته اند كه از ما يك خطايي ببينند يكي را هزار تا كنند، در نوشته هايشان.. . در خارج، داخل يك مطلب جزئي را بزرگش كنند. اين اشخاص دشمن با ما هستند كه با قلمهاي زهر آلودشان مي خواهند اين نهضت را آلوده كنند، ننگين كنند، به عالم نمايش بدهند كه اسلام هم همين است (در حالي كه) اينها ادعا مي كردند كه حكومت اسلامي يك حكومت عدالت است... اگر خداي نخواسته يك اشتباه و خطايي بكنيد اينطور نيست كه يك شخص اشتباه كرده... پاي شخص اينها حساب نمي كنند... پاي مكتب حساب مي كنند يعني بي انصافي مي كنند... خدا نكند كه يك وقت شهادت مكتب پيش بيايد...( و) بگويند اين رژيم (جمهوري اسلامي) مثل همان رژيم (پادشاهي پيش از انقلاب اسلامي است)، براي اينكه... وقتي اطراف

و افرادش را ملاحظه مي كنيم مي بينيم اينها از همان سنخ كارها مي كنند، اينها همه منزل مردم مي ريزند. به حق هم باشد نبايد كرد، در صورتي كه به حق هم باشد، نبايد يك كاري كه صورت، صورت باطل است ولو واقع حق است، بعضي به صورت باطل مي دهند. (65)

4- روشهاي تضمين آزادي تامين آزادي و امنيت اجتماعي همچنين آزادي در حريم خصوصي زندگي آرماني بزرگ و ضروري است كه تحقق آن در گرو ضمانتهاي كارآمد و نهادينه است. حال سؤال است كه چگونه مي توان از اين حقوق پاسداري نمود و نسبت به رعايت آنها از سوي حكومت اطمينان حاصل كرد؟ نظريه پردازان آزاديخواه روشهايي براي وصول به اين منظور پيشنهاد كرده اند كه در محورهاي ذيل خلاصه مي شود: مشروطيت و مهار قدرت به وسيله قانون اساسي، حكومت قانون و تفكيك قوا. (66) حضرت امام علاوه بر محورهاي مذكور به محور «نظارت رهبر منتخب و مسئول » نيز اشاره مي كنند. الف. مشروطيت در حكومت مشروطه يا حكومت مبتني بر قانون اساسي اداره كشور و عمل نهادهاي دولتي بر اساس سلسله قوانيني اداره مي شود كه در راس آنها قانون اساسي قرار دارد. در ديدگاهي كه معتقد است قوانين اساسي قواعدي پايه اي را تدوين مي كنند كه حكومت تحت آنها عمل نمايد، منطقي خواهد بود كه قانون اساسي داراي تفوق (The supremacy of constitution) باشد كه بايد گفت قانون اساسي بر كليه قوانين نوشته و نانوشته برتري دارد. (67) مشروطيت آموزه اي سياسي است كه مدعي است قدرت سياسي بايد مقيد به نهادهايي باشد كه اعمال قدرت را محدود

و مهار مي كنند. چنين نهادهايي قواعدي را مطرح مي كنند كه هم رؤساي حكومت و هم سازمانها و بدنه ها (ي حكومت) را كه قدرت سياسي را اعمال مي كنند مقيد مي كنند. (68) نظريه مشروطيت و مهار قدرت دولتي در دو قرن اخير در قالب نهادهايي تجسم پيدا كرده كه «قانون اساسي » در نقطه مركزي نهادهايي كه اين محدوديت را اعمال مي كنند قرار گرفته است. (69) قانون اساسي علاوه بر اينكه «سازمان حكومت » (The organization of government) را ترتيب مي دهد و نهادهاي حكومتي را تعريف مي كند، حاوي يك «لايحه يا بيانيه حقوقي » (Bill or declaration of rights) است كه در اين قسمت، حقوق اساسي، عمومي، مقدس، طبيعي و غير قابل تفكيك مردم را بيان مي كند كه حكومت موظف به رعايت آنها مي باشد. (70) امام درباره مشروطيت و حكومت مبتني بر قانون اساسي فرموده است: رژيم جمهوري اسلامي متكي بر قانون اساسي اي (است) كه از روي اسلام است، متكي بر اسلام، احكام اسلام (است)... . (71) مقصود اين است كه در حكومت اسلام، اسلام و قانون اسلام حكومت كند، اشخاص براي خودشان و به فكر خودشان حكومت نكنند... در اسلام حكومت، حكومت قانون، حتي حكومت رسول الله(ص) و حكومت اميرالمؤمنين(ع) حكومت قانون است. (72) امام در خصوص نقش قانون اساسي در مهار قدرت دولتي و جلوگيري از استبداد و ديكتاتوري مي فرمايد: ما اگر همه اشخاصي كه در كشورمان هستند و همه گروههايي كه در كشور هستند و همه نهادهايي كه در سرتاسر كشور هستند اگر به قانون (اساسي) خاضع بشويم و اگر قانون را

محترم بشمريم هيچ اختلافي پيش نخواهد آمد... البته ديكتاتورها... از قانون بدشان مي آيد... لكن قانوني كه مال همه ملت است... و براي آرامش خاطر همه ملت است... اين قانون بايد محترم شمرده بشود. (73) آنگاه امام خطاب به نمايندگان مجلس خبرگان كه در حال تدوين قانون اساسي درباره «لايحه حقوق » مي فرمايد: قانون اساسي (بايد) جامع و داراي خصوصيات زير باشد: الف - حفظ و حمايت حقوق و مصالح تمام قشرهاي ملت دور از تبعيضهاي ناروا... (74) به اين ترتيب امام رعايت حقوق و آزاديهاي مردم را از طريق مقيد كردن حكومت اسلامي به قانون اساسي تضمين مي كند. ب. حكومت قانون حكومت قانون (rule of law) به وضعيت موجود در كشور گفته مي شود كه در آن، قوانين وضع شده از سوي قوه مقننه توسط پليس و دستگاه قضايي به اجرا گذاشته مي شود و اين وضعيت به طور مساوي شامل همه شهروندان مي شود. (75) حكومت قانون در مقابل حكومتهاي پليسي بكار مي رود كه در آن، مقامهاي حكومتي و اداري بنا به ميل خود رفتار مي كنند و گاه بدون توجه به قوانين و قواعد به مداخله در امور خصوصي و عمومي مردم مي پردازند. (76) در نظريه آزادي خواهي، در آزاديهاي مدني فرض بر وجود حقوق فردي و منع الزام و اجبار از ناحيه دولت است; مگر آنكه خلاف آن ثابت شود. دولت با استناد به «قانون » مي تواند در آزادي افراد دخالت كند. مقصود از قانون هم قوانين موضوعه اي است كه مطابق با قانون اساسي از تصويب گذشته باشد. (77) قوانين موضوعه بايد داراي ويژگيهايي باشد:

اول اينكه قانون بايد قاعده اي باشد كه در آن ذكري از موارد جزئي يا افراد خاص نيامده باشد و از قبل براي تطبيق بر كليه موارد و همه افراد به طور مطلق وضع شده باشد. به گفته روسو قانون بايد اتباع را مجموعا و اعمالشان را مطلقا در نظر بگيرد. گرچه ممكن است برخي امتيازات را مقرر بدارد، ولي هيچ گاه نبايد اين امتيازات را به شخصي بدهد كه از او نام برده شود. دوم اينكه قانون بايد مشخص و روشن باشد. (78) به گفته هگل قانون بايد داراي شمولي مشخص و تعريف شده باشد. (79) سوم اينكه قانون نبايد عطف به ماسبق شود. اينها اصول مورد پذيرش جهان متمدن در خصوص حكومت قانون است. (80) امام ضمن تاكيد بر نفي خودسري در حكومت اسلامي (81) و اينكه همه حتي رهبر نيز تحت قانون الهي بايد عمل كنند، (82) قوانين موضوعه مجلس شوراي اسلامي را كه به تاييد شوراي نگهبان رسيده باشد هم قانوني و هم شرعي توصيف سپس به حاكميت مجلس مي رسد و آنجا را مركز همه قوانين معرفي مي كند: (84) قانون يعني قوانين موضوعه مجلس. سپس همه مقامات و نهادها حتي رهبر را تابع قوانين موضوعه مجلس مي نمايد: همه بايد مقيد به اين باشيد كه قانون را بپذيريد ولو خلاف راي شما باشد، بايد بپذيريد براي اينكه ميزان اكثريت است و تشخيص شوراي نگهبان كه اين مخالف قانون (اساسي) نيست و مخالف اسلام هم نيست، ميزان اين است، همه بايد بپذيريم. من هم ممكن است با بسياري از چيزها، من كه يك طلبه (رهبر) هستم مخالف باشم، لكن وقتي

قانون شد و چيز (تصويب و تاييد) شد، خوب ما هم مي پذيريم. (85) امام علاوه بر اينكه همه مقامات و نهادها و سازمانهاي دولتي را تابع قانون موضوعه مي نمايد، اوصاف سه گانه مزبور را درباره قانون مقرر مي دارد: قانون بايد عام و روشن باشد و عطف به ماسبق نشود. امام ضمن آنكه معتقد است خداي متعال در «تكوين » (creation) بر اساس نظم كلي عمل نموده است، (86) در «تشريع » (legislation) نيز بر اساس وضع قوانين كلي عمل شده است. امام در چند جاي مباحث اصول از اصلي سخن به ميان آورده اند كه ساير اصوليين به آن اعتقاد نداشتند و آن اصل فقه ابتكاري است كه تحت عنوان «خطابات قانوني » عرضه مي شود. امام درباره كليت قوانين الهي مي فرمايد: اصل رايج (و روش عمومي) در قوانين جهان (بشريت) اين است كه فرمانروا پس از در نظر گرفتن صلاح و فساد چيزي و اعتقاد پيدا كردن به اينكه وضع حكم و فرمان براي آن، به صلاح حال پيروانش است، تصميم و اراده وي به وضع حكم به صورت يك قانون كلي براي تمام بشر يا براي گروهي از انسانها تعلق مي گيرد. پس يك حكم كلي وضع مي نمايد و آن را در جايي قرار مي دهد كه مراجعه كننده در آنجا آن را مي جويد و مكلف در تشخيص وظيفه به آنجا رجوع مي كند و در اين مطلب تفاوتي نمي كند كه فرمانروا يك نفر باشد يا چند نفر باشند; مگر آنكه در صورت دوم حكم تابع نظر اكثريت است... (87) در جاي ديگري نيز مي فرمايد:

تكاليف و احكام شرعي دقيقا مانند قوانين عرفي (و بشري) است كه براي حفظ جامعه و هماهنگي كارها وضع و مقرر مي شود. پس همچنان كه در مورد قوانين بشري خطابها و فراخوانهاي متعدد (در هر كار و درباره هر شخص) وجود ندارد، بلكه هر قانون از آن جهت كه يك خطاب است متعلق به يك عنوان كلي مي شود، و حجت بر تمامي انسانهاي مكلف خواهد بود، در مورد شرع هم خطابهاي متعلق به مؤمنان يا مردم، همين طور است، پس در اينجا نيز تنها يك خطاب قانوني واحد است كه شامل همه مي شود. (88) امام در جاي ديگر در خصوص قوانين موضوعه نيز همين مطلب را بيان مي دارد: قانون توجه به تمام جامعه كرده است... اگر قانون بنا باشد كه خودش را تطبيق بدهد به يك گروه... تطبيق بدهد به يك شخص، اين قانون نيست. قانون در راس واقع شده است و همه افراد هر كشوري بايد خودشان را با آن قانون تطبيق بدهند... آن وقت است كه كشور، كشور قانون مي شود. (89) امام در خصوص لزوم روشن بودن حكم و قانون ضمن آنكه در مباحث علم اصول به طور استدلالي بحث مي كند، (90) در پيامي خطاب به مجلس خبرگان تدوين قانون اساسي مي فرمايد: قانون اساسي (بايد) جامع و داراي خصوصيات زير باشد: الف) ... ب) ... ج) صراحت و روشني مفاهيم قانون به نحوي كه امكان تفسير و تاويل غلط در مسير هوسهاي ديكتاتوري و خودپرستان تاريخ در آن نباشد... (91) ترديدي نيست كه امام اين نكته را در خصوص قانون اساسي بيان فرمودند لكن با توجه

به استدلال ذيل آن يعني العلة تعمم و تخصص مي توان آن را به قوانين عادي نيز سرايت داد. (92) سرانجام، امام در خصوص عطف به ماسبق نشدن قانون در مباحث اصول فقه مي فرمايد: استدلال شده است بر برائت به ادله چهارگانه قرآن، سنت، اجماع و عقل; اما آيات. يكي از آيات گفته خداي متعال است: و ما عذاب نمي كنيم (كسي را) مگر آنكه پيامبري را بفرستيم... (93). (اين آيه در صدد) منزه نموده خداي متعال است و با اين جمله مي خواهد بيان كند كه عذاب كردن پيش از بيان (حكم) با مقام ربوبي منافات دارد... و به توضيح بهتر، اين آيه يا در صدد فهماندن اين است كه عذاب كردن (بندگان بر مخالفت با حكم الهي) پيش از بيان (آن حكم) با عدل و قسط او منافات دارد با رحمت و احسان و لطف او نسبت به بندگان منافات دارد... و اما دليل عقلي (بر اصل برائت): پس ترديدي نيست كه عقل حكم مي كند به زشت بودن عذاب (بندگان) بدون بيان (بر حكم شرعي) به مكلف از بين مي رود... و اين (اصل) از موارد مسلم است... . (94) و به اين ترتيب امام با اعتقاد به حاكميت قانون، آزادي و عدالت و امنيت را در حكومت اسلامي جستجو مي نمايد. ج. تفكيك قوا گرچه افرادي چون راپن دوتوآرا (Rapin de Thoiras) و بالينگ بروك (Boling Broke) و جان لاك در مطالعه نظام سياسي انگلستان به نظريه تفكيك قوا اشاره كرده بودند، لكن كسي كه اين نظريه را تدوين و تشريح كرد و به عنوان يك اصل مهم درآورد منتسكيو

بود. (95) منتسكيو پس از آنكه به سه شاخه حكومت يعني قوه مقننه (Legislative) ، قوه مجريه (Executive) و قوه قضائيه (Judiciary) به عنوان اركان هر حكومت اشاره مي كند، (96) اظهار مي دارد: همه (آزاديها و حقوق مردم) از بين خواهد رفت اگر فرد واحد يا گروه واحدي از افراد اصلي، خواه از نجيب زادگان و خواه از مردم عادي، هر سه قدرت را اعمال نمايد. يعني:(1) قوه قانون گذاري، (2) قوه اي كه تصميمات عمومي را به اجرا مي گذارد،(3) و قوه اي كه درباره جرايم و اختلافات و مشاجرات اشخاص قضاوت مي كند. (97) ماوريس وايل در كتاب مشروطه گرايي و تفكيك قوا سه مؤلفه در خصوص عقيده ناب درباره تفكيك قوا برمي شمرد: 1) او معتقد است كه يك تمايز عملي بين كار قانونگذاري، اجرايي و قضايي وجود دارد. 2) سپس او پيشنهاد مي كند كه حكومت به سه شاخه مزبور كه از هم جدا نگه داشته شوند تقسيم مي شود. 3) او اصرار مي كند كه نبايد هيچ گونه تداخلي ميان كاركنان اين سه بخش وجود داشته باشد. (98) چهار فايده براي تفكيك قوا برشمرده شده است: 1) سوء استفاده هوسرانانه از قدرت عمومي در جهت نتايج خصوصي، يا عمل مبتني بر هواهاي زودگذر، جاي خود را به قوانين روشن و باثباتي مي دهند كه با اجراي بيطرفانه، منافع عمومي را افزايش مي دهد. 2) آزادي فردي در نتيجه امكان برنامه ريزي در محيط قابل پيش بيني و امن افزايش پيدا مي كند. 3) تقسيم فعاليتها، كارآيي مربوط به توزيع كارهاي پرزحمت را به ارمغان مي آورد. 4) چنين نظامي

مسئوليت متقابل قوا در برابر يكديگر را تضمين مي كند. (99) امام بدون اينكه به فلسفه و ثمرات تفكيك قوا به صورت مبسوط بپردازد، اصل تفكيك قوا را بر طبق قانون اساسي ضروري و عدم دخالت قوا در يكديگر را فرض مي شمارد. اين قانوني (قانون اساسي) كه ملت برايش راي داده است... اين قانون بايد دست همه باشد و (بايد) همه حدود را قانون معين بكند. قانون (اساسي) براي مجلس حدود معين كرده است، تخلف از اين حدود نشود. براي رئيس جمهور تحديد كرده، حدود قرار داده، او هم تخلف نكند. براي نخست وزير و امثال اينها و دولتها حدود معين كرده، آنها هم نبايد خارج بشوند... (100) اين يك وظيفه شرعي الهي است... براي همه است اين، براي پاسدارهاست، براي پاسبانهاست، براي ارتش است، براي ژاندارمري است، براي مجلس است، براي دولت است، براي رئيس جمهور است. اين يك مساله شرعي است. همه مكلفند شرعا به اينكه... به وظايف قانوني خود... عمل كنند. قانون (اساسي) براي همه وظيفه معين كرده (است). اگر يكي دست از قانون بردارد و بخواهد دخالت به كار ديگري بكند، بر خلاف شرع عمل كرده (است). (101) حال اگر جوهر ذاتي تفكيك قوا را تقسيم قدرت بدانيم مي توان امام را معتقد به آن دانست، ولي اگر جزء اصلي اين اصل را مسئوليت متقابل و مقابله به مثل بدانيم گرچه ممكن است از فتاواي امام در فصل امر به معروف كتاب تحرير الوسيله، اين اصل را استنباط نماييم، ولي به نظر مي رسد كه نتوان جايگاه مهم و قابل توجهي براي آن، در انديشه سياسي امام در نظر گرفت.

د. نظارت رهبر منتخب و مسئول يكي ديگر از عوامل تضمين حقوق و آزاديهاي مردم در انديشه سياسي امام، اين است كه مردم مجتهدي عادل و سياستمدار را انتخاب مي كنند تا به عنوان رهبر با نظارت عاليه خود بر نهادهاي قانوني، جلوي استبداد و زورگويي آنان را بگيرد و رعايت حقوق ملت را توسط دستگاههاي مختلف حكومتي تضمين نمايد، از آنجا كه رهبر، «عادل » يعني مقيد به انجام دستورهاي الهي است، نه ستمگري مي كند و نه به حريم آزاديهاي مردم تجاوز مي كند. لكن از آنجا كه «ملكه عدالت » قابل زوال است و ممكن است رهبر صفت عدالت را از دست بدهد، و نيز چون امكان «خطا» و اشتباه در او وجود دارد; پس بايد مردم با انتقادهاي خود بر رهبر نظارت كنند و اگر انتقاد مؤثر نيفتاد و خود رهبر به يك «مستبد» تبديل شد، «حق طغيان » بر عليه او براي مردم محفوظ است و ملت مي تواند با قيام بر عليه او، وي را بر كنار نمايد. البته در چنين حالتي فرمانروايي » او از بين رفته است، در نتيجه مردم در اين صورت «عامل اجراي حكم الهي » خواهند بود. در خصوص وجود ركن رهبري در حكومت اسلامي امام مي فرمايد: بحثي نيست كه بنابر مذهب حق، امامان و حاكمان پس از پيامبر(ص) سرور اوصيا، اميرمؤمنان، و فرزندان معصوم ايشان(ع) يكي پس از ديگري هستند تا زمان غيبت. پس آنان ولي امرند و آن ولايت عام و خلاف كليه الهيه كه پيامبر(ص) داشت آنان هم دارند. و اما در زمان غيبت، گرچه ولايت و حكومت براي فرد

خاصي قرار داده نشده است، ولي به موجب عقل و نقل واجب است به شيوه ديگري باقي بماند... پس امر ولايت به فقيه عادل مربوط مي شود، و اوست كه لياقت لايت بر مسلمانان را دارد. (102) امام معتقد است كه رهبري در زمان غيبت به فرد و شخص معيني واگذار نشده است، و خداي متعال صرفا شرايطي را براي رهبر مقرر فرموده كه مسلمانان بايد آن را رعايت كنند. اين شرايط عبارت است از: 1) علم دين در سطح اجتهاد; 2) تقوا و پاكي در حد عدالت;3) قدرت اداره كشور. چون حكومت اسلامي حكومت قانوني است، بلكه تنها، حكومت قانون الهي است و تنها علت تشكيل آن برقراري قانون و گسترش عدالت اهلي در ميان مردم است، پس بناچار فرمانروا بايد دو صفت را دارا باشد كه آن دو صفت اساس حكومت قانوني است و تحقق حكومت قانوني بدون آن قابل تصور نيست: اول علم به قانون الهي و دوم عدالت. و مساله توانايي و كارآمدي در همان صفت علم به معناي وسيع ترش داخل مي شود و ترديدي در لزوم آن نيز در حاكم نيست و اگر خواستي بگو: كارآمدي شرط سوم از شروط اساسي (فرمانروا) است... پس بنابراين، مساله ولايت به فقيه عادل مربوط مي شود و اوست كه لياقت سرپرستي مسلمانان را دارد. (103) از آنجا كه فرد معيني از سوي خداي متعال براي رهبري در زمان غيبت تعيين نشده است، اين مردم هستند كه بايد طبق احكام الهي، شخصي را براي تصدي مقام رهبري برگزينند: ولايت فقيه... يك نفر آدمي (است) كه همه جهات اخلاقيش و ديانتي اش و ملي

بودنش و علم و عملش ثابت است پيش ملت، و خود ملت اين (فرد) را تعيين مي كند. (104) لكن ملت حق انتخاب رهبر را به طور غيرمستقيم و از طريق نمايندگان خود اعمال مي كنند. امام در اين باره مي فرمايد: مجلس خبرگان براي تعيين رهبر يا شوراي رهبري... اهميت ويژه اي... دارا مي باشد... و همان طور كه قبلا تذكر دادم در دادن راي به اشخاص واجد شرايط آزاد هستند، و هيچ كس را حق الزام كسي نيست... (105) (و) اگر مردم به خبرگان راي دادند تا مجتهد عادلي را براي رهبري حكومتشان تعيين كنند، وقتي آنها هم فردي را تعيين كردند تا رهبري را به عهده بگيرد، قهري او مورد قبول مردم است. در اين صورت او ولي منتخب مردم مي شود و حكمش نافذ است. (106) آنگاه امام براي رهبر منتخب مردم، وظايف و نقشهايي را مقرر مي دارد كه يكي از آنها عبارت است از: نظارت بر اجراي قانون الهي كه از جمله حاوي «آزاديهاي مردم » است. (107) در اين باره امام مي فرمايد: غير از قانون الهي كسي حكومت ندارد، براي هيچ كس حكومت نيست، نه فقيه و نه غير فقيه، همه تحت قانون عمل مي كنند، مجري قانون هستند همه، هم فقيه و هم غير فقيه همه مجري قانونند. فقيه ناظر بر اين است كه اينها (يي كه قدرت دولتي را در دست دارند) اجراي قانون بكنند، خلاف نكنند، نه اينكه مي خواهد خودش يك حكومتي بكند، مي خواهد نگذارد اين حكومتهايي كه اگر چند روز بر آنها بگذرد بر مي گردند به طاغوتي و ديكتاتوري، مي

خواهند نگذارد بشود... (108) فقيه نمي خواهد به مردم زورگويي كند، اگر يك فقيهي بخواهد زورگويي كند، اين فقيه ديگر ولايت ندارد (و منعزل است) . اسلام است، در اسلام قانون حكومت مي كند. پيغمبر اكرم هم تابع قانون بود، تابع قانون الهي، نمي توانست تخلف بكند... و ديكتاتوري در كار نيست، مي خواهيم جلوي ديكتاتوري را بگيرم. ولايت فقيه ولايت بر امور است كه نگذارد اين امور از مجاري خودش بيرون برود، نظارت كند بر مجلس، بر رئيس جمهور... بر نخست وزير... بر همه دستگاهها، بر ارتش كه مبادا يك كار خلافي (بكنند)... ولايت فقيه ضد ديكتاتوري است، نه ديكتاتوري. (109) آنگاه امام به دو دليل لازم مي داند كه بر خود رهبر هم نظارت صورت گيرد: هم به دليل احتمال خطا در او و هم به دليل احتمال زوال ملكه عدالت. در خصوص احتمال خطا، امام در پاسخ به پرسش خبرنگار مجله تايم كه مي پرسد «آيا هرگز در مورد چيزي اشتباه كرده ايد؟»، مي فرمايد: فقط محمد رسول(ص) و ديگر پيامبران و ائمه اشتباه نمي كردند، هر كس ديگري اشتباه مي كند. (110) ايشان در مورد امكان و نحوه زوال ملكه عدالت در مساله 29 از مسائل تقليد مي فرمايد: صفت عدالت حكما با انجام گناهان بزرگ و يا (تكرار و) اصرار بر گناهان كوچك، از بين مي رود، بلكه با انجام گناهان كوچك (حتي براي يك بار و بدون تكرار) هم بنابر احتياط از بين مي رود. (111) در جاي ديگر در همين خصوص مي فرمايد: همه اينهايي كه مي بينيد فاسد شدند اينطور نبودند كه اينها از اول به اين

درجه از فساد بودند... بعد هم وقتي كه به مقامي رسيدند اينطور نبوده كه از اول ديكتاتوري كرده باشند، لكن قدم به قدم، ذره به ذره به ديكتاتوري رفتند... شيطاني كه در باطن انسان است با كمال استادي انسان را به تباهي مي كشد... هيچ يك از ماها هم بايد تصور نكنيم كه مامون از اين هستيم كه فاسد بشويم. همه در معرض فساد هستيم، همه ما دست به گريبان شيطان هستيم... هيچ كس هم از ابتدا فاسد فاسد نبوده است و هيچ كس هم مامون نيست از اينكه... به فساد و به دام شيطان نيفتد. (112) امام در يك بيان جامع تر و عميق تر به تفاوتهاي ميان خداي متعال و مخلوقات اشاره مي كند نتيجه مي گيرد كه هر كس غير از خداي تعالي چون موجودي «ناقص »، «نفع طلب » و «فاقد حكمت كامل » است بايد از او درباره كارهايش «سؤال » كرد; بنابراين رهبر مقامي مسئول (Accounatable) است: از براي فعل مطلق حق غايت و غرضي جز ذات مقدس و تجليات ذاتيه او نيست... زيرا هر فاعلي كه به قصد و غايت غير ذات ايجادي مي كند، براي هر غايتي باشد ولو ايصال نفع و رسيدن مثوبت به غير باشد و يا براي عبادت و معرفت يا ثنا و محمدت باشد، متكمل به آن است و وجود آن برايش اولي از عدم آن است و اين مستلزم نقص و انتفاع است و آن بر ذات مقدس كامل علي الاطلاق و غني بالذات و واجب من جميع الجهات محال است، پس در افعال اولميت نيست و سؤال از لميت نيست ...

و ايضا چون ذات مقدسش كامل مطلق و جميل علي الاطلاق است... پس غايت همه حركات و افعال، ذات مقدس است و از براي خود ذات مقدس غايتي جز خود نيست «لا يسال عما يفعل و هم يسالون (113) و ايضا حق تعالي به واسطه آنكه حكيم علي الاطلاق است هر فعل از او صادر شود در غايت اتقان است پس مورد سؤال نبايد شود، به خلاف ديگران.... پس چون فعل حق در كمال تمام و نظام اتم است سؤال نشود از آنچه كند و ديگران چون چنين نيستند سؤال شوند. (114) بدين ترتيب امام نه تنها رهبر را مسئول مي داند، بلكه طبق توضيحات استدلالي ايشان اعتقاد به عدم مسئوليت وي نوعي «شرك » محسوب مي شود ايشان در جاي ديگر اعتقاد به عدم مسئوليت را «تكبر» ناروا محسوب مي نمايد: در فقها و علماي فقه و حديث و طلاب آن، نيز گاهي كسي پيدا شود كه مردم ديگر را حقير شمارد و بر آنها تكبر فروشي كند و خود را مستحق همه اكرام و اعظام داند و لازم داند كه همه مردم اطاعت امر او كنند و هر چه گويد چون و چرا نكنند. خود را «لايسال عما يفعل و هم يسالون » (115) انگارد... و جز علم خود را كه از آن نيز بهره كافي ندارد، ساير علوم را نديده و نسنجيده طرد كند، و اسباب هلاك داند، و علما و ساير علوم را از روي جهل و ناداني طرد كند و همچنين ارائه دهد كه ديانتش موجب شده كه اينها را تحقير و توهين كند، با آنكه علم ديانت مبرا از

اين اطوار و اخلاقند... (116) در وصيت نامه حضرت صادق(ع) است به اصحاب خود... كه بترسيد از عظمت و كبر كردن، زيرا كه كبر مختص به خداي عز و جل است، و كسي كه منازعه كند خدا را در آن، خداي متعال او را در هم شكند، و ذليلش كند روز قيامت. (117) همچنين امام به طور مطلق لزوم «تسليم قلبي » و «اعتقاد به صحت فرامين رهبر» را واجب نمي داند: هيچ دليلي وجود ندارد كه خضوع و پذيرش قلبي و اعتقادي را نسبت به آنچه رهبر به آن دستور مي دهد، لازم و فرض نمايد. به اين دليل صرف نظر از عواملي كه انتقاد و رد برخي اعمال و گفته هاي رهبر را ايجاب مي كند، هيچ دليلي بر عدم جواز انتقاد و لزوم تسليم قلبي در برابر او وجود ندارد. امام در مباحث «قطع » علم اصول در خصوص «وجوب موافقت التزاميه » يا عدم وجوب آن مي فرمايد: تسليم قلبي و پذيرش با دل، و اعتقاد قطعي نسبت به يك چيز، از روي اراده و اختيار به وجود نمي آيد، بدون آنكه مقدمات و اصول آن به وجود نيامده باشد. و اگر فرض كنيم كه علل و زمينه هاي آن به وجود آمده باشد، محال است كه اعتقاد و پذيرش از آن تخلف كند... اين (نكته) حق محض در اين موضوع است، بدون تفاوتي ميان اصول اعتقادي و فروع عملي... . پس صحيح نيست كه تكليف به چيزي كه (يا) تحققش محال است و يا حتما بدون اراده و اختيار (مكلف) موجود مي شود، تعلق گيرد... . سپس اگر فرض كنيم

كه امكان دارد (كه تكليف به اعتقاد به احكام فرعي) تعلق گيرد، ظاهرا واجب نباشد; زيرا دليلي بر آن در فروع نه از نوع نقلي و نه از نوع عقلي وجود ندارد، و (نيز) اين كه تكليف (متعلق به افعال) صرفا مقتضي اطاعت عملي است، و (ديگر) اينكه وجدان قضاوت مي كند كه... بنده اگر عملا (تكليف را) اطاعت كند ولي اعتقاد به آن نداشته باشد، مستحق عذاب نيست. (118) امام در اين فراز اين اصل را ابراز مي دارد كه اولا، اعتقاد قلبي به يك حقيقت در اختيار انسان نيست; و آنچه اختياري نباشد، متعلق تكاليف الهي واقع نمي شود. ثانيا، اگر فرض كنيم كه تعلق تكليف به اعتقاد ممكن باشد، دليلي وجود ندارد كه بر مكلفين لازم كند كه نسبت به احكام فرعي دين حتي آنهايي كه به طور مسلم «حكم الهي » هستند، اعتقاد پيدا كنند; آنچه واجب است نماز خواندن است نه اعتقاد قطعي نسبت به وجوب و لزوم نماز خواندن. پس اگر بندگان نماز بخوانند در حالي كه در وجوب آن شك و ترديد دارند و در دل نسبت به واجب شدن نماز از سوي خداي تعالي شبهه دارند و حتي اين ترديد را ابراز كنند، ايرادي ندارد و هيچ سرزنش و عقابي بر آنها روا نيست. بله، اگر حكم مسلم و ضروري الهي را «انكار» كند (نه اينكه تنها به آن اعتقاد نداشته باشد يا در آن ترديد داشته باشد) و اين انكار به انكار رسالت حضرت محمد(ص)، يا تكذيب ايشان منجر شود و يا به ناقص دانستن شريعت پاك آن حضرت بينجامد، در اين صورت اين انكار موجب

كفر مي شود (119) و طبعا اظهار چنين انكاري جايز نيست. حال اگر اعتقاد به احكام فرعي و تسليم قلبي نسبت به احكام مسلم الهي واجب نباشد، عدم وجود تسليم قلبي نسبت به فرامين رهبر حتما واجب نخواهد بود، و در اينجا حتي انكار هم اشكال نخواهد داشت; زيرا هيچ يك از فرامين رهبر نمي تواند جزء ضروريات دين باشد (البته واضح است وقتي رهبر ضروريات دين را بيان مي نمايد يا به آنها امر مي كند، اينجا فرمان خود او حساب نمي شود). (120) حاصل آنكه لزوم اطاعت از فرامين رهبر ربطي به قبول و تسليم قلبي در برابر آنها ندارد و هر گونه ابراز ترديد، يا نقد و يا انكار آنها به طور مطلق مجاز است. امام علاوه بر آنكه اعتقاد به «عدم مسئوليت رهبر» را «نوعي شرك » و «تكبر» توصيف مي كند، اين اصل را اظهار مي دارد كه مسئوليت رهبر روش و ابزاري براي تضمين حقوق و آزاديهاي مردم، و جلوگيري از پايمال شدن آن، توسط زمامدار است. در مصاحبه با روزنامه ايتاليايي آمده: سؤال: با در نظر گرفتن اينكه هر حكومتي در خود حداكثر تمركز قدرت را جمع مي كند، چگونه حكومت اسلامي مي تواند وجود داشته باشد و قدرت در آن تمركز نيابد و رابطه مسلط و زير سلطه برقرار نشود؟ جواب (امام): اسلام در رابطه بين دولت و زمامدار و ملت ضوابطي و حدودي را معين كرده است و براي هر يك بر ديگري حقوقي تعيين نموده است كه در صورت رعايت آن هرگز چنين رابطه مسلط و زير سلطه به وجود نمي آيد. اساسا حكومت كردن

و زمامداري در اسلام يك تكليف و وظيفه الهي است... (و) وسيله فخر و بزرگي بر ديگران نيست كه از اين مقام بخواهد به نفع خود حقوق ملتي را پايمال كند. هر فردي از افراد ملت حق دارد كه مستقيما در برابر سايرين زمامدار مسلمين را استيضاح كند و به او انتقاد كند و او بايد جواب قانع كننده دهد و در غير اين صورت اگر بر خلاف وظايف اسلامي خود عمل كرده باشد، خود به خود از مقام زمامداري معزول است و ضوابط ديگري وجود دارد كه اين مشكل را حل مي كند (121) نهايتا امام معتقد است كه ملت «حق طغيان » (the right of rebellion) بر عليه زمامداري كه از حق منحرف شده و حقوق مردم را پايمال مي كند، دارد: ملت وظيفه دارد كه در جمهوري اسلامي پشتيباني از دولتها بكند كه به خدمت ملت هستند. (ولي) اگر دولتي را ديد كه خلاف مي كند، ملت بايد به او تو دهني بزند، اگر چنانچه دستگاه جابري را ديد كه مي خواهد به آنها ظلم كند، بايد از او شكايت كنند و دادگاهها بايد دادخواهي بكنند و اگر نكردند، خود ملت بايد دادخواهي بكند، برود توي دهن آنها بزند، در جمهوري اسلامي ظلم نيست ... (122) بايد مسلمان اينطور باشد كه اگر هر كه مي خواهد باشد، خليفه مسلمين... (يا) هر (دولتمرد ديگري) كه مي خواهد باشد اگر ديد پايش را كنار گذاشت، شمشيرش را بكشد كه پايت را راست بگذار. (123) ولي امام براي مشروعيت «شورش » شرايطي را معتقدند و اينطور نيست كه هر كس را مجاز به اين كار

بداند و بي نظمي و اخلال به نظم را تجويز كند. (124) البته امام در وصيت نامه شان يادآوري مي كند: بسياري از مهمات و مشكلات به واسطه تعيين شايسته ترين و متعهدترين شخصيتها براي رهبري يا شوراي رهبري پيش نخواهد آمد، يا با شايستگي رفع خواهد شد. (125) بدين طريق امام، گرچه بر خلاف منتسكيو اصل تفكيك قوا را به طور اصولي مورد تاكيد قرار نمي دهد، لكن همچون لاك بر حق طغيان مردم بر عليه حاكمي كه از حدود قانوني خارج شده تاكيد مي كند (126) و در اين زمينه نظرشان به لاك نزديك مي شود.

خلاصه و نتيجه گيري امام در انديشه سياسي خود «اصل آزادي » را ارج مي نهد و به اين ترتيب از انواع حكومتهاي استبدادي سنتي و نوين فاصله مي گيرد. امام آزادي را يك ارزش انسان و الهي توصيف مي كند كه بايد مورد احترام واقع شود. دولت اسلامي موظف است از آزاديهاي مشروع مردم پاسداري كند، ولي آزادي بايد در حدود و چهارچوب قانون قرار گيرد; آن هم قوانين موضوعه اي كه منطبق با قوانين الهي باشد. بدين طريق امام نظريه «آزادي قانوني » را عنوان مي كند. آنگاه براي جلوگيري از وضع قوانين سختگيرانه اي كه به حقوق و آزادي مردم تجاوز كند «اصل حريم خصوصي » را مطرح مي نمايد كه حكومت حق وضع قانون در آن محدوده را ندارد. به اين طريق علاوه بر كاركرد قانون در تامين نظم و امنيت، كاركرد تامين آزادي را نيز براي آن تصوير مي كند; و در مهمترين بخش به عنوان عوامل و راههاي تامين و تضمين آزادي

«حكومت مبتني بر قانون اساسي » را كه حاوي و حامي حقوق اساسي مردم است پيش مي كشد و از اين رهگذر كومت شخصي را مردود اعلام مي كند. امام با تاكيد بر اصل «حكومت قانون » تصميمات لحظه اي و برخاسته از تمايلات شخصي حكمرانان را نامشروع توصيف كرده، برقراري نظم كلي را ضامن حفظ حقوق مردم قلمداد مي كند; و نهايتا با اصل ابتكاري «ولايت مطلقه فقيه »، فردي عالم و با فضيلت را در راس نهادها مي نشاند و او را موظف به نظارت بر عملكرد كليه دستگاهها به منظور كسب اطمينان نسبت به رعايت قانون و جلوگيري از استبداد و زورگويي به مردم مي كند و براي مردم حق طغيان را بر عليه رهبر در صورت كوتاهي در ايفا اين وظيفه محفوظ مي شمارد. در انديشه سياسي امام استبداد و ديكتاتوري محكوم مي شود و در نهايت خود مردمند كه بايد با استبداد مبارزه كرده حقوق خود را مطالبه كنند. پي نوشتها: × محقق و مدرس علوم سياسي. 1 ) روح الله موسوي خميني، طلب و اراده، ترجمه احمد فهري، تهران: مركز انتشارات علمي و فرهنگي، 1362، ص 77. 2 ) همان، ص 61. 3 ) همان، ص 75. 4 ) همان، ص 59. 5 ) انسان (76): 30. 6 ) روح الله موسوي خميني، همان، ص 74. 7 ) همان، صص 142-148. 8 ) آنتوني آربلاستر، ظهور و سقوط ليبراليسم غرب، ترجمه عباس مخبر، تهران: نشر مركز،1367، ص 83. 9) Isaiah Berlin:our on Essay on Liberty, Oxfor University ress, 1969.124. 10) برلين اين نوع آزادي را آزادي منفي مي نامد;

اما به نظر نگارنده بهتر است آن را آزادي عدمي ( Non-existential freeom) نام نهاد. 11 ) صحيفه نور، تهران: وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي، جلد9، 1361، ص 88. 12 ) همان، جلد 2، ص 130. 13 ) همان، جلد3، ص 48. 14 ) همان، جلد 2، ص 67. 15)John Lock ,two Treatises of Civil Government, London Everyman,s Library, 1962, 16 ) روح الله موسوي خميني، الرسائل، قم: مؤسسه اسماعيليان، جلد 2، 1385 ق.، ص 100. 17 ) صحيفه نور، جلد 12، ص 80. 18 ) همان، جلد3، ص 75. 19 ) همان جلد9، ص 128. 20 ) روح الله موسوي خميني، كتاب البيع، النجف الاشرف: مطبعة الاداب. جلد 2،1397 ق.، ص 461. 21) John Lock, o. cit. 22) افلاطون، جمهور، ترجمه فؤاد روحاني، تهران: شركت انتشارات علمي و فرهنگي، چاپ ششم، 1374، صص 219-220. 23 ) صحيفه نور، جلد 20، ص 197. 24 ) روح الله موسوي خميني، كتاب البيع، جلد 2، ص 462. 25 ) صحيفه نور، جلد 10، ص 186. 26 ) همان، جلد، ص 225. 27 ) همان، ص 227. 28 ) همان، ص 279. 29 ) همان، جلد3، ص 300. 30 ) همان، ص 207. 31 ) همان، جلد 2، ص 158. 32 ) همان، جلد 4، ص 166. 33 ) همان، جلد 2، ص 45. 34 ) همان، ص 280. 35 ) همان، جلد 4، ص 260. 36 ) همان، جلد 2، ص 280. 37 ) همان، جلد7، صص 92و93. 38) همان، جلد17، صص 164-165. 39) همان، جلد 5، صص 149-150. 40) همان، جلد6، صص 192-193. 41 ) همان،

جلد7، ص 196. 42 ) همان، جلد3، ص 178. 43 ) همان، ص 100. 44 ) همان، جلد17، ص 118. 45 ) همان، جلد 12، ص 180. 46 ) روح الله موسوي خميني، المكاسب المحرمة، قم: المطبعة العلمية، جلد 1، 1381 ق.، ص 32. 47 ) جعفر السبحاني، تهذيب الاصول تقريرات درس الامام الخميني، قم: مؤسسة النشر الاسلامي التابعة لجماعة المدرسين،1363، ص 193. 48 ) همان، ص 212. 49 ) همان، صص 212 و213. 50 ) همان، صص 139 و213. 51 ) فرانتس نويمان، آزادي و قدرت و قانون، گردآوري از هربرت ماركوزه، ترجمه عزت الله فولادوند، تهران: ركت سهامي انتشارات خوارزمي،1373، ص 98. 52 ) آنتوني آربلاستر، همان، صص 104-107. 53 ) صحيفه نور، جلد17، ص 118. 54 ) همان، جلد3، ص 88. 55 ) همان، ص 178. 56 ) همان، جلد 4، ص 259. 57 ) همان، جلد17، صص 106 و107. 58 ) روح الله موسوي خميني، كتاب البيع، جلد 2، صص 466 و489. 59 ) همان مؤلف، تحرير الوسيله، النجف الاشرف: مطبعة الاداب، الطبعة الثانية، جلد 1، 1390 ق.، صص 463 و 482. 60 ) همان، صص 5 و6. 61 ) همان، ص 466. 62 ) صحيفه نور، جلد17، ص 164. 63 ) همان، جلد 14، ص 244. 64 ) روح الله موسوي خميني، تحرير الوسيلة، جلد 1، ص 467. 65 ) صحيفه نور، جلد7، صص 264 و267. 66 ) آنتوني آربلاستر، همان، صص 107 و 112. 67) Jean Bionel, Comarative overnment, Britain:hili Allan, 1990, .231. 68) Jan Erik, Constitutions an olitical Theory, Manchester University ress, 1996, .19. 69) Constitutionalism in Transformation,

e, Richar Bellamy an Dario Castiglione, BritainBlackwell ublishers, 1996, .5. 70) ean Bionel, o. cit. .216. 71) صحيفه نور، جلد 11. ص 69. 72 ) همان، جلد7، ص 201. 73 ) همان، جلد 14، صص 268 و269. 74 ) همان، جلد 8، ص 256. 75)P.H.Collin, Dictionary of overnment an olitics, Britain:eter Collin ublishing Lt,2.eition, 1997, .160. 76 ) احمد نقيب زاده، سياست و حكومت در اروپا، تهران: انتشارات سمت،1373. ص 27. 77 ) فرانتس نويمان، همان، ص 71. 78 ) همان، ص 74. 79 ) همان، ص 134. 80 ) همان، صص 74و75. 81 ) صحيفه نور، جلد7، ص 201. 82 ) همان، جلد 10، ص 53. 83 ) همان، جلد17، ص 187. 84 ) همان، جلد 12، صص 17و117. 85 ) همان، جلد 14، ص 244. 86 ) روح الله موسوي خميني، طلب و اراده، جلد 2، صص 45 و 71 و 72 و 128. 87 ) جعفر السبحاني، تهذيب الاصول، جلد 1، ص 305. 88 ) همان، جلد 2، ص 280. 89 ) صحيفه نور، جلد 14، ص 269. 90 ) جعفر سبحاني، همان، جلد 2، صص 93و94. 91 ) صحيفه نور، جلد 8، ص 256. 92 ) ذكر علت يك حكم، موجب تعميم آن حكم به ساير مواردي كه آن علت در آن باشد و نيز تخصيص حكم به همين شكل مي شود. 93 ) اسراء (17): 15، «و ما كنا معذبين حتي نبعث رسولا». 94 ) جعفر السبحاني، همان، صص 139، 140 و 188. 95 ) فرانتس نويمان، همان، صص 280و285. 96) C.e S.Montesquieu, The Sirit of Laws, New York:Cambrige University

ress, 1989,.156. 97 ) Ibi, .157. 98) Maurice Vile, Constitutionism an the Searation of owers, Oxfor, Clarenon, 1967,.8-130. 99) Constitutionalism in Transformation, .26. 100) صحيفه نور، جلد 12، ص 118. 101) همان، جلد 12. ص 264. 102) روح الله موسوي خميني، كتاب البيع، جلد 2، صص 464-465. 103) همان، صص 264و265. 104) صحيفه نور، جلد 10، ص 155. 105) همان، جلد17، ص 103. 106) همان، جلد 21، ص 129. 107) واضح است كه در اينجا بنا نداريم تمامي نقشها و وظايف رهبر را در حكومت اسلامي بيان كنيم. 108) صحيفه نور، همان، جلد 10، ص 53. 109) همان، جلد 10، ص 29. 110) همان، جلد 11، ص 201. 111 ) روح الله موسوي خميني، تحرير الوسيله، جلد 1، ص 10. 112 ) صحيفه نور، جلد 14، ص 238. 113 ) انبياء (21):23، «خداوند درباره آنچه انجام مي دهد مورد سؤال واقع نمي شود و آنانند كه مورد سؤال واقع مي شوند». 114 ) روح الله موسوي خميني، شرح چهل حديث، تهران: مركز نشر فرهنگي رجاء، 1368، صص 505 و06 115 ) انبياء (21):23، «خداوند درباره آنچه انجام مي دهد مورد سؤال واقع نمي شود و آنانند كه مورد سؤال واقع مي شوند». 116 ) روح الله موسوي خميني، شرح چهل حديث، ص 71. 117) همان، ص 74. 118) جعفر السبحاني، تهذيب الاصول، جلد 2، صص 45-49. 119) روح الله موسوي خميني، تحرير الوسيله، جلد 1، ص 118. 120) روح الله موسوي خميني، كتاب البيع، جلد 2، ص 477. 121) صحيفه نور، جلد 4، صص 189 و 190. 122) همان، ج 5، ص 247. 123) همان،

جلد7، ص 34. 124) حميد حيدري، توسل به زور در روابط بين الملل، تهران: انتشارات اطلاعات،1376، صص 170و171. 125) صحيفه نور، جلد 21، ص 188. 126)John Lock,Op.cit. p.242 منابع مقاله:

فصلنامه متين، شماره 2، حيدري، حميد؛

فرهنگ نقد از نگاه امام خميني (ره)

فرهنگ نقد از نگاه امام خميني انسان موجودي است كه در نهاد نخستين او, عشق به كمال و خوشبختي پي ريزي شده است. و براي دستيابي به كمال از انگيزاننده ها و وادارنده هاي گوناگون كمك مي گيرد و بازدارنده ها را به كنار مي نهد, تا زمينه رشد و بالندگي فردي و اجتماعي خويش را فراهم سازد. از جمله انگيزه هايي كه در سير تكامل انساني و پيدايش حيات طيبه اجتماعي او, نقشي مهم و بنيادي دارد, مسأله (نقد وانتقاد) است. نقد كردن و نقد پذيري, سرمايه اي ارزنده براي صلاح فرد و اصلاح اجتماع به شمار مي رود. شناخت كاستيها و تلاش براي زدودن آنها, گامي است اساسي در رسيدن به رستگاري فردي و اجتماعي. پرده پوشي بر آنچه بوده و هست و رويدادها و يا خود را به ناداني زدن, رويدادها را دگرگون نمي سازد. انسان خردمند, هماره در جست وجوي آن است كه در مسير تكاملي فردي و جمعي, آفتها, آسيبها, كم وكاستيها را بزدايد, تا به درستي راه بپيمايد. از اين روي, در منطق فرزانگان, نقد و انتقاد قدر و قداست ويژه اي دارد و يكي از برتريهاي اخلاقي و اجتماعي مهم, به شمار مي رود. اگر فرهنگ نقد كردن و نقد پذيرفتن, به درستي بيان شود و آداب نقد و ويژگيهاي ناقدان و مرزهاي روا و نارواي انتقاد به روشني ترسيم گردد, بسياري از

تنشها و تشنجها و كشمكشها فروكش مي كند و بسياري از سستيها و كاستيها, زمينه ظهور نمي يابند. اگر همگان به اين باور برسند كه: بالندگي فردي و توسعه و پيشرفت اجتماعي آنان به وسيله نقد دلسوزان و انتقاد تيزبينان رشد و شتاب بيش تري مي يابد و هيچ كس بي نياز از يادآوري و انتقاد ديگران نيست, فضاي جامعه دگرگون مي شود و انتقادها جاي انتقامها را مي گيرند. در چنين حال و وضعي, (اخوّت ديني)1 و (الفت ايماني)2 بر اساس (تعاون بر نيكي)3 و (تواصي به حق)4 و (دعوت به خير)5 و (امر به معروف و نهي از منكر)6 خود را در تمام زوايا و شؤون جامعه ديني نشان مي دهد و همگان خود را در ديد و جلوه گاه پذيرش يادآوريهاي خيرخواهانه قرار مي دهند و نقد را به عنوان (هديه)7 و تحفه اي سودمند مي پذيرند. در اين نوشتار, برآنيم: مقوله (نقد) و فرهنگ انتقاد را از ديدگاه امام خميني به تصوير بكشيم و بر اين باوريم: نگاه نقادانه و واقع بينانه امام به مسائل فردي و اجتماعي و تجربه عيني و عملي آن عزيز در رخدادهاي سياسي و اجتماعي, سرمايه اي گرانبهاست كه از آموزه هاي اسلام ناب محمدي الهام گرفته و مي تواند بسياري از گره هاي نابگشودني را در زمينه مسائل سياسي, اجتماعي, و فرهنگي گشوده و راه درمان و شيوه خردمندانه را پيش روي رهروان انقلاب قرار دهد. براي روشن تر شدن فضاي نوشتار, اشاره اي گذرا به مفهوم نقد و بايستگي و جايگاه آن خواهيم داشت, سپس به رهنمودهاي روشنگر امام راحل در زمينه فرهنگ نقد,

آداب و مرزهاي آن خواهيم پرداخت.

مفهوم نقد نقد و انتقاد, به معناي جدا كردن دينار و درهم سره از ناسره, جدا كردن كاه از گندم, به گزيني, خرده گيري و آشكار كردن زيباييها و كاستيهاي يك اثر, به كار رفته است.8 سنجش و ارزيابي و بررسي همراه با عدل و انصاف در پديده هاي اجتماعي و نگرش دوسويه به رفتارها و عملكردها و ديدن درد و ارائه درمان, از مقوّمات مفهوم (نقد) است. هدف از نقد, پاره كردن و دريدن و مثله كردن افكار و آرامش جامعه و مردم نيست, بلكه ارج نهادن به كار مثبت ديگران و يادآوري رواها و نارواها در كنار هم است. اين شيوه, مي تواند راه را بر پويايي و شفاف شدن جامعه هموار كند و جامعه را به سوي آفرينش گري و ابتكار و تكامل و پيشرفت رهنمون شود. از اين روي, وجهه ديگران را خراب كردن و دامن زدن به بدبينيها و پديدآوردن جوّ بدبيني را نمي توان و نبايد با نقد و انتقاد يكي دانست; زيرا عيب گرفتن آسان است, ولي بيان عيب به گونه اي و زباني كه به اصلاح صاحب عيب بينجامد, كاري است بزرگ و دشوار. و چه زيبا گفته است خواجه عبدالله انصاري: (عيب از يار بيندازند; اما يار را به عيب نيندازند.)9 شهيد مطهري در تفسير و تعريف نقد مي نويسد: (قوه نقادي و انتقاد كردن, به معناي عيب گرفتن نيست, معناي انتقاد, يك شيء را در محك قراردادن و به وسيله محك زدن به آن, سالم و ناسالم را تشخيص دادن است….)10 در روزگار گذشته كه دادوستد مردم, با نقره سكه

زده شده انجام مي گرفت, كساني بودند كه سرب را به گونه پول رايج سكه مي زدند و با پولهاي نقره مي آميختند. در كنار اينان افراد خبره و كارشناسي به عنوان (صرّاف) در جامعه وجود داشتند كه سكّه شناس بودند و سكه هاي طلايي و يا نقره اي خالص را از ناخالص, جدا مي كردند.11 اين واژه درباره كسي كه افكار و عملكرد افراد را مي شكافد و نقطه هاي كمال را از نقطه هاي ضعف, باز مي شناسد نيز, به كار رفت. در آموزشهاي حضرت مسيح(ع) چنين آمده است: (خذوا الحق من اهل الباطل ولاتأخذوا الباطل من اهل الحق كونوا نقّاد الكلام فكم من ضلالة زخرفت بآية من كتاب الله كما زخرف الدرهم من نحاس بالفضة المموّهة, النظر الي ذلك سواء والبصراء خبراء.)12 حق و حقيقت را هر كجا و از هر كس يافتيد, بپذيريد, گرچه از اهل باطل باشد. باطل را و گرچه از زبان اهل حق بتراود, نپذيريد. همآره سخنان را مورد نقد قرار دهيد; زيرا چه بسا گمراهي به وسيله آيه اي از كتاب خدا آراسته شده باشد, مانند آميختن درهمي از مس با نقره و انسان را بفريبد و به اشتباه افكند; از اين روي, در نگاه نخست, درهمِ خالص و ناخالص, يكي مي نمايد و كارشناسان تيزهوش مي توانند سره از ناسره آن را بازشناسند. در اين سخن, به مفهوم نقد و انتقاد و جايگاه نقّادان آگاه در جامعه اشارت شده و بايستگي آن, به روشني بيان گرديده است. بي گمان, نقد به عنوان عاملي اصلاحي و پيش برنده و بالنده, به برنامه ريزان, سياستگزاران و مديران و

مجريان, مجال بازنگري, همه سونگري و واقعيت نگري همراه با در نظر گرفتن افكار عمومي را مي بخشد و جلوي بسياري از ريزشها و دوباره كاريها و تكرويها را مي گيرد و در نتيجه, طرحها را در راستاي سودهي و بهره مندي بهتر و بيش تري قرار مي دهد و از اسرافها و اترافها و گاه از ريخت وپاشهاي حاشيه اي و جانبي نيز جلوگيري مي كند. بنابراين, در اصل نياز جامعه و مديران به نقد و بايستگي وجود نقادان تيزبين در اجتماع نمي توان ترديد كرد, لكن اين نيمي از كار است, نيم ديگر كه كامل كننده اين بخش است, مسأله (نقدپذيري) و به كار بستن نقد ناقدان است.

نقدپذيري نقدپذيري به عنوان خوي و خصلتي انساني و اسلامي, نقش مهمي در فرونشاندن آسيبها و آفتهاي فردي و اجتماعي دارد, رواج فرهنگ نقدپذيري در اجتماع, كمك فراواني به پايان دادن كشمكشها و درگيريها مي كند. به همان اندازه كه نقد و نقادي مايه كمال و رشد رفتارها و عملكردهاست, نقدپذيري نيز زمينه ساز بسياري از خوشبيني ها و اميدواريها نسبت به اصلاح امور است. دست اندركاراني كه به پيشباز نقد مي روند و از آن بيم و ترسي ندارند, از مديريتي بهتر و كمال يافته تر برخوردارند و كم تر دچار چالش, دوباره كاري و نابساماني مي شوند. سرزميني كه گود است دو بهره از باران آسمان مي برد, يكي بهره مستقيم و ديگر آن كه باراني كه در بلندي مي بارد نيز, به سوي آن سرازير مي گردد. پذيرش نقد, نه تنها چيزي از بزرگواري و شخصيت سياسي و اجتماعي انسان نمي كاهد, بلكه

مي توان گفت: روشن ترين گواه بر شخصيت و كمال آدمي است. به گفته امام خميني: (… اگر يك چيزي را ديديد كه واقعاً خلاف كرديد, اعتراف كنيد و اين اعتراف شما را در نظر ملتها بزرگ مي كند, نه اين كه اعتراف به خطا شما را كوچك مي كند.)13 تلخي نخستين نقد و انتقاد, با دستآوردهاي شيرين آن از ميان مي رود. پيامدهاي سازنده و سودمند نقد, سبب مي شود كه آدمي همواره خود را در ديد نقد ديگران بگذارد و هيچ گاه كاركرد خويش را از آن بي نياز نداند. امام جواد(ع) در ضمن شمارش نيازمنديهاي هميشگي مؤمنان مي فرمايد:

(… و قبول ممّن ينصحه.)14 (مؤمن) نقد و نصيحت خيرخواهان را مي پذيرد. امام سجاد(ع) در (رسالة الحقوق), حقوق متقابل نصيحت كننده و نصيحت شونده را اين گونه بر شمرده است:

(وحق الناصح ان تلين له جناحك و تصفي اليه بسمعك فأن أتي بالصواب حمدت الله عزّوجّل وان لم يوافق رحمته….)15 حق ناقد و نصيحت كننده آن است كه با او نرم رفتاري كني; و به سخنان او گوش فرا دهي, اگر سخن وي درست بود, خداي را سپاس گويي و اگر سخن او نادرست بود, با او مهربان باشي ( و او را از خود دور نسازي). به همان اندازه كه پذيرش نقد, نشانه شخصيت و خاكساري آدمي است و ترازي براي شناختن انسانهاي با انصاف و واقع نگر, سرباز زدن و نقد ناپذيري نشانه نوعي غرور و تكبر است كه ريشه در خودخواهي و خود برتربيني و يا خود مطلق انگاري انسان دارد. از اين روي, ديده شده است كه گاه ناب ترين

نقدها و پندها بر دلهاي غبار كبر و خودبيني گرفته, اثر نمي بخشد: (… واذا قيل له اتق اللّه اخذته العزة بالإثم…)16 وچون به او گفته شود كه از خدا بترس, او را غرور گناه بگيرد. حب نفس, حجابي بين انسان نقد شونده و ناقد به وجود مي آورد كه نه تنها از نقد استقبال نمي كند, بلكه به ناقد نيز به ديده دشمن مي نگرد, ولي غافل از آن است كه: آينه چون عي_ب تو بنم_ود راست خودشكن آينه شكستن خطاست امام خميني در بيان فرهنگ نقد, به اين نكته توجه تمام داشت كه مسؤولان و دست اندركاران, هرگز نبايد خود را منّزه و مبراي از نقد بدانند, بلكه شايسته است كه سخنان و نوشته هاي نقدآميز را آويزه گوش سازند و آن را به عنوان (هديه) و ره آوردي الهي و آسماني, به شمار آورند: (نبايد ما ها گمان كنيم كه هر چه مي گوييم و مي كنيم, كسي را حق اشكال نيست. اشكال, بلكه تخطئه, يك هديه الهي است براي رشد انسانها.)17 به مديران نظام اسلامي سفارش مي كرد: (شما و دوستانمان در وزارت امور خارجه, بايد تحمل انتقاد را _ چه حق و چه ناحق _ داشته باشيم.)18 امام راحل بر اين باور بود: نپذيرفتن نقد و انتقاد, نشانه كم فروغ بودن چراغ تهذيب در درون جان است و پذيرش نقد, نشانه بزرگي روح و شرح صدر: (اگر انسان خودش را ساخته بود, هيچ بدش نمي آمد كه يك رعيتي هم به او اشكال كند و از انتقاد بدش نمي آمد.)19 بنابراين, نقد كردن ديگران و نقد پذيرفتن از ديگران, در

كنار يكديگر سازنده و سامان دهنده وضع و حال مردم و جامعه اند.

نقد خويش پيش از ديگران آدمي, افزون بر پذيرش نقد, بايد در گام نخست, به نقد خويش بپردازد و پيش از آن كه به كاستي و عيب ديگران توجه كند, در جست وجوي زدودن عيبهاي خويش باشد. در فرهنگ ديني به اين نكته نيز سفارش فراوان شده است. امام علي(ع) مي فرمايد: (طوبي لمن شغله عيبه عن عيوب الناس.)20 خوشا به حال كسي كه پرداختن به عيب خويش, وي را از عيب ديگران باز دارد. (من لم يسس نفسه اضاعها.)21 آن كه نفس خويش را سياست و ادب نكند, آن را تباه ساخته است. اگر آدمي خود آينه خويش شود, از بسياري انتقادها در امان مي ماند و اگر همگان به فكر نقد خود برآيند, زمينه نقد اجتماعي كم تري پيدا مي شود و در نتيجه پاره اي تنشها و تشنجها, به خودي خود, از بين مي روند و جلو بسياري از نقدهاي ويران گر گرفته مي شود. عيب كسان منگر و احساس خويش ديده فروكن به گريبان خويش آينه روزي كه به گيري به دست خود شكن آن روز مشو خود پرست امام حسين(ع) فرمود: (من دلائل العالم انتقاده لحديثه وعلمه بحقائق فنون النظر.)22 از نشانه هاي عالم آن است كه گفتار و كردار خويش را نقد كند و به تمام ريزه كاريهاي امور, آگاهي و شناخت پيدا كند. اگر مسؤولان و دست اندركاران, هر چند گاه, به بررسي كاركرد حوزه كار خويش بپردازند, تواناييها و پسنديده ها را بگسترانند و كاستيها را اصلاح كنند, هم روند پيشرفت كارها شتاب بيش تري

مي گيرد و هم هدف نقدهاي روا و نارواي ناقدان قرار نخواهند گرفت. انسان وارسته و خودساخته, پيش از آن كه ديگران آمار ناراستيهاي او را به رخ بكشند, آنچه انجام داده در دادگاه وجدان رديف مي كند, با بررسي و حسابرسي ضعف را شناسايي و راه درمان مي جويد. و گاه پس از حسابرسي به سرزنش نفس مي پردازد و خود ناقد و قاضي خويش مي گردد. البته شجاعت در پذيرش اشتباه و كژ راهه رويها, شجاعتي انساني و درخور سپاس است. به زبان آوردن اين عبارت كه اشتباه كردم, ريشه در كرامت انساني دارد كه به دست آوردن آن كار آساني نيست. امام خميني, اين نكته را در باب نقد نيز به خوبي در سخنان و سيره اش ترسيم كرده و به روشني بيان داشته است كه در تركيب دولت موقت و سپردن دولت به دست ليبرالها و افراد غير انقلابي, اشتباه شد: (من امروز بعد از ده سال از پيروزي انقلاب اسلامي, همچون گذشته اعتراف مي كنم كه: بعض تصميمات اول انقلاب در سپردن پستها و امور مهمّه كشور به گروهي كه عقيده خالص و واقعي به اسلام ناب محمدي نداشته اند, اشتباهي بوده است كه تلخي آثار آن به راحتي از ميان نمي رود.)23 ييا: (آنچه مهم است اين است كه: ما مي خواهيم مطابق شرع اسلام, مسائل را پياده كنيم. پس اگر قبلاً اشتباه كرده باشيم, بايد صريحاً بگوييم كه اشتباه نموده ايم و عدول در بين فقها از فتوايي به فتواي ديگر, درست همين معني را دارد… فقهاي شوراي نگهبان… هم بايد اين طور باشند كه اگر در مسأله

اي اشتباه كردند, صريحاً بگويند اشتباه كرديم و حرف خود را پس بگيرند… اين معني ندارد كه من بگويم چون ديروز حرفي زده ام, بايد روي همان حرف باقي بمانم.)24 بسياري از ريزشها در انقلاب و بريدنها از اصول, از سوي كساني است كه در فراز و نشيبها, راه اشتباه پوييده اند و با اثرپذيري از ديگران حرفي زده و يا موضعي ناپسند پيش گرفته اند, و امروز, گرفتار شده اند و حاضر نيستند خود و موضع گيريهاي خود را نقد كنند و با شهامت حق و حقيقت را بپذيرند. از اين روي, لازم است همه كساني كه صاحب انديشه و قلمند, پيش از آن كه لبه تيز انتقادها را به سوي ديگران نشانه روند, انديشه هاي خود را بررسي همه جانبه بكنند و اگر نقدي بر آن ديدند, از اظهار و ابراز آن شرم نداشته باشند وگرنه, كم كم در دامي خواهند افتاد و در باتلاقي فروخواهند رفت كه هر چه بيش تر تلاش كنند, گرفتارتر مي شوند.

جايگاه نقد و نقدپذيري در اسلام در آموزه هاي ديني, به مقوله نقد و نقدپذيري, اهميت فراوان داده شده است. واژه هاي: نصيحت, تذكر, موعظه, استماع قول, اتّباع احسن, تواصي به حق, دعوت به خير و امر به معروف و نهي از منكر, هر يك به گونه اي, اهميت و جايگاه نقد و نقدپذيري را بيان مي كنند. خداوند در قرآن مي فرمايد:

(… فبشّر عبادالذين يستمعون القول فيتبعون احسنه….)25 پس بندگان مرا كه به سخن گوش فرا مي دهند, آن گاه بهترين آن را پيروي مي كنند, مژده بده…. در كلمه (استماع) نكته و نغز ويژه اي

نهفته است كه در (سماع) نيست. گوش فرادادن, شنيدن سخن ديگران, غير از به گوش خوردن است.آن كه گوش فرا مي دهد, نقد و بررسي هم مي كند, تمام پيامدهاي خوب و بد و زيبا و زشت سخن را مي سنجد, آن گاه دست به گزينش مي زند. به هنگام برگزيدن نيز, ميان خوبها و خوب ترها, به گونه اي ارزيابي مي كند و در پايان با آگاهي و بررسي همه جانبه, سخن نيكوتر و پيشنهاد به واقع نزديك تر و طرح و برنامه خردمندانه تر را بر مي گزيند. قرآن به مؤمنان فرمان مي دهد:

(وذكّر فإنّ الذكري تنفع المؤمنين.)26 و پند ده; زيرا كه پند در مؤمنان سودمند افتد. ييادآوري, فراموشيها و ناآگاهيها را به هشياريها و بيداريها دگر مي كند و همگان را به حضور و مراقبت همه سويه فرا مي خواند در چنين جامعه اي, كم كاريها, كندكاريها و بدكاريها, كم تر به چشم مي خورد و هر يك از مردمان وظيفه خود مي دانند كه نسبت به ديگران هشدار و يادآوري داشته باشند, تا كارها در روال و روند واقعي خود قرار گيرد. بسياري از آيات شريف و روايات بر اين معني دلالت دارند كه مؤمنان و باورمندان, نبايد به افراد چاپلوس و كساني كه همواره از خوبيها سخن مي گويند و بر سستيها سرپوش مي گذارند, ميدان دهند و اينان بايد دوستاني برگزينند كه در كنار ستايش, به نقد رفتار و كاركرد آنان نيز, بپردازند. آينه گون, خوبي و بدي, شايستگي ها و كاستيها بر آنان بنماياند.27 امام صادق(ع) مي فرمايد:

(المؤمن اخوالمؤمن, عينه ودليله لايخونه ولايظلمه ولايغشه ولايعده عدة فيخلفه.)28

مؤمن برادر مؤمن است و به منزله چشم او و راهنماي اوست, هرگز به او خيانت نمي كند و ستم روا نمي دارد, با او غش و تقلب نمي كند و هر وعده اي به او دهد, سر بر نخواهد تافت. امام موسي بن جعفر(ع) درباره برنامه ريزي زندگي مؤمنان و جايگاه نقد و نقدپذيري در آن مي فرمايد:

(… و ساعة لمعاشرة الأخوان الثقات الذين يعرفون عيوبكم ويخلصون لكم في الباطل.)29 و بخشي را براي رفت و آمد با برادران ديني مورد اعتمادي كه از كاستيها و سستيهاي شما باخبرند و بي خدعه و نيرنگ آنها را به شما گوشزد مي كنند, ويژه سازيد. در اين سخن معصوم, چند نكته آموزنده و الهام بخش به چشم مي خورد: 1. بايستگي برنامه ريزي و سرمايه گذاري براي آسيب شناسي فردي و اجتماعي در جامعه ديني. 2. انتقاد پذيري و پيدا كردن ناقدان خالص و مورد اعتماد. 3. ناقدان بايد دردشناس و داراي معرفت در مسائل مورد نقد باشند. 4. نقد بايد بدون خدعه و نيرنگ و خالص و ناب باشد. در مجموع مي توان نتيجه گرفت: نقد به معناي جداسازي سستيها از تواناييها وتلاش و كوشش در جهت از بين بردن كاستيها و يا كم كردن آنهاست. نقد, جايگاه ويژه و با اهميتي دارد و پرورش يافتگان مكتب اسلام, آن را به عنوان اصل ضروري و لازم در زندگي انسانها, و بويژه مؤمنان پذيرفته و سفارش كرده اند. امام خميني, تربيت يافته مكتب وحي, از چشم انداز زيبايي به نقد نگريست كه توانست زيباييهاي بسيار بيافريند. او, در سراسر زندگي معنوي خود, هم با نقدهاي علمي

و اجتماعي خود, جامعه را به آبشخور اصلاح رهنمون شد و هم با نقدپذيري, فرهنگ نويني بنا نهاد. او, پيش از پيروزي انقلاب, كه در حوزه در كار تدريس و نيروهاي ديني و انقلابي بود, روحيه نقد و انتقاد و اشكال و اعتراض منطقي و مستدل را در حوزه درسي فقه و اصول خود رواج مي داد و به شاگردان روش نقّادي مي آموخت و خطاب به آنان مي گفت: (مجلس درس و بحث است, مجلس وعظ و خطابه نيست,چرا ساكت هستيد و حرف نمي زنيد.)30 او, ضمن پاسداشت جايگاه بزرگان و پيشينيان حوزوي و بهره مندي از تلاش علمي آنان, به نقد و بررسي موشكافانه ديدگاههاي آنان مي پرداخت و هيچ بزرگي, بزرگي او سبب نمي شد كه ديدگاه وي در بوته نقد قرار نگيرد. او, هميشه به شاگردان سفارش مي كرد: (هر سخني گفته مي شود, به نظر تنقيد بنگريد, هر چه صاحب سخن هم بزرگ باشد, انسان نبايد فوراً حرف او را بپذيرد, بلكه بايد دقت و بررسي كند.)31 امام در دانش فقه و اصول, ديدگاههاي فقيهان و عالمان بزرگي چون: ميرزاي نائيني و اصفهاني را عالمانه نقد مي كرد و به تجزيه و تحليل ديدگاههاي آنان مي پرداخت. ايشان, در مسائل سياسي و اجتماعي نيز همين روش را به كار گرفت. پديده ها را درست تجزيه و تحليل و ريشه يابي مي كرد و سپس آنها را با منطق و استدلال به نقد مي كشيد و آن را عامل رشد و بالندگي مي دانست: (انتقاد بجا و سازنده, باعث رشد جامعه مي شود. انتقاد اگر به حق باشد, موجب هدايت دو

جريان مي شود. هيچ كس نبايد خود را مبرّاي از انتقاد ببيند….)32 جامعه بالنده, مانند بچه اي است كه پس از دوران شيرخوارگي نيروهاي مغزي و استعدادهاي دروني و ذاتي اش اندك اندك شكوفا مي گردد و روحيه كنجكاوي وي, نسبت به آنچه در پيرامون او مي گذرد, بيش تر و دقيق تر مي شود. پرسشهايي براي وي پيش مي آيد و آنها را بر زبان جاري مي كند در پاسخ او نبايد گفت: ساكت باش, فضولي نكن! سن و سال او چنين مي طلبد كه بپرسد و مسايل را بكاود. و همين, نشانه سلامت فكر و قواي مغزي اوست. جامعه به معناي مجموعه انسانها در جهت زندگي مشترك و جمعي نيز, همواره رو به تكامل و پيشرفت است. طبيعي است كه در روند حركت جامعه به سوي آرمانهاي انساني و ارزشي, زمينه هاي پرسش و نقد به وجود مي آيد و گروهي آن پرسشها را به زبان مي آورند و يا در نوشته هاي خود مطرح مي كنند. فضا و بستر جامعه بايد به گونه اي آماده شود كه همگان پذيرش نقد و انتقاد را داشته باشند. با پيروزي انقلاب اسلامي و رخت بر بستن حاكميت استبداد, فضاي عطرآگيني به وجود آمد كه مردم مسلمان ايران ره صدساله را يك شبه پيمودند. بينشها به رشد و بالندگي رسيد و مردم, هر يك, به نوبه خود داراي تجزيه و تحليل شدند, كژيها و ناراستيها را بر نمي تافتند و نقد حاكمان و مديران انقلاب را حق اصلي و اساسي خود مي شمردند; زيرا اين بار با كوله باري از تجربه تلخ گذشته به ميدان آمده

بودند و از ورود آسيبها و آفتها به بدنه و درونِ نظام اسلامي, بيم داشتند. در اين فضاي آماده, امام همچون ديده باني آگاه و دورنگر, با استفاده از تجربه هاي شخصي و تاريخي و با الهام از تعاليم و آموزه هاي ديني, فرهنگ نقد را گسترش داد و با شجاعت تمام گفت: (هر فردي حق دارد مستقيماً در برابر سايرين, زمامدار مسلمانان را استيضاح كند و به او انتقاد كند و او بايد جواب قانع كننده دهد.)33 انتقادگري و انتقاد پذيري را امام به عنوان يك فرهنگ در جامعه ديني مطرح كرد و بر اين باور بود: نوآوري و ابتكار و رشد و حيات جامعه در سايه پرسش و پاسخ و نقد و انتقاد به دست مي آيد. از اين روي, بي تفاوتي و نظاره گري را در جامعه ديني نمي پسنديد و همگان را به خيرخواهي و نظارت بر امور مسلمانان و اهتمام به كار مردمان فرا مي خواند: (ما از جانب خداي تعالي مأمور ممالك اسلامي و استقلال آنها هستيم و ترك نصيحت و سكوت را در مقابل خطرهايي كه پيش بيني مي شود, براي اسلام و استقلال مملكت جرم مي دانيم, گناه بزرگ مي شماريم.)34 ويژگيهاي بايسته ناقدان جايگاه نقد در ساماندهي امور و ساختن و به كمال رساندن مديران بر كسي پوشيده نيست. انتقادگري و انتقادپذيري از نشانه هاي مجموعه انساني سالم و مديريت شايسته به شمار مي رود. نقد, گرچه حقي است عمومي و همگاني و كسي نمي تواند مردم را از اين حق, بي جهت محروم سازد, لكن شرطهايي لازم است رعايت و توجه شود, تا نقد كامل

و كارساز گردد. در اين جا نگاهي داريم به اين بايستگيها در آموزه هاي ديني و سخنان اسلام شناس ناب انديش, امام خميني. الف. شناخت و تحليل رويدادها: شناخت رويدادها و حركت و حضور در متن آنها و پديده هاي اجتماعي, سياسي, فرهنگي و آگاهي از وجود زمينه ها و گنجاييها و بازدارنده ها و تحليل همه سويه آنها, از پيش درآمدهاي مهم و بنيادي نقد ناقدان به شمار مي رود. در مجموعه هاي روايي براي كساني كه مي خواهند امر به معروف و نهي از منكر كنند و اين وظيفه و تكليف ديني را به شايستگي انجام دهند, ويژگيهايي بيان شده است, از جمله: (عالم بما يؤمر و عالم بما ينهي, عادل بما يؤمر و عادل بما ينهي.)35 به آنچه فرمان مي دهد و از آنچه باز مي دارد, آگاهي داشته باشد و در هر دو مورد, عدل و داد را نگهدارد. روشن است آن كه بدون آگاهي و شناخت واقعيتها, برنامه ها و سياست ها, مديران اجرايي را زير سؤال مي برد و از چپ و راست آنها را به نقد مي كشد, كاري نافرجام و بي اثر و يا دست كم, كم اثر انجام مي دهد و زياني كه از سوي او به مردم وارد مي شود, بيش از سود آن خواهد بود. امام راحل درباره شرايط آمران به معروف و ناهيان از منكر مي نويسد: (ان يعرف الآمر والناهي ان ما تركه المكلف او ارتكبه معروف او منكر فلايجب علي الجاهل بالمعروف والمنكر….)36 كسي كه امر و نهي مي كند, بايد آگاهي داشته باشد كه آنچه از معروفها كه در جامعه

جامه عمل نمي پوشد چيست؟ و آنچه انجام مي گيرد از منكرها كدام است بنابراين, كسي كه چنين شناختي ندارد, بر او انجام اين دو وظيفه لازم نيست. و مي افزايد: (يجب تعلم شرائط الأمر بالمعروف و النهي عن المنكر وموارد الوجوب والعدم والجواز و عدمه حتي لايقع في منكر في امره و نهيه.)37 واجب است كه (ناقدان و آمران به معروف و ناهيان از منكر) شرايط معروف و منكر را فرا گيرند و موارد واجب بودن و جز آن را بشناسند, تا اين كه در انجام اين دو فريضه, خود گرفتار منكر نشوند. از اين ديدگاه فقهي امام, چنين به دست مي آيد كه هرگونه نقد و انتقاد در مسائل سياسي, اجتماعي, اقتصادي, فرهنگي و… بايد از روي آگاهي و شناخت صورت بگيرد. آن كه مي خواهد از ارزشها دفاع كند و جلو ضد ارزشها را در جامعه بگيرد, شايسته است پيش از آن خود را با سلاح آگاهي همه سويه آماده سازد, وظيفه خود را به درستي بشناسد, آن گاه دست به انجام وظيفه بزند. هر موضوعي را كه مي خواهد به نقد بكشد و امر و نهيي نسبت به آن داشته باشد, بايد تمام زواياي آن را بجويد و احتمالها را پيش روي نهد, آن گاه, با تجزيه و تحليل منطقي و روش و شيوه اي خردپسند و همسو با شريعت, نكته هاي مورد نظر خود را بيان كند. شهيد مطهري در اين باره مي نويسد: (تفقه در دين كه در اين آيه ذكر شده است (… ليتفقّهوا في الدين) مستلزم آن است كه انسان واقعا نقّاد باشد و كار نقّادي او

به آن جا كشيده شود كه هر چيزي را كه گفته مي شود با امر دين تماس دارند, بتواند تجزيه و تحليل كند.)38 به ديگر سخن, دينداري و دين شناسي دو مقوله است.هر دينداري, دين شناس نيست. و سوگمندانه بيش ترين ضربه ها هم از همين گونه افراد به اسلام وارد شده و مي شود. مؤمن راستين, با زيركي و هوشمندي مسائل را پي گيري مي كند و هرگز سوژه به بيگانگان و غيرخوديها نمي دهد. از اين رو امام راحل با لحني پدرانه و خيرخواهانه به ناقدان ناآگاه مي گويد: (تقاضا اين است كه قبل از آشنايي به مسائل, به اشكال تراشي و انتقادكوبنده و فحاشي برنخيزيد و به حال اين اسلام غريب كه پس از صدها سال ستمگري قلدرها و جهل توده ها, امروز طفلي تازه پا و وليده اي محفوف به دشمنهاي خارج و داخل, رحم كنيد.)39 آسيبي كه نظام از سوي ناقدان ناآگاه و متحجّر مي بيند, كمتر از آسيبي نيست كه از دشمنان كينه توز مي بيند. شماري از خوديهاي غافل و يا جاهل, نسبت به پاره اي از مسائل جزيي آن چنان واكنش شتاب زده و تند نشان مي دهند و اصل نظام و مديران آن را هدف حمله هاي خود مي گيرند كه دشمنان قسم خورده هم به گرد آنان نمي رسند. اين ناقدان ساده دل و ناآگاه و زود باور و ظاهر نگر, جريان گسترده بي ديني, قلدرمآبي, ستم, حيف و ميل بيت المال,اسرافها و اترافهاي كلان, نوكرمآبي, و سيطره استعمار را از اين سرزمين از ياد برده اند و آباداني و آزادي و عزت و سروري

كه انقلاب اسلامي و نظام مقدس جمهوري اسلامي به اين مرز و بوم به ارمغان آورده, ناديده انگاشته اند, هر روز به بهانه اي آتش كينه بر سر ملت و نظام مي ريزند. و نظام اسلامي را كه زلال ترين و ناب ترين و مردمي ترين نظام در جهان است, نظام قرون وسطايي مي خوانند مسؤولان نظام را متهم به خشونت, قانون شكني و… مي كنند. اين افراد, كه براي رسيدن به هدفهاي ناپاك و برنامه هاي تنفرانگيز خود لباس عوض كرده اند و خود را مصلح و خيرخواه جلوه مي دهند, با اين كه سابقه آنان روشن است بر كرسي احساس تكليف مي نشينند و لجن مي پراكنند, نه مصلحت جامعه را مي شناسند و نه قوه بازشناسي خوب از بد را دارند. حقد و كينه است كه آنان را به جوش و خروش آورده و نه احساس تكليف و گرنه هر حكومتي,حتي حكومت معصوم(ع) كاستيهايي دارد و زواياي نازيبايي شايد به چشم بخورد و خلافهاي بزرگ و كوچكي شايد انجام بگيرد و… و در حكومت علوي هم واليان و فرماندهان برجسته حكومتي, گاه به گناه بزرگ و فساد مي غلتيدند و گاه به خطا و اشتباه مي افتادند. اين واقعيتهاي عيني و تاريخي را نبايد ناديده گرفت و با ارزيابي عملكردهاي مسؤولان نظام در مقايسه با نظام پيشين عدل و انصاف را در انتقادها بايد در نظر داشت: مؤذن بانگ بي هنگام برداشت نميداند كه چند از شب گذشته است درازي شب از چشمان من پرس كه يك دم خواب در چشمم نگشته است رهبر معظم انقلاب, در زمان حيات امام, سخناني دارند

كه در اين بحث رهگشاست: (امروز كه تمام چارچوب نظام بر مبناي اسلام است, در رأس اين نظام يك مجتهد عادل زكيّ تقي زاهد است… اگر يك وقت اشتباهي هم سر بزند, انگار ديگر شيعه و تنها كشور شيعه تمام شد, اصلاً نه كار مي كنند نه كمك مي كنند, نه همكاري مي كنند, نق هم مي زنند, اينها بر اثر چيست؟… بعضي بر اثر هواي نفس و اغراض و امراض است و بعضي هم بر اثر تحليل غلط و درك غلط است.)40 ب . پارسايي در نقد چشم و گوش آدمي را دوستيها, از ديدن و شنيدن آنچه بوده و هست باز مي دارد. چشم به خاطر علاقه و محبت, عيبها و كاستيهاي محبوب را نمي بيند و گوش از شنيدن صداي حقيقت سرباز مي زند و نمي تواند و نمي خواهد سخن از كاستيهاي او را بشنود.

(حب الشيء يعمي و يصم.)41 دوستي چيزي, انسان را كور و كر مي كند. و از سوي ديگر, دشمني شخص با ديگري نيز چنين است و چشم و گوش را از ديدن و شنيدن بود و هست و آنچه حقيقت دارد, باز مي دارد. دشمني انسان با ديگري, سبب مي شود كه انسان همواره زشتيها را ببيند و زيباييها را نبيند و هر چه خوبي است و والايي, ناديده انگارد. اگر انسان نتواند با اين خوي و ويژگي زشت مبارزه كند و آن را مهار كند, همواره در لبه پرتگاه خودستايي قرار مي گيرد. آدمي به خاطر علاقه اي كه به خود دارد, اگر خصلت خودستايي را از خود دور نسازد, نقدهاي او نيز, در حقيقت نمودي

و چهره اي از خودستاييهاي او به شمار مي رود و براي طرح خود و ديگران متوجه خود كردن, به نقد ديگران روي مي آورد. تنها كساني از اين آسيب و آفت در امانند كه پيش از آن به خوي خودستاني و تهذيب و تزكيه نفس پرداخته باشند. امام راحل, اين مقوله مهم را در قالب واژه (مالكيت بر نفس) به تفسير نشسته و از شرايط بنيادين و نخستين ناقدان, چيرگي آنان بر نفس و مالكيت بر آن شمرده است. روشن است كسي كه مالك بر خود نيست, مانند پشه اي است در برابر باد, هميشه دستخوش اضطراب و مشكلات است و ثبات در فكر و تحليل و نقد او به چشم نمي خورد. در برابر آن كه مالك خويش است ناخدايي را مي ماند كه كشتي حيات خود و ديگران را در اقيانوس روزگار با مهارت پيش مي برد و در برابر طوفانها لنگر مي افكند و سرنشينان را به ساحل نجات رهنمون مي گردد. قرآن مجيد, هنگامي كه از شخصيت موساي كليم(ع) و روش برخورد انتقادي وي با فرعون سخن مي گويد از زبان او چنين نقل مي كند: (اني لا املك الاّ نفسي واخي.)42 من تنها مالك خود و برادرم هستم. امام خميني با الهام از اين لطيفه و اشاره قرآني, در بحث بيان بايستگيهاي ناقدان مي گويد: (آنهايي كه مي خواهند صحبت كنند… بنشينند و باخودشان فكر كنند, ببينند اين زبان چماق است و مي خواهد بر سر يكدسته ديگر كوبيده شود, يا اين كه زبان زبان رحمت است و براي وحدت. اگر چنانچه مالك نفس خودشان هستند و اين امر

مهم را, كه مالكيت شخص بر نفس خودش است… و مي توانند ادعايي را كه حضرت موسي پيغمبر بزرگ كرد, آنها هم بكنند كه: (لا املك الاّ نفسي واخي) (سخن بگويند و انتقاد بكنند) امّا كسي كه به اين مقام نرسيده بايد بگويد: (اني لااملك نفسي ولا اخي.)43 شخصي كه قلم به دست مي گيرد و مسائل سياسي و اجتماعي و فرهنگي را به بوته نقد مي نهد , بايد تقواي قلم و سخن داشته باشد و اين تقوا پشتوانه اي محكم و استوار مي خواهد كه نامش (مالكيت بر نفس) و زمامداري خويشتن خويش است. آن كه خودش در اختيار خودش نيست و هواهاي نفساني او را به هر جا كه مي خواهد مي برد و مي كشد, چگونه مي تواند تضمين كند كه آنچه مي گويد و مي نويسد از روي خيرخواهي و اصلاح امور است و نه براي مطرح كردن خود در سطح جامعه و مردم. اگر تو امربه معروف و نهي از منكر بر اين طريق كني بر تو اهل دل خندند تو راست خانه پُر از مار و جامه پركژدم زروي خلق مگس راني از تو نپسندند ناقد خودساخته داراي سعه صدر و دريادل است, زود از ميدان به در نمي رود به هنگام خشم, ميزان و معيار از دست نمي دهد, حق پوشي و كتمان نمي كند و در هر فضايي كه قرار گرفت به كاستيها و كمبودها و ناشايستگيها با عينك عدل و انصاف مي نگرد و ميزان داوريش من حيواني او نيست: (در باطن ذات همه هست كه آن كه با من خوب است, خوب است و

آن كه با من بد است, بد. نه آن كه به حسب حكم خدا خوب است و به حسب واقع خوب است. نخير, آني كه با من خوب است آن ميزان است… و آن كه براي من نباشد, فاسد است.)44 ناقد مبتلاي به اين درد نمي تواند نسخه شفابخش بپيچد و بايد به او گفت: يك قدم بر خويشتن نِه و آن دگر در كوي دوست. به ديگر سخن, اگر كسي به اين انگيزه دست به قلم ببرد و لب به سخن بگشايد كه گرهي از دشواريها را براي رضاي خدا و آسايش مردم باز كند و بازدارنده اي را از جلو راه آنان بردارد, اين حركت, حركتي است خدا پسندانه و بخشي از جلوه هاي بندگي كه (قضاء حوائج مؤمنان)45 و (اهتمام به امور مسلمانان)46 نام دارد. و اگر خداي ناخواسته براي مطرح كردن (من) و خود حيواني و شيطاني باشد, هر چند ظاهري آراسته و اديبانه هم داشته باشد, انتقادي است ناسالم و زيانبار. و با همين معيار, مي توان (تشنگان قدرت) را از (شيفتگان خدمت) بازشناخت و نوشته ها و سخنرانيها را ارزيابي كرد و موضع گيريها را تشخيص داد. در جامعه اي كه (من) ها و (منيّت)ها حكومت مي كند, ناگزير پديده هاي زشتي, مانند: چاپلوسي, تظاهر, نفاق و… زمينه رشد مي يابند, در حالي كه در حكومت الهي و ديني خشنودي خدا و اثبات حق و حقيقت ملاك و ميزان است, نه چيز ديگر. از اين روي در فضايي كه حق, محور گفتن و نوشتن و عمل كردن افراد است, فضاي فرهنگي مورد اعتمادي بين دولت و مردم و مردم

با مردم به وجود مي آيد, تنشها و تشنجها كم تر ميدان ظهور مي يابند و انتقادها شفاف تر و بي غلّ وغش بيان مي شوند. علي(ع) به مالك اشتر مي فرمايد: (ثم ليكن آثرهم عندك اقولهم بمرّ الحق لك…)47 برگزيده ترين وزيران و همكاران تو بايد از كساني باشد كه سخن (و انتقاد) تلخ حق را به روشني و با صداقت با تو در ميان مي گذارد. امام راحل بر اساس همين بينش و روش علوي, كه حق محوري اساس همه چيز است, نه من محوري, مرز انتقاد سالم و ناسالم را مي شناساند و در يك نگاه كلي مي گويد: (نظري كه نظر حب باشد به يك جرياني يا بغض باشد به يك جرياني, اين نظر نمي تواند سالم باشد: (حب الشيء يعمي و يصم) بغض هم همين طور است, نور عقل را خاموش مي كند… اين دو نظر را انسان مبتلا به آن هست. نظر بي طرف بسيار كم است. خود آدم هيچ وقت نمي تواند بي طرف باشد, لكن در نظر دادن حق را ببيند, حق تحت تأثير حق واقع بشود… حق هر جا كه هست بايد دنبالش رفت و او را با آغوش باز پذيرفت و لو بر خلاف نظر من هست.)48 كسي به ديده انكار اگر نگاه كند نشان صورت يوسف دهد به ناخوبي وگر به چشم ارادت نگه كني در ديو فرشته است نمايد به چشم كروبي اگر حق خواهي و حق طلبي بر اساس تقواي الهي محور انتقاد ناقدان قرار گيرد, درگيريها و برخورد كم تر و آثار وحدت و همسويي بيش تر مي گردد. در فضايي

كه حق حاكم و محور است, همه احساس آرامش مي كنند. اگر نقدي هم نسبت به عملكرد آنان صورت بپذيرد, به جان و دل مي پذيرند. امّا اگر (من )ها و (منيّت)ها ملاك نقد و بررسي باشد و همتها در جهت حذف رقيب و قلع و قمع كساني به كار رود كه به هر دليلي با ديگر سليقه ها همخواني و همساني ندارند, در چنين فضايي نقدها نه تنها راه گشايي نخواهند داشت كه هر نقدي, پاسخي نقد گونه و انتقامي به خود خواهد گرفت و التهاب و بحران و سردرگمي را در جامعه دو چندان خواهد كرد. امام راحل, انتقاد با انگيزه حق خواهي را سالم ترين انتقاد و بزرگ ترين عامل نجات و كمال مي شمرد و گويد: (بايد اشخاصي كه مي خواهند صحبت كنند, ببينند كه آيا حق را مي خواهند براي حق, بزرگ ترين چيزي كه انسان اگر آن را داشته باشد, كمال بزرگ دارد اين است كه: حق را براي حق بخواهد. از حق خوشش بيايد براي اين كه حق است و از باطل متنفر باشد, براي اين كه باطل است.)49 اگر اين زيرساخت در انديشه و گفتار و رفتار مسلمانان شكل بگيرد و استوار گردد, انتقادها بستر مناسب خود را مي يابند و بهترين دوستان كساني به شمار مي روند كه در كنار بر شمردن زيباييها, توانها و شايستگيها و… كاستيها را هم گوشزد مي كنند و انتقادپذيري امري پسنديده مي شود و پذيرفته همگان. (حق را اگر كسي براي حق بخواهد, اگر چنانچه در ضد خودش هم هست, آن را بايد بخواهد و دوست داشته باشد و اظهار

كند و باطل را اگر از خودش هم صادر شده باشد, بايد مبغوض او باشد و فرار كند.)50 دست اندركاران اداره نظام, اگر از دريچه حق جويي و حق خواهي, به پديده ها و رخدادهاي سياسي و اجتماعي ننگرند, آفتها و آسيبهاي فراواني براي نظام و انقلاب به وجود مي آورند كه به آساني نمي شود با آنها در افتاد و از بدنه نظام زدودشان و پيامدهاي ناگوار آنها را مهار كرد. برداشتنها و گماردنهاي پي درپي, مديريت نظام را دچار چالشي بزرگ خواهد كرد و برنامه ها و سياستهاي كلي راه به جايي نخواهند برد. و اما اگر هدف ثابت كردن و استوار ساختن حق حاكميت و قانون باشد, رقابتها و اختلاف سليقه ها نيز در خدمت آفرينشها و ابتكارها قرار مي گيرد و همگان همسو با هم, به پيش خواهند رفت. امام امت, بيم آن را داشت كه مبادا روح منيّت و خودخواهي بر روح عبوديت و خيرخواهي و پارسايي, چيره شود و ميزان همه چيز (مَن) بشود و حق در محاق فرو رود: (هر كاري از من صادر بشود, چون من ميزان هستم خوب است و هر كاري از رقيب من حاصل بشود بد است براي اين كه رقيب من است. هر چه هم خوب باشد كار خوب رقيب بد است و كار بد من خوب. اين يك مسأله و يك بيماري است در انسان كه معالجه او را با زحمت مي شود كرد… انسان يك همچون موجودي است كه حاضر است سرش را ببرد كه رقيبش از بين برود…)51 شرايط زمان و مكان نقّادي و سره از ناسره شناسي, فنّ و

هنري است كه در هر زمان و مكان شيوه و روش ويژه اي مي طلبد. چه بسا در برهه اي سخني را به عنوان انتقاد به توان گفت كه همان سخن در شرايط ديگر روا نباشد, گاه ناقدي از روي اخلاص فرد و يا گروه و يا دولت را به نقد مي كشد كه دشمن از آن, به سود خود و به زيان جامعه اسلامي بهره مي برد و از سخن حق بهره اي تبليغاتي عليه نظام مي برد. از اين روي, توجه به زمان و شناخت زمينه ها در طرح مسائل انتقادي نقشي كليدي و سرنوشت ساز دارد. امام راحل, اين نكته را براساس روش اجتهادي كه در همه مقوله هاي فقهي, سياسي و اجتماعي داشت, همواره گوشزد مي كرد: (ببيند كه آيا اين صحبت در سطح كشور يك تشنجي ايجاد مي كند… يا آرامش ايجاد مي كند؟ ببينيد اين روزنامه ها, اين قلم, آرامش در اين كشور (كه الآن لازم است) ايجاد مي كند, يا تشنج ايجاد مي كند؟)52 توجه به زمان در نقد, در اين فراز از سخنان امام, به روشني پيداست. امام نقّاد چيره دست, ناآرام و پراحساس بود. سراسر زندگي سياسي او را نقدهاي ناب و آگاه كننده و هشياري آفرين فرا گرفته است به رژيم ننگين پهلوي, آمريكايي جنايتكار, هميشه و همه حال, در زير پتك انتقادهاي قوي و خردكننده او قرار داشتند. هر بي قانوني و افسارگسيختگي را, چه كوچك و چه بزرگ, بر نمي تابيد و فرياد مي زد. امّا همين امام پرشور و پراحساس و نقّاد و سره از ناسره شناس چيره دست و قوي, وقتي

جمهوري اسلامي پا مي گيرد, به اقيانوس آرامي مي ماند و با ضرب آهنگ انتقاد خود, پايه هاي آن را لرزان نمي كند, بلكه شبان و روزان به تواناسازي آن همت مي گمارد او ناقدِ زمان شناس بود. برابر زمان حركت مي كرد. او با حكومت ديني, همان رفتار را نمي كرد كه با حكومت شاه مي كرد. آقاي فلسفي, از واعظان نقّاد سرشناس كشور, او كه در رژيم گذشته گاه برفراز منبر و در مكانهاي عمومي, دولت وقت را استيضاح و انتقادهاي خود را با روشني از زبان مردم و با تأييد آنان بيان مي كرد.53 پس از پيروزي انقلاب اسلامي در پاسخ كساني كه به او خرده مي گرفته اند: چرا در زمان جمهوري اسلامي شيوه انتقادي را پيش نمي گيرد, گفته است: (من در زمان شاه انتقاد مي كردم, انتقاد من به ضرر شاه بود و به نفع رسول اكرم و خدا بود; اما الآن انتقاد نمي كنم براي اين كه انقلاب ما اسلامي است, اگر از سوء اعمال بعضي ها به نام دولت انتقاد كنم… آمريكا استفاده مي كند.)54 آقاي فلسفي, اين مسأله را با امام راحل در ميان مي گذارد, ايشان نيز بر مشي وي مُهر تأييد مي زند و مي گويد: (بعضي از روزنامه ها, مطالبي خلاف واقع مي نوشتند و بد مي گفتند و من گفتم: بد نگوييد, انتقاد كنيد; اما حالا به شما مي گويم: انتقاد نكنيد; چون حساب شما از آنها جداست. در حكومت پيغمبر(ص) هم برخي كارهاي ناشايست را افرادي مرتكب مي شدند كه تك تك بد بود, ولي دولت پيغمبر(ص) بر اساس اسلام بود.

بنابراين, شروع انتقاد در منابر مصلحت نيست.)55 ويژگيهاي انتقاد سالم آنچه در فرهنگ نقد مهم است, آداب و ويژگيهايي است كه انتقاد را به دو بخش انتقاد سازنده و يا ويرانگر تقسيم مي كند. امام خميني با آن كه نقد را در مسائل سياسي و اجتماعي امري ضروري و لازم مي شمرد و از آن به عنوان عامل رشد و پيشرفت ياد مي كرد, لكن همواره در سخنرانيها بر اين واژه تكيه و اصرار داشت كه انتقاد بايد انتقاد سالم باشد. در اين بخش از نوشتار به ويژگيهاي انتقاد سالم از ديدگاه امام مي پردازيم به اين اميد كه اين معيارها و ميزانها, همچون دستورالعملي سياسي _ اجتماعي در جامعه ديني مورد توجه قرار گيرد و مثل راه باشد و فضاي حاكم بر مطبوعات, سخنرانيها, اظهار نظرها و مناظره ها و براساس سخنان و سيره عملي امام شكل بگيرد. روشن است كه پي ريزي (حيات طيّبه) و استواري (اخوّت ديني) در جامعه اسلامي, آن گاه ميسّر و ميسور است كه همه به فكر اصلاح و ساماندهي امور باشيم و با انتقاد سالم و سازنده, راههاي عملي سودمند و گره گشا را پيش رو نهيم, تا اين انقلاب و دستآوردهاي آن ماندگار بماند. انتقاد نه انتقام انتقادهاي برخاسته از حسدها و غرض ورزيها و تسويه حسابها, نه تنها مشكلي را نمي گشايد كه وضع را بدتر مي سازد; زيرا انسان كينه توز نمي تواند به انتقاد درست دست يابد. (النصيحة من الحاسد محال)56. از اين روي, بسياري از نقدهاي وي انتقام است. هدف از انتقاد, بر شمردن عيبها و كاستيها نيست; بلكه پيدا كردن راههاي درمان

براي دردهاي موجود و رهايي از بحران و آشفتگي و نابساماني است. در انتقاد سالم, عالم محضر خداست و مردمان همه آفريده هاي او. كاستيها و ضعفها, با توجه به اين بينش, به گونه اي مطرح مي شوند كه ناسازگار با آن حضور نباشد. انتقام گرفتن خويي است حيواني, در برابر انتقاد سالم. (انتقاد غير از انتقامجويي است. انتقاد صحيح, بايد باشد. هركس از هر كس مي تواند انتقاد صحيح بكند; اما اگر قلم كه دستش گرفت انتقاد كند, براي انتقامجويي, اين همان قلم شيطان است.)57 بنابراين, قلمي كه همسو با خويهاي شيطاني است و از آن فريبندگي و وسوسه58, شبهه افكني, ظاهر آرايي59, دعوت به فقر60 و فساد, فتنه گري61, تشنج آفريني و دشمن تراشي62 و مانند آن تراوش مي كند, انتقاد نيست, بلكه انتقام گرفتن از اسلام و مردم مسلمان و نظام اسلامي است. اگر ديو كينه توزي به جاي مهرورزي و مهرباني بنشيند, پرده اي تار در پيش چشم آدمي مي كشد كه بين او و حقيقت و واقعيت فرسنگها فاصله مي اندازد. و در نتيجه نگاه او نگاهي دشمنانه و حركتهاي او هم حركتهاي براندازي خواهد شد: (يك وقت مخاصمه هست, اين طرف مي خواهد او را بكوبد آن طرف مي خواهد او را بكوبد, اين نه راه اسلام است نه مقصد اسلامي مي تواند داشته باشد… و يك وقت مباحثه است.)63 بحث و بررسي و گفت وگو, در فضاي برادري و تفاهم, نه تنها مانعي ندارد, بلكه كارساز و رهگشا نيز هست. اگر بحثها به درگيري و دشمني كشيده شود و مچ گيري و انتقامجويي رواج يابد, نه تنها مشكلي

گشوده نخواهد شد, بلكه بر مشكلها افزوده خواهد شد. امام صادق(ع) مي فرمايد: (اياكم والمراء والخصومة فانّهما يمرضان القلوب علي الأخوان و ينبت عليهما النفاق.)64 از بگومگوهاي بي حاصل و دشمنيها بپرهيزيد; زيرا اين دو مايه بيماري دلها و زمينه ساز نفاق در ميان مؤمنان است. امام خميني در شرح اين حديث نوراني مي نويسد: (بيان آن كه مراء و خصومت در مقال, قلب را مريض مي كند و انسان را به دوستان بدبين مي كند و نفاق در دل مي روياند, آن است كه پيش از اين مذكور شد كه اعمال ظاهريه را در باطن و دل آثاري است متناسب با آنها….)65 پرخاشگري و پريدن به يكديگر و به كار گرفتن عبارتها و تعبيرهاي نيش دار و كينه توزانه, بذر بدبيني و بدخواهي را درجامعه مي افشاند و نتيجه اي جز تشنج و سلب آرامش و آسايش به دنبال ندارد. هيچ ملت و گروهي در سايه انتقام, به آقايي و سروري نمي رسد. (لا سؤدد مع الأنتقام.)66 بزرگواري و آقايي از راه انتقام به دست نمي آيد. كسي كه به بهانه انتقاد مي خواهد انتقام شخصي و يا گروهي خود را از ديگران بگيرد, داراي روحيه خود كم بيني و حقارت نفس گرديده است, شفاي خاطر خود را در تخريب ديگران مي بيند, از اين روي, هيچ گاه نمي تواند گام اصلاحي بردارد و سخن مصلحانه و خيرخواهانه بر زبان و قلم خودجاري سازد. اين گونه كسان, نه تنها كاستي و منكري را بر طرف نمي كنند كه خود گرفتار كاستي و منكرند: (مع الأسف بعضي از نويسندگان و گويندگان, به جاي انتقاد سالم

و هدايت مفيد, با انتقاد كينه توزانه مي خواهند افراد جامعه را به جمهوري اسلامي بدبين كنند. اينان به جاي انتقاد سازنده به فحاشي پرداخته و به جاي نهي از منكر, خود مرتكب منكر مي شوند.)67 ييك پارچگي جامعه در گرو انتقاد سالم و سازنده است. قلم و نوشته اي كه انتقامجوست, اين وحدت و يگانگي را شيطان گونه به (عداوت و بغضاء)68 دگر مي سازد و در عمل, قلم او قيچي را مانند است كه پيوندها را مي گسلد و جامعه و ارزشهاي حاكم بر آن را مُثله و پاره پاره مي كند. امام رضا(ع) به عبدالعظيم حسني مي فرمايد: (… ولايشغلوا انفسهم بتمزيق بعضهم بعضاً…)69 (به دوستان ما بگوييد): مبادا به خود مشغول شوند و همديگر را پاره پاره كنند! امام بزرگوار اين ادب را در باب انتقاد به ما آموخت كه فضاي دشمني و درگيري را كه فضاي جهنميان است, از جامعه بزدائيم: (وانّ ذلك لحق تخاصم اهل النار)70 و فضاي بهشت و بهشتيان را در پيوندها و پيوستگيها و برخوردها و انتقادها, حاكم سازيم: (اخواناً علي سرر متقابلين) 71 جالب اين است كه قرآن نيايش بهشتيان را اين گونه ترسيم مي كند: (… ولاتجعل في قلوبنا غلاّ للذين آمنوا…)72 (پروردگارا) در دل ما غل و غش و كينه نسبت به مؤمنان قرار مده. اگر بخواهيم بهشت اخلاقي اسلام را در پيوندهاي فردي و معاشرتهاي اجتماعي پي بريزيم, بايد مواظب گفتار و نوشتار خود باشيم. در هر كجا و هر اداره اي كه هستيم و مسؤوليتي كه داريم, ديده باني باشيم كه عقبه نيروها را درست گرا بدهيم و خداي ناكرده با

كينه ورزيها, روشهاي انتقامي, گلوله هاي آتشين را در جبهه خودي مصرف نكنيم. مقام معظم رهبري مي گويد: (امام مكرراً توصيه مي فرمودند كه: در مجلس از تنازعات اجتناب شود, من هم اين توصيه را مي كنم. مجلس بايد آزاد باشد هر كسي نظر و رأي خود را ابراز كند; اما اظهار رأي غير از خصومت و تنازع و درگيري است… روحيه خصومت و تنازع را از بين ببريد و آن را به روحيه محبت تبديل كنيد, اگر چنانچه محبّت باشد, كارايي به حد كمال خواهد رسيد.)73 پاسداشت حرمت ديگران روح حاكم بر جامعه ديني, روح برادري و حرمت و آبرومندي است. همگان درحفظ و پاسداشت, آبرو و شرف يكديگر مي كوشند, آبرو و شرف فردي و اجتماعي افراد در امان است و نگهداشته شده. آنچه به شخصيت شهروندان صدمه مي زند و بي حرمتي به شمار مي رود, در جامعه ديني وجود ندارد. در پيدا و پنهان, حريمهاي قانوني و ايماني مؤمنان محترم شمرده مي شود. اين اصل اصيل مي طلبد كه انتقادها هم, در چنين فضايي به گونه اي باشد كه آبروي كسي زير سؤال نرود, موقعيت مدير و مسؤولي به ناحق دچار تزلزل نگردد. شايسته است شيوه و روش برخورد با كاستيها و كژيها, به گونه اي گزينش شود كه ناسازگاري با اين اصل اساسي, نداشته باشد. از اين روي, در معارف ديني به اين نكته اشاره شده كه: بازگويي عيبها و نقصها تا جايي كه امكان دارد, غير مستقيم و غير علني باشد. امام علي(ع) مي فرمايد: (النصح بين الملأ تقريع.)74 نصيحت و خيرخواهي آشكارا و علني نوعي سركوب به شمار

مي رود. اگر انسان بتواند عيب و كاستي كسي را به گونه اي مطرح كند كه جايگاه اجتماعي و حيثيت حقوقي و حقيقي او صدمه نبيند, بايد چنين كند و هرگز افشاگري و در بوق و كرنا دميدن, پسنديده نيست. گرهي كه به آرامي و نرمي و با دست گشوده مي شود, چرا با سروصدا و با دندان بگشائيم. در آموزه هاي علوي آمده است: (من قال لمسلم قولاً يريد به انتقاص مروته حبسه الله في طينة خيال حتي يأتي مما قال لمخرج.)75 هر كه به مسلماني سخني بگويد و مقصودش بردن آبروي وي باشد, خداوند او را در لجنزار دوزخ زنداني كند, تا از آنچه گفته عذري آورد. امام خميني با الهام از اين آموزه ها, همواره سفارش مي كرد: در انتقادها مواظب باشيم با حيثيت و آبروي كسي بازي نكنيم و كسي را از موقعيت و مسؤوليتي كه دارد, فرو نيفكنيم.. (انتقاد آزاد است, به اندازه اي كه نخواهند كسي را خفيف كنند, يا يك گروهي را خفيف كنند و از صحنه خارج كنند, انتقادات براي اصلاح امور لازم است.)76 اگر كسي خداي ناخواسته براي استوارسازي موقعيت اجتماعي خويش, به ويران گري ديگران بپردازد, و با اشاره و با بيان روشن, سبب فرو افتادن ديگران از جايگاه اجتماعي خود گردد, دچار آفت اخلاقي بزرگي شده است كه به آساني قابل گذشت و جبران نيست. درهم شكستن جايگاه اجتماعي افراد, كاري نيست كه با توبه و طلب بخشش قابل جبران باشد, كسي كه به وسيله قلم مسموم و زهرآگين نويسنده اي و يا با زبان نيش دار گوينده اي, خوار مي گردد, و در

ديد جامعه و مردم جايگاه پست و گاه خيانت كار و خلافكار پيدا مي كند, به آساني نمي تواند نگاههاي سرزنش آلود و بدبين را از خود برگرداند و ذهنيتها را دگرگون سازد و جايگاه ويژه خود را بيابد. از اين روي, امام امت به نمايندگان مجلس شوراي اسلامي مي گويد: (انتقاد كنند, انتقاد سازنده, انتقاد نصيحت و انتقاد خصمانه نكنند. در نطق هاي قبل از دستور… و در صحبتهايي كه وقتي معرفي مي كنند وزرا را هتّاكي نكنند, اين از شأن آقايان به دور است… برخوردها برخوردهاي اسلامي سالم باشد, چه در مجلس و چه در خارج مجلس…)77 عيب و كاستي ديگران را فاش گفتن, مصاحبه انجام دادن, تيتر درشت برگزيدن و جوّ جنجال و غوغاسالاري آفريدن, از آداب نقد اسلامي به دور است. امام صادق(ع) مي فرمايد: (المؤمن مرآة لأخيه, فاذا رأيتم من اخيكم هفوة فلاتكونوا عليه اِلباً وكونوا له كنفسه وارشدوه وانصحوه وترفقوا به.)78 مسلمان, آيينه مسلمان است. اگر از برادر ديني خويش لغزشي ديديد, بر او مشوريد و براي او همچون خود او باشيد و او را هدايت و نصيحت كنيد و نسبت به او مهربان و خيرخواه باشيد. ويژگي آيينه آن است كه بي سروصدا و با كمال آرامش عيبها و كاستيها را نشان مي دهد, هدف آن, شكستن كسي نيست, بلكه نماياندن و نشان دادن نازيباييها و كاستيهاست. رو به رو و با صداقت عيب را با صاحب عيب مطرح مي كند و او را با انتقاد سازنده, هشياري مي دهد: اي غزالي گريزم از ياري كه اگر بد كنم نكو گويد مخلص آن شوم كه عيب مر همچو

آينه روبرو گويد جامعه ديني آيينه گونه, آبرومند و با صفا و صميميت مي زيد و كينه و كدورت بردار نيست. مردمان در چنين جامعه اي آن چنان صاف و شفاف و بي غلّ و غش با يكديگر برخورد مي كنند كه نه تنها يادآوري عيب و نقد يكديگر را بد نمي دانند, بلكه آن را (هديه) و تحفه اي ارزشمند به شمار مي آورند. امام راحل در پي, پي ريزي چنين فرهنگي از نقد و انتقاد بود. آن بزرگمرد به ديگران انتقاد داشت, لكن هرگز انتقادها و اظهارات او به آبرو و موقعيت ديگران خدشه و صدمه وارد نمي ساخت, مگر در مواردي كه مصلحت نظام و مسأله مهمتري از افراد مطرح بود. و اگر اقدامي از سوي شاگردان, دوستان و يا نزديكان ايشان صورت مي گرفت كه بوي تنه زدن و سست كردن جايگاه اجتماعي ديگران را داشت, از آن با شدّت جلوگيري مي كرد. در زماني كه در نجف مي زيست, رياست حوزه در دست آقاي خويي بود و وي به عنوان (زعيم الحوزات العلمية) شناخته مي شد. در همان روزگار, كتاب تحريرالوسيله امام را چند تن از شاگردان ايشان به زيور طبع آراستند و روي جلد آن اين لقب را براي امام نوشته بودند. امام با ديدن اين عنوان, مسؤول چاپ كتاب را خواستند و گفتند: (اگر اين جمله را از روي كتاب من برنداريد, دستور مي دهم تمام اين كتاب را بريزند در دجله!)79 در مورد ديگر از ايشان استفتايي شده بود: فلان شخص در فلان شهر ادعا مي كند كه در جمع آوري وجوهات شرعي و مصرف آن براي

فلسطيني ها از ناحيه شما نمايندگي دارد, آيا درست است يا نه؟ امام در پاسخ نوشته بود: (شما كلي سؤال كنيد, بگوييد آيا كسي تا به حال شخصا از طرف شما اجازه يا دستور داشته براي جمع آوري يا نه؟ و من پاسخ خواهم داد, ولي به گونه شخصي جواب نمي دهم!)80 آنان كه سنگ امام را به سينه مي زنند و براي خط و راه امام دل مي سوزانند و نگرانند, شايسته است به اين ريزه كاريهاي راه امام نيز توجه كامل داشته باشند و خداي ناخواسته در كنار سفره امام و انقلاب كاري نكنند كه به امام و آرمانهاي او كم توجهي شود. انتقاد خيرخواهانه واژه (نصيحت) به معناي خيرخواهي از ريشه (نُصح) به معناي خالص شدن و خالص كردن است. در زبان عرب, به عسل صاف و خالص گويند: (نصح العسل.)81 و نيز به خياط (ناصح) گويند و به نخي كه در دوختن به كار مي برد (نصاح) گفته مي شود. از اين روي, در نصيحت افزون بر خيرخواهي, نوعي پيوند دادن نيز وجود دارد. انتقاد اگر به انگيزه خيرخواهي صورت بگيرد, مي شود انتقاد سالم و سازنده و در اين گونه انتقادها, پيوند مردم با يكديگر براساس خيرخواهي و وحدت تقويت مي شود و نيروها و استعدادها در جهت شكوفايي و بالندگي به كار مي افتد. هرگونه انتقادي كه از روي خلوص و خيرخواهي و بدون خدعه و نيرنگ انجام بگيرد, سالم و سودمند است و در برابر آن نقدي كه براساس هدفهاي شخصي و گروهي شكل مي گيرد, انتقاد ناسالم و (غشّ) نام دارد. به همين جهت, ارباب لغت واژه

(غش) را در برابر واژه (نصيحت) دانسته اند.82 آن كه از روي دلسوزي و مهرورزي و با انگيزه بهبود بخشيدن به پيوندهاي اجتماعي لب به سخن مي گشايد و دست به قلم مي زند, ناصح و خيرخواه است. از اين روي قرآن كريم در موارد بسياري از پيامبران الهي, به عنوان (ناصح امين)83 نام برده است. جامعه اي كه زمينه پذيرش نقد سالم و ناصحان امين در آن وجود داشته باشد, جامعه اي است عزّتمند در برابر اگر در جامعه اي زمينه پذيرش نقد وجود نداشته باشد, ناقدان و ناصحان نتوانند انتقاد سالم خود را به گوش ديگران برسانند, آن جامعه بيمار است. علي(ع) مي فرمود: (لا خير في قوم ليسوا بناصحين ولايحبون الناصحين.)84 آن مردمي كه خيرخواه يكديگر نيستند و از خيرخواهان نيز استقبال نمي كنند, از سعادت بهروزي بي بهره اند. امام خميني در بيان ويژگيهاي انتقاد سالم به اين نكته توجه تام و تمام دارد. او, به همه كساني كه در مقام نقد و انتقاد قرار دارند و يا شغل و كارشان اقتضاي آن را دارد كه مسائل را بحث و بررسي كنند كه از آن جمله است نمايندگان مجلس مي گويد: (مجلس بايد محيطي باشد كه با كمال تفاهم و خيرخواهي براي ملت و كشور مسائل را پيش ببرند, انتقاد مي كنند. انتقاد خيرخواهانه باشد, جواب انتقاد مي دهند, آن هم خيرخواهانه باشد.)85 امام به روزنامه نگاران و اهل قلم, اين نكته را از روي خيرخواهي يادآور مي شود: تلاش و همت شما اين نباشد كه درشت بنويسيد, بلكه بكوشيد كه درست بنويسيد. تيترها با محتوا و خبرها يكسان باشد. برخلاف

واقعيت, تيترها را برجسته نكنيد. در گزينش خبرها و مطلبها, خير جامعه و نظام را در نظر بگيريد و اگر چنين نكرديد; گرفتار (غشّ) و انتقاد ناسالم و ناروا شده ايد: (اخباري كه مي نويسيد, تيترهايي هست, مردم اينها را در روزنامه ها مي بينند و مي فهمند كه اين تيتر, از كجا پيدا شده است و براي چه مقصدي اين تيتر را گذاشته اند… بايد توجه كنيد كه روزنامه اي تيترش چيزي نباشد كه محتوايش آن طور نباشد… اين غشّ است, درست مثل كاسب كه روي متاعش چيز خوب مي ريزد و آخرش فاسد است و اين حرام است. و اگر تيتر با محتوا نخواند, غشّ است كه شما با قلم هايتان مي كنيد.)86 اين نگاه فقيهانه امام است به مسأله نقد و انتقاد, كه هرگونه ناخالصي در برخوردهاي زباني و قلمي را غشّ مي نامد و حكم به حرام بودن مي دهد. در فضاي جامعه ديني هرگونه غشّي با هر كسي با دوست و يا دشمن, رفيق و يا رقيب, با زبان, يا با قلم نادرست و ناپسند است. امام علي عليه السلام مي فرمايد: (شرّ الناس من يغش الناس.)87 بدترين مردم كسي است كه با مردم غلّ و غش مي كند. اين سخن مولي, اطلاق دارد و چشم اندازي گسترده و همه غش ها را, در همه حوزه هاي فرهنگي سياسي, اجتماعي و اقتصادي شامل مي شود. نشانه سلامت زبان و قلم انتقادگر آن است كه آن را از غشّ و خيانت خالي و خالص سازد و خير و نيكي و آرامش و آسايش شهروندان و هم كيشان خود را در نظر

داشته باشد. آن نوشته زهرآگين كه با نيش خود زندگي را بر كام همنوعان تلخ مي سازد و با تك تك واژگان, تيري بر دل آزادگان مي زند و شعله اي در بوستان عاشقان و شيفتگان ولايت بر مي افروزد, نوشته اي است ناسالم و غش دار: (ببينيد كه آيا اين صحبت در سطح كشور, يك تشنجي ايجاد مي كند… و يا آرامش ايجاد مي كند؟ ببينيد اين روزنامه ها, اين قلم ها آرامش در اين كشور ايجاد مي كنند, يا تشنج؟ اگر چنانچه تشنج ايجاد كرد, اين روزنامه چماق است و آن گفتار چماق و اگر آرامش ايجاد كرد اين رحمت است و اين مشكور است پيش خداي تبارك و تعالي.)88 ميزان و معيار انتقاد سالم از نگاه امام آن است كه ذهن و فكر و اعصاب مردم را به سوي آرامش و اطمينان بكشاند, اعتمادساز باشد, نه اعتماد سوز. و اگر چنين نبود و نشد, ويرانگر و ناسالم است. ترديدي نيست كه (غش) اجتماعي, از غش فردي ويران كننده تر و زيان بار تر است. آن كه جوّ و فضاي جامعه را با انتقاد ناسالم و غيرخيرخواهانه مي آلايد, كاري بس زشت تر و ناپسندتر انجام داده است. علي عليه السلام مي فرمايد: (وانّ اعظم الخيانة خيانة الاُمة وافظع الغش غش الأئمة.)89 بزرگ ترين خيانت, خيانت به مسلمانان است و زشت ترين, فريبكاري, ناراستي كردن با امام ايشان. نكته ديگر آن كه غش و خدعه و نيرنگ, با پيشواي جامعه, كه سكاندار كشتي امنيت مردم است, بسيار بدتر و زشتتر از غش و فريب با ديگران است; از اين روي, بر خورد مردم

با رهبر جامعه ولايي بايد برخورد خيرخواهانه باشد (النصيحة لأئمة المسلمين)90, نه غش آلود. امام علي(ع) مي فرمايد: (… فاعينوني بمناصحة خلّية من الغش سليمة من الريب…)91 پس مرا ياري كنيد به نصيحت به دور از دغل و ريب. پرهيز از غش و نيرنگ, در انتقاد و حركت در مسير خيرخواهي امت و امام, همان آرماني است كه امام امت همواره آن را بر زبان مي آورد و مردم را به آن فرا مي خواند و مقام معظم رهبري نيز بر آن تأكيد و پافشاري دارد: (مبادا كساني در گوشه و كنار پيدا شوند و از كاهي كوه بسازند و اگر ديدند كاري در بلند مدت قابل اصلاح است, ولي در مدت كوتاهي اصلاح نشده, مورد انتقاد قرار دهند بايد زباني و عملي و مالي و با هر وسيله اي كه مي شود دولت و مسؤولان را كمك و حمايت بكنند.)92 مرزهاي انتقاد هر كشور و مملكتي با هر ايده و مرام و مكتبي, براي خود مرزهايي دارد و خط قرمزهايي. اين مرزها هم در مسائل جغرافيايي وجود دارد و هم در مسايل سياسي, اجتماعي و امنيتي, كه از آن به (خطوط قرمز) كشورها تعبير مي شود. گذر از مرزها و ناديده انگاشتن خط قرمز, در همه جاي دنيا جرم است. حتي به اصطلاح, دموكراتيك ترين كشورها هم اجازه نمي دهند كه كساني از اين خطوط قرمز بگذرند و پا را فراتر نهند. در مَثَل, ماركسيسم درنظام سرمايه داري آمريكا, خط قرمز بود و آن زماني كه سوسياليسم در دنيا مطرح بود, ماركسيستها در شرايط سختي در آن كشور مي زيستند و تنگناهاي ويژه اي

براي آنان در نظر گرفته بودند. اگر امروز هم در مثل, شماري در آمريكا سخن از تجزيه آن كشور بزنند و بگويند: سياهان و يا سرخ پوستان حق حاكميت جداگانه دارند, دولت آمريكا با آنها به شدّت برخورد مي كند و آنان را از سر راه بر مي دارد. اين حالت در ساير كشورهاي جهان هم مطرح است. مقام معظم رهبري مي گويد: (همه توجه داشته باشند كه يك خط قرمزي وجود دارد از اين خط قرمز هيچ كس نبايد عبور كند, نه اين كه ما اجازه نمي دهيم, در هيچ جاي دنيا اجازه نمي دهند….)93 براي آن كه به توان جامعه اي را بر سر پا نگهداشت و از گزنده ها و دست اندازيها به دورش داشت, ضرورت روشن كردن مرزهاي اصلي چاره ناپذير است. اين حدّ و حق, بايد به گونه اي روشن باشد كه تكليف وظيفه همگي با آن معلوم گردد. اگر چنين نشود و نباشد و در جامعه مرزي و خطي وجود نداشته باشد, همه چيز به هم مي ريزد و شيرازه جامعه از هم مي گسلد. چطور مي توان درجامعه اي, حتي بدوي ترين آن, بدون مرز و خط زيست. هر واحد كوچك و بزرگ, هر قوم و قبيله, هر كشور و سرزمين براي بهروزي و ادامه زندگي, مرزهايي و خط قرمزهايي دارد. هر جامعه اي براي خود معيارهايي دارد و برابر آن معيارها, مرزهايي. بايستگي وجود خطهاي قرمز براي روشن شدن وظيفه مردم يك كشور و وجود چهارچوب براي حركت در محدوده آن, مسأله اي است مورد تأييد همه خردمندان و خردورزان. اگر چهار چوبها, روشن باشد, طبيعي است

كه انتقادگران هم محدوده نقد خويش را خواهند شناخت و نقد سياسي و اجتماعي نيز سامان مند و اصولي خواهد شد. ما در اين جا, براي روشن تر شدن سخن, به خطهاي قرمزي كه بايد از آنها نگذشت و پارا فراتر ننهاد, اشاره مي كنيم و از سخنان و سيره امام خميني براي آن شاهد و نمونه ارائه مي دهيم: * قانون اساسي * رهبري و محوريت نظام * امنيّت ملي * وحدت مردمي * ارزشهاي پايدار ديني قانون اساسي قانون براي جامعه همان ضرورت را دارد كه هوا براي فرد زنده, قانون سند آبروي هر كشور و خميرمايه نظم و انضباط سياسي و اجتماعي آن است. هر كشوري, هر چند كوچك و دور افتاده, براي خود مرجع قانوني دارد و اين اصلي است مشترك و همگاني. روشن است كه داشتن قانون, به تنهايي كارگشا نيست. قانون بايد آن چنان در روح و جان مردم جا گير شود كه نفس وجود قانون آنان را از دست اندازي به مرزهاي اجتماعي و حقوق مردم, بازدارد. قانون اگر درست شناخته شود و درست اجرا گردد و به خوبي در روح و جان مردم جاي بگيرد, بسياري از نابسامانيها رخت برخواهند بست و همگان در سايه سار آن زندگي آرام و به دور از دغدغه اي خواهند داشت. امام خميني مي گويد: (قانون براي نفع ملت است, براي نفع جامعه است. براي نفع بعضي از اشخاص و بعضي گروه ها نيست. قانون توجه تام به تمام جامعه كرده است. و قانون براي تهذيب تمام جامعه است.)94 همه بايد در برابر قانون, سر فرود آورند و به هيچ روي

در برابر آن نايستند. حال اگر قدرت مندان و زر اندوزان, جناحهايي با نفوذ, در برابر آن بايستند و هر جا قانون را به زيان خود ديدند, سربرتابند و گردن ننهند, جامعه دچار بيماري مي شود و از حركت به سوي كمال باز مي ماند و بي قانوني, بسان خوره به جان جامعه مي افتد و آن را از پاي در مي آورد. براي همين پيامدهاي ناگوار است كه امام, همگان را به قانون مداري فرا مي خواند: (قانون در رأس واقع شده است و همه افراد هر كشوري بايد خودشان را با آن قانون تطبيق بدهند. اگر قانون برخلاف خودشان هم حكمي كرد, بايد خودشان را در مقابل قانون تسليم كنند آن وقت است كه كشور كشور قانون مي شود.)95 هنگامي كه بيش ترين مردم, به قانون اساسي رأي دادند, همان ملاك و ميزان سياستها و برنامه ريزيها و تصميم گيريها مي شود. مبارزه با چنين قانوني, گذر از خط قرمز است و فساد در زمين: (همه بايد مقيد به اين باشيد كه قانون را بپذيريد و لو برخلاف رأي شما باشد. بايد بپذيريد براي اين كه ميزان اكثريت است. بعد از اين كه چيزي قانوني شد, ديگر نق زدن در آن اگر بخواهد مردم را تحريك بكند, مفسد في الارض است.)96 تا زماني كه قانون مرجع است و قانونيت دارد, گرچه برخلاف انديشه و سليقه و نظر من باشد, بايد به آن پايبند باشم. ممكن است اشكالهايي به ذهن برسد و قانون كاستيهايي داشته باشد كه نياز به اصلاح دارد, لكن تا وقتي كه قانونيت دارد بايد آن را پذيرفت و به آن

گردن نهاد: (در مقام عمل, قبول داريم; اما رأيمان اين است كه اين جوري نيست; اما در عمل هم ملتزم هستيم. اين هيچ مانعي ندارد.)97 بنابراين, بحث درباره مواد قانوني و انتقاد به پاره اي از اصول و يا تبصره هاي آن, خط قرمز نيست. آنچه مرز است و خط قرمز, اصل قانوني بودن, قانون اساسي يك كشور است.در مجموع مي توان گفت: آناني كه با جوّسازي و غوغاسالاري, خود را اصل مي گيرند و محور و مركز همه چيز را منافع شخصي خود مي دانند و با شيوه هاي گوناگون به قانون مي تازند, به تعبير امام خميني, ديكتاتورند. (اگر بنا باشد كه يك جائي بخواهند, دادستان بخواهد روي قوانين عمل بكند, ما بخواهيم بگوييم كه خير ما دادستان را قبول نداريم. اين معناي ديكتاتوري است. ديكتاتوري, همين است كه نه به مجلس سر فرود مي آورد, نه به قوانين مجلس و نه به شوراي نگهبان و نه به تأييد شوراي نگهبان و نه به قوه قضائيه و نه به دادستاني….)98 (نمي شود از شما پذيرفت كه ما قانون را قبول نداريم, غلط مي كني قانون را قبول نداري, قانون ترا قبول ندارد…. مردمي كه رأي دادند به قانون اساسي, منتظرند كه قانون اساسي اجرا بشود, نه هر كس از هر جا صبح بلند مي شود بگويد… من قانون اساسي را قبول ندارم.)99 نگهداري و پاسداري از مرزهاي قانوني, وظيفه همگاني است. همگان وظيفه دارند. با گردن نهادن به آن, دفاع از آن در برابر قدرت مندان و زراندوزان و افراد و جناحهاي با نفوذ, قانون را پاس دارند و بهترين پاسداشت, ايستادن اهل

نفوذ, قدرت, با ديگران در يك صف در برابر قانون است: (در اسلام همه كس حتي پيامبر عظيم الشأن(ص) در مقابل قانون بي امتياز در يك صف هستند.)100 روشن شد, از جمله مرزهاي انتقاد كه مي توان آن را خط قرمز ناميد, قانون اساسي است. حركت بر محور اين قانون, تكليف و وظيفه ملي و ديني است و مخالفت با اصل قانون و مصوبات قانوني, مخالفت با رأي اكثريت ملت و نامشروع به شمار مي رود. كساني كه اهل قلم و سخن هستند, بايد همواره اين معيار و ميزان را در نوشته ها و سخنهاي خود رعايت كنند و برخلاف دين و جريان ملي و مردمي گام برندارند. محور نظام (ولايت فقيه) بدون نظم و نظام و ناظم, نمي توان امور كشور را سامان و سازمان داد. قانون اساسي كشورها, پشتوانه بي زبان نظامها به شمار مي روند. بايد مرجع ديگري باشد كه از آن قانون سخن بكشد و او را به زبان آورد. رهبري جامعه, چنين نقشي دارد. او قانون را به زبان مي آورد و راه را بر رهروان, روشن و هموار مي سازد; از اين روي, در معارف ديني ما سخن از (قرآن صامت) و (قرآن ناطق) به ميان آمده است. رهبري چون برق در تن سيم است. كالبد جامعه به روح و حيات نياز دارد, تا ادامه حيات دهد. آن نيروي توانايي كه پراكندگيها را پيوند مي زند, استعدادها را شكوفا مي سازد, نيروها را بسيج و سازمان مي دهد, رهبر است. امام علي(ع) مي فرمايد: (مكان القيم بالأمر مكان النظام من الخرز يجمعه ويضمّه, فان انقطع النظام تفرق وذهب ثم

لم يجتمع بحذافيره ابداً.)101 جايگاه زمامدار در اين كار, جايگاه رشته اي است كه مهره ها را به هم فراهم آورد و برخي را ضميمه برخي ديگر دارد. اگر رشته ببرد مهره ها پراكنده شود و از ميان رود و ديگر به تمامي فراهم نيايد. رهبري عمود خيمه نظام است و رشته جمع كننده تك تك مردم. انتقادها و خرده گيريها تا جايي آزاد است و ميدان دارد كه نخواهد اين عمود را بشكند و آن رشته را بگسلد. اگر نقد وارد اين حريم گردد, به انگيزه سست كردن محور نظام و پاره كردن ريسمان وحدت و انسجام مردم, بي گمان خط قرمز ناديده انگاشته و از آن گذشته است. بحث از اين نيست كه كسي درباره مسائل نظري ولايت فقيه, تحليل و بررسي علمي نداشته باشد. اين شيوه نقد و بررسي در مسائل علمي و نظري, همواره در ميان فقها و حوزه ها مطرح بوده و هست. كارشناسان و خبرگان در اين گونه مسائل علمي سليقه ها و برداشتهاي گوناگوني ارائه داده و در نوشته هايشان به يادگار گذاشته اند. بحث از اين است كه اگر بر اساس قانون اساسي و با رأي مستقيم مردم, يا بارأي مردم به خبرگان رهبري, فردي رهبري امت را عهده دار گرديد و در رأس نظام به عنوان پيشوا و جلودار برگزيده شد, و در راستاي اختيارهاي قانوني عمل كرد, كسي حق ندارد با صراحت يا با كنايه, به اين مرز و حق بتازد و مشروع بودن آن را زير سؤال ببرد و در تصميم گيريهاي او كه براساس قانون شرع, قانون اساسي و مصلحت نظام است, چون

و چرا كند. امام علي(ع) مي فرمايد: (فان اجتمعوا علي رجل وسمّوه اماماً, كان ذلك لله رضي فان خرج عن امرهم خارج بطعن او بدعة ردوه الي ما خرج منه فان ابي قاتلوه علي اتباعه غير سبيل المؤمنين وولاه اللّه ماتولي.)102 پس اگر گرد مردي فراهم گرديدند و او را امام خود ناميدند خشنودي خدا را خريدند. اگر كسي كار آنان را عيب گذارد, يا بدعتي پديد آرد, او را به جمعي كه از آن برون شده باز گردانند و اگر سرباز زد, با وي پيكار كنند _ كه راهي ديگر را پذيرفته _ و جز به راه مسلمانان رفته و خدا در گردن او درآرد آن را كه بر خود لازم دارد. اصل لشگر بي گمان سرور بود ق_وم بي س_رور, تن بي سر بود وجه و چهره نظام اسلامي در مقام امامت و رهبري تبلور و تجلّي مي كند و شكوه و شكوفايي انسانها در پرتو وجود او عينيّت مي يابد. رهبري, در حقيقت هم ايدئولوك نظام است و هم زمامدار و هم پشتوانه معنوي, فرهنگي و ديني براي مديران اجرايي. ولايت فقيه, به عنوان روح قانون اساسي و شالوده و اساس نظام اسلامي, امروز از مرحله نظريه پردازي گذشته و به مرحله قانوني رسيده است. و چون در متن قانون اساسي اين مسأله به رسميت شناخته شده و نمايندگان مردم در خبرگان قانون اساسي, آن را با حوزه اختياري گسترده, در قانون جاي داده اند و سپس اكثريت به آن رأي داده اند, از آن پس هرگونه چون و چرا در اصل زنده و حياتي (ولايت فقيه) و زير سؤال بردن و

انتقاد به آن, قانون شكني و گذر از خط قرمز نظام و فساد در زمين به شمار مي رود. اين كه شماري پنداشته اند: (هيچ خط قرمزي در طرح مباحث نظري و مسائل سياسي جز آنچه قانون اساسي به صراحت مشخص و تبيين كرده وجود ندارد و هيچ مقامي مصون از انتقاد و سؤال نيست) بايد به اين نكته توجه كنند و خود را به ناداني و غفلت نزنند كه همان قانون اساسي كه آنها آن را به عنوان خط قرمز مي شناسند, مواردي را به عنوان خط قرمز نظام تعيين كرده كه از آن جمله است: (ولايت فقيه) و رهبري فقيه عادل و مدير و مدبّر. پوشيده نماند كه مقصود اين اشارت آن نيست كه رهبري مصون از خطا و معصوم و از هرگونه انتقادي مبرّا و به دور است. امام علي(ع) با آن كه معصوم بود خود را بي نياز از يادآوري و رايزني نمي دانست و از مردم مي خواست كه او را در ادامه رهبري و اداره امور ياري و مدد رسانند.103 امام خميني نيز به روشني مي گويد: (هيچ كس نبايد خود را مطلق و مبرّاي از انتقاد ببيند, البته انتقاد غير از برخورد خطي و جرياني است.)104 كساني و جريانهايي كه از آغاز با ولايت فقيه و وليّ فقيه درافتادند و زبان به انتقاد گشودند و اكنون نيز, با فضاي جديد, سوداهايي در سر مي پرورند, به خاطر قدرت و اقتدار آن بوده و هست. اينان از اين كه بتوانند اين درياي بي كران را از جوش و خروش باز ايستانند و او را به عقب نشيني وا دارند,

نااميد شده اند, از اين روي هر روز به بهانه اي بر اين برج و باروي مقدس يورش مي برند. و در اين لشكر كشي, به تازگيها ترفند جديدي ساز كرده اند و آن هماهنگ نشان دادن خود با يكي از جناحهاي كشور و اين ترفند, شماري از ساده لوحان را به سويي انداخته كه دشمن در پي آن بود و آن انتقاد كينه توزانه و غرض آلود, از ولايت فقيه و اختيارها و… است. امنيت ملي در هر كشوري مسأله امنيت ملي, از مهم ترين و بنيادي ترين دغدغه ها و حساسيتهاي مسؤولان آن كشور به شمار مي رود و برقراري امنيت, درهمه جا, نشانه اقتدار دولت و نظام است. برقراري امنيت و آسايش مردم, جلوگيري از هرج و مرج خواهان, بر هم زنندگان امنيت و آسايش مردم و… وظيفه اساسي دولتهاست. قانون اساسي جمهوري اسلامي ايران نيز, به اين نكته, به روشني اشاره دارد كه شوراي عالي امنيت ملي, براي تأمين منافع ملي و پاسداري از انقلاب اسلامي و تماميت ارضي و حاكميت ملي, تشكيل مي شود و با بهره گيري از امكانات مادي و معنوي كشور و هماهنگ كردن فعاليتهاي سياسي, اطلاعاتي, اجتماعي, فرهنگي و اقتصادي, با تهديدهاي داخلي و خارجي مقابله مي كند.105 به كارگيري توان مادي و معنوي براي پديدآوردن و برقراركردن امنيت ملي و پاسداري از آن رويارويي با جريانهايي كه به آشوب و بلوا دامن مي زنند, نشانگر اين معنا است كه (امنيت ملي) جزء خطوط قرمز حكومتهاست. در نظام جمهوري اسلامي نيز, اين خط قرمز مورد توجه قرار گرفته و به هرگونه انتقاد و انتشار مطلب و

يا نوشته اي كه بخواهد اين اصل را كمرنگ سازد و آرامش مردم را بر هم زند گذر از خط قرمز خواهد بود. هرگونه حركتي كه جوّ عمومي جامعه را دچار تزلزل و آلودگي رواني سازد و مردم را كلاف سر درگم كند و زمينه انتخاب و گزينشهاي درست را از آنان بگيرد, حركتي است عليه امنيت ملي. البته اين سخن به اين معني نيست كه آزاديهاي مشروع از بين برود و جوّ خفقان و استبداد بر انديشه ها و قلمها, حاكم گردد; اما معني آزادي هم اين نيست كه نخاله ها و عقده ايها و رجّاله ها سر برآورند و ميدان دار آزادي بيان گردند و به نام آزادي هرگونه فكر تخريبي را القاء كنند. نظام خوش آيند آن است كه زمينه اي فراهم سازد تا جوهره انساني انسانها رشد يابد و اين به معناي آزاد گذاشتن فتنه انگيزي و فتنه گري كه امنيت ملي را از بين مي برد, نيست: (انتقاد غير از توطئه است. لحن توطئه با لحن انتقاد فرق دارد… اين لحن آزاد نيست, توطئه آزاد نيست, انتقاد آزاد است.)106 آزادي و امنيت ملي كامل كننده يكديگرند. اگر قرار باشد آزادي بيان و قلم امنيت جامعه را به خطر بيندازد, بايد آن آزادي مهار گردد, تا كساني به بهانه آزادي, هرگونه رطب و يا بسي را به هم نبافند و نظام و امنيت آن را زير سؤال نبرند. نبايد گذاشت آزادي ملعبه شود: (الآن آزادي پيش بعضي از اشخاص, ملعبه شده است كه هر چه دلشان مي خواهند, بايد بنويسند و بگويند….)107 امام راحل و آينده نگر, برداشت نادرست دگرانديشان و

دشمنان كينه توز را از آزادي مطرح كرده و به آن پاسخ داده است: (آزادي مطلق بايد باشد كه آنها مي گويند اين است كه: چريك فدايي و فلان دسته منافق و فلان دسته كافر و فلان دسته اي كه هيچ اعتقاد به اسلام ندارند, اينها آزاد باشند, بيايند هر چه دلشان مي خواهند بگويند, هر كاري مي خواهند بكنند و لو فرض كنيد به ضد اسلام حرف بزنند, آزادند و لو به ضد جمهوري اسلامي حرف بزنند, آزادند و يك دسته نفهم هم مي گويند نخير بايد اين چيزها باشد… اين روزنامه ها نمي فهمند, يا فهميده عمل مي كنند چرا بايد اين روزنامه ها دامن بزنند به اختلافات… روزنامه ها را به بازي گرفته اند.)108 هشدار امام به روزنامه ها, گوياي موقعيت ويژه اي است كه روزنامه ها دارند. آنها اگر در دست ناپاكان دين به دنيا فروشان, وابستگان به قدرتها و محفلهاي خارجي و پشت كردگان به انقلاب باشد, امنيت كشور را به خطر مي اندازند و اگر در دست پاكان و انسانهاي شريف, مسلمان, انقلابي, علاقه مند به وطن و ملت باشد, امنيت مي آفرينند. پس روزنامه هم مي تواند امنيت بيافريند و هم مي تواند تشنج آفريني كند. كه در آشوب كوي دانشگاه ديديم, بسياري از روزنامه هاي دگرانديش و متأسفانه پاره اي از روزنامه هايي كه با بودجه بيت المال اداره مي شوند,چگونه به آشوب دامن زدند. اگر بررسيها,گزارشها, انتقادها, با انصاف و عدل همراه باشد و در تجزيه و تحليل هاي روزانه حقايق را كتمان نكنند و عيبهاي كوچك را بزرگ جلوه ندهند, درست نويسي را به درشت

نويسي بدل نكنند, و در يك كلام, از موهبت آزادي قلم و بيان به شايستگي بهره برند, نقش مهم و بنيادي در تأمين امنيت فرهنگي و فكري مردم دارند و اگر رفتاري غير از اين داشته باشند, و به جاي استوار ساختن باورها دست به ويرانگري بزنند و از نعمت آزادي سوء استفاده كنند و انتقاد را به انتقام دگرسازند, برخلاف مسير مردم و قانون گام برداشته اند. در پايان اين بخش, اصل نهم قانون اساسي را كه بيانگر مرز آزادي در پيوند با امنيت ملي است, يادآور مي شويم: (در جمهوري اسلامي ايران, آزادي و استقلال و وحدت و تماميت ارضي كشور از يكديگر تفكيك ناپذيرند و حفظ آنها وظيفه دولت و آحاد ملت است. هيچ فرد ياگروه يا مقامي حق ندارد به نام استفاده از آزادي, به استقلال سياسي, فرهنگي, اقتصادي و نظامي و تماميت ارضي ايران كم ترين خدشه اي وارد كند و آزاديهاي مشروع را هر چند با وضع قوانين و مقررات سلب كند.)109 وحدت ملي و روح اميد از محورهاي بنيادي يك نظام, (وحدت ملي) آن است. آنچه مي تواند يك جامعه را در برابر آفتها و آسيبهاي گوناگون مقاوم سازد, وفاق اجتماعي و همگرايي نيروها و روح اميد و اميدواري مردم نسبت به آينده نظام است. امام خميني, دو هدف اساسي را هميشه دنبال مي كرد: وحدت ملي و دميدن روح اميد به كالبد مردم و جامعه با سيري در انديشه امام درخواهيم يافت, وحدت ملي و اميددادن به مردم, از اصول اساسي تفكر ايشان است كه هم در بيان و هم در بنان ايشان جلوه اي خاص يافته

است. امام ترفندهاي دشمن را به خوبي دريافته بود كه در پي ويران كردن چه چيزهايي است. به گفته مقام معظم رهبري: (دشمن سه هدف مرحله يي و مقطعي را تعقيب مي كند: اول عبارت است از تخريب وحدت ملي… دوم تخريب ايمان و باورهاي كارساز در دل مردم… سوم: تخريب روح اميد و تخريب آينده در ذهن مردم… اسم اين تخريبها را هم (اصلاح) مي گذارند.)110 امام, با تمام توان در برابر اين سه هدف ويرانگر دشمن ايستاد و ديگران را نيز به ايستادگي فرا خواند. او, در مقام بيان فرهنگ نقد, همواره به اين نكته اشاره داشت كه انتقادها نبايد مردم را سست و دلسرد كند و آنان را نسبت به نظام و مسؤولان آن بدبين و بي اعتماد گرداند: (ما امروز احتياج به اين داريم كه اين ملت را اميدوار كنيم و دلگرم… نبايد اين مردم را سست شان كنيم… بايد همه كوشش كنيم كه اميد ايجاد كنيم.)111 انتقاد و امر به معروف و نهي از منكر, وظيفه اي است ديني و همگاني; اما بايد در انجام اين دو فريضه بزرگ روشي را برگزينيم كه آن رويه و روش هم معروف و پسنديده باشد, نه منكر و ناپسند. (مع الأسف بعضي از نويسندگان و گويندگان به جاي انتقاد سالم و هدايت مفيد, با انتقاد كينه توزانه مي خواهند افراد جامعه را به جمهوري اسلامي بدبين كنند, اينان به جاي نهي از منكر, خود مرتكب منكر مي شوند.)112 روح حاكم بر انتقادها و ايرادها و خرده گيريها بايد اين باشد كه نابسامانيها سامان يابد, نارضايتيهاي مردم ريشه يابي گردد و درمان شود. دشواريها

و گرفتاريهاي آنان شناسايي و از راه قانوني, براي آنها راه حل ارائه شود. شكل و شيوه انتقاد بايد به گونه اي باشد كه مردم را از صحنه انقلاب و اسلام خارج نكند, بلكه پرتو اميد در دل آنها بيفكند و خرسند از اين باشند كه كسي و كساني براي برداشتن بازدارنده از سر راه آنان و سامان دادن نابسامانيهاي زندگي آنان دل مي سوزانند و پي گيرند: (در جمهوري اسلامي همه بايد با انتقادها و طرح اشكالها راه را براي سعادت جامعه باز كنند.)113 اگر در انتقادهاي سياسي و اجتماعي منتقدان, اين جهت و اين هدف رعايت نشود, و نقد آلودن فضاي ذهني و فكري مردم و به نااميدي كشاندن و دلمرده ساختن آنان را در پي داشته باشد, اين انتقاد نيست, بلكه به گفته امام: (انتحار)114 است. روشن است در اين گونه شيوه ها و انتقادهاي ويرانگر تر و خشك و باگناه و بي گناه, همه خواهند سوخت. هدف از انتقاد, بايد آن باشد و فكر و دل خدمتگزاران را به يكديگر نزديك كنيم و مردم را در صحنه هاي سازندگي اميدوار و پرنشاط گردانيم, نه آن كه تيشه به ريشه منافع ملي و مردمي خود بزنيم: (در هر حال, يكي از كارهايي كه يقيناً رضايت خداوند متعال در آن است, تأليف قلوب و تلاش جهت زدودن كدورتها و نزديك ساختن مواضع خدمت به يكديگر است. بايد از واسطه هايي كه كارشان القاء بدبيني نسبت به جناح مقابل است پرهيز نمود. شما آن قدر دشمنان مشترك داريد كه بايد با همه توان در برابر آنان بايستيد.)115 در اين فراز از رهنمود امام راحل

چند نكته اساسي به چشم مي خورد: 1. حركت در جهت پيوند دلها و از بين بردن كينه ها و كدورتها, كاري خدا پسندانه است. 2. هنر ناقدان و مصلحان اجتماعي, بايد آن باشد كه مواضع خدمت را به يكديگر نزديك كنند و به وحدت نيروها و همدلي آنان در پيشبرد هدفهاي نظام و خدمت به مردم, مدد رسانند. 3. در هر جامعه اي آتش بياران معركه مايه فتنه و فساد و دو دستگي هستند. آنان كه به هيچ جناحي پايبند نيستند و هدفي جز جوّسازي و بدبين كردن نيروهاي انقلابي به يكديگر ندارند, آنان را بايد شناسايي كرد و از خود دور ساخت. 4. سرگرم شدن در جبهه خودي و نقد و بررسي عملكردها, بزرگ كردن عيبهاي كوچك و كاستيهايي كه در درازمدت قابل جبران است, نبايد ما را از غيرخودي و دشمن مشترك غافل سازد. يكي از آفتهاي سياسي و اجتماعي براي يك نظام توانا و قدرت مند همين است كه در مسائل جزيي سرگرم شود و از مسائل اصلي و اصولي و دشمنيهاي بيروني غافل بماند. امام خميني, با توجه به اين اصول و اين كه وحدت ملي مردم, به هيچ روي نبايد فداي چيز ديگري بشود, مي گويد: (ممكن است هر كس در فضاي ذهن و ايده هاي خود نسبت به عملكردها و مديريتها و سليقه هاي ديگران و مسؤولين انتقادي داشته باشد, ولي لحن و تعابير نبايد افكار جامعه و آيندگان را از مسير شناخت دشمنان واقعي و ابرقدرتها, كه همه مشكلات و نارساييها از آنان سرچشمه گرفته است, به طرف مسائل فرعي منحرف كند و خداي ناكرده همه ضعفها

و مشكلات به حساب مديريت و مسؤوليت مسؤولين گذاشته شود و از آن تفسير انحصارطلبي گردد كه اين عمل, كاملاً غير منصفانه است و اعتبار مسؤولين نظام را از بين مي برد و زمينه را براي ورود بي تفاوتها و بي دردها به صحنه انقلاب, آماده مي كند.)116 باورها و ارزشهاي پايدار ديني آخرين بخشي كه در اين نوشتار در باب مرزهاي انتقاد و خطهاي قرمز به آن مي پردازيم, برگرفته از آخرين اصل قانون اساسي است كه در ذيل آن آمده: (محتواي اصل مربوط به اسلامي بودن نظام و ابتناي كليه قوانين و مقررات براساس موازين اسلامي و پايه هاي ايماني و اهداف جمهوري اسلامي ايران و جمهوري بودن حكومت و ولايت امر و امامت امت و نيز اداره كشور با اتكاء به آراء عمومي و دين و مذهب رسمي ايران تغيير ناپذير است.)117 روح اين اصل آن است كه در اين كشور, چند چيز از اصول پايدار و ثابت و دگرگوني ناپذيرند: 1. اسلامي بودن نظام 2. جمهوري بودن آن 3. ولايي بودن حكومت 4. مردمي بودن هر قلمي و سخني كه به اين اصول اساسي خدشه وارد سازد و بخواهد به حريم آنها دست اندازي كند, ناسالم است و گذر از خط قرمز. مقام معظم رهبري در تفسير و بيان نمونه ها و مصداقهاي خط قرمز, خطاب به دشمنان انقلاب, مي گويد: (شما انقلاب را زير سؤال ببريد, اصل انقلاب را نفي كنيد نظام جمهوري اسلامي را نفي كنيد و كسي چيزي نگويد؟ بديهي است اين خط قرمز است. اين قابل تحمل نيست. گزارشهاي نامربوط كه به چيز ديگري مربوط است آن

را مي كشانند به يك جايي كه به نظام ضربه بزنند, يا زير سؤال ببرند. دستگاه هم تاحالا چيزي نگفته و حرفي نزده است, ولي توجه داشته باشيد كه اينها خط قرمز است.)118 بي گمان, نظام اسلامي, و ارزشها و باورهايي كه اين نظام بر آنها استوار است و در اصل سوم قانون اساسي, به روشني بيان شده, در حوزه نقد و انتقاد ناقدان نمي گنجد. با پذيرفتن اين اصول و در چارچوب آن باورها و ارزشها, اگر انتقادي صورت بگيرد تا زماني كه به سست كردن نظام و ارزشهاي آن نينجامد, آزاد است و اين نكته را امام راحل, به روشني در رهنمودها و سخنان و سيره عملي خود, ترسيم كرده است. امام با آن كه نقد و انتقاد را مايه هدايت و رشد و تعالي مي دانست و همواره اهل سوز و درد را دعوت به خيرخواهي و نقد هدايت گرانه و سالم مي كرد, اما نسبت به باورهاي ديني و پايه هاي اعتقادي و اصول ارزشي حساسيّت ويژه داشت و غيرت ديني و شجاعت و صلابت او در اين زمينه زبانزد همگان است. امام در مسأله عزل قائم مقام رهبري, اين واقعيت را به اثبات رساند كه چارچوب دوستي و پيوند او با ديگران بر محور باورها و ارزشهاي پايدار ديني و مصلحت نظام اسلامي است; از اين روي به روشني به نمايندگان مجلس شوراي اسلامي يادآور شد: (سفارش اين موضوع لازم نيست كه دفاع از اسلام و نظام شوخي بردار نيست. در صورت تخطي, هر كس در هر موقعيت, بلافاصله به مردم معرفي مي شود.)119 و به همه كساني كه در

جامعه پايگاه و مخاطب دارند, گوشزد كرد: (طلاب عزيز, ائمه محترم جمعه و جماعات, روزنامه ها و راديو تلويزيون, بايد براي مردم اين قضيه ساده را روشن كنند كه در اسلام مصلحت نظام از مسائلي است كه مقدم بر هر چيز است و همه بايد تابع آن باشيم.)120 پايداري امام بر اصول پايدار, شكوفه بسيار داد, اسلام را به ژرفاي دلها برد, باورندگان به اسلام را فزوني بخشيد. البته شماري هم تاب اين اصول مداري امام را نداشتند و از گردونه و چرخه نظام به كنار ماندند.

پي نوشتها: 1. سوره (آل عمران), آيه 103. 2. سوره (انفال), آيه 63. 3. سوره (مائده), آيه 5. 4. سوره (عصر), آيه 5. 5. سوره (آل عمران), آيه104. 6. همان. 7. (اصول كافي), ج639/2, دار صعب, بيروت. 8. (فرهنگ معين) و (لغت نامه دهخدا). 9. (مجموعه رسائل), ج20/1. 10. (اسلام و مقتضيات زمان), شهيد مطهري285/. 11. (انسان كامل), شهيد مطهري, 194. 12. (اثباة الهداة), حر عاملي, ج71/1, مطبعه علميه قم. 13. (صحيفه نور), مجموعه رهنمودهاي امام خميني, ج97/14, وزارت ارشاد اسلامي. 14. (تحف العقول) 337/1, مؤسسه اعلمي, بيروت. 15. (ميزان الحكمه), ري شهري, ج57/10, دفتر تبليغات اسلامي. 16. سوره (بقره), آيه 206. 17. (صحيفه نور), ج170/20. 18. همان مدرك201/. 19. همان مدرك, ج74/13. 20. (نهج البلاغه), صبحي صالح, خ176, ترجمه شهيدي, 185/. 21. (فهرست غرر), ج389/7. 22. (تحف العقول), 179, بيروت. 23. (صحيفه نور), ج96/21. 24. همان, ج178/18. 25. سوره (زمر), آيه 18. 26. سوره (ذاريات), آيه 55. 27. (اصول كافي), ج638/2; (فهرست غرر), ج203/7, چاپ دانشگاه. 28. (اصول كافي), ج133/2. 29. (تحف العقول), 302/, بيروت. 30. (سرگذشتهاي ويژه

از زندگي امام خميني), ج25/2, پيام آزادي. 31. همان149/. 32. (صحيفه نور), ج48/21. 33. همان, ج190/4. 34. همان, ج120/1. 35. (تحف العقول), 263/, بيروت. 36. (تحريرالوسيله), ج466/1. 37. همان. 38. (اسلام و مقتضيات زمان)285/. 39. (صحيفه نور), ج180/21. 40. (حوزه و روحانيت در آئينه رهنمودهاي مقام معظم رهبري), ج273/1, سازمان تبليغات. 41. (بحارالانوار), علامه مجلسي, ج75/70; ج165/74 (با اندك اختلافي در تعبير). 42. سوره (مائده), آيه 25. 43. (صحيفه نور), ج97/14. 44. (همان 244/. 45. (اصول كافي), ج193/2. 46. همان163/. 47. (نهج البلاغه), نامه 53/, ترجمه شهيدي328/. 48. (صحيفه نور), ج237/14 . 49. همان/ 97 . 50. همان99/. 51. همان. 52. همان. 53. (خاطرات و مبارزات حجةالاسلام فلسفي), 230/, مركز اسناد انقلاب اسلامي. 54. همان234/. 55. همان. 56. (بحارالانوار), علامه مجلسي, ج194/75, مؤسسة الوفاء. 57. (صحيفه نور), ج78/13. 58. سوره (ق), آيه 16. 59.سوره (انفال), آيه 48. 60. سوره (بقره), آيه 268. 61. سوره (اعراف), آيه 27. 62. سوره (مائده), آيه 91. 63. (صحيفه نور), ج29/19. 64. (اصول كافي), ج300/2. 65. (تعليم و تربيت), از مجموعه تبيان, مؤسسة تنظيم و نشر آثار امام خميني. 66. (فهرست غرر)396/. 67. (صحيفه نور), ج62/14. 68. سوره (مائده), آيه 91. 69. (بحارالانوار), ج230/74. 70. سوره (ص), آيه 64. 71. سوره (حجر), آيه 47. 72. سوره (حشر), آيه 10. 73. (حديث ولايت), مجموعه رهنمودهاي مقام معظم رهبري, ج83/2, تهيه و تنظيم دفتر مقام معظم رهبري. 74. (بحارالانوار), ج580/75. 75. (تحف العقول)87/. 76. (صحيفه نور), ج236/14. 77. همان, ج233/19. 78. (بحارالانوار, ج97/10. 79. (سرگذشتهاي ويژه), جمعي از فضلاي حوزه, ج92/1. 80. همان75/. 81. مفردات راغب, واژه (نصح). 82. (لسان العرب), ابن

منظور, واژه (نصح). 83. سوره (اعراف), آيه 68. 84. (فهرست غررالحكم), ج382/7. 85. (صحيفه نور), ج239/14. 86. همان 258/. 87. (فهرست غررالحكم)291/. 88. (صحيفه نور), ج96/14. 89. (نهج البلاغه), نامه26/, ترجمه شهيدي288/. 90. (بحارالانوار), ج66/72, مؤسسه الوفاء. 91. (نهج البلاغه), خ118, ترجمه شهيدي117/. 92. (حديث ولايت), به رهنمودهاي مقام معظم رهبري, ج82/3. 93. روزنامه (جمهوري اسلامي), 75/2/15. 94. (صحيفه نور), ج268/14. 95. همان269. 96. همان244/. 97. همان. 98. همان269/. 99. همان244/. 100. همان145/. 101. (نهج البلاغه), خ166, ترجمه شهيدي143/. 102. همان, نامه 6, ترجمه شهيدي275/. 103. همان, خ216/. 104. (صحيفه نور), ج48/21. 105. (قانون اساسي جمهوري اسلامي ايران با اصلاحات), اصل 76. 106. (صحيفه نور), ج268/17. 107. همان, ج352/13. 108. همان170/. 109. (قانون اساسي جمهوري اسلامي ايران), اصل نهم. 110. روزنامه (جمهوري اسلامي), 78/9/26. 111. (صحيفه نور), ج230/14. 112. همان62/. 113. همان248/. 114. همان40/. 115. همان, ج48/21. 116. (صحيفه نور), ج94/21. 117. (قانون اساسي جمهوري اسلامي ايران). 118. روزنامه (جمهوري اسلامي), 75/2/15. 119. (صحيفه نور), ج106/21. 120. همان212/.

آزادي و عدالت در انديشه امام خميني(ره)

آزادي و عدالت در انديشه امام خميني(ره) پيشگفتار در نگاه نخستين به مفاهيم آزادي و عدالت، ارتباط و هماهنگي خاصي ميان اين دو مفهوم نمي يابيم و آنچه را از اين دو مفهوم دريافت مي كنيم دو گانگي و تا حدي بيگانگي است. ليكن پس از بررسي اين دو حقيقت و دريافت واقعيت آنها، هيچ گونه بيگانگي را در اين دو مفهوم درك نمي كنيم و درمي يابيم كه وابستگي ميان آنها به اندازه اي است كه هر كدام با نبود ديگري، تحقق نيافته و به وجود نمي آيد; آزادي از عدالت سرچشمه مي گيرد و عدالت

در پناه آزادي اجرا مي گردد و در نتيجه، پيدايش يكي از آنها بدون ديگري امكان ندارد. تلاش ما در اين مقاله، روشنگري حقيقت اين دو مفهوم از ديدگاه امام خميني قدس سره و بيان ارتباط و وابستگي ميان آنها در انديشه والاي بزرگترين مجري عدالت و سخت كوشترين آزادي خواه و آزادي بخش معاصر بنيانگذار جمهوري اسلامي امام راحل قدس سره است كه در گفتار و كردار خود، اين دو مفهوم را روشن كرده و با تلاشي همه جانبه، خواهان اجرا و پياده ساختن آنها در جامعه اسلامي بود و روشن است كه سخن ما، در روشنگري مفهوم سياسي آزادي و عدالت است، نه مفهوم كلامي و فلسفي و ديگر مفاهيم آنها.

مفهوم آزادي آزادي از مفاهيم بسيار روشني است كه هر كس آن را مي شناسد و نيازي به مراجعه به كتابهاي لغت و آوردن شواهد و نمونه ها از نثر و شعر و محاورات مردم و اهل سخن ندارد. اگر به كتاب لغت مراجعه كني، همان را مي بيني كه از مردم كوچه و بازار مي شنوي و همگان در پرسش از اين مفهوم، پاسخ مي گويند: آزادي به معناي رهايي، در قيد و بند نبودن و با اراده و اختيار خود كارها را انجام دادن است و بر همين اساس، زماني كه از امام خميني درخواست مي شود معناي آزادي را بيان كنند، در پاسخ چنين مي گويند: «آزادي يك مساله اي نيست كه تعريف داشته باشد، مردم عقيده شان آزاد است. كسي الزامشان نمي كند كه شما بايد حتما اين عقيده را داشته باشيد. كسي الزام به شما نمي كند كه

حتما بايد اين راه را برويد. كسي الزام به شما نمي كند كه بايد اين را انتخاب كنيد. كسي الزامتان نمي كند كه در كجا مسكن داشته باشيد يا در آنجا چه شغلي داشته باشيد. آزادي يك چيز واضحي است ». (1) در اين سخن، امام به جاي پرداختن به تعريف مفهوم آزادي، به برخي از مصاديق آن اشاره مي كند; زيرا مفهوم آن نياز به بيان ندارد و بر همگان روشن است و از بديهيات است. آنچه مهم است، پياده كردن اين مفهوم در عينيت خارجي و بيان پيش نيازها و شروط آن و چگونگي و همين طور شكل گيري آن در زمانها و مكانها و ديگر نيازمندي هاي آزادي است كه بايد مطرح شود. آزادي از مفاهيمي است كه براي شناخت آن، در آغاز، بايد مفهوم مقابل آن را درك كرد تا بتوان گستره اين مفهوم را دريافت نمود. زماني كه مي گوييم آزادي، اگر هيچ كدام از مفاهيمي كه در برابر آن قرار گرفته اند را درك نكنيم، نمي توانيم حقيقت و گستره اين مفهوم را نيز دريافت كنيم. در آغاز بايد مقيد بودن به يك قيدي را در نظر بگيريم، سپس حدود و مرزهاي آن قيد را مشخص نماييم، آنگاه رهايي از آن قيد را تصور نماييم و نام آزادي را بر آن قرار بدهيم، مقيد بودن به سكونت در يك محل، خلاف آزادي است و رهايي از اين قيد، آزادي نسبي است كه در برابر آن قرار گرفته است. محدود بودن در گفتار و يا در كردار و يا در انديشه، خلاف آزادي است و رها بودن از محدوديتها، آزادي

است. و بر همين اساس است كه عنوان آزادي در هر جايي به كار برده شود، نمي توان آن را به معناي رهايي از هر قيد و بندي تلقي كرد; بلكه بايد گفت كه اين كلمه در برابر چه قيد و بندي منظور شده است. اگر در كلام خدا و يا در سخن پيامبر خدا و يا يكي از امامان معصوم عليهم السلام و يا يكي از بزرگان و انديشمندان ديني و غير ديني، اين واژه آمده باشد، نمي توان آن را به معناي رها بودن از هر قيد و بند و تكليف و عادت و رسم استفاده كرد و مفهوم مطلق آن را به كار گرفت. اين سخن نه تنها در مورد خداپرستان و اهل اديان صادق است; بلكه در مورد انديشمنداني كه عقيده به خدا و دين ندارند نيز چنين است و هيچ انديشمندي هر چند خداپرست نباشد و ديني را در زندگاني خود انتخاب نكرده باشد، آزادي را رهايي مطلق و بي بندوباري بي حد و مرز ندانسته و گستره مفهوم آزادي را هر چند وسيع تلقي كند، در آخر براي آن حد و مرزي هر چند كم و كوتاه در برخوردها، رفتارها، پوشيدن لباس و ديگر نيازها قرارداده است و در هيچ زماني و هيچ ملتي آزادي مطلق و بي بندوباري از هر حد و مرزي اراده نشده است. هيچ آزاديخواهي از آغاز آفرينش تا امروز پيدا نشده است كه بگويد انسان از حيوانات ديگر پست تر است و به هيچ گونه عادت و رسمي براي زندگاني نياز ندارد و مي تواند در رهايي بي حد و مرزي زندگي كند. پس

در هر موردي كه واژه آزادي به كار گرفته شده است، بايد گفت كه اين واژه در برابر چه مفهوم مخالفي از آزادي به كار گرفته شده است و رهايي از كدام قيد مقصود بوده است.

آزادي سياسي در اسلام از ديدگاه اسلام، انسان آزاد است، آزاد آفريده شده و آزاد زندگي مي كند و از بهترين و بالاترين نوع آزادي برخوردار است، ليكن آزادي به شكل درست و معقول آن و در حد و مرز قانون. قانون براي تامين آزادي تمام افراد جامعه آمده است نه براي محدود ساختن و در تنگنا قرار دادن و گرفتن آزادي. اگر قانون نباشد، جامعه از آزادي محروم خواهد شد; زيرا اگر خواستها و خواهشها در افراد بدون مرز به كار گرفته شود، همه ناكام خواهند ماند و آرزوها در نزاع و كشمكش از ميان مي روند و يا زورمند، ضعيف را پامال كرده و حق زندگاني را از او مي گيرد و گاهي همه افراد نابود خواهند شد. رانندگي در جاده هاي يك كشور براي رانندگان آزاد است و راننده حق رانندگي آزاد را در جاده ها دارد; ليكن اين آزادي با قوانين راهنمايي و رانندگي مرز بندي مي شود. قانون رانندگي سرعتها را كنترل مي كند، حركت ها را منظم مي كند، حق تقدمها را روشن مي سازد و در نتيجه، رانندگي سالم و آزادي را در اختيار رانندگان قرار مي دهد. قوانين اسلام براي كنترل خواهشها و تنظيم خواستها آمده است تا هر انساني در سايه قانون از حق آزادي بهره مند گردد. آزاد انديشه كند; آزاد، زندگي كند; آزاد، نيازهاي خود را به كار گيرد

و از هر قيد و بندي رها بوده و تنها در سايه قانون قرار گيرد. امام خميني در موضوع آزادي در اسلام چنين مي گويد: «شما اگر چنانچه به احكام اسلام اعتقاد داريد، اين احكام اسلام است. اسلام، انسان را آزاد قرار داده است. انسان را مسلط بر خودش و بر مالش و بر جانش و بر نواميسش ساخته است و مي گويد; هر انساني در مسكن آزاد است، در مشروب و ماكول، آنچه خلاف قوانين الهيه نباشد، آزاد است. در مشي آزاد است. (اين) حكم اسلام است (كه) اگر كسي به منزل كسي حمله برد، براي آن كسي كه مورد حمله واقع شده است، كشتن حمله كننده جايز است. (آيا) اسلام كه اين قدر با آزاديها موافق است، ارتجاع سياه است؟... اگر اسلام را كه همه ما تابع او هستيم قبول داريد و اسلام سرمنشا همه آزاديها و همه آزادگيها، همه بزرگيها و همه استقلالهاست ; اگر اسلام را قبول داريد، اين احكام اسلام است. كجايش ارتجاع است؟.» (2) و هم ايشان در موضوع محدود بودن آزادي در قانون چنين مي گويد: «آقاياني كه اسم از آزادي مي آورند; چه آقاياني كه در داخل مطبوعات هستند و چه قشرهاي ديگري (كه) فريادي از آزادي مي زنند، اينها آزادي را درست بيان نمي كنند ويا نمي دانند در هر مملكتي، آزادي در حدود قانون است. مردم آزاد نيستند كه قانون را بشكنند و معناي آزادي اين نيست كه هر كس بر خلاف قانون اساسي يك ملت بر خلاف قوانين ملت هر چه دلش مي خواهد بگويد.» (3) پس آزادي در اسلام تنها به قانون خدا

محدود شده است و جز قانون خدا براي آن، حد و مرزي نيست. زماني كه مي گوييم آزادي اسلامي ; يعني رهايي از تمام قيدها و بندها جز قانون خدا، رهايي از بردگي در برابر زورمندان، رهايي از وابستگيهاي مادي، رهايي از شهوت و خواست نفس، رهايي از ستم پذيري و چاپلوسي، رهايي از انديشه، رهايي از عقيده، رهايي از انتخاب در سايه قانون خدا و حكم اسلام كه تنظيم كننده تمام اين رهاييها و آزاديها است. اما رهايي از همه چيز حتي قانون خدا، آزادي سالم نيست ; بلكه حقيقت و واقعيت آن آزادي نيست ; خدا خواسته كه انسان از اين قيد و بندها رها باشد و سروري و سيادت و عزت را افتخار و سربلندي و كرامت داشته باشد; چنانچه مي فرمايد: «و لقد كرمنا بني آدم و حملناهم في البر و البحر و رزقناهم من الطيبات.» (4) «به تحقيق فرزندان آدم را گرامي داشتيم و به آنها كرامت بخشيديم و در خشكي و دريا وسيله سواري براي آنها قرار داديم و روزي آنها را از نعمتهاي پاكيزه و گوارا قرار داديم.» انسان آزاده و با كرامت، آزادي را به معناي بي بند و باري و رهايي از قانون خدا نمي داند و آن را به معناي پيروي از خواست و خواهش نفس قرار نمي دهد ; بلكه آزادي را در حد قانون خدا محدود مي داند. امام خميني قدس سره در معناي صحيح آزادي چنين مي گويد: «حالا كه من آزادم كه هر كاري مي خواهم بكنم، آزادم كه هر كه را مي خواهم اذيت بكنم، آزادم كه هر چه مي

خواهم بكنم ولو به ضد اسلام باشد، ولو به ضد منافع مملكت باشد; (آيا) اين آزادي است؟(آيا) اين را ما مي خواستيم؟ ما آزادي مي خواستيم در پناه اسلام، ما مي خواستيم... اسلام هم آزادي دارد; اما آزادي بي بندوباري نه، آزادي غربي ما نمي خواهيم، بي بندوباري است او.» (5) و در موضوع آزادي غلط در غرب، چنين مي گويد: «بايد همه بدانيم كه آزادي به شكل غربي كه آن موجب تباهي جوانان و دختران و پسران مي شود، از نظر اسلام و عقل محكوم است و تبليغات و مقالات و سخنرانيها و كتب و مجلات برخلاف اسلام و عفت عمومي و مصالح كشور حرام است. و برهمه ما و مسلمانان، جلوگيري از آنها واجب است و از آزادي مخرب بايد جلوگيري شود.» (6)

مفهوم عدالت راغب اصفهاني در مفردات، عدل و عدالت را به معناي مساوات قرار داده و گفته است: «عدل، تقسيم كردن به طور مساوي است و بر اين اساس، روايت شده است كه آسمان و زمين بر پايه عدالت برقرار شده است، براي آگاهي دادن به اينكه اگر يك ركن از چهار ركن جهان بر ديگري بيشتر و يا كمتر باشد، بر مقتضاي حكمت جهان با نظم نخواهدبود.» (7) ابن منظور در لسان العرب نيز عدل را به معناي تساوي ميان دو چيز معنا كرده است. (8) شيخ طوسي در معناي آن چنين مي گويد: «العدالة في اللغة ان يكون الانسان متعادل الاحوال متساويا.» (9) عدالت در لغت، به معناي اين است كه انسان احوال متعادل و متساوي داشته باشد و علامه طباطبايي آن را چنين معنا كرده است: «هي اعطاء

كل ذي حق من القوي حقه و وضعه في موضعه الذي ينبغي له.» (10) عدالت، اين است كه هر صاحب حقي از نيروها را به حقش برساني و آن را در جايگاه مناسب خويش قرار دهي و اين معنا، با معناي لغوي عدالت كه تساوي است، منافات ندارد; زيرا مقصود از تساوي، تقسيم به طور متساوي نيست كه به هر يك مقداري مخصوص برسد و همه به يك اندازه بهره مند شوند; بلكه مقصود، رعايت تناسب و اعتدال است ; يعني هر چيزي را مناسب با وضع خود رعايت كردن و به طور شايسته به كار گرفتن. از ارسطو نيز براي عدالت همين معنا نقل شده است: «عدالت، به معناي خاص كلمه، برابر داشتن اشخاص و اشياء است. هدف عدالت هميشه تامين تساوي رياضي نيست، مهم اين است كه ميان سود و زيان و تكاليف و حقوق اشخاص، تناسب و اعتدال رعايت شود. پس در تعريف عدالت مي توان گفت ; فضيلتي است كه به موجب آن، بايد به هر كس آنچه را كه حق اوست، داد.» (11) از پيشوايان راستين و امامان دين نيز عدالت به همين معنا نقل شده است: امام هفتم موسي ابن جعفر عليه السلام فرمود: «خداوند هيچ گونه مالي را رها نكرده ; بلكه آن را قسمت كرده و حق هر صاحب حقي را به او داده است. اگر عدالت در ميان مردم برقرار شود، خواص و عوام، فقرا و مساكين و همه قشرهاي مردم، بي نياز خواهند شد.» (12)

ارتباط آزادي با عدالت آزادي فردي، اجتماعي، سياسي، اقتصادي، قضايي، جزايي و آزادي در تمام انواع و بخشها از عدالت سرچشمه

مي گيرد. عدالت است كه فرد را آزاد ساخته و به افراد اجتماع در روابط و مناسباتي كه با هم دارند، آزادي داده و نيز عدالت است كه در سياست ،اقتصاد، قضا، انديشه و ديگر كارها به انسان آزادي بخشيده است. در طول تاريخ ، هرگاه انسانها از آزادي محروم شده اند، از بي عدالتي بوده است. به زندان رفتن آزاديخواهان و آواره شدن آنها از وطن و كشته شدن مردان خدا از امامان معصوم عليهم السلام تا افراد عادي، همه از بي عدالتي حاكمان و زمامداران خودسر بوده است. خداوند عادل است و از عدالت خود، انسان را آزاد آفريده و به انسان آزادي داده و اراده و اختيار را در نهاد او قرار داده است. از عدالت خدا است كه نظام آفرينش منظم شده و هر پديده اي در آفرينش خدا در جاي مناسب خود قرار گرفته و بر اين اساس از هماهنگي و يگانگي و نظمي كه در پديده هاي جهان است، عدالت خدا به اثبات مي رسد و يگانه بودن او ثابت مي گردد. عدالت در خدا، نظام تشريعي را در قالب يك قانون و قاعده در آورده است و آن، پيروي احكام شرع از مصالح و مفاسد واقعي در اشياء جهان است. مجاز بودن هر كاري بايد هماهنگ با وجود مصلحتي باشد كه در آن است و ممنوع بودن هر كار، بايد هماهنگ با وجود مفسده اي باشد كه در آن كار است. عدالت خداوند، براي هر فردي حقي را آفريده است و اين حق، گاهي مساوات و برابري با ديگران را مي طلبد و گاهي تفاوت را ; تساوي

همگان در برابر قانون و اجراي آن و تفاوت در برابر متفاوت بودن افراد در كوشش و تلاش براي نزديك شدن به كمال و رحمت خدا. پياده كردن عدالت پيش از اجراي مسابقه و پس از پايان آن مثل هم نيست. عدالت مي گويد آغاز مسابقه تمام افراد شركت كننده در يك درجه هستند و همگان بايد از امكانات موجود به طور مساوي استفاده كنند و ليكن پس از پايان مسابقه و روشن شدن تفاوت ميان افراد در استعدادها و كوششها بايد با هر فردي مطابق با درجه استعداد و كوشش او رفتار كرد و در تشويق و جايزه بايد بين نفر اول با نفر دوم تفاوت قائل شد. به كارگيري آزادي در مسابقه نيز هماهنگ با پياده ساختن عدالت در آن است. زندگي براي انسانها نيز ميدان مسابقه است. انسانهايي كه به سر حد عقل و تميز مي رسند، به شركت در اين مسابقه دعوت شده اند و همگان از حقوق اولي و همگاني به طور متساوي برخوردار هستند و خداوند ابزار كار را به طور متساوي در اختيار آنها قرار داده و آنها را به تلاش و كوشش دعوت نموده است. اين دعوت از طرف خدا به تعبيرهاي گوناگوني در قرآن آمده است: «و سارعوا الي مغفرة من ربكم و جنة عرضها السموات والارض اعدت للمتقين.» (13) «شتاب كنيد به سوي بخشش پروردگارتان و بهشتي كه پهناي آن آسمانها و زمين است كه براي پرهيزگاران آماده شده است.» «واستبقوا الخيرات » (14) «و پيشي گيريد بر يكديگر در كارهاي نيك »و پس از پايان مسابقه، تفاوت مردم در تلاش كردن به سوي هدف

مسابقه روشن مي شود و عدالت و آزادي در مسابقه مي گويد; با افراد جامعه نبايد با يك درجه نگاه كرد، و بر همين اساس گاهي از پيامبر صلي الله عليه و آله نقل شده كه فرمود: «الناس سواء كاسنان المشط » (15) «مردم با هم مساوي و برابرند مانند دندانه هاي يك شانه »و يا فرمود: «لافضل لعربي علي عجمي (16) » «عرب هيچ گونه برتري بر عجم ندارد»و اين، تساوي و برابري افراد انسان است در دعوت الهي و به كارگيري نعمتهاي او و فرمانبري از دستورات او. ليكن قرآن مي فرمايد: «ام نجعل اللذين آمنوا و عملواالصالحات كالمفسدين في الارض ام نجعل المتقين كالفجار» (17) «آيا كساني را كه ايمان آورده اند و كار شايسته انجام داده اند مانند كساني قرار مي دهيم كه در زمين فساد مي كنند و آيا پرهيزگاران را مانند گنه كاران قرار مي دهيم.» پس تساوي و برابري كه در روايات آمده است، نسبت به قانون الهي و ابزار كار و حقوق همگاني است كه خداوند آن را به طور متساوي به تمام افراد بشر عنايت فرموده است و به اصطلاح، تساوي و برابري پيش از اجراي مسابقه در ايمان و انجام كارهاي شايسته است و تفاوتي كه در آيه بيان شده است، نسبت به پايان مسابقه ايمان و عمل صالح است كه برندگان در اين مسابقه و تلاشگران در اين ميدان با كساني كه از كاروان عقب مانده و يا نخواسته اند تلاش كنند و يا در مسير مخالف در حركت بوده اند بايد تفاوت داشته باشند. اين عدالت خداوند است كه همه را از حقوق

مساوي بهره مند مي سازد و همه را به مسابقه در ايمان و عمل صالح دعوت مي كند و در پايان كه مردم در تلاش با هم تفاوت داشتند پاداشها نيز بايد تفاوت داشته باشد. امام خميني قدس سره در پيوندي كه عدالت و آزادي با يكديگر دارند، چنين مي گويد: «بايد جوانان روحاني و دانشگاهي قسمتي از وقت را صرف كنند در شناخت اصول اسلام كه در راس آن توحيد و عدل و شناخت انبياي بزرگ (و) پايه گزاران عدالت و آزادي است ; از ابراهيم خليل تا رسول خاتم صلي الله عليه و آله » (18) و نيز مي گويد: «جمهوري اسلامي، عدل اسلامي را مستقر مي كند و با عدل اسلامي همه و همه در آزادي و استقلال و رفاه خواهند بود.» (19)

عدالت و آزادي در بزهكاران و تبهكاران تبهكاراني كه بر خود ستم كرده و يا به حقوق ديگران تجاوز مي نمايند و حق حيات و آزادي را از ديگران سلب كرده و با قلم و قدم خود، مردم را به فساد و بد انديشي سوق مي دهند، نبايد با آنها چون مردم پاك انديش و پاك كردار برخورد شود و آزادي كه براي پاكان وجود دارد، نبايد براي ناپاكان هم باشد; زيرا پاكان با انديشه پاك و نيك و كردار شايسته، خود را به كمال و سعادت مي رسانند و ديگران را نيز با خود همراه ساخته و به هدف عالي، هدايت رهبري مي كنند; ليكن بد انديشان در انديشه تباهي و فساد هستند و براي رسيدن به هدف زشت خود، از ارتكاب هر كار زشتي ابا ندارند. حقوق ديگران

را پايمال كرده جان و مال و آبرو و ناموس ديگران را وسيله رسيدن به اهداف ناپاك خود قرار مي دهند. اجراي عدالت در اينگونه افراد حكم مي كند كه از آزادي در عمل محروم شوند و دست آنها در خرابكاري و فساد و تعدي به ديگران قطع شود. آزادي دادن به اين گروه، خلاف عدالت است ; زيرا خلاف آزادي ديگران است. اينان با فساد و تباهي كه دارند و با سلب حق ديگران، مردم را از آزادي محروم ساخته و اجازه كار و فعاليت به آنها نمي دهند. پس رابطه ديگر عدالت و آزادي در اينجا روشن مي شود و آن اينكه، آزادي دادن به گروه بزهكار و تبهكار و مفسد، خلاف اجراي عدالت و خلاف اجراي آزادي در جامعه است ; چرا كه اگر اين گروه با آزادي حقوق ديگران را پايمال كرده و به آزادي ديگران تجاوز مي كنند و به اين ترتيب، ديگران در اعمال حقوق خود آزاد نخواهند بود، آزادي از پيكره اجتماع رخت برمي بندد و از ميان مي رود; چنانچه عدالت نيز پايمال شده و از ميان مي رود. امام خميني قدس سره چنين مي گويد: «ما هر چه خواستيم اين قشرهاي فاسد را هدايت كنيم و هر چه مهلت داديم كه هدايت بشوند و به خود بيايند و به مصالح كشور نظر كنند، عكس آن را عمل كردند. هر چه به آنها آزادي داديم كه آزادي را براي ملت وسيله رشد قرار بدهند; آزادي قلم داديم، آزادي بيان داديم، اجتماعات و احزاب را آزاد گذاشتيم كه اگر راست مي گويند كه براي ملت كار مي كنند

و دموكرات هستند و حكومت مردم بر مردم مي خواهند، چرا نمي گذارند مردم سرنوشت خودشان را تعيين كنند چرا، با خرابكاريها مي خواهند (كه مردم) حكومت خودشان را تعيين نكنند... آنها مي خواهند ما را غارت كنند و جوانهاي ما بي تفاوت باشند. جوانهايي كه در عشرتگاه هستند، بي تفاوتند. جوانهايي كه مبتلا به مخدرات هستند، در امور كشور بي تفاوت هستند، جوانهايي كه در مراكز فحشا بزرگ مي شوند، نسبت به مصالح كشور بي توجهند و به مصالح كشور كار ندارند... ما مي خواهيم مملكت را حفظ كنيم و حفظ مملكت به آن آزادي كه شما مي گوييد، نيست. اين آزادي مملكت را بر باد مي دهد... شما مي خواهيد كه ما آزاد بگذاريم تا جوانان ما فاسد بشوند و در پايان شما بهره ببريد.» (20)

آزادي و عدالت آزادي با عدالت پيوند شديد و ارتباط مستحكم دارد. تمام انواع گوناگون عدالت با آزادي ارتباط دارند اين عدالت در چند شكل تجلي پيدا مي كند. بدين قرار: 1- عدالت اداري اداره كردن اجتماع به گونه اي كه اداره كننده بتواند صفات و ويژگيهاي افراد اجتماع را در نظر بگيرد و با هر فردي هماهنگ با استعداد و تلاش و كوششي كه در پيشرفت كار اجتماع دارد، برخورد نمايد. در امكانات موجود و در خدمات عمومي و حقوق همگاني در ميان افراد، به تساوي رفتار كند و در تفاوت كوششها و تلاشها در رفتارها تفاوت قايل شود; نظير ميدان مسابقه اي كه پيش از اجراي مسابقه با افراد به طور يكسان رفتار مي شود و پس از پايان آن، ميان افراد به تفاوت كوشش آنها،

تفاوت رعايت مي گردد. اداره جامعه بايد به كسي سپرده شود كه عدالت را بشناسد و بتواند آن را خوب اجرا كند، امام موسي بن جعفر عليه السلام فرمود: «لايعدل الا من يحسن العدل » (21) «عدالت را اجرا نتواند كرد، مگر كسي كه آن را نيك بشناسد و نيك اجرا كند.» اداره كننده جامعه اگر از مخالفان عدالت بترسد و يا در اجراي آن، ضعف نشان بدهد و يا نتواند آن را نيك شناسايي كند و نتواند با هر فردي همان طور كه در خور و شايسته اوست، رفتار كند، نمي تواند عدالت را اجرا كند و كسي كه عدالت را درست شناسايي نكرده باشد و از آن تصور درست و كاملي نداشته باشد، نمي تواند آن را اجرا كند و بر اين اساس است كه اميرالمؤمنين (ع) فرمود: «ايهاالناس لا خير في دين لا تفقه فيه » (22) «اي مردم در ديني كه شناسايي و نيك شناسي نباشد، خيري نيست ». در سايه عدالت اداري كه حفظ حقوق افراد مي شود، آزادي انديشه، بيان، كردار و ديگر انواع آزادي نيز تامين مي شود. 2- عدالت جزايي كيفرهاي جزايي كه در ملتها قانوني مي شود، از عدالت سرچشمه مي گيرد و انديشمندان هر ملتي براي برقراري عدالت، قوانين كيفري وضع مي كنند تا حقوق افراد جامعه پايمال نشده و تجاوزگران به كيفر كار زشت خود برسند و داد ستمديده از ستمگر گرفته شود. در اسلام پيش از وضع قوانين كيفري، رهنمودهايي در مورد ريشه يابي تباهي و جرم انجام شده و پيش از وقوع جرم، ريشه هاي آن شناسايي گشته است و مردم را

از خطر و زشتي آنها آگاهي داده و از ارتكاب برحذر داشته است. به عنوان نمونه براي جلوگيري از سرقت، تصرف در مال ديگران را بدون رضايت آنان ممنوع ساخته و از نتايج سوئي كه اين كار دارد، از باطل بودن عبادات با مال حرام و مستجاب نشدن دعا با خوردن حرام و كيفرهايي كه در جهان آخرت براي تصرف كننده در مال حرام است، به مردم هشدار داده است. براي جلوگيري از قتل و آدم كشي، خون مسلمان را محترم دانسته و كمترين آزار را نسبت به ديگران حرام كرده تا راه آدمكشي را با اين وسيله مسدود نمايد. پس از وقوع جرم، انسان را از كار زشتي كه كرده آگاه نموده و از مجرم مي خواهد توبه كند و از كار زشت خود پشيمان شود و خسارتي را كه بر خود و يا ديگران وارد كرده، جبران نمايد. و با اين فرمان، مجرم را هدايت كرده و از اجراي كيفر نسبت به او جلوگيري مي كند; زيرا هر مجرمي توبه كند و به خدا برگردد و جبران خسارت وارده نمايد، كيفري نسبت به او اجرا نمي گردد. و اگر اين گونه اندرزها و هشدارها مؤثر واقع نشد و جرم اتفاق افتاد و مجرم توبه نكرد، آنگاه انواع كيفرهايي كه با جرمها هماهنگي و تناسب كامل دارد، به كار مي گيرد و در مورد مجرم اجرا مي كند. كيفري كه مناسب جرمي است كه مجرم انجام داده ; مثلا در آدم كشي عمدي، قصاص را قانوني كرده و فرمان داده است هر كس مسلماني را بكشد، بايد در برابر اين جنايت كشته شود و

در قرآن مي فرمايد كه اين كيفر، باعث حيات و زندگاني جامعه مي گردد و براي ادامه حيات و زندگاني جامعه قاتل را بايد كشت و قصاص نمود و «لكم في القصاص حيات يا اولوالالباب لعلكم تتقون.» (23) و «در اجراي قصاص براي شما حيات و زندگاني هست اي صاحبان عقل شايد پرهيزگار شويد.» قصاص هرچند ظاهري خشن دارد ; ليكن اگر با انديشه به آن نگاه شود، روشن خواهد شد كه تنها عاملي كه مي تواند جلوي كشتار افراد جامعه را بگيرد و حيات و زندگي را براي انسانها تضمين نمايد، كشتن قاتل است. مصلحت انديشي براي جامعه در اينگونه كيفرها، بر مصلحت انديشي فرد برتري پيدا كرده و صلاح جامعه نسبت به صلاح فرد جنايتكار، اهميت بيشتري پيدا مي كند، البته اگر بگوييم كه فرد جنايتكار صلاح و مصلحت دارد و با انجام جنايت، آن را از دست نمي دهد. بريدن دست دزد نيز از اين قبيل كيفرهاست كه براي حفظ اموال مردم از چپاول و غارت قانوني شده است و به همان نحو كه قصاص از قاتل، سبب ادامه و استمرار حيات افراد جامعه است، بريدن دست دزد نيز سبب حفظ اموال مردم و حفظ ارزش حقوقي زحمتهاي ديگران است. اگر اين گونه كيفرها اعمال نشود، جامعه به سوي نابودي خواهد رفت و جان و مال مردم از ميان مي رود، عدالت پياده نخواهد شد و آزادي براي افراد نيز از ميان مي رود; زيرا زماني آزادي براي افراد تامين مي شود كه جان و مال آنان محفوظ باشد و با خاطري آسوده و به دور از تشويش و نگراني زندگاني كنند.

كسي كه در انديشه از دست دادن جان و يا مال خود باشد، آزادي انديشه ندارد، آزادي بيان ندارد، آزادي كردار ندارد و در يك كلام، به كارگيري آزادي تنها در محيطي امن و خاطري آسوده قابل تحقق و پياده شدن است. 3- عدالت اقتصادي در اسلام بر عدالت اقتصادي تاكيد بسيار شده و آن را مايه بي نيازي و غناي افراد اجتماع معرفي كرده است. امام صادق (ع) فرمود: «ان الناس يستغنون اذا اعدل بينهم.» (24) «اگر در ميان مردم به عدالت رفتار شود همه بي نياز مي شوند.» و امام كاظم (ع) فرمود: «خداوند هيچ گونه مالي را رها نكرده است ; بلكه آن را قسمت نموده و حق هر صاحب حقي را به او داده است. و اگر در ميان مردم به عدالت رفتار شود، خواص و عوام و فقيران و بينوايان و همه قشرهاي مردم بي نياز مي شوند.» (25) آنچه بر خلاف عدالت اقتصادي باشد، در اسلام حرام شده است ; مانند ربا كه در قرآن ظلم و ستم به حساب آمده است. آنجا كه مي فرمايد: «يا ايها الذين آمنوا اتقوا الله و ذروا ما بقي من الربا ان كنتم مؤمنين فان لم تفعلوا فاذنوا بحرب من الله و رسوله و ان تبتم فلكم رؤس اموالكم لا تظلمون و لاتظلمون.» (26) «اي اهل ايمان بترسيد از خدا و واگذاريد آنچه را كه از ربا باقي مانده است، اگر ايمان داريد. پس اگر ربا را ترك نكنيد، با خدا و پيامبرش اعلام جنگ كرده ايد و اگر توبه كنيد، پس سرمايه مال براي خودتان است. نه ستم كنيد و نه

زير بار ستم برويد.» در هر حال، رباگيري خلاف عدالت اقتصادي بوده و ظلم شمرده شده و در شرع نيز حرام و ممنوع است. امام خميني در تفسير آيه ربا چنين گويد: «و ان قوله تعالي و ان تبتم فلكم رؤس اموالكم لا تظلمون و لا تظلمون ظاهر في ان اخذ الزيادة عن راس المال ظلم في نظر الشارع الاقدس و حكمة في الجعل ان لم نقل بالعلية و ظاهر في ان الظلم لا يرتفع بتبديل العنوان مع بقاء الاخذ عملي حاله و قد مرت ان الروايات الصحيحة و غيرها عللت حرمة الربا بانه موجب لانصراف الناس عن التجارات و اصطناع المعروف و ان العلة كونه فسادا و ظلما.» (27) «آيه شريفه كه مي گويد اگر توبه كنيد سرمايه مال از خودتان است، نه ستم كنيد و نه زير بار ستم برويد; دلالت دارد بر اينكه گرفتن زياده از سرمايه در نظر شارع اقدس ظلم است و همين ظلم و ستم حكمت جعل تحريم است، اگر نگوييم كه علت آن است. و روشن است كه ظلم با تغيير عنوان از ميان نمي رود; در حالي كه زياده از سرمايه را مي گيرد. و پيش از اين گذشت كه در روايات صحيحه، علت حرام بودن ربا، منصرف شدن مردم از تجارتها و كارهاي خير قرار داده شده است و در روايات آمده است كه علت حرام بودن ربا، فساد و ستمي است كه در آن قرار گرفته است.» عدالت در اقتصاد، داد و ستد و معاملات را بر موازين برابري و قواعد عادلانه برقرار كرده است كه اگر از آن موازين تجاوز شود، برخلاف عدالت است

و آن داد و ستد لازم الاجرا نيست ; به گونه اي كه اگر يكي از دو طرف قرارداد خسارت ببيند، بايد خسارت او جبران شود و در موارد متعددي حق پشيماني و به هم زدن معامله به كسي كه خسارت ديده، داده شده است كه از آنها در فقه به خيار تعبير شده است. برخي از اين خيارات عبارتند از: خيار عيب، خيار غبن، خيار شرط، خيار وصف و... كم فروشي و غش در معامله حرام شده و پولي كه در برابر جنس فروخته شده در اين معامله گرفته شود، در ملك فروشنده قرار نمي گيرد. عدالت اقتصادي سلامت قراردادها را تضمين كرده و پايداري به آنها را تامين مي نمايد. با اجراي اين بخش از عدالت در اقتصاد، اقتصادي سالم در جامعه حاكم مي شود و با اين اطمينان و آسودگي خاطر است كه انسانها مي توانند هر نوع قراردادي را برقرار كنند و داد و ستد را رونق دهند و از آزادي اقتصادي كه از عدالت اقتصادي سرچشمه مي گيرد، بازارهاي داد و ستد خود را رونق دهند و با هر شخص و در هر زمان و يا مكان، قراردادهاي خود را امضا كنند. در هر صورت، اين توانايي را مي توان آزادي اقتصادي ناميد. پس آزادي اقتصادي از عدالت اقتصادي سرچشمه مي گيرد و هر گاه در اقتصاد، عدالت باشد، آزادي نيز هست و اگر در اقتصاد عدالت نباشد و قراردادها بر پايه زور و ستم و پايمال كردن حق و مال ديگران به انجام برسد، آزادي انسانها در برقراري قراردادهاي خود دچار ابهام مي شود و مردم به انجام چنين

قراردادهايي مايل نمي باشند و اگر معامله اي را انجام دهند، از روي اضطرار و ناچاري است نه از روي ميل و اختيار. 4- عدالت در قضاوت قاضي بايد عادل باشد و در قضاوت نيز عدالت را اجرا كند. عدالت در قاضي با عدالت در قضاوت بايكديگر متفاوت است. عدالت در قاضي به معناي ترك گناه و نافرماني خداست، از طريق انجام واجبات و ترك محرمات با نيروي نفساني كه او را بر اين كار وادار مي كند. و عدالت در قضاوت، تساوي و برابري ميان دو طرف دعواست كه قاضي بايد به هر دو نفر با يك چشم نگاه كند و يكي را بر ديگري برتري ندهد. خداوند در قرآن كريم در خصوص قضاوت و حكم ميان مردم فرمان به عدالت داده است: «ان الله يامركم ان تؤدوالامانات الي اهلها و اذا حكمتم بين الناس ان تحكموا بالعدل.» (28) «همانا خداوند به شما فرمان مي دهد كه امانت ها را به صاحبانشان برگردانيد و هر گاه ميان مردم حكم و قضاوت كنيد، با عدالت حكم را اجرا نمائيد.» «يا ايهاالذين آمنوا كونوا قوامين لله شهداء بالقسط و لا يجر منكم شنئان قوم علي ان لا تعدلوا اعدلوا هو اقرب للتقوي » (29) «اي كساني كه ايمان آورده ايد، در راه خدا استوار و پايدار باشيد و براي ساير ملل عالم گواه عدالت و راستي و درستي باشيد و دشمني با گروهي سبب نشود كه عدالت را اجرا نكنيد. عدالت را اجرا كنيد كه به پرهيزگاري و تقوا نزديكتر است. » امامان معصوم نيز ما را به عدالت در قضاوت فرمان داده اند: امام صادق

(ع) فرمود: «هر كس گرفتار قضاوت شد، بايد در اشاره و نگاه و محل نشستن (طرفين دعوا) تساوي را رعايت كند.» (30) و فرمود: مردي بر اميرالمؤمنين (ع) وارد شد و چند روزي مهمان او بود. سپس براي دادخواهي به نزد آن حضرت آمد. حضرت به او فرمود: طرف دعوا هستي؟ گفت: آري. فرمود: از خانه ما بيرون برو ; زيرا پيامبر (ص) نهي فرمود از اينكه طرف دعوا مهمان(قاضي)، شود، مگر اينكه طرف ديگر او نيز مهمان بشود.» (31) عدالت در قضاوت به قاضي حق نمي دهد كه يكي از دادخواهان را بر ديگري ترجيح دهد و يا راه پيروزي بر طرف ديگر را به او بياموزد; زيرا اين كار زيان رساني به طرف ديگر محسوب شده و زيان رساني در اسلام حرام است. قضاوت براي بستن راه دشمني و كينه است ; در حالي كه ستم در قضاوت، دشمني و كينه را بيشتر مي كند و با عدالت در قضاوت كه خداوند در قرآن و پيامبر و اهل بيت او در روايات به آن دستور داده اند، سازگار نيست. امام خميني قدس سره در خصوص عدالت در قضاوت چنين مي گويد: «وظايف قاضي چند امر است ; واجب است ميان دادخواهان تساوي برقرار كند، هر چند از نظر مقام تفاوت داشته باشند و اين تساوي بايد در سلام كردن به آنها، پاسخ گفتن به سلام آنها، نگاه كردن به آنها، سخن گفتن با آنها، ساكت شدن در برابر آنها، خوشرويي و ديگر آداب و احترامها رعايت بشود و اجراي عدالت در حكمراني ميان آنها واجب است. اين تساوي در زماني است كه دادخواهان

مسلمان باشند و اگر يكي از آنها كافر باشد، تساوي در احترام واجب نيست ; اما اجراي عدالت در حكم بر هر حال واجب است. قاضي نمي تواند به يكي از دادخواهان چيزي را بياموزد كه بتواند بر ديگري پيروز شود و نمي تواند كيفيت استدلال و دستيابي به راه پيروزي بر خصم را به يكي از آنان بياموزد. اگر دادخواهان يكي پس از ديگري وارد بشوند، بايد در آغاز به دادخواهي اولين كسي كه وارد شده است گوش فرا دهد، مگر اينكه به مقدم شدن ديگري رضايت دهد و تفاوتي نيست در اين حكم، ميان دادخواهان كه در يك رتبه باشند يا متفاوت ; مرد باشند يا زن و اگر با هم وارد بشوند و يا نداند كدام يك از آنها اول وارد شده است و راهي براي تشخيص آن نباشد، قرعه مي زند.» (32) اين وظايف، نمونه اي از عدالت در قضاوت است كه در اسلام بر آن تاكيد شده است و اجراي اين وظايف، براي قاضي دو اصل اخلاقي فقهي را زنده مي كند و آنها را در جامعه اجرا مي نمايد; اصل عدالت و اصل آزادي. اصل اول كه روشن است ; اما اصل دوم چگونه اجرا مي شود؟ پاسخ اين است، زماني كه دادخواه بداند در محكمه قضاوت و حكم قاضي، عدالت اجرا مي گردد و اصل تساوي و برابري حقوق تامين مي شود و حق او پايمال نمي گردد، با استفاده از آزادي كامل مي تواند دادخواهي كند، سخن خود را بگويد و حق خود را بخواهد; ليكن اگر بداند عدالت در قضاوت اجرا نمي گردد، كسي به حرف

او گوش نمي دهد و به حق خود نمي رسد، از دادخواهي صرف نظر مي كند و يا دروغ مي گويد، به بيراهه مي رود و بالاخره اراده و اختيار و آزادي و حق انتخاب صحيح را از دست مي دهد و به اضطرار و ناچاري گرفتار مي شود. و از اين نكته، پيوند عدالت در قضاوت و آزادي براي ما روشن شده و ارتباط و همبستگي ميان آنها معلوم مي شود.

عدالت در كارگزاران اسلام كارگزاران اسلام كه عهده دار خدمت به مردم هستند، بايد عدالت را اجرا كرده و خدماتي را كه به مسلمانان ارايه مي دهند، بايد صادقانه و از روي عدالت باشد تا تمام افراد جامعه به حقوق اسلامي خود برسند و بر كسي ستم نشود. كارگزاران در اسلام عبارتند از رهبر يا مرجع تقليد، قاضي ، امام جماعت و جمعه، شاهد، كاتب، مترجم، عامل صدقات، مقوم، مقسم، نائب در انجام عبادات، امين حاكم بر مال ايتام و غائب و ديوانه و امين حاكم بر قبض حقوق مالي و ديگر كساني كه بخشي از خدمات جامعه را تحت هر عنواني به عهده دارند، بايد عادل باشند. اجراي عدالت در گروه كارگزاران، آزادي جامعه را نيز تضمين مي كند; زيرا در جامعه اي كه عدالت باشد و حقوق مردم به طور شايسته به آنها برسد، حق آزادي كه يكي از حقوق اسلامي است نيز براي افراد به دست مي آيد. اميرالمؤمنين (ع) مي فرمايد: «و ان افضل قرة عين الولاة استقامة العدل في البلاد» (33) «بالاترين چشم روشني رهبران ديني و كارگزاران اسلامي، برپا داشتن عدالت در بلاد است.» و فرمود: «و ان

افضل عبادالله عندالله امام عادل.» (34) «بالاترين بندگان در نزد خداوند، رهبر عادل است.» علاوه بر رهبر ديني كه بايد عادل باشد، دولتمردان او نيز بايد عادل باشند و ستمگر را كمك ندهند. اميرالمؤمنين (ع) به مالك اشتر مي فرمايد: «وليكن وزرائك ممن لم يعاون ظالما علي ظلمه.» (35 «اي مالك بايد دولت مردان تو كساني باشند كه ستمگري را در ستم كردن كمك نداده باشند.» و در اوصاف والي و حكمران مي فرمايد: «و قد علمتم انه لا ينبغي ان يكون الوالي علي الفروج و الدماء و المغانم والاحكام و امامة المسلمين البخيل فتكون في اموالهم نهمة و لا الجاهل فيضلهم بجهله و لا الجافي فيقطعهم بجفائه و لا الحائف للدول فيتخذ قوما دون قوم.» (36) «و به تحقيق مي دانيد كه حكمران بر فروج و دماء و اموال غنيمتي و احكام دين و رهبري مسلمين نبايد بخيل باشد، تا چشم طمع به مال مسلمانان نداشته باشد و نبايد نادان باشد، تا مردم را با ناداني خود گمراه نكند و نبايد جفاگر باشد، تا با جفاي خود، فروپاشي كانون اجتماع آنها را نكند و نبايد ستمگر در تقسيم اموال باشد، تا برخي را بدون جهت بر برخي ديگر برتري ندهد.» امام خميني قدس سره در خصوص عدالت كارگزاران اسلام و آزادي چنين مي گويد: «سياست دولت اسلامي، حفظ استقلال، آزادي ملت و دولت و كشور و احترام متقابل، بعد از استقلال تمام مي باشد و فرقي بين ابرقدرتها و غير آنها نيست.» (37) «اسلام بيش از هر دين و هر مسلكي به اقليتهاي مذهبي آزادي داده است. آنان نيز بايد از حقوق طبيعي خودشان

كه خداوند براي همه انسانها قرار داده است، بهره مند شوند. ما به بهترين وجه از آنان نگهداري مي كنيم. در جمهوري اسلامي كمونيستها نيز در بيان عقيده خود آزادند.» (38) «در جمهوري اسلامي هر فردي از حق آزادي عقيده و بيان برخوردار خواهد شد وليكن هيچ فرد و يا گروه وابسته به قدرتهاي خارجي را اجازه خيانت نمي دهيم.» (39) «با جمهوري اسلامي، سعادت، خير، صلاح براي همه ملت است. اگر احكام اسلام پياده بشود، مستضعفين به حقوق خودشان مي رسند. تمام اقشار ملت به حقوق حقه خودشان مي رسند. ظلم و جور و ستم ريشه كن مي شود. در جمهوري اسلامي زورگويي نيست، در جمهوري اسلامي ستم نيست، در جمهوري اسلامي آزادي است، استقلال است. همه اقشار ملت در جمهوري اسلامي بايد در رفاه باشند. در جمهوري اسلامي عدل اسلامي جريان پيدا مي كند.» (40) امام در باره ستمگري كارگزاران جامعه و از ميان رفتن آزادي افراد جامعه چنين مي گويد: «ما همه بدبختي هايي كه داشتيم و داريم و بعد هم داريم، از اين سران كشورهايي است كه اين اعلاميه حقوق بشر را امضا كرده اند. اعلاميه حقوق بشر را پنهاني امضا كردند كه سلب آزادي بشر را در همه دوره هايي كه كفيل بوده اند و دستشان به يك چيز مي رسيده است، كرده اند. سرلوحه اعلاميه حقوق بشر، آزادي افراد است. هر فردي از افراد بشر آزاد است، بايد آزاد باشد، همه در مقابل قانون علي السويه مي باشند، همه بايد آزاد باشند... اين اعلاميه حقوق بشر را آمريكا يكي از آنهاست كه تصويب كرده اند اين را و امضا

كردند... اين آمريكايي كه اعلاميه حقوق بشر را به اصطلاح امضا كرده است، ببينيد چه جناياتي را بر اين بشر واقع كرده است.» (41) «در محيطي گفته مي شود آزادي داريم كه بهترين فرزندان و عزيزان ايران در زير شكنجه و تبعيد به سر مي برند. در محيطي دم از احترام به علماي اسلام مي زنند كه علماي اسلام در حبس غيرقانوني و در تبعيد گاهها بدون مجوز به سر مي برند.» (42)

ارتباط عدالت اجتماعي با آزادي اجتماع ديني، اجتماعي است كه در آن موجبات رشد و تكامل وجود داشته باشد. موانع ترقي و سعادت از ميان برداشته شود. اجتماعي كه در آن سلامت رواني وجود نداشته باشد، به رشد و تكامل نمي رسد زماني سلامت رواني اجتماع تامين مي شود كه مردم در عقيده، بيان، انتخاب، راي و ديگر نيازها آزاد باشند. البته آزادي در حدود قانون اسلام كه تامين كننده بهترين و بالاترين نوع آزادي است. بهترين راه اجراي عدالت، اجراي آن در اجتماعي است كه سلامت رواني داشته باشد. اضطراب، ناكامي و تعارض و تضارب در نيازها وجود نداشته باشد. و از ميان رفتن اين گرفتاريها و ناراحتيها زماني ميسر خواهد شد كه مردم از حق آزادي سالم برخوردار باشند. و از اينجا ارتباط عدالت اجتماعي با آزادي روشن مي گردد. اجراي عدالت بدون آزادي، امري محال است و اجراي آزادي بدون عدالت اجتماعي، امري ناممكن مي باشد.اسلام براي اجراي بهترين شكل عدالت و آزادي در اجتماع، اسباب وموجبات رشد آن را فراهم كرده و از موانع آن جلوگيري كرده و افراد را هشدار داده است ; از بي ديني و بي

اعتقادي گرفته تا بي عدالتي و هر آنچه مانع رشد و پيشرفت جامعه باشد. «اعبدوالله مالكم من اله غيره.» خدا را بپرستيد جز خدا معبودي نداريد.» (43) «فاوفوا الكيل و الميزان » «به كيل و پيمانه و وزن وفادار مانده از كم فروشي و نقصان بپرهيزيد.» (44) براي اجراي عدالت اجتماعي، شناخت درست انسانها و ارزش و كرامت افراد جامعه نقش بسيار مهمي دارد.امير مؤمنان (ع) در عهدنامه مالك اشتر، انسانها و افراد جامعه را بر دو گونه قرار داده است; 1- برادران ديني و مسلمانها كه در اسلام با هم مشتركند. 2- همنوعان كه در انسانيت با هم مشترك هستند; هر چند در دين و اعتقاد با هم اختلاف دارند و هيچ كدام از آنها نبايد تحقير گردند يا ستم ببينند. (45) آزادي تنها از عدالت سرچشمه نمي گيرد; بلكه تمام حقوق انساني از عدالت سرچشمه مي گيرند و بايد با آن هماهنگ باشند تا جايي كه گفته شده است ; حقوق و عدالت دو همزاد تاريخي اند. يونانيان اين اتحاد را بيش از ديگران دريافتند و روميان انديشه آنان را گرفتند. حكومت كفري كه عدالت را رعايت كند، باقي مي ماند و ليكن حكومتي كه عدالت را رعايت نكند و حقوق افراد جامعه را به آنها ندهد، باقي نمي ماند. حقوق و قوانين اداره كننده جامعه بايد از عدالت الهام گرفته و با آن هماهنگ باشد. «دوم، قاعده و قانوني را كه با عدالت و انصاف هماهنگ نبينند، آن را با ميل و رغبت اجرا نمي كنند و براي فرار از آن به انواع سليقه ها و ابزارها دست مي زنند. پس هر

حكومتي كه بخواهد جامعه را اداره كند وباقي بماند، بايد قوانين اداره كننده خود را با عدالت هماهنگ سازد و براي حفظ نظام عمومي و ايجاد آرامش و امنيت عمومي ناگزير است كه تا سر حد امكان قواعد حقوقي را كه در جامعه اجرا مي كند، با عدالت سازگار كند. در اخلاق و حكمت نيز والاترين ارزشها در كرامت انساني، آزادي برابري و عدالت است و اين سه مفهوم چندان عزيز و گرانبها هستند و با روح آدمي سازگار، كه برتري دادن يكي از آنها بر ديگري دشوار است و شايد علت آن، وحدت و يگانگي است كه بر روح و حقيقت آنها حكمفرماست ; ليكن هر كدام از ديگري سرچشمه مي گيرد و از او جدا نيست. اين هماهنگي و يگانگي تا جايي رسيده است كه مركزيت را براي هر كدام مجهول ساخته است و هر كس با تصوراتي كه دارد، يكي از آنها را به عنوان مركز براي ديگري معرفي كرده است. برخي گفته اند مركز، عدالت است كه برابري و آزادي از آن سرچشمه مي گيرند و برخي مركزيت را از آن آزادي مي دانند و مي گويند; آزادي مركز و قطب همه ارزشهاي انساني است و هر چه هست وابستگي و همبستگي ميان اين سه قطب است كه تمام ارزشهاي اخلاقي و حقوقي انسان از آن سرچشمه مي گيرند. امام خميني در موضوع عدالت و برابري در اسلام چنين مي گويد: «ما عدالت اسلامي را مي خواهيم در اين مملكت برقرار كنيم. اسلامي كه راضي نمي شود حتي به يك زن يهودي كه در پناه اسلام است، تعدي بشود. اسلامي كه

حضرت امير سلام الله عليه مي فرمايد: براي ما اگر چنانچه بميريم ملامتي نيست و لشكر مخالف آمده است و با فلان زن يهوديه اي كه ملحد بوده است خلخال را از پايش درآورده است. يك همچو اسلامي كه عدالت باشد در آن، اسلامي كه در آن هيچ ظلمي نباشد، اسلامي كه در آن شخص اولش با آن فرد آخر، علي السويه در مقابل قانون باشند. در اسلام چيزي كه حكومت مي كند، يك چيزي است و آن قانون الهي... قانون حكومت مي كند. شخص هيچ حكومتي ندارد آن شخص ولو رسول خدا باشد ولو خليفه رسول خدا باشد، شخص مطرح نيست، در اسلام قانون است، همه تابع قانونند و قانون هم قانون خداست. قانوني است كه از روي عدالت الهي پيدا شده است. قانوني است كه قرآن است. قرآن كريم است و سنت رسول اكرم است » (46) «جمهوري اسلامي عدل اسلامي را مستقر مي كند و با عدل اسلامي همه و همه در آزادي و استقلال و رفاه خواهند بود.» (47) امام قدس سره در اين سخن به روشني بيان كرده است كه آزادي از عدالت سرچشمه مي گيرد و اگر در جامعه عدالت اجرا شود، آزادي و استقلال و رفاه به دنبال آن خواهد آمد و پيوند عدالت و آزادي پيوند علت و معلول است واين پيوند نزديكترين و شديدترين پيوندهاست كه در سخن امام به آن اشاره شده است. «ملت ايران مسلمان است و اسلام را مي خواهد ; آن اسلامي كه در پناه آن، آزادي و استقلال است، رفع ايادي اجانب است، عدم پايگاه ظلم و فساد است، قطع كردن

دستهاي خيانتكار و جنايتكاران است.» (48) «اگر احكام اسلام پياده شود، مستضعفين به حقوق خودشان مي رسند. تمام اقشار ملت به حقوق حقه خودشان مي رسند، ظلم و جور و ستم ريشه كن مي شود... در جمهوري اسلامي، آزادي است، استقلال است. همه اقشار ملت در جمهوري اسلامي بايد در رفاه باشند.... در جمهوري اسلامي عدل اسلامي جريان پيدا مي كند.» (49) زماني كه نابرابريهاي اجتماعي در زمينه اقتصاد، آزادي و ديگر حقوق ثابت تمام افراد جامعه پيدا شده، نياز به برابري و اجراي عدالت بيشتر مي گردد و ارزش والاي اين دو مفهوم بيشتر احساس مي شود. و روشن است كه مفهوم آزادي در اجتماع تا زماني ارزش دارد و براي انسانها كرامت به حساب مي آيد كه محكوم به عدالت و برابري باشد و يا به عبارت ديگر از مفهوم عدالت برابري سرچشمه گرفته باشد و اگر به فرض آزادي اي در جامعه باشدكه با عدالت و برابري سازگاري نداشته باشد، آن آزادي ارزش خود را از دست مي دهد و از كرامت انساني خارج مي شود. در فلسفه وجودي حقوق اجتماعي كه هدف حكومت و قانون تامين برابري اقتصادي و اجتماعي است، آزادي تا جايي محترم است كه با اين هدف سازگار باشد و به آن لطمه نزند و تاثير همين فلسفه ها سبب شده است كه در اجتماع آزاد بشري نيز قانون از آزاديها بكاهد و انسان را در نيازهاي شخص خود رها و يله قرار ندهد تا بهره گيري برابر تمام افراد از حقوق خود، در جامعه حكمفرما باشد و در حقيقت مركزيت با عدالت است. آزادي بايد در محدوده

عدالت باشد و برابري نيز از آن سرچشمه بگيرد. نياز واقعي انسانها به عدالت است ; چرا كه تساوي و تعادل در ذات و جوهر عدالت است; بلكه عدالت عين تساوي و تعادل است كه در كتابهاي لغت به همين معنا آمده است و ما در بخش مفهوم عدالت به آن اشاره كرديم. و روشن است كه مقصود از برابري، تساوي تمام افراد جامعه در تمام ارزشها نيست ; بلكه تساوي در حقوق همگاني و عمومي و ارج نهادن به سعي و كوشش و تلاش هر كس به فراخور حال خود است كه پيش از اين ; به آن اشاره رفت. پس، ارزشهاي انساني و والاترين آنها كه آزادي و برابري است، در عدالت خلاصه مي شود و عدالت را بايد به عنوان نخستين ارزش برگزيد و آن را معيار و ميزان تمام ارزشها و حقوقها قرار داد. و بر همين اساس است كه خداي تبارك و تعالي، فرمان به عدالت مي دهد و آن را معيار ارزش و كرامت انساني كه تقوا و پرهيزگاري است، قرار مي دهد: «اعدلوا هو اقرب للتقوي » (50) «عدالت را اجرا كنيد كه به تقوي و پرهيزگاري نزديكتر است » و در آيه ديگر، كرامت انساني را تقوا دانسته و مي فرمايد: «ان اكرمكم عندالله اتقيكم » (51) «همانا گرامي ترين شما در نزد خدا، باتقواترين شماست » و در آيه ديگر، ملاك و ميزان در حكمراني ميان مردم را عدالت قرار داده است ; «و اذا حكمتم بين الناس ان تحكموا بالعدل » (52) «و هرگاه ميان مردم حكم مي كنيد از روي عدالت حكم كنيد» و

بالاخره به عنوان يك فرمان و يك دستور ويژه، از فرمان به عدالت ياد مي كند و مي گويد: «ان الله يامر بالعدل و الاحسان » (53) «همانا خداوند فرمان به اجراي عدالت و نيكي كردن مي دهد.» امام خميني در اين باره، چنين مي گويد: «اسلام خدايش عادل است ; پيغمبرش هم عادل است و معصوم ; امامش هم عادل است و معصوم است ; قاضي اش هم معتبر است كه عادل باشد; فقيهش هم معتبر است كه عادل باشد; شاهد طلاقش هم معتبر است كه عادل باشد ; امام جماعتش هم معتبر است كه عادل باشد; امام جمعه اش هم بايد عادل باشد. از ذات مقدس كبريا گرفته تا آن آخر زمامدار بايد عادل باشد. ولات آن هم بايد عادل باشد.» (54) خود امام، هدف پيامبران بزرگ خدا در رسالت و كوشش و تلاشي كه براي هدايت مردم داشتند، اجراي عدالت و پياده كردن قوانين عادلانه مي داند و در اين زمينه، چنين بيان كرده است: «مقصود انبيا از كوششها و جنگهايي كه با مخالفين مي كردند، كشورگشايي و اينكه قدرت را از خصم بگيرند و در ست خودشان باشد، نبوده ; بلكه مقصد اين بوده كه يك نظام عادلانه به وجود آورند تا به وسيله آن، احكام خدا را اجرا نمايند.» (55) «اين سيره مستمره انبيا بوده است و اگر تا ابد هم فرض كنيد انبيا بيايند، باز همين است. باز جهات معنوي بشر تا اندازه اي كه بشر لايق است، اقامه عدل در بين بشر و كوتاه كردن دست ستمكاران (خواهد بود) و ما بايد اين دو امر را تقويت كنيم.»

(56) امام راحل در اين سخن اخير، پس از بيان اينكه اجراي عدالت هدف پيامبران بوده است، بر امر ديگري تاكيد مي كنند و آن، وظيفه ما نسبت به اين هدف مقدس است كه اين هدف، تنها براي پيامبران نبوده و ما نبايد به صرف حكايت و نقل آن اكتفا بكنيم و در مقام بيان فضايل پيامبران از آن يادآوري نماييم ; بلكه وظيفه ما تقويت آن دو امر است ; يعني اقامه عدل و كوتاه كردن دست ستمكاران. بايد هدف از رسالت پيامبران را تقويت كرد و آن را اجرا نمود و بايد از كوشش و تلاشي كه مردان خدا در راه اقامه عدل از خود به يادگار گذاشته اند عبرت گرفت و در استمرار و تداوم آن، سختكوش باشيم.

نتيجه بررسي آزادي با عدالت پيوند ناگسستني دارد و اين پيوند كه پيوند بين علت و معلول است، نزديكترين و شديدترين پيوندهاست. عدالت، علت است و آزادي معلول آن. آزادي از عدالت سرچشمه گرفته و مركزيت در ارزشها با عدالت است. والاترين ارزش و بلندترين كرامت انسان، اجراي عدالت است كه با آن، ارزشهاي ديگر نيز تحقق مي يابند. هدف رسالت رسولان خدا، اقامه عدل و اجراي عدالت بوده است و وظيفه مردم در برابر رسالت پيامبران، استمرار اين رسالت و تداوم پيام آنهاست و مردم بايد همانند پيامبران خدا، در اقامه عدل و اجراي عدالت، سختكوش و تلاشگر باشند. ء پي نوشت ها: 1. صحيفه نور، ج 9، ص 88. 2. كتاب (امام) خميني و جنبش سخنراني مورخه 25/2/43، صص 9 10. 3. صحيفه نور، ج 7، ص 18. 4. سوره اسراء، آيه 70.

5. صحيفه نور، ج 7، ص 61. 6. همان، ج 21،ص 195. 7. معجم مفردات الفاظ القرآن، دارالكتب العربي، ص 336. 8. لسان العرب، نشر ادب الحوزه، قم، ج 11. 9. المبسوط، چاپ المكتبة المرتضويه، ج 8، ص 217. 10. الميزان في تفسير القرآن، ج 1، ص 371. 11. عدالت، حقوق، دولت، چاپ انتشارات مطالعات، ص 8. 12. كافي، ج 11، ص 542، والحياة، ج 6، ص 345. 13. سوره آل عمران، آيه 133. 14. سوره بقره، آيه 148. 15. بحارالانوار، ج 76،ص 235. 16. همان، ج 22، ص 348. 17. سوره ص، آيه 28. 18. صحيفه نور، ج 2، ص 18. 19. همان، ج 6، ص 77. 20. در جستجوي راه، سخنراني مدرسه فيضيه به مناسبت عيد فطر، مورخه 4/6/58،ص 278. 21. كافي، ج 1، ص 542; و الحياة، ج 6، ص 346. 22. بحارالانوار، ج 70، ص 307. 23. سوره بقره، آيه 179. 24. كافي، ج 3، ص 568; و الحياة، ج 6، ص 345. 25. كافي، ج 1، ص 542، و الحياة، ج 6،ص 345. 26. سوره بقره، آيات 278 و279. 27. كتاب البيع، ج 2، ص 460. 28. سوره نساء، آيه 58. 29. سوره مائده، آيه 8. 30. وسايل الشيعه، باب 3، آداب القاضي، حديث 1. 31. همان، حديث 2. 32. تحريرالوسيله، ج 2، صص 409- 410. 33. نهج البلاغه، نامه 53. 34. همان، خطبه 164. 35. همان، نامه 53. 36. همان، خطبه 131. 37. صحيفه نور، ج 3، ص 89. 38. همان، ص 48. 39. همان، ص 178. 40. صحيفه نور، ج 5، ص 279. 41. همان، ج 2، ص

23. 42. همان، ص 95. 43. اعراف، آيه 85. 44. همان. 45. كافي، ج 8، ص 32. 46. صحيفه نور، ج 9، ص 42. 47. همان، ج 6، ص 77. 48. همان، ج 1،ص 250. 49. همان، ج 5، ص 279. 50. سوره مائده، آيه 8. 51. سوره حجرات، آيه 12. 52. سوره نساء، آيه 58. 53. سوره نحل، آيه 90. 54. صحيفه نور، ج 2، ص 6. 55. همان، ج 8، ص 81. 56. همان، ج 18، ص 33. منابع مقاله:

فصلنامه علوم سياسي، شماره 5، شريعتمدار جزائري، سيد نورالدين؛

امام خميني(ره) و مبحث آزادي

امام خميني(ره) و مبحث آزادي درمطالعه تمدن معاصر غربي اين واقعيت را از نظر دور نمي توان داشت كه اين تمدن علي رغم برخي ضعف ها و كاستي هاي بنيادين, و صرف نظر از بعضي پي آمدها و دست آوردهاي ناگوار, مشتمل بر پديده هاي نوظهور فراواني در عرصه هاي مختلف است. در بطن اين تمدن, رويكردها و جهت گيري ها و مسائلي مطرح شد كه در تاريخ بشر سابقه نداشت و تنها مي توان آن ها را از ويژگي هاي مدرنيسم و تمدن معاصر غربي بر شمرد. نوع نگاه به علم و اهداف و غايات و روش آن, بازنگري در جايگاه خرد آدمي و به بوته نقد كشيدن فلسفه و عقل محض, ترويج خودبسندگي عقل و دانش بشري و استغناي از وحي, پي ريزي دولت مدرن, رواج دموكراسي و حكومت مبتني بر مشاركت مردمي, طرح مسئله آزادي در ابعاد مختلف سياسي, فرهنگي و اقتصادي از اهم اين ويژگي هاي نوظهور تمدن معاصر است.

از نگاه ديني و با توجه به آموزه هاي اسلامي, ره آوردهاي

تمدن غربي براي انسان معاصر در مواضع متعددي غير قابل قبول و نقد پذير است, بررسي ابعاد اين چالش و تحليل تفصيلي آن مواضع خود محور بحث جالب و تأمل برانگيز ديگري است كه نگارنده در مقام آن نيست. در اين نوشتار سعي بر آن است كه به طور اجمالي و محدود برخي جوانب تفسير مدنيت معاصر از آزادي را مورد ارزيابي قرار دهيم و در باب نسبت آن با آموزه هاي ديني به داوري برخيزيم و در جهت تأمين اين غرض به بيان و بنان اسلام شناس فرهيخته و مجاهدي كه عرفان و برهان و قرآن و فقاهت و سياست را به هم درآميخت توجه خاص خواهيم داشت; امام بزرگواري كه در عين پاي بندي حيرت برانگيز به اصول و مباني و ارزش هاي اسلامي در ميدان عمل و نظر, دركي واقع بينانه و منصفانه از شرايط جهاني و واقعيت هاي مدنيت معاصر داشت و اگر در مواضعي به طرد و نقد برخي وجوه آن مي پرداخت نه از سر تعصب بلكه از سر دورانديشي و روشن بيني بود.1

جايگاه امام راحل به عنوان رهبر يك انقلاب و بنيان گذار يك حكومت نوپا اقتضا مي كرد كه با وجوهي از تمدن معاصر درگيري فكري و چالش بيش تري داشته باشند. جمهوريت, دموكراسي و آزادي از مقولاتي بودند كه ايشان به عنوان رهبر انقلابي و مؤسس يك نظام بايستي مواضعي روشن در مورد آن ها اتخاذ كنند و تاريخ انقلاب نشان داد كه تلفيق اسلاميت با جمهوريت و پر رنگ شدن نقش مردم و مشاركت آنان در حاكميت به مدد تصوير روشني است كه ايشان از

حكومت دينيِ متناسب با شرايط نوين فرهنگي, سياسي, اجتماعي بشر معاصر داشتند.

نسبت ميان دين و آزادي نيز از مسائل مورد توجه جدّي حضرت ايشان بود و بارها در اين مورد اظهار نظر نمودند. پيش از پرداختن به بحثي تفصيلي تر در اين زمينه لازم است كه ابعاد و جوانب بحث هاي مختلفي كه در باب آزادي امكان طرح دارد را مورد اشاره قرار دهيم تا روشن شود كه بحث اين مقال در كدام محور از مباحث آزادي جريان دارد. ساحت هاي مختلف بحث از آزادي تفسير نوين از آزادي به ويژه در سنت تفكر ليبرالي بحث ها و نزاع هاي فراواني را درافكنده است مجموعه مباحث قابل طرح در اين زمينه را مي توان به شرح ذيل دسته بندي كرد:

الف) بحث در مفهوم آزادي:

آزادي از مفاهيم كش دار و قابل تفسير فراوان است. به طور طبيعي هر نحله فكري بايد مشخص كند كه به كدام تفسير از آزادي گرايش دارد و نفي و اثبات خويش را متوجه كدام تلقي از آزادي كرده است.

مقاله معروف (آيزايا برلين) به نام (دو مفهوم از آزادي) كه در سال 1957 نگاشت تأثير فراواني در تشديد بحث درباره مفهوم آزادي نهاد و آن را به بحثي محوري در زمينه آزادي بدل كرد. ب) آزادي يك حق است يا يك ارزش:

آيا آزادي يكي از حقوق طبيعي و فطري بشر است يا آن كه يك ارزش است. معناي ارزشي بودن آزادي آن است كه نظر به آثار و نتايج مطلوبي كه آزاد بودن انسان به همراه دارد بايد از آن دفاع كرد و به انسان آزادي بخشيد. امّا اگر آزادي را يك

حق بدانيم, آزاد بودن انسان ها واقعيتي است كه بايد بدان تمكين كرد و سلب آن محتاج دليل و مدرك است نه اعطاي آن. آزادي حقي است كه خداوند يا طبيعت و خلقت به بشر داده است.

نگاه ارزشي به آزادي آن را به مثابه يك روش مي بيند. روشي كه سودمندي و كارآيي خود را نشان داده است و از نظر انسان معاصر به عنوان روشي سودمند در عرصه سياست و فرهنگ و اقتصاد اعمال مي شود. ج) مطلق يا مقيد بودن آزادي:

آيا آزادي مطلق مطلوب است يا آن كه بايستي در جهاتي مقيد شود. آيا اين حق وجود دارد كه در قالب قوانين موضوعه برخي آزادي ها را در برخي موارد تحديد و تضييق كرد? د) ارزش مطلق بودن آزادي:

سنت تفكر ليبرالي بر آن است كه آزادي ارزش مطلق است; يعني اگر آزادي را حق بدانيم فوق همه حق هاست و اگر آزادي را يك ارزش بدانيم باز هم فوق همه ارزش هاست. معناي اين مطلق بودن آن است كه به واسطه و به بهانه هيچ ارزشي نمي توان آزادي را تحديد و تضييق كرد. تنها يك ارزش است كه مي تواند آزادي را تحديد كند و آن نيز خود آزادي است. اگر آزادي يك فرد, مخلّ به آزادي فرد ديگر شد در اين جا مي توان آزادي فرد اوّل را محدود كرد. بنابراين مدافعان ارزش مطلق بودن آزادي برآنند كه به واسطه عدالت يا دين و يا به خطر افتادن اخلاق فردي و ارزش هاي ديني نمي توان برخي آزادي ها را سلب و محدود كرد. ه) منابع تحديد آزادي:

آزادي مطلق طرفداران چنداني

ندارد (برخلاف ارزش مطلق بودن آزادي) و به ناچار در هر جامعه اي قدري از آزادي هاي فردي توسط دولت و تدابير و قوانين موضوعه آن تضييق و تحديد مي شود. پرسش اصلي در اين محور آن است كه منابع تحديد آزادي چيست. به چه معيارهايي مي توان آزادي فردي را در عرصه هاي مختلف اقتصادي, سياسي, فرهنگي (انديشه و بيان) محدود كرد? آيا اخلاق و مذهب و سنت هاي قومي مي توانند مبناي تحديد آزادي قرار گيرند? و) نحوه سازگاري حفظ اقتدار دولت در عين دفاع از آزادي ها:

از مباحث مهم و اساسي انديشه سياسي در قرون اخير آن است كه ميان دو ضرورت چگونه مي توان وفاق و سازگاري ايجاد كرد. از يك طرف حفظ اقتدار دولت در جامعه يك ضرورت است و از طرف ديگر, دولت مقتدر به طور طبيعي برخي آزادي هاي شهروندان را در قالب قوانين و تصميم گيري هاي خود, سلب مي كند پس چگونه مي توان دولت مقتدري داشت كه پاسدار حريم آزادي هاي فردي باشد. اين معضله محور اصلي تدوين حقوق اساسي در بسياري از سيستم هاي حكومتي و سياسي است و هر نظام سياسي به گونه اي به اين مشكل پرداخته و راه حلّ خاص خويش را عرضه كرده است. ز) مباني نظري آزادي:

در محور اوّل اشاره داشتيم كه تلقي ها و تفاسير متنوعي از آزادي وجود دارد. هر يك از اين تفاسير بر پشتوانه هاي نظري خاصي تكيه زده اند. تنقيح اين مباني و تبيين انسان شناسي و معرفت شناسي و فلسفه اخلاقي كه هر يك از آن ها را احاطه كرده است از مباحث

جالب و ضروري مربوط به آزادي است.

مباحث هفت گانه فوق, بحث هاي عامي است كه نگاه همه جانبه به آزادي ضرورت طرح آن ها را ايجاب مي كند امّا براي يك عالم ديني فضاي ديگري از بحث نيز گشوده مي شود. و آن نسبت سنجي ميان تلقي غالب و رايج از آزادي در انديشه معاصر غرب با اسلام و آموزه هاي آن است. عالم ديني با تكيه بر ارزش ها و آموزه هاي ديني خود مي تواند در اين ساحت ها وارد شود و موضع گيري نمايد و در باب ميزان انطباق ديدگاه هاي مختلف با اسلام به داوري برخيزد و در برخي موارد از وجه منطقي ناسازگاري برخي تعاليم ديني با تلقي هاي رايج از آزادي دفاع كند يعني عالم ديني بايد بتواند از فلسفه برخي احكام شريعت كه ناسازگار با برخي آزادي هاي متداول و پذيرفته شده مي نمايد, دفاع كند. اين گونه مباحث از مباحث خاص آزادي محسوب مي شود. بايد اعتراف كرد كه بحث از ساحت هاي مختلف آزادي و نسبت آن با دين در جامعه ما كم رونق است و چه روشن فكران و چه عالمان ديني به طور جدّي و همه جانبه به اين مباحث نپرداخته اند. امام راحل نيز در برخي از اين عرصه ها اظهار نظر كرده اند و البته اظهار نظر ايشان بيش تر در قالب موضع گيري كلي و تفكيك و ترسيم خطوط بوده است نه در غالب بحثي آكادميك و ردّ و اثبات هاي فلسفي و علمي رايج در مباحث نظري و فكري.

امام خميني در مجموعه بيانات خويش در باب آزادي دو محور از

محورهاي هفت گانه فوق را بيش تر مورد توجه قرار داده اند: يكي بحث مفهوم آزادي است و اين كه تلقي اسلام از آزادي متفاوت با تلقي رايج در غرب از آزادي است. ديگري بحث از لزوم تقييد آزادي در چارچوب اسلام وقوانين آن است; يعني از نظر ايشان آزادي هرگز (ارزشي مطلق) نيست بلكه به واسطه ارزش ها و قوانين اسلامي بايد محدود و مضيق شود.3

با توجه به اين نكته, دامنه بحث در ادامه مقاله را محدود مي كنيم و تنها از انحاي تفاسير موجود از آزادي و نقطه نظر خاص حضرت امام در باب ماهيت آزادي بحث مي كنيم و بحث در ساير جنبه ها را به مجالي واسع تر موكول مي كنيم. تفسيرهاي آّزادي از آزادي تعاريف زيادي ارائه كرده اند با اين وجود مي توان تمامي آن ها را در سه تلقي و تفسير اصلي گنجاند يعني علي رغم اختلاف در تعابير و تنوع بيان هر تعريفي لزوماً داخل در يكي از سه رويكرد اصلي در باب ماهيت آزادي است. اين سه تلقي و رويكرد اصلي عبارتند از: الف) آزادي منفي; ب) آزادي مثبت حداقلي; ج) آزادي مثبت حداكثري.

آزادي منفي (negative freedom) به معناي فقدان موانع و اجبار براي انجام اعمال است و به همين جهت است كه اين تلقي از آزادي را (آزادي از) (freedom from) مي نامند. بر طبق اين تفسير, فردي كه در انجام افعال ارادي و انتخابي خويش توسط فرد يا افراد يا گروه يا دولت تحت فشار و اجبار نباشد, آزاد است يعني آزاد (از) اجبار و تحميل است.

آزادي منفي در سنت فردگرايي و ليبراليسم اروپايي

نقش محوري داشت. ليبرال ها همواره از اين ايده دفاع مي كردند كه هر انساني خود بايد انتخاب كند كه چگونه و چطور رفتار كند بي آن كه از ناحيه كسي يا قدرتي در رفتارش مورد اجبار و فشار باشد. در نزد ليبرال ها, آزادي به معناي رهايي از تحميلات خاص بيروني افراد ديگر است. كتاب (در باب آزادي) (on liberty) (جان استوارت ميل) شايد در زبان انگليسي بهترين كتابي باشد كه به روشني اين مفهوم از آزادي فردگرايانه و ليبرالي را تبيين كرده است.4

بر اساس اين تلقي كلاسيك از آزادي, هر نوع اجباري از آن جا كه سدّ راه آرزوهاي بشر مي شود به خودي خود بد است هر چند اين اجبار براي جلوگيري افراد از ارتكاب به شرّ بزرگ تري استفاده شود, و عدم مداخله كه نقطه مقابل اجبار است في نفسه خوب است هر چند تنها امر خوب نيست.5

درآميختگي ليبراليسم با اين تلقي از آزادي به حدّي است كه برخي ليبرال هاي معاصر نظير فردريك هايك(Hayek) برخي تجديد نظرهاي صورت گرفته در ربع پاياني قرن نوزدهم را موجب سقوط و زوال ليبراليسم انگليس مي دانند و معتقدين به اين آزادي تجديد نظر شده (آزادي مثبت) را ليبرال نمي دانند.6

آزادي مثبت (positive) را كه (آزادي براي) (freedom to) نيز تعبير مي كنند بر آن است كه صرف فقدان فشار و اجبار بيروني شخص يا اشخاص ديگر تأمين كننده آزادي بشر نيست, زيرا چه بسا در ظرف و شرايطي هيچ اجبار و اكراه بيروني توسط ديگران بر من تحميل نمي شود در عين حال من آزاد نيستم. به قول هربرت ساموئل: (كسي كه در

زندان فقر و عدم امنيت اسير است, آزادي حقيقي ندارد, آزادي حقيقي به اين است كه از قيد اين امور نيز آزاد باشد.)7

معتقدين به آزادي مثبت برآنند كه صرف غايت تحميل و فشار شخص يا اشخاص ديگر براي آزادي و اختيار انسان كافي نيست. براي آزاد بودن فراهم بودن علل و اسباب طبيعي نيز لازم است. ليبراليسم كلاسيك و پيروان آزادي منفي تنها به نقش اجبار و تحميل انساني در سلب آزادي توجه كرده اند و از نقش علل و اسباب طبيعي كه گاه مانع تحقق آزادي مي شوند غفلت ورزيده اند. براي رسيدن انسان به مطلوب و غايتش سه شرط لازم است: نخست فقدان اجبار و تحميل بيروني و ديگري فقدان علل و موانع طبيعي كه سد راه وصول به مطلوب مي شوند و شرط سوم وجود اسباب و توانايي هايي كه شخص را در وصول به هدفش ياري مي دهند.

در اواخر قرن نوزدهم در ذهن و انديشه برخي ليبرال ها اين تفكر جوانه زد كه آزادي اقتصادي به تلقي كلاسيك آن (اين كه هر شخص رها و آزاد باشد كه بدون ايجاد محدوديت و فشار از طرف دوست عمل اقتصادي انجام دهد) منتهي به شكل جديدي از فقر و بي عدالتي مي شود و آزادي اقتصاد عدّه اي موجب آفت و پژمردگي شانس زندگي عده زيادي از افراد مي شود و در عمل, آزادي آن ها را سلب مي كند, بنابراين اگر بخواهيم كه همه آزاد باشند (آزادي به معناي مثبت) يعني همگي زمينه و اسباب وصول به غايات خويش را داشته باشند بايد به اجبار از برخي فعاليت هاي اقتصادي جلوگيري كرد

و آزادي برخي (آزادي منفي) را سلب كرد. آقاي گرين ( T.H.Green) در سال 1880 منادي اين تفكر بود و از اين رو موجب بروز تحولي در انديشه ليبراليسم گرديد و زمينه زوال ليبراليسم كلاسيك را فراهم آورد. اين طرز تلقي از آزادي به نوعي در سنت سوسيال دموكراسي هاي قرن بيستم مورد توجه قرار گرفت.8

همان طور كه مشاهده مي شود (آزادي مثبتِ حداقلي) به ابزار و وسائط توجه دارد و صرف فقدان اجبار را كافي نمي داند و آزادي را يك قدرت مثبت براي انجام دادن يا لذت بردن مي داند; قدرتي كه در سايه تأمين وسائط و اسباب و فقدان موانع (اعم از موانع طبيعي و اجبار و تحميل اشخاص و گروه ها) حاصل مي شود. اين تلقي از آزادي به نيازها و ظرفيت ها و شرايط اجتماعي توجه دارد و خواهان فراهم شدن شرايط و ظرفيت هاي اجتماعي براي همگان در جهت وصول به غاياتشان است در غير اين صورت آن ها را آزاد نمي داند ولو تحت فشار و اجبار اشخاص و ديگران نباشند.9

آزادي مثبتِ حداقلي داوري و قضاوتي در باب نوع غايات و اهداف آحاد افراد ندارد بلكه آن را مبهم مي گذارد و خواهان فراهم آمدن زمينه ها و شرايط براي رسيدن افراد به غاياتشان است بي آن كه در باب نوع اين غايات و تعيين و تشخيص آن ها نقطه نظر و ديدگاهي داشته باشد. امّا (آزادي مثبت حداكثري) قدمي فراتر مي رود و غايات خاصي را معين مي كند و آزادي بشر را مشروط به فراهم آمدن اسباب و شرايط براي وصول به آن غايات خاص مي

داند.

آزادي مثبتِ حداكثري در اصل جهت گيري در باب آزادي با ديدگاه حداقلي مشترك است كه آزادي بشر به صرف رها بودن او از اجبار و تحميل بيروني و اعمال محدوديت اختياري تأمين نمي شود بلكه اسباب و علل و شرايط بايد مهيا باشد و ساير موانع نيز بايد برطرف شود تا بتوان انسان را حقيقتاً آزاد و آزاده ناميد. تفاوت اين دو ديدگاه صرفاً در آن است كه ديدگاه حداكثري غاياتي نظير خود شكوفايي (self realization) يا تكميل نفس را مطرح مي كند.

اموري به عنوان كمال نفس آدمي بر شمرده مي شوند و آن گاه آزادي انسان در سايه فراهم بودن زمينه براي رسيدن به اين كمالات تعريف مي شود.

آزادي مثبتِ حداكثري مبتني بر انسان شناسي خاصي است و من انساني را فراتر از من غريزي و شهوي مي داند به قول آيزايا برلين: (اگر آزادي را به ارباب خود بودن و بنده ديگري نبودن تفسير كنيم اين بحث مهم پيش مي آيد كه كدام خود? هگل و افلاطون و طرفداران آنان با در نظر گرفتن خود طبيعي و پست تر و خود معنوي و برتر, از چيزي به نام بردگي طبيعت ياد مي كنند. انسان ممكن است در عين حال كه هيچ اجبار بيروني در كار نيست, برده طبيعت و من سفلي خود باشد و در عين حال كه مفهوم منفي آزادي خدشه دار نشده در عين حال آزادِ به معناي مثبت آن نباشد به تعبير ديگر, آزاد سازي خود هميشه توأم با نوعي بردگي براي خودِ ديگر ماست. خود طبيعي و لجام گسيخته اگر آزاد باشد معنايش در بند شدن خود معقول

و پنهان و معنوي ماست.)10 امام و مفهوم آزادي امام خميني در بيانات متعددي آزادي ليبرالي غرب را كه همان آزادي به تفسير اوّل است را طرد مي كند. از نظر ايشان رهايي و به خود وانهادگي انسان در همه جا مطلوب نيست و براي صلاح و رشد جامعه لازم است كه در مواردي آزادي هاي فردي تحديد و تضييق شود:

(آن آزادي كه در غرب است يك قدري فحشاست كه هر جوري دلشان مي خواهد عمل كنند, در شهوات هيچ قيد و بندي نباشد, آزادند هر طوري دلشان مي خواهد در فحشا غوطه ور شوند.)11

(بايد همه بدانيم كه آزادي به شكل غربي آن كه موجب تباهي جوانان و دختران و پسران مي شود از نظر اسلام و عقل محكوم است و تبليغات و مقالات و سخنراني ها و كتب و مجلات برخلاف اسلام و عفت عمومي و مصالح كشور حرام است.)

(گفته مي شود كه مطبوعات آزادند, بيان آزاد است اين ها معنايش اين نيست كه مردم آزادند كه هر كاري مي خواهند بكنند; مثلاً آزادند دزدي بكنند, به فحشا بروند, آزادند مراكز فحشا درست كنند. اين آزادي, آزادي غربي است البته به استثناء دزديش اين آزادي غربي است كه هر كس هر كاري دلش مي خواهد بكند ولو اين كه يك كارهايي باشد ناشايسته. اين طور آزادي در ايران نمي تواند باشد.)13

همان طور كه ملاحظه مي شود. ايشان به طور صريح آزادي ليبرالي يا آزادي منفي را كاملاً مردود اعلام مي كنند و به سمت آزادي مثبت آن هم از نوع حداكثري آن گرايش پيدا مي كنند. از نظر حضرت امام, محدوديت هاي اعمال شده

توسط شريعت و قوانين اسلامي نه تنها مخلّ آزادي نيست بلكه آزاد كردن بيشتر انسان است و اين تحليل جز با پذيرش مفهوم آزادي حداكثري سازگار نمي باشد.

(اين مقدار آزادي كه خداي تبارك و تعالي به مردم داده است بيش از آن آزادي هايي است كه ديگران داده اند. آن ها آزادي غير منطقي داده اند و آزادي هايي كه خدا داده است آزادي منطقي است. همه چيزهايي را كه آن ها داده اند آزادي نيست, آزادي بايد منطقي و طبق قانون باشد.)14

از نظر ايشان آزادي حقيقي در چارچوب تعاليم اسلام معنا پيدا مي كند, پس آزادي گرچه ارزش است و نعمت الهي اما برتر از ساير ارزش ها نيست و اسلام و ارزش ها و تعاليم آن فوق همه چيز است و حدود آزادي بايد در چارچوب اسلام و قوانين آن ترسيم شود.

(ما آزادي در پناه اسلام مي خواهيم, استقلال در پناه اسلام مي خواهيم, اساس مطلب اسلام است.)15

تلقي حداكثري از مفهوم آزادي مثبت در انديشه امام ريشه در تعاليم اسلامي دارد. آيات و روايات ما تقويت كننده اين تفسير از آزادي مي باشند. در اين جا به پاره اي از آن ها اشاره مي كنيم.

قرآن شريف دعوت رسول اللّه(ص) به توحيد و نفي شرك و ترغيب به عبوديت و بندگي را آزاد كردن انسان ها مي داند; يعني عقايد باطل و آداب غير اسلامي گرچه با ميل و خواست و اراده و انتخاب انسان ها پذيرفته شوند و انجام گيرند, موجب بردگي و بندگي و اسارتند.

(يأمرهم بالمعروف و ينهيهم عن المنكر و يحلّ لهم الطيبات و يحرّم عليهم الخبائث ويضع عنهم إصرهم والاغلال

التي كانت عليهم.)16

امر به معروف و نهي از منكر و تحريم برخي افعال در ديدگاه ليبرالي از آزادي, تضييق آزادي انسان هاست امّا از آن جا كه موجب كمال آدمي و فربهي من واقعي او مي شود در تلقي مثبت حداكثري از آزادي, عين رهايي و آزادسازي آدمي است و آيه شريفه به اين مضمون گواهي مي دهد كه اين امور بند اسارت از پاي آدمي باز كردن است.

در روايات اسلامي نيز آزادي مثبت مورد توجه قرار گرفته است, زيرا برخي اعمال محدوديت ها بر خوشتن و خود را در مسير بندگي خداوند قرار دادن و كنترل غرايز و شهوات به عنوان مسير حريّت و آزادگي انسان معرفي شده اند, امام علي(ع) مي فرمايد:

(من ترك الشهوات كان حرّاً.)17

هم چنين فرمود:

(من زهد في الدنيا أعتق نفسه و ارضي ربّه.)18

(من قام يشراط العبوديّة اُهلّ للعتق.)19

آن چه در اين مقاله از نسبت دين و آزادي مورد بررسي قرار گرفت تنها بحث از مفهوم آزادي بود اميد آن كه اهل تحقيق به ساير ابعاد و جوانب گوناگون اين بحث توجه جدّي مبذول دارند و در آينده نزديك شاهد تحقيقات جالب و راه گشايي در اين زمينه باشيم. پي نوشت ها:

1. به عنوان نمونه ايشان در باب تمدن معاصر چنين اظهار نظر مي كنند:

(در اسلام تمام آثار تجدد و تمدن مجاز است مگر آن هايي كه فساد اخلاق بياورند.) (صحيفه نور, ج4, ص85)

(همه مظاهر تمدن را انبيا قبول دارند لكن مهار شده, نه مطلق و رها.) (همان, ج8, ص63)

2 . (دولت اسلامي قهقراگرا نيست و با همه مظاهر تمدن موافق است مگر آنچه كه به آسايش ملت لطمه وارد آورده

و با عفت عمومي ملت منافات داشته باشد.) (همان, ج4, ص192)

3 . (بايد همه بدانيم كه آزادي به شكل غربي آن كه موجب تباهي جوانان و دختران و پسران مي شود از نظر اسلام و عقل محكوم است.) (همان, ج21, ص195)

(ما آزادي در پناه اسلام مي خواهيم, استقلال در پناه اسلام مي خواهيم, اساس مطلب اسلام است.) (همان, ج6, ص259)

4. Encyclopedia of philosophy, paul Edwards, vol.

5. مايكل ساندل, ليبراليسم و منتقدان آن, ترجمه احمد تدين, ص34.

6. Modern political Idiologies, Andrew vincent, p.

7. Ibid, p.

8. Political Idiologies, Andrew Heywood. P and modern political Idiologies, p.

9. Modern political thought, Raymond plant, p.

10. آيزايا برلين, چهار مقاله درباره آزادي, محمد علي موحد (تهران, انتشارات خوارزمي) ص251.

11. صحيفه نور, ج8, ص123.

12. همان, ج21, ص195. وصيت نامه سياسي الهي حضرت امام(ره)

13. همان, ج7 ص19 18.

14. همان, ص202.

15. همان, ج6, ص259.

16. اعراف (7), آيه157.

17. تحف العقول, ص99.

18. غرر الحكم, 8816.

19. همان, 8529. منابع مقاله:

فصلنامه حكومت اسلامي، شماره 12، واعظي، احمد؛

خودباوري و خودباختگي از ديدگاه امام خميني(ره)

خودباوري و خودباختگي از ديدگاه امام خميني(ره) «مسلمانها بايد خودشان را پيدا كنند، يعني بفهمند كه خودشان يك فرهنگي دارند، خودشان يك كشوري دارند، خودشان يك شخصيتي دارند» . امام خميني(ره) از نظر اسلام انسانها آزاد آفريده شده اند و داراي شخصيت وهويت مستقل مي باشند، لذا حق ندارند خود را تحت سلطه ديگران قرار بدهند. اما اينكه چرا بعضي از ملتها هميشه زير سلطه ديگران زندگي مي كنند و افراد زورگو و دولتهاي استعمارگر آنهارا اسير خود كرده اند، دلائل گوناگون دارد: گاهي جهل و ناداني انسانها باعث شده كه در زيردست ديگران زندگي كنند و گاهي غفلت و سهل

انگاري بشر باعث شده كه از زندگي مستقل و راحت بي بهره بماند. ولي شايد مهمترين عامل «نداشتن ايمان و يك جهان بيني درست كه بر پايه اسلامي بنا شده باشد» . و بالطبع محروم ماندن از آثار و بركات چنين عقيده و پشتوانه اي خود عامل اساسي درانحراف از مسير اصلي و گردن نهادن بر دستورها و امر و نهي هايي است كه به خورد مردم مي دهند. در اين ميان وظيفه افراد آگاه ودلسوز است كه با دلائل متقن و روشن، اينگونه افراد بشر را بيداركنند و با نشان دادن راههاي صحيح زندگي، استقلال فكري و جسمي رابه آنها هديه كنند، چراغي هر چند كوچك و كم نور به دست آنهابدهند، درست همان كاري كه ائمه طاهرين «عليهم السلام » انجام دادند. تا در تاريكيهاي جهل و ظلم راهنماي راهشان باشد. رسول مكرم اسلام(صلي الله عليه و آله)فرمود: «ان الحسين مصباح الهدي و سفينه النجاه » چرا كه امام حسين(عليه السلام)چه براي زمان خود و چه براي آيندگان چراغ راه هدايت مي باشد. ايشان با ظلم ستيزي خود چهره منفور ظلم و ظالم را براي مردم جهان برملا كردند. مقاله حاضر به مناسبت سالگرد امام خميني(ره)به پيروان و علاقمند آن امام عزيز در سه بخش تقديم مي شود: 1- هشدارهاي حضرت امام در باره خود باختگي و خودباوري. 2- عوامل خودباختگي و خودباوري از ديدگاه امام راحل 3- راهنمايي هاي روشنگرانه امام راحل براي رسيدن به خودباوري.

هشدارهاي حضرت امام(ره)در باره خودباختگي و خودباوري امام امت مي فرمايند: «چرا هر روز اين مظاهر الهيت و قدرت خدايي را مي بينيد وبيدار نمي شويد؟ از

اين غربزدگي بيرون بياييد... به خود بياييد.يك قدري به اسلام فكر كنيد. نشكنيد اين سد بزرگي را كه قدرتهاي بزرگ را شكست نمي توانيد هم بشكنيد» . اين مرد بزرگ هميشه سعي بر آن داشته كه ملتها را خصوصا مردم مسلمان ايران را متوجه نعمتهاي بالقوه و بالفعلي كه خداوند دروجود آنها قرار داده، نمايد. از اين رو، در هر مناسبتي چه در دوران خفقان و چه بعد ازانقلاب اسلامي محور سخنان ايشان بيداري و هوشياري و استقلال مردم بود و اعتقادشان به اين بود كه گر چه دشمن با انواع دسيسه ها وتبليغات دورغين سعي كرده ما را عقب نگهداشته و كاري كند كه خودمان هم باور كنيم واقعا كاري از دست ما بر نمي آيد، ولي مامي توانيم به ياري خداوند توي دهن اينها بزنيم. مي فرمودند: «شما مي توانيد كشور را اداره كنيد. مي توانيد مديريت داشته باشيد.» مي فرمودند: و يكي از مصيبتهاي بزرگي كه براي اين ملت بار آورده اند، اينكه ملت را نسبت به خودشان هم بدبين كردند. «... تبليغاتي كه اينها كردند ما به خودمان هم حتي سوء ظن پيدا كرديم. يعني خودمان هم باختيم خودمان را» «آنها يك همچوفرهنگي را براي ما درست كردند كه ما از خودمان بي خود بشويم وآنها تمام چيزي كه ما داريم و حيثيتي كه ما داريم ببرند.» انسان وقتي آزاد است كه جسم و روح و تفكرش هم آزاد باشد تابتواند به كمك اين نيروي بزرگ سه گانه ادامه حيات بدهد، در اين رابطه «هيتلر» هم سخن بجايي مي گويد: او مي گويد: گر چه ماظاهرا زنده بوديم، اما در حقيقت

چون اجسام بي روحي بوديم كه تمام ارزشهاي زندگي را از ما گرفته بودند. اين قانون طبيعي است: ملتي كه خود را تسليم ديگري كرد تا او دخالت كند، اين ملت لياقت شكست و بدبختي را خواهد داشت. در يك بيان ديگر امام راحل آداب و فرهنگي را كه غرب براي مسلمانها به ارمغان آورد. «ام الامراض » مي نامند و سفارش مي كنند كه ملت مسلمان اكيدا از آن بپرهيزند. مي فرمايند: «در سالهاي بسي طولاني، جوانان ما را باافكار مسموم پرورش داده و عمال داخلي استعمار بر آن دامن زده اند و از يك فرهنگ فاسد استعماري جز كارمند و كارفرماي استعمار زده حاصل نمي شود. بايد كوشش كنيد مفاسد فرهنگي حاضر رابررسي كرده و به اطلاع ملتها برسانيد و با واست خداوند متعال آن را عقب زده و به جاي آن فرهنگ اسلامي انساني را جايگزين كنيد تا نسلهاي آينده با روش آن كه انسان ساز عدل پيروزي است،تربيت شوند.» امام عزيز چون پدري دلسوز و با تدبير سعي در ايجاد وحدت بين اقشار مختلف ملت مسلمان داشتند و هر گاه قدمي يا قلمي در رابطه با ايجاد سستي و تفرقه مي ديدند، پدرانه نصيحت مي كردند. مي فرمودند: «من از آنها گله دارم براي اينكه مي بينم كه درنوشته هايشان بعضي نوشته هايشان، اينها راجع به فقها... يك قدري حرفهايي زده اند كه مناسب نبوده است بزنند. اينها غرضي ندارند، من مي دانم كه غالب اينها مي خواهند خدمت كنند، نه اين است كه مغرض باشند و از روي سوء يت حرفي بزنند،اينها اطلاعاتشان كم است.» امام هميشه از افراد تحصيل

كرده انتظار ويژه اي داشتند، چراكه آنها با علم و آگاهي دادن به مردم نقش مؤثري دارند. در يك بيان زيبا خطاب به دانشگاهيان مي فرمايند: «يك فرد دانشگاهي كه انحراف پيدا كند، غير از يك فرد بازاري و كارگر است. انحراف اساتيد دانشگاه انحراف خودشان تنها نيست. انحراف يك گروه است ; چه گروهي؟ آن گروهي كه مي خواهند مملكت را اداره كنند كه گاهي به انحراف يك كشور منجر مي شود.» در بيانات امام مكرر شنيده وديده بوديم كه به وحدت جامعه اسلامي اهميت خاص قائل بودند،بخصوص دو قشر عظيم و تحصيل كرده حوزه و دانشگاه كه مسئوليتهاي كليدي كشور هم به دست اين دو قشر است سفارش مي كنند. «آنهادنبال اين بودند كه اين دو قدرتي قدرت متفكر ملت هست و ممكن است كه ملت ها را اينها بيدار بكنند، اينها را از هم جدا بكنند،نه فقط جدا، طوري بكنند كه مقابل هم بايستند، صف آرايي بكنند.» نيز مي فرمودند: «نيروي هر دو قدرت متفكر ملت به جاي رويارويي با دشمن اصلي و عمال داخلي آنها، در رويارويي بايكديگر تباه شد. هر دوي آنها به جاي كاركرد عقلي، احساسي،برخورد كردند نتيجه آن شد كه آن قدر در بدگويي از يكديگر پيشي گرفتند كه پلهاي پشت سر ويران گرديد.» اين هشدار جدي امام درحال حاضر بسيار قابل تامل و تفكر مي باشد، كه خداي ناكرده دوباره تاريخ سياه تفرقه بين اين دو گروه عظيم و كاري تكرارنشود. اميد است انشاءالله هر دو قشر حوزه و دانشگاه درتمامي طول عمر با بركتشان در كنار هم بوده و براي هم كار بكنندو تنها منحصر در

نام «وحدت حوزه و دانشگاه » نباشد; زيرا امام راحل اين دو نيروي بزرگ را به علم و عمل تشبيه فرموده اند: «دانشگاه و حوزه را به علم و عمل مي توان تشبيه كرد. آنچه كه خوانده شده رفتار الگويي آن عالم است. پس عالم بودن عمل كردن است » و در بيان ديگري امام راحل حوزه اي و دانشگاهي را به چشم و گوش تشبيه كرده اند. ايجاد جنگ رواني و تضعيف روحيه انسانهاي مبارز، يكي ازابزارهاي كاري دشمنان بشريت خصوصا جهان اسلام است كه غالباقربانيان بيشتري هم مي گيرد. در اين ميان فقط بصيرت و اتحادانسانهاي آزاده و مبارز و حق جو مي باشد كه كارساز بوده ومي تواند اثرات جنگ رواني و امثال ذالك را از بين ببرد. از آنجا كه دشمنان اسلام و انقلاب اسلامي در هيچ زماني بيكارننشسته اند و درصدد ضربه زدن مي باشند. امام بزرگوار خطاب به حوزه و دانشگاه مي فرمايند: «حوزه هاي مقدسه علميه و دانشگاهيان قديم و جديد و طبقه جوان ملتهاي بزرگ اسلام بايد خودشان را مجهزكنند براي عصرهاي تاريكي كه پيش بيني مي شود. اسلام محتاج به دفاع بيشتري است. اين دنيا با همه فريبندگي بر ما و شما خواهدگذشت. چه بهتر كه اين عمرهاي كوتاه و وقتهاي كم، صرف خدمت به اسلام و مسلمين و استخلاص ممالك اسلامي از تحت فشار ظلم استعمار واستبداد گردد. شما آقايان محترم با مجاهدات و تجنب از هواهاي باطل. حب دنيا را از دل بيرون نمائيد تا شايسته خدمت به احكام نوراني آسماني گرديد.» همانطور كه اين پدر بزرگوار، جوانان راذخائر فوق الارضي مي ناميدند. به

همان نسبت هم نگران آينده آنهابودند. لذا مي فرمودند: «جوانان دبيرستاني با هشياري كامل توجه داشته باشند كه عمال اجنبي، آنان را حتي با اسم اسلام راستين،به دام شرق يا غرب نيندازند... جوانان عزيز دبيرستاني ودانشگاهي توجه كنند كه سران و سردمداران گروه ها كه مي خواهندبااسم اسلام پايه هاي آن را سست كنند و جوانان را به دام اندازند، هيچ اطلاعي از اسلام و اهداف و قوانين آن ندارند و باخواندن چند آيه از قرآن و چند جمله از نهج البلاغه و تفسيرهاي جاهلانه و غلط نمي شود اسلام شناس شد... در حقيقت تمسك به قرآن ونهج البلاغه براي كوبيدن اسلام و قرآن است تا راه را براي رهبران غربي و شرقي خود باز كنند و شما جوانان عزيز و سرمايه هاي كشوررا بر ضد مصالح كشور خودتان بسيج نمايند. اي جوانان عزيز! هشيار باشيد و با تفكر و تعقل فعاليت اين منافقين بلندگوي غرب را بررسي نماييد. امروز بزرگترين دليل بر بطلان راه آنان همبستگي تمامي نيروهاي ضد انقلاب و كوشش همه آنان در مخالفت باجمهوري اسلامي است كه خواست ملت مي باشد... اينان همان اندازه دردعوي اسلامي بودن خود صادقند كه در دعوي مخالفت با غرب و آمريكاكه اكنون صداقتشان در دامن غرب و طرفداري بي چون و چراي غرب ازآنان به ثبت رسيده.» در بيان ديگر فرمودند: «و نكته ديگري كه از باب نهايت ارادت و علاقه به جوانان عرض مي كنم اين است كه درمسير ارزشها و معنويات از وجود روحانيت و علماء متعهد اسلام استفاده كنيد و هيچ گاه و تحت هيچ شرايطي خود را بي نياز ازهدايت و

همكاري آنان ندانيد.» «به پدر و مادر اين عزيزان نصيحت كنم كه شما فرزندان خودتان را و جوان ها خودشان را از دست اين گرگهايي كه به صورت آدميزاد درآمدند و شما را منحرف مي خواهند بكنند، توجه داشته باشيد... شما تمام قواي خودتان راهم كه روي هم بگذاريد، در مقابل اين سيل خروشاني كه ملت مسلمان و ارزنده ايران به راه مي اندازد قطره اي بيش نيستند. چرا خودتان را به تباهي مي كشيد و بااسم استقلال ايران مي خواهيد ايران را به چنگال گرگهاي قدرتمند مبتلا كنيد. يك قدري تفكر كنيد ما خير وهدايت شما را مي خواهيم.» همانطور كه امام راحل فرموده اند عده اي به نام اسلام طوري جوانها را گول مي زنند كه جوان ساده و باصفا فكر مي كند اسلامي راكه آن ها عرضه مي كنند بهتر از اسلامي است كه حاكم بر جامعه انقلابي ما است. هر روز با ايراد گرفتن به احكام فقهي و مسائل ديگر اسلامي جوآنهارا نسبت به احكام نوراني اسلام بدبين مي كنند و ايمان واعتقادشان را متزلزل ساخته و به نفع اغراض شخصي خود از آنهاسوء استفاده مي كنند. امام امت اين پير فرزانه گويا چنين روزهايي را پيش بيني مي كرد، لذا فرمود: «ما متاثريم براي جوانهايمان متاثريم براي اين بازي خورده ها... كه شماها را وادار مي كنند برويد، شماها استقامت كنيد، كارها را درست كنيد ; ما بياييم حكومت كنيم... يك قدري فكر لازم دارد كه اين را براي چه مي كنيد؟ مگر اينها نبودند ادعامي كردند ما با خلق موافقيم «امروز هم قشر جوان را يدك مي كشند» با

ديگران مخالف، با امريكا مخالفيم. شما ديديد عملابر خلاف اين عمل كردند و به دامن امريكا پناه بردند و آمريكا ازآنها حمايت مي كند(البته بعضي از آنها در ميان مردم ايران زندگي مي كنند و از فضاي باز سياسي كه حاصل خون شهيدان و جانبازان گرانقدر مي باشد استفاده مي كنند و همچنين از ساير خدمات ملي بهره مند مي شوند، ولي عملا و علنا در خدمت بيگانه هستند و گوياسخنگوي آنها مي باشند و انديشه هاي شوم آنها را در نوشته ها وسخنان خود پياده مي كنند چرا توجه نداريد به مصالح خودتان آن روزي كه اين ها بيايند و سلطه پيدا كنند، معلوم نيست با شماهاچه خواهند كرد. «ما ميل نداريم كه شماها، جواناني كه مي توانيد براي اين ملت ذخيره باشيد تباه شويد تباه فكري بشويد و بعد هم تباه جاني. انتظار اين پدر پير از فرزندان خود تنها اصلاح و هدايت خودشان نيست، بلكه از آنها مي خواهد كه ديگران را هم ارشاد كنند: نوباوگاني كه بي خبر هستند و از دام صيادان شياد اطلاعي ندارند. از اين رو مي فرمايند: «نصيحت مشفقانه من به شما نوجوانان وجوانان داخل و خارج آن است كه از راه اشتباه برگرديد. و بامحرومين جامعه كه با جان و دل به جمهوري اسلامي خدمت مي كنند.متحد شويد و براي ايران مستقل و آزاد فعاليت نماييد تا كشور وملت از شر مخالفين نجات پيدا مي كند و همه با هم به زندگي شرافتمندانه ادامه دهيد تا چه وقت و براي چه گوش به فرمان اشخاص هستيد كه جز به نفع شخصي(حزبي) خود فكر نمي كنند» «شماجوانان

عزيز هشيار با دوستان داخل كشور خود دست به دست هم دهيدو اين نوباوگان بيخبر را ارشاد(كنيد)و از دام صيادان شيادبرهانيد. »

«عوامل خودباختگي و خودباوري از ديدگاه امام «ره » زماني كه مردم مسلمان ايران به زور زير سلطه اجانب و دست نشانده هاي آنان زندگي مي كردند و مجبور بودند افكار نادرست غربي را در كشور شان تحمل كنند. با دميدن صبح انقلاب اسلامي و نفس مسيحايي حضرت امام، مردم ايران به اصالت و هويت واقعي خودبازگشتند و با افشاگري امام عزيز به پوچي ابرقدرتهاي شرق و غرب پي بردند. در اين رابطه امام راحل فرموده اند: «ما از اروپائيان چنان وحشت كرديم كه يكسره خود را باخته وعلومي كه خود در او تخصص داريم و اروپائيان تا هزار سال ديگرنيز به او نرسند به سستي تلقي مي كنيم. كسي كه منطق الشفاء وحكمه الاشراق و حكمت متعاليه صدراي شيرازي دارد، به منطق و حكمت اروپا چه احتياج دارد.» و نيز خطاب به روساي اسلام فرمودند: «الان بر روساي اسلام، بر سلاطين اسلام بر روساي جمهور اسلام(روساي احزاب داخل كشور)تكليف است كه اين اختلافات موسمي جزيي را كه گاهي دارند اين اختلافات را كنار بگذارند... اگر همه با هم همدست بشوند، هفتصد ميليون مي گويند اين جمعيت، اما هفتصدميليون متفرق به قدر يك ميليون هم نيستند، هفتصد ميليون متفرق به درد نمي خورد. هزارها ميليون متفرق هم به درد نمي خورد. امااگر اين هفتصد ميليون، دويست ميليونش، چهارصد ميليون با هم دست بدهند، دست برادري بدهند حدود و ثغورشان را حفظ كنند... درمصالح اسلامي كه مشترك بين همه است با هم توحيد كلمه كنند

اگراينها توحيد كلمه كنند، ديگر يهود به فلسطيني طمع نمي كند، ديگرهند به كشمير طمع نمي كند، براي اين است كه نمي گذارند شما متحدبشويد» خطاب به مردم عزيز ايران فرمودند: «مجاهدت شما جوانان و مسلمين برومند ايران همه طبقات كه با وحدت كلمه دست اجانب راكوتاه كرديد، الگويي ست براي همه مستضعفين. من اميدوارم كه همه مستضعفين كه زير بار مستكبرين هستند، بواسطه اين مجاهدات شما به خود بيايند و خودشان را نجات بدهند.» رهبر معظم انقلاب قدرت اقتصادي مسلمانها را يك حربه كاري عليه جهانخواران مي دانستند و تاكيد داشتند كه مسلمانان هم از نيروي خدادادي نفت بر عليه آنها استفاده كنند. مي فرمودند: «اگر چند مدتي شيرهاي نفت به روي غرب بسته شود، آنها تسليم شما مي شوند. آنها محتاج به نفت شما هستند» ، زمان جنگ عراق بر ايران در سال 65 يا 64،ايران يكي از پايانه هاي نفتي كويت را مورد هدف قرار داد(بخاطرهمكاري كويت با عراق در جنگ... ). چند روز بعد جرائد نوشتند كه امريكا بخاطر بمباران پايانه كويت، حدود يك هزار ميليون ياميليارد خسارت ديده است. اين همان نكته اي است كه امام به آن اشاره فرموده بودند. در رابطه با عرضه «اسلام امريكايي »اعتقادشان بر اين بود كه اين نوع از اسلام از پيچيدگي خاص برخوردار مي باشد كه به راحتي قابل شناسايي نيست. مي فرمودند: «اي كاش همه تجاوز جهانخواران همانند تجاوز شوروي به كشورمسلمان و قهرمان پرور افغانستان علني و رو در رو بود تامسلمانان ابهت و اقتدار دروغين غاصبين را در هم مي شكستند، ولي راه مبارزه با اسلام امريكايي از پيچيدگي خاصي

برخوردار است كه تمامي زواياي آن بايد براي مسلمانان پابرهنه روشن گردد.» رهبر كبير انقلاب اسلامي هميشه آرزو داشتند كه دو مركز مهم حوزه و دانشگاه با هم و در كنار هم باشد تا بوسيله علم و آگاهي آنها، مردم مسلمان هم از آگاهيهاي لازم بهره مند شوند و همه باهم در جهت منافع كشور و بر ضد دشمنان اسلام به فعاليت بپردازند: «و از نقشه هاي اجانب، كوشش در جدايي اين دو قطب و تفرقه اندازي بين اين دو مركز حساس آدمساز بوده و هست جداكردن اين دومركز در مقابل آنها را يكديگر قراردادن اينها را در مقابل هم قرار دادن و در نتيجه خنثي كردن فعاليت آنان در مقابل استعمارو استعمارگران از بزرگترين فاجعه هاي عصر حاضر است.» اين سخنان گهربار كه برگرفته از قرآن كريم مي باشد، هميشه بايد سرلوحه همه اقشار ملت مسلمان و انقلابي ايران قرار بگيرد. قرآن مي فرمايد: «و اطيعواالله و رسوله و لا تنازعوا فتفشلوا و تذهب ريحكم واصبروا ان الله مع الصابرين » و همه با روح وحدت ايمان پيروفرمان خدا و رسول باشيد و هرگز راه اختلاف و تنازع(كه موجب تفرقه اسلام است)نپوئيد كه در اثر تفرقه ترسناك و ضعيف شده قدرت و عظمت شما نابود خواهد شد; بلكه همه بايد يكدل(در راه خدا)پايدار و صبور باشيد كه خدا هميشه با صابران است. اگر در همه جوامع اسلامي روشنگري و افشاگري مثل روشنگريها وافشاگريهاي حضرت امام صورت مي گرفت، مردم مسلمان جهان خصوصا نسل جوان دنباله روي آداب و سنتهاي غلط غرب و اروپا نمي شدند، برخي مشكلات اخلاقي و روحي براي جامعه ببار نمي

آمد و نسل جوان كه سرمايه مهم و ذي قيمت هر كشور مي باشند دچار سر در گمي وخودباختگي محض نمي گرديد. با توجه به دنياي امروز غرب و اروپا كه حدود هفده ميليون انسان مبتلا به «ايدز» دارد و يا تمدن فعلي كه در آن به سرمايه گذاري بيش از(شخصيت گذاري پرداخته شده)و درنتيجه طغيان و عصيان و احساس پوچي در نسل جوان(نظير ايجاد حزب سبزها درآلمان)ايجاد كرده و سبب نگراني و ياس دانشمندان و محققان گشته و (گرايش به هيپي گري و پانكيسم و غيره كه دستاورد دنياي فريبنده و به ظاهر متمدن امروز است)آيا باز هم كساني مي خواهندبه دنبال آداب و فرهنگ غربي بروند. و ترقي و تمدن را از آنجابه ارمغان بياورند؟ «يا دست به اصلاح جامعه خود بزنند؟ !» ايمان به خدا، همان نيرويي كه مردم مسلمان را با مشت و دست خالي به ميدانهاي مبارزه مي كشاند مورد توجه حضرت امام بود كه بارها در سخنانشان به آن اشاره مي كردند كه نبايد از اين نيروغافل بشويم. «... اين ها همه چيزهايي است كه روي يك نقشه اي درست شده است كه ماها از مقدرات كشورمان غافل بشويم... اينهاديدند كه اينها با مشت خالي لكن با ايمان، با ايمان به خداآمدند به ميدان و قدرت هاي بزرگ را شكست دادند و همه را بيرون كردند. دستشان را قطع كردند. اينها الان لمس كردند كه آني كه اينها را شكست داد، اين ايماني بود كه اين جوانها داشتند و اين توجهي بود كه به اسلام داشتند.» همان طور كه رسول گرامي اسلام فرموده اند، اسلام بالاتر از همه چيز

است «الاسلام يعلو و لا يعلي عليه » «اسلام قدرت كوبنده اش رانشان داد... اجانب احساس كردند جنبه كوبنده اسلام را و مي خواهنددر جنبه سازنده اش اخلال كنند. ما به جنبه كوبنده اسلام تا اينجارسيديم. بايد جنبه سازنده اش را هم به دست ملت با پشتيباني خداي تبارك و تعالي شروع و به اتمام برسانيم. بدخواهان نمي خواهندببينند كه جنبه سازنده اسلام نمايش پيدا كند در دنيا تا مكتبهاي ديگر را دفن كنند.» امروز حكام غربي به عظمت اسلام اذعان دارند و معتقد هستند كه اسلام تنها مكتبي هست كه كمونيست را شكست داد. در حالي كه ما ازآنها شكست خورده بوديم، چرا كه اسلام هم به دنيا توجه دارد و هم به آخرت توجه دارد. در همين راستا، استعمار تمام نيروي خود رابه كار گرفته است تا برنامه هاي مترقي اسلام را نامناسب با جهان امروز نشان بدهد. لذا با پايين آوردن ارزشهاي اسلامي توسط عمال خودفروخته داخلي چنين وانمود مي كند كه احكام اسلامي اشباع كننده خواسته هاي ملل مترقي امروز نيست.» راهنمايي هاي روشنگرانه امام راحل براي رسيدن به خودباوري «اي مسلمانان و اي مستضعفان عالم، دست به دست هم دهيد و به خداي بزرگ روي آوريد و به اسلام پناهنده شويد و عليه مستكبران ومتجاوزان به حقوق ملتها پرخاش كنيد.» قرآن كريم مي فرمايد: «و نومن بالله فقد استمسك بالعروه الوثقي » پس هر كس به راه ايمان و پرستش خدا گرايد به رشته محكم و استواري چنگ زده كه هرگز نخواهد گسست. باز مي فرمايد: «الله ولي الذين آمنوا يخرجهم من الظلمات الي النور» خدا ياراهل ايمان است، آنان

را از تاريكي هاي جهان بيرون آرد و به عالم نور برد. امام امت در همه سخنراني هاي خودشان مردم را دعوت به سوي عزت اسلامي مي كردند و مكرر مي فرمودند كه اگر به آغوش «اسلام ناب محمدي » صلي الله عليه و آله باز گرديد. سيادت بر دنياخواهيد داشت: «بر شما جوانان مسلمان لازم است كه در تحقيق وبررسي حقايق اسلام در زمينه هاي سياسي، اقتصادي، اجتماعي و غيره اصالتهاي اسلامي را در نظر گرفته و امتيازاتي كه اسلام را از همه مكاتب ديگر جدا مي سازد، فراموش نكنيد. مبادا قرآن مقدس و آئين نجاتبخش اسلام را با مكتبهاي غلط و منحرف كننده اي كه از فكر بشرتراوش كرده خلط نمائيد» . طنطاوي مفسر اهل سنت در تفسيرش مي گويد: انحطاط مسلمين و ترقي اروپا از يك نقطه شروع شد و آن اعراض از دين است. لازم به توضيح است كه دين اروپائيان غالبا مانع ترقي علمي و اكتشافي واختراعي آنها مي شد، به عنوان مثال گاليله در كشف خود نتوانست موفق بشود، زيرا كليسا او را متهم به كفر كرد، ولي اسلام هميشه مشوق علم آموزي و ابداع و اختراع بوده است، به طوري كه درجنگهاي صدر اسلام حضرت پيامبر صلي الله عليه و آله در مقابل تعليم اسرا آنان را بدون فديه دادن آزاد مي كردند. آنچه كه تمام انقلابها را رو به سوي كندي مي برد، برگشتن از اصول آن انقلاب است. به عبارت ديگر فراموش كردن اهداف انقلاب و غرق شدن دركارهايي كه جلوي حركت تند چرخهاي انقلاب را مي گيرد و مانع بر سرراهش ايجاد مي كند. امام

بزرگوار سفارش اكيد داشتند كه دولتمردان انقلاب اسلامي از اصول انقلاب و ولي نعمتهاي خود غافل نباشند، چرا كه مردم به مسئولين نظام اعتماد كرده و حراست وحفاظت اصول نظام اسلامي را كه خونبهاي هزاران شهيد و جانباز است به دست آنها سپرده اند، ايشان در اين رابطه فرموده اند: «شماآقايان محترم، با مجاهدات و تجنب از هواهاي باطل حب دنيا را ازدل بيرون نمائيد تا شايسته خدمت به احكام نوراني آسماني گرديد.» آگاهان هر جامعه در پيشرفت آن جامعه نقش مؤثري دارند. از اين رو تلاش و خداي ناكرده كوتاهي آنها نيز مؤثر مي باشد وخسارتهايشان جبران ناپذير. لذا سفارش مي كنند كه: «دانشگاهي نبايد خود را بي نياز از حوزه ها بداند، به بهانه اينكه در زمينه علوم تجربي درجه اي از دانش دست يافتند و توانستند اداره اموررا به دست گيرند ديگر نياز به حوزه نيست. همانگونه كه وجوددانشگاه براي كشور بايسته است وجود حوزه بايسته تر مي نمايد واداره كشور بي وجود حانيت باعث شكست در برنامه هاي اجرايي است » اين دو قشر مهم جامعه بايد در هر حال مكمل يكديگر باشند. اين دو قشر مي توانند كاستي هاي يكديگر را گوشزد نموده با همدلي و همراهي و ارائه نظرات و پيشنهادات مفيد در رفع آن بكوشند. آنگاه مي توان گرههاي كور كشور را گشود. رسيدن به چنين نقطه اي چندان دور از دسترس نيست. از دست دادن اين فرصت ها در اين راه جبران ناپذير خواهد بود. «اگر اين نهضت شكست بخورد، تا آخرديگر ايران روي خوش به خودش نمي بيند. همه مسئول هستيد، من يك طلبه، با شماي

دانشگاهي فرق نداريم، هر دو مسئول هستيم.» امام امت با راهكارهاي خاصي كه بنا نهادند، پرچم مبارزه رابر عليه تمام مستكبران و جهانخواران برافراشتند و پيروز گشتندو بار ديگر مسلمانان جهان عظمت واقعي اسلام را به چشم خود ديدندو قدرت آن را لمس كردند. علاوه بر پيروزي مردم مسلمان ايران،اين حركت اسلامي مردم جهان را اميدوار ساخت كه مي توانند خود رااز دست استعمارگران نجات بدهند. غيرت ديني در همه زمانها وسيله تحرك براي انسانهاي آزاده و مذهبي بوده است حتي افراد غيرمذهبي هم به قدرت و اقتدار دين اذعان دارند، گرچه خودشان پابندنيستند; همين نيروها انسانهاي تحت سلطه وستم را به اربابان جامعه تبديل مي كنند. هيتلر مي گويد: ما عقيده داريم كه اگر احساس مذهبي در يك قوم تقويت شود، لااقل مي تواند آن ملت را مافوق درجه انساني قراردهد. زيرا ايمان داشتن به يك چيز اساس آزادي فكر و رها ساختن او از قيد اسارت است اگر امروز پايه هاي احساس مذهبي را استوارنگاه دارند در صورتي كه معتقدات مذهبي با اصول يك تعليم وتربيت درست هم آهنگ باشد اين روش پايه هاي معتقدات مردم رامستحكم مي كند. و در تصفيه اخلاق و عادات عمومي مؤثر است. اميداست انشاءالله به ياري خداوند بزرگ و عمل به احكام نجاتبخش اسلام عزيز، بتوانيم ساير مردم مسلمان و غير مسلمان جهان را نيزاز دست استعمارگران ظالم نجات بدهيم. علي رغم همه تبليغات پرسر و صداي غرب عليه اسلام، در گوشه و كنار جهان نغمه هاي اميدبخش به گوش مي رسد. جورج نيلسن مي نويسد: خطر بزرگ ديگري كه موجبات نگراني اروپائيان را فراهم آورده، مسئله

مهاجرين فعلي اروپا به عنوان تهديدي جدي و بالقوه و مهاجرت مسلمانان به اروپا است كه خواستار شغل و مسكن و امكانات رفاهي شده در عين حال حاضرنباشند جذب فرهنگ و نحوه زيست كشور ميزبان شوند. و نيزمي نويسد: بيشتر انديشمندان غربي با تسلط سيستم آكادميك سكولار،خاصه در زمينه جامعه شناسي بر اين تصور بودند كه اقليتهاي قومي و مذهبي نيز به زودي در سكولاريزم حل خواهند شد، اما چنين تصوري محقق نشد; بلكه به گفته او در نيمه دوم دهه هشتاد ميلادي، شاهدرشد سريع انتشار كتابها و مقاله هاي مختلف در خصوص مسلمانان اروپا هستيم. البته عامل قدرت مذهبي با آنچه كه در خاور ميانه مي گذشت بي ارتباط نبود. زماني كه امام عزيز مي فرمودند ماانقلابمان را صادر مي كنيم، بعضي از افراد كوته فكر خيال مي كردنداگر ايران را درگير جنگ بكنند يا مرزهاي ايران را كنترل بكنندمي توانند مانع صدور انقلاب بشوند. «بروس موزليش » در كتاب خميني مخفي مي نويسد: امام خميني رهبري است كه مناسبترين زماني را براي فعاليت سياسي خود انتخاب كرده و انقلاب اسلامي در پي خود«انقلاب پنهان » دارد كه با رهبري امام به تمام جهان سروري خواهد يافت. خطر صدور انقلاب اسلامي براي غرب از همه سلاحهاي مرگبار شكننده تر است، چرا كه به قول قرآن كريم خواب و راحتي را از آنها گرفته است. قرآن كريم مي فرمايد:« و لا تهنوا في ابتغاء القوم ان تكونوا تالمون فانهم يالمون كما تالمون و ترجون من الله ما لا يرجون و كان الله عليما حكيما» و نبايد (از تعقيب كردن) در كار دشمنان سستي و كاهلي

كنيد كه اگر شما از آنان به رنج و زحمت مي افتيد، آنها نيز از دست شما رنج مي كشند، با اين فرق كه شما به لطف خدا( و بهشت ابد) اميدواريد و آنها( چون بي ايمانند به خدا و اجر قيامت) اميدي ندارند و خدا دانا و حكيم و( كريم) است و اميدواران را محروم نمي سازد. علامه محمد تقي جعفري(ره) در آخر نوشتارشان به قطعنامه كنگره اي كه از سوي انجمن دولتي حقوق تطبيقي دانشگاه حقوق پاريس نوشتند اشاره كرده اند به اين مطلب كه: « در پايان اين كنفرانسها قطعنامه اي به امضاي كنگره... رسانيدند كه همه آنها عظمت و استحكام فقه اسلامي را تصديق كردند و صلاحيت آن را براي پاسخگويي همه جوامع بشري اعلام نمودند.» كلام خودمان را با سخن ديگر از امام راحل به پايان مي برم كه فرمودند:« ما به تمام جهان تجربه هايمان را صادر مي كنيم و نتيجه مبارزات با ستمگران را بدون كوچكترين چشم داشتي به مبارزان راه حق انتقال مي دهيم و تمامي آزاديخواهان بايد با روشن بيني و روشنگري راه سيلي زدن بر گونه ابرقدرتها، خصوصا امريكا، را بر مردم سيلي خورده كشور مظلوم اسلامي و جهان سوم ترسيم نمايند.» از خدا مي خواهيم اين قدرت را به ما ارزاني دارد كه نه تنها از كعبه مسلمين كه از كليساهاي جهان نيز ناقوس مرگ بر امريكا و شوروي به صدا درآوريم.

هويت جمعي از ديدگاه امام خميني (ره)

هويت جمعي از ديدگاه امام خميني چكيده: نگارنده در اين مقاله ابتدا مفهوم هويت را از منابع مختلف لغات استخراج و آن را به دو سطح فردي و جمعي تقسيم كرده است.

منظور نويسنده از هويت فردي، انسان و از هويت جمعي، امت است. سپس عوامل مؤثر بر اين دو سطح از ديدگاه امام خميني را مورد بررسي قرار داده است. در سطح فردي هويت از ديدگاه امام خميني به دو نقش مهم هستي شناسي جهان بيني و انسان شناسي بر ديدگاه وي نسبت به هويت اشاره شده است. در ادامه از ديدگاه امام خميني به ويژگيهاي ذاتي انسان اشاره شده كه عبارتند از: جامعيت و لايتناهي بودن انسان،

دو بعدي بودن انسان، فطرت كمال گرايانة انسان و آزاديخواهي انسان. كليدواژه: هويت، هويت فردي، هويت جمعي، هويت شيطاني. هويت جمعي يكي از مباحث مهم در حوزة علوم اجتماعي است و هر متفكري كه در حوزة علوم اجتماعي به طرح مباحثي مي پردازد ناچار است كه ابتدا ديدگاه خود را در خصوص اين مفهوم مهم روشن سازد. اصولاً بحث دربارة موضوعاتي همچون ملت، امت، اقوام، گروههاي اجتماعي و جامعه نيازمند تبييني دقيق از هويت جمعي است.

بر اين اساس با توجه به اينكه امام خميني يكي از متفكريني است كه در مسائل اجتماعي صاحب رأي و انديشه مي باشد لذا فهم درست ديدگاه ايشان در خصوص مسائلي همچون ملت، هويت ملي، امت، و… نيازمند شناخت ديدگاه ايشان از مفهوم هويت جمعي است.

موضوع اصلي اين مقاله پاسخ به اين سؤال است كه آيا امام خميني براي جمع، هويت مستقلي از فرد قائل است يا نه.

الف . مفهوم هويت و سطوح مختلف آن در كتابهاي لغت براي مفهوم هويت (identity) معناهاي زيادي ذكر مي كنند كه از جمله آنها مي توان به موارد زير اشاره كرد:

هستي ، وجود، آنچه سبب شناسايي شخص

باشد (معين ج 4: 5228)؛

حقيقت شي ء يا شخص كه مشتمل بر صفات جوهري او باشد، ذات ، شخصيت و…. (عميد: 1265)؛

در لغت نامة دهخدا، هويت به معناي تشخص دانسته شده است و مؤلف تصريح مي كند كه همين معني در ميان حكيمان و متكلمان مشهور است (دهخدا ج 14: 20866).

لازم است ذكر شود كه معاني اصطلاحي خاصي كه صاحبنظران تعليم و تربيت ، روان شناسي ، جامعه شناسي و... براي اين واژه آورده اند تا حدود زيادي با معاني لغوي آن همخواني دارد.

از بررسي و تحليل مجموعه ديدگاههاي موجود در اين باره مي توان چنين نتيجه گرفت : هويت آن بخشي از عناصر اصلي شخصيت انسان است كه به دنبال عينيت پيدا كردن آن ، فرد قادر مي شود كه موضع خود را در برخورد با جهان، ديگران و خويشتن به صورت شايسته مشخص نمايد.

در گفتار امام مي توان سطوح مختلفي از هويت را مشاهده كرد و صرفنظر از هويت فردي (كه در بيانات ايشان تحت عنوان خود و يا انسان آورده شده است ) اشاراتي به هويتهاي گروهي ، قومي ، ملي و فراملي در آثار وي ديده مي شود. ايشان در بيانات خويش صريحاً اقوام مختلف ايران نظير كرد، لر، ترك ، بلوچ و امثال اينها را نام مي برد (1379 ج 11: 290) و همچنين از ملت ايران ، ملتهاي مسلمان ، ملت پاكستان ، ملت امريكا و... صحبت مي كند. تمام اينها بيان كنندة پذيرش سطوح مختلف هويت از طرف امام خميني است . به نظر مي رسد كه حضرت امام سطوح مختلف هويت را به عنوان يك واقعيت سياسي

و اجتماعي مثل انسان ، قوم ، قبيله ، منطقه ، ملت ، فراملت (مثل امت ) و... مي پذيرد ولي از ميان اين سطوح دو سطح را بيشتر مورد توجه قرار مي دهد: يكي در سطح فردي يعني انسان و ديگري در سطح جمعي يعني سطح فراملي يا همان «امت ».

ب . عوامل مؤثر بر ديدگاه امام خميني از هويت سطح فردي هويت در ديدگاه امام خميني از جايگاه ويژه اي برخوردار است. در اين سطح انسان و ابعاد مختلف او از ديدگاه وي مورد توجه قرار مي گيرد. در اين زمينه بايد به سؤالاتي نظير اينكه انسان چيست ؟ داراي چه ماهيتي است ؟ نحوة شكل گيري و تكوين هويت آن به چه صورت است ؟ عناصر سازندة هويت آن كدام است ؟ و سؤالات متعدد و مختلف ديگري از اين قبيل پاسخ داده شود. بديهي است كه هر مكتب و متفكري بسته به نحوة نگرش و يا طرز تلقي اي كه از انسان دارد به اين سؤالات پاسخهاي متفاوتي خواهد داد و پاسخ امام خميني به اين سؤالات ، نحوة تلقي وي را از هويت فردي آشكارتر مي سازد. چنانچه گفته شد در بحث هويت فردي به طور طبيعي «انسان » مورد توجه قرار مي گيرد. بنابراين مبحث هويت فردي را در آثار امام خميني تحت عنوان «انسان » بايد پي جويي كرد. در ادامة اين بحث تلاش خواهيم نمود تا به مهمترين سؤالاتي كه در اين زمينه وجود دارد پاسخي در خور ارائه نماييم . مهمترين اين سؤالات عبارتند از اينكه نگرش امام نسبت به هستي و جهان چگونه است ؟

در اين هستي انسان داراي چه اهميت و جايگاهي است ؟ ماهيتش چيست ؟ نحوة شكل گيري و تكوين هويت انسان به چه صورت است ؟ شرايط تحقق هويت واقعي و اصيل در انسان به چه شكلي است ؟ دلايل عدم تحقق هويت واقعي در انسان كدام است و سؤالات ديگري از اين قبيل كه به آنها پاسخ خواهيم داد.

ب .1 نقش هستي شناسي و جهان بيني امام خميني بر ديدگاه وي نسبت به هويت در مطالعه و شناخت انديشة يك متفكر در مسائل مختلف و قضاوت دربارة چهارچوب فكري وي آگاهي از هستي شناسي و جهان بيني آن متفكر لازم و ضروري است، چرا كه هر نوع پاسخي به سؤالات مختلف متأثر از نحوة نگرش او به هستي و جهان است يعني اينكه نوعي ارتباط تنگاتنگ ميان انديشة يك متفكر با مباني هستي شناسي و انسان شناسي وي وجود دارد. نظر امام خميني نيز در تمام مسائل و موضوعات از جمله انسان و مقولة هويت مبتني بر جهان بيني و نوع نگرش وي به هستي و جايگاه انسان در آن است . بنابراين لازم و ضروري است كه قبل از پرداختن به بحث انسان شناسي و هويت فردي به صورت اجمالي به توضيح هستي شناسي و جهان بيني امام خميني بپردازيم .

به طور خلاصه مي توان گفت كه هستي شناسي و جهان بيني امام ريشه در مكتب حيات بخش اسلام داشته و برگرفته از آن است . بر اين اساس حضرت امام معتقد است كه تمام جهان هستي و عالم وجود، مخلوق خداوند بوده و از يك وجود يگانه اي كه همان ذات باري

تعالي است ، سرچشمه مي گيرد. از نظر ايشان تمام عالم وجود مظهر تجلي نور حق تعالي است و در اين ميان دنيا جزء بسيار ناچيزي از اين جهان هستي و عالم وجود مي باشد. در همين رابطه ايشان مي فرمايند: «دنيا يك جزء بسيار كمي است از عالم … عالم يك مُركبي است از ماوراي اين طبيعت و اين طبيعت … در آخر مرتبة وجود واقع شده است .» (1379 ج 6: 106) و در جايي ديگر مي فرمايند: «تمام عالم اجسام در مقابل عالم ماوراءالطبيعه هيچ قدر محسوسي ندارد و در آنجا عوالمي است كه در فكر بشر نگنجد» (امام خميني 1368: 94) ايشان به نقل از استاد خود مي گفتند دنيا را به دليل اينكه در آخرين مرحلة وجود قرار گرفته است، اسفل السافلين خوانده اند. چنين ديدگاهي برگرفته از آيات قرآن كريم و احاديث ائمة معصومين مي باشد؛ از جمله اينكه از امام صادق (ع ) نقل شده است كه «آسمانها و زمين در برابر كرسي همچون حلقه انگشتري در وسط يك بيابان است و كرسي هم در برابر عرش چون حلقه اي است در ميانة يك بيابان » (مكارم شيرازي 1362 ج 2: 202). امام خميني همانند ساير بزرگان فلسفه و عرفان اسلامي و متأثر از اصل وحدت وجود معتقد بود كه تمام اجزاي جهان هستي از پايين ترين سطح تا بالاترين آن در عين تكثر و تعدد از وجود يگانه اي كه همان ذات باري تعالي است سرچشمه مي گيرد؛ يعني اينكه در رأس همه عالم هستي يك واجب الوجود كه همان خداوند تعالي است قرار دارد و همة

آنچه در مراتب بعدي قرار گرفته است مخلوق او بوده و موجودات ممكني هستند كه نه تنها وجود خود را مديون اويند بلكه در تمام زمينه ها در فقر مطلق نسبت به ذات خداوند به سر مي برند. اين نگرش كه مبتني بر اصل فلسفي «وحدت در عين كثرت و كثرت در عين وحدت » است و به نگرش وحدت وجودي معروف مي باشد بدين معني است كه كل جهان هستي از يك تجانس و يگانگي خاصي برخوردار است ، زيرا تجلي يك هستي مطلق و واحد است كه همة آنها را خداوند در يك طرفة العيني به وجود آورده است و سرانجام هدف از خلقت تمام عالم هستي «انسان » و تحقق سعادت و كمال او از طريق اطاعت از دستورات الهي و عبادت خداوند و طي نمودن آزمايشهاي متعدد الهي در اين جهان است (امين 1376).

بر همين اساس در چنين تفكري هدف از خلقت جهان ، انسان بوده كه بايد به عنوان موجودي كه جامع جميع مراتب وجود است ، رشد يابد و استعدادهاي بالقوة خود را به فعليت برساند تا از اين طريق به كمال مطلوب خود دست يابد. از اين منظر دنيا مانند مزرعه اي است براي آخرت كه انسان بايد توشة خود را براي آن جهان از طريق كشت در مزرعة دنيا به دست آورد. پس از اين وارد بحث اصلي ، يعني انسان و شناخت ابعاد مختلف او، از ديدگاه امام خميني برمي شويم و به توضيح ماهيت انسان و صفات و ويژگيهاي او در انديشة فلسفي و عرفاني امام مي پردازيم .

ب.2 نقش انسان شناسي امام خميني بر

ديدگاه وي نسبت به هويت انسان شناسي امام خميني به تبع هستي شناسي و جهان بيني وي متأثر از ديدگاه توحيدي ايشان است . انسان در مكتب اسلام داراي اهميت و جايگاه بسيار والايي است او اشرف مخلوقات عالم بوده به طوري كه خداوند بعد از خلقت او آيه «فتبارك الله احسن الخالقين» را بيان نمود. او خليفة خدا بر روي زمين است و بار امانت الهي كه آسمانها، زمين و كوهها توانايي حمل آن را نداشتند بر دوش گرفت. او هدف خلقت تمام عالم است و كل جهان هستي به تبع او و براي او خلق شده است . در همين زمينه قرآن در آية 29 سورة بقره به صراحت بيان مي كند كه : «هو الذي خلق لكم ما في الارض جميعاً ثم استوي الي السماء فسويهن سبع سموات و هو بكل شي عليم » هدف نهايي خلقت انسان و زمين و آسمان رسيدن به سعادت و وصول به كمال مطلوب خويش از طريق اطاعت و پيروي از دستورات الهي است. در تفكر اسلامي مبناي جهان، تحولات و تبادلات اجتماعي انسان است و در اين زمينه نقش اراده و اختيار انسان از همه چيز برجسته تر است . تأكيد اسلام بر سرشت انسان ، فطرت و انسانيت فرد در همين راستا ارزيابي مي شود. در اين چهارچوب درون انسان جهاني است كه با جهان خارج پيوند تنگاتنگي دارد و راه شناخت جهان از درون انسان مي گذرد و تعبير زيباي حضرت علي (ع ) كه مي فرمايند: «اتزعم انك جرم صغير و فيك انطوي العالم الاكبر» مبين آن است كه انسان داراي اهميت

بسيار بالايي بوده و با وجود اينكه جرم صغيري بيش نيست ولي جامعه به اقتضاي اين عالم صغير بنا مي شود. اين نحوة پيوند ميان درون و برون انسان نوعي اصالة الانسان (انسان با طبيعت خدادادي و فطرت الهي ) را مطرح مي كند كه بر اساس آن شناخت انسان به عنوان يك عالم صغير شناخت خدا و جهان را دربردارد و حديث شريف «من عرف نفسه فقد عرف ربه » ناظر بر همين معني و مفهوم مي باشد. بر اين اساس انسان شناسي امام خميني نيز به عنوان يك متفكر اسلامي ، برآمده از جهان بيني توحيدي و الهي است . لذا اهميت انسان در نظر ايشان همان جايگاه و اهميتي است كه در اسلام بيان گرديده است و بر اين اساس ايشان انسان را مخلوق خداوند وخليفة او بر روي زمين مي داند كه كل جهان و عالم هستي طفيلي وجود اويند كه در اين ميان هدف از خلقت انسان تبديل انسان طبيعي به انسان الهي و در نهايت رسانيدن او به سعادت و كمال مطلق از طريق وصول به رحمت لايزال است. ايشان در اين زمينه مي فرمايند:

بدان كه انسان تنها موجودي است كه جامع همه مراتب عيني و مثالي و حسي است و تمام عوالم غيب و شهادت و هر چه در آنهاست در وجود انسان پيچيده و نهان است . چنانكه خداي تعالي مي فرمايد: «خداوند همه نامها را به آدم آموخت »... پس انسان خليفة خداست بر خلق او و بر صورت الهي آفريده شده است . متصرف در بلاد خداست و خلعتهاي اسماء و صفات خداوندي را دربر

كرده و در گنجينه هاي ملك و ملكوت او نفوذ دارد. روحش از حضرت الهيه بر او دميده شده ظاهرش نسخه اي است از ملك و ملكوت و باطنش گنجينه هاي خداي لايموت و چون جامع همه صورتهاي كونيه الهيه بود از اين رو در تحت تربيت اسم اعظمي كه به همة اسماء و صفات محيط بود و بر همه رسمها و تعينها حكومت داشت قرار گرفت... (امام خميني شرح دعاي سحر: 15).

از ديدگاه امام خميني انسان داراي ويژگيهاي مختلف و متعددي است كه جزء ذات او مي باشد و از طرف خداوند و به صورت فطري در درون او نهاده شده است . اين ويژگيها عبارتند از:

جامعيت و لايتناهي بودن انسان امام خميني در شرح دعاي سحر در مورد جامعيت و لايتناهي بودن انسان مي فرمايند: «بدان كه انسان … جامع همة مراتب عيني و مثالي و حسي است و تمام عوالم غيب و شهادت و هر چه در آنهاست در وجود انسان پيچيده و نهان است. چنانكه خداي تعالي مي فرمايد: خداوند همة نامها را به آدم آموخت » و مولاي ما و همة موحدان، علي (ع ) ، فرمود:

تو پنداري همين جرم صغيري جهاني در نهاد تو نهان است

بنابراين آدمي با مُلكيان مُلكي است و با ملكوتيان ملكوتي و با جبروتيان جبروتي . از آن حضرت و حضرت امام صادق (ع ) روايت شده كه فرمودند: «بدان كه صورت انساني بزرگترين حجتهاي الهي است بر خلقش و او همان كتابي است كه خداي تعالي آن را با دست خود نوشته است و او همان هيكلي است كه آن را با حكمت خود

بنايش نموده و اوست مجموعه صورت جهانيان و اوست مختصري از لوح محفوظ و او بر هر غايبي شاهد است و اوست راه راست به هر گونه خير و نيكي و همان راهي است كه در ميان بهشت و دوزخ كشيده شده است ».

دو بعدي بودن انسان از نظر امام انسان موجودي دو بعدي شناخته مي شود كه يك بعد او با طبيعت و عالم ماده و بعد ديگر آن به عالم ماوراي الطبيعه پيوند خورده است . مسير رشد و تكامل او رسيدن از بعد طبيعي به بعد ماوراي الطبيعي است . در اين زمينه ايشان مي فرمايند:

انسان اين هيكل موجود، اين جثة موجود، و اين حواس موجودي كه ما احساسش مي كنيم … نيست . به اين معنا حيوانات و انسان مثل هم هستند. همه مادي هستند. همه اين نحو ادراكاتي (دارند) منتها يك قدري كم و زياد. يك بعد انسان عبارت از اين موجود فعلي كه داراي اين حواس و داراي خواص هست، بعدهاي ديگرش اصلاً به آن توجه نشده است و يا كم شده است . (1379 ج 11: 216).

همچنين در صحيفة امام مي فرمايند:

اينطور نيست كه انسان فقط خودش باشد و همين طبيعت و مرتبه اي نداشته باشد. انسان مراتب دارد. آن كسي كه رفته سراغ آن مرتبه بالاي انسان و از اين مراتب ( مادي ) غافل شده ، اشتباه كرده. آن كسي كه چسبيده است به اين عالم ماده، و مرتبة طبيعت را ديده و غافل از ماوراي طبيعت است ، اين هم اشتباه كرده است (1379 ج 4: 9).

بر همين اساس امام نه تنها رويكرد مادي گرايانه

به انسان را رد مي كند، بلكه هر گونه رويكردي را كه به يك بعد انسان اعم از مادي يا معنوي توجه نمايد، نمي پذيرد. ايشان در اين خصوص تأكيد مي كنند كه :

هر مكتبي را به استثناي مكتب اسلام كه ملاحظه كنيد، يك مكتب مادي (است) كه انسان را حيوان تصور كرده است، يك موجود كه (كارش) همان خوردن و خوابيدن است ، منتها بهتر خوردن و بهتر خوابيدن. حيوانات هم مشتركند با ما در خوردن و خوابيدن ، لكن اين مكتبها… اينطور ادراك كرده اند از انسان كه اين هم مثل ساير حيوانات هست كه تمام چيزها و رشدهايي كه دارد در همان ادراكات مادي دور مي زند، در امور مادي دور مي زند. اسم آن را گفته اند «امور عيني». خيال مي كنند كه امر عيني عبارت از همين عالم طبيعت است ، و حال آنكه عوالم ديگري هست كه اينها ادراكش نكرده اند... اينطور نيست كه انسان فقط خودش باشد و همين طبيعت و مرتبه اي نداشته باشد انسان مراتب دارد (1379 ج 4: 9).

امام بر اساس وجود اين بعد معتقد است :

انسان يك موجودي است در ابتدا مثل ساير حيوانات است. اگر رشد بكند، يك موجود روحاني مي شود كه بالاتر از ملائكة الله مي شود. و اگر طرف فساد برود، يك موجودي است كه از همه حيوانات پست تر است (1379 ج 10: 446).

بنابراين براي انسانها مراتب وجودي متعدد و متفاوتي مي توان در نظر گرفت كه بالاترين حدّ آن اتصال به ذات حق و پست ترين حدّ آن سقوط به اسفل السافلين است .

فطرت كمال گرايانه انسان بر

خلاف عقيدة برخي از افراد نظير جان لاك و كساني ديگر كه قائل به فطرت انساني نيستند و ذهن انسان را لوح سفيد و نانوشته مي دانند، امام خميني انسان را صاحب فطرتي مي داند داراي تواناييها و استعدادهاي خاص جهت رسيدن به كمال . ايشان مي فرمايند:

نفس در بدو فطرت خالي از هر نحو كمال و جمال و نور و بهجت است چنانچه خالي از مقابلات آنها نيز هست . گويي صفحه اي است خالي از مطلق نقوش : نه داراي كمالات روحاني ، و نه متصف به اضداد آن است. ولي نور استعداد و لياقت براي حصول هر مقامي در او وديعه گذاشته شده است، و فطرت او بر استقامت و خميرة او مخمر به انوار ذاتيه است (1368: 272).

و در ادامه آورده اند:

فطرت خداجويي است كه در همه هست؛ كافر هم كه دارد مي رود دنبال اينكه يك چيزي پيدا بكند، خودش ملتفت نيست ، اين دنبال كمال مطلق است (1379 ج 12: 509).

بنابراين از ديدگاه امام خميني انسان موجودي كمال طلب است . باطن ناآرام او همواره طلب عاشقانه دارد. عالم و عامي ، فقير و غني ، ضعيف و قوي همه و همه در اين وادي سلوك مي كنند يعني آنچه را كه در وجود انسان نمي توان مورد ترديد قرار داد و عموميت و فطري بودن آن را انكار نمود، همانا عشق ورزيدن و كمال جستن انسانهاست . بنابراين كمال طلبي و تلاش دائم براي رسيدن به كمال امري است فطري و در نهاد هر انساني حتي آناني كه نمي دانند و منحرفند نهفته است و به قول حافظ

شيرازي :

همه كس طالب يارند چه هوشيار و چه مست

همه جا خانة عشق است چه مسجد چه كنشت

اين ويژگي كمال طلبي در نهاد انسان ، در ميان روان شناسان «روانشناسي كمال » ناميده مي شود (فصلنامه حضور ش 8: 137) و روان شناسان و روانكاواني نظير فرويد، فرانل ، يونگ و اريك فروم در اين زمينه تحقيقاتي را انجام داده اند.

آزاديخواهي انسان امام خميني معتقد بود كه انسان بر اساس فطرت ، موجودي آزاديخواه است «... از منظر تفسيري و عرفاني امام خميني فطرت الهي و يكتاگراي بشري از دو جناح عاشقانه برخوردار است يكي طلب آسايش و راحتي و ديگري آزادي و امكان نيل به خواسته ها و ظهور قدرت خليفة اللّهي » ايشان مي فرمايند: «... جناح عشق به راحت، و عشق به حريت ، دو جناحي است كه به حسب فطرت الله غير متبدله در انسان وديعه گذاشته شده كه با آنها انسان طيران كند به عالم ملكوت اعلي و قرب الهي» (1368: 187). اين روح آزاديخواهي انسان از نظر امام هم شامل زندگي فردي و هم شامل زندگي اجتماعي او مي گردد. از نظر ايشان نهايت آزاديخواهي انسان جوار حق و خشنودي و سلام و فلاح و خردورزي انسان از گرايش او به حقيقت است و مقصود از آزادي همان آزادگي اوست كه عرصة انديشه و عمل و تكامل روح را فراخ مي سازد و او را خداگونه اي در روي زمين و زمان خويش درمي آورد... . در حقيقت اين جهان بيني و انسان شناسي نقش اساسي را در موضع گيري امام خميني نسبت به آزادي دارد.

ج. نحوة شكل گيري

هويت فردي از ديدگاه امام خميني پس از بررسي هستي شناسي و جهان بيني امام خميني و جايگاه انسان در آن و شناخت ويژگيهاي انسان از ديدگاه امام و اسلام اين سؤال مطرح مي شود كه هويت انسان به چه صورتي شكل مي گيرد؟ چنانچه بيان گرديد انسان از ديدگاه امام موجودي است الهي كه از طرف خداوند و در جهت رسيدن به اهدافي پاي در جهان هستي گذاشته است . اين انسان داراي فطرتي است كه استعدادهاي الهي به صورت بالقوه در درون او از طرف خداوند به وديعه گذاشته شده است . اين استعدادهاي دروني در اثر عوامل مختلف رشد نموده و به فعليت مي رسد. بنابراين از ديدگاه امام خميني در ابتدا و به صورت ذاتي هيچ تفاوتي ميان انسانها وجود ندارد بلكه اين تفاوتها عرضي بوده و به مرور زمان بر انسان عارض مي گردد.

بنابراين مي توان گفت كه از نظر امام نحوة شكل گيري هويت انسان همان نحوة رشد و نمو و ظهور و بروز استعدادهاي دروني اوست بر اين اساس با توجه به وجود دو نوع استعداد در درون انسان يعني استعداد الهي و استعداد شيطاني دو نوع هويت خواهيم داشت . يكي هويتي الهي كه اصيل و فطري است و ديگري هويتي شيطاني كه انحرافي و غير واقعي است . هويت الهي و اصيل معطوف به سعادت انسان و رسيدن به كمال اوست و هويت شيطاني معطوف به شقاوت و بدبختي او است و اين دو نوع هويت در درون انسان دائماً در حال منازعه و كشاكشند و هر يك سعي دارند بر نفس انسان مسلط گردند. اين

منازعه كه در مباحث اسلامي تحت عناوين مختلف از جمله منازعة عقل و نفس از آن ياد مي شود در بيانات امام خميني نيز به صراحت و مكرر تحت عنوان كشاكش جنود عقل و نفس آمده است . بر اين اساس امام خميني نيز به دو نوع هويت در درون انسان معتقد است : يكي هويتي الهي و اصيل و ديگري هويتي شيطاني و انحرافي . از نظر امام انسان بايد در پي به فعليت رساندن هويت الهي خود از طريق ظهور استعدادهاي موجود در درون خويش باشد و در اين راستا بايد از گرايشهاي شيطاني درون خود پرهيز نمايد. تمام تلاشهاي ايشان نيز در اين است كه انسان را متوجه اين هويت اصيل و الهي بنمايد. از نظر امام شرط رسيدن به اين هويت الهي تربيت انسان بر اساس ارزشها و تعاليم اسلامي است . از همين جاست كه بحث تعليم و تربيت در انديشة امام خميني جايگاه بسيار بالايي پيدا مي كند و به اخلاق بسيار اهميت مي دهد كه اشاره ايشان به جملة معروف «ملا شدن چه آسان ، آدم شدن چه مشكل » تأييد بر اهميت اخلاق و تربيت و تهذيب اخلاقي انسان است و بسياري از آثار حكمي ايشان نظير، كتاب شرح چهل حديث ، سرالصلوة ، آداب الصلوة ، شرح دعاي سحر و شرح حديث جنود عقل و جهل و … در همين رابطه مي باشد. اهميت تعليم و تربيت از نظر ايشان تا حدي است كه مورد هدف تمام انبياي الهي و اسلام است. ايشان دو هدف اصلي را جهت تربيت انسان عنوان مي كند: اولين هدف سعادت

و رستگاري دنيوي و اخروي انسان از طريق ظهور استعدادهاي الهي و رشد و نمو تمام ابعاد اوست. اين هدف در واقع هدف آرماني و نهايي تربيت است كه از نظر امام هدف تمام انبيا رسيدن به آن هدف مي باشد و در اين زمينه ايشان مي فرمايند: «تمام نكتة آمدن انبيا اين است كه تربيت كنند اين بشر را كه قابل از براي اين است كه تربيت بشود… براي اينكه همان طوري كه اينجا زندگي سعادتمند… دارند آنجا هم زندگي سعادتمند داشته باشند.» (1379 ج 4: 189) و در جايي ديگر مي فرمايند: «تمام كوشش انبيا براي اين بوده است كه انسان را بسازند؛ تعديل كنند؛ انسان طبيعي را مبدل كنند به يك انسان الهي.» (1379 ج 9: 11) و همچنين هدف اين است : «… اسلام مي خواهد انسان را يك انساني بسازد جامع ؛ يعني رشد به آنطور كه هست بدهد.» (1379 ج 4: 9) و در نهايت «تمام جهاتي كه در اين عالم هست برگردانند به همان جهت توحيدي الهي .» (1379 ج 13: 174).

دومين هدف پيامبران اصلاح جامعه و مملكت از طريق اصلاح انسان است كه به نظر مي رسد اين هدف وسيله اي براي رسيدن به هدف اول يعني سعادت و كمال انسان است . بدين ترتيب كه جامعه نقش بسيار مؤثري در تربيت افراد دارد و اگر جامعه اصلاح گردد افراد نيز اصلاح خواهند شد ولي از آنجايي كه جامعه از خود اين افراد تشكيل يافته است، بنابراين شرط اصلاح جامعه اصلاح افراد است . به اعتقاد حضرت امام ارتباط تنگاتنگي ميان فرد و جامعه وجود دارد و

در زمينه اثرات فرد بر جامعه به نظر ايشان يك نفر آدم مي تواند يك جامعه را فاسد كند و يا هدايت نمايد. در اين زمينه مي فرمايند: «يك نفر فاسد يك وقت مي بينيد كه يك انجمني را فاسد مي كند و يك كشوري را رو به فساد مي كشاند. ما بايد توجه به اين مسائل داشته باشيم .» (1379 ج 16: 172) همچنين «اگر منحرفين و معوجين در يك كشوري سرنوشت آن كشور را به دست بگيرند، آن كشور رو به انحطاط مي رود… و اگر افاضل و دانشمنداني كه با فضيلت هستند با فضيلت انساني هستند اينها سررشته دار يك كشور بشوند، فضيلت در آن كشور زياد مي شود....»(1379 ج 14: 39) در جاي ديگر خطاب به دانشگاهيان مي گويد: «اگر انسان متعهد درست كرديد... مملكتتان را نجات مي دهد» (1379 ج 8: 67). بنابراين حضرت امام جهت ايجاد يك جامعة صالح تربيت انسان را وجهة همت خويش قرار مي دهد.

پس در بحث هويت فردي انسان از منظر امام خميني ايشان بر اساس هستي شناسي و جهان بيني خود مهمترين عنصر سازنده در هويت يك انسان را حركت بر اساس ارزشهاي فطري و اسلامي مي داند. لذا بر تربيت و نقش اساسي آن در فرآيند شكل گيري تأكيد مي كند و لازمة شكل گيري يك هويت درست را پرورش انسان بر اساس ارزشهاي اسلامي مي داند.

بر اين اساس از نظر امام مهمترين عنصر سازندة هويت انسان تربيت بر اساس ارزشهاي فطري و دروني اوست كه بر اساس اين فطرت ، انسان موجودي است كه از خداست و به دنبال اوست و كمال

انسان در رسيدن به خدا و خدايي شدن است واين امري است فطري كه در درون هر انساني وجود دارد. ايشان مي فرمايند: «همه هم دنبال او هستند، هم فطرتها دنبال او هستند، منتها چون ما محجوبيم، نمي فهميم كه ما دنبال او هستيم.» (1379 ج 19: 253) و نيز مي گويد: «اين قدر دست و پا نزنيد اين طرف و آن طرف برويد. شما خدا را مي خواهيد، برويد دنبال همان كه مي خواهيد. فطرت شما توجه به خدا دارد، خودتان متوجه نيستيد. همه فطرتها توجه به خدا دارد» (1379 ج 13: 36). به همين دليل ايشان مهمترين عنصر سازنده در هويت را عناصري مي داند كه بتواند انسان را به اين خواسته دروني و فطري برساند و در اين ميان تربيت صحيح و تزكية نفس بر اساس ارزشهاي اسلامي در رأس همة امور قرار مي گيرند.

د. هويت جمعي و عناصر سازندة آن از ديدگاه امام خميني بحث در مورد هويت جمعي از جمله هويت ملي از ديدگاه امام خميني نيازمند آن است كه ابتدا به اين سؤال پاسخ دهيم كه آيا اصولاً امام خميني براي جمع و جامعه وجود اصيل و عيني مستقل از افراد جامعه قائل است تا بتوان براي آن هويتي قائل بود، يا اينكه جامعه را مجموعه اي از افراد مي داند كه هويت آن همان هويت مجموعة افراد است و نمي توان براي آن هويتي مستقل از افراد قائل شد، يا به تعبير ديگر رابطة فرد و جامعه از ديدگاه ايشان چگونه است ؟ آيا تركيب فرد و جامعه تركيبي اعتباري است يا تركيبي حقيقي ؟

اصولاً اين موضوع يكي

از مهمترين مسائل علوم اجتماعي است و دربارة نحوة رابطة فرد و جامعه و ماهيت جامعه ديدگاههاي مختلفي از سوي صاحبنظران ارائه شده است كه مي توان آنها را در سه ديدگاه كلان شامل جامعه گرايان (كه اصالت را از آن جامعه مي دانند) و فردگرايان (كه اصالت را از آن فرد مي دانند) و قائلان به تعامل متقابل فرد و جامعه طبقه بندي كرد.

جامعه گرايان بر روي خصيصة جمعي پديده هاي اجتماعي تأكيد دارند و جامعه را واقعيتي عيني تلقي مي كنند كه از افرادي كه آن را تشكيل داده اند، متمايز است و آثار و خواص ويژه اي دارد كه در افراد انساني مشاهده نمي شود. به تعبير ديگر، اينها در ارتباط فرد و جامعه بر روي عامل دوم تكيه مي كنند و معتقدند كه تنها جامعه است كه واقعيتي اصيل دارد و فرد جز از واقعيتي تبعي برخوردار نيست . همان گونه كه شخص يك كل مركب است و داراي زندگي واحدي است كه مجموعه اي از اعضاي منفصل يك بدن ، حتي اگر هر يك از آن اعضا بي عيب و نقص و آن مجموعه كامل باشد، آن حيات را ندارد؛ به همين سان ، اجتماع انساني نيز، كه مركب از افراد است ، حياتي خاص خود دارد كه مجموعه اي از آحاد انساني پراكنده و ناهمبسته ، فاقد آن حيات خواهد بود. به ديگر سخن ، جامعه هم يك «شخص » يا «فوق شخص » است كه ، درست به همان شيوه كه بدن از ياخته ها، اعضا و دستگاهها تشكيل شده است ، مركب از افراد و داراي زندگي

واحدي است غير از حاصل جمع زندگيهاي افراد سازندة آن .

مي توان گفت كه صاحبان اين گرايشها كه گاهي به نام «طرفداران هستي شناسي اجتماع » هم خوانده مي شوند، همگي وارثان هگل ، فيلسوف نامي آلمان (1770 1831)، هستند. در نظر هگل اساساً «جز كل ، هيچ امري مآلاً و تماماً حقيقي نيست » (راسل 1353: 419).

در دو قرن اخير تعداد كثيري از دانشمندان و فلاسفة اجتماعي مغرب زمين ، علي الخصوص آلمان ، داراي چنين گرايشهايي بوده اند. في المثل ، مي توان از مكتب «روان شناسي ملتها» نام برد كه در سال 1895 به دست دو متفكر آلماني ، لازاروس و شتايْنْ هال ، تأسيس شد و در «ملت » واقعيتي جمعي و ماهيت روحاني ، يك «روح همگاني »، مي ديد كه روح فردي ، چيزي جز محصول آن نيست (دوورژه 1366: 18). همچنين ، مي توان از اُسْوالْدشْپنْگلِر

(Oswald Spengler) نظريه پرداز سياست ، فيلسوف ، و جامعه شناس آلماني (1880 1936)، ياد كرد كه معتقد بود: «هر فرهنگي خصلت خاص خود و جهان بيني خاص خود را دارد و داراي فلسفة اساسي مشخصي نسبت به زندگي ، هنر، علم و مذهب است ، آن چنان كه تفاهم متقابل بين دو فرهنگ متفاوت ، ناميسر است » (پولارد 1354: 178، 194).

بسياري از بنيانگذاران و پيش كسوتان «جامعه شناسي » نيز به اينگونه نظريات گراييده اند. سن سيمون فيلسوف اجتماعي و عالِمِ سياسي فرانسوي (1761 1825) كه اگوسْت كنت از شاگردان و ياران او بود، از اين دسته است . جامعه از نظر سن سيمون «كارگاه وسيعي » است كه «وظيفه اش

نه تنها تسلط بر افراد بلكه غلبه بر طبيعت است ». «و از اتحاد آدميان ، وجود حقيقي تشكيل مي شود، ولي اين وجود حقيقي (يعني وجود اجتماعي ) كوششي است در عين حال جمعي و فردي » (گورويچ 1356: 17).

پرودون ، متفكر اجتماعي فرانسوي (1809 1865)، نيز معتقد است كه جامعه «موجود زنده اي است داراي هوش و فعاليت خاص و تابع قوانيني كه تنها از راه مشاهده كشف شدني هستند» (گورويچ 1356: 20).

اگوست كنت هم جامعه را در حكم «يك فرد عظيم كه داراي موجوديتي خارج از موجوديت افراد است »(گورويچ 1356: 28) تصور مي كند وي «خصلت ويژه و غير قابل تبديل واقعيت اجتماعي را نشان داده و آن را با مفهوم جامعه و به عنوان كل واقعي و عيني ، ربط داده است » (گورويچ 1356: 27) از همين رو، بر آن شده است تا «در برابر گرايش به انطباق قوانين طبيعي بر قلمرو پديده هاي اجتماعي مقاومت كند و ويژگي خاص جامعه شناسي و تبديل ناپذيري آن به علوم طبيعي را بخوبي دريابد» (گورويچ 1356: 27).

وجه اشتراك گرايشهاي مختلف جامعه گرا در اتكا به «وحدت حقيقي جامعه » است هر چند آنها در بسياري از مسائل با يكديگر اختلاف دارند، به طوري كه در بين آنها بر اساس ميزان اصالتي كه براي فرد در ارتباط با جامعه قائلند سه گروه را مي توان از يكديگر تشخيص داد.

جامعه گرايان دربارة ارتباط فرد و جامعه معتقدند كه تنها جامعه است كه واقعيتي اصيل دارد و فرد جز از واقعيتي تبعي برخوردار نيست .

جامعه گرايان براي اصالت جامعه به دلايل متعددي اشاره مي

كنند. آنها از يكسو اعتقادات و عواطف انسانها را ناشي از روح جمعيِ وجود حقيقي جامعه مي دانند. از سوي ديگر تكاليف اجتماعي انسانها را (وظيفة همسري ، فرزندي ، شهروندي و...) ناشي از وجود واقعيتي عيني و خارجي مي دانند. زيرا اين خود فرد نيست كه اين تكاليف را مي سازد بلكه از راه تعليم و تربيت به آنها دست مي يابد و جامعه موجودي حقيقي و تشكيل شده از همين راه و رسم و انديشه و احساس مي باشد. همچنين آنها معتقد به جنبة قهري دانستن واقعة اجتماعي و فشاري كه بر شعورهاي فردي وارد مي كند يا مي تواند وارد كند، هستند. دليل ديگر جامعه گرايان در اصالت جامعه بر محور تغيير اراده است . به نظر آنها ارادة ما موجب تغيير در جامعه نمي شود بلكه برعكس اين جامعه است كه سبب تغيير در ارادة ما مي گردد و الزامات اجتماعي چنان شديد است كه فرد نمي تواند خود را از چنگ آن برهاند و بالاخره اينكه آنها جامعه را داراي نوعي حيات كه مستقل از حيات يكايك افراد جامعه باشد، مي دانند و بنابراين جامعه قوانين و سنتي متمايز از قوانين و سنت حاكم بر اعضاي خود دارد كه بايد شناخته شود (مصباح يزدي 1379: 73 – 107).

ديدگاه كلان دوم گرايشهاي فردگرايانه است كه در آن بر خصيصة فردي بودن پديده هاي اجتماعي تكيه مي كنند و مي گويند كه فقط انسانهاي منفرد وجود دارند كه به مجموعه آنها جامعه گفته مي شوند اما تركيب افراد و تأثير و تأثرات آنان تركيبي حقيقي نيست تا بتوان «جامعه » را يك

واحد حقيقي دانست (مصباح يزدي 1379: 55).

در مغرب زمين جان استوارت ميل (John Stuart Mill)، فيلسوف و اقتصاددانِ نامدار انگليسي (1806 1873) را بزرگترين منادي فردگرايي مي دانند. اين فرد گرايِ طراز اول معتقد بود : «افراد انساني ، هنگامي كه گرد هم مي آيند، به مادة تازه اي مبدل نمي گردند.» (اي اچ كار: 46) تا صورت جديدي بر آن افاضه شود و چيز نويني ، به نام «جامعه »، كه آثار مخصوص داشته باشد، از آن پديد آيد.

مشهورترين جامعه شناسي كه به تركيب و وحدتِ حقيقي جامعه اعتقاد نداشت ماكس وبر (Max weber)، جامعه شناس ، حقوقدان ، و مورخ بزرگ آلماني (1864 1920) است كه فرضية «وجدان جمعي » را پنداري محض مي دانست . به عقيدة وي ، «از ديدگاه جامعه شناختي ، جمع (جامعه ) يك واقعيت قائم به ذات نيست .»(فروند 1362: 121) و فقط فرد است كه يك واحد قائم به ذات است . انتخاب يك هدف ، سنجش و ارزيابي وسايل برحسب هدف ، پيش بيني موانع و مشكلات ، تصميم و عزم اجراي هدف ، و سرانجام پرداختن به كار، همه و همه ، از افراد نشأت مي پذيرد. بنابراين پديده هاي اجتماعي ، از لحاظ جامعه شناختي ، تبيين پذير و معقول نخواهد بود مگر اينكه بر اساس رفتارهاي معنادار افراد انساني بازنگري شود. «دولت » چيزي نيست جز اشخاصي كه در آن ، مشاركت دارند به انضمام رفتارهاي معناداري كه از آنان سر مي زند. به همين گونه ، «ملت » چيزي نيست جز گروهي از افراد انساني و مبادله هايي كه در ميانشان

صورت مي گيرد، ستيزه هايي كه با يكديگر دارند، فرماندهيها و فرمانبرداريها، اعمال قدرتها و حمايتگريها، و خلاصه رفتارهايي كه از يكايك آن افراد به منصة ظهور مي رسد. مفاهيم ديگر از قبيل؛ خانواده ، گروه ، طبقه ، توده و جامعه همين معنا را در بردارند.

در كنار اين دو مكتب جامعه گرايانه و فردگرايانه ، تلاشهايي نيز براي آشتي آنها انجام شده است كه مي توان آن را ديدگاه سومي دانست . از جمله دوركيم ، با ابداع نظرية مشهور «وجدان جمعي » كوششي آگاهانه را به منظور آشتي دادن دو گرايش جامعه گرايي و فردگرايي ، آغاز كرد.

به گفتة وي

در ما، دو وجدان وجود دارد، يكي از آنها حاوي حالات مربوط به هر يك از ما و وجه مشخص ماست و ديگري حالاتش در تمام جامعه مشترك است . وجدان اول ، فقط گزارشگر شخصيت فردي ما و تقوم بخش آن است و وجدان دوم ، مبين و نمايندة تيپ جمعي است و در نتيجه بدون آن جامعه وجود ندارد. وقتي يكي از عناصر وجدان جمعي حد و مرز سلوك ما را تعيين مي كند، ما ديگر بر حسب نفع شخصي عمل نمي كنيم ، بلكه در تعقيب غايات و اهداف جمعي هستيم (دوركيم 1359: 125).

بايد دانست كه «گر چه اين دو وجدان از يكديگر متمايزند ولي هر يك به ديگري پيوسته است . زيرا مجموعاً سازنده يك وجدانند و همبستة يكديگر و براي هر دو منحصراً يك پيكرة سازواري وجود دارد.» (دوركيم 1359: 125) به تعبير ديگر، «اين دو وجدان به صورت دو منطقة جغرافيايي متمايز نيستند، بلكه از كلية جوانب در

يكديگر متنافذند.» (دوركيم 1359: 152) با اين همه ، «وجدان جمعي » داراي حيات خاص خويش است ، از «وجدانهاي فردي » متمايز و مستقل است ، و به تبع قوانين خود تحول مي يابد. «جامعه شناسي » قوانين حيات و تحول «وجدان جمعي » را مطالعه مي كند، و «روان شناسي » در پي كشف قوانين حاكم بر «وجدان فردي » است .

تمايز و استقلال «وجدان جمعي » از «وجدانهاي فردي »، به عقيدة دوركيم ، به اين معناست كه جامعه واقعيتي است كه از لحاظ ماهيت خود با واقعيتهاي فردي تفاوت دارد.

اين ديدگاههاي مختلف در خصوص رابطة فرد و جامعه كه بحث بنياديني به منظور بحث در خصوص موضوعات جامعه و تاريخ مي باشد در بين انديشمندان اسلامي نيز مطرح شده است .

بعضي از دانشمندان و نويسندگان اسلامي نيز برآنند كه «جامعه »، خود از نوعي حيات ، كه مستقل از حيات يكايك افراد است ، برخوردار مي باشد؛ هر چند اين حيات جمعي ، وجود متمايزي از وجود حيات فردي ندارد و در افراد پراكنده شده و حلول كرده است . بنابراين «جامعه » قوانين و سنتي متمايز از قوانين و سنت حاكم بر اعضاي خود دارد كه بايد شناخته شود. اجزاي جامعه ، كه همان افراد مي باشند، استقلال هويت خود را، ولو به نحو نسبي ، از دست مي دهند.

برخي ديگر از محققين اسلامي ضمن دفاع از اصالت فرد به نقد گروه اول مي پردازند و معتقدند مجموعه هويتهاي انساني ، موجودي اعتباري به نام هويت اجتماعي را شكل مي دهد (مصباح يزدي 1379: 84 109). بر اساس اين ديدگاه

افراد بر جامعه تأثيرگذارند؛ مثلاً پاره اي از افراد، در زمينه هايي از قبيل عرف و عادات ، آداب و رسوم ، و ارزشهاي زيباشناختي يعني ادبيات و هنرها دست به ابداعات و نوآوريهايي مي زنند كه بعدها مورد استقبال و خوشايند و تقليد سايرين واقع مي شود و رواج و شيوع مي يابد و در جامعه منشأ آثاري مي گردد و يا برخي از افراد از راه ايجاد يا تكميل اسباب و آلاتي كه براي گذراندن زندگي مادي بشر ضروري يا لااقل مفيد است و يا كشف و فهم امور واقع و اخبار و توصيف آنها، در جامعه تأثير گذارند.

همچنين پيامبران ، علماي اديان و مذاهب ، عالمان ، فيلسوفان اخلاق و حقوق بر جامعه تأثيرگذارند و ارزشهايي را كه بي ارتباط با امور حقيقي و واقعيات نيست به مردم عرضه مي دارند و از آنان دعوت مي كنند كه زندگي مادي ، معنوي ، فردي و اجتماعي خود را با آن ارزشها سازگار و هماهنگ گردانند.

شواهد تاريخي تجربي، قابل مشاهده و حس و شواهد فراواني در كتاب و سنت هست كه اصل تأثير فرد بر جامعه را تأييد و تأكيد مي كند. اين شواهد دلالت بر سلسلة انبياي الهي صلوات الله عليهم اجمعين مي كند كه هيچ جامعة بشري نيست كه مستقيماً يا با واسطه و يا كم و بيش از آن تأثير نپذيرفته باشد بخصوص با توجه به اينكه نخستين انسان يكي از همين پيامبران بوده و اينكه هيچ قوم و امتي بي پيامبر نبوده است (يونس: 47؛ النحل: 36؛ فاطر: 24؛ الرعد: 7) و از سوي ديگر دال بر وجود مستكبران

ستمگري است كه منشأ آثاري منفي و نامطلوب مي شده اند و فرعون معاصر حضرت موسي علي نبينا و آله و عليه السلام فرد شاخص آنان است. پس از ديدگاه آيات و روايات هم انسانهايي وجود داشته اند كه خاستگاه و سلسله جنبان آثار مثبت و مطلوب بوده اند و هم انسانهايي كه آثار منفي و نامطلوب به آنان منسوب و مستند است . به همين سبب قرآن كريم از دو دسته پيشوا و رهبر ياد مي كند: ائمة هدي و ائمة ضلال ؛ كه هر يك از اين دو دسته هم در دنيا در سرنوشت پيروان و رهبران خود مؤثرند و هم در آخرت و اين نشانة عمق و وسعت تأثيري است كه در امور و شئون حيات فردي و جمعي تابعان خود دارند.

«يوم نَدْعو كُلَّ اُناسٍ باِمامهم »: روز (قيامت) هر گروهي را به پيشوايان آنان بخوانيم (الاسرا: 71).

«يَقدُمُ قَومَهُ يَوم القيامة فأوْرَدَهُمُ النار…َ وبِئسَ الرِّفدُ المرفود…»(هود: 98 ، 99). يعني (فرعون) در روز رستاخيز پيشاپيش قوم خويش است و وارد آتششان مي كند كه جاي ورود بدي است ، و در اين دنيا و در روز رستاخيز، لعنتي در پي ايشان است و براي روز قيامت چه بد ذخيره اي فرستاده اند.

در اين باره آيت الله مطهري كه افكار و آراي ايشان مورد تأييد امام خميني قرار گرفت ضمن اشاره به ديدگاههاي مختلفي كه در خصوص رابطة فرد و جامعه ارائه كرده، معتقد است كه برخي تركيب جامعه و فرد را تركيبي اعتباري دانسته اند كه در واقع آنان قائل به تركيب واقعي بين فرد و جامعه نمي باشند و از نظر

آنان جامعه وجود اصيل و عيني و حقيقي ندارد. گروه ديگر جامعه را مركب حقيقي مي دانند كه مطهري اين گروه را به سه دسته شامل: قائلين به تركيب حقيقي صناعي و قائلين به تركيب حقيقي طبيعي و قائلين به تركيب حقيقي فوق طبيعي، تقسيم مي كند. به گفتة وي كساني كه معتقد به تركيب صناعي جامعه مي باشند در واقع جامعه را مانند يك ماشين و افراد را مانند اجزاي ماشين مي دانند كه در اين تركيب، تركيب حقيقي وجود دارد. اجزاء هويت خود را از دست نداده اند اما استقلال خود را از دست داده اند يعني اجزاء به گونه اي خاص با يكديگر مربوط مي شوند و آثارشان نيز با يكديگر پيوستگي پيدا مي كند و در نتيجه آثاري بروز مي كند كه عين مجموع اثر اجزاء در حال استقلال نيست . مثلاً: يك اتومبيل اشياء و يا اشخاصي را با سرعت معين از محلي به محل ديگر منتقل مي كند. در حالي كه اين اثر نه به جزئي خاص تعلق دارد و نه مجموعه آثار اجزاء در حال استقلال و عدم ارتباط است . در تركيب ماشين همكاري و ارتباط و پيوستگي جبري ميان اجزاء هست ، ولي محو هويت اجزاء در هويت كل در كار نيست ، بلكه كل وجودي مستقل از اجزاء ندارد، كل عبارت است از مجموع اجزاء بعلاوة ارتباط مخصوص ميان آنها. به نظر اين گروه جامعه نيز چنين است . جامعه از نهادها و تأسيسات اصلي و فرعي تشكيل شده است . اين نهادها و افرادي كه اين نهادها به آنها وابسته است همه به يكديگر

پيوسته اند. تغيير در هر نهادي اعم از نهاد فرهنگي ، مذهبي ، اقتصادي ، سياسي ، قضايي و تربيتي موجب تغييراتي در نهادهاي ديگر است و زندگي اجتماعي به عنوان يك اثر قائم به كل ماشين اجتماع پديد مي آيد، بدون آنكه افراد در كل جامعه و يا نهادها در شكل كلي جامعه هويت خود را از دست بدهند.

اما در مركب طبيعي ، اجزاء هم هويت خود را از دست مي دهند و در كل حل مي گردند و هم به تبع و به جبر استقلال اثر خود را از دست مي دهند. به گفتة مطهري مركب طبيعي خود دو گونه است گاه به معناي تركيب تن ها و اندامهاست و گاه به معناي تركيب در روحها، انديشه ها، عاطفه ها، خواستها و اراده هاست كه به نظر ايشان اسلام بر تركيب نوع دوم تأكيد دارد و در واقع اسلام جامعه را مركب حقيقي طبيعي از روحها و انديشه ها مي داند و به گفتة وي همچنان كه عناصر مادي در اثر و تأثير و تأثر با يكديگر زمينة پيدايش يك پديدة جديد را فراهم مي نمايند و به اصطلاح فلاسفه ، اجزاي ماده پس از فعل و انفعال و كسر و انكسار در يكديگر و از يكديگر، استعداد صورت جديدي مي يابند و به اين ترتيب مركب جديد حادث مي شود و اجزاء با هويت تازه به هستي خود ادامه مي دهند، افراد انسان كه هر كدام با سرمايه اي فطري و اكتسابي از طبيعت وارد زندگي اجتماعي مي شوند، روحاً در يكديگر ادغام مي شوند و هويت روحي جديدي كه از آن

به «روح جمعي » تعبير مي شود، مي يابند. اين تركيب ، خود يك نوع تركيب طبيعي مخصوص به خود است كه براي آن شبيه و نظيري نمي توان يافت . اين تركيب ، از آن جهت كه اجزاء در يكديگر تأثير و تأثر عيني دارند و موجب تغيير يكديگر مي گردند و اجزاء هويت جديدي مي يابند، تركيب طبيعي و عيني است؛ اما از آن جهت كه «كل » و مركب به عنوان يك «واحد واقعي » وجود ندارد، با ساير مركبات طبيعي فرق دارد. يعني در ساير مركبات طبيعي ، تركيب ، تركيب حقيقي است . زيرا اجزاء در يكديگر تأثير و تأثر واقعي دارند و هويت افراد هويتي ديگر مي گردد و مركب هم يك «واحد» واقعي است يعني صرفاً هويتي يگانه وجود دارد. كثرت اجزاء تبديل به وحدت كل شده است .

اما در تركيب جامعه فرد، تركيب ، تركيب واقعي است ؛ زيرا تأثير، تأثر، فعل و انفعال واقعي رخ مي دهد و اجزاي مركب كه همان افراد اجتماعند، هويت و صورت جديد مي يابند؛ اما به هيچ وجه كثرت تبديل به وحدت نمي شود و «انسان الكل » به عنوان يك واحد واقعي كه كثرتها در او حل شده باشد وجود ندارد، انسان الكل همان مجموع افراد است و وجود اعتباري و انتزاعي دارد (مطهري بي تا: 318 320).

وي مي افزايد اين نظريه هم فرد را اصيل مي داند و هم جامعه را. از اين نظر كه وجود اجزاء، جامعه (افراد)را در وجود جامعه ، حل شده نمي داند و براي جامعه وجودي يگانه مانند مركبات شيميايي قائل نيست ،

اصالة الفردي است . اما از آن جهت كه نوع تركيب افراد را از نظر مسائل روحي ، فكري و عاطفي از نوع تركيب شيميايي مي داند، و معتقد است كه افراد در جامعه هويت جديد مي يابند كه همان هويت جامعه است هر چند جامعه هويت يگانه ندارد پس اصالة الاجتماعي مي باشد. بنابراين نظريه ، در اثر تأثير و تأثر اجزاء، واقعيت جديد و زنده و روح جديد، شعور، وجدان ، اراده و خواست جديدي پديد آمده كه علاوه بر شعور، وجدان، اراده و انديشة فردي افراد است و بر آنها غلبه دارد. به گفتة مطهري آيات كريمة قرآن ، نظرية سوم را تأييد مي كند. همچنان كه قبلاً گفتيم قرآن در شكل يك كتاب علمي يا فلسفي بشري ، مسائل را به شكل ديگري طرح مي كند. قرآن مسائل مربوط به جامعه و فرد را به گونه اي برداشت مي كند كه نظرية سوم تأييد مي شود. قرآن براي «امت »ها (جامعه ها) سرنوشت مشترك ، نامة عمل مشترك ، فهم و شعور، عمل ، طاعت و عصيان قائل است (مطهري بي تا: 318 320). بديهي است كه «امت » اگر وجود عيني نداشته باشد، سرنوشت ، فهم ، شعور، طاعت و عصيان معني ندارد، اينها دليل برآن است كه قرآن به نوعي حيات قائل است كه حيات جمعي و اجتماعي است . حيات جمعي صرفاً يك تشبيه و تمثيل نيست ، يك حقيقت است . همچنان كه مرگ جمعي نيز يك حقيقت است .

مطهري سپس ضمن اشاره به آية 34 سورة اعراف، آية 28 سورة جاثيه و آية 5 سورة غافر

و برخي روايات در اين مورد چنين مي گويد (مطهري بي تا: 322 324):

در سورة اعراف آيه 34 مي فرمايد: «وَلِكُلِ اُمةٍ اَجَلٌ فَاِذ'ا جاءَ اَجَلُهُمْ لايَسْتَأخِرونَ ساعَةً وَلايَسْتَقْدِمُونَ»: هر امتي (هر جامعه اي ) مدت و پاياني دارد، مرگي دارد، پس آنگاه كه پايان كارشان فرا رسد، ساعتي عقب تر يا جلوتر نمي افتد. در اين آيه سخن از يك حيات و زندگي است كه لحظة پايان دارد و تخلف ناپذير است . نه پيش افتادني است و نه پس افتادني و اين حيات به «امت » تعلق دارد نه به افراد. بديهي است كه افراد امت نه با يكديگر و در يك لحظه ، بلكه به طور متناوب و متفرق ، حيات فردي خود را از دست مي دهند.

در سورة مباركة جاثيه آية 28 مي فرمايد: «كُلَّ اُمَّةٍتُدْعي ' اِلي ' كِتابِها»: هر امت و جامعه اي به سوي «كتاب » و نوشته خود براي رسيدگي خوانده مي شود. پس معلوم مي شود نه تنها افراد، هر كدام كتاب ، نوشته و دفتري مخصوص به خود دارند، جامعه ها نيز از آن جهت كه در شمار موجودات زنده ، شاعر، مكلف و قابل تخاطب هستند و اراده و اختيار دارند، به سوي نامة عمل خود خوانده مي شوند.

در سورة انعام آية 108 مي فرمايد: «زَيَّنا لِكُلِّ اُمَةٍ عَمَلَهُم»: عمل هر امتي را براي خود آنها زيبا قرار داديم . اين آيه دلالت مي كند كه يك امت شعور واحد، معيارهاي خاص ، طرز تفكر مخصوص پيدا مي كند. فهم ، شعور و ادراك هر امتي مخصوص خود آن است . هر امتي با

معيارهاي خاصي قضاوت مي كند. (لااقل در مسائل مربوط به ادراكات عملي ) هر امتي ذوق و ذائقة ادراكي خاص دارد، بسا كارها كه در ديدة امتي زيبا و در ديدة امتي ديگر نازيباست . جوّ اجتماعي امت است كه ذائقة ادراكي افراد خود را اين چنين مي سازد. در سورة غافر آية 5 مي فرمايد: «وَهَمَّتْ كُلُّ اُمَّةٍ بِرَسُولِهِمْ لِيَاْخُذوُهُ وَ جادَلُوا بِالْباطِلِ لِيُدْحِضُوا بِهِ الْحَقَ فَاَخَذْتُهُمْ فَكَيْفَ كانَ عِقابِ»: و هر امتي آهنگ پيامبر خويش كردند كه او را بگيرند و به باطل با او جدل كردند تا حق را به اين وسيله بشكنند و چون چنين كردند، من آنها را گرفتم . پس چگونه بود عقاب من !

در اين آيه سخن از يك تصميم و ارادة ناشايست اجتماعي است . سخن از تصميمي اجتماعي براي معارضة بيهوده با حق ، و در اين كه كيفر چنين آهنگ و تصميم اجتماعي ، عذاب عمومي و اجتماعي است .

در قرآن كريم احياناً مواردي ديده مي شود كه كار يك فرد از افراد يك اجتماع به همة آن اجتماع نسبت داده مي شود، و يا كار يك نسل به نسلهاي بعدي نسبت داده مي شود ، و اين در مواردي است كه مردمي داراي يك تفكر اجتماعي و يك ارادة اجتماعي و به اصطلاح داراي يك روح جمعي مي باشند. مثلا در داستان قوم ثمود عمل پي كردن شتر صالح را كه ناشي از يك فرد بود به همة آن قوم نسبت مي دهد: «فعقروها» آن قوم آن شتر را پي كردند. همة قوم را مجرم مي شمارد. همچنان كه همه آنها را مستحق مجازات

براي آن عمل مي داند، و مي گويد: «فَدَمْدَمَ عَلَيْهِمْ رَبّهمْ».

علي (ع ) در يكي از خطب نهج البلاغه در توضيح اين مطلب مي فرمايد: «اَيُهَا الناسُ اِنَّما يَجْمَعُ الناس الرِضا وَالسَّخَطُ»: اي مردم همانا آن چيزي كه عموم را در خود گرد مي آورد و وحدت مي بخشد و سرنوشت مشترك به آنها مي دهد، خشنودي و خشم است . هرگاه مردمي به صورت جمعي به كاري كه واقع مي شود ولو به وسيله فرد واحد خشنود يا ناخشنود باشند، همه يك حكم و يك سرنوشت پيدا مي كنند. «وَ اِنما عَقَرَ ناقَةَ ثَمُودِ رَجُلٌ و'احِدٌ فعَمّهُمُ اللهُ بِالْعَذ'ابِ لماعَمُوه بالرضا؛ فقال فَعَقَروها فَاَصْبَحُوا نادِمينَ». خداوند عذاب خويش را به صورت جمعي بر عموم مردم ثمود فرود آورد زيرا كه عموم مردم ثمود به تصميمي كه يك فرد گرفت، خشنود بودند و آن تصميم كه به مرحلة عمل درآمد، در حقيقت تصميم عموم بود.خداوند در سخن خود كار پي كردن را در عين اينكه به وسيله يك فرد صورت گرفته بود به جمع نسبت داد و گفت : آن قوم پي كردند، و نگفت فردي از آن قوم پي كرد.

در قرآن احياناً كار يك نسل را به نسلهاي بعدي نسبت مي دهد، آن چنان كه اعمال گذشته قوم اسرائيل را به مردم زمان پيغمبر نسبت مي دهد و مي گويد: اينها به موجب اينكه پيامبران را به ناحق مي كشند استحقاق ذلت و مسكنت دارند. اين از آن جهت است كه «اينها» در نظر قرآن ادامه و امتداد «همانها» بلكه از نظر روح جمعي ، عين آنها هستند كه هنوز هم ادامه دارند.

در تفسير

الميزان ، پس از بحثي دربارة اينكه اگر جامعه اي داراي روح واحد و تفكر اجتماعي واحد شد حكم يك فرد انسان را پيدا مي كند و افرادش همانند قوا و اعضاي انسان مي گردند كه ذاتاً و فعلاً در شخصيت انسان مستهلك مي باشند و لذت و دردشان عين لذت و درد انسان است و سعادت و شقاوتشان عين سعادت و شقاوت انسان است ، علامه طباطبايي اينطور به بحث خود ادامه مي دهد:

قرآن در داوري اش دربارة امتها و جامعه هايي كه به علل تعصبات مذهبي يا ملي ، تفكر جمعي يگانه اي داشته اند، اين چنين داوري نموده است كه طبقات و نسلهاي بعدي را به اعمال نسلهاي قبلي مورد مؤاخذه قرار مي دهد و حاضران را به اعمال غايبان و گذشتگان مورد عتاب و ملامت قرار مي دهد و در موردي كه مردمي تفكر جمعي و روحية جمعي داشته باشند، داوري حق جز اين نمي تواند باشد (ج 4: 112).

به گفتة مطهري (بي تا: 327) قرآن كريم تصريح مي كند كه امتها و جامعه ها از آن جهت كه امت و جامعه اند (نه صرفاً افراد جامعه ها) سنّتها و قانونهايي دارند و طبق اينها اعتلاها و انحطاطهايي بر آنها وارد است سرنوشت مشترك داشتن به معني نسبت داشتن جامعه است .

اولاً، جامعه به حكم اينكه خود از نوعي حيات مستقل از حيات فردي برخوردار است

هر چند اين حيات جمعي وجود جدايي ندارد و در افراد پراكنده شده و حلول كرده است قوانين و سنّني مستقل از افراد اجزاي خود دارد كه بايد شناخته شود و ثانياً، اجزاي جامعه كه همان

افراد انسانند بر خلاف نظرية ماشيني استقلال هويت خود را ولو به طور نسبي از دست داده و حالت ارگانيزه پيدا مي كنند، ولي در عين حال استقلال نسبي افراد محفوظ است ، زيرا حيات فردي و فطرت فردي و مكتسبات فرد از طبيعت ، به كلي در حيات جمعي حل نمي گردد و در حقيقت مطابق اين نظريه ، انسان با دو حيات و دو روح و دو «من » زندگي مي كند، حيات و روح و «من » فطري انساني فردي كه مولود حركات جوهري طبيعت است و حيات و روح و «من » جمعي كه مولود زندگي اجتماعي است و در «من » فردي حلول كرده است و عليهذا بر انسان ، هم قوانين روان شناسي حاكم است و هم سنن جامعه شناسي (مطهري بي تا: 326).

در بررسي ديدگاه امام خميني در مورد جامعه ، شباهتهاي بسياري با نگرش مطهري مي توان ديد و در واقع تلقي ايشان از رابطة فرد و جمع و هويت جمعي با مطهري شباهت بسيار دارد. امام خميني نيز انسان را موجودي اجتماعي مي داند كه رشد و كمال او در گرو تعامل وي در يك اجتماع بشري است :

نوع انسان در دنيا با معاونت و معاضدت بعضي با بعضي زندگاني راحت مي تواند بكند؛ زندگاني انفرادي براي هيچ كس ميسور نيست . مگر آنكه از جامعه بشريت خارج شده به حيوانات وحشي ملحق گردد؛ و زندگاني اجتماعي چرخ بزرگش بر اعتماد مردم به يكديگر مي چرخد، كه اگر خداي نخواسته اعتماد از بني الانسان برداشته شود، ممكن نيست بتوانند با راحتي زندگاني كنند... (1368: 476).

از نظر

امام ، جامعه كليتي متمايز از افراد متشكله اش مي باشد. البته ايشان جامعه را روحي قاهر و منكوب كننده نمي داند، اما تأثيرات و عملكردي مستقل از حوزة ارادة فردي انسان براي آن قائل است و منطق حيات جمعي را مي پذيرد: «انسان در اجتماعات بزرگ ، نظير راهپيماييها، تحت تأثير واقع مي شود و چه بسا كه از خود بيخود شود و از يك شعار و فرياد بي توجه تبعيت كند» (1379 ج 19: 29) و نيز «ديگر وقتي يك جامعه اي راه افتاد، آن هم كه نخواهد قهراً كشيده مي شود... وضع جامعه و اجتماع اينطوري است.» (1379 ج 8: 532).

امام خميني براي هويت جمعي نوعي كمال تاريخي و فضيلت عقلايي در نظر مي گيرد:

آراي عمومي نمي شود خطا بكند. يكوقت يكي مي خواهد يك كاري بكند اشتباه مي كند، يكوقت يك مملكت سي ميليوني نمي شود اشتباه بكند... قهراً اشتباه در سي ميليون جمعيت نخواهد شد… (1379 ج 5: 322).

امام نه تنها زندگي فردي را براي انسانها غيرممكن مي داند بلكه معتقد به تأثيرپذيري جامعه از عمل صالح و عمل ناصالح مي باشد. ايشان مي فرمايند:

عمل يك شخص در يك جامعه اثر دارد. جامعه عبارت از اين اشخاص اند. يك چيز ديگري نيست. عمل هر يك از شما تأثير دارد. وقتي شما يك عمل زشتي كرديد، ديگران هم كه مي بينند در آنها تأثير مي كند. وقتي شما يك عمل صالحي انجام داديد، ديگران هم وقتي كه مي بينند در آنها تأثير مي كند (1379 ج 13: 401-402).

ايشان معتقدند كه سقوط و صعود جامعه بسته به افرادي است كه سررشته دار

يك كشور هستند:

اگر منحرفين و معوجين در يك كشوري سرنوشت آن كشور را به دست بگيرند، آن كشور رو به انحطاط مي رود... و اگر افاضل و دانشمنداني كه با فضيلت هستند، با فضيلت انساني هستند، اينها سررشته دار يك كشور بشوند، فضيلت در آن كشور زياد مي شود، براي اينكه در آن مقامي كه هستند، مردم به حسب عادت توجه به آنها دارند و حرفهاي آنها در ذهنهاي عمومي مردم كارگر است و تأثير مي كند. و چه بسا حرف يك نفر آدمي كه در جامعه مورد توجه است يك جامعه را رو به فساد ببرد. و همين طور از آن طرف، يك حرف آدمي كه در جامعه توجه به او دارند، ممكن است يك جامعه را رو به صلاح ببرد (1379 ج 14: 39).

با در نظر گرفتن نقش مهم فرد در جامعه است كه فرد فرد جامعه در قبال اجتماع خود مسئول هستند از اين ميان مسئوليت آموزگاران بيشتر از بقيه است زيرا آنها با تربيت افراد در حقيقت اجتماع را هدايت و راهنمايي مي كنند. ايشان خطاب به معلمان مي گويد:

شما آقايان معلمين و همة معلمهايي كه در سرتاسر كشور هستند و همة اساتيدي كه در دانشگاهها هستند مسئولند نسبت به اين امانتي كه خداي تبارك و تعالي و اولياي اطفال و اولياي اينها به شما سپرده اند. همه مسئول هستيد. گمان نكنيد كه شما ده نفر، پنجاه نفر، پيش شما هست ، و شما آن پنج نفر يا ده نفر يا پنجاه نفر را تعليم مي دهيد، و ممكن است كه خيال كنيد كه اين عده چيزي نيستند، ديگران كارها را

انجام بدهند. ممكن است در بين همين ده نفر، همين پنجاه نفر كه شما تعليم مي دهيد يك شخصي پيدا بشود كه بعدها يك مقام عالي داشته باشد، رئيس جمهور يك مملكت بشود، نخست وزير بشود، مراتب عاليه كشور دست او بيايد... چنانچه همين يك نفري كه پيش شما بوده بعد هم رفته پيش كسان ديگر تا رسيده به آن آخر يك تربيت فاسدي بشود؛ يعني يا تعليمي باشد و هيچ كاري به اين نداشته باشند كه اين بايد تربيت انساني هم بشود، يا خداي نخواسته معلم منحرفي باشد و اين كودك از اول و بعد هم در مراتب ديگر، تحت يك تربيت انحرافي واقع بشود، ممكن است همين يك نفر، يك كشور را به باد فنا بدهد (1379 ج 14: 33).

امام خميني ، ضمن تأكيد بر نقش فرد در جامعه مي گفت :

اسلام انسان درست مي كند، همانكه اجانب ، ابرقدرتها از او مي ترسند، از انسان مي ترسند و اسلام را مي كوبند چون مكتب انسان سازي است . از آدم مي ترسند و مدارس و دانشگاهها را مي كوبند… اينجاها مركزي باشد كه آدم درست كنند؟! يك آدم يك ملت را درست مي كند. رسول اكرم يك آدم بود، يك انسان كامل بود و يك عالم را تهذيب كرد. و يك فاسد يك ملت را فاسد مي كند. يك محمد رضا پهلوي يك ملت را رو به فساد مي كشاند (1379 ج 6: 278-279).

امام با تشريح سرگذشت حضرت ابراهيم (ع )، حضرت موسي (ع ) و حضرت رسول (ص ) و نقش آنها در تربيت و هدايت جامعة خويش به بيان اهميت

نقش فرد در جامعه مي پردازد. ايشان مي فرمايند:

مردهاي تاريخ بسياريشان تنها ايستادند در مقابل قدرتها. حضرت ابراهيم تنهايي ايستاد و بتها را شكست ؛ كه وقتي آمدند گفتند كه يك كسي ابراهيم مي گفتند اين كار را بايد كرده باشد. تنهايي قيام كرد در مقابل بت پرستها و در مقابل شيطان وقت، و از تنهايي نترسيد براي اينكه اين قيام ، قيام لله بود، براي خدا بود… حضرت موسي يك شباني بود… و تنهايي مأمور شد كه برود و قيام كند… در مقابل دستگاه فراعنه … ايستاد در مقابلشان تنهايي … پيغمبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم از اول كه قيام كرد، تنها تنها قيام كرد و دعوت كرد مردم را. قومش را دعوت كرد به حق تعالي و به توحيد و هيچ كس همراهش نبود (1379 ج 5: 35-36).

از سوي ديگر فرد در خانواده ، مدرسه و جامعه تحت تأثير آموزه هايي واقع مي شود كه مي تواند در چگونگي رشد و نمو وي و شكل گيري و فرم جامعه پذيري اش مؤثر واقع شود تأثير جامعه در صورت بقا و استكمالي وجود فيزيكي و زيستي فرد البته محل انكار نيست . تأثير جامعه را بايد در آنچه به فرد مي آموزد، جستجو كرد. اين آموخته ها را مي توان به دو دستة بزرگ تقسيم كرد: يكي از آنها كه جنبة ابزاري دارند و فقط به كار تنظيم جهات جمعي و ارتباطات اجتماعي و ايجاد تفاهم عمومي مي آيند و در تكوين شخصيت آدمي تأثيري نزديك به هيچ دارند و عبارتند از: زبان ، خط و اعتباريات صرف . دستة

ديگر از آموخته هاي فرد از جامعة آنهاست كه در تكوين شخصيت آدمي تأثيري كم و بيش مهم دارد و عبارتند از: علوم و معارف حقيقي كه امور واقع را توصيف و اِخبار مي كنند و حقايق و واقعيات خارجي و نفس الامري را مي شناسانند و علوم و معارفي كه اعتباريات و ارزشهايي را كه خاستگاه و پشتوانة حقيقي دارند، مي شناسانند. از اين ميان شناخت ارزشهايي كه منشأ نفس الامري و تكويني دارند از اهميت عظيمي برخوردار است چرا كه در تعيين كمّ و كيف و راه و رسم ارضاي ميلهاي غريزي و فطري حتي در تقويت و تضعيف آنها تأثير چشمگير دارند. جامعه ، علاوه بر تأثيري كه در آموزش و پرورش فرد دارد، در به فعليت رساندن قواي فطري و روحي فرد اعم از ادراكي و تحريكي و مخصوصاً در ايجاد موضوع براي آن دسته از گرايشهاي فطري و غريزي كه جنبة اجتماعي دارند سهمي شايان توجه دارد (مصباح يزدي 1379: 210). حضرت امام فلسفة بعثت انبيا را اصلاح جامعه عنوان مي نمايد و مي گويد:

تمام انبيا براي اصلاح جامعه آمده اند، تمام. و همة آنها اين مسأله را داشتند كه فرد بايد فداي جامعه بشود. فرد هر چه بزرگ باشد

بالاترين فرد كه ارزشش بيشتر از هر چيز است در دنيا وقتي كه با مصالح جامعه معارضه كرد اين فرد، بايد فدا بشود. سيدالشهدا روي همين ميزان آمد، و رفت و خودش و اصحاب و انصار خودش را فدا كرد؛ كه فرد بايد فداي جامعه بشود، جامعه بايد اصلاح بشود؛ «ليقوم الناس بالقسط »، بايد عدالت در بين مردم و در

بين جامعه تحقق پيدا بكند (1379 ج 15: 217).

امام بر اين اعتقاد است كه دعوتهاي خدا بدون استثنا با وجود دلالت بر وظايف شخصي افراد داراي معاني سياسي و اجتماعي است . ايشان مي فرمايند:

پيغمبر اكرم در عين حالي كه وظايف شخصي خودشان را بجا مي آورد و خلوتها با خداي تبارك و تعالي داشت، تشكيل حكومت داد و به انحاء عالم براي دعوت آدم فرستاد و مردم را دعوت كرد به ديانت و دعوت كردند به اجتماع. اين طور نبود كه بناي او اين باشد كه بنشيند توي خانه و ذكر بگويد. ذكر مي گفت، لكن همان ذكر هم خودسازي بود. دعا مي كرد، ولي همان دعا هم ، هم خودسازي و هم مردمسازي بود و مردم را تجهيز مي كرد براي مقاومت . تمام ادعيه اي كه در لسان او و ائمة مسلمين واقع شده است، تمام اين ادعيه، در عين حالي كه دعوت به معنويات است از راه دعوت معنويات تمام مسائل مسلمين اصلاح مي شود (1379 ج 18: 422).

از نظر امام خميني قلب انسان هنگام تولد همان لوح سفيد پاكي است كه بسته به نوع راهنمايي ، هدايت و تربيت به مقصد مي رساند. به بيان ديگر، صفات انساني اكتسابي است تا ذاتي . در نتيجه انسانهاي عالم و انسانهاي ديكتاتور در اثر شرايط پرورشي ، تربيتي و اجتماعي به انسانهايي متعبد و دانشمند و يا ديكتاتور تبديل مي شوند. پس هيچ ديكتاتوري ذاتاً ديكتاتور نيست . ايشان مي گويد:

هيچ صفتي در انسان از آن وقتي كه متولد شده است ... نبوده هيچ فردي از افراد انسان، مگر آنهايي كه (از)

خداي تبارك و تعالي (هستند) مثل انبيا اول كه متولد شدند عالم نبودند. بعد براي مجاهدت خودشان كم كم تحصيل كردند، و هر كسي يك علمي را انتخاب كرد. ديكتاتوري هم از آن اموري است كه بچه وقتي متولد شد ديكتاتور نيست ... لكن با تربيتهاي اعوجاجي ، در همان محيط كوچكي كه خودش دارد، كم كم ديكتاتوري در آن ظهور مي كند. (1379 ج 14: 90).

از نظر ايشان عوامل مؤثر بر شخصيت و هويت انسانها را مي توان در دو دستة كلي عوامل سرشتي و عواملي محيطي تقسيم نمود. عوامل سرشتي عبارت است از خصوصيات ارثي ، مادرزادي و طبيعي، ولي عوامل محيطي اكتسابي است و فرد در جامعه به آنها مبتلا مي شود. امام تأثير اقدامات و اعمالي را كه پيش از تولد و حتي پيش از تكوين نطفه انسان انجام مي شود در شكل گيري هويت او مؤثر مي داند. از منظر امام ، عوامل محيطي بيشترين تأثير خود را در زمان كودكي فرد مي گذارد، زيرا كودك از شرايط مساعدتري براي رشد و اكتساب برخوردار است . «نفس كودك در ابتداي امر چون صفحة كاغذ بي نقش و نگاري است كه هر نقشي را به سهولت و آساني قبول كند» (امام خميني 1377: 154).

خانواده به عنوان اولين سطح از سطوح هويت جمعي بيشترين تأثيرگذاري را به خود اختصاص مي دهد. تأثير خانواده آن قدر زياد است كه اين احتمال وجود دارد كه تأثيرات زيانبار آن تا آخر حيات يك شخص گريبانگير او باشد و از جهت ديگر اثرات مثبت آن بسيار عميق و گسترده باشد. فساد عملي پدر و مادر از

هر چيز ديگر بيشتر در طفل سرايت كند چه بسا كه يك طفل كه عملاً در خدمت پدر و مادر تربيت شد تا آخر عمر با مجاهدت و زحمت مربيان اصلاح نشود.

مفهوم «از دامنِ زن ، مرد به معراج مي رود» در سخنان امام براي تربيت فرزندان توسط مادران مشهود است . ايشان ضمن ترجيح شرافت مادري بر شرافت پدري مي فرمايند:

بانوان محترم ! مسئوليد همه؛ مسئوليم همه. شما مسئول تربيت اولاد هستيد؛ شما مسئوليد كه در دامنهاي خودتان اولاد متقي بار بياوريد، تربيت كنيد، به جامعه تحويل بدهيد. همه مسئول هستيم كه اولاد را تربيت كنيم؛ لكن در دامن شما بهتر تربيت مي شوند. دامن مادر بهترين مكتبي است از براي اولاد… مسئوليت داريد نسبت به كشور خودتان . و شما مي توانيد بچه هايي تربيت كنيد كه يك كشور را آباد كنند. شما مي توانيد بچه هايي را تربيت كنيد كه حفاظت از… آمال انبيا بكنند. شما هم خود حافظ بايد باشيد و هم نگهبان درست كنيد. نگهبان ، اولاد شما هستيد؛ آنها را تربيت كنيد. خانه هاي شما... منزل علماست ... و منزل تربيت علمي ، تربيت ديني ، تهذيب اخلاق . توجه به سرنوشت اينها بر عهدة پدران است و بر عهدة مادرها. مادرها بيشتر مسئول هستند؛ و مادرها اشرف هستند شرافت مادري از شرافت پدري بيشتر است . تأثير مادر هم در روحية اطفال از تأثير پدر بيشتر است (1379 ج 7: 504).

تمام تلاش مادر و خانواده در تربيت فرزند و هويت بخشي صحيح به آن در صورتي مثمرثمر خواهد بود كه بر جامعه ، سلامت حاكم باشد در غير

اين صورت تمام تلاش و كوششها بي ثمر خواهد بود:

وقتي در يك جامعه اي سلامت حكمفرما باشد افراد خود به خود سالم بار مي آيند. يك خانواده اي كه همه شان اشخاص خوب هستند بچه هاشان سالم بار مي آيند، مگر باز وارد بشوند در يك جامعه فاسد كه آنها فاسدشان بكنند والا طبعاً اين طوري است . بچه هاي كوچك نفسشان مستعد از براي اين است كه، نقش بگيرد يا از طرف فساد يا از طرف صلاح . اگر يك جامعه صالح بود، بچه هايش هم صالح بار مي آيند. اگر فاسد بود، بچه ها هم فاسد بار مي آيند (1379 ج 12: 500).

فرزندان امروز مي توانند پايه گذاران جهان راستين واقع شوند در صورتي كه خانواده ها به وظيفة پدري و مادري خود در قبال وضعيت اخلاقي و تحصيلي فرزندانشان حساسيت منطقي و به اندازه به خرج دهند:

مادران و پدران متعهد از رفت و آمدهاي فرزندانشان سخت مراقبت نمايند و آنان را زير نظر بگيرند تا خداي ناكرده صيد منافقان امريكايي و منحرفان روسي نگردند، و وضع درسي آنان را دنبال كنند، چرا كه نقش مادران و پدران در حفظ فرزندانشان در سنين دبستان و دبيرستان بسيار مهم و ارزشمند است . بايد توجه داشته باشند كه فرزندانشان در سنيني هستند كه با يك شعار گمراه كننده فريب مي خورند و خداي ناكرده به راهي قدم مي گذارند كه جلوگيري از آن از هيچ كس ساخته نيست ... اميدوارم اين نونهالان ، استقلال فرهنگي ، سياسي ، اقتصادي و نظامي فرداي ما را تأمين كنند، و ما را از شر ابرقدرتها نجات دهند

و پايه گذاران جهان سوم راستين گردند (1379 ج 17: 4-5).

به نظر مي رسد در گفتار و پندار امام ، خانواده بيشتر از ديگر هويتهاي جمعي ، در سازندگي فرد (انسان ) تأثير دارد، زيرا از يكسو خانواده اولين و مهمترين سطح از هويت جمعي است كه با فرد از ابتداي زندگي اش در ارتباط است و از سوي ديگر انسان ، دوران نوزادي ، كودكي و نوجواني خويش را در خانواده مي گذراند دوراني كه مستعدترين و هويت پذيرترين دوران زندگي مي باشد.

فرد با گذر از خانواده و مدرسه وارد جامعه مي شود كه در هويت جمعي نيز از نظر وي مراتب متعددي همچون خانواده ، مدرسه ، محله ، قوميت ، محل سكونت ، مليت و... را مي تواند دارا باشد كه اين مراتب توسط امام تأكيد مي شوند و اقشار و قوميتهاي مختلف جامعه به عنوان يك واقعيت در گفتمان امام جاي خود را دارا بود. واژه هايي چون : تركها، كردها، لرها، بلوچها، بختياريها، آذريها، عشايرها، روستاييان و... در موارد متعدد به كار رفته است : «طوايفي كه در ايران هستند، مثل كرد و لُر و ترك و فارس و بلوچ و امثال اينها… مسلمي كه با دو زبان صحبت مي كنند» (1379 ج 11: 290).

افزون براين، عشق به وطن و زادگاه ، در كلام امام از جايگاه ويژه اي برخوردار است (نه به عنوان يك ايدئولوژي ملي گرايي و يا منطقه اي ) و در اين باره مي گويد: «حب وطن، حب اهل وطن و حفظ و حدود كشور مسأله اي است كه در آن حرفي نيست » (1379 ج

13: 209).

اگر سطوح هويت جمعي را خانواده ، قوميت ، جامعه (ملت ) و امت بدانيم طبيعتاً به صورت ظاهري بعضي از عناصر متشكله هويت جمعي همگون و بعضي ديگر ناهمگون تلقي مي شوند، زيرا بسته به حوزه و گسترة هويتي مؤلفه هاي تشكيل دهندة يك هويت نيز متفاوت خواهد بود. اين تفاوتها منجر به نوعي ناهمگوني طبيعي در هويتها خواهد شد زيرا تأكيد بر عناصر متشكلة هويت قومي در تضاد با هويت ملي قرار دارد. يكي از مؤلفه هاي قومي تأكيد بر عنصر نژادي يا زباني است كه با ديگر اقوام متفاوت است و متقابلاً در هويت ملي تأكيد بر عناصر مشترك ملي و عدم توجه به عناصر قومي مي باشد. در مرحلة بعدي بين عناصر هويت ملي و هويت فراملي (امت ) عناصر جداكننده اي وجود دارد؛ مثلاً فرهنگ و تاريخ ايران در مقام مقايسه با فرهنگ و تاريخ عربستان در يك سطح كلان و فراملي در يك وضعيت ناهمگوني قرار دارد. اين امر در معني و مفهوم هويت ريشه دارد چرا كه هويت در تعامل من و ما با ديگري است و اين امر خواه ناخواه به تضاد و ناهمگوني منجر خواهد شد امام خميني به منظور حل ّ اين تناقضهاي ظاهري با مدّنظر قرار دادن هدفي واحد براي هويتهاي جمعي ، وجود آنها را با همان مؤلفه هاي خاص خود نه تنها مشكل آفرين نمي داند بلكه چنين امري را لازم و ضروري نيز مي داند. چنين تفكري ريشه در انديشه هاي فلسفي ايشان دارد كه بر اساس آن كل ّ هستي در عين اينكه در كثرتند از يك وحدت و

يگانگي خاص برخوردارند. اين مفهوم كه تحت عنوان «وحدت در عين كثرت و كثرت در عين وحدت » از آن ياد مي شود يكي از انديشه هاي محوري در ميان فلاسفه و عرفاي اسلامي است . براساس چنين تفكري حضرت امام هويتهاي مختلفي نظير قوم ، قبيله ، ملت و... را به رسميت مي شناسد ولي حدود همة اينها را اسلام قرار مي دهد و تمام هويتها را هويتي ديني اسلامي مي داند و طبيعتاً بقية هويتها بايد در راستاي اين هدف اصيل قرار بگيرند. به عبارتي ديگر، هويتهاي قومي ، قبيله اي ، ملي و… هويتهاي فردي و عرضي هستند نه اصلي و ذاتي . بر اين اساس مي توان گفت: «كه امام خميني واحدهاي اجتماعي موجود در جوامع را به عنوان يك واقعيت مي پذيرد و معتقد است كه هر يك از اين واحدها هويتي را براي انسانها خلق مي كنند، اما هويت اصيل و بادوام هويتي است كه مبتني بر مؤلفه هاي فرهنگي و اعتقادي باشد و بر اين اساس از امت به عنوان يك واحد كلان اجتماعي كه توانايي هويت سازي بادوام را دارد ياد مي كند. بنابراين امت متشكل از ملت ها، اقوام نژادها و گروههاي اجتماعي متنوعي مي باشد كه «تكثر آنها عين وحدت » و «وحدت آنان عين كثرت » مي باشد. كار ويژة امت آن است كه هويتي واقعي را براي آنان خلق مي كند و هويتهاي كم رنگتر همچون هويت منطقه اي ، ملي ، قومي و نژادي را با خود هم جهت خواهد كرد. (فوزي سال اول ش 4: 73) در اين صورت است كه

ناهمگونيهاي موجود در ميان هويت جمعي به صورت همگون در خواهد آمد.

منابع امام خميني، روح الله. (1375). چهل حديث. تهران: مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خميني.

. (1377). شرح حديث جنود عقل و جهل. تهران: مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خميني.

. (1376). شرح دعاي سحر. انتشارات فيض كاشاني.

. (1379). صحيفة امام. تهران: مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خميني.

امين، حسن. (1376). وحدت وجود در فلسفه و عرفان اسلامي. تهران: انتشارات بعثت.

اي اچ كار. تاريخ چيست؟. ترجمة حسن كامشاد. تهران: شركت سهامي انتشارات خوارزمي. چاپ سوم.

پولارد، سيدني. (1354). انديشة ترقي تاريخ و جامعه. ترجمة حسين اسدپور پيرانفر. تهران: مؤسسة انتشارات اميركبير. چاپ اول.

دهخدا، علي اكبر. لغت نامة دهخدا.

دوركيم، اميل. (1359). تقسيم كار اجتماعي. ترجمة حسن حبيبي. تهران: انتشارات قلم.

دوورژه، موريس. (1366). روشهاي علوم اجتماعي. ترجمة خسرو اسدي. تهران: اميركبير.

راسل، برترآند. (1353). تاريخ فلسفة غرب. ترجمة نجف دريابندري. تهران: شركت سهامي كتابهاي جيبي.

عميد، حسن. فرهنگ عميد.

فروند، ژولين. (1362). جامعه شناسي ماكس وبر. ترجمة عبدالحسين نيك گهر. تهران: نشر نيكان. چاپ اول.

فصلنامة حضور. «امام خميني فيلسوف بزرگ تربيتي».

فوزي، يحيي. «امام خميني و هويت ملي در ايران». فصلنامة مطالعات ملي.

گورويچ، ژرژ. (1356). تاريخ مختصر جامعه شناسي. ترجمة باقر پرهام. تهران: نشر سيمرغ.

مصباح يزدي، محمدتقي. (1379). جامعه و تاريخ از ديدگاه قرآن. تهران: سازمان تبليغات اسلامي.

مطهري، مرتضي. (بي تا). جامعه و تاريخ. قم: دفتر انتشارات اسلامي.

معين، محمد. فرهنگ معين.

مكارم شيرازي، ناصر. (1362). تفسير نمونه. قم: انتشارات هدف. منابع مقاله:

مجله متين>شماره 19، يحيي فوزي ؛

زن از ديدگاه امام خميني (ره) ديدگاه امام در مورد مسائل مختلف و حق دخالت و نقش زنان

زن از ديدگاه امام خميني (ره) ديدگاه امام در مورد مسائل مختلف و حق دخالت و نقش زنان يكي از مهمترين الگوهاي دين شناختي حضرت

امام در حوزه مسايل زنان كه در واقع وجهي اساسي در تمايز ميان انديشه و نگاه ايشان و بسياري از بزرگان ديگري كه از زبان دين سخن مي گفتند و مي گويند، به شمار مي رود، اصل و محور فراگير و گسترده اي است كه در اينجا با عنوان مسؤوليت و دخالت در سرنوشت از آن نام مي بريم.اين مهم با توجه به سرفصلها و موضوعات متعددي كه در مصداق يابي آن از منظر انديشه امام وجود دارد و مي تواند با تعابير ديگر و يا در چند بخش مجزا مطرح شود.مجال اندك مقاله چاره اي جز شرح اجمالي و پرداختن فهرست گونه به بخشي از عناويني كه زير مجموعه اين اصل قرار مي گيرند، باقي نمي گذارد. آنچه در اين بخش مورد نظر است عمدتا از وجهه نظر مسؤوليت عملي زن در دو حوزه فرد و جامعه است و نگاهي به بعد كلامي و مباحث انسان شناختي ندارد.در آن زمينه به همان شرحي كه در محور «خوشبختي، كالاي مشترك » ، آمد بسنده مي كنيم. ترديدي نيست و كسي نيز نمي تواند ترديد كند كه زن نيز يكسان با مرد، در سرنوشت خود دخيل است و پاسخگوي عمل خود مي باشد.مدار تكليف و مسؤوليت، عبارت است از اراده و اختيار و آزادي عمل از يك سو، و خرد و آگاهي از سوي ديگر.و هر انساني، زن يا مرد، در گرو دستاوردها و اكتسابات خود است، چه خوب و چه بد: كل نفس بما كسبت رهينة (1) و: لها ما كسبت و عليها ما اكتسبت (2). در اينها ترديدي نيست و كسي نيز ترديد نكرده

است و نيازي به شرح و بسط آن نمي باشد.آنچه در اين مختصر از منظر دين شناسي امام به آن اشاره مي كنيم، همساني زن و مرد و مسؤوليت مشترك آنان در حوزه عمل بانوان بويژه در زمينه هاي حضور اجتماعي مي باشد.مظاهر حضور اجتماعي اعم از تلاشهاي فرهنگي، آموزشي، سياسي و هنري، تحصيل، اشتغال، و توليدات صنعتي، كشاورزي و دامي و ديگر فعاليتهاي اجتماعي با «حفظ جهات شرعي » اختصاص به قشري يا جنسي خاص ندارد و زنان نيز نه تنهاحق پرداختن به آنها را دارند بلكه در بسياري موارد تكليف ديني و اجتماعي آنان به شمار مي رود و تلاش حضرت امام نيز طي سالهاي مبارزه و پس از آن، از جايگاه مرجعي بزرگ و رهبري كه فقط و فقط از موضع احكام دين و تكاليف اسلامي سخن مي گويد، مصروف اين شد كه بانوان را به صحنه آورد و از قيد و بندهاي خرافه اي و محروميتهاي خودساخته اي كه بر تلاش اجتماعي و نقش آفريني آنان با توطئه دشمنان و ناآگاهي توسط برخي دوستان بسته شده بود بگشايد و آنان را به مرحله اي از رشد و بالندگي برساند كه در رديف يكي از افتخارات خود و جامعه اسلامي در آغاز وصيت نامه سياسي الهي خويش اعلان كند: ما مفتخريم كه بانوان و زنان پير و جوان و خرد و كلان در صحنه هاي فرهنگي و اقتصادي و نظامي حاضر و همدوش مردان يا بهتر از آنان، در راه تعالي اسلام و مقاصد قرآن كريم فعاليت دارند...و از محروميتهايي كه توطئه دشمنان و ناآشنايي دوستان از احكام اسلام و قرآن بر

آنها بلكه بر اسلام و مسلمانان تحميل نمودند، شجاعانه و متعهدانه خود را رهانده و از قيد خرافاتي كه دشمنان براي منافع خود به دست نادانان و بعضي آخوندهاي بي اطلاع از مصالح مسلمين به وجود آورده بودند، خارج نمودند (3). اصل همساني زن و مرد در جايگاه اجتماعي و حضور سازنده و فعال در صحنه هاي مختلف جامعه به عنوان يك انسان مستقل، امري نيست كه آشنايان به اسلام بي آلايش و رها از داوريهاي پيش ساخته و تكلفهاي خودساخته، به آن اذعان نداشته باشند.مفسر عالي قدر، علامه طباطبايي در شرح جايگاه اجتماعي زن در بياني كلي مي نويسد: و اما وزنها الاجتماعي: فان الاسلام ساوي بينها و بين الرجل من حيث تدبير شؤون الحياة بالارادة و العمل فانهما متساويان من حيث تعلق الارادة بما تحتاج اليه البنية الانسانية في الاكل و الشرب و غيرها من لوازم البقاء، و قد قال تعالي: «بعضكم من بعض » (4) ، فلها ان تستقل بالارادة و لها ان تستقل بالعمل و تمتلك نتاجها كما للرجل ذلك من غير فرق، «لها ما كسبت و عليها ما اكتسبت » . محصول اين بخش سخن علامه اين است كه زن در برآوردن نيازهاي انساني و اجتماعي خويش با مرد يكسان است و مي تواند مستقلا تصميم بگيرد و مستقلا عمل كند و مالك دستاوردهاي خود است.در نگاه ايشان تنها دو ويژگي در زن است كه طبعا و به مقتضاي آن دو، مسؤوليتهاي خاصي را متوجه او مي سازد: احديهما: انها بمنزلة الحرث في تكون النوع و نمائه فعليها يعتمد النوع في بقائه فتختص من الاحكام بمثل ما يختص به الحرث،

و تمتاز بذلك من الرجل.و الثانية: ان وجودها مبني علي لطافة البنية و رقة الشعور، و لذلك ايضا تاثير في احوالها و الوظائف الاجتماعية المحولة اليها (5). «آن دو ويژگي، يكي جايگاه و مسؤوليت زن در چرخه شكل گيري وجود آدمي و رشد آن است كه بقاي نسل متكي بر اين جايگاه است و طبعا در «تشريع » و تنظيم مناسبات اجتماعي به مقتضاي آن و نه بيشتر، احكام و مسؤوليتهايي را متوجه او مي سازد، و دوم، ساختار لطافت آميز و ظرافتهاي ادراكي وي است كه به گونه اي در مسؤليتهاي محوله به او تاثيرگذار مي باشد» و شرح آن در بخش ديگري از همين نوشته با عنوان «عاطفه زن، نقطه عطف زندگي » آمده است. حضرت امام به مقتضاي شناخت همه جانبه و عميقي كه از آموزه هاي ديني دارند - به شرحي كه در مقدمه گذشت - رسالت خود و انقلاب اسلامي را دستيابي زنان به مقام والاي انساني مي دانند، به گونه اي كه بتواند در سرنوشت خود دخالت كند: ما مي خواهيم زن به مقام والاي انسانيت برسد.زن بايد در سرنوشت خودش دخالت داشته باشد. (6) اگر قرآن كريم سرنوشت جوامع را به دست خود آنان مي داند و پيشرفت و تحولات نيك آن را در سايه تلاشهاي آحاد جامعه معرفي و انحطاط اخلاق و فرهنگ و زوال نعمتها و شكست تمدنها را نيز ناشي از عملكرد خود مردم مي شمارد (8) اين «مردم » اختصاص به گروهي خاص ندارد.جلوه اي از اين اصل قرآني همان است كه در سخنان امام بارها بر آن تاكيد شده است; از جمله اينكه:

اسلام زن را مثل مرد در همه شؤون، همان طوري كه مرد در همه شؤون دخالت دارد، دخالت مي دهد. (9) حضرت امام چنان كه اشاره شد، دخالت در سرنوشت خود و شؤون اجتماعي را نه تنها حق بانوان بلكه تكليف شرعي و به عنوان عمل به وظيفه ديني و اجابت دعوت الهي مي شمارند و اين، آن الگويي است كه ما را در شناخت بيشتر دين ياري مي دهد و يك عامل اساسي در برتري اسلام در تكريم شخصيت زنان و حمايت از حقوق اجتماعي و سياسي آنان و تاكيد بر مشاركت و حضور آنان در عرصه هاي مختلف اجتماعي در مقايسه باديگر مكاتب و نظامها است. اين بانوان را كي بسيج كرده كه در همه شؤون كشور دخالت مي كنند و دخالت بجايي همه مي كنند؟ اينها را كي، اينها را خدا دعوت كرده است.اينها لبيك براي خدا دارند مي گويند. (10) پيامبر اكرم (ص) دعوت خويش را از روز نخست متوجه همه اقشار اجتماعي مي دانست.دومين فردي كه به او ايمان آورد يك زن بود كه تا آخر نيز به پاي ايمان خويش ايستاد و آنهمه فداكاري كرد و نام خويش را به عنوان يكي از چهار زن برگزيده جهان توحيد ثبت نمود.زنان در همه صحنه ها حضور داشتند، حضوري مسؤولانه و از سر اداي وظيفه ديني و رسالت ايماني خود.حضوري كه در پاسخ به نداي پيامبر (ص) بود.در نخستين بيعتي كه با پيامبر (ص) پيش از هجرت در عقبه، از جانب چند نفر از مردم يثرب كه هنوز نام «مدينه » را نيز به خود نگرفته بود، صورت گرفت، از زني

به نام هفراء دختر عبيد بن ثعلبه نام برده شده است و در هميت حضور وي همان بس كه برخي علت نامگذاري آن بيعت به «بيعة النساء» را همين مي دانند.در بيعت دوم سال بعد نيز حداقل دو زن حضور داشتند.در بيعت عمومي مردم مكه هنگام فتح آن نيز همه شركت جستند.قرآن كريم نيز به مساله استقبال زنان از بيعت پرداخته و پيامبر (ص) را موظف به پذيرش آن كرده است. (11) در جريان هجرت نيز كه يك امر حياتي براي مسلمانان بود، چه در هجرت مخفيانه به حبشه كه از جمع حدود يكصد نفر مهاجران، نزديك 20 نفر زن شركت داشت، و چه در هجرت به مدينه، پيش از هجرت پيامبر (ص) و پس از آن كه مسلمانان اموال خويش را در مكه نهاده و به دنبال پيامبر (ص) روانه مدينه مي شدند و حدود 500 كيلومتر راه را با دشواري بسيار طي مي كردند. حضرت امام در باب ضرورت مشاركت بانوان در آنچه كه به سرنوشت جامعه اسلامي مربوط مي شود، در حوزه هاي مختلف اجتماعي، بيانات بسياري دارند كه پرداختن به همه نكات و آموزه هاي آن از مجال بحث بيرون است.آنچه در اين مختصر بازگو مي شود تنها اشاراتي بس كوتاه، آن هم به بخشي از محورها و عناوين است، افزون بر آنچه در ساير بخشهاي مقاله آمده است.

مشاركت سياسي: يكي از محورهايي كه در حضور اجتماعي بانوان، سخت مورد تاكيد حضرت امام است، مساله مشاركت سياسي آنان مي باشد: زن بايد در سرنوشت خودش دخالت داشته باشد.زنها در جمهوري اسلام راي بايد بدهند.همان طوري كه مردان حق راي دارند، زنها

حق راي دارند. (12) همان طوري كه مردها بايد در امور سياسي دخالت كنند و جامعه خودشان را حفظ كنند، زنها هم بايد دخالت كنند و جامعه را حفظ كنند.زنها هم بايد در فعاليت هاي اجتماعي و سياسي همدوش مردها باشند. (13) آنچه در اين نوشته، به عنوان محور اصلي دنبال مي شود، اين نكته اساسي است كه حضرت امام اينها همه را از موضع دين و در جايگاه معرفي اسلام بازگو مي كنند.و چهره اي كه از دين و شريعت ترسيم مي كنند جز اين نيست كه بانوان دوشادوش مردان در عرصه هاي مختلف اجتماعي و شؤون زندگي حضور فعال و مسؤولانه دارند: خانمها براي اينكه يك چيزي مثلا دستشان بيايد، - يك - يا فرض كنيد كه صاحب منصب بشوند نمي آيند بيرون خودشان و بچه هايشان را به كشتن بدهند.اين اسلام و قرآن است كه خانمها را آورده است بيرون و همدوش مردها بل جلوتر از مردها وارد در صحنه سياست كرد. (14)

حضور در عرصه سازندگي: يكي ديگر از صحنه هاي مشاركت فراگير، مساله سازندگي همه جانبه كشور و جامعه است كه هيچ كس نبايد و نمي تواند ترديد كند كه بدون حضور فعال بانوان جامعه اسلامي بتوان در اين مهم توفيق كامل به دست آورد.در اين خصوص نيز حضرت امام، تاكيدهاي زيادي دارند: همه ملت ايران، همه ملت ايران، چه بانوان و چه مردان بايد اين خرابه اي كه براي ما گذاشته اند، بسازند.با دست مرد تنها درست نمي شود، مرد و زن بايد با هم اين خرابه را بسازند. (15) زنان شيردل و متعهد، همدوش مردان عزيز به ساختن ايران

عزيز پرداخته چنانكه كه به ساختن خود در علم و فرهنگ پرداخته اند و شما شهر و روستايي را نمي يابيد جز آنكه در آنها جمعيتهايي فرهنگي و علمي از زنهاي متعهد و بانوان اسلامي ارجمند به وجود آمده است. (16) حضرت امام اساسا معناي آزادي صحيح بانوان را نيز همين مي شمارند كه آنان بتوانند با حفظ شؤون ديني و انساني خود، در سازندگي كشور نقش ايفا كنند: امروز زنان در جمهوري اسلامي همدوش مردان در تلاش سازندگي خود و كشور هستند و اين است معناي آزادزنان و آزادمردان، نه آنچه در زمان شاه مخلوع گفته مي شد، كه آزادي آنان، در حبس و اختناق و آزار و شكنجه بود. (17)

تلاش فرهنگي: يكي از عرصه هاي حضور اجتماعي كه از منظر ديني، بانوان وظيفه دارند در آن مشاركت فعال داشته باشند، تلاش در عرصه فرهنگ به معناي وسيع كلمه است.و حضرت امام، بارها بر اين مهم كه طبعا بخش عمده اي از حيات اجتماعي را در بر مي گيرد تاكيد كرده اند: شما مي دانيد كه فرهنگ اسلام در اين مدت مظلوم بود، در اين مدت چند صد سال، بلكه از اول بعد از پيغمبر سلام الله عليه تا برسد به حالا فرهنگ اسلام مظلوم بود، احكام اسلام مظلوم بودند، و اين فرهنگ را بايد زنده كرد و شما خانمها همان طوري كه آقايان مشغول هستند، همان طوري كه مردها در جبهه علمي و فرهنگي مشغول هستند، شما هم بايد مشغول باشيد. (18)

مشاركت در نظارت عمومي: نظارت فعال و متعهدانه بر آنچه در جامعه اسلامي بويژه در اجزاء نظام اسلامي مي گذرد و تلاش

براي حسن جريان امور، وظيفه اي است شرعي و متوجه همه افراد جامعه، چه زن و چه مرد.زن نيز بايد در نظارت بر امور، خود را مسؤول بداند.نظارت مسؤولانه علاوه بر آگاهيهاي لازم، نيازمند حضور فعال و اظهار نظر در مسايل است: بايد همه زنها و همه مردها در مسايل اجتماعي، در مسايل سياسي وارد باشند و ناظر باشند; هم به مجلس ناظر باشند، هم به كارهاي دولت ناظر باشند، اظهار نظر بكنند. (19) اين سخن امام، شعاعي از فرمان قرآن كريم است كه به صراحت پيوند مسؤولانه و ايماني زنان و مردان مؤمن را يادآور مي شود و آنان را عهده دار مسؤوليت امر به معروف و نهي از منكر مي شمارد، همان گونه مسؤول اقامه نماز و اداي زكات و پيروي از خدا و رسول مي داند: و المؤمنون و المؤمنات بعضهم اولياء بعض يامرون بالمعروف و ينهون عن المنكر و يقيمون الصلوة و يؤتون الزكوة و يطيعون الله ورسوله اولئك سيرحمهم الله ان الله عزيز حكيم. (20) آري به گفته قرآن، اين چنين جامعه اي با چنان پيوندهاي ايماني و مناسبات اجتماعي مسؤولانه و نظارت همه جانبه در كنار انجام ديگر وظايف ديني است كه مورد لطف و عنايت خداوند قرار مي گيرد.

حضور در دفاع و تدارك ميدان نبرد: تحميل جنگي ناخواسته بر ملت انقلابي ايران، فرصتي تاريخي را براي بانوان مجاهد و فداكار فراهم آورد كه گوهر وجود ايماني و ارزشهاي انساني خويش را به زيباترين و گوياترين شكل به نمايش گذارند و زمينه اي شد كه حضرت امام نيز وجه ديگري از مشاركت بانوان در مقدرات اساسي جامعه و سرنوشت

خويش را بازگو كنند.و اين چنين بود كه يكي از محورهاي اساسي در بيانات حضرت امام درباره جنگ تحميلي و دفاع مقدس را، ضرورت و نحوه حضور بانوان و تلاش جهادي آنان تشكيل مي دهد; از آموزش نظامي گرفته تا تداركات جبهه، تربيت فرزندان و تشويق همسران و بستگان براي حضور در ميدان نبرد، حضور در سپاه و ارتش و حتي حضور خود بانوان در جهاد دفاعي كه مسؤوليتي مشترك ميان زن و مرد است.و اينها همه از نگاه ديني، تحليل و استدلالهاي روشن وانكار ناپذيري دارد. زنان در صدر اسلام با مردان در جنگها هم شركت مي كردند.ما مي بينيم و ديديم كه زنان همدوش مردان بلكه جلوتر از آنان در صف قتال ايستادند، خود و بچه هاي خود و جوانان خودشان را از دست دادند و باز هم مقاومت كردند. (21) اگر خداي ناخواسته زماني يك هجومي به مملكت اسلامي بشود بايد همه مردم، زن و مرد حركت كنند.مساله دفاع اين طور نيست كه تكليف منحصر به مرد باشد يا اختصاص به يك دسته اي داشته باشد; همه بايد بروند و از مملكت خود دفاع بكنند. (22) من از آنچه تا كنون به همت مردان و زنان با شرف و رزمنده شده است، اميد آن دارم كه در بسيج همه جانبه آموزش نظامي و عقيدتي و اخلاقي و فرهنگي با تاييد خداوند متعال موفق شوند و دوره تعليمات و تمرينهاي عملي نظامي و پارتيزاني و چريكي را شايسته و به طوري كه سزاوار يك ملت اسلامي به پا خواسته است به پايان رسانند. (23) استدلال بر ضرورت آموزش نظامي توسط بانوان در شكلهاي

مختلف آن نيز كاملا روشن است.كما اينكه امام خطاب به جمعي از بانوان مي فرمايند: اگر دفاع بر همه واجب شد، مقدمات دفاع هم بايد عمل بشود.از آن جمله قضيه اينكه ترتيب نظامي بودن، يادگرفتن انواع نظامي بودن را براي آنهايي كه ممكن است.اينطور نيست كه واجب باشد بر ما كه دفاع كنيم و ندانيم چه جور دفاع كنيم.بايد بدانيم چه جور دفاع مي كنيم...البته در آن محيطي كه شما تعليم نظامي مي بينيد بايد محيط صحيح باشد، محيط اسلامي باشد، همه جهات عفاف محفوظ باشد، همه جهات اسلامي محفوظ باشد. (24) پايان بخش اين محور، سخن ديگري از حضرت امام در پيش از پيروزي انقلاب است كه هم تاكيدي بر مشاركت مسؤولانه بانوان در جهاد شرعي است و هم تاكيدي بر حضور فعال در جامعه و مشاركت در اموري كه به سرنوشت آنان مربوط مي شود: اين تبليغات كه «اگر اسلام پيدا شد مثلا ديگر زنها بايد بروند توي خانه ها بنشينند و قفلي هم درش بزنند كه بيرون نيايند» اين چه حرف غلطي است كه به اسلام نسبت مي دهند.صدر اسلام زنها توي لشكرها هم بودند، توي ميدانهاي جنگ هم مي رفتند. (25) پي نوشت ها: 1- مدثر، آيه 38. 2- بقره، آيه 286. 3- صحيفه نور، ج 21، ص 172. 4- آل عمران، آيه 195. 5- الميزان، ج 2، ص 271. 6- صحيفه نور، ج 5، ص 153. 7- ان الله لا يغير ما بقوم حتي يغيروا ما بانفسهم; رعد، آيه 11. 8- ذلك بان الله لك يك مغيرا نعمة انعمها علي قوم حتي يغيروا ما بانفسهم، انفال، آيه 8. 9- صحيفه

نور، ج 5 ص 153 10- همان، ج 12، ص 237. 11- ممتحنة، آيه 12. 12- صحيفه نور، ج 11، ص 254. 13- همان، ج 18، ص 264. 14- همان، ج 12، ص 236. 15- همان، ج 11، ص 254. 16- همان، ج 12، ص 72. 17- همان، ج 10، ص 234. 18- همان، ج 19، ص 281. 19- همان، ج 13، ص 70. 20- توبه، آيه 71. 21- صحيفه نور، ج 5، ص 153. 22- همان، ج 11، ص 117. 23- همان، ص 275. 24- همان، ج 19، ص 280. 25- همان، ج 4، ص 59. منابع مقاله:

كتاب امام خميني و الگوهاي دين شناختي در مسايل زنان، ص 101 ، سيد ضياء مرتضوي؛

زن از ديدگاه امام خميني (ره)

زن از ديدگاه امام خميني (ره) يكي از مهمترين الگوهاي دين شناختي حضرت امام در حوزه مسايل زنان كه در واقع وجهي اساسي در تمايز ميان انديشه و نگاه ايشان و بسياري از بزرگان ديگري كه از زبان دين سخن مي گفتند و مي گويند، به شمار مي رود، اصل و محور فراگير و گسترده اي است كه در اينجا با عنوان مسؤوليت و دخالت در سرنوشت از آن نام مي بريم.اين مهم با توجه به سرفصلها و موضوعات متعددي كه در مصداق يابي آن از منظر انديشه امام وجود دارد و مي تواند با تعابير ديگر و يا در چند بخش مجزا مطرح شود.مجال اندك مقاله چاره اي جز شرح اجمالي و پرداختن فهرست گونه به بخشي از عناويني كه زير مجموعه اين اصل قرار مي گيرند، باقي نمي گذارد. آنچه در اين بخش مورد نظر است عمدتا از وجهه

نظر مسؤوليت عملي زن در دو حوزه فرد و جامعه است و نگاهي به بعد كلامي و مباحث انسان شناختي ندارد.در آن زمينه به همان شرحي كه در محور «خوشبختي، كالاي مشترك » ، آمد بسنده مي كنيم. ترديدي نيست و كسي نيز نمي تواند ترديد كند كه زن نيز يكسان با مرد، در سرنوشت خود دخيل است و پاسخگوي عمل خود مي باشد.مدار تكليف و مسؤوليت، عبارت است از اراده و اختيار و آزادي عمل از يك سو، و خرد و آگاهي از سوي ديگر.و هر انساني، زن يا مرد، در گرو دستاوردها و اكتسابات خود است، چه خوب و چه بد: كل نفس بما كسبت رهينة (1) و: لها ما كسبت و عليها ما اكتسبت (2). در اينها ترديدي نيست و كسي نيز ترديد نكرده است و نيازي به شرح و بسط آن نمي باشد.آنچه در اين مختصر از منظر دين شناسي امام به آن اشاره مي كنيم، همساني زن و مرد و مسؤوليت مشترك آنان در حوزه عمل بانوان بويژه در زمينه هاي حضور اجتماعي مي باشد.مظاهر حضور اجتماعي اعم از تلاشهاي فرهنگي، آموزشي، سياسي و هنري، تحصيل، اشتغال، و توليدات صنعتي، كشاورزي و دامي و ديگر فعاليتهاي اجتماعي با «حفظ جهات شرعي » اختصاص به قشري يا جنسي خاص ندارد و زنان نيز نه تنهاحق پرداختن به آنها را دارند بلكه در بسياري موارد تكليف ديني و اجتماعي آنان به شمار مي رود و تلاش حضرت امام نيز طي سالهاي مبارزه و پس از آن، از جايگاه مرجعي بزرگ و رهبري كه فقط و فقط از موضع احكام دين و تكاليف

اسلامي سخن مي گويد، مصروف اين شد كه بانوان را به صحنه آورد و از قيد و بندهاي خرافه اي و محروميتهاي خودساخته اي كه بر تلاش اجتماعي و نقش آفريني آنان با توطئه دشمنان و ناآگاهي توسط برخي دوستان بسته شده بود بگشايد و آنان را به مرحله اي از رشد و بالندگي برساند كه در رديف يكي از افتخارات خود و جامعه اسلامي در آغاز وصيت نامه سياسي الهي خويش اعلان كند: ما مفتخريم كه بانوان و زنان پير و جوان و خرد و كلان در صحنه هاي فرهنگي و اقتصادي و نظامي حاضر و همدوش مردان يا بهتر از آنان، در راه تعالي اسلام و مقاصد قرآن كريم فعاليت دارند...و از محروميتهايي كه توطئه دشمنان و ناآشنايي دوستان از احكام اسلام و قرآن بر آنها بلكه بر اسلام و مسلمانان تحميل نمودند، شجاعانه و متعهدانه خود را رهانده و از قيد خرافاتي كه دشمنان براي منافع خود به دست نادانان و بعضي آخوندهاي بي اطلاع از مصالح مسلمين به وجود آورده بودند، خارج نمودند (3). اصل همساني زن و مرد در جايگاه اجتماعي و حضور سازنده و فعال در صحنه هاي مختلف جامعه به عنوان يك انسان مستقل، امري نيست كه آشنايان به اسلام بي آلايش و رها از داوريهاي پيش ساخته و تكلفهاي خودساخته، به آن اذعان نداشته باشند.مفسر عالي قدر، علامه طباطبايي در شرح جايگاه اجتماعي زن در بياني كلي مي نويسد: و اما وزنها الاجتماعي: فان الاسلام ساوي بينها و بين الرجل من حيث تدبير شؤون الحياة بالارادة و العمل فانهما متساويان من حيث تعلق الارادة بما تحتاج اليه

البنية الانسانية في الاكل و الشرب و غيرها من لوازم البقاء، و قد قال تعالي: «بعضكم من بعض » (4) ، فلها ان تستقل بالارادة و لها ان تستقل بالعمل و تمتلك نتاجها كما للرجل ذلك من غير فرق، «لها ما كسبت و عليها ما اكتسبت » . محصول اين بخش سخن علامه اين است كه زن در برآوردن نيازهاي انساني و اجتماعي خويش با مرد يكسان است و مي تواند مستقلا تصميم بگيرد و مستقلا عمل كند و مالك دستاوردهاي خود است.در نگاه ايشان تنها دو ويژگي در زن است كه طبعا و به مقتضاي آن دو، مسؤوليتهاي خاصي را متوجه او مي سازد: احديهما: انها بمنزلة الحرث في تكون النوع و نمائه فعليها يعتمد النوع في بقائه فتختص من الاحكام بمثل ما يختص به الحرث، و تمتاز بذلك من الرجل.و الثانية: ان وجودها مبني علي لطافة البنية و رقة الشعور، و لذلك ايضا تاثير في احوالها و الوظائف الاجتماعية المحولة اليها (5). «آن دو ويژگي، يكي جايگاه و مسؤوليت زن در چرخه شكل گيري وجود آدمي و رشد آن است كه بقاي نسل متكي بر اين جايگاه است و طبعا در «تشريع » و تنظيم مناسبات اجتماعي به مقتضاي آن و نه بيشتر، احكام و مسؤوليتهايي را متوجه او مي سازد، و دوم، ساختار لطافت آميز و ظرافتهاي ادراكي وي است كه به گونه اي در مسؤليتهاي محوله به او تاثيرگذار مي باشد» و شرح آن در بخش ديگري از همين نوشته با عنوان «عاطفه زن، نقطه عطف زندگي » آمده است. حضرت امام به مقتضاي شناخت همه جانبه و عميقي كه از

آموزه هاي ديني دارند - به شرحي كه در مقدمه گذشت - رسالت خود و انقلاب اسلامي را دستيابي زنان به مقام والاي انساني مي دانند، به گونه اي كه بتواند در سرنوشت خود دخالت كند: ما مي خواهيم زن به مقام والاي انسانيت برسد.زن بايد در سرنوشت خودش دخالت داشته باشد. (6) اگر قرآن كريم سرنوشت جوامع را به دست خود آنان مي داند و پيشرفت و تحولات نيك آن را در سايه تلاشهاي آحاد جامعه معرفي و انحطاط اخلاق و فرهنگ و زوال نعمتها و شكست تمدنها را نيز ناشي از عملكرد خود مردم مي شمارد (8) اين «مردم » اختصاص به گروهي خاص ندارد.جلوه اي از اين اصل قرآني همان است كه در سخنان امام بارها بر آن تاكيد شده است; از جمله اينكه: اسلام زن را مثل مرد در همه شؤون، همان طوري كه مرد در همه شؤون دخالت دارد، دخالت مي دهد. (9) حضرت امام چنان كه اشاره شد، دخالت در سرنوشت خود و شؤون اجتماعي را نه تنها حق بانوان بلكه تكليف شرعي و به عنوان عمل به وظيفه ديني و اجابت دعوت الهي مي شمارند و اين، آن الگويي است كه ما را در شناخت بيشتر دين ياري مي دهد و يك عامل اساسي در برتري اسلام در تكريم شخصيت زنان و حمايت از حقوق اجتماعي و سياسي آنان و تاكيد بر مشاركت و حضور آنان در عرصه هاي مختلف اجتماعي در مقايسه باديگر مكاتب و نظامها است. اين بانوان را كي بسيج كرده كه در همه شؤون كشور دخالت مي كنند و دخالت بجايي همه مي كنند؟

اينها را كي، اينها را خدا دعوت كرده است.اينها لبيك براي خدا دارند مي گويند. (10) پيامبر اكرم (ص) دعوت خويش را از روز نخست متوجه همه اقشار اجتماعي مي دانست.دومين فردي كه به او ايمان آورد يك زن بود كه تا آخر نيز به پاي ايمان خويش ايستاد و آنهمه فداكاري كرد و نام خويش را به عنوان يكي از چهار زن برگزيده جهان توحيد ثبت نمود.زنان در همه صحنه ها حضور داشتند، حضوري مسؤولانه و از سر اداي وظيفه ديني و رسالت ايماني خود.حضوري كه در پاسخ به نداي پيامبر (ص) بود.در نخستين بيعتي كه با پيامبر (ص) پيش از هجرت در عقبه، از جانب چند نفر از مردم يثرب كه هنوز نام «مدينه » را نيز به خود نگرفته بود، صورت گرفت، از زني به نام هفراء دختر عبيد بن ثعلبه نام برده شده است و در هميت حضور وي همان بس كه برخي علت نامگذاري آن بيعت به «بيعة النساء» را همين مي دانند.در بيعت دوم سال بعد نيز حداقل دو زن حضور داشتند.در بيعت عمومي مردم مكه هنگام فتح آن نيز همه شركت جستند.قرآن كريم نيز به مساله استقبال زنان از بيعت پرداخته و پيامبر (ص) را موظف به پذيرش آن كرده است. (11) در جريان هجرت نيز كه يك امر حياتي براي مسلمانان بود، چه در هجرت مخفيانه به حبشه كه از جمع حدود يكصد نفر مهاجران، نزديك 20 نفر زن شركت داشت، و چه در هجرت به مدينه، پيش از هجرت پيامبر (ص) و پس از آن كه مسلمانان اموال خويش را در مكه نهاده و به دنبال

پيامبر (ص) روانه مدينه مي شدند و حدود 500 كيلومتر راه را با دشواري بسيار طي مي كردند. حضرت امام در باب ضرورت مشاركت بانوان در آنچه كه به سرنوشت جامعه اسلامي مربوط مي شود، در حوزه هاي مختلف اجتماعي، بيانات بسياري دارند كه پرداختن به همه نكات و آموزه هاي آن از مجال بحث بيرون است.آنچه در اين مختصر بازگو مي شود تنها اشاراتي بس كوتاه، آن هم به بخشي از محورها و عناوين است، افزون بر آنچه در ساير بخشهاي مقاله آمده است.

مشاركت سياسي: يكي از محورهايي كه در حضور اجتماعي بانوان، سخت مورد تاكيد حضرت امام است، مساله مشاركت سياسي آنان مي باشد: زن بايد در سرنوشت خودش دخالت داشته باشد.زنها در جمهوري اسلام راي بايد بدهند.همان طوري كه مردان حق راي دارند، زنها حق راي دارند. (12) همان طوري كه مردها بايد در امور سياسي دخالت كنند و جامعه خودشان را حفظ كنند، زنها هم بايد دخالت كنند و جامعه را حفظ كنند.زنها هم بايد در فعاليت هاي اجتماعي و سياسي همدوش مردها باشند. (13) آنچه در اين نوشته، به عنوان محور اصلي دنبال مي شود، اين نكته اساسي است كه حضرت امام اينها همه را از موضع دين و در جايگاه معرفي اسلام بازگو مي كنند.و چهره اي كه از دين و شريعت ترسيم مي كنند جز اين نيست كه بانوان دوشادوش مردان در عرصه هاي مختلف اجتماعي و شؤون زندگي حضور فعال و مسؤولانه دارند: خانمها براي اينكه يك چيزي مثلا دستشان بيايد، - يك - يا فرض كنيد كه صاحب منصب بشوند نمي آيند بيرون خودشان و بچه

هايشان را به كشتن بدهند.اين اسلام و قرآن است كه خانمها را آورده است بيرون و همدوش مردها بل جلوتر از مردها وارد در صحنه سياست كرد. (14)

حضور در عرصه سازندگي: يكي ديگر از صحنه هاي مشاركت فراگير، مساله سازندگي همه جانبه كشور و جامعه است كه هيچ كس نبايد و نمي تواند ترديد كند كه بدون حضور فعال بانوان جامعه اسلامي بتوان در اين مهم توفيق كامل به دست آورد.در اين خصوص نيز حضرت امام، تاكيدهاي زيادي دارند: همه ملت ايران، همه ملت ايران، چه بانوان و چه مردان بايد اين خرابه اي كه براي ما گذاشته اند، بسازند.با دست مرد تنها درست نمي شود، مرد و زن بايد با هم اين خرابه را بسازند. (15) زنان شيردل و متعهد، همدوش مردان عزيز به ساختن ايران عزيز پرداخته چنانكه كه به ساختن خود در علم و فرهنگ پرداخته اند و شما شهر و روستايي را نمي يابيد جز آنكه در آنها جمعيتهايي فرهنگي و علمي از زنهاي متعهد و بانوان اسلامي ارجمند به وجود آمده است. (16) حضرت امام اساسا معناي آزادي صحيح بانوان را نيز همين مي شمارند كه آنان بتوانند با حفظ شؤون ديني و انساني خود، در سازندگي كشور نقش ايفا كنند: امروز زنان در جمهوري اسلامي همدوش مردان در تلاش سازندگي خود و كشور هستند و اين است معناي آزادزنان و آزادمردان، نه آنچه در زمان شاه مخلوع گفته مي شد، كه آزادي آنان، در حبس و اختناق و آزار و شكنجه بود. (17)

تلاش فرهنگي: يكي از عرصه هاي حضور اجتماعي كه از منظر ديني، بانوان وظيفه دارند در آن

مشاركت فعال داشته باشند، تلاش در عرصه فرهنگ به معناي وسيع كلمه است.و حضرت امام، بارها بر اين مهم كه طبعا بخش عمده اي از حيات اجتماعي را در بر مي گيرد تاكيد كرده اند: شما مي دانيد كه فرهنگ اسلام در اين مدت مظلوم بود، در اين مدت چند صد سال، بلكه از اول بعد از پيغمبر سلام الله عليه تا برسد به حالا فرهنگ اسلام مظلوم بود، احكام اسلام مظلوم بودند، و اين فرهنگ را بايد زنده كرد و شما خانمها همان طوري كه آقايان مشغول هستند، همان طوري كه مردها در جبهه علمي و فرهنگي مشغول هستند، شما هم بايد مشغول باشيد. (18)

مشاركت در نظارت عمومي: نظارت فعال و متعهدانه بر آنچه در جامعه اسلامي بويژه در اجزاء نظام اسلامي مي گذرد و تلاش براي حسن جريان امور، وظيفه اي است شرعي و متوجه همه افراد جامعه، چه زن و چه مرد.زن نيز بايد در نظارت بر امور، خود را مسؤول بداند.نظارت مسؤولانه علاوه بر آگاهيهاي لازم، نيازمند حضور فعال و اظهار نظر در مسايل است: بايد همه زنها و همه مردها در مسايل اجتماعي، در مسايل سياسي وارد باشند و ناظر باشند; هم به مجلس ناظر باشند، هم به كارهاي دولت ناظر باشند، اظهار نظر بكنند. (19) اين سخن امام، شعاعي از فرمان قرآن كريم است كه به صراحت پيوند مسؤولانه و ايماني زنان و مردان مؤمن را يادآور مي شود و آنان را عهده دار مسؤوليت امر به معروف و نهي از منكر مي شمارد، همان گونه مسؤول اقامه نماز و اداي زكات و پيروي از خدا و رسول مي

داند: و المؤمنون و المؤمنات بعضهم اولياء بعض يامرون بالمعروف و ينهون عن المنكر و يقيمون الصلوة و يؤتون الزكوة و يطيعون الله ورسوله اولئك سيرحمهم الله ان الله عزيز حكيم. (20) آري به گفته قرآن، اين چنين جامعه اي با چنان پيوندهاي ايماني و مناسبات اجتماعي مسؤولانه و نظارت همه جانبه در كنار انجام ديگر وظايف ديني است كه مورد لطف و عنايت خداوند قرار مي گيرد.

حضور در دفاع و تدارك ميدان نبرد: تحميل جنگي ناخواسته بر ملت انقلابي ايران، فرصتي تاريخي را براي بانوان مجاهد و فداكار فراهم آورد كه گوهر وجود ايماني و ارزشهاي انساني خويش را به زيباترين و گوياترين شكل به نمايش گذارند و زمينه اي شد كه حضرت امام نيز وجه ديگري از مشاركت بانوان در مقدرات اساسي جامعه و سرنوشت خويش را بازگو كنند.و اين چنين بود كه يكي از محورهاي اساسي در بيانات حضرت امام درباره جنگ تحميلي و دفاع مقدس را، ضرورت و نحوه حضور بانوان و تلاش جهادي آنان تشكيل مي دهد; از آموزش نظامي گرفته تا تداركات جبهه، تربيت فرزندان و تشويق همسران و بستگان براي حضور در ميدان نبرد، حضور در سپاه و ارتش و حتي حضور خود بانوان در جهاد دفاعي كه مسؤوليتي مشترك ميان زن و مرد است.و اينها همه از نگاه ديني، تحليل و استدلالهاي روشن وانكار ناپذيري دارد. زنان در صدر اسلام با مردان در جنگها هم شركت مي كردند.ما مي بينيم و ديديم كه زنان همدوش مردان بلكه جلوتر از آنان در صف قتال ايستادند، خود و بچه هاي خود و جوانان خودشان را از دست دادند و

باز هم مقاومت كردند. (21) اگر خداي ناخواسته زماني يك هجومي به مملكت اسلامي بشود بايد همه مردم، زن و مرد حركت كنند.مساله دفاع اين طور نيست كه تكليف منحصر به مرد باشد يا اختصاص به يك دسته اي داشته باشد; همه بايد بروند و از مملكت خود دفاع بكنند. (22) من از آنچه تا كنون به همت مردان و زنان با شرف و رزمنده شده است، اميد آن دارم كه در بسيج همه جانبه آموزش نظامي و عقيدتي و اخلاقي و فرهنگي با تاييد خداوند متعال موفق شوند و دوره تعليمات و تمرينهاي عملي نظامي و پارتيزاني و چريكي را شايسته و به طوري كه سزاوار يك ملت اسلامي به پا خواسته است به پايان رسانند. (23) استدلال بر ضرورت آموزش نظامي توسط بانوان در شكلهاي مختلف آن نيز كاملا روشن است.كما اينكه امام خطاب به جمعي از بانوان مي فرمايند: اگر دفاع بر همه واجب شد، مقدمات دفاع هم بايد عمل بشود.از آن جمله قضيه اينكه ترتيب نظامي بودن، يادگرفتن انواع نظامي بودن را براي آنهايي كه ممكن است.اينطور نيست كه واجب باشد بر ما كه دفاع كنيم و ندانيم چه جور دفاع كنيم.بايد بدانيم چه جور دفاع مي كنيم...البته در آن محيطي كه شما تعليم نظامي مي بينيد بايد محيط صحيح باشد، محيط اسلامي باشد، همه جهات عفاف محفوظ باشد، همه جهات اسلامي محفوظ باشد. (24) پايان بخش اين محور، سخن ديگري از حضرت امام در پيش از پيروزي انقلاب است كه هم تاكيدي بر مشاركت مسؤولانه بانوان در جهاد شرعي است و هم تاكيدي بر حضور فعال در جامعه و مشاركت

در اموري كه به سرنوشت آنان مربوط مي شود: اين تبليغات كه «اگر اسلام پيدا شد مثلا ديگر زنها بايد بروند توي خانه ها بنشينند و قفلي هم درش بزنند كه بيرون نيايند» اين چه حرف غلطي است كه به اسلام نسبت مي دهند.صدر اسلام زنها توي لشكرها هم بودند، توي ميدانهاي جنگ هم مي رفتند. (25) پي نوشت ها: 1- مدثر، آيه 38. 2- بقره، آيه 286. 3- صحيفه نور، ج 21، ص 172. 4- آل عمران، آيه 195. 5- الميزان، ج 2، ص 271. 6- صحيفه نور، ج 5، ص 153. 7- ان الله لا يغير ما بقوم حتي يغيروا ما بانفسهم; رعد، آيه 11. 8- ذلك بان الله لك يك مغيرا نعمة انعمها علي قوم حتي يغيروا ما بانفسهم، انفال، آيه 8. 9- صحيفه نور، ج 5 ص 153 10- همان، ج 12، ص 237. 11- ممتحنة، آيه 12. 12- صحيفه نور، ج 11، ص 254. 13- همان، ج 18، ص 264. 14- همان، ج 12، ص 236. 15- همان، ج 11، ص 254. 16- همان، ج 12، ص 72. 17- همان، ج 10، ص 234. 18- همان، ج 19، ص 281. 19- همان، ج 13، ص 70. 20- توبه، آيه 71. 21- صحيفه نور، ج 5، ص 153. 22- همان، ج 11، ص 117. 23- همان، ص 275. 24- همان، ج 19، ص 280. 25- همان، ج 4، ص 59. منابع مقاله:

امام خميني و الگوهاي دين شناختي در مسايل زنان، مرتضوي، سيد ضياء؛

جايگاه و الگوي زن مسلمان در انديشهامام خميني(ره)

جايگاه و الگوي زن مسلمان در انديشهامام خميني(ره) از منظر امام، نماد ارزشمند و بسيار روشن زن در

جامعه اسلامي، زني است كه در براندازي رژيم شاه و پس از آن در مراحل تصويب و تثبيت جمهوري اسلامي نقش ارزنده داشته، حتي انقلاب اسلامي، گاه به نام او و «انقلاب چادرها» ناميده مي شود. اين زن در جنگ و دفاع نقش تعيين كننده دارد و در هدايت و رهنمود جوامع، جزو رسولان و فرستادگان ديني است؛ چنان كه در هيأت اعزامي به شوروي مشاهده كرديم. در ديدگاه وي، زن مربي انسان و مظهر تحقق آمال بشر است و از دامن وي مرد به معراج مي رود، و اگر آنان از ملتها گرفته شوند، ملتها به شكست و انحطاط كشيده مي شوند. معني الگو الگو در كلام و سيره عملي امام، پيوند عملي و اطاعت و متابعت و پيروي و سرمشق برگزيدگان است. الگوي مذهبي و نمونه اي كه امام خميني معرفي مي كند، به معناي اقتدا به ايمان و علم و ادب و شجاعت و ايثار و جهاد و مكارم اخلاق و عفت است. اين الگوها فقط اندرز نمي دهند، بلكه راهكارها و نمونه هاي گفتاري و رفتاري را ارائه مي كنند، تا بالندگي در زمينه هاي مختلف به گونه عيني ثابت گردد. آنها معرفي مي گردند تا انسانها هدايت و روشنگري يابند و از ارتكاب كژيها سر باز زنند. در اين مقاله، به اين مباحث پرداخته مي شود: الگوي زنان از ديد امام، جايگاه زن در انديشه امام، الگوي مبارزه، خديجه الگويي ديگر، زن و مسايل اخلاقي تربيتي، الگوي تربيتي، الگوي اخلاقي، الگوي ديني، الگوي مقاومت، بانوان و مسايل علمي، فرهنگي و الگوي فرهنگي. * * الگوي زنان از ديد امام اِنَّ

اللّه اصْطَفاكِ وَ طهَّركِ اصْطَفاكِ عَلي نَساءِ العالَمين.(1) از منظر رهبر فقيد انقلاب، حضرت فاطمه زهرا(ص) و نيز حضرت زينب(ع) الگوهايي برازنده و فراگير هستند، كه زنان مسلمان بايد در تمام زمينه ها از آنان پيروي كنند، زيرا آنان كساني اند كه هويت انسان در آنها جلوه گر است. آنها زناني هستند كه افتخار خاندان وحي اند و چون خورشيدي بر تارك اسلام مي درخشند. حضرت زهرا(س) زني است كه فضايل او هم تراز فضايل بي نهايت پيغمبر اكرم(ص) و خاندان عصمت و طهارت(ع) است. زني كه هر كس، با هر بينش، در باره او گفتاري دارد، ولي از عهده ستايش او برنيامده است. بانوي عالَم اسلام، زني روحاني و ملكوتي و به تمام معنا انسان است. او نسخه تمام انسانيت و حقيقت تمام زن و انسان است.(2) او موجودي الهي جبروتي است كه در صورت يك زن ظاهر شده است. زني كه تمام ويژگيهاي انبيا در او است. او است كه حركت معنوي را از مرتبه طبيعت شروع كرده، با قدرت الهي و تربيت رسول اكرم(ص) به مرتبه اي رسيده كه دست همه از او كوتاه است. اين گونه زن، يكي از هدفهاي آفرينش است و تأويل «حيّ علي خير العمل» نيكي به او و فرزندان او است.(3) همو است كه الگوي امام زمان (وَ في اِبْنَةِ رَسُولِ اللّه لي اُسْوَةٌ حَسَنَةٌ)(4) و همه مؤمنان _ چه مرد و چه زن _ است.(5) او زيربناي فضيلتهاي انساني و ارزشهاي والا است. رهبر كبير انقلاب، عبادت، فصاحت و بلاغت، فرزانگي و دانش، معرفت و حكمت، جهاد و مبارزه، رفتار مادرانه و احساسات و شخصيت جامع

الاطراف حضرت فاطمه زهرا را الگوي زن مسلمان مي داند. ايشان معتقد است: ارزش و مقام والاي حضرت زينب(س) از حركت عظيم انساني و اسلامي او بر اساس تكليف الهي و تصميم گيري بر مبناي شناخت دقيق و صحيح موقعيتها ناشي مي شود. لذا زناني كه فاطمه زهرا و زينب كبرا _ عليهماالسلام _ را الگوي خود قرار داده باشند، بايد زندگي خويش را بر اساس فهم درست، هوشياري در درك موقعيتها، انتخاب بهترين كارها در حد فداكاري و پايداري در راه انجام تكليف الهي بنا نهند. سكينه كبرا شاگرد حضرت زينب يكي از مشعلهاي معرفت و دانش در تاريخ اسلام محسوب مي شود، و اين خود نشان دهنده آن است كه پيروي زنان مسلمان از آن حضرت به معناي قرين شدن با دانش، معرفت، بينش جهاني، روشنفكري و فرهنگ است. امام، زنان بزرگواري را كه زينب گونه، در راه خدا و اسلام از همه چيز گذشته و به اين امر مفتخرند، مي ستايد!(6) ايشان به ملت توصيه مي كند چگونگي مبارزه با حكومت قلدران را از زينب كبرا(س) بياموزند و ببينند چگونه مصايب در نزد او كوچك است.(7) از آن رو كه اهل بيت سيدالشهدا تكليف و فداكاري در ميدان و تبليغ در خارج از ميدان را به ما آموختند و خطبه هاي حضرت زينب به اندازه مبارزه امام حسين(ع) در مقابل جائر تأثير داشته است.(8) زن و فعاليتهاي سياسي _ اجتماعي امام زنان و بانوان ايران را شيردلاني مي داند كه با همت والايشان اسلام از قيد اسارت بيگانه بيرون آمده است. ايشان بانوان را خواهراني محترم، عزيز و شجاع مي داند كه

دوشادوش مردان پيروزي را براي اسلام بيمه كرده اند. امام از تظاهرات پرشور و پشتيباني زنان از اسلام، كه با فرزندان خردسال خود به خيابانها آمده اند، تشكر مي كند و آرزو دارد خداوند و امام عصر(ع) از آنان راضي باشند.(9) امام خميني، زنان را رهبر نهضت و خود را دنباله رو و خدمتگزار بانوان مي داند.(10) از نظر رهبر انقلاب، مسايل بزرگي همچون مجاهدت و مبارزه و مخاطبه (سخنراني) بر عهده بانوان است، زيرا تعيين روز زن در سالروز تولد حضرت زهرا(س) بدين معناست. امام، بويژه بانوان و همسران منتسب به بيوت علما و فضلا را شايسته حفظ اهداف اسلام مي داند و آنان را همچون بيت نبوت مي انگارد.(11) رهبر انقلاب معتقد است: زنان در نهضت سهم بسزايي داشتند و در همه جا كمك كردند و پيشوا بودند و موجب تقويت قدرت مردان شدند.(12) امام معتقد است: امروز غير از روزها و زمانهاي سابق است و بانوان مي بايست با حفظ عفت عمومي، وظايف اجتماعي سياسي خود را انجام بدهند.(13) ايشان با برشمردن مسؤوليت زنان در حكومت اسلامي مي فرمايد: «زنان از نظر اسلام نقش حساسي در بناي جامعه اسلام دارند، و اسلام زن را تا حدي ارتقا مي دهد كه او بتواند مقام انساني خود را در جامعه باز يابد و از حد شي ء بودن بيرون بيايد و متناسب با چنين رشدي مي تواند در ساختمان حكومت اسلامي مسؤوليتهايي به عهده بگيرد.»(14) امام اذعان مي دارد زن بايد در مقدرات اساسي مملكت دخالت كند، و عنايتي كه اسلام به زنان دارد، بيشتر از عنايتي است كه به مردان دارد. امام، حق

زنان را در نهضت بيشتر از مردان مي داند.(15) وي حضور و دخالت زنان در امور سياسي را لازم مي داند و معتقد است: براي حفظ جامعه اين امر واجب است. امام اين اعتقاد را برگرفته از اسلام مي داند و مي فرمايد: «زنها هم بايد در فعاليتهاي اجتماعي و سياسي، همدوش مردها باشند؛ البته با حفظ آن چيزي كه اسلام فرموده است، كه بحمداللّه امروز در ايران جاري است.»(16) رهبر انقلاب آگاهي و نظارت زنان در امور اجتماعي و سياسي را لازم مي داند و از آنها مي خواهد در اين مسايل اظهارنظر كنند.(17) امام خميني به زنان ايران افتخار مي كند، زيرا آنها بزرگوارانه در مقابل رژيم ستمكار سابق و پس از آن در مقابل ابرقدرتها و وابستگان آنان در صف اول ايستادگي و مقاومت كردند؛ آنچنان كه در هيچ عصري چنين مقاومت و شجاعتي از مردان ثبت نشده است. امام فداكاري زنان بزرگ ايران در جنگ تحميلي را اعجاب آميز مي داند و قلم و بيان را از ذكر آن ناتوان، بلكه شرمسار توصيف مي كند.(18) ايشان از زنان مي خواهد مردان و دولتمردان را هدايت و نصيحت كنند و ناصحان خوبي براي جامعه باشند.(19) رهبر انقلاب معتقد است: موانع و فعاليتهاي سياسي بانوان مرتفع شده، در آنان بينشي به وجود آمده و اميد است هر كدام به پايه اي برسند كه بتوانند عده اي را تربيت كنند.(20) امام معتقد است زنان در انتخاب فعاليت و سرنوشت و همچنين پوشش _ با رعايت موازيني _ آزادند.(21) ايشان ملتي را كه بانوانش در صف مقدم براي پيشبرد مقاصد اسلامي اند، آسيب ناپذير مي

داند. ملتي كه بانوانش در ميدان جنگ با ابرقدرتها و مواجه شدن با قواي شيطاني، قبل از مردها حاضر شده اند، پيروز خواهد شد. ملتي كه شهيد _ هم از بانوان و هم از مردان _ دارد و مردان و زنانش شهادت را طلب مي كنند، آسيب ناپذير خواهد بود.(22) رهبر كبير انقلاب، مردم ايران را مرهون شجاعتهاي زنان شيردل مي داند و از اين امر احساس غرور مي كند. زنان در پيروزي پيشقدم بودند و مردان را شهامت و جرأت بخشيدند.(23) امام خميني مي فرمايد: «من هر وقت بانوان محترم را مي بينم كه با عزم و اراده قاطع در راه هدف، حاضر به همه طور زحمت، بلكه شهادت هستند، مطمئن مي شوم كه اين راه به پيروزي منتهي مي شود ... من در جامعه زنها يك جور تحول عجيبي مي بينم كه بيشتر از تحولي است كه در مردها پيدا شده (است) و آن قدري كه اين جامعه محترم به اسلام خدمت كردند در اين زمان، بيشتر از آن مقداري است كه مردها خدمت كردند. خدمت مردها هم بسيارش مرهون خدمت زنها است.»(24) امام خميني به زنان اجازه مي دهد در وزارتخانه ها فعاليت كنند.(25) ايشان اميدوار است زنان وحدت داشته و با صفوف فشرده و پيشاپيش مردان، در پيشبرد اهداف اسلامي اقدام كنند، همان گونه كه تاكنون مصمم بودند جمهوري اسلامي را به ثمر برسانند.(26) الگوي مبارزه ايشان همان كمال و وضعيت حضرت زهرا را براي زنان الگو مي داند و مي فرمايد: حضرت به اندازه خودش كه در اين ظرف كوتاه، مجاهده داشته است، مخاطبه داشته است با حكومتهاي وقت، محاكمه

مي كرده است حكومتهاي وقت را، شما بايد اقتدا به او بكنيد تا پذيرفته باشيد كه اين روز، روز زن است، يعني روز تولد اين حضرت، روز زن است. آنكه در اين زمينه مي تواند الگو باشد، بانوي محترمي است كه در ميدانهاي مختلف، جهاد كرده، از اسلام و امامت و ولايت و پيامبر و بزرگترين سردار اسلام امير مؤمنان دفاع نموده، و از اين رو به «ام ابيها» و «ام ائمه» ملقب گشته است. دخت گرامي رسول اكرم(ص) غمگساري مهربان براي پدر، همسري فداكار براي شوهر و مربي بزرگ براي فرزندان بود و در دامان او شخصيتهايي چون امام حسن و امام حسين _ عليهماالسلام _ و حضرت زينب كبرا(ع) تربيت شدند. اين دختر مثل فرشته نجاتي براي پيغمبر(ص)، مثل مادري براي پدر خود و مثل پرستار بزرگي براي آن انسان بزرگ مشكلات را تحمل كرد. در مقابل حكومت جبار ايستاد و خطبه اي خواند كه به گفته علامه مجلسي و بزرگان فصاحت و بلاغت بايد بنشينند و كلمات و عباراتش را معنا كنند. خطبه اي كه پرمغز است و از لحاظ زيبايي هنري، مثل زيباترين و بهترين كلمات نهج البلاغه و سخنان امير مؤمنان است. خطبه اي كه در مقابل مردم و با زبده ترين و گزيده ترين معاني گفته شد.(27) حضرت خديجه(س) الگويي ديگر از ديگر الگوها، حضرت خديجه(س) است كه با قدرت روحي و عزمي قوي، در مقابل كارشكنيها و مخالفتهاي دشمنان پيامبر ايستادگي كرد و رسالت را از هيچ به حال كنوني رساند.(28) امام به همگان توصيه مي كند در محاصره اقتصادي و كمبود ارزاق، به همسر بزرگ و عزيز

پيامبر تأسي كنند و ببينند چگونه آنها مقاومت كردند.(29) زن و مسايل اخلاقي _ تربيتي امام، خيرخواه بانوان است و نمي خواهد آنان به فساد كشيده شوند و ملعبه و بازيچه دست جوانهاي اراذل باشند. امام توصيه مي كند زنان از راههاي انحرافي، كه جوانان را به فساد مي كشاند برگردند.(30) بنيانگذار جمهوري اسلامي، زهد و تقوا و عفافي را كه حضرت فاطمه داشته، سرمشق بانوان دانسته، شرافت ورود به روز زن را در گرو پيروي از كردار سرور بانوان عالم مي داند.(31) ايشان زن را مبدأ همه سعادتها و خيرها مي داند و معتقد است: زن، انساني بزرگ و مربي جامعه است. او است كه با تربيت صحيح خود، انسان درست مي كند و كشور را آباد مي نمايد.(32) ايشان جامعه زنان كنوني را، جامعه اي مي داند كه زينب گونه شده اند و تابع فاطمه(س)اند. زناني كه روزي تابع آرايش اروپايي بودند و مي بايست از اروپا طرح لباسشان بيايد، اما اكنون پيرو مكتب اسلام هستند و آنچه آن مكتب بپسندد، مورد قبول آنها است. امام اين تحول را بالاترين تحول جامعه مي داند، كه بايد حافظ آن بود.(33) از ديد امام، زن نقش بزرگي در اجتماع دارد. او است كه مظهر تحقق آمال بشر و پرورش دهنده زنان و مردان ارجمند است. از دامن وي است كه مرد به معراج مي رود و همو است كه زنان و مردان بزرگ را تربيت مي كند.(34) ايشان مي فرمايد: «نقش زنان در عالم از ويژگيهاي خاصي برخوردار است. صلاح و فساد يك جامعه از صلاح و فساد زنان در آن جامعه سرچشمه مي گيرد.

زن يكتا موجودي است كه مي تواند از دامن خود افرادي به جامعه تحويل دهد كه از بركاتش يك جامعه، بلكه جامعه ها به استقامت و ارزشهاي والاي انساني كشيده شوند.»(35) الگوي تربيتي امام به زنان توصيه مي كند در تهذيب اخلاق خود و ديگران كوشش كنند و همه به بزرگ زني اقتدا كنند كه حيثيت زنان است. ايشان بر اين باور است كه همه بايد دستورهايشان را از اسلام به وسيله حضرت زهرا و فرزندان او بگيرند و همان طور كه ايشان بوده اند، باشند.(36) رهبر انقلاب از زنان مي خواهد احكام اسلام را عمل كنند و ديگران را نيز وادار به عمل نمايند و معتقد است: همان گونه كه هر فردي موظف است خود را اصلاح كند، موظف است ديگران را هم اصلاح كند. ايشان امر به معروف و نهي از منكر را، راهكاري براي اصلاح جامعه مي داند.(37) امام، زن را همچون قرآن، انسان ساز مي داند و معتقد است: اگر زنان شجاع و انسان ساز از ملتها گرفته شوند، ملتها به شكست و انحطاط كشيده مي شوند.(38) الگوي اخلاقي از ديد امام براي امام خاطره فراموش نشدني و الگوي اخلاقي، ازدواج يك دختر جوان با پاسداري است كه در جنگ هر دو دست خود را از دست داده و از هر دو چشم آسيب ديده است. امام در ستايش اين دختر مي فرمايد: «آن دختر شجاع با روحي بزرگ و سرشار از صفا و صميميت گفت: حال كه نتوانستم به جبهه بروم، بگذار با اين ازدواج دِين خود را به انقلاب و به دينم ادا كرده باشم. عظمت روحاني اين صحنه

و ارزش انساني و نغمه هاي الهي آنان را نويسندگان، شاعران، گويندگان، نقاشان، هنرپيشگان، عارفان، فيلسوفان، فقيهان و هر كس را كه شماها فرض كنيد، نمي توانند بيان و يا ترسيم كنند، و فداكاري و خداجويي و معنويت اين دختر بزرگ را هيچ كس نمي تواند با معيارهاي رايج ارزيابي كند.»(39) بنيانگذار جمهوري اسلامي معتقد است: خدمات مادران به جامعه، از خدمات معلمان و ديگران بالاتر است، زيرا افراد جامعه را در دامن خود تربيت مي كنند، و اين كاري است كه انبيا مي خواستند؛ انبيا مي خواستند بانوان، شيرزنان و شيرمرداني تربيت و به جامعه تقديم كنند.(40) رهبر انقلاب، بچه داري را بزرگترين مسؤوليت و شريف ترين شغل مي داند، زيرا ين (تحول دادن يك انسان به جامعه) هدفي است كه خداي تبارك و تعالي انبيا را در طول تاريخ براي آن فرستاد.(41) امام، تحويل يك فرزند خوب را به جامعه، بهتر از همه عالم و به اندازه اي داراي شرافت مي داند، كه نمي توان بيان كرد.(42) امام بر اين باور است كه حرف شنوي فرزندان از مادر بيشتر است و آن اندازه كه اخلاق مادر تأثير دارد و به فرزندان منتقل مي شود، از ديگران برنمي آيد. مادرها مبدأ خير هستند و اگر خداي ناخواسته بچه ها را بد تربيت كنند، سرمنشأ شرّند. مادران ممكن است بچه اي را تربيت كنند، كه او امتي را نجات دهد، همان گونه كه بر عكس ممكن است.(43) رهبر كبير انقلاب، بانوان را معلم مردان مي داند و با درود بر آنان درخواست مي كند با نصيحتهاي خود، مردان را به راه راست وا دارند. زنان

در نهضت شريف ايران، معلم مردان بودند و اكنون نيز همچنان است.(44) ايشان زنان را همسنگ با سربازان اسلام و همدوش با بانوان صدر اسلام مي داند.(45) وي معتقد است: از نظر حقوق انساني، تفاوتي ميان زن و مرد نيست، زيرا هر دو انسانند و حق دخالت در سرنوشت خود را دارند؛ گو اينكه در برخي موارد تفاوتهايي بين آن دو وجود دارد كه به حيثيت انساني آنها مربوط نيست.(46) در نگاه امام كسي كه مي تواند در اين زمينه الگوي بانوان باشد، زني است كه در حجره اي كوچك و خانه اي محقر، انسانهايي تربيت كرد كه نورشان از بسيط خاك تا آن سوي افلاك و از عالم مُلك تا آن سوي ملكوت اعلي مي درخشد.(47) اين خانه كوچك از آنِ فاطمه(س) است و افرادي كه در آن خانه تربيت شدند، چهار _ پنج نفر بودند كه تمام قدرت حق را تجلي دادند و خدمتهايي كردند كه همه بشر را به اعجاب در آورده است.(48) اين الگو همان است كه شادمان مي باشد كارهاي درون خانه بر عهده او است، و او مجبور نيست با نامحرمان ارتباط داشته باشد. همو است كه پيوسته مطيع شوي خويش است و هيچ گاه وي را خشمگين نكرده و در هيچ كاري از ايشان سرپيچي ننموده است.(49) او است كه هر گاه شويش به وي مي نگريست، غم و اندوه را از او مي زدود.(50) همو است كه به امير مؤمنان مي گفت: از خدا شرم دارم چيزي را كه در توان تو نيست، بر تو تحميل كنم؛(51) و مي افزود: اي پسرعمو! از روزي كه با تو

زندگي كرده ام، نه به تو دروغ گفته و نه خيانت كرده و نه مخالفت ورزيده ام.(52) چنين بانوي برازنده اي تأويل آيه «اَلَمْ ترَ كَيْفَ ضَرَبَ اللّه ُ مَثَلاً كَلمَةً طَيِّبَةً كَشَجَرَةٍ طَيِّبَةٍ اَصْلُها ثابِتٌ وَ فَرْعُها فِي السماءِ»(53) است. و او است كه معنا و تفسير «ذي القربي»(54) است كه خداوند در كنار امر به عدل و احسان، به مواظبت بر آن سفارش مي كند.(55) اين الگوي تربيتي _ اخلاقي آنچنان مردم دار است، كه در عبادت شبانه خود، پيش و بيش از آنكه براي خود دعا كند، براي همسايگان دعا و طلب خير مي كند و مي فرمايد: «اَلْجارُ ثُمَّ الدّارُ»(56) همو است كه براي سير كردن گرسنگان و يتيمان و اسيران، قرص نان را از گلوي خود و فرزندانش مي زند، تا خشنودي خدا را به دست آورد.(57) امام علي(ع) در معرفي اين الگوي ارزنده مي فرمايد: «آن قدر با مشك آب كشيد كه اثر آن در بدنش پيدا بود. چندان با دست خود آسياب كرد كه دستهايش پينه زد. آن قدر خانه را جارو كرد كه لباسهايش خاك آلود گرديد و چندان آتش زير ديگ روشن كرد كه جامه هايش سياه و دودآلود شد.»(58) خود وي به سلمان كه از جامه هاي ساده اش به شگفت آمده بود، فرمود: «سوگند به خدا! پنج سال است كه با علي زندگي مي كنم و فرش ما پوست گوسفندي است كه روزها بر روي آن شتر خود را علوفه مي دهيم و شبها بر روي آن مي خوابيم.(59) او دختر شخص اول اسلام و حاكم جهان اسلام بود، كه با سادگي و وضع

فقيرانه ازدواج كرد و زندگي را گذراند. حيات او پر از كار و تلاش بود. الگوي ديني عبادت و زهد او نيز مثال زدني است. «حسن بصري» كه خود يكي از عُبّاد و زهّاد است، مي گويد: «دخت پيامبر به اندازه اي عبادت كرد و در محراب ايستاد كه پاهايش متورم شد.»(60) او در هر حال به ياد خدا بود و نشست و برخاستش براي خشنودي پروردگار بود. در دوراني كه فتوحات اسلام رخ مي نمود و غنايم بسيار به خانه پدر وي براي تقسيم مي رسيد، ذره اي دلبستگي به تجملات و تشريفات دنيا _ كه معمولاً دختران جوان به آن دل مي بندند _ از خود نشان نداد. معرفت و خلوص و صبر و فداكاري وي زبانزدني بود و به پاس اين شايستگيها پدر به او تسبيحاتي آموخت كه باعث شد هر ركعت نماز پاداش هزار ركعت داشته باشد.(61) مواظبت بر عفت، حتي پس از مرگ داشت و سفارش كرد تابوتي بسازند كه حجم بدن وي را به هنگام تشييع بپوشاند. امام علي(ع) در وصف وي فرمود: «نِعْمَ الْعَوْن عَلي طاعَةِ اللّه ؛ ياوري خوب در راه طاعت از خداست.»(62) او خود را از نابينا مي پوشاند، زيرا خود نابينا را مي ديد و او ممكن بود بوي خوش فاطمه را استشمام كند.(63) الگوي مقاومت امام خميني از اينكه الگوهاي غربي، مورد نظر زنان باشند، شرم دارد و از اين باور، اظهار كمال تأسف و تأثر را مي كند.(64) ايشان خاندان اهل بيت عصمت و طهارت را سرمشق همگان مي داند و از آنان كه زندگي خود را وقف طرفداري مظلومان و احياي

سنت الهي كردند، به نيكي ياد مي كند.(65) آنان از آن رو كه در مقابل حكومت جبار ايستادند و در راه اسلام فداكاري كردند و دولت جابر اموي را رسوا نمودند و روح الهي و ايمان داشتند، براي همه الگوي مقاومت و ايستادگي اند.(66) بانوان و مسايل علمي _ فرهنگي امام خميني، فهم مسايل و رشد بينش ملت را مي ستايد و زنان را كه در گذشته از همه حقوق اجتماعي محروم بودند، ولي اكنون بحمداللّه به گونه شايسته و با حفظ موازين شرعي وارد و آگاه به مسايل علمي _ فرهنگي گرديده اند و داراي درس و تبليغاتند، شايسته چنين وضعي مي داند.(67) امام وضع كنوني جامعه را براي فعاليتهاي علمي و عرفاني و فلسفي و تربيتي بانوان، همدوش با مردان، مساعد مي داند(68) و مفتخر است بانوان و زنان پير و جوان و خرد و كلان در صحنه هاي فرهنگي حاضرند و گاه بهتر از مردان در راه تعالي اسلام و مقاصد قرآن كريم فعاليت دارند.(69) ايشان معتقد است تعليم و تربيت و تبليغ بانوان، امري است كه در انقلاب تحقق يافت، و گرنه براي بانوان هيچ حقي قايل نبودند كه حتي در مجمعي ده نفره وارد شوند و مسأله علمي يا عقيدتي بگويند، ولي اكنون با حفظ موازين اسلامي مي توانند در همه جاي كشور و خارج از آن تبليغ كنند.(70) الگوي فرهنگي كسي كه در اين زمينه مي تواند اسوه و نمونه باشد، باز سيده نساء دو عالم است. او است كه دانشمندي والا است و داراي مصحفي است كه پيام وحي در آن است. پيام وحي كه توسط جبرئيل امين

بر فاطمه نازل شد و در بردارنده اخبار و مسايل آينده جهان و نيز اوضاع ذريه آن بانوي دو عالم است. اگر تناسب روحي آن حضرت و جبرئيل _ كه روح اعظم است _ نبود، هيچ گاه بانويي شرافت دريافت پيام غيبي را نداشت. او همچون انبيا بود كه سروش آسماني را مي شنيد و فرشتگان با وي سخن مي گفتند و از همين رو است كه محدَّثه لقب وي است.(71) گاه باب شهر علم (امير مؤمنان(ع)) براي اثبات سخن خود به گفته هاي فاطمه استشهاد مي كرد،(72) زيرا سخنان وي برگرفته از نور علم بود. روايت كرده اند: روزي زني خدمت ايشان رسيد و سؤالاتي چند _ پشت سر هم _ پرسيد. گستره سؤالات وي چنان بود كه خود شرمنده و خجل شد؛ مبادا دختر پيامبر اسلام را خسته و به زحمت انداخته باشد! از اين رو درنگ كرد و گفت: بيش از اين شما را به زحمت نمي اندازم. حضرت فرمود: من از طرف خدا مأمورم به پرسشهاي تو پاسخ گويم و براي هر جواب مزدي از خدا بگيرم كه اگر بين زمين و آسمان را پر از مرواريد كنند، باز آن مزد و پاداش پرارزش تر است.(73) اين چنين زني فرهيخته و فرزانه است كه مي تواند الگوي معرفت و حكمت باشد. پي نوشتها: 1 _ آل عمران، آيه 42. 2 _ صحيفه نور، ج6، ص185. 3 _ بحارالانوار، ج43، ص44. 4 _ همان، ج53، ص180. 5 _ تحريم، آيه 11. 6 _ صحيفه نور، ج21، ص172. 7 _ همان، ج17، ص60. 8 _ همان، ج17، ص59. 9 _ همان، ج5، 15/12/57.

10 _ همان، ج6، ص58. 11 _ همان، ج6، ص194. 12 _ همان، ج10، ص1. 13 _ همان، ج13، ص69. 14 _ همان، ج3، ص101. 15 _ همان، ج5، ص153. 16 _ همان، ج18، ص264. 17 _ همان، ج13، ص70. 18 _ همان، ج16، ص126. 19 _ همان، ج14، ص131. 20 _ همان، ج18، ص262. 21 _ همان، ج2، ص259. 22 _ همان، ج13، ص31. 23 _ همان، ج5، ص153. 24 _ همان، ج11، ص160. 25 _ همان، ج5، ص150. 26 _ همان، ج13، ص36. 27 _ برگرفته از سخنان آيت اللّه خامنه اي. 28 _ ولايت فقيه، ص124. 29 _ صحيفه نور، ج18، ص4. 30 _ همان، ج5، ص186. 31 _ همان، ج19، ص279. 32 _ همان، ج6، ص187. 33 _ همان، ج14، ص131. 34 _ همان، ج6، ص194. 35 _ همان، ج16، ص125. 36 _ همان، ج19، ص121. 37 _ همان، ج10، ص1. 38 _ همان، ج5، ص153. 39 _ همان، ج16، ص126. 40 _ همان، ج14، ص130. 41 _ همان، ج6، ص261. 42 _ همان، ج7، ص76. 43 _ همان، ج8، ص162. 44 _ همان، ج14، ص130. 45 _ همان، ج6، ص137. 46 _ همان، ج3، ص49. 47 _ همان، ج16، ص125. 48 _ همان، ج16، ص67. 49 _ بحارالانوار، ج43، ص134. 50 _ همان. 51 _ همان، ص59. 52 _ همان، ص191. 53 _ تفسير صافي، ج1، ص886. آيه در سوره ابراهيم، آيه 24 است. 54 _ نحل، آيه 90. 55 _ بحارالانوار، ج24، ص190. 56 _ علل الشرايع، ص181. 57 _ دهر، آيه 8. به نقل از تفسير صافي، ج2،

ص770. 58 _ علل الشرايع، ص366. 59 _ بحارالانوار، ج43، ص88. 60 _ همان، ص76. 61 _ كافي، ج3، ص343. 62 _ بحارالانوار، ج43، ص117. 63 _ همان، ص91. 64 _ تبيان، دفتر هشتم، ص27. 65 _ صحيفه نور، ج5، ص283. 66 _ همان، ج16، ص67. 67 _ همان، ج16، ص5. 68 _ همان، ج18، ص262. 69 _ همان، ج21، ص172. 70 _ همان، ج18، ص99. 71 _ علل الشرايع، ص182. 72 _ خصال، ج2، ص618. 73 _ بحارالانوار، ج2، ص3.

زن در نگاه و نهضت امام خميني(ره)

زن در نگاه و نهضت امام خميني(ره) گذشته از برخي چهره هاي ماندگار در عرصه هاي ابتكار و خلاقيت و ادبيات و حماسه و تعهد اجتماعي، كه «زن بودن» را همان «انسان بودن» تلقي كرده و آمادگي هاي فطري و ذاتي شان را ظاهر ساخته اند، بيشتر چنين است كه زن با گذار از سنت و مذهب هم نتوانسته است در دوران تجدد، به تغيير و تحولي درخور انسانيتِ خويش نايل شود؛ چرا كه در اين دگرگوني ها، تنها شكل و شمايلِ ظاهري اش عوض شده است. انقلاب 57، يك بار در تاريخ كشورمان نشان داد كه مي توان از جامعه زنانِ ايراني و مسلمان، انتظار قبول جايگاه انساني و آرماني خود را داشت. مهم اين است كه زمينه ها و انگيزه هاي كمال جويانه را در دنياي زنان به وجود آورده و آنان را در سير و پويه خودآگاهانه خويش ياري كرد. در اين مجال، با ارايه نمونه هايي از رفتار و گفتار حضرت امام خميني قدس سره ، به ارزيابي پديده بازگشتِ زنان ايراني در برهه اي تعيين كننده از تاريخ كشور

خواهيم پرداخت. البته در يادكردهاي تاريخي از زنان، مي بايست بدين مهم نظر داشت كه چه ميزان، زنان در درازناي نهضت و انقلاب به حقوق انساني و اجتماعي خويش دست يافته اند؟ به هر حال اين همه، در حكم زمينه سازي بوده و بايد به احقاق حقوق زنان منتهي شود. انقلابي كه بر دوشِ استوار و لطيفِ زن، به پيروزي گل بر گلوله نايل شده و نظامي خودكامه را به موزه تاريخ فرستاده است، اينك بايد انتظارهاي حقوقي و مطالبات عادلانه جامعه زنان ايراني را پاسخ دهد. ديدگاهي كه تنها تكليف زن در قبال كشور و انقلاب و نظام را مطرح كرده و از انديشه گري و نهادينه شدنِ راه كارهاي دست يابي زن به حقوق و جايگاهش مي گريزد، به نوعي ديگر بر وي جفا مي كند. چنان كه از آموزه هاي اصيل ديني بر مي آيد، رعايتِ متقابل حقوق، سبب تحكيم پيوندها و تضمين حركت ها و نهضت خواهد بود. از اين رو رهبران و جنبش هايي، كارآمد و كام ياب خواهند بود كه ديده ابزاري نسبت به زنان نداشته و در هموارسازي طريق نيل به حقوق و آزادي هاي انساني شان بكوشند. انفعال و نوميدي و دل سردي جامعه زنان در برابر تهديدها و آسيب هاي اجتماعي، بي گمان محصول بي اعتنايي به خواسته هاي فطري و كمال گرايانه آنان است كه بيشتر در شعارها مي ماند و اثري بر عينيت زندگي بر جاي نمي گذارد. سرگذشتِ زن ايراني از ديدگاه امام خميني قدس سره ، زنان در دوره پهلوي، بيش از مردان، از حقوق انساني و اجتماعي شان محروم بودند و

مورد آزار و بيداد قرار گرفتند؛ زيرا كه زن تا مرز كالاي تجاري سقوط كرده و ابزار سياست هاي استبدادي و استعماري وقت درآمده بود. تماس با غرب، فقط در بهره گيري منفي و انحطاطي بود، و هرگز زنان ايراني را از دست آوردهاي علمي و فكري معاصر در مغرب زمين آگاه و برخوردار نساختند. «اين ها (حاكمان) تربيتِ انساني را از ايران به كلي از بين بردند و تربيت هاي غربي، نه آن هم تربيت هاي صحيح غربي، (بلكه) تربيت هاي فاسد غربي در بين ما رواج دادند.»(1) «من مي توانم بگويم كه در زمان اين پدر و پسر (پهلوي ها) به بانوانِ ما، بيشتر ظلم شد، تا به ساير اقشار.(2) قلم هاي مسمومِ خطاكار و گفتار گويندگان بي فرهنگ در اين نيم قرن سياه اسارت بارِ عصر ننگينِ پهلوي، زن را به منزله كالايي خواستند درآورند.(3) نسبت به زن، اين قشرِ انسان پرور و آموزگار چه ظلم ها و خيانت هايي در ظاهرِ فريبنده اي به اسم زنِ مترقي روا داشتند.»(4) از گفتار و مواضع رهبري _ حتي در دهه هاي پيش از انقلاب _ به دست مي آيد كه وي بيش از هر چيز، دغدغه حجاب و معاشرت زنان را داشته است. امام خميني از اين كه رژيم پيشين، در ماجراي كشف حجاب، به زور و خشونت توسل مي جست و بسا كه موجب سقط جنين مي شد، سخت رنج مي برد. در كتاب كشف الاسرار، و نيز خطابه ها و اعلاميه هاي وي در طي نهضت و انقلاب، هرگاه از زن مسلمان ايراني و سرگذشتِ غم بار او يادي رفته است،

پوشش اجباري و شركت در جشن هاي شاهانه _ كه منافي با عفت زنان بوده است _ در شمار بيدادهاي پهلوي آمده است. «به اسم كشف حجاب، چه كارها كردند! چه پرده ها دريدند از اين مملكت! چه زورگويي ها كردند و چه بچه ها سقط شد در اثر حمله هايي كه اين ها مي كردند به زن ها كه چادر را از سرشان بكشند.»(5) موضع گيري رهبر فقيد انقلاب، پيش از قيام 15 خرداد، به هنگام كسب خبر در جهت نكوداشتِ جشن هفده دي از سوي زنان گرد آمده در آرامگاه رضاشاه، حاكي از اهميت حجاب از ديدگاه وي بوده است. امام خميني، با خاطرنشان كردن فاجعه خونين مسجد گوهرشاد _ كه به حمايت از حجاب زنان صورت گرفت _ به دولت وقت هشدار مي دهد كه ملت را به بزرگ داشتِ خاطره قيام گوهرشادِ مشهد، فراخواهد خواند. بدين سان، مي توان گفت كه رهبري انقلاب، به دليل خاستگاه روحاني اش، همواره رابطه زن و حجاب وي را منظور داشته است. «شايد همان سالِ آخري بود كه 15 خرداد، بعدش پيش آمد. من شنيدم كه زن ها مي خواهند بروند سرِ قبر رضاشاه و راجع به همين قضيه كشف حجاب تظاهرات بكنند ... گفتم ... اگر اين كار را بكنيد، من به ملت مي گويم كه عزا بگيرند براي روزي كه قتل عام كرديد در مسجد گوهرشاد!»(6) رهبري انقلاب در جاي ديگر، فلسفه مبارزه با كشف حجاب و حمايت از زنان ايراني را، همانا حفظ قدرت و مديريتِ سازندگي جامعه از رهگذر عفاف و تلاش آنان بر مي شمرد. «نقشه اين بود كه با

توطئه كشف حجابِ مفتضح در زمان قُلدر (رضاخان) اين قشر عزيز (زنان) را كه جامعه را بايد بسازند، تبديل كنند به يك قشري كه فاسد كنند جامعه را.»(7) زنان در دورانِ استبداد، اندك اندك متوجه مقام و حقوق سياسي و اجتماعي خويش شدند. امام خميني بر اين باور بود كه شاه هر چند از آزادي زن، يا آزادزنان و آزادمردان در اجتماع ايراني سخن مي راند، در واقع هيچ زنِ خودآگاه و روشن فكري نمي تواند به نقدِ سياست هاي شاه بپردازد. امام خميني، زن ديروزِ ايراني را، اسير شهوت و خيابان مي نگريست و يا گرفتار خشونت و زندان. «رژيمِ شاه است كه با غرق كردن آن ها (زنان) در امور خلاف اخلاق مي كوشد تا مانع آن شود كه زنان آزاد باشند ... زنان، مانند مردان زندان هاي ايران را پر كرده اند.(8) شاه از آزادي زنان صحبت مي كند. آزادي كدام زن؟ در ايران زنان با شخصيت كه خواستار حقوق انساني خود هستند ... مي دانند كه آزادي زن در منطق شاه، يعني به انحطاط كشانيدن زن از مقام انساني او، و در حد يك وسيله با او رفتار كردن. آزادي زن در منطقِ شاه، يعني پر كردن زندان ها از زنان ايراني كه حاضر نيستند به پستي هاي اخلاقي شاهانه تَن بدهند.»(9) امام خميني، زن پيش از انقلاب را كه مي خواست بازگشت به خويشتنِ خويش داشته و جامعه و فضايي آكنده از روشنايي و عدالت و فضيلت پديد آورد، دچار خشم و كينه شاهانه مي نگرد. هيچ زني، بهره اي از آزادي انديشه و بيان و قلم و فعاليت سياسي

و اصلاح گرانه نداشت و به كم ترين بهانه اي دستگير و روانه زندان مي شد. بدين سان رهبر فقيد انقلاب، گستره زن ستيزي و در واقع خودكامگي حاكم بر مردان و زنانِ آزادانديش ايراني را يادآور مي شود. «(زنان و مردان) آزاد نيستند كه يك قلم برخلاف آن ها (حاكمان) و بنا به مصلحتِ مملكت بنويسند. آزاد نيستند يك كلمه راجع به او (شاه) بگويند!(10) كدام زن توانست راجع به مسايل روز يك كلمه بگويد؟ ... زن ها آزاد نبودند كه راجع به مسايلِ جامعه فعاليت كنند يا حرف بزنند؛ راجع به گرفتاري هاي ملت.»(11) حقوق انساني و اجتماعي زنان در نگاه رهبر فقيد انقلاب _ كه از جهان بيني و شناخت هاي توحيدي حكايت دارد _ زن همچون مرد، انساني است آزاد و مسؤول در قبالِ سرنوشت خود و جامعه. «زن ها اختيار دارند؛ همان طوري كه مردها اختيار دارند. خداوند شما زنان را با كرامت خلق كرده است، آزاد خلق كرده است.»(12) چنان كه از تاريخ صدر اسلام به دست مي آيد، زنان به دنبال ظهور پيامبر، به تولدي ديگر دست يافتند. كارنامه زنان مسلمان پيش از هجرت و تأسيس جامعه آرماني مدينه و پس از آن، حتي در روزگار خلفاي اموي و عباسي، حاكي از نحوه نگرشي نوين در عرصه حيات و فعاليتِ زنان است. امام خميني، اسلام را آييني واقع بينانه و مدافع زنان و حقوق و تساوي آنان با مردان مي شناسد. «اسلام در وقتي كه ظهور كرد در جزيرة العرب، بانوان حيثيت خودشان را پيش مردان از دست داده بودند. اسلام آن ها (زنان) را سربلند و سرافراز

كرد. اسلام آن ها را با مردان مساوي كرد.»(13) رهبر فقيد انقلاب در مصاحبه با روزنامه آلماني دنياي سوم، اسلام و به خصوص نگرش شيعي را با مشاركت فعال زنان در جامعه و سياست مغاير تلقي نمي كند و با نقدِ منصفانه فرهنگ و تمدن غرب، رويكرد جهان معاصر نسبت به حضور و تساوي زن و مرد را در عرصه زندگي مي پذيرد: س: شنيده ايم كه تشيع، سبكِ زندگي غربي را براي اين كه با سنت هاي مذهبي توافق ندارد، رد مي كند. آيا ممكن است شما نظر خود را درباره اين مسأله براساس مذهب تشيع بيان كنيد؟ ج: تشيع كه مكتبي است انقلابي و ادامه اسلام راستين پيامبر است ... نه تنها زنان را از صحنه زندگي اجتماعي طرد نمي كند، بلكه آنان را در جامعه در جايگاه رفيع انساني خود قرار مي دهد. ما پيشرفت هاي دنياي غرب را مي پذيريم، ولي فسادِ غرب را كه خود آنان از آن ناله مي كنند نه.(14) در پاسخ ديگر، گونه گوني حقوق زنان در نظام سياسي برآمده از اسلام خاطرنشان شده و آشكارا امكان حضور در انتخاباتِ تعيين كننده سرنوشت كشور، بيان شده است. اين نوع موضع گيري ها، از هم خواني رهبري با مطالبات مشروع و قانوني و تاريخي ملتي بزرگ در طي نهضت ها و تجربه هاي گران قدرِ گذشته، حكايت مي كرد. به همين سبب، انقلاب 57، جاذبه اش چنان بود كه كم تر عنصر و جماعتي حاضر بود از حمايت و همراهي با آن، دريغ ورزد. در اين ميانه، به ويژه جامعه مظلوم و محرومِ زنان ايراني را مي بايد

در نظر گرفت كه همواره چشم به راه گشوده شدن ميدان ها و افق هاي اميدبخش زندگي جمعي بوده اند. درست در همين مواضع واقع گرايانه است كه انسجام و حركتِ شگرف زنان ايراني شكل مي گيرد و در واقع آينده نهضت اخير مردم مسلمان ايران را رقم مي زند. امام خميني با بيان مقام و حقوق زن در اسلام، و نفي ستم و خشونت درباره زنان، در عين حال دين و فرهنگ و تمدنِ ايرانيان به ستوه آمده از فريب و بيدادِ شاهانه را احيا كرد. س: زنان، توده عظيمي از مسلمانان را تشكيل مي دهند، چه نقشي و چه حقي شما براي زن در نظام اسلامي قايل هستيد؟ ج: ... در نظام اسلامي، زن همان حقوقي را دارد كه مرد دارد: حق تحصيل و حق كار و حق مالكيت و حق رأي دادن و حق رأي گرفتن. در تمام جهاتي كه مرد حق دارد، زن هم حق دارد ... اين كه در خارج منعكس كرده اند كه در اسلام با زنان با خشونت رفتار مي شود، امر غيرصحيحي است و تبليغات باطلي است.(15) رهبري انقلاب در روزهاي آغازين پيروزي، اثرآفريني زنان در جنبش هاي سده اخيرِ ايران را يادآور شده و آنان را به تداوم حركتِ سياسي و اجتماعي در قبال خودكامگي ها فرامي خواند. «زن بايد در مقدرات اساسي مملكت دخالت كند. شما (زنان) همان گونه كه در نهضت ها، نقش اساسي داشته ايد و سهيم بوده ايد، اكنون هم باز بايد در پيروزي سهيم باشيد و فراموش نكنيد كه هر موقع كه اقتضا كند، نهضت كنيد و قيام كنيد.»(16) امام خميني،

در آستانه پيروزي انقلاب، در جهت مقابله با تبليغاتِ مخالفانِ تحول در نظام سياسي ايران، به صراحت از آزادي هاي زنان در عرصه هاي تحصيل و اشتغال و سياست و مسافرت و نحوه پوشش، ياد مي كند. اين موضع گيري شفافِ رهبري، بي گمان جذب نيروهاي گوناگونِ جامعه زنان ايراني، به خصوص دانشجويان و دانشگاهيان را _ كه پيوسته بسترسازي نهضت هاي آزادي خواهانه و استقلال طلبانه را بر عهده داشته اند _ سبب شد. تحجرستيزي امام خميني درباره حقوق و حضور زنان مسلمان ايراني، گام بلندي بود كه نويدبخش فرداي سرافرازي براي كشور به شمار مي آمد. «خيال مي كنند اسلام آمده است كه فقط زن را خانه نشين كند! چرا با درس خواندنِ زن مخالف باشيم؟ چرا با كار كردنِ او مخالف باشيم؟ چرا زن نتواند كارهاي دولتي انجام دهد؟ چرا با مسافرت كردن زن مخالفت كنيم؟ زن چون مرد، در تمام اين ها آزاد است. زن هرگز با مرد فرقي ندارد. آري در اسلام، زن بايد حجاب داشته باشد، ولي لازم نيست كه چادر باشد، بلكه زن مي تواند هر لباسي را كه حجابش را به وجود آورد، اختيار كند.»(17) در مورد زناشويي و متاركه، چنان كه تاريخ حاكي است، جور و جفاي بسياري بر نيم پيكره انساني جامعه ايراني رفته است. امام خميني، با مشروط ساختن عقد و نكاح به وكالت در متاركه از سوي زن، آزادي و حقوق وي را در اسلام نشان مي دهد. بدين گونه هر زني مي تواند در صورت عدم تمايل از همسرش جدا شود، به خصوص كه شاهد اجحاف او بوده و خود را در

بند يافته باشد. در آمدنِ حق طلاق از صورت يك طرفه _ كه مورد سوء استفاده پاره اي از مردان سودجو و ستمگر قرار گرفته است _ به ميزان زيادي از فاجعه زناشويي هاي تحميلي و ناموفق مي كاهد و زنان را از بيماري هاي رواني و اخلاقي نجات مي بخشد. «براي زنان محترم، شارع مقدس راه سهل معين فرموده است تا خودشان زمام طلاق را به دست گيرند. به اين معني كه در ضمنِ عقد و نكاح اگر شرط كنند كه وكيل باشند در طلاق به صورتِ مطلق؛ يعني هر موقعي كه دلشان خواست طلاق بگيرند و يا به صورتِ مشروط؛ يعني اگر مرد بدرفتاري كرد يا مثلاً زن ديگري گرفت، زن وكيل باشد كه خود را طلاق بدهد، ديگر اشكالي براي خانم ها پيش نمي آيد و مي توانند خود را طلاق بدهند.»(18) زن، خانواده و جامعه زن، پيوند سالم يا ناسالم خانواده و جامعه را سبب مي شود. نقش و تأثيري كه زنان ميان اين كانون كوچك و بزرگ دارند، بي شك مردان نخواهند داشت. شايد بتوان وجود عواطف سرشار زن و لطافت روحي و فكري وي را باعث اين برتري تلقي كرد. به هر حال، براي اين كه بتوان از جامعه اي در حال رشد و طراوت و تكامل برخوردار شد و آزادي و استقلال فرهنگي و سياسي و اجتماعي و اقتصادي آن را فراچنگ آورد، بايد نهاد خانواده را در بستر سالمي قرار داد. چه در شرق و چه در غرب، در حقيقت، بينش ابزاري _ كه زن را موجودي مكلف و برده واسير نشان مي دهد _ سبب ناكامي

زنان در برقراري رابطه معقول و مقبول ميان خانواده و جامعه مي شود. در آن جا كه زن به حقوق انساني اش آشنايي يافته و براساس آن ازدواج مي كند و به تعليم و تربيت فرزندانش همت مي گمارد، مي نگريم كه او به خاطر خودآگاهي اجتماعي وتاريخي اش، در عينِ همسر و مادر بودن، عنصري تأثيرگذار در حركت جامعه شناخته مي شود. اين كه در عصر حاضر _ خانواده هاي شرقي و غربي، و به تبع آن جامعه ها و نظام ها، با بحران هاي فرساينده و فزاينده اي روبه رو شده اند، از ناتواني در ايجاد تعادل ميان اين كانون هاي خرد و كلان حكايت دارد. فرار نگران كننده دختران و پسران از خانه و آوارگي و سرگرداني روحي وبزه كاري هاي در حال رشد، نشان مي دهد كه گرايش به تجرد نتوانسته مانع گسست و بحران اخلاقي باشد. امام خميني، رهبري، زمينه سازي تربيت و اصلاح و پيشرفت جامعه، و آزادي خواهي و استقلال طلبي را _ كه جوهره نهضت هاي مردمي است _ محصول نهاد تأثيرگذار خانواده تلقي مي كند. «نقش خانواده و خصوص مادر در نونهالان، و پدر در نوجوانان بسيار حساس است ... اساساً تربيت از دامان پاكِ مادر، و جوار پدر شروع مي شود و با تربيت اسلامي وصحيحِ آنان، استقلال وآزادي و تعهد به مصالح كشور پايه ريزي مي شود.»(19) زنان و انقلاب تاريخ ايران، حاكي از نهضت هايي است كه ركن اصلي آن را زنان تشكيل داده اند. از قيام اصلاح طلبانه سيد جمال الدين اسدآبادي به بعد كه شاهد جنبش هاي مردمي تنباكو و مشروطيت

و ملي شدن صنعت نفت و 15 خرداد بوديم، به روشني حضور انكارناپذير زنان را مي نگريم. پژوهش هاي سياسي _ تاريخي نشان مي دهد كه سرگذشت زن ايراني، همواره با انقلاب و حركت ظلم ستيزانه پيوند خورده است. پديده انقلاب 57، در ميان تجربه هاي پيشين، برجستگي بارزي دارد؛ چرا كه زنان، فضاي بي فرهنگي عصر استبداد را حس كرده و بر اثر آشنايي و تماس با فرهنگ و تمدن، امكانِ سنجش و گزينش الگوي مناسب رفتاري و شخصيتي را به دست آورده بودند. گستره حضور زنان مسلمان ايراني در جريان انقلاب، بدون هيچ دعوت واپس گرايانه اي صورت گرفت. در حقيقت موج برآمده از انقلاب چنان خرد و كلان را به خودجوشي برانگيخته بود كه متوليانِ سنت و ارتجاع و تحجر، توان مقابله با آن همه را از كف داده بودند. امام خميني، كه زنان را دوشادوش مردان به حمايت از انقلاب، تشويق مي كرد، بدين نكته نظر داشت و آزادي اجتماعي و سياسي زنان را زمينه ساز پيروزي انقلاب برشمرد. «(در ماجراي انقلاب، اين طور نبود كه بگويند: شما زنان) بيرون نرويد! در بين مردم نرويد! فرياد نزنيد! مظالم را نگوييد! با همين فعاليتِ شما و آزادي شما بود كه اين پيروزي براي ملت ما نصيب شد.»(20) امام خميني، تأثيرگذاري حركت و مشاركتِ سياسي زنان را، بيش از آن مي داند كه در ظاهر به چشم مي خورد. «شما (زنان) در آتيه براي مملكتِ ما پشتوانه هستيد.»(21) «ما نهضت خودمان را مديون زنان ها مي دانيم. مردها به تبع زن ها در خيابان ها مي ريختند. تشويق مي كردند زن ها مردان

را. خودشان در صف هاي جلو بودند.»(22) «بانوان اين نهضت را پيش بردند. براي اين كه بانوان ريختند توي خيابان ها. در صورتي كه بانوان بنابراين نبود كه بريزند در خيابان ها، (اما) ريختند توي خيابان ها.»(23) «(زنان) پيشرو اين نهضت اسلامي بودند. رشد سياسي خودشان را اثبات كردند. نهضت را راهنمايي كردند. شما رهبرانِ نهضت هستيد ... من شما (زنان) را به رهبري قبول دارم و خدمت گذار شمايم.»(24) «ملتي كه بانوانش در صف مقدم براي پيشبرد مقاصد اسلامي هست، آسيب نخواهد ديد.»(25) بنيان گذار جمهوري اسلامي، حضور و مشاركت زنان در انقلاب را، ناشي از آموزه هاي ديني و انگيزه هاي ايماني دانسته است. «اين اسلام و قرآن است كه خانم ها را آورده است بيرون، و هم دوش مردها بلكه جلوتر از مردها وارد در صحنه سياست كرد.(26) شما در چه تاريخي چنين ديده ايد؟ امروز زن هاي شيردل، طفل خود را در آغوش كشيده و به ميدان مسلسل و تانك دژخيمان رژيم مي روند.(27) زندان هاي شاه از زنان شيردل و شجاع مملو است ... جلسات سياسي كه زنان در شهرهاي مختلف ايران به پا مي كنند كم نيست.(28) اگر اين ها (زنان و مردان مبارز) نبودند، ما هيچ قدمي برنمي داشتيم. اين هايند كه من را وادار مي كنند به قدم برداشتن.»(29) زنان و جنگ رهبر فقيد انقلاب، در يادكردِ مجاهدت زنان مسلمان ايراني در جبهه هاي جنگِ تحميلي، اشارتي به تفسير و طرز تلقي هاي متحجرانه قاعدين زمانه دارد كه همواره مزاحم پيشرفت جامعه بوده اند و سنگ حمايت از اسلام و ايمان نيز به سينه زده اند. «ما

مفتخريم كه بانوان و زنان پيرو جوان، و خرد و كلان در صحنه هاي فرهنگي و اقتصادي و نظامي حاضر و هم دوشِ مردان يا بهتر از آنان در راه تعالي اسلام و مقاصد قرآن كريم فعاليت دارند. و آنان كه توانِ جنگ دارند در آموزش نظامي _ كه براي دفاع از اسلام و كشور اسلامي، از واجبات مهم است _ شركت (كرده) و از محروميت هايي كه توطئه دشمنان و ناآشنايي دوستان از احكام اسلام و قرآن بر آن ها، بلكه بر اسلام و مسلمانان تحميل نمودند، شجاعانه و متعهدانه خود را رهانده و از قيد خرافاتي كه دشمنان براي منافع خود به دست نادانان و بعضي آخوندهاي بي اطلاع از مصالح مسلمين به وجود آورده بودند، خارج نموده اند.»(30) «و درودِ خداوند بر زناني كه در اين انقلاب و در دفاع از ميهن، به درجه والاي شهادت نايل گشته اند.»(31) آري، در ايام جنگ و دفاع از ايران و اسلام، باز زنان را مي نگريم كه پيشتاز نبرد و استقامت بوده و به مردان نيرو بخشيده اند. اين بار، ميهن دوستي زنان ايراني نشان داد كه آنان از نهضت و حركتِ توحيدي و انبيايي برنگشته و هم چنان بدان وفادار مانده اند. سخت كوشي هاي زنان در جبهه و پشت جبهه، به راستي جاي كم ترين ترديد و انكاري را در گرايش اجتماعي و متعهدانه آنان بر جاي نگذاشته است. البته اين همه بار سنگيني را بر دوش حاكميت و مديريت كلانِ نظام مي گذارد تا به تكليف خود در جهت تأمين حقوق و تحقق مطالبات زنان، رفتار كنند.

1- صحيفه نور، ج

7، ص 248. 2- همان. 3- همان، ج 12، ص 72. 4- همان، ج 16، ص 126. 5- همان، ج 10، ص 139. 6- همان، ج 13، ص 69. 7- همان، ج 14، ص 130. 8- همان، ج 2، ص 44. 9- همان، ج 22، ص 153. 10- همان، ج 9، ص 155. 11- همان، ص 231. 12- همان، ج 11، ص 254. 13- همان. 14- همان، ج 3، ص 159. 15- همان، ج 4، ص 34. 16- همان، ج 5، ص 153. 17- همان، ج 4، ص 103. 18- همان، ج 10، ص 78. 19- همان، ج 15، ص 161. 20- همان، ج 9، ص 230. 21- همان، ج 6، ص 185. 22- همان، ج 6، ص 185. 23- همان، ج 7، ص 47. 24- همان، ج 6، ص 85. 25- همان، ج 13، ص 31. 26- همان، ج 12، ص 236. 27- همان، ج 2، ص 143. 28- همان، ج 3، ص 102. 29- همان، ج 5، ص 16. 30- همان، ج 21، ص 172. 31- همان، ج 14، ص 202.

كنكاشي دركلام امام (ره) برارتجاع فمينيسم بررسي ايرادات به حقوق زنان در اسلام و جواب آن

كنكاشي دركلام امام (ره) برارتجاع فمينيسم بررسي ايرادات به حقوق زنان در اسلام و جواب آن آنچه امروزه در ايران اسلامي تحت عنوان «فمنيسم» مطرح مي گردد داراي همان ويژگيهاي كلي جنبش زنان در دوره طاغوت است كه مهمترين شاخصه آن مخالفت با «دينداري» زنان و «حقوق» آنان در عرصه فقه مي باشد. در حقيقت فمنيسم وارداتي(1) مصداق بارزي از روشنفكري مرتجع(2) است كه با گام برداشتن در جهت خلاف دين، خط بطلاني بر كارآيي و واقع نمائي خود كشيده است. حاصل

عمر حضرت امام قدس سره، استاد شهيد مطهري(ره) در اعتراض به روش متداول روشنفكران ايراني كه فريب خوردن با نام فمنيسم يا همان دفاع از حقوق زنان است كه اظهار مي كنند: «احياء حقوق فراوان و متروك زنان در اسلام» نهضت حقيقي زنان مسلمان است «نه اينكه با تقليد و تبعيت كوركورانه از روش مردم غرب كه هزاران بدبختي براي خود آنها بوجود آورد. نام قشنگي بر روي يك فرضيه غلط بگذاريم.(3) و با تبعيت از حركتهاي فمنيستي، «بدبختيهاي نوع غربي» زن را بر «بدبختي هاي نوع شرقي»اش اضافه نمائيم.(4) ادعاي اصلي؛ تشابه حقوق زن و مرد ايده «تشابه حقوق» كه با مارك تقلبي «تساوي حقوق زن و مرد» در اواسط دهه پنجاه شمسي در اين كشور رايج شد بار ديگر در حركت ارتجاعي روشنفكران در دهه هشتاد مطرح گرديد و اين بار كه به بركت انقلاب بزرگ اسلامي در كشورمان، زنان از قشرهاي مختلف جامعه در سطح وسيعي در صحنه هاي علمي، فرهنگي و سياسي و اجتماعي حضور و مشاركت يافته اند، اين ديدگاه نيز سعي مي كند تا با گسترش مصاديق تشابه حقوق، خود را مجددا مطرح نموده و مطالباتش را از جامعه، انقلاب و اسلام افزايش دهد. اما همچنان با دو اشتباه بزرگ دست به گريبان است يكي اصل تئوري و ديگري مطالبات. بطلان اصل مدعا را به پاسخهاي استاد شهيد مطهري (ره) مي سپاريم كه در سالهاي 45 و 46 و شمسي، در مقام پاسخگويي به شبهات چهل گانه روشنفكرمآبان در باب حقوق خانوادگي زن، سلسله مقالاتي را تهيه نمودند كه در مجله زن روز آن زمان به چاپ رسيد و

پيش از پيروزي انقلاب اسلامي نيز به صورت كتابي تحت عنوان «نظام حقوق زن در اسلام» منتشر شد استاد با تبيين اصل «عدل» به عنوان فلسفه حقوق اسلامي، مساوات انساني زن و مرد و ضرورت عدم مشابهت حقوقي آنها را بررسي مي نمايد. 1 بازگشت به قانون حمايت از خانواده كه به دنبال حركتهاي سال 45 در زمان طاغوت به تصويب رسيد و از آن جمله اعطاي حق طلاق به زنان و اجراي مجازات براي تعدد زوجات مرد. 2 رجعت به قانون مجازات عمومي زمان طاغوت كه زن و مرد در قصاص، ديه و شهادت (گواهي) همانند تلقي مي شدند. 3- لغو قانون حضانت اطفال كه در زمان طاغوت و بعد از انقلاب به آن عمل شده است. 4- كسب مناصب نخست سياسي كشور براي زنان. قبل از پاسخگويي به «مطالبات» فوق لازم است دو نكته را روشن نماييم: 1- مسلّمات و ضروريات حقوقي زنان در صراحت وحي: حقوقي مانند حق الارث و شهادت زنان به عنوان «محكمات» پذيرفته شده در كليه فرق اسلامي است و قابل تأويل نمي باشد. فقه پوياي جواهري نيز با متدولوژي ويژه خود تطابق با مقتضيات زمان را در فروع و متشابهات جستجو مي كند. نكته اي كه لازم است تذكر داده شود اين است كه اجتهاد به مفهوم واقعي كلمه يعني تخصص و كارشناسي فني در مسائل اسلامي و اين امر چيزي نيست كه به قول استاد مطهري (ره) هر «ازمكتب گريخته اي»(5) به بهانه اينكه چند صباحي در يكي از حوزه هاي علميه بسر برده است بتواند ادعا كند. قطعا براي تخصص در مسائل اسلامي و صلاحيت اظهارنظر

يك عمر اگر كم نباشد زياد نيست. آنهم به شرط آنكه شخص از ذوق و استعداد نيرومندي برخوردار و توفيقات الهي شامل حالش بوده باشد. گذشته از تخصص و اجتهاد، افرادي مي توانند مرجع رأي و نظر شناخته شوند كه از حداكثر تقوا و خداشناسي و خداترسي بهره مند بوده باشند. تاريخ اسلام افرادي را نشان مي دهد كه با همه صلاحيت علمي و اخلاقي، هنگامي كه مي خواسته اند اظهارنظري بكنند مانند بيد بر خود مي لرزيده اند. حال اگر بر اوراق جرايد و نشريات امروز جامعه امان نظري دوباره بيفكنيم مي بينيم كه چگونه عده اي با اظهارنظرهاي غيركارشناسي (اگر نخواهيم بگوئيم خدانشناسي) در معارف ديني خواهان تغيير ضروريات اسلامي هستند. 2- تعامل «اخلاق» و «حقوق» ضامن سعادت زنان: بايد توجه داشت كه مكتب اسلام گرچه داراي سيستم حقوقي دقيقي مي باشد ولي راه سعادت دنيا و آخرت بشر را صرفا در «قانون مداري» و تشكيل جامعه مدني، فارغ از موازين اخلاقي نمي داند كه «ان اللّه يأمر بالعدل و الاحسان»(6). اسلام خود را وقف تكميل مكارم و بزرگواريهاي اخلاقي نموده است(7) و در همين جايگاه است كه هديه اي برتر از حقوق به زنان اعطا مي كند، تا آنجا كه «دوست داشتن» و حب به زن را از اخلاق انبياء معرفي نموده(8) و بزرگواري مردان را در گرو «اكرام به زنان» مي داند.(9) و اين در حالي است كه جوامع غربي، زنان كشورهاي جهان سوم و بخصوص كشور ما ايران را، نمونه بارز زن مظلوم و تحت ستم به جهان معرفي مي كنند و حال آنكه آمار، خلاف اين ادعا را نشان

مي دهد. هتك حرمت، كتك خوردن و سوء استفاده جنسي از زنان و عناويني از اين قبيل در كشورهاي غربي به ويژه امريكا و آلمان به گونه اي است كه دل هر انساني را به درد مي آورد(10) و در واقع زن در حقوق اوليه انساني خود از ناحيه مردان اطرافش مورد ستم قرار مي گيرد. حق طلاق زنان و حقوق خانوادگي آنها پيشينه بحث و گفتگو در اين باب به قدمت تاريخ بيست ساله انقلاب اسلامي است. حضرت امام «ره» تنها يكماه پس از ورودشان به ميهن اسلامي به صراحت از اين موضوع سخن مي گويند:(11) «قوانين اسلام همه به صلاح زن و مرد است... و اما مسأله اي كه بايد توجه داشته باشيم اين است كه زناني كه مي خواهند ازدواج كنند از همان اول مي توانند اختياراتي براي خودشان قرار دهند كه نه مخالف شرع باشد و نه مخالف حيثيت خودشان» و در مورد حق طلاق نيز چنين مي گويند: «اسلام همان گونه كه حق طلاق را براي مردها قرار داده است اين حق را براي زن هم قرار داده است كه در وقت ازدواج شرط كند كه اگر با من چه كردي و چه كردي من وكيل باشم در طلاق» و ضمانت اجرايي اين شرط «ضمن عقد»: «و اگر اين شرط را كرد، مرد ديگر نمي تواند او را معذول كند اگر مردي با زني بد رفتاري كرد در اسلام او را منع (مي)كند و اگر گوش نكرد او را حدّ مي زند و اگر گوش نكرد، مجتهد زن را طلاق مي دهد.» ولي سال بعد كه مجددا گروهي از زنان

درباب حق طلاق از حضرتش استفتاء مي گيرند ايشان مجددا همان معنا را تصريح مي فرمايند و حق طلاق زنان را به دو صورت وكالت «مطلق» و «مشروط» بيان مي فرمايند:(12) «براي زنان محترم، شارع مقدس راه سهل معين فرموده است تا خودشان ضمام طلاق را به دست گيرند و به اين معني كه در ضمن عقد و نكاح اگر شرط كنند كه وكيل باشند در طلاق به صورت مطلق يعني هر موقعي كه دلشان خواست طلاق بگيرند و يا به صورت مشروط يعني اگر مرد بدرفتاري كرد مثلاً زن ديگري گرفت زن وكيل باشد كه خود را طلاق دهد، ديگر هيچ اشكالي براي خانمها پيش نمي آيد و مي توانند خود را طلاق دهند.» امام كه از ابتدا دستهاي پنهان را در دامن زدن به اين مسأله مي ديدند، پس از طرح دوباره آن در عمر يكساله انقلاب در پايان به زنان هشدار مي دهند: «اميد است تحت تأثير مخالفين اسلام و انقلاب اسلامي واقع نشويد كه اسلام براي همه مفيد است» و ذهنها را متوجه به اين مسئله مي نمايد كه طرح اين مسئله و مسايلي از اين دست براي اين است كه عدم كارآمدي اسلام را در جامعه القاء كنند و آن را مضر به زنان معرفي نمايند. دامن زدن به اين مسئله توسط روشنفكران به اينجا ختم نمي شود بلكه به گفته حضرتش تبديل به «توطئه»اي مي شود كه منجر به رسوايي زنان و مردان روشنفكري مي شود كه در لواي دفاع از حقوق زنان به مبارزه با اسلام برخاسته اند:(13) «من اميدوارم كه اين قشرهاي مختلفي كه هست، همه توجه

داشته باشند كه اين توطئه هايي كه الان در بين هست با توجه خودشان خنثي كنند، شما ديديد و خانمهاي به اصطلاح خودشان روشنفكر ديدند كه يك دروغي در تهران منتشر كردند و اين خانمها بدون اينكه رسيدگي كنند به خيابانها مي خواستند بريزند در صورتي كه اصلاً يك همچو قانوني كه آنها خيال مي كردند مطرح نبود، معذلك، مع الاسف اين روشنفكرها معلوم شد كه اين قدر بي توجه به مسايل روز هستند و به مسايلي كه مربوط به سرنوشتشان هست كه مطالبي كه در راديو و تلويزيون، در مطبوعات منتشر شده است اينها را نگاه نميكنند و فقط به نوشته بعضي اشخاص مفسد نگاه كردند و بدون توجه خواستند ترتيب اثر بدهند. اينها توطئه نيست؟ اينها كثيف اند يك توطئه فاسد نيست كه يك مسأله اي كه اصلاً مطرح نشده است نسبت بدهند كه گذشت در قانون اساسي كه زن هيچ حقي ندارد! در صورتي كه اصلاً مطرح نشده است. و لذا اموري نيست كه مربوط به قانون اساسي باشد. بيدار نمي شوند اين جوانهاي ما؟ اين جوانهاي زن و مرد ما بيدار نمي شوند كه يك همچو توطئه هايي در كار هست؟ توجه نمي كنند كه يك دروغ را كه بعد از يك روز كشف مي شود معذلك آنها منتشر مي كنند و از جهات اشخاص بهره برداري مي كنند؟ به كجا بايد گفت كه شمايي كه اينقدر به قول خودتان دانشمند و روشنفكر هستيد، به يك قانوني كه سرنوشت شما بستگي به آن دارد بي عنايت هستيد كه نه روزنامه را نگاه كرديد، نه راديو گوش كرديد، نه راديو تلويزيون را

و همين طور بي جهت اسباب اين شد كه ما را سرشكسته كنيد كه روشنفكرهاي ما اين طور مردم هستند، اين طور جمعيت هستند كه تحت تأثير يك دروغي كه بعد از يكي دو روز فاش مي شود واقع مي شوند و خودشان اينقدر بي اطلاعند كه از گزارشها و از چيزهايي كه مي گذرد در مملكتشان هيچ توجهي ندارند، هيچ اطلاعي ندارند. خودتان را اصلاح كنيد، توجه كنيد به سرنوشتهاي خودتان» امام ماهيت واقعي اين گونه روشنفكران را براي مردم آشكار مي كنند: «اينهايي كه اين دروغها را پخش مي كنند اينها براي شما نمي خواهند يك سعادتي ايجاد كنند، اينها همان ها هستند كه با اسم «آزادمردان و آزادزنان»، شما را و همه جوانهاي ما را به تباهي كشيدند. اينها اشخاصي هستند كه آزادي را در آن چيزهايي كه تباهي مي آورد مي دانند و اما آن چيزهايي كه تباهي ندارد آن چيزهايي كه براي سونوشت ملت است در آن چيزها آزادي نمي دهند. اينها همان طايفه هستند و اينها مي خواهند همان مسايل را پيش بياورند و از چيزهايي كه اينها منتشر ميكنند شما توجه داشته باشيد اسلام براي همه شماست.» و مجددا مبحث طلاق را چنين تشريح مي كنند: «اين معنا كه از من قبلاً سؤال شده است و جواب دادم كه طلاق در صورتي كه در ضمن عقد با مرد وقتي كه مي خواهند عقد كنند شرط بكنند و در ضمن عقد اين شرط بشود كه وكيل در طلاق خودش يا مطلق يا در شرايطي، يك سؤالي پيش آورده است به اينكه اين زنهايي كه حالا تحت زوجيت هستند چه؟

اين ولايت فقيه را مخالفت مي كنند و در صورتي كه نمي دانند از شئون فقيه هست كه اگر چنانچه يك مردي با زن خودش رفتارش بد باشد اولاً او را نصيحت كند و ثانيا تأديب كند واگر ديد نمي شود اجراء طلاق كند.» ايشان در ادامه از «جهل مركب» اين گروه روشنفكران مرتجع گلايه مي كنند: «از اسلام نترسيد و نترسانيد مردم را. شماهايي كه قلم دستتان مي گيريد و هرچه دلتان مي خواهد مي نويسيد يا هر چه دلتان مي خواهد صحبت مي كنيد، شماها اسلام را بي اطلاع از آن هستيد. شما يك كلمه اسلامي شنيديد، گاهي هم يك كتابي خوانديد كه نويسنده اش هم از اسلام اطلاع صحيحي نداشته است، بدون اطلاع از اسلام، بدون اطلاع ازفلسفه احكام اسلام. شماها سمپاشي مي كنيد و معلوم هم نيست كه واقعا مقصدتان اين باشد كه يك كار صحيحي انجام بدهيد.» و حضرتش مجددا سه ماه پس از اين ماجرا بار ديگر موضوع حق طلاق زنان را به عنوان «فصل الخطاب» تصريح و تأكيد مي كنند.(14) مشاركت سياسي زنان و كسب مناصب عاليه كشوري گروهي از روشنفكران كشور(15) اظهار مي كنند(16): كه اين زنان بودند كه با حضور انبوه خود در تظاهرات عليه رژيم پهلوي موجبات متروك شدن موانع شرعي حضورشان را فراهم كردند و چون حضور زنان در اين عرصه به نفع سياستهاي آن روز رهبران ديني - سياسي بوده، فقها نيز مدعي حضور آنها نشده بلكه بر ضرورت اين حضور تأكيد نموده اند و به اين وسيله روايات دالّ بر حرمت حضور اجتماعي زن، بدون بررسي صحت و سقم آنها - و

صرفا براي رسيدن به مقاصد سياسي - متروك واقع شدند. و نهايتا نتيجه مي گيرند كه: آنچه محذور داشت و ممنوع بود، نفس حضور زنان بود كه تجويز شد، چرا بايد در مصاديق اين «امر جايز» دچار نوعي امساك و «تنگ نظري» بشويم. چند سؤال و يك پاسخ:

حضور زنان دستاورد انقلاب اسلامي بود يا انقلاب اسلامي دستاورد حضور زنان؟ امام به عنوان بزرگ رهبر انقلاب اسلامي، حضور زنان را «معجزه بزرگ اسلام» مي نامند و نتيجه «نور ايمان» و «قدرت اسلام و قرآن» (17) و علت تحول زنان را «اسلامي بودن انقلاب» مي شمارند.(18) اين حضور «آتشي الهي» است كه خداوند آن را روشن كرده است.(19) تحولي كه «بزرگترين ثمره انقلاب»(20) است و حضرتش از آن به «عظمت»(21) ياد مي كنند و آنرا بزرگتر از «پيروزي انقلاب»(16) مي دانند. سپس به اراده الهي و با قدرت اسلام و «انقلاب اسلامي» بوده است كه زنان ايراني متحول شده اند، احساس وظيفه نموده و در صحنه هاي مختلف انقلاب حضور يافته اند و از اين جهت است كه زنان «مديون» و «وامدار» اسلام و انقلاب اسلامي مي باشند.(22) اما از سوي ديگر، اين حضور زنان در عرصه هاي مختلف است كه «تضمين كننده پيروزي»(23) است و اسلام را بيمه مي كند.(24) و بدين گونه است كه اسلام و انقلاب «مرهون» زنان مي گردد.(25) و روايت «حسين مني و انا من حسين» كه يك «دور عاشقانه» است - و نه «دور باطل فلسفي» - مصداقي ديگر مي يابد كه زنان به دست اسلام آزاد مي شوند(26) و اسلام به دست آنان آزاد مي گردد.(27) آزادي زنان ايراني مرهون

انقلاب اسلامي مي گردد و انقلاب اسلامي وامدار زنان متعهد.(28) حضور اجتماعي زنان، احياء اسلام است يا پشت پا زدن به آن؟! اين سؤال نيز به كّرات قبل از پيروزي انقلاب اسلامي از شخص حضرت امام (ره) سؤال مي شود و از آن جمله، يكي از اساتيد دانشگاه «روتكرز» آمريكا، حضرتش در پاسخ مي فرمايند:(29) «تبليغات سوء شاه و كساني كه با پول شاه خريده شده اند چنان موضوع آزادي زن را براي مردم مشتبه كرده اند كه خيال مي كنند اسلام آمده است كه فقط زن را خانه نشين كند چرا با درس خواندن زن مخالف باشيم؟ چرا با كار كردن او مخالف باشيم؟ چرا زن نتواند كارهاي دولتي انجام دهد؟ چرا با مسافرت كردن مخالفت كنيم؟ زن چون مرد در تمام اينها آزاد است. زن هرگز با مرد فرقي ندارد.» امام (ره)بار ديگر هنگامي كه هنوز در تبعيد بسر مي برند در اين باره مي فرمايند:(30) «اين تبليغات كه اگر اسلام پيدا شد مثلاً ديگر زنها بايد بروند توي خانه ها بنشينند و قفلي هم درش بزنند كه بيرون نيايند، اين چه حرف غلطي است كه به اسلام نسبت بدهند» و استدلال مي فرمايند كه «صدر اسلام زنها توي لشكرها هم بودند، توي ميدانهاي جنگ هم مي رفتند». ايشان در جاي ديگر با اشاره به حضور مؤثر زنان در نهضتهاي صدساله اخير كه به رهبري روحانيت شيعه در كشور به وقوع پيوسته مي فرمايند:(31) «كسي كه تاريخ اين صدساله را مطالعه كرده است مي داند كه در جنبشهايي كه در ايران بوده است جنبشهاي اصيلي كه در ايران بوده است قبل از اين

دوره رژيم پهلوي، جنبش تنباكو، جنبش مشروطيت، زنها همدوش با مردها فعاليت مي كردند. زنها در جامعه بودند و با مردها راجع به امور سياسي و امور اجتماعي و گرفتاريهاي مملكت خودشان فعاليت مي كردند همان طوري كه مردها در آن وقت قيام مي كردند، قيام مي كردند، براي اينكه قضيه تنباكو را كه همه چيز ما را به باد داده بود جلوگيري از آن قرارداد بكنند، زنها هم در آن وقت شريك بودند ودر جنبش مشروطيت هم همان طور كه مردها فعاليت مي كردند زنها هم فعاليت مي كردند.» و نكته ظريفتر آنكه بر اين امر تأكيد مي كنند كه اين نقش «آن مقداري است كه تاريخ به ما گفته است»(32) و نه آن مقدار حقيقي اش كه احتمالاً وسيعتر و جدي تر بوده است. همان گونه كه گذشت، حضور سياسي اجتماعي زنان در نظام اسلامي به عنوان يك فريضه و تكليف مي باشد كه بسيار بالاتر از «حق» است بلكه اداء حق متقابل است و حكومت اسلامي و اين حضور هنگامي بر زن «فرض» و «واجب» مي گردد كه «فاسد بودن محيط» يا «مفسده انگيز بودن» نحوه حضور مرتفع شده باشد (33) - كه بحمداللّه در اكثر زمينه ها برطرف شده است - و اين حكم در باب حرمت منتخَب و منتخِب بودن زنان در انتخابات مجلس شوراي ملي زمان طاغوت نيز صدق مي كند. و اما روايات دال بر ممنوعيت حضور اجتماعي زنان نيازمند بحثي مستقل و تخصص در باب احاديث مي باشد كه خود گفتاري گسترده و مستقل است كه در اين مقال نمي گنجد. آيا «جنسيت» مانعي در كسب مناصب

عاليه كشور مي باشد يا عواملي ديگر؟ افرادي كه به دست گرفتن مناصب ريز و درشت سياسي، نظامي و امنيتي كشور(34) را براي زنان طلب مي كنند، خود معترفند كه چنانچه زني واجد «شرايط عمومي» باشد مي تواند در اين رقابت قرار گيرد. جا دارد تا سؤال شود در مواردي مانند رياست قوه قضائيه و رياست ديوان عالي كشور كه به حسب قانون اساسي از جمله شروط عمومي و مسلم آن احراز تخصص در مسايل دين مبين اسلام يا همان «درجه اجتهاد» مي باشد چه تعداد «زن» به اين درجه رسيده اند و از آن ميان چه تعداد خود را براي كسب اين مناصب «شايسته ترين»(35) مي دانند. البته به اين خواسته اشكالات عديده منطقي، اجتماعي، فقهي و قانوني وارد است كه آن را به وقتي ديگر وامي گذاريم. ولي بايد توجه داشت اين ادعا با مطرح كردن يك «شبهه مفهومي» به جاي «شبهه مصداقي» راه سفسطه پيش گرفته و نداي «هل من مبارز» مي طلبد. واپسين سخن آنكه: هم آنان كه «سقف طلبكاريهايشان» از انقلاب و نظام شكوهمند اسلامي، كه به قيمت خون دادنها و خون دل خوردنهاي بسيار به دست آمده است، تا بدانجا مي رسد كه ادعاي به دست گرفتن رهبري يا شوراي رهبري(36) (!؟) را دارند و معتقدند زنان عصر پهلوي زناني متكي به نفس(37) بوده اند درحالي كه كشف حجاب رضاشاه را عامل ارتقاء منزلت زنان مي دانند(38) و به قول خودشان مفتخرند كه در جمهوري اسلامي نيز قانون استفاده از حجاب را برنتابيده اند.(39) به ناچار معترفند كه نه روشنفكران بعد از مشروطه كاري براي زنان كردند(40) و نه

حضور انتصابي - يا انتخابي (!) - زنان در مجلسين پهلوي توانست حضوري مفيد به حال زنان باشد،(41) ولي همچنان چشم طمع بر خوان گسترده انقلاب اسلامي دوخته اند و «سهم الحرب» مي طلبند و اين همه در حالي است كه چشم بر حضور گسترده و سرشار از موفقيت زنان ايران اسلامي در عرصه هاي فرهنگي، علمي و آموزشي كشور بسته و قوانين مترقي اقتصاد اسلامي را در مورد زنان كم اهميت جلوه مي دهند و .... شايسته است در پايان، اين سخن «بت شكن قرن» را - كه خطاب به زنان فرموده اند - به گوش جان شنيده و به آن عمل كنيم: «نگه داريد اين تحول را، توجه كنيد به اينكه دستهاي فاسد و قلبهاي فاسد شما را به اغفال نكشاند و شما رابرنگرداند به حال سابق. اين راه را شما ادامه بدهيد، توده هاي ميليوني مردان ما هم ادامه بدهند و مي دهند و تودههاي ميليوني بانوان ما هم ادامه بدهند و مي دهند و هيچ توجهي به صحبتها و قلمها و سخنرانيهايي كه مي شود نكنيد و خودتان مستقل فكر كنيد و تابع افكار ديگران نباشيد و خودتان براي كشور خودتان كوشش كنيد كه مفيد باشيد و شما هدايت كنيد مردان را و هدايت كنيد دولتمردان را»(42) پي نوشت ها: 1. برگرفته از سخنان مقام معظم رهبري، روزنامه جمهوري اسلامي 1/8/76 2. سخنان مقام معظم رهبري، روزنامه اطلاعات 27/2/77 3. حقوق زن در اسلام، استاد مرتضي مطهري، ص122، تهران1357، چاپ هشتم 4. نظرات مقام معظم رهبري نيزمؤيد ايده فوق است، روزنامه جمهوري اسلامي، 1/8/76 5. حقوق زن در اسلام، ص105 6.

سوره نحل، آيه 90 7. اني بعثت لاتمم مكارم الاخلاق: رسول اللّه صلي الله عليه و آله وسلم 8. حب الناس ء من اخلاق الانبياء 9. خياركم الينكم مناكبه و اكرمكم لنسائهم 10. نگاه شود به مقاله خشونت عليه زنان نقض حقوق بشر، ترجمه ليلا عنصري، مجله حقوق زنان، ش 11، ص 52 11. صحيفه نور، ج 5، ص 154، بيانات 15/12/1357 12. صحيفه نور، ج 10، ص 78، استفتاء 7/8/1358 13. صحيفه نور، ج 10، ص 86 تا 88 بيانات 9/8/1358 14. صحيفه نور، ج 11، ص 255 بيانات 12/11/1358 15. همان روشنفكرمآبان ناآگاه از اسلام كه با هر ادعاي خويش به رسوايي شان مي افزايند. 16. مهرانگيز كار، حقوق سياسي زنان ايران، ص 33 تا 35، چاپ اول، تهران 1376 17. «اين يك معجزه اسلام است يك معجزه بزرگ است كه شما خواهران و برادران با هم همصدا و با مشتهاي گره كرده در مقابل قدرتهاي شيطاني ايستاده ايد معجزه اسلام است اين قدرت اسلام است كه در شما تجلي كرده است اين قدرت ايمان است كه شما را بر اين مبارزه پيروز كرد... اين معجزه است كه خانمها را در مقابل تانك و توپ، در مقابل مسلسلها، در مقابل توپها و تانكها برقرار كرد و از هيچ چيز نهراسيدند. اين نور قرآن و اسلام است كه در دلهاي شما و در قلوب همه ملت ايران جلوه كرده است. اين نور ايمان است كه شما خانمها هم از شهادت نمي هراسيد» صحيفه نور، ج 6، ص 120، بيانات 16/2/1358 18. «براي خاطر اسلامي بودن اين انقلاب، اين تحول حاصل شده است» صحيفه نور،

ج 14، ص 230، بيانات 2/3/1360 19. «شما «خطاب به رژيم پهلوي) سرنيزه هاي را گذاشتيد طرف مردم. ولي مردم آمده اند سينه هايشان را سپر كردند در مقابل سرنيزه هاي شما. بچه ها هم آمدند، زنها هم آمدند، زنها اين بچه هاي كوچكشان را بغل كردند و آمدند در صف مردم. اين يك امر الهي است خدا يك چنين كاري كرده است اين آتش را خدا روشن كرده و اين روشني اش هست. مثل خورشيد مي ماند» صحيفه نور، ج 4، ص 46، بيانات 18/9/1357 20. «آنچه كه در ايران بزرگتر از هر چيز بود، تحولي است كه در بانوان ايران حاصل شد» صحيفه نور، ج 14، ص 230، بيانات 2/3/1360 21 و 16- «آنچه كه عظمت دارد اين تحولات روحي است كه در ملت پيدا شده و او بالاتر از اين پيشبرد و پيروزي است كه ملت ما پيدا كرد» صحيفه نور، ج 8، ص 196، بيانات 30/4/1358 22. «بنابراين اسلام كه در ايران زنده شد، آن خدمتي را كه به بانوان كرده است و خواهد كرد ارزشش به اندازه اي است كه نمي توانيم ما توصيف كنيم اگر نبود اين انقلاب و نبود اين اين تغيير و تحولي كه در ايران واقع شده بود، بعد از چند سال ديگر اثري از اخلاق اسلامي در ايران نبود» صحيفه نور، ج 18، ص 262، بيانات 19/1/1363 23. «زناني كه در كنار مردان بلكه جلوتر از آنان در پيروزي انقلاب اسلامي نقش اساسي داشته اند توجه داشته باشند كه با شركت فعالانه خود، پيروزي ملت ايران را هر چه بيشتر تضمين كنند» صحيفه نور، ج

5، ص 207، پيام 4/1/1358 و «شما بوديد (كه) اين پيروزي را نصيب اسلام كرديد» صحيفه نور، ج 7، ص 47، بيانات 11/3/1358 و «اين پيروزي را ما از بانوان داريم قبل از اينكه از مردها داشته باشيم» صحيفه نور، ج 6، ص 2، بيانات 23/1/1358 و ... 24. «شما بانوان شجاع، دوشادوش مردان، پيروزي را براي اسلام بيمه كرديد» صحيفه نور، ج 11، ص 253، بيانات 12/11/1358 25. (خطاب به زنان): «شماها به اسلام خدمت كرديد» صحيفه نور، ج 5، ص 261، بيانات 17/1/1358 و «ما بسياري از موفقيتها را مرهون خدمتهاي شما بانوان مي دانيم» صحيفه نور، ج 19، ص 120، بيانات 21/12/1363 و ... 26. همان، شماره 17 27. «رحمت خدا بر شما شيردلاني كه به همت والاي شما اسلام از قيد اسارت بيگانه بيرون آمد» صحيفه نور، ج 11، ص 253، بيانات 12/11/1358 و «من در جامعه زنها يك جور تحول عجيبي مي بينم كه بيشتر از آن تحولي است كه در مردها پيدا شده و آنقدري كه اين جامعه محترم به اسلام خدمت كردند در اين زمان بيشتر از آن مقداري است كه مردها خدمت كردند، خدمت مردها هم بسيارش مرهون خدمت زنهاست» صحيفه نور، ج 11، ص 62، بيانات 10/10/1358 28. «اسلام شما را حفظ كرد و شما متقابلاً اسلام را حفظ بكنيد» صحيفه نور، ج 18، ص 263، بيانات 19/1/1363 29. صحيفه نور، ج 4، ص 103 و 104، مصاحبه با دكتر «ككلورفت» 30. صحيفه نور، ج 5، ص 59، بيانات 20/9/1357 31. صحيفه نور، ج 9، ص 230، بيانات 8/7/1358 32. صحيفه نور، ج 18، ص 263،

بيانات 19/1/1363 33. «اسلام زن را مثل مرد در همه شئون همان طوري كه مرد در همه شئون دخالت دارد، زن هم دخالت دارد، همانطوري كه مرد بايد از فساد اجتناب كند زن هم بايد از فساد اجتناب كند. زنها نبايد ملعبه دست جوانهاي هرزه بشوند. زنها نبايد مقام خودشان را منحط كنند و خداي ناخواسته بزك كرده بيرون بيايند و در انظار مردم فاسد قرار بگيرند. زنها بايد انسان باشند، زنها بايد تقوا داشته باشند، زنها مقام كرامت دارند، زنها اختيار دارند، همان طوري كه مردها اختيار دارند. خداوند شما را با كرامت خلق كرده است، آزاد خلق كرده است. خداوند همان طوري كه قوانيني براي محدوديت مردها در حدود اينكه فساد بر آنها راه نيابد دارد، در زنها هم دارد. همه براي صلاح شماست، همه قوانين اسلامي براي صلاح جامعه است آنها كه زنها را مي خواهند ملعبه مردان و ملعبه جوانهاي فاسد قرار بدهند، خيانتكارند. زنها نبايد گول بخورند زنها گمان نكنند كه اين مقام زن است كه بايد بزك كرده بيرون برود، با سرِباز و لخت. اين مقام زن نيست، اين عروسك بازي است، نه زن. زن بايد شجاع باشد، زن بايد در مقدرات اساسي مملكت دخالت بكند.» صحيفه نور، ج 11 ص 254، بيانات 12/11/1358 و صحيفه نور، ج 5 ص 59 و 60، بيانات 20/9/1357 و صحيفه نور، ج 4 ص 103 و 104 34. مناصبي از مقام عظماي ولايت تا رياست سازمان صدا و سيما، نگاه كنيد به حقوق سياسي زنان ايران به قلم مهرانگيز كار 35. البته چنانچه به اصل «شايسته سالاري»معتقد باشند و نه «زن سالاري»

36. ظاهرا نويسنده محترم كتاب حقوق سياسي زنان ايران فراموش كرده اند كه بر اساس رفراندم سال 1368 (يعني هشت سال قبل از تأليف و چاپ كتاب مورد نظر) ديگر شوراي رهبري در قانون اساسي وجود ندارد، همان كتاب، ص 56 37. همان، ص 26 38. همان، ص 17 39. مجله زنان، شماره 51، ص 3 40. حقوق سياسي زنان ايران، ص 24 و 25 41. همان، ص 29 42. صحيفه نور، ج 147 ص 131، بيانات 25/12/1359 منابع مقاله:

مجله شوراي فرهنگي و اجتماعي زنان، شماره 5 ، ؛

قدرت، جنسيت و شان اجتماعي و سياسي زن از ديدگاه امام خميني مقاله اي در مقايسه ديدگاه فمنيسم به زن و د

قدرت، جنسيت و شان اجتماعي و سياسي زن از ديدگاه امام خميني مقاله اي در مقايسه ديدگاه فمنيسم به زن و ديدگاه امام مخصوصا در بعد سياسي چكيده: اين مقاله از ماهيت تازه گفتمان فمينيستي در غرب و مراحل و ويژگي هاي فمينيسم ايراني سخن گفته است، سپس به الگوي مورد نظر امام پرداخته و بين دو بعد ايدئولوژيك و مصداقي گفتمان نوين مدرنيسم تفكيك كرده و در نهايت، ديدگاه نهايي امام قدس سره در قالب «اثبات مصاديق » و «نفي ايدئولوژيك » را مطرح كرده است . اين شماره از كتاب نقد اختصاصا به فمينيسم پرداخته و ابعاد گوناگون اين موضوع را مورد بررسي و گفت وگو قرار داده است .

تحول گفتماني فمينيسم الف) ابعاد گفتمان مدرن فمينيسم: وجوه مميزه فمينيسم مدرن نسبت به نگرش كلاسيك فمينيستي عبارتند از: 1 . در رويكرد مدرن، زن صرفا به عنوان يك موضوع كه وضعيت او بهبود يابد مطرح نيست; بلكه فراتر از آن، فمينيسم تبديل به منظري شده است كه كليه مسائل از آن منظر به نقد

گذاشته مي شود . در رويكرد سنتي فمينيسم، سعي در تغيير شرايط زنان مي شد; حال آن كه مدعاي نوين فمينيسم تغيير جهان است . 2 . رويكرد جديد جوهره اي دارد كه آن را به حد يك گفتمان مي رساند . در نگرش كلاسيك بيشتر شاهد تلاش هاي تك افتاده با اغراض سياسي - اجتماعي مي باشيم كه صرفا به احقاق بعضي حقوق گرايش داشتند . 3 . اين رويكرد از قابليت بالاي توليد و بازتوليد برخوردار است; به اين معنا كه برخلاف ديدگاه هاي فمينيستي سابق كه با پذيرش چارچوب نظري حاكم صرفا خواستار بهبود مؤلفه هاي سياسي و اجتماعي بودند، اين رويكرد چشم انداز تازه اي از جهان مي خواهد تا در اين فضاي فكري، همه چيز مجددا تعريف و بازتوليد ايدئولوژيك شود . مهم ترين بازتوليدهاي صورت گرفته عبارتند از: بازتوليد فرهنگي، بازتعريف خانواده، بازتعريف جنسيت، بازتوليد نظام حقوقي . 4 . با تامل در جريان هويت سازي نگرش فمينيستي كه در ذيل ويژگي سوم آمد، گفتمان مدرن فمينيسم به يك پروسه فعال تبديل شده است كه در هر دوره و مرحله، خواستي تازه را مطرح و در بستري تازه اظهار وجود مي نمايد . بهداشت، كار، تحصيل، رفاه و امنيت، نقاط آغازين اين جنبش را شكل مي دهند كه متعاقبا به تاثيرگذاري بر روابط قدرت و امروزه به حوزه جغرافياي انساني و تغيير معادلات منطقه اي و جهاني مي پردازد . ب) پرسش از قدرت سياسي: اين عقيده كه قدرت و خشونت همزاد هم هستند و جنس لطيف تاب برتافتن آن را به هيچ نحو و در هيچ سطحي ندارد،

منجر به آن شد كه حتي فمينيست ها قدرت مردانه را گردن نهند . اما بعدها رابطه قدرت و مهرورزي مورد بازتعريف قرار گرفت . آگاهي معطوف به جنسيت، نخست متوجه فعاليت هاي سياسي شد; ولي در ادامه ادعايي بس بزرگ تر از مساوات سهم سياسي مرد و زن مطرح گرديد . مطابق اين بينش، قدرت، زنانه مي گردد و ادعا مي شود كه زنان در قياس با مردان از اولويت و توان بيشتري براي به دست گيري قدرت برخوردارند . خروج فمينيسم از دايره رويكردهاي معتدل و قرار گرفتن آن در جبهه راديكال، همان خطري است كه به گفته جان اسكات و روث پيترسون غرب را تهديد مي كند و براي مقابله با آن بايد چاره اي انديشيده شود . بدين ترتيب، سؤال اصلي گفتمان مدرن فمينيستي را «جايگاه زن در قدرت سياسي » شكل مي دهد كه از حيث معرفت شناختي ريشه در اين عقيده دارد كه مردان با كنترل قدرت سياسي و تبديل آن به يك پديده مردانه طي چندين قرن توانسته اند از مزاياي قدرت برخوردار گردند و خشونتي مردانه را عليه زنان به نمايش گذارند; لذا بايد به بازتعريف قدرت بپردازيم تا در آن شاهد تبديل «قدرت خانه » (قدرت پنهان زن) به «قدرت حكومتي » (قدرت آشكار) باشيم .

گفتمان فمينيستي در ايران شناخت فضاي فكري - اجتماعي جامعه ايران از آن حيث كه ما را در فهم محتواي انديشه امام قدس سره ياري مي رساند، ضرورت دارد . الف) مباني فرهنگي: در بخشي از فرهنگ ملي و ايراني كه ربطي با اسلام ندارد، شاهد مضامين فراوان ضد زن و

نگرش ابزارانگارانه به زنان هستيم . اين موارد توسط فمينيست ها طرح و مورد استفاده تبليغاتي قرار مي گيرند . اين در حالي است كه بعد مثبت فرهنگ ايراني در برخورد با زن به خاطر اغراض فمينيستي ناديده گرفته مي شود . اما در ارتباط با فرهنگ اسلامي، نگرش فمينيستي با احتياط كامل اقدام مي كند; از مباحث حقوقي آغاز مي نمايد و مباني حقوقي و تكاليف زنان در نظام حقوقي جمهوري اسلامي را مورد تعرض قرار مي دهد . ب) مباني اجتماعي: نگرش هاي فمينيستي در كشور ما نيز پس از مدتي با استعانت از مؤلفه هاي فرهنگ ملي و متاثر از آموزه هاي گفتمان جديد فمينيسم، ايفاي نقش مؤثر سياسي را خواستار شده اند . با پيروزي انقلاب اسلامي و مشاركت گسترده زن ايراني در اين تحول عمده كه حكايت از توانايي بالاي زنان در تنظيم و هدايت امور جامعه داشت، كرامت اوليه و خودباوري لازم براي تفكر در شان و جايگاه واقعي زنان فراهم گشت و مطالبات درست و اسلامي و نيز مطالبات افراطي فمينيستي، هر دو زمينه بروز يافت .

امام خميني، زنان و قدرت سياسي مطالب ايرادشده در باب زن توسط امام قدس سره چندان زياد و از حيث معنوي متنوع است كه تحليل و نظام مند كردن آنها متضمن دقت و صرف وقت بسياري مي باشد . حقيقت اين است كه امام قدس سره با توجه به پيچيدگي و اهميت مساله زنان در جامعه، در چندين سطح به ارائه پاسخ پرداخته اند كه عدم توجه به اين مقام ها منجر به خلط موضوعات و در نتيجه از هم پاشيدگي ديدگاه

واحد امام قدس سره در خصوص اين موضوع مي شود . در اينجا ضمن تفكيك گونه هاي مهم فمينيسم، به موضع گيري ايشان درباره هرگونه خواهيم پرداخت . 1 . فمينيسم اثبات گرا: اين ديدگاه براي اولين بار در مقابل نگرش مردسالارانه و در مقابل كساني كه زن را نه انسان، بلكه موجودي پست تر از زن در عرصه هستي و جامعه بشري مي دانستند مطرح شد . امام ضمن نفي كامل اين ديدگاه، از پاكي و علو مرتبه زنان در جامعه اسلامي ياد نمودند و تقدم اسلام را بر بسياري از جنبش ها و ايدئولوژي ها در اين خصوص اعلام داشتند . 2 . فمينيسم مساوات طلب: ادعاي اصلي آن، احقاق حقوق زنان در حد مساوي با مردان است و از اين حيث در مقابل كليه ايدئولوژي هايي قرار مي گيرد كه قائل به عدم مساوات مي باشند . در اين ارتباط، امام اصل مساوات را صراحتا مورد تاكيد قرار مي دهند و از اين اصل تساوي، به حقوق زن در زمينه هاي اجتماعي و سياسي، همچون تحصيل، كار، راي دادن، حق طلاق و ... رسيده اند . اما از اين تساوي به هيچ عنوان نمي توان «تساوي مطلق حكمي » را استنتاج نمود و همه احكام شرعي مردان و زنان را مطلقا يكسان دانست; زيرا تشابه كامل حقوق و وظايف زن و مرد، خلاف عدالت و موجب ظلم به زن است . 3 . فمينيسم قدرت طلب: از اين ديدگاه، دو جريان قبلي از آن حيث كه در پي مقايسه زن با مرد هستند، در باطن معتقد به اولويت و برتري جنس مرد

بوده اند . استقلال زن و برتري جويي او بر مرد در كليه عرصه هاي حيات كه به طور مشخص در بازي قدرت تجلي مي نمايد، معناي سوم و مدرن فمينيسم را شكل مي دهد . درك نظام فكري امام در اين خصوص محتاج بررسي تئوري سياسي ايشان و جايگاه زنان در اين مقوله است . امام خميني چهار مبدا اصلي (1) براي قدرت قائل بودند . در بعد نخست، به تثبيت قدرت سياسي مي انديشيدند كه دو ركن آن، «موضوعيت قدرت سياسي » و «اسلاميت قدرت سياسي » است; به اين معنا كه قدرت سياسي را براي اصلاح امور جامعه ضروري مي دانستند و بر بعد مذهبي و ارزشي آن تاكيد مي ورزيدند و به هيچ وجه راضي به مصالحه در اين زمينه نمي شدند . بنابراين، بستر كلي جريان قدرت سياسي از كانون ولايت الهي تا ولايت فقيه از قبل توسط شارع مشخص شده است و از اين حيث، ادعاي فمينيسم قدرت طلب كه مايل به طراحي بستري تازه براي جريان قدرت سياسي مبتني بر جنسيت است مردود مي باشد . همچنين از نظر امام قدس سره، ادعاي آنان از آن حيث كه براي قدرت سياسي، صبغه اي زنانه قائل مي شود كه با صبغه ارزشي مقابله مي نمايد، نادرست است . نتيجه آن كه بعد اثباتي قدرت سياسي اساسا فارغ از ملاحظات جنسيتي مي باشد و امام قدس سره از اين حيث ركن اصلي فمينيسم قدرت طلب را نامشروع و متزلزل مي شمارد . اما بعد دوم تئوري قدرت از ديدگاه امام قدس سره، «تحديد قدرت سياسي » است . در همين

ارتباط، امام قدس سره طي بيانات مبسوطي، از قانون اساسي، حقوق مردمي، احكام الهي و انصاف به عنوان مرزهاي اصلي قدرت سياسي ياد مي نمايد; بنابراين برخلاف مدعاي فمنيسم قدرت طلب، جنسيت نمي تواند به عنوان يك حد تازه براي قدرت سياسي عمل نمايد . در اين ارتباط، اگر شرط مرجع تقليد بودن را جزء شرايط رهبري بدانيم، فتواي صريح امام مبني بر عدم امكان زن براي مقلد بودن، دلالت مي كند كه جنسيت به منزله مانع زنان براي دست يابي به اين كانون قدرت عمل مي كند . بعد سوم كه «تنظيم قدرت سياسي » است، به راهكارهايي اشاره دارد كه فرايند اعمال قدرت سياسي را هدايت و كنترل مي نمايد . در اين بعد، هدف امام قدس سره آن است كه قدرت سياسي را بدل به قدرتي پاسخ گو بنمايد كه نه بر پايه منفعت، بلكه بر مبناي مسؤوليت عمل نمايد . امام قدس سره بر حضور گسترده زنان در بعد تنظيمي قدرت تاكيد كرده و به گستره حضور آنان در انتخابات، نصيحت و نظارت بر مسؤولان، انتقاد و اعتراض تصريح نموده است . از ديدگاه امام، رشد سياسي زن، تركيبي از تعالي اخلاقي و حضور فعالش در جامعه است; لذا معيار ارزش هاي ديني و توانايي هاي زن در كليه ادوار بر فعاليت سياسي زن حاكميت دارد; چنان كه همين دو اصل به گونه اي ديگر در حوزه فعاليت سياسي مردان نيز عمل مي نمايد . براين اساس، گفتمان مدرن فمينيستي در گستره انديشه سياسي امام قدس سره پاسخي دوگانه مي يابد: اولا از حيث ايدئولوژيك مردود است و با مباني اسلامي

قدرت سياسي تضاد دارد; ثانيا از حيث مصداقي تاييد مي شود و با انقلاب اسلامي و تاسيس حكومت اسلامي، راه را بر مشاركت همه جانبه زنان در امور حكومتي مي گشايد . اين كه گستره مصاديق حضور زن تا كجاست، از اين منظر به طور كامل قابل تحديد نيست و مبتني بر مصالح روز و اصول ديني است كه حكومت اسلامي نسبت به آن اقدام مي نمايد . به همين خاطر است كه امام قدس سره در پاسخ به خبرنگار خارجيي كه از تحديد كامل مصاديق حضور زن در قدرت سياسي سؤال مي كند، چنين اظهار مي دارند: «در مورد اين گونه مسائل، حكومت اسلامي تكليف را معين مي كند و الآن وقت اظهار نظر در اين زمينه ها نيست » .

اشاره 1 . توجه نويسنده به نگرش هاي نوين فمينيستي و فرايند رشد تحولات جنبش زنان تا رسيدن به بن مايه هاي تئوريك آن، از ويژگي هاي مهم مقاله حاضر است . در اين مقاله، همچنين به مقايسه اي كوتاه ميان فمينسم در ايران با جريان هاي فمينستي غرب پرداخته شده كه البته جاي تحقيق و تحليل بيشتر وجود دارد . متاسفانه طرفداران نهضت زنان در داخل كشور بدون توجه به ريشه ها و پيامدهاي جنبش فمينسم در غرب، به برداشت هاي سطحي و الگوگيري ناقص از آنان مي پردازند و بدون توجه به شرايط بومي ايران، به شعارها و آرمان هايي نظر مي كنند كه حتي در جوامع غربي نيز به بن بست هاي اجتماعي و فرهنگي انجاميده است . اين موضوع تاكنون كمتر به صورت عالمانه مورد مطالعه قرار گرفته است .

2 . نويسنده محترم، سؤال اصلي گفتمان مدرن فمينستي را «جايگاه زن در قدرت سياسي » دانسته و باز تعريف قدرت را پروژه اصلي اين گفتمان دانسته است . هر چند اين سخن سخت بيراهه نيست، اما چنان كه خود تلويحا اشاره كرده است، موج نوين فمينيسم بيش از آن كه به شاخص ها و مؤلفه هاي سياسي تعريف شود، به مباني و عناصر معرفتي شناخته مي گردد; از اين رو، فمينيسم در چند دهه اخير بيشترين تلاش را در حوزه هاي فلسفي و معرفتي صورت داده و مشكل مردم سالاري و قدرت سياسي را در بنيادهاي انديشه اي غرب جستجو مي كند . بنابراين، هرچند پژوهشگر مي تواند با انتخاب موضوع قدرت به تحليل گفتمان فمينيسم بپردازد، ولي فروكاهش فمينيسم مدرن به باز تعريف نظريه قدرت چندان درست نيست . 3 . نقطه كانوني مقاله به تبيين و مقايسه آراي امام قدس سره با امواج سه گانه فمينيسم اختصاص يافته و در مجموع، نويسنده محترم با نگاهي جامع و محققانه به بررسي موضوع پرداخته است . هرچند ديدگاه يادشده تقريبا با تلقي عمومي از فرمايشات امام قدس سره هماهنگ و همسوست، اما در اين پژوهش تطبيقي مطالبي بيان شده است كه جاي تدبر و تامل بيشتر دارد . در زير براي نمونه به يكي از اين موارد اشاره مي كنيم . ايشان برخلاف آنچه در بررسي فمينيسم قدرت طلب انجام داده است، در بررسي دو گرايش فمينيستي اثبات گرا و مساوات طلب تنها به مقايسه صوري ادعاها بسنده كرده و در مجموع نتيجه گرفته است كه ديدگاه امام قدس سره با اين دو گرايش

همسويي و هماهنگي دارد . اين در حالي است كه اگر بنيادهاي فكري و مفاهيم پايه اي آنها به درستي تبيين مي گشت، معلوم مي شد كه ديدگاه امام قدس سره با هيچ يك از انديشه هاي فمينيستي غرب سر سازگاري ندارد . فمينيسم بر مبناي اومانيسم و نگرش مادي به انسان و خلقت بنا شده و هرگونه تبعيض جنسيتي را در حقوق و فرصت هاي اجتماعي نفي مي كند; حال آن كه انديشه اسلامي امام قدس سره بر پايه تفاوت حكمت آميز خلقت زن و مرد و نقش تكميلي اين دو جنس استوار است . همچنين آنجا كه فمينيسم سنتي صرفا در جست وجوي منافع فردي و دنيوي زن است، اسلام، همراه با اين منافع، در نهايت به مصلحت اجتماعي و جاويدان زنان و مردان نيز نظر دارد . اين تفاوت هاي بنيادين بي ترديد در تنظيم حقوق و مناسبات اجتماعي و طراحي استراتژي ها و برنامه هاي اجتماعي تفاوت شگرفي را ايجاد مي كند . (2) گويا از نگاه نويسنده، جريان فمينيسم قدرت طلب مرحله اي ممتاز و مجزا از فرايند تاريخي فمينيسم است; حال آن كه به گمان ما، اين جريان، مرحله تكامل يافته همان نظريه و دقيقا بر بنياد همان تئوري ها شكل يافته است . پي نوشت: 1) البته نويسنده در متن مقاله تنها به سه بعد اشاره كرده است . 2) براي مطالعه بيشتر، رك .: تازه هاي انديشه (2)، فمينيسم، قم: معاونت امور اساتيد و دروس معارف اسلامي، 1377; شفيعي سروستاني، ابراهيم، تازه هاي انديشه (8)، جريان شناسي دفاع از حقوق زنان، قم: مؤسسه فرهنگي طه، 1379 .

منابع مقاله:

كتاب نقد، ش 17 ، اصغر افتخاري؛

معروفترين كلام امام خميني(ره) پيرامون نقش موثر تربيتي زن در اسلام

معروفترين كلام امام خميني(ره) پيرامون نقش موثر تربيتي زن در اسلام

پرسش:

معروفترين كلام حضرت امام خميني(ره) پيرامون نقش موثرتربيتي زن در اسلام كه در ان موجبات كسب مراتب و مدارج ايماني مردان مي گردد، را بيان نماييد. پاسخ: از دامن زن مرد به معراج مي رود. 2_زن يكتا موجودي است كه مي تواند از دامن خود افرادي به جامعه تحويل دهد كه از بركاتشان يك جامعه بلكه جامعه ها به استقامت و ارزشهاي والاي انساني كشيده شوند.

3_قرآن كريم انسان ساز است و زنان نيز انسان ساز.

منبع: پايگاه حوزه27472747

امام خميني ثابت و استوار از آغاز تا پايان والاترين روز

امام خميني ثابت و استوار از آغاز تا پايان والاترين روز مبارك باد بر ملت عظيم الشأن ايران بويژه زنان بزرگوار روز مبارك زن، روز شرافتمند عنصر تابناكي كه زير بناي فضيلت هاي انساني و ارزش هاي والاي خليفة اللّه در جهان است. و مباركتر و پربهاتر انتخاب بسيار والاي روز بيستم جمادي الثاني است، روز پرافتخار ولادت زني كه از معجزات تاريخ و افتخارات عالم وجود است، زني كه در حجره اي كوچك و خانه اي محقر انسان هائي تربيت كرد كه نورشان از بسيط خاك تا آن سوي افلاك و از عالم ملك تا آن سوي ملكوت اعلي مي درخشد. صلوات و سلام خداوند تعالي بر اين حجره محقري كه جلوه گاه نور عظمت الهي و پرورشگاه زبدگان اولاد آدم است.(25/1/61) اين ولادت با سعادت در زمان و محيطي واقع شد كه زن به عنوان يك انسان مطرح نبود و وجود او موجب سرافكندگي خاندانش در نزد اقوام مختلف جاهليت به شمار مي رفت. در چنين محيط فاسد و وحشتزايي، پيامبر بزرگ اسلام دست زن را گرفت و از

منجلاب عادات جاهليت نجات بخشيد. و تاريخ اسلام گواه احترامات بي حد رسول خدا صلي اللّه عليه و آله به اين مولود شريف است، تا نشان دهد كه زن، بزرگي ويژه اي در جامعه دارد كه اگر برتر از مرد نباشد، كمتر نيست. پس اين روز، روز حيات زن و روز پايه گذاري افتخار و نقش بزرگ او در جامعه است. اينجانب به زنان پرُ افتخار ايران، مباهات مي كنم كه تحوّلي آنچنان در آنان پيدا شد كه نقش شيطاني بيش از پنجاه سال كوشش نقّاشان خارجي و وابستگان بي شرافت آنان، از شعراي هرزه گرفته تا نويسندگان و دستگاه هاي تبليغاتي مزدور را نقش بر آب نمودند و اثبات كردند كه زنان ارزشمند مسلمان دچار گمراهي نشده و با اين توطئه هاي شوم غرب و غربزدگان آسيب نخواهد پذيرفت. رحمت خداوند بر مادراني كه جوانان نيرومند خود را به ميدان دفاع از حق فرستاده و به شهادت ارجمند آنان افتخار مي كنند. نفرت بر آن عروسك هائي كه در كاخ هاي ننگين داخل و خارج به زندگاني حيواني پست، دل بسته و جز به فكر فسادانگيزي نيستند. بريده باد زبان ها و دست هاي جنايتكاري كه با گفتار و قلمفرسائي خود، كوشش دارند جمهوري اسلامي را بشكنند و كشور عزيز را به دامن چپ يا راست بكشانند! درود بي پايان بر زنان متعهدي كه اكنون در سراسر كشور، به تربيت نوباوگان و تعليم بيسوادان و تدريس علوم انساني و آموزش فرهنگ غني قرآني اشتغال دارند. و درود خداوند بر زناني كه در اين انقلاب و در دفاع از ميهن، به درجه والاي شهادت نائل

شده اند. و بر آناني كه در بيمارستان ها و درمانگاه ها در خدمت معلولان و بيماران مي باشند. و درود بر مادراني كه جوانان خود را با افتخار از دست داده اند. مبارك باد روز زن بر زنان متعهد كشورهاي اسلامي! و اميد آن است كه جامعه زنان، از غفلت و خواب مصنوعي كه از جانب چپاولگران بر آنان تحميل شده است، برخيزند و همگان دوش به دوش هم به داد بازيخوردگان برسند. و زن را به مقام والاي خود، هدايت كنند. و اميد است كه زنان ساير كشورهاي اسلامي، از تحول معجزه آسايي كه براي زنان ايران در اثر انقلاب بزرگ اسلامي حاصل شد، عبرت گرفته و بكوشند تا جامعه خود را اصلاح نمايند و كشورهاي خود را به آزادي و استقلال برسانند. رحمت و بركت حق تعالي نثار زنان با شخصيت اسلام و ايران عزيز.(4/2/60)

رهنمودهاي مقام معظم رهبري حضرت آية الله خامنه اي جمهوري اسلامي و ملت ايران بر اساس منطق اسلام بدنبال بمب اتمي نبوده و نيستند اما استفاده از دانش و فناوري هسته اي را حق مسلّم خود مي دانند و دانشمندان پرتوان ايران همراه با دولت و ملت، به عنوان وظيفه اي ملي، اين هدف را دنبال خواهند كرد. علت اصلي جنجال اخير آمريكا درباره فعاليت هاي هسته اي ايران آن است كه دشمنان اين ملت و نظام اسلامي از بومي شدن دانش هسته اي در ايران و تلاش انديشمندان ايراني براي تأمين سوخت مورد نياز نيروگاه هسته اي بوشهر نگرانند. دشمنان ملت ايران و در رأس آنان آمريكايي هاي رسوا كه جنايات آنها در مناطق مختلف جهان از

جمله ابوغريب و ديگر زندانهاي عراق، مظهر فاجعه آفريني و وحشيگري است و عملكرد منحط آنها، ننگ جامعه بشري محسوب مي شود. جمهوري اسلامي و ملت ايران را به فريب جهانيان، متهم مي كنند و براي خالي كردن كينه هاي ناشي از پيروزي انقلاب و بيرون انداخته شدن آمريكايي ها، از ايران، بر ضد نظام اسلامي، ياوه گويي و جنجال آفريني مي كنند اما همچون هميشه راه بجايي نخواهند برد. ايران اسلامي دنبال ساخت سلاح اتمي نبوده و نيست چرا كه براي پيروزي بر دشمنان نيازي به اينگونه وسائل ندارد و همچون 25 سال اخير با تكيه بر عزم و ايمان و آگاهي و اتحاد ملت، دشمنان ايران از جمله آمريكا را شكست خواهد داد. رژيم صهيونيستي با دارابودن صدها كلاهك هسته اي اكنون در برابر فلسطيني هاي مؤمن و سنگ بدست درمانده است، چرا كه سلاح اتمي در صحنه هاي عظيم و اساسي، پيروزي بدنبال نمي آورد. مسئله اي كه ما با جديت بدنبال آن هستيم استفاده از دانش هسته اي در مصارف گوناگون غيرنظامي از جمله در تأمين سوخت نيروگاه اتمي بوشهر است كه اين مسئله مطابق مقررات بين المللي و معاهده «ان پي تي» كه ما هم آن را قبول كرده ايم، هيچ اشكالي ندارد و حق مسلم همه كشورها است. اين كار ضرورتي اساسي است چرا كه اگر ملت ايران نتواند اين نياز اساسي را در داخل تأمين كند، بايد به كشورهاي ديگر وابسته شود و هرگاه آن كشورها بهر دليلي از جمله مسائل سياسي يا بين المللي از دادن سوخت نيروگاه خودداري كنند، ايران عملاً از استفاده از امكانات نيروگاهي

خود محروم خواهد شد. آمريكايي ها مي دانند كه اگر ايران اسلامي و ملت ايران بر قله رفيع اين فناوري بايستد، سخن حق او كه دعوت به استقلال، عزت و سرافرازي است در افكار عمومي جهان بويژه مسلمانان، نفوذ بيشتري خواهد يافت و دشمنان ملت از همين مسئله ناراحت و نگرانند. اگر اروپايي ها واقعاً نگران دستيابي ما به سلاح هسته اي هستند ما به همان دلايلي كه گفته شد به آنها اطمينان مي دهيم كه بدنبال توليد اينگونه سلاح نيستيم اما اگر از دستيابي ايران به فناوري فاخر و برجسته هسته اي و بومي شدن اين دانش در اين سرزمين ناراحتند و مي خواهند اين روند را متوقف كنند به آنها تأكيد مي كنيم كه ملت ايران زير بار اين حرف زور نخواهد رفت. ملت ايران نيز مانند كشورهاي مختلف، در صدد است انرژي مورد نياز خود را از نيروگاه هسته اي تأمين كند چرا كه در غير اين صورت از قافله علم، باز هم عقب خواهد ماند، بنابراين تلاش براي دستيابي به فناوري هسته اي و ديگر فناوريهايي كه ايران را به اوج قله علم نزديك كند، امري واجب و وظيفه اي ملي است و ملت و دولت ايران بر خلاف خواست خائنيني كه اهداف آمريكا را دنبال مي كنند با پايداري در برابر فشارهاي مراكز سلطه جهاني، اين هدف اساسي را دنبال خواهد كرد.(2/4/1383)

اسلام به شما افتخار مي كند

اسلام به شما افتخار مي كند متن سخنراني امام خميني در ديدار گروهي از بانوان دارالمومنين شهرستان ساري كه به مناسبت شهادت استاد مطهري خدمت حضرت امام رسيده بودند در تاريخ 19/2/58 بسم الله الرحمن الرحيم مرحبا به

خانمهاي محترمه كه از راه دور براي ملاقات ما و براي تسليت در اين مصيبت تشريف آورديد. من از شما كمال تشكر دارم و سلامت و سعادت همه شما را از خداوند تعالي خواستارم. شما خانمهاي عزيز در اين نهضت سهيم هستيد بلكه پيشقدم بوديد. اسلام به شما خانمهاي محترم افتخار مي كند و ما هم افتخار مي كنيم. خداوند شماها را حفظ كند; شماها كه در زمان خود بزرگان را مي پرورانيد; شما كه وظيفه مادري داريد و اين بزرگترين وظيفه است كه در اسلام به آن احترام گذاشته شده است; مادراني كه فرزنداني تربيت مي كنند كه آتيه ملت را حفظ مي كند. شما الان هم در مبارزه شريك هستيد. شما مادران، خودتان در اين نهضت شريك بوديد، و بانوان شريك هستند در اين نهضت و در اين مبارزه. الان هم شريك هستند. ما از اين به بعد هم محتاج به وجود شما هستيم. و مباهات مي كنيم به وجود شما كه در اسلام آن طور با تصميم و عزم راسخ همراهي كرديد با اسلام و مسلمين. خداوند شماها را حفظ كند. و من از شما تشكر مي كنم و به شما دعا مي كنم. والسلام عليكم و رحمة الله و بركاته

بانوان و نهضت احياگري امام خميني (ره)

بانوان و نهضت احياگري امام خميني 1. اينك چهارده سال از رحلت احياگر قرن و بنيانگذار جمهوري اسلامي ايران، حضرت امام خميني مي گذرد. نقشي كه امام خميني در دنياي معاصر بويژه جهان اسلام ايفا كرد و دستاوردهايي كه بر جاي گذاشت بسي فراتر از آن است كه حتي بتوان فهرستي از آن را در يك نوشته كوتاه ارائه كرد. در

آن ميان و پيش از هر دستاوردي، نقش آفريني ايشان در احياي انديشه جامع و ناب اسلامي و تحولي كه در بينش مسلمانان بويژه جامعه اسلامي ايران به وجود آورد، جلب توجه مي كند. ترديدي نيست خاستگاه حركت امام و جنبش انقلابي مردم ايران، اسلام بود و چارچوب شكل گيري نظام برخاسته از آن نيز فقط و فقط اسلام بود و تداوم اين حركت و ادامه حيات اين نظام نيز بر اساس اسلام و ارزش هاي بنيادين آن مي باشد. اين جامعه پيش از حركت امام نيز جامعه اي اسلامي بود و اين مردم نيز مسلمان بودند. اگر در فتح ايران توسط مسلمانان در صدر اسلام، مردم ايران دعوت به پذيرش دين توحيد و رهايي از شرك شدند و اسلام بر آنان عرضه شد، اما امام خميني نه كشوري گشوده بود و نه دين جديدي آورده بود و نه جامعه ايراني، تازه اسلام را پذيرفته بود. پس امام چه كرد و نقش آفريني وي را بر اساس چه نمودار و محكي بايد نشان داد؟ آيا ايشان تفسير تازه اي از اسلام ارائه كرد؟ آيا بخش هاي ناگفته اي از اسلام و اصول و ارزش ها و احكام آن پنهان و ناگفته مانده بود و ايشان آن را بازگو و آشكار كرد؟ آيا سطح پاي بندي جامعه به اسلام و التزام به مسئوليت ها و تعهداتي كه اصل پذيرش اسلام براي آنان ايجاد مي كند را بالا برد و از اين طريق توانست حركت خويش را آغاز كند و يك جامعه متعهد و متدين را به عرصه مبارزه و جهاد بفرستد؟ براستي امام چه كرد كه

توانست اينهمه نقش آفريني كند و نقش نخست در حركت ايشان و تحولي كه به وجود آورد را چه عاملي بر عهده داشت؟ 2. در يك جمله بايد گفت پيش از هر چيز، امام احياگر بود. احياي فهم صحيح و تبيين درست از اسلام و احياي حيات ديني و هويت اسلامي جامعه اي كه پيش از آن نيز مسلمان بود. امام سلاحي جز بيان و قلم، و ابزاري جز فهم درست و جامع از اسلام و ايمان كامل و قاطع به آن، نداشت. براي يك مصلح و يك احياگر، نخستين و مهم ترين شرط همين است و امام اين شرط را به كمال و تمام دارا بود. و اين چنين بود كه توانست نهضتي فراگير و عام را آغاز و رهبري كند؛ نهضتي كه مخاطب آن، يك گروه و يك صنف نبود. او پيش از هر چيز، تلاش كرد كژي ها و كاستي هايي كه در شناخت اسلام در قشرهاي مختلف وجود داشت را اصلاح كند و صورتي از اسلام و شريعت را كه همانند انساني ناقص الخلقه و ناموزون ترسيم شده بود، در اذهان جامعه و تصورات آنان بازسازي نمايد، و از سوي ديگر چشم آنان را بيشتر به روي واقعيات جامعه و جهان كنوني باز كند. فهم و شناخت درست از اسلام و احساس مسئوليت در مقابل اين شناخت، او را در جايگاه احياگري قرار داد كه مي خواهد صورت زنده و درستي از اسلام و قرآن ارائه دهد و در سايه همين روشنگري و تفسير و برداشت درست، هويت اسلامي مسلمانان را بازسازي كند و آنان را با همه مسئوليت هايشان آشنا

سازد و پيشاپيش آنان، در قول و عمل خويش، از آنان بخواهد كه به مسئوليت هاي خود عمل كنند تا به جايگاه واقعي و «حيات طيبه» خويش بازگردند. بي ترديد، يكي از عمده ترين بلكه عمده ترين مانع پيشرفت مسلمانان و برخورداري آنان از حيات طيبه و مدينه فاضله اسلامي، شناخت ناقص، برداشت ناصواب و فهم نادرست از اسلام و دينداري است. و اين بلايي است كه دست هاي غرض و جهل، دشمنان دانا و دوستان نادان، طي قرن ها و حتي از نخستين سال هاي نضج اسلام و گسترش شريعت بر سر اسلام و مسلمانان آوردند و چهره دين را عوض كردند و به خواست خويش و در جهت منافع خود و بر اساس كج فهمي و كج انديشي خود تفسير نموده و صورت سازي كردند. كه نمونه روشن و مصداق واضح آن را مي توان در ارائه ديدگاه دين از زن و ترسيم چهره وي و نقش فردي، خانوادگي و اجتماعي او شاهد بود. 3. حضرت امام خميني، در بينش جامع خويش از اسلام و جامعه و حاكميت دين توانستند به خوبي جايگاه و نقش و شخصيت انساني اسلامي زنان را در تفكر ديني و مكتب اسلام و نظامي كه اسلام براي مديريت جامعه بشري ارائه مي كند بشناسند و بر اساس آن، بخشي از تلاش احياگري خود را معطوف به اصلاح برداشت هاي ناصواب از دين در باره زنان و زدودن تفكرات غلط و تفسير نادرست از موقعيت زن در شرع و جامعه و مصروف مبارزه همزمان با فرهنگ زن ستيزي و زن ابزاري و زن مداري كنند. اين تلاش ها طبعا

از دو سو با دشواري و سنگ اندازي و مخالفت مواجه بوده است؛ يكي از سوي محافل متحجّر و اشخاص واپس گرا كه با كج فهمي خود همواره تيشه به ريشه دين و دينداري زده اند و سدّ راه مصلحان و احياگران بوده اند و هر آنچه را كه با يافته ها و بافته هاي خود مخالف ببينند به چوب كفر و فسق و بدعت و بي ديني مي رانند، و ديگري از سوي كساني كه با دين گريزي خويش، به خطا راه نجات خود و جامعه را و يا راه دستيابي به منافع شخصي و مطامع شيطاني خويش را در پشت پا زدن به ارزش هاي متعالي ديني انساني مي جويند و طبعا حضور ضابطه مند و نقش آفريني زن در جامعه از منظر دين و ارزش هاي آن را برنمي تابند. اين هر دو سو، در يك نقطه، مشترك اند و آن عبارت است از بيرون بردن زن از جايگاه اصلي و نقش حياتي و انساني و اسلامي وي در خانه و جامعه و تبديل آن به ابزاري در دست مرد. امام خميني در جايگاه يك مصلح بزرگ و يك احياگر ناب كه از موضع دين و از منظر اسلام، انسان و جامعه را تفسير و تبيين مي كند و در نگاه وي زن و مرد جز در برخي احكام خاص، تفاوتي ندارند، قهرا در اين نقطه مشترك و محوري با هر دو جريان مي بايست مقابله مي كرد. و چنين كرد. هم زن را در دوره جاهليت نخست، مظلوم شمرد كه چيزي به حساب نمي آمد و هم در جاهليت مدرن كنوني

كه ابزاري در دست مرد در آمده بود. هم به مسئوليت هاي اساسي و بي بديل وي در خانه و خانواده، در نقش همسر و مادر تأكيد داشت و هم حضور سازنده در جامعه و نقش آفريني وي در نهضت و مبارزه و ماندگاري وي در صحنه را مي طلبيد و بر آن پاي مي فشرد. هم لزوم عفاف و متانت و پاكدامني و حفظ شئون شرعي و اسلامي را گوشزد مي كرد و هم آنان را همانند مردان مسئول دخالت در سرنوشت خويش و حضور فعال در صحنه هاي مختلف سياسي اجتماعي مي دانست. هم مسئوليت هاي ديني و فردي آنان را يادآوري مي كرد و هم بر رشد تحصيلي و پيشرفت فرهنگي و دستيابي به مراتب بالاي علم و عمل آنان تأكيد مي ورزيد. 4. آنچه نقطه محوري نگاه امام در تحول آفريني در بينش عمومي جامعه و محافل ديني و علمي نسبت به زن و حضور اجتماعي وي بود، يكي همان شناخت درست موقعيت و نقش زن در اسلام و شريعت بود و ديگري، تفاوت بنياديني كه ايشان ميان حضور زن در جامعه اسلامي با مديريت ديني و حاكميت اسلامي، و همين حضور در يك جامعه كه چه بسا به اسم، مسلمان باشد اما برخوردار از حكومتي ديني و حاكميت ارزش هاي اسلامي نباشد، قائل بود. از اين رو اساسا يكي از دهها و صدها مسئله اي را كه نيازمند نگاه دوباره و بازشناسي مي دانست به تعبير خود ايشان «نقش سازنده زن در جامعه اسلامي و نقش تخريبي آن در جوامع فاسد و غير اسلامي» بود. (ن.ك: صحيفه امام، ج21، ص177)

5. اين نقش را تا آنجا كه ايشان توانست و فرصت و زمينه فراهم بود بازگو كرد و خطاها و كج فهي ها را برملا ساخت و تلاش كرد فرهنگ و بينش موجود را نيز به فراخور آن اصلاح كند؛ ولي پر واضح است اين باب، همانند بسياري مسائل ديگر را كه ايشان به روي جامعه اسلامي و فرزانگان و محافل علمي و فرهنگي گشودند، آغازي بر يك راه دراز و پر پيچ و خم بود كه بايد تلاش كنيم اولاً دو جريان ياد شده كه همواره مايه رنج جامعه و كارشكني در كار مصلحان بوده اند، نتوانند آن را ببندند، و ثانيا مسئوليت خويش را در جهت تداوم، گسترش و تقويت آن، جامه عمل پوشيم. گذشت زمان و فراهم شدن زمينه عوامل رجعت طلب كه در هر دو جريان فرهنگي و اجتماعي وجود دارد؛ جريان متحجّر و مقدس نماهاي بي شعور، و جريان روشنفكران وابسته و وادادگان شيفته فرهنگ غرب و هُرهُري مسلكاني كه چه بسا تلاش مي كنند بي بند و باري اجتماعي را در قالب و با صورتي علمي ارائه و ترويج كنند، هوشياري و احساس مسئوليت دوچندان را مي طلبد. هم در حوزه ها و هم در دانشگاهها، خطر هر دو جريان نه تنها كم نشده بلكه به عللي كه اينك نيازي به بازگويي آن نيست قوت گرفته است. و اين اختصاص به مسائل زنان و انديشه و رفتاري كه حضرت امام خميني در اين خصوص ارائه كرد ندارد. وقتي در اروپاي قرون وسطي، مسيحيت به ابزاري در دست صاحبان كليسا و مبلّغان مسيحيت در آمد و به گونه اي معرفي

شد كه اصول و احكام و ارزش هاي آن جز نقشي بازدارنده ندارد و مانع پيشرفت علم و انديشه و بهسازي زندگي مردم و رشد جامعه به شمار رفت، عملاً نشان داده شد كه مسيحيت كليسايي، توان همراهي با جامعه و اداره كامل زندگي انسان را ندارد و بنابراين بايد آن را به كناري نهاد و حداكثر در سلوك فردي افراد مؤثر شمرد. در واقع يك علت عمده، بلكه علت اساسي دين گريزي در آن جوامع و محدود شدن نقش دين به درون كليساها نوع معرفي و تبليغ آن و رفتار مناديان و مدافعان شريعت عيسوي بود. به عبارت ديگر، بخش عمده اي از دين گريزي و لاابالي گري جامعه، بازتاب كج انديشي و رفتار كساني است كه خود را مصداق روشن دينداري و دين مداري و الگويي كه از دينداري ارائه مي كنند است. 6. در مسائل زنان نيز، چه در سطح شكل گيري ديدگاهها و نظريه پردازي ها و چه در سطح رفتار فردي و اجتماعي، انعكاس متقابل وجود دارد. بخش عمده اي از مرزشكني و ضابطه گريزي در تبيين جايگاه و نقش خانوادگي و اجتماعي زنان و كنار زدن موازين موجود ديني و توجيه و تفسيرهاي ناصواب از شريعت در بخش مسائل زنان، ناشي از بسته فكري، يكجانبه نگري، جمود و تحجّر و واپس گرايي برخي محافل يا افرادي بوده است كه خود را عهده دار تبيين دين و تفسير شريعت مي دانسته اند، و بخشي از تقواگريزي و فسادپذيري جامعه نيز معلول نوع رفتار و شكل گيري مناسبات غلطي است كه از موضع دينداري و انديشه ديني و عمل به وظايف

و ضوابط شرعي، صورت مي گيرد و در ادامه، چيزي جز بي اعتنايي به آن چيزي كه به نام ارزش هاي ديني معرفي شده و حتي فاصله گرفتن از بسياري اعتقادات صحيح و قطعي دين، بر جاي نخواهد گذاشت. از طرف ديگر، اگر به عذر مبارزه با تحجّر و جمود و به اسم روشنفكري و بازخواني دوباره دين و شريعت، برخي موازين قطعي ناديده گرفته شود و بويژه رفتار اجتماعي و روابط و نوع حضور زنان و دختران در عرصه هاي مختلف اجتماعي و رسانه هاي جمعي اعم از صدا و سيما و سينما و مطبوعات، نشان از گسترش مرزشكني و عدم پاي بندي به ضوابط شرعي و فرهنگ ديني داشته باشد، طبعا جريان متحجر و واپس گرا بهانه و فرصت حضور و ترويج انديشه و راهكارهاي ناصواب و جامد خويش را پيدا خواهد كرد. و در اين ميان، آنچه از اين دو جريان و دو رفتار، ضربه خواهد خورد و خسارت خواهد ديد، انديشه هاي ناب و راهگشا و حيات بخش شخصيتي بزرگ چون حضرت امام خميني و ديگر مصلحاني خواهد بود كه در همين مسير و به تبع ايشان و با همين منطق سال ها تلاش كردند چهره درستي از زن و جايگاه انساني و اجتماعي و حقوق و تكاليف وي از منظر دين و در نظام اسلامي ارائه دهند. و دوباره آن خواهد شد كه جامعه ما در دوران گذشته و در حاكميت فرهنگ وابسته رژيم دست نشانده پهلوي و يا حتي بدتر از آن، دچار آن بود. 7. در اين فرصت و در بزرگداشت سالگرد رحلت حضرت امام خميني و در

تجديد خاطره خويش از صدها فراز ارزشمند و راهگشايي كه ايشان در باره شخصيت انساني، اسلامي بانوان مسلمان ابراز داشتند، جملاتي را به انگيزه يادكرد از انديشه هاي آن پيشواي بزرگ و تأكيد بر آنها، بازگو مي كنيم. بدان اميد كه افكار و رفتار ايشان، همواره به عنوان الگوي فكري و عملي جامعه اسلامي و انقلابي ما باقي و نقش آفرين بماند: _ ما مي خواهيم زن به مقام والاي انسانيت برسد. زن بايد در سرنوشت خودش دخالت داشته باشد. _ اگر زنان شجاع و انسان ساز از ملت ها گرفته شوند، ملت ها به شكست و انحطاط كشيده مي شوند. _ در نظام اسلامي، زن به عنوان يك انسان مي تواند مشاركت فعال با مردان در بناي جامعه اسلامي داشته باشد ولي نه به صورت يك شي ء، نه او حق دارد خود را به چنين حدّي تنزل دهد و نه مردان حق دارند كه به او چنين بينديشند. _ اسلام زن را مثل مرد در همه شئون (همان طوري كه مرد در همه شئون دخالت دارد) دخالت مي دهد. همه ملت ايران، چه زنان و چه مردان بايد اين خرابه اي كه براي ما گذاشته اند بسازند. ايران با دست مرد تنها درست نمي شود. مرد و زن بايد با هم اين خرابه را بسازند. _ زن بايد در مقدرات اساسي مملكت دخالت كند. شما همان گونه كه در نهضت ها نقش اساسي داشته ايد و سهيم بوده ايد، اكنون هم باز بايد در پيروزي سهيم باشيد. _ خانم ها حق دارند در سياست دخالت بكنند، تكليفشان اين است. _ صلاح و فساد

يك جامعه از صلاح و فساد زنان در آن جامعه سرچشمه مي گيرد. _ امروز بايد خانم ها وظايف اجتماعي خودشان را و وظايف ديني خودشان را بايد عمل بكنند و عفت عمومي را حفظ بكنند و روي آن عفت عمومي كارهاي اجتماعي و سياسي را انجام بدهند. _ همان طوري كه مردها بايد در امور سياسي دخالت كنند و جامعه خودشان را حفظ كنند، زن ها هم بايد دخالت كنند و جامعه را حفظ كنند. زن ها هم بايد در فعاليت هاي اجتماعي و سياسي همدوش مردها باشند. البته با حفظ آن چيزي كه اسلام فرموده است، كه بحمدللّه امروز در ايران جاري است. _ حالا طوري شده است كه خانم ها همدوش با ساير برادران در تحصيل علم و عرفان و فلسفه و تمام شعب علم و ان شاءاللّه صنعت، فعاليت مي كنند. _ زنان در انتخاب فعاليت و سرنوشت و همچنين پوشش خود با رعايت موازين آزادند. _ حجابي كه اسلام قرار داده است، براي حفظ آن ارزش هاي شماست. _ دامن مادر، بزرگ ترين مدرسه اي است كه بچه در آنجا تربيت مي شود. _ نقش زن و جامعه بالاتر از نقش مرد است براي اينكه زنان، بانوان علاوه بر اينكه خودشان يك قشر فعال در همه ابعاد هستند قشرهاي فعال را در دامن خودشان تربيت مي كنند. خدمت مادر به جامعه از خدمت معلم بالاتر است و از خدمت همه كس بالاتر است. _ ما نهضت خود را مديون زن ها مي دانيم. ما همگي مرهون شجاعت هاي شما زنان شيردل هستيم. _ ملتي كه بانوانش در صف مقدم براي

پيشبرد مقاصد اسلامي هست آسيب نخواهد ديد. _ زنان همان طور كه قبلاً گفتم، مي توانند در ارتش باشند. آنچه اسلام با آن مخالف است و آن را حرام مي داند، فساد است؛ چه از طرف زن باشد و چه از طرف مرد، فرقي نمي كند. _ پاسدار شدن خواهران هم با مراعات وظايف شرعيه مانع ندارد. 8. سالگرد رحلت احياگر قرن، حضرت امام خميني را به همه كساني كه قلبشان براي اسلام ناب محمدي(ص) مي تپد، تسليت مي گوييم و به روح ملكوتي آن بزرگ مرد تاريخ درود مي فرستيم و توفيق پيروي از راه و رسم و انديشه آن بزرگوار را از خداوند بزرگ مي طلبيم. س_ردبير

انديشه اجتماعى امام خمينى در آئينه آمار

انديشه اجتماعي امام خميني در آئينه آمار

اشاره:

مقاله اي كه از نظر خوانندگان گرامي مي گذرد، تحقيقي آماري است راجع به مباحث و موضوعات مطروحه در كليه آثار امام خميني، اعم از نوشته ها، سخنرانيها، پيامها و فرمانها. روش كار، تحليل محتوي مي باشد. در قسمتي از مقاله پيش فرضهايي را كه مي توان در بررسي آثار حضرت امام مدنظر قرار داد مطرح و در انتها نيز به مسايل و موضوعات مختلف اجتماعي (كه بيشترين مباحث را در آثار امام به خود اختصاص داده است) اشاره شده است.

از غم دوست در اين ميكده فرياد كشم دادرس نيست كه در هجر رخش داد كشم سالها مي گذرد، حادثه ها مي آيد انتظار فرج از نيمه خرداد كشم قبل از پرداختن به اصل بحث، ابتدا لازم است مشخص كنيم در اين بررسي آثار امام كدامند و كدام بخش آنها مورد بررسي قرار گرفته است؟ آثار صاحب نظران و مخصوصا مصلحين اجتماعي شامل تمامي نوشته ها، پيامها، سخنراني

ها، حتي آثار عيني و عملي به جاي مانده از ايشان مي باشد حتي قالبهاي بيروني شامل تشكيلات و سازمانهايي كه براي پياده كردن ايده هاي خود بوجود آورده اند را شامل مي شود. به اين مجموعه مي توان سيره عملي آنها را هم اضافه نمود كه خود بحث درخوري را طلب مي كند آثار حضرت امام در يك تقسيم بندي كلي به شرح ذيل طبقه بندي شده است.

الف: نوشته ها و سخنراني ها

در يك تقسيم بندي كلي، آثار قلمي و كلامي ايشان به دو دسته فقهي و غيرفقهي تقسيم مي شود. در اين بررسي طبيعتا آثار فقهي ايشان كه مستقيما توسط خودشان به رشته تحرير درآمده و يا بوسيله شاگردانشان جمع آوري شده مورد نظر نمي باشد، زيرا بررسي و دريافت نكات اجتماعي از دروس تخصصي و فقهي ايشان، توانائي و تخصص خاصي را طلب مي كند. ولي آثار غيرفقهي

ايشان كه بعدا به طبقه بندي آنان مي پردازيم مورد بررسي و موضوع مقاله مي باشد.

ب: روش و سيره عملي

بخش مهمي ازانديشه يك متفكر اجتماعي نه در قالب كلمات بلكه بصورت عملي بيان مي شود، زيرا عمل اجتماعي يك مصلح معمولا برخاسته از نظر و عقايد اوست. گاهي برخي عقايد و نظرات يك متفكر بعلت محدوديت هاي اجتماعي به طور عمومي بيان نمي شود بلكه در جمع خاص و تنها با نزديكان مطرح مي گردد دستيابي به اين بخش از نظرات متفكر با مشكلات بيشتري روبرو است، بطوري كه اين بخش ازانديشه را معمولا نزديكان و آشنايان آن متفكر در قالب خاطرات بيان مي كنند. از طرف ديگر مي دانيم كه محدوديت هاي اجتماعي معمولا در زماني نسبتا طولاني برطرف مي شود، و زمينه اي فراهم مي كند تا برخي اسناد طبقه بندي شده سازمانهاي دولتي و غيردولتي

بعد از مدتي انتشار يابد. بعنوان نمونه از 621 هزار نامه اي كه براي امام خميني ارسال شده به تعدادي از آنها جواب هاي خصوصي داده اند، كه با تجزيه تحليل خاطرات و جواب هاي مطرح شده مي توان ابعاد مبهم و ديدگاه اجتماعي ايشان را بهتر شناخت. به سيره عملي ايشان - مخصوصا ابعادي كه كمتر در معرض ديد عام قرار گرفته است - فقط با گذشت زمان و جمع آوري و تجزيه تحليل اين قسمت دسترسي حاصل مي گردد.

ج: تشكيلات اجرائي

برخي از متفكرين موفق مي شوندانديشه خود را تحقق بخشيده و لباس عيني بر آنها بپوشانند از مهمترين و عيني ترين ابزار براي دستيابي به نظرات آنها، بررسي سازمانها و تشكيلات اجرائي است كه براي تحقق انديشه خود ايجاد نموده اند البته ايجاد تغيير در سازمانهاي قبلي و مخصوصا ارگانهاي جديدي كه امام ايجاد نموده اند گواه صادقي براي دستيابي به نظرات ايشان است. براي آگاهي ازانديشه سياسي و حتي تئوري سياسي و حكومتي ايشان، مطالعه كتاب حكومت اسلامي بخشي ازانديشه و ايده ايشان را روشن مي نمايد، بررسي حكومت تشكيل شده و ده سال رهبري حكومت در دوران پر مخاطره دهه اول انقلاب تئوري حكومتي ايشان را بطور عيني و واضح در معرض شناخت و بررسي آيندگان قرار مي دهد. سياست دفاعي ايشان علاوه بر گفتار و نوشتار، در قالب سپاه و دفاع عمومي (بسيج) بهتر قابل شناسائي و تعمق مي باشد. جايگاه مسائل فرهنگي و آموزشي را علاوه بر گفتار امام در خصوص شوراي انقلاب فرهنگي، انقلاب فرهنگي؛ با توجه به آموزش بزرگسالان (نهضت سوادآموزي) در قالب يك بسيج عمومي و مردمي بيشتر و بهتر مي توان شناخت. در يك جمع بندي دسترسي به انديشه

اجتماعي ايشان و تركيب اين سه زمينه با همديگر بطريق مذكور ميسر است. ما در اين نوشته فقط، بخش الف از آثار ايشان يعني كتب و نوشتارهاي غيرفقهي آن را بعنوان موضوع تحليل برگزيده ايم و طبيعتا تعميم نتايج نيز در اين محدوده صورت مي گيرد.

روش بررسي

يكي از تكنيك هاي مشاهده روش اسنادي (1) است. در اين تكنيك ابتدا صحت و سقم يك متن بررسي مي شود پس از اثبات حقيقي بودن آن به بررسي محتوي آن مي پردازند. اين روش كه ابتدا براي تحليل محتوي مطبوعات و رسانه هاي گروهي بكار رفته به دو دسته تقسيم مي شود.

الف - روش كمي: در اين روش براي بررسي يك متن تعداد واژه هاي مربوط به موضوعي خاص شمارش شده و با مقايسه نتايج بدست آمده متن هاي گوناگون مورد ارزيابي قرار مي گيرد در اين روش وجود فرضيه چندان ضرورتي ندارد و بدليل كمي بودن واژه ها امر مقايسه به سادگي انجام مي گيرد ولي اين روش در عين سادگي از عمق كمي برخوردار است و در متن هايي كه پيام خود را با زبان استعاره و يا غيرمستقيم بخواهد منتقل كند، كارآئي چنداني ندارد و گاهي محقق را دچار خوشباوري و گمراهي مي نمايد.

ب - روش كيفي و تحليل محتواي: در اين تكنيك به جاي توجه به ظاهر واژه ها و شمارش آنها با روشي خاص محتوي يك متن مورد بررسي قرار مي گيرد كه به توضيح آن مي پردازيم. منظور از اين روش آن است كه بتوان براساس آن خصوصيات زباني يك متن گفته يا نوشته شده را بطور واقع بينانه و عيني و بطور سيستماتيك شناخت و از آنها نيز استنتاج هايي درباره مسائل غير زباني يعني درباره خصوصيات

فردي و اجتماعي گوينده و نويسنده نمود. (2) اين روش براي اولين بار (به گفته مرتون و شاگردانش) در يونان باستان و سپس در قرن هفتم ميلادي در فلسطين براي استخراج تورات بكار برده شده است. اين روش در ايران نيز سابقه طولاني دارد و در گذشته رايج بوده است. تجزيه و تحليل و جز به جز كردن و يافتن معاني متون قرآني و حديث از زمانهاي گذشته در اسلام و ايران رايج و شناخته شده بوده است. اين روش بطور مختصر در هنگام جنگ جهاني دوم متداول شد و هدف كشورهاي درگير در جنگ با آلمان بررسي نحوه تبليغات آلمان و ميزان تاثير گذاري آن بر روي جامعه امريكا بود. بعد از جنجالهايي كه بر روي محتوي بعضي نشريات در امريكا بروز كرده بود كه اينها به نفع آلمان و عليه امريكا مطالبي را منتشر مي كنند. نهايتا براي دستيابي به ملاكهايي كه بتوان اين غائله را خاتمه داد. آقاي لاسول در پي ابداع روشي برآمد تا به كمك آن و با ملاكهاي عيني اين مسئله را ارزيابي كند.

مهمترين شرايط يك تحليل محتوايي نسبتا قابل قبول عبارتند از:

1- چارچوب تئوريك: وجود يك چارچوب تئوريك در يك تحليل محتوايي الزامي و بدون يك ديدگاه نظري تحليل محتوي مشكل و حتي غير ممكن است.

2- نمونه گيري: داشتن يك نمونه گيري دقيق از متوني كه بنا است مورد تحليل قرار گيرند امري لازم و حتمي است مخصوصا وقتي حجم كار وسيع باشد مانند يك مجله يا روزنامه در چندين سال، البته بدليل اينكه در آثار امام نمونه گيري انجام نگرفته و فقط آثار قابل دسترسي و عمومي و غيرفقهي ايشان مورد بررسي

قرار گرفته است از توضيح بيشتر آن خودداري مي شود.

3- اعتبار و قابليت اعتماد: مهمترين اشكالي كه به روش فوق وارد است، اين است كه متفكرين معتقدند، ميزان اعتبار و قابليت اعتماد اين روش به توانائي محقق بستگي دارد و كمتر مي توان با ملاك هاي عيني اعتبار و قابليت اعتماد آن را سنجيد. هرچند از طرف مدافعان اين روش تلاشهاي زيادي شده تا اين نقيصه برطرف شود ولي در حال حاضر نيز اين نقيصه مشكل عمده اين روش به حساب مي آيد. (3)

در اين بررسي با توجه به مزاياي روش تحليل محتوي (كيفي) برگزيده شد. و در اينكه اين روش بهترين ابزار و معتبرترين ابزار براي سنجش واندازه گيري و پي بردن به افكار وانديشه متفكر است، شكي وجود ندارد، براي گريز از ضعف هاي آن اقدامات ذيل اتخاذ شده است:

الف: براي طبقه بندي و تهيه فهرستي از مسائل اجتماعي با همكاري صاحب نظران دانشگاه هاي مختلف فهرستي تهيه شد و به افراد مختلف ارائه شد و پس از جمع آوري نظرات آنها فهرستي ديگر بدست آمد و در حين عمل در صورتي كه مسايل اجتماعي جديدي وجود داشت كه در فهرست نيامده بود به آن اضافه و در صورتي كه موضوعي فاقد فيش بود، از فهرست حذف و نهايتا فهرستي جامع تهيه شد كه در آن از شناخته شده ترين گروههاي اجتماعي تا پيچيده ترين لايه هاي تفكر اجتماعي يعني افكار و ايده ها، طبقه بندي و گروهبندي كلي ذيل حاصل شد:

1- نظام اجتماعي شامل مفهوم جامعه، گروههاي اجتماعي، موسسات اجتماعي.

2- نظام فرهنگي: شامل فرهنگ، اهميت فرهنگ، انواع فرهنگ، فرهنگ پذيري و عوامل آن ايده ها، ارزشها، آرمانها.

3- مسائل و آسيب هاي اجتماعي.

4- رفتارهاي جمعي

و تغييرات اجتماعي.

5- بوم شناختي و مسائل جمعيت.

ب: براي بالا بردن قابليت اعتماد به جاي انتخاب واژه (روش كمي) بعنوان واحد تحليل، پاراگراف را بعنوان واحد تحليل در نظر گرفته و در صورتي كه مطلب در يك پاراگراف تمام نمي شد تا هر كجا كه لازم بود واحد تحليل قابل گسترش بود.

براي اينكه اساس تحليل بر توانائي و نظرات يك يا دو محقق متكي نباشد، ابتدا آثار در اختيار گروهي از محققين قرار گرفته و بوسيله آنها كدگذاري مي شد، همان متن مجددا در اختيار گروه دوم قرار گرفته و مجددا كدگذاري انجام و يا كدهاي انتخاب شده تائيد مي شد، حاصل كار را گروهي بعنوان هيات داوران مورد ارزيابي قرار داده در صورت عدم توافق در ارتباط موضوع با كد مربوطه، با بحث روي موضوع، كد مربوطه مشخص مي شد.

- اصول كلي در تحليل محتوي آثار حضرت امام (ره)

اصل اول: انسجام دروني

علي رغم اينكه يك متفكر اجتماعي با توجه به تغييرات شرايط بيروني (اجتماع) و يا مصلحت هايي كه ممكن است در بيان بعضي مسائل پيش آيد احتمال دارد موضع گيري هاي متفاوتي نسبت به مسئله داشته باشد. ولي با زدودن قيد زمان و مكان از يك انديشه قطعا مي توان نشان داد كه

هر متفكر و مخصوصا مصلح اجتماعي بينش خاصي را دنبال مي كند و تغيير شرايط زيربناهاي فكري او را كمتر دچار تحول مي نمايد، بعنوان مثال كسي كه از نظر فلسفي معتقد به انسان مداري باشد طبيعتا موضع گيري هاي سياسي اجتماعي وي به صورتي اين وحدت دروني را نشان مي دهد، براي شاهد مثال مي توان به داستانهايي كه ايشان براي تائيد و يا استفاده خاص در بعضي موارد نقل كرده اند اشاره كرد، جالب است اگر

داستاني را گوينده اي در فاصله اي كوتاه دوبار تكرار كند، قطعا مشابه همديگر نخواهد بود (البته بدون استفاده از نوشته) . ولي در اين بررسي ميان حوادث يا داستانهائي كه ايشان در فواصل نسبتا طولاني نقل كرده اند نه تنها تفاوتي وجود ندارد بلكه در اغلب موارد ساخت جمله و لغات آن هم مشابه است. اين موضوع علاوه بر انسجام دروني،صداقت و امانت گوينده را نيز دقيقا نشان مي دهد.

اصل دوم: طبقه بندي آثار ايشان

همانگونه كه قبلا اشاره شد، جامعه آماري مورد بررسي، آثار قلمي و سخنراني هاي ايشان به استثناي آثار فقهي است كه به سه دسته ذيل طبقه بندي مي شوند:

1- كتابهاي غيرفقهي ايشان كه شامل كتب عرفاني، سياسي و اجتماعي مي باشد و اغلب بصورت تخصصي نوشته شده اند درجه تخصصي بودن بعضي از آنها در حدي است كه فقط افرادي كه داراي اطلاعاتي در بعد عرفان نظري هستند، قادر به فهم مفاهيم آن هستند و يا كساني كه قدمي در وادي عرفان عملي برداشته اند و برخي از منازل سلوك را طي كرده اند مي توانند آن را درك كنند.

كتاب كشف الاسرار (به دليل اينكه جوابيه اي است به شبهات مطرح شده در دهه 1320 از جانب برخي افراد)، ولايت فقيه كه تئوري سياسي حكومت اسلامي مي باشد و جهاد اكبر از اين قاعده مستثني است و مابقي اين آثار به ترتيب تاريخ نگارش به شرح ذيل مي باشند:

1- شرح دعاي سحر 1307 ه . ش) برابر با 1347 (ه . ق) در سن 27 سالگي

2- مصباح الهدايه 1309 (ه . ش) برابر با 1349 (ه . ق)

3- چهل حديث 1318 (ه . ش) در قم

4- سرالصلوه 1318 (ه . ش)

5- كشف الاسرار 1321

(ه . ش) برابر با 1363 (ه . ق)

6- طلب و اراده 1331 (ه . ش) در همدان

7- ولايت فقيه 1348 (ه . ش) برابر با 1389 (ه . ق) نجف اشرف (عراق)

8- جهاداكبر 1350 (ه . ش) برابر با 1392 (ه . ق) نجف اشرف (عراق)

9- شئون و اختيارات ولايت فقيه 1354 يا 55 (ه . ش) برابر با 1396- نجف اشرف (عراق)

10- تفسير سوره حمد 1358 (ه . ش) برابر با 1400 (ه . ق) تهران

11- ديوان اشعار سالهاي مختلف كه اين آثار جمعا حدود 3000 صفحه (3003) از آثار قلمي ايشان را دربرمي گيرد.

2- دست نوشته هاي ايشان شامل پيامها، نامه ها، اطلاعيه ها، فرمانها، و عموما آثاري از ايشان كه بصورت مكتوب در دسترس عموم قرار گرفته است. متن اين دست نوشته ها از صلابت و محكمي خاصي برخوردار است و از نظر نثر، در ادبيات معاصر ايران كم نظير است و بر ادبيات معاصر ايران از جنبه هاي گوناگون تاثيرگذار است كه براي نمونه به متن ذيل توجه كنيد:

"هان اي روحانيين اسلامي!اي علماء رباني!اي دانشمندان ديندار!اي گويندگان آئين دوست!اي دينداران خداخواه!اي خداخواهان حق پرست!اي حق پرستان شرافتمند!اي شرافتمندان وطنخواه!اي وطنخواهان باناموس! عظمت خداي جهان را بخوانيد و يگانه راه اصلاحي را كه پيشنهاد فرموده بپذيريد و ترك نفع هاي شخصي كرده تا به همه سعادت هاي دو جهان نائل شويد." (4)

البته نمونه هايي از نظم و نثر ايشان را مي توان در ديوان اشعار و پيامهاي سالهاي آخر عمر ايشان از جمله پيام برائت، وصيت نامه و ...... مشاهده نمود.

3- سخنراني هاي عمومي ايشان كه در مجموع 22 جلدي صحيفه نور گردآوري شده است و جمعا حدود 6300 صفحه از

آثار ايشان را شامل مي شود. از 22 مجلد صحيفه هاي نور، يك جلد تا سال 1356، سه جلد مربوط به سال 57 و هفت جلد سخنراني و پيامهاي ايشان در سال 1358 مي باشد. سالهاي 59و60 هر كدام دو جلد از صحيفه ها را به خود اختصاص داده اند. سالهاي 61و62و63 هر كدام يك جلد و سخنراني و پيامهاي پنج سال باقيمانده عمر ايشان نيز در چهار جلد صحيفه نور گردآوري شده است. البته جلد 22 صحيفه مجموعه اي از صحبت ها و پيامها و نامه هاي ايشان است كه در هنگام تدوين صحيفه هنوز جمع آوري نشده بود. و مربوط به سالهاي متفاوت است.

در اين آثار كه امام با امت بطور مستقيم به گفتگو مي پردازد. با زباني بسيار ساده، پيچيده ترين مسائل سياسي را در قالب همه فهم بيان مي كند. نوشته هاي عرفاني ايشان كاملا تخصصي، پيامها و دستنوشته هاي ايشان كاملا اديبانه و صحبت هاي ايشان با مردم كاملا ساده است، بطوري كه مسائل غامض سياسي در قالب كلمات و جملات ساده طوري بيان شده كه يك پيرزن روستائي ساده تا يك استاد علوم سياسي دانشگاه مي توانند از آن بهره خود را ببرند. بطوري كه محقق در صورت عدم آشنائي قبلي با حضرت امام (ره) ممكن است تصور كند، نويسنده كتابها و پيامها فردي غير از كسي است كه سخنراني هاي عمومي را بيان داشته است.

اشعار ايشان عالم ديگري است كه بررسي آن به اديبان و عارفان و حافظ شناسان واگذار مي شود. ولي: آب دريا را اگر نتوان كشيد مي توان به قدر تشنگي از آن چشيد

انتظار

از غم دوست در اين ميكده فرياد كشم

دادرس نيست كه در هجر رخش داد كشم

داد و بيداد كه در محفل ما،

رندي نيست

كه برش شكوه برم، داد ز بيداد كشم

شاديم داد غمم داد و جفا داد و وفا

با صفا منت آنرا كه به من داد كشم

عاشقم، عاشق روي تو، نه چيز دگري

بار هجران و وصالت به دل شاد كشم

در غمت اي گل وحشي من اي خسرو من

جور مجنون ببرم، تيشه فرهاد كشم

مردم از زندگي بي تو، كه با من هستي

طرفه سري است كه بايد بر استاد كشم

سالها مي گذرد، حادثه ها مي آيد

انتظار فرج از نيمه خرداد كشم (5)

اصل سوم: تكامل انديشه در طول زمان

عدم توجه به اصل فوق، بررسي آثار و آراء صاحب نظران را با مشكل روبرو مي سازد. زيرا معمولا صاحب نظران و مصلحين به علت داشتن يك سري ويژگي هاي خاص در جامعه شناخته مي شوند، روي آوردن جامعه به اين گونه افراد در موقعي حاصل مي شود كه اين صاحب نظران مراحلي از تكامل را طي كرده اند. در صورتي كه به آثار و گفته هاي قبلي ايشان مراجعه شود، گاهي محقق با تناقض در آثار اين بزرگان روبرو مي شود. توجه اين اصل كه انسان در مسير تكاملي خود معمولا منازلي را طي مي كند كه كنار هم نهادن آثار مربوط به هر دوره با دوره بعدي گاهي اين مشكل را فراهم مي كند و براي اجتناب از اين مشكل توجه به بعد پيشرفت فكري و روحي انسان اصلي اساسي و پذيرفته شده مي باشد. البته اين اصل در ارتباط با حضرت امام (ره) كمتر مصداق دارد، زيرا اين عالم رباني در تمام دوران حيات خود جهت واحدي را دنبال نموده و آنهم عمل به احكام الهي كه از جانب شارع وضع شده، هر چند عنصر تكامل روحي و معنوي در آثار و نوشته هاي ايشان كاملا

مشهود است، نويسنده كتاب شرح دعاي سحر (1307) همان كسي است كه تفسير سوره حمد را در نيم قرن بعد بيان مي كند كه از نظر جهت كلي هيچ تغييري ننموده است. ولي بيان كننده تفسير عرفاني سوره حمد با نويسنده شرح دعاي سحر از نظر مراتب عرفاني نه تنها يكي نيست بلكه قابل مقايسه هم نمي باشد. حتي اين تغييرات در مدت كوتاهي هم از ديد اهل نظر پوشيده نبوده است (6) براي نمونه به مطلبي كه در اولين نامه ايشان مكتوب است اشاره مي كنيم:

"خودخواهي و ترك قيام براي خدا ما را به اين روزگار سياه رسانده و همه جهانيان را بر ما چيره كرده و كشورهاي اسلامي را زير نفوذ ديگران درآورده. قيام براي منافع شخصي است كه روح وحدت و برادري را در ملت اسلامي خفه كرده. قيام براي نفس است كه بيش از دهها ميليون جمعيت شيعه را به طوري از هم متفرق و جدا كرده كه طعمه مشتي شهوت پرست پشت ميز نشين شدند. قيام براي شخصي است كه يك نفر مازندراني بيسواد را بر يك گروه چندين ميليوني چيره مي كند كه حرث و نسل آنها را دستخوش شهوات خود كند" (7)

با مقايسه نمونه بالا با آخرين مكتوبات ايشان در پيام برائت و سالهاي آخر عمر ايشان نشان مي دهد كه در جهت گيري كلي ايشان نه تنها تفاوتي حاصل نشده بلكه عينا خط فكري همان است هر چند امام سال 68 "با امام سال" 23 تفاوت بسيار دارد.

اصل چهارم: توجه به عنصر زمان و مكان

در بررسي مواضع سياسي و اجتماعي يك متفكر توجه به عنصر زمان و شرايط اجتماعي و تاريخي نقش مهمي در

فهم بهتر آن پديده اجتماعي دارد.

براي شناخت علل مخالفت مدرس با اعلام جمهوري و حكومت جمهوري از جانب رضاخان، توجه به شرايط سياسي دهه اول قرن چهاردهم (1303ه.ش) ما را در شناخت اين موضع گيري تواناتر مي نمايد. در غير اين صورت ممكن است مدرس را طرفدار حكومت سلطنتي و رضاخان را پيرو دمكراسي ارزيابي كنيم. درك بهتر كتاب كشف الاسرار تنها با مطالعه شرايط سياسي اجتماعي دهه 1320 و شناخت جريانهاي ضد ديني كه تحت عنوان پاك ديني (كسروي) و يا اصلاح ديني (شريعت سنگلجي) و يا اسرار هزار ساله حكمي زاده، كه كتاب حضرت امام (ره) در جواب شبهات مطرح شده از جانب شخص اخير به رشته تحرير درآمده است، ميسر است در غير اين صورت مشكلات عديده اي در فهم آن بروز خواهد كرد. نمونه هاي متعددي در تاريخ پنجاه ساله اخير ايران

مي توان ذكر كرد كه در صورت عدم توجه به ظرف مكان و زمان، فهم آن حادثه يا موضع گيري تغيير خواهد كرد. براي نمونه قيام 15 خرداد كه در مخالفت با نقض حاكميت ملي ايران از طريق قانون كاپيتولاسيون و حركتهاي ضد ديني رژيم شكل گرفته بود، از طرف ابرقدرت شرق تحت عنوان ارتجاع سياه و مخالفت با اصلاحات ارضي قلمداد و شناخته شد.

اصل پنجم: جايگاه تكرار در مسائل فرهنگي

بر عكس كتب و نوشته هاي تخصصي كه معمولا سعي مي شود مطالب بصورت تخصصي و يكبار مطرح شود.، و در ارزيابي متون علمي و ادبي عنصر تكرار بعنوان يك نقطه ضعف شناخته مي شود. در مسائل فرهنگي و مخصوصا در انقلابات فرهنگي عنصر تكرار عاملتعيين كننده اي محسوب مي شود بطوري كه براي ايجاد تغييرات در پديده هاي فرهنگي هر چند كوچك و پيش پا

افتاده در حد يك رسم غلط اجتماعي، نه تنها تكرار چاره ساز است بلكه تداوم در تكرار مي تواند نقش تعيين كننده اي در تغييرات بعدي بعهده داشته باشد. براي نمونه در سال 58 كه اولين سال بعد از پيروزي انقلاب است سخنراني و بيانات امام قريب 3/1 تمام سخنراني ها و پيام هاي ايشان مي باشد، بطوري كه از 22 جلد صحيفه نور، 7 جلد آن مربوط به اين سال است. بررسي مطالب اين هفت جلد نشان مي دهد كه با توجه به شرايط انقلاب و لزوم هدايت جريانهاي صحيح و مقابله با جريانهاي انحرافي، عنصر تكرار بشدت در اين دوره مشاهده مي شود.

البته حضرت امام به اين امر واقف بودند بطوري كه در يكي از صحبت هايشان مربوط به ضرورت وحدت بعنوان محور و ابزار انسجام اجتماعي به فلسفه اين تكرار اشاره مي كنند:

"با اين وضع كه زير پرچم اسلام هستيد، آسيب پذير نخواهيد بود. و من اينكه مكرر اين مطلب را عرض مي كنم براي اهميت مطلب است كه بايد هي تلقين كنيم ما به هم، هر كس موعظه مي كند همين را بگويد، هر كس سخنراني مي كند همين مطلب را بگويد، خيال نكند اين را گفته اند، بايد هميشه گفت، بايد هميشه به گوش مردم و به گوش ملت و به گوش همه ارگان هاي دولتي هي خواند به اينكه آقا فراموش نكنيد وحدت را، هي نگوئيد وحدت و دنبالش نباشيد، عملا با هم وحدت داشته باشيد" (8) به عبارت ديگر تغييرات فرهنگي و اجتماعي بدون عنصر تكرار امكان پذير نمي باشد.

موضوعات اجتماعي و فراواني آنها درانديشه اجتماعي حضرت امام (ره) همانطور كه قبلا اشاره كرديم در فهرست تهيه شده،انديشه اجتماعي حضرت امام (ره) را

در قالب "نظام اجتماعي"، "نظام فرهنگي"، "آسيب هاي اجتماعي"، "رفتارهاي جمعي و تغييراتاجتماعي"، و در نهايت "مسائل بوم شناختي و جمعيت"، تقسيم كرديم.

از بررسي صحيفه هاي نور و كتابهاي غيرفقهي ايشان كه جمعا حدود 9300 صفحه مطلب را دربرمي گيرد جمعا حدود 10780 فيش استخراج شده كه حدود 1061 فيش اجتماعي از صحيفه ها و 179 فيش از كتب اخلاقي عرفاني ايشان مطالب اجتماعي استخراج شده كه توزيع آنها براساس موضوعات مختلف به شرح ذيل مي باشد:

1- مفاهيم كلي (مفهوم جامعه، انواع جامعه، جامعه ايده آل، رابطه فرد و جامعه) 119 فيش اجتماعي.

2- گروههاي كلي (مستضعفين، مستكبرين، بيگانگان، اجانب، گروههاي خودي) 466 فيش اجتماعي.

3- گروههاي اعتقادي ديني (شيعه، سني، حجاج، عرفا، اقليت هاي ديني، ......) 163 فيش اجتماعي.

4- گروههاي فرهنگي آموزشي (معلمين، دانش آموزان، روحانيون، دانشگاهيان، روشنفكران ...) 1305فيش اجتماعي.

5- گروههاي صنفي شغلي (كشاورزان، كارگران، بازاريان، پزشكان، پرستاران ...) 227 فيش اجتماعي.

6- خانواده گروههاي سني و جنسي (كودكان، نوجوانان، سالمندان، زنان، مردان، خانواده) 321 فيش اجتماعي.

7- گروههاي قومي جغرافيائي (كردها، بلوچ ها، عشاير، مرزنشينان، ايرانيان خارج از كشور) 116 فيش اجتماعي.

8- گروههاي سياسي فكري (ليبرالها، سازشكاران، غرب زده ها، كمونيستها، ملي گراها، سلطنت طلب ها، منافقان، مخالفين نظام، زندانيان سياسي، فراريان، آزادي خواهان، بهائي ها، صهيونيست ها، اعتصابيون، سياسيون، منحرفين، توطئه گران، مومنين و وهابيون) 570 فيش اجتماعي.

9- گروههاي ايثارگر و صدمه ديده از جنگ و حوادث (شهداء، فرزندان و خانواده شهدا، اسرا، جانبازان، جنگ زدگان، زلزله زدگان)175فيش اجتماعي.

10- گروههاي محروم و مورد حمايت (فقرا، كودكان يتيم، معلولين جسمي و روحي) 15 فيش اجتماعي.

11- واحدهاي اجتماعي ملي (ملت ايران، ملت، مردم، توده مردم، ملتهاي عراقي، لبنان ....) 1136 فيش

اجتماعي.

12- واحدهاي اجتماعي فرا مليتي (ملل مستضعف، امت اسلامي و مسلمانان، اروپائيان، تمدنهاي غرب، اعراب) 327 فيش اجتماعي.

13- موسسات ديني، فرهنگي، آموزشي و تبليغاتي (مدارس، مراكز تربيت معلم، دانشگاهها، حوزه هاي علميه، نهضت سوادآموزي، وزارت فرهنگ و آموزش عالي، وزارت ارشاد، شوراي عالي انقلاب فرهنگي سازمان تبليغات، سازمان حج و اوقاف و امور خيريه، مساجد و تكايا، موزه ها، مطبوعات، راديو و تلويزيون) 613 فيش.

14- بنيادها و نهادهاي انقلاب اسلامي (بنيادهاي شهيد، مستضعفان، پانزده خرداد، كميته امداد، بنياد مهاجرين جنگ، هيات هاي هفت نفره، جهاد سازندگي و بنياد مسكن انقلاب اسلامي) . 71 فيش.

15- ساير موسسات و وزارتخانه ها (هلال احمر، بهزيستي، تربيت بدني، شهرداري ها، شوراهاي اسلامي، و وزارتخانه هاي مختلف به استثناي امور خارجه، دادگستري، اقتصاد و كشاورزي، بازار، موسسات دولتي بطور مطلق) . 59 فيش.

16- مفاهيم مربوط به نظام فرهنگي (اهميت فرهنگ، انواع فرهنگ، فرهنگ اسلامي، فرهنگ غربي، فرهنگ مادي، فرهنگ استعماري و استعمار فرهنگي، مطلق فرهنگ) . 98 فيش.

17- فرهنگ پذيري و عوامل آن (تبليغات، انتشارات، افكار عمومي، خواست ملي، رسانه هاي گروهي) . 403 فيش.

18- ايده ها، ارزشها، آرمانها (سرمايه داري، كمونيسم، ملي گرائي، غرب گرائي، دموكراسي، آزادي، حقوق بشر، تبعيض نژادي، استقلال، وابستگي، تجزيه طلبي، عدالت، برابري، برادري، عدالت اجتماعي، وحدت، جهاد، اعتماد به نفس، خودباختگي، ارتجاع، تعهد، تخصص، امر به معروف و نهي از منكر، گزينش صرفه جوئي، ايثار و شهادت، آگاهي و بيداري، ترقي و تجدد، پيروزي، تعاون و همكاري، احساس مسئوليت، نظم و انضباط، خوداتكائي و خودكفائي) . 2489 فيش.

19- هنجارها، آداب و رسوم، سنت ها (نماز جمعه و جماعت، اعياد مذهبي و ملي، ايام الله و روزهاي خاص مراسم عزاداري، مراسم حج، حجاب) .

238 فيش.

20- آسيب هاي اجتماعي (فقر، بيسوادي، بيكاري، فساد اخلاقي و فحشاء، اعتياد و قاچاق، دزدي، شرارت، بوروكراسي، تفرقه، مشكل مسكن، گرانفروشي، سستي و غفلت، هرج و مرج، مردم آزاري، ارتشاء، خيانت، بي تفاوتي) . 458 فيش.

21- رفتارهاي جمعي و عمل اجتماعي (تظاهرات، اعتصابات، شايعه پراكني، قيام عمومي هجرت، اوقات فراغت) . 200 فيش.

22- تغييرات اجتماعي (علت و كارگزاران و شرايط و مراحل و روش و اهداف تغييرات اجتماعي، عوامل تغييرپذير) . 173 فيش.

23- بوم شناختي و جمعيت (حوادث طبيعي مثل سيل، زلزله، بهداشت، مهاجرت) . 38 فيش.

با مراجعه به موضوعات 23 گانه فوق، در نظام اجتماعي توجه حضرت امام (ره) بيشتر به گروههاي فرهنگي آموزشي مخصوصا روحانيون و دانشجويان معطوف شده است و موضوع دوم در نظام اجتماعي كه بيشترين فيشها را به خود اختصاص داده واحدهاي اجتماعي ملي نظير ملت و ملت ايران و مردم مي باشد، اما در نظام فرهنگي بيشترين موضوعي كه در كلمات حضرت امام مطرح شده، ايده ها، ارزشها و آرمانها مي باشد (2489 فيش) با توجه به اينكه حضرت امام (ره) بعنوان يك فقيه اسلام شناس جهت نهائي حركت خود را رضايت خداوند در عمل به اسلام قرار داده است با وجودي كه ما اسلام را بعنوان يك دين در قالب پديده هاي اجتماعي قرار نمي دهيم باز هم مسئله ايده و ارزشها اعم از منفي و مثبت بيشترين تكرار را به خود اختصاص داده است. و بحث تغييرات كه به زبان ديگر مكانيسم هاي انقلاب و ابعاد گوناگون آن مطرح است، بيشترين فراواني را در اين گروه به خود اختصاص داده است.

با توجه به اصل پنجم از پيش فرض هاي موجود براي بررسي انديشه اجتماعي امام (ره) كه همان

عنصر تكرار مي باشد و با نظر به اينكه بيش از نيمي از فيش هاي انديشه اجتماعي ايشان (6103 فيش) به چهار موضوع فوق اختصاص يافته است، بنظر مي رسد دو گروه متفكر در جامعه يعني روحانيون و دانشگاهيان نقش ويژه اي در تغييرات اجتماعي و انقلابات بعهده دارند.

هر چند كثرت توجه به ملت و مفاهيم مشابهه آن نشان مي دهد، انقلاب بدست توده هاي مردم انجام مي گيرد و مكانيزم آگاهي بخشي و انتقال ارزشها و ايده ها به مردم قاعدتا توسط اين قشر آگاه و تحصيلكرده قديم و جديد انجام مي گيرد. اين قسمت ازانديشه اجتماعي امام (ره) و مقايسه آن با تئوري هاي موجود درباره چگونگي بوجود آمدن انقلاب ها وقتي ديگر و بحث تخصصي ديگري را طلب مي كند.

مهمترين موضوعات اجتماعي از ديدگاه حضرت امام (ره) در صورتي كه كثرت حضور يك موضوع را بناي براي مهمتر بودن آن در مسائل فرهنگي و اجتماعي تلقي كنيم (همانگونه كه در فيش فرض پنجم به آن اشاره شد) مهمترين موضوعات اجتماعي مطرح شده درانديشه امام (ره) به شرح ذيل است:

1- ملت و ملت ايران 906 فيش

2- روحانيون و علما 657 فيش

3- وحدت 631 فيش

4- علت تغييرات اجتماعي (انقلاب) 362 فيش

5- كارگزاران تغييرات اجتماعي 315 فيش

6- دانشجويان و دانشگاهيان 302 فيش

7- مسلمانان و امت اسلام 259 فيش

8- تبليغات 231 فيش

9- تفرقه 227 فيش

10- محرومين و مستضعفين 227 فيش

11- آزادي 203 فيش جمع كل 4320 فيش

در عين حال كه 11 موضوع فوق حدود 3/1 فيش هاي اجتماعي را به خود اختصاص مي دهد. سه موضوع اول يعني مردم، روحانيون و وحدت نشان مي دهد براي دستيابي به موضوع چهارم يعني انقلاب نياز به چه ابزار و لوازمي است كه بحث مفصلي

در تئوري هاي انقلاب به خود اختصاص مي دهد از آنجا كه سه محور اساسي در انقلاب، اصلا انقلاب متكي به مردم و بدست مردم انجام مي گيرد (كارگزاران تغييرات اجتماعي روحانيون، علما) بعنوان انتقال دهنده انديشه انقلابي ديني به مردم محسوب مي شوند و نقش واسطه و كاتاليزور را بازي مي كنند. و لوازم دسترسي به انقلاب در سايه وحدت در ابعاد گوناگون آن مي باشد، نظر به اهميت موضوع و پيچيدگي آن بررسي آن مقوله اي ديگر و تبيين خاص را طلب مي كند. براي ارزيابي تحليل محتوي كيفي به جاي نوع كمي آن، با استفاده از ماشين هاي شمارشگر، تعداد واژه هاي ملت، ملت ايران، روحانيون، روحانيت، علما، وحدت و ... كه در سخنراني ها، پيام ها، فرمانها، ...... بكار رفته بود، دقيقا شمارش شد كه نتايج ذيل حاصل شد:

1- ملت (ملت ايران، مردم ايران، ملت) 15389 بار

2- روحانيت (روحانيت، روحانيون، علما) 6365 بار

3- وحدت (بطور عام) 2901 بار

در عين حال كه نشان مي دهد از نظر فراواني مشابه تحليل محتوي كيفي نمي باشد ولي از نظر مرتبه و مقايسه آن با موضوعات ديگر قابل مقايسه است، بطوري كه از نظر تعداد فيش هم سه موضوع، ملت و روحانيون و علما و وحدت به ترتيب از نظر فراواني مهمترين موضوعات مطرح شده درانديشه اجتماعي حضرت امام (ره) مي باشد. از طرف ديگر تفاوت روش تحليل محتوي كمي و كيفي را با اختلاف در فراواني ها به خوبي نشان مي دهد نظر به اينكه مقاله حاضر فقط در صدد معرفي آماري موضوعات اجتماعي منعكس شده در آثار حضرت امام (ره) بوده است در انتها به چند موضوع ديگر كه تعداد فيشهاي موجود از آنها بالاتر از 100

مي باشد اشاره مي كنيم:

1- استقلال 197 فيش

2- مردم 182 فيش

3- دانشگاهها 159 فيش

4- جوانان و نوجوانان 154 فيش

5- زنان 146 فيش

6- شرايط تغييرات اجتماعي 146 فيش

7- جهاد و مبارزه 142 فيش

8- روشنفكران 138 فيش

9- روش تغييرات اجتماعي 136 فيش

10- حوزه هاي علميه 135 فيش

11- اهداف تغييرات اجتماعي 134 فيش

12- وابستگي 116 فيش

13- پيروزي 114 فيش

14- مخالفين نظام جمهوري اسلامي 106 فيش

15- خواست ملي 102 فيش

جمع كل 1207

در مجموع 26 موضوع مذكور بيش از نيمي از فيش هاي اجتماعي انديشه حضرت امام (ره) را به خود اختصاص داده است، توزيع آنها بر اساس جلدهاي مختلف صحيفه نور و كتابها و چگونگي توزيع آنها در زبانهاي مختلف موضوع ديگري است كه محققين آينده به آن خواهند پرداخت.

پي نوشت ها:

1- موريس دوروژه - روشهاي تحقيق در علوم اجتماعي - observation docamentery

2- رفيع پور - روش تحليل محتوي - پژوهشنامه علوم انساني - دانشگاه شهيد بهشتي

3- در اين قسمت از مقاله آقاي فرامرز رفيع پور در باب روش تحليل محتوي بيشتر استفاده شده است.

4- صحيفه نور - جلد 1- ص 4 قديمي ترين نامه اي كه از حضرت امام (ره) موجود است تاريخ تحرير 11 جمادي الاول 1363 ه . ق برابر با 1323- ه . ش

5- غزل انتظار - ديوان امام ص 154.

6- رهبر معظم انقلاب حضرت آيه الله خامنه اي فرمودند: "هرگاه بعد از ماه رمضان خدمت ايشان مي رسيديم آثار اين ارتقاء معنوي را در صورت ايشان مي شد ديد."

7- صحيفه نور جلد 1- ص 3 تاريخ 1323 ه . ش برابر با 11 جمادي الاول 1363 ه . ق

8- صحيفه نور، جلد 13، صفحه 203 تاريخ سخنراني 22/ ريال/59.

احمد رضايي - imam-khomeini.com

امام خميني(ره) و مستضعفان

امام خميني(ره) و مستضعفان

استضعاف

در قرآن

واژه هاي استضعاف و مستضعفين ريشه قرآني دارند، چنان كه كلمه هايي چون مستكبران و طاغوتيان نيز چنين اند. اين واژگان به فراموشي سپرده شده بود تا اين كه احياگر بزرگ قرن، حضرت امام خميني (ره) آن ها را دوباره معنا بخشيد و بر زبان ها و قلم ها جاري كرد.

مستضعف يعني كسي كه به استضعاف كشيده شده و خودش و ديگران او را ضعيف و ناتوان مي شمارند در صورتي كه واقع امر چنين نيست.

مستكبران نيز كساني هستند كه خودشان و ديگران آن ها را برتر مي شمارند در صورتي كه واقع امر چنين نيست. كلمات استكبار و استضعاف را با توجه به يكديگر بايد معنا كرد.

در قرآن كريم براي مستكبران چند نشانه ذكر شده است:

1_ برتري جويي و خود بزرگ نمايي، نه برتري واقعي؛(1)

2_ تفرقه افكني در ميان مردمان محروم و مستضعف؛(2)

3_ سركوب بي رحمانه و كشتار مخالفان؛(3)

4_ به فساد كشيدن مردم و ترويج مفاسد؛(4)

5_ تحقير و توهين مردم؛(5)

6_ اسراف و ولخرجي.(6)

از آيه هاي قرآني استفاده مي شود كه مستكبران افرادي اند كه خود را برتر از ديگران مي دانند و نشان مي دهند. آن ها مي گويند: ما سياست مدار، دانشمند و عاقل هستيم و مصالح شما را بهتر از خودتان تشخيص مي دهيم. از ما اطاعت كنيد تا سعادت و خوشبختي شما را فراهم سازيم. با عناوين مختلفِ رنگ، نژاد، دين، مذهب، زبان، قوميت، مليت، كشور، شهر و ديگر عنوان هاي اعتباري در ميان مردم تفرقه مي اندازند تا تضعيف شوند و نيروي اجتماعي خود را از دست بدهند. مفاسد اخلاقي را ترويج مي كنند و مردم را به عياشي

سرگرم مي سازند تا هويت انساني خود را فراموش كنند و در برابر خواسته هاي شان تسليم گردند.

زمين، آب، هوا، منابع طبيعي، نيروي علم و اختراع و صنعت، نيروي كار، نيروهاي اداري، نظامي و انتظامي، قضايي همه و همه از مردم به وجود مي آيد و خود آنان منابع عظيم قدرت و ثروت هستند، نه مستكبران. مستكبران اقليتي بيش نيستند و اگر توده هاي مردم با آنان همكاري نكنند قدرتي ندارند. قدرت آن ها غير واقعي و پوشالي است. با حيله گري و تلقينات دروغين، اكثريت را از خود بيگانه كرده تا نتوانند به قدرت واقعي خويش پي ببرند و از آن بهره بگيرند. بنابراين، مستضعفين واقعاً ضعيف و ناتوان نيستند بلكه خودشان را ضعيف مي پندارند. مشكل مستضعفين ناتواني واقعي نيست بلكه اختلافات دروني و ناداني و اطاعت كوركورانه از مستكبران است. مستكبران نيروهاي سركوب گر را از خود مستضعفان فراهم مي سازند و بر سر خودشان مي كوبند، و استثمارشان مي كنند.

پيامبران در طول تاريخ از جانب خدا مبعوث مي شدند تا مردم به استضعاف كشيده را بيدار سازند تا خود را از قيد و بند مستكبران آزاد نمايند. حضرت ابراهيم (ع) در برابر حكومت طاغوتي نمرود قيام كرد. حضرت موسي (ع) در برابر حكومت جبّارِ فرعون به پا خاست. حضرت عيسي (ع) در برابر جباران عصر خود و به منظور نجات محرومان قيام كرد. حضرت محمد (ص) در برابر ابوجهل ها و ابولهب ها و قيصرها و كسري ها قيام كرد و براي نجات محرومان و مستضعفان به جهاد پرداخت.

مبارزه با طاغوت و طاغوتيان و دفاع از حقوق محرومان يكي از مهم

ترين اهداف پيامبران بوده است.(7)

قرآن كريم قتال در راه خدا را به منظور نجات مستضعفان يكي از وظايف مسلمانان مي شمارد و مي فرمايد:

«چرا در راه خدا و براي نجات مستضعفان جهاد نمي كنيد؟ مردان و زنان و كودكاني كه مي گويند: پروردگارا، ما را از اين شهري كه ساكنان آن ستمكارند بيرون ببر و از جانب خود براي ما سرپرستي قرار بده و از نزد خويش براي ما ياوري تعيين فرما. مؤمنان در راه خدا جهاد مي كنند و كافران در راه طاغوت مي جنگند. پس شما با دوستان شيطان بجنگيد كه نيرنگ شيطان ضعيف است.» (8)

جنگ استضعاف و استكبار، فقر و غنا همواره در طول تاريخ ادامه داشته و دارد. هرچند يك بار در گوشه اي از جهان به وسيله محرومان نهضتي بر پا مي شد و بر ضد مستكبران و ستمكاران و زراندوزان قيام مي كردند. گاهي در همان آغاز امر شكست مي خوردند و به وسيله عوامل استكبار سركوب مي شدند و گاهي پيروز مي شدند و عوامل استكبار را كنار مي زدند و به طور موقت چند صباحي در مسند قدرت قرار مي گرفتند.

پيامبران در طول تاريخ همواره از محرومان حمايت مي كردند، يا خود در رأس چنين نهضت هايي بودند يا از نهضت كنندگان جانبداري مي كردند.

انقلاب ايران و مستضعفان

كساني كه از سال 1341 در جريان مبارزات مردم ايران بر ضد رژيم شاهنشاهي، به رهبري امام خميني (ره) حضور فعال داشتند يا شاهد حوادث آن زمان تا زمان پيروزي سال 1375 و حوادث مهم بعد از آن، به ويژه دوران هشت ساله جنگ تحميلي، بوده اند به خوبي مي

دانند كه طبقات محروم و مستضعف بزرگ ترين نقش را در سرنگوني رژيم شاهنشاهي و خنثي ساختن توطئه هاي دشمنان داخلي و خارجي و تثبيت نظام اسلامي داشته اند. در اين دوران بسيار حساس و سرنوشت ساز، كارگران، پيشه وران، كشاورزان، دانشجويان، دانش آموزان و طلابِ جواني كه غالباً از فرزندان همين طبقات بودند، در صحنه هاي مهم مبارزات حضور فعال داشتند. اكثر قريب به اتفاق زندانيان، شكنجه شدگان، تبعيديان، شهدا و جانبازان از همين اقشار زحمت كش و محروم بودند؛ به طوري كه مي توان گفت: پيروزي انقلاب اسلامي ايران مرهون ايثار و فداكاري و جهاد طبقات محروم و شريف است، چنان كه امام خميني (ره) بارها بدين مطلب اشاره نمودند. از باب نمونه ايشان فرمودند:

(فقرا و متدينين بي بضاعت، گردانندگان و برپا دارندگان انقلاب هستند.) (9)

(با پشتيباني مردم مخصوصاً طبقات محروم بود كه پيروزي حاصل شد و دست ستم شاهي از كشور و ذخاير آن كوتاه گرديد.) (10)

(مستمندان و فقرا و دور افتاده ها در صف مقدم جامعه هستند، همين ها و همين زاغه نشينان و همين حاشيه نشينان و همين محرومان بودند كه اين انقلاب را به ثمر رساندند... همين ها هستند كه الآن در جبهه ها مشغول به فداركاري هستند.) (11)

بنابراين، انقلاب ايران را مي توان يكي از مصاديق بزرگ نهضت هاي مستضعفان به شمار آورد و صاحبان اصلي انقلاب نيز همان ها هستند. ولي اين انقلاب با ديگر انقلاب هايي كه به وسيله طبقات محروم و مستضعف به وقوع پيوسته يك تفاوت مهم دارد: آن انقلاب ها غالباً ماهيت اقتصادي و ضد تبعيضاتي داشته و با تبليغات در اين محورها

مردم به صحنه هاي مبارزه و پيكار كشيده مي شدند. برخلاف انقلاب ايران كه ماهيت اسلامي داشت. امام خميني به عنوان وجوب دفاع از اسلام و ارزش هاي ديني و مبارزه بر ضد ترويج مفاسد اخلاقي و امور ضد ديني مردم را بسيج مي كرد و به صحنه هاي مبارزه مي كشيد، از اين رو ايثار و فداكاري مردم به قصد قربت و جلب رضاي خدا و عمل به تكاليف شرعي انجام مي گرفت. پايداري و مقاومت، ايثار و فداكاري تا مرز شهادت نيز از همين منبع معنوي سرچشمه مي گرفت.

امام خميني در همه دوران مبارزات و بعد از آن سعي داشت نهضت از مسير خدايي و قصد اخلاص و انجام وظايف شرعي خارج نگردد. حتي جهاد و تلاش در راه تأسيس حكومت اسلامي و تحكيم پايه هاي آن و خنثي ساختن توطئه هاي دشمنان را نيز به عنوان يك وظيفه شرعي و موجب رضاي پروردگار جهان معرفي مي كرد.

ولي اين، بدان معنا نيست كه امام خميني توجّهي به امور زندگي و اجتماعي و سياسي، و اقتصادي مردم نداشت و صرفاً به منظور تأسيس و تثبيت حكومت اسلامي جهاد و تلاش كنند، بلكه به همه اين ها كاملاً عنايت داشت ولي از طريق اجراي احكام و قوانين اسلام. امام عقيده داشت اگر حكومت اسلامي برپا شود و احكام و قوانين ديني به طور صحيح و كامل به اجرا درآيد، و مسئولان نظام اسلامي در رده هاي مختلف به وظايف خود عمل كنند مشكلات اقتصادي، اجتماعي، سياسي، اخلاقي، قضايي مردم حل مي شود. كشورشان آباد و در حد امكان زندگي خوب و مرفهي خواهند داشت.

امام خميني

و فقرزدايي

بي ترديد مهم ترين هدف امام خميني (ره) در مبارزات، سرنگوني رژيم شاهنشاهي و اقامه حكومت اسلامي بود كه با ايثار و فداكاري و جهاد مردم شريف و ديندار به پيروزي رسيد. ولي امام به خوبي مي دانست كه حكومت وسيله است نه هدف. هدف امام فقط اين نبود كه حاكماني بروند و حاكماني ديگر جايگزين آنان شوند. بلكه عقيده داشت با استحكام نظام اسلامي و اجراي كامل و همه جانبه احكام و قوانين دين، مشكلات اقتصادي، سياسي، اجتماعي، اخلاقي مردم حل مي شود و سعادت دنيا و آخرت آنان تأمين مي گردد. بنابراين، امام در تأسيس حكومت اسلامي اهدافي را تعقيب مي كرد كه تحقق آن ها را از آثار اجراي كامل احكام و قوانين اسلام مي دانست. در طول مبارزات نيز گاه گاه بدين مطلب اشاره مي كرد.

يكي از مهم ترين آرمان هاي امام خميني (ره) تحقق عدالت اجتماعي، كم شدن فاصله طبقاتي، رفع تبعيضات ظالمانه، حمايت از محرومان و فقر ستيزي بود. از بررسي سخنراني ها، پيام ها، توصيه هاي امام استفاده مي شود كه مسئله رفعِ تبعيض و فقر ستيزي يكي از اهداف بزرگ او بوده كه همواره بدان تأكيد داشت. آن بزرگوار به قدري در اين باره سخن مي گفت كه به عنوان پناهگاه مستضعفان و پابرهنه ها شناخته شد. كساني كه دوران صدر پيروزي انقلاب را درك كرده اند و سخنان و موضع گيري هاي امام خميني و ديگر مسئولان نظام را شنيده اند به خوبي مي دانند كه حمايت از محرومان و مستضعفان يكي از مهم ترين و پر جاذبه ترين شعارهاي انقلابيون و مورد عنايت و

تأكيد رهبر انقلاب بود.(1) . احقاف، آيه20 وفصلت، آيه15 .

(2) . قصص، آيه4 .

(3) . اعراف، آيه88 .

(4) . قصص، آيه4.

(5) . زخرف ، آيه 45.

(6) . يونس، آيه48.

(7) . نحل، آيه 63.

(8) . نساء، آيه67.

(9) . صحيفه نور، ج2، ص532.

(10) . همان، ج12، ص091.

(11) . همان، ج17، ص642.

امام به دو انگيزه بر اين هدف تأكيد مي كرد:

انگيزه اول: انجام وظيفه ديني:

زيرا كوشش در تحقق عدالت اجتماعي و دفاع از حقوق محرومان و مبارزه با ستمكاران و چپاول گران اموال عمومي يكي از بزرگ ترين اهداف پيامبران و پيامبر اسلام بوده است. در قرآن مي گويد:

(ما پيامبران را با دليل هاي روشن فرستاديم و با آنان كتاب و ميزان نازل كرديم تا مردم عدالت را برپا سازند.) (1)

(اي كساني كه ايمان آورده ايد عدالت را برپا سازيد.) (2)

حمايت از مستضعفان آن قدر مهم بوده كه پيامبر اسلام و مسلمانان براي آنان در قرآن مورد خطاب قرار گرفته اند:

(چرا در راه خدا و براي نجات مستضعفان جنگ نمي كنيد؟) (3)

امام خميني در اين خصوص فرمود:

(اسلام از اول براي همين امر قيام كرده كه به اين مستمندان عالم در مقابل مستكبران خدمت كند و اين ستمگران را به جاي خود بنشانند و شما اشخاصي هستيد كه پيرو يك همچو اسلام عزيز هستيد و به اين پيروي بايد ادامه بدهيد.) (4)

انگيزه دوم: قدرداني از محرومان و مستضعفان:

به عقيده امام، محرومان صاحبان اصلي انقلاب اند و اگر ايثار و فداكاري آنان نبود انقلاب به پيروزي نمي رسيد. امام بارها و بارها بدين مطلب تذكر مي داد، از باب نمونه به چند فراز از سخنان ايشان اشاره مي كنيم:

(اين پايين

شهري ها و اين پابرهنه ها _ به اصطلاح شما _ اين ها ولي نعمت ما هستند، اگر اين ها نبودند ما يا در تبعيد بوديم، يا در حبس بوديم يا در انزوا، اين ها بودند كه همه ما را از اين مسائل نجات دادند... اگر تا آخر عمرمان به اين ها خدمت كنيم نمي توانيم از عهده خدمت اين ها برآييم... شما امروز هم كه ملاحظه مي كنيد اين هايي كه در جبهه ها الآن دارند جانفشاني مي كنند اين ها از كدام طبقه هستند؟... الآن هم اين هايي كه جانشان را در دستشان گرفتند و شما را حفاظت مي كنند و آن هايي كه در بين شهرها و در بين روستاها حفظ مي كنند شما و مردم را همين طبقه هستند... شما بايد توجه به اين معنا بكنيد كه ما را اين ها آورده اند وكيل كرده اند، آورده اند وزير كرده اند، رئيس جمهور كرده اند. اين ها ولي نعمت ما هستند و ما بايد ولي نعمت خودمان را قدرداني كنيم و خدمت كنيم.) (5)

روحانيت و حمايت از محرومان

امام خميني در زمان مبارزه با رژيم شاهنشاهي تا زمان پيروزي انقلاب و بعد از آن، در خنثي سازي توطئه هاي دشمنان و به ويژه در زمان جنگ تحميلي همواره از همكاري علماي دين و روحانيون استفاده مي جست. از نقش حساس آنان در دفاع از اسلام و تأثير تبليغات آنان در ميان توده هاي مردم به ويژه محرومان و مستضعفان به خوبي آگاه بود، از اين رو، در نگهداري انقلاب و دفاع از آرمان هاي اسلامي نيز تلاشِ روحانيون را يك امر ضروري

مي دانست.

در حمايت از محرومان نيز به روحانيت دل بسته بود و انتظار همكاري جدي داشت، زيرا اولاً: چون روحانيت به ويژه طلاب و فضلاي جوان غالباً از خانواده هاي محروم هستند و طعم تلخ فقر و گرسنگي و محروميت را چشيده اند در تعقيب هدف مقدس فقر ستيزي نيز بيشتر مي توان به آنان اميدوار بود.

و ثانياً: حمايت از محرومين و مستضعفين يكي از مهم ترين اهداف اسلامي است كه روحانيت وظيفه دارد در تبليغ و ترويج آن كوشش كند. محرومان را به حقوق مشروعشان آشنا سازد و در گرفتن حق، آنان را بسيج نمايد، به مسئولانِ نظام تذكر دهد و آنان را از حيف و ميل اموال عمومي و تضييع حقوق مستضعفان بر حذر دارد.

و ثالثاً: روحانيون در طول تاريخ همواره پناهگاه و حامي محرومان بوده اند، و بايد موقعيت ديني واجتماعي خود را در ميان مردم به ويژه طبقات محروم حفظ كنند.

به همين جهت بود كه امام خميني (ره) بارها و بارها و به مناسبت هاي مختلف انجام وظيفه مهم دفاع از حقوق محرومان را به روحانيون تذكر مي داد، از باب نمونه ايشان فرمودند:

(آن چيزي كه روحانيون هرگز نبايد از آن عدول كنند و نبايد با تبليغات ديگران از ميدان به در روند حمايت از محرومين و پابرهنه هاست. چرا كه هر كسي از آن عدول كند از عدالت اجتماعي اسلام عدول كرده است. ما بايد تحت هر شرايطي خود را عهده دار اين مسئوليت بزرگ بدانيم و در تحقق آن اگر كوتاهي بنماييم خيانت به اسلام و مسلمين كرده ايم.) (6)

مسئولان نظام و حمايت از محرومان

مهم ترين مسئوليت حكومت اسلامي

برپا ساختن عدالت اجتماعي، رفع تبعيضات ظالمانه، كم كردن فاصله طبقاتي، فقر زدايي و دفاع از حقوق محرومان و مستضعفان است، زيرا سيره و آرمان همه پيامبران، به خصوص پيامبر اسلام (ص) و ائمه اطهار (ع) در طول تاريخ همين بوده است. مسئولان حكومت اسلامي وظيفه دارند تحقق اين آرمان مقدس الهي را در صدر برنامه هاي خود قرار دهند و در اين باره تلاش كنند، روشن است كه اجراي چنين مهمي بسي دشوار و نياز به طرح و برنامه ريزي دقيق و منسجم و همكاري و همفكري همه مسئولان در رده هاي مختلف دارد كه ما در اينجا مي بينيم امام خميني (ره) رهنمودها و توصيه هاي مهمي در اين مورد داشت كه مي تواند براي همه مسئولان مفيد و كارساز باشد، در اين جا به برخي از آن ها اشاره مي شود:

توصيه اول: به اسلام شناسان و قانون گزاران:

ايشان در اين باره فرمود:

(به عهده علماي اسلام و محققين و كارشناسان اسلامي است كه براي جايگزين كردن سيستم ناصحيح اقتصاد حاكم بر جهان اسلام طرح ها و برنامه هاي سازنده و دربرگيرنده منافع محرومين و پابرهنه ها را ارائه دهند و جهان مستضعفين و مسلمين را از تنگنا و فقر معيشت به درآورند. البته پياده كردن مقاصد اسلام در جهان و خصوصاً برنامه هاي اقتصادي آن و مقابله با اقتصاد بيمار سرمايه داري غرب و اشتراكي شرق بدون حاكميت همه جانبه اسلام ميسر نيست و ريشه كن شدن آثار سوء و مخرب آن، چه بسا بعد از استقرار نظام عدل و حكومت اسلامي هم چون جمهوري اسلامي ايران نيازمند به زمان باشد. ولي ارائه

طرح ها و اصولاً تبيين جهت گيري اقتصاد اسلام در راستاي حفظ منافع محرومين و گسترش مشاركت عمومي آنان و مبارزه اسلام با زراندوزان بزرگ ترين هديه و بشارت آزادي انسان از اسارت فقر و تهيدستي به شمار مي رود.) (7)

امام (ره) در همين راستا مي فرمايند: (مجموعه قواعد اسلامي در مسائل اقتصادي هنگامي كه در كل پيكره اسلام به صورت يك مكتب منسجم ملاحظه شود و همه جانبه پياده شود بهترين شكل ممكن خواهد بود. هم مشكل فقر را از ميان مي برد و هم از فاسد شدن يك عده به وسيله تصاحب ثروت جلوگيري مي كند و در نتيجه كل جامعه را از فساد حفظ مي كند.) (8)

هم چنين امام خميني(ره) اظهار داشتند: (در اين فرصت به همه مسئولان كشورمان تذكر مي دهم كه در تقدم ملاك ها هيچ ارزش و ملاكي مهم تر از تقوا و جهاد در راه خدا نيست، و همين تقدم ارزشي و الهي بايد معيار انتخاب و امتياز دادن به افراد و استفاده از امكانات و تصدي مسئوليت ها و اداره كشور و بالاخره جايگزين همه سنت ها و امتيازات غلط مادي بشود. چه در زمان جنگ و چه در حال صلح، چه امروز و چه فردا، كه خدا اين امتياز را به آنان عنايت فرموده است. و صرف اين امتياز لفظي و عرفي كفايت نمي كند كه بايد هم در متن قوانين و مقررات و هم در متن عمل و عقيده و روش و منش جامعه پياده شود. و مصلحت زجر كشيده ها و جبهه رفته ها و شهيد و اسير و مفقود و مجروح داده ها

و در يك كلام مصلحت پابرهنه ها و گودنشين ها و مستضعفين بر مصلحت قاعدين در منازل و مناسك و متمكنين و مرفهين گريزان از جبهه و جهاد و تقوا و نظام اسلامي مقدم باشد.) (9)

لذا امام (ره) فرمودند: (خدا نياورد آن روزي را كه سياست ما و سياست مسئولين كشور ما پشت كردن به دفاع از محرومين و رو آوردن به حمايت از سرمايه دارها گردد. و اغنيا و ثروتمندان از اعتبار و عنايت بيشتري برخوردار بشوند، معاذ اللّه كه اين با سيره و روش انبيا و اميرالمؤمنين و ائمه معصومين (ع) سازگار نيست.) (10)

امام خميني كه يك فقيه عالي رتبه و يك اسلام شناس واقعي و يك متفكر درد آشناي فقر و محروميت توده مردم بود عقيده داشتند كه احكام و قوانين اسلام به گونه اي از سوي خدا نازل شده كه اگر درست و همه جانبه و با توجه به اوضاع اسفبار مردم فقير و مستضعف، و سوء استفاده مستكبران و زراندوزان، مورد مطالعه و تحقيق فقها و علماي درد آشناي اسلام قرار گيرد و به صورت يك طرح كلي و همه جانبه در اختيار قانون گذاران واقع شود و به صورت قوانين درآيد و به وسيله مسؤولين اجرايي كشور پياده شود مي تواند تضمين كننده عدالت اجتماعي، و كم شدن فاصله طبقاتي و ريشه كن شدن فقر و محروميت باشد.

و تحقق اين امر بسيار مهم بر عهده فقها و اسلام شناسان و قانون گذاران نهاده شده است.

توصيه دوم: چگونگي گزينش كارگزاران:

امام خميني (ره) در خصوصِ انتخاب كارگزاران و مسئولان نظام اسلامي در تصدي پست هاي مختلف، نيز توصيه هايي داشتند كه

به نمونه هايي از آن اشاره مي شود:

ايشان مي فرمايند: (ثروتمندان هرگز به خاطر تمكن مالي خود نبايد در حكومت و حكمرانان و اداره كنندگان كشور اسلامي نفوذ كنند و مال و ثروت خود را به بهانه فخر فروشي و مباهات قرار بدهند و به فقرا و مستمندان و زحمكتشان افكار و خواسته هاي خود را تحميل كنند.) (11)(1) . حديد، آيه52.

(2) . نساء، آيه531.

(3) . همان، آيه57.

(4) . صحيفه نور، ج17، ص752.

(5) . همان، ج16، ص33.

(6) . همان، ج2، ص442.

(7) . همان، ص821.

(8) . همان، ج4، ص671.

(9) . همان، ج2، ص321.

(10) . همان، ص921.

(11) . همان، ج12، ص821.

همچنين مي فرمايند: (رئيس جمهور و وكلاي مجلس از طبقه اي باشند كه محروميت و مظلوميت مستضعفان و محرومان جامعه را لمس نموده و در فكر رفاه آنان باشند نه سرمايه داران و زمين خواران و صدرنشينان مرفه و غرق در لذات و شهوات كه تلخي محروميت و رنج گرسنگان و پابرهنه گان را نمي توانند بفهمند.) (1)

باز ايشان فرمودند: (آن هايي كه در خانه هاي مجلل، راحت و بي درد آرميده اند و فارغ از هم رنج ها و مصيبت هاي جان فرساي ستون محكم انقلاب و پابرهنه هاي محروم تنها ناظر حوادث بوده اند و حتي از دور هم دستي بر آتش نگرفته اند نبايد به مسئوليت هاي كليدي تكيه كنند كه اگر به آن جا راه پيدا كنند چه بسا انقلاب را يك شبه بفروشند و حاصل همه زحمات ملت را بر باد دهند.) (2)

ايشان تأكيد مي كرد كه كارگزاران نظام در سطوح مختلف نمايندگي مجلس، رياست جمهوري، وزرا، معاونان آن ها، استانداران، مدير

كل ها و ديگر كارگزاران نبايد از افراد رفاه طلب انتخاب شوند. در اين تأكيدهاي فراوان و جدي به چند نكته مهم توجه داشت:

اول: امام عقيده داشت با توجه به اين كه تحقق عدالت اجتماعي و حمايت از محرومان از بزرگ ترين اهداف نظام اسلامي است در صورتي اين امر مهم، تحقق مي يابد كه كارگزاران نظام از افرادي باشند كه طعم تلخ فقر و محروميت را چشيده باشند و از طبقات محروم باشند، تا با ايمان و اخلاص در تحقق اين امر تلاش و جديت نمايند، زيرا افراد رفاه طلب چنين انگيزه اي ندارند.

دوم: در صورتي كه افراد رفاه طلب در مصادر امور، به ويژه پست هاي كليدي مانند مجلس، رياست جمهوري، وزارت، معاونت هاي وزيران، مدير كل ها، استاندارها قرار بگيرند اين خطر جدي وجود دارد كه در تدوين قوانين و مقررات، در تهيه طرح ها و در مراحل اجرا، منافع خود و وابستگان و افراد هم طبقه خود را بر تأمين منافع محرومان و مستضعفان ترجيح دهند و به تدريج نظام اسلامي را از مسير اصلي خود يعني حمايت از محرومان و تأمين عدالت اجتماعي منحرف سازند.

سوم: اگر سرمايه داران و مستكبران در مقام هاي كليدي نظام به كار گمارده شوند، طبعاً راه براي نفوذ افراد هم طبقه آن ها باز مي شود و محرومان و مستضعفان يعني صاحبان اصلي انقلاب، به تدريج كنار زده خواهند شد.

چهارم: در صورتي كه طبقات محروم يعني حاميان اصلي انقلاب احساس كنند كه امور مهم كشور در قبضه سرمايه داران و رفاه طلبان قرار گرفته نسبت به اصل نظام و تأمين اهداف انقلاب بدبين مي شوند

و به تدريج از صحنه هاي انقلاب كنار مي كشند و اين بزرگ ترين ضايعه است.

پنجم: در صورتي كه رفاه طلبان در مصادر مهم امور كشورداري قرار گيرند بيم آن مي رود كه به تدريج روح تجمل گرايي بر ادارات حاكم گردد. تأسيس ساختمان هاي مجلل اداري و غير اداري، تزيين هرچه بيشتر اداره هاي دولتي، تأسيس هتل هاي بسيار لوكس و چند ستاره، برگزاري كنفرانس ها و كنگره هاي پرهزينه و تشريفاتي و كم فايده، سفرهاي تشريفاتي و كم سود داخلي و خارجي و ده ها امور تجملاتي ديگر به صورت يك ارزش حكومتي در مي آيد. در اين صورت، اموال عمومي كه بايد در راه تأمين عدالت اجتماعي و فقرزدايي و تأمين نيازهاي واقعي توده هاي محروم و مستضعف صرف شود به مصرف تجملات غير ضروري خواهد رسيد؛ كاري كه با اهداف مهم انقلاب اصلاً سازش ندارد.

بدتر از همه اين كه اگر مسئولان نظام با تجمل گرايي و اشرافي گري خو گرفته و آن را به عنوان يك ارزش بشناسند، در تصميم گيري هاي خود تجمل گرايي و زندگي اشرافي و خوي رفاه طلبي را ترويج مي كنند و آن را به صورت يك فرهنگ عمومي در مي آورند و جامعه اسلامي را به سوي تجمل گرايي مي كشند. علاوه بر اين، رفتار اداري و زندگي خصوصي چنين كارگزاران رفاه طلبي براي طبقات متوسط جامعه الگو و سرمشق مي شود، به زندگي تجملاتي آن ها نگاه مي كنند و سعي مي نمايند به هر طريق ممكن ثروت بيشتري به دست آورند و زندگي خود را حداقل شبيه زندگي طبقه رفاه طلب سازند.

اين توقعات

و افزون طلبي ها در حد معيني متوقف نخواهد شد و در اجتماع اختلال هاي فراواني به وجود خواهد آورد.

طبقات محروم جامعه نيز از اين چشم و هم چشمي ها مصون نخواهند ماند. آنان نيز از دور و نزديك كم و بيش، به تجملات زندگي طبقات متوسط و بالا نظاره مي كنند و سطح توقعاتشان روز به روز بالاتر مي رود. و چون به خواسته هايشان دسترسي ندارند نسبت به حكومت بدبين مي شوند و اگر قدرت داشته باشند نارضايتي هاي خود را اظهار مي دارند. و امكان دارد در مواقع لزوم از نظام حمايت نكنند. علاوه بر اين، فقر و تهيدستي منشأ بروز مشكلات فراواني در جامعه خواهد شد.

با توجه به اين آفت ها بود كه امام خميني (ره) همواره تأكيد شديد داشتند كه مسئولان نظام از افراد طبقات محروم انتخاب و گزينش شوند.

نفوذ فرصت طلبان

براي مصون ماندن انقلاب از انحراف فقط اين مقدار كافي نيست كه از گزينش مستكبران براي تصدي پست هاي كليدي جلوگيري به عمل آيد بلكه علاوه بر اين بايد سعي شود كه افرادي گزينش شوند كه واقعاً به آرمان هاي انقلاب ايمان داشته باشند؛ به گونه اي كه همواره آرمان ها را بر منافع خود ترجيح دهند، وگرنه بيم آن مي رود كه سود جويان و فرصت طلبان به تدريج در كادر اداري كشور نفوذ كنند و از درون به انقلاب و انقلابيون لطمه وارد سازند. اگر واقعاً به آرمان هاي انقلاب ايماني نداشته باشند وقتي پست هاي كليدي را اشغال كردند امكان دارد در آنان خوي زر اندوزي و رفاه طلبي غلبه كند و حمايت از محرومان ومستضعفان

را ناديده بگيرند و آه و ناله محرومان را نشوند و انقلاب را از مسير حمايت از محرومان منحرف سازند. اين يكي از آفت هاي بزرگ انقلاب ها و نهضت هاي مردمي است كه بسياري از آن ها بعد از چندي با چنين خطري مواجه گشته و از درون پوسيده اند.

آن چه در اين نوشتار بدان اشاره شد مطالبي فشرده، در خصوص يكي از آرمان هاي مهم اسلام و انقلاب يعني تأمين عدالت اجتماعي، كم شدن فاصله طبقاتي، جلوگيري از تراكم ثروت هاي ظالمانه و غير مشروع و در نهايت فقر زدايي و تأمين حدّ متوسط معيشت براي عموم مردم بود. امام خميني (ره) براي تحقق اين هدف مهم رهنمودهايي داشتند كه بدان ها اشاره شد.

(1) . همان، ص781.

(2) . همان، ج02، ص421.

آيت الله ابراهيم اميني - مجله حكومت اسلامي، ش 12

نقش زنان در انقلاب اسلامي در كلام امام خميني (ره)

نقش زنان در انقلاب اسلامي در كلام امام خميني (ره)

زنان، اين عناصر فضيلت و ارزشهاي الهي داراي بركات زيادي هستند و به عنوان نيمي از جامعه بشريت، همواره بيشترين بار مشكلات را بر دوش مي كشند و به نوعي شريك غم خانواده مي باشند.

اسلام برخلاف جوامع و تمدن جاهلي كه زنان را حقير و ضعيف و دون شمرده و انان را در خدمت ابتذال و فساد گرفته بود، به زنان، شخصيتي باكرامت و مقامي والا بخشيد. اين مقام و منزلت، توام با فداكاري و ايثار، در پرتو انقلاب اسلامي تجلي يافت و عطر شكوفايي اين موجود بزرگوار و بافضيلت، جهانيان را به شگفت اورد، تا انجا كه از سوي خبرگزاريها و تحليل گران، انقلاب اسلامي به «انقلاب چادرها» نام گرفت.

زنان، اين عناصر عفاف

و نجابت، نه تنها در پيروزي انقلاب اسلامي سهم بزرگي ايفا كردند، بلكه در تثبيت نظام جمهوري اسلامي و تداوم انقلاب اسلامي حرف نخست را زدند و با حضور در صحنه انقلاب اسلامي، توطئه هاي دشمنان را در عرصه هاي گوناگون فرهنگي، نظامي، اقتصادي، اجتماعي، سياسي و ... نقش بر اب ساختند. در اين مقاله تلاش شده است با بهره گيري از سخنان گهربار معمار انقلاب اسلامي، حضرت امام خميني، نقش و سهم بزرگ زنان در پيروزي انقلاب، به تصوير كشيده شود و تلاش و منزلت اين بزرگواران عيان گردد. چهار عنوان «تحول فكري و روحي زنان»، «حضور زنان در صحنه انقلاب اسلامي» ، «انگيزه حضور زنان در انقلاب اسلامي» و «ويژگي زنان انقلابي» محورهاي اصلي اين تصوير مي باشد.

1. تحول فكري و روحي زنان

هنر انقلاب اسلامي اين بود كه زنان جامعه ما را متحول ساخت و در مسير اسلام و ارزشهاي الهي هدايت كرد و از بي هويتي و بي بند و باري و ابتذال كه سوغات غرب بود، به سوي عزت خواهي، عفاف، درك شخصيت و كمال جويي و تحول فكري و روحي هدايت كرد و از دون مايگي به اوج انسانيت ارتقا بخشيد.

زنان مسلمان در انقلاب اسلامي شخصيت و هويت خويش را يافتند و به مقام و منزلت والاي خويش پي بردند و بينش سياسي، فرهنگي و اجتماعي پيدا كردند. اين تحول فكري و روحي بزرگي كه نصيب زنان شد، موهبت الهي بود كه امام خميني بارها از ان به بزرگي ياد كرده و ان را افتخار بزرگ ملت ايران دانسته و فرمودند:

«من در جامعه زنها يك جور تحول عجيبي مي بينم

كه بيشتر از تحولي است كه در مردها پيدا شده (است).»(1) «خانمهايي كه در قبل وضعشان يك نحو ديگري بود، و رژيم انها را به يك مسايل ديگري مشغول كرده بود، متحول شدند به كساني كه در مقابل رژيم ايستادند.»(2) «نهضت اسلامي به بركت اسلام چنان تحولي در نفوس زن و مرد به وجود اورده كه ره صد ساله را يك شبه طي نموده است.»(3) «اين يك تحولي بود كه بشر نمي توانست اين تحول را درست كند. اين تحول الهي بود.»(4) «اين تحول كه در ايران پيدا شد، تحول همه جانبه بود». (5)

يعني زنان در تمام زمينه هاي روحي، فكري، اخلاقي، فرهنگي، سياسي، اجتماعي و انگيزه ها و اهداف، الهي شده بودند و مي خواستند در صبغه اسلام قرار گيرند و در مسير حضرت زهرا (س) و زينب كبري (س) قدم بردارند.

زنان مسلمان از حالت بي اعتنايي بيرون امدند و نسبت به سرنوشت خود و خانواده خويش و اسلام احساس مسووليت كردند كه امام در اين باره فرمودند:

«همان زنهايي كه ان وقت كه (اصلا) بي تفاوت بودند راجع به كشور خودشان، راجع به همه چيز، همين ها وارد شدند در ميدان و ديديم كه خوب هم مي توانند انجام وظيفه كنند.»(6)

تحول فرهنگي

در اين جا بايد ياد اور شد كه در تهاجم فرهنگي غرب زنان را در مسلخ «فروش كالا» و «فساد و فحشا» قرباني كرده و اين مركز عطوفت و فضيلت را به گرداب ابتذال كشانده بودند. در طول پنجاه سال سياه حاكميت خاندان فاسد پهلوي، زنان مسلمان زير فشار و يورش فرهنگي استعمار و استكبار دست و پا مي زدند. رضاخان اين مهره

استعماري و استبدادي، خشن ترين شيوه را در اشاعه فرهنگ مبتذل غرب، در قالب كشف حجاب به كار برد.

اسلام و انقلاب امد و زنان را از اين منجلاب فرهنگي نجات داد و انان را به اخلاق اسلامي و حجاب و عفاف و فضيلتها اراسته ساخت و امام خميني (ره) در اين خصوص مي فرمايند:

«اين اسلام كه در ايران زنده شد، ان خدمتي را كه به بانوان كرده است و خواهد كرد، ارزشش به اندازه اي است كه نمي توانيم ما توصيف كنيم. اگر نبود اين انقلاب و نبود اين تغيير و تحولي كه در ايران واقع شده بود، بعد از چند سال ديگر اثري از اخلاق اسلامي در ايران نبود.»(7)

هم چنين مي فرمايد: «اينجانب به زنان پرافتخار ايران، مباهات مي كنم كه تحولي ان چنان در انان پيدا شد كه نقش شيطاني بيش از 50 سال كوشش نقاشان خارجي و وابستگان بي شرافت انان، از شعراي هرزه گرفته تا نويسندگان و دستگاههاي تبليغاتي مزدور را نقش بر اب نمودند و اثبات كردند كه زنان ارزشمند مسلمان دچار گمراهي نشده و با اين توطئه هاي شوم غرب و غرب زدگان اسيب نخواهد پذيرفت.»(8)

«بجز مشتي زنان مرفه طاغوتي و وابستگان ساواكي و سرسپردگان انان ديگر قشرهاي ميليوني زنان متعهد كه اساس ملت مسلمان اند، در دام فريب دلباختگان به غرب نيفتاده و با عمل خود در طول پنجاه سال سياه، با روي سفيد نزد خدا و خلق شجاعانه مقاومت نمودند.»(9)

بنيانگذار انقلاب اسلامي خطاب به روشنفكران مرتجع و دلباختگان بي بند و باري و ولنگاري غرب فرمود:

«ايا زنها در ايران ديگر كنار رفتند به كلي، يا همدوش مردها

در كارهاي سازنده داخل اند؟ شما مي خواهيد كه زنهاي اينجا هم بي بند و بار باشند، هر جور مي خواهند باشند؟ اين برخلاف ان تحولي است كه در خود زنها پيدا شده است.» (10)

ميل به مبارزه

رها ساختن زندگي ارام و بي درد سر و روي اوردن به زندگي پرمخاطره و مبارزه با طاغوت يكي از تحولاتي بود كه خداوند در وجود زنها به وجود اورد. ان ترس و وحشتي كه از طاغوت داشتند، از ميان رفت و شجاعت و شهامت جاي ان نشست. زنان مسلمان از چكمه پوشان و سرنيزه هاي گارد شاهنشاهي واهمه اي به دل راه نمي دادند و از زخمي و كشته شدن نمي هراسيدند. امام راحل اين گونه اين تحول را بيان مي كند:

(خداوند) قلبها را از ان وحشت بيرون اورد، از ان وحشتي كه از اين رژيمها همه داشتند، از ان وحشت بيرون اورد و به جاي ان تصميم و شجاعت به ايشان داد، به طوري كه زنها، بچه ها و مردها، همه به مبارزه برخاستند. كي سابقه داشت كه زن در مبارزه بيايد مقابل توپ و تانك بايستد؟ اين يك تحول روحي بود كه خداي تبارك و تعالي در اين ملت تحول را ايجاد فرمود.» (11)

تحول سياسي

بانوان به بركت انقلاب اسلامي و هدايتهاي پيامبرگونه امام خميني چنان از بينش سياسي برخوردار شدند كه دشمنان اسلام و انقلاب از گمراه ساختن انان نااميد و درمانده شدند. زنان با شناختي كه از ماهيت و ترفندهاي دشمنان اسلام پيدا كردند گام در ميدان مبارزه و سياست نهادند و خصم دون را از صحنه بيرون راندند. امام خميني در ديدار زنان مناطق

ساحلي جنوب ايران با اشاره به اين تحول بزرگ سياسي مي فرمايد:

«در اينكه مي بينم گوينده شما بانوان ساحلي، مسايلي را كه مطرح مي كند، مسايل روز است، مسايل سياسي روز است، مسايل اجتماعي روز است، همان طور كه بانوان ديگر در مراكز و در ساير جاهاي ايران مسايلي را كه مطرح مي كنند، مسايل روز و مسايل سياسي و اجتماعي است، كه اين تحول به بركت اين نهضت اسلامي پيدا شده، من اميدوارم كه اين تحول باقي بماند.»(12) و در مورد بانوان محله چهارمردان قم فرمودند:

«بانوان قم و چهارمردان پيشرو نهضت اسلامي بودند. رشد سياسي خود را اثبات كردند.» (13)

تحول اجتماعي

زنان در انقلاب اسلامي شيفته كمك رساني به محرومان و مستضعفان بودند و به شوق ياري رساندن به كشاورزان و قشر محروم جامعه و شركت در جهادسازندگي سر از پا نمي شناختند. حضرت امام خميني فرمود:

«در اين جهادسازندگي كه گاهي وقتها مي بينم خانمها رفتند و مشغول شدند، خوب، البته از خانمها ساخته نيست كه مثل يك رعيتي، مثل اشخاصي كه ورزيده اند، در امور كار كنند، لكن همان رفتنشان در بين ان رعايا و بين كشاورزان، همان رفتن و اشتغال پيدا كردن، به همان مقداري كه مي توانند، اين باعث مي شود كه قدرت انها چند مقابل بشود. وقتي انها ببينند كه از شهرها خانمهاي محصل، خانمهاي محترم امدند و در دهات مشغول كمك هستند به برادرهاي خودشان، قدرت انها چند مقابل مي شود و اين يك عمل بسيار ارزشمند است ولو عمل خودش به حسب حجمش كوچك باشد، لكن حجم معنوي خيلي زياد است.» (14)

2. حضور زنان در صحنه انقلاب اسلامي

حضور پرشور

در صحنه انقلاب اسلامي از افتخارات بزرگ زنان مسلمان ايران اسلامي است. انان در همان روزهاي نخستين انقلاب وارد ميدان مبارزه شدند و با جهاد خود قدم به قدم، انقلاب اسلامي را ياري كردند. زنان با عزمي استوار عليه طاغوت و استكبار جهاني به صحنه مبارزه امدند و دين خود را نسبت به اسلام و انقلاب به خوبي ادا كردند. امام خميني خطاب به بانوان فرمود:

«شما خواهران در اين نهضت سهم بسزايي داشته ايد.»(15) «شما سهم بزرگي در نهضت اسلامي ما داريد. شما در اتيه براي مملكت ما پشتوانه هستيد.»(16) ان حضرت به اين حضور مي بالد و افتخار مي كند و مي فرمايد:

«ما بايد امروز كه روز زن است .(1) . صحيفه نور، ج11، ص162.

(2) . همان، ج8، ص184.

(3) . همان، ج12، ص72.

(4) . همان، ج7، ص129.

(5) . همان، ص262.

(6) . همان، ج9، ص156.

(7) . همان، ج18، ص262.

(8) . همان، ج14، ص201.

(9) . همان.

(10) . همان، ج19، ص273.

(11) . همان، ج7، ص129.

(12) . همان، ص262.

(13) . همان، ج6، ص85.

(14) . همان، ج9، ص109.

(15) . همان، ص285.

(16) . همان، ج22، ص219.

.. به زنان خويش افتخار نماييم. چه افتخاري بالاتر از اينكه زنان بزرگوار ما در مقابل رژيم ستمكار سابق و پس از سركوبي ان، در مقابل ابرقدرتها و وابستگان انان، در صف اول، ايستادگي و مقاومتي از خود نشان دادند كه در هيچ عصري چنين مقاومتي و چنين شجاعتي از مردان ثبت نشده است.» (1)

پيشگام در انقلاب اسلامي

زنان در انقلاب اسلامي، پيشگام و جلودار نهضت بودند و پيشاپيش مردها در صفوف تظاهرات خياباني عليه نظام طاغوت حركت مي كردند. زنان مسلمان در تمامي نهضتها

و حركتهاي اسلامي پيش قدم بودند، امام خميني (ره) درباره پيشگامي زنان مي فرمايد:

«در مساله تنباكو پيش قدم بودند. در مساله مشروطيت پيش قدم بوده اند و بحمدالله زنها در اين جمهوري اسلامي چنانچه در همه مسايلي كه عمومي پيش امده است، براي ايران پيش قدم بوده اند.»(2) هم چنين امام (ره) باز فرمودند:

«در مملكت ما اين طور شد كه بانوان همدوش بلكه جلوتر از مردها از خانه ها بيرون امدند و در اين راه اسلامي زحمت كشيدند و رنج ديدند، جوان دادند، شوهر دادند، برادر دادند، معذلك رنج كشيدند، عمل كردند، پشتيباني از اسلام كردند و مردها هم به تبع زنها اين كار را كردند.» (3)

«زنهاي محترم متعهد ايران پيشاپيش مردان به ميدان رفتند و سد عظيم شاهنشاهي را در هم شكستند و ما و همه مرهون قيام و اقدام انان هستيم.» (4)

نقش هدايتگري و تشويق مردها

زنها در انقلاب اسلامي نقش هدايتگري داشتند و با حضور خويش در صف مقدم تظاهرات، انگيزه قيام و حضور در تظاهرات و مقابله با طاغوت را در مردها و جوانها به وجود اوردند.

اين زنان مسلمان و انقلابي احساس برانگيز بودند و الهام بخش، مردان را تشويق كردند و به جوانها جرات و شجاعت بخشيدند و امام خميني (ره) هم به اين موضوع اشاره دارند كه: «ما نهضت خودمان را مديون زنها مي دانيم. مردها به تبع زنها در خيابانها مي ريختند. تشويق مي كردند زنها مردان را. خودشان در صفهاي جلو بودند.»(5) و اين طور شد كه مردهاي ايران از مخدرات ايران، از بانوان ايران عبرت گرفتند و تعليم گرفتند.» (6)

«بانوان عزيز ما اسباب اين شدند كه مردها

هم جرات و شجاعت پيدا كنند. ما مرهون زحمات شما خانمها هستيم.» (7)

ايثار جان و فرزند

بچه هاي خردسال در اغوش مادران، با اسلحه دژخيمان شاه پرپر مي شدند، و جوانان و نوجوانان در پيش رويشان بر زمين مي افتادند و خون سرخ شهيدانشان سنگ فرشهاي خيابان را رنگين مي ساخت، اما انان چون زينب كبري (س) تن به رضاي خدا داده و پرصلابت و استوار در مقابل ستمگران مي ايستادند و با ايثار جان و فرزند و صبر در مصيبتها، احساس رضايت در انجام وظايف خويش داشتند.

امام راحل ايثارگريهاي اين قشر از جامعه را اين چنين بيان مي دارند:

«شما در چه تاريخي چنين ديده ايد؟ امروز زنهاي شيردل طفل خود را در اغوش كشيده و به ميدان مسلسل و تانك دژخيمان رژيم مي روند. در كدام تاريخ چنين مردانگي و فداكاري از زنان ثبت شده است؟» (8)

«در تظاهرات خياباني، زنان ما بچه هاي خردسال خود را به سينه فشرده، بدون ترس از تانك و توپ و مسلسل به ميدان مبارزه امده اند.» (9)

ايثار مال

زنان در ايثار جان و فرزند در انقلاب پيشقدم بودند. در ايثار مال هم بر مردان سبقت جسته بودند. انان انچه ذخيره داشتند و با قناعت جمع كرده بودند، در طبق اخلاص گذاشته، تقديم مستضعفان و محرومان كردند. امام (ره) چه زيبا زنان مومن و عفيف را در ايثار مال معرفي مي كند و مي فرمايند:

«زنان ايران، هم مجاهدات انساني عظيم كرده اند و هم مجاهدات مالي. اين طبقه محترم زنها كه در جنوب تهران و در شهر قم و در ساير شهرها هستند، همين خانمهاي محجبه، همين ها كه مظهر عفاف

هستند، در نهضت پيشقدم بودند و در ايثار مال هم پيشقدم. ايثار كردند جواهرات و طلاهايي كه دارند. براي مستضعفين دادند. عمده در اين امور ان قصد پاك است.»(10) و براي همين بود كه ايشان فرمودند:

«خداوند شما مومنات را حفظ كند كه در نهضت اسلامي خط كافي داشتيد، و الان هم براي مستمندان كمك كرديد و كمكهاي شما بسيار باارزش است. كمكهاي بانوان ارزشش چند برابر كمكهاي مردان است. خداوند شما را حفظ كند.» (11)

پشتوانه انقلاب و اسلام

چنانچه پيشگامان انقلاب يعني انان كه سهم بزرگي در انقلاب داشتند و با ايثار جان و فرزند و مال، گوش به فرمان امام خميني بوده و در تمامي صحنه هاي انقلاب اسلامي حضور داشته، اين حضور را تداوم بخشند و سستي و بي اعتنايي به خود راه ندهند، يقينا انقلاب اسلامي بيمه خواهد شد. بنيانگذار انقلاب اسلامي بارها اين مساله را بيان داشته و از زنان به عنوان پشتوانه انقلاب و اسلام ياد كرده و فرمودند: «ملتي كه بانوانش در صف مقدم براي پيشبرد مقاصد اسلامي هست، اسيب نخواهد ديد.» (12)

«شما در اتيه براي مملكت ما پشتوانه هستيد.(13) من اميدوارم كه باز شما در صف مقدم باشيد و اين نهضت را به اخر برسانيد كه حكومت اسلامي ان شاء الله تاسيس بشود و تمام اقشار ملت، تمام مستضعفين به حقوق حقه خودشان برسند. خداوند شماها را حفظ كند و براي اسلام و مسلمين نگهدارد.» (14)

3. انگيزه حضور زنان در انقلاب اسلامي

زنان و مردان مسلمان در ايران با انگيزه الهي انقلاب كردند. انان خواستار حكومت اسلامي و احياي اسلام ناب محمدي (ص) و زنده شدن نام قران و ائمه

اطهار (ع) بودند. از اين رو با نام فاطمه زهرا (س) و زينب كبري و امام حسين (ع) به خيابانها مي ريختند و تظاهرات راه مي انداختند.

عشق به اسلام و قران

كسي زنان مسلمان را مجبور نكرده بود كودكانشان را در اغوش گرفته، در مقابل توپ و تانك و مسلسلهاي رژيم طاغوت بايستند. انان به خاطر مقام و قدرت و رياست، خود و فرزندانشان را در معرض خطر قرار ندادند، بلكه عشق به اسلام و قران و پيشوايان معصوم بود كه انان را به صحنه كشاند. عشق به فاطمه زهرا (س) و زينب كبري بود كه زنان مسلمان ما را انقلابي كرد. امام راحل انگيزه زنان مسلمان را عشق به اسلام و قران بيان داشته و فرموده اند:

«ملت ما عاشق اسلام بود كه در همه اطراف با دست تهي سينه هاي خودشان را سپر كردند، جوانهاي خودشان را بردند در ميدان، زنها و مردها رفتند و مبارزه كردند و پيروز شدند.»(15) براي همين است كه «خانمها براي اينكه يك چيزي مثلا دستشان بيايد يا فرض كنيد كه صاحب منصب بشوند، نميايند بيرون، خودشان و بچه هايشان را به كشتن بدهند. اين اسلام و قران است كه خانمها را اورده است بيرون و همدوش مردها بل جلوتر از مردها وارد در صحنه سياست كرد.»(16) و «اين قدرت ايمان است كه شماها را به خيابانها كشيد و بانوان را به خيابانها، و ارزش عمل همين است.» (17)

استقلال، ازادي، جمهوري اسلامي

شعار زنان ما در انقلاب اسلامي سه كلمه بود: استقلال، ازادي، جمهوري اسلامي. انان خواستار استقلال بودند و مي خواستند زير سلطه هيچ كشور و قدرتي نباشند و مي

خواستند ازاد باشند؛ يعني در سايه اسلام زيست كنند؛ بنده خدا باشند و عبد و ذليل ديگران نباشند. جمهوري اسلامي يعني حكومتي بر اساس اسلام ناب محمدي (ص) مي خواستند كه اركانش را توحيد و عدل الهي تشكيل داده باشد، و ولايت خدا و پيامبر بر ان حاكم گردد. لذا امام امت (ره) فرمود:

«زن و مرد زحمت كشيد، به خيابانها ريخت، جورها كشيد، خونها داد كه اسلام را زنده نگه دارد، براي اسلام خون داد، براي شهادت داوطلب شد، ... انكه به او راي داد ملت ما، جمهوري اسلامي بود، اسلام مورد نظر بود.»(18) باز امام (ره) تاكيد مي كنند:

«انكه از سر تا سر كشور فريادش در خيابان و در كوچه ها و در مدارس و در همه جا بلند بود، اين بود كه استقلال، ازادي، جمهوري اسلامي. اين سه كلمه سر زبان همه بود.» (19)

الگوپذيري از حضرت زهرا (س) و زينب كبري (س)

زنان مسلمان ايران با اقتدا و الگوپذيري از حضرت فاطمه زهرا (س) و دخت بزرگوارش زينب كبري (س) وارد نهضت شدند و در مقابل طاغوت ايستادند و از اسلام و قران دفاع كردند. در اين خصوص بنيانگذار انقلاب اسلامي فرمود:

«فردا روز زن است ... روز زني است كه دخترش «حضرت زينب (س) در مقابل حكومتهاي جبار ايستاد و ان خطبه را خواند ... زني كه در مقابل يك جباري ايستاد كه اگر نفس مردها مي كشيدند، همه را مي كشتند و نترسيد و ايستاد و محكوم كرد حكومت را، يزيد را محكوم كرد ... زن يك همچو مقامي بايد داشته باشد.»(20) و با همين الگو قرار دادن است كه «زنهاي عصر ما

بحمدالله شبيه به همانها (فاطمه زهرا (س) و زينب كبري (س» هستند. ايستادند در مقابل جبار با مشت گره كرده، بچه ها در اغوششان و به نهضت كمك كردند.»(21) و «ما مكرر ديديم كه زنان بزرگواري زينب گونه (عليها سلام الله) فرياد مي زنند كه فرزندان خود را از دست داده و در راه خداي تعالي و اسلام عزيز از همه چيز خود گذشته و مفتخرند به اين امر و مي دانند انچه به دست اورده اند، بالاتر از جنات نعيم است، چه برسد به متاع ناچيز دنيا.» (22)

4. ويژگي زنان انقلابي

زنان مسلمان و انقلابي كه با جهاد در راه خدا، سلطنت 2500 ساله طاغوت را سرنگون كردند و تاريخ را دگرگون ساختند، از منظر حضرت امام خميني داراي اين خصايل ارزنده بودند:

شيردل و شجاع

و چه زيبا امام راحل در اين باره فرمودند:

«ما همگي مرهون شجاعتهاي شما زنان شيردل هستيم.»(23)(1) . همان، ج16، ص125.

(2) . همان، ج19، ص278.

(3) . همان، ج11، ص162.

(4) . همان، ج12، ص73.

(5) . همان، ج6، ص185.

(6) . همان، ج5، ص177.

(7) . همان، ج6، ص2.

(8) . همان، ج2، ص111.

(9) . همان، ص143.

(10) . همان، ج6، ص194.

(11) . همان، ص283.

(12) . همان، ج13، ص31.

(13) . همان، ج22، ص219.

(14) . همان، ج6، ص80.

(15) . همان، ج12، ص98.

(16) . همان، ج17، ص241.

(17) . همان، ج7، ص147.

(18) . همان، ج6، ص269.

(19) . همان، ج10، ص148.

(20) . همان، ج6، ص186.

(21) . همان.

(22) . همان، ج21، ص172.

(23) . همان، ج5، ص153.

ايشان با قدر شناسي از زنان فرمودند:

«مادران شجاع فرزندان اسلام خاطره جانبازي و رشادت زنان قهرمان را در طول تاريخ زنده كردند. در چه تاريخي اينچنين زناني را

سراغ داريد، در چه كشوري؟» (1)

مظهر حجب و عفاف

زنان انقلابي كساني بودند كه باحجابي كوبنده و عفتي زيبنده وارد صحنه مبارزه شدند و همين براي دشمنان انقلاب اسلامي بيش از هر چيز شكننده و كوبنده بود و بدين خاطر امام (ره) بيان مي دارند:

«همينها كه مظهر عفاف هستند، در نهضت پيشقدم بودند.» (2)

مظهر خلوص

زنان مسلمان در انقلاب اسلامي پيش از مردان اخلاص داشتند. از اين رو ارزش اعمال انان نيز بيشتر بود لذا امام (ره) به اين موضوع عنايت خاص داشته و فرمودند:

«خواهرهاي ما كه در عصر نهضت شركت داشتند، ارزش اعمال انان بيشتر بود از ارزش اعمال مردها. انها از پرده هاي عفاف بيرون امدند و با پرده عفاف با مردان همصدا شدند و پيروزي را تحصيل كردند و حالا هم با قصد خالص انچه كه در ايام عمر تهيه كردند، براي مستمندان دادند. اين ارزش دارد، متمكنين اگر ميليونها بدهند، به قدر ارزش اين نيست.» (3)

از طبقات محروم و جنوب شهرها

زنان انقلابي از طبقات محروم و مستضعف و به اصطلاح جنوب شهري بودند:

«اين زنهايي اطراف شهر قم و زنهاي جنوب تهران و زنهاي جنوب همه شهرستانها (جنوب به معناي اينكه شما (غرب زده ها) مي گوييد اينها از طبقه پايين هستند) اينها حقوق بشر را مي دانند و عمل مي كنند ... شماها چه كرده ايد؟» (4)

«همين زنهاي محترم و مردهاي عزيز محترم بودند كه از طبقه محروم در ان رژيم بودند، اينها بودند كه توانستند اين قدرت شيطاني را بشكنند و اين سد را خرد كنند و اينها هستند كه از اين به بعد باز تكليف دارند.» (5)

امام راحل به تربيت اسلامي

زنان توجه نموده و بدين مضمون فرمودند: «انها كه قيام كرده اند، همين زنهاي محجوبه جنوب شهر قم و ساير بلاد اسلامي بودند. انها كه به تربيت اريامهري تربيت شدند، ابدا در اين امور دخالت نداشتند. انها تربيتهاي فاسد شده بودند از تربيتهاي اسلامي انها را دور نگه داشتند. اينهايي كه تربيت اسلامي داشته اند، خون دادند، كشته دادند، به خيابانها ريختند، نهضت را پيروز كردند.» (6)

(1) . همان، ج3، ص102.

(2) . همان، ج6، ص194.

(3) . همان.

(4) . همان، ص283.

(5) . همان، ص263.

(6) . همان، ص186.

مصطفي آخوندي

ديدگاه تربيتي امام خميني (ره)

ديدگاه تربيتي امام خميني (س)

الف: اهميت تربيت از ديدگاه امام (س)

امام خميني - سلام الله عليه - همواره از آموزش و پرورش اسلامي و تعليم و تربيت بر مبناي اسلام سخن به ميان مي آورد او مي فرمود: انسان موجودي است كه با تعليم و تربيت رشد مي كند البته آدمي چند گونه رشد دارد؛ رشد نباتي كه با همه گياهان، هم در كاروان است. رشد حيواني كه با همه حيوانات در خوردن، خوابيدن و توليد مثل، هم قافله است و رشد انساني كه از راه تعليم و تربيت صورت مي پذيرد و در اين مقطع، آدمي از كاروان نباتات و نيز از قافله حيوانات، جدا و متمايز مي گردد ترديدي نيست كه تعليم، منهاي تربيت بي نتيجه و گاهي مضر است، چنانكه تربيت بدون تعليم نيز سودمند نخواهد بود.(1)

مسائل اساسي

مساءله اساسي در باب تربيت، مساله روح و قلب آدمي است زيرا اگر قلب الهي شود، همه كردار، رفتار و نيات او نيز الهي خواهد شد وبه طور كلي، سعادت انسان به روح يعني قلب او بستگي دارد.(2)

مسأله

اساسي ديگر، مسأله ارجحيت است بدين معني كه اهميت تربيت از تعليم بيشتر بوده(3) و تزكيه و تربيت، مقدم بر تعليم مي باشد.(4)

زيرا خطر دانشمند به دور از تزكيه و تربيت، از مغول بيشتر است(5) و ترديدي نيست كه با اصلاح تربيت انسان، جهان اصلاح مي شود.(6)

تربيت كامل از اهم مسائل است(7) البته هر گونه تربيتي را نمي توان تربيت كامل دانست و بايد توجه داشت كه تربيت كامل و مفيد در پرتو ايمان به خدا و تعاليم انبيا صورت مي پذيرد؛(8) زيرا غير از انبيا كسي از تربيت مفيد و كامل، اطلاعي ندارند؛ .....(9) و غير از پروردگار متعال، كسي از همه ابعاد وجودي و زواياي آن آگاه نيست بنابراين، كسي كه به امور ماورايي و وجود خدا و مكتب انبيا معتقد نيست، انسان را به گونه اي جامع نمي شناسد و در نتيجه ديدگاه تربيت او نيز ديدگاهي كامل و مفيد نخواهد بود و سعادت انسان را تأمين نخواهد كرد و ترديدي نيست كه تربيت غربي، آدمي را از انسانيت، خلع مي كند.(10)

تربيت كامل انسان هنگامي ميسر است كه بر اساس مكتب اسلام و با توجه به مسائل روز ضرورت پذيرد(11) و مي دانيم كه انسان در بدو تولد، حيوان ضعيفي است كه تنها با دارا بودن قابليت انساني از ساير حيوانات متمايز مي گردد و فقط در پرتو مكتب تربيتي انبيا بويژه مكتب اسلام، ولايت ثانوي او تحقق مي يابد.(12) در اين باره شكي نيست كه برترين مكتب تربيتي، مكتب اسلام است.(13) (و همچنين فرهنگ صحيح و دستور العمل هاي تربيتي صحيح را بايد از حوزه هاي علوم ديني جويا شد؛ زيرا)

اينان وارث مكتب انبيا بويژه اسلام اند.(14) (و) (اسلام بدون روحانيت مثل كشور بدون طبيب است)(15)

قابل توجه است كه اسلام براي تربيت انسان، از پيش از انعقاد نطفه تا پس از مرگ، قانون تربيت دارد(16) كه بايد از راه حوزه هاي علميه آنها را شناخت و به عمل پرداخت.

ب: اصول تربيت

انسان در آغاز، حيوان بالفعل است و با توجه به نيروي غضب و شهوت اگر تأثير عوامل تربيت قرار نگيرد، از همه حيوانات فروتر و همه انوار فطري وي خاموش مي گردد، ولي اگر تحت تأثير تربيت قرار گيرد، حالت حيوانيت و قواي سه گانه وي تعديل گشته و انسانيت وي كه به صورت استعداد در او نهفته بود، رشد يافته، تقويت گشته و رو به تكامل مي نهد.(17) و از راه رعايت و روش صحيح تربيت، حتي روحيات و خلق و خوي آدمي را مي توان بكلي دگرگون ساخت(18) و ضد آنها را جايگزين آنها نمود.(19)

پس نقش اساسي تربيت عبارت است:

1) تجلي و شكوفايي فطرت.

2) دگرگوني در اخلاق (در صورت ضرورت) .

«برخي از اصول مؤ ثر در تسريع فعليت و تأثير تربيت»

در تسريع تأثير تربيت، اصولي را مي توان از ديدگاه حضرت امام (س) مورد توجه خويش قرار داد از جمله آنها عبارت است از:

1- اراده

خواستن و اراده كردن، در موفقيت تربيت، نقش تعيين كننده اي دارد(20) و ترديدي نيست كه اگر آدمي خواهان و طالب چيزي باشد، زودتر تحت تاءثير آن قرار مي گيرد.

اراده همراه با موفقيت لازم، بهتر در دستيابي به مقصود، دست بشر را مي گيرد؛زيرا اين عمل نيز در رشد فردا و اجتماع نقش به سزايي دارد،(21) چنانكه تفكر و

محاسبه النفس در انگيزش اراده مؤثر است.(22)

2- تذكر

ياد آوري و تذكر الطاف الهي و توجه به نعمتهاي پروردگار در راستاي پيشرفت و دستيابي به موفقيت در باب تربيت و خودسازي لازم است البته در اين مرحله مي توان از روش مشارطه، مراقبه و محاسبه استفاده كرد يعني متربي در قدم اول با خود شرط كند تا طبق دستورها عمل كند و از آن تخطي ننماييد و سپس به مراقبت از خود بپردازد و پس از آن به حسابرسي بنشيند و كم و كيف موفقيت خود را بسنجد.(23)

3- تلقين

تلقين يك روش قرآني است.(24) و در تربيت انسان مؤثر است.(25) اين مساله حتي در صحت و بيماري آدمي نيز نقش دارد. لذا پرستاران و پزشكان بايد در درمان، بيماران از راه تقويت رواني نيز استفاده كنند، زيرا هنگامي كه بيمار معتقد شد كه درمان مي شود، شفا مي يابد و يا بر عكس، اگر معتقد شد كه درمان نمي شود اين روحيه وي را زودتر به هلاكت مي كشاند.(26)

4- تكرار و عادت

تكرار و عمل (حصول عادت) يكي از روش مؤثر قرآني است(27) و از راه تكرار و ايجاد عادت مطلوب مي توان، اخلاقي را بكلي زايل نمود و اخلاق ضد آن را جانشين آن ساخت.(28)

5- مجالست و معاشرت

قلب كودك، نوجوان و جوان است، زيرا لطيف تر، ساده تر و باصفاتر است و در نتيجه، (كثير الانفعال) تر خواهد بود بر اين اساس، عبادت در جواني، در قلب جوان تأثير بيشتري دارد

همچنين مجالست با افراد شايسته و تربيت يافته و نيز نشست و برخاست با افراد نااهل و تربيت نايافته و كجرو و. . . هر كدام، در

قلب جوان، تاءثير بيشتري دارند.(29)

6- پرورش جسم (بدنسازي و تربيت بدني)

عيش و خوشگذراني موجب افسردگي روحي است و تحرك و ورزش همراه با توجه به امور معنوي سبب نشاط انسان مي شود.

ورزشكاران روحي سالم دارند به خاطر عدم توجه به شهوات و پرداختن صحيح به فعاليتهاي جسمي كه عقل سالم در بدن سالم است من خودم ورزشكار نيستم ولي ورزشكاران را دوست دارم.(30)

شما به علي (عليه السلام) در تهذيب نفس و زهد و تقوا و ورزش، اقتدا كنيد.(31)

7- آموزش تربيتي - تعليم و تعلم - آموزش و پرورش

اسلام براي تمام زندگي انسان از روزي كه متولد مي شود تا موقعي كه وارد در قبر مي شود، دستور و حكم دارد(32) اسلام براي انسان حتي پيش از آنكه نطفه اش منعقد گردد تا پس از مرگ وي، قانون تربيتي وضع كرده است.(33) اين قانون را بايد آموخت تا از صراط تربيتي آن، طي طريق كرد و بهره مند شد.

8- كردار و عمل ==========================

كردار و رفتار مناسب تربيتي، مي تواند در تربيت مورد نظر او مؤثر باشد ؛زيرا تأثير متقابلي ميان رفتار و روحيات او وجود دارد(34) بدين معني كه هر يك از افعال و آثار روح و بدن در يگديگر تأثير دارند.(35)

9- روحيات و خلقيات

در باب تربيت آدمي، گاهي از روحيات و خلقيات سرشتي او مي توان بهره جست؛(36) زيرا به هر سويي كه عقربه استعداد، وي متمايل است، تربيت وي به همان سو زودتر به نتيجه مي رسد.

10- تأثير غذا

غذا اعم از حلال يا حرام، علاوه بر آنكه در پيدايش زمينه هاي تربيتي موثر است، تاثير آن در تسريع فعليت تربيت بر كسي پوشيده نيست.

11-آزادي

انسان در برابر زمينه هاي تربيتي

هر يك از اين عوامل زمينه ساز در حد فراهم آوردن زمينه و استعداد مي توانند آدمي را تحت تاثير خويش قرار دهند و نمي توانند اراده آدمي را در راستاي تحقق مقتضيات خلاف خويش، سلب كنند تا آدمي مجبور شود فقط در آن سو به پيش برود؛ يعني منافاتي با اراده آدمي ندارند و معناي حديث معروف (الناس معادن كمعادن الذهب و الفضه)(37) همين است.

همچنين منظور از حديث (الشقي شقي في بطن امه و السعيد سعيد في بطن امه)(38) نيز گوياي وجود زمينه روي آوردن به شقاوت و سعادت در سرشت انسان است كه مي توان بر ضد آن قيام كرد وآن زمينه را از راه (روشهاي تربيتي مطلوب) تضعيف كرد.(39) و يا تقويت نمود.(40)

12- تحول پذيري انسان

طبيعت اخلاقي انسان قابل دگرگوني است.(41) و قابل توجه است كه:

1. بشر تا آخر عمر خود نيازمند به آموزش و پرورش است.(42)

2. ميان زندگي عملي و افكار او ارتباط و تأثير متقابل برقرار است، چنانكه هر يك از ملكات نفساني، خلقيات و حالات باطني آدمي، در كردار و رفتار او تأثير دارند، كردار و عمل ظاهري او نيز در اوج و باطن و روحيات و خلقيات وي موثرند.(43)

3. صحت و سلامتي يا ضعف و بيماري بدني نيز در روح و باطن آدمي تاثير دارد.(44)

4. همه گونه خلق و خوي انسان قابل تحول اند و در پرتو تربيت مي توان آنها را به ضد آنها مبدل ساخت.(45) (از راههايي صحيح مي توان اخلاق نامناسب را از روح خويش زايل و اخلاق شايسته را در آن شكوفا ساخت)

5. انسان در عالم ملكوت داراي صور

گوناگوني است. اين صور به ملكات نفساني او مربوط مي شوند. اگر آدمي در طريق شيطان گام بردارد، داراي ملكات باطله (رذيله) و اگر در صراط دين قدم نهد داراي ملكات فاضله خواهد شد(46) و ترديدي نيست كه كردار شايسته بويژه عبادت، در شكوفايي فطرت، مؤثر است.(47)(1). صحيفه نور، ج 8، ص 61 و 65.

(2). صحيفه نور، ج 6 ص 167.

(3). صحيفه نور، ج 14، ص 28 - 29.

(4). صحيفه نور، ج 13، ص 226. 269.

(5). صحيفه نور، ج 14، ص 254 و 15.

(6). صحيفه نور، ج 9، ص 180.

(7). صحيفه نور، ج 5، ص 106 و 109.

(8). صحيفه نور، ج 12، ص 170.

(9). صحيفه نور، ج 8، ص 63.

(10). صحيفه نور، ج 7 و 5، ص 82 و 250.

(11). صحيفه نور، ج 7 و 5، ص 82 و 250.

(12). چهل حديث، حديث دهم، ص 168 - 169 چاپ و نشر آثار امام خميني.

(13). صحيفه نور، ج 8، ص 247.

(14). چهل حديث، حديث 26، ص 420.

(15). صحيفه نور، ج 14، ص 123.

(16). ولايت فقيه، ص 10.

(17). چهل حديث، حديث دهم، ص 169.

(18). چهل حديث، حديث اول، ص 25.

(19). چهل حديث، حديث 29، ص 510.

(20). صحيفه نور، ج 17، ص 177.

(21). صحيفه نور، ج 9، ص 99 - 100.

(22). چهل حديث، ذيل حديث اول، ص 6.

(23). چهل حديث، ذيل حديث اول، ص 6 و ص 9.

(24). صحيفه نور، ج 9، ص 153.

(25). صحيفه نور، ج 13، ص 199.

(26). صحيفه نور، ج 18، ص 172.

(27). صحيفه نور، ج 9، ص 153.

(28). چهل حديث، حديث اول، ص 25.

(29). چهل حديث، حديث 29، ص 499.

(30). صحيفه نور، ج 16،

ص 61.

(31). صحيفه نور، ج 6، ص 146 - 147.

(32). صحيفه نور، ج 1، ص 66.

(33). ولايت فقيه (حكومت اسلامي) ، ص 10.

(34). سر الصلوه، ص 28 - 29. چهل حديث، حديث 2، ص 53.

(35). آداب الصلوه، ص 17 و 23.

(36). آداب الصلوه، ص 23.

(37). فروغ كافي، ج 8، ص 177.

(38). طلب و اراده، ص 150 و 151. حديث دهم، مقام اول، ص 144.

(39). طلب و ارداه، ص 150، 151، 159. حديث دهم، مقام اول، ص 168.

(40). طلب و ارداه، ص 156.

(41). آداب الصلوه، چاپ آستان قدس، ص 67.

(42). صحيفه نور، ج 17، ص 129.

(43). سر الصلوه، 28 29.

(44). سر الصلوه، ص 28 و 29.

(45). سر الصلوه، ص 28 و 29.

(46). چهل حديث، حديث دوم، ص 45 چاپ نشر آثار امام خميني.

(47). آداب الصلوه، ص 60.

كوتاه سخن آنكه: چنانكه در باب تاثير تربيت خاطرنشان گرديد، سيماي باطن انسان در آغاز، داراي شكلي خاص و فعليت يافته اي نيست و رشد و شكوفايي نهفته هاي بالقوه انسان به رفع موانع و وجود عوامل رشد بستگي دارد.(1)

6. مساله (توبه) در اسلام، گوياي اين حقيقت است كه آدمي بدين آساني حالت تربيت پذيري را از دست نمي دهد.(2)

و به عبارت ديگر: صفحه قلبمان كه همه چيز درش نقش مي شود كه همان صورت نامه اعمال است؛(3) زيرا ميان ظاهر و باطن (روح و بدن) ارتباط طبيعي است كه آثار هر كدام در ديگري، تأثير شگرفي دارد.(4)

شيخ عارف كامل (شاه آبادي) معتقد بود مادامي كه انسان با زبان ذكر مي گويد به باطن خود، مدد مي رساند تا زبان باطن نيز گشوده شود و پس از آن از

باطن به ظاهر (زبان) وي مدد مي رسد(5) همچنين حالت بدن از صحت و سلامتي و بيماري در روح آدمي موثر است و عكس آن نيز صادق است و روحيات و خلقيات آدمي در اعمال و كردار انسان نمودار مي گردد و چنانكه كردار نيك و شر آدمي نيز در نفس او اثر مخصوص به خود را مي بخشد.(6)

نتيجه:

نفس انسان خو پذير است انسان همواره قابلت تربيت را داراست و روحيه تربيت پذيري و تأثير يابي او هيچ گاه به طور كلي از بين نمي رود. بر اين اساس آدمي تا آخر عمر، نيازمند به تربيت است و از حيث پرورش احساس مذهبي انسان كافر و به دور از عقايد و جهان بيني اصيل الهي نيز قابليت هدايت را دارد(7) و راه توبه و راهيابي او به پيشگاه نور، همواره باز است و ياس از جنود شيطان مي باشد.(8)

در اين فصل نيز ابياتي از ديوان امام خميني انتخاب شده است كه جهت بصيرت دقيق تر مفاهيم و مباحث اين گفتار، در ذيل مي آيد:

فاطي ! به سوي دوست سفر بايد كرد

از خويشتن خويش گذر بايد كرد

هر معرفتي كه بوي هستي تو داد

ديوي است به ره، از آن حذر بايد كرد.(9)

از هستي خويشتن رها بايد شد

از ديو خودي خود جدا بايد شد

آن كس كه به شيطان درون سرگرم است

كي راهي راه انبيا خواهد شد.(10)

هان اي عزير فصل جواني بهوش باش

در پيري از تو هيچ نيايد به غير خواب(11)

هر كس از گنهش پوزش و بخشش طلبد

دوست در طاعت من غافر و تواب من است.(12)

خود بيني و خودخواهي و خود كامگي نفس

جان را چو روان كرده زمين گير

و دگر هيچ

در بارگه دوست نبرديم و نديديم

جز نامه سربسته به تقصير و دگر هيچ(13)

تا چند ز دست خويش فرياد كنم

از كرده خود كجا روم داد كنم(14)

طاعات مرا گناه بايد شمري

پس از گنه خويش چسان ياد كنم(15)

مستان مقام را به پشيزي نمي خرند

گو خسرو زمانه و يا كيقباد باش

فرزند دلپذير خرابات گر شدي

بگذار ملك قيصر و كسري به باد باش(16)

از آن دمي كه دل از خويشتن فرو بستم

طريق عشق به بتخانه روانه نمود(17)

به روز حشر كه خوبان روند در جنت ز عاشقان طريقت كسي نخواهد بود

گر بر سر كوي تو نباشم چكنم

گر واله روي تو نباشم چكنم

اي جان جهان به تار موي تو اسير

گر بسته موي تو نباشم چكنم(18)

(1). چهل حديث، حديث 17، ص 272. حديث 20، ص 323. و حديث 10 و ص 169.

(2). چهل حديث، حديث 17، ص 272 - 275.

(3). صحيفه نور، ج 9، ص 33.

(4). سرالصلوه، ص 28 و 29.

(5). سر الصلوه، ص 28 و 29.

(6). سر الصلوه، ص 28 و 29.

(7). چهل حديث، حديث 3، ص 67.

(8). صحيفه نور، ج 15، ص 87.

(9). ديوان امام خميني - سلام الله عليه - ص 203.

(10). ديوان امام خميني - سلام الله عليه -، ص 208، 48، 57 و 74

(11). ديوان امام خميني - سلام الله عليه -، ص 208، 48، 57 و 74.

(12). ديوان امام خميني - سلام الله عليه - ص 208، 48، 57 و 74.

(13). ديوان امام خميني - سلام الله عليه -، ص 208، 48، 57 و 74.

(14). ديوان امام خميني - سلام الله عليه - ص 208، 48، 57 و 74.

(15). ديوان امام (س) ، ص 224، 129،

105 و 224.

(16). ديوان امام خميني (س) ، ص 224، 129 105 و 224.

(17). ديوان امام خميني (س) ، ص 224 129، 105 و 224.

(18). ديوان امام خميني (س) ، ص 224، 129، 105 و 224.

سيد محمد شفيعي مازندراني- با اندكي تصرف از كتاب مباني تربيتي عرفاني امام خميني، فصل ششم

جوان در نگاه امام خميني(ره)

جوان در نگاه امام خميني(ره)

درود بر جوانان پر شور آگاه دانشگاه هاي ايران كه با قيام هاي هشيارانه، پياپي وفاداري خود را به اسلام بزرگ و كشور عزيز خود ثابت كردند. (1)

تاثيرگذاري نسل جوان در هر شكل و بعد و گستره اي، در درازناي تاريخ فرهنگ و تمدن ها و انقلاب ها، واقعيتي انكارناپذير بوده و همواره نظر انديشوران و رهبران مردمي را به خود معطوف داشته است. چگونه مي توان از اين نيروي اعجازآميز در عرصه تحول و تكامل حيات و جامعه بشري چشم پوشيد و از سرمايه گذاري به منظور پرورش ذوق و استعدادهاي شگفت انگيز جوانان دريغ ورزيد؟ ناديده انگاشتن جوان و نيازها و انتظارهاي گوناگون فكري و علمي و مادي و اجتماعي وي، بي ترديد زمينه ساز نابساماني هاي زيان باري خواهد بود كه كيان فرهنگ و اجتماع را به نابودي تهديد مي كند.

نگرش هاي واقع بينانه و گرايش هاي عادلانه دست اندركاران مسايل جوانان - به ويژه در سطح مديريت كلان جامعه - سهمي شايان ذكر در سلامت روحيه و اعتدال در شيوه برخورد آنان خواهد داشت. چنان كه در پهنه تجربيات اصلاحي و انقلابي ملت ها - از جمله در سقوط نظام استبدادي پيشين و دفاع صادقانه از دين و ميهن در برابر تجاوزپيشگان آشكار گشته است - مي توان به ياري نسل نو، آتيه اي آكنده از روشني و سرافرازي را چشم به راه

بود. به يقين، هر گاه جامعه و تمدن و نظامي رو به تباهي گذارده و آسيب پذير شده است، حاكي از ياس و انزواي فكري و اجتماعي جواناني بوده كه حال و مجالي براي حضور مؤثر خويش نداشته اند.

بدين سان، فراهم آوردن بستر كار و ابتكار همه جانبه براي نسل جديد و مستعد و منتظر امروز، و حرمت نهادن به آراي آنان و بهره جستن از كاوش ها و كوشش هايشان در حوزه انديشه و اجتماع، از رشد روحي و سياسي يك ملت، حكايت دارد. هر چه بر حضور فعال و زاينده و مستمر جوانان فرهيخته در عرصه هاي زندگي ساز و هدايت گر افزوده شود، بي شك راه آزادي و استقلال فراگير هموار مي گردد. تعاون و مشاركت شهروندان بر پايه خيرخواهي و پارسايي - كه تضمين كننده بقاي جامعه است - فضاي سرشار از اميد و اطمينان و تكاپوي مشترك تمامي عناصر متعهد را مي طلبد. آنگاه كه ملاك هاي گزينش و كوشش چيزي غير از ايمان و تقوا و اخلاص و رستگاري مردمان نباشد و همگان فراخناي عمل را شفاف و پيراسته از بدبيني ها و بدخواهي ها نگاه دارند، بي گمان مي توان در انتظار رويش حكمت و عزت اجتماعي بود.

سيره رفتاري پيامبر و امام علي (ع) نشان مي دهد كه توجه به جوان و جايگاه تاثيرگذار نسل نوخاسته در روابط و مناسبات همگاني، يك ضرورت عقيدتي و اجتماعي است. پيش از هر قشر و گروهي، جوانان، مخاطبان وحي و عدالت خواهي اسلام بوده اند. در واقع، به مدد همين عارفان جوان بود كه دين و جامعه در طي تاريخ پيوندي زوال ناپذير يافته و بر سرنوشت ملت ها تاثير نهاده اند. در اين مقال برآئيم كه در ارتباط ميان رهبري و جوان

در حوزه آموزه هاي ديني، سخني رانده شود و نقش شايستگي هاي ذاتي و معنوي رهبر در تربيت و شكل گيري حركت سازنده جوانان باز نمايانده شود. ترديدي نيست كه تناسب حاكم ميان رهبري و دنياي تنوع پذير و آكنده از آرزومندي و نشاط جوان، مي تواند سبب ساز رابطه اي روشن و پربار و ماندگار باشد. چنين توفيقي - كه هر پيروزي وامدار آن است - آنگاه به دست مي آيد كه جواني رهبر در سلوكي مؤمنانه و زمان شناسانه سپري شده باشد. بي گمان بايد رهبري، تجلي صفات و آرمان هايي باشد كه هر جواني، به نوعي در حوزه اي از حيات جمعي مي كوشد تا بدان دست يابد.

در اين فضاي فراگير و خيره كننده است كه طريق و گفتار رهبر، همان است كه نسل نو مي طلبد و مغايرتي ميان آن همه با خواسته هاي معقول و مقبول خويش در عصر حاضر نمي نگرد. بود و نمود جاذبه هاي شخصيتي و رفتاري پيشوا، چند و چون اقبال رهبري را در هدايت گري حركت اجتماعي در نيل به راهبردهاي انقلابي و اصلاح گرايانه به نمايش مي گذارد. از اين رو مي توان گفت كه جوان، هنگامي اطمينان خاطر را در رابطه با رهبر و پذيرش او به عنوان الگوي رفتاري اش، به دست مي آورد كه در آينه كلام و كردارش به مجموعه اي منسجم و راهنما و واقع نگرانه و حق گرايانه بنگرد.

امام خميني (قدس سره) به راستي در ميان رهبران نهضت ها و ملت ها، اسوه ناشناخته اي بود كه با گذشت زمان، اندك اندك به ژرفا و گستره معنويت ها و فضيلت هايش پي خواهند برد. او چنان كه گاه به دوران جواني اش، اشارت داشت، از سويي در بعد نظري و فكري و از سويي ديگر در بعد عملي و جمعي،

در دست يابي به خوبي ها كوشيده است. امام در عين حال كه به تحصيل و تدريس رشته هاي گوناگون علمي و عرفان و اخلاق اشتغال مي ورزيد، از تفكر فراگير، ورزش و مقابله مسلحانه با اشرار، و حضور در نشست هاي مجلس شوراي ملي و نظاره جريان هاي مبارزاتي زمانه و مبارزه خيرخواهانه با استبداد و استعمار، غفلت نمي ورزيد.

كارنامه افتخارآميز رهبر فقيد انقلاب، حاكي از گرايش هاي خالصانه و جامعه سازانه مي باشد. او، همواره حقيقت و خدمت به دين و مردم و شفقت بر همگان - به خصوص جوانان - را مطلوب خويش تلقي مي كرد و از هر فرصتي به منظور تعالي و تكامل روح و انديشه و آينده نسل نو، بهره مي جست. امام خميني (ره)، از همان آغاز رهبري اش نشان داد كه مخاطب ها و اميدهايش را در گهواره ها و مدرسه ها و دانشكده ها مي جويد و مي پرورد. فروتني و ارادت پيوسته آن عزيز و اسوه ماندگار، در قبال شور و ذوق و خدمت صادقانه جوانان تحصيل كرده در داخل و خارج از كشور و نيز دوران دفاع مقدس، و حمايت از ايده ها و جنبش هاي خيرگرايانه مردمي، از والايي انديشه او حكايت دارد. اميد مي رود كه بتوان در مجال كوتاهي كه پيش روي داريم، برگهايي از باغ هميشه سبز انديشه ها و انگيزه هاي روشن اش برگيريم.

1- جايگاه جوان

عرصه كار و خدمت جوانان، در منظر رهبر فقيد انقلاب، در واقع آوردگاه فراخي است كه خير و شر را در مصاف با يكديگر قرار داده و آنان را به فكر و تفاهم و تبادل تجربيات به منظور حفظ ايمان و ميهن فرا مي خواند. كوتاهي در هر بعد و حوزه و ناديده انگاشتن يا كم رنگ نمودن يكي به نفع

ديگري، حاكي از نارسايي تحليل و شناخت عناصر تاثيرگذار مي باشد. اسلاميت و جمهوريت - كه با پيوند ميمون خود، سازگاري دين و مردم سالاري را در نهضت امام خميني متجلي ساخت - حاكي از لزوم تلاش براي اسلام و ايران است. در اين نگاه، هر جوان بايد خود را براي خدمت در ابعاد مذهبي و ملي مهيا سازد. چرا كه او در واقع سربازي است كه آتيه نيكو و سرافراز و پيروزمندانه دين و كشور را رقم مي زند.

دامن زدن به تعصب هاي زيان بار مذهبي و احساسات ناسيوناليستي كه در تقابل ناخوشايند ايمان و مليت ظاهر مي گردد، حاصلي جز شكست و انزواي اسلام در صحنه قدرت و مديريت جامعه نخواهد داشت.

«شماها ان شاءالله در آتيه براي اسلام و براي كشور خودتان سرباز لايق... باشيد (2) ».

«من از خداي تبارك و تعالي، توفيق شما جوانان را و همين طور جوانان عزيزي كه در خارج از كشور به اسلام خدمت مي كنند، از خداي تبارك و تعالي مي خواهم. آنها، مجاهديني هستند كه با كمال اخلاص دارند خدمت مي كنند به ايران. و شما مجاهديني هستيد كه با اخلاص داريد خدمت مي كنيد به كشورتان و خداوند با شماست و شما را پيروز مي كند (3) ».

امام خميني، همواره به فرداي نسل نو و كارآمدي آنان در پهنه كوشش هاي متنوع و انسان دوستانه مي نگريست. او هر جواني را به منزله ذخيره عزت و اقتدار كشور تلقي مي كرد و از او انتظار داشت كه خويشتن را براي ايفاي مسؤوليت هاي ملي و مردمي مجهز ومهيا سازد. در ميان جوانان، رهبر فقيد انقلاب، عنايت خاصي به دانشجويان داشت، آنان كه خواه ناخواه روزي سكان دار اين كشتي در دل طوفان ها

و گرداب ها خواهند بود.

اين كه در كلام امام از دانشجوي ايراني به عنوان وارث كشور ياد شده است، در حقيقت حوزه عملكرد و تاثير بخشي اين نيروي عظيم را خاطرنشان مي سازد. در نگاه وارث شناسانه، به هر حال از جفا كاري ها و ياس افكني ها و حرمت شكني ها در حق نسل جوان و دانشجو بايد خودداري كرد.

«شما (دانشجوها) ذخاير اين مملكت هستيد، جوانيد، دانشجو هستيد، ذخيره اين مملكت هستيد (4) ».

«شما ذخيره ما هستيد و من خدمت گزار شما هستم (5) ».

«اميد من به شماست... و شماها وارث اين كشور هستيد (6) ».

وارث بودن جوانان و تحصيل كردگان فرهيخته و متعهد كشور بي ترديد متوليان و صاحبان قدرت را در برابر آنان و آينده و خواسته هايشان مسؤول مي سازد. رفتار عاطفي مناسب و درك موقعيت و منزلت دانشجويان، عامل تاثيرگذاري در هدايت گري انديشه ها و عاطفه هاي سرشار آنان خواهد بود. بدبيني ها و بي حرمتي ها و تكفيرهاي جاهلانه به مرور زمان فراخناي رابطه آنان را به تنگناي خسران آميز تبديل مي كند. رهبر فقيد انقلاب، همواره بر روش و منش پدرانه و مهرورزانه با نسل جوان دانشگاهي تاكيد و سفارش داشت، و اولياي امور را از بي تفاوتي بر حذر مي داشت.

«روحانيون محترم بايد به طبقه جوان روشنفكر كه در خدمت اسلام و كشور اسلامي است و به همين جهت مورد حمله اجانب است، احترام گذاشته، آنها را چون فرزنداني عزيز و برادراني ارجمند بدانند و اين قدرت بزرگ (دانشگاه) كه مقدرات خواه ناخواه در دست آنها خواهد افتاد، از دست ندهند و از تبليغات سوئي كه بر ضد آنها در اين چند صد سال شده و آنها را در نظر بعضي طور ديگر جلوه داده اند، تا از

تفرقه استفاده هر چه بيشتر برند، احتراز كنند (7).(1) . صحيفه نور، ج 18، ص 78.

(2) . صحيفه نور، ج 5، ص 193.

(3) . همان، ج 18، ص 78.

(4) . همان، ج 5، ص 100.

(5) . همان، ص 223.

(6) . همان، ص 265.

(7) . همان، ج 2، ص 20.

»

البته اين همه، محتاج ذهنيتي پيراسته و بينشي آراسته به خود آگاهي اجتماعي و تاريخي مي باشد، تا بتوان دست محبت و تفاهم را به سوي جوانان و دانشگاهيان گشود. امام خميني چنان كه در رهبري اش بارها نمايانده است، به روشني چنين باورها و اعتمادها و مهرورزي هايي داشت و هيچ گاه از اظهار تمايل و ارادت اش فروگذار نبود.

«سلام بر دانش و دانشگاه و دانشگاهياني كه چراغ راه هدايت و راهنمايي ملت به سوي تعالي و سعادت و فضل و فضيلت مي باشند... سلام بر دانشجويان و استاداني كه در سال هاي طولاني اختناق با محروميت ها و شكنجه ها و ناراحتي هاي روحي و جسمي مواجه و با شجاعت و شهامت در مقابل استبدادها و قلدري ها ايستاده و تسليم قدرت هاي شيطاني نشده اند... مكان هاي علمي مقدس خود را به صورت دژهاي مستحكم و سنگرهايي شكست ناپذير در آورده و از استقلال و آزادي ميهن عزيز خود دفاع نموده و سنگرهاي شيطاني را با پشتيباني اين ملت بزرگ در هم شكسته و دشمن خونخوار خود را دفع كردند (1) ».

در جاي ديگر، رهبر فقيد انقلاب، از استقلال و آزادي - كه شعارهاي اوليه و بنيادي انقلاب مردم ايران است - به عنوان امانت هاي بزرگ نام مي برد كه از رهگذر جان فشاني خرد و كلان فراچنگ آنان آمده و به فرزندان خويش سپرده اند. امام خميني قبول اين دو

امانت الهي و ملي را، حاكي از مسؤول بودن جوانان دانشگاهي و متفكران جامعه در قبال آن بر مي شمرد. از نگاه او، دانشجويان مسلمان در آينده رهبري ملت را بر عهده دارند و ناگزير از مبارزه و روشن گري مردم براي نيل به حقيقت استقلال و آزادي در تمامي عرصه هاي نظري و عملي اند. زيرا كه وظيفه پاسداري از محورهاي نظام جمهوري اسلامي كه استقلال و آزادي مي باشد، متوجه نسل جوان دانشگاهي است.

«اين عزيزانند كه استقلال و آزادي و ترقي و تعالي ملت ها مرهون زحمات آنان است... و اكنون اي جوانان عزيز! واي دانشجويان و دانشمندان!اي اميد امروز و فرداهاي امت و اسلام! امانت بزرگ استقلال و آزادي كه از دام دو قطب شرق و غرب با مجاهدت و فداكاري ملت عظيم الشان ايران به دست آمده است، به شما عزيزان سپرده شده و مسؤوليت بزرگي به عهده همه گذاشته است. همه ملت و خصوص دانشجويان مسلمان كه رهبران آينده هستند، مسؤول نگهباني از اين امانت بزرگ الهي مي باشند (2) ».

از منظر عرفاني امام خميني، جايگاه خاص جوانان در ارتباط با حق جويي و ترجيح حقيقت بر مصلحت گرايي هاي نفساني و اجتماعي، آشكار مي گردد. آنان به سبب سپيدي دل و آزادگي جان و روشناي روان، پذيراي سخن و فرمان الهي اند. نفس اماره و شيطان وسوسه گر، هنوز بر نظر و خرد آنان چنگ و سلطه نداشته و لطافت روحي شان را نربوده اند.

چنان كه در مقوله بعثت ها و دعوت هاي توحيدي مي نگريم، بيش و پيش از قشر و گروه اجتماعي، جوان ها، مخاطب هاي شايسته و فداكاري براي پيامبران بوده اند. ديگران به خصوص پيران قوم كه عمر را در زراندوزي و زورمداري گذرانده بودند، از هيچ توطئه و دشمني دريغ

نداشتند. بدين سان، گفت و گو با نسل جوان، آسان تر و مطمئن تر است و مي توان به سلوك و وفاداري آنان در هر برهه اي از زمان، دل بست. بي ترديد، انقلاب و نهضتي كه بتواند اين ارتباط را توام با پاسخ گويي به انتظار جوانان در ابعاد گوناگون حفظ كند، در نيل به هدف ها و راهبردهاي اوليه توفيق به دست خواهد آورد. جوان در فضاي آزاد و نوراني خويش، هنگامي كه رنگ و بوي حقيقت گفتار و رفتاري را احساس كند، بي درنگ و بي محابا به همدلي و همراهي برمي خيزد. و بندهاي جهل و جور حاكم و محيط را در هم مي شكند. در واقع، در درازناي تاريخ حق و باطل، عدل و ظلم، اينان بودند كه پيام نصرت خواهي مردان خدا را بي پاسخ نگذارده و مشعل آزادي و نجات را در جاي جاي زمين، برافروخته نگاه داشته اند.

«اين جوان، قلبش لطيف است، ملكوتي است (3) ».

«جوانها، نزديكترند به ملكوت. پيرها هر چه مي گذرد، هر چه بر عمرشان مي گذرد، هي اضافه مي شود يك چيزهايي كه آنها را از خدا دور مي كند (4). »

چنانكه در نصايح آمده است، رعايت حرمت سالمندان واجب است و چه بسا كه در ميان آنان، چهره هاي فرهيخته و تاثيرگذاري در علم و ادب و هنر ديده ايم. اما در اين واقعيت نمي توان ترديد داشت كه پيران بر اثر كوتاهي در خودسازي و غفلت از تزكيه و تهذيب در ايام جواني، در اسارت طبيعت و نفس اند. خودخواهي ها و دنياطلبي ها، چنان پيران كوردل و از خودبيگانه را به خود مشغول داشته كه حال و مجالي براي شنيدن حقيقت هم ندارند. همواره جنبش هاي عدالت خواهانه بر اثر تمايلات نفساني و شيطاني اين قشر - كه

البته صورت معقول و خيرخواهانه اي پيدا مي كرد - دچار ضعف و انحراف و تباهي گشته است.

در پيران، هواهاي نفساني و جاه طلبي و مال دوستي و خودبزرگ بيني، بسيار افزون تر از جوانان است. روح جوان لطيف است و انعطاف پذير. و آن قدر كه در پيران حب نفس و حب دنيا است، در جوانان نيست (5). »

بگذريم از مؤمنان دلير و پاك باخته اي همچون ابوذر و سلمان و عمار ياسر و كميل بن زياد و حبيب بن مظاهر - كه به رغم پيري و وعد و وعيد نفس و طاغوت، همچنان به راه خدا و خدمت به مردم وفادار ماندند - پيران، غالبا مانع خير و حقيقت اند. به آساني، زبان به موعظه و ملامت و ارشاد مي گشايند، ولي به دشواري از خودبيني و معصيت پروردگار گذشته و چه بسا در نيل به خشنودي خدا و پيامبر ناتوان اند. چنين است كه رهبر فقيد انقلاب، از والايي روح و رفتار جوانان ياد مي كند و آنان را محبوب خدا بر مي شمارد و متواضعانه اظهار مي دارد:

«شما توقع نداشته باشيد، من بتوانم از عهده ثناي شما و شكر عمل شما برآيم. شما را همان بس كه محبوب خداي تعالي هستيد (6) ».

«نظير مجاهدين اين زمان، نظير اين جوانه هاي اين زمان از اول تاريخ تا حالا نبوده است. اگر آنها بوده اند، اما كم بودند (7) ».

«من به همه شما (جوانان) ارادت دارم، اخلاص دارم... شما از خود من هستيد و من هم از خود شما (8) ».

2- بيم ها

در طريق بشر همواره خطرها نهفته است و آفت زدگي در كمين هر حركت و هضت بيدارگرانه مردمي نشسته است. امام خميني، پيوسته از رهگذر مواضع نظري و عملي اش، هشدارها مي داد و

دوستان را در دست يابي به اخلاق كريمه انبيا و اوليا مدد مي رسانيد.

«اين حب نفس! اين (حب) جاه! اين حب مسند! اينها دين را از بين مي برد. يك قدري فكر كنيد كه اين حب را از دلتان بيرون كنيد (9) »

هر چند كه دعوت به توبه و تحول روحاني و اخلاقي و اجتماعي از رهگذر آن يك تكليف مشفقانه است، آيا مي توان به پيران جاهل از حقيقت و مقام پروردگار اميدوار بود؟ كساني كه به گفته رهبر عارف انقلاب، پنجاه سال بدگويي و فحاشي داشته و بوي تعفن دهان و جان ظلماني شان، مشام سالكان مكارم اخلاق را مي آزارد، بي گمان در كفر و خود بزرگ بيني اهريمني شان خواهند مرد.

«توبه يك امري نيست كه انسان با لفظ «اتوب الي الله... » كارش درست بشود! (توبه) ندامت است. اين ندامت به اين زودي ها نمي آيد براي اشخاصي كه پنجاه سال غيبت كرده! پنجاه سال فحش داده! او ديگر سقوط كرده در كفر و غيبت! او نمي تواند! تا آخر عمر مبتلاست (10) ».

«پشيماني و عزم بر ترك گناه، براي كساني كه پنجاه سال يا هفتاد سال غيبت و دروغ مرتكب شده، ريش خود را در گناه و معصيت سفيد كرده اند، حاصل نمي شود! چنين كساني تا پايان عمر مبتلايند (11)»

سرنوشت پيران بي ادب و محروم از لطف رب، جاي عبرت آموزي دارد و جوانان جستجوگر كمال اخلاقي را بر آن مي دارد كه پيش از دست رفتن فرصت ها و مهلت هاي عمر و جواني، به پالايش روان همت گمارند. سستي ها و كاستي هاي روح و جسم در دوران سالمندي، امكان بازگشت و اصلاح طلبي را از ميان مي برد و تيرگي هاي جان و كردار و زبان موجب چيرگي هوس ها و سياهي باطن مي گردد. در

آن هنگام، هيچ روزنه اميد و اطميناني به روي آدمي گشوده نخواهد بود و شيطان با ولايت طاغوتي اش، واپسين مجال بازگشت به سوي خدا و پاكي ها را خواهد ربود.

«اگر به فكر تزكيه و ساختن خويش نباشيد، هنگام پيري كه ضعف و سستي و رخوت و سردي بر جسم و جان شما چيره شد و نيروي اراده و تصميم و مقاومت را از دست داديد و بار گناه و معصيت، قلب را سياه تر ساخت! چگونه مي توانيد خود را بسازيد و مهذب بكنيد (12) ».

ساده انديشي است كه ايمان و اخلاص و تقواپيشگي يك جوان را، امري مستمر و پايدار تلقي كرده و هيچگونه ترديدي در حركت و فرجام او نداشته باشيم. چه بسيار كسان كه از ايمان و توحيد به كفر و شرك و تجاوز و بزه كاري گراييده و فرجام خسران آميزي را براي خويش به بار آوردند.

مگر نه اين است كه تزكيه و پاكي جان و روشني روان، يكسر به توفيق الهي بسته است و آنچه به عنوان سعي و سلوك از سوي انسانهاي متمايل به فطرت صورت مي پذيرد، در واقع اظهار علاقه هاي باطني است. يوسف پيامبر در پرتگاه سقوط، لطف و عنايت الهي را به ياد مي آورد و از پروردگارش مدد مي جويد تا بتوان در آن آزمون دشوارخيز، عقيده و حياتش را از گزند و آلودگي نگاه دارد. پناهندگي انسان به خداوند در هر جا و هر حال، حاكي از ناتواني وي در هجوم بي امان وسوسه ها و دسيسه هاي دروني و بروني است.(1) . همان، ج 9، ص 185.

(2) . همان، ج 15، ص 211.

(3) . همان، ج 22، ص 6.

(4) . همان، ج 20، ص 210.

(5) .

جوانان ازديدگاه امام خميني، ص 21.

(6) . صحيفه نور، ج 16، ص 99.

(7) . همان، ج 17، ص 112.

(8) . همان، ج 5، ص 193.

(9) . همان، ج 22، ص 9.

(10) . همان، ص 6.

(11) . جهاد اكبر، امام خميني، ص 57.

(12) . همان.

دعا و تقوا در مجموعه آموزه هاي اسلام، به منزله سپر و محافظ و نيروي مددكار روح و قلب ياد شده است. اولياي حق به رغم سلوك جانانه و عاشقانه، دست نياز و تمنا به سوي خداوند دراز ساخته و نيك فرجامي خود را آرزومندند.

«ممكن است كه يك جواني، خيلي مهذب هم باشد! خيلي هم خوب باشد! ليكن به تدريج برسد به اين كه يك وقت ظالم بشود (1) ».

امام خميني (قدس سره)، همواره نگران آتيه و سرانجام جواناني بود كه با كوله باري از عشق و فداكاري، در ورطه غرور و خودبيني سقوط كنند و خويشتن را از نور توحيد و تقوا بي نصيب سازند. شيطان و نفس سركش به هر حال، هر كس و جماعت را از راهي به خودپرستي مي كشانند و به تجاوزكاري و درنده خويي وا مي دارند. مغرور گشتن جوانان كم بهره از معرفت و خودآگاهي و تاريخ پديده اي اجتناب ناپذير است كه روشن گري خيرخواهان را مي طلبد. امام خميني در عين حال كه جهاد و ستقامت شگفت انگيز آنان را مي ستايد، انديشناك نفس و قرباني شدن جوان و جامعه در گرداب جهل و غرور مي باشد.

«كلمه اي نصيحت آموز با جوانان عزيزي كه در جبهه ها و پشت جبهه ها براي اقامه عدل الهي فداكاري مي كنند و عزيزاني كه به نحوي براي هدف الهي آسيب ديده اند... توجه كنيد كه غرور پيروزيها و شهرت ها و جوان مردي ها در قلب شما رخنه نكند،

كه اين مرض نفساني از دامهاي شيطاني است كه بندگان خدا را از توجه به او باز مي دارد. و از مكايد نفس اماره بالسوء است كه انسانها را به شكر و عبوديت بتها و خصوصا مادر بتها كه بت نفس است مي كشاند (2) ».

در جاي ديگر، رهبر فقيد انقلاب، بيم آن دارد كه بر اثر غرورهاي جاهلانه - كه از سوي بازيگران قدرت و سياست بدان دامن زده مي شود - جوانان پرشور و فداكار، در برابر مردم موضع گيري خصمانه و كينه توزانه داشته باشد. بدرفتاري ها و قانون ستيزي ها، بي گمان موجب شكاف و درگيري هاي سياسي و داخلي شده و هواخواهان انقلاب و نظام را در مقابل يكديگر قرار مي دهد. امام خميني، آن روزگار را كه تهي از صدق و صفاي انقلابي است و آكنده از كدورت و جفاكاري، براي دين و كشور، فاجعه آميز و دردناك ترسيم مي كند. در حقيقت، انقلاب و جمهوري اسلامي، وامدار همبستگي همه جانبه ملت است و اين همه از رهگذر حمايت خالصانه آنان پديدار گشته است. خشك مغزي ها و جفاپيشگي هاي مهار گسيخته پاره اي از غافلان از نزاع ها و سركشي ها، دير يا زود، باعث كاهش تعهد انقلابي و ديني مردم خواهد گشت. در چنين فضاي غبارآلود و هراسناك چگونه مي توان خوش باور بود و به پشتيباني ملت اميدوار ماند.

«خوف آن است كه اسلحه در دست شما جوانان عزيز، موجب غرور و سركشي شود و آن تحول روحاني عظيم كه در شما پيدا شده است، از دستتان برود وشيطان نفس اماره شما را به دام كشد و با سوء رفتار با برادران خود، صدق و صفا رخت بربندد و به جاي آن كدورت و جفا، جايگزين شود. و آن روز، فاجعه اي

است براي اسلام! و مصيبت دردناكي ست براي شما و يارانتان. پس اين اخوت و صفا را هر چه بيشتر حفظ نماييد، تا همان طور كه تاكنون از پشتيباني بي دريغ ملت برخوردار بوديد، از اين پس هم برخوردار باشيد، خداوند پشت و پناهتان باد (3) ».

3- اميدها

از رهبري، همواره انتظار مي رود كه از بيم ها و اميدهايي سخن براند كه در واقعيت امروز و فرداي ملت به چشم مي خورد. غفلت از هر كدام، سبب ساز گرفتاريهاي پيچيده اي مي شود كه چه بسا در آينده تزلزل در باورها و حركتها را پديد آورد. چشمان نگران و اميدوار رهبر، كمك شايان و تاثيرگذاري در روند انقلاب و راهبردهاي گوناگون آن خواهد داشت. گسست هاي تكان دهنده اجتماعي و سياسي، حاصل مشغوليتهاي كاذب و ديده فروبستن از واقعيت هايي است كه به هر حال - چه مثبت و چه منفي - در حال شكل گرفتن بوده و روزي به سود يا زيان تمام مي شود.

امام خميني در كنار بيمناكي ها، اميدهايي را نظاره مي كرد و نظر و اهتمام همگان را بدان معطوف مي داشت. او در جوانان اين مرز و بوم عزت خواهي را يك واقعيت انكارناپذير مي دانست و از اين رو تداوم دو شعار و محور تعيين كننده - استقلال و آزادي را در بستر شناخت ها و اقدام هاي آنان ممكن تلقي مي كرد.

«من اميدوارم، خداي تبارك و تعالي به شما جوانها، عزت و سلامت و سعادت، عنايت فرمايد. ما از خداي تبارك و تعالي، استقلال كشور خودمان را و آزادي خودمان را مسالت مي كنيم (4) ».

رهبر فقيد انقلاب، چشم به راه خودباوري ها و بهره گرفتن از آن در جهت نوسازي و سامان بخشي مسايل كشور بود و بارها بر اداره

آن از رهگذر همت و بصيرت جوانان دانشگاهي، سفارش مي نمود.

«اميد من به شما جوانان است... كه ان شاءالله مقدرات كشور ما، بعد از اين در ست شماها باشد (5) ».

«من هميشه از خدا خواسته ام كه شما جوانان بتوانيد معضلات كشور در زمينه هاي مختلف را حل كنيد (6). »

خودسازي، ساليان پيش و پس از پيروزي انقلاب، امام خميني را به عمل و اندرزگري برانگيخته بود. كمتر گفتار و رفتاري از او را مي توان نشان داد كه حاكي از اهميت تزكيه نفس و ضرورت دستيابي به روشن بيني و زيست عادلانه و پارسايانه نباشد. چنان كه پيش تر گذشت، امام جوانان را در همسايگي ملكوت و قدسيان مي نگرد، چرا كه دل سپيد و فراخ و نكته ياب و حق پذير و فروتن شان، همان بستر همواري است كه خداوند براي كلام و هدايت خود برگزيده است. بدين سان، اميدوار بودن به حركت اخلاقي و خودسازي جوان، همان اندازه معقول و پذيرفته است كه نوميدي از اصلاح و آدميت پيران بي خبر و جفاكار و خودپرست! مخاطب شناختن جوانان در نشست هاي عارفانه و معنوي، از تاثيرگذاري حكمت و تاثيرپذيري جان مشتاق شان حكايت دارد.

«شما جوانها بهتر مي توانيد تحصيل نفس كنيد. شما به ملكوت نزديكتر هستيد از پيرمردها! در شما آن ريشه هاي فساد كمتر است، رشدش كمتر است... هزاران جوان اصلاح مي شوند و يك پير (اصلاح )نمي شود! (7) ».

«جوان مي تواند با آساني نسبي خود را از شر نفس اماره رها سازد و به معنويات گرايش پيدا كند (8) ».

«در جلسات موعظه و اخلاق، آن قدر كه جوانان تحت تاثير واقع مي شوند، پيران (تاثيرپذير) نمي شوند (9) ».

4- رهنمودها

سخنان و مواضع روشن گرانه و مشفقانه، حاكي از بينش و

منش والاست. تاريخ نهضت و انقلاب امام خميني از قلمرو گسترده رهنمودهاي عرفاني و اجتماعي سازنده اي حكايت دارد كه در هنگام ضرورت مطرح مي شد و بر روند امور جامعه تاثير ماندگار داشت. آنچه در پي مي آيد، ناظر به برهه ها و نيازهايي مي باشد كه خواه ناخواه امكان تكرار و هشدار آن مي رود. تشابه اجتناب ناپذير احوال و رخ دادهاي بشري و اجتماعي، رهنمودهايي از اين دست را در خور تامل و بهره گيري مي نماياند. فراگير بودن كلام رهبر فقيد انقلاب، رهنمودهايش را از تنوعي دل پذير و تاثيرگذار، برخوردار ساخته است. خلوص و روشن انديشي امام بر اين همه، پرتوي نظرگير افكنده و هر يك را بسترساز جلوه اي از عزت و حكمت انسان دوستانه ساخته است.

نگاهي به گذشته و آثار تعيين كننده بيان پيامبرانه امام خميني در گرايش معنوي جانها و پرورش عناصر مخلص و كارآمد و مسؤوليت شناس، و رشد و تعالي خصلت ها و آموزه هاي ديني، از روحي سرشار و بيدارگر خبر مي دهد. سخن، گفتن، آنگونه كه ظاهر بينان مي پندارند و چندان سهل و جاذب نست. اگر اين گونه بود كه حرفها بسي گفته شده و مي بايست انسانها راه يافته باشند. اين كه پاره اي از گفتارها، قبول خاطر مي يابد و دلها را روانه كوي حقيقت و فضيلت مي سازد، و شمار آن هم بسي اندك است، از پشتوانه عملي و باطني حكايت دارد. به هر حال، امروز محتاج هدايت گريهاي واقع بينانه و تاثير بخش رهبر فقيد انقلاب هستيم، تا بتوان در عرصه ضرورت هاي عصر حاضر از عهده انجام نيكوي وظيفه هاي انساني و اجتماعي خويش بر آمد.

تعليم و تربيت

از منظر امام خميني، فراگيري دانشها و معرفتها، بايد منشا اثر رواني و اخلاقي و اجتماعي

باشد. تحصيل و تدريس فلسفه و معارف توحيدي و الهي و قرآني هم اگر تاثيري مثبت و نوراني بر اخلاق آدمي نداشته باشد و ذهن و دل و زبان وي را به رنگ رحماني در نياورده باشد، باطل و عبث و خسران دنيا و آخرت است.

«به تو، و ساير جوانها كه طالب معرفتند وصيت مي كنم كه شما و همه موجودات جلوه اويند و ظهور ويند. كوشش و مجاهده كنيد تا بارقه اي از آن را بيابيد و در آن محو شويد و از نيستي به هستي مطلق برسيد (10) »

سلوك عارفانه و عاشقانه اولياي حق، در قدم هاي روشن و الهام بخش آنان تجلي مي كند، نه در قال و قيل درس و بحث و حمل كتب! تا از رهگذر مطالعه و تعليم و تفكر در آيات خداوند و فلسفه خلقت و انگيزه بعثت، سفري از طبيعت، به ملكوت آن نياغازيم و به حقايق كلمات راهي نگشاييم، بي گمان در جهل و جور و جفاي بر خلق، غوطه وريم.

«از اين پير بي نوا، بشنو كه اين بار را به دوش دارد و زير آن خم شده است. به اين اصطلاحات كه دام بزرگ ابليس است، بسنده مكن و در جست وجوي او - جل وعلا - باش (11) ».

«جديت كنيد در تحصيل، جديت كنيد در ياد گرفتن معارف الهيه، جديت كنيد در اين كه خودتان را خوب بار بياوريد (12) ».

«اي عزيزان اسلام و سرمايه هاي ملت! مجاهده كنيد كه خوديت را از سر قلب خود بزداييد و بايد بدانيد و بدانيم كه هر چه هست، اوست و جلوه جمال او جسم و جان و روح و روان همه از اوست.(1)

. صحيفه نور، ج 18، ص 157.

(2) . همان، ص 123.

(3) . وعده ديدار، ص 227.

(4) . صحيفه نور، ج 5، ص 223.

(5) . همان، ص 265.

(6) . جوانان از ديدگاه امام خميني، ص 8.

(7) . تفسير سوره حمد، امام خميني، ص 129.

(8) . وعده ديدار، ص 94.

(9) . همان.

(10) . صحيفه نور، ج 22، ص 345. (نامه امام به خانم فاطمه طباطبايي).

(11) . همان، ص 380.

(12) . اشاره به پاسخ نوجوان بني هاشم - قاسم بن حسن (ع) - است كه خطاب به حسين بن علي (ع) اظهار داشت.

بكوشيد تا حجاب خوديت را برداريد و جمال جميل او - جل و علا - را ببينيد. آنگاه است كه هر مشكلي آسان و هر رنج و زحمتي گواراست و فدا شدن در راه او احلي ( شيرين تر )از عسل، بلكه بالاتر از هر چيز به گمان آيد (1) ».

نه تنها در حوزه مقولات و مباحث علمي، بلكه در گستره زندگي و عمل و خدمت اجتماعي، بايد به گونه اي بهره مندي خود از تربيت الهي و عرفاني را آشكار ساخت.

نشانه هاي خداجويي و حق گرايي انسانها و خدمتها، در پالايش ذهني و نفساني از خودپرستي و تمايل به حقيقت و انسانيت مي باشد. عملكردهاي خالصانه، مطلوب است نه كارهاي آلوده به ريا و شرك و نفاق.

«وقتي براي اسلام كار مي كنيم، بايد به طور مهذب باشد كه اگر خداي نخواسته، كارها با خودخواهي و غرور همراه شد، مبداء شكست انسان است. بايد اتكال به خدا باشد و خدمت براي خدا (2) ».

از افسانه هايي كه پيرامون ارباب سلوك و عرفان ديني، پراكنده اند بگذريم، واقعيت سلوك ها و تجربه هاي معنوي عرفاي نامور ما، حاكي از كوشش

مستمر و آگاهانه آنان است كه در ايام جواني به راستي و درستي شكل گرفته است. نمي توان همانند مولانا محمد جلال الدين بلخي، بدين آساني و رواني از درياي معاني، نصيبي برگرفت و بر خلق عرضه داشت، بي آن كه رنج سلوك و مجاهدت روحي و باطني را در جواني بر خويش هموار كرده باشيم. اينكه درباره او گفته اند كه كتاب پدر - معارف بهاءالولد - را تا هنگام تدريس و تربيت شاگردان نگاه داشته و چراغ سلوك اش ساخته بود و در ديدار با شمس تبريزي از آن دست فرو شست، از اهتمام مولوي در ساليان جواني حكايت دارد.

امام خميني، كه با يادكرد مشايخ بزرگوار خويش در عرفان و اخلاق، همچون مرحوم ميرزا محمدعلي شاه آبادي (1292 - 1369 ه. ق) نشان مي دهد كه از همان آغاز دوره جواني شيفته جمال و كمال هستي بوده و از هيچ تلاشي فروگذار نبوده است. پيوسته بر كسب تجربيات ايماني و نفساني در روزگار جواني تاكيد مي ورزيد، چرا كه خود هر چه داشت، ريشه در همان كشتزار پاكيزه و مستعد داشت. گفتارها و نوشتارهاي عالمانه و عارفانه امام خميني، آشكارا، جوانان را مخاطب خود ساخته است. نامه هايي كه از آن عزيز سفر كرده در دست است، به روشني، عنايت اش را به سالكان جوان و جست و جوگران حقيقت، جلوه گر مي سازد.

«عزيزم! از جواني به اندازه (اي) كه باقي است، استفاده كن كه در پيري همه چيز از دست مي رود، حتي توجه به آخرت و خداي تعالي!... در جواني كه قدرت بيشتري داري، به مجاهدت برخيز و از غير دوست - جل و علا - بگريز و پيوند خود را هر چه بيشتر - اگر

پيوندي داري - محكم تر كن و اگر خداي نخواسته نداري، تحصيل كن و در تقويتش همت گمار كه هيچ موجودي جز او - جل و علا - سزاوار پيوند نيست. و پيوند با اولياي او، اگر براي پيوند به او نباشد، حيله شيطاني است كه از هر طريق سد راه حق كند. هيچگاه به خود و عمل خود، به چشم رضا منگر كه اولياي خلص چنين بودند و خود را لاشي ء مي ديدند و گاهي حسنات خود را از سيئات مي شمردند (3) »

«تا جواني در دست توست، كوشش كن در عمل و در تهذيب قلب، و در شكستن اقفال و رفع حجب، كه هزاران جوان كه به افق ملكوت نزديك ترند، موفق مي شوند و يك پير موفق نمي شود (4) ».

از ديگر سو، و به منظور بازگشت به صراط مستقيم توحيد و تعالي، باز جواني جايگاه بلند خود را مي نماياند. چنانكه در احوال تائبين مينگريم، غالب توبه ها و پشيماني ها و اصلاح گري ها در زمان جواني صورت گرفته است. كه امكان تفكر و تجديد نظر در روش و منش پيشين بوده است. در طي زمان، به هر حال ريشه هاي آفت زده عقيده و خصلت ها، دائم در رشد بوده و مجال سلامت قلب و روح، و رويش نيكي ها را سلب مي كند. اگر در بهار توبه كه جواني مي باشد، كاري و اقدامي مشاهده نشد، بي ترديد در فرصت هاي خزان زده عمر اميد هيچ خيري نيست.

«بهار توبه، ايام جواني است كه بار گناهان كمتر و كدورت قلبي و ظلمت باطني ناقص تر و شرايط توبه، سهل تر و آسان تر است. انسان در پيري، حرص و طمع وحب جاه و مال و طول امل اش بيشتر است... پس اي عزيز! هر

چه زودتر دامن (همت) به كمر بزن و عزم را محكم و اراده را قوي كن (5) ».

معاشرت

آنچه در باب غنيمت شمردن جواني گذشت، بي شك مشروط به آن است كه جوان به گفته پير سالك از مصاحبت بدان بگريزد و يار بد را چون مار بد! دشمن خويش بشناسد. هم نشيني هاي غافلانه و بازدارنده از تامل و تفكر و تعليم و تربيت عرفاني - اخلاقي، عاقبت تهي دستي آدمي را در محضر پروردگار سبب مي شود كه شرمندگي و حسرت اش، عذابي ناگوار است. و از طرف ديگر، جهت معرفت و سرعت مطلوب در سلوك، بهره بردن از دوستان آزاده و وارسته از دنياطلبي، ضرورتي انكارناپذير است. بي اعتنايي به اين اندرزها و سرگرم داشتن خود به رفاقت ها و معاشرت هاي بي حاصل، كار را به جايي ميرساند كه در رستاخيز آرزومند جدايي به مسافت ميان مشرق و مغرب مي شود.

«از وصيت ها(ي) من كه در آستان مرگ (بوده) و نفس هاي آخر را مي كشم، به تو كه از نعمت جواني برخورداري، آن است كه معاشران خود و دوستان خويش را از اشخاص وارسته و متعهد و متوجه به معنويات، و آنان كه به حب دنيا و زخارف آن گرايش ندارند و از مال و منال به اندازه كفايت و حد متعارف، پا بيرون نمي گذارند و مجالس و محافل شان آلوده به گناه نيست و از اخلاق كريمه برخوردارند، انتخاب كن كه تاثير معاشرت در دو طرف صلاح و فساد، اجتناب ناپذير است (6) ».

كشور و دانشگاه

امام خميني، دست اندركاران را به راه كارهايي در جذب عناصر جوان و دانشگاهي فرا مي خواند كه در نهايت بتوان از آنها در رشد و پيشرفت كشور بهره مند گشت.

«طوري (عمل) كنيد كه اين

ذخيره ها (دانشجويان) براي مملكت تان مفيد واقع بشود (7) ».

پرورش نيروهاي انساني كارآمد و مؤثر در تعيين سرنوشت ملت، بايد همواره مورد نظر و اهتمام مسؤولان فرهنگي و اجتماعي باشد، تا بتوان از وجود آنان و تخصص هاي متنوع شان در بستر نوسازي جامعه سود جست.

«از همين سنين (جواني) شما بايد شروع بشود به ساختن افرادي كه بعدها يك كشور را ممكن است نجات بدهند (8) ».

«جوان ها، قدر جواني شان را بدانند كه صرف كنند در علم و تقوا و در سازندگي خودشان كه اشخاص امين صالح بشوند كه مملكت با اشخاص امين صالح مي تواند مستقل باشد (9) ».

رسالت دانشجو و دانشگاه

رهبر فقيد انقلاب، دانشجويان حوزه و دانشگاه را به تحصيل و رونق بخشيدن به كلاس ها و بحث هاي علمي دعوت مي كرد و هيچگاه نمي پسنديد كه آنان به شور و هيجان انقلابي شان بسنده كنند و عمر را به هياهو و بازي گري سياسي سپري كنند. از منظر امام خميني، مبارزه براي استقلال و آزادي و عدالت - كه همان راه و سلوك انبياست - در پيوند ناگسستني دين و علم و اجتماع، ممكن است. هر گاه به هر يك از اين محورها آسيبي برسد، بي ترديد حركت و آيين و آينده ملت دچار تباهي گشته و تمايل به منفعت طلبي و وابستگي پيدا مي شود.

اگر دانشگاه ها خالي از مرداني دانشمند و متخصص شوند، اجانب منفعت طلب چون سرطان در تمام كشور ريشه دوانده و زمام امور اقتصادي و علمي ما را به دست مي گيرند... بهترين مبارزه با اجنبي، مجهز شدن به سلاح علم و دين و دنياست (10)».

شناخت اسلام و آرمان ها و رويكردهاي مردمي پيامبران بايد، بخشي از وقت جوانان را به خود اختصاص دهد

تا درست و نادرست را در تحليل ها و تفسيرها بازشناسند.

«بايد جوانان روحاني و دانشگاهي، قسمتي از وقت را صرف كنند در شناخت اصول اساسي اسلام كه در راس آن، توحيد و عدل و شناخت انبياي بزرگ، پايه گذاران عدالت و آزادي امت، از ابراهيم خليل تا رسول خاتم - صلي الله عليه و آله و عليهم اجمعين - و در شناخت طرز تفكر آنها از نقطه اقصاي معنويت و توحيد تا تنظيم جامعه و نوع حكومت و شرايط امام و اولي الامر و طبقات ديگر از امرا، و ولات، و قضات و فرهنگيان كه علما هستند (11) ».

چنانكه از رهنمودهاي امام بر مي آيد، افزون بر حوزه ها، بايد دانشجوها و دانشگاهي ها در كار دعوت گري ديني باشند و با جهاد فكري و علمي روشن گرانه خود ملت ها را با روح توحيدي اسلام آشنا سازند. بدين سان، شناختن و شناساندن دين در انحصار و حوزه محدودي از مسلمانان نيست، بلكه تمامي آنان، به خصوص آنان كه با جريان هاي فكري و فلسفي نو در جهان امروز مواجه هستند و از دست آوردهاي علمي عصر حاضر برخوردارند، در برابر دين خداوند مسؤول مي باشند.

«اين جانب در اين نفس هاي آخر، اميدم به طبقه جوان عموما و دانشجويان خارج و داخل اعم از روحاني و غيره مي باشد. اميد است دانشمندان و متفكران روشن ضمير، مزاياي مكتب نجات بخش اسلام كه كفيل سعادت همه جانبه بشر و هادي سبل خير در دنيا و آخرت و حافظ استقلال و آزادي ملت ها و مربي نفوس و مكمل نقيصه هاي نفساني و روحاني و راهنماي زندگي انساني است، براي عموم بيان كنند. مطمئن باشند با عرضه اسلام به آن طور

كه هست و اصلاح ابهام ها و كج روي ها و انحراف ها كه به ست بدخواهان انجام يافته، نفوس سالم بشر كه از «فطره الله منحرف نشده و دستخوش اغراض باطله و هوس هاي حيواني نگرديده، يك سر بدان روي آورند و از بركات و انوار آن بهره مند شوند (12) ».(1) . صحيفه نور، ج 5، ص 193.

(2) . همان، ج 22، ص 380.

(3) . همان، ص 372. (نامه امام خميني به زنده ياد سيد احمد خميني).

(4) . همان، ص 344.

(5) . چهل حديث، امام خميني، ص 272.

(6) . وعده ديدار، ص 82.

(7) . صحيفه نور، ج 5، ص 100.

(8) . همان، ج 7، ص 211.

(9) . همان، ج 5، ص 100.

(10) . همان، ج 2، ص 20. (پاسخ امام خميني به اتحاديه انجمن هاي اسلامي در اروپا).

(11) . همان.

(12) . همان، ج 1، ص 227. (پاسخ امام خميني به تلگراف هاي تسليت اتحاديه انجمن هاي اسلامي دانشجويان در اروپا و كانادا، در سوگ دكتر علي شريعتي).

حوزه و دانشگاه

وحدت و احترام متقابل روحاني و دانشگاهي، همواره مورد نظر و توصيه امام خميني بوده است. كوتاهي و تنگ نظري هايي كه در اين زمينه مشاهده مي شود، بي گمان جامعه و فرهنگ و دين را به همان وضع دردناك و فتنه انگير پيشين سوق مي دهد كه به سهولت و رغبت نمي توان دانشگاهي را در كنار حوزوي نگريست. محصول اين بي حرمتي ها و گسست ها، انزواي دين از جامعه خواهد بود. از اين رو، رهبر فقيد انقلاب، هيچگاه فارغ از انديشه تفاهم و تبادل و تعاون فرهنگي و اجتماعي روحاني و دانشجو نبود، و بارها بر پيروزي انقلاب ملت از رهگذر اتحادها، به ويژه ميان طلبه آگاه و دانشجوي بيدار،

تاكيد مي ورزيد.

«لازم است طبقات محترم روحاني و دانشگاهي با هم احترام متقابل داشته باشند (1) ».

روشن گري جوانها

تجربه و تاريخ مبارزه ها و عدالت خواهي ها، نشان مي دهد كه جوانان پرشور و متعهد و پاك باخته، سهمي شايان ذكر در روشن گري ملت ها داشته اند. آنان با مدد گرفتن از ايمان و ادبيات انساني و حماسي و ارائه تحليل هاي جامعه شناختي و تاريخي، زمينه گرايش و پيوند نيروهاي بيگانه از هم را فراهم آوردند. رهبر فقيد انقلاب از جوانها خواستار استمرار بيدارگري ها و انتقال خودآگاهي انساني و اجتماعي و تاريخي در بستر ذوق و شوق انقلابي است.

«اميد است طبقه جوان كه به سردي ها و سستي هاي ايام پيري نرسيده اند، با هر وسيله كه بتوانند ملت ها را بيدار كنند؟ با شعر و نثر و خطابه و كتاب و آنچه موجب آگاهي جامعه است، حتي در اجتماعات خصوصي از اين وظيفه غفلت نكنند(2)».

خدمت مطبوعاتي جوانان

ناديده انگاشتن نقش مطبوعات و قلم و خبر و تفسير رخ دادهاي پنهان و آشكار جامعه بشري، پيوسته پرسش انگيز بوده است. رهبر فقيد انقلاب، دست اندركاران مطبوعات را، خدمت گزاران ملت مي خواند. آنان كه رشد نيروي انساني را هدف والاي خود مي شناسند. چنين خدمتي، در واقع از نويسندگان جوان و متفكر و دردمند جامعه ساخته است.

«مجله بايد در خدمت كشور باشد. خدمت به كشور اين است كه تربيت كند، جوان تربيت كند، انسان درست كند. انسان برومند درست كند، انسان متفكر درست كند تا براي مملكت مفيد باشد... آن كه از خدمت ها بالاتر است، اين است كه نيروي انساني ما را رشد بدهد و اين به عهده مطبوعات است، مجله هاست، راديو تلويزيون است، سينماهاست، تئاترهاست. اينها مي توانند نيروي انساني ما را تقويت كنند

و تربيت صحيح بكنند و خدمت شان ارزشمند باشد...

شما هم كه مي نويسيد، مي توانيد خدمت كنيد، دنبال اين باشيد كه از نويسنده هاي متعهد اسلامي - انساني، نيرو بگيريد. مقالات صحيح بنويسيد. درد و دوايش را بنويسيد. همه چيز را انتقاد كنيد (3)».

امنيت و قانون گرايي جوانها

بيش از هر عامل ديگر قانون گريزي پاره اي از جوانها سبب سلب امنيت از جامعه و ناتواني دولت انقلاب در تحقق شعارها و اصول اجتماعي و سياسي مورد حمايت لت خواهد بود. جانبداري از تمايلات و حركت هاي هرج و مرج طلبانه گروهي از جوانان احساساتي هر چند در مقطعي از نهضت و تاريخ به مصلحت باشد، بي گمان در دراز مدت، بستر ناامني و قانون شكني را به وجود خواهد آورد. رهبر فقيد انقلاب، بارها جوانها را به خاطر فرار از تكليف قانون گرايي و حفظ امنيت جامعه و كشور نكوهش كرده و بزه كاران در اين حوزه را سزاوار كيفر خوانده است.

از منظر فقهي - سياسي امام خميني، گام نخست در جهت پاسداري از آرمانهاي ماندگار ملت بزرگ و آگاه ايران - كه همان استقلال و آزادي مي باشد - قبول و رعايت قانون در تمامي عرصه هاي حيات فردي و جمعي مي باشد. از يك جامعه سقوط كرده در بي نظمي و رفتارهاي خودسرانه، نمي توان انتظار داشت كه در هجوم دسيسه هاي استعماري و وسوسه هاي استبدادي، بايستد و بستر مساعدي را براي پرورش نسل هاي فرهيخته و تاثيرگذار بر سرنوشت خود فراهم آورد. از اين رو، امام هشدار مي دهد و جوانان خودآگاه و متمايل به استقلال و آزادي ملت را از بهره گيري ابزاري از اسلام و انقلاب، به منظور نيل به قدرت و منفعت شخصي و حزبي بر حذر مي دارد. رهنمودهايي از اين شمار، روحيه و

شيوه نسل جوان را به سمت و سوي تعالي روان و تكامل جامعه از رهگذر حرمت نهادن به قانون و امنيت و حقوق انساني و اجتماعي مردم، هدايتگر خواهد گشت.

«اگر شما بخواهيد، مملكت تان استقلال داشته باشد! آزادي در آن باشد! مملكت، يك مملكت اسلامي باش. اول چيزي كه بر همه ما لازم است، اين است كه از هرج و مرج جلوگيري بكنيم. نگويند هر كس صبح از خواب بلند شد، هر كاري دلش بخواهد بكند! اين معنايش اين است كه اصلا حد و مرزي براي هيچ چيز نيست و اين غلط است و بايد از اين جلوگيري شود. و خود جوانها و خود اشخاصي كه متعهد به اسلام هستند، اينها بايد (از اين خودسري ها ) جلوگيري بكنند... بدانيد كه اشخاصي با اسم اسلام، توي (جمع) شما وارد مي شوند، با اسم تعهد به انقلاب، توي (جمع) شما وارد مي شوند و آنها مي خواهند، نگذارند اين انقلاب به ثمر برسد. يك كارهايي را انجام مي دهند، يك درگيري هايي را درست مي كنند، يك تظاهرات درست مي كنند - عرض مي كنم- مدارس را به هم مي زنند، همه جهات را به هم مي زنند (4)».

(1) . همان، ج 2، ص 20.

(2) . همان، ج 1، ص 149.

(3) . همان، ج 8، ص 24.

(4) . همان، ج. 1، ص 138. (در جمع دانشجويان اصفهان).

ابوالفضل هدايتي- مجله حضور، ش34

امام خميني؛ شخصيت و كرامت زن

امام خميني؛ شخصيت و كرامت زن

تج_دي_د حيات ف_رهنگ دين_ي و احياي ارزشهاي متعال_ي انس_ان_ي و رويكرد مجدد بشر به كرامتهاي اخلاقي و معن_وي كه در قهر ب_ي رح_م تمدن صنعت_ي از آن روي گردانده ب_ود يك_ي از ثمرات نهضت اسلام_ي حضرت امام خميني بود.

تفسيري كه حض_رت

امام از دي_ن ارائه داد و جهان عل_م و تفك_ر و تمدن را به حيرت فرو برد و اسلام ناب محم_دي صل_وات الله عليه و آله را به عن_وان الگ_وي ب_رت_ر و گ_ريزگاه ام_ن بش_ر از جهن_م انديشه هاي مادي معرفي كرد، نه متكي بر اجتهاد در مقابل نص ب_ود تا گرفتار ارتداد جاهلي ش_ود و نه بر يافته هاي عقل تجرب_ي تكيه داشت تا در لجنزار فهم عصري دي_ن، همه ارزشهاي مقدس انسان_ي را در پاي ماديات خشك و منطق مق_دس تحصل_ي ق_رب_ان_ي كن_د و نه به بهانه انتظار ظهور مصلح جهاني و اعتقاد به تعطيل نم_ودن دي_ن و دني_ا از ه_ر گ_ونه تعهد انس_ان_ي و دين_ي ش_انه خ_ال_ي ك__رد.

حضرت امام جهان و انسان و اسلام را دقيقا آنچنان م_ي ديد كه قرآن كري_م به تصوير كشيده ب_ود و اوليإ دي_ن در پي تحقق آن لحظه اي از پاي ننشستند.او ت_وحيد را از درون كتابهاي كلامي و فلسف_ي و ذهنيت انديشمندان و دي_ن شناسان برگرفت و به صحنه طبيعت و شريعت و واقعيت زمي_ن و زندگ_ي و در كانون قان_ون و ق_درت آورد.امام غبارهاي سياه نخ_وت عرب_ي و اجتهاد متك_ي بر قياس عقلي و مصلحت ق_وم_ي و تجربه ما ترياليستي و خردورزي سك_ولاريست_ي را از چهره نب_وت و ه_دايت وحيان_ي الهي ب_رگ_رفت و آيات الهي را از مجل_س مردگان و گ_ورستان ب_ر فراز مناره ص_راط مستقي_م سعادت انسان_ي ف_روزان س_اخت.و نيز ولايت و امامت و ح_اكميت حق و عدالت را كه پ_س از غيبت امام معص_وم(عج) از صحنه حيات و هدايت ج_وامع بشري رخت ب_ربسته و هم_انن_د اسط_وره ه_اي تاريخ_ي در درون كت_ابها و

م_وزه ها و زيارتگاهها عق_ده گش_اي كمب_ودها و سنگ صب_ور رنجها و ظلمها و عقب افتادگيها و تحقيرها شده ب_ود در همان قالب و مثالي كه اوليإ معص_وم ارائه فرم_وده ب_ودند متجل_ي ساخت و ...نگاه امام به جايگاه زن و تبيي_ن كرامت او چنان تحولي در انسان شناسي دين_ي پديد آورد كه از يك س_و نگاه تفريط_ي جاهل_ي به زن را از صفحه ذه_ن م_ومن_ان متك_ي ب_ر وح_ي پ_اك نم_ود و از س_وي ديگ_ر ان_ديشه هاي فرزانه و فرهيخته را از نگرش افراط_ي جاهليت متم_دن بازداشت.

حض_رت ام_ام كه اسلام را به مث_ابه يك كل بهم پي_وسته م__ي دانست معتقد ب_ود كه عقيده و شريعت و عبادت مجموعه اي متكامل و هماهنگ هستند و به همين دليل نمي توان بين دي_ن و سياست و دولت اختلاف و تعارض_ي يافت، و نيز معتق_د ب_ود كه فرهنگ، اساس سعادت و شقاوت ملتهاست و تلازم_ي در بهره من_دي از عل_وم و صنايع غرب با پذي_رش ف_رهنگ استعم_اري و م_ادي غرب نيست و م_ي ت_وان از صنعت آن___ان بهره مند ش_د و فرهنگ الهي خ_ود را از دست نداد، و نيز به كرامت انسان_ي و عزت م_ومنان و ق_وت و ش_وكت مسلمانان ب_اور داشت.او مصم_م ب_ود تا بتهاي ساخته ش_ده به دست بشر را بشكن_د و باورهاي ش_ركآل_ود را در ه_ر زمينه اي ريشه ك_ن كن_د و با التزام به اسلام ناب، حص_ار تحج_ر و التقاط در فهم و عمل اسلام_ي را در ه_م ف_رو ريزد.از نظر حض_رت امام و در بيان و عمل او، ه_م تحج_ر م_ردود بود و هم التقاط كه به معناي رها كردن قيود صحيح براي

فهم دي_ن و اسلام است.(1) او مي گفت:

«مادامي كه در مسير حق باشيم پيروزيم ...حق بودن به اي_ن است كه ما همه چيزمان را اسلام_ي كني_م، عقايدمان عقايد اسلام باش_د، ايمان را در قلبمان تق_ويت كنيم، اعمالمان را تطبيق ب_دهي_م با اسلام، ب_ا ق_رآن و اخلاقم_ان را مهذب كني_م، تطبيق ب_دهي_م ب__ا اسلام.»(2) و معتق_د ب_ود: «هر چه م_وافق دين و ق_واني_ن اسلام باشد، با كمال ت_واضع گردن م_ي نهي_م و هر چه مخالف دي_ن و قرآن باشد ...و لو الزامات بي_ن المللي باشد، با آن مخالفيم.»(3) و به اي_ن باور ب_ود كه: «ما نمي خ_واهي_م در خارج از كشور وجاهت پيدا بكنيم، مي خ_واهيم به امر خدا عمل كني_م.»(4) و ترس ايشان از آن بود كه: «مبادا از حرفهاي خارجيها بترسي_م و در پياده كردن احكام خ_دا سستي كنيم.»(5)

سرمنزل مقصود

ما بي_ش از آنچه مي ت_واني_م از نوشته ها و گفته هاي حضرت امام در ابعاد اجتماعي و تربيتي اسلام بهره مند شوي_م بايد در مشي عملي و رفتارهاي سياس_ي، عب_ادي، اجتماعي، اقتصادي و خان_وادگ_ي حض_رت امام ت_وجه كني_م ت_ا به ه_دفهاي ت_ربيت_ي و سياس_ي اسلام و فهم شيوه هاي رفتاري آن دسترسي پيدا كنيم.به ديگر سخ_ن، فهم كامل و تبيي_ن جامع دي_دگاه حضرت امام نسبت به شخصيت زن و جايگاه رفيع او، زماني ميسر است كه ما به مجموعه نظام فكري، عقيدتي و اص_ول اعتقادي اسلام ت_وجه داشته باشي_م.جامعه اي كه بخ_واهد هر يك از مسايل سياس_ي، اقتصادي، اجتماعي و فرهنگي و تربيت_ي خ_ود را از كش_وري وام بگيرد و تابع اص_ول و ارزشها و بينشهاي غير ديني كه در معادلات سياسي، فرهنگي حاك_م

بر جهان جريان دارد باشد و دچار التقاط در جهان بين_ي و وام گيري در انديشه و فرهنگ از اي_ن و آن بش_ود هيچ گاه به سرمنزل مقص_ود نخ_واهد رسيد و نمي ت_واند صاحب تمدن_ي پايا و مستقل باش_د.و علت م_وفقيت حضرت امام در پيشبرد نهضت اسلامي و علت اينكه يكتنه و يكنف_س آن همه تإثير در تحولات ف_رهنگ_ي و اجتماعي اسلام و ايران و حت_ي بسياري از ج_وامع غي_ر اسلامي داشت و روز به روز و اي_ن تإثيرگذاري افزايش داشت، ريشه در همي_ن حقيقت دارد كه او در گفتار و رفتار و شي_وه زندگاني و ظاهر و باط_ن و در خانه و جامعه و در ن_وع م_ديريت و م_رجعيت و حك_ومت_ش تابع يك نظام عقيدتي و فكري واحد و بهم پي_وسته ب_ود.

اين است كه تبيي_ن نگرش امام به مقام زن و جايگاه آن بدون توجه به مجم_وعه فكري و اعتقادي او، انسان را به بيراهه خ_واهد كشيد و اولين و بزرگتري_ن اشتباه كساني كه مدعي قرائتهاي گوناگون در ديدگاههاي حضرت امام هستن_د از همي_ن جا است كه به دليل جايگاه فك_ري و سياس_ي خودشان نت_وانسته اند و يا نخ_واسته ان_د امام را آنچن_ان كه ب_ود بشن_اسن_د و دري_ابن_د.

نگرش تخصص_ي در زمينه عل_وم انساني و اسلامي كه از ملازمات جامعه صنعت_ي و حاكميت تكن_ول_وژي است، در عي_ن داشت_ن مزايا و منافع قابل ت_وجه يك آفت بزرگ را نيز به هم_راه دارد، زي_را انسان را از درك ارتب_اط واقعي بي_ن اشي_إ و نگ_اه ت_وحي_دي به عال_م و انسج_ام و تعامل بي_ن ابعاد گ_ون_اگ_ون تك_وي_ن و تش_ريع و فهم نظام من_د ق_واني_ن فط_ري و ش_رايع دين_ي كه

منطبق ب_ر فط_رتن_د بازمي دارد.

تبيي_ن ارزش و مقام زن در اسلام فرع بر انسان شناس_ي اسلام است، و آن نيز خ_ود از هست_ي شن_اس_ي و ت_وحي_د نش_إت م_ي گي_رد.

ممك_ن است در پاره اي موارد شيوه هاي رفتاري و عناوي_ن و موضوعات و حت_ي ق_واني_ن فرعي اسلام با مكتب و ف_رهنگ ديگري تشابه داشته باشد حت_ي ممك_ن است هدفها نيز در يك ارزياب_ي تخصص_ي، مشابه و داراي شاخصهاي مشابه باش_د.اما انگيزه ها و نيات و ديدگاه_ي كه اي_ن رفتار و گفتار از آن منبعث شده است حكمهاي متفاوت_ي را بر دو عمل مشابه ج_اري نماي_د.حض_رت امام در سال 41 خطاب به عل_م نخست وزير رژيم شاه مي نويسد: «ورود زنها به مجلسي_ن و انجمنهاي ايالتي و ولايتي و شهرداري مخالف قواني_ن محكم اسلام كه تشخيص آن به نص قانون اساسي مح_ول به علماي اعلام و مراجع فت_واست و براي ديگران حق دخالت نيست و فقهاي اسلام و مراجع مسلمي_ن به حرمت آن فت_وا داده و مي دهند(6) و هم_و پ_س از پيروزي انقلاب اسلامي و تإسيس مجل_س شوراي اسلامي حضور زنان را لازم، و قانوني را كه به حض_ور آن_ان اج_ازه ش_ركت داده است ق_ان_ون اسلام م_ي شمارد.

اي_ن است كه باي_د به هنگام بحث از مقام زن در نگرش و روش حضرت ام_ام، ت_وجه به مب_ان_ي فك_ري و فلسف_ي و فقهي آن بزرگ_وار كه پشت_وانه و منشإ واقعي اي_ن نگ_رشها و رفتارها م_ي باش_د داشته باشيم.

تفاوت ديدگاهها

بيشتري_ن نق_دها و كج فهميها در م_ورد ديدگاه اسلام نسبت به زن و تبيي_ن شخصيت زن در سي_ره حض_رت ام_ام، گذشته از عدم ت__وجه به مبان_ي اعتقادي، ناش_ي از تفاوت

ديدگاهها در زمينه مباحث_ي است كه به بخشي از آن اشاره مي شود:

الف: اسلام انسان را خليفه خدا در زمي_ن م_ي داند كه تسخير طبيعت و عمارت زمي_ن را به او واگذار نموده و او را بر سرنوشت خ_وي_ش حاك_م قرار داده است.حضرت امام م_ي فرمايد: «حق تعال_ي به مقام اس_م جامع و رب الانسان بر صراط مستقي_م است.چنانچه فرمايد: ان ربي علي صراط مستقي_م ...و مرب_وب آن ذات مقدس بدي_ن مقام نيز بر صراط مستقي_م است ...آن بر وجه ظاهريت و رب_وبيت و اي_ن بر وجه مظهريت و مرب_وبيت.و ديگر موجودات و «سائري_ن الي الله» هيچ يك ب_ر صراط مستقي_م نيستند بلكه اعوجاج دارن_د يا به جانب لطف و جمال و يا به طرف قهر و جلال.و مومني_ن، چ_ون تابع انسان كامل هستند و از پي_ش خود قدمي برندارند و عقل خود را در كيفيت سير معن_وي ال_ي الله دخالت ندهن_د از اي_ن جهت ص_راط آنها نيز مستقي_م و حش_ر آنها ب_ا انسان كامل و وص_ول آنها به تبع وص_ول انسان كامل است.»(7)(1) . برگرفته از سخنران_ي مقام معظم رهب_ري در سالگرد رحلت حض_رت امام در تاريخ 14/3/71

(2) . صحيفه نور، ج9، ص245.

(3) . همان، ج1، ص17.

(4) . همان، ج8، ص251.

(5) . همان، ج18، ص179.

(6) . صحيفه ن_ور، ج22، ص30. و در ج13، ص68 تص_ريح دارد كه: ف__رض كنيد اينها يك زني را ه_م وارد مي كردند در مجلس اما چه زني بود و چكار مي خواست بكند. حالا ه_م وارد شدند بعضي خانمها در مجل_س، اين ورود غير آن ورود است.

(7) . چهل حديث، ص531.

ول_ي «در انديشه سك_ولاريس_م مساوات ميان انسانها به

عن_وان يك ارزش به مثابه مساوات ميان خدا و انسان و طبيعت ظهور يافت چ_ون سك_ولاريس_م به جاي خ_دا انسان را در مركز منظومه معرفت_ي خ_ود ق_رار داد و به جاي آنكه ساخت_ار ذوم_راتب هست_ي از خلال مفاهي_م ت_وحيد و استخلاف انسان و تسخير و آباداني طبيعت و جهان (خدا سپس انسان و سپ_س طبيعت تدريجي) مشاهده ش_ود همچنان كه در ديدگاه ت_وحي_دي چني_ن است عال_م وج_ود در يك سطح افق_ي و متشكل از سه اق_اني_م و اص_ول متساوي (خ_دا _ انس_ان _ طبيعت) ديده شد.اي_ن ن_وع نگاه به عال_م هستي در انديشه غرب_ي رفته رفته به م_رگ خ_دا و در جهان غرب عملا به ناب_ودي انس_ان و تخريب طبيعت انجامي_د.چني_ن نتيجه اي در مفهوم مساوات ميان مرد و زن نيز انعكاس يافت و فقدان مرجعي مستقل از دو طرف _ خ_داوند _ در نهايت به ح_اكميت و حكميت واقعيت و سيط_ره روابط ق_درت به اشك_ال مختلف در مي_ان زن و م_رد انج_اميد.»(1)

در ان_ديشه ت_وحيدي بناي بر كمال و سير ال_ي الله است نه اينكه حاك_م و محكومي باشد، يكي فرمانروايي كند و ديگري فرمانبري ولي «از آنجا كه جنگ و ستيز، ارزش حاك_م بر نظم معرفت_ي غرب_ي است آث_ار و شعاره_اي زن س_الاري م_وجب ش_د متق__ابلا عده اي به معارضه برخاسته و بر ب_رت_ري م_رد تإكي_د كنن_د و در اثبات افضليت او بكوشند.دلايل و حجتهاي اي_ن تفكر متنوع ب_ود، برخي آراي خود را بر مباني ديني است_وار كردند، گروهي ك_وشيدند از نظر زيست شناسي و روان_ي ب_رت_ري م_رد را ثابت كنن_د و بعض_ي نيز با استناد به نمونه هاي تاريخي سعي كردند پست تر

ب_ودن زن و نات_واني او را در خلاقيت و ن_وآوري به اثب_ات ب_رس_انند.»(2)

و حضرت امام در نسخه تربيتي و عرفاني خ_ود نه مردان را به مقام ويژه اي ن_ويد م_ي ده_د و نه زنان را از سير تا اوج كمال انسان_ي محروم مي شمرد و همان گ_ونه كه به درخ_واست يك زن در زمينه سلوك الي الله پاسخ م_ي ده_د(3) پسرش را نيز با مراحل سير ال_ي الله آشنا مي كند.(4)

ب: باي_د به اي_ن اصل اساس_ي نيز اعت_راف ك_رد كه در نگرش وح_ي تش_ريعي و تبيي_ن احكام تكليف_ي از لحظه اي كه انسان م_ورد خطاب مستقي_م يا غي_ر مستقي_م الهي ق_رار م_ي گي_رد تا لحظه محاسبه و پاداش بي_ن زن و مرد فرق_ي نيست و هر حكم_ي كه ب_راي مرد آم_ده نسبت به زنان ه_م جاري بوده و هر خطابي كه به زنان شده نسبت به مردان ه_م جاري ب_وده است و آنچه در خطابهاي تشريعي نق_ش ندارد جنسيت است و استثناهاي_ي كه در م_وارد خاص دي_ده م_ي ش_ود _ اگر واقعيت داشته باشد و مشم_ول جهل و غرض ورزيها و اشتباه بي_ن اصل و فرع و خلط بي_ن ماده و تبصره نباشد _ به دليل تفاوتهاي زيستي و رواني ب_وده كه طبيعتا ق_واني_ن ويژه را نيز نياز دارد.زيرا يك سري تفاوتهاي زيست_ي و به تبع و تناسب آنها تفاوتهاي روان_ي و روحي بي_ن زن و مرد وجود دارد كه نه تنها وج_ود آنها خالي از حكمت نيست بلكه نشان اعتدال نظام آفرين_ش و آگاهي و قان_ونمندي حكيمانه آن و براي تداوم نسل بشر ضروري ب_وده و گرچه هيچ يك از زن و مرد به

ط_ور يك جانبه مزيت چشمگيري نسبت به ديگ_ري ندارن_د ول_ي اي_ن تفاوتهاي زيست_ي و روان_ي م_وجب تفاوتهايي در جايگاه اجتماعي و رفتار و زندگ_ي ش_ده است كه از آنها نيز گريزي نيست.

غربياني كه اساس زندگ_ي اجتماعي را قراردادهاي اعتباري مي شمرند و از مقررات تشريعي هماهنگ با فطرت محروم شده يا خ_ود را محروم نم_وده اند هر گ_ونه محدوديت قان_ون_ي را به معناي سلب بخش_ي از حق_وق فردي دانسته و متقابلا از مواردي كه الزامات قانوني وج_ود ندارد به نام آزادي و امتياز نام م_ي ب_رن_د و قان_ون و مق_ررات الزام_ي _ تكليف_ي _ را تح_دي_د م_رز آزادي م_ي پن_دارند.

در ص_ورت_ي كه وضع ق_واني_ن _ مح_دودكننده يا ت_وسعه دهنده _ در فرهنگ اسلام با نگرش غرب_ي تفاوت دارد.در اسلام وضع قان_ون براي كمال انساني و در جهت رشد و هدايت او و براي حفظ حري_م و احقاق حق او است؛ اعطاي حق است نه سلب حق و حفظ ح_ري_م است نه دخ_الت در حري_م.و ق_واني_ن ت_وسعه دهنده نيز تنها به معناي رهاي_ي از الزام و تكليف نيست بلكه ميدان_ي براي شك_وفاي_ي و رش_د اخلاق و امتحان و ابتلإ است.حضرت امام مي فرمايد: «اسلام اگر محدوديت_ي براي مردان و زنان قايل شده است همه به صلاح خ_ودتان ب_وده است.تمام ق_واني_ن اسلام چه آنهايي كه ت_وسعه م_ي ده_د چه آنهاي_ي كه تح_دي_د م_ي كن_د همه بر صلاح خود شماست ب_راي خ_ود شماست.»(5)

مضافا ب_ر اينكه اخلاق نق_ش اساس_ي را در زن_دگ_ي انسان دارد و احكام محدودكنن_ده براي تنبه و تح_ديد كسان_ي است كه به تإملات اخلاقي ملتزم نيستند و هم_واره پاي از گلي_م خ_ود بيرون مي نهند.قان_ون حداقل

حدود ارتباطات را در زندگ_ي اجتماعي اسلام به عهده دارد نه ح_د تمام و كامل را.چه اينكه ق_اعده و اس_اس ق_واني_ن اسلام_ي ب_ر اب_احه و حليت و رخصت است و ح_رمت و منع و تقيي___د استثنإ است.

شخصيت زن در فراسوي انديشه ها

الف: حقيقت اي_ن است كه دستيابي به نقش زن و كرامت او در تاريخ اسلام و تا به ام_روز كاري ب_س دش_وار و حساس است زي_را ب_ازگشت مسلمي_ن به فرهنگ سنتي جاهلي در اثر فراز و نشيبهايي كه پ_س از رحلت پيامبر(ص) پي_ش آمد و ناتواني سياستمداران حاك_م از ارائه الگ_وي اسلام_ي شفاف در زمينه هاي مختلف و از جمله در زمينه نگرش اسلام به زن مسلمان و تعارض و تباي_ن بعضي از گفتارها و فت_واها با رفتار و عمل معص_ومين و ديگر مسلمي_ن، ميدان هر گونه بيان و تصمي_م قاطع را مح_دود نم_وده و محقق را از رسي_دن به يك نتيجه روش_ن بازمي دارد.اين است كه بيشتر محققين غربي به هنگام اظهار نظر در م_ورد شخصيت زن از منظر اسلام_ي به نتايج_ي دور از حقيقت رسي_ده و دين اسلام و مسلمي_ن را نسبت به زن و مقام و جايگاه او ظالم پنداشته اند.

نكته لازم به ذك_ر اي_ن است كه امروزه در زمينه مباحث اجتماعي و فرهنگي و سياسي و حتي اعتقادي، براي مسلمانان دو ميراث مت_وازي و تا ح_دودي متباي_ن به يادگار مانده است: آنان از س_وي_ي وارث تعاليم_ي هستند كه ت_وسط اوليإ دين در ص_در اسلام و دي_ن شناسان صادق و امي_ن در طول تاريخ به دست آنان رسيده است.و بالطبع طي اين مسير براي همگان ميسر نب_وده و ميراث داران اي_ن

ثروت عظي_م به دليل ش_رايط سي_اس_ي و اجتم_اعي ح_اك_م مح_دود و انگشت شم_ار بوده اند.و از س_وي ديگر ك_م نب_وده اند كسان_ي كه در مدت محدود همراه_ي و مصاحبت پيامبر، همه نگرشهاي جاهل_ي و فرهنگ ق_وم_ي و عربي را نتوانستند از ذه_ن خود بيرون كنند و با شرايط پيش آمده پ_س از رحلت پيامبر و درگيريهاي سياسي و جناح_ي، اي_ن ديدگاهها بعد سياسي به خود گرفت و به نام سنت و دي_ن ماندگار شدند.تلاشي كه سياست پيشگ_ان ام_وي و عب_اس_ي در تطبيق اي_ن شعر ج_اهل_ي كه مي گويد:

بنونا بنو ابنائنا و بناتنا

بنوهن ابنإ الرجال الاباعد

(يعن_ي: فرزندان ما همانا فرزندان پس_ران ما هستند و ف_رزن_دان دختران ما فرزندان ديگرانن_د) بر اهل بيت پيامب_ر و اثبات اي_ن معن_ا كه حض_رت حس_ن و حسي_ن عليهم_ا السلام و ف_رزن_دان آن_ان، فرزندان عل_ي عليه السلام هستند و نه فرزندان پيامبر! بر صاحبان انديشه و تحقيق پوشيده نيست.

و اگر به اي_ن نكته نيز ت_وجه كني_م كه گاه_ي در اث_ر همان ج_و حاك_م، ح_وادث خاص موردي _ قضاياي شخصيه _ را تعمي_م داده و به ص_ورت يك قاعده كلي و مبنايي جلوه مي دادند، و يا به عبارت ديگر تبصره ها و استثناها را به جاي قانون جا مي زدند، خواهي_م ديد كه دريافت اص_ول و م_واد اساس_ي نگ_رش اسلام در م_ورد زن _ و ديگ_ر مباحث اجتماعي و سياس_ي _ تا چه ح_د دش_وار و پيچيده م_ي باش_د.

ب: شخصيت انس_ان در مفهوم انس_انيت او نهفته است و انس____انيت مجم_وعه اي از صفات والاي_ي است كه از روح الهي نشئت گ_رفته و در نهاد انسان ملكه شده است.تجل_ي اي_ن ملكات در مظاهر

زندگ_ي يك شخص او را از ديگ_ران متمايز م_ي كن_د و «شخصيت» ويژه اي به او مي بخشد و «حري_م» ويژه اي براي او منظور مي نمايد.ميزان ت_وجه به اي_ن ح_ري_م و رعايت آن در مناسب_ات رفت_اري، نش_انه ارزش و كرامت_ي است كه براي آن «شخصيت» لحاظ م_ي ش_ود.در اي_ن نگرش، كرامت يك شخص به تناسب ملاحظه او با ديگران و نافع ب_ودن_ش براي ديگ_ران نيست بلكه ناش_ي از شخصيت ذات_ي او و به تناسب ملكات_ي است كه در او بروز دارد.

كرامت، فراين_د شخصيت انسان و يك اصل كل_ي است كه داراي مصاديق و نمودهاي متفاوتي مي باشد.اي_ن نمودها تا آنجا كه در تعارض با اصل ملكات روان_ي ق_رار نگيرد و بيانگ_ر شخصيت واقعي شخص باش_د م_ي ت_وان_د متناسب با شرايط اجتماعي و فرهنگ_ي متغير باش_د.به عن_وان مثال اصل عفاف و پاكدامني كرامت ذاتي است ولي نم_ودها و مظاه_ر آن به تن_اسب ش_رايط و ج_وامع م_ي ت_وان_د تغيي_ر ياب_د.

از س_وي ديگر با ت_وجه به تفسير ف_وق ملاكهاي ارزشي امري كسبي و قابل تحصيل م_ي باشد و ربطي به جنسيت شخص ندارد چنانچه ربط_ي به جغرافيا و نژاد و رنگ و س_ن و ثروت و قيافه ندارد و به طور كلي ملاكهاي ارزي_اب_ي و ارزشمن_دي انس_ان در حيطه ام_ور اختي_اري و اكتسابي است و در زمينه ام_ور فطري و طبيعي و غريزي كه از قدرت و اختيار انسان خارج است ارزش و كرامت معق_ول نيست.(1) . مشاركت سياسي زن، نوشته دكتر هبه رئوف، ترجمه محس_ن آرمي_ن، ص39.

(2) . همان، ص40 با تلخيص.

(3) . ره عشق، ن_امه عرف_ان_ي حض_رت ام_ام به خ_ان_م طباطب_اي_ي.

(4) . وعده ديدار، ص79

و 104.

(5) . ج_ايگ_اه زن در ان_ديشه ام_ام خمين_ي، 103.

بدي_ن معنا كه انتساب اي_ن گونه ويژگيها به انسان روا نيست زيرا به اختيار و انتخاب خود او نبوده است.

ج: و سخ_ن آخر اينكه از ناپسندتري_ن شيوه هاي تكري_م و ارجگذاري به زن، مقايسه او با مرد و اص_رار ب_ر اي_ن امر است كه ارزش زن تنها در مشابهت و ب_راب_ري او با م_رد و در مقايسه با او نهفته است.اي_ن شيوه تكري_م، تقليدي كور از فرهنگ رسوب شده مردسالاري غربيان است كه معتقد ب_ودند _ و هن_وز ه_م در فرهنگ عامه وج_ود دارد و به آن معتقدند _ زن موج_ودي طفيلي است و نعمتهاي الهي _ و از جمله زن _ ب_راي مردان آفري_ده ش_ده است.و يا اينكه: مرد م_وج_ودي داراي شرافت است و زن فاقد اي_ن منزلت م_ي باش_د.و يا اينكه: زن فاق_د شخصيت اجتماعي ب_وده و نقش_ي در تم_دن ندارد و ...(1)

ب_راستي چه تكريم_ي در اي_ن امر نهفته است كه گفته ش_ود: وقت_ي زنان داراي شخصيت و ارزشند كه در تمام_ي مظاهر زندگ_ي و رفتاري همچ_ون مردان باشند!! مگر زن خود انسان نيست و مگر شخصيت مستقل ن_دارد؟ اي_ن است كه حض_رت امام م_ي فرماي_د: «مع الاسف زن در دو م_رحله مظل_وم ب_وده است: يك_ي در ج_اهليت ...م_رحله ج__اهليت مرحله اي ب_ود كه زن را مثل حيوانات بلكه پايي_ن تر از او، زن در ج_اهليت مظل_وم ب_ود، اسلام زن را از آن لجنزار ج_اهليت بي__رون كشي_د.در يك م_وقع ديگ_ر در ايران، زن مظل_وم ش_د ...با اس_م اينكه زن را مي خواهند آزاد كنند ظل_م كردند به زن، ظلمها كردند به زن.زن را

از آن مقام و شرافت و عزت كه داشت پايي_ن كشيدند، زن را از آن مقام معنويت كه داشت «شيي» كردند.به اس_م آزادي ...آزادي را از زن و م_ردسلب ك_ردند.»(2)

سرچشمه كرامتهاي الهي

بر خلاف آنچه در فرهنگ غرب و مقلدي_ن آنها رسوخ نموده است حضرت امام زن را نه تنها م_وج_ودي ضعيف و وابسته و طفيل_ي نم_ي شم_رد بلكه معتقد است: «احترامات بي حد رس_ول الله به اي_ن مولود شريف _ حض_رت زه_را(س) _ نشان م_ي ده_د كه زن بزرگ_ي ويژه اي در جامعه دارد كه اگر برتر از مرد نباش_د كمتر نيست.»(3) و م_ي گ_وي_د: «(زن) عنص_ر تابناك_ي كه زي_ربناي فضيلتهاي انسان_ي و ارزشهاي والاي خليفه الله در جهان است.»(4) و باز م_ي گ_وي_د: «زنان در عصر ما ثابت كردن_د كه در مجاه_ده هم_دوش مردان بلكه مق_دم ب_ر آنانند ...همينها كه مظهر عفاف هستند در نهضت پيشقدم ب_ودند و در ايثار مال هم پيشقدم.»(5)

حضرت امام خ_ود را مره_ون زنان متعهدي م_ي دان_د كه: «پيشاپي_ش م_ردان به مي_دان رفته و س_د عظي_م ش_اهنش_اه_ي را در ه______م شكستن_د.»(6) و همه م_ردان را م_ره_ون شج_اعت زنهاي شي___ردل م_ي داند.(7) حضرت امام معتقد است: «زن نق_ش بزرگ_ي در اجتماع دارد.

زن مظهر تحقق آمال بش_ر است.زن پ_رورش ده زنان و مردان ارجمن_د است.»(8) «زن م_رب_ي ج_امعه است ...م_رب_ي انسانها زن است، سعادت و شقاوت كش_ورها بسته به وج_ود زن است، زن با تربيت صحيح خودش انسان درست م_ي كن_د و با ت_ربيت صحيح خ_ودش كش_ور را آباد مي كند، مبدإ همه سعادتها از دام_ن زن بلند مي شود ...زن مبدإ همه خي_رات است.»(9) «نق_ش زنان در عال_م از ويژگيهاي خاص_ي

ب_رخ_وردار است، صلاح و فساد يك جامعه از صلاح و فساد زنان در آن جامعه س_رچشمه م_ي گي_رد.»(10) امام خمين_ي معتق_د ب_ودن_د كه: «قضيه كشف حجاب يك مطلب_ي نب_ود كه اينها م_ي خ_واستند زنها را «مثلا ده ميلي_ون زن را» بياورن_د در جامعه وارد كنن_د.اينها يك دست_ورات_ي ب_ود كه اينها مي گرفتند از خارج و براي اسارت ما اج_را م_ي ك_ردن_د.»(11) از نظر حض_رت امام:

«اينها مي خواستند ...با زور اي_ن قشر را _ بانوان _ هم نابود بكنند.آن خ_دمتهاي ارزنده اي كه بان_وان ما عهده دار آن هستن_د، آن از دستشان گرفته بش_ود و نگذارن_د اينها آن خ_دمت اصيل_ي كه باي_د بكنن_د و آن ت_ربيت بچه ها كه بعدها مق_درات مملكت به دست آنها است، اينها نگذارند كه اي_ن خدمت انجام گرفته بشود، مبادا بچه ها در دامن اينها تق_وا پي_دا بكنن_د، در دام_ن اينها تربيت اسلامي بشوند، تربيت ملي بش_وند.»(12) آنان با سياستهاي شيطاني خ_ود: «نيروي بانوان ما را به عقب راندند، بان_وان ما را منحط كردند، خيانت كردند بر ملت ما، بان_وان ما را ملعبه كردن_د ...اينها اهانت به مقام زن كردند.اينها م_ي خ_واستند زن را مثل يك شيي، مثل يك چيز، مثل يك متاع، به اي_ن دست و آن دست بگذرانند._ و سپ_س به زنان ت_وصيه مي كنند _: زنها نبايد مقام خ_ودشان را منحط كنند و خ_داي نخ_واسته بزك كرده بيرون بياين_د و در انظار مردم فاسد قرار گيرند.زنها بايد انسان باشند، زنها بايد تق_وا داشته باشند، زنها مقام ك_رامت دارن_د، زنها اختيار دارن_د ...زنها نبايد گ_ول بخ_ورند.زنها گمان نكنند كه اي_ن مقام زن است كه باي_د بزك كرده بيرون ب_رود،

با سر باز و لخت.اي_ن مقام زن نيست، اي_ن عروسك بازي است، زن باي_د شج_اع باش_د، زن ب_اي_د در مقدرات اساسي مملكت دخالت بكند، زن آدم ساز است، زن مرب_ي انسان است.»(13) حضرت امام با اصرار بر اي_ن امر كه: «امروز باي_د خانمها وظايف اجتماعي خودشان را و وظايف دين_ي خ_ودشان را بايد عمل بكنن_د و عفت عم_وم_ي را حفظ بكنن_د و روي آن عفت عم_وم__ي ك_اره_اي اجتم_اعي و سي_اس_ي را انج_ام ب_دهند.»(14)

ارزشهاي انحراف_ي را در يك جمله كه از شاه نقل مي كند به تص_وير مي كشد كه: «شاه براي زن اي_ن خاصيت را قايل بود كه مي گفت «زن باي_د ف_ريبا باش_د» ...از مقام انسانيت زن را ف_رو كشي_د به مرتبه يك حيوان.»(15) هدف ديگر اين توطئه اجتماعي فرهنگي اي_ن ب_ود كه: «بان_وان را بكشن_د به ادارات، نه ب_راي اينكه اداره درست بش_ود، يكي اينكه ادارات را فاسد بكنند، يك_ي اينكه بچه ها را از دامن مادر جدا بكنند و بچه ها كه از اول كه در دام_ن مادر نباشند عقده پيدا مي كنند و اكثر مفاسد از اي_ن عقده هايي است كه بچه ها پيدا مي كنند.»(16)

امام خميني در زمينه معرفي مجريان فرهنگي اي_ن ت_وطئه هاي ش_وم مي فرمايد: «قلمهاي مسموم خطاكار و گفتار گ_ويندگان بي فرهنگ در اين ني_م قرن سياه اسارت بار عص_ر ننگي_ن پهل_وي زن را به منزله كالاي_ي خ_واستن_د در آورن_د و آنان را كه آسيب پذي_ر ب_ودن_د به مراكزي كشيدن_د كه قل_م را ياراي ذكر آن نيست.هر ك_س بخ_واه_د شمه اي از آن جنايات مطلع ش_ود به روزن_امه ها و مجله ها و شعرهاي اوباش و اراذل

زمان رضاخان از روزگار تباه كشف حجاب الزام_ي به بعد مراجعه كند.»(17)

و ب_از م_ي ف_رماي_د: «ك_اف_ي است نسل_ي كه آن روزگ_ار سياه را درك نك_رده ان_د به كت_ابها، شعرها، ن_وشته ه_ا، نم_ايشن_امه ه_ا، تصنيفها، روزن_امه ها، مجله ها و م_راكز فحش_إ و قم_ارخ_انه ها و ش_رابفروشيها و سينماها كه همه يادگار آن عصر ب_ودند بنگرن_د و يا از آنان كه ديده اند بپرسند و نيز س_وال كنند كه نسبت به زن، اي_ن قشر انسان پرور و آم_وزگار، چه ظلمها و خيانتهاي_ي در ظاهر فريبنده اي به اس_م «زن مترق_ي» روا داشتند.»(18) تا جايي كه مي فرمايد: «اي_ن جانب به زنان پرافتخار ايران مباهات مي كنم كه تحولي آنچنان در آنان پيدا شد كه نق_ش شيطاني بيش از پنجاه سال ك_وش_ش نقاشان خارج_ي و وابستگان ب_ي شرافت آنان، از شعراي هرزه گرفته تا ن_ويسندگان و دستگاههاي تبليغاتي مزدور را نق_ش بر آب نم_ودند و اثبات ك_ردند كه زنان ارزشمن_د مسلمان دچار گم_راه_ي نش_ده و ب_ا اي_ن ت_وطئه هاي ش_وم غرب و غربزدگان آسيب نخ_واه_د پذيرفت.»(19)

كدام يك: جامعه يا خانه؟!

«گرچه اكثر ن_وشته هاي اسلامي به حق_وقي كه زن در سايه اسلام به دست آورده، اعت_راف دارن_د، اما غالب اي_ن مكت_وبات از مفهوم _ تقسي_م كار اجتماعي _ دفاع مي كنند.بدي_ن معنا كه معتقدند عرصه كار زن، خانواده است در حالي كه مس_ووليت عملي اقتصادي و سياسي بر عهده مرد است.»(20) با ملاحظه اجمال_ي در گفتار و رفتار حضرت امام روش_ن مي شود در عين حالي كه ايشان به جايگاه بي بديل زن در تربيت و نق_ش اساس_ي او در انسانسازي اصرار مي ورزد و م_ي گ_ويد: «زن

يكتا موجودي است كه مي تواند از دام_ن خود افرادي به جامعه تح_ويل ده_د كه از بركاتشان يك جامعه، بلكه جامعه ها به استقامت و ارزشهاي والاي انس_ان_ي كشي_ده ش_وند.»(21)

اما بنا ندارد روايت نقل ش_ده از حضرت زهرا(س) را به عن_وان يك اصل كلي و قاعده بگيرد و آن را بر مس_ووليتهاي سياسي و اجتماعي و عبادي نيز تعمي_م دهد.نقل ش_ده است كه: تقاض_ي عل_ي و فاطمه الي رس_ول الله صل_ي الله عليه وآله ف_ي الخ_دمه فقض_ي عل_ي فاطمه عليهاالسلام بخدمتها مادون الباب و قض_ي علي عل_ي عليه السلام بما خلفه، فق_الت ف_اطمه: فلا يعل_م م_ا دخلن_ي م_ن الس_رور الا الله باكفائي رس_ول الله تحمل ارقاب الرجال.(22) حض_رت امير و فاطمه عليهما السلام از پيامبر خواستند تا در تقسيم امور خانواده بي_ن آن دو قضاوت كن_د، پيامب_ر اك_رم(ص) نيز كارهاي مرب_وط به درون خانه را براي فاطمه و كارهاي بي_رون خانه را ب_راي عل_ي تعيي_ن كرد و حضرت زهرا در اي_ن زمينه مي فرمايد: جز خدا كس_ي نم_ي داند كه م_ن چقدر از اين تقسيم خوشحال شدم زيرا از شانه به شانه شدن با مردان بيگانه نجات يافتم.(1) . نظام حق_وق زن در اسلام، ص115 و صفحات بعد.

(2) . صحيفه نور، ج6، ص185.

(3) . سيماي معص_ومي_ن در انديشه امام خميني، ص176 با تصرف اندك.

(4) . صحيفه نور، ج16، ص125.

(5) . همان، ج6، ص194.

(6) . همان، ج12، ص73.

(7) . ج_ايگ_اه زن در ان_ديشه ام_ام خمين_ي، ص 102.

(8) . صحيفه نور، ج6، ص194.

(9) . همان، ج6، ص186.

(10) . هم_ان، ج16، ص125.

(11) . همان.

(12) . همان، ج6، ص182.

(13) . ج_ايگ_اه زن در ان_ديشه ام_ام خمين_ي، ص102 _ 103.

(14)

. صحيفه نور، ج13، ص69.

(15) . همان، ج6، ص186.

(16) . همان، ج7، ص249.

(17) . همان، ج12، ص72.

(18) . همان، ج16، ص126.

(19) . همان، ج14، ص201.

(20) . مشاركت سياسي زن، ص74.

(21) . صحيفه نور، ج16، ص125.

(22) . وس_ائل الشيعه، ج14، ص123، ح_ديث 25341.

همان گ_ونه كه اشاره ش_د، ب_رداشت حك_م فقهي و الزام_ي از اي_ن روايت در تقسيم كار و تعمي_م معافيت زن از عمل در بي_رون خانه، به مس_ووليتهاي سياس_ي و اجتماعي و تعهدات اسلام_ي و دين_ي امري مشكل است و عملا نيز خود زهرا(س) چني_ن نكرد و هيچ گاه به بهانه اين تقسي_م، خود را از وظايف اجتماعي و سياسي معاف ننمود.اي_ن روايت در بيان يك رابطه اخلاق_ي خان_وادگي و در حد مديريت ام_ور خانه و تقسي_م كار در خانه _ و نه بيشت_ر _ مضم_ون_ي ارجمن_د و قابل الگ_وگيري دارد.بناب_راي_ن حض_رت امام با همان تإكي_د و اصراري كه ب_ر نق_ش ت_ربيت_ي زن در خان_واده دارد، معتق_د است:

«حض_ور زنان در صحنه هاي سياسي و اجتماعي نه تنها لازم و واجب و ض_روري است» و: «زن ب_اي_د در مق_درات اس_اس_ي مملكت دخ__الت كند»(1)

و:

«مثل م_رد در همه ش_وون همان ط_وري كه م_رد در همه ش_وون دخالت دارد زن ه_م دخ_الت دارد»(2) بلكه

اولا: ت_ربيت انسان و كادرس_ازي صحيح ب_راي آين_ده ج_امعه، اگ_ر مهمتري_ن م_وض_وع سياس_ي و اجتماعي نباشد حداقل در ح_د يك_ي از مهمتري_ن ام_ور اجتماعي است و تربيت و پ_رورش انسان بنيانگذاري هسته اوليه جامعه اسلامي است.و ثانيا: نق_ش تربيتي زن منحصر در خ_انه نيست بلكه حض_ور آنان در صحنه ها م_وجب تش_ويق و ت_رغيب و تق_ويت اراده مردان مي گردد و حضرت امام م_ي فرمايد:

«آم_دن شما خانمها به خيابانها و ميدانهاي مبارزه م_وجب اي_ن ش_د كه مردها هم قوه پيدا كنند.تق_ويت بش_وند، روحيه آنها ه_م با آم_دن شما تقويت بشود.»(3) و به طور كلي جدا ساخت_ن ميدان فعاليت سياسي و روابط اجتماعي از وظايف ف_ردي و خان_وادگ_ي امري دش_وار و در واقعيت زندگي انسان موم_ن كه به حكم خدا عمل مي كند و نظام هستي را توحيدي مي داند دشوارتر است.

نگ_اه اجم_ال_ي ب_ر آي_ات_ي شبيه: ان المسلمي_ن و المسلم__ات و المومنين و المومنات و ...(4)

ما را به اي_ن نكته هدايت مي كند كه سه اصل مهم: مشاركت سياسي و اجتماعي، تربيت و كمال جويي، انسان سازي و تداوم نسل در پرت_و دو اصل اساسي ديگر، اصل تعهد ومس_ووليت پذيري، اصل طهارت و تق_وا _ كه يكي بيانگر تسلي_م و عب_وديت انسان در برابر خداوند متعال و ديگ_ري ملاك ارزياب_ي رفتار مسلمان است _ وظيفه متساوي زن و مرد و سرفصل تمام_ي فعاليتهاي انسان است.نه صنف مرد در برابر اي_ن اصول تعهد ويژه و مسووليت بيشتري دارد و نه صنف زن مي ت_واند به هر دليل_ي درصد تعهد خ_ود به اي_ن اص_ول را كمتر از مرد بشمرد.تنها تفاوت بين اي_ن دو صنف در دسترس_ي به فضا و عوامل و شرايط مناسب براي هر چه بهتر پرداخت_ن به اين مباني است، و بنابراي_ن چه بسا زنان با ت_وجه به شرايط خاص زيست_ي و روح_ي به بعض_ي از مصاديق اي_ن اص_ول نزديكت_ر از م_ردان و يا م_ردان به بعض_ي از نم_ودهاي آن مسلطت_ر ب_اشن_د، اما هيچ گ_اه چني_ن نيست كه م_رد مس_ووليت بيشت_ر و زن، ب_ار تعهد كمت_ري داشته ب_اشد.

حضرت امام با

تمام اهميت_ي كه ب_راي تربيت فرزن_د و نق_ش مادري قايل است و اي_ن شغل را از همه شغلها بالاتر م_ي دان_د،(5) و يك بار به يكي از دخترانشان مي گويند: «م_ن حاضرم ثوابي را كه ت_و از تحمل شيطنت ف_رزن_دت م_ي ب_ري با ث_واب تمام عبادات خ_ود عوض كنم»(6) اما در عي_ن حال نسبت به وظايف اجتماعي زن و حضور او در صحنه غافل نب_ودن_د.نكته اي كه در اينجا باي_د ت_وجه كرد، و خود موضوع مفصل و داراي ابعاد گوناگوني مي باشد، اي_ن است كه به دنبال انح_راف سياس_ي ص_در اسلام و روي كار آم_دن اف_رادي كه به تصريح خ_ود جاهل ب_ودند و ت_وانايي پاسخگ_ويي علم_ي به نيازهاي مردم را نداشتند، پ_س از آن در ط_ول تاريخ هر جا كه تعارض_ي در مقام عمل بي_ن دو حك_م شرعي پي_ش ميآمد به جاي يافت_ن راه حل و خروج متعهدانه از مورد تعارض، تصميم بر تعطيل حك_م الهي به نفع هوا و ه_وس م_ي گرفتن_د.مثلا اگ_ر اج_راي امر به معروف و نهي از منكر با خطر جاني روبه رو م_ي شد فراموش نم_ودن حك_م الهي به صلاح تشخيص داده م_ي شد و يا اگر دسترس_ي به ولايت و حاكميت الهي، جنگ و مرگ را به دنبال مي داشت با احاله آن به دوره حضور معصوم خ_ود را از هر گ_ونه زحمت و دردسر نجات مي دادند و اگر حض_ور در صحنه اجتماع را براي زن در تعارض با حفظ حري_م عفاف و حيا م_ي ديدند، يك روز به تناسب ح_اكميت جهل عرب_ي زن_ان را از حض_ور اجتم_اعي مح_روم نم_وده و روز ديگر به تناسب حاكميت جهل غرب_ي

از عفاف و حيا و طهارت جامعه، چش_م پ_وشيده و هيچ گاه براي حض_ور اجتماعي عفيف_انه تصمي_م نم_ي گ_رفتن_د و تلاش نم_ي ك_ردند.

با ت_وجه به آنچه گذشت پافشاري بر اي_ن موضوع كه تنها راه تحقق كرامت و شخصيت زن مقايسه نم_ودن او با مرد و شركت رقابتي با او در اداره و كارخانه است، از ناپسندتري_ن شيوه ارجگذاري به زنان است.حضرت امام مي فرمايد: «نقشه اين بود كه اي_ن بانوان را از آن مقام اصيل بزرگي كه دارند كنار بزنند ...و بعد ه_م خواستند نتيجه بگي_رن_د كه كار اصيل را از دست اينها بگي_رن_د و ت_ربيت اولاد را اينها نت_وانند بكنند ...البته شغل براي زن، شغل صحيح براي زن هيچ مانعي ندارد لك_ن نه آن ط_وري كه آنها مي خ_واستند.آنها نظرشان به اي_ن نب_ود كه زن يك اشتغالي پيدا بكند، نظرشان به اي_ن بود كه زن را مثل مردها ه_م، زنها را و مردها را از آن مقام_ي كه دارند منحط كنند، نگذارند يك رش_د طبيعي از براي قشر زن پي_دا بش_ود يا يك رش_د طبيعي از ب_راي قش_ر م_رد؛ نگذارن_د بچه ه_اي م_ا ت_ربيت صحيح بش_ون_د.»(7) و ب_از م_ي ف_رم_اي__د: «ب_راي خانمها يك مطلب بالات_ر است و آن مطلب ت_ربيت اولاد است.شما گمان نكنيد اينها كه هميشه از مادر ب_ودن و از اولاد داشت_ن و از تربيت اولاد داشت_ن، اينها تكذيب مي كنند (مذمت م_ي كنن_د) و مطلب را يك مطلب خيلي سست مي گيرند و مطلب را مطلب بسيار پايي_ن مي گيرند، اينها غرض صحيحي دارند.اينها مي خواهند از اي_ن دام_ن كه بچه خوب مي خواهد در آن تربيت بشود، بچه ها را

از اي_ن دامنها دور كنند ...آنها مي خ_واهندبقيه در صفحه 139 انسان درست نش_ود ...از اين جهت اي_ن قدر تربيت اولاد را پيش مادر مبتذل كردند و اي_ن ق_در تبليغات ك_ردن_د كه حت_ي خ_ود مادرها ه_م شاي_د باور كردند.»(8)

يك_ي از نزديكان حضرت امام مي گ_ويد: امام نق_ش مادر را در خانه خيل_ي تعيي_ن كنن_ده م_ي دانستن_د و به ت_ربيت بچه ها خيل_ي اهميت مي دادند.گاه_ي كه ما ش_وخ_ي مي كرديم و م_ي گفتي_م: پ_س زن بايد هميشه در خانه بماند؟ م_ي گفتند: شما خانه را ك_م نگيريد، تربيت بچه ها ك_م نيست.اگر كس_ي بت_واند يك نفر را تربيت كن_د، خ_دمت بزرگ_ي به جامعه كرده است.ايشان معتق_د ب_ودند كه تربيت فرزند از مرد برنميآيد و اي_ن كار دقيقا به زن بستگي دارد چ_ون عاطفه زن بيشتر است و ق_وام خان_واده ه_م باي_د بر اساس محبت و عاطفه باشد.(9) البته از نظر حضرت امام كه خ_ود م_وحدي عارف و عارفي واصل و شيفته تجليات ربوب_ي ب_ودند مقام مادر مقام ويژه اي است.او صريحا م_ي فرمايد: «شما خانمها شرف مادري داري_د كه در اي_ن شرف از مردها جلو هستيد.»(10)

آغاز راه در پايان نگاه

لازم است در پ_ايان م_روري كه ب_ر دي_دگ_اه احياگ_ر اسلام ناب در تاريخ معاصر نموديم به اي_ن نكته تإكيد نماييم كه با چش_م پوشي از بعض_ي تفاسي_ر سطح_ي كه در گ_وشه و كنار و به نام اسلام ط_رح مي ش_ود، در ميان انديشمندان اسلامي همس_و با مباني حضرت امام در زمينه شخصيت ارجمن_د و ك_رامت مقام زن اختلاف قابل ت_وجهي وج_ود ن_دارد، اما سخ_ن در اين است كه اگر هزاران بار بر اي_ن مبان_ي صحيح تإكي_د

شود و با آرايه هاي گوناگ_ون ن_وشته و گفته ش_ود و حتي به ص_ورت كاربردي و مواد قانوني در دست_ور كار مجريان امور اجتماعي و ف_رهنگ_ي كش_ور قرار گيرد، تا اراده جمعي ب_ر عمل به طبق اسلام وج_ود ن_داشته باش_د و زن و مرد مسلمان عزم بر مقابله با آداب و رس_وم و سن_ن به ارث رسيده از نظام شاهنشاهي ايران و قبايلي عرب و ي_وناني غرب نگيرند، راه به مقص_ود نخ_واهند برد.مشكل ام_روز ما عزم و اراده جمعي ب_ر عمل آگاهانه است و لا غير.

در اي_ن ميان مقصود عده اي از طرح كنندگان موضوع زن و جستج_وگران م_و به م_وي نقاط ضعف و ب_رجسته ك_ردن آنها و لغزشهاي اخلاق_ي و رفتاري اف_راد را به نظام و دي_ن و وح_ي نسبت دادن، ط_رح اغراض سياس_ي است.اينان تلاش م_ي كنند تا به منظور تضعيف نظام، وضع زن در اسلام و بويژه ايران را نامطلوب نشان دهند و اي_ن گونه تبليغ مي نماين_د كه در اسلام و جمهوري اسلام_ي هيچ گ_ونه شخصيت انسان_ي ب_راي زن منظور نش_ده است ت_ا خ_ود را م_دافع شخصيت زن وانم_ود كنند.اينان به كمتر از دگرگوني نظام سياسي ديني قانع نمي ش_وند و موض_وع دفاع از حق_وق و شخصيت زن را به عنوان شيوه مبارزه با نظام برگزي_ده ان_د و هر اق_دام مثبت_ي را كه در جهت حل شبهات و اصلاح رفت_ار اجتم_اعي نسبت به زن انج_ام گي_رد نه تنها آن_ان را راض_ي نم_ي كند بلكه به دليل اينكه ابزار مبارزه را از دست آنان مي گيرد با آن مقابله مي كنند.

عده ديگري نيز آداب و سن_ن رسوب شده را به حساب دي_ن

مي گذارند و گهگاه با استفاده از شي_وه هاي تبليغي و جمله پ_ردازي احساسات را تح_ريك م_ي كنن_د و ناآگاهانه آب را ب_راي ماه_ي گرفت_ن خ_ود يا ديگران گلآل_ود مي كنند.(1) . صحيفه نور، ج5، ص153.

(2) . همان، ج11، ص254.

(3) . همان، ج9، ص109.

(4) . احزاب، آيه 35.

(5) . صحيفه نور، ج7، ص76.

(6) . برداشتهايي از سيره امام خميني به كوش_ش غلامعلي رجايي، ج1، ص34.

(7) . صحيفه نور، ج6، ص182.

(8) . همان، ج8، ص240 _ 241.

(9) . ب_رداشتهاي_ي از سي_ره ام_ام خمين_ي، ج1، ص33.

(10) . صحيفه نور، ج6، ص157.

و عده اي نيز جز همرنگ_ي با غرب و راض_ي ك_ردن غربيان و هماهنگ_ي ب_ا نظام سلطه جهان_ي، ه_دف ديگ_ري از دلس_وزي براي زن ندارند و تا برافراشت_ن پرچ_م تسلي_م در برابر فرهنگ استكباري دست از سياست خ_ود ب_رنم_ي دارن_د.در پاسخ اي_ن دايگان مدعي مهرباني! سخ_ن ساده و صميم_ي و باصفاي يادگار حضرت امام مرح_وم حاج سيداحمد خميني را يادآور م_ي ش_وي_م كه: راست_ش، دنيا در م_ورد زنان تنها با شعار ح_ركت كرده است.آخر تنها درد زن_ان بيكاري نيست كه اگ_ر كاري ب_راي او در ك_ارخ_انه اي و ي_ا اداره اي درست ش_د، خ_دمت لازم ش_ده ب_اشد.

شما كه در ام_ور زنان كار مي كنيد م_ي داني_د كه مردان در غرب زن را «ش_يء» ك_رده ان_د و از آن_ان به نفع خ_ود و سي_استهايش_ان استفاده مي كنند ...زن چ_ون كار نمي كرد و مرد نان او را م_ي داد فكر مي ك_رد با كار در عرض مردان شخصيت خ_ود را م_ي ياب_د.وقت_ي وارد كار شد، ديد گمشده اش را نيافته است.الهي_ون مي گ_ويند: زن و مرد ندارد،

همه مشتاق كمال مطلق اند و گمشده، آن است.پس اي_ن سوال مطرح م_ي ش_ود كه براي پيدا كردن راه به س_وي كمال مطلق چه باي_د كرد و چه كرده اي_م.در ابت_داي انقلاب همه مت_وجه آن كمال ب_ودند، لذا خود را فراموش كردند و «م_ن» از بي_ن رفت لذا بر ق_درتهاي بزرگ پيروز ش_دند.ول_ي امروز روساي زنان مانند روساي مردان برايشان «من» مطرح شده است چ_ون «م_ن» مطرح شده است.خ_دا به همان ان_دازه فرام_وش شده است لذا گمشده گمش_ده تر است.كس_ي مي گفت: زنان تلاش م_ي كنند بگ_ويند ما به اندازه مرداني_م و براي تساوي حقوق مبارزه مي كني_م، اي_ن دليل است كه مردان بالاتر و مهم ترند كه پاسخ شنيد وقت_ي به مردان رسي_دند تازه م_ي بينن_د آنچه بوده اند بهت_ر ب_وده است، چ_ون م_ردان س_راپا نقصن_د.(1)

به بان_وان شركت كنن_ده در كنفران_س ني_م دهه زن، تذكر م_ي ده_د كه: «اساسا ه_ر تشكيلات_ي كه اي_ن اب_رق_درتهاي بزرگ در آن دست دارند، اي_ن تشكيلات تشكيلاتي است كه بايد به نفع آنها تمام شود.همين سازمان ملل، همي_ن جلسات_ي كه در خارج هست، ش_وراي امنيت، همه اينها در خ_دمت اب_رق_درتها هستن_د و ب_راي بازيدادن ساي_ر كش_ورها است ...س_ازم_انهاي_ي ه_م كه به ه_ر اسم_ي اينها درست مي كنند م_ي خواهند بكشن_د همه را به طرف منافع خ_ودشان.و ما به ابرقدرتها آنقدر سوء ظن داري_م كه يك مطلب راستي ه_م بگويند ما اعتقادمان ط_وري مي ش_ود كه براي مصلحتي گفتند كه مردم را اغفال كنند.»(2)

يكي از نوه هاي امام مي گويد:

«زماني كه در نمازجمعه بمب گذاري كرده ب_ودند م_ن ه_م در نماز شركت داشت_م، مادرم و بقيه فاميل در محضر امام

بودند و به خاطر م_ن نگ_ران ش_ده ب_ودن_د.وقت_ي وارد خانه ش_دم، مادرم با حالت اعتراض آميزي گفتند: تو چرا رفت_ي؛ ت_و كه باردار ب_ودي به خاطر بچه ات هم كه شده نبايد م_ي رفت_ي _ چ_ون قبلا ه_م دشم_ن تهديد به بمباران يا بمب گذاري ك_رده ب_ود _ ول_ي آقا كه س_ر ناهار نشسته بودند با خنده به من گفتند:

سالمي؟ من تشكر كردم و آقا آهسته در گ_وش م_ن گفتند: خيل_ي كار خوب_ي كردي كه رفت_ي.خيل_ي ازت خ_وش_م آم_د كه به چني_ن نمازي رفتي.»(3) و در نسخه ه_دايت_ي كه ب_راي ف_رزن_دش ن_وشته است مي فرمايد: «حق_وق بسيار مادرها را نمي توان شمرد و نمي ت_وان به حق ادا كرد.

يك شب مادر نسبت به فرزندش از سالها عمر پ_در متعهد ارزن_ده ت_ر است.تجس_م عطا و رحمت در دي_دگ_ان ن_وران_ي مادر ب_ارقه رحمت و عطوفت رب العالمي_ن است.خداوند تبارك و تعالي قلب و جان مادران را با نور رحمت رب_وبيت خ_ود آميخته آن گ_ونه كه وصف آن را ك_س نتوان كرد و به شناخت كسي جز مادران در نيايد و اي_ن رحمت لايزال است كه مادران را تحمل_ي چ_ون عرش در مق_ابل رنجها و زحمتها از حال استقرار نطفه در رح_م و ط_ول حمل و وقت زاييدن و از نوزادي تا به آخر، مرحمت فرم_وده.رنجهاي_ي كه پدران يك شب آن را تحمل نكنند و از آن عاجز هستن_د.اينكه در ح_ديث آم_ده است كه: بهشت زير پاي مادران است، يك حقيقت است.و اينكه با اي_ن تعبير لطيف آم_ده است براي بزرگ_ي عظمت آن است و هشياري به فرزندان است كه سعادت و جنت را در زي_ر ق_دم آنان

و خاك پاي مبارك آنان جستج_و كني_د و حرمت آنان را نزديك ح_رمت حق تعال_ي نگه داري_د و رضا و خشن_ودي پ_روردگ_ار سبح_ان را در رض_ا و خشن_ودي مادران جستج_و كنيد.»(4)

(1) . آيينه آفتاب، ص214.

(2) . همان، ج13، ص68.

(3) . همان، ج1، ص50.

(4) . جل_وه ه_اي رحم_ان_ي، ص47- وعده دي_دار، ص98.

محمود لطيفي- مجله حكومت اسلامي

ديدگاه امام خميني (ره) درباره عوامل و مراكز تربيتي

ديدگاه امام خميني (ره) درباره عوامل و مراكز تربيتي

عوامل و مراكز مهم تربيتي، بي شمارند كه در اينجا به ذكر برخي از آنها مي پردازيم.

قابل ذكر است كه عطف توجه، به اين عوامل و مراكز بر اساسي اهميتي است كه امام راحل (س) در ديدگاه تربيتي خود براي آنها قايل بوده اند كه عبارتند از:

1- وحي و مكتب انبيا - قرآن (آشنايي و عمل به قرآن)

- حوزه هاي علميه (علوم حوزوي و آشنايي با علوم اسلامي)

2- عبادت - مسجد و نماز (نماز شب و نماز جمعه) - حج

3- معلم

4- مراكز فرهنگي: الف - كودكستان، دبستان، راهنمايي و دبيرستان و. . . ب - دانشگاه.

5- زن - (همسر و مادر)

6- رسانه هاي جمعي.

7- مجلس شوراي اسلامي.

8- جلسات عزاداري- (محافل ذكر)

9- زندان - (مركز باز پروري و باز سازي انسانها و ندامتگاهها)

10- انتظار فرج

«توضيح و تبيين»

1) وحي و كتب انبيا

انسان سازي و تربيت، وظيفه نهايي انبيا و اولياي خداست، (1) زيرا موضوع علم انبيا تربيت انسان مي باشد. (2) و در اين باره توجه به اين نكته ضروري است كه: تربيت انسان توسط انبيا پيرو تربيت تكويني پروردگار متعال است كه با دست طبيعت انجام مي پذيرد، زيرا ربوبيت به دو گونه است:

- ربوبيت عام

- ربوبيت خاص

اولي كه همه موجودات را شامل

مي شود به امر خدا با دست طبيعت در عالم طبيعت صورت مي گيرد و همه موجودات همواره از نقص به كمال و از قوه به فعل متحول مي شوند و انسان نيز تا سر حد حيوان از اين قانون برخوردار است، ولي از آن به بعد به ربوبيت تشريعي و مكاتب انبيا نيازمند است. تا راه سعادت را برگزيند و به شقاوت نگرانيد(3) و ترديدي نيست كه بعثت، پديد آورنده تحول علمي، عرفاني در زندگي انسانهاست. (4)

«قرآن»

اسلام مترقي ترين مكتب تربيتي و قرآن كتاب انسان سازي است(5) قرآن كتاب تربيت انسانهاست. (6) و در واقع از طريق قرآن كه حبل الهي است رابطه معنوي ميان انسان و مربي او پيدا مي شود. (7) آرمان اصلي وحي الهي از جمله قرآن، اين است كه براي بشر معرفت و عرفان لازم نيست به خدا ايجاد كند، و اين حقيقت در رأس همه امور قرار دارد. (8) و قرآن كريم، مركز و منبع همه عرفان است و نيز منشاء همه (معرفت) هاست. گرچه فهم آن مشكل است. (9)

و بهره برداري از آن پس از رفع حجابها است(10)

قرآن جهت استحلاض آدمي از زندان طبيعت و نجات انسان از مرتبه حيوانيت و ارتقاي او به اوج كمال، قوت و انسانيت نازل گشته است بر اين اساس همواره انسان را به تهذيب نفس و تطهير باطن دعوت مي كنند و در جهت تحصيل سعادت، راهنمايي مي نمايد. (11) و منظور اصلي (و من يخرج من بيته مهاجر الي الله) همين نكته است(12)

«حوزه هاي علميه و روحانيت»

يكي از مراكز مهم تربيت انسانها حوزه هاي علوم ديني مي باشند ؛زيرا:

1- مراكز ديني:

عالمان صالح تربيت (مي كنند چنانچه) كوشش انبيا و ايده بعثت در تمام قرنها تربيت انسان است. (13)

2- عالمان انسانهاي صالح و جامع را تربيت مي كنند زيرا تحصيل همراه تهذيب - مي تواند ما را به حيات انساني برساند و مي تواند كشور ما را از وابستگي ها نجات بدهد. (14) ما روحانيون با دانشگاهيها يك مسير داريم. (15)

3- عالمان صالح در برابر تهاجم فرهنگي بيگانگان و در جهت تربيت نسل بشر در تلاش اند (و الا بايد) اسلام بدون روحانيت مثل كشور بدون طبيب است. (16)

4- فرهنگ صحيح و دستور العملهاي تربيتي صحيح را نيز بايد در حوزه هاي ديني جويا شد؛ زيرا اينان وارثان مكتب انبيايند. (17)

5- مساله مهم و اصلي حوزه ها اشتغال به تحصيل علوم رايج اسلامي خصوصا فقه و مبادي آن است به خصوص فقه به طريقه سلف صالح و بزرگان مشايخ همچون (شيخ الطائفه، صاحب جواهر و شيخ انصاري - رضوان الله تعالي عليهم -) فقه به طريقه موروث از فقها اسلام را حفظ مي كند. (18)

6- اسلام با فقه مانده است. (19) و ترديدي نيست كه اسلام نيز مترقي ترين مكتبهاي تربيت است. (20)

7- حوزه و روحانيت بايد نبض تفكر و نياز آينده جامعه را هميشه در دست داشته باشند و همواره چند قدم جلوتر از حوادث، مهياي عكس العمل مناسب باشند. (21) مجتهد بايد به مسائل زمان خود احاطه داشته باشد، براي مردم و جوانان حتي عوام هم قابل قبول نيست كه مرجع و مجتهدش بگويد من در مسائل سياسي اظهار نظر نمي كنم. (22)

8- موفقيتهاي روحانيت و نفوذ آنان در جوامع اسلامي در ارزش عملي

و زهد آنان است امروز هم اين ارزشها نه تنها نبايد به فراموشي سپرده شود كه بايد بيشتر از گذشته به آن پرداخت و هيچ چيزي به زشتي دنياگرايي روحانيت نيست و هيچ وسيله اي هم نمي تواند بدتر از دنياگرايي، روحانيت را آلوده كند چه بسا دوستان نادان يا دشمنان دانا و بخواهند با دلسوزيهاي بي مورد، مسير زهد گرايي آنان را منصرف سازد(23) به هر حال، خصوصيات بزرگي چون قناعت و شجاعت و صبر و زهد و طلب علم و عدم وابستگي به قدرت ها و مهمتر از همه احساس مسووليت در برابر توده ها، روحانيت را زنده، و پايدار و محبوب ساخته است. منشور روحانيت) (24)

9- اگر فقهاي عزيز نبودند معلوم نبود، امروز چه علومي به عنوان علوم قرآن اسلام و اهل بيت (عليه السلام) به خورد توده ها داده بودند. (25)

2) عبادت

«مسجد و نماز»

ديگر از مراكز مهم تربيتي (مسجد) است مسجد مظهر نماز، ذكر و ياد خدا مي باشد بالاترين فريضه و كارخانه انسان سازي (تربيت انسان) نماز است نماز براي اصلاح و تربيت نفس، تاثير بسزايي دارد. (26) حتي (وضو) آدمي را از شر نفس و دام شيطان حفظ مي كند(27) در احاديث تاكيد شده كه هميشه با وضو باشيد.

امام - سلام الله عليه - علاوه بر سفارش اكيد به نماز، پيرامون، مداومت رفتن به مسجد نيز همواره رهنمودها داده اند از جمله:

1- مساجد، سنگرهاي اسلام و محراب، محل حرب است. (28)

2- در صدر اسلام، مسجد مراكز تبليغ احكام سياسي اسلام بود. (29)

3- با خطبه هاي نماز جمعه لشكر (تهيج) مي شد و سپاهان از مسجد به ميدان جنگ مي

رفتند و كسي كه از مسجد به ميدان جنگ مي رود فقط از خدا مي ترسد از كشته شدن، فقر و آوارگي، باكي ندارد و چنين سپاهي، فاتح و پيروز است. (30)

«حج»

(حج نيز يكي از مراكز تربيتي و يكي از عوامل مهم تربيت انسان است از آنجا كه در اين مناسك عجيب از اول احرام و تلبيه تا آخر مناسك، اشاراتي عرفاني و روحاني است. . . . لبيكهاي مكرر از كساني حقيقت دارد كه نداي حق را به گوش جان شنيده و به دعوت الله تعالي، پاسخ مثبت مي دهند، و مساءله، مساءله حضور در محضر است و مشاهده جمال محبوب گويي گوينده از خود در اين محضر بيخود شده و جواب دعوت را تكرار مي كند و دنباله آن سلب شريك به طور مطلق مي نمايد. (31)

البته مراتب معنوي و تاثيرات تربيتي حج كه سرمايه حيات جاودانه است و انسان را به افق توحيد و تنزيه نزديك مي نمايد، حاصل نخواهد شد مگر آنكه دستورات عبادي حج به طور مطلق و شايسته، مو به مو عمل شود. (32)

(حج) به عنوان يك نيروي بزرگ و قدرت جهاني، خودنمايي كردن و شوراندن مسلمانان عليه قدرت وابسته است حج كانون معارف الهي است كه از آن محتواي سياست اسلام را در تمام زواياي زندگي بايد جستجو نمود.

(حج) پيام آور و ايجاد و بناي جامعه اي به دور از رذايل مادي و معنوي است (حج) تجلي و تكرار همه صحنه هاي عشق آفرين مناسك زندگي (است) و از آنجا كه جامعه امت اسلامي از هر نژاد و مليتي بايد ابراهيمي شود تا به خيل امت محمد (صلي

الله عليه و آله) پيوند خورد و يكي گردد و يد واحد شود، حج تنظيم تمرين و تشكل اين زندگي توحيدي است. (33)

3) معلم

امام - سلام الله عليه - درباره معلم و نقش سازنده وي در تربيت انسان، اين چنين رهنمود مي داد.

1- 3. اصلاح و افساد جامعه، در گرو نحو تربيت معلمين است. (34)

2- 3. نونهالان امانتهايي هستند در دست معلمان. (35)

3- 3. معلم امانتداري است كه انسان، امانت اوست. (36)

4- 3. معلمان بايد به تعاليم الهي بچه ها را تربيت كنند و نه، با تعاليم و تربيت شيطاني. (37)

5- 3. تربيت هنگامي سودمند است كه (اسم رب) باشد(38) و آگاه باشيد كه تربيتهاي غربي، آدمي را از انسانيت خلع مي كند(39) گرچه استعمارگران، بر اساس اهداف شوم خود فرهنگ بيگانه را در ميان مسلمانان رواج داده اند و مردم را غربزده كرده اند(40) ولي ما مكلف هستيم كه اسلام را حفظ كنيم، اين مسأله از نماز و روزه واجب تر است. (41)

6- 3. منشاء تمام بدبختيها، اساتيد غير متعهد و وابسته اند. (42)

7- 3. نقش معلم در جامعه نقش انبياست ولي از معلمان غربزده بايد حذر كرد. (43)

8- 3. تمام انبيا معلم اند و تمام بشر دانشجو(44) و همه جهان مدرسه است و معلمين راستين آن انبيا و اوليا هستند. (45)

9- 3. شغل معلم اخراج انسانها از ظلمت به نور است. (46)

4) مراكز فرهنگي

الف - (كودكستان، دبستان، راهنمايي، دبيرستان و. . .)

مدرسه بايد مركز تربيت صحيح باشد. (47) زيرا اصلاح دانشگاه زماني آسان است كه فرزندانمان را از دوران دانش آموزي زير نظر بگيريم تا خوب تربيت شوند. (48)

دانش مفيد نيست بايد با

تعهد همراه باشد و در آن صورت است كه دانشجو مي تواند به جايي برسد و پيش خدا آبرومند باشد. (49) و آموزش و پرورش هنگامي سودمند است كه داراي ايمان به خدا و معنويت باشد. (50)(1). صحيفه نور، ج 7، ص 15 و 223.

(2). صحيفه نور، ج 7، ص 15 و 223.

(3). آداب الصلواه، ص 275، حديث 17.

(4). صحيفه نور، ج 17، ص 250.

(5). صحيفه نور، ج 11، ص 253. ج 5، ص 168.

(6). صحيفه نور، ج 11، ص 253. ج 5، ص 168.

(7). آداب صلواه، ص 198، حديث 12.

(8). صحيفه نور، ج 19، ص 25 و 251.

(9). صحيفه نور، ج 19، ص 141 و 251.

(10). آداب الصلوه، ص 195 و 202.

(11). آداب الصلوه، ص 184، 186، 189. 200.

(12). آداب الصلوه، ص 184، 186، 189 و 200.

(13). ر. ك صحيفه نور، ج 14. 15، ص 2. وصيتنامه، بند (ط.

(14). ر. ك، صحيفه نور، ج 14 و 15. وصيتنامه، بند (ط.

(15). صحيفه نور، ج 11، ص 96. وصيتنامه، بند (و.

(16). صيحفه نور، ج 14، ص 123.

(17). چهل حديث، حديث 26، ص 420.

(18). صيحفه نور، ج 17، ص 205.

(19). صحيفه نور، ج 19، ص 182.

(20). صيحفه نور، ج 7، ص 248، و ج 11، ص 253 و ج 5، ص 168.

(21). صحيفه نور، ج 21، ص 100.

(22). صحيفه نور، ج 21، ص 100.

(23). صحيفه نور، ج 21، ص.

(24). صحيفه نور، ج 21، ص 90.

(25). صحيفه نور، ج 21، ص 88.

(26). صحيفه نور، ج 12، ص 148.

(27). چهل حديث، حضرت امام خميني - سلام الله عليه -، حديث 27، ص 434.

(28). صحيفه نور، ج 12، ص 148.

(29).

صحيفه نور، ج 9، 136.

(30). ولايت فقيه، ص 180. و صحيفه نور، ج 1، ص 119.

(31). صحيفه نور، ج 19، ص 42 و 44.

(32). صحيفه نور، ج 19، ص 42 و 44.

(33). صحيفه نور، ج 20، ص 229.

(34). صحيفه نور، ج 7، ص 77.

(35). همان مدرك، ج 15، ص 95.

(36). همان مدرك، ج 14، ص 27.

(37). همان مدرك، ج 5، ص 62.

(38). صحيفه نور، ج 12، ص 170.

(39). همان مدرك، ج 7، ص 82.

(40). ولايت فقيه، ص 51 و 87.

(41). ولايت فقيه، ص 51 و 87.

(42). صحيفه نور، ج 14، ص 113.

(43). صحيفه نور، ت ج 8، وصيتنامه سياسي الهي، بخش شماره 1.

(44). صحيفه نور، ج 13، ص 52 و 256.

(45). صحيفه نور، ج 13، ص 52 و 265.

(46). صحيفه نور، ج 8، ص 240.

(47). صحيفه نور، ج 12، ص 217.

(48). صحيفه نور، ج 19، ص 141 - 142.

(49). صحيفه نور، نج 19، ص 141 - 142.

(50). صحيفه نور، ج 15، ص 20.

ب: دانشگاه

نقش حياتي دانشگاه و ابعاد و مسائل مربوط بدان را نبايد از نظر دور داشت و بايد:

1- دانشگاه بايد مركز تربيت صحيح باشد(1) زيرا دانشگاه مركز تعيين سعادت و شقاوت ملت است. (2) و اگر دانشگاه اصلاح شود، كشور اصلاح مي شود(3)

2- براي اسلامي كردن دانشگاه بايد تلاش و جديت كرد(4) و بايد در دانشگاه علوم معنوي هم تدريس شود. (5) بايد دانست كه مسووليت دانشگاه سنگين تر و حساستر از ساير قسمتهاست. (6)

3- ضرر عالم بدون تهذيب، بيشتر از جاهل بدون دانش است(7) و ترديدي نيست كه علم در دل انسان فاسد، زيباتر از ناداني است. (8)

آري، دانشگاه مركز همه چيز

است حتي تشكيل دولت و بايد دانشگاه اسلامي شود تا براي كشور مفيد گردد. (9) و مي دانيم كه دانش تنها فايده اي ندارد و بايد با تعهد همراه باشد در آن صورت مي توان مفيد واقع شود در پيش خدا آبرومند باشد.

4- دانشگاهها، نه تنها مراكزي براي تهذيب و تعليم جوانان مي باشد بلكه لازم است تا جوانان به گونه اي تربيت شوند كه از خارج بريده و مستقل در راه اسلام و كشورشان خدمت كنند(10) يعني همه رشته هاي علمي و تخصصي و هم تهذيب اخلاق و هم عمل و پايبندي بدان را تقويت كنند. (11)

5- دانشگاه بايد متحول شود(12) و به خدا روي آورد به معنويت بپردازد و درسها را براي خدا بخواند(13) زيرا ملاك ارزش در لسان انبيا و اولياء علم و تقواست. (14)

6- ترقي مملكت به دانشگاه است. (15)

«وحدت فيضيه و دانشگاه»

امام - سلام الله عليه - همواره از وحدت حوزه و دانشگاه واتحاد ويكرنگي ميان دو قشر تحصيل كرده ياد مي كرد رهنمودها مي داد از توطئه ها مي گفت و از سرانجام هشدار مي داد، از جمله:

1- دشمنهاي كشورهاي اسلامي، مدتهاي طولاني سعي كردند تا بين دو قشر روحاني و دانشجو اختلاف و شكاف ايجاد كنند و كساني كه قبله شان شرق يا غرب است تلاش مي كنند تا دانشگاه و فيضيه با هم مرتبط نباشند. (16)

2- استقلال كشور بستگي به نوع تربيت دانشگاه از طريق دانشگاه مي توان ملتي را اصلاح كرد يا به تباهي كشيد(17) و تضعيف روحانيت توطئه اي براي غارت و وابسته كردن ماست. (18)

3- دانشگاهها در سراسر دنيا، در خدمت ابر قدرتها هستند

و ما مي خواهيم كه اين چنين نباشد اين دو مركز بايد با هم باشند و علم و عمل را به منزله دو بال بدانند(19) و مسائلشان را با يگديگر مبادله كنند(20)

دانشگاه را بايد رو به خدا و معنويت ببريد و همه درسها هم خوانده بشود. (21)

5) زن

يكي از عوامل مهم تربيت انسان (زن) است زن در سيماي يك همسر، در سيماي يك مادر و در سيماي يك مسلمان متعهد و بيدار، نقش بنياديني در تربيت افراد جامعه دارد براين اساس، امام - سلام الله عليه - همواره از نقش زن ياد مي كردند، از جمله:

1- 5. زن، انسان ساز است. (22)

2- 5. نقش زنان، در عالم از ويژگيهاي خاصي برخوردار است صلاح و فساد يك جامعه از صلاح و فساد در آن جامعه سرچشمه مي گيرد. زن يكتا موجودي است كه مي تواند از دامن خود افرادي به جامعه تحويل دهد كه از بركاتشان يك جامعه بلكه، جامعه ها به استقامت و ارزشهاي والاي انساني كشيده شوند مي تواند به عكس آن باشد. (23)

3- 5. ما بايد به زنان خويش افتخار كنيم(24) زيرا كه بانوان مربي مردان اند. (25)

4- 5. خانمها شرف مادري و مسووليت (را) فرزندان، دارند. (26)

5- 5. خدمت مادر (به) با جامعه از خدمت معلم بلكه از خدمت همه كس بالاتر است و انبيا مي خواستند بانوان جامعه را تربيت كنند. (27)

امام - سلام الله عليه - همواره خاطرنشان مي كرد كه: حضور زن. . . . در جامعه اسلامي ما، اميد بخش است(28) بانوان ايران در اين نهضت و انقلاب، سهم بيشتري از مردان دارند. (29)

6- 5. خانمها بايد روي

آن علت عمومي، كارهاي سياسي - اجتماعي را انجام دهند همراهي و شركت فعالانه زنان در نهضت، پيروزي اسلام را بيمه كرد. (30)

6) رسانه هاي جمعي

نقش تربيتي رسانه ها، مورد توجه دقيق حضرت امام - سلام الله عليه - بود بر اين اساس مي فرمود:

1- 6. رسانه ها مربي يك جامعه هستند. (31)

2- 6. ما بايد نشرياتمان مفيد باشد و اخلاق جامعه را اصلاح كنيم. (32)

3- 6. اگر مي خواهيد كشور اسلامي باشد، بايد مطبوعاتش اسلامي باشد. (33)

4- 6. مطبوعات بايد در خدمت خواسته مردم يعني اسلام باشد(34) رسالت خطير رسانه هاي گروهي، حفظ آرامش كشور است. (35)

5- 6. رسانه هاي گروهي بايد حامل پيام ملت و اسلام باشند و اگر رسانه هاي گروهي اصلاح شوند، جامعه اصلاح مي شود. (36)

6- 6. تلويزيون بايد نگاه تعليمات اسلام و مربي جامعه (داشته) باشد. (37) زيرا صلاح و فساد امور به دست راديو و تلويزيون است(38) و راديو و تلويزيون بايد دانشگاهي عمومي براي هدايت و تربيت مردم باشد. (39) و البته امروز نقش راديو و تلويزيون از همه دستگاهها برتر است. (40)

7- 6. سينما يكي از مظاهر تمدن است كه بايد در خدمت جامعه در خدمت تربيت ملت باشد و ما با مراكز فحشا و فساد مخالفيم نه با تمدن و مظاهر آن. (41)

7) مجلس شواري اسلامي

صلاح و فساد كشور به دست مجلس است موقعيت مجلس و نقش آن همانند صنايع مادر و نقش آن در پيشرفت كشور است يعني مجلس مصدر همه امور است و همه قوانين از طريق آن بايد بر اساس اسلام و قرآن تصويب و اجرا گردد بر اين اساس، مجلس بايد

معلم باشد. (42)

8) جلسات عزاداري

به جلسات عزاداري بايد اهتمام ويژه اي داشت زيرا:

1- 8. ما هر چه داريم از (محرم) است و بايد به عمق تأثير آن در عالم توجه داشت(43) و ما با همين مجالس عزا و گريه ها، قدرت 2500 ساله را شكستيم. (44)

2- 8. مساله كربلا در رأس مسائل سياسي است بايد زنده بماند و بايد بعد سياسي كربلا را براي مردم بيان كرد و سيد الشهداء به حسب روايات ما و به حسب عقايد ما از آن وقتي كه از مدينه حركت كرد، مي دانست كه چه مي كند و مي دانست كه شهيد مي شود حتي قبل از تولد و از طريق جبرئيل اين مسأله (را) به رسول خدا اطلاع داده بودند. (45)

3- 8. (محرم) فرياد مظلوم بر سر ظالم است اين پرخاش و فرياد بايد زنده بماند و بركاتش امروز در جنگ با يزيديان زمان، واضح ملموس است. (46)

4- 8. مجالس عزا و سوگواري، مجالس تبليغ اسلام است. (47)

5- 8. حضرت زينب (سلام الله عليها) بني اميه را آنچنان تحقير كرد كه در عمر خود چنين تحقير نشده بود. (48)

(سيد الشهداء - سلام الله عليه - با چند نفر از اصحاب، چند نفر از ارحامشان، از مخدراتشان قيام كردند؛ چون قيام (لله) بود، اساس سلطنت آن خبيث را به هم شكستند. . . اساس سلطنت را شكستند، اساس سلطنتي كه مي خواست اسلام را به صورت سلطنت طاغوتي در آورد. (49)

امام حسين - سلام الله عليه - هم در جنگ با يزيد شكست خورد و كشته شد. . . شكست ظاهري و پيروزي واقعي بود. (50). . . كشته

شد و زنده كرد يك عالمي را(51) و حتي انقلاب اسلامي ايران پرتوي از عاشورا و انقلاب عظيم آن است. (52)

قتل سيد الشهداء بني اميه را تا ابد شكست داد. (53) (و) با اين كشته شدن مكتب را زنده كرد(54) و اين كلمه (كل يوم عاشورا و كل ارض كربلا) يك كلمه بزرگي است. . . يعني: همه جا بايد اين طور باشد همه روز هم بايد اين طور باشد) . (55)

امام امت (س) همواره خاطرنشان كرده و مي فرمود:

(هر چه داريم از (محرم) است و البته بايد به عمق تأثير آن در عالم - جهان) توجه داشت. (56) و ما با همين مجالس عزاداري و گريه ها، قدرت دو هزار و پانصد ساله را شكستيم(57) مسأله كربلا كه خودش در رأس مسائل سياسي هست، بايد زنده بماند. .) (58)

10) انتظار اسلامي

يكي از عوامل مهم تربيت جامعه (مسأله انتظار موعود اسلام) است بايد مردم جهان را در حد توان تربيت كرد تا شايستگي همكاري و همراهي با امام معصوم (عليه السلام) را پيدا كنند تا زمينه ظهور او فراهم شود، گرچه:

1- گروهي انتظار را در اين مي دانند كه مهيا باشند امر به معروف و نهي از منكر در حد محدود را انجام مي دهند و بيش از اين، احساس تكليف نمي كنند.

2- گروهي دست به كاري نمي زنند تا جهان پر از ظلم شود تا امام ظهور كند.

3- گروهي مردم را به ارتكاب فسق و فجور ظلم دعوت كرده و خود نيز بدان مي پردازند تا گناه جهان را فراگيرد تا امام زمان ظهور كند!

4- گروهي نيز بر اين باورند كه هر حكومتي قبل

از حكومت موعود اسلام تاسيس شود باطل است و هر پرچمي كه بر پا شود سرنگون خواهد شد.

5- نظر اسلامي (و صحيح) انتظار (آن) است كه ما بايد با همه تلاش، (با) تعبد، تقوا پيشگي و اجراي كامل امر به معروف و نهي از منكر و دعوت جهان به پيراستگي و تاسيس حكومت حق و عدل در جامعه، مردم را تربيت كنيم و زمينه ظهور آن منجي بزرگ را فراهم آوريم. (59)

عيب از ما است اگر دوست زما مستور است

ديده بگشاي كه بيني همه عالم طور است

لاف كم زن كه نبيند رخ خورشيد جهان

چشم خفاش كه از ديدن نوري كور است

يا رب اين پرده پندار كه در ديده ماست

باز كن تا كه ببينم همه عالم، نور است

كاش در حلقه رندان خبري بود ز دوست

سخن آنجا نه زناصر بود، از منصور است. (60)

گل نيست بلكه غنچه باغ سعادت است

كز جان دوست بر دل آگاه مي رسد

آن نغمه فرشته فردوس جاودان

بر گوش جان مي زده گهگاه مي رسد. (61)

(1). صحيفه نور، ج 12، ص 193. و ج 19، ص 253.

(2). صحيفه نور، ج 7، ص 59.

(3). صحيفه نور، ج 19، ص 142 و ج 19، ص 253.

(4). صحيفه نور، ج 7، ص 61.

(5). صحيفه نور، ج 15، ص 250.

(6). صحيفه نور، ج 7، ص 84.

(7). صحيفه نور، ت ج 17، ص 18 و 20.

(8). صحيفه نورت ج 17، ص 20.

(9). صحيفه نور، ج 18، ص 133.

(10). صحيفه نور، ج 19، ص 142، 187، 193، 211 و 256.

(11). صحيفه نورت ج 19، ص 142، 187، 193، 211 و 256.

(12). صحيفه نور، ج 19، ص 142، 187، 193، 211

و 256.

(13). صحيفه نور، ج 19، ص 142، 187، 193، 211 و 256.

(14). صحيفه نور، ج 17، ص 128.

(15). صحيفه نور، ج 1، ص 18.

(16). صحيفه نور، ج 14، ص 278 و 280.

(17). صحيفه نور، ج 14، ص 278 و 280.

(18). صحيفه نور، ج 13، ص 196 و 206 - 212.

(19). صحيفه نور، ج 13، ص 196 و 206 - 212.

(20). صحيفه نور، ج 18، ص 164.

(21). صحيفه نور، ج 19، ص 253.

(22). صحيفه نور، ج 11، ص 253.

(23). صحيفه نور، ج 16، ص 125 و 126.

(24). صحيفه نور، ج 5، ص 177.

(25). صحيفه نور، ج 5، ص 177.

(26). صحيفه نور، ج 6، ص 157.

(27). صحيفه نور، ج 6، ص 157.

(28). صحيفه نور، ج 14، ص 179 و 230.

(29). صحيفه نور، ج 14، ص 179 و 230.

(30). صحيفه نور، ج 5، ص 153.

(31). صحيفه نور، ج 13، ص 249.

(32). صحيفه نور، ج 14، ص 248 و 249.

(33). صحيفه نور، ج 14، ص 248 و 249.

(34). صحيفه نور، ج 13، ص 247.

(35). صحيفه نور، ج 12، ص 209.

(36). صحيفه نور، ج 13، ص 41.

(37). صحيفه نور، ج 12، ص 102، 104 و 180.

(38). صحيفه نور، ج 12، ص 102، 104 و 180.

(39). صحيفه نور، ج 12، ص 102، 104، 180.

(40). صحيفه نور، ج 5، ص 202.

(41). صحيفه نور، ج 4، ص 284.

(42). صحيفه نور، ج 18 و 14، ص 1و236.

(43). صحيفه نور، ج 17، ص 62.

(44). صحيفه نور، ج 16، ص 210.

(45). صحيفه نور، ج 18، ص 140.

(46). صحيفه نور، ج 20، ص 21.

(47). صحيفه نور، ج 17، ص 60، 59 و 62.

(48). صحيفه نور، ج

17، ص 60، 59، 62.

(49). صحيفه نور، ج 7، ص 36.

(50). قيام عاشورا دركلام امام خميني، دفتر سوم، ص 50، 69، 67.

(51). قيام عاشورا در كلام امام خميني، دفتر سوم، ص 50، 69، 67.

(52). قيام عاشورا در كلام امام خميني، دفتر سوم، ص 50، 69، 67.

(53). صحيفه نور، ج 17، ص 58.

(54). صحيفه نور، ج 7، ص 230.

(55). صحيفه نور، ج 9، ص 202.

(56). صحيفه نور، ج 17، ص 62.

(57). صحيفه نور، ج 16، ص 210.

(58). صحيفه نور، ج 18، ص 140.

(59). صحيفه نور، ج 196، 197 و 198.

(60). ديوان امام خميني (س) ، ص 52 و 85.

(61). ديوان امام خميني (س) ، ص 52 و 85.

سيد محمد شفيعي مازندراني- با اندكي تصرف از كتاب مباني تربيتي عرفاني امام خميني، فصل هفتم

شهادت طلبي جوانان از ديدگاه امام خميني (ره)

شهادت طلبي جوانان از ديدگاه امام خميني (رحمة الله عليه)

نويسنده:حسين حسيني منش

شهادت افتخار جاودان

من شهادت در راه حق و اهداف الهي را افتخار جاوداني مي دانم من به مادران و پدران جواناني كه در راه اسلام و آزادمنشي خون داده اند، تبريك عرض مي گويم.من به جوانان عزيز و غيوري كه جان خود را نثار راه دوست كرده اند، حسرت مي برم.آواي انقلاب بزرگ ايران در كشور هاي اسلامي و ديگر كشورها طنين انداز و افتخار ساز است.شما ملت شريف، به جوانان غيور ملت هاي اسلامي هشدار داده ايد.

1/9/57

جوانان و آرزوي شهادت

ملتي كه غلبه كرد براي اين كه شهادت آروزي او بود.بعضي جوان ها ، از من شهادت را طلب مي كردند و مرا قسم مي دادندكه دعا كن كه شهيد بشويم.زن هايي كه جوان هاي خودشان را دادند، افتخار بر اين كردندكه

شهيد داديم و آن كه يك پسر از او باقي مانده بود باز مي گفت اين را هم اهدا مي كنم.

18/ 12/ 57

استقبال از شهادت

رمز پيروزي امروز ما اين است كه اتكاي به خداي تبارك و تعالي داشتيم.رمز پيروزي ما اين است كه جنبه فقط سياسي نبود، فقط براي نفت و امثال آن ها نبود، جنبه ، جنب? معنوي بود، اسلامي بود جوانان ما آرزوي شهادت مي كردند، جوانان ما شهادت را استقبال مي كردند. سربازان ما از شهادت باك ندارند براي اين كه مردن را يك چيز فنا شدن نمي دانند.سربازان ما شهادت را سعادت مي دانند و براي اين سعادت كوشش مي كنند.رمز پيروزي، اتكال به قرآن و اين شيوه ي مقدس كه شهادت را استقبال مي كردند بود، خوف در دل آن ها نبود ، در عين حال كه تانك ها و مسلسل ها به روي آن ها آتش مي گشود آن ها استقبال مي كردند.خوف نداشتند.مشت بر تانك غلبه كرد، مشت بر مسلسل غلبه كرد، مشت بر ابر قدرت ها غلبه كرد. اين رمز را حفظ كنيد. اين رمز پيروزي را تا حفظ كنيد پيروز هستيد.

26/ 1/ 58

شهادت، سعادت جوانان

جوان هاي ما شهادت را سعادت مي دانند. اين رمز پيروزي است. آن ها كه مادي هستند و ماديگرا، آن ها هرگز شهادت را نمي خواهند ولي جوانان ما شهادت را سعادت خودشان مي دانند، اول راحت خودشان مي دانند.اين رمز پيروزي بود.آن ها كه گمان كردند مي توانند در اين برهه از زمان بين جوانان من، بين جوانان ما ، بين عزيزان ما اختلاف بيندازند، در اشتباهند. جوانان ما همه به

اسلام متوجهند، همه با ايمان راسخ به پيش مي روند.

5/ 2/ 58

شهادت براي اسلام

ما اسلام را مي خواهيم ، ما اين همه فداكاري كرديم، جوان هاي ما اين همه در مبارزات وارد شدند و زحمت كشيدند و رنج كشيدند و خون دادند براي اين بود كه اسلام را مي خواستند. آني كه اين نهضت را پيش برده آني بودكه مي گفت من شهادت را فوز مي دانم.ما براي اسلام خون داديم، جوان هاي ما براي اسلام خون دادند.

1/9/57

جوانان طالب شهادت

جوان هاي ما شهادت را مي خواهند. همين امروز هم كه من اين بيرون ايستاده بودم يك جوان برومندي فرياد مي كرد از آنجا ، كه شما دعا كنيد كه من شهيد بشوم.

12/ 3/ 58

سعادت داشتن شهادت

ايران متحول شده بود به يك ملت صدر اسلامي ، يك جوان هايي مثل جوان هاي صدر اسلام كه شهادت را براي خودشان فوز مي دانستند، مي گفتند شهيد هم بشويم سعادتمنديم. مسأله اين بود و مسأله اين هست.

16/ 3/ 58

جوانان عاشق شهادت

مكرر پيش من آمده اند ، جوان ها قسم دادند به من كه شما دعا كنيد ما شهيد بشويم ، حالا هم دارند مي گويند خوب حالا كه ديگر قضيه ميدان جنگي نيست، الآن هم به من مي آيند مي گويند كه شما دعا كنيد ما شهيد بشويم.

21/ 3/ 58

دنيا گريزي جوانان

الان هم باز جوان هايي مي آيند پيش من و مي گويند دعا كنيد كه ما شهيد بشويم ، ما شهادت را مي خواهيم اين يك تحولي بود كه براي اين ملت پيدا شد و گرايش زندگي اين دنيا خيلي مطرح نبود. شهادت را مي خواستند اگر

چنانچه دنيا و اين امور مادي و اين زندگي مطرح بود نمي رفتند و در مقابل توپ ها و در مقابل تانك ها و مسلسل ها.

28/ 3/ 58

روحيه شهادت خواهي

از نجف تا اينجا مواجه شدم من با جوان هاي زيبا ، جوان هايي كه اول جواني شان است و اينها يكي شان آمد در نجف، آمد جلوي من نشست بنا كرد قسم و اون من را كه شما، قسم ، قسم داد كه من شهيد بشوم، بعد هم كه ما در اين جا آمديم زن اين تقاضا را كرده ، جوان ها اين تقاضا را كرده اند ، زني كه بچه هايش را از دست داده است باز مي گويد كه من يكي دو تا دارم اين هم مي دهم.اين روحيه ، روحيه اي است كه اطمينان براي ما مي آورد. اين برهمه تانك هاي عالم مقدم است، يعني پيروز مي شويد.اين روحيه ، روحيه اي است كه خداي تبارك و تعالي انعام كرده است، مرحمت كرده است ، اين مرحمت الهي را حفظ كنيد ، اين امانت است ، اين را كوشش كنيد محفوظ بماند.

26/ 6/ 58

شهادت ميراث اوليا

آنگاه كه منطق قرآن آن است كه ما از خداييم و به سوي او مي رويم و مسير اسلام ، بر شهادت در راه هدف است و اولياي خدا ( عليهم السلام) شهادت را يكي از ديگري به ارث مي برده اند و جوانان متعهد ما براي نيل شهادت در راه خدا در خواست دعا مي كرده و مي كنند، بدخواهان ما كه از همه جا وامانده دست به ترور وحشيانه مي زنند، ما را از

چه مي ترسانند؟

27/ 9/ 58

عواطف امام نسبت به جوانان

امروز يك عكسي پيش من از يك جواني فرستادند كه او نزديك دانشگاه شهيد شده بود و وصيت كرده بود كه اگرمن فلاني، را نديدم، اين عكس را براي او بفرستيد و من از ديدن اين عكس و باز عكس هاي ديگري كه از جوان هاي ما كه در اين راه شهيد شدند، باز احساس يك سنگيني مي كنم. بردوش من سنگيني است اين عواطف و آن چيزي كه همه ي سنگيني ها را سبك مي كند، اين است كه ما از خدا هستيم و به سوي او مي رويم. راه ، راه خداست.

10/ 10/ 58

جوانان مرد شهادت

نويسندگان و گويندگان ما ملت را با قلم ها و زبان هاي خود به پيش ببرند و جوانان برومند ما را از اين پيش آمدهاي ناچيز نترسانند كه جوانان ما مرد شهادت و شهامتند و از قلم هاي مزدور آسيب بر نمي دارند.

10/ 2/ 59

مباهات امام به جوانان

من وقتي شما جوان ها را مي بينم كه با صداقت ، با سلامت روح فعاليت براي اسلام مي كنيد و خودتان را در معرض خطر مرگ قرار مي دهيد مباهات مي كنم. افتخار مي كنم كه در بين مسلمان ها يك همچو جوان هاي رشيد متعهد است. از اين جهت ما نبايد از قدرتمندهايي كه اتكال به خدا ندارند ، اتكال به مسلسل دارند، ما نبايد بترسيم ، ترس مال آن است كه براي شهادت حاضر نباشد. جوان هاي ما كه اعتقاد به ماوراي طبيعت دارند و شهادت را براي خودشان يك فوزي مي دانند اينها ترس ندارند.

12/ 2/ 59

روحيه ي مكتبي

جوانان

شما مي بينيد كه حتي اين جوان هايي كه الآن در اينجا و در لبنان و اينها مشغول خدمتند چه روحيه هايي دارند همين ديروز يك جواني آمده بود اينجا مي خواست يك زني را عقد كند. بعد از اين كه صحبت از مهر شد، آن زن گفت كه مهر من را اين قرار بدهد كه من را به مكه ببرد.اين جوان مي گفت كه من زنده نيستم تا تو را به مكه ببرم من شهيد مي شوم. بالاخره با مدتي صحبت ما راضيش كرديم كه اين كه نه، ان شاءالله شما هستيد و خدمت مي كنيد.اين يك روحيه ي خيلي خوبي است كه در جوان ها پيدا شده است و اميدوارم كه در همه ما اين روحيه ها پيدا بشود و آن روحيه ي مكتبي توجه به مكتب ، نه توجه به امور ديگر.

6/ 6/ 59

ابتهاج امام از جوانان

ما اين منظره ها را كه مي بينيم و اين عزم هاي راسخ و تصميم هاي جزم كه در شما جوانان مي بينيم، از وضع شما هم ابتهاج دارم و هم متأثرم.ابتهاج به اين كه يك ملتي آن طور متحول شده است كه در راه خدا همه چيز خودش را نثار مي كند و با آغوش باز دنبال مرگ مي رود.اين در طول تاريخ اگر نمونه اي داشته باشد در صدر اسلام است، بعد از آن نمونه اي ندارد ،مثل شما جوان ها نمونه اي نيست.و تأثر براي اين كه اين جوان هاي عزيز ما كه بايد براي ملت ما خدمت كنند و براي اسلام خدمت بكنند، به دست اشرار يا شهيد شدند و يا معلول

، اين موجب تأثر بسيار است وتأثر ديگر اين كه اين گروههاي منحرف و اين اشخاصي كه طرفدار ابرقدرتها هستند و مي خواهند همان وضع سابق را پيش بياورند يا در صدد قدرت طلبي هستند، چطور مي خواهند با خون اين شهيدان ما و با اين معلولان ما ، اينها را نديده بگيرند و براي قدرت خودشان يا براي ابر قدرت ها خدمت كنند و از روي خون اين جوان هاي ما بگذرند و خدمت به آمريكا يا شوروي بكنند.چطور انسان متأثر نباشد از اشخاصي كه قدرتمندي خودشان را در اه خون شهيدان ما مي بينند به آن هايي كه براي خودشان و براي قدرت خودشان خون شما جوان ها را و شما معلول ها را وسيله قرار مي دهند، از فطرت انساني خارج اند ، اينها حيواني هستند به صورت انسان. تأثر اين است كه چرا انسان بايد اين قدر نادان باشد، اين قدر شقاوت داشته باشد. جوان هاي ما دارند در مرزها و در اطراف مملكت براي نگهداري جمهوري اسلامي جانفشاني مي كنند و آن ها كه نه به اسلام اعتقاد دارند و نه به جمهوري اسلامي ، دنبال اين هستند كه با خون اينها براي خودشان قدرت درست كنند.

4/ 10/ 59

شهادت بهترين جوانان

بهترين جوانان عزيز ما را كه مي بايست در راه اعتلاي اسلام در سراسر جهان و كشور عزيز كوشش مي كردند، شهيد و ارتش عراق را لااقل مي بايست با دشمن اعراب اسرائيل جنايت پيشه به جنگ برخيزد و قدس را نجات دهد، به تجاوز به كشوري كه جز به اسلام فكر نمي كند وادار و به هلاكت رساندند.

12/ 1/

60

درس از وصيت نامه جوانان

اين وصيت نامه هايي كه اين عزيزان مي نويسند، مطالعه كنيد. پنجاه سال عبادت كرديد و خدا قبول كند ، يك روز هم يكي از اين وصيت نامه ها را بگيريد و مطالعه كنيد و تفكر كنيد. اين جوان هاي ما كه عليل شدند ، الآن هم وقتي مي آيند از من مي خواهند كه دعا كنم كه اينها شهيد بشوند، پايش را از دست داده عصا زير بغلش است. لكن گريه مي كند و مي خواهد كه دعا كنيم كه شهيد بشود.

1/ 4/ 60

سيماي نوراني جوانان

يك همچو ملتي و يك همچو انسان هاي ارزنده اي اسلام تربيت كرده است ، يك همچو جواناني كه الآن عكس بسيارشان در منظره هست و سيماي نورانيشان در پيش چشم است اسلام تربيت كرده است، يك همچو مادران و پدران واقرباء شهدايي كه در اينجا عده اي شان حاضر هستند اسلام تربيت كرده است من گمان ندارم كه در غير محيط اسلامي يك همچو مسائلي تحقق داشته باشد كه پيرزن جوان مرده، اظهار بكند كه من جوانان ديگري دارم كه آن را هم تقديم اسلام مي كنم و پيرمرد جوان از دست داده اظهار كند كه من حاضرم خود هم به جبهه بروم و شهيد بشوم و جوان هاي زيادي كه مي آيند تقاضا كنند كه دعا كنيم كه در راه اسلام شهيد بشوند. جوان بخواهد كه دعا كنيم به شهادت برسد. شما در كجا مي توانيد در غير سايه اسلام و تربيت اسلامي چنين جوان هايي و چنين بازماندگان از جوان هاي شهيد پيدا بكنيد؟ اينها در عين حالي كه جوانان خودشان را

از دست داده اند و در جبهه ها خاندان خودشان را از دست داده اند و آواره شده اند معذالك ايستاده اند و شجاعانه در مقابل دشمن ايستاده اند و براي فداكاري حاضرند.

26/ 7/ 60

افتخار به شهادت

در اين مجالس عزا و سوگواري و نوحه سرايي براي سيد مظلومان و اظهار مظلوميت يك كسي كه براي خدا و براي رضاي او جان خودش و دوستان و اولاد خودش را فدا كرده است، اين طور ساخته جواناني كه مي روند در جبهه ها و شهادت را مي خواهند و افتخار به شهادت مي كنند و اگر شهادت نصيبشان نشود متأثر مي شوند، و آن طور مادران را مي سازد كه جوان هاي خودشان را از دست مي دهند و باز مي گويند باز هم يكي دو تا داريم.

30/ 3/ 61

شهادت به خاطر دفع قدرتها

ما جوان هايمان تا كنون آن قدر شهيد داده اند، تا كنون مادرها اين قدر شهيد داده اند ، پدرها آن قدر شهيد داده اند، جوان ها آن قدر خون خودشان را داده اند براي اين كه شر اين قدرتهاي بزرگ از سر ايران كم بشود.

14/ 3/ 62

شوق شهادت

الآن شما در اين عصر كه ملاحظه مي كنيد جوان هايي هستند كه واقعاً فداكاري مي كنند ، واقعاً رو به شهادت مي روند. كساني هستند كه واقعاً جوان هايشان را به شهادت مي فرستند و خوشحال هم هستند.

27/ 6/ 62

جوانان شيفته شهادت

الآن ما مي بينيم كه اين جوان هاي ما كه دارند مي روند در جبهه ها، براي شهادت مي روند ، اينها همين اند ، اينها براي اين كه در ذائقه شان خوش آمده

است اين معنا، اين را از خدا مي دانند چون از خدا مي دانند از اين جهت سخت برايشان نيست.

29/ 12/ 63

عجز از درك ارزش الهي جوانان

جوانان عزيز متعهدي كه هر يك از آن ها ارزش هاي الهي اي دارند كه ما از درك آن عاجزيم، شهيد شده اند و معلول گرديده اند و به اسارت درآمده اند و ملتي كه مشتاقانه در راه خدا از جان و مال و منال خود گذشته اند و داغ عزيزان خود را به جان خريده اند.

16/ 5/ 65

آثار امر به معروف و نهي از منكر از منظر امام راحل

آثار امر به معروف و نهي از منكر از منظر امام راحل

بايد كوشش كنيد تا طرز حكومت اسلام و رفتار حكام اسلامي رابا ملتهاي مسلمان به اطلاع دنيا برسانيد تا زمينه فراهم شود كه حكومت عدل و انصاف به جاي اين حكو متهاي استعمارزده كه اساس آن بر ظلم و

چپاولي است بر قرار شود ،اگر قشرهاي جوان از هر طبقه كه هستند ماهيت حكومت اسلام را كه با كمال تأسف جز چند سالي در زمان پيغمبر اسلام -صلي اللّه عليه و آله-و در حكومت بسيار كوتاه اميرالمومنين-عليه السلام-جريان نداشت،بفهمند،اساس حكومتهاي ظالمانه ي استعماري ومكتبهاي منحرف كمونيستي و غيره،خود به خود بر چيده مي شود.

صحيفه امام ج2،ص346

سيد الشهدا-سلام اللّه عليه-با چند نفر از ارحامشان،از مخدّراتشان قيام كردند.چون قيام اللّه بود،اساس سلطنت آن خبيث را به هم شكستند.در صورت ايشان كشته شد لكن اساس سلطنت را ،اساس سلطنتي كه مي خواست اسلام را به صورت سلطنت طاغوتي در آورد.خطري كه معاويه و يزيد براي اسلام داشتند اين نبود كه غضب خلافت كردندكاين يك خطر ،كمتر از آن بود:خطري كه اينها داشتند

اين بود كه اسلام را به صورت سلطنت در مي خواستند بياورند،ميخواستند معنويت را به صورت طاغوت در آورند،به اسم اينكه«ما خليفة رسول اللّه هستيم»اسلام را منقلب كنند به يك رژيم طاغوتي.اين مهم بود.آنقدري كه آين دو نفر ضرر به اسلام مي خواستند بزنند يا زدند جلوتري ها آنطور نزدند.اينها اصل اساس اسلام را وارونه مي خواستند بكنند.سلطنت بود،شرب خمر بود،قمار بود در مجالسشان.«خليفةرسوت اللّه»و در مجلس شرب خمر؟!و باز«خليفة رسول اللّه»نماز هم ميرود در جماعت مي خواند!اين خطر از براي اسلام خطر بزرگ بود.اين خطررا سيد الشهداء رفع كرد.قضيه قضيهء غضب خلافت فقط نبود .قيام سيد الشهداء -سلام اللّه عليه-قيام بر ضد سلطنت طاغوتي بود .آن سلطنت طاغوتي كه اسلامرا مي خواست به آن رنگ درآوردكه اگر توفيق پيدا مي كردند،اسلام يك چيز ديگري مي شد.اسلام ميشد مثل رژيم 2500 ساله سلطنت.اسلامي كه آمده بود و ميخواست رژيم سلطنتي را و امثال اين رژيم ها را به هم بزند و يك سلطنت الهي در دنيا ايجاد كند،مي خواست «طاغوت» را بشكند و «اللّه»را به جاي او بنشاند،اينها مي خواستند كه كه اللّه را بردارند،«طاغوت»را جايش بنشانند.همان مسائل جاهليت و همان مسائل سابق.كشته شدن سيد الشهدا-سلام اللّه عليه-شكست نبود چون قيام اللّه بود،قيام اللّه شكست ندارد.

صحيفه امام:ج8،ص9

ما موظفيم كه بهانه دست اين اشخاصي كه غرض دارند ندهيم.هر يك خودمان را مواظبت كنيم و پاسداري از خودمان بكنيم؛وهر يكمان از رفقا فرض كنيد پاسداري بكند.آقا خودش را حفظ بكند؛و مأمور حفظ شما و شماو شما هم هست.نه اين است كه مأموراست ،(براي)خودش؛مأمور است خودش نماز بخواند؛نخير مأمور است كه شما را وادار كند به نماز خواندن؛همه

مأموريم.خودش فقط مثلا بد گوئي به مردم نكند بي جهت؛اين خودش هست؛اگر شما هم كرديد؛اين مكلف است؛يعني تكليف الهي دارد به اينكه جلوي خودتان را بگيرد.امر به معروف و نهي از منكر دو اصلي است در اسلام،كه همه چيز را ميخواهد اصلاح كند؛يعني با اين دواصل ميخواهد تمام

قشرهاي مسلمين را اصلاح بكند.به همه مأموريت داده،به همه،به تمام افراد زير پرچم مأموريت داده كه بايد وادار كنيد همه را به كارهاي صحيح؛و جلوگيري كنيد از كار هاي فاسد.اينطور نيست كه شما فقط يك مأموريتي داريد ،و آن است كه خودتان يك كارهاي خوبي بكنيد،از كار بد احتراز كنيد.مأموريت زيادتر از اين است،خودتان و همه را ،هم خودتان،هم همه را.و هيچ فرقي هم بين قشرها در اين امر نيست كه همه بايد اطاعت خدا خدا بكنند،و همه بايد حفظ اين پاسداري را بكنند،مهم اين است

صحيفه امام؛ج10؛ص111

بايد كاري كرد كه ملت ها هر جا هستند،ملتها بفهمند تكليف خودشان را .اگر بخواهيد و بخواهندو دانشمندها بخواهندو علماي همه ي بلاد اسلامي و دانشگاههاي همه ي بلاد اسلامي بخواهند مشكله ي اسلام و ممالك اسلامي حل بشود ،بايد مردم را بيدار كنند؛اين مردمي كه با تبليغات چند صد ساله،به آنها باورانده بودند كه نمي شود با آمريكا يا با شوروي مخالفت كرد، و الان هم باور ملتهاي ديگري هست.بايد اينها(را)به ايشان فهماند كه ميشود.

بهتر دليل بر اينكه يك امري ممكن است ،وقوع اوست و اين امر واقع شد در ايران.دولت هاي ذيگر،ملتهاي ديگر گمان نكنند كه ايران از آنها عُدّه وعِدّه بيشتر داشت خير،شايد در عشاير عراق بيشتر از ايران اسلحه باشد،لكن مغزهاي اينها را به واسطه ي تبليغات دامنه

داري كه شده است،شست و شو كرده اند و از اسلام مأيوس كردها اند،و اين مغز ها را پر كرده اند

از اينكه با اين قدرتها نمي شود طرف شد.اين چيز هائي است كه با تبليغات خود آنهاو عمّال آنهادر داخل ممالك تحقق پيدا كرده است.

بايد آنهائي كه در همه ي ممالك هستند ،آنهايي كه دلشان براي مردم مي تپد،آنهايي كه به اسلام اعتقاد دارند و براي اسلام ميخواهند خدمت كنند،هر كدام در محل خودشان،ملت خودشان را بيدار كنند؛تا ملت،خودشان را گم كرده اند.هرچه در ذهنشان وارد مي شود،اين (است)كه نمي شود با اين قدرتها طرف شد،اينها چه ها و چه ها خواهند كرد.بايد از مغز ملت هااين«نمي شود ها»رابيرون كرد و به جاي آن،«مي شود ها»را گذاشت.نه،مي شود اين كار را كرد .

صحيفه ي امام؛ج13،ص85

تمام انبيااز صدر بشريت و بشريت ،از آن وقتي كه آدم عليه السلام_آمده تا خاتم انبيا _صلي اللّه عليه و آله و سلم_تمام انبيا براي اين بوده است كه جامعه را اصلاح كنند؛فرد را فداي جامعه مي كردند.ما فردي بالاتر از خود انبيا نداريم.ما فردي بالاتر از خود ائمه نداريم_عتيه السلام_اين فردها خودشان را فدا مي كردند براي جامعه.خداي تبارك و تعالي مي فرمايد كه انبيا را ما فرستاديم،بينات به آنها داديم،آيات به آنها داديم،ميزان برايشان داديم و فرستاديم ليقوم الناس بالقسط؛1(غايت اين است كه مردم قيام به قسط بكنند،عدالت اجتماعي در بين مردم باشد،ظلمتها از بين برود،ستمگرها از بين برود،ضعفها به آنها رسيدگي بشود،قيام به قسط بشود.دنبالش هم مي فرمايد؛و انزلنا الحديد.تناسبِ اين چيست؟تناسب اين است كه با حديد بايد اينها انجام بگيرد؛با بينات،با ميزان و با حديد.فيه باس شديد؛يعني

اگر شخصي يا گروهي بخواهند يك جامعه را تباه كنند ،يك حكومتي را كه حكومت عدل است،تباه كنند،با بينات با آنها بايد صحبت كرد.نشنيدند،با موازين،موازين عقلي صحبت كرد.نشنيدند با حديد.

صحيفه امام؛ج 15،ص215

اي ائمه ي جمعه ي بلاد و كشورهاي اسلامي،بايد چه كرد؟چرا ما به اين روز نشانده شديم كه آمريكا از آن ور دنيا بيايد و مقدرات علماي اسلام را تعيين كند...ما نبايد از تاريخ رسول اللّه عبرت بگيريم؟يك نفر آدم پا شد و همچو كارهايي كرد.ما نبايد از تاريخ عالم عبرت بگيريم كه يك نفر موسي پا شد و با فرعون چه كرد؟ما بايد عبرت بگيريم.آقا آن روز پيغمبر اكرم عده اي همراهش نبود،خودش بود و خدش با همه ي دشمنها،حتي عشيره ي خودش دشمنش

بودند.لكن اتكال به خدا،توجه به او ،فناي در او كار را پيش برد.نمي شود كه انسان هم خود پرست باشد هم خدا پرست.نمي شود كه انسان هم منافع خودش را ملاحظه كند و هم منافع اسلام.بايد يكي از اين دو تا باشد،يا بايد الهي باشد يا شيطاني،اين دو راه است.شما علاج بكنيد مردم را به اينكه از اين هواهاي نفساني بيرون بروند.

صحيفه امام؛ج17،ص209

آنهايي كه به ما اشكال مي كنند كه شما چرا سازش نمي كنيد با اين قدرتهاي فاسد،آنها از باب اين كه همه چيز را با چشم مادي ملاحظه مي كنند،با چشم طبيعي حل و فصل اشيا را مي كنند.آنها نمي انند كه انبياي خدا چه رويه اي داشتند؟با ظالم چگونه برخورد مي كردند؟يا ميدانند و خودشان را به كوري و كري مي زنند؟سازش با ظالم ،ظلم بر مظلومين است،سازش با ابر قدرتها،ظلم بشر است.آنهايي كه به ما مي

گويند سازش كنيد،آنها يا جاهل هستند يا مزدور.سازش با ظلم،يعني اينكه دست ظالم را باز كن تا ظلم كند.اين خلاف رأي تمام انبياست.انبياي عظام،تا آنجا كه توانستند جديت كردند كه ظلم را از اين بشر بزدايند،به موعظه ،به نصيحت،به امر به معروف،به نهي از منكر،به انزلنا الحديد فيه باس شديد،2(«آخر الدواءالكي»3(بعد از آنكه موعظه نشد،نصيحت نشد،آخر دوا اين است كه داغش كنند.

شمشير آخر دو است.

صحيفه امام؛ج18،ص500

براي تحقق اهداف اسلامي،كه در مقدمه آن كوتاه كردن دست قدرتمندان منحرف و مخالف اسلام از كشورهاي اسلامي و رفع موانع داخلي و خارجي مي باشد،همت گمارند؛و با احزاب و حكومتها و گروهها و اشخاصي كه با نهضت هاي اسلامي ،كه بحمد اللّه تعالي در آستانه ي رشد و شكل گيري است،مخالفند مقابله نموده،و مبارزه با آنها را تا سرتا سر جهان سر لوحه ي برنامه هايخودقراردهند؛ومطمئن باشند كه با وعده ي صريح خداوند تعالي،توفيق پيشرفت حاصل شود و مظلومان از دست ستمگران نجات يابند.

صحيفه امام؛ج19،ص22

1-اشاره به آيه ي 25 سوره ي حديد:«لقد ارسلنا رسلنا بالبينات و انزلنا معهم الكتاب و الميزان ليقوم و انزلنا معهم الحديد فيه باس شديد و منافع للناس و ليعلم اللّه من ينصره و رسله بالغيب انّا اللّه قويّ العزيز»همانا ما پيامبران خود را با ادله و معجزات فرستاديمو برايشان كتاب و ميزان و عدل نازل كرديم تا مردم به راستي و عدالت گرايند و آهن را ،كه در آن سختي و كارزار و نيز منافع بسيار بر مردم است،براي حفظ عدالت آفريديم تا خدا بداند كه چه كسي با ايمان قبلي ،او و رسولانش را ياري خواهد كرد،همانا خدا قوي و مقتدر است

2-سوره حديد

آيه 25:آهن را)آفريديم و(فرو فرستاديم كه در آنسختي فراوان است

3-داغ كردن،آخرين راه درمان است

قلم از منظر امام خميني (ره)

قلم از منظر امام خميني (ره)

- قلم شما اگر ارشادي باشد، ملت را به راه راست هدايت مي كند و مي تواند مردم را ازانحرافات نجات دهد.

- اگر قلم ها و بيان ها و علم ها و تعليم ها و آموزش ها براي خدا باشد، مغزها را الهي تربيت مي كنند و اگر چنان چه بر خلاف اين باشد، مغزها، مغزهاي غرورمند، مغزهاي طاغوتي از آن پيدا مي شود.

- قلم ها اگر در دنيا براي خدا و براي خلق خدا به كار بيفتند، مسلسل ها كنار مي رود و اگر براي خدا و براي خلق خدا نباشد مسلسل ساز مي شود.

- آن قدري كه قلم و بيان به خدمت بشر بوده است، مسلسل ها نبودند... . قلم و علم و بيان است كه مي تواند بشر را بسازد، نه مسلسل و نه ساير قواي تخريب كننده.

- دماء شهدا اگر چه بسيار ارزشمند و سازنده است، لكن قلم ها بيشتر مي توانند سازنده باشند و اصولاً شهدا را قلم ها مي سازند و قلم ها هستند كه شهيد پرورند.

- اي قشرهاي روشنفكر و اي قشرهاي نويسنده! قلم ها و گفتار خودتان را در راه اين مستضعفين صرف كنيد... قلم ها را در راه خدمت به اين خلق به كار بيندازيد.

- قلم ها اگر لغزش پيدا كنند، يك ملت را مي لغزاند.

- قلمي فايده دارد كه بيدارگر توده هاي مردم باشد.

- قلمي آزاد است كه توطئه گر نباشد.

- آن كسي قلمش قلم انساني است كه از روي انصاف بنويسد.

- كساني كه اهل قلم هستند، اهل بيان هستند، كوشش كنند كه مردم را دعوت به وحدت بكنند.

- اميدوارم كه بشر به رشدي برسد كه مسلسل ها را به قلم تبديل

كند.

- آن وقتي مردم به مقاصد اسلامي _ انساني و به كمال دانش و علم مي رسند كه قلم ها بر مسلسل ها غلبه كند و ميدان، ميدان قلم باشد، ميدان علم باشد.

- كسي كه قلم به دست مي گيرد، بداند كه مورد سؤال قرار مي گيرد كه اينكه نوشتي، چه بود؟

- بدانيد كه اين قلم ها كه در دست شماست، در محضر خداست الان، و هر كلمه اي كه نوشته بشود، بعد سؤال مي شود كه چرا اين كلمه نوشته شده است.

- قلم بايد دست اشخاص صالح باشد، دست اَفاضِل باشد. وقتي قلم به دست اراذل افتاد، مفسده ها زياد خواهد شد.

- قلمي فايده دارد كه بيدارگر توده هاي مردم باشد .

- شهدا را قلم ها مي سازند و قلمها هستند كه شهيد پرورند .

- دماء شهدا اگر چه بسيار ارزشمند و سازنده است ، لكن قلم ها بيشتر مي توانند سازنده باشند .

- قلم ، خودش يكي از اسلحه هاست ؛ اين قلم بايد دست اشخاص صالح ، و دست افاضل باشد .

- اشخاصي كه قلم در دستشان است متوجه باشند كه قلم آنها ، زبان آنها ، در حضور خداست .

- همت بگماريد كه قلم و بيان خويش را براي تعالي اسلام و كشور و ملت خود به كار گيريد .

- قلم ها اگر در دنيا براي خدا و براي خلق خدا به كار بيفتد ، مسلسلها كنار مي رود .

- شما كوشش كنيد كه با بيان و قلم ، مسلسل ها را كنار بگذاريد و ميدان را به قلمها و به علم ها و به دانش ها واگذار كنيد .

- قلم ها اگر در دنيا براي خدا و براي خلق

خدا به كار بيفتد ، مسلسل ها كنار مي رود ، و اگر براي خدا و براي خلق خدا نباشد مسلسل ساز مي شود .

- آن كسي قلمش قلم انساني است ، كه از روي انصاف بنويسد .

- قلمي آزاد است كه توطئه گر نباشد .

- مسئوليت بزرگ شما امروز قلم هايي است كه در دست شماست .

- آن قدري كه بشر از قلم هاي صحيح نفع برده است، از چيز ديگر نبرده است، و آن قدر كه ضرر كشيده است، از چيزهاي ديگر نبرده است.

- قلم ها و بيان ها با مغزهاي مردم رابطه دارند.

- اين قلم ها، بسياري شان با اسم اسلام است و نه براي اسلام. اين عهد بزرگي است به دوش شما و مسؤوليتي بزرگ است. و بدانيد كه يك روز از باب اين مسؤوليت سؤال خواهد شد قلم و بيان در خدمت تعالي اسلام، كشور و ملّت

به آن دسته از تحصيل كردگان و روشن فكران و دانشمندان كه به مرض غرب و شرق زدگي مبتلا نيستند و حاضر نيستند شرف اسلامي، ملي و ميهني خود را فداي اميال قدرتمندان كنند يا در راه لذات و شهوات زودگذر فدا نمايند، عرض مي كنم همت بگماريد كه قلم و بيان خويش را براي تعالي اسلام و كشور و ملت خود به كار گيريد و با توده هاي محروم هم صدا و هم دست شويد كه آزادي از چنگال شرق و غرب را كه امروز نصيبتان شده حفظ كنيد و در اين خدمت از هيچ كوششي و مجاهده اي دريغ ننماييد كه براي هيچ يك از ملت هاي جهان اين فرصت نبوده است و يا براي كمتر ملتي اين فرصت پيش آمده

است. خداوند همه ما را توفيقِ شناخت وظيفه، عنايت فرمايد.(1) شغل نويسندگي براي افراد شايسته يك واجب كفايي است

گويندگاني كه هر جا ما داريم، در سرتاسر كشور، چه گويندگاني كه از طبقه روحاني هستند و اهل منبر و چه گويندگاني كه از ساير طبقات هستند و نويسندگان در هر جا كه هستند، چه در حوزه هاي علميه و چه در دانشگاه ها و چه در ساير جاها هستند، بايد با گفتار خودشان و نوشتار خودشان به اين كشور خدمت كنند. عذر نيست براي آن ها كه چون من وارد به يك شغلي نيستم پس نويسندگي هم نكنم. شغل، امروز يك امري است كه براي آن اشخاصي كه شايسته هستند و ايران احتياج به آن شغل ها دارد، واجب كفايي است.(2) مسؤوليت بزرگ شما قلم هايي است كه در دست شماست.

مسؤوليت بزرگ شما امروز قلم هايي است كه در دست شماست. اداره شما مثل يك اداره دولتي نيست كه هر چه در آن واقع شود در همان جاست، مگر گاهي به مردم بگويند، اما قلم ها اگر لغزش پيدا كنند يك ملت را مي لغزاند. راديو تلويزيون، دستگاهي است كه اگر فاسد باشد يك ملت را فاسد مي كند. الان همه، راديو را گوش و تلويزيون را نگاه مي كنند. معصيتي اگر اتفاق بيفتد، در محضر همه مردم است. اگر خداي نخواسته قلم هاي شما بلغزد و از تعهدي كه براي خداي تبارك و تعالي بايد داشته باشيد غفلت بكنيد اين جور نيست كه تنها به شما و دوستان و هم مذهب و هم دين شما ضرر بزند، به همه ضرر مي زند، پس يك ضرر كوچك نيست. شما كه روزنامه كثيرالانتشاري در دستتان است بايد توجه كنيد

كه مسؤوليت بسيار خطيري پيش مردم و ملت هاي جهان داريد كه اگر ارشاد كنيد مردم را، بالاتر از اطاعت هايي است كه در گوشه خانه و يا يك مجلسي كه چند هزار نفر هستند مي باشد. قلم شما، اگر ارشادي باشد، ملت را به راه راست هدايت مي كند و مي تواند مردم را از انحرافات نجات دهد.(3) اين قلم كه در دست شماست در محضر خداست.

در نوشته هايتان به خدا توجه داشته باشيد، بدانيد كه اين قلم كه در دست شماست در محضر خداست و اگر هر كلمه اي نوشته شود، بعد سؤال مي شود كه چرا اين كلمه نوشته شده است. اگر به جاي اين كلمه بشود يك كلمه خوبتر نوشت، از شما سؤال مي كنند چرا اين كلمه زشت را نوشته ايد. ان شاءاللّه خداوند همه ما تأييد كند. موفق باشيد.(4) قلم در خدمت تربيت بشر

قلم به دست بگيريد براي تربيت بشر، آن قدري كه بشر از قلم هاي صحيح نفع برده است، از چيزي ديگر نبرده است و آن قدر كه ضرر كشيده است، از چيزهاي ديگر ضرر نبرده است. قلم ها و بيان ها با مغزهاي مردم رابطه دارند. اگر قلم ها و بيان ها و علم ها و تعليم ها و آموزش ها براي خدا باشد، مغزها را الهي تربيت مي كنند و اگر چنان چه برخلاف اين باشد، مغزها، مغزهاي غرورمند، مغزهاي طاغوتي از آن پيدا مي شود.(5) معيار ارزش قلم

عمده آن جهت و غاياتي است كه در افعال انسان و در آلاتي كه انسان درست مي كند و در علم و دانش و ساير چيزهايي كه افعال انسان است آن چيزي را كه جهت مي دهد آن غايات است، آن چيزهايي است كه براي آن چيزها قلم ها وجود

پيدا كرده است، مسلسل ها وجود پيدا كرده است، علم و دانش وجود پيدا كرده است. اگر غايات و مقاصد و آن چيزهايي كه براي او اين ها وجود پيدا كرده است الهي باشد، هم قلم و هم مسلسل و هم علم و دانش و هم هر عملي ارزش پيدا مي كنند، ارزش الهي.

ارزش قلم به غايتي است كه براي او قلم زده مي شود. ارزش مسلسل هم به غايتي است كه براي او مسلسل كشيده مي شود. اگر اين ارزش غايي نباشد و اگر آن مقصد، مقصد انساني و الهي نباشد، نه مسلسل آلتي است كه به درد بخورد و نه قلم، و خطر قلم بيشتر از مسلسل است و خطر بيان بيشتر از توپ و تانك است و خطر علم بيشتر از همه اين هاست لكن اگر چنان چه به خدمت خلق باشد و به دستور انسان باشد و در خدمت انسان باشد و در خدمت خداي تبارك و تعالي باشد، تمام اين ها ارزش پيدا مي كنند، مسلسل هم همچون قلم مي شود، قلم هم همچون مسلسل. بايد بشر به فكر اين باشد كه آن چيزهايي كه مقصد است و براي تربيت انسان است، براي آموزش انسان است، براي تعليم انسان است، جهت به آن بدهد.(6) قلم هاي مسلسل ساز

قلم ها اگر در دنيا براي خدا و براي خلق خدا به كار بيفتد مسلسل ها كنار مي رود و اگر براي خدا و براي خلق خدا نباشد مسلسل ساز مي شود. ابزار كوبنده انسان با دست قلم دارها و با دست علمايي كه در همه دانشگاه ها هستند، با دست آن ها وجود پيدا كرده است و همه ترقيات بشر هم با دست علما و بيان و قلم علما وجود پيدا

كرده است.(7) اميدواريم بشر مسلسل ها را به قلم تبديل كند

ما اميدواريم كه بشر به رشدي برسد كه مسلسل ها را به قلم تبديل كند. آن قدري كه قلم و بيان به خدمت بشر بوده است مسلسل ها نبودند. مسلسل ها غالبا در خدمت ابرقدرت ها بودند و براي تباهي بشر بوده اند و اسلام هم كه امر فرموده است به اين كه جهاد بكنند و دفاع بكنند و البته محتاج به همه ابزار جنگي است، اساس بر اين است كه دفاع از حق بكنند و حق را و علم را جانشين مسلسل بكنند. قلم و علم و بيان است كه مي تواند بشر را بسازد، نه مسلسل و نه ساير قواي تخريب كننده.(8) استفاده از قلم در راه آزادي ملت و نشر فرهنگ اسلامي

آقايان، شما نويسندگان الان تكليف بسيار بزرگي به عهده تان هست، پيشتر قلم شما را شكستند، الان قلم شما باز است لكن استفاده از قلم، در راه آزادي ملت، در راه تعاليم اسلامي بكنيد. اين ملت كه مي بينيد، تمامشان زير بيرق اسلام است كه وحدت پيدا كردند، اگر نبود قضيه وحدت اسلامي، ممكن نبود اجتماع اين ها، الان از بچه چند ساله تا پيرمرد هشتاد ساله همه با هم، اين ها در اين نهضت شركت دارند و همه با هم در اين پيروزي شركت دارند.(9) شهدا را قلم ها مي سازند و قلم ها هستند كه شهيدپرورند

اهميت انتشارات، مثل اهميت خون هايي است كه در جبهه ها ريخته مي شود. و «مداد العلماء افضل من دماء الشهداء» دماء شهدا اگر چه بسيار ارزشمند و سازنده است، لكن قلم ها بيشتر مي توانند سازنده باشند و اصولاً شهدا را مي سازند و قلم ها هستند كه شهيدپرورند. از اين روست كه شما

بايد به ارزش كار خود توجه داشته باشيد و بدانيد هر عملي كه ارزشش بيشتر باشد، مسؤوليتش سنگين تر است.(10) حفظ قلم براي جلوگيري از تفرقه

لازم است جوان هاي متعصب و طلاب تازه كار از زبان و قلم خود جلوگيري كنند و در راه اسلام و هدف مقدس قرآن از اموري كه موجب تشتت و تفرقه است، خودداري نمايند.(11) اهل قلم به جامعه اميد بدهند

آن هايي كه اهل فكرند، اهل قلمند، آن هايي كه صالحند، اين صلحا بايد بنشينند و در صدد اين باشند كه اميد بدهند به اين جامعه، اين مردم احتياج به اميد دارند، ديگران دارند اين ها را نااميد مي كنند، ديگران مي گويند كه همه به هم ريختند اصلاً مملكتي نيست اين جا، مايي كه بايد همه كوشش كنيم به اين كه نخير نظامي هست اين جا و اين نظامي است كه بهتر از نظام هاي ديگري است.(12) همه نويسندگان مكلفند به حفظ نظام

من به همه اشخاصي كه قلم در دستشان است، زبان گويا دارند مي خواهم سفارش كنم كه متوجه باشند كه قلم آن ها، زبان آن ها در حضور خداست، فردا مؤاخذه دارد، صحبت، سر دولت و رياست جمهور و اين ها نيست، صحبت سر نظام است، نظام اسلام است؛ آقاي خامنه اي سلمه اللّه باشند رييس جمهور يا يك كس ديگر، آقاي موسوي نخست وزير باشند يا يك كس ديگري، اين مطرح نيست، مطرح نظام جمهوري اسلامي است، ما مكلفيم به حفظ او، همه نويسنده ها مكلفند به حفظ نظام.(13) رسالت تاريخي نويسندگان و شعرا

امروز تكليف همه شما آقاياني كه از خارج تشريف آورديد، شعراي شما، نويسندگان شما، گويندگان شما، اين است كه شعرا در اشعارشان قضاياي اين انقلاب را منعكس كنند، اگر

توانستند در مجامع عمومي و اگر نتوانستند حتي در مجامع خصوصي هم محفوظ بماند براي نسل هاي آتيه اي كه فرزندانشان الان بعضي شان از كوچولوهايي كه در 22 بهمن متولد شده اند و آن هايي كه در طول تاريخ مي آيند.

بايد مردم جهان را، مستضعفان جهان را آگاه كنيد، آگاه كنيم به اين كه چه مصايبي بر اين ها وارد شده است و در تحت چه شرايطي زندگي مي كنند و آنان كه به آن ها حكومت مي كنند تحت چه شرايطي هستند و وضع زندگي مالي شان چطور است. و آن هايي كه از دولت هاي اسلامي هستند، ذخاير خودشان را به كجا خرج مي كنند و در جيب كي مي ريزند در عين حالي كه ملت هاي آن ها گرسنه هستند، ملت هاي آن ها فقير هستند و بسياري از آن ها از گرسنگي تلف شدند و اين ها ذخاير خودشان را، ذخايري كه مال خود اين ملت است و آن ها غاصب هستند، به جاي اين كه براي ملت خودشان ولو عشري از اعشار آن را خرج مي كردند و اين ها به رشد مي رسيدند، تمامش را تسليم مي كنند به آن هايي كه دشمن اسلامند.

شعرا در طول تاريخ بايد بنويسند اين امور را و به شعر، مردم را بيدار كنند و نويسندگان اگر مي توانند در نطق ها و نوشته هاي خودشان، در مجامعي كه مي روند در شهرهاي خودشان، در كشورهاي خودشان مسايل ايران را ابلاغ كنند و اگر نمي توانند در كتب و رساله هاي خودشان ثبت كنند كه بعدها وقتي كه مردم در نسل هاي بعد مي آيند، ببينند كه دشمن هاي آن ها كي هست و دوستان آن ها كي و تكليف آن ها با دوستانشان و دشمنانشان چيست.

اگر ما در تبليغ قصور كنيم، اگر ما در گفتن و نوشتن شعر و نثر و

همه نحو نوشتن و گفتن قصور كنيم، ما مديون نسل هاي آينده هستيم كه ممكن بود با نوشته هاي شما، با نوشته هاي نويسندگان عزيز و با اشعار آن ها، بيدار بشوند و مطلع بشوند بر اين كه بر اين ملت ها در اين زمان چه گذشته است و ماها چه تحمل رنج ها كرديم، بلكه آن ها درصدد علاج برآيند، و امروز نيز ما بايد درصدد علاج برآئيم.

همه شما و همه ملت هاي ضعيف دردها را مي شناسند، مي دانند كه از كجا صدمه مي بينند و كي به آن ها صدمه مي زند و چه رژيمي آن ها را تحت فشار قرار مي دهد و درمان را بايد بدانند كه تا جهان، مبتلا به اين جنايتكاران است و وابستگان به اين جنايتكاران، روي خوش نخواهد ديد.(14) پي نوشت ها : 1 _ 22/11/62 _ پيام به مناسبت پنجمين سالگرد پيروزي انقلاب اسلامي، صحيفه نور، ج 18، ص 238 _ 239.

2 _ 26/10/61 _ بيانات امام در جمع گروهي از كاركنان صنايع دفاع و... صحيفه نور، ج 17، ص 152.

3 _ 12/3/60 _ بيانات امام در جمع كاركنان كيهان _ صحيفه نور، ج 14، ص 258 _ 257.

4 _ 15/10/59 _ بيانات امام در جمع اعضاي هيأت تحريريه مجله سروش، صحيفه نور، ج 13، ص 251.

5 _ 6/10/1359 _ در جمع مسؤولان نهضت سواد آموزي، صحيفه نور، ج 13، ص 253.

6 _ 6/10/1359 _ در جمع مسؤولان نهضت سواد آموزي، صحيفه نور، ج 13، ص 229.

7 _ 6/10/1359 _ در جمع مسؤولان نهضت سواد آموزي، صحيفه نور، ج 13، ص 229.

8 _ 6/10/1359 _ در جمع مسؤولان نهضت سواد آموزي، صحيفه نور، ج 13، ص 228.

9 _ 30/11/57 _ بيانات امام

در جمع اعضاي كانون نويسندگان ايران، صحيفه نور، ج 5، ص 101.

10 _ 8/2/61 _ بيانات امام در جمع مسؤولان و نويسندگان دايره انتشارات سپاه پاسداران، صحيفه نور، ج 16، ص 137.

11 _ 4/8/43 _ پيام امام به ملت ايران، صحيفه نور، ج1،ص112.

12 _ 4/11/1359 _ در جمع نمايندگان مجلس و اعضاي هيأت دولت، صحيفه نور، ج 14، ص 23.

13 _ 8/6/65 _ در ديدار رييس جمهور، نخست وزير و هيأت دولت به مناسبت هفته دولت، صحيفه نور، ج 20، ص 37.

14 _ 21/11/61 _ بيانات امام در جمع مهمانان خارجي شركت كننده در مراسم بزرگداشت دهه فجر، صحيفه نور، ج 17،

ص192.

برگرفته از :

گلبرگ - تير 1384، شماره 64

گلبرگ - تير 1385، شماره 76

گلبرگ - تير 1383، شماره 52

ياس - خرداد 1385، شماره 39

اشارات - تير 1387، شماره 110

مجله هنر ديني، شماره 10

فصلنامه معرفت، شماره 31

تهيه كننده : حجت الله مومني

منبع : راسخون

جايگاه دانشگاه از ديدگاه امام خميني (ره)

جايگاه دانشگاه از ديدگاه امام خميني نويسنده:سيد فضل الله موسوي چكيده:

اين مقاله با توجه به برخي بيانات امام خميني(رحمت الله عليه)درخصوص دانشگاه ها، استادان و دانشجويان نگارش يافته است. نظر كلي معظم له اين است كه مبداءِ همه تحولات و مقدرات يك كشور، دانشگاه است؛ و دانشگاه است كه يك كشور را اصلاح يا تباه مي كند؛ و لذا متذكر مي شوند كه «ما بايد دانشگاه اسلامي داشته باشيم.»، بدين معني كه دانشگاه ها بايد استقلال داشته باشند و وابسته به شرق و غرب نباشند. و اين مسأله را به استادان و دانشجويان توجه مي دهند كه دانشگاه ها و درنهايت مملكت به دست اجانب و منفعت طلبان نيفتد. درضمن بيان مي دارند كه دانشگاه ها دو كار عمده

دارند: يكي، تربيت و اصلاح انسانها؛ و ديگر، تربيت دانشمندان و متخصّصان. به نظر امام (رحمت الله عليه)هر دو كار بايد در كنار يكديگر انجام شود. در پايان، ضمن اشاره به توسعه مراكز علمي و تحقيقاتي و تهيه امكانات و تشويق مخترعان و مكتشفان و متخصّصان متعهد، جوانان را به پايداري در تحقق اين امور و ايستادگي دربرابر انحرافها از اين اصول وامي دارند.

امام خميني(رحمت الله عليه)براي دانشگاه، دانشگاهيان و دانشجويان، پيامها و سخناني بيان فرموده اند كه اگر با دقت و از ابعاد گوناگون تجزيه و تحليل شوند، راه نجات يك ملت و كشور در دنيا و آخرت مشخص و در صورت عمل به آن رهنمودها، اين نجات محقق مي شود. اهميت دانشگاه

ايشان در بيانات متعدد خويش با عبارات گوناگون اين مطلب را متذكر شده اند كه «دانشگاه، مبداءِ همه تحولات است». هم چنين در مواردي ديگر با بكارگيري اصطلاحات «مقدرات» و «سرنوشت»، دانشگاه را منشاءِ اين مقدرات و سرنوشت مي دانند و آن را در رأس امور مي خوانند؛ از جمله: «مقدرات اين مملكت، دست اين دانشگاهي هاست»، «از دانشگاه (است كه) بايد سرنوشت يك ملت تعيين شود» و «دانشگاه كه رأس امور هست و تقديرات يك كشوري، مقدرات يك كشوري بسته به وجود آنهاست، بايد جديّت كنند كه روي خودشان را از غرب و شرق برگردانند».

دانشگاه از ديدگاه امام خميني(رحمت الله عليه)آن قدر اهميت دارد كه اگر نقش واقعي خود را نداشته باشد، همه چيز مملكت ازدست خواهد رفت. ايشان در جمله اي اين اهميت را گوشزد كرده اند: «اگر دانشگاه را ما سست بگيريم و از دست برود، همه چيزمان از دستمان رفته است». بنابراين، مي توان نتيجه گرفت كه دانشگاه هم

منشاءِ دردها و فسادهاي موجود و هم منشاءِ اصلاح كشور است و بسته به اينكه دانشگاه ها، استادان و دانشجويان چه جهت گيريهايي داشته باشند، ثمرات آن نيز مشخص خواهد شد. امام خميني (رحمت الله عليه)در كلامهاي خود، به اين دو جهت گيري كاملاً مجزا و مشخص، بطور صريح اشاره فرموده اند. درباره جهت گيري اوّل چنين اظهار مي دارند: «اميدوارم احساس كرده باشيد كه همه دردهاي ايران از دانشگاه شروع شده است». و در خصوص جهت گيري دوّم مي فرمايند: «دانشگاه يك كشوري اگر اصلاح شود، آن كشور اصلاح مي شود». آنگاه در بياناتي ديگر، اين دو جهت گيري متضاد را در كنار هم قرار مي دهند و نتيجه هر يك را گوشزد مي كنند: «دانشگاه خوب، يك ملت را سعادتمند مي كند و دانشگاه غيراسلامي، دانشگاه بد، يك ملت را عقب مي زند» و در جاي ديگر مي فرمايند: «اين افرادي كه از دانشگاه مي آيند، يا مخرّب يك كشوري هستند يا سازنده آن كشور هستند» و «هر چه از خوبيها و بديها براي يك ملتي تحقق پيدا مي كند: وابستگي يا استقلال، در قيد و بند بودن و اختناق يا آزادي، تابع تربيتهاي دانشگاهي است».

پس اگر متولّيان دانشگاه افرادي خوب و صالح باشند، نسلهاي حاضر و آينده درست تربيت مي شوند و اگر افراد غيرصالح باشند، اين نسلها نيز غيرصالح تربيت خواهند شد. از اين جهت است كه امام مي فرمايند: «دانشگاه است كه امور كشور را اداره مي كند و دانشگاه است كه نسلهاي آينده و حاضر را تربيت مي كند. و اگر چنان چه دانشگاه در اختيار چپاولگرهاي شرق و غرب باشد، كشور در اختيار آنهاست». اسلامي شدن دانشگاه

اكنون كه بر اساس بيانات امام خميني(رحمت الله عليه)مشخص شد كه منشاءِ همه

تحولات و مقدرات كشور، دانشگاه است و اين كه با توّجه به جهت گيري خاصي كه در دانشگاه گرفته مي شود، تحولات و مقدرات نيز در دو جهت صلاح يا فساد شكل مي گيرد، بايد درپي يافتن راهي باشيم كه اين مقدرات و تحولات در مسير صلاح صورت پذيرد كه اگر چنين كنيم، كشور خود را تا هميشه بيمه كرده ايم. امام خميني(رحمت الله عليه)مي فرمايند: «اساتيد دانشگاه بدانند كه اگر چنان چه دانشگاه را بسازند، كشورشان را بيمه كرده اند تا آخر».

در اينجا ضروري است به اين سؤال پاسخ داده شود كه اين ساخت و اصلاح دانشگاه چگونه بايد صورت گيرد و راه آن چيست؟ امام(رحمت الله عليه)اين مطلب را هم بدون پاسخ نگذاشته و راه آن را نشان داده اند. ايشان تنها راه را اسلامي شدن دانشگاه ها مي دانند؛ و در اين باره مي فرمايند: ما «بايد اين مسأله را دنبال كنيم كه دانشگاه اسلامي شود تا براي كشور ما مفيد گردد» و نيز در جمله اي ديگر مي فرمايند: «بايد قبل از هر چيز دانشگاه اسلامي باشد. براي اينكه كشور هر چه صدمه خورده است، از كساني بوده كه اسلام را نمي شناخته اند». منظور از اسلامي شدن دانشگاه چيست؟

با اين بيان، آنچه به ذهن خواننده و شنونده خطور مي كند، اين است كه با توجه به برداشتهاي مختلفي كه در اين خصوص وجود دارد، منظور از اسلامي و دانشگاه اسلامي چيست؟ امام خميني (رحمت الله عليه)به اين مطلب هم پاسخ داده و دانشگاه اسلامي را با بياني خاص تبيين كرده اند: «معني اسلامي شدن دانشگاه اين است كه استقلال پيدا كند، و خودش را از غرب جدا كند و خودش را از وابستگي به شرق جدا كند. و يك

مملكت مستقل، يك دانشگاه مستقل، يك فرهنگ مستقل داشته باشيم». و در جمله اي ديگر نيز به مسأله استقلال اشاره مي كنند و مي فرمايند: «بايد دانشگاه ها بيدار شوند. بايد از همين دبستان تا آن آخر دانشگاه از اين افكار غرب زده تهي بشوند، و شرق روي پاي خودش بايستد».

در جمله اخير، ضمن اينكه ممكن است «شرق» را به معناي كشورهاي كمونيست قلمداد كنيم، مي توانيم به اين نتيجه هم برسيم كه منشاءِ اصلي فسادها، ناشي از غرب و غرب زدگي است كه شرق به مفهوم عام را كه شامل كليه كشورهاي غيرغربي است، نيز تحت تأثير قرار مي دهد. پس بايد از چنين فرهنگي دوري جست. به همين دليل است كه امام(رحمت الله عليه)در جايي ديگر، از كشور و رژيمي نام مي برند كه مظهر اين غرب جهانخوار و چپاولگر است و به عبارتي شيطان بزرگ است؛ و روشنفكران و متفكران دانشگاهي را از اين موضوع آگاه مي فرمايند؛ و اظهار مي دارند: «گويندگان و روشنفكران و متفكران و دانشگاهيان و دانشمندان، همه توان خود را صرف قطع اميد از دشمن اصلي ما امريكا كنند».

بنابراين، از ديدگاه امام خميني (رحمت الله عليه)معني «اسلامي شدن»، «استقلال» است؛ و استقلال يعني عدم وابستگي به مظاهر استكبار، چپاولگري، جهانخواري و فساد و به عبارتي ديگر، داشتن استقلال فكري برمبناي اصول و عقايد اسلامي. پس كليه عوامل دخيل در دانشگاه ها، خصوصا استادان، بايد به اين نكته توجه داشته باشند و در راه قطع وابستگي و كسب استقلال و درنهايت اسلامي شدن دانشگاه ها بكوشند. خودباوري و اتكا به خود

به اين ترتيب، بايد قيد و بندها و دلبستگي به غرب و يا مظاهرِ ديگرِ شبيه به آن را رها كنيم

و از آنها آزاد شويم. امّا ممكن است اين سؤال به ذهن خطور كند: بعد از قطع اين رابطه، چه مي شود؟ آيا پس از آن، در خلأ، تنهايي، بي ياوري و بدبختي قرار نخواهيم گرفت؟ آيا همه چيزمان نابود نخواهد شد و به هلاكت نخواهيم افتاد؟ براي رهايي از اين ذهنيت __ كه ممكن است در افكار برخي از مردم، بويژه استادان و دانشجويان، رسوخ كند __ بايد براي اين سؤالها پاسخي يافت. آن پاسخ، براساس گفته هاي امام (رحمت الله عليه)«خودباوري» و «اتكا به خود» و «خويشتن يابي» است؛ كه خلاءِ موجود را به بهترين وجهي پر خواهد كرد. ايشان در خطاب به دانشجويان مي فرمايند: «شما دانشجويان عزيز! خودتان درصدد اين باشيد كه از غرب زدگي بيرون بياييد. اين گمشده خودتان را پيدا كنيد. گمشده شما، خودتان هستيد». امّا اين خود را چگونه مي توان پيدا كرد؟ و آيا چگونه بودن و چگونه شدن، خودپيدا كردن است؟

طبيعتا اصطلاح «خود را يافتن» بايد مفهومي خاص داشته باشد. آنچنان «خودي» كه نه تنها جايگزين خلأ و قطع وابستگي شود، بلكه حالتي رشديابنده داشته باشد و استاد، دانشجو و دانشگاه را به بهترين وجه بسازد و آنها را از جهات مادي و معنوي، به صلاح و ساحل نجات و رشد و ترقي برساند. راه حل

از بيانات امام(رحمت الله عليه)مي توان به اين نتيجه رسيد كه اين «خود را يافتن» و «متكي به خود بودن» بايد در دو جهت مختلف، امّا در كنار هم، جامه عمل بپوشد. يكي از اين دو جهت، دانشمند و متخصص شدن افراد و تهيه و توسعه ابزارهاي رسيدن به اين مرحله است؛ و جهت ديگر، ساخته شدن افراد ازحيث معنوي و انساني است.

اين دو جهت، به خوبي و صراحت در بيانات مختلف امام(رحمت الله عليه)مشخص شده است. جهت اول (تخصّص)

در راستاي جهت اول مي فرمايند: «اگر دانشگاه ها خالي از مرداني دانشمند و متخصص شوند، اجانب منفعت طلب چون سرطان در تمام كشور ريشه دوانده و زمام امور اقتصادي و علمي ما را بدست مي گيرند و سرپرستي مي كنند». در بياني ديگر اظهار مي دارند: «مهمترين عامل در كسب خودكفايي و بازسازي، توسعه مراكز علمي و تحقيقات و تمركز و هدايت امكانات و تشويق كامل و همه جانبه مخترعين و مكتشفين و نيروهاي متعهد و متخصصي است كه شهامت مبارزه با جهل را دارند و از لاك نگرش انحصاري علم به غرب و شرق بدر آمده و نشان داده اند كه مي توانند كشور را روي پاي خود نگه دارند». و نيز مي فرمايند: «بايد دانشگاه ها خودكفا شوند كه احتياج به دانش غرب نداشته باشند».

پس ملاحظه مي شود كه در يك كشور اسلامي، از يك سو بايد افراد به فكر متخصص و دانشمندشدن بيفتند و در اين راه بكوشند و از سوي ديگر دولت نيز وسايل و امكانات چنين كاري را به انحاي مختلف فراهم آورد و با هدايت و تشويق لازم، كارها را جهت دهد.

اگر چنين اقدامي صورت نگيرد و دانشگاه ها در اين راستا عمل نكنند، دوباره كشور به اجانب منفعت طلب وابسته مي شود و آنها زمام امور علمي، اقتصادي و بالأخره سياسي و فرهنگي ما را دردست مي گيرند. امّا اين جهت و اين كارها براي «خودشدن» و «خود را يافتن» كافي نيست، بلكه بايد با عامل دوم تركيب شوند و در كنار هم به پيش روند. جهت دوم (انسان سازي)

عامل دوم، همان گونه كه ذكر شد،

ساخته شدن افراد از جهات معنوي، انساني و خدايي است. از اين رو است كه امام خميني (رحمت الله عليه)با نگرشي ژرف به ابعاد گوناگون، از جمله به اين مسأله توجه كرده و با كلامهاي گوهربار خود راه را نشان داده اند.

ايشان درخصوص عامل و جهت دوم مي فرمايند: «شما دانشگاهيها كوشش كنيد كه انسان درست كنيد؛ اگر انسان درست كرديد، مملكت خودتان را نجات مي دهيد»، «دانشگاه بايد مركز درست كردن انسان باشد»، «دانشگاه ها را مركز تربيت قرار دهيد؛ علاوه بر دانش، تربيت لازم است. اگر يك دانشمندي تربيت نداشته باشد، مضرّ است»، «دانشگاه را بايد شما رو به خدا بيريد، رو به معنويت ببريد. و همه درسها هم خوانده بشود، همه درسها هم براي خدا خوانده بشود»؛ و بالأخره در فرازي ديگر، با اشاره به هر دو عامل تخصص و تعهد در كنار هم، مي فرمايند: «اگر دانشگاه واقعا دانشگاه باشد و دانشگاه اسلامي باشد، يعني در كنار تحصيلات، تهذيب هم در آنجا متحقق باشد، تعهد هم باشد، يك كشوري را اينها مي توانند به سعادت برسانند».

پس ملاحظه مي شود كه امام خميني(رحمت الله عليه)در اين مجموعه از بيانات، ضمن اشاره به اينكه دانشگاه بايد مركز تربيت، انسان سازي و خداجويي باشد، كسب تخصص را هم لازم مي شمرند. نپرداختن به چنين موضوعي را باعث نابودي كشور ذكر مي كنند و متخصص غيرمتعهد و فاقد تربيت انساني را به حال كشور مضرّ مي دانند. جديت و فداكاري

امّا روشن است كه رسيدن به اين دو عامل و جهت، يعني تخصص و تعهد، به آساني صورت نمي گيرد و به كار و تلاش جدي استادان و دانشجويان و همه دست اندركاران و متفكران دلسوز و هنرمندان دردمند نياز

دارد؛ كه هر يك، بويژه دانشگاهيان، بايد از يك سو به اين تلاش و جدّيت دست زنند و متحمل سختيها و ناراحتيها شوند و از سويي ديگر، با شناخت موانع و مشكلات، در صدد مبارزه با آن موانع و حل مشكلات برآيند. از اين جهت است كه امام عزيز بكارگيري اين كوشش و تلاش را متذكر مي شوند و آن را لازم مي شمارند. ايشان در جايي مي فرمايند: «جديّت و فداكاري لازم دارد تا دانشگاه، دانشگاه بشود»؛ و در جايي ديگر به اين تلاش و كوشش ارج مي نهند و بر فداكاران و تلاشگران درود مي فرستند: «سلام بر جوانان برومندي كه با سلاح علم در سرافرازي و اعتلاي كشور، كشور عزيز اسلامي كوشا، و در رسيدن به هدفهاي انساني _ اسلامي از هيچ زحمت و كوششي دريغ ندارند». مانع اصلي و راه حل آن

امّا براي رسيدن به دانشگاه اسلامي با تعريفي كه پيشتر با توجّه به بيانات امام (رحمت الله عليه)ارائه شد، بايد متذكر شد كه اين تلاش و جدّيت شامل شناخت موانع و مشكلاتي كه بر سر راه وجود دارد و نيز راه مقابله با آنها هم مي شود. امام خميني(رحمت الله عليه)با ريزبيني دقيق، موانع موجود بر سر راه را يادآور مي شوند و توصيه ها و رهنمودهاي خود را براي مقابله با آنها ارايه مي دهند. ايشان در زمينه شناخت يكي از موانع مي فرمايند: «اكثر ضربات مهلكي كه به اين اجتماع خورده است، از دست همين روشنفكران دانشگاه رفته اي (است) كه هميشه خود را بزرگ مي ديدند و مي بينند». هم چنين در جمله اي ديگر، ضمن اشاره به موانع ديگر، راه برخورد و مقابله با آنها را نشان مي دهند. ايشان مي فرمايند: «به همه

نسلهاي ملل توصيه مي كنم كه براي نجات خود و كشور عزيز و اسلام آدم ساز، دانشگاه ها را از انحراف و غرب و شرق زدگي حفظ و پاسداري كنند». سپس بيان مي دارند: «براي هميشه نگذاريم دانشگاه ها به انحراف كشيده شوند؛ و هرجا انحرافي بچشم خورد، با اقدام سريع در رفع آن بكوشيم. و اين امر حياتي بايد در مرحله اوّل با دست پرتوان خود جوانان دانشگاه ها و دانشسراها انجام گيرد».

ايشان بويژه در وصيت نامه سياسي _ الهي خود در اين مورد تأكيد مي ورزند و بر ملت ايران و نيز دولت جمهوري اسلامي تكليف مي كنند كه جلوي نفوذ عناصر فاسد وابسته به شرق و غرب را از ابتدا بگيرند تا بعدا مشكلي پيش نيايد. بيان صريح ايشان در اين باره چنين است: « ... و بر ملت و دولت جمهوري اسلامي است در همه اعصار كه نگذارند عناصر فاسد داراي مكتبهاي انحرافي يا گرايش به غرب و شرق در دانشسراها و دانشگاه ها و ساير مراكز تعليم و تربيت نفوذ كنند و از قدم اول جلوگيري نمايند تا مشكلي پيش نيايد و اختيار از دست نرود».

از بيانات امام(رحمت الله عليه)نتيجه گيري مي شود كه از «موانع» رشد و استقلال دانشگاه ها و اتّكا به خود و خودكفايي، نفوذ آن دسته از افكار غربي و شرقي است كه باعث مي شوند ملت ما، بويژه دانشگاهيان، به دنباله روي از آن افكار و بيگانگي از خود و درنتيجه تسليم دربرابر خواسته ها و منافع مستكبران كشانده شوند و هدف اين است كه آن افكار را بر اقتصاد، فرهنگ و سياست ما مسلط كنند و ما را از خويشتن خويش و استقلال و خوداتّكايي خالي

سازند تا همواره چشممان درپي آنها باشد و اهداف و آمال و آرزوهايمان را در وجود آنها و در تسلط و رهبري آنها بر خود جستجو كنيم.

رسوخ چنين افكاري از زبان استادان و يا برخي از گروههاي دانشجويي، زمينه انحراف دانشگاه ها را كه عامل كليه تحولات و مقدّرات يك كشور است، فراهم مي آورد و باعث تشنج و ناآراميها در دانشگاه ها مي شود. خاصه آن كه چنين افكاري با نقاب آزادي خواهي و تمدن گرايي مطرح مي شوند و در ارزشهاي اسلامي، فرهنگي و اصولي ملت به اشكال گوناگون تزلزل و تخريب ايجاد مي كنند. وجود آرامش در دانشگاه

طبيعي است كه در چنين جوّ ناآرام و زهرآگيني، استادان و متفكران اسلامي بسختي مي توانند به تربيت صحيح دانشجويان در دو جهت تخصص و تهذيب بپردازند. از اين جهت است كه امام خميني(رحمت الله عليه)مي فرمايند «اگر آرامش در دانشگاه و در محيط هاي تعليمي نباشد، چطور امكان دارد كه متفكران افكار خودشان را به جوانان ما صادر كنند و مغزهاي آنها را متفكر و متخصص بار بياورند؟»

بنابراين، براي رشد افكار و رسيدن به اهداف يك دانشگاه خوب و اسلامي، نياز به آرامش است؛ و اگر افكار و عقايد گوناگون متعددي وجود دارند __ كه طبيعتا وجود دارند __ و عدّه اي مي خواهند آنها را مطرح كنند، بايد محيط مناسبي ترتيب داده شود تا بيان كنندگان آن افكار و عقايد، ضمن طرح مواضع دقيق خود از لحاظ مكتب و عقيده، در محيطي آرام و با حضور متفكران اسلامي، به صحبت و بحث هاي علمي بپردازند. نمونه شدن دانشگاه براي ملل ديگر

به هرحال، امام عزيز و مهربان، بسان پدري دلسوز و آگاه، ضمن روشن كردن همه

جوانب مربوط، در نهايت آرزو و دعا مي كنند كه دانشگاهي مفيد براي ملت داشته باشيم؛ آن چنان دانشگاهي كه مركز تخصص علمي و انسان سازي باشد، كه نه تنها از كشورهاي اسلامي بلكه از ملتهاي ديگر نيز براي تحصيل به دانشگاه هاي ما بيايند.

محتواي پيام مذكور در دو جمله از بيانات ايشان متجلّي است؛ آنجا كه مي فرمايند: «اميدوارم دانشگاهي داشته باشيم كه به درد ملت بخورد» و اين كه «انشاءاللّه روزي بيايد كه از جاهاي ديگر براي تحصيل به ايران بيايند».

منبع: ماهنامه علوم انساني

مفاسد و انحرافات اجتماعي دركلام امام راحل

مفاسد و انحرافات اجتماعي دركلام امام راحل

انبيا مثل يك طبيبي بودند كه مي خواستند اصلاح كنند جامعه را .

اگر انحراف اخلاقي نباشد، هيچ يك از اين سلاح هاي جنگي به حال بشر ضرر ندارد .

آن چيزي كه دارد اين سياره ما را در سراشيبي انحطاط قرار مي دهد ، انحراف اخلاقي است .

آنكه فاسد مي كند جامعه را، و دست از فسادش بر نخواهد داشت ،او را بايد از جامعه جدا كرد ؛ او يك غده سرطاني است كه جامعه را فاسد مي كند .

نجات معتاد نجات يك فرد نيست ، نجات اسلام است .

اين وظيفه شرعي نيست كه كسي نسبت به مسلماني اهانت كند، از برادر ديني بد گويي نمايد ؛ اين حب دنيا و حب نفس است، اين تلقينات شيطان است كه انسان را به اين روز سياه مي نشاند .

اذيت مسلم و آزار مؤمنين از بزرگترين گناهان كبيره است .

منبع: www.imam-khomeini-isf.com

ايام الله در كلام امام راحل

ايام الله در كلام امام راحل

« پانزده خرداد » مبدأ نهضت اسلامي ايران است .

واقعه پانزده خرداد ننگ بزرگي براي هيأت حاكمه به بار آورد.اين واقعه فراموش شدني نيست .

بايد « پانزده خرداد » و « نوزده دي » جاويد و زنده نگه داشته شود تا جلادي شاه از خاطره ها نرود، و نسلهاي آتيه جرايم شاهان سفاك را بدانند .

من روز پانزدهم خرداد را براي هميشه عزاي عمومي اعلام مي كنم .

قيام پانزده خرداد اسطوره قدرت ستمشاهي را در هم شكست و افسانه ها و افسونها را باطل كرد .

اولين و مهم ترين فصل خونين

مبارزه، در عاشوراي پانزده خرداد رقم خورد .

ملت عظيم ايران لازم است شكر نعمت هاي غير متناهي الهي را، در سالروز پانزده خرداد به جان و دل بجا آورد .

در حقيقت دست آورد نهضت پانزده خرداد 42، پيروزي 22 بهمن 57 بود .

« هفده شهريور » از ايام الله است .

سالروز هفدهم شهريور كه گزارشگر جنايات شاهنشاهي ضد انساني و اسلامي است، و از ايام الله و نشانگر مقاومت و شجاعت و ايستادگي ملت در مقابل ستمگران و جنايتكاران است، در خاطره ملت مبارز ايران زنده است ، و زنده خواهد بود .

خاطره تلخ 17 شهريور57 و خاطره تلخ روزهاي بزرگي كه بر امت گذشت، ميوه شيرين سرنگوني كاخ هاي استبداد و استكبار، و جايگزيني پرچم جمهوري عدل اسلامي را به بار آورد .

هفده شهريور 57 از ايام الله است، كه ملت شريف ايران ياد آن را زنده نگه مي دارد .

من به نيابت حضرت ولي عصر، امام زمان (ع) به همه مسلمانان جهان، مصيبت چهارم شوال سال 98 ق.(17 شهريور) را، خاصه به خانواده هاي داغدار تسليت مي گويم و در عين حال تبريك .

خدا شاهد است مصطفاي من تنها آن نبود كه سالش نزديك است، بلكه همه به خاك و خون كشيده هاي حادثه شوال، مصطفاي من بودند .

روز 13 آبان، روز هجوم وحشيانه رژيم منحوس به دانشگاه و كشتار دسته جمعي دانشجويان عزيز ماست .

ملتي كه «15 خرداد» روز خون و «17 شهريور» روز نويد پيروزي خون ، جمعه « سياه روزي» رژيم را با افتخار و پيروزي پشت سر گذاشته است،

از اين محاصرات اقتصادي و نظامي باك ندارد.آنان باك دارند كه اقتصاد را زيربنا، و شكم را قبله گاه، و دنيا را مقصد و مقصود مي دانند .

درود بر عاشورا، درود بر«15 خرداد» و «22 بهمن» ، درود بر ايام الله و بر ملت شريف ارزشمند ايران .

درود بر بيست و دوم بهمن، يوم الله، و بر آفرينندگان آن .

بيست و دوم بهمن بايد سرمشق ما باشد در طول زندگي و براي نسل هاي آينده، كه همه آنها 22 بهمن را كه (روز) غلبه ما بر كفر و الله بر طاغوت و اسلام بر كفر بود، بايد حفظ كنند و بزرگ بشمارند .

روز 22 بهمن روزي بود كه ارتش و ملت به هم پيوستند و روزي بود كه ارتش از طاغوت به الله برگشت و با تكبير و پشتيباني امت بر طاغوت غلبه كرد؛ و اين معنا بايد سرمشق ما باشد در تمام زندگي .

در 22 بهمن ثابت شد كه ملتي يكپارچه، ملتي كه مقصدشان يك مقصد الهي است نه مقصدشان يك مقصد مادي صرف، و همه شان با هم يك صدا هستند،(داراي) يك مقصد هستند، نمي توانند بر اين ملت غلبه كنند؛ و ديدند كه ملت غلبه كرد بر همه آنها .

خدايا! تو بر ما منت نهادي و ما را در مثل «22بهمن» بر دشمنان خودت پيروز كردي، و دست اين ملت مظلوم را گرفتي و از سراشيبي سقوط و جهنم هر دو عالم، به قله بلند عنايت خود رساندي .

هفده شهريور مكرر عاشورا، و ميدان شهدا مكرر كربلا، و شهداي ما مكرر شهداي كربلا، و مخالفان

ملت ما مكرر يزيد و وابستگان او هستند .

منبع: www.imam-khomeini-isf.com

حمايت از مستضعفان و محرومان در كلام امام راحل

حمايت از مستضعفان و محرومان در كلام امام راحل

طريق اسلامي اين است كه مستضعفين را حمايت كنند.

ما به پيروي از اسلام بزرگ، از جميع مستضعفين حمايت مي كنيم.

گمان نمي كنم عبادتي بالاتر از خدمت به محرومين وجود داشته باشد.

دوستان عزيزم! خود را براي خدمت به اسلام و ملت محروم مهيا كنيد؛ كمر به خدمت بندگان خدا كه خدمت به خداست ببنديد.

به همه در كوشش براي رفاه طبقات محروم وصيت مي كنم، كه خير دنيا و آخرت شما ها(در) رسيدگي به حال محرومان جامعه است.

چه نيكوست كه طبقات تمكن دار، به طور داوطلب براي زاغه و چَپَرنشينان مسكن و رفاه تهيه كنند؛ و مطمئن باشند كه خير دنيا و آخرت در آن است.و از انصاف به دور است كه يكي بي خان و مان، و يكي داراي آپارتمانها باشد.

ما آن روز عيد داريم كه مستمندان ما، مستضعفان ما به زندگي صحيح رفاهي و به تربيت صحيح اسلامي _ انساني برسند.

آنچه مهم است اين است كه آن قشر مستضعف بيشتر مورد نظر باشد.

خدا نياورد آن روزي را كه سياست ما و سياست مسئولين كشور ما، پشت كردن به دفاع از محرومين و روآوردن به حمايت از سرمايه دارها گردد.

اسلام براي مستضعفين آمده است و اول نظرش به آنهاست.

اين قرن _ به خواست خداوند قادر _ قرن غلبه مستضعفان بر مستكبران، و حق بر باطل است.

به مستضعفان و مستمندان و زاغه نشينان كه ولي نعمت ما هستند خدمت كنيد.

پيش خداي تبارك و تعالي كمتر

خدمتي است كه به اندازه خدمت به زاغه نشينان فايده داشته باشد. منبع: www.imam-khomeini-isf.com

كاخ نشينان و كوخ نشينان در كلام امام راحل

كاخ نشينان و كوخ نشينان در كلام امام راحل

ما بايد كوشش كنيم كه اخلاق كاخ نشيني را از اين ملت بزداييم.

اكثر اين خويهاي فاسد از طبقه مرفه به مردم ديگر صادر شده است.

طبع كاخ نشيني منافات دارد با تربيت صحيح، منافات دارد با اختراع و تصنيف و تأليف و زحمت.

ما وقتي كه در مذهب خودمان ملاحظه مي كنيم كه فقه ما آن طور غني است، و فلسفه ما آن طور غني است، (مي بينيم) اشخاصي كه اين فقه را به اين غنا رساندند،و آن اشخاصي كه اين فلسفه را به اين غنا رساندند كاخ نشينان نبودند، كوخ نشينان بودند.

تزلزلي كه در بين كاخ نشينها هست در بين كوخ نشينها نيست، آرامشي كه اين طبقه محروم دارند، آن طبقه اي كه به خيال خودشان در آن بالاها هستند ندارند.

ما در طول مشروطيت از اين كاخ نشينها خيلي صدمه خورديم.مجلسهاي ما مملو از كاخ نشين بود، و در بينشان معدودي بودند كه كوخ نشينها بودند؛ و همين معدودي از كوخ نشينها بودند كه از خيلي از انحرافات جلوگيري مي كردند.

ما _ بحمدالله _ امروز همه دست اندر كارهايمان كاخ نشين نيستند، دولت ما يك دولت كاخ نشين نيست.آن روزي كه دولت ما توجه به كاخ پيدا كرد، آن روز است كه بايد فاتحه دولت و ملت را بخوانيم.

آن روزي كه رئيس جمهور ما _ خداي نخواسته _ از آن خوي كوخ نشيني بيرون برود و به كاخ نشيني توجه بكند، آن روز است كه

انحطاط براي او و براي كساني كه با او تماس دارند پيدا مي شود.

كاش كاخ نشينان حال دردمندان ما را مشاهده مي كردند، تا به جنايات دولت جبار آمريكا دامن نزنند!

شما طبقه جوان برومند زاغه نشين، بر آن اشخاص كاخ نشين شرافت داريد، و شما هستيد كه اسلام را حفظ كرديد.

يك موي سر اين كوخ نشينان و شهيد دادگان به همه كاخ ها و كاخ نشينان جهان شرف و برتري دارد.

اين پايين شهريها و اين پابرهنه ها _ به اصطلاح شما! _ اينها ولي نعمت ماها هستند.

اگر همراهي اين توده هاي محروم نبود، حكومت نمي توانست بر قرار باشد.

اگر نبود / اين / همت اين محرومان و همت اين روستاييان و همت اين جنوب شهريها، اگر نبود اين، نه رژيم سابق ظلمش از بين رفته بود و نه ما در مقابل مشكلات مي توانستيم مقاومت كنيم.

آنهايي تا آخر خط با ما هستند كه درد فقر و محروميت و استضعاف را چشيده باشند.

منبع: www.imam-khomeini-isf.com

وظايف و مسئوليت هاي روحانيت در كلام امام راحل

وظايف و مسئوليت هاي روحانيت در كلام امام راحل

امروز مسئوليت روحانيت و كساني كه در اين لباس مقدس هستند مسئوليتي است كه در طول تاريخ بر عهده روحانيت نبوده است .

آن قدر مسئوليتي كه بر عهده آقايان اهل علم است ، بر عهده ديگران نيست.

دراين مقابله ما بين اسلام و كفر همه ملت مسئولند ؛ همه مسئولند لكن روحانيت بيشتر مسئول است.

علماي اسلام وظيفه دارند هر وقت براي اسلام و قرآن احساس خطر كردند ، به مردم مسلم گوشزد كنند ، تا درپيشگاه خداوند متعال مسئول نباشند.

علماي اسلام موظفند

با انحصار طلبي و استفاده هاي نا مشروع ستمگران مبارزه كنند، و نگذارند عده كثيري گرسنه و محروم باشند و در كنار آنها ستمگران غارتگر و حرامخوار در ناز و نعمت به سر برند.

فقها بايد با جهاد خود و با امربه معروف و نهي از منكر ، حكام جائر را رسوا و متزلزل و مردم را بيدار گردانند، تا نهضت عمومي مسلمانان بيدار حكومت جائر را سرنگون و حكومت اسلامي را برقرار سازد.

همه ما ، همه روحانيون ، همه ملتها ، همه ستمديده هاي تاريخ بايد قد علم كنند و جلوي اين شياطين بايستند.

حوزه ها و روحانيت بايد نبض تفكر و نياز آينده جامعه را هميشه در دست خود داشته باشند ، و همواره چند قدم جلوتر از حوادث ، مُهيّاي عكس العمل مناسب باشند.

يك مجتهد بايد زيركي و هوش و فراست هدايت يك جامعه بزرگ اسلامي ، و حتي غير اسلامي را داشته باشد، و علاوه بر خلوص و تقوا و زهدي كه در خور شأن مجتهد است واقعاً مدير و مدبر باشند.

در حوزه ها بايد اشخاص متقي و اشخاص آشناي به حقايق اسلام، طلبه ها را تربيت كنند.

اساتيدي كه در حوزه ها هستند كوشش كنند كه حوزه ها مهذّب باشد.

اگر بخواهيد كه آينده كشور شما يك آينده نوراني باشد، تربيت كنيد اينهايي كه وارد حوزه ها شده اند.

اگر حوزه هاي علميه مهذب باشند و متعهد باشند ، يك كشور را مي توانند نجات بدهند .

راجع به مدرسه ها وحوزه ها كراراً عرض كرده ام كه علم بي تقوا اگر مضر نباشد مفيد هم نيست.

شما آقاياني كه مي خواهيد مردم را دعوت كنيد به آخرت ، دعوت كنيد به «صفات كذا»، بايد قدم اول را خودتان برداريد تا دعوتتان دعوت حق باشد .

من گاهي ، شايد بسياري از اوقات ، خوف اين را دارم _ و از اين خوف هم گاهي ناراحتم _ كه نبادا مردم براي خاطر ما بهشت بروند و ما جهنم.

من خوفم اين است كه ما نتوانيم ، روحانيت نتواند آن چيزي كه به عهده اوست صحيح انجام بدهد.

مبادا _ خداي نخواسته _ يك وقت از اين زي طلبگي خارج بشوند، و خروج آنها موجب تزلزل عقيدتي در مورد مردم بشود.

اگر چنانچه ما از زي متعارف روحانيت خارج بشويم و _ خداي نخواسته _ توجه به ماديات بكنيم ، در صورتي كه خودمان را با اسم روحاني معرفي مي كنيم ، اين ممكن است منتهي بشود به اين كه روحانيت شكست بخورد.

شما صنف روحانيت همه _ ايدهم الله تعالي _ اگر چنانچه كارهايي _ خداي نخواسته _ انجام بدهيد كه از چشم ملت بيفتيد، ولو در دراز مدت، آن روز است كه فانتوم لازم نيست ديگر، خود ملت شما را كنار مي زند.

اين طور نباشد كه امام جمعه اي وقتي در خيابان مي آيد، خيابان را خلوت كنند و هياهو به راه بيندازند، اين طور چيزها حيثيتشان را در جامعه ساقط مي كند.

اگر _ خداي نخواسته _ مردم ببينند كه آقايان وضع خودشان را تغيير داده اند، عمارت درست كرده اند، و رفت و آمدهايشان مناسب شأن روحانيت نيست، و آن چيزي را كه نسبت به روحانيت در دلشان

بوده است از دست بدهند، از دست دادن آن همان و از بين رفتن اسلام و جمهوري اسلامي همان!

هيچ آفت و خطري براي روحانيت، و براي دنيا و آخرت آنان، بالاتر از توجه به رفاه و حركت در مسير دنيا نيست.

هيچ چيزي به زشتي دنيا گرايي روحانيت نيست، و هيچ وسيله اي هم نمي تواند بدتر از دنياگرايي، روحانيت را آلوده كند.

وقتي تشريفات زياد شد محتوا كنار مي رود.

آن چيزي كه روحانيت را پيش برده تا حالا و حفظ كرده است، اين است كه ساده زندگي كرده اند.

آخوند ها آن وقت مظلوم بودند، چهره مظلوم چهره محبوب است؛ شما در آن رژيم هر چه مظلوم تر مي شديد مجبوبتر مي شديد.

روحانيون بايد وضعي ارشادي داشته باشند، نه اينكه بخواهند حكومت كنند.

اگر مردم ازما خطا ببينند ، و اگر چنانچه انصراف پيدا كنند از روحانيت براي خطاهاي بعضي از ما، مسئوليت، مسئوليت شخصي نيست، مسئوليت اسلامي است.

اگر يك روحانيي پايش را كج بگذارد مي گويند: «روحانيون اين طورند!» ، نمي گويند: «فلان آدم...»

بدبين شدن به روحانيت و شكست روحانيت، شكست اسلام است.

از قول من به فرزندان انقلابي ام بفرماييد كه تندروي عاقبت خوبي ندارد.

از روحانيون عظيم الشأن تقاضا دارم كه با طبقات جوان به چشم عطوفت و پدري نظر كنند.

دشمنان از دير باز براي اختلاف افكني ميان روحانيون آماده شده اند، غفلت از آن همه چيز را بر باد مي دهد.

اختلاف علما اختلاف ملت است، نه اختلاف افراد.

به روحانيون اعلام خطر مي كنم كه اگر چنانچه _ خداي نخواسته _ در بين

شما كسي است كه بر خلاف موازين اسلام عمل مي كند، او را نهي كنيد، و اگر نپذيرفت از جرگه روحانيت اخراج كنيد.

قم شهر علم و اسلام است، اگر خطايي از قم منتشر شود در دنيا عَلَم مي شود.

آن چيزي كه روحانيون هرگز نبايد از آن عدول كنند _ و نبايد با تبليغات ديگران از ميدان بدر روند _ حمايت از محرومين و پابرهنه هاست؛ چرا كه هر كس از آن عدول كند، از عدالت اجتماعي اسلام عدول كرده است.

يكي از امور مهم اين است كه روحانيون بايد ساده زندگي كنند.

زندگي «صاحب جواهر» را با زندگي روحانيون امروز بسنجيم، خوب مي فهميم كه چه ضربه اي به دست خودمان به خودمان مي زنيم.

منبع: www.imam-khomeini-isf.com

جوانان و نوجوانان در كلام امام راحل

جوانان و نوجوانان در كلام امام راحل

ما جوانهايمان را لازم داريم كه تربيت بشوند به تربيت انساني، يعني تربيت اسلامي.

جوانها را تربيت كنيد و تعليم.همراه تعليم، تربيت باشد.

اين جوانهايي كه در آتيه بايد اين مملكت را حفظ كنند، اين مملكت را اداره بكنند، اينها بايد درست تربيت بشوند و اصلاح بشوند.

اسلام آن قدر كه به تهذيب اين بچه هاي ما و جوانهاي ما كوشش دارد، به هيچ چيز كوشش ندارد.

از حالا كه جوان هستيد و قواي جواني محفوظ است، جديت كنيد به اين كه هواي نفس را از نفس خودتان خارج كنيد.

«بهار توبه» ايام جواني است، كه بار گناهان كمتر و كدورت قلبي و ظلمت باطني ناقصتر و شرايط توبه سهلتر و آسانتر است.

از جوانان، دختران و پسران مي خواهم كه استقلال و آزادي و ارزشهاي انساني را، ولو

با تحمل زحمت و رنج، فداي تجملات و عشرتها وبي بندوباري ها، و حضور در مراكز فحشا كه از طرف غرب و عمال بي وطن به شما عرضه مي شود، نكنند.

آنهايي كه مي خواستند ما را غارت كنند، در طول تاريخ و در طول اين پنجاه و چند سال، كوشش كردند كه جوانهاي ما را بي تفاوت بار بياورند.

شما جوانان مسلمان لازم است كه در تحقيق و بررسي حقايق اسلام، در زمينه هاي سياسي، اقتصادي، اجتماعي و غيره اصالتهاي اسلامي را در نظر گرفته، و امتيازاتي كه اسلام را از همه مكاتب ديگر جدا مي سازد فراموش نكنيد.

بايد جوانان ما بدانند: تا معنويت و عقيده به توحيد و معاد در كسي نباشد، محال است از خود بگذرد و در فكر امت باشد.

شما جوانان برومند، شما محصلين ارجمند كه اميد من هستيد و نويد من هستيد، بايد در هر جا كه هستيد، در هر جايي از ايران كه هستيد بايد بيدار باشيد، با بيداري از حقوق خودتان دفاع كنيد.

بايد جوانهاي ما، پيرهاي ما، زنهاي ما، مردهاي ما و بچه هاي ما، همه در راه اسلام، براي عزت اسلام، براي عزت ميهن خودشان و براي عزت قرآن كريم فداكاري كنند.

شما اي جوانان عزيز! يأس به خود راه ندهيد؛ حق پيروز است.

به نيروي شما جوانها بايد اين مملكت اصلاح بشود.

چقدر موجب افتخار است كه جوانهاي برومندي در مملكت ما، در خدمت اسلامند.

اين تحولي كه در جوانهاي ما، در انسانها، آنهايي كه متعهد هستند پيدا شده است، اهميتش بيشتر از آن تحولي است كه در مملكت پيدا شده است.

شما

جوانان كه اميد من هستيد و نويد من هستيد، كوشش كنيد و وحدت كلمه خود را حفظ كنيد.

بر شما جوانان ارزنده اسلام كه مايه اميد مسلمين هستيد لازم مي باشد كه ملتها را آگاه سازيد، و نقشه هاي شوم و خان و مانسوز استعمارگران را بر ملا نماييد.

بر شما جوانان روشنفكر است كه از پا ننشينيد تا خواب رفته ها را از اين خواب مرگبار بر انگيزانيد ، و با فاش كردن خيانتها و جنايتهاي استعمارگران و پيروان بي فرهنگ آنها ، غفلت زده ها را آگاه نماييد.

شما نسل جوان موظف هستيد غربزده ها را از خواب بيدار كنيد و فجايع حكومتهاي ضد انساني آنها، و اعمال آنها را بر ملا نماييد.

تمام حيثيت ملي خودشان را، بعضي از جوانهاي ما فداي غرب كردند، و اين شكست روحي بود كه براي ما از همه شكستهايي كه داشتيم بالاتر بود.

گمان نكنند جوانهاي ما كه هر چه هست در غرب است و خودشان چيزي ندارند!

منبع:www.imam-khomeini-isf.com

حقوق زن در كلام امام راحل

حقوق زن در كلام امام راحل

اسلام به زنان آزادي داده است.

اسلام با آزادي زن نه تنها موافق است، بلكه خود پايه گذار آزادي در تمام ابعاد وجودي زن است.

تشيع نه تنها زنان را از صحنه زندگي اجتماعي طرد نمي كند، بلكه آنان را در جامعه، در جايگاه رفيع انساني خود قرار مي دهد.

در نظام اسلامي، زن همان حقوقي را دارد كه مرد دارد: حق تحصيل، حق كار، حق مالكيت، حق رأي دادن (و) حق رأي گرفتن.

از (نظر) حقوق انساني، تفاوتي بين زن و مرد نيست، زيرا كه هر دو انسانند؛ و زن

حق دخالت در سرنوشت خويش را همچون مرد دارد.

زن مانند مرد آزاد است كه سرنوشت و فعاليتهاي خود را انتخاب كند.

در نظام اسلامي، زن به عنوان يك انسان مي تواند مشاركت فعال با مردان، در بناي جامعه اسلامي داشته باشد.

اسلام زنها را نجات داده است از آن چيزهايي كه در «جاهليت» بود؛ آن قدري كه اسلام به زن خدمت كرده است _ خدا مي داند _ به مرد خدمت نكرده است.

زنان از نظر اسلام نقش حساسي در بناي جامعه اسلامي دارند؛ و اسلام زن را تا حدي ارتقا مي دهد كه او بتواند مقام انساني خود را در جامعه بازيابد و از حد «شي ء بودن» بيرون بيايد؛ و متناسب با چنين رشدي مي تواند در ساختمان حكومت اسلامي مسئوليتهايي به عهده بگيرد.

امروز بايد خانمها وظايف اجتماعي خودشان را و وظايف ديني خودشان راعمل بكنند؛ و عفت عمومي راحفظ بكنند، و روي آن عفت عمومي كارهاي اجتماعي و سياسي را انحام بدهند.

آنچه اسلام با آن مخالف است و آن را حرام مي داند فساد است، چه از طرف زن باشد وچه از طرف مرد، فرقي نمي كند.ما مي خواهيم زنان را از فسادي كه آنها را تهديد مي كند آزاد سازيم.

ما مي خواهيم زن در مقام والاي انسانيت خودش باشد، نه ملعبه باشد.

اسلام نمي خواهد كه زن به عنوان يك شيء و يك عروسك در دست مردان باشد؛ اسلام مي خواهد شخصيت زن را حفظ كند، و از او انساني جدي و كارآمد بسازد.

اسلام خواسته است كه زن و مرد حيثيت انساني شان محفوظ باشد.

در

اسلام، زن بايد حجاب داشته باشد، ولي لازم نيست كه چادر باشد، بلكه زن مي تواند هر لباسي را كه حجابش را به وجود آورد اختيار كند.

منبع: www.imam-khomeini-isf.com

علمي - قرهنگي

ملزومات توليد علم در انديشه امام خميني(ره)

ملزومات توليد علم در انديشه امام خميني(ره) چكيده بررسي و تبيين انديشه هاي ناب امام خميني(ره) در هر زمان مي تواند راهگشاي مسائل و مشكلات سياسي، اقتصادي، فرهنگي و... باشد. بنابراين با توجه به اهميت و ضرورت پرداختن به توليد علم در شرايط كنوني جامعه اسلامي ايران و همچنين نامه جمعي از فضلا به مقام معظم رهبري در خصوص ضرورت توجه به «جنبش نرم افزاري و توليد علم» و در عين حال استقبال ايشان از اين امر و تأييد آن، بيانگر فروزندگي چراغ انديشه امام فراروي ملت و نخبگان است. در اين مقاله سعي شده است تا «ملزومات توليد علم در انديشه امام خميني(ره)» بررسي گردد و مباحثي همچون، اصلاح بسترهاي فكري منحرف و خلق بسترهاي جديد به عنوان اساسي ترين لوازم توليد علم مورد بازخواني قرار گيرد. از ديگر مباحثي كه در اين مقاله از منظر انديشه امام خميني(ره) مورد بررسي قرار گرفته است مي توان به علم در انديشه امام(ره)، رابطه ديانت و سياست، ستيز با استعمار، قانون و آزادي، علم و اخلاق و ولايت فقيه اشاره نمود. مقدمه با گذشت ربع قرن از عمر جمهوري اسلامي ايران، و در شرايطي كه در دو دوره زماني خاص هشت ساله، توسعه اقتصادي و توسعه سياسي به ترتيب در صدر توجهات دولت قرار گرفته است، به نظر مي رسد در شرايط كنوني آنچه بيش از هر چيز شايسته اهتمام جدي مي نمايد، از يك طرف بذل توجهي

جديد به ابعاد مختلف توسعه به عنوان يك عام مجموعي و از طرف ديگر، تمركز دادن بيش از پيش جهت گيري توجهات به بعد فرهنگي توسعه، با تأكيد بر توسعه علمي و تلاش در جهت توليد علم به عنوان بعد مغفول در اين فرايند باشد. بي گمان، تأكيد بر جنبش نرم افزاري و توليد علم در شرايط جديد و نيز فراهم آوردن بستري مناسب جهت تحقق آن، گامي اساسي در جهت احياي تمدن اسلامي محسوب مي گردد و همواره دغدغه اي ديرين براي نخبگان و مصلحان عالم محسوب گرديده و به ويژه در شرايط حاضر، بيش از هر زمان ضرورت خود را نمايان ساخته است. اگر چه امروزه، شرايط و بسترهاي تحقق توليد علم و ضرورت توجه به آن بيش از هر زمان مناسب است، اما بايد توجه كنيم كه ما اين همواري راه را مديون مجاهدت عزيز سفر كرده اي هستيم كه ضمن باز تفسير ضرورت توجه به علم و توليد آن، با هدف احياي تفكر و تمدن اسلامي، امري متروك را مجددا در مقابل ديدگان اهل نظر قرار داد و امروزه، پيمودن راهي چنان دشوار را براي ما تسهيل نمود. اين مقاله با عنوان «ملزومات توليد علم در انديشه امام خميني(ره)» بر آن است تا ضمن بازخواني كلام مكتوب و ملفوظ امام خميني وغور در انديشه ايشان، مقوله توليد علم را نيز در تفكرات اين بزگوار بررسي نمايد و به اين سؤال كه «توليد علم در انديشه امام خميني(ره) نيازمند چه لوازمي است» پاسخ گويد. در پاسخ به اين سؤال و در قالب فرضيه بحث به نظر مي رسد در انديشه امام خميني،

اصلاح بسترهاي فكري منحرف، و خلق بسترهاي جديد، به عنوان اساسي ترين لوازم توليد علم، مورد اهتمام جدي قرار گرفته است. به منظور پاسخگويي به پرسش مذكور و در عين حال، آزمون فرضيه بحث، از روش تحليل محتوايي مضموني استفاده مي گردد و در سايه آن تلاش مي شود تا ضمن بازخواني انديشه امام، مقولات معطوف به تمركز گاههاي بحث مورد عنايت قرار گيرد تا بدين ترتيب نظم گسيخته در انديشه امام در اين باب، بسامان شود. بنابراين، روش تحليل محتوا با مشخصه هر روشي كه از طريق مجموعه فنون جزئي، ولي تكميلي براي توصيف و به نظم در آوردن محتواي پيام به كمك نشانه هاي قابل كمي كردن و يا غيرقابل كمي كردن داراي ثبات است در اين قلمرو، مورد استفاده قرار مي گيرد،(2) زمينه هاي انجام تحقيق، حاضر خواهد بود و بطور اخص روش تحليل محتوايي مضمونيِ معرفي شده از سوي موريس دوورژه درصدر توجهات قرار خواهد گرفت. بنابراين، چنانكه دوورژه خاطر نشان ساخته است، در امر تحليل محتوا، واحد تحليل، گاهي داراي ريشه دستوري است كه مشتمل بر؛ كلمه، جمله يا پاراگراف مي باشد و در زماني ديگر اين واحد داراي ريشه غير دستوري است و مقولاتي چون كتاب، روزنامه، نامه و مجله را شامل مي شود. با اين تقسيم بندي دوورژه در خصوص رويكرد دوم، به عنوان يكي از راههاي تحليل محتواي اسناد از بررسي مضمونهاي محتوايي ياد مي كند و تحليل محتوا را نيازمند بازشناسي اين مضمونها معرفي مي نمايد.(3) حاصل كلام آنكه پس از بازشناسي مضامين معطوف به مقصود مقاله در خصوص توليد علم در انديشه امام و تلاش

جهت فهم آنها، كوشش خواهد شد تا نظم گسيخته ميان آثار پراكنده امام (اعم از ملفوظ و مكتوب) جهت معرفي بسامان گردد. 1. علم در انديشه امام خميني(ره) در ادبيات اسلامي و كلام نقل شده از معصومين(ع)، مفهوم علم به تعبيرهاي گوناگون مورد ستايش قرار گرفته است؛ چنانكه از آن با عناويني چون وديعه خدا در زمين(4)، گنج(5)، گمشده مؤمن(6)، سلاح در برابر دشمنان(7)، برترين مايه عزت(8)، سبب معرفت و توحيد خدا(9) ياد شده است. در امر تقسيم علوم؛ علوم مختلف در دو شاخه طبيعي و انساني تقسيم بندي شده است كه عبارتند از: علوم نرم(10) و علوم سخت(11) و از نظرگاهي ديگر مي توان از آن به عنوان علوم الهي و علوم بشري نيز نام برد كه هر كدام ويژگيهاي خود را دارند. اما در انديشه امام خميني علم به چه معناست و چگونه تقسيم بندي مي شود؟ عنايت آن به چيست و به چه منظور شايسته توجه است؟ پاسخ به اين سؤالات نه تنها به منظور فتح بابي است براي ورود به بحث حاضر؛ بلكه كشف ميزان ضرورت توجه به توليد علم در انديشه امام خميني است. در قلمرو شناخت، انديشه پردازي امام خميني در سايه جهان بيني الهي، ايشان را در چارچوب حس صرف و عقل صرف محصور نكرده است؛ بلكه ديدگان ايشان را به ماورا گشوده است و از اينروست كه دو معنا به شكلي توأم، در مجاري شناختي ايشان مورد توجه است و حاصل آن نيز، خلق گونه اي اعتقاد به تكثر علمي است. در سايه اين بينش وسيع در عرصه شناخت، پيشرفتهاي علمي بشر مشروعيت مي يابد و شايسته

ستايش و استقبال مي گردد. ادعاي آنكه اسلام با نوآوريها مخالف است؛ همان سان كه محمدرضا پهلوي مي گفت: اينها مي خواهند با چهارپايان در اين عصر سفر كنند، اتهامي ابلهانه است؛ زيرا اگر مراد از مظاهر تمدن و نوآوري، اختراعات و ابتكارات و صنعتهاي پيشرفته است كه در پيشرفت وتمدن بشر دخالت دارد هيچگاه اسلام و ساير مذاهب توحيدي با آن مخالفت نكرده و نخواهند كرد؛ بلكه علم و صنعت، مورد علاقه، تأكيد و تأييد اسلام و قرآن مجيد است.(12) بنابراين مطلق علم مفيد، در انديشه امام مشروع شناخته شده است. در امر تقسيم بندي، امام خميني تقسيم علم به دو معناي اسلامي و غيراسلامي كه ثمره آن طرد علوم غيراسلامي باشد را مردود مي شمارد؛ چنانكه ايشان در دفاع از انقلاب فرهنگي در سال 1359، اين امر را مورد تأييد قرار داده و فرموده اند: بعضي گمان كرده اند كه كساني كه اصلاح دانشگاهها را مي خواهند و مي خواهند دانشگاهها اسلامي باشد...، اين اشخاص توهم كردند كه علوم دو قسم است. هر علمي دو قسم است، علم هندسه؛ يكي اسلامي است، يكي غيراسلامي. علم فيزيك؛ يكي اسلامي و يكي غيراسلامي. از اين جهت اعتراض كرده اند به اينكه، علم، اسلامي و غيراسلامي ندارد و بعضي توهم كرده اند كه اينها قائلند به اينكه دانشگاهها بايد اسلامي بشود؛ يعني فقط علم فقه و تفسير و اصول در آنجا باشد... اينها اشتباهي است كه بعضيها مي كنند يا خودشان را به اشتباه مي اندازند... مي گوييم بايد دانشگاهها از بنيان تغيير بكند و تغييرات بنيادي داشته باشد و اسلامي باشد؛ نه اين است كه

فقط علوم اسلامي را در آنجا تدريس كنند نه اينكه علوم دو قسمند. هر علمي دو قسم است؛ يكي اسلامي، يكي غيراسلامي... ما مي گوييم در اين پنجاه سال يا بيشتر... جوانهاي ما اگر علم هم پيدا كرده باشند، تربيت نشده اند.(13) تأمل در كلام فوق آشكار مي سازد كه امام در قالب يك تقسيم بندي، علوم اسلامي متداول و مضمون به اين عنوان، نظير فقه، كلام، تفسير، فلسفه و... را از غير آن جدا مي سازد؛ اما در خصوص ساير علوم، تقسيم آنها به علوم اسلامي و غيراسلامي را برنمي تابد. با توضيحات فوق سؤال اساسي اين است كه در خصوص ساير علوم غيراسلامي ملاك مشروعيت علم از نظرگاه امام چيست؟ يا علوم غير از علوم اسلامي به مجرد عدم ورود به دايره اسلام چه وجهي پيدا مي كند؟ در اينجا تأملي در كلام امام، حكايت از آن دارد كه در منظومه انديشه ايشان اين امر كاملاً ملحوظ نظر قرار گرفته است و مفهوم «علم جهت دار» مورد نظر ايشان است كه پاسخگوي چنين مسئله اي نيز مي باشد. اما علم جهت دار كدام است؟ علم جهت دار علمي است كه بزعم امام و در يك بيان به اسم «رب» باشد و قرائت آن نيز به اسم رب باشد، ديدن آن؛ يعني ابزار مشاهده و سنجش آن به اسم رب باشد، شنيدن آن به اسم رب باشد، گفتن آن به اسم رب باشد و در همه مواردش نام رب باشد و در مجموع، از ابتدا تا انتها برنامه هاي آن در قالب اسم رب صورت پذيرد.(14) بنابراين ملاك در مطلق علم اعم از؛ طبيعي

و غيرطبيعي، اتصاف آن به صفت «جهت الوهيت داشتن» است و غير از اين در شمار علوم غيرمفيد و غيرمطلوب قرار خواهد گرفت «آن چيزي كه اسلام مي خواهد؛ تمام علوم، چه علوم طبيعي باشد و چه علوم غيرطبيعي، اين است كه تمام اينها مهار بشود به علوم الهي و برگشت به توحيد بكند؛ اين است مقصد اسلام. هر علمي كه جنبه الوهيت در آن باشد؛ يعني انسان طبيعت را كه مي بيند خدا را در آن ببيند، ماده را كه مي بيند خدا را در آن ببيند، ساير موجودات را كه مي بيند خدا را در آن ببيند. آن كه اسلام براي آن آمده است براي برگردان تمام موجودات طبيعي به الهيت و تمام علوم طبيعي به علم الهي است... علوم طبيعي هم بايد باشد، معالجات بدني هم بايد باشد لكن مهم آن مركز ثقل است كه مركز توحيد است، تمام اينها بايد برگردند به جهت الوهيت. نبايد ما خيال كنيم كه مثلاً اگر علوم در اسلام هم باشد مثل علومي است كه ساير مردم يا ساير رژيمها دارند.»(15) در انديشه امام، علم با جهت الوهيت قطعا تعيناتي در عالم خارج دارد كه در دو مقوله اساسي تربيت انسان و خدمت به او خلاصه مي گردد و به بيان ديگر، مساعد او در رسيدن به سعادت كه همانا غايت علم مطلوب است خلاصه مي گردد. «در قرآن كريم وقتي كه ظاهر اول آيه اي كه بر پيغمبر وارد شده است هم قرائت را توصيه كرده است، هم آن جهتي را كه بايد قرائت در خدمت او باشد بيان فرموده است، فرموده است: «إقرأ باسم

ربك»، قرائت مطلقا، علم مطلقا، دانش مطلقا مطلوب نيست، چه بسا دانشي كه برضد انسانيت انسان و برضد كرامت انسان است. بنابراين، دانشي كه جهت داشته باشد، براي خدمت بشر باشد، به اسم رب باشد، توجه به ربوبيت الهي داشته باشد، توجه به اسم خدا داشته باشد؛ آن قرائت و آن علم و آن مسلسل، همه در خدمت انسان است. عمده، آن جهت و غاياتي است كه در افعال انسان و در آلاتي كه انسان درست مي كند و در علم و دانش و ساير چيزهايي كه افعال انسان است، آن چيزي را كه جهت مي دهد آن غايات است(16)» امام خميني با تأكيد بر اينكه مهمترين وظيفه و رسالت انبيا، انسان سازي، و موضوع علم جملگي ايشان انسان است، دايره تعليم پيامبران را متوجه تربيت انسان نموده(17) و علم ايشان را معطوف به تربيت بشر معرفي كرده است، امري كه عبارت اخراي آن تأييد مشروعيت مطلق علمي در ديدگاه امام است؛ كه تربيت انسان را ملحوظ نظر قرار داده باشد «آن علمي ميزان است و آن علمي براي بشر سعادت است كه تربيت در آن باشد و از كسي كه تربيت الهي شده است القا بشود به بشر. آن اگر در همه مدارس ما چه مدارس علوم اسلامي و چه مدارس علوم ديگر اگر در همه آنها اين معنا باشد و انحراف در كار نباشد و استقامت باشد، چندي نمي گذرد كه همه جوان هاي ما كه اميد آينده اين مملكت هستند؛ همگي اصلاح مي شوند و همه نه شرقي و نه غربي بار مي آيند و همه بر صراط مستقيم واقع مي شوند»(18)

بنابر آنچه گذشت، روشن مي شود كه ملاك علم مطلوب در انديشه امام خميني غايتمندي و جهت دار بودن آن است و با دو خصيصه كارآمدي در تربيت انسان و خدمت رساني به او معرفي مي گردد. اما ملزومات توليد علمي با اين مشخصات چيست و چنين ملزوماتي از چه بسترهايي سر برون مي آورد؟ و در عين حال براي رخ نمايي محتاج حذف چه موانع و بسترهايي است؟ 2. ملزومات توليد علم چنانكه توماس اسپرينگن روش پژوهش انديشمندان و در عين حال، چگونگي شكل گيري انديشه ايشان را در سه قالب 1. مشاهده بي نظمي 2. تشخيص علل و 3. ارائه راه حل معرفي مي كند(19) امام خميني نيزاگرچه به شهادت تاريخ در سال 1324 و با نگارش كتاب كشف اسرار كه پاسخي بر شبهات اسرار هزارساله بود در سپهر علمي كشور ظهور كرد اما تا رفع محذوراتي چون الزام نفس امام به رعايت سلسله مراتب مرجعيت شيعي، پس از فوت مرحوم بروجردي در سال 1340 از اعلام حضور رسمي در سپهر سياسي كشور پرهيز نمود و پس از اين اتفاق و عطف به روحيه تكليف گراي خويش، اولين صف آرايي را در سال 1341 در عرصه سياست و عمل در قبال رژيم پهلوي محقق ساخت و از اين تاريخ تا پايان عمر، با ظرافت خاص به شناخت مشكلات فراروي ملت و مبارزه جهت رفع آن كمر همت بست بر اين اساس، چنانكه خود ايشان نيز به صراحت بيان مي دارد، منتهاي همت خود را مصروف اين امر ساخت كه «اول هر كار اين است كه انسان مرض را تشخيص دهد و به فكر

علاج بيفتد»(20) بر اساس اين منطق، امام خميني در باب توليد علم، در دهه هاي چهل و پنجاه شمسي با جامعه اي مورد هجوم از سوي ايسم ها و مكاتب مختلف شرقي و غربي و بويژه كمونيسم، مواجه بوده و علي رغم اعتقاد به كمال و جامعيت دين، در پاسخگويي به مسائل فراروي انسان مدرن، دردمندانه، غفلت از اسلام و مهجور ماندن اصول آن را نظاره گر بود و همواره تأكيد مي كرد «اين را پيوسته گفتم كه ما يك متاع خيلي ارزشمندي داريم و داشتيم عُرضه عَرضه اش را نداشتيم مثل يك كسي كه يك متاع بسيار خوبي دارد توي انبار، نمي تواند بيرونش بياورد و تا عرضه نكند مشتري پيدا نمي كند»(21) اما اين عُرضه عَرضه، مستلزم تمهيد شرايطي بود كه از يك سو، به اصلاح بسترهاي منحرف حاكم بر فكر و انديشه مسلمين بينجامد و از ديگر سو، خلق بسترهاي جديدي را موجب شود كه در پناه آن با برگرفتن غبار غفلت از چهره اسلام، مجال توليد علم و حصول سعادت فراهم آيد. بنابراين در دهه هاي چهل و پنجاه و نيز پس از پيروزي انقلاب، تا زمان رحلت امام، جهد بليغ ايشان متوجه دو رويكرد اساسي اصلاح بسترهاي فكري منحرف توليد علم از يك طرف و خلق بسترهاي جديد جهت تحقق اين امر از سويي ديگر گرديد. در ذيل هر يك از اين دو رويكرد، مقولاتي خاص به عنوان ملزومات اصلي اين امر قابل توجه مي نمايند. الف) اصلاح بسترهاي فكري منحرف به شهادت تمامي خميني پژوهان، دغدغه اصلي امام خميني در خلال حيات مباركشان در اسلام خلاصه مي گرديد، اسلامي

كه از منظر ايشان پاسخگوي كليه نيازهاي انسان در همه اعصار است. اما اسلام موردنظر، در شرايط معهود غبارهايي از غفلت و زنگاره هايي از انحراف را متوجه خود مي ديد، بنابراين سزاوار اصلاح مي نمود، اصلاح به معناي «سامان دادن آرام، تدريجي و غيربنيادي»(22) البته بديهي است كه مراد از انحراف مورد توجه اين بحث، انحراف در دين نيست؛ بلكه چنانكه شهيد مطهري هم خاطرنشان مي سازد: «تأكيد بر انحراف تفكر ديني و نه خود دين است.»(23) تفكري كه تصور احياي آن مرادف تصديق توليد علم بود و بسترهاي مطلوب تحقق چنين امري را دربرداشت و از اين روست كه امام در اين مرحله كوشيد تا تفكر ناب اسلامي را اصلاح نمايد و دامان آن را از حشوها و زوائد حمل شده بر آن پيراسته نمايد. 1. اصلاح رابطه ديانت و سياست در سايه هجوم مكاتب مختلف غربي و شرقي و حاكميت استبداد، رفته رفته سمت و سوي حركت جوامع اسلامي ناخواسته متوجه فروكاستن نقش دين از حيات اجتماعي مسلمانان شده بود و حاصل آن بي محتوا معرفي شدن دين در پاسخگويي به مسائل جوامع از يكسو و تقويت مراتب حاكميت توأمان استبداد و استعمار بر اين جوامع از ديگر سو بود. امام خميني ضمن مهم شمردن اين مشكل؛ يعني جدايي دين از سياست و نيز قلمداد كردن آن به عنوان اساسي ترين معضل فرا روي جوامع اسلامي و نيز با عنايت به اين اعتقاد كه در تمدن سازي، تشكيل حكومت و حصول قدرت مقدم بر ديگر امور است(24)، كوشيد تا اهداف پيدا و پنهان استعماري جدايي دين از سياست را آشكار كند و

در عين حال، با عطف عنايت به آيات، روايات و تاريخ اسلام، پيوند فراموش شده ميان اين دو مقوله را بر پايه آنچه شايسته است بازخواني كند. در تبيين اهداف طرح اين مسئله، امام صراحتا آن را نوعي تئوري استعماري و با هدف مسخ كردن اسلام معرفي كرد(25)، ايشان در بيان مستندات پيوند مذكور، از يك طرف آيات و روايات متعددي را مورد توجه قرار دادند و اشعار اين مستندات را بر صدق مدعاي خود گواه گرفتند؛ چنانكه در جايي مي فرمايند: «آنقدر آيه و روايت كه در سياست وارد شده، در عبادت وارد نشده است؛ شما در پنجاه و چند كتاب فقه ملاحظه كنيد هفت، هشت عددش كتابهايي است مربوط به عبادات است و باقيش مربوط به سياست و اجتماع و معاشرت و اين قبيل چيزهاست».(26) از طرف ديگر ايشان در مقام يك مرجع تقليد جامع الشرايط مقبول ملت، بر ضرورت پرداختن به سياست اسلامي و تشكيل حكومت تأكيد كرد «هركس اظهار كند كه تشكيل حكومت اسلامي ضرورت ندارد، منكر ضرورت اجراي احكام اسلام شده و جامعيت احكام و جاودانگي دين مبين اسلام را انكار كرده است»(27) امام همچنين تاريخ اسلام و سنت و سيره معصومين(ع) را مورد توجه قرارداده و بر پيوند ميان سياست و ديانت در سيره عملي معصومين چنين استدلال كرده اند «روش پيامبر اسلام نسبت به امور داخلي مسلمين و امور خارجي آنها نشان مي دهد كه يكي از مسئوليتهاي بزرگ شخص نبي اكرم مبارزات سياسي آن حضرت است. شهادت اميرالمؤمنين(ع) و نيز حسين(ع) و نيز شكنجه و تبعيد و مسموميتهاي ائمه(ع)، همه در جهت مبارزات سياسي شيعيان عليه ستمگريها

بوده است و در يك كلمه مبارزه و فعاليتهاي سياسي، بخش مهمي از مسئوليتهاي مذهبي».(28) در راستاي تلاش جهت اصلاح فكر ديني امام خميني، آموزه هاي شيعي معطوف به اسلام سياسي را نيز كه دچار غبار غفلت و يا زنگاره انحراف شده بود، مورد توجه قرارداد و به بازخواني آنها مبادرت كرد چنانكه از گريه براي امام حسين(ع) به عنوان گريه اي سياسي ياد كرد(29) و يا در خصوص انديشه مهدويت، به جاي انتظار منفي، انتظاري مثبت را در دهه هاي چهل و پنجاه در انظار خلق قرار داد و مرحوم عنايت، چه زيبا اين تلاش امام را معرفي كرده است: «خميني بدون اينكه عقيده به مهدويت را وانهد، مي كوشد آن را از محتواي منفي اش تهي و خلع كند، يعني شيعيان را به تشكيل دولت اسلامي فرامي خواند و آشكارا اين عقيده عامه را سخيف مي خواند كه عدالت حضرت مهدي، هنگامي فائق مي شود كه سراسر جهان مملو از ظلم و جور باشد.»(30) بنابر آنچه گذشت، امام با اعتقاد به جامعيت دين و ايمان به اين امر كه «فقه، تئوري واقعي و كامل اداره انسان از گهواره تا گور است»(31) و خلاصه به ثمر نشاندن آن در قالب ارائه تئوري حكومت اسلامي مبتني بر ولايت فقيه، كوشيد تا از يك سو جهات مغفول در اسلام را احيا و افكار التقاطي بار شده بر آن را اصلاح كند و از ديگر سو، بستري مناسب جهت توليد علم فراهم آورد. نكته پاياني و قابل تأمل دراين باب اينكه ؛ امام جزو نوادر مصلحان اسلامي است كه ضمن تئوري پردازي، دايره ذهنيت را در نورديده

و با حضور در صحنه عمل، به عينيت بخشي آمال و ديدگاههاي خويش مبادرت ورزيده است؛ امري كه نه تنها خود عامل به آن بود كه خلق را نيز بدان تحريز مي نمود: «همه مسلمانان تكليفشان اين است كه هم عمل بكنند، هم علم پيدا كنند.»(32) در كنار نكات پيش گفته جزم انديشي، تحجر و جمود از ديگر غبارهاي فرونشسته بر چهره تفكر ديني در نظرگاه امام است و ايشان نه تنها پيامدهاي آن را بر وجود خود و ساير همفكران خود به وضوح مشاهده كرده بود، بلكه خطر آن را بر پيكره دين و تفكر ديني به جدّ مشاهده مي كرد. البته تأمل در كلام امام نشانگر آن است كه مسئله تحجر و جزم انديشي در ادبيات ايشان دو دسته از افراد و گروهها را شامل مي شود. دسته اول، كساني بوده اند كه با تأكيد بر وجهي از اسلام، ساير وجوه آن را مغفول گذاشته و در حقيقت از وراي عينكي خاص به اسلام مي نگريستند: «من كرارا اين مطلب را در نجف هم گفته و اينجا هم گاهي گفته ام كه ما در يك مدتي گرفتار بوديم به يك نفر از مردم و قشري از اهل علم كه اينها اسلام را از آن طرف نگاه مي كردند، عرفا اسلام را قبول داشتند، لكن تمام مسائل را برمي گرداندند به آن معاني عرفاني، به مسائل روز قائل نبودند؛ حتي اگر روايتي يا آيه اي در جهاد مي آمد، اينها همان جهاد نفس را مي گفتند هست و اسلام را با يك صورت ديگري غير از آن صورت واقعي كه جامع است، جامع همه

اطراف است نگاه مي كردند.»(33) اما گروه دوم كه امام از آنها با عنوان مقدسين نافهم و ساده لوحان بيسواد ياد مي كند گروهي هستند كه در عين جزم انديشي، خطر تكرار فجايع قرون وسطي و كليساهاي اين زمان را در مقابل اسلام قرار مي دادند؛ «ياد گرفتن زبان خاص، كفر و فلسفه و عرفان گناه و شرك به شمار مي رفت. در مدرسه فيضيه، فرزند خردسالم مرحوم مصطفي از كوزه اي آب نوشيد، كوزه را آب كشيدند چرا كه من فلسفه مي گفتم، ترديدي ندارم اگر همين روند ادامه مي يافت، وضع روحانيت و حوزه ها، وضع كليساهاي قرون وسطي مي شد»(34) امام خميني ضمن تبيين خطرات ناشي از جزم انديشي هر دو گروه، ضربه دريافتي اسلام از اين جماعت را سنگين تر از ديگر ضربات وارده به اسلام ارزيابي مي كرد و نسبت به استمرار آن همواره هشدار مي داد.(35) به نظر مي رسد يكي از راهكارهاي اصلي در انديشه امام در قبال حاكميت جزم انديش و متحجر بر حوزه توليد علم و بويژه در سطح حوزه هاي علميه، تأكيد ايشان بر ضرورت پويايي فقه و همچنين لحاظ نمودن عنصر شناخت زمان و مكان به عنوان ضروري ترين لازمه اجتهاد باشد، امري كه قابليت توزيع در ساير علوم را نيز با بياني خاص پيدا مي كند. كلام آخر در اين باب آنكه، بي گمان تقسيم مطلق علوم به علوم اسلامي و غيراسلامي، اصرار بر بعدي از ابعاد نگرش جامع اسلام به علم و بالاخره تقليل علوم به علم يا علمهايي خاص و موضع گيري در برابر علوم جديد و تمدن نوين بشري به

شكلي افراطي، از دستاويزهاي جماعت متحجر موردنظر امام است كه حاكميت آن بر جامعه، از نشو و نماي علمي و توليد علم در ابعاد مختلف جلوگيري مي نمايد و به همين خاطر است كه امام امر اصلاح بسترهاي فكري منحرف، توجه به آن و ضرورت مقابله با آن را در صدر توجهات خويش قرار داده و به رفع آن با توليد علم، تاكيد كرده است. 2. ستيز با استعمار اگرچه از پگاه تاريخ مبارزات امام خميني، مبارزه با استبداد و استعمار به شكلي توأمان تعقيب شده است و شواهد تاريخي متعددي (مخالفت با انقلاب سفيد، كاپيتولاسيون و...)(36) گوياي اين امر است، اما در باب مسئله توليد علم، مبارزه با استعمار به عنوان بستري از بسترهاي فكري منحرف جايگاهي ويژه دارد، چه آنكه از سويي وجود استعمار در ادبيات سياسي امام راحل و قاموس انديشگي ايشان، به عنوان مانعي اساسي فراروي توليد علم بومي و فاصله گرفتن مسلمين از تمدن باشكوه اسلامي پيشين معرفي شده و از ديگر سو پيامدهاي حاكميت استعمار بر كشورهاي اسلامي در قالب ترويج فرهنگ استعماري به عنوان مانع اساسي فراروي رجوع مسلمين به خويشتن خويش و احياي هويت اسلامي پيشينشان معرفي شده است؛ و مسئله اخير گاه در قالب خودباختگي در برابر فرهنگ بيگانه و گاه در قامت حاكميت روح تقليد و اقتباس كوركورانه رخ نمايي كرده است و در هر يك از حالات مذكور، حاصلي جز ايجاد فاصله ميان عالم واقعي علمي مسلمين و آنچه بر آنها در سايه حاكميت استعمار مي گذشته است، نداشته و به همين خاطر امام راحل مكررا بر ضرورت دفع استعمار، به ويژه در عرصه

فكر و فرهنگ و همچنين بر ضرورت جايگزين ساختن مغزي استقلالي بر مغزهاي استعماري تأكيد كرده و بالاخره از فرهنگ به عنوان ضروري ترين مقوله مستحق تحول ياد كرده است: «بزرگترين تحولي كه بايد بشود، در فرهنگ بايد بشود براي اينكه فرهنگ بزرگترين مؤسسه اي است كه ملت را يا به تباهي مي كشد، يا به اوج عظمت و قدرت»(37) و يا مي فرمايد: «رأس اصلاحات اصلاح فرهنگ است و نجات جوانهاي ما از اين وابستگي به غرب»(38). امام خميني ضمن نقد فرهنگ استعماري در خوش بينانه ترين حالت، علم صادره از دنياي استعمار به جهان سوم و جهان اسلام را غير از آن چيزي معرفي مي كند كه به عنوان علم نزد خود دارند و حاصل چنين امري را وابستگي همه چيز و بويژه افكار اقشار مختلف ملت اعم از جوان، پير، تحصيل كرده و روشنفكر به علم صادراتي از غرب معرفي مي كند.(39) در نگاه امام خميني استقبال از چنين علومي با چنان اهدافي به معناي استقبال از حاكميت روحيه انفعال بر جهان سوم و جهان اسلام خواهد بود، امري كه هيچگونه فضايي را جهت توليد علم، مجال گشايش نمي دهد و فكر توليد علم را از خطور به اذهان باز مي دارد. از جمله مسائلي كه به مسلمانان و مستضعفان جهان اجازه هيچگونه فعاليت براي خروج از قيد و بند استعمارگران را نمي دهد و آنان را به حال ركود و عقب افتادگي نگاه مي دارد، تبليغات همه جانبه اي است كه غرب زدگان و شرق زدگان يا به امر ابرقدرتها و يا با كوتاه نظري خود، در سراسر كشورهاي اسلامي و

مستضعف به راه انداخته اند و مي اندازند و آن است كه علم، تمدن و پيشرفت، مختص به دو جناح امپرياليسم و كمونيسم است و آنان خصوصا غربيها و اخيرا آمريكائيها نژاد برتر هستند و ديگران نژاد پست و ناقص هستند. بنابراين ترقي آنان در اثر والا نژادي آنان است و عقب افتادگي اينان در اثر نقص نژادي است و به تعبير ديگر؛ آنان انسانهاي تكامل يافته هستند و اينان در حال تكامل كه پس از ميليونها سال به تكامل نسبي مي رسند. پس كوشش براي پيشرفت بي فايده است و آزادگان يا بايد وابسته به سرمايه داري غرب باشند و يا كمونيسم شرق. به بيان ديگر ما از خود هيچ نداريم و بايد همه چيز را از ابرقدرتهاي غرب يا شرق بگيريم، علم را، تمدن را، قانون را و پيشرفت را».(40) ايجاد و تقويت فرايند عدم اطمينان به ظرفيتهاي بومي در انديشه امام خميني، اولين قدم استعمار در جهت وابسته ساختن ملتهاي تحت استعمار است و اين امر در زماني رخ نمايي مضاعف مي كند كه كانون توجهات استعمار، متوجه فكر و انديشه ملل تحت استعمار باشد، بر اين اساس، اولين قدم و مهم ترين آن در برخورد با استعمار تلاش به منظور گسست وابستگيها و به ويژه وابستگي فكري و روحي و گريز از خودباختگي است: «مردم را جوري بار آورده اند كه سلب اطمينان كردند از خودشان، استقلال فكري را از ما گرفتند، ما در فكر و در انديشه و در روح وابسته شديم. اين وابستگي بسيار اسفناك است. وابستگي نظامي را در يك روز و يا يك ماه، مي شود درست

كرد، بيرونشان كرد. وابستگي اقتصادي قابل جبران است، زود مي شود جبران كرد، اما وابستگي روحي و انساني است كه بسيار مشكل است... همه بايد دست بدست هم بدهيم براي ترميم اين جهت، كه وابستگي از بين برود».(41) امام، جهت غلبه بر وابستگيهاي مختلف و بويژه وابستگي فكري و علمي راهكارهايي را ارائه مي كنند كه از آن جمله دعوت از اهل علم و تحقيق به مطالعه اصالتهاي اسلامي و امتيازاتي است كه اسلام را از ديگر مكاتب جدا مي سازد.(42) در كنار اين دعوت امام بر پرهيز از تقليد كوركورانه از غرب و دنياي استعمار تاكيد مي كند. توضيح آنكه در انديشه امام، چنانكه گذشت از دستاوردهاي تمدن بشري استقبال شده است، اما تقليد كوركورانه از غرب از هيچ جايگاهي برخوردار نيست. به نظر مي رسد از اين حيث در دسته بندي رايج از نحوه تعامل انديشمندان با غرب كه برخي در شمار استقبال كنندگان بي چون وچراي فرهنگ و تمدن غربي، برخي نفي و طردكنندگان مطلق آن و خلاصه بعضي در شمار معتقدين به تغليظ فرهنگي معرفي مي گردند امام خميني را بتوان در شمار گروه سوم قرار داد. با اين توضيح، امام تقليد كوركورانه از غرب و اصرار بر آن را ناشي از خودباختگي در مقابل تمدن و فرهنگ غرب معرفي مي كند.(43) و در عين حال، القاي ضرورت تقليد از سوي غرب را در راستاي منافع دنياي استعمار معرفي مي نمايد و بالاخره موفقيت غرب در القاي اين مقوله را تا بدان حدّ جدّي، اثرگذار و مثمر ثمر براي دنياي استعمار معرفي مي كند كه بيان مي دارد: «ما خودمان را

باخته ايم در مقابل غرب، شرق خودش را در مقابل غرب باخته است، تا از اين خودباختگي بيرون نيايد و تا محتواي خودش را پيدا نكند، نمي تواند مستقل باشد، استقلال نظامي يك مسئله است. استقلال فكري، استقلال روحي، مغز خود آدم مال خودش باشد و توي آن غرب نباشد هرچه مي خواهد بگويد غرب، كي گفته؟ فلان فيلسوف گفته...»(44) قاعده كلي موردنظر امام در خصوص نحوه تعامل با غرب، مسئله ترجمه آثار و متون اين دنيا را نيز شامل مي شود و در اينجا نيز خط قرمز امام در برخورد با متون ترجمه اي همچنان متوجه مسئله تقليد كوركورانه است «نويسنده هاي ما، نويسندگان ما همه حرفهايشان غربي است از اين اگر دست برندارند، اميد نداشته باشند كه ملتشان مستقل بشود.»(45) در مجموع، در امر اصلاح بستر فكري منحرف استعماري، امام امر اصلاح اين فرهنگ را سر لوحه اقدامات خويش قرار داده و با برنامه ريزي دقيق، پرحوصله و در عين حال دامنه دار و طولاني، خود را مصمم به مبارزه و تلاش در اين راه نموده اند و بدين شيوه فرايند توليد علم را به انتظار نشستند. «ان شاءالله ما بتوانيم (عمل كنيم) البته با يك برنامه طولاني اين فرهنگ را به يك فرهنگ صحيح متحول كنيم اگر علمش هست، يك علم صحيح باشد.»(46) ب) خلق بسترهاي جديد چنانكه گذشت، در انديشه امام خميني توليد علم نيازمند بسترهايي خاص است كه در دو قالب سلبي و ايجابي مورد توجه ايشان قرار گرفته است. در بعد سلبي كه متوجه پيرايه زدايي، غفلت زايي و زنگار برگيري از چهره اسلام است، ايشان متوجه اصلاح بسترهاي

فكري موجود گشته ولازمه اصلاح اين بستر را در اصلاح فكر ديني در قالب باز تفسير پيوند ميان ديانت و سياست و بازخواني آموزه هاي ديني، نفي استعمار و ملزومات آن، رفع خودباختگي، تقليد كوركورانه، تحجر و اصلاح فرهنگ دانسته، و پيگيري كرده است. اما در بعد ايجابي نيز، توليد علم در نظرگاه ايشان مستلزم ايجاد و خلق بسترهاي جديدي معرفي شده كه در سايه مطالعه و بررسي سيره علمي و عملي ايشان قابل احصا مي نمايد و مواردي چون خلق هويتي جديد براي مسلمانان، حاكم گرداندن قانون بر شئونات ملت، تاكيد بر آزاديهاي مختلف. ايجاد پيوند ميان علم و اخلاق و بالاخره فراهم سازي محيطي آرام جهت توليد علم را شامل مي شود. 1. هويت هويت مقوله اي است كه به حيات افراد معنا مي دهد و در عين حال بيانگر برداشت و تلقي هر فرد، گروه و ملت از خويش است و بديهي است كه برداشتهاي هر فرد، گروه يا ملتي از خود رفتار او را متاثر مي سازد و نحوه تعامل او با ديگران و در عين حال كنشهاي وي را معين مي كند. مبتني بر اين توضيح در انديشه امام خميني توسل به هويت و ضرورت توجه به آن روي ديگر سكه اي است كه از خودباختگي و فقدان استقلال را بر روي ديگر خود منقوش و حك شده مي يابد و اين امر بدان معناست كه امام خميني ضمن بازشناسي مشكلات فراروي جامعه از حيث غربزدگي، شرقزدگي و سقوط در ورطه خودباختگي، به تبيين هويت و به معنايي ترسيم ابعاد خويشتن خويش جامعه پرداخته و راهكار اعتماد جامعه به خويش،

بويژه جهت توليد علم و احياي تمدن اسلامي را در توجه مجدد دادن آن به هويت فرهنگيش معرفي كرده است؛ كليد معمايي كه بر انفعال حاكم بر خلق خط بطلان مي كشيد و ضمن بازگرداندن روحيه خود باوري به ايشان موجبات توليد علم و رجعت به اسلاف انديشمند، نظريه پرداز و تمدن ساز مسلمانان را فراهم مي آورد. بر اين اساس، ابتدايي ترين اقدام امام از اين حيث معرفي اسلام به عنوان ديني است كه نه سرمايه داري و نه سوسياليسم؛ بلكه بهره مند از راه و روشي متفاوت و در عين حال پاسخگو به سوالات نسل امروز است.(47) ديگر اقدام امام در اين راه توجه دادن ملل مسلمان و بويژه ملت ايران به آثار و مفاخر گذشته ايشان است «دانشمندان و نويسندگان غيرمسلمان با شواهد زنده ثابت كرده اند كه تمدن و علم از اسلام به اروپا رفته و مسلمانان در اين امر پيشقدم بوده اند».(48) نكته جالب توجه در انديشه امام آن است كه ايشان جهت هويت سازي، صرفا با بيان ظرفيتهاي بومي جوامع اسلامي و بويژه ايران، تنها سير در گذشته تاريخي و افتخار صرف به چنين گذشته اي را مطرح نكرده اند، بلكه اين امر را دستاويزي براي تحريز و تشويق ملت جهت خروج از لاك انفعال و حضور در عرصه فعاليت هرچه بيشتر، جهت احياي تمدن پيشين اسلامي معرفي نموده اند امري كه بدون اهتمام ايشان به حضور مؤثر در عرصه هاي علمي و انديشگي و صحنه هاي توليد علم ميسور نبوده است. شما داراي همه چيز هستيد، بر فرهنگ اسلام تكيه بزنيد و با غرب و غرب زدگي مبارزه

كنيد و روي پاي خودتان بايستيد و بر روشنفكران غرب زده و شرق زده بتازيد و هويت خويش را دريابيد و بدانيد كه روشنفكران اجير شده بلايي بر سر ملت و مملكتشان آورده اند، كه تا متحد نشويد و دقيقا به اسلام راستين تكيه ننماييد بر شما آن خواهد گذشت كه تاكنون گذشته است. امروز زماني است كه ملتها چراغ راه روشنفكرانشان شوند و آن را از خودباختگي و زبوني در مقابل شرق و غرب نجات دهند؛ كه امروز روز حركت ملتهاست و آنان هادي هدايت كنندگان تاكنونند. بدانيد كه قدرت معنوي شما بر همه قدرتها چيره خواهد شد»(49) 2. قانون آزادي از لوازم اساسي توليد علم در هر جامعه، حاكميت قانون بر انديشه پردازان و توليدكنندگان علم است و شايد دليل اينكه جهان سوم را معمولاً در تقسيم بندي رايج ريمون آرون كه در علم برخي را توليد كننده، برخي را توزيع كننده و بالاخره گروه سوم را مصرف كننده معرفي مي كند (50) در گروه سوم قرار مي دهند، حاكميت استبداد و فقدان قانون در اين كشورها باشد. با اين توضيح، اگر حركت فكري و علمي امام خميني را در بعدي از ابعادش متوجه مبارزه با استبداد و ديكتاتوري بدانيم، روي ديگر اين سكه تلاش ايشان جهت حاكم گرداندن قانون بر سرنوشت ملت است، قانوني كه بزعم ايشان از هرگونه ديكتاتوري مبرا است و منشاء آن به الوهيت باز مي گردد. بديهي است كه در پناه چنين قانوني انسان مورد توجه اسلام به واسطه برخورداري از فطرتي آزاد، مستحق بهره مندي از آزادي در ابعاد مختلف انديشه، فكر و بيان خواهد بود و

فراهم آوردن چنين بستري به معناي ايجاد تمهيدي جديد براي توليد علم است «حكومت اسلام حكومت قانون است در اين طرز حكومت حاكميت منحصر به خداست و قانون فرمان و حكم خداست. قانون اسلام با فرمان خدا بر همه افراد و بر دولت اسلامي حكومت تام دارد».(51) بنابراين، چنانكه از انديشه امام بوضوح قابل استخراج است، حاكميت قانون از سويي مانع بروز ديكتاتوري، خودسري و استبداد به عنوان مانع جدّي فراروي توليد علم است و از ديگر سو، تامين كننده آزاديهاي مشروع و مقبول موردنظر اسلام نظير آنكه امام فرموده اند: «آزادي بيان و قلم و عقيده براي همگان آزاد است»(52)، مي باشد. اما آزادي مشروع و مقبول چيست و خطوط قرمز آن كدام است؟ تأملي در انديشه امام حكايت از آن دارد كه آزادي موردنظر ايشان در باب قلم، انديشه، فكر و بيان از يكسو با پشتگرمي به استحكام حجتها، براهين و استدلالهاي اسلامي و استظهار دين و حكومت اسلامي به براهين و دلايل مستدل مجال عرضه مي يابد: «كسي كه حجت دارد از آزادي بيان نمي ترسد»(53) و از ديگر سو، به زيور محدوده هايي عقلاني و منطقي نظير؛ عدم مخالفت با قانون(54)، عدم مبادرت به توطئه(55)، عدم خيانت(56)، عدم افساد در جامعه(57)، عدم مباينت با مصالح جامعه(58) و... آراسته مي گردد. 3. علم و اخلاق هنگام بحث از مفهوم علم در انديشه امام خميني، مفهوم علم جهت دار با سويه الو هيت را مورد توجه قرار داديم و به اين جمع بندي رسيديم كه علم مطلوب امام علمي است كه از يكسو غايتي الهي داشته باشد و متوجه سعادت بشر باشد و

از ديگر سو، به دو مشخصه خدمت به خلق و تربيت انسان متصف باشد؛ بنابراين روشن مي گردد كه امام خميني بر آن است كه توليد علمي را در صدر توجهات قرار دهد كه يا بر مبناي اخلاق باشد و يا آنكه يافته هاي آن علم كاربرد اخلاقي داشته باشند.(59) بر اين اساس توليد علم مبتني بر اخلاق، بيش و پيش از توليد، جهت خود را مشخص مي سازد و از همين روست كه توصيه مدام ايشان به پژوهشگران، محققين، علما و انديشه ورزان كرارا اين است كه متخلق به اخلاق گردند و بزعم ايشان، تزكيه را بر تعليم مقدم دارند: «اگر تزكيه نشده باشد و وارد شود علم در قلبي كه مزكّي نيست، اين فساد ايجاد مي كند»(60) البته استخدام مفهوم تزكيه در ادبيات امام، به نظر مي رسد با معناي تربيت به معناي عمومي آن كه متوجه پشتگرمي علم به اخلاق و بهره مندي آن از سويه اي الهي است قرابت داشته، و اگرچه در مواردي خاص معناي عالي تزكيه معهود در عرفان اسلامي را طلب مي كند، اما در مطلق توليد علم با مسئله تربيت و سويه الهي داشتن قابل تفسير مي نمايد. به هرحال جمله تاكيدات امام بر پيوند علم و اخلاق و ضرورت آن، در شرايطي صورت تحقق به خود مي گيرد كه انسان و جهان مدرن در زمانه مذكور، بيش از هر زماني قرباني دانش علماي بي بهره از اصول اخلاقي گرديده است. ج) ديگر ملزومات مطالعه آثار امام حكايت از جامع نگري ايشان در باب ايجاد بستري مناسب براي توليد علم دارد؛ چنانكه ايشان بر ضرورت آزادي محيط

علم كه از جمله اساسي ترين ملزومات توليد علم است تأكيد ورزيده و به صراحت اعلام مي دارند: «محيط علم بايد محيط آزاد باشد»(61) همچنين دأب ايشان در برخورد با مستشكلين در كلاسهاي درسي و استماع اشكالات و تلاش جهت پاسخگويي متين، منطقي و مستدل به آنها، كه از جاي جاي خاطرات شاگردان ايشان قابل درك است، مؤيد اعتقاد امام به اين امر است. افزون بر اين امور، ايشان بر ضرورت تامين آرامش محيط علمي و پرهيز از ايجاد تنش در چنين محيطهايي تاكيد بليغ داشته اند: «تحصيل و دانش وقت مي خواهد وقت آرام مي خواهد. محيط آرام مي خواهد، محيطي كه هر روز به جان هم بيفتند و به هم بكوبند، نمي تواند محيط علم باشد»(62) و خلاصه ضرورت پاسخگويي به شبهات، از ديگر مقولاتي است كه فضاي جامعه را براي توليد علم فراهم مي كند و بستري مناسب جهت رخ نمايي و بالندگي آن فراهم مي سازد. امري كه رجوع به جاي جاي انديشه امام جايگاه آن را در انديشه ايشان تأييد مي كند و به شكل مصداقي تر، نسبت به ساير مسائل در مسئله ولايت فقيه عرض اندام مي كند، جايي كه امام به عنوان انديشه پردازي صاحب حجت، با متانت و منطق پاسخگوي شبهات مطرح در اين خصوص است و مي كوشد تا شبهه يا شبيه حقيقتها را با استدلالهاي متقن و صائب، دوباره به حقيقت نزديك سازد. نتيجه بنابر آنچه گذشت، امام خميني با اتخاذ دو راهكار «اصلاح بسترهاي فكري منحرف» و «خلق بسترهاي جديد» مهمه توليد علم را در صدر توجهات خويش قرار داد ودر خلال دوران تدارك

انقلاب اسلامي و سپس تحقق آن، كوشيد تا از يكسو موارد انحرافي را اصلاح و از ديگر سو موارد موردنياز جهت توليد علم را معرفي و ايجاد نمايد. بنابراين حركت امام در اين باب، در سه قالب نقد و تخريب موانع فراروي توليد علم، ارائه الگوي مطلوب و بالاخره تلاش جهت تحقق الگوي موردنظرشان صورت تحقق به خود گرفت و از اين حيث، امام در زمره معدود مصلحاتي قرار گرفت كه فاصله ميان عرصه ذهن و عين را در نورديده و ثمرات تلاشهاي خويش را نظاره گر شده اند. نكته اساسي در اين مجال، توجه به اين امر است كه در هر مقطعي رجوع به انديشه امام همواره راهگشا بوده است. در خصوص مقوله مورد بحث نيز تأملي در نامه جمعي از فضلا به مقام معظم رهبري(63) در خصوص ضرورت توجه به جنبش نرم افزاري و توليد علم، و در عين حال استقبال ايشان ازاين امر و نيز تأييد آن(64)؛ از سويي نشانگر فروزندگي چراغ انديشه امام فراروي ملت و نخبگان و از ديگر سو، بياني ديگر از زلال آن انديشه است كه به صورت دسته بندي شده ارائه گرديده و شايسته اهتمامي جديد و جدي قرار گرفته است. كلام آخر آنكه بيان ملزومات علم بويژه در بعد سلبي از سوي امام در شرايطي تحقق پذيرفته كه اساسي ترين عامل فراروي توليد علم؛ يعني حاكميت توأمان استبداد و استعمار بر كشور، هرگونه فضايي را براي تحقق آن با دشواريهاي بسيار خاص، از بين برده بود، اما در عين حال و در سايه چنين شرايطي، امام به عنوان يك توليدگر علم در عرضه انديشه سياسي، موفق

به خلق انديشه هاي ناب گرديد و اين در حاليست كه در شرايط كنوني و در سايه مجاهدات آن عزيز سفر كرده از سويي موانع فراروي توليد علم در سايه حكومت اسلامي مفقود شده و همچنين شرايط توليد علم فراهم است. بنابراين، هرگونه غفلت از آن، قطعا به هيچ وجه پذيرفته نيست؛ و مسئوليت خطير آن، بيش از هر زماني متوجه اصحاب علم و انديشه است. پي نوشت ها:

1. محقق و پژوهشگر 2. مرتضي عزتي، روش تحقيق در علوم اجتماعي كاربرد در زمينه مسائل اقتصادي، (تهران: انتشارات دانشگاه تربيت مدرس، 1376)، ص 230. 3. موريس دوورژه، روشهاي علوم اجتماعي، مترجم خسرو اسدي، (تهران: اميركبير، 1367)، ص 7 4. 4. بحارالانوار، 2/36. 5. غررالحكم، 1/25. 6. بحارالانوار، 1/168. 7. همان، 1/166. 8. غررالحكم، 6/383. 9. بحارالانوار، 1/166. 10. soft scinces 11. Hard sciences 12. روح الله خميني، صحيفه نور، (تهران: انتشارات الهام، بي تا)، ج 21، ص 406. 13. همان، ج 21، ص 406. 14. همان، ج 8، ص 325. 15. همان، ص 435. 16. همان، ج 12، ص 448. 17. همان، ج 13، ص 510. 18. همان، ج 8، ص 325. 19. توماس اسپرينگن، فهم نظريه هاي سياسي، ترجمه فرهنگ رجايي، (تهران: انتشارات آگاه، 1365). 20. روح الله خميني، پيشين، ج 2، ص 38. 21. همان، ج 10، ص 146. 22. مرتضي مطهري، نهضتهاي اسلامي در صد ساله اخير، (تهران: نشر صدرا، چاپ 25، مهر 1378)، ص 326. 23. همان، ص 6. 24. اگرچه درباره بحث قديمي تقدم دولت اسلامي بر تفكر ديني و توليد آن يا بالعكس، نظرات مختلفي ارائه شده است، (رك

ب: داود فيرحي، روزنامه ايران، پنجم و هفتم اسفندماه 1381.) و در خصوص پي جويي و بررسي اين امر درانديشه امام خميني، ارائه بحثي جدا ضروري است، اما در يك نگاه اجمالي به انديشه امام و تأكيدات ايشان بر ضرورت تحقق حكومت اسلامي واينكه در حكومت اسلامي همه نيازهاي انسان مسلمان پاسخ دارد، به نظر مي رسد ايشان بر تقدم تشكيل حكومت اسلامي و تقدم دولت اسلامي بر توليد فكر ديني اعتقاد دارند. 25. روح الله خميني، پيشين، ج 5، ص 167. 26. همان، ج 5، ص 19. 27. روح الله خميني، ولايت فقيه، (تهران: مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام، 1374)، ص 19. 28. روح الله خميني، صحيفه نور، پيشين، ج 5، ص 32. 29. همان، ج 10، ص 2 31. 30. حميد عنايت، مفهوم نظريه ولايت فقيه، كيان، ش 34، ص 10. 31. روح الله خميني، صحيفه نور، پيشين، ج 21، ص 289. 32. همان، ج 3، ص 227. 33. همان، ج 10، ص 459. 34. همان، ج 21، ص 279؛ پراكنده. 35. همان، ج 21، ص 28؛ پراكنده. 36. ر ك: سيد حميد روحاني زيادي، تحليل و بررسي نهضت امام خميني ، ج 1، (تهران: انتشارات راه امام، 1359). 37. روح الله خميني، صحيفه نور، پيشين، ج 7، ص 473 و يا مي فرمايند: «رأس اصلاحات اصلاح فرهنگ است و نجات جوانهاي ما از اين وابستگي به غرب»، همان، ج 10، ص 356. 38. رك: همان، ج 10، ص 356. 39. همان. 40. همان، ج 18، ص 89. 41. همان، ج 7، ص 34. 42. رك: همان، ص 152. 43. رك: همان،

ج 21، ص 415. 44. رك: همان، ج 8، ص 332. 45. همان، ج 9، ص 61. 46. همان، ج 10، ص 232. 47. رك: همان، ج 8، ص 92. 48. همان، ج 18، ص 90 ؛ همچنين رك: همان، ج 9، ص 7 49. همان، ج 12، ص 312. 50. رك: ريمون آرون، مراحل اساسي انديشه در جامعه شناسي، ترجمه باقر پرهام، (تهران: انتشارات آموزش انقلاب اسلامي، 1372). 51. روح الله خميني، ولايت فقيه، پيشين، ص 5 و همچنين روح الله خميني، صحيفه نور، پيشين، ج 3، ص 11 و ج 13، ص 242. 52. همان، ج 6، ص 262؛ ج 4، ص 160؛ ج 10، ص 81 و 92؛ ج 6، ص 362 و 277؛ ج 12، ص 299؛ ج 5، ص 502 و 468؛ ج 7، ص 320. 53. «كسي كه حجت دارد از آزادي بيان نمي ترسد»، همان، ج 6، ص 277. 54. رك: همان، ج 7، ص 535. 55. رك: همان، ج 6، ص 262. 56. رك: همان، ج 4، ص 160. 57. رك: همان، ج 10، ص 92. 58. رك: همان، ج 7، ص 320. 59. رك: عماد افروغ، نگاه سخت افزاري به علم و غفلت از وجوه نرم افزاري ؛ پگاه حوزه، ش 100. 60. همان، ج 12، ص 493؛ ج 8، ص 328؛ ج 7، ص 534؛ ج 8، ص 267؛ ج 6، ص 464؛ ج 2، ص 38؛ ج 2، ص 18. 61. همان، ج 3، ص 307. 62. همان، ج 12، ص 415. 63. نامه جمعي از دانش آموختگان و پژوهشگران حوزه علميه قم به

مقام معظم رهبري 8/11/81. 64. پاسخ مقام معظم رهبري به نامه جمعي از دانش آموختگان و پژوهشگران حوزه علميه قم 16/11/81. منابع مقاله:

مجله انديشه انقلاب اسلامي>شماره 9 ، دكتر علي محمد صالحي(1)؛

جايگاه مسجداز منظر امام خميني

جايگاه مسجداز منظر امام خميني سخن از طلوع اسلام و مطلع آن و فجر صادق آيين محمدي (صلي الله عليه و آله) و مركز اشاعه آن يعني مسجد است. مسجد مهمان خانه خدا در زمين،(1) جايگاه نزول بركات و خيرات آسماني،(2) خانه راز و نياز، عشق و محبت، صفا و صميميت، ايثار و رحمت، تجلي بهشت خدا در زمين(3) و محل آرامش موحدان است. آنچه از بررسي نقش مسجد در صدر اسلام بدست مي آيد، جامعيت مسجد در همه زمينه هاي عبادي سياسي، فرهنگي، آموزشي، نظامي، قضايي و... بوده است؛ و محور همه آنها امامت و پيشوايي در مسجد است كه به عنوان مهم ترين مسئله در ساختار و پيكره اين مكان مقدس مطرح است و كوچكترين غفلت ولو جزئي، سرانجام به لوث شدن هدف كلي و پايمال گشتن مقصد نهايي خواهد شد. اهميت اين موضوع در ساختار مسجد به اندازه اي است كه در زمان حضور پيامبر (صلي الله عليه و آله) در مدينه، شخص ايشان عهده دار اداره مسجدالنبي (صلي الله عليه و آله) بود و در غياب حضرت(صلي الله عليه و آله) امامت مسجدالنبي بر عهده كسي بود كه توسط آن بزرگوار معين گرديده است. جايگاه مسجد از ديدگاه امام خميني(ره) با پيروزي انقلاب اسلامي به رهبري امام خميني(ره)، مساجد نيز همانند دوران صدر اسلام جايگاه واقعي خود را بازشناختند، به طوري كه نيروهاي فعال در مساجد به طور مستقيم در متن انقلاب شركت جستند، به گونه اي كه از

آن پس مساجد نقش پايگاه ارتباطي مردم را به عهده داشتند؛ و در شرايط حساسي كه نهضت اسلامي فاقد هرگونه تشكيلات منطبق با معيارهاي اسلامي بود مساجد توانستند اين نارسايي مهم را جبران كرده و به انسجام نيروهاي مردمي بپردازند. علاوه بر اين بسياري از برنامه هاي انقلاب مانند رفراندوم، شوراهاي محلي، كانون هاي بسيج و ديگر ضرورتهاي زمان در مساجد انجام مي گرفت. نويسنده در صدد آن است تا با مروري ولو اجمالي، جايگاه و نقش مسجد در ساختار جامعه اسلامي را از منظر آن بزرگ مرد تاريخ مورد بررسي قرار دهد. 1_ نقش مسجد در مبارزه با دشمنان اسلام با بررسي نقش مسجد در مبارزه عليه كفر والحاد، اين نكته بدست مي آيد كه چشمه زلال مبارزه و نهضت عليه باطل در طول تاريخ از مسجد جوشيده است و اين مكان الهي بود كه توانست به قيام مقدس مردم ايران كه به برقراري حكومت اسلامي انجاميد، نيرو و توان بخشيد و همه اين مبارزات و پيروزي ها بر محور سفارشات و رهنمودهاي آن پير فرزانه و بت شكن زمان بود. او بود كه بر پايه شناختي كه از موقعيت و نقش مسجد داشت، خطاب به مسلمانان جهان مي فرمايد: «اگر حرم و كعبه و مسجد و محراب، سنگر و پشتيبان سربازان خدا و مدافعان حرم و حرمت انبياء نيست، پس مأمن و پناهگاه آنان در كجاست؟»(4) 1_1: مسجد خنثي كننده نقشه هاي دشمن از جمله ترفندهاي استعمار و دشمنان داخلي و خارجي براي محو اسلام، خاموش كردن چراغ و رونق مساجد بوده است كه اين حيله خائنانه در رژيم گذشته تا حد زيادي مؤثر افتاد، و الان نيز تمام سعي و تلاش

دشمنان در خلوت كردن مساجد به عنوان پايگاه ضداستكباري است. آن بزرگوار با تأكيد بر نقش محوري مسجد در خنثي كردن نقشه هاي دشمنان اسلام مي فرمايد: «اينها از مسجد مي ترسند، من تكليفم را بايد ادا كنم به شما بگويم، شما دانشگاهي ها شما دانشجوها، همه تان مساجد را برويد پر كنيد، سنگر هست اينجا، سنگرها را بايد پر كرد»(5) و در جايي ديگر مي فرمايند: «مساجد و محافل دينيه را كه سنگرهاي اسلام در مقابل شياطين است، هرچه بيشتر گرم و مجهز نگه داريد»(6) 1_ 2: مسجد مركز انقلاب و تداوم آن با بررسي تحولات سالهاي سرنگوني رژيم شاهنشاهي و پيروزي انقلاب اسلامي، نقش و اهميت مسجد در ابعاد مختلف به وضوح هويدا است. در آن موقعيت مردم و روحانيت با محوريت مساجد به مبارزه ادامه مي دادند كه نه در گذشته و نه در حال و آينده هيچ مكاني قابليت اين مركزيت را ندارد و هم اينك نيز اگر مردم از اين مركز دور بمانند، موجب شادي دشمنان و تضعيف انقلاب خواهد شد. در آن موقعيت حساس، مسجد پايگاه عمده اي شد تا شاگردان و پيروان ايشان به همراه اقامه فرايض ديني و عبادي كه دليل حضور مردم در مساجد بود، پيامها و اهداف امام خميني را دريافت كنند. آن بزرگ معمار انقلاب، با تأكيد بر حفظ مساجد به عنوان اصل و اساس انقلاب مي فرمايند: «مسجد محلي است كه از آن بايد امور اداره بشود، اين مساجد بود كه اين پيروزي را براي ملت ما درست كرد، اين مراكز حساسي است كه ملت بايد به آن توجه داشته باشند، اين طور نباشد كه خيال كنيم حالا ديگر ما پيروز شديم، ديگر

مسجد مي خواهيم چه كنيم؟ پيروزي ما براي اداره مسجد است.»(7) 1_ 3: مسجد مركز جنبش و حركت هاي اسلامي در زمان رسول اكرم(ص) يكي از مهم ترين نقش هاي مسجد، تدارك مقدمات فكري و بسيج عمومي مسلمانان به منظور جهاد با كفار بوده است. عيناً همين نقش در جريان نهضت روحانيون شيعه به رهبري امام خميني(ره) در سال 1342(ش) و پس از آن در جريان پيروزي انقلاب اسلامي ايران مشاهده مي شد. تأثير اين مكان مقدس در طول 8 سال دفاع مقدس در جذب نيروهاي رزمنده بسيجي و آموزش آنها و نيز پشتيباني و فعاليتهاي پشت جبهه، بر هيچ كس پوشيده نيست. مسلم و بديهي است كه اگر بيانات روشنگرانه آن پير فرزانه نبود، مساجد نمي توانستند جايگاه حقيقي خود را بدست آورند و او بود كه مساجد را مركز جنبش ها و حركت هاي اسلامي معرفي كرده و مي فرمود: «مسجد در اسلام و در صدر اسلام هميشه مركز جنبش و حركت هاي اسلامي بوده... از مسجد تبليغات اسلامي شروع مي شده است، از مسجد حركت قواي اسلامي براي سركوبي كفار و وارد كردن آنها در (زير) بيرق اسلام بوده است. شما كه از اهالي مسجد و علماي مساجد هستيد، بايد پيروي از پيغمبر اسلام(ص) و اصحاب آن سرور كنيد و مساجد را براي تبليغ اسلام و حركت اسلاميت و قطع ايادي شرك و كفر و تأييد مستضعفين در مقابل مستكبرين قرار دهيد.»(8) بر اساس همين ديدگاه است كه متفكران و نويسندگان خارجي نيز به اهميت مساجد در ساختار انقلاب تأكيد كرده و آن را محور اصلي در شكل گيري انقلاب اسلامي دانسته اند. از آن جمله حامد الگار نويسنده و منتقد بزرگ مي گويد: «مسجد هسته

اساسي تشكيلات انقلاب اسلامي بود. يكي از عناصر مهم در پيروزي انقلاب، احياي مجدد مسجد و تمام ابعاد عملكردي آن بود. نقش مسجد، ديگر نه عزلت و گريز گاهي از جامعه بود كه مردم براي دوري جستن از دنيا، گرفتن وضو، انجام عبادات يا گوش دادن به صوت قرآن به آن پناه مي بردند بلكه برعكس، مسجد به عنوان يك كانون مبارزه و مركز فرماندهي بدل گرديد به طور خلاصه مسجد تماماً آن چيزي شد كه در عصر پيامبر بود».(9) 2_ نقش و اهميت اجتماع در مسجد با توجه به نقش آفريني عميق دين در ايجاد تشكل هاي اجتماعي است كه موجب شده تا اسلام در ابتداي نظام دهي سازمان ديني خود، تأسيس مركز تجمع عمومي مسلمانان را با نام «مسجد» در اولويت قرار داده و اجتماع در آن را به نيكوترين وجه ستوده و شديدترين تأكيدات را در راستاي حفظ اين سنگرهاي توحيدي ابراز داشته است. حضرت امام بر اساس همين شناخت، بارها بر اهميت اجتماع و حضور فعال در مساجد تأكيد داشته و آن را موجب تقويت اسلام و نظام مي دانستند. «مساجد بايد مجتمع بشود از جوانها، اگر ما بفهميم كه اين اجتماعات چه فوائدي دارد و اگر بفهميم كه اجتماعاتي كه اسلام براي ما دستور داده و فراهم كرده است، چه مسائل سياسي را حل مي كند، چه گرفتاري ها را حل مي كند، اين طور بي حال نبوديم كه مساجدمان مركز بشود براي چند پيرزن و پيرمرد.»(10) و در جاهاي مختلفي مي فرمودند: «نماز را در جماعت بخوانيد، اجتماع بايد باشد. اجتماعاتتان را حفظ كنيد. مساجدتان را محكم نگه داريد.»(11) و در سخني ديگر مي فرمايند: «مسجد مركز تبليغ است، در صدر

اسلام از همين مسجدها جيش ها، ارتش ها راه مي افتاده، مركز تبليغ احكام سياسي _ اسلامي بوده، هر وقت يك گرفتاري را طرح مي كردند صدا مي كردند: «الصلوه مع الجماعه» اجتماع مي كردند، اين گرفتاري را طرح مي كردند، صحبت ها را مي كردند، مسجد مركز اجتماع سياسي است. اجتماعات خود را هرچه بيشتر در مساجد و محافل و فضاهاي باز عمومي برپا نماييد.»(12) ترس دشمن از مسجد آنچه در تاريخ مسجد در سراسر ايران و در طول مبارزات و فعاليتهاي انقلابي بدست مي آيد، مساجد تنها جايگاهي بوده است كه در جوّي آكنده از وحدت و اخوت و معنويت، نيروهاي مبارز و مؤمن و شجاع را در خود جاي داده و از اين طريق در جهت بيداري و آگاهي بخشي به توده هاي بسيج و گروههاي مختلف مردمي، رسالت خويش را عينيت بخشيده است. به همين دليل است كه دشمنان از مسجد به عنوان مركز نيرومند پشتيباني انقلاب و ستاد عملياتي رهبر انقلاب اسلامي در هراس و وحشت بوده و بارها مساجد آماج حملات دژخيمان رژيم سابق قرار گرفته و هم اينك نيز دشمنان داخلي و خارجي درصدد خلوت كردن و دور كردن مردم به خصوص جوانان از مساجد مي باشند. آن بت شكن زمان با درك اين حساسيت دشمنان، بارها خطر جدايي انقلاب از مساجد را مورد تأكيد قرار داده و مي فرمودند: «اگر اين مسجد و مركز ستاد اسلام قوي باشد، ترس از فانتوم ها نداشته باشيد. ترس از آمريكا و شوروي و اينها نداشته باشيد. آنروز بايد ترس داشته باشيد كه شما پشت بكنيد به اسلام، پشت كنيد به مساجد.»(13) و در بياني ديگر مي فرمايد: «اي ملت! مسجدهاي خودتان را حفظ كنيد، روشنفكر غربي نباشيد،

اي حقوقدانها! مسجدها را حفظ كنيد؛ برويد به مسجد... تا اين نهضت به ثمر برسد، مملكت شما نجات پيدا كند.»(14) «اين يك توطئه است كه مي خواهند مسجدها را كم كم خالي كنند. شما بايد هوشيار باشيد كه مسجدهايتان و محراب هايتان و منبرهايتان را حفظ كنيد و بيشتر از سابق، شمايي كه اين معجزه را از مسجد ديديد كه همه قدرتها را به هم شكست، نه فقط ابرقدرتها، قدرتهاي ديگر را هم به هم شكست، نبايد در اسلام سستي كنيد. مسجدها را محكم نگه داريد و پرجمعيت كنيد.»(15) رهبر كبير انقلاب با تيزبيني كه در مسائل سياسي اوايل انقلاب داشتند، خطر جدايي مردم و انقلاب را از مساجد حس مي كردند و مراقب بودند تا ارتباط مردم با مسجد قطع نگردد، اسناد تاريخي نشانگر آنست كه ارتباط مردم با مساجد، نقش بسيار مؤثري در پيروزي انقلاب اسلامي داشته است و تداوم آن نيز بستگي به همين ارتباط دارد. از جمله مواردي كه نشان دهنده اهميت فوق العاده حضور مردم در مساجد را از ديدگاه حضرت امام نشان مي دهد، پيامي كه اعلام كردند كه تمامي اسلحه هايي كه در اوج تظاهرات و درگيريها به دست مردم افتاده است، به مساجد تحويل داده شود. اين پيام كه با استقبال همگان مواجه شد، تأكيد ديگري بر اين مطلب است كه علاوه به اهميت اجتماع و تجمع در مسجد، حتي رفت و آمد به اين جايگاه الهي نيز داراي آثار و بركات و خنثي كننده نقشه هاي دشمنان است، در حاليكه مكانهاي ديگر نظامي و انتظامي بود كه مي توانست به عنوان پايگاه جمع آوري معرفي شود، و اين چيزي نيست جز اهميت حضور و رفت و آمد به

مساجد و پيوند و ارتباط جامعه با روحانيت!! حضرت امام در بخشي از اين پيام مي فرمايند: «بايد تمام اسلحه هايي كه در دست مردم است، جمع شوند. هركس اسلحه اي پيدا كرد، بايد به مسجد محله خود ببرد و به امام جماعت مسجد تحويل بدهد، و بعد اين اسلحه ها از مساجد به كميته آورده مي شود.»(16) و به خاطر همين لزوم ارتباط است كه در صدر اسلام و حتي بعد از آن، تمام خطابه ها و پيام ها و مشورت ها و نيز محل رفع مشكلات مردم، محل رسيدگي به اختلافات و مسائل حقوقي و قضائي، مركز آموزش و تعليم و دانش اندوزي و... در اين مكان مقدس انجام مي گرفته است. 3_ توجه به مديريت در مسجد بحث مهم ديگر در مسجد، مديريت و امامت آن است، اين رسالت ويژه و مهم _ امامت در نماز _ نوعي رهبري و پيشوايي است كه لازمه آن اين است كه امام جماعت در حد خود واجد كمال، خصال، روحيات و عملكردهاي پسنديده اي باشد كه همان كمالات در سطح بالاتري براي رهبري صالح جامعه اسلامي مطرح مي باشد. با نگرشي اجمالي به تاريخ مساجد درمي يابيم كه مساجد تنها براي اداي فرائض ديني نبوده، بلكه علاوه بر پايگاه تجمع طبقات گوناگون اجتماع براي اداي وظايف شرعي و ديني، همواره پايگاهي براي استفاده هاي علمي، فرهنگي، آموزشي و... براي جوانان بوده است و همانگونه كه مساجد محل تصميم گيري هاي سياسي و شروع بسياري از حركت هاي اسلامي و نهضت ها بوده است، در مقابل، آن روزي كه ارتباط با دين و مساجد ضعيف يا قطع شده، ضعف و ناتواني و شكست را براي ملت ها به دنبال داشته است. در تاريخ انقلاب شكوهمند

اسلامي نيز مساجد نقش سازنده و مؤثر خود را در تقويت ايمان به هدف و همچنين گردآوري طبقات گوناگون مردم، به خصوص جوانان ايفا كردند. با توجه به مطالب فوق جايگاه و نقش مهم امام جماعت به عنوان اولين برنامه ريز، هم در تقويت بنيه ديني و مذهبي و هم به منظور بهره برداري مناسب و مفيد از مسائل سياسي، اجتماعي و ارتقاي ميزان آگاهي آحاد مردم، آشكار مي شود. به همين جهت است كه در صدر اسلام مديريت و امامت مسجدالنبي (ص) به عهده شخص پيامبر(ص) و در غياب ايشان به عهده كساني بوده است كه به تشخيص آن بزرگوار صلاحيت امامت را داشته اند و توسط خود حضرت معرفي مي شده اند. حضرت امام خميني نيز با توجه به نقش مهم مسجد در ابعاد عبادي _ سياسي، نظامي و اجتماعي، وظيفه امام جماعت را بسيار گسترده تر از يك نماز جماعت مي دانستند، و لزوم شايستگي و احراز شايستگي امام جماعت را مورد تأكيد قرار مي دادند و بر اين مسئله تأكيد داشتند كه استقامت هر مسجد و اهل مسجد بستگي به امام جماعت آن دارد، چرا كه گاه عدم شايستگي او، موجب انحراف و دوري جماعتي از مسلمين از مسير حق مي شود. آن فقيد فرزانه مي فرمودند: «استقامت هر مسجدي و اهل هر مسجد به عهدة امام مسجد است. ...گوينده ها بايد مستقيم باشند تا بتوانند مستقيم كنند. ائمه جماعات بايد مستقيم باشند تا بتوانند مستقيم كنند ديگران را.»(17) توجه خاص آن بزرگوار بر لزوم دقت و حساسيت در تعيين و نصب امام جماعت مخصوصاً در مساجد خاص و پرجمعيت تا آنجا بود كه حتي در مواردي شخصاً امام جماعت برخي از مساجد

را انتخاب و معرفي مي كردند. كه اين انتخاب ها از دو جهت حائز اهميت و قابل دقت مي باشد: اولاً: تعيين و انتخاب امام جماعت مساجد به قدري مهم و حائز اهميت است كه در بعضي موارد رهبر حكومت اسلامي، شخصاً اقدام مي فرمودند. ثانياً: با توجه به تأكيدات مكرر آن بزرگوار بر نقش سياسي، اجتماعي و نظامي مسجد، علاوه بر نقش عبادي آن، اين مطلب به دست مي آيد كه لازم است ائمه جماعات مساجد، افرادي آگاه به زمان و با تأييد علماء انتخاب شوند. (جهت آگاهي از نمونه هايي از تعيين امام جماعت توسط شخص حضرت امام، به صحيفه نور ج 22 و 19 صفحات 205 و 114 رجوع شود.) استفاده بهينه از مسجد مسجد از آغاز نه تنها محل نيايش و عبادت، ذكر، وعظ و خطابه و تجمع مؤمنان در ساعات خاص بوده، بلكه محل ابلاغ احكام و دستورها و آموزه هاي ديني، جايگاه قضاوت و دادرسي، ستاد تبليغات، و مركزي براي رفع مشكلات مردم نيز بوده است. آنچه در شرايط اجتماعي و پر از حساسيت فعلي به عنوان يكي از وظايف مهم امام جماعت هر مسجد مطرح مي باشد، اختصاص زماني مناسب براي برقراري ارتباط صميمانه با اقشار مختلف مردم جهت حل مشكلات اجتماعي و فرهنگي آنان و نيز رسيدگي به اختلافات خانوادگي و مشابه آن مي باشد؛ كه از اين طريق امام جماعت خواهد توانست ضمن برنامه ريزي دقيق براي ارائة خدمات مختلف فرهنگي و ديني به مراجعين، از فضا و محيط مسجد نيز استفاده بهينه بنمايد. بخصوص اين برنامه مي تواند عاملي براي جذب بيشتر نسل نو به مسجد باشد، چرا كه چشمه هاي اميد به آيندة موفق و بالنده

را در دل و ذهن آنها جاري خواهد ساخت و از خالي شدن اين سنگر جهاد و عبادت، جلوگيري خواهد كرد. 4_ نقش و اهميت مسجد در بعد سياسي مسئله حائز اهميت ديگري كه در صدر اسلام مورد توجه خاص پيامبر گرامي اسلام(ص) بوده است و مرحوم امام نيز به تبعيت از آن حضرت بر آن تأكيد داشتند، مديريت سياسي مسجد است. اهميت اين موضوع به حدي است كه اگر مسجد از سياست اسلام دور بماند، آنگونه خواهد شد كه دشمنان خواستارش بوده و سعي كرده اند تا مسجد و نماز جماعت را به محل صرف عبادت مبدل كنند، تا هيچ ضرر و خطري از اين ناحيه متوجه آنها نباشد. در دوران انقلاب اسلامي ايران نيز پس از محور اعتقادي و عبادي، پررنگ ترين، فعال ترين و بارزترين بخش كار مساجد در محور سياست بوده است؛ چرا كه مساجد در آگاهي و بيداري توده ها در دوران قبل و بعد از انقلاب نقش مؤثري داشته اند و رژيم هاي استعماري جهان نيز از مسجد بيش از هر نهاد انقلابي مي ترسند و اين واضح است كه همانگونه كه مسجد از آغاز به عنوان خانه خدا و محبوبترين مكانها به عنوان نخستين كانون عبادي مطرح بوده است و همانطور كه نخستين جايگاه دانش و مركز تعليم و تعلم قرآن و بحث و بررسي مسائل ديني بوده است، به همان نسبت به عنوان نخستين نهاد سياسي در جامعه اسلامي، از جايگاه و اعتبار خاصي برخوردار بوده است. پيامبر اكرم(ص) اصول سياسي اسلام را به ويژه در اموري كه مي دانست مسلمانان از نظرات و تجربيات مفيدي برخوردارند، در مسجد به شوري مي گذاشت. حضرت امام در

تبيين بعد سياسي مسجد مي فرمايند: «اما راجع به اسلام شروع كردند تبليغات كردن به اينكه اسلام يك مكتبي است كه مي گويد: ملايم، كم كم لابد پيش مي آيند، يك مكتبي است كه مربوط به دعا و ذكر و يك روابطي مابين مردم و مابين خالق، و سياست را كاري به آن ندارد، اسلام به حكومت كاري ندارد، به سياست كاري ندارد، اين را آنقدر تبليغات روي آن كردند كه در جامعه خود روحانيت هم به خورد آنها هم دادند كه بسياري از آنها هم همين اعتقاد را پيدا كردند... كه روحاني مسجد برود و نماز بخواند و عرض مي كنم از اين صنف كارها: درس بگويد و مباحثه بكند و آن آداب شرعيه را به مردم نشان دهد. آنها ديدند كه نماز روحانيون و نماز اسلام هيچ به آنها ضرر ندارد، هرچه مي خواهند نماز بخوانند.»(18) و در جايي ديگر با بيان اينكه اسلام با سياست آميخته شده و اسلام بدون سياست، اسلام نيست مي فرمايند: «كتابهايي كه اسلام در سياست دارد بيشتر از كتابهايي است كه در عبادت دارد، اين غلط را در ذهن ما جاي گير كرده اند و حتي حال باورشان آمده است. آقايان، به اينكه اسلام با سياست جداست، اين يك احكام عبادي است مابين خودش است و خدا، برويد توي مسجدتان و هرچه مي خواهيد دعا كنيد، هرچه مي خواهيد قرآن بخوانيد حكومتها هم به شما كار ندارند اما اين اسلام نيست.»(19) آن بزرگ مرد تاريخ در اوج اختناق رژيم ستمشاهي يعني سال 52 مي فرمايند: «وظيفه علماي اعلام و مبلغين است كه جرائم اسرائيل را در مساجد و محافل ديني به مردم گوشزد كنند.»(20) البته ناگفته پيداست كه سياست مسجد

با مسجد سياسي كه طرفداران هر گروه و جناح، اين مكان مقدس را سياسي و جناحي كرده و امام جماعت، نمازگزاران، سخنرانان و تمام برنامه هاي آن طبق سليقه آن گروه اجرا مي شود، فرق، مي كند. چرا كه با تعريفي كه اسلام از مسجد عرضه مي كند، مسجد نمي تواند پايگاه سياسي «يك حزب» باشد، مسجد از يك سو به «خدا» و از سوي ديگر به «مردم» تعلق دارد. از اين رو نمي تواند زير سيطرة يك باند سياسي قرار بگيرد و از آن به صورت مركز فعاليتهاي تشكيلات گروهي استفاده شود. حضرت امام در خاطره اي مي فرمودند: «در دوران رضاخان من از يكي از ائمه جماعات سؤال كردم كه اگر يك وقت رضاخان لباس ها را ممنوع كند و اجازه پوشيدن لباس روحاني به شما ندهد، چكار مي كنيد؟ او گفت: ما توي منزل مي نشينيم و جايي نمي رويم. گفتم: من اگر پيشنماز بودم و رضاخان لباس را ممنوع مي كرد همان روز با لباس تغيير يافته به مسجد مي آمدم و به اجتماع مي رفتم. نبايد اجتماع را رها كرد و از مردم دور بود.»(21) آنچه از لابلاي سخنان و پيامهاي حضرت امام خميني مشهود است، تأكيد و سفارش بر اهميت مسجد و اجتماع در آن است كه پرداختن به تمامي آنها در اين مقال نمي گنجد. ولي آنچه از مجموع سخنان پيامبرگونه ايشان دربارة نقش مهم و سرنوشت ساز مسجد در جامعة اسلامي بدست مي آيد، حفظ مسجد در راستاي حفظ اسلام و دور نشدن از اهداف آن است. نتيجه آنكه مسلمانان و حكومت اسلامي مكلفند دستورات و احكام دين را به بهترين وجه در تمامي ابعاد زندگي خود پياده نمايند؛ و از سوي ديگر، بايد مراقب

باشند تا مبادا به بهانه هاي مختلف (مانند مقدس بودن مسجد) توطئه جدايي دين از سياست در جامعه و مسجد اجرا شود؛ چرا كه يكي از جلوه هاي پياده شدن احكام ديني در زندگي مؤمنين، توجه و اهتمام به مسائل و مشكلات سياسي جامعه و تلاش در جهت رسيدگي و برطرف ساختن آنهاست. و چه مكاني بهتر از مسجد براي هماهنگي اين فعاليت ها؟ و چه فضايي بهتر از جماعت مؤمنين، كه خود، جلوه اي از بعد سياسي نماز _ اين عبادت بي همتا _ است؟ پس به جاست تا سفارشات و نصايح آن پير فرزانه را به گوش جان بشنويم و به مقدار توان در اجراي آن بكوشيم تا زماني كه بفرموده آن عزيز همه جا يك صبغه و رنگ اسلامي پيدا كند، كه اگر انشاءالله اين معنا تحقق پيدا كند همه چيز ما اصلاح مي شود. پي نوشتها: (1) . وسايل الشيعه، ج 3، ص 517. (2) . من لا يحضره الفقيه، ج 1، ص 77. (3) . ترمذي دعوات، ج 3، ص 8. (4) . صحيفه امام، ج 20، ص 316. (5) . همان، ج 12، ص 393. (6) . همان، ج 2، ص 451. (7) . همان، ج 13، ص 15. (8) . همان، ج 7، ص 65. (9) . مسجد و انقلاب اسلامي، ص 46. (10) . صحيفه امام، ج 13، ص 325. (11) . همان، ج 12، ص 393 و 394. (12) . همان، ج 10، ص 16 و 17. (13) . همان، ج 13، ص 21. (14) . همان، ج 8، ص 60. (15) . همان، ج 13، ص 19. (16) . همان، ج 6، ص 131.

(17) . همان، ج 9، ص 479. (18) . همان، ج 4، ص 16. (19) . همان، ج 3، ص 227. (20) . همان، ج 3، ص 7. (21) . 420 داستان از نماز و عبادات امام خميني.

پيام تاريخي حضرت امام خميني (ره) به روحانيت

پيام تاريخي حضرت امام خميني (ره) به روحانيت خدمت حضرات روحانيون سراسر كشور و مراجع بزرگوار اسلام و مدرسين گرام و طلاب عزيز حوزه هاي علميه و ائمه محترم جمعه و جماعات دامت بركاتهم. صلوات و سلام خدا و رسول خدا بر ارواح طيبه شهيدان خصوصا شهداي عزيز حوزه ها و روحانيت . درود بر حاملان امانت وحي و رسالت پاسداران شهيدي كه اركان عظمت و افتخار انقلاب اسلامي را بر دوش تعهد سرخ و خونين خويش حمل نموده اند. سلام بر حماسه سازان هميشه جاويد روحانيت كه رساله علميه و عمليه خود را بدم شهادت و مركب خون نوشته اند و بر منبر هدايت و وعظ و خطابه ناس از شمع حياتشان گوهر شب چراغ ساخته اند. افتخار و آفرين بر شهداي حوزه و روحانيت كه در هنگامه نبرد رشته تعلقات درس و بحث و مدرسه را بريدند و عقال تمنيات دنيا را از پاي حقيقت علم بر گرفتند و سبك بالان به ميهماني عرشيان رفتند و در مجمع ملكوتيان شعر حضور سروده اند. سلام بر آنانكه تا كشف حقيقت تفقه به پيش تاختند و براي قوم و ملت خود منذران صادقي شدند كه بند بند حديث صداقتشان را قطرات خون و قطعات پاره پاره پيكرشان گواهي كرده است و حقا از روحانيت راستين اسلام و تشيع جز اين انتظاري نمي رود كه در دعوت بحق

و راه خونين مبارزه مردم خود اولين قربانيها را بدهد. و مهر ختام دفترش شهادت باشد. آنانكه حلقه ذكر عارفان و دعاي سحر مناجاتيان حوزه ها و روحانيت را درك كرده اند در خلسه حضورشان آرزوئي جز شهادت نديده اند و آنان از عطاياي حضرت حق در ميهماني خلوص و تقرب جز عطيه شهادت نخواسته اند. البته همه مشتاقان و طالبان هم به مراد شهادت نرسيده اند . يكي چون من عمري در ظلمات حصارها و حجاب ها مانده است. و در خانه عمل و زندگي جز ورق و كتاب منيت نمي يابد و ديگري در اول شب يلداي زندگي سينه سياه هوسها را دريده است و با سپيدي سحر عشق عقد وصال و شهادت بسته است و حال من غافل كه هنوز از كتم عدمها بوجود نيامده ام چگونه از وصف قافله سالاران وجود وصفي كنم، من و امثال من از اين قافله فقط بانگ جرسي مي شنويم. بگذارم و بگذرم ترديدي نيست كه حوزه هاي علميه و علماي متعهد در طول تاريخ اسلام و تشيع مهمترين پايگاه محكم اسلام در برابر حملات و انحرافات و كجرويها بوده اند. علماي بزرگ اسلام در همه عمر خود تلاش نموده اند تا مسائل حلال و حرام الهي را بدون دخل و تصرف ترويج نمايند. اگر فقهاء عزيز نبودند معلوم نبود امروز چه علومي بعنوان علوم قرآن و اسلام و اهل بيت عليهم السلام به خورد توده ها داده بودند. جمع آوري و نگهداري علوم قرآن و اسلام و آثار و احاديث پيامبر بزرگوار و سنت و سيره معصومين عليهم السلام و ثبت و تبويب و تنقيح

آنان در شرايطي كه امكانات بسيار كم بوده است و سلاطين و ستمگران در محو آثار رسالت همه امكانات خود را به كار مي گرفتند كار آساني نبوده است كه بحمدالله امروز نتيجه آن زحمات را در آثار و كتب بابركتي همچون كتب اربعه و كتاب هاي ديگر متقدمين و متأخرين از فقه و فلسفه، رياضيات و نجوم و اصول و كلام و حديث و رجال، تفسير و ادب و عرفان و لغت و تمامي رشته هاي متنوع علوم مشاهده مي كنيم. اگر ما نام اين همه زحمت و مرارت را جهاد في سبيل الله نگذاريم چه بايد بگذاريم. در بعد خدمات علمي حوزه هاي علميه سخن بسيار است كه ذكر آن در اين مختصر نمي گنجد. بحمدالله حوزه ها از نظر منابع و شيوه هاي بحث و اجتهاد غني و داراي ابتكار است. تصور نمي كنم براي بررسي عميق همه جانبه علوم اسلامي طريقه اي مناسبتر از شيوه علماء سلف يافت شود. تاريخ بيش از هزار ساله تحقيق و تتبع علماي راستين اسلام گواه بر اين ادعاي ما در راه بارور ساختن نهال مقدس اسلام است. صدها سال است كه روحانيت اسلام تكيه گاه محرومان بوده است. هميشه مستضعفان از كوثر زلال معرفت فقهاي بزرگوار سيراب شده اند. از مجاهدات علمي و فرهنگي آنان كه به حق از جهاتي افضل از دماء شهيدان است كه بگذريم آنان در هر عصري از اعصار براي دفاع از مقدسا ديني و ميهني خود مرارتها و تلخي هائي متحمل شده اند و همراه با تحمل اسارتها و تبعيدها زندانها و اذيت و آزارها و زخم زبانها، شهداء گرانقدري

را به پيشگاه مقدس حق تقديم نموده اند. شهداء روحانيت منحصر به شهداء مبارز و جنگ در ايران نيستند. يقينا رقم شهداء گمنام حوزه ها و روحانيت كه در مسير نشر معارف و احكام الهي بدست مزدوران و نامردمان غريبانه جان باخته اند زياد است. در هر نهضت و انقلاب الهي و مردمي علماء اسلام اولين كساني بوده اند كه بر تارك جبينشان خون و شهادت نقش بسته است. كدام انقلاب مردمي اسلامي را سراغ كنيم كه در آن حوزه و روحانيت پيشكسوت شهادت نبوده اند و بر بالاي دار نرفته اند و اجساد مطهرشان بر سنگ فرشهاي حوادث خونين بشهادت نايستاده است. در پانزده خرداد و در حوادث قبل و بعد از پيروزي، شهداء اولين از كدام قشر بوده اند. خدا را سپاس مي گزاريم كه از ديوارهاي فيضيه گرفته تا سلولهاي مخوف و انفرادي رژيم شاه و از كوچه و خيابان تا مسجد و محراب امامت جمعه و جماعات و از دفاتر كار و محل خدمت تا خطوط مقدم جبهه ها و ميادين مين خون پاك شهداي حوزه و روحانيت افق فقاهت را گلگون كرده است و در پايان افتخارآميز جنگ تحميلي نيز رقم شهداء و جانبازان و مفقودين حوزه ها نسبت به قشرهاي ديگر زيادتر است. بيش از دو هزار و پانصد نفر از طلاب علوم دينيه در سراسر ايران در جنگ تحميلي شهيد شده اند و اين رقم نشان مي دهد كه روحانيت براي دفاع از اسلام و كشور اسلامي ايران تا چه حد مهيا بوده است، امروز نيز همچون گذشته شكارچيان استعمار در سرتاسر جهان از مصر و پاكستان و

افغانستان و لبنان و عراق و حجاز و ايران و اراضي اشغالي به سراغ شيردلان روحانيت مخالف شرق و غرب و متكي به اصول اسلام ناب محمدي (ص) رفته اند و از اين پس نيز جهان اسلام هر از چند گاه شاهد انفجار خشم جهانخواران عليه يك روحاني پاك باخته است. علماي اصيل اسلام هرگز زير بار سرمايه داران و پول پرستان خوانين نرفته اند و همواره اين شرافت را براي خود حفظ كرده اند و اين ظلم فاحشي است كه كسي بگويد دست روحانيت اصيل طرفدار اسلام ناب محمدي با سرمايه داران در يك كاسه است و خداوند كساني را كه اينگونه تبليغ كرده و يا چنين فكر مي كنند نمي بخشد.روحانيت متعهد به خون سرمايه داران زالو صفت تشنه است و هرگز با آنان سر آشتي نداشته و نخواهد داشت. آنها با زهد و تقوي و رياضت درس خوانده اند و پس از كسب مقامات علمي و معنوي نيز به همان شيوه زاهدانه و با فقر و تهيدستي و عدم تعلق به تجملات دنيا زندگي كرده اند و هركز زير بار منت و ذلت نرفته اند . دقت و مطالعه در زندگي علماي سلف حكايت از فقر و نهايتا روح پرفتوت آنان براي كسب معارف مي كند كه چگونه در پرتو نور شمع و شعاع قمر تحصيل كرده اند و با قناعت و بزرگواري زيستند . و در ترويج روحانيت و فقاهت نه زور سرنيزه بوده است نه سرمايه پول پرستان و ثروتمندان . بلكه هنر و صداقت و تعهد خود آنان بوده است كه مردم آنانرا برگزيده اند. مخالفت روحانيون با بعضي

از مظاهر تمدن در گذشته صرفا بجهت ترس از نفوذ اجانب بوده است. احساس خطر از گسترش فرهنگ اجنبي خصوصا فرهنگ مبتذل غرب موجب شده بود كه آنان با اختراعات و پديده ها برخورد احتياطآميز كنند. علماي راستين ازبسكه دروغ و فريب از جهان خواران ديده بودند، بهيچ چيز اطمينان نمي كردند و ابزاري از قبيل راديو و تلويزيون در نزدشان مقدمه ورود استعمار بود. لذا گاهي حكم به منع استفاده از آنها را مي دادند. آيا راديو و تلويزيون در كشورهائي چون ايران وسائلي نبودند تا فرهنگ غرب را به ارمغان آورند. و آيا رژيم گذشته از راديو و تلويزيون براي بي اعتبار كردن عقايد مذهبي و ناديده گرفتن آداب و رسوم ملي استفاده نمي نمودند؟ بهرحال خصوصيات بزرگي چون قناعت و شجاعت و صبر و زهد و طلب علم و عدم وابستگي به قدرتها و مهمتر از همه احساس مسؤليت در برابر توده ها روحانيت را زنده و پايدار و محبوب ساخته است و چه عزتي بالاتر از اين كه روحاينت با كمي امكانات تفكر اسلام ناب را بر سرزمين افكار و انديشه مسلمانان جاري ساخته است و نهال مقدس فقاهت در گلستان حيات و معنويت هزاران محقق به شكوفه نشسته است. براستي اگر كسي فكر كند كه استعمار روحانيت را با اين همه مجد و عظمت و نفوذ، تعقيب نكرده و نمي كند، ساده انديشي نيست؟ مسئله كتاب آيات شيطاني كاري حساب شده براي زدن ريشه دين و دينداري و در رأس آن اسلام و روحانيت است، يقينا اگر جهانخواران مي توانستند ريشه و نام روحانيت را مي سوختند ولي خداوند همواره

حافظ و نگهبان اين مشعل مقدس بوده است و انشاءالله از اين پس نيز خواهد بود بشرط آنكه حيله و مكر و فريب جهانخواران را شناسيم، البته بدان معنا نيست كه ما از همه روحانيون دفاع كنيم چرا كه روحانيون وابسته و مقدس نما و تحجرگرا هم كم نبودند و نيستند در حوزه هاي علميه. هستند افرادي كه عليه انقلاب و اسلام ناب محمدي فعاليت دارند امروز عده اي با ژست تقدس مآبي چنان تيشه به ريشه دين و انقلاب و نظام مي زنند كه گوئي وظيفه اي غير از اين ندارند خطر تحجر گرايان . مقدس نمايان احمق در حوزه هاي علميه كم نيست. طلاب عزيز لحظه اي از فكر اين مارهاي خوش خط و خال كوتاهي نكنند. اينها مروج اسلام آمريكائيند و دشمن رسول الله (ص) آيا در مقابل اين افعي ها نبايد اتحاد طلاب عزيز حفظ شود؟ استكبار وقتي كه از نابودي مطلق روحانيت و حوزه ها مأيوس شد دو راه را براي ضربه زدن انتخاب نمود. يكي راه ارعاب و زور، و ديگري راه خدعه و نفوذ، در قرن معاصر وقتي حربه ارعاب و تهديد چندان كارگر نشد راههاي نفوذ تقويت گرديد، اولين و مهمترين حركت القاء شعار جدائي دين از سياست است كه متأسفانه اين حربه در حوزه و روحانيت تا اندازه اي كارگر شده است تا جائي كه دخالت در سياست دون شأن فقيه و ورود در معركه سياسيون تهمت وابستگي به اجانب را بهمراه مي آورد. يقينا روحانيون مجاهد از نفوذ بيشتر زخم برداشته اند گمان نكنيد كه تهمت وابستگي و افتراء بي ديني را تنها اغيار به

روحانيون زده است، هرگز، ضربات روحانيت ناآگاه و آگاه وابسته بمراتب كاري تر از اغيار بوده و هست. در شروع مبارزات اسلامي اگر مي خواستي بگوئي شاه خائن است بلافاصله جواب مي شنيدي كه شاه شيعه است. عده اي مقدس نماي واپس گرا همه چيز را حرام مي دانستند و هيچكس قدرت اين را نداشت كه در مقابل آنها قد علم كند. خون دلي كه پدرپيرتان از اين دسته متحجر خورده است هرگز از فشارها و سختي هاي ديگران نخورده است وقتي شعار جدائي دين از سياست جا افتاد و فقاهت در منطق ناآگاهان غرق شدن در احكام فردي و عبادي شد و قهرا فقيه هم مجاز نبود كه از اين دايره و حصار بيرون رود و در سياست حكومت دخالت نمايد حماقت روحاني در معاشرت با مردم فضيلت شد. به زعم بعضي افراد روحانيت زماني قابل احترام و تكريم بود كه حماقت از سراپاي وجودش ببارد والا عالم سياس و روحاني كاردان و زيرك كاسه اي زير نيم كاسه داشت و اين را مسائل رايج حوزه ها بود كه هر كس كج راه مي رفت متدين تر بود. ياد گرفتن زبان خارجي كفر و فلسفه و عرفان گناه و شرك به شمار مي رفت. در مدرسه فيضيه فرزند خرد سال مرحوم مصطفي از كوزه اي آب نوشيد، كوزه را آب كشيدند! چرا كه من فلسفه مي گفتم، ترديد ندارم اگر همين روند ادامه مي يافت وضع روحانيت و حوزه ها وضع كليساهاي قرون وسطي مي شد كه خداوند بر مسلمين و روحانيت منت نهاد و كيان و مجد واقعي حوزه ها را حفظ نمود

.علماء دين باور در همين حوزه ها تربيت شدند و صفوف خويش را از ديگران جدا كردند. قيام بزرگ اسلاميمان نشأت گرفته از همين بارقه است. البته هنوز حوزه ها بهر دو تفكر آميخته اند و بايد مراقب بود كه تفكر جدائي دين از سياست از لايه هاي تفكر اهل جمود به طلاب جوان سرايت نكند و يكي از مسائلي كه بايد براي طلاب جوان ترسيم شود همين قضيه است، كه چگونه در دوران وانفساي نفوذ مقدسين نافهم و ساده لوحان بي سواد عده اي كمر همت بستند و براي نجات اسلام و حوزه و روحانيت از جان و آبرو سرمايه گذاشتند. اوضاع مثل امروز نبود هركس صد درصد معتقد به مبارزه نبود، زير فشارها و تهديدهاي مقدس نماها از ميدان بدر مي رفت . ترويج تفكر «شاه سايه خداست» و يا با گوشت و پوست نمي توان در مقابل توپ ايستاد و اينكه ما مكلف به جهاد و مبارزه نيستيم و يا جواب خون معقولين را چه كسي مي دهد؟ و از همه شكننده تر، شعار گمراه كننده حكومت قبل از ظهور امام زمان عليه السلام باطل است و هزاران «ان قلت» ديگر مشكلات بزرگ و جان فرسائي بودند كه نمي شد با نصيحت و مبارزه منفي و تبليغات جلو آنها را گرفت. تنها راه حل مبارزه و ايثار خون بود كه خداوند وسيله اش را آماده نمود علماء و روحانيت متعهد سينه را براي مقابله با هر تير زهرآگيني كه بطرف اسلام شليك مي شد آماده نمودند و به مسلخ عشق آمدند. اولين و مهمترين فصل خونين مبارزه در عاشوراي پانزده خرداد رقم

خورد. در پانزده خرداد 42 مقابله با گلوله تفنگ و مسلسل شاه نبود كه اگر تنها اين بود مقابله را آسان مي نمود. بلكه علاوه بر آن از داخل جبهه خودي گلوله حيله مقدس مآبي و تحجر بود. گلوله زخم زبان و نفاق و دوروئي بود كه هزار بار بيشتر از باروت و سرب جگر و جان را مي سوخت و مي دريد. در آن زمان روز نبود كه حادثه اي نباشد. ايادي پنهان و آشكار آمريكا و شاه به شايعات و تهمتها متوسل شدند. حتي نسبت تارك الصلوة و كمونيست و عامل انگليس به افرادي كه هدايت مبارزه را بعهده داشتند مي دادند. واقعا روحانيت اصيل در تنهايي و اسارت خون مي گريست كه چگونه امريكا و نوكرش پهلوي مي خواهند ريشه ديانت و اسلام را بركنند و عده اي روحاني مقدس نماي ناآگاه يا بازي خورده و عده اي وابسته كه چهرشان بعد از پيروزي روشن گشت. مسير اين خيانت بزرگ را همواره مي نمودند . آنقدر كه اسلام از اين مقدسين و رحاني نما ضربه خورده است از هيچ قشر ديگر نخورده است و نمونه بارز آن مظلوميت و غربت اميرالمؤمنين عليه السلام كه در تاريخ روشن است. بگذارم و بگذرم و ذائقه ها را بيش از اين تلخ نكنم. ولي طلاب جوان بايد بدانند كه پرونده تفكر اين گروه همچنان باز است و شيوه مقدس مأبي و دين فروشي عوض شده است. شكست خوردگان ديروز سياست بازان امروز شده اند. آنها كه بخود اجازه ورود در امور سياسي را نمي دادند، پشتيبان كساني شدند كه تا براندازي نظام و كودتا جلو

رفته بودند.غائله قم و تبريز با هماهنگي چپي ها و سلطنت طلبان و تجزيه طلبان كردستان تنها يك نمونه است كه مي توانيم ابراز كنيم كه در آن حادثه ناكام شدند ولي دست برنداشتند و از كودتاي نوژه ناكام شدند ولي دست برنداشتند و از روحاني نماهائي كه قبل از انقلاب دين را از سياست جدا مي دانستند و سر به آستانه دربار مي سائيدند يكمرتبه متدين شده و به روحانيون عزيز و شريفي كه براي اسلام آنهمه زجر و آوارگي و زندان و تبعيد كشيدند تهمت وهابيت و بدتر از وهابيت زدند ديروز مقدس نماهاي بي شعور مي گفتند دين از سياست جداست و مبارزه با شاه حرام است امروز مي گويند مسؤولين نظام كمونيست شده اند تا ديروز مشروب فروشي و فساد و فحشاء و فسق و حكومت ظالمان براي ظهور امام زمان ارواحنا فداه را مفيد و راهگشا مي دانستند امروز از اينكه در گوشه اي خلاف شرعي كه هرگز خواست مسؤولين نيست رخ مي دهد فرياد وااسلاما سرمي دهند ديروز حجتيه اي ها مبارزه را حرام كرده بودند و در بحبوحه مبارزات تمام تلاش خود را نمودند تا اعتصاب چراغاني نيمه شعبان را بنفع شاه بشكنند امروز انقلابي تر از انقلابيون شده اند ولايتيهاي ديروز كه در سكوت و تحجر خود آبروي اسلام و مسلمين را ريخته اند و در عمل پشت پيامبر و اهلبيت عصمت و طهارت را شكسته اند و عنوان ولايت برايشان جز تكسب و تعيش نبوده است امروز خود را باني و وارث ولايت نموده و حسرت ولايت دوران شاه را مي خورند . راستي اتهام آمريكائي

و روسي و التقاطي، اتهام حلال كردن حرامها و حرام كردن حلالها، اتهام كشتن زنان آبستن و حليت قمار و موسيقي از چه كسي صادر مي شود؟ از آدمهاي لامذهب و يا از مقدس نماهاي متحجر و بي شعور؟ فرياد تحريم نبرد با دشمنان خدا و به مسخره گرفتن فرهنگ شهادت و شهيدان و اظهار طعنها و كنايه ها نسبت به مشروعيت نظام كار كيست؟ كار عوام يا خواص، خواص از چه گروهي از بظاهر معممين يا غير آن؟ بگذريم كه حرف بسيار است همه اينها نتيجه نفوذ بيگانگان در جايگاه و در فرهنگ حوزه ها است و برخورد واقعي هم با اين خطرات بسيار مشكل و پيچيده است از يك طرف وظيفه تبيين حقايق و واقعيات و اجراي حق و عدالت در حد توان و از طرف ديگر مراقبت از نيفتادن سوژه اي بدست دشمنان كار آساني نيست، با اينكه در كشور ما در اجراي عدالت بين روحاني و غير آن امتيازي نيست ولي وقتي با متخلفي از روحانيت خوش سابقه يا بدسابقه برخورد شرعي و قانوني و جدي مي شود فورا باندها فرياد مي زنند كه چه نشسته ايد جمهوري اسلامي مي خواهد آبروي روحانيت را ببرد اگر احيانا كسي مستحق عفو بوده و بخشيده شود تبليغ مي كنند كه نظام بروحانيت امتياز بي جا مي دهد. مردم عزيز ايران بايد مواظب باشند كه دشمنان از برخورد قاطع نظام با متخلفين از باصطلاح روحانيون سوء استفاده نكنند و با موج آفريني و تبليغات اذهان را نسبت به روحانيون متعهد بدبين ننمايند و اينرا دليل عدالت نظام بدانند كه امتيازي براي هيچ كس قائل

نيست و خدا مي داند كه شخصا براي خود ذره اي مصونيت و حق و امتياز قائل نيستم اگر تخلفي از منهم سرزند مهياي مؤاخذه ام حال بحث اين است كه براي جلوگيري از تكرار آن حوادث تلخ و رسيدن به اطمينان از قطع نفوذ بيگانگان در حوزه ها چه بايد كرد؟ گرچه كار مشكل است ولي چاره چيست؟ بايد فكري كرد! اولين وظيفه شرعي و الهي آن است كه اتحاد و يكپارچگي طلاب و روحانيت انقلابي حفظ شود وگرنه شب تاريك در پيش است و بيم موج و گردابي چنين هائل. امروز هيچ دليل شرعي و عقلي وجود ندارد كه اختلاف سليقه ها و برداشتها و حتي ضعف مديريتها دليل بهم خوردن الفت و وحدت طلاب و علماي متعهد گردد. ممكن است هر كس در فضاي ذهن و ايده هاي خود نسبت به عملكردها و مديريتها و سليقه هاي ديگران و مسؤولين انتقادي داشته باشد ولي لحن و تعابير نبايد افكار جامعه و آيندگان را از مسير شناخت دشمنان واقعي و ابرقدرتها كه همه مشكلات و نارسائيها از آنان سرچشمهه گرفته است بطرف مسائل فرعي منحرف كند و خداي ناكرده همه ضعفا و مشكلات بحساب مديريت و مسؤلين گذاشته شود و از آن تفسير انحصار طلبي گردد كه اين عمل كاملا غير منصفانه است و اعتبار مسؤلين نظام را از بين مي برد و زمينه را براي ورود بي تفاوتها و بي دردها بصحنه انقلاب آماده مي كند من امروز بر اين عقيده ام كه مقتدرترين افراد در مصاف با آنهمه توطئه ها و خصومتها و جنگ افروزيهايي كه در جهان عليه انقلاب اسلامي

است معلوم نبود موفقيت بيشتري از افراد موجود بدست مي آوردند . در يك تحليل منصفانه از حوادث انقلاب خصوصا از حوادث ده سال پس از پيروزي بايد عرض كنم كه انقلاب اسلامي ايران در اكثر اهداف و زمينه ها موفق بوده است و بياري خداوند بزرگ در هيچ زمينه اي مغلوب و شكست خورده نيستيم حتي در جنگ پيروزي از آن ملت ما گرديد و دشمنان در تحميل آنهمه خسارات چيزي بدست نياوردند البته اگر همه علل و اسباب را در اختيار داشتيم در جنگ با اهداف بلندتر و بالاتري مي نگريستيم و مي رسيديم ولي اين بدان معنا نيست كه در هدف اساسي خود كه همان دفع تجاوز و اثبات صلابت اسلام بود مغلوب خصم شده ايم هر روز ما در جنگ بركتي داشته ايم كه در همه صحنه ها از آن بهره جسته ايم ما انقلابمان را در جنگ بجهان صادر نموده ايم ما مظلوميت خويش و ستم متجاوزان را در جنگ ثابت نموده ايم ما در جنگ پرده از چهره تزوير جهانخواران كنار زديم ما در جنگ دوستان و دشمنانمان را شناخته ايم ما در جنگ به اين نتيجه رسيديم كه بايد روي پاي خود بايستيم ما در جنگ ابهت دو ابرقدرت شرق و غرب را شكستيم ما در جنگ ريشه هاي انقلاب پربار اسلاميمان را محكم كرديم ما در جنگ حس برادري و وطن دوستي را در نهاد يكايك مردمان بارور كرديم ما در جنگ به مردم جهان و خصوصا مردم منطقه نشان داديم كه عليه تمامي قدرتها و ابرقدرتها ساليان سال مي توان مبارزه كرد، جنگ ما كمك به

افغانستان را بدنبال داشت جنگ ما فتح فلسطين را بدنبال خواهد داشت جنگ ما موجب شد كه تمامي سردمداران نظامهاي فاسد در مقابل اسلام احساس ذلت كنند جنگ ما بيداري پاكستان و هندوستان را بدنبال داشت تنها تنها در جنگ بود كه صنايع نظامي ما از رشد آنچناني برخوردار شد و از همه اينها مهمتر استمرار روح اسلام انقلابي در پرتو جنگ تحقق يافت. همه اينها از بركت خونهاي پاك شهداي عزيز هشت سال نبرد بود همه اينها از تلاش مادران و پدران و مردم عزيز ايران در ده سال مبارزه با امريكا و غرب و شوروي و شرق نشأت گرفت . جنگ ما جنگ حق بر باطل بود و تمام شدني نيست جنگ ما جنگ فقر و غنا بود جنگ ما جنگ ايمان و رذالت بود و اين جنگ از آدم تا ختم زندگي وجود دارد چه كوته نظرند آنهايي كه خيال مي كنند چون ما در جبهه به آرمان نهايي نرسيده ايم پس شهادت و رشادت و ايثار و از خودگذشتگي و صلابت بيفايده است در حاليكه صداي اسلام خواهي آفريقا از جنگ هشت ساله ماست علاقه به اسلام شناسي مردم در آمريكا و اروپا و آسيا و آفريقا يعني در كل جهان از جنگ هشت ساله ماست من در اينجا از مادران و پدران و خواهران و برادران و همسران و فرزندان شهدا و جانبازان بخاطر تحليلهاي غلط اين روزها رسما معذرت مي خواهم و از خداوند مي خواهم مرا در كنار شهداي جنگ تحميلي بپذيرد. ما در جنگ براي يك لحظه هم نادم و پشيمان از عملكرد خود نيستيم راستي مگر

فراموش كرده ايم كه ما براي اداي تكليف جنگيده ايم و نتيجه فرع آن بوده است ملت ما تا آن روز كه احساس كرد كه توان و تكليف جنگ دارد به وظيفه خود عمل نمود و خوشا به حال آنانكه تا لحظه آخر هم ترديد ننمودند، آن ساعتي هم كه مصلحت بقاي انقلاب را قبول قطعنامه ديد و گردن نهاد باز به وظيفه خود عمل كرده است آيا از اينكه به وظيفه خود عمل كرده است نگران باشد؟ نبايد براي رضايت چند ليبرال خود فروخته در اظهار نظرها و ابراز عقيده ها به گونه اي غلط عمل كنيم كه حزب الله عزيز احساس كند جمهوري اسلامي ايران چيزي بدست نياورده و يا ناموفق بوده است آيا جز به سستي نظام و سلب اعتماد مردم منجر نمي شود تأخير در رسيدن به همه اهداف دليل نمي شود كه ما از اصول خود عدول كنيم همه ما مأمور به اداي تكليف و وظيفه ايم نه مأمور به نتيجه اگر همه انبياء و معصومين عليهم السلام در زمان و مكان خود مكلف به نتيجه بودند هرگز نمي بايست از فضاي بيشتر از توانايي عمل خود فراتر بروند و سخن بگويند. و از اهداف كلي و بلند مدتي كه هرگز در حيات ظاهري آنان جامه عمل نپوشيده است ذكري به ميان آورند در حاليكه به لطف خداوند بزرگ ملت ما توانسته است در اكثر زمينه هايي كه شعار داده است به موفقيت نائل شود ما شعار سرنگوني رژيم شاه را در عمل نظاره كرده ايم ما شعار آزادي و استقلال را بعمل خود زينت بخشيده ايم ما شعار مرگ

بر آمريكا را در عمل جوانان پرشور و قهرمان و مسلمانان در تسخير لانه فساد و جاسوسي آمريكا تماشا كرده ايم ما همه شعارهايمان را با عمل محك زده ايم البته معترفيم كه در مسير عمل موانع زيادي بوجود آمده است كه مجبور شده ايم روشها و تاكتيكها را عوض نمائيم ما چرا خودمان و ملت و مسؤولين كشورمان را دست كم بگريم و همه عقل و تدبير امور را در تفكر ديگران خلاصه كنيم. من به طلاب عزيز هشدار مي دهم كه علاوه بر اينكه بايد مواظب القائات روحاني نماها و مقدس مآبها باشند از تجربه تلخ روي كار آمدن انقلابي نماها و بظاهر عقلاء قوم كه هرگز با اصول و اهداف روحانيت آشتي نكرده اند عبرت بگيرند كه مبادا گذشته تفكر و خيانت آنان فراموش و دلسوزيهاي بي مورد و ساده انديشيها سبب مراجعت آنان به پستهاي كليدي و سرنوشت ساز نظام شود من امروز بعد از ده سال از پيروزي انقلاب اسلامي همچون گذشته اعتراف مي كنم كه بعضي تصميمات اول انقلاب در سپردن پستها و امور مهمه كشور به گروهي كه عقيده خالص و واقعي به اسلام ناب محمدي نداشته اند اشتباهي بوده است كه تلخي آثار آن براحتي از ميان نمي رود گرچه در آن موقع هم من شخصا مايل به روي كار آمدن آنان نبودم ولي با صلاحديد و تأييد دوستان قبول نمودم و الان هم سخت معتقدم كه آنان به چيزي كمتر از انحراف انقلاب از تمامي اصولش و هر حركت به سوي آمريكاي جهانخوار قناعت نمي كنند در حاليكه در كارهاي ديگر نيز جز حرف و ادعا

هنري ندارند. امروز هيچ تأسفي نمي خوريم كه آنان در كنار ما نيستند چرا كه از اول هم نبوده اند انقلاب به هيچ گروهي بدهكاري ندارد و ما هنوز هم چوب اعتمادها فروان خود را به گروهها و ليبرالها مي خوريم آغوش كشور و انقلاب هميشه براي پذيرفتن همه كساني كه قصد خدمت و آهنگ مراجعت داشته و دارند گشوده است ولي نه به قيمت طلبكاري آنان از همه اصول كه چرا مرگ بر آمريكا گفتيد چرا جنگ كرديد چرا نسبت به منافقين و ضد انقلابيون حكم خدا را جاري مي كنيد چرا شعار نه شرقي نه غربي داده ايد چرا لانه جاسوسي را اشغال كرده ايم و صدها چراي ديگر و نكته مهم در اين رابطه اينكه نبايد تحت تأثير ترحمهاي بيجا و بيمورد نسبت به دشمنان خدا و مخالفين و متخلفين نظام به گونه اي تبليغ كنيم كه احكام خدا و حدود الهي زير سؤال بروند من بعضي از اين موارد را نه تنها به سود كشور نمي دانم كه معتقدم دشمنان از آن بهره مي برند من به آنهايي كه دستشان به راديو و تلويزيون و مطبوعات مي رسد و چه بسا حرفهاي ديگران را مي زنند صريحا اعلام مي كنم تا من هستم نخواهم گذاشت حكومت بدست ليبرالها بيافتد، تا من هستم نخواهم گذاشت منافقين اسلام اين مردم بي پناه را از بين ببرند، تا من هستم از اصول نه شرقي و نه غربي عدول نخواهم كرد، تا من هستم دست ايادي آمريكا و شوروي را در تمام زمينه ها كوتاه مي كنم. اطمينان كامل دارم كه تمامي مردم در اصول

همچون گذشته پشتيبان نظام و انقلاب اسلامي خود هستند كه علاوه بر دهها و صدها صحنه اعلام حضور و آمادگي خود امسال نيز در راهپيمائي بيست و دو بهمن حقيقت آمادگي كامل خويش را به جهانيان نشان دادند و واقعا دشمنان انقلاب را شگفت زده كردند كه تا كجا حاضر به فداكاريند. من در اينجا خود را شرمنده و كوچكتر از آن مي دانم كه زبان به وصف و تقدير آنان بگشايم خداوند پاداش عظيم اينهمه اخلاص و رشد و بندگي را خواهد داد. ولي به آنانكه ناآگاهانه مردم شريف و عزيز ما را متهم به روي گرداني از اصول و انقلاب و روحانيت مي كنند سفارش و نصيحت مي كنم كه در گفتار و كلمات و نوشته ها با دقت و مطالعه عمل كنند و برداشتها و تصورات نابجاي خود را به حساب انقلاب و مردم نگذارند. مسئله ديگر اينكه امروز مقابله و تجزيه روحانيت انقلاب به سود كيست؟ دشمنان از ديرباز براي اختلاف افكني ميان روحانيون آماده شده اند غفلت از آن همه چيز را بر باد مي دهد حال اختلاف بهر شكلي باشد بدبيني شديد نسبت به مسؤولين بالا باشد يا مرزبندي فقه سنتي و پويا و امثال آن اگر طلاب و مدرسين حوزه علميه با يكديگر هماهنگ نباشند نمي توان پيش بيني نمود كه موفقيت از آن كيست و اگر بر فرض محال حاكميت فكري از آن روحاني نماها و متحجرين گردد روحانيت انقلابي جواب خدا و مردم را چه مي دهد. انشاءالله در بين جامعه مدرسين و طلاب انقلابي اختلافي نيست اگر باشد بر سر چيست؟ بر سر اصول يا

بر سر سليقه ها آيا مدرسين محترم كه ستون محكم انقلاب در حوزه هاي علميه بوده اند نعوذ بالله به اسلام و انقلاب و مردم پشت كرده اند مگر همانها نبودند كه در كوران مبارزه حكم به غير قانوني بودن سلطنت دادند مگر همانها نبودند كه وقتي يك روحاني بظاهر در منصب مرجعيت از اسلام و رزمندگان پشتيباني ننمودند اگر خداي ناكرده اينها شكسته شوند جه نيرويي جاي آنان را خواهد گرفت و آيا ايادي استكبار روحاني نماهائي را كه تا حد مرجعيت تقويت نموده است فرد ديگري را برحوزه ها حاكم نمي كنند و آيا آنها كه در طوفان پانزده سال مبارزه قبل از انقلاب و ده سال حوادث كمرشكن بعد از انقلاب نه غصه مبارزه و نه غم جنگ و اداره كشور را خورده اند و نه از شهادت عزيزان متأثر شده اند و با خيالي راحت و آسوده به درس و مباحثه سرگرم بوده اند مي توانند در آينده پشتوانه انقلاب اسلامي باشند راستي شكست هر جناحي از علماء و طلاب انقلابي و روحانيون و روحانيت مبارز و جامعه مدرسين پيروزي چه جناحي و چه جرياني را تضمين مي كند جناحي كه پيروز شود يقينا روحانيت نيست و اگر آن جناح الزاما به روحانيت رو آورد راستي به سراغ كدام قشر و تفكر از روحانيت مي رود. خلاصه اختلاف به هر شكلي كوبنده است وقتي نيروهاي مؤمن به انقلاب حتي به اسم فقه سنتي و فقه پويا به مرز جبهه بندي برسند آغاز باز شدن راه استفاده دشمنان خواهد بود جبهه بندي نهايتا معارضه پيش مي آورد هر جناح براي حذف و

طرد طرف مقابل خود واژه و شعاري انتخاب مي كنند يكي متهم به طرفداري از سرمايه داري و ديگري متهم به التقاطي مي شود كه من براي حفظ اعتدال جناح ها هميشه تذكرات تلخ و شيريني داده ام چرا كه همه را فرزندان و عزيزان خود مي دانم البته هيچگاه نگران مباحثات تند طلبگي در فروع و اصول فقه نبوده ام ولي نگران تقابل و تعارض جناح هاي مومن به انقلابم كه مبادا منتهي به تقويت جناح رفاه طلب بي درد و نق بزن گردد. نتيجه مي گيرم كه اگر روحانيون طرفدار اسلام ناب و انقلاب دير بجنبند ابرقدرتها و نوكرانشان مسائل را به نفع خود خاتمه مي دهند. جامعه مدرسين بايد طلاب عزيز انقلابي و زحمت كشيده و كتك خورده و جبهه رفته را از خود بدانند حتما با آنان جلسه بگذارند و از طرح ها و نظريات آنان استفاده نمايند و طلاب انقلابي هم مدرسين عزيز طرفدار انقلاب را محترم بشمارند و باديده احترام به آنان بنگرند و در مقابل طيف بي عرضه و فرصت طلب و نق زن يد واحده باشند و خود را براي ايثار و شهادت در راه هدايت مردم آماده تر كنند حال جامعه و مردم طالب حقيقت باشند مثل زمان ما كه حقا مردم بيشتر از آنچه كه ما فكر مي كنيم وفادار به روحانيت بوده و خواهند بود، يا نباشند مثل زمان معصومين عليهم السلام اما مردم شريف ايران توجه داشته باشند كه نوعا تبليغاتي كه عليه روحانيت انجام مي پذيرد بمنظور نابودي روحانيت انقلاب است. ايادي شيطان در تنگناها و سختي ها به سراغ مردم مي

روند كه بگويند روحانيت مسبب مشكلات و نارسائيهاست آنهم كدام روحاني، روحاني بي درد و بي مسؤوليت، نه، بلكه روحانيتي كه در همه حوادث جلوتر از ديگران در معرض خطر بوده است. كسي مدعي آن نيست كه مردم پابرهنه ها مشكلي ندارند و همه امكانات در اختيار مردم است مسلم آثار ده سال محاصره و جنگ و انقلاب در همه جا ظاهر مي شود و كمبودها و نيازها رخ مي نمايد. ولي من با يقين شهادت مي دهم كه اگر افرادي غير از روحانيت جلودار حركت انقلاب و تصميمات بودند امروز جز ننگ و ذلت و عار در برابر امريكا و جهان خواران و جز عدول از همه معتقدات اسلامي و انقلاب چيزي برايمان نمانده بود. لازم به يادآوريست كه ذكر شمه اي از وقايع انقلاب و روحانيت به معناي آن نيست كه طلاب و روحانيون عزيز در فرداي اين نوشته حركت تند و انقلابي بنمايند بلكه هدف علم و آگاهي به نكته هاست كه در انتخاب مسير با بصيرت حركت كنند و خطرها و گذرها و كمينگاهها را بهتر بشناسند اما در مورد دروس تحصيل و تحقيق حوزه ها اينجانب معتقد به فقه سنتي و اجتهاد جواهري هستم و تخلف از آن را جايز نمي دانم اجتهاد بهمان سبك صحيح است ولي اين بدان معنا نيست كه فقه اسلام پويا نيست زمان و مكان دو عنصر تعيين كننده در اجتهادند مسئله اي كه در قديم داراي حكمي بوده است بظاهر همان مسئله در روابط حاكم بر سياست و اجتماع و اقتصاد يك نظام ممكن است حكم جديدي پيدا كند. بدان معنا كه با شناخت

دقيق روابط اقتصادي و اجتماعي و سياسي همان موضوع اول كه از نظر ظاهر با قديم فرقي نكرده است واقعا موضوع جديدي شده است كه قهرا حكم جديدي مي طلبد، مجتهد بايد به مسائل زمان خود احاطه داشته باشد براي مردم و جوانان و حتي عوام هم قابل قبول نيست كه مرجع و مجتهدش بگويد من در مسائل سياسي اظهار نظر نمي كنم. آشنائي به روش برخورد با حيله ها و تزويرهاي فرهنگ حاكم بر جهان، داشتن بصيرت و ديد اقتصادي، اطلاع از كيفيت برخورد با اقتصاد حاكم بر جهان، شناخت سياستها و حتي سياسيون و فرمولهاي ديكته شده آنان و درك موقعيت و نقاط قوت و ضعف دو قطب سرمايه داري و كمونيزم كه در حقيقت استراتژي حكومت بر جهان را ترسيم مي كنند از ويژگي هاي يك مجتهد جامع است. يك مجتهد بايد زيركي و هوش و فراست هدايت يك جامعه بزرگ اسلامي و حتي غير اسلامي را داشته باشد و علاوه بر خلوص و تقوي و زهدي كه در خور شأن مجتهد است واقعا مدير و مدبر باشد حكومت در نظر مجتهد واقعي فلسفه عملي تمامي فقه در تمامي زواياي زندگي بشريت است حكومت نشان دهنده جنبه عملي فقه در برخورد با تمامي معضلات اجتماعي و سياسي و نظامي و فرهنگي است فقه تئوري واقعي و كامل اداره انسان از گهواره تا گور است، هدف اساسي اين است كه ما چگونه مي خواهيم اصول محكم فقه را در عمل فرد و جامعه پياده كنيم و بتوانيم براي معضلات جواب داشته باشيم و همه ترس استكبار از همين مسئله است كه فقه و

اجتهاد جنبه عيني و عملي پيدا كند و قدرت برخورد در مسلمانان بوجود آورد. راستي به چه علت است كه در پي اعلام حكم شرعي و اسلامي موافق همه علماء در مورد يك مزدور بيگانه اينقدر جهان خواران برافروخته شدند و سران كفر و بازار مشترك و امثال آنان به تكاپو و تلاش مذبوحانه افتاده اند. غير از اين نيست كه سران استكبار از قدرت برخورد عملي مسلمانان در شناخت و مبارزه با توطئه هاي شوم آنان به هراس افتاده اند و اسلام امروز مسلمانان را يك مكتب بالنده و متحرك و پرحماسه مي دانند و از اينكه فضاي شرارت آنها محدود شده است و مزدبگيران آنان چون گذشته با اطمينان نمي توانند عليه مقدسات قلم فرسائي كنند مضطرب شده اند من قبلا نيز گفته ام همه توطئه هاي جهان خواران عليه ما از جنگ تحميلي گرفته تا حصر اقتصادي و غيره براي اين بوده است كه ما نگوئيم اسلام جوابگوي جامعه است و حتما در مسائل و اقدامات خود از آنان مجوز بگيريم. ما نبايد غفلت بكنيم واقعا بايد به سمتي حركت نمائيم كه انشاءالله تمام رگه هاي وابستگي كشورمان از چنين دنياي متوحشي قطع شود استكبار غرب شايد تصور كرده است از اينكه اسم بازار مشترك و حصر اقتصادي را به ميان بياورد ما درجا مي زنيم و از اجراي حكم خداوند بزرگ صرف نظر مي نماييم خيلي جالب و شگفت انگيز است كه اين بظاهر متمدنين و متفكرين وقتي يك نويسنده مزدور با نيش قلم زهرآگين خود احساسات بيش از يك ميليارد انسان مسلمان را جريحه دار مي كند و عده اي

در رابطه با آن شهيد مي شوند برايشان مهم نيست و اين فاجعه عين دمكراسي و تمدن است اما وقتي بحث اجراي حكم و عدالت بميان مي آيد نوحه رأفت و انسان دوستي سر مي دهند ما كينه دنياي غرب را با جهان اسلام و فقاهت از همين نكته ها بدست مي آريم قضيه آنان قضيه دفاع از يك فرد نيست قضيه حمايت از جريان ضد اسلام و ضد ارزشي است كه بنگاههاي صهيونيستي و انگليس و آمريكا براه انداخته اند و با حماقت و عجله خود را روبروي همه جهان اسلام قرار داده اند البته بايد ببينيم كه بعض دولتها و حكومتهاي اسلامي چگونه با اين فاجعه بزرگ برخورد مي كنند اينكه ديگر مسئله عرب و عجم و فارس و ايران نيست بلكه اهانت به مقدسات مسلمانان از صدر اسلام تا كنون و از امروز تا هميشه تاريخ است و نتيجه نفوذ بيگانگان در فرهنگ مكتب اسلام است كه اگر غفلت كنيم اين اول ماجراست و استعمار از اين مارهاي خطرناك و قلم بدستان اجير شده در آستين فراوان دارد. ضرورتي نيست كه در چنين شرايطي ما بدنبال ايجاد روابط و مناسبات گسترده باشيم چرا كه دشمنان ممكن است تصور كنند كه ما بوجود آنان چنان وابسته و علاقمند شديم كه از كنار اهانت به معتقدات و مقدسات ديني خود ساكت و آرام مي گذريم. آنانكه هنوز بر اين باورند و تحليل مي كنند كه بايد در سياست و اصول و ديپلماسي خود تجديد نظر نمائيم و ما خامي كرده ايم و اشتباهات گذشته را نبايد تكرار كنيم و معتقدند كه شعارهاي تند يا

جنگ سبب بدبيني غرب و شرق نسبت به ما و نهايتا انزواي كشور شده است و اگر ما واقع گرايانه عمل كنيم آنان با ما برخورد متقابل انساني مي كنند و احترام متقابل به ملت ما و اسلام و مسلمين مي گذارند اين يك نمونه است كه خدا مي خواست پس از انتشار كتاب كفرآميز آيات شيطاني در اين زمان اتفاق بيفتد و دنياي تفرعن و استكبار و بربريت چهره واقعي خود را در دشمني ديرينه اش با اسلام برملا سازد تا ما از ساده انديشي بدرآئيم و همه چيز را بحساب اشتباه و سوء مديريت و بي تجربگي نگذاريم و با تمام وجود درك كنيم كه مسئله اشتباه ما نيست بلكه تعمد جهان خواران به نابودي اسلام و مسلمين است والا مسئله فردي سلمان رشدي آنقدر برايشان مهم نيست كه همه صهيونيست ها و استكبار پشت سر او قرار بگيرند روحانيون و مردم عزيز حزب الله و خانواده هاي محترم شهداء حواسشان را جمع كنند كه با اين تحليلها و افكار نادرست خون عزيزانشان پايمال نشود. ترس من اينست كه تحليلگران امروز ده سال ديگر بر كرسي قضاوت بنشينند و بگويند كه بايد ديد فتواي اسلامي و حكم اعدام سلمان رشدي مطابق اصول و قوانين ديپلماسي بوده است يا خير و نتيجه گيري كنند كه چون بيان حكم خدا آثار و تبعاتي داشته است و بازار مشترك و كشورهاي غربي عليه ما موضع گرفته اند پس بايد خامي نكنيم و از كنار اهانت كنندگان به مقام مقدس پيامبر و اسلام و مكتب بگذريم . خلاصه كلام اينكه ما بايد بدون توجه به غرب حيله

گر و شرق متجاوز و فارغ از ديپلماسي حاكم بر جهان درصدد تحقق فقه عملي اسلام برآئيم والا ماداميكه فقه در كتابها و سينه علماء مستور بماند ضرري متوجه جهان خواران نيست و روحانيت تا در همه مسائل و مشكلات حضور فعال نداشته باشد نمي تواند درك كند كه اجتهاد مصطلح براي اداره جامعه كافي نيست حوزه ها و روحانيت بايد نبض تفكر و نياز آينده جامعه را هميشه در دست خود داشته باشند . چه بسا شيوه هاي رايج اداره امور مردم در سالهاي آينده تغيير كند و جوامع بشري براي حل مشكلات خود به مسائل جديد اسلام نياز پيدا كند علماء بزرگوار اسلام از هم اكنون بايد براي اين موضوع فكري كنند. نكته آخري كه توجه به آن لازم است اينكه روحانيون و علماء و طلاب بايد كارهاي قضايي و اجرائي را براي خود يك امر مقدس و يك ارزش الهي بدانند و براي خود شخصيت و امتيازي قائل بشوند كه در حوزه ننشسته اند بلكه براي اجراء حكم خدا راحتي حوزه را رها كرده و مشغول به كارهاي حكومت اسلامي شده اند اگر طلبه اي منصب امامت جمعه و ارشاد مردم يا قضاوت در امور مسلمين را خالي ببيند و قدرت اداره هم در او باشد و فقط به بهانه درس و بحث مسؤوليت نپذيرد و يا دلش را فقط به هواي اجتهاد و درس خوش كند در پيشگاه خداوند بزرگ يقينا مواخذه مي شود و هرگز عذر او موجه نيست ما اگر امروز به نظام خدمت نكنيم و استقبال بي سابقه مردم از روحانيت را ناديده بگيريم هرگز فرصت و شرائط

بهتر از اين نخواهيم داشت اميدواريم از نصايح و تذكرات مشفقانه اين پدر پير و اين خدمتگزار حقير خود دلگير نشده باشيد و در مظان استجابت دعا با انفاس قدسيه و با دلهاي منور خود برايم دعا و طلب مغفرت نمائيد منهم از ياد و دعاي خير براي روحانيت اصيل و حوزه هاي علمي غفلت نمي كنم خداوندا توان علماء و روحانيت را در خدمت به دين خود افزون نما. خداوندا حوزه هاي علميه اين سنگرهاي پاسداري از فقاهت و اسلام ناب را تا ابد پابرجا بدار. خداوندا شهداي روحانيت و حوزه ها را از نعم بيكران و رزق حضور خويش بهره مند فرما. خداوندا به جانبازانشان شفا مرحمت كن و به خانواده هاي شهداي شان صبر و اجر مرحمت فرما مفقودين و اسراءشان را هرچه زودتر به اوطانشان برگردان، خداوندا ارزش خدمت و خدمتگزاري بدين خود و به مردم را در دل و ديدگان ما افزون و جاودانه نما. انك ولي النعم. والسلام عليكم و رحمت الله بركاته 3 اسفند 67 روح الله موسوي الخميني منابع مقاله:

، امام خميني؛

روحانيت

روحانيت علما و دانشمندان سراسر جهان بويژه علما و متفكران اسلام بزرگ يكدل و يك جهت در راه نجات بشريت از تحت سلطه ظالمانه اين اقليت حيله باز و توطئه گر كه با دسيسه ها و جنجال ها سلطه ظالمانه خود را بر جهانيان گسترده اند بپا خيزند و با بيان و قلم و عمل خود خوف و هراس كاذبي را كه بر مظلومان سايه افكنده است بزدايند و اين كتاب هايي را كه اخيرا با دست استعمار كه از آستين كثيف اين بردگان شيطان

منتشر شده و دامن به اختلاف بين طوايف مسلمين مي زنند نابود كند و ريشه خلاف كه سرچشمه همه گرفتاري مظلومان و مسلمانان است را بر كند و يكدل و يكسو بر اين رسانه هاي گروهي كه در بيشتر ساعات شب و روز به فتنه انگيزي و نفاق افكني و دروغ پردازي و شايعه سازي عمر خود را مي گذرانند پرخاش كنند و بر سرچشمه تروريزم كه از كاخ سفيد مي جوشد بشورند.چرا كه با ريشه يابي معلوم مي شود اساس آنچه كه تفنگداران و سربازان آمريكا را در بيروت و ديگر جاها با انفجارهاي محيط به هلاكت رسانده و مي رساند، همان كاخ هاي ستم بويژه كاخ سفيد است. (1) آقاياني كه از اطراف آمده ايد، از اطراف دنيا آمده ايد، علما هستيد بايد متشبث به آن سيره اي بشويد كه پيغمبر اكرم و ائمه اسلام بين ما گذاشته است كه حتي آن روزي كه دست هايشان بسته بود و نمي توانستند يك كلمه بر خلاف سياست دولت وقت بگويند، با ادعيه شان مردم را دعوت مي كردند، دعا مي كردند، با دعا مردم را دعوت مي كردند و هر روزي كه فرصت مي كردند .در هر فرصتي تصريحا دعوت مي كردند.ما بايد به آنها تشبث پيدا بكنيم، به قرآن كريم تشبث پيدا بكنيم.قرآن كريم دعوت به وحدت مي كند، دعوت به اين مي كند كه مخالف با هم نباشيد كه فشل بشويد.و مع الاسف بعض از روحانيون وابسته به دولت هاي اسلامي دعوت به فشل مي كنند، مي خواهند فشل ايجاد كنند.در يك مركز اسلامي به اسلام نمي توانند حمله كنند به ايران

كه مي خواهند اسلام را پياده كند حمله مي كنند. آن قاضي اي كه در حجاز يا در مصر يا در ساير جاها بر خلاف قرآن كريم دعوت مي كند، لكن نه به طوري كه صريح باشد، بر خلاف قرآن كريم دارد دعوت مي كند و مسلمين را از هم جدا مي كند، آن قاضي، قاضي جور است و شما بايد آنها را سر جاي خودشان بنشانيد.شما كه بر مي گرديد به ممالك خودتان، در خطبه هاي نماز جمعه، در ادعيه اي كه مي خوانيد خطبه هاي شما همانطور كه در صدر اسلام خطبه ها يك جنبه سياسي داشته است، نماز جمعه يك اجتماع سياسي است.نماز جمعه يك عبادت سر تا پا سياسي است و مع الاسف در جاهايي انسان مي بيند كه در نماز جمعه ابدا مربوط به چيزهائي كه ملت ها به آن احتياج دارند، چيزهائي كه مسلمين، اجتماع مسلمين بر آن احتياج دارد، خبري نيست. در صدر اسلام مساجد، محافل و نمازها جنبه سياسي داشته است، از مسجد راه مي انداختند لشكر را به جنگي كه بايد بكنند و به آنجائي كه بايد بفرستند.از مسجد مسائل سياسي طرح ريزي مي شد.از مسجد، مسجد محل اين بود كه مسائل سياسي در آن طرح بشود، مع الاسف مساجد را ما كاري كرديم كه به كلي از مصالح مسلمين دور باشد و با دست ما آن طرح هائي كه براي ما ريخته بودند با دست خود ما پياده شد و ما ديديم آنچه كه، مسلمين ديدند آنچه كه بايد ببينند و امروز بايد بيدار بشوند مسلمين.مي توانند، به صراحت وقتي كه مي بينند حكومت شان

بر خلاف اسلام عمل مي كند، بگويند.نمي توانند، با دعا، با خطبه و به طور كلي با ظالمين، به طور كلي با متجاوزين، با مخالفين اسلام معارضه كنند.خطبه ها را نگذارند چند تا دعا باشد و چند تا ذكر باشد و اين چيزها، همانطوري كه تا حالا بوده است، خطبه ها را محتوايش را قوي كنيد. شما قوي هستيد، مردم همراه شما هستند، مردم همراه حكومت هاي جور نيستند، مردم همراه با علما هستند.شما قوي هستيد، شما هر كدام در محل خودتان همان قدرتي داريد كه روحانيون ايران در اينجا دارند.آنها عمل كردند در مقابل يك قدرتي كه در منطقه نظير نداشت، در مقابل يك قدرتي كه هيچ يك از قدرت هاي منطقه شبيه به او نبودند.همين مردم كوچه و بازار ما و همين كشاورزان و كارگران ما به واسطه تعليمات اسلامي كه علماي اسلام به آنها داده بودند و دادند بيدار شدند و هجمه كردند بر يك همچو قدرتي و او را شكستند و او را بيرون كردند، شما هم مي توانيد.ننشينيد كه براي شما حكومت هايتان كار كنند.آنها براي خودشان كار مي كنند.شما اسلام را بايد تقويت بكنيد.شما بايد در كشورهاي خودتان، در خطبه هاي نماز جمعه خودتان كه براي همين مقصد نمازجمعه بپا شده است، در ادعيه خودتان، در زيارات خودتان، در هر چه رفت و آمد داريد مصالح اسلامي را طرح بكنيد، مصالح اجتماعي مردم را طرح بكنيد.مسائل خصوصي نگوئيد، مسائل اجتماعي را بگوئيد.بگذاريد اگر شما اين را گفتيد نمازتان را تعطيل كنند، مردم عكس العمل نشان مي دهند. اگر دولتي به واسطه خطبه هاي نماز جمعه، نماز جمعه شما را

تعطيل كنند، با عكس العمل مردم مواجه مي شود و هماني است كه ما مي خواهيم.منتظر نشويد كه يك لشكري پيدا بكنيد يك اسلحه اي پيدا بكنيد، جنگ نمي خواهيد بكنيد، شما مصالح مسلمين را مي خواهيد بگوئيد .شما انتظار نكشيد كه اول قدرت پيدا بكنيد بعد بگوئيد.شما بگوئيد تا قدرت پيدا بكنيد .ايران همين كار را كرد، ايران گفت تا قدرت پيدا كرد، نه اينكه نشست تا قدرت پيدا بكند، اگر نشسته بود تا ابد هم نمي شد.در مقابل آن قدرتي كه محمد رضا داشت و آن پشتيباني اي كه همه از او مي كردند، علماي ايران ننشستند تا اينكه اول اجتماع پيدا كنند، بعد قيام كنند.علماي اسلام اول دعوت كردند مردم را و در هر فرصتي نترسيدند و در منبر و پائين مسجد مردم را دعوت كردند تا قدرت پيدا كردند، شما هم همين كار را بكنيد.مي توانيد، اگر خيال كنيد نمي توانيد، بدانيد كه نخواهيد توانست.به خودتان تزريق كنيد كه مي توانيد و بدانيد كه خواهيد توانست. هر عملي اولش فكر است.هر كاري اولش تفكر و تأمل در اطراف كار است.اگر ما در روحمان ضعف باشد، نمي توانيم كاري بكنيم، روح را قوي كنيد، قلب خودتان را قوي كنيد، به خدا منقطع بشويد.اينهمه ادعيه اي كه وارد شده است و همه را دعوت كرده است به اينكه (توكل ) به خدا بكنيد براي اينكه او مركز قدرت است.اينهمه دعوت شده است كه به كس ديگري غير خدا متشبث نشويد، براي اينكه به شما تزريق كنند قوت را، كه شما يك پشتوانه عظيم داريد و او خداست.كسي كه خدا را دارد، از چه

بايد بترسد؟ شمايي كه براي خدا بخواهيد كار بكنيد از چه قدرتي مي ترسيد؟ مي ترسيد كه شهيدبشويد؟ شهادت ترس دارد؟ مي ترسيد حبس بشويد؟ حبس در راه خدا ترس دارد؟ مي ترسيد شكنجه بشويد؟ شكنجه در راه خدا اشكال دارد؟ ايران در راه خدا همه چيز ديده معذلك دست بر نداشت، و اين روحانيون بودند كه مردم را بسيج كردند و مردم متحول شدند و امروز از آن بچه كوچولوئي كه تازه زبان باز كرده است تا آن پير مردي كه چند جوان از دستش رفته، يكصدا بر ضد قدرت هاي بزرگ صحبت مي كنند و قيام كردند. «نتوانيد» نگوييد.هيچ وقت فكر نكنيد كه نمي توانيد، هميشه فكر كنيد كه مي توانيد، هميشه فكر كنيد كه خدا با شماست، هميشه فكر كنيد كه اسلام شرف شماست و اين اسلام بايد به دست شما تقويت بشود. (2) متأسفانه نه تنها مردم كشورها، بلكه روحانيون ممالك اسلامي اكثرا از كارآيي و نقش سازنده و تعيين كننده خود در مسايل روز و سياست هاي بين المللي بي خبر هستند و متأثر از القائات و برداشت هاي مادي، تصور مي كنند كه در عصر تمدن و تكنيك و صنعت و تحولات علمي و پيشرفت هاي مادي، نفوذ روحانيت كم شده است و نعوذ بالله اسلام از اداره كشورها عاجز مانده است، كه بحمد الله پيروزي انقلاب اسلامي ايران به رهبري روحانيت، خلاف اين تصورات را ثابت نمود و علي رغم همه كارشكني ها و سنگ اندازي ها و توطئه هاي شرق و غرب و حسادت و كينه توزي ايادي آنان توانمندي و اقتدار روحانيت اسلام آشكار گرديد.كه من

از تمامي علما و متفكرين و دانشمندان اسلامي سراسر جهان دعوت مي كنم كه در فرصت هاي مناسب به كشور عزيز اسلامي ايران سفر كنند و در وضع گذشته اين مملكت كه نظام شاهنشاهي آن را به مملكتي غرب زده و تهي از ارزش هاي اسلامي مبدل ساخته بود و ايران مي رفت تا پايگاهي براي اسلام زدايي و محو آثار رسالت گردد و از تاريخ تا فرهنگ و همه مظاهر اسلام نابود شود، فكر نمايند و همچنين به بررسي وضعيت كنوني بپردازند كه اساس قوانين و مقررات اين كشور را وحي و اسلام معين نموده است و تمامي مظاهر كفر و شرك و معاصي علني حتي المقدور برچيده شده و علي رغم همه نغمه هاي شوم التقاطي ها و چپ ها و راست ها و ملي گراها كه در روزهاي اول پيروزي انقلاب و براي قبضه نمودن قدرت و تفكر ملت ايران از حلقوم آنان بر مي خاست، خداوند بر ما منت نهاد كه توطئه آنان كشف و در تمامي كشور ما قوانين و برنامه هاي اسلامي در حال پياده شدن است و از ميدان هاي نبرد و كارزار گرفته تا مراكز تحقيقات علمي، دانشگاه ها و حوزه ها و از مجالس قانونگذاري و تدوين همه مقررات كشوري و لشكري تا قوه مجريه كه دست اندركار حل و فصل بزرگترين مسايل اداري و اجرايي يك كشور بزرگ و در حال جنگ و محاصره و با جمعيتي متجاوز از پنجاه ميليون نفر است و از قوه قضاييه كه مسؤوليت اجراي حدود و احكام الهي و در حقيقت بار سنگين تأمين امنيت جان و نواميس و

اموال و شخصيت يك جامعه انقلابي را به عهده دارد تا فرماندهي قواي نظامي و انتظامي كه مسؤوليت امنيت مرزها و داخل كشور و خنثي نمودن صدها توطئه رنگارنگ به عهده آنان است و بايد جلوي تخريب و جنايات منافقين و ضد انقلاب و اشاعه فحشا و منكرات و دزدي ها و قتل ها و مواد مخدر را بگيرند، كه همه اينها با رهبري روحانيت متعهد و به بركت احكام نوراني اسلام و كتاب آسماني پيامبر اكرم حضرت محمد بن عبد الله صلي الله عليه و آله و سلم و پيروي از ائمه هدا عليهم السلام اداره مي شود و خدا را سپاس مي نهيم كه با تكيه بر آيات وحي و كتاب خدا توانسته ايم كشورمان را از وابستگي ها نجات دهيم.البته تا پياده كردن تمامي احكام و مقررات اسلامي و عمل كامل در همه سطوح جامعه راه زيادي در پيش داريم ولي به ياري خداوند همچنان به تلاش و كوشش خود ادامه مي دهيم و در عمل به همه غرب زدگان و شرق زدگان و خودباختگاني كه از مطرح كردن شعار اسلام و اعتماد به قرآن كريم واهمه داشته اند، نشان مي دهيم كه چگونه مي توان جامعه را از سرچشمه هاي معرفت كتاب خدا و هدايت اسلام عزيز سيراب نمود، كه بحمد الله همه اينها از بركات و ورود علما در مسايل سياسي و استنباط احكام در مسائل مستحدثه بوده است، كه روحانيت كشور ايران فقط به خطابه و وعظ و ذكر مسائل روزمره اكتفا ننموده است و با دخالت در مهمترين مسائل سياسي كشور خود و جهان توانسته است قدرت مديريت

روحانيت اسلام را به نمايش بگذارد و اتمام حجتي براي همه قائلين به سكوت و سازشكاران بي تعهد و علم فروشان بي عمل باشد و تعجب است كه چگونه بسياري از علما و روحانيون كشورها و بلاد اسلامي از نقش عظيم و رسالت الهي و تاريخي خود در اين عصري كه بشريت تشنه معنويت و احكام نوراني اسلام است غافلند و عطش ملت ها را درك نمي كنند.از التهاب و گرايش جوامع بشري به ارزش هاي وحي بي خبرند و قدرت و نفوذ معنوي خود را دست كم گرفته اند، كه در همين شرايط پر زرق و برق حاكميت علوم و تمدن مادي بر نسل معاصر، علما و خطبا و ائمه جمعه بلاد و روشنفكران اسلامي با وحدت و انسجام و احساس مسؤوليت و عمل به وظيفه سنگين هدايت و رهبري مردم، مي توانند دنيا را در قبضه نفوذ و حاكميت قرآن در آورند و جلوي اين همه فساد و استثمار و حقارت مسلمين را بگيرند و از لانه كردن شياطين كوچك و بزرگ و خصوصا آمريكا در ممالك اسلامي جلوگيري كنند و به جاي نوشتن و گفتن لاطائلات و كلمات تفرقه انگيز و مدح و ثناي سلاطين جور و بدبين كردن مستضعفان به مسائل اسلام و ايجاد نفاق در صفوف مسلمين به تحقيق و نشر احكام نوراني اسلام همت بگمارند و با استفاده از اين درياي بيكران ملت هاي اسلامي، هم عزت خود را و هم اعتبار امت محمدي صلي الله عليه و آله و سلم را پايدار نمايند. آيا براي علماي كشورهاي اسلامي ننگ آور نيست كه با داشتن قرآن كريم و احكام

نوراني اسلام و سنت پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم و ائمه معصومين عليهم السلام احكام و مقررات كفر در ممالك اسلامي تحت نفوذ آنان پياده شود و تصميمات ديكته شده صاحبان زر و زور و تزوير و مخالفان واقعي اسلام اجرا گردد و سياست گذاران كرملين يا واشنگتن دستور العمل براي ممالك اسلامي صادر كنند؟ علماي بلاد و كشورهاي اسلامي بايد راجع به حل مشكلات و معضلات مسلمين و خروج آنان از سيطره قدرت حكومت هاي جور با يكديگر به بحث و مشورت و تبادل نظر بپردازند و براي حفظ منافع مسلمين سينه ها را سپر كنند و جلوي تهاجم فرهنگ هاي مبتذل شرق و غرب را كه به نابودي نسل و حرث ملت ها منتهي شده است را بگيرند و به مردم كشورهاي خود آثار سوء و نتايج خود باختگي در مقابل زرق و برق غرب و شرق را بازگو نمايند و به مردم و به دولت ها خطر استعمار نو و شيطنت ابر قدرت ها كه جنگ و مسلمان كشي در جهان به راه انداخته اند، گوشزد كنند. من مجددا تأكيد مي كنم كه دنيا امروز تشنه حقايق و احكام نوراني اسلام است و حجت الهي بر همه علما و روحانيون تمام گرديده است، چرا كه وقتي جوانان كشورهاي اسلامي براي دفاع از مقدسات ديني خود تا سر حد شهادت پيش رفته اند و براي بيرون كردن متجاوزان، خود را به درياي حوادث و بلا زده اند و زندان ها و شكنجه ها را به جان خريده اند و همچون مسلمانان شجاع و مبارز و عزيزان حزب الله لبنان و

ساير كشورها مقاومت كرده اند و به جهاد عليه متجاوزان برخاسته اند، چه حجتي بالاتر از اين و چه بهانه اي براي سكوت و مماشات و در خانه نشستن و تقيه كردن هاي بي مورد مانده است؟ علما و روحانيت متعهد اسلام اگر دير عمل كنند، كار از كار مي گذرد.البته ما درد تنهايي بعض از علما و متعهديني كه در شهرها و كشورهايشان در محاصره سر نيزه ها و فشار تهديدها و حكم هاي نامشروع علماي سوء و درباري گرفتار آمده اند احساس مي كنيم ولي به همه اين عزيزان كه در فشار جباران مي باشند، موعظه خدا را يادآور مي شويم كه «ان تقوموا لله مثني و فرادي ثم تتفكروا» ، براي خدا قيام كنيد و از تنهايي و غربت نهراسيد، مساجد بهترين سنگرها و جمعه و جماعات مناسب ترين ميدان تشكل و بيان مصالح مسلمين مي باشند.امروز دولت ها و سر سپردگان ابر قدرت ها اگر چه به جنگ جدي با مسلمانان برخاسته اند و همچون دولت هند مسلمانان بي گناه و بي پناه و آزاده را قتل عام مي كنند ولي هرگز جرأت و قدرت تعطيل مساجد و معابد مسلمين را براي هميشه ندارند و نور عشق و معرفت ميليون ها مسلمان را نمي توانند خاموش كنند.در عين حال اگر آنان مساجد و محافل مذهبي و سياسي علماي اسلام را به تعطيلي بكشانند و حتي علماي اسلام را در ملاء عام بدار كشند، خود دليل مظلوميت اسلام و موجب توجه بيشتر مسلمانان به روحانيت و پيروي از آنان مي شود.مگر نه اين است كه خداوند از علما پيمان گرفته است كه

در برابر ستم ستمكاران و ظلم جنايت پيشگان ساكت و آرام نمانند؟ مگر نه اين است كه علما حجت پيامبران و معصومين بر زمين هستند؟ پس بايد علما و روشنفكران و محققان به داد اسلام برسند و اسلام را از غربتي كه دامنگيرش شده است نجات دهند و بيش از اين ذلت و حقارت را تحمل نكنند و بت سيادت تحميلي جهانخواران را بشكنند و با بصيرت و سياست چهره منور و پر اقتدار خود را آشكار سازند و در اين راستا، دو چهره ها و روحاني نمايان و دين به دنيا فروشان و قيل و قال كنندگان را از خود و از كسوت خود برانند و اجازه ندهند كه علماي سوء و تملق گويان ظلمه و ستمگران، خود را به جاي پيشوايان و رهبران معنوي امت هاي اسلامي بر مردم تحميل كنند و از منزلت و موقعيت معنوي علماي اسلام سوء استفاده كنند.روحانيون متعهد اسلام بايد از خطر عظيمي كه از ناحيه علماي مزور و سوء و آخوندهاي درباري متوجه جوامع اسلامي شده است سخن بگويند، چرا كه اين بي خبران هستند كه حكومت جابران و ظلم سران وابسته را توجيه و مظلومين را از استيفاي حقوق حقه خود منع و در مواقع لزوم به تفسيق و كفر مبارزان و آزاديخواهان در راه خدا حكم مي دهند، كه خداوند همه ملت هاي اسلامي را از شرور و ظلمت اين نااهلان و دين فروشان نجات دهد. و يكي از مسائل بسيار مهمي كه به عهده علما و فقها و روحانيت است، مقابله جدي با دو فرهنگ ظالمانه و منحط اقتصادي شرق و غرب و مبارزه

با سياست هاي اقتصاد سرمايه داري و اشتراكي در جامعه است، هر چند كه اين بليه دامنگير همه ملت هاي جهان گرديده است و عملا بردگي جديدي بر همه ملت ها تحميل شده واكثريت جوامع بشري در زندگي روز مره خود به اربابان زر و زور پيوند خورده اند و حق تصميم گيري در مسائل اقتصاد جهان از آنان سلب شده است و علي رغم منابع سرشار طبيعت و سرزمين هاي حاصلخيز جهان و آبها و درياها و جنگل ها و ذخائر، به فقر و درماندگي گرفتار آمده اند و كمونيست ها و زراندوزان و سرمايه داران با ايجاد روابط گرم با جهانخواران، حق حيات و ابتكار عمل را از عامه مردم سلب كرده اند و با ايجاد مراكز انحصاري و چند مليتي، عملا نبض اقتصاد جهان را در دست گرفته و همه راه هاي صدور و استخراج و توزيع و عرضه و تقاضا و حتي نرخ گذاري و بانكداري را به خود منتهي نموده اند و با القاي تفكرات و تحقيقات خود ساخته، به توده هاي محروم باورانده اند كه بايد تحت نفوذ ما زندگي كرده و الا راهي براي ادامه حيات پا برهنه ها، جز تن دادن به فقر باقي نمانده است و اين مقتضاي خلقت و جامعه انساني است كه اكثريت قريب به اتفاق گرسنگان در حسرت يك لقمه نان بسوزند و بميرند و گروهي اندك هم از پرخوري و اسراف و تعيش ها جانشان به لب آيد، به هر حال اين مصيبتي است كه جهانخواران بر بشريت تحميل كرده اند و كشورهاي اسلامي به واسطه ضعف مديريت ها و وابستگي، به

وضعيتي اسف بار گرفتار شده اند كه اين به عهده علماي اسلام و محققين و كارشناسان اسلامي است كه براي جايگزين كردن سيستم ناصحيح اقتصاد حاكم بر جهان اسلام، طرح ها و برنامه هاي سازنده و در برگيرنده منافع محرومين و پا برهنه ها را ارائه دهند و جهان مستضعفين و مسلمين را از تنگنا و فقر معيشت به در آورند.البته پياده كردن مقاصد اسلام در جهان و خصوصا برنامه هاي اقتصادي آن و مقابله با اقتصاد بيمار سرمايه داري غرب و اشتراكي شرق، بدون حاكميت همه جانبه اسلام ميسر نيست و ريشه كن شدن آثار سوء و مخرب آن چه بسا بعد از استقرار نظام عدل و حكومت اسلامي همچون جمهوري اسلامي ايران نيازمند به زمان باشد، ولي ارائه طرح ها و اصولا تبيين جهت گيري اقتصاد اسلام در راستاي حفظ منافع محرومين و گسترش مشاركت عمومي آنان و مبارزه اسلام با زراندوزان بزرگترين هديه و بشارت آزادي انسان از اسارت فقر و تهيدستي به شما مي رود و بيان اين حقيقت كه صاحبان مال و منال در حكومت اسلام هيچ امتياز و برتري از اين جهت بر فقرا ندارند و ابدا اولويتي به آنان تعلق نخواهد گرفت.مسلم راه شكوفايي و پرورش استعدادهاي خفته و سركوب شده پابرهنگان را فراهم مي كند.و تذكر اين مطلب كه ثروتمندان هرگز به خاطر تمكن مالي خود نبايد در حكومت و حكمرانان و اداره كنندگان كشور اسلامي نفوذ كنند و مال و ثروت خود را به بهانه فخر فروشي و مباهات قرار بدهند و به فقرا و مستمندان و زحمتكشان افكار و خواسته هاي خود را تحميل كنند،

اين خود بزرگترين عامل تعاون و دخالت دادن مردم در امور و گرايش آنان به اخلاق كريمه و ارزش هاي متعالي و فرار از تملق گويي ها مي گردد و حتي بعض ثروتمندان را از اين كه تصور كنند كه مال و امكاناتشان دليل اعتبار آنان در پيشگاه خداست متنبه مي كند. خلاصه كلام اين كه بيان اين واقعيت كه در حكومت اسلامي بهاي بيشتر و فزون تر از آن كسي است كه تقوا داشته باشد، نه ثروت و مال و قدرت و همه مديران و كارگزاران و رهبران و روحانيون نظام و حكومت عدل موظفند كه با فقرا و مستمندان و پا برهنه ها بيشتر حشر و نشر و جلسه و مراوده و معارفه و رفاقت داشته باشند تا متمكنين و مرفهين، و در كنار مستمندان و پابرهنه ها بودن و خود را در عرض آنان دانستن و قرار دادن، افتخار بزرگي است كه نصيب اولياء شده و عملا به شبهات و القائات خاتمه مي دهد، كه بحمد الله در جمهوري اسلامي ايران، اساس اين تفكر و بينش در حال پياده شدن است. و همچنين مسؤولين محترم كشور ايران علي رغم محاصرات شديد اقتصادي و كمبود در آمدها، تمامي كوشش و تلاش خود را صرف فقرزدايي جامعه كرده اند و همه آرمان و آرزوي ملت و دولت و مسؤولين كشور ماست كه روزي كه فقر و تهيدستي در جامعه ما رخت بر بندد و مردم عزيز و صبور و غيرتمند كشور از رفاه در زندگي مادي و معنوي برخوردار باشند.خدا نياورد آن روزي را كه سياست ما و سياست مسؤولين كشور ما پشت كردن

به دفاع از محرومين و رو آوردن به حمايت از سرمايه دارها گردد و اغنياء و ثروتمندان از اعتبار و عنايت بيشتري برخوردار بشوند، معاذ الله كه اين با سيره و روش انبياء و امير المؤمنين و ائمه معصومين عليهم السلام سازگار نيست، دامن حرمت و پاك روحانيت از آن منزه است، تا ابد هم بايد منزه باشد و اين از افتخارات و بركات كشور و انقلاب و روحانيت ماست كه به حمايت از پابرهنگان برخاسته است و شعار دفاع از حقوق مستضعفان را زنده كرده است.از آن جا كه محروميت زدايي، عقيده و راه و رسم زندگي ماست، جهانخواران در اين مورد هم ما را آرام نگذاشته اند و براي ناتوان ساختن دولت و دست اندركاران كشور ما حلقه هاي محاصره را تنگ تر كرده اند و بغض و كينه و ترس و وحشت خود را در اين حركت مردمي و تاريخي تا مرز هزاران توطئه سياسي اقتصادي ظاهر ساخته اند و بدون شك جهانخواران به همان ميزان كه از شهادت طلبي و ساير ارزش هاي ايثارگرانه ملت ما واهمه دارند، از گرايش و روح اقتصاد اسلام به طرف حمايت از پابرهنگان در هراسند و مسلم هر قدر كشور ما به طرف فقرزدايي و دفاع از محرومان حركت كند.اميد جهانخواران از ما منقطع و گرايش ملت هاي جهان به اسلام زيادتر مي شود و روحانيت عزيز بايد به اين اصل توجه عميق داشته باشند و افتخار تاريخي و بيش از هزار ساله پناهگاهي محرومان را براي خود حفظ كنند و به ساير مسؤولين و مردم توصيه نمايند كه ما نبايد گرايش و توجه بي

شائبه محرومين را به انقلاب و حمايت بي دريغ آنان را از اسلام فراموش كنيم و بدون جواب بگذاريم. البته پر واضح است كه همه اقشار كشور ما در انقلاب سهيم و شريكند و همه براي خدا و انجام وظيفه الهي خود وارد صحنه ها شده اند و مقصد خداست و هرگز آمال بلند و الهي خود را به مسايل مادي آلوده نمي كنند و با كمبودها از ميدان برد نمي روند، چرا كه كسي كه براي خدا جان و مال فدا مي كند به خاطر شكم و دنيا از پا در نمي آيد، ولي وظيفه ما و همه دست اندركاران است كه به اين مردم خدمت كنيم و در غم و شادي و مشكلات آنان شريك باشيم كه گمان نمي كنم عبادتي بالاتر از خدمت به محرومين وجود داشته باشد.راستي وقتي كه پابرهنه ها و گودنشينان و طبقات كم در آمد جامعه ما امتحان و تقيد خود را به احكام اسلامي تا سر حد قرباني نمودن چندين عزيز و جوان و بذل همه هستي خود داده اند و در همه صحنه ها بوده اند و انشاء الله خواهند بود و سر و جان را در راه خدا مي دهند، چرا ما از خدمت به اين بندگان خالص حق و اين رادمردان شجاع تاريخ بشريت افتخار نكنيم! ما مجددا مي گوييم كه يك موي سر اين كوخ نشينان و شهيد دادگان به همه كاخ و كاخ نشينان جهان شرف و برتري دارد . و آخرين نكته اي كه در اين جا ضمن تشكر از علماء و روحانيون و دولت خدمتگزار حامي محرومان بايد از باب

تذكر عرض كنم و بر آن تأكيد نمايم، مسأله ساده زيستي و زهدگرايي علماء و روحانيت متعهد اسلام است كه من متواضعانه و به عنوان يك پدر پير از همه فرزندان و عزيزان روحاني خود مي خواهم كه در زماني كه خداوند بر علما و روحانيون منت نهاده است و اداره كشور بزرگ و تبليغ رسالت انبياء را به آنان محول فرموده است، از زي روحاني خود خارج نشوند و از گرايش به تجملات و زرق و برق دنيا كه دون شأن روحانيت و اعتبار نظام جمهوري اسلامي ايران است، پرهيز كنند و بر حذر باشند كه هيچ آفت و خطري براي روحانيت و براي دنيا و آخرت آنان بالاتر از توجه به رفاه و حركت در مسير دنيا نيست كه بحمد الله روحانيت متعهد اسلام امتحان زهدگرايي خود را داده است، ولي چه بسا دشمنان قسم خورده اسلام و روحانيت بعد از اين براي خدشه دار كردن چهره اين مشعل داران هدايت و نور دست به كار شوند و با كمترين سوژه اي به اعتبار آنان لطمه وارد آورند كه انشاء الله موفق نمي شوند . (3) در قديم اگر يك روحاني راجع به امور سياسي مردم صحبت مي كرد مي گفتند رهايش كنيد او سياسي است، كه اين نوع فكر بلا اشكال از شياطين داخل و خارج بوده است.آنها به ما باورانده بودند كه روحاني بايد عبايش را سر بكشد و فقط برود مسجد نمازمعمولي اش را بخواند.روحاني حق دخالت در هيچ امري را نداشت.ولي واقعيت اين است كه ما تابع حضرت رسول و ائمه عليهم السلام هستيم كه همه امور دست آنها

بود.حكومت تشكيل دادند و مردم را هدايت نمودند.بحمد الله امروز وارد مسائل سياسي شدن ديگر عيبي ندارد، ولي بايد توجه كنيد كه همه متوجه شما هستند، لذا زي اهل علم خودتان را حفظ كنيد.درست مانند علماي گذشته ساده زندگي كنيد .در گذشته چه طلبه و چه عالم بزرگ شهر زندگي شان از سطح معمولي مردم پائين تر بود و يا مثل آنها بود.امروز سعي كنيد زندگي تان از زي آخوندي تغيير نكند.اگر روزي از نظر زندگي از مردم عادي بالاتر رفتيد بدانيد كه دير يا زود مطرود مي شويد.براي اينكه مردم مي گويند ببينيد آنوقت نداشتند كه مثل مردم زندگي مي كردند، امروز كه دارند و دست شان مي رسد از مردم فاصله گرفتند.بايد وضع مثل سابق باشد.بايد طوري زندگي كنيم كه نگويند طاغوتي هستيم. (4) شما آقايان كه در راه اسلام و علم قدم بر مي داريد و متلبس به لباس اسلام و لباس انبياء شده ايد و متلبس به لباس روحانيت شده ايد، گمان نكنيد كه درس خواندن بدون اينكه قرائت به اسم رب باشد برايتان فايده دارد، گاهي ضرر دارد، گاهي علم غرور مي آورد، گاهي علم انسان را پرت مي كند از صراط مستقيم.اينهائي كه دين ساز بودند، اكثرا اهل علم بودند .اينهائي كه دعوت بر خلاف واقع كردند، اكثرا از اهل علم هستند، چون علم قرائت به اسم رب نبوده است، انحراف داشته است از اول.اين راه انحرافي هر چه پيش رفت، بيشتر انحراف حاصل مي شود، دورتر مي شود از انسانيت.چه بسا يك نفر آدم فيلسوف اعظم است به حسب نظر مردم، فقيه اكرم است به حسب نظر مردم،

همه چيز مي داند.انبار معلومات است لكن چون قرائت به اسم رب نبوده است از صراط مستقيم دور شده است و از همه دورتر.هر چه انبار زيادتر و زرش زيادتر، هر چه انبار بزرگتر و زر و ظلماتش بيشتر، «ظلمات بعضها فوق بعض» . گاهي علم ظلمت است، نور نيست.آن علمي كه شروع بشود به اسم رب، نور هدايت دارد.اين علمي كه براي اين است كه ياد بگيرد، آن خوبش اين است كه مي خواهد ياد بگيرد و الا مي خواهم مسند بگيرم، مي خواهم امام جماعت بشوم، مي خواهم اهل منبر بشوم، مي خواهم مقبول عامه باشم، مقبول مردم باشم، انحراف است، اينها انحرافات است و همه دقيق. «صراط مستقيم» به حسب وصفي كه شده است باريكتر از موست بسيار دقيق است.چه بسا انسان يك عمر در ريا بوده و خودش نفهميده، يك عمر هر عملي كرده ريا بوده است و نفهميده خودش.رياست اينقدر دقيق است كه خود آدم هم نمي فهمد. (5) لازم است طبقات محترم روحاني و دانشگاهي، با هم احترام متقابل داشته باشند.جوانان روشنفكر دانشگاه ها به روحانيت و روحانيون احترام بگذارند.خداوند تعالي آنها را محترم شمرده و اهل بيت وحي، سفارش آنها را به ملت فرموده اند.روحانيت قدرت بزرگي است كه با از دست دادن آن خداي نخواسته پايه هاي اسلام فرو مي ريزد و قدرت جبار دشمن، بي معارض مي شود . مطالعات دقيق اجانب استثمارگر در طول تاريخ به آن رسيده كه بايد اين سد شكسته شود و تبليغات دامنه دار آنها و عمال آنها در چند صد سال، موجب شده كه مقداري از روشنفكران را از آنها

جدا و به آنها بدبين كنند تا جبهه دشمن، بي معارض شود.اگر احيانا در بين آنها كساني بي صلاحيت خود را جا بزنند، لكن نوع آنها در خدمت هستند، به حسب اختلاف موقف و خدمت آنها ملت را پاي بند اصول و فروع ديانت نموده، برغم اجانب و عمال آنها بايد اين قدرت را تأييد و حفظ نمود و با ديده احترام نگريست.چنانچه روحانيون محترم بايد به طبقه جوان روشنفكر كه در خدمت اسلام و كشور اسلامي است و به همين جهت مورد حمله عمال اجانب است، احترام گذاشته آنها را چون فرزنداني عزيز و برادراني ارجمند بدانند و اين قدرت بزرگ كه مقدرات، خواه ناخواه در دست آنها خواهد افتاد.از دست ندهند و از تبليغات سوئي كه بر ضد آنها در اين چند صد سال شده و آنها را در نظر بعضي طور ديگر جلوه داده اند تا از تفرقه استفاده هر چه بيشتر برند، احتراز كنند و كساني را كه جهلا يا از سوء نيت موجب دور نگه داشتن اين طبقه مؤثر است از روحانيت، از خود برانند و به آنها اجازه ايجاد تفرقه ندهند و مطمئن باشند كه با ضم اين دو قدرت بزرگ پيروزي به دست مي آيد و با جدائي روي آن را نخواهند ديد. (6) به جامعه محترم روحانيت خصوصا مراجع معظم وصيت مي كنم كه خود را در مسائل جامعه خصوصا مثل انتخاب رئيس جمهور و وكلاء مجلس كنار نكشند و بي تفاوت نباشند.همه ديديد و نسل آتيه خواهد شنيد كه دست سياست بازان پيرو شرق و غرب، روحانيون را كه اساس مشروطيت را با زحمات و رنجها

بنيان گذاشتند از صحنه خارج كردند و روحانيون نيز بازي سياست بازان را خورده و دخالت در امور كشور و مسلمين را خارج از مقام خود انگاشتند و صحنه را به دست غرب زدگان سپردند و به سر مشروطيت و قانون اساسي و كشور و اسلام آن آوردند كه جبرانش احتياج به زمان طولاني دارد. (7) از اول كه در اين مسائل بوديم و كم كم آثار پيروزي داشت پيدا مي شد، در مصاحبه هائي كه كردم، چه با كساني كه از خارج آمدند، حتي در نجف و در پاريس و چه در حرف هائي كه خودم زدم، اين كلمه را گفته ام كه روحانيون شغل شان يك شغل بالاتر از اين مسائل اجرائي است و اگر چنانچه اسلام پيروز بشود، روحانيون مي روند سراغ شغل هاي خودشان، لكن وقتي كه ما آمديم و وارد در معركه شديم ديديم كه اگر روحانيون را بگوئيم همه برويد سراغ مسجدتان، اين كشور به حلقوم آمريكا يا شوروي مي رود.ما تجربه كرديم و ديديم كه اشخاصي كه در رأس واقع شدند و از روحانيون نبودند، در عين حالي كه بعضي شان هم متدين بودند، از باب اينكه آن راهي كه ما ميخواستيم برويم و آن راهي كه مستقل باشيم و با نان جو خودمان بسازيم و زير فرمان قدرت هاي بزرگ نباشيم، آن راه، با سليقه آنها موافق نبود.و لهذا چون آنجا ديديم كه ما نمي توانيم در همه جا يك افرادي پيدا بكنيم كه صد در صد براي آن مقصدي كه اين ملت ما براي آن، جوان هاشان را دادند و اموالشان را دادند، نمي توانيم پيدا

بكنيم، ما تن داديم به اينكه رئيس جمهورمان از علما باشد و گاهي نخست وزيرمان هم همين طور.و در جاهاي ديگر هم كه قبلا گفته بوديم، بنا نداريم اينطور باشد و الان هم عرض مي كنم هر روزي كه ما فهميديم كه اين كشور را يك دسته از افرادي كه روحاني نيستند، به آنطوري كه خداي تبارك و تعالي فرموده است، اداره مي كنند، آقاي خامنه اي تشريف مي برند سراغ شغل روحاني بزرگ خودشان و نظارت بر امور و ساير آقايان هم همين طور.ما اينطور نيست كه هر جا يك كلمه اي گفتيم و ديديم مصالح اسلام، حالا ما آمديم ديديم اينجوري نيست، اشتباه كرده بوديم، بگوئيم ما سر اشتباه خودمان باقي هستيم.ما هر روزي فهميديم كه اين كلمه اي كه امروز گفتيم اشتباه بوده و قاعده اش اين است كه يك جور ديگر عمل بكنيم، اعلام مي كنيم كه آقا اين را ما اشتباه كرديم، بايد اينجوري بكنيم.ما دنبال مصالح هستيم، نه دنبال پيشرفت حرف خودمان. ما از حرفي كه در مصاحبه ها گفتيم، عدول كرديم و موقتا تا آنوقتي كه اين كشور را به غير روحاني مي تواند اداره كند، آقايان روحانيون به ارشاد خودشان و به مقام خودشان بر مي گردند و محول مي كنند دستگاه هاي اجرائي را به كساني كه براي اسلام دارند كار مي كنند و تا مسأله اينطور است كه ابهام پيش ما هست، احتمال هست.اگر در يك ميليون احتمال، يك احتمال ما بدهيم كه حيثيت اسلام با بودن فلان آدم يا فلان قشر در خطر است.ما مأموريم كه جلويش را بگيريم، تا آنقدري كه مي توانيم.هرچه

مي خواهند به ما بگويند، بگويند كه كشور ملايان، حكومت آخونديسم و از اين حرفهائي كه مي زنند، و البته اين هم يك حربه اي است براي اينكه ما را از ميدان به در كنند.ما نه، از ميدان بيرون نمي رويم. (8) سئوال: گفته شده است كه اصلاحات ارضي شاه، روحانيوني را كه دومين طبقه زمينداران بزرگ را تشكيل مي داده اند (نيويورك تايمز 11 دسامبر) صدمه زده است و اين يكي از دلايلي است كه شما با شاه مخالفت مي كنيد، آيا اين مطلب صحيح است؟ پيش از سال 1962 چند درصد از زمين هاي زراعتي را افراد مذهبي اداره مي كرده اند؟ آيا پس از رفتن شاه، عوامل مذهبي دوباره اداره زمين ها را به عهده خواهند گرفت؟ كشاورزي دولتي كه مورد تأييد شما باشد چه خواهد بود؟ آيا مكانيزه كردن كشاورزي جايگزين كار يدي خواهد شد؟ در اين صورت، اين ماشين هاي كشاورزي از كجا تهيه خواهد شد؟ جواب: به طور كلي هيچ يك از روحانيون مخالف شاه از زمينداران بزرگ نمي باشند تا اصلاحات ارضي شامل زمين هاي آنها بشود و من هم اعلام كرده ام كه چون زمينداران بزرگ ماليات هاي اسلامي خود را نپرداخته اند، ما زمين ها را از رعايا پس نخواهيم گرفت و مخالفت من و ساير روحانيون با شاه هرگز بدين خاطر نبوده است و اين هم از تبليغات سوء شاه است كه ديگر رنگ خود را باخته است. (9) علماي اسلام موظفند با انحصار طلبي و استفاده هاي نامشروع ستمگران مبارزه كنند و نگذارند عده كثيري گرسنه و محروم باشند و در كنار آنها ستمگران

غارتگر و حرامخوار در ناز و نعمت بسر ببرند. (10) علماي اصيل اسلام هرگز زير بار سرمايه داران و پول پرستان و خوانين نرفته اند و همواره اين شرافت را براي خود حفظ كرده اند و اين ظلم فاحشي است كه كسي بگويد دست روحانيت اصيل طرفدار اسلام ناب محمدي با سرمايه داران در يك كاسه است. (11) اين وظيفه مأمورين الهي است كه در دنيا آمده اند براي آنكه بشر را از اين عالم به عالم بالا ببرند و يك وظيفه هم روحانيين ملت ها دارند، روحانيين مسيح، روحانيون مسلم، روحانيون يهود، همه روحانيون.و آن وظيفه تبعيت تام از پيغمبرها و از آنهائي كه آمدند براي تربيت بشر و براي صلح و صفا بين تمام افراد بشر.روحانيون در مرتبه اول واقعند براي تحقق دادن به آرمان هاي انبيا كه همان وحي الهي است.روحانيون يك وظيفه الهي دارند كه اين وظيفه الهي بالاتر از آن وظايفي است كه ساير مردم دارند.يك مسؤوليت الهي دارند.روحانيون مسؤولند در مقابل پيامبران و در مقابل خداي تبارك و تعالي مسؤولند كه تعليمات انبيا را به مردم برسانند و دست مردم را بگيرند و از اين گرفتاري ها كه دارند نجات بدهند.مردم دنيا امروز مبتلا هستند به قدرت هاي بزرگ و به قدرت هائي كه شيطاني هستند و در مقابل انبياء بزرگ ايستادند و نمي گذارند تعليمات انبيا تحقق پيدا بكند.روحانيت مسيح يك خصوصيت زيادي دارد و آن اينكه قدرت هاي بزرگ مسيحي هستند، مدعي مسيحيت هستند و آن قدرت هاي بزرگند كه در دنيا بر خلاف تعليمات خداي تبارك و تعالي كه به همه انبيا تعليم فرموده است و

بر خلاف تعليمات عيسي مسيح عمل مي كنند.روحانيت مسيح موظف است به حسب تعليمات مسيح و به حسب تعليم خداي بزرگ كه با اين قدرت هائي كه بر خلاف مسير انبيا و بر خلاف مسير مسيح رفتار مي كنند مبارزه معنوي بكنند، آنها را ارشاد بكنند به ملت مسيح، هدايت كنند ملت مسيح را كه تبعيت از اين قدرت هائي كه بر ضد مسيح هست نكنند. (12) پي نوشت ها: 1 پيام امام خميني به مناسبت سالگرد پيروزي انقلاب اسلامي صحيفه نور جلد 19 ص 102 تاريخ: 22/11/ 63 2 بيانات امام خميني در جمع ميهمانان دومين كنگره جهاني ائمه جمعه و جماعات صحيفه نور جلد 18 ص 278 276 تاريخ: 23/2/ 63 3 پيام امام به زائران بيت الله الحرام صحيفه نور جلد 20 ص 130 125 تاريخ: 6/5/ 66 4 بيانات امام خميني در جمع اعضاي شوراي مركزي ائمه جمعه استان تهران صحيفه نور جلد 17 ص 262 تاريخ: 4/3/ 62 5 بيانات امام خميني در ديدار با روحانيون حوزه علميه قم صحيفه نور جلد 7 ص 226 225 تاريخ: 7/4/ 58 6 پاسخ امام خميني به اتحاديه انجمنهاي اسلامي دانشجويان در اروپا صحيفه نور جلد 2 ص 20 تاريخ: 24/11/ 56 7 وصيت نامه الهي سياسي حضرت امام (س) صحيفه نور جلد 21 ص 186 تاريخ تحرير: 26/11/61 تاريخ قرائت: 15/3/ 68 8 بيانات امام خميني در جمع گروهي از روحانيون صحيفه نور جلد 16 ص 212 211 تاريخ : 30/3/ 61 9 مصاحبه امام خميني با دكتر جيم كوكلر رفت استاد دانشگاه روتكرز آمريكا صحيفه نور جلد 4 ص 105 تاريخ:

7/10/57 (پاريس نوفل لوشاتو) 10 ولايت فقيه ص 44 43 11 پيام امام خميني خطاب به مراجع و روحانيون سراسر كشور صحيفه نور جلد 21 ص 90 تاريخ : 3/12/ 67 12 بيانات امام خميني در ديدار با چند كشيش امريكايي و الجزايري صحيفه نور جلد 11 ص 92 تاريخ: 4/10/ 58 منابع مقاله:

آيين انقلاب اسلامي، مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام (ره) ؛

رس_الت سي_اس_ي ح_وزه ها در ان_ديشه ام_ام خميني

رس_الت سي_اس_ي ح_وزه ها در ان_ديشه ام_ام خميني از گ_ف_ت وگ_وه_اي م_ه_م و در خور درنگ درحوزه كاري حوزه, نق_ش آف_رين_ي اي_ن نهاد و نخبگ_ان آن در سياست است. م_ق_ص_ود از نقش آفريني حوزه در سياست, اين است كه آيا حوزه به ع_ن_وان ن_ه_ادي ديني, همان گونه كه وظيفه دارد به تبليغ دين و ارش_اد م_ردم ب_پ_رزاد, وظ_ي_ف_ه دارد پايه هاي حكومت اسلامي را ب_راف_رازد و ب_ه اج_راي قانونها و آموزه هاي اسلام بپردازد, يا اي_ن ك_ه ح_وزه در اين عرصه ها هيچ گونه وظيفه و رسالتي ندارد, بسان كليسا؟ ب_ه انزوا كشاندن حوزه ها و دور كردن روحانيان از تلاشهاي سياسي در گذشته, بيش تر ريشه در نقشه ها و حركتهاي استعماري داشت, تا ف_ك_ر و انديشه و تراوش فكري شماري ازحوزويان و متفكران حوزوي. ال_ب_ت_ه واگويه ها و تبليغات و به بوق و كرنا دميدنهاي دشمن و ه_م_ي_ش_ه و همه گاه از جدايي دين از سياست سخن گفتن, كم كم در ذه_ن_ه_ا جا باز كرد و اين ذهنيت را به وجود آورده كه دخالت در س_ي_اس_ت, نه تنها وظيفه روحانيان نيست, كه به دور از شان آنان اس_ت. ب_ه گفته حضرت امام, (آخوند سياسي) در نظر آنان يك فحش

و ناسزا پنداشته مي شد.1 ام_ام خ_م_يني در چنين روزگاري و دوران رواج چنين انديشه هايي, گ_ام ب_ه م_ي_دان سياست نهاد و از جايگاه فقيه و اسلام شناس, با گ_ون_اگون بيانها و سخنها, از حوزه و روحانيت خواست تا در عرصه ه_اي س_ي_اسي حضور يابند و به عنوان وظيفه و رسالتي ديني, نظام طاغوتي را براندازند و پرچم حكومت اسلامي را برافرازند. اي_ن ان_دي_ش_ه م_تعالي و رهگشا و مترقي را امام, بارها پيش از ان_ق_لاب اسلامي و پس از آن, به مناسبتهاي گوناگون عرضه كرد و بر آن پ_اي ف_ش_رد. آن ب_زرگوار, انجام رسالت تاريخي و وظيفه ديني ح_وزه را ت_نها در صورتي امكان پذير مي دانست كه اين نهاد ديني در متن سياست حضور يابد و برخوردار از قدرت اجرايي گردد. اين باور از چند اصل اساسي زير سرچشمه مي گيرد كه بدون توجه به آن اصول, اظهار چنين ديدگاهي غيرمنطقي است: 1. اصل پيوند دين و سياست. 2. ن_ق_ش آف_ري_ن_ي و ح_ض_ور ك_ارآمد در عرصه سياسي, وظيفه مهم پيامبران و امامان معصوم(ع). 3. م_ش_ت_رك ب_ودن ع_ال_م_ان ديني و فقيهان عادل و پرهيزكار با پيامبران در اين وظيفه. 4. ت_ش_كيل حكومت از مهم ترين و اساسي ترين وظيفه هاي عالمان و فقيهان ژرف انديش, عادل و پرهيزكار. ب_ن_اب_راين, بررسي انديشه (بايستگي حضور گسترده عالمان دين در ع_رص_ه ه_اي س_ي_اس_ي) از ن_گاه امام, بسته به روشن گري وتحليل انديشه آن بزرگوار نسبت به اصول ياد شده دارد. در اي_ن ن_وش_ت_ار, كه به پاس بزرگداشت صدمين سالگشت تولد حضرت ام_ام خ_م_يني نگاشته مي شود, بر آنيم كه نگاهي گذرا به چگونگي نگرش آن فرزانه, به اين

موضوع و مباني آن داشته باشيم. پ_ي_ش از آن اش_اره اي گ_ذرا ب_ه مفهوم (سياست) و كاربرد آن در فرهنگ اسلامي مفيد و مناسب مي نمايد: مفهوم سياست دان_ش_وران علوم سياسي, تعريفهاي گوناگوني از سياست ارائه داده ان_د. شماري آن را (علم قدرت), گروهي آن را (مطالعه دولت) و يا (ت_ص_م_ي_م گ_ي_ري در باره مسائل ناهمگون) و شماري ديگر نيز به ع_ن_اص_ر دي_گري در تعريف سياست اشاره كرده اند2 كه در جاي خود ب_اي_د ب_ه ن_ق_د و بررسي آن پرداخت. در فرهنگهاي فارسي و عربي ن_يز, كاربردهاي گوناگوني براي واژه سياست, برشمرده اند: تدبير ام_ور, پرورش, سرپرستي, فرمان و دستور, عدالت و داوري و... بيش ت_ري_ن اه_ل نظر و انديشه در نوشته هاي خود, سياست را به اداره جامعه و حكومت برمردم تفسير كرده اند, از باب نمونه: (ال_س_ي_اس_ه ال_ق_يام علي الشئ بما يصلحه...وكان بنوا اسرائيل ي_س_وس_ه_م ان_بيائهم اي تتولي امورهم كما يفعل الامراء و الولاه بالرعيه....)3 سياست, قيام بر امري, براي اصلاح آن است. پيامبران بني اسرائيل, س_ي_اس_ت م_ي ورزيدند; يعني امور مردم را عهده دار شده و مانند اميران و واليان, به كار مردم رسيدگي مي كردند. اي_ن واژه در روايات و ادعيه نيز به همين معني آمده و با معناي لغوي و اصطلاحي آن تا حدودي هماهنگ است. از باب نمونه: امام صادق(ع) مي فرمايد: (ان ال_ل_ه ادب ن_ب_ي_ه... ث_م فوض اليه امر الدين والامه ليسوس

عباده.)4 خ_داوند پيامبرش را با آداب نيك بياراست... آن گاه, سرنوشت دين و دنياي مردم را به وي سپرد, تا بندگانش را سياست و رهبري كند. امام خميني, باره ها در سخنرانيها و بيانيه هاي خود, تفسير

خود را از س_ياست بيان داشته است. از جمله در يكي از سخنرانيها, پس از ري_ش_ه يابي انديشه غلط و ضد ديني: (جدايي دين از سياست) مي گويد: (م_گ_ر س_ي_است چيست؟ روابط بين حاكم و ملت, روابط بين حاكم با س_اي_ر ح_كومتها... جلوگيري از مفاسدي كه هست, همه اينها سياست است.)5 يا در جاي ديگر مي گويد: (س_ياست اين است كه جامعه را هدايت كند و راه ببرد, تمام مصالح ج_ام_عه را در نظر بگيرد... اين, مختص به انبيا و اولياست و به تبع آنها علماي بيدار اسلام.)6 ب_ا ت_وجه به همين معناست كه پيامبر گرامي اسلام(ص) و امامان(ع) در رواي_ات و زيارت جامعه (ساسه العباد)7, (ساده العباد و ساسه البلاد)8 و... خوانده شده اند. ع_لام_ه م_ج_ل_س_ي درب_اره اين كه پيامبر اسلام(ص) بايد براي خود جانشيني معصوم برگمارد, مي نويسد: (ه_ك_ذا تقضي السياسه المرضيه وعموم الرحمه الاهيه وثبوت الشفقه المحمديه.)9 س_ي_اس_ت مورد رضايت و رحمت گسترده خدا و ثبوت شفقت محمدي چنين اقتضايي را دارد. ي_ع_ن_ي اق_ت_ض_اي س_ي_اس_ت ال_هي اين است كه زمام امور به دست س_ي_اس_ت_مداران الهي سپرده شود; چرا كه زندگي بدون سياست ممكن ن_يست. اگر سياستمداران الهي به اين كار نپردازند, سياست بازان حرفه اي به جاي آنان نشسته و به ستم و فساد خواهند پرداخت. ب_ن_اب_راين, سياست از ديدگاه امام خميني, عبارت است از: اداره ك_شور براساس مصلحت ديني و دنيوي مردم. اين چنين سياستي, جز از پ_ي_امبران, اولياي خدا و عالمان بيدار و خداجوي بر نمي آيد.10 با توجه به همين معناست كه امام, سياست همراه با خدعه, نيرنگ و ف_ري_ب را به پيروي از آموزه هاي اسلام و فرموده

حضرت امير(ع)11 سياست اصيل اسلامي نمي داند.12 ب_ا ت_وجه به همين معناست كه مي گوييم: پيامبران, بويژه پيامبر اس_لام(ص) م_ظهر ديانت و سياست بودند و ضمن راهنمايي و روشن گري ش_ري_عت, به مسائل سياسي و امور اجتماعي مردم نيز توجه داشته و آن را از برنامه ها و هدفهاي ديني خود بر مي شمردند. به گفته امام خميني: (پيامبر اكرم(ص) مبعوث شد كه سياست امت را متكفل باشد... انبيا ش_غ_لشان سياست است و ديانت همان سياستي است كه مردم را از اين ج_ا ح_رك_ت م_ي ده_د و ب_ه تمام چيزهايي كه صلاح ملت و مردم است (هدايت مي كند).)13 پيوند دين و سياست ط_رح اي_ن بحث و مستندهاي آن, هر چند در اين گفتار, بحثي مقدمي ب_ه شمار مي آيد, ولي اهميت ويژه اي دارد; زيرا تا پيوند دين و س_ي_اس_ت روش_ن نگردد و به شبهه جدايي دين از سياست, پاسخ گفته ن_ش_ود, ن_ظ_ري_ه ب_ايستگي و بايايي پرداخت عالمان دين به امور سياسي, جايگاه واقعي خود را باز نمي يابد. پ_رس_ش اص_ل_ي اين است: آيا سياست و حكومت جزئي از دين و اداره اج_ت_م_اع بدون توجه به آموزه هاي اسلام كاري غير ديني, بلكه ضد دي_ن اس_ت و يا اين كه سياست و حكومت از مباحث عقلايي است و دين در اي_ن ب_اره رس_ال_تي ندارد و مردم و يا نمايندگان آنان بايد ب_راس_اس شناخت مصالح, نيازها را برآورند و بازدارنده ها را از سر راه بردارند و به امور سامان دهند. در اي_ن م_ق_وله و در زمينه اين پرسش, ديدگاههاي گوناگوني وجود دارد ك_ه در اي_ن ج_ا ب_ه ديدگاه كساني مي پردازيم كه بر جدايي

دي_ن از س_ي_اس_ت ب_اور دارن_د و سپس بر اساس مبانيي كه در دست داريم به آنان پاسخ خواهيم داد: نظريه جدايي دين از سياست: شماري بر اين پندارند: دين از سياست ج_داس_ت. اي_ن گ_روه در اين باب يكسان سخن نگفته اند. گروهي از آن_ان, بر اين پندارند: از متون ديني بر مي آيد: دخالت در شوون دن_ي_وي, از ه_دفهاي دين نيست, امور سياسي و اجتماعي, به عقل و ت_ج_رب_ه ب_شر واگذاشته شده است. شماري از اينان حتي گفته اند: ح_ك_وم_ت پ_ي_ام_بر اسلام(ص), هيچ پيوستگي و پيوندي با رسالت او ن_داش_ت_ه و وظيفه پيامبر(ص) و رسالت آن حضرت, تنها هدايت مردم در ام_ور م_ع_نوي و اخروي بوده است. البته آن حضرت به سبب بيعت م_ردم, حكومت را در دست گرفت و گرنه در اين عرصه, هيچ مسووليتي نداشت. گروهي ديگر بر اين گمانند: سامان دادن به امور اجتماعي و سياسي با آموزه هاي اسلام ناممكن است! در حقيقت اينان پنداشته اند: دين توانايي چنين كاري را ندارد و ن_مي تواند چرخ جامعه را به گردش درآورد و زندگي مردم را اداره كند. پ_اس_خ: از نگاه امام خميني پيوند عميق و گسترده اي ميان دين و س_ي_اس_ت در م_ج_موعه اصول و فروع دين به چشم مي خورد. بر همين اس_اس وي, در درازاي زندگي سياسي خود تلاش ورزيد تا پندار جدايي دي_ان_ت از س_ي_است را از ميان بردارد و به اين سخن واهي, پاسخ درخ_ور و ژرف_ي ب_ده_د و در ع_مل ثابت كند كه مي شود بين دين و س_ي_اس_ت ج_مع كرد و دين را كه سياست جزء جدايي ناپذير آن است, پياده كرد. ان_ديشه, حركت, خيزش

و تكاپوي امام در سرتاسر زندگي از اين اصل ج_اودانه و حياتي سرچشمه مي گرفت و زندگي وي پيوند ناگسستني با انديشه او داشت. اگ_ر ب_ه م_ب_ارزه ب_ا س_ت_م و س_تمگران پرداخت, يا به دفاع از س_تمديدگان و مستضعفان برخاست و به برقراري عدالت اجتماعي, همت گ_ماشت, يا تئوري ولايت فقيه و ضرورت برپايي حكومت اسلامي را پخت و ع_رضه كرد, بايستگي و بايايي مبارزه با استعمار و صهيونيسم و ب_رگ_ذاري آي_ين براءت از مشركان در حج در كانون توجه خود قرار داد, ي_ا نماز جمعه و عيدين را بر پا داشت, همه و همه, ريشه در اي_ن تفكر سرچشمه گرفته از اسلام ناب ايشان داشت كه دين عجين با سياست است. امام, براي استوارسازي اين انديشه, دليلهاي بسياري آورده كه در ضمن ارائه فهرستي از آنها, پاره اي از آنها را شرح مي دهيم: 1. ساختار طبيعي دين اسلام. 2. س_ي_ره پ_ي_ام_ب_ران, بويژه پيامبر گرامي اسلام در مبارزه با حاكمان ستم و تشكيل حكومت اسلامي. 3. ت_ع_ي_ي_ن ت_كليف رهبري و حكومت پس از خود در روزهاي نخستين بعثت. 4. اگر دين, داراي نظام و حكومت نباشد, ضامن اجرا ندارد. 5. درگ_ي_ري پ_ي_اپي و گسترده امامان معصوم(ع) با حكومتهاي ستم پيشه. 6. آي_ات و رواي_اتي كه همكاري و ولايت پذيري از ستمگران را روا نمي دانند و... . ساختار طبيعي دين از ن_گ_اه ام_ام, اسلام تنها دين عبادت و موعظه نيست. اسلام ديني اس_ت ج_ام_ع و ك_ام_ل ك_ه ب_راي همه شوون زندگي انسان: اقتصاد, س_ي_اس_ت, تربيت و... قانون و رهنمود دارد. امر به معروف و نهي از م_ن_ك_ر, ح_دود, تعزيرات, قصاص, ديات و... مهم ترين

و اساسي ترين بخش آموزه هاي اسلام را تشكيل مي دهند. (اس_لام دين سياست است. اين نكته با اندك دقتي در احكام حكومتي, س_ي_اس_ي, اق_ت_صادي اسلام روشن مي شود. آن كه مي پندارد دين از سياست جداست نه دين را شناخته و نه سياست را.)14 آي_ات و رواي_ات_ي ك_ه ب_ر بعد سياسي اجتماعي اسلام دلالت دارند, ب_س_ي_ارن_د و شمارش آنها دشوار. امام در وصيت نامه سياسي الهي خود به اين نكته اشاره دارد: (ق_رآن ك_ري_م و س_نت رسول الله(ص) آن قدر كه در حكومت و سياست اح_ك_ام دارن_د,در س_اي_ر چ_يزها ندارند, بلكه بسياري از احكام عبادي اسلام, عبادي سياسي است.)15 ام_ام در ك_تاب ولايت فقيه, در اين باره به روشني سخن گفته است. وي در آن ج_ا, آيات اجتماعي قرآن را صد برابر آيات عبادي آن مي دان_د و ب_ا آگ_اه_ي ژرف_ي ك_ه از كتابهاي روايي دارد اظهار مي دارد: از ي_ك دوره ك_ت_اب ح_دي_ث كه حدود پنجاه كتاب است, سه _ چ_ه_ار ك_ت_اب ب_ه م_سائل عبادي و وظيفه انسان در برابر خدا مي پ_ردازن_د و ب_خ_ش_ي ه_م ب_ه اخ_لاق ويژه شده اند و در باقي, از اجتماع, سياست, حقوق و...سخن مي رود.16 ام_ام, حتي از اين هم پا را فراتر نهاده و مسائل اخلاقي و عبادي را در پيوند با مسائل سياسي قلمداد كرده است. از باب نمونه: نماز جماعت, نماز عيدفطر و قربان, نماز جمعه, حج و... ب_ا اي_ن ك_ه از آيينها و مناسك عبادي بشمارند, بعد سياسي آنها نيز جلوه گري ويژه اي دارد.17 در بين اين عبادتها, نماز جمعه جايگاه ويژه اي دارد; چرا كه در روزگ_ار ح_ضور امام معصوم(ع) و

يا نماينده او و در روزگار غيبت ن_اي_ب ع_ام ام_ام و يا كسي كه از سوي وي اجازه دارد, بايد اين ن_ماز را بگزارد و زمينه انجام را آماده سازد.18 افزون بر اين, ب_ر اس_اس رواي_ات, ب_اي_د در خ_ط_به هاي آن مصالح دين و دنياي م_سلمانان بيان شود و مردم از رخدادهايي كه در ديگر كشور اسلامي روي داده و ه_م_چ_ن_ين از مسائلي كه عزت و استقلال آنان به آنها بستگي دارد, آگاه شوند.19 و.... (م_اه_يت و كيفيت اين قوانين مي رساند كه براي تكوين يك دولت و ب_راي اداره س_ي_اس_ي و اق_ت_ص_ادي و فرهنگي جامعه, تشريع گشته است.)20 يا: (م_ذهب اسلام از هنگام ظهورش, متعرض نظامهاي حاكم در جامعه بوده است. و خود داراي سيستم و نظام خاص اجتماعي و اقتصادي و فرهنگي اس_ت كه براي تمامي ابعاد و شوون زندگي فردي و اجتماعي, قوانين خاصي دارد و جز آن را براي سعادت جامعه نمي پذيرند.)21 در ن_گ_اه ام_ام, ب_ين دين و سياست جدايي وجود ندارد. دين بدون ح_كومت, كامل نيست و اگر دين, بر معناي دقيق كلمه بخواهد پياده ش_ود, بايد پيروان آن تشكيل حكومت بدهند و كساني كه غير از اين درب_اره اس_لام م_ي انديشند, يا اسلام را نشناخته اندو يا هدفهاي سياسي ويژه اي دارند.22 دي_ن_ي ك_ه س_ي_اس_ت جزو ماهيت و جوهره آن است و رهبرانش (ساسه ال_عباد) معرفي شده اند و همه افراد امت اسلامي را مسوول سرنوشت ي_ك_دي_گ_ر م_ي دان_د: (ك_لكم راع و كلكم مسوول عن رعيته.)23 و (اه_ت_م_ام ب_ه ام_ور م_سلمانان)24 را از نشانه هاي جامعه سالم اسلامي بر مي شمارد و.... چ_گ_ون_ه م_ي توان گفت كه دين

را از سياست جدا مي داند و چگونه اج_ازه م_ي ده_د كه كارشناسان و ويژه كاران آن مكتب از سياست و اجتماع به دور باشند. اف_زون ب_راين, اگر دين تنها براي ساماندهي امور اخروي و معنوي ب_شر برنامه داشته باشد, آن همه آيات و روايات سياسي و اجتماعي ب_راي چ_ي_ست؟ بنابراين, اين كه در متون ديني از سياست و حكومت س_خ_ن_ي ب_ه ميان نيامده, سخني است واهي و به دور از خردورزي و برخاسته از جهل به آموزه هاي والاي اسلامي. ام_ام, از ژرف_اي دل و با تمام وجود, ايمان داشت و آن هم ايمان آگ_اه_ان_ه و از روي دان_ش و ب_ص_ي_رت ك_ه ت_شكيل حكومت از سوي پ_ي_امبر(ص) وظيفه ديني و به دستور خدا و برابر قرآن مجيد بوده است.25 امام, همه سونگر بود. اسلام را جامع مي ديد و يك سويه به مطالعه و داوري درباره اسلام نمي پرداخت. ام_ام خ_م_ي_ني, براي پيامبر اسلام(ص) سه مقام و سه جايگاه الهي ب_اور داش_ت: رس_الت, قضاوت و رهبري جامعه26. بر همين اساس, آن ح_ض_رت ت_ش_ك_يل حكومت داده و به اجراي آموزه هاي اسلام پرداخته اس_ت. پ_ن_دارگ_راي_ان, براي بافته ها و پندارهاي خود, تنها به آي_ات_ي كه بيانگر رسالت پيامبرند استدلال مي جويند و حال آن كه آي_ات دي_گ_ري در ق_رآن وج_ود دارد ك_ه به روشني به وظيفه ديني پيامبر در جهت تشكيل امت و رهبري آنان دلالت دارند.27 ام_ام خ_م_ي_ني, منصب حكومت و قضاوت را با مرگ پيامبر(ص) پايان ي_افته نمي داند; بلكه پس از رحلت پيامبر(ص) براي امامان معصوم ن_ي_ز ث_ابت مي داند. عقيده دارد: گماردن جانشين در همين راستا از س_وي پيامبر اسلام(ص) صورت

گرفته است و اگر پيامبر(ص) به اين بخش رسالت خويش عمل نمي كرد, رسالت ناتمام بود: (اگ_ر پ_ي_ام_بر اكرم(ص) خليفه تعيين نكند (فما بلغت رسالته)28 رس_ال_ت خ_وي_ش را ب_ه پايان نرسانده است. ضرورت اجراي احكام و ض_رورت ق_وه م_ج_ري_ه و اه_م_يت آن در تحقق رسالت و ايجاد نظام ع_ادلان_ه اي كه مايه خوشبختي بشر است, سبب شده كه تعيين جانشين مرداف با اتمام رسالت باشد.)29 از س_خ_ن_ان ي_اد ش_ده, ب_ه دس_ت مي آيد كه اسلام داراي نظامهاي گ_ون_اگ_ون: س_ي_اس_ي, اق_تصادي و ... است. مجري اين نظامها در روزگ_ار ح_ض_ور, پ_يامبر و امامان هستند. و در روزگار غيبت ولي ف_ق_ي_ه. اي_ن, چ_نانكه خواهيم آورد, نه تنها به حضور عالمان و ف_ق_ي_ه_ان در صحنه سياست مي انجامد كه بر بايستگي و بايايي آن ن_ي_ز دلال_تي روشن دارد. در اين نتيجه, بين ديدگاه انتصاب و يا ان_ت_خاب و حتي وكالت فقيه, تفاوتي نيست; زيرا بر اساس همه اين م_ب_ان_ي, محدوديت قلمرو مسووليت عالمان ديني, به مسائل فردي و عبادات نادرست است. ش_م_اري از مدعيان جدايي دين از سياست, بر اين پندارند كه: دين ن_م_ي ت_واند و نبايد در شوون دنياي بشر از جمله سياست و حكومت دخالت كنند. م_ه_م ت_ري_ن و مشهورترين دليل آنان در اين باب اين است: دين و آم_وزه ه_اي دي_ن_ي, ث_ابت هستند و مقوله هاي اجتماعي و سياسي, ه_م_واره در ح_ال دگ_رديسي و هماهنگ با دگرگوني فرهنگ و دانش و ت_ج_رب_ه ه_اي اج_تماعي بشر, شكل جديد به خود مي گيرند, از باب ن_مونه: روابطي كه در جامعه صنعتي وجود دارد, هيچ گاه در جامعه ه_اي ب_دوي وج_ود ن_داش_ته است. همچنين روابط مالي كه در

جامعه پ_يچيده امروزي وجود دارد, در جامعه بدوي صدر اسلام وجود نداشته اس_ت. از اي_ن دو م_ق_دم_ه, نتيجه گرفته اند: چون دين ثابت, با ن_يازهاي دگرگون شونده, نمي تواند همراه و همگام باشد, پس تنها راه ح_ل اي_ن اس_ت كه: دين را از گردونه زندگي اجتماعي و سياسي دور ك_ن_ي_م; چ_را ك_ه اص_رار ب_ر دخالت دين, سبب عقب ماندگي و جلوگيري از رشد جامعه و توسعه اجتماعي است. از دي_دگاه امام, اين پندار و گمان از آن جا ناشي شده كه اينان يا نتوانسته اند بين ثبات دين و آموزه هاي آن و نيازهاي دگرگون ش_ون_ده ان_س_ان و زمان جمع كنند و يا به سبب هدفهاي كينه آلود س_ي_اس_ي, ب_ه چنين تبليغاتي روي آورده اند. از ديدگاه متفكران اس_لام_ي, امام خميني و شاگردان ايشان, هر دو مقدمه دليل, سست و بي بنيادند; زيرا: ال_ف. ب_س_ي_اري از نيازهاي انسان, هر چند در زمانها و مكانهاي گ_ون_اگ_ون ب_ه ش_ك_ل_هاي مختلف بروز مي كنند, اما در اصل ثابت ه_س_ت_ن_د, از ب_اب نمونه: در زمينه روابط حقوقي و اقتصادي, در گ_ذش_ت_ه ق_راردادهايي همانند: بيع, اجاره, عقد شركت و... وجود داش_ت_ه, ام_روزه گرچه در شكل و قالب آنها دگرگونيهايي به وجود آم_ده و رواب_ط حقوقي و معاملي, شكلهاي پيچيده اي به خود گرفته ان_د, ول_ي از ج_هت حقوقي, همان بيع و اجاره و شركت به شمار مي رون_د. بنابراين, هم نيازهاي دنيوي ثابت وجود دارد و هم بسياري از ن_يازهاي دگرگون شونده ما مي توانند شكلهاي گوناگون نيازهاي ثابت به شمار آيند. امام خميني در پاسخ اين گروه, در وصيت نامه سياسي الهي خويش مي نويسد: (گ_روه اول( ك_س_ان_ي ك_ه

م_ي گ_وي_ند: احكام اسلام براي هزار و چ_هارصدسال پيش وضع شده است و نمي تواند در عصر حاضر كشورها را اداره ك_ن_د) ك_ه ب_اي_د گفت از حكومت و قانون و سياست يا اطلاع ن_دارن_د, ي_ا غ_رض م_ن_دانه خود را به بي اطلاعي مي زنند; زيرا اج_راي ق_وان_ي_ن ب_ر م_عيار قسط و عدل و جلوگيري از ستمگران و ح_ك_وم_ت ج_ائرانه و بسط عدالت فردي و اجتماعي و منع از فساد و ف_حشاء و انواع كجرويها و آزادي بر معيار عقل و عدل و استقلال و خ_ودك_فايي و جلوگيري از استعمار و استثمار و استعباد و حدود و ق_صاص و تعزيرات بر ميزان عدل براي جلوگيري از فساد و تباهي يك جامعه و سياست و راه بردن جامعه به موازين عقل و عدل و انصاف و ص_دها از اين قبيل, چيزهايي نيست كه با مرور زمان در طول تاريخ ب_ش_ر و زن_دگي اجتماعي كهنه شود. اين دعوي به مثابه آن است كه گ_فته شود: قواعد عقلي و رياضي در قرن حاضر, بايد عوض شود و به ج_اي آن ق_واع_د دي_گ_ر ن_ش_ان_ده شود. اگر در صدر خلقت, عدالت اج_ت_م_اع_ي ب_اي_د ج_اري ش_ود و از ستمگري و چپاول و قتل بايد ج_لوگيري شود, امروز چون قرن اتم است, آن روش كهنه شده و ادعاي آن ك_ه اس_لام ب_ا ن_وآوري_ه_ا مخالف است, همان سان كه محمد رضا پهلوي مخلوع مي گفت : (ك_ه اينان مي خواهند با چارپايان در اين عصر سفر كنند.) يك اتهام ابلهانه بيش نيست.)30 ام_ام در ادل_ه س_خ_ن_ان ي_اد شده, به معني درست تمدن و نوآوري پ_رداخ_ت_ه و ه_م_اهنگي اسلام و آموزه هاي آن را با

نوع درست آن اعلام داشته است. ب. اي_ن ادع_ا ك_ه آم_وزه هاي ديني, همه ثابت و درخور انعطاف و دگ_رگوني نيستند نيز, درست نيست; زيرا در دين عناصري وجود دارد ك_ه س_ب_ب انعطاف پذيري آن در پاره اي از موارد و برابري آن با ن_ي_ازه_ا و خ_واسته هاي زمان مي گردد. اجتهاد پذيري اسلام, نقش زم_ان و م_ك_ان در اجتهاد, اختيارهاي حاكم اسلامي و حكم حكومتي, ق_وان_ي_ن ث_ان_وي, قاعده اهم و مهم و تقدم اهم بر مهم و... از ع_واملي بشمارند كه برابري آموزه هاي اسلام را با شرايط و موارد گ_ون_اگ_ون و ن_وي_ن فراهم مي آورند. در پرتو اين عناصر پويا و ك_ارآم_د, ح_كومت اسلامي مي تواند با توجه به اصول و مباني فقهي در ه_ر ي_ك از م_س_ائل نوپيداي اجتماعي سياسي, اقتصادي, راه حل ديني ارائه دهد. اف_زون برهمه اينها, مقصود از دخالت دين در شوون دنيوي بشر, از ج_م_له حكومت و سياست, اين نيست كه در هر مورد جزئي حكمي داشته ب_اش_د, ب_ل_كه مقصود اين است كه اسلام اصولي دارد كه همه مسائل جزئي مورد نياز, از آن قابل استنباط است. از ب_اب ن_م_ون_ه: دزدي, ف_ساد, ستم به ديگران و... پديده هايي اج_ت_ماعي اند كه در زمان ما شكلهاي گوناگوني پيدا كرده اند كه ب_ا گ_ذش_ت_ه درخ_ور س_ن_جش نيستند, چه در شيوه و چه در گونه و چ_گ_ون_گ_ي, ول_ي با اين حال, اينها رويه ثابتي دارند و آن دست ي_ازي ب_ه ح_دود و ح_قوق ديگران است و اين امري است ثابت. آنچه لازم ب_وده ب_ي_ان ح_ك_م ك_ل_ي ب_وده ك_ه خ_داوند بيان فرموده و ب_راب_رس_ازي ح_ك_م كلي خداوند, بر موارد جزئي, به دست

فقيهان, اسلام شناسان, مردم, حاكمان و مجريان قانون است. ب_نابراين, به بهانه دگرگوني نيازها, نمي توان احكام كلي شريعت اس_لام را زير پا نهاد و آنها را احكامي مربوط به صدر اسلام و يا ج_ام_عه هايي همانند آن دانست, آن گونه كه سكولاريستها و پيروان آنان مي گويند. ب_ا اي_ن ه_مه, شگفت اين جاست كه شماري از خام انديشان پنداشته ان_د: ب_ه ك_ارگ_ي_ري ع_نصر مصلحت در احكام حكومتي از سوي امام راح_ل, ه_م_ان ج_داي_ي ساختاري نهاد دين از حكومت و سكولاريزم و ع_رفي شدن حكومت اسلامي است و مصلحت انديشي, عنصري برون ديني به شمار مي رود. ب_ن_ابراين, به هر اندازه از مصلحت بهره ببريم, به همان اندازه از دين و شريعت جدا شده ايم.31 م_ا در گذشته در مقاله اي مستقل ثابت كرديم: مصلحت عنصري اصيل, ريشه دار و جوشيده از متن دين است و چيزي نيست كه بنابر نياز و ك_اس_ت_ي_ه_اي موجود در فقه, به ابتكار امام خميني وارد انديشه سياسي اسلام شده باشد.32 ج. ج_داي_ي ن_اپذيري دين و حكومت, در دوران حضور: گروهي هر چند پ_ي_ون_د دي_ن و ح_ك_ومت را پذيرفته, ولي آن را ويژه دوره حضور م_ع_ص_وم_ان(ع) دانسته اند و بر اين باورند كه در روزگار غيبت, ق_يام و اقدام براي تشكيل حكومت اسلامي روا نيست. اين تفكر, چون ب_ا خودكامگي حاكمان ستم ناسازگاري نداشت, بلكه به گونه اي غير م_س_تقيم توجيه گر ناشايسته كاريهاي آنان نيز بود, از سوي آنان پ_ش_ت_ي_ب_اني مي شد و گسترش مي يافت, تا جايي كه پيش از انقلاب اس_لام_ي, ه_واداران اين انديشه با مبارزان و هواداران راه امام خ_ميني, سرناسازگاري گذاشتند و روحيه بي تفاوتي,

سكون و سكوت و ستم پذيري را به كالبدها مي دميدند. امام خميني در كتاب ولايت فقيه, ضمن بيان دليلهاي ولايت فقيه, به اين تفكر و پيامدهاي زيانبار آن اشاراتي دقيق و ژرف دارد: (اع_تقاد به چنين مطالبي يا اظهار آنها بدتر از اعتقاد و اظهار منسوخ شدن اسلام است. هيچ كس نمي تواند بگويد: ديگر لازم نيست از ح_دود و ث_غ_ور و ت_م_اميت ارضي وطن اسلامي دفاع كنيم, يا امروز م_ال_ي_ات و ج_زيه و خراج و خمس و زكات نبايد گرفته شود, قانون ك_يفري اسلام و ديات و قصاص بايد تعطيل شود. هر كه اظهار كند كه ت_ش_كيل حكومت اسلامي ضرورت ندارد, منكر ضرورت اجراي احكام اسلام ش_ده و جامعيت و جاودانگي دين مبين اسلام را انكار كرده است.)33 چ_ون در گ_ذشته, در مقاله اي مستقل به شرح به اين ديدگاه و نقد م_ب_ان_ي آن پرداخته ايم,34 در اين جا به همين اندازه بسنده مي كنيم. سيره پيامبران و امامان معصوم(ع) ب_ا ن_گ_اهي به تاريخ و آيات قرآن, در مي يابيم: پيامبران الهي ب_ي_ش از ديگران با سياست سروكار داشته اند, به گونه اي كه همه پ_ي_امبران با دشمني و كينه توزي پادشاهان و دنياداران روبه رو ش_ده اند. رويارويي حضرت ابراهيم(ع) با نمرود, حضرت موسي(ع) با ف_رع_ون و ق_ارون, ق_يام حضرت عيسي(ع) در برابر رهبران يهودي و ح_ك_وم_ت دس_ت ن_شانده حاكم بر فلسطين كه به پي گيري دستگيري و م_ح_ك_وم ش_دن آن حضرت انجاميد, نهضت و دعوت پيامبر اسلام(ص) از ق_درت_هاي بزرگ آن روزگار, همه و همه, گواه آن است كه پيامبران ال_ه_ي, نه تنها با سياست و حكومت كار دارند كه با

همه طاغوتها به نبرد برخاسته و تا براندازي آنان از پاي ننشسته اند.35 ق_رآن, برقراري عدل و قسط در جامعه بشري را از هدفهاي پيامبران الهي شمرده است: (ل_ق_د ارس_ل_نا رسلنا بالبينات و انزلنا معهم الكتاب والميزان

ل_ي_ق_وم ال_ن_اس بالقسط و انزلنا الحديد فيه باس شديد و منافع للناس.)36 م_ا پ_ي_ام_بران را با دليلهاي روشن فرستاديم و با آنان كتاب و م_ي_زان ف_رو فرستاديم تا مردم عدل و قسط را بپادارند و آهن را فرستاديم كه در آن صلابت شديد و سودهايي براي مردم است. ت_ك_يه بر حديد به عنوان عامل قدرت, بيانگر بازدارنده هايي است ك_ه در راه ت_ع_ال_ي و تكامل جامعه اسلامي و انساني وجود دارند. اي_ن ب_دان س_ب_ب اس_ت ك_ه پيامبران براي نجات و برقراري عدالت اج_ت_م_اع_ي دگ_رگ_وني بزرگي را در جامعه به وجود مي آورند, تا ن_اب_س_امانيها را ريشه كن ساخته و دنيا را به شكلي نو بسازند. روش_ن اس_ت كه ستمگران با اين دگرگوني كه اركان حاكميت آنان را ب_ه ل_رزه درم_ي آورد به رويارويي بر مي خيزند. در اين جاست كه پ_ي_ام_ب_ران پس از ارائه نشانه هاي روشن و عرضه معيارهاي سنجش ب_راي پ_دي_د آوردن ج_ام_ع_ه و حكومتي خدايي, نياز به (حديد) و حركتهاي مسلحانه پيدا مي كنند: (وك_اي_ن م_ن نبي قاتل معه ربيون كثير فما وهنوا لما اصابهم في

سبيل الله وماضعفوا وما استكانوا والله يحب الصابرين.)37 چ_ه بسا از پيامبران كه خدا دوستان بسياري, همراه آنان به نبرد پ_رداخ_تند و در آنچه در راه خدا به آنان رسيد, سستي نگرفتند و ناتوان نشدند. خدا صابران را دوست دارد. ام_ام خميني در تفسير آيه: (لقد ارسلنا...) به شرح سخن گفته

كه چكيده اي از آن را در اين جا مي آوريم: (ه_م_ه ان_بيا, از آدم تا خاتم, براي اصلاح جامعه آمده اند و در اي_ن راستا, تلاشهاي بسيار كرده اند. آيه شريفه (عدالت اجتماعي) در م_ي_ان م_ردم را ي_ك_ي از اهداف پيامبران دانسته است. تناسب (ح_دي_د) ب_ا ب_ر پ_اي_ي ع_دال_ت اجتماعي, به اين صورت است كه: پ_يامبران دعوت خود را شروع مي كنند و در جهت پياده كردن اهداف خ_ود ه_س_ت_ن_د, اگ_ر گروهي سد راه شدند, نخست بايد با بينات و م_وازي_ن, ب_ا آن_ها سخن گفت و اگر نشنيدند, با (حديد) بايد در ب_راب_ر آن_ه_ا اي_س_تاد. همه پيامبران اين گونه بودند. خداوند م_وس_ي(ع) را ب_ه س_راغ فرعون مي فرستاد كه با سخنان نرم با او س_خ_ن ب_گ_ويد و وقتي اين سخنان در او كارگر نمي افتد, نوبت به ق_ي_ام م_ي رس_د. آي_ا م_ي شود گفت كه: پيامبر اسلام(ص) كاري به ج_ام_عه نداشته است. آن بزرگوار كدام روزش از مسائل سياسي خارج ب_ود؟ دولت تشكيل مي داد, با كساني كه بر ضد اسلام و مردم بودند ج_نگ مي كرد. مساله دخالت در سياست در راس تعليمات انبياست مگر قيام به قسط, بدون دخالت در سياست امكان پذير است.)38 روش_ن است كه اگر پيامبران در انديشه درهم شكستن سلسله ستمگران ن_ب_ودن_د و ن_ج_ات انسانها را از نظامهاي شيطاني هدف قرار نمي دادن_د, ن_ه ن_ي_ازي ب_ه شمشير بود, نه نيروي مسلح و نه نبرد و درگ_ي_ري. ت_ن_ه_ا و تنها تبليغ معارف ديني بدون اجراي آنها در م_ح_ي_ط_ اجتماع, چه ضرري براي حاكمان ستم و مفسدان داشت كه از گ_س_ت_رش آن جلو مي گرفتند؟ اگر حاكميت با ستم و

ستمگران باشد, چ_ن_د ج_مله موعظه بدون هيچ درگيري چه اثري خواهد داشت كه آنان را وادار به رويارويي كند؟ گزيده سخن: دقت در هدفهاي پيامبران الهي و شيوه برخورد آنان با ق_درت_ه_اي زم_ان, ن_ش_انگر دخالت آن بزرگواران در سياست و تلاش گ_سترده و ژرف و همه سويه آنان براي برپايي حكومت الهي است. در ت_ش_ك_يل حكومت به وسيله پيامبر گرامي اسلام(ص) ترديدي نيست. پس از ه_جرت به مدينه, تشكيل حكومت از نخستين كارهاي آن حضرت بود. پ_ي_امبر(ص) مسجد را كانون اسلام و مركز ساماندهي به امور سياسي و اجتماعي قرارداد و خود به عنوان رهبر ديني سياسي كارها را به دس_ت گ_رف_ت و ك_ارگ_زاران_ي ب_ه ديگر جاها گسيل داشت و آني از س_رپ_رس_ت_ي م_ردم و رس_ي_دگ_ي ب_ه امور اجتماع و ساماندهي روي برنگرداند. ام_ام خ_ميني, به شرح, در اين باره سخن گفته كه چكيده اي از آن را در اين جا مي آوريم: (اس_ت_عمارگران, براي انزواي روحانيت, جدايي سياست از ديانت را ط_رح ك_ردن_د. س_رس_پ_ردگان استعمار و روحانيون درباري نيز, به ت_بليغ اين مساله پرداختند. بنابر منطق اين طايفه كه مي گويند: م_س_ل_م_ان نبايد در سياست دخالت كند, به پيامبر اسلام(ص) ايراد وارد م_ي ك_ن_ند, چون رسول الله پايه سياست را در ديانت گذاشته اس_ت. ت_ش_ك_ي_ل ح_ك_ومت و مراكز سياست داده است. اين آخوندهاي درب_اري, ي_ا ب_ايد پيامبر اكرم(ص) و خلفاي اسلام را طرد كنند و ب_گ_وي_ن_د آنها مسلم نبوده اند براي اين كه دخالت در سياست مي كرده اند و يا بايد خود و حكومتهاي خود را تخطئه كنند.)39 ش_م_اري از روش_ن_ف_كران مذهبي, با الگوگيري از بحثهاي متفكران غ_رب_ي, چ_ن_ي_ن گمان برده اند: هدف

بعثت پيامبران, تنها خدا و آخ_رت بوده است و پيامبران, كاري به حكومت و سياست نداشته اند. اگ_ر م_ي ب_ي_نيد پيامبر اسلام(ص) نيز تشكيل حكومت داده, همانند ي_ك_ي از م_ردم با تقاضاها و بيعت مردم به چنين كاري دست زده و گرنه در اسلام, هيچ دستوري درباره حكومت نرسيده است! ع_ل_ي ع_ب_دال_رازق در ب_ين اهل سنت و دكتر مهدي حائري و مهندس بازرگان از اين جمله اند. م_ا در ه_مين نوشتار و با استناد به آيات و روايات ثابت كرديم. ك_ه پ_ي_ام_بران براي تشكيل حكومت آمده اند و نيز با استناد به آي_ات و رواي_ات آوردي_م ك_ه م_ق_ام و م_نصب حكومت و قضاوت, از م_ق_ام_ه_اي دي_ن_ي پ_ي_ام_بر(ص) بوده است و واگذار شده از سوي خداوند.40 ي_ع_ني خداوند آن حضرت را امام و رهبر مسلمانان قرار داده و از آن_ان خ_واسته است كه از پيامبر(ص) پيروي كنند. پيامبر اسلام(ص) ن_يز به دستور خداوند امامان معصوم را به اين مقام برگمارد. از اي_ن روي, م_ي ت_وان گ_ف_ت: در فرهنگ شيعي (امامت) تجسم (فلسفه س_ياسي اسلام) است. در اين فرهنگ (امامت) الگوي رهبري و حاكميتي است كه از متن اسلام بيرون مي آيد. ام_ام خ_م_يني در ذيل آيه شريفه: (اطيعوا الله و اطيعوا الرسول واول_ي الام_ر منكم) به اين نكته اشاره كرده41 و از اين شبهه كه دي_ن و پيامبر(ص) نقشي در اداره زندگي مردمان ندارند و تنها به كار آخرت مي پردازند, به گونه استدلالي و روشن پاسخ داده است.42 از نگاه شيعه, امامان معصوم(ع) به حكم اين كه راه پيامبر(ص) را م_ي پ_وي_ن_د و ه_م_ان را ادام_ه مي دهند, رسالتي را كه بر دوش دارن_د, ه_م_ان

رس_ال_ت_ي است كه پيامبر(ص) بر دوش داشت: اجراي آيينها و دستورهاي اسلام و برپايي حكومت قسط و عدل.43 امام خميني مي گويد: (ب_ن_اي ان_ب_ياء و اهل بيت, عليهم السلام, اين نبود كه از مردم ك_ناره گيري كنند, آنان با مردم بودند و هر وقت دستشان مي رسيد حكومت را مي گرفتند.)44 از ب_اب نمونه, امام علي(ع) حكومت تشكيل داد و كارگزاراني براي اداره ام_ور س_ي_اس_ي, ق_ض_اي_ي و اقتصادي به اين سوي و آن سوي س_رزمينهاي اسلامي گسيل داشت.45 پس از امام علي(ع), امام حسن(ع) ح_ك_وم_ت را ب_ه دس_ت گرفت, ولي با پديد آمدن پديده ها و شرايط وي_ژه اي ن_اگ_زي_ر به صلح شد, با اين حال, در همان قرارداد با معاويه, قيد كرد: پس از او حكومت به وي واگذار گردد.46 ق_ي_ام امام حسين(ع) نيز, براي دگرگوني حكومت باطل و حاكميت حق بود: (س_ي_دالشهداء, سلام الله عليه, وقتي مي بيند كه يك حاكم ظالمي, ج_ائ_ري, در بين مردم دارد حكومت مي كند تصريح مي كند حضرت: كه اگ_ر ك_س_ي ب_بيند كه حاكم جائري در بين مردم حكومت مي كند, به م_ردم ظلم مي كند, بايد مقابلش بايستد و جلوگيري كند هر قدر كه م_ي ت_وان_د, با چند نفر با چندين نفر كه در مقابل آن لشكر هيچ ن_ب_ود ولكن تكليف بود آن جا كه بايد قيام كند و خونش را بدهد, ت_ا اي_ن ك_ه اي_ن م_ل_ت را اص_لاح ك_ند, تا اين كه علم يزيد را بخواباند و همين طور هم كرد.)47 پ_س از ام_ام حسين(ع) نيز نشانه هاي بسياري در زندگي امامان(ع) ب_ه چ_ش_م م_ي خ_ورد كه آن بزرگواران براي به دست آوردن حاكميت سياسي

تلاش مي ورزيده اند. پاسخ به يك پندار ش_م_اري ب_ر اي_ن پ_ن_دارند: امامان معصوم(ع) در مسائل سياسي و اج_تماعي, بيش تر, نقش منفي داشته و براي خود در زندگي سياسي و اج_ت_م_اع_ي رس_ال_تي نمي شناخته و داعيه و آرزويي براي قدرت و ت_ش_ك_ي_ل حكومت نداشته و اگر گاه با حاكمان زمان خود درگير مي شده اند, براي دفاع از خود بوده است, نه بر پايي حكومت. ي_كي از اين پندار گرايان خام انديش, پس از آن كه نبوت و حكومت را ناسازگار با هم مي بيند48 مي نويسد: (علي(ع) پس از پيامبر اسلام(ص), هيچ تلاشي براي دستيابي به حكومت از خ_ود ن_شان نداد و حتي به هنگام بيعت, پس از كشته شدن خليفه س_وم, از آن_ان مي خواست كه او را رها كنند و در پي رهبر ديگري ب_اشند. امام حسن(ع) نيز, آشكارا با معاويه صلح كرد و حكومت را ب_ه او واگذاشت. اگر علي(ع) و يا امام حسن(ع) حكومت را ماموريت ال_ه_ي ي_ا ن_ب_وي م_ي دانستند, به خود اجازه چنين كاري را نمي دادن_د. حركت امام حسين(ع) نيز صد درصد دموكراتيك و دفاعي بود. اف_زون ب_ر ه_م_ه اي_ن_ه_ا, ام_ام صادق(ع) نيز, هنگامي كه نامه اب_وم_سلم خراساني را دريافت مي كند كه براي به دست گرفتن خلافت ت_ق_اض_اي بيعت كرده بود, پاسخ امام منفي بود. امام رضا(ع) هم, حكومت را نپذيرفت و جانشيني مامون بر آن حضرت تحميل شد.)49 پ_اسخ اين سخن بسيار روشن است. كسي كه اندك مطالعه اي در تاريخ اس_لام داش_ت_ه ب_اش_د ب_ه خوبي در مي يابد چرا حضرت امير(ع) مي ف_رم_ايد مرا رها كنيد و يا امام حسن(ع) به صلح تن

در مي دهد و يا چرا امام حسين(ع) اگر هدف دفاعي داشت, در مدينه و يا در مكه دس_ت به اين كار نزد و فرسنگها راه پيمود و در يك بيابان خشك و س_وزان ب_ه دفاع برخاست و يا چرا امام صادق(ع) به نامه ابومسلم خراساني پاسخ منفي داد و يا امام رضا(ع) ولايتعهدي مامون را نمي پ_ذيرفت؟ البته به طور گذرا به اين مسائل خواهيم پرداخت پيش از آن, ب_رگ_ي از وص_ي_ت ن_ام_ه ام_ام را مطالعه مي كنيم كه هم به زي_ب_اي_ي اص_ل شبهه را طرح كرده و هم افزون بر پاسخ, پيامدهاي زيانبار اين گونه انديشيدن را نمايانده است: (آن_چ_ه گ_فته شده و مي شود كه انبياء عليهم السلام, به معنويات ك_ار دارن_د و حكومت و سررشته داري دنيايي مطرود است و انبيا و اول_ي_ا و ب_زرگ_ان از آن اح_تراز مي كردند و ما نيز بايد چنين ك_ن_ي_م, اش_ت_ب_اه ت_اسف آوري است كه نتايج آن به تباهي كشيدن م_ل_ت_ه_اي اس_لام_ي و ب_ازك_ردن راه ب_راي استعمارگران خونخوار اس_ت;زي_را آن_چ_ه م_ردود اس_ت ح_كومتهاي شيطاني و ديكتاتوري و س_تمگري است كه براي سلطه جويي و انگيزه هاي منحرف و دنيايي كه از آن ت_ح_ذي_ر ن_موده اند, جمع آوري ثروت و مال و قدرت طلبي و ط_اغوت گرايي است و بالاخره دنيايي است كه انسان را از حق تعالي غ_اف_ل كند. و اما حكومت براي نفع مستضعفان و جلوگيري از ظلم و جور و اقامه عدالت اجتماعي, همان است كه مثل سليمان بن داوود و پ_ي_ام_ب_ر ع_ظ_ي_م ال_شان اسلام, صلي الله عليه وآله, و اوصياي ب_زرگوارش براي آن كوشش مي كردند. از بزرگ ترين واجبات و اقامه

آن از والات_ري_ن ع_ب_ادات اس_ت, چ_ن_انچه سياست سالم كه در اين ح_ك_وم_ت_ه_ا ب_وده از امور لازمه است. بايد ملت بيدار و هوشيار اي_ران, ب_ا ديد اسلامي اين توطئه ها را خنثي نمايند و گويندگان و ن_وي_سندگان متعهد به كمك ملت برخيزند و دست شياطين توطئه گر را قطع نمايند.)50 آن_چ_ه اين شبهه ها را از بنيان فرو مي ريزد اين است كه مدعيان ب_راي اثبات ادعاي خود, گزينش عمل كرده اند و با اشاره به قعطه ه_اي_ي از ت_اريخ, بدون تحليل شرايط زمان و مكان به نتيجه گيري پرداخته اند. ع_لي(ع) و حكومت: اما اين سخن كه علي(ع) براي دستيابي به حكومت پ_س از پ_ي_ام_بر(ص) هيچ تلاشي انجام نداد, بسيار سست و بي پايه اس_ت; زي_را رفتار و سخنان آن بزرگوار عكس اين مطلب را نشان مي ده_د. تلاش آن حضرت براي دستيابي به حكومت, به اندازه اي بود كه گ_روهي او را متهم به آزمندي در حكومت كردند و امام در پاسخ مي فرمايد: (انما طلبت حقا لي وانتم تحولون بيني و بينه.)51 م_ن ح_ق خود را طلب كردم و شما مي خواهيد بين من و حقوقم جدايي افكنيد. ع_لي(ع) براي دستيابي به حق خود, در دل شب به همراه حضرت فاطمه و دو ف_رزن_دش به خانه هاي انصار رفت و از آنان خواست كه او را در رس_يدن به حكومت, ياري دهند. متاسفانه به جز شماري اندك, به ب_ه_ان_ه اي_ن كه كار از كار گذشته, آن حضرت را ياري ندادند.52 ب_ن_اب_راين, اگر مقصود اين است كه آن حضرت در مرحله نخست براي ب_ه دست گيري حكومت تلاش نكرد, اين برخلاف رفتار و سخنان

آن حضرت اس_ت و اگ_ر مقصود, سكوت و رويارو نشدن با خلفا باشد تا اندازه اي درس_ت اس_ت. آن حضرت پس از آن كه زمينه لازم را براي استقرار ح_ك_وم_ت ح_ق ن_ديد و از سوي ديگر مصلحت اسلام و مسلمانان را در س_ك_وت و ح_ت_ي ه_مكاري ديد, براي مدتي سكوت كرد, ولي بارها به روش_ن_ي اس_ت_دلال مي فرمايد: حكومت حق او بوده است و ديگران به زور آن را در دست گرفته اند.53 ام_ا اي_ن ك_ه ن_ويسنده نامبرده نوشته: آن حضرت از پذيرش حكومت س_رب_از زد و اي_ن ج_مله حضرت را دليل آورده: (دعوني و التمسوا غيري)54 درست نيست. ام_ام, ب_ا ج_مله ياد شده مي خواست شرايط خود را اعلام و با روي آورن_دگان به خود, حجت را تمام كند.55 به گفته ابن ابي الحديد, پ_س از ك_ش_ته شدن عثمان, گروهي به نزد علي(ع) آمدند و پيشنهاد ب_ي_عت و خلافت كردند, به شرط آن كه آن حضرت, براساس كتاب خدا و س_ن_ت پيامبر(ص) و سنت خلفاي پيشين رفتار كند. (همان شرايطي كه در ش_وراي شش نفره به آن حضرت عرضه شد) علي(ع) با اين شرط آنان م_خ_ال_ف_ت ك_رد; چ_را ك_ه آن را نادرست مي دانست. سخن ياد شده (دع_ون_ي وال_ت_مسوا غيري) در پاسخ به اين گروه بود. بنابراين, ح_ض_رت از پ_ذي_رش ح_كومت سرباز نزد, بلكه از حكومتي كه عمل به س_ي_ره خ_لفاي پيشين جزو شرايط آن باشد, سرباز زد. در خود همين خ_ط_به نيز فرازهايي وجود دارد كه سخن ابن ابي الحديد را تاييد مي كند. حضرت پس از فراز ياد شده مي فرمايد: (واع_ل_م_وا ان_ي ان اجبتكم ركبت بكم ما اعلم و لم اصغ

الي قول القائل و عتب العاتب.)56 ب_دان_ي_د ك_ه اگر من پيشنهاد شما را بپذيرم, با شما چنانكه مي دان_م, رفتار خواهم كرد و به گفته هيچ كس و نكوهش هيچ فردي گوش نخواهم داد. ص_ل_ح امام حسن(ع): امام حسن(ع) ناگزير به صلح و واگذاري حكومت ب_ه م_ع_اوي_ه ش_د. ام_ام در پ_اسخ به اعتراض يكي از يارانش در واگذاري حكومت به معاويه فرمود: (وال_ل_ه م_ا س_ل_م_ت الامر اليه الا اني لم اجد انصارا ولو وجدت

انصارا لقاتلته ليلي و نهاري حتي يحكم الله بيني و بينه.)57 س_وگ_ن_د به خداوند كه حكومت را به معاويه وانگذاشتم, مگر براي اي_ن كه يار و ياوري نداشتم. اگر ياور داشته باشم, شبانه و روز با معاويه خواهم جنگيد, تا خداوند بين من او حكم فرمايد. ح_ض_رت در اين پاسخ, به نبود ياران و در پاسخهاي ديگري كه داده اس_ت, ب_ه مصلحت مردم و جلوگيري از كشتار بي حاصل اشاراتي دارد در ماده دوم نامه قيد شده: در صورت مرگ معاويه, حكومت به حسن و ح_س_ين(ع) برسد.58 اگر امام حسن(ع) حكومت را حق خود و سپس امام ح_س_ين(ع) نمي دانست, شرط ياد شده معنايي نداشت. افزون بر اين, در م_وارد ب_س_ي_ار, ح_ك_ومت راحق خود و معاويه را غاصب حق خود شمرده است.59 واما اين كه نوشته است: قيام امام حسين(ع) صرفا دموكراتيك و در پ_اس_خ ب_ه درخواست مردم كوفه بود و در نتيجه قيام و نهضت امام ح_سين(ع), وظيفه شرعي و رفتار ديني او نبوده است;يعني اگر مردم از امام دعوت نمي كردند, قضيه كربلا و عاشورا مشروع نبود. با نگاهي گذرا به تاريخ مي يابيم كه نهضت و قيام امام حسين(ع),

پ_يش از دعوت مردم كوفه آغاز شده است. مردم كوفه وقتي كه ديدند ام_ام ح_س_ين(ع) يزيد را به رسميت نشناخته و مدينه را به عنوان اع_ت_راض ت_رك كرده است, از وي دعوت كردند, تا به كوفه بيايد و ت_ش_كيل حكومت بدهد و مردم كوفه در كنار وي خواهند بود. براساس گفته هاي خود آن حضرت, هدف او از نهضت, اصلاح امت اسلامي و انجام فريضه امر به معروف و نهي از منكر بود.60 ام_ام خ_م_ي_ن_ي در جاهاي گوناگون به شرح درباره نهضت عاشورا و ه_دف_ه_اي رهبر و جلودار آن سخن گفته است. در پاره اي از موارد ب_ا اس_ت_ن_اد به سخنان خود آن حضرت, به روشني بيان كرده: امام ح_س_ي_ن(ع) براي اصلاح امور امت و تشكيل حكومت اسلامي قيام كرد و ن_ه_ض_ت ع_اش_ورا را ب_ه وج_ود آورد. بنابراين, از ديدگاه امام خ_م_ي_ن_ي, نهضت امام حسين(ع) نهضتي ديني, شرعي و براساس وظيفه دي_ني وي بوده است. امام حسين(ع) در روايات بسيار, حكومت را حق خ_ود و ام_امان پس از خود دانسته و بر آن تاكيد مي كند, از باب نمونه آن حضرت مي فرمايد: (مجاري الامور و الاحكام علي ايدي العلماء بالله الامناء علي حلاله

وحرامه.)61 اس_اس ك_ارها بايد در دست عالماني باشد كه خدا باور و آشناي به دس_ت_وره_اي او ب_اشند. عالماني كه در انجام حلال و حرام خداوند امين و درستكارند. ام_ام ح_س_ين(ع) در سخنان ياد شده, متولي اجراي احكام شريعت را ع_ال_م_ان دي_ن مي داند. آيا اين كه مقصود از: (العلماء بالله) ت_ن_ه_ا ام_ام_ان م_عصوم هستند يا فقهاي داراي شرايط را نيز در روزگ_ار غ_ي_بت شامل مي شود؟ محل بحث ما نيست. در هر

حال, حديث ي_اد ش_ده ادعاي آنان را رد مي كند; زيرا در اين روايت امام(ع) حكومت را حق عالمان دانسته است. ام_ام خ_ميني در كتاب ولايت فقيه به شرح اين روايت پرداخته و مي نويسد: (از اي_ن رواي_ت, دو م_طلب مهم به دست مي آيد: يكي ولايت فقيه و دي_گري اين كه: فقها بايد با جهاد خود و با امر به معروف و نهي از م_ن_ك_ر, ح_ك_ام ج_ائ_ر را رس_وا و م_تزلزل و مردم را بيدار گ_ردانند, تا نهضت عمومي مسلمانان بيدار, حكومت جائر را سرنگون و حكومت اسلامي را برقرار سازد.)62 امام حسين(ع) در پاسخ به درخواست بيعت با يزيد مي فرمايد: (ان_ي لا اب_اي_ع ل_ه اب_دا لان الام_ر ان_م_ا ك_ان لي من بعد اخي

الحسن.)63 به هيچ روي با يزيد بيعت نمي كنم, چون حكومت پس از برادرم امام حسن(ع) حق من است. و ب_ه هنگام رويارويي با سپاه دشمن درنهضت كربلا, از قول پيامبر اسلام(ص) نقل مي كند: اي م_ردم! رسول خدا فرموده است: هر كس حاكم ستمگري را ببيند كه ب_ه حقوق الهي و احكام دين تجاوز مي كند, پيمان خدا را مي شكند و با سنت پيامبر(ص) مخالفت مي ورزد و به بندگان خدا ستم روا مي دارد, و در ب_راب_ر چ_ن_ي_ن حاكم ستمگري واكنش نشان ندهد, گناه ه_م_ان س_ت_م_گ_ر را دارد خداوند او را به جايي مي برد كه همان ستمگر را مي برد. ام_ام ح_سين(ع) پس از آن كه فساد دستگاه حكومت را افشا مي كند, به روشني مي فرمايد: (م_ن, از ه_رك_س ش_ايسته ترم كه وضع موجود را تغيير دهم... شما ن_ي_ز, ب_ايد از روش من در مبارزه

با ستم پيروي كنيد; زيرا عمل من براي شما حجت و سرمشق است.)64 ام_ام خ_م_ي_ن_ي, با استناد به روايت ياد شده, مبارزه با ستم و ت_ش_كيل حكومت اسلامي را از هدفهاي امام حسين(ع) در نهضت عاشورا بر مي شمارد.65 ب_ن_اب_راين, حركت امام حسين(ع) صرفا دموكراتيك و يا تنها براي دف_اع از ج_ان و ن_ام_وس خ_ود نبود, بلكه حركتي ديني بود, براي م_ب_ارزه ب_ا ستم و واژگون ساختن حكومت يزيد و تلاش براي برپايي حكومت اسلامي. ام_ام صادق(ع) و ابومسلم خراساني: رد پيشنهاد ابومسلم خراساني, ب_ه ه_ي_چ روي ن_م_ي تواند دليلي بر سرباز زدن امام صادق(ع) از حكومت باشد, زيرا: 1. ام_ام صادق(ع) شرايط را براي مبارزه مسلحانه آماده نمي ديد. روايت سدير, دليل خوبي بر اين مطلب است. سدير صيرفي به امام صادق(ع) اعتراض مي كند: چرا قيام نمي كني؟ ح_ضرت در پاسخ از نبود شرايط و ياراني كه بتوانند او را در امر نهضت ياري دهند, سخن مي گويد.66 2. ام_ام ص_ادق(ع) م_ي دانست كه ابومسلم و همچنين ابومسلمه, در اي_ن دع_وت راست نمي گويند و با او نيستند و تنها مي خواهند از آب_رو و ج_اي_گ_اه و ن_ف_وذ وي براي رسيدن به آرزوهاي خود, سود ببرند. اب_وم_س_ل_م خ_راساني, هر چند به ظاهر به امام صادق(ع) نامه مي ن_وي_س_د, ول_ي وابسته و مامور بني العباس بود. او نخست از سوي اب_راه_ي_م عباسي به خراسان اعزام شد و پس از مرگ او از مبلغان ب_رادرش س_فاح شد و در زمان وي, همواره مورد احترام بود. پس از وي, منصور عباسي از قدرت او دچار ترس و وحشت شد و او را كشت. ب_نابراين, امام چون

از نيت او آگاهي داشت, نه تنها دعوت او را ن_پ_ذي_رف_ت, به عبدالله, كه او نيز نامه اي از ابومسلم دريافت ك_رده ب_ود, يادآور شد: فريب او را نخورد; چرا كه بني عباس اين اج_ازه را ب_ه ت_و و ف_رزندان امام حسن(ع) و همچنين به فرزندان ام_ام ح_سين(ع) نخواهند داد كه به حكومت برسند. اما عبدالله به ج_اي پند گرفتن از امام(ع) آن بزرگوار را متهم به حسادت كرد.67 ن_تيجه آن شد كه عبدالله و يارانش همگي به وسيله سفاح گرفتار و يا كشته شدند. ام_ام رضا و نپذيرفتن ولايتعهدي: به چه دليل امام رضا(ع) خلافت و يا ولايتعهدي مامون را در مرحله نخست نمي پذيرفت؟ آيا مامون در واگذاري حكومت به امام(ع) صداقت داشت و يا اين كه هدفهاي سياسي ديگري داشت؟ آيا مامون با اين كار در صدد جذب ايرانيان و يا نابودي قيامهاي ع_ل_وي_ان ن_بود؟ آيا مامون با اين كار نمي خواست به حكومت خود مشروعيت ببخشد؟ و.... پ_ژوه_ش_گران بر اين باورند: مامون در پيشنهاد خلافت و ولايتعهدي ص_داق_ت ن_داش_ت, ب_لكه انگيزه هاي سياسي مانند: جذب ايرانيان, س_رك_وب ن_ه_ضتها و قيامهاي علويان, مشروع جلوه دادن حكومت خود و... او را ب_ه اي_ن ك_ار وادار ك_رده ب_ود. از اي_ن روي, امام رض_ا(ع) از پ_ذيرش پيشنهاد مامون سرباز مي زند; اما نه به علتي ك_ه ح_ك_وم_ت را ح_ق الهي و شرعي خود نمي داند, آن گونه كه اين آق_اي_ان پ_نداشته اند, بلكه به همان دليل كه حكومت را حق الهي خ_ود م_ي دان_د, پ_ي_ش_ن_هاد مامون را رد مي كند; چرا كه پذيرش پيشنهاد; يعني تاييد و به رسميت شناختن مامون. در پ_اس_خ به مامون,

امام انگيزه خود را در نپذيرفتن خلافت چنين بيان مي فرمايد: (ان ك_ان_ت ه_ذه ال_خلافه لك والله جعلها لك. فلايجوز لك ان تخلع

ل_ب_اس_ا ال_بسكه الله و تجعله لغيرك و ان كانت الخلافه ليست لك فلايجوز لك ان تجعل لي ما ليس لك.)68 اگ_ر اين خلافت از آن توست و خدا آن را به تو داده, در اين صورت روا نيست حكومتي كه خدا به تو داده آن را به ديگري واگذار كني. و ام_ا اگ_ر خ_لافت از آن تو نيست, تو نمي تواني آن را به ديگري واگذاري. ام_ام در ه_مين روايت, از انگيزه هاي مامون در پيشنهاد واگذاري ح_ك_وم_ت ب_ه وي س_خ_ن گفته است. مامون نيز در اين گفت وگو, به روش_ن_ي مي گويد: بايد ولايتعهدي را بپذيري. امام ناگزير مي شود و با شرايطي ولايتعهدي را مي پذيرد. ام_ام(ع) پ_س از م_راسم بيعت اجباري, در حضور مردم و ديگران مي فرمايد: (ل_ن_ا عليكم حق برسول الله و لكم علينا به حق فاذا انتم اديتم

الينا ذلك وجب علينا الحق لكم.)69 م_ا اهل بيت, به واسطه رسول خدا(ص) بر شما مردم حقي داريم, شما ن_يز بر ما حقي داريد وقتي كه شما حق ما را به ما داديد, بر ما لازم است كه حقوق شما را رعايت كنيم. م_ام_ون انتظار داشت كه: امام رضا(ع) به ستايش او بپردازد, ولي آن ب_زرگ_وار ه_ي_چ گ_ونه اشاره اي به مامون نكرد, بلكه خود را صاحب حق معرفي كرد. امام رضا(ع) تنها همين سخن را ندارد. همين مطلب را در جاي ديگر ب_ه روشني بيان مي فرمايد70 و يا از حوزه كاري گسترده امام سخن م_ي گ_ويد71 و يا

در پاسخ خرده گيرندگان برخود كه چرا حكومت را پذيرفته و آيا با زهد سازگاري دارد, مي فرمايد: (ري_است با زهد و تقوا ناسازگاري ندارد, ولي من حكومت مامون را مشروع نمي دانم و بر پذيرش ولايتعهدي او ناگزير شده ام.)72 يا: (اي فلان, آيا پيامبر بالاتر است و يا وصي و جانشين او؟ مرد گفت: پيامبر. فرمود: آيا مسلمان بهتر است يا مشرك؟ مرد گفت: مسلمان. ام_ام ف_رم_ود: يوسف, با آن كه پيامبر بود از عزيز مصر كه مشرك ب_ود, خ_واست كه او را به سرپرستي خزائن و امور اقتصادي بگمارد و ح_ال آن ك_ه مامون مسلمان است و من وصي پيامبرم. با اين حال, بر اين كار ناگزير شدم.)73 اف_زون ب_ر آن_چ_ه ك_ه يادآور شديم, نشانه هاي بسياري در زندگي ام_ام_ان ب_ه چ_ش_م م_ي خورد كه آنان براي به دست آوردن حاكميت س_ياسي تلاش مي ورزيده و ديگران را غصب كننده حق و حكومت خود مي دان_س_ت_ه و از شيعيان مي خواسته اند: با آنان همراهي و همكاري ن_داش_ت_ه ب_اش_ند74 و براي اين كه امور شيعيان زمين نماند. به ت_ش_كيل دولت در دولت تشويق مي كرده اند75. دلالت مقبوله عمر بن حنظله بر چنين مطلبي روشن است. امام خميني در كتاب ولايت فقيه, به سيره امامان(ع) اشاره كرده و ب_ه بسياري از شبهه هاي ياد شده, پاسخ گفته است. در بخشي از آن گفتار بلند مي نويسد: (ائ_م_ه, ع_ل_ي_ه_م ال_س_لام, و پيروانشان, يعني شيعه, هميشه با ح_ك_وم_ت_هاي جائر و قدرتهاي سياسي باطل مبارزه داشته اند. اين م_عني از شرح حال و طرز زندگاني آنان كاملا پيداست... حكام جور, ه_ميشه ازائمه(ع) وحشت داشتند آنها

مي دانستند كه اگر به ائمه, ع_ل_ي_ه_م ال_سلام, فرصت بدهند قيام خواهند كرد و زندگي توام با ع_ش_رت و هوسبازي را بر آنها حرام خواهند كرد. اين كه مي بينيد ه_ارون, موسي بن جعفر(ع) را مي گيرد و چندين سال حبس مي كند يا م_امون, حضرت رضا(ع) را به مرو مي برد و تحت الحفظ نگه مي دارد و س_ران_ج_ام م_س_موم مي كند, نه از اين جهت است كه سيد و اولاد پ_ي_غ_مبرند و اينها با پيغمبر مخالفند... اينها مي دانستند كه اولاد ع_ل_ي(ع) داع_يه خلافت داشته و بر تشكيل حكومت اسلامي اصرار دارن_د و ح_كومت و خلافت را وظيفه خود مي دانند, چنانكه روزي به ام_ام پ_ي_ش_ن_هاد شد: حدود (فدك) را تعيين فرمايد تا آن را به اي_ش_ان ب_رگردانند, طبق روايت, حضرت حدود كشور اسلامي را تعيين ف_رم_ود: ي_ع_ن_ي, ت_ا اين حدود حق ماست و ما بايد بر آن حكومت داشته باشيم و شما غاصبيد.)76 ام_ام در ادام_ه سخنان بالا, به عالمان و فقيهان دردآشنا و آگاه م_ي گ_وي_د: ب_اي_د ب_ه پاخيزيد و حكومت ستم را سرنگون سازيد و حكومت اسلامي را برپا كنيد. روحانيان وارثان پيامبران و امامان معصوم(ع) ج_اي_گ_اه و رس_ال_ت ح_وزويان و عالمان بيدار و آگاه دين, همان ج_اي_گ_اه و رس_الت پيامبران الهي است. همان گونه كه مبارزه با س_ت_م, در اف_ت_ادن ب_ا ق_درتهاي زورمند و زورگو و رهبري سياسي م_ردم, از ب_ر نامه هاي پيامبران از جمله پيامبر گرامي اسلام(ص) ب_وده است, عالمان دين نيز, بايد در صحنه هاي گوناگون اجتماعي, ب_ه ع_نوان وظيفه اي الهي حضور داشته باشند و براي اجراي آموزه ه_اي اسلام, از راه برقراري حكومت اسلامي

تلاش ورزند. از اين روي, در رواي_ات از آن_ان به عنوان: (امين)77, (خليفه)78 و (وارث)79 پيامبران ياد شده است. ام_ام خ_م_يني با شرح اين روايات به يكساني وظيفه و قلمرو كاري پ_ي_ام_بران و عالمان ديني نظر داده است, از باب نمونه در كتاب (ولايت فقيه) مي نويسد: (ال_ف_ق_هاء امناء الرسل; يعني كليه اموري كه به عهده پيامبران اس_ت, فقهاي عادل موظف و مامور انجام آنند... فقط فقهاي عادلند ك_ه اح_ك_ام اسلام را اجرا كرده نظامات آن را مستقر مي گردانند, ح_دود و ق_ص_اص را ج_اري م_ي ن_م_ايند, حدود و تماميت ارضي وطن مسلمانان را پاسداري مي كنند. خ_لاص_ه, اج_راي ت_مام قوانين مربوط به حكومت به عهده فقهاست... ه_م_ان ط_ور ك_ه پ_ي_غمبر اكرم(ص) مامور اجراي احكام و برقراري ن_ظامات اسلام بود و خداوند او را حاكم و رئيس مسلمين قرار داده و اط_اع_ت_ش را واج_ب ش_مرده است, فقهاي عادل هم بايستي رئيس و ح_اك_م باشند و اجراي احكام كنند و نظام اجتماعي اسلام را مستقر گردانند.)80 با اين نگرش, پيوند حوزه و سياست, پيوندي برخاسته از روح دين و م_تن شريعت است و كساني كه جز اين گفته و نوشته اند و حركتها و خ_يزشهاي عالمان شيعي را معلول جبرهاي اجتماعي و سياسي پنداشته اند, به بيراهه رفته و نادرست سخن گفته اند.81 بر اين اساس, دخالت حوزه در سياست از محكمات انديشه امام خميني اس_ت. اي_ن ب_اور را امام, بارهاي بار, پيش از انقلاب اسلامي, در آث_ار گ_ون_اگ_ون خود و پس از آن در مناسبتهاي مختلف عرضه كرد. ب_الات_ر, آن بزرگوار, سكوت, بي تفاوتي و كناره گيري روحانيت را از م_سائل سياسي و اجتماعي, با

اسلام راستين و رسالتهاي اجتماعي كه عالمان دين بر عهده دارند, ناسازگار مي ديد82 و با تاكيد از آن_ان م_ي خ_واس_ت ك_ه در صحنه هاي گوناگون اجتماعي حضور داشته باشند و مردم را نيز بدان فراخوانند.83 ام_ام, ن_ه ت_نها شناخت مسائل سياسي و دخالت در سياست را وظيفه ع_ال_مان ديني و در قلمرو كاري آنان مي داند, بلكه بر اين باور اس_ت ك_ه اگر فقيهي اعلم در دانشهاي ديني باشد, ولي با سياست و س_ي_اسيون و روابط حاكم بر جهان معاصر, آشنا نباشد, مجتهد جامع الشرايط نيست.84 ام_ام خميني نقش آفريني و حضور در صحنه ها و عرصه هاي سياسي را به معناي عام آن, تنها ويژه حوزه و عالمان بيدار دين نمي داند, ب_ل_ك_ه از ه_م_ه م_ردم م_سلمان, زن و مرد, مي خواهد كه به دقت ب_ن_گ_رند و در برابر مسائل سياسي و رخدادهاي داخلي و خارجي در م_ي_ان ام_ت اس_لامي و مستضعفان جهان از خود واكنش نشان دهند;85 ام_ا ب_راي حوزه ها, عالمان بيدار و آگاه دين رسالت و مسووليتي ويژه باور دارد كه آنان وارث پيامبران و نايب امامان هستند. اف_زون ب_ر اي_ن, م_ي_زان مسووليت با مقدار آگاهي پيوند مستقيم دارد. آن_ان ك_ه از رخ_داده_اي اج_تماعي و ترفندها و توصيه هاي دش_م_نان آگاهي بيش تري دارند و از راههاي درمان و رويارويي با آن_ان نيز, آگاهي دارند, طبيعي است كه تلاش آنان پيامدهاي بهتري دارد و ان_تظار بيش تري از آنان براي حضور در صحنه هاي گوناگون مي رود. از دي_دگ_اه ام_ام, عالمان ديني متعهد و مسوول برخوردار از اين م_زايايند; زيرا از توطئه هاي دشمنان و هدفهاي آنان, آگاهي بيش ت_ري

دارن_د. افزون بر اين, توجه و علاقه و ارادت مردم به آنان, اثرتلاشهاي آنان را چند برابر مي كند; از اين روي, در آموزه هاي دي_ن_ي م_سووليتهاي اجتماعي سنگيني بر عهده عالمان ديني گذاشته شده است. ام_ام خميني, پاره اي از آنها را مورد استناد خود قرار مي دهد, از جمله اين سخن مولا(ع) را: (وم_ا اخ_ذ ال_ل_ه علي العلماء ان لايقاروا علي كظه ظالم و لاسغب

مظلوم, لايقيت حبلها علي غاربها.)86 اگ_ر خ_داون_د از دان_ش_مندان پيمان نگرفته بود كه بر شكمبارگي س_ت_مگران و گرسنگي ستم ديدگان آرام نگيرند, بي گمان زمام خلافت را بر گردنش رها مي ساختم. امام خميني, به پيروي از مولا(ع) مي گويد: (ع_ل_ماي اسلامي موظفند كه با انحصارطلبي و استفاده هاي نامشروع س_تمگران مبارزه كنند و نگذارند عده كثيري گرسنه و محروم باشند و در ك_ن_ار آن_ه_ا ستمگران و غارتگران حرامخوار در ناز و نعمت بسر برند.)87 ب_ن_اب_راين, از ديدگاه امام, هر انسان مسلماني بايد خود را در ب_راب_ر جامعه اسلامي و امور مسلمانان88, بلكه مستضعفان جهان89, م_سوول و متعهد احساس كند. اين مسووليت با توجه به ويژگي شخص و قلمرو مسووليت گسترش مي يابد. تشكيل حكومت اسلامي رسالت مهم عالمان دين گ_ون_ه هاي حضور عالمان دين و فقيهان آگاه در صحنه هاي سياسي و اج_ت_م_اع_ي ب_سيار است. بخشي از آن به عنوان اين كه عضو جامعه اس_لامي هستند و بخشي ديگر به سبب مسووليتي كه در هدايت و رهبري ام_ت اسلامي از سوي امامان معصوم(ع) به آنان واگذار شده است. در اي_ن م_يان, بر پايي حكومت اسلامي براي اجراي آموزه هاي اسلام از م_ه_م ت_رين و اساسي ترين رسالتها و

وظيفه هاي آنان به شمار مي آيد. ام_ام خ_ميني در آثار گوناگون خود, پيش از انقلاب اسلامي, همچنين در پ_ي_ام_ه_ا و سخنرانيهاي خود به شرح, مباني عقلي و نقلي اين مقوله را يادآور شده اند: (ب_ران_داختن (طاغوت); يعني قدرتهاي سياسي ناروايي كه در سراسر وط_ن اس_لامي برقرار است, وظيفه همه ماست. دستگاههاي دولتي جائر و ضد مردم, بايد جاي خود را به موسسات خدمات عمومي بدهند و طبق ق_انون اسلام اداره شود و به تدريج, حكومت اسلامي مستقر گردد.)90 ام_ام, ب_ا اس_ت_ناد به سيره پيامبران, در مبارزه با ستمگران و ه_م_چنين امامان معصوم(ع) روحانيت را به مبارزه اي همه سويه با آن_ان ف_را م_ي خ_واند91 و اين وظيفه را بر همه وظيفه هاي ديگر م_ق_دم م_ي دان_د; چ_را ك_ه ان_ج_ام بسياري از ديگر وظيفه ها و رس_ال_ت_ه_اي ع_ال_م_ان ديني, در سايه حكومت اسلامي, امكان پذير است.92 از ب_اب ن_م_ونه, اجراي آموزه هاي اسلام, پاسداري و گسترش اسلام, دف_اع از ح_ق_وق م_ردم, ي_اري ستمديدگان و محرومان و مستضعفان, م_ب_ارزه ب_ا ك_ف_ر و اس_ت_ك_ب_ار و... در سايه و در پرتو و با پشتيباني و تدارك حكومت اسلامي ميسر است. ام_ام خ_ميني, در مرز جغرافيايي خاصي نمي انديشيد, روي سخن وي, ب_ه ه_م_ه م_س_لمانان در سرتاسر جهان بود. اين كه بايد كاخ ستم ف_روري_زد و از بنيان برافكنده شود و حكومت اسلامي بنيان گذارده ش_ود, را رسالت همگاني مسلمانان جهان مي دانست, در هر كجا و با هر فرهنگي و مرامي كه بودند: (وظ_يفه علماي, اسلام و همه مسلمانان است كه به اين وضع ظالمانه خ_ات_م_ه ده_ن_د و در اين راه كه سعادت صدها ميليون انسان است, حكومتهاي

ظالم را سرنگون كنند و حكومت اسلامي تشكيل دهند.)93 امام در دوران ستمشاهي چند رهنمود مهم براي برپايي حكومت اسلامي به عالمان آگاه و دردآشناي دين, مي دهد: 1. اس_لام راستين, بويژه اصول سياسي و اجتماعي و شيوه حكومتي آن را, آن گ_ون_ه كه هست به مردم بشناسانند94 و شبهه ها را دقيق و ع_ال_مانه و روشن گرانه پاسخ دهند و اثر ناشايست و تباهي آفرين ج_وآفرينها و تبليغات دشمنان دين و استعمار و ايادي آنها را از ذهنها و انديشه ها, با منطق و خرد بزدايند و بفهمانند كه برخلاف ت_ب_ليغات مسموم دشمن, اسلام, دين حكومت است و گسترش عدل و داد: (ب_ر مسلمانان, بويژه روحانيان و طالبان علوم ديني واجب است كه ع_ل_يه تبليغات دشمنان اسلام, بر هر وسيله ممكن بپاخيزند و نشان ده_ن_د ك_ه اس_لام دين حكومت است و قوانين عدالت گستر آن در جهت برپايي حكومت الهي است.)95 2. ارائ_ه ال_گ_وي حكومت اسلامي به مردم دنيا, بويژه روشنفكران, ي_ك_ي دي_گ_ر از اموري است كه زمينه را براي ايجاد حكومت اسلامي فراهم مي كند.96 3. ع_ال_مان ديني بايد ياس و نااميدي, انزوا و افسردگي, سكوت و ب_ي ت_ف_اوت_ي را ك_ن_ار ب_ك_ذارند و در برابر ستمها و ستمگران اي_س_تادگي كنند. در دنياي امروز, مبارزه با حاكمان ستم از مهم ترين مصاديق امر به معروف و نهي از منكر به شمار مي آيد.97 4. ع_المان ديني بايد روابط خود را با موسسات دولتي قطع كنند و از هر گونه كاري كه كمك به آنها به شمار آيد بپرهيزند.98 5. م_وس_سات قضايي, مالي, اقتصادي, فرهنگي و سياسي جديدي را پي بريزند.99 در ح_ق_يقت امام, از

عالمان آگاه و بيدار مي خواهد كه تا زماني ك_ه ش_راي_ط_ براي برپايي حكومت اسلامي فراهم نشده است, دولت در دولت پديد آورند. از م_ي_ان اص_ول ياد شده, امام بر مبارزه با ستم تاكيد بيش تري دارد و در چ_ن_دين جا به اين اصل پرداخته100 و به فلسفه آن نيز اش_اره ك_رده اس_ت. در حقيقت, منع امامان معصوم(ع) از همكاري و ه_م_راه_ي ب_ا ح_ك_وم_ت_هاي ستم, طرحي است كه اسلام براي نابودي حكومتهاي غير اسلامي و تشكيل حكومت اسلامي ارائه داده است: (بيش از پنجاه روايت, در وسائل الشيعه و مستدرك و ديگر كتب هست ك_ه از س_لاط_ي_ن و دس_تگاه ظلمه كناره گيري كنيد, به دهان مداح آن_ه_ا خ_اك ب_ري_زي_د, ه_ر ك_س يك مداد به آنها بدهد يا آب در دوات_ش_ان ب_ري_زد, چنين و چنان مي شود... از طرف ديگر, آن همه رواي_ت در م_دح و ف_ضيلت عالم و فقيه وارد شده و برتري آنها را ب_ر س_اي_ر مردم گوشزد كرده اند. اينها, طرحي را تشكيل مي دهند ك_ه اسلام براي تشكيل حكومت اسلامي ريخته, براي اين كه ملت را از دس_ت_گ_اه س_تمكاران منصرف و روگردان سازد و خانه ظلم را ويران ك_ند و درب خانه فقها را به روي مردم بگشايد. فقهايي كه عادل و پ_ارس_ا و م_جاهد و در راه اجراي احكام و برقراري نظام اجتماعي اسلام مي كوشند.)101 ي_ادآوري: ش_م_اري ب_ر اي_ن گمانند كه امام خميني, تئوري حكومت اس_لامي و ولايت فقيه و ضرورت برپايي حكومت اسلامي را در نجف اشرف ط_رح ك_رده و پيش از آن در اين باره سخني نگفته است. حال آن كه بيست و پنج سال پيش از آن,

در كتاب (كشف الاسرار) به روشني مردم و ب_ويژه عالمان را به مبارزه با حكومت ستمشاهي و تشكيل حكومتي ب_ر اس_اس اص_ول اسلام فراخوانده است. امام در كتاب ياد شده, با رد ه_م_ه ال_گوهاي حكومتي غيرديني, با دليلهاي عقلي و نقلي, به اثبات حكومت اسلامي پرداخته است.102 دفاع هشيارانه از انديشه حكومت اسلامي ام_ام, تنها طراح و پياده كننده حكومت اسلامي و ولايي در اين قرن ن_ب_ود, بلكه در هم كوبنده عالمانه و موشكافانه مخالفان انديشه والا و متعالي حكومت اسلامي نيز بود. وي, ب_ا ن_ماياندن چهره مخالفان و ريشه يابي انديشه هاي آنان و ن_ش_ان دادن م_رداب_ه_ايي كه انديشه هاي ضد اسلامي آنان از آنها تغذيه مي كنند, رسواي عام و خاص شان ساخت: (اين كه ديانت از سياست جدا باشد و علماي اسلام در امور سياسي و اج_ت_ماعي دخالت نكنند, استعمارگران گفته و شايع كرده اند. اين را بي دينها مي گويند. مگر زمان پيامبر اكرم(ص) ديانت از سياست ج_دا ب_ود؟ م_گر در آن دوره عده اي روحاني بودند و عده اي ديگر س_ي_اس_ت_م_دار و زمامدار...؟ اين حرفها را استعمارگران و عمال س_ي_اس_ي آن_ه_ا ش_ايع كرده اند تا دين را از تصرف امور دنيا و ت_ن_ظيم جامعه مسلمانان بر كنار سازند و ضمنا علماي اسلام را از م_ردم و مبارزات راه آزادي و استقلال جدا كنند. در اين صورت, مي توانند بر مردم مسلط شده و ثروتهاي ما را غارت كنند.)103 در س_خ_ن_ان ي_اد شده, امام به خاستگاه استعماري اين پندار: كه روح_ان_ي_ت ن_ب_اي_د در سياست دستي داشته باشد, اشاره و انگيزه ن_ظ_ريه پردازان را نيز از طرح و ترويج چنين ديدگاهي روشن

كرده است. استعمارگران و ايادي آنان, چون اسلام راستين و عالمان آگاه و م_ت_ع_ه_د را سد راه خود ديدند, با همه توان, تلاش ورزيدند كه اسلام را محدود و روحانيت را از سر راه خود بردارند. ب_راي رس_ي_دن ب_ه اي_ن هدف با تبليغات گسترده, به شستشوي مغزي م_ردم_ان پ_رداخ_ت_ن_د و واگ_ويه كردند: جاي دين و روحانيت, در م_س_ج_دهاست و بايد روحانيان كار خود را در آن جا انجام دهند و نبايد در مسائل سياسي و اجتماعي دخالت كنند. انگيزه آنان از نشر اين گونه انديشه, مسخ آموزه هاي حركت آفرين اس_لام, چ_ون ج_ه_اد و م_بارزه با ستمگران, استقلال و آزاديخواهي و... ب_وده و ه_ست. آنان با نشر اين گونه سخنان برآنند كه اسلام راس_تين را از صحنه اجتماعي و مسلمانان, بويژه عالمان و رهبران دي_ن_ي آن_ان را از دخ_الت در سياست باز دارند تا در عين ادعاي مسلماني, نسبت به اين امور بي تفاوت گردند. ام_ام خ_ميني, اين توطئه شيطاني دشمنان اسلام را اين گونه ترسيم كرده است: (ب_ا ت_ب_ل_يغات و تلقينات خود تلاش كرده اند تا اسلام را كوچك و م_ح_دود ك_ن_ن_د و وظ_ايف فقها و علماي اسلام را به كارهاي جزئي م_ن_حصر گردانند. به گوش ما خوانده اند كه: فقها جز مساله گفتن ك_اري ن_دارن_د و ه_ي_چ تكليف ديگري ندارند. بعضي هم نفهميده و گ_م_راه ش_ده اند, ندانسته اند كه اينها نقشه است تا استقلال ما را از ب_ي_ن ب_ب_رن_د و ه_م_ه جهات كشورهاي اسلامي را از دست ما ب_گ_ي_رند و ندانسته به بنگاه هاي تبليغات استعماري و به سياست آنها و به هدفهاي آنها كمك كرده اند.)104 م_ت_اسفانه در دو قرن گذشته,

تبليغات استعمارگران و ايادي آنان س_ب_ب گ_ردي_د ك_ه در ج_ه_ان اسلام, شماري از روشنفكران, به اين ان_دي_ش_ه گ_رايش پيدا كنند. در ايران نيز, پيش از انقلاب اسلامي دخ_ال_ت در س_ياست ضد ارزش بود و عالمي كه به اين سمت گرايش مي داش_ت, با انگ (آخوند سياسي) پايگاه اجتماعي و حوزوي خود را از دست مي داد. اين ترفند در حوزه ها و در محفلهاي اسلامي, كارگر افتاد و شماري از روح_انيان ناآگاه را در برابر انديشه هاي نو و سياسيون ديني و ب_اورم_ن_دان ب_ه م_ب_ارزه سياسي قرار داد, امام از اينان دل پرخوني داشت و مي گفت: (اي_ن گ_ون_ه اف_ك_ار اب_ل_هانه, كه در ذهن بعضي وجود دارد, به اس_تعمار گران و دولتهاي جائر كمك مي كند كه وضع كشورهاي اسلامي را ب_ه ه_م_ي_ن ص_ورت نگه دارند و از نهضت اسلامي جلوگيري كنند. اي_ن_ها افكار جماعتي است كه به (مقدسين) معروف اند و در حقيقت م_قدس نما, نه مقدس, بايد افكار آنها را اصلاح كنيم و تكليف خود را با آنها معلوم سازيم چون اينها مانع اصلاحات و نهضت ما هستند و دست ما را بسته اند.)105 پس از انقلاب اسلامي, در پيام روشن گرانه به مراجع و عالمان بزرگ و روح_ان_ي_ان كشور, با سوزوگداز, اين درد جانكاه را كه به جان حوزه ها و مسلمانان افتاد بود, چنين ترسيم كرد: (در ش_روع مبارزات اسلامي... عده اي مقدس نماي واپسگرا, همه چيز را حرام مي دانستند و هيچ كس قدرت آن را ندشت كه در مقابل آنها ق_د ع_ل_م كند. خون دلي كه پدر پيرتان از اين دسته متحجر خورده اس_ت, ه_رگز از فشارها و سختيهاي

ديگران نخورده است. وقتي شعار ج_داي_ي دي_ن از سياست جا افتاد و فقاهت در منطق ناآگاهان, غرق ش_دن در اح_كام فردي و عبادي شد, قهرا فقيه هم مجاز نبود كه از اي_ن داي_ره و ح_ص_ار ب_ي_رون رود و در س_ي_اس_ت و حكومت دخالت نمايد.)106 س_وگ_مندانه, پرونده تفكر اين گروه هنوز بسته نشده است. از اين روي, ام_ام راح_ل, در اواخر عمر شريف خويش از روحانيت متعهد مي خ_واست كه مراقب باشند كه اين انديشه از لايه هاي تفكر اهل جمود ب_ه ط_لاب ج_وان س_رايت نكند. امام ترسيم چهره و كارهاي آنان را براي طلاب جوان, بايسته مي دانست. ام_ام در پ_اسخ اين گروه, به نكته اي دقيق و ظريف اشاره دارد و آن ن_ك_ت_ه اي_ن اس_ت: اين گروه با ادعاي تقدس كه دارند اگر در روزگ_ار پ_يامبر(ص) و علي(ع) مي زيستند چه مي كردند؟ آيا دخالت آن بزرگواران را نيز در مسائل سياسي و اجتماعي تخطئه مي كردند؟ از اي_ن_ان ه_ي_چ بعيد نيست, مگر خوارج نهروان به تخطئه علي(ع) نپرداختند. ب_ا پيروزي انقلاب اسلامي, ضربه اساسي بر پيكر استعمار فرود آمد. ه_ي_ب_ت اس_تكبار فرو ريخت و اسلام بر كرسي اقتدار نشست و جلال و ش_ك_وه دي_ري_ن خ_ود را ب_از ي_افت. دين و سياست در هم آميخت و ع_المان و روحانيان نيز در صحنه هاي سياسي و اجتماعي حضوري جدي پ_يدا كردند. در اين برهه, استعمار بيش از پيش, بر تز استعماري ج_دايي دين از سياست, پاي فشرد و همه تلاشهاي خود را براي بيرون ك_ردن دي_ن از صحنه زندگي و به انزوا كشاندن عالمان دين متمركز كرد و با سازماندهي ايادي خود در داخل كشور,

همان شعارهاي كهنه را در ق_ال_بهاي نوعرضه داشتند. شماري از ورشكسته هاي سياسي كه ت_ا دي_روز از ح_ك_وم_ت ديني و دخالت دين در امور سياسي سخن مي گ_ف_تند, با آنها همصدا شدند و جدايي دين از سياست را شعار خود ق_رار دادن_د, حال يا به بهانه قداست دين و عالمان دين و يا به ب_ه_ان_ه اي_ن ك_ه ع_المان دين چون تخصص و تجربه كافي در مسائل س_ي_اس_ي و ح_ك_وم_ت_ي ندارند, بهتر اين است كه در سياست دخالت نكنند! اي_ن ارت_ج_اع و ب_ازگ_شت به گذشته است. گذشته اي كه مورد پسند اس_ت_ع_مارگران و حاكمان ستمگر بود و هست. در حقيقت اين افراد, خواسته يا ناخواسته, آب به آسياب دشمن مي ريزند. پيوند دين و سياست در سيره مسلمانان از ص_در اس_لام ت_ا ام_روز, ه_م_ه ع_المان شيعي و اهل سنت و همه م_س_لمانان بر اين باور بوده اند: اسلام ديني كامل و جامع است و آموزه هاي آن همه شوون و زواياي زندگي انسان را در بر دارد. ح_تي علي عبدالرازق, از روشنفكران معاصر اهل سنت, با اين كه به ج_داي_ي دي_ن از س_ياست باور دارد و با همه توان بر آن بوده كه ح_ك_وم_ت پ_ي_ام_ب_ر اسلام(ص) را عرفي جلوه دهد, پذيرفته است كه ب_رداش_ت ه_م_ه م_س_لمانان و عالمان مسلمان بر اين نظر بوده كه حكومت پيامبر اسلام(ص) جزو رسالت آن حضرت بوده است.107 پس از پيامبر(ص) نيز, برداشت و عمل مسلمانان از سياست و حكومت, ه_م_ان س_يره پيامبر اسلام(ص) بوده است. مسلمانان, عالمان و حتي ح_اك_م_ان, ح_ك_وم_ت را از آن خداوند مي دانسته و وظيفه خود مي دان_س_ت_ه ان_د براي اجراي آموزه هاي اسلام و تشكيل

حكومت اسلامي ت_لاش ورزن_د. پ_س از رح_ل_ت پ_يامبر(ص) كسي با اصل تشكيل حكومت م_خالفتي نداشته, بلكه اختلاف بر سر اين بوده كه چه كسي بايد به ج_اي پ_يامبر(ص) بنشيند. حاكمان اموي و عباسي و حتي حاكماني كه پ_س از آن_ان, زمام امور مسلمانان را بر عهده گرفتند, به عنوان ح_اك_م دي_ن_ي ب_ر مردم حكومت مي كردند و خود را نماينده دين و پيامبر(ص) مي شمردند.108 ت_اري_خ حوزه ها و نهضتهاي اسلامي, در روزگار حضور و غيبت, نشان م_ي ده_د كه عالمان و متفكران اسلامي, افزون بر رسالت روشنگري و ت_بليغ دين, در سياست نيز, دخالت مي كردند. شمار عالماني كه در راه ح_اك_م_ي_ت اسلام و استوار ساختن آن به شهادت رسيده اند, كم نيستند.109 ع_ل_ي ع_ب_دالرازق, در پديده اي به اين روشني خدشه مي كند و مي پندارد اين حركتها, دليل بر جدايي دين از سياست است: (م_قام خلافت اسلامي, از روزگار نخستين خليفه( ابوبكر) تا امروز, ه_م_واره ش_اه_د م_خالفت معارضان و شورشيان بوده و تاريخ اسلام, خ_ل_ي_ف_ه اي را نمي شناسد كه همگان با او همراه باشند و قيامي عليه او صورت نگرفته باشد.)110 ت_اريخ بيانگر اين است كه انگيزه رهبران نهضتهاي اسلامي, مخالفت ب_ا اصل حكومت نبوده, بلكه داعيه بيش تر آنان, هماهنگ كردن دين و دول_ت ب_وده اس_ت. ان_گيزه قيام آنان اين بوده كه: حاكمان از ك_ت_اب خ_دا و سنت پيامبر(ص) دور افتاده و به هوا و هوس حكم مي راندند. از باب نمونه: هدف قيام امام حسين عليه يزيد, قيام زيد بن علي, ح_رك_ت ش_ه_داي ف_خ و ديگر قيامهاي بزرگ, براندازي حكومت ستم و ب_رپ_اي_ي حكومت دلخواه و براساس معيارها و

ترازهاي اسلامي بوده اس_ت. اي_ن از متن دعوت و چگونگي بيعت و تاييد امامان شيعه, به دست مي آيد.111 گ_روه_ي از ع_ال_م_ان دي_ن_ي در روزگ_ار حضور, با اجازه امامان م_ع_ص_وم(ع) با ورود در كارهاي حكومتي و پذيرش مسووليت و مقامي از س_وي ح_اك_م_ان, در پوشش تقيه, از قدرت موجود به سود اسلام و م_سلمانان بهره گرفته و به بخشي از احكام اجتماعي و سياسي اسلام جامه عمل پوشاندند. ع_ب_دال_ل_ه ب_ن س_ن_ان از ياران امام صادق(ع)112, نجاشي113 از م_ع_اص_ران ام_ام ص_ادق(ع), ع_لي بن يقطين114 از ياران موسي بن ج_ع_ف_ر... با حكومتهاي زمان خود همكاريهايي داشته اند115 و در پ_رت_و اين همكاريها, به شيعيان و جامعه اسلامي كمكها و خدمتهاي شاياني عرضه داشتند. در روزگ_ار غيبت نيز, بسياري از عالمان, از جمله: ابو احمد پدر سيد مرتضي و رضي و خود آن دو بزرگوار در دولت عباسيان ازجايگاه وي_ژه اي ب_رخوردار بودند. نقابت سادات و نظارت بر امور دادرسي و ن_ي_ز ري_است حاجيان و... بخشي از كارهاي اجتماعي سياسي آنان بود.116 عالمان شيعي با حاكمان فاطمي در مصر و دولت بني عمار در طرابلس و... ه_م_ك_اري_ه_ايي داشته اند. كتاب دعائم الاسلام, نوشته قاضي ن_ع_مان, منشور سياسي و فرهنگي دولت فاطمي بود. قاضي ابن براج, ش_اگ_رد مكتب سيد مرتضي بيش از بيست سال سرپرستي دادرسي طرابلس را بر عهده داشت.117 ش_ه_ي_د اول, ب_ا م_بارزان شيعه در شام, فارس, خراسان و ري, در پ_ي_ون_د ب_ود. ع_ل_ي ب_ن مويد, از رهبران سربدار خراسان, براي دري_اف_ت پاسخهاي فقهي و سياسي نظام اسلامي سربدار, از شهيد اول ي_اري خ_واس_ت و ش_ه_يد لمعه دمشقيه را در پاسخ به اين درخواست نگاشت و توسط

(آوي) براي آنان فرستاد.118 از آن روزگ_ار ت_ا كنون, عالمان شيعه, براي اجراي احكام الهي و ج_ام_ه ع_م_ل پ_وش_اندن به احكام سياسي و اجتماعي اسلام, تلاشهاي فراواني را انجام داده اند. ح_ض_رت ام_ام, پ_س از اشاره به اين كه جدايي دين از سياست براي انزواي دين و روحانيت, طرح شده, مي گويد: (ع_ل_م_اي م_ا در ط_ول ت_اريخ, اين طور نبود كه منعزل از سياست ب_اش_ن_د. مساله مشروطيت يك مساله سياسي بود و بزرگان علماي ما در آن ش_ركت داشتند; تاسيس كردند. مساله تحريم تنباكو يك مساله س_ي_اس_ي بود و ميرزاي شيرازي, عليه الرحمه, اين معني را انجام داد. در زم_ان_ه_اي اخ_ير هم, مدرس و كاشاني اينها, مردم سياسي بودند و مشغول كار بودند.)119 در روزگ_ار ص_ف_ويه و قاجاريه عالمان بزرگي در صحنه سياست حضور داش_ته اند. اين بزرگواران هر چند به ظاهر از حكومت صفويه ولايت پ_ذي_رف_ته بودند, ولي براساس مباني فقهي, خود را كارگزار امام زم_ان(ع_ج) م_ي دان_س_ت_ن_د. در گذشته به تحليل فقهي اين مقوله پرداخته و ديدگاه امام راحل را بيان كرده ايم.120

پي نوشتها: 1. (ص_ح_ي_فه نور), مجموعه رهنمودهاي امام خميني, ج29/5, ارشاد اسلامي. 2. (مباني علم سياست), عبدالحميد ابوالحمد, ج21/1, ;15 (آشنايي ب_ا ع_ل_م س_ي_اس_ت), ج_م_ع_ي از نويسندگان خارجي, ترجمه بهرام م_ل_ك_وتي;30/ (اصول علم سياست), موريس دوورژه, ترجمه ابوالفضل ق_اض_ي3/ , ;8 (م_قدمه اي بر سياست), هارولدلاسكي, ترجمه منوچهر صفا134/, شركت سهامي كتابهاي جيبي. 3. (لسان العرب), ابن منظور, ج108/6, نشر ادب الحوزه, قم. 4. (اصول كافي), كليني, ج28/1, 266, دارصعب, دارالتعارف. 5.(صحيفه نور), ج239/1. 6. همان, ج218/13. 7. (بحارالانوار), علامه مجلسي, ج320/95, موسسه الوفاء, بيروت. 8. همان, ج23/25. 9. همان, ج192/38.

10. (صحيفه نور), ج217/13 _ 218. 11. (نهج البلاغه), فيض الاسلام 191/. 12. (صحيفه نور), ج217/13. 13. همان 217/ _ 218. 14. (تحريرالوسيله), امام خميني, ج234/1. 15. (صحيفه نور), ج178/21. 16. (ولاي_ت ف_قيه), امام خميني5/, موسسه تنظيم و نشر آثار امامخميني. 17. (صحيفه نور), ج;23/13 ج111/20, 18. 18. (اح_ك_ام ن_م_از جمعه مطابق با فتواي امام, با حواشي مراجع عظام), تنظيم: اسدي, علم الهدي19/, 34, 48. 19. (ت_حرير الوسيله), امام خميني, ج234/1, دارالتعارف, بيروت. 20. (ولايت فقيه)20/. 21. (صحيفه نور), ج168/4. 22. همان مدرك, ج176/21. 23. (م_ي_زان ال_ح_ك_مه), ري شهري, ج237/4, مركز انتشارات دفتر تبليغات اسلامي. 24. (اصول كافي), ج163/2. 25. (ولايت فقيه)60/. 26. (الرسائل), امام خميني,/ 50 _ 54, اسماعيليان. 27. سوره (احزاب), آيه 6, ;36 (نساء) آيه6/, 65. 28. سوره (مائده), آيه 67. 29. (ولايت فقيه)15/. 30. (صحيفه نور), ج177/21 _ 188. 31. م_ج_ل_ه (ك_يان), شماره 58/24, مقاله: فرايند عرفي شدن فقه شيعي. 32. م_ج_ل_ه (ح_وزه), شماره هاي 85 _ 86, مقاله: مصلحت نظام از ديدگاه امام خميني. 33. (ولايت فقيه)19/ _ 20. 34. مجله (حوزه), شماره هاي 70 _ 185/71. 35. (صحيفه نور), ج178/21. 36. سوره (حديد), آيه25. 37. سوره (آل عمران), آيه 146. 38. (صحيفه نور), ج15/146. 39. همان, ج138/17. 40. م_ج_له (حوزه), شماره 224/91, مقاله: قلمرو اجتماعي دين از ديدگاه شهيد مطهري. 41. (ولايت فقيه)60/. 42. (صحيفه نور), ج178/21. 43. (ولايت فقيه) 138/. 44. (صحيفه نور), ج118/19. 45. (ولايت فقيه)20/. 46. (ص_ل_ح امام حسن), شيخ راضي آل ياسين, ترجمه سيد علي خامنه اي356/, آسيا. 47. (صحيفه نور), ج208/2. 48. مجله (كيان), شماره 65/28. 49. (آخرت و خدا هدف بعثت انبياء), بازرگان

42/ _ 43. 50. (صحيفه نور), ج178/21. 51. (نهج البلاغه), فيض الاسلام, خطبه171, فيض الاسلام. 52. (ب_ح_ارالان_وار), ج419/29, دارال_رض_ا, ب_ي_روت; (ش_رح نهج البلاغه), ابن ابي الحديد, ج;47/2 ج114/11. 53. (ن_ه_ج البلاغه), خطبه 2, 3, 6, ;171 (شرح نهج البلاغه), ابن ابي الحديد, ج307/1. 54. همان, خطبه 91/. 55. (امامت و رهبري), شهيد مطهري 140/ _ 141. 56. (نهج البلاغه), خطبه 91. 57. (بحارالانوار), ج147/44. 58. (صلح امام حسن), شيخ راضي آل ياسين. 59. (بحارالانوار), ج22/44. 60. (م_ق_ت_ل) خ_وارزم_ي, ج;188/1 (تاريخ الامم والملوك), طبري, ج4/266. 61. (ت_ح_ف ال_عقول) ابن شعبه271/, موسسه الاعلمي, بيروت; (ولايت فقيه)/96 _ 97. 62. (ولايت فقيه)/95. 63. (موسوعه كلمات الامام الحسين)/278. 64. (تاريخ الامم والملوك), ج304/4. 65. (صحيفه نور), ج208/2. 66. (اصول كافي), ج242/2. 67. (بحارالانوار), ج132/47. 68. همان, ج129/49. 69. همان146/. 70. همان 129/. 71. (علل الشرايع), ج95/1. 72. (بحارالانوار), ج130/49. 73. همان /136. 74. (ولايت فقيه)138. 75. همان123. 76. همان 138,139. 77. (اصول كافي), ج46/1. 78. (وسائل الشيعه), ج65/18. 79. (اصول كافي), ج32/1. 80. (ولايت فقيه), 60 _ 61. 81. مجله (كيان), شماره 17/10. 82. (ولاي_ت ف_ق_ي_ه) ;133 (امام و روحانيت) , مجموعه ديدگاههاي ام_ام درب_اره روحانيت 50, 102, 76, دفتر سياسي سپاه پاسداران انقلاب اسلامي. 83. (ولايت فقيه)103 _ ;104 (امام و روحانيت)74, 106. 84. (صحيفه نور), ج47/21. 85. همان, ج136/9. 86. (نهج البلاغه), خطبه3. 87. (ولايت فقيه)28. 88. (اصول كافي), ج163/2. 89. همان 164. 90. (ولايت فقيه) 138. 91. همان. 92. همان95, 141. 93. همان29. 94. همان116 _ 118, 119, 141. 95. (كتاب البيع), امام خميني, ج490/2, اسماعيليان. 96. (ولايت فقيه)118 _ 119. 97. (در ج_س_ت_جوي راه از

كلام امام), دفتر هشتم, روحانيت260 _ 324, بويژه265, 278, 282. 98. (ولايت فقيه)138. 99. همان. 100. (مكاسب محرمه), ج93/2, ;137 (ولايت فقيه)141. 101. (ولايت فقيه)140 _ 141. 102. (كشف الاسرار), امام خميني185, 188. 103. (ولايت فقيه)16. 104. همان130. 105.همان131. 106. (صحيفه نور), ج91/21. 107. (الاسلام و اصول الحكم), علي عبدالرازق145, 149. 108. همان, ج198/1. 109. همان, ج89/21. 110. (الاسلام و اصول الحكم) 68. 111. (ال_كامل في التاريخ), ابن اثير, ج478/4, دارصادر, بيروت; (تاريخ الامم و الملوك), جرير طبري, ج497/5. 112. (اخ_ت_ي_ار م_ع_رفه الرجال), شيخ طوسي, تحقيق مصطفوي412, شماره771, دانشگاه مشهد. 113. (بحارالانوار), ج370/47. 114. (كافي), ج110/5. 115. م_ج_ل_ه (ح_وزه), ش_ماره 75 مقاله: موضع واقع بينانه مقدس اردبيلي در برابر شاهان صفوي. 116. (ال_درج_ات ال_رف_يعه في طبقات الشيعه), سيد علي خان458, 560, موسسه الوفاء, بيروت. 117. (ال_م_ه_ذب), عبدالعزيز بن براج طرابلسي, ج34/1, انتشارات اسلامي, وابسته به جامعه مدرسين, قم. 118. (ال_ل_م_ع_ه ال_دم_ش_ق_يه), شهيد اول, شرح كلانتر, ج133/1, دارالعلم الاسلامي. 119. (صحيفه نور), ج31/20. 120. مجله (حوزه), شماره هاي 89 _ 216/90.

روحانيان در هرم مديريت نظام

روحانيان در هرم مديريت نظام نسل_ي كه ام_روز با آن روب_روييم و با آن س_روكار داري_م و نيز آنان ك_ه پ_س از اي_ن م_ي آين_د و پ_ا به عرصه م_ي گذارن_د, از رخدادهاي آغ_از ان_ق_لاب و آنچه بر اي_ن پ_ديده شگفت قرن گذشته, ب_ي خبرن_د و آن_چ_ه را ن_س_ل ان_قلاب دريافته و جان_ش با آن در آميخته, احساس ن_ك_رده است; از اي_ن روي روش_ن گري و آشنا كردن اي_ن نسل به آنچه ب_ر اي_ن ان_ق_لاب گ_ذش_ت_ه اس_ت و نيز ت__وجه دادن آن_ان به فلسفه ت_ص_ميمها, آهنگها, عزمها و ب_رخ_ورده__اي امام خميني و ترسي_م سيره عملي

آن بزرگوار در مسائل اصلي نظام, وظيفه اي است ملي و ديني. شايد از پرسشهاي مهم نسل جديد و بي خبران از مسير جريانها, اين ب_اش_د: پافشاري امام بر حضور روحانيان در اداره نظام اسلامي بر چه اساس و تراز و معياري استوار بوده است. آي_ا چ_ون ام_ام, خ_ود از روح_ان_يان به شمار مي رفت و در مسلك عالمان دين بود, چنين تصوري داشت؟ يا آن كه آگاهي ديني امام او را به اين جا كشانده بود؟ و ي_ا ف_راز و ن_شيبهاي تاريخ آموخته بود كه بايد عالمان دين و نخبگان حوزوي در مديريت نظام نقش داشته باشند؟ و.... ام_ام_ي كه از يك سو هم سياست شناس بود و هم سياسيون را آزموده ب_ود; و از سوي ديگر, در درياي معارف اسلامي غرق بود در جاي جاي س_خنانش به اين پرسش پاسخ داده كه در اين نوشتار به آنها اشاره مي كنيم: از س_پيده دم پيروزي و شايد اندكي پيش از آن, اين پرسش مطرح شد و در پاره اي ذهنها نقش بست: (جايگاه روحانيان و حوزه ها پس از پ_يروزي كجاست؟) در اين كه عالمان زمان شناس و روحانيان آگاه و ان_ق_لاب_ي, ت_وان_س_ته بودند در پرتو رهبري امام, به خوبي و به ش_اي_ستگي مردم را در نهضت بسيج و سازماندهي كنند و آنان را به ص_ح_ن_ه آورن_د و آنان را عليه تباهيها بشورانند. و پي و بنيان اس_ت_ب_داد و اس_تعمار را به لرزه درآورند و فرو ريزند و حكومت س_ت_مشاهي را براندازند, گماني وجود نداشت. همگان اين حقيقت را دريافته و پذيرفته بودند.1 آن_چ_ه كم و بيش, ذهنها را به خود مشغول مي داشت,

اين بود: آيا ع_ال_مان دين و روحانيان آگاه, در ادامه نهضت, در جايگاه پند و اندرز دهي و ارشاد گري قرار خواهند گرفت و از راه منبر و محراب ب_ا م_ردم رو ب_ه رو خ_واهند شد, يا آن كه به ميدان مديريت قدم خ_واه_ند گذارد و با به دست گرفتن زمينه هاي خدمت و مديريت, به گونه مستقيم, ژرف و همه سويه, در امور جاري كشور به نقش آفريني خواهند پرداخت. ب_ه دي_گ_ر س_خ_ن, اين پرسش وجود داشت: روحانيان در حاشيه قدرت خ_واه_ند زيست و تنها به نظارت, آن هم نظارت اخلاقي و نه قانوني م_ي پ_ردازند, يا آن كه به متن كار و تلاش سياسي و اجتماعي, گام مي نهند و عهده دار پستها و مقامهايي مي گردند؟ در اي_ن زم_ينه, دو ديدگاه جداي از هم و ناهمگون, وجود داشت كه به آنها اشاره مي كنيم: ش_ماري بر اين باور بودند: روحانيت در حريم حكومت قدم نگذارد و خ_ود را ب_ه كارهاي اداري و اجرايي گرفتار نسازد, همان گونه كه ح_وزه ه_اي ت_ش_يع از ديرباز خود را از حكومتها, از هر نوع آن, ج_دا ك_رده و ت_ن_ه_ا ب_ه نظارت اخلاقي و خيرخواهي مي پرداختند, درح_ك_وم_ت اس_لام_ي نيز, كاري به مسائل سياسي و اجتماعي نداشته ب_اش_ند و دورادور, امر به معروف و نهي از منكر كنند, آن هم به گ_ون_ه اي كه دخالت در امور پيش نيايد. كساني كه از اين ديدگاه ج_انبداري مي كردند و مي كنند, به چند دسته تقسيم مي شوند و هر دس_ت_ه اي مبنا و انگيزه اي برگزيده اند كه درنوشتاري ديگر, از اي_ن مقوله به شرح سخن گفته ايم2

و در اين جا, به اشارتي بسنده مي كنيم: جدايي دين از سياست: در باور شماري از آنان, از اساس بين دين و س_ي_اس_ت ن_اس_ازگاري وجود دارد. نبايد مسائل ديني را با مسائل س_ي_اس_ي و اج_ت_م_اعي در هم آميخت و آن دو را يكي دانست; زيرا س_ي_است (به نظر اين گروه) همراه است با خدعه و نيرنگ , دروغ و دغل و... و اين مقوله ها با جوهر دين و ديانت سازگاري ندارند.3 به نظر صاحبان اين تفكر, قلمرو دين و شريعت مسائل فردي و پيوند ب_ن_دگي بين آفريده و آفريدگار است. آنچه در پيوند و پيوسته به اداره زن_دگي مادي انسان و رخدادهاي سياسي و اجتماعي و اقتصادي اس_ت, از س_احت دين به دور است. بر اين اساس, تلاش در جهت سياسي ك_ردن دي_ن و دي_ني نمودن سياست, تلاشي است بي ثمر و ناكام. اين ب_اور ك_ه ري_شه در تفكر (سكولاريسم) دارد, هرگونه دخالت دين در ام_ور اج_تماعي را با جوهره دين ناسازگار مي شمرد و از مدافعان و پ_اس_داران دي_ن_ي, م_انند حوزه ها و فقيهان و عالمان نيز مي خ_واه_د ك_ه ق_دم در اي_ن م_ق_وله نگذارند, چون در حوزه كاري و مسووليت آنان نيست. اي_ن دي_دگ_اه, ب_رخاسته از برداشت نادرست از آموزه هاي ديني و اس_لام_ي است. ديني كه سياست جزء ماهيت و اركان اصلي آن به شمار م_ي رود و رهبران آن به عنوان: (ساسه العباد)4 معرفي شده اند و ب_س_ي_اري از دس_ت_وره_اي آن بدون نظام سياسي و حكومتي و نيروي اج_راي_ي, درخ_ور پ_ي_اده شدن نيستند, چگونه با سياست ناسازگار است؟ خ_داون_د در آي_ي_ن_ها و برنامه هايي كه براي بشر فرو فرستاده,

ب_ويژه در آخرين آيين كه محمد(ص) براي بشر به ارمغان آورده, در ك_نار تربيت و ساختن فرد و همراه آن, به ساختن و پرداختن جامعه ن_ي_ز اه_ميت فراوان داده و قرآن پيامبران الهي را از پيشتازان اس_ت_ق_رار ع_دالت اجتماعي در جامعه بشري مي داند و به ابزار و وس_ائل اجراي عدالت در گستره اجتماع مانند: قانون, ميزان و آهن دلالت آشكار دارد.5 به گفته امام خميني: (ه_دف ب_ع_ثتها, به طور كلي, اين است كه: مردمان بر اساس روابط اج_ت_م_اع_ي ع_ادلان_ه نظم و ترتيب پيدا كرده, قد آدميت را راست گ_ردان_ن_د و اي_ن ب_ا ت_شكيل حكومت و اجراي احكام, امكان پذير است.)6 س_ي_اس_ت, ب_ه م_ع_ناي سامان دادن امور زندگي در جهت خير و صلاح ان_س_ان_ه_ا, از پ_ايه هاي اساسي دعوت پيامبران الهي بوده است. چ_داي_ي اف_ك_ندن بين ديانت و سياست و نيز پرهيز دادن فقاهت از سياست, از سياستهاي استعماري است: (اين را كه ديانت بايد از سياست جدا باشد و علماي اسلام در امور اج_ت_م_اعي و سياسي دخالت نكنند, استعمارگران گفته و شايع كرده ان_د, اي_ن را ب_ي دي_ن_ه_ا مي گويند: مگر زمان پيغمبر اكرم(ص) س_ي_است از ديانت جدا بود؟ مگر در آن دوره عده اي روحاني بودند و عده ديگر سياستمدار و زمامدار؟)7 ع_ال_م_ان راستين, با حضور در انقلاب اسلامي و شركت گسترده و همه س_وي_ه در نظام سياسي اسلام, بر اين تز استعماري خط بطلان كشيدند و در ع_مل نشان دادند از اين كه او را (آخوند سياسي)8 بخوانند, ب_ه ت_ع_ب_ي_ر ام_ام نه تنها هراس و نگراني ندارند كه آن را از افتخارات حوزه و مكتب تشيع مي شمارند. ام_ام, در پ_اس_خ ك_س_ان_ي

كه بين فقاهت و سياست و دين و مسائل اج_ت_م_اع_ي گ_ون_ه اي ناسازگاري مي بينند و محدوده كار فقها و ع_ال_مان ديني را تنها در استنباط و استخراج احكام شرعي و اعلام آن به مردم مي دانند, مي گويد: (منافات ندارد كه فقيه باشد, دخالت در امور مسلميين هم بكند.)9 اگ_ر ك_س_ي اندك آشنايي با معارف قرآني داشته باشد, مي فهمد كه ن_سبت مسائل سياسي و اجتماعي اسلام به مسائل عبادي و فردي بسيار ب_ي_ش ت_رو گ_سترده است.10 نوشته هاي فقهي نيز, به جزچند كتاب, ب_ي_ش ت_ر درباره مسائل و احكام و آداب اجتماعي و دادو ستدها و مانند آن است. شرف و پاكي عالمان دين:شماري بر اين عقيده اند:چون ابزار كار و س_رمايه و سلاح عالمان دين, مردم هستند و با اين پشتوانه است كه م_ي ت_وانند, به رسالت خويش عمل كنند, بنابراين, شايسته است كه روحانيان از كارهاي اجرايي و حضور در ميدانهاي اداري بپرهيزند, ت_ا زم_ينه هاي اثر گذاري, پيامها و سخنان آنان, همچنان پايدار و ماندگار باشد. پ_ي_ون_د ژرف ع_ال_م_ان دين با مردم, ايجاب مي كند كه عالم دين ه_م_واره در ديد و داوري مردم, بزرگ,باشرف,پاك و با شوكت بماند و اگ_ر اين پايگاه سست شود و يا از دست برود, فلسفه وجودي حوزه ها و روحانيت نيز نمود عيني و عملي نخواهد داشت. دخ_ال_ت در ام_ور و پذيرفتن مديريت از سوي عالمان دين, گرچه به ان_گ_ي_زه خ_دم_ت و س_ودرساني به مردم هم باشد, گاهي به مسائلي ك_شيده مي شود كه راه جرات و جسارت مردم نسبت به اهل علم را مي گ_ش_اي_د و ب_ا اين گونه رخدادها و رويدادها, حريم

حرمت حوزه و روح_ان_ي_ت ش_ك_سته مي شود و به همان اندازه و ميزان اثر گذاري آن_ان در نفسها فروكش مي كند. پس چه بهتر كه روحانيان و عالمان از اين گونه امور بر كنار باشند.11 ص_اح_ب_ان اي_ن انديشه, بر خلاف دسته اول, پيوند دين و سياست را پ_ذي_رفته اند, لكن بر اين باور ند: بازوهاي اجرايي و مديران و دس_ت ان_درك_اران مسائل سياسي و اجتماعي در نظام اسلامي, عالمان دي_ن و روح_انيان نباشند, تا پيشينه درخشان حوزه و روحانيت, كه نگهدار و نگهبان شريعت است, بر اثر ناخرسندي مردمان از كارها و كار كردها مخدوش نگردد. اينان, پيشنهاد مي كنند: روحانيان در نظام اسلامي, ناظر بر امور باشند, نه مدير و مجري. م_ق_ص_ود از زي_ر نظر داشتن كارها,زير نظر داشتن اخلاقي است, يا قانوني؟ پاسخ:اگر نظاره گري قانوني و نهادينه شده در قانون اساسي مقصود اس_ت ك_ه اي_ن ب_دون دخالت و مديريت عملي, در خور اجرا و پياده ش_دن ن_ي_ست. چگونه مي شود (ولي فقيه) و ولايت آنرا پذيرفت; اما از او خواست كه از اختيار هاي قانوني خود, استفاده نكند؟ اگ_ر مقصود از نظاره گري عالمان دين بر امور, نظارگي اخلاقي است ك_ه اين گونه نظاره گري, بدون دخالت در مديريت كشور امكان پذير اس_ت, اما كاري از پيش نمي برد.در طول تاريخ, در كنار حكومتهاي س_تم, عالمان خيرخواه و نظاره گر بوده اند كه گاه با سخن و گاه با قلم, خيرخواهيهاي كرده و راه نموده و از بي راهه و كژراهه و ب_ات_لاق_ها و سياهيها و درشتيها و خشونتها پرهيز داده اند; اما ره ب_ه ج_اي_ي ن_ب_رده ان_د و ن_توانسته اند, مردم

را از رنج و ب_دب_خ_تي برهانند و احكام سياسي اجتماعي اسلام را پياده كنند و بگسترانند. اف_زون ب_ر اين, اين كه گفته مي شود:وارد ميدان سياست و مديريت ش_دن ب_ا ب_زرگي و شرف و پاكي اهل علم نمي سازد و (فلاني روحاني ج_ل_ي_ل ال_ق_دري است كه اصلا به كار مردم كاري ندارد) سخني است ن_ادرس_ت و ناسازگار با روح شريعت و دين و آيين محمد(ص) و سيره و روش و منش علوي(ع) : (اي_ن ط_ور ن_يست كه آدم خوب كسي باشد كه در كناري نشسته باشد, ت_س_ب_ي_ح_ي دست بگيرد و در مسجد ذكر بگويد. اگر انسان خوب اين گ_ون_ه ب_ود, ح_ض_رت رس_ول(ص) و حضرت امير(ع) هم اين كار را مي ك_ردن_د...بلكه بر عكس همه جا حضور داشتند و در صحنه بودند.)12 پ_ي_ام_ب_ر(ص) داراي س_ه م_ن_ص_ب در عرض هم بود: ابلاغ, قضاوت و حكومت.13 ب_ا ت_اس_ي_س (مدينه النبي) كه خود در راس آن قرار داشت, توانست ش_ك_وه و ع_ظ_م_ت اس_لام را در ت_م_ام زمينه هاي :قضايي, سياسي, اق_ت_ص_ادي, و اجتماعي به نمايش بگذارد.در عمل بين مسجد ومردم, ن_م_از و ن_ي_ازه_اي اق_ت_ص_ادي و ... پ_يوند ناگسستني به وجود آورد.ه_مانها كه در مسجد از ترس خدا اشك مي ريختند و به خود مي پ_يچيدند, از همان پايگاه, به سوي جبهه هاي نبرد با كفر و نفاق گسيل مي شدند و هيچ گونه ناسازگاري هم بين آن دو نمي ديدند. ام_ام علي(ع) نيز, كه در اوج معرفت و عرفان و بندگي قرار داشت, ب_ه ه_ن_گامي كه تكليف امامت و رهبري امت بر دوش او آمد, از آن شانه خالي نكردو با شهامت و شجاعت, اعلام كرد: (در مديريت و

سياست خلفاي پيشين تجديد نظر مي كنم, حقوق از دست رف_ته را به مظلومان بر مي گردانم, آنهايي كه بي جهت و بي دليل از ك_ار بركنار شده اند, باز مي گردانم و كساني كه بي معيار بر كرسي و منصب مديريت نشسته اند, كنار خواهم زد.)14 آيا اين گونه دخالتها و مديريتهاي انقلابي و دگرگون ساز با پاكي و ش_رف و ب_زرگي آن امام همام, ناسازگاري داشت, يا آنها را عين عدالت و معنويت مي شمرد؟ ام_ام ب_زرگ_وار خ_ط_اب ب_ه كساني كه زير پوشش پاكي و بزرگداشت وش_راف_ت ع_ال_م_ان دي_ن, ب_ا اص_ل حضور آنان در مسائل سياسي و اجتماعي اسلام, مخالفت مي ورزيدند و مي گويند: (م_ا م_يخواهيم احترام اينها محفوظ باشد. اگر اينها وارد سياست ب_ش_ون_د, احترامشان از بين مي رود پيش مردم و ما ميل داريم كه احترامشان محفوظ باشد.)15 مي گويد: (...اي_ن ق_داس_ت, در زم_ان حضرت رسول نبوده؟ حضرت رسول قداستش م_ح_ف_وظ_ ن_مانده؟ حضرت امير قداست نداشته؟ حضرت سيدالشهداء و امام حسن(ع) قداست نداشتند؟)16 امام علي(ع) با حضور در تمامي صحنه هاي: نظامي, سياسي, اجتماعي و پ_ذي_رف_ت_ن م_ديريت و مسئوليت رهبري امت, بر تمامي پندارهاي م_وه_وم كوته انديشان و بسته ذهنان خط بطلان كشيد و به روشني مي فرمود: (اگ_ر ب_توانم به وسيله اين حكومت و مديريت, حقي را زنده كنم و داد م_ظ_لومي را از ستمگري بستانم, بهترين ارزش و افتخار را به دست آورده ام.)17 ال_ب_ت_ه ك_ه ع_دال_ت دشمن ساز است.دو نفر كه به قاضي مي روند, ه_م_واره ي_ك_ي ن_اخ_رس_ن_د ب_رمي گردد.نبايد به خاطر اين گونه ن_اخ_رسنديها, دست از كار كشيد و مديريت نظام اسلامي را رها كرد و

ازآن فاصله گرفت. م_ردم, ب_ه ش_ي_ف_ت_گ_ان خ_دمت عشق مي ورزند و از تشنگان قدرت, بيزارند. گ_واه اي_ن س_خ_ن اظ_ه_ار ارادت_ه_ا و م_ه_ربانيها و دوستيها و م_ه_رورزي_هاي مردم نسبت به شهداي خدمتگزار روحاني, مانند:شهيد م_ط_هري, بهشتي, باهنر, مفتح, مرحوم طالقاني و ...است.اگر مردم اح_ساس كنند عالمان خدمتگزار, مورد بي مهري برخي از نابخردان و ورش_كستگان سياسي قرار گرفته اند, با جان و دل, به پشتيباني از آن_ان ب_رم_ي خيزند. اين گونه نيست كه كار اجرايي و اداري عالم دي_ني, وي را از چشم مردم بيندازد و مردم او را بزرگ نشمارند و ب_ه او م_ه_ر ن_ورزن_د, ب_ل_كه بر عكس, خدمت عالم دين به مردم, ج_اي_گ_اه وي را ب_الا م_ي ب_رد و او را در ك_ان_ون ت_وج_ه ها و م_هرورزيها قرار مي دهد و اگر همه عالمان ديني و روحانيان لباس خ_دمتگزاري بپوشند و در غم و درد مردم شركت جويند و در صدد راه ان_دازي درس_ت و ق_ان_ون_ي و ش_رعي كارهاي مردم باشند و در راه خ_دم_ت, س_ر از پا نشناسند, مهرورزي و دوستي مردم به روحانيت و حوزه ها و عالمان دين, نهادينه مي شود. ش_م_اري دي_گر از كساني كه به پرهيز روحانيان از كارهاي اجرايي ن_ظ_ر دارن_د و اي_ن ك_اره_ا را ب_ا جايگاه والا و مقدس روحانيت ن_اس_ازگ_ار م_ي ب_ي_ن_ند, توجيه ديگري دارند. اينان مي گويند: ك_اره_اي اج_رايي, هميشه موفقيت آميز نيست و چه بسا در پاره اي از ك_اره_ا ك_ندكاري, كم كاري, بدكاري, و يا كاستي و كمبودهايي ب_ه وج_ود م_ي آي_د ك_ه شماري از مردم را نا خرسند و خشمگين مي س_ازد و ي_ا در گرماگرم كارها, به كسي ستم مي شود,

آبروي فرد و ي_ا افرادي زير سوال مي رود, شخصي بي جهت از كار بركنار مي شود و ي_ا ب_ر سر كار مي آيد و گرفتاريها و دشواريهاي روزمره ديگري ن_ي_ز م_م_ك_ن اس_ت پ_يش آيد و زندگي را بر بعضي از مردمان تنگ وت_اريك سازد; از اين روي,اگر روحانيان مستقيم در امور اداري و اج_راي_ي, ح_ض_ور داش_ت_ه ب_اش_ند, همه اين انحرافها و ضعفها و دش_واريها به آنان نسبت داده مي شود و در نتيجه, زمينه هدايت و ارش_ادگ_ري از آن_ها گرفته مي شود و پايگاه تبليغي و مردمي خود را ب_ه ت_دريج از دست مي دهند و پيامدهاي نا گوار ديگري نيز به دن_ب_ال آن رخ م_ي نمايد.بنابراين, صلاح و مصلحت حوزه و حوزويان نيست كه در كارهاي اجرايي دستي داشته باشند. در پاسخ به صاحبان اين تز و انديشه بايد گفت: نخست آن كه: بسياري از نسبتها و بدگوييها, از روي كينه ورزي به اص_ل نظام اسلامي است و ارتباطي به روحانيت ندارند. آناني كه به گ_فته امام, از اسلام سيلي خورده اند, هميشه دست اندر كار شايعه و ش_ك_اك_ي_ن_د و در هر كوي و برزن و به هر مناسبت شروع به لجن پ_راك_ني و جوآفريني و شايعه پراكني مي كنند و به هيچ خط قرمزي هم پاي بند نيستند.18 دو دي_گ_ر:مديريت روحانيت به معناي اين نيست كه هيچ گونه مشكلي در ه_ي_چ زم_ينه اي ديده نشود و هيچ گونه خلافي صورت نگيرد. كسي ادع_ا نكرده است, اگر روحانيت دست اندر كار امور مملكت گردد.يك روزه ه_م_ه ج_ا ب_ه_شت مي شود و ايران مدينه فاضله و كشور بدون ك_م_ب_ود وك_استي خواهد شد و همگان

از حقوق خود به گونه شايسته برخوردار خواهند شد. س_ه دي_گ_ر: ب_ر فرض وجود دشواريها و ناكاميها بر سر راه اداره ن_ظام, كه بخشي از آنها طبيعي است و بخشي از سوي دشمنان و بخشي ه_م ب_رخ_اس_ت_ه از ب_ي ت_ج_ربگي و ناكارآمدي مديران در بخشهاي گوناگون و... اي_ن سخن نا درست است كه براي نسبت ندادن پاره اي از انحرافها, ك_استيها و كمبودها به روحانيت از آنان بخواهيم كه از صحنه هاي م_دي_ري_ت ج_ام_عه كنار بروند و در امور سياسي و اجتماعي دخالت نكنند, تا ديگران جايگزين آنان شوند. اي_ن ان_ت_ظ_ار و چشم داشتي غير منطقي است كه بگوييم: در حكومت اس_لام_ي و م_دي_ري_ت روحانيت, نبايد هيچ گونه خلاف و كاستي وجود داش_ته باشد وگرنه آبروي روحانيت به خطر مي افتد; آيا در حكومت ع_ل_ي(ع) ك_ه پ_اك ت_ري_ن و پ_ره_ي_زگارترين و بامعنويت ترين و ب_اايمانترين همه روزگاران به شمار مي رود همه كارگزاران و دست ان_دركاران حكومت وي, خالص,صالح, درست كردار بودند؟ آيا در بيت ال_م_ال خيانت نمي شد؟ آيا به مردم و حقوق آنان به خوبي رسيدگي م_ي شد؟ بي گمان به گواهي تاريخ و سخنان آن حضرت در نهج البلاغه پ_اسخ منفي است.19لكن اين دليل بر آن نمي شود كه آن حضرت نبايد دخالت كند و كارها را به ديگران بسپارد. امام راحل در اين زمينه مي گويد: (آن م_ق_دس_ي كه خيال مي كند كنار نشسته و دخالت در امور اسلامي ن_م_ي ك_ند... به واسطه اين مثلا يك اعوجاجي از يك نفر مي بيند, ي_ا از ي_ك گ_روه_ي م_ي بيند كنار برود, اين برخلاف اسلام عمل مي ك_ن_د.اي_ن م_عاني در صدر اسلام هم

بوده است در زمان ائمه ما هم بوده است... و لكن آنها كنار نمي رفتند...)20 ن_داشتن تجربه و تخصص: شماري از مخالفان حضور روحانيان در كادر مديريت نظام اسلامي, نغمه ديگري ساز كردند و آن را در بوق وكرنا دم_ي_دن_د: روحانيت در امور اجرايي و اداري سررشته ندارد.تجربه ع_م_لي و تخصص علمي و آشنايي با فنون و روشهاي مديريت از ابزار نخستين هر مدير و مسوولي است و روحانيت در اين زمينه آمادگيهاي لازم را ن_دارن_د.درس_ت است كه روحانيان و حوزويان در رشته علوم اس_لام_ي مهارت و تخصص ويژه دارند, لكن اين تخصص در صحنه كارهاي اجرايي كارآيي چنداني ندارد. بنابراين, شايسته است كه اين گونه امور را به اهل تجربه و تخصص واگ_ذارن_د و خ_ود دورادور بر كار مديران و مسوولان نظارت داسته باشند. آق_اي ب_ازرگ_ان اي_ن مطلب را به روشني در جمع علما و در مدرسه فيضيه اظهار داشت: (ع_ل_م_ا خ_وب اس_ت ن_ظارت داشته باشند و در اداره مملكت دخالت ن_ك_ن_ن_د....ع_لما تجربه شان كم است...ما كه تجربه مان بيش تر است, بهتر است مديريت مملكت را به عهده داشته باشيم.)21 دول_ت م_وق_ت در اين زمينه بسيار كوشيد تا عالمان دين و آگاهان ح_وزه ه_ا را ب_ه هر بهانه اي از مجاري امور دور سازد وهمه چيز را خ_ود ب_ه دس_ت ب_گيرد.تلاش اين دولت و اعضاي كژانديش و كوتاه ف_ك_ر آن, ه_ن_گ_ام_ي به اوج خود رسيد كه در مجلس خبرگان قانون اس_اس_ي, ولاي_ت فقيه به عنوان روح قانون و محور همه مديريتها و فعاليتهاي اساسي نظام مطرح شد. اي_ن_ان در اي_ن ح_رك_ت ن_ابخردانه خود, تا پيشنهاد انحلال مجلس خبرگان قانون اساسي هم پيش رفتند.

ح_س_اسيت بازرگان و ياران او, چه وابستگان به بيگانه و چه فريب خ_وردگ_ان و چ_ه كژانديشان, آنگاه اوج گرفت كه در عمل مديريت و م_دب_ري_ت ش_ه_ي_د بهشتي و ياران باوفاي امام را در اداره مجلس ب_ررس_ي ن_ه_اي_ي ق_انون اساسي مي ديدند و ترس آن را داشتند كه روح_انيت با اين روند, همه كارهاي كليدي را به دست گيرد و آنان را ك_ه ش_ايستگي اداره دولت و ملت را نداشتند, از صحنه برانند. ب_ازرگ_ان, ك_ه هميشه مخالف حضور روحانيان آگاه در صحنه مديريت ك_ش_ور بود, به اين بهانه كه آنان تخصص ندارند, وقتي كه در راس ك_ار ق_رار گ_رفت و در اداره كشور در ماند و پي به ناتواني خود برد, اعتراف كرد: (نه خود من يك سياستمدار و دولتمرد و نخست وزير حرفه اي بودم و ن_ه پ_دران و اج_داد م_ن چ_نين سابقه اي داشتند و در نتيجه, يك س_ل_س_ه اش_تباهات و خطاهايي ازمن سرزد كه هرگز پيش بيني آن را نمي كردم.)22 اي_ن م_دع_يان تجربه و تخصص, بهترين فرصت را از انقلاب گرفتند و ن_ت_وان_ستند كاري از پيش ببرند, نه تنها خدمت چشمگيري از آنان دي_ده نشد, بلكه خيانتهايي نيز آگاهانه و يا ناآگاهانه از آنان سر زد: 1. ب_ره_م زدن قرار داد و پيمان نظامي ايران با آمريكا, با اين ك_ه آم_ري_ك_ا از ايران پول گرفته بود و سلاح ها و تجهيزات مدرن نظامي خريداري شده را تحويل نداده بود . 2.ك_م ك_ردن از م_دت خ_دمت سربازي و بخشودن دوره هاي گذشته, با نياز شديد كشور به ارتش قوي. 3. برخورد قاطع نكردن با تجزيه طلبان كردستان. 4. اس_ت_ف_اده از اف_راد ج_اس_وس و

ب_دسابقه در هيات دولت و در استانداريها و مديريتها. 5. ميدان دادن به ساواكيها و طاغوتيها. و... اي_ن ه_م_ه ننگ و نفرت در دولتي رخ داد كه رئيس آن و اعضاي آن, ادع_اي ت_خ_ص_ص و ت_ج_رب_ه كاري داشتند و ديگران را بي تخصص مي خواندند. اي_ن پ_رم_دع_اها, هيچ گاه حاضر نشدند تخصص را تعريف كنند و به ت_ق_سيم بندي آن بپردازند و به روشني بگويند در كدام بخش نبايد روح_ان_ي_ت به خاطر بي تخصصي دستي داشته باشد, تا ببينيم در آن بخشها روحانيت ادعايي دارد يا ندارد؟ اگر مقصود از تخصص, سد و جاده و ساختمان و پل سازي است, يا راه ان_دازي و اداره ص_ن_ايع سنگين, امور كشاورزي و دامي, دارويي و پزشكي و ... هيچ عاقل و انسان صاحب شعوري نگفته در اين كارهاي فني, صنعتي و ع_ل_م_ي از غير متخصص استفاده شود و يا روحاني غير متخصص, عهده دار اي_ن ك_اره_ا ش_ود و س_اح_ت روحانيت بري از اين نسبتهاي نا بخردانه است. و اگ_ر مقصود از تخصص, تخصص در قانونگذاري, قضا, آموزش و پرورش و... اس_ت, ك_ه ب_ه گفته امام, روحانيت در اين زمينه از ديگران چيزي كم ندارد: (م_ي گ_وي_ند كه روحانيون بايد بروند سراغ كار خودشان و ملت را ب_گ_ذارند و سياست را بگذارند براي ما, شما سياست را پنجاه سال در دس_ت داش_تيد و هيچ غلطي نكرديد.شما كجا كار مثبتي توانستيد ان_ج_ام ب_ده_ي_د؟ ه_ر كدامتان كه ملي بوديد يا فرض كنيد متدين ب_وديد, تا صدايتان در مي آمد تو سرتان مي زدند...شما را من مي شناسم.)23 در دوران ح_ك_وم_ت پ_ه_لوي اين به اصطلاح دكترها و مهندس هاي با ت_ج_ربه

و برخودار از تخصص, چه دسته گلي به سر اين ملت زده اند و چ_ه خ_دم_ت چ_شمگير و بنيادي انجام دادند كه حال به مديريت و س_ازندگي روحانيت اشكال مي گيرند و همواره به آن خرده مي گيرند و آن را بر نمي تابند. در دوران دول_ت موقت و حاكميت ليبرالها, چه معجزه اي رخ داد كه اكنون اين گونه به حضور روحانيت در مديريت نظام مي تازند؟ ش_م_اري از پ_ن_دار گ_راي_ان و دنيا گراياني كه با حضور عالمان ب_رج_س_ته ديني در صحنه و يا حضور روحانيان آگاه در مديريتها و ب_ا ح_ض_ور ف_قيه جامع الشرايط در راس امور, جايي براي خود نمي ي_اب_ن_د, و ي_ا روزن_ه اي ب_راي خدمت به اربابان خود پيدا نمي ك_ن_ن_د, ب_ر آن شده اند جلوي خورشيد كلام امام را بگيرند و فكر ك_رده ان_د ب_ا جامعه كران, لالان, و كوران و لادگان طرف هستند هر چ_ه ب_گ_وي_ن_د و ب_ب_اف_ند, كسي متوجه دغل بازيها و تحريفها و ش_گ_ردهاي كينه آلود آنان نخواهد شد.اين بار در باب ولايت فقيه, ب_ه تحريف سخنان امام پرداخته اند و به انكار خورشيد نشسته اند و گ_فته اند اصل دخالت روحانيان در مديريت نظام, از مسائلي است كه وارد بر انقلاب شده و پيش از انقلاب, چنين چيزي نه تصور داشته و نه هم مطرح بوده است.24 زه_ي خ_ي_ال باطل! حضرت امام در اين باب, چنان روشن, شفاف و بي آم_ي_غ س_خ_ن گ_فته كه هيچ كس, حتي بي انصاف ترين انسانها و كم خ_ردترين و كم فهم ترين و لاده ترين آنها نمي تواند, آن فرازهاي روش_ن س_خنان امام كه در باب ولايت فقيه و

روحانيت است, نا ديده بگيرند. ب_ا اي_ن ح_ال ك_ساني براي هدفهاي ويژه سياسي, دست به تحليها و ت_ف_سيرهاي ناشيانه و به دور از خرد زده اند و يكي از اينان مي نويسد: (اي_ن رس_ال_ه ف_ق_هي امام{ولايت فقيه }اولا, يك بحث فقهي است كه ك_ل_ي_ات را در ب_ر دارد و وارد ج_زئ_ي_ات نشده است, ثانيا, در س_ال_هاي نزديك به پيروزي اين رساله مورد بحث و نظر نبوده است. ثالثا, در پيش نويس قانون اساسي كم ترين اشاره اي به ولايت فقيه نشده است.)25 در پ_اس_خ اين پرسش و يا تعبير بهتر شبهه, چند نكته را بايد در نظر داشت: 1. ام_ام از ن_خ_س_ت_ين روزهاي شروع مبارزات اسلامي در آموزشهاي خ_ص_وص_ي و عمومي خود و به سال 1346, به روشني حوزويان را مورد خطاب قرار داده و مي گفت: (شما هم مي توانيد مملكت را اداره كنيد, مگر ديگران چطور بودند ك_ه شما نيستيد.)26و درجاي ديگر در همان تاريخ به شايستگي فقها ب_راي اداره ام_ور و ن_ي_ز تخصص آنها در مسائل سياسي و اجتماعي اشاره مي كند و مي نويسد: (آن_چه مربوط به نظارت واداره عاليه كشور و بسط عدالت بين مردم و برقراي روابط عادلانه مردم باشد, همان است كه فقيه تحصيل كرده است.)27 ك_ژ ان_دي_ش_ان و ش_بهه آفرينان در نوشته هاي خود, اين فراز از س_خنان امام را آورده اند, ولي با اين توجيه انحرافي كه:(امام, ك_ل_ي گ_وي_ي ك_رده و به مسائل جزئي نپرداخته) از كنار اين سخن روشن و گوياي امام گذشته اند. آي_ا س_خ_ن از (اداره), (ع_دال_ت) و (رواب_ط_ عادلانه) كلي گوئي اس_ت.آي_ا ب_ه ك_ار بردن چنين واژگاني در نوشته و سخنراني, كلي

سخن گفتن است و به مسائل جزئي نپرداختن؟ اي_ن آق_اي_ان كه خود را متخصص وانمود مي كنند, اگر بخواهند در همين مقوله سخن بگويند, از چه واژگاني استفاده مي برند؟ ب_ا نگرش گذرا به برخي از مطالب اين رساله فقهي (ولايت فقيه) كه در ح_قيقت رساله سياسي, اجتماعي است بر اساس ترازها, معيارها و م_ب_ان_ي ف_قهي در بردارنده طرح حكومت اسلامي, با روح ولايت فقيه اس_ت, در م_ي ي_اب_يم كه امام راحل از همان آغازين روزهاي حركت گ_س_ت_رده و ب_نيان برافكن خود, بر اين باور بود:عالمان برجسته دين دانايي و توانايي اداره جامعه و حكومت ديني را داراند: (اي_ن خاصيت كه عبارت از علم به قانون و عدالت باشد, در عده بي ش_م_اري از فقهاي عصر ما موجود است. اگر با هم اجتماع كنند, مي توانند حكومت عدل عمومي در عالم تشكيل دهند.)28 ب_ا وجود اين سخن شفاف و روشن امام, آيا مي توان به ايشان نسبت داد ك_ه پ_ي_ش از ان_ق_لاب ن_ظ_ر اي_شان اين بوده: عالمان دين و روح_ان_ي_ان ب_زرگ و آگ_اه, ن_ب_ايد در اداره جامعه نقشي داشته باشند. در ط_ول س_اليان درازي كه در تبعيدگاه به سر مي برد نيز, براين ان_دي_ش_ه ن_اب اس_لام_ي و انقلابي و ديني استوار و پابرجا بود و پ_ي_امهاي ايشان در اين برهه هم, بر محور اين مساله دور مي زند ك_ه روحانيت بايد باور كند كه مي تواند كاري بكند و از تبليغات دش_م_ن_ان در اي_ن زم_ينه نبايد هراسي به دل راه بدهد و دست از آرمان ها و هدفهاي بلند و متعال خود بردارد. در پاسخ به تلگرافهاي و نامه هاي روحانيان مي نگارد: (ب_ا ت_وجه

به وظايف سنگيني كه ان شاءالله در آتيه به عهده شما خ_واه_د بود و مصالح مسلمين به دست شما سپرده خواهد شد, از حالا خود را براي اين سنگر عظيم مجهز و مهيا فرماييد...)31 2. درآس_ت_ان_ه پيروزي انقلاب اسلامي, در پاريس در جمع خبرنگاران رس_ان_ه ه_اي ج_هاني, در پاسخ پرسش يكي از خبرنگاران كه پرسيده بود: نقش روحانيت پس از تشكيل حكومت اسلامي چگونه خواهد بود؟آيا تمام ك_اره_اي ك_ل_يدي و اهرمهاي قدرت را به دست خواهد گرفت؟ آيا از اف_راد م_تخصص و با تجربه سود خواهد جست؟ آيا به جز روحانيون و م_ع_م_مين, كسان ديگري هم كارها را عهده دار خواهند شد؟ بالاخره آي_ا روح_ان_ي_ت ب_ه ديگران مجال و ميدان حكومت و مديريت خواهد داد, يا نه؟ در اي_ن ب_ره_ه ت_اري_خي امام, با تكيه به باورهاي و ديدگاههاي پيشين خود, پاسخي مي دهد كه مفهوم و پيام آن چنين است: روحانيت, هدفش از مبارزه, حكومت كردن نيست; يعني در مبارزه قصد آن ن_دارد ك_ه خ_ود ب_ه نام و نوايي برسد, بلكه مي خواهد قانون اس_لام و س_ياست اسلامي را در جامعه آينده پياده كند.البته طبيعي اس_ت كه در برخي از امور دخالت مستقيم خواهد داشت و در برخي از امور هم به ارشاد و نظارت خواهد پرداخت. و يا به طور روشن مي گويد: (ممكن است علما, هم به صورت عضو كامل و يا عضو ناظر در آن شركت كنند.)30 يا: (روح_ان_يان در حكومت آينده نقش ارشاد و هدايت دولت را دارا مي باشند.)31 روش_ن اس_ت كه اين سخنان ناسازگاري با آن ديدگاههاي اصولي امام ن_دارد.امام در آن شرايط تاريخي به دنيا اعلام كرد: هدف

روحانيت از ن_هضت و قيام, منافع شخصي و گروهي نيست.آنان براي رهايي ملت از زن_جير استعمار و استبداد, مي كوشند, نه براي رسيدن به مكنت و مقام و حكومت و رياست. ب_ه دي_گ_ر س_خن, امام بر اين باور بود: آن دسته از كارهايي كه ب_دون ح_ض_ور و مديريت روحانيت سامان مي يابد و اجتهاد و فقاهت ش_رط احراز آنها نيست و تنها جنبه اجرايي و اداري دارند, لزومي ن_دارد كه روحانيت آنها را به دست بگيرد, ديگران هم اگر صالح و ش_اي_س_ت_ه باشند و كارشناس و كاردان, مي توانند عهده دار آنها گ_ردن_د واي_ن ب_راي ع_ال_مان ديني شان و مقامي نيست كه در راس مديريت اجرايي, مانند:رياست جمهوري, وزارت و ... قرار گيرد. سخنان امام, در رابطه با نقش نظارتي و هدايتي روحانيت در حكومت اس_لام_ي, م_رب_وط به اين گونه كارها و مديريتهاست. امام بر اين ب_اور و عقيده باقي ماند و حتي پس از پيروزي هم اجازه دخالت در اين گونه امور را نداد. ل_كن در عرصه عمل, معلوم شد, حضور نداشتن عالمان و روحانيان در اي_ن گ_ون_ه امور, ممكن است به انقلاب و آرمانهاي اسلامي آن ضربه ه_اي ج_ب_ران ناپذيري وارد سازد و تجربه هم نشان داد كه حضور و م_دي_ري_ت روح_ان_يت در اين گونه امور, ضرورت دارد; از اين روي ام_ام اج_ازه ك_ار و تلاش و نقش آفريني و مديريت آنان در دستگاه اج_راي_ي دادن_د, ب_ا آن ك_ه ك_ار در اين دستگاه را (شاني براي علما)32 نمي شمردند: (پيش از انقلاب من چنان فكر مي كردم وقتي انقلاب پيروز شد, افراد ص_ال_ح_ي هستند كه كارها را طبق اسلام عمل كنند; لذا بارها

گفتم روح_ان_ي_ون مي روند كارهاي خودشان را انجام مي دهند. بعد ديدم خ_ير, اكثر آنها افراد ناصالحي بودند.ديدم حرفي كه زده ام درست نبوده است.)33 يا مي گويد: (در م_ص_احبه هايي كه كردم, چه با كساني كه از خارج آمدند, حتي در ن_ج_ف و پ_اري_س و چ_ه در حرفهايي كه خودم زدم, اين كلمه را گ_ف_ت_ه ام ك_ه: روح_ان_ي_ون شغلشان يك شغل بالاتر از اين مسائل اج_رايي است... لكن وقتي ما آمديم و وارد معركه شديم ديديم اگر روح_ان_ي_ون را ب_گ_وييم برويد... اين كشور به حلقوم آمريكا يا ش_وروي م_ي رود ... {از اين روي }تن داديم كه رئيس جمهورمان از علما باشد.)34 3. افزون بر اينها, گيريم كه امام, پيش از پيروزي انقلاب اسلامي, ب_ر اي_ن ن_ظر بوده: بايسته نيست عالمان دين و روحانيان در كار اج_راي_ي ن_ق_ش_ي داشته باشند. ولي پس از پيروزي انقلاب اسلامي و ت_ج_رب_ه ع_م_ل_ي ديد, مديريت نداشتن عالمان دين و روحانيان در ك_ش_ور, ب_ه م_ص_ل_حت نظام نيست و ممكن است با دور شدن آنان از م_س_ائل اجرايي و اداري, اساس و بنياد حكومت اسلامي دچار آسيب و آف_ت گ_ردد;از اي_ن روي از آن نظر پيشين خود برگشت و نظر ديگري برگزيد. اين رويه نيكو, در ميان فقيهان شيعي, صاحب نظران و سياستمداران خ_ردم_ن_د وج_ود دارد كه هرگاه به نظري رسيدند كه با نظر پيشين خ_ود, ناسازگار يافتند, ولي با حق ودليل و مصلحت سازگار ديدند, از ن_ظ_ر پ_ي_ش_ي_ن خ_ود دس_ت برمي دارند و نظر جديدي را كه با معيارها برابر ديده, مي پذيرند و اعلام مي دارند: (آن_چ_ه م_هم است اين كه ما مي خواهيم مطابق شرع اسلام مسائل

را پ_ي_اده كنيم پس اگر قبلا اشتباه كرده باشيم, بايد صريحا بگوييم اشتباه نموده ايم و عدول در بين فقها از فتوايي به فتواي ديگر, درست همين معنا را دارد.)35 از م_ج_م_وع دي_دگ_اه_ه_اي امام, به دست مي آيد: ايشان از آغاز ش_اي_س_ت_گي و توانايي عالمان ديني را براي اداره امور سياسي و اج_تماعي, باور داشته و بارها پيش از پيروزي نيز آن را به زبان آورده, ل_ك_ن پ_س از پيروزي و در آستانه آن براي پرهيز از نسبت ن_ارواي ق_درت ط_ل_بي و پاره اي نسبتهاي نارواي ديگر به عالمان دي_ن و روح_ان_ي_ان آگ_اه, دوس_ت داشتند: فقها و روحانيان آگاه ك_اره_اي ب_ن_يادي مانند:رهبري و قضاوت را مستقيم در دست داشته ب_اشند و از پستها و كارهاي ديگري مانند رياست جمهوري, وزارت و ... ك_ه از دي_گ_ران اگ_رص_ال_ح و م_تخصص باشند نيز ساخته است, بپرهيزند به همين جهت, در جمع خبرنگاران مي گويد: (ممكن است علما به صورت عضو كامل و يا عضو ناظر) در ام_ور ش_رك_ت ك_ن_ن_د. منظور از عضو كامل, همان كارهاي ويژه حوزويان است و عضو ناظر, ساير اموري كه به آن اشارت شد. از اي_ن روي, هيچ گونه ناسازگاري در سخنان و سيره امام, در اين باره وجود ندارد. چرايي حضور؟ روش_ن ش_د ك_ه ام_ام هم بر اصل حضور روحانيان در انقلاب و اداره ن_ظ_ام پ_اي مي فشرده و هم آن را ضروري و لازم مي شمرده است اين ب_اور از م_ح_ك_مات انديشه ايشان است كه از روزهاي نخستين شروع حركت و خيزش اسلامي, تا واپسين روزهاي زندگي از آن سخن گفت. در ادام_ه ن_وشتار, بر آنيم كه چرايي اين حضور را در

چشم انداز ان_ديشه امام, بررسي كنيم, تا نسل جوان و آيندگان, با ژرف نگري و ب_ص_ي_رت ب_يش تر و بهتري به آن مقوله بنگرند و در پاسخ شبهه آف_رينان, خناسان و فريب گران بتوانند از انقلاب و ارزشهاي آن و نيز مديران و مسولان روحاني آن دفاع كنند. پاسخ اين پرسش در سخنان امام بسيار گسترده است كه در اين جا به چند محور از آن اشارت مي كنيم: 1. م_اه_ي_ت ان_ق_لاب اسلامي و خواست مردم: در انقلاب اسلامي, دين, ب_اوره_اي ديني, تكليف و وظيفه شرعي, نقش بنيادي دارند و رهبري امام خميني بر معنويت اين قيام افزود و آن را به حركتي مكتبي و ارزشي ژرف و همه سويه دگر كرد. اي_ن انقلاب در دوراني و در حاكميتي روي داد كه از يك سو به دين و ش_عائر ديني توجه نمي شد و با دين به گونه جدي و برنامه ريزي ش_ده مبارزه مي گرديد و تلاش مي شد از متن زندگي مردمان به كنار ران_ده ش_ود; و از دي_گر سوي, ستم, برتري دادنهاي بي وجه, خوار ك_ردن و ب_ه خ_واري ان_داخ_ت_ن مردم و پايمال كردن حقوق مردم و ن_ادي_ده گ_رف_تن جايگاه انسان مسلمان و... جامعه را فرا گرفته ب_ود و ق_درتهاي خارجي, به ويژه آمريكا و صهيونيت جهاني در اين س_رزمين فرمانروايي و تاخت وتاز مي كردند و منابع انساني و زير زم_يني را به يغما مي بردند. اين همه و دهها ناهنجاري و زشتي و پ_ل_ي_دي دي_گ_ر سبب شد, مردم بپاخاستند تا ارزشهاي ديني را در ج_ام_ع_ه ح_اكم سازند و در پرتو آن به سامان يابي سالم زندگي و ب_رگ_ردن_دن ك_رام_ت و

حيثيت انساني و نيز پياده شدن قسط و عدل ق_رآن_ي دست يازند. جانبداري همه سويه و پيروي آگاهانه مردم از ام_ام خميني و گسترش پيامها و رهنمودهاي ايشان نيز, به اين جهت بود كه آنان امام را تجسم عيني و عملي ارزشها مي ديدند و سخن و س_يرت او را همسو و همآهنگ با معيارهاي قرآني و اسلامي يافتند و در چهره با صلابت او, فرهنگ اسلام ناب محمدي(ص) و سياست ناب علوي را جلوه گرديدند. ام_ام خميني, به عنوان عالم ديني, رهبري بزرگ ترين انقلاب معاصر را ب_ه ع_ه_ده گرفت و با قدرتي شگرف و عظيم و قاطعيتي بي بديل, ق_درت دين را در زواياي گسترده به نمايش گذاشت. او كليه مواضع, ت_اك_تيكها و استراتژيهاي انقلاب را از متن و جوهره دين استخراج ك_رد و مباني ديني را در اين سرزمين متجلي ساخت. اين واقعيت از ه_م_ان آغاز, سلطه گران جهاني را سخت در انديشه فرو برد و آنان را وادار ب_ه ت_لاش ب_راي ب_ه انزوا كشاندن دين و زدودن ارزشهاي دي_ن_ي, از صحنه زندگي مردم كرد. آنان كه از نقش حساس و سرنوشت س_از و دگرگوني آفرين دين و عالمان ديني به هراس افتاده بودند, اس_تقرار و استمرار و رشد جمهوري اسلامي را بر نمي تابيدند و بي تابانه جمهوري اسلامي را مورد تهاجم قرار دادند و شبان و روزان, ب_ر ط_ب_ل ي_ورش م_ي ك_وف_تند. گرچه تهاجم فرهنگي در كليت خود, ه_دف_ه_اي گ_ون_اگ_ون_ي داشت كه هر يك از آنها بخشي از سناريوي ف_ره_ن_گ_ي غ_رب را ن_شان مي داد; اما آنچه در جوهره تمامي اين ه_دف_ه_ا جاري بود و هست, ناسازگاري كينه آلود با

دين و مذهب و ح_اك_م_ي_ت ارزش_هاي ديني است. تجلي پرشكوه و جامع دين در عرصه ح_ي_ات ب_ش_ري, دش_م_نان نظام و انقلاب را عليه نظام ارزش گرا و انسان دوست, در يك صف قرارداد و كانون هاي قدرتهاي جهاني را واداربه وا كنش. اي_ن ب_ازت_اب, آن گاه شدت بيش تري يافت كه ولايت فقيه به عنوان رك_ن رك_ين نظام مطرح شد و بر آن اساس انقلاب تداوم يافت و نظام ن_هادينه گرديد. انقلابي با اين ويژگيها كه ياد شد, به طور كامل از دين و معارف ديني الهام گرفته بود و طبيعي بود كه كارشناسان دي_ن_ي م_ي ب_ايست در كنار آن حاضر و ناظر باشند, تا قانونها و آي_ي_ن_ه_ا به درستي و شايستگي, برابر ترازها و معيارهاي ديني, پ_ي_اده ش_ود و پ_يش رود. به اعتراف دوست و دشمن, روحانيان, به ع_نوان كارشناسان دين, هنر بسيج و سازمان دهي نيروهاي انساني و ج_ه_ت دادن ب_ه ت_وان_اييها و ساز و برگ مادي را در پديد آوردن ان_قلاب و دفاع از آن به خوبي عهده دار شد. از آغاز, مردم انقلاب را ب_ا روح_ان_يت درآميخته مي ديدند و روحانيت جداي از انقلاب و ان_ق_لاب جداي از روحانيت را تصور نمي كردند. از آن آن مقدسي كه خ_ي_زش ب_زرگ و ح_ماسي مردم, نظام يافت و در قالب جمهوري اسلامي ري_خ_ت_ه شد, همگان مي دانستند كه (اسلاميت) نظام در گرو حضور و ن_ظ_ارت و م_دي_ري_ت روحانيان و فقيهان آگاه, عادل, همه سونگر, جامع انديش و عالي مقام است. از اي_ن روي, چ_ون م_ح_ت_واي نظام (اسلامي) است و شكل و قالب آن (ج_م_هوري) اين دو اقتضا مي كند كه روحانيت برابر خواست

مردم و ب_راس_اس آش_نايي با معارف ديني عهده دار مسووليتها و مديريتها گ_ردد. ام_ام ب_زرگ_وار ب_راس_اس اين برداشت از اسلام و انقلاب و خواست مردم, مي گويد: (م_ن دول_ت تعيين مي كنم... من به پشتيباني اين ملت دولت تعيين م_ي كنم من به واسطه اين كه ملت مرا قبول دارند( دولت تعيين مي ك_ن_م).... دولتي كه ما مي گوييم, دولتي است, متكي به آراء ملت است, متكي به حكم خداست.)36 م_ي ن_گ_ريد كه در اين بخش از سخنان امام, هم به ماهيت انقلاب و م_ش_روع_ي_ت آن ك_ه (متكي به حكم خداست) و هم به (آراء ملت) كه پ_ذي_رش ژرف و خ_واست مردمي آن را نشان مي دهد, به روشني اشاره شده است. ب_دي_ن س_ان, روش_ن م_ي شود: سپردن كار به روحانيان آگاه و ژرف ان_دي_ش, در اين نظام چيزي نيست كه از بيرون بر اين كشور تحميل شده باشد, بلكه ويژگي بافت و جوهره انقلاب; يعني حكم خدا و اسلام و خ_واس_ت م_ردم اس_ت ك_ه حضور روحانيت را در صحنه هاي سياسي و اج_ت_ماعي و مديريت, مي طلبد. از آن جا كه به گفته امام (ميزان راي م_ل_ت)37 و مردم هم به قانون اساسي با محور بودن ولايت فقيه راي داده ان_د, ن_ت_يجه مي گيريم: مردم در انقلاب اسلامي, مديريت اه_ل ع_ل_م و حوزويان را به گونه قانونمند پذيرفته و به آن صحه گذاشته اند. 2. آم_وزش_ه_اي دي_ني: پيش از اين اشارت شد: انقلاب با الهام از م_عارف قرآن و فرهنگ ناب محمدي(ص) و علوي(ع) آغاز شد و استقرار پ_ي_دا ك_رد و اس_ت_مرار آن نيز در گرو همين ويژگي است. از اين زاوي_ه اگ_ر ب_ه

قرآن و سخنان و سيره معصومان بنگريم مي توانيم چ_راي_ي ح_ضور روحانيت در اداره نظام اسلامي را بهتر درك كنيم و به شبهه آفرينان پاسخ منطقي و همراه دليل ارائه دهيم. ام_ام, با بهره گيري از قرآن و سنت, كه مجموعه آموزشهاي فردي و اج_ت_ماعي اسلام در آن دو گرد آمده است, به اين نتيجه رسيده بود ك_ه عالمان آگاه و متعهد, شايسته ترين افراد موجود براي كارهاي ك_ل_ي_دي ن_ظ_ام اس_لامي به شمار مي روند و بر اين ادعا دليلهاي ف_راوان_ي اق_امه مي كرد كه در كتاب (ولايت فقيه)38 موجود است و م_ا به دو دليل از آن دليلها كه آسان ياب تر و همگاني و فراگير ترند, اشاره مي كنيم: ال_ف. س_پ_ردن ام_انتها به شايستگان: قرآن مجيد در زمينه سپردن م_س_وول_ي_ت_ها و كارها به افراد كاردان و كارشناس و شايسته مي فرمايد: (ان ال_ل_ه يامركم ان تودوا الامانات الي اهلها و اذا حكمتم بين الناس ان تحكموا بالعدل.)39 خدا به شما فرمان مي دهد: امانتها را به صاحبانشان باز گردانيد و چون در ميان مردم, به داوري پرداختيد, به عدل داوري كنيد. امام خميني, در تفسير آيه مي نويسد: (ع_ده اي ب_ر اين عقيده اند كه: منظور از (امانت) هرگونه امانت خ_ل_ق_ي (مانند مال مردم) و خالقي (يعني احكام شرعي) مي باشد و م_قصود از (رد امانت الهي) اين است كه: احكام اسلامي را آن گونه كه هست اجرا كنند. گروه ديگري معتقدند كه: مراد از (امانت) (امامت) است. در روايت ه_م آم_ده ك_ه م_قصود از اين آيه, ما (يعني ائمه, عليهم السلام) ه_س_ت_ي_م.40 ك_ه خ_داون_د ت_عالي به ولايت امر (رسول اكرم(ص) و ائمه(ع))

امر كرده ولايت و امامت را به اهلش رد كنند.)41 ام_ام پ_س از اي_ن اش_اره به اين نكته مي پردازد كه خطاب ادامه آي_ه: (اذا ح_كمتم...) به زمامداران و رهبران است و قضاوت تنها ن_ي_س_ت; زي_را قاضي قضاوت مي كند, نه حكومت گرچه از جهتي حاكم است, اما اين حكومت از همه جهت نيست.42 ب_ن_اب_راي_ن, مجموع آيه به قرينه ادامه آيه هاي بعدي, ظهور در م_س_ائ_ل حكومتي و مديريتي دارد و منظور از (رد امانت به اهلش) آن اس_ت ك_ه ك_اره_اي اداري و اج_راي_ي در ح_ك_ومت ديني به دست شايستگان و وارستگان سپرده شود. روش_ن اس_ت ك_ه ن_م_ون_ه برجسته و كامل و جامع شايستگي, امامان م_ع_صوم(ع) هستند و در زمان حضور امام معصوم(ع) همه قلمرو كاري ح_كومت و نظام اسلامي در دست اوست, لكن در زمان غيبت اين امانت; ي_ع_ن_ي ف_ه_م و اس_تنباط احكام ديني و اجراي حدود و قانونها و آي_ي_ن_ه_اي آن در گ_ستره جامعه به دست عالمان و فقيهان عالم و عادل سپرده شده است. ب_دي_ن س_ان در مي يابيم در اموري كه جز فقيه كساني ديگر در آن ت_خ_صص ندارند, به گونه واجب شرعي, فقيه عهده دار آن مسووليت و م_ديريت بايد باشد و در امور ديگر نيز, اولويت از آن كساني است ك_ه در ن_گهداري و پاسداري اين امانت شايسته ترند. امام خميني, ب_ا توجه به اين رهنمود قرآني است كه بر حضور و دخالت عالمان و روح_انيان در امور قضايي و اجرايي و حتي سياسي و اجتماعي اصرار دارد, و آن_ان را ن_مونه روشن (اهل) در اين آيه شريفه مي داند. (از م_ه_مات امور مساله قضاوت است كه سروكار آن

با جان و مال و ن_ام_وس مردم است. وصيت اين جانب به رهبر و شوراي رهبري آن است ك_ه: در ت_ع_ي_ين عالي ترين مقام قضايي كه در عهده دارند, كوشش ك_ن_ن_د ك_ه اش_خاص متعهد سابقه دار و صاحب نظر در امور شرعي و اس_لامي و در سياست را نصب نمايند... و نگذارند اين مقام به غير اه_ل_ش س_پرده شود و كساني كه اهل هستند از تصدي اين امر سرباز ن_زنند و به اشخاص غير اهل, ميدان ندهند... و مي دانند كه تصدي قضا براي اهلش واجب كفايي است.)43 ب . اه_ت_مام به امور مسلمانان: اهميت دادن به امور مسلمانان و ت_لاش ب_راي س_روس_ام_ان دادن ب_ه زن_دگ_ي اج_تماعي مردم, بست و گ_شادكارها, گشودن گره ها و فراهم ساختن بستر خدمت به همگنان و ه_م_ن_وعان, وظيفه اي است همگاني كه در معارف اسلامي به اين مهم س_ف_ارش و ت_اك_ي_د بسيار شده است و مسلمانان به انجام اين مهم ف_راخ_وان_ده ش_ده ان_د: در م_جموعه هاي روايي, بخش ويژه اي در اه_م_ي_ت پ_رداختن به امور جامعه اسلامي به چشم مي خورد: تعاون, ت_ع_اضد, تراحم, همياري و اهتمام به امور مسلمانان, نمونه هايي از فراخواني مردم مسلمان به حركتهاي اجتماعي است: (من اصبح لايهتم بامور المسلمين فليس بمسلم.)44 آن ك_ه ش_ب را ب_ه ص_ب_ح آورد و اهتمامي نسبت به امور مسلمانان نداشته باشد, مسلمان( كامل) نيست. و در بياني ديگر امام صادق(ع) مي فرمايد: (من سمع رجلا ينادي يا للمسلمين فلم يجبه فليس بمسلم.)45 آن ك_ه صداي انساني به گوشش بخورد كه از مسلمانان كمك مي طلبد, و آن را پاسخ ندهد, مسلمان نيست. اه_ت_م_ام ب_ه امور مسلمانان تنها شامل

مسائل فردي و جزئي آنان ن_ي_س_ت, ب_ل_ك_ه هرگونه تلاش اجتماعي, سياسي, فرهنگي و برآوردن ن_ي_ازه_اي اقتصادي را در بر مي گيرد. هر كس با توجه به موقعيت اج_ت_ماعي و جايگاه مردمي خود, بايد به انجام امور زندگي برادر م_سلمانش اهتمام ورزد و او را در دشواريها يار و مددكار گردد و در ان_دوه ه_ا و غمها و دشواريها و گرفتاريها او را وانگذارد و در زندگي همواره در كنار ديگر مردمان قرار گيرد. ع_ال_م_ان ديني, از آن جهت كه از مردم هستند و با مردم, به اين ام_ر س_زاوارتر و شايسته ترند. عالمان دين, (حجت) خدا هستند بر مردم و (مجاري امور)46 به دست آنان سپرده شده است; از اين روي, ب_اي_د ه_م_ي_ش_ه درص_حنه باشند و با حضور, تلاش, نقش آفريني در زواي_اي گ_ون_اگ_ون جامعه و مديريت خود به اين اصل مهم اسلامي و انساني عمل كنند: (ه_م_ه امور و تمام كارهاي مسلمين, به آنان واگذار شده است. در ام_ر ح_ك_ومت, تمشيت امور مسلمين و اخذ و صرف فوائد عمومي و هر كس تخلف كند, خداوند بر او احتجاج خواهد كرد.)47 امام, با اشراف و آگاهي همه جانبه اي كه بر معارف اسلامي داشت و م_ردم و ن_ي_ازه_اي اساسي آنان را نيز به درستي مي شناخت و اهل درد و درم_ان و ط_رح و ب_رن_ام_ه ب_ود, م_قوله (اهتمام به امور مسلمانان) را بسيار خوب تفسير كرده است: (م_ا ب_اي_د اه_تمام به امور مسلمانان داشته باشيم و اهتمام به ام_ور مسلمين, تنها مساله گويي نيست. علاوه بر آنها, امور سياسي و اج_ت_م_اع_ي و س_اير گرفتاريهاي مسلمين است كه هر كس به آنها اه_ت_م_ام ن_ك_ن_د,مسلمان نيست و

شما بايد بر تمام امور مسلمين ن_ظ_ارت داشته باشيد و سعي كنيد كه مساجد ما به مساجد صدر اسلام ب_رگ_ردد و ت_وج_ه داش_ت_ه باشيد كه عزلت و كناره گيري در اسلام نيست.)48 ب_رپ_اي_ي ن_ظ_ام اسلامي و اداره شايسته آن و كمك به امور زندگي م_ردم, از ن_م_ون_ه ه_اي روش_ن و ان_كارناپذير (اهتمام به امور م_س_ل_مانان) به شمار مي رود. بي گمان, اين مهم در پرتو قدرت و ت_وان_اي_يهاي اجرايي و به دست گرفتن زمام امور, بهتر انجام مي پ_ذي_رد. اگ_ر ع_ال_م_ان دين و روحانيان آگاه و شايسته, افتخار خ_دم_تگزاري منت مردمان را در سرلوحه كار و مسووليت خود دارند, ب_اي_د وارد ص_ح_ن_ه م_دي_ريت شوند, تا بتواند در اين زمينه به شايستگي ايفاي مسووليت و اداي وظيفه كنند. ف_ق_ي_ه_ي دژ اس_لام اس_ت ك_ه در ع_مل اسلام و قانونها و آيينهاي س_راف_رازان_ه و ع_زت آف_ري_ن آن را پياده كند و در برابر هجوم ب_ي_گ_ان_گ_ان, قد برافرازد و از شرف و كرامت مسلمانان به دفاع ب_رخ_ي_زد. اي_ن چنين فقيهي است كه (حصن)49 و حصار اسلام ناميده ش_ده و اي_ن ل_قب و عنواني تشريفاتي نيست, بلكه جايگاه فقيه در نظام سياسي و اجتماعي اسلام را نشان مي دهد: (اگ_ر فقيه كنج منزل بنشيند و در هيچ امري از امور دخالت نكند, نه قوانين اسلام را حفظ كند, نه احكام اسلام را نشر دهد نه دخالت در ام_ور اج_ت_م_اع_ي مسلمانان كند و نه اهتمام به امور مسلمين داش_ت_ه ب_اش_د, ب_ه او ح_ص_ن الاسلام گفته مي شود؟ او حافظ اسلام است؟!)50 م_ي بيند كه امام (اهتمام به امور مسلمانان) را يكي از مباني و پ_اي_ه ه_اي ح_ض_ور روحانيت در صحنه عمل

مي شمارد و در گوناگون سخنرانيها و پيامها, سربسته و روشن از آن نام مي برد. 2. ف_ق_ه تئوري كامل: قدرت و توانايي فقيه, كه پرتو جلوه اي از ق_درت بي پايان و جاودانه دين در بيداري و هدايت توده هاي مردم ب_ود, ت_وان_س_ت پ_ايه هاي نظام چند صدساله ستمشاهي را از اساس وي_ران سازد و به جاي آن جمهوري اسلامي را بنيان نهد. همين قدرت و ت_وان_اي_ي در م_راحل پس از پيروزي به شايستگي كارآيي خود را ن_ش_ان داد و در ب_راب_ر تماميت كفر و شرك و نفاق جلوه اي شگفت پيدا كرد و خشم و هراس جبهه متحد كفر و شرك را برانگيخت. ام_ام امت به عنوان فقيهي دانا و هوشيار و استوار, تئوري نويني در دن_ي_ا پ_ي افكند و روشهاي مديريتي ويژه اي را در دنيا مطرح ك_رد ك_ه م_انند ندارد, از آن جمله: مقوله (ولايت فقيه) و قلمرو گ_س_تره كاري مجتهد عادل در بست و گشادكارها, سروسامان دادن به زن_دگ_ي سياسي اقتصادي مردم ايشان با بهره گيري از منابع ديني, از ي_ك س_و تاسيس و تشكيل نظام و حكومت اسلامي را وظيفه و تكليف فقيهان مي شمرد: (وظيفه فقهاست كه عقايد و احكام و نظامات اسلام را تبليغ كنند و ب_ه م_ردم ت_ع_ل_يم دهند, تا زمينه براي اجراي احكام و برقراري نظامات اسلام در جامعه فراهم آيد.)51 و از ديگر سو, بر اين باور بود: (فقه تئوري واقعي و كامل اداره ان_س_ان و اج_ت_م_اع از گهواره تا گور است)52 و از اين دو چنين نتيجه مي گيرد: (ي_ك مجتهد, بايد... علاوه بر خلوص و تقوا و زهدي كه در خور شان

مجتهد است, واقعا مدير و مدبر باشد.)53 افزون بر اينها, در بينش امام, فقيهان آگاه مي بايست طرح و روش م_دي_ري_ت_ي را پي ريزي كنند كه توان پياده كردن احكام فقهي را دارا باشد; زيرا: (هدف اساسي اين است كه ما چگونه مي خواهيم اصول محكم فقه را در ع_مل فرد و جامعه پياده كنيم و بتوانيم براي معضلات, جواب داشته باشيم.)54 روش_ن اس_ت كه انجام اين كار سترگ و بنيادي و اساسي, بدون حضور در ص_ح_ن_ه و در دس_ت گرفتن پستهاي اجتماعي, سياسي, قضائي و... ن_شايد. فقيهي كه مي خواهد از دور دستي بر آتش داشته باشد و به ن_ظ_ارت بسنده كند و وارد ميدان و عرصه كار نشود, نمي تواند در سازمان و ساماندهي, امور پيروزي به دست آورد: (روحانيت, تا در همه مسائل و مشكلات حضور فعال نداشته باشد, نمي ت_وان_د درك ك_ن_د ك_ه اج_ت_ه_اد م_صطلح براي اداره جامعه كافي نيست.)55 بنابراين, بدون حضور درميدانهاي: سياسي و اجتماعي و بدون دخالت در اداره ام_ور ح_ك_ومتي, نمي توان فقه شيعي را پياده كرد و بر اي_ن اس_اس اگ_ر زم_ي_ن_ه اج_راي احكام ديني و فقهي فراهم شد و ع_ال_م_ان دي_ن_ي هم در خودتوان و شايستگي لازم را ديدند, نبايد صحنه ها را خالي بگذارند كه عذر آنان پذيرفته نخواهد بود: (اگ_ر ط_لبه اي منصب امامت جمعه و ارشاد مردم يا قضاوت در امور م_س_ل_م_ين را خالي ببيند و قدرت اداره هم در او باشد و فقط به ب_ه_ان_ه درس و ب_حث, مسئوليت نپذيرد... در پيشگاه خداوند بزرگ ي_ق_ي_نا مواخذه مي شود و هرگز عذر او موجه نيست. ما اگر امروز ب_ه ن_ظ_ام خ_دم_ت ن_كنيم...

هرگز فرصت و شرايط بهتر از اين را نخواهيم داشت.)56 4. ارزي_اب_ي عملكردها: نمودار ديگري كه با آن مي توان بايستگي ح_ض_ور روح_ان_ي_ان در م_ديريت را ثابت كرد,عملكرد آنان در طول س_ال_يان پس از پيروزي است. اگر به ديده انصاف و از روي داد به ق_ضيه بنگريم و پيش داوريها و بدبينيها و جناح گراييها را كنار نهيم, به روشني مي توانيم عملكرد روحانيان و دولتهايي را كه به گ_ون_ه اي ع_المان و روحانيان آگاه در آن نقش مديريتي و اجرايي داش_ت_ه اند, با ديگر دولتها نيز با دولتهاي پيش از انقلاب مورد ارزيابي قرار دهيم. پ_ي_ش از پ_ي_روزي ان_قلاب اسلامي, در اين مرز و بوم, ساليان سال خ_ان_دان پ_ه_ل_وي ب_ا آن ه_مه بوق و كرنا سروصدا, حاكم بودند, درح_ال_ي ك_ه گرفتاريها, و دغدغه ها, بازدارنده ها و درگيريهاي خ_ان_م_ان براندازي مانند: جنگ هشت ساله و حصر اقتصادي و توطئه ه_اي داخ_لي را هم نداشتند. اگر بيلان كار دولتهاي پس از پيروزي و م_دي_ري_تهايي را كه بخش مهمي از آن بر دوش روحانيت راستين و ف_داكار بوده است, با دوران پنجاه ساله دوران پهلوي بسنجيم, به درستي داوري خواهيم كرد كه تفاوت از زمين تا آسمان است: (... م_ق_اي_س_ه ب_ا زمان سابق و رسيدگي به عملكرد دولت و جهاد س_ازن_دگ_ي در روستاهاي محروم از همه مواهب, حتي آب آشاميدني و درم_ان_گاه و مقايسه با طول رژيم سابق با در نظر گرفتن گرفتاري ب_ه ج_ن_گ ت_ح_ميلي و پيامدهاي آن... و با نظريه حصر اقتصادي و ت_وط_ئه هاي پي درپي آمريكا و وابستگان خارج و داخلش... و دهها مسائل ديگر.)57 ن_ش_ان م_ي ده_د ك_ه در اي_ن م_دت

كوتاه, كه در بخشي از كارهاي اج_راي_ي, ع_ال_مان و روحانيان رشته امور را در دست داشته و در ه_رم م_دي_ري_ت قرار گرفته اند, بيش تر از تمام دوران پهلوي به م_ردم و ج_ام_ع_ه خ_دمت شده است. اگر مساله را از زاويه مقايسه دول_تهاي به اصطلاح ملي و به گفته خودشان دولت متخصصان و اهل فن ب_ا مديريت روحانيان نيز بسنجيم, باز به اين نتيجه خواهيم رسيد ك_ه (دو صد گفته, چون نيم كردار نيست) صاحبان ادعا و لاف و گزاف ب_سيارند; اما مردان عمل و سازندگي, راست كردار و راست گفتار و شيفته خدمت, اندك و انگشت شمار. عالمان بزرگ و روحانيان آگاه و دست اندركار اجرا, در اين دوران ك_وت_اه از م_دي_ريت, با توجه به گرفتاريها و دشواريها سياسي و اق_تصادي بسيار و ويران گريها و نابساماني آفرينيهاي دشمن, جنگ ه_شت ساله و پيش از آن اشوبهاي گروهكها در جاي جاي ميهن اسلامي, م_ح_اص_ره ت_م_ام عيار اقتصادي, بايكوت سياسي و تبليغات شبان و روزان رس_ان_ه ه_اي استكباري, شايعه پراكنيها, ترور و هتك چهره ه_اي خ_دم_تگزار و... توانسته اند با اتكاي به خداوند بزرگ, به دي_ن, م_ي_ه_ن و مردم, چنين افتخارآميز خدمت كنند و در جاي جاي م_ي_ه_ن اس_لامي نسيم دل انگيز انقلاب با شكوه اسلامي را بوزانند, ن_ش_ان_گ_ر ه_وش_ي_اري, توان مديريتي, استواري, خستگي ناپذيري, ش_اي_س_ت_گ_ي و ت_ع_ال_ي ان_دي_ش_ه اين جمع فداكار و ايثارگر و خدمتگزاراست كه بر اهل داد و انصاف پوشيده نيست. ام_ام به عنوان فقيهي مدير و مدبر, نه تنها فقه و فقيهان را در اداره و م_دي_ري_ت ك_ارآ و توانا مي ديد, بلكه با تقوا, انصاف, ه_وش_ي_اري و دق_ت ن_ظ_ر وزي_ركي

كه داشت, به مقايسه مديريتهاي روح_ان_ي_ان و ديگران پرداخت و مديريت عالمان و دينداران را از م_ديريت ديگران, قوي تر و موفق تر و عزت آفرين تر و ارزش گراتر مي ديد. (من با يقين شهادت مي دهم كه اگر افرادي غير از روحانيت جلودار ح_رك_ت ان_ق_لاب و ت_صميمات بودند, امروز جز ننگ و ذلت و عار در ب_راب_ر آمريكا و جهانخواران و جز عدول از همه معتقدات اسلامي و انقلاب چيزي برايمان نمانده بود.)58 اي_ن گواهي انساني است كه عمري با عدالت و انصاف زيسته و پرورش ي_اف_ت_ه و ج_ز خ_ش_ن_ودي خ_دا و ان_جام وظيفه به هيچ چيز ديگر ن_ي_نديشيده است. شهادت و تاييد او از مديريت شايسته روحانيت و ستودن آن, برخاسته از وابستگي صنفي و گروهي نيست; زيرا افق فكر و ان_ديشه امام و حوزه داوري و قضاوت او, بسي والاتر و بالاتر از آن ب_ود ك_ه در دام اي_ن گ_ونه مسائل گرفتار آيد, بلكه قضاوت و ش_هادت او براساس واقع بيني و درك بالاي سياسي و اجتماعي او بود ك_ه ه_م ب_ه خوبي سياست و زواياي آن را مي شناخت و هم به درستي سياسيون را آزموده بود. ت_ج_رب_ه دول_ت موقت و حاكميت ليبرالها و ملي گراها را پيش روي داشت و آن را دولتي ناموفق و ناكام خواند: (م_ن ش_خ_صا مايل به روي كار آمدن آنان نبودم, ولي با صلاحديد و ت_اي_ي_د دوستان قبول نمودم و الآن سخت معتقدم كه آنان به چيزي ك_م ت_ر از ان_حراف انقلاب از تمام اصولش و حركت به سوي آمريكاي ج_ه_انخوار قناعت نمي كنند, در حالي كه در كارهاي ديگر نيز, جز حرف و

ادعا هنري ندارند.)59 آن گ_اه كه محك تجربه و آزمون به ميان مي آيد و مرحله و هنگامه ع_مل, افراد به خوبي ماهيت خود را نشان مي دهند, به فرموده مولا علي(ع):

(في تقلب الاحوال علم جواهر الرجال.)60 در دگرگوني روزگار, گوهر مردان پديدار مي شود. ام_ام, ب_ا ت_جربه اي كه پيش روي داشت و مقايسه اي كه انجام مي داد, م_دي_ري_ت ف_ق_ي_ه_ان و عالمان دين را بر مديريت پر ادعاي دي_گ_ران ب_رت_ري م_ي داد و آن را م_ي ستود و بر اين باور بود: ت_وف_ي_ق ع_المان آگاه و خدمتگزار, برخاسته از پشتوانه معنوي و م_ردم_ي آن_ان اس_ت كه براي رسيدن به قدرت از ابزارهاي ناروا و ن_ام_شروع بهره نگرفته و نمي گيرند. در منطق عالمان و حوزويان, ه_دف وس_يله را توجيه نمي كند; از اين روي, مديريت عالمان ديني در ن_گاه مردم, گونه ديگري از تكليف و وظيفه درآميخته با بندگي و خشنودي پروردگار است: (در ترويج روحانيت و فقاهت, نه زور سرنيزه بوده است, نه سرمايه پ_ول پ_رس_ت_ان و ثروتمندان, بلكه هنر و صداقت و تعهد خود آنان بوده است كه مردم آنان را برگزيده اند.)61 در داوري تاريخي امام, واقع بيني و عينيت گرايي ديده مي شود نه س_ت_اي_ش ذهني و خيالي. امام با نگاه و نگرش به عملكردهاي دولت م_وق_ت و ل_ي_برالها و كارنامه حوزه و روحانيان در طول انقلاب و ن_هضت اسلامي, به اين نتيجه رسيد: اهل حرف و ادعا و مردان هنر و ص_داقت و تعهد را بايد از يكديگر بازشناخت و نبايد هر دو را به يك ديده نگريست. 5. تجربه تاريخي: امام ديده بان تيزهوش و تيزبيني بود

كه جلوتر از زم_ان مي انديشيد. همواره گذشته راه چراغ راه آينده قرار مي داد و ب_راس_اس تجربه هايي كه در طول زندگي سياسي خود آموخته و دي_ده بود, نهضت و انقلاب و نظام را پيش مي برد و اداره مي كرد. در زم_ي_ن_ه موضوع اين نوشتار نيز, تجربه هاي فراوان داشت و از ت_اريخ مشروطه همواره به عنوان درس عبرت ياد مي كرد و از تكرار دوباره آن بيم داشت. ي_ك_ي از مباني آن بزرگوار در زمينه حضور و مديريت روحانيان در ن_ظ_ام اس_لامي, آن بود كه: اگر اين مديريت از نظام گرفته شود و روح_ان_ي_ت مشغول و گرفتار كارهاي حوزوي گردد و نسبت به سرنوشت ن_ظ_ام و اداره آن اح_س_اس م_س_وول_يت نكند و از دخالت در امور ب_پ_ره_ي_زد, دوب_اره ه_م_ان داس_ت_ان مشروطه تكرار خواهد شد و روش_ن_فكران و ملي گرايان غيرمذهبي و سياستمداران خود فروخته و واب_س_ته, ميدان دار خواهند شد و خواهد آمد بر سر مردم و مملكت م_سلمان, آنچه كه بر سر مشروطه آمد. بنابراين, بايد فتنه را در ن_ط_ف_ه ن_ابود ساخت و جلو انحراف را از سرچشمه بست, تا دوباره دش_م_ن در دي_وار آه_ن_ين اراده ملت رخنه نكند و اين نعمت بزرگ حكومت اسلامي را از آنان نگيرد: (ه_م_ه دي_ديد و نسل آتيه خواهند شنيد كه دست سياست بازان پيرو ش_رق و غ_رب, روحانيون را كه اساس مشروطيت را با زحمات و رنجها ب_نيان گذاشتند, از صحنه خارج كردند و روحانيون نيز بازي سياست بازان را خورده و دخالت در امور كشور و مسلمين را خارج از مقام خود انگاشتند و صحنه را به غرب زدگان سپردند.)62 آن پير روشن

ضمير, اين تجربه تلخ را از زواياي گوناگون تحليل و ب_ررس_ي مي كرد, ترفندهاي روشنفكران وابسته و ورشكستگان وا زده سياسي را مي ديد و مي شنيد و بانگ بر مي داشت: ه_ان اي ح_وزويان! غفلت و تغافل بس است, ياس به خود راه ندهيد. ت_ه_م_ت_ه_ا و ش_ايعه ها در اراده پولادين شما خللي وارد نسازد, ط_وف_ان_ها شما را از پاي در نياورد, نوح گونه به ناخدايي كشتي ان_ق_لاب ادامه دهيد و رهبري و اداره بندگان شايسته خدا را عهده دار ش_وي_د و دس_تهاي پيدا و نهان را كه در صدد شكستن اين كشتي اند, شناسايي و از سر اين ملت كوتاه كنيد. (درج_نبش مشروطيت, همين علما در راس بودند و اصل مشروطيت اساسش از ن_ج_ف ب_ه دس_ت ع_لما و در ايران به دست علما شروع شد و پيش رف_ت... ل_ك_ن دن_ب_ال_ه اش گ_رف_ت_ه نشد, مردم بي طرف بودند و روح_ان_ي_ون ه_م رف_ت_ن_د هر كس سراغ كار خودش. از آن طرف عمال ق_درتهاي خارجي و گويندگان و نويسندگان آنها كوشش كردند به اين ك_ه روحانيون را از دخالت در سياست خارج كنند و سياست را بدهند ب_ه دس_ت آنهايي كه مي توانند به قول آنها; يعني فرهنگ رفته ها و غربزدها و شرق زدها و كردند آنچه را كردند.)63 نكته اي كه در اين سخن امام, بيش تر بايد مورد توجه قرار گيرد, ش_ن_اخ_ت و تاراندن موج آفرينان فتنه گر و زمينه سازان حيله گر اس_ت. ب_راي پ_ره_ي_ز از ت_كرار تاريخ, بايد هشدار امام را جدي گ_رف_ت, ت_ا مبادا امواج تبليغي و تخريبي گويندگان و نويسندگان م_زدور و واب_س_ت_ه, ب_ه ع_ق_ب ن_ش_يني عالمان آگاه و

پرهيزكار بينجامد. روش_ن اس_ت كه استكبار جهاني و ايادي پنهان فرهنگي و سياسي او, ب_ي ك_ار ن_مي نشينند آنان با استخدام و به كارگيري قلم بمزدها ت_لاش م_ي ورزن_د ت_ا ه_م_واره ف_ضاي مسموم و تنش زايي را فراهم س_ازند, تا بتوانند آبها را گل آلود كنند و از آن ماهي بگيرند. ام_ام م_ا را ب_ه رش_د س_ياسي فرا مي خواند و در برابر حزبها و ج_ن_اح_ه_اي_ي ك_ه ق_ارچ گونه از گوشه و كنار سر بر مي آورند و آرم_ان_ه_ا و اهداف و ارزشهاي ديني را نشانه مي گيرند, بسيج مي كند كه اگر احساس كرديم: (آن ري_ش_ه ه_اي پ_وس_ي_ده باز به هم پيوند بكنند و اسباب زحمت بشوند.)64 آن را بخشكانيم و نگذاريم فلان آقا: (در منزلش, با الفاظش يا قلمش يا مقاله اش, مطالبي بگويد كه بر خلاف مسير ملت است.)65 و هشدار ديگر اين كه: (نبايد گروه گروه بشويم كه در ظرف چند ماه دويست گروه با اسماء مختلف و يا حرفهاي مختلف.)66 (ه_مان مسائلي كه در صدر مشروطيت براي شكستن آن قدرتهايي كه آن وق_ت م_ج_ت_م_ع ش_ده بودند... دوباره مشغول شدند... و هر چه مي خ_واه_ند به دولت حمله كنند به ملت حمله كنند, هر چه مي خواهند به مجلس خبرگان حمله بكنند.)67 در م_ش_روط_ي_ت, ق_ل_م_هاي مسموم و زهرآگين و كينه آلود به كار اف_ت_ادن_د و واق_ع_ي_تها را واژگون جلوه دادند و مردم و بويژه ج_وان_ان را ب_ه كژ راهه كشاندند و در نتيجه, شايستگان دلسرد و نااميد شدند و ورشكستگان و غرب زدگان ميدان دار. (م_ثل زمان مشروطيت نشود كه آنها كه اهل كار بودند مايوس بشوند و ك_ن_ار ب_رون_د... و

عده اي كه با اسلام سروكار دارند, به نام اسلام و پيروي از آداب اسلامي روي كار بيايند.)68 گزيده سخن: در چشم انداز انديشه والاي امام, تجربه, حكم مي كند: ع_ال_م_ان ب_يدار و آگاه با مطالعه در نهضت مشروطيت, خود را از ص_ح_ن_ه ه_اي اج_رايي و اداري كنار نكشند و نگذارند دوباره اين غ_ف_ل_ت تكرار شود و اين اقتدار اسلامي به سستي گرايد و مكتب در غربت و اسارت نامردمان قرارگيرد. از آن چه بدان اشارت كرديم روشن شد: 1. به نظر امام, حضور روحانيان در هرم مديريت نظام اسلامي ضرورت دارد, ت_ا ب_دان ج_ا ك_ه اگ_ر ش_خصي از روحانيان و عالمان دين. ت_وان_اي_ي انجام كاري و خدمتي را در اين نظام داشته باشد و از آن بپرهيزد, عذر و توجيه وي در نزد خداوند پذيرفته نيست. 2. هدف امام از آغاز انقلاب اسلامي از حضور روحانيان در عرصه هاي گ_ون_اگ_ون اجتماعي, عبارت بود از: به دست گيري كارهاي كليدي و ب_ن_ي_ادي ك_ه در ق_ل_م_رو و گستره تخصص او قرار دارند, مانند: ره_ب_ري, ق_ضاوت, قانونگذاري و... اما در كارهاي اجرايي, مانند ري_اس_ت ج_مهوري, وزارت و... اگر افراد شايسته غير روحاني, اين ام_ور را در دس_ت ب_گ_يرند, لزومي بر حضور روحانيان نيست, گرچه ب_راي ام_ام ب_ه ت_جربه ثابت شد كه اين نوع از حضور هم, بايسته است. 3. اف_زون ب_ر ض_رورت و چ_گ_ون_گ_ي ح_ضور, امام امت چرايي حضور روح_ان_ي_ان در مديريت نظام را نيز, تفسير كرده است و آن را بر اس_اس م_اهيت انقلاب, خواست مردم, فقه, تئوري كامل اداره جامعه, تجربه تاريخي و... شرعي و عقلي مي شمارد.

پي نوشتها: 1. (ش_ك_س_ت ش_اه_انه) مارويين زونيس, ترجمه

اسماعيل زند, بتول سعيدي168, 107, نشر نور. 2. مجله (حوزه), شماره 331/60. 3. (ولاي_ت فقيه), امام خميني 128, موسسه تنظيم و نشر آثار امام خميني. 4. (مفاتيح الجنان), محدث قمي, زيارت جامعه. 5. سوره (حديد), آيه 25. 6. (ولايت فقيه), امام خميني59. 7. همان16. 8. همان. 9. (ام_ام و روح_ان_يت), مجموعه سخنان و ديدگاههاي امام درباره روحانيت 483, دفتر سياسي سپاه پاسداران. 10. (ولايت فقيه)/5. 11. طلوع و غروب دولت موقت), سميعي208 شباويز, تهران. 12. (امام و روحانيت)564. 13. (ولايت فقيه)17. 14. (نهج البلاغه), فيض الاسلام, خطبه 16. 15. (صحيفه نور), رهنمودهاي امام خميني, ج177/13, وزارت ارشاد. 16. (امام و روحانيت)462. 17. (ن_ه_ج البلاغه), ترجمه شهيدي, خطبه 33, سازمان آموزش انقلاب اسلامي, تهران. 18. (صحيفه نور), ج205/18. 19. (س_ي_م_اي ك_ارگ_زاران ع_لي بن ابي طالب), علي اكبر ذاكري, ج1/74, مركز انتشارات, دفتر تبليغات اسلامي, قم. 20. (صحيفه نور), ج205/18. 21. مجله (حوزه), شماره 108/32. 22. (از سيد ضياء تا بازرگان), ناصر نجمي, ج1863/2. 23. (صحيفه نور), ج170/13. 24. (ان_ق_لاب اي_ران در دو ح_ركت), مهدي بازرگان/82, دفتر نهضت آزادي. 25. همان85. 26. (ولايت فقيه)127. 27. همان126. 28. همان39. 29. (ن_هضت امام خميني), سيد حميد روحاني, ج165/2, بنياد شهيد. 30. (صحيفه نور), ج180/4. 31. همان. 32. همان, ج178/18. 33. همان. 34. (امام و روحانيت)504. 35. (صحيفه نور), ج178/18. 36. همان, ج285/4. 37. همان, ج181/10. 38. در اين اثر گرانبها, حضرت امام, به گونه گسترده و استدلالي, ب_حث حكومت و ولايت فقيه را مطرح كرده و از آيات و روايات, سيره و دل_ي_ل عقل و جامع بودن دين اسلام بر بايستگي حكومت اسلامي كمك گرفته است. 39. سوره (نساء),

آيه 58. 40. (اصول كافي) كليني, ج276/1, دارالتعارف, بيروت. 41. (ولايت فقيه)72. 42. همان 73, 76. 43. (صحيفه نور), ج188/21. 44. (اصول كافي), ج164/2. 45. همان. 46. (ولايت فقيه)112. 47. همان71. 48. (صحيفه نور), ج54/17, 84. 49. (اصول كافي), ج38/1. 50. (ولايت فقيه)72. 51. همان116. 52. (صحيفه نور), ج98/21. 53. همان. 54. همان. 55. همان. 56. همان. 57. همان179. 58 . همان 98. 59. همان 96. 60. (نهج البلاغه), حكمت 217. 61. (صحيفه نور), ج90/21. 62. همان186. 63. همان, ج202/15. 64. همان, ج65/10. 65. همان. 66. همان. 67. همان. 68. همان, ج151/18.

امام خميني؛ روحانيت و نظام سياسي

امام خميني؛ روحانيت و نظام سياسي منابع مقاله:

فصلنامه علوم سياسي، شماره 5، عليرضا زهيري ؛

پس از پيروزي انقلاب اسلامي و استقرار دولت جديد، كه محصول دگرگوني عميق در ساختار سياسي كشور بود، فصل جديدي از مناسبات ميان نيروهاي اجتماعي و نظام سياسي بر قرار گرديد. تاسيس دولت نوپديد، برايند ائتلاف مهمترين نيروهاي چالشگر عليه حاكميت پيشين و استقرار نظمي جديد مبتني بر ارزشهاي ديني بود. بنابر اين، تبيين نقش و ميزان تاثير گذاري نيروهاي اجتماعي بر فرايندهاي سياسي، كنكاش درباره ماهيت و كاركرد اين نيروها، از ضروريات جامعه كنوني ماست . در اين ميان، روحانيت شيعه كه در تاريخ معاصر ايران بويژه پس از نهضت امام خميني(ره) بر حيات سياسي اين كشور تاثير بسزايي بر جاي گذاشته است، جايگاه ويژه اي دارد. بدين ترتيب، نقطه عزيمت ما، شناخت و بررسي روابط پيچيده ميان اين بخش از جامعه سياسي و حكومت اسلامي در ايران مي باشد. تاسيس جمهوري اسلامي در ايران توسط معمار بزرگ آن، امام خميني (ره)، حمايت گسترده روحانيون و حضور

آنان در بخشهاي مهمي از سازمان حكومت را به دنبال داشت. اين وضعيت، موجب تداخل و تطابق منابع و اهداف نهاد وحانيت بانظام سياسي و ايجاد نوعي تعلق و همنوايي ميان اين دو شده است. مهمترين عامل پيوند دهنده روحانيت به نظام سياسي، بر پايه تمايلات ايدئولوژيك استوار گرديده كه همانا مبتني بر فرهنگ شيعي است. چنانكه «جان فوران » هم مي گويد، در ميان فرهنگهاي گوناگون مخالفت در دهه 1970، اسلام مبارز موفق شد قدرت دولتي را به دست گيرد. عليه شاه، جاذبه و صراحت و صداقت شخصي و نظرات امام خميني در مسائل مهم سياسي، به دليل موضعگيري سازش ناپذير و دراز مدت ايشان عليه شاه در صف اول جاي گرفت. به نظر وي، امام خميني توانست اسلام مردم گرايي ارائه دهد كه براي گروههاي مختلف اجتماعي جاذبه داشت; هر چند كه پايگاه اوليه اجتماعي اش در صفوف برخي از علما، طلاب ديني و...بود. (1) بدين سان، امام خميني در راس تركيبي نيرومند كه به طور عمده از ميان شاگردان و پيروان وي بودند، توانست حكومت اسلامي را جايگزين رژيم پيشين كند. حكومتي كه بر آرا و نظريات وي، كه توسط شاگردانش تفسير و ترويج مي شد، استوار بود. بدين ترتيب، دو متغير قابل اعتنا وجود دارد كه اين مقاله مي بايست از آن بهره جويد. نخست، آرا و نظريات سياسي امام درباره روحانيت و رابطه آن با نظام سياسي و ديگري، ساخت روحانيت و گونه هاي موجود در درون اين ساخت كه به طور طبيعي رفتار سياسي متفاوتي از خود بروز داده اند. اكنون به اين پرسشها بايد پاسخ داد كه: آيا

رابطه روحانيت - كه بخش مهمي از ساخت حكومت را در دست دارد - با نظام سياسي جديد كاملا حمايتي است؟ يا اينكه روحانيت تقاضاها و مطالبات خود رانيز وارد سيستم سياسي مي كند؟ اينكه برخي معتقدند; روحانيت بايد از دولتها مستقل باشد چه تاثيري در رابطه روحانيت و نظام سياسي بر جاي مي گذارد؟ و اساسا اين استقلال به چه معني است؟ پيش از يافتن پاسخ براي پرسشهاي فوق، ذكر چند نكته ضروري به نظر مي رسد: يكم: روحانيون به عنوان مهمترين مدافعان انقلاب اسلامي عمدتا از شاگردان و پيروان امام خميني (ره) به شمار مي آيند و در مباني كنش سياسي خود، از آرا و نظريات ايشان تاسي مي جويند. بنابر اين، يكي از عوامل مؤثر در گروه بنديهاي درون نهاد روحانيت، ناشي از قرائتهاي متفاوت از انديشه ها و سيره سياسي حضرت امام مي باشد. شكل گيري دو جريان عمده سياسي در ميان روحانيون كه هر دو مدعي فهم درست انديشه هاي امام خميني (ره) هستند، محصول تاثير شرايط محيطي و علائق تاريخي در تكوين تعبيرهاي گوناگون آنان است. از اين رو، برخي مفاهيم ارائه شده از سوي امام كه در زمان حياتشان مصاديق روشنتري داشت، در شرايط پيچيده عصر حاضر دچار ابهام گرديده است. براي نمونه، ايشان در يكي از پيامهاي خود آورده اند كه «به همه شما وصيت و سفارش مي كنم كه نگذاريد انقلاب به دست نااهلان و نا محرمان بيفتد.» (2) اينكه نامحرمان كيانند؟ خود يكي از ابهامات عصر حاضر است كه گروههاي مختلف سياسي بر اساس پيش فرضهاي خود، مصداقهاي متفاوتي براي آن ارائه مي كنند. دوم:

در دوره پيشين (دهه اول انقلاب) اساسي ترين پرسش در باب مؤلفه هاي «استقرار و ثبات » دولت اسلامي بوده است; حال آنكه در دهه دوم، سخن از «تعادل و حفظ » نظام سياسي به ميان رفته است. در شرايط بحراني دهه اول انقلاب; جنگ هشت ساله با دشمن خارجي، فشارها و توطئه هاي دولتهاي متخاصم، رفتار منازعه آميز گروههاي ضد انقلاب و تروريسم، نابودي بخش مهمي از منابع اقتصادي، نخبگان و رهبران سياسي را به تلاش براي تثبيت نظام سياسي وادار ساخت. بنابر اين، امام خميني، در اين دوره، همواره رفتار حمايتي را تجويز نموده و از پيروان خود مي خواستند كه از نظام اسلامي دفاع كرده و آن را مورد حمايت قرار دهند. پس از گذار از دوران دشوار و پر تنش دهه اول انقلاب، بسياري از نيروهاي درون نظام سياسي كه براي بيت حاكميت بسيج شده بودند، وارد دوراني شدند كه موجي از تحولات سياسي، اجتماعي و اقتصادي را به دنبال داشت. در اين شرايط، مدافعان ديروز دولت اسلامي، در جست وجوي ساز و كارهاي «مشاركت در دولت » مي باشند. اگر ديروز دوران دفاع از نظام بود، امروز دوران مشاركت در نظام اسلامي است و بدين ترتيب، مقتضيات علمي امروز، تحقيقات و رهيافتهاي ويژه خود را طلب مي كند. (3) بدين سان، بخش مهمي از پرسشهاي دوره دوم، ناظر به نوع مناسبات جامعه اسلامي با حكومت اسلامي مي باشد. حال كه دولت انقلابي استقرار يافته و بنيانهايش استوار گرديده است، تقاضاها و مطالبات تازه اي شكل گرفته است كه اگر به درستي وارد سيستم سياسي نشود، نظام سياسي را دچار عدم

تعادل خواهد كرد. ديگر، وضع موجود توانايي ياراي پاسخگويي به پرسشهاي بي شماري كه از دل تجربه هاي دوره اول زاده شده است، ندارد. بدين ترتيب، پاسخگويي به مطالبات اين دوره و تعيين نوع رفتار سياسي، نياز به بازنگري و باز سازي منظومه فكري امام خميني را بيش از پيش نمايان مي سازد.

عوامل مؤثر در كنش سياسي روحانيت در قبال نظام سياسي ظهور دين اسلام از ابتدا قرين تشكيل حكومت بود. با تاسيس دولت مدينه توسط پيامبر عظيم الشان اسلام، اهتمام شريعت اسلام بر سازواري و نظام مند ساختن جوامع بشري، بر بنيانهاي ديني استوار بود. در اين ميان شيعيان، هم به لحاظ تاريخي (ستمي كه از سوي حاكمان جور بر آنان روا شد) و هم به واسطه آموزه هاي رهبران ديني (از امامان معصوم (ع) گرفته تا مراجع ديني)، به تقويت روح عدالت خواهي و ستيز با ستمگران همت گماشته و آن را از ويژگيهاي بارز انديشه سياسي خود قرار دارند. در ميان اديان و مذاهب مختلف، دين اسلام در مقابل مذاهب دنياگريز، علاوه بر تامين وسايل رستگاري براي پيروان خود، به تنظيم حوزه زندگي مادي آنها نيز مي پردازد. اين امر، سبب شده است كه روحانيون و مفسران دين بويژه در ايران، رغبت بيشتري نسبت به امور دنيوي و سياسي از خود نشان دهند. آنان بر اين اعتقادند كه مذهب، خود را با شرايط متحول تاريخي (با استفاده از عنصر زمان و مكان) تطبيق مي دهد و امكان تعبير و تفسير پذيري مذهب و انطباقش باشرايط هر عصري وجود دارد. امام خميني با اشاره به اين دو عنصر تعيين كننده در اجتهاد و

ضرورت آشنايي با روابط حاكم بر سياست واجتماع و اقتصاد مي گويد: «حكومت در نظر مجتهد واقعي، فلسفه عملي تمام فقه در تمامي زواياي زندگي بشريت است. حكومت نشان دهنده جنبه عملي فقه در بر خورد با تمامي معضلات اجتماعي و سياسي و نظامي و فرهنگي است. فقه، تئوري واقعي و كامل اداره انسان و اجتماع از گهواره تا گور است.» (4) يكي ديگر از عوامل دخالت روحانيت در سياست، عوارض ناشي از نوسازي در برخي كشورهاي در حال گذار، از جمله ايران است. جريان نوسازي از يك سو، پاسخي به نيازهاي عصر جديد و فرايندي است تدريجي و اجتناب ناپذير كه جوامع بشري خود را ملزم به حركت به سوي آن مي كنند، و از سوي ديگر، گسستي است با برخي از سنتهاي پيشين كه هر چه ميدان عمل آن فراختر شود، به همان نسبت، سنتهاي درون جامعه را مورد تهديد نوگرايي حاصل از توسعه قرار مي دهد و به اين ترتيب، زمينه هاي غير ديني شدن جامعه فراهم مي آيد. نتيجه توسعه و نوسازي هر چه باشد، از بعد اجتماعي، دگرگوني در ساختارها و روابط و ارزشهاي اجتماعي حتمي است. پيدايش وضعيت جديد و تهديد ارزشهاي نوپديد، باعث واكنش مذهب و روحانيون گشته و افزايش دخالت آنان در سياست به منظور جلوگيري از غير ديني شدن جامعه را به همراه مي آورد. البته مراد از اين سخن، اين نيست كه توسعه الزاما جامعه را با ارزشها و سنتهاي ديني بيگانه مي سازد; اما بايد گفت تا نسبت بين توسعه و دينداري روشن نشود، سنتها همواره مورد تهديد دگرگونيهاي ناشي از نوسازي جامعه واقع

خواهند شد. بنابر اين، زماني كه ميان ارزشهاي روحانيت و ارزشهاي تبليغ شده از سوي نظام سياسي تعارض حاصل شود، آنان از خود واكنش نشان خواهند داد. امام خميني به رغم مذمت كساني كه به تمدن جديد بي توجه بودند، در خطاب به يكي از شاگردان خود مي گويد: «آنگونه كه جنابعالي از اخبار و روايات برداشت داريد، تمدن جديد به كلي بايد از بين برود و مردم كوخ نشين بوده و يا براي هميشه در صحراها زندگي نمايند.» (5) در عين حال يكي از عوامل اساسي در خيزشهاي سياسي عليه رژيم شاه را، برنامه هاي نوسازي دولت قلمداد كرد كه به شدت ارزشهاي ديني را مورد تهديد قرار داده بود. ايشان در اين باره چنين مي گويد: «مخالفت روحانيون با بعضي از مظاهر تمدن در گذشته، صرفا به جهت ترس از نفوذ اجانب بوده است. احساس خطر از گسترش فرهنگ اجنبي، خصوصا فرهنگ مبتذل غرب موجب شده بود كه آنان با اختراعات و پديده ها بر خورد احتياط آميز كنند... ابزاري از قبيل راديو و تلويزيون در نزدشان مقدمه ورود استعمار بود; لذا گاهي حكم به منع استفاده از آنها را مي دادند...آيا رژيم گذشته از راديو و تلويزيون براي بي اعتبار كردن عقايد مذهبي و ناديده گرفتن آداب و رسوم ملي استفاده نمي نمود؟» (6) به طور كلي، احتمال دخالت روحانيون در سياست و بروز كنشهاي حمايت جويانه يا منازعه آميز در قبال نظام سياسي، به چند عامل بستگي دارد: 1- هر چه داعيه هاي سياسي و اجتماعي مذهب بيشتر باشد، احتمال دخالت روحانيون در زندگي سياسي بيشتر مي شود; 2- هر چه

روحانيون يك مذهب، به عنوان يك نيروي سياسي از نظر تاريخي، موقعيت ممتاز و قوت بيشتري داشته باشند، احتمال دخالت مستقيم و گسترده آنها در سياست افزايش مي يابد; 3- هر چه امكان تعبير و تفسير پذيري مذهب و تطبيق آن با شرايط متحول تاريخي بيشتر باشد، توانايي روحانيون براي مداخله مستقيم در سياست افزايش مي يابد; 4- هر چه نهادهاي مذهبي سازمان يافته تر و منسجم تر باشند، توانايي روحانيت براي دخالت در سياست بيشتر مي شود. (7)

كار ويژه هاي سياسي، اجتماعي روحانيت جامعه شناسي نيروهاي اجتماعي، يكي از عرصه هاي مهم جامعه شناسي سياسي است. در اين ميان، رويكرد ساختاري در ميان نظريه پردازان علوم اجتماعي بسيار رايج بوده و هست و اين تحقيق نيز از اين رويكرد متاثر است. در رويكرد ساختاري، به نقش و كاركرد ساخت هاي سياسي توجه شده و تاثير آن را بر فرايندهاي سياسي مورد بررسي قرار مي دهد. (8) هر ساختاري مجموعه فعاليتهايي را به اجرا در مي آورد كه به نوبه خود، سازمان سياسي را قادر به تدوين و اجراي خط مشي هاي خود مي سازد. اين فعاليتها يا كار ويژه ها (functions) چگونگي تاثيرواحدهاي سياسي برفرايندهاي سياسي راتوضيح مي دهد. ساخت سياسي و اجتماعي روحانيت نيز داراي كار ويژه هايي است كه از ظرفيت و تواناييهاي موجود در آنان ناشي مي شود. بعد از انقلاب و تغيير در ساخت روحانيت، كار ويژه هاي آن نيز دچار تحول شده و كار ويژه هاي ديگري نيز الزاما به آن واگذار گرديده است; مانند: كار ويژه هاي اقتصادي، سياسي و اجتماعي. اگر چه نمي توان ادعا كرد كه

اين نوشتار به همه كار ويژه ها و تواناييهاي اين نهاد پرداخته است; اما شايد بتوان گفت كه اين موارد، نمود و بروز بيشتري دارد. الف - دفاع از شريعت و ترويج آن;اين مورد، اساسي ترين كار ويژه روحانيت تلقي مي شود: «ترديدي نيست كه حوزه هاي علميه و علماي متعهد در طول تاريخ اسلام و تشيع، مهمترين پايگاه محكم اسلام در برابر حملات و انحرافات و كجرويها بوده اند. علماي بزرگ اسلام در همه عمر خود، تلاش نموده اند تا مسايل حلال و حرام الهي را بدون دخل و تصرف ترويج نمايند.» (9) اين كار ويژه، نشانگر فلسفه وجودي روحانيت است. چنانكه ستيز آنان بارژيم پيشين نيز به دليل رفتار ضد شرعي و تهديد مباني ديني حكومت بود. و البته تحليل رفتار سياسي روحانيت به عنوان حاملان، مفسران و مروجان شريعت، بدون شناخت اين كار ويژه، دچار كاستي است. ب - كار ويژه هبستگي و وفاق اجتماعي; يكي از آفتهايي كه جوامع در حال گذار را تهديد مي كند، بحرانهاي ناشي از دگرگوني است. اين وضعيت، جامعه در حال تغيير را دچار از هم گسيختگي ساخته و شكافهاي اجتماعي رافعال و فرايند نوسازي را دچار چالش مي سازد.براي حل و رفع اين بحران، روحانيت مي تواند با برخورداري از تواناييهاي نمادين، بويژه به كارگيري نمادهاي ديني، به برانگيختن حس همبستگي در جامعه كمك نمايد. منظور از همبستگي و وفاق اجتماعي، به هم پيوستن و مجتمع ساختن اجزاي يك جامعه و واحدهاي كوچك آن به يك كل همبسته تر مي باشد; به نحوي كه توان آن اجزاء و واحدهاي كوچك و پراكنده و مختلف، انباشته

و متمركز شود و از طريق همياري و همكاري آحاد جامعه و حمايت آنان از نظام سياسي بحرانهاي حاصل ازدوران گذار را حل نمايد. ج - فرايند بسيج اجتماعي; موضوع مشاركت توده اي و اقدام عمومي در فعاليتهاي سياسي - اجتماعي، از پيش شرطهاي ايجاد تعادل يا عدم تعادل در سيستم سياسي به شمار مي رود.تبديل مردم به شهروندان فعال، موجب افزايش ظرفيت نظام سياسي در پاسخگويي به تقاضاها و مشكلات اجتماعي مي گردد. روحانيت به لحاظ تاريخي نشان داده است كه از مهمترين عوامل بسيج كننده، حمايت كننده و حركت دهنده جامعه به سوي ارزشهاي سياسي است و به تعبير امام خميني، «آنكه ملت را بسيج كرد، آن روحانيون بودند.» (10) در نظام روحانيت شيعه، به واسطه وجود مساله تقليد، نوعي رابطه معنوي ميان توده مردم و رهبران مذهبي ايجاد شده است; به طوري كه مردم تحت دستورات ونظرات رهبري مذهبي قرار داشته و نوعي همنوايي ميان آنان وجود دارد. روحانيت به عنوان شبكه ارتباطي مستمر ميان رهبر و مردم، نقش مهم در بسيج توده ها داشته است; به گونه اي كه بزرگترين بسيج در تاريخ انقلابها را سامان داده است. (11) د جامعه پذيري سياسي; جامعه پذيري سياسي،يعني آشنا شدن فرد با ارزشها و ايستارهاي جامعه خويش كه طي آن ايستارهاي سياسي فرد شكل مي گيرد. جامعه پذيري سياسي، موجب انتقال و دگرگوني فرهنگ سياسي شده و راهي است براي انتقال انديشه ها و باورهاي سياسي يك نسل به نسل ديگر; همان فرايندي كه انتقال فرهنگ ناميده مي شود. (12) از آنجا كه مذاهب دنيا، حاملان ارزشهاي فرهنگي و اخلاقي هستند; به طور

طبيعي پيامدهاي سياسي داشته و بر مسايل سياسي و سياستهاي عمومي تاثير مي گذارند.بنابر اين، روحانيت شيعه نيز در كنار ساير عاملان و نهادهايي كه در جامعه پذيري سياسي نقش ايفا مي كنند، قرار مي گيرد. آنان مي توانند از طريق داخل كردن ارزشهاي ديني در فرهنگ سياسي جامعه، به طور چشمگيري اعتماد به دولت اسلامي را افزايش داده و با پذيرش فرايندهاي سياستگذاري، ميزان مشروعيت نظام سياسي را فزوني بخشند و از اين طريق، به حل شكافهاي اجتماعي ياري رسانند. ه- كنترل نخبگان سياسي (كنترل سياست); تاسيس دولت ديني سبب گرديد تا بر اساس يك همسويي ايدئولوژيك، روحانيون كه از دير باز داراي نفوذ اجتماعي قابل توجهي بوده اند، از جايگاه معنوي ويژه اي در ميان نظام سياسي بر خوردار شوند. اين توجه و عنايت حكومت، فرصتهاي مطلوبي را در اختيار آنان قرار داده است تا بتوانند با تاثير بر فرايند سياستگذاري و تصميم گيري، ارزشهاي مورد نظر خود را وارد نظام سياسي كنند. بنابر اين، زماني كه نخبگان سياسي از پذيرش ارزشهاي آنان خودداري كرده و يا آن را مورد تهديد قرار دهند، از خود واكنش نشان مي دهند. امام خميني درباره ارشاد و هدايت دولت و حكومت توسط روحانيون، نظراتي دارند (13) كه در بخشهاي بعدي، به برخي از آموزه هاي ايشان اشاره خواهيم كرد. و - كار ويژه هاي اقتصادي روحانيت; يكي از مهمترين منابع مالي كه در عصر غيبت امام زمان (عج) در اختيار فقهاي شيعه قرار مي گيرد، وجوهي است كه مردم تحت عنوان خمس و زكات و...، با شرايط خاصي به عنوان تكليف شرعي در اختيار آنان قرار

مي دهند.تا پيش از انقلاب اسلامي، مراجع و علماي عصر، از اين در آمدهاي شرعي براي حفظ هويت فرهنگي و استقلال شيعه بهره جسته و بر اساس يك رابطه سلبي با دولتها و به دور از هر گونه وابستگي به آنها ، آن را صرف امور مسلمين مي كردند. بر همين اساس، با تاسيس مراكزي در جهت خدمات رساني به طلاب و روحانيون، در حفظ استقلال آنان از دولتها تلاش مي نمودند. پس از انقلاب و تشكيل دولت ديني كه به همسونگري در اهداف ميان روحانيون و دولت اسلامي انجاميده است، اين منابع، وسيله اي است در دست مراجع وعلما تا از طريق آن، وارد فرايند توسعه فرهنگي، اجتماعي و حتي اقتصادي بشوند.

گونه شناسي روحانيت و مناسبات آن با نظام سياسي حضور امام خميني در پاريس فرصتي بود تا ابعاد تازه اي از آرمانها و آيين انديشه سياسي ايشان بازگو شود. در اين ميان، آنچه ذهن كنجكاو و پرسشگر خبرنگاران را به تحرك وا مي داشت، پرسشهايي درباره حكومت اسلامي و نقش روحانيون و رهبران مذهبي در حكومت بود. امام خميني بارها در پاسخ به اين پرسش اعلام نمودند.«روحانيون در حكومت آينده، نقش ارشاد و هدايت دولت را دارا مي باشند.» (14) حدود يك سال پس از پيروزي انقلاب، ايشان با همان اعتقاد سابق و در پاسخ به پرسش مشابه، مي فرمايد: «اينكه شما سؤال كرديد آيا روحاني مي خواهد به دولت منضم بشود يا چي؟ نه، نمي خواهد دولت باشد; اما خارج از دولت (هم)نيست. نه دولت است، نه خارج از دولت. دولت نيست; يعني نمي خواهد برود در كاخ نخست وزيري بنشيند و

كارهاي نخست وزيري را بكند. غير دولت نيست، براي اينكه نخست وزير اگر پايش را كنار بگذارد، اين جلويش را مي گيرد، مي تواند بگيرد، بنابر اين، نقش دارد و نقش ندارد.» (15) اما حوادث و تحولات بعدي، ضرورت حضور فعالتر روحانيون را در بخشهاي مختلف ساختمان حكومت نشان داد. زماني كه امام خميني، مهندس بازرگان را به نخست وزيري دولت موقت برگزيد; طي حكمي به وي، بنيان مشروعيت را به دو حق «شرعي » و «قانوني ناشي از آراي مردم » پيوند زد. (16) و براي دستيابي به «حق شرعي » بنابه تجربه تاريخي اعلام داشت: «ما تجربه كرديم و ديديم كه اشخاصي كه در راس واقع شدند و از روحانيون نبودند، در عين حالي كه بعضي شان هم متدين بودند، از باب اينكه آن راهي كه ما مي خواهيم برويم...با سليقه آنها موافق نبود...ما آن روز خيال مي كرديم كه در اين قشرهاي تحصيل كرده و متدين و صاحب افكار، افرادي هستند كه بتوانند اين مملكت را به آن جوري كه خدا مي خواهد، ببرند; آن طور اداره كنند. وقتي ديديم كه نه، ما اشتباه كرديم...» (17) بنابر اين، تعبير دخالت در سياست، نزد روحانيون، مفهومي فراتر از نظارت و ارشاد يافت و در سياستگذاري و اجرا نيز، نقشهاي گسترده اي را بر عهده گرفتند. به هر روي، روحانيون بر اساس هنجارهاي مورد قبول خود، در مواجهه با نظام سياسي از خود كنشهايي را نشان مي دهند. شالوده اين سمت گيري آنان نسبت به نظام كه همانا مبتني بر فرهنگ سياسي شان است، آنان را به گونه هاي مختلف سياسي دسته بندي مي

كند در جوامع مختلف مردم به طرق گوناگون با دولت خود رابطه دارند; بعضي صرفا به سائغه حمايت و حفاظت از دولت عمل نموده، رفتار خود رابر اساس نيازها و تقاضاهاي حكومت تنظيم مي كنند، برخي درتلاش براي اصلاح يا تغيير نظام و يا حداقل در صدد تغيير تصميم و جهت نظام حكومتي هستند و برخي ديگر نيز بر خلاف دو گروه فوق، مواضع انفعالي و يا بي طرفانه دارند. بعضي از نويسندگان، سه نوع رفتار سياسي فوق را به دو دسته عام مشاركت فعال و مشاركت انفعالي تقسيم كرده اند. (18) «گابريل آلموند» با استخدام سه اصطلاح مشاركت جو ( و كوچك انديش (parochial) ، گونه هاي رفتاري فوق را توضيح مي دهد. وي با توجه به سمت گيري افراد نسبت به كنشهاي سياسي حكومت، به انواع فرهنگ سياسي آنان مي پردازد. بر اين اساس، آلموند سه نوع فرهنگ سياسي را مفروض مي انگارد. (19) بنابر اين مي توان گونه هاي رفتاري در ساخت سياسي روحانيت را به سه دسته تقسيم كرد كه عبارتند از: الف - مشاركت جويان: آنان كساني هستند كه از مسايل سياسي آگاه بوده و مي توانند تقاضاهاي سياسي مطرح سازند و حمايت سياسي خود را در اختيار رهبران قرار دهند. آنان، در كل نظام يعني هم در فرايندهاي دروندادي (تقاضاها و حمايتها) و هم در فرايندهاي بروندادي (تصميمات و سياستها) آن فعاليت و مشاركت دارند و بر روي تصميمات و سياستگذاريها نيز تاثير مي گذارند. مشاركت جويان به دو دسته كلي تقسيم مي شوند: اول، آن دسته از روحانيوني كه در مقام نخبگان رسمي نظام سياسي عمل مي كنند

و علاوه بر كار ويژه هاي عمومي كه روحانيت داراست، با پذيرش كاركردهاي جديد به خدمت نظام سياسي در مي آيند; مانند: روحانيون عضو مجلس خبرگان و فقهاي شوراي نگهبان. اينان، به طور عمده رفتار حمايتي دارند و بيشترين نقش را در فرايند بروندادي (تصميمات سياسي و سياستگذاري) ايفا مي نمايند. دسته دوم، شامل روحانيون مشاركت جويي مي شود كه خارج از ساختمان حكومت قرار دارند. اينان نيز به دو گونه بر فرايندهاي سياسي تاثير مي گذارند. نخست، گروههاي سازمان يافته(نهادينه) مانند: جامعه روحانيت مبارز، مجمع روحانيون مبارز و جامعه مدرسين حوزه علميه قم. دوم، افراد و گروههاي بدون سازمان كه شامل بسياري از شخصيتها و اجتماعات سياسي است و اغلب به صورت صاحبان نفوذ عمل مي كنند. روحانيون مشاركت جو، اغلب متاثر از آموزه هاي سياسي امام خميني هستند و از رفتار وانديشه هاي سياسي وي بهره جسته و به طور عمده، شاگردان و تربيت شدگان اويند. بنابر اين در مجموع، آنان داراي وجوه همساني از نظر علائق ارزشي هستند و به شركت در حيات سياسي علاقه مند بوده و به اين منظور، از خود كنش سياسي نشان مي دهند. مشاركت جويان، علاوه بر آنكه در مقابل رفتار غير شرعي نهادهاي نظام سياسي و اجراي سياستهاي نامطلوب حكومت از خود واكنش نشان مي دهند براي تاثير بر فرايند سياستگذاري، خود راموظف مي دانند. بنابر اين، علاوه بر انتقاد و اعلام تقاضاهاي خود به سيستم، در انتخابات مجلس قانونگذاري و رياست جمهوري مشاركت مي كنند. آنان با تاسي به سخنان امام، درخواستهاي خودرا به سيستم سياسي اعلام مي دارند: «اينها (اهل علم) بايد ارشاد كنند

دولت را، ارشاد كنند به اينكه اين ماموري كه اينجا فرستادي اشتباه بوده است و دولت را وادار كنند، مجلس را وادار كنند تا اينكه اصلاح بشود.» (20) امام در جاي ديگري مي فرمايد: «هر دو جريان (جامعه روحانيت و مجمع روحانيون )بايد با تمام وجود تلاش كنند كه ذره اي از سياست «نه شرقي و نه غربي، جمهوري اسلامي » عدول نشود كه اگر ذره اي از آن عدول شود، آن را با شمشير عدالت اسلامي راست كنند.» (21) از سوي ديگر، ايشان، نقش روحانيت را در برنامه ريزي كشور تعيين نمودند: «مساله برنامه از مهمات يك كشور است...لكن يك نكته راعرض كنم و آن اينكه، اگر برنامه ريزي را بدون نظارت روحانيون بكنند (يعني متخصصيني كه از روحانيون هستند)، اين موجب اين مي شود كه برنامه كه ريختيد ببريد مجلس، مجلس رد كند. آنها قبول كردند، ببريد در كميسيوني كه تخصص در اين امر دارند، آنها رد كنند. از اينجا بگذريد ببريد در شوراي نگهبان، آنجا رد كنند.» (22) باتوجه به اينكه نظام سياسي، مكانيسم اساسي توزيع «ارزشهاي قدرت بخش » در جامعه است و حكومت خود، مجموعه امكانات و تواناييها و ابزارهايي است كه هر گروهي طبعا مي كوشد سهم خود را از آن افزايش دهد; اغلب گروههاي اجتماعي وقتي امتيازات يا منافعشان در خطر مي افتد و يا توزيع جديدي از امتيازات در شرف تكوين است، به فعاليت سياسي دست مي زنند. (23) بر اين اساس روحانيت كه كار ويژه ي اصلي خود را دفاع از شريعت وترويج مباني ديني ميداند، مي كوشد در مناسبات خود با نظام سياسي، امتيازات بيشتري

كسب كند تا به تكليف خود عمل نمايد. علاوه بر نقشهاي عمومي كه روحانيت در سياست ايفا مي نمايد هر يك از گروههاي فعال سياسي در درون روحانيت نيز رفتار خاص سياسي از خود نشان مي دهد .به طور مثال، جامعه روحانيت مبارز در تلاش بوده است كه دخالت و نظارت دولت در امور اقتصادي را كاهش دهد و براين اساس، توانسته است حمايت بخشهاي مهمي از بازار را نيز بدست آورد. از سوي ديگر، جامعه مدرسين حوزه علميه قم، بيش از ديگران نظارت بر اعمال شرعي نظام دارد و در قبال پاره اي از رفتارهاي غير شرعي، از خود حساسيت نشان مي دهد;اما مهمترين نقشي كه جامعه مدرسين ايفا مي نمايد، تعيين مرجعيت عامه شيعيان است. اين عمل آنان با توجه به تفكيك رهبري از مرجعيت، مي تواند تاثيرات عمده اي در روند سياسي كشور داشته باشد. (24) در اين ميان، مجمع روحانيون مبارز كه در دهه دوم، بخش مهمي از قدرت خود را از دست داده است، در دولت هاشمي رفسنجاني به عنوان نيروهاي منتقد دولت، وارد عمل شدند. آنان، نوسازي و توسعه بروندادهاي اقتصادي را كه مهمترين هدف هاشمي رفسنجاني (رئيس جمهور وقت) بود و براي دستيابي آن از انرژي بخش خصوصي نيز بهره مي گرفت، مورد انتقاد قرار دادند. اين گروه در مقابل راهبرد جديد دولت مبتني بر بهره گيري از توانمندي هاي بخش خصوصي، (25) نظارت دولت بر بخش اقتصاد را تجويز مي كردند و معتقد بودند كه براي ايجاد عدالت اجتماعي، بايد بخشهاي دولتي فعال شود. هر يك از اين گروهها در زمان حيات امام خميني مورد حمايت ايشان

بوده واز رفتار و انديشه هاي ايشان نيز تاثير مي پذيرفتند; اما با توجه به پيش فرضهايي كه داشتند، قرائتهاي متفاوتي از انديشه هاي امام را برگزيدند. ب - پيرومنشان (شبكه هاي حامي - پيرو): صاحبان اين فرهنگ سياسي بر خلاف مشاركت جويان كه عهده دار نقشهاي مهم سياسي مي شوند يا در مبارزات انتخاباتي و امور حزبي فعالند، بيشتر ناظر بر كنشهاي سياسي بوده و در فعاليتهايي چون راي دادن و بحث سياسي شركت مي كنند.اين افراد افراد از نتايج كار حكومت آگاهند، ولي در فرايندهايي كه به سياست گذاري منجر مي شود، شركت نمي كنند. آنان از مقامات حكومتي و قوانين، منفعلانه اطاعت مي كنند; اما خود را درگير سياست نمي كنند. پيرومنشان اگر چه معمولا بي انجمن هستند; اما گاهي در واكنش به يك اقدام ناگهاني از سوي بخشي از هيات حاكمه كه با آرمانها و بويژه منافع ايدئولوژيك آنان سازگار نيست، به تاسيس انجمنهاي ناپايدار مبادرت ورزيده و از خود واكنش نشان مي دهند. گاهي نيز به ابزاري در دست مشاركت جويان تبديل شده و مورد بهره برداري قرار مي گيرند. اين موضوع زماني خود را بيشتر نمايان مي سازد كه برخي افراد داراي نفوذ و يا مقامهاي سياسي، در صدد بر مي آيند تا از طريق كسب پشتيباني و حمايت شهروندان، شبكه هاي حامي - پيرو براي خود تاسيس نمايند.حمايت از نظام سياسي اين امكان را به وجود مي آورد كه انرژي لازم براي ادامه كار نظام فراهم شود. از آثار اين گونه حمايتها، مشروعيت اقدامات اعضاي نظام و قانوني شناختن تصميمات آنهاست. (26) همگوني و همگرايي ميان روحانيت و

نظام سياسي، اين بخش از كاركرد روحانيت را بويژه در دهه اول، آشكارتر مي سازد. پيوندهاي محكمي كه آنان با نخبگان سياسي دارند، ميزان وفاداري شان به نظام سياسي را افزايش مي دهد. اين امر، سبب فزوني شبكه هاي حامي - پيرو در ساخت روحانيت گرديده است. با توجه به شرايط دوره: اول انقلاب و بحران گذار از ساخت سياسي - اجتماعي رژيم پيشين و جايگزين ساختن نظام ارزشي نوين، روحانيت از دو طريق توانست موجد رفتار حمايتي شود و پيروان خود را نيز به سمت حمايت از نظام سياسي بكشاند. نخست; از طريق ارايه پاسخهاي مناسب به خواستهاي جامعه تا انگيزه هاي لازم براي حمايت از نظام فراهم آيد. پيرو منشان در دهه اول انقلاب، به دليل خواستهاي محدود و تقاضاهاي ناچيز و با توسل به تواناييهاي نمادين، از بسط وفاداريها، در جهت پيشبرد اهداف نظام بهره مي گرفتند. اين رفتار آنان كاملا از رهنمودهاي امام خميني، سرچشمه مي گرفت: «علماي اعلام و ائمه جماعات و خطباي محترم بر حجم ارشاد و رهنمودهاي خود بيفزايند و قشرهاي ميليوني مردم را متوجه طرق نگهباني از اسلام و احكام مقدسه آن و حراست از جمهوري اسلامي نمايند.» (27) گر چه به دليل حمايتهاي بي شائبه از نظام سياسي در دهه اول، مرز ميان مشاركت جو و پيرومنش را دشوار مي سازد. اما با تغيير خواستهاي جامعه و طرح پرسشهاي تازه، در دهه دوم، اين مرز بندي آشكارتر مي شود. بدين سان، برخي شيوه هاي رفتاري پيرومنشان; مانند: بر انگيختن احساسات و ايجاد هيجانات براي جلب حمايتهاي اجتماعي، ناكارآمدي خود را نمايان مي سازد. اثبات اين موضوع

با توجه به تحولات سالهاي آخر دهه دوم كار دشواري نيست. در طريق دوم مي توان از فرايند سياسي كردن نام برد كه در كار ويژه جامعه پذيري سياسي روحانيت، از آن سخن به ميان آمد. يافتن مصاديق روشني جهت توضيح شيوه هاي رفتاري پيرومنشانه در ميان روحانيون كه كاملا بر آنان مطابقت كند، كار دشواري است; زيرا اغلب آنان، رفتار مشاركتي نيز از خود نشان مي دهند. متغيرهايي كه مرز ميان آنان و مشاركت جويان را معين مي سازد، پذيرش منفعلانه آنان از قوانين و مقامات حكومتي است. ارادت سالاري نسبت به نظام و نخبگان سياسي باعث كاهش تحرك سياسي آنان گرديده است; چرا كه قداست، بنياني ترين عنصر در انديشه سياسي آنان مي باشد. اين سخن امام خميني كه: «اين يك تكليف الهي است براي همه كه اهم تكليفهاي است كه خدا دارد; يعني حفظ جمهوري اسلامي از حفظ يك نفر و لو امام عصر باشد، اهميتش بيشتر است.» (28) مي تواند منبع مهمي براي اعتقادات آنان باشد. پيرومنشان اغلب بي سازمان هستند و گروههاي انجمني ناپايداري هستند كه اهداف غير سياسي دارند. به هر ترتيب، براي بيان مصاديق نه چندان روشن، شايد بتوان به روحانيون عضو تيپ 83 امام جعفر صادق (ع)، شوراي عالي مديريت و مجمع طلاب و فضلاي حوزه علميه قم اشاره نمود. تيپ امام صادق (ع) متشكل از طلاب تبليغي رزمي است. اينان، از وفاداران به نظام اسلامي بوده و در طول سالهاي دفاع مقدس، كار ويژه ترغيب و تجهيز روحانيون براي حضور در جبهه هاي جنگ را بر عهده داشتند. سرامدان اين نهاد رسمي، هر چند داراي تمايلات

مشاركت جويانه مي باشند; اما به دليل منع قانوني نمي توانند در مقام مشاركت جو در فعاليتهاي حزبي، تعيين نامزدهاي نمايندگي و...شركت نمايند; اگر چه اعضاي خود را در راي دادن و حمايت از نظام سياسي ترغيب مي نمايند. شوراي عالي مديريت حوزه و همچنين مجمع طلاب و فضلاي حوزه علميه قم نيز كه كار برنامه ريزي و سياستگذاري كلان حوزه علميه را بر عهده دارند، مي توانند با تاثيرگذاري بر طلاب كه در آينده از اركان نظام خواهند بود، بر فرايند سياست تاثير مي گذارند. همانگونه كه اشاره شد، اين دسته، اغلب ازميان افراد و گروههاي غير نهادينه تشكيل مي شود. ج - كوچك انديشان (افراد محدودنگر): اينان افرادي هستند غير فعال و از نظر سياسي، اجتماعي كاملا خنثي و در مسايل اجتماعي، انزوا اختيار مي كنند. البته اگر منافع محدودشان به خطر بيفتد، واكنشهاي ناپايداري از خود نشان مي دهند.ويژگي ديگر آنان اين است كه از نظام سياسي خود آگاهي چنداني نداشته يا اصلا آگاهي ندارند. بعد از پيروزي انقلاب اسلامي و افزايش تحرك سياسي در ميان روحانيت، بي تفاوتي نسبت به هدفهاي سياسي و تصميمات ملي به شدت كاهش يافت. در عين حال هنوز كساني يافت مي شوند كه نه فقط خود را درگير سياست نمي سازند; بلكه از حكومت و سياست نيز اطلاع چنداني ندارند. امام خميني در ماه هاي آخر حيات پر بركت خويش، در پيامي به روحانيت، با تاكيد فراوان از مقدس مآبان و تحجرگرايان نام مي برد كه از تفكر جدايي دين از سياست سخن مي رانند: «البته هنوز حوزه ها به هر دو تفكر آميخته اند، بايد

مراقب بود كه تفكر جدايي دين از سياست، از لايه هاي تفكر اهل جمود به طلاب جوان سرايت نكند ويكي از مسائلي كه بايد براي طلاب جوان ترسيم شود، همين قضيه است كه چگونه در دوران وانفساي نفوذ مقدسين نافهم وساده لوحان بي سواد، عده اي كمر همت بسته اند وبراي نجات اسلام و حوزه و روحانيت از جان و آبرو سرمايه گذاشته اند...از همه شكننده تر، شعار گمراه كننده «حكومت قبل از ظهور امام زمان (ع) باطل است »...ديروز حجتيه اي ها مبارزه را حرام كرده بودند و در بحبوحه مبارزات، تمام تلاش خود را نمودند تا اعتصاب چراغاني نيمه شعبان را به نفع شاه بشكنند، امروز انقلابي تر از انقلابيون شده اند! ولايتي هاي ديروز كه در سكوت وتحجر خود آبروي اسلام ومسلمين را ريختند...» (29) تعبير«انقلابي تر از انقلابيون » مي تواند اشاره به همان ويژگي كوچك انديشان باشد كه هرگاه منافع محدودشان به خطر مي افتد، از خود واكنش نشان مي دهند. البته در ميان بي تفاوتها، كساني هم يافت مي شوند كه به دلايل شخصي و بي رغبتي به سياست، به لحاظ اجتماعي در انزوا به سر مي برند.

فرجام سخن چنانكه گذشت هدف از نوشته حاضر، بررسي كنش سياسي روحانيت در قبال نظام سياسي است. پيروزي انقلاب اسلامي و تاسيس جمهوري اسلامي ايران، به همسويي و هم نگري ابن بخش از نيروهاي اجتماعي با نظام سياسي، انجاميد. در نتيجه، روحانيان در سه سطح وارد فرايند سياستگزاري شدند: 1) درتصميم سازي; 2)دراجرا;3) در حل بحرانها. نگاهي به كار ويژه هاي روحانيت، درك اين كنشها را آسان تر مي سازد. حال براي

بررسي مباني رفتاري و سمت گيري روحانيت نسبت به نظام سياسي، بهره گيري از الگوي فرهنگ سياسي، بهتر راه گشاست. اين نكته دور از واقع نيست كه در ميان روحانيون نيز مانند بسياري از جوامع كوچك و بزرگ، تسلط يك فرهنگ سياسي مشخص وجود ندارد و به طور معمول، تاليفي از گونه هاي مختلف فرهنگ سياسي به چشم مي خورد. بنابر اين، از سه گونه كلان فرهنگ سياسي; مشاركت جو، پيرومنش و كوچك انديش (محدود) مي توان سخن گفت; مشاركت جويان افزودن بر رفتار حمايتي، تقاضاها و مطالبات خود را وارد سيستم سياسي مي كنند و بر بروندادها (تصميم سازي و سياستگذاري) تاثير مي گذارند. پيرومنشان، اگر چه در سطحي محدود، تقاضاهاي خود را به سيستم عرضه مي كنند، اما ماهيت اصلي آنان، حمايت از نظام سياسي و انفعال در برابر حكومت است. و سر انجام كوچك انديشان كه علاقه اي به شركت در سياست ندارند. آنچه در دهه دوم شاهد آن بوديم، افزايش تعداد مشاركت جويان مي باشد و همين امر، نشانگر مطالبات جديدي است كه از نظام سياسي درخواست شده و همچنين سبب بروز رفتار جديدي از سوي روحانيت در قبال نظام سياسي گرديده است به گونه اي كه به دسته بندي هاي تازه اي ميان روحانيون منجر شده است. منازعات ميان روحانيون در حالي صورت مي گيرد كه گروههاي جديدي در حال شكل گيري است كه مي تواند با طرح پرسش هاي تازه اي، موقعيت روحانيت را دچار چالش هاي سختي نمايد. به نظر مي رسد اگر روحانيون نتوانند به يك انسجام نيرومند دست يابند و خود، به بازسازي و نوسازي ارزش

هاي ديني همت گمارند، در آينده ممكن است قدرت اجتماعي آنان كاهش يابد و بخشي از قدرت سياسي خود را كف دهند. ذكر اين نكته ضروري است كه امام خميني همواره نسبت به تنازع و اختلاف ابراز نگراني كرده و معتقد بودند كه در اين تنازع، «جناحي كه پيروز (مي)شود، يقينا روحانيت نيست. (30) پرسش ديگري كه در ابتداي سخن به آن اشاره رفت، درباره «استقلال روحانيت از دولت » بود. اينكه روحانيت از دولت مستقل است تا پيش از انقلاب مفهوم روشني داشت. چرا كه آنان هيچگاه مشروعيت دولتهاي پيشين را به رسميت نشناخته و بدون مماشات همواره با حكومتهاي وقت، در ستيز بودند. همين امر سبب شده بود كه رژيم هاي وقت، به شيوه هاي گوناگون در صدد كنترل حوزه و روحانيت برآيند و از طريق دولتي كردن روحانيت، آزمون گيري از طلاب، تاسيس دانشكده ها و مؤسسات علوم اسلامي و...تضييقاتي آنان فراهم سازند.اما پس از تشكيل حكومت اسلامي كه در راس آن مجتهدي برجسته قرار دارد و روحانيت خود، بخشي از ساختار حكومت بشمار مي آيد، سخن از استقلال روحانيت از دولت بيشتر به يك تناقض نما شبيه است. اگر چه استاد مطهري در توضيع نظرات امام خميني، مي گويد: «...مقصودشان (مقصود امام درباره وزارت امر به معروف) يك مؤسسه مستقل و وابسته به روحانيت است و اين نظريه بر اساس نظريه ديگري است كه ايشان درباره روحانيت دارند كه روحانيت بايد مستقل بماند همچنانكه در گذشته مستقل بوده است... حالا هم كه باز حكومت، حكومت اسلامي مي شود، با اينكه حكومت اسلامي است، ايشان(امام خميني) معتقدند كه روحانيت بايد مستقل و

به صورت مردمي مانند هميشه باقي بماند و روحانيت آميخته با دولت نشود... به هر حال روحانيت نه به طور مجموعه و دستگاه روحانيت بايد وابسته به دولت بشود و نه افرادي از روحانيين بيايند پستهاي دولتي را به جاي ديگران اشغال كنند بلكه روحانيت بايد همان پست خودش را كه ارشاد و هدايت و نظارت و مبارزه با انحراف حكومتها و دولت هاست، حفظ بكند.» (31) در عين حال استاد مطهري در بخشي از همين تفسير خود از سخن امام(ره) استقرار روحانيين در پست هاي اجرايي را از باب اضطرار واجبار حاصل از شرايط زماني پذيرا مي شوند. همانگونه كه امام خميني نيز حضور روحانيون در درون سازمان حكومت را جهت اجراي احكام شريعت در حكومت اسلامي مي پذيرند. همين تطور و تحول در انديشه سياسي امام خميني، ما را به امر ديگري رهنمون مي سازد و آن وجود دو عنصر بنيادين «زمان » و «مكان » در انديشه سياسي ايشان است كه مي تواند به كشف بسياري از احكام سياسي ياري رساند. بنابر اين استفاده جزمي به نظرات ايشان و ناديده گرفتن اين دو عنصر، به قرائت هاي ناكارآمد منجر مي شود. ء پي نوشتها: 1، رهيافتهاي نظري بر انقلاب اسلامي (مجموعه مقالات)، به كوشش عبدالوهاب فراتي، معاونت امور اساتيد و دروس معارف اسلامي، قم 1377، ص 361. 2. صحيفه نور، ج 20، ص 240. 3. داود فيرحي، مفهوم مشاركت سياسي، فصلنامه علوم سياسي، سال اول، ش اول، تابستان 1377، ص 43. 4. صحيفه نور، ج 21، ص 98. 5. همان، ص 34. 6. همان، ص 90. 7. براي اطلاع بيشتر از رابطه

روحانيون، مذهب و سياست، ر. ك به: حسين بشيريه، جامعه شناسي سياسي، نشر ني، تهران، ص 222. 8. «پارسونز» در تحليل ساختار مي گويد: «مجموعه همبسته اي از نقشها، گروهها، هنجارها و ارزشها و نهادهايي كه كنشهاي خاصي را تجويز، تحريم، تشويق و تقبيح مي كنند.»; رونالد چيلكوت، نظريه هاي سياست مقايسه اي، ترجمه وحيد بزرگي و عليرضا طيب، رسا، تهران،1377، ص 277. 9. صحيفه نور، ج 21، صص 88 -89. 10. صحيفه نور، ج 11، ص 130. 11. شجاع احمدوند، فرايند بسيج سياسي در انقلاب اسلامي ايران، مجموعه مقالات سمينار انقلاب اسلامي و ريشه هاي آن، معاونت امور اساتيد و دروس معارف اسلامي، قم، 1374، ج 2، ص 61. 12. براي اطلاع بيشتر از بحث جامعه پذيري سياسي، ر. ك به: آلموند و ديگران، پيشين، فصل سوم; و عبد العلي قوام، نقد نظريه هاي نو سازي و توسعه سياسي، مركز چاپ و انتشارات دانشگاه شهيد بهشتي، تهران، 1374، صص 77 - 85. 13. - ،روحانيت و حوزه هاي علميه از ديدگاه امام خميني (تبيان، آثار موضوعي)، دفتر دهم، مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خميني، تهران، 1374 صص 139 - 140 و ص 162 و 218. 14. صحيفه نور، ج 4، ص 180. 15. صحيفه نور، ج 11، ص 134. 16. كوثر (مجموعه سخنرانيهاي امام خميني)، مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خميني، تهران، 1374، ج 3، ص 150. 17. صحيفه نور، ج 16، ص 211. 18. حسين سيف زاده، تحول از مشاركت منفعلانه به مشاركت فعالانه; تامل نظري، فصلنامه دانشكده حقوق و علوم سياسي، تير ماه 1373، شماره 32، صص 165 -193. 19.

براي آشنايي با نظرات آلموند در اين باره، ر.ك به: گابريل آلموند و ديگران، چارچوبي نظري براي بررسي سياست تطبيقي، ترجمه عليرضا طيب، مركز آموزش مديريت دولتي، تهران،1377، فصل سوم و چهارم; و رونالد چيلكوت، پيشين، ص 345 به بعد; و عبدالرحمن عالم، بنيادهاي علم سياست، نشر ني، تهران، 1375 صص 114 - 115. 20. صحيفه نور، ج 12، ص 230. 21. صحيفه نور، ج 21، ص 48. 22. صحيفه نور، ج 17، ص 96. 23. حسين بشيريه، پيشين، صص 97 - 98. 24. محمد تقي آل غفور، ساختار سياسي نظام جمهوري اسلامي ايران، فصلنامه علوم سياسي (دوره پيشين)، ش 8، بهار73، صص 18 -19. 25. انوشيروان احتشامي، سياست خارجي ايران در دوران سازندگي، ترجمه ابراهيم متقي و زهره پوستين چي، مركز اسناد انقلاب اسلامي، تهران، 1378، ص 23. 26. عبد العلي قوام، سياست هاي مقايسه اي، سمت، تهران،1373، صص 34 - 35. 27. صحيفه نور، ج 15، ص 232. 28. همان، ص 221. 29. صحيفه نور، ج 21، صص 92 -93. 30. همان، ص 97. 31. مرتضي مطهري، پيرامون جمهوري اسلامي، صدرا، تهران، 1375، ص 25 -26.

امام, حوزه و نيازهاي نظام

امام, حوزه و نيازهاي نظام حوزه و حكومت با وصف ديني: (حوزه ديني) و (حكومت ديني) در عنصر دين به يكديگر گره مي خورند, يگانگي مي يابند و از پيوندهاي استوار برخوردار مي شوند. حوزه مي كوشد حكومت را بستري براي كارآمدي دين گرداند و حكومت نيز, بازوان توانمند خود را در خدمت هدفهاو ارزشهاي الهي _ انساني دين در آورد. در اين صورت هماهنگي, هماوايي, همراهي و همگامي حوزه و حكومت, بر مدار دين صورت مي

گيرد و روحانيت, بي آن كه وظيفه خوار حكومت باشد, نسبت به آن احساس تكليف و تعهد مي كند. حكومت, در چهره غيرديني و طاغوتي, ناپسند حوزه بود و حوزه, از آن دوري مي جست و گاه اگر نزديك شدن به سلطه هاي زمان را به صلاح مي ديد, براساس بايدها و بايستگيها بود و به عنوان: (أكل ميته). امروز كه به بركت وجود امام خميني و به ابتكار و تلاشهاي شبان و روزان و از سرعشق او و ياران باوفايش, نظام, درخدمت به دين كمر بسته و در لباس دوستي و مهرورزي با انسانها جلوه گر شده است, حوزه آن را از آن خود مي داند و با آن بيگانه نيست. عزت آن را سربلندي خويش مي شمرد و سستي و رخوت و ناكاميابي آن را ناكامي خود. دل بسته پيروزيها و ميدان گستريها و عرصه داريها آن است و دغدغه مند آينده اش. امروز, حوزه در برابر دشواريها, گرفتاريها و بازدارنده ها و نيازهاي نظام نمي تواند تماشاگر باشد و رهگذر و دستِ ياري دراز نكند و راه خود را برود, هر چه شد, شد. سرنوشت اسلام به نظام موجود, گره خورده است و صد البته سرنوشت حوزه و روحانيت به آن. امام, بارهاي بار اين حقيقت را به حوزويان گوشزد كرده كه اگر نيازها و گرفتاريهاي حكومت را جدّي نينگاريم و بر اثر سستي و سهل انگاري ما, دشمنان قدرت بيابند نظام اسلامي را به زانو درآورند و دوباره بر سرنوشت ملت اسلامي ايران چيره شوند, سرنوشت شومي خواهيم داشت و به گفته خود ايشان: (نه روحاني مي گذارند باقي بماند نه

اسلام.)1 ح_ك_ومت اسلامي لايه رويين حوزه است, شاخه اي روييده بر ساقه آن. ح_كومت در بودن, ماندن و پوييدن, به سر زندگي, شادابي و تناوري س_اق_ه و دام_ن گ_س_تري ريشه بسته است. اگر حكومت اسلامي بخواهد ب_م_اند, بر مبناي اسلام بايد بماند. كساني كه مي توانند مفسران م_ح_ت_وايي و الهام كننده فكر ديني نظام باشند, عالمان رباني و ص_م_داني اند. اسلام شناساني كه با تخصص به فهم دين رسيده اند و پژوهش در گفتمانهاي ديني و دريافت آموزه ها و رهنمودهاي آن كار ت_خ_ص_ص_ي اي_ش_ان اس_ت. اينان امروز وظيفه اي بس بزرگ و سنگين دارن_د. رس_ال_ت_ي ك_ه اك_نون از سوي نظام اسلامي, بردوش حوزه و روح_ان_يت قرار گرفته هيچ زماني نبوده است. در روزگاران پيشين, حوزه با نيازهاي ديني بسته و محدود مردمان مسلمان روبه رو بود. روش_ن ن_ب_ود ك_ه كاوشها و تلاشهاي حوزويان و عالمان آگاه در چه س_طح و گستره اي در زندگي عملي مردمان اثر مي گذارد, ولي امروز درس و ت_ح_ق_يق و تبليغ حوزويان مي تواند در سرنوشت يك جامعه و م_ل_ت ك_ارگ_ر اف_ت_د. امروز اگر دستاورد علمي و فقهي و پژوهشي م_درس_ان, م_ب_لغان , محققان, نويسندگان و متفكران, سازوار اين زم_ان و برآورده كننده نيازهاي جامعه باشد, به يقين مي داند كه بازتابي روشن در پيكره نظام مي يابد. مي داند كه اگر لحظه لحظه ه_اي ع_م_ر خ_ود را در استنباط و فهم دين به كار بندد, به لحظه ه_اي ع_مر هزاران انسان رونق خواهد داد و به بركت آن, باورها و اي_م_ان_ه_اي_ي ش_ادابي خواهند يافت. امروز فرصتها براي حوزه و روح_ان_ي_ت زري_ن و بي مانندند. اين نوشتار مي كوشد

تا بر ساحل ان_دي_ش_ه ام_ام و در آفتاب سخن آن فرزانه, رسالتهاي حوزه ها و عالمان دين را در برابر نظام اسلامي ياد آورد شود. چيستي حوزه و حكومت وي_ژگ_ي_هاي ساختاري حوزه و حكومت اسلامي در نگاه امام, نشان مي ده_د آن ب_زرگوار اين دو نهاد اجتماع را بسته به هم و در پيوند ژرف م_ي دي_ده و آرزوم_ن_د دادوس_تد فكري و درآميختگي آن دو با ي_ك_ديگر بوده است و از همين زاويه ويژگي ساختاري حوزه را چنين بيان مي كند: (ح_وزه ه_اي روح_ان_ي_ت, م_ح_ل ت_دريس و تعليم و تبليغ و رهبري م_س_لمانان است. جاي فقهاي عادل و فضلا و مدرسين و طلاب است. جاي آنهاست كه امانتدار و جانشين پيغمبران هستند.)2 در ن_گ_اه امام حوزه نهادي است كه در دانشهاي بسته و پيوسته به ب_ي_ان و ابلاغ دين, به پژوهش و آموزيدن و آموزاندن مي پردازد و در ع_رص_ه ف_ه_م و ارائ_ه آم_وزه هاي دين, با توجه به بايدها و ب_اي_س_ت_گيها و نيازهاي عصر تلاش مي ورزد; اما از آن جا كه بخش گ_س_ت_رده اي از اي_ن آم_وزه ه_ا, ن_اظر به چگونگي وابستگيها و پ_ي_وس_ت_گيهاي افراد و اجتماع است و نيز فرضيه هايي است كه در م_ق_ام اج_را و ع_مل, سعادت و سلامت جامعه را پايندانند, به طبع ف_ه_م و ب_ي_ان م_ج_رد و به دور از تجربه عيني و عملي, رويكردي ن_ات_مام به دين خواهد بود; از اين روي, در نگاه و بيان و بنان ام_ام, حوزه نهادي نيست كه تنها عهده دار آموزش و پژوهش باشد و ه_م_ه ت_لاش خ_ود را به عرصه ذهن و فكر و تحقيق مسائل ويژه كند, ب_ل_ك_ه ج_ز

آن_ه_ا ب_ه پياده سازي آموزه هاي زندگي ساز دين مي ان_دي_ش_د. بسان پيامبران در تربيت معنوي مردمان و اصلاح سازمان ج_ام_ع_ه نقش آفريني مي كند و مي كوشد فرهنگها و آداب و سنتهاي ن_اس_ازگ_ار با وحي را, سازگار با وحي كند و قالب نوين و فرهنگ س_ازوار ب_ا دي_ن را پ_ي ريزي و با فرهنگها و سنتهاي سازوار با ارزش_ه_اي دي_ن_ي درآم_ي_زد و بستر تجربي و اجرايي آن را فراهم آورد.امام, هماره حوزه را ب_ه اين رسالت بزرگ فرا مي خواند و هشدار مي داد. مباد حوزه ها از اي_ن رس_ال_ت اص_ل_ي خود, دور شوند و آن را به بوته فراموشي بسپارند. درباره چيستي حكومت اسلامي مي نويسد: (حكومت اسلامي, نه استبدادي است و نه مطلقه, بلكه مشروطه است... م_ش_روطه از اين جهت كه حكومت كنندگان در اجرا و اداره مقيد به ي_ك مجموعه شرط هستند كه در قرآن كريم و سنت رسول اكرم(ص) معين گشته است. مجموعه شرط همان احكام و قوانين اسلام است كه بايد رعايت و اجرا ش_ود. از اي_ن ج_ه_ت ح_ك_وم_ت اسلامي, حكومت قانون الهي بر مردم است.)3 م_ش_روط ب_ودن ح_كومت به قوانين اسلامي, هرگز دايره ديد و نگاه ح_كومت را تنگ نمي كند; زيرا آموزه هاي بر آمده از عقل و تجربه و م_ص_لحتهاي اجتماعي و حكومتي, كه صلاح و سود انسانها را تامين نمايد, از دايره هدفها و قانونهاي دين بيرون نيست. ام_ام, ح_ك_ومت اسلامي را حاكميت قانونهاي ديني مي داند. محتواي ح_كومت همان ايده ها و رهنمودهاي دين براي سعادتمندي و تكامل و پ_ي_ش_رف_ت ه_م_ه س_وي_ه انسان است. حوزه به عنوان منبع و مرجع برآورنده اين محتوا, با

حكومت نسبت و پيوند برقرار مي كند. در ان_دي_ش_ه ام_ام, پ_رسش از چيستي و ماهيت حوزه, در نسبتي بس ن_زديك و تنگاتنگ با پرسش از ماهيت حكومت ديني قرار دارد. هرچه پ_رس_ش گ_ران_ه ت_ر درب_اره اي_ن دو م_قوله به بررسي و كندوكاو ب_پردازيم, اين نسبت آشكارتر مي شود, تا آن جا كه حكومت ماهيتي (اب_زاري) م_ي ي_اب_د, اب_زاري ك_ارآمد و خدمتگزاري پرنقش براي پ_ي_اده ش_دن خواسته ها و هدفهاي انساني و زندگي ساز دين; يعني همان رسالتي كه حوزه وظيفه دارد آن را به سامان رساند: (عهده دار شدن حكومت في حد ذاته, شان و مقامي نيست, بلكه وسيله انجام وظيفه اجراي احكام و برقراري نظام عادلانه اسلام است. ب_دي_ه_ي اس_ت تصدي حكومت, به دست آوردن يك وسيله است... هرگاه ح_كومت وسيله اجراي احكام الهي و برقراري نظام عادلانه اسلام شود قدر و ارزش پيدا مي كند.)4 حوزه يگانه نهادي است كه شايستگي دارد اين وسيله و ابزار را به خدمت بگيرد و قانونهاي الهي را در جامعه پياده كند: (ائ_م_ه و ف_قهاي عادل موظفند كه از نظام و تشكيلات حكومتي براي اج_راي اح_كام الهي و برقراري نظام عادلانه اسلام و خدمت به مردم استفاده كنند.)5 از اي_ن ن_گاه, تشكيل حكومت, در حقيقت به دست آوردن ابزاري است ك_ه م_ي ت_وان_د ح_وزه را در ان_ج_ام رس_ال_ت ياري رساند. امام ه_وش_ي_اران_ه ت_وانست پيرايه سلطه گري و ستم بارگي, كه در طول ت_اريخ چهره حكومت و سياست را نزد توده مردم زشت و ناپسند كرده ب_ود, از آن ب_زداي_د و م_اه_ي_ت ابزاري و چهره مثبت آن, كه مي ت_وان_د به خدمت ارزشها و اصالتهاي ديني و انساني

درآيد, آشكار كند. اين هوشياري ثمربخشيد و نتيجه داد. اين ابزار سالم و صالح ك_ه ب_ه س_ت_م از ك_ف ش_اي_ستگان آن ربوده شده بود, به اصل خود ب_ازگشت و به سود دين و مردم مصادره شد. تمام آرزو و اميد امام آن ب_ود ك_ه ب_ه وس_ي_له حكومت, زمينه تربيت و رشد اسلامي جامعه فراهم آيد: (معلوم است كه اسلام تا چه حد به حكومت و روابط سياسي و اقتصادي ج_امعه اهتمام مي ورزد, تا همه شرايط به خدمت تربيت انسان مهذب و با فضيلت در آيد.)6 ب_نابراين, به باور امام, حوزه و حكومت دو نهادند كه يكديگر را ك_ام_ل م_ي س_ازن_د: حوزه به عنوان دستگاه متفكر و انديشه گر و ح_ك_ومت دستگاه اجرا و عامل. حوزه بدون ابزار حكومت, نمي تواند ت_عهد علمي و عملي خود را به درستي انجام دهد و حكومت اسلامي جز در س_اي_ه ح_وزه و پ_شتيباني فكري آن, نمي تواند به هدفهاي خود ب_رس_د. ح_كومت آن گاه هويت اسلامي مي يابد كه در اجرا و عملكرد از ق_ل_م_رو شريعت پا بيرون نگذارد و سر نپيچد و حوزه نيز وقتي م_ي ت_وان_د چيستي و هويت خود را بيابد كه همسو با همه تلاشها و ك_اوش_ه_اي_ش در ع_رص_ه تفكر ديني, به منظور پياده شدن هدفها و اح_ك_ام اج_ت_م_اعي ديني, نيازهاي نظام اسلامي را برآورد و پاسخ گويد. نيازهاي نظام ش_م_اري چ_نين پنداشته اند: حكومت اسلامي, حكومتي است كه بيش تر م_ردم آن م_س_لمان باشند و ساكنان قلمرو و پهنه آن را مسلمانان ت_شكيل دهند.7 از اين قراءت سطحي و به اشتباه اندازنده و گمراه ك_ن_ن_ده كه بگذريم, چنانكه پيش تر ياد شد, حكومت

اسلامي, نظامي اس_ت كه بر مبناي قانونها, آيينها و ارزشهاي مكتب بنا شود و از ت_ف_ك_ر دي_ن_ي حظ و الهام بگيرد و بر مدار دين در چرخش و حركت ب_اش_د. ال_ب_ت_ه چنين حكومتي در مرز و بومي كه مردم آن مسلمان باشند, امكان پياده شدن دارد. پ_ي_اده س_ازي اي_ن ب_رداشت و تفسير راستين از حكومت اسلامي, به ط_ب_ي_ع_ت خ_ود اموري را مي طلبد و خواسته ها و نيازهايي دارد. ح_وزه پ_ايگاه و نهاد اصيل علمي و تخصصي در عرصه معرفت و فرهنگ دين, وظيفه دارد به شايستگي پاسخ گوي آنها باشد. به طور كلي آن امور و نيازها بر دو گونه اند: 1. ام_وري كه بود و هست نظام به آنها بستگي دارد. به ديگر سخن, نيازهايي كه از اسلامي بودن و هويت ديني نظام بر مي آيد. 2. ام_وري ك_ه ن_ظ_ام براي ماندگاري و پويايي خود به آنها نياز دارد. اين دو محور, به ترتيب بررسي و شرح مي شود. نيازهاي ساختاري و موجوديت نظام ساختار نظام با ويژگي (جمهوري اسلامي) حكومتي متكي بر ايدئولوژي اس_لام است. نظامي بر پايه تفكر, ايده و تئوري خاص ظهور يافته و م_ي خ_واه_د با درونمايه معرفت ديني با مسائل اجتماعي و مديريت ج_ام_ع_ه رو ب_ه رو شود. چندها مورد در قانون اساسي, به روشني, آم_ده اس_ت: نظام بايد برابر آموزه ها و رهنمودهاي اسلامي اداره شود, از جمله در اصل چهارم: (ك_ل_ي_ه ق_وانين و مقررات مدني, جزائي, مالي, اقتصادي, اداري, ف_ره_ن_گ_ي, نظامي, سياسي و غير اينها بايد برااس موازين اسلامي ب_اشد. اين اصل بر اطلاق يا عموم همه اصول قانون اساسي و قوانين و مقررات ديگر حاكم

است). باور و انتظار جامعه آن است كه نظام بر مباني و اصول ديني حركت ك_ند. عملكردها و سياستهاي خرد و كلان نظام, در تمامي عرصه ها و زم_ي_ن_ه ها, بايد برگرفته از اسلام و آموزه هاي آن باشد. آرمان گ_رايي پاسخ گويان و دست اندركاران نظام نيز حكايت از همين امر دارد و چ_نين انتظاري را پديد آورده است. در واقع اين انديشه و ب_اور را, ام_ام ب_ه م_ردم_ان ال_ه_ام ك_رد. اي_شان نمود يافتن ق_ان_ونهاي زندگي ساز اسلام را در بخشهاي گوناگون جامعه, نشان و معيار اسلامي بودن حكومت مي دانست: (ح_ك_وم_ت در ن_ظ_ر مجتهد واقعي فلسفه عملي تمامي فقه در تمامي زواي_اي زن_دگ_ي بشريت است. حكومت نشان دهنده جنبه عملي فقه در برخورد با تمامي معضلات اجتماعي و سياسي و فرهنگي است.)8 م_ك_ت_بها و جامعه هاي بشري ديگر, در واقع حكومت, فلسفه عملي خ_واسته ها و آرزوها و انگاره ها و فرضيه هاي بسته و تاريك بشر اس_ت. در ن_ظ_ام_هاي سكولاريستي, خواه با محتواي ليبراليزم و يا س_وس_ي_ال_يزم, حكومت اجرا كننده و نشان دهنده قانونها و يافته ه_اي خ_ام و غ_ربال نشده اي است كه در قالب مكتب, قانون و مرام رخ م_ي ن_مايد و پس از اندكي خدايي و حكومت بر بشر و پشت نهادن م_رح_ل_ه گذار تجربي, با برجاي گذاشتن آثار و پيامدهاي زيانبار ان_س_ان_ي ك_ن_ار مي رود. دوباره تئوريها و انگاره هايي ميرا و غ_ي_ردرخ_ور اع_ت_م_اد به صحنه مي آيند و انسان را با ناكامي و ن_ام_رادي ج_ديدتري درگير مي كنند. آفرينندگان اين انگاره ها و ف_رض_يه هاي حكومتي, آن چنان كوتاه فكر و سطحي نگرند كه مديريت ب_ر ان_سان

و جامعه انسانها را بسان مديريت بر يك مجموعه صنعتي م_ي ان_گارند. مديريتي را طرح ريزي و مي گسترانند كه هماره سود اق_ت_صادي و انباشت ثروت و قدرت به دنبال داشته باشد. افراد را م_ان_ند پيچ و مهره هاي يك دستگاه و انسانهاي درون يك جامعه را همانند قطعه هايي مي پندارند كه بايد سالم باشد, تا كاركند. بي وق_فه بر چرخه نياز و مصرف و برآوردن نياز جسم و تن, بچرخد, بي آن_ك_ه ك_ه ه_دف (ب_ودن) خود را بفهمد و بداند كه چه چيزي مي خواهد. اگ_ر براي امور معنوي و فرهنگي مردمان برنامه مي ريزند براي آن اس_ت كه در بهره وريها و داشته هاي مادي, پيروزيهاي بيش تري به دس_ت آورند. حتي اگر درباره دين به تحقيق و درنگ روي مي آورند, سودگرايانه است; تا آن جا كه آيينها و قانونها و دستورالعملهاي دي_ن_ي آنان را به كار مي آيد مي پذيرند, به گمان و پندار خود, آن ب_خش از دين كه بر عملكرد و زندگي دنيوي انسان كاراست و اثر پ_اي_دار م_ي گ_ذارد, پذيرفته است. اينان, تنها معيار پيروزي و ك_اميابي در حكومتها را در آيينه جمع و تفريقها و آمار و ارقام پولي و محاسبه هاي اقتصادي درخور ديدن مي دانند. در ن_گ_رش ن_ظام سكولار, (انسان) معناي (ابزار سود ده) دارد. از اي_ن روي, در چ_ن_ي_ن ن_ظ_ام_ي م_ديريت انساني به مديريت فني و اق_ت_ص_ادي ت_حويل برده مي شود. حكومتهايي كه بر پايه اين گونه ان_سان شناسي و جهان نگري به وجود آمده اند, طبيعي است كه نشان ده_ن_ده حيوانيت انسان و ماديت جامعه باشند و فلسفه و مشي عملي آنها,

جز زياده خواهي, قدرت طلبي و بهره كشي و غارت انسانها در ج_ام_ع_ه هاي عقب نگهداشته شده و ضعيف, چيز ديگري نباشد. هم از اي_ن روست كه در اين گونه حكومتها, دين و امور معنوي و ارزشهاي والاي_ي ك_ه به خاطر آنها انسان انسان شده است, به حاشيه مي رود و حاكميت از مسائل ارزشي و ديني بريده مي شود. آن وقت, نه تنها ح_كومت كه انسان نيز, ابزار حيواني و نفساني خودش مي شود. آدمي اگ_ر ه_م ب_خواهد بر مدار ارزشها و دين و آيينها و قانونهاي آن زن_دگ_ي ك_ند, اراده و توان آن را ندارد و خود را در آن مقام و ج_اي_گ_اه ن_م_ي ب_يند كه به ارزشها گردن نهد; زيرا چيرگي مادي گ_راي_ي و ن_فس پرستي و زندگي حيواني به گونه نوين آن, زندگاني غيرحيواني و زندگي بر مدار انسانيت را بر نمي تابد. ام_ام, ب_ا ح_رك_ت و ج_نبش اسلامي خود, اين بيداري و بينش را به م_ت_فكران جهان داد كه تا حاكميت و مديريت جامعه ميان (معنويت) و (م_اديت) موازنه بر قرار نكند, مردمان هم چنان در آتش هواها, پستيها, نفس پرستيها و شهوتها خواهند سوخت. اگر بخواهد اين نفس پ_رستيها و هواها و هوسهاي جمعي و اجتماعي, به خردگرايي انساني و ارزش و م_دنيت تكاملي و متعالي بدل شود, راهي جز اين نيست كه ح_ك_ومت با دين آشتي كند و در مقام اجرا و عمل نسبت به فضيلتها و ارزش_ه_اي وح_ي_اني تعهد نشان دهد. حكومت وقتي مي تواند چنين ت_ع_ه_دي را پ_ذي_را ش_ود كه ساختار ايدئولوژيك داشته باشد. بر پ_ايگاه تفكر ديني قرار يابد و فلسفه عملي آرمانهاي دين و

نشان دهنده آيينها و قانونهاي وحي باشد. پ_ي_داي_ي چنين حكومتي كه بتواند اين بينش و انديشه بلند را بر ت_اب_د, ب_ه پ_يش انگاره هاي فكري و نظريه ها و طرحهاي تخصصي و ك_ارشناسي شده دين نيازمند است. دامنه اين نياز, تنها به دايره ف_ك_ر و ن_ظر محدود نمي شود, بلكه در عمل, حضور واقعي و ديداري آگ_اه_ان دي_ني را نيز,در بدنه نظام مي طلبد. با ذكر چند عنوان به اين بخش از نيازهاي نظام اشاره مي شود. 1. طراحي ايده هاي اجتماعي دين در م_ع_رف_ت شناسي ديني امام, هدفهايي كه براي دين در نظرگرفته ش_ده است از چگونگي پيوند انسان با خدا و انجام رفتارهاي عبادي ف_ردي ف_رات_ر م_ي رود. دي_ن سامان دهنده پيوندها و پيوستگيهاي اج_ت_م_اع_ي اس_ت و ه_دف آن س_امان دادن جامعه و بيرون آمدن از ن_اهنجاريها و نابسامانيهاست. دين, براي انسانها ايده هاي جمعي و س_ازم_اني دارد. امام بر اين اعتقاد بود كه حوزه ها بايد اين اي_ده ه_ا را در م_عرفت ديني وارد كنند و درباره آنها به پژوهش ب_پردازند, تا روشن شود كه دين به سازمان اجتماع و اداره جامعه چ_گ_ون_ه نگاه مي كند و چه رهنمودهايي به انسان مي دهد. وي, از م_يان ايده هاي ديني, به سه مقوله توجه درخور كرده است: حكومت, ع_دال_ت, و م_دن_يت; چرا كه اين سه مقوله, اركان و بنيان زندگي اجتماعي انسان به شمار مي آيند و نياز فكري نظام اسلامي. ح_كومت: انسانها به هر سببي, خواه عامل دروني و ساختار وجودي و خواه نيازهاي بيروني, به طور اجتماعي و درون يك جامعه زندگي مي ك_ن_ند. زندگي جمعي, انسان را به سوي يك

نظام مديريتي سوق داده و ب_رقراري نهاد حكومت را براي او ضرور كرده است. از سوي ديگر, از آغاز تاريخ بشر تاكنون, نقشي كه حكومتها بر نيك و بد سرنوشت ان_س_انها داشته اند, هيچ پديده انساني ديگري چنين نقشي نداشته اس_ت. گ_زاف ن_ي_س_ت اگ_ر گ_فته شود: تاريخ زندگي بشر در تاريخ ح_كومتها مي گنجد و چيزي افزون بر آن نيست. كتاب سرنوشت بشر را ح_ك_وم_ت_ه_ا ورق زده اندو هم اكنون نيز چنين است. پس حكومت از زن_دگي بشر نه جدا شدني است و نه امري كوچك و ساده كه بتوان آن را ناديده انگاشت. با اين وصف, آيا باور كردني است كه وحي آسماني, كه فلسفه وجودي و ج_وهره اصلي آن, در پيوند است با چگونه زيستن بشر و نماياندن و ج_ل_وه گر ساختن سرنوشت و سعادت او, درباره اين امر بايسته و س_رنوشت ساز, سخني و رهنمودي نياورده و در اين زمينه چيزي براي انسان نداشته باشد! ام_ام ب_ا اين منطق, بايستگي و بايايي عقلي حكومت ديني را نشان م_ي ده_د و ب_ر آن اس_ت ك_ه: دي_ن به سوي برپايي حكومت و بنيان گ_ذاردن ن_هاد اداره اجتماع ره مي پويد و در كار نفوذ دادن اين جهت گيري در تار وپود باورها, احكام و ارزشهاي اسلام است. قراءت و ت_ف_س_ي_ري را از دي_ن كه به چنين حقيقتي نرسد و به آن گواهي ن_ده_د, ف_ه_م و دري_اف_تي نارسا و نادرست و يا بياني آلوده به ب_دخ_واهيها و دشمنانگيهاي سياسي مي داند. برپايي حكومت و اصلاح م_ردم و جامعه از اين راه, از جمله رسالتهاي ديني همه پيامبران الهي بوده است: (ت_م_ام انبياء از صدر بشر

و بشريت, از آن وقتي كه آدم(ع) آمده اس_ت ت_ا خ_ات_م ان_بياء, صلي الله عليه وآله وسلم, تمام انبيا براي اين بوده است كه جامعه را اصلاح كنند.)9 ن_ق_د و ب_ررس_ي و ارزيابي پرسشها و مسائل مطرح در مقوله حكومت دي_ن_ي, ض_رورتي اجتناب ناپذير است. حكومت پديده اي سيال و پيش رون_ده اس_ت ه_م_واره ن_ي_از به روشنگري و تفسير دارد. حوزه مي ب_اي_س_ت توان تفسيري و اجتهادي خود را به كار گيرد, از زواياي گ_ون_اگ_ون: ف_ق_هي, حقوقي, فلسفي و كلامي به حكومت نگاه كند تا پ_اي_ه هاي نظري و معرفتي نظام, روشن و شفاف گردد. امام, ترسيم و ت_ع_ي_ي_ن حاكميت (ولايت فقيه) را, از مسائلي بر مي شمارند كه ام_روز نياز عملي به آن هست; از اين روي از صاحب نظران حوزه مي خواهد كه براي آن فكر كنند.10 ع_دال_ت: اگرچه انسان نيكويي عدالت و زشتي ستم را به نيروي عقل م_ي ش_ن_اسد, ولي دين پياده سازي عدالت و نمود يافتن اين مفهوم زن_دگ_ي ساز را هدفي بزرگ براي بشر قرار داده و آن را به عنوان يك تكليف اجتماعي بر دوش او نهاده است. عدالت مورد نظر دين, بر ت_مامي وجوه زندگي و ساحتهاي وجودي انسان نظارت دارد. امام وجه اج_ت_م_اع_ي ع_دال_ت را ايده نمايان دين و مركز تلاشهاي اجتماعي پيامبران الهي مي شمارد: (خ_داي ت_ب_ارك و ت_ع_الي مي فرمايد كه: انبيا را ما فرستاديم, ب_ي_ن_ات ب_ه آن_ه_ا داديم, آيات به آنها داديم, ميزان برايشان دادي_م و ف_رس_ت_اديم (ليقوم الناس بالقسط)11 غايت اين است كه: م_ردم ق_يام به قسط بكنند, عدالت اجتماعي در بين مردم باشد.)12 در ن_ظ_ر ام_ام, ب_ا اجراي درست و كامل

قانونها و آيينهاي اسلام ت_وس_ط حكومت است كه امور جامعه در جاده اعتدال قرار مي گيرد و مفهوم عدالت اجتماعي آشكار مي شود: (ه_دف ب_ع_ث_تها, به طور كلي, اين است كه مردمان بر اساس روابط اج_ت_م_اع_ي ع_ادلان_ه, ن_ظ_م و ترتيب پيدا كرده, قد آدميت راست گ_ردان_ن_د. و اي_ن ب_ا ت_شكيل حكومت و اجراي احكام امكان پذير است.)13 انسان در پرتو سيطره و اقتدار دين, وقتي در زندگي اجتماعي خود, ل_ذت اج_راي احكام و پرتوافشاني ارزشهاي ديني را احساس مي كند, از ن_سيم دل انگيز آن حيات دوباره اي مي يابد, شناختي از زندگي پ_يدا مي كند و احساسي در برابر نيكيها در او پرورش مي يابد كه به طور طبيعي او را از رفتارهاي ظالمانه و ستم پيشگي به دور مي دارد. اي_ن ش_ن_اخ_ت و اح_س_اس ان_سانهاي ديندار, ضامن برقراري اع_تدال ميان حقوق افراد و رشد و گسترش عدالت در جامعه است; از اي_ن روي امكان ندارد بشر در نظامي كه از مفاهيم مادي الهام مي گ_ي_رد و ت_نها شالوده اين جهاني دارد, به زندگي اي قدم نهد كه عدالت و نيك خواهي به مفهوم واقعي بر آن سايه بگسترد. م_دن_ي_ت: وح_ي ديني از همان آغاز, نقشي كه به انسان واگذارده, خ_لاف_ت ال_ه_ي او ب_ر روي زمين و بهره برداري از حيات زميني اش ب_وده اس_ت. ب_ه زن_دگ_ي م_ادي و تكامل اجتماعي انسان, به ديده اح_ت_رام ن_گريسته و تمامي ساحتهاي زندگي را تجلي گاه بندگي او دان_سته است. حاكميت دين نيز, با روشنگري و برابرسازي مفاهيم و ح_ق_اي_ق دي_ني درباره زندگي, انسانهاي تلاش گر را در تمامي چشم ان_دازه_ا براي دستيابي به مدنيتي بزرگ و

شايسته به حركت وا مي دارد. در اين مدنيت, نگاه آسماني انسان با نگاه زميني او به هم دوخ_ت_ه مي شود و انسان در سايه تلاشهاي خود هستي و بودن راستين خ_ود را ب_از م_ي يابد. بدين گونه, وحي و دين به حركت و پيشرفت زن_دگ_ي ان_سان ژرفا, گستره, هدف و معني مي بخشد و مدنيت او را بارور مي سازد. در وحي اسلامي, به روشني, مردمان به فراگيري علم و دانش و تحقيق و م_ط_ال_ع_ه به روي طبيعت و تسخير و به خدمت درآوردن نيروها و ت_واناييها و ذخيره هاي نهفته در آن و بهره ور شدن از نعمتها و خوان گسترده طبيعت فرا خوانده شده اند: (ي_ا م_عشر الجن والانس ان استطعتم ان تنفذوا من اقطار السماوات

والارض فانفذوا لاتنقذون الا بسلطان.)14 اي گروه پريان و آدميان, اگر مي توانيد از كرانه هاي آسمانها و زم_ي_ن رخنه آريد, رخنه آريد. رخنه نخواهيد آورد, مگر به قدرتي برآمده از دانش. ه_مين گونه در اسلام در زمينه: بهزيستي انسان, بهسازي زندگي او, سازمان جامعه, حقوق و آزاديهاي فردي و اجتماعي و... رهنمودهايي ارائ_ه ش_ده اس_ت. م_دنيتي كه با ظهور و حاكميت آغازين اسلام در س_رزم_ي_ن_ه_اي اسلامي پديد آمد, گواهي روشن بر تمدن آفرين بودن ف_ره_ن_گ اس_لام است. به گفته امام, آن روزي كه در غرب هيچ خبري ن_ب_ود و ساكنان آن سرزمين در وحشي گري به سر مي برند و آمريكا س_رزمين سرخ پوشان نيمه وحشي بود,و در دو سرزمين پهناور: ايران و روم اث_ري از ح_ك_وم_ت م_ردم و قانون نبود, خداوند بر پيامبر اس_لام(ص) قانونها و آيينهاي والاي انساني _ الهي فرد و جامعه را

ف_رو ف_رس_تاد كه با آن تكامل و ترقي بشر آغاز گرديد. اسلام بود كه زمينه علم جويي و مدنيت انسان را فراهم آورد. امام مدنيت اسلامي را مدنيتي همه سويه و جامع مي داند: ( )اس_لام) اي_ن جور نيست كه به طبيعت كار نداشته باشد, تمدن را ب_ه درج_ه اع_لاي_ش اس_لام ق_بول دارد و كوشش مي كند براي تحققش, ول_ه_ذا ح_كومتهايي كه در اسلام بوده اند يك حكومتهايي بوده اند ك_ه ه_م_ه ج_ور تمدني در آنها بوده است... چيزهايي كه در ممالك م_ت_م_دن ب_اشد, اسلام هم آنها را قبول دارد و كوشش هم برايش مي ك_ند, در عين حال, آنها به اين نگاه مي كنند و همين است. او به اين نگاه مي كند كه بكشدش طرف روحانيت, بكشدش طرف توحيد.)15 در اين نگاه, نظام اسلامي به سوي اين هدف پيش مي رود كه انسانها را ب_ه م_شاركت در بالا بردن سطح زندگي برانگيزاند و آنان را در حركت تمدن ساز ياري دهد. در نظام اسلامي, چون اين حركت بر بنياد اي_م_ان به خدا و تحقق بخشيدن به نقش انسان در خلافت الهي او بر روي زم_ي_ن, اس_ت_وار اس_ت, اي_ن پ_اينداني وجود دارد كه نيروي س_ازن_دگ_ي به نيروي بهره كشي و آزمندي دگر نگردد, بلكه تمدن و م_دن_ي_تي انساني _ ايماني شكل بگيرد, همان چيزي كه بشر امروز, سخت نيازمند و مشتاق آن است. اين سه مقوله كه از آنها سخن رفت, امام آنها را ضلعهاي يك مثلث م_ي داند كه به صورت تركيبي, هندسه سازمان اجتماعي بشر را نشان م_ي ده_ن_د. اين عناصر مي توانند ديني باشند, يا غير ديني, ولي وق_ت_ي سخن از

جامعه و نظام ديني است بايد از نگاه و دريچه دين ب_ه آنها نگريست. پس در نظام اسلامي, ترسيم و تبيين اين مثلث به ع_ن_وان ب_ن م_اي_ه معرفتي نظام ديني, در قلمرو كاري حوزه و از رس_ال_تها و وظيفه هاي عالمان دين خواهد بود. روشن است كه مراد ما, سخنراني در اين امور نيست, بلكه جست وجو و تحقيق اجتهادي و سرانجام ارائه طرحهاي راهبردي است. در ه_ر ي_ك از اي_ن س_ه م_ق_ول_ه, بايد طرح و يا طرحهايي معرفت ش_ناسانه و همه جانبه پيشنهاد شود كه بتواند خواسته و موضع دين را ت_خ_ص_صي نشان دهد و در قالب يك فلسفه فكري برجسته و نمايان بر خط و مشي جامعه و نظام نظارت كند. 2. تدوين قانونهاي ديني پاي بندي و تعهد حكومت به قانونها و دستورها و آيينهاي اسلام در دو ب_خ_ش: س_ياستگذاري و اجرا, حكومت را به سوي حوزه هاي علميه م_ي ك_ش_اند; زيرا حركت نظام در چارچوب اين تعهد, وقتي ممكن مي شود كه از دستاورد علمي _ فقهي حوزه بهره برد. ق_ان_ونها و آيينهاي اسلام براي اجرا و پياده سازي, به روشنگري, ب_ه نسق در آوردن و تدوين نياز دارد كه اين تنها از دين شناسان و ع_ال_م_ان رب_ان_ي ساخته است. هنگامي كه اين حركت سترگ انجام گ_رفت, در اختيار نظام قرار مي گيرد و نظام با در اختيار داشتن آن_ها, امور جاري جامعه را به گونه اي برنامه ريزي و سازمان مي دهد كه با شريعت و قانونهاي ديني برابري كند. خ_واس_ت_ه و اميد امام اسلامي شدن نظام به تمام معناي كلمه بود; ي_ع_ن_ي حركتها و عملكردهاي نظام برابر مباني و

اصول و آيينهاي اس_لام ج_ل_و برود و تمامي برنامه ها و كارهاي گوناگون جامعه با درون_م_اي_ه اس_لام_ي اج_را و اداره شود. سياست, فرهنگ, اقتصاد, ت_رب_ي_ت, آم_وزش, ق_ض_اوت, پ_يوندها, پيوستگيها, داد وستدها و پ_ي_م_ان_ه_ا ب_ا ديگر كشورها چنان باشد كه اسلامي بودن نظام در آن_ها, جلوه گري كند و به چشم آيد. به حقيقت پيوستن اين خواسته و به بارنشستن اين اميد, بر دست دو گروه است: 1. دس_ت ان_دركاران نظام: كساني كه سياستگذاري و مديريت هر بخش از ام_ور را بر عهده دارند, تفكر و عمل آنان اين باشد كه مسائل و ام_ور ك_ش_ور ب_ر پ_ايه ترازها و معيارهاي اسلامي شكل بگيرد و ج_ري_ان ي_اب_د. از ساحت قانون و ترازهايي كه كارشناسانه سامان ي_افته و تدوين شده اند, پا را فراتر نگذارند. به اين بينديشند ك_ه ك_ارگ_زار حكومت اسلامي هستند. دغدغه اين را داشته باشند كه چ_گ_ون_ه م_ي خ_واهند از عهده پياده سازي قانونها و قاعده ها و ت_رازه_اي اس_لام_ي ب_رآيند. در مديريتها و سياستهاي خود, از به ك_ارگيري سليقه و خواسته شخصي يا جناحي بپرهيزند و هماره مصلحت اس_لام و م_ردم م_سلمان را بخواهند, نه مصالح گروهي خود را و در ي_ك ج_مله: قانونمند سياستگذاري و مديريت كنند. نيمي از اميد و ان_ت_ظ_ار امام بسته به عملكرد و كارآيي اينان دارد. اين گروه, بيش تر دانشگاهيان هستند. 2. م_ت_فكران اسلامي: اسلامي شدن نظام نيازي بنيادي تر دارد. پيش از آن ك_ه ك_ارگ_زاران ن_ظ_ام ب_ر اجراي اسلام و حركت و پويش در چ_ارچ_وب ق_ان_ونها و اصول اسلام تعهد نشان دهند, متفكران حوزوي ب_اي_د م_ت_ع_ه_د شوند مباني تئوريك سياستها, قانونها و طرحهاي ت_خ_ص_صي را در تمامي

زمينه هاي مورد نياز نطام, تبيين و تدوين كنند. امام, خطاب به حوزويان مي گويد: (اس_لام ام_روز آمده است در اينجا و مي خواهد پياده شود و فرياد مي زند كه نصرت كنيد.)16 اگ_ر انديشه وران ديني و نخبگان حوزوي, سيستمهاي اسلامي را براي اداره ديني جامعه ارائه نكنند, چه انتظار و پاينداني وجود دارد ك_ه ك_ارگزاران نظام در جاري امور از چهار چوب قانون دين بيرون ن_رون_د. پشتيباني فكري براي مديريت نظام است كه اسلامي بودن آن را ح_ف_ظ_ مي كند. حكومت وقتي اسلامي مي شود كه تمامي زواياي آن اس_لام_ي ب_شود, يگانه منبع و مرجع برآورنده اين نياز, عالمان و روحانيان آگاه و بيدار و زمان شناس هستند. اي_ن م_ه_م, با انديشه و كار و تلاش شبان و روزان فكري عالمان و ان_ديشه وران حوزوي سامان مي يابد و نمود پيدا مي كند. بايستگي اي_ن ن_ي_از را كساني بيش تر و بهتر درك و احساس مي كنند كه به ج_ز درس و م_ط_ال_ع_ه حوزوي با اداره فكري نظام درگيرند. اينان ن_ي_ازه_ا و ت_هيگاههاي انديشه و قانوني نظام را در مديريتها و س_ي_استگذاريها, به خوبي درمي يابند و در ژرفاي وجود خود احساس م_ي ك_ن_ن_د. براي نمونه وقتي سخنان مقام معظم رهبري را در جمع ح_وزوي_ان مي نگريم, از يك سو شادمان مي شويم كه گستره و ژرفاي ن_ي_ازه_ا ب_راي ح_وزويان و روحانيان روشن شد; ولي از ديگر سو, ش_رم_ن_ده ك_ه چرا حوزويان و عالمان و دست اندركاران اداره اين ن_ه_اد م_ق_دس, به اين درياي بي كران استعدادها, ذوقها, شوقها, ب_اوره_ا و ت_وان_اي_ي_ها, ذخيره هاي معنوي رخشان و چشم نواز و دره_اي گ_ران_بها, توجه

ندارند يا كم توجه دارند و چرا استفاده درست از اين نيروهاي بالنده و شكوفا و تمام نشدني, نمي شود. دي_گر مسوولان نظام, به مناسبت, در تريبونهاي مختلف: سخنرانيها, گ_رداييها, كنفرانسها از حوزه و انديشه وران ديني مي خواهند تا س_ي_س_ت_م_ها و قانونهاي اسلامي را در اختيارشان بگذارند. البته ك_ارها و حركتهاي فردي در اين زمينه صورت گرفته و مي گيرد, ولي اي_ن ك_اف_ي ن_ي_س_ت, ب_اي_د ح_وزه آن را به صورت نظام يافته و كارشناسانه انجام دهد و عرضه بدارد. ام_ام همواره حوزويان را به بحثها و پژوهشهايي فرا مي خواند كه ق_ان_ون_هاي ديني نموده شود و در سايه آنها مديريت اسلامي جامعه ممكن گردد: (وظيفه فقهاست كه عقايد و احكام و نظامات اسلام را تبليغ كنند و ب_ه م_ردم ت_ع_ل_يم دهند, تا زمينه براي اجراي احكام و برقراري نظامات اسلام در جامعه فراهم شود.)17 آي_ا ح_وزه, در اي_ن مدت, اين سخن دل سوزانه امام را پاسخ داده اس_ت؟ اگ_ر پ_اسخ در خور و شايسته به آن داده مي شد, مقام معظم رهبري, نمي گفت: (ام_روز خ_ي_لي از مسائل وجود دارد كه فقه بايد تكليف اينها را م_علوم كند, ولي معلوم نكرده است... بسياري از مباحث حكومتي حل فقهي نشده و تكليفش معلوم نگرديده است.)18 ب_ه ه_ر روي, ت_جربه دو دهه استقرار نظام و مسائل بر جاي مانده ب_س_ي_اري ك_ه ه_نوز اصول و مباني تئوريك آنها به درستي روشن و ت_ف_س_ي_ر نشده است, نشان مي دهد كه حوزه و متفكران ديني برابر ت_عهد علمي و ديني و اجتماعي خود در برابر نظام عمل نكرده اند. آيا ضعفهاي تئوريك, ناشي از آن است كه شريعت و

منابع ديني براي اي_ن ن_ي_ازها پاسخ و رهنمودي ندارد و يا ناشي از ناتواني حوزه در روش_ن_گري و تفسير آن قانونها است؟ يا هيچ كدام, بلكه پيامد و ن_ت_يجه سهل انگاري و كوتاهي حوزه است؟ كوتاهي از اين جهت كه در اي_ن م_دت, چ_ون ح_وزه در درون خود به اصلاح خوش آيند و مورد ان_ت_ظ_ار دس_ت ن_زد, س_اختار حوزه برابر و هماهنگ با نيازها و ان_ت_ظ_ارهايي كه نظام از او داشت, دگرگون نشد. نظام انبوهي از ن_ي_ازها و پرسشهاي فكري و ديني را فرا روي حوزه قرار داد, ولي ت_لاشهاي حوزوي كم تر سمت وسوي پاسخ گويي به اين گونه نيازها را دنبال مي كرد. شماري, اين كاستي را ناشي از هيچ كدام ندانسته اند, بلكه آن را ك_اس_تي نمي دانند; زيرا بر اين نظرند كه در اساس, دين و شريعت ب_راي اي_ن ام_ور ق_ان_وني ندارد. اگر كسي فكر كند در دين چنين ره_نمودهايي وجود دارد, بي راهه رفته است. به گمان اينان, امور اج_ت_م_اع_ي و حكومت و مديريت جامعه, مقوله هايي عقلاني و تجربي ان_د و واگ_ذار ش_ده ب_ه بشر. شريعت درباره سيستمها و قانونهاي ح_ك_ومتي سخني نگفته و ساكت است. دين از متدينان خواسته است تا در هرگونه حكومت و مديريتي, پرواي ايمان و ديانت خويش را داشته باشند. حاكميت نيز, نبايد با دين و ايمان مردمان, بستيزد. اكنون درصدد نقد و بررسي اين ديدگاه نيستيم. در برابر اين گروه و ص_اح_بان چنين انديشه اي, امام قرار دارد و در پاسخ مي گويد: اي_ن_ان آشنايي درست و كامل از اسلام و متون ديني ندارند. برابر دي_دگ_اه ام_ام, اس_لام هرگز امر حكومت را رها

نگذاشته است و بر اي_ن ن_ظ_ر دل_يلهاي روشن و استواري اقامه مي كند.19 و تنها در ه_م_ي_ن م_رح_له نمي ماند و گام فراتر مي گذارد تشكيل حكومت را واج_ب م_ي ش_مارد20 و به بيان قانونها و آيينهايي براي جامعه و ح_ك_ومت مي پردازد21 و در راه بر پايي حكومت اسلامي تلاش مي ورزد و ب_راي اي_ن ك_ار از سيره پيامبران و امامان(ع) شاهد مي آورد: آن_ان ك_ه ب_رداشت مستقيم و ناب از دين داشته اند, حكومت تشكيل داده و يا براي برپايي آن, به تلاش برخاسته اند.22 ام_ام, از ج_م_ل_ه علتهايي كه براي پيدايش چنين ديدگاهي درباره اس_لام, ي_ادآور م_ي ش_ود, ب_ه روش_ن نشدن مسائل حكومتي و سياسي اس_لام, ازسوي انديشه وران و عالمان حوزوي است. حوزه متولي تفكر دي_ن_ي ج_امعه است. بايد زواياي مكتب را بنماياند. نشان دهد كه اس_لام چ_گ_ون_ه از حكومت و مديريت ديني جامعه سخن گفته است. بي گمان اين كار در سلامت انديشه هاي ديني جامعه كارگر مي افتد. اي_ش_ان اي_ن س_خن را كه بر زبان و قلم شماري از ناآگاهان جاري ش_ده: (اس_لام چيزي ندارد, اسلام پاره اي احكام حيض و نفاس است!) ب_رخ_اس_ت_ه و ن_اش_ي از كوتاهي حوزه ها و نارسايي تلاشهاي فكري ح_وزويان مي داند. البته امام, نقش و دسيسه و ترفند و سياستهاي ك_ي_نه توزانه استكبار جهاني را در ساختن و پرداختن و گستراندن اي_ن پندارها و سخنان غير واقعي و غيرمنطقي, ناديده نمي انگارد و مي نويسد: (حق هم همين است. آخوندهايي كه اصلا به فكر معرفي نظامات و جهان ب_ي_ني اسلام نيستند و عمده وقتشان را صرف كاري مي كنند كه آنها م_ي گ_وي_ند

و ساير كتابهاي( بخشهاي) اسلام را فراموش كرده اند, بايد مورد چنين اشكالاتي و حملاتي قرار بگيرند).23 خ_ال_ي ب_ودن فضاي فكري جامعه و نظام از انگاره ها و فرضيه هاي دي_ن_ي, نه تنها نظام را با مشكل و ناكامي رو به رو مي سازد كه ش_ب_ه_ه ناكارآمدي دين در عرصه اجتماعي و سياست را مي آفريند و ان_دي_شه وران را بر درستي نظريه (حكومت ديني) انديشمند مي كند و زم_ي_نه پذيرش تفكر سكولاريسم و رشد نظريه مكرآلود (جدايي دين از س_ي_اس_ت) را فراهم مي آورد. اين نگراني وقتي فزوني مي يابد ك_ه مي بينيم طرفداران اين ديدگاه با ايادي استكبار و بدخواهان ن_ظام در يك جبهه قرار گرفته اند و با تمام توان و نيرو تلاش مي ك_نند كه نگذارند نظام بر مدار فقاهت ديني و با دورنمايه اسلامي پ_يش برود. از يك سو, نيروهاي فكري و قلم به دستان اين جبهه با ش_ب_ه_ه اف_كنيها و علامت سوال گذاشتن در برابر ديدگاهها و اصول اس_لام_ي ن_ظام, آتش تهيه را بر فكر و دل و ايمان مردمان فرو مي ري_زن_د; از دي_گ_ر س_وي, ن_ي_روهاي عملياتي آنان, بر جسم و تن ط_رف_داران امام و نظام يورش مي برند و با ترور و آشوب و ايجاد شورشهاي ساختگي براندازي و برافكني پيكر نظام را هدف مي گيرند. در اي_ن ج_دال روي_اروي, ن_خست اين حوزه و متفكران و نويسندگان ح_وزه اند كه بايد با سلاح انديشه, آتش افروزيهاي فكري و معرفتي را در ج_امعه خاموش و برطرف كنند. در اساس چرا آن قدر در معرفي چ_ه_ره زيباي اسلام و آموزه هاي پركشش و پرجاذبه آن بايد كوتاهي بشود كه

چنان افكار سستي در جامعه اسلامي زمينه رشد بيابند! در اين شرايط, مباد كه ايمان و ناب انديشي ديني مردمان ديندار, پ_ناهگاه خيال و امنيت خاطر گردد و بيم و نگراني آسيب در برابر اي_ن ه_جوم فكري و فيزيكي را, از پاس دارندگان فكري نظام; يعني ح_وزوي_ان, ب_س_ت_ان_د. اگر پشتيباني اصولي و متعهدانه حوزه از پ_اي_گاه ديني نظام پياپي و همه گاه صورت نگيرد و يا با سستي و ب_ي ب_رن_ام_گ_ي همراه باشد, رهزنان فكر و انديشه, به پشتيباني دش_م_ن_ان ك_ي_ن_ه ت_وز و دستان آلوده, كار را يكسره مي كنند و آرزوه_ا و ت_لاشها و رنجهاي مردان بزرگ, بويژه تلاشهاي توانفرساي آن مرد مردستان را كه انديشه اسلامي را به اين پايه از جلوه گري و ن_وراف_شاني و عطرافشاني رسانده, به يك باره از كف مي دهيم و بسان بازرگاني خسران زده, مي پژمريم و از گردونه زندگي خارج مي شويم. ع_ام_ل م_ه_م ك_ه اي_ن بيم و هراس را از صفحه خيال و انديشه مي زداي_د, ت_لاش ن_ظ_ام دار و ان_ج_ام درست رسالت علمي و حوزوي در ب_راب_ر نظام اسلامي است. اين رسالت كه با برپايي نظام آغاز شد, هم اينك با استقرار نظام تداوم يافته است.نيازهاي فكري نظام خط پ_اي_ان ن_دارد, هميشگي است. هر چه نظام به جلو مي رود نيازهاي ج_دي_دي پ_دي_د مي آيند, افقهايي تازه از نيازها در برابر نظام ج_بهه مي گشايند و پاسخ درخور خود را مي جويند. اينها افزون بر ن_ي_ازهاي ثابتي است كه نظام براي استقرار سيستمهاي برگرفته از دي_ن, به حوزه دارد. امروز, قدم به قدم كوچك ترين آيين نامه يا م_اده ق_ان_وني كه تدوين و تصويب

مي شود, يك مرز آن اسلام و مرز دي_گ_رش نياز نظام و جامعه است و چشمهاي فراواني نگران اين است ك_ه م_ا اسلام را چگونه مي خواهيم عرضه كنيم تا پاسخ گوي نيازها باشد. آرزوي ام_ام آن بود كه حوزه ها تمام تلاش خود را در جهت استقرار و ح_اك_م_ي_ت ب_خ_شيدن به قانونها و آيينهاي اسلام, قرار دهند و ازره_گ_ذر پ_اس_خ گ_وي_ي ب_ه ن_يازهاي فكري و نظري نظام, آن را پ_ش_تيباني و ياري رسانند; زيرا شب پرستان دين ستيز, تمام توان خ_وي_ش را در ن_ات_وان ج_لوه دادن اسلام از اداره جامعه و ناكام گذاشتن حكومت ديني به كار گرفته اند: (همه توطئه هاي جهانخواران عليه ما از جنگ تحميلي گرفته تا حصر اق_ت_ص_ادي و غ_يره, براي اين بوده است كه ما نگوييم اسلام جواب گوي جامعه است.)24 توانمندي حوزه در ب_ي_ن_ش ام_ام, ح_وزوي_ان فرضيه پردازان حكومت و نظام اسلامي ه_س_تند. در تمام آيينها و ساختارهاي اجتماعي كه بر پايه فرضيه پديدار شده اند, فرضيه پردازان به نگاره و تدوين ساختار و آيين اداره ج_امعه مي پردازند. آيا حوزه ها چنين نقشي را داشته و در اين باب به فرضيه پردازي پرداخته اند؟ پ_ي_ش ت_ر ي_اد شد كه شريعت تمام رهنمودهاي لازم و كافي را براي اداره ج_ام_عه داراست. در نظر امام وظيفه حوزه هاست كه توانايي خ_ود را در ب_ي_رون ك_ش_يدن و فرانمايي آن رهنمودها و رژيمها و آيينها, نشان دهند. ب_ي گ_م_ان ح_وزه ه_ا در درازاي تاريخ خود توانسته اند از عهده ن_ي_ازه_اي دي_ني مردمان برآيند. تمام مسائل مربوط به رفتارهاي دي_ن_ي م_ومنان را از دل منابع بيرون بكشند و دريافت كنند و به

گ_ونه روشن در اختيار ايشان بگذارند. اما از آن جا كه در اداره ح_كومت و جامعه دستي نداشتند, توان پاسخ گويي به اين مسائل, در اي_ن ن_ه_اد پ_وش_ي_ده و نهان مانده است. اينك كه حوزه خاستگاه ح_ك_وم_تي يافته وظيفه دارد توانمنديهاي خود را در اين ساحت از دي_ن نيز نشان دهد. پاسخ به نيازمنديهاي ديني نظام را يك رسالت اص_ل_ي ب_دان_د و ب_ه گونه حاشيه اي با آن برخورد نكند. عالمان ب_زرگ, اس_تادان و فاضلان حوزه, در عمل, مسائل اجتماعي و حكومتي را ب_ه ق_ل_م_رو درس, كندوكاو و پژوهش و گفت وگوي علمي و تخصصي درآورن_د و زمينه تدوين نظامنامه هاي فكري نظام را فراهم كنند, ت_ا آه_س_ت_ه آه_سته تواناييهاي حوزه از حالت استعداد و نهفتگي خ_ارج ش_ود و ت_م_ام_ي_ت رهنمودهاي حكومتي اسلام, از قوه به فعل دربيايند. ام_ام, ب_راي اي_ن مهم, گاه گاه به حوزه ها سفارش مي داد و دست ان_درك_اران و پ_ي_ش_اهنگان حوزه را به انجام اين وظيفه فرا مي خ_وان_د. تاكنون پاره اي اجتهادها و تلاشهاي حوزوي توانسته بخشي از ت_وانمندي اجتهادي و فقاهتي حوزه را بنماياند, ولي اين اندك درخور همه نيازمنديهاي نظام نيست. اين حركتهاي خودجوش و فردي و م_ح_دود ب_ه چ_ن_د عالم فرزانه و فاضل پرتلاش و ناب انديش اگرچه پ_رارج است, ولي تمام نيرو و توان حوزه به شمار نمي آيد و حوزه در جايگاه درخور خود, نمي نماياند. دست اندركاران حوزه, هوشيارانه بكوشند تا اين حركتها از غربت و انزواي نگاه و تلاش و جست وجوي فردي بيرون آيد و فراگير شود: (در ح_ك_وم_ت اس_لام_ي, هميشه بايد باب اجتهاد باز باشد و طبيعت ان_ق_لاب و نظام

همواره اقتضا مي كند كه نظرات اجتهاد _ فقهي در زم_ينه هاي مختلف ولو مخالف با يكديگر, آزادانه عرضه شود و كسي توان و حق جلوگيري از آن را ندارد, ولي مهم شناخت درست حكومت و ج_ام_عه است كه بر اساس آن نظام اسلامي بتواند به نفع مسلمانان, برنامه ريزي كند.)25 درس و ت_ح_ق_يق و اجتهادي, زنده و وظيفه شناسانه است كه به حال ج_ام_ع_ه س_ودم_ن_د اف_تد و نظام اسلامي بتواند براساس آن, براي م_دي_ريت جامعه برنامه بريزد. امروز عزت و اقتدار اسلام در سايه اي_ن تلاشها تامين مي شود. معيار سنجش و ميزان كاميابي و پيروزي و ن_اكاميابي مديران و اصحاب حوزه در انجام اين وظيفه نموده مي ش_ود و ت_لاش و ت_كاپوي فقيهان و متكلمان و فيلسوفان دين در اين بستر ارزش و بها مي يابد. بنابراين, نبود فرضيه هاي ديني و خالي بودن فضاي انديشه از اين ف_رض_ي_ه ه_اي راه_گ_ش_ا و ن_ابرابري دستاوردهاي حوزه در برابر ن_ي_ازه_اي ن_ظام, نه برخاسته از شريعت است و نه ناتواني حوزه, ب_لكه زاييده و برخاسته از پاره اي نابسامانيهاي دورنمايه اي و صوري حوزه است و اين خود, مقوله اي است جدا. 3. روشنگري پرسمانهاي فقهي نظام اسلامي گاه در پياده كردن قانونهاي ديني با دشواري و تنگنا روب_ه رو م_ي ش_ود. ي_ا گ_زاره ها و پرسمانهايي نوپيدا, كه حكم پ_ي_راسته شده فقهي درباره آنها وجود ندارد, فرا روي نظام قرار م_ي گ_ي_رد و ي_ا پ_اره اي گ_زاره ه_ا, ب_ه خ_اط_ر دگرگونيها و دگ_ردي_سيها, نياز به نگرش و اجتهاد نو دارند. اين امور سبب مي شود حوزه بخشي از تلاش فقهي خود را به حكم شناسي

اين پرسمانها و گ_زاره ه_اي دشوار فقهي ويژه كنند; چرا كه پويش و حركت بر مدار شرع, نيازمند اين تلاش است. ام_ام, در ح_ي_ات خ_ود, ب_راي گذر از اين تنگناهاي فقهي نظام و گ_ش_ودن گ_ره ه_اي اجتماعي, بسيار تلاش ورزيد و آرا و فتاواي آن ح_ضرت, در باب گزاره هاي گوناگون, مانند: حضور زنان در اجتماع, م_صلحت نظام, احكام حكومتي, اصالت حقوق اجتماعي, مسائل فرهنگي, م_وس_ي_ق_ي, ش_طرنج و... براي حل مسائل فقهي جامعه و نظام بود. ام_ام, از حوزه ها نيز مي خواست كه براي حل اين گونه مسائل تلاش ورزن_د و ن_ظ_ام را ياري كنند. ايشان گزاره ها و پرسمانهايي را ك_ه جامعه و نظام به پاسخ و روشنگري آنها نياز دارد و در قلمرو ك_ار فقيهانه و اجتهادي حوزه است, چنين بر شمرده است: مالكيت و م_ح_دوده آن, زم_ين, انفال, پول, ارز, بانكداري, ماليات, تجارت داخ_ل_ي و خ_ارج_ي, م_زارع_ه, مضاربه, اجاره, رهن, حدود, ديات, ق_وان_ين مدني, هنر و مسائل آن, محيط زيست, جلوگيري از مواليد, ت_ع_ي_ين فواصل در مواليد, پيوند اعضا, معادن, قبض و بسط احكام درزم_ان_ه_ا و م_كانهاي مختلف, مسائل حقوقي, حدود آزادي فردي و اج_ت_ماعي, برخورد با كفر و شركت و التقاط, انجام فرائض در سير هوايي و فضايي, ترسيم و تعيين حاكميت ولايت فقيه. امام پس از بر شمردن اين مقوله هاي نيازمند پژوهش و اجتهاد, مي نويسد: (ه_م_ه اينها گوشه اي از هزاران مساله مورد ابتلاي مردم و حكومت است كه... فقهاي امروز بايد براي آن فكري بنمايند.)26 ب_ه راستي فقيهان حوزه تاكنون درباره مقوله هاي پيشنهادي امام, ان_ديشيده و دست به كار شده اند؟ از سخنان مقام معظم

رهبري, در اين باب, در اين جا و آن جا, مي فهميم, حوزه در اين مقوله ها و ع_رص_ه ه_ا وارد ن_شده و تاكنون نتوانسته به اين خواست امام كه ن_ياز فوري نظام بوده, پاسخ درخور بدهد و به ياري نظام برخيزد: (م_ا ام_روز, در اداره ك_ش_ور به مسائلي برخورد مي كنيم كه جزء ت_ش_ك_ي_لات و معضلات ديني و فقهي است. پاسخ اينها را مي خواهيم, ول_ي كسي جواب گو نيست, لذا مي رويم يا خود و يا يك آقاي ديگري پ_يدا مي كنيم و از او مي خواهيم كه در كتابها و مدارك بگردد و جواب اين مساله را پيدا كند.)27 ام_ام, ن_ه ت_ن_ها شناخت و پاسخ گويي به پرسمانهاي موجود كه هم اي_ن_ك ن_ظ_ام با آنها درگير است و حوزه ناپاسخ گو, از حوزه ها خ_واس_ته, بلكه شناسايي و تفكر درباره مسائل آينده نظام را نيز بر دوش آنان نهاده است: (حوزه ها و روحانيت بايد نبض تفكر و نياز آينده جامعه را هميشه در دس_ت خ_ود داش_ت_ه ب_اشند و همواره چند قدم جلوتر از حوادث, م_ه_ي_اي ع_ك_س العمل مناسب باشند. چه بسا شيوه هاي رايج اداره ام_ور م_ردم در س_ال_هاي آينده تغيير كند و جوامع بشري براي حل م_ش_ك_لات خود به مسائل جديد اسلام نياز پيدا كند. علماي بزرگوار اسلام از هم اكنون بايد براي اين موضوع فكري بكنند.)28 با اين حال, چگونه مي توان ميان دستاورد فكري و فقهي حوزه براي ن_ظ_ام, و ام_يدي كه امام به اين پايگاه انديشه وري ديني داشته اس_ت, ت_راز س_ن_جي كرد؟ كدام حوزوي است كه آزادي و عزت خود را وام_دار ام_ام و نظام بداند,

ولي وقتي اين همه جدايي و دوري را م_ي_ان عملكرد حوزه ها از يك سو و اميدهاي امام و نيازهاي نظام از دي_گ_ر س_و ببيند احساس شرم و آزرم نكند و دردمندانه به تلاش برنخيزد. 4. تامين كادر حوزوي نظام ب_راي ط_الب علمان, ماندن در حوزه و كار علمي با هيچ كار ديگري ب_راب_ر ن_يست. طالب علمان هيچ چيز را از بودن در فضاي معنوي و م_بارك حوزه, شيرين تر و دل پذيرتر نمي دانند. در مباحث علمي و گ_ف_ت وشنودهاي درسي حضور مي يابند و آفات عمر خود را با درس و بحث و پژوهش سپري مي كنند. حوزه را وطن قدس خود مي شناسند. درس و ب_ح_ث زن_دگ_ي آنان است با كندوكاو علمي و پژوهش تنفس مي ك_ن_د. به هر جا بروند و هر كاري بپذيرند, در دل, آرزوي بازگشت ب_ه حوزه و اصل خود را دارند; اما نيازها, بايستگيها, بايدها و ت_ن_گ_ناها و خواسته هاي انقلاب و نظام, سرنوشت ديگري براي آنان رق_م زده اس_ت. ام_روز طلبه با همه علقه اي كه دارد بايد هجران ح_وزه را ت_ح_مل كند. در هر كجا كه به وجود او نياز باشد, حضور ي_اب_د. پ_ستهاي اجتماعي و مديريتي درون نظام را بپذيرد. اينها ش_غل نيست, وظيفه است, اداي دين به انقلاب و امام و اسلام. امام, ف_راخ_وان روح_ان_يت به حضور در نظام بود. احساس حوزويان را مي دان_س_ت از اي_ن كه روحانيان و طالب علمان, حوزه و كارهاي علمي را خ_وش دارن_د, ب_ا خبر بود, خود سرمست اين باده ناب بود, اما ن_ي_از ام_روز جامعه را در آن سوي مي ديد; از اين روي, از همان

اح_ساس و تعهد ديني كه آنان را در حوزه ماندگار و به تلاش وادار كرده بود, براي حاضر شدن در عرصه نظام, كمك مي گرفت: (روح_ان_ي_ون و علما و طلاب بايد كارهاي قضايي و اجرايي را براي خ_ود ي_ك ام_ر م_قدس و يك ارزش الهي بدانند و براي خود شخصيت و ام_ت_ي_ازي قابل بشوند كه در حوزه ننشسته اند, بلكه براي اجراي ح_ك_م خدا راحتي حوزه را رها كرده اند و مشغول به كارهاي حكومت اسلامي شده اند. اگ_ر ط_ل_به اي منصب امامت جمعه و ارشاد مردم يا قضاوت در امور م_س_ل_م_ين را خالي ببيند و قدرت اداره هم در او باشد و فقط به ب_ه_ان_ه درس و ب_ح_ث م_سووليت نپذيرد و يا دلش را فقط به هواي اج_تهاد و درس خوش كند, در پيشگاه خداوند بزرگ يقينا مواخذه مي شود و هرگز عذر او موجه نيست.)29 روح_ان_ي_ت بايد تن به كارهاي نظام بدهد. با خوش و ناخوش مسائل اج_راي_ي و اداره جامعه همدم شود. با حضور عالمانه, دقيق و همه س_ونگرانه پايگاه ديني و ايدئولوژيك حكومت را نگهباني كند. اين حضور به دو گونه صورت مي گيرد. گ_اه, ع_المان دين و روحانيان آگاه و مدير و مدبر, از آن جا كه ق_ان_ون اس_اس_ي ب_راي آنان جايگاه ويژه اي در هرم نظام در نظر گرفته, به اين هرم وارد مي شوند: ره_ب_ري ن_ظ_ام, شوراي نگهبان , خبرگان رهبري, رئيس مجمع مصلحت ن_ظ_ام, ري_ئ_س قوه قضائيه, رئيس ديوان عالي كشور, دادستان كل, وزي_ر دادگ_ستري و وزير اطلاعات كه در تمامي اين پستها, فقاهت و اجتهاد و درايت ديني و سياسي شرط شده است. گ_اه ن_ي_ز با

يستگيها و نيازهاي اجتماعي و خواست مردم, عالمان دي_ني و روحانيان آگاه و بيدار را به حضور در نظام وا مي دارد, مانند:رياست جمهوري, نمايندگي مجلس و .... ام_ام, روي_ك_رد مردمان به روحانيت را براي حضور در نظام مجالي گرانبها و ارزش مند براي خدمت به جامعه مي دانست: (ما اگر اامروز به نظام خدمت نكنيم و استقبال بي سابقه مردم از روح_ان_يت را ناديده بگيريم, هرگز فرصت و شرايط بهتر از اين را نخواهيم داشت).30 گذشته از ضرورت قانون و خواست مردم, حضور روحانيان آگاه و زمان شناس در نظام دو دستاورد بسيار مهم نيز دارد: 1. اي_ن ح_ض_ور س_ب_ب مي شود, نظام سالم بماند و بر مدار اسلام, ه_م_ي_شه و همه گاه بچرخدو حفظ شود. هدفها و آرمانهايي كه براي ن_ظ_ام اسلامي در نظر گرفته شده, فراموش نگردد و در گيرودارها و ك_ش_مكشها و گفت و گو و برخوردها و روابط درهم تنيده سياسي ذبح ن_ش_ود و آن سرنوشت تلخي كه سياست بازان براي انقلاب مشروطه پيش آوردند, امروز براي اين انقلاب و نظام پيش نيايد. 2. روح_ان_ي_ت با حضور خود در درون نظام با چگونگي به كار بستن ف_رضيه هاي ديني و دستورها و قانونها و آيينهاي اسلامي از نزديك آش_ن_ا م_ي شود. در پاره اي از ناكارامديها طرحها را مي بيند و گ_ره گ_اه_هاي عملي و ضعفهاي نظري را در مي يابد. اين دريافتها م_ي ت_وان_د به حوزه و فرضيه پردازان منتقل شود و در بازسازي و ت_ك_امل و پويايي فرضيه ها كارگر افتد. اگر اين حضور نباشد, بي گ_مان بايستگي بازنگري فرضيه ها و اجتهادهاي ديني احساس نخواهد شد: (روح_انيت

تا در همه مسائل و مشكلات حضور فعال نداشته باشد, نمي تواند درك كند كه اجتهاد مصطلح براي اداره جامعه كافي نيست.)31 در اي_ن ب_خ_ش از ن_ي_از نظام, پرورش نيروهاي خبره, دين شناس و م_س_وول_ي_ت پ_ذير بر عهده حوزه است. اين نياز هميشه نظام است. ح_وزه ب_راي گ_م_اردن ن_يرو در اين سنگرهاي مهم و حساس در درون ن_ظ_ام, از ه_م اك_ن_ون ب_اي_د ب_رنامه ريزي و آينده نگري كند. ن_ي_روه_اي م_فيد, و كارا بپرورد تا نياز جامعه و نظام به چنان ن_ي_روه_ايي برآورده شود. نظام آموزشي خود را به گونه اي سامان ده_د ك_ه ت_خ_ص_صهاي ديني مورد نياز نظام به وجود آيد و پستهاي ت_خ_ص_ص_ي ن_ظ_ام خالي نماند و يا با نيروهاي ضعيف و ناكارآمد, اداره نشود. نيازهاي بيرون نظام ن_ظ_ام اس_لامي به خاطر ويژگي مكتبي كه دارد, يك نظام سياسي صرف ن_ي_س_ت. ت_ن_ها روابط رويين و صوري و شكلي جامعه را سامان نمي ده_د. اف_زون بر پديد آوري نظم و قانون و پيوندها و پيوستگيهاي س_ي_اس_ي, ت_رب_يت و رشد و تعالي افراد و جامعه را نيز بر عهده دارد, ب_ه زندگي مردمان مي انديشد, برنامه مي ريزد و براي رفاه و آس_اي_ش و ام_نيت جامعه مي كوشد, اما به همين بسنده نمي كند, ب_راي ف_ك_ر و دل و روح م_ردم_ان ن_ي_ز ن_گ_راني دارد و راههاي ش_ك_وفايي, ژرفايي و گسترش ارزشهاي معنوي و انساني را در جامعه جست وجو مي كند. ج_ام_ع_ه اسلامي (امت قائم به قسط) است. نظام مسووليت دارد تمام ت_وان خود را به كار گيرد تا چنين جامعه اي شكل بگيرد. تا وقتي اي_ن وي_ژگ_ي و ب_رج_س_تگي قرآني بر پيشاني جامعه بدرخشد, نظام

اس_لام_ي از پ_ش_ت_وانه محكم معنوي و مردمي برخوردار خواهد بود. پ_اي_ن_دگ_ي و ت_واناسازي نظام و رشد و بالندگي و شادابي آن در س_اي_ه اس_ت_ع_داد, ت_ع_ه_د, ايثار, بيداري, وحدت و مجاهدتها و كوششهاي بي دريغ امت تضمين خواهد داشت. ن_م_اده_اي ب_ارز و شاخص چنين جامعه اي را در سه عنوان مي توان ب_ي_ان ك_رد: تعهد ديني, بيداري سياسي و وحدت ملي. به هر ميزان ك_ه اي_ن نمادهاي سه گانه در جامعه, آشكارتر باشند, نظام اسلامي استواري و اقتدار بيش تري مي يابد. در آشكاركردن و نماياندن به اين نمادها, حوزه بيش از دستگاههاي دي_گ_ر, م_س_وول و م_تعهد است. پيوند پيوسته حوزويان با مردم و ج_ام_ع_ه و ن_ي_ز, اعتماد و اعتبار اجتماعي و مردمي ايشان, اين ام_ك_ان را در اخ_ت_ي_ار روح_انيت مي نهد كه در اين زمينه, نقش اس_اس_ي داش_ت_ه ب_اش_د و پشتوانه معنوي نظام را توانا و زمينه گ_س_ترش و پويايي آن را با چاره سازيها و تدبيرها, آماده سازد. 1. تعهد ديني ح_يات ديني و تعهد ايماني مردمان, پاسداشت حكومت ديني را درخود ن_هفته دارد. شكفتن اين تعهد در جامعه, بستگي با عملكرد حوزه و روح_ان_يت دارد. رسالت حوزه, در ارائه و بيان درست دين و تفسير روش_ن_گ_ري م_ف_اه_يم ديني اگر به شايستگي انجام شود و روحانيت وظ_ي_ف_ه تبليغي و رسانه اي خود را به نيكويي به سامان برساند, اح_س_اس دي_ني همواره به صورت زنده و پويا جلوه و تبلور فردي و اج_ت_م_اعي خواهد داشت. انسانها, كه در نظام اسلامي قاعده حكومت را ت_ش_ك_ي_ل م_ي دهند, نسل به نسل با احساس ديني پرورش خواهند ي_اف_ت, ديندار و دين خواه خواهند بود, آن گاه جامعه براي

نظام پ_اي_گ_اه_ي پ_ذيرا و استوار و نظام به كام جامعه ميوه اي شرين خواهد بود. ح_وزه ب_راي ج_اودانگي دين و جايگاه قوي و استوار يافتن مفاهيم دي_ن, ن_ب_اي_د به گسيل مبلغ در دهه هاي تبليغي بسنده كند و در پ_اسداشت دين و ايمان جامعه بر همين امر خشنود باشد. انجام اين رس_ال_ت بزرگ برنامه ريزي, اجراي روشها و شيوه ها و به كارگيري ابزارهاي رسانه اي كارآمد تري را مي طلبد. به ويژه استوار كردن روح اي_مان در جوانان امروز و برانگيختن احساس ديني و پاي بندي آن_ان ب_ه رهنمودهاي سازنده دين, چندان ساده و آسان نيست; زيرا ان_گ_يزه هاي گوناگون و راههاي پرزرق و برق و جولان انديشه ها و ف_كرهاي آن سويي و ويژگيهاي فكري و فرهنگي دنياي معاصر, همواره ف_ك_ر و دل ج_وانان را به جاهايي مي كشاند كه براي ايمان و دين خ_واه_ي آنان خطرساز است. ذهن تكاپوگر و پركاوش جوان امروز, در برخورد انديشه هاي گونه گون و گاه رويارويي ناسازگارانه و جدال آم_ي_ز دو انديشه از دين, چه بسا نسبت به اساس تفكر ديني واكنش م_نفي نشان دهد و زميه بي تفاوت ماندن در برابر دين در او پديد آيد. اي_ن_ك ج_امعه و جوانان با نظريه هايي رو به رويند كه در زرورق ه_زاران ف_ري_ب و ت_زوي_ر, م_اهيت و چهره اصلي خود را پنهان مي دارن_د. ن_وخ_واهي و تساهل و آسان گيري در فهم و بيان شريعت را س_پ_ر كرده اند تا بر موج احساس و عواطف ديني جوانان چيره شوند و از اين راه نظام اسلامي را در گذر دگرديسيهاي بنيادين و يا در خطر تحريف و برگشت

از اصول قرار دهند. روح_ان_ي_ت بايد با ژرف نگري, باريك انديشي و منطق و خرد, براي اي_ن پ_ديده نامبارك كه به جد ايمان و ديانت جامعه را تهديد مي ك_ن_د و در ح_ق_ي_قت, پايگاه و خاستگاه اصلي حكومت را ويران مي س_ازد, درن_گ بورزد. گامهاي جدي بردارد و با برنامه ريزي و دقت بسيار به پيش برود. حوزه ها هماره پاسدار باور و فرهنگ دين, در ب_راب_ر م_وج_ها و انديشه هاي مهاجم بوده اند. اين رسالت و اين ج_اي_گ_اه و اي_ن مقام پاسخ گويي, در شرايط مديريت حكومت ديني, ب_اي_د تواناتر, كاراتر و پرتلاش تر باشد; زيرا حوزه نه تنها در ج_اي_گ_اه شكوفاننده انديشه و تربيت كنندگي و مسوول فرهنگ ديني ج_امعه قرار دارد كه به عنوان متولي تفكر حاكم بر جامعه شناخته م_ي ش_ود. اين جايگاه اقتضا مي كند كه تمامي همت و تلاش خود را, در اص_لاح و ژرفا بخشيدن تفكر و تعهد ديني, به كار گيرد. ژرفايي ف_ره_نگ دينداري و تواناسازي جامعه در برابر انديشه هاي رهزن و ت_ح_ري_ف گ_ر, ب_ه ك_ار پخته و درازمدت, روشهاي سازنده و مناسب فراتر از كارهاي كليشه اي و سنتي نيازمند است. ب_راي اث_رگ_ذاري ب_هتر و بيش تر بر فرهنگ ديني جامعه, بايد در ان_دي_ش_ه ها و شيوه هاي نو, سرمايه گذاري كند. با نگرش گسترده ت_ر, ب_ه ب_الاب_ردن و اس_ت_وار ك_ردن ع_قلاني باورها و مفاهيم و ارزش_ه_اي ديني اهتمام ورزد. بي آن كه اصالتها و بنيادهاي ديني ن_ادي_ده ان_گ_اش_ته شوند, آنها را در بستر فهم جديد و بازيابي اج_ت_ه_ادي, سازوار با ايده هاي نوين, قرار دهد تا حقايق ايمان ساز و باور خيز دين, ديانت

جامعه را بارور كند. ب_ي توجهي به اين جايگاه و رسالت بزرگ, ممكن است ضررهاي فراوان و جبران ناپذيري را متوجه حوزه و نظام كند. تلاش حوزه و روحانيت ب_راي پ_اسداشت و مرزباني فرهنگ ديني, نبايد آن گاه شكل و چهره ج_دي ب_ه خ_ود ب_گ_ي_رد كه جريانهاي ناسالم فكري و فرهنگي, موج آف_ري_ده و ج_وان_ان را در ك_مند خود گرفته باشند; بلكه پيش از ط_وفان و پيش از آن كه اين موجهاي ويرانگر بتوانند آسيب بزنند, ط_رف_دار بيابند و انسانهايي را در باتلاق گمراهي بيفكنند, بايد خ_ط_ر ف_ك_ري و ف_رهنگي آنها دورنگري شود و تمهيدات و اقدامهاي ش_اي_سته و لازم براي نقد و واپس زني آنها انجام گيرد. به اصطلاح (ع_لاج واق_ع_ه ق_بل وقوع) صورت گيرد. از همين روي, امام همواره ت_اك_ي_د داش_ت ف_ره_نگ و تفكر اصيل اسلامي, در جامعه نشر يابد, م_ردمان, اسلام را به درستي بشناسند و جايگاه حكومت اسلامي را در م_ج_م_وعه آموزه هاي دين بفهمند, تا از سر احساس و تعهد و تفكر ديني, پشتيباني نظام و پاسدار آن گردند. (ش_م_ا م_وظفيد آن چه را تفقه كرده ايد, بين مردم منتشر كنيد و م_ردم را ب_ا مسائل كه ياد گرفته ايد آشنا سازيد, آن همه تعريف و تمجيدي كه در اخبار از اهل علم و فقيه آمده براي همين است كه اح_ك_ام و ع_ق_اي_د و ن_ظامات اسلام را معرفي مي كند و سنت رسول اك_رم(ص) را ب_ه مردم مي آموزد. شما بايد به تبليغات و تعليمات در جهت معرفي و بسط اسلام همت بگماريد.)32 در نگاه امام, اساسي ترين روش براي حفظ حكومت اسلامي, آن است كه ف_ره_ن_گ ج_ام_عه اسلامي و

ايماني بماند. فرهنگ عنصري مهم و نقش آف_ري_ن اس_ت. ان_سانها با پذيرش و پرورش فرهنگي, مي توانند بر س_اخ_ت_ار ح_ك_وم_ت اثر بگذارند و آن را با انديشه و فرهنگ خود ه_م_اه_ن_گ كنند و از اين راه دگرگوني در حاكميت پديد آورند يا حاكميت مورد نظر خود را ماندگار سازنند: (تربيت يك ملت به اين است كه فرهنگ آن ملت فرهنگ صحيح باشد.شما ك_وش_ش ك_ن_ي_د ك_ه ف_ره_ن_گ را, فرهنگ مستقل اسلامي درست كنيد. ج_وان_ه_ايي كه در اين فرهنگ تربيت مي شوند, همانهايي هستند كه م_ق_درات ك_شور در دست آنهاست. اگر اينها درست بار بيايند, همه خ_دم_ت_گ_زار ب_ه مردم, امين به بيت المال, و همه اينها در تحت ره_ب_ري اس_لام ت_ح_ق_ق پيدا مي كند اگر يك ملتي فرهنگش اين طور ت_رب_يت شود, اين فرهنگ, فرهنگ غني اسلامي است و مملكت يك مملكت آرام مترقي خواهد بود.)33 اس_ت_وارس_ازي پشتوانه معنوي و مردمي نظام از رهگذر اصلاح و بالا ب_ردن ف_ره_ن_گ دي_ني و تواناسازي باورهاي ايماني, كاري است كه ح_وزه م_ي ت_وان_د آن را در ج_هت پاسخ گويي به اساسي ترين نياز ب_ي_رون_ي نظام انجام دهد. مهم روشهايي است كه براي اين هدف به خ_دم_ت م_ي گيرد. حوزه چگونه مي خواهد فرهنگ ديني و بينش اسلامي ج_ام_عه را همراه و همپاي ديگر امور فكري و فرهنگي به جلو ببرد و در ف_ض_اي خردگرايي حاكم بر جامعه و رشد فكري انسانها, بويژه ب_راي نسل جوان و تحصيل كرده, نياز به دين و دينداري را ملموس, ت_ا ان_دي_ش_ه و عمل آنان بر دين خواهي و دين مداري شكل بگيرد. ح_وزه ه_ر روش و ش_يوه اي كه براي اين هدف پيش بگيرد

كاميابي و پ_ي_روزي آن در س_اي_ه ت_لاش ورزي در نماياندن مفاهيم ديني و در ت_رازوي س_ن_ج_ش قراردادن آنها و رويارو كردن آنها با فرهنگها, خ_ردها و انديشه هاست. با نيازهاي زماني و مكاني و انتخاب حركت س_ن_جيده و به هنجار و خردمندانه و عالمانه, اسلام را از سكون و اي_س_ت_اي_ي و ركود به در مي آورد و در عرصه هاي فكري و انديشي ج_اي_گ_اه والاي آن را مي نماياند و در اين آوردگاه است كه اسلام ن_اب, خ_ال_ص, ب_ي آم_ي_خ و ب_ي غ_ش, از اس_لام غيرناب و ناخالص بازشناخته مي شود و دين كارا و كارامد و هماورد طلب و ايستا در برابر انديشه هاي ج_دي_د, جلوه گر مي شود; از اين روي امام خميني سفارش مي ك_رد دو ع_ن_ص_ر زم_ان و مك__ان در بي__ان مف__اهي_م و ديدگاههاي ديني درنظر گرفته شود. (ت_ذك_ري پ_درانه به اعضاي عزيز شوراي نگهبان مي دهم كه خودشان ق_بل ازاين گيرها, مصلحت نظام را در نظر بگيرند; چرا كه يكي از م_س_ائل مهم در دنياي پرآشوب كنوني, نقش زمان و مكان در اجتهاد و نوع تصميم گيريهاست.)34 ام_ام, چ_ه_ره ن_و وزنده و پرتكاپو از اسلام نشان داد.آموزه هاي اس_لام_ي را در ظ_رف ن_ي_ازها و خواسته هاي زمان, تفسير و تبيين ك_رد. ب_ا اي_ن ك_ار, توانست آرا و انديشه ها و وجهه نظر خرد و ب_زرگ, ع_وام و خواص مردم را به اسلام توجه دهد. با آن كه فرهنگ و ش_رايط حاكم برجامعه آن روز, از دين گريزي و پشت كردن نسل نو ب_ه ح_وزه و روح_ان_يت حكايت داشت, با نمايان شدن فرهنگ اصيل و زن_ده اسلام, چنان پير و جوان

اين مردم را به دين و حوزه واله و ش_ي_دا ك_رد ك_ه ام_ام ب_ا پشتوانه آنان بزرگ ترين و موفق ترين ان_ق_لاب ديني را پديد آورد. دين كه درسراسر جوامع شرق و غرب به ح_اشيه رانده شده بود, به متن جامعه, زندگي, سياست و فرهنگ راه ي_اف_ت. دين به عرصه گفت و گو برآمد. در پژوهشكده ها و محيطهاي علمي و فلسفي جاي باز كرد و موضوع بحث قرار گرفت. اگ_ر ح_رك_ت ام_ام ب_ر احساس و تعهد و شور و عشق و بيداري ديني م_ردم_ان ت_كيه نمي داشت و فرهنگ اصيل و بارور اسلام پشتيبان آن ن_بود, چگونه نظام اسلامي مي توانست در اين آشفته بازار فرهنگها و ان_دي_شه هاي ضدديني, نظامي مقتدر, قانونمند و دين مدار چهره ن_م_اي_د. ن_ظام اسلامي كه موفق شده دو دهه در برابر بدخواهيهاي ان_دي_شه هايي كه نيروهاي بسيار و تواناييهاي گسترده و تلاش همه ج_ان_به و آكادميك را, در پشتوانه خويش دارند, همچنان بايستد و ب_ر اصول و جايگاه ديني و ارزشي خود, پا بر جا بماند و بر صراط م_س_ت_ق_ي_م, به پيش برود, وامدار حيات و شادابي و عشق و شور و ت_ع_ه_د ايماني مردم است. نگهداشت اين پشتوانه فكري و معنوي بر ع_ه_ده حوزه است. به هر ميزان كه حوزه در سالم سازي و پويايي و ش_اداب_ي فرهنگ و تعهد ديني و ايمان خيز جامعه موفق باشد, نظام نيز موفقيت و اقتدار خواهد يافت. ام_روز, ن_فوذ فرهنگ و تفكر سكولاريسم و ليبراليسم در جريان شبه روش_ن_ف_كري جامعه, نوعي بيماري فرهنگي و فكري است. غرب مستكبر م_ي خ_واهد اين شيوه تفكر را دستاويز بهره وريها و كام جوييهاي

اس_تعماري خود قرار دهد; از اين روي از جمله رسالتهاي حوزه است اين جريان خطرساز را كالبد شكافي كند و فرهنگ جامعه را از آسيب آن به دور بدارد. 2. بيداري سياسي ن_ظ_ام اسلامي برخاسته از متن مردم است. اين مردمند كه قوام بخش اق_تدار حكومت هستند. نظام به حضور آگاهانه مردم در ساحت سياسي و ص_ح_نه هاي گونه گون: انتخابات و رويدادهاي اجتماعي نياز جدي و ه_م_يشگي دارد. شايسته ترين نهادي كه مي تواند اين مهم را به ش_ايستگي انجام دهد, نهاد حوزه است. حوزه به خاطر نفوذ اجتماعي و درخ_وري_ها و شايستگيهاي آگاهي بخش و نيز روشها و تواناييهاي آموزش مردمي كه دارد, به نيكي مي تواند بينش و بيداري سياسي به جامعه بدهد و مردم را به حضور در صحنه فرا خواند. ام_ام, ك_وش_ي_د ت_ا ج_ام_عه و مردم را به بلوغ و كمال سياسي و اج_ت_م_اعي برساند و از نيروي وصف ناپذير امت, در جهت اقتدار و ح_اك_ميت سياسي دين و ثابت و پايدار كردن نظام, بهترين بهره را ب_ب_رد. ام_ا سياست و اجتماع مقوله اي سيال و در حال گذار است. پ_ي_ش م_ي رود و چهره عوض مي كند. مسائل, روشها و مباني تازه و ن_و م_ي ي_اب_د. ه_مواره نياز به بين و تفسير و تحليل دارد. تا م_ردم_ان ب_ه درستي سياستها را نشناسند و از بينش سياسي پويا و ت_ك_ام_ل يافته و پيش رونده بهره مند نشوند, نخواهند توانست در روي_اروي_ي ب_ا بحرانهاي سياسي از خود اراده و ابتكار عمل نشان ده_ن_د و م_وازن_ه ق_درت س_ياسي را به سود حاكميت ديني و ارزشي نظام, بر هم زنند. پ_ي_اده ك_ردن اصل

(نه شرقي و نه غربي) در عرصه سياسي, كه امام م_ب_تكر آن بود, جغرافياي انديشه و سياست جهان را دگرگون كرد و س_ياست ديني را در برخورد با همه ناراستيها و نادرستيهاي سياسي نشان داد. پايندگي اين اصل از اصول نظام, هوشياري و درك و حضور س_ي_اس_ي م_ردم را م_ي ط_ل_ب_د. روح_انيت بايد توده مردم را از س_ياستهاي جاري, ترفندها و تزويرهاي استكبار و شيوه هاي برخورد ب_ا آن_ها را, آگاه كند و در بيداري سياسي جامعه نقش بيافريند: (ب_اي_د مسائل روز گفته بشود. بايد شماها كه دعوت كرديد تاكنون م_ردم را ب_ه اس_لام, اس_لام_ي_ت و ب_ه فضائل اخلاقي امروز هم همت ب_گ_م_اري_د ك_ه ب_يش تر دعوت كنيد. هم مسائل روز را براي مردم ب_گ_وي_ي_د و ه_م م_ف_اسدي كه مترتب فعل اين گروهكها هست كه مي خ_واه_ن_د اي_ن جمهوري را به هم بزنند به نفع آمريكا يا به نفع شوري, اينها را تنبه بدهيد به مردم.)35 ام_ام, همواره از روحانيت و علماي شهرها مي خواست تا مردمان را ب_ه وظ_ي_ف_ه حضور در صحنه اجتماع و سياست آشنا سازند و از اين راه, زمينه مشاركت سياسي مردم را فراهم آورند: (ع_ل_م_اي اع_لام و ائ_م_ه جماعات و خطباي محترم بر حجم ارشاد و ره_ن_م_ودهاي خود بيفزايند و قشرهاي ميليوني مردم را متوجه طرق ن_گ_ه_ب_اني از اسلام و احكام مقدسه آن و حراست از جمهوري اسلامي ن_م_اي_ند و به توده هاي متعهد ميليوني اسلامي لزوم تشريك مساعي در ت_م_ام امور كشوري و لشكري و اقتصادي و اجتماعي و فرهنگي را گوشزد نمايند.)36 ن_ب_اي_د چ_نين انگاشت كه حق بودن حاكميت اسلام و قدرت و بيداري ره_ب_ري ب_راي ك_ام_ي_ابي و

موفقيت نظام كافي است, بلكه حضور و ب_ي_داري س_ي_اسي مردم به عنوان پايگاه و پشتوانه استوار نظام, ب_اي_سته است. قرآن موفقيت پيامبر اسلام را, تكيه بر خدا و حضور مردم بيان مي كند: (يا ايها النبي حسبك الله و من اتبعك من المومنين.)37 اي پيامبر, خدا و هركس از مومنان كه پيروي تو كرد, تو را كفايت است. حاكميت اسلامي به دو ركن اساسي نياز دارد: 1 . خ_دا ب_اوري: ام_ور جامعه بر محور خدا و قوانين الهي سامان يابد و در اجتماع, خدا و دين حضور داشته باشد. 2. مردم باوري: مردمان خدا باور و دين مدار در كارها به مشاركت خوانده شوند و به پيروي از رهبر, در صحنه حاضر باشند. در ن_ظ_ام اس_لام_ي نه تكيه به خدا مي تواند همتا و جانشين حضور م_ردم ب_اش_د و نه حضور مردم, حاكميت را از تكيه به خدا و حضور دي_ن در همه عرصه ها بي نياز مي كند. روحانيت بايد احساس وظيفه ح_ض_ور را به مردم انتقال دهد و آنان را از اين رسالت مهم ديني ب_ي_اگ_اه_ان_د. مردم به حدي از درك و شعور سياسي برسند كه اگر ج_ري_ان ك_ي_ن_ه آل_ودي را در ص_حنه جامعه, يا بدنه نظام احساس ك_ردند, به صحنه بيايند و بلوغ فكري و سياسي خود را در دفاع از انقلاب و نظام به نمايش بگذارند: (اي_ن ح_ض_وري كه الان تمام قشرهاي ملت دارند, اين حضور هيچ وقت ن_بوده است. همه افراد ملت الان در مسائل سياسي و مسائل اجتماعي ح_اضرند و خودشان را موظف مي دانند. اگر يك مطلبي واقع بشود كه بر خلاف موازين باشد, اين طور نيست كه

بي تفاوت باشند.)38 ه_وش_ياري و بيداري سياسي مردمان, براي نظام امري سرنوشت ساز و ت_ع_ي_ي_ن ك_ن_نده است. اگر درجريان سياستهاي روز, فراز و نشيب م_س_ائ_ل ن_ظ_ام و امور جاري در عرصه فرهنگ و سياست نباشند, از ش_ن_اختن دسيسه هاي دشمنان ناتوان خواهند بود. در اين صورت, چه ب_س_ا, ن_اخواسته در دام دشمن فرو افتند و نتوانند ميان دوست و دش_م_ن و س_ود و زي_ان نظام تمييز دهند. در انتخاب نخستين رئيس ج_م_هور, به سبب پاره اي جوآفرينيها و ناشناخته بودن دوچهرگان, نفوذيهاي دشمن و خدعه گران, مردم به كژ راهه سياسي در افتادند, ول_ي ام_ام و ي_اران ص_ادق ن_ظام با تيزهوشي و نگرش همه سويه و ش_اي_س_تگي تمام, بيداري سياسي جامعه را به سلامت نخستين آن باز گرداندند. اي_ن_ك ن_ي_ز روح_ان_ي_ت وظيفه دارد با آگاهي بخشيدن هميشگي به مردمان, فضاي سياسي جامعه را سالم نگهدارد: (ش_م_ا ب_اي_د ب_ه حال اين ملت رسيدگي بكنيد و از توطئه ها خبر بشويد و جلوگيري كنيد و مردم را بيدار بكنيد.)39 م_ردم در ع_رص_ه م_شاركت سياسي و نظارت عمومي و حضور هوشيارانه خ_ود, ب_ه بينش و درك سياسي درست نيازمندند. حوزه براي پاسخ به اي_ن ن_ي_از, وظيفه دارد در نخستين و آغازين گام, حساسيت سياسي خ_ود را ب_الا برد و در جهت افزودن آگاهي و آشنايي خود به مسائل ن_ظام و جامعه بكوشد و در دومين گام, حساسيت و بينش سياسي مردم را ب_الا ب_ب_رد. اي_ن حركت, نياز نظام است; زيرا پيروزي و سلامت سياسي نظام در سايه آن به دست مي آيد. 3. وحدت ملي وح_دت ملي, ثمره شيريني است كه از آميزه و پيوند دو عنصر: تعهد

دي_ني و بيداري سياسي بر مي آيد. وقتي در جامعه, آن دو عنصر به ك_م_ال بشكفد, به طور طبيعي, وحدت ملي و اجتماعي بر جامعه حاكم مي شود و دلها و فكرها به يكديگر گره مي خورند. ص_ل_ح و س_تيز, خشم و مهر, غيبت و حضور, قيام و قعود و فرياد و س_ك_وت م_ردمان همه وهمه در يك مسير قرار مي گيرند و نگاهها به يك سو, به يك هدف و به دنبال يك رهبر, دوخته مي شود. اي_ن وح_دت در هر نظام و اجتماعي اتفاق نمي افتد, همان گونه كه در ه_ر ش_كلي از حكومت هم ممكن نيست. وحدت آن گاه نمود مي يابد كه مردمان با صلابت و سلاممت ايماني و اعتقادي به دين بياويزند و هوشيارانه پيوند مكتبي خود را در جامعه بگسترند. وح_دت_ي ن_ظام اسلامي را سود مي بخشد كه بر محور حقيقت و حقانيت م_ك_تب باشد. در نظر امام, (وحدت) يك تاكتيك براي پيشبرد مقاصد س_ي_اس_ي ن_يست. جوهره درك امام و تعبد معرفت شناسانه ايشان از اص_ول و آم_وزه ه_اي ق_رآن, ب_ه مساله (وحدت) مفهوم تازه اي مي بخشد و چشم انداز جديدي را از آن نشان مي دهد. ام_ام, ب_ه (وح_دت) از زاوي_ه اي نگاه مي كرد كه (حكومت) را از ه_م_ان زاويه مي نگريست. هر دو را بر محور اسلام و قانون خدا مي خ_واست. صرف با هم بودن مردم را خوشايند نمي دانست, بلكه به با هم بودني مي انديشيد كه جهت دار باشد: (ش_م_ا آق_ايان كه ان شاء الله تشريف مي بريد و موفق مي شويد و م_ردم را ه_داي_ت م_ي كنيد, اولا دعوت كنيد همه

را به وحدت كلمه خداي تبارك و تعالي امر فرموده است: (واع_ت_ص_م_وا ب_حبل الله)40 اجتماع لكن اجتماع با تشبث به حبل ال_ل_ه. ه_ر اج_ت_م_اع_ي مطلوب نيست واعتصموا بحبل الله) مطلوب است.)41 (ام_ر اين است كه همه با هم اعتصام برحبل الله بكنيد. راه, راه ح_ق ب_اش_د و توجه به حق باشد و اعتصام به راه حق باشد. انبياء ن_يامده اند كه مردم را در امور با هم مجتمع كنند, انبيا, آمده اند كه همه را در راه حق مجتمع كنند.)42 در اي_ن ف_راز, ام_ام وح_دتي را خوشايند مي داند كه برخاسته از اع_ت_ق_اد و ايمان باشد و خدا و برنامه و دستورهاي او مدار كار ق_رارگ_ي_رد. ن_ظ_امها و حكومتها به همين خرسندند كه مردمان در ام_ور اج_ت_م_اعي وفاق داشته باشند, ولي در نظام اسلامي, وحدت و وف_اق_ي پ_ش_ت_يبان و سلامت بخش نظام است كه بر بنياد باور ديني باشد. ج_لوه گر ساختن و ظهور وبروز دادن اين برداشت و تفسير از وحدت, ب_ه ع_ه_ده م_دي_ران م_ع_نوي و فكري و مربيان ديني جامعه; يعني روحانيت است. (روح_ان_ي_ون م_كلفند, خودشان هم مي دانند مكلفند, حفظ اسلام را ب_كنند. حفظ اسلام به حفظ وحدت است و بايد بكنند و اين واجب است بر همه كه حفظ كنند وحدت را, مردم را نگه دارند.)43 ام_ام, وحدت و وفاق اجتماعي را به همبستگي ميان روحانيت و وحدت آف_ري_ني اين گروه مي دانست و ماندگاري و پايداري نظام و انقلاب را ن_ي_ز ب_ر اين مهم استوار مي ديد. 44 حوزه بايد راههاي وحدت در درون خ_ود و ج_ام_ع_ه را ج_ست و جو كند و باشيوه هاي درست و ك_ارا, ي_گ_ان_گ_ي و

يكدلي و مهرورزي امت را پاس بدارد; چرا كه نظام اسلامي در پايندگي خود به آن نيازمند است. در اي_ن ش_راي_ط_, ك_ه س_رنوشت نظام به عملكرد و كارآيي فكري و اج_تماعي حوزه و روحانيت پيوند خورده است, وظيفه و مسووليت اين ن_ه_اد حساس و سنگين است, چه بخواهد و چه نخواهد, انقلاب و نظام اين بار را بر دوش او نهاده است. بايد به اين بينديشد كه چگونه و ب_ا چ_ه ك_ار ك_ردي, شايسته و نيكوتر مي تواند اين بار را به فرجام رساند.

پي نوشتها: 1. (ص_ح_ي_فه نور), مجموعه رهنمودهاي امام خميني, ج5/16, وزارت ارشاد. 2. (ولايت فقيه), امام خميني/134, موسسه نشر آثار. 3. همان/33. 4. همان /44. 5. همان. 6. همان /21. 7. م_جله (حكومت اسلامي), سال سوم, شماره چهارم /184 _ 185, گفت وگو با دكتر توفيق محمد الشاوي. 8. (صحيفه نور), ج21/98. 9. همان, ج5/146. 10. همان, 21/47. 11. سوره (حديد), آيه 25. 12. (صحيفه نور), ج15/146. 13. (ولايت فقيه)/59. 14. سوره (رحمن), آيه 33. 15. (صحيفه نور), ج7/284 _ 285. 16. همان, ج15/206. 17.(ولايت فقيه)/116. 18. مجله (حوزه), شماره 72/20 _ 21 19. (ولايت فقيه)/17. 20. همان, /14 _ 15. 21. همان, /32 _ 39. 22. همان. 23. همان /11. 24. (صحيفه نور), ج21/99. 25. همان/47. 26. همان. 27. مجله (حوزه), شماره 46/33. 28. (صحيفه نور), ج21/100. 29.همان 30.همان. 31.همان. 32. (ولايت فقيه)/118. 33. (صحيفه نور), ج7/74. 34. همان, 21/61. 35. همان, ج153/204 _ 205. 36. همان/232. 37. سوره (انفال), آيه 64. 38. (صحيفه نور), ج12/236. 39. همان, ج13/222. 40. سوره (آل عمران), آيه 103. 41. (صحيفه نور), ج7/229. 42. همان,

ج8/155. 43. همان, ج20/6. 44. (ام_ام و روح_ان_ي_ت)/268, دفتر سياسي سپاه پاسداران انقلاب اسلامي.

عالمان اسوه در نگاه امام

عالمان اسوه در نگاه امام واژه اسوه به معناي قدوه و مقتداست و دراصل به حالت و گرايش شخص به ديگري و پيروي از كارهاي نيك و بد وي اطلاق مي گردد به گونه اي كه در عمل هماننداو باشد و حالت وي را بيابد. 1 بنابراين اسوه به كسي گونيد كه به خاطر برخورداري از قوت و توانايي مخصوص يا صفات برجسته و مشخصه ويژه قابل پيروي و گرايش است . بشر در فطرت و ذات خوداسوه طلب والگوگراست ازاين روي از راههاي خودسازي واصلاح جامعه توجه به سيره و روش عملي و عيني شخصيتهايي است كه داراي روحي متعالي و نفس مهذب وايماني قوي بوده اند. نقش اسوه ها در تربيت اسوه گيري والگوسازي از مهمترين روشهاي تربيتي است كه نقش مهمي در تشكيل شخصيت افراد دارد. اسوه والگوهاي مطرح شده در جامعه اگر برخورداراز صفات والاي انساني باشند و در مسير شايسته و در راه خدمت به جامعه گام نهند جامعه به سوي رستگاري هدايت مي شود واگر فاسد و غير مهذب و خائن به مصالح اجتماعي باشند مردم به سوي شدارزشها گرايش پيدا مي كنند. در ميان گروههاي مختلف جامعه نيروهاي جوان از ويژگي خاصي برخوردارند. معمولالگوگيري و گرايش به ضخيتهاي ايده آل و تقليد و پيروي از رفتار وافكار آنان در ميان نسل جوان از ديگران بيشتراست و گاهي چنان تحت تاثير شخصيت مورد علاقه خود قرار مي گيرند كه در راه رفتن سخن گفتن حركات و برخوردهااز رفتار شخصيت ايده آل خود پيروي مي نمايند.

مشكلي كه بر سر راه جوانان جامعه وجود دارد نشاخت الگوهاي حقيقي ازالگوهاي بدلي است . يكي از راههاي انحراف نسل نو در جوامع اسلامي و غيراسلامي طرح شخصيتهاي فاسد و بي هويت به عنوان الگوهاي ايده آل است . توجه علماي اخلاق به سيره مردان بزرگ و فرزانگان باتقوا و توصيه به مطالعه در زندگي عالمان متعهد و خدمتگزار برگرفته ازاين روش موثر تربيتي است . اهتمام اسلام به الگودهي انتخاب فرستادگان خدااز ميان انسانهاي خوش سابقه و ممتاز علاوه بر جلب اعتماد مردم به اين خاطراست كه سرمشق عملي و عيني واسوه براي امتها باشند. مهمترين و موثرترين بخش از دعوت و تبليغ انبياء دعوتهاي عملي آنان است كه باعث اعتماد مردم به راه و روش آنان مي گردد. يك عمل نيك و يا يك برخورداخلاقي صحيح گاهي چنان افراد را منقلب و دگرگون مي كند كه روشها و عقايد ناصحيح خود را رها كرده و در مسير صحيح انساني گام مي نهند و راه بايسته را مي يابند. خداوند كه آگاه به روحيات و گرايشات بشري است و قرآن را براي هدايت بشر فرو فرستاده است به اين فطرت ذاتي و حالت دروني انسان توجه كامل داشته والگوهاي مناسب و شخصيتهاي برگزيده اي ر به عنوان اسوه هاي قابل پيروي به جامعه بشري عرضه كرده است . قرآن مومنان را به تاسي از پيامبر گرامي اسلام دعوت كرده و مي فرمايد : لقد كان لكم في رسول الله اسوه حسنه لمن كان يرجواالله واليوم

الاخر و ذكرالله كثيرا 2 به يقين براي شما در وجود پيامبر سرمشق نيكويي است براي كسي كه خدا

و دوران آخرت رااميد برد و خداوند را بسيار به ياد آرد. پيامبراسلام بهترين الگو در زندگي است . روحيات عالي استقامت و شكيبائي هوشياري و درايت اخلاص و توجه به خد تسلط او بر حوادث و.... هر كدام مي تواندالگو و سرمشق براي همه مسلمانان باشد. تاسي به آن حضرت در همه زمينه هاست واختصاص به سان نزول آيه در جنگ احزاب ندارد. شان نزول هرگز مفاهيم آيات را محدود نمي كند و از گسترده مفهوم و معناي آن نمي كاهد. از آن جا كه اسوه داراي معناي عام و شامل اسوه هاي نيك و بد مي شود خداوند آن را مقيد به( حسنه) كرده است و هراسوه اي را مورد تاييد قرار نمي دهد. فقط اسوه هاي حسنه را قابل پيروي واطاعت مي داند. امام علي ( ع ) كه خود تبلورارزشهاي انساني و در زهد و ساده زيستي اسوه است در خطبه اي مردم را به تاسي از پيامبران مخصوصا نبي گرامي اسلام دعوت مي كند: و لقد كان في رسول الله صلي الله عليه و آله كاف لك في الاسوه و

دليل لك علي ذم الدنيا و عيبها و كثره محازيها و مساويها .... براي تو پيامبراكرم (ص )الگوي بسيار خوبي است كه بداني و بر مذمت دنيا و معيوب بودن و بسياري رسواييها و بدهياي آن دليل و راهنما باشد. و درادامه از سيره شايسته و زهد موسي تلاش و نان جوين خوردن داوود لباسهاي خشن خوراك ساده گرسنگي و مشكلات عيسي سخن مي گويد سپس درباره رسول گرامي اسلام اضافه مي كند: فتاس بنبيك الاطيب الاطهر صلي الله عليه وآله

فان فيه اسوه لمن

تاسي و عزاء لمن تعزي واحب العبادالي الله المتاسي بنبيه و المقتص لا ثره قضم الدنيا قضما و لم يهرعااهضم اهل الدنيا كشحا و اخمصم من الدنيا بطنا عرضت عليه الدنيا فابي ان يقبلها 3 . پس به پيامبر پاكيزه و پاك خوداقتدا كن زيرا در راه و روش وي سرمشقي است براي آن كسي كه بخواهد تأسي جويد وانتسابي براي كسي كه بخواهداعمال خود را منتسب نمايد و محبوب ترين بندگان نزد خد كسي است كه رفتار پيامبر را سرمشق خود كند و به دنبال او برود. بيش از حداقل نيازازامتناع دنيااستفاده نكرد و به آن تمايلي نشان نداد. تهيگاه اواز همه مردم دنيا لاغرتر بود و شكم اواز همه خالي تر. دنيا به وي عرضه شد آن را نپذيرفت . قرآن مجيد در بسياري از موارد براي تكميل تعليمات خودالگوهاي مهمي كه در بين آدميان وجود دارد شاهد مي آورد.ابراهيم ( ع ) يكي از پيشوايان بزرگي است كه مورداحترام همه اقوام مخصوصا قوم عرب بوده و مي باشد. خداونداو را به عنوان سرمشقي براي جامعه اسلامي معرفي مي نمايد. قد كانت لكم اسوه حسنه في ابراهيم والذين معه 4 . به يقين براي شما مومنان در زندگي ابراهيم و پيروانش سرمشق خوبي است . خداوند نه تنهاازابراهيم به نيكي ياد مي كند و وي راالگو واسوه مي داند بلكه ياران آن حضرت را هماننداو قابل تاسي و پيروي معرفي مي كند. درادامه آيات نيز به اسوه بودن آنان مي پردازد. لقدكان لكم فيهم اسوه حسنه كان يرجواالله واليوم الاخر و من

يتول فان الله هوالغني الحميد 5 . به راستي

براي شما در وجود آنان ( ابراهيم و يارانش ) سرمشق خوبي است . براي كسي كه خدا و دوران آخرت رااميد برد و هر كه روي بگرداند بداند كه خدا بي نياز ستوده است . مقيد كردن تاسي كنندگان را به اميدواري واعتقاد به روز آخرت بدان جهت است كه تاسي به انبياء و مردان حق كار دشوار و سخت است كه هر مدعي ايمان به آن متصف نمي گردد بلكه كساني از آن بهره مي برند كه از حقيقت ايمان برخوردار باشند و در قلب به خداايمان آورده و به رحمت اواميدوار و به خاطرايمان به آخرت در پي كسب اعمال صالح و رضايت حق باشند. طبق آياتي كه ذكر شد قرآن نه تنها پيامبران رااسوه هاي مناسبي براي جامعه مي شناسد بلكه ياران راستين آنان را نيزالگوهاي مناسبي براي اجتماع معرفي مي كند . امامان معصوم چهره هائي هستند كه سيره آنان براي جامعه اسلامي اسوه و قابل تاسي است . امام علي ( ع ) يكي از ياران با سابقه رسول خدا(ص )است كه همانند پيامبر عمل مي كرد و روش و سيره او براي جامعه اسلامي درس آموزاست . آن حضرت در تمام زمينه ها: عبادت سخاوت شجاعت عزت و كرامت علم درايت تيزهوشي قضاوت كار و ساده زيستي اسوه والگوست . خود آن حضرت نيز زهد و ساده زيستي رااز مشخصه هاي رهبري مردمي مي داند: اقنع من نفسي بان يقال هذااميرالمومنين و لاشاركهم في مكاره

الدهراواكون اسوه لهم في جشوبه العيش 6 . آيا تنها به اين قناعت كنم كه به من اميرالمومنين بگويند و در سختيهاي روزگار يا

آنان شريك و در تلخكامي زندگي اسوه والگوي آنان نباشم . اميرالمومنين رهبران جامعه را به اين نكته توجه مي دهد كه بايداز سختيهاي جامعه آگاه و خود مانندافراد جامعه در تحمل مشكلات و سختيها سهيم باشند بلكه پيشواي جامعه بايد در پذيرش تلخكاميها جلودارو پيشرو باشد تا تحميل سختيها براي افراد جامعه آسان گردد. نه اين كه مقام و منصب را وسيله اي براي سودجويي و كامجويي خود قرار دهد. رهبران جامعه بايد ساده زيست باشند واز رفاه زدگي و دنياپرستي و تكاثر ثروت به دور. امام حسين ( ع ) كه به پيروي از دستور خدا و پيامبر عليه يزيد خليفه فاسداموي قيام كرد در خطبه اي بعداز تشريح انگيزه هاي نهضت خود جامعه را به قيام دعوت نموده است و خود راالگو واسوه جهاد و قيام در مقابل زشتيها و قانون شكنيها معرفي مي كند: فلكم في اسوه 7 . من براي شماالگو واسوه مي باشم . آن حضرت درجهاد و قيام شجاعت و فداكاري ايثار واز خودگذشتگي استقامت و صبر آزادگي و رادمردي و ظلم ستيزي و ظاغوت گريزي براي جوامع بشري اسوه والگوست . اسوه والگو بودن اختصاص به پيامبر و امام و ياران آنان ندارند بلكه علماء و دانشمندان و حاميان دين الهي كه در مسير صحيح گام نهنداين شايستگي را دارند كه رفتار و گفتار آنان اسوه براي ديگران باشد مخصوصااگر روش آنان برگرفته از علم و آگاهي و برخاسته ازايمان به وحي الهي باشد. امروز علماء راستين و با تقوا و پيروان حقيقي رسول خدا(ص ) اسوه هايي هستند كه جامعه اسلامي مي تواند در مكتب آنان

درس بياموزد و رفتار وافكار آنان را در مسائل اجتماعي سياسي فرهنگي واقتصادي سرمشق خود قرار دهد.اينان نشانه هايي دارند كه در هر شرايطي از ديگران تشخيص داده مي شوند: به دانشي كه اندوخته انداكتفا نمي كنند بلكه مردم عمل هستند. زاهد و پارسا هستنداما نه بريده از جامعه كه در صحنه هاي رزم حضور چشمگير دارند. در مسؤوليت و رساندن پيام وحي به مردمان و دعوت آنان به نيكي و پارسايي و قيام عليه ظلم و بيداد وارث پيامبران 8 و خليفه رسول خدا مي باشند. 9 در عمل به دستورات خد بهترين خلق خد بعداز پيامبر وائمه هدي و برتراز هزار عابد و زاهدند. 11 آگاهي آفرين و جهل زدا هستند. خورشيدند در بين ستارگان . 12 مداد آنان تبين كننده حق و مدافع ارزشهاي الهي است ازاين روي برتراز خون شهيدان است . 13 مزد آنان به خاطر تلاش در راه خدا و نقش آنان در تبيين دين بيشتراز روزه داران شب زنده داران و جنگجويان راه خداست . 14 به گونه اي به اسلام و قرآن درآميخته اند و با ذات اقدس ربوبي ارتباط برقرار كرده اند و فرامين او رااجرا مي كنند كه نگاه به صورتشان عبادت محسوب مي شود. 15 از شرك به دورند در عمل و گفتارازاين روي حضور در محضرشان انسان رااز شرك دور و به توحيد نزديك مي كند. عالمان اسوه وامام خميني حضرت امام رضوان الله تعالي عليه از شخصيتهاي برجسته جهان اسلام بود كه دنياي خفته را بيدار و جامعه بي تفاوت را متعهد و دگرگون ساخت . وي در تمام ابعاداسوه والگو بود.انساني

وارسته و كامل و شخصيتي خود ساخته و مهذب بود. اسلام را در عبادات خلاصه نمي دانست گر چه در عبادت و تهجد نيزالگو واسوه بود. مبارزه و جهاداو سرمشق نيكي براي تمام مسلمانان گرديد. تقوا وايمانش براي همگان محرز بود.او دراخلاق واعمال در علم و فقاهت در فلسفه و عرفان در سياست و شجاعت اسوه اي قابل تاسي بوده و هست . علم را براي علم نمي خواست بلكه علم را مقدمه اي براي خودسازي قرار داد و سپس با تقوا و آگاهي به مصاف دشمنان اسلام رفت تااسلام را در تمام ابعادش پياده كند. امام خميني اسوه هايي را براي خود و حوزه ها برگزيد و آنان ر كه در تقوا وايمانشان ترديدي نيست به جامعه معرفي كرد تا به سيره آنان اقتدا گردد. چهره هاي تابناكي را كه سالها زيرابر پنهان بودند واهريمنان مانع از ظهورشان مي شدند نماياند. وي عالماني را كه در عصر خود به گونه اي برجستگي داشته اند و در بعدي ازابعاد وجودي انسان پيشاهنگ بوده اند به عنوان الگو واسوه معرفي مي كرد. برخي درابعاد گوناگون الگوي جامعه اسلامي بوده اند وامام نيز به ابعاد مختلف آنان نظر داشته است . عده اي را در ساده زيستي براي طلاب و روحانيون اسوه مي دانست و گروهي را در مبارزه بااستعمار و حفظ استقلال كشوراسلامي به جامعه معرفي مي كرد وافرادي را به خاطر مبارزه با طاغوت و مستبدان داخلي مي ستود واشخاصي را به جهت اعتقاد به پيوند دين و سياست ارج مي نهاد. امام رحمه الله عليه از عالمان زيادي بااحترام و تجليل ياد مي كند

ولي مااز كساني دراين سلسله مقالات ياد مي كنيم كه در واقع اسوه هاي امام بوده اند وايشان به رفتار وافكار آنان استناد جسته و در زواياي گوناگون زندگي از مشي آن الگوهاي فرزانه بهره ور شده است . ما درصدد شناساندن دانشمنداني كه درانقلاب حضور داشته وامام از آنان تجليل كرده است نيستيم گر چه آنان نيزازاسوه هاي علم و تقوا بشمارند زيرا حوزه و جامعه با چهره هاي پرفروغ و درخشان آنان آشناست مانند: مطهري طالقاني بهشتي صدر و... ما در صدد معرفي كساني كه امام به علم و فتواي آنان استناد كرده است مانند مرحوم نراقي 16 و... نيستيم . ما درصدد معرفي دانشمنداني كه ناآگاهان آنان را به آخوند درباري متهم كرده اند وامام ايشان را علي بن يقطين مي داند نيستيم . 17 هدف م معرفي اسوه هايي است كه در مقطعي از تاريخ معاصر منشا اثر بوده اند وامام به عمل آنان استناد كرده است . آنان كه به تعبيرامام باقر( ع ) به شمع به دستاني مانند كه به مردم روشنايي بخشيده و جامعه رااز نور وجود خود بهره مند ساختند 18 . آنان كه در تاريكيها درخشيدند و جامعه را به نورايمان روشنايي بخشيدند و يا نمونه اي از زندگي ساده و زاهدانه پيامبر راارائه دادند. آنان كه سد راه استعمار بوده و در مقابل تهاجمات نظامي و فرهنگي و استبداد داخلي به ستيز برخاستند. آنان كه مشروعه را مجاز و غير آن را خلاف دانسته و دراين راه سر به دار شدند. آنان كه در مقابل مزدوران بيگانه و مشروعيت دادن به آنان به مبارزه پرداختند

و آوارگي را تحمل نمودند. آنان كه در راه مبارزه بااستعماراسارت و شهادت را به جان خريدند. آنان كه در مقابل قراردادها وامتيازهاي بيگانگان به( آزاديستان) فكر مي كردند. آنان كه بااستبداد داخلي به ستيز برخاسته و محروميت و زندان و شهادت را پذيرا شدند. آنان كه براي احقاق حق مهاجرت و طي طريق نمودند و دراين راه به لقاء معبود نائل شدند. آنان كه براي حفظ نواميس جامعه اسلامي فرياد برآوردند و تسليم استبداد نگرديدند. آنان كه در مقابل ناهنجاري صاحب منصبان به قيام و شورش دعوت نمودند. آنان كه در مسير حق گام نهادند واز حقوق ملت دفاع كردند و تحقير و توهين و هتاكيهاي ناجوانمردان را تحمل كردند و مظلومانه در گوشه عزلت جان سپردند. امام رحمه الله عليه نه تنهااز مبارزات و مجاهدات فقيهان آزاده و عالمان اسوه به نيكي ياد مي كند كه از هجوم نامردمان به آنان و توطئه استعمارزدگان و غرب باوران در مشوه جلوه دادن چهره هاي پرفروغ اين بزرگان بر مي آشوبد و به دفاع از آنان مي پردازد و شخصيتهاي اسوه رااز بدلي جدا مي سازد. براين باوراست كه هجوم به اين فرزانگان و مشوه نمودن چهره آنان توطئه اي استعماري و آبشخور آن در خارج از مرزهاست . براين باوراست كه استعمارگران در مخالفت بااسلام به مدافعان راستين و سنگرداران واقعي آن يورش مي برند زيرا ضربه هايي كه دراين يك قرن اخير خورده انداز جانب فقهيان مجاهد و عالمان راستين بوده است . پرواضح است كه امام از برخي الگوها نام مي برد و برجستگيهاي آنان را مي نماياند واين به معناي دست

رد به سينه ديگران نيست .اما مسلم است چهره هايي را كه نام مي برد شايسته درخور پيروي هستند. عالماني كه دراين مقاله به معرفي آنان مي پردازيم برگرفته از سخنرانيها و پيامهاي حضرت امام موجود در (صحيفه نور) است . امام سي چهره برجسته را به مناسبتهاي گوناگون : تشريح و بررسي نقش عالمان در مقطعي از تاريخ ايران واسلام برحذر داشتن مردم و حوزه هاي علميه از تجمل رفاه ردعوت به وحدت تشريح مظلوميت عالمان و... نام برده است و به گونه اي از آنان ياد كرده كه واضح مي شود خود از آنان بهره برده و مي خواهد كه ديگران نيزازاين اسوه ها بهره ببرند. م با تاسي به امام به معرفي چهره ها پرداخته ايم : برخي را در ضمن جريان مهم تاريخي و برخي را به تنهايي و فارغ از جريان خاصي و برخي را هم در ضمن معرفي يكي از الگوهاي مورد نظر حضرت امام . سعي داشته ايم ترتيب تاريخي در معرفي اسوه ها حفظ بشود ولي در مواردي براي حفظ سياق موضوع و يا به جهات ديگر اين ترتيب رعايت نشده است . بحث درباره عالمان اسوه در نگاه امام را در دو محور كلي پي مي گيريم . 1. اسوه هاي ساده زيست . 2. اسوه هاي جهاد و مبارزه . 1. اسوه هاي ساده زيست در نگاه امام زهد و ساده زيستي از مسايل مهم اجتماعي است كه اسلام بر آن تاكيد كرده و پيامبران الهي و رهبران ديني آن راارج نهاده و بدان توصيه كرده اند. فلسف زهد و ساده زيستي آزادي و آزادگي

رهايي انسان از قيد تعلقات مادي و در نهايت برخوردار شدن اواز مواهب روحي و معنوي است . با تقويت جنبه معنوي انسان روحيه ايثار در وي بارور مي شود. اسلام در عين اين كه زهد و ساده زيستي را يكي از كمالات معنوي دانسته و بدان دعوت مي كند با گوشه گيري و تنبلي و بي تعهدي در مقابل جامعه و خانواده مخالف است . بااين كه زهد و ساده زيستي ازاصول زندگي رسول خدا(ص ) بود يعني ساده غذا مي خورد قوت غالبش نان جوين و خرما بود ساده لباس مي پوشيد و كفش و جامه خود را با دست خويش وصله مي كرد زيراندازش غالب حصير بود و بر روي زمين مي نشست و بر مركب بي زين سوار مي شد وازاتين كه كسي در ركابش حركت كند به شدت جلوگيري مي كرد 19 ولي طرفدار فلسفه فقر نيود و مال و ثروت را به سود جامعه و براي صرف در راههاي مشروع لازم و ضروري مي شمرد:

نعم المال الصالح للمرءالصالح 20 . مال حلال و شايسته زيبنده انسان صالح است . و مي فرمود:

نعم العون علي تقوي الله الغني 21 . مال و ثروت كمك خوبي است براي تقوي . ائمه معصومين ( ع ) زهد وو ساده زيستي را همانند پيامبر با تلاش و بي نيازي از مردم درآميخته و بر آن تاكيد مي كردند. امام صادق ( ع )از ياران خود مي خواهد كه در دعا غني و بي نيازي رااز خداوند طلب كنند: اسالواالله الغني في الدنيا والعافيه في الاخره المغفره و

الجنه . 22 بي نيازي و عافيت

را در دنيا و مغفرت و بهشت را در آخرت از خدا بخواهيد. اهميت زهد و ساده زيستي در آن است كه انسان با داشتن مال و ثروث و برخورداري از فضل الهي تبذير واسراف نكند و دنبال تجملگرايي و دنيادوستي نباشد و علاقه به مال وي رااز وظائف اسلامي انساني باندازد. اين خلق و خوي پسنديده اي است كه بزرگان و فقهاي ما در مكتب اهل بيت آموخته و بدان توجه داشته اند. تاكيد حضرت امام به اين خاطراست كه در دوران انقلاب اين سيره حسنه از ياد نرود و حوزه ها به بي راهه كشيده نشوند. معرفي چهره هاي ساده زيست از جانب امام (ره ) در دو مقطع تاريخي مختلف بوده كه براي ما درس آموزاست : 1. قبل ازانقلاب اسلامي براي پاسخگويي به كساني كه روحانيت را مفت خور و كل بر جامعه معرفي مي كردند و در صدد كاستن محبوبيت و نفوذ آنان بودند. 2. بعدازانقلاب هشدار به روحانيون كه روي آوري آنان به تجمل و رفاه ممكن است باعث شكست روحانيت واسلام بشود. روحانيت در همه حال بايداين سيره شايسته رااز ياد نبرد و بدان پايبند باشد و به اسوه هاي مطرح شده از جانب امام و سخنان واخطارهاي موكلد آن پير طريقت توجه نمايد و در ميدان عمل از كارآيي آن سود برد. بااين مقدمه اكنون به معرفي اسوه هاي ساده زيست در نگاه امام مي پردازيم : صاحب جواهر علامه شيخ محمد حسن بن باقر نجفي معروف به صاحب جواهراز علماي مشهور و بنام نجف بود كه بعداز رحلت استادش مرحوم كاشف الغطاء مرجعيت يافت . وي

فقيهي ژرف انديش و عالمي متتبع و فاضلي گرانقدر و مربي دلسوز بود واز محضراساتيدي همچون : كاشف الغطاء و فرزندش : كقا شيخ موسي آقا سيد عاملي مولف مفتاخ الكرامه و سيد مهدي طباطبائي صاحب مفاتيح بهره برد و شاگردان زيادي تربيت كرد. كتاب گرانسنگ جواهرالكلام وي كه در شرح شرايع محقق حلي است عظيم ترين كتاب فقهي و دائره المعارف فقه شيعه مي باشد. اين كتاب ثمره حدود 26 سال كار مدام و تحقيق است . مولف پژوهش روي جواهر رااز 25 سالگي آغاز نمود. چنان در عرصه تحقيق و كندكاو مصمم و جدي بود كه مرگ فرزند نتوانست او رااز نگارش و پژوهش باز دارد. 23 نوشتن چنين كتابي عظيم و شهرت آن بين دانشمندان و فقه مرهون نيت خالص و تلاش پي گيراوست .اين ميوه شيرين براثر روي گرداني از علائق دنيوي و زخارف جذاب آن به ثمر نشسته است . او به خاطر زندگي ساده و به دوراز تشريفات توفيق انجام اين مهم را پيدا كرد. امام خميني رحمه الله عليه درباره اين كتاب و زندگي ساده مولف آن مي گويد: (صاحب جواهر چنان كتابي نوشته است كه اگر صد نفر بخواهند بنويسند شايداز عهده برنيايند واين يك كاخ نشين نبوده است ... يك منزل محقر داشتند و در يك اتاقشان به دالاني باز بوده است كه از آن نسيم داغي مي ورزيده وايشان مشغول تحرير جواهر بودند. از يك آدمي كه علاقه به شكم شهوات مال و منال و جاه وامثال اينها دارداين كارها بر نمي آيد. طبع قضيه اين است كه نتواند) 24 . ساده زيستي و بي

تكلفي داراي آثار مثبت معنوي واجتماعي است . برخورداري از مواهب معنوي و روحي از آثار مهم ساده زيستي است . انسان تااز قيد زندگي تجملاتي و دنياگرايي آزاد نگردد و تا خود را از مسائل پرجاذبه مادي رها نسازدانديشه هاي تابناك و عواطف ملكوتي وي شكوفا نمي گردد. قلبي كه دنيا را در خود جاي دهد و فكر وانديشه اي كه در پي زخارف دنيا باشدامكان ندارد كه عشق الهي بيابد واز آن عشق افروخته گردد و محل الهام واشراق خدايي باشد واز نور و علمي كه الهام الهي است بهره جويد. كسي كه دنبال آسايش و راحتي است و خواستار زندگي پرتجمل و راحت است مسلما توفيق انجام كارهاي مهم را پيدا نمي كند چرا كه تامين امكانات دنيوي و عادت به راحتي و تن پروري انسان رااز كارهاي مشكل وانديشه و نگارش باز مي دارد. امام امت رضوان الله تعالي عليه از روآوري برخي روحانيون به رفاه و تجمل نگران بود و آن را خطري براي انقلاب مي دانست . وي پيشرفت و موفقيت روحانيت ر در صحنه هاي گوناگون مرهون ساده زيستي آنان مي دانست و زندگي ساده انبياء را به عنوان يك زندگي نمونه معرفي مي كرد و مي فرمود: آنان نه در پي باغ بودند و نه به سراغ خانه بزرگ مي رفتند چرا كه به همان مقدار كه انسان به سراغ دنيا بروداز معنويت وارزش وي كاسته مي شود و زماني كه وسيله را به جاي هدف برگزيند به مقصود نهائي نرسيده شكست مي خورد. 25 امام با نگراني تمام مي فرمودند: (بااين بساطها نمي شود شيخ مرتضي

و صاحب جواهر تحويل جامعه داد. اين موجب نگراني است و واقعا نمي دانم بااين وضع چه كنم .اين تشريفات باعث آن خواهد مي شود كه روحانيت شكست بخورد... زندگي صاحب جواهر را با زندگي روحانيون امروز كه بسنجيم خود مي فهميم كه چه ضربه اي به دتس خودمان به خودمان مي زنيم) 26 . تكيه امام روي چهره هايي همچون : صاحب جواهر و شيخ مرتضي انصاري با مطالعه و دقت وانديشه در همه ابعاد قضيه است . اين دو بزرگوار كه در برهه اي از تاريخ اسلام با زعامت صحيح تاليف تربيت شاگرد و... غباراز چهره جامعه اسلامي زدوده اند و مردمان را فوج فوج به سرچشمه زلال اسلام سوق داده اند همه و همه در سايه سار زهد و ساده زيستي و روي برتافتن از زخارف دنيا بوده است . با تجمل زندگي پرزرق و برق و دنيا محوري نمي شود منشا خدماتي اين چنين شد. شيخ انصاري خاتم الفقهاء والمجتهدين شيخ مرتضي انصاري (12811214 ه.ق .) كه نسبتش به جابرين عبدالله انصاري صحابي بزرگوار رسول خدا (ص ) مي رسد در دزفول متولد شد و تا بيست سالگي نزد پدر خود محمدامين تحصيل كرد. آن گاه براي تكميل دانش خود واستفاده از محضر بزرگان همراه پدر به عتبات رفت . او در عراق چهار سال توقف كرد واز محضراساتيد بزرگ استفاده نمود. در سفري كه به ايران داشت براي درك محضر ملااحمد نراقي صاحب مستندالشيعه راهي كاشان شد. محضر جذاب ملااحمد نراقي او را در كاشان به مدت سه سال ماندگار كرد. در سفرهايي كه به مشهداصفهان و بروجرد داشت از

محضراساتيد مختلف بهره جست . در حدود سال 1352 - 1253 به عتبات رفت و به كار تدريس پرداخت . بعداز فوت صاحب جواهر در شعبان 1266 بنابه توصيه ايشان مرجعيت عام يافت . 27از آن جا كه شيخ انصاري در دقت و عمق نظر و تتبع كم نظير و نظرات جديدي در باب مسائل اصولي ارائه داده است وي را خاتم الفقهاء والمجتهدين لقب داده اند. دو كتاب معروف وي در فقه واصول : مكاسب و رسائل به خاطر عمق و سبك جزء متون درسي حوزه هاي علميه قرار گرفتند. علماي متعددي براين دو كتاب حاشيه و يا شرح نگاشته اند. در تقو ورع زهد و كياست سرآمداقران بود. با تمكن مالي فراوان و دراختيار داشتن بيت المال زندگي ساده و فقيرانه اي داشت . مي فرمود: من يك فقير هستم . بايد مانند يك فقير زندگي كنم 28 . به قول عراقي در دارالسلام : با آن كه در هر سال زياده از صدهزار تومان از وجوه به سوي او متوجه مي گرديد وفات كرد و درهم و ديناري نگذاشت و در حيات به اقل مايقنع به اكتفا نمود 29 . وي نمونه انسان زاهد بود و به خاطراخلاص و تقوايش موفقيتهاي زيادي كسب كرد و توانست شاگردان بنامي را تربيت نمايد و كتب با ارزشي را به حوزه هاي علميه ارائه نمايد. امام امت رحمه الله عليه كه هميشه طلاب را به ساده زيستي و دوري از تجمل دعوت مي كردند روش زاهدانه و زندگي طلبگي شيخ انصاري را رمز موفقيتهاي علمي وي مي شمردند و به عنوان اسوه اي موفق به

حوزه ها معرفي مي كردند: در كيفيت تحصيل آن علوم هم هر چه برويد سراغ تجملات و ان شاءالله نمي رويدا علوم تان كاسته مي شود. آنهايي كه اين كتابهاي طقور را نوشتند و پرارزش ر زندگي شان يك زندگي طلبگي بوده مثل شيخ انصاري ...... در جاي ديگر مي فرمايد: زندگي شيخ انصاري رالله.... بسياري شنيده اند چه وضعي داته است در زهد.اگر نبود آن وضع نمي توانست آن شاگردهاي بزرگي را تربيت كند و نمي توانست آن كتابهاي ارزنده را تحويل جامعه بدهد 30 . علماءو داانشمندان ديني كه مربيان جامعه هستند تنها به تبليغ آموزش مسال اسلامي واخلاقي نمي توانند بسنده كنند. مردم زماني به ارزشهاي والا گرايش پيدا مي كنند كه مبلغان مذهبي ارزشهاي اسلامي را در خود به وجود آورده باشند. دراين صورت مردم آنان را به عنوان الگو و نمونه ارزشها شناخته و به حقانيت روششان ايمان مي آورند. شيخ انصاري واقعا نمونه زهداسلامي بود و زندگي زاهدانه اي داشت . از نظر غذا و لباس به اندك قناعت مي كرد و منزل وي منزلي كوچك و محقر و فرش آن از حصير بود. در ساه زيستي از علي ( ع )الهام گرفته بود. اديب الممالك در سفرنامه خود به عتبات شرح ديدار با علماي سرشناس و معروف نجف را نقل كرده و درباره شيخ انصاري آورده است : وي به ديدن ما نيامد و شخصي را نزد ما فرستاد و معذرت خواست : كه جناب شيخ ازاحدي ديدن نمي كند . لذا ما خود به ديدارايشان رفتيم . وي درباره منزل شيخ مرتضي انصاري مي نويسد: چون داخل

خانه خلدنشانه گشتيم ديديم راهش باريك است واز بي چراغي بيرونش چون دل بي خردان تاريك . فانوس جلو را دراطاق گذاشتيم و تخم ارادتش در دل كاشتيم . چون نشستيم ديدم فرشش حصيراست 31 . اين زندگي ساده و بي آلايش زماني بوده كه شيخ انصاري دراوج قدرت و شهرت وازامكانات مالي برخوردار بوده است . امام امت حوزه اي را موفق مي داند كه محصول و ثمره آن شخصيتهاي برجسته و كارآمدي مانند صاحب جواهر و شيخ انصاري باشند كه از نظر دقت و تحقيق و تتبع سيره عملي نمونه واسوه مي باشند: ( از موضوعاتي كه بايد در فكر آينده اش باشيم وضع روحانيت است . وضع درسي روحانيت است . در مورد وضع درسي آنچه پرسيده ام گفته اند خوب است .البته خوب داريم تا خوب . يك موقعي است كه صاحب جواهر و شيخ انصاري تربيت شود و يك موقعي هم خوب است كه ماها به وجود مي آييم . بين اين دو خيلي فاصله است .... براي اين كه افرادي مثل صاحب جواهر تربيت شوند بايد دسته بسيار ممحض بر تحصيل شوند. خود را مهيا كنند تا فقه را به صورت قديم تحصيل نمايند) 32 . آيه الله حائري و بروجردي و..... آيه الله العظمي حاج شيخ عبدالكريم حائري يزدي (1276 1355 ه.ق .) موسس حوزه علميه قم از عالمان متقي و دانشمندان متعهد و فقهاي باا كياست و درايت بود. وي در مكتب سامراءتربيت شده بود واز شاگردان مرحوم آيه الله ميرزا محمد حسن شيرازي و علامه سيد محمد فشاركي و محقق خراساني است . آيه الله حائري

عالمي روشن بين و آگاه و داراي افكاري مترقي و متعالي بود. به مشكلات حال و آينده حوزه و وظائف خطير آن در راستاي پاسخ گويي به نيازهاي جامعه مي انديشيد.ازاين روي مساله تخصص در فقه را براي برخي از شاگردان خود مطرح مي كرد. 34 به فراگيري زبانهاي بيگانه براي تبليغ و نشراحكام نوراني اسلام اعتقاد داشت . در بحبوحه استبداد رضاخاني كه عزم نابودي اسلام و حوزه هاي علميه را داشت حوزه علميه قم را با كياست و درايت از نابودي حتمي نجات دارد و شاگردان ممتاز و برجسته و خبيري همچون امام خميني پرورش داد.امام امت رحمه الله عليه عنايتي خاص به استاد خود داشت . به نظرات و راه و روش ايشان استناد مي كرد. درباره تشكيل نظام اسلامي واهميت آن معتقد بودنداگر مرحوم حائري حضور داشتنداز فرصت پيش آمده استفاده مي كرده به تاسيس نظام اسلام دست مي زدند. اگر مرحوم حاج شيخ عبدالكريم در حال حاضر زنده بودند كاري را انجام مي دادند كه من انجام اده ام و تاسيس حوزه علميه كمتراز تاسيس جمهوري اسلامي درايران نبود 35 . تاسيس حوزه مقدمه اي براي تشيل نظام اسلامي گرديد.نيروهاي پرورش يافته در حوزه با آگاهيهاي علمي و سياسي كه به دست آوردند توانستند جامعه را آگاه و عليه استبداد داخلي واسعمار فرهنگي سياسي و اقتصادي بسيج نمايند و در مقابل توطئه ها و تبليغات سوء دشمن به مقابله برخيزند. شاه جنايتكار در سال 42 براي اجراي فرامين ارباب خود آمريكاقداماتي را شروع نمود.از جمله : عليه روحانيت كه مخالف دخالت بيگانگان در كشوراسلامي ايران بودند تبليغات گسترده اي را

آغاز كرد تا آنان را مطرود و منزوي سازد.از محورهاي تبليغاتي كه رژيم فاسداز آن سود مي جست و روحانيون را بر آن نكوهش مي كرد اتهام مفت خوري و بي خاصيتي بود. امام خميني به مقابله با كارهاي نامشروع و تبليغات سوءرژيم برخاست و در سخنراني معروف خود در مدرسه فيضيه به اراجيف رژيم پاسخ قاطع و در خور داد. در خصخص اين ادعاي رژيم دو نمونه عيني از زهد و ساده زيستي ارائه نمود: مرحوم حائري و بروجردي كه هر يك در تسكيلات حوزه علميه قم سهم بسزايي داشتند و برهه اي از زمان سرپرستي آن حوزه مقدسه را عهده دار بودند: آيا ما مفت خوريم كه مرحوم حاج شيخ عبدالكريم ما وقتي كه از دنيا مي رود شب آقازاده هايش شام نداشتند؟ ما كه مرحوم بروجردي 36 ما وقتي كه از دنيا مي روند ششصد هزار تومان براي اداره حوزه ها قرض باقي مي گذارندايشان مفت خورند؟ 37 زهد و ساده زيستي سيره و روش صالحي است كه پيشوايان ديني ما اسوه هاي بارز آنان مي باشند و عالمان متعهد و دانشنمدان عامل كه وارثان انبياء واز پروان حقيقي آنان هستنداين روش را براي خود برگزيده و ديگران را بدان توصيه مي نمايند. امام رحمه الله عليه بارها بر ساده زيستي و زهد تكيه داشتند و كساني را كه داعيه پيروي از علي ( ع ) مي نمودند و عملااز سيره آن حضرت به دور بودند به مطالعه بيتر در زندگي ايشان و پيروي از روش حضرتش دعوت مي كردند: (آيااز زهد تقوي زندگي ساده و بي آلايش آن حضرت چيزي مي

دانيد و به كار مي بنيديد؟) 38 رمز موفقيت دانش پژوه دين و شاگردان امام صادق ( ع ) زندگي ساده و بي آلايش و بي توجهي به مسايل مادي و گرايشات دنيوي است . مرحوم حاج شيخ دراين باره مي فرمود: (بايد طلبه اعمي مذهب بي قيد و ساده زيست باشد.اگر مي خواهد ملا بشود بايد تقيدات را ول كند. عالم طلبگي اين طور نيست كه از در و ديوار ملايمات پيدا شود) 39 . آگاهي بر موضوع و مطلبي به تنهايي ارزش چنداني ندارد. علم عالم و آگاهي فقيه آن وقت ارزش پيدا مي كند كه با عمل توام گردد و اندوخته هاي علمي پشتوانه اي براي اعمال صالح و شايسته باشد. امام كه نگران رفاه زدگي برخي از روحانيون واز بين رفتن ارزشهاي اسلامي بودند ساده زيستي و عادت به آن را توصيه كردند و آنان رااز تن پروري واسارت در هواهاي نفساني كه موجب ضعف و ذلت واز بين ررفتن ارزشهاي اسلامي است برحذر مي داشتند: (خود را به ساده زيستي عادت دهيد واز تعلق قلب به مال و منال و جاه و مقام بپرهيزيد. مردان بزرگ كه خدمتهاي بزرگ براي ملتهاي خود كرده انداكر ساده زيست و بي علاقه به زخاف دنيا بودند)..... و درباره اثرات سوء دنيازدگي اشرافي مي گويند: (آنها كه اسير هواهاي پست نفساني و حيواني بوده و هستند براي حفظ يا رسيدن به آن تن به هر ذلت و خواري مي دهند و در مقابل زور و قدرتهاي شيطان خاضع و نسبت به توده هاي ضعيف ستمكار و زورگو هستند ولي وارستگان به خلاف آنانند چرا

كه به زندگي اشرافي و مصرفي نمي توان ارزشهاي انساني اسلامي را حفظ كرد) 40 امام امت كه خود ساده زيست و زاهد زمانه و مصداق فرمايش علي ( ع ) بود:

ان الله فرض علي ائمه العدل ان يقدر وانفسهم بضعفه الناس 41 و به گونه اي زندگي مي كرد كه ناظران سياسي جهان را به تحسين واعجاب واداشت . زندگي ساده را براي روحانيون يكي ازامور مهم و رمز موفقيت آنان مي دانست و توجه بيشتر به آن توصيه و تاكيد مي نمود.اسوه هاي وارسته و در خور پيروي را به حوزه ها معرفي مي كرد: يكي ازامور مهم هم اين است كه روحانيون بايد ساده زندگي كنند.... شايد آقايان كمي شان يادشان باشد و در آن وقتي كه ماوايلي كه ما آمديم قم كه در آن ج چه اشخاصي بودند. شخص اول قم در جهت زهد و تقوا واينه مرحوم آقا شيخ ابوالقاسم قمي 42 مرحوم آقا شيخ مهدي 43 و عده ديگري و شخص نافذ آن جا و متقي مرحوم آميرزا سيد محمد برقعي 644 مرحوم آميرزا محمدارباب 45 همه اينها را من منزلهايشان رفتم . اين كه رياست صوري مردم را داشت و رياست معنوي هم داشت با آن كه زاهد بود در زندگي مشابه بودند. مرحوم آقا شيخ ابوالقاسم من گمان ندارم هيچ طلبه اي مثل او بود. زندگي اش يك زندگي عادي بود كه مثل ساير طلبه هااگر كمتر نبود بهتر نبود كمتر هم بود. مرحوم آقا ميزرا محمدارباب كه من رفتم مكرر منزلشان يك منزلي داشت دوسه تااتاق داشت خيلي ساده بود بسيار ساده . مرحوم آقا شيخ

مهدي همين طور. سايرين هم همين طور. عده زياد بودند آن وقت 46 .

پاورقي 1. مفردات راغب ، لسان العرب . 2. سوره احزاب آيه 21. 3. نهج البلاغه، خطبه 160. 4. سوره ممتحنه آيه 4. 5. سوره ممتحنه آيه 6. 6. نهج البلاغه نامه 45. 7. تاريخ طبري هشت جلدي ج 4.304. 8. بحارالانوار ج 2.92. 9. ولايت فقيه امام خميني .81. 10. بحارالانوار ج 2.89. 11. همان 19. 12. همان . 13. بحارالانوار ج 2.16. 14. همان مدرك 17. 15. بحرالانوار ج 1.195. 16. امام و روحانيت .48. 17.مانند شيخ بهائي علامه مجلسي و محقق ثاني . سخنراني امام در تاريخ 56/08/10. 18. محجه البيضاء ج 1.31. 19. نهج البلاغه خطبه 160. شرح آن در منهاج البراعه جلد 9. 20. معج المفهرس لالفاظ احاديث النبوي ج 3.335. 21. وسائل الشيعه ج 12.16. 22. همان .19. 23.فوائدالرضويه 453. اعيان الشيعه ج 149.9 جواهر الكلامم مقدمه . 24. مجله حوزه شماره 6.89. 25. صحيفه نور ج 19.175. نقل آزاد. 26. صحيفه نور ج 19.50. 27. اعيان الشيعه ج 117.10 ، خدمات متقابل اسلام وايران .398. 28. زندگي شيخ انصاري تاليف مرتضي انصاري .86. 29. همان . 30. صحيفه نور ج 19.158 و ج 17.217. 31.سفرنامه اديب الممالك به عتبات با تصحيح مسعود گلزاري .182 و 184. 32. صحيفه نور ج 19.50. 33. اعيان الشيعه ج 42.8 ، الذريعه ج 118.8 ، درر الفوائد چاپ جديد.18. 34. مجله حوزه، شماره 12.40 مصاحبه آيه اللفه العظمي اراكي . ي 35.مجله حوزه شماره 6. 36.آيه اللفه العظمي بروجردي در سال 1292 در بروجرد متولد شد. تحصيلات مقدماتي را

در بروجرد واصفهان به پايان رسانيد و در سال 1318ه.ق . براي ادامه تحصيل به نجف واشرف عزيمت كرد واز محضر اساتيد بنام نجف مخصوصا آخوند خراساتي بهره ها برد. در سال 1328 به بروجرد بازگشت و پس از مدتي (بعداز رحلت آيه اللفه حائري در سال 1363ه.ق .) به قم مهاجرت كرد و به تدريس و بازسازي حوزه علميه قم پرداخت . وي خدمات زيادي به اسلام نمود و در راه وحدت مسلمانان قدمهاي موثري برداشت . عصر روز جمعه 4 فروردين 1340ه.ش . به درود حيات گفت . وي مظهر زهد و معنويت بود و ديناري از وجوهات استفاده نمي كرد واز ملكي كه در بروجرد داشت ارتزاق مي كرد. مجله حوزه شماره 4344 ويژه نامه 65.109.148). 37. صحيفه نور ج 1. 38. در جستجوي راه امام از كلام امام دفتر هشتم روحانيت .296. 39. مجله حوزه ، شماره 12.38. مصاحبه آيه اللفه العظمي اراكي 40. صحيفه نور ج /11/19 41. نهج البلاغه صحي صالح خطبه 209 صفحه 325. 42.آقا شيخ ابوالقاسم فرزند محمدتقي قمي از برزگان علماء و مجتهدين و مدققين وعصر خود و در زهد و تقوا معروف بود. عمل وي مويد گفتاراو بود. در نجف اشرف از محضر آيات عظام ميرزا خليل تهراني آقا رضا همداني سيد محمد كاظم يزدي و ملاكاظم خراساني استفاده كرد. مدتي در تهران در محضر آيه الله ميرزاي آشتياني تلمذ نمود. مرحوم امين كه با وي مباحثات علمي داشته است به علم واطلاعات وسيع و دقت نظرش اعتراف مي كند واز نظر فقهي وي را بالاتراز مرحوم حائري موسس حوزه علميه قم مي شناسد.ايشان تقريظي

بر (جماع الاسبوع) سيد بن طاووس دارد. در جمادي الثاني سال 1353ه.ق . در 70سالگي در هر قم مرحوم و در مسجد بالاسر دفن گرديد. وي به ابوالقاسم كبير معروف بود. 2ابوالقاسم صغير ملا محمد كريم از علماي نامي و مدرسين برزگوار قم بود كه در جمادي الاولي سال 1352ه. ق . وفا يافت . (آثارالحجه ج 1.39و 138 آينه دانشوران يا دانشمندان گمنام اثر عليرضا ريحان يزدي .25ايعان الشيعه 2.410 نقباءالبشر ج 1.63 تاريخ قم نوشته محمدحسين ناصرالشريعه با مقدمه واضافات از علي دواني .249. 43. آقا شيخ مهدي حكمي فرزند مرحوم آخوند ملا علي اكبر حكمي است . وي مجتهدي دانا و عالمي بينا بود. پس از تحصيلات در قم به سامراء و نجف اشرف عزيمت كرد و در محضر آيه الله ميرزا محمدتقي شيرزاي و سيد محمد فشاركي و آخوند خراساتي تحصيلات خود را تكميل نمود. بعداز مراجعت به قم مورد توجه و وثوق قاطبه اهالي قم قرار گرفت ونماز جماعتي عظيم داشت . وقتي مرحوم حائري به قم آمدند باايشان همكاري نمود. تاريخ قم 284 مجله حوزه شماره 4344.90 كيهان انديشه شماره 29.164. 44. آقا مير سيد محمد برقعي فرزندارشد سيد عبدالله از سلسله سادات رضوي است . پس از تحصيلات مقدماتي به نجف اشرف عزيمت كرد واز اساتيد حوزه علميه نجف از جمله مرحوم آخوند خراساني بره برد و پس از چندي دراواخر حيات والدش به قم مراجعت كرد. وي مردي بزرگوار و جليل القدر بود. شرح لمعه و مكاسب و كفايه الاصول نيز تدريس مي كرد. از بياني خوب و تقرير مطلوب برخوردار بود. وي در سال 1350ه.ق .

رحلت كرد. تاريخ قم 280 و 277 آثار الحجه ج 1.220. 45. آيه الله ميرزا محمد ارباب فرزند محمدتقي در قم متولد شد و در جواني به ترهان مهاجرت نموده و از اساتيد هر فن توشه اي برگرفت و سپس به نجف سفر نمود و از حوزه درس آيه الله محمد كاظم خراساتي سود جست . بعداز بازگشت به قم به تدريس و موعظه وامامت جماعت مشغول گرديد و تا قبل از ورود آيه الله حائري به قم رياستي بزرگ و مرجعيت تام داشت . وي در سال 1341ه.ق . در قم رحلت نمود و در گورستان شيخان بزرگ مدفون گرديد. وي از طبع شعر بهره مند بود از آثار او اربعين الحسينيه است . وي پدر مرحوم ميرزا محمدتقي اشراقي متوفاي 1368ه.ق . و جد مرحوم شهاب الدين اشراقي دامادامام رضوان الله تعالي عليه است . (تاريخ قم .279 زندگينامه رجال و مشاهير ايران ج 1.124 به نقل از جلداول (گنجينه دانشمندان شهداء روحانيت شيعه) علي رباني خلخالي ج 1.193. 46. صحيفه نور ج 19.157.

اخلاق دانشجويي از زبان امام خميني (قدس سره)(1)

اخلاق دانشجويي از زبان امام خميني (قدس سره)(1) علم توحيد هم اگر براي غير خدا باشد، از حجب ظلماني است; چون اشتغال به ماسوي الله است. اگر كسي قرآن كريم را با چهارده قرائت لما سوي الله حفظ باشد و بخواند، جزحجاب و دوري از حق تعالي چيزي عايد او نمي شود. اگر شما درس بخوانيد، زحمت بكشيد، ممكن است عالم شويد، ولي بايد بدانيد كه ميان «عالم » و «مهذب » خيلي فاصله است. مرحوم شيخ (1) ، استاد ما، رضوان الله تعالي عليه، مي فرمود اينكه مي

گويند: «ملا شدن چه آسان، آدم شدن چه مشكل » صحيح نيست. بايد گفت: «ملا شدن چه مشكل، آدم شدن محال است!» كسب فضايل و مكارم انساني و موازين آدميت از تكاليف بسيار مشكل و بزرگي است كه بر دوش شماست. گمان نكنيد اكنون كه مشغول تحصيل علوم شرعيه مي باشيد و فقه كه اشرف علوم است مي آموزيد، ديگر راحتيد و به وظايف و تكاليف خود عمل كرده ايد. اگر اخلاص و قصد قربت نباشد، اين علوم هيچ فايده اي ندارد. اگر تحصيلات شما، العياذبالله، براي خدا نباشد و براي هواهاي نفسانيه، كسب مقام و مسند، عنوان و شخصيت در اين راه قدم گذاشته باشيد، براي خود وزر و وبال اندوخته ايد. اين اصطلاحات اگر براي غير خدا باشد، وزر و وبال است. اين اصطلاحات هر چه زيادتر شود، اگر با تهذيب و تقوي همراه نباشد، به ضرر دنيا و آخرت جامعه مسلمين تمام مي شود. تنها دانستن اين اصطلاحات اثري ندارد. علم توحيد هم اگر با صفاي نفس توام نباشد، وبال خواهد بود. چه بسا افرادي كه عالم به علم توحيد بودند و طوايفي را منحرف كردند. چه بسا افرادي كه همين اطلاعات شما را به نحو بهتري دارا بودند، ليكن چون انحراف داشتند و اصلاح نشده بودند، وقتي وارد جامعه گرديدند، بسياري را گمراه و منحرف ساختند. اين اصطلاحات خشك اگر بدون تقوي و تهذيب نفس باشد، هر چه بيشتر در ذهن انباشته گردد، كبر و نخوت در دايره نفس بيشتر توسعه مي يابد. و عالم تيره بختي كه باد نخوت بر او چيره شده، نمي تواند خود و جامعه را اصلاح

نمايد و جز زيان براي اسلام و مسلمين نتيجه اي به بار نمي آورد و پس از سال ها تحصيل علوم و صرف وجوه شرعي، برخورداري از حقوق و مزاياي اسلامي، سد راه پيشرفت اسلام و مسلمين مي گردد و ملت ها را گمراه و منحرف مي سازد و ثمره اين درس ها و بحث ها و بودن در حوزه ها اين مي شود كه نگذارد اسلام معرفي گردد، حقيقت قرآن به دنيا عرضه شود، بلكه وجود او ممكن است مانع معرفت جامعه نسبت به اسلام و روحانيت گردد. من نمي گويم درس نخوانيد، تحصيل نكنيد، بايد توجه داشته باشيد كه اگر بخواهيد عضو مفيد و مؤثري براي اسلام و جامعه باشيد، ملتي را رهبري كرده به اسلام متوجه سازيد، از اساس اسلام دفاع كنيد، لازم است پايه فقاهت را تحكيم كرده صاحبنظر باشيد; اگر خداي نخواسته درس نخوانيد، حرام است در مدرسه بمانيد; نمي توانيد از حقوق شرعي محصلين علوم اسلامي استفاده كنيد. البته تحصيل علم لازم است، منتها همان طور كه در مسائل فقهي و اصولي زحمت مي كشيد، در راه اصلاح خود نيز كوشش كنيد. هر قدمي كه براي تحصيل علم بر مي داريد، قدمي هم براي كوبيدن خواسته هاي نفساني، تقويت قواي روحاني، كسب مكارم اخلاق، تحصيل معنويات و تقوي برداريد (2) . پي نوشتها: 1. برگرفته از كتاب جهاد اكبر. 2. حضرت آيت الله العظمي حاج شيخ عبدالكريم حائري يزدي(1276-1355 ه.ق)، از فقيهان بزرگ و مراجع تقليد شيعه در قرن چهاردهم هجري. در نجف و سامراء به درس استاداني چون ميرزاي بزرگ شيرازي، ميرزا محمد تقي شيرازي، آخوند خراساني، سيد

كاظم يزدي و سيد محمد اصفهاني فشاركي، حاضر شد. در سال 1340 ه . ق. به اصرار علماي قم، در آن شهر رحل اقامت افكند، و حوزه علميه قم را تشكيل داد. از آثار اوست: دررالفوائد در اصول، الصلوة، النكاح، الرضاع، المواريث، در فقه.

اسلامي شدن دانشگاهها در نگاه امام خميني (ره)

اسلامي شدن دانشگاهها در نگاه امام خميني يكي از مهمترين عوامل اسلامي شدن دانشگاهها تدوين صحيح علوم انساني بر اساس علوم اسلامي، هماهنگ با آخرين پيشرفتهاي علوم انساني در مغرب زمين مي باشد. اما در اينجا بايد نكاتي را در تحقق اين امر بنيادين و سرنوشت ساز در عرصه دانشگاهها و مراكز آموزشي مورد توجه جدي قرار داد و آن اينكه در اسلام بعد از تاريخ صدر آن با عدم فعليت تاريخي و سياسي نظام ولايت در زمان حيات ائمه خصوصا بعد از شهادت امام حسن (ع) تا ظهور انقلاب اسلامي ايران، جنبه سياسي و اجتماعي اسلام كه در عرصه حكومت در انحصار خلفاي بني اميه و بني عباس و بعدا سلاطين مستبد قرار گرفت، از جنبه فكري، اعتقادي و معنوي آن جدا گشت و در نتيجه با وجود رشد علوم الهي و حتي طبيعي و رياضي در تاريخ و تمدن اسلامي، علوم انساني از جامعه شناسي تا علم سياست و اقتصاد به علت عدم وجود آزاديهاي سياسي به انحطاط كامل گراييد تا بعد از نهضت مشروطه، با روي كار آمدن حكومت وابسته پهلوي، با وجود طرفداري اين رژيم در غربي كردن جامعه اسلامي مجددا به علت فقدان استقلال و آزاديهاي ملي و سياسي، علوم اجتماعي و انساني عليرغم تاثيرپذيري سطحي و صوري از تفكر و تمدن غرب مجال رشد و

نضج كافي نيافت. تا با ظهور انقلاب اسلامي و تشكيل نظام مقدس مبتني بر ولايت و رهبري حضرت امام خميني (ره)، مسائل معنوي و علوم ديني با جنبه هاي سياسي، اجتماعي و مادي، پيوندي مستحكم يافت كه بعدا مي بايست در انقلابي فرهنگي با تبيين و تفسير علمي اين پيوند مقدس به صورتي علمي و دانشگاهي در عرصه تدوين علوم انساني بر اساس مباني اصيل اسلامي كه بعد از شهادت امام حسن مجتبي (ع) تا ظهور انقلاب اسلامي ايران به علت ظهور و حاكميت حكومتهاي غير ديني و مستبد مسكوت ماند، صورت مي پذيرفت. اما متاسفانه عدم تحقق اين امر اساسي بعد از وقوع انقلاب اسلامي بتدريج موجب ازدياد فقر فرهنگي در زمينه علوم انساني و تجربي جديد و در نتيجه باعث تشديد وابستگي فكري برخي از اساتيد دانشگاهي ايران به غرب گرديد و اين امر نيز تاكنون موجب ظهور برخي بحرانهاي فكري، سياسي و دانشگاهي در اين سرزمين گرديده است و امروز بعد از تحقق نظام ولايت در اين كشور با تهاجم و شبيخون فرهنگي غرب، دانشگاههاي ايران عرصه تاخت و تازانديشه هاي ضد اسلامي و ضد ولائي گشته است تا به حدي كه برخي از مراكز پژوهشي علمي و فكري كشور نيز متاسفانه تحت تاثير اين امواج سهمگين غير اسلامي قرار گرفته اند. تا به آنجا كه مقام معظم رهبري درباره اين امر خطير و حساس با صراحت هشدار داده و مكررا فرموده اند "آينده نظام وابسته به اسلامي كردن دانشگاهها مي باشد" زيرا مي دانيم كه همه مسوولين نظام بدون استثناء درآينده همانند گذشته با تحصيل رسمي در دانشگاهها و يا در

خارج از آن تحت تاثير وضعيت فكري و اجتماعي آن مي باشند. آنچه در اين مورد ذكر آن بسيار سرنوشت ساز مي باشد اين است كه از آنجا كه بزرگترين پيام فرهنگي حضرت امام خميني (ره) در ارتباط با نحوه تدوين علوم انساني دانشگاهها بر اساس حقايق و تعاليم معنوي اسلامي در اين فرموده موجز اما بسيار عميق ايشان خلاصه مي شود كه "تمام علوم چه علوم طبيعي باشد و چه علوم غيرطبيعي باشد، آنكه اسلام مي خواهد، آن مقصدي كه اسلام دارد اين است كه تمام اينها مهار بشود به علوم الهي و به توحيد بازگردد" (1) .انديشمندان و اساتيد متفكر و متعهد دانشگاهي و حوزوي مي بايست با نوعي وحدت فكري و با نوعي همفكري علمي به تدوين علوم انساني جديد با استفاده از برخي دستاوردهاي علوم جديد در غرب براساس مباني فكري و علمي علوم اسلامي و حقايق مكتب بزرگ اسلام مبادرت ورزند تا قادر به ايجاد تحول و تحقق انقلاب فرهنگي مورد نياز كشورمان گردند تا به اين وسيله هم برخي معضلات عميق فرهنگي كشورمان مرتفع گردد و هم رسالت جهاني و فرهنگي عميق انقلاب بزرگ اسلامي در سطح جهان بحران زده معاصر محقق گردد. در اينجا لازم است براي فهم عميق جمله مذكور حضرت امام كه در دنياي علمي و فكري امروز جهان غرب و معاصر مورد توجه برخي بزرگترين متفكران معاصر قرن حاضر مي باشد اشاراتي كنيم (تا مشخص گردد كه امر تدوين علوم انساني جديد بر اساس حقايق دين اسلام كه يكي از مهمترين اركان اسلامي شدن دانشگاهها و همه مراكز فكري و آموزشي كشور است خود نياز

به كاري فكري و نظري در سطح همه علوم اسلامي و بشري با حضور همه انديشمندان اصيل اسلامي و عالم به معارف جديد بشري دارد و به همين علت جز با تفكر و اجتهادي زنده و همه جانبه و جديد ممكن نمي باشد به عبارت ديگر تحقق اين امر اساسي نيازمند يك جهاد فرهنگي و علمي بزرگ مي باشد كه تنها با صدور چند بخشنامه عملي و يا نصيحت واندرز اخلاقي در سطح دانشگاهها هرگز ممكن نمي باشد. در اينجا براي اينكه به ژرفاي سخن بزرگ معظم له وقوف كامل يابيم نظر يكي از بزرگترين فيزيكدانان و جهان شناسان تمام تاريخ علم مغرب زمين يعني"ماكس پلانگ" را در نيمه اول قرن حاضر متذكر مي گرديم "به اين ترتيب به جايي مي رسيم كه علم حدودي را كه از آنها نمي تواند تجاوز كند معين مي نمايد و در عين حال نواحي ديگري را نشان مي دهد كه از حوزه فعاليت وي خارج است... نقطه عزيمت ما از سرزمين يك علم خصوصي بود و در ضمن به يك رشته مسائل رسيديم كه همه جنبه فيزيكي خالص داشتند ولي در پايان كار از جهاني كه فقط جنبه حسي داشت به يك جهان واقعي متافيزيكي رسيديم. (2)

"برخي موانع اسلامي شدن دانشگاهها" البته تحقق سخن حضرت امام (قدس سره) مبني بر لزوم بازگشت همه علوم به علم شريف توحيد نيازمند تحقق "انقلاب فرهنگي" بزرگي است كه متاسفانه تاكنون در عرصه دانشگاهها و مراكز پژوهشي تحقق نيافته است زيرا غالب اساتيد رشته هاي فلسفه و الهيات و عرفان كه مي بايست تاكنون به تدوين چارچوب و تعريف دقيقي از نگرش

اسلام در خصوص جهان بيني فلسفي متناسب با تفكر و تمدن معاصر جهان براي هدايت علوم انساني پايه و فني اهتمام مي ورزيدند با بي تفاوتي و سكوت از اهتمام به چنين مساله سرنوشت سازي خودداري نمودند و حتي برخي از آنها با وجود اعتقادات ديني و آشنايي با تفكر جهان غرب، حضور در چنين عرصه حياتي و ارتباط غير مستقيم و علمي با عرصه حكومت و سياست كشور اسلامي را نوعي كار "ايدئولوژيك" و سياسي صرف تلقي كردند. از سوي ديگر با وجود چنين خلاء و فقر فرهنگي، بعضي از اساتيد علوم اجتماعي، اقتصادي و سياسي كه فاقد فهم عميق نسبت به مباني فلسفي براي ايجاد چارچوب مورد نياز انقلاب فرهنگي در اين سرزمين الهي مي باشند، تحت تاثير مكاتب اجتماعي و سياسي غرب با طرفداري ازبينش و فرهنگ علوم انساني غرب، مروج غربگرايي در عرصه علوم انساني و سياسي مي باشند و در اين ميان برخي از متخصصان علوم پايه و فني كه مطالعاتي آزاد در مباحث فلسفي و ديني دارند با تلاش در "عصري كردن معرفت ديني" سعي در انطباق اسلام با مكتب "نئوپوزيتوسيم" غرب كه در واقع مروج مكتب "ماترياليسم جديد و علمي" مي باشد دارند و در اين جهت گروه كثيري از عالمان علوم پايه و فني به صورت سطحي و شخصي معتقدند كه علوم مذكور هيچ ارتباطي با رشته هايي چون فلسفه و خصوصا عرفان و الهيات و دين ندارند و بلكه در تباين و تخالف باعلوم مذكور هستند و خود داراي قلمروي كاملا مستقل مي باشند. چنين بينش مادي و حسي هم اكنون در ميان بسياري از دانشجويان

و برخي اساتيد علوم پايه و فني و همچنين علوم اجتماعي و سياسي به علت فقدان و حضور يك جريان نيرومند و مترقي فرهنگ اسلامي كه درگذشته با متفكران و بزرگاني چون علامه طباطبايي، استاد شهيد مطهري و... چنين بينش اصيل و بنيادين براي نسل گذشته را فراهم نمودند و اين تلاش عظيم فرهنگي در انطباق متعادل تعاليم عاليه اسلام با مقتضيات عصرجديد خود زمينه فرهنگي مورد نياز را براي تاسيس حكومت و انقلاب اسلامي در دو دهه گذشته بوجود آورد، نداي اقتباس كامل تفكر و تمدن غرب از جمله توسعه فرهنگي، اقتصادي و سياسي و همچنين كسب علوم جديد و حتي بينش برخي مكاتب فلسفي و الحادي و اومانيستي مغرب زمين را در برخي مراكز دانشگاهي و پژوهشي سر داده اند تا به اين وسيله نادانسته جامعه اسلامي ما را با يك بحران فرهنگي و فكري ژرف و ريشه دار مواجه سازند. در اين ميان برخي از عالمان و مديران مراكز آموزشي و پژوهشي و اجرايي كشور به علت سنخيت رشته تخصصي خود با علوم مادي به نحوي غير صحيح هنوز همانند قرون 18 و 19 اروپا توهم مي كنند كه علوم جديد مادي مغرب زمين داراي ارزشي مطلق و كاملا عيني مي باشد در حالي كه در قرن حاضر برخلاف پندار بسياري از آنها كه سعي در تفسير نامتعادل ميان دين و حقايق ماورالطبيعي بر اساس علوم جديد مادي غرب دارند بسياري از فيزيكدانان و جهان شناسان بزرگ غرب همچون "ماكس پلانگ"، "انيشتين" و خصوصا "جينز" و "ادينگتون" و... سعي كامل در انطباق و تفسير مباني علم فيزيك جديد با برخي حقايق متافيزيكي

و حتي عرفاني دارند كه در اينجا ما تنها به ذكر گفتار يكي از اين بزرگان و دانشمندان متعادل و عاليقدر اروپا مبادرت مي ورزيم. (3) "از اين دورنما ما يك جهان روحاني را در كنار جهان فيزيكي تشخيص مي دهيم" و درست در چنين شرايط فكري جهان معاصر، برخي متجددان غربگراي داخلي مدعي اقتباس فرهنگ و الگوي توسعه نامتعادل معاصر جهاني مي باشند و به اين وسيله دانشگاهها و مراكز پژوهشي كشور را عليرغم برخي پيشرفتهاي علمي و فني اخير كه اصلاح و تكميل آن بصورت متعادل وهمه جانبه بسيار ارزشمند و مغتنم مي باشد با بحراني فرهنگي مواجه ساخته اند به نحوي كه بارها رهبر معظم انقلاب با شكوه از روند كار دانشگاهها و مراكز مربوطه خواستار اسلامي شدن دانشگاهها و مراكز پژوهشي شده اند و تصريح نموده اند كه سرنوشت آينده كشور بستگي به همين تحقق اسلامي كردن دانشگاهها و مراكز پژوهشي مربوطه دارد. اما در پاسخ به چنين خواست بنيادين و ضروري بسياري از مسوولين تصور مي كنند كه تنها با صدور چند آيين نامه صوري و يا اجرايي و اداري مي توان به انجام چنين مسئله خطير مبادرت ورزيد غافل از آنكه مسئله اسلامي شدن دانشگاهها در مرحله نخست با ايجاد تحولي فرهنگي و فكري در عرصه علوم فلسفي و ديني و انساني كه خود مي تواند منجر به تحقق توسعه اي همه جانبه در همه عرصه هاي فرهنگي، اقتصادي، علمي و سياسي گردد، ممكن و ميسر مي باشد تا به اين وسيله كشور اسلامي ما قادر به رفع مشكلات و نيازهاي مادي و همچنين معنوي خود و بلكه امت

بزرگ اسلامي گردد تا بتواند در دنياي به بن بست رسيده و بحراني و متناقض جهان كنوني كه دچار تعارضاتي ريشه اي در همه عرصه هاي فلسفي، علمي، اخلاقي، سياسي و زيست - محيطي است با پي ريزي يك تمدن متعادل و بزرگ اسلامي در آينده اي نه چندان دور كه امروزه سخت مورد نياز جامعه بشري است. منادي رهايي بشر از بن بست و بحران موجود در تمدن مبتني بر پيشرفت و آشوب و يا علم و توحش مدرن معاصر گردد.

"مسئله اسلامي شدن دانشگاهها در نگاه امام خميني" از اينرو در پايان اين بخش متذكر مي گردم كه از نظر بنيانگذار جمهوري اسلامي ايران نه تنها علوم انساني از فلسفه و عرفان تا علوم اجتماعي، سياسي، اقتصادي، هنر و ادبيات ارتباطي مستقيم با برخي مباني و اصول اعتقادي و معنوي اسلام دارند بلكه حتي علوم طبيعي و رياضي نيز ريشه در همين مباني مابعدالطبيعي كه در دو علم شريف فلسفه و عرفان اسلامي مطرح مي باشد، دارند (نه آنچنانكه صرفا در قرون وسطي و گذشته به آن توجه مي گرديد) . از اينرو معظم له در ارتباط با حوزه هاي علميه نيز (كه مي تواند نقشي تعيين كننده در اسلامي كردن دانشگاهها داشته باشد) برخلاف گذشته دعوت به صلح و وحدت ميان علوم اسلامي از فقه تا فلسفه و عرفان كه در گذشته به علت عدم تحقق نظام سياسي ولايت در برخي موارد، علماي علوم مذكور در تضعيف و مخالفت با يكديگر اصرار مي ورزيدند داشتند ايشان در پيامي ديگر فرمودند" فقها، هنرپيشگان... كه در اينجا برخلاف سنت گذشته قايل به ارتباط ميان "فقه

و سينما" گشتند. چيزي كه در نظر بسياري خود امري اعجاب آور و بي سابقه مي باشد و يا ايشان با طرح نقش عظيم "زمان و مكان" در اجتهاد و بدنبال آن با صدور فتاواي بزرگي در خصوص شطرنج، موسيقي و هنر خواستار تحولي جديد در عرصه نگاه سنتي و حوزوي حوزه هاي علميه نسبت به مسائل مذكور و جديد بودند و همچنانكه قبلا بيان گرديد دنياي مغرب زمين بعد از تجربه چند قرن انديشه هاي اومانيستي و الحادي در مخالفت با علوم ديني و الهي هم اكنون به جهت بروز بحرانهاي بزرگي در عرصه تفكر و نيز اخلاق و سياست با وجود فقر معارف مسيحي و ديني در آن سرزمين مجددا متذكر لزوم تحقق پيوندي متعادل (نه آنچنانكه علماي مسيحيت مطرح مي كنند) ميان همه علوم انساني و حتي تجربي و طبيعي با برخي اصول مابعدالطبيعي و ديني و معنوي مي باشند كه جا دارد تدوين كنندگان انديشمند و متعهد اسلامي در عرصه طرح و نقد مواد علمي، آموزشي و پژوهشي كشورمان با توجه به نكات مذكور به ايفاي نقش بسيار بزرگ خود در عرصه مباحث علمي و دانشگاهي جمهوري اسلامي ايران و بلكه جهان بشري موفق گردند. در پايان مجددا متذكر مي گردم براي اسلامي شدن دانشگاهها و تدوين علوم انساني جديد بر اساس حقايق عاليه اسلامي در ابتداء بايد متوجه برخي مباني و محورها و يا اساسا امكان تاسيس علوم انساني جديد در مراكز علمي دانشگاهي و حوزوي در جمهوري اسلامي ايران و بلكه جهان معاصر گرديد (كه ما در مباحث گذشته تا حدودي به بيان برخي از آنها مبادرت ورزيديم) تا

براساس وقوف و تذكر نسبت به آنها بتوانيم قادر به تاسيس و تدوين علوم انساني و برخي مباني فلسفي علوم تجربي و پايه موفق گرديم. زيرنويس ها: 1- صحيفه نور، ج 5 ص 33 2- علم به كجا مي رود، ماكس پلانگ، ترجمه احمد آرام، ص 15 3- مقاله "واقعيت، عليت و عرفان" ادينگتن، فلسفه علمي (جلد دوم) ترجمه جمعي از مترجمين.

دريچه اي به مبحث اسلامي كردن دانشگاهها

دريچه اي به مبحث اسلامي كردن دانشگاهها دانشگاه در منظر شخصيتي چون امام خميني از دو جهت جايگاهي ويژه مي يابد. از يك سو امام ، عالمي برجسته و فقيهي عارف و عامل و مسلط بر پهنه وسيعي از علوم و معارف حوزوي بود كه نفس اين وسعت دامنه توام با عمق و اجتهاد نظر و راي بديع در هريك از آن زمينه ها، از اهتمام و عنايت كم نظير ايشان به كسب دانش و معارف حكايت مي كند كه به گونه اي فراتر از رسم متعارف حوزه هاي عصر خودشان، با وسعت نظر و سعه صدر لازم، از مشربهاي مختلف عقل و نقل و شهود بهره گرفته است. طبعا چنين شخصيتي با آن پشتوانه عظيم علمي كه خود مولود درك صحيح از تاكيدات مكتب نجات بخش اسلام برفريضه كسب علم است، به دانشگاه به عنوان جايگاه تعليم و تعلم و كشف رموز و آيات خلقت به مثابه تجليگاه بعدي از فطرت حقيقت جوي بشر مي نگرد كه چنانچه در مسير درست هدايت شود مي تواند، نردبان صعود وي در طي طريق رسالت "خليفة اللهي"باشد. از طرف ديگر، امام رهبري بصير و دورانديش بود كه افق نگاه نافذش به رسالت آينده انقلاب در

هدايت و راهبرد جهان اسلام نظر داشت و در اين چشم انداز، دانشگاه نقش و اعتباري كم نظير براي تربيت متخصصان متعهدي دارد كه بتوانند چارچوب سياستهاي حاكم و ظالم جهانخواران را درهم شكنند و جسارت ايجاد داربستهايي بر محور كرامت انساني را داشته باشند. او كه بروشني هرچه تمامتر به نقش عنصر "علم و آگاهي" در مناسبتهاي فعلي و جهان آينده آگاهي داشت، به اهميت دانشگاه در دستيابي به اين ابزار حيات و رمز حضور موفق در نبرد سرنوشت ملتها واقف بود و به همين دليل در بحبوحه گرفتاريها و در شرايطي كه بحران و مشكلات ناشي از جنگ تحميلي به اوج رسيده بود و بخش وسيعي از شهرها و موقعيتهاي حساس كشور زير بمباران و در معرض پرتاب موشكهاي كينه جويانه جبهه متحد استكبار جهاني قرار داشت، با دورانديشي و آرامش بي همانندش فرمود: "جنگ چيز مهمي نيست، حل مي شود...، اما مسئله دانشگاه يك مسئله فوق العاده است و اين افرادي كه از دانشگاه در مي آيند يا مخرب يك كشور هستند يا سازنده آن". (1) امام شاهد و ناظر تيزبيني بود كه با نگراني بسيار، سالها سلطه استعمار و ايادي دست نشانده اش بر دانشگاههاي كشور را نظاره كرده و نتيجه اين سلطه را بارها گوشزد نموده بود. از يك طرف دانشگاهها از نظر تخصصي و علمي آنچنان بي بضاعت بودند كه در بسياري از زمينه هاي علمي به بيگانگان نياز داشتند و امام نشانه اين بي كفايتي علمي يا باور نداشتن به كفايت آن را در مراجعه خانواده سلطنتي و مقامهاي عالي رتبه رژيم براي درمان ابتدايي ترين بيماريها و

جراحيها به مراكز درماني خارج مثال مي زد. از سوي ديگر امام امت به تربيت شدگان و پروش يافتگان نظام دانشگاهي كشور نظر داشت كه امثال "هويدا"ها و "شريف امامي"ها را تحويل جامعه داده بود كه از هيچ خدمتي به بيگانگان فروگذار نمي كردند و همچون نوكران حلقه به گوش اطاعت فردي را مي كردند كه خود مطيع بي اراده اربابان خارجي بود. امام با تلخي هرچه تمامتر از روندي ياد مي كرد كه استعمار از طريق سلطه بر مراكز تعليم و تربيت و نظام علمي كشور ، با دست و تدبير اين تحصيلكرده هاي خود فروخته به غارت سرمايه هاي مادي و معنوي ما مي پرداخت و بندهاي اسارت ملي با سرپنجه اين پرورش يافتگان نظام دانشگاهي وابسته تنيده مي شد. امام با آن ويژگيها و با آگاهي از چنين مطامعي كه همراه با دسيسه هاي گوناگون خناسان به جدايي و تفكيك همه جانبه دانشگاه از سنت علمي و فرهنگي ريشه دار حوزوي منجر شده بود در مسند رهبري و مديريت اين انقلاب كه در درجه اول يك انقلاب فرهنگي به حساب مي آمد، نمي توانست نسبت به دانشگاه كم اعتنا بماند. براين اساس علاوه بر عنايت و توجه مستمري كه در فرآيند مبارزات پيش از انقلاب به قشر دانشگاهي و نسل متدين اما معدود اساتيد و دانشجويان آن سالها از خود نشان مي دادند، از فرداي پيروزي انقلاب، نظام تعليم و تربيت كشور و بويژه آموزش عالي آن كانون توجه رهبري انقلاب قرار گرفت و از هر فرصت براي تحول وبازسازي اين مركز مهم انسانسازي استفاده شد. ماهها و حتي سالهاي اول انقلاب،

به دليل حضور و نفوذ جريانهاي فكري چپ و نيز تداوم فرهنگ گذشته، بخش مهمي از توجه امام مصروف مقابله با توطئه ها و دسيسه هاي خطرآفرين اين عوامل مي شد. اما مسئله تحول در نظام فرهنگي و علمي كشور موضوعي نبود كه از نظر ايشان دوربماند. بارزترين نمود اين توجه چهارده ماه پس از پيروزي انقلاب در پيام نوروزي 1359 ظاهر شد كه طي آن فرمودند: "بايد انقلابي اساسي در تمام دانشگاههاي سراسر ايران به وجود آيد". اين اشاره، نقطه شروع وانگيزه حركتي شد كه فرزندان و پيروان راستين امام در دانشگاهها آغاز كردند و تحت عنوان "انقلاب فرهنگي "نقطه عطفي در جهت حاكميت و حضور و نفوذ فرهنگ اسلامي انقلاب در دانشگاهها به حساب آمد. صرف نظر از پاره اي تلاشهاي عناصر ليبرال حاضر در مسند قدرت براي انحراف اين حركت، در حقيقت پس از اين رخداد است كه نفوذ رسمي جريانهاي فرهنگي ضدانقلاب در محيط دانشگاهي كمرنگ مي شود و "مسئله اسلامي شدن دانشگاهها" در دستور كار شوراي عالي انقلاب فرهنگي و دست اندركاران و مدافعان انقلاب فرهنگي قرار مي گيرد و آزموني سخت براي طيفهاي حاضر در صحنه نظام دانشگاهي كشور برپا مي شود. طبعا بخش متشابهي از پرورش يافتگان و هواداران فرهنگ غيراسلامي گذشته نمي توانند خود را با اين حركت همسو كنند و اردوگاه كيفي وفاداران به ارزشها و اهداف اصيل انقلاب و رهبري ، با فرار مغزهاي خودباخته روبرو مي شود. گذشته از پاره اي افراط و تفريطها و نيز معدود افراد فرصت طلب، موضع افراد و عناصر دانشگاهي در آن جريان، آيينه تمام نمايي است كه سره

را از ناسره شناخت و محك ارزشمندي براي تشخيص هويت افراد فراهم آورد. انقلاب فرهنگي مورد نظر امام با برداشتها و تفسيرهاي گوناگوني مواجه شد كه بخش عمده برداشتهاي ناصواب، مربوط به معانديني بود كه براثر زمينه هاي فرهنگي و تربيتي گذشته خويش يا به نحو شيطنت آميز قصد داشتند تصويري انحرافي از آن ارائه نمايند و در مناسبتهاي مختلف كوشيدند تا ضمن افشاي اين جلوه هاي دروغين، ويژگيهاي دانشگاه اسلامي مورد نظر را تشريح نمايند. اگر بخواهيم رئوس اين ويژگيها را برشماريم مي توانيم به موارد زير اشاره كنيم: 1- دانشگاه اسلامي، در درجه اول مامور به تربيت انسان الهي است و اين رسالت بدون تاكيد بر بعد تزكيه نفساني محقق نمي شود. براين اساس، خدا باوري و خداترسي، اصل مقدمي است كه بايد آشكارا در محصولات نظام دانشگاهي جلوه كند و سلامت اخلاقي و اعتقادي استادان و حاكميت فرهنگ معنوي بر فضاي عمومي دانشگاه از لوازم اجتناب ناپذيري است كه براي تحقق اين امر مورد تاكيد قرار گرفته است. 2- خودباوري و خوداتكايي علمي و فرهنگي از لوازم اساسي تحقق استقلال جامعه اسلامي است و دانشگاه در تامين آن نقش اصلي برعهده دارد. براين اساس تاكيد بر وجه معنوي و اعتقادي دانشگاه به هيچ وجه، نمي تواند عامل يا بهانه اي براي تسامح وتساهل در قدرت علمي و ژرفاي پژوهشي دانشگاه باشد. كوشش براي انطباق هرچه بيشتر مناسبتهاي علمي و پژوهشي دانشگاه با نيازهاي واقعي حال و آينده جامعه اسلامي و گسترش پهنه آن بر همه سطوح و حوزه معارف و دانشهاي مورد نياز بويژه تعميم و تعميق آن تا عاليترين سطوح تحصيلي

در داخل كشور و پرهيز اكيد از اتكا به سياستهاي اعزام دانشجو به خارج بويژه به كشورهايي كه قصد سلطه و تحكم برما را دارند از بارزترين نمودهاي مواضع امام در اين زمينه است. بلند همتي و آينده نگري امام در اين عرصه تا بدانجاست كه پذيرش دانشجو از تمام كشورهاي اسلامي و تربيت كادرهاي متعهد براي تحقق رسالت جهاني انقلاب را خاطرنشان مي سازد. 3- تعهد اجتماعي و مسئوليت سياسي دانشگاه و دانشگاهيان از ديگر وجوه مورد عنايت موكد حضرت امام است. امام از دانشگاهيان انتظار دارند همچون ناظري بصير و آگاه، هوشمندانه و متعهدانه عملكردها و تصميم گيريها را مدنظر داشته و با نقادي دلسوزانه خطا و لغزش احتمالي را گوشزد نمايند و همچون مشاوران و كارشناساني امين مساعدت خويش را از دست اندركاران و مجريان امور دريغ ندارند. همچنين در رخدادها و مراحل حساس و تعيين كننده اي همچون انتخابات، همراه با ديگر بازوان فكري جامعه، با ارائه ملاكها و معيارها مردم را براي مشاركت و حضور موثر در سرنوشت خويش مدد رسانند و در جهتگيريها و خلق بسترهاي اجتماعي - فرهنگي تسهيل كننده راه تحكيم مقاومت ملي و انقلابي در برابر جهانخواران، امت اسلام را حامي و هادي باشند و به مدد قدرت فني و دانش خويش در تشخيص و افشاي ترفندهاي دشمنان، لحظه اي درنگ به خود راه ندهند. 4- به عنوان شرط و ابزار تحقق اهداف فوق، وحدت و همسويي حوزه و دانشگاه را از رسالتهاي اجتناب ناپذير اين دو مركز فكري برمي شمارد و لوازم و موانع آن را گوشزد مي نمايد. از آن جمله، به فني ترين

مباحث نظري و ظرايف روشي توجه داشته و مي فرمايد: "فرهنگ دانشگاهها و مراكز غيرحوزوي به صورتي است كه با تجربه و لمس واقعيت ها بيشتر عادت كرده است تا فرهنگ نظري و فلسفي. بايد با تلفيق اين دو فرهنگ و كم كردن فاصله ها، حوزه و دانشگاه درهم ذوب شوند تا ميدان براي گسترش و بسط معارف اسلام وسيعتر گردد." علاوه بر توجه به اين ظرايف و ملاحظات دروني، توطئه ديرينه و ريشه دار خناسان و عوامل بيگانه را بسيار جدي گرفته، به طرفين خاطرنشان مي سازد كه در هر موقعيت و موضوعي كه محتمل است تقابل يا دوگانگي احساس شود، مراقب دشمن باشند و ردپاي آن را بيابند. در مجموع مي توان گفت، اصلي ترين محور پيوند دهنده حوزه و دانشگاه در مشرب امام ، فرهنگ اسلام ناب محمدي است كه تبعيت و تاكيد هريك از اين دو جريان برمشخصه هاي آن، سبب تاليف قلوب و جلب طرف ديگر مي شود و جدايي و انحراف از آن اعم از رويكردهاي متحجرانه اي كه ممكن است به نام اسلام از سوي پاره اي مدعيان اسلام مطرح شود يا ديدگاههاي التقاطي و غرب باورانه اي كه از سوي مدعيان به اصطلاح تفكر علمي مطرح شود، به جدايي و سوء ظنهاي ناميمون گذشته دامن خواهد زد. لذا وقوف و آگاهي كامل و التزام عملي به شاخصه هاي اسلام ناب، ضامن تقويت و تحكيم اين وحدت است و اكنون كه سالها از طرح موضوع اسلامي شدن دانشگاهها مي گذرد موقعيتها و ناكاميها را در پرتو اين شاخص مي توان ارزيابي كرد. در كنار مجموعه ملاحظات ايجابي فوق،

امام از نظر سلبي نيز به مسائلي اشاره دارند كه ممكن است از طرف دوستان جاهل يا بدخواهان مغلطه گر مطرح شده باشد. ايشان صريحا مي فرمايند كه منظورشان از دانشگاه اسلامي، حصر دانشگاه به رشته ها و معارف معمولي ديني حوزه ها نيست واساسا طرح اين موضوع را يك مغلطه مي دانند، آنجا كه مي فرمايند: "منظور آن نيست كه دانشگاه ما نبايد علم و صنعت تحصيل كند، بلكه بايد فقط همين آداب صلوة را بجا آورد. اين يك مغلطه اي است كه تا صحبت دانشگاه اسلامي مي شود، آنهايي كه مي خواهند ما را به طرف شرق و عمدتا به طرف غرب بكشانند فرياد مي زنند كه اينها با تخصص مخالف اند، با علم مخالف اند، خير، ما با تخصص مخالف نيستيم، با نوكري اجانب مخالفيم... ما مي گوييم تخصصي كه ما را به دامن آمريكا بكشد يا انگلستان يا شوروي و يا چين. اين تخصص، متخصص مهلك است نه تخصص سازنده. ما مي خواهيم متخصصيني در دانشگاه تربيت شوند كه براي ملت خودشان باشند." امام با برداشتهاي سطحي و متحجرانه اي كه ممكن است به نام دفاع از اسلام و روحانيت نيز مطرح شود برخورد نموده، بعضي از اين موارد را توطئه هاي بسيار خطرناك ناميده اند. ايشان در سالهاي اوليه انقلاب فرهنگي با اقداماتي كه در بعضي دانشگاهها براي تفكيك يا پرده كشي در كلاسها صورت گرفته بود مخالفت كردند و مانع از اجراي آن طرحها شدند. همچنين با عقايدي كه به عنوان دفاع از روحانيت، مدعي حق انحصاري روحانيت براي شركت در فعاليتهاي سياسي شده بود، بشدت برخورد نمودند تا

آنجا كه مي فرمايند: "از قراري كه من شنيده ام در دانشگاه بعضي از اشخاص رفته اند گفته اند كه دخالت در انتخابات، دخالت در سياست است و اين حق مجتهدين است. تا حالا مي گفتند كه مجتهدين در سياست نبايد دخالت بكنند، اين منافي با حق مجتهدين است، آنجا كست خورده اند حالا عكسش را دارند مي گويند. اين هم روي همين زمينه است، اينكه مي گويند انتخابات از امور سياسي است و امور سياسي هم حق مجتهدين است هردويش غلط است... اين يك توطئه اي است كه مي خواهند همانطوري كه درصدها سال توطئه شان اين بود كه بايد روحانيون و مذهب از سياست جدا باشد و استفاده هاي زياد كردند و ما ضررهاي زياد از اين برديم، الان هم گرفتار ضررهاي او هستيم، حالا ديدند اين شكست خورد، يك نقشه ديگر كشيدند و آن اين است كه انتخابات حق مجتهدين است، انتخابات يا دخالت در سياست حق مجتهدين است. دانشگاهيها بدانند اين را كه همانطوري كه يك مجتهد در سرنوشت خودش بايد دخالت كند، يك دانشجوي جوان هم بايد در سرنوشت خودش دخالت كند. فرق مابين دانشگاهي و دانشجو و مثلا مدرسه اي و اينها نيست، همه شان با هم هستند. اينكه در دانشگاه رفتند و يك همچو مطلبي را گفتند، اين يك توطئه اي است براي اينكه شما جوانها را مايوس كنند... اين از آن توطئه سابق بدتر است براي ايران، براي اينكه آن يك عده از علما را كنار مي گذاشت، منتها به واسطه آنها هم يك قشر زيادي كنار گذاشته مي شوند، اين تمام ملت را مي خواهد كنار

بگذارد. يعني نه اينكه اين مي خواهد مجتهد را داخل كند، اين مي خواهد مجتهد را با دست همين ملت از بين ببرد. بايد دانشگاهيها متوجه باشند كه اگر چنانچه افرادي در دانشگاه هستند كه شيطنت دارند مي كنند. اينها را بايد توجه كنند كه گول اينها را نخورند...". پي نوشت: 1- صحيفه نور، ج 19، صفحه 253.

خطر انحراف دانشگاه و راهكارهاي عملي پيش گيري آن از ديدگاه امام خميني;

خطر انحراف دانشگاه و راهكارهاي عملي پيش گيري آن از ديدگاه امام خميني; مقدمه قل انما انا اعظكم بواحدة ان تقوموا لله مثني و فرادي خداي تعالي در اين كلام شريف، از سرمنزل تاريك طبيعت تامنتهاي سر انسانيت را بيان كرده و بهترين موعظه هايي است كه خداي عالم از ميان تمام مواعظ انتخاب فرموده و اين يك كلمه را پيشنهاد فرموده اين كلمه تنها راه اصلاح جهان است. (1) به راستي انساني تشنه و درمانده اي در كوير «خود» كه خويش را كشان كشان به شريعه اقيانوس معرفت و آب حيات حقيقت رسانده است تابانوشيدن جرعه اي به زندگي حقيقي حق پويي، دست يافته و با كشيدن دلوي براي آنان كه در آن سوي ساحل از سوز عطش مي سوزند، به حيات سبزشان برساند; از عظمت اقيانوس چه مي فهمد؟! انسان خاكي كه «خود» را مالك هستي پنداشته و مجموعه آفرينش را در خدمت خويش مي بيند، از ژرفاي حقيقت و عظمت پديده هاي هستي چه مي فهمد؟ اين جا است كه بسان كودكي كه تازه سخن مي گويد با خودشيريني تمام در بحث آزاد معرفت شناسي از فيلسوف رباني و حقيقت شناس حقيقي، استاد علامه محمدتقي جعفري; چنين مي پرسد: «فلسفه هستي چيست؟»و استاد با

توجه به اين كه «گر چه او كودك است اما سؤال او يك واقعيت روشن و يك كنجكاوي فطري است كه صفحات فكري تاريخ بشر را به خود اختصاص داده است »، سعي دارد بدون لفافه گويي و پرده پوشي واقعيت و حقيقت را آن چنان كه خود دريافته ست به كودك مدرسه اش بازگويد و سر هستي را هويدا كند، با احساس عجيبي كه از ژرفاي وجود او مي جوشد مي گويد: «فلسفه هستي اين است كه شخصيتي همانند علي بن ابي طالب(ع) به وجود بيايد»; پاسخ را به گونه اي بيان مي كند كه با همين جواب پرسش هاي منطقي بعدي هم پاسخ داده شود; لذا به جاي پاسخ به مفهوم انسان كامل، او را به مصداق راه مي نمايد. انسان كامل، يعني آينه تمام نماي جمال و جلال الهي كه از هر زاويه و جهتي به آن نگري، حق را بنمايد كه فرمود: «لا فرق بينك و بينها الا انهم عبادك و خلقك فتقها و رتقها بيدك بدؤها منك و عودها اليك » (2) وه! كه چه زيباست اين پاسخ و چقدر ماهرانه بيان شده است، در حقيقت جرعه اي از آب حيات است كه خضرهاي حيرت زده در وادي ظلمات را به حيات جاويد ره مي نمايد. گر چه انسان كامل به قيد اطلاق، حقيقتي واحد است كه در چهارده آينه تكسير يافته است و بس، اما انسان كامل، به قول مطلق، تجلي ديگري ازهمان حقيقت و آينه اي ديگر از جمال حق، بسان شاهراهي فراروي بشريت درهمه اعصار و امصار قرار دارد تا هركسي در هر زماني و هر جايي

بخواهد از «خود» به خود آيد و در معيت حق به سوي حق رهسپار شود از اين راه، ره پويد، كه هم راه است و هم رهنما. وجود حكيم سياستمدار، عارف مجاهد، مجدد شريعت ناب محمدي، احياگر روح پژمرده تشيع اثني عشري، اقامه كننده ولايت غدير در روز اكمال دين، حبل المتين وحدت ملل اسلامي، معنا دهنده واژه حريت و آزادي، ارائه دهنده جديدترين و كامل ترين روش اداره جوامع بشري براي رسيدن و رساندن به سعادت و سيادت جاوداني، نام آور دوران معاصر، فقيه اهل بيت عصمت و طهارت، حضرت امام خميني;، مصداق ديگري از فلسفه هستي و تجلي ديگري از حقيقت انسان كامل و تكسيري ديگر از آينه حق نما است. بر آشنايان و انديشمندان محقق و كاوشگران انديشه هاي ژرف اين شخصيت الهي كه خداوند او را به عالم اسماء حسناي خود بار داده است، روشن است كه هر زاويه از زواياي شخصيتي و هر بعد از ابعاد وجودي او، نمايانگر حق است و ياد آور علي بن ابي طالب(ع)، و همان گمشده علامه شلتوت است كه به دنبال نسخه مطابق با آن نسخه يگانه (علي بن ابي طالب(ع)) مي گشت و مي گفت: « علي نسخه يگانه اي است كه مطابق آن نه در زمان هاي پيشين بوده است و نه در زمان معاصر يافت مي شود». گرچه سال جاري به نام نامي او نام گذاري شده است ولي به حقيقت تمام سال هاي مكتب تشيع و اسلام راستين پس از تحويل آفتاب اسلام از برج زمهرير خودفراموشي حوت، به برج حمل انديشه هاي تابناك حضرت امام;، كه تولد دوباره اسلام

ناب محمدي است، تا مكتب تشيع زنده است از آن خميني و به نام خميني است و بر تمامي نسل ها در همه عصرهاست كه با كاوش و كنكاش، تحقيق و پژوهش در انديشه و آثار او ايفاي وظيفه نموده و زمينه هاي شكوفايي، رشد و پيشرفت مكتب، ملت، ديانت و بشريت به سوي اهداف عاليه انساني و مدينه فاضله نبوي و تمدن حقيقي فرشته خويي را فراهم آورند تا آن كه ره پوي حقيقت است به ره افسانه نبرندش. مقاله حاضر، كوششي است در زمينه «تبيين ديدگاه هاي امام; درباره خطر انحراف دانشگاه ها»، كه با هدف بررسي علل انحراف دانشگاه ها و ارائه راهكارهاي عملي براي پيش گيري و به سامان آوردن آن از ديدگاه امام;، به رشته تحرير آمده است. اما پيش از هر چيز شايسته است تا به تعاريف مفهومي موضوع تحقيق بپردازيم. در اين خصوص، به تعريف دو مفهوم خطر و انحراف مي پردازيم: خطر، در لغت به معناي «ضرر و آفت » آمده است و در علوم سياسي و علم مديريت، در روش هاي سازماني به معناي «ريسك و عدم اطمينان » (3) نيز به كار مي رود. البته بررسي اين نكته كه آياامام; به عنوان رهبر، در اداره بزرگ ترين مركز علمي آموزشي كشور (دانشگاه) به ويژه، در شرايط بحران، از اين روش ها استفاده كرده است يا نه، تحقيقي ديگر مي طلبد و از حوصله اين مقاله خارج است. انحراف يعني مايل شدن از معيارهاو مسير اصلي - راه (4) راست - به سوي كژراهه. آنچه در خور توجه است اين است كه علل و عوامل انحراف

غالبا مورد غفلت واقع شده و به گونه اي است كه دانشگاه و يا هر نهاد ديگري خودبه خود به كژراهه گرفتار مي شود كه بايد به بررسي آن پرداخت. عمده محورهاي مطرح در اين مقاله بدين شرح خواهد بود: جايگاه دانشگاه و محدوده تاثير آن در جامعه و پي آمدهاي انحراف از ديدگاه امام;; معيارهاي اصولي مسير حركت دانشگاه و تبيين راه راست از ديدگاه امام; علل انحرافات از ديدگاه امام; كژراهه ها و انحرافات دانشگاه از ديدگاه امام; راهكارهاي عملي براي پيش گيري و به سامان آوردن انحرافات از ديدگاه امام.

الف: جايگاه دانشگاه در جامعه از پژوهش در كلمات نوراني امام; چنين به دست مي آيد كه ركن اساسي ترقي و تعالي يك فرهنگ، كشور و ملت، نسل هاي حاضر و آينده، و يا واپسگرايي و عقب ماندگي آن، دانشگاه است; زيرا فرهنگ يك جامعه وابسته به علوم و معارفي است كه در آن جامعه داراي ارزش بوده و ترسيم كننده آداب و رسوم آن جامعه است كه در دانشگاه تدريس مي شود. مانند: «فلسفه و معرفت شناسي » كه مايه ادراك صحيح و جهت دهنده ارزش هاي فكري و اعتقادي و دفاع از آن و خط دهنده اصلي فرهنگ و به منزله مغز يك فرهنگ است. تاريخ علم نيز مايه استفاده از تجربيات اقوام گذشته و عبور از فرهنگ ها و تمدن هاي پيشين به يك تمدن صحيح و دست يابي به سعادت است. «ادبيات »، عامل زنده نگه داشتن فرهنگ يك جامعه است. «مديريت »، «سياست » و «اقتصاد» نيز هر كدام ارائه دهنده روش هاي نوين كشور داري و اداره

اجتماعات بشري هستند كه به منزله ستون فقرات يك فرهنگ مي باشند. «علوم تجربي، رياضي، پزشكي و روان شناسي » مايه پيشرفت علوم، صنايع، رفاه و آسايش جامعه و حفظ تعادل جسمي و رواني نيروهاي انساني يك جامعه است و.... همه اين علوم و فنون در دانشگاه به مرحله رشد و شكوفايي مي رسد. از همين رو است كه امام راحل; دانشگاه را مايه سعادت و يا شقاوت، ترقي و يا انحطاط و تعيين كننده سرنوشت مملكت دانسته و مي فرمايد: «دانشگاه مركز سعادت، در مقابل، شقاوت يك ملت است، از دانشگاه بايد سرنوشت يك ملت تعيين شود... دانشگاه غير اسلامي، دانشگاه بد يك ملت را به عقب مي زند»; (5) «ترقي يك مملكت به دانشگاه است »; (6) «مقدرات هر كشوري به دست دانشگاه و آن هايي كه از دانشگاه بيرون مي آيند هست، بنابراين دانشگاه بهترين و بزرگ ترين مؤسسه مؤثر است در كشور و بزرگ ترين مسؤوليت ها را هم دانشگاه دارد»; (7) «از فرهنگ است كه در وزارتخانه ها مي رود از فرهنگ است كه در مجلس مي رود از فرهنگ است كه كارمند درست مي شود»; (8) «دانشگاه است كه تربيت نسل آينده و حاضر را مي كند.» (9)

ب: محدوده تاثير دانشگاه بر جامعه ناگفته پيدا است كه محدوده تاثير دانشگاه در مسير سعادت و راه راست يا در مسير شقاوت و انحراف همه «قلمرو فرهنگ، ملت، كشور و جامعه است ». بنابراين، درمي يابيم كه اگر دانشگاه از مسير اصلي خود منحرف شود به تبع آن فرهنگ، ملت و كشور به انحراف كشيده خواهد شد. لذا، حضرت امام در

سراسر صحيفه شريفه نور در بيشتر از 300 مورد، درباره دانشگاه تذكر داده و كرارا آن را از خطر انحراف، برحذر داشته اند و علل انحراف آن را بررسي كرده و راهكارهاي عملي براي پيش گيري و به سامان آوردن آن را ارائه فرموده اند كه در جاي خود خواهد آمد.

ج: ضررها و پي آمدهاي انحراف دانشگاه آنچه از حضرت امام نقل شد وكلمات ديگر ايشان به خوبي گوياي آن است كه انحراف دانشگاه موجب انحراف و عقب ماندگي و بدبختي يك ملت و اسارت و بردگي آنان در مقابل استعمارگران و موجب ازبين رفتن سرمايه هاي انساني به ويژه، جوانان و عدم شكوفايي استعدادها، وابستگي روحي به شرق و غرب و اشاعه فساد، تباهي و منكرات مي شود و سرانجام، موجب از بين رفتن نسل هاي حاضر و آينده، دين، مذهب و ارزش ها است. در اين زمينه حضرت امام; مي فرمايند: «با انحراف دانشگاه، كشور منحرف مي شود»; «اگر اين دو قشر - حوزه و دانشگاه - انحراف پيدا كند مطمئن باشيد كه كشور و احكام اسلام به انحراف كشيده مي شود»; (10) «استاد دانشگاهي كه مهذب نبوده اند براي كشور تحفه فساد مي آورده اند»; (11) «اديان و مكاتب انحرافي محصول تحصيل كرده هاي بي تهذيب است »; (12) «از يك فرهنگ فاسد استعماري جز كارمند و كارفرماي استعمار زده حاصل نمي شود»; (13) «دانشگاه ها كه بايد سرمايه انساني براي ما درست كند اينها به وضع عقب افتاده اي نگاه داشتند» (14) «لازم است از اختلافات داخلي كه به نظر مي رسد اكثرش با دست سازمان هاي خيانتكار ايجاد مي شود

تا باخيال راحت به زندگاني كثيف خود ادامه دهند جدا احتراز كنيد»; (15) «سلاطين عقيده شان اين طور بود كه ملت ها عبد ما هستند»; (16) «اين كاخ هاي مجلل آسمان خراش و آن كامجويي هاي رويايي سلاطين جور و حكومت هاي باطل كه بادسترنج ملت ها فراهم شده است مردم را به سوي حزب هاي منحرف مي كشاند»; (17) «بزرگ ترين وابستگي ملت ها به مستكبرين وابستگي فكري و دروني است كه سرچشمه ساير وابستگي هاست ». (18)

معيارهاي اصولي مسير حركت دانشگاه از ديدگاه امام; از تحقيق در كلمات امام; چنين به دست مي آيد كه زير بناي نهضت امام و انقلاب اسلامي و جمهوري اسلامي «دين » است كه خود داراي سه ركن اساسي است: احكام اسلام، روحانيت و ملت. در نظر ايشان، راه رسيدن صحيح احكام اسلام به وسيله روحانيت به ملت و پياده شدن آن در جامعه به منظور سعادت ديني و دنيوي آنان ميسر نيست مگر با تهذيب نفس كه مايه وحدت كلمه است و اين دو در كلمات امام به عنوان بزرگ ترين و مهم ترين عامل رسيدن به مقصد و زمينه اجراي احكام اسلام، و رمز پيروزي نهضت و تداوم آن شمرده شده است. به اين ترتيب معيار هاي اصولي از نظر امام پنج اصل زير است كه تخلف از هر يك انحراف محسوب مي شود: احكام اسلام; روحانيت; ملت; تهذيب نفس و اتحاد و وحدت كلمه. مراد از احكام اسلام در كلمات امام، همان قوانين توحيدي الهي برگرفته از قرآن و سخن، سيره و عمل امامان معصوم: است و امام از آن به «اسلام ناب محمدي »

تعبير مي كند. اسلام ناب در كلام امام; داراي اصول ارزشي ذيل است: اصل ارزشي مطلق اسلام: «اسلام و قدرت ايمان بود كه اين ملت را نجات داد»; (19) «سرلوحه هدفتان اسلام واحكام عدالت پرور آن باشد»; (20) «تنها مرجع استناد مااز حكومت اسلامي)، زمان پيغمبر و زمان امام اميرالمؤمنين عليه السلام است.» (21) اصل ارزشي مطلق توحيد: «اسلام مي خواهد علوم مهار شود به علوم الهي و برگشت به توحيد بكند، مركز ثقل توحيد است »; (22) «مقصد انبيا انتشار توحيد بود»; (23) «ما اين همه فداكاري كرديم جوان هاي ما اين همه در مبارزات وارد شدند و زحمت كشيدند و رنج كشيدند و خون دادند براي اين بود كه اسلام را مي خواستند; در (24) صدد اين هستند كه نگذارند اسلام تحقق پيدا كند، سنگربندي هاي دانشگاه براي چه بود؟ كي ها بودند اين ها؟... دانشگاه تبديل شده بود به غرب ساختگي و غربزده ساختگي همان ها بودند كه... مي خواستند بشكنند اين اسلام را». (25) و مراد از روحانيت، همان «روحانيان آگاه و كارشناسان دين » و روشنگران و مبلغان و مجريان مهذب احكام اسلامي در جامعه اند، در مقابل حوزويان فريب خورده و متحجر كه مبلغان اسلام آمريكايي اند. اصل ارزشي مطلق روحانيت در كلام امام;: «روحانيت قدرت بزرگي است كه با از دست دادن آن خداي نخواسته پايه هاي اسلام فرو مي ريزد و قدرت جبار دشمن بي معارض مي شود»; (26) «دانشگاهي ها بيدارباشند! تز اسلام منهاي وحانيت يعني لااسلام »; (27) «اگرروحانيت نباشد اسلام را هيچكس نمي تواند نگه دارد»; (28) «ما بيزار هستيم از اسلام منهاي روحانيت،اسلام

منهاي روحانيت خيانت است. اول مي گويند: اسلام را مي خواهيم، روحانيت را نمي خواهيم. (اگر) روحانيت استثنا شود، اسلام در كار نيست، اسلام با كوشش روحانيت رسيده است. بيدار باشيد توطئه بزرگ در كار است ». (29) ملت هم همان مخاطبان قوانين الهي اند; هدف دين، سعادت و سيادت آنان در دنيا و آخرت و رسيدن به مقام «انسان كامل » مي باشد. اين مقام، همان مقام معنوي انسانيت و عبوديت و توحيد الهي است كه منشااخلاق وعمل توحيدي درتمام شؤون زندگي است. اصالت ملت در كلام امام;: «نهضتي كه در ايران شد به واسطه دو نكته اصلي بود: 1- نهضت از متن ملت بود 2- عقايد «ما مي گوييم:دانشگاه در خدمت ملت و رفع احتياجات ملت باشد نه در خدمت اجانب »; (31) «اگر ملت در مقابل غرب ايستاد،دانشگاه در مقابل غرب بايستد، اگر ملت در مقابل كمونيست ايستاد، دانشگاه در مقابل كمونيست بايستد; (32) «ملت ما نجيب است، ملت ما اسلامي است... ملت ما ملتي است كه ادب اسلامي دارد»; (33) «منطق ما، منطق ملت ما، منطق مؤمنين، منطق قرآن است »; (34) «دشمنان اسلام و غارتگران كشور با توطئه هاو نيرنگ مي خواهند در اين سنگر عظيم كه اميد ملت و مركز سرنوشت يك كشور است (دانشگاه) رخنه نموده و با اعمال خود شمارا از راه حق و راه محرومين و مستضعفين، منحرف و با اخلالگري، در مراكز علم، شما را از هدف باز دارند». (35) اصل ارزشي مطلق «تهذيب نفس » در كلام امام;: «در اسلام به پرورش بيش تر سفارش شده است از آموزش; تربيب اخلاقي و تهذيب نفس

»; (36) «بين علم و تهذيب نفس، تهذيب مقدم است »; (37) «تزكيه مقدم بر همه چيز است »; (38) «تمام بدبختي هادر دنيا، جنگ ها... در اثر عدم تربيت معنوي است »; (39) «دانشگاه ها كه بايد سرمايه انساني براي ما درست كند، اين ها به وضع عقب افتاده اي نگاه داشتند و دستور داشتند كه نگذارند آن جا يك انسان كامل و خدمتگذاري بار بيايد»; (40) «اسلام ومقصد همه انبيا اين است كه آدم ها را تربيت كنند»; (41) تمام علوم و تمام عبادات و تمام معارف الهيه و تمام احكام عبادي و همه اين چيزهايي كه هست، همه اين ها براي اين معناست كه انسان ناقص را انسان كامل كند». (42) اصل ارزشي مطلق اتحاد و وحدت كلمه در نزد امام رحمه الله: امام; پس از تهذيب نفس، به هيچ چيزي به اندازه وحدت كلمه و اتحادسفارش نفرموده است. تاكيدات فراوان امام و هشدارهاي حكيمانه او از دامن نزدن به اختلاف، حكايت از اين مي كند كه وحدت كلمه و اتحاد و توحيد در نظر او، اصلي از اصول نهضت و انقلاب اسلامي بوده است. چه اين كه بارها و بارها تاكيد فرموده اند: «پيغمبر اسلام مي خواست در تمام دنيا وحدت كلمه ايجاد كند، مي خواست تمام ممالك دنيا را در تحت يك كلمه توحيد (قرار دهد)، در تحت كلمه توحيد تمام ربع مسكون را قرار دهد»; (43) «اكنون كه مي بينم شما فرزندان عزيز شاهراه اساس را يافته و بر پايه وحدت اسلامي به هم پيوسته ايد و نور تابناك قرآن بر...قلب هاي شما پرتو افكنده است به خود نويد

مي دهم...»; (44) «من باكمال تواضع دست خود را به سوي ملت نجيب ايران دراز مي كنم، از روحانيون عظيم الشان تا... از جوانان محترم حوزه علميه تا دانشجويان داخل و خارج كشور... و از همه صميمانه و باعرض تشكر خواستارم كه پيوستگي و وحدت كلمه خود را حفظ و از مناقشات تفرقه انداز احتراز نمايند»; (45) «لازم است تا جوانان دانشگاه هاي قديم و جديد به هم پيوسته و با ساير طبقات ملت پيوند اخوت اسلامي برقرار كنند; «و اعتصموا بحبل الله جميعا و لاتفرقوا». اين است دستور محكم نجات بخش قرآن كريم كه بايد نصب العين خود قرار دهيم ». (46) چنانچه اصول فوق را مورد دقت بيش تري قرار دهيم، در همه اين موارد فلسفه آفرينش و فلسفه برانگيختن پيامبران و فروفرستادن كتاب هاي آسماني و فلسفه معاد - اعتقاد و عمل و اخلاق توحيدي كه از شؤون اصلي يك موحد است - به خوبي جلوه گر است. آنچه ما را به شگفتي وا مي دارد و سنت الهي تدوين قرآن و سيره امام اميرالمؤمنين(ع) را تداعي مي كند، اين است كه هر چند كتاب شريف صحيفه به منظور تاليف و تصنيف نگارش نيافته، اما واقعيت هايي از تاريخ بشري و سخنان زمامدار يك نهضت ديني است كه در برهه اي از زمان، به منظور رهبري و اداره جامعه در مسير تداوم نهضت و انقلاب، به تدريج شكل گرفته و نتايج پرثمري داشته است. امام; خود، انسان كاملي كه به مقام عبوديت ست يافته بود، هيچ گاه چيزي را به مردم نگفتند مگر آن كه خود عمل كرده بودند; چنين كساني مي

توانند اين چنين نهضت و جنبشي را ايجاد و رهبري كنند كه عقول بشر از تحليل آن عاجز است. چه زيباست كه امت هاي اسلامي با تحقيق در تمام ابعاد شخصيتي امام راحل، با برگرفتن مشعل هاي هدايت از آثار و كلمات او به سوي شاه راه سعادت، معنويت، انسانيت، حريت و آزادي حقيقي گام بردارند.

علل انحرافات دانشگاه از ديدگاه امام; آنچه در بررسي علل انحرافات از كلمات امام به دست مي آيد اين است كه ريشه اصلي انحراف، استكبار است; استكبار خارجي و استكبار دروني، دشمن سرسخت اسلام، روحانيت و ملت و از بين برنده دو ارزش «وحدت كلمه » و «تهذيب نفس » است. استكبار دروني و هواي نفس، همان اسارت شيطان (دشمن نامرئي) است. كساني كه در آثار امام تحقيق كرده اند مي دانند كه امام به تزكيه نفس و تهذيب اخلاق اهميت به سزايي قايل است. اگر ما اساس و شالوده نهضت و حكومت امام را اخلاق انساني و تزكيه نفس بدانيم، سخني به گزاف نگفته ايم; زيرا تزكيه و اخلاق و تهذيبي كه امام خود دارا بود و ديگران را سفارش به آن مي كرد، از والاترين منشا اعتقادي كه همان توحيد است سرچشمه مي گيرد. كتاب آسماني نيز براي همين نازل شده كه شخص موحد و مهذبي را تربيت كند. كلمات امام در اين قسمت بي شمار است و ما تنها به نمونه اي تيمن مي جوييم: «نفس انسان سركش است (اگر) يك آن از آن غافل بشويم ( نعوذ بالله ) انسان را به كفر مي كشد. اگر غافل بشود انسان، شيطان را ضي نيست به فكر ما،

او كفر ما را مي خواهد، او مي خواهد همه را منتهي كند به كفر، منتها از معاصي كوچك مي گيرد و كم كم وارد مي كند در بزرگ تر و كم كم در بزرگ تر و كم كم بالاتر، تا برسد به آن جا كه خداي نخواسته انسان را منحرف كند اصلا از اسلام ». (47) استكبار خارجي (استعمارگران، چپاول گران و جهان خواران ستمگر) مايه بدبختي و عقب ماندگي و وابستگي تمام ملل اسلامي و ملت هاي ديگر و محو آثار اسلام، از طريق اشاعه فساد و فحشا، رواج مواد مخدر و مسكرات و فتنه انگيزي و شعله ور ساختن جنگ ها است آن ها از طريق فرهنگ بي بندوباري خود، قصد از بين بردن دين و مذهب و ايمان ملت ها را دارند. كساني هم كه خود را در مقابل اين بلاي خانمان سوز حفظ كرده اند، به وسيله جنگ هاي ويران گر كه نتيجه آن، وابستگي نظامي، اقتصادي و فرهنگي و محو فرهنگ ملت ها و ازخودبيگانگي و خودفراموشي و بردگي آن ها در مقابل استكبار جهاني است مورد تهاجم قرار مي گيرند. امام با بصيرت و دور انديشي كه در غير انبيا و اوليا; ديده نشده است، امت هاي اسلامي و ملل آزاده جهان را از اين دشمن سرسخت و پيامدهاي آن بر حذر داشته و با برملا ساختن و نقشه هاي شوم آنان، راهكارهاي عملي را گوشزد فرموده است: «دشمن اصلي آن ها اسلام است و خصيصه اصلي آن ها اين است كه از اسلام مي ترسند»; (48) «ابتلاي ما اساسش اجانب است. .. اين خيلي تاريخ قديمي دارد

و موانع را هم موفق شدند از سر راه بردارند كه يكي از آن ها اسلام است، دامن زدند در اين سال هاي متمادي كه اين سد را بشكنند»; (49) «لا اقل از بيست سال پيش نقشه كشيدند...اسلام نباشد»; (50) «آمريكا نقشه اش را دارد و انگلستان هم از سابق داشته است و الآن هم همه دولت ها و ابرقدرت هايي كه مي خواهند ايران را بچاپند و شرق را بچاپند، از اسلام مي ترسند و از مظاهر اسلامي مي ترسند». (51)

اولين گام هاي استكبار در زمينه نابودي اسلام الف: وارونه معرفي كردن اسلام «مبلغين آن ها تبليغ كردند بر ضد اسلام، اسلام را گفتند مثل همه اديان آن طور كه هست يك مخدري است، اصل ديانت را مخدر دانستند»; (52) «بعضي از اين جوانان...راجع به تبليغ اول كه اديان افيون توده هاست باورشان آمد»; (53) «اعظم مصيبت ها اين است كه نگذاشتند بفهمند مردم اسلام يعني چه؟ اسلام حالا هم به حال ابهام دارد زندگي مي كند، الان هم مبهم است »; (54) «استعمار مجال معرفي اسلام واقعي را به ما نمي دهد، دست استعمار در ممالك اسلامي يكي از فعاليت ها را كه مي كند اين است كه اسلام را به يك طريقت عقب افتاده كهنه شده معرفي كنند، سران قوم مي گويند كهنه پرستي است، ارتجاع است، اسلام را معرفي اين طور مي كنند». (55) ب: بدبين كردن مردم نسبت به روحانيت «دنبال اين افتادند كه قشر روحاني را در بين مردم منحط كنند گفتند: "روحانيون مردم كهنه پرستي هستند، فناتيك هستند، اين ها درباري هستند، اين ها براي سلاطين كار مي

كنند" اين هم يك تبليغ وسيعي بود»; (56) مرحوم...گفت: "... مي خواستم سوار اتومبيل بشوم، شوفر گفت ما دو طايفه را سوار نمي كنيم، يكي آخوندها را ويكي فاحشه ها را". وضع آخوند اين جور شده بود آن روز، يعني اين جور كرده بودند جدا كردند اين را از ملت ». (57) ج: نفوذ در حوزه هاي علميه خصيصه روحاني نماهاي متحجر و بي درد درباري و مروجين اسلام آمريكايي در كلام امام، سكوت در مقابل ظلم و استبداد و مظاهر فحشا و از بين رفتن ارزش ها و شعائر اسلامي و گاهي تاييد استكبار جهاني و عوامل مزدور در مقابل اسلام ناب محمدي(ص) بيان شده است. «تحجرگرايان و مقدس نمايان احمق در حوزه هاي علميه كم نيست... اين ها مروج اسلام آمريكايي اند و دشمن رسول الله... استكبار وقتي از نابودي مطلق روحانيت و حوزه ها مايوس شد دو راه را براي ضربه زدن انتخاب نمود: يك راه ارعاب و زور و ديگري راه خدعه و نفوذ... وقتي شعار جدايي دين از سياست جا افتاد و فقاهت در منطق ناآگاهان، غرق شدن در احكام فردي و عبادي شد، قهرا فقيه هم مجاز نبود كه از اين دايره و حصار بيرون رود و در سياست و حكومت دخالت نمايد. حماقت روحاني در معاشرت بامردم فضيلت شد.»; (58) «و اين ظلم فاحشي است كه كسي بگويد دست روحانيت اصيل طرفدار اسلام ناب محمدي(ص) با سرمايه داران در يك كاسه است، روحانيت متعهد، به خون سرمايه داران زالوصفت تشنه است »; (59) «امروز نيز همچون گذشته شكارچيان استعمار در سراسر جهان از بصره و پاكستان و افعانستان

و لبنان و عراق و حجاز و ايران و اراضي اشغالي به سراغ شيردلان روحانيت مخالف شرق و غرب و متكي به اصول اسلام ناب محمدي(ص) رفته اند». (60) د: نفوذ در دانشگاه و ايجاد وابستگي روحي «كوشش كرده اند غربي ها كه ما را از خودمان بي خود كنند، ما را ميان تهي كنند، به ما اين طور بفهمانند و فهماندند كه خودتان هيچ نيستيد و هرچه هست غرب است »; (61) «آنچه مي توان گفت ام الامراض است، رواج روز افزون فرهنگ اجنبي استعماري است كه در سال هاي بسي طولاني جوانان مارا با افكار مسموم پرورش داده و عمال داخلي استعمار بر آن دامن زده اند و از يك فرهنگ فاسد استعماري جز كارمند و كارفرماي استعمارزده حاصل نمي شود»; (62) «بزرگترين وابستگي ملت هابه مستكبرين وابستگي فكري و دروني است كه سرچشمه ساير وابستگي هاست »; (63) «ما از حصر اقتصادي نمي ترسيم ولي از وابستگي مي ترسيم ». (64) گام هاي بعدي استكبار، كوشش در جهت محو اسلام با القاء شبهات در قلمرو، دين، روحانيت و حكومت مي باشد. در اين زمينه مي توان به شبهه جدايي دين از سياست كه منشا پيدايش تفكرات انحرافي انواع سكولاريزم است اشاره كرد. امام بارها و بارها فرموده اند: «... نقشه استعمار است; از سال هاي قبل نقشه كشيده اند و متاسفانه به خورد ماهم دادند تا خيلي از ماها باور كرديم و پذيرفتيم كه اسلام را با سياست چه كار؟»; (65) «آن كسي كه مي گويد دين از سياست جداست تكذيب خدا را كرده است، تكذيب رسول خدا را كرده است، تكذيب

ائمه هدي را كرده است »; (66) «اسلام اين نيست، والله اسلام تمامش سياست است، اسلام را بد معرفي كرده اند، سياست مدن از اسلام سرچشمه مي گيرد»; (67) «تفكر جدايي دين از سياست از لايه هاي تفكر اهل جمود به طلاب جوان سرايت نكند». (68)

شبهات دشمنان و پاسخ امام به راستي چرا استكبار هنوز هم علي رغم وجود مشعل هاي فروزان هدايت و روشني حقيقت، ره افسانه مي زند و با ايجاد شبهات، كمر به نابودي اسلام بسته است؟ در اين جا به پاره اي از اين شبهات و پاسخ آن از ديدگاه امام اشاره مي كنيم: 1: شبهه سكولاريزم لائيك الف: شبهه عدم جهان شمولي دين اسلام و انحصار به زمان و مكان خاص. امام در اين باره چنين پاسخ داده است: «اشخاص بي اطلاع از اسلام خيال مي كنند كه اسلام... (براي) هزار و چهارصد سال پيش از اين بوده... اين حدي كه گفته مي شود... بشر... نمي داند الا زمان خودش را يا زمان سابقي (را) كه تاريخ... خواند... صحيح است، اما وقتي كه اسلام و خداست نمي دانسته كه بعدها چه خواهد شد اين كه برنامه اش را همچو درست كند براي همه اعصار باشد، برنامه براي همه اعصار هست شما اطلاع نداريد، اين حرف ها براي اين است كه مردم را از اسلام جدا كنيد»، (69) «اسلام همه اين معاني را دارد و جامع تمام جهات مادي و معنوي و غيبي و ظاهري هست; براي اين كه انسان داراي همه مراتب است و قرآن كتاب انسان ساز است، انسان چون بالقوه همه مراتب را دارد، كتاب خدا آمده است

كه انسان ر ا انسان كند و همان طوري كه جامعه اش ر ا اصلاح بكند خودش هم كامل كند تا برسد به مرتبه عالي »; (70) «انسان را كه خلاصه عالم است، عصاره عالم است، انبيا براي اين آمدند كه همه اين ها را الهي كنند». (71) ب: شبهه عدم شمول دين اسلام و انحصار در اخلاقيات فردي و عدم كارايي آن در امور اجتماعي همانند سياست، مديريت، اقتصاد و... . پاسخ امام; چنين است: «احكام سياسي اسلام بيش تر از احكام عبادي آن هست و كتاب هايي كه اسلام در سياست دارد بيش تر از كتاب هايي است كه در عبادت دارد»; (72) «اسلام و حكومت هاي الهي اين جور نيستند، اين ها در هر جا و هر كس و هر جا هست و در هر حالي كه هست آن ها را برايش احكام دارد; يعني كسي كه در جوف خانه خودش بخواهد يك كاري خلاف و... بكند حكومت اسلامي به او كار دارد... احكام معنوي دارد و بسياري از احكامش سياسي است...». (73) «من قبلا نيز گفته ام همه توطئه هاي جهان خواران عليه ما از جنگ تحميلي گرفته تا حصر اقتصادي و غيره براي اين بوده است كه ما نگوييم اسلام جواب گوي جامعه است و حتما در مسائل و اقدامات خود از آنان مجوز بگيريم.» (74) 2: شبهه سكولاريزم با منشا ماترياليزم (محوريت اقتصاد و اصل زيربنايي اقتصاد و روبنايي دين) «"ان الذين كفروا يتمتعون و ياكلون كما تاكل الانعام و النار مثوي لهم" اين ميزان است، هركس كه ملاحظه كرد كه در تمتعاتش در اكل و استفاده ها و

لذايذش به افق حيواني نزديك است; يعني مي خورد و لذت مي برد بدون اين كه تفكر كند كه از جه راهي بايد باشد، حيوان ديگر فكر اين نيست كه حلال است يا حرام است... بدون قانون اسلامي تمتع مي كنند... گرفتاري هاي ما اين هاست ... اساس مسلمين و اسلام را دارند از بين مي برند». (75) 3: شبهه سكولاريزم علمي از آنچه در كتاب مكاسب امام، كه شامل مباني فقهي او است، در بحث ولايت فقيه آمده و نيز شرايط رهبري كه در قانون اساسي آمده است استفاده مي شود كه رهبري بر مبناي ولايت مطلقه فقيه در حكومت اسلامي بالاترين مرتبه مديريت علمي است و شبهه فوق بي اساس و منشا آن عدم اطلاع از مباني ولايت فقيه و يا استكبار است. از ترجمه كلام امام چنين به دست مي آيد كه ماهيت حكومت اسلامي از حكومت هاي جاري دنيا متمايز است; زيرا اساس آن را قوانين جهان شمول و عموم شمول الهي تشكيل مي دهد نه تجربيات و اعتبارات بشري محصور به زمان و مكان و هواهاي نفساني، و فقيه عادل يعني: متخصص و كارشناس وارسته ديني كه هرگز گناه نمي كند و برفرض اگر گناه كند، خودبخود، از مقام خويش عزل مي شود. فقيه عادل موظف است قوانين را از روي ادله و منابع احكام كه همان عقل و نقل و اجماع كه هر سه كاشف از اراده شارع است استخراج كرده و در جامعه به اجرا گذارد. با عنايت به كلام امام و نيز آنچه در قانون اساسي آمده است كه رهبر علاوه بر داشتن شرايطي از قبيل اجتهاد

و فقاهت، شجاعت و عدالت، بايد از قدرت اداره كشور نيز برخوردار باشد. با توجه به اين كه چنين شخصي بوسيله مجلس خبرگان و شوراي تعيين رهبري متشكل از كارشناسان برجسته علمي و ديني تعيين مي شود، درمي يابيم كه معيارهاي رهبري در اسلام فراتر و والاتر از مديريت كارشناسانه است; زيرا ولي فقيه علاوه بر كارشناسي مديريتي، كارشناسي ديني و حقوقي و قانون گذاري و قضايي را نيز در ضمن وارستگي و فضايل انساني و ملكات معنوي، داراست كه ناظران صحنه تاريخ به ويژه، در شرايط بحران از تحليل اين گونه مديريت يعني مديريت برتر عاجز مانده و چه بسا برآن رشك برده اند. نمونه هايي در اين مورد از كلام امام، بدين شرح بيان مي گردد: «حكومتي را كه اسلام بنا نهاده است نه حكومت ديكتاتوري است كه راي يك فرد كه از روي هواهاي نفسانيه اش نشات گرفته است بر جامعه تحميل شود و نه دموكراسي است كه آراء مردم بر مردم حكومت كند، بلكه حكومتي است كه در تمامي ميدان هاي فعاليت خود از وحي الهي و قانون خدايي استمداد مي كند»; (76) «حكومت اسلامي چون يك حكومت قانوني الهي است بلكه تنها حكومت قانوني است كه از طرف خداوند جعل و تشريع شده است ( در روز غديرخم) و براي اجراي قوانين الهي و گسترش عدالت الهي اجتماعي است. دو شرط اساسي در والي معتبر است، كه اساس حكومت قانوني وي است، و حكومت قانوني الهي معقول نيست الا به تحقق همين دو شرط: 1- علم به قوانين الهي 2- عدالت و علم والي به احكام و قوانين كه بايد

به حد كافي باشد و مي توان آن را شرط سوم قرار داد و چنين شخصي مسلما فقيه عادل است كه صلاحيت ولايت مسلمين را دارد و روشن است كه معقول نيست خداوند جاهل و فاسق را ولي مسلمين قرار دهد». (77) 4: شبهه سكولاريزم ديني الف: شبهه در دليل ولايت مطلقه فقيه: به اين تعبير كه ولايت مطلقه فقيه دليل ندارد; ادله اي كه بر ولايت فقيه قائم است مثبت ولايت حسبه است، كه ولايت بر امور ميت و مجانين و صبيان و... كه محدود به موارد خاصه است نه مطلق. و اما پاسخ امام: «حفظ احكام اسلامي، كه تا روز قيامت باقي است مانند احكام مربوط به ماليات و حدود و تعزيرات و حقوق جزايي و حقوق مدني، مقتضي تشكيل حكومت و ولايت ولي اي در عصر غيبت است كه متكفل اجراي آن باشد و همچنان حفظ ثغور و مرزها از تهاجم و غلبه تجاوزگران از اوجب واجبات است كه ممكن نيست الا به تشكيل حكومت و از (خداوند) دور است ساكت گذاشتن و ترك اين امور. پس دليل ولايت فقيه به عينه، همان دليل امامت است در عصر غيبت.» (78) ب: شبهه در مفهوم ولايت مطلقه فقيه كه لازمه ولايت به قيد اطلاق اشتراك در مرتبه انبيا و ائمه معصومين(ع) و احراز عصمت است كه نه تنها دليل ندارد بلكه دليل برخلاف دارد. و اما پاسخ امام: «خلافت دو معنا دارد: 1- خلافت تكوينيه الهي كه مختص به مخلصين از اوليا و انبياي مرسل و ائمه طهارين است. 2- معناي اعتباري جعلي همانند ولايت روز غدير خم كه توسط رسول خدا(ص) براي

امام اميرالمؤمنين(ع) جعل شد كه (79)(80) « - بني الاسلام علي خمس - معناي حكومت نيست. ولايت به معناي امامت است كه اگر نباشد نمازش قبول نيست آن غير از ولايت غدير است كه ولايت غدير به معناي حكومت است، حكومت را خدا جعل كرد ولايت به معناي امام قابل جعل نيست، خيلي از ائمه: حكومت نداشتند ولي ولايت داشتند، حكومت مجري آن چهارتاي ديگر است در عرض هم نيست ». (81) از آنچه در تبيين مفهوم ولايت مطلقه فقيه از كلمات امام آورده شد، پاسخ دو شبهه ديگر هم روشن شد: 1- شبهه استبداد راي و ديكتاتوري در ولايت فقيه كه امام فرمودند: ماهيت ولايت فقيه با ديكتاتوري و دموكراسي فرق دارد: « - سران گروهك ها - بعدا وارد دانشگاه مي شوند و مي گويند: "ولايت فقيه نباشد - ديكتاتوري است" اگر يك ولايت فقيهي ديكتاتوري بكند از ولايت مي افتد، اسلام هر فقيهي را كه ولي نمي كند; آن كه علم دارد عمل دارد، مشي اش به مشي اسلام است، سياستش به سياست اسلام است. از براي اين است كه يك آدمي كه تمام عمرش را دراسلام گذرانده و در مسائل اسلامي گذرانده و آدم عوضي نيست و صحيح است، اين تجارب را داشته باشد به اين امرها، نگذارد كه هركس هر كاري دلش مي خواهد بكند». (82) 2- شبهه علت لزوم اطاعت از ولي فقيه همانند اطاعت از معصوم: با اين كه معصوم نيست كه امام فرمودند: «دليل ولايت فقيه همان دليل امامت است ». (83) بنابراين، دليل اطاعت امام به عينه دليل اطاعت از ولي فقيه است به وحدت ملاك،

كه همان عدم تعطيل حدود الهي و اقامه احكام دين است. 5. شبهه سكولاريزم با منشا اگزيستانسياليزم اين شبهه با منشا اگزيستانسياليزم و محوريت آزادي مطلق مطرح شده كه دين و به تبع آن حكومت ديني را مايه سلب آزادي از انسان مي داند و امروزه كساني دانسته يا ندانسته، خواسته يا ناخواسته با مطرح كردن آزادي بيان، قلم، آزادي در قرائت ديني، دموكراسي و پلوراليزم از آن تبليغ مي كنند و از آزادي يك مفهوم پوچ و بي محتوا و ميان تهي ساخته اند و آن را بهانه تاخت و تاز بركيان و شرف اسلام و روحانيت و ملت و انسانيت و فطرت و ضروريات دين و بديهيات مذهب قرار داده و در سايه آن هرچه مي خواهند مي نويسند و مي گويند. امام در اين باره گفته است: «و ترويج تمدن غرب از راه مفاهيم رنگ باخته اي همانند آزادي مطلق بايد مانندآن ها كه مي گويند اين است كه چريك هاي فدايي، و فلان دسته منافق و فلان دسته كافر و فلان دسته اي كه هيچ اعتقاد به اسلام ندارند، اينها آزاد باشند و بيايند و هرچه دلشان مي خواهد بگويند و هر كاري مي خواهند بكنند و لو فرض كنيد بر عليه اسلام حرف بزنند آزادند و لو بر ضد جمهوري اسلامي حرف بزنند و اين هم آزادند - و يك دسته نفهم هم مي گويند نخير بايد اين چيزها باشد اين ها مقصودشان اين نيست كه آزاد باشيم - اينها مقصودشان آن نقشه اي است كه طرح شده است برايشان و مرتب مي خواهند پياده كنند.» (84)

معيارها و محدوده آزادي

معيارها و محدوده آزادي بيان، قلم و قرائت ديني در كلام امام عبارت است از: 1- عدم ضديت و مقابله بااسلام 2- درحدي كه مايه هتك و ضرر زدن به دين و ملت و نظام و روحانيت نباشد3- مغاير با اصول دين و احكام ثابت اسلام و ضروريات دين و مذهب نباشد. آزادي معنوي: «آزادي تنها سعادت ملت نيست، استقلال تنها سعادت ملت نيست، ماديت تنها سعادت نيست اين ها در پناه معنويات سعادتمنداند، معنويات مهم است، بكوشيد تا معنويات تحصيل كنيد، علم تنها فايده ندارد، علم با معنويات علم است، ادب تنها فايده ندارد، ادب با معنويات، معنويات است كه تمام سعادت بشر را بيمه مي كند و كوشش كنيد در تحصيل معنويات، در خلال علم كه تحصيل مي كنيد معنويات را تحصيل كنيد، دانشگاه ها معنويت پيدا بكنند، مدارس معنويت پيدا بكند، مكتب ها معنويت پيدا بكنند تا ان شاءالله سعادتمند بشوند.» (85) آزادي بيان: «امروز جوانان و انديشمندان در فضاي آزاد كشور اسلامي مان احساس مي كنند كه مي توانند انديشه هاي خود را در موضوعات و مسائل مختلف اسلامي بيان دارند، با روي گشاده و آغوش باز حرف هاي آنان را بشنوند و اگر بيراه مي روند با بيان آكنده از محبت و دوستي راه راست اسلامي را نشان آن ها دهيد و بايد به اين نكته توجه كنيد كه نمي شود عواطف و احساسات معنوي و عرفاني آن (ها) را ناديده گرفت و فورا رنگ التقاط و انحراف بر نوشته هاشان زد و همه را يكباره به وادي شك و ترديد انداخت. به جاي پرخاش و كنار زدن آن ها

با پدري و الفت با آنان برخورد نمود - اگر قبول هم نكردند مايوس نشويد در غير اين صورت خداي ناكرده به دام ليبرال ها و ملي گراها و يا چپ و منافقين مي افتد.» (86) بايد برنامه و نشريات همه جناح ها بدون ابهام متكي به اسلام و حكومت اسلامي باشد: (87) «در سنت يك جور سنت را بيان مي كند كه منحرف بكند در كتاب يك جور كتاب را بيان مي كند كه منحرف بكند بسياري از اين آدم هايي كه منحرف كردند و مي كنند جوان هاي ما را، از اين ها هست كه در قشر شما و در قشر ما بودند و متقي نبودند، الهي نبودند، خدايي نبودند فقط توجه به اين بوده است كه مقام چه باشد، توجه به اين بوده است كه حقوق چقدر باشد.» (88) آزادي قلم: «نهضت آزادي آمريكايي است - ضرر آن ها كه متظاهر به اسلام هستند و با اين حربه جوانان مارامنحرف خواهند كرد و نيز با دخالت بي مورد در تفسير قرآن كريم و احاديث شريفه، تاويل هاي جاهلانه موجب فساد عظيم ممكن است شود. نهضت آزادي و افراد آن از اسلام اطلاعي ندارند با فقه اسلامي آشنا نيستند از اين جهت گفتارها و نوشته هاي آن كه منتشر كرده اند مستلزم آن است كه دستورات حضرت مولي اميرالمؤمنين را در نصب ولايت و اجراي تعزيرات حكومتي كه گاهي بر خلاف احكام اوليه و ثانويه اسلام است برخلاف اسلام دانسته و آن بزرگوار را نعوذ بالله تخطئه بلكه مرتد بدانند و يا اينكه همه امور را از وحي الهي بدانند بر خلاف ضرورت

دين است نتيجه; چون موجب گمراهي افراد بي اطلاع از مقاصد شوم آنانند مي گردد برخورد قاطعانه شود و رسميت نداشته باشد»; (89) «مساله كتاب آيات شيطاني كاري حساب شده براي زدن ريشه دين و دينداري و در راس آن اسلام و روحانيت است »; (90) «به اطلاع مسلمانان غيور سراسر جهان مي رسانم مؤلف كتاب آيات شيطاني كه عليه اسلام و پيامبر و قرآن تنظيم و چاپ و منتشر شده است، همچنين ناشرين مطلع از محتواي آن محكوم به اعدام مي باشند.» (91) تفسير به راي و قرائت ديني: «بايد شما دانشجويان دانشگاه ها و ساير طبقات روحاني و غيره از دخالت دادن سليقه و آراء شخصي خود در تفسير آيات كريمه قرآن مجيد و در تاويل احكام اسلام و مدارك آن جدا خود داري كنيد و ملتز م به احكام اسلام به همه ابعادش باشيد و مطمئن باشيد آنچه صلاح جامعه است در بسط عدالت و رفع ايادي ظالمه و تامين استقلال و آزادي و جريانات اقتصادي و تعديل ثروت به طور عاقلانه و قابل عمل و عينيت در اسلام به طور كامل مي باشد و محتاج به تاويلات خارج از منطق نيست و لازم است مراقب باشيد با كمال دقت و هوشمندي كه كساني كه التزام به اسلام ندارند به جميع ابعادش ولو در اصلي از اصول با شما موافق نيستند آن ها را دعوت به التزام كنيد و اگر مؤثر نشد از شركت دادن آن ها در اجتماعات و انجمن هاي اسلامي احتراز كنيد.» (92) «اينان از اول تاكنون اسلام را وسيله اهداف شوم خود كرده و قرآن و نهج البلاغه

را به بازي گرفته و جوانان پاكدل را به دام خود انداخته بودند تا جواني شان را در راه اهداف استعماري آنان به تباهي بكشند.» (93) جوانان عزيز دبيرستاني و دانشگاهي توجه كنند كه سران و سردمداران گروه ها كه مي خواهند با اسم اسلام پايه هاي آن را سست كنند و جوانان را به دام اندازند هيچ اطلاعي از اسلام و اهداف قوانين آن ندارند و با خواندن چند آيه از قران و چند جمله از نهج البلاغه و تفسيرهاي جاهلانه و غلط نمي شود اسلام شناس شد. اينان با تفسير انحرافي چند جمله و چند آيه، آيات و جملات صريح را كه مخالفت واضح با مرام انحرافي و التقاطي آنان دارد، انكار مي نمايند و در حقيقت، تمسك به قران و نهج البلاغه براي كوبيدن اسلام و قرآن است تا راه را براي رهبران غربي و شرقي خود باز كنند و شما جوانان عزيز و سرمايه هاي كشور را بر ضد مصالح كشور خودتان بسيج نمايند.» (94) آزادي صادراتي: ما با تمدن مخالف نيستيم با تمدن صادراتي مخالفيم... آزادي صادراتي، آزادي است كه بچه هاي ما را به فحشا كشاند و مراكز فساد هر چه خواست زياد شد به اسم و آزادي، همه مطبوعات ما در خدمت آن ها بود براي اين كه جوان هاي ما را از دانشگاه منصرف كنند (95) دانشگاه بايد آدمي درست كند كه از حيث علميت كشور را اداره كند: (96) آزادي وارداتي (دموكراسي): موجب تباهي ملت و جوانان است... آزادي كه بوسيله آن مي خواهند بر ما حكومت كنند (97) «شما با اسم آزادي و آزادي خواهي

و دموكراسي مي خواهيد اين مردم را دوباره برگردانيد به حال اول و اين آزادي است كه شما از خارج الهام گرفتيد و ما آزادي و ارواح را قبول نمي كنيم » (98) «روشن فكرهاي اسلامي، روشن فكرهاي و ارواح را كنار بزنند غربزده ها را كنار بگزاريد» (99) «مي خواهند ملت ها وابسته به غير باشند اين آزادي ها را سوغات مي آورند» (100) «دانشگاه بايد مركز تربيت باشد - و الا عالم بي تربيت مضر است ». (101) سلب آزادي با آزادي: و اگر خداي نخواسته آزادي را صرف كرديم بر خلاف مسير ملت و اسلام، حالا كه آزاد شديم خودمان را به هرج ومرج بكشيم، حالا كه آزاد هستيم به زير دستان خودمان ظلم كنيم، حالا كه آزاد هستيم بر خلاف نظامات اسلامي و بر خلاف نظامات ملي عمل كنيم هرج و مرج بپا كنيم چون آزاد هستيم، تحت هيچ قاعده نباشيم تحت هيچ يك از قواعد اسلامي و ملي نباشيم، اگر اينطور باشد، آزادي را سلب كرديم و بر خلاف مسير ملت و بر خلاف مسير اسلام.» (102) امام و «پلوراليزم »: «اگر گروه ها مختلف باشند ولي در امور عقيدتي و در اصول عقايد اسلامي تفاهم داشته باشند آسيب نمي بينند و درگيري در اختلاف آراء و عقيده است. شما بايد كوشش كنيد با گروه هاي ديگري كه مسلمان هستند و استقلال و آزادي و جمهوري اسلامي را مي خواهند تفاهم داشته باشيد مهم اين است كه مقصد، مقصد واحد باشد، هر چند از راه هايي مختلف به آن مقصد مي رسيم و اين اساس امور است و اگر اين

طور نشود، منجر به درگيري مي شود.» (103) 6. ايجاد تفرقه و جدايي بين حوزه و دانشگاه «بين روحاني و دانشگاه اختلاف ايجاد كردند و سپس مردم را از روحاني جدا كردند تا هر كاري مي خواهند بكنند. اين دو قشر مغز متفكر جامعه هستند.» (104) «مي گفتند: اين آخوندها مرتجع اند،اين ها مي خواهند ما را بر گردانند به آن عصر حجر همه آثار تمدن را با آن مخالفند. مي آمدند پيش اين قشر مي گفتند (اين ها دين ندارند) اين بي دين ها، يك مشت فكلي بي دين و طوري تزريق مي كردند كه مع الاسف بعضي از اشخاص بي عمق باورشان مي آمد اين باور اسباب اين شد كه اين دو قشر از هم جدا شدند، اين به او بدبين شد او به اين بدبين شد چه دو قشري، دو قشري كه مربي جامعه بودند، دو قشري كه بايد - جامعه را - با مساعي هم دست به هم بدهند و جامعه را اصلاح بكنند، اين ها را از هم جدا كردند، دو قشري كه اگر اين دو قشر به مسير صحيح باشد، تمام ملت به مسير صحيح مي رود.» (105)

كژ راهه ها و انحرافات دانشگاه از ديدگاه امام رحمه الله از آنچه تا كنون بيان شد، انواع انحرافات و كژروي ها نيز مشخص مي شود كه خطرناك ترين نوع آن، انحراف فكري است كه مايه انحرافات اخلاقي و عملي است كه موجب ستيزه جويي با اسلام، روحانيت، ملت و علت روي برتافتن از تهذيب نفس و عمل لله و سبب اختلاف و نفاق و تفرقه و وابستگي و غربزدگي است. در

اينجا به فهرستي از انحرافات بسنده مي كنيم: 1. مخالفت با اصل اسلام و ضروريات و احكام ثابت دين; 2. گرايش به مكاتب انحرافي و فكري غرب و شك گرايي و القاء شبهات در زمينه مبارزه بادين و تبليغ جدايي دين از سياست; 3. تخطئه امامان معصوم:; 4. تفسير به راي و قرائت هاي جاهلانه دين و قرآن; 5. مخالفت با روحانيت و ولايت فقيه; 6. غربگرايي و....; 7. مخالفت با خواسته هاي ملت و كژروي از مسير مردم; 8. تضعيف نظام جمهوري اسلامي و مخالفت با اركان نظام; 9. نفاق و تفرقه افكني به بهانه هاي زبان، نژاد و....; 10. احياي سنت هاي شاهنشاهي و طاغوتي.

علايم منحرفان در كلمات امام رحمه الله طبيعت گرايي و لذت جويي: (106) «مراقب باشيد در دانشگاه... مي خواهند نفوذ كنند و فرياد وا اسلاما مي زنند - شياطين انسي هستند در هر صورتي و هر شكلي انسان را منحرف مي كنند»; (107) «چشم و گوشتان را باز كنيد كه اگر كسي آمد وگفت در آن مسير باشيد توجه كنيد كه غرضي در آن هست، اگر آمدند گفتند دانشگاه چه جوري هست هر وقت آمدند گفتند روحاني چه جوري هست بدانيد كاري كه شما كرده ايد سنگين تمام مي شود براي آن ها.»; (108) «هم اينان بوده اند كه از مسيرملت جدا و در مسير طاغوت و از انقلاب اسلامي بر كنار و بر ضد آن فعاليت مي كردند -... از رفراندم مي خواستند جلوگيري كنند... از آراء اكثريت قريب به اتفاق ملت سرپيچي مي كنند... با ملت مخالف ... وابسته به شرق و غرب. .. به تبليغات آنان

گوش فرا ندهيد - از آنان احتراز كنيد.»; (109) «شعار در دانشگاه بر ضد قرآن، مخالفت با شعاير اسلامي، بر ضد ارتش، روحاني، مؤمنين متدينين، سخني گفتن، درست كردن اجتماعات و تفرقه بين طوايف، شعار جدايي دين از سياست، شعار آزادي تا هر چه دلشان مي خواهد بكنند و لو فرض بر ضد اسلام حرف بزنند.»; (110) «اين ها به حسب ظواهرشان و بر حسب ادعاهاي شان بيش تر از شما ادعاي مسلماني مي كنند و از شما بيش تر آدابش را به جا مي آورند وقتي حالشان را مطالعه مي كنيد مي بينيد رويه شان با رويه شما فرق دارد، اسلامي كه آن ها مي گويند غير از اسلامي است كه اسلام مي گويد. سوابق شان را مطالعه كنيد چه تقاصيري دارند.» (111) دامن زدن به آزادي وارداتي: «با نوشتارشان مي خواهند ايمان مردم را بگيرند، از اسلام مي ترسند - وقتي صحبت جمهوري اسلام شد هياهو كردند.» (112) باشعار آزادي - دموكراسي - آزادي دلبخواهي الفاظ جالبي كه هيچ جاي دنيا معنايش پيدا نشده هر كسي براي خودش معنايي مي كند.»; (113) «بعضي از اساتيدهستند كه نمي گذارند تحصيل حسابي كنند آن ها را توقف مي كنند مانع از پيشرفت آن ها هستند در خدمت غرب هستند و مي خواهند در همه چيز محتاج غرب باشيم.» (114)

راهكارهاي جلوگيري از انحراف در دانشگاه امام; راهكارهاي ذيل را براي جلوگيري از انحراف در دانشگاه ارائه داده اند: 1. شناخت اسلام و تبيين معارف اسلامي «تمام مقصد ما اسلام است، همه اسلام براي اين كه اسلام مبدا همه سعادت ها و همه قشرها را از ظلمات

به نور مي رساند.»; (115) «وحدت مذهبي داشته باشيد خاضع به احكام اسلام شويد.»; (116) «بايد فداكاري كنيد در ارجاع مجد و عظمت اسلام كه در راس عظمت معنوي آن است.»; (117) «بايد جوانان روحاني و دانشگاهي قسمتي از وقت را صرف كنند در شناخت اصول اساسي اسلام كه در راس آن توحيد و عدل و شناخت انبياي بزرگ، پايه گذاران عدالت و آزادي است، از ابراهيم خليل تا رسول خاتم(ص) و در شناخت طرز تفكر آن ها از نقاط اقصاي معنويت و توحيد تا تنظيم جامعه و نوع حكومت و شرايط امام و اولي الامر و طبقات ديگر. (118) «حدود الهي براي حفظ حقوق بشر است.» (119) 2. تهذيب نفس و تربيت صحيح اسلامي «ما مي خواهيم يك جمعيتي نوراني پيدا بكنيم، يك قشرهاي نوراني كه وقتي وارد مي شويم و يك دانشگاهي، عملش نوراني، علمش نوراني، اخلاقش نوراني، همه چيزش نوراني باشد، الهي باشد. پيروي نه براي اين است كه ما برسيم به يك مثلا آزادي، برسيم به يك استقلالي و منافع براي خودتان باشد، همين، همين ديگر تمام؟ حالا كه ديگر منافع مال خودمان باشد، ديگر كاري ديگر نداريم؟ اين ها مقدمه است، همه اش مقدمه اين است كه يك ملت انسان پيدا بشود، يك ملتي كه روح انسانيت در آن باشد پيدا بشود، تحول پيدا بشود. در خود اشخاص آن چيزي كه مطرح است پيش انبيا انسان است. آن چيز، چيز ديگري نيست، انسان مطرح است. پيش انبيا انسان است آن چيز، چيز ديگري نيست، انسان مطرح است پيش انبيا، چيز ديگر پيش انبيا مطرح نيست. همه چيز به صورت انسان

بايد درآيد.» (120) اين آدمي كه از زير دستگاه شما يا از دستگاه ما بيرون مي آيد اگر مؤمن باشد ديگر نمي شود كه زير بار ظلم اجانب برود و يا تطميع بتوانند بكنند او را، اين تطميع ها و تهديدها را همه، آني كه تطميع مي شود و تهديدش آن ها اثر مي كند آن هايي است كه ايمان ندارند آني كه تقوا و ايمان دارد نه تطميع در او تاثير مي كند كه خيانت كند.»; (121) «شما دانشگاهي ها كوشش كنيد كه انسان درست كنيد، اگر انسان درست كرديد مملكت خودتان را نجات مي دهيد، اگر انسان متعهد درست كرديد...» (122) «اگر مردم را تربيت كنيد به يك تربيتي سالم دعوت كنيد به اين كه با خدا آشنا بشوند با معارف الهي آشنا بشوند، با قرآن آشنا بشوند كه اين طور شد كشور شما سالم مي ماند و به جاهاي ديگر هم سرايت مي كند.» (123) «از اين رو است كه نقش معلمان و اساتيد در تربيت و تهذيب دانش آموزان و دانشجويان به عنوان اساسي ترين و مؤثرترين نقش مطرح مي گردد و همه ديديد كه گرايش آنان به شرق و غرب براي كشورمان چه فاجعه ها آفريد و دانشگاه ها را به صورت دژ محكمي براي خدمت به شرق و غرب درآورد.»; (124) «از اغراض جزئي كه تمامش با اغراض دنيويه و به كارهاي شيطاني برمي گردد احتراز كنيد.» (125) 3. شناخت مواضع استكباري «اصل گفتنمان اين است كه آمريكا نبايد باشد، نه آمريكا تنها، شوروي هم نبايد باشد، اجنبي نبايد باشد، منطق ما اين است و فرياد ما هم همين

است.»; (126) «به فكر كشور باشند و توطئه ها رابا وحدت كلمه خنثي كنند آن هايي كه در بين مردم، كارگرها، دهقان ها، در دانشكده ها، دانشگاه ها مي روند و تخم فساد مي كارند آن ها را بشناسند ببينند كه اين ها چه كساني هستند و از كجا تاييد مي شوند و كي آن ها را تاييد مي كند. قلم هاي مسموم را بشناسند، اشخاصي كه قلم دست مي گيرند بر ضد اسلام، بر ضد روحانيت، بر ضد مسير ملت قلم فرسايي مي كنند بشناسيد آن ها را، سوابق اين ها را به دست بياوريد، مطالعه در احوال و سوابق اين ها بكنند.»; (127) «بيدار باشيد علماي اعلام، خطباي عظام،دانشگاهي، بازاري، كارگر، دهقان، همه بيدار باشيد و دشمن خودتان را بشناسيد دشمن هاي اسلام را بشناسيد: اگر اسلام نبود اين ها كه براي آزادي قلم فرسايي مي كنند، اينجا نبودند، آزادي نداشتند. آزادي را اسلام به ما داد، قدر اين آزادي را بدانيد.»; (128) «(منافقين و تروريسم) آن ها افكارشان، افكاراسلامي نيست و از اسلام خبري ندارند و از ايمان اطلاعي ندارند و افكارشان افكار مادي و براي دنيا كار مي كنند و به هواي دنيا هستند.» (129) 4. اتحاد حوزه و دانشگاه مسرتي كه امام; در اتحاد حوزه و دانشگاه ابراز مي كند، در هيچ جاي كلمات وي ديده نشده است و هيچ چيزي امام را به آن اندازه دلشاد نكرده است. عبارت امام چنين است: «چه مجلس شورانگيزي است و چه اجتماع مباركي، يك روز بود كه دانشگاه و حوزه هاي علميه از آن كه از هم جدا بودند، جوي بوجود آورده

بودند كه با هم شايد دشمن بودند... اساس هم اين بود كه اين دو قشري كه با اتحادشان تمام ملت متحد مي شود از هم جدا نگه دارند و با هم مخالفشان كنند تا ملت اتحاد پيدا نكنند.» (130) اين تعبير اهميت ويژه و حدت حوزه و دانشگاه را در نزد امام مي رساند. «دانشگاهي ها كه يك عضو مؤثرند توجه به اين داشته باشند كه ما بايد با اين معممين كه يك عضو مؤثرند آقايان خيال نكنند كه معممين چه، شما مي بينيد كه ملت با اين هاست، ملت كه شما با آن ملت مي خواهيد كار انجام بدهيد با اين هاست، هر روزي اين ها بخواهند ملت را به يك راهي ببرند، تبعيت مي كنند، براي اين كه اين ها را نماينده امام مي دانند.» (131) «اين قشر روحاني را اگر از دست بدهيم شكست مي خوريم، ما ها ديگر عرضه نداريم، اين ها هستند كه مي توانند كا ر انجام دهند. اين قشر را نبايد از دست بدهيم. روحاني هم گمان نكند كه دانشگاهي چه، مقدرات مملكت ما دست دانشگاهي هاست، فرداي امروز، مقدرات مملكت ما دست اين هاست.» (132) «اسلام را ملاها پيش مي برد و براي اين است كه اين ها براي خدا دارند حرف مي زنند و عمال اسلام هستند و مردم علاقه به اسلام دارند. اين مطلب را كنا ر بگذاريد كه منهاي آخوند، نمي شود آقا، شما بخواهيد مملكتتان را اصلاح كنيد، منهاي آخوند اصلاح بردار نيست اختلاف، عامل شكست انقلا ب از آن طرف هم، اگر آخوند بخواهد بگويد كه منهاي دانشگاه، منهاي جبهه هاي سياسي،

آن هم صحيح نيست براي اين كه آن هم كارشناسي لازم دارد.»; (133) «... حفظ برادري روحاني ودانشجويان نگوييد دانشگاهي بي دين است،... آخوند مرتجع است، نخير غلط است اين ها، هر دو با هم ست برادري بدهند.» (134) «لازم است طبقات محترم روحاني و دانشگاهي باهم احترام متقابل داشته باشند. جوانان روشن فكر دانشگاه ها به روحانيت و روحانيون احترام بگزارند، خداوند آن ها را محترم شمرده.» (135) 5. اسلامي كردن دانشگاه ها «جديت بكنيد دانشگاه را درستش كنيد، دانشگاه را اسلاميش كنيد. مملكت مابراي اسلام زحمت كشيده است و بايد براي اسلام زحمت بكشد و مي كشد و همه چيزش بايد اسلامي بشود.»; (136) «دانشگاه ها را مد نظر بگيريد كه اسلامي شود و اگردانشگاه ها اسلامي شود مسائل ما در آينده حل است.» (137) بعضي گمان كرده اند كه كساني كه اصلاح دانشگاه ها را مي خواهند و مي خواهند دانشگاها اسلامي باشد اين است كه علوم دو قسم است، علم هندسه يكي اسلامي است، يكي غير اسلامي، علم فيزيك يكي اسلامي است يكي غير اسلامي، از اين جهت اعتراض كرده اند كه علم اسلامي و غير اسلامي ندارد... بعضي توهم كرده اند... كه بايد دانشگاه اسلامي بشود يعني فقط علم فقه و تفسير و اصول در آنجا باشد... اين ها اشتباهاتي است كه بعضي ها مي كنند يا خود را به اشتباه مي اندازند...آنچه ما مي خواهيم بگوييم اين است كه دانشگاه هاي ما دانشگاه هاي وابسته است...دانشگاهاي استعماري است... اشخاصي هستند كه غربزده هستند... جوان هاي مارا غربزده بار مي آورند دانشگاه هاي ما يك دانشگاه هايي كه براي ملت

مفيد باشد نيست... دانشگاه هاي ما مبدل شده است به يك ميدان جنگ تبليغاتي، ما مي گوييم جوان هاي ما اگر علم هم پيدا كردند تربيت ندارند مربا به تربيت اسلامي نيستند...، ما كه مي گوييم بايد بنيادا - بايد - اينها تغيير بكند، مي خواهيم بگوييم كه دانشگاه هاي ما بايد در احتياجاتي كه ملت دارد در خدمت ملت باشند نه در خدمت اجانب، اساتيدي كه در دانشگاه هاي ما هستند بسياري از آن ها در خدمت غربند، جوان هاي ما را شست وشوي مغزي مي دهند، جوان هاي ما را تربيت فاسد مي كنند. ما نمي خواهيم بگوييم كه علوم دو قسم است كه بعضي مناقشه كنند - عمدا يا از روي جهالت - ما مي خواهيم بگوييم كه دانشگاه هاي ما اخلاق اسلامي ندارند، دانشگاه ما تربيت اسلامي ندارد، اگر دانشگاه هاي ما تر بيت اسلامي و اخلاق اسلامي داشت ميدان زد و خورد عقايد كه مضر به حال اين مملكت است نمي شد. » (138) 6. مناظره و بحث و حل شبهات «اسلام دين مستند به برهان و متكي به منطق است و از آزادي بيان و قلم نمي هراسد و از طرح مطلب هاي ديگر كه ا نحراف آن ها در محيط خود آن مكتب ها ثابت و در پيش دانشمندان خودشان شكست خورده است باكي ندارد. درگيري نكنند.»; (139) «با آن هامباحثه كنيد كه از دانشمندان اسلامي دعوت كنيد با آن ها به بحث و گفت وگو بنشينيد.» (140) 7. پرهيز از اختلاف ها و گروه بازي ها«اي مسلمانان جهان! و اي پيروان مكتب توحيد! رمز تمام گرفتاري هاي

كشورهاي اسلامي اختلاف كلمه و عدم هماهنگي است و رمز پيروزي وحدت كلمه و ايجاد هماهنگي است... تفرقه و جدايي و گروه گرايي اساس همه بدبختي ها و عقب افتادگي ها است.»; (141) «جوان ها در مقابل آمريكاي استكباري بايستند،جوان ها در مقابل خودشان مي ايستند.» (142) 8. شست وشوي مغزي از وابستگي «مغزها را از اين وابستگي فكري شست وشو بدهيد و با اين انتخاب ملت خود را نجات دهيد.» (143) 9. خودكفايي «خودكفايي در سايه پشت كردن به تمدن غرب است.» (144) 10. كار براي خدا «خداي تبارك و تعالي مي فرمايد كه: من فقط يك موعظه دارم به شما (قل انما اعظكم بواحده) كه به امت بگو كه فقط من يك موعظه دارم به شماو آن موعظه اين است كه قيام كنيد وقيام لله باشد، قيام لله كنيد.» (145) گرچه استكبار از درون و برون سعي در، بند كشيدن انسانيت دارد و گرچه هميشه از نهان راه ها وارد شده و بامكر و حيله قصد اسارت فكر و تسخير جان انسان را دارد، اما از آنجايي كه در اين طرف ميدان رزم، خداي بزرگ مرتبه قرار دارد و سپاهيان خدايي، همانند ديدبان عقل، راهنماي نبوت، و چراغ وحي، و مدافعان ملكوتي فرشتگان، و سلسله فرياد گران و بيدار گران اقاليم قبله همانند امام كه ادامه كاروان انبياء و شهدا و صديقين اند، دشمن هميشه در خسران و ناكامي است و تا انديشه امام; وجود دارد و تا مكتب اسلام ناب محمدي هست، پرچم هاي هدايت توحيدي، بر فراز قله افكار ملل آزاده در اهتزاز و شعله هاي جاوداني طور سيناي مكتب اهل

بيت: روشنايي بخش شاهراه پويندگان حقيقت و مسافران الي الحق مع الحق بالحق است. پي نوشتها: 1- صحيفه نور، ج 1، ص 3 - 4 2- مفاتيح الجنان - ادعيه وارده درايام ماه رجب دعاي پنجم 3- الف) مديريت رفتار سازماني ج 1 ص 108 - استفن رابينز. ب) مديريت فرهنگ سازمان - دكتر سليمان ايران زاده. ج) فرهنگ علوم سياسي - واژه risk - علي آقابخشي و.... 4- واژه نامه فلسفي و علوم اجتماعي - دكتر جميل صليبا -. فرهنگ علوم سياسي واژه deviation 5- صحيفه نور، ج 1، ص 16 - 21 6- همان، ج 7، ص 81 7- همان، ج 7، ص 81 تا 884- همان، ج 1، ص 86 تا 100 9- همان، ج 14، ص 278 تا ص 282 10- همان، ج 17، ص 88 تا 91 11- همان، ج 17، ص 17 تا26 12-13- همان، ج 1، ص 118 تا 125 / ص 161 14- همان، ج 5، ص 39 تا 41 15- همان، ج 1، ص 161 تا 162 16- همان، ج 5، ص 39 تا 41 17- همان، ج 1، ص 161 تا 162 18-19- همان، ج 9، ص 185 تا ص 188 / ص 257 تا ص 262 20- 21- همان، ج 2، ص 17 تا ص 21 / ص 50 22- همان، ج 8، ص 6 تا 10 23- همان، ج 7، ص 46 24- همان، ج 6، ص 255 تا ص 262 25- همان، ج 12، ص 106 تا 114 26- همان، ج 2، ص 17 تا ص 21 27- همان، ج 6، ص

269 تا ص 271 28- همان، ج 7، ص 44 تا ص 47 29- همان، ج 6، ص 269 تا ص 271 30- همان، ج 11، ص 189 - 198 31- همان، ج 12، ص 52 تا 55 32- همان، ج 12، ص 52 تا 55 33- همان، ج 6، ص 55 تا ص 62 34- همان، ج 15، ص 112 تا ص 116 35- همان، ج 9، ص 185 تا 188 36- همان، ج 17، ص 17 تا26 37-38- همان،ج 19، ص 122 تا ص 123/ ص 90 39- همان، ج 17، ص 17 تا26 40- همان، ج 5، ص 39 تا 41 41- همان، ج 7، ص 15 تا ص 17 42-43- 44- همان، ج 1، ص 233 تا ص 242 / ص 118 تا ص 125 / ج 1 ص 130 تا ص 131 45-46- همان، ج 2، ص 11 تا ص 14/ ص 15 47- همان، ج 1، ص 118 تا ص 125 48- همان، ج 13، ص 168 تا 174 49- همان، ج 2، ص 181 تا ص 189 50- همان، ج 1، ص 8 تا ص 14 51- همان، ج 13، ص 168 تا ص 174 52- همان، ج 2، ص 181 تا ص 189 53- همان، ج 6، ص 201 تا ص 218 54- 55- همان، ج 1، ص 165 تا ص 175/ ص 86 56- همان، ج 6، ص 201 تا ص 207 57- همان، ج 2، ص 236 تا ص 245 58-59-60- همان،ج 21، ص 88 تا ص 101/ ص 88 تاص 101/ ص 88 61-

همان، ج 9، ص 25 تا ص 32 62- همان، ج 1، ص 161 تا 162 63- همان، ج 9، ص 185 تا ص 188 64- همان، ج 12، ص 52 تا 55 65- همان، ج 1، ص 233 تا ص 242 66- همان، ج 20، ص 27 تا ص 34 67- همان، ج 1، ص 64 تا66 68- همان، ج 21، ص 88 تا ص 101 69- همان، ج 9، ص 257 تا 262 70- همان، ج 1، ص 233 تا ص 242 71- همان، ج 7، ص 59 تا ص 64 72-73- همان، ج 1، ص 233 تا 242 74- همان، ج 21، ص 88 تا 101 75- همان، ج 1، ص 165 تا ص 175 76-77- 78- المكاسب، كتاب البيع، ج 2، ص 461 / ص 464 / ص 461 79- نهج البلاغه، خطبه 33 80- المكاسب،تاليف امام، كتاب البيع،ج 2،ص 466 81- صحيفه نور، ج 20، ص 27 تا ص 34 82- همان، ج 9، ص 178 تا 184 83- المكاسب، كتاب البيع، ج 2، ص 461 84- صحيفه نور، ج 13، ص 168 تا 174 85- همان، ج 7، ص 15 تا ص 17 86- همان، ج 20، ص 227 تا 244 87- همان، ج 2، ص 17 تا 21 88- همان، ج 6، ص 248 تا ص 252 89- همان، ج 22، 384 تا 385 90- 91- همان، ج 21، ص 88 تا ص 101 / ص 86 92- همان، ج 2، ص 17 تا 21 93- 94- همان، ج 15، ص 160 تا ص 162 / ص 160

تا ص 162 95-96- همان، ج 11، ص 189 تا 198 97- همان، ج 9، ص 188 98- همان، ج 8، ص 269 تا273 99- همان، ج 7، ص 120 تا126 100- همان، ج 9، ص 143 تا 148 101- همان، ج 11، ص 189 تا ص 198 102- همان، ج 7، ص 42 تا ص 43 103- همان، ج 15، ص 177 تا ص 177 104- همان، جلد 12، ص 106 تا 114 105- همان، ج 6، ص 248 تا ص 252 106- همان، ج 8، ص 6 تا 10 107- همان، ج 17، ص 88 تا 91 108- همان، ج 13، ص 206 تا 212 109- همان، ج 9، ص 185 تا 188 110- همان، ج 13، ص 168 تا 174 111-112-113- همان، ج 9، ص 178تا184/ص 257تا262/ص 178تا184 114- همان، ج 12، ص 52 تا 55 115- همان، ج 7، ص 59 تا ص 64 116- همان، ج 1، ص 64 تا66 117- همان، ج 1، ص 161 تا 162 118- همان، ج 2، ص 17 تا 21 119- همان، ج 6، ص 172 تا ص 180 120- همان، ج 7، ص 59 تا ص 64 121- همان، ج 6، ص 248 تا ص 252 122- همان، ج 7، ص 59 تا ص 64 123- همان، ج 19، ص 207 تا ص 212 124- همان، ج 15، ص 160 تا ص 162 125- همان، ج 11، ص 65 تا66 126- همان، ج 2، ص 132 تا ص 141 127- 128- همان، ج 7، ص 29 تا ص 30 129- همان، ج 15،

ص 112 تا ص 116 130- همان، ج 13، ص 206 تا 212 131- همان، ج 6، ص 224 تا 232 132- همان، ج 6، ص 224 تا ص 232 133- همان، ج 4، ص 89 تا 95 134- همان، ج 1، ص 255 تا266 135- همان، ج 2، ص 17 تا ص 21 136- همان، ج 7، ص 59 تا 64 137- همان، ج 19، ص 223 تا ص 226 138- همان، ج 12، ص 52 تا ص 55 139- همان، ج 9، ص 185 تا ص 188 140- همان، ج 9، ص 185 تا 188 141- همان، ج 9، ص 225 تا226 142- همان، ج 12، ص 52 تا 55 143- همان، ج 9، ص 185 تا ص 188 144- همان، ج 11، ص 189 تا 198 145- همان، ج 7، ص 36 تا 41 منابع مقاله:

فصلنامه معرفت، شماره 31، سيدمحمدعارف اميني ؛

وحدت حوزه و دانشگاه در انديشه امام خميني (ره)

وحدت حوزه و دانشگاه در انديشه امام خميني (ره) وحدت حوزه و دانشگاه آرمان بلند امام راحل ره بود كه فراوان بر آن تأكيد مي فرمود و سال كنوني (1378) به توصيه و حسن انتخاب رهبر معظم انقلاب سال امام خميني نام گرفت . از اين رو طليعه اين مجموعه نيز به مقالتي مزين مي شود كه به بررسي وحدت حوزه و دانشگاه از منظر آن يار سفر كرده و هميشه زنده مي پردازد . (1) به طور كلي قطع نظر از بررسي سير تاريخي وحدت حوزه و دانشگاه با مرور به تحليهاي ارائه شده در خصوص محدوده و قلمرو آن مي توان به پنج تحليل عمده نايل شد كه

عبارتند از: 1 وحدت آرماني اخلاقي، سياسي اجتماعي 2 وحدت معرفت شناختي 3 وحدت ساختاري 4 وحدت ايدئولوژيك و 5 وحدت مبتني بر تقسيم كار كه هر كدام از اين تحليلها داراي پيش فرضها و دلالتهاي خاص خود است . در اين مقاله به طور عمده به تحليل اول يعني وحدت آرماني و سياسي اجتماعي بين دو قشر روحاني و دانشگاهي كه به نظر مي رسد به شدت مورد نظر حضرت امام (ره) بوده است مي پردازيم . اما قبل از اينكه بحث از ديدگاه امام را آغاز كنيم ذكري اجمالي از ديگر ديدگاهها و موارد نقد آنها به ميان مي آوريم . علاوه بر ديدگاه حضرت امام (ره) كه آن را تحت عنوان وحدت اخلاقي آرماني، سياسي اجتماعي طرح كرديم، ساير ديدگاهها را مي توان به وحدت معرفتي، وحدت ايدئولوژيك، وحدت ساختاري و وحدت مبتني بر تقسيم كار دسته بندي كرد كه به اختصار به ارائه اين ديدگاهها و نقدهاي وارد بر آنها مي پردازيم: (2) الف . وحدت معرفتي: اين ديدگاه با فرض جدايي كامل معرفتي دو نهاد حوزه و دانشگاه عامل اصلي تعارض را جدايي معرفتي و عامل اصلي وحدت را وحدت معرفتي مي داند . پيش فرضهاي معرفتي، روشهاي معرفتي و اخلاق و روحيه جداگانه معرفتي سه بعد اساسي اختلاف بين اين دو نهاد است . در بعد پيش فرضها، قداست بخشي به معرفت ديني و بي توجهي به معرفت بشري و بي اعتنايي به صامتيت متون ديني از سوي حوزه عامل اصلي اختلاف است . در بعد روشهاي معرفتي، وفاداري حوزه به روشهاي عقلي، قياسي و منطق قديم و پاي

بندي دانشگاه به روشهاي تجربي، استقرايي و منطق جديد عامل عمده اختلاف در اين سطح است و در بعد روحيه معرفتي نيز حوزه متهم به جزم انديشي، نقدناپذيري، خودسانسوري، اسير خطوط قرمز خودساخته بودن و محدوديت در تحقيق است و دانشگاه معرف آزادمنشي، نقدپذيري، نظريه پردازي، كم رنگ بودن خطوط قرمز، مطلق ناانگاري و پذيرش حدود و نسبيت است . بر اين ديدگاه شش نقد وارد است: . 1 بين علوم و روش شناسي آنها مرز قاطعي وجود ندارد . بين علوم مختلف طبيعي، اخلاقي و ديني بده بستان وجود دارد . حتي روشهاي تجربي نيز ابتناء بر يكسري مفروضات غير تجربي و ماوراءالطبيعي دارند كه علي الاصول پرداختن به آنها از حيطه علوم تجربي و روشهاي تجربي خارج است . . 2 اين ديدگاه به لحاظ تاريخي پاسخي براي وحدت علوم و علما در حوزه هاي مختلف تمدن در گذشته و از جمله در تمدن اسلامي ندارد . . 3 تقدس گرايي و جزم انديشي برخي از دانشگاهيان متعصب و پاي بند به پارادايم پوزيتيويسم كلاسيك قابل مقايسه با قداست گرايي حوزه هاي علميه نيست . بعلاوه اگر قداست گرايي معرفت ديني توجيهي داشته باشد، جزم انديشيهاي تجربي برخي از دانشگاهيان چه توجيهي دارد؟ . 5 حتي در درون دانشگاه يا حوزه نيز الزام به وحدت روش معرفتي بي وجه است . . 6 روحيه نقد و ابطال در حوزه بمراتب بيش از دانشگاههاي فعلي ماست، هرچند مطلوب نيست . ب . وحدت ايدئولوژيك: سه تعبير در ذيل وحدت ايدئولوژيك طرح شده است: . 1 علت عدم وحدت، دوگانگي بنيان علوم دانشگاهي و علوم

حوزوي است . بنيان علوم دانشگاهي بر پايه الحاد و هوي و هوس است و بنيان علوم حوزوي بر پايه تفكر و ايدئولوژي اسلامي است . . 2 عامل عدم وحدت، تأكيد دانشگاه و علوم دانشگاهي بر تسلط بر جهان و ازدياد قدرت مادي است و هدف نهاد حوزه دستيابي به حقيقت هستي است . . 3 عامل عمده اختلاف، ديدگاهها و علائق ايدئولوژيكي گروهي است كه در پس مباني منتسب به علوم پنهان است . اين تعبير علت اصلي اختلاف را تلاش گروهي از جامعه براي استفاده از ابزار موجه علوم تجربي براي پوشاندن علايق ايدئولوژيكي فرد مي داند . بر تعبير اول و سوم چهار نقد وارد است: . 1 قلمرو دين اسلام قابل تسري به تمام علوم بشري نيست . . 2 با اين تعبير، بويژه تعبير اول، بنيانهاي مستقل عقلي و فراديني فرو مي ريزد و انسانها قادر به درك و فهم مشترك از عالم نخواهند بود . . 3 با اين تعبير، داد و ستد ميان فرهنگهاي مختلف بي اعتبار خواهد شد . . 4 با فرض غلبه ايدئولوژي بر تمام يافته هاي علمي، خود اين عبارت نيز ايدئولوژيك تلقي شده و از بنيان زده مي شود . بر تعبير دوم نيز دو نقد زير وارد است: . 1 تمايز ماهوي علوم انساني فاقد اعتبار است . . 2 اين تعبير پيوستگي علوم مختلف الهي، فلسفي، متافيزيك و تجربي را ناديده مي انگارد . ج . وحدت ساختاري: بر پايه اين ديدگاه، هماهنگي سازماني بين دو نهاد حوزه و دانشگاه امري ضروري است . اگر طالب وحدت بين اين دو

نهاد هستيم بايد از وحدت و ادغام سازماني استقبال كنيم . طرد نقاط ضعف هر دو نهاد تلفيق بر آينه نقاط مثبت هر دو نهاد، راه رسيدن به سازماني برجسته، فعال و فراگير است . اين ديدگاه با استناد به شواهد تاريخي كه مدارس علميه عهده دار علوم مختلف بوده اند، به دنبال ادغام فوق به منظور رفع دوگانگي نهادي علمي است . بر اين ديدگاه به طور عمده سه نقد وارد است: . 1 اين ديدگاه ابزارگرا و غافل از محتواگرايي در امر وحدت است . . 2 با توجه به تقسيم كار علوم و معارف مختلف بشري، ادغام ساختاري نه مطلوب است و نه امكان پذير . . 3 با توجه به واقعيت تاريخي اختلاف بين حوزه و دانشگاه، اين ادغام به نفع هر كدام تمام شود، به تشديد خصومت و اختلاف خواهد انجاميد . د . وحدت مبتني بر تقسيم كار: اين ديدگاه به چند روايت عمده اشاره مي كند كه هر كدام مي تواند ضمن پرده برداري از ابهامات موجود گامي در جهت ريشه يابي اختلاف و حتي الامكان ارائه نوعي پيشنهاد براي رابطه و وحدت باشد . . 1 با استفاده از مباحث فلسفه تعليم و تربيت، تعيين بايدها و نبايدها، هدفها و غايات آموزشي توسط حوزه به عنوان متوليان اصلي استنباطات ديني و فعاليت علمي و پژوهشي دانشگاه در ذيل اين غايات و جهات ديني، كه البته مستلزم گسترش قلمرو معرفتي حوزه و تحول متدلوژيك در شيوه استنباط متناسب با شرايط زماني و مكاني است . در خصوص برنامه ريزي اجتماعي نيز طرفداران اين نظريه معتقدند كه حوزه جهات

كلي اجتماعي را استنباط كند و برنامه ريزان اجتماعي بر اساس اين اهداف برنامه ريزي كنند . از سوي ديگر، در جاي خود در مباحث فلسفه علم و فلسفه علوم اجتماعي بحث مي شود كه علوم مختلف اعم از طبيعي و انساني ابتناء بر يكسري مفروضات ارزشي، ايدئولوژيك و هنجاري و انسان شناختي دارند كه خواه ناخواه اگر قرار باشد به دنبال علوم ديني باشيم حوزه مي تواند علاوه بر رسالت تبليغي و وظيفه شناسي خود كه بر فضاسازيهاي رواني و اجتماعي و جهت گيري ارزشي و ايدئولوژيك عالمان علوم طبيعي مؤثر خواهد بود، در شفاف كردن برخي از مباني غير تجربي علوم مختلف نيز نقش داشته باشد . با توجه به ابعاد هنجاري نظريه هاي اجتماعي اين وظيفه حوزه است كه ابعاد هنجاري ديني و متناسب با جامعه و تمدن اسلامي را در اختيار دانشگاهيان قرار دهد . . 2 اخذ فرهنگ از حوزه و تفكر از دانشگاه و ابزار حركت با دولت . به عبارت ديگر، جهت گيري حركت با حوزه ها، تنظيم و كنترل اين حركت و انطباق آن با مقتضيات زماني با دانشگاه و ابزار حركت با دولت . . 3 با فرض انحصار موضوع شناسي در موضوعات مستحدثه و تخصصي به دانشگاه و حكم شناسي به حوزه، موضوع شناسي با دانشگاه و استنباط احكام اين موضوعات با حوزه . چون موضوعات تخصصي كلي هستند و شناخت آنها احتياج به تخصص دارد، فقيه بايد براي شناخت اين گونه موضوعات به مشاوران موضوع شناسي و متخصص مراجعه كند و نظرات ايشان را در تعيين مشخصات موضوع و چگونگي اجرا و پياده كردن

احكام آنها جويا گردد . براي مثال با توجه به دو اصل ديني وجوب حفظ مصلحت مسلمين و يا قانون لاضرر ولا ضرار، تشخيص اين كه در امور مختلف مصلحت چيست و چگونه بايد تأمين شود و يا اين كه چه چيزي مضر است و چگونه بايد از آن اجتناب كرد، در حيطه درك متخصصان است . . 4 با فرض يكي نبودن مباني معرفتي علوم حوزوي و دانشگاهي، حوزه ها متولي اصلي علوم انساني باشند و دانشگاهها متولي اصلي علوم طبيعي . دانشگاهها به علوم دقيقه بپردازند و اهتمام به علوم انساني در انحصار حوزه ها باشد . . 5 با اين فرض كه دايره تواناييهاي دين صرفا مسائل معنوي، اخلاقي و فردي است و ابعاد اجتماعي دين تنها از طريق دغدغه زندگي ديني افراد يك اجتماع تجلي مي يابد، حوزه ها عهده دار وظايف فردي و اخلاقي باشند و مسايل مربوط به برنامه ريزيهاي اقتصادي، سياسي و اجتماعي در انحصار دانشگاه ها و مباحث كارشناسي آنها باشد . به نظر نگارنده از بين زيرتقسيمهاي وحدت مبتني بر تقسيم كار، روايت اول معقول تر، مطلوب تر و متناسب تر با تجربه بشري و تحولات معرفت شناسي و بده بستان بين علوم مختلف است . فرض دوم، علاوه بر اين كه درك مبهمي از فرهنگ ارائه مي كند، عنصر تفكر را نيز از حوزه سلب مي كند، هرچند ويژگي مثبت آن اعطاي نقش الگوسازي و نظام سازي به دانشگاه است كه درخور تأمل است . به نظر مي رسد اگر به مفهوم نارساي فرهنگ و انحصار مقوله فكر به دانشگاه اعتنايي نكنيم، اين روايت شكل

ديگري از همان روايت اول است كه در برنامه ريزي اجتماعي قائل به ارائه جهات اجتماعي از سوي حوزه و برنامه ريزي از سوي دانشگاهيان و كارشناسان دانشگاهي است، هرچند بسيار محدودتر از روايت اول است . فرض سوم، يعني فرض موضوع شناسي، علاوه بر اين كه موضوع شناسي را از حوزه ها مي گيرد، حوزه را محدود به فقه و حكم شناسي مي كند كه اين هم جفايي است در حق حوزه و هم جفا در نقشي كه حوزه مي تواند در جهت دهي به علوم دانشگاهي داشته باشد . فرض چهارم درست نقطه مقابل وحدت معرفتي است و منادي تعارض معرفتي است كه علاوه بر آن كه بده بستان معرفتي و تقسيم كار مثبت را نفي مي كند، بر جدايي نهادي دو نهاد حوزه و دانشگاه صحه مي گذارد كه به نوبه خود مي تواند تعارضهاي اجتماعي موجود را دامن بزند . فرض پنجم در واقع مسيحي كردن اسلام به عنوان دين تمام عيار است كه نه با واقعيت تاريخي اسلام سازگار است و نه با برداشتهاي صحيح و اصولي از متون ديني . در مجموع مي توان بهترين شكل وحدت حوزه و دانشگاه را با عنايت به انديشه حضرت امام (ره) و ديدگاه پيشنهادي نگارنده در توجه به موارد پنجگانه زير جستجو كرد: . 1 توجه دانشگاهيان به ريشه هاي وابستگي نهاد دانشگاه و خودباختگي تاريخي، وابستگي فكري و به دور از هويت و فرهنگ جامعه بودن اين نهاد (عنايت به بومي سازي و اسلامي شدن دانشگاه) و تلاش در جهت ارتقاي فايده مندي آن . . 2 توجه حوزويان به ريشه

هاي تحجر و گسترش قلمرو فكري معرفتي خود متناسب با نياز انسان معاصر و در راستاي پيش فرضها و مباني ديني و ماوراءالطبيعي مورد نياز علوم دانشگاهي . به عبارت ديگر، تقسيم كار ساختاري با توجه به مباني معرفتي علوم از يكسو و جهت گيري اين علوم از سوي ديگر كه متضمن آشنايي هرچه بيشتر با مباني علوم طبيعي و انساني و حوزه هاي معرفتي فلسفه علم و فلسفه علوم اجتماعي است . . 3 وحدت آرماني در عرصه فعاليتهاي سياسي اجتماعي به عنوان دو قشر تعيين كننده و سرنوشت ساز فكري فرهنگي در جامعه . . 4 توجه به موانع تاريخي و سياسي اجتماعي ايجاد وحدت بين روحانيان و دانشگاهيان با عنايت به نقشهاي مورد انتظار جامعه از حوزوي و دانشگاهي و پرهيز از يكسويه نگري در وحدت . . 5 عنايت به معنويت و تهذيب نفس در دو نهاد حوزه و دانشگاه در كنار فعاليتهاي علمي و پژوهشي . آنچه در اين نوشتار از اهميت بيشتري برخوردار است توجه به ديدگاه امام (ره) و بررسي آن است . دريافت ما از كلام امام (ره) اين است كه ايشان به قضيه وحدت حوزه و دانشگاه بيشتر به عنوان يك واقعيت تاريخي اجتماعي مي نگريستند و عمدتا از اين زاويه به تحليل آن مي پرداختند؛ تحليلي كه مي توان عنوان جامعه شناسي تاريخي رابطه حوزه و دانشگاه بر آن نهاد . به طور قطع واقعيت فوق مورد نظر تحليلهاي مختلف نيز بوده است . بعضي از تحليلهاي فوق در ارائه راه حل از بررسي اين واقعيت به مثابه يك پديده اجتماعي فاصله گرفته و چاره

درد را صرفا در مباحث نظري و فلسفي ديده اند كه در خور تأمل است . مروري اجمالي بر انديشه حضرت امام (ره) اين امر را آشكار مي كند كه ايشان بيشتر با عطف توجه نسبت به مسائل سياسي اجتماعي اقدام به ترغيب در جهت وحدت حوزه و دانشگاه كرده اند، اين امر روشن مي سازد كه تحليلهاي ديگر كه بيانگر زمينه هايي غير از زمينه هاي آرماني اخلاقي سياسي و اجتماعي است . الزاما وفادار و محدود به نظر حضرت امام (ره) نبوده است آنها با اين توجيه كه اگر براي محدوده وحدت مورد نظر ايشان، بنياني مستحكم به لحاظ نظري و معرفتي فراهم نشود، اين وحدت بسيار متزلزل و شكننده خواهد بود . اقدام به مطرح نمودن برخي ابعاد ديگر درباره وحدت كرده اند، توجه به اين بنيانها هر چند درجاي خود امري بجا و ضروري است، لكن بعضي از اين مباني معرفتي آن قدر آرماني و بعضا خيالي و دور از دسترس است كه اولا خروج از آن به سهولت امكان پذير نيست، بدين معنا كه به قدري ابعاد اين مباني نظري پيچيده و تو در توست كه پرداختن به آنها و حل معضلات و سؤالات مرتبط با آنها متضمن مباحث فلسفي يا شبه فلسفي پردامنه و زمان بر است ثانيا ورود في نفسه در اين مناقشات نقض غرض است . اگر اين گفته درست باشد كه حيطه مورد نظر، حداقل در انديشه امام (ره)، به طور عمده حيطه سياسي اجتماعي بوده است بايد با اين مسأله به مثابه يك پديده اجتماعي كه منطق خاص خود را داراست، برخورد نماييم، و در

حد ضرورت، مطلوبيت و امكان پذيري به مباني فلسفي و معرفتي آن بپردازيم، بايد توجه ما معطوف به ريشه هاي پيدايي اين اختلاف به عنوان يك واقعيت اجتماعي و توجه به ابعاد و مؤلفه هاي مختلف تاريخي، سياسي، فرهنگي و اجتماعي آن باشد و در اين بين اگر بحثي معرفتي نيز صورت مي گيرد به طور عمده به آن از زاويه ابعاد فكري فرهنگي نگريسته شود . اين به معناي انكار مبناي نظري، ارزشي و حتي ايدئولوژيك در بررسي پديده هاي اجتماعي نيست، بلكه مراد اين است كه بحث ما يك بحث اجتماعي است و پرداختن به مباني نظري و ارزشي بايد در حد شفاف كردن بيشتر موضوع باشد ثالثا انتقال از مباحث نظري صرف به مباحث اجتماعي و بالعكس، براحتي امكان پذير نبوده و مناقشه آميز است . اين انتقال منطق خاص خود را داراست . چه بسيار انديشمنداني كه ارتباطات مفهومي و حتي منطقي ذهن خود را به جامعه نسبت مي دهند و توجه به منطق پديده هاي اجتماعي كه از نوعي سياسيت، تغير، نسبيت و كثرت برخوردار است ندارند و بالعكس چه بسيار انديشمنداني كه سياسيت و تغير پديده هاي اجتماعي را به عالم ذهن و معرفت نسبت ميدهند . با اين مقدمه كه بيانگر ضرورت توجه به مقوله وحدت حوزه و دانشگاه از زاويه نگرش حضرت امام (ره) است به بررسي ديدگاه ايشان مي پردازيم . تأمل در دغدغه خاطر امام (ره) نسبت به وحدت حوزه و دانشگاه روشنگر دل مشغولي و اهتمام بيشتر ايشان به وحدت سياسي و عاطفي و ارتباط و همبستگي بين روحاني و دانشگاهي و توجه و

هشدار نسبت به توطئه هاي بيروني و دروني در جهت بر هم زدن اين وحدت بوده است . آنچه به طور خاص جلب نظر مي كند مسأله وحدت روحاني و دانشگاهي است تا وحدت حوزه و دانشگاه . اگر به طور غيرمستقيم نيز از دانشگاه و حوزه در مقوله وحدت بحث مي شود، منظور عمدتا وحدت دانشگاهي و روحاني است . امام (ره) در وصيت نامه الهي سياسي خويش در بندهاي د)، و)، ط) و ك) ضمن اشاره به مسأله وحدت روحاني و دانشگاهي كه بيانگر حساسيت و اهميت موضوع نزد ايشان است به طور خاص بر محور همبستگي اخلاقي و سياسي تأكيد مي نمايند . از مباحث ديگر وصيت نامه نيز اين گونه استنباط مي شود كه جوهر اساسي اين وحدت، انگيزه الهي و مقصد حكومت اسلامي از سوي هر دو قشر است . حضرت امام (ره) به ريشه يابي ايجاد عداوت و خصومت بين روحاني و دانشگاهي عنايتي خاص دارند و آن را پديده اي برنامه ريزي شده، از زمان رضاخان مي دانند . پديده اي كه وابستگي فرهنگي و فكري را در دستور كار خود قرار داده بود و با هدف دين زدايي و روحانيت ستيزي از يكسو و غرب گرايي و هويت گريزي از سوي ديگر، تلاش در جهت تعميق عقب ماندگي و وابستگي بيشتر كشور داشته است . تحقيقا هر جا امام (ره) از اصلاح فرهنگ ياد مي كنند منظورشان اصلاح فكر وابسته اي است كه از زمان رضاخان و با ترفندهاي گسترده تبليغاتي در قالب نهادهاي فكرساز از جمله دانشگاه اعمال گرديده و به موفقيتهايي نيز دست يافته است

. به تعبير ايشان قسمت عمده قرار دادهاي خانه خراب كن، باز شدن پاي مستشاران خارجي، غارت ذخاير ايران و طلاي سياه كه در نيم قرن اخير به ايران و اسلام ضربه مهلك زده است، توسط دانشگاهها صورت گرفته است . (3) ايشان بر اين اساس نجات دانشگاه از انحراف را نجات كشور و ملت مي دانند . (4) امام تلاشي وافر در جهت رسوب زدايي از افكار شرق زده و غرب زده روشنفكران و دانشگاهيان و القاء خودباوري و بازگشت به هويت شرقي و فرهنگ اسلامي به منظور ايجاد دانشگاهي مستقل و فايده مند داشته اند . قهرا يكي از دلايل عمده مخالفت حوزه با دانشگاه مي تواند ريشه در همين خودباختگي و اسلام ستيزي اوليه دانشگاه داشته باشد . اين وابستگي فكري، وابستگي عقلي و وابستگي مغزي به خارج منشأ اكثر بدبختيهاي ملتها و ملت ماست . (5) ما تا خودمان را پيدا نكنيم، تا شرق خودش را پيدا نكند، تا اين گمشده پيدا نشود، نمي توانيم سر پاي خودمان بايستيم . بايد از مغزهاي ما اسم غرب زدوده شود . (6) امام (ره) در خصوص فايده مندي و خودي بودن دانشگاه معتقدند: اگر ما تريبتي اصولي در دانشگاهها داشتيم، هرگز طبقه روشنفكر دانشگاهي اي نداشتيم كه در بحراني ترين اوضاع ايران در نزاع و چند دستگي با خودشان باشند و از مردم بريده باشند و از آنچه كه بر مردم مي گذرد، چنان آسان گذرند كه گويي در ايران نيستند . (7) تمام عقب ماندگي هاي ما به خاطر عدم شناخت صحيح اكثر روشنفكران دانشگاهي از جامعه اسلامي ايراني بود و متأسفانه

هم اكنون هم هست ... بدآموزيهاي دانشگاهي زمان شاه، روشنفكر دانشگاهي را طوري بار آورد كه اصولا ارزشي براي خلق مستضعف قائل نبوده و متأسفانه هم اكنون هم نيست . (8) روشنفكران متعهد و مسئول، بياييد تفرقه و تشتت را كنار بگذاريد و به مردم فكر كنيد و براي نجات اين قهرمانان شهيد داده، خود را از شر «ايسم» و «ايست» شرق و غرب نجات دهيد . روي پاي خود بايستيد واز تكيه به اجانب بپرهيزيد . (9) از انديشه امام اين گونه مستفاد مي شود كه يكي از موانع عمده تحقق وابستگي فكري، قشر مستقل روحاني بوده است كه مي بايست با عزلت و انزوا كشاندن آن و گرايش به استادان شرق زده و غرب زده و ايجاد فضاي رواني و تبليغاتي گسترده، مانع فوق كنار زده شود . در انديشه امام كنار زدن اين مانع تنها كنار زدن يك مانع عمده اجتماعي تلقي نمي شود، بلكه كنار زدن دين و ديانت از دانشگاه و مآلا عرصه سياسي اجتماعي محسوب مي شود . از نقشه هاي شيطاني قدرتهاي بزرگ استعمار و استثمارگر كه سالهاي طولاني در دست اجراست و در كشور ايران از زمان رضاخان اوج گرفت و در زمان محمدرضا باروشهاي مختلف دنباله گيري شد به انزوا كشاندن روحانيت است . (10) ايشان در ادامه به ايجاد عداوت بين دانشگاهيان و روحانيان اشاره نموده و اضافه مي كنند كه سعي بر اين بوده است تا كساني كه در آتيه، حكومت را به دست مي گيرند از كودكي تا جواني به گونه اي تربيت كنند كه از اديان به طور مطلق و اسلام به

طور خاص و از وابستگان به اديان به ويژه روحانيان و مبلغان متنفر باشند و ايشان را عمال انگليس در آن زمان و طرفدار سرمايه دار و زمين خوار و ارتجاع و مخالف تمدن و تعالي در بعد از آن معرفي كنند . از طرف ديگر با تبليغات سوء، روحانيان و مبلغان و متدينان را از دانشگاه و دانشگاهيان ترسانده و همه را به بي ديني و بي بند و باري و مخالفت با مظاهر اسلام و اديان متهم مي نمودند . (11) امام به نكته بسيار ظريف و دقيقي اشاره مي كنند كه بنده جايي نديده ام به اين هشدار امام توجه شده باشد . ايشان اظهار مي دارند كه حاصل اين عداوتها آن بود كه دولتمردان، مخالف اديان و اسلام و روحانيان و متدينان باشند و توده هاي مردم كه علاقه به دين و روحاني دارند، مخالف دولت و حكومت باشند . در نتيجه اختلاف عميق بين دولت و ملت و دانشگاهي و روحاني راه را براي چپاولگران ذخاير كشور هموار نمود . (12) امام (ره) با اين تعبير، دانشگاهي را سمبل و نماد دولت و روحاني را سمبل و نماد مردم مي دانند و اين نكته اي است كه اولا روشنفكران بايد به آن توجه داشته باشند و ثانيا بيانگر رسالت و تعهدي است كه روحانيان همواره بايد نسبت به آن هشيار باشند . پيوند مردم با روحانيت حاكي از عمق بينش امام نسبت به هويت ديني جامعه است كه در اصلاحات اجتماعي بايد به آن توجه نمود . از سوي ديگر، نيم نگاهي به نهضتهاي مردمي موفق و نسبتا موفق در

يكصد سال اخير حكايت از گونه اي پيوند با روحانيان دارد، از جنبش تنباكو تا مشروطه، نهضت ملي شدن نفت تا قيام 15 خرداد و بالاخره انقلاب اسلامي، تماما بيانگر پيوند مردم با دين و روحاني است . با توجه به جامعه مذهبي ايران، تنها نهضتهايي موفق و پايدار بوده اند كه به گونه اي پيوند خود با فرهنگ عامه به ويژه ارزشها و شيوه هاي رفتاري اسلامي را حفظ كرده باشند . امام با اشاره فوق به گونه اي وحدت روحاني و دانشگاهي را وحدت ملت و دولت و اختلاف اين دو را تهديدي براي نظام و استقلال آن به حساب مي آوردند . اين برداشت، ضمن آنكه پرده از يك واقعيت عميق تارخي بر مي دارد، هشداري است به روحانيان . اين گونه نيست كه پيوند ملت با روحانيت و يك انگاري اين دو همواره و تحت هر شرايطي پايدار باشد . امام در كنار هشدار به دانشگاهيان در توجه به توطئه هاي مختلف در ايجاد خصومت و عداوت با روحانيان، وظايفي براي روحانيت برمي شمرند كه با رعايت اين وظايف است كه مي توان پيوند فوق را مستمر و پايدار دانست . نگارنده از مجموع فرمايشات امام در مورد انتظار از روحانيت به هفده مورد برخورد نموده ام كه توجه به آنها مي تواند ضامن بقاء حيثيت روحانيت و استمرار پيوند فوق باشد . اين وظايف بدون توجه به تقدم و تأخر آنها عبارتند از: . 1 حضور در صحنه، بدون فراموشي شأن روحاني بودن . 2 استقلال و عدم وابستگي به دولت . 3 تهذيب نفس . 4 تحمل دانشگاهيان و

كارشناسان . 5 ارشاد و هدايت دولت . 6 آگاهي بخشي به مسلمانان نسبت به وظايف خطير سياسي خود . 7 اصلاح حال ملت و جلوگيري از ظلم، غارتگري و دزدي . 8 پرهيز از دنياطلبي، هر چد در امور مباح . حفظ زي طلبگي باشاخص سطح زندگي پايين تر از سطح معمولي مردم . 9 حفظ شأن، منزلت و آبروي خود در بين مردم . . 10 تداوم بخشي به انقلاب اسلامي، استمرار نظام اجتماعي اسلام و حفظ قوانين اسلامي و قانون اساسي . 11 مقابله با دو فرهنگ منحط شرق و غرب . 12 پرهيز از سخنان تفرقه آميز . 13 اخراج عناصر غيراخلاقي از حوزه . 14 افشاي آخوندهاي درباري . 15 پرهيز از گروه گرايي . 16 رعايت عدالت اسلامي در رفتار خود . 17 اجتناب از تقدس مآبي و تحجر به نظر نگارنده و با فرض سست شدن پيوند بين ملت و روحانيت كه فرض دور از واقعيتي نيست، ريشه اين سستي را پس از انقلاب نبايد صرفا در توطئه هاي بيروني جستجو كرد . بخش عمده از ضعف پيوند فوق به رفتار روحانيت پس از انقلاب، به ويژه فراموشي زي طلبگي برمي گردد . سستي اين پيوند نيز به معناي بي پشتوانگي دولت و تجديد وابستگي كشور خواهد بود . اما به طور خاص صفتي كه به پيوند روحاني و دانشگاهي لطمه اي جدي وارد مي سازد و امام به آن توجه خاص دارند، تقدس مآبي و تحجر برخي از روحانيان است . شايد عبارت زير به حد كافي بيانگر انزجار امام از قشر متحجر و مقدس مآب باشد:

شما بايد نشان دهيد كه جمود حوزه هاي علميه آن زمان كه هر حركتي را متهم به حركت ماركسيستي و يا حركت انگليسي مي كردند، تني چند از عالمان دين باور، دست در دست مردم كوچه و بازار، مردم فقير و زجر كشيده گذاشتند و خود را به آتش و خودن زدند و از آن پيروز بيرون آمدند . شما به روشني ترسيم كنيد كه در سال 41 سال شروع انقلاب اسلامي و مبارزه روحانيت اصيل در مرگ آباد تحجر و مقدس مآبي چه ظلمها بر عده اي روحاني پاكباخته رفت، چه ناله هاي دردمندانه كردند، چه خون دلها خوردند، متهم به جاسوسي و بي ديني شدند ولي با توكل بر خداي بزرگ كمر همت را بستند و از تهمت و ناسزا نهراسيدند و خود را به طوفان بلا زدند و در جنگ نابرابر ايمان و كفر، علم و خرافه، روشن فكري و تحجر، سرافراز ولي غرقه به خون ياران و رفيقان خويش پيروز شدند . (13) از آفات تحجر، ابزار پرستي، مقابله با تغيير و نوآوري و تقدس بخشي به فهم خود قطع نظر از مفروضات مبنايي اين فهم و قطع نظر از متدولوژي اين فهم است كه مي تواند مانعي براي نوآوريهاي اصولي و متدولوژيك در فهم عميق تر و متناسب با سوالها و نيازهاي انسان امروزي در حيطه وظايف حوزه از يكسو و مقابله نامعقول با ابزارهاي نوين به دليل ابزار پرستي از سوي ديگر باشد كه هر دو به وحدت روحاني و دانشگاهي به عنوان قشري كه با معرفت تجربي و علوم روز و تحولات نوين تكنولوژيك سرو كار دارد آسيبي

جدي وارد سازد . فراموش نكنيم كه حضرت امام (ره) با دخالت عنصر زمان و مكان در موضوع، فقه سنتي صاحب جواهري مورد قبول خود را كمال بخشيد و تحولي نو در برداشتهاي فقهي ايجاد كرد . بهرحال، همان گونه كه اشاره شد به صراحت پيوند دوستي و تفاهم بين دانشگاهيان و روحانيان را مورد تأكيد قرار داه و در اين خصوص به نقش حساس روحانيان در توجه به سياست بازان نفوذي در ايجاد تفرقه اشاره مي كنند: توصيه اينجانب آن است كه نسل حاضر و آينده غفلت نكنند و دانشگاهيان و جوانان برومند عزيز هر چه بيشتر با روحانيان و طلاب علوم انساني پيوند دوستي و تفاهم را محكم تر و استوارتر سازند و از نقشه ها و توطئه هاي دشمن غدار غافل نباشند و به مجرد آنكه فرد يا افرادي را ديدند كه با گفتار و رفتار خود در صدد است بذر نفاق بين آنان افكند، او را ارشاد و نصيحت نمايند و اگر تأثير نكرد از او روگردان شوند و او را به انزوا كشانند و نگذارند توطئه ريشه دواند كه سرچشمه را به آساني مي توان گرفت و مخصوصا اگر در اساتيد كسي پيدا شود كه مي خواهد انحراف ايجاد كند و او را ارشاد و اگر نشد از خود و كلاس خود طرد كنند و اين توصيه بيشتر متوجه روحانيون و محصلين علوم ديني است و توطئه ها در دانشگاهها از عمق ويژه اي برخودار است و هر دو قشر محترم كه مغز متفكر جامعه هستند بايد متوجه توطئه ها باشند . (14) توجه به پيوند و همسويي روحانيان و

روشنفكران دانشگاهي و تأثير آن در پيروزيهاي اجتماعي مورد تأييد و نظر برخي از روشنفكران متعهد بنام از جمله مرحوم جلال آل احمد نيز بوده است . به تعبير آل احمد، هر جا روحانيت و روشنفكران زمان با هم و دوش به دوش هم يا در پي هم مي روند در مبازره اجتماعي بردي هست و پيشرفتي و قدمي به سوي تكامل و تحول و هر جا كه اين دو از در معارضه با هم درآمده اند و پشت به هم كرده اند يا به تنهايي در مبارزه شركت كرده اند از نظر اجتماعي باخت هست و قدمي به سوي قهقرا . (15) يكي ديگر از تأكيدات امام توجه به برنامه هاي اخلاقي و تهذيب نفس در حوزه و دانشگاه است . شما از دانشگاه مؤمن بيرون بدهيد و ما از مدرسه ها مؤمن بيرون بدهيم . (16) توجه به معنويت و تهذيب نفس تنها اختصاص به حوزه و متوليان رسمي دين ندارد و امري است كه همگان بايد متوجه آن باشند . بنابراين آنچه در كل از نگرانيها و فرمايشات امام استنباط ميشود اين است كه ايشان به پيوند و رابطه روحاني و دانشگاهي به مثابه يك واقعيت اجتماعي و تاريخي مي نگرند كه شناخت و ريشه يابي آن منطق خاص خود را داراست . توجه به نحوه پيدايش دانشگاه در كشور و سياستهاي شبه مدرنيستي و اباحيگري رضاخان و تقويت آن به قيمت تضعيف حوزه و روحانيان و مبارزه بي امان براي تغيير لباس علماء و پايان بخشيدن به معافيت طلاب از خدمت نظام وظيفه وگرفتن فرصتهاي شغلي آموزشي و قضايي از آنان

و ايجاد زمينه براي توسعه غربزدگي و بي ديني و تهاجم ايسم هاي مختلف نمي تواند در اختلاف بين روحاني و دانشگاهي بي اثر باشد . علاوه بر فلسفه وجودي دانشگاه و غرب باوري و دين ستيزي آن، يكي ديگر از عوامل تارخي اختلاف به تز اسلام منهاي روحانيت برخي از روشنفكران دانشگاهي برمي گردد كه در ريشه يابي تاريخي فرهنگي نبايد از آن غافل بود . (17) اهتمام امام عمدتا معطوف به پيوند سياسي و عاطفي بين اين دو به عنوان دوقشر سرنوشت ساز و تعيين كننده جامعه و توجه به توطئه ها در برهم زدن اين وحدت است و اگر قرار باشد پاي مباني نظري و معرفتي در جهت استحكام اين پيوند به ميان آيد بايد به طور عمده ناظر به اين پيوند و تقويت كننده آن باشد . نبايد آن قدر در مباحث معرفتي غرق شد كه اصل بحث به فراموشي سپرده شود . اين نكته به معناي ساده انگاري بيش از حد و ناديده انگاشتن مباني معرفتي اين وحدت و چشم فرو بستن بر شبهات فكري مطرح شده از سوي روشنفكران نيست، بلكه ضمن توجه به اين مباني و شبهات بايد بابي مستقل براي موانع سياسي، اجتماعي باز كرد، موانعي كه بيش از آنچه ناشي از اختلاف در مباني معرفتي باشد ناشي از تبليغات و توطئه هاي سياسي اجتماعي است . بسياري از سوالات و شبهات بيش از آنكه ناشي از تفاوت واقعي و غيرقابل حل باشد، ناشي از جوسازيهاي رواني و سوء تفاهمهاي عمدي در جهت ايجاد اختلاف سياسي و اجتماعي است . بهر حال، همان گونه كه اشاره شد

عمده توجه امام در مورد وحدت روحاني و دانشگاهي، ارتباط و همبستگي و هم جهتي اين دو قشر در جهت ايجاد ايراني آزاد و مستقل و از بين رفتن جو بدبيني بوجود آمده توسط رژيم پهلوي و سلطه جويان است . از بين رفتن اين بدبيني و جلوگيري از دامن زدن به اختلاف، وظيفه اي است به يكسان بر دوش هر دو، هر دو بايد بر ايجاد وحدت و همبستگي اهتمام ورزند و از بروز تنش ها و اختلافات جلوگيري كنند . دانشگاهي نبايد روحاني را متهم به سنت پرستي و مخالفت با مظاهر تمدن و ترقي كند . روحاني نيز نبايد با استفاده از فرهنگ عامه، حربه بي ديني و تكفير را به كار گيرد . البته بايد اذعان نمود كه اتهام مخالفت با تمدن به روحانيت بيش از آنكه بر آمده از يك امر واقعي باشد، بر آمده از يك سوء تفاهم و متأثر شدن از فضاهاي رواني و تبليغاتي است . حامدالگار در بحث اصلاحات جديد در دوره قاجار مي نويسد: مهم اين است كه در ميان علما از هيچكس نام نبرده اند كه با نظام جديد مخالفتي كرده يا عليه آن به وعظ پرداخته باشد . (18) مرحوم حائري نيز مي نويسد: تا آنجا كه ما آگاهيم، رهبران مذهبي، نامه، رساله يا اعلاميه اي بر ضد برنامه هاي نوگرايي فتحعلي شاه و عباس ميرزا در نخستين دهه هاي سده 19 از خود به جاي نگذاردند و حتي در شرايط و ويژگيهاي آن روزگار در هماهنگي و همنوايي با آن بوده اند . (19) اما به هرحال وحدت آرماني و سياسي اجتماعي

فوق نمي تواند بي ارتباط با گونه اي رابطه در سطوح ديگر معرفتي و ساختاري باشد امري كه مورد توجه برخي از انديشمندان علاقه مند به اين حوزه بوده و تحليلهاي مختلفي نيز در اين خصوص ارائه نموده اند . در كنار برخوردهاي كلي، ساده انگارانه و سطحي چندين تحليل عمده در خصوص وحدت يا رابطه بين حوزه و دانشگاه ارائه شده است كه هم ناظر به مفهوم وحدت، ابعاد مرتبط با آن و چالشهاي مربوط و هم ناظر به موانع تحقق اين وحدت است . در كل همان گونه كه اشاره شد بر تحليل و رويكرد حضرت امام (ره) كه مي توان آن را با عنوان وحدت آرماني اخلاقي و سياسي اجتماعي طرح كرد، تحليلهاي ديگر را مي توان به چهار دسته عمده: . 1 وحدت معرفتي؛ . 2 وحدت ساختاري؛ . 3 وحدت ايدئولوژيك؛ . 4 وحدت مبتني بر تقسيم كار؛ تقسيم نمود . پي نوشت: 1) اين مقاله با ساختاري ديگر و به صورتي كاملتر بوسيله وزارت فرهنگ و آموزش عالي در سمينار «دانشگاه، جامعه و فرهنگ اسلامي» كه در آذر ماه 1378 در دانشگاه تربيت مدرس برگزار گرديد ارائه شده است . 2) براي آشنايي با بحث تفصيلي اين ديدگاهها به منابع زير رجوع كنيد: 1) افروغ، عماد . امام (ره) و وحدت حوزه و دانشگاه . مجموعه مقالات مباحث نظري وحدت حوزه و دانشگاه . گردهمايي وحدت حوزه و دانشگاه . 28 آذرماه 74، صص 23 21 (وحدت مبتني بر تقسيم كار) 2) افروغ، عماد . «سؤالها و چالشهاي اساسي وحدت حوزه و دانشگاه» . مجموعه مقالات سمينار دانشگاه، جامعه

و فرهنگ اسلامي، آذرماه 1378، صص 59 38 3) باقري، خسرو . «معنا و بي معنايي در علم ديني» . حوزه و دانشگاه، سال پنجم، شماره 16 و 17، پاييز و زمستان 77، ص . 23 4) درخشان، مسعود . «نقش حوزه و دانشگاه در تدوين مكتب اقتصاد اسلامي» . مجموعه مقالات اولين مجمع بررسيهاي اقتصاد اسلامي . مشهد، بنياد پژوهشهاي اسلامي آستان قدس رضوي، 1369، صص 58 157 (تعبير دوم از وحدت مبتني بر تقسيم كار) 5) زاهد زاهداني، سعيد . تاريخ تفكر اجتماعي در اسلام . شيراز، دانشكده ادبيات و علوم انساني، دانشگاه شيراز، بخش علوم اجتماعي، بهار 1367، صص 55 53 (تعبير سوم (موضوع شناسي) از وحدت مبتني بر تقسيم كار) 6) دفتر مجامع فرهنگستان علوم اسلامي . فقه سنتي و نظام سازي، ص 303 (تعبير اول از وحدت ايدئولوژيك) 7) سروش، عبدالكريم . سخنراني در دانشگاه اصفهان، 1371 و فصل اول كتاب فربه تر از ايدئولوژي (وحدت معرفتي) 8) كچوييان، حسين . «وحدت حوزه و دانشگاه» . حوزه و دانشگاه . سال اول، شماره دوم، بهار 74، ص 61 (تعبير سوم از وحدت ايدئولوژيك) 9) نبوي، عباس . «حوزه و دانشگاه به سوي وحدت راهبردي» . دانشگاه اسلامي، شماره هفتم، زمستان 77، صص 9 8 (ايشان وحدت راهبردي را پيشنهاد مي كنند كه به نظر نگارنده به ديدگاه سياسي اجتماعي و اخلاقي آرماني نزديك است . در ضمن برخي از نقدهاي وارد بر تعبير اول وحدت ايدئولوژيك و وحدت ساختاري (نقد اول) مربوط به ايشان است) 3) امام خميني، صحيفه انقلاب، وصيت نامه الهي سياسي امام، چاپ چهارم، 1368، ص .

23 4) همان، ص . 17 5) صحيفه نور، ج 6، ص . 573 6) همان، ص . 142 7) صحيفه نور، ج 7، ص . 140 8) همان، ص . 141 9) همان، ص . 141 10) وصيت نامه امام، ص . 14 11) همان، ص . 14 12) همان، ص . 14 13) صحيفه نور، چاپ قديم، ج 21، ص . 74 14) وصيت نامه امام، ص . 14 15) جلال آل احمد، در خدمت و خيانت روشنفكران، جلد 2، تهران: انتشارات راست خوارزمي، 1357، ص . 52 16) صحيفه نورد، ج 11، چاپ قديم، ص . 98 17) هادي وكيلي . «تأملي در موانع نظري و تارخي تقريب حوزه و دانشگاه، دانشگاه اسلامي، سال دوم، شماره هفتم، زمستان 77، ص . 22 18) حامدالگار نقش روحانيت پيشرو در جنبش مشروطيت . ترجمه ابوالقاسم حري . تهران: انتشارات توس . 1359، ص 109 19) عبدالهادي حائري . نخستين روياروييهاي انديشه گران ايراني با دو رويه تمدن بورژوازي غرب . تهران: انتشارات اميركبير ، 1373 ص . 367 منابع مقاله:

، افروغ، عماد ؛

«وحدت حوزه و دانشگاه در نظر امام خميني (ره)

«وحدت حوزه و دانشگاه در نظر امام خميني » مجله حوزه و دانشگاه، وسعت بخشيدن به فضاي بحث درباره وحدت حوزه و دانشگاه را، از اهم اهداف خود قرار داده است. آنچه نياز مبرم جامعه كنوني ماست، تحليل و بررسي محققانه اين وحدت است، نه ارائه گفتگوها و نوشته هاي بسيار، اما كم محتوا. مجله آمادگي دارد تا تحقيقات پر بار حوزويان و دانشگاهيان عزيز را در اين صفحه منعكس نمايد. اولين گام در صفحه «وحدت حوزه و دانشگاه » را

با تقديم گزيده هايي از پرتو انوار سخن و قلم امام راحل(ره)، به خوانندگان محترم، آغاز مي كنيم. دانشگاه و حوزه هاي علميه روحانيون مي توانند دو مركز باشند براي تمام ترقيات و تمام پيشرفتهاي كشور و مي توانند دو مركز باشند براي تمام انحرافات و تمام انحطاطات. از دانشگاه هست كه اشخاص متفكر متعهد بيرون مي آيد. اگر دانشگاه، دانشگاه باشد، تعهد هم باشد، يك كشوري را اينها مي توانند به سعادت برسانند، واگر حوزه هاي علميه مهذب باشند و متهد باشند، يك كشور را مي توانند نجات بدهند. صحيفه نور، ج 13، ص 206 فرق بين دانشگاه و حوزه هاي علميه نيست در اينكه اگر همراه با علم، تعهد باشد تزكيه باشد، با اين دو بال علم و اخلاق و عمل مملكت خودشان را، كشور خودشان را نجات مي دهند. صحيفه نور، ج 13، ص 207 منشا همه گرفتاريهاي يك كشور از دانشگاه است و حوزه هاي علمي، و منشا همه سعادتهاي، مادي و معنوي، از دانشگاه هست و حوزه هاي علمي صحيفه نور، ج 13، ص 207 بايد از حوزه هاي علميه يك عالمي به تمام معنا متعهد بيرون بيايد و مركز ساخت انسان باشد و دانشگاه هم مركز ساخت انسان. ما انسان دانشگاهي مي خواهيم، نه معلم و دانشجو. صحيفه نور، ج 13، ص 209 حالا كه مي بينيد يك تحولي پيدا شده است، دانشگاهي متمايل شده است به روحاني، روحاني متمايل شده است به دانشگاهي، با هم هستند و مي خواهند با هم كشور خودشان را به پيش ببرند، حالا شياطين بيشتر در فكر هستند كه روحاني را از يك

طرف بكوبند و دانشگاهي را از يك طرف، و فساد كنند بين اين دو تا، به آنها بگويند كه اينها چطورند، به اينها بگويند آنها چطورند. چشمهايتان را بايد خيلي باز كنيد، در اين زمان چشم و گوشها بايد خيلي باز باشد كه يك وقت مي بينيد از داخل خود دانشگاه و از داخل خود فيضيه شما را به فساد مي كشانند، شما را به تفرقه مي كشانند. اينها نمي توانند ببينند، اينهايي كه نمي خواهند اين كشور يك كشور صحيح و سالم باشد و اربابهاي آنها كه از اول هم نمي خواستند، نمي توانند ببينند كه شما با هم مجتمع شده ايد و مي خواهيد با هم كار كنيد. آنها عواقب اين امر را براي خودشان مي دانند كه اگر حقيقتا دانشگاهي و حوزه هاي علمي وهمه دانشگاهها در هرجا كه هستند اينها با هم بشوند و با هم نقشه داشته باشند براي پيروز كردن انقلاب، اين براي آنها عواقبي دارد. صحيفه نور، ج 13، ص 212 منابع مقاله:

فصلنامه حوزه و دانشگاه، شماره 1، ؛

جايگاه فرهنگ درتوسعه از ديدگاه حضرت امام خميني (ره)

جايگاه فرهنگ درتوسعه از ديدگاه حضرت امام خميني چكيده يكي از مباحث مهم در زمينه توسعه، رابطه فرهنگ با توسعه مي باشد.دراين زمينه عوامل فرهنگي مؤثر برتوسعه جايگاه ويژه اي دارند.مقاله حاضرتلاشي براي تبيين اين موضوع ازديدگاه حضرت امام خميني(ره) است. ديدگاهي كه مي توان آن را به عنوان يك ديدگاه قابل قبول اسلامي پذيرفت و مطرح كرد. دراين مقاله ابتدا سعي مي شود اهميت فرهنگ در توسعه تبيين شود و سپس اثر برخي ازعوامل فرهنگي مؤثر برتوسعه ازديدگاه امام تبيين شود. 1- اهميت فرهنگ به طور كلي مي

توان اهميت فرهنگ را در دو جنبه ديد. يكي جايگاهي كه فرهنگ در هويت و موجوديت جامعه دارد و ديگري نقشي كه فرهنگ در پيشرفت جوامع ايفا مي كند. جنبه اول را مي توان اهميت و جايگاه فرهنگ در موجوديت جامعه انگاشت و وجه دوم را مي توان اهميت و نقش فرهنگ صحيح در حركت به سمت اعتلا يا انحطاط جوامع دانست. در زمينه نقش فرهنگ در موجوديت جامعه بايد گفت، حوزه نفوذ فرهنگ به همه ابعاد زندگي بشر كشيده شده است و همه ويژگيهاي غيرفيزيكي و متمايزكننده انسانها از يكديگر و نيز همه ويژگيهاي متفرقه جوامع در فرهنگ آنها نهفته است. حضرت امام خميني(ره) اين مفهوم را با تصريح بيشتر چنين بيان مي فرمايند: «بي شك بالاترين و والاترين عنصري كه در موجوديت هر جامعه دخالت اساسي دارد، فرهنگ آن جامعه است. اساسا فرهنگ هر جامعه هويت و موجوديت آن جامعه را تشكيل مي دهد.» (2) و به طور اساسي فرهنگ است كه ويژگيهاي مشترك به وجود آورنده يك مليت را تشكيل مي دهد و بدون وجود يك فرهنگ واحد، افراد تبعه يك كشور را نبايد يك ملت ناميد. لذا مي توان گفت اساس مليت يك ملت فرهنگ است. (3) اين اهميت والاي فرهنگ در هويت و موجوديت جوامع از تعاريفي كه براي فرهنگ شده نيز متسفاد است. چنان چه مي بينيم همه ابعاد علوم، فنون، ادبيات، هنر، اخلاق، ارزشها، باورها، اعتقادات و ... جوامع را در حيطه فرهنگ جاي مي دهند. بديهي است ويژگيهاي مفترقه جوامع نيز همينهاست. كل تمدن بشري از اين مجموعه ساخته شده است. هر جامعه اي نيز مرهون اين

ابعاد زندگي اجتماعي خود است. زيرا همه پيشرفتهاي يك جامعه در پيشرفت علوم و اعتقادات و ارزشهاي آن منعكس مي شود و بشر بدون ابعاد فرهنگي حيات، بشري بدوي و عقب مانده خواهد بود كه در جوامع امروزي تصور وجود آن نيز مشكل است. مي توان گفت «فرهنگ مبداء همه خوشبختيها و بدبختيهاي ملت است.» (4) زيرا تمام خوشبختيها و بدبختيهاي جوامع، بستگي به بهره مندي از پيشرفت علوم و فنون و عملكرد اعتقادات، اخلاق، ارزشها، هنر و ... در زمينه هاي مختلف اجتماعي دارد. با عملكرد صحيح اين ابعاد فرهنگ و نيز بهره مندي از نتايج پيشرفت علوم و فنون، جوامع مي توانند به خوشبختي برسند. مي توان گفت همه امور جوامع بستگي تام به فرهنگ آنها دارد.لذا «اگر مشكلات فرهنگي و آموزشي به صورتي كه مصالح كشور اقتضا مي كند حل شود، ديگر مسائل به آساني حل مي گردد.» (5) بر اين اساس حضرت امام مي فرمايند: «راءس همه اصلاحات اصلاح فرهنگ است.» (6) نه تنها فرهنگ، سازنده خوشبختي ملتهاست بلكه انحطاط ملتها نيز در گرو فرهنگ جامعه است. زيرا پايه هاي اعتقادي، اخلاقي، علمي و هنري جوامع كه موجب خوشبختي ملتها هستند با انحراف فرهنگ، مضمحل مي شود و انسانها به انحطاط كشيده مي شوند. «اگر فرهنگ ناصالح شد، اين جوانهايي كه تربيت مي شوند به اين تربيتهاي فرهنگ ناصالح، اينها در آتيه فساد ايجاد مي كنند ... وقتي فرهنگ فاسد شد، جوانهاي ما كه زيربناي تاسيس همه چيز هستند، از دست ما مي روند و انگل بار مي آيند.» (7) فرهنگ نه تنها انسانها را به انحطاط مي كشد بلكه مي

تواند موجب انحطاط و پوچي و در نهايت اضمحلال جوامع شود. (8) 2- فرهنگ بستر توسعه امروزه علماي توسعه، بيش از هر زمان ديگري به اين باور رسيده اند كه تا فرهنگ يك جامعه اي موافق با توسعه نباشد، پيشرفت و توسعه آن جامعه ميسر نخواهد بود. زيرا انسانها به عنوان عاملان محوري توسعه بايد براي عمل خود تمايل داشته باشند. اين تمايل كه با قدرت انتخاب همراه است و در عمل پس از انتخاب به منصه ظهور مي رسد، بايد شرايط ايجاد تمايل در انسان را داشته باشد. تمايلهاي افراد نيز از طريق ارزشها و باورهايشان ايجاد مي شود. با اين وجود ممكن است اين تمايلها در انتخاب با محدوديتهايي كه براي فرد وجود دارد مواجه شود و در نهايت تمايلات، ارزشها و امكانات مختلف فرد و جامعه، فرد را به انتخاب در عمل وادار مي كند و اين انتخاب عملي فرد است كه مي تواند در جهت توسعه جامعه يا برخلاف آن باشد. مي بينيم كه عمل افراد متكي به ارزشها، اعتقادات و باورهاي افراد و نيز امكانات فرد و جامعه از جهات مختلف علمي، هنري و نيز مادي دارد. بر اين اساس مي توان گفت فرهنگ مبداءي است كه اعمال انسانها و به تبع آن مسير تكاملي جامعه از آن نشات مي گيرد. (9) چنان چه اگر جامعه اي فرهنگي ضد توسعه داشته باشد، اين فرهنگ موجد اعمالي از سوي اعضاي جامعه خواهد شد كه نه تنها در جهت توسعه و پيشرفت جامعه عمل نخواهند كرد، بلكه راه پيشرفت را نيز سد مي كنند و موجب انحطاط جامعه مي شوند. لذا براي

تحقق پيشرفت و توسعه جامعه، ضرورت دارد فرهنگ آن جامعه موافق با توسعه باشد. با اين توضيحات مي توان گفت، بستر و مسيري كه اصلاح امور بايد طي كند، بستر فرهنگ است. يعني جامعه تنها در بستر فرهنگي مناسب است كه مي تواند به توسعه و پيشرفت دلخواه دست يابد. بديهي است كه اگر اين بستر نامناسب باشد، توسعه نيز تحقق نخواهد يافت و يا حداقل به صورت دلخواه نخواهد بود. بر اين اساس: «راه اصلاح يك مملكتي، فرهنگ آن مملكت است. اصلاح بايد از فرهنگ شروع بشود ... اگر فرهنگ درست بشود يك مملكت اصلاح مي شود.» (10) در اينجاست كه ضرورت تحول فرهنگي ايجاد مي شود. زيرا اگر بخواهيم جامعه اي پيشرفت كند و به طرف تعالي حركت كند، بايد زمينه هاي آن در مجريان اين پيشرفت و حركت ايجاد شود و گفتيم كه اين زمينه ها نيز چيزي جز فرهنگ جامعه نيست. بنابراين ضرورت تحول فرهنگي براي دستيابي به توسعه نمايان مي شود. (11) 3- تقدم تحول فرهنگي ديديم كه پيشرفت در همه شؤون اقتصادي، سياسي و اجتماعي زندگي يك جامعه، متكي به فرهنگ آن جامعه است و تا زماني كه فرهنگ جامعه اي موافق با پيشرفت و توسعه نباشد، پيشرفت آن جامعه ميسر نخواهد بود.بر اين اساس مي توان گفت : اگر فرهنگ جامعه اي موافق توسعه (به معني عام آن) نباشد، براي دستيابي به توسعه در ابعاد گوناگون بايد به اصلاح فرهنگ در جهت توافق آن با توسعه همت گماشت. (12) چنانچه حضرت امام تاكيد نموده اند كه: «اجانب خصوصا آمريكا در نيم قرن اخير كوشش داشتند و دارند فرهنگ

و برنامه هاي فرهنگي و علمي و ادبي ما را از محتواي اسلامي انساني ملي خود خالي و به جاي آن فرهنگ استعماري و استبدادي بنشانند. فرهنگ زمان طاغوت، كشور ما را تا لب پرتگاه سقوط كشاند و خداوند تعالي به داد اين كشور اسلامي رسيد. ولي بدون تغييرات صحيح بنيادي و تحول فرهنگي و علمي، امكان تحول فكري و روحي نيست و بايد با كوشش همه جانبه از طرف دولت و رؤساي دانشگاهها و فرهنگيان و جوانان دانشجو به مقصود نزديك شويم و انشاءالله تعالي از پيوستگي و وابستگي نجات پيدا كنيم و كشور عزيزمان را نجات دهيم.» (13) مي بينيم حضرت امام به طور صريح تاكيد دارند كه براي دستيابي به پيشرفت و اصلاح مملكت در جهت اهداف انقلاب، بايد فرهنگ ضدتوسعه به فرهنگ موافق توسعه و پيشرفت اصلاح شود. بنابراين، تحول در فرهنگ در جهت موافق توسعه، مي تواند مقدمه اي براي توسعه در ابعاد گوناگون باشد. البته بديهي است كه تحول فرهنگ صالح (موافق پيشرفت) به فرهنگ ناصالح (مخالف پيشرفت) نيز در جهت انحطاط جامعه عمل خواهد كرد. در اينجا بيان اين نكته نيز ضروري است كه بي شك چنانچه در تعريف توسعه ديديم، توسعه، يك پيشرفت همه جانبه در اجتماع است و در اين مقوله، پيشرفت فرهنگ نيز بخشي از توسعه مي باشد. و اگرچه گفتيم تحول فرهنگي موافق توسعه، زمينه ساز توسعه است، اما فرهنگ در عملكرد توسعه اي داراي دو جنبه است : يكي، عواملي از فرهنگ كه عامل پيشرفت جامعه در ابعاد مختلف هستند و ديگري، بخشي از فرهنگ كه در جريان توسعه، پيشرفت مي كند و

شاخصهايي براي توسعه يافتگي يك جامعه است. به هر حال در اينجا منظور از فرهنگ، عواملي از فرهنگ مي باشد كه زمينه ساز توسعه در ابعاد گوناگون خود است در ادامه برخي از عوامل فرهنگي مؤثر بر توسعه ازديدگاه حضرت امام خميني را تبيين مي كنيم. 4- عوامل فرهنگي مؤثر بر توسعه 1-4- اثر اعتقاد به خدا اعتقاد واقعي به خدا، اصلي ترين و اساسي ترين پايه و بنيان ديني است و مذهب بدون اعتقاد به وجود هستي بخش هدايت گر، معني نمي دهد. اين اصل اساسي، بيشترين تاثير را بر زندگي و رفتار افراد جامعه دارد، زيرا اساسي ترين عنصر تاثيرگذار بر رفتار و عملكرد اجتماعي، اقتصادي، فرهنگي و سياسي افراد جامعه، اعتقادات اين افراد است و بدون شك اصلي ترين اعتقادها و باورها، اعتقاد و باور به وجود مبداء هستي و ايمان به اين مبداء، يعني خداست. اين ايمان چاره همه مشكلات جوامع بشري است. حضرت امام(ص) اثر اين ايمان را چنين خلاصه مي كنند: «اگر ايمان به خدا و عمل براي خدا در فعاليتهاي اجتماعي و سياسي واقتصادي و ساير شئون زندگي بشر وارد شود، پيچيده ترين مشكلات امروزي جهان به آساني حل مي شود. امروز دنيا، هم در اين بن بست گرفتار شده است وهم نمي خواهد به نوع هدايت انبياء تسليم شود، ولي سرانجام چاره اي جز تسليم ندارد.» (14) اگر مجموعه اعتقادها و باورهاي افراد را درون فرهنگ ببينيم، بي ترديد بايد پايه اصلي فرهنگ جامعه را كه رفتار انسانها را مي سازد، همين اعتقاد و ايمان به خدا دانست و بديهي است كه پايه هاي رشد جامعه بر

همين فرهنگ استوار است. بنابراين، رشد و توسعه جامعه و به طور كلي حيات جامعه بستگي مستقيم به فرهنگ و اعتقاد به خدا دارد. به تعبير حضرت امام خميني(ره) تنها وجود ايمان و اعتقاد به خدا مي تواند مملكت را احيا كند (15) و لذا براي احياي مملكت و پيشرفت آن بايد روح ايمان و اعتقاد به خدا را در جوانان ملت رشد داد. احياي مملكت نيز وابسته به عوامل متعددي است كه مهمترين آنها از نظر حضرت امام، انسانها و شخصيت و فرهنگ آنهاست. بر اين اساس، ايمان و اعتقاد به خدا موجب ساخته شدن انساني و در نتيجه بروز و ايجاد ويژگيهاي مختلفي در انسان مي شود كه همگي موجب تسريع حركت انسانها براي دستيابي به اهداف جامعه يا همان توسعه به معناي كامل مي شوند. حضرت امام، بي اعتقادي به خدا را موجب بي توجهي به مصالح كشور و توجه صرف به مصلحت خود و در نتيجه نرفتن به دنبال امور لازم مملكت مي دانند و براساس اين تفكر و اعتقاد به خداست كه حضرت، تمام گرفتاريهاي كشور و ملت را از نبودن ايمان به خدا مي دانند. در عين حال بر اين باورند كه اعتقاد به خدا را بايد حكومت و دستگاه تربيتي در مردم ايجاد و تقويت كند زيرا اين اعتقاد، به خودي خود، به حد لازم و كافي وجود ندارد و اگر افراد جامعه به حال خود واگذار شوند جامعه باز هم به تباهي كشيده مي شود: «اگر ما و شما دست به هم بدهيم و جوانها را مومن و متقي بار بياوريم مملكتمان تا آخر احياء مي شود

و اگر چنانچه ما كوتاهي بكنيم. اين مسئوليت بزرگ را ما به دوش خودمان بكشيم و كوتاهي بكنيم در حق فرزندان اين مملكت فرض كنيد چند روزي هم يك چيزي بشود و يك صورتي پيدا بكند فردا بدتر از اين است.» (16) چنانچه گفتيم از ديدگاه حضرت امام، اعتقاد واقعي به خدا نه تنها به طور مستقيم بر جريانهاي اجتماعي اثر مي گذارد، بلكه خود باعث ايجاد خصلتهايي در افراد اجتماع مي شود كه اين خصلتها تسريع كننده جريان توسعه هستند. در ادامه به اين اثرات اشاره مي كنيم. آثار وجود اعتقاد به خدا در افراد جامعه از فرمايشات حضرت امام خميني چنين مستفاد مي شود كه ايمان به خدا، موجب تجلي خصلتهاي انساني والايي در افراد مي شود كه همگي آنها از زمينه هاي فردي واجتماعي توسعه و پيشرفت جوامع بشري است. از جمله زمينه ها عبارتند از: 1- تعهد به اسلام : يكي از نتايج ايمان به خداو مبداء هستي ايجاد تعهد نسبت به دين خدا و نظام حكومتي اين دين است. فرد باايمان همان طور كه نسبت به اعتقاد به خدا تقدس قايل است، براي دين و نظامي كه تقويت كننده اين اعتقاد است نيز تقدس قايل مي شود و همچنان كه خود را نسبت به انجام دستورات الهي و وظايف ديني مقيد مي داند، نسبت به حفظ و پيشبرد اين دين نيز متعهد خواهد دانست. زيرا دين، خود مجموعه اي از دستورات الهي است. اين تعهد ديني مي تواند افراد را در انجام وظايف كمك كند تا بهتر و مفيدتر براي جامعه خدمت كنند و اين امر موجب پيشرفت جامعه و

فراهم آمدن مقدمات لازم براي توسعه سريعتر و بهتر مي شود. حضرت امام در اين زمينه مي فرمايند: «من به شما نويد مي دهم كه انشاءالله كشور شما كشور صحيح خوب بشود به شرط اين كه متعهد به اسلام باشيد و متوجه باشيد به اينكه خداي تبارك و تعالي عنايت به ما كرد...» (17) 2- نپذيرفتن ظلم: ظلم ستيزي و كرنش نكردن در مقابل ظلم، از جمله زمينه هاي لازم براي دستيابي جوامع به استقلال و نپذيرفتن استثمار و استعمار است كه از جمله موانع اصلي توسعه مي باشند. اين نپذيرفتن ظلم از اثرات ايمان و اعتقاد به خداست. حضرت امام در اين زمينه مي فرمايند: «آدمي كه از زير دستگاه شما يا از دستگاه ما بيرون مي آيد، اگر مؤمن باشد، ديگر نمي شود كه زير بار ظلم اجانب برود و يا تطميع بتوانند بكنند اورا، اين تطميعها و تهديدها را همه، آني كه تطميع مي شود و تهديد آنها (براو) اثر مي كند، آنهايي است كه ايمان ندارند.» (18) در اين رابطه مي بينيم، جوامعي كه از خصوصيات فرهنگي آنان تن به ظلم دادن و صبر در ظلم است، ساليان طولاني زير سيطره استعمار بوده اند و جوامع اسلامي كه ايمان و اعتقاد به خداي محكمتري داشته اند، كمتر به طور مستقيم استعمار شده اند و در مبارزه با استعمار نيز رشادتهاي تحسين برانگيزي از خود نشان داده اند. اكنون نيز با تقويت روح ايمان و اعتقاد واقعي به خدا، جوامع اسلامي بر عليه ظلم و ستم حاكم، سر به قيام برداشته اند و مبارزه با ظلم در اين جوامع فراگيرتر است. بديهي

است كه اينها تنها نقش اثر اعتقاد واقعي به خداست. 3- تطميع ناپذيري: هنگامي كه جامعه جامعه اي معنوي باشد وافرادجامعه بخدا و روزجزا اعتقاد داشته باشند، هدف اين افراد در تمامي زمينه هاي فعاليتهايشان، جلب رضايت خدا خواهد بود. (19) و بالعكس. «كسي كه اعتقاد به خدا نداشته باشد، كسي كه به روز جزا اعتقاد نداشته باشد اين نمي شود كه براي كشورش مفيد واقع بشود... مردمي مي توانند كشور خودشان راحفظ كنند، مردمي مي توانند مملكت و ملت خودشان را نجات بدهند كه معنويت داشته باشند. اگر معنويت دركار نباشد و همه مربوط به ماديت باشد، هر جا آخور بهتر است، سر آن آخور مي روند ولواين كه آن آخور راآمريكا برايش درست كند. اينهايي كه خيانت به مملكت ما كردند و همه چيز ما را بردند، اينها پيششان فرق نمي كرد كه آمريكا بر آنها ماديت را بدهد، پارك و نمي دانم دستگاه را بدهد يا از يك راه صحيحي باشد. ... آنهايي كه خوردند و بردند و ما را به تباهي كشاندند، آنهايي بودند كه به اسلام كار نداشتند، اعتقاد نداشتند، به ماوراء طبيعت اعتقاد نداشتند، به معنويات عقيده نداشتند. آنها مي گفتند همين چهار روز زندگي است. پس هر چه هست بهتر و مرفه تر، از هر راهي مي خواهد باشد.» (20) 4- تلقي كار به منزله عبادت (افزايش كارآيي): يكي از لوازم اصلي توسعه به مفهوم عام آن، افزايش كارآيي است. بنابر فرمايشات حضرت امام در ديدگاه اسلامي اگر كار براي خدا باشد، به منزله عبادت است. (21) هنگامي كه انسان در اين عبادت و كار انگيزه الهي داشت

و هدفش جلب رضايت خدا بود، با تمام قدرت و توان به انجام آن خواهد پرداخت. در نتيجه كارايي بسيار زيادي خواهد داشت. چنين كاري كه با حداكثر توان انجام مي شود كارآترين شيوه فعاليت است و قرين موفقيت خواهد بود. در اين زمينه امام مي فرمايند: «اگر اين انگيزه شد، مسلما دنبال اين هستيد كه كار خوب باشد، وقتي انگيزه الهي شد ... وقتي كه انگيزه براي خدا شد، دنبال اين است كه اين كار را انجام بدهد به طوري كه خدا پسند باشد. از اين جهت در اين كار موفق است.» (22) 5- ايجاد بيداري: از جمله زمينه هاي لازم براي توسعه، بيداري افراد جامعه است. هنگامي كه افراد جامعه آگاه و بيدار باشند، استعمار و استثمار از آن جامعه رخت برخواهد بست. البته بيداري از جهات مختلف موجب بهبود تصميم گيري وعمل آحاد جامعه مي شود واز جمله اثرات اعتقاد واقعي به خدا، بيداري افراد مي باشد. (23) 6- شجاعت : هنگامي كه انسان همه چيز رااز خدا ديد، خود را غرق در چنين اعتقادي به مبداءهستي بخش جهان يافت وبه خداايمان مطلق پيدا كرد، به خدا متكي خواهد شد و اين اتكا، موجب مي شود از هيچ چيزي نهراست و با شجاعت در مقابل هر دشمن و ناملايمتي بايستد و مبارزه كند و به سمت هدف گام بردارد. (24) 7- ايمان، ضامن و عامل تداوم تلاش: يكي از زمينه هاي لازم براي توسعه، تلاش و تداوم تلماس براي دستيابي به توسعه و تكامل بيشتر است. چنانچه حضرت امام مي فرمايند: «اگر بخواهيد جمهوري اسلامي به همه معنا كه دارد، با همه

محتوا كه دارد، در خارج تحقق پيدا بكند بايد كه از حالا به بعد هم همان ايمان را، همان قدرت ايمان را حفظ كنيد.» بديهي است كه با عنايت به توضيحات قبلي، هدف جمهوري اسلامي و تحقق اسلام، همان توسعه و تكامل جامعه است. اثر ايمان در تداوم تلاش به همين جا ختم نمي شود، بلكه وقتي فرد به خداايمان داشت و همه چيز را از او و براي او ديد، همه را سعي خود صرف تلاش بيشتر براي خدا خواهد كرد و حتي اگر در مقطعي با شكست مواجه شود، باز هم سست نمي شود و به همان صورت قبل و با تلاش كامل سعي در انجام وظيفه و كار خواهد داشت. (25) اعتقاد به خدا علاوه بر اين اثرات، آثار بسيار مهم ديگري نيز بر جامعه و افراد آن دارد. از جمله: اعتماد به نفس، صبر در برابر شدايد و تحمل مشتقات، اعتقاد به برابري و برادري و ... كه به دليل اهميت اين موارد، ديدگاه حضرت امام را در هر يك ازاين مباحث به صورت مستقل بيان خواهيم كرد. 2-4- اثر آموزش بر توسعه از آنجا كه در جوامع بشري، انسان ايجادكننده هر گونه حركت و تحولي است، ويژگيهاي كيفي اين انسان مي تواند در اين حركتها و تحولات عامل اصلي را ايفا كند. زيرا هر حركت و تحولي از انديشه و تفكر انسان نشات مي گيرد و دستور انجام اين تحولات را فكر او به وي مي دهد و سطح اين فكر و انديشه كه كيفيت انسان را مي سازد، عامل اصلي چگونه انديشيدن و فكر كردن است. زيرا اطلاعات، باورها

و برداشتهاي انسانها، پايه هاي تفكر و نتيجه گيري از اين تفكر را مي سازند و بديهي است هرچه اطلاعات، باورها و برداشتها كاملتر و والاتر باشند، اين انديشه و تفكر نيز از سطح بالاتري برخوردار خواهد بود. لذا عملكرد انسان نيز كه از دستورات فكر او نشات گرفته، كاملتر و با كيفيت بيشتري خواهد بود. بنابراين اطلاعات و باورها و برداشتهاي انسانها كه همگي از طريق يادگيري و آموزش كسب مي شود، مي تواند عامل مهمي در بهبود عملكرد و برنامه ريزي انسانها باشد و چون با بهبود عملكرد انسانها، دستيابي به اهداف و بهبود وضعيت عمومي جامعه حاصل مي شود و توسعه نيز، بهبود و ارتقاي سطح عمومي وضع موجود جامعه به طرف وضع مطلوب است، مي توان گفت كه آموزش، عامل مهمي براي بهبود عملكرد انسانها براي نيل به توسعه در ابعاد گوناگون است. در ادامه، بيشتر به آن خواهيم پرداخت. قبل از پرداختن به اثرات آموزش بر توسعه و پيشرفت جوامع، اشاره اي به اهميت علم و آموزش از نظر اسلام داريم . نقش علم و آموزش در پيشرفت با توجه به اينكه انسان محرك توسعه است و توسعه بايد توسط اين محرك به حركت درآيد، هرچه اين انسان از تواناييهاي فكري بيشتري برخوردار باشد و آموزش و پرورش بيشتر و بهتري يافته باشد، در حركت دادن اين چرخ، بهتر عمل خواهد كرد و عملكرد او چه در جز و چه در كل، بسيار بهتر خواهد بود و بر اين اساس، چنانچه تعليم و تربيت به طور صحيح صورت گيرد، حركت جامعه، به سمت پيشرفت و تعالي مطلوب خواهد بود.دراهميت اين

نقش، حضرت امام(ره) چنين مي فرمايند : «مساله فرهنگ و آموزش و پرورش در راءس مسائل كشور است. اگر مشكلات فرهنگي و آموزشي به صورتي كه مصالح كشور اقتضا مي كند حل شود، ديگر مسائل به آساني حل مي گردد.» (26) به اين ترتيب از ديدگاه حضرت امام در صورت وجود علم و تهذيب، مي توان از جهالت مادي و معنوي به طرف سعادت و كمال حركت كرد. با آموزش و پرورش صحيح اسلامي و مطابق مصالح اجتماع، مي توان به پيشرفتهاي مختلف دست يافت و سعادت دنيوي و اخروي جامعه را تضمين كرد. نكته قابل توجه اينكه مساله آموزش و پرورش طبق فرمايش حضرت امام و از ديدگاه ايشان در بين عوامل مؤثر بر توسعه در راءس مسايل قرار دارد و مهمترين عامل است. به طوري كه با حل مسايل و رفع مشكلات موجود در آموزش و پرورش، مي توان اميد داشت كه ديگر مسايل به آساني حل شود. البته در ريشه يابي اين اهميت ويژه تعليم و تربيت در مقاطع مختلف فرمايش حضرت امام مبني بر اينكه : «نقش دانشگاه در هر كشوري ساختن انسان است » (27) مي تواند پاسخ گو باشد. زيرا چون انسان عامل اصلي حركت توسعه است، اگر او ساخته شود مي تواند عامل مفيدي براي جامعه باشد و در صورت فساد او اين فساد، مي تواند به فساد جامعه بيانجامد، بايد توجه داشت كه تعليم و تربيت در شكل گيري شخصيت انسانها، نقش كليدي و اصلي دارد و در واقع مي توان گفت شخصيت انسانها را تعليم و تربيت مي سازد و چون عملكرد انسان به طور ويژه

اي تحت تاثير شخصيت اوست، مي توان آموزش و پرورش (در مقاطع مختلف) را عامل اصلي در حركت به سمت توسعه يافتگي در ابعاد مختلف دانست: «نقش دانشگاه در هر كشوري ساختن انسان است. ممكن است از دانشگاه انساني خارج بشود كه يك كشور را نجات بدهد و ممكن است كه يك انسان درست بشود كه كشور را به هلاكت بكشاند. اين نقش مهم از دانشگاه مي باشد. مقدرات هر كشوري به دست دانشگاه و آنهاييكه از دانشگاه بيرون مي آيند هست. بنابراين دانشگاه بزرگترين مؤسسه مؤثر است در كشور و بزرگترين مسئوليتها را هم دانشگاه دارد.» (28) نقش مراكز علمي در استقلال و خودكفايي چنانچه گفته شد، دانشگاهها و مراكز علمي مي توانند يك كشور را به سوي ترقي و تعالي و يا به سمت انحطاط و سقوط سوق دهند. همان طور كه تعليم و تربيت استعماري، كشور را به دامن استعمار مي كشاند، تعليم و تربيت ملي، استقلالي و اسلامي مي تواند كشور را به تعالي و پيشرفت برساند و همان طور كه اگر مراكز علمي و دانشگاهها در دست استعمار باشند، كشور را به زير سلطه بيگانگان مي كشانند، چنانچه مراكز علمي و دانشگاهها در خدمت جامعه باشند، حافظ استقلال كشور خواهند بود. زيرا مراكز آموزشي تكيه گاه يك كشور براي اداره امور آينده خود است و اداره جوامع به دست تربيت يافتگان اين مراكز است. اگر اين تربيت يافتگان در جهت استقلال كشور تربيت بيابند، استقلال كشور حفظ خواهد شد و در غير اين صورت استقلال كشور از دست مي رود. تربيت استقلالي نيز از دانشگاه و مدارس مستقلي ناشي مي

شود كه اساتيد و دست اندركاران آن داراي تفكر استقلالي هستند. بنابراين حضرت امام تاكيد كنند كه : «ما بايد سالهاي طولاني زحمت و مشقت بكشيم تا از فطرت ثاني خود متحول شويم و خود را بيابيم و روي پاي خويش بايستيم و مستقل گرديم و ديگر احتياجي به شرق و غرب نداشته باشيم. و بايد از همان بچه ها شروع كنيم و تنها مقصدمان تحول انسان غربي به انساني اسلامي باشد. اگر اين مهم را انجام داديم، مطمئن باشيد كه هيچ كس و هيچ قدرتي نمي تواند به ما ضربه بزند. اگر ما از نظر فكري مستقل باشيم آنها چگونه مي توانند به ما ضربه بزنند. تنها آنها مي توانند از داخل خود ما به ما ضربه بزنند. در داخل فردي را درست كنند (كما اينكه مي بينيد درست كرده اند) و بعد توسط آن هرچه مي خواهند انجام مي دهند.» (29) 3-4- آثار اخلاق بر توسعه يكي از شاخه هاي تعاليم اسلامي، تعليم اخلاق كريمه است و در حديث قدسي است كه پيامبر اكرم (صلي الله عليه واله وسلم) براي تكميل مكارم اخلاق مبعوث شده است. اخلاق در تعاليم اسلامي از جايگاه ويژه اي برخوردار است. در عين حال اين موضوع يكي از عوامل مؤثر بر توسعه و پيشرفت جامعه است. اخلاق از جنبه هاي مختلف بر عملكرد اجتماعي افراد تاثير مي گذارد. مي توان گفت اخلاق، برخورد افراد جامعه را مي سازد. اخلاق اسلامي نزد آحاد جامعه مي تواند مانع گرايش به مفاسد اجتماعي كه عنصري مهم در ممانعت از تحقق اهداف، متعالي جامعه است شود و برخورد افراد جامعه و مديران

نظام را كه در پيشبرد اهداف، نقش مؤثري دارد اصلاح كند و به نحو احسن در خدمت توسعه و پيشرفت جامعه قرار دهد. در اينجا به بررسي عامل اخلاق اسلامي و نقش آن در توسعه مي پردازيم. قبل از هر چيز بايد گفت كه آنچه در اين بحث از اهميت خاصي برخوردار است اين نكته مي باشد كه فساد و مفاسد در جوامع اثرات بسيار مخربي بر جامعه دارند و مانعي مهم در تحقق اهداف جوامع هستند. نقش مهم اخلاق اسلامي نيز از اين بعد، جلوگيري از فساد افراد و جامعه است و از اين طريق به اصلاح امور در جهت فراهم شدن شرايط و لوازم توسعه جامعه، كمك شاياني مي كند. بنابراين در ابتدا به آثار فساد اخلاقي براي جامعه مي پردازيم. آثار مفاسد اخلاقي فساد افراد، موجب بروز رفتاري مخالف با نيازهاي تعالي و رشد انسان و اجتماع مي شود. اين رفتار نقش مخربي بر آثار عملكردي انسان براي خود و جامعه دارد. البته فساد در معناي وسيع خود، بسيار گسترده است و بسياري از اعمال فردي و اجتماعي افراد را دربر مي گيرد. در نتيجه در همين ابعاد بر آثار اعمال انسانها تاثير مي گذارد. موثرترين مفاسد در تاثيرگذاري منفي بر روند حركت جامعه به سمت مطلوب، فساد جوانان اجتماع است. اما در مجموع فساد مي تواند موجب از كار انداختن قدرت تفكر انسانها، به بطالت هدر دادن فرصتهاي مفيد، ايجاد غفلت از مسايل زندگي فردي و اجتماعي، سلب جديت از افراد، انهدام نيروي انساني به ويژه جوانان، جلب توجه انسانها و خاصه مديران جامعه به زرق و برق دنيا و انحراف

افكار از توجه به حقايق و واقعيتها و ... مي شود. حضرت امام در تاثير فساد در رژيم طاغوتي پيش از انقلاب اسلامي چنين مي فرمايند: «آنكه از همه چيز به كشور ما صدمه اش بيشتر بود، اين بود كه نيروي انساني ما را خراب كردند و نگذاشتند رشد بكند. مراكز فساد در شهرها و به خصوص در تهران آن قدر زياد بود و آن قدر تبليغ در كشاندن جوانهاي ما به اين مراكز فساد شد و آن قدر راههاي فساد براي جوانهاي ما باز كردند و دامن زدند به اينها و كشاندند اينها را در مراكز فساد كه اين خرابي از همه خرابيها بدتر بود. خرابيهاي مادي جبرانش آسانتر از خرابيهاي معنوي است. ... اينها نيروهاي انساني ما را از بين بردند، نگذاشتند رشد بكند. در بين خود كشور ما جوري كردند كه محتواي انسان را از بين بردند، يك صورتي گذاشتند و محتوا را گرفتند. طوري كردند كه اعتماد ما هم به خودمان تمام شد. استقلال فكري ما را، استقلال روحي ما را از دستمان گرفتند.» (30) 4-4- اثر ويژگيهاي اخلاقي مديران بر توسعه حضرت امام درباره ويژگيهاي اخلاقي مديران نظام اسلامي به موارد متعددي اشاره داشته اند كه در اينجا تنها اشاره اي به برخي از آنها مي كنيم و به آثار آنها مي پردازيم : 1- ساده زيستي و در سطح پايين ترين افراد جامعه زندگي كردن و از نعمات مادي بهره مند شدن. (31) 2- برخورد از روي مهر پدري (و برادري) با افراد جامعه. (32) 3- خود را خدمتگزار مردم دانستن و بر اين اساس با مردم برخورد كردن.

(33) 4- برخورد عادلانه بين همه مردم و تبعيض قايل نشدن براي نزديكان، پولدارها و ... نسبت به سايرين. (34) 5- با مردم معاشرت نزديك داشتن و در بين مردم با سادگي وارد شدن. (35) 6- دوري از خودكامگي و ديكتاتوري. (36) 7- دوري از مال اندوزي. (37) 8- زهدپيشگي اسلامي و دوري از تجمل گرايي و رفاه طلبي. (38) 9- خود را در عمل با ديگران برابر دانستن. (39) 10- حلال محوري، از دست رنج خود امرار معاش كردن و چشم نداشتن به بيت المال. (40) 11- استفاده نكردن از اموال عمومي براي مصارف شخصي. (41) 12- به فكر آحاد افراد جامعه بودن و غصه همه را خوردن. (42) 13- اهميت ندادن به پست و مقام. (43) 14- تقوي پيشه كردن و تهذيب نفس. (44) هر نظامي داراي اهدافي است كه از طريق عملكرد نهادها و سازمانهاي موجود در نظام در صدد تحقق اين اهداف است. نهادها و سازمانها نيز توسط مديران به گردش در مي آيند و وظيفه مدير است كه با اداره نهاد يا سازمان تحت ديريت خود، آن را به سمتي سوق دهد كه به تحقق اهداف آن و در نتيجه دستيابي به اهداف عالي جامعه بيانجامد. بر اين اساس اصلي ترين عنصر هر سازماني، مدير آن است و هنگامي سازمان مي تواند به اهداف خود دست يابد كه مدير سازمان ويژگيهاي لازم براي اداره صحيح و حركت دادن عملكرد سازمان به سمت تحقق اهداف را داشته باشد. از آنجا كه اهداف نظام در توسعه، هم مادي و هم معنوي هستند، يك مدير بايد هم توانايي تحقق اهداف مادي و هم

توانايي تحقق اهداف معنوي را داشته باشد. تحقق اهداف مادي و معنوي جامعه نيز در گرو عملكرد مديران است و قسمتي از عملكرد مديران را نيز برخورد و اخلاق آنها تشكيل مي دهد. در اخلاق و برخورد مديران نيز عوامل بيان شده، مهمترين تاثير را دارند كه اثرات اين عوامل را مي توان به صورت زير خلاصه كرد : به طور خلاصه مي توان گفت توجه به خدا و كار براي خدا موجب مي شود كه مدير، قدرت و جسارت بيشتري پيدا كند، قانون را به طور صحيح عمل و اجرا كند، تسليم هواي نفس نشود، با تمام وجود كار كند و در يك كلام، تمام هم و غم خود را صرف كار و مديريت كند كه به طور قطع در چنين شرايطي كاراترين مدير در نوع خود خواهد بود. اگر در چنين حالتي توان كار را در خود نديد، مسؤوليت را به ديگران كه توان بالاتري دارند واگذار خواهد كرد. بدين ترتيب مديريت نظام، براي دستيابي به اهداف جامعه كه به طور كلي در مفهوم توسعه خلاصه مي شود، كاراترين مديريت ممكن خواهد بود. اگر مدير خود را موظف به خودسازي و رفع مفاسد اجتماعي بداند، در اين راه تلاش خواهد كرد و هم خود به عنوان الگويي سالم براي جامعه خواهد بود و هم تلاش او براي رفع مفاسد، زمينه هاي انحطاط جامعه را از بين مي برد و زمينه پيشرفت را فراهم مي كند. هنگامي كه مدير، مديريت را منصب خدمتگزاري دانست اين منصب را فقط براي اين خدمتگزاري صرف خواهد كرد و تلاش او براي خدمتگزاري بهترين هديه مديريت براي احياي

جامعه و پيشرفت و تعالي آن خواهد بود. محبت نسبت به مردم و زيردستان، مايه جلب همكاري آنها در پيشبرد اهداف عاليه توسعه جامعه مي شود. ساده زيستي مايه هم دردي و هم سويي نظرات افراد جامعه با مديران مي شود و مردم با ملاحظه اين دو خصلت از مديران، آنان را از خود دانسته و در نتيجه هم مديران بهتر مي توانند به مشكلات مردم پي ببرند، هم مردم بهتر نظراتشان را به آنان ارايه دهند و در مجموع با ميل و رغبت به همكاري و تلاش در جهت تحقق اهداف مديريت جامعه بپردازند. عدالت مدير از جهات مختلف بر توسعه مؤثر است: موجب توزيع عادلانه امكانات و سازندگي در جامعه مي شود كه زمينه اي براي توسعه هماهنگ خواهد بود، سبب انتصاب مديران عادل در رده هاي پايينتر مي شود، زمينه اصلي برادري و برابري را فراهم مي كند و در مجموع پايه هاي «توسعه عادلانه و پايدار» را مي سازد. براي تقويت اثرات اخلاق و برخورد كارگزاران نظام بر توسعه، بايد گفت چون منشاء وجود همه اين ويژگيهاي اخلاقي، اعتقاد و ايمان واقعي به خداست. در وهله اول، در انتخاب مديران جامعه بايد به تعهد و ايمان آنان به خدا توجه كافي شود و افراد صالح و متعهد را براي مديريت سازمانهاي مختلف برگزيد و در وهله بعد، سعي در گسترش ايمان و تعمق آن در قلوب مديران و مسؤولان نظام داشت. در كنار اين، بايد به تقويت نفس و اعتماد به خود نيز پرداخت، زيرا اين موضوع يكي از علل تجمل گرايي و توجه به دنيا و دوري از اخلاق كريمه

و ضعف نفس است. حضرت امام خميني(ره) در مورد كساني كه مي گويند بايد دفاتر و محل كار مديران و مسؤولان با تجمل و شكوه باشد، مي فرمايند : «مي ترسند كه مبادا يك وقت مهماني از اجانب بيايد در كاخ دادگستري و يا در كاخ نخست وزيري و اينجا ببيند كه يك چيز محقري است، بايد حتما به فرم غرب باشد. ضعيفيد آقا، تا ضعيفيد زير بار اقويا هستيد. آن وقتي كه نفس شما قوي شد و اعتنا نكرديد، اعتنا به اين زخارف نكرديد، آن وقت است كه از شما حساب مي برند.» (45) كه مي بينيم در اين كلام، ضعف نفس، منشا تصور لزوم تجمل گرايي و توجه به دنيا بيان شده است. پس براي گسترش آثار مثبت اخلاق و برخورد مديران براي توسعه، بايد افراد مؤمن و متعهد را به مديريت گماشت و در عين حال به تقويت «ايمان » و «نفس مطمئنه » آنان نيز پرداخت. 5-4- نقش فرهنگ كار در توسعه يكي از عوامل فرهنگي مؤثر بر توسعه، فرهنگ كار است. فرهنگ كار يكي از مهمترين عوامل توسعه اقتصادي در دنياي غرب تلقي شده است. گفته مي شود رنسانس كه در غرب با ظهور مذهب پروتستان آغاز شد در ايجاد فرهنگ كار نقش اساسي داشت. در نتيجه موجب تحولات بزرگ صنعتي در دنياي غرب شد. زيرا مذهب پروتستان كه زاييده رنسانس است و موفقيت دنيوي را نشانه رستگاري در آخرت و رسيدن به اين هدف را از طريق سخت كار كردن، صرفه جويي و ميانه روي ممكن مي دانست برخلاف عقيده اي كه دنيا و در نتيجه كار را مورد

تشويق قرار نمي داد به عنوان موتور حركت تحولات اجتماعي و اقتصادي شناخته شده است. لذا عده اي از انديشمندان توسعه معتقدند كه اقتصاد سرمايه داري فعلي از تعاليم پروتستان سرچشمه گرفته است. در اسلام، كار كردن عبادت محسوب مي شود و كارگر مجاهد و عابد. اين بينش اگر در فرهنگ مردم رسوخ كند، مي تواند موجب استقلال وخودكفايي يك مملكت باشد. حضرت امام كه انديشه هايش جملگي نشات گرفته از تعاليم ديني است درباره ارزش كار سخنان نغزي بيان مي كنند : «پيغمبر اسلام كه اولين فرد انسانهاست و بزرگترين انسان كامل است، نسبت به كارگر اين طور تواضع بكند و كف دست او را كه علامت كار است ببوسد، اين نكته دارد كه كف دست را بوسيده (نه پشت دست را) كف دست آثار كار درش هست، مي خواهد ارزش كار را به عالميان اعلام كند، به مسلمين اعلام كند كه ارزش كار اين است كه آن جائي كه كارگر كه كار كرده است، در اثر كار يك نشانه اي پيدا كرده من آنجا را مي بوسم كه ملتهاي اسلامي و بشر ارزش اين كارگر را بداند.» (46) وجدان كاري وجدان كاري يكي از موضوعاتي است كه در رابطه با فرهنگ كار مطرح مي شود. منظور از اين عنصر، وجود حالتي دروني در افراد است كه آنها را وادار مي كند كار را به كارآترين شكل انجام دهند. به عبارت ديگر مي توان وجدان كاري را به انجام كار به كارآترين شكل تعريف كرد. اين روحيه زماني حاصل مي شود كه هر كس در كاري كه به عهده دارد سعي كند كار خود

را درست انجام دهد. پيامبر اكرم (ص) فرمود: خداوند رحمت كند كسي را كه اگر كاري انجام مي دهد محكم كاري مي كند. اين مساله اي است كه متاسفانه عليرغم تاكيد زياد اسلام هنوز در فرهنگ ما كمتر رسوخ پيدا كرده است و در واقع يكي از آفات كار است. مي توان نبودن اين روحيه را از موانع عمده توسعه و رشد به حساب آورد. حضرت امام در موارد متعددي به اين حقيقت اشاره كرده اند و مجاهدت هر كسي را به انجام درست كاري كه به عهده دارد، مي دانند: «امروز كه شما هستيد و خودتان هستيد و كشور مال خود شما هست و منافع كشور از خود شما و از برادران شماست، بخواهيد كه آنها ديگر نتوانند رخنه كنند، استقامت بايد بكنيد، پايداري بايد بكنيد، پايداري به اين است كه هر كس در هر شغلي كه هست آن جا را خوب عمل بكند. همان طوري كه پاسدارها و ارتش ما در جبهه ها پايداريشان به اين است كه جنگ را خوب عمل بكنند و پيش ببرند، پايداري كشاورز اين نيست كه جنگ بكند، پايداري كشاورز اين است كه كشاورزيش خوب باشد. پايداري بانكدارها اين است كه خوب عمل بكنند و پايداري افرادي كه پرسنل اداره ماليه هستند، آنها اين است كه خوب عمل بكنند، ناراضي درست نكنند. مردم، اين مردمي هستند كه همه با هم دست به هم دادند و كشور را آزاد كردند، كشور را اسلامي كردند و كساني كه انحراف دارند در صدد اينند كه ناراضي درست بكنند.» (47) چنانچه ملاحظه مي شود پايداري و استقامت هر طبقه اي از ديدگاه

حضرت امام اين است كه كار خود را خوب انجام بدهد نه اينكه وارد عرصه هاي ديگر بشوند. 6-4- اثر وحدت بر توسعه بي شك يكي از عوامل فرهنگي كه نقش بسيار مهمي در موفقيت برنامه هاي توسعه دارد، وحدت آحاد جامعه است. وحدت زماني در يك جامعه به وجود مي آيد كه منافع افراد، همان باشد كه منافع جمع است. اگر افراد بين منافع خود با منافع اجتماع تزاحم و برخورد ديدند، اجتماع را صحنه برخورد بين اين دو منفعت مي كنند. هماهنگي بين اين دو خواسته كه بعضي مواقع با هم متضاد هستند، مي تواند به وحدت و يكپارچگي جامعه كمك كند. لزوم وجود وحدت به اين دليل است كه توسعه همه جانبه، احتياج به مشاركت همه آحاد جامعه در برنامه هاي سياسي، اجتماعي و اقتصادي دارد و مشاركت بدون وجود يك هدف مشترك ممكن نيست. لذا مي توان نتيجه گيري كرد كه داشتن هدف مشترك، مي تواند مهمترين علت وحدت آحاد جامعه باشد. حضرت امام خميني به موضوع داشتن هدف مشترك اشاره مي كنند و مي فرمايند در دوران سازندگي نبايد دنبال منافع فردي و خواسته هاي شخصي باشيم، مشكلات دوران سازندگي و توسعه را به وجود گردنه هايي كه به طور مرتب غارتگران و دزدان در آن هستند تشبيه مي كنند و راه حل پيروزي بر مشكلات را دست يازيدن همه ملت به يك هدف مشترك و آن پيروزي مقاصد اسلامي مي دانند و مي فرمايند: «همه مي دانيد كه رمز پيروزي بزرگي كه ملت به آن رسيده است، وحدت كلمه همه اقشار از مركز تا اقصي بلاد كشور و وحدت

هدف (آن برچيده شدن حكومت طاغوتي و قطع ايادي استعمار و استثمارگران بين المللي و برپا شدن جمهوري اسلامي) بود. اكنون احتياج بيشتر داريم به حفظ اين وحدت كلمه و وحدت مقصد.» (48) چرا در دوران سازندگي احتياج بيشتري به وحدت در مقصود است؟ از نظر علماي توسعه، وحدت عامل ثبات، نظم، امنيت و برانگيختن مشاركت همه مردم در توسعه و سازندگي است. نبودن وحدت در هدف، منجر به تشتت اجتماعي، بحران و هدر رفتن منابع انساني و غيرانساني است. از جنبه فرهنگي، وحدت آحاد جامعه در شرايطي به وجود مي آيد كه جامعه دچار تعارض فرهنگي نباشد. منظور از تعارض فرهنگي اين است كه بعضي از اجزاي فرهنگ يك جامعه با بعضي ديگر در تضاد و مخالفت باشند. به عبارت ديگر جامعه داراي اجزاي فرهنگي مانعه الجمع باشد. اين امر زماني ايجاد مي شود كه اجزاي فرهنگ از منشاهاي متفاوت و يا متضادي گرفته شده باشند. به عنوان مثال، فرهنگ اسلامي ايران با فرهنگ غرب در مبنا با هم در تضاد هستند. اگر گروهي از جامعه، فرهنگ غرب را بپذيرند و گروهي فرهنگ ديني را، ما شاهد تضاد و دو دستگي بين اين دو گروه خواهيم بود. اگر بعضي عناصر را از فرهنگ ديني و بعضي ديگر را از فرهنگ غرب بگيريم، چون اين دو فرهنگ در مبنا با هم در تعارض هستند، امكان تضاد و دوگانگي در جامعه بسيار زياد است. لذا حضرت امام(ره) وقتي به موضوع وحدت اشاره مي كنند، موضوع اسلاميت را به عنوان محور وحدت مطرح كرده اند. (49) با وجود اين عناصر ما در جامعه تعارض فرهنگي نخواهيم داشت.

زيرا چنانچه گفتيم تعارض فرهنگي وقتي به وجود مي آيد كه فرهنگ يك جامعه منشاهاي متفاوتي داشته باشد. ولي اگر همه باورها، عقايد و ارزشها از فرهنگ ديني نشات گرفته باشند، حتي برخي از عناصر مثبت ساير فرهنگها نيز وارد فرهنگ شود، به لحاظ اينكه عناصر مثبت ساير فرهنگها با اسلام تباين ندارد، باز هم فرهنگ جامعه، فرهنگي يك دست خواهد ماند. در اين حالت زمينه براي توسعه فراهم است. (50) 7-4- نقش توجه به دنيا در توسعه يكي از عوامل فرهنگي مؤثر در توسعه، به ويژه توسعه اقتصادي، نوع نگرش و توجه به دنياست. اين، يكي از مسايل پيچيده اي است كه در نوع نگرش به آن براي توسعه افراط و تفريطهاي زيادي صورت گرفته است. عده اي معتقدند كه توجه به دنيا و زخارف آن انسان را از كمال باز مي دارد و نبايد به دنيا دلبسته بود. البته شبيه به اين مضمون در روايات و آيات آمده است. از طرفي عده اي از علماي توسعه معتقدند كه جامعه اي كه دنيا را مطلوب نداند نمي تواند به توسعه دست يابد. استدلال اين عده بر اين است كه توسعه بايد در اين دنيا صورت گيرد اين، با به كارگيري عقل در جهت تسخير نيروها و منابع موجود در طبيعت به نفع بشر ممكن مي شود. در آن صورت است كه انسان مي تواند بر رفاه و آسايش خود بيافزايد. بر اين اساس اگر مكتبي، زندگي و حيات اين دنيا را مذموم بداند. اين ديدگاه به طور طبيعي در اعمال و افكار افراد جامعه اثر مي گذارد. زيرا افكار و اعمال انسانها، نتيجه فرهنگ

و بينش آنهاست. اگر اين مطلب را بپذيريم و رفتارهاي انسانها را معلول طبيعي افكار و اعتقادات آنان بدانيم، پس لاجرم بايد قبول كنيم كه اعتقاد به مذموم بودن دنيا در رفتار انسان مؤثر است. البته اين واضح است كه اگر كسي دنيا را به خودي خود مذموم دانست، براي استفاده در حداكثر ممكن از منابع موجود در طبيعت سعي و تلاش نخواهد كرد و هرگز براي دستيابي به سطح بالاتري از رفاه مادي به تلاش فوق العاده دست نخواهد زد بلكه به حداقلها اكتفا خواهد كرد. سؤال اين است كه اين بينش در تعاليم اسلامي چه جايگاهي دارد و چگونه مي توان به رخارف دنيا توجه نداشت در عين حال به توسعه و رشد هم رسيد؟ اين مساله اي است كه به تفاوت نوع توسعه و تعريف آن در انديشه اسلامي با آنچه در دنياي غرب اتفاق افتاده است بازمي گردد. در واقع، اين اختلاف دو بينش است. در انديشه اسلامي، دلبستگي به دنيا مذموم است. اما، دنبال دنيا رفتن به صورت ذاتي مذموم نيست. اين مساله را مي توان با مراجعه به آيات و روايات استنباط كرد، اما در اينجا فرصتي براي پرداخت به آنها نيست. همين قدراشاره مي كنيم كه در آيات قرآني دربعضي موارد دنيابا صفاتي نظير لهو و لعب، متاع قليل، متاع غرور، تكاثر و تفاخر معرفي شده است كه همه، صفاتي داراي بار منفي هستند و در برخي مواقع با صفاتي نظير فضل الهي، خير، رحمت و حسنه معرفي شده است كه همه بار مثبت دارند،البته آياتي نيز وجود دارند كه راز اختلاف اين دو دسته از صفات رابيان

و تضاد ظاهري اين دو دسته ازآيات را حل مي كند.به عنوان مثال در قرآن شريف آمده است: (ان الذين لايرجون لقائنا و رضوا بالحيوه الدنيا و اطمانوا بها هم عن آياتنا غافلون اولئك ماواهم النار بما كانوا يكسبون) يعني كساني كه اميد لقاي ما را ندارند (اعتقاد به آخرت ندارند) و زندگي دنيا را پسنديده و به آن آرام گرفته اند و آنهايي كه از نشانه هاي ما بي خبرند، جايگاهشان به سزاي اعمالي كه انجام داده اند در آتش است. نتيجه اي كه از محتواي اين آيه مي گيريم اين است كه علت مذمت دنيا بي اعتقادي به قيامت و منحصر كردن زندگي به حيات دنيايي (رضوا بالحيوه الدنيا) است. پس، دنيايي مذموم است كه براي آخرت بنا نشود. لذا دنيا به خودي خود مذموم نيست بلكه مطلوب نيز هست. در اين باره پيامبر اكرم (ص) مي فرمايند: «نعم العون الدنيا علي الاخره » دنيا بهترين كمك براي رسيدن به آخرت است. حضرت امام خميني به اين حقيقت كه اگر دنيا در جهت اهداف آخرت باشد نه فقط مذموم نيست، بلكه دستيابي به آن واجب است و در مساله حكومت اشاره كرده اند: «و آنچه گفته شده و مي شود كه انبياء عليهم السلام به معنويات كار دارند و حكومت و سررشته داري دنيايي مطرود است و انبياء و اولياء و بزرگان از آن احتراز مي كردند و ما نيز بايد چنين كنيم اشتباه تاسف آوري است كه نتايج آن به تباهي كشيدن ملتهاي اسلامي و باز كردن راه براي استعمارگران خون خوار است. زيرا آنچه مردود است حكومتهاي شيطاني و ديكتاتوري و

ستمگري است كه براي سلطه جوئي و انگيزه هاي منحرف و دنيايي كه از آن تحذير نموده اند جمع آوري ثروت و مال و قدرت طلبي و طاغوت گرايي است و بالاخره دنيايي است كه انسان را از حق تعالي غافل كند. و اما كومت حق براي نفع مستضعفان و جلوگيري از ظلم و جور و اقامه عدالت اجتماعي، همان است كه مثل سليمان ابن داود و پيامبر عظيم الشان اسلام، صلي الله عليه و آله و اوصياء بزرگوارش براي آن كوشش مي كردند، از بزرگترين واجبات و اقامه آن از والاترين عبادات است، چنانچه سياست سالم كه در اين حكومتها بوده از امور لازمه است. بايد ملت بيدار و هشيار ايران با ديد اسلامي اين توطئه ها را خنثي نمايند و گويندگان و نويسندگان متعهد به كمك ملت برخيزند و ست شياطين توطئه گر را قطع نمايند.» (51) چنانچه از سخنان حضرت امام استنباط مي شود، دنياداري به صورت ذاتي مذموم نيست و اگر به وسيله حكومت حق بتوان از ظلم و ستم جلوگيري كرد و به اقامه عدالت پرداخت، نه فقط مذموم نيست بلكه از ديدگاه حضرت امام از والاترين واجبات است. تفاوت ديدگاه امام خميني با ديدگاه غربيان در نگرش به دنيا و مظاهر آن در اين است كه آنها رسيدن به اين دنيا به صورت ذاتي برايشان هدف است، لذا تمام اهداف توسعه آنها در همين دنيا خلاصه مي شود، ولي از ديدگاه حضرت امام كه از اسلام نشات گرفته است، دنيا وسيله اي براي مقاصد عاليتر و اهداف توسعه اسلامي است. لازمه اين نگرش و عملكرد آن مستقل بودن انسان

در مقابل دنيا و همين طور هدف مطلق ندانستن دنياست. دلبستگي به دنيا به معناي هدف قرار دادن آن، مانع كمال انسان است و چنانچه گفته شد هدف اصلي توسعه اسلامي هم، كمال انسان است. به همين خاطر مي بينيم كه در انديشه اسلامي دلبستگي نداشتن مطلق به دنيا از جمله ساده زيستي، عدم وابستگي به زخارف دنيا و مال و جاه وارد شده است. حضرت امام خميني وجود روحيه ساده زيستي را شرط توانايي انسان براي مقابله با باطل و دفاع از حق مي دانند و معتقدند كه دلبستگي نداشتن به دنيا باعث مي شود كه مردان بزرگ بتوانند به ملتهاي خود خدمت كنند و به طور صريح مي فرمايند با زندگي اشرافي و مصرفي نمي توان ارزشهاي انساني اسلامي را حفظ كرد. اين نكته هدف قرار دادن دنيا و دلبستگي افراطي به آن را نفي مي كند وگرنه چنانچه دنيا مقدمه احقاق حق مظلومين و اقامه عدالت باشد، از ديدگاه حضرت امام، دستيابي به آن از اهم واجبات است. البته اين موضوع آن چيزي است كه از مجموع تعاليم ديني قابل استنباط است. حضرت علي (ع) مي فرمايد: «بالدنيا تحرز الاخره » آخرت به وسيله دنيا به دست مي آيد.پيامبر اكرم (ص) دنيا را مزرعه و مقدمه آخرت مي دانند. لذا رهبانيت در اسلام مردود است. حضرت امام در مواقع متعددي به اين حقيقت اشاره كرده اند. از مجموع سخنان ايشان در اين باره، نتايج زير برداشت مي شود : 1- هدف قرار دادن دنيا و دلبستگي به آن مردود است. 2- براي دستيابي به اهداف عاليه توسعه بايد دنيا را مقدمه كسب

اين اهداف قرار داد. 3- ساده زيستي و داشتن روحيه كوخ نشيني، نه كاخ نشيني، براي خدمت به خلق و سازندگي ضروري است. 4- ترك دنيا و بي اعتنايي به آن به بهانه اينكه بايد به معنويات كار داشت، مردود است. (52) اين بينش، سبب مي شود كه جامعه اسلامي نتواند به بهانه داشتن آخرت، دنياي خود را ترك كند و بداند براي رسيدن به آخرت بايد دنيا را مقدمه قرار دهد. به طور طبيعي، روشن است كه دعوت به ترك رهبانيت و مطلوب داشتن حكومت داري و دنياداري براي اهداف عاليه اسلام، نقش مثبتي در توسعه دارد. لذا مي توان گفت از ديدگاه حضرت امام اين بينش كه بگوييم پيامبران به معنويات كار دارند و حكومت و سررشته داري دنيا مطرود است و انبيا و اوليا و بزرگان از آن احتراز كرده اند و ما نيز بايد چنين كنيم، از موانع توسعه و سازندگي اسلامي است. منتها چون حضرت امام برخلاف بقيه انديشمندان غيرمسلمان معتقدند مسايل مربوط به دنيا نبايد خود هدف باشد، نتيجه اش اين است كه همان اندازه كه انسان امروز در غرب براي دنيا تلاش مي كند، يك مسلمان بايد تلاش كند، بلكه چون مي داند كه فعاليت دنيايي در آخرت حساب و كتاب دارد، بايد حداكثر استفاده مطلوب را از آن ببرد و هرچه مي تواند بيشتر به نفع توسعه گام بردارد. تنها تفاوتي كه ممكن است ميان نگرش امروزين انسانهاي مادي غربي با يك انسان مسلمان وجود داشته باشد، اين است كه آنها همه چيز را در همين دنيا مي بينند، ولي فرد مسمان براي دنيا هدفي برتر قايل

است. اين ديدگاه به زندگي، معني و جهت مي بخشد. اهداف توسعه در غرب در همين جهان خلاصه مي شود، ولي در يك جامعه ديني در عين حال كه بايد به همه آن بهره منديهاي مادي دسترسي يافت، بايد آنها را وسيله اي براي رسيدن به غايتي برتر از اين دنيا قرار داد و اين بينشي است كه اسلام، به يك انسان مسلمان مي دهد. چنانچه ديديم، حضرت امام نيز در فرمايشاتشان بر اين نكته تاكيد داشته اند. 8-4- نقش فرهنگ مصرف در توسعه يكي از عوامل فرهنگي مؤثر بر توسعه، فرهنگ مصرفي است. در اين باره دو ديدگاه وجود دارد: يك ديدگاه معتقد است كه رواج فرهنگ مصرف گرايي به توسعه كمك مي كند و به طور صريح مصرف گرايي را به عنوان يكي از عواملي كه نقش مثبت در توسعه دارد عنوان مي كند. استدلال آنها اين است كه اين عامل بر توسعه دنياي غرب اثر مثبت داشته است. وقتي تقاضا براي مصرف افزايش يافت در نتيجه تقاضا براي كالاها و خدمات توليدي نيز زياد شد و توليد سودآورتر شد و از اين طريق به رشد توليد كمك كرد. به علاوه اينكه افزايش مصرف از طريق مكانيسم ضريب تكاثر بر توليد ملي اثر مثبت دارد چنانچه در اقتصاد گفته مي شود افزايش يك واحد مصرف باعث مي شود كه بيش از يك واحد بر مقدار توليد ناخالص ملي افزوده شود. ديدگاه ديگر اين است كه فرهنگ مصرف گرايي اثر منفي بر توسعه دارد. استدلال اين عده چنين است كه رواج فرهنگ مصرف گرايي، مصرف جامعه را به سوي كالاهاي لوكس و تجملي كه

اغلب وارداتي است، سوق مي دهد و باعث خروج سرمايه هاي ملي و نيز تضعيف روحيه تلاش مي شود. اين آثار به زيان كشورهاي در حال توسعه است و مانع توسعه سريع آنها مي شود. اين ديدگاه در مقابل اين تفكر است كه تصور شده است چون توسعه اقتصادي در دنياي غرب تحقق يافته است هر عنصر فرهنگي كه در غرب وجود دارد از عوامل مفيد براي توسعه است. در پاسخ به آن مي گويد: بسياري از عناصر فرهنگي كه از غرب گرفته شده است، خاصيت ضد توسعه اي دارد و يا در اقتباس غلط، چنين خاصيتي پيدا مي كند. پس در مرحله اول بايد به فرهنگ خودي تكيه كرد. فرهنگ مصرف گرايي كه در تماس كشورهاي جهان سوم با فرهنگ غرب گرفته شده است، اكنون به عنوان يكي از موانع جدي توسعه اقتصادي در اين كشورها محسوب مي شود. اين فرهنگ باعث شده است، مردم اغلب كالاهايي مصرف كنند كه خود توليد نمي كنند (كالاهاي وارداتي) و از اين طريق به جاي كمك به توليد و پايه هاي اقتصاد داخلي، با گسترش فرهنگ مصرفي و مصرف كالاهاي تجملي كه توليد كشورهاي توسعه يافته است به بنيان اقتصاد جامعه خود لطمه مي زنند. البته گسترش فرهنگ مصرف گرايي (افزايش مصرف) در جوامع غربي، به رشد توليد آنها كمك كرده است. زيرا با افزايش تقاضا براي مصرف كالاها و خدمات، توليدكنندگان، تشويق به عرضه انبوه اين كالاها شدند و توليدكنندگان در تداوم توليد به بازارهاي داخلي خود بسنده نكردند و به بازارهاي خارجي نيز روي آوردند. اين افزايش تقاضا در مجموع كمك بزرگي به توسعه آنها

كرده است، اما اكنون افزايش مصرف و روحيه مصرف گرايي و مصرف زدگي و مصرف كالاهاي ديگران در كشورهاي جهان سوم به يك معضل غيرقابل حل تبديل شده است. اگر بپذيريم كه اين عنصر فرهنگي (افزايش مصرف) در تماس با غرب به اين كشورها انتقال يافته است و اگر فرض كنيم فرهنگ مصرفي در آن كشورها به لحاظ نداشتن رقيب در ابتداي توسعه به رشد و توسعه آنها كمك كرده است، در اين مساله شكي نيست كه در حال حاضر در كشورهاي جهان سوم به عنوان يك مانع در برابر توسعه عمل مي كند. زيرا كشورهاي جهان سوم بيش از هر چيز به افزايش سرمايه گذاري و افزايش توليدات احتياج دارند كه شاخص اصلي توسعه اقتصادي است، ولي افزايش مصرف كالاهاي خارجي باعث مي شود كه توليدات داخلي دچار مشكل شود و به علاوه بخش قابل توجهي از درآمد ملي به جاي سرمايه گذاري، به مصرف كالاهاي ساخته شده ديگران برسد و اين روند، ضدتوسعه است. جداي از اين كه اين مصرف زدگي باعث ايجاد يك الگوي نامناسب مصرفي در اين كشورها مي شود و خاصيت ضدتوسعه اي آن، ارزشها و فرهنگ اسلامي را سخت مورد تهاجم قرار مي دهد، فرهنگ مصرف گرايي به طور مشخص متوجه مصرف كالاهاي لوكس و تجملي و رواج زندگي اشرافي و روحيه اشرافي و روح كاخ نشيني است. به دليل اينكه هر مصرفي، فرهنگ خاص خود را دارد اغلب، كساني كه دچار مصرف زدگي هستند آن هم مصرف كالاهاي لوكس و تجملي، فرهنگ اين كالاها را كه وارداتي است كسب خواهند كرد. در واقع فرهنگ مربوط به اين گونه

مصارف، آثار انحطاط آميز دارد. كاخ نشيني به عنوان يكي از مظاهر ترويج فرهنگ مصرفي اين گونه است. لذا حضرت امام به طور صريح مي فرمايند «خوي كاخ نشيني مضر است » يا «خود كاخ نشيني اين خوي را مي آورد» و در نهايت در اين نكته تاكيد مي فرمايند كه «اگر بخواهيد ملت شما جاويد بماند و اسلام را به آن طوري كه خداي تبارك و تعالي مي خواهد، در جامعه ما تحقق پيدا كند مردم را از آن خوي كاخ نشيني به پايين بكشيد.» (53) چنانچه ملاحظه مي شود حضرت امام (ره) در سخنان خود ضمن برحذر داشتن جامعه از خوي كاخ نشيني كه باعث رواج فرهنگ مصرفي به معنايي است كه بيان شد، همچنين به آثار اين صفت اشاره كرده اند و در نهايت در يك جمله جان كلام را بيان كرده اند و آن اينكه روحيه كاخ نشيني موجب انحطاط اخلاقي جامعه است. يكي ديگر از مظاهر رواج فرهنگ مصرف گرايي، اسراف و تبذير است كه گريبان گير چنين جامعه اي مي شود. اسراف و تبذير با توسعه ناسازگار است. اسراف به معناي تجاوز از حد اعتدال و متوسط مصرف جامعه است. تحريم اسراف، باعث مي شود كه مصرف يك جامعه اسلامي در حد اعتدال باقي بماند، مردم در حد ضرورت مصرف كنند، اضافه بر آن را پس انداز كنند و به سرمايه گذاري و يا انجام مصارف مستحب (صدقات و انفاقهاي مستحب ...) كه به توزيع بهتر درآمد كمك مي كند، اختصاص دهند. (54) 9-4- اثر خودباوري بر توسعه يكي از خصلتهاي شخصيتي افراد كه ريشه فرهنگي رواني دارد، خودباوري

است. خودباوري به معني قبول داشتن خود به عنوان شخصيتي مستقل كه ريشه هاي آن به استقلال فرهنگي نيز باز مي گردد، عنصري است كه اثر قابل توجهي بر چگونگي رفتار انسانها در راه دستيابي به توسعه دارد. آثار خودباوري را مي توان از جوانب مختلف بررسي كرد. آنچه در اينجا، با توجه به موضوع بحث، اهميت بيشتري دارد، اثر خودباوري بر توسعه است. جوانب منفي خودباوري يا به عبارت بهتر، نبودن خودباوري در افراد جامعه نيز مي تواند جايگاه خاصي در اين بحث داشته باشد. در كلام حضرت امام خميني (ره) در زمينه اهميت خودباوري و اثر آن بر توسعه، مي توان موضوعهاي خوداتكايي و اعتماد به نفس و تحمل مشقات را يافت. اينها مي توانند با خودباوري افراد حاصل شوند. در جنبه هاي منفي اين موضوع نيز مي توان بيگانه زدگي(غربزدگي)،ياس و نااميدي و بي اعتقادي را عوامل از دست رفتن خودباوري و در نتيجه از خودبيگانگي دانست. اساس و پايه توسعه، انسان است. رفتار انسان كه عامل اصلي ايجادكننده توسعه است، فعاليتهاي مختلف او را تحت تاثير قرار مي دهد. فعاليتهاي انسان مي توانند سازنده يا ويران كننده جامعه باشند. لذا مي توان گفت اساس هر حركتي در جامعه، انسان است. رفتار اين انسان بر پايه اعتقادات و باورهاي او شكل مي گيرد و اين اعتقادات و باورها به رفتار او جهت مساعد يا نامساعد مي بخشد. (55) لذا باورهاي انسان از اهميت و جايگاه بسيار بالايي در عملكرد او و جامعه برخوردار است. در اين ميان، خودباوري به ويژه در زمينه توسعه و استقلال جوامع از اهميت اصلي برخوردار است. زيرا

اين عامل مي تواند از جوانب مختلف بر روند توسعه و تحولات آن اثر بگذارد. حضرت امام در زمينه ضرورت خوديابي و خودباوري مي فرمايند : «هيچ ملتي نمي تواند استقلال پيدا بكند الا اينكه خودش، خودش را بفهمد و تا زماني كه ملتها خودشان را گم كرده اند و ديگران را به جاي خودشان نشانده اند، نمي توانند استقلال پيدا كنند. ... شرق، فرهنگ اصيل خود را گم كرده است و شما كه مي خواهيد مستقل و آزاد باشيد بايد مقاومت كنيد و بايد همه قشرها بناي اين را بگذارند كه خودشان باشند.» (56) بر اين اساس خودباوري و خوديابي زمينه اوليه و لازم براي كسب استقلال و هر حركتي به سمت پيشرفت محسوب مي شود. هنگامي كه افراد جامعه اي خود را باور كردند، آنگاه مي توانند كار، انجام دهند و اگر بخواهند كار انجام دهند، بايد قبل از آن خود را بيابند و باور كنند. البته خودباوري زمينه اي براي اعتماد به نفس، خوداتكايي و تحمل مشقات است. حضرت امام در اين زمينه نيز مطالب مبسوطي بيان فرموده اند كه در ادامه به آنها نيز مي پردازيم. اعتماد به نفس انساني كه خود را يافت و باور كرد، مي تواند به خود اعتماد كند. خوديابي و خودباوري، زمينه لازم براي اعتماد به نفس است. به دنبال خودباوري، اعتماد به نفس مي آيد، به اين معني كه انسان هنگامي مي تواند به خود اعتماد كند كه خود را باور داشته باشد. تا انسان خود را باور نداشته باشد، نمي تواند به خود اعتماد كند. به خود اعتماد كردن به معني اعتماد به توانايي

خود داشتن، مي تواند به صورت مؤثري زمينه هر فعاليت مستقلي را فراهم كند. انسان هنگامي دست به اقدامي خواهد زد كه به توانايي خود اعتماد داشته باشد و به طور كلي بتواند به نفس خود اتكا كند. حضرت امام در اين زمينه مي فرمايند: «لازم است كه با اين دو خصيصه : اتكال به خداي تبارك و تعالي، اطمينان به نفس، با اين دو خصيصه به پيش برويد و بعد از مدت كوتاهي خواهيد ديد كه راههاي سعادت بر شما باز مي شود و قدرتهاي بزرگ طمعشان قطع مي شود و ان شاءالله اين كشور، يك كشور نمونه مي شود براي كشورهاي ديگري كه آنها هم گرفتار آن تبليغات ابرقدرتها هستند كه نمي گذارند آنها هم رشد بكنند.» (57) خود اتكايي يكي از ويژگيهاي افراد جامعه كه مي تواند به توسعه پايدار كمك كند، خوداتكايي است. خوداتكايي خصوصيتي است كه با وجود آن افراد جامعه خود را ملزم خواهند ديد تا براي رفع نيازهاي مختلف خود به نيرو و توان خوداتكا كنند و تواناييهاي خود را در راه پيشرفت جامعه به كار ببندند. خوداتكايي به معني به خود اتكا كردن در انجام امور خود، مي تواند به انسانها در تلاش و كوشش فردي و جمعي نشاط ببخشد و به طور ويژه با دادن تجارب مفيد و ارزنده، تواناييهاي فني و تخصصي افراد جامعه را در زمينه هاي مختلف، افزايش دهد. براي بهره مندي از مزاياي اعتماد به نفس، انسانها بايد به دنبال احساس توانايي خود، بخواهند تا از اين توانايي در جهت انجام امور خود بهره بگيرند. هنگامي كه چنين خواستي پديد آمد، افراد

به كار خواهند ايستاد و از تواناييهاي خود در جهت توسعه و پيشرفت، استفاده خواهند كرد: «عمده اين است كه ما باور كنيم كه خودمان مي توانيم. اول هر چيزي اين باور است كه ما مي توانيم اين كار را انجام بدهيم. وقتي اين باور آمد، اراده مي كنيم. وقتي اين اراده در يك ملتي پيدا شد، همه به كار وا مي ايستند، دنبال كار مي روند. ... يك ملت وقتي يك چيزي را بخواهد، اين خواهد شد. ... آن ممالكي كه توانستند مثل ژاپن، ژاپن خوب اول چيزي نبود، كوشش كردند تا اينكه حالا با آمريكا مقابله مي كند بسيار از چيزهاي او در آمريكا به فروش مي رسد. خوب يك امر نشدني را شدني كردند. يا هندوستان كه الان پيش رفته است، براي اين است كه اين فكر را در خودش پيش آورده است كه ما نبايد وابسته باشيم.» (58) بر اين اساس براي اينكه در ملتي روحيه خوداتكايي ايجاد شود، ابتدا بايد بيداري و سپس خوديابي و خودباوري به وجود بيايد. هنگامي كه ملتي بيدار شد و خود را باور كرد به دنبال آن مي تواند به خود اتكا كند. در غير اين صورت روح خوداتكايي در جامعه رسوخ نخواهد كرد. اگر فرهنگ جامعه براي اين خوداتكايي تناسب داشت، آنگاه افراد جامعه به خود مي آيند و با اتكا به خود در پي رفع نيازهاي جامعه خود برخواهند آمد، چرخ اقتصاد و فعاليتهاي اقتصادي جامعه را به دست خود خواهند چرخاند و هر روز براي بهبود وضعيت آن تلاش بيشتري خواهند كرد. فهرست منابع و مآخذ 1 - حضرت امام خميني (ره);

«صحيفه نور - 21 جلد»;تهران:سازمان چاپ و انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي، سالهاي 1361 الي 1368. 2 - «ولايت فقيه »;مؤسسه تنظيم و نشر آثار حضرت امام خميني (ره)، چاپ اول، بهار 1373. 3 - «شئون و اختيارات ولايت فقيه »;تهران: سازمان چاپ و انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي، 1365. 4 - «محرم راز»; مؤسسه تنظيم و نشر آثار حضرت امام خميني (ره)، چاپ اول، 1369. 5 - «وصيت نامه سياسي - الهي حضرت امام خميني(ره)»; انتشارات بانك تجارت، فروردين 1369. 6 - «كشف الاسرار»; بي جا،بي تا. 7 - «آئين انقلاب اسلامي: گزيده اي از انديشه هاي حضرت امام خميني (ره)»; مؤسسه تنظيم و نشر آثار حضرت امام خميني (ره)، 1374. 8 - مجموعه نويسندگان; «مجموعه مقالات اولين كنگره بررسي انديشه هاي اقتصادي حضرت امام خميني(ره)»; مؤسسه تنظيم و نشر آثار حضرت امام خميني (ره)، خرداد 1374. 9 - مقالات مختلف سمينار «فرهنگ و توسعه »; وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي، 1373. 10 - موسايي - ميثم; «دين و فرهنگ توسعه »، سازمان تبليغات اسلامي، 1374. 11 - منصوري - جواد; «فرهنگ،استقلال و توسعه »; سازمان چاپ و انتشارات وزارت امور خارجه، 1374. 12 - «توسعه اقتصادي در جهان سوم »; جلد اول، ترجمه غلامعلي سجادي; سازمان برنامه و بودجه، چاپ چهارم، 1368. 13 - تودارو - مايكل; «توسعه اقتصادي در جهان سوم »; جلد دوم، ترجمه غلامعلي سجادي و حميد سهرابي; سازمان برنامه و بودجه، چاپ دوم، 1369. 14 - الياسي - حميد; «وابستگي جهان سوم »;تهران: انتشارات اطلاعات، 1364. 15 - ماهنامه «زمينه »; شماره هاي مختلف، سازمان اقتصادي كوثر.

16 - ماهنامه «تازه هاي مديريت »; شماره هاي مختلف، سازمان امور اداري و استخدامي. 17 - ماهنامه «فرهنگ و توسعه »; شماره هاي مختلف. 18 - فصلنامه «تحول اداري »; شماره هاي مختلف; سازمان امور اداري و استخدامي. پي نوشتها: 1- عضو هيات علمي دانشگاه تربيت مدرس. 2- صحيفه نور، ج 15، ص 160. 3- ر.ك: همان، ج 6، ص 40. 4- همان، ج 1، ص 273. 5- همان، ج 15، ص 192 6- همان، ج 10، ص 55. 7- همان، ج 1، ص 273 و ر.ك: ج 1، ص 161. 8- ر.ك: همان، ج 15، ص 160. 9- ر.ك: همان، ج 1، ص 273. 10- همان، ج 1، ص 97 11- ر.ك: همان، ج 6، ص 252 12- ر.ك: همان، ج 10، ص 55 13- همان، ج 9، ص 187. 14- همان، ج 4 ص 190 15- همان، ج 6 ص 251 16- همان، ج 6، ص 251 17- همان، ج 17 ص 100 18- وصيت نامه سياسي - الهي حضرت امام خميني (ره)، ص 35، بند «ز» 19- ر.ك: صحيفه نور، ج 6 ص 251 و 260; ج 19 ص 4 و 253 و ... 20- همان، ج 6 ص 260 21- ر.ك: همان، ج 11 ص 179 22- همان، ج 19 ص 254 23- ر.ك: همان، ج 6 ص 113 24- ر.ك: همان، ج 6 ص 113 و ... 25- ر.ك: همان، ج 6 ص 113; ج 19 ص 253 و 254 و ... 26- همان، ج 15، ص 192 27- ر.ك: همان، ج 7، ص 81 28- همان، همچنين ر.ك:

ج 14، ص 1 و 280; ج. 18، ص 233; ج. 19، ص 104; ج. 21، ص 185 29- همان، ج 15، ص 192 30- همان، ج 7، ص 23 31- ر.ك: همان، ج 7، ص 73; ج 8، ص 9 و 8 و 177، و 277; ج 1، ص 162; ج 2، ص 185; ج 15، ص 226 32- ر.ك: همان، ج 8، ص 277 33- ر.ك: همان، ج 7، ص 73; ج 18، ص 84 34- ر.ك: همان، ج 16، ص 264; ج 20، ص 129-128; ج 11 ص 27; «ولايت فقيه » ص 119 35- ر.ك: همان، ج 8، ص 18 و 189 و 190; ج 3، ص 90 و 68 و 84; ج 2، ص 233 و 240; ج 9، ص 220 و 114 و ... 36- همان، ج 11، ص 37; ج 3، ص 9 و 68 37- ر.ك: همان، ج 3، ص 69; ج 19، ص 60 و ص 287; ج. 20، ص 6 و 185 / ج. 2، ص 280 38- ر.ك: همان، ج 19، ص 60 و 157 و 287; ج 21، ص 90; ج 20، ص 4 و 143 و 130; ج 18، ص 52; ج 17، ص 262; ج 5، ص 150 و ... 39- ر.ك: همان، ج 3، ص 69; ج 7، ص 170; ج 3، ص 84; ج 2، ص 280 40- ر.ك: همان، ج 3، ص 69; ج 5، ص 87; ج 8، ص 19 و 145; ج 16، ص 263 41- ر.ك: همان، ج 2، ص 233 و 235; ج 19،

ص 287 42- ر.ك: همان، ج 1، ص 166; ج 2، ص 185; ج 5، ص 224 43- ر.ك: همان، ج 8، ص 145; ج 16، ص 4 و 263 و 268; ج 20، ص 185 44- ر.ك: همان، ج 5، ص 166; همان، ج 14 ص 6-255; ج 16 ص 1 45- همان، ج 5، ص 150 46- همان، ج 16، ص 140. 47- همان، ج 18، ص 283. 48- ر.ك: همان، ج 5، ص 119 49- ر.ك: همان، ج 5، ص 119 50- همان، ج 7، ص 148; ج 13، ص 22 51- وصيت نامه الهي سياسي حضرت امام خميني (ره)، انتشارات بانك تجارت، ص 16 و 17، بند «ب » 52- ر.ك: صحيفه نور، ج 17، ص 217; ج 19، ص 11; ج 15، ص 2 و 231 53- همان، ج 17، ص 217. 54- ر.ك: همان، ج 15، ص 232. 55- ر.ك: همان، ج 14، ص 193 56- همان،ج 11، ص 186 57- همان،ج 18، ص 146 و 147 58- همان، ج 14، ص 78 و 79 منابع مقاله:

فصلنامه نامه مفيد، شماره 20، دكتر مرتضي عزتي (1) ؛

امام خميني(ره) و توسعه ي فرهنگي

امام خميني(ره) و توسعه ي فرهنگي چكيده رشد و توسعه از ديدگاه امام(ره) مفهومي وسيع و فراگير دارد به گونه اي كه همه ي ابعاد وجود انسان را شامل شده و او را از تك بعدي و تك ساختي بودن در گرايشات مادي رها ساخته و معنويت، اخلاق، تهذيب نفس و قرب الي اللّه را در مسير اهداف و زندگي او قرار مي دهد. فرهنگ، هم زير بناي توسعه وهم عامل آن و

هم هدف و نتيجه ي توسعه تلقي شده است. فرهنگ هر ملّتي نشانه ي هويت و استقلال اوست. كسب و حفظ استقلال فرهنگي و فكري نشانه ي حيات و قدرت يك جامعه است. ويراني و انهدام يك فرهنگ، ويراني يك ملّت است. تمدن سيماي تجسم يافته ي فرهنگ و از مظاهر بر جاي ماندني و باقي آن است. همه ي مردم عموما و حكومت خصوصاً و بالأخص بخش هاي مربوطه همانند حوزه و دانشگاه و... در حفظ و ارتقا و توسعه ي فرهنگ ملي و اسلامي مسئول مي باشند. در اين مقاله به ابعادي از توسعه ي فرهنگي اشاره شده كه داراي سه ويژگي است: 1. از ديدگاه امام داراي اولويت و اهميت مي باشد. 2. اين عوامل برآمده از توسعه ي فرهنگي بوده و معلول آن به شمار مي آيد. 3. همچنين علت و تأثيرگذار بر توسعه ي فرهنگي نيز تلقي شده و در رشد و سرعت آن مؤثر مي باشد. سوادآموزي، خودباوري، حوزه و دانشگاه، آزادي، صدا و سيما و رسانه ها از مباحث اين مقاله است. امروز جايگاه و اهميت توسعه به گونه اي است كه يكي از شاخص هاي تفكيك و تشخيص كشورهاي پيشرفته از عقب مانده به شمار مي آيد. يكي از ابعاد توسعه در كشورها توسعه ي فرهنكي است، و با توجه به تأثيرگزاري فرهنگ هر جامعه در اقتصاد و سياست آن، نقش توسعه ي فرهنگي و اهميت آن در هر جامعه به خوبي به دست مي آيد. ذكر اين نكته لازم است كه منظور از فرهنگ مجموعه اعتقادات، باورها و سنّت ها در يك جامعه است؛ و از

توسعه لزوماً معناي گسترش و افزايش منظور نيست، بلكه گاه اصلاح و يا تغيير در جهت رشد و تعالي جامعه منطبق با اهداف و سياست هاي توسعه در همين راستا انجام مي پذيرد. به دليل آنكه موضوع سخن، تبيين ديدگاه امام خميني(ره) در توسعه ي فرهنگي است ابتدا تعريف امام از فرهنگ و جايگاه آن در جامعه لازم به نظر مي رسد. از ديدگاه امام، فرهنگ هويّت و موجوديّت يك جامعه را شكل مي دهد و در تحّولات اجتماعي نقش اساسي و زيربنايي دارد و اصلاح آن نخستين گام، در اصلاحات ابعاد ديگر جامعه بايد ديده شود: «اساساً فرهنگ هر جامعه هويّت و موجوديّت آن جامعه را تشكيل مي دهد؛ و با انحراف فرهنگ، هرچند جامعه در بعدهاي اقتصادي، سياسي، صنعتي و نظامي قدرتمند و قوي باشد ولي پوچ و پوك و ميان تهي است.»1 «فرهنگ مبدأ همه ي خوشبختي ها و بدبختي هاي ملت است.»2 «راه اصلاح يك مملكتي (اصلاح) فرهنگ آن مملكت است، اصلاح بايد از فرهنگ شروع شود.»3 هدف توسعه ي فرهنگي بر اساس ديدگاه امام هدف از توسعه ي فرهنگي: زدودن وابستگي، دستيابي به استقلال، خوشبختي، شرافت و انسانيّت و اصلاح جامعه و ساختارهاي آن در ديگر ابعاد است. و به دليل ارتباط توسعه ي اقتصادي و سياسي با توسعه ي فرهنگي و وابسته بودن هر يك به ديگري امام براي توسعه ي فرهنگي نسبت به آن دو اولويّت قايل است، و هر توسعه ي واقعي را متأثر از توسعه ي فرهنگي مي بيند. امام ريشه ي سلطه غرب را در سلطه ي فرهنگي او ديده است «اين غرب يا شرق

كه سلطه پيدا كرده است بر همه ممالك اسلامي، مهمّش اين سلطه فرهنگي بوده است.»4 امام در پيامي كه به مناسبت بازگشايي مدارس و دانشگاهها در سال 1358 صادر شد چنين مي گويند: «بزرگترين وابستگي ملّت هاي مستضعف به ابر قدرتها و مستكبرين، وابستگي فكري و دروني است كه ساير وابستگي ها از آن سرچشمه مي گيرد. تا استقلال فكري براي ملّتي حاصل نشود، استقلال در ابعاد ديگر حاصل نخواهد شد.... براي به دست آوردن استقلال فكري و بيرون رفتن از زندان وابستگي خود، مفاخر و مآثرملي و فرهنگي خود را دريابيد. بزرگترين فاجعه براي ملّت ما اين وابستگي فكري است كه گمان مي كنند همه چيز از غرب( است) و ما در همه ي ابعاد فقير هستيم و بايد از خارج وارد كنيم.»5 بر اساس نظريه هاي توسعه، هدف از توسعه و سياست هاي اتخاذي در توسعه متفاوت است. امام هدف توسعه را در توليد امكانات فرهنگي، توسعه علم، رفاه و بهبود كيفيت زندگي محدود نمي كند، بلكه اين همه را زمينه و ابزار هدف واقعي توسعه يعني الهي شدن انسان، شكوفايي ابعاد معنوي و روحاني در انسان و تهذيب نفس او مي داند. از اين رو مي توان از ديدگاه امام انسان را محور توسعه دانست و هدف نهايي توسعه را در ارتقاي معنوي و تهذيب انسان خلاصه نمود. با اين توضيح به تبيين برخي از ابعاد توسعه ي فرهنگي با منظور داشتن ديدگاه امام در توسعه و گسترش فرهنگي مي پردازيم. ابعاد توسعه ي فرهنگي

1 سواد آموزي نخستين گام در توسعه ي فرهنگي در هر كشوري، توانايي زن و مرد آن جامعه

در بهره مند شدن از متون و مكتوبات و قدرت بر مكتوب كردن خواسته ها و اميال و دانش و تجربه خويش است. بدون بهره مندي از اين نعمت، تمامي اقدامات و فعاليتهاي دولت و جامعه در گامهاي بعدي بي تأثير و يا كم تأثير و ابتر خواهد بود. جامعه اي كه دچار چنين محروميتي است، قطعاً در فقر و رنج مضاعف درگير خواهد بود. با اهتمام اسلام و پيامبر او بر فراگير شدن دانش، روشن مي شود كه افراد و جوامعي كه از اين بينايي محروم اند، از اين دين و آيين آن فاصله دارند. ديني كه معجزه اش كتاب است. نام آن «قرآن» (خواندني) است، اوّلين آيه ي نازل شده ي آن با «بخوان» شروع مي شود، به «قلم» سوگند ياد كرده و آن را بزرگ و مقدّس مي شمارد و سوره اي را به آن اختصاص مي دهد و پيامبرش اسيران جنگي را در برابر با سواد كردن ده مسلمان آزاد مي كند و براي دانشمندان و قلم آنان ارزشي بيش از جهاد و خون مجاهدان قايل است. طبعاً دانش آموزي در اين گونه جوامع بايستي رايج و فراگير باشد. امام خميني(ره) با پيروزي انقلاب دستور تأسيس نهادي با عنوان «نهضت سوادآموزي» داد. و تعليم و تعلّم در آن را عبادت دانسته و همه ي افراد محروم از نعمت سواد را به يادگيري و علم آموزي فرا مي خواند. امام در اين زمينه چنين مي گويد: «ما مبارزه با بي سوادي را به نحو احسن اجرا خواهيم كرد.»6 «مايه ي بس خجالت است در كشوري كه مهد علم و ادب بوده و

در سايه ي اسلام زندگي مي كند كه طلب علم را فريضه دانسته، از نوشتن و خواندن محروم باشد.»7 «تمام بي سوادان براي يادگيري و تمام خواهران و برادران باسواد براي ياد دادن بپاخيزند.»8 اين اهتمام به دليل آن است كه سوادآموزي آغاز كار و مقدمه دانش آموزي است. علم و دانش و لزوم فراگيري آن در اسلام به دوره خاصّي از عمر، يا اشخاص خاص و يا به زمان و مكان خاصي محدود نيست و فراغت از تحصيل را اساساً واژه اي بي معني مي داند. «هر انساني تا آخر عمرش هم علم احتياج دارد و هم به آموزش و پرورش...» رشد تحقيقات و گسترش امر پژوهش باچنين رويكردي از ارزش گذاري ميسر خواهد بود و نتيجه اي كه مطلوب اسلام است، يعني غلبه قلم ها بر مسلسل ها در اين هنگام قابل دستيابي است. «بشر تا در سايه مسلسل و توپ و تانك مي خواهد ادامه حيات بدهد، نمي تواند به مقاصد انساني برسد. آن وقتي مردم به مقاصد اسلامي وانساني مي رسند، و به كمال دانش و علم مي رسند كه قلم ها بر مسلسل ها غلبه كند، و دانش ها در بين بشر به آنجا برسد كه مسلسلها را كنار بگذارد و ميدان، ميدان قلم باشد، ميدان علم باشد.»9 و بالأخره در پيامي مهمترين عامل در خودكفايي را توسعه ي مراكز علمي و پژوهشي مي داند «مهمترين عامل در كسب خودكفايي وبازسازي، توسعه ي مراكز علمي وتحقيقاتي و تمركز و هدايت امكانات، و تشويق همه جانبه ي مخترعين و مكتشفين و نيروهاي متخصص و متعهدي است كه شهامت مبارزه با جهل

را دارند، واز لاك نگرش انحصاري علم به غرب وشرق را به درآمده، و نشان داده اند كه مي توانند كشور را روي پاي خود نگه دارند.»10 2 خود باوري بي ترديد يكي از بزرگترين انگيزه هاي امام در قيام عليه نظام شاهنشاهي وابستگي رژيم به قدرتهاي بيگانه بوده است. خودباختگي، سلطه پذيري، از خود بيگانگي و غرب زدگي عناصري است كه روح غيور او را رنج داده است. البته تعامل فرهنگ ها و دادوستد در آن امري طبيعي است. داشتن علم ديگران، فرهنگ ديگران و صنعت ديگران تا آنجا كه به سلطه گري نينجامد مسأله اي نيست، بلكه اسلام به فراگيري آن مسلمانان را واداشته است. مرعوب بيگانه شدن، به تمسخر گرفتن ذخاير و اندوخته هاي خودي و از بيگانه نسخه گرفتن كه چه بكنيم؟ چه باشيم؟ كه باشيم و چگونه زندگي كنيم؟ مورد نكوهش است. همان برهنگي كه اقبال از آن مي گويد و با نقل داستاني به زيبايي نياز مسلمانان را در بازگشت به هويت اسلامي خويش بيان كرده است: ما از آن خاتون طي عريانتريمپيش اقوام جهان بي چادريم در يكي از جنگها دختر حاتم طايي اسير شد، وقتي اين دختر را پيش پيامبر(ص) آوردند نيمه برهنه بود. پيامبر(ص) عباي خود را روي آن دختر انداختند تا پوشيده بماند. اقبال مي گويد ما در اين روزگار، از دختر حاتم طايي هم لخت تر مانده ايم و آن همه عزت و شرف خود را از كف داده ايم و پيش تمام اقوام دنيا، بي چادر شده ايم. پيامبري مي خواهيم كه دوباره با عباي خودش ما را بپوشاند. نظام سلطه براي تحميل

و ترويج فرهنگ و ارزش هاي نظام خود ناچار است ملت ها را عليه فرهنگ، سنت ها، علايق روحي و فكريشان بشوراند، و به گفته ي شاد روان جلال آل احمد: «هجوم استعمار نه تنها به قصد غارت مواد خام معدني و مواد پخته آدمي فرار مغزها از مستعمرات صورت مي گيرد، بلكه اين هجوم، زبان، آداب و موسيقي و اخلاق و مذهب محيط هاي مستعمراتي را نيز ويران مي كند.»11 امام با شناختي كه از عملكرد استعمار در سال هاي پيش از انقلاب داشته است، خطر آن را اين گونه گوشزد مي كند: «به قدري ما را از پيشرف هاي خود و قدرت هاي شيطانيشان ترسانده اند كه جرأت دست زدن به هيچ ابتكاري نداريم و همه چيز خود را تسليم آنان كرده و سرنوشت خود و كشورهاي خود را به دست آنان سپرده و چشم و گوش بسته مطيع فرمان هستيم. و اين پوچي و تهي مغزي مصنوعي، موجب شده كه در هيچ امري به فكر و دانش خود اتكا نكنيم و كوركورانه از شرق و غرب تقليد كنيم. بلكه از ادب و فرهنگ و صنعت و ابتكار، اگر داشتيم، نويسندگان و گويندگان غرب و شرق زده ي بي فرهنگ، آنها را به باد انتقاد و مسخره گرفته و فكر و قدرت بومي ما را سركوب و مأيوس نموده و مي نمايند و رسوم و آداب اجنبي، هر چه مبتذل و مفتضح باشد، با عمل و گفتار و نوشتار ترويج و با مداحي و ثنا جويي، آنها را به خورد ملتها داده و مي دهند. في المثل، اگر در كتاب يا نوشته يا

گفتاري، چند واژه فرنگي باشد، بدون توجه به محتواي آن، با اعجاب پذيرفته وگوينده و نويسنده ي آن را، دانشمند و روشنفكر به حساب مي آورند. و از گهواره تا قبر، به هر چه بنگريم، اگر با واژه غربي و شرقي اسم گذاري شود، مرغوب و مورد توجه و از مظاهر تمدن و پيشرفتگي محسوب، واگر واژه هاي بومي خودي به كار رود، مطرود و كهنه و واپس زده خواهد بود.»12 استاد شهيد مطهري ضمن آنكه استعمار فرهنگي را مقدمه ي استعمار اقتصادي و سياسي مي داند، چنين مي گويد: «براي بهره كشي از فرد بايد شخصيت فكري او را سلب كنند و او را به آنچه مال خودش است بد بين كنند و در عوض او را شيفته ي هر آنچه از ناحيه ي استعمار عرضه مي شود بسازند. مي بايد در مردم حالتي به نام تجدد زدگي به وجود بياورند به طوري كه از آداب و رسوم خودشان متنفر بشوند، امّا از آداب و رسوم بيگانه خوششان بيايد. مي بايد آنها را به ادبيات خودشان، به فلسفه خودشان، به كتابهاي خودشان، به دانشمندان و مفاخر علمي و فرهنگي خودشان بد بين كنند و در عوض مسحور ادبيات، فلسفه و كتاب هاي ديگران كنند.»13 خودباوري در نگاه امام جايگاه ويژه اي دارد. و پيشبرد همه امور را در گرو آن مي داند. اگر اين معماي روحي وفكري حل شود اولين و اساسي ترين قدم براي رسيدن به خودكفائي و استقلال برداشته شده است. «اعتماد به نفس بعد از اعتماد به خداوند منشأ خيرات است.»14 «بدانيد كه نژاد آرياوعرب از نژاد اروپا و آمريكا و

شوروي كم ندارد و اگر خودي خود را بيابد و يأس را از خود دور كند و چشمداشت به غير خود نداشته باشد، در دراز مدّت قدرت همه كار و ساختن همه چيز را دارد.»15 تلاش بزرگ امام تزريق روحيه ي خودباوري و خود اتكايي به كالبد جامعه بود: «بايد به خود بباورانيم كه اگر يك ملت بخواهند بدون وابستگي ها زندگي كنند مي توانند، و قدرتمندان جهان بر يك ملت نمي توانند خلاف عقيده آنان را تحميل كنند.»16 در سخنان امام، از دلبستگي به فرهنگ بومي و هويت اسلامي و ملي و كوشش در جهت حفظ و اعتلاي آن، اعتماد به نفس و قطع اميد از بيگانگان به همراه عزم واراده، تلاش و هشياري و شناخت استعدادها و امكانات و ذخاير دروني شرط خود باوري و موفقّيت در توسعه ي فرهنگي و راه رسيدن به آن ياد شده است. 3 حوزه و دانشگاه، نقش و جايگاه امام(ره) نقش حوزه و دانشگاه را در تحولات فرهنگي و توسعه ي آن بسيار مهم ارزيابي مي كند. ريشه ي صلاح و فساد مردم و جامعه را در آنجا مي بيند. از اين رو اجرا و تحقق اصلاح و توسعه ي واقعي را ابتدا در همين مراكز لازم مي داند. حوزه و دانشگاه را مكرر به تهذيب و تعهد فرامي خواند. و از تحجّر و غرب زدگي باز مي دارد. در همان زمان روحانيت و حوزه ها را در برابر انحرافات و استعمار سدّ بزرگي دانسته است. «ترديدي نيست كه حوزه هاي علميه و علماي متعهد، در طول تاريخ اسلام و تشيع، مهمترين پايگاه محكم اسلام در برابر

حملات و انحرافات و كج روي ها بوده اند.»17 امّا از اجتهاد مصطلح در حوزه، مقدّس مآبي، تحجّر گرايان و روحاني نمايان بارها ناليده است و حوزه ها را به هشياري و پيشتازي دعوت كرده: «حوزه ها و روحانيت بايد نبض تفكر و نياز آينده جامعه را هميشه در دست خود داشته باشند، و همواره چند قدم جلوتر از حوادث، مهيّاي عكس العمل مناسب باشند.»18 همچنين دانشگاهها را مراكز اداره امور كشور، تربيت نسل ها و تعيين كننده مقدرات كشور مي بيند. «دانشگاه مبدأ همه تحولات است.»19 استقلال دانشگاهها، به روز شدن حوزه ها، پيوند اين دو در كنار تعهد و تهذيب موجب سعادت يك ملت و كشور و اصلاح توسعه آن است. «توجه داشته باشيد كه اگر دانشگاه و فيضيه اصلاح بشود، كشور شما استقلال خودش را بيمه مي كند.»20 4 آزادي آزادي سياسي و اجتماعي ضمن آنكه برآمده از توسعه ي فرهنگي است، خود نيز مقدّم و گسترش دهنده آن است. آزادي هاي فردي، اجتماعي و سياسي و از جمله آزادي قلم و آزادي بيان تا جايي كه به ضرر مردم نباشد و در چارچوب اسلام و قوانين كشوري باشد، هيچ كس نمي تواند آن را محدود كند. قانون اساسي جمهوري اسلامي ايران در هنگام تصويب، نسبت به آزادي مطبوعات با ابهام مواجه بود. هنگامي كه كميسيون، اصل مربوطه را تصويب كرد متن آن چنين بود: «بيان و نشر افكار و عقايد و مطالب از طريق مطبوعات، سينما، تئاتر، نوار و رسانه هاي گروهي در جهت خدمت به فرهنگ جامعه و تنوير افكار و انتقادات سازنده آزاد است و آنچه مخالف عفت عمومي،

توهين به شعاير ديني، فاش كردن اسرار نظامي يا مخل به استقلال و تماميت ارضي و امنيت عمومي كشور يا موجب گمراهي مردم باشد ممنوع است. مجازات تخلّف از اين اصل را قانون تعيين مي كند.»21 امام نسبت به مشاركت هاي اجتماعي و سياسي مردم و آزادي هايي كه موجب شكوفايي استعدادها و در جهت توسعه ي سياسي، فرهنگي اقتصادي جامعه باشد واز جمله انتقادات سازنده از دولت تأكيد داشتند: «مسأله ي ديگر راجع به انتقاد. البته روزنامه ها بايد مسايلي را كه پيش مي آيد نظر كنند. يك وقت انتقاد سالم است، اين مفيد است؛ يك وقت انتقام است نه انتقاد، اين نبايد باشد؛ اين با موازين جور در نمي آيد. انسان چون با يكي خوب نيست او را در مطبوعات بكوبد كار درستي نيست. اما اگر كسي خلاف كرده است بايد او را نصيحت كرد. پرده دري نباشد ولي انتقاد خوب است.»22 نسبت به آزادي زنان ونقش آنان درفعاليت هاي اجتماعي در نگاه ديني كليه ي آزادي هايي كه مطرح است محدود و مقيد به قشر خاصي نيست. اما سابقه ي تاريخي نشانگر محروميت زنان از حقوق اجتماعي برابر با مردان به ويژه در جوامع سنتي آن هم به اسم دين مي باشد. امام(ره) درباره موضع اسلام نسبت به آزادي هاي زنان، نه تنها زنان را در اسلام آزاد، مي داند بلكه اسلام را پايه گذار آزادي زنان مي بيند. «اسلام با آزادي زنان نه تنها موافق است، بلكه خود پايه گذار آزادي زن در تمام ابعاد وجودي زن است.»23 «اسلام به زن ها بيشتر عنايت كرده است تا مردها. اسلام زن ها

را، بيشتر حقوقشان را ملاحظه كرده است تا مردها. زن ها حق رأي دارند، از غرب بالاتر است اين مسايلي كه ما براي زن ها قايل هستيم، حق رأي دادن دارند، حق انتخاب دارند، حق انتخاب شدن دارند، همه اين ها هست؛ معاملاتشان به اختيار خودشان هست و آزاد هستند، اختيار شغل آزاد را دارند.»24 5 صدا و سيما و رسانه ها قانون اساسي يكي از مهم ترين رسالت هاي صدا و سيما را توسعه ي فرهنگ و حفاظت و پاسداري از آن در سراسر كشور مي داند. رسانه ها به ويژه صدا و سيما همان گونه كه در انتقال فرهنگ نقش اساسي دارند در توسعه ي فرهنگي نيز يك عامل مهم به شمار مي آيند. امام نقش صدا و سيما را در جامعه به يك دانشگاه عمومي تعبير مي كند. به اين معناست كه مسايل علمي و داده هاي آن پس از تصفيه از قالب هاي تخصصي به قالب هاي عمومي تبديل گردد و به صورت همه كس فهم درآيد. اين نه به معناي كشانده شدن آموزش هاي دانشگاهي به صدا و سيما و نه به معناي تنزل دادن علم است، بلكه به معناي قابل فهم شدن عمومي مسايل علمي و فرهنگي است، تا با ارتقا و رشد سطح آگاهي و بينش مردم، توسعه در آن جامعه رشد بيشتري يابد. امام با بينشي عميق و مردم گرايانه از اين كه رسانه ها در خدمت دولت باشد يا از منافع طبقه ي خاصي حمايت كند، پرهيز مي دهد. «روزنامه ها مال طبقه سوم است، مال طبقه اول نيست، و اين هم نيست كه همه اش

مال حكومت باشد»25 و نقش رسانه ها و نشر را هم چون جهاد و با اهميتي هم چون خون شهيدان مي داند: «آن كه از همه خدمت ها بالاتر است اين است كه نيروي انساني ما را رشد بدهد، و اين به عهده ي مطبوعات است. اهميت انتشارات مثل اهميت خون هايي است كه در جبهه ها ريخته مي شود.»26 جمع بندي رشد و توسعه از ديدگاه امام(ره) مفهومي وسيع و فراگير دارد به گونه اي كه همه ابعاد وجود انسان را شامل شده و او را از تك بعدي و تك ساختي بودن در گرايشات مادي رها ساخته و معنويت، اخلاق، تهذيب نفس و قرب الي اللّه را در مسير اهداف و زندگي او قرار مي دهد. فرهنگ، هم زير بناي توسعه وهم عامل آن و هم هدف و نتيجه ي توسعه تلقي شده است. فرهنگ هر ملّتي نشانه ي هويت و استقلال اوست. كسب و حفظ استقلال فرهنگي و فكري نشانه ي حيات و قدرت يك جامعه است. ويراني و انهدام يك فرهنگ، ويراني يك ملّت است. تمدن سيماي تجسم يافته ي فرهنگ و از مظاهر بر جاي ماندني و باقي آن است. همه ي مردم عموما و حكومت خصوصاً و بالأخص بخش هاي مربوطه همانند حوزه و دانشگاه و... در حفظ و ارتقا و توسعه ي فرهنگ ملي و اسلامي مسئول مي باشند. منابع و مآخذ 1. كلمات قصار، پندها و حكمت ها، امام خميني(ره)، مؤسسه ي تنظيم و نشر آثار امام خميني، ص 175. 2. همان. 3. همان، ص 176. 4. صحيفه نور، ج 6، ص 218. 5 . همان، ج

9، ص 186. 6. كلمات قصار، ص 205. 7. همان، ص 205. 8. همان. 9. همان، ص 188. 10. همان، ص 202. 11. آل احمد، جلال، خدمت و خيانت روشنفكران، ص 52. 12. وصيت نامه سياسي الهي رهبر كبير انقلاب اسلامي، وزارت فرهنگ وارشاد اسلامي، ص 15 16. 13. مطهري، مرتضي، پيرامون انقلاب اسلامي، ص 160 161. 14. صحيفه نور، ج 17، ص 65. 15. همان، ج 21، ص 184. 16. همان، ص 198. 17. كلمات قصار، ص 189. 18. همان، ص 194. 19. همان، ص 199. 20. همان، ص 203. 21. صورت مشروح مذاكرات مجلس بررسي نهائي قانون اساسي ج.ا.ا.، ج 1، ص 645. 22. صحيفه نور،ج 19، ص 216. 23. همان، ج 4، ص 192. 24. همان، ج 5، ص 221. 25. كلمات قصار، ص 179. 26. همان.

1. مدير پژوهش و تحقيقات مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام منابع مقاله:

مجله انديشه انقلاب اسلامي، شماره 5 ، دكتر محمدحسن شيباني فر(1)؛

توسعه فرهنگي از ديدگاه امام خميني (ره)

توسعه فرهنگي از ديدگاه امام خميني ضرورت طرح انديشه هاي امام خميني (ره) درباره توسعه و فرهنگ در سالهاي اخير دانشمندان و صاحبنظران مسائل اجتماعي و فرهنگي، توسعه را ضرورتي اجتناب ناپذير براي كشورهاي جهان سوم دانسته اند و رسانه هاي جمعي، كتابها، مطبوعات و نشريات اين كشورها، آئينه انديشه هاي توسعه گرديده اند. انعكاس گسترده انديشه هاي توسعه، در رسانه هاي جمعي و مطبوعات، ضمن آنكه نشان دهنده اهميت طرح موضوع توسعه است، همگاني كردن اين انديشه ها و اشاعه آن را نيز ضروري مي سازد. اما همگاني شدن و اشاعه انديشه هاي توسعه، در كشورهاي جهان سوم مي تواند داراي

كاركرد مثبت يا منفي باشد. كاركرد مثبت فراگير شدن اين تفكر آن است كه مردم اين كشورها هنگامي كه ضرورت توجه به توسعه را درك كنند، بتدريج براي انجام حركتي عمومي به سوي سازندگي، بسيج مي شوند. كاركرد منفي اشاعه انديشه هاي توسعه، انحراف افكار عمومي، وابستگي و گسيختگي فرهنگي و اجتماعي ناشي از پذيرش انديشه ها و نظريه هاي غير بومي و استعماري درباره توسعه مربوط مي شود. غالب نظريه هاي توسعه، در دهه هفتاد ميلادي از طرف دانشمندان غربي و يا وابسته به غرب و نظام استكباري حاكم بر جهان ارائه شده است، در نتيجه بطور آگاهانه و عمد و گاهي غير عمد، برخي نظريه هاي توسعه، عقب ماندگي و وابستگي اقتصادي، اجتماعي و فرهنگي كشورهاي جهان سوم به آمريكا و چند قطب صنعتي ديگر جهان را به دنبال داشته است. گاهي نيز آشكارا ارزشهاي معارض با نظام ارزشي جهان سوم را - كه پذيرش آنها اساسا جز بي هويتي و پوچي اين ملتها ره آورد ديگري در پي ندارد - تبليغ كرده است. الگوي نوسازي، عقيده كساني كه انديشه دوگانگي جامعه سنتي و جامعه مدرن را مطرح ساخته اند، از جمله نمونه هاي بارز آن دسته از نظريه هايي است كه آشكارا، در جهت نفي هويت فرهنگي ملتهاي جهان سوم تلاش مي كردند. نظريه دوگانگي جامعه سنتي و مدرن كه اصطلاحا به ديدگاه نوسازي موسوم است، قائل به دگرگوني كامل جامعه سنتي (ماقبل مدرن) به جامعه هايي با انواع تكنولوژي، سازمان اجتماعي و فرهنگ مربوط به آن است. جامعه اي كه داراي ويژگيهايي نظير اقتصاد پيشرفته و ثروتمند و از هر حيث

نظير كشورهاي غربي است. بطور كلي اين نظريه پردازان، طبق سنتي جامعه شناختي، به تقسيم بندي دوگانه اي از جوامع، يعني جوامع سنتي در مقابل جوامع مدرن پرداخته اند، بطوري كه در يك سو با جامعه سنتي - نقطه اي كه توسعه نيافتگي از آن آغاز مي شود - و ازسوي ديگر با جامعه اي مدرن، نظير جوامع دموكراتيك غربي روبرو هستيم. فرض بر اين است كه تمام جوامع، در مرحله سنتي شبيه به هم بوده اند و بالاخره اين جوامع، همان دگرگونيهايي را از سر خواهند گذراند كه در غرب، اتفاق افتاده است. و به صورت جوامع مدرن درخواهند آمد. و اين گذر، از طريق اشاعه فرهنگ، تكنولوژي و نظام ارزشهاي سرمايه داري و يا گسترش نظامهاي اجتماعي، اقتصادي و سياسي از نوع غربي به وجود مي آيد دانيل لرنر، رستو، مك كله لند، رايزمن و كساني كه نظريه خود را مبتني بر تناقض ميان سنت و صنعت مدرن و ماقبل مدرن ارائه كرده اند، در نهايت، غربي شدن را تنها راه توسعه قلمداد كرده اند. حتي اگر اين نظريه ها محصول و نتيجه تحقيقات و روشهاي علمي معتبر باشد، باز بيش از آنكه توسعه و پيشرفت ملي كشورهاي جهان سوم را موجب شوند، زنجيره وابستگي جهان سوم به آمريكا را تحكيم و تقويت مي نمايند. متاسفانه غير بومي بودن و بيگانگي دانشمندان و عالمان علوم اجتماعي و اقتصادي نظريه پرداز در امر توسعه، باعث گرديده كه مفاهيمي غير بومي و ارزشهاي بيگانه با نظام ارزشي كشورهاي جهان سوم در اين جوامع اشاعه، تبليغ و در نهايت به آنها تحميل گردد. از اينرو كشورهاي

جهان سوم علاوه بر مشكل توسعه نيافتگي با مساله جديدتري به نام توسعه انديشه ها و نظريه هاي غربي و استعماري توسعه مواجهند. براي مقابله با اين مشكل، حداقل دو راه را مي توان پيشنهاد و دنبال كرد: الف- اتخاذ رويكردي انتقادي به نظريه هاي توسعه. ب- ارائه و تبليغ ديدگاهها و انديشه هاي متفكران مذهبي، ملي، مردمي و بومي. اين راه حل در واقع تمهيدي است كه مي تواند تا حدي ناسازگاريها و عناصر ناسره انديشه هاي غيربومي و بيگانه را آشكار كند و در صورتي كه توطئه اي فكري يا فرهنگي در پي اغواي افكار عمومي باشد آن را خنثي سازد. اين نظريه ها و ديدگاهها در جامعه، خود آگاهي فرهنگي ايجاد كرده و بينش انتقادي آنان را بيشتر مي سازد. ديدگاههاي حضرت امام خميني رضوان الله عليه، درباره فرهنگ و توسعه فرهنگي با توجه به ضرورتي كه شرح آن گذشت ، يكي از نيازهاي اساسي جامعه امروز ماست. اما متاسفانه در سالهاي اخير، اكثرا مطبوعات كشور با ترجمه و اقتباس از كتابها و مجلات غربي، بيش از گذشته به تبليغ و اشاعه نظريه هاي غربي توسعه مي پردازند و از ديدگاههاي مذهبي، ملي و شخصيتهاي بزرگي چون امام خميني (ره) غافل مانده اند. حضرت امام خميني (ره) با هوش و درايت كم نظير و الهي، بينش عميق و شناخت دقيق از مسائل انساني، اجتماعي و سياسي، تجربه سالهاي پر فراز و نشيب از تاريخ و وقايعي كه در اين سده در جهان و كشورهاي اسلامي رخ داد و با الهام از تعاليم عاليه اسلام و آيات قرآن، به عنوان مرجع جهان اسلام

و رهبري بزرگ، با بياني بليغ و شيوه اي حكيمانه، دردها، مسائل و مصائب كشورهاي اسلامي را بيان مي كرد و راههاي نجات و حل مشكلات را توصيه مي نمود. ايشان غالبا در رهنمودهاي خود از ذكر مقدمات و عبارت پردازيهاي معمول پرهيز نموده و به روح و محتواي مطلب اشاره مي فرمودند و با ذكر شواهد ، مثالها، اهداف، نتايج و سياستهاي كلي، هدايت و ارائه طريق مي كردند. بنابراين بر اهل قلم و اهل علم است كه اين سياستهاي كلي، اهداف عالي و ظرايف عميق را بررسي نموده و باز نمايند. حضرت امام خميني (ره) در مناسبتهاي گوناگون، ايده ها، خط مشي هاي كلي، اصول و سياستهاي كلان و استراتژي دراز مدت كشور و امت اسلامي، بلكه مستضعفان جهان را مطرح مي فرمود و راه مجد و عزت و عظمت را به انسانهاي دربند مي آموخت. در اين نوشتار تلاش خواهد شد، تا آنجا كه مقدور است برخي از ديدگاههاي آن بزرگ مرد تاريخ توضيح داده شود.

توسعه از ديدگاه امام خميني (ره) مفهوم توسعه از ديدگاه امام خميني از پنج ويژگي زير برخوردار است: - جامعيت مفهوم توسعه به نحوي كه كليه ابعاد وجودي انسان را فرا مي گيرد. - اساس توسعه، مبتني بر فرهنگ است. - استقلال فرهنگي، عامل اصلي توسعه و وابستگي فرهنگي، عامل اصلي توسعه نيافتگي است. - فرهنگ اسلامي، اساس و هدف توسعه فرهنگي است. - تربيت و تعالي انسان، شرط توسعه و غايت آن است.

1- جامعيت مفهوم توسعه تعريف و مفهوم توسعه از جنگ جهاني دوم به بعد - كه آغاز تولد آن بود - تا امروز كه

چندين دهه از آن مي گذرد، كاملا تغيير كرده است. برداشتها و مفاهيم اوليه از توسعه، مبتني بر كميات اقتصادي بود و شاخصهاي اقتصادي، معرف سطح توسعه يافتگي يا عقب ماندگي شناخته مي شد. اما از دهه هفتاد ميلادي به بعد شاخصهاي اجتماعي نيز به شاخصهاي توسعه افزوده گرديد. رشد جمعيت، رشد شهرنشيني، دموكراسي، عدالت اجتماعي يا توزيع عادلانه ثروت، دسترسي به وسائل ارتباط جمعي، ثبات سياسي و بودجه آموزش و تحقيقات، عواملي بودند كه بتدريج به عنوان شاخصهاي توسعه پذيرفته شدند. بروز حوادث مختلف، در دهه هشتاد ميلادي، نظرها را بيش از گذشته متوجه عوامل فرهنگي ساخت و نواقص نظريه هاي اقتصادي توسعه را آشكارتر نمود. بروز بحرانهاي اجتماعي، انفجار جمعيت، تضادهاي قومي، پيروزي انقلاب اسلامي ايران، نضج فعاليتهاي مذهبي و گرايشهاي ديني در غرب و فروپاشي شوروي سابق در نتيجه اختلافات فرهنگي و قومي اقوام ساكن اين كشور، عواملي بودند كه متفكران مسائل توسعه را بيشتر متوجه اهميت و نقش فرهنگ، در فرآيند توسعه و تغييرات اجتماعي ساخت. در وضعيت كنوني، همه صاحبنظران پذيرفته اند كه براي هر نوع توسعه اي بايد به عالم فرهنگ توجه ويژه داشت; چرا كه داشتن بينش يكسويه اقتصادي، در بررسي اجتماعي، خطايي فاحش است. اما بر ماهيت اين توجه نيز همچنان بينشي مادي حاكم است، زيرا تمامي ابعاد وجودي انسان و نيازهاي معنوي او را دربرنمي گيرد. حضرت امام خميني (ره) به عنوان رهبري ديني، عارفي فيلسوف، فقيهي مجتهد و مرد سياست و عمل، در رهنمودهايي كه درباره مسائل اقتصادي و برنامه ريزيهاي توسعه ارائه كرده است، جامعيت مفهوم توسعه را در نظر داشته اند. بعد از

پذيرش قطعنامه 598 و پديد آمدن شرايط جديد و ضرورت تجديد قواي كشور و ملت و اتخاذ تصميمي قاطع و سرنوشت ساز براي بازسازي و شروع فعاليتهاي اقتصادي، حضرت امام خميني (ره) طي پيامي كه در يازدهم مهرماه 1367 صادر كردند، محورهاي عمده و حياتي، در دهه بازسازي كشور را اعلام فرمودند. برهمين اساس، دهه دوم انقلاب، دهه بازسازي و سازندگي نام گرفت. بينش جامع حضرت امام (ره) درباره توسعه وبرنامه هاي اقتصادي، در اين پيام كاملا مستتر است. در اين پيام، محورهاي زير به عنوان كلي ترين پايه هاي برنامه ريزي آينده كشور ، مورد تاكيد قرار گرفته است. - كليدي بودن سياست نه شرقي ، نه غربي به عنوان رمز عزت و اعتبار كشور . - تاكيد بر حفظ ارزشها و شئون اخلاقي در جامعه. - تاكيد بر اينكه بازسازي منجر به وابستگي نشود. - اصالت والويت داشتن خودكفايي كشاورزي، در مقابل بازسازي مراكز صنعتي. - توجه به رفاه مردم با رعايت شعاير و ارزشهاي اسلامي و انقلابي. - بها دادن به حضور اقشار مختلف مردم در صحنه هاي بازسازي كشاورزي، صنعت و تجارت. - تاكيد بر پيچيده بودن شرايط سياسي و اقتصادي نظام و لزوم رعايت اين شرايط در برنامه ريزي و موضع گيري. - توسعه مراكز علمي و تحقيقاتي و تشويق نيروهاي خلاق و سازند. - همكاري همه جانبه كارشناسان و صاحبنظران با مسوولين اجرايي در بازسازي كشور. - قدرشناسي از ايثارگران. - توجه ويژه به تقويت بنيه دفاعي و نظامي كشور. - اين منشور بازسازي كه توسط حضرت امام خميني (ره) صادر گرديد، نشان مي دهد كه ايشان در شكل

فعاليتها و برنامه ريزيهاي اقتصادي، اجتماعي و فرهنگي، حفظ ارزشها، اعتقادات فرهنگي - اسلامي را در راس امور و رسيدن به پيشرفت مادي و تامين رفاه و امكانات زندگي، براي آحاد مردم را به عنوان يك ضرورت ، توامان عنوان داشته اند. اين بينش از سوي فردي كه سياست گزار و تعيين كننده اهداف علمي، در برنامه ريزيهاي كشور است مفهوم جديدي از توسعه را ارائه مي كند.

2- اساس توسعه مبتني بر فرهنگ است يكي از نكاتي كه جامعه شناسي ماركسيستي و آراء فلسفي ماترياليستها به بشريت القا كرده و مدتها نصب العين متفكران اجتماعي بوده است; تفكيك و طبقه بندي دوگانه حيات انساني، به زيرساخت يا زيربنا و روساخت يا روبنا است. در اين طبقه بندي، زير ساخت اجتماعي، عبارت از شيوه هاي توليد، روابط توليدي، ابزار توليد، مالكيت و نيروهاي توليدي و در واقع، اقتصاد است، و رو ساخت يا روبنا عبارت از فلسفه، حقوق ، مذهب، هنرها، و بطور كلي تر فرهنگ است. در اين طبقه بندي چنين فرض شده است كه فرهنگ يك جامعه، محصول زندگي اقتصادي است. دين، فلسفه و هنر، تابعي از صنعت، كشاورزي، تجارت و محصول ساده اي ناشي از فرايند توليد كالا وخدمات در جامعه است. اين نظريه راهنماي بسياري از تئوريهاي توسعه بوده و بسياري از تغييرات اجتماعي با توجه به اين پيش فرض تبيين شده است. حضرت امام خميني (ره) با استناد به تعاليم عاليه اسلام و براساس انديشه ديني، اساس جامعه را در فرهنگ آن مي داند و ضمن پذيرش نيازهاي مادي و اقتصادي به عنوان يكي از ابعاد وجودي انسان، نقش فرهنگ را

تعيين كننده وامور ديگر را تابعي از آن مي شناسد. براي تبيين ديدگاههاي امام خميني (ره) درباره محور بودن فرهنگ، هيچ بياني رساتر از كلمات خود ايشان نيست: "بي شك بالاترين و والاترين عنصري كه در موجوديت هرجامعه دخالت اساسي دارد، فرهنگ آن جامعه است. اساسا فرهنگ هر جامعه، هويت و موجوديت آن جامعه را تشكيل مي دهد و با انحراف فرهنگ، هرچند جامعه از بعدهاي اقتصادي، سياسي، صنعتي و نظامي قدرتمند و قوي باشد ولي پوچ و پوك و ميان تهي است. اگر فرهنگ جامعه اي وابسته و مرتزق از فرهنگ غرب باشد، ناچار ديگر ابعاد آن جامعه به جانب مخالف گرايش پيدا مي كند، و بالاخره در آن مستهلك مي شود و موجوديت خود را در تمام ابعاد از دست مي دهد" (صحيفه نور، ج 15، ص 16) ايشان در جايي ديگر اساس سعادت را در فرهنگ جامعه مي دانند و مي فرمايند: "فرهنگ مبدا همه خوشبختيها و بدبختيهاي ملت است، اگر فرهنگ ناصالح شد اين جوانهايي كه تربيت مي شوند به اين تربيتهاي ناصالح، اينها در آتيه فساد ايجاد مي كنند. . . ". (صحيفه نور، ج 1، ص 273) . درباره فرهنگ هرچه گفته شود كم است ومي دانيد و مي دانيم اگر انحرافي در فرهنگ يك كشور پيدا شود. . . ديري نخواهد گذشت كه انحراف فرهنگي بر همه غلبه مي كند و همه را خواهي نخواهي به انحراف مي كشاند. (صحيفه نور، ج 17، ص 3، 2) . مقام معظم رهبري درباره فرهنگ كهن و پر افتخار تمدن و فرهنگ جامعه اسلامي مي فرمايند: "خيلي جاي تاسف است كه

يك ملتي مثل ملت ما، با آن سوابق كهن و پر افتخار تمدن و فرهنگ و معرفت كه يك بخش از اين سابقه يعني 1300 سال بعد از اسلام كه واقعا سرشار از برجستگيها و درخشندگيهاست حالا قبل از 1300 سال را اطلاع زيادي نداريم. اما اجمالا مي شود فهميد كه يك ملت بزرگ با آن خصوصيات، قاعدتا فرهنگ بالغي داشته است. اگر چه از جزئياتش، مگر بعضي از آثار، خبر نداريم لكن آنچه را در دوران ما اتفاق افتاده، مي دانيم، ملت ايران به بركت اسلام واقعا خيلي نبوغ و برجستگي نشان دادند و منت زيادي از خودشان بر سر نه فقط اسلام، بلكه بر سر همه دنيا باقي گذاشتند كه اينها در سطر سطر تاريخ دنيا مسطور و مضبوط است. اگر خود ما كه از اين مساله غافليم به تاريخ آنها مراجعه كنيم، خواهيم ديد. " (فرهنگ و تهاجم فرهنگي برگرفته از سخنان مقام معظم رهبري انتشارات سازمان مدارك فرهنگ انقلاب اسلامي، ص 23) . حضرت امام خميني (ره) كه ريشه تمامي معضلات جامعه را در بيماريهاي فرهنگي مي دانستند، كرارا گوشزد مي كردند كه آفات فرهنگي سموم كشنده اي هستند كه سياست و اقتصاد جامعه را هلاك مي كنند. چنين بينشي ايشان را بيش از هرچيز، به آسيب شناسي فرهنگي در جامعه اسلامي سوق مي داد، به همين دليل در تمامي سخنرانيها و آثارشان نوعي جهت گيري آگاهانه در راستاي تبيين و توضيح مسائل فرهنگي، مشهود است. ايشان غربزدگي، استعمار فرهنگي، جهل فرهنگي، . . . و بسياري از آفات فرهنگي ديگر را از موانع اصلي دستيابي به الگوي جامع توسعه مي

شناخته اند: ". . . فرهنگ مسموم استعمار، تا اعماق قصبات و دهات ممالك اسلامي رخنه كرده و فرهنگ قرآن را عقب زده و نوباوگان ما را فوج فوج در خدمت بيگانگان و مستعمرين در مي آورد و هر روز با نغمه تازه، با اسامي فريبنده، جوانان ما را منحرف مي كند. " (صحيفه نور، ج 1، ص 156، تاريخ 19/11/1349) . "عمده اين است كه فرهنگ يك فرهنگ بشود. يكي فرهنگي از آن غربزدگي بيرون بيايد. " (صحيفه نور، ج 8، ص 126) . توطئه هاي فرهنگي يكي ديگر از موضوعاتي است كه حضرت امام خميني (ره) از آن به عنوان مانع توسعه و اساس عقب ماندگي جامعه ياد مي كنند: "ترديدي نيست كه جهانخواران، براي به دست آوردن مقاصد شوم خود و تحت ستم كشيدن مستضعفان جهان راهي بهتر از هجوم به فرهنگ و ادب كشورهاي ضعيف ندارند. " (صحيفه نور، ج 15، ص 267) . "و يك باب هم اين فسادهايي است كه پيش آورده اند، اين هم يك مساله اي نيست كه خيال شود از باب اتفاق حاصل شده، تمام اين مراكزي كه براي فحشاء و خوشگذراني درست كرده اند همين طوري درست نشده است، در مجلاتشان در رسانه هاي گروهي چه سمعي و چه بصري تبليغات كردند و كلا در خدمت اينها بودند. راديو وتلويزيونشان مشغول بود كه اين جوانها را از بازار از بيابان كه مشغول خدمت بودند، از ادارات به آن مراكز فساد بكشانند، از دانشگاهي يك موجود فاسد بسازند از دانشگاهي يك موجود فاسد درست كنند. (صحيفه نور، ج 11، ص 119، تاريخ 6/10/1358) . توطئه هاي

فرهنگي، امروز به شكلي ديگر و به صورت حادتر از جانب غرب روز به روز عليه جمهوري اسلامي ايران و تمامي ملل مستضعف جهان اعمال مي شود. مقام معظم رهبري حضرت آيت الله خامنه اي در سالهاي اخير مفهوم جامعي را عنوان داشته اند كه مبين همين معضل است. تهاجم فرهنگي مفهومي جامعه شناختي است كه با بينش سياسي، اعتقادي و شناختي عميق از واقعيات اجتماعي و فرهنگي جهان امروز به كار برده اند. تهاجم فرهنگي غرب همچنان يكي از آفاتي است كه بشريت و جهان اسلام را تهديد مي كند. معظم له مي فرمايند: "تهاجم فرهنگي كه ما بارها روي آن تاكيد كرده ايم يك واقعيت روشني است كه با انكار آن نمي توانيم اصل تهاجم رااز بين ببريم، تهاجم فرهنگي وجود دارد، اگر ما آن را انكار كرديم مصداق اين فرموده اميرالمومنين صلوات الله عليه شويم كه: "و من نام لم ينم عنه تو اگر در سنگر به خواب بروي معنايش اين نيست كه دشمن در سنگر مقابل به خواب رفته است و لذا تو كه به خواب رفته اي، سعي كن خودت را بيدار كني. ما بايد توجه داشته باشيم كه انقلاب فرهنگي در تهديد است، كما اينكه فرهنگ ملي و اسلامي ما در تهديد دشمنان است". (فرهنگ و تهاجم فرهنگي، برگرفته از سخنان مقام معظم رهبري، انتشارات سازمان مدارك فرهنگي انقلاب اسلامي، ص 8) جهل فرهنگي و ناآگاهي از مواريث و سرمايه هاي فرهنگي، يكي ديگر از موانع توسعه و توسعه فرهنگي در جامعه اسلامي است كه حضرت امام خميني (ره) فراوان به آن اشاره نموده اند و از انديشمندان ملل

مختلف خواسته اند كه مردم را نسبت به حفظ اصالتهاي خودآگاه سازند: "آن چيزي كه وظيفه همه ما مسلمين است، وظيفه علماي اسلام است، وظيفه دانشمندان مسلمين است، وظيفه نويسندگان و گويندگان در بين طبقات مسلمين است، اين است كه هشدار بدهند به اين ممالك اسلامي كه ما خودمان فرهنگ داريم، ما خودمان فرهنگ غني داريم، فرهنگ ما طوري بوده است كه فرهنگ ما صادر شده است به خارج كه آنها گرفتند از ما. (صحيفه نور، ج 6، ص 219) .

3- فرهنگ اسلامي اساس و هدف توسعه فرهنگي است يكي از موانع اصلي عدم موفقيت نظريه هاي توسعه، بي توجهي يا كم توجهي اين نظريه ها به شرايط اعتقادي، فكري و فرهنگي حاكم بر جوامع مختلف است. متاسفانه علي رغم وجود انگيزه و ميل مضاعف به روند توسعه و نوسازي، فقدان درك جامع از مفاهيم و ملزومات توسعه و عدم شناخت قانونمنديهاي حاكم بر آن در جهان اسلام منجر به ايجاد يك دور باطل، در پروسه توسعه يافتگي گرديده است. مذهب و اعتقادات ديني، اساسي ترين ركن فرهنگ هر جامعه است، متاسفانه نظريه پردازان توسعه، بندرت براساس نوع مذهب خاص هر جامعه توانسته اند تئوري يا الگوي توسعه خاص آن جامعه را بيان كنند. حضرت امام خميني (ره) ضمن آنكه شرط اصلي توسعه و زيربناي آن را توسعه فرهنگي مي شناسند، محتواي اين فرهنگ را فرهنگ اسلامي مي دانند و ناديده گرفتن و تضعيف فرهنگ اسلامي را علت اصلي توسعه نيافتگي، و ترويج و اشاعه فرهنگ اسلامي را تنها راه توسعه عنوان مي دارند. ايشان ضمن آنكه قائل به زيربنا بودن فرهنگ و روبنا بودن

اقتصاد هستند، رشد و گسترش فرهنگ اسلامي را هدف اصلي برنامه هاي توسعه مي دانند: "نظر ما به اقتصاد نيست مگر بطور آلت، نظر ما را به فرهنگ اسلامي است. . . " (صحيفه نور، ج 7، ص 72) "نظر ما به فرهنگ اسلامي است كه اين فرهنگ اسلامي را از جامعه جدا كردند، بايد فرهنگ، فرهنگ اسلامي باشد. . . " (ديدگاههاي. . . ، ص 27) "اين جوامع (كشورهاي استعمارگر) مطالعه كردند كه اگر فرهنگ اينها (كشورهاي مسلمان) يك فرهنگ مستقل صحيحي باشد از توي اينها يك جمعيت سياسي مستقل و اميني پيدا مي شود، و اين هم براي آنها مضر است. بناء عليه در جانب اسلام و روحانيت دو چيز را سد مي ديدند يكي اصل اسلام ويكي هم روحانيت را. " (ديدگاههاي. . . ص 20) در همين رابطه مقام معظم رهبري نيزمي فرمايند: "همانطور كه قرآن كريم بيان فرموده است"و لن ترضي عنك اليهود ولا النصاري حتي تتبع ملتهم" حقيقتا اين بيان، از معجزات قرآن است كه تا جامعه مسلمانان از اسلام دست برندارد دشمنان راضي نمي شوند. و مقصود از دست برداشتن از اسلام اين است كه احكام زنده، نيروي حياتي و روح اسلام، ميان مسلمانها نباشد. البته اگر مسلمانها از مباني عاليه اسلام بي اطلاع باشند هرچند به ظواهر مختصري از آن هم عمل كنند، اينها خيلي كاري ندارند و دشمني هم نمي كنند. اما اين ديگر آن اسلامي نيست كه پيغمبر آورده و قرآن فرمود كنتم خير امة اخرجت للناس" (فرهنگ و تهاجم فرهنگي، سازمان مدارك فرهنگي انقلاب اسلامي، گروه انتشارات، ص 50) .

4- استقلال فرهنگي كشورهاي

جهان سوم، درآخرين دهه قرن بيستم دريافتند كه بعد از يك قرن و پذيرش مفاهيم ظاهرا علمي به نام توسعه و آرزوي دستيابي به دروازه هاي بزرگ تمدن، به كشورهاي عقب مانده، عقب نگه داشته شده، توسع نيافته، مقروض، فقير و وابسته مبدل شده اند. و امروز كه به سالهاي تاريك چند دهه پيش مي نگرند، تهي و پوچ بودن آن همه مفاهيم پر زرق و برقي كه به نام پيشرفت به آنها القاء شده بود را به خوبي درك مي كنند. حضرت امام خميني (ره) با توجه به آيه شريفه"لن يجعل الله الكافرين علي المومنين سبيلا" استقلال را يكي از مهمترين اصول و محورهاي برنامه ريزيهاي توسعه و وابستگي و سلطه فرهنگي را اساسي ترين علت عقب ماندگي كشورهاي جهان سوم مي دانستند و بارها و بارها درباره آن به ملتهاي دربند، بخصوص مسلمانان هشدار دادند. از خود بيگانگي فرهنگي، استعمار فرهنگي، فرهنگ استعماري، سلطه فرهنگي، فرهنگ سلطه، استقلال فرهنگي، تحول فرهنگي و استقلال فكري، مفاهيمي هستند كه ايشان براي بيان جنبه هاي مختلف وابستگي فرهنگي ملل اسلامي و اهميت حصول استقلال فرهنگي در سخنرانيها ونوشته هايشان به كار برده اند: "اسلام وابستگي شما را و ما خودمان را به ديگران منكر است، مي گويد نبايد صنعت ما وابسته باشد، نبايد زراعت ما وابسته باشد، نبايد ادارات ما وابسته باشد، نبايد اقتصاد ما وابسته باشد، نبايد فرهنگ ما وابسته به غير باشد. . . . مبدا اين همين است كه در فكر، وابسته هستيم، فكرمان نمي تواند بكشد اين را كه ما خودمان هم فرهنگ داريم، خودمان هم فرهنگمان غني است خودمان هم همه

چيز داريم. " (ديدگاههاي . . . /ص 44)

5- تعالي انسان از نظر هدف، نظريه هاي توسعه را به دو دسته مي توانيم تقسيم كنيم. نخست نظريه هايي كه غايت توسعه را، توليد امكانات فرهنگي، بهبود كيفيت زندگي، رفاه مادي وبهره جويي بيشتر انسان از لذتها و خوشيهاي دنيوي وتوسعه علم مي دانند. دوم نظريه هايي كه تعالي انسان، شكوفايي ابعاد معنوي و روحاني و الهي شدن او را هدف توسعه فرهنگي محسوب مي كنند. اين دو نظريه، دو الگوي سياست فرهنگي مختلف راايجاب مي كند. مكتب حياتبخش اسلام در عين آنكه به نيازهاي مادي انسان توجه كافي مبذول داشته و گسترش علم و تكنولوژي را در جامعه اسلامي لازم مي داند، توسعه را در افزايش امكانات و گسترش تسهيلات مادي خلاصه نكرده و آن را زمينه و ابزاري براي توسعه حقيقي - كه همانا مهذب و متقي شدن انسانهاست - مي داند. در اين ديدگاه توسعه مادي فاقد اعتبار است و هنگامي ارزشمند خواهد بود كه منجر به رشد معنوي، روحي و اخلاقي انسان گردد. بنابراين، هدف غايي توسعه در نظام اسلامي پرورش وتكامل افراد جامعه است، چنانكه قرآن نيز مي فرمايد: "قد افلح من زكيها و قد خاب من دسيها" به درستي كه رستگار شد آن كس كه خويش را از آلودگيها پاك كرد و زيانكار شد آن كس كه فريفته شد (دچار رذايل گرديد) . اهميت اين موضوع تا بدانجاست كه خداوند، يكي از بزرگترين رسالات پيامبرانش را تزكيه انسانها قرار داده است: " هو الذي بعث في الاميين رسولا منهم يتلوا عليهم اياته و يزكيهم و يعلمهم الكتاب والحكمه و ان

كانوا من قبل لفي ضلال مبين" او خدايي است كه در ميان مردم پيامبراني از خودشان برانگيخت تا آياتش را بر آنان بخواند و آنها را از پليديها پاك سازد و به آنها كتاب و حكمت بياموزد و اگرچه پيش از آن در گمراهي آشكار بودند. حضرت علي (ع) نيز سعادت واقعي انسان را در تهذيب نفس و توجه به درون مي داند و مي فرمايد: دوائك فيك و ما تشعر و دائك منك و ما تبحر و يحسب انك جرم صغير و فيك النطوي العالم الاكبر و انت الكتاب المبين الذي باحرفه يظهر المظهر فلا حاجة لك في خارج يخبر عنك بما سطر حضرت امام (ره) براساس تعاليم قرآني، ضمن آنكه هدف از توسعه و غايت توسعه فرهنگي را، تهذيب و تزكيه انسان مي شناسند و در برهه هاي مختلف به تعليم و تربيت و برنامه ريزي براي نيروي انساني و تربيت و پرورش و هدايت استعدادها و انديشه ها پرداخته اند، بركار و توليد، نظم و انضباط، پشتكار و تحقيق، جهاد و اجتهاد و ارتباط و پيوند مدرسه و دانشگاه با محيط كار، صنعت، كارخانه و مزرعه نيز به عنوان يك سياست و استراتژي فرهنگي تاكيد نموده اند: "نقيصه ها را همه با هم بايد رفع بكنيم كه در راس آنها فرهنگ است. فرهنگ اساس ملت است، اساس مليت يك ملت است. اساس استقلال يك ملت است و لهذا آنها كوشش كرده اند كه فرهنگ ما را استعماري كنند، كوشش كردند كه نگذارند انسان پيدا بشود، آنه از انسان مي ترسند از آدم مي ترسند. (صحيفه نور، ج 6، ص 94) . "اول

چيزي كه بر ملت لازم است و بر دانشگاهها لازم است و بردانشكده ها لازم است. . . اين است كه اين نفري كه حالا شده است يك نفر اروپايي يا يك نفر شرقي، اين مغز را بردارند يك نفر انسان خودماني، انساني ايراني - اسلامي . . . يك مغز اسلامي - انساني جايش بنشانيم. . . " (ديدگاههاي . . . ص 44) توجه به مقوله فرهنگي در انديشه حضرت امام خميني (ره) از چنان برجستگي و اهميتي برخوردار است كه به جرات مي توان آن را هسته اصلي افكار ايشان دانست. لهذا ضروري است كه به رهنمودها و پيامهاي فرهنگي ايشان با دقت نظر و تعمق كامل نگريست و آنها را مبناي برنامه ريزيها و سياستهاي كلي قرار داد تا جامعه به سمت تعالي و ترقي حركت كرده از انحراف و انحطاط در امان بماند و بتواند به معناي حقيقي كلمه به توسعه ست يابد.

سازوكارهاي تحقق عدالت فرهنگي در انديشه امام خميني (ره)

سازوكارهاي تحقق عدالت فرهنگي در انديشه امام خميني اگر عدالت توزيعي را مهم ترين نوع عدالت اجتماعي به شمار آوريم، توزيع عادلانه اطلاعات، زيربناي عدالت اجتماعي است؛ زيرا عدالت اطلاعاتي يا به ديگر سخن، عدالت فرهنگي، پايه و اساسي براي عدالت سياسي و اقتصادي خواهد بود. اعمال قدرت بر بخش وسيعي از جامعه، تنها در صورت داشتن اطلاعات كامل از وجوه مختلف جامعه ميسر مي شود. موفقيت در كارهاي اقتصادي نيز منوط به آگاهي از تغييرات قيمت و ارزش كالاها، عرضه و تقاضا و ساير مؤلفه ها و تحولاتي است كه بر امور اقتصادي تأثيرگذار است. عدالت فرهنگي علاوه بر اثرگذاري بر عدالت سياسي و اقتصادي، خود يكي از مهم ترين

نيازمندي هاي دنياي امروز است كه تبادل اخبار واطلاعات در آن موقعيت بالايي يافته است. با اين مقدمه، پرسشي كه مقاله حاضر به دنبال پاسخ گويي به آن است عبارت است از اين كه: سازوكارهاي تحقق عدالت فرهنگي در انديشه امام خميني چيست؟ انتخاب انديشه امام خميني براي تبيين اين مقوله به علت تأثيرگذاري فراوان ايشان بر آگاهي و نگرش مردم در عرصه هاي فرهنگي، معنوي، ديني و سياسي است. ايشان صريحاً بيان مي كند كه فرهنگ زيربنا است و از اين رو بايد بر ذهن و روان انسان ها تغيير ايجاد شود تا بتوانيم در عرصه هاي مختلف توسعة اجتماعي موفق باشيم. براي دست يابي به پاسخ پرسش مذكور، در ابتدا به پاره اي از ارتباط ميان مفهوم عدالت و سازوكارهاي تحقق عدالت فرهنگي حاصل مي شود و حكم چارچوب نظري براي پژوهش حاضر را دارد. آن گاه به انديشه امام خميني در باب عدالت فرهنگي پرداخته مي شود.(1) «فرهنگ عبارت است از ارزش هايي كه اعضاي يك گروه معين دارند، هنجارهايي كه از آن پيروي مي كنند و كالاهاي مادي توليد مي نمايند».(2) فرهنگ، محتواي باطني و چارچوبة ذهني افراد يك جامعه را تشكيل مي دهد. شخصيت افراد متأثر از فرهنگ خاص جامعه اي است كه در آن زيست مي كنند و تظاهرات خارجي افراد كه به صورت آداب و سنن و هنجارهاي اجتماعي آنان نمود مي يابد، برگرفته از مايه ها و باورداشت هاي دروني آنان است. لذا فرهنگ داراي دو سطح ذهني و مادي است. بدين صورت كه سطح ذهني آن به صورت زيربنا عمل نموده و با تغيير خود در سطح مادي ايجاد تغيير و تحول مي نمايد. از آنچه گفته شد نتيجه مي گيريم فرهنگ، مشخص كننده شيوة نگاه و برخورد ما

با مسائل است. براي مثال، ديدگاه و عملكرد ما نسبت به اقتصاد، فرهنگ اقتصادي ما را مي سازد و يا ديدگاه ما نسبت به حكومت، سياست و سياستمداران، فرهنگ سياسي ما را شكل مي دهد، تا آنجا كه حتي از فرهنگ گفتگو، فرهنگ كتابخواني، فرهنگ ورزش و... نيز صحبت مي شود. عدالت فرهنگي به دنبال يافتن راه هايي است كه در شكل گيري ذهنيت ها و تغيير آنها و در نتيجه در نوع رفتار افراد عدالت برقرار گردد. اما چه عواملي بر ذهن و عمل افراد تأثير مي گذارند؟ آنچه در درجة اول به ذهن خطور مي كند اين است كه علم و معرفت و كسب آگاهيهاي تازه، ذهنيت فرد را شكل مي دهند و تفاوت آگاهيها، باعث تمايز انسان ها از همديگر مي شود. بنابراين يكي از زمينه هاي تحقق عدالت فرهنگي، برابري افراد در بهره مندي از علم و معرفت مطابق با طبع و ذوق و علاقة آنهاست. اساس استبداد بر جهل نهفته شده است. جاهلان از حقوق خويش بي اطلاعند، نه مي دانند چه حقي بر گردن دارند و نه از حقي كه بر گردن ديگران دارند آگاهند، لذا اصلي ترين عامل شكل گيري حكومت هاي مستبد مي گردند و اين حكومت ها نيز عملاً تا زماني مستدام مي مانند كه جهل مردم تداوم داشته باشد. بنابراين مبارزه با جهل و ناآگاهي، گامي در راه تحقق عدالت به شمار مي رود. آگاهي به دو طريق رسمي و غيررسمي انجام مي شود اصلي ترين كانال غيررسمي آن خانواده است. «فرد در خانه با فرهنگ جامعه آشنا مي شود. از مشاهده رفتار والدين متوجه اين حقيقت مي شود كه آيا پدر و مادر و ساير اعضاي خانواده او از ميزان هاي خاصي پيروي مي كنند، يا رفتار آنها تابع هيچ قاعده و

اصلي نيست؟ آيا اين ميزان ها موافق يكديگر هستند، يا متضاد مي باشند؟ آيا پدر و مادر او هميشه در مقابل ديگران گذشت و اغماض روا مي دارند يا در يك مورد گذشت مي كنند و در مورد ديگر سختگير هستند؟...»(3) بنابراين اعتدال روحي و رواني فرد در خانواده نضج مي گيرد. پرهيز از افراط و تفريط و داشتن شخصيتي ثابت، متعادل و ميانه رو_ نه جزمي و دگم _ در نتيجة زندگي در خانواده اي با چنين خصوصياتي ايجاد مي گردد. برخورداري از روحيه و منش متعادل زماني ميسر است كه با محيط پيرامون، بطور مداوم، تبادل فكر و اطلاعات برقرار نماييم و از تحولات جديد مطلع باشيم. در غير اين صورت اعتدال رواني جاي خود را به ركود و تحجر مي دهد. يكي ديگر از ابزار مهم انتقال اطلاعات به افراد، مدرسه است. مدرسه نهادي رسمي است كه بخش اعظم اطلاعات فرد از محيط پيرامون را به او مي رساند و او را براي نهادها، سازمان ها و نقش هاي مختلف موجود در جامعه آماده ساخته با هنجارها و قواعد اجتماعي آشنا مي سازد. فرد شيوة صحيح زندگي اجتماعي را مي آموزد و از حقوق خود و سايرين اطلاع مي يابد، مهمتر از همه اينكه آمادگي شركت فعالانه در زندگي سياسي و پذيرش مسئوليت در جامعه را مي يابد. وسايل اطلاع رساني، شيوه اي ديگر در انتقال اطلاعات به افراد است كه امروزه نقش و جايگاه قابل ملاحظه اي يافته است. مطبوعات و رسانه هاي صوتي و تصويري مي توانند در آن واحد جمعيت بي شماري را پوشش دهند، لذا هم به لحاظ زماني و هم مكاني از ساير طرق خبررساني سريعتر و وسيعتر عمل مي نمايند. به همين جهت نيز مطبوعات و رسانه ها جايگاه بالايي را

در فرايند جامعه پذيري افراد خصوصاً جامعه پذيري سياسي آنان به خود اختصاص داده اند. «جامعه پذيري بطوركلي به معني روندي است كه بدان وسيله اعضاي يك جامعه ارزش هاي گوناگون فيزيكي، فرهنگي، تكنولوژيك و زيبايي شناختي جامعه را طي دوره طولاني و اغلب در سراسر زندگي، به تدريج دروني و از آن خود مي كنند بطور مشخص تر، جامعه پذيري سياسي را مي توان تركيبي از مكانيسم ها، روندها و نهادهاي گوناگوني دانست كه به وسيله آنها اعضاي جامعه به تدريج از روابط قدرت طبقه حاكم در جامعه شان آگاهي و شناخت مي يابند و الگوها را مي پذيرند.»(4) بطوركلي، جامعه پذيري از خانواده آغاز شده، در مدرسه ادامه مي يابد و توسط رسانه ها و مطبوعات استمرار مي يابد. علاوه بر اين، كانال هاي اطلاع رساني فرصت بحث و انتقاد و گفتگو را به نحو وسيعي فراهم نموده و به ارتقاء آگاهي عمومي جامعه كمك بيشتر مي نمايند. علاوه بر موارد ذكر شده، در جوامع اسلامي راه هاي ديگري در آگاه نمودن و پرورش ذهني افراد وجود دارد. يكي از اين موارد مسجد است كه علاوه بر مكان عبادت و ذكر خدا بودن، باعث تقويت روحي افراد مي گردد، علاوه بر آن مساجد از گذشته مكان آموزش علم هم بوده اند و معمولاً داراي كتابخانه و كلاس هايي همچون قرآن خواني يا جلسات سخنراني و بحث بوده اند. مورد ديگر، تريبون هاي نماز جمعه است كه هر هفته علاوه بر ذكر و توصيه به تقوي، مهمترين اخبار سياسي و اجتماعي و اقتصادي جهان اسلام را به اطلاع عموم افراد مي رسانند و مهمتر از همة اينها فريضة حج است كه همة مسلمانان جهان را در يك مكان گردهم آورده و علاوه بر افزايش وحدت ميان آنان، سبب تبادل فكر و اطلاعات ميان

آنها مي گردد. بطور كلي، نهادهايي مانند آموزش و پرورش، خانواده، مطبوعات و... در جهت تنظيم و نظارت بر رفتار اجتماعي عمل مي كنند و شيوه هاي رفتار شايسته و ناشايسته را به افراد آموزش مي دهند. تعالي فرهنگ عمومي جامعه و پيشرفت آن در جهت خير و صلاح عمومي نيازمند راهنمايي مطمئن و الگويي صحيح است كه مورد توافق اكثريت شهروندان قرار گيرد. اين الگو در مواقعي اساطير بوده اند و در مواقعي مسلك ها و مرام هاي ساخته و پرداختة ايدئولوگ ها، در زمان هائي نيز مذهب چنين نقشي داشته است. با وجود اهميت هر سه مورد، تأثير و نمود بيروني مذهب بيش از ساير موارد بوده است. در اينجا، تأكيد اصلي و ويژه بر اسلام است كه داراي «طرح و برنامه كوتاه، ميان برد و بلندمدت (تاريخي _ جهاني)، نقشه ها و راهنماي عمل و روابط و رفتار فردي و اجتماعي آحاد، گروه ها، ملت وامت اسلامي و مسئولان دولت و نظام سياسي اسلام و ساماندهي و تدبير و اداره آنهاست.»(5) از آنجا كه اين باور وجود دارد كه اين طرح از ناحية خدا بوده و عملي ترين و مناسبترين طرح براي ساختن جامعه اي سعادتمند است، درجة استقبال مردم نيز از آن بيشتر است. هرچه «امكان تعبير وتفسيرپذيري مذهب و تطبيق آن با شرايط متحول تاريخي»(6) بيشتر باشد، نقش آن در عرصه هاي مختلف زندگي بيشتر است و اسلام به دليل داشتن چنين خصوصيتي در تكامل اجتماعي انسان نقش بسزايي داشته است. «تلقي از دين مي تواند مهمترين عامل شتاب بخشيدن به رشد و بلوغ مردم و آشنا كردن آنان به حقوق خود و استقرار نظم قانوني معقول در جامعه و فراهم آوردن زمينه اي باشد كه دينداران

بتوانند تأمين كننده سربلندي و نيرومندي مادي و معنوي جامعه و كشور باشند.»(7) در يك جامعه اسلامي و يا ديني، پايبندي به دين، از اصلي ترين عوامل مشروعيت بخش به شمار مي رود كه سبب افزايش فرمان پذيري مردم از حكومت و كمك و حمايت آنان از دولتمردان و اطاعت آنان از قوانين جامعه مي گردد. دين، نخست بر فرد صحه مي گذارد و آنگاه به جامعه مي پردازد، به عبارت بهتر، دين براي تحقق عدالت اجتماعي، در مرتبة اول بر عدالت فردي و شخصي تأكيد مي نمايد و پس از پرورش انسان هاي عادل به ايجاد جامعه عادلانه همت مي گمارد. فرد عادل در هر جايگاهي كه قرار داشته باشد، به قواعد و مقررات آن عمل مي كند و رفتاري صحيح و شايسته از خود نشان مي دهد. چنين فردي بهنجار و موردپسند اجتماع است. بنابراين با افزايش شمار عادلان، جامعه بر محور فضيلت و انصاف حركت خواهد نمود. در چنين جامعه اي هر فرد و نهادي، نقش و وظايف مشخص و تعيين شده اي دارد و مطابق با آن عمل مي نمايد. بدين ترتيب صلاح خود و جامعه اش را تأمين مي كند؛ توازن ناشي از دين، مصلحت و خير تمام افراد جامعه را دربردارد و به همين جهت مذهب از عوامل همبستگي اجتماعي به شمار مي رود. تأكيدي كه بر افراد عادل مي گردد، بطور مشخص تري در رفتار هيأت حاكمه مورد تأكيد واقع مي شود. عدالت شخصي، پاية عدالت تقنيني، اجرايي و قضايي است. به عبارت بهتر، با وجود قانونگذار، مجري و قاضي عادل است كه مي توان از قانون، اجرا 1649; برخورداري از روحيه و منش متعادل زماني ميسر است كه با محيط پيرامون به طور مداوم، تبادل فكر و اطلاعات برقرار نماييم و

از تحولات جديد مطلع باشيم

1649; نهادهايي مانند آموزش و پرورش، خانواده، مطبوعات و... در جهت نظارت بر رفتار اجتماعي عمل مي كنند و شيوه هاي رفتار شايسته و ناشايسته را به افراد آموزشي مي دهند و قضاوت منصفانه سخن به ميان آورد. از سوي ديگر عملكرد و رفتار مردم جامعه متأثر از رفتار هيأت حاكمه است چرا كه مردم بر دين و شيوة هيأت حاكمه عمل مي نمايند (الناس علي دين ملوكهم). لذا رفتار معتدلانة حكمرانان به جامعه هم تسري مي يابد. مسأله حائز اهميت ديگر، امنيت فرهنگي است، كه از وظايف اصلي و بنيادين دولت به شمار مي رود. اين مسأله هم در سطح كلان و هم در سطح خرد مورد توجه است، به عبارت بهتر دولت بايستي در درجة اول محيط فرهنگي مساعد و مناسبي براي پرورش فكري و رواني آحاد افراد جامعه به وجود آورد و در درجة بعد، برابري و انصاف را در عرصة فرهنگ در برابر كليه افراد لحاظ كند. وجود آزادي انديشه و بيان براي همة افراد و قشرهاي مختلف و تأمين برابر و يكسان امكانات فرهنگي براي پيشرفت فكري و پژوهش هاي علمي و كليه رشته ها، سبب تأمين امنيت فرهنگي در سطح فرد مي گردد از سوي ديگر، ايجاد يك نظام فكري مستحكم، پيدايش هويت عمومي منسجم اعضاي جامعه و همدلي و همبستگي آنان سبب تأمين جو فرهنگي مساعد در كشور در سطح كلان خواهد گرديد. پوچي، بي ارادگي، بي هويتي، سردرگمي و بي هدفي و از طرف ديگر فرار سرمايه هاي فكري و متخصص، ترس از ارائه نظر و ركود و جمود فكري جامعه از نتايج ناامني فرهنگي است. شايد نتوان تركيب «عدالت فرهنگي» را در ميان سخنان امام

پيدا نمود، اما شاخص ها و ابعاد عدالت فرهنگي به وفور در سخنان وي يافت مي شود. فرهنگ، محوري ترين و اساسيترين بحث را در انديشه امام تشكيل مي دهد. بطوري كه ايشان تغيير و تحول در هر بخشي از جامعه را از طريق تحول در فرهنگ ميسر مي داند. اين فرهنگ است كه جامعه را به سمت پيشرفت و يا انحطاط مي برد.(8) لذا براي رسيدن به پيشرفت و كاميابي، توجه به فرهنگ اهميت بالايي دارد. «بي شك بالاترين و والاترين عنصري كه در موجوديت هر جامعه دخالت اساسي دارد، فرهنگ آن جامعه است، اساساً فرهنگ هر جامعه هويت و موجوديت آن جامعه را تشكيل مي دهد و با انحراف فرهنگ، هرچند جامعه در بعدهاي اقتصادي، سياسي، صنعتي و نظامي قدرتمند و قوي باشد، ولي پوچ و پوك و ميان تهي است...(9) راه اصلاح يك مملكتي فرهنگ آن مملكت است. اصلاح بايد از فرهنگ شروع بشود.»(10) از مجموع اين سخنان چنين نتيجه گرفته مي شود كه عدالت فرهنگي، مقدم بر عدالت سياسي و اقتصادي است. فرهنگ با انديشه و باور و ذهنيت افراد سروكار دارد و باور اساس هر تحولي است. بدين جهت عدالت فردي نيز مقدم بر عدالت اجتماعي قرار مي گيرد و تزكيه و تهذيب نفس و پرهيز از تندروي و تفريط و نه ظالم و نه مظلوم شدن، توصية دائم امام به مردم مي گردد. تبادل فكر و انديشه(11) و تربيت صحيح اسلامي طرق ديگر عادل شدن افراد از ديدگاه رهبر انقلاب است. از ديد هدف تمامي اديان الهي اين بوده است كه رفتار و اعمال و اعتقادات بشر صحيح گردد و به محاسن اخلاقي مزين شود.(12) بعثت پيامبر اكرم نيز براي تعليم

راه رفع ظلم به مردم بوده است(13) انسان ديندار به قوانين الهي كه مطابق روحيات و مصالح تمامي بشريت نظام يافته است، احترام مي گذارد، و اصولاً هدف تشريع قوانين اسلام، برقراري نوعي نظم اجتماعي عادلانه است كه باعث پرورش انساني مهذب مي گردد.(14) مبارزه با ظلم و جهل و بي عدالتي، هنگامي متصور است كه نسبت به ظلم و عدل، آگاهي وجود داشته باشد. زماني كه ندانيم عدل چيست، كاري براي ايجاد آن نمي توانيم انجام دهيم. آگاهي و معرفت از لوازمي است كه براي عادل شدن افراد جامعه لازم است. دانش و معرفت پس از طي مراحل گوناگوني حاصل مي شود نخستين مرحله از خانواده آغاز مي شود. نظر امام درخصوص اين مطلب اين است كه: «... بچه وقتي در دامن مادرش هست، مي بيند مادر اخلاق خوش دارد، اعمال صحيح دارد، گفتار خوش دارد، آن بچه از همان جا اعمالش و گفتارش به تقليد از مادر كه از همه تقليدها بالاتر است و به تزريق مادر كه از همه تزريق ها مؤثرتر است، تربيت مي شود...».(15) تعادل روحي و رواني، عدالت خواهي و ظلم ستيزي از طريق خانواده شروع مي شود و در مدرسه كاملتر مي گردد. آموزش عمومي براي همگان از اصول موردتوجه رهبر انقلاب است.(16) تا آنجا كه از باسوادان مي خواهد، افراد بيسواد را در منزل خويش تعليم دهند و منتظر اقدامات دولت نباشند. رشد عقلي افراد در دورة مدرسه شكل مي گيرد، به همين دليل بايستي بچه ها را از همان دوران كودكي به خوبي تربيت نمود تا خواهان عدالت و تابع قوانين جامعه بار آيند. تربيت و جامعه پذيري صحيح در مدارس سبب آسان شدن كار دانشگاه ها مي گردد. دانشگاه خوب، مسير پيشرفت كشور را مشخص مي كند.

رهبر عادل انقلاب عقيده دارد، سبب بسياري ناكامي هاي ايران و علت ضعف در برابر انگلستان و امريكا و روسيه و تحميل قراردادهاي ظالمانه بر كشور به علت بي توجهي به تعليم و تهذيب كودكان، نوجوانان و جوانان در مدارس و دانشگاه ها بوده است. اگر مراكز تعليم و تربيت به وظايف خويش عمل مي نمودند، هيأت حاكمه و مسئولان و كارگزاران نظام كه اغلب از دانشگاه ها تأمين مي شوند، شخصيت هاي با كفايت و پاكدامني بودند كه مشابه محروميت ها و ظلم و فسادي كه اكنون بر جامعه حاكم است، وجود نمي داشت. «چه غم انگيز و اسفبار است كه دانشگاه ها و دبيرستان ها به دست كساني داده مي شد و عزيزان ما به دست كساني تعليم و تربيت مي ديدند كه جز اقليت مظلوم محرومي همه از غرب زدگان و شرق زدگان با برنامه و نقشه ديكته شده در دانشگاه كرسي داشتند.»(17) نكتة ديگري كه در ضمن اين سخن امام قابل ذكر است. مسأله برابري افراد در تعليم دادن است بطوريكه از جمله اسباب عقب ماندگي مراكز تعليم و تربيت از ديدگاه امام، نابرابري در استخدام اساتيد و تعليم دهندگان خصوصاً عدم استفاده از اقشار پايين جامعه است. مراكز اطلاع رساني و رسانه هاي گروهي و همچنين محافل روشنفكري و روحانيون، عمل اطلاع رساني را در تمام طول عمر افراد و در تمامي مراحل زندگاني برعهده دارند، اضافه بر آن، برخي رسانه ها همچون تلويزيون مي توانند در تمامي نقاط، در دسترس همگان قرار گيرند و اخبار و اطلاعات جديد را به مردم برسانند؛ همگان حق دارند تا بطور برابر به اطلاعات دسترسي داشته باشند. نابرابري اطلاعاتي يكي از مصاديق نابرابري هاي اجتماعي است كه در دهه هاي اخير پديد آمده است. امام خميني معتقد است

كه راديو و تلويزيون يك «دانشگاه عمومي» است كه بايد مردم را تربيت كند و همه افرادي كه آگاهي و توانايي دارند بايد از فرصتي برابر با سايرين برخوردار باشند تا بتوانند از اين وسيله براي رساندن طرح ها و پيشنهادات خود به مردم بهره گيرند.(18) طبق اين سخن امام، وسايل عمومي خبري علاوه بر دادن آگاهي، وظيفه انتقال نظرات مردم را نيز عهده دار هستند، فايدة اين بحث علاوه بر مسائل علمي، در بحث مشاركت سياسي مردم حائز اهميت است كه پايه و اساس آن در فرهنگ قرار گرفته است علاوه بر آن رهبر انقلاب، صدا و سيما را مركزي براي دفاع از حقوق مظلومان مي داند.(19) به اين شكل كه امكان دفاع از حقوقشان را در صدا و سيما داشته باشند. مطبوعات نيز همچون راديو و تلويزيون، مسائل روز را به مردم مي رساند. يكي از زمينه هاي ايجاد چنين امري اين است كه آزادي قلم و بيان وجود داشته باشد تا اطلاعات و حقايق بطور واضح و صريح و صحيح به مردم برسد. افراد جامعه بايد از ظلم و اجحافي كه در جامعه مي شود مطلع گردند و روزنامه ها بهترين وسيلة مطلع نمودن هستند؛ اما نبايستي طريق افراط و تفريط را بپيمايند و يا بطور مثال در خدمت قشر و طبقه اي خاص قرار گيرند، بلكه از آنجا كه همة مردم در مطبوعات حق دارند، روزنامه بايستي در خدمت مردم باشند و آنها را در جريان مسائل قرار دهد. آنان وظيفه دارند از مستضعفين و مظلومين دفاع نمايند و ترس و هراس را از چهرة جامعه بزدايند.(20) امام درخصوص كار ويژه مهم مطبوعات كه هدايت گري جامعه است مي فرمايد: «تمام

رسانه ها مربي يك كشور هستند، بايد تربيت كنند كشور را و بايد خدمت كنند به ملت».(21) دادن طرح ها و برنامه هاي مفيد و سازنده و مشخص نمودن جهت عمل دولتمردان جامعه در راستاي احقاق حقوق افراد جامعه و حفظ منافع محرومين و گسترش مشاركت عمومي آنان(22) خدمات ارزشمندي است كه روشنفكران، علماي اسلام و كارشناسان اسلامي به جامعه مي رسانند. به باور رهبر بزرگ ايران، تنها بيان اين مطلب از سوي علماي اسلام، كه ثروتمندان هيچ امتيازي از جهت ثروتشان بر فقرا ندارند و اولويتي از اين جهت براي آنان در نظر گرفته نمي شود. سبب شكوفايي استعدادهاي خفتة محرومين و قشر كم درآمد جامعه مي گردد(23) اعتماد به نفس و اتكا به اراده و توان خويش از نتايج اطلاع رساني صحيح است. نقش مساجد، نمازهاي جمعه و حج نيز در بالا بردن سطح معارف بشري بر كسي پوشيده نيست. امام عباداتي مانند حج را تنها از بعد فردي نمي گيرد، بلكه به اهداف عظيم اجتماعي كه در پشت آن نهفته است اشاره مي كند كه از جملة آنها اجتماع تعداد زيادي از مسلمين در مكاني واحد و تبادل فكر و اطلاعات ميان آنهاست. نتيجه اين تبادلات مي تواند تلاش براي بهبود وضعيت جوامع اسلامي و رفع تبعيض و اختلاف از آنها باشد.(24) در خطبه هاي نماز جمعه و نمازهاي عيد فطر و... مسائل و نيازهاي سياسي، اجتماعي و اقتصادي كشور مطرح مي گردد و شركت كنندگان از اوضاع كشور و وضعيت مسلمين اطلاع مي يابند.(25) امام خميني در خصوص اهميت مساجد در آگاهي دادن و ظلم ستيزي مي فرمايد: 1649; فرهنگ، محوري ترين و اساسيترين بحث در انديشة امام خميني است

1649; اساساً فرهنگ هر جامعه هويت و موجوديت آن جامعه

را تشكيل مي دهد»

1649; تزكيه و تهذيب نفس و پرهيز از تندروي و تفريط و نه ظالم و نه مظلوم شدن، توصية دائم امام به مردم است «مسجدها محلي بوده است كه از همان مسجد ارتش راه مي افتاد براي جنگ با كفار و با قلدرها از توي مسجد، آنجا خطبه خوانده مي شد، دعوت مي شدند مردم به اينكه مثلاً آدم متعدي در فلان جا قيام كرده بر ضد مسلمين يا مال مردم را چپاول مي كند... و از همان مسجد راه مي افتادند و مي رفتند طرف دشمن.»(26) ملاحظه مي گردد كه بسياري از عبادات اسلام جنبة سياسي و اقتصادي و فرهنگي دارد. از هر طريقي كه نگاه كنيم، نمي توانيم بگوييم اجتماع عظيمي همچون حج كه در آن مسلمانان سراسر جهان از تمامي قاره ها و كشورها و از دوردست ترين نقاط عالم در زماني مشخص و در مكان واحد جمع مي گردند و اعمال و عبادات مشتركي انجام مي دهند، تنها با هدف تقويت روحية فردي افراد است. زيرا اگر چنين مي بود، نيازي نبود زمان و مكان حج مشخص و يكسان باشد. به هر حال مسلمين تاكنون استفادة زيادي از چنين اجتماعات معنوي و سازنده اي نبرده اند و بيشترين ميزان بي عدالتي در كشورهاي اسلامي صورت مي گيرد كه در زمرة كشورهاي جهان سوم قرار گرفته اند. علاوه بر داشتن اطلاعات و دانستن مسائل روز، امنيت فرهنگي زمينة ديگري براي بهتر انديشيدن و صحيح تر تعليم ديدن است. اعتياد به مواد مخدر، سبب مي گردد فرد اعتماد به نفس، استقلال و شخصيت مستقل نداشته باشد و با وضعيتي كه براي او پيش مي آيد، نتواند به مصالح و ضروريات كشور خويش فكر كند و كمكي نمايد. امام خميني بر اين باور

است كه بيگانگان براي از بين بردن روحية چرايي و انتقادي جوانان، به پخش مواد مخدر در كشور مبادرت مي نمايند و تعداد زيادي از جوانان را معتاد مي كنند و جوان معتاد به غارت منابع طبيعي كشور، وجود ظلم در جامعه، عدم وجود آزادي و... نمي انديشد(27) و به عبارت بهتر روحيه ظلم ستيزي و عدالت خواهي از او گرفته مي شود. امام در سخناني مي فرمايد: «اينها مي خواستند هر قوه اي كه احتمال بدهند در مقابل اجانب و ارباب ها مي ايستد و هر فكري را كه احتمال بدهند كه اين فكر در تقابل آنهاست، اگر بتوانند فكر را از آنها بگيرند. فكر را چگونه بايد بگيرند؟ با اعتياد به مشروبات، با اعتياد به هروئين و امثال اين مخدرات كه فكر انسان را مي گيرند، انسان را از ميان تهي مي كند...»(28) در جامعه اي كه مواد مخدر و ساير ابزار مبتذل براي از بين بردن انديشه و فكر جوانان، فراوان يافت مي شود، امنيت فرهنگي مورد تهديد است. مطبوعات و اهل قلم مي توانند امنيت فرهنگي را به نحو مطلوبي در جامعه ايجاد نمايند. براي مثال امام توصيه مي كند: «نويسنده هاي ما، گويندگان ما، همه شان دنبال اين باشند كه به اين ملت اميد بدهند، مأيوس نكنند. ملت را، بگويند توانا هستيم، نگويند ناتوان هستيم، بگويند خودمان مي توانيم...»(29) علاوه بر ايجاد آرامش و اطمينان مطبوعات نبايد محيط كشور را متشنج و پرهرج و مرج نشان دهند بلكه موظفند از تيترهايي كه سبب تحريك و تضعيف مردم مي گردد و يا مخالف واقعيت است، پرهيز نمايند.(30) از مصاديق بارز امنيت فرهنگي، داشتن آزادي سياسي است. اگر آزادي نباشد، هيچ فردي نمي تواند به راحتي فكر كند و انديشه هاي خود را

منتقل نمايد و در نتيجه قدرت ابتكار و خلاقيت افراد مي خشكد. امام خميني آزادي مردم در اظهار عقيده و نظرشان را از خصوصيات يك مملكت متمدن مي داند(31) در جاي ديگري امام از اهل قلم مي خواهد كه به مردم بگويند: «اسلام براي مليت خاصي نيست و ترك و فارس و عرب و عجم ندارد. اسلام متعلق به همه است و نژاد و رنگ و قبيله و زبان در اين نظام ارزش ندارد؛ و قرآن كتاب همه است...».(32) با ذكر اين مطلب، امام خميني خواسته است به مردم اطمينان دهد كه فعاليتهاي فكري و جسمي آنها و حقوقي كه در جامعه دارند، پايمال نمي گردد و آنان را به اطمينان و آرامش و انجام فعاليتهاي اجتماعي دعوت كند. تفصيل بهتر اين مطلب در بحث امنيت سياسي ذكر شده است. از آن چه در اين مقاله در باب عدالت فرهنگي از ديدگاه امام خميني آمد اين نتيجه حاصل مي شود كه امام خميني در درجه نخست، بر زيربنا بودن عدالت فرهنگي بر ساير ابعاد عدالت تأكيد داشته و اصلاح روح و روان انسان ها را مقدم بر هر چيز ديگري قرار مي دهد. در مرحله بعد، استفاده از تمام ابزارها و امكانات اطلاع رساني و خبرگيري را موردتوجه قرار مي دهد تا آن جا كه از تلويزيون به عنوان مربي جامعه ياد مي نمايد. سپس توجه به اين مرحله اساسي است كه از ديد ايشان بهترين راه اصلاح فرهنگ و روان انسان ها در روي آوردن به معنويت و اديان توحيدي است. توجه ايشان به مواردي همچون حج، مسجد، نماز جمعه و... كه علاوه بر بعد عبادي، جنبه اطلاع رساني و تبادل افكار مردم با يكديگر را موردنظر قرار

مي دهد، حائز اهميت است. رفع موانعي كه از رشد و تفكر خلاق انسان ها جلوگيري مي كند و تأمين امنيت نويسندگان و كساني كه كار فرهنگي مي كنند و لزوم آرامش و امنيت براي همة مردم، از اموري است كه امام خميني براي تحقق عدالت فرهنگي متذكر مي گردد. (1) . به علت تفاوت برداشت ها از تعريف عدالت، نگارنده از تركيب چند مؤلفه مهم و اساسي عدالت اجتماعي، يعني توازن، اعطاي حقوق، برابري و قانون مندي تعريفي ارائه داده است كه عبارت است از: «برقراري مساوات، توازن و روحية اطاعت از قانون در جامعه، به نحوي كه با مراعات حقوق تمامي شهروندان همراه باشد». توضيح اين مؤلفه ها به طور مبسوط در مقاله اي از نگارنده با عنوان «سازوكارهاي تحقق عدالت اجتماعي از منظر امام خميني» در نشريه حضور، شماره 43، زمستان 1381 به طبع رسيده است. (2) . آنتوني گيدنز، جامعه شناسي، ترجمه منوچهر صبوري، چاپ اول، تهران: 1373، نشر ني، ص 36. (3) . علي شريعتمداري، روانشناسي تربيتي، تهران، اميركبير، 1375، ص 211_210. (4) . عبدالرحمن عالم، بنيادهاي علم سياست، تهران: نشر ني، 1375، ص 118. (5) . عليرضا صدرا، «ويژگي هاي فقه سياسي شيعه»، فصلنامه علوم سياسي، شماره 14، سال چهارم، تابستان 1380، ص 39. (6) . حسين بشيريه، جامعه شناسي سياسي، تهران، نشر ني، 1376، ص 222. (7) . محمد خاتمي، نقد و نظر، سال دوم، شمارة سوم و چهارم، تابستان و پائيز 1375، ص 15_14. (8) . صحيفه امام، ج 7، ص 473. (9) . همان، ج 15، ص 243. (10) . همان، ج 1، ص 390. (11) . همان، ج 21، ص 180. (12) . همان، ج 6، ص

288. (13) . همان. (14) . كلمات قصار، پندها و حكمت ها، امام خميني، مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خميني، تهران، 1372، ص 63. (15) . همان، ص 25. (16) . صحيفه امام، ج 11، ص 446. (17) . همان، ج 21، ص 430. (18) . همان، ج 6، ص 399. (19) . همان، ج 18، ص 468. (20) . همان: ج 19، ص 148. (21) . همان، ج 7، ص 322. (22) . همان، ج 20، ص 340. (23) . همان. (24) . همان، ج 10، ص 159. (25) . همان، ج 9، ص 333. (26) . همان، ج 4، ص 447. (27) . همان، ج 12، ص 110. (28) . همان، ج 8، ص 395 و 396. (29) . همان، ج 13، ص 537. (30) . همان، ج 9، ص 352. (31) . كوثر، مجموعه سخنراني هاي حضرت امام خميني، همراه با شرح وقايع انقلاب، تهران، مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خميني، 1371، ج 1، ص 346، 28/8/57. (32) . صحيفة امام، ج 5، ص 187.

آزادي مطبوعات در كلام امام خميني (ره)

آزادي مطبوعات در كلام امام خميني (ره) يك كار خارجي كه در خارج واقع مي شود هر كاري مي خواهد باشد انسان وقتي مي خواهد قلم دستش بگيرد و راجع به اين كار يك چيزي بنويسد يا مي خواهد برود در مرجع مردم، در محضر ملت راجع به اين مسأله يك مطلبي بگويد قبل از اين كه مي رود و اين مسأله را مي گويد، ببيند كه آيا اين حبّ نفس كه تابع او حبّ به علايق خودش است، حبّ به دوستان خودش است او را همچون

كور كرده است كه نمي تواند واقعيت را بگويد و واقعيت را فداي خودش مي كند يا نه اين طور نيست و فداي خودش نمي خواهد بكند چيزي را. آن وقت اگر ديد آن طوري است، بداند كه قلم مال شيطان است و به دست اوست و زبان مال شيطان است و در قدرت اوست و اگر ديد كه نه، كار خوب را هر كس بكند اين خوب است، چون خوب است، هر كس بكند اين كار را، تحسين مي كند. كار، خود كار را ببيند، صدور كار از فلان، اين است كه انسان را مبتلا مي كند. خود كار را وقتي مي بيند نگاه بكند بدون صدورش از اين و آن، انسان مي تواند حكم بكند، مي تواند حكم بكند كه مجلس شوراي اسلامي ما، اين مجلس چطور است، مي تواند حكم بكند اگر خود مجلس چطور است، مي تواند حكم بكند اگر خود مجلس را نگاه كند، نه افراد را در نظر بگيرد، يك چيزي كه از مجلس مي گذرد خود او را نگاه كند كه اين چيزي كه از مجلس گذشته است اين چطور است، اينجا مي تواند قضاوت كند، براي اين كه بسته به افراد نيست اگر پاي افراد پيش آمد به مجردي كه پاي افراد پيش مي آيد همين معنايي كه قبلاً وقتي كه بدون افراد، بدون توجه به افراد حكم به خوبيش يا بديش كرده بود حالا وقتي كه توجه به افراد كرد عوض مي شود، حكم عوض مي شود در باطن انسان. اكثرا هم خودشان غفلت دارند يعني بينش از روي دوستي و بينش از روي عداوت يك

جور يك چيزي است كه در انسان تأثير مي گذارد.(1) خواستن حق براي حق كمال بزرگ انسان بايد اشخاصي كه مي خواهند صحبت كنند، ببينند كه آيا حق را مي خواهند براي حق؟ بزرگتر چيزي كه انسان اگر آن را داشته باشد كمال بزرگ دارد اين است كه حق را براي حق بخواهد، از حق خوشش بيايد براي اين كه حق است و از باطل متنفر باشد براي اين كه باطل است. اگر حق از دست دشمنش هم اجرا شد، اين مالكيت داشته باشد براي نفس خودش كه آن حق را تعريف كند و اگر باطل از فرزندش يا دوستانش وجود پيدا كرد، اين مالكيت را داشته باشد كه از او تنفر داشته باشد و اظهار تنفر كند. كساني كه حق را براي حق مي خواهند، اندكند و بسيار اندك، كساني كه باطل را براي باطل بودنش بغض بر آن دارند و تنفر از آن دارند، اندكند و بسيار اندك.(2) تفكر قبل از گفتن و نوشتن و انتخاب تيترهاي درشت توجه كنيد كه قلم هاي شما شريك خنجرهايي كه از پشت به ما مي زنند نباشد، توجه كنيد كه زبان هاي شما، قلم هاي شما چماق نباشد و با همان قلم بنويسيد كه چماق بد است، توجه كنيد كه قلم هاي شما و زبان هاي شما مسلسل نباشد و به سينه اين جوان هاي ما وارد بشود و آن وقت بگوييد كه به ما حمله شده است. شما هم حمله كرديد، فقط صدام نيست شما هم شريك خواهيد بود. قبل از اين كه به نطق ها برويد و قبل از اين كه مقاله هاي بخواهيد

بنويسيد و قبل از اين كه تيترها را بخواهيد درشت بنويسيد با خودتان خلوت كنيد و ببينيد كه براي چه اين كار را مي كنيد؟ مقصد شما چه؟ شما حق را براي حق مي خواهيد يا حق را از رقباي خودتان هم نمي پذيريد؟ باطل را براي باطل از آن متنفر هستيد يا باطل را از دوستان خودتان مي پذيريد؟ شما خودتان را امتحان كنيد، انسان يك موجود عجيب و غريبي است كه تا آخر عمر خودش نمي تواند خودش را بشناسد.(3) اهل قلم مجبور به فساد نيستند اين طور نيست كه ما مجبور باشيم و معاقب نباشيم از باب اين كه مجبور هستيم. نه، ما مختاريم، لكن با اختيار خودمان فساد ايجاد مي كنيم، با اختيار خودمان قلم هايمان را به كار مي اندازيم براي اين كه ديگران را بي آبرو كنيم، قلم هاي خودمان را و زبانهاي خودمان را به كار مي اندازيم براي اين كه حريفها را از ميدان بيرون كنيم، اينها همه مسائلي است كه در خود انسان هست و خود انسان خيال مي كند كار خوب مي كند و حال آن كه كار بد دارد مي كند، خيال مي كند براي خداست و حال آن كه براي شيطان است.(4) با اختيار و قدرت جلوي زبان و قلم را بگيريد ما تا اصلاح نكنيم خودمان را، نمي توانيم كشور خودمان را اصلاح كنيم. من نمي گويم كه اين طور باشيد كه خير، از همه هواهاي نفس بيرون برويد، اين نه براي من و نه براي شما و نه براي «الّا من عصمه اللّه » ميسور نيست، لكن ما قدرت داريم كه

جلوي زبانمان را بگيريم، نمي توانيم بگوييم زبانمان اختيار ندارد، ما قدرت داريم كه جلوي قلم مان را بگيريم، نمي توانيم بگوييم قلم من اختيار ندارد. ما جلوي زبانمان را، جلوي بيانمان را، جلوي قلم مان را، جلوي عملمان را همه را مي توانيم بگيريم، قدرت داريم. اين معنايي كه مي توانيم و قدرت داريم و به واسطه او همه مؤاخذه ها و همه گرفتاري ها هست هر چه هم انسان حبّ به يك كسي داشته باشد، يا بغض به يك كسي داشته باشد، قلمش را نگه دارد، لااقل اين قدر قدرت داشته باشد كه در نوشته هايش دنبال اين نباشد كه بد از هر جا هست پيدا بشود و او بنويسيد، ضعف از هر جا هست پيدا بشود و او بنويسيد.(5) قلم ها نصيحت كنند نه تندگويي ما اگر بخواهيم كه واقعا كشور خودمان يك كشوري باشد كه براي خودمان باشد، ديگران نتوانند به او تسلط پيدا كنند حالا بايد همه قشرهايي كه هستند، با هم دست به دست هم بدهند، دست بردارند از اين حبّ و بغض هايي كه اساسش هم همان حبّ نفس است، يك مقدار حبّ نفس را كنترلش كنند، نمي توانند خارجش كنند كمش كنند، موقتا كمش كنند تا اين پيروزي حاصل بشود، موقتا جلوي قلم ها را بگيرند، و اگر مي خواهند نصيحت كنند، نصيحت باشد، نصيحت را آدم ممكن است قبول كند، اما تندگويي را همان آدمي هم كه هر چه باشد تندگويي را نمي تواند تحمل كند.(6) قلم آلوده مورد نفرت است وقتي ما بتوانيم با زبان نرم، با نصيحت، با قول سالم بدون نيش، بدون اظهار

غرض مردم را اصلاح كنيم، دوستان خودمان را زياد كنيم، براي خدا همين معنا باشد خوب چه ادعايي هست كه آدم با قلم خودش به ضد خودش عمل كند. خيلي ها خيال مي كنند كه اين حرفي كه من مي زنم ضد فلان است و سركوب مي شود فلان، لكن اوّل خودش سركوب مي شود. اينها توجهي به اين معنا ندارند اوّل وقتي كه يك همچو شد كه ديدند قلم، قلم آلوده است، اين مورد نفرت واقع مي شود. چه ادعايي دارد انسان كه مي تواند يك انساني را دعوت به خير بكند با زبان ملايم، با قلم ملايم، با نصيحت، با دوستي او را به راه راست ببرد آن طور كه انبيا مي كردند. انبيا بنايشان بر اين بود كه دست به شمشير نبرند الّا براي آنها كه علاجي ندارند جز شمشير و فاسد مي كنند جامعه را.(7) گرفتاري قلم براي مردم اگر قلم هاي ما و زبان هاي ما هم اين طوري بشود كه واقعا بخواهيم اين جامعه پيش ببرد، اين مملكت اصلاح بشود و در حالي كه ما همه گرفتار هستيم، لااقل از اين گرفتاري قلم ما، مردم بيرون بيايند، آخر اين گرفتاري گرفتاري زيادي است. اگر بخواهيم جامعه را اصلاح بكنيم بايد يك قدري فكر بكنيم كه حالا خوب است كه ما قلم ها را يك قدري غلاف كنيم و يك قدري مردم را نصيحت كنيم. اگر قلم، مي گويم قلم مان اصلاحي باشد، دنبال اين نرويم هي عيب پيدا كنيم وهي بنويسيم، شما كه اين عيب را پيدا كرديد و نوشتيد حريف شما هم/همين/يك عيب ديگري براي شما مي تراشد

فردا زيادترش مي كند. آن يكي هم همين طور، همين طور تا آخر.(8) بغضِ شخصي عامل كمك به تبليغات خارجي اگر فرض كنيد يك كدورتي فرض كنيد بين دو طايفه باشد خوب ما بايد دنبال اين برويم كه اصلاح كنيم اين را با قلم مان، با گفتارمان، اجتماع كنيم، با هم باشيم، برادريم، همه مي خواهند كه اين مملكت اصلاح بشود. اگر با قلم ما، با قدم ما، گفتار ما، خداي نخواسته يك آسيبي به اين مملكت برسد، يك آسيبي به اين جمهوري اسلامي برسد، در خارج بگويند اينها نمي توانند اداره بكنند، خودمان هم دامن بزنيم به اين. چرا بايد ما به واسطه يك بغضي كه با يك شخصي يا با يك جمعي داريم در دنيا يك طوري بگوييم كه دنيا به جمهوري اسلامي بدبين بشود؟ جمهوري اسلامي را خودتان كه مي خواهيد آن را، يك كاري بكنيد كه دنيا لااقل اين طور كه دارند خودشان تبليغ مي كنند، ديگر دست ما هم دنبال تبليغ نباشد، به حرف هاي ما هم استشهاد نكنند آنها. بايد توجه به اين مسائل داشت، انسان خيلي گرفتار است/انسان/خداوند ما را از اين گرفتاري ها نجات بدهد و خداوند ما را از شر خودمان نجات بدهد.(9) به تبليغات خارجي كمك نكنيد اي كاش! اشخاصي كه در داخل هستند، از نويسندگان، از گويندگان، توجه به اين معنا مي كردند كه كمك به تبليغات خارجي نكنند، كمك به جنايات ديگران نكنند، اين قلم ها را يك مقدار متوقف كنند براي اسلام، براي خدا، براي كشور اسلام، براي ملت اسلامي، اين قلم ها را يك قدري متوقف كنند. هي دعوت نكنند مردم

را كه بياييد فحش بدهيد، خودشان كم است براي فحش دادن دعوت مي كنند از اين و آن كه بيايد يا اللّه ! بياييد مبارزه كنيد با جمهوري اسلامي، بياييد فحش بدهيد به جمهوري اسلامي، بياييد بگوييد جمهوري اسلامي اصلاً اسلامي نيست، بياييد بگوييد كه اين ارگان هايي كه در ايران هستند، همه شان خلاف اسلامند. اينها يك قدري توجه داشته باشند به مسؤوليت هاي كه به عهده شان است، توجه داشته باشند، اين متاع خوب را آن طور مشوه نكنند.(10) خوراك تبليغاتي براي بوقهاي خارجي شياطيني كه از اطراف دنبال اين هستند كه يك چيزي پيدا كنند و در بوق ها بزرگش كنند در نظر بگيريد. چرا هر روز براي بوق هاي خارجي يك چيزي درست مي كنيد و خوراكي درست مي كنيد كه آنها تبليغ بر ضد شما بكنند؟ من تكليف مي دانم اين را كه عرض كنم و الّا نمي خواستم چيزي بگويم.(11) منشأ قلم ها و گفتاريهاي انحرافي دو راه بيشتر نيست يا عبوديت خدا يا عبوديت نفس اماره. اين دو راه است.اگر انسان از عبوديت ديگران آزاد بشود و عبوديت خدا را بپذيرد كه لايق اين است كه انسان عبد او باشد، كارهايي كه انجام مي دهد، انحراف ندارد؛ يعني انحراف عمدي نخواهد كرد. تمام اينهايي كه انحرافي هستند چه عقايد انحرافي و چه اعمال انحرافي و چه قلم هاي انحرافي، چه نطق هاي انحرافي است، اينها براي اين است كه از كانال عبوديت اللّه عبور نكرده اند، اينها بنده هواهاي نفساني هستند.(12) توطئه گرها و قلم هاي بازيگر، بيمار هستند مسأله اين طوري است كه آن آقايان توي خانه

هاشان مي نشينند و مي نويسند يا گاهي براي رفقايشان مي گويند و گاهي توطئه ها دارند كه از آن توطئه ها هم بي خبر خيلي نيستيم مسأله اين طوري آن مرضشان را بگويند، بيمارند اينها. آن مرض واقعي اي كه دارند بگويند. مرض واقعي اين است كه اسلام آمد منافع ما رااز دستمان گرفت، ما از اسلامي كه منافعمان را، منافع ماديمان را از دست بگيرد ما بيزاريم. من نه اين كه اعتقادم اين باشد كه شما آقايان و همه ملت ما از اين مطالبي كه من امروز گفتم بي اطلاع باشند لكن تذكرش خوب است ممكن است در بين اين جمعيت هاي زيادي كه هستند بعضي ها توجه شان درست نباشد و بازي بخورند از اين بازيگرها، اين نويسنده ها بازيگرند، اين قلم هايشان قلم هاي بازيگري است، اينها با هرحيله اي كه هست مي خواهند اين ملت را دلسرد كنند.(13) تقويت روحيّه ملت، پرهيز از تضعيف خدمتگزاران نظام تذكر متواضعانه اش است به حضرات گويندگان و نويسندگان اعم از روحانيون معظم و ساير آقايان، مطبوعات و تمامي رسانه هاي گروهي. عزيزان من! شما مي دانيد آنچه كه به دست آورديد از نفي طاغوت و جايگزين كردن جمهوري اسلامي به جاي آن، ارزان نبوده است بلكه با خون هزاران جوان مؤمن و هزاران معلول و مجروح كه ما بايد تا آخر عمر خود را رهين آنان بدانيم، به دست آمده است. اين نعمت بزرگ الهي را ارزان از دست ندهيد. شما حضرات آقايان كه در پيروزي انقلاب سهيم بوديد و اسلام و ايران مال خودتان است، سعي كنيد قلم ها و زبان هايتان

در خدمت انقلاب و به ثمر رسيدن آن كه آزادي واستقلال در سايه جمهوري اسلامي و زير پرچم توحيد و اسلام بزرگ است، باشد. سعي كنيد روحيه ملت را تقويت نماييد و در مقابل فحاشي هاي منحرفين كه براي تضعيف روحيه ملت است بي دريغ فعاليت نماييد و از تضعيف اشخاص و يا گروه هايي كه در خدمت جمهوري اسلامي هستند و تضعيف آنان مستقيما خدمت به جهانخواراني است كه در كمين نشسته اند تا از قلم ها و زبان هاي شما بهره گيري كنند، بپرهيزيد.(14) بزرگترين اهانت به ملت از سوي قلم هاي منحرف اين قلم ها مي خواهند كه ملت را دلسرد كنند در عين حالي كه ملت خودش وارد عمل هست لكن باز احتياطا آنها حرف را مي زنند منتشر هم مي كنند به افراد هم مي گويند كه نه، خبري نشده است جمهوري اسلامي هم كاري از آن نيامد، اسلام هم از آن كاري نمي آيد و همين ها در خارج منعكس بشود، آنهايي كه در خارج هستند بي اطلاعند از وضع ايران، باورشان بيايد. آنها دلشان را خوش مي كنند به اين كه بگذاريد خارجي ها باور كنند و شايد يك فرجي براي اين ستمكارها پيدا بشود و ايران به آن حال برگردد و اينها هم مشغول بشوند به آن كارهايي كه دلشان مي خواست بكنند. من اين كه شما را زحمت دادم و اين واضحات را براي شما گفتم براي اين است كه توجه داشته باشيد كه اين انگل هايي كه مي خواهند نباشد اسلام و مي خواهند نباشد نظام جمهوري اسلامي و از اين صدمه ديدند، در بين

مردم، در بين جوان ها، در بين مدارسي كه هست، افتاده اند و از اين حرف ها مي زنند و اين بزرگتر اهانتي است كه به يك ملت مي كنند كه ملت خودش با دست خودش يك طاغوت را كنار گذاشته و يك طاغوت را به جاي او گذاشته.(15) ايجاد اختلاف بزرگترين معصيّت خدا را در نظر بگيريد، اي گويندگان! اي نويسندگان! اي كاركنان مملكت! اي كارمندان اداري و غيراداري و كشاورز و همه! خدا را در نظر بگيريد، خدا حاضر است همه جا، زبان شما در محضر خداست، چشم شما در محضر خداست وهمه قواي شمادر محضر خداست، در محضر خدا، خدا را معصيت نكنيد. بزرگتر معصيت امروز در كشور ما ايجاد اختلاف است، ايجاد نفاق است. بزرگترين رحمت براي ما و تكليف براي ما ايجاد آرامش است و ايجاد رفاه است. گويندگان ما، نويسندگان ما هر چند هم بسيار خوب باشند و بسيار متعهد باشند، لكن گمان نكنند كه از آن شرور باطني پاك شدند، از آن شيطان باطن پاك شدند. توجه كنند كه شيطان باطني انسان تا آخر هم همراه انسان هست و گاهي اين شيطان كاري مي كند كه انسان خودش را به هلاكت برساند، كه رفيقش را به هلاكت برساند.(16) چماق زبان و چماق قلم بالاترين چماق هاست چماق زبان و چماق قلم بالاترين چماق هاست كه فسادش صدها برابر چماق هاي ديگر است. آنهايي كه مي خواهند صحبت بكنند و خصوصا در اين چند روز زياد هم هستند، بايد توجه بكنند به اين كه قبل از اين كه مي خواهند صحبت بكنند، بنشينند و با خودشان فكر بكنند ببينند

كه اين زبان چماق است و مي خواهد به سر يك دسته ديگر كوبيده بشود يا اين كه اين زبان، زبان رحمت است و براي وحدت؟ اگر چنانچه مالك نفس خودشان هستند و اين امر مهم را كه مالكيت شخص بر نفس خودش است و حضرت موسي سلام اللّه عليه يك همچو ادعايي كرد و او بحق بود كه به خداي تبارك وتعالي عرض كرد كه من مالك هيچ كس نيستم الا مالك خودم و برادرم. اين يك ادعاي بزرگ است كه شايسته پيغمبران است. ماها مالك خودمان نيستيم، مالك برادرهايمان هم نيستيم، مالك فرزندانمان هم نيستيم، مالك دوستانمان هم نيستيم عمده مالكيت خودش است از خودش كه انسان وقتي مي خواهد صحبت بكند زبان مملوك او باشد و او سلطنت بر زبان خودش داشته باشد نه اين كه شيطان بر نفس او و بر زبان او تسلط پيدا بكند و حرف ها و چماق ها و اسلحه هايي باشد كه ازاسلحه صدام برنده تر است.(17) قلم انتقامجو، قلم شيطان است به همه آقايان من مي گويم با هم جنگ نكنيد، روزنامه ها را پر نكنيد دوباره از بدگويي از هم و از انتقاد از هم. انتقاد غير انتقاجويي است. انتقاد، انتقاد صحيح بايد بشود. هر كس از هر كس مي تواند انتقاد صحيح بكند اما اگر قلم كه دستش گرفت انتقاد كند براي انتقامجويي، اين همان قلم شيطان است. اگر روي مصالح عامه يك كسي به كسي اشكال مي كند و همچنين است كه اگر خودش را بردارند يك كسي ديگر را اين جا بنشانند وهمين حرف ها را بزند خودش ناراحت نشود، اين

ميزان دستش باشد كه قلم دست شيطان است مي نويسد يا دست رحمان است، زبان، زبان شيطان است يا زبان رحمان است.(18) انتقاد زيانبخش بايد مطلب نشريات رو به انتقاد سالم و مصلحت انديشي و هدايت باشد. گاهي ممكن است يك انتقادي از باب اين كه با سلامت نفس نوشته نشده است، انتقاد باعث بدتر شدن وضع شده باشد. انتقادي وضع را آرامش مي دهد كه از روي مصالح باشد و نويسنده توجه به اين داشته باشد كه مسؤوليت الهي دارد و پيش خدا مسؤول است. كسي كه قلم به دست مي گيرد، بداند كه مورد سؤال قرار مي گيرد كه اينكه نوشتي چه بود.(19) مسؤوليت الهي نشريات من نمي رسم كه همه مجلات را بخوانم اما گاهي مي بينم كه بعضي ها انحراف دارند. خود آنها كه مدعي هستند كه ما در راه اسلام قدم برمي داريم، بايد بدانند كه اين قلم ها بسياريشان با اسم اسلام است و نه براي اسلام. اين عهد بزرگي است به دوش شما و مسؤوليتي بزرگ است و بدانيد كه يك روز از باب اين مسؤوليت، سؤال خواهد شد و آن وقت ديگر چيزي پنهان نخواهد ماند. دل شما بر عليه شما شهادت مي دهد، دست شما بر عليه شما شهادت مي دهد، خود اعضا بر ضد انسان اگر خلاف كرده باشد، شهادت مي دهند.(20) تيراژ بيشتر، مسؤوليّت بيشتر اگر تيراژ روزنامه اي دويست هزار باشد، پانصد هزار نفر آن را مطالعه مي كنند واگر انحراف باشد، پانصد هزار نفر را منحرف مي كند واين مسؤوليت كوچكي نيست. اين غير از معصيتي است كه در خانه است، آن

هم معصيت است اما نه به بزرگي اين. هر چه تيراژ شما بيشتر باشد، بايد بيشتر توجه به اصلاح آن بكنيد. آنها كه مي گويند تيراژ بيشتر، توجه مردم بيشتر است پس هر چه مي خواهيم مي نويسيم، اشتباه مي كنند. آنها مسؤوليت بيشتر دارند. همان طوري كه مردمي كه در كوچه و محلات و كارخانه و صحرا مشغول فعاليتند، مردم سالمي هستند، نويسنده ها بايد فكر كنند كه اين جمعيت اين محيط را به وجود آورده و ما در پناه اين جمعيت هاي ميليوني، منشور درست كرده ايم. در زمان سابق شما يك سطر نمي توانستيد بيرون بدهيد واينكه حالا نشريه منتشر مي كنيد، از بركت اين مردم است، پس شما و همه ما مرهون اين جمعيت هستيم. آنها هم اسلام مي خواهند و مملكتي را كه قواعد اسلامي پياده شود. بايد مردم را به اين راه دعوت كرده و منحرفين را به راه راست هدايت كرد. بايد فساد آنها را به طور سالم با برهان از بين برد، نه با جنگ و جدال.(21) قلم هايشان از خارج مايه مي گيرد در پنجاه سال اخير زحماتي كشيده شد براي انحراف جوانان، آن همه مراكز فساد و نشريات فاسد و آزاد گذاشتن منكرات و همه براي اين بود كه صداي ملت در نيايد، اما آنچه كه كردند برايشان اثر نداشت. آنها كه ديدند تبليغاتشان آن گونه نبوده كه اسلام را كنار بزند، حالا بيشتر درصدد هستند كه اسلام را كنار بگذارند و سرانشان در خارج مشغول فساد هستند و قلم هايشان از خارج مايه مي گيرد. بايد همه دست به دست هم بدهيد واين مملكت

را در دست بگيريد وبه دامن آمريكا و شوروي ندهيد كه باز ما چند صد سال در دام آنها بيفتيم. و آنها كه متصدي امور هستند و نويسنده ها، گوينده ها و روشنفكرها بيدار شوند و ببينند كه چه بوده ايم، چه شده ايم و چه بايد بشويم. بايد همه دست به دست هم بدهيم و كار بكنيم.(22) وحشت قلم هاي زهرآگين از اسم جمهوري اسلامي بهوش باشيد كه از تفاله هاي رژيم طاغوتي و مكتب هاي انحرافي آسيب نبينيد كه دشمنان اسلام در كمينند و قلم هاي زهرآگين از هر سو از غلاف ها كشيده شده تا جمهوري اسلامي را از صحنه بدر كنند و به جز جمهوري اسلامي به هر چه باشد گردن نهند. اينان همان ها هستند كه از اول از اسم جمهوري اسلامي وحشت داشتند و اكنون نيز وحشت دارند.(23) ترفند نويسندگان براي نابودي اسلام با ادعاي اسلام مي خواستند اسلام زدايي كنند، منتها از اول نمي توانستند بگويند ما اسلام را قبول نداريم، مي گفتند قبول داريم، اما مرتب پاورقي مي زدند و يكي يكي احكام اسلام را از بين مي بردند.(24) قلم هاي مسموم و ايجاد تفرقه بين روحانيّت و دانشگاه و من حالا به شما عرض مي كنم كه قلم ها، قدم ها، نطق ها، شيطنت ها دنبال اين است كه نگذارند شما ادامه بدهيد به اين چيزي كه مشغول شده ايد، اينها مي خواهند نگذارند كه قشر روحاني با قشر دانشگاهي يكي بشود. شما الان اول كارتان است، تازه شروع كرديد. ممكن است به حسب حدسي كه من مي زنم كه بيايند بيخ گوش اشخاصي كه در

فيضيه و در جاهاي ديگر، در مراكز علمي هستند، بيخ گوش اينها چيزهايي بخوانند كه نتيجه اش اين باشد كه شما با اين دسته كنار برويد، و بيايند بيخ گوش دانشگاهي ها مطالبي بگويند كه شما را از آنها جدا كنند. اينها مي بينند اين تظاهرات شما را، اينها مي بينند اين اجتماعات شما را و اين فرياد اسلامي شما و ناراحت مي شوند.(25) دست آمريكا در آستين صاحبان قلمهاي جنايت بار امروز دست جنايتكار آمريكا و ديگر قدرت هاي چپاولگر از آستين بعضي عمال سرسپرده و از خدا بي خبرشان بيرون آمده و از داخل و خارج با اسلحه و قلم هاي بدتر و جنايت بارتر از سلاح هاي گرم به اين ملت مظلوم حمله ور شده و درصدد شكست انقلاب اسلامي و شكست اسلام عزيز برآمده اند و از هيچ تهمت و افترا به ملتي كه جز به احكام اسلام و قرآن كريم فكر نمي كنند خودداري نمي كنند و با بهانه هاي بسيار موهوم به سركوبي اين انقلاب اسلامي بپاخاسته اند. آنان كه از اسلحه گرم برخوردارند همچون صدام، با اسلحه و آنان كه سلاح گرم ندارند، با قلم هاي زهرآگين كه از سلاح گرم جنايت بارتر است ملت مظلوم ما را زير ضربات خود قرار داده اند.(26) رسانه هاي فاسد مخربتر از توپ و تانك ملت عزيز در طول 50 سال سياه اخير گرفتار مجلات و روزنامه هاي تخريب كننده و فاسدكننده نسل جوان و از آنها بدتر سينماها و راديو تلويزيون بود كه با برنامه هاي خود، ملت را به حد وافر در آغوش غرب و غرب زده ها غلتانيد

و ضررهاي رسانه هاي گروهي از خرابي هاي توپ و تانك ها و سلاح هاي مخرب بالاتر و بدتر است، چه كه ضررهاي سلاح ها گذر است و ضررهاي فرهنگي باقي و به نسل هاي بعد انتقال پيدا مي كند چنانچه ديديد و مي بينيد. و اگر نبود لطف خاص خداوند منان و تحول برق آساي ملت در سراسر كشور، نمي دانيم سرانجام اسلام و كشور به كجا كشيده مي شد. امروز نيز كه از تفاله آن رژيم فاسد عددي باقي مانده است، اگر به طور قاطع با آنان برخورد نشود، خطر ولو در دراز مدت كشور را تهديد مي كند و سهل انگاري در اين مورد ساده انديشي است. و بر متعهدان است كه كوشش كنند و از انحرافات گرچه جزيي باشد جلوگيري نمايند.(27) جنگ مطبوعات و غفلت از مصالح كشور شما انصاف مي دهيد كه يك مملكتي كه خونش را داده و شما را به مسند نشانده، سرمسند جنگ بكنيد، دعوا بكنيد، هر روز صحبت بكنيد، هر روز انتقاد بكنيد، روزنامه ها هر روز انتقاد بكنند، هم را بكوبند، به هم تهمت بزنند، به هم افترا بزنند، آخر اين انصاف است؟ پيش خدا چه مي خواهد شد اين؟ پيش ملت چه انعكاسي دارد؟ خارجي ها چه استفاده از آن مي كنند؟ آنها همه دلشان مي خواهد كه شما سر و كله هم بزنيد و از مصالح مملكت غافل باشيد و آنها يك وقتي كار خودشان را، ضربه خودشان را بزنند.(28) جوسازي عليه اجراي احكام اسلام هر كس هر جوسازي بكند به ضرر خودش است و او را در بين مردم، ما اعلام مي

كنيم. اگر كسي بخواهد يك جوسازي بكند كه اسلام كار خودش را عمل نكند، اين بدتر از آن كاري است كه منافقين دارند مي كنند، براي اين كه آنها جوسازي اسلامي نمي كنند، شما مي خواهيد جوسازي برخلاف قوانين اسلام بكنيد و شما هم جزء آنها واقع مي شويد.(29) پرهيز مطبوعات و رسانه ها از جوسازي و تضعيف قوه قضائيه مجلات و روزنامه ها و رسانه هاي گروهي توجه داشته باشند كه تضعيف قوه قضائيه برخلاف موازين اسلامي است و از پخش چيزهايي كه موجب تضعيف يا توهين مقام قضاست، احتراز كنند. اين كشور اسلامي است وبايد هر امري موافق با موازين اسلامي باشد. شكايت از قاضي يا دادگاه بايد به حسب مقررات شرعي باشد و شاكي هر كس هست حق ندارد در مطبوعات يا رسانه هاي گروهي يا در مجامع عمومي طرح دعوي كند و عليه قوه قضائيه جوسازي نمايد، و روزنامه ها و مجلات و راديو تلويزيون توجه به اين مسائل واشباه آن را داشته باشند. و بالجمله مسأله قضا و احترام از قضات محترم و اطاعت از احكام صادره آنها امري است كه مورد اهتمام اسلام است.(30) لسان نصيحت غير لسان لجن كردن وقتي كه انسان فرض كنيد از يك كسي گله دارد يا مي بيند نقيصه اي در كار هست، اين نصيحت مي تواند بكند و بايد بكند، اما لسان نصيحت غيرلسان لجن كردن و ضايع كردن است. من راجع به افراد هم عقيده ام هست يعني شارع هم همين طور است، ما تابع او هستيم كه اگر انسان يك مسلماني را به خاطر هواي نفسش لگدمال كند، اين در آن

دنيا شايد مجازاتش بدترين مجازات باشد و در اين دنيا هم موفق نخواهد شد. ما لسانمان بايد لسان نصيحت باشد و انسان مي بيند كه گاهي وقت ها لسان ها لسان نصيحت نيست، قلم ها قلم هاي نصيحت نيست. مطرح دولت نيست، مطرح جمهوري اسلامي ست.(31) تأثير سوء قلم بر مسائل اقتصادي گاهي وقت ها انسان مي بيند كه به واسطه يك قلمي، به واسطه يك نوشته اي ممكن است كه در بازار يك مطلبي واقع بشود، يك زيادي قيمتي بشود، يك كسر قيمتي بشود، اين طور چيزها، اين كسي كه قلم دستش مي گيرد بايد توجه به اين معنا بكند كه مسأله، مسأله فرد نيست، مسأله اسلام است و نظام اسلامي و ما مكلفيم اين نظام را حفظ كنيم. همچو نباشد كه وقتي قلم دستمان آمد، اگر من با آقاي نخست وزير مخالفم يا با آقاي خامنه اي مخالفم، ديگر فكر اين نباشم كه قلمم كجا مي رود، هرجا رفت بنويسم، هر چه شد بكنم. اين در حضور خداست، در حضور ملائكة اللّه است، ثبت مي شود اينها و/من/ ممكن است كه اشخاص هم خوب باشند، اما اين چيزهايي كه در نفس انسان است نمي تواند انسان به اين زودي بر آن مكايد شيطان و مكايد نفس اماره/انسان/ تسلط پيدا كند، انبيا هم دنبال اين بودند كه يك وقت خداي نخواسته گرفتار يك همچو مسائلي نشوند.(32) هر چيزي نبايد نوشته و منتشر شود الان به طوري كه براي من گزارش دادند در عراق هيچ مطلبي را جز اين كه اداره اطلاعات اجازه بدهد نمي توانند بروز بدهند، هيچ مطلبي را؛ راجع به اقتصادشان، راجع

به عرض مي كنم كه ارزشان، راجع به نظامي شان، همه چيزها، بايد اداره اطلاعات اجازه بدهد تا چي بشود. بعضي...(33) نوشته بود، لابد آقايان هم ديده اند كه بعد از دو سال حق دارند كه يك كلمه اي راجع به او بگويند خوب ما چي؟ ما هر چه دستمان آمد گفتيم. حالا اقتصاد ما اين طوري است و و ما ورشكسته هستيم! خوب ما ورشكسته، جناب عالي كه مي فرماييد كه ما ورشكسته شديم، اين براي اسلام مضر است يا براي دولت مضر است؟ اين براي جمهوري اسلامي مضر است. وقتي فهميد طرف ما ورشكسته نيستيم، چون مردم مي دانند، اما تويي كه برمي داري مي نويسي ما ورشكسته هستيم تويي كه مي نويسي ما هيچي ديگر نداريم تويي كه اين حرفها را مي نويسي، اين براي اسلام مضر است نه براي دولت. اگر يك چيزي بود كه مخصوص دولت بود، خوب! يك مسأله اي بود، باز مي شد يك چيزي، اما يك چيزي كه براي نظام مضراست هست و اين را توجه كنيد به آن. دست هاتان را يك قدر نگه داريد، قلم هاتان را يك قدر نگه داريد، توجه بكنيد به اين كه هر چيزي نبايد نوشته بشود، هر چيزي نبايد منتشر بشود. و من به شما عرض مي كنم كه من ممكن است يك روزي اگر چنانچه خداي نخواسته تعقيب بكنند آقايان، ممكن است من يك وضع ديگري پيش بيايد، برايم.(34) قلم شيطان در دست انسان ضعيف شما ملاحظه كنيد انسان چقدر ضعيف است، اگر من يك قلمي دستم بگيرم و بخواهم مطلبي بنويسم براي كسي كه خيلي دوستش دارم، ممكن

نيست در اين قلم يك لغزشي پيدا بشود كه اين ولو هزار تا عيب داشته باشد يكي از آنها را اشاره كنم، هيچ ممكن نيست، براي اين كه اين دوستي نمي گذارد. اگر چنانچه از آن ور من با يك كسي دشمني داشته باشم، يك قلمي دستم بگيرم بخواهم بنويسم، ممكن نيست كه از محاسن او يك كلمه بنويسم، اين قضيه، قلم شيطان است اين.(35) ميزان اعمال ما پيش خداست اگر خداي نخواسته برخلاف ميزان يك وقت در روزنامه شما چيزي منعكس بشود، متوجه باشيد كه انعكاسش در آن «ميزان» نيز هست. ميزان اعمال ما پيش خداست؛ زيرا هر حرفي كه از ما صادر مي شود در ميزان اعمال ما منعكس مي شود ولي بناي اين عالم بدين گونه است كه اگر شما پيش استالين هم برويد، آن ميزان را خودش قرار مي دهد واگر پيش آمريكا هم برويد، او ميزان را خودش قرار مي دهد و هيچ كدام نمي گويند حرف ما ميزان نيست. به طوركلي بشر خود را محور همه چيز قرار مي دهد، «هر چه من خواستم و گفتم، آن صحيح است» و اين بر خلاف آن ميزاني است كه در آن جا هست، واضح و آشكار همه چيز روشن مي شود، قلب ها در آن جا همه اسنادشان منعكس مي شود و آن جا ديگر اين نيست كه بتوانيم يك مطلبي بگوييم و ادعا كنيم و در عمل خلافش را بكنيم و بعد هم توجيه بكنيم. آن جا اين طور نيست.(36) اقرار به اشتباه و انتقاد از خود نشانه قدرت روحي انسان كامل عدل و حق را ملاحظه كنيد. عدل از

هركس صادر بشود عدل است و جرم و جور از هركس صادر بشود جرم است و انسان كامل آن است كه آن چيزي كه از خودش صادر مي شود اگر باطل است دنبال اين باشد كه اصلاحش بكند و ابايي از آن نداشته باشد كه اقرار به باطلش بكند. البته نه اين كه معصيتي كه در خفا كرده است بيايد علنا بگويد. اين حرام است. فرض كنيد در اين روزنامه ميزان كه شما منتشر مي كنيد در مقاله اي يا سرمقاله اي اشتباهي شده است و برخلاف آن چيزي كه ميزان اقتضا مي كند شده است، قدرت روحي انسان صحيح اين است كه بتواند در همان اول بنويسد كه من اشتباه كرده ام، هر كس اين قدرت را پيدا كند مالك خودش است و اگر اين قدرت در انسان نباشد مالك خودش نيست، شيطان مالك اوست. شما توجه به اين معنا بكنيد حال كه روزنامه شما اين اسم را انتخاب كرده است در اين راه كوشش كنيد. در بين شما جوانان و پيران هستند و طرز فكر جوان ها با پيرها فرق مي كند. شما اگر ديديد جواني به واسطه تندي كه دارد و مقاله اي نوشته است كه موجب آزردگي جمعيتي مي شود و يا موجب تفرقه مي گردد، به پيرها عرضه كنيد تا اصلاح كنند.(37) اسلام پيش ما امانت است با قلم ها و زبان ها به آن خيانت نكنيم برادرهاي من! خواهرهاي من! توجه بكنيد كه مسؤوليت داريم امروز، مسؤوليت هاي بزرگ داريم ما، اگر اين نهضتي كه تا اين جا رسيده و اين انقلابي كه تا اين جا رسيد است و

يك جمهوري اسلامي در مملكت ما تحقق پيدا كرده است اگر اين از دست ما برود همه مامسؤوليم، اگر قلم هايي كه در روزنامه ها به ضد هم چيز مي نويسند كمك كنند بر اين از بين رفتن جمهوري، همه مسؤولند، ما مسؤوليم و ما اسلام امانت است پيشمان، احكام اسلام امانت است پيشمان و نبايد با سر قلم ها خيانت كنيم براين امانت و نبايد با زبان ها خيانت كنيم به اين امانت و نبايد با قلم ها و قدم ها به اين امانت خيانت كنيم. اگر بخواهيد كشورتان مستقل باشد، اگر بخواهيد آزاد باشيد، بايد از اين طور مناقشات دست برداريد و همه نظر حسن بكنيد و برادروار همه با هم كمك بكنيد تا اين كشور به مقصد خودش برسد.(38) پي نوشتها: 1 - 4/11/1359 بيانات امام در جمع نمايندگان مجلس و اعضاي هيأت دولت، صحيفه نور، ج 14، ص 18-19 2 - 4/12/1359 بيانات امام در جمع مسؤولان عقيدتي سياسي نيروهاي انتظامي سراسر كشور، صحيفه نور، ج 14، ص 97. 3 4/12/1359 بيانات امام در جمع مسؤولان عقيدتي سياسي نيروهاي انتظامي سراسر كشور، صحيفه نور، ج 14، ص 98. 4 4/12/1359 بيانات امام در جمع مسؤولان عقيدتي سياسي نيروهاي انتظامي سراسر كشور، صحيفه نور، ج 14، ص 100. 5 - 4/11/1359 بيانات امام در جمع نمايندگان مجلس و اعضاي هيأت دولت، صحيفه نور، ج 14، ص 20 21. 6 - 4/11/1359 بيانات امام در جمع نمايندگان مجلس اعضاي هيأت دولت، صحيفه نور، ج 14، ص 22. 7 - 4/11/1359 بيانات امام در جمع نمايندگان مجلس و اعضاي هيأت دولت، صحيفه نور، ج

14، ص 22 23. 8 - 4/11/1359 بيانات امام در جمع نمايندگان مجلس و اعضاي هيأت دولت، صحيفه نور، ج 14، ص 23. 9 - 4/11/1359 بيانات امام در جمع نمايندگان مجلس و اعضاي هيأت دولت، صحيفه نور، ج 14، ص 23 24. 10 - 16/11/1359 بيانات امام در جمع شوراي هماهنگي تبليغات اسلامي، صيحفه نور، ج 14، ص 44. 11 - 23/6/63 بيانات امام در ديدار با حجت الاسلام عباس واعظ طبسي، استاندار خراسان و... صحيفه نور، ج 19، ص 64. 12 - 10/11/1359 بيانات امام در جمع معلمان علوم ديني سراسر كشور، صحيفه نور، ج 14، ص 30. 51 27/11/1359 بيانات امام در ديدار با اقشار مختلف مردم، صحيفه نور، ج 14، ص 87. 13 22/11/1359 پيام به مناسبت دومين سالگرد پيروزي انقلاب اسلامي، صحيفه نور، ج 14، ص 60. 14 - 27/11/1359 بيانات امام در ديدار با اقشار مختلف مردم، صحيفه نور، ج 14، ص 88. 15 - 4/12/1359 بيانات امام در جمع مسؤولين دوائر عقيدتي سياسي نيروهاي انتظامي سراسر كشور، صحيفه نور، ج 14، ص 99 100. 16 - 4/12/1359 بيانات امام در جمع مسؤولين دوائر عقيدتي سياسي نيروهاي انتظامي سراسر كشور، صحيفه نور، ج 14، ص 97. 17 - 20/6/59 بيانات امام در جمع اعضاي هيأت دولت برادر محمدعلي رجايي، صحيفه نور، ج 13، ص 78. 18 - 11/3/1360 بيانات امام در جمع كاركنان نشريه عروة الوثقي (نشريه دانش آموزان و جوانان حزب جمهوري اسلامي)، صحيفه نور، ج 14، ص 248. 19 - 11/3/1360 بيانات امام در جمع كاركنان نشريه عروة الوثقي (نشريه دانش آموزان و جوانان حزب جمهوري اسلامي)،

صحيفه نور، ج 14، ص 249. 20 - 11/3/1360 بيانات امام در جمع كاركنان نشريه عروة الوثقي (نشريه دانش آموزان و جوانان حزب جمهوري اسلامي)، صحيفه نور، ج 14، ص 249. 21 - 11/3/1360 بيانات امام در جمع كاركنان نشريه عروة الوثقي (نشريه دانش آموزان و جوانان حزب جمهوري اسلامي)، صحيفه نور، ج 14، ص 249 250. 22 - 16/3/1360 پيام به مناسبت روز پاسدار، صيحفه نور، ج 14، ص 266. 23 - 4/10/1361 بيانات امام در ديدار با وزير دفاع و مسؤولان دواير عقيدتي سياسي و گروه تحقيقات صنعتي وزرات دفاع، صحيفه نور، ج 17، ص 121. 24 - 3/3/1359 بيانات امام در جمع اعضاي انجمن هاي اسلامي دانشجويان سراسر كشور و اساتيد دانشگاه و حوزه و... صحيفه نور، ج 12، ص 109 110. 25 - 15/6/1360 پيام به مسلمانان جهان و زائران بيت اللّه الحرام، صحيفه نور، ج 15، ص 124. 26 - 22/11/1363 پيام به مناسبت سالگرد پيروزي انقلاب اسلامي، صحيفه نور، ج 19، ص 109 110. 27 - 20/6/1359 بيانات امام در جمع اعضاي هيأت دولت برادر محمدعلي رجايي، صحيفه نور، ج 13، ص 75 76. 28 20/6/1359 بيانات امام در جمع اعضاي هيأت دولت برادر محمدعلي رجايي، صحيفه نور، ج 13، ص 75 76. 29 - بيانات امام در جمع اعضاي ستاد پيگيري فرمان 8 ماده اي امام، صحيفه نور، ج 17، ص 135. 30 - 22/11/1362 پيام به مناسبت پنجمين سالگرد انقلاب اسلامي، صحيفه نور، ج 18، ص 234 235. 31 - 8/6/1365 بيانات امام در ديدار با رئيس جمهور، نخست وزير و هيأت دولت به مناسبت هفته دولت،

صحيفه نور، ج 20، ص 37. 32 - 8/6/1365 بيانات امام در ديدار با رئيس جمهور، نخست وزير و هيأت دولت به مناسبت هفته دولت، صحيفه نور، ج 20، ص 37. 33 مفهوم نشد. 34 - 8/6/1365 بيانات امام در ديدار با رئيس جمهور، نخست وزير و هيأت دولت به مناسبت هفته دولت، صحيفه نور، ج 20، ص 38. 35 - 8/6/1365 بيانات امام در ديدار با رئيس جمهور، نخست وزير و هيأت دولت به مناسبت هفته دولت، صحيفه نور، ج 20، ص 38. 36 - 12/12/59 بيانات امام در جمع اعضاي هيأت تحريريه و كاركنان روزنامه ميزان، صحيفه نور، ج 14، ص 114. 37 12/12/59 بيانات امام در جمع اعضاي هيأت تحريريه و كاركنان روزنامه ميزان، صحيفه نور، ج 14، ص 115. 38 12/12/59 بيانات امام در جمع اعضاي هيأت تحريريه و كاركنان روزنامه ميزان، صحيفه نور، ج 14، ص 115. منابع مقاله:

مجله هنر ديني، شماره 17و18 ، ؛

حدود آزادي مطبوعات در كلام امام خميني (ره)

حدود آزادي مطبوعات در كلام امام خميني اهميّت انتخاب افراد از مسائل مهم كساني است كه بخواهند خدمتي بكنند، مجله اي بيرون بدهند يا روزنامه اي بنويسند. اولين مسأله آنها اين است كه افراد انتخاب كنند، اولين مسأله آنها انتخاب افراد است، چون افراد اگر چنانچه اشخاصي منحرف باشند، بدون اين كه شما توجه داشته باشيد، يك وقت متوجه مي شويد كه انحراف پيدا شده است چون اشخاصند كه مي توانند انسان را به دامان آمريكا و يا به دامان شوروي بكشانند. ملتي كه براي اين كه از زير اين سلطه ها خارج شود آنقدر مجاهده كرده است، آنقدر جوان داده است، آنقدر زحمت كشيده

است، يك وقت مي بينيد راه مجله، راه مطبوعات، راه راديو تلويزيون، نطق ها و همه آن چيزهايي كه الآن هست، به واسطه ورود اشخاصي كه خلاف آن چيزي كه مسير ملت است، عمل مي كنند، منحرف شده و شما بعدا متوجه آن مي شويد. اين از مسائل مهمي است كه توجه به او لازم است و اغماض از آن جايز نيست.(1) ارزيابي سوابق و افكار اشخاص اشخاصي كه اداره مي كنند يك جايي را بايد از اول ارزيابي شود كه اين اشخاص چكاره بوده اند، سوابقشان چيست و تحصيلاتشان در كجا بوده، چه رويه اي در تحصيلات داشته اند و بعد از انقلاب چه وضعيتي داشته اند، قبلاً چه وضعيتي داشته اند، افكارشان قبلاً چه بوده. اگر كسي افكارش منحرف بوده و حالا بيايد ادعا بكند كه من برگشته ام، ما بايد قبول كنيم، اما نبايد او را مجله نويس كنيم، اين دو، با هم فرق دارد. بسياري از اشخاص هستند كه مي آيند و مي گويند ما توبه كرديم، البته توبه آنها قبول است لكن نمي شود آنها را سر كاري گذاشت كه آن كار اهميت دارد، براي اين كه ما نمي دانيم اين شخص به حسب واقع توبه كرده است يا مي خواهد با كلمه توبه ما را بازي دهد. ما قبول مي كنيم كه در جامعه مسلمين مثل ساير مسلمانان با او عمل كنيم، اما نبايد راديو تلويزيون را به دست او بدهيم و يا او را در راديو تلويزيون راه دهيم و يا مجله اي كه براي تربيت افراد و براي ترويج مسير اسلامي ملت است، به دست او بدهيم

و يا نوشته هايش را به دست او بسپاريم. ما نبايد خوش باور باشيم، خيلي از اشخاص هستند كه تمام حرف هايشان حرف هاي اسلام است، تمام حرف هايشان حرف هاي نهج البلاغه است، تمام حرف هايشان حرفهاي قرآن است، لكن مسيرشان اين نيست. اشخاصي هستند كه اين راه را پيش گرفتند براي اين كه خودشان را در جامعه جا بزنند و آن مقصدي را كه دارند عمل كنند.(2) استفاده از نويسنده هاي متعهد اسلامي و انساني مملكت اسلامي محتوايش بايد اسلامي باشد. شما هم كه مجله مي نويسيد مي توانيد خدمت كنيد، جوان ها را برومند كنيد با مقالاتتان، مقالات صحيحتان، دنبال اين باشيد كه از نويسنده هاي متعهد اسلامي و انساني نيرو بگيريد، مقالات صحيح بنويسيد، درد و دوايش را بنويسيد همه چيز را انتقاد كنيد.(3) كيفيّت و نظارت نظارت دقيق بر مطالب مطبوعات و كتب قبل از انتشار من اميدوارم اين مجله اي كه شما داريد و حالا آمده ايد به اين جا با من صحبت مي كنيد، اين توجه در رأس همه توجهات آن باشد. نوشته هايي كه مي خواهيد طرح بشود، چند نفري را كه يقين داريد آدم هايي مستقيم هستند و در مسير ملت و كشور هستند و وابستگي به هيچ جا ندارند، مطالعه و درست در آن دقت كنند و بعد از دقت در روزنامه يا مجله نوشته شود. اين طور نباشد كه بنويسند و منتشر بشود بعد بفهمند كه اين نوشته بر خلاف بوده است، و اين مطلب يك امري است لازم. كتاب هم وقتي كه نوشته مي شود، قبل از اين كه انتشار پيدا كند، بايد

اشخاص كارشناس متوجه به شيطنت هايي كه شياطين مي خواهند بكنند، باشند. فرض كنيد كتابي اولش خيلي خوب است، اواسطش هم خيلي خوب است، ولي يك وقت مي بينيد كه يك جايش طوري از كار در مي آيد كه آن طور كه ما تصور مي كرديم، نيست،چيزهايي كه منتشر مي شود بايد به آن درست توجه شود و افراد مطلع و مدبر و كساني كه از مكتب ها اطلاع دارند و مسير آنها را مي دانند به آن توجه كنند، كتاب ها را مطالعه كنند، مجله ها را قبل از انتشار درست مطالعه كنند، مبادا يك وقتي يك جايش خلاف درآيد و آن وقت براي شما دست بگيرند كه مثلاً اين مجله انحرافي است. اين مطلب هم به صلاح خود شماست و هم به صلاح ملت و از مسائل مهمي است كه در درجه اول اهميت واقع شده است.(4) دقت در بررسي مقالات و چاپ عكس ها بايد بنابراين بگذاريد كه هيچ اعتنا به انتقاداتي كه ممكن است حتي به اين اسمي كه شما انتخاب كرديد منحرفين بكنند، هيچ اعتنايي به اين مسائل نكنيد، همان راهي را كه داريد، همان راه را برويد و مقالاتي كه نوشته مي شود از اشخاصي كه مقاله به شما - ممكن است خارج از خود شما باشد - و مقاله مي فرستند، اين مقالات را با دقت در يك شورايي كه خودتان تأسيس مي كنيد مطالعه كنيد كه ممكن است يك وقت يك مقاله اي ابتدايش خيلي هم دلچسب باشد و براي شما خوب باشد، لكن در خلالش يك وقت مسائلي طرح شود كه بر خلاف مسير خود شماست.

مقالات هم بايد به طور دقت، يك نفر نه، يك شورايي باشد ،يك جمعيتي باشد كه مقالات را درست تحت نظر بگيرد و بعد از اين كه ديد همين راه و همين مسير است، آن وقت در مجله آن مقاله را منعكس كنيد و همين طور راجع به عكس هايي كه اگر در آن هست، من درست الآن نمي توانم بگويم چيزي را، اگر عكس هايي در آن هست، اگر چيزهايي مثلاً در آنها هست، باز توجه كنيد كه يك وقت قالب نزنند به شما يك عكس هايي كه نبايد در مجله شما باشد. و ادامه بدهيد همين كار را و دامنه اش را توسعه بدهيد.(5) رعايت مصالح كشور و مردم در انتشار اخبار من جناب عالي را مردي متدين و دلسوز انقلاب مي دانم و شما و دوستانمان در وزارت امور خارجه بايد تحمل انتقاد را - چه حق و چه ناحق - داشته باشيم. جوّ باز سياسي ايران انقلابي، بي تجربگي بعضي از مسئولان، سبقت در رساندن سريع هر موضوعي به جامعه گرچه به ضرر مردم باشد، نه تنها كار وزارت امور خارجه را مشكل مي كند كه در بعضي اوقات روي سياست هاي داخلي هم اثر نامطلوب مي گذارد.(6) اگر بخواهيد منحرفين را راضي كنيد شما را به انحراف مي كشانند. بايد نشريات شما در مقابل اينها به صورتي باشد كه وقتي دست مردم مي رسد بگويند تعليمي است و مدرسه اي است براي تعليم و كساني كه الهي هستند راضي باشند. شما در صدد اين نباشيد كه منحرفين را راضي كنيد، در صدد اين باشيد كه منحرفين را اصلاح كنيد. اگر

منحرفين را بخواهيد راضي كنيد شما را به انحراف مي كشند، اما اگر بخواهيد منحرفين را اصلاح كنيد هر روز قلم شما قلم اصلاحي است.(7) مجله صحيح نوشتن مشكل است در هر صورت مجله نويسي آسان است ولي مجله صحيح نوشتن مشكل است. چهار تا عكس، چهار مقاله و چهار شعر و چهار فكاهي، اين آسان است تخصص نمي خواهد. بايد مجله راه بياندازيد كه وقتي جوان ها باز مي كنند شكل و صورت و عكس هاي مجله و تيترهاي مجله طوري باشد مقابل آن كه پنجاه سال ما را به نابودي كشيد. شما بايد جبران آن خرابي پنجاه سال را بكنيد. پنجاه سال جامعه ما هر مجله اي را باز كردند و يا گوش به راديو و تلويزيون دادند همه انحرافي بود، همه براي اين بود كه از جوان ها مبادا جوان صحيحي ساخته شود، كه خداوند به داد شما رسيد و مسائل جهش پيدا كرد. اينها دنبال اين هستند كه انقلاب را برگردانند به جاي اولش. هر كس مجله مي خواهد بنويسد بايد مجهز باشد كه اين نسل آينده را تربيت كند. براي نسل آينده فكري بكنيد. اسلام همه نسل ها را مكلف مي داند. پيغمبر اسلام مكلف بودند براي همه نسل ها. همچنين مكلفيم كه براي نسل هاي آينده كار كنيم. چون تربيت ما از اولاد در خانه و دبستان و دبيرستانها باشد. ان شاءاللّه موفق باشيد كه مجله تان تربيت كننده باشد. زياد نوشتن نباشد، خوب نوشتن باشد.(8) تأثير مجله و چگونگي ارائه آن در فرهنگ مردم بايد خيلي جوانها و دانشمندها و آنهايي كه نويسنده و گوينده هستند، خيلي كوشش

كنند كه آن كدورت هايي را كه در ذهن جوان هاي ما در طول حكومت آن نظام فاسد پيدا شده است، جبران كنند. البته به خواست خدا ملت ايران يك جهشي كرد كه در همه جهات تحول حاصل شد. آن همه جواني كه يا معطل مانده بودند و يا نيروي خودشان را نمي توانستند صرف كنند و كلمه حقي را بگويند و يك دسته از جوانهاي ما هم مع الأسف كشيده شده بودند به يك انحرافاتي، و الحمداللّه اين انقلاب كه حاصل شد و زندان ها شكسته شد و تقريبا يك اكثريت قاطعي از ملت ايران راه صحيحي را طي مي كنند. لكن خيلي لازم است كه كوشش شود و در اين مورد آنچه كه بيش از همه در فرهنگ مردم تأثير مي گذارد، مجله و فرم مجله است، براي اينكه مجله و نحوه ارائه آن خيلي تأثير دارد. اين حتي خودش اگر مجله را هم نخواند، ورق زدن مجله، اين خودش در روحيه اش تأثير مي كند. شما ديديد زماني كه مجلات دست منحرفين بود، همان نوشتن و صفحه ها در آنها تأثير داشت. يك جواني كه مجله را ورق مي زند، در روحيه اش تأثير مي گذارد. اگر مي خواند، همه چيز انحرافي گذاشته بودند و همه چيز را وارونه مي كردند. فكرها را مقيد كرده بودند در يك محدوده هايي و نمي گذاشتند كه جواني كه تازه مي خواهد وارد شود در جامعه، فكر آزاد داشته باشد و خودش مسائل را بررسي كند... همه وسائل انحرافي بود، مجله اي نبود كه در آن چيز صحيحي باشد و بي پرده مطلبي بگويد، ممكن

است در پرده گفته باشد، ولي اين اسباب اين نمي شد كه اكثريت روزنامه ها و مجله هايي كه در دست آنها بود و همه براي اين بود كه شهوات و خواسته هاي حيواني را در جوانان بيشتر كند.(9) تيتر بايد با محتوا بخواند مقالاتي كه مي نويسيد اصلاحي باشد، اخباري كه مي نويسيد، تيترهايي هست، مردم اينها را در روزنامه مي بينند و مي فهمند كه اين تيتر از كجا پيدا شده است و براي چه مقصدي اين تيتر را گذاشته اند و گاهي هم آدم مي بيند مسأله اين طور نبوده است، تيترش يك جور است و مسأله اش يك جور ديگر. مردم اين تيترها را نگاه مي كنند و مي فهمند كه چه فسادي و يا چه صلاحي واقع شده است. بايد توجه كنيد كه روزنامه اي تيترش چيزي نباشد كه محتوايش آن طور نباشد، نه به آن تندي كه در تيتر است و نه به آن عظمت، اين غش است.درست مثل كاسبي كه روي متاعش چيز خوب مي ريزد و آخرش فاسد است و اين حرام است و اگر تيتر با محتوا نخواند، غش است كه شما با قلم هايتان مي كنيد. بايد توجه كنيد و شك نكنيد ما روز محاسبه داريم، از همه چيزها محاسبه مي شود آن روز، خود انسان، قلم ها، دست ها، چشم ها شهادت مي دهند، دير يا زود چيزي نيست ولي چنين روزي هست.(10) پرهيز از درج مطالب تكراري و طولاني در روزنامه ها مسأله ديگر، عمده اين است كه تكرار نباشد، به عقيده من اين سه روزنامه با هم تفاهم كنند و مسائل را

مختصرتر بنويسند، مفيدتر و كمتر بنويسند، طولاني و تكراري نباشد. مردم وقتي مي خوانند استفاده كنند، احساس كنند مطلبي است. اين كه بگويند من هر روز به كي، چي گفتم! اين تكراري است. آخر هر روز من يك مسأله اي را مي گويم، و هي تكرار مي كنند كه: فلاني چه گفت! اين چه فايده اي دارد. اما در هر گوشه كشور اگر اتفاقي افتاده باشد، اين خبر است و اخبار را براي مردم گفتن مفيد است.(11) پرهيز از عكس هاي مهيج براي جلب مشتري بيشتر مطبوعات، سينما، تلويزيون، راديو، مجله ها، همه اينها براي خدمت به يك كشور است، اينها بايد در خدمت باشند، نه اين كه هر كس پا شود و يك مجله اي درست كند و هر چه دلش بخواهد در آن باشد و هر عكسي بهتر مشتري داشته باشد توي آن بيندازد. عكس هاي مهيج، عكس هاي مهوع در آن بيندازد كه مشتري هايش زياد بشود آن وقت اسمش مطبوعات است و - عرض مي كنم - صاحب قلم است و آزادي هم مي خواهد!! بايد ديد تو چه مي كني، چه خدمتي داري به اين مملكت مي كني، با قلمت داري چه مي كني؟ باقلمت بچه هاي ما را داري به باد فنا مي دهي يا تربيت مي كني؟(12) پرهيز از طرح مسائل مضر به وحدت و اسلام مطبوعات بايد مسائلي را كه مضر به وحدت جامعه و مضر به آن انگيزه اي است كه جامعه براي آن قيام كرده است و در حقيقت مضر براي اسلام است، از او احتراز كنند.(13) نشر كتاب

نظارت و كنترل شديد نشر كتاب خط

مشي را اسلام معين كرده است و ما تابع اسلام هستيم و آن اين است نشرياتي كه شما مي خواهيد اقدام بر چاپ آن بكنيد، بايد اسلامي باشد و منزه از انحرافات و البته اين تشخيص با يك هيأتي بايد باشد، آقايان مثلاً هيأتي را تعيين بكنند كه در اين امور وارد باشند و كتاب ها وقتي كه بناست نشر بشود، به نظر آقايان برسد و آن آقايان وقتي كه تصويب كردند مانعي ندارد و مخالف با اسلام هم نبود آن وقت نشر بدهند. چون ممكن است كه يك وقت يك كتابي چند سطرش اسلامي باشد و در خلالش يك مسائل غير اسلامي باشد، ابتداش يك جور باشد بعدش يك انحرافاتي داشته باشد و شما كه مي خواهيد براي اسلام خدمت كنيد خداي نخواسته اين اسباب اين بشود كه بر خلاف مسير اسلامي باشد و لهذا بايد كتاب ها تحت نظر اهل علم باشد، اهل علم مطلع بر اين مطلب هاي انحرافي و آنها مطالعه كنند و وقتي اين كتابي كه مي خواهيد نشرش بدهيد، وقتي مطالعه كردند آنها، تصديق كنند كه اين نشرش مانع ندارد بعد نشر بدهند. و البته اين خدمت بسيار بزرگي است كه به اسلام شما مي توانيد بكنيد و آن نشر معارف اسلامي، نشر احكام اسلام، نشر حقايق اسلام، نشر مكتب اسلام و كتبي كه اين نحو هستند، نشرش بسيار خوب و ان شاءاللّه شما مأجور هستيد در اين امر، لكن با اين وضع بايد باشد، با اين وضعي كه عرض كردم كه مصون باشد از اين كه يك وقت خداي نخواسته شما مي خواهيد يك كار خيري بخواهيد بكنيد،

با دست خود شما يك كار خلافي انجام بگيرد. اين بايد با يك كنترل شديدي از طرف يك هيأتي چند نفري كه خودتان تعيين بكنيد و مورد تصديق مثلاً اهل علم تهران باشد، باشد، آن وقت آنها، آن چند نفر بررسي كنند و شما هم مشغول باشيد و ان شاءاللّه خداوند حفظ كند شما را و من هم دعاگوي همه تان هستم ان شاءاللّه . و مسئوليت شما بسيار سنگين است و كار شما بسيار با ارزش و مسئوليت هم زياد پر ارزش است براي اين كه نشر احكام خداست، نشر مكتب الهي است مسئوليت زياد است براي اين كه بايد طوري انجام بگيرد كه خداي نخواسته يك وقت لغزش در آن نباشد و كتابي كه مثلاً غير اسلامي و انحرافي باشد در آن نباشد.(14) جلوگيري از تحريف وقايع تاريخي در كتب درسي نامه جناب حجت الاسلام آقاي سيد حميد روحاني اخطاري است براي همه آناني كه دلشان براي اسلام و انقلاب مي تپد و باعث تعجب و تأسف است كه نظام آموزشي كشور اسلامي ايران نسبتي به مرحوم بهبهاني رحمه الله دهد كه حتي كسروي با آن سوابق ضد اسلامي درباره ايشان نمي هد. كسروي ضد دين پس از تحليل از آقايان بهبهاني و طباطبايي تا دستور بهبهاني و طباطبايي به مردم را در پناه بردن به سفارت يك دولت بيگانه، رد مي كند. از حضرت عالي كه دلسوز اسلام و انقلاب هستيد، اكيدا مي خواهم مسئولي براي رسيدگي به اين امور گذاشته تا در تمام اين گونه موارد شما را در جريان بگذارد. ساير موارد نامه آقاي روحاني هم مورد مداقه است، گزارش

كار را به اين جانب بدهيد.(15) ثبت دقيق وقايع انقلاب براي نسلهاي آينده لازم است براي بيداري نسل هاي آينده و جلوگيري از غلط نويسي مغرضان، نويسندگان متعهد با دقت تمام به بررسي دقيق تاريخ اين نهضت اسلامي بپردازند و قيام ها و تظاهرات مسلمين ايران را در شهرستانهاي مختلف با تاريخ و انگيزه آن ثبت نمايند تا مطالب اسلام و نهضت روحانيت سرمشق جوامع و نسل هاي آينده شود. ما كه هنوز در قيد حيات هستيم و مسايل جاري ايران را كه در پيش چشم همه ما به روشني اتفاق افتاده است دنبال مي كنيم، فرصت طلبان و منفعت پيشگاني را مي بينيم كه با قلم و بيان بدون هراس از هرگونه رسوايي، مسايل ديني و نهضت اسلامي را بر خلاف واقع جلوه مي دهند به حكم مخالفت با اساس نمي خواهند واقعيت را تصديق كنند و قدرت اسلام را نمي توانند ببينند و شكي نيست كه اين نوشتجات بي اساس به اسم تاريخ در نسل هاي آينده آثار بسيار ناگواري دارد. از اين جهت روشن شدن مبارزات اصيل اسلامي در ايران از ابتداي انعقاد نطفه اش تاكنون و رويدادهايي كه در آينده اتفاق مي افتد از مسايل مهمي است كه بايد نويسندگان و عالمان متفكر و متعهد بدان بپردازند. درست آنچه را امروز براي ما روشن و واضح است براي نسل هاي آينده مبهم مي باشد و تاريخ، روشنگر نسل هاي آينده است و امروز قلم هاي مسموم در صدد تحريف واقعيات هستند، بايد نويسندگان امين اين قلم ها را بشكنند.(16) پي نوشتها و مراجع 1 15/10/59 بيانات امام در جمع هيأت تحريريه

مجله سروش، صحيفه نور، ج 13، ص 248-249. 2 15/10/59 بيانات امام در جمع هيأت تحريريه مجله سروش، صحيفه نور، ج 13، ص 250-249 3 14/4/58 بيانات امام در جمع كاركنان مجله خواندنيها، صحيفه نور، ج 8، ص 25. 4 1. 15/10/59 بيانات امام در جمع اعضاي هيأت تحريريه مجله سروش، صحيفه نور،ج 13، ص 249. 5 1.18/11/59 بيانات امام در جمع اعضاي هيأت تحريريه مجله پويندگان راه زينب سلام الله عليها - (اطلاعات بانوان)، صحيفه نور،ج 14،ص 51. 6 20/1/67 بيانات امام در پاسخ به نامه دكتر ولايتي (وزارت امور خارجه وقت)، صحيفه نور ج 20، ص 201. 7 12/3/60 بيانات امام در جمع كاركنان كيهان، صحيفه نور،ج 14، ص 258. 8 4/4/60 در ديدار با حجت الاسلام كروبي سرپرست سابق بنياد شهيد و... صحيفه نور،ج 15، ص 38-37. 9 4/4/60 بيانات امام در ديدار با حجت الاسلام كروبي سرپرست سابق بنياد شهيد و خانواده شهيد مازندراني، صحيفه نور ج 15،ص 36-35. 10 12/3/60 بيانات امام در جممع كاركنان كيهان، صحيفه نور، ج 14، ص 258. 11 10/6/66 بيانات امام در جمع مسئولان روزنامه هاي كيهان، جمهوري اسلامي و اطلاعات، صحيفه نور ج 19، ص 216-215. 12 14/4/58 بيانات امام در جمع كاركنان مجله خواندنيها، صحيفه نور ج 8، ص 23. 13 15/10/59 بيانات امام در جمع اعضاي هيأت تحريريه مجله سروش، صحيفه نور ج 13، ص 248. 14 1/7/58 بيانات امام در جمع گروهي از ناشران اسلامي، صحيفه نور ج 9، ص 189. 15 4/12/67 فرمان به رياست شوراي عالي انقلاب فرهنگي، صحيفه نور ج 21، ص 102. 16 5/5/57 پيام به ملت

ايران در مورد لزوم تداوم نهضت، صحيفه نور ج2، ص 84-83. منابع مقاله:

مجله هنر ديني، شماره 15و16 ، ؛

حدود آزادي مطبوعات در كلام امام خميني (ره)

حدود آزادي مطبوعات در كلام امام خميني (ره) همه مطبوعات آزادند، مگر اين كه مقالات مضر به حال كشور باشد(1).

تأمين آزادي ها در حدود قوانين اسلام و قانون اساسي

مطبوعات بايد هميشه در خدمت اسلام عزيز و مردم و كشور باشند و آزادي ها در حدود قوانين مقدّس اسلام و قانون اساسي به بهترين وجه تأمين شود.(2)

آزادي مطبوعات در چهارچوب قوانين اسلام

آقاياني كه اسم از آزادي مي آورند، چه آقاياني كه داخل در مطبوعات هستند و چه قشرهاي ديگري كه فريادي از آزادي مي زنند، اينها آزادي را درست بيان نمي كنند يا نمي دانند. در هر مملكتي آزادي در حدود قانون است، در حدود قوانين آن مملكت است. مردم آزاد نيستند كه قانون را بشكنند.

معني آزادي اين نيست كه هر كس بر خلاف قوانين، بر خلاف قانون اساسي يك ملت، بر خلاف قوانين ملت هم هر چه دلخواهش مي خواهد بگويد. آزادي در حدود قوانين يك مملكت است. مملكت ايران مملكت اسلامي است و قوانين ايران قوانين اسلام است. در قانون اساسي زمان سابق هم اين معنا كه هر چه بر خلاف قانون اسلام باشد، قانوني نيست و قانون بايد موافق با قوانين اسلام باشد، هست و هر قانوني كه در ايران، قانون اساسي كه در ايران بخواهد قانونيت داشته باشد، نمي تواند قانوني باشد كه بر خلاف گفته پيغمبر اسلام، بر خلاف گفته قرآن باشد.

پس آزادي كه گفته مي شود به مطبوعات آزادند، بيان آزاد است، اينها معنايش اين نيست كه مردم آزادند كه هر

كاري مي خواهند بكنند(3).

آزادي در چهارچوب موازين و خواست ملت

كجاي دنيا وجود داشته كه يك انقلابي بشود و اين همه روزنامه داشته باشد. همه روزنامه ها را مي بستند و يك تنها يك روزنامه ارگان خود حزب مثلاً يا خود دولت را مي گذاشتند باشد. كجاي دنيا اين طور آزادي به مردم داده بودند كه به مجرد اين كه انقلاب پيروز بشود همه به ميدان بيايند و هر چه مي خواهند به هر كسي بگويند تا پنج شش ماه هم هيچ كس به كسي حرف نزد تا فهميدند به اين كه اينها دسته اي هستند در داخل كه با خارج مرتبط هستند و بر ضد كشور و مصالح كشور دارند عمل مي كنند.

باز هم ما بگوييم كه شما آزاديد؟! به واسطه كلمه آزادي بايد حدود آزادي آن چيزي باشد كه ملت مي خواهد، نه آني كه به خلاف ملت آدم آزاد است. خوب من آزادم، يك تفنگ هم دستم است، بزنم يك كسي را بكشم، اين چه آزادي است؟ آزادي موازين دارد و بحمداللّه شما اين طور كه من تا حالا ديده ام و حرف هاي شما را شنيده ام از روي ميزان حرف مي زنيد، حالا كه در مؤسسه اطلاعات وارد شده ايد باز هم همان ميزان كه از آزادي پيش شما هست و همان ميزان كه در نشريات مي باشد كه نشريات در خدمت اين ملت باشد، نه نشريات بر ضد ملت، با كمال قدرت و پشتكار مشغول شويد، و شما قدرتش را داريد. به شما كسي نمي تواند بگويد مرتجع هستيد. ديگران اگر يك وقت بخواهند يك كاري بكنند ممكن است ارباب

قلم يك همچون حرفي را به او بزنند اما نسبت به شما نمي توانند اين حرف را بزنند. شما با قدرت عمل كنيد و اين عناصري كه بر ضد نهضت و انقلاب و مصالح كشورند تصفيه و پاكسازي كنيد(4).

آزادي قلم و بيان در خدمت ملت نه ابرقدرتها و صهيونيستها

ما مبتلا به يك طايفه روشنفكر هستيم كه هر اصلاحي در كشور مي خواهد بشود نمي گذارند. در گذشته شاه نمي گذاشت، حالا اينها. اينها ولو همان ها نباشند اما كار همانها را مي كنند. اگر ما بخواهيم يك روزنامه را بگوييم كه به خط ملت باشيد، تو روزنامه اي هستي كه از ملت هستي و ملّت هر چه مي خواهد شما بايد در روزنامه هايتان بنويسيد، تا يك همچو حجتي مي شود و يك روزنامه اي كه بر خلاف مقاصد ملت و مقاصد اسلام است و بي اذن هم منتشر مي شده، جلويش گرفته مي شود يك دفعه مي بينيم در روزنامه همان طايفه از روشنفكران شروع مي كنند به اعتراض كه خير.

خوب قلم آزاد است، اما هر قلمي؟! بيان آزاد است، اما هر بيان؟! يك بيان است كه مملكت را به دامن ابرقدرت ها مي اندازد، آيا اين بيان آزاد است؟! اين را ما مي گوييم آزادي كه مملكت ما را به فساد بكشيد؟! يك قلمي است كه با صهيونيسم و امثال اينها روابط دارند، يك روزنامه اي كه با بودحه آنها اداره مي شود و خودشان تيراژي ندارند تا خود را اداره كنند، ما بايد به آنها بگوييم آزاد هستيد؟!(5)

آزادي توطئه و توهين به مقدسات را ملت نمي پذيرد

اين اشتباهي است مي كنند اينهايي

كه فرياد از آزادي مي زنند، اينها غربزده اند، آزادي غربي مي خواهند. اينها كه دم از دموكراسي مي زنند، اينها همان دمكراتيك غربي مي خواهند، آزادي غربي را مي خواهند يعني بي بند و باري. در غرب هر چه شده است ما هم بايد تبع آنها باشيم، اينها جزو غربزده ها هستند.

روزنامه ها آزادند مطالب بنويسند، مسائل بنويسند، اما آزاد هستند كه اهانت به مثلاً مقدسات مردم بكنند؟! آزادند كه فحش به مردم بدهند؟! آزادند كه تهمت به مردم بزنند؟! همچو آزادي نمي تواند باشد، آزادي توطئه نمي تواند باشد. اگر روزنامه اي فرضا (من نمي خواهم يك روزنامه اي را بگويم اين طور است) اگر يك روزنامه اي توطئه بر ضد مسير ملت مي خواهد بكند با نوشتن چيزهايي كه بر خلاف مسير ملت است و با ننوشتن چيزهايي كه بر مسير ملت است، اگر بخواهد توطئه بكنند و راهي برود كه دشمن هاي يك ملت آن راه را مي روند، ترويج بكند از كارهاي دشمن هاي يك ملتي، بنويسد چيزهايي كه مربوط به دشمن هاي يك ملت است، اگر اين طور باشد، اين طور آزادي ها را ملت ما نمي توانند بپذيرند(6).

مسؤوليت نويسندگان در ترويج آزادي سالم

تا جوان ها را اين نويسندگان بي انصاف ما نجات ندهند و آزادي سالم را ترويج نكنند و آزادي فاسد را جلويش را با قلم و قدم نگيرند، اميد اينكه يك مملكت آزاد مستقل داشته باشيم اين اميد را به گور بايد ببريم(7).

اسلام شما را آزاد كرد، بر ضد اسلام صحبت نكنيد

اگر اسلام نبود همه اينها كه دارند مي گويند آزادي، آزادي، همه اينها يا در

اروپا بايد زندگي بكنند يا در بيغوله ها. اسلام اينها را از بيغوله ها بيرون آورد و از خارج كشور آورد به داخل، حالا كه آورده باز حرف هايي مي زنند كه مسير، مسير اسلام نيست.

اين كاري كه اسلام كرد اين بود كه شماها را آزاد كرد، شماها را از حبس ها بيرون آورد، شماها را از تبعيدات برگرداند. شماهايي كه رفتيد در خارج نشستيد و تماشا كرديد تا خون مردم ريخته شد، حالا فرصت به دست آمد و آمديد به ايران. همچو كرد كه شما حالا آزاد شديد لكن آزادي كه بر ضد اسلام صحبت كنيد؟! آزادي كه بر ضد همان كه شما را آزاد كرده است، بحث بكنيد؟! آزاديي كه همه چيز بگوييد، الاّ اسلام؟! همه حرف ها را بزنيد، همه چيز خوب است، لكن از اسلام صحبت نشود؟! اگر يك كسي از اسلام صحبت مي كند به او حمله بكنيد؟!

اين حرف ها نيست در كار، مطبوعات و كليه چيزهايي كه در يك كشوري هست به خدمت ملت بايد باشد. براي يك ملتي بايد آموزنده باشد. مسير ملت را بايد روشن كند نه اين كه بر خلاف مسير ملت عمل بكند. هر جا و هر روزنامه اي، هر مطبوعاتي و هر چه كه از اين رسانه هاي تبليغاتي هست، همه اينها بايد مسيرشان همان مسير ملت باشد و تخلف از اين نكنند. اين هم بر صلاح خودشان است، هم بر صلاح كشور است و هم موافق با قوانين موضوعه در يك كشوري است(8).

توطئه غير از آزادي مطبوعات

اگر مطبوعاتي پيدا بشود مسير آنها بر خلاف مسير ملت است، راهي كه آنها مي روند غير

از راهي است كه ملت مي رود و اين بر فرض اين كه ملت هم و دولت هم اجازه بدهند كه بنويسند و بگويند، لكن مورد تأييد اين ملت نمي تواند باشد و نبايد آن را حساب كرد كه يك رسانه ملي است و يك روزنامه كشوري و ملي است و اگر خداي نخواسته در نوشتن و ننوشتن، نوشتن مقالات انحرافي و ننوشتن مقالاتي كه در مسير ملت است اين نحو عمل بكنند، اين به نظر مي آيد كه توطئه در كار باشد، اين غير از آزادي مطبوعات است(9).

آزادي نوشتن مسائل نه توطئه بر ضد انقلاب

مطبوعات در عين حال كه يك مؤسسه محترم و بسيار مؤثرند لكن بايد روي موازين مطبوعاتي و خدمت به ملت رفتار كنند. آزادي قلم و آزادي بيان معنايش اين نيست كه كسي بر ضد مصلحت كشور قلمش آزاد است كه بنويسد، بر خلاف انقلابي كه مردم خون پايش داده اند بنويسد، همچو آزادي صحيح نيست. قلم آزاد است كه مسائل را بنويسد لكن نه اين كه توطئه بر ضد انقلاب بكند(10).

روشنفكران و نويسندگان و آزادي لجام گسيخته

اين روشنفكرها و نويسنده ها و آزاديخواه ها نه همه شان، بسيارشان يا توجه به اين ندارند كه اين برنامه ها و آزاد گذاشتن اين جوان ها و اين دخترها و اين پسرها براي اينكه هر كاري دلشان مي خواهند بكنند، اين چه به سر اين مملكت مي آورد، يا توجه ندارند، يا مي دانند و اجير هستند، دنبال همان هستند(11).

آزادي وارداتي استعماري، پيشنهاد بعضي از نويسندگان

آن آزادي هم كه آنها مي خواستند براي مملكت ما حالا هم بعضي از نويسنده هاي ما پيشنهاد

همان را دارند آن آزادي است كه هم جوان هاي پسر ما را و هم جوان هاي دختر ما را به تباهي مي كشد. آن آزادي را آنها مي خواهند كه من از اين تعبير مي كنم به آزادي وارداتي، آزادي استعماري، يعني يك آزادي كه در ممالكي آن مي خواهند وابسته به غير باشد اين آزادي ها را سوغات مي آورند(12).

نويسندگان غافل يا خائن در خدمت آزادي ديكته شده غربيها

اين آزادي كه آقايان مي خواهند، آزادي است كه قدرتمندها ديكته كرده اند و نويسندگان ما يا غافلند و يا خائن. اين دموكرات مآباها كه مي گويند بايد آزاد باشد، به هيچ وجه نبايد جلوي هيچ چيز را گرفت، اينها الهام مي گيرند از ابر قدرت ها، با آنها مي خواهند ما را غارت كنند و جوان هاي ما بي تفاوت باشند(13).

سلب آزادي مردم به اسم آزادي قلم

در بعضي مطبوعات مي بينيم كه اينها از آزادي سوءاستفاده مي كنند، به گمان اين كه يا به خيال اين كه آزادي است مي خواهند از مردم آزادي را سلب كنند.

اين مردم با اين زحمتي كه در اين سال هاي طولاني كشيده اند و با اين خون هايي كه در اين دو سال اخير داده اند مي خواهند آزاد باشند، بعضي مطبوعات مي خواهند اينها را ازشان سلب آزادي بكنند، به اسم آزادي قلم بر خلاف مسير ملت عمل بكنند. دست اشخاصي كه مي خواهند اختناق در ملت ايجاد بكنند مي خواهند چپاولگري كنند. بعضي مطبوعات دست آنها را دارند باز مي كنند و اين معني آزادي نيست اين معني خيانت است. اين كه داده مي شود به

ملت آزادي است، نه خيانت، آزادي قلم است، نه خيانت قلم، آزادي بيان است، نه بيان خائنانه(14).

شما قدر آزادي را نمي دانيد

تويي كه حالا قلم به دست گرفته اي و براي همه مي نويسي، از همه ارگان ها انتقاد مي كني، آزادي، ولي آيا شما در سه سال پيش از اين مي توانستي قلم را دست بگيري و يك كلمه راجع به يكي از اين ارگان ها صحبت كني؟ قلمت را مي شكستند و پدرت را در مي آوردند. شما قدر آزادي را نمي دانيد. الان آزادي پيش بعضي از اشخاص ملعبه شده است كه هر چه دلشان مي خواهد بايد بنويسند و هر چه دلشان مي خواهد بايد بگويند(15).

هشدار به مطبوعات

من يك هشداري مي دهم به روزنامه نويس ها، به راديو و تلويزيون، به جمعيت هايي كه هر كدام حالا پيدا شدند، به همه جمعيت ها، اين يك هشداري است به اين كه همه جمعيت ها اگر بخواهند خيانت نكنند به ملت، اگر بخواهند خدمت كنند به كشور، مطالعه كنند ببينند مسير اين ملت چه بود، چرا اين ملت به خيابان ها ريخت اللّه اكبر گفت، چرا جوان هايش را داد و شب پشت بام ها رفت و فرياد زد و مرگ بر كه و زنده باد بر كه گفتند، اين براي چه بود؟ براي اسلام بود، اينها اسلام را مي خواهند. آزادي باشد لكن مثل شوروي باشد؟! آزادي باشد لكن مثل مملكت ديگري باشد، اجنبي باشد؟! كي همچون چيزي را ملّت ما مي خواست.

اين آقايان در اشتباهند، من نمي گويم خائنند، من مي گويم در اشتباهند بايد اشتباهات خودشان را رفع كنند، بايد

همه با هم باشند، همان طوري كه همه با هم به اين جا رسيدند. همه با هم از اين جا تا آخر مسير كه ما در اولش حالا هستيم، همه با هم اين مسير را طي بكنيم. ان شاءاللّه خداوند همه را هدايت كند و همه ما به راهي كه خداي تبارك و تعالي راضي است، قدم برداريم(16).

پي نوشت ها:

1 20/10/1357 مصاحبه خبرنگار مجله امريكايي تايم، صحيفه نور، ج 22، ص 165.

2 20/2/59 فرمان امام (ره) به حجة الاسلام دعائي، صحيفه نور، ج 12، ص 80.

3 8/3/58 بيانات امام در جمع كاركنان روزنامه كيهان، صحيفه نور، ج 7، ص 18.

4 26/2/1359 در ديدار با شمس آل احمد سردبير روزنامه اطلاعات، صحيفه نور، ج 12، ص 90 91.

5 همان.

6 8/3/58 در جمع كاركنان روزنامه كيهان، صحيفه نور، ج 7، ص 19.

7 17/6/58 بيانات امام به مناسبت 17 شهريور، صحيفه نور، ج 9، ص 62.

8 8/3/58 بيانات امام در جمع كاركنان روزنامه كيهان، صحيفه نور، ج 7، ص 20 19.

9 8/3/58 بيانات امام در جمع كاركنان روزنامه كيهان، صحيفه نور، ج 7، ص 18.

10 26/2/58 بيانات امام در جمع كاركنان روزنامه كيهان، صحيفه نور، ج 6، ص 192.

11 17/6/58 بيانات امام در جمع كاركنان واحد پخش صداي جمهوري اسلامي، صحيفه نور، ج 9، ص 73.

12 27/6/58 بيانات امام در جمع اعضاي گروه فرهنگي و تربيتي خانواده شهدا، صحيفه نور، ج 9، ص 146.

13 2/6/58 بيانات امام خطاب به امّت مسلمان ايران، صحيفه نور، ج 8، ص 271.

14 26/2/58 بيانات امام در جمع كاركنان روزنامه كيهان، صحيفه نور، ج 6، ص 192.

15 15/10/59 بيانات امام در جمع اعضاي

هيأت تحريريه مجله سروش، صحيفه نور، ج 13، ص252.

16 8/3/58 بيانات امام در جمع كاركنان روزنامه كيهان، ج 7، ص 20. منابع مقاله:

مجله هنر ديني ،شماره 13و 14، ؛

رسالت مطبوعات و رسانه ها در كلام امام خميني (ره)

رسالت مطبوعات و رسانه ها در كلام امام خميني (ره) قلم و بيان در خدمت تعالي اسلام، كشور و ملّت به آن دسته از تحصيل كردگان و روشن فكران و دانشمندان كه به مرض غرب و شرق زدگي مبتلا نيستند و حاضر نيستند شرف اسلامي، ملي و ميهني خود را فداي اميال قدرتمندان كنند يا در راه لذات و شهوات زودگذر فدا نمايند، عرض مي كنم همت بگماريد كه قلم و بيان خويش را براي تعالي اسلام و كشور و ملت خود به كار گيريد و با توده هاي محروم هم صدا و هم دست شويد كه آزادي از چنگال شرق و غرب را كه امروز نصيبتان شده حفظ كنيد و در اين خدمت از هيچ كوششي و مجاهده اي دريغ ننماييد كه براي هيچ يك از ملت هاي جهان اين فرصت نبوده است و يا براي كمتر ملتي اين فرصت پيش آمده است. خداوند همه ما را توفيقِ شناخت وظيفه، عنايت فرمايد.(1) حركت در مسير خواست ملت، اساس كار مطبوعات و رسانه ها به طور كلي در هر كشوري مطبوعات آن كشور و تلويزيون و راديو آن كشور بايد در مسير آن ملت و در خدمت ملت باشد. مطبوعات بايد ببيند كه ملت چه مي خواهد، مسير ملت چيست، روشن گري از اين طريق داشته باشد و مردم را هدايت كند.(2) شغل نويسندگي براي افراد شايسته يك واجب كفايي است گويندگاني كه هر جا ما

داريم، در سرتاسر كشور، چه گويندگاني كه از طبقه روحاني هستند و اهل منبر و چه گويندگاني كه از ساير طبقات هستند و نويسندگان در هر جا كه هستند، چه در حوزه هاي علميه و چه در دانشگاه ها و چه در ساير جاها هستند، بايد با گفتار خودشان و نوشتار خودشان به اين كشور خدمت كنند. عذر نيست براي آن ها كه چون من وارد به يك شغلي نيستم پس نويسندگي هم نكنم. شغل، امروز يك امري است كه براي آن اشخاصي كه شايسته هستند و ايران احتياج به آن شغل ها دارد، واجب كفايي است.(3) مسؤوليت بزرگ شما قلم هايي است كه در دست شماست. مسؤوليت بزرگ شما امروز قلم هايي است كه در دست شماست. اداره شما مثل يك اداره دولتي نيست كه هر چه در آن واقع شود در همان جاست، مگر گاهي به مردم بگويند، اما قلم ها اگر لغزش پيدا كنند يك ملت را مي لغزاند. راديو تلويزيون، دستگاهي است كه اگر فاسد باشد يك ملت را فاسد مي كند. الان همه، راديو را گوش و تلويزيون را نگاه مي كنند. معصيتي اگر اتفاق بيفتد، در محضر همه مردم است. اگر خداي نخواسته قلم هاي شما بلغزد و از تعهدي كه براي خداي تبارك و تعالي بايد داشته باشيد غفلت بكنيد اين جور نيست كه تنها به شما و دوستان و هم مذهب و هم دين شما ضرر بزند، به همه ضرر مي زند، پس يك ضرر كوچك نيست. شما كه روزنامه كثيرالانتشاري در دستتان است بايد توجه كنيد كه مسؤوليت بسيار خطيري پيش مردم و ملت هاي جهان

داريد كه اگر ارشاد كنيد مردم را، بالاتر از اطاعت هايي است كه در گوشه خانه و يا يك مجلسي كه چند هزار نفر هستند مي باشد. قلم شما، اگر ارشادي باشد، ملت را به راه راست هدايت مي كند و مي تواند مردم را از انحرافات نجات دهد.(4) اين قلم كه در دست شماست در محضر خداست. در نوشته هايتان به خدا توجه داشته باشيد، بدانيد كه اين قلم كه در دست شماست در محضر خداست و اگر هر كلمه اي نوشته شود، بعد سؤال مي شود كه چرا اين كلمه نوشته شده است. اگر به جاي اين كلمه بشود يك كلمه خوبتر نوشت، از شما سؤال مي كنند چرا اين كلمه زشت را نوشته ايد. ان شاءاللّه خداوند همه ما تأييد كند. موفق باشيد.(5) قلم در خدمت تربيت بشر قلم به دست بگيريد براي تربيت بشر، آن قدري كه بشر از قلم هاي صحيح نفع برده است، از چيزي ديگر نبرده است و آن قدر كه ضرر كشيده است، از چيزهاي ديگر ضرر نبرده است. قلم ها و بيان ها با مغزهاي مردم رابطه دارند. اگر قلم ها و بيان ها و علم ها و تعليم ها و آموزش ها براي خدا باشد، مغزها را الهي تربيت مي كنند و اگر چنان چه برخلاف اين باشد، مغزها، مغزهاي غرورمند، مغزهاي طاغوتي از آن پيدا مي شود.(6) معيار ارزش قلم عمده آن جهت و غاياتي است كه در افعال انسان و در آلاتي كه انسان درست مي كند و در علم و دانش و ساير چيزهايي كه افعال انسان است آن چيزي را كه

جهت مي دهد آن غايات است، آن چيزهايي است كه براي آن چيزها قلم ها وجود پيدا كرده است، مسلسل ها وجود پيدا كرده است، علم و دانش وجود پيدا كرده است. اگر غايات و مقاصد و آن چيزهايي كه براي او اين ها وجود پيدا كرده است الهي باشد، هم قلم و هم مسلسل و هم علم و دانش و هم هر عملي ارزش پيدا مي كنند، ارزش الهي. ارزش قلم به غايتي است كه براي او قلم زده مي شود. ارزش مسلسل هم به غايتي است كه براي او مسلسل كشيده مي شود. اگر اين ارزش غايي نباشد و اگر آن مقصد، مقصد انساني و الهي نباشد، نه مسلسل آلتي است كه به درد بخورد و نه قلم، و خطر قلم بيشتر از مسلسل است و خطر بيان بيشتر از توپ و تانك است و خطر علم بيشتر از همه اين هاست لكن اگر چنان چه به خدمت خلق باشد و به دستور انسان باشد و در خدمت انسان باشد و در خدمت خداي تبارك و تعالي باشد، تمام اين ها ارزش پيدا مي كنند، مسلسل هم همچون قلم مي شود، قلم هم همچون مسلسل. بايد بشر به فكر اين باشد كه آن چيزهايي كه مقصد است و براي تربيت انسان است، براي آموزش انسان است، براي تعليم انسان است، جهت به آن بدهد.(7) قلم هاي مسلسل ساز قلم ها اگر در دنيا براي خدا و براي خلق خدا به كار بيفتد مسلسل ها كنار مي رود و اگر براي خدا و براي خلق خدا نباشد مسلسل ساز مي شود. ابزار كوبنده انسان

با دست قلم دارها و با دست علمايي كه در همه دانشگاه ها هستند، با دست آن ها وجود پيدا كرده است و همه ترقيات بشر هم با دست علما و بيان و قلم علما وجود پيدا كرده است.(8) اميدواريم بشر مسلسل ها را به قلم تبديل كند ما اميدواريم كه بشر به رشدي برسد كه مسلسل ها را به قلم تبديل كند. آن قدري كه قلم و بيان به خدمت بشر بوده است مسلسل ها نبودند. مسلسل ها غالبا در خدمت ابرقدرت ها بودند و براي تباهي بشر بوده اند و اسلام هم كه امر فرموده است به اين كه جهاد بكنند و دفاع بكنند و البته محتاج به همه ابزار جنگي است، اساس بر اين است كه دفاع از حق بكنند و حق را و علم را جانشين مسلسل بكنند. قلم و علم و بيان است كه مي تواند بشر را بسازد، نه مسلسل و نه ساير قواي تخريب كننده.(9) استفاده از قلم در راه آزادي ملت و نشر فرهنگ اسلامي آقايان، شما نويسندگان الان تكليف بسيار بزرگي به عهده تان هست، پيشتر قلم شما را شكستند، الان قلم شما باز است لكن استفاده از قلم، در راه آزادي ملت، در راه تعاليم اسلامي بكنيد. اين ملت كه مي بينيد، تمامشان زير بيرق اسلام است كه وحدت پيدا كردند، اگر نبود قضيه وحدت اسلامي، ممكن نبود اجتماع اين ها، الان از بچه چند ساله تا پيرمرد هشتاد ساله همه با هم، اين ها در اين نهضت شركت دارند و همه با هم در اين پيروزي شركت دارند.(10) شهدا را قلم ها مي سازند

و قلم ها هستند كه شهيدپرورند اهميت انتشارات، مثل اهميت خون هايي است كه در جبهه ها ريخته مي شود. و «مداد العلماء افضل من دماء الشهداء» دماء شهدا اگر چه بسيار ارزشمند و سازنده است، لكن قلم ها بيشتر مي توانند سازنده باشند و اصولاً شهدا را مي سازند و قلم ها هستند كه شهيدپرورند. از اين روست كه شما بايد به ارزش كار خود توجه داشته باشيد و بدانيد هر عملي كه ارزشش بيشتر باشد، مسؤوليتش سنگين تر است.(11) نقش مطبوعات در تربيت جامعه و انعكاس آرمان ملت نقش مطبوعات در كشورها منعكس كردن آرمان هاي ملت است. مطبوعات بايد مثل معلميني باشند كه مملكت را و جوانان را تربيت مي كنند و آرمان ملت را منعكس مي كنند. در مملكتي كه آن همه خونريزي شد و آن همه ملت ما خون دادند تا اين كه يك جمهوري اسلامي موافق آراء اكثريت قريب به اتفاق محقق شد و دست خائنين كوتاه گرديد و دست چپاولگران قطع شد، اگر مطبوعات در مطبوعات بخواهند باز به پشتيباني از جنايتكاران و خيانتكاران چيزي بنويسند، اين مطبوعات ما نيست، اين خيانت است. بايد مطبوعات آن چه كه ملت مي خواهند بنويسند، نه آن چه كه برخلاف مسير ملت است مع الاسف در بعضي از مطبوعات چيزهايي كه برخلاف مسير ملت است و برخلاف آمال جامعه ملت است منعكس مي شود و ما تاكنون به مسامحه رفتار كرده ايم و من اميدوارم كه مطبوعات را خود صاحبان مطبوعات اصلاح كنند.(12) مطبوعات بايد يك مدرسه سيّار و يك بنگاه هدايت باشند وضع كشور را در گذشته ديديد كه چگونه

بود، تمام چيزها در جهت اسلام زدايي بود خصوصا مطبوعات كه وضعي داشتند كه اگر مهلت پيدا مي كردند طولي نمي كشيد كه همه چيز را از بين مي بردند. اميدوارم با همت آقايان همه آن انحرافات از بين برود. مطبوعات بايد يك مدرسه سيّار باشند تا مردم را از همه مسايل به خصوص مسايل روز آگاه نمايند و به صورتي شايسته از انحرافات جلوگيري كنند و اگر كسي انحرافي ديد با آرامش در رفع آن بكوشد. به طور كلي مطبوعات بايد يك بنگاه هدايت باشند، يعني به صورتي كه اگر دست مردم بيفتد مردم هدايت شوند، به خصوص روزنامه هايي مثل اطلاعات و كيهان و جمهوري اسلامي و آزادگان. باز تكرار مي كنم دنبال اين نباشند كه من از شما تشكر كنم، تقدير و تشكر من فاني است و از بين مي رود. آن چه كه بايد همگي در نظر بگيريم رضاي حق تعالي است و آن چه وظيفه من است دعاست. اميدوارم موفق و مؤيد باشيد.(13) نقش رسانه ها و مطبوعات در معرفي اسلام واقعي و پذيرش فطرت هاي سالم ما كه مي گوييم اسلام را ما مي خواهيم صادر كنيم، معنايش اين نيست كه ما سوار طياره بشويم و بريزيم به ممالك ديگر. يك همچو چيزي نه ما گفتيم و نه ما مي توانيم. اما آن كه ما مي توانيم اين است كه مي توانيم به وسيله دستگاه هايي كه داريم، به وسيله همين صدا و سيما، به وسيله مطبوعات، به وسيله گروه هايي كه در خارج مي روند، اسلام را آن طوري كه هست معرفي كنيم. اگر آن طوري كه هست

معرفي بشود، مورد قبول همه خواهد شد. بشر فطرتش يك فطرت سالم است، اگر يك چيزي را القا بكنند، روي فطرت سالم خودش قبول مي كند و قدرتمندها از همين معنا مي ترسند. بنابراين ما يك وظيفه بسيار بزرگ بر عهده داريم. نه ما تنها، همه مسلمان ها و نه شما تنها، همه قشرهايي كه در ايران و در خارج ايران هستند و متعهد به اسلام هستند، وظيفه بزرگي داريم و آن اين كه اسلام را آن طوري كه هست، آن طوري كه خداي تبارك و تعالي فرموده است، آن طوري كه در روايات و در قرآن ما هست، آن طور به مردم ارائه بدهيم و به دنيا ارائه بدهيم و همين خودش از هزارها توپ و تانك بيشتر مي تواند مؤثر باشد. آن چيزي كه با ارشاد حاصل بشود، قلب مردم را بر مي گرداند و اين كار، اين هنر از اسلام مي آيد و اين هنر از احكام اسلام مي آيد، نه با يك توپ و تانك بخواهد كار بكند، او نمي تواند كاري بكند و شما مي بينيد كه با اين كه قدرت هاي بزرگ داراي آن قدرت ها هستند هر روز در دنيا دارند شكست مي خورند.(14) تربيت انسان هاي متفكر و شجاع براي دفاع از آزادي و استقلال كشور اين نويسنده هاي ما، اين گوينده هاي ما، اين متفكرين ما، اگر بيدار شدند، حالا بايد همه چيز فرمش تغيير بكند. مجله بايد در خدمت كشور باشد، خدمت به كشور اين است كه تربيت كند، جوان تربيت كند، انسان درست كند، انسان برومند درست كند، انسان متفكر درست كند تا براي

مملكت مفيد باشد. مجله بايد وقتي كسي بخواند، ببيند، اگر عكس دارد، عكسي باشد كه تهييج كند براي اين كه مقابله با ديگران بكند. اگر مطلبي دارد، مطلبي باشد كه بسيج كند اين را براي حفظ استقلال خودش، براي حفظ آزادي خودش، براي حفظ مملكت خودش. اگر مجله، اين مجله است، مجله اسلامي است و مجله جمهوري اسلامي. اگر مجله همان مسايل سابق است منتها حالا يك خرده تخفيفش داده اند لكن باز هست، اگر آن باشد نبايد اسمش را مجله جمهوري اسلامي گذاشت، بايد اسمش را مجله طاغوتي گذاشت.(15) مطبوعات و رسانه ها مربي جامعه اگر مطبوعات متحول بشود و ان شاءاللّه مي شود و شده است متحول بشود به يك مراكزي كه بخواهند تقوا را در جامعه منتشر كنند، وقتي جوان ها و بچه هاي تازه رس ما وارد مي شوند در ميدان فعاليت اجتماعي، بروند دنبال روزنامه، روزنامه مربي باشد، گوش كنند به راديو، راديو مربي باشد، نگاه كنند به تلويزيون، تلويزيون مربي باشد، نگاه كنند به مجلات، مجلات، مجلاتي باشد كه تربيت بكند، اين جوان وقتي كه به هر جا توجه كرد، ديد كه گوش و چشمش پر شده از تربيت، اين طور بار مي آيد. اگر رها بشود، هرزه، بار مي آيد؛ اگر بكشندش در طرف فساد، مي رود. آن طرف و اگر بكشندش در طرف صلاح، مي آيد اين طرف.(16) مطبوعات و تربيت نيروي انساني مفيد آن كه از همه خدمت ها بالاتر است اين است كه نيروي انساني ما را رشد بدهد و اين به عهده مطبوعات است، مجله هاست، راديو تلويزيون است، سينماهاست تئاترهاست. اين ها مي

توانند نيروي انساني ما را تقويت كنند و تربيت صحيح بكنند و خدمتشان ارزشمند باشد و مي توانند مثل رژيم سابق باشند كه همه چيز به هم ريخته بود و همه چيز در خدمت استعمار بود، آن ها خودشان هم نمي دانستند، خيلي ها خودشان نمي دانستند، نمي دانست كه اين عكسي كه از اين زن لخت مي اندازد چند تا جوان را آشفته مي كند، از بين مي برد. در هر هفته اي كه يك مثلاً مجله اي در مي آيد كه در آن ده تا عكس كذاست، اين چند نفر از جوان هاي ما را از دست ما مي گيرد. يا خودشان هم متوجه نبودند يا خودشان هم از آن ها بودند ما چه مي دانيم. اگر خودتان را متحول كرديد، كشورتان را هم مي توانيد نجات دهيد، اگر به همان حال باشيد و اسمتان را عوض كرديد، با اسم نمي تواند يك كشوري اداره بشود، با لفظ، با لفظ جمهوري اسلام، با رأي به جمهوري اسلام نمي تواند يك مملكتي اسلامي بشود. مملكت اسلامي محتوايش بايد اسلامي باشد. شما هم كه مجله مي نويسيد مي توانيد خدمت كنيد، جوان ها را برومند كنيد با مقالاتتان، مقالات صحيحتان، دنبال اين باشيد كه از نويسنده هاي متعهد اسلامي و انساني نيرو بگيريد، مقالات صحيح بنويسيد، درد و دوايش را بنويسيد، همه چيز را انتقاد كنيد.(17) مسؤوليت مطبوعات در هدايت جوانان بايد جوان هاي ما، نسل فعلي، نسل آينده را تربيت كنند... بايد مجله راه بيندازيد كه وقتي جوان ها باز مي كنند شكل و صورت و عكس هاي مجله و تيترهاي مجله طوري باشد

مقابل آن كه پنجاه سال ما را به نابودي كشيد. شما بايد جبران آن خرابي پنجاه سال را بكنيد. پنجاه سال جامعه ما هر مجله اي را باز كردند و يا گوش به راديو و تلويزيون دادند همه انحرافي بود، همه براي اين بود كه از جوان ها مبادا جوان صحيحي ساخته شود، كه خداوند به داد شما رسيد و مسايل جهش پيدا كرد. اين ها دنبال اين هستند كه انقلاب را برگردانند به جاي اولش. هر كس مجله مي خواهد بنويسد بايد مجهز باشد كه اين نسل آينده را تربيت كند. براي نسل آينده فكري بكنيد. اسلام همه نسل ها را مكلف مي داند. پيغمبر اسلام مكلف بودند براي همه نسل ها. همچنين ما مكلفيم كه براي نسل هاي آينده كار كنيم. بايد تربيت ما از اولاد، در خانه و دبستان و دبيرستان ها باشد.(18) تشويق اشخاص فعّال و مبتكر، اساس كار مطبوعات راديو تلويزيون و مطبوعات مال عموم است چنانچه شما هم همين اعتقاد را داريد كه عموم بر آن ها حق دارند از اين جهت من به سهم خود خيال دارم كه راجع به من كم باشد، مگر در مواقع حساسي كه لازم است كه آن هم بايد از ما سؤال شود كه آيا مطلبي را بايد نقل بكنند يا خير؟ والاّ آن چه خوب است در راديو تلويزيون و مطبوعات باشد، آن است كه براي كشور اثري داشته باشد. مثلاً اگر زارعي خوب زراعت كرد و زراعتش خوب بود، شما اين شخص را به جاي مقامات كشور در صفحه اول بگذاريد و زيرش بنويسيد اين زارع چگونه بوده است، اين منتشر

بشود، و يا كارمندي خوب كار كرد، و يا اگر طبيبي عمل خوبي انجام داد، عكس او را در صفحه اول چاپ كنيد و بنويسيد كه اين عملش چطور بوده است. اين باعث تشويق اطبا مي شود و بيشتر دنبال كار مي روند. يا مثلاً اگر كسي كشفي كرد، بايد مفصل با عكس و مطلب باشد يا اگر كسي سارقي را دستگير نمود، و يا يك كشاورز و يا هنرمند و يا جراح كه متأسفانه نه اسمشان است و نه عكسشان! در حالي كه اين ها لايقند تا در روزنامه ها مطرح شوند. خلاصه، بايد اساس تشويق، اشخاصي باشد در اين كشور فعاليت مي كنند؛ اين ها به كشور حق دارند، به اين روزنامه ها حق دارند، به راديو تلويزيون حق دارند. ولي ماها نسبت به آن ها حقمان كم است. البته، آن چه من مي گويم راجع به خودم است، به ديگران هيچ كاري ندارم، آن ها اختيارش با شما و با خود آن هاست. من ميل ندارم راديو هر وقت باز مي شود اسم من باشد، مدت هاست كه از اين جهت متنفرم، اين كار غلطي است، به اندازه متعارف نسبت به همه خوب است زيادي اش مضر است، اين به ضرر مطبوعات است و مطبوعات را سبك مي كند. اشخاص، شخصيت هايشان با خودشان است، اين طور نيست كه اگر اسمشان زياد و كم مطرح گردد، شخصيتشان زياد يا كم شود. در ايران هر كس با هم باشد كس معلوم است چه جوري است. بنابراين، آن چه راجع به خودم مي گويم اين است كه اگر قرار است عكس مرا بگذاريد، به

جاي آن، عكس يك رعيت را بگذاريد و زيرش بنويسيد اين رعيت چه كار مهمي كرده است.(19) روزنامه ها مال طبقه سوم است بايد با اخبار مردم را تعليم كرد و بايد اخبار به صورتي باشد كه مفيد باشد، بايد كاري شده باشد تا اخبار باشد. آن اشخاصي كه در اطراف ايران زحمت مي كشند، وقتي خبرشان را داديد تشويق مي شوند. اين طور نيست كه همه للّه كار كنند و چه بنويسيد و چه ننويسيد، فرقي نكند. ما مكلفيم تا افراد را در هر رشته تشويق كنيم تا امثالشان زياد شود. اگر مطلبي از اين طبقه ها در روزنامه ها آمد، روزنامه آبروي خوبي پيدا مي كنند. روزنامه ها مال طبقه سوم است، مال طبقه اول نيست و اين هم نيست كه همه اش مال حكومت باشد و از چيزهاي حكومتي بنويسيد، اين صحيح نيست. به نظر من روزنامه ها براي همه مردم است و همه مردم در آن حق دارند و مي شود گفت كه گاهي جاي ديگران غصب مي شود، البته بدان معناي غصب نه! ولي نظير آن اين عرض من است.(20) خدمت به مستضعفين اي قشرهاي روشن فكر و اي قشرهاي نويسنده! قلم ها و گفتار خودتان را در راه اين مستضعفين صرف كنيد. اي دانشمندان ما! اي دانشجويان ما! اي فرهنگيان ما! اي دانشگاهيان ما! اجتماعات خودتان را براي راه اين مستضعفين تقويت كنيد، شما بوديد كه اين همه خدمت كرديد و اين همه خون داديد و اين همه حبس رفتيد و اين همه زجر كشيديد براي خلاصي از يوغ دشمنان، خلاصي از چپاولگري چپاولگران، نگذاريد زحمات خودتان هدر برود،

قلم ها را در راه خدمت به اين خلق به كار بيندازيد، گفتار را در راه خدمت به مستضعفين و اعمال را در خدمت به مستضعفين.(21) توجه به خواست ملت بايد ببينيم كه زبان ملت چيست تا بفهميم كه اين ملت چه مي خواهد، خودمان بخواهيم حكم بكنيم بايد ببينيم كه زبان ملت چيست تا بفهميم كه اين ملت چه مي خواهد خودمان بخواهيم كه حكم بكنيم كه اين ملت ما فلان چيز را مي خواهد، اين حرف غلطي است، حرف صحيح اين است كه ما مطالعه كنيم، در حال ملت، گوش بدهيم به صداي ملت ببينيم چه مي خواهد؟ يك ملتي كه همه فرياد مي زنند كه ما جمهوري اسلامي مي خواهيم «نه شرقي و نه غربي، جمهوري اسلامي» ما ديگر حق نداريم كه بنشينيم بگوييم كه نه، اين ملتي كه قيام كرده اند، براي اين قيام كرده اند كه دموكراسي باشد، در اسلام همه چيز هست به معناي سالمش، اما ما مي بينيم كه همه مردم دارند مي گويند كه ما جمهوري اسلامي مي خواهيم، ما حق نداريم كه تأويل كنيم و بنشينيم خودمان هر چه دلمان مي خواهد بگوييم كه نخير، مردم كه اين حرف ها را دارند مي زنند، يك چيز ديگر را ما، گردنشان بگذاريم. اين خلاف واقع است.(22) نقش مطبوعات در برچيدن مراكز فحشا اگر مطبوعات جوان ها را نكشاند به طرف فحشا و ببرد طرف صراط مستقيم، مراكز فحشا هم برچيده مي شود.(23) حفظ قلم براي جلوگيري از تفرقه لازم است جوان هاي متعصب و طلاب تازه كار از زبان و قلم خود جلوگيري كنند و در راه

اسلام و هدف مقدس قرآن از اموري كه موجب تشتت و تفرقه است، خودداري نمايند.(24) بيان خدمات جمهوري اسلامي در مطبوعات از مسايلي كه در مطبوعات لازم است اين است كه مقداري از اوراق خودشان را صرف اين كنند كه جمهوري اسلامي چه كرده است. شما مي بينيد كه الان آن اشخاصي كه مي خواهند به جمهوري اسلامي صدمه بزنند، راه افتاده اند كه اين رژيم هيچ كاري نكرده است و اين همان رژيم شاهنشاهي است و فرقي با رژيم شاهنشاهي ندارد حتي بعضي از نويسنده هاي متعهد مسلمان كه آدم هاي صحيح و باسوادي هستند شرح مفصلي نوشته اند راجع به اين كه جمهوري اسلامي حالا هم، همان كارهاي سابق را مي كند، اين ها نگاه نمي كنند ببينند حالا چه شده است.(25) لزوم قدرداني از مردم و مأمورين مبارزه با خرابكاري اگر در رژيم سابق يك خانه تيمي كشف مي شد، مي دانيد كه چه هياهويي راه مي انداختند؟ امروز چه؟ من اين را يك ظلم مي دانم كه فرزندان عزيز ما اين گونه شبانه روز كار كنند و در راديو و تلويزيون و روزنامه ها فقط چند كلمه بگويند و رد بشوند. همين، فقط گفته شود كه چه شد، بدون تشكر از مردم ما كه با مأمورين همكاري داشتند و بدون تشكر از تمام دست اندركاران. امروز پاسداران عزيز ما براي كشف خانه هاي تيمي آن همه كشته مي دهند تا خانه اي كشف شود و محل فسادي از بين برود، من از آن ها تشكر مي كنم.(26) آموزش راه و روش زندگي شرافتمندانه و آزاد منشانه رسانه هاي گروهي به ويژه

صدا و سيما، اين مراكز آموزش و پرورش عمومي مي توانند خدمت هاي گرانمايه اي را به فرهنگ اسلام و ايران نمايند. بنگاه هايي كه شب و روز ملت در سراسر كشور با آن ها تماس سمعي و بصري دارند، چه مطبوعات در مقالات و نوشتارهاي خود و چه صدا و سيما در برنامه ها و نمايشنامه ها و انعكاس هنرها و انتخاب فيلم ها و هنرهاي آموزنده بايد همت گمارند و بيشتر كار كنند و از گردانندگان و هنرمندان متعهد بخواهند تا در راه تربيت صحيح و تهذيب جامعه، وضعيت تمام قشرها را در نظر گرفته و راه و روش زندگي شرافتمندانه و آزادمنشانه را با هنرها و نمايشنامه ها به ملت بياموزند و از هنرهاي بدآموز و مبتذل جلوگيري كنند.(27) بسيج ملت ها براي اخراج ستمگران از صحنه در اين دنياي مسموم كه نفس كشيدن در آن مرگ تدريجي است، تكليف ملت هاي در بند اين ابرقدرت ها و انگل هاي آنان چيست؟ بايد بنشينند و اين صحنه هاي جنايتكار را تماشا كنند و با سكوت مجال دهند كه دنيا در آتش بسوزد؟ آيا روحانيون، نويسندگان، گويندگان، روشن فكران ، متفكران از هر ملت و مذهب كه هستند، در اين زمان تكليفي انساني، مذهبي، ملي و اخلاقي ندارند و بايد نقش تماشاگر را در كشورهاي خود ايفا كنند؟ و يا آن كه بايد اين سران و سردمداران با گفتار و نوشتار خود، ملت هاي مظلوم در بند را بسيج كنند تا ستمگران را از صحنه خارج نمايند و حكومت را به دست مستضعفان بسپارند، چونان كه در ايران با همّت ملت بزرگوار شد.(28)

مقابله با گسترش سلاح هاي هسته اي بايد براي آتيه دنيا، امروز توده هاي مردم، نويسندگان، گويندگان، فكر بكنند و مردم را آگاه بكنند به اين خطري كه تمام بشريت را تهديد مي كند، آگاه كنند همه توده هاي دنيا را كه اين خطر بزرگ پيش است و اگر اين ابرقدرت ها در اين حالي كه هستند و مشغول تهيه سلاح هاي بزرگ اتمي و غير آن هستند، به همين حال باقي باشند، دنيا ممكن است كه به خرابي بكشد و عمده ضررش به ملت ها برسد. بايد هر كس در هر جا هست، نويسنده هايي كه هستند، روشن فكراني كه هستند و علمايي كه در همه قشرهاي دنيا هستند و دانشمندان، مردم را به اين خطر آگاه كنند تا بلكه خود مردم و توده هاي مردم در مقابل اين دو قدرت بايستند و اين سلاح ها را جلوگيري كنند. و اين كه زمزمه اين هر وقت شده است و مي شود، مدت ها در اين حرف هست كه مي خواهيم تحديد اين سلاح هاي اتمي را بكنيم و مي خواهيم تفاهم كنيم به اين كه اين سلاح هاي اتمي با موشك هاي عظيمي را كه تازه درست شده است، جلوي اين را بگيريم؛ هر دوي اين ها شر است و آمريكا هم همين نظر را دارد كه شوروي را اغفال كند و آن سلاح ها را در غرب و در هر جايي كه دست دارد، اين سلاح ها را مهيا كند براي يك روزي كه با فشار يك دگمه، دنيا به آتش كشيده بشود. امروز بايد مردم دنيا توجه به اين مشكل بزرگ دنيا

بكنند و هر قشري، نويسنده اي، مطبوعات، در سر تا سر دنيا دنبال اين مطلب باشند و مردم را بيدار كنند كه در مقابل اين كارهايي كه اين ها مي كنند، درست قيام كنند. البته كم و زياد الان هستند قشرهايي كه تظاهر مي كنند بر ضد اين سلاح ها، لكن بايد همه مردم قيام كنند تا بتوانند كاري انجام بدهند.(29) صرفه جويي در وقت و بيت المال مطبوعات بايد اين توجه را داشته باشند كه چيزهايي كه براي ملت مفيد نيست در روزنامه ها ننويسند، كاغذ صرف اين نكنند، وقت صرف اين نكنند. بايد راديو تلويزيون توجه به اين معنا داشته باشد كه اين از بيت المال مسلمين است، بايد وقتش صرف چيزهايي كه مربوط به مصالح مسلمين است، نشود؛ مسؤوليت دارد اين ها.(30) نشريات مفيد و اصلاح اخلاق جامعه نشريه، بسيار خوب است در صورتي كه محتواي آن محتواي آموزنده باشد و دست اندركاران آن متعهد باشند، اين نشريه رأس همه امور مي شود. انسان اگر انصاف داشته باشد، بايد به خاطر مردمي كه قلم ها را براي اين ها آزاد گذاشته اند، از قلم و قدمش استفاده كند و ديانت هم اقتضاي همين را مي كند. ما بايد نشرياتمان مفيد باشد و اخلاق جامعه را اصلاح كنيم.(31) اهل قلم به جامعه اميد بدهند آن هايي كه اهل فكرند، اهل قلمند، آن هايي كه صالحند، اين صلحا بايد بنشينند و در صدد اين باشند كه اميد بدهند به اين جامعه، اين مردم احتياج به اميد دارند، ديگران دارند اين ها را نااميد مي كنند، ديگران مي گويند كه همه به هم ريختند اصلاً

مملكتي نيست اين جا، مايي كه بايد همه كوشش كنيم به اين كه نخير نظامي هست اين جا و اين نظامي است كه بهتر از نظام هاي ديگري است.(32) همه نويسندگان مكلفند به حفظ نظام من به همه اشخاصي كه قلم در دستشان است، زبان گويا دارند مي خواهم سفارش كنم كه متوجه باشند كه قلم آن ها، زبان آن ها در حضور خداست، فردا مؤاخذه دارد، صحبت، سر دولت و رياست جمهور و اين ها نيست، صحبت سر نظام است، نظام اسلام است؛ آقاي خامنه اي سلمه اللّه باشند رييس جمهور يا يك كس ديگر، آقاي موسوي نخست وزير باشند يا يك كس ديگري، اين مطرح نيست، مطرح نظام جمهوري اسلامي است، ما مكلفيم به حفظ او، همه نويسنده ها مكلفند به حفظ نظام.(33) رسالت خطير رسانه هاي گروهي در حفظ آرامش كشور ما الان در ايران احتياج به آرامش داريم، اگر ما بخواهيم كه اين نهضت پيروز بشود، بايد ما آرامش اين مملكت را حفظ بكنيم، بايد همه قشرها متوجه باشند كه آرامش را حفظ كنند، نبايد به جان هم بريزند و هم را چيز بكنند، ارشاد بايد بكنند، تلويزيون بايد ارشاد بكند، راديو بايد ارشاد بكند، روزنامه ها بايد ارشاد بكنند، روزنامه ها نبايد يك چيزهايي را كه موجب تهييج مردم است و موجب انحراف مردم است در آن جا بنويسند، راديو نبايد اين كار را بكند، بايد ارشاد بكنند و در عين حال مردم را متوجه به اين بكنند كه ما دشمن داريم و دشمن دنبال اين است كه تشنج پيدا بشود، بايد از تشنج ها جلوگيري كرد و بايد آن

اشخاص منحرف را ارشاد كرد و اگر ارشاد نشدند، آن ها را منزوي كرد، بي اعتنايي كرد به آن ها. هر دفعه اي كه شما يك طوري بكنيد كه با شدت رفتار كنيد، آن ها مظلوميت به خودشان مي دهند و براي ما ضرر دارد. بايد هم مسايل را گفت و هم آرامش را حفظ كرد، هم مطالب را مردم بدانند (گويندگان بايد بگويند) و هم آرامش را بايد حفظ بكنند.(34) رسالت تاريخي نويسندگان و شعرا امروز تكليف همه شما آقاياني كه از خارج تشريف آورديد، شعراي شما، نويسندگان شما، گويندگان شما، اين است كه شعرا در اشعارشان قضاياي اين انقلاب را منعكس كنند، اگر توانستند در مجامع عمومي و اگر نتوانستند حتي در مجامع خصوصي هم محفوظ بماند براي نسل هاي آتيه اي كه فرزندانشان الان بعضي شان از كوچولوهايي كه در 22 بهمن متولد شده اند و آن هايي كه در طول تاريخ مي آيند. بايد مردم جهان را، مستضعفان جهان را آگاه كنيد، آگاه كنيم به اين كه چه مصايبي بر اين ها وارد شده است و در تحت چه شرايطي زندگي مي كنند و آنان كه به آن ها حكومت مي كنند تحت چه شرايطي هستند و وضع زندگي مالي شان چطور است. و آن هايي كه از دولت هاي اسلامي هستند، ذخاير خودشان را به كجا خرج مي كنند و در جيب كي مي ريزند در عين حالي كه ملت هاي آن ها گرسنه هستند، ملت هاي آن ها فقير هستند و بسياري از آن ها از گرسنگي تلف شدند و اين ها ذخاير خودشان را، ذخايري كه مال خود

اين ملت است و آن ها غاصب هستند، به جاي اين كه براي ملت خودشان ولو عشري از اعشار آن را خرج مي كردند و اين ها به رشد مي رسيدند، تمامش را تسليم مي كنند به آن هايي كه دشمن اسلامند. شعرا در طول تاريخ بايد بنويسند اين امور را و به شعر، مردم را بيدار كنند و نويسندگان اگر مي توانند در نطق ها و نوشته هاي خودشان، در مجامعي كه مي روند در شهرهاي خودشان، در كشورهاي خودشان مسايل ايران را ابلاغ كنند و اگر نمي توانند در كتب و رساله هاي خودشان ثبت كنند كه بعدها وقتي كه مردم در نسل هاي بعد مي آيند، ببينند كه دشمن هاي آن ها كي هست و دوستان آن ها كي و تكليف آن ها با دوستانشان و دشمنانشان چيست. اگر ما در تبليغ قصور كنيم، اگر ما در گفتن و نوشتن شعر و نثر و همه نحو نوشتن و گفتن قصور كنيم، ما مديون نسل هاي آينده هستيم كه ممكن بود با نوشته هاي شما، با نوشته هاي نويسندگان عزيز و با اشعار آن ها، بيدار بشوند و مطلع بشوند بر اين كه بر اين ملت ها در اين زمان چه گذشته است و ماها چه تحمل رنج ها كرديم، بلكه آن ها درصدد علاج برآيند، و امروز نيز ما بايد درصدد علاج برآئيم. همه شما و همه ملت هاي ضعيف دردها را مي شناسند، مي دانند كه از كجا صدمه مي بينند و كي به آن ها صدمه مي زند و چه رژيمي آن ها را تحت فشار قرار مي دهد و

درمان را بايد بدانند كه تا جهان، مبتلا به اين جنايتكاران است و وابستگان به اين جنايتكاران، روي خوش نخواهد ديد.(35) پي نوشت ها 1 22/11/62 پيام به مناسبت پنجمين سالگرد پيروزي انقلاب اسلامي، صحيفه نور، ج 18، ص 238 239. 2 8/3/58 بيانات امام در جمع كاركنان روزنامه كيهان، صحيفه نور، ج 7، ص 18. 3 26/10/61 بيانات امام در جمع گروهي از كاركنان صنايع دفاع و... صحيفه نور، ج 17، ص 152. 4 12/3/60 بيانات امام در جمع كاركنان كيهان صحيفه نور، ج 14، ص 258 257. 5 15/10/59 بيانات امام در جمع اعضاي هيأت تحريريه مجله سروش، صحيفه نور، ج 13، ص 251. 6 6/10/1359 در جمع مسؤولان نهضت سواد آموزي، صحيفه نور، ج 13، ص 253. 7 6/10/1359 در جمع مسؤولان نهضت سواد آموزي، صحيفه نور، ج 13، ص 229. 8 6/10/1359 در جمع مسؤولان نهضت سواد آموزي، صحيفه نور، ج 13، ص 229. 9 6/10/1359 در جمع مسؤولان نهضت سواد آموزي، صحيفه نور، ج 13، ص 228. 10 30/11/57 بيانات امام در جمع اعضاي كانون نويسندگان ايران، صحيفه نور، ج 5، ص 101. 11 8/2/61 بيانات امام در جمع مسؤولان و نويسندگان دايره انتشارات سپاه پاسداران، صحيفه نور، ج 16، ص 137. 12 26/2/58 بيانات امام در جمع كاركنان كيهان، صحيفه نور، ج 6، ص 191. 13 26/5/62 بيانات امام در جمع اعضاي شوراي سرپرستي روزنامه اطلاعات و نماينده امام در اين روزنامه، صحيفه نور، ج 18، ص 65. 14 9/12/62 بيانات امام در جمع مديران و كاركنان سازمان صدا و سيماي سراسر كشور، صحيفه نور، ج 18، ص 243.

15 14/4/1358 در جمع كاركنان مجله خواندني ها، صحيفه نور، ج 8، ص 24. 16 5/6/59 بيانات امام در جمع كارگران، نويسندگان و كارمندان مؤسسه اطلاعات، صحيفه نور، ج 13، ص 41. 17 14/4/58 بيانات امام در جمع مسئولين و كاركنان مجله خواندني ها، صحيفه نور، ج 8، ص 24 25. 18 4/4/60 بيانات امام در ديدار با حجت الاسلام كروبي سرپرست سابق بنياد شهيد و خانواده شهيد مازنداراني، صحيفه نور، ج 15، ص 37 38. 19 10/4/64 بيانات امام در جمع مسؤولان روزنامه هاي كيهان، اطلاعات و جمهوري اسلامي، صحيفه نور، ج19، ص215. 20 10/4/64 بيانات امام در جمع مسؤولان روزنامه هاي كيهان، اطلاعات، جمهوري اسلامي، صحيفه نور،ج19،ص216. 21 13/8/58- بيانات امام در جمع دانش آموزان و دانشجويان، صحيفه نور، ج 10، ص 128. 22 29/7/58 بيانات امام در جمع شوراي پنج نفري صدا و سيماي جمهوري اسلامي ايران، صحيفه نور، ج 10، ص 13. 23 5/6/59 بيانات امام در جمع كارگران، نويسندگان و كارمندان مؤسسه اطلاعات، صحيفه نور، ج 13، ص 41. 24 4/8/43 پيام امام به ملت ايران، صحيفه نور، ج1،ص112. 25 15/10/59 بيانات امام در جمع اعضاي هيأت تحريريه مجلس سروش، صحيفه نور، ج 13، ص 251. 26 1/10/1361 در ديدار با وزير كشور و معاونين و استانداران، صحيفه نور، ج 17، ص 117. 27 22/1/63 پيام به مناسبت سالگرد پيروزي انقلاب اسلامي، صحيفه نور، ج 19، ص 109. 28 28/3/62 پيام به مناسبت شهادت شش تن از اعضاي خانواده آيت اللّه العظمي حكيم، صحيفه نور، ج 18، ص 23. 29 13/8/1361 در جمع اعضاي شوراهاي اسلامي روستاهاي سراسر كشور و

... صحيفه نور، ج 17، ص7071. 30 13/6/64 در جمع رييس جمهور و ساير مقامات مملكتي و... به مناسبت عيد غدير خم، صحيفه نور، ج 19، ص 224. 31 11/3/13360 در جمع كاركنان نشريه عروة الوثقي، صحيفه نور، ج 14، ص 249. 32 4/11/1359 در جمع نمايندگان مجلس و اعضاي هيأت دولت، صحيفه نور، ج 14، ص 23. 33 8/6/65 در ديدار رييس جمهور، نخست وزير و هيأت دولت به مناسبت هفته دولت، صحيفه نور، ج 20، ص 37. 34 7/4/1359 پيام به مناسبت نيمه شعبان خطاب به ملت ايران، صحيفه نور، ج 12، ص 209 210. 35 21/11/61 بيانات امام در جمع مهمانان خارجي شركت كننده در مراسم بزرگداشت دهه فجر، صحيفه نور، ج 17، ص192. منابع مقاله:

مجله هنر ديني، شماره 10 ، ؛

امام خميني رحمه الله و رسانه هاي جمعي

امام خميني رحمه الله و رسانه هاي جمعي مقدمه درباره انسان، گفته ها و ناگفته هاي فراواني وجود دارد و هر يك از انديشمندان و متفكران از زاويه اي به او نگريسته است. يكي از موضوعات جالب توجه سير تحول و دگرگوني هايي است كه حيات جوامع بشري شاهد آن بوده اند. شايد بهترين تبيين در جهت تحليل دگرگوني هاي درون نظام هاي اجتماعي، سير تكامل و پويايي جوامع است. اين سير تكاملي موجب شده كه اجزاي درون نظام نيز به فراخور تحولات كلان و همراه آن دگرگون شود تا متناسب با آن رشد كند و پاسخ گوي نيازهاي آن گردد. نظام ارتباطات نيز به تبعيت از اين اصل كلي، دوره هاي گوناگوني به خود ديده است. ايجاد روابط (1) و اشكال آن ازپيك ها و چاپارها گرفته تا علايم

صدايي همانندكوبيدن بر طبل و پيام هاي تلگرافي و امواج راديويي و ساير ارتباطات جهاني، همه روش ها و الگوهايي بوده اند تا از طريق آن ها، پيام هايي را به مخاطبان خود برسانند. بدين روي، ايجاد ارتباط امري اجتناب ناپذير بوده است. لنسكي مي گويد: «نخستين نياز ناشي از نظام عبارت است از وجود ارتباط ميان اعضا. اين امر در هر نوع سازمان اجتماعي انساني يا حيواني ضرورتي اجتناب ناپذير است.» (2) ناگفته پيداست كه به فراخور نوع و شكل پيام، زبان آن نيز تغيير مي كند. اما آنچه مسلم است اين كه ارتباط در گرو زبان محاوره اي است تا تعامل و تفهيم بين اعضا امكان پذير شود. همان گونه كه دگرگوني ها كليت نظام را در برمي گيرد و روش هاي مبادله اطلاعات و ايجاد ارتباطات را شامل مي شود، محتواي پيام ها نيز در معرض تغيير و دگرگوني قرار مي گيرد و چه بسا نظام هاي فرهنگي، كه متشكل از باورها و ا رزش هاي بنيادين آن جامعه است، دست خوش تغيير و دگرگوني شود كه البته اين ممكن است زاييده تحولات دروني و يا بيروني باشد. اما در عين حال، ويژگي جامعه بشري به طور طبيعي، در معرض نابودي است; زيرا مرگ سرنوشت محتوم هر انساني است. براي مقابله با اين پديده، جامعه بايد تدبيري اتخاذ كند تا بقاي فرهنگي خود را تضمين نمايد و اين ممكن نيست، مگر از طريق فرايند اجتماعي شدن (3). مطالعه ويژگي هاي جوامع سنتي اين واقعيت را به وضوح آشكار مي سازد كه يكي از كاركردهاي اساسي خانواده، (4) اجتماعي كردن كودكان و آماده

ساختن آن ها براي ايفاي نقش هاي آينده و نيز كسب موقعيت هاي مختلف اجتماعي است. در فرآيند اجتماعي شدن، افراد ارزش ها و هنجارها را مي آموزند و بدان ها پاي بند مي گردند و از طريق اين فرآيند اجتماعي، به اعضاي موظف جامعه تبديل مي شوند. (5) امروزه بر اساس تغييرات ناشي از رشد جوامع صنعتي و نفوذ ويژگي هاي آن در تار و پود بافت هاي جامعه، سلول هاي آن متاثر و منفعل گشته است. اين انفعال همان تغييرات و دگرگوني هايي است كه قبلا بدان اشارت رفت. خانواده امروزي، خانواده ديروزي نيست. اگر در جامعه سنتي روابط انسان در حوزه اعضاي خانواده، خويشان و همسايگان و همسالان خلاصه مي شد، امروزه به كمك وسايل ارتباط جمعي، ارتباط با دورترين انسان ها امكان پذير شده است. شكل اين ارتباط به گونه اي است كه فرد درگير در تعامل، حضور ديگران را كاملا حس مي كند. به همين دليل، از او مي آموزد كه چگونه عمل كند، چه چيزهايي را باور نمايد و به چه انديشه اي فرو رود. در حقيقت، رسانه ها به ميزان زيادي جايگزين خانواده شده و كاركرد اجتماعي كردن را به عهده گرفته اند. علاوه بر آن كه افراد مستقيما تحت تاثير رسانه ها مي باشند، گروه ها و سازمان هاي اجتماعي كننده و نيز خود خانواده تحت تاثير اين پديده است. نهاد آموزش و پرورش با تمام وسعت و طول و عرض خود، منفعل و متاثر از رسانه هاست. گروه هاي خويشاوندي، شغلي و نيز همسالان از اين موضوع مستثنا نيستند. برقراري اين ارتباطات «فرهنگ » ساز است

و موجب تعالي و تكامل فرهنگ (6) و يا انحطاط آن مي گردد. بر اين اساس، وسايل ارتباط جمعي از اهميت خاصي برخوردار است; زيرا به دليل فرهنگ سازي، الگوهاي رفتاري اعضا را تنظيم مي كند. در عين حال، همواره تخطي از آموخته ها براي هر يك از اعضا و نيز هر گروهي محتمل است. بدين منظور، راهكارهاي نظارت اجتماعي براي اعضا و گروه ها طراحي شده تا از اين رهگذر، رفتار اعضا تنظيم گردد. براي تنظيم روابط ميان افراد، دو دليل عمده وجود دارد: 1. حصول اطمينان از اين كه كارهاي حياتي جامعه انجام مي گيرد; 2. پيش گيري از اختلال ها و آشفتگي هايي كه ممكن است به سبب كشمكش هاي دروني جامعه در زندگي اجتماعي پديد آيد. (7) علي الاصول، ويژگي هاي زيستي، فطري و غريزي انسان به گونه اي طراحي شده كه ناخودآگاه اين اهداف تامين مي شود و روابط به گونه خاص خود تنظيم مي گردد. اما اين ويژگي ها كافي نيست و زمينه كج روي كاملا از بين نمي رود، بلكه همواره احتمال تخطي و اهمال زياد است. بنابراين، لازم است عنصر ديگري بدان افزوده شود تا اهمال كاري ها به حداقل ممكن برسد. علاوه بر آن، چه بسا رفتارها مبتني بر ويژگي زيست شناختي نباشد، بلكه خاستگاه اجتماعي داشته باشد. در اين صورت است كه ضرورت وجود عوامل و كارگزاران «اجتماعي شدن » رخ مي نماياند. همچنين در اين موارد است كه راهكارهاي نظارت اجتماعي ضرورتي دو چندان مي يابد: «با وجود اين (مهارهاي زيست شناختي)، قابليت اهمال در جوامع انساني، به ويژه در زمينه انجام وظايف ضروري

و تنظيم رفتارهاي انفرادي، چنان نيرومند است كه مكانيسم هاي ژنتيكي را لزوما بايد با مكانيسم هاي فرهنگي بسيار نيرومندتر تكميل كرد. اين مكانيسم ها، كه معمولا «كنترل هاي اجتماعي » خوانده مي شوند، تنظيم زندگي گروهي را بر اساس تشويق رفتارهاي مطلوب و تنبيه رفتارهاي نامطلوب سازمان مي دهند.» (8) تجربه و مطالعات جامعه شناسان و ساير انديشمندان اين حقيقت را به اثبات رسانده كه راهكارهاي نظارت اجتماعي و ضمانت هاي اجرايي به تنهايي ناكارا بوده و در مواردي بي كاركرد و يا حتي داراي كاركرد منفي است. بدين دليل، مي توان از عوامل و كارگزاران اجتماعي شدن حداكثر بهره را برد تا بتوان راهكارهاي نظارت و ضمانت اجرايي را به درون اعضا نفوذ داد و از اين رهگذر است كه علاوه برموارد ياد شده، رسانه هاي جمعي اهميت مي يابد. چنان كه جامعه شناسان به تفصيل خاطرنشان ساخته اند، هيچ گونه روش نظارت اجتماعي، در صورتي كه منحصرا به تشويق و تنبيه هاي بروني متكي باشد - يعني بر تصميم هايي كه گروهي از افراد در مورد افراد ديگر اخذ مي كنند - مؤثر واقع نخواهد شد. مساله اساسي اين است كه نظام فرهنگي جامعه بايد چنان محيطي به وجود آورد كه افراد به نوعي نظم اخلاقي دروني پايبند گردند. به همين علت، يكي از هدف هاي عمده فرايند اجتماعي شدن بايد عبارت باشد از ادغام موازين و ارزش هاي گروهي در وجدان هاي انفرادي به نحوي كه اعضاي جامعه ارزش هاي گروهي را نه به عنوان معيارهاي تحميلي از خارج، بلكه به عنوان ارزش ها و معيارهاي شخصي خويش نيز بپذيرند. با

عنايت به آنچه گذشت، هدف از اين مقال، بررسي جايگاه و نقش رسانه هاي عمومي از جمله مطبوعات و راديو و تلويزيون از ديدگاه امام خميني رحمه الله به عنوان بنيان گذار انقلاب اسلامي است. به همان ميزان كه پرداختن به جايگاه رسانه ها در ساختار اجتماعي حايز اهميت است، ديدگاه هاي حضرت امام رحمه الله درباره آن ها و مواضع ايشان در اين باره نيز شايان توجه است.

اهميت و كاركرد مطبوعات يكي از اركان ايجاد ارتباط و انتقال مفاهيم و نظرات در دنياي امروز، مطبوعات است. مطبوعات حوزه و گسترش فراواني را در خود جاي مي دهد. از يك منظر، هر آنچه به طبع مي رسد در قلمرو مطبوعات قرار مي گيرد. به همين دليل، نوشتار حاضر درصدد است كه از اين وسعت مفهومي بهره جسته، گونه هاي مختلف را مورد مداقه قرار دهد. حضرت امام رحمه الله نيز از اين عموميت مفهوم بهره برده و در سخنراني ها و پيام هاي كتبي خود، گاهي «مطبوعات » را با برخي مصاديق آن مثل «روزنامه » (9) به كاربرده اند. ترديدي نيست كه قوام و بنياد نظام هاي اجتماعي بر اصل ايجاد ارتباط در بين اعضاي جامعه و نيز رابطه با بيرون نظام است. ايجاد رابطه بدون اطلاع و آگاهي از كنش هاي درون و برون نظام ممكن نيست; بدين معنا كه وجود اطلاعات و اخبار از يك سو بر تعامل ها مؤثر بوده و آن ها را تحت تاثير قرار مي دهد و از سوي ديگر، همين عمل ها و عكس العمل ها موضوعات جديدي براي مطبوعات فراهم مي نمايد. مطبوعات يكي از ابزارهاي

تعيين كننده خطمشي هاي حاكم بر جامعه است كه مي تواند مصلح يا مفسد باشد. «اما قلم ها اگر لغزش پيدا كنند يك ملت را مي لغزانند... قلم شما اگر ارشادي باشد، ملت را به راه راست هدايت مي كند و مي تواند مردم را از انحرافات نجات دهد.» (10) يكي از كاركردهاي مطبوعات انتشار اطلاعات (11) و اخبار و تازه هاي علم و فرهنگ است، مطبوعات همانند ساير كارگزاران جامعه پذيري، موظفند انسان ها را به صورت اعضاي مفيدي براي جامعه تربيت كنند. «رسالت علم و قلم و بيان، آموزش و تعليم و تربيت انسان است تا انسان الهي شود.» (12) همان گونه كه حضرت امام رحمه الله صراحتا بيان مي فرمايند، رسالت قلم علم آموزي است كه براي انجام اين مهم، لازم است اهل قلم موقعيت و جايگاه خود را در ساختار اجتماعي همانند يك معلم دل سوز در نظر بگيرند تا هم به دنبال كسب علم و دانش باشند و همواره اندوخته هاي علمي خود را افزايش دهند و هم اندوخته هاي علمي خود را به كمك قلم به ديگران منتقل كنند. به طور معمول، معلم بايد يافته هاي علمي خود را با زباني بيان كند كه آن ها كه در كلاس درس نشسته اند بتوانند از آموخته هاي او بهره ببرند. اما اين كافي نيست، بلكه تعليم و آموزش بايد همراه با تربيت باشد، علم آموزي بايد جهت دار باشد و انسان را متوجه رابطه شخص با خدا و خالقش كند تا از اين رهگذر الهي شود. از اين منظر، قلم و مطبوعات كاركردي ابزاري دارند و تا زماني ارزشمندند كه

بتوانند مقصدي متعالي را تامين نمايند. در غير اين صورت، نه تنها مفيد فايده نيستند، بلكه حتي مانع رشد و تعالي مي شوند. بنابراين، اولين كاركرد مطبوعات در عرصه روابط اجتماعي، زمينه سازي براي رشد معنوي اعضاي جامعه است. از اين موضوع معلوم مي گردد كه مطبوعات و فراورده هاي قلمي در ديدگاه حضرت امام رحمه الله از اهميت ويژه اي برخوردار است. «و آن كه از همه خدمت ها بالاتر است اين است كه نيروي انساني ما را رشد بدهد و اين به عهده مطبوعات است...» (13)

مطبوعات و انتقاد معمولا انسان مرتكب خطا و اشتباه مي شود و هيچ انساني - مگر معصومان عليهم السلام - مبراي از خطا و اشتباه نيست. اما ديدن اشتباهات، خود هنر است كه بايد به موقع و به نحو شايسته، اشتباهات را ديد. در درون ساختار اجتماعي نيز ممكن است اين گونه موارد وجود داشته باشد و احيانا اجزاي نظام كاملا با يكديگر همنوا و هماهنگ نباشند. يكي از كاركردهاي مطبوعات مشاهده اين ناسازگاري ها است و چه بساتذكرات مطبوعات و ساير رسانه ها موجب شود كه اعضاي درگير در خطا و اشتباه متوجه آن شده، روند انجام كارها را به گونه اي طراحي نمايند و تغيير دهند كه خسارات احتمالي به دنبال نداشته باشد و از آسيب هاي جدي آشكار و پنهان جلوگيري به عمل آيد. «... مساله ديگر راجع به انتقاد، البته روزنامه ها بايد مسائلي كه پيش مي آيد را نظر كنند، يك وقت انتقاد است - يعني: انتقادسالم است - اين مفيداست...» (14) با اين ديدگاه، كه اصولا انتقاد سالم، مفيد است، انتقاد سالم

از ديدگاه حضرت امام رحمه الله آن شكل بياني است كه در آن انگيزه تكميل كاستي ها وجود دارد، نه آن كه در پي تخريب افراد و ترور شخصيت آن ها باشد. «انسان چون با يكي خوب نيست، در مطبوعات او را بكوبد، كار درستي نيست...» (15) يكي ديگر از ويژگي هاي مطبوعات و نوشتار سالم آن است كه علاوه بر حفظ كليت نظام، (16) آرامش آن دچار اختلال نگرداند و در عين آرامش و حفظ تعادل، نكات مورد نظر را به گونه اي بيان كند كه تنش زا نباشد. «روزنامه ها نبايد يك چيزهايي راكه موجب تهييج مردم است و موجب انحراف مردم است در آن جا بنويسند.» (17) حضرت امام رحمه الله در جاي ديگر، مرز بين انتقاد و انتقام يا تضعيف و تخريب را به گونه ديگري بيان مي كنند: «وقتي كه انسان فرض كنيد از يك كسي گله دارد يا مي بيند نقيصه اي در كار هست اين نصيحت مي تواند بكند، اما لسان نصيحت غير لسان لجن كردن و ضايع كردن است. ... شما ملاحظه كنيد انسان چه قدر ضعيف است. اگر من يك قلمي دستم بگيرم و بخواهم مطلبي بنويسم براي كسي كه خيلي دوستش دارم، ممكن نيست در اين قلم يك لغزشي پيدا بشود كه اين ولو هزار تا عيب داشته باشد، يكي از آن ها را اشاره كنم: هيچ ممكن نيست; براي اين كه اين دوستي نمي گذارد. اگر چنانچه از آن ور، من با يك كسي دشمني داشته باشم، يك قلمي دست بگيرم بخواهم بنويسم، ممكن نيست كه از محاسن او يك كلمه بنويسم. اين قضيه،

قلم شيطان است اين، آن كسي قلمش قلم انساني است، آني است كه از روي انصاف چيز بنويسد، از روي انصاف صحبت كند.» (18)

خط مشي كلي حاكم بر فضاي مطبوعات آنچه تاكنون درمورداهميت و كاركردهاي مطبوعات عنوان شد، به نوعي بيانگر خط مشي مطبوعات در ديدگاه حضرت امام رحمه الله به شمار مي آيد. در نظر ايشان، مطبوعات بايد دل مشغولي هاي عديده اي داشته باشند كه در راس آن ها، وظيفه آموزش مردم در جهت تعالي و تكامل است. مطبوعات بايد به طور جدي از ذكر مطالب و اخباري كه زمينه انحراف ديگران را فراهم مي آورد و آنان را به ورطه كژي سوق مي دهد اجتناب نمايند. اين يك شاخص و معيار اصولي است كه هر چيز ديگر را تحت الشعاع قرار مي دهد (19) در زمينه اين اصل اساسي و بنيادين، موضع مطبوعات در مقابل كليت اسلام و احكام اسلامي و نيز كليت نظام و انقلاب روشن مي شود. در ديدگاه حضرت امام رحمه الله مطبوعات بايد بدان گونه عمل نمايند كه تحت هيچ شرايطي، كليت اعتقاد به دين اسلام وباورها و ارزش هاي موجود در آن ها خدشه دار نشود. «احكام اسلام امانت است پيشمان و ما نبايد با سر قلم ها خيانت كنيم بر اين امانت و نبايد با زبانها خيانت كنيم به اين امانت..» (20) در جاي ديگر، به هنگام اعطاي حكم حجة الاسلام والمسلمين خاتمي به مسؤوليت روزنامه كيهان تاكيد مي رزند كه مطبوعات بايد هميشه در خدمت اسلام عزيز و مردم و كشور باشند. (21) ايشان معتقدند كه يكي از رسالت هاي اصلي مطبوعات خدمت به مردم

است. آن ها بايد از ذكر مطالب غير مفيد به حال مردم اجتناب كنند. (22) «حتي مطبوعات بايد اين توجه را داشته باشند كه چيزهايي كه براي ملت مفيد نيست در روزنامه ها ننويسند; كاغذ صرف اين نكنند، وقت صرف اين نكنند.» حضرت امام رحمه الله در بحث رسالت مطبوعات در خدمت به مردم و كشور، به اين امر بسنده نكرده و به توضيح بيشتر فايده رساني مي پردازند و اعلام مي دارند: «... مطبوعات مال عموم است... آنچه خوب است در راديو و تلويزيون و مطبوعات باشد آن است كه براي كشور اثري داشته باشد; مثلا اگر زارعي خوب زراعت كرد و زراعتش خوب بود شما اين شخص را به جاي مقامات كشور در صفحه اول بگذاريد و زيرش بنويسيد اين زارع چگونه بوده است.» (23) يكي از موضوعات مورد نظر حضرت امام رحمه الله حفظ حرمت مردم است. ايشان هيچ گاه بين مردم و اسلاميت نظام و جهت گيري آن تمايزي نمي ديدند و به صورتي زيبا و جذاب، اين دو عنصر اساسي انقلاب را با هم آميخته مي كردند، به طوري كه تفكيك آن ها كاري بسيار سخت و دشوار است; زيرا انقلاب را مردم به وجود آوردند و اين در حالي است كه انگيزه آن ها اسلام بوده است. بر اين اساس، جهت گيري مطبوعات نيز بايد همين راه و مسير باشد. بهترين دليل براي اسلاميت مردم و همراهي اين دو عنصر با هم، آن است كه اگر عشق و علاقه به اسلام نبود، وحدت و انسجام دروني حاصل نمي شد و در نتيجه، انقلاب به پيروزي نمي رسيد. بنابراين، انقلاب

مرهون اسلاميت و مردم است. (24) اين مضمون در حكم انتصاب حجة الاسلام دعائي نيز به وضوح روشن و آشكار است. (25) امام خميني رحمه الله در طراحي خطمشي مطبوعات تنها به بعد ايجابي و بايدها اكتفا نمي كردند و وارد حوزه «سلبي » نيز مي شدند و نبايدها را نيز عنوان مي كردند: هر چند ممكن است از توجه به ابعاد ايجايي، ابعاد سلبي آن نيز مشخص شود، اما در عين حال، بدان تصريح مي كردند. گاهي به صورت واضح و روشن به انديشه هاي غربزده نظر افكنده، به آن ها حمله مي كردند. «هي دم از غرب چه قدر مي زنيد؟ چه قدر ميان تهي شديد؟! بايد احكام اسلام را با احكام غرب بسنجيم؟! چه غلطي است! شكر نعمت اين است كه به اسلام وفادار باشيد... (26) » در جاي ديگر نيز اين معنا را تذكر داده و خطر قلم هاي مسموم را براي ياران خود بر شمرده اند. «آن ها كه قلم هاي مسموم را گرفته اند و بر خلاف اسلام چيز مي نويسند و ملي و دموكراتيك و اين حرف ها را به ميان مي آورند، از آن ها نپذيرند...» (27) ايشان معتقدند كه قلم اسلحه اي است كه بايد در دست افراد صالح و شايسته باشد. (28) در عين حال، از موعظه و نصيحت اهل قلم دست بر نمي داشتند و به آن ها يادآوري مي كنند كه: «توجه كنيد كه قلم هاي شما شريك خنجرهايي كه از پشت به ما مي زنند، نباشد، توجه كنيد كه زبان هاي شما، قلم هاي شما چماق نباشد و با همان قلم بنويسيد

كه چماق بد است. توجه كنيد كه قلم هاي شما و زبان هاي شما مسلسل نباشد و به سينه اين جوان هاي ما وارد بشود و آن وقت بگوييد كه به ما حمله شده است. شما هم حمله كرديد.» (29)

مطبوعات و روحانيت از آن جا كه حضرت امام رحمه الله معتقد بودند كه خاستگاه انقلاب، توان حركتش و تمام بافت ها و سلول هايش از اسلام است، آنچه را به اسلام مرتبط است ارج مي نهادند و معتقد بودند كه بايد حريم و حرمت آن حفظ گردد و به هيچ كس حق نمي دادند كه بدان متعرض گردد; چه آن كه روحانيت براي اسلام و انقلاب همانند طبيب است. همان گونه كه پزشك از ابتدا با سلامت و بيماري اشخاص آشنا مي شود و راه حفظ سلامتي و نيز درمان بيماري ها را مي داند، روحانيت اسلام و راه هاي شناخت آن را فرا گرفته است. تخصص در كارها و انجام كارشناسي هاي لازم در كارها نيز ما را بر آن مي دارد تا اسلام شناسي را به اسلام شناسان و كارشناسان فن ارجاع دهيم. «آقايان ننشينند كه ديگران قلم ها را بردارند و قانون را بررسي كنند و به خيال خودشان آن را اصلاح كنند. اين حق شماست. درباره قانون اسلام، بايد اسلام شناس نظر بدهد، قانون اساسي جمهوري اسلامي يعني: قانون اساسي اسلام. حق اين مطلب با شماست.» (30) با اين ديدگاه، امام رحمه الله يك شاخص و معيار براي شناخت قلم هاي مسموم از قلم هاي سالم و خادم ترسيم كردند و اعتقاد داشتند كه قلم فرسايي بر ضد روحانيت (31) اقدام

عليه اسلام است. «من اين نصيحتي كه مي كنم براي شماست و براي نسل هاي آينده كه بدانند اين را كه هر وقت يك قلم فاسدي خواست مطلق روحانيت را از بين ببرد، يا به يك صورتي منزوي كند يا روحاني كه در بين ملت مؤثر است او را خواست كه منعزل كند، اين روي آن نقشه دارد عمل مي كند.» (32) اما ممكن است دشمن با برانگيختن احساسات و عواطف مردم و روشنفكران، مسيري انحرافي در اذهان و تحليل ها ايجاد نمايد. براي پيش گيري از ايجاد اين مسير انحرافي، امام رحمه الله در پيشگاه خداوندمتعال و در حضور مردم سوگند ياد كردند. و خدا را بر آن گواه گرفتند كه اين موضع گيري و دفاع از روحانيت بدان سبب نيست كه خود از صنف روحاني اند در واقع، دفاع امام رحمه الله از روحانيت اسلام، حركتي سياسي، حزبي و صنفي نبود بلكه آنچه را وظيفه ديني و الهي خود احساس مي كردند بيان مي نمودند.

مطبوعات و مجلس خبرگان امام خميني رحمه الله همواره در ذهن خود، دغدغه حفظ كيان و اركان اعتقادات ديني جامعه اسلامي را داشتند به منصه ظهور رساندن اين اعتقادات ديني منوط بر آن است كه چارچوب و شالوده كار منطبق با اسلام باشد. بدين منظور، مجلسي تحت عنوان مجلس خبرگان تاسيس كردند; مجلسي كه اعضاي آن كارشناسان اسلام باشند. به طور عادي و معمول، اين گونه اتفاق نمي افتد كه اين جمع قابل توجه، همگي به تنظيم احكام منافي اسلام راي بدهند; زيرا آنان احكام اسلامي را بهتر از ديگران مي شناسند. به همين منظور و براي حفظ وصيانت

از احكام اسلام و حرمت فقهاي اسلام، با بياني سلبي از قلم هايي كه براي تضعيف خبرگان به ميدان آمده اند با عنوان «زهرآگين » ياد كردند و آنان را عمال بيگانه معرفي نمودند. «... آن ها با قلدري عمل مي كردند، حالا اين ها با تشكل وباقلم هاي زهرآگين و صحبت هاي انحرافي مشغول شده اند. آن ها سابق با سرنيزه اهل علم را، اهل تقوا را، مؤمنين را مي كوبيدند، با سرنيزه مجالس وعظ و خطابه را، مجالس عزاداري بر شهداء را مي كوبيدند، اين ها با قلم. قلم ها همان سرنيزه سابق است. آن سرنيزه به صورت قلم درآمده، ساواك به منزله، به صورت گروه هاي ديگر درآمده و مقصد همان مقصد است. بايد بيدار بشود ملت ما. به صورت هاي مختلف، با اسلام مخالفت مي كنند. در مجلس خبرگان، به مجرد اين كه صحبت ولايت فقيه شد، شروع كردند به مخالفت... در يكي از مجالس شان اين منحرفين; اين هايي كه از اسلام هيچ اطلاعي ندارند; اين هايي كه مخالف با اسلام هستند، در مجلس شان گفتند كه اين مجلس خبرگان بايد منحل بشود و ديگران هم دست زدند، براي آن تظاهرات كردند. اين ها از مجلس خبرگان مي ترسيدند; براي اين كه مجلس خبرگان مي خواهند ولايت فقيه را اثبات كنند، مجلس خبرگان مي خواهند تصويب كنند آن چيزي را كه خداي تبارك و تعالي فرموده است و اين ها از او مي ترسند.» (33) بنابراين، اگر مطبوعات مي خواهد مصلح باشد و حافظ كيان اسلام و انقلاب و دين، بايد از طرح هرآنچه موجب تضعيف مجلس خبرگان مي شود

خودداري كند.

مطبوعات و قوه قضاييه اصولا دستگاه قضايي در هر جامعه اي، عهده دار برخورد با خاطيان و منحرفان است تا آنان را مجبور به همنوايي با كل نظام نمايد. تضعيف اين دستگاه به هر شكل كه باشد، موجب تقويت كساني است كه دستگاه قضايي بايد با آنان برخورد نمايد تا امنيت و عدالت در جامعه پابرجا باشد. در هر نظام اجتماعي، طراحي قوانين و مقررات قضايي مبتني بر باورها و عقايد حاكم بر آن جامعه است. به دليل آن كه انقلاب ريشه در اسلام دارد، قوانين و مقررات حاكم بر اجزاي آن نيز بايد موافق با احكام و موازين اسلامي باشد. علاوه بر آن، ساير اجزا و بخش هاي نظام نيز بايد بر اساس اصول و موازين اسلامي با آن رابطه برقرار نمايند. مطبوعات و ساير رسانه ها به عنوان جزئي از اين نظام، روابطي با دستگاه قضايي خواهندداشت كه حضرت امام رحمه الله آن را بدين گونه طراحي مي نمايند: «مجلات و روزنامه ها و رسانه هاي گروهي توجه داشته باشند كه تضعيف قوه قضاييه بر خلاف موازين اسلامي است و از پخش چيزهايي كه موجب تضعيف يا توهين مقام قضاست، احتراز كنند.» (34) اما اين امكان وجود دارد كه دستگاه قضايي طي مراحل قانوني بررسي و نهايتا صدور حكم، دچار اشتباه گردد. در اين صورت، آيا موازين اسلامي اجازه مي دهد كه اشخاص حقيقي يا حقوقي وارد پرونده شده و درباره آن اظهارنظر نمايند؟ «شكايت از قاضي يا دادگاه بايد به حسب مقررات شرعي باشد و شاكي هر كس هست حق ندارد در مطبوعات يا رسانه هاي گروهي يا در مجامع عمومي

طرح دعوا كند و عليه قوه قضاييه جوسازي نمايد.» (35) در صورتي كه دستگاه قضايي مرتكب اشتباه و خطا شد واعتراضي به حكم وجود داشته باشد بايد: «... به مقامات صالحه رجوع نمايند و به هيچ وجه، خودسرانه عملي را انجام ندهند وبايد بدانند كه احكام صادره از قضات شرعي، مادامي كه خلاف شرع بودن آن در محاكم و مراجع صالحه ثابت نشده، واجب العمل است.» (36) رعايت حريم و شان قاضي و امر قضاوت آن قدر اهميت دارد كه هيچ كس به هيچ عنوان، حق دخالت در كار قضاوت ندارد. حتي دخالت كردن مسوولين نيز خلاف شرع قلمداد شده است. اجازه نداشتن ديگران در دخالت موجب مي شود كه دستگاه قضايي و شخص قاضي استقلال خود را حفظ كند. (37) و علاوه بر آن كه وامدار ديگران نباشد، از ترس جوسازي ها، حكمي منافي با موازين شرع صادر ننمايد; زيرا جوسازي مطبوعاتي ممكن است بدان جا ختم شود كه قاضي و يا دستگاه قضايي تحت فشارهاي بيروني و يا افكار عمومي واقع شده و به چيزي حكم كند كه نبايد. ممنوعيت در كار قضاوت شمول زيادي دارد و حتي ساير مجتهدان را نيز در بر مي گيرد. ممانعت از اجراي حكم از ناحيه هر كس كه باشد خلاف شرع قلمداد شده است. بنابراين، مطبوعات بايد موضع خود را آن گونه طراحي نمايند كه دخالت در كار دستگاه قضايي شمرده نشود.

مطبوعات و شوراي نگهبان يكي ديگر از نهادهاي زاييده اسلاميت انقلاب، شوراي نگهبان است كه وظيفه آن نگهباني از حريم قوانين و موازين اسلام و قانون اساسي است. تاريخ انقلاب ها اين واقعه تلخ را

نمايان مي سازد كه همواره پس از تثبيت انقلاب ها، حكام و سردمداران حكومت و نظام از عقايد و نگرش هاي اوليه خود فاصله گرفته و به تدريج، بر معتقدات اوليه خود خط بطلان كشيده اند. حضرت امام رحمه الله كه با بينش عميق خود چنين پديده اي را پيش بيني مي نمودند، ابتكار عمل را براي هميشه در دست گرفتند و شوراي نگهبان را تاسيس كردند تا همواره مصوبات مجلس را مدنظر داشته باشند و از ورود افراد ناصالح و ناشايست به مجموعه قانون گذاري و مديريتي نظام اسلامي ممانعت به عمل آورند. اين ممانعت البته همواره با فشارهايي از بيرون و درون روبه رو بوده است تا از طريق تضعيف اين شورا، راه هاي ورود به پيكره نظام فراهم گردد. اما حضرت امام رحمه الله با جديت تمام، وارد عرصه گرديدند و از كيان شوراي نگهبان دفاع نمودند. دفاع ايشان در برابر مطبوعات ومحافل و سخنراني ها از دو موضع قابل توجه است: اولا، ايشان نه تنها از شوراي نگهبان دفاع نمودند و تضعيف آن را به مصلحت اسلام و مسلمين نديدند، بلكه اعضاي اين شورا را نيز مورد حمايت قرار دادند و از آنان دفاع كردند. ثانيا، از مطبوعات و اشخاصي كه در مطبوعات ذي نفوذ هستند خواستند قوانين و مقررات را ارج نهند و بدان پايبند باشند،هرچندمخالف منافع شخصي وگروهي آن هاباشد. (38)

مطبوعات و دستگاه هاي نظامي و انتظامي معمولا هرگونه حركت و جنبش جديد، اشخاص و گروه هايي را با خود بيگانه احساس مي كند و متقابلا آنان نيز با آن حركت و جنبش بيگانه بوده، به ستيز با آن

بر مي خيزند تا شايد بتوانند، قدرت مقابله آن جنبش و حركت را در رويايي با مشكلات تضعيف نمايند. براي افزايش تاب مقاومت در برابر دشمنان، هر حركتي نيازمند بازوان نظامي و قواي مسلح است، به خصوص وقتي دشمنان بيروني متحد و متشكل باشند تا ممانعت جدي بر سر راه آن جنبش ايجاد كنند. از اين رو، رسانه هاي گروهي همواره بايد اين اصل را مد نظر داشته باشند كه قواي مسلح انقلاب هيچ گاه نبايد تضعيف شوند. تضعيف قواي مسلح، راه بر بيگانگان مي گشايد. بلكه به عكس، مطبوعات بايد در مسير تقويت بنيادهاي نظامي و انتظامي گام بردارند تا مبادا دشمن به كمك تضعيف عناصر داخلي، بر آن ها غلبه كند. (39) حضرت امام رحمه الله به عنوان يك رهبر سياسي - ديني، از تحليل هاي سياسي يا عقلاني صرف اجتناب مي كردند و توده مردم را با مفاهيم و دل مشغولي هاي اعتقادي و باورهاي ايدئولوژيك همراه مي ساختند تا وظايف اجزا و اعضاي نظام نهادينه شود; زيرا عجين شدن وظايف سياسي با تكاليف ديني، نهادينه كردن آن وظايف را به دنبال دارد. (40) اما همواره اين مشكل به عنوان يك واقعيت اجتماعي وجود داشته است. كه چه بسا برخي افراد ناهمنوايي كنند و مرتكب كج روي شوند. در چنين شرايطي، رهبر سياسي و ديني از مؤلفه هاي اقتدار ديني و سياسي بهره جسته، براي حفظ كيان وانقلاب و تماميت ارضي و اعتقادي آن، با تمام توان وارد ميدان مي شود. (41) اما تضعيف اجزا و تشكل هاي درون نظام همواره برخاسته از عناصر بيروني و دشمنان نيست، چه بسا برخي دوستان

نادان مرتكب اين اشتباه شوند و بازوان مسلح و حفاظ انقلاب را به گونه اي تضعيف نمايند. در اين صورت، لحن كلام و بيان دگرگون مي شود و بايد زبان نصيحت و پند و اندرز گشود و آنان را آگاه ساخت. «انصاف نيست كه جوانان عزيز اسلام از ارتش و سپاه و ژاندارمري و بسيج و شهرباني گرفته.... در سراسر كشور در خدمت اسلام و مسلمين خون خود را نثار و جان خود را فدا كنند، ما در كناري بنشينيم و با قلم ها و زبان هاي خود قلب نوراني آنان را آزار دهيم. (42)

مطبوعات و مجلس شوراي اسلامي در نگاه امام خميني رحمه الله هرچه از مسؤولان در پيكره نظام و حكومت رخ دهد، رنگ و بوي رسالت و وظيفه را دارد. با اين نگرش، نامزدي در انتخابات مجلس نيز به عنوان يك وظيفه ديني وملي مطرح مي شود. اگر نمايندگي مجلس يك وظيفه تلقي شود كه بر دوش اشخاص سنگيني مي كند، بايد هر كه اصلح است به ميدان بيايد و طبعا در اين ميان، بايد اخلاق انتخاباتي را مبتني بر داده هاي ديني و آموزه هاي اخلاقي استوار سازد. آموزه هاي ديني و اخلاقي حكم مي كند كه اگر كسي نامزد انتخابات شد و صلاحيت او تاييد نگرديد و يا مردم به او راي مثبت ندادند، اصل انتخابات را مورد هجوم قرار ندهد و در اذهان عمومي نسبت به نتيجه انتخابات تشكيك ايجاد ننمايد. خدمت و انجام وظيفه جاي خاصي نمي خواهد، در هر جاي اين نظام حكومتي مي توان خدمت كرد. اصحاب مطبوعات و قلم نبايد با جوسازي فضاي حاكم بر

جامعه را متشنج سازند. (43) پس از تشكيل مجلس نيز مطبوعات و اهل بيان و قلم بايد كمك كنند تا قوانين مطابق با موازين اسلام طرح، تصويب و اجرا شود. بنابراين، نمايندگان نيز موظف اند تا طرح ها و لوايح پيشنهادي را براساس موازين اسلام تصويب كنند و از قلم هاي مسموم و گفتارهاي منحرفان نترسند. (44)

مطبوعات و ملي گرايي هر انساني نسبت به آب و خاك و ميهن خود و ويژگي هاي فرهنگي اش تمايلات ويژه اي دارد و در حفاظت و حراست از آن ها تلاش و جديت مي نمايد و در مقابل دشمنان خارجي كه بيرون از مرزها هستند و به دنبال تجاوز به حريم كشور مي باشند، به مقابله و دفاع بر مي خيزند. اين اصل كاملا پذيرفتني و قابل قبول است و هيچكس در مقابل اين تلقي و طرز فكر واكنش نشان نمي دهد، مگر آن كه بيگانه با خود و يا خودفروخته و وابسته به خارج باشد كه مؤلفه هاي شهروندي و مليت خود را ناديده گيرد و همه چيز را به بيگانگان بفروشد. اما معنا و مفهوم ديگري از «ملي گرايي » در ادبيات انقلاب اسلامي وجود دارد غير از آنچه ذكر شد و آن تسليم مطلق در برابر مؤلفه هاي ملي است، اگر چه متعارض و متناقض با باورهاي ديني باشد. يكي از ويژگي هاي برجسته حضرت امام رحمه الله آن بود كه توانست در انديشه خود ويژگي هاي ملي و ديني را جمع نمايد و به پيروان خود اين را بياموزد كه مليت و ملي گرايي در ادامه باورهاي ديني، مقدس است اما اگر در مقابل

دين داري قرار گيرد مذموم و مطرود است. در زمينه اين تفكر و انديشه، همواره مطبوعات را نيز به اين مهم متوجه مي كردند كه مبادا ويژگي ملي گرايي بر دين باوري ترجيح يابد و آن را تحت الشعاع قرار دهد. «آن ها كه قلم هاي مسموم را گرفته اند و بر خلاف اسلام چيز مي نويسند و ملي و دموكراتيك و اين حرف ها را به ميان مي آورند، از آن ها نپذيرند.» (45) دقت در اين فراز در بر گيرنده نكاتي است كه ذكر آن خالي از لطف نمي باشد. اولا، قلم هاي مسموم قلم هايي است كه بر خلاف اسلام به حركت درآمده و قلم فرسايي مي كنند. ثانيا، ملي گرايي، كه بر خلاف اسلام باشد، مذموم است، و قابل پذيرش نيست. حضرت امام رحمه الله به اين بيان اكتفا نكردند و شاخص هاي روشن تري براي قلم هاي مسموم معرفي كردند تا مبادا دشمنان انقلاب و دگرانديشان با به كارگيري واژه هاي مقدس، تقدس زدايي كنند و انقلاب و يارانش را از مسير خود منحرف سازند. «قلم هاي مسموم را بشناسند، اشخاصي كه قلم دست مي گيرند و بر ضد اسلام، بر ضد روحانيت، بر ضد مسير ملت قلم فرسايي مي كنند، بشناسيد آن ها را... . زحمت ملت ما براي اسلام است، براي اسلام بود. اسلام است كه سعادت همه را تامين مي كند و اسلام است كه ما را به پيروزي رساند و اسلام است كه ما را به پيروزي مي رساند... اگر اسلام نبود، اينها كه براي آزادي قلم فرسايي مي كنند، اينجا نبودند، آزادي نداشتند. آزادي را

اسلام به ما داده. قدر اين آزادي را بدانيد و قدر اين اسلام را بدانيد. كساني كه براي كشور مي خواهند خدمت كنند، به اسلام خدمت كنند بايد روحانيت را تقويت كنند، دانشگاه را تقويت كنند. (46) دقت در مطالب ذكر شده اين واقعيت را نمايان مي سازد كه از قلم فرسايي بر ضد روحانيت و بر ضد مسير ملت - كه همانا اسلام بوده است - قلم هاي مسموم شناخته مي شود. ملت ما با نام و ياد «اسلام » به پا خاست و چون قيام و انقلاب زير لواي اسلام بوده دستاوردهاي اين انقلاب و قيام نيز اسلامي است در نتيجه، آزادي ارمغان اسلام به مردم، به ويژه به اهل قلم است. حال كه چنين است، اگر ملي گرايي به معناي عشق به آب و خاك و ميهن در وجود كسي شعله ور است، بايد از اسلام و مؤلفه هاي حاكي از اسلاميت دفاع كند در غير اين صورت، موضع گيري در مقابل اسلام و خواسته ملت است. يكي از زيبايي هاي كلمات حضرت امام رحمه الله اين است كه همواره خواسته ملت را «اسلام » معرفي كرده و بين اين دو تفكيك قايل نشده اند، گويي اين دو واژه و مفهوم مترادف يكديگرند. بنابراين، منظور از «خواسته ملت و مردم » بعد اسلام خواهي آنان است. براي تقويت اين مهم نيز خطاب به اهل قلم و روشنفكراني كه مي خواهند اسلام را با دنياي متمدن جديد مقايسه كنند وغرب گرايي را رواج دهند، به شدت هشدار داده اند و مجددا آنها را به اسلام و همراهي بامردم - كه همان اسلام است

(47) - دعوت كرده اند. اين شكل برخورد امام رحمه الله با جريان روشنفكري وابسته و غربزدگان موجب گرديد كه آنان منفعلانه وارد ميدان شوند و اين بار با نام «اسلام » و دين خواهي و دين باوري، شبهاتي را القاء كنند تا اذهان عمومي بدين وسيله مسموم شود. بنابراين، اين قشر محكوم اند به رفتار خودپسندانه خود، نه اسلام پسندانه. آنچه را هم از اين دسته به اسلام نسبت داده مي شود از روي بي اطلاعي از اسلام است كه اين نوع عملكرد دقيقا يكي ديگر از شاخص هاي قلم هاي مسموم است كه «سمپاشي » مي كنند. (48) شكل برخوردهاي حضرت امام رحمه الله با جريان روشن فكري بيمار و منحرف از اسلام همواره شكل جدي تري نيز به خود گرفت: زيرا آنان به هوش نيامدند و اين عدم هوشياري، اگرچه بعضا از روي ناداني بود، اما گاهي هم از روي عناد و دشمني و سرسپردگي به حساب مي آمد. حضرت امام رحمه الله اين بار با قاطعيت تمام، در خانه نشين كردن جريان ملي گرايي وابسته وارد ميدان شدند و اعلام داشتند: «... تا من هستم، نخواهم گذاشت حكومت به دست ليبرال ها بيفتد، تا من هستم، نخواهم گذاشت منافقين اسلام اين مردم بي پناه را از بين ببرند. تا من هستم، از اصول «نه شرقي و نه غربي » عدول نخواهم كرد. تا من هستم، دست ايادي امريكا و شوروي را در تمام زمينه ها كوتاه مي كنم و اطمينان كامل دارم كه تمامي مردم در اصول، همچون گذشته پشتيبان نظام و انقلاب اسلامي خود هستند...» (49) بررسي مواضع حضرت امام

رحمه الله در مقابل روشنفكران وابسته اين واقعيت را نشان مي دهد كه آن بزرگوار مراحل نصيحت و آگاهي دادن را پشت سر گذاشته و در اين باره، هيچ چيزي را فرو گذار نكرده اند، با وجود آن كه بر عجين شدن خصوصيت مردمي با اسلام تاكيد داشته اند; زيرا ايشان دشمن را خوب شناخته بودند. (50) و به همين دليل، توانسته بودند الگوهاي مناسبي براي مواضع خود طراحي نمايند. تقويت قلم هاي ملي گرايان وابسته از طرف دشمنان، بيانگر اين واقعيت است كه اين قلم ها در خدمت اهداف دشمنان است.

امام رحمه الله و آزادي مطبوعات همان گونه كه قبلا ذكر شد، ايجاد ارتباط يكي از ضروريات دنياي امروز است كه در تعامل افراد با يكديگر نقش مهمي ايفا مي نمايد. اصولا تعامل اعضا بر اين اصل استوار است كه متعاملين اعمال خود را به گونه اي تنظيم كنند كه احساس رضايت و خشنودي و ميل به بقا و استمرار تعامل در هر دو به وجود آيد: اگر اين احساس خشنودي به هر دليل، به نارضايتي تبديل گردد، تعامل قطع مي شود و ادامه نمي يابد. يكي از دلايل نبود رضايت و خشنودي آن است كه اعمال افراد درگير در تعامل مبتني بر الگوهاي پذيرفته شده رفتاري باشد. ابتنا بر الگوهاي رفتار، خود به نحوي بيانگر محدوده آزادي اعمال متعاملين است; بدين معنا كه افراد درگير در تعامل بايد در آن قالب ها عمل نمايند تا تعامل به شكل مطلوب ادامه يابد و منجر به قطع يا ستيز و خشونت نگردد. حال سخن در اين جاست كه اين قالب ها و الگوهاي عمل چگونه

بايد طراحي شود و خاستگاه آن ها كجاست؟ صورت هاي متعددي مي توان براي آن به تصوير كشيد; گاه ممكن است اين الگوها صرفا جنبه توافقي داشته باشد. اين توافق گاه در سطح وسيع و كلان مطرح است و به وفاق اجتماعي باز مي گردد و گاهي ممكن است در يك سطح خرد صورت پذيرد در هر دو صورت، مبناي رضايت، توافق است. اما گاهي ممكن است اين الگوها از سوي يك دستگاه مستبد و خود راي القا شده باشد و ناديده گرفتن آن با انواع تنبيه ها روبه رو گردد. گاهي نيز ممكن است در وراي اين الگوها، ارزش هاي بنيادين ديگري نهفته باشد و بر اساس آن، اين قالب ها طراحي شده باشد. آنچه مسلم است اين است كه همواره در اعمال بشر محدوديت هايي وجود داشته تا موجب تضييع حقوق ديگران نشود. حال بايد ديد كه حضرت امام رحمه الله چه موضعي در قبال آزادي مطبوعات داشتند. در نظر ايشان، مطبوعات رسالت سنگيني بر عهده دارند تا آنچه زمينه آزاديشان را فراهم نموده حفظ كنند. در اوايل پيروزي انقلاب و در نشست با كانون نويسندگان، (51) اظهار داشتند كه آزادي قلم هاي شما مرهون ملت و اسلام است. بنابراين، بايد در راه تعالي اهداف اين دو كانون قدرت گام برداريد. و براي آن كه ذهن ها دچار تضاد نگردد، اين دو كانون را در راستاي يكديگر تبيين كردند; زيرا اقتدار اسلام بود كه موجب قدرت ملت شد. چه بسا فريبكاران و فرصت طلباني بخواهند از ويژگي مردمي بودن سوء استفاده كنند، اما وظيفه آحاد مردم است كه از مكر مكاران جلوگيري كنند

وتوطئه هاي آن ها را خنثي سازند. (52) امام رحمه الله در جاي جاي پيام ها و سخنراني هاي خود، همواره متذكر گشته اند كه قلم و بيان آزاد است كه بنويسد و بگويد، اما توطئه نبايد بكند. معيار توطئه در ديدگاه آن بزرگوار عبارت بود از آنچه مصلحت كشور و انقلاب را به مخاطره مي اندازد يا مسائل مربوط به نهضت و اسلام را تحريف كند. ()53 در جاي ديگر نيز شاخص توطئه را تحريف دانسته و اظهار نموده اند: «دشمن خودتان را بشناسيد. من حالا دارم معرفي مي كنم و اين نواري كه من مي گويم، امروز، امشب، بايد يا هر وقت كه مي شود، بايد در راديو بي يك كلمه اين طرف و آن طرف، اگر اهل يك حرف اهل روزنامه يا راديو اين ور و آن ور بكنند، من خراب مي كنم آن روزنامه را; براي اين كه بر خلاف مسير ملت است، آزادي نيست، توطئه است، ما توطئه ها را مي شكنيم. بشناسيد آن ها را. من حجت را دارم تمام مي كنم بر ملت ايران. من مي بينم بدبختي هايي كه از همين اشخاصي كه فرياد آزادي مي كشند براي ملت ايران. من بدبختي را دارم مي بينيم.» (54) در اين كلام، حضرت امام رحمه الله تصريح مي كنند كه قلم هاي توطئه گر مطالب را به صورت واقع بيان نمي كنند، بلكه «اين ور و آن ور» مي كنند. علاوه بر آن، ايشان به صورتي كاملا روشن و شفاف به دفاع از حدود و ثغور دين بر آمده اند و به جد، با قلم هاي مسموم - كه

همان قلم هاي نافي اسلام و احكام اسلامي است - به مبارزه برخاسته و اجازه توهين به مقدسات (55) را نداده اند، تعرض به اسلام راآزادي نمي دانند. (56) بلكه آزادي غربي معرفي مي كنند كه براي به فساد كشيدن جوانان طرح مي گردد. (57) «مقاله ها به جاي مسلسل ها، حالا به روي اسلام بسته شده است. الان ما گرفتار سرنيزه نيستيم، ما گرفتار قلم هستيم، اهل قلم، ما گرفتار روشنفكرها هستيم، ما گرفتار آزاديخواه ها - كه آزادي را نمي دانند چي است - هستيم. يعني چه آزادي؟ ما الان گرفتار اين ها هستيم و من اميدوارم كه بيدار بشود يك وقت ملت ما» (58) امام رحمه الله در برخورد با جريان وابستگي و اسلام زدايي به موعظه و پند و اندرز اكتفا نمي كردند و به صورت آشكار و صريح اعلام مي نمودند كه نشريات مسموم نبايد اجازه نشر داشته باشند; زيرا ممكن است موجب اغفال توده ها گردند. (59 معتقد بودند مسؤولان مستقيم نشريات بايد با اعمال نظارت هاي جدي، از ايجاد انحراف جلوگيري نمايند، وگرنه ممكن است ملت براي حفظ دستاوردهاي خود، وارد ميدان عمل شوند كه در آن صورت، ملاحظات كنار مي رود. (60) «اكنون وصيت من به مجلس شوراي اسلامي در حال و آينده... آن است كه نگذارند اين دستگاه هاي خبري و مطبوعات و مجله ها از اسلام و مصالح كشور منحرف شوند و بايد همه بدانيم كه آزادي به شكل غربي آن كه موجب تباهي جوانان و دختران و پسران مي شود، از نظر اسلام و عقل محكوم است. و تبليغات و مقالات و سخنراني ها

و كتب و مجلات بر خلاف اسلام و عفت عمومي و مصالح كشور حرام است و بر همه ما و همه مسلمانان جلوگيري... و از آنچه در نظر شرع حرام و آنچه بر خلاف مسير ملت و كشور اسلامي و مخالف با حيثيت جمهوري اسلامي است، به طور قاطع اگر جلوگيري نشود همه مسؤول مي باشند» (61) بنابراين، حضرت امام رحمه الله مصرا معتقد بودند كه حد و مرز آزادي ها در قلم و بيان احكام دين اسلام و نيز مصالح كشور است. چه بسا مواردي وجود داشته باشد كه مستقيما با شرع مقدس مرتبط نباشد، اما مصالح نظام و كشور اسلامي را به مخاطره بيندازد كه در اين صورت حفظ مصالح عمومي كشور بر همه كس شرعا و عقلا لازم است.

امام رحمه الله و سينما يكي از رسانه هاي عمومي، كه از مظاهر تمدن جديد به شمار مي رود، سينما مي باشد كه مي تواند به سهم خود، اثر شايان توجهي در جامعه پذيري و آموزش هنجارها داشته باشد و در عين حال، در دنياي امروز يكي از وسايل گذران اوقات فراغت نيز به شمار مي آيد. با توجه به نقش سينما و قابليت تاثيرگذاري آن بر بينندگان، اگر اين وسيله در جهت رشد و تعالي اخلاقي به كار گرفته شود ابزاري بسيار كارآمد و مهم است به همان اندازه، اگر در جهت فساد و تباهي اخلاقي گام بردارد، اثر تخريبي مهمي دارد. حضرت امام رحمه الله با اصل كاربرد سينما و استفاده از آن موافق بودند، به شرط آن كه موجب فساد اخلاق و تخريب فرهنگي اسلامي نباشد. (62) ايشان در اولين سخنراني

خود، در بين مردم مسلمان وانقلابي كشور به صراحت بيان داشتند. «سينما يكي از مظاهر تمدن است كه بايد در خدمت اين مردم، در خدمت تربيت اين مردم باشد.» (63) موضع گيري هاي حضرت امام اين واقعيت را نشان مي دهد كه ايشان پيوسته دغدغه دين داري مردم و حفاظت از كيان فرهنگي اسلامي را داشتند و كليه دولتمردان و شخصيت هاي فرهنگي كشور را دعوت به اين مهم مي كردند كه تمام اجزاء و عناصر تشكيل دهنده نظام و كشور اسلامي محتواي اسلامي داشته باشد; زيرا وقتي راي به جمهوري اسلامي داده شد همه چيز بايد اسلامي باشد. (64) بنابراين، وقتي گفته مي شود سينما بايد اسلامي باشد فقط بدين منظور نيست كه به نوعي جايگاه تماشاگران جدا شود و زنان در محل خاص و مردان در جاي ديگري استقرار يابند، بلكه علاوه بر اين مهم، بايد محتواي فيلم هاي سينمايي مملو از معارف و شعاير ديني باشد تا از اين طريق بينندگان آموخته هاي ديني را در فرايند اجتماعي شدن بياموزند و از روش هاي غير مستقيم با معارف ديني آشنا گردند.

امام رحمه الله و راديو و تلويزيون امروزه راديو و تلويزيون در گونه هاي متفاوت خود، يكي از اساسي ترين وسايل ارتباط جمعي و ابزار اطلاع رساني است كه كاركردهاي متعددي براي نظام اجتماعي دارد و نقش هاي عمده اي ايفا مي كند. آگاهي مردم از رويدادها و اتفاقات در عرصه هاي گوناگون سياسي، اقتصادي و فرهنگي از كاركردهاي اين بخش به حساب مي آيد. پيش بيني رخدادهاي طبيعي و احيانا فراهم كردن زمينه هاي لازم براي استفاده هاي علمي و تحقيقاتي

و يا پيشگيري از خسارات احتمالي نيز از ديگر زمينه هاي استفاده از راديو و تلويزيون است. دنياي صنعتي امروز و تاثيرات قابل توجه آن بر حيات انسان، به خصوص در زمينه روابط فردي واجتماعي، كناره گيري از زيبايي هاي طبيعي و احيانا تخريب آن ها، زندگي شهري و مجتمع نشيني، به كارگيري وسايل و امكانات خدماتي و رفاهي همه موجب شده است كه انسان امروزه براي پر كردن اوقات خود، از اين دستگاه ها حداكثر بهره را ببرد و به جاي آن كه خود را به دامن طبيعت و زيبايي هاي آن بسپارد، عكس و فيلم آن را به درون خانه خود ببرد، به جاي آن كه كودكان منتظر شب هاي يلدا و قصه هاي مادربزرگ باشند، همه روزه از طريق راديو و تلويزيون چشم و گوش خود را به داستان هاي گويا و مصور مي سپارند. آموزش هاي گوناگون ديگر نيز از طريق اين دستگاه ها صورت مي پذيرد. يادگيري آداب و سنن اجتماعي، ارتباطات اجتماعي و مانند آن، همه از كاركردهاي اين دستگاه هاست. حضرت امام رحمه الله با توجه به همين واقعيت ها، مواضع كاملا روشن و آشكاري در قبال مسؤولين و مديران اين دستگاه ها اتخاذ كردند و توصيه هاي لازم را ارائه نمودند; چه آن كه اين دو رسانه به لحاظ قدرت تاثيرگذاري، هم در جهت اصلاح و هم در جهت افساد، قابل توجه است. حوزه و قلمرو اين وسيله ارتباطي آن قدر گسترده است كه ايشان آن را دانشگاهي مي داند كه در سطح كلي كشور گسترده است. (65) چون دانشگاه است، كاركرد اصلي اش آموزش است. و

چون آموزش كاركرد اصلي است، پس موقعيت هاي معلم و شاگردي قابل تصور است. (66) بر همين اساس، مي توان نقش ها و انتظارات را طراحي نمود تا به تاثير اين دستگاه ها، در ساختار فرهنگي - اجتماعي بهتر و بيش تر واقف شد. براساس اين اهميت ويژه و جايگاه راديو و تلويزيون در ساختار فرهنگي - اجتماعي، توجه به مديران و كارگزاران و سياست هاي كلان در آن نيز اهميت پيدا مي كند. شكل گفتاري ايشان با هيات دولت موقت بيانگر آن بود كه وضعيت موجود در آن وقت موجبات رضايت خاطر را فراهم نمي كرد. بنابراين، تاكيدات بيش تري صورت گرفت و اعلان داشتند كه توجه بيش تري مبذول گردد تا از عناصر ناسالم پاك سازي شود. (67) نكته قابل توجه ديگر در ديدگاه حضرت امام رحمه الله اين است كه چون اين دو دستگاه امكانات فراواني براي آموزش و پرورش اعضاي جامعه فراهم مي آورد، بايد در زمينه تفكر ديني به عنوان يك وسيله و ابزار دين آموزي به كار گرفته شود. در اين صورت، نه تنها بد و مذموم نيست، بلكه در خدمت اسلام به كار گرفته مي شود. (68) در به كارگيري آموزه هاي ديني براي آموزش دين از هيچ كوشش و تلاشي نبايد دريغ ورزيد و از هيچ تهديد و تهمتي نيز نبايد هراسيد، هرچند اتهام ارتجاع و كهنه پرستي مطرح شود. (69) نه تنها اين دستگاه عظيم و مهم را بايد به لحاظ محتوايي اسلامي كرد، بلكه بايد حضور فيزيكي و فكري وابستگان و غربزدگان را نيز از بين برد. (70) زيرا عناصر وابسته هيچ گاه راضي نمي

شوند، مگر آن كه به انحراف كارگزاران بينجامد. (71) علاوه بر آن چه گذشت يعني رسالت آموزش و پرورش و نيز اسلامي كردن جامعه، راديو و تلويزيون مي بايست در زمينه هاي ديگر مورد توجه قرار گيرد. وظيفه واقع نمائي و بيان آن چه واقعيت هاست از رسالت هاي راديو و تلويزيون است. در در ديدگاه حضرت امام، راديو و تلويزيون مي بايست اخبار و اطلاعاتي كه واقعي هستند و صحت آنها كاملا تاييد شده است به اطلاع مردم رسانده شود. (72) ضمن آن كه نبايد دستگاه ها و نهادهاي درون نظام تضعيف گردند. (73) همان گونه كه قبلا نيز بيان شد، راديو و تلويزيون از اهميت ويژه اي برخوردار است; زيرا مخاطب مطبوعات قشر خاصي است - يعني: فقط افراد باسواد مي توانند از آن استفاده كنند - سينما نيز مخاطبان خاص خود را دارد، زيرا محدوديت زماني و مكاني دارد، اما راديو و تلويزيون بسيار فراگيرتر است; چون رسانه اي شنيداري و ديداري است و با توجه به شرايط دنياي امروز، در همه زمان ها و مكان ها قابل استفاده است. (74) «... آن وقت هم قضيه راديو و تلويزيون فرق دارد با قضاياي ديگر. ممكن است در يك وزارتخانه يك مطلب خلافي باشد، اگر ده سال ديگر هم مردم نفهمند، اما راديو و تلويزيون، اگر يك كار خلافي بشود و بخواهد يك چيزي باشد كه بر خلاف شرع، بر خلاف مسير ملت يك چيزي نمايش بشود يا گفته بشود، همان روز اول و ساعت اول همه كشور... سرتاسر كشور يكدفعه ملتفت مي شوند كه يك همچو مساله اي است.... بنابراين، حيثيت اسلام،

حيثيت جمهوري اسلامي بسته به اين دستگاه هاست ». (75) چون شناخت جمهوري اسلامي و اسلام با عملكرد راديو و تلويزيون گره خورده است، اين دستگاه ها مي توانند خدمات قابل توجهي به فرهنگ اسلامي و ملي بكنند. (76) علاوه بر اين، چون هزينه آن ها از بيت المال مسلمانان تامين مي شود، بايد عملكردشان در راستاي مصالح مسلمانان باشد. (77)

رسانه ها و قوه مجريه يكي از ابتكارات و ويژگي هاي حضرت امام رحمه الله، كه اختصاص به ايشان داشته است، نگاه كل نگر و اصولي به نظام مي باشد.اين امر، باعث شده كه آن بزرگوار همواره بين كليت نظام جمهوري اسلامي و اجزاي آن تفكيك قايل شود. در انديشه سياسي امام رحمه الله، حفظ نظام چنان مهم است كه حاكم اسلامي براي حفظ نظام، مي تواند بسياري از احكام اسلام را تعطيل كند. از جمله اين موارد، مي توان به تعطيل شدن حج به دستور ايشان اشاره كرد. به همين دليل است كه حضرت امام در جاي جاي گفتار و انديشه هاي خويش دفاع از اركان نظام را مد نظر داشته اند. (78) و علي رغم اطلاعاشان از كمبودها و كاستي ها و احيانا تخلف ها، سكوت اختيار مي كردند تا مبادا نظام دچار اختلال و دگرگون شود. براي انجام اين مهم، همواره اهل قلم و زبان را دعوت به آرامش و عدم شايعه پراكني مي كردند. چه بسا اين امر، توطئه دشمنان و تضعيف دولت اسلامي را به همراه داشته باشد. (79) و نيز چه بسا تضعيف اركان نظام با فتنه هاي مطبوعاتي انجام شود كه بخش ها و اجزاي درون كشور را

در مقابل يكديگر قرار دهند. (80) و اختلافات را با برنامه هاي طراحي شده دامن بزنند. (81) امام در طول حيات خود در جمهوري اسلامي، همواره از دولت و ساير دستگاه هاي نظام حمايت جدي مي كردند. و همه اعضاي جامعه را، اعم از مسؤولين و غير مسؤولين، دعوت به حمايت از دولت مي نمودند. ايشان بر اين عقيده بودند كه تضعيف دولت اصولا از سر بي اطلاعي و بعضا غرض ورزي است و در وراي آن توطئه هاي دشمنان اسلام نهفته است. آنها از دشمني با دولت شروع مي كنند و آرام، آرام ساير دستگاه ها را نشانه خواهند گرفت. (82) در حالي كه، قبلا اين دشمني را احساس كرده وتذكرات لازم را داده اند. (83) و بيان داشته اند كه اگر عضوي ازدولت متخلف باشد مي بايست او را نصيحت كرد. پي نوشت ها 1- ارتباط را مي توان جرياني دانست كه طي آن دو يا چندنفر به تبادل افكار، نظرات، احساسات و عقايد خود مي پردازند. باقر ساروخاني، جامعه شناسي ارتباطات، ج دوم، تهران، اطلاعات، 1368، ص 6 2- گرهاردوجين لنسكي، سير جوامع بشري، ترجمه ناصر موفقيان، تهران، سازمان انتشارات و آموزش انقلاب اسلامي، 1369، ص 46. 3- 4- 5- همان، ص 47 / ؟ / ص 47 6- باقر ساروخاني، پيشين، ص 6 و7 7- 8- لنسكي، پيشين، ص 48 /49 9- امام خميني، صحيفه نور، ج 19، سخنراني در جمع مقامات مملكتي،13/6/64 10- همان، ج 19، ص 215 -216 سخنان معظم له در جمع مسؤولان روزنامه هاي كيهان، اطلاعات، جمهوري اسلامي، 10/6/64 11- 12- همان، ج 14، ص 257 -259

/ ج 13، ص 228 - 231 13- همان، ج 8، ص 22 - 25 سخنان معظم له در جمع مسؤولان و كاركنان مجله خواندني ها، 14/4/58 14- همان، ج 19، ص 215 -216 سخنان معظم له در جمع مسؤولان روزنامه هاي كيهان، اطلاعات، و جمهوري اسلامي، 19/6/64 15 و16- همان، ج 20، ص 35 -39 سخنان معظم له در جمع رئيس جمهور و هيات دولت، 8/6/65 17- همان، ج 12، ص 207 - 210 پيام به مناسبت نيمه شعبان 7/4/59 18- همان، ج 20، ص 35-39 - سخنان معظم له در جمع رئيس جمهور، نخست وزير و هيات دولت، 8/6/65 19- همان، ج 8، ص 22- 25 - سخنان معظم له در جمع كاركنان مجله خواندني ها، 14/4/58 20- همان، ج 13، ص 283-289 - سخنان معظم له در جمع اقشار، نهادها و ارگان ها و سازمان ها،29/10/59 21- همان، ج 22، ص 283 - سخنان معظم له در جمع مقامات مملكتي، 25/8/59 22- همان، ج 19، ص 223 -226 سخنان معظم له در جمع مسؤولين روزنامه كيهان، اطلاعات و جمهوري اسلامي، 10/6/64 23- 24- همان، ج 19، ص 215 / ج 13، ص 247 تا253 سخنان معظم له در جمع اعضاي هيات تحريريه مجله سروش، 15/10/59 25- همان، ج 12، ص 80 26- همان، ج 7، ص 58-53 - سخنان معظم له به مناسبت سالگرد 15 خرداد، 15/3/58 27- همان، ج 5، ص 179 تا 182 سخنان معظم له در جمع فرهنگيان و دانش آموزان قم،17/12/57 28- همان، ج 1، ص 267 -276 29- همان، ج 14، ص 94 تا 100، سخنان معظم

له در جمع شهرباني هاي سراسر كشور، 4/12/59 30- 31-32- همان،ج 7، ص 152-153 / ص 29 - 30 / ج 13، ص 175 - 182 33- همان، ج 10، ص 26 - 32 - سخنان معظم له در جمع علماي غرب تهران، 30/7/58 34 و 35 و36- هما، ج 18، ص 227 -239 پيام معظم له به مناسبت پنجمين، سالگرد انقلاب اسلامي، 22/11/62 37- همان، ج 19، ص 87، سخنان معظم له در ديدار با شوراي عالي قضايي، 2/10/63 38- همان، ج 18، ص 280 39- همان، ج 13، ص 279 - 282 سخنان معظم له در جمع گروهي از اصناف و بازاريان تهران و جوانان خوزستان، 25/10/59 40- 41- 42- همان، ج 13، ص 94 / ج 8، ص 261 - 262 / ج 14، ص 59 -63، پيام معظم له به مناسبت دومين سالگرد پيروزي انقلاب اسلامي، 22/11/59 43- همان، ج 12، ص 16 - 18، پيام معظم له به مناسبت تحويل سال نو،29/12/58 44- همان، ج 12، ص 121 -123، پيام معظم له به مجلس شوراي اسلامي،7/3/59 45- همان، ج 5، ص 179 - 182، سخنان معظم له در جمع فرهنگيان و دانش آموزان قم،17/12/57 46- همان، ج 7، ص 29 - 30، سخنان معظم له در جمع علماي سبزاوار و بانوان قم،9/3/58 47- همان، ج 7، ص 53 - 58، سخنان معظم له به مناسبت سالگرد 15 خرداد، 15/3/58 48- همان، ج 10، ص 86 - 90 49- همان، ج 21، ص 88 - 101، پيام معظم له به مراجع و روحانيون،3/12/67 50 الي 83- همان، ج 6، ص 281

-287 / ج 5، ص 100 -103 / ص 119 -123 / ج 6، ص 191 -193 / ج 6، ص 255 - 262 / ج 7، ص 18 - 20 / ج 7، ص 91 -93 / ج 9، ص 232 -236 / ج 7، ص 23 - 25 / ج 12، ص؟ / ج 12، ص 271 -277 / ج 21، (وصيت نامه) ص 169 / ج 2، ص 257 - 262، 10/8/57 / ج 4، ص 281 -287 / ج 9، ص 71 -76 / ج 5، ص 198 - 204 / ج 5، ص 198 - 204 / ج 5، ص 248 - 251 / ج 8، ص 197 - 201 / ج 12، ص 84 -86 / ج 14، ص 34 / ج 13، ص 94 / ج 12، ص 103 - 105 / ج 8، ص 175 -176 / ج 9، ص 263 - 265 / ج 19، ص 101 - 111 / ج 19، ص 223 -226 / ج 7، ص 237 / ج 8، ص 91 -93 /ج 13، ص 168 - 174 / ج 14، ص 128 -129 / ج 12، ص 271 -277 / ج 18، ص 181 -187 منابع مقاله:

مجله فصلنامه معرفت، شماره 31، فاضل حسامي ؛

امام خميني (ره) و هنر

امام خميني (ره) و هنر

شخصيت عظيم و افكار بلند حضرت امام از يك سو، گستردگي مباحث مربوط به هنر و شاخه هاي مختلف آن از سوي ديگر، و محدوديت صفحات خاص اين موضوع از سوي سوم، پرداختن به موضوع امام خميني و هنر را دشوار مي سازد.

اما

از آنجا كه جامعيت شخصيت امام راحل و ديدگاههاي نو و مترقي حضرت او نسبت به مسايل گوناگون از جمله هنر، پرداختن به اين موضوع را ضروري مي سازد، هر چند گذرا به موضوع ياد شده مي پردازيم.

اميد است كه پرداختن به اين مقوله در يك مقاله ، فتح بابي باشد براي كاوش بيشتر و عميق تر، و گامي كوچك در راه اداي دين به ساحت والاي آن پيشواي جاويد.

گستره بحث دامنه مباحث و شاخه هاي مربوط به هنر ، بسي گسترده است. از نويسندگي، شعر، قصه، طنز، نقاشي، موسيقي، خطابه و سخنوري گرفته، تا وادي فيلم و سينما و تئاتر و برنامه هاي هنري راديو و تلويزيون و كاريكاتور، نمايشنامه ها و فيلمهاي عروسكي و كارتون كودكان و طراحي و گرافيك و خوشنويسي و آهنگ و آواز و .. . را شامل مي شود.

در مقوله هنر، زيباشناسي و زيباييآفريني از عناصر مهم به شمار مي رود. تخيل و ذهن خلاق هنرمند، به كمك احساس بالنده و قدرت تعبير و ظرافت انديشه و نكته شناسي و نكته سنجي و خيال انگيزي، جلوه هاي ماندگاري از هنر را پديد مي آورد.

آنكه روحي لطيف و دركي زيبا و زباني نافذ و بياني رسا دارد، در شاخه هاي مختلف هنر، بهتر مي تواند انديشه و احساس و پيامي را بر بال هنر بنشاند و در آفاق انديشه هاي بشري و در قلمرو دل و جان انسانها به پرواز آورد.

امام امت، با برخورداري از مايه هاي اصلي و عمده هنر، در حد بالايي اين عناصر را در وجود خويش فراهم آورده بود. نيروي خطابه و سخنوري امام امت، زيبايي

قلم و قدرت نگارش و تعبيري او، توان تإثيرگذاري عميق بر دلهاي مخاطبين، قدرت انگيزش نسبت به جوانان، ذوق لطيف شعري، خط پخته و زيبا، مايه هاي طنز و كنايه و استعاره و صناعات ادبي در گفتار و نوشتار، زيبايي روح و رفتار، جمال ظاهر و باطن و حسن صورت و حسن سيرت و حسن سريرت ، همه و همه در امام امت جمع بود. هنر رفتاري و جاذبه فوق العاده او و هنر ايجاد تغيير در رفتار و ساختار فرد و جامعه نيز از او چهره اي به عنوان معمار حكومت اسلامي ساخته است. هم او بود كه هنر بسيج توده ها را عليه ستم در سطح جهان داشت و اين كم هنري نيست. خداي متعال، كه زيبايي آفرين پهنه خلقت است، هنرهاي متعددي را در وجود اين انسان پيامبرگون، مسيح وار، ابراهيم آسا، علي وش يكجا گرد آورده است.

در بحث از امام و هنر ، هم مي توان به جلوه هاي هنري كه در وجود و فكر و بيان و قلم و شعر و ادبيات و ذوقيات امام راحل نهفته است پرداخت، هم مي توان ديدگاههاي او را در باره هنرهاي مختلفي چون: قلم، شعر، موسيقي، فيلم و سينما، راديو و تلويزيون، هنرهاي نمايشي و تصويري و ... بررسي كرد. دو مقوله جدا از هم، و دو بررسي كه هر يك ميداني متفاوت از ديگري دارد.

هنر برتر

پيش از آنكه به مطالعه ديدگاههاي امام درباره مقوله هاي هنري بپردازيم، گفتني است كه هنر، مبتني بر زيبايي است، چه در مرحله درك و شناخت، چه در مرتبه خلاقيت و آفرينش هنري.

همچنان كه جمال و زيبايي

تنها جمال صوري و ظاهري و حسي نيست و جمال برتري به نام جمال معنوي داريم، هنر نيز، غير از شاخه ها و مقوله هاي محسوس و مادي و قالبهاي عيني، نوع برتر هم دارد كه به همان زيباييهاي روح و زيباييهاي عمل و رفتار باز مي گردد. آراءستگي به اخلاق حسنه هنري است دشوار، ارزشمند و مهم. به فرموده حضرت امير(ع):

زينه البواطن اجمل من زينه الظواهر(1) آراءستگي درونها، زيباتر از آراءستگي ظاهرهاست.

و در سخن ديگري فرموده است:

حسن الصوره جمال ظاهر و حسن العمل جمال باطن(2) زيبايي چهره، جمال آشكار است، ولي زيبايي كار و عمل، جمال و زيبايي باطني است.

در سخنان ديگري از آن امام بزرگوار و معصوم(ع)، خصلتهايي همچون حلم و بردباري، وقار، طاعت، پرهيز از ننگ و زشتي، عمل به علم، خردمندي و ... به عنوان جمال براي يك فرد به شمار آمده است.(3) اينها نشان دهنده آن است كه زيبايي (و در نتيجه هنر مبتني و متكي بر زيبايي) به زيبايي حسي خلاصه نمي شود. جمال برين و هنر برتر هم وجود دارد.

امام خميني، با توجه به اين ديدگاه و عنايت به هنر برتر، جلوه هاي ايثار و شهادت طلبي و جهاد حماسه آفرينان دفاع مقدس را برترين هنري مي داند كه حتي قابل ترسيم و تجسيم و ثبت و ضبط نيستند. در پيام سالگرد انقلاب، مي فرمايد:

... گيرم كه قلمفرسايان هنرمند، بتوانند ميدانهاي شجاعت و دلاوري آنان و قدرت و جسارت فوق العاده آنها را در زير آتش مسلسلها و توپها و تانكها ترسيم نمايند و نقاشان و هنرپيشگان بتوانند پيروزيهاي هنرمندانه آنان را در آن شبهاي تار در مقابل

موشكها و بمب افكنهاي دشمن غدار و عبور از پيچ و خمهاي سيمهاي خاردار و كوههاي سر به فلك كشيده و بيرون كشيدن دشمنان خدا از سنگرهاي بتوني و مجهز به جهازهاي پيشرفته را مجسم نمايند، لكن آن بعد الهي عرفاني و آن جلوه هاي معنوي رباني كه جانها را به سوي خود پرواز مي دهد و آن قلبهاي ذوب شده در تجليات الهي را با چه قلم و چه هنر و چه بياني مي توان ترسيم كرد؟(4) در اين سخن، هم برخي جلوه هاي ويژه مطرح شده كه فراتر از قلمرو هنر معمولي است و نمي توان به بيان هنري آنها پرداخت، هم كار شگفت و زيباي حماسه آفرينان را هنرمندانه بيان كرده است.

پيام به هنرمندان

در راستاي همان ديدگاه و ارج گذاري، پيامي كه امام امت در تجليل از هنرمندان متعهد دادند، آكنده از همين توجه و عنايت و ديد فرا حسي است. در اينجا متن كامل آن پيام آورده مي شود، تا هم تإكيدي بر مطالب يادشده باشد، هم زمينه اي براي مباحث بعدي و عنصر تعهد در كارهاي هنري كه از نظر امام، بسيار مهم و تعيين كننده است. جالب توجه است كه اين پيام را كه ترسيم كننده خطوط هنر مكتبي و متعهد است، امام امت در آستانه سالگرد هفته دفاع مقدس (30/6/67) در آخرين سال عمر پربركت خويش و پس از خاتمه جنگ تحميلي صادر كرده است:

بسم الله الرحمن الرحيم

خون پاك صدها هنرمند فرزانه در جبهه هاي عشق و شهادت و شرف و عزت، سرمايه زوال ناپذير آن گونه هنري است كه بايد به تناسب عظمت و زيبايي انقلاب اسلامي،

هميشه مشام جان زيباپسند طالبان جمال حق را معطر كند.

تنها هنري مورد قبول قرآن است كه صيقل دهنده اسلام ناب محمدي(ص)، اسلام ائمه هدي(ع)، اسلام فقراء دردمند، اسلام پابرهنگان، اسلام تازيانه خوردگان تاريخ تلخ و شرم آور محروميتها باشد. هنري زيبا و پاك است كه كوبنده سرمايه داري مدرن و كمونيسم خون آشام و نابود كننده اسلام رفاه و تجمل، اسلام التقاط، اسلام سازش و فرومايگي، اسلام مرفهين بي درد و در يك كلمه اسلام آمريكايي باشد. هنر در مدرسه عشق، نشان دهنده نقاط كور و مبهم معضلات اجتماعي، اقتصادي، سياسي، نظامي است. هنر در عرفان اسلامي ترسيم روشن عدالت و شرافت و انصاف و تجسيم تلخكامي گرسنگان مغضوب قدرت و پول است. هنر در جايگاه واقعي خود، تصوير زالوصفتاني است كه از مكيدن خون فرهنگ اصيل اسلامي، فرهنگ عدالت و صفا لذت مي برند. تنها به هنري بايد پرداخت كه راه ستيز با جهانخوآراءن شرق و غرب و در رإس آنان آمريكا و شوروي را بياموزد.

هنرمندان ما تنها زماني مي توانند بي دغدغه كوله بار مسووليت و امانتشان را زمين بگذارند كه مطمئن باشند مردمشان بدون اتكاء به غير، تنها و تنها در چارچوب مكتبشان به حيات جاويدان رسيده اند و هنرمندان ما در جبهه هاي دفاع مقدسمان اين گونه بودند، تا به ملأ اعلا شتافتند و براي خدا و عزت و سعادت مردمشان جنگيدند و در راه پيروزي اسلام عزيز، تمام مدعيان هنر بي درد را رسوا نمودند. خدايشان در جوار رحمت خويش محشورشان گرداند.

روح الله الموسوي الخميني(5)

هنر در خدمت تعهد

از ديدگاه امام امت، هنري ستوده و ارجمند و قابل دفاع است كه

از عنصر تعهد و جوهر پيام و بعد سازندگي و تربيت برخوردار باشد، هنري كه ارزشهاي مقدس را ترسيم كند، به انسانها ايده و اميد و اعتماد بدهد، و از فساد و هرزگي و بدآموزي و تحريك غرايز حيواني و شهواني دور و منزه باشد.

هنري كه وسيله اي در خدمت فساد و حكومت جور و برآوردن اهداف سياسي بيگانگان باشد و مايه غفلت و بي خبري و بي دردي و بي تحركي باشد، ناپسند است. اين تإكيد را در مورد همه شاخه هاي هنر، و مهمتر از همه در زمينه سينما و فيلم و راديو و تلويزيون بيشتر فرموده اند.

در پيام هفته دفاع مقدس، در دعوت از نويسندگان و هنرمندان و نقاشان به ثبت حماسه هاي رزمندگان، مي فرمايد:

امروز، همه از تصوير اين صحنه هاي معنوي انساني عاجزند و اينجانب كه به نويسندگان و گويندگان و تحليل گران و هنرمندان و نقاشان و همه و همه پيشنهاد مي كنم تا هميشه و بخصوص در اين هفته آنچه در توان دارند، در طبق اخلاص گذاشته و تقديم اين سلحشوران عظمت آفرين و ملت ايران و اسلام بزرگ نمايند، براي آن است كه به گوشه اي از وظيفه اسلامي، انساني، ملي، ميهني هرچند كوچك خود عمل نمايد، و الا خداوند شكور است كه نام اين عظمت آفرينان را در جهان، بلند و مقامشان را در ملكوت اعلا به نمايش مي گذارد.(6)(1) . غررالحكم.

(2) . بحآراءلانوار، ج78، ص377.

(3) . در اين زمينه، ر.ك: هنر در قلمرو مكتب از نويسنده، فصل اول.

(4) . صحيفه نور، ج18، ص230.

(5) . همان، ج21، ص30.

(6) . همان، ج18، ص123. همه انتقادهايي كه امام

امت به شدت متوجه راديو و تلويزيون و فيلمها و سينماها و تئاترهاي پيش از انقلاب داشت، به لحاظ محتواي فاسد و غرض آلوده و آثار زيانبار اخلاقي و اجتماعي آنان بود. امام مي كوشيد تا اين هنرها از ابتذال به تعهد و از غفلت آفريني به بيدارگري تحول يابد و مكرر در مصاحبه هاي پيش از انقلاب، وقتي ديدگاه او را در باره سينما و هنر و ... مي پرسيدند، تإكيد داشت كه ما با هنر و سينما مخالف نيستيم، بلكه با فساد مخالفيم. اين دقيقا ترسيم كننده خط تعهد در هنري است كه امام از آن دم مي زد. امام (ره) در اين باره رهنمود مي دهد كه:

... ساختن تئاتري كه مطابق با اخلاق انساني اسلامي باشد، زحمت دارد و سينما هم اگر بخواهد چنين باشد، نيازمند به صرف مدتها وقت است و هرگز در متن سينما و تئاتر، نوشته نشده است كه بايد مركز فساد باشند و هنر آنها هم عبارت بود از چيزهاي مبتذل، جز اين نبود كه افراد و جوانان ما را در دانشگاهها و خارج و داخل طوري تربيت كنند كه همه را منحرف سازد.(1) حتي در مورد شعر، اين زبان زيبا و نافذ هنري، هم از شاعران وابسته به دربار طاغوت و قلم بدستان مزدور انتقاد مي كند و هم اهل قلم را تشويق مي كند كه هنر خويش را در خدمت ايمان و آرمان مردم انقلابي به كار گيرند. مي فرمايد:

بدانيد كه بي انگيزه نبوده است كه رژيم سابق از شاعران و نويسندگان و سخنگويان و شايعه سازان و روزنامه نگآراءن وابسته براي تفرقه بين اين دو

گروه (روحانيون و دانش آموزان و دانشجويان) استفاده مي كردند.(2) و مي فرمايد: همه شماها كه نويسنده هستيد و خصوصا شعرا كه لسان شعر بالاترين لسان است، بايد مردم را آگاه كنيد، نسلهاي فعلي را، نسلهاي آينده را ...(3)

عرصه هنر دفاع مقدس:

امام عزيز درباره اهميت هنر در دفاع مقدس اظهار داشتند:

لازم است ملت شريف ايران عموما و خصوصا دولتمردان و گويندگان و نويسندگان و شاعران و هنرمندان از اين قشر فداكار، هر يك به سهم خود قدرداني نمايند و مراحل مختلف پيروزي اين حماسه آفرينان را با گفتار و نوشتار و كردار خود در معرض نمايش بگذارند.(4) امام امت در نامه اي خطاب به آقاي محمدرضا حكيمي اظهار اميدواري مي كند كه طبقه جوان با هر وسيله اي كه بتوانند، با شعر، نثر، خطابه، كتاب و آنچه موجب آگاهي جامعه است، ملتها را بيدار كنند،. شعر از ديدگاه امام، وقتي كه نغز و حكمت آميز باشد، مورد تمجيد است. از اين رو در پاسخ به همسر حاج احمدآقا كه از امام امت شعر خواسته است، در نامه عارفانه اش خطاب به وي از جمله چنين آورده است:

شاعر اگر سعدي شيرازي است بافته هاي من و تو بازي است

در وصيتنامه سياسي الهي خويش نيز ضمن مهم دانستن اثرگذاري رسانه ها و مطبوعات و هنر، در جهت دهي به اين ابزار هنري و ترسيم آثار تخريبي هنرهاي وابسته و در خدمت فساد، مي نويسد: ... راديو تلويزيون و مطبوعات و سينماها و تئاترها، از ابزارهاي موثر تباهي و تخدير ملتها خصوصا نسل جوان بوده است. در اين صد سال اخير، بويژه در نيمه دوم آن، چه نقشه

هاي بزرگي از اين ابزار، چه در تبليغ ضد اسلام و ضد روحانيت خدمتگزار و چه در تبليغ استعمارگران غرب و شرق كشيده شد ... فيلمهاي تلويزيون از فرآورده هاي غرب يا شرق بود كه طبقه جوان زن و مرد را از مسير عادي زندگي و كار و صنعت و توليد و دانش منحرف و به سوي بي خبري از خويش و شخصيت خود و يا بدبيني و بدگماني به همه چيز كشور خود، حتي فرهنگ و ادب و مآثر پرارزشي كه بسياري از آن با دست خيانتكار سودجويان به كتابخانه ها و موزه هاي غرب و شرق منتقل گرديده است.(5) پس تباهي و تخدير و بي خبري، ره آورد هنرهاي فاسد است، و جهت داشتن و تربيت و بيدارسازي، محصول هنرهاي متعهد است.

هنر پيش از انقلاب

شايد برخي جوان ترها به لحاظ فاصله زماني، دقيقا در جريان آنچه كه پيش از انقلاب اسلامي در كشور ما جاري و ساري بود و به نام هنر، ابتذال و فساد و گناه ترويج مي شد، نباشند. امام راحل، با توجه دقيق و شناخت عميق، در مصاحبه ها، پيامها و سخنراني هايش انگشت روي مفسده هاي هنر پيش از انقلاب گذاشته و آنها را به نقد مي كشد. اگر دستگاههاي راديو تلويزيون و مطبوعات و مجلات و سينماهاي آن دوره ستم شاهي را مراكز فسادپرور مي داند، بيراهه نيست. اينك به نمونه هايي از ديدگاههاي حضرت امام به مقوله هاي هنري آن دوره، اشاره مي نماييم. در زمينه فيلم و سينما امام (ره) مي فرمايد:

ما با سينماهايي كه برنامه هاي آنها فاسد كننده اخلاق جوانان ما و مخرب فرهنگ

اسلامي ما باشد مخالفيم، اما با برنامه هايي كه تربيت كننده و به نفع رشد سالم اخلاقي و عالي جامعه باشد، موافق هستيم.(6) اين فسادهايي كه در ايران هست، اينها را جزء فرهنگ حساب مي كنند؟ سينماها جزء فرهنگ است؟ اينها از ثبات فرهنگ است؟ كدام سينماها؟ همين هايي كه همه جوانها و نيروي جوان ما را از بين برده است؟(7) شاه، تمام آثار تمدن را به صورت فاسد كننده در آورد.

سينما به صورت ترويج فساد شد. اخلاق جوانها را فاسد كرد.(8) سينماي ما مركز فحشاست. ما با سينما مخالف نيستيم، با مركز فحشا مخالفيم. ما با راديو مخالف نيستيم، ما با فحشا مخالفيم. ما با تلويزيون مخالف نيستيم، ما با آن چيزي كه در خدمت اجانب براي عقب نگه داشتن جوانان ما و از دست دادن نيروي انساني ماست، با آن مخالف هستيم.(9) راديو و تلويزيون، اكثر اوقات جوانهاي ما را به گوش كردن اين طور چيزها وامي داشت. از طريق چشم، جوانهاي ما را فاسد مي كردند ...(10) ممكن است كه كسي در سينما، نمايشهايي كه مي دهد، نمايشهاي اخلاقي باشد، نمايشهاي آموزنده باشد، كه آن را هيچ كس منع نكرده، و اما سينمايي كه براي فساد اخلاق جوانهاي ماست، و اگر چند روز جوانهاي ما در اين سينماهايي كه در اين عصر متعارف بود و در زمان شاه متعارف است، اگر چند وقت يك جوان برود در آنجا، فاسد بيرون مي آيد، ديگر به درد نمي خورد و اينها مي خواهند همين بشود ... مي خواهند اين جوانها به طرق مختلفه يا بيكاره و بيعار باشند كه ديگر در مقابل اين استفاده

جوهاي خارجي نتوانند كاري بكنند، يعني بي تفاوت باشند.(11) روشن است كه ديدگاه امام، بر نفي مطلق و كلي هنر و سينما نيست و جنبه اخلاقي و آموزنده سينماي متعهد را هم مي پذيرد.

اما نقد او متوجه وضعيتي است كه در سينماي پيش از انقلاب در كشورمان حاكم بود و نسل جوان را بي انگيزه، فاقد هويت، لاابالي و فاسد مي ساخت. باز هم از زبان امام، اين روايتگر صادق آن روزگار تاريك و شوم بشنويم:

اين سينماهايي كه الان جوانهاي ما را دارند به فساد مي كشند و به فحشا مي كشند، اينها مي گويند اين فرم نباشد، مي خواهند سينما باشد، سينماي آموزنده باشد، سينماي اخلاقي باشد، با فساد اسلام مخالف است، با فساد كشيدن جوانان، مسلمين را به فساد كشيدن مخالف است. (12)

سينماها كارشان از بين بردن روحيه مقاومت در نسل جوان كشور بوده است. امروزه اين امر مورد اقرارگردانندگان دستگاههاي تبليغاتي خود رژيم نيز هست. (13)

در رژيم سابق، تمام چيزها خصوصا فرهنگ و هنر، محتوايش عوض شده بود، يعني كسي كه نام سينما را مي شنيد، خيال مي كرد كه آنجا بايد مركز فساد و سوء اخلاق و مركز مخالفت با همه چيز باشد و يا كلمه تئاتر، در ذهن انسان چيز مبتذلي بود كه از آن بهره فساد برده مي شد.(14) اين نيز گوياي تغيير ماهيت و مسخ هويت هنر است، اگر در خدمت انسانهاي فاسد يا انديشه هاي خراب و حكومتهاي تباهي آفرين قرار گيرد.

موسيقي

هرچند فتواهاي جديد و ديدگاههاي نوين امام راحل در باره موسيقي و استفاده از آن در رسانه ها و صدا و سيما، چنان باز و تحول

آفرين بود، كه عده اي برنتافتند و حتي به طعنه و طنز، مي گفتند كه امام، موسيقي را حلال كرده است، اما در عين حال، از ديد امام، نبايد موسيقي به عنوان يك اصل تلقي شود و مايه دل مشغولي مردم و جوانان گردد و به جاي كار و تلاش و جديت، به گوش دادن به موسيقي آن هم در حد اعتياد روي آورند و از عناصري پرتحرك و سازنده و جدي، به افرادي لاقيد و بي خيال، كه صرفا در پي لذت جويي هاي حيواني و خوش بودنهاي غافلانه و كيف كردنهاي مخدر و غفلت زا باشند.

در اين قسمت، بحث فقهي نمي كنيم و آراء و ديدگاههاي فقهي و فتواهاي امام مورد نظر نيست، بلكه زاويه ديد امام در مورد موسيقي پيش از انقلاب و پس از انقلاب و آنچه در رسانه هاي كشور استفاده مي شود مورد بررسي است. امام امت، به بعد تخديري موسيقي و اعتياد به آن اشاره مي كند و مي فرمايد:

از جمله چيزهايي كه باز، مغزهاي جوانها را مخدر مي كند و تخديري است، موسيقي است. موسيقي اسباب اين مي شود كه مغز انسان وقتي چند وقت به موسيقي گوش كرد، تبديل مي شود به يك مغزي غير آن كسي كه جدي باشد، از جديت انسان را بيرون مي كند و متوجه مي كند به جهات ديگر. (15)

يك جواني كه اكثر اوقاتش را صرف كند پاي موسيقي و اكثر اوقاتش را صرف كند در اينكه پاي موسيقي بنشيند و اينها، از مسايل زندگي و از مسايل جدي بكلي غافل مي شود، عادت مي كند همان طور كه به مواد

مخدره عادت مي كند ... فكر انسان را موسيقي جوري مي كند كه ديگر نتواند در غير همان محيط موسيقي و مربوط به شهوات و مربوط به موسيقي نتواند اصلش فكرش را بكند. (16)(1) . همان، ص162.

(2) . همان، ج17، ص36.

(3) . همان، ص192.

(4) . همان، ص33.

(5) . وصيتنامه امام خميني(ره)، «م» (صحيفه نور، ج21، ص194).

(6) . صحيفه نور، ج2، ص259.

(7) . همان، ج3، ص214.

(8) . همان، ج4، ص262.

(9) . همان، ص284 و ج5، ص6.

(10) . همان، ج12، ص104.

(11) . همان، ج4، ص85.

(12) . همان، ج3، ص82.

(13) . همان، ص52.

(14) . همان، ج18، ص161.

(15) . همان، ج8، ص197.

(16) . همان، ص198. قضيه موسيقي يك مطلبي است كه خوب طبع جوان به آن توجه دارد. اگر يك مدتي اين عادت كرد كه موسيقي را باز كند و گوش كند، مغز اين از تفكر در امور جدي باز مي ماند، مي رود دنبال همين قضيه. (1)

يك مغزي كه دنبال اين رفت كه موسيقي گوش كند ... و عادت به اين كرد، اين مغز مريض مي شود، اين نمي تواند فكر اين بكند كه كشورش به چه حال دارد مي گذرد، چه مي گذرد در آن، ديگر دنبال اين نيست، مثل يك آدم هروئيني مي ماند. (2)

جالب است كه امام، روي جهات انساني و نيروهاي خلاق جوانان و بعد جديت و آراءده جوان تإكيد دارد و مهمترين زيان آن را غافل ساختن از هدفهاي برتر و بازداشتن از تفكر و انديشه مي داند.

(البته نظر امام درباره موسيقي حرام مبتني بر همان مطرب و لهوي بودن موسيقي است كه فتواي ايشان در اين باره اين موسيقي حرام بودن آن

است.

فيلمهاي سينمايي و تلويزيوني

در بخشهاي پيشين، تحليل امام را نسبت به فسادآوري هنرهاي تصويري و صوتي پيش از انقلاب و تلويزيون و سينماي آن دوره ياد كرديم. امام امت، به اين رسانه هاي هنري به عنوان يك آموزشگاه مي نگريست و تإكيد داشت كه آموزنده و تربيت كننده باشد و اين در صورتي است كه صلاح و اصلاح گري در متن تفكر هنرمندان و ديدگاههاي برنامه سازان سينما و تلويزيون جريان داشته باشد. پس موضع امام، نفي مطلق نبود و اگر از نوعي هنر انتقاد مي كرد، جايگزين بهينه را هم معرفي مي نمود و ديدگاههاي ارشادي و اصلاحي خويش را باز مي گفت.

در اين قسمت با گوشه هايي از نظرات امام در اين زمينه آشنا مي شويم و رسالت هنر و هنرمندان و دستگاههاي هنري را از زبان امام مي شنويم:

بنگاههايي كه شب و روز، ملت در سراسر كشور با آنها تماس سمعي و بصري دارند، چه مطبوعات در مقالات و نوشتارهاي خود و چه صدا و سيما در برنامه ها و نمايشنامه ها و انعكاس هنرها و انتخاب فيلمها و هنرهاي آموزنده، بايد همت گمارند و بيشتر كار كنند و از گردانندگان و هنرمندان بخواهند تا در راه تربيت صحيح و تهذيب جامعه، وضعيت تمام قشرها را در نظر گرفته و راه و روش زندگي شرافتمندانه و آزادمنشانه را به هنرها ونمايشنامه ها به ملت بياموزند و از هنرهاي بدآموز ومبتذل جلوگيري كنند. (3)

شما يك سينماي اخلاقي، يك سينماي آموزنده بياوريد، اگر يك كسي با آن مخالفت كرد؟ با آن مراكز فساد، دولت اسلام مخالف است. (4)

بايد فيلمهايي كه در راديو تلويزيون نمايش

داده مي شود، آموزنده باشد، فيلمهايي باشد ولو از خود ايران درست كنند، آموزنده باشد، يا فيلمهايي كه از خارج مي آيد، درست تفتيش بشود كه چنين نباشد، آنها ممكن است با شيطنت فيلمهايي را به ايران بفرستند كه بخواهند جامعه ما را فاسد كنند. (5)

در اين بيانها، امام امت ضمن آنكه بر مهذب و مربي و سالم و آموزنده بودن فيلمها تإكيد دارد، هوشيآراءنه به تإثير فيلمهاي غربي و شيطنت هاي هنري آنان اشاره مي كند. در جايي ديگر به فيلمهاي ايراني اشاره مي كند و ارتباط بهتر و متفاهم تر آنها را با فرهنگ جامعه خودمان يادآور مي شود:

من غالبا فيلمهايي كه خود ايرانيها درست مي كنند، به نظرم بهتر از ديگران است. مثلا فيلم گاو آموزنده بود ... فيلمهايي كه از خارج به ايران مي آيد، اكثرا استعماري است. لذا فيلمهاي خارجي استعماري را حذف كنيد، مگر صد در صد صحيح باشد. (6)

و اين است معناي هادي امت و ديدبان هشيار و مراتب بيدار مرزهاي فكري و فرهنگي! امام امت تإكيد دارد كه گاهي پيام اصلي سازندگان فيلمها، از چشم و گوش نظارت كنندگان و بينندگان ممكن است پنهان بماند. از اين رو مسوولان فرهنگي و مراكز تصميم گيرنده در مورد وارد كردن، خريدن و پخش فيلمها و سريالها بايد مراقبت هوشمندانه تري داشته باشند و كارشناسانه به مسإله بنگرند، نه به عنوان يك ناظر معمولي و ساده.شايسته است توجه دادن امام امت را در اين باره بنگريد:

كارشناسي مي خواهد اين فيلمها. اين فيلمها ممكن است يك نتايجي بدهد كه نتايج را اشخاص عادي نتوانند درست بفهمند. كارشناسها در آن فكر كنند،

تإمل كنند، تا اينكه يك فيلم صحيحي باشد كه مناسب جمهوري اسلامي و با مصالح اسلام، با مصالح كشور خودتان باشد. (7)

توجه كنيد كه فيلمها يك فيلمهاي انحرافي نباشد ... (8)

فيلمهاي منحرف كننده از اخلاق متعالي انسان، ممنوع است. (9)

امام، با شناخت دقيق از بعد سمعي بصري اين رسانه ها و تإثير فراوانشان، مي فرمايد:

اين دستگاه، حساسترين دستگاهي است كه در مملكتمان بوده است، يعني از حيث اينكه در راديو تلويزيون هم چشم مي بيند، هم گوش مي شنود، آن هم در حد وسيع همه جايي، و راديو در خارج هم كه پخش مي شود. (10)

دستگاه راديو تلويزيون ... دستگاهي است كه حساسترين دستگاههاي تبليغاتي هر كشوري است كه هم از طريق بصر و هم از طريق سمع، از آن مردم استفاده مي كنند و آن طوري كه به راديو تلويزيون به تلويزيون توجه مي كنند مردم، به هيچ دستگاهي آن طور توجه نمي كنند. از دستگاه كوچكي كه براي بچه ها گذارده مي شود، تا آن برنامه هايي كه براي ديگران. اگر اين دستگاه اصلاح بشود و برنامه هاي آن برنامه هاي اصلاحي باشد، اميد است كه يك مملكت اصلاح بشود. (11)

حضرت امام، علاوه بر فراگيري اين رسانه نسبت به مخاطبين، و شمول نسبت به خارج از كشور در برنامه هاي برون مرزي، به تإثير شگرف آن، روي مخاطبان كودك و نوجوان اشاره مي كند. با عنايت به حساسيت گيرندگي كودكان نسبت به فيلم و كارتون و ... در تلويزيون، پخش فيلمها براي اين قشر از بينندگان اهميت فوق العاده اي دارد. امام بر اين مسإله چنين تإكيد مي فرمايد:

بچه هاي كوچولو كه مي

نشينند و اين عروسكهايي كه آنجا چه مي شود مثلا تماشا مي كنند و فيلمها را تماشا مي كنند، اگر انحراف در اينها باشد، آنها را از همان بچگي منحرف مي كند. اين از مدرسه ها بالاتر است. اين مدرسه عمومي سرتاسري كشور است ... نقشي كه در اينجا مي بندد، در صورتي كه در اينجا و سيمايي كه در اينجا نشان داده مي شود، در همه كشور و در داخلي هر جا كه اين پوشش را دارد، مي رود. (12)

بچه ها علاقه دارند به نگاه كردن به اين عكسها، به اين فيلمها، آنها پايش مي نشينند و نگاه مي كنند، اگر فيلم يك فيلم آموزنده باشد، اين بچه ها تربيت مي شوند به تربيت صحيح. و اگر يك فيلمي باشد كه برخلاف باشد و انحراف كننده باشد، بچه ها تربيت مي شوند به تربيت انحرافي. بزرگها هم همين طور. (13)

هنر طاغوتي

بي شك، هنرمند در هر قالبي كه كار كند، روحيات و انديشه ها و باورهاي خود را در اثر هنري خويش مي ريزد و همانها را به مخاطبين القاء مي كند. از اين رو، عرصه هنر و فيلم و مطبوعات، از حساس ترين ميدان هايي است كه نمي توان خوش خيالانه در اختيار هر كس كه ظاهرالصلاح بود نهاد و به كساني كه با زرنگي و منافقانه خود را در خط اسلام و انقلاب جا مي زنند، سپرد.

امام راحل با توجه به اين گونه رسوبات فكري هنرمندان طاغوتي و ضد انقلاب و جريان آنها در آثار هنريشان، جامعه ما را به اين رخنه گاه خطير توجه مي دهد و از مسوولان هنري كشور مي

خواهد تا در گزينش نيرو و سپردن مسووليت و بكارگيري عناصر هنري، به اين بعد هم توجه داشته باشند. در مورد اين گونه فيلمسازان مي فرمايد:

بايد كساني كه فيلم سازند، بايد معلوم بشود كه اينها چه كاره اند، چه جور بوده اند، وضع روحي شان، وضع زندگي شان، وضع معاشرت هايشان، قبلا چه جور بوده است؟ آيا تحول حاصل شده برايش؟ تحول روحي، يا اينكه باز همان ته مانده هاي سفره شاه هست در قلبهايشان؟ ... گاهي وقتها خوب، فيلم را بسياري متوجه نمي شوند چي است، لكن محتوايش روي هم رفته انسان يك وقت مي بيند كه يا طرف چپ است، يا طرف راست است، يا رو به فساد است، اين وضع بايد دقت شود. (14)

مگر نه اينكه در عصر طاغوت، اين عناصر هنري و سينماها و فيلمها، در استخدام فرهنگ شاهنشاهي بود؟ و مگر اغلب هنرمندان آن عصر، در تحكيم مباني همان رژيم هنرآفريني نمي كردند؟ چه نويسندگان، چه شاعران، چه آهنگ سازان و ... برچسب طاغوتي داشتند. تحول روحي و عوض كردن مسير، در تعداد كمي ايجاد شد. هنرمندان متعهد مسلماني بودند كه با ورودشان به عرصه هنر، اين خلا را پر كردند. و هرگز مباد كه باز هم اين عرصه ها، ميدان تاخت و تاز هنرمندان طاغوتي و چپ و راست و مبتذل نويسان گردد. امام امت باز هم به بعد آموزشي و متعهدانه اين هنرها اشاره دارد:

سينما يك جايي است كه براي آموزش است، براي پرورش است، راديو تلويزيون همه اينها تا وقتي كه رسيد اينجا به دست اينهايي كه مإمور بودند از طرف غير، كه وطن را به اين

حالت درآورند، و مإموريت براي وطنشان داشتند،(15) اينها را منقلب كردند به يك چيزي كه بر خلاف بود. حالا از اين به بعد، بايد همه اينها يك دستگاه پرورش باشد، يك دستگاه آموزش باشد، راديو هم همين طور، تلويزيون هم همين طور، تئاتر هم همين طور. (16)

امام، با اين بيان به مإموريت شاه براي خدمت به فرهنگ اجنبي و سلطه بيگانگان و ترويج فرهنگ فاسد غرب دارد، به جلوه اي از اين هنر طاغوتي اشاره كرده است. در جاي ديگر، ضمن رد تهمت اينكه روحانيون با مظاهر تمدن مخالفند، در باره سينما مي گويد:

سينما يكي از مظاهر تمدن است كه بايد در خدمت اين مردم، در خدمت تربيت اين مردم باشد و شما مي دانيد كه جوانهاي ما را اينها به تباهي كشيده اند. (17)(1) . همان، ص181.

(2) . همان، ج9، ص155.

(3) . همان، ج19، ص109.

(4) . همان، ج3، ص69.

(5) . همان، ج12، ص104.

(6) . همان، ص85.

(7) . همان، ج16، ص84.

(8) . همان، ج10، ص12.

(9) . همان، ج3، ص92.

(10) . همان، ج9، ص263.

(11) . همان، ج10، ص11.

(12) . همان، ج16، ص83.

(13) . همان، ج9، ص265.

(14) . همان، ج16، ص235.

(15) . اشاره اي ظريف به كتاب شاه با نام مإموريت براي وطنم .

(16) . صحيفه نور، ج5، ص250.

(17) . همان، ص6.

درباره سينما و هنر مطلوب گرچه از خلال بخشهاي گذشته و آنچه از ديدگاههاي امام نقل شد و همين طور نظر حضرت او در باره اينكه سينما، فيلم و هنر چگونه بايد باشد، روشن گشت اما چند سخن ديگر از امام امت ميآوريم، تا به صبغه آموزشي و بعد تربيتي هنر و رسانه هاي هنري و

سريال، بيشتر تإكيد كرده باشيم.

امام مي فرمايد: راديو تلويزيون، يك دستگاه آموزشي است. سينما يك دستگاه آموزشي است. بايد دستگاهها را به طور مسالمت، به طور صحيح، به طور سليم اداره كرد. (1)

سينمايي كه بايد معلم اين جوانها باشد، مربي اين جوانها باشد، اصلاح كند اينها را، جوري درستش كردند كه به فساد مي كشاند آنها را ... مطبوعات، سينما، تلويزيون، راديو، مجله ها، همه اينها براي خدمت به يك كشور است. اينها بايد در خدمت باشند، نه اينكه ...(2)

فيلمي كه شما نشان بدهيد، اگر فيلم سازنده باشد، اين در سرتاسر كشور سازندگي دارد و اگر يك فيلم خداي نخواسته انحرافي باشد، در سرتاسر كشور نقش دارد. شما اين را مثل ساير رسانه هاي گروهي حساب نكنيد. (3)

امام و جلوه هاي ديگر هنر

آن گونه كه در آغاز نوشتار اشاره شد، خود امام امت، در زمينه هاي خاصي از ذوق هنري بالا برخوردار بود. خط زيبا و پخته امام، بيان ساده و روان و مردمي از يك سو و زبان پرشور و خطابه هاي حماسه آفرين و برانگيزنده وي از سوي ديگر، آثار جاويدان و عميق و زيباي علمي و ادبي، پيامها و نامه هاي ادبي و عرفاني وي، سروده هاي نغز و غزليات پربار و حافظانه امام بويژه در سالهاي آخر عمر شريف، هر كدام جاي تجزيه و تحليل و نمونه آوري براي هنر امام است.

پيامهايي كه امام راحل در مقاطع مختلف انقلاب و حوادث مربوط به جنگ و شهدا و .. . صادر مي كرد، هر يك نمونه بارز نثر ادبي و فصيح بود. بلاغات كلامش، جادوي سخنش و افسون قلمش، اوجها و عمقها

داشت و نثرش زنده و جاندار، امروزي و جوان، گرم و خون ساز، روشن و روشنگر بود. همچون تيغ مي بريد، همچون بآراءن سيراب مي كرد، همچون خورشيد گرما مي بخشيد، همچون دريا ژرف و مواج بود، همچون آينه تصويرگر حقيقت بود، به حكمت لقمان مي مانست، در عمق و اصالت و دلنشيني. به ذوالفقار علي(ع) شبيه بود، در قاطعيت و دشمن شكني. به مواعظ پيامبر شباهت داشت، در الفت بخشي و تقواآموزي و دلنوازي.(4) بعد ادبي آثار مكتوب حضرت امام، از زاويه هاي گوناگون شايان توجه است، از نظر زيباييهاي لفظي، از جهت مضمون آفريني، از حيث جوان بودن نثر و به تعبير مقام معظم رهبري:

پيامهاي امام خميني كه از ساليان دراز تا امروز، دلهاي مبارزان را گرم و آتش مبارزه را روشن و مشتعل نگه مي داشت، سه ويژگي اساسي دارد:

1 برانگيزندگي خلق 2 هدايت و ترسيم خط انقلاب 3 ثبت دقيق تاريخ قيام و مبارزه مردم.

مشخصه بارز پيامهاي امام، تإثير قاطع آن در برانگختن مردم بود و هست. نه تنها در گذشته، كه امروز نيز كلام ساده و بي پيرايه اين مرشد و رهبر، جان شيفتگان حق و عدالت را مشتعل مي كند و در آن شور و هيجان مي آفريند. (5)

پيامهاي مكتوب امام، لبريز از صناعات ادبي است و نمونه هاي فراواني از جناس، سجع، تضاد، ايهام، لف و نشر، تشبيه و كنايه و استعاره، تلميح، مراعات النظير و .. . است كه بر غناي اين نوشته ها و جذابيت هنري آنها افزوده است.(6) سبك خاصي كه امام راحل در نگارش متنهاي حماسي و عرفاني و ادبي ابداع كرد، فصلي جديد

براي بررسيهاي ادبي گشوده است و بر ادبيات و شعر معاصر هم تإثير خاص خود را نهاده است.

شعر امام امت نيز تحليل جداگانه اي مي طلبد، چه آن سروده هاي دوران جواني و مجموعه هاي شعري كه از امام مفقود شده و چه آنچه كه اغلب مربوط به سالهاي اخير بود و در ديوان امام گرد آمده است. قالبهاي مختلفي كه امام در آنها شعر سرود و نيز متنوع است و جلوه اي از هنر كلامي امام را نشان مي دهد.(7) پايان بخش اين مقاله را ابياتي از غزل دريا و سراب حضرت امام قرار مي دهيم، تا حسن ختامي براي اين بررسي شتابان و گذران باشد:

ما را رها كنيد در اين رنج بي حساب

با قلب پاره پاره و با سينه اي كباب

عمري گذشت در غم هجران روي دوست

مرغم درون آتش و ماهي برون آب

حاصل نشد نصيبم ازاين رنج و زندگي

پيري رسيد غرق بطالت پس از شباب

از درس و بحث مدرسه ام حاصلي نشد

كي مي توان رسيد به دريا از اين سراب

هرچه فرا گرفتم و هرچه ورق زدم

چيزي نبود، غير حجابي پس از حجاب ...(8)

به اميد آنكه هنر خوب زيستن را در مكتب امام عزيزمان بياموزيم و همچون او به زيبايي معنوي دل ببنديم و جمال هنر برتر را آينه ديدار حق بسازيم.

http://www.artqom.ir(1) . همان، ص210.

(2) . همان، ج8، ص23.

(3) . همان، ج16، ص82.

(4) . مجموعه مقالات سمينار بررسي ادبيات انقلاب اسلامي، ص511.

(5) . مقدمه معظم له بر صحيفه نور، ج1، ص9.

(6) . در اين زمينه، مقاله تحليلي نويسنده پيرامون نثر ادبي امام خميني مراجعه كنيد، در مجموعه مقالات سمينار بررسي ادبيات انقلاب اسلامي ،

ص511 تا 556.

(7) . ر.ك: ديوان امام ، مقدمه.

(8) . ديوان امام، ص48.

ديدگاه فلسفي امام خميني (ره)

ديدگاه فلسفي امام خميني (ره)

امام خميني (ره) همان گونه كه فقيهي ژرف انديش، اصولي متبحر و عارفي وارسته بود در حكمت و فلسفه نيز دستي توانا داشت. سابقه تدريس طولاني و تدوين كتب وزين وي در اين رشته، گواه بر اين مدعاست.

گرچه ديدگاههاي فلسفي اين فيلسوف فرزانه در اين مختصر نمي گنجد ولي از باب نمونه، مروري داريم به برخي از ديدگاههايي آن؛ البته ديدگاههايي كه به مسائل تربيتي، ارتباط بيشتري دارند:

الف : هستي شناسي (جهان شناسي)

1- جميع ابعاد وجود از اعلي مراتب غيب تا ادني منازل شهود، عين تعلق و ربط محض و وابسته به قيوم مطلق اند.(1)

2- جهان، نه تنها در پيدايش خود محتاج و وابسته به خداست بلكه در همه لحظه هاي تداوم وجود خويش نيز محتاج به اوست كه اگر لحظه اي فيض حق دريغ شود، نابود خواهد شد.(2)

3- ارتباط ميان ذات حق و جهان، از نوع ارتباط تعلقي است كه پروردگار متعال احاطه قيومي بر همه ابعاد آن دارد(3)

4- جهان و همه ابعاد آن داراي شعورند و تسبيح همه موجودات، تسبيح شعوري است نه تكويني؛ چون از حيات و شعور، نشأت يافته اند(4) و البته اين تسبيح را برخي از انسانهاي كامل، ادارك مي كنند (كما قال عبد الله بن مسعود و لقد كنا تسمع تسبيح الطعام).(5)

5- وجود جهان و هستي آن، وجودي ظلي و سايه گونه است و در واقع هستي آن مجزا، مستقل و غير وابسته نيست و هويت وجودي جهان رامي توان به وجود سايه بالنسبه به صاحب آن تشبيه كرد.(6)

6- در جهان جز

اراده او (خدا) چيزي حاكم نيست و همه گونه آفرينشها و تأثير بخشي در اصل متكي به قدرت اوست (لا موثر في الوجود الا الله).(7)

7- ما فقط از آثار وجود خدا به وجود او پي مي بريم، ولي در باب درك چگونگي او، ما را تواني نيست؛ چرا كه او غيب الغيوب است، و از تير رس عقل ما به دور مي باشد(8) و البته از طريق شهود باطني نيز نمي توان ذات احديت را مشاهده كرد؛ زيرا انسان، حجاب خود است او از درك حقيقت وجودي خود عاجز است پس چگونه مي تواند از پشت پرده حجاب وجودي خود، ذات احديت را ادراك نمايد؟.(9)

عنقا شكار كس نشود دام بازگير كانجا هنوز باد بدست دام را

8- جهان به خاطر اشتداد فقري جز از مجراي وسايط فيض، نمي تواند از فيض الهي برخوردار شود و آن وسايط، جز، همان حقيقت ليله القدر و اسم اعظم الهي نمي باشد كه از آنان به عنوان (خليفه الله) ياد مي شود كه دارا بودن دو صبغه و وجهه (يلي الخلق)و (يلي الرب)از ويژگي آن است. (خليفه الله)هم مقام عنديت و شهود را دارا مي باشد و هم متصل به خلق است؛ يعني از سويي متصل به حق و خالق و از سويي متصل به مخلوقات است و او همان نورانيت ولايت كبري محمدي صلي الله عليه و آله و خلافت عظماي حضرت خاتم الانبياست(10) كه اولين مخلوق الهي نيز مي باشد(11) و گاهي به عنوان (عقل)از او ياد شود.(12)

(و مشكل ربط حادث به قديم از غامض ترين مسائل فلسفي است، از اين راه حل مي گردد)

9- وجود كمال را

در جهان نمي توان انكار كرد و در اين صورت بايد دانست كه خدا نه تنها منشاء همه گونه كمالات است بلكه وجود كمالات براي او ذاتي (يعني عين ذات اوست) است نه زايد بر ذات و وارد بر ذات او غير از او منشاء كمالي نيست به دليل آنكه منشاء كمال، يا وجود است يا عدم و نيستي و يا ماهيت. نيستي و عدم هيچگاه نمي تواند منشاء آفرينش و پيدايش چيزي باشد. ماهيت نيز پيراسته از وجود و عدم است و قهرا مبداء پيدايش جز امري وجودي نمي تواند باشد.

در نتيجه؛ وجود است كه مبداء همه گونه كمالات است و از اينكه كمالات براي آن وجود ذاتي اند نه زايد و حادث بر آن؛ به دليل آنكه اگر چنين نباشد لازم مي آيد:

اولا: ذات خدا مركب باشد كه اين خود نشانه امكان است.

ثانياً: مبداء آفرينش متعدد باشد كه با توحيد ناسازگار است.

و ثالثا: ذات خدا محتاج باشد كه اين مساله نيز با غني بالذات بودن خدا ناسازگار است(13) پس همه كمالات از اويند و براي او نيز ذاتي مي باشند.

10- در جهان، آنچه از خدا نشاءت مي گيرد و از اوست، همان كمال يعني وجود است، ولي نقايص، برخاسته از نفس ماهيات اند، نه از قادر متعال.(14)

11- تأثير و تأثر ميان خالق و مخلوق از مقوله تضايف ميان علت و معلول متعارف نيست و از مقوله اضافه و تضايف ميان علت و معلول متعارف نيست بلكه از مقوله اضافه و تضايف اشراقي است؛(15) زيرا پروردگار، قيوم بذاته است و ساير موجودات متقوم به او و احتياج و فقر محض اند:

(ان الوجود... ليس له

ماهيه بل هو وجود محض متعلق بالواجب تعالي و ربط محض و تعلق صرف و معنا حرفي و بهذا يفرق بيته و بين الواجب تعالي فان الواجب قيوم بذاته مستقل في هويته والوجود العام المتقوم به ذاتا صرف الاحتياج و محض الفاقه)(16)

ب : شناخت شناسي

موضوع فوق، داراي ابعاد گوناگوني است كه بناچار در محدوده چار چوب اين نوشتار به برخي از مسائل كه ارتباط بيشتري با مسأله تعليم و تربيت دارند، اشارتي داريم :

شناخت و دريافت حقايق هستي و راهيابي به اسرار نهفته در گيتي براي انسان از راههاي گوناگون صورت مي پذيرد و آن راهها عبارتند از:

1- حواس ظاهر

معرفت برخي از حقايق از راه حواس انجام مي گيرد و در اين رابطه كسي كه حسي از حواس را فاقد باشد از معرفت حاصله از راه آن نيز بي نصيب است(17)

2- عقل و اداراكات عقلي

استفاده از عقل، مورد توجه اكيد اسلام است. و روايات شريفه از جمله (دين الله لا يصاب بالعقول) مربوط به احكام تعبدي دين است و گرنه در باب اثبات صانع، توحيد و تقديس، اثبات معاد و نبوت بلكه مطلق معارف، از عقل مي توان استمداد جست و كلام برخي كه مي گويند در اثبات توحيد، فقط بايد به دليل نقلي اعتماد جست، از مصايب است.(18)

3- فطري و بينشهاي فطري

در انسان، بينش هاي فطري وجود دارد، از جمله : توحيد، معاد بلكه رئوس همه معارف و عقايد ما فطري مي باشند.(19)

4- رؤياهاي صادقه

عامل اصلي مشاهدات نفساني و اطلاع و آگاهي از حقايق هستي، انقطاع و انسلاخ نفس انسان از پرداختن و توجه به طبيعت و زندگي طبيعي است و اين انقطاع، گاهي

از راه خواب صورت مي پذيرد.(20)

5- مكاشفات و شهود باطن (21)

چنانكه در باب رؤيا خاطر نشان كرديم، آنگاه كه روح انسان از سرگرمي ها و اشتغالات بركنار ماند، مي تواند از حقايق جهان، آگاهي يابد (المكاشفه المعنويه للحقايق بالاطلاع علي عالم الاسماء و الاعيان)(22) او مي تواند ناديدني ها را ببيند و حتي از گذشته و آينده با خبر شود و اين فراغت در صورت حصول انقطاع است و انقطاع نيز:

گاهي در پرتو وقوع امور هولناك در زندگي،

گاه از طريق و اشاره ولي الله و انسان كامل،

و نيز گاهي از راه كمالات نفساني براي آدمي حاصل مي شود كه در پرتو آن (انقطاع) گاهي انسان به مشاهده بخشي از حقايق هستي نايل مي گردد. گاهي نيز جميع حقايق از ازل تا ابد را مشاهده مي كند.(23)

6- وحي و مكتب انبيا

از راه وحي و مكتب انبيا نه تنها فطرت و بينشهاي فطري انسان به فعليت و تجلي در مي آيند(24) و افق عقل و ميدان ديد آن نيز گسترده تر مي گردد(25) بلكه انسان به بسياري از حقايق فراتر از تيررس حس و عقل آدمي دست مي يابد(26) زيرا رسولان، منصوب از طرف خدا و مجري احكام او در جهان اند بر اين اساس اينان امانتدار اسرار اويند و از ابعاد هستي با خبرند. (27)

ج : انسان شناسي (خودشناسي)

انسان شناسي و معرفه النفس، در نظر امام - سلام الله عليه - از اهميت ويژه اي برخوردار است او همواره در نوشتار، گفتار و رهنمودها بدين مهم توجه مي داد و ابعاد مختلف وجود انسان، حقيقت نفس و اهميت آن را خاطر نشان ساخته اند، از جمله

:

1- (معرفه النفس) نردبان راهيابي به آسمان معارف و حقايق است و كسي كه نقش خويش را شناخت، خداي خود را شناخته است. (28)

2- مراد از (نفس) همان عنصر ملكوتي است كه در عين ارتباط با بدن، وجودي مستقل از آن دارد؛زيرا موجودي مجرد يعني غير مادي است، ولي بدن موجودي است مادي و غير مجرد. (29)

3- (نفس)ويژگي هايي دارد كه بدن فاقد آنهاست. نفس پس از جدايي از بدن به حيات خويش ادامه مي دهد (30) اين ويژگي انسان است (31) نفس موجودي با شعور و آگاه است (32) و در آن واحد صور مختلفي را مي پذيرد (33)؛در حالي كه بدن در آن واحد بيش از يك صورت را نمي تواند دارا باشد.

هر چه عمر نفس بگذرد، قويتر مي گردد، در حالي كه بدن فرسوده گشته و رو به كهولت مي رود (34)

نفس از بدن به عنوان يك ابزار استفاده مي كند و نفس است كه بدن را از نابود شدن حفظ مي كند. (35)

4- انسان، عصاره اي از تمام اسماء و صفات الهي است (36)

5- انسان موجودي برگزيده شده و انتخاب گشته است. (37) و اسرار الهي فقط توسط انسان آشكار مي گردد.

6- انسان پرتوي از جمال است، ولي بايد توجه داشت كه آدمي عين ذات حق نخواهد بود بلكه نسبت ميان او و ذات پروردگار متعال، تباين ذاتي است (38) و مسأله يگانگي كه اهل مكاشفه مي گويند، مربوط به تجلي است نه در مرتبه ذات. (39)

7- غير از انسان هيچ موجودي مظهر تام اسماي الهي نيست و اين مسأله فقط به انسان اختصاص دارد. (40)

8- آفرينش انسان، مقصود اصلي خلقت

جهان است؛يعني پيدايش اصلي از آفرينش همه موجودات جهان؛(انسان)است و با پيدايش انسان، آفرينش به تماميت و اكمال خود دست يافت (41)

(چنانكه در حديثي قدسي آمده است يابن آدم خلقت الاشياء لا جلك و خلقتك لا جلي) (42)

9- اسرار الهي، فقط توسط انسان آشكار مي گردد (43)

10- انسان در آغاز، حيوان بالفعل و انسان بالقوه است (44)

هر گاه تمام بالقوه و استعدادهاي نهفته و گرايش ها و بينش هاي فطري او به فعليت در آمده باشد و شكوفا گردد؛ (45) (انسان) به مقام خلاف (خليفه اللهي) نايل مي آيد لذا سيد بن طاووس سالروز مكلف شدن خود را جشن مي گرفت. (46)(1) . ر. ك آداب الصلوه، امام خميني، ص 95 و 131.

(2) . ر. ك آداب الصلوه، امام خميني، ص 95 و 131.ر. ك آداب الصلوه، امام خميني، ص 95 و 131.

(3) . چهل حديث امام، حديث 18، ص 228.

(4) . آداب الصلوه، ص 256. مصباح الهدايه الي الخلافه و الولايه، ص 187.

(5) . ر. ك تعليقات علي شرح فصوص الحكم، ص 89.

(6) . همان مدرك : ص 149.

(7) . سر الصلوه، ص 9 و آداب الصلوه، ص 131.

(8) . مصباح الهدايه الي الخلافه و الولايه، ص 25 - 28.

(9) . ر. ك تعليقات علي شرح فصوص الحكم، ص 70- 71.

(10) . مصباح الهدايه الي الخلافه و الولايه، ص 30، 50 و 53.

(11) . مصباح الهدايه الي الخلافه و الولايه، ص 30، 50 و 53.

(12) . تعليقات علي مصباح الانس، ص 233.

(13) . ر. ك : طلب واراده، ص 12و 16.

(14) . تعليقات علي مصباح الانس، ص 268 و 287.

(15) . تعليمات علي مصباح

الاءنس، ص 268 و 287

(16) . تعليمات علي مصباح الاءنس، ص 268 و 287

(17) . ر. ك مصباح الهدايه الي الخلافه و الولايه، ص 27 و 37.

(18) . آداب الصلوه، ص 200.

(19) . صحيفه نور، ج 14، ص 134. طلب و اراده، ص 154 و 155. چهل حديث، حديث 10، ص 168. و حديث 11ا، ص 180: (... فطره الله، اي العش باكمال المطلق... و يتبع هذه الفطره اخري فيها هي فطره الانزجار عن النقص... الفطره الاصيله هي فطره باكمال المطبق و الفطره التبعيه هي فطره الانزجار عن النقص... و هما جناحان يطير الي الله بهما الي و كره و هو فناء الله و جنابه)، طلب و اراده، ص 152و 153)

(ثم ان الله لم يترك الانسان بفطرته لعملمه تعالي بانه سيحجب عن الفطره المخموره بابتلائه الحيوانيه و و الشهويه و الغضبيه و القوه الوهميمه الشيطانيه و هذه القوي فطره اليها في عيشه و بقائه شخصا و نوعا و في رقاه و سلوكه الي الله تعالي....الخ)، (ر. ك : طلب و اراده، ص 154- 155)

(20) . ر. ك : شرح اسفار نسخه خطي در آستانه طبع)، مبحث معاد و تعليقات علي شرح فصوص الحكم، ص 136.

(21) . سر الصلوه، ص 19-20.

(22) . تعليقات علي شرح فصوص الحكم، ص 179

(23) . آداب الصلوه، ص 284 و 344.

(24) . چهل حديث، حديث 11 ص 180.

(25) . صحيفه نور، ج 17، ص 250.

(26) . صحيفه نور، ج 19، ص 250 - 251.

(27) . تعليقات علي شرح فصوص الحكم، ص 198.

(28) . ر. ك مصباح الهدايه الي الخلافه و الولايه، ص 32.

(29) . چهل حديث، حديث اول، ص 5 و

33.

(30) . چهل حديث، حديث 4، ص 19.

(31) . مبارزه با نفس يا جهاد اكبر، امام خميني، ص 55.

(32) . صحيفه نور، ج 21، ص 67.

(33) . چهل حديث، حديث 12، ص 198 و 199.

(34) . چهل حديث، حديث 12، 198و 199.

(35) . تعليقات علي شرح فصوص الحكم، ص 61 و 88 /

(36) . چهل حديث، حديث 15، ص 256. و حديث 16، ص 258.

(37) . صحيفه نور، ج 13، ص 130.

(38) . مصباح الهدايه الي الخلافه و الولايه، ص 25 و 32.

(39) . مصباح الهدايه الي الخلافه و الولايه، ص 25 و 32.

(40) . تعليقات علي شرح فصوص الحكم، ص 161.

(41) . تعليقات علي شرح فصوص الحكم، ص 60 -61.

(42) . آداب الصلوت، ص 263.

(43) . تعليقات علي شرح الحكم، ص 161.

(44) . چهل حديث، حضرت امام خيمني - سلام الله عليه -، حديث دهم، مقام اول، ص 168ص 144. تعليقات علي شرح فصوص الحكم، ص 190.

(45) . چهل حديث، حديث 150، ص 227. وحديث 16، ص 260 و 261.

(46) . مصباح الهدايه الي الخلافه و الولايه، ص 57، 82 و 196. چهل حديث، حديث 16 ص 261. 11- انسان نه تنها در جهت رشد و شكوفايي و فعليت توانهاي بالقوه بلكه در زندگي، همواره، نيازمند به مكتب انبياست تا راه سعادت را بپيمايد. (1)

12- چون علقه و ارتباط انسان پس از موت در رابطه با بدن او قطع نمي شود، مشكلي در باب مسأله رجعت و زنده شدن مردگان به چشم نمي خورد. (2)

13- انسان از حيث مراتب سعادت و شقاوت نامتناهي است. (3) او مي تواند از جنبه سعادت و فضيلت تا

آنجا اوج گيرد كه (يدالله)، (اذن الله) و...شود آنچه اندر وهم نايد آن شود). از نظر جنبه شقاوت و رذيلت نيز حدي سقوط كند كه به آخرين مراتب ظلمات قدم نهد (4)

و در نتيجه، ملكات و صفات نفساني او نيز از نظر حسنه و سيئه، داراي مراتب نامتناهي است (5) او نه تنها از حيث صفات (6) بلكه از نظر بينش نامتناهي است (7) و هنگامي كه پروردگار متعال، اسماء را به وي تعليم داد، همه گونه دانشها، هنرها و حرفه ها را به او آموخت. (8)

14- همواره خليفه الهي از ميان انسانها در جهان وجود دارد. اين خليفه ظاهري (راهبر معصوم) منصوب از سوي خدا و مجري احكام اوست و در هر عصري بيش از يكي نيست، چون كسي (خدا) كه وي را منصوب كرد و بدين امر خطير مي گمارد، يكي بيش نيست.(9)

15- ظرفيت علمي و توان فراگيري انسان بزرگترين ظرفيت جهان است بر اين اساس، پروردگار متعال درباره هيچ مخلوقي جز آدم نگفت (10) (و علم آدم الاسماء كلها) (11) (سوره بقره، آيه 31)

16- انسان موجودي است فناپذير و جاودانه. و اين حقيقت، طي نامه اي، در آخرت رسما به وي ابلاغ مي گردد در قيامت نامه اي به دست او مي رسد كه در آن آمده است (من الحي القيوم الذي لا يموت الي الحي الذي لا يموت) (12) و البته آدمي فطرتا خواهان بقا و جاودانگي است و از هر گونه مرگ و زوال، گريزان است. (13)

17- از اين نكته غافل نباشيم كه انسان را (به گونه اي جامع و كامل) در جهان نمي توان شناخت؛ زيرا دنيا حجابي است

براي ملكات نفساني او و در واقع دنيا ظرف تجلي باطني او نيست بر اين اساس، شناختن و شناسايي واقعي او در جهان ديگر كه (يوم تبلي السراير) است، موكول مي گردد (14) و در آن روز، انسان حتي چگونگي ارتباط وجودي با ذات حضرت احديت را مي تواند ادراك نمايد. (15)

در اينجا بار ديگر نظر امام خميني (س) را به اختصار ياد آور مي شويم :

الف : جسم در خدمت روح است و در پرتو آن كامل مي گردد:

(الجسد لا يتم كماله الا بروح التي تدبره و حفظه من الافات) (16)

ب : طي مراحل معنوي، جز از راه عبوديت، ميسر نيست (اعلم ان العبد السالك الي الله بقدم العبوديه اذا خرج من بيت الطبيعه مهاجرا الي الله) (17)

ج : توان مشاهده امور غيبي آدمي به قدر انسلاخ او از بدن اوست (اعلم ان الميزان في مشاهد الصور الغيبيه هو انسلاخ عن الطبيعه و الرجوع عالمها الغيبيه... و الانسلاخ قد يكون في النوم) (18)

د: مشاهدات انسان محدود به ما سوي الله است و ذات خدا، غيب الغيوب مي باشد و هرگز نمي توان به مشاهده آن پرداخت و آنچه از او مشاهده مي شود، جز اسماء يعني نشانه هاي وجود او نمي باشد

(و اما الذات من حيث هي فلا يتجلي في مرات من المرائي و لا يشاهده سالك من اهل الله و لا مشاهد من اصحاب القلوب و الاولياء فهي غيب) (19)

و مراد از سخن امام صادق (عليه السلام) كه فرمود (ما رايت شيئا الا و رايت الله فيه)، جز ديدن اسماي الهي نيست (20) و از راه معرفتهاي نفساني نيز آدمي جز به مشاهده

حقيقت نفس خويش، نايل نمي آيد (شهودنا للحق شهود انفسها) (21) (فلا يدرك الحق ادراك نفسه)(22) و انسان كامل كه مرات شهود حق است، جز ذات خويش را مشاهده نمي كند (فالانسان الكامل كما انه مرات شهود الحق، ذاته مراه شهود الاشياء كلها) (23)

(1) . چهل حديث، حديث دهم - مقام اول ص 169 و ص 168.

(2) . تعليقات علي شرح فصوص الحكم، ص 175.

(3) . صحيفه نور، ج 12 و 4، ص 168، 152 و 153.

(4) . صحيفه نور، ج 12 و 4، ص 168، 152 و 153.

(5) . چهل حديث، حديث 2، ص 56.

(6) . صحيفه نور، ج 4، ص 152.

(7) . صحيفه نور، ج 12، ص 168.

(8) . تعليقات علي شرح فصوص الحكم، ص 198.

(9) . تعليقات علي شرح فصوص الحكم، ص 198.

(10) . تعليقات علي مصباح الانس، ص 236.

(11) . تعليقات علي مصباح الانس، ص 236.

(12) . آداب الصلوه، ص 33 چهل حديث، حديث 6، ص 122. و صحيفه نور، ج 21، ص 68.

(13) . چهل حديث، حديث 10، ص 168. و حديث 11، ص 180.

(14) . ر. ك : صحيفه نور، ج 4 ص 152.

(15) . ر. ك : تعليقه عليس مصباح الانس، ص 297: و عندي اذا غلب حكم الحقيقه و اندكت جبال الانيات عند ظهور نور الاوهيه و تجلي الكمال الربوبي و انقهر حكم التعينات و لوازم الامكانات عند قهر كبريائه تعالي او بروز احديته شهد السالك نفسهامند كه بعز قدسه مضمحله تحت نور عند ربه و ذلك عند قيامه الكبري.

(16) . تعليقات علي شرح فصوص الحكم، ص 39، 15، 36، 65، 70 و 61.

(17) . تعليقات علي

شرح فصوص الحكم، 39، 15، 36، 65، 70 و 61.

(18) . تعليقات فصوص علي شرح الحكم، 39، 15، 36، 65، 70 و 61.

(19) . تعليقات علي شرح فصوص الحكم، 39، 15، 36، 65، 70 و 61.

(20) . تعليقات علي شرح فصوص الحكم، 39، 15، 36، 65، 70 و 61.

(21) . تعليقات علي شرح فصوص الحكم، 39، 15، 36، 65، 70 و 61.

(22) . تعليقات علي شرح فصوص الحكم، 39، 15، 36، 65، 70 و 61.

(23) . تعليقات علي شرح فصوص الحكم، 39، 15، 36، 65، 70 و 61. سيد محمد شفيعي مازندراني- مباني تربيتي عرفاني امام خميني، فصل چهارم

مباني مدينه فاضله اسلامي در انديشه سياسي امام(ره)

مباني مدينه فاضله اسلامي در انديشه سياسي امام(ره)

مقدمه

طرح مسأله و اهميت موضوع

توفيق عظيم امام خميني _ سلام الله عليه _ در رهبري يك انقلاب بزرگ و براندازي يك نظام قدرتمند و سپس رياست و هدايت يك نظام اجتماعي و سياسي نوين طي ده سال پس از پيروزي اين انقلاب مي تواند سؤال اساسي زير را براي انديشمندان سياسي مطرح نمايد:

از آرا و انديشه هاي سياسي و اجتماعي امام خميني _ سلام الله عليه _ چه نظريه ها و راهبردهايي قابل استنباط و انتزاع است؟ به عبارت ديگر، با چه چهارچوب هاي نظري و راهبردي مي توان به تحليل انديشه هاي سياسي امام خميني _ سلام الله عليه _ پرداخت؟

امام خميني _ سلام الله عليه _ مرد علم و نظر بود زيرا در فقه و اصول و كلام و فلسفه و عرفان به مقام استادي رسيد و اطلاعات ايشان در تاريخ و ادبيات نيز در حد بالايي بود.(1)

او مرد عمل و اقدام هم بود زيرا در مقام

اجتهاد و مرجعيت با مسأله گويي و صدور فتوا تكاليف عملي مؤمنين و مقلدين را مشخص مي كرد و به همين لحاظ با واقعيات زندگي مردم و مشكلات جامعه آشنا بود. از سال 1341 نيز در عين فقاهت و مرجعيت، خيلي آشكار و مستقيم وارد عرصه اقدام و مبارزه سياسي گرديد و بزرگترين و مهمترين رهبر مخالفان شاه شد. ايشان در تبعيد پانزده ساله خود نيز به تعليمات و تبليغات انقلابي دست زد و كادرسازي و سازماندهي نمود؛ با چنين دست مايه و سابقه اي از سال 1356 رهبر بلا منازع انقلاب اسلامي شد و با بسيج مردمي نظام شاهنشاهي را براندازي كرد و از سال 1357 تا به هنگام مرگ رئيس دولت و فرد اول نظام جمهوري اسلامي بود.

در طول تاريخ ايران و جهان و در طي قرون اخير شايد بي نظير و يا لااقل كم نظير است كه مردي در اوج زهد و عرفان و عمل دست به يك انقلاب خونين مكتبي و مردمي بزند و يك قدرت منطقه اي و مورد حمايت همه ابر قدرت ها را ساقط نموده و سپس ده سال نيز در عين مرجعيت، نقش رهبري سياسي و رياست دولت را نيز ايفا كرده باشد.

يك چنين جريان تاريخي، انقلابي و سياسي عظيمي به رهبري امام خميني _ سلام الله عليه _ داراي چه پشتوانه نظري و راهبردي بود و اين انديشه داراي چگونه سازمان و انسجامي بود كه اين چنين در تحقق اهداف خود قرين توفيق شد؟ سؤال آخر و به عبارتي سؤال كاربردي نيز اين است كه همچنان كه امام در براندازي نظام شاهنشاهي و استقرار نظام جمهوري

اسلامي از اين انديشه منسجم استفاده كرد، اينك در حفظ و گسترش اصلاح و تكمل جامعه و دولت برخاسته از انقلاب چگونه مي توان از آن استفاده كرد؟

مفروضات و اركان يك چهارچوب نظري و راهبردي

نظريه و راهبردي كه در اين نوشتار مي خواهيم از آرا و انديشه سياسي امام استنباط و استخراج كرده و يا به مدد آن به انديشه هاي امام وارد شويم چنين نام مي نهيم:

«هندسه سياسي امام خميني _ سلام الله عليه _ جامعه مطلوب يا مدينه فاضله»

اين هندسه و چهارچوب شامل پنج ركن و عنصر است كه اجمالاً در اين جا تعريف و تشريح مي شوند. آن گاه با رجوع به آرا و انديشه هاي سياسي امام خميني _ سلام الله عليه _ هر يك از اين اركان و عناصر اين ها مورد بررسي قرار مي گيرند. در نهايت بطور محسوس و ملموس تجلي اين هندسه سياسي را مي توان در اصول دوم و سوم قانون اساسي جمهوري اسلامي مشاهده نمود. اركان پنجگانه اين نظريه راهبردي عبارتند از:

1. وضع موجود جامعه چيست؟

2. وضع مطلوب جامعه چه بايد باشد؟

3. چه بايد كرد تا از وضع موجود به وضع مطلوب رسيد؟

4. وضع مسبوق و تاريخي جامعه موجود چه بوده؟

5. شاخص هاي وضع مطلوب مبني بر چه جهان بيني و اصول اعتقادي است؟(2)

در زير، اركان پنجگانه فوق و ارتباط و انسجام آن ها را تعريف و تشريح مي شوند.

1. وضع موجود جامعه چيست؟

انسان در چهارچوب روابط اجتماعي و زندگي جمعي اهداف و نيازهاي خود را تعقيب و اشباع مي نمايد. جامعه واقعي و مفروض داراي سه ركن و نهاد اصلي و اساسي است.

1. اقتصاد

و معيشت

2. فرهنگ و معنويت

3. سياست و حكومت

چون جامعه محيط زندگي انسان است و آدمي سعادت و شقاوت خود را در درون آن به خوبي حس مي كند، لذا هر فردي ولو بي سواد و درس نخوانده در حد خود از ساختار وكاركرد جامعه خود برداشت و استنباطي داشته و نسبت به آن داراي احساسات و موضع گيري منفي و مثبتي است.(3)

2. وضع مطلوب جامعه چه بايد باشد؟

آدمي موجودي است با دو بعد مادي و معنوي و داراي عقل و اراده و با توان انتخابگري و هدفگذاري. بنابر اين او همواره در افق ديد و ذهن خود تصويري از يك وضع مطلوب و آرماني جامعه را دارد.(4) اين تصوير مي تواند خود ساخته و بعضاً مبهم و تار باشد و همچنين مي تواند محصول تفكر و انديشه عقلا، انديشمندان، مبارزان و انبيا و اولياي الهي بوده و داراي خطوطي مشخص و شفاف باشد و با تبليغ و تعليم به ذهن و روح آحاد افراد جامعه منتقل شده و نقش بسته باشد. مدينه فاضله و جامعه مطلوب شامل شاخص ها و تجويز هايي درباره سياست، اقتصاد و فرهنگ خوب و مطلوب مي باشد.

3. چه بايد كرد؟

وجود تصويري از يك جامعه مطلوب در ذهن افراد و ذهنيت اجتماع داراي اين كاربرد است كه شهروندان دانسته يا ندانسته، وضع موجود جامعه را با آن مي سنجند. نتيجه اين مقايسه از لحاظ كلي به صورت هاي زيراست:

الف) وضع موجود در راستاي وضع مطلوب است.

ب) وضع موجود با وضع مطلوب تطابق ندارد اما اين اختلاف كم، سطحي و صوري است.

ج) وضع موجود با وضع مطلوب تطابق ندارد ولي عدم تطابق،

زياد، اساسي و عميق است.(5)

عقل نظري و نخبگان و افكار عمومي و عقل جمعي، اگر تحقيقاً به هر يك از قضاياي فوق برسند به تناسب، خط مشي ها و راهبرد هاي زير را توصيه و تجويز مي كنند:

الف) وضع موجود و روش ها و راهبرد هاي قبلي بايد حفظ شود.

ب) در وضع موجود بايد رفرم و اصلاح صورت بگيرد.

ج) وضع موجود بايد به صورت انقلابي و بنيادي بر هم زده شود تا مدينه فاضله ايجاد شود.

4. وضع مسبوق و تاريخ جامعه چه بوده؟

اين پرسش كه وضع مسبوق و تاريخ يك جامعه چه بوده؟ همواره براي اهل نظر و بصيرت بطور اساسي مطرح بوده و مورخين و فلاسفه و عالمان تاريخ تلاش داشته اند به آن پاسخ گويند.(6) اين سؤال در شرايطي كه نخبگان و شهروندان به اين نتيجه مي رسند كه وضع موجود بسيار بد و ناصواب است، بيشتر موضوعيت و اولويت مي يابد و همه مايلند سرمنشأ و ريشه هاي كژي ها و انحرافات را بشناسند و بدانند وضع موجود چرا به بن بست كشانده شده است.

از يك منظر ممكن است برخي، وضع موجود را نتيجه و ميراث محتوم گذشته دانسته و وضع و حال جاري و آتي جامعه را به طور جبري در تداوم وضع ماضي و تاريخ گذشته بدانند.(7) و لذا تن به قضا داده و اميدي براي بر هم زدن وضع موجود و بنيان گذاردن وضع مطلوب نداشته باشند. معمولاً حكام جور و دستگاه تبليغي و تعليمي آنها نيز دانسته و ندانسته مروج اين نظريه هستند.

از سوي ديگر عده اي هم مي توانند اين طور بينديشند كه با وجود نقش و

تأثير تاريخ در روند جاري و آتي جامعه، اما چون انسان عاقل و مختار است لذا مي تواند براي آينده جامعه و سرنوشت خود هدف گذاري كرده و خواسته ها و آرزوهايي را در قالب وضع مطلوب آرماني و مدينه فاضله ترسيم كرده و بگنجاند.(8) تحولات و تغييرات و نقطه عطف هاي انسان و جامعه در بستر زمان و تاريخ در همين نكته نهفته است.

5. جهان بيني و اصول اعتقادات چيست؟

مكتب هاي بزرگ سياسي _ اجتماعي اعم از الهي و انساني، هر كدام براي انسان و جامعه مطلوب شاخص هايي ارائه كرده اند كه بعضاً با هم تفاوت اساسي دارند. همچنين اين مكاتب در حركت از وضع موجود به وضع مطلوبشان راهبردها و خط مشي هاي متفاوتي داده اند.

در اين رابطه مي توان مكاتب بزرگ معاصر يعني ماركسيسم، ليبراليسم و اسلام را با هم مقايسه كرد.(9) دو مكتب اول انسان ساخته هستند و سومي الهي است و مكتبي است كه در قرن بيستم بوسيله امام و انقلاب اسلامي بعنوان مكتبي اجتماعي و قابل عمل، احيا و مطرح شد. ماركسيسم از لحاظ عملي و علمي فعلاً از گردونه خارج شده و چنان چه نظام جمهوري اسلامي بتواند خود را حفظ كرده و كمال ببخشد، قرن بيست و يكم از لحاظ نظري و مكتبي قرن تقابل و تعامل سرنوشت ساز اسلام و ليبراليسم خواهد بود.(10) نكته مهم و كاربردي و تجويزي اين نوشتار آن است كه باري ابراز وجود و عرض اندام در چنين ميدان حساسي بايد از هندسه سياسي و نظريه راهبردي امام خميني _ سلام الله عليه _ كه در انقلاب اسلامي و براندازي شاه

و استقرار جمهوري اسلامي بكار رفته، استفاده نمود.

سؤال اين بود كه چرا شاخص هاي جامعه مطلوب و راهبرد هاي مكاتب با يكديگر تفاوت هاي اساسي دارند؟ مثلاً در جامعه مطلوب و مدينه فاضله اسلامي، حكم و حاكم به نوعي بايد از طرف خداوند باشند.(11) اقتصاد اسلامي بايد مبتني به كار و انفاق و ايثار باشد.(12)فرهنگ بايد مبتني بر توحيد و باور به يگانگي خداوند و ضرورت بندگي انسان در مقابل او باشد.(13)

در حالي كه در ليبراليسم، حكم و حاكم اصالتاً به نوعي منبعث از مردم بوده و اساس اقتصادش مبتني بر سود و منفعت طلبي مي باشد و اساس فرهنگي باور به انسان محوري و دنيا گرايي است.(14)(1). محمد حسن رجبي، زندگينامه سياسي امام خميني _ سلام الله عليه _، وزارت ارشاد، چ1، 1369، ص 6.

(2). محمد باقر حشمت زاده، چهارچوبي براي تحليل و شناخت انقلاب اسلامي ايران، موسسه فرهنگي دانش و انديشه معاصر، 1378، ص 39.

(3). مصطفي ملكوتيان، سيري در نظريه هاي انقلاب، چ2، نشر قومس، 1376، ص 96.

(4). كارل مانهايم، ايدئولوژي و اوتوپيا، ترجمه فريبرز محمدي، انتشارات دانشگاه تهران، 1355، ص200.

(5). محمد باقر حشمت زاده، همان، ص 38.

(6). ويل دورانت، تاريخ تمدن، ج2، ترجمه آريان پور و ديگران، انتشارات و آموزش انقلاب اسلامي، ج3، ص1، 1370.

(7). غلامعباس توسلي، نظريه هاي جامعه شناسي، سمت، 1370، چ2، ص 105.

(8). مرتضي مطهري، جامعه و تاريخ صدرا، بيتا، ص 143.

(9). محمد تقي جعفري، تحليل و بررسي سكولاريسم، فصلنامه قبسات، س اول، ش اول، ص 55، و نيز رجوع شود به: سيد محمد باقر صدر، جهان بيني در فلسفه ما، ترجمه سيد حسين حسيني، بدر، 1360.

(10). جان آل

اسپوزيتو، اسلام سياسي و غرب، گفت و گوي تمدن ها يا برخورد تمدن ها، مجله سياست خارجي، س12، تابستان 1377، ص 299.

(11). عباس علي عميد زنجاني، مباني انديشه سياسي اسلام، پژوهشگاه فرهنگ و انديشه اسلامي، 1375، ص 126.

(12). سيد عباس موسويان، پس انداز و سرمايه گذاري در اقتصاد اسلامي، پژوهشگاه فرهنگ و انديشه اسلامي، 1376، ص 92.

(13). محمد جواد باهنر، معارف اسلامي، نشر فرهنگ اسلامي، 1361، ص 82.

(14). سيد جلال الدين مدني، مباني و كليات علوم سياسي، ج1، 1372، ص 177.

در وضع مطلوب كمونيستي نيز، حكم و حاكم به نوعي بايد منبعث و منتخب طبقه اكثريت و محروم يعني كارگران باشد.(1) اقتصادش مبتني بر لغو مالكيت خصوصي بوده و فرهنگش بر اساس باور به اصالت و از كميت ماده است.

با توجه به تفاوت در شاخص و ماهيت مدينه فاضله مكاتب، طبعاً خط مشي ها و راهبردشان نيز با هم متفاوت است. مثلاً فروع دين، احكام و دستور العملهايي براي تحقق انسان و جامعه اسلامي است كه عبارتند از:

1_ نماز _ 2_ روزه _ 3_ خمس _ 4_ زكات _ 5_ حج _ 6_ جهاد _ 7_ امر به معروف _ 8_ نهي از منكر _ 9_ تولي _10_ تبري.

اين دستور العملها و راهبردها دقيقاً با ويژگي هاي جامعه مطلوب اسلامي و جهان بيني و اصول اعتقادات اسلام تناسب داشته و منبعث از آن ها است. (اصل تناسب وسيله و هدف).(2) پس چون جهان بيني و اصول اعتقادات مكاتب تفاوت اساسي دارند بنابر اين اصول مدينه فاضله آن ها هم با هم تفاوت اساسي دارد.

اگر در جامعه مطلوب اسلامي حاكم و حكم بايد به نوعي

از سوي خدا باشند براي اين است كه جهان بيني و اصول اعتقادات مكتب اسلام بر توحيد استوار بوده و به حاكميت تكويني و تشريعي خداوند باور دارد. اگر علم و عدالت از مهمترين شرايط حاكم اسلامي است براي آن است كه خداوند بعنوان حاكم علي الاطلاق كل هستي، داراي علم و عدالت مطلق است.(3) پس همانطور كه گردش حسنه امور كل هستي مبتني بر علم و عدالت مطلق خداوند است، حاكم اسلامي نيز براي گردش حسنه امور جامعه و انسان ها بايد داراي علم و عدالت باشد. يعني حاكميت در جامعه انساني كه بخشي از هستي و كائنات است نمي تواند جدا از اصول حاكميت در كل هستي يعني حاكميت خداوند باشد.(4)

خلاصه بحث _ پس بطور اجمال نظريه راهبردي مدينه فاضله شامل پنج ركن بود كه رويهم و در ارتباط با يكديگر يك نظام هماهنگ را تشكيل مي دهند. اين اركان عبارت بودند از:

1. وضع موجود جامعه چيست؟ 2. وضع مطلوب جامعه چه بايد باشد؟ 3. چه بايد كرد تا از وضع موجود به وضع مطلوب رسيد؟ 4. وضع مسبوق و تاريخ گذشته جامعه چه بوده؟ 5. جهان بيني و اصول اعتقادات مكتب مفروض چه هستند؟

با داشتن هندسه سياسي و نظريه راهبردي مدينه فاضله و جامعه مطلوب كه در اين مقدمه مطرح شد اينك مي توانيم به عرصه انديشه سياسي امام خميني _ سلام الله عليه _ وارد شويم و در اين ميان براي تمركز و استنتاج دقيق به يكي از مهمترين حوزه ها و قسمت هاي انديشه امام يعني مجموعه درسهاي ولايت فقيه كه در سال 1348 در نجف افاده شده رجوع مي

كنيم.

اين نوشتار را به ترتيب از ابتدا ورق مي زنيم و هر جا بينه و قرينه اي در تطابق افكار و گفتار امام با هندسه سياسي مذكور مشاهده نموديم در حد گنجايش اين مقاله مطرح مي كنيم.

2. دروس ولايت فقيه: هندسه سياسي امام

نگرش راهبردي و حكومتي _ در اولين جملات درس ولايت فقيه در نجف، امام گفتار خود را از ركن سوم هندسه سياسي يعني چه بايد كرد و راهبردها آغاز مي كند و اين بيانگر عملياتي بودن اوست و اين مهمترين مميزه امام نسبت به بسياري از علما و مراجع مي باشد و اين كه امام در نهايت انديشه و علم را براي عمل و اقدام مي خواهد.

«... هر كس عقايد و احكام اسلامي را حتي اجمالاً دريافته باشد چون به ولايت فقيه برسد و آن را به تصور آورد بيدرنگ تصديق خواهد كرد و آن را ضروري و بديهي خواهد شناخت.»(5)

ملاحظه مي شود امام فوق العاده دغدغه اجرا و عملي شدن احكام اسلامي را دارند و در ادامه دروس معلوم مي شود كه وي بيشتر نگران تعطيل ماندن احكام سياسي و اجتماعي اسلام است.

«اين كه امروز به ولايت فقيه چندان توجهي نمي شود و احتياج به استدلال پيدا كرده علتش اوضاع اجتماعي مسلمانان عموماً و حوزه هاي علميه خصوصاً مي باشد اوضاع اجتماعي ما مسلمانان و وضع حوزه هاي علميه ريشه هاي تاريخي دارد كه به آن ها اشاره مي كنم. نهضت اسلام در آغاز گرفتار يهود شد ... بعد از آن ها نوبت به طوايفي رسيد كه به يك معني شيطان تر از يهودند. اين ها به صورت استعمارگر از سيصد سال

پيش يا پيشتر به كشور هاي اسلامي راه پيدا كردند و براي رسيدن به مطامع استعماري خود لازم ديدند كه زمينه هايي فراهم سازند تا اسلام را نابود كنند.»

«... تبليغات سوء آن ها متأسفانه مؤثر واقع شده است. الان گذشته از عامه مردم، طبقه تحصيل كرده چه دانشگاهي و چه بسياري از محصلين روحاني، اسلام را درست نفهميده اند و از آن تصور خطايي دارند. همان طور كه مردم افراد غريب را نمي شناسند اسلام را هم نمي شناسند ... چنان چه كسي بخواهد اسلام را آن طور كه هست معرفي كند مردم به اين زودي ها باورشان نمي آيد. بلكه عمال استعمار در حوزه ها هياهو و جنجال به پا مي كنند.

وضع موجود و وضع مسبوق جامعه و حوزه _ ملاحظه شد كه امام در ابتداي اين دروس بحث خود را از راهبرد آغاز نموده و از ضرورت احياي انديشه و حكم ولايت فقيه سخن مي گويد. سپس به ركن اول هندسه سياسي يعني وضع موجود جامعه و حوزه ها نظر كرده و آن را قابل قبول نمي داند. وي وضعيت جاري را محصول وضعيت ماضي دانسته و وارد بحث از ركن چهارم مي شود و علل و ريشه هاي تاريخي سستي و فتور امروز مسلمانان را تا عمق تاريخ اسلام پي مي گيرد و از توطئه يهود در صدر اسلام و از تهاجم استعمار از سه قرن قبل سخن مي گويد و به خصوص از نفوذ و تأثير آن ها در حوزه ها شكوه دارد.

در عين حال امام از يك زاويه مثبت هم به وضع مسبوق و تاريخ اسلام اشاره مي كند و

از جامعه مطلوبي كه پيامبر در صدر اسلام ساخته و قوانين الهي را حاكميت بخشيده ياد مي كند. با اين تصور وي اميد مي دهد كه مي توان با همان قوانين و همان قرآن و سنت امروز هم ركن دوم هندسه سياسي يعني جامعه مطلوب اسلامي را برپا كرده و وضع موجود و فاسد شاهنشاهي را بر هم زد.

مهمترين شاخص جامعه مطلوب: حاكميت قانون الهي

«آن روز كه در غرب هيچ خبري نبود و ساكنانش در توحش بسر مي بردند و آمريكا سرزمين سرخ پوستان نيمه وحشي بود، در مملكت پهناور ايران و رم مردم محكوم استبداد و اشرافيت و تبعيض و تسلط قدرتمندان بودند و اثري از حكومت مردم و قانون در آن ها نبود، خداي تبارك و تعالي بوسيله رسول اكرم _ صلّي الله عليه و آله و سلّم _ قوانين فرستاد كه انسان از عظمت آن ها به شگفت مي آيد. براي همه امور قانون و آداب آورده است ... هيچ موضوع حياتي نيست كه اسلام تكليفي براي آن مقرر نداشته و حكمي درباره آن نداده باشد».(6)

بنابر اين از ديد انديشه امام خميني _ سلام الله عليه _ ، مهمترين شاخص جامعه مطلوب و مدينه فاضله اسلامي (يعني ركن دوم) رواج و حاكميت قانون الهي و روشن بودن تكليف مردم در همه زمينه ها است. امام در توضيح اين كه چرا و چگونه در وضع موجود جامعه شاهنشاهي، حاكميت قانون الهي و اسلامي از بين رفته، به وضع مسبوق و تاريخ يعني ركن چهارم اشاره مي كند:

«توطئه اي كه دولت استعماري انگليس در آغاز مشروطه كرد به دو منظور بود. يكي كه در

همان موقع فاش شد اين بود كه نفوذ روسيه تزاري را در ايران از بين ببرد و ديگري همين كه با آوردن قوانين غربي احكام اسلام را از ميدان عمل و اجرا خارج كند.»

در همين راستا امام به نقد و نفي وضع موجود نظام شاهنشاهي از بعد مسايل قضايي و قانوني مي پردازد:

«تحميل قوانين بيگانه بر جامعه اسلامي ما منشأ گرفتاري ها و مشكلات بسيار شده است. اشخاص مطلعي الان در عدليه هستند كه از قوانين دادگستري و طرز كار آن شكايت ها دارند. اگر كسي گرفتار دادگستري فعلي ايران يا ساير كشور هاي مشابه آن شود يك عمر بايد زحمت بكشد تا مطلبي را ثابت كند.»

مهمترين راهبرد امام: تشكيل حكومت اسلامي _ تا اين جا امام عمدتاً به نقد وضع موجود و شرح شاخص هاي وضع مطلوب مي پردازد يعني بحث در عرصه ركن اول و دوم هندسه سياسي است. اما انگيزه امام از ذكر اين مقدمات در نهايت ارائه راهبرد عملي يعني بيان ضرورت تشكيل اسلامي بر اساس ولايت فقيه است.

«... اعتقاد به ضرورت تشكيل حكومت و برقراري دستگاه اجرا و اداره، جزيي از ولايت است. چنان كه مبارزه و كوشش براي آن از اعتقاد به ولايت است.»(7)

«مبارزه در راه تشكيل حكومت اسلامي لازمه اعتقاد به ولايت است ... توجه داشته باشيد كه شما وظيفه داريد حكومت اسلامي تأسيس كنيد.»(8)

«دليل ديگر به لزوم تشكيل حكومت، ماهيت و كيفيت قوانين اسلام (احكام شرع) است. ماهيت و كيفيت اين قوانين مي رساند كه براي تكوين يك دولت و براي اداره سياسي و اقتصادي و فرهنگي جامعه تشريح گشته است. اولاً احكام شرع حاوي قوانين و

مقررات متنوعي است كه يك نظام كلي اجتماعي را مي سازد. در اين نظام حقوقي، هر چه بشر نياز دارد فراهم آمده است. از طرز معاشرت با همسايه و اولاد و عشيره و قوم و خويش و همشهري و امور خصوصي و زندگي زناشويي گرفته تا مقررات مربوط به جنگ و صلح و مراوده با ساير ملل، از قوانين جزايي تا حقوق تجارت و صنعت و كشاورزي ... . معلوم است كه اسلام تا چه حد به حكومت و روابط سياسي و اقتصادي جامعه اهتمام مي ورزد تا همه شرايط به خدمت تربيت انسان مهذب و با فضيلت در آيد. قرآن مجيد و سنت شامل همه دستورات و احكامي است كه بشر براي سعادت و كمال خود احتياج دارد.»(9)(1). سيد محمد خاتمي، از دنياي شهر تا شهر دنيا، نشر ني، چ2، 1376، ص 176.

(2). ابوالفضل قاضي، حقوق اساسي و نهاد هاي سياسي، انتشارات دانشگاه تهران، چ2، 1370، ص 384.

(3). سيد مهدي حسيني، مديريت استراتژيك، موسسه كار و تأمين اجتماعي، 1377، ص 66.

(4). مرتضي مطهري، عدل الهي، صدرا، چ10، 1357، ص 47.

(5). محمد باقر حشمت زاده، مسايل اساسي علم سياست، كانون انديشه جوان، 1377، ص 38.

(6). امام خميني _ سلام الله عليه _ ولايت فقيه و جهاد اكبر، بي تا، انتشارات سعيد، ص 5.

(7). ولايت فقيه، ص 6.

(8). همان، ص7.

(9). همان، ص9.

در اين جملات، امام مهمترين هدف و غايت جامعه مطلوب اسلامي را سعادت و كمال مي داند و اين ها را در پرتو رواج و ترويج قوانين اسلامي كه همه رفتارها و روابط مادي و معنوي انسان را سامان مي دهند، قابل تحقق مي داند.

انقلاب:

مهمترين راهبرد عملياتي _ مهمترين فراز راهبرد دروس ولايت فقيه كه در سال 48 تبليغ شد و در سال 57 تحقق يافت، تجويز و ضرورت انقلاب است. امام، انقلاب را مقدمه لازم و ضروري تشكيل حكومت اسلامي، بر هم زدن وضع موجود شاهنشاهي و استقرار وضع مطلوب اسلامي تلقي مي كند. امام چون اين تجويز را از متن آموزه هاي اسلامي استخراج و استنباط كرد، بنابر اين اطلاق «انقلاب اسلامي» بر اين واقعه صحيح و با مسمي است.

«شرع و حق حكم مي كند كه بايد نگذاريم وضع حكومت ها به همين صورت ضد اسلامي يا غير اسلامي ادامه پيدا كند. دلايل اين كار واضح است. چون برقراري نظام سياسي غير اسلامي به معني بي اجرا ماندن نظام سياسي اسلام است. همچنين به اين دليل كه هر نظام سياسي غير اسلامي، نظام شرك آميز است چون حاكمش طاغوت است و ما موظفيم آثار شرك را از جامعه مسلمانان و از حيات آنان دور كنيم و از بين ببريم و باز به اين دليل كه ما موظفيم شرايط اجتماعي مساعدي براي تربيت افراد مؤمن و با فضيلت فراهم سازيم و اين شرايط درست ضد شرايط حاكميت طاغوت و قدرتهاي نارواست. شرايط اجتماعي كه ناشي از حاكميت طاغوت و نظام شرك آميز است لازمه اش همين فسادي است كه مي بينيد اين همان «فساد في الارض» است كه بايد از بين برود و مسببين آن بسزاي اعمال خود برسند ... ما چاره اي نداريم جز اين كه دستگاه هاي حكومتي فاسد و فاسد كننده را از بين ببريم و هيئت هاي حاكمه خائن و فاسد و ظالم و

جائر را سرنگون كنيم. اين وظيفه اي است كه همه مسلمانان در يك يك كشورهاي اسلامي بايد انجام بدهند و انقلاب سياسي اسلامي را به پيروزي برسانند.»(1)

در اين جملات، اركان 1 و 2 و 3 هندسه سياسي در يك رابطه هماهنگ و نهادي با يكديگر طرح شده اند در ركن 1، يعني بيان وضع موجود شاهنشاهي، امام آن را فاسد و فاسد كننده تشخيص مي دهد و همانند يك طبيب پس از تشخيص مرض و فساد، مهمترين تجويز و راهبرد خود را براي درمان جامعه ارائه داده و وخواستار انقلاب سياسي اسلام شده است. با اين عمل راه براي برپايي جامعه مطلوب و مدينه فاضله اسلامي كه قادر به تربيت انسان هاي با تربيت، با فضيلت و مؤمن است باز مي شود.

زيربناي هندسه سياسي: توحيد و اصول اعتقادات _ با چندين جلسه بحث پيرامون ولايت فقيه و طرح چهار ركن از اركان هندسه سياسي و راهبردي، امام زمينه را براي طرح پنجمين ركن آماده مي بيند و مسأله جهان بيني و اصول اعتقادات اسلامي را، كه اساس و زيربناي هندسه سياسي اسلام است، مطرح مي نمايد. مميزه و راز موفقيت امام در قياس با ساير مراجع و علما در همين جا است؛ يعني با آن كه نفس الامر و ثبوتاً توحيد و اصول اعتقادات اساس و نقطه آغاز دين اسلام است، ليكن امام بحث خود را در اين دروس بطور اثباتي و استقرايي ابتدا از احكام و حكومت و اصلاح و عمل و تربيت آغاز مي كند، آن گاه به ريشه و اساس اسلام يعني توحيد و اعتقادات مي رسد؛ يعني از ديدگاه امام، تحقيق

و تبليغ و تعليم توحيد زماني به غايت مي رسد و كمال مي يابد كه منبعث و مبتني بر آن، حكومت صالحه اسلامي در عمل و اجرا بوجود آمده باشد. در حالي كه بطور سنتي ممكن است سيره بسياري از علما در طول تاريخ آن بوده باشد كه تبليغ و تعليم خود را از توحيد و خداشناسي آغاز كرده و حداكثر به تجويز و توصيه برخي از احكام فردي و عبادي رسانيده باشند و در عمل و نظر هم با طاغوتهاي زمان خود وارد درگيري هم نشده باشند. ليكن امام ايمان و عمل را در ارتباط با هم كامل مي داند و به قول حافظ:

نه من زبي عملي در جهان ملولم و بس ملالت علما هم زعلم بي عمل است

«حكومت اسلام حكومت قانون است. در اين طرز حكومت، حاكميت منحصر به خداست و قانون فرمان و حكم خدا است. قانون اسلام يا فرمان خدا بر همه افراد و بر دولت اسلامي حكومت تام دارد. همه افراد از رسول اكرم _ صلّي الله عليه و آله و سلّم _ گرفته تا خلفاي آن حضرت و ساير افراد تا ابد تابع قانون هستند.»(2)

پس مهمترين شاخص مدينه فاضله اسلامي، حاكميت قانون است اما منبع و منشأ اين قانون، حاكميت خداوند است. از منظر توحيدي چون خداوند، عالم و قادر مطلق است، پس خالق مطلق همه موجودات است پس مالك مطلق است، پس حاكم مطلق است. حاكميت خدا دو شعبه مرتبط با هم دارد يعني حاكميت تكويني و تشريعي. در بعد اول همه موجودات و مخلوقات، وجودشان و سير تحولي و تكاملي شان تحت امر خداوند است. اما چون

خداوند به انسان عقل و اراده داده بشر مي تواند تا حدود زيادي سير تحولي و تكامليش را به طور آزاد طي كند. اما چون خطر انحراف وجود دارد، خداوند از راه لطف و به تناسب نوع تكوين و خلقت انسان، احكامي را براي هدايت او تشريع و ارسال داشته است. اگر آدمي آگاهانه و آزادانه از اين احكام تشريعي تبعيت كند و رفتار و روابط انساني و اجتماعي خود را مطابق آن ها انجام دهد مسلمان و مؤمن است و آگاهانه و آزادانه و براي هدايت و سعادت خودش، اراده اش را تحت ولايت و حاكميت خداوند قرار داده است. به اين ترتيب مي بينيم بين باور و اعتقاد به توحيد و عمل به احكام و فرامين حكومت اسلامي يك رابطه طولي و منطقي وجود دارد و هر كدام از اين حلقه ها ناديده گرفته شود اسلام و مسلماني ناقص مي شود.

اصولي ديگر از جامعه مطلوب: نظم و عدالت و راهبرد تحقق آن ها _ در ادامه مباحث و دروس ولايت فقيه امام، به تناسب و به ضرورت، راجع به اركان مختلف هندسه سياسي و راهبردي اشاراتي دارد. مثلاً فراز زير درباره نظم به عنوان يك شاخص مهم وضع مطلوب اشاره دارد:

«اسلام آمده تا به جامعه نظم بدهد. امامت اعتباري و حكومت براي تنظيم امور جامعه است.»(3)

امام براي حصول اين آرمان ها و برخورد با وضع موجود رهنمود ها و راهبردهايي براي تبليغ و تعليم و اعتراض و مبارزه و انقلاب مي دهند:

«اين جا ننشينيد فقط مباحثه كنيد، بلكه در ساير احكام اسلام مطالعه كنيد حقايق را نشر دهيد، جزوه بنويسيد و منتشر كنيد

البته مؤثر خواهد بود. من تجربه كرده ام كه تأثير دارد.»(4)

عدالت يكي ديگر از شاخص هاي مهم جامعه مطلوب است كه امام به آن اشاره مي كند:

«... در حقيقت مهمترين وظيفه انبيا بر قرار كردن يك نظام عادلانه اجتماعي از طريق اجراي قوانين و احكام است كه البته با بيان احكام و نشر تعاليم و عقايد الهي ملازمه دارد.»(5)

همچنين امام با استناد به آيات قرآن و آن دو شاخص مذموم و فاسد، وضع موجود را دروغ پردازي (قول اثم) و حرام خواري (اكل سحت) مي داند و مصاديق آن را در نظام شاهنشاهي بيان مي كند و لذا براي برهم زدن وضع موجود و برقراري وضع مطلوب در جامعه، رهنمود و راهبرد انقلابي مي دهد.

«اگر يك اعتراض دسته جمعي به ظلمه كه خلاف مرتكب مي شوند يا جنايتي مي كنند بشود اگر چند هزار تلگراف از همه بلاد اسلامي به آن ها بشود كه اين كار خلاف را انجام ندهيد يقيناً دست بر مي دارند».(6)

«ما موظفيم براي تشكيل حكومت اسلامي جديت كنيم. اولين فعاليت ما را در اين راه تبليغات تشكيل مي دهد بايستي از راه تبليغات پيش بياييم.»(7)

«تبليغات و تعليمات دو فعاليت مهم و اساسي ما است.»(8)

«ما موظفيم ابهامي را كه نسبت به اسلام بوجود آورده اند بر طرف سازيم تا اين ابهام را از اذهان نزداييم هيچكاري نمي توانيم انجام بدهيم ... اين ابهامي را كه بر اثر تبليغات سوء چند صد ساله نسبت به اسلام در اذهان حتي بسياري از تحصيل كرده هاي ما پيدا شده رفع كنند، جهان بيني و نظامات اجتماعي اسلام را معرفي كنند.»(9)

«اگر اسلام را معرفي نماييد و

جهان بيني (يعني عقايد) و اصول و احكام و نظام اجتماعي اسلام را به مردم بشناسانيد با اشتياق كامل از آن استقبال مي كنند. خدا مي داند كه خواستاران آن بسيارند. من تجربه كرده ام. وقتي كلمه اي القاء مي شد موجي در مردم ايجاد مي گرديد. براي اين كه مردم همگي از اين وضع ناراحت و ناراضي هستند. زير سر نيزه و خفقان نمي توانند حرفي بزنند. كسي را مي خواهند كه بايستد و با شجاعت صحبت كند. اينك شما فرزندان دلير اسلام مردانه بايستيد و براي مردم نطق كنيد، حقايق را به زبان ساده براي توده هاي مردم بيان كنيد و آنان را به شورش و حركت درآوريد از مردم كوچه و بازار از همين كارگران و دهقانان پاكدل دانشجويان بيدار مجاهد بسازيد. همه مردم مجاهد خواهند شد. از همه اصناف جامعه آماده اند كه براي آزادي و استقلال و سعادت ملت مبارزه كنند. مبارزه براي آزادي و سعادت احتياج به دين دارد اسلام را كه مكتب جهاد و دين و مبارزه است در اختيار مردم قرار دهيد تا عقايد و اخلاق خودشان را از روي آن تصحيح كنند و بصورت يك نيروي مجاهد، دستگاه سياسي جائر و استعماري را سرنگون كرده حكومت اسلامي را برقرار سازند.»(10)

«شما اين افسردگي را از خود دور كنيد، برنامه و روش تبليغات خودتان را تكميل نماييد و در معرفي اسلام جديت بخرج دهيد و تصميم به تشكيل حكومت اسلامي بگيريد.»(11)(1). همان، ص11.

(2). همان، ص12.

(3). همان، ص 18.

(4). همان، ص19.

(5). همان، ص 29.

(6). همان، ص35.

(7). همان، ص47.

(8). همان، ص75.

(9). همان، ص75.

(10). همان، ص77.

(11). همان، ص 137.

«بله آن آدم

هاي بي عرضه اي كه در حوزه ها نشسته اند از عهده تشكيل و ادامه حكومت بر نمي آيند چون آن قدر بي عرضه اند كه قلم هم نمي توانند بكار ببرند قدمي در هيچ كاري بر نمي دارند.»(1)

«شما به حوزه هاي علميه نگاه كنيد، آثار همين تبليغات استعماري را مشاهده خواهيد كرد افراد مهمل و بيكاره و تنبل و بي همتي را مي بينيد كه فقط مسأله مي گويند و دعا مي كنند و كاري جز اين از آن ها ساخته نيست.»(2)

3. تطبيق، جمع بندي و نتيجه گيري

ملاحظه مي شود كه در فراز هاي آخر درس ولايت فقيه كه در سال 1348 در نجف از سوي امام تعليم و تبليغ شده، ارتباط و تمركز و انسجام اركان پنجگانه هندسه نظري و راهبردي محسوس تر و بيشتر مي شود و معلوم مي شود كه در وراي ظاهر ساده اين جملات عامه فهم و اين گفتار به ظاهر سنتي و حوزوي كه ظاهراً فاقد دسته بندي و متدولوژي است، چه هندسه دقيق و منظمي قرار دارد. ما در خلال اين انديشه و گفتار شاهد ديالكتيك و تعامل منطقي علم و عمل و عقل نظري و عقل عملي هستيم. نتيجه چنين حقيقت و هماهنگي، همانا وقوع پديده عظيم انقلاب اسلامي، براندازي يك نظام بسيار قدرتمند و استقرار يك دولت و نظام نوين ديني است، اموري كه همگي در قرن بيستم و رواج ليبراليسم و لائيسم غير منتظره هستند.

در واقع اساس اين هندسه و جوهر اين هماهنگي و تناسب بين علم و عمل، در متن و بطن قرآن و سنت قرار دارد كه امام خميني _ سلام الله

عليه _ توانسته به خوبي آن را تحقيق، تبليغ، تعليم و تجويز نمايد. در همين فرازهاي اساسي از انديشه و گفتار امام ملاحظه مي شود. كه وي چگونه چند سؤال اساسي فلسفه و معرفت سياسي را مطرح كرده و به آن ها پاسخ داده است.

سؤالات اساسي فلسفه و معرفت سياسي و پاسخ هاي امام:

1. وضع موجود جامعه و حكومت چيست؟

2. چرا وضع موجود چنين شده است؟

3. اگر وضع موجود به همين منوال پيش برود چه خواهد شد؟

4. وضع مطلوب جامعه و حكومت چه بايد باشد؟

5. چرا وضع مطلوب بايد چنين باشد؟

6. چه بايد كرد تا از وضع موجود به وضع مطلوب رسيد؟

در پرسش و پاسخ سؤال اول، امام همچون يك جامعه شناس واقع بين با اتكا به اخبار و اطلاعات واقعي و عيني، وضع موجود جامعه شاهنشاهي را تشريح، نقد و ارزيابي كرده و آن را فاسد و فاسد كننده تشخيص مي دهد.

در طرح سؤال دوم امام وارد وضع مسبوق جامعه ايران و اسلام شده و همچون يك مورخ مطلع، عواملي چون توطئه يهود در صدر اسلام و ورود استعمار به جهان اسلام، سستي حكام، اهمال حوزه هاي علميه و جهل و بي خبري توده ها را علت و ريشه فساد و خرابي وضع موجود بر مي شمارد. در پاسخ به سؤال سوم امام تلويحاً در اين دروس و صريحاً در بسياري از اعلاميه ها و سخنراني هايش هشدار مي دهد كه اگر وضع موجود به همين روال پيش برود سقوط كيان ملت و اسلام و ذلت و زبوني امت حتمي است و اين نكته بسيار مهمي در هندسه سياسي و راهبردي امام است. زيرا

مي گويد اگر وضع موجود را هم كسي توجيه كند و از ترس به خطر افتادن جان و مال مسلمين، تجويزي براي برخورد با مفاسد ندهد اما خرد تر شدن و سقوط و اصمحلال جامعه مسلمين در آينده ايجاب مي كند كه نبايد گذاشت وضع بدتر شود و بايد جهت اصلاح آن قيام كرد. در پاسخ به سؤال چهارم، امام شاخص هايي براي وضع مطلوب جامعه اسلامي با اتكا به قرآن و سنت بيان مي كند كه مهمترين آن ها عبارتند از:

1. حاكميت قانون الهي؛

2. وحدت؛

3. نظم؛

4. عدالت.

با برقراري اين شاخص ها امام مي گويد جامعه مطلوب اسلامي موجب تربيت و فضيلت و ايمان مردم شده و سبب حصول سعادت و كمال مي شود. در اين جا نوبت به پاسخ اين پرسش اساسي مي رسد كه ويژگي ها و شاخص هاي وضع مطلوب مبتني بر چه فلسفه و منطقي هستند و از كجا منبعث شده اند و خلاصه اين كه چرا وضع مطلوب اسلامي بايد چنين باشد و چرا بايد چنين ويژگي ها و شاخص هايي داشته باشد؟ در پاسخ به اين سؤال، امام جهان بيني و اصول اعتقادات اسلامي و در رأس آن مقوله توحيد و حاكميت خداوند را مطرح مي نمايند.

اما مهمترين فراز انديشه سياسي امام كه مميزه او و راز براندازي نظام شاهنشاهي و استقرار نظام جمهوري اسلامي در آن نهفته است، راهبرد، توصيه و تجويز هاي عملي و عملياتي وي است. در اين جا است كه او به آخرين و ششمين سؤال هندسه سياسي و نظري پاسخ مي دهد. در واقع پنج سؤال اول عمدتاً در عرصه عقل نظري هستند و

به «چيستي ها و چه بايد باشد ها» پاسخ مي گويند. اما سؤال ششم در عرصه عقل عملي است. اين امر نشان مي دهد كه عقل عملي كه مبين تكاليف و شارح اعمال مؤمنين و مسلمين است چقدر اهميت دارد. زيرا براي پاسخ گوئي به اين سؤال لازم است به پنج سؤال بسيار مهم پيشين در عرصه عقل نظري پاسخ گفت. در اين جا امام با داشتن معارف و قضايا و يافته هاي آن پنج سؤال، پاسخ سوال ششم را بيان كرده و تجويز ها و راهبردهاي عملي خود را براي برهم زدن وضع موجود شاهنشاهي و استقرار وضع مطلوب اسلامي و تأسيس دولت و حكومت اسلامي بر اساس ولايت فقيه، به شرح زير صادر مي كند:

1. اعتراض خواص و نخبگان به حكومت

2. تبليغات براي توده ها

3. تعليمات براي طلاب و عامه مردم

4. انقلاب

امام اعتراض را قدم اول مي داند و علما و مبارزين و روشنفكران را به آن دعوت مي كند تا به هر شكل آن را متوجه رژيم شاه نمايند و به اين وسيله آن را دچار ضعف و سستي كرده و در دل مردم اميد و انگيزش ايجاد نمايند.

تبليغات و تعليمات نيز به عهده علما و خواص و روشنفكران است كه به آن وسيله، وضع مطلوب جامعه اسلامي و اسلام را تشريح و ابهام زدايي كرده و وضع موجود شاهنشاهي را شرح و نقد و طرد نمايند. پس از اين مراحل و با روشن شدن افكار عمومي و شيوع نارضايتي عامه از وضع موجود، زمان انقلاب و براندازي فرا مي رسد و بايد با بسيج همگان و سازماندهي توده هاي مسلمان ناراضي،

انرژي لازم و ابزار مناسب را به ميدان مبارزه آورده و حكومت جائر را ساقط كرد و سپس حكومت اسلام را تشكيل داد تا به آن وسيله وضع مطلوب اسلامي را ايجاد نمود.

توصيه و سخن آخر

در اين نوشتار كوتاه فقط فرصت طرح موضوع و فتح بابي در مورد اين سؤال بود كه آيا در پس افكار و اعمال سياسي امام چه طرح و چهارچوبي وجود داشته كه توانسته واقعه عظيم انقلاب اسلامي و تأسيس و استقرار دولت و نظام ديني را ايجاد نمايد؟ فرضيه ما اين بود كه طرح مزبور داراي پنج ركن منسجم و مرتبط بود كه مي توان نام «هندسه سياسي، نظري و راهبردي _ مدينه فاضله و وضع مطلوب» بر آن نهاد. در تشريح و اثبات و آزمون وسيع تر، عميق تر و دقيق تر اين فرضيه توصيه هاي زير ارائه مي شود:

1. بخش هاي وسيع تري از افكار و گفتار و نوشتار هاي امام با چهارچوب فوق تحليل شود.

2. قانون اساسي جمهوري اسلامي با اين چهارچوب بررسي شود. مشخصاً اصول دوم و سوم آن مبتني بر اين هندسه هستند.

3. چون قرآن مهمترين منبع و سند اسلامي است و انديشه امام از آن ملهم است، هندسه سياسي مذكور را در آيات آن پي بگيريم.

(1). همان، ص 141.

(2). همان، ص 151.

محمد باقر حشمت زاده- ايدئولوژي، رهبري و فرايند انقلاب اسلامي، ج 2، ص 433- 452

روشنفكري و روشنفكران از ديدگاه امام خميني (ره) (قسمت سوم)

روشنفكري و روشنفكران از ديدگاه امام خميني (ره) (قسمت سوم)

نويسنده: حجر اكبري زادگان مقدمه:

بعد از پيروزي انقلاب اسلامي و برچيده شدن بساط رژيم وابسطة پهلوي و سفره ي رنگيني كه براي رژيم هاي استكباري بويژه آمريكاي جهانخوار و

ايادي او در داخل پهن شده بود، روشنفكران عمده ترين جناح مخالف با نظام را تشكيل دادند. برخي از روشنفكران از خارج به داخل آمدند تا به كمك بازماندگان جريان روشنفكري به ميوه چيني از انقلاب و انحراف آن از اصول اسلامي و ارزشهاي ديني بپردازند. و اين در حالي بود كه برخي كه سياه ترين عملكرد را در كارنامه خود داشتند از ايران گريختند تا در دامان حامي خود، آمريكا و غرب به توطئه عليه نظام اسلامي و براندازي آن مشغول شوند هر يك از اين طيفهاي روشنفكري، علي رغم عملكردهاي متفاوت، در يك هدف مشترك بودند و آن بازگرداندن شرايط مناسب براي صاحبان تفكّر وابسته به غرب بود و چنين شرايطي قطعاً در يك نظام ديني كه اصول و ارزشهاي حاكم بر آن از فقه غني و انسان ساز اسلام اخذ شده بود تحقّق نمي يافت و لذا در هر قدم كه نظام نوپاي اسلام براي استحكام اصول ديني و اداره جامعه براساس آن برمي داشت آنان به مخالفت از راهاي مختلف مي پرداختند. به هر حال مي توان محورهاي مخالفت روشنفكران را در قدمهاي اساسي نظام اسلامي به شرح ذيل توضيح داد:

1- همه پرسي نوع نظام در دوازدهم فروردين سال 58: «امروز روزي است كه اسلام بايد تحقق يابد. اين حرفها كه گفته مي شود، نظير همان حرفها بود كه گفته شد كه حالا زود است صبر كنيد (در جريان اوج گيري نهضت اسلامي، گروههاي روشنفكري و ملّي گراها القاء مي كردند كه هنوز موقع نهضت نرسيده است تا بتوانند در مسير آن اعمال نفوذ كنند) ما اگر اسلام را در اين

انقلاب، در اين نهضت، احكام اسلام را پياده نكنيم، كي پياده خواهد كرد؟ چه وقت همچو نهضتي تحقق پيدا مي كند؟ اگر ما امروز قوانين اسلامي را اجرا نكنيم، كي اجرا بكنيم؟ آقاياني كه مي گويند نمي شود پس كي مي شود؟ پس بگوييد هيچ وقت اسلام نه، بگوييد نهضت منهاي اسلام، همان طوري كه گفتيد اسلام منهاي روحانيت» روشنفكران براي اين كه اسلام و احكام اسلامي را از نهضت كنار بگذارند در اولين قدم مي خواستند اسلامي را از جمهوري جدا كنند تا به جمهوري هر چه مي خواهند انجام دهند.1

2- مجلس خبرگان و قانون اساسي جمهوري اسلامي ايران: در اين زمينه فعّاليّت روشنفكران حول چند محور به موازات هم انجام مي شود:

الف: مخالفت با تشكيل مجلس خبرگان و پيشنهاد مجلس مؤسّسان: مجلس مؤسّسان مجلسي است با جمعيت بسيار فراتر از مجلس خبرگان به خاطر حضور تعداد بيشتر امكان نفوذ عناصر وابسته را فراهم مي نمود.

ب: نمايندگان مجلس خبرگان: روشنفكران، مدّعي بودند كه براي بررسي و تدوين قانون اساسي بايستي از افراد و شخصيتهاي تحصيل كرده غربي و حقوقداناني كه مبناي تفكر آنان معيارهاي حقوقي غرب است انتخاب شوند.

ج: مخالفت با اصول اسلامي از جمله مهمترين اصول آن يعني ولايت فقيه: حضرت امام (قدس سره) در بيانات متعدّد و مصاحبه ها و بسيج متعهدين به انقلاب اسلامي موفق شدند كه اين طوفان مهيب و انقلاب ويران كُن تبليغات را مهار كنند و در نهايت اصل ولايت فقيه، گرچه كمرنگ تر از آنچه در اسلام مطرح است يعني ولايت مطلقه فقيه- به تصويب رسيد.

د: تلاش براي انحلال مجلس خبرگان قانون اساسي: «اينها جاهلند، اينها بي

دين هستند، اينها قرار داشتند مجلس خبرگان را منحل كنند و مي گفتند برگرديم به 22 بهمن بايد بگوييم كه غلط است و برگرديم به 22 بهمن و آن وقت شروع كنيم. نه مجلس و نه هيچ چيز ديگر و نه جمهوري اسلامي داشته باشيم و رأي بگيرند»2

3- مخالفت با اسم مجلس شوراي اسلامي: روشنفكران در سير عملكرد خود بعد از پيروزي انقلاب اسلامي، هرجا كه نام اسلام بود و نشان از ارزشهاي اسلامي، علم مخالف برافراشتند. جلوتر ديديم كه با نام جمهوري اسلامي ايران بناي مخالفت گذاردند و اينك كه مجلس، نهاد ديگر نظام، شكل مي گرفت بر سر نام آن غائله ديگري برپا كردند.

4- مخالفت و ضديت شديد با روحانيت و احكام: گروهك ملي گراي نهضت آزادي در زمان كوتاه تصدّي دولت پس از پيروزي انقلاب، تلاش بسيار كرد تا روحانيت را تحت عناوين مختلف از حكومت دور نگهدارد و در اين راه تا زد و بند را جاسوسخانه «سفارت» آمريكا و ملاقات با سران دولتِ جنايتكار آمريكا پيش رفت و ديگر روشنفكران گرد آمده در جمعيت جبهة ملّي كه مقتدايشان دكتر مصدق بود با روحانيت و احكام اسلامي در آويختند.

5- اسلامي شدن دانشگاهها: «از آن روز اولي كه صحبت انقلاب دانشگاه ها پيش آمد مخالفتها شروع شده اگر شما گروه هايي كه مخالفت كردند با اين مسائل و اشخاصي كه سينه مي زدند براي باز شدن دانشگاه قبل از اصلاح، مشاهده كنيد، مي بينيد كه اينها همه پاي بيرق غرب يا شرق سينه مي زنند»3

6- اشغال لانه جاسوسي آمريكا: روشنفكران با اشغال لانه جاسوسي آمريكا توسط دانشجويان پيرو خط امام در 13

آبان سال 1358 مخالفت نمودند. در اولين واكنش آنان به اين حركت از سوي حضرت امام خميني عنوان «انقلاب بزرگتر از انقلاب اول» را گرفت، دولت موقت اقدام به استعفا نمود. انتشار اسناد باقي مانده از جاسوسان آمريكايي و افشاي روابط پنهاني عناصر روشنفكر در دولت موقت با عوامل آمريكايي و رد و بدل كردن اطلاعات انقلاب اسلامي، دلايل مخالفت آنان را با اين انقلاب روشن ساخت.

7- جنگ تحميلي عراق عليه ايران: جنگ داراي مراحلي است كه مي توان نقش روشنفكران را در هر مرحله جداگانه بررسي كرد. لكن در اينجا به طور كلي به عملكرد آنان اشاره مي كنيم. روشنفكران در طول جنگ همواره قلم و بيان خود عليه منافع ملت ايران و انقلاب اسلامي بكار بردند. تضعيف نهادهايي كه مستقيماً در جنگ وارد بودند مانند ارتش و سپاه و بسيج از اهداف آنان بود. تضعيف روحيه ملت با عناويني چون خسته شدن آنان، كشته شدن جوانان و… از ديگر هدفهاي روشنفكران در طول جنگ تحميلي بود. راه علاج و مبارزه با روشنفكران در مفسده هايي كه در پيش دارند چندان ناشناخته نيست. حضرت امام با شناخت كافي كه نسبت به ديدگاهها و عملكرد و وابستگي آنان به غرب داشتند و خود شاهد خيانت طولاني آنان به اسلام و ملّت ايران بودند، راههاي مقابله با توطئه هاي روشنفكران و جريان روشنفكري وابسته را بخوبي ترسيم كرده اند. *نهراسيدن از روشنفكران و هياهوي آنان:

اساس در مبارزه با جريان روشنفكري وابسته به غرب، نهراسيدن از مخالفت روشنفكران است و باور اين كه آنان در ظلمت هستند و توان مقابله با ايمان اسلامي و اداره كشور بر

مبناي فقه غني اسلام را ندارند. * حفظ مراكز تعليم و تربيت و دانشگاهها از عناصر منحرف:

«ملت عزيز ايران و ساير كشورهاي مستضعف جهان اگر بخواهند از دامهاي شيطنت آميز قدرتهاي بزرگ تا آخر نجات پيدا كنند، چاره اي جز اصلاح فرهنگ و استقلال آن ندارند و اين ميسر نيست جز با دست اساتيد و معلمان متعهدي كه در دبستانها تا دانشگاهها راه يافته اند و با تعليم و كوشش در رشته هاي مختلف علوم و تربيت صحيح و تهذيب مراكز تربيت و تعليم از عناصر منحرف و كج انديش، نوباوگان را كه ذخاير كشور و مايه اميد ملتند با تعليم در همه رشته ها به حسب تعاليم اسلامي تربيت و تهذيب نمايند.»4 * مطالعة روي اسلام ناب و بيرون آوردن مسلمانان از اشتباه جدايي دين از سياست:

«طلّاب علوم ديني و دانشجويان دانشگاهها بايد دقيقاً روي مباني اسلام مطالعه كنند و شعارهاي گروههاي منحرف را كنار بگذارند و اسلام عزيز راستين را جايگزين تمام كج انديشي ها نمايند. اين دو دسته بايد بدانند اسلام خود مكتبي است غني كه هرگز احتياجي به ضميمه كردن از مكاتب ديگر نيست و همه بايد بدانند كه التقاطي فكر كردن خيانتي بزرگ به اسلام و مسلمين است كه نتيجه و ثمره تلخ اين نوع تفكر در آينده روشن مي گردد … دانشجويان عزيز! راه اشتباه روشنفكران دانشگاهي غير متعهد را نرويد و خود را از مردم جدا نسازيد…»5 * باور امكانات و تواناييها، فرهنگ و مفاخر خودي و زدودن مظاهر غربزدگي:

«استقلال فكري شرط اول استقلال است كه ما فرمان را عوض كنيم، از اين انگل بودن خودمان را درآوريم»6

«به آنان (جوانان) حالي كنيد كه شما خودتان مفاخر داشتيد، خودتان فرهنگ داريد، خودتان همه چيز داريد. به آنها حالي كنيد كه بايد خودتان هر كاري بكنيد.7» * جلوگيري از آزادي هاي به شكل غربي:

«بايد همه بدانيم كه آزادي به شكل غربي آن كه موجب تباهي جوانان دختران و پسران مي شود از نظر اسلام و عقل محكوم است تبليغات و مقالات و سخنرانيها و كتب و مجلات برخلاف اسلام و عفت عمومي و مصالح كشور حرام است و بر همه ما و همه مسلمانان جلوگيري از آن واجب است». *عملكرد روشنفكران بعد از پيروزي انقلاب اسلامي*

*حضرت امام خميني (قدس سره)* آنهايي كه نظر انحرافي دارند، آنهايي كه نظر خيانت به اسلام و اين ملت دارند، آنهايي كه اسلام 1400 ساله را كافي نمي دانند، آنها بايد حسابشان را از ملّت جدا كنند، جدا هم هست. زحمات ملت و قدرناشناسي روشنفكران!!

اينها غافل از اين هستند كه اين روحانيون بودند كه شما را از اين زاويه ها بيرون كشيدند، اين نهضت را با قدرت روحانيت و اسلام كه ملت ما اسلامي بودند و علاقه به اسلام و كاركنان اسلام داشتند به اين جا رساندند و شما به جاي اين كه تشكر كنيد از اينها كه شما را از خارج ايران به داخل كشاندند، شمايي كه در خارج ايران بعضيتان به سر مي بريد و جرأت اينكه به مرز ايران وارد بشويد نداشتيد، زحمات ملت ما كه در رأسش روحانيت بود شما را از خارج به داخل كشاند و شما را از زاويه ها بيرون آورد و شما را از سكوت به صحبت كشاند و قلمهاي شكسته

شما را دوباره تجديد كرد. شما هيچ ملت را حساب مي كنيد و بعد مي گوييد ملت ما. ملت شما يعني ملت ايران، اين است كه وقتي به او مي گوييد كه وكيل بفرست به مجلس خبرگان، مي فهمد چه مي كند.8 ميوه چيني روشنفكران از زحمات ملّت:

مخالفين شما مي خواهند خوني را كه شما داديد، استفاده را آنان ببرند. مخالفين مي خواهند زحمتها را شما كشيديد، ميوه ها را آنان بچينند. مخالفين شما ملت ستم ديده هيچ رنجي نبردند، در زمان طاغوت هم هيچ رنجي نبردند براي اينكه تبع بودند موافق بودند يا ساكت بودند شما سفره را پهن كرديد، اينها به دور سفره نشسته اند براي استفاده. كاش مي گفتند شما هم شريك لكن مي گويند ما و شما نه. ما و روحانيت نه، قشرهاي ديگر نه. همه چيز را براي خودشان مي خواهند. ما واسلام نه9 روشنفكران خوف دارند كه اين متاع ارزشمند عرضه بشود:

اين را كراراً گفتم كه ما يك متاع خيلي ارزشمند داريم و داشتيم، عُرضة عرضه اش را نداشتيم، مثل يك كسي كه يك متاع بسيار خوبي دارد توي انبار، هم نمي تواند بيرونش بياورد و تا عرضه نكند، مشتري پيدا نمي كند. شما اين را بدانيد، اينهايي كه الان به ضد روحانيت و به ضد اسلام و مذهب منتها با پوشش اين نه خير مذهب چطور، چطور، به ضد اينها فلم فرسايي مي كنند و قيام مي كنند، اينها خوف اين را دارند كه يك وقتي بتوانيم ما عرضه كنيم اين متاع را به عالم. روشنفكر غربي و وارداتي نباشيد:

اين مساجد است كه اين بساط را درست كرد

اين مساجد است كه نهضت را درست كرد، اين مساجد است كه نهضت را درست كرده، در عهد رسول الله هم و بعد از آن هم تا مدتها مسجد مراكز اجتماع سياسي بود مركز تجنيس جيوش بود. محراب يعني مكان حرب، مكان جنگ، هم جنگ با شيطان و هم جنگ با طاغوت. از محرابها بايد جنگ پيدا بشود چنانچه پيشتر از محرابها پيدا مي شد، از مسجدها پيدا مي شد، اي ملت! مسجدهاي خودتان را حفظ كنيد. اي روشنفكران! مسجدها را حفظ كنيد، روشنفكر وارداتي نباشيد، اين حقوقدانها! مسجدها را حفظ كنيد، برويد به مسجد، نمي رويد. اين مسجدها را حفظ كنيد تا اين نهضت به ثمر برسد، تا مملكت شما نجات پيدا كند.10 روشنفكران مانع شكوفايي انگيزه هاي مردم:

اي ملّت! اين روشنفكران! اي متفكران! از اين قدرت استفاده كنيد. اين قدرت بود كه طاغوت را تا جهنم راند، شماها كه نمي توانستيد. چرا هرروز اين مظاهر الهيت و قدرت خدايي را مي بينيد و بيدار نمي شويد. اين مرض چه مرضي است كه بعضي از روشنفكران ما دارند؟ همه شان را نمي گوييم، بعضيشان، اين چه مرضي است كه اينها دارند كه وقتي يك ملت در سرتاسر ايران به سر و سينه اش مي كوبد و به عنوان نايب پيغمبري، يك كسي را ياد مي كند، وقتي مي خواهد بنويسد مي گويند كه آقاي طالقاني يك مرد روشنفكري بود از اين جهت مردم، توهم روشنفكر هستي، چطور مردم برايت فاتحه نمي خوانند؟ تبليغات ابلهانه روشنفكران عليه اسلام و احكام و حكومت اسلامي:

از توطئه هاي مهمي كه در قرن اخير خصوصاً در دهه هاي معاصر

و بويژه پس از پيروزي انقلاب آشكارا به چشم مي خورد. تبليغات دامنه دار با ابعاد مختلف براي مأيوس نمودن ملّتها و خصوص ملّت فداكار ايران از اسلام است. گاهي ناشيانه و با صراحت به اسلام كه يك دين ارتجاعي است و با هر نوآوري و مظاهر تمدّن مخالف است و گاهي تبليغات ابلهانه و موذيانه و شيطنت آميز، به گونه اي طرفداري از اسلام، كه اين گونه دوم در بعضي روحانيون و متديّنان بي خبر از اسلام تأثير گذاشت. مخالفت روشنفكران با طرح ولايت فقيه و تصويب آن در قانون اساسي:

الان هم همان مسايل هست، يعني آنها باز هم چشم طمعشان به اين جاهاست، آن ذخايري كه ممالك شرق دارد، ايران دارد، نمي گذارد آنها راحت باشند، خصوصاً كه ايران وضعيت جغرافيايي اش هم يك وضعيت حساسي است. آنها دست بر نمي دارند از ايران، نه از طرف شرقيها و از طرف غربيها و با هر كوششي كه دارند مي خواهند نگذارند كه اين مملكت سر و سامان پيدا بكند. همه شلوغيهايي كه الان درست مي كنند با دست آنها دارد درست مي شود، همه جا آشفتگي هايي كه پيدا مي شود با دست آنها درست مي شود و پيدا مي شود كه نگذارند يك آرامشي بشود و يك ساماني پيدا كند مملكت. در قضييه ولايت فقيه كه اين چند روز چيز شده است، خوب اينها ديدند كه يك كار خطرناكي است براي آنها، براي اينكه يك حكومت اسلامي دارد درست مي شود اينها هم نمي خواهند اين را. گوينده شان گاهي مي گويد كه بگذاريد كه روحانيون قداستشان را حفظ بكنند، قداست روحانيون

كه اينها مي گويند، معنايش اين است كه بگذاريد روحانيون مشغول مسجد و محراب همين مقدار در همين حدود باشند و سياست را به آمپراطور واگذار كنيد.11 پي نوشت ها: 1. صحيفه نور جلد 4 صفحه 363

2. صحيفه نور جلد 8 صفحه 507

3. صحيفه نور جلد 8 صفحه 466

4. صحيفه نور جلد 9 صفحه 187

5. صحيفه نور جلد 7 صفحه 171

6. صحيفه نور جلد 6 صفحه 373

7. صحيفه نور جلد 6 صفحه 184

8. صحيفه نور جلد 5 صفحه 570 و 569

9. صحيفه نور جلد 4 صفحه 362

10. صحيفه نور جلد 4 صفحات 365و364

11. صحيفه نور جلد 5 صفحات 534-532

روشنفكري و روشنفكران از ديدگاه امام خميني (ره) (قسمت چهارم)

روشنفكري و روشنفكران از ديدگاه امام خميني (ره) (قسمت چهارم)

نويسنده: حجر اكبري زادگان *راههاي مقابله با توطئه هاي روشنفكران*

* حضرت امام خميني (قدس سره): نترسيد از غرب، اراده كنيد، دانشمندهاي ما نترسند از غرب، اساتيد دانشگاه ما نترسند از غرب و جوانان ما نترسند و اراده كنند، در مقابل غرب قيام كنند.

باور امكانات و تواناييهاي خود: چقدر براي يك مملكتي عيب است و سرشكستگي كه دستش را دراز كند طرف آمريكا كه گندم بده، كشكولي گداييش را باز كند پيش دمشنش و از او بخواهد كه رزقش را بدهد، چقدر براي ما سرشكستگي دارد. تا - بناي بر اين- اين ملت بناي بر اين نگذارد كه كشاورزيش را تقويت كند و بسازد به آن كه خودش به دست مي آورد، ما نمي توانيم استقلال پيدا كنيم. اگر بخواهيم يك كشور مستقل داشته باشيم محتاج به غير نباشد، بايد آن كشاورزش و آن كارگرش و آن كارمندش و همه قشرها بناي بر اين بگذارند كه ما خودمان

يك موجودي هستيم، يك آدمي هستيم، مملكتمان هم يك مملكتي است، همه چيز هم دارد يك مملكت غني است و همچو كردند كه ما بايد در آنجايي كه آبها دارد هرز مي رود و زمينهاي سرشار هست كه همه چيز از آن مي شود ايجاد بشود، زمينها افتاده باشد و آبها هم هرز برود. اين يكي از كارهاي استعماري بوده.

نهراسيدن از مخالفت روشنفكران و كنار گذاردن آنها: شماهم از اين تيپهاي روشنفكري كه هميشه با سرقلمشان مشغول يك فسادكاري هستند از اينها هيچ وقت نترسيد، اينها مي خواهند بهانه اي دستشان بيايد، هرچه دلشان بخواهد بگويند. از اول كه اين نهضت شروع شد كه روبه رشد و ترقي گذاشت، اين طايفه(البته نه همه شان اما آنهايي كه سوء قصد دارند و غربزده هستند)، آنها مشغول فعاليت بر ضد انقلاب بودند، هر مطلبي پيش مي آيد اينها يك سنگي جلوي پا انداختند. بايد از اينها شما هيچ ملاحظه اي نكنيد و از اين كه يك دسته اي مثلاً مخالفت با شما بكنند ابداً باكي نداشته باشيد. البته هر كار مهمّي يك دسته مخالف دارد. شما با قاطعيت در آن جا اشخاصي كه مي بينيد در آنجا فاسد هستند، اشخاصي كه در آنها توطئه گر هستند بايد با شركت همه اين نهادهاي اسلامي، آنها را كنار بگذاريد و نگذاريد فعّاليّت بكنند.1

استقلال فكري شرط اول استقلال است: ما تا نفهميم اين مسايل را، توجه نكنيم به اين مسايل و خودمان را نيابيم، اين گمشده را پيدا نكنيم، اين مغزي كه گم شده است و به جاي او يك مغز ديگر نشسته عوضش نكنيم نمي توانيم مستقل بشويم. استقلال

مغزي شرط اول استقلال است. استقلال فكري شرط اول استقلال است ما اگر بخواهيم، همه، همه ملّت ما ادراك اين معنا را كرده باشند كه همه چيزها را اينها برده اند و ما اينها را بيرون كرديم، بايد خودمان، خودمان را نگه داريم، اگر اين نشود، بعدها باز همان مسايل كم كم باتدريج (حوصله آنها زياد است) با تدريج همين مسايل سابق تحميل ما مي شود.2

جلوگيري از آزاديهاي به شكل غربي به وسيله همه اقشار و مسؤولين: اكنون وصيت من به مجلس شوراي اسلامي در حال و آينده و رييس جمهور و رؤساي جمهور ما بعد و به شواري نگهبان و شواري قضايي در هر زمان آن است كه نگذارند اين دستگاهها خبري و مطبوعات و مجلّه ها از اسلام و مصالح كشور منحرف شوند و بايد همه بدانيم كه آزادي به شكل غربي آن موجب تباهي جوانان و دختران و پسران مي شود، از نظر اسلام و عقل محكوم است و تبليغات و مقالات و سخنرانيها و كتب و مجلّات برخلاف اسلام و عفت عمومي و مصالح كشور حرام است و بر همه ما و همه مسلمانان جلوگيري از آن واجب است و از آزادي هاي مخرب بايد جلوگيري شود و از آنچه از نظر شرع حرام و آنچه برخلاف مسير ملت و كشور اسلامي و مخالفت با حيثيّت جمهوري اسلامي است، به طور قاطع اگر جلوگيري نشود، همه مسؤول مي باشند، و مردم و جوانان حزب اللهي اگر برخورد به يكي از امور مذكور نمودند، به دستگاههاي مربوط رجوع كنند و اگر آنان كوتاهي نمودند، خودشان مكلّف به جلوگيري هستند، خداوند تعالي مددكار

همه باشد.3

بيرون آوردن مسلمانان از اشتباه القايي روشنفكران در مورد جدايي دين از سياست و معنويت از سررشته داري دنيا: اينجانب در اين وصيت نامه به اشاره مي گذرم ولي اميد آن دارم كه نويسندگان و جامعه شناسان و تاريخ نويسان، مسلمانان را از اين اشتباه بيرون آورند. و آنچه گفته شده و مي شود كه انبياء (عليهم السلام) به معنويات كار دارند و حكومت و سررشته داري دنيايي مطرود است و انبياء و اولياء و بزرگان از آن امتراز مي كردند و ما نيز بايد اين چنين كنيم اشتباه تأسف آوري است كه نتايج آن به تباهي كشيدن ملّتهاي اسلامي و بازكردن راه براي استعمارگران خونخوار است. زيرا آنچه مردود است حكومتهاي شيطاني و ديكتاتوري و ستمگري است كه براي سلطه جويي و انگيزه هاي منحرف و دنيايي كه از آن تحذير نموده اند جمع آوري ثروت و مال و قدرت طلبي و طاغوت گرايي است و بالاخره دنيايي است كه انسان را از حق تعالي غافل كند. و اما حكومت حق براي نفع مستضعفان و جلوگيري از ظلم و جور و اقامة عدالت اجتماعي همان است كه مثل سليمان بن داود و پيامبر عظيم الشأن (ص) و اوصياء بزرگوارش براي آن كوشش مي كردند از بزرگترين واجبات و اقامه آن از والاترين عبادت است، چنانچه سياست سالم كه در اين حكومتها بوده از امور لازمه است. بايد ملت بيدار و هشيار ايران به ديد اسلامي اين توطئه را خنثي نمايد و گويندگان و نويسندگان متعهّد به كمك ملّت برخيزند و دست شياطين توطئه گر را قطع نمايند.4 * نصيحت به روشنفكران*

*حضرت امام خميني

(قدس سره)* هرچه به سر اين ملّت آمد از اين فرهنگ غربي آمد، هر انحرافي كه براي جوانهاي عزيز ما پيدا شد به واسطه فرهنگ غربي بود. روشنفكرها توجه كنند به اين كه مهلت بدهند يك چند سالي هم فرهنگ اسلامي باشد.

بيدار شدن روشنفكران كه عامل ابرقدرتها نيستند و روي آوردن آنان به فرهنگ اسلامي: روشنفكرهايي كه عامل ابرقدرتها نيستند لكن اعمالي مي كنند، صحبتهايي مي كنند كه /در نتيجه/ همان نتيجه عُمّال آنها را مي دهد، بيدار بشوند، توجه بكنند به اين كه يك مملكت اسلامي است، يك مملكتي است كه مال خودتان شده است، مستقل است، وابسته به هيچ جا نيست، كاري نكنيد كه اين وابستگي اي كه گسسته شده است دوباره پيوند بشود. دعوت به اسلام بكنيد، دعوت به صلاح بكنيد، دعوت به تجهيزات سلاحي بكنيد، دعوت به فرهنگ اسلامي بكنيد. اين – فرهنگ- فرهنگهاي غربي را بيش از 50 سال است كه شما ديديد و هرچه بر سر اين ملّت آمد از اين فرهنگ غربي بود. روشنفكرها توجه كنند به اينكه مهلت بدهند يك چند سالي هم فرهنگ اسلامي باشد، تجربه كنند ببينند كه با فرهنگ اسلامي چه خواهد شد.5

مطالعه روي مباني اسلام و جايگزين آن با كج انديشيها: روشنفكرانه متعّهد و مسؤول! بياييد تفرقه و تشتّت را كنار گذاريد و به مردم فكر كنيد و براي نجات اين قهرمانان شهيد داده، خود را از شرّ «ايسم» و «ايست» شرق و غرب نجات دهيد. روي پاي خود بايستيد و از تكيه به اجانب بپرهيزيد. طلّاب علوم ديني و دانشجويان دانشگاهها بايد دقيقاً روي مباني اسلام مطالعه كنند و شعارهاي گروههاي منحرف

را كنار بگذارند و اسلام عزيز راستين را جايگزين تمام كج انديشي ها نمايند. اين دو دسته بايد بدانند اسلام خود مكتبي است غني كه هرگز احتياجي به ضميمه كردن از مكاتب (غير) آن نيست همه بايد بدانيد كه التقاطي فكر كردن خيانتي بزرگ به اسلام و مسلمين است كه نتيجه ثمره تلخ اين نوع تفكر در سالهاي آينده روشن مي گردد. با كمال تأسف گاهي ديده مي شود كه به علت عدم درك صحيح و دقيق مسايل اسلامي، بعضي از مسايل را با مسايل ماكسيستي مخلوط كرده اند و معجوني به وجود آورده اند كه به هيچ وجه با قوانين مترقّي اسلام سازگار نيست. دانشجويان عزيز! راه اشتباه روشنفكران دانشگاهي غيرمتعّهد را نرويد و خود را از مردم جدا نسازيد.6 منابع: 1- روشنفكري و روشنفكران در ايران –از ديدگاه حضرت امام خميني (قدس سرّه) جمع آوري و تدوين: موسسه فرهنگي قدر ولايت نوبت چاپ: اول 1377

2- وصيت نامه سياسي-الهي امام خميني (قدس سرّه)

3- صحيفه نور جلدهاي 3و4

4- صحيفه نور جلدهاي 6و5

5- صحيفه نور جلدهاي 7و8و9 پي نوشت ها: 1. صحيفه نور جلد 6 صفحه 373

2. حضرت امام خميني –قدس سره- وصيت نامه سياسي- الهي

3. صحيفه نور جلد 6 صفحه 373

4. حضرت امام خمين قدس سره وصيت نامه سياسي- الهي

5. حضرت امام خميني قدس سره. وصيت نامه سياسي- الهي

6. صحيفه نور جلد 8 صفحه 70

7. صحيفه نور جلد 7 صفحه 141

روشنفكري و روشنفكران از ديدگاه امام خميني (ره)

روشنفكري و روشنفكران از ديدگاه امام خميني (ره)

نويسنده: حجر اكبري زادگان

مقدمه: فرهنگ با گسترة وسيع و تأثير و فراگيري آن به همه ي آحاد ملّت از اقشار مختلف، همواره در تهاجم و دفاع، مدنظر

بوده است. چه بسيار از ملتها كه، اگرچه سرزمينشان به تسخير درآمد، لكن به سبب حفظ فرهنگ خود، سرافراز و پيروز ماندند و برترين مقاومت را از خود نشان دادند و برعكس تسخيركنندگان بلادها كه اسير و مقهور فرهنگ ملت به ظاهر مغلوب قرار گرفتند. سياستمداران و زبدگاني كه زمام امور كشورها را در دست دارند همواره به نقش فرهنگ در سازندگي و بالندگي و نيز در تخريب و انحطاط توجّه ويژه مي نمايند. سلطه گرانِ جهاني و در رأس آنها صهيونيسم در پروتكلها و استراتژي بلند مدت خود، دهكده جهاني را درنظر داشتند كه در آن فرهنگِ حاكم، فرهنگ غربي باشد و فرهنگ ملّتها با تغيير در ماهيت و شكل خود در آن فرهنگ غالب هضم شوند. هدف آنان در تهاجم فرهنگي، تربيت انسانهايي است كه از فرهنگ خود گريزان و بي خبر و غافل بوده و تظاهر و تقليد از فرهنگ بي گانه را ماية فخر و پيشرفت و تمدن خود بدانند. اين نقشه در كشورهاي اسلامي و بخصوص ايران به ثمر نشست و غم انگيزترين صحنه ها و كاري ترين ضربه ها را به ملّتها وارد ساخت. غرب براي عملي كردن نقشه خود، ماهرانه به جست وجو و تربيت افرادي از ميان ملّتها برخاست. آموزش و پرورش، دانشگاها، مطبوعات و رسانه ها، پُستهاي حساس سيّاسي، محلهاي روشني براي اعمال فرهنگ غربي گشتند. جريان روشنفكري در ايران از ابتدا، متأثر از روشنفكري غرب، با ارزشهاي ديني و حضور آن در سياست و حكومت و مسايل اجتماعي و فرهنگي از در ناسازگاري درآمد و در طرح ها و اقداماتي كه در زمينه ساختارهاي سياسي،

اجتماعي، اقتصادي و فرهنگي به عمل آورد، دين محلي از اعراب نداشت و بلكه ماهيت اين اقدامات دين را به صورت حضور در جامعه و تحركات آن را نفي مي كرد. چنانچه در بزرگترين تحولات سياسي دوران قاجار يعني نهضت مشروطيت، اين امر اتفاق افتاد و همه مقدماتي كه از لحاظ فكري و تبليغي توسط روشنفكران انجام گرفت در جهت ايجاد نظامي مطابق با الگوهاي ضدّ ديني غرب بوده، آنان دربرخورد با تحولات غرب، مجذوب ظواهر آن شدند و بيش از آن كه به اخذ نقاط مثبت ترقيات آنان بپردازند به تغيير رفتار و آداب و رسوم و كنار گذاردن فرهنگ ملي و اسلامي خود پرداختند. غرب در راستاي نفوذ و استيلا بر كشورهاي جهان سوم و به خصوص اسلامي، كمر به نابودي فرهنگ اين كشورها و جايگزين كردن آن با فرهنگ خويش بسته بود و لذا آنچه را كه به اهداف و منافع او كمك مي كرد به انتخاب خود، به خوش باورانِ به اصطلاح روشنفكر مي داد. آنان كه براي تحصيل به خارج مي رفتند، روشنفكران، با كوله باري از عادات غربي ها به ايران باز مي گشتند، و عمده عامل عدم ترقي كشور را در دوري آنان از فرهنگ غربي داشته و لذا در ترويج آنچه با خود آورده بودند مي كوشيدند. ميرزا ملكلم خان تنها راه رسيدن به ترقي و پيشرفت را نسخه برداري از تمامي ره آوردهاي توسعه غرب حتي در اختراعات و ساختار اجتماعي و اداري و فرهنگي مي دانست و در اين راه تلاشهاي خود را از تنظيم انتشار روزنامه قانون تا تأسيس فراموش خانه و مجمع آدميت

و به سفر خارج بردن شاه براي مرعوب و مجذوب كردن او و فراهم نمودن مقدمات امتيازهاي بزرگ اقتصادي به بيگانگان، به كار بست و در جايگاه پدر روشنفكري ايران، خيانتهاي بي شماري به ملّت نمود. ميرزا فتحعلي آخوندزاده با اسائه آداب به مقدسات اسلامي، همّ خود را صرف تغيير خط اسلام نمود تا كشورهاي اسلامي را از صنايع فني و سرشار فرهنگ اسلامي جدا كند، آنها را از خود بيگانه و به بيگانگان وابسته نمايد. ميرزا حسن خان سپهسالار ده سال در بالاترين مسؤوليتهاي سياسي يعني صدارت اعظمي و وزارت قرار گرفت تا بيشترينِ خدمات را به ارباب خود انگلستان بنمايد. قرارداد رويش و دهها قرارداد ديگر را امضا نمايد، خيل مستشران نظامي را براي تربيت قشون ايران به سبك ارتشهاي غربي به ايران آورد و تخم جدايي دين از سياست را در قانون اساسي پيشنهادي خود بكاشت تا در مشروطه به ثمر بنشيند. سيدحسن تقي زاده، با طرح «از نوك پا تا فرق سر بايد فرنگي شود» سهم به سزاي در گرايش ملت بخصوص جوانان به سوي آداب و رسوم و تفكرات غرب به عهده گرفت و در كشاكشهاي سياسي نهضت مشروطيت، با حمايت عوامل انگليسي و همفكران خود، در جدا شدن نهضت از بستر اصلي خود يعني روحانيت و جهت يافتن آن به سوي سيستم سياسي غرب نقشي مهم ايفا كرد و با همكاري با رضاخان و سپس محمدرضا در تمام فجايع اين دوران و همچنين تمديد امتياز 60 ساله نفت دست داشت. يكي از زشت ترين كارهاي روشن فكران، ترويج فرهنگ غرب در برابر فرهنگ ملي و اسلامي بود. فرهنگ غرب

عبارت بود از آزادي هاي بي قيد و شرط، اختلاط زن و مرد، عوامل و ابزارهايي چون سينما و مطبوعات و راديو و تلويزيون كه تماماً مروج فساد بودند، مواد مخدّر، مشروبات الكلي، قمارخانه ها، مراكز فحشا و اموري از قبيل لاقيدي نسبت به مذهب و ارزشهاي ديني، وقت گذراني و عياشي. چنان در اين امور زياده روي كردند كه خود غربي ها را به تعجب واداشته بودند. روشنفكران براي انزواي دين و ترويج فرهنگ غرب چند برنامه را در عرض يكديگر اجرا نمودند:

1- جدا كردن ملّت از اسلام: در اين مورد تمام تلاش روشنفكران اين بود كه مردم را به هر وسيله اي كه شده است از اسلام جدا كنند. «اينها به آنجايي رسيده اند كه اگر اين ملت تحت نداي اسلام مجتمع بشود نمي توانند بر آنها غلبه بكنند. كوشش كردند كه اين ملت را اول از اسلام كنار بگذارند واسلام را بد نمايش بدهند». روشنفكراني كه در دامان غرب پرورش يافته بودند تلاش كردند تمدن جديد را در قالب اسلام عرضه كنند تا مورد مخالفت قرار نگيرد. و با طرح «دين افيون توده هاست» با تبليغ وسيعي عليه دين اسلام و تا حدود زيادي موفق شدند. «تبليغات كردند كه اسلام اصلش افيون جامعه است و اديان براي اين آمده است كه مردم را خواب بكند تا اشخاص مقتدر و سلاطين بيايند و مردم را بچاپند.»1

2- مخالفت با روحانيت و تبليغات همه جانبه عليه آنان: مخالفت با روحانيت از بدو تشكيل روشنفكري جديد در ايران آغار گرديد. ميرزا ملكم خان و پدرش ميرزا يعقوب ارمني تلاش مي كردند تمدن جديد را در قالب

اسلام عرضه كنند كه مورد مخالفت قرار نگيرد و بتوانند فرهنگ غربي را آسوده تر ترويج نمايند، اما خود اذعان داشتند كه هيچ تناسبي بين اين دو نيست. فتحعلي آخوندزاده، ميرزا آقاخان كرماني و طالبدف عملاً و صراحتاً اسلام و روحانيت آن را در صحنه بدترين برخوردها و اهانت ها قرار دادند. «همين طور دنبال اين افتادند كه قشر روحاني را در بين مردم منحط كنند »روحانيون مردم كهنه پرستي هستند، فناتيك هستند، اينها درباري هستند، اينها براي سلاطين كار مي كنند» اين هم يك تبليغ وسيعي بود».2 اوج اين فشار تبليغي و سياسي را در زمان رضاخان ملاحظه مي كنيم. مراجع و علماء بزرگواري چون شهيد سيد حسن مدرس و آقازاده به شهادت رسيدند. علماء بزرگواري رفع بلد شدند و به نقاط بد آب و هوا و دور دست تبعيد گشتند. حوزه هاي علميه تحت فشار عمّال رضاخان به طور اختفاء به تربيت طلّاب مي پرداختند. حضرت امام خميني(رحمت الله عليه) در اين باره مي فرمايند: «در زمان رضاخان كه من شاهد مسايل بودم طوري كرده بودند كه شاعرش، نويسنده اش، گوينده اش، همه بر ضد روحانيت بودند… شاعرش مي گفت –نمي خواهم شعرش را بخوانم- كه تا آخوند و قجر در اين مملكت هست اين ننگ را كشور به كجا خواهد برد. آخوند را ننگ مي دانستند، قجر را هم كه با او دشمن بودند.»3

3- هجوم به ارزشهاي اسلامي: عزاداري سيدمظلومان حسين عليه السلام، حجاب زنان مسلمان، مدارس علمي، زبان و ادبيات اسلامي، آداب و سنن اسلامي مردم، ارادت مردم به اماكن مقدسه، مساجد، قرآن و نماز و حدود و تعزيات و احكام

اسلامي هر يك به نوعي در اين هجوم رنگ باختند و يا به نوعي افراط و تفريط مواجه شده، از كارآيي آنها در ايجاد انگيزه و خيزش در مردم كاسته شد. «گذشته از نكات سياسي، به عقيده آقاي مدرس در رژيم نويني كه نقشه آن را براي ايران بي نوا طرح كردند، نوعي از تجدد به ما داده مي شود كه تمدن غربي را رسواترين قيافه تمدن نسلهاي آينده خواهد نمود.» 4 لذا ترديدي نيست كه جريان روشنفكري و روشنفكران در ايران يك جريان ضدديني است كه از ابتداي تشكيل خود با ايده كنار گذاردن اسلام، از حيات اجتماعي، سياسي و فرهنگي جامعه حركت كردند و آنچه به عنوان (باستان گرايي) و (زرتشت گرايي) در ايران در زمان حكومت سياه پهلوي توسط همين جريان رواج يافت، بازگشت به حالت قبل از اسلام را مدنظر داشت تا گام هاي نهايي را در حذف اسلام بردارد.

4- وابسته كردن كشور از تمامي جهات به كشورهاي غربي: وابستگي كشور به غرب تنها به ابعاد فني و صنعتي و اين قبيل امور نبود بلكه در امور اقتصادي، سياسي، فرهنگي، حقوقي، قضايي، آموزشي، اداري و… وابستگي حاصل شد. روشنفكران معتقد بودند كه: «در اخذ اصول تمدن جديد و مباني ترقي عقلي و فكري، حق نداريم درصدد اختراع باشيم، بلكه بايد از فرنگي سرمشق بگيريم و در جميع صنايع از باروت گرفته تا كفش دوزي محتاج سرمشق غير بوده و هستيم»5 چنين ديدگاهايي از روشنفكران كه مصدر مهمترين مسؤوليتهاي نظام شاهنشاهي بودند باعث شد كه تمام نهادها و ساختارهاي كشور به صورت و باطن طبق الگوهاي غربي، شكل بگيرد و طبيعي است

كه اينها با فرهنگ ملّت بيگانه بود. «در همه جهات وابستگي پيدا شد. در عين حال كه قضايمان، قضاي حقوقي مان و مسايل حقوقي يمان و مسايل فرهنگي يمان يك مسايل پيشرفته و از ساير جاها جلوتر است، لكن در هر امري دستتان را دراز كردند از جاهاي ديگر گرفتند.»6 روشنفكران و فارغ التحصيلان دانشگاها در طول پنجاه سال سلطنت پهلوي، تمامي مسؤوليتهاي كشور را به عهده داشتند. بررسي عملكرد آنها در هر يك از بخشهاي كشور از صنعت و كشاورزي و تجارت، صادرات و واردات، عمران و آباداني شهرها و روستاها، تصميمگيري هاي خرد و كلان سياسي، آموزش و پرورش، دانشگاها و… نشان مي دهد كه مديريت آنها علي رغم ادعاهايشان و حمايت همه جانبه از سوي كشورهاي پيش رفته، در تمامي زمينه ها ناموفق بوده است، سوءمديريت آنان سبب عقب ماندگي كشور در حساس ترين مقطع زماني كه دنيا در جهش به سوي پيشرفت بود گرديد.

5- نفوذ در مراكز تعليم و تربيت به ويژه دانشگاهها: «از امور بسيار با ارزش و سرنوشت ساز مسأله مراكز تعليم و تربيت، از كودكستان تا دانشگاهاست كه به واسطه اهميت فوق العاده اش تكرار نموده و با اشاره مي گذرم، بايد ملت غارت شده بداند كه در نيم قرن اخير آنچه به ايران و اسلام ضربه مهلك زده است، قسمت عمده اش از دانشگاهها بوده است، اگر دانشگاهها و مراكز تعليم و تربيت ديگر با برنامه هاي اسلامي و ملّي در راه منافع كشور به تعليم و تهذيب و تربيت كودكان و نوجوانان و جوانان جريان داشتند، هرگز ميهن ما در حلقوم انگلستان و پس از آن

آمريكا و شوروي فرو نمي رفت».7

«اگر ما ترتيبي اصولي در دانشگاهها داشتيم، هرگز طبقه روشنفكرِ دانشگاهي اي نداشتيم كه در بحراني ترين اوضاع ايران در نزاع و چند دستگي با خودشان باشند و از مردم بريده باشند و از آنچه بر مردم مي گذرد چنان آسان بگذرند كه گويي در ايران نيستند. تمام عقب ماندگي هاي ما به خاطر عدم شناخت صحيح اكثر روشنفكران دانشگاهي از جامعه اسلامي ايران بود و متأسفانه هم اكنون هم هست. اكثر ضربات مهلكي كه به اين اجتماع خورده است از دست اكثر همين روشنفكران دانشگاه رفته اي هست كه هميشه خود را بزرگ مي ديدند و مي بينند.»8 دانشگاه در ايران از ابتداي تشكيل، به واسطه تربيت غربي بنيانگذارانش، محيطي بيگانه از دين و ارزشهاي الهي بوده افرادي همچون محمدعلي فروغي فراماسونِ مجذوب و مرعوب غرب، مشيرالدوله (پيرنيا) فراماسون ديگري كه قبله آمالش غرب بود. در تشكيل دانشگاه سهم اساسي داشتند. «وابستگي به شرق و غرب توسط غربزدگان و شرقزدگان به اصطلاح روشنفكران كه از دانشگاهها برخاسته اند ولي چارچوب فكريشان در مدارس ابتدايي و متوسطه درست شده است به فرهنگ، دين و كشورمان صدمه هاي بي شمار زدند، چرا كه اين افراد براي تكميل وابستگي به شرق و غرب و اخيراً آمريكا هر كاري توانستند به نفع آنان انجام دهند دادند و چون درس خوانده بودند با كوله بار غربزدگي و شرقزدگي چون دزداني كه با چراغ آيند، براي اربابان و كعبه هاي آمالشان گزيده تر كالاها را انتخاب كردند».9 نقشه شيطاني قدرتها به ياري روشنفكران مجذوب غرب در ايران به ثمر نشست و محصولي از دانشگاه عايد

گرديد كه دلخواه و هواخواه ملّت نبود. اسناد لانه جاسوسي صحّت بيانات حضرت امام خميني قدس سره شريف را نشان مي دهد «دانشگاهها بايد تغيير بنياني كند و بايد از نو ساخته بشود كه جوانان ما را تربيت كنند به تربيتهاي اسلامي، اگر چنانچه تحصيل علم مي كنند، در كنار آن تربيت هاي اسلامي، اگر چنانچه باشد نه آن كه اينها را تربيت كنند به تربيتهاي غربي … اينهايي كه راه افتاده اند در خيابانها يا در خود دانشگاهها و درگيري ايجاد مي كنند اينها اشخاصي هستند كه طرفدار غرب يا شرقند به عقيده من طرفدار غربند، طرفدار آمريكايند». وابستگي فكري و روحي چيزي نيست كه بشود به سادگي و در فرصت كم از بين برد. وابستگي فكري مصيبت بزرگي است كه گريبان روشنفكران را گرفته است آنچنان كه تحول بزرگي كه در ملت ايران به وقوع پيوست نتوانست آنان را متوجه عيب بزرگشان سازد و با اين تحول معجزه آسا و عزت بخش و ره آورد مهم آن يعني استقلال و آزادي و ايمان اسلامي همراهشان سازد، و لذا همچنان به صورت مختلف در مخالفت با اصول و ارزشها و اقدامات جمهوري اسلامي تلاش كردند و مي كنند.

*حضرت امام خميني* *تمام عقب ماندگي هاي ما به خاطر عدم شناخت صحيح اكثر روشنفكران* *دانشگاهي از جامعه اسلامي ايران بود و متأسفانه هنوز هم هست.* *در اين بحث، جايگاه روشنفكران در بزرگترين مصيبت ايران يعني تهي شدن از فرهنگ خود و تسليم شدن به فرهنگ و آداب و رسوم غربي، يعني غربزدگي، و اين مصيبت و دامنگيري آن به اقشار مختلف ملّت را در بيانات بنيانگذار

جمهوري اسلامي ايران و هادي بزرگترين انقلاب تحول جهان معاصر، پي مي گيريم*

غرب زدگي و روشنفكران

* حضرت امام خميني (ره)*: همه غربزدگي ها ظلمت است. اينهايي كه توجهشات به غرب است، توجهشان به اجانب است، قبله شان غرب است… اينها در ظلمات فرو رفته اند، اوليائشان طاغوت است.

*نقش روشنفكران در غربزدگي*: هيچ ملتي نمي تواند استقلال پيدا بكند الّا اين كه خودش، خودش را بفهمد، مادامي كه خودشان را گم كردند و ديگران را به جاي خودشان نشاندند، استقلال نمي توانند پيدا كنند. كمال تأسف است كه كشور ما كه حقوق اسلامي و قضاي اسلامي و فرهنگ اسلامي دارد. اين فرهنگ را، اين حقوق را ناديده گرفته است و دنبال غرب رفته است، غرب در نظر يك قشري از اين ملت جلوه كرده است كه گمان مي كنند غير از غرب هيچ خبري هيچ جا نيست و اين وابستگي فكري، وابستگي عقلي، وابستگي مغزي به خارج منشأ اكثر بدبختيهاي ملّتهاست و ملّت ما است. در هر امري كه پيش مي آيد، از باب اين كه مغزهاي آنهايي كه در رأس بودند به طوري بار آمده بوده است كه از خودشان به كلي منصرف و قبله شان غرب شده بود، يكي از روشنفكرهاشان، متفكرينشان به اصطلاح گفته بود كه ما تا همه چيزمان را انگليسي نكنيم نمي توانيم يك رشدي بكنيم. يك همچو مغزهايي در رأس واقع شد و از آن طرف هم تبليغات دامنه داري كه غربي ها و غربزدگان شروع كردند و شايد حالا هم باز باشد، اسباب اين شد كه مغزها غربي شد، قبله غربي شد و تا بيايد اين غربزدگي و اجنبي

زدگي از اين قلبها زدوده بشود، وقت طولاني لازم است، در اين پنجاه سال قبل هم بوده است، لكن در اين پنجاه سال اخير و خصوصاً در اين زماني كه شخصي فاسد، ابن محمدرضاي فاسد، زمامدار اين كشور بود، اين مسايل به رشد خود رسيد، غربزدگي به كمال خودش رسيد، در همه جهت وابستگي پيدا شد.

*قصه غم انگيز و طولاني غربزدگي*: از جمله نقشه ها كه مع الأسف تأثير بزرگي در كشور عزيزمان گذاشت و آثار آن باز تا حد زيادي به جا مانده بيگانه نمودن كشورهاي استعمار زده از خويش و غربزده و شرقزده نمودن آنان است. بطوري كه خود را و فرهنگ و قدرت خود را به هيچ گرفتند و غرب و شرق، دو قطب قدرتمند را نژاد برتر و فرهنگ آنان را والاتر و آن دو قدرت را قبله گاه عالم دانستند و وابستگي به يكي از دو قطب را غيرقابل اجتناب معرفي نمودند. رفتن به انگلستان و فرانسه و آمريكا و مسكو افتخاري پرارزش و رفتن به حج و ساير اماكن مُتبرّكه كهنه پرستي و عقب ماندگي است. بي اعتنايي به آنچه مربوط به مذهب و معنويات است از نشانه هاي روشنفكري و تمدن و در مقابل تعهد به اين امور نشانه عقب ماندگي و كهنه پرستي است. من وصيت دلسوزانه و خادمانه مي كنم به ملت عزيز كه اكنون كه تا حدود بسيار چشمگيري از بسياري از اين دامها نجات يافته و نسل محروم حاضر به فعاليت و ابتكار برخاسته و ديديم كه بسياري از كارخانه ها و وسايل پيشرفته مثل هواپيما و ديگر چيزها كه گمان نمي رفت متخصصين

ايران قادر به راه انداختن كارخانه ها و امثال آن باشند و همه دستها را به سوي غرب يا شرق دراز كرده بوديم كه متخصصين آنها اينها را به راه اندازند، در اثر محاصرة اقتصادي و جنگ تحميلي خود جوانان عزيز ما قطعات محل احتياج را ساخته و با قيمتهاي ارزانتر عرضه كرده و رفع احتياج نمودند و ثابت كردند كه اگر بخواهيم مي توانيم.»10

بايد همه چيزمان انگليسي باشد!! اگر در فرهنگ ما وابستگي داشته باشيم، در اساس مسايل وابستگي پيدا مي كنيم اگر ما بخواهيم مستقل باشيم، بايد از همه جهات خود را مستغني كنيم و از حالا درصددش برآييم از حالا بايد، حالايي كه مملكت شده است مال خودتان و دست اجانب كوتاه شده است و اميد است تا آخر كوتاه باشد و اين خيانتكارها هم رفتند و اين ريشه گنديده شان مانده است. وضع مملكت ما در اين مدت و خصوصاً در اين پنجاه سال اخير يك همچو وضعي شده بود (به ما باورانده بودند كه چيزي نيستيم) و ما بايد از اين خارج كنيم خودمان را، ما اگر بخواهيم كه يك مملكت مستقل باشيم بايد همه چيز، در همه چيزمان جديت كنيم كه خودكفا باشيم، سرزمين ما ديگر خارج نرود، چيزهايي كه ما خودمان مي توانستيم درست كنيم خودمان درست كنيم و هرچيز را مي توانيد درصدد برآييد. وقتي انسان باشد مي تواند درست بكند. مي تواند همچوكاري را بكند لكن وضع را اين طوري به بار آورده بودند كه ما باورمان آمده بود كه چيزي نداريم ما چيزي نمي دانيم بايد ما از خارج بگيريم، بايد همه چيز از خارج

بگيريم. و اگر واقعاً اين طوري است كه يك مصيبتي است و اگر اين طور نيست و ما را اين طور تربيت كردند كه باورمان بيايد، اين هم يك مصيبت ديگري است.11

وابستگي فكري روشنفكران و غرب زدگي كامل ملت به واسطه آنان: ما را وابسته كرده اند به غير ما، عقيده مان اين شده است كه غير از غرب ديگر كسي نيست جايي نيست كه بشود، ما بايد وابسطه باشيم يا به شرق يا به غرب. آدم خوبها مي گفتند به غرب وايسته باشيم براي اينكه اين مقدار ادراكشان نبود كه نه، ما مي توانيم خودمان بايستيم كار بكنيم، خودمان مي توانيم سرپا بايستيم، ما ترجيح مي دهيم به اين كه از اين تمدني كه ما را فاسد دارد مي كند دست برداريم و برسيم به يك زندگاني سيط انساني. اگر ما يك همچو چيزي پيدا بكنيم به آن، خودمان كم كم خودكفا خواهيم شد، آنكه ما را نمي گذارند به اينكه در هر قشري كه داريم خودكفا باشيم، وابستگي است كه ما به آنها داريم. يكي از دانشمندان به اصطلاح ما كه در زمان سابق بود و بعد هم فوت شد، او در ايران گفته بود كه ما تا همه چيزمان انگليسي نشود نمي توانيم درست كنيم خودمان را. يك همچو مغزهايي كه همه چيز را آنجا مي دانند و مع الأسف دامن زده با تمام تبليغاتي كه بوده است در عرض اين سالهاي طولاني به اين كه به ما باور بدهند و تحميل كند به ما كه خودمان آدم نيستيم، تحميل كردند به ما، تا يكي دلش درد مي گيرد برود اروپا، يكي

مي خواهد چند تا كلمه چيزي ياد بگيرد برود اروپا، شما اگر اينهايي كه رفتند اروپا و تحصيل به خيال خودشان كردند بياوريد با آن كساني كه صحيح در اينجا تحصيل كرده باشد اگر مقايسه كنيد مي بينيد كه اين كه رفته اروپا، رفته تفريح بكند، رفته كاغذ بگيرد بيايد اينجا، تحميل مردم بشود اجازه بگيرد، اجازه تحميل به مردم، آن ديپلمي را كه به جوانان ما مي دهند خيلي آسانتر و زودتر است از آن كه به خودشان مي دهند، براي اينكه خودشان مي خواهند دانشمند بشوند ما را مي خواهند نگذارند، ما را همچو كردند كه هرچه هست از آنجا است و خودشان هيچ نيستند.

روشنفكران، برپادارندگان سلطه ابرقدرتها و استمرار آن: ترديدي نيست كه جهانخواران براي به بدست آوردن مقاصد شوم خود و تحت ستم كشيدن مستضعفان جهان راهي بهتر از هجوم به فرهنگ و ادب كشورهاي ضعيف ندارند. زيرا با تربيت غربي يا شرقي معلم و استاد است كه دبستانها و دبيرستانها محلهايي مي شوند مجهز به تربيت غربي يا شرقي جوانهايي كه دولتمردان و دست اندركاران آتيه كشورهايند. و يا اين گونه تربيت است كه جوانهاي ما گرايش به يكي از دو قطب قدرت، راه را براي مستكبرين جهان در به دام كشيدن كشورهاي مستضعف به صورتي شايسته و بدون زحمت و دست بازي به سلاحهاي نظامي زنگ زده باز مي نمايند. ما از شر رضاخان و محمدرضا خلاص شديم لكن از شر تربيت يافتگان غرب و شرق به اين زوديها نجات نخواهيم يافت. اينان برپا دارندگان سلطه ابرقدرتها هستند و سرسپردگاني مي باشند كه با هيچ منطقي خلع سلاح نمي

شوند و هم اكنون با تمام ورشكستگيها دست ا زتوطئه عليه جمهوري اسلامي و شكستن سد عظيم الهي برنمي دارند.12

ميزان فهم روشنفكران مطالب غربيهاست!! اسلام را معرفي كردند به اين كه يك تربيتي است كه مال سابق بود، كهنه است حالا ديگر، اين مال هزار چهارصد سال پيش از اين است و بايد حالا فكر نويي كرد. آنها از آن طرف هرچه توانستند راجع به اسلام گفتند و حالا هم مي گويند و مهمش اين است كه از اسلام مي ترسند. اينهايي كه قلمهاي مسمومشان يا قدمهاي بسيار كثيفشان بر ضد اسلام و جمهوري اسلام واينها برداشته مي شود، اينها بعضي هايشان يا خيليهايشان اصلاً نمي دانند چي است اسلام، غافلند اصلاً نمي فهمند، يك چيزي از يك مقاله در اروپا منتشر شده است خوانده اند، همان را ميزان فهم خودشان، و همان طوري كه (غربزده اند ديگر) هرچه آنان بگويند اينها بي دليل مي پذيرند، هيچ دليل ديگر نمي خواهند، هرچه آنها در مقالاتشان بنويسند اين دليلشان اين است كه او نوشته، شما در كتابهايي كه در اين قرنها از نويسندگان ما از به اصطلاح محقّقين ما نوشته اند –الّا بعضي- ملاحظه كنيد كه اينها هم مطلبي را كه مي گويند آخرش دليلشان اين است كه فلان پروفسور در كجا اين را گفته، فلان مثلاً كي در كجا اين را گفته، تمام استشهادشان به قول آنها نظير استشهاد ما به قول خداست.

غرب، قبله آمال روشنفكران: اسلام را هم وقتي مي خواهند بشناسند با حرفهاي اروپايي مي شناسند. حرفهاي غربي ها را مي آورند، فلان غربي اسلام شناس. اسلامي كه غربي ها براي ما معرفي

مي كنند. اين براي اين است كه ما خودمان را باخته ايم در مقابل غرب، شرق خودش را باخته است، تا از اين باختگي بيرون نيايد، تا محتواي خودش را پيدا نكند نمي تواند مستقل باشد. استقلال نظامي يك مسأله است، استقلال فكري، استقلال روحي، مغز خود آدم مال خودش باشد، همه اش توي آن غرب نباشد، هرچه مي خواهد بگويد «غرب، كي گفته، فلان فيلسوف گفته، فلان چه گفته». اين تا شرقيها آن حيثيتي كه خودشان داشتند و يك وقتي قبله همه جا بودند، آن وقتي كه آنها وحشي بودند اينها قبله براي آنها، تا اينها آن محتوا براي خودشان پيدا نكنند و نشوند يك موجود شرقي و خودشان را نشناسند نمي توانند مستقل باشند. شما هرچه هم زحمت بكشيد تا دانشگاه ها آن مغز غربيتي را كنار نگذارد و يك مغز شرقي پيدا نكند نمي تواند مستقل باشد. دائماً حرف حرف آنهاست. فوج فوج از اينجا بايد بروند اروپا براي تحصيل، اگر هم اروپا نروند، اينجا نمي پذيرند آنها را، تمام سرّ اين است كه ملّت هم اين طور شده، مردم هم اين طور شده اند، دولت هم همين طور است، همه همين طورند، همه اين جورند ديگر كه تا اين نرود يك مدتي در فرض كنيد كه فرانسه آنجا برود وقتي برمي گردد، آنها هم زود به اينها ورقه مي دهند براي اينكه نمي خواهند يك آدم دانشمند بفرستند، مي خواهند يك آدم ورقه دار بفرستند.13 پي نوشت ها: 1- صحيفه نور جلد 3 صفحه 349

2- صحيفه نور جلد 4 صفحه 211

3- صحيفه نور جلد 5 صفحه 556

4- رحيم زاده صفوي- اسرار

سقوط احمدشاه- به كوشش كاوه دهگان صفحه 85

5- ميرزا ملكم خان- نقل از فكر آزادي- فريدون آدميت- صفحه 113

6- صحيفه نور جلد 6 صفحه 574 و 573

7- حضرت امام خميني قدس سره- وصيت نامه سياسي- الهي

8- صحيفه نور جلد 7 صفحه 140

9- صحيفه نور جلد 9 صفحه 566

10- حضرت امام خميني قدس سره –وصيت نامه سياسي- الهي

11- صحيفه نور جلد 6 صفحات 183-181

12- صحيفه نور جلد 9 صفحه 186

13- صحيفه نور جلد 5 صفحات 355-353

فرهنگ نقد از نگاه امام خمينى (ره) (1)

فرهنگ نقد از نگاه امام خميني (ره) (1) نويسنده:ابوالقاسم يعقوبي

انسان موجودي است كه در نهاد نخستين او، عشق به كمال و خوشبختي پي ريزي شده است. و براي دستيابي به كمال از انگيزاننده ها و وادارنده هاي گوناگون كمك مي گيرد و بازدارنده ها را به كنار مي نهد، تا زمينه رشد و بالندگي فردي و اجتماعي خويش را فراهم سازد. از جمله انگيزه هايي كه در سير تكامل انساني و پيدايش حيات طيبه اجتماعي او، نقشي مهم و بنيادي دارد، مسأله «نقد وانتقاد» است.

نقد كردن و نقد پذيري، سرمايه اي ارزنده براي صلاح فرد و اصلاح اجتماع به شمار مي رود. شناخت كاستيها و تلاش براي زدودن آنها، گامي است اساسي در رسيدن به رستگاري فردي و اجتماعي. پرده پوشي بر آنچه بوده و هست و رويدادها و يا خود را به ناداني زدن، رويدادها را دگرگون نمي سازد. انسان خردمند، هماره در جست وجوي آن است كه در مسير تكاملي فردي و جمعي، آفتها، آسيبها، كم وكاستيها را بزدايد، تا به درستي راه بپيمايد. از اين روي، در منطق فرزانگان، نقد و انتقاد قدر و قداست ويژه

اي دارد و يكي از برتريهاي اخلاقي و اجتماعي مهم، به شمار مي رود.

اگر فرهنگ نقد كردن و نقد پذيرفتن، به درستي بيان شود و آداب نقد و ويژگيهاي ناقدان و مرزهاي روا و نارواي انتقاد به روشني ترسيم گردد، بسياري از تنشها و تشنجها و كشمكشها فروكش مي كند و بسياري از سستيها و كاستيها، زمينه ظهور نمي يابند.

اگر همگان به اين باور برسند كه: بالندگي فردي و توسعه و پيشرفت اجتماعي آنان به وسيله نقد دلسوزان و انتقاد تيزبينان رشد و شتاب بيش تري مي يابد و هيچ كس بي نياز از يادآوري و انتقاد ديگران نيست، فضاي جامعه دگرگون مي شود و انتقادها جاي انتقامها را مي گيرند.

در چنين حال و وضعي، «اخوّت ديني»1 و «الفت ايماني»2 بر اساس «تعاون بر نيكي»3 و «تواصي به حق»4 و «دعوت به خير»5 و «امر به معروف و نهي از منكر»6 خود را در تمام زوايا و شؤون جامعه ديني نشان مي دهد و همگان خود را در ديد و جلوه گاه پذيرش يادآوريهاي خيرخواهانه قرار مي دهند و نقد را به عنوان «هديه»7 و تحفه اي سودمند مي پذيرند.

در اين نوشتار، برآنيم: مقوله «نقد» و فرهنگ انتقاد را از ديدگاه امام خميني به تصوير بكشيم و بر اين باوريم: نگاه نقادانه و واقع بينانه امام به مسائل فردي و اجتماعي و تجربه عيني و عملي آن عزيز در رخدادهاي سياسي و اجتماعي، سرمايه اي گرانبهاست كه از آموزه هاي اسلام ناب محمدي الهام گرفته و مي تواند بسياري از گره هاي نابگشودني را در زمينه مسائل سياسي، اجتماعي، و فرهنگي گشوده و راه درمان

و شيوه خردمندانه را پيش روي رهروان انقلاب قرار دهد.

براي روشن تر شدن فضاي نوشتار، اشاره اي گذرا به مفهوم نقد و بايستگي و جايگاه آن خواهيم داشت، سپس به رهنمودهاي روشنگر امام راحل در زمينه فرهنگ نقد، آداب و مرزهاي آن خواهيم پرداخت. مفهوم نقد

نقد و انتقاد، به معناي جدا كردن دينار و درهم سره از ناسره، جدا كردن كاه از گندم، به گزيني، خرده گيري و آشكار كردن زيباييها و كاستيهاي يك اثر، به كار رفته است.8 سنجش و ارزيابي و بررسي همراه با عدل و انصاف در پديده هاي اجتماعي و نگرش دوسويه به رفتارها و عملكردها و ديدن درد و ارائه درمان، از مقوّمات مفهوم «نقد» است.

هدف از نقد، پاره كردن و دريدن و مثله كردن افكار و آرامش جامعه و مردم نيست، بلكه ارج نهادن به كار مثبت ديگران و يادآوري رواها و نارواها در كنار هم است. اين شيوه، مي تواند راه را بر پويايي و شفاف شدن جامعه هموار كند و جامعه را به سوي آفرينش گري و ابتكار و تكامل و پيشرفت رهنمون شود.

از اين روي، وجهه ديگران را خراب كردن و دامن زدن به بدبينيها و پديدآوردن جوّ بدبيني را نمي توان و نبايد با نقد و انتقاد يكي دانست; زيرا عيب گرفتن آسان است، ولي بيان عيب به گونه اي و زباني كه به اصلاح صاحب عيب بينجامد، كاري است بزرگ و دشوار. و چه زيبا گفته است خواجه عبدالله انصاري:

«عيب از يار بيندازند; اما يار را به عيب نيندازند.»9

شهيد مطهري در تفسير و تعريف نقد مي نويسد:

«قوه نقادي و انتقاد كردن، به معناي عيب

گرفتن نيست، معناي انتقاد، يك شيء را در محك قراردادن و به وسيله محك زدن به آن، سالم و ناسالم را تشخيص دادن است….»10

در روزگار گذشته كه دادوستد مردم، با نقره سكه زده شده انجام مي گرفت، كساني بودند كه سرب را به گونه پول رايج سكه مي زدند و با پولهاي نقره مي آميختند. در كنار اينان افراد خبره و كارشناسي به عنوان «صرّاف» در جامعه وجود داشتند كه سكّه شناس بودند و سكه هاي طلايي و يا نقره اي خالص را از ناخالص، جدا مي كردند.11

اين واژه درباره كسي كه افكار و عملكرد افراد را مي شكافد و نقطه هاي كمال را از نقطه هاي ضعف، باز مي شناسد نيز، به كار رفت. در آموزشهاي حضرت مسيح(عليه السّلام) چنين آمده است:

«خذوا الحق من اهل الباطل ولاتأخذوا الباطل من اهل الحق كونوا نقّاد الكلام فكم من ضلالة زخرفت بآية من كتاب الله كما زخرف الدرهم من نحاس بالفضة المموّهة، النظر الي ذلك سواء والبصراء خبراء.»12

حق و حقيقت را هر كجا و از هر كس يافتيد، بپذيريد، گرچه از اهل باطل باشد. باطل را و گرچه از زبان اهل حق بتراود، نپذيريد. همآره سخنان را مورد نقد قرار دهيد; زيرا چه بسا گمراهي به وسيله آيه اي از كتاب خدا آراسته شده باشد، مانند آميختن درهمي از مس با نقره و انسان را بفريبد و به اشتباه افكند; از اين روي، در نگاه نخست، درهمِ خالص و ناخالص، يكي مي نمايد و كارشناسان تيزهوش مي توانند سره از ناسره آن را بازشناسند.

در اين سخن، به مفهوم نقد و انتقاد و جايگاه نقّادان آگاه در جامعه

اشارت شده و بايستگي آن، به روشني بيان گرديده است.

بي گمان، نقد به عنوان عاملي اصلاحي و پيش برنده و بالنده، به برنامه ريزان، سياستگزاران و مديران و مجريان، مجال بازنگري، همه سونگري و واقعيت نگري همراه با در نظر گرفتن افكار عمومي را مي بخشد و جلوي بسياري از ريزشها و دوباره كاريها و تكرويها را مي گيرد و در نتيجه، طرحها را در راستاي سودهي و بهره مندي بهتر و بيش تري قرار مي دهد و از اسرافها و اترافها و گاه از ريخت وپاشهاي حاشيه اي و جانبي نيز جلوگيري مي كند.

بنابراين، در اصل نياز جامعه و مديران به نقد و بايستگي وجود نقادان تيزبين در اجتماع نمي توان ترديد كرد، لكن اين نيمي از كار است، نيم ديگر كه كامل كننده اين بخش است، مسأله «نقدپذيري» و به كار بستن نقد ناقدان است. نقدپذيري

نقدپذيري به عنوان خوي و خصلتي انساني و اسلامي، نقش مهمي در فرونشاندن آسيبها و آفتهاي فردي و اجتماعي دارد، رواج فرهنگ نقدپذيري در اجتماع، كمك فراواني به پايان دادن كشمكشها و درگيريها مي كند. به همان اندازه كه نقد و نقادي مايه كمال و رشد رفتارها و عملكردهاست، نقدپذيري نيز زمينه ساز بسياري از خوشبيني ها و اميدواريها نسبت به اصلاح امور است. دست اندركاراني كه به پيشباز نقد مي روند و از آن بيم و ترسي ندارند، از مديريتي بهتر و كمال يافته تر برخوردارند و كم تر دچار چالش، دوباره كاري و نابساماني مي شوند.

سرزميني كه گود است دو بهره از باران آسمان مي برد، يكي بهره مستقيم و ديگر آن كه باراني كه در

بلندي مي بارد نيز، به سوي آن سرازير مي گردد. پذيرش نقد، نه تنها چيزي از بزرگواري و شخصيت سياسي و اجتماعي انسان نمي كاهد، بلكه مي توان گفت: روشن ترين گواه بر شخصيت و كمال آدمي است. به گفته امام خميني:

«… اگر يك چيزي را ديديد كه واقعاً خلاف كرديد، اعتراف كنيد و اين اعتراف شما را در نظر ملتها بزرگ مي كند، نه اين كه اعتراف به خطا شما را كوچك مي كند.»13

تلخي نخستين نقد و انتقاد، با دستآوردهاي شيرين آن از ميان مي رود. پيامدهاي سازنده و سودمند نقد، سبب مي شود كه آدمي همواره خود را در ديد نقد ديگران بگذارد و هيچ گاه كاركرد خويش را از آن بي نياز نداند. امام جواد(عليه السّلام) در ضمن شمارش نيازمنديهاي هميشگي مؤمنان مي فرمايد:

«… و قبول ممّن ينصحه.»14

(مؤمن) نقد و نصيحت خيرخواهان را مي پذيرد.

امام سجاد(عليه السّلام) در «رسالة الحقوق»، حقوق متقابل نصيحت كننده و نصيحت شونده را اين گونه بر شمرده است:

«وحق الناصح ان تلين له جناحك و تصفي اليه بسمعك فأن أتي بالصواب حمدت الله عزّوجّل وان لم يوافق رحمته….»15

حق ناقد و نصيحت كننده آن است كه با او نرم رفتاري كني; و به سخنان او گوش فرا دهي، اگر سخن وي درست بود، خداي را سپاس گويي و اگر سخن او نادرست بود، با او مهربان باشي ( و او را از خود دور نسازي).

به همان اندازه كه پذيرش نقد، نشانه شخصيت و خاكساري آدمي است و ترازي براي شناختن انسانهاي با انصاف و واقع نگر، سرباز زدن و نقد ناپذيري نشانه نوعي غرور و تكبر است كه ريشه

در خودخواهي و خود برتربيني و يا خود مطلق انگاري انسان دارد. از اين روي، ديده شده است كه گاه ناب ترين نقدها و پندها بر دلهاي غبار كبر و خودبيني گرفته، اثر نمي بخشد:

«… واذا قيل له اتق اللّه اخذته العزة بالإثم…»16

وچون به او گفته شود كه از خدا بترس، او را غرور گناه بگيرد.

حب نفس، حجابي بين انسان نقد شونده و ناقد به وجود مي آورد كه نه تنها از نقد استقبال نمي كند، بلكه به ناقد نيز به ديده دشمن مي نگرد، ولي غافل از آن است كه:

آينه چون عي_ب تو بنم_ود راست

خودشكن آينه شكستن خطاست

امام خميني در بيان فرهنگ نقد، به اين نكته توجه تمام داشت كه مسؤولان و دست اندركاران، هرگز نبايد خود را منّزه و مبراي از نقد بدانند، بلكه شايسته است كه سخنان و نوشته هاي نقدآميز را آويزه گوش سازند و آن را به عنوان «هديه» و ره آوردي الهي و آسماني، به شمار آورند:

«نبايد ما ها گمان كنيم كه هر چه مي گوييم و مي كنيم، كسي را حق اشكال نيست. اشكال، بلكه تخطئه، يك هديه الهي است براي رشد انسانها.»17

به مديران نظام اسلامي سفارش مي كرد:

«شما و دوستانمان در وزارت امور خارجه، بايد تحمل انتقاد را _ چه حق و چه ناحق _ داشته باشيم.»18

امام راحل بر اين باور بود: نپذيرفتن نقد و انتقاد، نشانه كم فروغ بودن چراغ تهذيب در درون جان است و پذيرش نقد، نشانه بزرگي روح و شرح صدر:

«اگر انسان خودش را ساخته بود، هيچ بدش نمي آمد كه يك رعيتي هم به او اشكال كند و از انتقاد بدش نمي

آمد.»19

بنابراين، نقد كردن ديگران و نقد پذيرفتن از ديگران، در كنار يكديگر سازنده و سامان دهنده وضع و حال مردم و جامعه اند. نقد خويش پيش از ديگران

آدمي، افزون بر پذيرش نقد، بايد در گام نخست، به نقد خويش بپردازد و پيش از آن كه به كاستي و عيب ديگران توجه كند، در جست وجوي زدودن عيبهاي خويش باشد. در فرهنگ ديني به اين نكته نيز سفارش فراوان شده است.

امام علي(عليه السّلام) مي فرمايد:

«طوبي لمن شغله عيبه عن عيوب الناس.»20

خوشا به حال كسي كه پرداختن به عيب خويش، وي را از عيب ديگران باز دارد.

«من لم يسس نفسه اضاعها.»21

آن كه نفس خويش را سياست و ادب نكند، آن را تباه ساخته است.

اگر آدمي خود آينه خويش شود، از بسياري انتقادها در امان مي ماند و اگر همگان به فكر نقد خود برآيند، زمينه نقد اجتماعي كم تري پيدا مي شود و در نتيجه پاره اي تنشها و تشنجها، به خودي خود، از بين مي روند و جلو بسياري از نقدهاي ويران گر گرفته مي شود.

عيب كسان منگر و احساس خويش

ديده فروكن به گريبان خويش

آينه روزي كه به گيري به دست

خود شكن آن روز مشو خود پرست

امام حسين(عليه السّلام) فرمود:

«من دلائل العالم انتقاده لحديثه وعلمه بحقائق فنون النظر.»22

از نشانه هاي عالم آن است كه گفتار و كردار خويش را نقد كند و به تمام ريزه كاريهاي امور، آگاهي و شناخت پيدا كند.

اگر مسؤولان و دست اندركاران، هر چند گاه، به بررسي كاركرد حوزه كار خويش بپردازند، تواناييها و پسنديده ها را بگسترانند و كاستيها را اصلاح كنند، هم روند پيشرفت كارها شتاب بيش تري مي گيرد

و هم هدف نقدهاي روا و نارواي ناقدان قرار نخواهند گرفت.

انسان وارسته و خودساخته، پيش از آن كه ديگران آمار ناراستيهاي او را به رخ بكشند، آنچه انجام داده در دادگاه وجدان رديف مي كند، با بررسي و حسابرسي ضعف را شناسايي و راه درمان مي جويد. و گاه پس از حسابرسي به سرزنش نفس مي پردازد و خود ناقد و قاضي خويش مي گردد.

البته شجاعت در پذيرش اشتباه و كژ راهه رويها، شجاعتي انساني و درخور سپاس است. به زبان آوردن اين عبارت كه اشتباه كردم، ريشه در كرامت انساني دارد كه به دست آوردن آن كار آساني نيست.

امام خميني، اين نكته را در باب نقد نيز به خوبي در سخنان و سيره اش ترسيم كرده و به روشني بيان داشته است كه در تركيب دولت موقت و سپردن دولت به دست ليبرالها و افراد غير انقلابي، اشتباه شد:

«من امروز بعد از ده سال از پيروزي انقلاب اسلامي، همچون گذشته اعتراف مي كنم كه: بعض تصميمات اول انقلاب در سپردن پستها و امور مهمّه كشور به گروهي كه عقيده خالص و واقعي به اسلام ناب محمدي نداشته اند، اشتباهي بوده است كه تلخي آثار آن به راحتي از ميان نمي رود.»23

يا:

«آنچه مهم است اين است كه: ما مي خواهيم مطابق شرع اسلام، مسائل را پياده كنيم. پس اگر قبلاً اشتباه كرده باشيم، بايد صريحاً بگوييم كه اشتباه نموده ايم و عدول در بين فقها از فتوايي به فتواي ديگر، درست همين معني را دارد… فقهاي شوراي نگهبان… هم بايد اين طور باشند كه اگر در مسأله اي اشتباه كردند، صريحاً بگويند اشتباه كرديم و

حرف خود را پس بگيرند… اين معني ندارد كه من بگويم چون ديروز حرفي زده ام، بايد روي همان حرف باقي بمانم.»24

بسياري از ريزشها در انقلاب و بريدنها از اصول، از سوي كساني است كه در فراز و نشيبها، راه اشتباه پوييده اند و با اثرپذيري از ديگران حرفي زده و يا موضعي ناپسند پيش گرفته اند، و امروز، گرفتار شده اند و حاضر نيستند خود و موضع گيريهاي خود را نقد كنند و با شهامت حق و حقيقت را بپذيرند. از اين روي، لازم است همه كساني كه صاحب انديشه و قلمند، پيش از آن كه لبه تيز انتقادها را به سوي ديگران نشانه روند، انديشه هاي خود را بررسي همه جانبه بكنند و اگر نقدي بر آن ديدند، از اظهار و ابراز آن شرم نداشته باشند وگرنه، كم كم در دامي خواهند افتاد و در باتلاقي فروخواهند رفت كه هر چه بيش تر تلاش كنند، گرفتارتر مي شوند. پي نوشت ها : 1. سوره «آل عمران»، آيه 103.

2. سوره «انفال»، آيه 63.

3. سوره «مائده»، آيه 5.

4. سوره «عصر»، آيه 5.

5- 6 سوره «آل عمران»، آيه104.

7. «اصول كافي»، ج639/2، دار صعب، بيروت.

8. «فرهنگ معين» و «لغت نامه دهخدا».

9. «مجموعه رسائل»، ج20/1.

10. «اسلام و مقتضيات زمان»، شهيد مطهري285/.

11. «انسان كامل»، شهيد مطهري، 194.

12. «اثباة الهداة»، حر عاملي، ج71/1، مطبعه علميه قم.

13. «صحيفه نور»، مجموعه رهنمودهاي امام خميني، ج97/14، وزارت ارشاد اسلامي.

14. «تحف العقول» 337/1، مؤسسه اعلمي، بيروت.

15. «ميزان الحكمه»، ري شهري، ج57/10، دفتر تبليغات اسلامي.

16. سوره «بقره»، آيه 206.

17. «صحيفه نور»، ج170/20.

18. همان مدرك201/.

19. همان مدرك، ج74/13.

20. «نهج البلاغه»، صبحي صالح، خ176، ترجمه شهيدي، 185/.

21.

«فهرست غرر»، ج389/7.

22. «تحف العقول»، 179، بيروت.

23. «صحيفه نور»، ج96/21.

24. همان، ج178/18.

ادامه دارد .....

فرهنگ نقد از نگاه امام خمينى (ره) (2)

فرهنگ نقد از نگاه امام خميني (ره) (2) نويسنده: ابوالقاسم يعقوبي

جايگاه نقد و نقدپذيري در اسلام

در آموزه هاي ديني، به مقوله نقد و نقدپذيري، اهميت فراوان داده شده است. واژه هاي: نصيحت، تذكر، موعظه، استماع قول، اتّباع احسن، تواصي به حق، دعوت به خير و امر به معروف و نهي از منكر، هر يك به گونه اي، اهميت و جايگاه نقد و نقدپذيري را بيان مي كنند.

خداوند در قرآن مي فرمايد:

«… فبشّر عبادالذين يستمعون القول فيتبعون احسنه….»25

پس بندگان مرا كه به سخن گوش فرا مي دهند، آن گاه بهترين آن را پيروي مي كنند، مژده بده….

در كلمه «استماع» نكته و نغز ويژه اي نهفته است كه در «سماع» نيست. گوش فرادادن، شنيدن سخن ديگران، غير از به گوش خوردن است.آن كه گوش فرا مي دهد، نقد و بررسي هم مي كند، تمام پيامدهاي خوب و بد و زيبا و زشت سخن را مي سنجد، آن گاه دست به گزينش مي زند. به هنگام برگزيدن نيز، ميان خوبها و خوب ترها، به گونه اي ارزيابي مي كند و در پايان با آگاهي و بررسي همه جانبه، سخن نيكوتر و پيشنهاد به واقع نزديك تر و طرح و برنامه خردمندانه تر را بر مي گزيند.

قرآن به مؤمنان فرمان مي دهد:

«وذكّر فإنّ الذكري تنفع المؤمنين.»26

و پند ده; زيرا كه پند در مؤمنان سودمند افتد.

يادآوري، فراموشيها و ناآگاهيها را به هشياريها و بيداريها دگر مي كند و همگان را به حضور و مراقبت همه سويه فرا مي خواند در چنين جامعه اي، كم كاريها،

كندكاريها و بدكاريها، كم تر به چشم مي خورد و هر يك از مردمان وظيفه خود مي دانند كه نسبت به ديگران هشدار و يادآوري داشته باشند، تا كارها در روال و روند واقعي خود قرار گيرد. بسياري از آيات شريف و روايات بر اين معني دلالت دارند كه مؤمنان و باورمندان، نبايد به افراد چاپلوس و كساني كه همواره از خوبيها سخن مي گويند و بر سستيها سرپوش مي گذارند، ميدان دهند و اينان بايد دوستاني برگزينند كه در كنار ستايش، به نقد رفتار و كاركرد آنان نيز، بپردازند. آينه گون، خوبي و بدي، شايستگي ها و كاستيها بر آنان بنماياند.27

امام صادق(عليه السّلام) مي فرمايد:

«المؤمن اخوالمؤمن، عينه ودليله لايخونه ولايظلمه ولايغشه ولايعده عدة فيخلفه.»28

مؤمن برادر مؤمن است و به منزله چشم او و راهنماي اوست، هرگز به او خيانت نمي كند و ستم روا نمي دارد، با او غش و تقلب نمي كند و هر وعده اي به او دهد، سر بر نخواهد تافت.

امام موسي بن جعفر(عليه السّلام) درباره برنامه ريزي زندگي مؤمنان و جايگاه نقد و نقدپذيري در آن مي فرمايد:

«… و ساعة لمعاشرة الأخوان الثقات الذين يعرفون عيوبكم ويخلصون لكم في الباطل.»29

و بخشي را براي رفت و آمد با برادران ديني مورد اعتمادي كه از كاستيها و سستيهاي شما باخبرند و بي خدعه و نيرنگ آنها را به شما گوشزد مي كنند، ويژه سازيد.

در اين سخن معصوم، چند نكته آموزنده و الهام بخش به چشم مي خورد:

1. بايستگي برنامه ريزي و سرمايه گذاري براي آسيب شناسي فردي و اجتماعي در جامعه ديني.

2. انتقاد پذيري و پيدا كردن ناقدان خالص و مورد اعتماد.

3.

ناقدان بايد دردشناس و داراي معرفت در مسائل مورد نقد باشند.

4. نقد بايد بدون خدعه و نيرنگ و خالص و ناب باشد.

در مجموع مي توان نتيجه گرفت: نقد به معناي جداسازي سستيها از تواناييها وتلاش و كوشش در جهت از بين بردن كاستيها و يا كم كردن آنهاست. نقد، جايگاه ويژه و با اهميتي دارد و پرورش يافتگان مكتب اسلام، آن را به عنوان اصل ضروري و لازم در زندگي انسانها، و بويژه مؤمنان پذيرفته و سفارش كرده اند.

امام خميني، تربيت يافته مكتب وحي، از چشم انداز زيبايي به نقد نگريست كه توانست زيباييهاي بسيار بيافريند. او، در سراسر زندگي معنوي خود، هم با نقدهاي علمي و اجتماعي خود، جامعه را به آبشخور اصلاح رهنمون شد و هم با نقدپذيري، فرهنگ نويني بنا نهاد.

او، پيش از پيروزي انقلاب، كه در حوزه در كار تدريس و نيروهاي ديني و انقلابي بود، روحيه نقد و انتقاد و اشكال و اعتراض منطقي و مستدل را در حوزه درسي فقه و اصول خود رواج مي داد و به شاگردان روش نقّادي مي آموخت و خطاب به آنان مي گفت:

«مجلس درس و بحث است، مجلس وعظ و خطابه نيست،چرا ساكت هستيد و حرف نمي زنيد.»30

او، ضمن پاسداشت جايگاه بزرگان و پيشينيان حوزوي و بهره مندي از تلاش علمي آنان، به نقد و بررسي موشكافانه ديدگاههاي آنان مي پرداخت و هيچ بزرگي، بزرگي او سبب نمي شد كه ديدگاه وي در بوته نقد قرار نگيرد. او، هميشه به شاگردان سفارش مي كرد:

«هر سخني گفته مي شود، به نظر تنقيد بنگريد، هر چه صاحب سخن هم بزرگ باشد، انسان نبايد فوراً حرف

او را بپذيرد، بلكه بايد دقت و بررسي كند.»31

امام در دانش فقه و اصول، ديدگاههاي فقيهان و عالمان بزرگي چون: ميرزاي نائيني و اصفهاني را عالمانه نقد مي كرد و به تجزيه و تحليل ديدگاههاي آنان مي پرداخت. ايشان، در مسائل سياسي و اجتماعي نيز همين روش را به كار گرفت. پديده ها را درست تجزيه و تحليل و ريشه يابي مي كرد و سپس آنها را با منطق و استدلال به نقد مي كشيد و آن را عامل رشد و بالندگي مي دانست:

«انتقاد بجا و سازنده، باعث رشد جامعه مي شود. انتقاد اگر به حق باشد، موجب هدايت دو جريان مي شود. هيچ كس نبايد خود را مبرّاي از انتقاد ببيند….»32

جامعه بالنده، مانند بچه اي است كه پس از دوران شيرخوارگي نيروهاي مغزي و استعدادهاي دروني و ذاتي اش اندك اندك شكوفا مي گردد و روحيه كنجكاوي وي، نسبت به آنچه در پيرامون او مي گذرد، بيش تر و دقيق تر مي شود. پرسشهايي براي وي پيش مي آيد و آنها را بر زبان جاري مي كند در پاسخ او نبايد گفت: ساكت باش، فضولي نكن! سن و سال او چنين مي طلبد كه بپرسد و مسايل را بكاود. و همين، نشانه سلامت فكر و قواي مغزي اوست. جامعه به معناي مجموعه انسانها در جهت زندگي مشترك و جمعي نيز، همواره رو به تكامل و پيشرفت است. طبيعي است كه در روند حركت جامعه به سوي آرمانهاي انساني و ارزشي، زمينه هاي پرسش و نقد به وجود مي آيد و گروهي آن پرسشها را به زبان مي آورند و يا در نوشته هاي خود

مطرح مي كنند. فضا و بستر جامعه بايد به گونه اي آماده شود كه همگان پذيرش نقد و انتقاد را داشته باشند.

با پيروزي انقلاب اسلامي و رخت بر بستن حاكميت استبداد، فضاي عطرآگيني به وجود آمد كه مردم مسلمان ايران ره صدساله را يك شبه پيمودند. بينشها به رشد و بالندگي رسيد و مردم، هر يك، به نوبه خود داراي تجزيه و تحليل شدند، كژيها و ناراستيها را بر نمي تافتند و نقد حاكمان و مديران انقلاب را حق اصلي و اساسي خود مي شمردند; زيرا اين بار با كوله باري از تجربه تلخ گذشته به ميدان آمده بودند و از ورود آسيبها و آفتها به بدنه و درونِ نظام اسلامي، بيم داشتند.

در اين فضاي آماده، امام همچون ديده باني آگاه و دورنگر، با استفاده از تجربه هاي شخصي و تاريخي و با الهام از تعاليم و آموزه هاي ديني، فرهنگ نقد را گسترش داد و با شجاعت تمام گفت:

«هر فردي حق دارد مستقيماً در برابر سايرين، زمامدار مسلمانان را استيضاح كند و به او انتقاد كند و او بايد جواب قانع كننده دهد.»33

انتقادگري و انتقاد پذيري را امام به عنوان يك فرهنگ در جامعه ديني مطرح كرد و بر اين باور بود: نوآوري و ابتكار و رشد و حيات جامعه در سايه پرسش و پاسخ و نقد و انتقاد به دست مي آيد. از اين روي، بي تفاوتي و نظاره گري را در جامعه ديني نمي پسنديد و همگان را به خيرخواهي و نظارت بر امور مسلمانان و اهتمام به كار مردمان فرا مي خواند:

«ما از جانب خداي تعالي مأمور ممالك اسلامي و استقلال

آنها هستيم و ترك نصيحت و سكوت را در مقابل خطرهايي كه پيش بيني مي شود، براي اسلام و استقلال مملكت جرم مي دانيم، گناه بزرگ مي شماريم.»34 ويژگي هاي بايسته ناقدان

جايگاه نقد در ساماندهي امور و ساختن و به كمال رساندن مديران بر كسي پوشيده نيست. انتقادگري و انتقادپذيري از نشانه هاي مجموعه انساني سالم و مديريت شايسته به شمار مي رود.

نقد، گرچه حقي است عمومي و همگاني و كسي نمي تواند مردم را از اين حق، بي جهت محروم سازد، لكن شرطهايي لازم است رعايت و توجه شود، تا نقد كامل و كارساز گردد. در اين جا نگاهي داريم به اين بايستگيها در آموزه هاي ديني و سخنان اسلام شناس ناب انديش، امام خميني. الف. شناخت و تحليل رويدادها

شناخت رويدادها و حركت و حضور در متن آنها و پديده هاي اجتماعي، سياسي، فرهنگي و آگاهي از وجود زمينه ها و گنجاييها و بازدارنده ها و تحليل همه سويه آنها، از پيش درآمدهاي مهم و بنيادي نقد ناقدان به شمار مي رود.

در مجموعه هاي روايي براي كساني كه مي خواهند امر به معروف و نهي از منكر كنند و اين وظيفه و تكليف ديني را به شايستگي انجام دهند، ويژگيهايي بيان شده است، از جمله:

«عالم بما يؤمر و عالم بما ينهي، عادل بما يؤمر و عادل بما ينهي.»35

به آنچه فرمان مي دهد و از آنچه باز مي دارد، آگاهي داشته باشد و در هر دو مورد، عدل و داد را نگهدارد.

روشن است آن كه بدون آگاهي و شناخت واقعيتها، برنامه ها و سياست ها، مديران اجرايي را زير سؤال مي برد و از چپ

و راست آنها را به نقد مي كشد، كاري نافرجام و بي اثر و يا دست كم، كم اثر انجام مي دهد و زياني كه از سوي او به مردم وارد مي شود، بيش از سود آن خواهد بود.

امام راحل درباره شرايط آمران به معروف و ناهيان از منكر مي نويسد:

«ان يعرف الآمر والناهي ان ما تركه المكلف او ارتكبه معروف او منكر فلايجب علي الجاهل بالمعروف والمنكر….»36

كسي كه امر و نهي مي كند، بايد آگاهي داشته باشد كه آنچه از معروفها كه در جامعه جامه عمل نمي پوشد چيست؟ و آنچه انجام مي گيرد از منكرها كدام است بنابراين، كسي كه چنين شناختي ندارد، بر او انجام اين دو وظيفه لازم نيست.

و مي افزايد:

«يجب تعلم شرائط الأمر بالمعروف و النهي عن المنكر وموارد الوجوب والعدم والجواز و عدمه حتي لايقع في منكر في امره و نهيه.»37

واجب است كه (ناقدان و آمران به معروف و ناهيان از منكر) شرايط معروف و منكر را فرا گيرند و موارد واجب بودن و جز آن را بشناسند، تا اين كه در انجام اين دو فريضه، خود گرفتار منكر نشوند. از اين ديدگاه فقهي امام، چنين به دست مي آيد كه هرگونه نقد و انتقاد در مسائل سياسي، اجتماعي، اقتصادي، فرهنگي و… بايد از روي آگاهي و شناخت صورت بگيرد.

آن كه مي خواهد از ارزشها دفاع كند و جلو ضد ارزشها را در جامعه بگيرد، شايسته است پيش از آن خود را با سلاح آگاهي همه سويه آماده سازد، وظيفه خود را به درستي بشناسد، آن گاه دست به انجام وظيفه بزند. هر موضوعي را كه مي خواهد به

نقد بكشد و امر و نهيي نسبت به آن داشته باشد، بايد تمام زواياي آن را بجويد و احتمالها را پيش روي نهد، آن گاه، با تجزيه و تحليل منطقي و روش و شيوه اي خردپسند و همسو با شريعت، نكته هاي مورد نظر خود را بيان كند.

شهيد مطهري در اين باره مي نويسد:

«تفقه در دين كه در اين آيه ذكر شده است «… ليتفقّهوا في الدين» مستلزم آن است كه انسان واقعا نقّاد باشد و كار نقّادي او به آن جا كشيده شود كه هر چيزي را كه گفته مي شود با امر دين تماس دارند، بتواند تجزيه و تحليل كند.»38

به ديگر سخن، دينداري و دين شناسي دو مقوله است.هر دينداري، دين شناس نيست. و سوگمندانه بيش ترين ضربه ها هم از همين گونه افراد به اسلام وارد شده و مي شود. مؤمن راستين، با زيركي و هوشمندي مسائل را پي گيري مي كند و هرگز سوژه به بيگانگان و غيرخوديها نمي دهد.

از اين رو امام راحل با لحني پدرانه و خيرخواهانه به ناقدان ناآگاه مي گويد:

«تقاضا اين است كه قبل از آشنايي به مسائل، به اشكال تراشي و انتقادكوبنده و فحاشي برنخيزيد و به حال اين اسلام غريب كه پس از صدها سال ستمگري قلدرها و جهل توده ها، امروز طفلي تازه پا و وليده اي محفوف به دشمنهاي خارج و داخل، رحم كنيد.»39

آسيبي كه نظام از سوي ناقدان ناآگاه و متحجّر مي بيند، كمتر از آسيبي نيست كه از دشمنان كينه توز مي بيند. شماري از خوديهاي غافل و يا جاهل، نسبت به پاره اي از مسائل جزيي آن چنان واكنش شتاب

زده و تند نشان مي دهند و اصل نظام و مديران آن را هدف حمله هاي خود مي گيرند كه دشمنان قسم خورده هم به گرد آنان نمي رسند. اين ناقدان ساده دل و ناآگاه و زود باور و ظاهر نگر، جريان گسترده بي ديني، قلدرمآبي، ستم، حيف و ميل بيت المال،اسرافها و اترافهاي كلان، نوكرمآبي، و سيطره استعمار را از اين سرزمين از ياد برده اند و آباداني و آزادي و عزت و سروري كه انقلاب اسلامي و نظام مقدس جمهوري اسلامي به اين مرز و بوم به ارمغان آورده، ناديده انگاشته اند، هر روز به بهانه اي آتش كينه بر سر ملت و نظام مي ريزند. و نظام اسلامي را كه زلال ترين و ناب ترين و مردمي ترين نظام در جهان است، نظام قرون وسطايي مي خوانند مسؤولان نظام را متهم به خشونت، قانون شكني و… مي كنند.

اين افراد، كه براي رسيدن به هدفهاي ناپاك و برنامه هاي تنفرانگيز خود لباس عوض كرده اند و خود را مصلح و خيرخواه جلوه مي دهند، با اين كه سابقه آنان روشن است بر كرسي احساس تكليف مي نشينند و لجن مي پراكنند، نه مصلحت جامعه را مي شناسند و نه قوه بازشناسي خوب از بد را دارند. حقد و كينه است كه آنان را به جوش و خروش آورده و نه احساس تكليف و گرنه هر حكومتي،حتي حكومت معصوم(عليهم السّلام) كاستيهايي دارد و زواياي نازيبايي شايد به چشم بخورد و خلافهاي بزرگ و كوچكي شايد انجام بگيرد و… و در حكومت علوي هم واليان و فرماندهان برجسته حكومتي، گاه به گناه بزرگ و فساد

مي غلتيدند و گاه به خطا و اشتباه مي افتادند.

اين واقعيتهاي عيني و تاريخي را نبايد ناديده گرفت و با ارزيابي عملكردهاي مسؤولان نظام در مقايسه با نظام پيشين عدل و انصاف را در انتقادها بايد در نظر داشت:

مؤذن بانگ بي هنگام برداشت

نميداند كه چند از شب گذشته است

درازي شب از چشمان من پرس

كه يك دم خواب در چشمم نگشته است

رهبر معظم انقلاب، در زمان حيات امام، سخناني دارند كه در اين بحث رهگشاست:

«امروز كه تمام چارچوب نظام بر مبناي اسلام است، در رأس اين نظام يك مجتهد عادل زكيّ تقي زاهد است… اگر يك وقت اشتباهي هم سر بزند، انگار ديگر شيعه و تنها كشور شيعه تمام شد، اصلاً نه كار مي كنند نه كمك مي كنند، نه همكاري مي كنند، نق هم مي زنند، اينها بر اثر چيست؟… بعضي بر اثر هواي نفس و اغراض و امراض است و بعضي هم بر اثر تحليل غلط و درك غلط است.»40 پي نوشت ها : 25. سوره «زمر»، آيه 18.

26. سوره «ذاريات»، آيه 55.

27. «اصول كافي»، ج638/2; «فهرست غرر»، ج203/7، چاپ دانشگاه.

28. «اصول كافي»، ج133/2.

29. «تحف العقول»، 302/، بيروت.

30. «سرگذشت هاي ويژه از زندگي امام خميني»، ج25/2، پيام آزادي.

31. همان149/.

32. «صحيفه نور»، ج48/21.

33. همان، ج190/4.

34. همان، ج120/1.

35. «تحف العقول»، 263/، بيروت.

36. «تحريرالوسيله»، ج466/1.

37. همان.

38. «اسلام و مقتضيات زمان»285/.

39. «صحيفه نور»، ج180/21.

40. «حوزه و روحانيت در آئينه رهنمودهاي مقام معظم رهبري»، ج273/1، سازمان تبليغات.

ادامه دارد .....

فرهنگ نقد از نگاه امام خمينى (ره) (3)

فرهنگ نقد از نگاه امام خميني (ره) (3) نويسنده: ابوالقاسم يعقوبي

ب . پارسايي در نقد

چشم و گوش آدمي را دوستيها، از ديدن و شنيدن آنچه بوده و هست باز

مي دارد. چشم به خاطر علاقه و محبت، عيبها و كاستيهاي محبوب را نمي بيند و گوش از شنيدن صداي حقيقت سرباز مي زند و نمي تواند و نمي خواهد سخن از كاستيهاي او را بشنود.

«حب الشيء يعمي و يصم.»41

دوستي چيزي، انسان را كور و كر مي كند.

و از سوي ديگر، دشمني شخص با ديگري نيز چنين است و چشم و گوش را از ديدن و شنيدن بود و هست و آنچه حقيقت دارد، باز مي دارد. دشمني انسان با ديگري، سبب مي شود كه انسان همواره زشتيها را ببيند و زيباييها را نبيند و هر چه خوبي است و والايي، ناديده انگارد. اگر انسان نتواند با اين خوي و ويژگي زشت مبارزه كند و آن را مهار كند، همواره در لبه پرتگاه خودستايي قرار مي گيرد. آدمي به خاطر علاقه اي كه به خود دارد، اگر خصلت خودستايي را از خود دور نسازد، نقدهاي او نيز، در حقيقت نمودي و چهره اي از خودستاييهاي او به شمار مي رود و براي طرح خود و ديگران متوجه خود كردن، به نقد ديگران روي مي آورد. تنها كساني از اين آسيب و آفت در امانند كه پيش از آن به خوي خودستاني و تهذيب و تزكيه نفس پرداخته باشند.

امام راحل، اين مقوله مهم را در قالب واژه «مالكيت بر نفس» به تفسير نشسته و از شرايط بنيادين و نخستين ناقدان، چيرگي آنان بر نفس و مالكيت بر آن شمرده است. روشن است كسي كه مالك بر خود نيست، مانند پشه اي است در برابر باد، هميشه دستخوش اضطراب و مشكلات است و ثبات در فكر و

تحليل و نقد او به چشم نمي خورد. در برابر آن كه مالك خويش است ناخدايي را مي ماند كه كشتي حيات خود و ديگران را در اقيانوس روزگار با مهارت پيش مي برد و در برابر طوفانها لنگر مي افكند و سرنشينان را به ساحل نجات رهنمون مي گردد. قرآن مجيد، هنگامي كه از شخصيت موساي كليم(عليه السّلام) و روش برخورد انتقادي وي با فرعون سخن مي گويد از زبان او چنين نقل مي كند:

«اني لا املك الاّ نفسي واخي.»42

من تنها مالك خود و برادرم هستم.

امام خميني با الهام از اين لطيفه و اشاره قرآني، در بحث بيان بايستگيهاي ناقدان مي گويد:

«آنهايي كه مي خواهند صحبت كنند… بنشينند و باخودشان فكر كنند، ببينند اين زبان چماق است و مي خواهد بر سر يكدسته ديگر كوبيده شود، يا اين كه زبان زبان رحمت است و براي وحدت.

اگر چنانچه مالك نفس خودشان هستند و اين امر مهم را، كه مالكيت شخص بر نفس خودش است… و مي توانند ادعايي را كه حضرت موسي پيغمبر بزرگ كرد، آنها هم بكنند كه: «لا املك الاّ نفسي واخي» (سخن بگويند و انتقاد بكنند) امّا كسي كه به اين مقام نرسيده بايد بگويد: «اني لااملك نفسي ولا اخي.»43

شخصي كه قلم به دست مي گيرد و مسائل سياسي و اجتماعي و فرهنگي را به بوته نقد مي نهد ، بايد تقواي قلم و سخن داشته باشد و اين تقوا پشتوانه اي محكم و استوار مي خواهد كه نامش «مالكيت بر نفس» و زمامداري خويشتن خويش است.

آن كه خودش در اختيار خودش نيست و هواهاي نفساني او را به هر جا كه

مي خواهد مي برد و مي كشد، چگونه مي تواند تضمين كند كه آنچه مي گويد و مي نويسد از روي خيرخواهي و اصلاح امور است و نه براي مطرح كردن خود در سطح جامعه و مردم.

اگر تو امربه معروف و نهي از منكر

بر اين طريق كني بر تو اهل دل خندند

تو راست خانه پُر از مار و جامه پركژدم

زروي خلق مگس راني از تو نپسندند

ناقد خودساخته داراي سعه صدر و دريادل است، زود از ميدان به در نمي رود به هنگام خشم، ميزان و معيار از دست نمي دهد، حق پوشي و كتمان نمي كند و در هر فضايي كه قرار گرفت به كاستيها و كمبودها و ناشايستگيها با عينك عدل و انصاف مي نگرد و ميزان داوريش من حيواني او نيست:

«در باطن ذات همه هست كه آن كه با من خوب است، خوب است و آن كه با من بد است، بد. نه آن كه به حسب حكم خدا خوب است و به حسب واقع خوب است. نخير، آني كه با من خوب است آن ميزان است… و آن كه براي من نباشد، فاسد است.»44

ناقد مبتلاي به اين درد نمي تواند نسخه شفابخش بپيچد و بايد به او گفت: يك قدم بر خويشتن نِه و آن دگر در كوي دوست.

به ديگر سخن، اگر كسي به اين انگيزه دست به قلم ببرد و لب به سخن بگشايد كه گرهي از دشواريها را براي رضاي خدا و آسايش مردم باز كند و بازدارنده اي را از جلو راه آنان بردارد، اين حركت، حركتي است خدا پسندانه و بخشي از جلوه هاي بندگي كه «قضاء حوائج

مؤمنان»45 و «اهتمام به امور مسلمانان»46 نام دارد. و اگر خداي ناخواسته براي مطرح كردن «من» و خود حيواني و شيطاني باشد، هر چند ظاهري آراسته و اديبانه هم داشته باشد، انتقادي است ناسالم و زيانبار. و با همين معيار، مي توان «تشنگان قدرت» را از «شيفتگان خدمت» بازشناخت و نوشته ها و سخنرانيها را ارزيابي كرد و موضع گيريها را تشخيص داد.

در جامعه اي كه «من» ها و «منيّت»ها حكومت مي كند، ناگزير پديده هاي زشتي، مانند: چاپلوسي، تظاهر، نفاق و… زمينه رشد مي يابند، در حالي كه در حكومت الهي و ديني خشنودي خدا و اثبات حق و حقيقت ملاك و ميزان است، نه چيز ديگر. از اين روي در فضايي كه حق، محور گفتن و نوشتن و عمل كردن افراد است، فضاي فرهنگي مورد اعتمادي بين دولت و مردم و مردم با مردم به وجود مي آيد، تنشها و تشنجها كم تر ميدان ظهور مي يابند و انتقادها شفاف تر و بي غلّ وغش بيان مي شوند.

علي(عليه السّلام) به مالك اشتر مي فرمايد:

«ثم ليكن آثرهم عندك اقولهم بمرّ الحق لك…»47

برگزيده ترين وزيران و همكاران تو بايد از كساني باشد كه سخن (و انتقاد) تلخ حق را به روشني و با صداقت با تو در ميان مي گذارد.

امام راحل بر اساس همين بينش و روش علوي، كه حق محوري اساس همه چيز است، نه من محوري، مرز انتقاد سالم و ناسالم را مي شناساند و در يك نگاه كلي مي گويد:

«نظري كه نظر حب باشد به يك جرياني يا بغض باشد به يك جرياني، اين نظر نمي تواند سالم باشد: «حب الشيء يعمي

و يصم» بغض هم همين طور است، نور عقل را خاموش مي كند… اين دو نظر را انسان مبتلا به آن هست. نظر بي طرف بسيار كم است. خود آدم هيچ وقت نمي تواند بي طرف باشد، لكن در نظر دادن حق را ببيند، حق تحت تأثير حق واقع بشود… حق هر جا كه هست بايد دنبالش رفت و او را با آغوش باز پذيرفت و لو بر خلاف نظر من هست.»48

كسي به ديده انكار اگر نگاه كند

نشان صورت يوسف دهد به ناخوبي

وگر به چشم ارادت نگه كني در ديو

فرشته است نمايد به چشم كروبي

اگر حق خواهي و حق طلبي بر اساس تقواي الهي محور انتقاد ناقدان قرار گيرد، درگيريها و برخورد كم تر و آثار وحدت و همسويي بيش تر مي گردد. در فضايي كه حق حاكم و محور است، همه احساس آرامش مي كنند. اگر نقدي هم نسبت به عملكرد آنان صورت بپذيرد، به جان و دل مي پذيرند. امّا اگر «من »ها و «منيّت»ها ملاك نقد و بررسي باشد و همتها در جهت حذف رقيب و قلع و قمع كساني به كار رود كه به هر دليلي با ديگر سليقه ها همخواني و همساني ندارند، در چنين فضايي نقدها نه تنها راه گشايي نخواهند داشت كه هر نقدي، پاسخي نقد گونه و انتقامي به خود خواهد گرفت و التهاب و بحران و سردرگمي را در جامعه دو چندان خواهد كرد. امام راحل، انتقاد با انگيزه حق خواهي را سالم ترين انتقاد و بزرگ ترين عامل نجات و كمال مي شمرد و گويد:

«بايد اشخاصي كه مي خواهند صحبت كنند، ببينند كه آيا حق

را مي خواهند براي حق، بزرگ ترين چيزي كه انسان اگر آن را داشته باشد، كمال بزرگ دارد اين است كه: حق را براي حق بخواهد. از حق خوشش بيايد براي اين كه حق است و از باطل متنفر باشد، براي اين كه باطل است.»49

اگر اين زيرساخت در انديشه و گفتار و رفتار مسلمانان شكل بگيرد و استوار گردد، انتقادها بستر مناسب خود را مي يابند و بهترين دوستان كساني به شمار مي روند كه در كنار بر شمردن زيباييها، توانها و شايستگيها و… كاستيها را هم گوشزد مي كنند و انتقادپذيري امري پسنديده مي شود و پذيرفته همگان.

«حق را اگر كسي براي حق بخواهد، اگر چنانچه در ضد خودش هم هست، آن را بايد بخواهد و دوست داشته باشد و اظهار كند و باطل را اگر از خودش هم صادر شده باشد، بايد مبغوض او باشد و فرار كند.»50

دست اندركاران اداره نظام، اگر از دريچه حق جويي و حق خواهي، به پديده ها و رخدادهاي سياسي و اجتماعي ننگرند، آفتها و آسيبهاي فراواني براي نظام و انقلاب به وجود مي آورند كه به آساني نمي شود با آنها در افتاد و از بدنه نظام زدودشان و پيامدهاي ناگوار آنها را مهار كرد. برداشتنها و گماردنهاي پي درپي، مديريت نظام را دچار چالشي بزرگ خواهد كرد و برنامه ها و سياستهاي كلي راه به جايي نخواهند برد. و اما اگر هدف ثابت كردن و استوار ساختن حق حاكميت و قانون باشد، رقابتها و اختلاف سليقه ها نيز در خدمت آفرينشها و ابتكارها قرار مي گيرد و همگان همسو با هم، به پيش خواهند رفت.

امام امت،

بيم آن را داشت كه مبادا روح منيّت و خودخواهي بر روح عبوديت و خيرخواهي و پارسايي، چيره شود و ميزان همه چيز «مَن» بشود و حق در محاق فرو رود:

«هر كاري از من صادر بشود، چون من ميزان هستم خوب است و هر كاري از رقيب من حاصل بشود بد است براي اين كه رقيب من است. هر چه هم خوب باشد كار خوب رقيب بد است و كار بد من خوب. اين يك مسأله و يك بيماري است در انسان كه معالجه او را با زحمت مي شود كرد… انسان يك همچون موجودي است كه حاضر است سرش را ببرد كه رقيبش از بين برود…»51 شرايط زمان و مكان

نقّادي و سره از ناسره شناسي، فنّ و هنري است كه در هر زمان و مكان شيوه و روش ويژه اي مي طلبد. چه بسا در برهه اي سخني را به عنوان انتقاد به توان گفت كه همان سخن در شرايط ديگر روا نباشد، گاه ناقدي از روي اخلاص فرد و يا گروه و يا دولت را به نقد مي كشد كه دشمن از آن، به سود خود و به زيان جامعه اسلامي بهره مي برد و از سخن حق بهره اي تبليغاتي عليه نظام مي برد.

از اين روي، توجه به زمان و شناخت زمينه ها در طرح مسائل انتقادي نقشي كليدي و سرنوشت ساز دارد.

امام راحل، اين نكته را براساس روش اجتهادي كه در همه مقوله هاي فقهي، سياسي و اجتماعي داشت، همواره گوشزد مي كرد:

«ببيند كه آيا اين صحبت در سطح كشور يك تشنجي ايجاد مي كند… يا آرامش ايجاد مي كند؟ ببينيد

اين روزنامه ها، اين قلم، آرامش در اين كشور «كه الآن لازم است» ايجاد مي كند، يا تشنج ايجاد مي كند؟»52

توجه به زمان در نقد، در اين فراز از سخنان امام، به روشني پيداست.

امام نقّاد چيره دست، ناآرام و پراحساس بود. سراسر زندگي سياسي او را نقدهاي ناب و آگاه كننده و هشياري آفرين فرا گرفته است به رژيم ننگين پهلوي، آمريكايي جنايتكار، هميشه و همه حال، در زير پتك انتقادهاي قوي و خردكننده او قرار داشتند. هر بي قانوني و افسارگسيختگي را، چه كوچك و چه بزرگ، بر نمي تابيد و فرياد مي زد. امّا همين امام پرشور و پراحساس و نقّاد و سره از ناسره شناس چيره دست و قوي، وقتي جمهوري اسلامي پا مي گيرد، به اقيانوس آرامي مي ماند و با ضرب آهنگ انتقاد خود، پايه هاي آن را لرزان نمي كند، بلكه شبان و روزان به تواناسازي آن همت مي گمارد او ناقدِ زمان شناس بود. برابر زمان حركت مي كرد. او با حكومت ديني، همان رفتار را نمي كرد كه با حكومت شاه مي كرد.

آقاي فلسفي، از واعظان نقّاد سرشناس كشور، او كه در رژيم گذشته گاه برفراز منبر و در مكانهاي عمومي، دولت وقت را استيضاح و انتقادهاي خود را با روشني از زبان مردم و با تأييد آنان بيان مي كرد.53 پس از پيروزي انقلاب اسلامي در پاسخ كساني كه به او خرده مي گرفته اند: چرا در زمان جمهوري اسلامي شيوه انتقادي را پيش نمي گيرد، گفته است:

«من در زمان شاه انتقاد مي كردم، انتقاد من به ضرر شاه بود و به نفع رسول اكرم و

خدا بود; اما الآن انتقاد نمي كنم براي اين كه انقلاب ما اسلامي است، اگر از سوء اعمال بعضي ها به نام دولت انتقاد كنم… آمريكا استفاده مي كند.»54

آقاي فلسفي، اين مسأله را با امام راحل در ميان مي گذارد، ايشان نيز بر مشي وي مُهر تأييد مي زند و مي گويد:

«بعضي از روزنامه ها، مطالبي خلاف واقع مي نوشتند و بد مي گفتند و من گفتم: بد نگوييد، انتقاد كنيد; اما حالا به شما مي گويم: انتقاد نكنيد; چون حساب شما از آنها جداست. در حكومت پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) هم برخي كارهاي ناشايست را افرادي مرتكب مي شدند كه تك تك بد بود، ولي دولت پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) بر اساس اسلام بود. بنابراين، شروع انتقاد در منابر مصلحت نيست.»55 ويژگي هاي انتقاد سالم

آنچه در فرهنگ نقد مهم است، آداب و ويژگيهايي است كه انتقاد را به دو بخش انتقاد سازنده و يا ويرانگر تقسيم مي كند. امام خميني با آن كه نقد را در مسائل سياسي و اجتماعي امري ضروري و لازم مي شمرد و از آن به عنوان عامل رشد و پيشرفت ياد مي كرد، لكن همواره در سخنرانيها بر اين واژه تكيه و اصرار داشت كه انتقاد بايد انتقاد سالم باشد.

در اين بخش از نوشتار به ويژگيهاي انتقاد سالم از ديدگاه امام مي پردازيم به اين اميد كه اين معيارها و ميزانها، همچون دستورالعملي سياسي _ اجتماعي در جامعه ديني مورد توجه قرار گيرد و مثل راه باشد و فضاي حاكم بر مطبوعات، سخنرانيها، اظهار نظرها و مناظره ها و براساس سخنان و سيره

عملي امام شكل بگيرد.

روشن است كه پي ريزي «حيات طيّبه» و استواري «اخوّت ديني» در جامعه اسلامي، آن گاه ميسّر و ميسور است كه همه به فكر اصلاح و ساماندهي امور باشيم و با انتقاد سالم و سازنده، راههاي عملي سودمند و گره گشا را پيش رو نهيم، تا اين انقلاب و دستآوردهاي آن ماندگار بماند. انتقاد نه انتقام

انتقادهاي برخاسته از حسدها و غرض ورزيها و تسويه حسابها، نه تنها مشكلي را نمي گشايد كه وضع را بدتر مي سازد; زيرا انسان كينه توز نمي تواند به انتقاد درست دست يابد. «النصيحة من الحاسد محال»56. از اين روي، بسياري از نقدهاي وي انتقام است.

هدف از انتقاد، بر شمردن عيبها و كاستيها نيست; بلكه پيدا كردن راههاي درمان براي دردهاي موجود و رهايي از بحران و آشفتگي و نابساماني است.

در انتقاد سالم، عالم محضر خداست و مردمان همه آفريده هاي او. كاستيها و ضعفها، با توجه به اين بينش، به گونه اي مطرح مي شوند كه ناسازگار با آن حضور نباشد. انتقام گرفتن خويي است حيواني، در برابر انتقاد سالم.

«انتقاد غير از انتقامجويي است. انتقاد صحيح، بايد باشد. هركس از هر كس مي تواند انتقاد صحيح بكند; اما اگر قلم كه دستش گرفت انتقاد كند، براي انتقامجويي، اين همان قلم شيطان است.»57

بنابراين، قلمي كه همسو با خويهاي شيطاني است و از آن فريبندگي و وسوسه58، شبهه افكني، ظاهر آرايي59، دعوت به فقر60 و فساد، فتنه گري61، تشنج آفريني و دشمن تراشي62 و مانند آن تراوش مي كند، انتقاد نيست، بلكه انتقام گرفتن از اسلام و مردم مسلمان و نظام اسلامي است.

اگر ديو كينه توزي به جاي

مهرورزي و مهرباني بنشيند، پرده اي تار در پيش چشم آدمي مي كشد كه بين او و حقيقت و واقعيت فرسنگها فاصله مي اندازد. و در نتيجه نگاه او نگاهي دشمنانه و حركتهاي او هم حركتهاي براندازي خواهد شد:

«يك وقت مخاصمه هست، اين طرف مي خواهد او را بكوبد آن طرف مي خواهد او را بكوبد، اين نه راه اسلام است نه مقصد اسلامي مي تواند داشته باشد… و يك وقت مباحثه است.»63

بحث و بررسي و گفت وگو، در فضاي برادري و تفاهم، نه تنها مانعي ندارد، بلكه كارساز و رهگشا نيز هست. اگر بحثها به درگيري و دشمني كشيده شود و مچ گيري و انتقامجويي رواج يابد، نه تنها مشكلي گشوده نخواهد شد، بلكه بر مشكلها افزوده خواهد شد. امام صادق(عليه السّلام) مي فرمايد:

«اياكم والمراء والخصومة فانّهما يمرضان القلوب علي الأخوان و ينبت عليهما النفاق.»64

از بگومگوهاي بي حاصل و دشمنيها بپرهيزيد; زيرا اين دو مايه بيماري دلها و زمينه ساز نفاق در ميان مؤمنان است.

امام خميني در شرح اين حديث نوراني مي نويسد:

«بيان آن كه مراء و خصومت در مقال، قلب را مريض مي كند و انسان را به دوستان بدبين مي كند و نفاق در دل مي روياند، آن است كه پيش از اين مذكور شد كه اعمال ظاهريه را در باطن و دل آثاري است متناسب با آنها….»65

پرخاشگري و پريدن به يكديگر و به كار گرفتن عبارتها و تعبيرهاي نيش دار و كينه توزانه، بذر بدبيني و بدخواهي را درجامعه مي افشاند و نتيجه اي جز تشنج و سلب آرامش و آسايش به دنبال ندارد.

هيچ ملت و گروهي در سايه انتقام، به

آقايي و سروري نمي رسد.

«لا سؤدد مع الأنتقام.»66

بزرگواري و آقايي از راه انتقام به دست نمي آيد.

كسي كه به بهانه انتقاد مي خواهد انتقام شخصي و يا گروهي خود را از ديگران بگيرد، داراي روحيه خود كم بيني و حقارت نفس گرديده است، شفاي خاطر خود را در تخريب ديگران مي بيند، از اين روي، هيچ گاه نمي تواند گام اصلاحي بردارد و سخن مصلحانه و خيرخواهانه بر زبان و قلم خودجاري سازد.

اين گونه كسان، نه تنها كاستي و منكري را بر طرف نمي كنند كه خود گرفتار كاستي و منكرند:

«مع الأسف بعضي از نويسندگان و گويندگان، به جاي انتقاد سالم و هدايت مفيد، با انتقاد كينه توزانه مي خواهند افراد جامعه را به جمهوري اسلامي بدبين كنند. اينان به جاي انتقاد سازنده به فحاشي پرداخته و به جاي نهي از منكر، خود مرتكب منكر مي شوند.»67

ييك پارچگي جامعه در گرو انتقاد سالم و سازنده است. قلم و نوشته اي كه انتقامجوست، اين وحدت و يگانگي را شيطان گونه به «عداوت و بغضاء»68 دگر مي سازد و در عمل، قلم او قيچي را مانند است كه پيوندها را مي گسلد و جامعه و ارزشهاي حاكم بر آن را مُثله و پاره پاره مي كند. امام رضا(عليه السّلام) به عبدالعظيم حسني مي فرمايد:

«… ولايشغلوا انفسهم بتمزيق بعضهم بعضاً…»69

(به دوستان ما بگوييد): مبادا به خود مشغول شوند و همديگر را پاره پاره كنند!

امام بزرگوار اين ادب را در باب انتقاد به ما آموخت كه فضاي دشمني و درگيري را كه فضاي جهنميان است، از جامعه بزدائيم: «وانّ ذلك لحق تخاصم اهل النار»70 و فضاي بهشت و بهشتيان

را در پيوندها و پيوستگيها و برخوردها و انتقادها، حاكم سازيم: «اخواناً علي سرر متقابلين» 71 جالب اين است كه قرآن نيايش بهشتيان را اين گونه ترسيم مي كند:

«… ولاتجعل في قلوبنا غلاّ للذين آمنوا…»72

(پروردگارا) در دل ما غل و غش و كينه نسبت به مؤمنان قرار مده.

اگر بخواهيم بهشت اخلاقي اسلام را در پيوندهاي فردي و معاشرتهاي اجتماعي پي بريزيم، بايد مواظب گفتار و نوشتار خود باشيم. در هر كجا و هر اداره اي كه هستيم و مسؤوليتي كه داريم، ديده باني باشيم كه عقبه نيروها را درست گرا بدهيم و خداي ناكرده با كينه ورزيها، روشهاي انتقامي، گلوله هاي آتشين را در جبهه خودي مصرف نكنيم. مقام معظم رهبري مي گويد:

«امام مكرراً توصيه مي فرمودند كه: در مجلس از تنازعات اجتناب شود، من هم اين توصيه را مي كنم. مجلس بايد آزاد باشد هر كسي نظر و رأي خود را ابراز كند; اما اظهار رأي غير از خصومت و تنازع و درگيري است… روحيه خصومت و تنازع را از بين ببريد و آن را به روحيه محبت تبديل كنيد، اگر چنانچه محبّت باشد، كارايي به حد كمال خواهد رسيد.»73 پي نوشت ها : 41. «بحارالانوار»، علامه مجلسي، ج75/70; ج165/74 «با اندك اختلافي در تعبير».

42. سوره «مائده»، آيه 25.

43. «صحيفه نور»، ج97/14.

44. «همان 244/.

45. «اصول كافي»، ج193/2.

46. همان163/.

47. «نهج البلاغه»، نامه 53/، ترجمه شهيدي328/.

48. «صحيفه نور»، ج237/14 .

49. همان/ 97 .

50. همان99/.

51. همان.

52. همان.

53. «خاطرات و مبارزات حجةالاسلام فلسفي»، 230/، مركز اسناد انقلاب اسلامي.

54. همان234/.

55. همان.

56. «بحارالانوار»، علامه مجلسي، ج194/75، مؤسسة الوفاء.

57. «صحيفه نور»، ج78/13.

58. سوره «ق»، آيه 16.

59.سوره «انفال»، آيه 48.

60. سوره «بقره»،

آيه 268.

61. سوره «اعراف»، آيه 27.

62. سوره «مائده»، آيه 91.

63. «صحيفه نور»، ج29/19.

64. «اصول كافي»، ج300/2.

65. «تعليم و تربيت»، از مجموعه تبيان، مؤسسة تنظيم و نشر آثار امام خميني.

66. «فهرست غرر»396/.

67. «صحيفه نور»، ج62/14.

68. سوره «مائده»، آيه 91.

69. «بحارالانوار»، ج230/74.

70. سوره «ص»، آيه 64.

71. سوره «حجر»، آيه 47.

72. سوره «حشر»، آيه 10.

73. «حديث ولايت»، مجموعه رهنمودهاي مقام معظم رهبري، ج83/2، تهيه و تنظيم دفتر مقام معظم رهبري.

ادامه دارد .....

فرهنگ نقد از نگاه امام خمينى (ره) (4)

فرهنگ نقد از نگاه امام خميني (ره) (4) نويسنده: ابوالقاسم يعقوبي

پاسداشت حرمت ديگران

روح حاكم بر جامعه ديني، روح برادري و حرمت و آبرومندي است. همگان درحفظ و پاسداشت، آبرو و شرف يكديگر مي كوشند، آبرو و شرف فردي و اجتماعي افراد در امان است و نگهداشته شده. آنچه به شخصيت شهروندان صدمه مي زند و بي حرمتي به شمار مي رود، در جامعه ديني وجود ندارد. در پيدا و پنهان، حريمهاي قانوني و ايماني مؤمنان محترم شمرده مي شود. اين اصل اصيل مي طلبد كه انتقادها هم، در چنين فضايي به گونه اي باشد كه آبروي كسي زير سؤال نرود، موقعيت مدير و مسؤولي به ناحق دچار تزلزل نگردد. شايسته است شيوه و روش برخورد با كاستيها و كژيها، به گونه اي گزينش شود كه ناسازگاري با اين اصل اساسي، نداشته باشد.

از اين روي، در معارف ديني به اين نكته اشاره شده كه: بازگويي عيبها و نقصها تا جايي كه امكان دارد، غير مستقيم و غير علني باشد.

امام علي(عليه السّلام) مي فرمايد:

«النصح بين الملأ تقريع.»74

نصيحت و خيرخواهي آشكارا و علني نوعي سركوب به شمار مي رود.

اگر انسان بتواند عيب و كاستي كسي را به گونه

اي مطرح كند كه جايگاه اجتماعي و حيثيت حقوقي و حقيقي او صدمه نبيند، بايد چنين كند و هرگز افشاگري و در بوق و كرنا دميدن، پسنديده نيست. گرهي كه به آرامي و نرمي و با دست گشوده مي شود، چرا با سروصدا و با دندان بگشائيم. در آموزه هاي علوي آمده است:

«من قال لمسلم قولاً يريد به انتقاص مروته حبسه الله في طينة خيال حتي يأتي مما قال لمخرج.»75

هر كه به مسلماني سخني بگويد و مقصودش بردن آبروي وي باشد، خداوند او را در لجنزار دوزخ زنداني كند، تا از آنچه گفته عذري آورد.

امام خميني با الهام از اين آموزه ها، همواره سفارش مي كرد: در انتقادها مواظب باشيم با حيثيت و آبروي كسي بازي نكنيم و كسي را از موقعيت و مسؤوليتي كه دارد، فرو نيفكنيم..

«انتقاد آزاد است، به اندازه اي كه نخواهند كسي را خفيف كنند، يا يك گروهي را خفيف كنند و از صحنه خارج كنند، انتقادات براي اصلاح امور لازم است.»76

اگر كسي خداي ناخواسته براي استوارسازي موقعيت اجتماعي خويش، به ويران گري ديگران بپردازد، و با اشاره و با بيان روشن، سبب فرو افتادن ديگران از جايگاه اجتماعي خود گردد، دچار آفت اخلاقي بزرگي شده است كه به آساني قابل گذشت و جبران نيست. درهم شكستن جايگاه اجتماعي افراد، كاري نيست كه با توبه و طلب بخشش قابل جبران باشد، كسي كه به وسيله قلم مسموم و زهرآگين نويسنده اي و يا با زبان نيش دار گوينده اي، خوار مي گردد، و در ديد جامعه و مردم جايگاه پست و گاه خيانت كار و خلافكار پيدا مي كند، به آساني

نمي تواند نگاههاي سرزنش آلود و بدبين را از خود برگرداند و ذهنيتها را دگرگون سازد و جايگاه ويژه خود را بيابد. از اين روي، امام امت به نمايندگان مجلس شوراي اسلامي مي گويد:

«انتقاد كنند، انتقاد سازنده، انتقاد نصيحت و انتقاد خصمانه نكنند. در نطق هاي قبل از دستور… و در صحبتهايي كه وقتي معرفي مي كنند وزرا را هتّاكي نكنند، اين از شأن آقايان به دور است… برخوردها برخوردهاي اسلامي سالم باشد، چه در مجلس و چه در خارج مجلس…»77

عيب و كاستي ديگران را فاش گفتن، مصاحبه انجام دادن، تيتر درشت برگزيدن و جوّ جنجال و غوغاسالاري آفريدن، از آداب نقد اسلامي به دور است.

امام صادق(عليه السّلام) مي فرمايد:

«المؤمن مرآة لأخيه، فاذا رأيتم من اخيكم هفوة فلاتكونوا عليه اِلباً وكونوا له كنفسه وارشدوه وانصحوه وترفقوا به.»78

مسلمان، آيينه مسلمان است. اگر از برادر ديني خويش لغزشي ديديد، بر او مشوريد و براي او همچون خود او باشيد و او را هدايت و نصيحت كنيد و نسبت به او مهربان و خيرخواه باشيد.

ويژگي آيينه آن است كه بي سروصدا و با كمال آرامش عيبها و كاستيها را نشان مي دهد، هدف آن، شكستن كسي نيست، بلكه نماياندن و نشان دادن نازيباييها و كاستيهاست.

رو به رو و با صداقت عيب را با صاحب عيب مطرح مي كند و او را با انتقاد سازنده، هشياري مي دهد:

اي غزالي گريزم از ياري

كه اگر بد كنم نكو گويد

مخلص آن شوم كه عيب مرا

همچو آينه روبرو گويد

جامعه ديني آيينه گونه، آبرومند و با صفا و صميميت مي زيد و كينه و كدورت بردار نيست. مردمان در چنين جامعه اي آن چنان

صاف و شفاف و بي غلّ و غش با يكديگر برخورد مي كنند كه نه تنها يادآوري عيب و نقد يكديگر را بد نمي دانند، بلكه آن را «هديه» و تحفه اي ارزشمند به شمار مي آورند. امام راحل در پي، پي ريزي چنين فرهنگي از نقد و انتقاد بود. آن بزرگمرد به ديگران انتقاد داشت، لكن هرگز انتقادها و اظهارات او به آبرو و موقعيت ديگران خدشه و صدمه وارد نمي ساخت، مگر در مواردي كه مصلحت نظام و مسأله مهمتري از افراد مطرح بود. و اگر اقدامي از سوي شاگردان، دوستان و يا نزديكان ايشان صورت مي گرفت كه بوي تنه زدن و سست كردن جايگاه اجتماعي ديگران را داشت، از آن با شدّت جلوگيري مي كرد.

در زماني كه در نجف مي زيست، رياست حوزه در دست آقاي خويي بود و وي به عنوان «زعيم الحوزات العلمية» شناخته مي شد. در همان روزگار، كتاب تحريرالوسيله امام را چند تن از شاگردان ايشان به زيور طبع آراستند و روي جلد آن اين لقب را براي امام نوشته بودند. امام با ديدن اين عنوان، مسؤول چاپ كتاب را خواستند و گفتند:

«اگر اين جمله را از روي كتاب من برنداريد، دستور مي دهم تمام اين كتاب را بريزند در دجله!»79

در مورد ديگر از ايشان استفتايي شده بود: فلان شخص در فلان شهر ادعا مي كند كه در جمع آوري وجوهات شرعي و مصرف آن براي فلسطيني ها از ناحيه شما نمايندگي دارد، آيا درست است يا نه؟

امام در پاسخ نوشته بود:

«شما كلي سؤال كنيد، بگوييد آيا كسي تا به حال شخصا از طرف شما اجازه يا

دستور داشته براي جمع آوري يا نه؟ و من پاسخ خواهم داد، ولي به گونه شخصي جواب نمي دهم!»80

آنان كه سنگ امام را به سينه مي زنند و براي خط و راه امام دل مي سوزانند و نگرانند، شايسته است به اين ريزه كاريهاي راه امام نيز توجه كامل داشته باشند و خداي ناخواسته در كنار سفره امام و انقلاب كاري نكنند كه به امام و آرمانهاي او كم توجهي شود. انتقاد خيرخواهانه

واژه «نصيحت» به معناي خيرخواهي از ريشه «نُصح» به معناي خالص شدن و خالص كردن است. در زبان عرب، به عسل صاف و خالص گويند: «نصح العسل.»81

و نيز به خياط «ناصح» گويند و به نخي كه در دوختن به كار مي برد «نصاح» گفته مي شود. از اين روي، در نصيحت افزون بر خيرخواهي، نوعي پيوند دادن نيز وجود دارد. انتقاد اگر به انگيزه خيرخواهي صورت بگيرد، مي شود انتقاد سالم و سازنده و در اين گونه انتقادها، پيوند مردم با يكديگر براساس خيرخواهي و وحدت تقويت مي شود و نيروها و استعدادها در جهت شكوفايي و بالندگي به كار مي افتد.

هرگونه انتقادي كه از روي خلوص و خيرخواهي و بدون خدعه و نيرنگ انجام بگيرد، سالم و سودمند است و در برابر آن نقدي كه براساس هدفهاي شخصي و گروهي شكل مي گيرد، انتقاد ناسالم و «غشّ» نام دارد.

به همين جهت، ارباب لغت واژه «غش» را در برابر واژه «نصيحت» دانسته اند.82 آن كه از روي دلسوزي و مهرورزي و با انگيزه بهبود بخشيدن به پيوندهاي اجتماعي لب به سخن مي گشايد و دست به قلم مي زند، ناصح و خيرخواه است.

از اين روي قرآن كريم در موارد بسياري از پيامبران الهي، به عنوان «ناصح امين»83 نام برده است.

جامعه اي كه زمينه پذيرش نقد سالم و ناصحان امين در آن وجود داشته باشد، جامعه اي است عزّتمند در برابر اگر در جامعه اي زمينه پذيرش نقد وجود نداشته باشد، ناقدان و ناصحان نتوانند انتقاد سالم خود را به گوش ديگران برسانند، آن جامعه بيمار است. علي(عليه السّلام) مي فرمود:

«لا خير في قوم ليسوا بناصحين ولايحبون الناصحين.»84

آن مردمي كه خيرخواه يكديگر نيستند و از خيرخواهان نيز استقبال نمي كنند، از سعادت بهروزي بي بهره اند.

امام خميني در بيان ويژگيهاي انتقاد سالم به اين نكته توجه تام و تمام دارد. او، به همه كساني كه در مقام نقد و انتقاد قرار دارند و يا شغل و كارشان اقتضاي آن را دارد كه مسائل را بحث و بررسي كنند كه از آن جمله است نمايندگان مجلس مي گويد:

«مجلس بايد محيطي باشد كه با كمال تفاهم و خيرخواهي براي ملت و كشور مسائل را پيش ببرند، انتقاد مي كنند. انتقاد خيرخواهانه باشد، جواب انتقاد مي دهند، آن هم خيرخواهانه باشد.»85

امام به روزنامه نگاران و اهل قلم، اين نكته را از روي خيرخواهي يادآور مي شود: تلاش و همت شما اين نباشد كه درشت بنويسيد، بلكه بكوشيد كه درست بنويسيد. تيترها با محتوا و خبرها يكسان باشد. برخلاف واقعيت، تيترها را برجسته نكنيد. در گزينش خبرها و مطلبها، خير جامعه و نظام را در نظر بگيريد و اگر چنين نكرديد; گرفتار «غشّ» و انتقاد ناسالم و ناروا شده ايد:

«اخباري كه مي نويسيد، تيترهايي هست، مردم اينها را در روزنامه ها مي

بينند و مي فهمند كه اين تيتر، از كجا پيدا شده است و براي چه مقصدي اين تيتر را گذاشته اند… بايد توجه كنيد كه روزنامه اي تيترش چيزي نباشد كه محتوايش آن طور نباشد… اين غشّ است، درست مثل كاسب كه روي متاعش چيز خوب مي ريزد و آخرش فاسد است و اين حرام است. و اگر تيتر با محتوا نخواند، غشّ است كه شما با قلم هايتان مي كنيد.»86

اين نگاه فقيهانه امام است به مسأله نقد و انتقاد، كه هرگونه ناخالصي در برخوردهاي زباني و قلمي را غشّ مي نامد و حكم به حرام بودن مي دهد. در فضاي جامعه ديني هرگونه غشّي با هر كسي با دوست و يا دشمن، رفيق و يا رقيب، با زبان، يا با قلم نادرست و ناپسند است.

امام علي عليه السلام مي فرمايد:

«شرّ الناس من يغش الناس.»87

بدترين مردم كسي است كه با مردم غلّ و غش مي كند.

اين سخن مولي، اطلاق دارد و چشم اندازي گسترده و همه غش ها را، در همه حوزه هاي فرهنگي سياسي، اجتماعي و اقتصادي شامل مي شود. نشانه سلامت زبان و قلم انتقادگر آن است كه آن را از غشّ و خيانت خالي و خالص سازد و خير و نيكي و آرامش و آسايش شهروندان و هم كيشان خود را در نظر داشته باشد.

آن نوشته زهرآگين كه با نيش خود زندگي را بر كام همنوعان تلخ مي سازد و با تك تك واژگان، تيري بر دل آزادگان مي زند و شعله اي در بوستان عاشقان و شيفتگان ولايت بر مي افروزد، نوشته اي است ناسالم و غش دار:

«ببينيد كه آيا اين

صحبت در سطح كشور، يك تشنجي ايجاد مي كند… و يا آرامش ايجاد مي كند؟ ببينيد اين روزنامه ها، اين قلم ها آرامش در اين كشور ايجاد مي كنند، يا تشنج؟ اگر چنانچه تشنج ايجاد كرد، اين روزنامه چماق است و آن گفتار چماق و اگر آرامش ايجاد كرد اين رحمت است و اين مشكور است پيش خداي تبارك و تعالي.»88

ميزان و معيار انتقاد سالم از نگاه امام آن است كه ذهن و فكر و اعصاب مردم را به سوي آرامش و اطمينان بكشاند، اعتمادساز باشد، نه اعتماد سوز. و اگر چنين نبود و نشد، ويرانگر و ناسالم است. ترديدي نيست كه «غش» اجتماعي، از غش فردي ويران كننده تر و زيان بار تر است. آن كه جوّ و فضاي جامعه را با انتقاد ناسالم و غيرخيرخواهانه مي آلايد، كاري بس زشت تر و ناپسندتر انجام داده است.

علي عليه السلام مي فرمايد:

«وانّ اعظم الخيانة خيانة الاُمة وافظع الغش غش الأئمة.»89

بزرگ ترين خيانت، خيانت به مسلمانان است و زشت ترين، فريبكاري، ناراستي كردن با امام ايشان.

نكته ديگر آن كه غش و خدعه و نيرنگ، با پيشواي جامعه، كه سكاندار كشتي امنيت مردم است، بسيار بدتر و زشتتر از غش و فريب با ديگران است; از اين روي، بر خورد مردم با رهبر جامعه ولايي بايد برخورد خيرخواهانه باشد «النصيحة لأئمة المسلمين»90، نه غش آلود.

امام علي(عليه السّلام) مي فرمايد:

«… فاعينوني بمناصحة خلّية من الغش سليمة من الريب…»91

پس مرا ياري كنيد به نصيحت به دور از دغل و ريب.

پرهيز از غش و نيرنگ، در انتقاد و حركت در مسير خيرخواهي امت و امام، همان آرماني است كه امام

امت همواره آن را بر زبان مي آورد و مردم را به آن فرا مي خواند و مقام معظم رهبري نيز بر آن تأكيد و پافشاري دارد:

«مبادا كساني در گوشه و كنار پيدا شوند و از كاهي كوه بسازند و اگر ديدند كاري در بلند مدت قابل اصلاح است، ولي در مدت كوتاهي اصلاح نشده، مورد انتقاد قرار دهند بايد زباني و عملي و مالي و با هر وسيله اي كه مي شود دولت و مسؤولان را كمك و حمايت بكنند.»92 مرزهاي انتقاد

هر كشور و مملكتي با هر ايده و مرام و مكتبي، براي خود مرزهايي دارد و خط قرمزهايي. اين مرزها هم در مسائل جغرافيايي وجود دارد و هم در مسايل سياسي، اجتماعي و امنيتي، كه از آن به «خطوط قرمز» كشورها تعبير مي شود.

گذر از مرزها و ناديده انگاشتن خط قرمز، در همه جاي دنيا جرم است. حتي به اصطلاح، دموكراتيك ترين كشورها هم اجازه نمي دهند كه كساني از اين خطوط قرمز بگذرند و پا را فراتر نهند. در مَثَل، ماركسيسم درنظام سرمايه داري آمريكا، خط قرمز بود و آن زماني كه سوسياليسم در دنيا مطرح بود، ماركسيستها در شرايط سختي در آن كشور مي زيستند و تنگناهاي ويژه اي براي آنان در نظر گرفته بودند.

اگر امروز هم در مثل، شماري در آمريكا سخن از تجزيه آن كشور بزنند و بگويند: سياهان و يا سرخ پوستان حق حاكميت جداگانه دارند، دولت آمريكا با آنها به شدّت برخورد مي كند و آنان را از سر راه بر مي دارد. اين حالت در ساير كشورهاي جهان هم مطرح است.

مقام معظم رهبري مي گويد:

«همه توجه

داشته باشند كه يك خط قرمزي وجود دارد از اين خط قرمز هيچ كس نبايد عبور كند، نه اين كه ما اجازه نمي دهيم، در هيچ جاي دنيا اجازه نمي دهند….»93

براي آن كه به توان جامعه اي را بر سر پا نگهداشت و از گزنده ها و دست اندازيها به دورش داشت، ضرورت روشن كردن مرزهاي اصلي چاره ناپذير است. اين حدّ و حق، بايد به گونه اي روشن باشد كه تكليف وظيفه همگي با آن معلوم گردد.

اگر چنين نشود و نباشد و در جامعه مرزي و خطي وجود نداشته باشد، همه چيز به هم مي ريزد و شيرازه جامعه از هم مي گسلد. چطور مي توان درجامعه اي، حتي بدوي ترين آن، بدون مرز و خط زيست. هر واحد كوچك و بزرگ، هر قوم و قبيله، هر كشور و سرزمين براي بهروزي و ادامه زندگي، مرزهايي و خط قرمزهايي دارد. هر جامعه اي براي خود معيارهايي دارد و برابر آن معيارها، مرزهايي.

بايستگي وجود خطهاي قرمز براي روشن شدن وظيفه مردم يك كشور و وجود چهارچوب براي حركت در محدوده آن، مسأله اي است مورد تأييد همه خردمندان و خردورزان.

اگر چهار چوبها، روشن باشد، طبيعي است كه انتقادگران هم محدوده نقد خويش را خواهند شناخت و نقد سياسي و اجتماعي نيز سامان مند و اصولي خواهد شد.

ما در اين جا، براي روشن تر شدن سخن، به خطهاي قرمزي كه بايد از آنها نگذشت و پارا فراتر ننهاد، اشاره مي كنيم و از سخنان و سيره امام خميني براي آن شاهد و نمونه ارائه مي دهيم:

* قانون اساسي

* رهبري و محوريت نظام

* امنيّت ملي

* وحدت مردمي

*

ارزشهاي پايدار ديني قانون اساسي

قانون براي جامعه همان ضرورت را دارد كه هوا براي فرد زنده، قانون سند آبروي هر كشور و خميرمايه نظم و انضباط سياسي و اجتماعي آن است. هر كشوري، هر چند كوچك و دور افتاده، براي خود مرجع قانوني دارد و اين اصلي است مشترك و همگاني. روشن است كه داشتن قانون، به تنهايي كارگشا نيست. قانون بايد آن چنان در روح و جان مردم جا گير شود كه نفس وجود قانون آنان را از دست اندازي به مرزهاي اجتماعي و حقوق مردم، بازدارد. قانون اگر درست شناخته شود و درست اجرا گردد و به خوبي در روح و جان مردم جاي بگيرد، بسياري از نابسامانيها رخت برخواهند بست و همگان در سايه سار آن زندگي آرام و به دور از دغدغه اي خواهند داشت.

امام خميني مي گويد:

«قانون براي نفع ملت است، براي نفع جامعه است. براي نفع بعضي از اشخاص و بعضي گروه ها نيست. قانون توجه تام به تمام جامعه كرده است. و قانون براي تهذيب تمام جامعه است.»94

همه بايد در برابر قانون، سر فرود آورند و به هيچ روي در برابر آن نايستند. حال اگر قدرت مندان و زر اندوزان، جناحهايي با نفوذ، در برابر آن بايستند و هر جا قانون را به زيان خود ديدند، سربرتابند و گردن ننهند، جامعه دچار بيماري مي شود و از حركت به سوي كمال باز مي ماند و بي قانوني، بسان خوره به جان جامعه مي افتد و آن را از پاي در مي آورد.

براي همين پيامدهاي ناگوار است كه امام، همگان را به قانون مداري فرا مي خواند:

«قانون در رأس

واقع شده است و همه افراد هر كشوري بايد خودشان را با آن قانون تطبيق بدهند. اگر قانون برخلاف خودشان هم حكمي كرد، بايد خودشان را در مقابل قانون تسليم كنند آن وقت است كه كشور كشور قانون مي شود.»95

هنگامي كه بيش ترين مردم، به قانون اساسي رأي دادند، همان ملاك و ميزان سياستها و برنامه ريزيها و تصميم گيريها مي شود. مبارزه با چنين قانوني، گذر از خط قرمز است و فساد در زمين:

«همه بايد مقيد به اين باشيد كه قانون را بپذيريد و لو برخلاف رأي شما باشد. بايد بپذيريد براي اين كه ميزان اكثريت است. بعد از اين كه چيزي قانوني شد، ديگر نق زدن در آن اگر بخواهد مردم را تحريك بكند، مفسد في الارض است.»96

تا زماني كه قانون مرجع است و قانونيت دارد، گرچه برخلاف انديشه و سليقه و نظر من باشد، بايد به آن پايبند باشم. ممكن است اشكالهايي به ذهن برسد و قانون كاستيهايي داشته باشد كه نياز به اصلاح دارد، لكن تا وقتي كه قانونيت دارد بايد آن را پذيرفت و به آن گردن نهاد:

«در مقام عمل، قبول داريم; اما رأيمان اين است كه اين جوري نيست; اما در عمل هم ملتزم هستيم. اين هيچ مانعي ندارد.»97

بنابراين، بحث درباره مواد قانوني و انتقاد به پاره اي از اصول و يا تبصره هاي آن، خط قرمز نيست. آنچه مرز است و خط قرمز، اصل قانوني بودن، قانون اساسي يك كشور است.در مجموع مي توان گفت: آناني كه با جوّسازي و غوغاسالاري، خود را اصل مي گيرند و محور و مركز همه چيز را منافع شخصي خود مي دانند

و با شيوه هاي گوناگون به قانون مي تازند، به تعبير امام خميني، ديكتاتورند.

«اگر بنا باشد كه يك جائي بخواهند، دادستان بخواهد روي قوانين عمل بكند، ما بخواهيم بگوييم كه خير ما دادستان را قبول نداريم. اين معناي ديكتاتوري است. ديكتاتوري، همين است كه نه به مجلس سر فرود مي آورد، نه به قوانين مجلس و نه به شوراي نگهبان و نه به تأييد شوراي نگهبان و نه به قوه قضائيه و نه به دادستاني….»98

«نمي شود از شما پذيرفت كه ما قانون را قبول نداريم، غلط مي كني قانون را قبول نداري، قانون ترا قبول ندارد…. مردمي كه رأي دادند به قانون اساسي، منتظرند كه قانون اساسي اجرا بشود، نه هر كس از هر جا صبح بلند مي شود بگويد… من قانون اساسي را قبول ندارم.»99

نگهداري و پاسداري از مرزهاي قانوني، وظيفه همگاني است. همگان وظيفه دارند. با گردن نهادن به آن، دفاع از آن در برابر قدرت مندان و زراندوزان و افراد و جناحهاي با نفوذ، قانون را پاس دارند و بهترين پاسداشت، ايستادن اهل نفوذ، قدرت، با ديگران در يك صف در برابر قانون است:

«در اسلام همه كس حتي پيامبر عظيم الشأن(صلّي الله عليه و آله و سلّم) در مقابل قانون بي امتياز در يك صف هستند.»100

روشن شد، از جمله مرزهاي انتقاد كه مي توان آن را خط قرمز ناميد، قانون اساسي است. حركت بر محور اين قانون، تكليف و وظيفه ملي و ديني است و مخالفت با اصل قانون و مصوبات قانوني، مخالفت با رأي اكثريت ملت و نامشروع به شمار مي رود. كساني كه اهل قلم و سخن هستند، بايد همواره

اين معيار و ميزان را در نوشته ها و سخنهاي خود رعايت كنند و برخلاف دين و جريان ملي و مردمي گام برندارند. پي نوشت ها : 74. «بحارالانوار»، ج580/75.

75. «تحف العقول»87/.

76. «صحيفه نور»، ج236/14.

77. همان، ج233/19.

78. «بحارالانوار، ج97/10.

79. «سرگذشتهاي ويژه»، جمعي از فضلاي حوزه، ج92/1.

80. همان75/.

81. مفردات راغب، واژه «نصح».

82. «لسان العرب»، ابن منظور، واژه «نصح».

83. سوره «اعراف»، آيه 68.

84. «فهرست غررالحكم»، ج382/7.

85. «صحيفه نور»، ج239/14.

86. همان 258/.

87. «فهرست غررالحكم»291/.

88. «صحيفه نور»، ج96/14.

89. «نهج البلاغه»، نامه26/، ترجمه شهيدي288/.

90. «بحارالانوار»، ج66/72، مؤسسه الوفاء.

91. «نهج البلاغه»، خ118، ترجمه شهيدي117/.

92. «حديث ولايت»، به رهنمودهاي مقام معظم رهبري، ج82/3.

93. روزنامه «جمهوري اسلامي»، 75/2/15.

94. «صحيفه نور»، ج268/14.

95. همان269.

96. همان244/.

97. همان.

98. همان269/.

99. همان244/.

100. همان145/.

ادامه دارد .....

فرهنگ نقد از نگاه امام خمينى (ره) (5)

فرهنگ نقد از نگاه امام خميني (ره) (5) نويسنده:ابوالقاسم يعقوبي

محور نظام «ولايت فقيه»

بدون نظم و نظام و ناظم، نمي توان امور كشور را سامان و سازمان داد. قانون اساسي كشورها، پشتوانه بي زبان نظامها به شمار مي روند. بايد مرجع ديگري باشد كه از آن قانون سخن بكشد و او را به زبان آورد. رهبري جامعه، چنين نقشي دارد. او قانون را به زبان مي آورد و راه را بر رهروان، روشن و هموار مي سازد; از اين روي، در معارف ديني ما سخن از «قرآن صامت» و «قرآن ناطق» به ميان آمده است.

رهبري چون برق در تن سيم است. كالبد جامعه به روح و حيات نياز دارد، تا ادامه حيات دهد. آن نيروي توانايي كه پراكندگيها را پيوند مي زند، استعدادها را شكوفا مي سازد، نيروها را بسيج و سازمان مي دهد، رهبر است.

امام علي(عليه السّلام) مي فرمايد:

«مكان القيم بالأمر مكان النظام

من الخرز يجمعه ويضمّه، فان انقطع النظام تفرق وذهب ثم لم يجتمع بحذافيره ابداً.»101

جايگاه زمامدار در اين كار، جايگاه رشته اي است كه مهره ها را به هم فراهم آورد و برخي را ضميمه برخي ديگر دارد. اگر رشته ببرد مهره ها پراكنده شود و از ميان رود و ديگر به تمامي فراهم نيايد.

رهبري عمود خيمه نظام است و رشته جمع كننده تك تك مردم. انتقادها و خرده گيريها تا جايي آزاد است و ميدان دارد كه نخواهد اين عمود را بشكند و آن رشته را بگسلد. اگر نقد وارد اين حريم گردد، به انگيزه سست كردن محور نظام و پاره كردن ريسمان وحدت و انسجام مردم، بي گمان خط قرمز ناديده انگاشته و از آن گذشته است.

بحث از اين نيست كه كسي درباره مسائل نظري ولايت فقيه، تحليل و بررسي علمي نداشته باشد. اين شيوه نقد و بررسي در مسائل علمي و نظري، همواره در ميان فقها و حوزه ها مطرح بوده و هست. كارشناسان و خبرگان در اين گونه مسائل علمي سليقه ها و برداشتهاي گوناگوني ارائه داده و در نوشته هايشان به يادگار گذاشته اند.

بحث از اين است كه اگر بر اساس قانون اساسي و با رأي مستقيم مردم، يا بارأي مردم به خبرگان رهبري، فردي رهبري امت را عهده دار گرديد و در رأس نظام به عنوان پيشوا و جلودار برگزيده شد، و در راستاي اختيارهاي قانوني عمل كرد، كسي حق ندارد با صراحت يا با كنايه، به اين مرز و حق بتازد و مشروع بودن آن را زير سؤال ببرد و در تصميم گيريهاي او كه براساس قانون شرع، قانون

اساسي و مصلحت نظام است، چون و چرا كند. امام علي(عليه السّلام) مي فرمايد:

«فان اجتمعوا علي رجل وسمّوه اماماً، كان ذلك لله رضي فان خرج عن امرهم خارج بطعن او بدعة ردوه الي ما خرج منه فان ابي قاتلوه علي اتباعه غير سبيل المؤمنين وولاه اللّه ماتولي.»102

پس اگر گرد مردي فراهم گرديدند و او را امام خود ناميدند خشنودي خدا را خريدند. اگر كسي كار آنان را عيب گذارد، يا بدعتي پديد آرد، او را به جمعي كه از آن برون شده باز گردانند و اگر سرباز زد، با وي پيكار كنند _ كه راهي ديگر را پذيرفته _ و جز به راه مسلمانان رفته و خدا در گردن او درآرد آن را كه بر خود لازم دارد.

اصل لشگر بي گمان سرور بود

ق_وم بي س_رور، تن بي سر بود

وجه و چهره نظام اسلامي در مقام امامت و رهبري تبلور و تجلّي مي كند و شكوه و شكوفايي انسانها در پرتو وجود او عينيّت مي يابد. رهبري، در حقيقت هم ايدئولوك نظام است و هم زمامدار و هم پشتوانه معنوي، فرهنگي و ديني براي مديران اجرايي.

ولايت فقيه، به عنوان روح قانون اساسي و شالوده و اساس نظام اسلامي، امروز از مرحله نظريه پردازي گذشته و به مرحله قانوني رسيده است. و چون در متن قانون اساسي اين مسأله به رسميت شناخته شده و نمايندگان مردم در خبرگان قانون اساسي، آن را با حوزه اختياري گسترده، در قانون جاي داده اند و سپس اكثريت به آن رأي داده اند، از آن پس هرگونه چون و چرا در اصل زنده و حياتي «ولايت فقيه» و زير سؤال بردن

و انتقاد به آن، قانون شكني و گذر از خط قرمز نظام و فساد در زمين به شمار مي رود.

اين كه شماري پنداشته اند: «هيچ خط قرمزي در طرح مباحث نظري و مسائل سياسي جز آنچه قانون اساسي به صراحت مشخص و تبيين كرده وجود ندارد و هيچ مقامي مصون از انتقاد و سؤال نيست» بايد به اين نكته توجه كنند و خود را به ناداني و غفلت نزنند كه همان قانون اساسي كه آنها آن را به عنوان خط قرمز مي شناسند، مواردي را به عنوان خط قرمز نظام تعيين كرده كه از آن جمله است: «ولايت فقيه» و رهبري فقيه عادل و مدير و مدبّر. پوشيده نماند كه مقصود اين اشارت آن نيست كه رهبري مصون از خطا و معصوم و از هرگونه انتقادي مبرّا و به دور است. امام علي(عليه السّلام) با آن كه معصوم بود خود را بي نياز از يادآوري و رايزني نمي دانست و از مردم مي خواست كه او را در ادامه رهبري و اداره امور ياري و مدد رسانند.103

امام خميني نيز به روشني مي گويد:

«هيچ كس نبايد خود را مطلق و مبرّاي از انتقاد ببيند، البته انتقاد غير از برخورد خطي و جرياني است.»104

كساني و جريانهايي كه از آغاز با ولايت فقيه و وليّ فقيه درافتادند و زبان به انتقاد گشودند و اكنون نيز، با فضاي جديد، سوداهايي در سر مي پرورند، به خاطر قدرت و اقتدار آن بوده و هست. اينان از اين كه بتوانند اين درياي بي كران را از جوش و خروش باز ايستانند و او را به عقب نشيني وا دارند، نااميد شده

اند، از اين روي هر روز به بهانه اي بر اين برج و باروي مقدس يورش مي برند. و در اين لشكر كشي، به تازگيها ترفند جديدي ساز كرده اند و آن هماهنگ نشان دادن خود با يكي از جناحهاي كشور و اين ترفند، شماري از ساده لوحان را به سويي انداخته كه دشمن در پي آن بود و آن انتقاد كينه توزانه و غرض آلود، از ولايت فقيه و اختيارها و… است. امنيت ملي

در هر كشوري مسأله امنيت ملي، از مهم ترين و بنيادي ترين دغدغه ها و حساسيتهاي مسؤولان آن كشور به شمار مي رود و برقراري امنيت، درهمه جا، نشانه اقتدار دولت و نظام است. برقراري امنيت و آسايش مردم، جلوگيري از هرج و مرج خواهان، بر هم زنندگان امنيت و آسايش مردم و… وظيفه اساسي دولتهاست.

قانون اساسي جمهوري اسلامي ايران نيز، به اين نكته، به روشني اشاره دارد كه شوراي عالي امنيت ملي، براي تأمين منافع ملي و پاسداري از انقلاب اسلامي و تماميت ارضي و حاكميت ملي، تشكيل مي شود و با بهره گيري از امكانات مادي و معنوي كشور و هماهنگ كردن فعاليتهاي سياسي، اطلاعاتي، اجتماعي، فرهنگي و اقتصادي، با تهديدهاي داخلي و خارجي مقابله مي كند.105

به كارگيري توان مادي و معنوي براي پديدآوردن و برقراركردن امنيت ملي و پاسداري از آن رويارويي با جريانهايي كه به آشوب و بلوا دامن مي زنند، نشانگر اين معنا است كه «امنيت ملي» جزء خطوط قرمز حكومتهاست. در نظام جمهوري اسلامي نيز، اين خط قرمز مورد توجه قرار گرفته و به هرگونه انتقاد و انتشار مطلب و يا نوشته اي كه بخواهد

اين اصل را كمرنگ سازد و آرامش مردم را بر هم زند گذر از خط قرمز خواهد بود. هرگونه حركتي كه جوّ عمومي جامعه را دچار تزلزل و آلودگي رواني سازد و مردم را كلاف سر درگم كند و زمينه انتخاب و گزينشهاي درست را از آنان بگيرد، حركتي است عليه امنيت ملي.

البته اين سخن به اين معني نيست كه آزاديهاي مشروع از بين برود و جوّ خفقان و استبداد بر انديشه ها و قلمها، حاكم گردد; اما معني آزادي هم اين نيست كه نخاله ها و عقده ايها و رجّاله ها سر برآورند و ميدان دار آزادي بيان گردند و به نام آزادي هرگونه فكر تخريبي را القاء كنند.

نظام خوش آيند آن است كه زمينه اي فراهم سازد تا جوهره انساني انسانها رشد يابد و اين به معناي آزاد گذاشتن فتنه انگيزي و فتنه گري كه امنيت ملي را از بين مي برد، نيست:

«انتقاد غير از توطئه است. لحن توطئه با لحن انتقاد فرق دارد… اين لحن آزاد نيست، توطئه آزاد نيست، انتقاد آزاد است.»106

آزادي و امنيت ملي كامل كننده يكديگرند. اگر قرار باشد آزادي بيان و قلم امنيت جامعه را به خطر بيندازد، بايد آن آزادي مهار گردد، تا كساني به بهانه آزادي، هرگونه رطب و يا بسي را به هم نبافند و نظام و امنيت آن را زير سؤال نبرند. نبايد گذاشت آزادي ملعبه شود:

«الآن آزادي پيش بعضي از اشخاص، ملعبه شده است كه هر چه دلشان مي خواهند، بايد بنويسند و بگويند….»107

امام راحل و آينده نگر، برداشت نادرست دگرانديشان و دشمنان كينه توز را از آزادي مطرح كرده و به آن

پاسخ داده است:

«آزادي مطلق بايد باشد كه آنها مي گويند اين است كه: چريك فدايي و فلان دسته منافق و فلان دسته كافر و فلان دسته اي كه هيچ اعتقاد به اسلام ندارند، اينها آزاد باشند، بيايند هر چه دلشان مي خواهند بگويند، هر كاري مي خواهند بكنند و لو فرض كنيد به ضد اسلام حرف بزنند، آزادند و لو به ضد جمهوري اسلامي حرف بزنند، آزادند و يك دسته نفهم هم مي گويند نخير بايد اين چيزها باشد… اين روزنامه ها نمي فهمند، يا فهميده عمل مي كنند چرا بايد اين روزنامه ها دامن بزنند به اختلافات… روزنامه ها را به بازي گرفته اند.»108

هشدار امام به روزنامه ها، گوياي موقعيت ويژه اي است كه روزنامه ها دارند. آنها اگر در دست ناپاكان دين به دنيا فروشان، وابستگان به قدرتها و محفلهاي خارجي و پشت كردگان به انقلاب باشد، امنيت كشور را به خطر مي اندازند و اگر در دست پاكان و انسانهاي شريف، مسلمان، انقلابي، علاقه مند به وطن و ملت باشد، امنيت مي آفرينند.

پس روزنامه هم مي تواند امنيت بيافريند و هم مي تواند تشنج آفريني كند. كه در آشوب كوي دانشگاه ديديم، بسياري از روزنامه هاي دگرانديش و متأسفانه پاره اي از روزنامه هايي كه با بودجه بيت المال اداره مي شوند،چگونه به آشوب دامن زدند.

اگر بررسيها،گزارشها، انتقادها، با انصاف و عدل همراه باشد و در تجزيه و تحليل هاي روزانه حقايق را كتمان نكنند و عيبهاي كوچك را بزرگ جلوه ندهند، درست نويسي را به درشت نويسي بدل نكنند، و در يك كلام، از موهبت آزادي قلم و بيان به شايستگي

بهره برند، نقش مهم و بنيادي در تأمين امنيت فرهنگي و فكري مردم دارند و اگر رفتاري غير از اين داشته باشند، و به جاي استوار ساختن باورها دست به ويرانگري بزنند و از نعمت آزادي سوء استفاده كنند و انتقاد را به انتقام دگرسازند، برخلاف مسير مردم و قانون گام برداشته اند.

در پايان اين بخش، اصل نهم قانون اساسي را كه بيانگر مرز آزادي در پيوند با امنيت ملي است، يادآور مي شويم:

«در جمهوري اسلامي ايران، آزادي و استقلال و وحدت و تماميت ارضي كشور از يكديگر تفكيك ناپذيرند و حفظ آنها وظيفه دولت و آحاد ملت است. هيچ فرد ياگروه يا مقامي حق ندارد به نام استفاده از آزادي، به استقلال سياسي، فرهنگي، اقتصادي و نظامي و تماميت ارضي ايران كم ترين خدشه اي وارد كند و آزاديهاي مشروع را هر چند با وضع قوانين و مقررات سلب كند.»109 وحدت ملي و روح اميد

از محورهاي بنيادي يك نظام، «وحدت ملي» آن است. آنچه مي تواند يك جامعه را در برابر آفتها و آسيبهاي گوناگون مقاوم سازد، وفاق اجتماعي و همگرايي نيروها و روح اميد و اميدواري مردم نسبت به آينده نظام است.

امام خميني، دو هدف اساسي را هميشه دنبال مي كرد: وحدت ملي و دميدن روح اميد به كالبد مردم و جامعه با سيري در انديشه امام درخواهيم يافت، وحدت ملي و اميددادن به مردم، از اصول اساسي تفكر ايشان است كه هم در بيان و هم در بنان ايشان جلوه اي خاص يافته است. امام ترفندهاي دشمن را به خوبي دريافته بود كه در پي ويران كردن چه چيزهايي است.

به گفته مقام

معظم رهبري:

«دشمن سه هدف مرحله يي و مقطعي را تعقيب مي كند:

اول عبارت است از تخريب وحدت ملي…

دوم تخريب ايمان و باورهاي كارساز در دل مردم…

سوم: تخريب روح اميد و تخريب آينده در ذهن مردم… اسم اين تخريبها را هم «اصلاح» مي گذارند.»110

امام، با تمام توان در برابر اين سه هدف ويرانگر دشمن ايستاد و ديگران را نيز به ايستادگي فرا خواند. او، در مقام بيان فرهنگ نقد، همواره به اين نكته اشاره داشت كه انتقادها نبايد مردم را سست و دلسرد كند و آنان را نسبت به نظام و مسؤولان آن بدبين و بي اعتماد گرداند:

«ما امروز احتياج به اين داريم كه اين ملت را اميدوار كنيم و دلگرم… نبايد اين مردم را سست شان كنيم… بايد همه كوشش كنيم كه اميد ايجاد كنيم.»111

انتقاد و امر به معروف و نهي از منكر، وظيفه اي است ديني و همگاني; اما بايد در انجام اين دو فريضه بزرگ روشي را برگزينيم كه آن رويه و روش هم معروف و پسنديده باشد، نه منكر و ناپسند.

«مع الأسف بعضي از نويسندگان و گويندگان به جاي انتقاد سالم و هدايت مفيد، با انتقاد كينه توزانه مي خواهند افراد جامعه را به جمهوري اسلامي بدبين كنند، اينان به جاي نهي از منكر، خود مرتكب منكر مي شوند.»112

روح حاكم بر انتقادها و ايرادها و خرده گيريها بايد اين باشد كه نابسامانيها سامان يابد، نارضايتيهاي مردم ريشه يابي گردد و درمان شود. دشواريها و گرفتاريهاي آنان شناسايي و از راه قانوني، براي آنها راه حل ارائه شود. شكل و شيوه انتقاد بايد به گونه اي باشد كه مردم را از صحنه انقلاب

و اسلام خارج نكند، بلكه پرتو اميد در دل آنها بيفكند و خرسند از اين باشند كه كسي و كساني براي برداشتن بازدارنده از سر راه آنان و سامان دادن نابسامانيهاي زندگي آنان دل مي سوزانند و پي گيرند:

«در جمهوري اسلامي همه بايد با انتقادها و طرح اشكالها راه را براي سعادت جامعه باز كنند.»113

اگر در انتقادهاي سياسي و اجتماعي منتقدان، اين جهت و اين هدف رعايت نشود، و نقد آلودن فضاي ذهني و فكري مردم و به نااميدي كشاندن و دلمرده ساختن آنان را در پي داشته باشد، اين انتقاد نيست، بلكه به گفته امام: «انتحار»114 است.

روشن است در اين گونه شيوه ها و انتقادهاي ويرانگر تر و خشك و باگناه و بي گناه، همه خواهند سوخت. هدف از انتقاد، بايد آن باشد و فكر و دل خدمتگزاران را به يكديگر نزديك كنيم و مردم را در صحنه هاي سازندگي اميدوار و پرنشاط گردانيم، نه آن كه تيشه به ريشه منافع ملي و مردمي خود بزنيم:

«در هر حال، يكي از كارهايي كه يقيناً رضايت خداوند متعال در آن است، تأليف قلوب و تلاش جهت زدودن كدورتها و نزديك ساختن مواضع خدمت به يكديگر است. بايد از واسطه هايي كه كارشان القاء بدبيني نسبت به جناح مقابل است پرهيز نمود. شما آن قدر دشمنان مشترك داريد كه بايد با همه توان در برابر آنان بايستيد.»115

در اين فراز از رهنمود امام راحل چند نكته اساسي به چشم مي خورد:

1. حركت در جهت پيوند دلها و از بين بردن كينه ها و كدورتها، كاري خدا پسندانه است.

2. هنر ناقدان و مصلحان اجتماعي، بايد آن باشد كه مواضع

خدمت را به يكديگر نزديك كنند و به وحدت نيروها و همدلي آنان در پيشبرد هدفهاي نظام و خدمت به مردم، مدد رسانند.

3. در هر جامعه اي آتش بياران معركه مايه فتنه و فساد و دو دستگي هستند. آنان كه به هيچ جناحي پايبند نيستند و هدفي جز جوّسازي و بدبين كردن نيروهاي انقلابي به يكديگر ندارند، آنان را بايد شناسايي كرد و از خود دور ساخت.

4. سرگرم شدن در جبهه خودي و نقد و بررسي عملكردها، بزرگ كردن عيبهاي كوچك و كاستيهايي كه در درازمدت قابل جبران است، نبايد ما را از غيرخودي و دشمن مشترك غافل سازد. يكي از آفتهاي سياسي و اجتماعي براي يك نظام توانا و قدرت مند همين است كه در مسائل جزيي سرگرم شود و از مسائل اصلي و اصولي و دشمنيهاي بيروني غافل بماند.

امام خميني، با توجه به اين اصول و اين كه وحدت ملي مردم، به هيچ روي نبايد فداي چيز ديگري بشود، مي گويد:

«ممكن است هر كس در فضاي ذهن و ايده هاي خود نسبت به عملكردها و مديريتها و سليقه هاي ديگران و مسؤولين انتقادي داشته باشد، ولي لحن و تعابير نبايد افكار جامعه و آيندگان را از مسير شناخت دشمنان واقعي و ابرقدرتها، كه همه مشكلات و نارساييها از آنان سرچشمه گرفته است، به طرف مسائل فرعي منحرف كند و خداي ناكرده همه ضعفها و مشكلات به حساب مديريت و مسؤوليت مسؤولين گذاشته شود و از آن تفسير انحصارطلبي گردد كه اين عمل، كاملاً غير منصفانه است و اعتبار مسؤولين نظام را از بين مي برد و زمينه را براي ورود بي تفاوتها و

بي دردها به صحنه انقلاب، آماده مي كند.»116 باورها و ارزش هاي پايدار ديني

آخرين بخشي كه در اين نوشتار در باب مرزهاي انتقاد و خطهاي قرمز به آن مي پردازيم، برگرفته از آخرين اصل قانون اساسي است كه در ذيل آن آمده:

«محتواي اصل مربوط به اسلامي بودن نظام و ابتناي كليه قوانين و مقررات براساس موازين اسلامي و پايه هاي ايماني و اهداف جمهوري اسلامي ايران و جمهوري بودن حكومت و ولايت امر و امامت امت و نيز اداره كشور با اتكاء به آراء عمومي و دين و مذهب رسمي ايران تغيير ناپذير است.»117

روح اين اصل آن است كه در اين كشور، چند چيز از اصول پايدار و ثابت و دگرگوني ناپذيرند:

1. اسلامي بودن نظام

2. جمهوري بودن آن

3. ولايي بودن حكومت

4. مردمي بودن

هر قلمي و سخني كه به اين اصول اساسي خدشه وارد سازد و بخواهد به حريم آنها دست اندازي كند، ناسالم است و گذر از خط قرمز.

مقام معظم رهبري در تفسير و بيان نمونه ها و مصداقهاي خط قرمز، خطاب به دشمنان انقلاب، مي گويد:

«شما انقلاب را زير سؤال ببريد، اصل انقلاب را نفي كنيد نظام جمهوري اسلامي را نفي كنيد و كسي چيزي نگويد؟ بديهي است اين خط قرمز است. اين قابل تحمل نيست.

گزارشهاي نامربوط كه به چيز ديگري مربوط است آن را مي كشانند به يك جايي كه به نظام ضربه بزنند، يا زير سؤال ببرند. دستگاه هم تاحالا چيزي نگفته و حرفي نزده است، ولي توجه داشته باشيد كه اينها خط قرمز است.»118

بي گمان، نظام اسلامي، و ارزشها و باورهايي كه اين نظام بر آنها استوار است و در اصل

سوم قانون اساسي، به روشني بيان شده، در حوزه نقد و انتقاد ناقدان نمي گنجد. با پذيرفتن اين اصول و در چارچوب آن باورها و ارزشها، اگر انتقادي صورت بگيرد تا زماني كه به سست كردن نظام و ارزشهاي آن نينجامد، آزاد است و اين نكته را امام راحل، به روشني در رهنمودها و سخنان و سيره عملي خود، ترسيم كرده است.

امام با آن كه نقد و انتقاد را مايه هدايت و رشد و تعالي مي دانست و همواره اهل سوز و درد را دعوت به خيرخواهي و نقد هدايت گرانه و سالم مي كرد، اما نسبت به باورهاي ديني و پايه هاي اعتقادي و اصول ارزشي حساسيّت ويژه داشت و غيرت ديني و شجاعت و صلابت او در اين زمينه زبانزد همگان است.

امام در مسأله عزل قائم مقام رهبري، اين واقعيت را به اثبات رساند كه چارچوب دوستي و پيوند او با ديگران بر محور باورها و ارزشهاي پايدار ديني و مصلحت نظام اسلامي است; از اين روي به روشني به نمايندگان مجلس شوراي اسلامي يادآور شد:

«سفارش اين موضوع لازم نيست كه دفاع از اسلام و نظام شوخي بردار نيست. در صورت تخطي، هر كس در هر موقعيت، بلافاصله به مردم معرفي مي شود.»119

و به همه كساني كه در جامعه پايگاه و مخاطب دارند، گوشزد كرد:

«طلاب عزيز، ائمه محترم جمعه و جماعات، روزنامه ها و راديو تلويزيون، بايد براي مردم اين قضيه ساده را روشن كنند كه در اسلام مصلحت نظام از مسائلي است كه مقدم بر هر چيز است و همه بايد تابع آن باشيم.»120

پايداري امام بر اصول پايدار، شكوفه بسيار داد، اسلام

را به ژرفاي دلها برد، باورندگان به اسلام را فزوني بخشيد. البته شماري هم تاب اين اصول مداري امام را نداشتند و از گردونه و چرخه نظام به كنار ماندند. پي نوشت ها : 101. «نهج البلاغه»، خ166، ترجمه شهيدي143/.

102. همان، نامه 6، ترجمه شهيدي275/.

103. همان، خ216/.

104. «صحيفه نور»، ج48/21.

105. «قانون اساسي جمهوري اسلامي ايران با اصلاحات»، اصل 76.

106. «صحيفه نور»، ج268/17.

107. همان، ج352/13.

108. همان170/.

109. «قانون اساسي جمهوري اسلامي ايران»، اصل نهم.

110. روزنامه «جمهوري اسلامي»، 78/9/26.

111. «صحيفه نور»، ج230/14.

112. همان62/.

113. همان248/.

114. همان40/.

115. همان، ج48/21.

116. «صحيفه نور»، ج94/21.

117. «قانون اساسي جمهوري اسلامي ايران».

118. روزنامه «جمهوري اسلامي»، 75/2/15.

119. «صحيفه نور»، ج106/21.

120. همان212.

منبع: http://www.porsojoo.com

امام خمينى(ره)و مبحث آزادى

امام خميني(ره)و مبحث آزادي نويسنده: احمد واعظي درمطالعه تمدن معاصر غربي اين واقعيت را از نظر دور نمي توان داشت كه اين تمدن علي رغم برخي ضعف ها و كاستي هاي بنيادين, و صرف نظر از بعضي پي آمدها و دست آوردهاي ناگوار, مشتمل بر پديده هاي نوظهور فراواني در عرصه هاي مختلف است. در بطن اين تمدن, رويكردها و جهت گيري ها و مسائلي مطرح شد كه در تاريخ بشر سابقه نداشت و تنها مي توان آن ها را از ويژگي هاي مدرنيسم و تمدن معاصر غربي بر شمرد. نوع نگاه به علم و اهداف و غايات و روش آن, بازنگري در جايگاه خرد آدمي و به بوته نقد كشيدن فلسفه و عقل محض, ترويج خودبسندگي عقل و دانش بشري و استغناي از وحي, پي ريزي دولت مدرن, رواج دموكراسي و حكومت مبتني بر مشاركت مردمي, طرح مسئله آزادي در ابعاد مختلف سياسي, فرهنگي و اقتصادي از اهم اين ويژگي هاي نوظهور تمدن

معاصر است.

از نگاه ديني و با توجه به آموزه هاي اسلامي, ره آوردهاي تمدن غربي براي انسان معاصر در مواضع متعددي غير قابل قبول و نقد پذير است, بررسي ابعاد اين چالش و تحليل تفصيلي آن مواضع خود محور بحث جالب و تأمل برانگيز ديگري است كه نگارنده در مقام آن نيست. در اين نوشتار سعي بر آن است كه به طور اجمالي و محدود برخي جوانب تفسير مدنيت معاصر از آزادي را مورد ارزيابي قرار دهيم و در باب نسبت آن با آموزه هاي ديني به داوري برخيزيم و در جهت تأمين اين غرض به بيان و بنان اسلام شناس فرهيخته و مجاهدي كه عرفان و برهان و قرآن و فقاهت و سياست را به هم درآميخت توجه خاص خواهيم داشت; امام بزرگواري كه در عين پاي بندي حيرت برانگيز به اصول و مباني و ارزش هاي اسلامي در ميدان عمل و نظر, دركي واقع بينانه و منصفانه از شرايط جهاني و واقعيت هاي مدنيت معاصر داشت و اگر در مواضعي به طرد و نقد برخي وجوه آن مي پرداخت نه از سر تعصب بلكه از سر دورانديشي و روشن بيني بود.1

جايگاه امام راحل به عنوان رهبر يك انقلاب و بنيان گذار يك حكومت نوپا اقتضا مي كرد كه با وجوهي از تمدن معاصر درگيري فكري و چالش بيش تري داشته باشند. جمهوريت, دموكراسي و آزادي از مقولاتي بودند كه ايشان به عنوان رهبر انقلابي و مؤسس يك نظام بايستي مواضعي روشن در مورد آن ها اتخاذ كنند و تاريخ انقلاب نشان داد كه تلفيق اسلاميت با جمهوريت و پر رنگ شدن نقش مردم

و مشاركت آنان در حاكميت به مدد تصوير روشني است كه ايشان از حكومت دينيِ متناسب با شرايط نوين فرهنگي, سياسي, اجتماعي بشر معاصر داشتند.

نسبت ميان دين و آزادي نيز از مسائل مورد توجه جدّي حضرت ايشان بود و بارها در اين مورد اظهار نظر نمودند. پيش از پرداختن به بحثي تفصيلي تر در اين زمينه لازم است كه ابعاد و جوانب بحث هاي مختلفي كه در باب آزادي امكان طرح دارد را مورد اشاره قرار دهيم تا روشن شود كه بحث اين مقال در كدام محور از مباحث آزادي جريان دارد. ساحت هاي مختلف بحث از آزادي

تفسير نوين از آزادي به ويژه در سنت تفكر ليبرالي بحث ها و نزاع هاي فراواني را درافكنده است مجموعه مباحث قابل طرح در اين زمينه را مي توان به شرح ذيل دسته بندي كرد:

الف) بحث در مفهوم آزادي: آزادي از مفاهيم كش دار و قابل تفسير فراوان است. به طور طبيعي هر نحله فكري بايد مشخص كند كه به كدام تفسير از آزادي گرايش دارد و نفي و اثبات خويش را متوجه كدام تلقي از آزادي كرده است.

مقاله معروف (آيزايا برلين) به نام (دو مفهوم از آزادي) كه در سال 1957 نگاشت تأثير فراواني در تشديد بحث درباره مفهوم آزادي نهاد و آن را به بحثي محوري در زمينه آزادي بدل كرد.

ب) آزادي يك حق است يا يك ارزش: آيا آزادي يكي از حقوق طبيعي و فطري بشر است يا آن كه يك ارزش است. معناي ارزشي بودن آزادي آن است كه نظر به آثار و نتايج مطلوبي كه آزاد بودن انسان به همراه دارد بايد از

آن دفاع كرد و به انسان آزادي بخشيد. امّا اگر آزادي را يك حق بدانيم, آزاد بودن انسان ها واقعيتي است كه بايد بدان تمكين كرد و سلب آن محتاج دليل و مدرك است نه اعطاي آن. آزادي حقي است كه خداوند يا طبيعت و خلقت به بشر داده است.

نگاه ارزشي به آزادي آن را به مثابه يك روش مي بيند. روشي كه سودمندي و كارآيي خود را نشان داده است و از نظر انسان معاصر به عنوان روشي سودمند در عرصه سياست و فرهنگ و اقتصاد اعمال مي شود.

ج) مطلق يا مقيد بودن آزادي: آيا آزادي مطلق مطلوب است يا آن كه بايستي در جهاتي مقيد شود. آيا اين حق وجود دارد كه در قالب قوانين موضوعه برخي آزادي ها را در برخي موارد تحديد و تضييق كرد?

د) ارزش مطلق بودن آزادي: سنت تفكر ليبرالي بر آن است كه آزادي ارزش مطلق است; يعني اگر آزادي را حق بدانيم فوق همه حق هاست و اگر آزادي را يك ارزش بدانيم باز هم فوق همه ارزش هاست. معناي اين مطلق بودن آن است كه به واسطه و به بهانه هيچ ارزشي نمي توان آزادي را تحديد و تضييق كرد. تنها يك ارزش است كه مي تواند آزادي را تحديد كند و آن نيز خود آزادي است. اگر آزادي يك فرد, مخلّ به آزادي فرد ديگر شد در اين جا مي توان آزادي فرد اوّل را محدود كرد. بنابراين مدافعان ارزش مطلق بودن آزادي برآنند كه به واسطه عدالت يا دين و يا به خطر افتادن اخلاق فردي و ارزش هاي ديني نمي توان برخي آزادي

ها را سلب و محدود كرد.

ه_) منابع تحديد آزادي: آزادي مطلق طرفداران چنداني ندارد (برخلاف ارزش مطلق بودن آزادي) و به ناچار در هر جامعه اي قدري از آزادي هاي فردي توسط دولت و تدابير و قوانين موضوعه آن تضييق و تحديد مي شود. پرسش اصلي در اين محور آن است كه منابع تحديد آزادي چيست. به چه معيارهايي مي توان آزادي فردي را در عرصه هاي مختلف اقتصادي, سياسي, فرهنگي (انديشه و بيان) محدود كرد? آيا اخلاق و مذهب و سنت هاي قومي مي توانند مبناي تحديد آزادي قرار گيرند?

و) نحوه سازگاري حفظ اقتدار دولت در عين دفاع از آزادي ها: از مباحث مهم و اساسي انديشه سياسي در قرون اخير آن است كه ميان دو ضرورت چگونه مي توان وفاق و سازگاري ايجاد كرد. از يك طرف حفظ اقتدار دولت در جامعه يك ضرورت است و از طرف ديگر, دولت مقتدر به طور طبيعي برخي آزادي هاي شهروندان را در قالب قوانين و تصميم گيري هاي خود, سلب مي كند پس چگونه مي توان دولت مقتدري داشت كه پاسدار حريم آزادي هاي فردي باشد. اين معضله محور اصلي تدوين حقوق اساسي در بسياري از سيستم هاي حكومتي و سياسي است و هر نظام سياسي به گونه اي به اين مشكل پرداخته و راه حلّ خاص خويش را عرضه كرده است.

ز) مباني نظري آزادي: در محور اوّل اشاره داشتيم كه تلقي ها و تفاسير متنوعي از آزادي وجود دارد. هر يك از اين تفاسير بر پشتوانه هاي نظري خاصي تكيه زده اند. تنقيح اين مباني و تبيين انسان شناسي و معرفت شناسي و فلسفه

اخلاقي كه هر يك از آن ها را احاطه كرده است از مباحث جالب و ضروري مربوط به آزادي است.

مباحث هفت گانه فوق, بحث هاي عامي است كه نگاه همه جانبه به آزادي ضرورت طرح آن ها را ايجاب مي كند امّا براي يك عالم ديني فضاي ديگري از بحث نيز گشوده مي شود. و آن نسبت سنجي ميان تلقي غالب و رايج از آزادي در انديشه معاصر غرب با اسلام و آموزه هاي آن است. عالم ديني با تكيه بر ارزش ها و آموزه هاي ديني خود مي تواند در اين ساحت ها وارد شود و موضع گيري نمايد و در باب ميزان انطباق ديدگاه هاي مختلف با اسلام به داوري برخيزد و در برخي موارد از وجه منطقي ناسازگاري برخي تعاليم ديني با تلقي هاي رايج از آزادي دفاع كند يعني عالم ديني بايد بتواند از فلسفه برخي احكام شريعت كه ناسازگار با برخي آزادي هاي متداول و پذيرفته شده مي نمايد, دفاع كند. اين گونه مباحث از مباحث خاص آزادي محسوب مي شود. بايد اعتراف كرد كه بحث از ساحت هاي مختلف آزادي و نسبت آن با دين در جامعه ما كم رونق است و چه روشن فكران و چه عالمان ديني به طور جدّي و همه جانبه به اين مباحث نپرداخته اند. امام راحل نيز در برخي از اين عرصه ها اظهار نظر كرده اند و البته اظهار نظر ايشان بيش تر در قالب موضع گيري كلي و تفكيك و ترسيم خطوط بوده است نه در غالب بحثي آكادميك و ردّ و اثبات هاي فلسفي و علمي رايج در مباحث نظري

و فكري.

امام خميني در مجموعه بيانات خويش در باب آزادي دو محور از محورهاي هفت گانه فوق را بيش تر مورد توجه قرار داده اند: يكي بحث مفهوم آزادي است و اين كه تلقي اسلام از آزادي متفاوت با تلقي رايج در غرب از آزادي است. ديگري بحث از لزوم تقييد آزادي در چارچوب اسلام وقوانين آن است; يعني از نظر ايشان آزادي هرگز (ارزشي مطلق) نيست بلكه به واسطه ارزش ها و قوانين اسلامي بايد محدود و مضيق شود.3

با توجه به اين نكته, دامنه بحث در ادامه مقاله را محدود مي كنيم و تنها از انحاي تفاسير موجود از آزادي و نقطه نظر خاص حضرت امام در باب ماهيت آزادي بحث مي كنيم و بحث در ساير جنبه ها را به مجالي واسع تر موكول مي كنيم. تفسيرهاي آّزادي

از آزادي تعاريف زيادي ارائه كرده اند با اين وجود مي توان تمامي آن ها را در سه تلقي و تفسير اصلي گنجاند يعني علي رغم اختلاف در تعابير و تنوع بيان هر تعريفي لزوماً داخل در يكي از سه رويكرد اصلي در باب ماهيت آزادي است. اين سه تلقي و رويكرد اصلي عبارتند از: الف) آزادي منفي; ب) آزادي مثبت حداقلي; ج) آزادي مثبت حداكثري.

آزادي منفي (negative freedom) به معناي فقدان موانع و اجبار براي انجام اعمال است و به همين جهت است كه اين تلقي از آزادي را (آزادي از) (freedom from) مي نامند. بر طبق اين تفسير, فردي كه در انجام افعال ارادي و انتخابي خويش توسط فرد يا افراد يا گروه يا دولت تحت فشار و اجبار نباشد, آزاد است يعني آزاد

(از) اجبار و تحميل است.

آزادي منفي در سنت فردگرايي و ليبراليسم اروپايي نقش محوري داشت. ليبرال ها همواره از اين ايده دفاع مي كردند كه هر انساني خود بايد انتخاب كند كه چگونه و چطور رفتار كند بي آن كه از ناحيه كسي يا قدرتي در رفتارش مورد اجبار و فشار باشد. در نزد ليبرال ها, آزادي به معناي رهايي از تحميلات خاص بيروني افراد ديگر است. كتاب (در باب آزادي) (on liberty) (جان استوارت ميل) شايد در زبان انگليسي بهترين كتابي باشد كه به روشني اين مفهوم از آزادي فردگرايانه و ليبرالي را تبيين كرده است.4

بر اساس اين تلقي كلاسيك از آزادي, هر نوع اجباري از آن جا كه سدّ راه آرزوهاي بشر مي شود به خودي خود بد است هر چند اين اجبار براي جلوگيري افراد از ارتكاب به شرّ بزرگ تري استفاده شود, و عدم مداخله كه نقطه مقابل اجبار است في نفسه خوب است هر چند تنها امر خوب نيست.5

درآميختگي ليبراليسم با اين تلقي از آزادي به حدّي است كه برخي ليبرال هاي معاصر نظير فردريك هايك(Hayek) برخي تجديد نظرهاي صورت گرفته در ربع پاياني قرن نوزدهم را موجب سقوط و زوال ليبراليسم انگليس مي دانند و معتقدين به اين آزادي تجديد نظر شده (آزادي مثبت) را ليبرال نمي دانند.6

آزادي مثبت (positive) را كه (آزادي براي) (freedom to) نيز تعبير مي كنند بر آن است كه صرف فقدان فشار و اجبار بيروني شخص يا اشخاص ديگر تأمين كننده آزادي بشر نيست, زيرا چه بسا در ظرف و شرايطي هيچ اجبار و اكراه بيروني توسط ديگران بر من تحميل نمي شود در

عين حال من آزاد نيستم. به قول هربرت ساموئل: (كسي كه در زندان فقر و عدم امنيت اسير است, آزادي حقيقي ندارد, آزادي حقيقي به اين است كه از قيد اين امور نيز آزاد باشد.)7

معتقدين به آزادي مثبت برآنند كه صرف غايت تحميل و فشار شخص يا اشخاص ديگر براي آزادي و اختيار انسان كافي نيست. براي آزاد بودن فراهم بودن علل و اسباب طبيعي نيز لازم است. ليبراليسم كلاسيك و پيروان آزادي منفي تنها به نقش اجبار و تحميل انساني در سلب آزادي توجه كرده اند و از نقش علل و اسباب طبيعي كه گاه مانع تحقق آزادي مي شوند غفلت ورزيده اند. براي رسيدن انسان به مطلوب و غايتش سه شرط لازم است: نخست فقدان اجبار و تحميل بيروني و ديگري فقدان علل و موانع طبيعي كه سد راه وصول به مطلوب مي شوند و شرط سوم وجود اسباب و توانايي هايي كه شخص را در وصول به هدفش ياري مي دهند.

در اواخر قرن نوزدهم در ذهن و انديشه برخي ليبرال ها اين تفكر جوانه زد كه آزادي اقتصادي به تلقي كلاسيك آن (اين كه هر شخص رها و آزاد باشد كه بدون ايجاد محدوديت و فشار از طرف دوست عمل اقتصادي انجام دهد) منتهي به شكل جديدي از فقر و بي عدالتي مي شود و آزادي اقتصاد عدّه اي موجب آفت و پژمردگي شانس زندگي عده زيادي از افراد مي شود و در عمل, آزادي آن ها را سلب مي كند, بنابراين اگر بخواهيم كه همه آزاد باشند (آزادي به معناي مثبت) يعني همگي زمينه و اسباب وصول به غايات خويش را

داشته باشند بايد به اجبار از برخي فعاليت هاي اقتصادي جلوگيري كرد و آزادي برخي (آزادي منفي) را سلب كرد. آقاي گرين ( T.H.Green) در سال 1880 منادي اين تفكر بود و از اين رو موجب بروز تحولي در انديشه ليبراليسم گرديد و زمينه زوال ليبراليسم كلاسيك را فراهم آورد. اين طرز تلقي از آزادي به نوعي در سنت سوسيال دموكراسي هاي قرن بيستم مورد توجه قرار گرفت.8

همان طور كه مشاهده مي شود (آزادي مثبتِ حداقلي) به ابزار و وسائط توجه دارد و صرف فقدان اجبار را كافي نمي داند و آزادي را يك قدرت مثبت براي انجام دادن يا لذت بردن مي داند; قدرتي كه در سايه تأمين وسائط و اسباب و فقدان موانع (اعم از موانع طبيعي و اجبار و تحميل اشخاص و گروه ها) حاصل مي شود. اين تلقي از آزادي به نيازها و ظرفيت ها و شرايط اجتماعي توجه دارد و خواهان فراهم شدن شرايط و ظرفيت هاي اجتماعي براي همگان در جهت وصول به غاياتشان است در غير اين صورت آن ها را آزاد نمي داند ولو تحت فشار و اجبار اشخاص و ديگران نباشند.9

آزادي مثبتِ حداقلي داوري و قضاوتي در باب نوع غايات و اهداف آحاد افراد ندارد بلكه آن را مبهم مي گذارد و خواهان فراهم آمدن زمينه ها و شرايط براي رسيدن افراد به غاياتشان است بي آن كه در باب نوع اين غايات و تعيين و تشخيص آن ها نقطه نظر و ديدگاهي داشته باشد. امّا (آزادي مثبت حداكثري) قدمي فراتر مي رود و غايات خاصي را معين مي كند و آزادي بشر را مشروط به

فراهم آمدن اسباب و شرايط براي وصول به آن غايات خاص مي داند.

آزادي مثبتِ حداكثري در اصل جهت گيري در باب آزادي با ديدگاه حداقلي مشترك است كه آزادي بشر به صرف رها بودن او از اجبار و تحميل بيروني و اعمال محدوديت اختياري تأمين نمي شود بلكه اسباب و علل و شرايط بايد مهيا باشد و ساير موانع نيز بايد برطرف شود تا بتوان انسان را حقيقتاً آزاد و آزاده ناميد. تفاوت اين دو ديدگاه صرفاً در آن است كه ديدگاه حداكثري غاياتي نظير خود شكوفايي (self realization) يا تكميل نفس را مطرح مي كند.

اموري به عنوان كمال نفس آدمي بر شمرده مي شوند و آن گاه آزادي انسان در سايه فراهم بودن زمينه براي رسيدن به اين كمالات تعريف مي شود.

آزادي مثبتِ حداكثري مبتني بر انسان شناسي خاصي است و من انساني را فراتر از من غريزي و شهوي مي داند به قول آيزايا برلين: (اگر آزادي را به ارباب خود بودن و بنده ديگري نبودن تفسير كنيم اين بحث مهم پيش مي آيد كه كدام خود? هگل و افلاطون و طرفداران آنان با در نظر گرفتن خود طبيعي و پست تر و خود معنوي و برتر, از چيزي به نام بردگي طبيعت ياد مي كنند. انسان ممكن است در عين حال كه هيچ اجبار بيروني در كار نيست, برده طبيعت و من سفلي خود باشد و در عين حال كه مفهوم منفي آزادي خدشه دار نشده در عين حال آزادِ به معناي مثبت آن نباشد به تعبير ديگر, آزاد سازي خود هميشه توأم با نوعي بردگي براي خودِ ديگر ماست. خود طبيعي

و لجام گسيخته اگر آزاد باشد معنايش در بند شدن خود معقول و پنهان و معنوي ماست.)10 امام و مفهوم آزادي

امام خميني در بيانات متعددي آزادي ليبرالي غرب را كه همان آزادي به تفسير اوّل است را طرد مي كند. از نظر ايشان رهايي و به خود وانهادگي انسان در همه جا مطلوب نيست و براي صلاح و رشد جامعه لازم است كه در مواردي آزادي هاي فردي تحديد و تضييق شود:

(آن آزادي كه در غرب است يك قدري فحشاست كه هر جوري دلشان مي خواهد عمل كنند, در شهوات هيچ قيد و بندي نباشد, آزادند هر طوري دلشان مي خواهد در فحشا غوطه ور شوند.)11

(بايد همه بدانيم كه آزادي به شكل غربي آن كه موجب تباهي جوانان و دختران و پسران مي شود از نظر اسلام و عقل محكوم است و تبليغات و مقالات و سخنراني ها و كتب و مجلات برخلاف اسلام و عفت عمومي و مصالح كشور حرام است.)12

(گفته مي شود كه مطبوعات آزادند, بيان آزاد است اين ها معنايش اين نيست كه مردم آزادند كه هر كاري مي خواهند بكنند; مثلاً آزادند دزدي بكنند, به فحشا بروند, آزادند مراكز فحشا درست كنند. اين آزادي, آزادي غربي است _ البته به استثناء دزديش _ اين آزادي غربي است كه هر كس هر كاري دلش مي خواهد بكند ولو اين كه يك كارهايي باشد ناشايسته. اين طور آزادي در ايران نمي تواند باشد.)13

همان طور كه ملاحظه مي شود. ايشان به طور صريح آزادي ليبرالي يا آزادي منفي را كاملاً مردود اعلام مي كنند و به سمت آزادي مثبت آن هم از نوع حداكثري

آن گرايش پيدا مي كنند. از نظر حضرت امام, محدوديت هاي اعمال شده توسط شريعت و قوانين اسلامي نه تنها مخلّ آزادي نيست بلكه آزاد كردن بيشتر انسان است و اين تحليل جز با پذيرش مفهوم آزادي حداكثري سازگار نمي باشد.

(اين مقدار آزادي كه خداي تبارك و تعالي به مردم داده است بيش از آن آزادي هايي است كه ديگران داده اند. آن ها آزادي غير منطقي داده اند و آزادي هايي كه خدا داده است آزادي منطقي است. همه چيزهايي را كه آن ها داده اند آزادي نيست, آزادي بايد منطقي و طبق قانون باشد.)14

از نظر ايشان آزادي حقيقي در چارچوب تعاليم اسلام معنا پيدا مي كند, پس آزادي گرچه ارزش است و نعمت الهي اما برتر از ساير ارزش ها نيست و اسلام و ارزش ها و تعاليم آن فوق همه چيز است و حدود آزادي بايد در چارچوب اسلام و قوانين آن ترسيم شود.

(ما آزادي در پناه اسلام مي خواهيم, استقلال در پناه اسلام مي خواهيم, اساس مطلب اسلام است.)15

تلقي حداكثري از مفهوم آزادي مثبت در انديشه امام ريشه در تعاليم اسلامي دارد. آيات و روايات ما تقويت كننده اين تفسير از آزادي مي باشند. در اين جا به پاره اي از آن ها اشاره مي كنيم.

قرآن شريف دعوت رسول اللّه(ص) به توحيد و نفي شرك و ترغيب به عبوديت و بندگي را آزاد كردن انسان ها مي داند; يعني عقايد باطل و آداب غير اسلامي گرچه با ميل و خواست و اراده و انتخاب انسان ها پذيرفته شوند و انجام گيرند, موجب بردگي و بندگي و اسارتند.

(يأمرهم بالمعروف و ينهيهم عن

المنكر و يحلّ لهم الطيبات و يحرّم عليهم الخبائث ويضع عنهم إصرهم والاغلال التي كانت عليهم.)16

امر به معروف و نهي از منكر و تحريم برخي افعال در ديدگاه ليبرالي از آزادي, تضييق آزادي انسان هاست امّا از آن جا كه موجب كمال آدمي و فربهي من واقعي او مي شود در تلقي مثبت حداكثري از آزادي, عين رهايي و آزادسازي آدمي است و آيه شريفه به اين مضمون گواهي مي دهد كه اين امور بند اسارت از پاي آدمي باز كردن است.

در روايات اسلامي نيز آزادي مثبت مورد توجه قرار گرفته است, زيرا برخي اعمال محدوديت ها بر خوشتن و خود را در مسير بندگي خداوند قرار دادن و كنترل غرايز و شهوات به عنوان مسير حريّت و آزادگي انسان معرفي شده اند, امام علي(ع) مي فرمايد:

(من ترك الشهوات كان حرّاً.)17

هم چنين فرمود:

(من زهد في الدنيا أعتق نفسه و ارضي ربّه.)18

(من قام يشراط العبوديّة اُهلّ للعتق.)19

آن چه در اين مقاله از نسبت دين و آزادي مورد بررسي قرار گرفت تنها بحث از مفهوم آزادي بود اميد آن كه اهل تحقيق به ساير ابعاد و جوانب گوناگون اين بحث توجه جدّي مبذول دارند و در آينده نزديك شاهد تحقيقات جالب و راه گشايي در اين زمينه باشيم. پي نوشتها: 1. به عنوان نمونه ايشان در باب تمدن معاصر چنين اظهار نظر مي كنند:

(در اسلام تمام آثار تجدد و تمدن مجاز است مگر آن هايي كه فساد اخلاق بياورند.) (صحيفه نور, ج4, ص85)

(همه مظاهر تمدن را انبيا قبول دارند لكن مهار شده, نه مطلق و رها.) (همان, ج8, ص63)

2 . (دولت اسلامي قهقراگرا نيست و با همه

مظاهر تمدن موافق است مگر آنچه كه به آسايش ملت لطمه وارد آورده و با عفت عمومي ملت منافات داشته باشد.) (همان, ج4, ص192)

3 . (بايد همه بدانيم كه آزادي به شكل غربي آن كه موجب تباهي جوانان و دختران و پسران مي شود از نظر اسلام و عقل محكوم است.) (همان, ج21, ص195)

(ما آزادي در پناه اسلام مي خواهيم, استقلال در پناه اسلام مي خواهيم, اساس مطلب اسلام است.) (همان, ج6, ص259)

4. , 3, p222 Encyclopedia of philosophy, paul Edwards, vol.

5. مايكل ساندل, ليبراليسم و منتقدان آن, ترجمه احمد تدين, ص34.

6. 37 Modern political Idiologies, Andrew vincent, p.

7. 40 Ibid, p.

8. 41 Political Idiologies, Andrew Heywood. 43P and modern political Idiologies, p.

9. 249 Modern political thought, Raymond plant, p.

10. آيزايا برلين, چهار مقاله درباره آزادي, محمد علي موحد (تهران, انتشارات خوارزمي) ص251.

11. صحيفه نور, ج8, ص123.

12. همان, ج21, ص195. وصيت نامه سياسي الهي حضرت امام(ره)

13. همان, ج7 ص19_ 18.

14. همان, ص202.

15. همان, ج6, ص259.

16. اعراف (7), آيه157.

17. تحف العقول, ص99.

18. غرر الحكم, 8816.

19. همان, 8529.

منبع:فصلنامه حكومت اسلامي شماره 12

منزلت روحانيت وحوزه هاي علميه در كلام امام راحل

منزلت روحانيت وحوزه هاي علميه در كلام امام راحل

نظر روحانيت جز اصلاح حال ملت و بقاء استقلال مملكت نيست.

روحانيين پدر ملتند ، به فرزندانشان علاقه دارند .

خواسته هاي روحانيت عمل به قوانين اسلام است.

اگر علوم اسلامي مرداني متخصص نداشت ، تا كنون آثار ديانت محو شده بود ؛ و اگر پس از اين نداشته باشد ، اين سد عظيم مقابل اجانب منهد م مي شود و راه براي استثمارگران، هر چه بيشتر باز مي شود.

اگر فقهاي عزيز نبودند معلوم

نبود امروز چه علومي به عنوان علوم قرآن و اسلام و اهل بيت _ عليهم السلام _ به خورد توده ها داده بودند .

اسلام به استثناي روحانيت مثل طب به استثناي طبيب است .

اينها مظهر اسلامند ، اينها مبّين قرآنند ، اينها مظهر نبي اكرمند.

روحانيون كه مربي انسانها هستند ، به جاي انبيا نشسته اند ، مبعوث از طرف انبيا هستند.

ترديدي نيست كه حوزه هاي علميه علماي متعهد، در طول تاريخ اسلام و تشيع، مهمترين پايگاه محكم اسلام در برابر حملات و انحرافات و كجرويها بوده اند.

روحانيون هستند كه بر اساس دريافتهاي اسلامي خود ، هميشه در حركتهاي اجتماعي و مبارزات سياسي پيشتاز بوده اند.

علماي مبارز اسلام هميشه هدف تيرهاي زهرآگين جهانخواران بوده اند، و اولين تيرهاي حادثه قلب آنان را نشانه رفته است.

افتخار و آفرين بر شهداي حوزه و روحانيت، كه در هنگام? نبرد رشت? تعلقات درس و بحث و مدرسه را بريدند و عقال تمنّيّات دنيا را از پاي حقيقت علم برگرفتند،و سبكباران به ميهماني عرشيان رفتند و در مجمع ملكوتيان شعر سرودند.

سلام بر حماسه سازان هميشه جاويد روحانيت، كه رساله علميه و عمليه خود را به «دم شهادت» و مركب خون نوشته اند ، و بر منبر هدايت و وعظ و خطابه ناس از شمع حياتشان گوهر شب چراغ ساخته اند.

آنان كه حلقه ذكر عارفان و دعاي سحر مناجاتيان حوزه ها و روحانيت را درك كرده اند، در خلسه حضورشان آرزويي جز شهادت نديده اند.

روحانيت قدرت بزرگي است كه با از دست دادن آن _ خداي نخواسته _ پايه هاي اسلام فرو

مي ريزد،و قدرت جبار دشمن بي معارض مي شود.

اين قدرت روحانيت را كه يك قدرت الهي است از دست ندهيد.

اسلام با كوشش روحانيت به اينجا رسيده است.

من با يقين شهادت مي دهم كه اگر افرادي غير از روحانيت جلودار حركت انقلاب و تصميمات بودند ، امروز جز ننگ و ذلت و عار در برابر آمريكا و جهانخواران، و جز عدول از همه معتقدات اسلامي و انقلابي، چيزي برايمان نمانده بود.

در هر نهضت و انقلاب الهي و مردمي، علماي اسلام اولين كساني بوده اند كه بر تارك جبينشان خون و شهادت نقش بسته است.

كدام انقلاب مردمي _ اسلامي را سراغ كنيم كه در آن حوزه و روحانيت، پيشكسوت شهادت نبوده اند و بر بالاي دار نرفته اند، و اجساد مطهرشان بر سنگفرشهاي حوادث خونين به شهادت نايستاده است؟

مردم را نمي شود به چيزي توجه داد مگر توسط روحانيون، و در طول تاريخ هر چه بوده از روحانيون و مردم بوده است، و هر وقت اين دو را از صحنه كنار گذاشته اند همه اش فساد بوده است.

حقا ًاز روحانيت راستين اسلام و تشيع، جز اين انتظاري نمي رود كه در دعوت به حق و راه خونين مبارزه مردم، خود اولين قربانيها را بدهد و مُهر ختام دفترش شهادت باشد.

روحانيت هميشه مخالف با قدرتمندها بوده است.

روحانيت متعهد، به خون سرمايه داران زالو صفت تشنه است، و هرگز با آنان سر آشتي نداشته و نخواهد داشت.

مردم شريف ايران توجه داشته باشند كه نوعاً تبليغاتي كه عليه روحانيت انجام مي پذيرد ، به منظور نابودي روحانيت انقلاب است.

هدف

اجانب(نابودي) قرآن و روحانيت است.

جرم علماي اسلام و ساير مسلمين آن است كه دفاع از قرآن و ناموس اسلام و استقلال مملكت مي نمايند، و با استعمار مخالفت دارند.

اگر روحانيت نباشد، اسلام را هيچ كس نمي تواند نگه دارد.

شكست روحانيت شكست اسلام است.

روحانيت اگر شكسته بشود اسلام شكسته شده است.

اگر روحانيون شكست بخورند جمهوري اسلامي شكست مي خورد.

شما بخواهيد مملكتتان را اصلاح كنيد، منهاي آخوند اصلاح بردار نيست.

اسلام به استثناي آخوند و روحاني، معنايش اين است كه اسلام (را) ما نمي خواهيم.

بر طبقات جوان است كه در حفظ روحانيت و روحانيون معظم كوشا باشند.

سعي كنيد اسلامتان از روحانيت جدا نشود.

اسلام تا آخر احتياج دارد به اين علما ، اين علما اگر نباشند اسلام از بين مي رود.

تكليف ملت است كه تبعيت از روحانيون بكند، و حرفها و تبليغاتي كه بر ضد روحانيت مي شود، گوش به آن ندهد.

حوزه هاي روحانيت جزئي از جامعه و مردم است.

حوزه علميه اگر درست بشود، ايران درست مي شود.

مدعيان فضيلت و مجاهدت و شجاعت و تعهد به حق و دين بسيار بوده اند و هستند، لكن صاحبان فضايل و مجاهده و تعهد به حق و حقيقت در اقلّيّتند.

در زماني كه قلم ها شكسته و زبانها بسته و گلوها فشرده بود ، او از اظهار حق و ابطال باطل دريغ نمي كرد.(او مراد آيت الله سيد حسن مدرس است).

مطهري كه در طهارت روح و قدرت ايمان و قدرت بيان كم نظير بود رفت و به ملأ اعلي پيوست، لكن بد خواهان بدانند كه با رفتن

او شخصيت اسلامي و علمي و فلسفي اش نمي رود.

در اسلام عزيز، به شهادت اين فرزند برومند و عالم جاودانه، ثُلْمه اي وارد شد كه هيچ چيز جايگزين آن نيست.

مطهري فرزندي عزيز براي من، و پشتوانه اي محكم براي حوزه هاي ديني و علمي، و خدمتگزاري سودمند براي ملت و كشور بود.

من فرزند بسيار عزيزي را از دست دادم و در سوگ او نشستم كه از شخصيتهايي بود كه حاصل عمرم محسوب مي شد.

من در تربيت چنين فرزنداني كه با شعاع فروزان خود مردگان را حيات مي بخشند و به ظلمتها نور مي افشانند، به اسلام بزرگ مربي انسانها، و امت اسلام تبريك مي گويم.

اگر گمان بكنيد كه در تمام دنيا، رئيس جمهورها و سلاطين و امثال اينها، يك نفر را مثل آقاي خامنه اي پيدا بكنيد كه متعهد به اسلام باشد و بناي قلبي اش بر اين باشد كه به اين ملت خدمت كند، پيدا نمي كنيد.

قم شهري است كه در آن ايمان و علم و تقوا پرورش يافته .

از قم علم به همه جهان صادر شده است و مي شود.

قم حرم اهل بيت است، قم مركز علم است، قم مركز تقواست، قم مركز شهادت و شهامت است.

منبع: www.imam-khomeini-isf.com

رسانه هاي گروهي در كلام امام راحل

رسانه هاي گروهي در كلام امام راحل

تمام رسانه ها مربي يك كشور هستند، بايد تربيت كنند كشور را.

امروز نقش راديو تلويزيون از همه دستگاهها بالاتر است.

بايد راديو و تلويزيون مربي جوانهاي ما، مربي مردم كشور باشند.

راديو و تلويزيون موظفند اخباري را نقل كنند كه صد در صد صحت آن ثابت مي باشد،

و براي اضطراب وتشويش اذهان ، اخبار را از غير منابع موثق نقل ننمايند.

ما با راديو مخالف نيستيم، ما با فحشا مخالفيم، ما با تلويزيون مخالف نيستيم ، ما با آن چيزي كه در خدمت اجانب براي عقب نگه داشتن جوانان ما ، و از دست دادن نيروي انساني ماست، با آن مخالف هستيم.

تلويزيون بايد ارشاد بكند، راديو بايد ارشاد بكند، روزنامه ها بايد ارشاد بكنند ، ورزنامه ها نبايد يك چيزهايي را كه موجب تهييج مردم است و موجب انحراف مردم است در آنجا بنويسند.

آنچه كه در خبر گزاريها مهم است كيفيت آن است، زيرا هر كدام كه به راستي و راستگويي نزديكتر باشد، شوق انسان را به گوش دادن بيشتر مي كند.

واقع آن است كه آن قدر كه پابرهنه ها به راديو _ تلويزيون حق دارند ما نداريم.

مطبوعات بايد يك بنگاه هدايت باشند.

مطبوعات بايد يك مدرسه سيار باشند تا مردم را از همه مسائل ، به خصوص مسائل روز آگاه نمايند.

به نظر من روزنامه ها براي همه مردم است، و همه مردم در آن حق دارند؛ و مي شود گفت كه گاهي جاي ديگران غصب مي شود.

توجه كنيد! اگر مي خواهيد كشور اسلامي باشد بايد مطبوعاتش هم اسلامي باشد.

روزنامه ها بايد با كسي صورت مخاصمه نداشته باشد بلكه صورت ارشاد داشته باشد.

روزنامه ها مال طبقه سوم است، مال طبقه اول نيست، و اين هم نيست كه همه اش مال حكومت باشد .

مجله بايد در خدمت كشور باشد ؛ خدمت به كشور اين است كه تربيت كند، جوان تربيت كند، انسان درست كند،

انسان برومند درست كند، انسان متفكر درست كتد تا براي مملكت مفيد باشد.

آن كه از همه خدمتها بالاتر است اين است كه نيروي انساني ما را رشد بدهد ، و اين به عهده مطبوعات است .اهميت انتشارات مثل اهميت خونهايي است كه درجبهه ها ريخته مي شود.

منبع:www.imam-khomeini-isf.com

بين المللي - جهاني

ديدارهاي امام خميني (ره) با سران اپوزيسيون و نمايندگان دولت فرانسه در پاريس

ديدارهاي امام خميني (ره) با سران اپوزيسيون و نمايندگان دولت فرانسه در پاريس پاريس، محل مناسبي براي فعاليتهاي سياسي امام خميني بود.از فرداي ورود آيت الله، به نوفل لوشاتو، اين شهرك آرام و بي سر و صداي مجاور پايتخت فرانسه، به يكي از مراكز مهم خبري تبديل گرديد.ابتدا، خبرنگاران فرانسوي، سپس گزارشگران رسانه هاي خبري نقاط مختلف جهان، به اين محل روي آوردند تا با مردي كه يك تنه در مقابل پادشاه خودكامه قدرتمند و مورد پشتيباني شرق و غرب، رهبري مبارزه را به عهده گرفته بود، مصاحبه كنند.در همه اين مصاحبه ها، سخنان آيت الله، با يك كلام ختم مي شد: شاه بايد برود! بر طبق مقررات دولت فرانسه و تاكيد رئيس جمهوري آن كشور، آيت الله خميني مجاز به فعاليتهاي سياسي عليه رژيم شاه نبود، ولي دولت فرانسه نمي توانست مانع ملاقات و مصاحبه خبرنگاران رسانه هاي خبري و شخصيتهاي مهم سياسي، با امام شود.در آبان 1357 گزارشگر روزنامه معتبر «فيگارو» اولين مصاحبه را با آيت الله انجام داد و راه را براي مطبوعات ديگر فرانسه و خبرگزاريهاي اروپا و آمريكا، هموار ساخت، به طوري كه از 3 آبان تا 21 آذر 1357 امام خميني طي پنجاه و سه مصاحبه، نظريات خود را در زمينه هاي مختلف، كه اهم آن حذف رژيم سلطنتي و استقرار

رژيم جمهوري اسلامي بود، بيان داشت.به عنوان نمونه، قسمتهايي از چند مصاحبه ايشان را در زير نقل مي كنيم: مصاحبه با تلويزيون سي.بي.اس آمريكا در روز دوشنبه 15 آبان.در اين مصاحبه امام خميني در پاسخ سخنان شاه و دولت نظامي ارتشبد ازهاري چنين گفت: «سئوال: واكنش جنابعالي درباره واقعه اخير، يعني تغيير دولت و سخنان شاه چيست؟ جواب: تغيير دولت تاثيري در نهضت عمومي مردم ايران ندارد.دولتها، چه نظامي و چه دولتهاي ديگر نمي توانند مسائل را حل كنند، يعني قيامي را كه از مردم صادر شد، بشكنند.حرفهاي شاه هم، حرفهايي است كه ديگر ملت آن را نمي پذيرد.اين مطالبي كه حالا گفته و تعهدي كه داده است آغاز سلطنتش هم اين تعهد را داد و قسم خورد.تعهد را داد و خلاف كرد.اكنون ديگر اين تعهدات اثري ندارد.ايشان بدون اينكه خودشان را خيلي زحمت بدهند، بايد بروند تا ملت خودش تكليف كشور را تعيين كند» . (1) در مصاحبه ديگري، همان روز (15 آبان) با كانال 2 راديو تلويزيون آلمان گفته شد: «سئوال: شاه ايران حكومت نظامي تشكيل داده، نظر يا عكس العمل شما چيست؟ جواب: با اين حكومت نظامي، مردم همان رفتار را مي كنند كه با حكومتهاي نظامي ديگر كردند.اين دست و پا كردنها در ايران ديگر هيچ رنگي ندارد و فايده اي براي شاه ندارد.شاه بايد برود و چاره اي جز اين نيست.» مصاحبه با خبرگزاري آسوشيتدپرس در روز سه شنبه 16 آبان 1357: «سئوال: نظر شما درباره دولت نظامي كه شاه منصوب كرده است چيست؟ جواب: توطئه جديد شاه، يعني انتصاب دولت نظامي، براي كشتار بيشتر و تسليم مردم ايران است،

كه نه تنها راه براي شاه نيست، بلكه هم شاه و هم حاميان وي را در بن بست بدتري قرار مي دهد (....) آنچه مسلم است سرنگوني رژيم شاه را قطعي تر مي كند.» در همان روز، جمعي از خبرنگاران انگليسي، فرانسوي و آلماني نيز با امام خميني مصاحبه كردند: «سئوال: شاه براي همكاري به دولت نظامي متوسل شده است و ارتشبد ازهاري را انتخاب كرده كه او قول داده انتخاباتي كاملا آزاد در آينده بر پا كند.شاه همچنين از آيت الله و ساير آيات عظام براي برقراري مجدد صلح و آرامش در ايران، طلب كمك و ياري كرده است.عكس العمل شما در مقابل اين اعمال چيست؟ جواب: تشبثات شاه از طرفي فريبكاري، كه در نطقش استمداد از روحانيون وساير ملت و افراد مملكت كرده و از طرفي در عملش كه دولت نظامي براي سركوبي ملت و قتل و غارت بر پا نمود، به هيچ وجه تاثيري در سرنوشت ما و در نهضت ندارد.وعده انتخابات آزاد، امري موهوم و اصلا انتخابات چه آزاد و چه غير آزاد، قانوني نيست، چون نه شاه قانوني است و نه دولت شاه قانوني است....» آيت الله خميني در مصاحبه ديگري با روزنامه هلندي، در همان روز، در پاسخ به اين سئوال كه شاه به اشتباهات گذشته اعتراف كرده و «پيام انقلابي » ملت را شنيده است، چنين پاسخ داد: «اولا اينكه شاه به اشتباهات گذشته اعتراف مي كند، چيزي جز فريب و نيرنگ نيست و گمان كرده است به صرف اعتراف، ملت از او دست بر مي دارد و ديگر آنكه اگر مجرمي به گناه خود اعتراف نمود، بر

حسب اعترافش بايد محاكمه و مجازات شود و دليل اينكه به دروغ مي گويد پيام انقلابي شما را شنيدم اين است كه اگر شنيده است، كه حتما شنيده، پيام ملت به او (شاه) در برابر مملكت اين است كه شاه و همه خاندان سلطنت بايد كنار بروند...» . (2) بخشهاي ديگري از مصاحبه هاي آيت الله در پاريس بدين شرح است: 1. مصاحبه با راديو تلويزيون اطريش، به تاريخ 10 آبان 1357: «حضور من در خارج براي افشاي جرايم شاه در سطح جهاني مناسبتر است (....) مخالفين رژيم، يك ملت است و ناچار ملت پيروز است (....) با قيام انقلابي ملت شاه خواهد رفت و حكومت دموكراسي و جمهوري اسلامي برقرار مي شود.در اين جمهوري يك مجلس ملي مركب از منتخبين واقعي مردم امور مملكت را اداره خواهند كرد.حقوق مردم - خصوصا اقليتهاي مذهبي - محترم بوده و رعايت خواهد شد و با احترام متقابل نسبت به كشورهاي خارجي عمل مي شود، نه به كسي ظلم مي كنيم و نه زير بار ظلم مي رويم.» 2. مصاحبه با راديو تلويزيون لوكزامبورگ به تاريخ 11 آبان 1357: «مردم از اختناق و جنايتهاي پنجاه ساله به جان آمده و براي مطالبه حقوق اوليه خود قيام نموده اند.هدف ما برقراري جمهوري اسلامي است و برنامه ما تحصيل آزادي واستقلال است و سپردن اداره كشور به كارشناسان ديني و حذف خيانتها و هزينه هاي مخرب اقتصاد....» 3. مصاحبه با راديو تلويزيون هلند در تاريخ 14 آبان 1357: «رژيمي كه به جاي رژيم ظالمانه شاه خواهد نشست، رژيم عادلانه اي است كه شبيه آن در دموكراسي غرب نيست و پيدا

نخواهد شد.ممكن است دموكراسي مطلوب ما، با دموكراسيهايي كه در غرب هست مشابه باشد، اما آن دموكراسي كه ما مي خواهيم به وجود آوريم، در غرب وجود ندارد.دموكراسي اسلام كاملتر از دموكراسي غرب است.» 4. مصاحبه با گزارشگر تلويزيون سي.بي.اس آمريكا در تاريخ 15 آبان 1357: «سئوال: رابطه يك دولت اسلامي و دولت آمريكا در آينده چگونه خواهد بود؟ جواب: بايد ببينيم آمريكا خودش در آينده چه نقشي دارد.اگر آمريكا مي خواهد همان طور كه حالا با ملت ايران معامله مي كند، رفتار كند، نقش ما با او خصمانه است و اگر چنانچه آمريكا به دولت ايران احترام بگذارد، ما هم با همان احترام متقابل عمل مي كنيم و با او به طور عادلانه، كه نه به او ظلم كنيم و نه ظلم كند، رفتار خواهيم كرد و اشكالي پيش نمي آيد.» 5. با روزنامه يوناني توويما در تاريخ 15 آبان 1357: «سئوال: به نظر شما دخالتهاي خارجي كه هدفشان سلب آزادي و استقلال مي باشد كدام است؟ جواب: سياستهاي خارجي آمريكا، انگليس، روسيه، چين و سايرين، از رژيم فاسد شاه و خيانتهاي او پشتيباني مي كنند، اقتصاد ما را بر هم زده اند، ارتش ما را وابسته كرده اند، فرهنگ ما را آلوده ساخته اند، اما ملت ما با قيام خود، به دخالتهاي اين اجانب پايان خواهد داد..» . (3) علاوه بر اين مصاحبه ها، امام خميني سخنرانيهايي در باغچه نوفل لوشاتو، خطاب به ايرانياني كه براي ملاقات ايشان مي آمدند ايراد مي كرد.كه يكي از آنها بيانات بعد از ظهرروز 16 آبان بود.متن اين سخنراني كه در حقيقت پاسخ به پيام راديو -

تلويزيوني شاه بود، به مناسبت اهميت مطالب آن، عينا در زير نقل مي شود: اعوذ بالله من الشيطان الرجيم بسم الله الرحمن الرحيم «باز شاه به دو وسيله براي نجات خودش متوسل شد.يكي به وسيله فريب، يكي به وسيله سرنيزه. وسيله فريب اين بود كه در نطقي كه كرد التزام داد، تعهد داد به ملت كه اين اشتباهاتي كه كرده است ديگر اين چنين اشتباهي تكرار نمي شود.از اين به بعد ديگر به قانون اساسي به همه معنا عمل مي شود، و جبران اين اشتباهاتي كه كرده بود مي كند.و از عموم ملت خواستار شد كه دست از اين مخالفت بر دارند و از آيات عظام و علماي اعلام خواسته شد كه مردم را هدايت كنند كه آنها آرام باشند، و از ساير افراد ملت از قبيل كارگرها و محصلين و جوانها و همه اينها خواستار اين شد كه از اين مخالفتها دست بردارند و به ايران فكر كنند! و حرفهاي ايشان گرد اين گونه مسائل هست. يكي اينكه بررسي بشود كه آيا اين كارهايي كه تا حالا انجام داده است اشتباهات بوده است يا تعمدات؟ اين مخالفتهايي كه از قانون كرده، از اسلام كرده، اين خيانتهايي كه به ملت كرده، اين جنايتهايي كه كرده است، آيا آن طور كه ادعا مي كند اشتباهي اين كار را كرده است؟ مثلا اين نفتي كه به آمريكا داده است خيال كرده است كه آمريكا يك محله از ايران است.يك شهري از شهرهاي ايران است و نفت را دارد به ايرانيها مي دهد.اين اسلحه هايي كه به درد ما نمي خورد و به جاي نفت پايگاه براي آمريكا

درست كرده است. خيال كرده است كه اين اسلحه ها ارز است؟ پول است؟ كه اشتباه كرده، به خيال اينكه پول مي گيرد، ليره مي گيرد، اين چيزها را گرفته است؟ اين جنايتهايي كه در ايران تا حالا كرده است، حبس هايي كه كرده، ضربه هايي كه زده، شكنجه هايي كه داده است، قتل عامهايي كه كرده، اينها اشتباهي بوده است؟ مثلا به مدرسه فيضيه كه ايشان كماندوها را فرستادند و ريختند در مدرسه فيضيه و قرآنها را آتش زدند.عمامه ها را آتش زدند.جوانها را دست و پا شكستند، حجره ها را خراب كردند و بستند، خيال مي كرده كه اين يك جايي از روسيه است؟ در حمله به روسيه است و اشتباهي اين كار را كرده است؟ عقيده ايشان اين بوده است كه مدرسه فيضيه يك جايي از محلهاي اجانب است؟ يا اين اشخاصي كه ايشان حبس كرده اشتباه كرده و...اعتقادش اين بوده است كه درباغستان اينها را برده است و حالا معلوم شده است كه اين حبس بوده نه باغ؟ اين اشخاصي كه از علما در حبس رفته اند يا كشته شده اند يا پاي آنها را در روغن داغ گذاشته اند يا مي گويند پاي بعضي را اره كرده اند و همين طور از رجال سياسي، اشتباهات بوده اينها؟ تخيلات بوده ست حالا؟ اگر اشتباهات بوده است ايشان نمي كنند حالا ديگر از اين اشتباهات؟ كه حالا تعهد فرمودند، مگر هم ايشان نبودند كه اول سلطنتشان قسم خوردند؟ تعهد دادند از خود؟ كسي كه بخواهد سلطنت پيدا بكند اين تعهدات را بايد بدهد.ايشان تعهد داده و همين التزاماتي كه حالا دارد مي

دهد، آنوقتها هم داده است و بعد از آن تعهدات و التزامات اين كارها را كرده است.حالا يك تعهد ديگري كه مي دهد يعني حالا فرق كرده است اين تعهد با آن تعهد؟ حالا تعهدي است كه ديگر قابل برگشت نيست.تعهد نوقت برگشت داشته، اما حالا تعهد ديگر قابل برگشت نيست؟ حالا اين اشتباهاتي كه كرده چطور جبران شده است؟ ده سال عمر يك انسان را نه يك انسان، آنقدر انسان را ده سال در حبس در يك محفظه به آن وضع، با آن شكنجه ها، با آن اذيتها، با آن اهانتها، ده سال پانزده سال شايد كمتر شايد بيشتر عمر اينها را تلف كرده اينها جبرانش چه است؟ همين تعهد آقا جبران كرد اينها را؟ كه من تعهد كردم؟ ! كسي كه اين قدر جنايت كرده حالا به مجرد اينكه آمد و تعهد كرد مي خواهد قضيه تمام شود؟ (حالا ما فرض مي كنيم كه خوب تعهد ايشان صادقانه است فرض است اين...) .رضا شاه به مرحوم فيروزآبادي (وقتي آمده بود به نجف در حرم ايشان را ملاقات كرده بود) رضا شاه گفته بود «من مقلد شما هستم » مرحوم فيروزآبادي گفته بود: «مطلب معلوم است » . كتاب ايشان مرا ياد كتاب موش و گربه انداخت امروز، كتاب ارزنده اي است، كتاب آموزنده اي است، اين همون وضع حال سلاطين و قلدرها را در وقت قدرت و در وقت كمي قدرت، وضع حيله بازي آنها را مجسم كرده است به اسم كتاب موش و گربه، كه سجاده را يكوقت انداخته و نماز خوانده و توبه كرده و پيش خدا استغفار كرده كه من

ديگر كاري نمي كنم.تا اين موشهاي بيچاره بازي خوردند و برايش چيزي بردند ولي خوب بعدا پنج تاشون را يكمرتبه گرفت.آنوقتها يكي يكي مي گرفت حالا پنج تا پنج تا. ما مي دانيم كه شما توبه تان همان توبه گرگ است.همان توبه گربه است.اينها را ملت ديگر مي داند لكن آنقدر شما زحمت مي كشيد و مرتب حرف مي زنيد. اين آيات عظام و علماي اعلام كه حالا ايشان مي گويند كه هدايت كنيد مردم را چه بكنند! اينها كساني بودند كه تا ديروز هر وقت ايشان صحبت مي كرد ارتجاع سياه اسم آنها بود.در لغت شاه اينها مرتجعين بودند آنهم مرتجعين سياه.در يكي از نطق هايشان (آنوقت كه ما در قم بوديم) در يكي از شهرهاي ايران گفت كه: «از اينها از اين مرتجعين مثل حيوان نجس احتراز كنيد.» آن حيوان نجس كه آنوقت گفت.حالا آيات عظام شد و علماي اعلام.اگر مهلتش بدهند اين آيات عظام و علماي اعلام كه نفس بكشد نفس دوم باز حيوان نجس اند.اين اشتباهات كه همه اش تعمدات بوده است و همه اش كارهاي عمدي بوده است و خيانتها همه عمدي بوده است و ايشان گفت اشتباهات شده است اينها، اگر چنانچه اين ملت به اين مهلت بدهند.تمام اين اشتباهات دوباره از سر گرفته مي شود.الآن اين يك حيله اي است كه ايشان مرتكب شده اند از آن طرف با نطق خود كه: من متعهدم ديگر از اين كارها نكنم بياييد به حال ايران فكر كنيد، بياييد همه تون فكر ايران باشيد! ما به ايشان مي گوييم كه: ما چون فكر ايران هستيم اين حرفها را داريم مي زنيم.اين

ملت كه مي بينند ايران را شما از دست آنها داريد خارج مي كنيد، همه قلدرها را بر ما مسلط كردي همه مخازن ما را بردي.از اين جهت است كه اين ملت قيام و نهضت را كرده و ما هم براي اين است كه به فكر ايران هستيم و داريم فكر ايران را مي كنيم.با شما كه مبدا اشتباهات (به قول خودتان) و تعمدات (به قول ما) هستيد، مبارزه مي كنيم.فكر اسلام، فكر كشور مسلمان، فكر اين مستضعفين ما را وادار كرده است كه با شما اين طور مبارزه و مخالفت بكنيم.پس بياييد فكر ايران را بكنيد ما فكر ايران مي خواهيم بكنيم.فكر ايران هستيم نه اينكه چون ما با شما مبارزه كرديم پس از فكر ايران رفتيم.باز اين حرفها را رها نمي كند.چه عنصري است اين آدم؟ چه كسي را مي خواهد بازي بدهد.اين الآن به نظرش چه رسيده است؟ كي را مي خواهد بازي بدهد از اين حرفها؟ مي گويند كه اگر ايشان نباشند، ايران نيست، همانطور كه ايشان سرشان را زمين بگذارند، آن روزي كه بالاخره ايشان خواهند مرد (هر چه زودتر!) آن روز به فرمايش ايشان ديگر ايراني در كار نيست.بالاخره پس ايران از دست ما رفته است.بعد از ده روز ديگر، يا بعد از (مثلا) چند ماه ديگر...به فرمايش ايشان ايران ديگر رفتني است.چون كسي كه ايران را نگه داشته ايشان است.وقتي ايشان نباشد ايران ديگر نيست.چو ايشان نباشد تن من مباد و بايد عوضش كرد.اين راهي است كه ايشان تشبث كرده و همان راه خدعه است، كه ديروز وزير ايشان آمده و گفته است كه... (اربابها ديكته مي كنند

اين حرفها را) امروز هم خود ايشان آمدند (و گفتند) كه: اشتباه كرديم...همين امروز در جاهاي مختلف ايران، در تهران، در جاهاي ديگر همان حرفهايي بود كه مي گفتند.تشبث دومشان هم اين بود كه پناه به سرنيزه بردند.الآن دو پناهگاه ايشان دارند.يكي چماق است، چماق اشرار يا آنهايي كه اجير كرده اند، پول مي دهند يك اشراري را اجير مي كنند و با چماق به جان مردم مي اندازند.يكي هم سرنيزه است با آن به جان اشخاصي كه در خيابان عبور مي كنند مي زنند.اين سرنيزه تازگي ندارد.مدتي است كه تحت سرنيزه ما زندگي مي كنيم. ...ايشان ديگر پناهگاهي ندارد جز سرنيزه شما.آقايي كه تا ديروز مي گفت (حالا هم اگر يك خورده رهايش كنند باز مي گويد اين حرف را عجيب است كه امروز نگفته) «ملت شاه دوست » ! اصفهان داشت فرياد مردم بلند مي شد و داد و قال مي كردند كه «مرگ بر اين سلطنت پهلوي » ايشان در نطقش مي گفت: مردم اصفهان شاه را...مردم ايران به تخت و تاج علاقه دارند.علاقه ذاتي اين مردم به اين تخت و تاج دارند.اين مطلب ايشان است كه: مردم رژيم سلطنتي را مي خواهند...الآن اين همه فريادها براي اين است كه احتمال مي دهند خداي نخواسته (مثلا) رژيم سلطنتي بهم بخورد.از اين جهت به خيابانها مي ريزند و فرياد مي زنند. اين هم يك تشبثي است مي كردند كه به سرنيزه و چماق پناه بردند...تا حالا مدتي است كه اين مسئله هست و فايده نكرده.يعني اين حكومت نظامي كه از قوانينش مثلا اين است كه اعلام كرده اند به اينكه بيش از دو

نفر نبايد اجتماع بكنند، اگر اجتماع بكنند چه خواهد شد.در پشت سر اعلاميه و اين حرفها.هفتاد هزار نفر، صد هزار نفر، پانصد هزار مردم حركت مي كردند و نظاميان مي ريختند و مي زدند اين حكومت نظامي نتوانست در مردم تاثير بكند.مردمي كه از جان خودشان گذشته اند ديگر نمي شود با حكومت نظامي اينها را جلوگيري كرد.مردمي كه جوانانشان را مي دهند و بعدا افتخار مي كنند، يك زني كه اولادش را، جوانش را فدا مي كند و بعد هم مي گويد كه من مفتخرم به اينكه همچنين خدمتي به اسلام كردم.اين نمي شود ديگر با سرنيزه (جلويش را گرفت) .مگر سرنيزه غير از اين است كه آدم را مي كشد.او هم مي گويد من مي خواهم مرا بكشند! اين نمي شود با سرنيزه، اين راه حلهايي احمقانه است كه يكوقت حكومت آشتي مي آورند كه آن بساط را درست كنند حالا حكومت نظامي آورده اند...مگر تا حالا حكومت نظامي نبوده است؟ بله حاكم نظامي نبوده است يعني يك نفر وكيل بوده و حالا حاكم شده اما حكومت؟ ! اين ط رز حكومت نظامي نيست.يعني همه ايران حكومت نظامي بود.بعضيها رسمي بود بعضيها غير رسمي بود، مردم حكومت نظامي را ديدند، ديگر چيز عجيبي نيست كه حالا به چشم مردم عجيب بيايد و بترسند.ديگرعادي مردم است.كسي خيال كند حكومت نظامي راه حل است، يا دنبال اين مثلا آمريكا خيال بكند به اينكه كودتاي نظامي بشود...رژيم را مي برد و نظاميان سركار مي آيند. مگر مي شود؟ در مردم مگر تاثير دارد اين.مردم عادت كردند به حكومت نظامي ها...سابق الايام كه مردم آشنا به اين

مسائل نشده بودند اگر يك نظامي مي آمد توي بازار و هر غلطي مي خواست بكند كسي نبود بگويد نه.اگر دو تا ستاره روي شانه كسي بود ديگه وامصيبتا.هر جا مي رفته هر كاري مي خواسته بكند و هر شرارتي بكند كسي نبود كه بگويد نه.اما حالا خودش هم بيايد وسط مردم مي ريزند تكه تكه اش مي كنند، حالا غير آن وقت هاست.اين ملت غير آن ملت است، اين تحول كه حاصل شده است از براي اين ملت مردم را عوض كرده است.يك چيز ديگري هستند اينها يك موجودات ديگري شدند اينها.اينكه حكومت نظامي بشود يا مثلا يك رژيم نظامي روي كار بيايد اينها ديگر حوصله اش را ندارند.براي اينكه حكومت نظامي همين است كه اينها ديدند و همراه با آن مبارزه كردند و از آن كتك هم خوردند و مردم هم از آنها كشته شده اند.همه اينها را مردم ديدند وقتي بنا شد آن آدم را بكشند، چه رژيم نظامي باشد چه حكومت نظامي باشد چه عادي باشد! مردم تن داده اند به كشته شدن. بنابراين، اينها راه حل نيست، كه كسي بخواهد حل كند يك قضيه اي را يعني درد مردم را دوا بكند. در روزنامه شوروي هم يك چيزي نوشته بود (يكي از اتباع آمريكا هم يكي از دوستان شاه هم همين ها را تكرار كرده بود.آن به تعبير ديگر آمده اين به تعبير ديگر)، به تعبير اينكه اين روحانيوني كه در اين قضايا مخالفند با شاه، اين اصلاحات ارضي ضرر به آنها زده است، از اين جهت منافعشان در خطر شده است و اينها مخالفت مي كنند.اينهم گفته است كه

فلاني غرض شخصي دارد با شاه...اما اينكه او نوشته است، اينهم اشتباه است، روحانيون حالا زندگيشان خيلي بهتر از آن وقتي است كه اصلاحات ارضي نشده بود.مسئله چيزي است كه زندگيشان چطور است؟ زندگي روحانيون حالا صد درجه بهتر از آن وقتهاست چون كه بهم نخورده.اگر نفوذ كلمه ندارد، كه مسلما دارند، اگر ندارند چطور ايشان تشبث كرده اند كه اي مراجع عظام و اي علماي اعلام بياييد و مردم را هدايت كنيد كه چه بكنيد. ...يكدفعه وقتي جواب كاغذ مراجع را مي دهد (در همان اوايل امر) ...مي نويسد كه «شما برويد همان ارشاد عوام را بكنيد» .يعني شما حق دخالت در امور مملكت نداريد...بايد گفت ما ارشاد عوام را كرديم، عوام الآن هدايت شدند و ارشاد شدند و شما خواب بوديد.آنها ارشاد شدند، حالا كه ارشاد كردند تشبث پيدا كرديد كه ديگر ما را ول كنيد.به ايران فكر كنيد.اينها تشبثات است فايده ندارد، چيزي غير از يك كلمه نيست و اينكه اين رژيم برود و اين آمريكا شوروي و انگلستان و همه اينها كه در سفره ايران كه افتاده مجاني دارند استفاده مي كنند، اينها دست مجاني شان را بردارند.ما كه نمي خواهيم به اينها نفت ندهيم تا دست و پا بزنند كه يك ملتهايي را از سرما خواهيم شكست، نخير ما مي خواهيم نفت ما در اختيار خودمان باشد.هر مقدار دلمان مي خواهد بفروشيم و مي فروشيم، هر رژيمي كه بيايد مي خواهد نفتش را بفروشد، اما نه اينطور كه ما با غارتگري مخالفيم نه فروش نفت، نفت را به قيمت صحيح خودش مي فروشيم و ارز مي گيريم، پول مي خواهيم

ما، مي خواهيم براي مردم صرف بشود.اينجا نفت ما را زيادتر از آن اندازه كه بايد استخراج كنند استخراج مي كنند، پول هم كه نمي گيرند، يا آهن پاره يا طياره هاي به آن قيمتهاي گزاف مي گيرند آن مقداري هم كه مي گيرند صرف اين ملت نمي شود.الآن اين ملت بيچاره چي دارد؟ شما چهار تا بازاري مثلا (سرمايه دار) تهران را با چار تا اربابهايي كه از همين طعمه ارتزاق مي كنند، نگاه كنيد، شما پايتان را تو زاغه ها بگذاريد شما پايتان را توي دهات بگذاريد برويد خوزستان و دهات خوزستان را ملاحظه كنيد.تاسف دارد، خدا مي داند، شط آب دارد، من يكوقتي (سي سال، چهل سال پيش از اين بود) عبور كردم از خوزستان مي خواستم عتبات برم خوب اين آب يك شط آب است يك رود و دو رود نيست.يك شطي است كه كشتيراني تويش مي شود.زمين تا چشم كار مي كند زمين افتاده و هيچ زراعت ندارد.من تو ذهنم آمد كه شايد خاك اين لياقت زراعت ندارد يه جايي پياده شديم من رفتم خاكش را امتحان كردم، خاك خوبي است، لكن دست خيانت نمي گذارد.آب از اينجا دارد هرز مي رود.زمين هم اينجا افتاده است و مردم خوزستان اگر بچه هايشان مريض بشوند، (بخواهند) پيش طبيب بروند، طبيب نيست! هيچ چيز ندارند، از ده تا ده، بيست تا ده يكوقت مي بيني يك درمانگاه نيست تمدن بزرگ اين است؟ در بعضي جاها اصلا درمانگاه نيست طبيب نمي دانند چيه؟ در روزنامه هاي خودشان نوشتند كه: آب آنقدر نيست كه صبح اين بچه ها از خواب بلند مي شوند و

چشمشان تراخمي است.كه به خاطر حكومت فاسد اين تراخمها هست، نوشته كه: آب ندارند كه چشمش را تر كنند! ...با بول چشم اين بچه را كه بر اثر تراخم به هم چسبيده تر مي كنند.براي نداشتن آب (تو روزنامه اينطور نوشته بود) . يك همچنين زندگي ما داريم.در اثر اشتباهات آقا...حالا بعد از اين اشتباهات نمي روند، ايران مي شود تمدن بزرگ، اشتباهات شما يكي دو تا وده تا، تعمدات شما يكي و دو تا و ده تا نيست.هي از ما روزنامه نگارها مي پرسند به اينكه خوب شما چرا با شاه بد هستيد؟ چرا دارد؟ آخر شما بپرسيد اين ملت اين فرياد بچه ها و اين فرياد بزرگها، ببينيد چه كرده است، اين آدم كه با او بد هستند؟ با او بد هستند از بابت اينكه دشمني شخصي با هم دارند؟ سي مليون دشمن شخصي هست؟ يا خير.به اين سي ميليون اينقدر خيانت كرده است و آنقدر جنايت كرده است در اين... ديگر راه آشتي نيست! راه نيست كه كسي بگويد كه شما اشتباه هايتان تا حالا هيچ، حالا از اين به بعد انشاء الله ديگر اشتباهي نمي كنند.راه نگذاشتي براي اين كار.امكان ندارد يك چنين مطلبي اگر يك روحاني، يك سياسي، يك بازاري، يك دانشگاهي بخواهد به مردم بگويد كه بياييد با هم سازش كنيم.شاه امروز آمده است توبه كرده، استغفار كرده، خوب بياييد ببخشيد اين را.اين را مردم خائن مي دانند، چي را ببخشند؟ مگر يك مطلبي قابل بخشش است.آقا بچه ها و جوانهاي ما را به خون كشيده است.چه چيز را ببخشيم ما، اين آدم مملكت ما را به باد داده.كجايش

را ببخشيم؟ از حالا به بعد چي؟ خانواده هاي مردم را به عزا نشانده. حالا بسم الله الرحمن الرحيم تمام شد قضيه، ببخشيد من اشتباه كرده بودم.اين حرف شد براي ما؟ براي كي اين حرفها را مي زند؟ در هر صورت مسير همين است.هر كه غير از اين فكر كند خائن به ملت است! خائن به مملكت است هر كس غير از اين فكر كند، خائن به اسلام است.اگر اين مهلت را بدهيد، فردا نه اسلام براي شما مي ماند، نه مملكت براي شما مي ماند، و نه خاندان براي شما مي ماند، مهلت ندهيد او را فشار بدهيد اين گلو را تا خفه بشود.انشاء الله خداوند همه تان را توفيق بدهد و مؤيد باشيد.خداوند شر اين اربابها را از سر ما كم كند.و السلام » (4)

بخش دوم ديدار امام با سران اپوزيسيون پس از استقرار امام خميني در پاريس گروهي از شخصيتهاي سياسي و مذهبي و روحاني به فرانسه رفتند و با ايشان ملاقات كردند.يكي از ديدار كنندگان مهندس مهدي بازرگان، رهبر سازمان نهضت آزادي ايران بود. موضع مهندس بازرگان در جريان بحران ايران در سال 1356 و سپس انقلاب سال 1357 بدين شرح بود: «حفظ قانون اساسي سال 1285 و متمم آن (بدون اضافات بعدي) به عنوان ضامن اجراي اصول و احكام اسلامي است و اگر آن را نفي كنيم منطقا و قانونا هرگونه مدرك محكوميت رژيم شاه را از دست مي دهيم.به معناي ضامن سلطنت نيز هست، چون سراسر به خلاف آن عمل كرده، خود را قانونا معزول ساخته است » . (5) به عقيده بازرگان، در روند مبارزه «لبه تيز حمله

فعلا بهتر است به استبداد باشد نه استعمار، جنگ كردن در دو جبهه مانع پيروزي است و مصلحت در برانگيختن سياست آمريكا و اروپا، كه عليه خودمان و به سود و حمايت شاه است، نخواهد بود.» به عقيده رهبر نهضت آزادي ايران «هدف نهايي سرنگوني رژيم است ولي اين هدف بايد در چهار مرحله اجرا شود، مرحله اول رفتن شاه، مرحله دوم نظارت و محدوديت جانشينان او در چهار چوب قوانين موجود و آزاديها، مرحله سوم كار كردن روي افكار و افراد و تشكل و تربيت و تجهيزات، مرحله چهارم تبديل (رژيم) به جمهوري اسلامي.» بازرگان، ضمن تاكيد بر ايجاد حكومت اسلامي مي گويد: «... اما هنوز روي كيفيت حكومت اسلامي از جهات عديده، ايدئولوژيكي، اقتصادي، سياسي، اداري و غيره به قدر كافي و مقبول كار نشده، همچنين رهبري انحصاري روحانيت، كه در گذشته امتحان خوبي نداده، سابقه و تجربه و صلاحيت فني لازم ندارد.كنار زدن و خارج از حق و وظيفه كردن گروههاي ملي غير مذهبي با حسن نيت و با صلاحيت، به خلاف مصلحت است » . (6) مهندس بازرگان، مشخص ترين چهره اپوزيسيون از سال 1341، با سابقه مبارزات ستيزگرانه عليه رژيم شاه كه منجر به محاكمه و محكوميت او و يارانش به زندان طولاني گرديد، با چنين عقايد و نظرياتي كه شرح داده شد، روز 30 مهرماه 1357 در نوفل لوشاتو، به ديدار امام خميني مي رود.در مذاكرات آن روز، كه دكتر يزدي و آقاي اشراقي نيز حضور دارند، نقطه نظرهاي طرفين در زمينه شيوه مبارزات آينده براي براندازي رژيم شاه، مقابله با كارشكني هاي دولتهاي بزرگ و برخورد با دشمنان

انقلاب و برخي مسائل ديگر، يكسان نيست: «....مختصري از وضع ايران، عقب نشيني هاي شاه و امكان توسعه فعاليت و پيشروي و پيروزي صحبت كردم و گفتم، انتخابات مجلس كه وعده آزادي آن را داده اند، فرصت خوبي براي نفوذ و موفقيت خواهد بود و شاه را مي شود به تدريج بيرون انداخته و از راههاي قانوني و مجلس مؤسسان تغيير نظام داد.» پاسخ امام خميني صريح و انقلابي است، ايشان بلافاصله اشكال كرده و گفتند: «شور و هيجان مردم خواهد خوابيد.» بازرگان ادامه مي دهد: «...از كارشكنيهاي حتمي دولتهاي بزرگ و لزوم دقت و تدبير در پيشروي صحبت كردم.فوق العاده متعجب شدم كه ديدم ايشان مسائل را ساده مي گيرند و نمي خواهند وجود يا اثر آمريكا را قبول كنند.گفتم: بالاخره بايد آمريكا را با قدرت و موقعيتي كه دارد، به حساب بياوريم، جواب دادند: چون حرف ما حق است، آمريكا مخالفت نخواهد داشت.ما نمي گوييم نفتمان را به آنها نمي فروشيم، مي فروشيم ولي به قيمت عادله اي كه خودمان در بازار آزاد مشتري تعيين نماييم (....) پرسيدم جنابعالي چگونه اوضاع و تكليف را مي بينيد؟ باز هم ساده نگري و سكينه و اطمينان ايشان به موفقيت نزديك، مرا به تعجب و تحسين انداخت.مثل اينكه قضايا را انجام شده و حل شده دانستند گفتند: شاه كه رفت و به ايران آمدم، مردم نمايندگان مجلس و دولت را انتخاب خواهند كرد.منتهي چون كسي را نمي شناسم، از شما مي خواهم افرادي را كه مسلمان و مطلع و مورد اعتماد باشند، علاوه بر خودتان و دكتر يزدي معرفي كنيد..» . (7) دكتر كريم سنجابي، به

عنوان رهبر جبهه ملي نيز، دوبار (13 و 14 آبان 1357) با آيت الله خميني در نوفل لوشاتو، ملاقات و مذاكره كرد.سنجابي، به قصد شركت در كنفرانس بين المللي سوسياليستها در كانادا، همراه حاج محمود مانيان و مهديان، به پاريس رفته بود.در اولين ديدار با امام خميني علاوه بر اين دو نفر سلامتيان، اشراقي و حاج احمد خميني نيز حضور داشتند. دكتر ابراهيم يزدي، چگونگي مذاكرات آن روز دكتر سنجابي با آيت الله خميني را بدين شرح روايت كرده است: «آقاي دكتر سنجابي در كنار امام نشستند و پس از مبادله تعارفات معمولي، كمي آهسته و تقريبا به صورت «در گوشي » شروع به صحبت با امام كردند.امام، به صداي بلند كه ما بشنويم گفتند كه «ما، مطلب در گوشي نداريم و شما مي توانيد صحبتهاي خود را آزادانه بيان كنيد.» روزنامه اطلاعات ديدار دكتر سنجابي را با آيت الله خميني، به نقل از خود او، بدين شرح نقل كرده است: «...من ابتدا به عنوان يك مسلمان و يك ايراني، حضور حضرت آيت الله خميني كه امروز تمام حركات ايران زير نظر ايشان قرار دارد رسيدم و گفتم همان طور كه هر فرد مسلمان روزي چند بار خدا را به شهادت مي گيرد، من خدا را به شهادت مي گيرم كه با هيچ سياست خارجي به طور مستقيم و يا غير مستقيم ارتباط ندارم و در هيچ جمعيت سري، يا غير سري ارتباط ندارم و با مقامات دولتي و يا دربار ايران گفتگو و مذاكره نكردم (....) براي اين به اينجا آمده ام تا آنچه را تشخيص مي دهم بيان كنم و موضع جبهه ملي

را براي شما تشريح كنم و بعد، به طور خلاصه وضع مملكت را از جنگ جهاني دوم و ورود قواي بيگانه و كوشش جبهه ملي، تحت رهبري دكتر مصدق و ملي شدن صنعت نفت و ادامه جبهه ملي را برايشان توضيح دادم.ايشان صحبتهائي كردند، قرار شد جلسات ديگري حضورشان صحبت بشود.چون بعضي از عناصر آنجا نبودند...» . (8) بعد از اين ديدار قرار شد سنجابي بعد از ظهر روز بعد به ديدار امام خميني بيايد.پيش از اين ديدار، سنجابي طي اعلاميه اي، انصراف خود را از شركت در اجتماع سوسياليستها در كانادا، اطلاع داد.به گفته دكتر يزدي پس از لغو برنامه سفر كانادا از جانب دكتر سنجابي براي تعيين ملاقات دوم با امام تماس گرفته شد.در اين مرحله، امام پذيرفتن ايشان را مشروط بر اعلام صريح مواضعشان، در مورد سلطنت و شاه دانستند، زيرا دكتر سنجابي در مصاحبه اي كه قبل از سفر به پاريس در تهران انجام داده بودند و در مطبوعات چاپ شده بود اعلام كرده بودند كه از نظر او، مسئله عمده و اساسي دموكراسي و آزادي است، نه رژيم سلطنتي يا جمهوري. (...) آقاي حاج مانيان كه از مبارزين و معتمدين مردم و خوشنام و سابقه دار بازار هستند و همراه دكتر سنجابي به پاريس آمده بودند، متني را كه دكتر سنجابي تهيه كرده بود آوردند و به امام ارائه دادند و ايشان با اضافه كردن يك يا دو كلمه به متن، آن را پذيرفتند. (9) دكتر سنجابي در مورد متن بيانيه مي گويد: «....بعدا راجع به نظريات سياسي و حقوقي ما، با حضرت آيت الله مذاكراتي شد.اشخاص آمدند و رفتند،

من اين طرح سه ماده اي را به خط خودم نوشتم و خدمتشان فرستادم.ايشان به خط خودشان واژه استقلال را به آن اضافه كردند.آن وقت امضا كردم و فرداي آن روز فرستادم خدمتشان...» (10) متن بيانيه اعلام مواضع دكتر سنجابي بدين شرح است: بسمه تعالي يكشنبه چهارم ذيحجه 1398 مطابق با چهاردهم آبانماه 1357 1. سلطنت كنوني ايران با نقض مداوم قوانين اساسي و اعمال ظلم و ستم و ترويج فساد و تسليم در برابر سياست بيگانه فاقد پايگاه قانوني و شرعي است. 2. جنبش ملي اسلامي ايران با وجود بقاي نظام سلطنتي غير قانوني، با هيچ تركيب حكومتي موافقت نخواهد كرد. 3. نظام حكومت ملي ايران بايد بر اساس موازين اسلام و دموكراسي و استقلال به وسيله مراجعه به آراء عمومي تعيين گردد. دكتر كريم سنجابي (11) پس از آن، آقاي دكتر سنجابي به همراهي آقايان حاج مانيان و مهديان و احمد سلامتيان آمدند و در جلسه اي با حضور مرحوم اشراقي، حاج احمد آقا و نويسنده (دكتر يزدي) در خدمت امام بيانيه مذكور عنوان گرديد.امام درباره مواضع قبلي خود، مجددا توضيحاتي داده و اضافه كردند: «اگر امروز شاه در موضع ضعف قرار گرفته است بخواهيم به او مهلت بدهيم و كمي سست بياييم تا او بتواند از اين مهلكه جان سالم بدر برد، مجددا كه قدرت پيدا كند، دمار از روزگار همه بر خواهد آورد.نبايد به او فرصت داد، وگرنه، مردم مايوس مي شوند.» سپس دكتر سنجابي گفت: اين بيانيه كه دستور العملي براي ماست، به عنوان سندي در خدمت شما بماند. آنگاه سئوال كرد آيا مي تواند اين مواضع را در تهران

اعلام نمايد.امام جواب دادند هر كجا كه مي توانيد آن را اعلام كنيد.از همين در كه بيرون مي رويد، مي توانيد آن را اعلام كنيد.پس از پايان ملاقات، دكتر سنجابي بيرون آمد.جمع كثيري از خبرنگاران خارجي اجتماع كرده بودند.يكي از همراهان ايشان متن را همانجا خواند و ترجمه كرد، كه بلافاصله تمامي خبرگزاريها، آن را مخابره نمودند... (12) سفر مهندس بازرگان و دكتر سنجابي به پاريس و ملاقاتشان با آيت الله خميني از سوي محافل سياسي و مطبوعات، مورد بحث و تفسيرهاي ضد و نقيض قرار گرفت و به صورت مصاحبه مطرح گرديد. خبرنگار مجله عربي المستقبل، مقدمات تشكيل جبهه مشترك را عنوان كرد و از امام خميني پرسيد: «سئوال: در اين اواخر، عده اي از شخصيتهاي مخالفين در ايران را استقبال كرده ايد و در بين آنان دكتر سنجابي نيز بوده است و گفته شده كساني را كه شما با آنان گفتگو كرده ايد، با راي شما مبني بر ضرورت سرنگوني شاه و خانواده اش موافقت كرده اند.آيا اين اتخاذ نظر مقدمه تشكيل يك جبهه مشترك براي مخالفين به حساب مي آيد؟ جواب: جنبش اسلامي كنوني ملت ايران، همه جامعه را در بر گرفته و به همين صورت هم به پيش مي رود و متذكر مي شويم كه ما، با هيچ جبهه و دسته اي رابطه نداشته و نداريم و هر كس و يا هر گروهي كه مسائل ما را نپذيرد، او را نمي پذيريم....» (13) امام خميني، در مصاحبه ديگري با گزارشگر راديو - تلويزيون آلماني زبان سويس، شايعه ائتلاف با جبهه ملي را رد كرد: «سئوال: شما، حضرت آيت الله، با كريم

سنجابي از جبهه ملي در پاريس بحث مهمي داشتيد.آيا شما با اين حزب سياسي، مشتركا مبارزه خواهيد كرد؟ يعني آيا ائتلاف مي كنيد؟ جواب: من مسائل و مطالبي كه داشتم، و امكان ندارد يك قدم از آنها برگردم، به ايشان گفتم و ما، با جبهه خاصي ائتلاف نداريم. همه ملت با ما و ما با ملت هستيم و هر كس اين مطالبي كه ما داريم و عبارت است از استقلال مملكت و آزادي همه جانبه و جمهوري اسلامي كه قائم مقام رژيم سلطنتي است، با آنها موافقت كند، از گروه ماست و از ملت است و اگر موافقت نكند، بر خلاف مصالح اسلام و ملت گام برداشته است و ما هيچ ربطي با او نخواهيم داشت و آنهايي كه با ما موافقت كنند، ما هم با آنها همصدا خواهيم بود، لكن ربط خاصي با كسي نداريم.» (14)

بخش سوم ديدار نمايندگان دولت فرانسه با امام خميني طي اقامت امام خميني در پاريس، نمايندگان دولت فرانسه، چند ديدار و گفتگوي رسمي با ايشان به عمل آوردند.در اين ملاقاتها عموما حجج اسلام احمد خميني و اشراقي حضور داشتند.ترجمه مذاكرات از فرانسه يا انگليسي به وسيله صادق قطب زاده و دكتر ابراهيم يزدي انجام مي گرفت.همچنين دكتر يزدي متن مذاكرات را يادداشت مي كرد.

اولين ديدار نمايندگان رسمي دولت فرانسه با امام خميني روز 22 مهرماه 1357، در آپارتمان دكتر غضنفرپور، محل اقامت موقت امام اين ديدار صورت گرفت.دانشجويان ايراني مقيم پاريس، به ابتكار و دعوت اتحاديه انجمنهاي اسلامي در اروپا، به مناسبت حضور امام خميني در پاريس، جلسه اي ترتيب داده بودند و تقاضا داشتند امام در آن جلسه

حضور يابد.نمايندگان اتحاديه، قبلا هم براي ديدار امام مراجعه كرده بودند ولي شركت ايشان در جلسه انجمن دانشجويان داراي جنبه هاي مثبت و منفي بود.به لحاظ سياسي، براي از بين بردن محدوديتهاي دولت فرانسه، مفيد بود بخصوص از اين جهت كه طبق برنامه دانشجويان، پس از انجام مراسم نماز جماعت و سخنان امام قرار بود كنفرانس مطبوعاتي برگزار شود. نمايندگان دانشجويان پس از جلب نظر امام با انجام برنامه مزبور، دعوتنامه و اطلاعيه هايي در اين مورد منتشر كردند.پس از انتشار اعلاميه مربوط، دو تن از طرف دولت فرانسه، به ديدار امام آمدند و رسما اطلاع دادند كه ايشان نمي توانند در برنامه دانشجويان شركت كنند.آنها در اين ملاقات، حدود فعاليتهاي قانوني امام را به شرح زير بيان كردند: «مصاحبه با خبرنگاران مطبوعات، راديو - تلويزيون هاي فرانسوي و غير فرانسوي همچنين شركت در برنامه هاي نماز جماعت و شركت در ميتينگها ممنوع است.» امام خميني در پاسخ به اظهارات نمايندگان دولت فرانسه اعلام كرد كه اين محدوديتها نمي تواند شامل صدور بيانيه و پيام از جانب ايشان باشد، بلكه محدود است به آنچه در محيط فرانسه صورت مي گيرد.نمايندگان مزبور، رونوشت نامه رئيس شهرباني كل جمهوري فرانسه را كه رسما ممنوعيت شركت امام خميني در برنامه دانشجويان تاكيد شده بود، تسليم دفتر امام كردند. (15) پس از اين ملاقات، امام خميني و همراهان، به نوفل لوشاتو نقل مكان كردند، شرايط و محدوديتهاي دولت فرانسه، به طور موقت پذيرفته شد.در مكان جديد، علاوه بر ديدارهاي روزانه، نمازهاي جماعت نيز برگزار مي گرديد.چون فيلمبرداري ممنوع نبود، خبرنگاران و عكاسان از مراسم نماز جماعت فيلمبرداري مي كردند.

جلسه دانشجويان در روز يك شنبه، به اجتماع بزرگ دانشجويان و ايرانيان، در ميدان سن ژرمن تبديل شد.خليل رضائي و هادي غفاري، كه تازه از تهران آمده بودند، در آن اجتماع شركت كردند.به دستور امام، دكتر ابراهيم يزدي، به نمايندگي امام از حاضران تشكر كرد و جريان ملاقات نمايندگان دولت فرانسه و محدوديت فعاليتهاي سياسي را به تفصيل بيان داشت.

دومين ملاقات نمايندگان دولت فرانسه با امام خميني ملاقات و گفتگوي دوم نمايندگان رسمي دولت فرانسه با آيت الله خميني روز 20 آذر 1357 (11 دسامبر 1978) پس از صدور بيانيه امام، در آستانه ماه محرم كه به «پيروزي خون بر شمشير» معروف شد، در نوفل لوشاتو، صورت گرفت. در فاصله ملاقات اول نمايندگان رسمي فرانسه در 22 مهر تا اين ملاقات، تغييرات سياسي وسيعي در ايران روي داده بود، در اين فاصله تلگرافهاي فراواني از سوي گروهها و شخصيتهاي مختلف در تجليل از آيت الله خميني، به مقامات رسمي مخابره شده بود، تظاهرات عظيم در شهرهاي ايران به طرفداري از ايشان صورت گرفته بود.انقلاب ايران به رهبري امام، عليه رژيم استبدادي شاه به يك مسئله بين المللي تبديل شده بود.حضور آيت الله خميني در پاريس، فرانسه را به صورت يكي از مهمترين مراكز خبري درآورده بود.روند انقلاب، فروپاشي رژيم شاه را خبر مي داد.دولت فرانسه به لحاظ منافع اقتصادي فراواني كه در ايران داشت، نمي خواست در برابر انقلاب ايران بايستد و موضع منفي و ضديت با آن اتخاذ نمايد.در چنين شرايطي دومين ملاقات نمايندگان دولت فرانسه با امام انجام گرفت.در اين ديدار ابتدا آقاي كلود شايه، نماينده وزارت امور خارجه فرانسه، با عنوان مدير

كل امور كنسولي، شروع به صحبت كرد و گفت: «دولتم، مرا براي ديدار شما فرستاده است، دولت متبوعه من نهايت احترام را براي شما قائل است.بي نهايت خوشوقتم كه فرصت ديدار شما نصيبم شده است.وزير و وزارت خارجه، توجه زيادي به حضور شما در فرانسه دارند.كشور فرانسه پناهگاهي است براي تمامي كساني كه مشكلاتي دارند (....) من سئوالات سياسي ندارم.مسئوليت من در وزارتخانه ام، مربوط است به امور تمامي فرانسوي هايي كه در خارج هستند و تمامي خارجياني كه در فرانسه مقيم مي باشند و يا از فرانسه عبور مي كنند، يا پناهنده مي شوند (....) دليل حضور من اين است كه از زمره افراد معدودي هستم كه مي دانند وضعيت خارجي ها در فرانسه چيست و معيارها و ضوابط اقامت آنها در فرانسه كدام اند. همان طور كه احتمالا مي دانيد رژيم فرانسه دموكراتيك است و مردم مي توانند آزادانه ابراز عقيده نمايند.اتباع خارجي هم وقتي به فرانسه مي آيند، مي توانند از همان ضوابط تبعيت كنند. دولت فرانسه در مورد فعاليتهاي شما در خاك فرانسه مشكلي دارد كه حداقل آن بيان مطالب ايراد شده از جانب شماست.دولت ما با نهايت دقت، بيانات ديروزشما را خوانده است، به همين دليل امروز من اينجا آمده ام.در بيانات ديروز شما، سه مطلب وجود دارد، دعوت به اعتصابات، دعوت به فرار سربازان ارتش و....دعوت به نافرماني و ايجاد بلوا. (16) اظهارات شما در اين مورد از حد آزادي بيان گذشته است. قانون براي خارجيان، هر كس و به هر ترتيبي، از هر كجا كه آمده باشند (...) يكي است. هر خارجي مقيم فرانسه مي تواند نظام سياسي

كشور خود را مورد انتقاد قرار دهد و ما آن را مي فهميم (....) اما براي ما بسيار مشكل است كه دعوت به نافرماني و ايجاد مشكل و بلوا در كشور را بپذيريم (....) كسي كه از كشوري تبعيد شده است و بر ما وارد مي شود ممكن است دوست ما باشد يا بالعكس، فرق نمي كند.در هر موقعي و در هر شرايطي قوانين ما براي همه يكسان است. منظور من از ديدار شما اين است كه ناراحتي و عدم رضايت دولت فرانسه را نسبت به اعلاميه اي كه ديروز صادر كرديد، به شما ابلاغ كنم.» پاسخ امام خميني: «من از اينكه دولت فرانسه، بعد از سختگيري اوليه آزادمان گذاردند قدرداني مي كنيم، البته از دولت فرانسه هم كه آزادي در دين و آزادي بشر را محترم مي شمارد، ما همين توقع را در آزادي بيان داريم و خودمان را آزاد مي بينيم. اما در مورد سه يا دو مطلبي كه گفتيد، اول ناراحتي هايتان در مورد فرار سربازان، بايد بگويم قضيه سربازي هر وقت اين امر قانوني باشد و دولت هم قانوني باشد و مطابق با آراء ملت، سربازگيري را بايد خودش اعلام كند كه بيايند خدمت كنند.ايران، مع الاسف نه مجلس قانوني دارد، نه شاه قانوني و نه دولت قانوني.مع ذلك، سربازها را با سرنيزه به سربازخانه مي برند.ما اعتقاد داريم كه شاه و دولت غاصب است و اعتقاد داريم كه سرنوشت ما بايد در دست خودمان باشد و اينها، با زور سرنيزه حكم مي كنند.ريشه اختلاف ما، با شما در همان اظهار عقيده است.سرباز، در يك دولت غاصب سرباز نيست.در يك دولتي

كه شاه غاصب است و بر تمامي مصالح ملت قيام كرده است، شاه ياغي است نه يك دولت، غاصب است.لذا، يك قيام مسلحانه هم شورش نيست بلكه ضد شورش است (....) اگر دولت فرانسه مايل نيست ما حرف حقمان را بزنيم، حرف خود را كه همه آزادند حرف حقشان را بزنند، نگوييم، ما با ناراحتي به جاي ديگر منتقل مي شويم.» نماينده دولت فرانسه: «ما در مقام قضاوت نيستيم كه شاه درست عمل مي كند، يا آيت الله.ما نمي خواهيم داخل اين مقوله بشويم.» امام خميني: «شما هيچ وقت به سفارت خودتان در ايران مراجعه كرده ايد كه اين كشتارهايي كه مي شود علتش چيست؟ آنها مي كشند! اسير مي كنند! مردم را حبس و تبعيد مي كنند.اينجا، دولت فرانسه مي گويد ما صحبت نكنيم؟ مظالم آنها را نگوييم؟ آيا اين آزادي است؟ اسمش آزادي است!» نماينده دولت فرانسه: «ما، نمي خواهيم از مطالب ما اين طور استنباط شود كه احساسي نسبت به آنچه در ايران مي گذرد نداريم.اما اينكه گذاشته ايم شما كار كنيد، يعني جانبداري مي كنيم.ما فرق قائل هستيم بين انتقاد، به هر شدت و وسعت، با بسيج مردم و دعوت به قيام و شورش.» امام خميني: «به نظر من، دولت فرانسه در اين امر در اشتباه است.مسئله امر به شورش است، قرار شورش است.امر به قيام مسلحانه ضد شورش است.براي فلج كردن شورش است.دولت فرانسه از شاه جانبداري مي كند و اين اشتباه است.بايد از ملت پشتيباني كند، شاه رفتني است، شاه نخواهد ماند.ملت مي ماند، اصل ملت است.شاه جاني است و براي حيثيت فرانسه ضرر دارد كه از يك جاني

طرفداري كند.فرانسه كه آزاديخواه است در برابر مظلومان و آزاديخواهان مي گويد فرياد نزنيد تا آنها جنايت خود را بكنند؟ ! اين بر خلاف مصالح فرانسه است و فرانسه بايد مصالح آتي خود را ببيند!» نماينده دولت فرانسه: «جسارت است اگر بخواهم در مقام خودم ايشان را درباره مسائلي كه مي گويند متقاعد كنم، ما در اين معنائي كه مي گوييم تنها درباره مصالح مملكت صحبت نمي كنيم بلكه قوانين را رعايت مي كنيم تا حداكثر آزادي بيان را تامين كنيم.ما نفوذ كلام و رهبري شما را مي فهميم و در نظر داريم، با توجه به تمام اينها، در نهايت صداقت مطالب شما را به اطلاع دولت متبوعه خود مي رسانم.» امام خميني: «شما مي بينيد كه مردم ايران و تمامي، حتي ارتشيها، چه احترامي به فرانسويها كه به ايران مي روند مي گذارند و مي دانند كه چرا؟ چون من اينجا هستم و داد مظلوميت آنها را سر مي دهم.من ميل ندارم كه اين وضع عوض شود.مسائلي كه پيش مي آوريد، خبرش به ايران برسد.نظرشان را ممكن است عوض كنند و من ميل ندارم.من ميهمان شما هستم.دولت فرانسه بهتر است تجديد نظر كند.من مايل هستم دوستي شما با مردم ايران برقرار باشد.» نماينده دولت فرانسه: «واقعيت اين است كه من براي بحث در زمينه مسائل سياسي نيامده ام.مشكل ما، مشكل دولت فرانسه است. از فرصتي كه داديد و مرا پذيرفتيد، تشكر مي كنم.ما براي شما احترام بسياري قائل هستيم.اما، در هر حال براي آنكه نقطه ابهامي نباشد بايد عرض كنم كه ما، از قوانين خود عدول نمي كنيم.اين قوانين ما فوق اشخاص است.با نهايت

امانت، مطالب شما را هم به نظر مقامات بالاتر مي رسانم و مجددا تماس مي گيرم.» (17)

سومين ملاقات نمايندگان دولت فرانسه با امام خميني اين ملاقات هنگامي صورت گرفت كه چند روز قبل چند تن از وكلاي مجلس فرانسه، راجع به ادامه اقامت امام خميني در فرانسه سئوالاتي كرده بودند.در ضمن مدت ويزاي سه ماهه امام در شرف پايان بود و براي اقامت در فرانسه بايد ويزاي توريستي سه ماهه تجديد مي شد.روز 31 دسامبر (10 ديماه) كلود شايه نماينده مخصوص كاخ اليزه و نيز، رئيس امور كنسولي فرانسه و ژاك روبر مدير كل سياسي و مسئول امور خاورميانه و ايران در وزارت امور خارجه، براي ديدار و مذاكره با امام خميني، به نوفل لوشاتو آمدند.متن اين مذاكره به شرح زير بود: كلود شايه: در ابتداي اقامت حضرتعالي، ما خدمتتان رسيديم و قبلا هم صحبت كرده و اطلاع داديم كه هيچ گونه ممانعتي براي ماندنتان در فرانسه وجود ندارد. امام خميني: متشكرم. كلود شايه: حضرتعالي فراموش نفرموده ايد كه در دفعه قبل خطوط كلي جنبش را تشريح فرموديد.من در تماس خودم با مقامات عاليه، اهداف نهضت را به آنها منتقل كردم.در عين حالي كه توجه داريم كه مسائل حضرتعالي، مسائلي است مربوط به امور داخلي ايران، مع ذلك حالا آمده ايم عرض كنيم كه ما به تمامي اين مسائل توجه داريم و توجه كرده ايم.شرايط قبلي به سرعت تغيير مي كند و رو به جلوست و فكر نمي كنيم كه بايد به اين مسائل مشغول شويم و توجه داشته باشيم.همكار من، كه بيشتر از من صلاحيت دارد اين بار، همراه من آمده است تا اين

توجهات را به نظر حضرتعالي برساند.وزير امور خارجه (فرانسه) توجه خاص و عميقي دارد كه اين شخص را همراه من به ملاقات جنابعالي فرستاده است. ژاك روبر: از فرصت و ملاقاتي كه به ما داده و ما را پذيرفته ايد تشكر مي كنم و توجه شما را به اين نكته جلب مي كنم كه همانطور كه مسيوشايه گفتند، هدف ما دخالت در امور ايران نيست، بلكه منظور از اين ملاقات و مذاكره كسب اطلاع است.دولت فرانسه علاقه مند است آنچه را كه در دنيا اتفاق مي افتد بفهمد و طبيعتا در سياست خود، مستقل عمل مي كند.اين اطلاعات را ما براي سياست مستقل خود لازم مي دانيم.ما، نسبت به مردم ايران علاقه قديمي داريم.من، در وزارت خارجه فرانسه، مسئول امور خاورميانه و امور ايران هستم.مسائل سختي كه در ايران در ماههاي گذشته رخ داده است توجه ما را به خود جلب كرده است.نفوذ قطعي شما در ايران ما را بر آن داشته است كه خدمت شما برسيم و چند سئوال در اين باره بكنيم. اولين مطلب تحليل كلي از مسائل ايران خصوصا راجع به دولت بختيار و احتمال تشكيل شوراي سلطنت است. امام: مكرر گفته ايم كه ما و ملت تحمل شوراي سلطنت و شاه را نخواهيم كرد.تمامي بدبختي هاي ما از شاه و رژيم سلطنت است. بختيار هم مثل اسلافش چند روزي خواهد بود و كنار خواهد رفت. ژاك روبر: منظور شما اين است كه حتي رفتن شاه به خارج هم راه حل نيست؟ امام: خير. ژاك روبر: آيا استعفاي كامل (شاه) مورد نظر است؟ امام: استعفاي كامل! او الآن هم كنار است.استعفا مطرح

نيست.ما از اول او را قانوني نمي دانستيم.حالا هم كه همه راي به خلع او داده اند.مردم رژيم سلطنت را نمي خواهند.همه را نفي كرده اند سلطنت خلاف قوانين ماست. ژاك روبر: آنچه كه ما از اول اين بحران فهميديم رژيم سلطنت بر اساس قانون اساسي 1906 است و ادامه اين رژيم از قبل است. مسئله اساسي عدم اجراي قانون است كه قدرت مذهبي را در درجه اول قرار مي دهد آيا اين تغيير كرده است؟ امام: اصل قانون اساسي اين است كه سلطنت و همه رژيم ها بايد به تصويب مردم باشد.مسئله رژيم بدون رضايت مردم هيچ اساس ندارد.مردم الآن تماما نه شاه و نه سلطنت پهلوي را مي خواهند، و نه رژيم سلطنتي را.بلكه جمهوري، جمهوري اسلامي را مي خواهند. ژاك روبر: بنابراين آنچه مطرح است سلطنت اين يا آن خانواده مورد نظر نيست.آنچه در اين قانون اساسي بجاي سلطنت جايگزين مي شود جمهوري - جمهوري اسلامي است.ممكن است بحثي درباره اين جمهوري و اسلامي بكنيد؟ امام: اصل جمهوري همين است كه در مملكت شما هم هست كه آراء عمومي مردم آن را تعيين مي كند.اسلامي مي گوييم چرا كه قانون اساسي ما بر اساس آن است.قانون اساسي فعلي را بررسي مي كنيم آنچه با اسلام موافق است مي پذيريم و هر جا كه تناقض دارد رد مي كنيم.جمهوري است يعني دموكراتيك، و اسلامي است يعني قانون آن اسلامي است. ژاك روبر: بجز رياست جمهور آيا نظرتان حضور پارلمان، و احزاب و مقابله احزاب هم هست؟ امام: بله.همه اينها هست. ژاك روبر: آيا تغيير مثل فرانسه است؟ امام: بله، همين طور است اما

قانون ما اسلام است. ژاك روبر: فرض كنيم كه شاه رفته است.در چنين شرايطي كساني كه قدرت را در مرحله انتقالي به دست مي گيرند تا انجام انتخابات آيا در دست مذهبي ها خواهد بود يا كساني كه مورد تاييد مذهبي ها باشند؟ امام: در دست كساني كه ما تعيين مي كنيم و كساني خواهند بود كه شورايي آنها را تعيين خواهد كرد. ژاك روبر: از شرايط فعلي ايران متاسفم.آخرين سئوال ما درباره ارتش است.نظر شما چيست؟ آن را حفظ خواهيد كرد؟ قدرت مذهبي با ارتش كنار مي آيد؟ امام: با اصل ارتش مخالفتي نداريم.هر كشوري ارتش لازم دارد.ارتش را بايد تصفيه كرد.اشخاصي استفاده جو هستند و خائن اند. اما جناحهاي ديگر خدمتگزار به وطن هستند و بايد محفوظ بمانند.البته ارتش با اين عرض و طول كه بيشتر بودجه مملكت را فرو مي برد قابل تحمل نخواهد بود. ژاك روبر: ما در اين مسافرت (منظور مسافرت وزير امور خارجه فرانسه به كشورهاي همسايه ايران است) به كشورهاي عربي اطراف خليج رفته بوديم.از مسائل مربوط به ايران سخت ناراحتند كه عدم ثبات ايران همه منطقه را به هم مي زند.شاه حسين هم وقتي به فرانسه آمد از همين مسائل نگران بود، شايد هم حافظ اسد، كه چه خواهد شد.مورد علاقه است كه بدانيم به نظر حضرت آيت الله در آينده وضع ثبات منطقه چه خواهد شد.به علت اهميت آن براي دنيا و وزن ايران در منطقه و دنيا، ثبات ايران را چگونه حفظ مي كنيد؟ امام: ثبات ايران با نبودن شاه بهتر حفظ مي شود.بودن شاه عدم ثبات را به وجود آورده است، و تمامي ابعاد

ملي، سياسي و اجتماعي ايران فرو ريخته است.اينها بايد در مدتي ترميم گردد.اما در مورد ثبات منطقه، دولت ايران وضع ژاندارم را نخواهد داشت كه براي حفظ مصالح ديگران امنيت را حفظ كند.اما ايران با ساير كشورهاي منطقه در حفظ آرامش و ثبات همكاري خواهد كرد. ژاك روبر: يكي از كشورهايي كه با ما صحبت مي كرد، اظهار نگراني مي كرد كه تحولات اخير ايران ممكن است موجب تجزيه ايران بشود.آيا چنين چيزي امكان پذير است؟ امام: اين تبليغات و تشبثات شاه است.دروغ است واقعيت قضيه اين است كه هرگز احتمال چنين چيزي نيست و واقعيت ندارد. ژاك روبر: مسئله مورد سئوال اين است كه روسيه قدرت بزرگ جهاني همسايه شماست كه قرارداد 1921 را با ايران دارد و به موجب آن هر كشوري كه به خاك ايران نيرو پياده كند يا نيروهايي به مرزهاي ايران نزديك شوند و خطري براي روسيه باشد آنها به ايران نيرو وارد خواهند كرد.با توجه به اينكه روسها از اين قرارداد صحبت مي كنند و آمريكاييها ناوهاي جنگي خود را به خليج فارس آورده اند اين سئوالها مطرح مي گردد. امام: اين قرارداد (با روسها) اصل آن غير قانوني است اصل آن هم امكان به وجود آمدن را ندارد.آنطور نيست كه هر كدام از اين دو اجازه بدهند كه ديگري وارد شود وقتي جنبش به حركت در مي آيد بايد تمامي جوانب آن را بپذيرد. ژاك روبر: دولت فرانسه مخالف جنگهاي ابرقدرتهاست. امام: ما هم مخالفيم. ژاك روبر: در بين كشورهاي توسعه يافته و در حال توسعه كارهايي در حال انجام است.كارهايي انجام مي شود در سطح سازمان ملل

متحد و سايرين، كه ما هم جزو آنها هستيم، تمام خارجيهاي مقيم تهران نگران وضع آينده هستند كه آيا اين روابط ادامه خواهد يافت؟ چه خواهد شد؟ برخي اقليتهاي مذهبي، خصوصا يهودي ها ابراز نگراني كرده اند نظرتان چيست؟ امام: بعد از استقرار حكومت اسلامي، قراردادها مورد بررسي قرار خواهند گرفت.آنچه كه مورد قبول باشد و به مصالح ما باشد قبول مي كنيم.خارجي ها و اقليتها همه محترمند.اقليتهاي مذهبي در اسلام احترام دارند، آزادي دارند.بدانيد آنها بهتر به زندگي خود ادامه خواهند داد.نماينده يهوديان آمد اينجا و من به آنها اطمينان دادم كه با آنها به احترام رفتار خواهد شد. (18) پي نوشت ها: 1. ابراهيم يزدي، آخرين تلاشها، در آخرين روزها، انتشارات قلم، چاپ پنجم، 1363، صفحات 43- 42. 2. همان، صفحات 46- 44. 3. نداي حق، جلد اول، انتشارات قلم، گردآورده اتحاديه انجمنهاي دانشجويان اروپا و امريكا، بهمن 1357، صفحات 31 تا 115. 4. آخرين تلاشها، در آخرين روزها، صفحات 46 تا 55. 5. شوراي انقلاب و دولت موقت، و سيماي دولت موقت از ولادت تا رحلت و نامه سرگشاده مهندس بازرگان به امام خميني، از انتشارات نهضت آزادي ايران، شهريور 1359، صفحات 20- 19. 6 - 7. همان، صفحه 22- 21. 8. روزنامه اطلاعات، 19 دي 1357. 9. آخرين تلاشها، در آخرين روزها، صفحات 31 تا 33. 10. روزنامه اطلاعات، 19 دي 1357. 11. تصوير بيانيه ضميمه است. 12. آخرين تلاشها، در آخرين روزها، صفحه 33. 13. مصاحبه مجله المستقبل با امام خميني، 15 آبان 1357 (6 نوامبر 1978) . 14. مصاحبه راديو - تلويزيون آلماني زبان سويس با امام، 25 آبان

1357 (16 نوامبر 1978) . 15. ترجمه متن نامه رئيس شهرباني كل جمهوري فرانسه بدين شرح است: جمهوري فرانسه - شهرباني كل دفتر رئيس شهرباني - پاريس 14 اكتبر 1978 نظر به ماده ال - 12- 184 مقررات اجتماعات، نظر به طرح تجمعي كه براي روز يكشنبه 15 اكتبر 1978 ساعت 9 تا 12 در يكي از سالنهاي «انجمن تشويق » به نشاني پاريس، ميدان سن ژرمن دپره، پلاك 4 با حضور آيت الله خميني از ناحيه اطرافيان ايشان در نظر گرفته شده است، با توجه به اينكه اجتماع مورد بحث در حضور آيت الله خميني مي تواند اخلال در نظم عمومي ايجاد نمايد، مقرر مي دارد: 1) اجتماع فوق الذكر در حضور آيت الله خميني در 15 اكتبر 1978 در تالار و انجمن تشويق ممنوع است و ممنوع خواهد بود. 2) آقاي مدير كل پليس شهرداري و مامورين تحت فرمان ايشان، مسئول اجراي اين تصميم مي باشند. رئيس كل شهرباني - پير سوموي 16. اشاره به اعلاميه آيت الله خميني در آستانه ماه محرم.در اين اعلاميه از همه قشرها خواسته شده بود، با ادامه تظاهرات و اعتصابها به مبارزه خود تا سرنگوني رژيم شاه ادامه دهند.مردم از دادن ماليات خودداري كنند، سربازان از دستور فرماندهان سرپيچي نمايند، كاركنان شركت نفت از صدور نفت به خارج جلوگيري نمايند... 17. از يادداشتهاي دكتر ابراهيم يزدي.كپي مذاكرات نزد مؤلف است. 18. گروهي از نمايندگان يهوديان ايران به پاريس آمدند و در ملاقات با امام،سئوال و جوابي كه با ايشان داشتند ضبط كردند و به ايران بردند. منابع مقاله:

تاريخ سياسي بيست و پنج ساله ايران، ج 2، نجاتي،

غلامرضا ؛

اولين مصاحبه حضرت امام با مطبوعات

اولين مصاحبه حضرت امام با مطبوعات تهيه و تدوين: مركز نشر دانشگاهي روزنامه فرانسوي لوموند آقاي لوسين ژرژ

مقدمه خبرنگار: (1) آيت الله خميني رهبر مذهبي شيعيان گفتند: «قيامهاي اخير مقدمه انفجاري عظيم است...» از آغاز سال جاري مسيحي، قيامهاي بزرگي مرتبا در ايران، از قم گرفته تا تبريز بوقوع پيوسته و شهرهاي متعددي را زير آتش خود گرفته است. در همين هفته نيز كار درس و بحث در چند دانشگاه واقع در تهران به هم خورده است. گر چه بعضي مخالفان چپ و چپ افراطي در اين جنبشها كه بر ضد رژيم شاه است شركت دارند. (2) ولي به نظر مي رسد كه الهام دهندگان عمده و اصلي اين جنبشها رهبران مذهبي اند... به هر حال بطور منظم و مرتب تظاهركنندگان نام رهبر مذهبي شيعيان جهان يعني آيت الله خميني را تكرار مي كنند. (3) آيت الله خميني از سال 1963 به حالت تبعيد در عراق به سر مي برد، در روز 29 اكتبر 1977 مرگ مشكوك پسر ايشان در عراق و انتشار مقاله توهين آميزي عليه آيت الله خميني در روزنامه هاي دولتي، منشأ عصيان و طغياني گرديد كه پس از آن تاريخ، نيروهاي مذهبي را عليه شاه بطور جدي تري به حركت درآورد. هر چند آيت الله خميني كه از مخالفان سرسخت رژيم شاهنشاهي است، مرتبا بيانيه ها و اعلاميه هايي خطاب به مردم صادر مي كنند و آنها را به قيام و عصيان فرا مي خوانند، ولي هيچ گاه تاكنون با مطبوعات خارجي مصاحبه اي به عمل نياورده اند. ايشان در تبعيدگاه خود نجف (عراق) فرستاده مخصوص «لوموند» را به

حضور پذيرفت. آيت الله خميني با چهره اي لاغر كه محاسني سفيد آن را كشيده تر مي كرد، با بياني متهورانه و لحني آرام، به مدت دو ساعت با ما سخن گفت. حتي وقتي به اين مطلب و تكرار آن مي پرداخت كه ايران بايد خود را از شر شاه خلاص كند و نيز هنگامي كه به مرگ پسرش اشاره مي كرد، نه آثار هيجان در صدايش ديده مي شد و نه در خطوط چهره اش حركتي ملاحظه مي گرديد. وضع رفتار و قدرت تسلط و كف نفس او خردمندانه بود. آيت الله به جاي آنكه با فشار بر روي كلمات، ايمان و اعتقاد خود را به مخاطبش ابلاغ كند، با نگاه خود چنين مي كرد، نگاهي كه همواره نافذ بود. اما هنگامي كه مطلب به جاي حساس و عمده اي مي رسيد، تيز و غير قابل تحمل مي شد. آيت الله عزمي راسخ و كامل دارد و در صدد قبول هيچ گونه مصالحه اي نيست . مصمم است كه در مبارزه خود عليه شاه تا پايان پيش برود... در حال حاضر در ايران و به نام همين پارساي زاهد هفتاد و شش ساله است كه قيامهاي متعدد بوقوع مي پيوندد. اين قيامها كه عناوين و موضوعات مذهبي دارند خيلي بيشتر از آنچه جبهه مخالف چپ، رژيم شاه را به خطر بيندازد، رژيم مذكور را بطور جدي به خطر انداخته است. اكنون ما در حضور آيت الله در اتاقي 2*3 متر و در خانه اي هستيم كه در دورترين قسمت نجف واقع است. شهري كه از لحاظ وضع جغرافيايي يكي از بدترين مناطق كويري عراق

است. در راه نجف و بغداد بادي سخت برخاست و شنهايي را به حركت درآورد. شدت باد به اندازه اي بود كه اتومبيل ما را مانند پر كاهي جابجا مي كرد و بالاخره آن را در يك توده شن بيحركت ساخت. راننده ما اين وضع را خشم و غضب خداوندي مي دانست و به تلاوت آياتي از قرآن پرداخت . در اينجا كه سرزمين مقدس مسلمانان شيعي است همه جا خداوند عادل و عدالتخواه و عدالت گستر آنان حاضر و ناظر است. مرقد علي ( عليه السلام) نخستين امام و داماد پيغمبر در نجف است و در كربلا نيز مرقد امام حسين ( عليه السلام) سومين امام و نواده پيغمبر قرار دارد . قبور اين امامان در زير گنبدي قرار دارد كه از خارج طلا كاري است و تلالو و لمعان آن بينهايت است. و از داخل نيز با هزاران آئينه درخشان آذين شده است. اين دو امام و فرزندان امام حسين ( عليه السلام) تا امام يازدهم، همگي توسط غاصبان اموي و عباسي به قتل رسيده اند. مع ذلك اين ثروت نمايان در متن فقر بينهايت محيط تعجب آور نيست. در واقع، اين امر خود بياني است از حالت انتقام مردمان شيعي انديش از غاصبان حق امامانشان. اسلام شيعي، كه پيروانش در سراسر جهان كه يك ششم مسلمانان را تشكيل مي دهند، مدت ده قرن است كه در انتظار امام دوازدهم هستند. امامي كه حكومت حق را برقرار خواهد كرد و بر روي زمين عدالت را مستقر خواهد ساخت. گرچه اماكن مقدس شيعيان در مملكت عراق واقع است... كه نصف جمعيت آن شيعه هستند،

ولي شيعيان خصوصا در ايران ساكنند. در حقيقت از سي و سه ميليون ايراني 93 درصد شيعه هستند و آيا كسي كه اين توده شيعه را، كه هنوز ايماني شديد و سوزان به حركتشان درمي آورد، تحت تسلط و كنترل خود دارد و بر سر ايران فرمانروايي مي كند، همين پارساي كهنسال يعني آيت الله خميني است؟ كه داراي چنين قدرتي است؟ شاه وي را در (1963) از ايران تبعيد كرد، و از (1965) و پس از طي يك دوران تبعيدي در تركيه... در نجف بسر مي برد و مرگ (قتل؟) پسرش دليلي براي قيامهايي متوالي شده است كه هر چند يك بار ايران را به لرزه در مي آورد. در پيچ يكي از كوچه هاي تنگ نجف كه خانه هايش براي آنكه سپري در مقابل تابش سوزان آفتاب باشد، سخت به هم فرو رفته است، مسكن محقر آيت الله خميني قرار دارد. اين خانه نظير مسكن فقيرترين افراد نجف است. در سه اتاق اين خانه حداكثر دوازده تن از نزديكان وي، حضور داشتند. در اين مسكن محقر از قدرت رؤساي شورش و با رؤساي جبهه مخالف كه در تبعيد بسر مي برند، هيچ نشان و علامتي ديده نمي شود و اگر آيت الله خميني قدرت آن را دارد كه ايران را به حركت درآورد و قيام برانگيزد، اين قدرت مسلما ناشي از تسلط و اقتدار وي بر افكار مردم ايران است، اقتداري كه پس از تبعيد وي از ايران به جاي آنكه كم شود، ده برابر شده است. آيت الله كه مردي متين و كم سخن است تا به حال هيچ گاه خطاب به

مطبوعات بين المللي مطلبي بيان نكرده است و بنابراين مصاحبه حاضر با «لوموند» نخستين مصاحبه ايشان است: سؤال: شاه شما را متهم مي كند كه مخالف تمدن و گذشته گرا هستيد، جواب شما به اين مطلب چيست؟ امام: اين خود شاه است كه عين مخالفت با تمدن است و گذشته گراست. مدت پانزده سال است كه من در اعلاميه هايم خطاب به مردم ايران مصرا خواستار رشد و توسعه اقتصادي و اجتماعي مملكتم بوده ام. اما شاه سياست امپرياليستها را اجرا مي كند و كوشش دارد كه ايران را در وضع عقب ماندگي و واپس گرايي نگاه دارد. رژيم شاه رژيمي ديكتاتوري است، در اين رژيم آزاديهاي فردي پايمال و انتخابات واقعي و مطبوعات و احزاب از ميان برده شده است. نمايندگان را شاه با نقض قانون اساسي تحميل مي كند، انعقاد مجامع سياسي مذهبي ممنوع است، استقلال قضايي و آزادي فرهنگي به هيچ وجه وجود ندارد. شاه قواي سه گانه را حذف كرده است و يك حزب واحد ايجاد نموده است. از اين بدتر پيوستن به اين حزب را اجباري كرده است و از متخلفان انتقام مي گيرد. كشاورزي ما كه توليدش حتي تا بيست و سه سال پيش اضافه بر احتياجات داخليمان بود و ما صادر كننده اين مازاد بوديم، فعلا از ميان رفته است. مطابق ارقامي كه نخست وزير شاه در دو سال پيش به دست داده است، ايران 93 درصد از مواد غذايي مصرفي خود را وارد مي كند . و اين است نتيجه به اصطلاح اصلاحات ارضي شاه. دانشگاههاي ما نيمي از سال بسته است و طلاب و دانشجويان ما

هر سال چندين بار مضروب و مجروح مي گردند و به زندان افكنده مي شوند. شاه اقتصاد ما را از ميان برده و درآمد حاصل از نفت را كه ثروت آينده مردم ماست تبذير مي كند و آن را براي خريد اسلحه هايي به كار مي برد كه جنبه تجملي و قيمتهاي سرسام آور دارد و اين امر به استقلال ايران صدمه مي زند . من مخالف شاه هستم درست به دليل آنكه سياست وي كه وابسته به قدرتهاي خارجي است، پيشرفت مردم را در معرض خطر قرار مي دهد. هنگامي كه شاه ادعا مي كند كه ايران را به مرز «تمدن بزرگ» مي رساند، دروغ مي گويد و اين مطلب را بهانه قرار داده است تا ريشه و استقلال مملكت را قطع كند و خون مردم را جاري سازد... كارگران، كشاورزان، دانشجويان، كسبه و زنان و مردان عليه قدرت ارتجاعي و گذشته گراي وي مبارزه مي كنند، به دليل اين واقعيتهاي غير قابل بحث است كه شاه كوشش مي كند موضع مخالف ما را در قبال رژيمش وارونه جلوه دهد و ما را مخالف تمدن و گذشته گرا قلمداد كند. اگر ما موفق به سرنگون كردن رژيم او شويم، او براي كارهايي كه بر ضد پيشرفت و ترقي اقتصادي و فرهنگي مردم كرده است محاكمه خواهد شد. و آن روز تمامي عالم از جنايات وي آگاه خواهند گرديد. سؤال: شاه شما را مخالف با تمدن قلمداد مي كند، شما نيز همين اتهام را به شاه بر مي گردانيد و اين مطلب لزوما قانع كننده نيست. لطفا ممكن است موضع و موقع خود را راجع

به سه موضوع اصلي ايران بيان بفرماييد؟ : اصلاحات ارضي، صنعتي كردن مملكت و زنان... امام: هدف از اصلاحات ارضي شاه، خصوصا اين بود كه بازاري براي كشورهاي خارجي، خصوصا آمريكا ايجاد كند. اما اصلاحات ارضيي كه ما خواستارش هستيم، كشاورز را از محصول كارش بهره مند خواهد ساخت و مالكاني را كه برخلاف قوانين اسلامي عمل كرده اند مجازات خواهد كرد. سؤال: زمينهايي كه گرفته اند، به مالكان قديمي اش برگردانيده خواهد شد؟ امام: مسلما نه... درست همين مالكان در طول سالها درآمدهايي را روي هم انباشته بودند، بي آنكه مقررات اسلام را در خصوص توزيع آنها اجرا نمايند. بدين ترتيب ثروتي را كه حق جامعه بوده و بايد به جامعه برسد در نزد خود نگهداشته و برخلاف قوانين اسلامي ثروتمند شده اند. بنابراين اگر ما به قدرت و حكومت برسيم، ثروتهايي كه اين مالكان به ناحق متصرف شده اند، ضبط خواهيم كرد و بر اساس حق و انصاف مجددا ميان محتاجان توزيع خواهيم كرد . در خصوص صنعتي كردن مملكت كاملا با اين امر موافقيم، ولي ما خواستار يك صنعت ملي و مستقل هستيم كه در اقتصاد مملكت ادغام شده و همراه با كشاورزي در خدمت مردم قرار گيرد، نه يك صنعت وابسته به خارج، بر اساس مونتاژ، نظير صنعتي كه فعلا در ايران مستقر ساخته اند . سياست شاه از لحاظ صنعتي و كشاورزي، مملكت ما را به نفع قدرتهاي استعماري بصورت يك جامعه مصرفي درآورده است. در خصوص زنان، اسلام هيچ گاه مخالف آزادي آنان نبوده است، بر عكس اسلام با مفهوم زن بعنوان شي ء مخالفت كرده است و شرافت

و حيثيت او را به وي باز داده است. زن مساوي مرد است. زن، مانند مرد آزاد است كه سرنوشت و فعاليتهاي خود را انتخاب كند. اما رژيم شاه است كه با غرق كردن آنها در امور خلاف اخلاق مي كوشد تا مانع آن شود كه زنان آزاد باشند . اسلام شديدا معترض به اين امر است، رژيم، آزادي زن را البته نظير آزادي مرد از ميان برده و پايمال ساخته است. زنان مانند مردان زندانهاي ايران را پر كرده اند. در اينجاست كه آزادي آنها در معرض تهديد و در خطر قرار گرفته است. ما مي خواهيم كه زنان را از فساد كه آنان را تهديد مي كند، آزاد سازيم. سؤال: درباره لفظ «ماركسيسم اسلامي» كه رژيم مرتبا استعمال مي كند، چه فكر مي كنيد؟ آيا با دسته جات چپ افراطي روابط سازماني داريد؟ امام: اين شاه است كه اصطلاح مذكور را به كار برده است و اطرافيانش از او تبعيت كرده اند . اين مفهوم، مفهومي نادرست و حاوي تناقض است و براي از اعتبار انداختن و از بين بردن مبارزه مردم مسلمان ما بر ضد رژيم شاه است. مفهوم اسلامي كه بر اساس توحيد و وحدانيت خداوند بنا شده است با ماترياليسم در تضاد است. اصطلاح «ماركسيسم اسلامي» يك اصطلاح خلاف حقيقت است، به عبارت ديگر، شاه و دستگاه تبليغاتيش از اتحاد بين ارتجاع سياه و خرابكاري سرخ نيز هدفي را كه در بالا گفتيم تعقيب مي كند، بدين معنا كه وي مي خواهد مردم مسلمان را وحشت زده سازد و بذر ابهام را در آنها بپراكند، تا مخالفتشان را نسبت به

رژيم كه جامع و غير قابل بحث و انكار است از ميان ببرد. هيچ گاه ميان مردم مسلماني كه بر ضد شاه در حال مبارزه اند و عناصر ماركسيست افراطي يا غير افراطي، اتحاد وجود نداشته است. من همواره در اعلاميه هاي خود خاطرنشان ساخته ام كه مردم مسلمان بايستي در مبارزه خود همگون و متجانس باقي بمانند و از هر نوع همكاري سازماني با عناصر كمونيست بر حذر باشند. بدين ترتيب، با اتحاد بين تمام مسلمانان است كه ما با شاه مبارزه مي كنيم و خواهيم كرد. و به همين دليل است كه شاه سعي دارد مباني مبارزه اي ما را وارونه جلوه دهد. سؤال: با توجه به فقد روابط سازماني، ايا يك اتحاد تاكتيكي را با ماركسيستها براي سرنگون كردن شاه در نظر داريد؟ و روش و طرز رفتار شما با آنان پس از موفقيت اجتماعيتان چگونه خواهد بود؟ امام: نه، ما حتي براي سرنگون كردن شاه با ماركسيستها همكاري نخواهيم كرد. من همواره به هواداران خود گفته ام كه اين كار را نكنند. ما با طرز تلقي آنان مخالفيم، ما مي دانيم كه آنها از پشت به ما خنجر زده اند و اگر روزي به قدرت برسند، رژيمي ديكتاتوري برقرار خواهند كرد و اين مخالف روح اسلام است. اما در جامعه اي كه ما به فكر استقرار آن هستيم، ماركسيستها در بيان مطالب خود آزاد خواهند بود، زيرا ما اطمينان داريم كه اسلام در بردارنده پاسخ نيازهاي مردم است. ايمان و اعتقاد ما قادر است كه با ايدئولوژي آنها مقابله كند . در فلسفه اسلامي از همان ابتدا مسئله كساني مطرح شده

است كه وجود خدا را انكار مي كرده اند ما هيچ گاه آزادي آنها را سلب نكرده و به آنان لطمه وارد نياورده ايم. هر كس آزاد است كه اظهار عقيده كند و براي توطئه كردن آزاد نيست. سؤال: به نظر شما علت شعله ور شدن قيامهاي ايران چيست؟ چرا اين طغيانها در حال حاضر رخ داده است؟ امام: فشار و قهري كه شاه و پدرش اعمال كرده اند، بدبختيهايي كه ملت ما دچارش شده است، مردمي كه از آزاديشان، استقلالشان، پيشرفتشان و زندگي خوبشان محروم شده اند، وعده هايي دروغي، كه در پانزده سال اخير مغزشان را پر كرده است روي هم رفته منشأ تظاهرات مذكور است. خرابي وضع اقتصادي، اجتماعي، فرهنگي و وسعت دامنه قهر و فشار به درجه تحمل ناپذيري رسيده است. آخرين قيامها مقدمه انفجار عظيمي است كه نتايجش غير قابل محاسبه است. هدف از ضد تظاهراتي كه پليس در مقام مقابله و با شركت افراد مزدور ترتيب داده است و هدف از كشتارهايي كه در هر شهر و روستا پيش مي آيد آن است كه مانع سرنگون شدن شاه گردد. سؤال: فكر مي كنيد كه فرزند شما به قتل رسيده است؟ اگر چنين نيست چرا مرگ وي علت انفجار و تظاهرات شده است؟ امام: من با قطع و يقين نمي توانم بگويم چه اتفاقي افتاده است، ولي مي دانم كه او شب قبل از درگذشتش صحيح و سالم بود و مطابق گزارشهايي كه به من رسيده است، اشخاص مشكوكي آن شب به خانه وي رفته اند و فرداي آن شب او فوت كرده است. چگونه؟ من نمي توانم اظهار نظري

بكنم، نارضايتي مردم به اين مناسبت ابراز شد. مسلما مردم خدمتگزاران خود را دوست مي دارند و مرا و نيز پسرم را خدمتگزار خود مي دانند. دنبال اين جريان هر كشتاري كه رژيم ترتيب داد، تظاهرات تازه اي را به مناسبت چهلم كشته شدگان موجب گرديد. اما مطلب اصلي و اساسي پسر من نيست. مسئله اساسي، عصيان و قيام همه مردم بر ضد ستمگراني است كه بدانها ستم مي كنند. سؤال: برنامه سياسي شما چيست؟ آيا مي خواهيد كه رژيم را سرنگون سازيد؟ بجاي اين رژيم، چه نوع رژيمي را برقرار خواهيد كرد؟ امام: كمال مطلوب ما ايجاد يك دولت و حكومت اسلامي است، مع ذلك نخستين اشتغال حاضر ما سرنگون كردن اين رژيم خودسر و خودكامه است. در مرحله اول بايستي قدرتي به وجود آوريم كه به احتياجات اساسي مردم پاسخ دهد. سؤال: مقصودتان از حكومت اسلامي چيست؟ آنچه از اين تعبير، خودبخود به ذهن مي آيد، امپراطوري عثماني و يا عربستان سعودي است؟ امام: تنها مرجع استناد براي ما، زمان پيغمبر (ص) و زمان امام علي (ع) است. سؤال: آيا به نظر شما بازگشت به قانون اساسي (1906) (4) يك راه حل معتبر است؟ امام: قوانين اساسي و متمم آن (1324) بشرط آنكه مورد اصلاح قرار گيرد، مي تواند مبناي دولت و حكومتي باشد كه ما توصيه مي كنيم، اين حكومت در خدمت آرمان اسلامي قرار مي گيرد . سؤال: آيا اين قانون اساسي، رژيم سلطنتي را حفظ خواهد كرد؟ و يا حكومت جمهوري را در مدنظر داريد؟ امام: رژيمي كه ما برقرار خواهيم كرد به هيچ وجه رژيم سلطنتي نخواهد بود. اين

مطلب خارج از موضوع است و مطرح نيست. سؤال: به سلطنت رسيدن پسر شاه فعلي براي شما قابل قبول خواهد بود؟ امام: ما مخالف پدر شاه بوديم و مخالف شاه فعلي و مخالف همه سلسله اش هستيم، زيرا مردم ايران آن را نمي خواهند. سؤال: آيا خود شما در نظر داريد كه در رأس آن قرار گيرد؟ امام: شخصا نه. نه سن من، و نه موقع و نه مقام من و نه ميل و رغبت من، متوجه چنين امري نيست. اگر موقعيت پيش آيد ما در ميان كساني كه در جريان مفاهيم و فكر اسلامي مربوط به حكومت هستند، شخصي و يا اشخاصي را كه مستعد تعهد چنين امري باشند، انتخاب خواهيم كرد . سؤال: شما همواره در مقابل درخواستهاي مطبوعات بين المللي سكوت را حفظ كرده ايد، چرا؟ امام: مطبوعات بين المللي بيشتر به دبدبه و كبكبه... و طمطراق و تشريفات رسمي توجه دارند . تخت جمشيد، تاجگذاري شاه و... يا در حد اعلا توجهشان معطوف به قيمت نفت است، نه به بدبختيهاي مردم ايران و يا فشاري كه تحمل مي كنند. ظاهرا شاه هر سال صد ميليون دلار براي تبليغاتش در خارج پول خرج مي كند. از اين جهت من در طول پانزده سال گذشته خصوصا حرفهاي خود را خطاب به مردم ايران زده ام و همين كار را ادامه خواهم داد. سؤال: آيا سياست موافق شاه در قبال اسرائيل، يكي از دلايل مخالفت شما با رژيم است؟ امام: آري. زيرا اسرائيل سرزمين يك قوم مسلمان را اشغال كرده، جنايات بيشماري مرتكب شده است. عمل شاه در حفظ روابط سياسي با اسرائيل و

دادن كمك اقتصادي به وي برخلاف مصالح و منافع اسلام و مسلمانهاست. سؤال: آيا آرزومند آن هستيد كه ايران عليه اسرائيل در جرگه كشورهاي عربي وارد شود؟ امام: من همواره مصرا خواسته ام كه مسلمانان سراسر جهان متحد شوند و بر ضد دشمنانشان از جمله اسرائيل مبارزه كنند. متأسفانه دعوتهاي مرا رژيمهاي مختلفي كه در كشورهاي مسلمان بر سر كار آمده اند نشنيدند. من اميدوارم كه بالاخره اين دعوتها شنيده شود. من در اين راه پايداري خواهم كرد. سؤال: آخرين رشته و عمليات نظامي اسرائيل منجر به اشغال يك سرزمين عربي ديگر يعني جنوب لبنان شده است كه مردمانش شيعه اند. در اين باره چه فكر مي كنيد؟ امام: مردم جنوب لبنان بايد به هر وسيله اي كه شده به خانه هاي خود باز گردند و وظيفه دارند كه براي باز پس گرفتن سرزمين خود مبارزه كنند، پيش از آنكه اسرائيليها مردم خودشان را در آنجا مستقر سازند. شخص من از مردم ايران و شيعيان جهان درخواست كرده ام كه به كمك برادران خود، در جنوب لبنان بشتابند، اين دعوت نتايجي داشته است. اما تنها حكومتها هستند كه با توجه به احتياجات اين مردم، وسايل لازم را در اختيار دارند. تنها حكومتها هستند كه امكان دارند به اسرائيل فشار بياورند كه مجبور به تخليه اين سرزمين بشود. سؤال: يك دسته از سربازان ايراني جزء نيروهاي ملل متحد در جنوب لبنانند، فكر مي كنيد كه اين كمك مثبت است؟ امام: ما رژيم ايران را تجربه كرديم. هيچ دليلي وجود ندارد كه بتوان باور كرد كه اين رژيم كه همواره به ضرر اعراب و به اسرائيل كمك

كرده است، اين بار در خدمت يك آرمان مقدس عمل كند. به اعتقاد من كار ايران بيشتر به اين جهت است كه مانع از اظهار عقيده دشمنان اسرائيل بشود. سؤال: موقع و موضع شما در قبال آمريكا چيست؟ امام: در طي بيانيه ها و اعلاميه هاي پانزده سال اخير، چندين بار موضع و موقع خودم را در قبال آمريكا و قدرتهاي بزرگ ديگري كه از ثروتهاي ممالك فقير بهره برداري مي كنند، بيان كرده ام. آمريكا عمال خود را در اين ممالك تحميل و بعد خشونتي را كه بر مردم تحميل مي شود تأييد مي كند. آمريكا كه منشأ كودتاي (1332) (5) و بازگشت و حفظ شاه بر سر قدرت است، سياست خود را تغيير نداده است، تا وقتي كه وضع بدين منوال است، موضع و موقع من در قبال آمريكا همچنان تغييرناپذير خواهد ماند. سؤال: آيا مثل برخي فكر مي كنيد كه آمريكا مي خواهد يك رژيم آزادمنش ليبرال در ايران مستقر سازد؟ امام: يعني اعلاميه راجع به احترام و رعايت حقوق بشر؟ اين مطلب چيزي جز حرف نيست. حرف ! و من بدان باور ندارم. كافي است كه ملاحظه بكنيد كارتر رئيس جمهور آمريكا در جريان ديدارش در تهران پشتيباني خود را از شاه تجديد كرد و علاوه بر آن، عملا اين پشتيباني مورد تكذيب قرار نگرفت. به هر حال، ما هيچ گاه رژيمي را با سيما و صورتي ليبرال و آزادمنش و مضمون و محتواي ديكتاتوري و استبدادي قبول نخواهيم كرد. سؤال: در مقابل اتحاد شوروي كه همسايه بزرگ ايران است، موضع و موقع شما چيست؟ امام: همان موضع و موقعي كه

در قبال آمريكاست. ابرقدرتها مردم ما را استثمار كردند. من فرقي ميان آنها و حتي بين آنها و انگليس هم نمي بينم. هنگامي كه ايران واقعا مستقل گرديد، در آن صورت مي تواند روابط سالمي با تمامي ممالك عالم برقرار سازد. سؤال: آيا فكر مي كنيد كه رژيم شاه قادر است كه آزادمنشي پيشه كند؟ امام: هرگز. حتي اصول دموكراسي و آزادي در تضاد بنيادي با اين رژيم و با وجود خود شاه هستند. لذا هيچ مصالحه ممكني با وي وجود ندارد. جنايات وي بيشمار است. نخستين كار يك رژيم آزاد آن خواهد بود كه محاكمه شاه را ترتيب دهد، بر اساس اين امر كه او ثروتهاي مملكت را جمع كرده و آنها را به بانكهاي خارجي منتقل ساخته است. بايد كه او... در خصوص جناياتي كه مرتكب شده است جواب دهد. آزادسازي واقعي تا هنگامي كه شاه بر اريكه قدرت است امكانپذير نخواهد بود. پي نوشتها 1 مقدمه از لوسين ژرژ، خبرنگار روزنامه «لوموند» كه پس از مدتها پافشاري، بالاخره توانست موافقت امام خميني را براي مصاحبه جلب نمايد. 2 جنبش ايران در حال حاضر اسلامي است و گروههاي چپ و چپ افراطي در آن شركت ندارند (خبرنگار) . 4 آيت الله عنواني مذهبي است كه در ايران به كار مي رود و به معناي نمونه و نشانه خداوند است. (خبرنگار) 5 يعني شيعه، مطلبي كه در خصوص مسلمانان سني صادق نيست. (خبرنگار) 6 مطابق سنت اسلامي در روز چهلم درگذشت، مراسم فاتحه برگزار مي شود. (خبرنگار) 7 مشروطه ليبرال (آزادمنش) كه تحت تأثير اروپا خصوصا فرانسه، در ايران استقرار يافت . (خبرنگار) 8

نوزده اوت 1953، كودتا عليه مصدق. (خبرنگار) منابع مقاله:

طليعه انقلاب اسلامي، مركز نشر دانشگاهي ؛

مصاحبه با اوريانا فالاچي خبرنگار و نويسنده ايتاليايي

مصاحبه با اوريانا فالاچي خبرنگار و نويسنده ايتاليايي قم: 2 مهر 58، 2 ذيقعده 99، 24 سپتامبر .79 سؤال: امام روح الله خميني، تمام كشور در دست شماست و هر تصميم شما فرمان است. تعداد زيادي هستند كه مي گويند در ايران آزادي نيست، انقلاب آزادي را به همراه نياورده است؟ امام: ايران در دست من نيست. ايران در دست مردم ايران است، براي اينكه مردم بودند كه كشور را به دست كسي كه خادم است و خوبي مملكت را مي خواهد داده اند. شما ديديد كه بعد از مرگ آيت الله طالقاني، مردم ميليونها نفر بدون تهديد سرنيزه به خيابانها ريختند. اين بدين معني است كه آزادي هست، بدين معني است كه مردم، مردان خدا را پيروي مي كنند و اين آزادي است. سؤال: اجازه دهيد كه پافشاري كنم براي بهتر فهميدن، منظورم اين است كه امروز در ايران خيلي ها هستند كه شما را ديكتاتور مي نامند. بلكه ديكتاتور جديد و صاحب اختيار جديد چه جوابي داريد؟ آيا اين موضوع شما را ناراحت مي كند و يا اينكه بي تفاوت هستيد؟ امام: از يك طرف ناراحت مي شوم و متأسفم براي اينكه نادرست و غير انساني است كه مرا ديكتاتور بنامند. از طرف ديگر برايم مهم نيست، براي اينكه مي دانم بعضي از بديها جزء رفتار انسان هستند و از طرف دشمنان ما مي آيند. با راهي كه انتخاب كرديم، راهي كه مخالف ابرقدرتها است، طبيعي است كه نوكران اجنبي مرا با نيش زهرآگين نيش بزنند و هر

گونه اتهام و دروغ را به من بچسبانند. توقعي غير از اين نيست. كشورهايي كه عادت به غارت و خوردن ما دارند. ساكت و راحت بنشينند؟ ! و يا مزدوران شاه چيزهاي زيادي مي گويند، مثلا اينكه خميني دستور بريدن پستان زنان را داده. شما كه در اينجا هستيد بگوييد آيا شما ديده ايد كه خميني، چنين جنايت وحشتناكي كه بريدن سينه زنان باشد مرتكب شده باشد؟ سؤال: نه هيچ چنين چيزي نيست امام. ولي شما مردم را مي ترسانيد و همچنين جمعيتي كه با شما هستند آدم را مي ترسانند، ولي شما چه احساسي داريد زماني كه اين فريادها را شب و روز مي شنويد و مي دانيد كه آنها اينجا ساعتها در انتظار سر پا ايستاده اند و در حالي كه در زير دست و پا له و لورده مي شوند و رنج مي كشند كه حتي براي يك لحظه شما را ببينند و ابراز احساسات كنند؟ امام: مرا بسيار خوشحال مي كند. خوشحال مي شوم وقتي كه آنها را مي بينم و فرياد آنها را مي شنوم، براي اينكه همانهايي هستند كه قيام كردند براي اينكه دشمنان داخلي و خارجي را بيرون بريزند. به خاطر اينكه ابراز احساسات آنها ادامه فريادي است كه با آن يك غاصب را بيرون انداختند، و اين خوب است كه جوشش ادامه يابد. دشمنان هنوز از بين نرفته اند و تا مملكتمان آرام نگيرد، بايد آماده بمانند. آماده حركت و حمله از نو را داشته باشند و به علاوه اين عشق آنان است، عشقي الهام گرفته از معرفت آنها. نمي توان خوشحال نبود . سؤال: عشق است

يا فناتيسم است امام؟ به نظرم مي رسد كه فناتيسم است و فناتيسمي خطرناكتر از فاشيسم. در حقيقت عده زيادي هستند كه تهديد فاشيسم را در ايران مي بينند و يا حتي عقيده دارند كه در ايران فاشيسم حاكم است. امام: نه، به فاشيسم ربطي ندارد. به فناتيسم ربطي ندارد من تكرار مي كنم كه ملت فرياد مي كشد به خاطر اينكه به من محبت دارند و مرا دوست دارند، به خاطر اينكه ملت حس مي كنند من خوبي آنها را مي خواهم و براي خوبي آنها كار مي كنم، چون فرامين اسلام را عمل مي كنم . اسلام عدالت است. در اسلام، ديكتاتوري بزرگترين گناه است. فاشيسم و اسلام دو تضاد غير قابل سازش اند. فاشيسم در غرب در پيش شما تحقق مي يابد، نه در بين مردمي با فرهنگ اسلامي . سؤال: شايد يكديگر را در مورد مفهوم كلمه فاشيسم نفهميده ايم امام. من از فاشيسم به عنوان يك پديده توده اي صحبت مي كنم. همان طوري كه ما در ايتاليا داشتيم، وقتي كه مردم براي موسوليني ابراز احساسات مي كردند، همانطوري كه براي شما مي كنند، و از او اطاعت مي كردند، همان طوري كه از شما اطاعت مي كنند. امام: نه، به خاطر اينكه توده ما يك توده مسلمان است و از طرف روحانيون تربيت شده، يعني از طرف مرداني كه معنويت را تبليغ مي كنند. امكان فاشيسم در اينجا زماني است كه شاه برگردد، آن هم چيزي است بعيد. يا اينكه اگر كمونيسم بيايد، آري آن چيزي كه شما مي گوييد امكان تحقق دارد، فقط اگر كمونيسم بيايد. اين فريادها

براي من معني عشق به آزادي و دموكراسي است. سؤال: امام، پس از آزادي و دموكراسي صحبت كنيم و اين طور شروع كنيم: در يكي از نطقها، شما در قم گفته ايد كه دولت جديد اسلامي آزاديهاي عقيده و بيان را براي همه از جمله كمونيستها و اقليتها تضمين مي كند. ولي اين قول عملي نشده و اكنون شما كمونيستها را فرزندان شيطان و رهبران اقليتي كه اكنون شورش كرده اند را مفسدين في الارض مي ناميد؟ امام: شما اول صحه بر چيزي مي گذاريد و بعد توقع داريد كه من اظهارات شما را تشريح و تأييد كنم. حتي توقع داريد به توطئه گراني كه مي خواهند مملكت را به هرج و مرج و فساد بكشانند، آزادي عمل بدهم. درست مثل اينكه آزادي عقيده و بيان، آزادي توطئه و فساد باشد بنابراين جواب مي دهم، بيش از پنج ماه تحمل كردم، آنهايي را كه مثل ما فكر نمي كردند تحمل كرديم و آنها آزاد بودند. مطلقا آزاد بودند كه هر كاري كه مي خواهند انجام دهند و از آزاديهايي كه به آنها داده ايم بهره مند شوند. حتي به وسيله آقاي بني صدر كه در اينجا هستند، كمونيستها را دعوت به بحث كرديم ولي در عوض آنها خرمنها را آتش زدند، صندوقهاي آراء را آتش زدند و با اسلحه و تفنگ در مقابل پيشنهاد ما عكس العمل نشان دادند. در حقيقت آنها بودند كه مسئله كردها را پيش كشيدند. اين طور فهميديم كه آنها از صبر و بردباري ما سوء استفاده مي كنند براي خرابكاري و ديديم كه آزادي را نمي خواهند. اما اجازه خرابكاري

و توطئه را مي خواهند. و ما تصميم گرفتيم كه از آن ممانعت كنيم و زماني كه كشف كرديم كه از رژيم گذشته و از نيروهاي خارجي الهام مي گيرند و هدف آنها تخريب ماست با توطئه هاي متفاوت و طرق مختلف، آنها را ساكت كرديم تا از مصائب ديگري پيشگيري كنيم. سؤال: روزنامه هاي مخالف را مي بنديد. براي مثال در آن نطق شما در قم، معني مدرن بودن اين است كه افراد آگاهي ساخته شوند كه حق انتخاب و انتقاد كردن را داشته باشند، ولي روزنامه آيندگان كه يك روزنامه ليبرال است بسته شد و تمام روزنامه هاي چپ هم. امام: روزنامه آيندگان جزء همان توطئه گراني بود كه صحبتش شد. گويا با صهيونيستها رابطه داشت، از آنها الهام مي گرفت. در جهت ضربه زدن به ملت و مملكت، به همين ترتيب ساير روزنامه هايي كه دادستاني كل انقلاب تشخيص داده كه خرابكارند و آنها را بست. روزنامه هايي كه با موضعگيري و مخالفت دروغين، هدفشان برگرداندن رژيم سابق و خدمت به اجنبي بود، آنها را ساكت كرديم به خاطر اينكه بدانيم چه كساني هستند و چه اهدافي دارند و اين ضد آزادي نيست، همه جا اين كار را مي كنند. سؤال: نه امام. در هر صورت چطور مي توان آنهايي را كه ضد شاه مبارزه كردند و از طرف او تحت تعقيب و دستگير و شكنجه شده اند هواداران شاه خواند؟ چطور مي توان فضا و حق وجود به چپي كه اين همه مبارزه كرده و رنج كشيده، نداد؟ امام: هيچ كدام از آنها مبارزه و رنج نكشيدند، حتي آنها به خاطر

اهداف خودشان از رنج خلق ما بهره برداري مي كردند. شما خوب اطلاع نداريد. اكثر چپها كه منظور شماست، در زمان رژيم شاهنشاهي در خارج از كشور بودند و بازگشتند فقط بعد از اينكه مردم شاه را بيرون انداختند. درست است يك گروه از اينها در اينجا بود كه در مخفيگاهها و در خانه هايشان بودند. فقط زماني خارج شدند كه از خوني كه ملت داده استفاده كنند. ولي تاكنون اتفاقي نيفتاده كه آزاديهاي آنها را محدود كرده باشد. سؤال: معذرت مي خواهم امام، مي خواهم مطمئن شوم: شما مي گوييد كه چپيها هيچ سهمي را در بيرون كردن شاه نداشتند؟ حتي آن چپي كه زنداني شده و شكنجه شده و كشته شده؟ و نه مرده ها و زنده ها؟ چپيها به حساب نمي آيند؟ امام: هيچ سهمي نداشته اند، در هيچ جهتي در خدمت انقلاب نبودند. بله چندتايي مبارزه كردند، البته براي اهداف خودشان و بس و در پيروزي انقلاب وزنه اي نبودند، كمكي به اين انقلاب نكردند، هيچ رابطه اي با جنبش ما نداشتند و هيچ تأثيري بر انقلاب نداشتند. نه، چپيها هيچ وقت با ما همكاري نكرده اند. چوب لاي چرخهاي ما گذاشتند و بس. در زمان رژيم شاه ضد ما بودند همان طوري كه هم اكنون هستند و حتي به حدي بود كه خصومت آنها نسبت به ما بيشتر از خصومت شاه به ما بود، عميقتر بود. نهضت ما يك جنبش اسلامي بود و چپيها هميشه ضد آن بوده اند و اتفاقي نيست كه توطئه كنوني از طرف آنان است و اين نقطه نظر من است كه اين مربوط به يك

چپ واقعي نيست، بلكه به يك چپ مصنوعي است كه خواست آمريكاست. سؤال: آيا چپ ساخت آمريكاست امام؟ امام: بله، زاده شده و پشتيباني شده آمريكايي هاست كه به ما اتهام بزنند و خرابكاري كنند و ما را منهدم سازند. سؤال: بنابراين وقتي كه شما از مردم صحبت مي كنيد، منظور شما به مردمي است كه انحصارا به نهضت اسلامي وابستگي دارند، ولي به نظر حضرتعالي اين مردمي كه هزاران كشته داده اند، دهها هزار كشته داده اند، براي آزادي بود يا براي اسلام؟ امام: براي اسلام بود. مردم براي اسلام مبارزه كردند چون اسلام همه چيز است. بله اسلام حتي آن چيزي كه در دنياي شما به آن آزادي و دموكراسي مي گويند هم هست، بله، اسلام شامل همه چيز است، اسلام فراگير همه چيز است، اسلام همه چيز است. سؤال: پس بايد سؤال كنم كه منظور شما از آزادي چيست؟ امام: آزادي... تعريف اين كلمه ساده نيست. مي توانيم بگوييم كه آزادي بدين معني است كه بتوان عقيده و افكار خود را انتخاب كرد و هر گونه كه انسان خواست، فكر كند بدون اينكه اجباري در كار باشد، بدون اينكه اجباري داشته باشد كه به عقيده اي ديگر غير از عقيده خود عقيده داشته باشد. در انتخاب محل سكونت و انتخاب شغل و پيشه آزاد و مختار باشد. سؤال: مي فهمم... پس فكر كردن و نه بيان كردن و عمل كردن به آنچه انسان فكر مي كند. منظورتان از دموكراسي چيست؟ اين سؤال را با كنجكاوي بخصوصي مي كنم به خاطر اينكه در رفراندوم. شما عنوان جمهوري دموكراتيك اسلامي را منع كرديد كلمه

دموكراتيك را حذف كرديد و گفتيد نه يك كلمه كم و نه يك كلمه زياد، نتيجه اين بود كه توده كه به شما اعتقاد دارد كلمه دموكراسي را مثل اينكه كلمه فحش باشد تلقي مي كند. چه چيزي است در اين كلمه كه خوب نيست و براي ما غربيها اين همه قشنگ است؟ امام: اولا كلمه اسلام احتياج به صفتي مثل صفت دموكراتيك ندارد، به خاطر اينكه اسلام همه چيز است، اسلام همه معنايي را در بر دارد. براي ما تأسف آور است كلمه ديگري را در كنار كلمه اسلام بگذاريم چونكه اسلام كامل است. اگر اسلام را مي خواهيم چه لزومي دارد كه مشخص كنيم كه دموكراسي را مي خواهيم؟ درست مثل اين مي ماند كه بگوييم كه اسلام را مي خواهيم و بايستي به خداوند اعتقاد داشت. ثانيا اين دموكراسي كه براي شما اين قدر عزيز است و براي شما اين قدر با ارزش است، يك معني و تعريف دقيقي ندارد. دموكراسي ارسطو يك چيز است و دموكراسي شورويها يك چيز ديگر و دموكراسي سرمايه داران يك چيز ديگر. پس نمي توانيم به خود اجازه دهيم كه يك مفهوم چند پهلو را وارد قانون اساسي خود كنيم. حال با مثالي تاريخي مفهوم دموكراسي را كه من مي فهمم برايتان مي گويم: زماني كه علي جانشين پيامبر و رهبر دولت اسلامي شد و حكومت او از عربستان تا مصر و قسمت اعظم آسيا و حتي اروپا گسترش يافته بود و بر اين كنفدراسيون حكومت مي راند، براي او اتفاقي افتاد كه با يك يهودي اختلاف پيدا كند و يهودي از او پيش قاضي شكايت

كرد، علي از طرف قاضي احضار شد. وقتي كه قاضي ديد كه علي وارد مي شود، به حالت احترام از جا برخاست، ولي علي با عصبانيت به قاضي گفت چرا وقتي كه من وارد مي شوم احترام مي كني و وقتي آن يهودي آمد احترام نكردي؟ قاضي بايد با طرفين مخاصمه به يك شيوه رفتار كند و بعد علي حكم محكوميت خويش را قبول مي كند. من از شما كه سفرها كرده ايد و هر نوع رژيمي و همچنين تاريخ را مي شناسيد، مي پرسم، مثال بهتري از اين براي بيان دموكراسي سراغ داريد؟ سؤال: دموكراسي مفهومي خيلي بيش از اين دارد. خيلي از ايرانياني كه مثل ما خارجيها نمي فهمند و يا درك نمي كنند، مي خواهند بدانند جمهوري اسلامي شما به كدام سو مي رود؟ امام: اگر شما خارجيها نمي فهميد، اين موضوع به شما ربطي ندارد. انتخاب ما هيچ ربطي به شما ندارد. اگر بعضي از ايرانيها اين موضوع را نمي فهمند، اين بدين معني است كه اسلام را درك نكرده اند. سؤال: ولي امام، همان بعضي از ايرانيان، امروز استبدادي را كه از طرف روحانيت اعمال مي شود حس مي كنند. در تدوين قانون اساسي جديد در مجلس خبرگان در اصل پنجم، قانوني را گذرانيده اند كه بر اساس آن رئيس كشور بايد بالاترين مرجع مذهبي باشد، يعني خود شما، و تصميمات نهايي به دست كساني است كه قرآن را خوب بدانند، يعني، روحانيون. اين بدين معني نيست كه طبق قانون اساسي سياست در دست روحانيون باقي خواهد ماند؟ امام: اين قانون اساسي كه مي بايست توسط ملت تصويب شود، ابدا

با دموكراسي تناقض ندارد براي اينكه ملت روحانيت را دوست دارد، به روحانيون اعتماد دارد و مي خواهد كه رهبريش به دست روحانيون باشد. پس درست است كه مرجع نظارت داشته باشد بر اعمال نخست وزير و يا رياست جمهوري، براي اينكه جلوگيري كنند از اشتباهات و يا اينكه برخلاف قانون كه قرآن است. در هر حال بالاترين مرجع مذهبي، و يا يك گروه از نماينده روحانيون مثلا پنج نفر فقيه كه قادر باشند عدالت اسلامي را پياده كنند. سؤال: پس حالا از عدالتي كه توسط روحانيون دارد پياده مي شود صحبت كنيم. از پانصد نفري كه بعد از پيروزي انقلاب در ايران اعدام شده اند، صحبت كنيم. شما تأييد مي كنيد طرز كار اين دادگاهها را، نه وكيل مدافع در آن هست و نه مي شود تقاضاي فرجام كرد؟ امام: مسلما شما غربيها ناديده مي گيريد كه چه كساني بودند اينهايي كه اعدام شده اند و يا تعمدا آنها را ناديده مي گيريد. اينها كساني بودند كه در خيابانها و ميدانها در كشتار شركت كرده بودند و يا افرادي بودند كه دستور قتل عام داده بودند و يا اشخاصي بودند كه خانه ها را به آتش كشيده بودند، شكنجه داده بودند، پاها و دستها را در بازجويي اره كرده بودند. يا كساني كه زنده زنده دست و پاي جوانهاي ما را اره مي كردند و يا اينكه بر روي تاوه سرخ مي كردند. با اينها چه كاري مي توانستيم بكنيم؟ آنها را مي بخشيديم؟ مي گذاشتيم بروند؟ اجازه دفاع كردن از خود و جواب به اتهامات را ما به آنها داديم و مي توانستند

هر چيزي را كه بخواهند بگويند. ولي وقتي گناه آنها ثابت شد، چه نيازي بود و اصلا چه نيازي هست به اينكه فرجام بخواهند؟ اگر مي خواهيد برعكسش را بنويسيد، قلم در دست شما است. و در هر حال ملت من برايش اين سؤالات مطرح نيست و اضافه مي كنم كه اگر ما اين اعدامها را نمي كرديم، «انتقام مردمي» ابعاد وسيعي به خود مي گرفت و قابل كنترل هم نبود و حتي تمام كارگزاران رژيم گذشته كشته مي شدند، پس بدين ترتيب پانصد نفر كشته نمي شدند بلكه هزاران نفر كشته مي شدند. سؤال: موافقم، ولي منظورم الزاما شكنجه گران و جلادان ساواك نبود، منظورم بيشتر به اعدام شدگاني است كه اصلا ربطي به رژيم سابق نداشتند و منظورم اشخاصي هستند كه هنوز هم اين روزها اعدام مي شوند براي زنا، فحشا و يا لواط... به نظر شما اين عدالت است كه فاحشه بدبختي و يا زني كه به شوهرش خيانت مي كند و يا مردي كه مرد ديگري را دوست دارد، اعدام شود؟ امام: اگر يك انگشت شما قانقاريا گرفت، چكار مي بايست كرد؟ مي گذاريد كه مرض به تمام دست و بعد به تمام بدن سرايت كند و يا اينكه انگشت را قطع مي كنيد؟ چيزهايي كه فساد ايجاد مي كند و در ميان ملتي، بايد ريشه كن شود. همانند علف هرزه هاي يك مزرعه گندم . من مي دانم جوامعي هستند كه به زنانشان اجازه مي دهند كه براي لذت و شهوتراني خود را در اختيار مرداني قرار دهند كه شوهرانشان نيستند و مرداني كه خود را در اختيار مردان ديگر

مي گذارند. ولي بايد بدانيد در جامعه اي كه ما مي خواهيم بسازيم، اين اجازه نيست . در جامعه اسلامي، ما مي خواهيم سياستي را پيش گيريم كه جامعه را پاك كند و براي تحقق اين موضوع، مجازات آنهايي كه فساد را اشاعه مي دهند و جوانان ما را فاسد مي كنند لازم است، حال چه شماها خوشتان بيايد و يا خوشتان نيايد. ما نمي توانيم تحمل كنيم كه فاسدان فسادشان را اشاعه دهند. بگذريم، مگر شما غربيها همين كار را نمي كنيد؟ وقتي كه يك دزد، دزدي مي كند او را به زندان نمي اندازيد؟ در خيلي از ممالك، مگر قاتلين را اعدام نمي كنند؟ اين كار را مي كنيد براي اينكه اگر آزاد و يا زنده بمانند سايرين را آلوده مي كنند و لكه بدكاري را توسعه مي دهند. آيا اين طور نيست؟ بله بدكاران را بايد حذف كرد، بايد ريشه كن كرد. مثل علفهاي هرزه و فقط با از ريشه درآوردن آنها كشور تصفيه خواهد شد. سؤال: امام، چطور امكان دارد يك شكنجه گر يا حيوان وحشي ساواكي را با يك فرد عادي كه مي خواهد آزادانه تمايلات جنسي خود را برآورده كند مقايسه كرد؟ مثلا آن جواني كه ديروز به خاطر لواط اعدام شد؟ امام: فساد، فساد است. لازم است كه فساد حذف شود. سؤال: مثالي ديگر، زن هيجده ساله آبستني كه چند هفته قبل به خاطر زنا در بهشهر اعدام شد...؟ امام: آبستن؟ دروغي است. دروغي است همانند اينكه مي گويند سينه زنان را مي برند. در اسلام چنين وقايعي اتفاق نمي افتد، زن آبستن را اعدام نمي كنند. سؤال:

دروغ نيست امام. تمام روزنامه هاي ايران درباره آن نوشتند و همچنين در تلويزيون ميزگردي تشكيل شد، براي اينكه به مردي كه با او زنا كرده بود فقط صد ضربه شلاق زده بودند . امام: اگر اين طور است شايد حقش بوده، من چه مي دانم شايد آن زن كار ديگري كرده بوده . از دادگاهي كه آن را محكوم كرده سؤال كنيد. كافي است. از اين مسائل صحبت نكنيم، خسته شده ام. سؤال: پس از كردها حرف بزنيم كه اعدام مي شوند براي اينكه خودمختاري مي خواهند. امام: اين كردها كه اعدام مي شوند، از ملت كرد نيستند، خرابكاراني هستند كه بر ضد ملت و بر ضد انقلاب عمل مي كنند و مانند هماني كه ديروز اعدام شد. او سيزده نفر را كشته بود. من البته ترجيح مي دهم كه هيچ كس اعدام نشود، ولي وقتي يكي مثل اين فرد دستگير مي شود و او را به مجازات مي رسانند موجب خوشحالي است. سؤال: هر كه دستگير مي شود، مانند پنج نفري كه امروز صبح دستگير شدند، براي اينكه اعلاميه هاي كمونيستها را پخش مي كردند؟ امام: اگر دستگير شده اند دليل بر اين است كه مستحق بوده اند. شايد كمونيستهايي بوده اند در خدمت اجنبي، مثل كمونيستهاي تقلبي كه در جهت منافع آمريكا و براي شاه عمل مي كنند . كافي است: گفتم كافي است صحبت كردن در مورد اين مسائل. سؤال: بسيار خوب از شاه صحبت كنيم. امام، آيا شما دستور داده ايد كه شاه را در خارج بكشند؟ يا شما گفته ايد كه هر كس اين كار را بكند يك قهرمان

به حساب مي آيد و اگر در عمليات كشته شود به بهشت خواهد رفت؟ امام: نه من نگفته ام، براي اينكه من مي خواهم كه او را به ايران بياورند و محاكمه عمومي كنند، به جهت پنجاه سال جرمهايي كه بر ضد ملت ايران انجام داده، به اضافه جرم خيانت و غارت ثروت. اگر در خارج كشته شود تمام آن پولها به هدر مي رود. در عوض اگر در اينجا محاكمه شود، تمام ثروتهايش را خواهيم گرفت. نه، نه من نمي خواهم كه در خارج كشته شود . من او را زنده همين جا مي خواهم، همين جا و براي همين است كه براي سلامتيش دعا مي كنم . همان طوري كه آيت الله مدرس براي سلامتي رضا پهلوي دعا مي كرد، پدر همين پهلوي كه او هم به خارج فرار كرده بود و با خود ثروت كلاني را برد و معلوم است كه كمتر از پسرش به بيرون برده بود. سؤال: ولي اگر او پولها را پس بدهد از تعقيبش دست خواهيد كشيد؟ امام: از نظر آن پولها اگر واقعا پس بدهد. بلي. از اين جهت ديگر حسابي نخواهيم داشت . ولي در عوض براي خيانت به كشورش و به اسلام خير، خير. چگونه مي شود از كشتار 15 خرداد، كشتار 16 سال قبل و كشتار «جمعه سياه» يك سال پيش چشم پوشي كرد؟ چگونه مي توان براي تمام شهيدان كه در پشت سرش گذاشت و رفت او را بخشيد؟ اگر تمام شهيدان زنده شوند، شايد من بتوانم او را ببخشم و راضي شوم به اينكه تمام ثروتي را كه او و فاميلش از

ملت دزديده اند پس بگيرم. سؤال: دستور اينكه شاه را توسط عمليات كماندويي و يا چيزي شبيه عملياتي كه باعث دستگيري آيشمن در آرژانتين شد، به ايران باز گردانند، آيا فقط در مورد او اجرا خواهد شد و يا اينكه افراد خانواده اش را هم شامل مي شود؟ امام: هر كدام كه جرمي مرتكب شده باشند، گناهكار است. اگر اعضايي از فاميلش در هيچ جرمي شركت نكرده دليلي نمي بينم براي محكوميتشان، وابستگي به خانواده شاه كه جنايت محسوب نمي شود. مثلا پسرش رضا فكر نمي كنم كه خود را آلوده جنايت كرده باشد. بنابراين ضديتي با او ندارم و مي تواند به ايران باز گردد هر وقت كه مي خواهد و مثل يك ايراني معمولي زندگي كند، اگر مي خواهد بيايد. سؤال: من مي گويم كه هرگز نمي آيد. و اما فرح ديبا؟ امام: براي او دادگاه تصميم خواهد گرفت. سؤال: و اشرف؟ امام: اشرف خواهر دوقلوي شاه، درست مثل او جنايتكار است و براي جناياتي كه انجام داده بايد محاكمه شود و مثل شاه محكوم شود. سؤال: نخست وزير سابق، بختيار چطور؟ بختيار مي گويد كه بر سر جايش باز خواهد گشت و مي گويد كه دولتش را آماده كرده است كه به جاي اين دولت بنشاند. امام: اگر بختيار بايد اعدام شود يا نه، هنوز اين را نمي دانم ولي مي دانم كه بايد محاكمه شود. كه برگردد، بر گردد. حتي با دولت جديدش اگر مي خواهد برگردد، برگردد. حتي اگر دوست دارد، دست در دست شاه برگردد. بدين نحو همه با هم به دادگاه انقلاب فرستاده مي شوند . بلي بايد

بگويم كه خوشحال مي شوم كه ببينم بختيار با شاه با هم دست در دست هم بر مي گردند . منتظر آنها هستم. سؤال: پس امام خميني، بختيار هم بايد محكوم به مرگ شود. حالا مي توانم بپرسم آيا هرگز كسي را بخشيده ايد؟ آيا گاهي ترحم كرده ايد؟ و آيا گاهي گريه كرده ايد؟ امام: فكر مي كنيد من يك بشر نيستم. بله، گريه مي كنم، مي خندم، رنج مي برم و اما در مورد اينكه كسي را بخشيده ام يا نه؟ بايد بگويم اكثر آنهايي را كه در گذشته بد كرده اند بخشيده ام. عفو عمومي داده ام براي پليس، ژاندارمها و خيلي از مردم ديگر به شرطي كه شكنجه نداده باشند و جرمهاي سنگين نداشته باشند. هم اكنون حتي براي كردهاي شورشي عفو عمومي صادر كرده ام و با اين عمل فكر كنم شفقت و ترحم را نشان داده باشم. ولي براي كساني كه در بالا گفتم هيچ بخششي نيست، هيچ ترحمي نيست. سؤال: خواهش مي كنم امام، بايد هنوز از شما سؤالات زيادي بكنم. مثلا از اين چادر كه بر من پوشانده اند تا به خدمت شما برسم و شما به زور بر زنان مي پوشانيد. به من بگوييد چرا زنان را مجبور مي كنيد كه خود را مخفي كنند در زير پوششي كه پوشيدن آن مشكل و بيهوده است؟ كه با آن نه مي شود كار كرد، و نه مي شود حركت كرد، در حالي كه همان زنان نشان داده اند كه مثل مردانند مثل مردان مبارزه كردند، زندان كشيدند، شكنجه ديدند و مثل مردان انقلاب كردند. امام: زناني كه

انقلاب كرده اند، زناني هستند كه پوشش اسلامي داشته اند و يا دارند، نه زنان شيك پوش بزك كرده مثل شما، اينور و آنور مي روند بدون پوشش و يك دوجين مرد را دنبال خود مي كشند. عروسكاني كه بزك مي كنند و به خيابانها مي آيند و سر و سينه و موي و فرم بدن خود را نشان مي دهند، بر ضد شاه قيام نكردند، هيچ كار مفيدي انجام ندادند، نمي دانند خود را چگونه مفيد قرار دهند. نه به صورت اجتماعي، نه به صورت سياسي و نه حتي به صورت حرفه اي و تخصصي و اين بدين دليل است كه خود را به نمايش مي گذارند، براي مردان حواس پرتي مي آورد و آزارشان مي دهد. همچنين باعث حواس پرتي ساير زنان و آزار و حسرت آنان مي شود. سؤال: صحيح نيست امام. در هر حال منظورم فقط يك پوشش نيست بلكه چيزي است كه باعث عقب افتادن زنان از انقلاب مي شود. همين كه زنان نمي توانند در دانشگاه با مردان تحصيل كنند و نه با مردان مي توانند كار كنند، نه اينكه در دريا و استخر با مردان شنا كنند و بايد جداگانه با چادر شيرجه بروند. راستي با چادر چگونه مي شود شنا كرد؟ امام: تمام اين مسائل ربطي به شما ندارد. رسوم و آداب ما به شما مربوط نيست. اگر پوشش اسلامي را دوست نداريد، مجبور نيستيد بپوشيد. براي اينكه پوشش اسلامي براي زنان جوان و حسابي است. سؤال: متشكرم. حالا كه به من مي گوييد، زود برش مي دارم. ولي به من بگوييد زني مثل من كه هميشه

بين مردان زندگي كرده و مو و سينه و گوشهاي خود را نشان مي داده و در جبهه جنگ با سربازان خوابيده، آيا به نظر شما يك زن بي اخلاق و يا پيرزني ناحسابي هستم؟ امام: اين را وجدان شما مي داند. من احوالات شخصي را قضاوت نمي كنم. نمي توانم بدانم كه زندگي شما اخلاقي بوده يا غير اخلاقي و يا چگونه با سربازان به سر برده ايد. اين چيزهايي را كه گفتم در زندگي طولانيم به اين تجربه رسيده ام. اگر پوشش نباشد، زنان نمي توانند به نحو مفيد و سالمي كار كنند و نه حتي مردان، قوانين ما قوانين با ارزشي هستند. سؤال: حتي قوانيني كه به يك مرد اجازه ازدواج با چهار زن را مي دهد؟ امام: قانون اينكه يك مرد بتواند با چهار زن ازدواج كند قانوني است خيلي مترقي و براي خوبي زنها نوشته شده است. به خاطر اينكه تعداد زنها از مردان خيلي بيشتر است، مؤنث بيشتر از مذكر متولد مي شود. در جنگها، مردان بيشتر از زنان كشته مي دهند. يك زن احتياج به يك مرد دارد. پس بايد چه كار كرد كه در اين دنيا زنان بيشتر از مردان هستند؟ آيا شما ترجيح مي دهيد كه زنان اضافي بروند و فاحشه شوند؟ و يا اينكه با يك مرد كه چند زن دارد ازدواج كنند؟ به نظر من صحيح نيست كه زنهاي تنها فاحشه شوند به خاطر اينكه مرد كم است و مي گويم در شرايط مشكلي كه اسلام تحميل مي كند بر مردي كه با دو و يا سه و يا چهار زن رفتار مساوي، محبت

مساوي و زمان مساوي داشته باشند، كه البته اين خيلي مشكل است به هر صورت اين قانون بهتر است از قانون ازدواج تنها با يك زن. سؤال: ولي امام، اين قوانين و رسوم مربوط به 1400 سال قبل است. به نظر شما فكر نمي كنيد كه دنيا پيشرفت كرده است. شما حتي ممنوع كردن موزيك و الكل را در رابطه با احترام با آن قوانين ممنوع كرده ايد. برايم توضيح دهيد چرا يك ليوان شراب و يا آبجو وقتي كه كسي تشنه و يا همراه غذا مي خورد گناه است؟ چرا گوش دادن به موزيك گناه است؟ كشيشهاي ما مشروب مي خورند و آواز مي خوانند، حتي پاپ. اين بدين معني است كه پاپ هم گناهكار است؟ امام: آداب و رسوم كشيشهاي شما به ما ربطي ندارد. اسلام مشروبات الكلي را حرام كرده است. به طور مطلق ممنوع مي كند به خاطر اينكه بر فكر اثر مي گذارند و جلوگيري مي كنند از اينكه يك انسان بتواند به شيوه سالم فكر بكند. همچنين موزيك كه فكر را كدر مي كند، منظورم موزيك شماست براي اينكه همراه خودش يك حالت لذت و حالت خلسه مي آورد و همانند مواد مخدر است. معمولا روح را تحريك و تهييج نمي كند، روح را كسل مي كند و جوانهاي ما را مسموم و غافل مي كند و ديگر به فكر كشورشان نيستند. سؤال: همچنين موزيك باخ، بتهوون و وردي؟ امام: اگر مغز و فكر را كسل نكند قدغن نيستند. بعضي از موزيكهاي شما قدغن نيستند، مثلا مارشها و سرودها. ما موزيكي مي خواهيم كه جوانهاي ما را عوض اينكه

فلج كند، آنها را به حركت در آورد و آنها را وادار كند به اينكه به مملكت خود بينديشند. آري مارش شما مجاز است. سؤال: امام خميني، بيانات شما و لحن شما هميشه ضد غربي است و هر قضاوتي كه شما مي كنيد به اين نتيجه مي رسد كه شما ما را قهرمان زشتي و انحرافات اخلاقي مي دانيد. با وجود اين غرب شما را در تبعيد قبول كرد و خيلي از مسؤلان مملكتي هم در غرب تحصيل كرده اند . به نظر شما فكر نمي كنيد كه در ما چيزهاي خوبي هم باشد؟ امام: بله، بله چيزهاي خوبي هم هست، ولي وقتي ما مارگزيده هستيم از ريسمان سياه و سفيد هم بايد بترسيم و شما ما را خيلي گزيده ايد و خيلي زياد و براي مدت زيادي هم ما را فقط به صورت يك بازار مصرف ديده ايد و بس، براي ما چيزهاي بد صادر كرديد و بس، چيزهاي خوب مثل پيشرفت مادي را براي خودتان نگه داشتيد. آري، خيلي رنج و بديهاي زيادي از غرب كشيده ايم و اكنون دلايل بسياري داريم كه از غرب بترسيم. براي همين است كه ما جوانهاي خودمان را از نزديك شدن به غرب و تحت نفوذ قرار گرفتن بيشتر آنان ممانعت مي كنيم. من علاقه ندارم كه جوانان ما بروند و در غرب تحصيل كنند. جايي كه از الكل و موزيك كه مانع فكر كردن مي شود و مواد مخدر و زنان آزاد، به فساد كشيده شوند. بدون اينكه حساب كنيم كه با جوانان ما مثل جوانان خودتان رفتار نمي كنيد، به خاطر اينكه فوري به آنها

يك مدرك اهدا مي كنيد، گرچه هم بيسواد باشند. سؤال: درست است امام، ولي هواپيمايي كه با آن شما به مملكت بازگشتيد يك محصول غربي است، تلفني كه شما از قم با ساير جاها ارتباط داريد، همچنين تلويزيون كه شما اغلب به وسيله آن با ملت تان صحبت مي كنيد، همچنين كولر كه در اين گرماي كويري از آن استفاده مي كنيد، همه محصول غربي است. اگر اين طور فاسد و فاسد كننده هستيم پس چرا از اين وسايل استفاده مي كنيد؟ امام: به خاطر اينكه اينها چيزهاي خوب غرب هستند و ترسي نداريم و آنها را مصرف مي كنيم . ما از علم و تكنولوژي شما نمي ترسيم. ما از ايده ها و رسوم شما مي ترسيم. اين بدين معني است كه ما از نظر سياسي و اجتماعي از شما مي ترسيم. ما مي خواهيم كه مملكت مال خودمان باشد. ما مي خواهيم كه در سياست، اقتصاد و در رسوم و امور داخلي ما مداخله نكنيد . و از اين به بعد هر كس بخواهد دخالت كند، جلوي او مي ايستيم. چه راست و چه چپ، از هر كجا كه باشد. سؤال: امام آخرين سؤال را مي كنم: اين روزها كه در ايران بودم، خيلي ناراضي ديدم، خيلي بي نظمي ديدم. انقلاب همان طوري كه انتظار مي رفت، تا به حال ثمره نداده، كشور در آبهاي تيره مثل يك كشتي در حركت است و افرادي هستند كه آينده تاريكي را براي ايران پيش بيني مي كنند و حتي كساني هستند كه آمادگي شرايط يك جنگ داخلي و حتي يك كودتا را در يك آينده

نه چندان نزديك فراهم ديده مي بينند، چه جوابي داريد؟ امام: اين را به شما مي گويم، ما يك كودك ششماهه اي هستيم، از انقلاب ما فقط شش ماه گذشته. انقلابي است كه در كشوري صورت گرفته كه مثل يك مزرعه گندم كه آفت ملخ زده باشد، به بيچارگي كشيده شده. ما در ابتداي راه خود هستيم. از يك كودك ششماهه كه در يك مزرعه آفت زده متولد مي گردد، بعد از 2500 سال برداشت محصول بد و پنجاه سال برداشت محصول سمي چه انتظاري داريد؟ آن گذشته را در چند ماه و يا حتي چند سال نمي شود ترميم كرد، احتياج به زمان داريم، وقت مي خواهيم و بيش از همه از آنهايي كه خودشان را كمونيست و يا دموكرات و غيره مي خوانند، مي خواهيم. آنها هستند كه به ما مهلت نمي دهند، آنها هستند كه به ما حمله مي كنند. جنگ داخلي و كودتا به خاطر اتحاد ملت اتفاق نخواهد افتاد خداحافظ شما انشاءالله. منابع مقاله:

طليعه انقلاب اسلامي، مركز نشر دانشگاهي ؛

مصاحبه با تلويزيون فرانسه، كانال 1

مصاحبه با تلويزيون فرانسه، كانال 1 سؤال: آيا شما در حكومتي انتقالي با حضور شاه شركت خواهيد كرد؟ به چه شرط؟ امام: با حضور شاه ما در هيچ حكومتي، چه انتقالي و چه غير انتقالي شركت نخواهيم كرد و هيچ شرطي را هم نمي پذيريم. سؤال: آيا از آن بيم نداريد كه با رفتن شاه، بحران سياسي و اقتصادي بدتر شود؟ امام: با بودن شاه بحرانهاي سياسي و اقتصادي وجود دارد، زيرا كه ملت با او همكاري ندارد و اين موجب بحران است. اگر شاه برود بحران رفع مي شود.

سؤال: آيا جنبش و نهضت اخير ايران، از طرف يك ايدئولوژي ماركسيستي هدايت و حمايت نشده و يا نمي شود؟ امام: ابدا، نه هدايت شده و نه مي شود و نه خواهد شد. و حمايت آنها مورد قبول كسي نيست . سؤال: آيا حمايت و كمك يك كشور كمونيستي را قبول خواهيد كرد؟ امام: ما مي خواهيم مستقل باشيم و حمايت هيچ كشوري را قبول نخواهيم كرد و تحت الحمايه هيچ كشوري نيستيم. سؤال: آيا اسلام با قوانين بدون انعطافي كه دارد، مي تواند آزادي و پيشرفت اجتماعي را ضمانت نمايد؟ نمونه اي از آن را در كشور ديگري بدهيد. امام: اولا، اسلام قوانين اساسيش انعطاف ندارد و بسياري از قوانينش با نظرهاي خاصي انعطاف دارد و مي تواند همه انحاء دموكراسي را تضمين كند. كشوري كه ما مي خواهيم، كشوري اسلامي به همه معناست و اكنون در خارج نظيرش نيست، ولي در گذشته وجود داشته است. سؤال: نهضت اخير ايران را متهم مي كنند كه ارتجاعي است. نظر شما چيست؟ امام: نهضت اخير براي اين است كه امور ارتجاعي را رد كند و آن دولت شاه و امثال اوست كه تمام جهات ارتجاع و عقب ماندگي را براي ما به بار آورده و ما مي خواهيم همانا را رفع كنيم. نهضت ما، نهضتي متمدن و پيشرفته است. سؤال: شما خواهان رفتن شاه هستيد، مي توانيد دلايل آن را شرح دهيد؟ آيا آرزوي كشته شدن و از بين رفتن شاه را داريد؟ امام: ما بيش از پانزده سال است كه دلايل محكوميت شاه و لزوم رفتن او را در اعلاميه هاي خود ذكر كرده ايم

و الان براي شما برخي دلايل را ذكر مي كنم: بيش از پنجاه سال است كه دولتهاي خارجي پدر شاه و شاه را در ايران بر ما تحميل كرده اند. شاه سابق را به حسب اعتراف انگليسيها، آنان آوردند و بر كشور ما حاكم كردند در راديو دهلي اين مطلب را تصريح نمودند. شاه فعلي در يكي از كتابهايش نوشت: «متفقين كه زمان جنگ به ايران آمدند، مرا به سلطنت انتخاب كرده و صلاح اين ديدند كه من سلطان باشم.» ما پنجاه سال است كه تحت فشار و با اختناق فوق العاده به سر مي بريم، ما نه فرهنگ مستقل داريم و نه لشگر و ارتش مستقل داريم و نه اقتصاد صحيح و سالم داريم و نه جهات سياسي ما صحيح و سالم است. اما فرهنگ ما، فرهنگي است كه با دستور ديگران شاه تحميل كرده است. مدارس ما غالبا به شكل نيمه تعطيل است يا تعطيل و در وقتي هم كه اشتغال داشته باشند، دستور اين است كه اينها را عقب نگه دارند و نگذارند كه رجال دانشمند در مملكت ما پيدا بشود. تمام مطبوعات ما و كليه وسايلي كه بايد بوسيله آن تبليغ شود در اين پنجاه سال در اختيار شاه بوده است، تمام اشكال آزادي از ملت ما سلب شده است. ما در اين پنجاه سال حتي يك مجلس ملي هم نداشتيم . در زمان رضاشاه با زور او رژيم را تغيير دادند، يعني سلطنت را منتقل كردند. مجلس موسسان كه تأسيس كردند با سرنيزه تأسيس شد و ملت بكلي با آن مخالف بود، لكن سرنيزه نگذاشت كه اين مخالفت را اظهار

كنند. بنابراين اصل مجلس موسسان كه در زمان رضاشاه با سرنيزه درست شد غيرقانوني بود. با غير قانوني بودن آن، آمدن رضا شاه و رسيدن به سلطنت غير قانوني بود. با غير قانوني بودن او، سلطنت محمدرضا شاه غير قانوني است. محمد رضا شاه، در تمام جوانب ترقي ملت ما، كارهايي كرده است و نگذاشته كه ملت ما رو به ترقي رود. نگذاشته است فرهنگ ما فرهنگ مترقي باشد. ارتش ما را در تحت نظارت ارتشهاي ديگران قرار داده است. مستشاران آمريكايي هستند كه ارتش ما را اداره مي كنند. اقتصاد ما را بكلي از بين برده است. ايران كه زراعتش از بين رفته و نفتش را هم دارند زياد خرج مي كنند و به ديگران هم زياد مي دهند كه آن هم از بين برود. اگر محمد رضا شاه در سلطنت باقي باشد، چند سال ديگر كشور ما رو به فقر و نيستي خواهد رفت. بنابراين تا ايشان نرفته است، مملكت ما نمي تواند روي آزادي و ترقي را ببيند، و بايد برود. منابع مقاله:

طليعه انقلاب اسلامي، دفتر نشر دانشگاهي ؛

مصاحبه با خبرگزاري فلسطيني وفا

مصاحبه با خبرگزاري فلسطيني وفا پاريس: 24 آذر 57، 14 محرم 99، 15 دسامبر .78 سؤال: مولانا الامام، بدون شك زندگي طولاني شما، پر از تجربه هاي مختلف و تغييرات و تحولاتي بوده است و اين سبب شده است كه امروز از موضع قوي با مسائل برخورد كنيد و خواسته ها و نظرات خود را خيلي واضح بيان نماييد. مضافا بر اينكه ميليونها نفر از مردم ايران از رهبري شما در مبارزه خود برخوردارند. از حضورتان تقاضا داريم كه مهمترين مراحل اين تجربه

هاي تاريخي و آثار آنها را كه در خط امروزي مبارزه شما تبلور يافته است، بيان نماييد. امام: پيش از بيان تجربيات دوراني كه من خودم شاهد آن بوده ام، تذكر و توضيح يك نكته لازم است. و آن اينكه نهضت موجود ملت ايران، همچنان كه بارها گفته ام يك نهضت صد در صد اسلامي است و خط مشي و هدفها و راههاي آن از اسلام الهام مي گيرد. اگر ملت ايران حاضر به سازش با شاه نيست، كه يك فرد ظالم و جنايتكاري است، به اين دليل است كه اسلام اجازه نمي دهد كه ظالمي بر مردم حكومت كند. ملت ايران، با رژيم سلطنتي مخالف است، زيرا رژيمي است تحميلي كه هرگز متكي به آراء ملت نبوده و از اين جهت به شكل بنيادي، مخالف با اراده و خواست مردم است، و خود را موظف به تأمين هدفها و خواسته هاي مردم نمي داند و حكومت چنين رژيمي، حكومت طاغوتي است و اسلام اطاعت از اين حكومت را بر مردم حرام كرده و مبارزه با حكومت طاغوتي را واجب شمرده است و اين مبارزه، از ابراز تنفر از ظلم كه پايينترين مرتبه نهي از منكر است، شروع شده، تا قتال و جنگ با دشمن ادامه دارد، تا ظلم و ظالم از بين برود و حكومت عدل اسلامي مستقر گردد و اگر ملت ايران عليه تسلط اجانب مبارزه مي كند، باز هم از اسلام دستور مي گيرد، زيرا مردم مسلمان حق ندارند كه غير مسلمين را در امور خود دخالت بدهند، كه مسلط بر سرنوشت آنان شوند و واجب است كه با اين مسلط مبارزه

اسلامي، استقلال كنند، تا جامعه خود را به دست بياورد. و نسبت به تجربه هاي عمر خودم، ما مي بينيم كه رضاخان كه هيچ گونه صلاحيت حكومت را نداشت، به زور اجانب و برخلاف ميل ملت، بر مردم ايران تحميل شد و با روي كارآمدن رضاخان اين سه اصل اسلامي در امر حكومت پايمال شد، اول اصل لزوم عدالت در حاكم اسلامي و دوم اصل آزادي مسلمين در رأي به حاكم و تعيين سرنوشت خود و سوم اصل استقلال كشور اسلامي از دخالت اجانب و تسلط آنها بر مقدرات مسلمين. و اگر در آن روز براي احياي اين سه اصل اسلامي اقدام شده بود، كار به اينجا نمي كشيد و ديده ايم كه رضاخان چه جناياتي نسبت به كشور اسلامي و ملت مسلمان ايران مرتكب شد. بعد از سقوط رضاخان، پسرش محمد رضاخان سركار آمد و برخلاف اصول سه گانه فوق، حكومت را در دست گرفت و در آن موقع هم قدرتي نداشت. از اين جهت به خواسته هاي جزئي مردم كه پدرش ناديده گرفته بود، تن داد و بعد كه مسلط شد، جناياتي مرتكب شد كه دست كم از پدرش نداشت. و در بيست و پنج سال پيش كه شاه ضعيف شد و فرار كرد، اگر مخالفين در آن روز به اين اصول سه گانه اسلامي توجه مي كردند و كار شاه را يكسره مي كردند به اينجا نمي كشيد و ديديم كه شاه بعدا مسلط شد و در اين بيست و پنج سال و بخصوص در اين پانزده سال اخير جناياتي مرتكب شده است كه روي مغولان و چنگيزها را سفيد كرده است،

كه ابعاد جناياتش در بيان نمي گنجد و از اين رو در اين مرحله حساس، ملت ايران تصميم گرفته است كه متكي به اسلام و با الهام از اصول مترقي اسلام، نهضت خود را به پيش برد و بر اساس قواعد و ضوابط اسلامي، جامعه خود را از نو بنا كند و هيچ گونه سازش و راه ميانه و امثال اين توهمات را نپذيرد . سؤال: در سال 1948 فلسطين غصب شد و با همكاري دولت هاي بزرگ استعماري، خواب صهيونيستي تحقق يافت. اين فاجعه بر مردم ايران چه تأثيري در آن زمان گذاشت؟ و چه عكس العملي داشت؟ امام: بحق بايد گفت كه غصب فلسطين به دست اسرائيل متجاوز و با همكاري دولتهاي بزرگ استعماري، براي همه مسلمين و نيز براي مسلمانان ايران فاجعه بود، فاجعه اي بسيار دردناك. و بايد گفت متجاوز اصلي در اين فاجعه همان دولتهاي استعماري آن زمان بودند كه اين توطئه را عليه مسلمين در اين منطقه طرح ريزي كردند و كشورهاي اسلامي از دست ابرقدرتها مصيبتهاي زيادي ديده اند و اين هم يكي از مصائب بزرگ بود، منتهي به دست صهيونيستها. ملت ايران نه شاه و دولت او ، به دليل احساس عميق اسلامي خود از دست رفتن فلسطين را به مثابه از دست رفتن پاره اي از پيكر خود مي دانست. و به همين دليل هميشه، علي رغم همكاري شاه و دولتهاي دست نشانده او با اسرائيل، عميق ترين احساسات پاك خود را نثار مبارزين فلسطيني كرده است. من بيش از پانزده سال است كه مكرر به همكاري شاه و دولت او با اسرائيل اعتراض كرده ام

و چه بسيار از ايرانيان، از روحاني و غير روحاني به دليل اعتراض به تجاوزات اسرائيل، به زندان رفته اند و شكنجه ديده اند و ما هميشه به عنوان يك وظيفه اسلامي تا حد امكان از فلسطين دفاع كرده ايم و به خواست خدا هميشه در كنار ساير مسلمين به اين وظيفه الهي عمل خواهيم كرد. سؤال: بايد دانست كه تجربه مصدق به همه ثابت كرد كه علل شكست را جستجو نمايند و نتيجتا به گروههاي مختلف سياسي نشان داد كه بايد روش مبارزه را تغيير دهند. تقاضا داريم نتايجي را كه از اين تجربه گرفته ايد بيان نماييد. آنچنان تجاربي كه شما را در ايجاد اطمينان و رابطه محكم با ملت ياري نمود. امام: من هميشه با روشهاي مسالمت آميز مخالفت كرده ام، شاه به هيچ وجه نمي تواند و نبايد سلطنت كند. سؤال: همان طور كه مي دانيد، انقلاب فلسطين در اوايل ژانويه سال 1965 شروع شد و پس از شكست 1967، قدرت و گسترش يافت. آيا اخبار آن به ملت ايران مي رسيد؟ به چه وسيله اي؟ امام: آري خبر مي رسيد. به همان وسيله اي كه به ساير كشورها مي رسيد. البته رژيم ايران سعي مي كرد كه اخبار جنگ مسلمانان با كفار را به نفع كفار گزارش كند و اين كار را هميشه كرده است و هميشه اعراب را مشتي مردمي كه مسائل را درست درك نمي كنند، معرفي كرده است . رژيم، يكي از پشتيبانان بزرگ اسرائيل است. راديو ايران و وسائل ارتباط جمعي همه، چه آنها كه از خود رژيم است و چه آنها كه زير فشار رژيم

بودند، به نفع اسرائيل كار مي كردند و اين ما بوديم كه از اول با تمام برنامه ها مخالفت كرديم و اكنون نيز مي كنيم. سؤال: در دهه 1960 شاه چيزي به نام «انقلاب سفيد» براي اصلاحات ارضي و تغييرات اجتماعي اعلان كرد. تقاضا داريم حقيقت اين نمايشنامه را بيان نماييد. بخصوص اينكه بعضي از وسائل تبليغاتي، اين روزها مثل «پاري ماچ» ادعا مي كنند كه يكي از علل انقلاب رجال ديني، حسادتشان نسبت به شاه به خاطر اين است كه زمينهاي ايشان را مصادره كرده است و نيز به خاطر اجراي اصول «انقلاب سفيد» است. امام: شاه پس از سالها فكر و مشاوره با حاميان خارجي اش طرحي تهيه كرد كه هم بتواند ايران را به نفع خود و اربابانش غارت كند و هم به خيال خام خود، زمينه هر گونه انقلاب داخلي عليه خود را نابود كند. براي توجيه برنامه هاي ضد ملي خود ابتدا موضوع اصلاحات ارضي را به ميان كشيد، به اين اميد كه دهقانان محروم و فقير ايران را به بهانه صاحب زمين شدن بفريبد و آنان را عليه مخالفين خود بسيج نمايد. البته اوج داستان غم انگيز شاه براي مردم ايران، اصلاحات ارضي بود. ولي مسئله آزادي زنان را هم به اين نقطه اوج به اصطلاح انقلاب خود اضافه كرد و ساير مواد به اصطلاح انقلاب سفيد، هر يك نيز در اين نمايش مبتذل نقش خاصي ايفا كردند. و اما نتيجه چه شد؟ نتيجه اينكه، كشاورز ايراني كه فقير و محروم و گرفتار چنگال مالكين بزرگ، كه همه از قماش خودشان بودند، بود روز به روز بر فقرش افزوده

شد و سرانجام، براي لقمه ناني به شهرها روي آورد. شاه بلافاصله از اين بازار كار ارزان سوء استفاده كرد و به بهانه صنعتي كردن كشور راه را براي سرمايه گذاران خارجي و داخلي در مؤسسات صنعتي هموار كرد و نيز همان مالكين بزرگ را مي بينيم كه امروز بصورت كارخانه داران بزرگ كه همه از وابستگان و سرسپردگان رژيم هستند ظاهر شده اند. ديروز اگر كشاورز ايراني براي كوچكترين تخلف از دستور ارباب ظالم خود، به زير شلاق مي رفت و اموالش تاراج مي شد، امروز هم كارگران براي بدست آوردن حقوق حقه خود، زير فشار كارخانه داران به توسط مزدوران رژيم به گلوله بسته مي شوند و در بعضي از روستاها كه روستايياني كه حاضر به مهاجرت نشدند، چون داراي زمينهاي نسبتا مرغوبي بوده اند، از خانه هايشان آواره كردند و زمينهاي مرغوب را به نفع دربار و سرسپردگان دربار تصاحب نمودند. شاه براي ملت ايران دست به اصلاحات ارضي نزده است، بلكه طراح اصلاحات ارضي يعني آمريكا و ساير دول استعماري اقدام به اصلاحات! كرده است، زيرا نتيجه اصلاحات ارضي شاه، اين شده است كه امروز در حدود نود درصد مواد غذايي ايران از خارج بخصوص از آمريكا تأمين مي شود و نتايج خانمانسوز اصلاحات شاه به همين جا تمام نمي شود. مزدوران شاه گفته اند كه علماي مذهبي به دليل اينكه اصلاحات ارضي زمينهاي آنان را از دستشان بيرون برده، عليه شاه قيام كرده اند . كدام زمينها؟ كدام يك از علماي ديني از مالكين ايراني بوده اند. زندگي علماي ديني كه با سادگي در حد مردم معمولي است، آيا نياز

به زمينداري دارد؟ ! تمام دروغهاي شاه و حاميانش براي ملت ايران روشن شده است، ابعاد خيانت شاه در زمينه مسائل اقتصادي به اين مسائل تمام نمي شود. شاه از آزادي زنان صحبت مي كند. آزادي كدام زن؟ ! در ايران زنان با شخصيت كه خواستار حقوق انساني خود هستند و اكثريت زنان ايراني را تشكيل مي دهند، امروز همه عليه شاهند و سرنگوني او را خواستارند و همه آنان امروز مي دانند كه آزادي زن در منطق شاه يعني به انحطاط كشانيدن زن از مقام انساني او و در حد يك وسيله با او رفتار كردن . آزادي زن در منطق شاه، يعني پر كردن زندانها از زنان ايراني كه حاضر نيستند به پستيهاي اخلاقي شاهانه تن بدهند. سؤال: اين روزها، ملاحظه مي شود كه يكي از شعارهايي كه مردم در خيابانهاي شهرهاي ايران مي دهند و همچنين خود شما مي دهيد اين است كه كساني كه مي كوشند سازش كنند خائن هستند . تقاضا داريم محتواي اين شعار و عواقب آن (سازش) را بيان نماييد. امام: سازش با شاه يعني سازش با ظالمي خائن و سازش با چنين موجودي، پيداست كه خيانت به ملت ايران و اسلام است و اما راه حلهاي ميانه را قبلا توضيح دادم كه چرا نمي پذيريم . سؤال: آيا ممكن است از چگونگي روابط بين خود و مقاومت فلسطين گفتگو كنيد؟ معروف است كه بين شاه و اسرائيل روابط آشكاري در ميدانهاي مختلف برقرار است و بخصوص اينكه شاه، اسرائيل را به نسبت زيادي از طريق ارسال نفت كمك مي كند. تقاضا داريم بعد از آزادي ايران از

حكم شاه، روابط خود را با اسرائيل بيان نماييد. امام: همان طور كه قبلا اشاره كردم، ما هميشه در حد امكانات و قدرتمان از برادران فلسطيني براي پايان دادن به تجاوز اسرائيل و آزاد كردن اراضي اسلامي از دست اسرائيل غاصب، حمايت مي كنيم و هرگز كمترين كمكي به اسرائيل نخواهيم كرد. سؤال: درباره جمهوري اسلامي با يك برداشت عمومي بگوييد و آيا روابط جمهوري اسلامي با دو كشور بزرگ چگونه است؟ امام: جمهوري اسلامي به اين معني است كه قانون كشور را قوانين اسلامي تشكيل مي دهد، ولي فرم حكومت اسلامي جمهوري است. به اين معني كه متكي بر آراء عمومي است. و روابط ما با تمام كشورها بر اساس احترام متقابل بطوري كه نه به آنها ظلم مي كنيم و نه به آنها اجازه ظلم را مي دهيم. منابع مقاله:

طليعه انقلاب اسلامي، مركز نشر دانشگاهي؛

مصاحبه با خبرنگاران آمريكايي

مصاحبه با خبرنگاران آمريكايي قم: 28 آبان 58، ذيحجه 99، 19 نوامبر 79 سؤال: برخلاف كليه قراردادهاي بين المللي، شما عده اي از گروگانها را در ايران نگه داشته ايد، آيا آنها را آزاد خواهيد كرد؟ و كي؟ امام: قراردادهاي بين المللي اقتضا مي كند كه جاسوس در يك مملكتي به اسم سفير باشد يا به اسم كاردار سفير باشد! يا نه؟ اگر سفرايي باشند، اشخاصي باشند كه در يك مملكتي خيانت نخواهند بكنند، جاسوسي نمي خواهند بكنند، اسباب حكومت نمي خواهند فراهم كنند، اينها هستند كه گروگان گرفتنشان صحيح نيست. و اما اينكه ملت ما عمل كرده است، اين گرفتن يك دسته جاسوس است كه اين جاسوسها به حسب قواعد بايد بازرسي و محاكمه شوند و بايد

بر حسب قوانين ما با آنها عمل بشود. و اما آنچه كه كارتر كرده است برخلاف قوانين بين المللي است براي اينكه مجرم به يك كشور بايد بيايد در همان كشور محاكمه بشود و يك كشوري حق ندارد مجرم را نگه دارد و پناه بدهد و برخلاف قوانين بين المللي است. اين كارتر است كه برخلاف قوانين بين المللي رفتار كرده است نه ما. سؤال: كارتر كاملا روشن كرده است كه شاه را به ايران بر نمي گرداند در حالي كه ديپلماتها و خانواده هايشان از اين جريان سخت ناراحت هستند، آيا محلي براي مذاكره وجود دارد؟ امام: تا مادامي كه اين مجرم بر نگردد و آقاي كارتر به قوانين بين المللي احترام نگذارد، اين جاسوسها را ما نمي توانيم برگردانيم. ما اگر چنانچه بعد از آمدن شاه هم جاسوسها را برگردانيم اين براي اين است كه يك تخفيفي به آنها داده ايم والا اينها بايد محاكمه بشوند و در همين جا بر حسب قانون ما با آنها رفتار بشود. سؤال: آيا تنها شرطي كه شما مي گذاريد براي اين مسئله، همين است، يعني برگشتن شاه؟ امام: تنها شرط، برگشتن شاه است و اين روي تخفيفي است كه ما به اينها مي دهيم. سؤال: ايران و آمريكا در حال جنگ اقتصادي و سياسي هستند و در عين حال ايران قبول نمي كند كه هيچ گونه نماينده اي را از نمايندگان آمريكا بپذيرد و با آنها صحبت كند، علت اين مسئله چيست؟ امام: اين جنگ اقتصادي و سياسي است كه آقاي كارتر به وجود آورده است و ما نه از جنگ سياسي او واهمه داريم و

نه از اقتصادي، بلكه اعتقاد داريم كه جنگ سياسي حتما به ضرر آمريكاست و جنگ اقتصادي به ما ضرري نمي رساند و مع ذالك تا شاه بر نگردد و مجرم را به ما بر نگرداند و كارتر سر به قوانين بين المللي فرود نياورد، ما نمي توانيم براي مذاكرات راه پيدا كنيم ما در آقاي كارتر انسان دوستي را سراغ نداريم. سؤال: از شما نقل كرده اند كه فرموده ايد، رابطه داشتن با آمريكا به مصلحت ايران نيست، آيا اين امكان پذير است كه در يك لحظه اي از زمان شما تصميم بگيريد كه تمامي روابط با آمريكا را قطع بكنيد و تمام آمريكاييان را و نيز اين گروگانها را به آمريكا برگردانيد؟ امام: امكان دارد اين معنا، بايد مطالعه بشود اين نحو روابطي كه آمريكا با ما تاكنون داشته است و اين طور سفارتخانه اي كه آمريكا در ايران داشته است، اينها قابل قبول نيستند و اما اگر اين محل جاسوسي تبديل بشود به محلي كه سفارتخانه صحيح در آن باشد و آن طور روابطي كه آمريكا تاكنون با دولت ايران در رژيم سابق داشته است آن نباشد و ما صلاح بدانيم كه بعضي روابط محفوظ باشد و دولت صلاح ببيند كه بعضي از روابط محفوظ باشد اين مانع ندارد، محفوظ مي ماند. سؤال: منظور بيشتر اين بود كه اگر روابط قطع شود، بلافاصله گروگانها بر مي گردند؟ يا نه؟ امام: بايد ملاحظه كنيم كه اينها سفير بودند و مأمور سفارتخانه بودند يا اينكه اشخاصي بودند كه براي جاسوسي آمدند. البته جاسوسها را ما نمي توانيم برگردانيم و هيچ قواعدي اقتضا نمي كند كه

جاسوس را برگرداند، لكن اگر مأمورهاي رسمي عادي باشد، آن را اگر قطع رابطه شد مانع ندارد. سؤال: آيا تمايل داريد كه با كارتر ملاقات كنيد و او را قانع كنيد كه به خواست شما گردن بنهد؟ و اگر چنين است آيا حاضريد در يك كشور سوم مانند فرانسه كه مدتي هم در آن زندگي كرده بوديد ايشان را ملاقات كنيد؟ امام: ملاقات ما تأثيري در امور ندارد اگر چنانچه آقاي كارتر بخواهد با اين ملاقات، فرضا ما تنازلي بكنيم، از آمدن مجرم كه ايشان به حسب قواعد بين المللي بايد تسليم بكند، بخواهند كه ما يك قدمي پايين بياييم، اين امكان ندارد و اگر او را بفرستند اينجا ملاقات ما ديگر چه فايده اي دارد، لهذا من مايل به ملاقات ايشان نيستم. سؤال: من در مقابل سفارت آمريكا با بسياري از مردم صحبت كردم و آنها مي گويند هر اتفاقي بيفتد در هر حال اين گروگانهاي آمريكايي كشته نخواهند شد. شما مي توانيد همان حرف را بگوييد؟ امام: بلا اشكال اين مسئله همان طوري است كه آنها گفتند و مادامي كه اينجا هستند، در پناه اسلام هستند، هيچ ابدا به آنها ضرري نمي رسد و آنها در آنجا در كمال رفاه هستند . وقتي كه مجرم ما را دادند با اينكه بر حسب قواعد ما بايد اينها را محاكمه كنيم چون جاسوس هستند، ولي معذالك اگر مجرم ما را دادند، ما يك مرتبه تخفيف به آنها خواهيم داد و آنها را بر مي گردانيم. سؤال: حضرت آيت الله، اينجا يك نكته ظريفي است، توجه بفرماييد كه اگر شاه را بر نگردانند محاكمه اينها، محاكمه

جاسوسانشان قطعي است؟ امام: اگر چنانچه طولاني شود قطعي است. سؤال: و در آن صورت هر حكمي كه دادگاه بدهد بلي؟ امام: بلي. منابع مقاله:

طليعه انقلاب اسلامي، دفتر نشر دنشگاهي ؛

مصاحبه با خبرنگاران كشورهاي مختلف

مصاحبه با خبرنگاران كشورهاي مختلف پاريس: 18 آبان 57، 8 ذيحجه 98، 9 نوامبر .78 خبرنگاران: برزيلي، انگليسي، تايلندي، ژاپني، آمريكايي و برخي كشورهاي ديگر سؤال: حضرت آيت الله، پس از اين ناراحتيها و ناآراميهاي اخير دانشجويان و سپس روي كارآمدن يك دولت نظامي، آيا شما فكر مي كنيد اوضاع كنوني براي سرنگوني شاه است؟ و آيا توقيف آقاي هويدا نخست وزير اسبق، تغييري در اوضاع ايجاد كرده است؟ و بالاخره آيا شما هواداران خودتان را به يك مبارزه مسلحانه عليه شاه، تشويق و توصيه خواهيد نمود؟ امام: دولت نظامي تأثيري در مسائل ايران ندارد. بلكه در ازدياد ناراحتيها و اعتصابات و تظاهرات، نقش اساسي دارد. لذا پس از تشكيل حكومت نظامي، مسائل بدين صورت كه ملاحظه مي كنيد تشديد شده است. چنانچه توقيف هويدا هم اثري ندارد، اين هم يك مانوري است كه خيال مي كنند براي اسكات مردم اين گونه امور تأثير دارد. چيزي كه بلااشكال تأثير في الجمله دارد، اين است كه خود شاه و سلسله او بروند و آن وقت يك آرامش نسبي حاصل خواهد شد. و اما روش ما در مبارزه، عجالتا همين است كه هست و من اميد اين را دارم كه همه مسائل را حل كند، لكن اگر طول كشيد و احتياج افتاد تجديد نظر خواهيم كرد. سؤال: حضرت آيت الله، براي جانشيني رژيم كنوني، شما خواستار جمهوري اسلامي هستيد. چنين دولتي، آيا آزاديهاي دموكراتيك را براي

همه مردم تضمين خواهد كرد؟ و در چنين دولتي نقش خود شما شخصا چه خواهد بود؟ ضمنا در مورد آزاديهاي دموكراتيك مي خواهيم بدانيم آيا كمونيستها و ماركسيستها آزادي اظهار عقيده و بيان خودشان را دارند يا نه؟ امام: دولت اسلامي يك دولت دموكراتيك به معناي واقعي است و براي همه اقليتهاي مذهبي آزادي بطور كامل هست و هر كس مي تواند اظهار عقيده خودش را بكند. و اسلام جواب همه عقايد را به عهده دارد و دولت اسلامي تمام منطقها را با منطق جواب خواهد داد. و اما من هيچ فعاليت در داخل خود دولت ندارم و به همين نحو كه الان هستم، وقتي هم كه دولت اسلامي تشكيل شود، نقش هدايت را دارم. سؤال: سياست خارجي جمهوري اسلامي، خصوصا در رابطه با ابرقدرتها، چه خواهد بود؟ امام: سياست دولت اسلامي، حفظ استقلال، آزادي ملت و دولت و كشور و احترام متقابل بعد از استقلال تمام خواهد بود و فرقي بين ابرقدرتها و غير آنها نيست. سؤال: شما نفوذ غرب بخصوص آمريكا را مذموم شمرده ايد. اين نفوذ چگونه مي تواند محدود شود؟ ايران به اين ترتيب كنوني به فنون و تكنولوژي غربي وابسته است و غرب هم احتياج مبرمي به نفت خام شما دارد؟ امام: حكومت اسلامي و خواست ملت ما، براي همين است كه نفوذ غرب و همه كشورها را در ايران از بين ببرد. وقتي يك ملت با تمام اقشار آن براي يك هدف قيام كردند، هيچ نفوذي نمي تواند خلاف آن را تحميل كند و اما قضيه نفت، ما بعد از اينكه استقلال خود را به دست آورديم و نفت

در اختيار ما قرار گرفت، مي خواهيم بر حسب اختيار خودمان نفتمان به فروش رود و ارز گرفته و صرف مصالح كشور كنيم. ما از حيث فروش مضايقه اي نداريم، ليكن نه مثل فروشي كه الان انجام مي گيرد. سؤال: حضرت آيت الله، تا چه مدت انتظار خواهيد كشيد كه شاه روي كار باشد و بعد دستور جهاد مسلحانه بدهيد؟ امام: تا وقتي مأيوس شوم از اينكه به ترتيبي كه در پيش است مقصود ما حاصل نشود. سؤال: براي يكشنبه آينده در تهران دستور اعتصاب عمومي صادر شده است. آيا اين آغاز يك مبارزه جدي با دولت نظامي كنوني در ايران است؟ امام: مبارزه، به همين شكلي كه هست هميشه جدي بوده، منتهي نوسان داشته است. البته حكومت نظامي و دولت نظامي، موجب ناآرامي مردم و بيشتر شدن اين اعتصابات و تظاهرات شده است . سؤال: نتيجه مذاكرات شما با آقاي دكتر كريم سنجابي و جبهه ملي چه بوده است؟ امام: مذاكرات به آن معنايي كه گفته مي شود توافق حاصل شده است نبوده. من مسائلي را كه مورد نظرم بوده طرح كردم و آنها قبول كردند. من مسائلي را كه هميشه خواست ملت است طرح مي كنم، هر كس آن را پذيرفت به خواست ملت عمل كرده است. خواست ملت، رفتن شاه و استقرار حكومت اسلامي است. به تظاهرات بنگريد. منابع مقاله:

طليعه انقلاب اسلامي، مركز نشر دانشگاهي ؛

مصاحبه با راديو تلويزيون فرانسه

مصاحبه با راديو تلويزيون فرانسه سؤال: دريافت شما از حكومت اسلامي چيست؟ آيا منظور اين است كه رهبران مذهبي حكومت را خود اداره كنند؟ مراحل اين حكومت كدام است؟ امام: خير. منظور اين نيست كه رهبران

مذهبي خود حكومت را اداره كنند، لكن مردم را براي تأمين خواسته هاي اسلام رهبري مي كنند و چون اكثريت قاطع مردم مسلمان هستند، حكومت اسلامي از پشتيباني آنان برخوردار شده و متكي به مردم مي گردد. در مرحله اول، هدف مستقل نمودن كشور و قطع ايادي و سلطه خارجي و داخلي متكي به خارج است و نيز قطع هر نحو سلطه چه سياسي و نظامي و چه فرهنگي و اقتصادي است و بيرون راندن استعمار و استثمارگران هركه باشند و اختصاص دادن مخازن و منابع كشور به مردم رنج كشيده و در فقر و بيماري غوطه خورده كه قرنها خصوصا قرن حاضر بواسطه كجرويهاي رژيمها با همه بدبختيها مواجه بوده اند و تمام مخازن و ثروت كشور را رژيمهاي فاسد از بين برده و به جيب خارجيها يا داخليهايي كه در خدمت آنان بوده اند ريخته اند. مرحله دوم، تصفيه كامل وزارتخانه ها و ادارات دولتي و مؤسسات دولتي و ملي از اشخاص خائن و استفاده جو و انگلهاست و سپردن كار به كاردانان وطنخواه امين و نيز حذف زوائد شعبه ها و كرسيهايي كه كار مفيد براي كشور ندارند و فقط براي استفاده رسانيدن به اشخاص بي صلاحيت ايجاد شده و حذف هزينه هاي فوق العاده و حاتم بخشيها كه موجب تزلزل بودجه دولت شده است و پس از آن مراحل ديگري است كه بتدريج اصلاح مي شود. و قبل از هر چيز براي رسيدن به اين مراحل و تشكيل حكومت اسلامي بايد اين سد بزرگ را كه سلسله پهلوي است از سر راه ملت برداريم و با وجود شاه و بستگانش به

هيچ اصلاحي دسترسي ممكن نخواهد بود. سؤال: آيا تصميم داريد مبارزه را تا به كجا ادامه دهيد؟ امام: تا آنجا كه به هدفهاي اسلامي و انساني برسيم. ملت احساس نابودي كرده است و اسلام و كشور اسلامي را در لب پرتگاه فنا مي بيند و از اعمال رژيم شاه كه اسلام و كشور را بسرعت رو به نيستي مي كشد به جان آمده است و روحانيون و سياسيون و روشنفكران هميشه مردم را به مبارزه با فساد دعوت مي كنند و ملت به پشتيباني از آن، از نهضت اسلامي خود دست نمي كشد تا دست اجانب را كوتاه و طمع مفتخواران را قطع كنند. سؤال: چگونه است كه به دنبال فراخوان شما، مردم ايران چنان انبوه به كوچه ها مي ريزند؟ امام: چون ملت ما را خدمتگزار به اسلام و كشور مي داند و ما مسائلي را طرح مي كنيم كه سالهاست در نهاد ملت است و بدين جهت است كه ما بيان كننده خواسته هاي ملت هستيم و از طرفي هر چه از دستگاه شاه و دولت ديده اند برخلاف مصالح اسلام و كشور بوده است و تظاهرات بي سابقه چند ماه اخير به دنبال دعوت ما، تظاهراتي ملي و اسلامي است و ناچار همه اقشار ملت در آن شركت مي كنند و در حقيقت رفراندومي است بر ضد رژيم كه قهرا آن را غير قانوني اعلام مي كند. سؤال: نظر شما درباره شايعه رفتن شاه و جانشيني فرزندش چيست؟ امام: چون رفتن شاه و بر چيده شدن سلسله پهلوي خواست همه اقشار ملت است، ناچار شايعه رفتن شاه اوج مي گيرد. اگر دستهاي

ستمگر خارجي براي حفظ او در كار نباشد اين شايعه بسرعت جامه عمل مي پوشد و نظر ما با نظر ملت يكي است و هر مسلمي بايد نظرش همين باشد، يعني برچيده شدن سلسله پهلوي و نابودي شاه و اولاد شاه و اگر كسي خلاف اين بگويد خائن به اسلام و مسلمين و خائن به كشور است. سؤال: نظر شما درباره قول آقاي اميني چيست، آنجا كه به مخبر «لوموند» مي گويد اگر نخست وزير شود، تقاضاي مهلت مي كند تا اين كشور را از بن بست خارج سازد؟ امام: كسي صلاحيت دارد ايران را از بن بست خارج كند كه در بين مردم پايگاهي داشته باشد و كساني كه چنين نيستند نمي توانند موفق باشند. سؤال: شما با چه شرايطي اين تقاضا را اجابت خواهيد كرد؟ امام: با برقراري حكومت شاه و رژيم پهلوي با هيچ شرطي، زيرا مهلت با برقراري شاه و باز بودن دست چپاولگران رژيم، جز اغفال ملت نيست و هر طرحي با بودن شاه و رژيم، قابل قبول ما و ملت نيست و ما با بودن اين دودمان آزادي و استقلال را با مهلت و بي مهلت به دست نخواهيم آورد و پيروزي آن موقع ميسر است كه دست خارجي و آناني كه به خارجي كمك مي كنند كه در رأس آنان شاه است قطع شود. سؤال: كارتر كه خود را در دنيا قهرمان دفاع از حقوق بشر معرفي مي كند به چه دليل بعد از كشتار تهران از شاه حمايت كرد و شما نقش آمريكا را در ايران چگونه ارزيابي مي كنيد؟ امام: ادعاي بشر دوستي و طرفداري از

حقوق بشر از طرف كساني مطرح است كه متجاوز به حقوق بشر هستند و قهرمان در اين امر كسي است كه تجاوزش از همه بيشتر است و آن در عصر حاضر، شخص كارتر است. همه شاهد قتل عامهاي مكرر دسته جمعي در بسياري از شهرستانهاي ايران كه به دست شاه صورت گرفت، بوديم و اخيرا تهران شاهد قتل عامي وسيع از طرف شاه بود كه به حسب مشهور تعداد كشته شدگان به بيش از چهار هزار نفر رسيد. آقاي كارتر كه براي يك زنداني در شوروي آن قدر هياهو درآورد، پس از كشتارهاي پياپي شاه پشتيباني خود را از او دريغ نكرد و رئيس دولت چين پس از ديدارش از ايران كه شاه از ترس قيام مردم نتوانست او را از خيابانها عبور دهد، شاه را كه عامل تمام كشتارهاي ايران است مورد حمايت خود قرار داد و رؤساي كرملين هم مانند اينها هستند. آمريكا و ساير كشورهاي استعمارگر هدفي جز عقب نگه داشتن تمام كشورهاي ضعيف در تمامي ابعاد فرهنگي، اقتصادي، سياسي و نظامي ندارند و براي برخورداري از مخازن و منابع ما و ساير كشورهاي عقب افتاده نقشي جز اين نمي توانند داشته باشند و اين است منشاء تمام فشارها در تمامي ابعاد به ما. سؤال: با توجه به وضعيت اقتصادي و اجتماعي فعلي ايران و با توجه به تمام شدن ذخائر نفت در آينده و وابستگي كشور از لحاظ مواد غذايي، به نظر شما راه حل بحران ايران چيست؟ امام: اگر دست نفتخواران و مفتخواران خارجي و داخلي از مخازن نفتي كوتاه شود و بطور معقولي نفت بفروش رود، به اين زوديها

از مخازن نفت محروم نمي شويم، اين اسراف بيحد شاه در فروش نفت و در ازاي آن، آهن پاره خريدن است كه نفت را در خطر اتمام انداخته است، ما با برپايي حكومت ملي اسلامي و جايگزين نمودن اشخاص ملي وطنخواه خداشناس به جاي خائنين مسرف، راههاي معقولي براي رفع بحران داريم: اول، كوتاه كردن دست غارتگران بيت المال كه در رأس آنها شاه است كه براي حفظ خود با كشيدن چكهاي يك ميليون دلاري و بيشتر از بيت المال براي سفراء و اشخاص مؤثر آمريكا بر پيكر اقتصاد فلج شده ايران ضربه وارد مي آورد . دوم، كوتاه كردن دست سران قوم از وزراء و وكلاء و رؤساي مهم ادارات از اجحاف و خيانت . سوم، حذف بسياري از شعب ادارات كه جز زحمت براي مردم و خرج براي بيت المال ندارند. چهارم، بكار انداختن صحيح نيروي كشاورزان براي ايجاد يك كشاورزي سالم كه در چند سال انقلاب شاه آمريكا! ! به نابودي گراييد و ايران را در امر كشاورزي ساقط و بصورت بازاري براي اجانب درآورد و غير از اين برنامه ها، چيزهاي ديگري كه متخصصان امين پيشنهاد مي نمايند و شكي نيست كه به اين ترتيب بحران ريشه كن مي شود و من در ترسيم حكومت اسلامي در ابتدا بدان اشاره كردم. سؤال: مطبوعات غربي اغلب شيعه را واپس گرا و مخالف ترقي معرفي مي كنند، بعنوان مثال منزلت زن با پوشش چادر، حمله به سينما و بانك، نظر شما در تمام اين موارد چيست؟ امام: رژيم شاه با صرف هزينه هاي گزاف بعضي از مطبوعات غرب را در خدمت خود درآورده

است و براي انحراف اذهان غرب از مسائل اصلي كه يكي از مهمترين آنها رفتن شاه و بستگان ستمگر او و كوتاه شدن دست اجانب است، دست به تبليغات خالي از حقيقت زده است. اين شاه است كه آزادي را از ملت چه مرد و چه زن سلب نموده و اجازه نفس كشيدن به هيچ كس را نمي دهد. اين شاه است كه براي به فساد كشيدن قشر جوان ما سينماها را با برنامه استعماري رايج كرده، و دختران و پسران ما را بي عفت و غافل از وضع اسفبار كشور مي خواهد بار بياورد . سينماي شاه مركز فحشاء و تربيت كننده آدمكهايي است از خود بيخبر و از وضع بيسامان كشور بيخبرتر و چنين مراكز را ملت مسلمان، مخالف با مصالح كشور مي داند و بدون آنكه از طرف روحانيون امري بشود، آنها را خراب كردني مي دانند. البته حادثه سينماي آبادان به دست عمال شاه صورت گرفت تا وحشت بزرگ را كه شاه ادعا كرده بود مخالفان او وعده مي دهند، به اثبات برساند و با كمال وحشيگري نزديك به چهار صد نفر را ذغال كرد. و از سينماها بدتر وضع بانكهاست كه در ورشكستگي و عقب ماندگي كشور نقش مؤثرتري دارد و ملت اين مراكز را ويران كننده و موجب تزلزل اقتصاد كشور و لايق آتش زدن مي دانند. اين شاه است كه به حسب نقل در مصاحبه با مخبر ايتاليايي گفته است: «درك من از زن آن است كه او بايد زيبا و فريبا باشد» اين شاه است كه زنها را به فساد مي كشاند و آنها را عروسك مي

خواهد بار بياورد. مذهب با اين فاجعه ها و دردها مخالف است، نه با آزادي زن. شركت زنها در رفراندوم اخير بيهوده بودن ادعاهاي پوچ شاه را براي تمام اقشار ثابت كرد، زنان همدوش مردان بپا خاستند و آزادي و استقلال خود را تقاضا كردند و شاه را محكوم نمودند و در «جمعه سياه» آنچه مشهور است ششصد نفر از زنان آزاده ما به دست عمال شاه كشته شدند، اين است درك شاه از آزادي زنان و تمدن بزرگ. سؤال: چه رابطه اي مي خواهيد ميان ايران و كشورهاي غربي بخصوص فرانسه برقرار شود با توجه به نقشي كه اين كشورها در رابطه با رژيم ايران ايفاء كرده اند؟ امام: مي خواهيم، اين دولتها، دولت ما را براي ترقي واقعي به رسميت بشناسند و بدانند كه اعمال زور براي جلوگيري از پيشرفت مردم آفريقا و آسيا و آمريكاي لاتين دير يا زود اثرات خود را در خراب كردن وضعيت خود آنان به جاي خواهد گذاشت و به نظر من غرب نمي تواند به قيمت نابودي بقيه بشريت كامياب گردد. ما از تمام ملتهاي آزاد و بزرگ مي خواهيم كه به ما كمك كنند تا دست غرب و شرق و دست كساني كه مفتخوارند و مي خواهند منابع ما را به زور ببرند از سر ما قطع شود. سؤال: نظر شما درباره اصطلاحي كه شاه باب كرده است «ماركسيست اسلامي» چيست؟ امام: مقصود از اين اصطلاح در خارج ايران، مشروعيت دادن به سلطه جابرانه شاه نزد آمريكاست و در داخل كشور وارونه جلوه دادن حقايق به مردم و موجه گردانيدن كشتار مردم توسط سربازان ساده و

معتقد كه با وجدان راحت به سوي مردم آتش بگشايند وگرنه اسلام كامل است و نيازي به قرض گرفتن عناصر هيچ ايسمي ندارد و مبارزات مردم كشور ما صد در صد اسلامي است. سؤال: در برابر حرف شاه كه پيش از وقايع اخير اظهار كرده است يعني انتخابات آزاد عملي گردد، چه موضعي اتخاذ خواهيد فرمود و چه كانديداهايي از پشتيباني شما برخوردار خواهند شد؟ امام: اگر شاه انتخابات آزاد را مي پذيرفت، خواست يكپارچه مردم تهران و اجتماعات بزرگ تمام شهرهاي كشور را كه عزل او و برپايي حكومت اسلامي و استقلال و آزادي بود مي پذيرفت و از سلطنت استعفا مي داد، يعني سلطنت خود و دودمانش را غيرقانوني اعلام مي كرد. اما انتخابات آزاد خود را در «جمعه سياه» به اجرا گذاشت، آيا راستي چنين حكومتي انتخابات آزاد مي تواند داشته باشد؟ اگر غرب راست مي گويد و براستي جانبدار ترقي است، عاليترين نشانه رشد انسان اظهار آزادانه رأي خود است، مردم مسلمان كشور جلوي چشم خبرنگاران جهان، رأي عدم اعتماد به شاه دادند، پس غرب اگر مدعي طرفداري از حقوق بشر است، از مردم ايران طرفداري كند و آن اينكه از دولت شاه سلب رسميت كند و حكومت كسي را كه براي بقاي خود هر چند گاه دست به كشتار مي زند نپذيرد. سؤال: دعوت افكار عمومي به حمايت از مبارزه مردم ايران است، چه انتظاري از مردم كشورهاي غرب داريد؟ غير از دولتها مردم هم هستند. امام: انتظارم از افكار عمومي غرب اين است كه از مبارزه بر حق ملت ايران دفاع كنند و از دستگاههاي تبليغاتي و مطبوعاتي خود

بخواهند كه به مخالفين رژيم حق توضيح دهند و از دولتهاي خود بپرسند: شمايي كه از سياست ترقي پيروي مي كنيد، چرا مطالب مخالفين رژيم ايران را خيلي كوتاه و مبهم نقل كرده و در عوض مطالب رژيم ايران را با آب و تاب نقل مي كنيد؟ آيا اين گونه مسائل با آزادي منافات ندارد؟ منابع مقاله:

طليعه انقلاب اسلامي، مركز نشر دانشگاهي؛

مصاحبه با مجله عربي المستقبل

مصاحبه با مجله عربي المستقبل سؤال: اوضاع كنوني ايران را چگونه ارزيابي مي فرماييد؟ امام: رژيم فاسد شاه با اجراي سياستهاي غلط و ويرانگر خود باعث ورشكستگي مملكت شده است، با اعمال زور و شكنجه و اعمال خلاف انساني هزاران نفر را از بين برده است، اما مردم ما علي رغم همه اين فشارها عليه شاه و خاندان او قيام كرده اند و نهضت عظيم اسلامي مردم ما تا سرنگوني رژيم سلطنتي ادامه خواهد يافت. سؤال: شما تصريح فرموده ايد كه راغب ايجاد حكومت اسلامي هستيد، همانند حكومتي كه در ايام علي رضي الله عنه وجود داشت، آيا معني آن اين است كه به هنگام سقوط خاندان پهلوي، حكومت خلافت اسلامي را بر پا خواهيد داشت؟ امام: حكومت «جمهوري اسلامي» مورد نظر ما از رويه پيامبر اكرم (ص) و امام علي عليه السلام الهام خواهد گرفت و متكي به آراء عمومي ملت خواهد بود و شكل حكومت با مراجعه به آراء ملت تعيين خواهد گرديد. سؤال: از سال 1963 شاه شما را متهم مي كند كه در مقابل گامهاي اصلاحي وي ايستاده ايد . نخست از انقلاب سفيد تا برسد به آنچه او اعطاي آزادي (ليبراليسم) ناميده است. رد شما بر اين اتهامات

چيست؟ برنامه سياسي و اصلاحيي كه شما بدان فرا مي خوانيد و يا وقتي به حكومت رسيديد، به اجرا در خواهيد آورد چيست؟ امام: هدف شاه از انقلاب ادعائيش وابسته كردن هر چه بيشتر كشور به آمريكا بود و در زمينه اصلاحات ارضي آمار واردات ساليانه مواد غذايي اين مطلب را به خوبي نشان مي دهد و در روستاها نيز فقر دهقانان به حدي رسيد كه دسته دسته به طرف شهرها هجوم بردند تا با زندگي در زاغه هاي اطراف شهر و دستمزد ناچيز كارخانه ها سد جوع كنند. فلذا برنامه ما اين است كه كشاورزي كشور با تأمين شرايط زندگي دهقانان هم سطح ساير مردم كشور، به حدي رسد كه كليه نيازهاي داخلي را برآورده سازد و صنايع مونتاژ استعماري را كه نتيجه آن حداقل سطح زندگي كارگر و افزايش درآمدهاي افسانه اي افرادي معدود شد، به صنايع مستقل و مطابق نيازهاي جامعه تبديل نمايد و در زمينه منابع زيرزميني مطابق مصالح و نيازهاي داخلي با رعايت مصالح بشري در سطح جهاني از آنها استفاده شود. سؤال: در گذشته به افسران و سربازان ارتش ايران نداهايي در مورد عدم اجراي اوامر شاه داشته ايد، و تاكنون موضع ارتش در ميان كليه طرفهاي سياسي در ايران، نامعلوم است، آيا شما هنوز انتظار موضعي از ارتش داريد؟ چه موضعي؟ و چگونه؟ امام: نيروهاي نظامي از همين مردم هستند و ما اميدواريم كه آنها هر چه زودتر به خود آيند و به صفوف مبارزه ملت بپيوندند. ولي آنچه مسلم است شاه نمي تواند تنها با اتكاي به ارتش به حكومت خود ادامه دهد. سؤال: در صورت وقوع

يك حركت كودتاي نظامي بر ضد شاه، موضع شما چه خواهد بود؟ براي حركت ارتش دو فرض منصور است: 1 در كنار جنبش توده هاي مخالف. 2 امكان دارد شكل ديكتاتوري به خود بگيرد، همان گونه كه در شيلي رخ داد. بنابراين چه راهي است كه شما را قادر مي سازد مانع از شكل ديكتاتوري آن شويد؟ امام: بن بست كنوني رژيم نتيجه ديكتاتوري شاه و برنامه هاي استعماري او متكي به ارتش و سازمانهاي پليسي است و كودتاي نظامي كه قهرا به دست اجانب انجام مي شود، چيزي جز ادامه وضع كنوني نيست. فلذا هيچ مشكلي را حل نمي كند و تا حكومتي به دست خود مردم سركار نيايد مبارزه آنان ادامه خواهد داشت. سؤال: اتصال رئيس جمهور آمريكا، كارتر، با شاه و كمك وي به شاه، روز «جمعه سياه» عامل مهمي بود كه شاه مجددا به قدرت خود اطمينان يابد. شما معتقديد تا چه وقت ايالات متحده آمريكا شاه و رژيم او را در حمايت خواهد داشت؟ امام: حمايت كارتر از شاه اوضاع را مشكلتر مي كند و بر شدت مبارزات ملت ايران مي افزايد و او بايد هر چه زودتر بفهمد كه حمايت از شاه نه به نفع ملت ايران است و در نتيجه، نه به نفع مردم آمريكا. سؤال: در وقتي كه درها براي امكان مذاكره باز شد، چه زمينه اي براي مذاكره با ايالات متحده آمريكا داريد؟ و حدود اين مذاكره چيست؟ امام: ملت ايران با دولت ايالات متحده يا هر دولت ديگري كه از شاه و جنايات او حمايت مي كند تا زماني كه آزادي و استقلال كشور تأمين

نشده باشد گفتگو نخواهد كرد. سؤال: در گذشته تصريح فرموديد، وقتي كه تظاهرات كنوني در ايران به اسقاط شاه منجر نگردد، شما مردم را به جنبش مردمي مسلحانه فرا خواهيد خواند. اعتقاد داريد كه چه وقت زمان اعلان جنبش مسلحانه فرا خواهد رسيد؟ امام: ما هنوز اميدواريم كه مبارزات ملت ايران با شيوه اي كه فعلا تعقيب مي شود به سرنگوني رژيم شاه بينجامد. سؤال: در اين اواخر، عده اي از شخصيتهاي مخالفين در ايران را استقبال كرده ايد و در بين آنان دكتر سنجابي نيز بوده است، و گفته شده كساني را كه شما با آنان گفتگو كرده ايد با رأي شما مبني بر ضرورت سرنگوني شاه و خانواده اش موافقت كرده اند، آيا اين اتحاد نظر مقدمه تشكيل يك جبهه مشترك براي مخالفين به حساب مي آيد؟ و آيا مي پذيريد دسته هاي ماركسيستي از مخالفين در هنگام ايجاد اين جبهه بدان بپيوندند؟ امام: جنبش اسلامي كنوني ملت ايران همه جامعه را در برگرفته و به همين صورت هم به پيش مي رود و متذكر مي شوم كه ما با هيچ جبهه و دسته اي رابطه نداشته و نداريم و هر كس و يا هر گروهي كه مسائل ما را نپذيرد او را نمي پذيريم. سؤال: گفته مي شود با اصرار شما مبني بر سقوط خانواده پهلوي، قهرآميزي اغتشاشات مردمي ايران از حدود درگيري سياسي تجاوز خواهد كرد. و اينكه قهرآميزي مزبور در حقيقت مبارزاتي است از اكثريت مردم بر ضد اقليتهاي مذهبي، صحت اين گفتارها در چه حدي است؟ امام: جنبش كنوني ملت مسلمان ايران با هدفهاي سه گانه اي كه اعلام

شده است، همه افراد جامعه را در برگرفته و هر كس يا هر گروهي كه اين هدفهاي سه گانه را تأييد و تعقيب كند حقوق حقه او محفوظ خواهد بود. سؤال: روابط خود را با همسايه هاي عرب ايران چگونه مي بينيد؟ امام: جهت نهضت اسلامي ما بر ضد رژيم شاه است و هر گروه و دسته اي هم كه با اين رژيم همكاري كند و آنها را استعانت نمايد مورد مخالفت و نفرت مردم قرار مي گيرد. علائق ما با ملتهاي همسايه و مسلمان عرب داراي ويژگيهاي خاص اسلامي است، لذا ما خواستار نزديكي هر چه بيشتر اين ملتها با هم هستيم. اين استعمار و دست اجانب است كه ميان اين مسلمانان اختلاف انداخته و مي اندازد. سؤال: ناپديد شدن امام موسي صدر، فكر هموطنان لبناني را اشغال كرده است، آيا در خصوص آن تماسهايي برقرار كرده ايد؟ و نتيجه تماسها چه بوده است؟ امام: در خصوص وضعيت حجت الاسلام آقاي سيد موسي صدر كه مورد علاقه بسياري از مسلمين است اقداماتي كرده ايم و متأسفانه تاكنون به نتيجه نرسيده ايم. سؤال: در خلال اقامت خود در فرانسه، آيا تماسهايي بين شما و حكومت فرانسه حاصل شده است؟ امام: خير. سؤال: گفته شده شما بر اثر ارزيابي اوضاع در لبنان، بر پيشنهاد اقامتتان در لبنان موافقت نكرده ايد، آيا جايي براي خود، خارج از فرانسه برگزيده ايد؟ و كجا؟ امام: اقامت من در فرانسه موقتي است. منابع مقاله:

طليعه انقلاب اسلامي، مركز نشر دانشگاهي؛

مصاحبه با تلويزيون CBS آمريكا

مصاحبه با تلويزيون CBS آمريكا سؤال: واكنش حضرتعالي درباره آخرين مسئله اي كه اتفاق افتاده، تغيير دولت و سخنراني شاه چيست؟

امام: تغيير دولتها تأثيري در نهضت عمومي مردم ايران ندارد. دولتها چه دولت نظامي باشند و چه دولتهاي ديگر، نمي توانند مسائل را حل كنند، يعني قيامي كه از مردم صادر شده، اين قيام را بشكنند. حرفهاي شاه هم حرفهايي است كه ديگر ملت از او نمي پذيرند. اين مطالبي كه حالا گفته و تعهدي كه داده است، آغاز سلطنتش هم اين تعهد را داد و قسم خورد. تعهد را داد و خلاف كرد. اكنون ديگر اين تعهدات اثري ندارد. ايشان بدون اينكه خودشان را خيلي زحمت دهند، بايد بروند تا ملت خودش تكليف كشور را تعيين كند. سؤال: چگونه مي خواهيد شاه را بركنار كنيد؟ با قيام مسلحانه، يا با قراردادن ارتش در كنار مردم، چگونه؟ امام: ما اميدواريم احتياجي به قيام مسلحانه نيفتد و با همين اعتصابات و تظاهرات و اظهار انزجار ملت مسائل حل شود و اميد اين را داريم ارتش هم كه از خود اين ملت است و ملت برادر اوست، پشت به ملت نكند و در كنار ملت قرار گيرد. لكن اگر اين شكل مبارزات ملت مفيد واقع نشد و لازم آمد يك طور ديگر عمل شود ممكن است ما تجديد نظر كنيم. سؤال: شما با شاه چه خواهيد كرد؟ آيا قبول داريد كه نفي بلد شود يا بايد محاكمه گردد؟ امام: اگر شاه فرار كند كه دست ما به او نمي رسد، ولي اگر او را دستگير كنيم بر حسب قوانين و احكام حكومت اسلامي رفتار خواهيم كرد. اگر چنانچه مرتكب قتل شده بايد او را قصاص كنند و اگر امر به قتل كرده حبس ابد خواهد شد. و

علي ايحال، حكومت وي بايد از بين برود و خودش هم بواسطه خيانتها و جنايتهايي كه كرده است بايد محاكمه شود. سؤال: دولت پيشنهادي شما چگونه خواهد بود و چه كسي آن را اداره خواهد كرد؟ امام: راجع به چگونگي دولت و رژيم، پيشنهاد ما جمهوري اسلامي است و چون ملت، ملت مسلم است و ما را هم خدمتگزار خود مي داند، از اين جهت حدس مي زنيم به پيشنهاد ما رأي دهد . ما از طريق رفراندوم با ملت يك جمهوري اسلامي تشكيل مي دهيم. و اما شخص، اين تابع آراء مردم است و الان شخص معيني در نظر نيست. سؤال: رابطه يك دولت اسلامي و دولت آمريكا در آينده چگونه خواهد بود؟ امام: بايد ببينيم آمريكا خودش در آينده چه نقشي دارد اگر آمريكا بخواهد همان طور كه حالا با ملت ايران معامله مي كند با ما رفتار كند، نقش ما با او خصمانه است. و اگر چنانچه آمريكا به دولت ايران احترام بگذارد، ما هم با همان احترام متقابل عمل مي كنيم، و با او بطور عادلانه، كه نه به او ظلم كنيم و نه به ما ظلم كند، رفتار خواهيم كرد و اشكالي پيش نمي آيد. منابع مقاله:

طليعه انقلاب اسلامي، مركز نشر دانشگاهي؛

امام و غرب زدگي

امام و غرب زدگي ءاز جمله دغدغه هاي فكري امام خميني قدس سره مسئله مهم غرب زدگي مردم مسلمان خصوصا قشر تحصيل كرده و روشنفكران آنهابوده است. او بارها و در موارد متعدد به عوامل ايجاد و گسترش غرب زدگي و خطرات وپي آمدهاي سوء آن در كشورهاي اسلامي،اشاره و رهنمودهايي براي رفع و زدودن اين عارضه و

بلاي عظيم از ميان كشورهاي اسلامي - خصوصا از جامعه اسلامي ايران -بيان داشته اند. به نظر امام «غرب زدگي » يعني عدم اتكاءمردم به توانايي بالقوه و بالفعل خود براي رفع مشكلات و اتكاء به نيروي اجنبي براي كسب ترقي و كمال. و «غرب زده » كسي است كه ازمحتوا تهي و هيچ گونه توانايي را در وجودخود و جامعه خود حس نمي كند تا به واسطه آن به مقاصد مادي و معنوي دست يابد و تنهاراه حل مشكلات و ترقي و كمال را در غرب وفرهنگ غربي ديده و خود را مزين به فرهنگ و آداب و رسوم غربي نموده است.

خطرات غرب زدگي امام خميني قدس سره غرب زدگي را منشابسياري از بدبختي هاي ملت هاي مسلمان و ملت ايران مي داند. (1) تاجايي كه آن را تشبيه به زلزله مي نمايند: «آقا، امروز مملكت ما غرب زده است كه اززلزله زده بدتر است. امروز بعضي از اشخاص در اين مملكت مي خواهند نگذارند اسلام تحقق پيدا بكند... الآن ما زلزله زده هستيم،غرب زده هستيم، همه بايد دست به هم بدهيم و اين راه را تا اينجا كه آمديم، باقيش هم برويم.» (2) و در جاي ديگر، جامعه غرب زده راجامعه اي بيمار مي داند: «مثل كشور ما مثل بيماري است كه لااقل پنجاه و چند سال بيماري كشيده است و همه قشرها به بيماري او دامن زده اند و الآن از بارقشرهايي كه دامن به بيماري او مي زدند، فارغ شده است، لكن بيمار است.» (3) و اينك به بعضي از خطرات و عواقب سوءغرب زدگي كه در سخنان امام قدس سره

آمده است،اشاره مي شود:

الف - بي محتوايي انسانها از جمله پي آمدهاي غرب زدگي،بي محتوايي افراد غرب زده است. در فرازي ازسخنان ايشان چنين آمده است: «اي غرب زده ها! اي اجنبي زده ها! اي انسانهاي ميان تهي! اي انسانهاي بي محتوا!به خود آييد، همه چيز خودتان را غربي نكنيد.» (4)

ب - جدايي انسانها از اخلاق و كرامت انساني امام خميني قدس سره جامعه غرب را خالي ازانسانيت و اخلاق مي داند و ترقي و پيشرفت مادي و اقتصادي در غرب را در خدمت بشريت نمي داند. همان طوري كه مي گويد: «بسياري از چيزهايي كه درست كرده اند، برضد انسانيت درست كرده اند، اين غرب است كه دارد اساس اخلاق انساني را از بين مي برد،اين غرب است كه دارد شخصيت انسانيت رااز بين مي برد و ما خيال مي كنيم كه غرب همه چيز دارد، حالا كه غرب اتومبيل درست كرد،پس بايد غرب همه چيز داشته باشد.» (5)

ج - خطر توحش امام خميني قدس سره فرهنگ غرب را خلاف انسانيت انسان مي داند و آن را منشا توحش وآدم كشي معرفي مي كنند: «غرب دارد انسان را وحشي بار مي آورد، آن وحشي كه آدمخوار است، آدم كش است، آدم كش بار مي آورد.» (6)

مقايسه جامعه اسلامي با جامعه غرب امام خميني قدس سره در مواردي ضمن بيان مقايسه بين جامعه اسلامي با جامعه غرب، به مضرات و خطرات غرب زدگي بيشتر اشاره مي كنند و اينك به بعضي از اين مقايسه هااشاره مي شود: 1 - اسلام، انسان ساز است و غرب وفرهنگ غربي نابود كننده انسان. (7) 2 - قانون اسلام،

قانوني است مترقي برخلاف قانون غرب. (8) 3 - اسلام، انسان را محب آدم و عطوف بارمي آيد ولي غرب انسان را وحشي مي سازد. (9) 4 - اسلام، اقتصاد را وسيله اي در اختيارانسان مي داند ولي غرب آن را هدف مي داند. (10) 5 - اسلام، اقتصاد و معنويت را باهم آورده است ولي غرب فقط اقتصاد دارد. (11) 6 - آزادي در اسلام، آزادي مشروع است ولي در غرب، آزادي بي بندوباري است. (12) 7 - آزادي در اسلام، در خدمت اخلاق است ولي در غرب، مخالف با اخلاق است. (13) 8 - دانشگاه اسلامي در جهت مهارطبيعت براي انسانيت است، بر خلاف دانشگاه غربي. (14)

غرب زدگان به نظر امام خميني قدس سره غرب زدگان دو گروه هستند; گروهي از آنها مغرض و خائن هستند و اينها كساني هستندكه مي گويند اسلام در حكومت دخالت نكند و در پي تشكيل جمهوري هستند كه اسلامي نباشد و به عبارتي طرفدار جمهوري دموكراتيك هستندو جمهوري اسلامي را قبول ندارند وگروه دوم، جاهلاني هستند كه گفته هاي گروه اول را شنيده و باوركرده اند و قصد خيانت به اسلام و مسلمين ندارند و چه بسا گفتار و رفتار غربي ها را با قصدخدمت به مردم رواج دهند. به هرحال حكمشان با گروه اول جداست. (15) و در جاي ديگر امام، غرب زدگان را به دو گروه رهبر ومقلد تقسيم مي كنند. گروهي از غرب زدگان حالت رهبريت براي رواج فرهنگ غربي وغرب گرايي در جامعه اسلامي را دارند وگروهي ديگر جاهلانه و بدون آن كه صحت وسقم افكار گروه اول را بدانند، در رواج غرب

زدگي كوششها مي كنند. (16)

هدف غرب از غرب زده كردن هدف اساسي غربي ها در غرب زده كردن مردم مسلمان، بهره كشي از آنها و به خدمت گرفتن امكانات و استعدادهاي سرشارآن هاست. امام خميني قدس سره به اين مساله كاملاواقف بوده و در موارد متعدد به آن گوشزدكرده است. در جايي مي فرمايد: «هرچه طرف غرب برويد آن ها از شما بهره مي برند.» (17) درجاي ديگر مي گويد: «شما تصور نكنيد كه اين ها براي ما و براي اصلاح ما يك قدم بردارند. هركه اين را تصور بكند، اين جاهل است، كه اين ها بخواهند ممالك شرق يك قدم رو به ترقي برود. اين ها نمي خواهند...خيال نكنيد كه روابط ما با آمريكا و روابط ما با- نمي دانم - شوروي و روابط ما با اين ها يك چيزي است كه براي ما يك صلاحي دارد. اين مثل رابطه بره با گرگ است. رابطه بره با گرگ،رابطه صلاحمندي براي بره نيست. اين هامي خواهند از ما بدوشند. اين ها نمي خواهندبه ما چيزي بدهند.» (18)

راههاي تسلط فرهنگ غربي امام خميني قدس سره راههاي تسلط غربي ها برفرهنگ مردم مسلمان را متعدد و متنوع دانسته و به بعضي از آنها اشاره مي نمايند: 1 - تضعيف اسلام. «غربي ها براي اين كه بتوانند بر مردم مسلمان مسلط شده و آنها را زير سلطه خودقرار دهند، از راه تضعيف اسلام با القاءشبهه هاي فراوان وارد شدند. شبهه هايي ازقبيل، كهنه بودن احكام اسلام، عدم توانايي اسلام در اداره امور بشر، تضاد علم و دين وامثال آنها.» (19) 2 - جدا نمودن روحانيت از مردم «دونقشه

مي خواستند پياده كنند... يكي اين كه اسلام را در بين توده ها، دربين مردم،اين را كوچكش كردند، قلم هاي اجيرآنها و تبليغات دامنه دارشان راجع به اين كه; اين اسلام مال زمان سابق بوده است، چيزي كه مال هزار و چهارصدسال پيش از اين است ديگر حالا، حتي حالا هم اگر شما ديده باشيد گاهي وقت ها جرات نمي كنند بگويند، امامي گويند در يك كلمه اي. اين يك راه بود كه اسلام را اصلا از نظر مردم بيندازند. اسلام كهنه شده است، ديگرحالا وقت عصر نويني است، حالا عصرتجدد است، حالا عصر موشك است،در عصر موشك ديگر اسلام نبايدمطرح بشود. يك راه ديگرش هم درعرض همين دنبال مي شد. اين كه روحانيت را از دست مردم بگيرند. اين هادرباري اند، اين ها انگليسي اند. خودانگليسي ها تزريق مي كردند. خود انگليس هابه مردم اين طور مي گفتند كه اين ها انگليسي اند، اين هامنحرفند، انگليسي اند...» (20) 3 - استفاده از عناوين مقدس و عوام پسند غربي ها و عمال آنها در كشورهاي اسلامي براي رسيدن به مقاصد خود از عناويني مقدس همچون ترقي، تمدن، مردم سالاري،آزادي و امثال آن ها استفاده نموده ومي نمايند كه به نظر امام خميني قدس سره تمام اين واژه ها جهت اغفال مردم بوده و جز دروغ چيزديگري نيستند. (21) امام مي گويد: «من متاسفم از اين اشخاص كه دعوي مليت مي كنند و با اغراض ملت مخالفت مي كنند. آنها كه با اسم مليت و يااسم خلق دوستي خنجر به پشت ملت مي زنند، بيدار شوند.» (22) غربي ها نه تنها با استفاده از آن عناوين،ذهن

مردم مسلمان را به خود متوجه كردندبلكه واقعيات تاريخي و مذهبي آنها را وارونه جلوه داده و چهره واقعي اسلام را در پشت پرده هاي ابهام پنهان كردند. به طوري ه شناخت حقائق اسلام مثل شيوه حكومت علي عليه السلام و امثال آن براي نسل امروز بسيارمشكل شده است. «ما امروز قبل از هر چيز وظيفه داريم تبليغات چند صد ساله اجانب و عمال استعمار را خنثي كنيم. كارشناسان استعماربا كمال تزوير و حيله، با اسم اسلام دوستي وشرق شناسي پرده هاي ضخيمي بر چهره نوراني اسلام كشيده و اسلام را با معماري ها ونقاشي ها، ابنيه عاليه و هنرهاي زيبا معرفي نموده و حكومت هاي جائرانه ضد اسلام اموي و عباسي و عثماني را به اسم خلافت اسلامي به جامعه ها تحويل داده اند و چهره واقعي اسلام را در پشت اين پرده ها پنهان نگه داشته به طوري كه امروز مشكل است ماء;ءبتوانيم حكومت اسلام و تشكيلات اساسي وسياسي و اقتصادي و اجتماعي آن را برجوامع بشري حتي مسلمين بفهمانيم. بايد كوشش كرد و پرده از تبليغات مسموم چند صد ساله اجانب برداشت. شمانسل جوان موظف هستيد غرب زده ها را از خواب بيدار كنيد وفجايع حكومت هاي ضد انساني آنها و عمال آنها را بر ملا نمائيد.» (23) 4 - گرفتن روح تعهد از جوانان «جوان هاي ما را به طوري تربيت كرده بودند كه تعهد ديگر نداشتند نسبت به گرفتاري هايي كه برايشان پيش مي آمد.» (24) 5 - اجير نمودن قلم بدستان «ما از سرنيزه ها و مسلسل ها و اين ها فارغ شديم. سر قلم ها حالا ضد ماست.

قلم ها به جاي نيزه ها آمده است. مقاله ها به جاي مسلسل ها، حالام روي اسلام بسته شده است. الآن ما گرفتار سرنيزه نيستيم، ما گرفتارقلم هستيم، اهل قلم. ما گرفتار روشنفكرهاهستيم. ما گرفتار آزادي خواهها كه آزادي رانمي دانند چي است، هستيم. » (25)

زمينه هاي غرب زدگي امام خميني قدس سره عوامل و اسباب ذيل را به عنوان زمينه هاي غرب زدگي مردم خصوصاقشر تحصيل كرده و روشنفكر معرفي مي كند: 1 - احساس حقارت و ضعف نفس امام خميني قدس سره احساس حقارت و ضعف نفس و خودكم بيني در مقابل قدرتهاي بزرگ را از جمله زمينه هاي مهم غرب زدگي معرفي مي نمايند. در جايي مي گويند: «اين براي اين است كه ما خودمان را باخته ايم در مقابل غرب، شرق خودش را باخته است. تا از اين خودباختگي بيرون نيايد، تا محتواي خودش را پيدا نكند، نمي تواند مستقل باشد.» (26) و در جاي ديگر مي گويد: «من بايد به مصادرامور بگويم كه اخطار كنم كه اين قدر ضعف نفس به خرج ندهيد، دنبال اين نباشيد كه فرم غربي پيدا كنيم. بيچارگي ما اين است كه دنبال اين هستيم كه فرم غربي پيدا كنيم، دادگستري ما، دادگستري غربي باشد، قوانين ما، قوانين غربي باشد.» (27) 2 - عدم آگاهي نسبت به احكام و قوانين مترقي اسلام امام مي گويد: «اين قدر ضعيف النفس نباشيد، ما قانون غني داريم، ما قانون الهي داريم. آن هايي كه فرم غربي را بر فرم الهي ترجيح مي دهند، اين ها از اسلام اطلاع ندارند. آنهايي كه مي گويند نمي شود اسلام رادر اين زمان

پياده كرد، براي اين است كه اسلام را نشناخته اند، نمي فهمند چه مي گويند.» (28) 3 - تمام كمالات را در غرب ديدن امام مي گويد: «ما باورمان آمده است كه همه چيزها در غرب است. خير، آن چيزي كه درغرب است، ربيت حيوان درنده است.» (29)

فراموشي مفاخر اسلام و ايران از منظر امام، فراموشي مفاخر اسلام وايران زمينه اي براي خود باختگي و غرب زدگي مي باشد و مردم چون نسبت به اين مفاخر اطلاع كافي ندارند خود را از هرگونه افتخار اسلامي و ملي خالي ديده، توجه به مفاخر غرب مي نمايند. امام مي گويد: «آنهاهمچو كردند كه مغز ما را اين طور بار آوردندكه اگر بخواهيم يك چيزي بشويم، كتاب مي نويسيم اولش هم اسم يكي از آن ها بايدباشد، تا كتابمان را بخرند. جوانهاي مابخواهند كتاب بخرند اگر چنانچه با اسم ماركس باشد و لنين باشد، مشتري زياد است.اگر به اسم شيخ الرئيس باشد نه، با اين تمام اين ها يك صفحه از كتب شيخ الرئيس رانمي توانند بفهمند ولي معذلك چون شرقي است و غربي نيست، از اين جهت ملاصدرا رااسمش را نشنيدند. ملاصدرا اصلا اسمش رانشنيدند و ملاهادي (سبزواري) ما را اسمش را نشنيدند اما رجال آنها همه، همه هست.» (30)

عوامل رفع غرب زدگي امام خميني قدس سره براي درمان بيماري غرب زدگي و پيش گيري و جلوگيري از مفاسد وخسارتهاي آن راه حل هاي فراواني راپيشنهاد مي دهند كه به طور خلاصه به آن هاپرداخته مي شود: 1 - خود اتكائي و خود باوري امام مي گويد: «ما همه چيز را باختيم. حالادزدها را بيرون كرديم اما

خودمان را پيدانكرديم بايد خودمان را پيدا كنيم. شرق بايددر غرب را ببندد. در غرب را به روي خودش ببندد. تا غرب راه به اينجا دارد، شما به استقلال خودتان نمي رسيد و تا اين غربزده هايي كه در همه جا موجوداند، از اين مملكت نروند يا اصلاح نشوند، شما به استقلال نخواهيد رسيد. اين ها نمي گذارند.ما بايد خودمان را پيدا كنيم تا بتوانيم سرپاي خودمان بايستيم و بفهميم ما هم موجودي هستيم.» (31) و نيز مي گويد: «اساس همه شكست ها و پيروزي ها از خود آدم شروع مي شود. انسان اساس پيروزي است و اساس شكست است. باور انسان اساس تمام اموراست. غربيان و در سابق انگلستان و بعد از اوآمريكا و ساير كشورهاي قدرتمند دنبال اين بودند كه با تبليغات دامنه دار خودشان به ممالك ضعيف باور بياورند كه ناتوانند، باوربياورند كه اين ها نمي توانند هيچ كاري انجام بدهند. اين ها بايد در صنعت، در نظام، دراداره كشورها، دستشان به طرف قدرتهاي بزرگ از شرق و غرب دراز باشد.» (32) و در جاي ديگر مي گويد: «شما ديديد كه قيام كرديد و درمقابل قدرتهاي بزرگ ايستاديد و حريت خودتان را در عين حالي كه همه جديت داشتند كه باشد، عقب زديد، معلوم شد،مي شود مقابل غرب ايستاد، مي شود حتي جلو قدرتهاي غرب ايستاد، در اين قضيه خودتان را پيدا كرديد، ديديد كه ما خودمان هم مي توانيم با مشت خالي جلو برويم، درفرهنگ هم بايد خودتان را پيدا كنيد.» (33) 2 - تحول و انقلاب فرهنگي امام مي گويد: «شما بايد مستقل باشيد. ورشد انساني پيدا بكنيد. بچه ها

را، جوان هاي ما را رشد انساني بدهيد، دولت بايد درست توجه بكند كه رؤسايي را كه انتخاب مي كندبراي دانشگاهها، براي مدارس، معلميني راكه انتخاب مي كنند آنها براي تربيت اطفال،اينها بايد متحول بشود از حال سابق و كساني كه سابق در خدمت اشخاص بيگانه بودند يادر خدمت طاغوت بودند، حال ثانيا نيايند وبچه هاي ما را باز به عقب برانند، اين هم يك مطلبي است كه در فرهنگ بسيار مهم است وبالاخره بايد فرهنگ متحول بشود به يك فرهنگ سالم، به يك فرهنگ مستقل، و يك فرهنگ انساني.» (34) و در جاي ديگر مي گويد: «اگر فرهنگ،فرهنگ صحيح باشد، جوانهاي ما صحيح بارمي آيند.» (35) و نيز مي گويد: «استقلال و موجوديت هرجامعه از استقلال فرهنگ آن نشات مي گيرد و ساده انديشي است كه گمان شود باوابستگي فرهنگي، استقلال در ابعاد ديگر يايكي از آنها امكان پذير است. بي جهت و من باب اتفاق نيست كه هدف اصلي استعمارگران كه در راس تمام اهداف آنان است،هجوم به فرهنگ جوامع زير سلطه است.» (36) 3 - اصلاح صدا و سيما امام مي گويد: «اهميت تلويزيون بيشتر ازهمه است، اهميت راديو تلويزيون بيشتر ازهمه است، اين دستگاهها، دستگاههاي تربيتي است، بايد تمام اقشار ملت بااين دستگاهها تربيت بشوند، يك دانشگاه عمومي است. دانشگاهها دانشگاههاي موضعي است، اين دانشگاه عمومي است،يعني دانشگاهي است كه در تمام سطح كشورگسترده است، اين بايد از آن عمل دانشگاه را،از آن به آن اندازه اي كه مي شود، استفاده كرد.بايد اين دانشگاه، دانشگاهي باشد كه بعد ازچند سال تمام قشر ملت را روشن كند، تمام را مبارز بار بياورد،

تمام را متفكر بار بياورد،تمام اينها را مستقل بار بياورد، آزادمنش باربياورد، از غربزدگي بيرون كند، استقلال به مردم بدهد، اين از همه چيزهايي كه در اين دستگاهها هست، مهمتر است و اين وظيفه دارد كه با مردم، حكم معلم و شاگرد داشته باشد.» (37) 4 - افشاء توطئه هاي غربي ها امام مي گويد: «شما نسل جوان موظف هستيد غربزده ها را از خواب بيدار كنيد وفجايع حكومتهاي ضد انساني آنها و عمال آنها را بر ملا نمائيد و طرز حكومت اسلام را كه مع الاسف بسيار عمر كوتاهي داشت و درهمان چند صباح راه و روش اسلام را درولايت و والي روشن كرد، به جوامع عموما و به فرزندان اسلام خصوصا گوشزد كنيد و صفوف خود را فشرده تر نمائيد.» (38) 5 - افشاء مفاسد فرهنگ غرب امام مي گويد: «بايد كوشش كنيد مفاسدفرهنگ حاضر را بررسي كرده و به اطلاع ملت ها برسانيد و با واست خداوند متعال آن را عقب زده و به جاي آن فرهنگ اسلامي انساني را جايگزين كنيد تا نسل هاي آينده باروش آن كه انسانسازي و عدل پروري است،تربيت شوند، بايد كوشش كنيد تا طرزحكومت اسلام و رفتار حكام اسلامي را باملتهاي مسلمان به اطلاع دنيا برسانيد.» (39) 6 - رواج اخلاق اسلامي در دانشگاهها امام مي گويد: «اگر دانشگاههاي ما تربيت اسلامي و اخلاق اسلامي داشت، ميدان زد وخورد عقايدي كه مضر به حال اين مملكت است نمي شد، اگر اخلاق اسلامي در اين دانشگاهها بود اين زد و خوردهايي كه براي مابسيار سنگين است، تحقق پيدا نمي كرد.اين ها براي اين است كه اسلام را

نمي دانند وتربيت اسلامي ندارند.» (40) 7 - توجه به قدرت معنوي ملت اسلام امام مي گويد: «امروز زماني است كه ملتهاچراغ راه روشنفكران شوند و آن را ازخودباختگي و زبوني در مقابل شرق و غرب نجات دهند كه امروز روز حركت ملت هاست وآنان هادي هدايت كنندگان تاكنونند. بدانيدكه قدرت معنوي شما برهمه قدرتها چيره وقريب يك ميليارد جمعيت شما با خزائن بي پايان مي تواند تمام قدرتها را درهم بشكند.» (41) 8 - تقويت تبليغات اسلامي امام گويد: «در مقابل همه تبليغاتي كه مي شود، از هر جور تبليغي كه مي شود، جواب بدهيد و آشنا كنيد ممالك ديگر را، كشورهاي ديگر را به آن چيزي كه در ايران هست و آن طوري كه در ايران مي گذرد. آشنا كنيد مردم را به اسلام و به نهضت اسلامي و انقلاب اسلامي.» (42) 9 - تغيير بنيادين برنامه هاي آموزشي دانشگاهها امام مي گويد: «يكي از مسائل بسيار مهم درتمام دستگاهها خصوصا دانشگاهها ودبيرستانها تغييرات بنيادي در برنامه ها وخصوصا برنامه هاي تحصيلي و روش آموزش و پرورش است كه دستگاه فرهنگ ما از غرب زدگي و از آموزش هاي استعماري نجات يابد.» (43) 10- پرهيز از تفرقه امام مي گويد: «حكومت اسلامي و خواست ملت ما براي همين است كه نفوذ غرب و همه كشورها در ايران از بين ببرد. وقتي يك ملت باتمام اقشار آن براي يك هدف قيام كردند،هيچ نفوذي نمي تواند خلاف آن را تحميل كند.» (44) 11 - توجه به قوانين مترقي اسلام امام مي گويد: «ملت ايران با داشتن مكتبي مترقي چون اسلام، دليلي ندارد كه براي پيشرفت

و تعالي خود از الگوهاي غربي و ياكشورهاي كمونيست تقليد كند.» (45) امام راحل قدس سره عوامل متعدد ديگري را نيزبراي زدودن عارضه غربزدگي از چهره جامعه اسلامي معرفي مي كنند كه عناوين آنها را به خاطر اختصار ذكر مي كنيم: اتحاد حوزه و دانشگاه، جلوگيري از شايعه پراكني حكومتهاي استعمارگر، پرهيز ازاختلافات داخلي، القاء فرهنگ صحيح اسلامي، استقلال اقتصادي، استقلال سياسي، اسلامي كردن دانشگاهها، نصب مسؤولين صالح، آزادي در پناه اسلام،پايداري دراصول اساسي اسلام و انقلاب،اصلاح جامعه از غرب زده ها، جنبه الهي دادن به علوم و فنون، پيروي مردم از روحانيت،پرهيز از تشريفات، عجين كردن تخصص باتعهد، كوشش در جهت تهذيب خود وديگران، تقويت مساجد و... كلام آخر آن كه از مجموع مباني امام خميني قدس سره در مورد رفع و زدودن عارضه غرب زدگي از خود و جامعه اسلامي، به دست مي آيد كه وظيفه فعلي و هميشگي مردم ومسؤولين نظام اسلامي شناخت هرچه بيشتراصول و فروع اسلام و شناساندن آن همراه بامحور قراردادن قرآن كريم در زندگي و توجه به اصل اساسي ولايت فقيه در جامعه اسلامي مي باشد و در اين صورت است كه سدي محكم در برابر فرهنگ منحط غرب ايجادشده و فرهنگ اصيل اسلامي كه مايه ترقي وشكوفائي و سعادت مردم جهان است، حفظ وبلكه گسترش داده مي شود. به اميد آن روزي كه فرهنگ اصيل اسلامي در سرتاسر جهان باعزت و سربلندي گسترش يابد. پي نوشتها: 1 - صحيفه نور، ج 11، ص 183. 2 - همان، ج 7، ص 120. 3 - همان، ج 10، ص 120. 4 - همان، ج 7، ص 53. 5 تا

9 - همان. ص 66. 10 - همان، ص 72. 11 - همان، ص 78. 12 و 13 - همان، ص 81. 14 - همان، ج 8، ص 6. 15 - همان، ج 7، ص 81. 16 - همان، ج 9، ص 9. 17 - همان، ج 7، ص 85. 18 - همان، ج 10، ص 55. 19 و 20 - همان، ج 9، ص 25. 21 - همان، ج 3، ص 156. 22 - همان، ج 5، ص 183. 23 - همان، ج 1، ص 152. 24 - همان، ج 9، ص 109. 25 - همان، ج 7، ص 23. 26 - همان، ج 9، ص 9. 27 و 28 - همان، ج 5، ص 125. 29 - همان، ج 7، ص 81. 30 - همان، ج 9، ص 9. 31 - همان، ج 10، ص 74. 32 - همان، ج 14، ص 193. 33 - همان، ج 11، ص 183. 34 - همان، ج 5، ص 198. 35 - همان، ج 1، ص 276. 36 - همان، ج 15، ص 160. 37 - همان، ج 5، ص 198. 38 - همان، ج 1، ص 152. 39 - همان، ص 161. 40 - همان، ج 12، ص 52. 41 - همان، ج 13، ص 80. 42 - همان، ص 260. 43 -همان، ج 9، ص 185. 44 - همان، ج 3، ص 88. 45 - همان، ص 156.

اصول نه شرقي و نه غربي امام خميني

اصول نه شرقي و نه غربي امام خميني اشاره: دكتر لقمان بايمتوف تبعه تاجيكستان در سال 1960 م/ 1339 در شهر باستاني خجند به دنيا آمد،

پس از طي تحصيلات مقدماتي در اين شهر موفق به اخذ مدرك فوق ليسانس از دانشكده تاريخ دانشگاه دولتي مسكو در سال 1984 گرديد و مدت چند سال در انستيتو تاريخ اكادمي علوم روسيه در مسكو به كارهاي تحقيقي اشتغال داشت. در ابتداي سال 1271 ش / 1993م از رساله دكتري خود تحت عنوان "اوضاع اجتماعي، اقتصادي و قيامهاي مردمي ماوراءالنهر بر عليه مغول" دفاع نمود. ايشان همچنين چندين فرصت مطالعاتي در دانشگاههاي دوشنبه (تاجيكستان) برلين لايپزيك، آلمان و اصفهان (ايران) داشته است. در حال حاضر نيز بنا به دعوت دانشگاه فردوسي به مدت يك سال به عنوان فرصت مطالعاتي با اساتيد گروه تاريخ دانشكده ادبيات و علوم انساني همكاري علمي - آموزشي دارد. دكتر لقمان بايمتوف داراي بيش از 200 مقاله ارزنده تاريخي است كه به زبانهاي روسي، انگليسي، اوزبكي، تاجيكي و فارسي تاليف شده اند. "شورش محمود تارابي"، "حمله چنگيزخان به ممالك غرب (كتاب اول) "، "خجند در عهد مغول"، "تيمور لنگ"، "سربداران سمرقند"، "جواني تيمور لنگ"، "مغولان در آسياي مركزي" و... نمونه اي از كتب تاليف شده ايشان مي باشد. در وقت هاي آزاد دكتر بايمتوف به شعر و ادب اشتغال مي ورزد و برخي از حكايات ادبي و شعرهايش در تاجيكستان و روسيه به زبان هاي فارسي، روسي، ازبكي به چاپ رسيده است. آموزش اصول سياست خارجي كشورهاي ديگر براي تعيين اصول و خطمشي اساسي در روابط بين المللي جمهوري تاجيكستان بغايت مهم است. در صورتيكه اكنون حكومت جمهوري تاجيكستان و برخي از متخصصان امور سياسي در لايحه برنامه هاي كلي سياست خارجي جمهوري تاجيكستان را بكار مي بندند. تحقيق بي

غرضانه هر نوع برنامه هاي كلي سياست خارجي دولتهاي خارجي دور و نزديك و همچنين تحليل نظر سياستمداران معاصر از اين لحاظ خالي از فايده نيست. توجه ما به مسئله اصول اساسي سياست خارجي جمهوري اسلامي ايران از سه جهت معطوف شد: اول اينكه امام خميني پايه گذار اصول اساسي سياست خارجي حكومت اسلامي ايران سياست جديد در عصر حاضر است. ثانيا توصيه هاي سياسي و نظرهاي ايشان نسبت به سياست خارجي و برنامه اساسي ايدئولوژي اسلامي از يكسو مخاطبين امام را معين مي سازد و از سوي ديگر روشن كننده ميزان علمي و پايدار بودن افكار سياسي بنيانگذار انقلاب اسلامي ايران است. ثالثا مراجعه به افكار سياسي امام خميني بخصوص در مسائل اساسي سياست خارجي جمهوري اسلامي ايران در انتخاب و كاربرد كل برنامه هاي سياست خارجي جمهوري تاجيكستان نسبت به ممالك اسلامي نتيجه خوبي خواهد داد. امام خميني در يكي از وصاياي خويش مخاطبانش را به صراحت مشخص و نوشتند كه: "... و آنچه لازم است تذكر دهم آنست كه وصيت سياسي - الهي اينجانب اختصاص به ملت عظيم الشان ايران ندارد، بلكه توصيه به جامعه اسلامي و مظلومان جهان در هر ملت و مذهب مي باشد..." پس مخاطبين امام خميني به طور اجمال بدينصورت است يعني نام ملت ايران، كل مسلمانان جهان، مظلومان جهان در هر ملت و مذهب. اين مشخصات بر اساس قرآن (سوره 6 آيه 92. سوره 42 آيه 7) بوده و اغلب وصيتهاي امام خميني چنانكه فقها و سياستمداران ايراني تصديق مي نمايند براي همگان يعني هم براي ملت ايران و هم براي جامعه ملل اسلامي و مظلومان جهان

است. همينطور داهي انقلاب اسلامي علاوه بر ملت ايران، جامعه مسلمانان و مظلومان جهان را در هر ملت و مذهب مورد خطاب خود قرار داده و البته خواهيم ديد كه هم ظاهر و هم از باطن اين خطاب طبيعت مشروطيت و منطقي را داراست. و از ديدگاه فقه اسلام خطابها و وصاياي سياسي امام داراي مضاميني اصلاحي است. امام مصلحي است كه احياگر مكتب انبياء الهي است آنهم در جهاني كه شرك و كفر با تمام امكانات و سعي همه نيروهاي مذاهب را محاصره كرده اند او با تمسك به بت شكني ابراهيم خليل، و قاطعيت موسي كليم و حلم عيسي مسيح و با تكيه بر حكمت لقمان و با پشتوانه از اقيانوس بسي ژرف و عميق معرفت پيامبر اكرم و اهل بيت طاهرينش صلاي توحيد سر داد و از ميان راه، نه گامي به عقب نشست و نه لحظه اي ترديد كرد. امام خميني در يكي از خطابه هاي خود وظايف و اهداف سياسي وزراي خارجه را در مرحله نزديك و دور مشخص كرده منجمله تاكيد مي كند كه سفارتخانه ها و وزارتخانه ها در امور خارجي قبل از هر چيز حفظ استقلال و منافع جمهوري اسلامي را بنمايند. امام مي فرمايند: كه در بهتر كردن روابط كشورهاي اسلامي سياستمداران بايد بكوشند تا كل مسلمانان جهان متحد شوند. او مي گويد وصيت من به وزراي خارجه در اين زمان و زمانهاي بعد اين است كه مسئوليت شما بسيار زياد است چه در اصلاح و تحول وزارتخانه ها و سفارتخانه ها و چه در سياست خارجي حفظ استقلال و منافع كشور و روابط حسنه با

دولي كه قصد دخالت در امور كشورها را ندارند و از هر امري كه از وابستگي در همه ابعادي كه دارد بطور قطع احتراز نماييد و بايد بدانيد كه وابستگي در بعضي امور هر چند ممكن است ظاهر فريبنده اي داشته باشد يا منفعت و فايده اي در آن حال داشته باشد ليكن در نتيجه، ريشه كشور را به تباهي خواهد كشيد و كوشش داشته باشيد در بهتر كردن روابط با كشورهاي اسلامي و در بيدار كردن دولتمردان و دعوت به وحدت و اتحاد كنيد كه خداوند با شماست. چنانكه مي بينيم توصيه امام خميني به وظايف دولتي سفارتخانه ها، كنسولگريها و ديپلماتهاي ايراني كه در دولتهاي ديگر فعاليت دارند تبليغ اسلام است. امام در نطق خويش در چهارم ژانويه 1981 در حضور ديپلماتهاي ايراني در اين باب بروشني تاكيد نموده و بطور مخصوصي خاطر نشان كرده است كه ديپلماتهاي كشور اسلامي ايران برتر از ديگر سفيران و ديپلماتهايند و آنها بايد در هر جا كه باشند اسلام را تبليغ نمايند اين عقيده بعدها خيلي تكميل تر شده و عاقبت از زمره وصيتهاي سياسي امام بر ديپلماتها و بخصوص بر وزراي امور خارجه در آمد. شك نيست، سفارتخانه هاي جمهوري اسلامي در كشورهايي كه وجود دارند طبق وصاياي سياسي امام فعاليت مي كنند و تا حدي كه بر من معلوم است از راه امام در اين زمينه دور نشده اند. وجود نشريات تبليغي، فروشگاه كتاب و روزنامه ها و غيره از جمله اقدامات سفارتخانه ها است. واقعا در اين رابطه امام خميني در يكي از وصاياي خويش پيرامون داشتن نشريات تبليغي در سفارتخانه ذكر فرموده

است: بايد وزارت خارجه كوشش كند سفارتخانه ها نشريات تبليغي داشته باشند و چهره نوراني اسلام را برابر جهانيان روشن نمايند. مفهوم عميق تر اين رهنمود از جانب سياستمداران اروپايي همان است كه بعضي از متخصصين آن را صدور انقلاب اسلامي دانسته اند واقعا مسئله صدور انقلاب اسلامي پس از شعار نه شرقي و نه غربي در دائره افكار سياسي رهبر انقلاب اسلامي ايران، وصيت خيلي جدي و مهمي است، زيرا امام خميني پياده كردن خواسته هاي اسلامي را در ممالك دنيا قطعي مي داند. خود و طرفدارانش تبليغ مذهب اسلام را از اهداف اساسي سياست خارجي دولت اسلامي ايران دانسته اند و بارها بخصوص در اوقات اخير تصديق نموده اند كه تبليغ اسلام در ممالك ديگر نبايد از طريق تهديد و اجبار باشد، بلكه بايد صدور انقلاب اسلامي تنها با يك راه يعني از راه تبليغ صورت گيرد از جمله در قضيه افغانستان مشاهده مي شود كه نظريه ها و پيشنهادهاي امام خميني تنها راه حل مشكل افغانستان خواهد بود. بايد يادآور شد كه اساس اصول مذكور عبارت از عقيده جهاد است كه در اغلب نطقهاي امام خميني آورده شده است. امام، كشور ايران را مملكت نمونه اعلام كرده و باور داشت كه تمام ممالك جهان پس از اين از راه ايران دنبال ايران خواهند رفت و برنامه ها و اصول حكومتي را در سياست و دولت داري از دولت اسلامي ايران اقتباس خواهند كرد. مسلم است چنانكه گفتيم زورآوري و تهديد در گسترش اهداف اسلامي بر سياست خارجي حكومت ايران روشهاي چندان معمول نيست. اين را مي توان در مناسبات بين ايران و

جماهير آسياي مركزي بخصوص با جمهوري تاجيكستان كه در آنجا بحران سياسي حكمفرماست كارساز دانست. راه اساسي در اينكار پايدار كردن همكاري و مناسبات دولتي با تمام كشورهاي دنيا بدون توجه به ساختار سياسي و اجتماعي آنها و البته در جهت تامين استقلال ملي ايران است. امام خميني همچنين در امور خارجي و ديپلماتيك برنامه حفظ استقلال ملي را از عمده ترين اهداف سياست خارجي جمهوري اسلامي ايران دانسته است و همراه با اين مسئله بايد گفت كه نظر امام خميني سبت به حفظ استقلال كشور و ملت اسلام اين روزها مورد توجه خاصي است و اين طرز كاربرد سياست را امروز نيز در عملكرد و مواضع سياستمداران و وزارت امور خارجه ايران مشاهده مي توان كرد. پوشيده نيست كه امام خميني تنها يك شخص عارف و فقيه نبوده بلكه بي شك از شخصيتهاي سياستمدار و دانشمند علوم تاريخ و جامعه شناسي نيز هست و اساس علوم انساني را از نگاه اسلام و شريعت به غايت آموخته و بي علت نيست كه شعار مشهور امروز نه شرقي و نه غربي را از جهت سياسي در مسائل روابط بين الملل خوب بررسي و حتي آنرا پياده و قابل اجراء كرده است. به قصد آموزش و بهره گيري بيشتر از وصاياي سياسي و گفته هاي امام مفهوم نه شرقي و نه غربي را اغلب فقها و سياستمداران ايران نه مانند ناظر بيطرف بلكه طرفدار و حمايتگر اين شعار مطرح كرده اند زيرا ايشان واقعا باور دارند كه تمام مسلمانان و مستضعفين جهان از راه امام خواهند رفت و امام براي ملت ايران بي حد عزيز و معتبر

و نصايح ايشان امري تاريخي شده است و به گفته انديشمند محترم سيد علي قادري: "اين باور و ايمان را اگر چه يك حالت اساسي و دريافتي دارد و اين عزتي كه خداوند به ما و ملت ما (ايرانيان) و مسلمانان جهان در اين عصر عطا فرموده بواسطه نفس قدسي آن بزرگمرد بوده است و ما همه حيات سياسي و عزت خود را مديون او مي دانيم." بي شك مي توان گفت شعار سياسي مورد نظر اساس منطقي و كلامي استواري را داراست و آن اين است كه امام در مسائل روابط بين الملل گاهي به صفت فقيه مصلح، گاهي همچون سياستمدار عالي و گاهي به صفت فيلسوف موصوف است. از ديدگاه سياست شناسان و فقيهان ايران، امام خميني از احياگران بي مانند و تواناست و بگفته اي در قرن معاصر اسلام را از هضم شدن و حذف شدن در صحنه انديشه هاي شرقي و غربي جهان نجات داد و دوباره آنرا احياء كردند. چنانچه فقها و سياست شناسان ايران تصديق دارند با مراجعه به آثاري چون ولايت فقيه، اعلاميه، مصاحبه ها و كتابها مفهوم نه شرقي و نه غربي بيش از سيصد بار استفاده شده و واژه استقلال در معناي واقعي خود مطرح شده است. مفهوم نه شرقي و نه غربي تنها يك شعار سياسي نيست، بلكه همچنين مفهومي فرهنگي و استراتژيكي است كه مقام رهبري تقريبا در كل عرصه هاي سياسي و دولتي كشور ايران مطرح كرده است. اين شعار از لحاظ اهميت قلب سياست خارجي جمهوري اسلامي ايران است، بي سبب نيست كه پيرامون نفوذ به اين شعار در مردم ايران يكي

از دانشمندان ايران چنين گفته است. "اين شعار چنان نفوذي بر كل سيستم دارد كه اگر آنرا از سيستم حكومتي ايران حذف كنيم ماهيت آنرا قلب كرده ايم... بنابراين علاوه بر آنكه شعار نظام است، استراتژي نظام نيز بر آن مبتني است. خطا نخواهد بود اگر بگوييم انقلاب اسلامي در ايران همين تناسب موجود را در صحنه روابط بين المللي تا حدي ايجاد نمود و ايدئولوژي نه شرقي نه غربي نيروهاي سياسي و ايدئولوژيك بود كه به سياست خارجي ابرقدرت هايي چون اتحاد شوروي و آمريكا تاثير جدي گذاشت. سياست خارجي آمريكا از روزي كه انقلاب ايران بوقوع پيوست خيلي ساكن بود، يعني از ابتدا تاكنون مخالف انقلاب ايران بوده و هست. اما در اتحاد شوروي نسبت به انقلاب اسلامي در همان دوره اي كه انقلاب شده بود فكر و عقيده يكسان نبود يعني نه تنها در رده هاي پايين دولتي بلكه در مقام رهبري شوروي نسبت به انقلاب اسلامي عقايد دگرگون مي شد و تا مدتي ماهيت اين واقعه بزرگ سياسي و اجتماعي را در ايران درك نكرده بودند برعكس اينها حكومت جوان اسلامي ايران در مسائل روابط بين الملل برخلاف ايدئولوژي بلوكهاي شرق و غرب، ايدئولوژي جديد يعني شعار نه شرقي و نه غربي را در جهان اعلام كرد و پيوسته در كار سياست و دولتمداري اعمال نمود. امام خميني و نزديكان ايشان كوشش زياد بخرج دادند تا حاكميت خويش را نه تنها از تاثير نيروهاي بيروني حفظ كنند بلكه آنرا در تمام سرزمين هاي ايران استوار مي كردند و هويت ملي را از دست نداده در صحنه روابط بين المللي تدريجا خارج

از تاثير بلوكها شدند. حكومت ايران تبليغ كرده و مي كند كه اگر ملت خويش را بر سرزمين خود متكي و مستقر و معتقد به هويت ايراني - اسلامي نكند. هويتش نخواهد ماند و اگر هويت نداشته باشد رابطه سلطه گران با او مثل رابطه گرگ و ميش خواهد شد. مقصود از ايدئولوژي نه شرقي و نه غربي آن بود كه امام خميني سلطه ديگران را نمي پذيرفت و امروز نيز شعار نه شرقي و نه غربي پابرجاست و اين شعاري اساسي در ايدئولوژي سياست خارجي حكومت ايران است، وزارت امور خارجه ايران هميشه تاييد بر آن دارد كه ملت ايران سلطه بيگانه را نمي پذيرد و از استقلال خويش چشم پوش نيست و به هيچ حاكميت خارجي تن نخواهد داد. و در روابط بين الملل كوشش دارد تا ايدئولوژي خود را بكار بندد بدون آنكه آن را به كسي تحميل كند هر چند كه مي بينيم بسياري از كشورها بخصوص غربيان تا حال ايدئولوژي نه شرقي و نه غربي را در شك و شبهه مي بينند. در ايدئولوژي امور خارجي جمهوري اسلامي ايران نه تنها شعارهاي اسلامي و تبليغ نقش مهمي دارد بلكه همراه با آن شعارهاي ملي ايراني يا ايران دوستي كه در عهد شاه محسوس بود، در وصيتهاي سياسي امام البته همراه با تعليمات اسلامي جايگاه مركزي پيدا نموده است. امام هميشه روي اين مسئله تاكيد خاص مي كند، وي به جوانان ايران تاكيد مي نمايد كه قوم ايراني مي تواند عالم را از قدرتهاي بيگانه رها كند و تنها ايرانيان قادرند كه اسلام را در تمام دنيا احيا نمايند. در خطابه

خويش كه در مورخه 21 مارس 1980 به مردم ايران داشت گفته بود كه ايرانيان بايد اسلام را در كل جهان گسترش دهند و اين از وظايف اساسي اين ملت است. از اين رو وارثان و طرفداران امام خميني ساخت دولت اسلامي ايران را در جهان بي نظير مي دانند همانطور كه گفتيم حفظ استقلال ملي و مذهبي اساس برنامه هاي سياسي خارجي جمهوري اسلامي ايران است كه امام خميني احياء كرده است: "توصيه اينجانب به مسلمين و بخصوص ايرانيان بويژه در عصر حاضر آنست كه در مقابل اين توطئه ها عكس العمل نشان داده و به انسجام و وحدت خود به هر راه ممكن افزايش دهند و كفار و منافقين را مايوس نمايند. "چنانكه مي بينيم امام خميني تضعيف قدرت سياسي مخالفين را از نزديكترين وظايف مردم ايران برشمرده است. در گفتارها و وصاياي زياد امام خميني ملت ايران و بخصوص حكومت تازه اسلامي همچون نيروي اصلي و پيش برنده جامعه انساني مورد بررسي قرار گرفته، و امام در مراجعه به ممالك اسلامي توصيه دارد كه مسلمانان دنيا در كار دولتداري و سياست از ايرانيان الگو بگيرند چنانچه او فرموده است: "به ملتهاي اسلامي توصيه مي كنم كه از حكومت جمهوري اسلامي ايران و از ملت مجاهد ايران الگو بگيريد و به حكومتهاي خود در صورتيكه به خواست ملتها عمل نكنند براي آنها سر فرود نياوريد و با تمام قدرت آن دولتها را به جاي خود بنشانيد." و در جاي ديگر نوشته است وصيت من به همه مسلمانان و مستضعفان جهان اين است كه شماها نبايد بنشينيد منتظر آن نباشيد كه حكام و دست

اندركاران كشورتان با قدرتهاي خارجي بيايند و براي شما استقلال و آزادي تحفه بياورند. اين گفته هاي امام روشن است او مسلمانان دنيا را براي بدست آوردن استقلال كشور خويش دعوت مي كند و باز در جاي ديگر اين مراجعه را قطعي كرده كل مسلمانان جهان را به جنگ و جهاد دعوت نموده است: "اي مستضعفان جهان واي كشورهاي اسلامي و مسلمانان جهان بپاخيزيد و حق را با چنگ و دندان بگيريد." اين نمونه هاي قاطع و وصيتهاي سياسي امام خميني در سالهاي اول انقلاب اسلامي معمول بودند و اين بي سبب نيست زيرا وصاياي امام به آن هنگام كه دولت جديد اسلامي ايران شكل مي گرفت قدرتي ايدئولوژيك داشت. خطابهاي امام خميني به مسلمانان جهان حالا هم همين جهت ايدئولوژي را داراست و سفارتخانه هاي ايران در كشورهاي مختلف وصيتهاي امام را همچون شعارهاي سياسي و ايدئولوژي خاص جمهوري اسلامي ايران مورد استفاده قرار مي دهند. "من اكنون به ملتهاي شريف و ستمديده و به ملت عزيز ايران توصيه مي كنم كه از اين راه مستقيم الهي كه نه به شرق ملحد و نه به غرب ستمگر وابسته است بلكه بصيرتي است كه خداوند بر آنها نصيب فرموده است محكم و استوار و متعهد و پايدار و پايبند باشند." چنانكه مي بينيم امام خميني بعنوان يك احياگر اسلام فرموده است كه تمام سياست و حركتهاي اجتماعي عالم بايد از شعار نه شرقي و نه غربي رنگ بگيرد و او مخصوصا نشان داده كه اين مفهوم همچنين بايد زمينه استوار خارجي داشته باشد تا وضوعيت بيابد. بايد ريشه اعتقاد اصيل اسلامي و ريشه مباني فكري،

نظامي و سياسي اسلامي نيز داشته باشد و اينست كه امام خميني كل سيستم موجود و سلطه هاي بيگانه را براي ايران بيگانه خوانده و در امور سياست خارجي و مناسبات بين الملل تمام آنها را رد نموده است. از نگاه امام خميني اسلام در سياست و ايدئولوژي قانون اصلي بشر است و آن براي كل عالميان ارسال شده است. در دايره وصاياي سياسي امام خميني نصيحت او به گروههاي مخالف دولت نوبنياد اسلامي جاي مخصوصي را داراست. او خطاب به آنها تاكيد مي نمايد كه در زندگي راه اسلام را پيشه كنند و توبه و تضرع نموده و به كشور خويش بازگردند. او مي گويد: من به شما اصحاب گروهكها چه آنان كه به چپ گرايي معروفند گرچه شواهد و قرائني دلالت دارد كه اينان كمونيست امريكايي هستند و چه آنان كه از غرب ارتزاق مي كنند و الهام مي گيرند و چه آنها كه با اسم خودمختاري و طرفداري از خرد و كوچك دست به اسلحه برده و مردم محروم كردستان و ديگر جاهاي اين كشور را از هستي ساقط كرده اند و مانع از خدمات فرهنگي و بهداشتي و اقتصادي و بازسازي دولت جمهوري در آن استانها مي شوند مثل حزب دمكرات، كومله بر آنها وصيت مي كنم كه به ملت بپيوندند و تاكنون تجربه كرده اند كه كاري جز بدبخت كردن اهالي آن مناطق نكرده اند و نمي توانند بكنند يا در جاي ديگري مي گويند: " نصيحت و وصيت من به گروهها و اشخاصي كه در ضديت با ملت و جمهوري اسلامي و اسلام فعاليت مي كنند من به شما

نصيحت مي كنم دست از اين كار بي فايده و غيرعاقلانه برداريد و گول جهانخواران را نخوريد و در هر جا كه هستيد اگر به جنايتي دست نزده ايد به ميهن خود و دامن اسلام برگرديد و توبه كنيد كه خداوند با شماست و او ارحم الراحمين است و جمهوري اسلامي و ملت از شما انشاءالله مي گذرد و اگر دست به جنايتي زده ايد حكم خداوند تكليف شما را معين كرده باز از نيمه راه برگشته و توبه كنيد و اگر شهامت داريد تن به مجازات داده و با اين عمل خود را از عذاب اليم خداوند نجات دهيد و در هر جا هستيد عمر خود را بيش از اين هدر ندهيد و به كار ديگري مشغول شويد كه صفا در آنست. همين مضمون و همين هدف در وصيتهاي امام خميني به جوانان ايراني هميشه اظهار شده است امام مي فرمايد: "نصيحت مشفقانه من به شما جوانان و نوجوانان (هواداران گروهكها) داخل و خارج آن است كه از راه اشتباه برگرديد و با محرومين جامعه كه با جان و دل به صورت دلسوزانه به جمهوري اسلامي خدمت مي كنند متحد شويد و براي ايران مستقل و آزاد فعاليت نماييد تا كشور و ملت از شر مخالفين نجات پيدا كند و همه با هم به زندگي شرافتمندانه ادامه دهيد. امام خميني بعد از پيروزي انقلاب اسلامي ايران در نطقها و گفتارهاي خويش عمده ترين برنامه سياست خارجي كشور را معين ساخت كه آنها را بصورت زير مي توان خلاصه كرد. 1- حفظ استقلال ملي و منافع ارضي كشور از هر گونه دخالت نيروهاي بيگانه. 2-

خدمت نمودن براي ايران مستقل و آزاد هم در بيرون و هم در داخل. 3- استوار كردن سلطه خاص ملت ايران نه شرقي و نه غربي و نپذيرفتن سلطه هاي بيگانه. 4- پايدار كردن روابط بين همديگر با دولتهايي كه قصد دخالت در امور كشور ايران را ندارند. 5- گسترش روابط با كشورهاي اسلامي و دفاع از حقوق همه مسلمانان جهان. 6- دعوت به وحدت و اتحاد دولتهاي اسلامي. 7- تبليغ اسلام ايراني در ممالك اسلامي تا اينكه بگفته امام چهره نوراني اسلام براي جهانيان روشن شود. اصول و برنامه هاي احيا شده از جانب امام خميني نسبت به امور خارجه و ديپلماسي ايران كه در فصل دهم از ايران ثبت شده است بعنوان سياست خارجي در قانون نامه جمهوري اسلامي ايران است. و اگر برنامه ها و روشهاي سياست خارجي حكومت ايران را از ديدگاه قانون اساسي اين كشور تحليل نماييم، مي توانيم آنها را به دو گروه تقسيم كنيم: گروه اول: برنامه و روشهايي كه براي روابط بين الملل كشورها هستند اينگونه برنامه ها و روشها در اكثر قوانين اساسي دولتهايي با دمكراسي ثبت شده است مانند برنامه ها و رعايت حقوق فردي، طرد دخالت كشورهاي بيگانه در امور داخلي كشور، برنامه استقلال ارضي كشور، برنامه هاي روابط دوستي ممالك همجوار، تامين پناهندگي سياسي به اشخاص، كمكهاي بشر دوستانه و امثالهم اينگونه برنامه ها در قانون اساسي جمهوري اسلامي به صورت عميقي مورد نظر بوده اند و جهتگيري عليه حقوق بين المللي ندارند. گروه دوم: برنامه و روشهايي كه از اسلام، قرآن و از وصاياي سياسي امام خميني و همچنين از آثار فقها

گرفته شده با ماهيت اسلامي خويش در سياست خارجي دولت از عمده ترين روشها و اصول اين كشور محسوب مي شود. همانطور كه مشاهده شد وصاياي سياسي امام خميني بعدا براي دولت و ملت ايران حكم قانوني را گرفت. شعار نه شرقي و نه غربي پايه گذار دولت جديد اسلامي هم در سياست داخلي و هم در سياست خارجي شعار اصلي شده و به معني استقلال مردم و دولت در قانون اساسي دولت جمهوري اسلامي ايران ثبت گرديده است. در همين ارتباط بايد گفت كه دولت جديد جمهوري تاجيكستان تغييرات جدي را كه در سالهاي اخير در روند سياسي جهان بوقوع پيوست و همچنين روابط بين الملل در عرصه هاي اقتصاد و سياست، علم و فرهنگ را به نظر اعتبار گرفته، در برابر موقعيت دين و مذهب و بخصوص دين اسلام در جامعه انساني را درست تحليل نموده، سياست دولت خود را نسبت به دول دور و نزديك بخصوص جمهوري اسلامي ايران به صورت علمي و خيلي عميق معين مي سازد; زيرا علم قبل از سياست با دگرگونيهاي ايدئولوژيك در جهان آشنا مي شود و پيشامد كارها را تا حدودي معين مي نمايد. در دو سه سال اخير روابط جمهوري تاجيكستان با جمهوري اسلامي ايران مستحكمتر شده است اما وسعت همكاريها تا حد مطلوب هنوز هم فراهم نشده است. مسلم است كه دو طرف مايل و علاقمند به تكميل و گسترش روابط بين همديگر هستند. اين روند و بينش خوب در سالهاي آينده در همه زمينه ها ادامه خواهد يافت و شكي نيست كه چنين خواهد شد. اما بايد اشاره نمود كه سياست توسعه طلبي

اواخر قرن بيستم بدون ترديد به شرايط موجود و وضعيت فعلي روابط كشورها تاثير خواهد گذاشت. اكنون فرصت گرانبهاي تاريخي براي جبران جداييهاي طولاني براي دو ملت فراهم شده است اين اوضاع را علما و محققين خوب درك كرده اند و ضرورت دارد كه اين فرصت گرانبها از جانب دو كشور براي گسترش و پايدار كردن روابط فعلي و آينده به شكل صحيح مورد استفاده قرار گيرد تا تكرار اشتباه گذشته اجداد و پدران روي ندهد و حكومت تاجيكستان نيز از هر گونه سلطه گري ابرقدرتها پرهيز كند. وضع كنوني روابط دو كشور كه اكنون در مراحل ابتدائي خود قرار دارد و ظاهرا در مسير دولت حركت مي نمايد و بي شك مناسبتهاي امروز براي تكامل و بهبود روابط بيشتر و مفيدتر، شرايط را فراهم خواهد آورد. زيرا مسلم است در شرايط كنوني مقررات جديد در رفتارهاي بين المللي در حال شكل گيري است كمترين تغييرات عملي كه در صحنه ياست بين الملل بوجود مي آيد مي تواند بر مناسبات كشورها تاثير بگذارند. بنابراين در سياست خارجي جمهوري تاجيكستان و جمهوري اسلامي ايران بخصوص در مناسبات دو طرفه نبايد به فشارها و تاثيرات دول نيرومند توجه داشته باشند بلكه بايد در جهت حمايت از منافع كشورهاي خود عمل نمايند; علاوه بر آن براي اصلاح هرگونه اشتباه و نقصان حركت نموده و از منافع يكديگر در نظام كنوني و آينده جهان حمايت كنند. گسترش همكاريهاي جمهوري تاجيكستان و جمهوري اسلامي ايران را مي توان در ترويج و زمينه هاي زير مشاهده كرد: همكاريهاي سياسي در سطح بين المللي يا منطقه اي، همكاريهاي اقتصادي در سطح جهاني،

ارتباط متقابل فرهنگي در سطح بين المللي و تمام اينگونه مناسبات بايد بر اساس قوانين بين المللي صورت گيرد همچنين لازم است همكاريهاي منطقه اي از جمله همكاري براي حل بحرانهاي منطقه اي و داخلي جمهوري و سازمان همكاريهاي كشورهاي اسلامي و سازمان همكاريهاي كشورهاي فارسي زبان، سازمان همكاريهاي اكو، همكاريها در سطح دو جانبه، و... صورت گيرد. ايران و تاجيكستان در اين نوع همكاريها از امكانات وسيعي برخوردارند اما نواقص و كمبودهايي كه در برخي همكاريها به چشم مي خورد بايد اصلاح شود تا اينكه زمينه تاريخي و گرانبها براي همكاريها ميان دو كشور در امور مختلف نامحدود گردد. توسعه روابط دو جانبه در همه امور سياسي و اقتصادي و فرهنگي حوزه فعاليت وسيعي دارد و بي شك مناسبترين و سودمندترين آنها توسعه همكاريهاي اقتصادي و فني و علمي ميان دو ملت و دو كشور است. قبل از هفتمين دوره انتخابات رياست جمهوري ايران، آقاي خاتمي يكي از كانديداها در برنامه كلان توسعه اقتصادي، اجتماعي، سياسي و فرهنگي خويش (ارديبهشت 1376) در فصل سياست خارجي جمهوري اسلامي ايران موقعيت جماهير آسياي مركزي را به عنوان يكي از اولويتهاي سياست خارجي خيلي خوب بررسي كرده و از جمله تاكيد بر آن نموده كه جمهوري اسلامي ايران اهداف گسترش روابط بين المللي بر اساس سه اصل عزت حكومت و مصلحت دارد و البته اولويتها و برنامه هاي آقاي خاتمي در مورد همكاري سياسي، اجتماعي اقتصادي و فرهنگي با كشورهاي آسياي مركزي به خصوص با جمهوري تاجيكستان معين شده اند. با همان اولويتها جمهوري تاجيكستان نسبت به ايران خيلي نزديك و از بسياري جهت با همديگر موافقت

دارند و اكنون كه آقاي خاتمي و وزراي جديد در مجلس انتخاب شده اند تلاش بر آن دارند كه برنامه رئيس جمهوري عملي گردد و اميد است همكاري در رشته هاي مختلف بين دو كشور ايران و تاجيكستان به نفع يكديگر باشد.

منابع: 1- قرآن كريم. 2- قانون اساسي جمهوري اسلامي ايران - تهران، 1371. 3- مطالعات آسياي مركزي و قفقاز - سال چهارم، دوره دوم شماره 10، 1374. 4- مخاطبين در وصيتنامه سياسي الهي حضرت امام خميني - تهران، 1371. 5- برنامه كلان توسعه اقتصادي - اجتماعي سياسي - فرهنگي آقاي خاتمي ويژه هفتمين دوره انتخابات رياست جمهوري. ارديبهشت 1376.

بررسي سياست خارجي در منظومه فكري حضرت امام

بررسي سياست خارجي در منظومه فكري حضرت امام شخصيت، انديشه و مواضع امام خميني هم با متفكران و هم با سياستمداران به مفهوم متعارف آن به طور كامل، متفاوت است; به همين دليل نيز تبيين و توضيح آن پيچيده است . دلايل اين امر را مي توان اين گونه برشمرد: 1 . حضرت امام انديشمند بزرگي است و مانند هر متفكر بزرگي، انديشه ايشان داراي وجوه مختلفي است كه قرائت هاي گوناگوني را از آن متصور مي كند و ورود امام به عالم سياست، بر پيچيدگي آن افزوده است . در شكل گيري شخصيت امام، مباني فقهي، عرفاني، فلسفي، تاريخي و كلامي نيز مؤثر بوده است و همين امر پيچيدگي شخصيت ايشان را نشان مي دهد . با توجه به اين مسئله، براي درك انديشه و عمل امام از روش هاي مختلف فقهي، عرفاني - فلسفي و كلامي مي توان بهره برد . البته برخي معتقدند كه امام، اين مباني مختلف را به وحدت رساندند

و انديشه و عمل ايشان مبتني بر تلفيق و تركيبي از اين مباني مختلف است . 2 . از لحاظ عملي هم پس از تشكيل نظام جمهوري اسلامي، دو موضوع با يكديگر درآميخت: ضرورت تصميم هاي مقطعي (كه لازمه حكومت است و گاه مستقل از انديشه است) و ماهيت انديشه آن حضرت (ثابتات) كه لازمه انديشه است . امتزاج اين دو موضوع بعد از انقلاب، به حدي است كه گاه تشخيص آنها غيرممكن است . اين امر نيز موجب پيچيدگي مضاعف انديشه هاي سياسي ايشان مي شود . گاهي بين برخي از ديدگاه ها و عمل ايشان نوعي تضاد مشاهده مي شود و گاه بين برخي از اظهارات ايشان نيز نوعي اختلاف به چشم مي آيد كه تشخيص ديدگاه واقعي ايشان را دچار مشكل مي سازد . 3 . يكي از مسائل ديگر اين است كه قرائتي كه از انديشه ايشان مي شود از لحاظ روشي مبتني بر همان وحدت مباني انديشه هاي حضرت امام نيست و مفسران مختلف هر كدام با توجه به حوزه كاري خود و با اتكا به يك روش خاص، سراغ فهم انديشه امام مي روند و هنوز به وحدت روش در اين زمينه نرسيده ايم و احيانا چنين وحدت روشي ممكن نيست . معمولا هم تفسيرها از انديشه هاي امام، داراي الزامات و اهداف سياسي است و گروه هاي مختلف براي فراهم آوردن مؤيدات براي انديشه ها و اقدامات خود، به سراغ انديشه هاي ايشان مي روند . در عين حال قرائتي كه در حال حاضر از انديشه هاي امام مي شود، طبعا با قرائتي كه بيست سال پيش مي

شد، متفاوت است; چون انديشه هنگام صدور، لوازم زماني و مكاني خاصي دارد . تفسيري كه از يك انديشه هنگام صدور آن مي شود، با تفسيري كه پس از گذشت بيست سال، از آن به عمل مي آيد، كاملا متفاوت است . در مورد انديشه هاي امام در باب سياست خارجي اين مشكلات به صورت مضاعفي وجود دارد; چون الزامات بين المللي هم به آن افزوده مي شود . بسياري از تحولات در آراء و مواضع سياسي حضرت امام كه در ظاهر با ثابتات انديشه ايشان همخواني ندارد، در واكنش به الزامات بين المللي بروز و ظهور يافته است . همچنين در اين حوزه، ابهامات و ديدگاه هاي متعارض، بيش از سياست داخلي است . براي مثال حضرت امام در زمينه صدور انقلاب، ناسيوناليسم و امت گرايي، نوع نگرش به نظام بين الملل، آرمان گرايي يا واقع گرايي، نوع و نحوه روابط با امريكا و ديگر كشورها، استقلال و عدم وابستگي، اولويت حفظ دارالاسلام يا ام القري، اصل دعوت و يا پديده جنگ تحميلي، مواضع مختلفي دارد كه بعضي مواقع جمع كردن آنها بسيار دشوار است . از همين رو است كه قرائت هاي مختلف ممكن مي شود . در اين گونه موارد درك مقاطع زماني و مكاني صدور آراء و مواضع از اهميت خاصي برخوردار است و حتي مي تواند تعيين كننده باشد . با وجود پيچيدگي هاي فوق، بازسازي منسجم انديشه امام و ارائه منظومه فكري ايشان يك ضرورت اساسي است . تنها در اين صورت است كه انديشه امام مي تواند معياري براي نقد و بررسي ديدگاه هاي ديگر و مواضع سياسي

باشد; در غير اين صورت انديشه امام براي تاييد هر ديدگاه ديگري مي تواند مورد بهره برداري قرار گيرد كه در واقع حتي مي تواند به استفاده ابزاري از انديشه امام هم منتهي شود . در اين نوشته كوتاه سعي خواهد شد كه نظريه امام درباره سياست خارجي، به صورت منسجمي مورد تبيين واقع شود . ××××× در مورد سياست خارجي دوره امام از چند منظر مي توان بحث كرد . از يك زاويه مي توان مباني سياست خارجي جمهوري اسلامي ايران را از ديدگاه امام مورد بررسي قرار داد و از منظري ديگر مي توان عملكرد و اقدامات سياست خارجي را مطالعه كرد و از منظري سوم مي توان به بررسي تطبيقي انديشه و مباني با عمل پرداخت .

الف . مباني سياست خارجي از ديدگاه امام در مورد مباني سياست خارجي از ديدگاه امام، با چند مسئله اصلي مواجه هستيم: رويارويي آرمان گرايي و واقع گرايي در انديشه امام، انديشه معطوف به تكليف و فارغ از نتيجه و اصول سياست خارجي از ديدگاه امام . در مورد تقابل آرمان گرايي و واقع گرايي، مي توان دو وجه را در نظر گرفت: وجه اول تعقيب اهداف دور از دسترس بر اساس آرمان گرايي و توجه به واقعيت ها براساس واقع گرايي است و وجه دوم آن اخلاق محوري در ايده آليسم و آرمان گرايي و قدرت محوري و نفي اخلاق در رئاليسم است . حال بر حسب توضيح فوق، امام و انديشه ايشان را در كدام قالب مي توان مطالعه كرد . بايد گفت كه در مورد اخلاق محوري در روابط بين الملل، بي ترديد

امام يك آرمان گراي بزرگ است و هرگز اخلاق را در مصالحه با قدرت، قرباني نمي كند و به دنبال اخلاقي كردن سياست در داخل و روابط ميان ملت ها است . البته اين بدين معنا نيست كه امام بالكل از عنصر قدرت غافل و به آن بي توجه است، بلكه به شدت به روابط قدرت در عرصه بين المللي حساس بود . علاوه بر اين براساس مباني فلسفي و عرفاني امام، قدرت في نفسه شر نيست، بلكه جلوه جمال و پرتو جلال الهي است . با اين حال ايشان در عرصه سياست، اعم از داخلي و خارجي به دنبال پيوند اخلاق و سياست بودند و بي گمان در اين زمينه پيشرو آرمان گرايان هستند . اما در مورد وجه ديگر رويارويي آرمان گرايي با واقع گرايي در انديشه امام چه مي توان گفت؟ در اين زمينه مي توان به سه روايت اشاره كرد: برخي امام را آرمان گرا تلقي مي كنند كه بي توجه به واقعيت هاي داخلي و بين المللي به دنبال دستيابي به اهداف دور از دسترس و ايده آليستي بودند; برخي امام را در حوزه واقع گرايي مطالعه مي كنند كه همواره در تصميمات سياسي خود پس از انقلاب اسلامي با نظر به واقعيت ها عمل كرده است . برخي هم امام را آرمان گرايي واقع بين قلمداد مي كنند كه به دنبال پيوند ميان آرمان و واقعيت بوده است . برخي صرفا با تاكيد بر عملكرد و تصميمات امام در سياست خارجي، معتقدند كه امام رويكردي واقع گرايانه به سياست خارجي داشته است . اين گروه فارغ از انديشه هاي

امام به برخي اقدامات ايشان از جمله پذيرش قطعنامه 598 سازمان استناد كرده، معتقدند كه امام در تصميمات سياسي خود به واقعيت هاي داخلي بين المللي، اولويت بسياري مي دادند . دسته دوم با استناد به انديشه هاي امام و برخي اقدامات ايشان در عرصه بين المللي كه بدون توجه به ساختار قدرت در نظام بين الملل صورت مي گرفت، معتقدند كه انديشه امام به طور كامل در قالب آرمان گرايي قابل مطالعه است . اين گروه با استناد به آن جمله معروف حضرت امام كه «ما مكلف به وظيفه هستيم نه به نتيجه » رويكرد حضرت امام را به روابط بين الملل، بر حسب تكليف گرايي صرف مورد مطالعه قرار مي دهند و اعتقاد دارند كه امام تمامي مرزبندي هاي مرسوم در روابط بين الملل و نظام بين المللي را زير پا گذاشته، صرفا به آرمان هاي خود مي انديشيد . اما گروه سوم معتقدند كه با نگاهي به سيره عملي امام خميني (ره) مي توان تلفيقي از آرمان گرايي و واقع بيني را در رويكرد امام به سياست مشاهده كرد . براساس اين ديدگاه، آنچه از تدبر در اقوال و اعمال امام برمي آيد، آن است كه ايشان آرمان گرايي واقع بين بود و حتي در مواردي كه به ظاهر حاكي از آرمان گرايي يا واقع گرايي ايشان است، صبغه هايي از هر دو رويكرد ملاحظه مي شود . در درون اين ديدگاه نيز مي توان دو ديدگاه جزئي را ملاحظه كرد . براساس ديدگاه اول امام، به صورت توامان آرمان گرايي و واقع گرايي را در ديدگاه ها و تصميمات خود اعمال

مي كرد و در واقع تلفيقي از اين دو رويكرد مبنايي انديشه و عمل امام بود، ولي بر حسب ديدگاه دوم، امام آرمان خواه بودند و اين آرمان خواهي، نه تنها در تقابل با واقع گرايي قرار نداشت، بلكه واقع گرايي را جهت دار مي كرد . به طور كلي در مورد آرمان گرايي و واقع گرايي و رويكرد امام مي توان گفت كه امام اصولا از لحاظ فكري آرمان گرا بودند و اين آرمان خواهي فقط محدود به سياست خارجي نبود; كمااينكه انگيزه امام از انقلاب، آرمان خواهانه بود . با اين حال امام آرمان گرايي واقع بين بودند كه در سال هاي دهه اول انقلاب اسلامي، عمل ايشان بيشتر جنبه آرمان گرايانه داشت و هر چه به سال هاي آخر عمر پر بركت ايشان نزديك مي شويم، واقع گرايي در عمل صبغه بيشتر و برجسته تري پيدا مي كند . بنابراين مي توان گفت كه حضرت امام در انديشه هاي سياسي خود، آرمان گرا باقي ماند، ولي در آرا و مواضع سياسي خود در اواخر عمر خود، به واقع گرايي نزديك شد و وجه آن رعايت مصالح جامعه اسلامي و فراهم شدن شرايط براي تحقق آرمان ها بود . در عين حال امام با وجود تاكيد بر مؤلفه هاي آرماني و اخلاقي در سياست خارجي، بر مؤلفه هاي عقلاني و واقع گرايانه هم تاكيد مي كردند . ايشان ضمن آن كه، مردم و زمامداران حكومت اسلامي را به هوشياري و درايت فرا مي خواندند، آنان را از انحراف اخلاقي نيز برحذر مي داشتند . به دنبال امتزاج عقل گرايي و اخلاق گرايي (به

عنوان دو پايه عمده سياست خارجي) بودند و اين گونه نبود كه به بهانه اخلاق گرايي اصول عقلاني را در سياست خارجي ناديده بگيرند . از همين جهت است كه در عين آرمان گرايي به تامين منافع ملي نيز اهميت مي دهد و اين را در مقاطع مختلف نشان داده است; چه زماني كه بر ضرورت حفظ ام القراء تاكيد مي كنند و چه زماني كه بر اولويت دفاع از مرزهاي ايران نسبت به ساير كشورها تاكيد مي داشتند . از همين رو از ديد امام، بخشي از وظيفه نظام اسلامي در سياست خارجي، تعقيب منافع ملي است كه البته باز هم با تاكيد بر ضرورت رعايت توامان اخلاق و عقلانيت است، ولي به هر حال منافع ملي اهميت خاصي در انديشه ايشان دارد . به هر حال از اين منظر آرمان گرايي نه تنها در تقابل با واقع گرايي قرار نمي گيرد، بلكه واقع گرايي را جهت دار مي كند و به دنبال اخلاقي كردن قدرت است و گفتمان مسلط (عدم امكان اخلاقي شدن سياست، حداقل سياست بين المللي) را به چالش فرا مي خواند . تكليف گرايي از ديدگاه امام نيز با توجه به اين مسئله قابل درك است . يكي از اصول مهمي كه امام در سياست داخلي و خارجي بر آن تاكيد مي كرد، تكليف گرايي فارغ از نتيجه بود كه شايد در نگاه اول غير قابل درك باشد . ولي عملكرد امام و تحليل آن مي تواند تا حد زيادي اين موضوع را تبيين كند . سؤال اين است كه آيا در هر شرايط و در هر زمينه اي، تكليف

فارغ از سود و زيان آن مورد توجه است . به نظر مي رسد كه براساس عملكرد امام، نمي توان به اين سؤال پاسخ مثبتي داد . امام در زمينه حفظ اسلام و جلوگيري از هرگونه تعرض به ارزش هاي آن، به تكليف اسلامي فارغ از هر نتيجه و سود و زياني عمل مي كرد، ولي در كليه زمينه هاي سياست خارجي اين گونه نبودند . مورد سلمان رشدي و فتواي امام بر قتل ايشان، بيانگر همين مسئله است . اين اقدام با اينكه در اواخر عمر ايشان صورت گرفت و از لحاظ زماني متاخر بر اقداماتي بود كه به نظر مي رسيد در آنها به اصل نتيجه و سود و زيان توجه شده (مانند پذيرش قطعنامه 598 سازمان ملل و پايان جنگ)، ولي فارغ از تمام جهت گيري ها و قطب بندي هاي بين المللي و با علم به آثار جهاني مترتب بر آن، فتواي مذكور را صادر كرد كه مي توان گفت صرفا عملي بر حسب تكليف بود . اين فتوا نشان داد كه در جايي كه هويت و كيان اسلام در معرض تهديد است و ارزش هاي اساسي آن مورد تحقير واقع شده، محل تامل در باب سود و زيان يك فعل نيست; ولي پذيرش قطعنامه و پايان جنگ هم نشان مي دهد كه امام هميشه فارغ از سود و زيان و نتيجه; تصميم نمي گرفتند . در واقع عملكرد خود حضرت امام نشان مي دهد كه اين كلام در مقامي مصداق دارد كه عمل واقعا از جنس تكليف، آن هم يك تكليف بزرگ و حياتي است و كيان و موجوديت كل

مسلمانان به آن بستگي دارد .

ب . اصول سياست خارجي از ديدگاه امام موضوع ديگر در زمينه سياست خارجي از ديدگاه امام، اصول سياست خارجي است . اصول سياست خارجي، معيارهاي ثابت براي برنامه ريزي و اقدام در سياست خارجي است كه روابط خارجي كشور را هدفدار كرده، تمامي توان و امكانات يك كشور را جهت تحقق آن اصول به كار مي گيرد . سؤال اين است كه امام چه موضوعاتي را جزء اصول سياست خارجي اسلامي و جمهوري اسلامي ايران و جزء ذات آن مي پندارند و اين اصول بر چه مبنايي استوارند و در مواجهه با واقعيت، تا چه حدي دچار تحول و انعطاف پذيري مي شوند؟ با تامل در انديشه سياسي امام، مي توان به اين نتيجه رسيد كه ايشان بر سه اصل مهم در سياست خارجي تاكيد مي كردند كه عبارت بودند از اصل نفي سبيل، اصل دعوت و حفظ دارالاسلام كه از مباني فقهي و اسلامي نشات گرفته اند و بسياري از جهت گيري ها و هدايت هاي ايشان در سياست خارجي، مبتني بر يكي از اصول فوق يا تركيبي از آنها بوده است . اصل نفي سبيل اصلي قرآني است كه از نظر امام، اهميت فوق العاده اي دارد و سياست نه شرقي و نه غربي كه از امهات اهداف سياست خارجي امام بود، از آن نشات گرفته بود . امام با سلطه بيگانگان بر كيان اسلامي به شدت به مخالفت برخاسته و در واقع يكي از اهداف مهم انقلاب اسلامي در ايران، مبارزه و براندازي سلطه بيگانگان در ايران بود . رويكرد امام نسبت به نظام بين الملل

و جهت گيري هجومي و مبارزه جويانه اي كه به آن داشتند، ناشي از اعتقاد به اين اصل حياتي بود . البته از نظر امام حيطه شمول اصل نفي سبيل، محدود به ايران نيست، بلكه ايشان سلطه هر قدرتي را بر شئون سياسي، فرهنگي و اقتصادي مسلمين نفي مي كند . منشا اين اعتقاد به اصل ديگر ايشان، يعني حفظ دارالاسلام باز مي گردد . از اين نظر، مصالح امت اسلامي از ديدگاه امام اولويت دارد و مصالح ملت ايران هم به عنوان جزئي از امت اسلامي در چارچوب مصالح اسلامي مورد نظر است . حمايت هاي ايشان از ملت فلسطين و مبارزه سرسختانه ايشان با اسرائيل، در راستاي يكي از اصول عمده ياست خارجي امام بود . برقراري ارتباط ميان اين دو مقوله، البته تذكر اين نكته ضروري است كه برقراري ارتباط و سازگاري ميان اين دو مقوله، يعني مصالح اسلامي و مصالح ملي و استنتاج يك منطق روشن از انديشه و عمل امام بسيار پيچيده است، ولي تفكيك نظر و عمل در اين زمينه مي تواند مؤثر باشد . بدين معنا كه از لحاظ نظري ظرف تفكر ايشان، امت اسلامي است; ولي از لحاظ عملي، از آنجا كه حفظ ام القري اهميت حياتي براي امت بزرگ اسلامي دارد، سياست خارجي بايد به نحوي سامان يابد كه ام القري همواره در حال پيشرفت و افزايش قدرت باشد . بعد ديگري كه در اين زمينه مي تواند به ما كمك كند، مطالعه تاريخي سياست خارجي دوره امام است . در دهه اول انقلاب اسلامي، هر چه از سال هاي اوليه فاصله مي گيريم عطف توجه

ايشان به مصالح ملي افزايش پيدا مي كند و اين امر نشان مي دهد كه اولويت هر يك از آنها بسته به شرايطي است كه جامعه جهاني، جوامع اسلامي وضعيت ام القري دارد و نمي توان به يك روند دائمي و ثابت در اين زمينه دست يافت . به هر حال مي توان گفت كه با وجود اين كه امام با انديشه ناسيوناليسم، به عنوان يك ايدئولوژي مخالف است و آن را به نوعي در تقابل با انديشه اسلامي مي بيند، ولي با تعقيب منافع ملي مخالف نيست . به عبارت ديگر، از نظر امام هر چند ناسيوناليسم اصالت ندارد، ولي تعقيب منافع ملي، يك ضرورت اساسي است . چون ايشان به مقتضيات جديد بين المللي كاملا واقف بوده و به اين مسئله توجه داشتند كه در وضعيت فعلي نمي توان فارغ از مرزهاي ملي به جهان و سياست جهاني صرفا در قالب تقسيم بندي دارالاسلام و دارالفكر نگريست . بر اين اساس دولت بايد براساس «منافع ملي » عمل كند، اما منافع ملي در كليت نظام اسلامي، دامنه اي وسيع تر از منافع ملي در نظام هايي دارد كه آرمان گرا نيستند . اصل «دعوت » هم يكي ديگر از اصول سياست خارجي امام است كه مي توان گفت يكي از ابتكارات ايشان در جهان فعلي است و حاكي از شجاعت فكري و اعتماد به نفس ايشان است . در شرايطي كه اصل دعوت به اسلام اصل فراموش شده اي بود، ايشان اين اصل را احياء كردند و در يكي از شگفت انگيزترين اقدامات خود، در پيامي تاريخي به گورباچف، آنان را به اسلام

فرا خواندند . حوزه ديگري كه درباره سياست خارجي در دوره امام قابل طرح است، ميزان و انطباق آن با اصول و مباني فكري ياد شده است . به طور مقدماتي بايد گفت كه بين نظر و عمل فاصله شگفت انگيز و معناداري وجود دارد و انتظار هماهنگي كامل بين نظر و عمل انتظار معقولي نيست . ايده آليست ترين افراد هم در مقام عمل، به ميزاني از رئاليسم، گرايش پيدا مي كنند; مخصوصا در عرصه سياست و حكومت، اين گرايش كاملا محسوس و در عين حال طبيعي است; چون براي ادامه حيات سياسي، ضروري است . اصولا از لحاظ عملي قرار گرفتن در دو طيف رئاليسم يا ايده آليسم، غير ممكن است . به اين معني كه انسان نمي تواند به طور كامل و مطلق ايده آليست باشد و نمي تواند به طور مطلق رئاليست باشد; البته گرايش هاي رئاليستي در انسان ها غالب است . ايده آليسم، به ويژه در عرصه سياست بيشتر به چشم مي خورد . در دنياي سياست، ايده آليست ترين افراد معمولا رهبران انقلابي هستند; ولي زماني كه همين رهبران انقلابي به قدرت و حكومت مي رسند، اغلب ضرورت هاي مملكتداري، آنان را به گرايش هاي واقع بينانه نزديك مي كند . در مورد عملكرد حضرت امام (ره) در سياست خارجي هم بايد طي آن دوره ده ساله اين مسئله را در نظر داشت . در اين حوزه با توجه به كثرت موضوعات و تصميمات، برخي از موضوعات مهم را به صورت گزينشي مورد مطالعه قرار مي دهيم كه عبارتند از صدور انقلاب، روابط ايران و آمريكا، قضيه جنگ،

پذيرش قطعنامه 598، فتواي قتل سلمان رشدي، نامه به گورباچف .

1 . صدور انقلاب اسلامي صدور انقلاب يكي از پديده هايي بود كه بعد از پيروزي انقلاب اسلامي، بحث ها، اختلاف نظرها و ديدگاه هاي گوناگوني را موجب شد . انقلاب ها به صورت طبيعي ميل به گسترش دارند و انقلاب اسلامي نيز از اين قاعده مستثنا نبود . معمولا رهبران انقلابي، ارزش ها و اصول و انقلاب خود را عاملي براي رهايي تمامي انسان ها تلقي مي كنند و براي گسترش و صدور آن به ديگر ملل، تلاش مي كنند كه از اين پديده تحت عنوان صدور انقلاب ياد مي شود . از اين نظر مي توان گفت كه صدور انقلاب ها، يك پروسه و فرايندي طبيعي است . در اينكه در انقلاب اسلامي پديده صدور انقلاب، يك پروژه بود و يا پروسه، بايد گفت كه در اوايل، اغلب نيروهاي انقلابي به صورت فعال و آگاهانه اي به دنبال القاي ارزش ها و انديشه هاي انقلابي خود به خارج از مرزهاي ايران، به ويژه كشورهاي اسلامي بودند و در واقع در آن دوران، حالت يك پروژه را داشت; ولي به تدريج در سال هاي بعدي كه موانع و مخالفت هاي بيروني تشديد شد، تعريفي از صدورانقلاب ارائه مي شد كه بيشتر ماهيت يك پروسه و فرايند طبيعي را داشت كه خودبه خود به ديگر كشورها منتقل مي شود . البته ناگفته نماند كه در همان مقطع هم برخي گروه ها و جريان هاي سياسي با صدور انقلاب مخالف بودند و در عين حال، برخي از نيروهاي راديكال انقلابي، به دنبال تمركز امكانات و فعاليت

بيشتر در امر صدور انقلاب بودند . حضرت امام در وهله اول صدور انقلاب را امري طبيعي مي دانستند و معتقد بودند، از آنجا كه ماهيت انقلاب در ايران اسلامي است، كاملا طبيعي است كه ديگر مسلمانان هم تحت تاثير انديشه هاي آن قرار گيرند و براي تاسيس نظام اسلامي در كشور خود، به حركت هاي سياسي دست زنند . امام با اينكه معتقد بود براي صدور انقلاب (به لحاظ اجتناب ناپذير بودن جريان فكري انقلاب اسلامي) نياز به فعاليت خاصي وجود ندارد، در سال هاي اوليه به صراحت و روشني بر ضرورت صدور انقلاب تاكيد مي كردند و دولتمردان و مسئولان را به برنامه ريزي در اين جهت فرا مي خواندند . هدف امام هم از صدور انقلاب بر اساس يكي از اصول سياست مورد نظر ايشان، يعني حفظ دارالاسلام و نيز نفي سبيل قابل توضيح است . چون امام براي حفظ دارالاسلام، تاسيس حكومت اسلامي در كشورهاي مسلمان و براي رفع سلطه بيگانگان بر امور داخلي كشور اسلامي، ضروري مي دانستند كه از طريق انقلاب حاصل مي شد . البته تصور عمده امام از صدور انقلاب، جلب توجه مسلمانان به اسلام و قوانين اسلامي بود . از نظر ايشان در صورتي كه مسلمانان به اهميت تاسيس نظام سياسي بر مبناي ايده هاي اسلامي آگاهي يابند، خود براي آن اقدام خواهند كرد . به همين دليل امام بارها به اين مسئله تصريح كرده اند كه هرگز مقصود از صدور انقلاب، كشورگشايي نيست . باز به همين دليل بود كه امام خميني، زمينه هاي اصلي صدور انقلاب را، ارائه الگوي موفقي از نظام سياسي در

داخل در عرصه هاي مختلف اقتصادي، سياسي، فرهنگي و برقرار عدالت اجتماعي مي دانستند و آن را موجب گرايش روز افزون به اسلام و ارزش هاي اسلامي در بين ساير مسلمانان تلقي مي كردند . اصولا شايد بتوان گفت كه از نظر امام، تحقق همين شرط، براي صدور انقلاب اسلامي كفايت مي كرد . از لحاظ آرمان گرايي و واقع گرايي، امام انديشه صدور انقلاب را به هيچ عنوان آرمان گرايانه و غير عملي تلقي نمي كرد; بلكه آن را واقعيتي ممكن مي دانست و در بسياري از مناطق جهان اسلام آن را به راي العين مي ديد . در سال هاي بعدتر و با بروز و ظهور برخي موانع داخلي و خارجي (از جمله مقتضيات دولت ملي) امام به اين انديشه متمايل شدند كه مراد از صدور انقلاب، صدور انديشه انقلاب است كه اين امر محقق شده است و نداي اسلام خواهي در اقصي نقاط دنيا پيچيده است . هدف امام از اين موضع، خنثي كردن تبليغات كشورهاي غربي و دشمنان انقلاب اسلامي در زمينه صدور انقلاب اسلامي بود كه به زعم آنان امنيت كشورهاي منطقه را تهديد مي كرد و ايران به عنوان عامل اصلي اين تهديد در ادراك نخبگان كشورهاي عربي جاي مي گرفت . بنابراين امام با اين موضع هم به عملي شدن انديشه صدور انقلاب اشاره مي كردند و هم در واقع با آن تبليغات منفي مبارزه مي كردند . در مجموع درباره صدور انقلاب در سال هاي بعد هم همين انديشه (صدور طبيعي انقلاب) به عنوان تفكر غالب از سوي نخبگان سياسي جمهوري اسلامي ايران پذيرفته شد .

2 .

روابط ايران و آمريكا عملكرد حضرت امام در زمينه روابط ايران و آمريكا نيز در چارچوب اصول و مباني ايشان درباره سياست خارجي قابل بحث است . امام با نظام سلطه جهاني كه بر سرنوشت كشورهاي اسلامي (دارالااسلام) حاكم شده بود، به شدت مخالف بودند و آن را با اصول نفي سبيل و حفظ دارالاسلام در تضاد مي ديدند . مظهر اصلي اين سلطه، در مقطع رهبري انقلاب، آمريكا بود . از نظر امام، آمريكا علاوه بر گرايش هاي سلطه طلبانه جهان اسلام، بزرگترين دشمن انقلاب اسلامي نيز محسوب مي شد . امام خميني در جريان انقلاب، به طور توامان، هم رژيم شاه و هم حاميان (نظام سلطه جهاني) آن را مورد حمله قرار داده بود و اين برگرفته از انديشه هاي اسلامي ايشان بود . در دوران تاسيس جمهوري اسلامي ايران هم، امام همان جهت گيري را حفظ كرد . اين بدين معنا است كه امام به قطب بندي ها و تقسيمات متعارف در نظام بين الملل اعتنايي نداشت; چون در صورت پذيرش اين قطب بندي ها، نمي توانست به اصول عمده سياست خارجي خود، يعني نفي سبيل و حفظ دارالاسلام، وفادار بماند . مخالفت امام با نظام سلطه جهاني و آمريكا موجب مي شد كه ايشان حتي كشورهاي ضعيف ديگر را نيز به انقلاب و طغيان عليه آن فرا مي خواند . چون مبارزه با تمام عوامل و زمينه هاي سلطه كه موجب تنگ شدن عرصه بر ملل ضعيف مي شود، از مقولات دست اول و غير قابل اجتناب سياست خارجي از ديدگاه امام بود .

3 . جنگ تحميلي جنگ تحميلي و مواضع

حضرت امام در قبال آن نيز يكي از مهم ترين و بحث انگيزترين حوادث دهه اول انقلاب اسلامي است كه در آن دوران، امام نقش اصلي را در هدايت سياست داخلي و خارجي كشور به عهده داشتند . به طور كلي موضع امام درباره جنگ، از ديگر مواضع ايشان جدانيست و تصميمات امام درباره جنگ نيز از همان اصول و مباني پيروي مي كند كه ديگر حركت ها و ديدگاه هاي امام بر آنها مبتني است . امام در وهله اول، جنگ را كاركرد نظام سلطه جهاني براي خاموش كردن انقلاب اسلامي تلقي مي كردند . با اين حال جنگ يكي از پديده هاي مهمي بود كه تاثير زيادي در گرايش هاي واقع گرايانه امام گذاشت . در اولويت قرار گرفتن دفاع از مرزهاي ملي پس از آغاز جنگ، يكي از موارد مهمي است كه دال بر واقع بيني امام در صورت اقتضاي ضرورت هاي سياسي و بين المللي است . از لحاظ آرماني و اصولي در تلقي امام، حفظ دارالاسلام اهميت حياتي دارد، ولي در صورت اقتضاي شرايط داخلي بين المللي مي توان براي حفظ مرزها و امنيت ام القري حتي با يكي ديگر از واحدهاي دارالاسلام كه ابزار دست نظام سلطه بين المللي شده، به جنگ و مقابله پرداخت . ادامه جنگ نيز تاثير عمده اي بر آراء و عملكرد سياسي حضرت امام گذاشت كه در مقطع پذيرش قطعنامه 598 سازمان ملل خود را نشان داد . پذيرش قطعنامه سازمان ملل به يك معنا پذيرش مشروعيت سازمان هاي بين المللي بود كه بيشتر تصميمات آنها تابع اعمال نفوذ قدرت هاي برتر بين المللي

است . از سوي ديگر اين امر با آرمان ها و اصول اوليه اعلام شده از سوي امام در تضاد بود، ولي به لحاظ اينكه در آن مقطع به تصريح خود ايشان، مصالح نظام (ام القراي جهان اسلام) ايجاب مي كرد، آن قطعنامه را به رسميت شناخت . شايد هيچ يك از تصميمات سياسي امام در سياست خارجي به اندازه مسئله پايان جنگ، سير تدريجي امام را از آرمان گرايي به واقع گرايي (البته در آراء و مواضع سياسي) نشان نمي دهد .

4 . فتواي قتل سلمان رشدي شايد يكي از مهم ترين اقدامات و تصميمات امام كه جلوه آرمان گرايانه پررنگي داشت، صدور فتواي عليه ارتداد سلمان رشدي بود . اهميت فتوي در اين است كه تقريبا در اواخر عمر مبارك امام صادر شد كه برخي از گرايش هاي واقع گرايانه در رفتار ايشان مشاهده شده بود، ولي به لحاظ اهميت موضوع كه به كيان و هويت دارالاسلام مرتبط مي شد، امام طي ابتكاري بي سابقه اقدام به صدور اين فتوي كردند . امام خميني با آگاهي به اين مسئله كه فتواي قتل سلمان رشدي، تنش هاي جدي، در روابط ايران بانظام بين الملل (اروپا و آمريكا) ايجاد خواهد كرد، با پايبندي به اصول و آرمان هاي خود در سياست خارجي، اقدام به صدور اين فتوي كرد . اين امر نشان مي دهد كه در جايي كه موجوديت اسلام در معرض خطر است، جاي مصلحت بيني آن هم از نوع ملي آن نيست، و حفظ دارالاسلام از اولويت جدي برخوردار است . فتواي قتل سلمان رشدي با وجود اينكه تنش هاي زيادي را در

روابط ايران با اتحاديه اروپا به وجود آورد و موجب بروز تيرگي طولاني در روابط ميان ايران و اتحاديه اروپا و به ويژه انگلستان شد، ولي اتفاقا يكي از نادر مواردي بود كه مواضع سياسي جمهوري اسلامي ايران را از سوي اكثر قريب به اتفاق كشورهاي اسلامي در محل قبول و تاييد قرار دارد و در واقع تاييد جهاني مسلمانان را پيدا كرد . حكم سلمان رشدي، از آن مواردي است كه فارغ از سود و زيان و تنها به حكم تكليف صادر شده است . تلاش هاي انگليس، امريكا و اسراييل نتوانست در هم صدايي كشورهاي اسلامي با ايران، رخنه اي ايجاد كند . اهميت فتواي قتل سلمان رشدي تنها در آن مورد خاص نبود، بلكه به معني پيشگيري از هرگونه هتك مقدسات اسلامي و حتي مقدسات ديگر اديان بود و امام با اين اقدام بي نظير خود، جرات هرگونه توهين به اسلام را گرفت . به هر حال مي توان گفت كه فتواي قتل سلمان رشدي، مرز آرمان گرايي و واقع گرايي و رابطه اصول و ضرورت ها را به خوبي و روشني نشان مي دهد .

5 . نامه به ميخائيل گورباچف اين اقدام امام در سياست خارجي بر اساس اصل دعوت و گسترش دارالاسلام صورت گرفت كه در تاريخ اسلام، صرف نظر از دوران صدر اسلام بي نظير است . امام با اين پيام مرزبندي هاي مرسوم و متعارف و تعارف هاي ديپلماتيك را به هم ريخت و دعوت ديني را به عنوان عامل محكمي براي پيوند ملت ها برگزيد . اهميت اين پيام زماني بيشتر مي شود كه به عمق درك

امام از فرارسيدن دوران افول كمونسيم توجه كنيم كه در آن مقطع كمتر كسي بدان آگاهي يافته بود . همچنين اين امر تلقي امام را از گسترش روزافزون نقش و اهميت دين و مذهب در جوامع مختلف نشان مي دهد . امام با پيام خود سطح مراودات ميان دولتمردان و سياستمداران را از سطح معمول به سطحي بسيار بالاتر ارتقاء داد و نشان داد كه در قرن بيستم هم مي توان ملل ديگر را به سوي اسلام فراخواند . در اين نامه امام اسلام را عامل رهايي تمامي انسان ها معرفي مي كند كه در واقع تداوم و ادامه انديشه انقلاب اسلامي در ايران بود . شايد اين پيام براي عقول معمولي قابل درك نباشد، ولي تامل در محتواي آن بيانگر عمق بينش ديني، معنوي، سياسي و بين المللي حضرت امام است . در مجموع سياست خارجي دوره امام در سه حوزه مباني، اصول و عملكرد، الگوي عميقي از سياستگذاري را پيش روي سياستمداران و دولتمردان جمهوري اسلامي ايران قرار مي دهد تا ضمن آرمان گرايي در مواقع مقتضي واقع گرا باشند و در عين واقع گرايي، بتوانند پاي بند به حفظ آرمان ها باشند . به نظر مي رسد كه مي توان از سياست خارجي دوره امام الگوي منسجمي ارائه كرد كه با وجود برخي فراز و نشيب ها، بين سه حوزه مباني، اصول و اقدام، هماهنگي و سازگاري وجود دارد و به نوعي سير از آرمان گرايي واقع بينانه را به واقع بيني آرمان خواهانه، نشان مي دهد .

امام خميني(ره) و روابط بين الملل

امام خميني(ره) و روابط بين الملل بي ترديد انديشه حكومت ديني و بنيان گذاري

نظام جمهوري اسلامي در ايران از سوي امام خميني(قده) رويكردِ جديدي را به دين به همراه داشت. موج جديد نگاه به دين از يك سو افق هاي روشني را از منظر تفكر و خردورزي ديني نويد مي داد, و از سوي ديگر, دل نگراني و دغدغه هاي خاطر ايجاد مي كرد. دل نگراني از اين كه رويكردِ جديد به دين از سر شوق زدگي به نظريه پردازي شتاب زده در معارف و حقايق دين بپردازد و با چشم پوشي از تمام ابعاد دين و جامعيت آن آرا و ديدگاه هاي يك بُعدي و متغيّر را جايگزين ديدگاه هاي جامع و ثابت اصول و معارف دين كند.

و افق هاي روشن و اميدهاي تازه به اين كه رويكردِ نو به دين و حكومت ديني سمت وسوي تحليل منطقي و پژوهشي و ماهيت دين شناسانه داشته و با جامع نگري همراه باشد; روي كردي كه با انگيزه, بازشناسي آموزه هاي ديني با توجه به تحولات بنيادين شرايط زندگي اجتماعي, فرهنگي, سياسي انسان و با توجه به دو اصل خاتميت اسلام و جهان شمولي آن باشد كه در اين صورت رويكردي مبارك بوده و شاهد نمودي ديگر از ورود تفكر و انديشه ديني در عرصه هاي جهاني دين و فرهنگ خواهيم بود.

البته آن چه تا هم اكنون با اين ماهيّت و انگيزه انجام يافته بسيار درخشان و از برجستگي هايِ تاريخ دين پژوهي به شمار مي رود. با ارج نهادن به تمامي گام ها و پژوهش هاي ارزنده اي كه در اين مقوله انجام يافته است و يا در حال انجام است, به نظر مي رسد هم چنان اولويت

ها و محورهايي با زمينه و نياز كامل به پژوهش وجود دارد كه بايسته است از نگاه پژوهش گران و صاحب نظران دور نماند كه در اين جا به مواردي هر چند كوتاه و فشرده اشاره مي كنيم:

1. تحليل ماهيت حكومت ديني و جايگاه و نسبت آن با مجموعه دين;

2. نسبت و رابطه فلسفه دين با فلسفه حكومت ديني;

3. حوزه هاي ورود و نوع ورود حكومت ديني در حريم هاي فرد و جامعه;

4. تأثيرگذاري حكومت ديني بنابرمبناي اولي بودن حكومت درمحدوده قوانين و احكام ديگر;

5. تأثيرگذاري حكومت بنابر مبناي ثانوي بودن در محدوده هاي قوانين و احكام ديگر;

6. نوع و ماهيت روابط حكومت ديني با جهان خارج از مرزهاي جغرافي خود.

اين محورها برخي از بايسته هاي تحليل نظريه حكومتي ديني است كه نه تنها براي اثبات و تبيين برخي ابعاد احكام اجتماعي, سياسي اسلام روشن گر است بلكه خود پاسخي به برخي شبهه افكني ها در عرصه انديشه و تفكر حكومت ديني خواهد بود.

اين نوشتار پيش درآمدي است كوتاه در محور (امام خميني و روابط بين الملل); به ديگر سخن روابط بين المللي حكومت اسلامي از منظر امام خميني كه با توجه به اهميت و گستره موضوع آن, اميد است اين مقال كوتاه زمينه ساز تحليلي جامع و كامل گردد.

روابط يك كشور با جهان خارج از مرزهاي جغرافيايي خود از منظرهاي متفاوتي مورد توجه قرار مي گيرد: گاهي مديريت سياسي يك كشور از منظر ارتباطات خاصي, سياسي و ديپلماتيك به رابطه با كشورهاي ديگر مي نگرد. و اين نگاه فلسفه روابط را هم مشخص مي كند, و گاهي چشم انداز روابط يك كشور با كشورهاي

ديگر را تحولات, نياز و شرايط اقتصادي ترسيم مي كند و گاهي هم نگاه پيوند به اردوهاي قدرت و سلطه هاي منطقه اي, جهاني, آنچه در همه نگاه ها به روابط بين المللي يك كشور مشترك است تفكر حاكم بر مديريت سياسي جامعه است.

از آن جا كه ماهيت حكومت ديني از اصول و مباني ديني شكل مي پذيرد به كلام امام خميني در بيان آن مي نگريم, امام در بيان مباني تفكر حاكم بر مديريت سياسي در حكومت اسلامي مي فرمايند:

(الف: حكومت اسلامي به آن طوري كه خداي تبارك و تعالي مقرّر فرموده, شرايط حاكم را شرايط مأمورين دولت را, كيفيت حكومت را, آن طوري كه در اسلام مقرّر است, همان طوري كه در صدر اسلام بود.1

ب: حكومت اسلامي مشروطه است از اين جهت كه حكومت كنندگان در اجرا و اداره مقيد به يك مجموعه شرط هستند كه بايد رعايت و اجرا شود, از اين جهت حكومت اسلامي حكومت قانون الهي بر مردم است.2

ج: روابطي را كه هر فرد بشر با خداوند دارد, روابطي را كه هر فرد بشر با پيغمبر اسلام(ص) دارد, با حكومت دارد, روابطي را كه هر فرد با فرد ديگر بايد داشته باشد, روابطي را كه هر فرد با غير ملت خودش بايد داشته باشد, كليه روابطي را كه امكان دارد بين يك فرد بشر با افراد ديگر بشر يا جوامع بشري باشد در اسلام مطرح است و حكم دارد.3

د: بنابراين ما يك كتابي داريم كه مصالح شخصي, مصالح اجتماعي, مصالح سياسي, كشورداري و همه چيزها در آن هست, البته با آن تفسيرهايي كه از اهل تفسير وارد شده است.4)

دراين فرازها

از كلام امام اصول حاكم بر مديريت سياسي, قوانين, ضوابط در تمامي ابعاد حكومت اسلامي از جمله روابط بين المللي حكومت اسلامي ترسيم شده است.

روابط بين المللي به شكل كنوني, در دوران صدر اسلام ابعاد و شكل ديگري داشته است و با عنوان روابط مسلمانان با غير مسلمانان شناخته مي شود.

البته نگاه به اين موضوع مي تواند نگاه تاريخي به روابط باشد كه در آن صورت عوامل و فراز و نشيب آن روابط از آغاز تاكنون بررسي و تحليل مي شود و مي تواند نگاه به اصول و مباني رفتاري روابط مسلمانان با غيرمسلمانان و در اين جا نگاه به روابط را براساس احكام اسلام و اصول آن بررسي مي كنيم.

مسئله روابط مسلمانان با غير مسلمانان از جمله موضوعات خاصي است كه در قرآن مجيد با عناوين مختلفي چون: شركت در مجالس كافران, دوستي با كافران, هم رازي با كافران, ازدواج با كافران و… مورد توجه قرار گرفته است. ديدگاه قرآن نسبت به روابط با غير مسلمانان چون ديگر ديدگاهاي اين كتاب جامع آسماني به پديده ها و حقايق فردي و اجتماعي همه جانبه, جامع و بنيادي است, تا آن جا كه حتي در اين مسئله به ظاهر ساده, انگيزه هاي انساني, عاطفي, اجتماعي, سياسي از نظر دور نمانده است.

با توجه به تعدّد آيات و نياز گسترده به تفسير تحليلي نسبت به عناوين و موضوعات بررسي شده در آيات در اين مقام فقط اشاره اي كوتاه و گويا به پيام نخستين آيات قرآن در موضوع مي كنيم. قرآن و روابط عاطفي

با خويشاوندان كافر (يا ايها الذين آمنوا لاتتخذوا اباءكم و اخوانكم اولياء ان استحبوا الكفر

علي الايمان…;5 اي كساني كه ايمان آورده ايد, اگر پدرانتان و برادرانتان كفر را بر ايمان ترجيح دهند (آنان را) به دوستي مگيريد.)

(لاتجد قوما يؤمنون بالله واليوم الاخر يُوادّون مَن حادّ الله ورسوله ولو كانوا آباءهم أو…6; قومي را نيابي كه به خدا و روز باز پسين ايمان داشته باشند (و) كساني را كه با خدا و رسولش مخالفت كرده اند هر چند پدرانشان يا پسرانشان يا برادرانشان يا عشيره آنان باشند دوست بدارند….)

در اين آيات قرآن مجيد مسلمانان را از دوستي و روابط دوستانه با خويشاوندان كافر نهي مي كند. تفاوت دو خطاب و توجه به زمان و شرايطِ نزول قابل تأمل است.

روشن است كه دوستيِ نامطلوب و نهي شده در اين آيات, حالت و وصف قائم به نفس كه خارج از اختيار انسان است نيست, بلكه آن رابطه دوستانه و محبتي مورد نكوهش قرار گرفته كه بر محبّت ايجاد شده از منشأ ايمان به خدا و به پيامبر(ص) غلبه كند و بر رفتار اسلامي و عقايد آنان تأثيرگذار باشد; چنان كه در آيه ديگر اشاره مي فرمايد:

(قل ان كان اباؤكم و ابناءكم و اخوانكم و ازواجكم و عشيرتكم و اموال اقترفتموها و تجارة تخشون كسادها و مسكن ترضونها احب اليكم من الله و رسوله…;7بگو:اگر پدران و پسران و برادران و زنان و خاندان شما و اموالي كه گرد آورده ايد و تجارتي كه از كسادش بيمناك ايد و سراهايي كه خوش مي داريد, نزد شما از خدا و پيامبرش و جهاد در راه وي دوست داشتني تر است, پس منتظر باشيد تا خدا فرمانش را (به اجرا در) آورد.)

توجه به شرايط عمومي مسلمانان

دوران صدر اسلام كه برخي از خويشاوندان آنان (پدران, فرزندان, برادران و همسران) هم چنان كافر بوده و در جمع مخالف مسلمانان شركت داشتند و مسلمانان با آنان ألفت ديرينه خويش را حفظ نموده بودند, در زمان هجرت و دوري خويشاوندان نوعي دل نگراني پنهان آنان را احاطه كرده و چه بسا ظهور نموده اند اعلام خطر و نوع بيان قرآن مجيد بسيار لطيف است كه چگونه نسبت به تأثيرگذاري اين نوع عواطف بر عقايد و انديشه هاي ديني حساسيت نشان مي دهد. قرآن و روابط دوستانه با كافران (لايتخذ المؤمنون الكافرين اولياء من دون المؤمنين…8; مؤمنان نبايد كافران را به جاي مؤمنان به دوستي بگيرند, و هر كه چنين كند, در هيچ چيز ( او را) از (دوستي) خدا (بهره اي) نيست, مگر اين كه از آنان نوعي تقيّه كند.)

(يا ايها الذين آمنوا لاتتخذوا الكافرين اولياء من دون المؤمنين أتريدون ان تجعلوا لله عليكم سلطانا مبيناً;9 اي كساني كه ايمان آورده ايد, به جاي مؤمنان, كافران را به دوستي خود مگيريد….)

در اين آيات, نهي الهي به نوعي خاص از رابطه دوستانه با كافران تعلق گرفته است و آن رابطه با كافران كه به جاي رابطه با مسلمانان باشد. چه اين كه معاشرت و دوستي با كافران بدون توجه و با چشم پوشي از دوستي با مسلمانان به مفهوم ورود به جمع و مجموعه كافران و خالي گذاردن مجموعه مسلمانان است كه طبعا آثار خاصي به همراه دارد و ابتدايي ترين آن آسيب پذير شدن روح جمعي مسلمانان و اظهار توان منديِ ظاهري از ناحيه كافران و ايجاد خلل بر پيوند اجتماعي و عاطفي مسلمانان

است; اگرچه اين نوع رابطه, انگيزه خاصِ دوستانه داشته باشد. قرآن و روابط اجتماعي با كافران از آن جا كه روابط اجتماعي شكل ها و گونه هاي متفاوتي داشته و دارد قرآن مجيد به نمونه هاي برجسته اي از آن اشاره نموده است:

الف شركت در مجالس كافران: آميختگي زندگاني مسلمانان با غير مسلمانان در شهرهاي مكه و مدينه, وجود قبيله ها و طايفه هايي از غير مسلمانان, يهوديان بني قريظه, بني نضير, سفرهاي مسلمانان و… نوعي زندگي جمعي و روابط فشرده اجتماعي, فرهنگي, سياسي ضروري و طبيعي بين مسلمانان و غير مسلمانان ايجاد كرده بود. در اين شرايط, حضور مسلمانان در اجتماعات كافران به مفهوم تصميم و اراده مسلمانان براي شركت و همراهي با كافران نبوده است. با اين وصف, قرآن كريم اين شرايط را از نظر دور نداشته و با جداسازي و تفكيك آن به نقطه خاصي از اين آميختگي در روابط اجتماعي مسلمانان اشاره مي فرمايد:

(وقد نزّل عليكم في الكتب ان اذا سمعتم آيات الله يكفر بها و يستهزأ بها فلاتقعدوا معهم حتّي يخوضوا في حديث غيره, انكم اذا مثلهم…;10 و البته (خدا) در كتاب (قرآن) بر شما نازل كرده كه: هرگاه شنيديد آيات خدا مورد انكار و ريشخند قرار مي گيرد, با آنان منشينيد تا به سخني غير از آن در آيند, چرا كه در اين صورت شما هم مثل آنان خواهيد بود….)

قرآن مجيد با بياني شگفت و حكيمانه تأثير گذاري تلاش فرهنگي تبليغاتي كافران را از نظر دور نداشته و براي در امان ماندن مسلمانان دستوري صريح و قاطع مي فرمايد. البته تعيين زمان و ملاك حكم را بيان نموده تا

در آن شرايط زندگي مسلمانان در عسر و حرج قرار نگيرد. ب هم رازي باكافران: (يا ايها الذين آمنوا لاتتخذوا بطانة من دونكم لايألونكم خبالا…;11اي كساني كه ايمان آورده ايد, از غير خودتان, (دوست و) هم راز مگيريد (آنان) از هيچ نابكاري در حق شما كوتاهي نمي ورزند. آرزو دارند كه در رنج بيفتيد.)

رابطه همرازي با كافران با انواع ديگر رابطه با كافران تفاوت هاي روشني دارد كه صورت پنهاني و اعلام نشده آن بخشي از تفاوت ها است. با توجه به شأن نزول آيه شريفه اين نوع رابطه پنهاني و اطلاعاتي با كافران نهي شده است اگرچه ماهيت جاسوسي و خيانت نداشته باشد. ج ازدواج با كافران: (ولاتنكحوا المشركات حتي يؤمن ولامة مؤمنة خير من مشركة ولو اعجبتكم, ولاتنكحوا المشركين حتي يؤمنوا و لعبد مؤمن خير من مشرك ولو اعجبكم;12 و با زنان مشرك ازدواج نكنيد, تا ايمان بياورند, قطعاً كنيز با ايمان بهتر از زن مشرك است هر چند (زيبايي) او شما را به شگفت آورد, و به مردان مشرك زن مدهيد تا ايمان بياورند. قطعاً برده با ايمان بهتر از مرد آزاد مشرك است, هر چند شما را به شگفت آورد. آنان (شما را) به سوي آتش فرا مي خوانند و خدا به فرمان خود, (شما را) به سوي بهشت و آمرزش مي خواند.)

از مواردي كه دين براي پيروان خود جايگاه و منزلت خاصي قائل مي شود و به صورت كنايي اين منزلت را به مؤمنان يادآور شده مسئله ازدواج مسلمانان با كافران است تعبير (خيرٌ من مشركة) و (خيرٌ من مشرك) در آيه شريفه است. اگرچه اين تعبير معناي كنايي حكمي

داشته و انشاي حكم مي باشد, اما به زبان بيان مصلحت و با حكمت حكم براي مؤمنان و توجه دادن به رعايت مصالح در روابط حقوقي و اجتماعي و اين روش در عموم مسائل عرفي و جاري زندگي كه دين براي آن دستور و برنامه دارد جاري است چه به صورت عام و چه خاص و اين روش بيان مصلحت اگرچه حكم در مقام ثبوت ملاك و حكمت ديگري هم داشته باشد اما در مقام اثبات موجب مي گردد مسلمانان آگاهانه رفتار اجتماعي خود را با احكام و مصالح تبيين شده از سوي دين تطبيق كنند. احسان به كافران (لاينهيكم الله عن الذين لم يقاتلوكم في الدين ولم يخرجوكم من دياركم ان تبروهم و تقسطوا اليهم ان الله يحب المقسطين;13 (امّا) خدا شما را از كساني كه در (كار) دين با شما نجنگيده و شما را از ديارتان بيرون نكرده اند, باز نمي دارد كه با آنان نيكي كنيد و با ايشان عدالت ورزيد, زيرا خدا دادگران را دوست مي دارد.)

جداسازي كافران محارب و در حال جنگ از كافران ديگر و توجه به ارزش هاي انساني و برجسته نمودن ارزش عدالت حتي در حق غيرخودي ها در اين بخش از روابط مسلمانان با غير مسلمانان پيام صريح و روشن اين آيه شريفه است. از برجستگي هاي ديدگاه هاي قرآن به مسائل و موضوعات چند بعدي اين كه موضوعات را اندام واره مي بيند, اما در همان حال از پيوند اجزاي آن در تركيب ديگر و در شرايط ديگر غفلت نمي كند و براي آن شرايط هم نظر و حكم مي دهد. قرآن و دفاع در

برابر كافران (انما ينهيكم الله عن الذين قاتلوكم في الدين و أخرجوكم من دياركم…;14 فقط خدا شما را از دوستي با كساني باز مي دارد كه در (كار) دين با شما جنگ كرده و شما را از خانه هايتان بيرون رانده و در بيرون راندتان با يكديگر همنشيني كرده اند, و هر كس آنان را به دوستي گيرد, آنان همان ستمگران اند.)

ديدگاه دين به مسائل و موضوعات حقوقي بسيار دقيق و حساس است. طبقه بندي حقوق و تعيين و مشخص نمودن حقوق خدا, حقوق انبيا, حقوق انسان ها, با تعيين اولويت, تعيين روش اثبات و دريافت حقوق, جايگاه و منزلت حقوق را در انديشه ديني مشخص مي كند. دين آن گاه كه به حقوق انسان ها مي نگرد. آن چنان كه در تعيين حدود آن نظر مي دهد, به لزوم اثبات و دريافت حقوق هم توجه مي كند تا آن جا كه از فروگذاري و فراموشي حقوق هم نمي گذرد نگاهي به احكام و ظرافت هاي فقهي در كتاب قضاوت, احكام فقهي جهاد, ارزش گذاري دين به حيثيات و آبروي انسان ها و مسائلي چون غيبت, تهمت و توبه از غيب و تهمت بخشي از نمودهاي توجه خاص دين به حقوق اجتماعي, و حقوق انساني است.

از ريزنگري هاي دين در حقوق, ديدگاه هاي دين در تزاحم حقوق است, تزاحم حقوق خدا با حقوق پدر, مادر, تزاحم حقوق جامعه با حقوق فرد.

در آيه شريفه حق دفاع در برابر متجاوزان مانع از احسان و دوستي (كه حق مشخص هر انساني است) به متجاوزان بيان گرديده و بسيار ظريف است, بخش آيه كه مي فرمايد دوستان متجاوز همان

ستمگران اند از اين آيات كه بخشي از اصول بيان شده در موضوع رابطه با غير مسلمانان مي باشد اين نكات استفاده مي شود:

1. مسلمانان از روابط دوستانه و دوستي با كافران تا آن جا كه بر محبت ايماني مسلمانان و بر عقايد و انديشه هاي مورد پذيرش آنان تأثيرگذارد منع شده اند;

2. مسلمانان از رابطه پنهاني و اطلاعاتي با كافران حتي با انگيزه عاطفي منع شده اند;

3. مسلمانان از شركت در مجالس كافران كه با هدف استهزاي احكام اسلام برگزار مي شود تا زماني كه مجلس كافران در اين سمت و سوي قرار دارد منع شده اند;

4. در صورت تقيه حكم روابط مسلمانان با غير مسلمانان تابع شرايط جديد است;

5. كافران طرف رابطه و موضوع احكام, روابط كافران در حال جنگ, در زمان جنگ و شرايط جنگي مي باشند و كافران غير محارب از موضوع استثنا شده اند و شمول اهل كتاب در برخي احكام قابل بررسي است.

روابط مسلمانانِ دوران صدر اسلام در شهر مدينه با غير مسلمانان و نوع آميختگي زندگاني آن ها با قبيله هاي ديگر مثل يهود بني نضير, بني قريظه و… با روابط جاري مسلمانان با غير مسلمانان تفاوت هاي بسيار دارد اگرچه در برخي از جهات شباهت نيز وجود دارد.

آن چه اكنون به عنوان روابط بين المللي شناخته مي شود ماهيتي مستقل و بسيار پيچيده يافته است اگرچه روابط عاطفي كه در دوران صدر اسلام بين مسلمانان و غير مسلمانان قهري و غير ارادي مي نمود امروز كمتر وجود دارد اما روابط فرهنگي, اقتصادي به شكلي گسترده اما بسيار طبيعي و در برخي موارد قهري و غيرقابل جداسازي گرديده

است.

مشخصه هاي روابط بين المللي در جهان امروز بايد شناخته شود تا بتوان نسبت به آن از منظر دين داوري كرد. مشخصه هاي روابط بين المللي 1) روابط بين المللي هم اكنون از مرحله لازم حكومت عبور كرده و از اركان و مصالح اداره جامعه و مديريت سياسي گرديده است. تا آن جا كه حتي تصوير ذهني از اداره نظام اجتماعي, سياسي, بدون رابطه با جهان خارج غيرممكن و يا در نهايت بسيار دشوار است.

2) نوع و كيفيت روابط بين المللي آن چنان كه از درون براساس مباني و اصول پذيرفته شده ترسيم مي گردد, از بيرون هم نمايانگر همان اصول و مشخصه ها است, و تحليل گران از روابط برون مرزي هر كشوري مواضع و ديدگاه هاي اصولي و مورد احترام آن كشور را بازشناسي مي كند.

به ديگر سخن, روابط بين المللي يك كشور تجسم و نمود ايده ها, آرمان ها, تفكر و روش مديريت سياسي آن كشور است, اين نمود طبيعي خارجي است كه نوع و سطح رابطه با جهان خارج از مرزها را در حكومت ديني با دشواري خاصي روبه رو مي كند و مي تواند زمينه ايجاد گرايش به شناخت و اصول و حقايق دين را در خارج فراهم نمايد; چنان كه مي تواند نسبت به حقانيت و ماهيت دين ايجاد شبهه نمايد.

3) از مشخصه هاي بسيار مهم در روابط بين المللي تأثيرگذاري متغيّرهاي متنوعي است كه حاكم بر روابط كشورها است, و اين مسئله اي روشن است كه هر كشور روابط خود را با ديگران براساس شرايط اجتماعي, سياسي, فرهنگي مورد پذيرش خود مورد توجه قرار مي دهد و اين

شرايط هميشه متأثر از عوامل متنوعي است كه در حال پيدايش و زوال هستند. رشد اقتصادي, بحران سياسي تغيير اقليّت, اكثريت و… بخشي از عواملي است كه روابط كشورها را با ديگران مورد تأثير و تغيير قرار مي دهد.

4) اهداف و سطح روابط مانند اصلِ روابط بين المللي پيچيدگي و ظرافت هايي به همراه دارد و چه بسا در برخي موارد دشوارتر و دقيق تر باشد. روابط بين المللي در حكومت ديني روابط بين المللي در حكومت اسلامي مانند ابعاد ديگر حكومت, اصول و شرايط خاصي دارد. امام خميني در بيان مشخصه ها و اصول روابط بين المللي در حكومت ديني در پاسخ خبرنگار مي فرمايند:

(حكومت اسلامي, حكومتي است آزاد و مستقل و روابطش با شرق و غرب به يك نحو است, و اگر آن ها روابط حسنه داشته باشند, دولت اسلام هم با آن ها روابط حسنه دارد و اجازه نمي دهيم, كسي در مقدرات مملكت مان دخالت كند.)15

و در پاسخ به پرسش خبرنگار از جهت و تمايل روابط حكومت اسلامي مي فرمايند:

(حكومت ما, حكومت مستقل است, در صورتي كه كشورها دخالتي در امور داخلي ما نداشته باشند, ما با آن ها روابط دوستانه داريم.)16

در پاسخ خبرنگار ديگري (از تغيير تعادل در روابط جهاني با انقلاب اسلامي و در نتيجه وقوع جنگ) امام مي فرمايند:

(ما اميدواريم كه تعادل دنيا به خطر نيفتد براي اين كه ما به هيچ طرفي از دو طرف شرق و غرب تمايلي نداريم و ما با همه روابطي علي السواء داريم و با همه رفتاري عادلانه داريم, البته در صورتي كه آن ها عدالت را در رابطه با ما رعايت

كنند.)17

امام در اين چند پاسخ كوتاه اصل روابط بين المللي و محدوده آن را در حكومت اسلامي ترسيم فرمودند.

در خصوص ماهيت روابط بين المللي نيز, كلام امام بسيار عميق و قابل توجه است. ايشان در پاسخ به پرسش خبرنگاري كه پرسيد: (آيا شما قراردادهايي را كه با كشورهاي خارجي امضاء شده حفظ خواهيد كرد?) فرمودند:

(اولاً: ما از مضمون و مواد مندرج در اين قراردادها اطلاعي نداريم; يعني رژيم شاه هرگز ملت را از مفاد اين قراردادها مطلع نكرده و از مردم ايران مخفي نگاه داشته است. وليكن حكومت آينده آن ها را مجدداً مورد بررسي قرار مي دهد و از آن ها آن چه را با منافع و مصالح ملت ما موافق نباشد, لغو مي كند, ولي ما در نوسازي كشور از همه امكاناتي كه دولت هاي خارجي مايل باشند در اختيار ما بگذارند, با حفظ آزادي و استقلال كشور, براساس احترام متقابل از آن امكانات استفاده مي كنيم و قراردادهايي منعقد مي نماييم.)18

امام در اين بيانِ جامعِ خود, ماهيت روابط بين المللي را منطبق بر مصالح و منافع ملّي در حكومت ديني مي دانند; به اين معنا كه مصالح و منافع ملي است كه روابط بين المللي را در حكومت اسلامي شكل مي بخشد. در اين ديدگاه مصالح ملي, نوسازي كشور, آزادي و استقلال هميشه بر روابط خارجي حكومت اسلامي حاكم است.

امام در پاسخ به پرسش ديگري كه: (آيا شما مي خواهيد ماندن تكنسين ها و مستشاران را در ايران ببينيد?) فرموده اند:

(در مورد هر يك از اين گروه ها و نقش آن ها در ايران و ميزان احتياج كشور به آن ها حكومت

آينده مطالعه و بررسي مي كند و تصميم مي گيرد, حكومت آينده هيچ تعهدي جز در برابر ملت و حفظ منافع و مصالح آن ها ندارد.)19

مشخصه هاي مصالح ملي, آزادي و استقلال در مقام ثبوت و اثبات در ديدگاه امام, تعيين كننده مسير و ماهيت روابط برون مرزي حكومت اسلامي اند.

مصالح ملي و مصلحت نظام از اصول ثابت و غيرقابل تغييري است كه در حكومت اسلامي همواره بايد مورد توجه قرار گيرد كه در تاريخ حكومت ديني جلوه هاي خاصي را از توان مندي دين در حلّ دشواري هاي اجتماعي سياسي و… به مرحله بروز و ظهور رسانده است. مصلحت نظام گرچه خود امري ثبوتي است اما مصاديق مختلف و متنوع آن در مقام اثبات گستره توجه و نگاه دين را به مقتضيات زمان و مكان در مديريت اجتماعي و سياسي به اثبات مي رساند و اين مصاديق خارجي عموماً تركيبي از مقولات متفاوت و گاه متباين اند و عموماً موضوعات عرفي هستند كه با نظر عرف خاص مشخص مي گردند و اين از جمله مواردي است كه سمت و سوي دين را در امور عرفي و اجتماعي مشخص مي نمايد.

التبه مصالح ملي و مصلحت نظام در انديشه و حكومت ديني تعريفي خاص و حدود آن متناسب با اهداف و فلسفه دين و حكومت ديني است و با مصالح ملي در حكوت هاي غير ديني تفاوت دارد و اين تفاوت به مفهوم محدوديت مصالح در دين نيست.

در انديشه ديني مصالح ملي و مصلحت نظام دايره گسترده اي دارد, چنان كه منزلت و جايگاه خاصي را هم داراست و امام در اهميت و نقش مصلحت نظام

در حكومت فرموده اند:

(مصلحت نظام از امور مهمه اي است كه گاهي غفلت از آن موجب شكست اسلام عزيز مي گردد, امروز جهان اسلام نظام جمهوري اسلامي ايران را تابلوي تمام نماي حلّ معضلات خويش مي دانند, مصلحت نظام و مردم از امور مهمه اي است كه مقاومت در مقابل آن ممكن است اسلام پابرهنگان زمين را در زمان هاي دور و نزديك زير سؤال ببرد.)20

امام در حالي كه از يك سو روابط بين المللي حكومت اسلامي و محدوده آن را بر اساس مصالح ملّي و مصلحت نظام مي دانند و از سويي ديگر مصلحت نظام را امري مهم كه گاهي غفلت از آن موجب شكست اسلام عزيز مي گردد, اصول حاكم بر روابط بين المللي را در حكومت ديني مورد توجه قرار داده و با استناد به آيه اي از قرآن مي فرمايند:

(قرآن مي گويد: هرگز خداي تبارك و تعالي سلطه اي براي غير مسلم بر مسلم قرار نداده است. هرگز نبايد يك همچو چيزي واقع شود, يك تسلطي, يك راهي, اصلاً يك راه نبايد پيدا بكند:

لن يجعل اللّه للكافرين علي المؤمنين سبيلاً; اصلا راه نبايد داشته باشند اين قدرت هاي فاسد بر مسلمين.)21

اين اصلِ حاكم و جاري است كه روابط بين المللي را درحكومت اسلامي بسيار دقيق و حساس مي نمايد. از يك سو روابط بين المللي ضرورت حكومت, از سوي ديگر محدوده روابط مصلحت نظام و مصالح ملي و شرط حاكم حساسيت بر راه هاي ورود و سلطه كافران بر مسلمانان. اين موضوع پيچيده كه ابعاد متفاوتي هم دارد چنان كه گذشت همواره بايد در حكومت اسلامي با پژوهش و تجزيه و

تحليل جامع و جهاني به دور از شتاب زدگي و نگاه تاريخي به گذشته ها انجام گيرد, چرا كه در اين سوي موضوع مصلحت اسلام و مسلمانان بايد بدون هيچ تسامح و غفلت مورد توجه قرار گيرد و در آن سوي مصلحت نبايد راه سازي براي سلطه كافران نمايد. و اين از مصاديق روشن باب تزاحم است كه به تناسب ابعاد موضوع بايد نخبگان هر بخش ديدگاه هاي خود را ارائه دهند و مجموعه اي از نخبگان با جمع نگري و ارزيابي آن ها اهم و مهم را در مسئله تبيين نموده و تشخيص دهند. اين حركت كارشناسانه هيچ گاه نبايد متوقف شود و هر لحظه بايد از انطباق حكم بر موضوع اطمينان حاصل شود, چرا كه بر روابط بين المللي عوامل متعددي هر لحظه تأثير مي گذارد; به تعبير ديگر, چون روابط بين المللي هميشه در حال دگرگوني است ا ين موضوع هميشه متغيّر بايد در حال پيگيري و شناخت باشد تا نسبت به ترتيب حكم بر آن موضوع صدق ترتب حكم بر موضوع خودش بنمايد. پي نوشت ها: 1. صحيفه نور, ج11, ص26.

2. ر.ك: همان, ج22.

3. همان, ج22, ص142.

4. همان, ج18, ص275.

5 . توبه (9) آيه 23.

6 . مجادله (58) آيه 22.

7 . توبه (9) آيه 24.

8 . آل عمران (3) آيه 28.

9 . نساء (4) آيه 144.

10 . همان, آيه 140.

11 . آل عمران (3) آيه 118.

12 . بقره (2) آيه 221.

13 . ممتحنه (60) آيه 8.

14 . همان, آيه 9.

15 . صحيفه نور, ج4, ص199.

16 . همان, ص197.

17 . همان, ص193.

18 . همان, ص177.

19 . همان.

20 . همان, ج20, ص176.

21 .

همان, ج3, ص4. منابع مقاله:

فصلنامه حكومت اسلامي، شماره 12، سادات، سيد محمد؛

امام خميني(ره) و مباني نظري سياست خارجي

امام خميني(ره) و مباني نظري سياست خارجي مقدمه قلمرو مطالعاتي سياست خارجي همانند ساير حوزه هاي مطالعاتي، با نظرات، تحليلها و ديدگاههاي متفاوتي مواجه شده است و تلاش محققان و انديشمندان جهت مفهومي و نظري كردن وقايع، رخدادهاي بين المللي و مباني رفتار دولتها، همواره با موانع و مشكلات خاص نظريه پردازي مشابه ساير رشته هاي علوم انساني روبرو گرديده است. اين امر در عرصه اي كه همچنان فاقد اقتدار محيط داخلي است و مهمترين خصلت آن، عدم قوه فائقه يا آنارشي است، دو چندان مي گردد (1) و اين سئوال اساسي هميشه مطرح بوده كه چگونه مي توان سياست خارجي را مطالعه نمود؟ مباني رفتارهاي تخاصمي دولتها چيست؟ دولتها چگونه در شرايط بحراني تصميم گيري مي نمايند؟ فرايند سياستگزاري خارجي چگونه شكل مي گيرد و به طور كلي، متغيرهاي مؤثر در شكل دهي به جهت گيريها و اهداف سياست خارجي كدامند؟ برخي انديشمندان از جمله مك كلاند، مدلسكي، روزكرانس و كاپلان، سياست خارجي را از منظر نظام بين المللي يا سطح كلان مورد توجه قرار داده اند. (2) از نظر اين صاحب نظران، دولتها صرفا در چارچوب نظام بين المللي توان اقدام داشته و سياست خارجي، با توجه به ساختار و فرايندهاي نظام بين الملل محدود مي شود. در اين ديدگاه، يا تمايزات داخلي دولتهاي عضو نظام بين المللي لحاظ نمي گردد و يا براي متغيرهاي داخلي نقش ناچيزي قائل مي شوند. بر اين اساس، در مطالعه سياست خارجي، بايد ساختارها، فرايندها، قواعد، ارزشها و اهداف نظام بين المللي را شناخت. متفكران

ديگري از جمله ريچارداسنايدر، ژوزف فرانكل، بيشتر توجه خود را به متغيرهاي داخلي معطوف داشته و رفتار خارجي كشورها را عمدتا تابعي از عوامل و عناصر داخلي دانسته اند. در اين سطح، متغيرهاي متعددي مورد مطالعه قرار مي گيرد و از ميان آنها، باورها، ارزشها و تصاوير ذهني فرد سياستگزار، از اهميت خاص بر خوردار است. (3) و دسته ديگري از متخصصان روابط بين المللي; مانند هانريدر و جيمز روزنا به اتصال دو محيط داخلي و بين المللي پرداخته و براي مطالعه سياست خارجي توجه به هردو سطح را لازم مي دانند. (4) برخي نيز با توجه به نظريه سيستمها، به بررسي ياست خارجي از جمله بازده هاي آن پرداخته اند. (5) مقاله حاضر كه در پي فهم و شناخت سياست خارجي با عنايت به انديشه هاي امام خميني(ره) مي باشد، در صدد است مباني نظري و نقطه عزيمت امام(ره) را در نگرش به سياست خارجي مشخص سازد و با بهره گيري از نظرات ايشان، حوزه سياست خارجي را كه مشحون از همكاري، رقابت، تعارض و خصومت است، مطالعه و تحليل نمايد. بدين منظور و در پاسخ به مساله اصلي، آنچه به عنوان چارچوب مفهومي جهت مطالعه سياست خارجي پيشنهاد مي گردد، پژوهش سياست خارجي با توجه به سه متغير انسان، محيط و نقشهاي ملي است كه از ميان آنها، متغير انسان بيشترين اهميت را دارد.

1- متغير انسان 1-1- ماهيت انسان حضرت امام خميني(ره) با نگرش عرفاني و اخلاقي خود، توجه ويژه اي به باطن، روحيات، صفات، خلقيات و كردار انسان نموده و در بيانات و تقريرات خود در بررسي انسان، به فرد يا انسان

مهذب و غير مهذب پرداخته است، در آثار امام(ره)، انسان، گاهي «انسان بما هو انسان » و زماني در مقام يك زمامدار و فرد سياستگزار و در جائي به صورت افراد يا جامعه انساني مورد توجه قرار مي گيرد و اقدامات آن، سياست داخلي و خارجي را بر حسب موقعيت، به درجات متفاوت تحت تاثير قرار مي دهد. امام(ره) در رابطه با خلقت انسان مي فرمايد: «بدان كه انسان اعجوبه اي است داراي دو نشئه و دو عالم; نشئه ظاهره ملكيه دنيويه كه آن بدن اوست و نشئه باطنيه غيبيه ملكوتيه كه از عالم ديگر است » (6) امام (ره) نفس انسان را در بدو فطرت همانند صفحه اي خالي از مطلق نقوش مي داند كه نور استعداد و لياقت براي حصول هر مقامي در او وديعه گذاشته شده است و درباره نحوه رشد و نمو نفوس انسانيه مي فرمايد: «بدان كه نفوس انسانيه در بدو ظهور و تعلق آن به ابدان و هبوط آن به عالم ملك، در جميع علوم و معارف و ملكات حسنه و سيئه; بلكه در جميع ادراكات و فعليات بالقوه است و كم كم رو به فعليت گذارد به عنايت حق جل و علاء و ادراكات ضعيفه جزئيه اول در او پيدا شود، از قبيل احساس لمس و حواس ظاهري ديگر الاخس فالاخس، و پس از آن، ادراكات باطنيه نيز به ترتيب در او حادث گردد; ولي در ملكات باز بالقوه باشد، و اگر در تحت تاثيراتي واقع شود، به حسب نوع ملكات خبيثه در او غالب شود و متمايل به زشتي و ناهنجاري گردد...و چون عنايت حقتعالي و رحمتش

شامل حال فرزند آدم در ازل بود، دو نوع از مربي و مهذب به تقدير كامل در او قرار داد كه آن دو به منزله دو بال است...و اين دو يكي مربي باطني، كه قوه عقل و تميز است و ديگر، مربي خارجي كه انبيا و راهنمايان طرق سعادت و شقاوت مي باشند» (7). امام (ره)از وجود سه قوه در باطن انسان ياد مي كند و آن را سرچشمه تمام ملكات حسنه و سيئه و منشا تمام صور غيبيه ملكوتيه مي داند. اين سه قوه عبارتند از: «واهمه »، «غضبيه » و«شهويه ». كه افراط و تفريط در هر يك، براي انسان مضر است. امام (ره) ضمن اشاره به حديث امام صادق (ع); الغضب مفتاح كل شر»; خشم كليد همه شرهاست (8) ، مي فرمايد: «بيشتر فتنه هاي بزرگ و كارهاي فجيع در اثر غضب و اشتعال آن واقع شده است.» (9) 1-2- سياست فرد غير مهذب امام (ره) سياست خارجي دولتهاي دست نشانده و قدرتهاي بزرگ را مرتبط با قواي باطني و عدم تهذيب دانسته و درباره اقدامات و رفتارهاي آنها مي فرمايد: «به هر كس دستش رسيد، با قهر و غلبه ظلم كند و هر كس با او مختصر مقاومتي كند هر چه بتواند با او بكند و با اندك ناملايمي جنگ و غوغا به پا كند و به هر وسيله شده، مضار ناملايمات خود را از خود دور كند و لو منجر به هر فسادي در عالم هم بشود... و همين طور قوه غضب در انسان طوري مخلوق است كه اگر مالك الرقاب مطلق يك مملكت شود، متوجه مملكت ديگر مي شود

كه آن را به دست نياورده، بلكه هر چه به دستش بيايد، در او اين قوه زيادتر مي شود. هر كس منكر است، مراجعه به حال خود كند و به حال اهل اين عالم از قبيل سلاطين و متمولين و صاحبان قدرت و حشمت، آن وقت خود تصديق ما را مي كند». (10) امام در بيانات خود درباره وضع سلاطين و صاحبان قدرت، به بررسي سياستگزاري رژيم دست نشانده پهلوي مي پردازد و مي فرمايد: «رژيم دست نشانده پهلوي در مدت بيش از پنجاه سال، اين كشور از هر جهت به سقوط كشانده بود و ذخاير سرشار آن را به نفع جيب اجانب; خصوصا انگلستان و امريكا، ريخته و باقي مانده آن را به نفع خود و انگلستان و سر سپردگان خود برداشت كرده و ما را با مشكلات بسيار روبرو كرده است.» (11) امام (ره) علت وضع جهت گيريهاي سياست خارجي دوره پهلوي را ناشي از يك مساله روحي در شخص رضا شاه و پسرش و سياستمداران غير مهذب خارجي مي داند و مي فرمايد: «اينكه اين عمل را آنها انجام مي دادند، يك نكته روحي دارد و آن، اين است كه انسان در باطن خودش و فطرت خودش تناهي ندارد. آمالش غير متناهي است، وقوف نمي كند. آمال انسان وقتي كه اين طور است، اگر انسان اسير همين آمال غير متوقف بشود و ببيند كه يك ابر قدرتي اين آمال او را و آن خواسته هاي مادي او را و آن قدرت او را سلطه او را بر لت خودش حفظ مي كند، او ديگر در بند اين نيست كه براي ملت كار

بكند; براي اينكه از طبقه مرفه است و از طبقه قدرتمند است و قدرتمندي هم و همين طور حب مال و جاه هم حدي ندارد، مرزي ندارد. آن براي حفظ قدرت خودش و پشتوانه اي كه دارد، براي اين حفظ قدرت با ملت آن مي كند كه هميشه حيثيت ملت و گنجينه هاي ملت را در دسترس او قرار بدهد و يك سهم ناچيزي هم براي خودش قرار بگيرد.» (12) امام (ره) سياستهاي تهاجمي و ورود قدرتهاي خارجي به كشورهاي جهان سوم و ممالك اسلامي را ناشي از زمامداراني مي داند كه بدون توجه به مصالح ملتها براي دستيابي به قدرت و مطامع خود به هر اقدامي دست مي زنند. (13) از ديدگاه ايشان مشكل، دنياي امروز كه گرفتار جنگ و خونريزي است، ناشي از افراد غير مهذب است (14) و وقوع دو جنگ جهاني اول و دوم و ساير فجايع جهاني را ناشي از اين مي داند كه اسلحه در دست افراد غير صالح است (15) امام (ره) در اين رابطه چنين مي گويد: «وقتي سياستمداري به طريقه اخلاقي انساني نباشد، او چاقوكش از كار در مي آيد، اما نه چاقوكش سر محله;(بلكه) چاقوكش در يك منطقه وسيعي در دنيا. اينكه در روايت هست كه اذا فسد العالم فسد العالم، مصداق بالاترش همينها هستند كه علماي سياست هستند، فاسد هستند، عالم را به فساد كشاندند... .اگر اينها حذف بشوند از دنيا، مردم آرامش بهتري پيدا مي كنند.» (16) امام (ره) درباره اينكه چرا سياستمداران بزرگ و ابر قدرتها به سمت سياستهاي تهاجمي و چپاولگرانه مي روند و اين حركت در سياست خارجي آنها وقفه

بردار نيست مي فرمايند: «اين ابرقدرتها كه ما اسمش را ابرقدرت مي گذاريم، تمام قدرتشان را روي هم مي گذارند و صرف آمال حيواني و شيطاني مي كنند، به آن هم درست نمي رسند. اگر بنا بود كه به آن چيزي كه مي خواهند برسند كه بايد وقوف كنند. اينكه مي بينيد كه اين ابرقدرتها جلو مي روند و هر چه داشته باشند، باز يك قدم جلوتر مي روند و اگر تمام اين دنيا را هم داشته باشند، باز كافي برايشان نيست... . (17) و تمام مقصد اين جنايتكاران رسيدن به يك نقطه است; قدرت، قدرت براي كوبيدن هر كس كه در مقابلشان است » (18) 1-3- سياست فرد مهذب: از ديدگاه امام (ره)، اگر فرد مهذب; يعني انساني كه خود را تحت تربيت انبيا (19) قرار داده است، در راس امور سياسي قرار گيرد، جهت گيري سياست خارجي آن بر مبناي لاشرقيه و لاغربيه خواهد بود و اين امر، ريشه در صراط مستقيم دارد. امام (ره) ضمن بيان مفهوم صراط مستقيم در سياست خارجي، سياست نه شرقي و نه غربي را مبنايي ابدي و تخلف ناپذير در سياست خارجي ايران اسلامي مي داند. (20) امام درباره مفهوم صراط مستقيم مي فرمايد: «...حق تعالي به مقام اسم جامع و رب الانسان بر صراط مستقيم است، چنانچه فرمايد ان ربي علي صراط المستقيم.» (21) امام (ره) ضمن بيان آيه شريفه «افمن يمشي مكب علي وجهه اهدي ام من يمشي سويا علي صراط مستقيم »مي گويد: «در احاديث شريفه، در ذيل آيه شريفه، «صراط مستقيم » را به حضرت امير المؤمنين و حضرات ائمه معصومين عليهم السلام

تفسير فرمودند.» (22) امام (ره) مؤمنين را تابع انسان كامل مي داند كه سير و قدم خود را جاي قدم او گذارد و به نور هدايت و مصباح معرفت او سير كنند. (23) امام(ره) در جمع اعضاي وزارت امور خارجه، سياست نه شرقي و نه غربي را با توجه به صراط مستقيم اينگونه بيان مي كند: «بنابر اين، وقتي ما مي توانيم در مقابل همه دنيا بايستيم ( و )بگويم ما نه طرف «مغضوب عليهم » مي رويم و نه طرف «ضالين »، نه طرف غرب مي رويم; و نه طرف شرق مي رويم وقتي ما مي توانيم اين طور باشيم و به صراط مستقيم عمل بكنيم كه همه مان با هم باشيم، يد واحده باشيم...» (24) امام(ره) با توجه به سياست نه شرقي و نه غربي، استراتژي ايران اسلامي را سياست واقعي عدم تعهد مي داند و تاكيد مي نمايد كه از اين سياست عدول نخواهد شد (25); زيرا دوام و قوام جمهوري اسلامي بر پايه اين سياست استوار است (26) و در چارچوب همين سياست، استقلال، آزادي، حمايت از محرومين و مستضعفان، مبارزه با ظلم و ستم و ساير نقشها و اهداف جمهوري اسلامي شكل مي گيرد. امام(ره) در مقايسه انقلاب اسلامي با ديگر انقلابها، يكي از ويژگيهاي اساسي آن را در سياست لاشرقيه و لاغربيه مي داند (27) و در وصيتنامه خود مي فرمايد: «من اكنون به ملتهاي شريف ستمديده و به ملت عزيز ايران توصيه مي كنم كه از اين راه مستقيم الهي كه نه به شرق ملحد و نه به غرب ستمگر كافر وابسته است; بلكه به صراطي كه خداوند

به آنها نصيب فرموده است، محكم و استوار و متعهد و پايدار پاي بند بوده و لحظه اي از شكر اين نعمت غفلت نكرده، دستهاي ناپاك عمال ابر قدرتها، چه عمال خارجي و چه عمال داخلي بدتر از خارجي، تزلزلي در نيت پاك و اراده آهنين آنان رخنه نكند... (28)

2- متغير محيط متغيرهاي محيطي را به دو دسته كلي محيط داخلي (كشوري) و محيط عملياتي (نظام بين المللي) تقسيم نموده اند (29). امام(ره) ضمن رجوع به باطن انسان و بيان تاثير آن، در اعمال و اقدامات فرد سياستگزار، متغيرهاي هر دو محيط را در ارتباط با متغير انسان توضيح مي دهد. 2 - 1 - محيط داخلي از آنجا كه متغيرهاي محيط داخلي متعدد است، صرفا به سه متغير به صورت خلاصه اشاره مي شود. الف - نوع حكومت; ب - نوع جامعه; ج - امكانات و توانائيها. الف - نوع حكومت تاكنون درباره انواع حكومت تقسيم بنديهاي متفاوتي ارائه شده است. آنچه مسلم است، سياست داخلي و خارجي كشورها تحت تاثير نوع هدف و ساختارهاي حكومتي مي باشد. امام(ره) در كتاب ولايت فقيه، ضمن اشاره به حكومتهاي استبدادي، سلطنتي، مطلقه، مشروطه متعارف، شاهنشاهي و امپراطوري، درباره حكومت اسلامي مي فرمايد: «حكومت اسلامي، حكومت قانون است. در اين طرز حكومت، حاكميت منحصر به خداست و قانون فرمان و حكم خداست. (30) امام(ره) پس از ذكر شرايط عامه مثل عقل و تدبير، دو شرط علم به قانون و عدالت را براي زمامدار بيان مي كند (31). و معتقد است; اگر اين سيره حفظ مي گرديد، خضوع در مقابل آمريكا و انگليس واقع نمي شد: «هرگاه اين

سيره حفظ مي شد و حكومت به شيوه اسلامي بود، نه تسلط بر جان و مال مردم، نه سلطنت و نه شاهنشاهي، اين ظلمها و غارتگريها و دستبرد به خزانه عمومي و فحشا و منكرات واقع نمي شد... . اگر اين تشريفات پر خرج سلطنتي و اين ريخت و پاشها و اختلاسها نبود، بودجه مملكت كسري نمي آورد تا در برابر آمريكا و انگليس خاضع شوند و تقاضاي قرض و كمك كنند...از طرف ديگر، تشكيلات اداري زائد و طرز اداره توام با پرونده سازي و كاغذ بازي كه از اسلام بيگانه است، خرجهايي بر بودجه مملكت تحميل مي كند كه از خرجهاي حرام نوع اول، كمتر نيست ». (32) ب - نوع جامعه جامعه مورد نظر امام(ره)، جامعه اي توحيدي است (33) كه برخي از ويژگيهاي آن، عبارتند از: هدفمند بودن، (34) نظم، (35) وحدت و استقلال خواهي. (36) امام(ره) در تعريف جامعه توحيدي مي فرمايد: «جامعه توحيدي، عبارت از جامعه اي است (توحيدي به معناي حقيقي، نه به آن معناي غلطي كه گفته شده است)...كه با حفظ همه مراتب يك نظر داشته باشد; كانه يك موجودند». (37) از ديدگاه امام(ره)، انسان به منزله جامعه توحيدي است:...مغز، فرمان مي دهد. دست، فرمان مي برد; اما همه يك راه دارند، همه براي اين است كه اين كشور فردي را (انساني) را اداره كنند (38) و در جامعه توحيدي همه قوا در خدمت به اسلام است. از ديدگاه امام(ره)، وجه ديگر جامعه توحيدي، نظم آن است. در صورتي كه جامعه دچار بي نظمي و هرج و مرج شد، دنيا حكم مي كند كه اين كشور قيم لازم

دارد و زمينه براي آوردن قيم فراهم مي شود. به علاوه در زمان هجوم دشمن، ديگر نمي توان از كشور دفاع كرد و از طرفي، كشورهائي كه دولت اسلامي را الگو قرار داده اند، ديگر به آن اقتدا نمي كنند. (39) از نظر امام(ره)، با استقرار نظم، وحدت و انسجام حاصل مي شود و تمام پيروزي و پيشرفت كشور اسلامي ناشي از وحدت و انسجام است كه خود باعث حفظ نظام مي گردد. (40) ج - امكانات و تواناييها(منابع قدرت) منابع قدرت را به دو دسته مادي و معنوي تقسيم مي كنند. امام (ره) ضمن توجه به منابع مادي قدرت، بيشترين اهميت را به منابع معنوي قدرت مي دهند. ايشان امدادهاي غيبي، ايمان مردم، وحدت و روحيه شهادت طلبي را از عوامل پيروزي انقلاب مي دانسته و مي فرمايد: «ما به قدرت طبيعي بر اين مشاكل و بر اين مصيبتهايي كه وارد شده است، فائق نيامده ايم; براي اينكه قدرت ما بر حسب طبيعت يك قدرت بسيار ناچيزي بود...ملت ما كه در اين نهضت پيروز شد، اين فقط براي اتكال به خدا بود.» (41) امام(ره) در زمينه منابع معنوي قدرت، تاكيد زيادي بر باورهاي ذهني مردم دارند و در اين مورد معتقداست: «اگر افكارتان و باورتان اين باشد كه ما مي توانيم مستقل باشيم، وابسته به غير نباشيم، خواهيد توانست...اگر شماهايي كه در صنعت هستيد و در پرسنل صنعتي كار مي كنيد...اين باور را داشته باشيد... كه مي توانيد صناع باشيد و مي توانيد كارهاي ابتكاري بكنيد، خواهيد توانست.» (42) در قلمرو منابع مادي قدرت امام ضمن تاكيد بر نو سازي و صنعتي شدن كشور

(43) ، يكي از منابع مادي دولت اسلامي را منابع مالي آن مي داند كه از جمله آنها ماليات، خمس، انفال...مي باشد. امام ماليات را بر دو گونه تقسيم مي نمايد كه عبارتند از: ماليات اجباري و ماليات اختياري. مالياتهاي اجباري، خود بر دو گونه است: ماليات ساليانه و ماليات فوق العاده. ماليات فوق العاده كه در شرايط انقلاب و بحراني مصداق دارد، غير محدود است و دولت در صورت صلاح مي تواند به عنوان قرض و يا ماليات غير مستقيم و فوق العاده به مقدار نياز كشور با تقسيم عادلانه دريافت دارد و آن را براي استقلال كشور اسلامي خرج نمايد. (44) 2 - 2 - محيط عملياتي (محيط خارجي) سياست خارجي تحت تاثير متغيرهاي متعدد محيط بين المللي است كه از جمله آنها نظام بين الملل، دولتها، ملتها، سازمانها و حقوق بين المللي است. ديدگاهها و نظرات امام (ره) پيرامون اين متغيرها بسيار گسترده است كه در اينجا صرفا به چند مورد به صورت خلاصه اشاره مي شود. الف - نظام بين الملل از نظر امام (ره)، ساختار نظام بين الملل همچنان فاقد قدرت فائقه است (45) و منطق قدرتهاي بزرگ بر آن حاكم مي باشد. اين قدرتها با هر كشوري كه بخواهد مستقل باشد، وحشيانه مقابله نموده و دست از توطئه بر نمي دارند. (46) امام با توجه به موانع محيط عملياتي سياست خارجي جمهوري اسلامي ايران مي فرمايد: «از آنجا كه محروميت زدايي، عقيده و راه و رسم زندگي ماست، جهانخواران در اين مورد ما را آزاد نگذاشته اند و براي ناتوان ساختن دولت و دست اندركاران كشور ما، حلقه هاي

محاصره را تنگتر كرده و بغض و كينه و ترس و وحشت خود را در اين حركت مردمي و تاريخي تا مرز هزاران توطئه سياسي و اقتصادي ظاهر ساخته اند.» (47) ب - دولتها امام (ره) دولتها را به دو دسته اسلامي و غير اسلامي تقسيم نموده و رابطه با آنها را چنين ترسيم مي كند: «دولتهاي اسلامي با ما روابط دارند، آن هم تا حدي كه روي مصالح اسلام، روي مصالح مسلمين باشد، ما با آنها روابط داريم...دول غير اسلامي هم هر كدامشان با ما بخواهند با عدالت رفتار بكنند، ما را به حساب بياورند... تفاهم مي كنيم و به استثناي اينكه بايد آن ظلمهايي كه به ما كرده است، بايد جبران كند.» (48) امام (ره) سياست انزوا را مردود دانسته (49) و قطع رابطه با دولتها را بر خلاف عقل و شرع ذكر مي كند; (50) زيرا بر قراري رابطه براي پيشرفت و حفظ نظام لازم است. ج - ملتها امام (ره) در رابطه با تاثير ملتها بر سياست خارجي ايران اسلامي، به دو مشكل مسلمين اشاره مي كند كه شامل اختلاف ميان دولتها و اختلاف دولتها با ملتها است. از نظر ايشان، علت عدم حمايت ملتها از دولتها رفتار نامناسب دولتهاست. (51) ايشان در اين رابطه مي فرمايد: «مشكل اسلام، دولتهاي اسلامي است نه ملتها، (52) اگر اين مشكل از پيش پاي مسلمين بر داشته شود، مسلمين به آمال خودشان خواهند رسيد و راه حلش به دست ملتهاست.» (53)

3- متغير نقش نقشهاي ملي به آن دسته از تعهدات و وظايفي اطلاق مي شود كه دولت خواهان ايفا و اجراي آنهاست. نقشها از

يك طرف با جهت گيريها و از سوي ديگر، با اهداف سياست خارجي رابطه نزديك دارد. (54) دولت اسلامي نيز در سياست خارجي براي خود داراي نقشهايي است كه مهمترين آنها را مي توان به صورت زير بيان نمود: 1- دولت مستقل و فعال; 2- حفظ نظام و تماميت ارضي كشور; 3- دولت الگو; 4- مخالفت با وضع موجود; 5- حامي ملل محروم و مستضعف; 6- عامل وحدت بخش; 7- دولت ميانجي; 8- حامي عدالت جهاني; 9- حامي حكومت جهاني اسلام. نظرات حضرت امام (ره) را مي توان درباره نقشهاي فوق بيان نمود; ولي در اينجا به اختصار به چند مورد اشاره مي شود. 3- 1- دولت مستقل و فعال مقصود از استقلال در سياست خارجي يك كشور، استقلال در سه مرحله سياستگزاري، تصميم گيري و اجراي تصميم است كه مصاديق آن، در زمينه هاي سياسي، فرهنگي، اقتصادي، دفاعي و غيره ظاهر مي شود. گر چه در نگاه اول، استقلال سياسي با اهميت به نظر مي رسد; اما از ديدگاه امام(ره)، استقلال فرهنگي مهمتر از آن است. از آنجا كه امام (ره) بر متغير انسان و باورها و ذهنيتهاي فردي تاكيد دارد، خوديابي و خودباوري فكري را شرط دستيابي به استقلال كشور مي داند. امام (ره) در اين رابطه مي فرمايد: «اساس، باور اين دو مطلب است: باور ضعف و سستي و ناتواني و باور قدرت و قوه و توانايي. اگر ملت اين باور را داشته باشد كه ما مي توانيم در مقابل قدرتهاي بزرگ بايستيم، اين باور، اسباب اين مي شود كه توانايي پيدا مي كنند و در مقابل قدرتهاي بزرگ ايستادگي مي كنند.»

(55) امام (ره) مبدا همه خوشبختي ها و بدبختي هاي يك ملت را فرهنگ آن دانسته و مي فرمايد: «راه اصلاح يك مملكتي، فرهنگ آن مملكت است. اصلاح بايد از فرهنگ شروع شود...براي اينكه از فرهنگ است كه در وزارتخانه ها مي رود، از فرهنگ است كه در مجلس مي رود، از فرهنگ است كه كارمندان دولت مي شود.» (56) از ديدگاه امام(ره)، دولت اسلامي نه تنها بايد در راه استقلال فرهنگي، سياسي اقتصادي و...بكوشد; بلكه بايد نسبت به جريانات بين المللي حساس باشد و براي اصلاح آن، اقدام نمايد. از نظر ايشان، منطق دولت اسلامي بر اساس منطق انبيا است و با توجه به آيه شريفه «اشداء علي الكفار رحماء بينهم »، مي فرمايد: «منطق انبيا اين است كه «اشداء» بايد باشند بر كفار و بر كساني كه بر ضد شريعت هستند (و) بين خودشان رحيم باشند و آن شدت هم رحمت است بر آنها.» (57) 3- 2- حفظ نظام اسلامي و تماميت ارضي كشور امام (ره) در كتاب بيع، در بحث شؤون و اختيارات ولي فقيه و در كتاب ولايت فقيه، در بحث لزوم تشكيل حكومت اسلامي، حفظ نظام اسلامي را از واجبات الهي تلقي نموده و مي فرمايد: «حفظ مرزهاي كشور اسلامي از هجوم بيگانگان و جلوگيري از تسلط تجاوزگران بر آن، عقلا و شرعا واجب است.» (58) همچنين در كتاب ولايت فقيه، در ذيل احكام دفاع ملي با توجه به آيه «و اعدوا لهم مااستطعتم من قوه...»مي فرمايد: «آيه دستور مي دهد كه تا حد امكان نيرومند و آماده باشيد، تا دشمنان نتوانند به شما ظلم و تجاوز كنند.» (59) 3-3-

دولت الگو (سرمشق) امام (ره) با توجه به ويژگيهاي انقلاب اسلامي و ملت ايران، آن را براي ساير ملتها الگو و سرمشق مي داند و با توجه به آيه شريفه «ان الله لايغيروا ما بقوم حتي يغيروا ما بانفسهم »، تحول در ملت ايران را يك تحول نفساني مي داند كه نتيجه آن، رفتن يك رژيم طاغوتي و آمدن يك رژيم اسلامي شد. (60) لذا درباره ملت ايران مي فرمايد: «من با جرات مدعي هستم كه ملت ايران و توده ميليوني آن در عصر حاضر، بهتر از ملت حجاز و عهد رسول الله صلي الله عليه واله و كوفه عراق در اميرالمؤمنين و حسين ابن علي صلوات ا عليهما مي باشند.» (61) امام در وصيتنامه خويش نيز چنين مي گويد: «آنچه كه شما ملت شريف و مجاهد براي آن به پا خاستيد و دنبال مي كنيد و براي آن جان و مال نثار كرده و مي كنيد، والاترين و بالاترين و ارزشمندترين مقصدي است و مقصودي است كه از صدر عالم در ازل و از پس اين جهان تا ابد عرضه شده است و خواهد شد آن مكتب الوهيت به معناي وسيع آن و ايده توحيد با ابعاد رفيع آن است كه اساس خلقت و غايت آن در پهناور وجود و در درجات و مراتب غيب و نمود است.» (62) با توجه به مطالب فوق، امام مي فرمايد: «و اما به ملتهاي اسلامي توصيه مي كنم كه از حكومت جمهوري اسلامي و از ملت مجاهد ايران الگو بگيريد و حكومتهاي جائر خود را در صورتي كه با خواست ملتها كه خواست ملت ايران است سر

فرود نياوردند، با تمام قدرت به جاي خود بنشانيد كه مايه بدبختي مسلمانان، حكومتهاي وابسته به شرق و غرب مي باشند.» (63) امام، ملت ايران را براي ساير ملتها حجت مي دانند و مي فرمايد: «ملت ايران اعزهم ا راه عذرها را مسدود نموده و اثبات نمود كه در مقابل قدرتهاي بزرگ، مي توان ايستاد و حق انساني خود را باز پس گرفت.» (64) 3- 4- مدافع اعتقادي خاص و گسترش آن حضرت امام (ره) اسلام امريكائي را از اسلام ناب محمدي(ص) متمايز ساخته و ملت و دولت اسلامي را موظف به دفاع و گسترش آن مي دانند و در اين راستاست كه صدور انقلاب ايران معنا و مفهوم مي يابد. امام درباره مرز اسلام ناب محمدي(ص) با اسلام آمريكائي مي فرمايد: «اسلامي كه پرچمداران آن، پا برهنگان و مظلومين و فقراي جهانند و دشمنان آن، ملحدان و كافران و سرمايه داران و پول پرستانند، اسلامي كه طرفداران واقعي آن هميشه از مال و قدرت بي بهره بوده اند و دشمنان حقيقي آن زراندوزان حيله گر و قدرت مداران بازيگر و مقدس نمايان بي هنرند... .» (65) از ديدگاه امام(ره)، فلسفه گسترش اسلام ناب محمدي(ص)، در رسالت جهاني اسلام به منظور اقامه نظام عادلانه جهاني قرار دارد و منظور از صدور انقلاب، همان گسترش اسلام است. (66) امام در اين رابطه معتقداست: «ما با صدور انقلابمان كه در حقيقت صدور اسلام راستين و بيان احكام محمدي(ص) است، به سيطره و سلطه و ظلم جهان خواران خاتمه مي دهيم.» (67) بر اساس مطالب فوق، هر كشوري براي خود نقشهاي قائل است كه در چارچوب استراتژي سياست

خارجي شكل مي گيرد و بر اساس آن، اهداف سياست خارجي خود را ترسيم مي كند. در اين نوشتار برخي، نقشهاي دولت اسلامي با توجه به سياست خارجي جمهوري اسلامي ايران مطرح شد و بررسي نقشهاي دول غير اسلامي را به وقت ديگري موكول مي نمائيم.

نتيجه: آنچه مطرح شد بيان مختصري از چارچوب كلي مباني نظري سياست خارجي از ديدگاه امام خميني(ره) بود. در اين بحث نظري كه نيازمند تحقيق و پژوهش بيشتري است مطالعه سياست خارجي با توجه به سه متغير انسان، محيط و نقشها مورد بررسي قرار گرفت از پژوهش انجام شده مي توان استنباط نمود كه نقطه عزيمت امام(ره) در نگرش به سياست خارجي و داخلي، انسان و رفتار اوست بنابر اين با استفاده از سطح تحليل خرد بهتر مي توان نظرات امام(ره) را مطالعه نمود. از ديدگاه امام(ره) همچنان كه براي انسان صراط مستقيم وجود دارد براي دولت و زمامداران نيز صراط مستقيم متصور است و تجلي آن در سياست خارجي همان سياست نه شرقي و نه غربي است، اگر دولتي در صراط مستقيم قرار گيرد، استراتژيها، اصول، اهداف و عملكرد سياست خارجي او نيز استمرار حركت انبيا عليهم السلام خواهد بود. امام(ره) ضمن توجه به عوامل محيطي داخلي و بين المللي مؤثر بر سياستگزاري خارجي، بر تقويت باورها و ذهنيت عامه مردم، بيداري و آگاه شدن ملتها جهت تحقق اهداف سياست خارجي دولت اسلامي تاكيد دارند. از ديدگاه امام(ره) صدور انقلاب كه همان صدور اسلام ناب محمدي(ص) است، رسالت و تعهد دولت اسلامي مي باشد و حمايت از ملل محروم و مستضعف و حمايت از حكومت جهاني اسلام و ساير

نقشهاي دولت اسلامي در اين راستا مفهوم و معني مي يابد. اميداست مطالب بيان شده مقدمه مباحث گسترده تر و مفيدتر در شناخت ابعاد نظري آراء و انديشه امام خميني در قلمرو سياست خارجي قرار گيرد. پي نويسها: 1. جهت مطالعه ماهيت نظام بين المللي ر.ك: Hedley,Bull:The Anarchical Society. (london:The Macmillam press.LTD 1977) PP.3_ 52 2. ر.ك. حسين سيف زاده، مباني و مدلهاي تصميم گيري در سياست خارجي، دفتر مطالعات سياسي و بين المللي تهران 1375، صص 128 - 148. 3. ر.ك: همان. همچنين براي مباحث نظريه پردازي در سياست خارجي ر.ك: : Theodore A.Couloumbis and James H.Wolfe :Introduction to Internatioal Relatioms Power andjustice . (New Delhi:Prentice Hall of India Private Iimlted, 1986) PP. 125_ 148 4. ر.ك: James.N.Rosenau,`The scientific Study of Foreign Policy: 5 . ر.ك: William .o. Chittick. The Analysis of Foreign Policy Outputs U.S.A:charles E.Merrill PubllshinyCompany. 6. امام خميني، شرح چهل حديث مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خميني(ره)، تهران، 1375، ص 5. 7. همان، ص 237 و 272. 8. همان، ص 133. 9. همان، ص 137; همچنين درباره علت وجود اين قوا در انسان، ر.ك: امام خميني، طلب و اراده، شرح و ترجمه سيد احمد فهري ، مركز انتشارات علمي و فرهنگي تهران، 1362، ص 156; و شرح چهل حديث، ص 9. 10. همان، ص 19. 11. در جستجوي راه از كلام امام (دفتر چهاردهم)، استعمار و ابر قدرتها امير كبير، تهران، 1362 ص 295. 12. در جستجوي راه از كلام امام (دفتربيست و دوم)، فرهنگ و تعليم و تربيت، امير كبير، تهران، 1364، صص 160-161. 13. همان، ص 175. 14.

صحيفه نور، مجموعه رهنمودهاي امام خميني(ره)، مركز مدارك فرهنگي انقلاب اسلامي، تهران، جلد 11، ص 14. 15. صحيفه نور، ج 2، ص 2. 16. صحيفه نور، ج 18، ص 175. 17. در جستجوي راه از كلام امام (دفتر چهاردهم)، ص 62. 18. همان، ص 59. 19. صحيفه نور، ج 14، ص 103. 20. فرياد برائت وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي، تهران، ص 14. 21. شرح چهل حديث، ص 531. 22. همان، ص 533; سوره ملك، آيه 22. 23. همان، ص 531. 24. صحيفه نور، ج 19، ص 194. 25. صحيفه نور، ج 7، ص 114، و ج 21، ص 36، و ج 12، ص 122. 26. صحيفه نور ، ج 21، ص 36. 27. صحيفه نور، ج 19، ص 5. 28. صحيفه انقلاب، ص 5. 29. ر.ك. جيمز باربر - مايكل اسميت، ماهيت سياستگزاري خارجي در دنياي وابستگي متقابل كشورها ترجمه و تحشيه حسين سيف زاده، نشر قومس، تهران، 1372) صص 123 - 190. 30. امام خميني، ولايت فقيه (بي نا)، (بي جا)، (بي تا) ص 54. 31. همان، ص 58. 32. همان، ص 57 - 58. 33. صحيفه نور، ج 11، ص 136. 34. همان، ص 136. 35. همان، ص 139. 36. همان، صص 139 - 140. 37. همان، ص 136. 38. همان، ص 136. 39. همان، صص 139 - 140. 40. همان، صص 110 و223. 41. گزيده اي از انديشه و آراء امام خميني، آيين انقلاب اسلامي،مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خميني(ره)، تهران،1373، ص 167. 42. همان، ص 179. 43. همان، ص 471. 44. جهت مطالعه بيشتر ر.ك. همان، ص 464. 45.

نهضت هاي رهايي بخش در كلام امام، نخست وزيري، تهران، (بي تا) ص 14. 46. صحيفه نور، ج 11، ص 165. 47. فرياد برائت،پيشين، ص 43. 48. صحيفه نور، ج 11، ص 36. 49. در جستجوي راه از كلام امام (دفتر چهاردهم)، پيشين، ص 400. 50. صحيفه نور، ج 19، ص 73. 51. آئين انقلاب اسلامي، ص 51. 52. صحيفه نور، ج 14، ص 93. 53. صحيفه نور، ج 12، ص 278. 54. در بيان انواع نقشهاي دولت اسلامي و مفهوم آن، از كتاب زير استفاده شده است: كي. جي .هالستي. مباني تحليل سياست بين الملل، دفتر مطالعات سياسي و بين المللي، تهران،1373، صص 199 - 208. 55. در جستجوي راه از كلام امام (دفتر بيست و دوم)، ص 205. 56. همان، ص 183. 57. صحيفه نور، ج 19، ص 56. 58. شؤون و اختيارات ولي فقيه، ص 23. 59. ولايت فقيه، ص 38. 60. آيين انقلاب اسلامي، صص 172 -173. 61. همان، ص 449. 62. صحيفه انقلاب، ص 35. 63. همان، ص 13. 64. صحيفه نور، ج 19، ص 42. 65. آيين انقلاب اسلامي، ص 460. 66. صحيفه نور، ج 11 صص 21-28. 67. در جستجوي راه از كلام امام (دفتر دهم)، ص 435. منابع مقاله:

فصلنامه علوم سياسي، شماره 5، ستوده، محمد؛

رهيافت تصميم گيري در منظر امام خميني با تاكيد بر نظام بين المللي

رهيافت تصميم گيري در منظر امام خميني با تاكيد بر نظام بين المللي به تو دل بستم و غير تو كسي نيست مرا جز تواي جان جهان دادرسي نيست مرا عاشق روي توام اي گل بي مثل و مثال بخدا غير تو هرگز هوسي نيست مرا با سپاس و ستايش از خداوند

متعال كه به ملت مسلمان ايران نعمت آزادي - امنيت - مشروعيت و ولايت عطا فرمود و با عنايات و الطاف بيكرانش ملت ايران را خالق يوم الله هايي چون 15 خرداد و حماسه خونين شهر و ديگر روزهاي باشكوهي كه تجلي قدرت نمايي خداوند بود گردانيد. سپاس از خداوندي كه به ما نعمت بهره مندي از رهبري امام خميني (ره) عطا فرمود. او كه به انسانها كرامت و به مومنان عزت و به مسلمانان قوت و شوكت و به دنيايي مادي و بي روح معنويت و به جهان اسلام حركت و به مبارزان و مجاهدان في سبيل الله شرافت و شهامت داد. او كه به ملتها فهماند كه قوي شدن و بند اسارت گسستن و پنجه در پنجه سلطه گران انداختن ممكن است. موضوع اين مقاله رهيافت تصميم گيري در منظر امام خميني با تاكيد بر نظام بين الملل مي باشد. مقدمه مقاله با بررسي جايگاه تصميم گيري در تئوريهاي كاربردي علوم سياسي آغاز مي گردد. خلاصه اين بحث در سه نكته اساسي متمركز شده است. 1- اهميت تصميم گيري در حيات سياسي ملتها زماني بيشتر خواهد بود كه كشوري به استقلال سياسي و اقتصادي نايل آيد و مديريت نظام، وظيفه اخذ تصميمات مناسب در برهه هاي خاص را برعهده داشته باشد. 2- تصميم گيري، معرف رفتار و عمل سياسي انسانهاست و نظريات و توصيه هاي سياسي مديريت نظام در قالب تصميمات سياسي تاثير گذار است. 3- تصميم گيري سياسي از اين حيث حائز اهميت است كه تصميم گيرنده از لحاظ زماني و فرصت مورد نياز محدوديت دارد در حاليكه واقعيت پديده ها و

قضاياي سياسي پيچيده و پيش بيني نشده است. دانش سياسي امروز در زمينه هاي فوق گامهاي ابتدايي را پيموده است و علماي سياسي برپايه هاي نظريه تصميم گيري عقلايي و تصميمات آماري به ضرورت پردازش مقوله تصميم گيري در سياست توجه وافر دارند. قسمت دوم بررسي بعضي خصائص و ويژگيهاي منحصر به فردي است كه امام (ره) در امر تصميم گيري داشتند كه به اختصار اشاره خواهد شد: 1- تصميمات امام (ره) ترجمان آيات و روايات و سنت پيامبر و ائمه مي باشد كه پس از نزديك به يك قرن تعليم و تعلم، تزكيه و تهذيب وفراگيري و تدريس شاخه هاي مختلف علوم اعم از فلسفه، عرفان، فقه و اصول تحقق يافته است. 2- اهميت موضوع تصميم گيري در بيانات امام به برداشت از سياست و رابطه دين با سياست مرتبط بود. چرا كه با قبول اين فرض كه سياست از ديانت و يا ديانت از سياست جدا نمي باشد، عدم اهتمام انسان به امور كشور اسلامي به منزله گناه و نافرماني تلقي مي نمود. 3- امام خميني در نگرش خويش نسبت به تصميم گيري بين بينش ها و گرايش ها رابطه مستحكمي قائل بود به عقيده امام سرچشمه معضلات بشر تنها در عدم آگهي آنها سبت به مسائل اجتماعي خلاصه نمي شود، بلكه علل اساسي مشكلات جامعه عدم تهذيب و تزكيه و فقدان گرايشهاي معنوي است. 4- امام خميني از شخصيتهاي سياسي خاص بود كه شخصيت علمي وي محدود به يك بعد نمي شد بلكه در زمينه هاي مختلف فلسفي، فقه، اصول ، عرفان و اخلاق عملي توانمند بودند اين موضوع باعث مي شد

كه ديدگاههاي امام در حوزه هاي مختلف به يكديگر نزديك شود و مباني تصميم گيريهاي سياسي وي را شامل شود. به عنوان مثال شخصيت عرفاني امام در مسائل سياسي و تصميمات سياسي متجلي بود تا آنجا كه قدم اول در بهبود وضعيت مظلومين و مسلمانان را يقظه و بيداري معرفي مي نامند. (1) آنجا كه مي فرمايد: "ملتي كه بخواهد سرپاي خود بايستد و اداره خودش را خودش بكند لازم است كه اول پيدا شود در مسير الي الله هم اهل معرفت گفته اند كه يقظه، بيداري منزل اول است. " (2) 5- اهميت روحيه و تحول روحي در تصميم گيري امام (ره) در اين رابطه به اهميت روحيه در تصميم گيري ملتها و مبارزه سياسي و در رابطه با تحليل انقلاب اسلامي، مبني بر نظريه "تحول روحي" (3) و "انقلاب دروني" بارها اشاره نمودند. ايشان در اهميت تحول روحي در تصميم گيري مي فرمايند: "انسان داراي روحي است و جسمي، آن كه انسان به او انسان است، روح انسان است نه جسم انسان. . . لب انسان روح انسان است. (4) تاكيد امام اين است كه جسم انسان تنها ابزاري است در استخدام روح و مبدا و منشا تمام فعاليتهاي انسان، روح انسان است، روح است كه درك مي كند، اراده مي كند، و در نهايت تصميم گيري مي كند. 6- تصميم گيري هاي حضرت امام (س) برپايه اعتماد به خداوند، اعتماد به نفس و اعتماد به مردم بود. يعني اتكا به مثلث اعتمادي كه قاعده آن حسن ظن و اعتماد به خداوند و به تبع آن اعتماد به نفس و به مردم بود.

امام بارها به اعتماد سه گانه اشاره داشتند.

اركان تصميم گيري سياسي صاحب نظران علم سياست در تبيين نظريه تصميم گيري، اركاني را براي تصميم گيران برشمرده اند كه بدون توجه به آنها تصميم گيران در عرصه سياسي ناتوان و عقيم خواهند بود. (5) در اين قسمت به اختصار اين اركان مورد تجزيه و تحليل قرار خواهد گرفت.

اطلاعات ركن نخست تصميم گيري سياسي اطلاعات است. اطلاعات در واقع علائم و نشانه هايي است كه در يك تصميم گيري سياسي راه حل ها و راه كارهاي سياسي را ميسر مي سازد. اطلاعات وسيله اي است كه بين تصميم گيرنده و واقعيات محيط پيوند و ارتباط برقرار مي كند تا نحوه برخورد فرد با پديده ها را مشخص سازد.

تحليل و ارزيابي تحليل و ارزيابي از اركان مهم در امر تصميم گيري سياسي است. منظور از تحليل اين است كه اخبار و اطلاعات به دست آمده كنار هم قرار گيرند. لازم است اين امر با توجه به فرمولهاي خاص و گرفتن نتايج ممكن و كشف مجهول بر اساس معلومات انجام شود منظور اين است كه اطلاعات به دست آمده از محيط به فرد تصميم گيرنده منتقل شود و در دستگاه ذهن او وارد شود و عمليات تجزيه و تحليل بر روي آنها صورت گيرد. بر اين اساس مفهوم تحليل قرابت بسياري با تصميم گيري دارد. اهميت تحليل اطلاعات به اين علت است كه در مسير راه تصميم گيري راهها و انتخابهاي متعددي وجود دارد. فرد تصميم گيرنده بايد يكي از آنها را انتخاب كند اين انتخاب داراي تبعاتي در سطح محيط بين المللي و داخلي خواهد بود كه مي

تواند نتايج مهمي به دنبال داشته باشد. لذا تصميم گيرنده بايد نسبت به اطلاعات موجود كه از خارج به دست آمده تفكر نمايد و با ارزيابي كردن راههاي مختلف اقدام نمايد.

آينده نگري آينده نگري ركن ديگري از تصميم گيري سياسي است و نگرش تصميم گيرنده به آينده به دو قسمت قابل تقسيم مي باشد. نخست اهداف و مقاصد، دوم پيش بيني حوادث، پديده ها و جريانات سياسي و توضيح اينكه تصميم گيرنده، از سويي به اهداف آرماني، برنامه ها و ايده آل ها و خواسته هاي مورد نظر مي نگرد و از سوي ديگر به واقعيات موجود در متن حوادث، پديده هاي موجود و شرايط و مقتضيات مي نگرد. وي سعي مي كند برپايه اين محورها تحولات سياسي آتي را پيش بيني كند. (6)

دشمن شناسي و كنش هاي دشمن يكي ديگر از آرمان تصميم گيري سياسي كنش و واكنشهاي دشمن مي باشد و ملاحظه آن در تصميم گيري است. در علوم سياسي در نظريه بازيها اين ركن و كيفيت عمل مناسب مورد توجه صاحب نظران قرار دارد. تصميم گيران سياسي در اجراي تصميمات خود مواجه با دشمناني خواهند بود. اين دشمنان پيوسته درصدند با ايجاد موانع جدي و فراهم نمودن مشكلات مانع از انجام تصميمات فرد شوند. لذا تصميم گيرنده ناچار است بخشي از توان و نيروي خود را جهت خنثي كردن اقدامات دشمن مصروف دارد. نكته مهم اين است كه مطالعه تصميم گيريها بدون توجه به دشمن و بدون در نظر داشتن عمل و عكس العمل دشمن اغلب با ناكامي و شكست همراه مي باشد.

افكار عمومي و حساسيتهاي مردمي يكي ديگر از اركان تصميم

گيري سياسي افكار عمومي و واكنش هاي قومي آنهاست. تصميم گيرندگان سياسي جهت اجراي تصميمات و موفقيت در برابر مشكلات موجود نيازمند به جلب افكار عمومي و برخورداري از حمايت مردم و پشتيباني آنها هستند. تصميمات سياسي چون يك حركت سياسي اجتماعي را مدنظر دارد مي بايست همراهاني تصميم گيرنده را ياري نمايند. لذا تصميم گيرندگان سياسي بايد ملاحظه حساسيت ها، افكار عمومي و اقوال و برداشتهاي آنها را داشته باشند و به مقولاتي چون مشاركت سياسي مردم، رضامندي مردم، مردم اتكايي، حفظ وحدت ، پرستيژ و حيثيت توجه نمايند. رعايت جلب نظر، اعتماد، رضايت و خشنودي مردم در اخذ تصميمات سياسي ضروري مي باشد.

امام خميني (ره) و رهيافت تصميم گيري در صحنه بين المللي يكي از عرصه هاي مهم تصميم گيري، عرصه بين المللي است. اهميت تصميم گيري و نگرش مديريت نظام سياسي به مسائل بين المللي ناشي از روابط پيچيده ديپلماسي و بين دولتها و حساسيتهاي سياسي بين الملل است. روابط بين الملل كه بر اقدامات متقابل ميان مجموعه اي از واحدهاي انساني ملت، كشور و امپراطوري دلالت دارد، از ابعاد گوناگون نظري، تاريخي، اقتصادي، اجتماعي و سياسي قابل مطالعه و بررسي است. (7) شناخت اوضاع و احوال جهان و تصميم گيري سياسي به موقع و حساب شده در صحنه بين المللي اساس موفقيت دولتهاست كه نظريات و توصيه هاي سياسي مديريت نظام در شكل گيري آن نقش اساسي را ايفا مي نمايد. شكل گيري انقلاب اسلامي و ايجاد نظام جمهوري اسلامي به رهبري امام خميني طيف وسيعي از خيزش اجتماعي، سياسي، فرهنگي، اقتصادي و نظامي را در سطح خارجي، منطقه اي و

جهاني به دنبال داشت. انقلاب اسلامي مفاهيم و اطلاعات جديدي مانند جهان اسلام، جهان مستضعفين و مستكبرين، اسلام ناب محمدي و . . . را خلق نمود. پيروزي انقلاب اسلامي همراه با مفاهيم جديدش نمايانگر يك جريان فكري و احياي يك طرز تفكر بنيادي بود كه توسط امام خميني بوجود آمد.

در آغاز بحث مربوط به رهيافت تصميم گيري امام خميني (ره) در صحنه بي لازم است اجزاء ساختار بين المللي معرفي گردد، سپس به تحليل اين اجزاء از ديدگاه امام خميني (ره) پرداخته شود. تحليلگران نظامهاي بين المللي بازيگران، ساختار، روندها و محيط را عناصر اصلي و متغيرهاي مستقل نظام بين الملل محسوب مي نمايند. ديدگاه امام خميني نسبت به هريك از واحدهاي نظام بين الملل محور اصلي تصميم گيريهاي سياسي آن حضرت را تشكيل مي دهد كه به اختصار اشاره خواهد شد. بازيگران نظام بين الملل به شرح ذيل مي باشد: 1- افراد: به نظر امام هر فردي توان اقدام در روابط بين الملل و تاثير بر رفتار سياسي واحدها را دارد. اگرچه برحسب مقام و موقعيت متفاوت باشند. انسانهايي كه در مناصب ديني و مذهبي قرار دارند. همچون علما و روحانيون در دين اسلام و پاپ رهبر و روحاني در مسيحيت توان تاثير بر واحدها و بازيگران روابط بين الملل را بيشتر از سايرين دارند. يك فرد انسان در مقام نمايندگي مجلس قادر به ايفاء نقش بين الملل است چنانكه شهيد آية الله مدرس به عنوان نماينده مجلس در مقابل اولتيماتوم روسيه ايستاد و مجلس نيز به واسطه اين مقاومت دليرانه آن را رد كرد. (8) 2- گروههاي انساني در قالبهاي فرهنگي، تخصصي،

هنري ، ورزشي و. . . از واحدهاي مؤثر در روابط بين الملل مي باشند. هيئتهاي بين المللي نمونه هاي ديگر از اين گروهها هستند. امام كليه گروههاي انساني را به عنوان بازيگران نظام بين المللي مورد توجه قرار داده ند. گروههاي انساني از سويي در بعد عملي و نظري و از سوي ديگر در بعد مثبت و منفي بر رفتار ساير واحدها تاثير مي گذارند. از اين رو در تمامي تصميم گيريهاي سياسي به نقش سياسي آنها توجه دارند و همواره خواهان فداكاري اين گروهها در راه تامين استقلال و آزادي هستند. 3- ملتها: ملتها يكي از واحدهاي روابط بين الملل مي باشند كه همواره مورد توجه امام مي باشند. و به علت جايگاه رفيع آنها در تغيير و تحول بين المللي همواره مورد تمجيد و ستايش امام قرار داشتند. "شماها منتظر اين نباشيد كه دولتهاي شما براي شما كار بكنند. امتها خودشان بايد به فكر خودشان باشند. . . اگر بخواهيد به مشكلات خودتان پيروز بشويد. . . ملتها بايد قيام بكنند. " (9) 4- حكومتها: حكومتها مشكل ترين بازيگران سياسي نظام بين الملل هستند كه به نمايندگي از كشور و ملت خود با ساير واحدهاي روابط بين الملل در تماس هستند و بر رفتار يكديگر تاثير مي گذارند. امام خميني در اطلاعات بين المللي و ارزيابي و تحليل حوادث و رخدادهاي نظام جهاني و نيز دشمن شناسي از قابليتهاي بالايي برخودار بودند و در باره حكومتهاي جهان تحليل و ارزيابي جامع و دقيقي داشتند. در بيانات امام مخالفت، كارشكني و هجوم نظامي كشورهاي بزرگ به نهضت اسلامي ايران، (10) دفاع چين و

آمريكا و شوروي از سركوب ملت استقلال طلب ايران توسط شاه، اعمال سلطه و ظلم و غارت مخازن مسلمين جهان توسط امريكا در طول نيم قرن گذشته، (11) به عنوان ام الفساد قرن حاضر، اقدامات حكومتهاي مدعي اسلام برخلاف مصالح كشورشان با نزديك شدن و وابستگي به اسرائيل و امريكا و كمك به صدام، گوشه اي از اقدامات آشكار حكومتها در روابط بين الملل معرفي شده است و نشانگر قابليت و ارزيابي امام و درك اطلاعاتي بالاي آن حضرت نسبت به واقعيات حوزه بين المللي است. "همه فسادهاي دنيا زير سر اين قدرتهاي بزرگ است و الا اين كوچكها اهميتي ندارند. " (12) 5- بلوكها: بلوكها مجوعه اي از واحدها و بازيگران روابط بين الملل هستند كه قادر به حركت هماهنگ و منسجم براي تعقيب اهداف مشترك و اتخاذ استراتژي واحد در جهت تاثيرگذاري بر ساير بازيگران هستند. در بيانات امام توقيف دارايي يك كشور و ممانعت از حق طلبي يك ملت با جلوگيري از تشكيل شوراي امنيت توسط غرب (13) تجاوز و جنايت شرق تجاوزگر و غرب جنايتكار نسبت به ملل مستضعف جهان (14) نمونه هايي از اقدامات و اثرات مستقيم و بارز اين بلوكها مي باشد. 6- سازمانهاي بين المللي: اين سازمانها به صورت سازمانهاي دولتي - غير دولتي، جهاني - منطقه اي، سياسي، نظامي و فرهنگي بروز كرده و بر رفتار ساير واحدها اثر مي گذارند. تحليل و ارزيابي امام از سازمانهاي دولتي اين گونه است كه سازمانهايي كه توسط دولتهاي بزرگ تشكيل شده در جهت تامين منافع خودشان عمل مي كنند. (15) از اين رو سازمان ملل و حقوق بشر و

امثال اينها براي منافع ملتها از جمله فلسطين قدمي برنداشتند. (16) در انديشه امام خميني بازيگران به عنوان واحد تاثيرگذار بر رفتار ساير واحدها در روابط بين الملل از اهميت بالايي برخوردار هستند. امام در تصميم گيري سياسي با استفاده بهينه از اركان اساسي تصميم گيري سياسي خط مشي دقيق و جامعي نسبت به مسائل مربوط به سازمانهاي بين المللي اتخاذ نمودند و بيانات بسياري در اين زمنيه ابراز داشتند كه نمايانگر تاكيد ايشان بر هوشياري در برابر سازمانهاي بين المللي و مشاركت گسترده در عضويت سازمانهاي بين المللي، منطقه اي به منظور سازماندهي هرچه بيشتر به مبارزات ضد استكباري و نيز توسعه سياسي، اجتماعي و اقتصادي ملتهاي مسلمان از طريق استفاده از هويت جمعي ملتهاي اسلامي كه در قالب سازمانهاي بين المللي متجلي خواهد شد.

روندهاي بين الملل روندها، يا فرآيندهاي روابط بين الملل دومين متغير مستقل يا عنصر عمده نظام بين المللي است. ابعاد و حوزه هاي روابط، لزوم و علل روابط، نوع و چگونگي روابط، ماهيت روابط و اهداف بازيگران روابط مولفه هاي اساسي روندهاي نظام بين الملل هستند كه امام خميني با اين مولفه ها با دقت و ظرافت برخورد نموده اند. امام (ره) در نگرش جامعه شناختي به روندهاي روابط در همه ابعاد از طريق بيانات و مكتوبات خود توجه لازم را داشتند. حوزه هاي گوناگون رواني، عقيدتي، اخلاقي ، اقتصادي، فرهنگي، سياسي و اجتماعي براساس ابعاد انساني در روابط بين واحدهاي نظام بين الملل در نظر گرفته شده است. و با توجه به توزيع ناهمگون منابع طبيعي، فطرت اجتماعي انسان، حكم عقل و سفارشات شرع، ايجاد و گسترش روابط بين

واحدهاي نظام بين الملل ضروري است. امام روابط با بازيگران را مورد تاكيد قرار داشتند مگر با كساني كه در چارچوب عقلايي نبودند ايشان مي فرمايند " ما بايد با ملتها و دولتها رابطه پيدا كنيم. آنها را كه مي توانيم ارشاد كنيم و از آنهايي كه نمي توانيم ارشاد كنيم سيلي نخوريم. بنابراين من به شما سفارش مي كنم كه در هرجا و در هر كشوري كه هستيد رابطه تان را محكم كنيد و رفت آمد داشته باشيد. " (17)

قانون حاكم بر روابط بين الملل قانون حاكم بر روابط و قاعده عملكرد نظام بين الملل متغير مستقل ديگري از نظام بين الملل محسوب مي شود. روش تصميم گيري سياسي امام در قبال قوانين بين المللي نشان دهنده بينش عميق امام نسبت به مسائل بين المللي است. امام ضمن برشمردن قوانين و قواعد مورد ادعاي بازيگران بين المللي (18) اعلام مي دارد. . . قواعد و قوانين مورد ادعاي بازيگران بيانگر قانون كنوني حاكم بر روابط آنها نيست. بايد با توجه به واقعيات موجود در روابط آنها به قانون و قاعده نظام بين الملل پي برد و خط مشي سياسي دولتها را بر پايه واقعيتها قرار داد. در دوران معاصر منطق ظالم در روابط بين الملل، راهنماي عمل و اقدام بازيگران بين المللي و حاكمان روابط بين الملل گشته است. لذا قانوني ظالمانه و غير انساني بر عملكرد نظام بين الملل حاكم است. صحنه روابط بين الملل يك صحنه تنازع بقا است با گستردگي خاص خود. حفظ استقلال، آزادي و ارزشهاي انساني و داشتن يك زندگي شرافتمندانه در چنين محيط پر آشوبي نيازمند هرگونه لوازم

پيشرفت مادي و معنوي است، تا نيل به مقاصد متعالي برابر يك حركت مردمي آسان شود. امام با اشاره به صحنه پيچيده روابط بين الملل خطاب به مجلس شوراي اسلامي مي فرمايند: "مجلس امروز مواجه است با دنياي پر آشوب صنعتي و سياسي پيچيده و فرهنگهاي غربي و شرقي و صحنه هاي تنازع بقاي بين المللي و چنين مجلسي بايد انباشته از مطلعين و دانشمندان و متخصصان در هر رشته باشد. " (19)

ساختار روابط بين الملل ساختار روابط بين الملل يكي ديگر از متغيرهاي مستقل و عناصر عمده نظام بين الملل مي باشد كه عبارت است از روابط نهادينه شده در بين بازيگران در مدت زمان طولاني. از ديدگاه امام خميني همچنانكه روندها بر حسب ابعاد انسان، در حوزه هاي مختلف جريان مي يابد ، مي توان ساختارهاي گوناگوني به تعداد ابعاد انساني تصور نمود. ساختار چيزي جز روابط نهادينه شده روندها نيست. در تحليل امام خميني: قانون ضد انساني بدتر از جنگل و ماهيت ظالمانه روابط و روندها نتيجتا موجب پيدايش ساختاري با همين ماهيت خواهد بود، امروزه ساختار استكباري مبين ساختار كلي نظام بين المللي است. لازم است تصميم گيرندگان با توجه به شرايط موجود در نظام قانونمند بين الملل و ساختارهاي فوق الذكر ارائه طريق نمايند. يكي از موارد مهم ساختاري، ايجاد ساختار رواني است كه مستلزم تصميم (20) ، عزم، خوديابي و كسب استقلال روحي (21) واحدهاي مرعوب براي مقابله با ايجاد كنندگان ساختار ارعاب در نظام و روابط بين الملل مي باشد تا ساختار اطمينان و آرامش جايگزين ساختار ارعاب گردد. (22)

محيط روابط بين الملل محيط بين الملل متغير مستقل

ديگري در نظام بين الملل است. نظام بين الملل با محيط خود داراي تاثير متقابل مي باشد از اين رو عطف توجه به محيطي كه نظام بين الملل در درون آن واقع گرديده حائز اهميت است.

محيط از ديدگاه امام عالم هستي مركب از طبيعت و ماوراي طبيعت است وانسان در حال سير از عالم طبيعت به عالم ماوراي طبيعت است و عاقبت آن منوط به خدايي يا شيطاني بودن عمل انسان است. (23)

قدرت و كنترل قدرت قدرت و كنترل قدرت از جمله متغيرهاي وابسته نظام بين الملل به شمار مي رود. قدرت در نظام بين الملل به معناي توانايي تاثير بر رفتار ديگران است. (24) امام خميني در رابطه با ضرورت دستيابي به قدرت و استفاده كاربردي آن در امر تصميم گيري سياسي مي فرمايند: "ضعيف هميشه محكوم است. ضعيف محكوم سه نيزه است. محكوم قلم هايي است كه اين قلم ها از سه نيزه بدتر است. محكوم اين است كه ابرقدرتها هرچه دلشان مي خواهد بگويند وهركاري مي خواهند سر اين ضعفا، اين ممالك ضعيف بياورند و آنها هم صحه بگذارند. " (25) قدرت بازيگران نظام بين الملل از سه منبع طبيعي، انساني و ماوراي طبيعي سرچشمه مي گيرد. تاكيد امام بر سه منبع اصلي نظام بين المللي نمايانگر بينش فكري عميق و جامع ايشان نسبت به منابع اصلي قدرت مي باشد. از ديدگاه امام صحراها، درياها و كشورهاي بسيار وسيع (26) ، ذخاير زيرزميني فراوان مانند اورانيم، مس (27) ، نفت (28) ، موقعيت سوق الجيشي، خودكفايي اقتصادي (29) ، بنيه قوي دفاعي (30) و. . . بيانگر منابع طبيعي قدرت كشورها مي

باشند. از ديدگاه امام اتكاء به نفس، روحيه قوي، استقلال روحي، فرهنگ مستقل، كار و كوشش، خوديابي و يافتن خويشتن، مهارت و نيروي انساني ماهر و. . . از جمله منابع انساني هستند. منابع ماوراء طبيعي نيز عبارتند از ايام الله كه روز قدرت نمايي خداست تائيدات غيبي الهي و انجام امور خارق العاده، پيروزي به واسطه رعب الهي، رحمت خدا و وجود چنين منابع قدرتي در وجود امام خميني باعث گرديد تا در تصميم گيريهاي سياسي مهم اين گونه با قاطعيت عمل نمايد. "من به تمام دنيا با قاطعيت اعلام مي كنم كه اگر جهانخواران بخواهند در مقابل دين ما باشند ما در مقابل همه دنياي آنان خواهيم ايستاد تا نابودي تمام آنان از پاي نخواهيم نشست، يا همه آزاد مي شويم و يا به آزادي بزرگتري كه شهادت است، مي رسيم. و همانگونه كه در تنهايي و غربت بدون كمك و رضايت احدي از كشورها و سازمانها و تشكيلات جهاني انقلاب را به پيروزي رسانيديم و همانگونه كه در جنگ نيز مظلومانه تر از انقلاب جنگيديم و بدون كمك حتي يك كشور خارجي، متجاوزان را شكست داديم. ما به ياري خدا، باقيمانده راه پر نشسيب و فراز را با اتكاي به خدا تنها خواهيم پيمود و به وظيفه خويش عمل خواهيم كرد. (31) در مقام بين المللي براي تعديل اين منابع از حالت بالقوه به حال بالفعل استفاده از دو دسته ابزار ضرورت دارد. الف) مادي ب) معنوي (32) امام در تصميم گيريهاي خود در نظام بين الملل به اين عوامل تاكيد دارند. امام خميني با بياناتي چون "تجهيزات دنيايي و ديني" (33)

، ابزار و ساز و ، سلاحهاي مدرن نظامي و خشم انقلابي و مقدس ملتها (35) و. . . ابزارهاي اعمال قدرت را مورد تاكيد قرار مي دهند. از ديدگاه ايشان اين ابزارهاي مادي و معنوي در عرصه هاي گوناگون سياست، اقتصاد و فرهنگ در راستاي اهداف بازيگران بين المللي به كار رفته مي شود. اين ابزارها در عرصه هاي مورد نظر با شيوه هاي گوناگون به كار مي رود و از خشونت تا همكاري قابل تصور است كه ترور اشخاص و شخصيتها، تجاوز و دفاع، برائت و تبليغات نشانگر اين شيوه هاست. يكي از مباني عمده تصميم گيري امام در عرصه هاي اعمال قدرت دستيابي به حفظ استقلال و تماميت ارضي كشور بود. امام مي گويد: "بايد ايراني بسازيم كه بتواند بدون اتكاء به آمريكا و شوروي و انگلستان، اين جهانخواران بين المللي، استقلال سياسي، نظامي، فرهنگي، اقتصادي خويش را به دست گيرد و روي پاي خود بايستد و هويت اصيل خويش را به جهان عرضه كند. " (36) شيوه هاي اعمال قدرت از طريق مانور نظامي و سياسي (37) ، مداخله (38) ، مبارزه، شرارت و بهانه جوييهاي تجاوزگرانه (39) ، فتنه و جاسوسي (40) ، تبليغ (41) ، تبيين (42) ، ارشاد (43) و. . . بيانگر شيوه هاي به كارگيري قدرت مي باشد. از سخنان امام خميني نتيجه گيري خواهد شد كه براي ايجاد ساختار توحيدي انساني و ايجاد تعادل و ثبات در روابط بين الملل بايد به عناصر قدرت توجه كرد بازيگراني كه از منابع قدرت خويش غافل هستند، بايد در فعليت بخشيدن به عوامل و عناصر قدرت خويش بكوشند

و در اين راستا وحدت مستضعفين و جهان اسلام را سرلوحه كار خود قرار دهند.

تحول، تغيير، تعادل و ثبات در روابط بين الملل وجود دگرگونيهاي كمي و كيفي در روابط بين الملل، نشانگر متغيرهاي وابسته ديگري در نظام بين الملل است كه شامل تعادل و عدم تعادل، ثبات و بي ثباتي ، تحول و تغيير مي گردد. تعادل در نظام بين الملل به معناي قرار گرفتن همه متغيرهاي مستقل و وابسته در جاي خود است. حال اگر تمام اجزاي روابط بين الملل داراي چنين توازن و قرارگرفتن در جاي مناسب خود باشند نظام بين الملل در حال تعادل است و در غير اين صورت دچار عدم تعادل خواهد گشت. امام خميني روابط بين الملل را در حالت تعادل دانسته و حفظ آن حالت و بالاتر از آن تقويت و تحكيم آن را ضروري مي دانند. "ما اميدواريم كه تعادل دنيا به خطر نيفتد. براي اين كه ما به هيچ طرفي از طرف شرق و غرب تمايلي نداريم و ما با همه روابط علي السويه داريم و با همه رفتار عادلانه داريم". (44)

ثبات و بي ثباتي ثبات در نظام بين الملل به معناي آرامش، صلح و روابط مسالمت آميز بازيگران مي باشد و ناآرامي جنگ و روابط خصمانه آنان به مزله بي ثباتي در روابط بين الملل خواهد بود. در منظر امام ثبات و آرامش نظام بين الملل، از آنجا كه نظامي انساني است بايد آرامش انساني باشد نه مانند آرامش يك حيوان در مقابل يك انسان. (45) از جمله عوامل بي ثباتي در نظام بين الملل كه باعث نا آرامي روابط بين الملل در زمان

حاضر است. حضور آشكار نظامي قدرتها و ابرقدرتها در مناطق حساس جهان است. امروزه اگر قدرتهاي استكباري در مناطقي چون افغانستان و. . . نبودند، آرامش و ثبات برقرار بود. لذا براي ايجاد آرامش انساني در نظام بين الملل بايد از طريق نابودي بحران زا و جنگ افروز كوشيد، تا يك نظام بين الملل با ثبات بوجود آيد.

تحول و تغيير تحول و تغيير از متغيرهاي وابسته نظام بين الملل محسوب مي شود. تحول به معناي دگرگوني كيفي و ماهوي و تغيير به معناي دگرگوني كمي و صوري. در روابط بين الملل تحول و تغيير در نظام بين الملل در دو جهت بوده است. الف) انحطاط و توحش ب) اعتلا و تمدن. از ديدگاه بي تفاوتي و غفلت، خواب مرگبار، خوف و هراس، غربزدگي و شرق زدگي و بن بست ايدئولوژيك، نشانگر تحول منفي در روابط بين الملل است. آتش ملتها و دولتها، بيداري، خواستن و توانستن، آگاهي، اراده و اميد نشان دهنده تحول مثبت در بازيگران نظام بين الملل و در نهايت روابط بين الملل فرهنگ استعماري، عدم استقلال فكري، عدم پرورش صحيح، عدم رشد سياسي، خودخواهي، به زندان كشيدن جناحهاي آزاديخواه و استقلال طلب، فرنگي م آبي و خودباختگي، نوكري اجانب . . . نشانه انحطاط و توحش است و آزاديخواهي، استقلال، وظيفه شناسي، كمالات انساني و نفساني، عظمت روح، رشد در همه ابعاد مادي و معنوي انساني، نشانه ترقي، اعتلا، تمدن و پيشرفت بازيگران در روابط بين الملل است. نتيجه اينكه در اين مقاله در دو مرحله شخصيت حضرت امام در عرصه سياست و تصميم گيري معرفي گرديد. در مرحله اول مباني تصميم

گيري سياسي، خصوصيات و ويژگيهاي منحصر به فرد، و در مرحله دوم برداشتهاي سياسي حضرت امام در عرصه بين الملل. با توجه به دگرگونيهاي كمي و كيفي در حال پيشرفت، مشخص شد كه توان بالاي تصميم گيري امام در يك دوره زماني خاص در نظام بين الملل، آنچنان تاثير گذار و جهان شمول بود كه باعث تغييرات بنيادي در سرنوشت ملتها و دولتهاي معاصر گرديد و تبعات سياسي - اجتماعي بسياري را در سطح جهان به دنبال داشت و همچنين نشان داد كه تداوم و توسعه ملتها در گرو تصميم و تلاش و اراده انسانهاست. امام برداشتهاي نويني را در عرصه تصميم گيري وارد نمود به طوري كه مقام معظم رهبري عصر حاضر را عصر انديشه هاي پر ثمر امام خميني براي ملتهاي خواهان استقلال و آزادي معرفي نموده و فرمودند. (46) "اين عصر را بايد عصر امام خميني ناميد و ويژگي آن عبارت است از بيداري و جرات و اعتماد به نفس ملتها در برابر زورگويي ابرقدرتها و شكستن بتهاي قدرت ظالمانه و بالندگي نهال قدرت واقعي انسانها و سربرآوردن ارزشهاي معنوي و الهي". پي نوشت ها: 1. صحيفه نور، ج 18، 16/9/62، ص 1705 2. صحيفه نور، ج 12، 14/3/59 3. صحيفه نور، ج 14، 29/10/59، ص 1 4. صحيفه نور، ج 5، 7/12/57، ص 114 5. صحيفه نور، ج 5، 7/2/57، ص 118 6. تئودر الكساندر كلمبين، نظريات مختلف در روابط بين المللي، ترجمه برزگر، (تهران: انتشارات نويد 1365) 7. عبدالعلي قوام، اصول سياست خارجي و روابط بين الملل، رهيافت تصميم گيري، ص 49، 43 8. صحيفه نور، ج 10، ص 178

9. صحيفه نور، ج 5، ص 262 10. صحيفه نور، ج 17، ص 191 11. صحيفه نور، ج 18، ص 176-175 12. صحيفه نور، ج 18، ص 125 13. صحيفه نور، ج 10، ص 192 14. صحيفه نور، ج 11، ص 285 15. صحيفه نور، ج 2، ص 151 16. صحيفه نور، ج 18، ص 15 17. صحيفه نور، ج 7، ص 242 18. صحيفه نور، ج 17، ص 247 19. صحيفه نور، ج 18، ص 232 20. صحيفه نور، ج 10، ص 110 21. صحيفه نور، ج 20، ص 222 22. صحيفه نور، ج 1، ص 162 23. صحيفه نور، ج 5، ص 62 24. ژ. و. لاپير، قدرت سياسي، ترجمه دكتر بزرگ نادرزاده، (تهران: نشر زبان، 1362) 15. صحيفه نور، ج 11 تا ص 30 26. صحيفه نور، ج 13، ص 126 27. صحيفه نور، ج 6، ص 32 28. صحيفه نور، ج 10، ص 213 29. صحيفه نور، ج 10، ص 105 30. صحيفه نور، ج 20، ص 240 31. صحيفه نور، ج 20، ص 118 32. علي اصغر كاظمي، نقش قدرت در جامعه و روابط بين الملل. (تهران: نشر قوس، 1369، چاپ اول) . 33. صحيفه نور، ج 1، ص 238 34. صحيفه نور، ج 19، ص 97 35. صحيفه نور، ج 17، ص 127 36. صحيفه نور، ج 8، ص 91 37. صحيفه نور، ج 10، ص 240 38. صحيفه نور، ج 3، ص 25 39. صحيفه نور، ج 3، ص 240 40. صحيفه نور، ج 3، ص 231 41. صحيفه نور، ج 18، ص 243 42. صحيفه نور، ج

18، ص 236 43. صحيفه نور، ج 14، ص 193 45. صحيفه نور، ج 19، ص 159 46. پيام مقام معظم رهبري به مناسبت سالگرد رحلت رهبر كبير انقلاب اسلامي و بنيانگذار جمهوري اسلامي

ديدگاههاي نظري امام خميني (ره) در حوزه سياست خارجي

ديدگاههاي نظري امام خميني (ره) در حوزه سياست خارجي مقدمه پيروزي انقلاب اسلامي ايران به رهبري امام خميني (ره) تحول نويني را در باب مسائل سياسي ايران اعم از سياست داخلي و خارجي به دنبال داشت. در بعد داخلي، تغيير در ساختار حكومت و نحوه اي اداره كشور و سپردن امور به دست مردم و در بعد خارجي و بين المللي، تغيير رفتاري - ارزشي كه در هر دو بعد بر مبناي اسلام ناب محمدي خلاصه مي شود. لذا سياست خارجي ايران پس از انقلاب اسلامي به كلي با آنچه كه در رژيم گذشته جاري و ساري بود تفاوت پيدا مي كند. اين تغييرات ناشي از رهنمودهايي است كه امام راحل در احكام و فرامين، پيامها و توصيه ها، مكتوبات، سخنرانيها و مصاحبه ها در مواضع و مواقع مختلف بيان مي نمودند. در اين مقاله برآنيم تا چند نمونه مهم و تاثيرگذار از مواضع و ديدگاههاي نظري ايشان را در حوزه سياست خارجي در شرايط و مناسبتهاي مختلف بررسي نماييم. قبل از آنكه وارد بحث اصلي شويم لازم مي دانم تعريف سياست و محورهاي ياست خارجي از ديدگاه امام (ره) را بيان نمايم.

تعريف سياست از ديدگاه امام (ره) «سياست اين است كه جامعه را هدايت كند و راه ببرد و تمام اين مصالح جامعه را مد نظر بگيرد و اينها هدايت كند به آن چيزي كه صلاحشان است » (1) «سياست

عبارت است از اداره كشور بر اساس مصلحت ديني و دنيوي مردم » (2)

محورهاي سياست خارجي از ديدگاه امام به طور كلي مي توان محورهاي زير را در زمينه سياست خارجي از كلام و نظرات ايشان استنباط نمود: 1- عدم اتكا به قدرتهاي جهاني كه در سياست نه شرقي و نه غربي امام تجلي نموده است; 2- نفي سلطه پذيري و سلطه گري; 3- حفظ كيان و تماميت ارضي كشور و رعايت مصالح بلند مدت نظام; 4- دعوت به ارزشهاي توحيدي و مباني اسلام; 5- دفاع از حيثيت و شرافت اسلام در مجامع بين المللي; 6- اظهار همدردي با مستضعفان جهان و دعوت از آنها به اتحاد با يكديگر; 7- دعوت به اتحاد مسلمانان; 8- مبارزه راهبردي با رژيم اشغالگر قدس; 9- همزيستي مسالمت آميز و برقراري عادلانه و دوستانه با كشورهاي جهان و نفي انزواگرايي; 10- معرفي اسلام به عنوان ديني جامع، كامل و كاربردي. (3) لازم به توضيح است كه تعدادي از اين محورها به كرات در كتابها، مقاله ها، رساله هاي دانشگاهي، مصاحبه ها و. . . بحث شده است و توضيحات مفصلي راجع به آنها داده شده است و تقريبا همگان از آنها با اطلاع اند از آنجا كه در اين مقاله سعي مي شود از تكرار مكررات خودداري شود و به جاي گفته ها به ناگفته ها پرداخته شود و مطلب حالت تكراري و خسته كنندگي نداشته باشد از بحث راجع به آنها خودداري مي شود و به مواردي پرداخته مي شود كه كمتر راجع به آنها صحبت شده و غريب مانده اند.

انزواگرايي يا حضوري فعال در روابط بين الملل

يكي از اصولي را كه حضرت امام در سياست خارجي بر آن تاكيد مي كردند سياست نه شرقي و نه غربي بود كه درباره مفهوم سياست نه شرقي و نه غربي همان طوري كه قبلا توضيح داده شد در بسياري از كتابها و نوشته ها توضيح داده شده لذا از تكرار آن خودداري مي كنيم فقط به آن جنبه اي كه برداشتهاي نادرست از اين اصل شده است مي پردازيم. برداشت نادرستي را كه بسياري از عوام از اين اصل مي كنند اين است كه با توجه به اينكه بر نظام بين الملل كفر حاكم است و بسياري از كشورها بخصوص كشورهاي پيشرفته صنعتي با دين ميانه خوبي ندارند بهتر است هيچ گونه رابطه اي با آنها نداشته باشيم و مرزهايمان را بر تمام جنبه هاي فرهنگي، اقتصادي، سياسي و اجتماعي آنان ببنديم در حالي كه حضرت امام هرگز چنين منظوري از اين اصل نداشته اند بلكه برعكس، بايد با استفاده از اصل دعوت كه به عنوان اولين اصل در سياست خارجي اسلام مطرح است با حضوري بسيار فعال و گسترده در تمام زمينه ها و با تمام كشورها رابطه مسالمت آميز (نه گرگ و ميش) برقرار كنيم (بجز رژيم صهيونيستي و كشورهايي كه مفهوم رابطه متقابل عادلانه را درك نمي كنند) و با تقويت جنبه هاي مختلف سياسي، اجتماعي، فرهنگي و حتي اقتصادي با استفاده از مباني اسلامي بتوانيم جامعيت و برتر بودن دين اسلام و قوانين سعادت آفرين آن را به جهانيان بشناسانيم، چگونه هم مي توانيم شعار صدور انقلاب را بدهيم و هم قطع رابطه را بدون رابطه با جهان چگونه و

با چه وسيله اي مي توانيم اسلام را معرفي نماييم. آيا با توسل به زور و تهاجم و جنگ مي توانيم انقلاب را صادر و اسلام را معرفي كنيم يا با برقراري رابطه حتي با كشورهاي غير مسلمان و كشورهاي لائيك، به تدريج و در ميدان عمل مي توانيم هم مصلحت اسلام را كه معرفي و جهاني شدن آن است و هم منافع ملي كشورمان به عنوان ام القري را تامين نماييم. نبايد اينطور فكر كنيم كه هر چه را كه در ديگر كشورها است بد است و مضر بلكه بايستي بدانيم كه بسياري از پيشرفتهاي علمي و فني و اقتصادي كه در جهان ست براي ما نيز مفيد است و بايستي بتوانيم با شيوه هاي درستي اين دستاوردها را گزينش و گلچين كرده، در اختيار بگيريم، در عصري كه ارتباطات بسيار گسترده و سهل شده است و با وجود شبكه هاي جهاني (اينترنت) ، ماهواره ها و. . . چه بخواهيم و چه نخواهيم ارتباطات وجود خواهد داشت. حال كه چاره اي جز ارتباط با ديگر كشورها با هر فلسفه اي نداريم بهتر است در انديشه ارتباط درست و مؤثر باشيم نه ارتباطي ناخواسته و تحميلي، لذا اين تعبير از سخنان امام كه رهبري دوري انديش و آينده نگر بودند هرگز درست نيست و تعبير ايشان هرگز به معني بستن مرزها نيست و تمايل حضرت امام به دنبال كردن اهداف جهاني اسلام و انجام وظايف درست اسلامي در قبال مسلمانان و حتي غير مسلمانان به كلي با عدم ارتباط منافات دارد امام معتقدند كه نظام بين الملل همانند يك شهر است كه محله هاي

مختلف آن با هم ارتباط دارند و ما بايستي منزوي نباشيم بلكه بايستي همان گونه كه پيامبر با ارسال سفيران و مبلغان رابطه برقرار مي كرد، عمل كنيم و با كشورها رابطه برقرار كنيم.

پاسخ قانون اساسي به ابهامات يكي ديگر از منابع و مصادر سياست گذاري خارجي قانون اساسي است كه مورد تاييد و تاكيد حضرت امام بوده است و مطالعه دقيق اصول مرتبط با سياست خارجي ما را به اين مطلب رهنمون مي كند كه جهتگيري قانون اساسي به سوي برقراري توسعه و تحكيم روابط با بازيگران بين الملل و به خصوص با كشورهاي اسلامي و جهان سوم مي باشد و هرگز در اين سند صحبتي از قطع يا تقليل ارتباط بجز مواردي كه با اصول ديني تعارض دارد به ميان نيامده است و در اصل يكصد و سي دوم قانون اساسي تصريح گرديده است روابط صلح آميز با دولتهاي غير محارب نه فقط كشورهاي مسلمان يا همسايه. (4) قانون اساسي جمهوري اسلامي ايران در اصلها و بندهاي مختلفي شيوه هاي برخورد و اصول روابط و سياست خارجي دولتمردان جمهوري اسلامي ايران را در حوزه عمل ترسيم كرده است كه به صورت اجمال به اشاره برخي از اين اصول مي پردازيم. در اصل دوم و سوم به نفي هرگونه ستمگري، ستم كشي، سلطه گري، سلطه پذيري، استقلال سياسي، اقتصادي، اجتماعي و فرهنگي كشور، طرد كامل استعمار و تنظيم سياست خارجي كشور بر اساس و معيارهاي اسلام و تعهد برادرانه نسبت به همه مسلمانان جهان و حمايت از آنها تاكيد شده است. در اصل يازدهم به حكم آيه كريمه «ان هذه امتكم واحده و انا

ربكم فاعبدون » دولت جمهوري اسلامي ايران موظف است سياست كلي خود را بر پايه ائتلاف و اعتماد ملل اسلامي و در اصل چهاردهم به رفتار حسنه و بر مبناي قسر و عدل اسلامي با افراد غير مسلمان تا زماني كه بر ضد اسلام و جمهوري اسلامي توطئه و اقدامي نكنند توصيه شده است. در اصل يكصد و پنجاه و دوم و سوم به دفاع از حقوق همه مسلمانان و عدم تعهد در برابر قدرتهاي سلطه گر و روابط صلح آميز با دولتهاي غير محارب و نفي هر گونه قرارداد كه موجب سلطه بيگانه به شئون كشور گردد اشاره شده است. در اصل يكصد و پنجاه و چهارم جمهوري اسلامي ايران سعادت انسان در كل جامعه بشري را آرمان خود مي داند استقلال و آزادي و حكومت حق و عدل را حق همه مردم جهان مي داند بنابراين ضمن خودداري كامل از هر گونه دخالت در امور داخلي كشورهاي ديگر از مبارزه حق طلبانه مستضعفان در برابر مستكبران در هر نقطه از جهان حمايت كند. (5)

پاسخ امام به ابهامات حضرت امام گوشه نشيني و سياست انعزال را خلاف عقل و شرع معرفي نموده ضمن تاكيد بر رابطه با همه دولتها (به جز چند كشور محدود آنهم به دلايل كاملا منطقي) بستن مرزها به روي كشورها و قطع روابط ديپلماتيك با آنها را به معناي فنا و هلاكت و مدفون شدن كشور تلقي مي كند و طرحان سياست انزوا را مورد انتقاد قرار داده مي فرمايند: «اين معنا كه گاهي اهل غرض و جهال آن را بيان مي كنند يا نمي فهمند يا غرضي دارند زيرا

تا انسان جاهل يا مخالف با اصل نظام نباشد نمي تواند بگويد كه يك نظام بايد از دنيا منعزل باشد ما با هيچ ملتي بد نيستيم ما به حسب طبع اوليه مي خواهيم با همه دولتها دوست باشيم مي خواهيم كه روابط حسنه با احترام متقابل نسبت به همه داشته باشيم و اگر چنانچه ما احتياج به يك چيز داشته باشيم و آنها احتياج به يك چيز داشته باشند تبادل كنيم مگر اين كه دولتهايي باشند كه با ما خلاف رفتار كنند» (6) امام همواره به روابط صلح آميز تؤام با دوستي تاكيد داشته و آن را جزء ضرورت زندگي اجتماعي و سياسي مي دانستند و همواره داشتن رابطه را بر ترك آن مقدم مي دانستند با اين شرط كه اين رابطه براساس احترام متقابل باشد و منافع و مصالح طرفين رابطه مدنظر باشد نه اينكه يكجانبه باشد. با شناختي كه همگان از شخصيت جامع و كامل و آينده نگر و واقع بين امام داريم از آن بزرگوار انتظاري جز اين نداريم. «ما با همه ملتهاي عالم مي خواهيم وست باشيم با همه دولتهاي عالم به حسب طبع اولي مي خواهيم دوست باشيم و روابط حسنه داشته باشيم با احترام متقابل نسبت به همه رابطه داشته باشيم » (7) از نظر امام خميني (ره) روابطي مردود است كه موجب سلطه شود لذا در اين باره مي فرمايند: «اگر روابط تجاري با كفار موجب ترس بر حوزه اسلام شود ترك اين روابط بر تمام مسلمانان واجب است » (8) در اينجا فرقي ميان استيلاي سياسي يا فرهنگي و معنوي دشمن وجود ندارد «اگر روابط سياسي كه

بين دولتهاي اسلامي و دول بيگانه بسته مي شود و برقرار مي گردد موجب تسلط كفار بر نفوس و بلاد و اموال مسلمانان شود يا باعث اسارت سياسي اينها گردد برقراري روابط حرام است و پيمانهايي كه بسته مي شود باطل است و بر همه مسلمين واجب است كه زمامداران را راهنمايي كنند و وادارشان نمايند بر ترك روابط سياسي اينچنيني هر چند بوسيله مبارزه منفي باشد. » (9)

وحدت مستضعفان جهان به عنوان يك ماموريت مهم در سياست خارجي در ان امام به عنوان يك رهبر نجات بخش براي همه مستضعفين جهان چه مسلم و چه غيرمسلم و حتي چه الهيون و غيرالهيون هميشه خواستار سعادت تمام ابناء بشر بودند و نسبت به همه افراد بشر احساس مسئوليت مي كردند و اين مسئوليت پذيري جهاني الهي را چه در پيامشان به گورباچف و احساس مسئوليت در برابر نجات مردم كمونيست و چه در قطع رابطه با رژيم نژادپرست سابق افريقاي جنوبي كه ملتي مسلمان نبودند، و چه در برابر ساير مسلمانان بدون در نظر گرفتن رنگ، نژاد، زبان، مذهب و طبقه به وضوح مي بينيم كه مساله وحدت بين مستضعفين عالم را مهمترين و ثمربخش ترين راه براي مقابله با مستكبرين عالم مطرح مي نمايند و اتحاد و يك صدايي و حمايت از يكديگر را در مقابله با ظلم در سراسر جهان تنها راه رفع ظلم در جهان مظلومان مي دانند لذا استراتژي مهمي را در اين زمينه اتخاذ نموده و مي فرمايند: «من اميدوارم كه يك حزب به اسم مستضعفين در تمام دنيا به وجود بيايد و همه مستضعفين با هم در اين حزب

شركت كنند و مشكلاتي را كه بر سر راه مستضعفين است از ميان بردارند و در مقابل مستكبرين و چپاولگران شرق و غرب قيام كنند و ديگر اجازه ندهند كه مستكبرين به مستضعفين عالم ظلم كنند» (10) در قانون اساسي جمهوري اسلامي نيز (اصل يازدهم) با استناد به آيه شريفه «ان هذه امتكم واحده و انا ربكم فاعبدون » اصل وحدت بين مسلمين را به عنوان يك فوريت در سياست خارجي تصريح نموده، بيان مي دارد دولت جمهوري اسلامي موظف است سياست كلي خود را بر پايه ائتلاف و اتحاد ملتهاي اسلامي قرار دهد و كوشش كند تا وحدت سياسي و فرهنگي جهان اسلام را تحقق بخشد. (11) در تاييد استراتژي وحدت آفرين امام از قول يكي از نشريات مي خوانيم: امام خميني در تمامي دوران مبارزات خود كه در ايران انجام گرفت طرح اسلامي خود را بر دو اصل وحدت و فلسطين قرار داد و لحظه اي از انديشه تحقق وحدت اسلامي و اهميت آن غافل نماند، وحدت اسلامي را از انبان شعارها و آرزوهاي ذهني بيرون آورده و به طرح عملي جدي و حقيقي مبدل ساخت تا مسلمانان بتوانند آن را محقق سازند. امام به درستي اعتقاد داشت طرح موضوع وحدت اسلامي و فراخوان مسلمانان بدون پشتوانه محكم و تبيين اصول و مباني آن و يا طرح اسلام به عنوان رسالت جهاني دشوار است، بنابراين تلاش مجدانه اي به عمل آورد تا خلل و نقص موجود را كه براي مسلمانان جهت شناخت اسلام ابهاماتي به وجود آورده بود را بوسيله تاءليف كتابهاي مختلف و در زمينه هاي مختلف، سخنرانيها و موضع گيريهايشان، اصلاح

نمايند.

توصيه به دولتها و ملتها به همدلي و وحدت همانطوري كه مي دانيم در سيستم و صحنه بين المللي واحدهاي تصميم گيرنده و عمل كننده دولتها هستند و دولتها زبان گوياي ملتهايشان مي باشند اگر قرار باشد همه مستضعفين جهان با هم وحدت داشته باشند اين امر از طريق دولتها سريعتر و سهل تر قابل دسترسي است به اين دليل لازم است دولتها با ملتهاي خود همدل و همصدا باشند تا اين امر محقق شود لذا مي بينيم بنيانگذار جمهوري اسلام ايران به خوبي به اين مساله توجه داشته و آنها را به يكدلي و يك صدايي دعوت مي كنند تا در سايه آن بتوانند بر مشكلات غلبه كرده و به دشمن اجازه سلطه ندهند. «اگر وحدت كلمه اسلامي بود و اگر دولتها و ملتها اسلام به هم پيوسته بودند معنا نداشت كه قريب يك ميليارد جمعيت مسلمين زيردست قدرتها باشند اگر اين قدرت به قدرت بزرگ الهي منظم شود هيچ قدرتي بر آنها غلبه نخواهد كرد» (12) «ملتها و دولتها اگر بخواهند به پيروزي و هدفهاي اسلامي به تمام ابعادش كه سعادت بشر است برسند بايد اعتصام به حبل الله كنند از اختلافات و تفرقه بپرهيزند فرمان حق تعالي را «واعتصموا بحبل الله. . . جميعا ولاتفرقوا» را اطاعت نمايند. » (13) پله هاي بعد يا مرحله بعدي تحقق وحدت بين دولتهاي مستضعف با يكديگر است تا با اين اتحاد و عملكرد همراستاي خود ستم مستكبرين را بر عالم رفع نمايند و در مجامع و صحنه هاي بين المللي با اتخاذ موضعي واحد ظالمين را عاجز كنند و خود قدرتي بزرگ را تشكيل مي

دهند در اين مورد امام تاكيد بيشتري بر وحدت بين دولتهاي مسلمان مي كنند و مي فرمايند: «دولتهاي اسلامي بايد به منزله يك دولت باشند كانه يك جامعه هستند، يك پرچم دارند، يك كتاب دارند، يك پيغمبر دارند. اينها هميشه بايد با هم متحد باشند با هم علاقه هاي همه جانبه داشته باشند و اگر چنانچه اين آمال حاصل شود كه بين دولتهاي اسلامي از همه جهت وحدت پيدا بشود اميد است كه بر مشكلات خودشان غلبه كنند و قدرتي بزرگتر از قدرتهاي ديگر در مقابل ساير قدرتها باشند» (14) امام موفقيت استعمارگران در استعمار طبقه محروم را نتيجه تفرقه و جدايي بين مسلمانان و سران كشورهاي اسلامي مي داند. «روزگاري كه پنجه هاي استعمار تا اعماق كشورهاي اسلامي فرو رفته است، روزگاري كه استعمار تمام نيروها و امكانات خود را در راه ايجاد تفرقه ميان مسلمانان و سران كشورهاي اسلامي بسيج كرده است، مي كوشد تا به هر وسيله كه در اختيار دارد از پايبندي و عمل به تعاليم اسلام جلوگيري كند تا بدين وسيله استعمارگران با خيال راحت به هدفهاي غيرانساني، استعمار طبقه محروم نائل شوند» (15)

نفي مليت گرايي و قوميت گرايي مهمترين عاملي كه مسلمانان و مستضعفان عالم را در رسيدن به وحدت عمل باز مي دارد مليت گرايي و قوميت گرايي است كه امام خميني آن را نفي كرده و عاملي براي تفرقه و دشمني مسلمانان مي داند همانطور كه مي دانيم تاكنون جهان اسلام به خاطر همين حربه هاي استعماري لطمات فراواني ديده است و چه خونها و امكاناتي كه در اين راه به هدر نرفته است، جنگهاي فرقه اي

در پاكستان و افغانستان نمونه بارزي است كه متاسفانه همچنان ادامه دارد و منجر به برادركشي و نسل كشي و عدم آرامش و امنيت در آن منطقه شده است كه ريشه هاي استعماري دارد، تا بدين وسيله آنها را سرگرم اين امور كرده و خود به راحتي بتوانند منابع آنها را غارت كرده و كارخانجات اسلحه سازي خود را پررونق تر سازند. از اين قبيل است جنگ بين عرب و عجم كه صدام راه انداخته و آن را اسباب تفرقه و تشنج قرار داده و جوانان هر دو كشور را كه مي توانستند نقش مهمي در سازندگي كشورشان داشته باشند و مردم را از وابستگي به سلطه گران نجات دهند قرباني كرده و بسيار نمونه هاي ديگري در الجزاير، سودان، يمن و جنگهاي فرقه اي در لبنان و. . . (16) «از مسائلي كه طراحان براي ايجاد اختلاف بين مسلمين طرح و عمال استعمارگران در تبليغ آن به پا خواسته اند قوميت و مليت است، ملي گرايي در مقابل ملتهاي ديگر مسلمانان مساله اي است كه اسلام و قرآن كريم و دستور نبي اكرم برخلاف آن است آن ملي گرايي كه به دشمني بين مسلمين و شكاف در صفوف مؤمنين منجر مي شود برخلاف اسلام و مصلحت مسلمين است و از حيله هاي اجانب است كه از اسلام و گسترش آن رنج مي برند. (17) از تجربيات بارز اين عصر كه ملي گرايي باعث تضعيف و شكست مسلمين شده مي توان از ناسيوناليسم عرب كه جمال عبدالناصر از آن دم مي زد عنوان كرد كه با اين تبليغات و با اين احساسات غيرعاقلانه حمايت بسياري

از كشورهاي غيرعرب را نتوانست در جنگ اعراب و اسرائيل جلب نمايد و همين امر منجر به شكست آنها و قدرت گرفتن اسرائيل شده است. «من مكرر عرض مي كنم كه اين ملي گرايي اساس بدبختي مسلمين است براي اين كه اين ملي گرايي ملت ايران را در مقابل ساير ملتهاي مسلمين قرار مي دهد و ملت عراق را در مقابل ديگران (18) «آن چيزي كه دول اسلامي را بيچاره كرده است و از ظل قرآن كريم دارد دور مي كند آن قضيه نژادبازي است. اين نژاد ترك است، اين نژاد ايراني است، اين نژاد عرب است، قضيه نژادبازي ارتجاعي است » (19)

مصلحت در سياست خارجي از نگاه امام

تعريف مصلحت چنانكه اهل لغت مصلحت را تعريف كرده اند مصلحت معنا و وزنا منفعت است (20) واژه مصلحت يا اسم مكان به معناي جايگاه و مكان صلاح است كه ضد آن افساد مي باشد و همين طور در يك معنا مفرد مصالح است. (21) ابوحامد غزالي شافعي در تعريف مصلحت آن را در پنج مورد اهم خلاصه مي كند: حفظ دين، جان (نفس) ، مال، عقل و نسل، برخي ديگر عرض را نيز به معيارها و موارد فوق اضافه مي كنند. در تعريف ديگري مصلحت را جلب منفعت و دفع ضرر در حدودي كه مقاصد شرع حفظ شود تعريف كرده اند. (22) حضرت امام مصلحت و سربلندي اسلام و ملت هر دو را همواره فراراه خود قرار داده بودند و به اشكال گوناگون و در مناسبتهاي مختلف بر آن تاكيد مي كردند. تمام محورهاي سياست خارجي از نظر امام مواردي هستند كه تامين منافع ملي و

عزت و سربلندي ايران و مصالح اسلام را به دنبال دارد نمي توان گفت كه امام فقط به توسعه و معرفي مجدد اسلام مي پرداختند و بس (حتي اگر اينطور هم باشد باز هيچ منافاتي با تامين منافع بلندمدت مردم ندارد) تمام اصولي كه امام بر روي آن تاكيد مي كردند در درازمدت منافع ملي و مصالح اسلام هر دو را تامين مي كرد نظير خوداتكايي در تمام زمينه ها (عدم وابستگي به شرق و غرب) ، نفي سلطه پذيري و سلطه گري، هم زيستي مسالمت آميز و روابط توام با احترام مقابل و. . . يكي از بزرگترين آموزه هاي بنيانگذار جمهوري اسلامي به ملت ايران و مسلمانان جهان درس عزت طلبي است و در نظر داشتن عزت در سياست خارجي به اين معنا است كه در تصميم گيريهاي بين المللي به گونه اي مصلحت سنجي شود كه عزت كشور و اسلام خدشه دار نشده و آن تصميم منتهي به ذلت مسلمين نگردد. (23) لذا در نظر داشتن عزت كشور و مسلمانان و رعايت اصل نه شرقي و نه غربي و حفظ استقلال كشور هيچ كدام نبايد مجوزي براي غافل شدن از منافع كشور باشد و بايد يك ظرافتهاي خاصي را به كاربرد و برنامه ريزي استراتژيك انجام داد و با درنظر گرفتن مصالح اهم و مهم همه اهداف را تامين كرد. امام معتقد بودند كه ما بايد براي پيشبرد اهداف و منافع ملت محروم ايران برنامه ريزي كنيم و مكرر اين را به مسئولين نظام تذكر مي دادند. (24) در اين راستا به اهم عملكرد امام در اين رابطه مي پردازيم.

خنثي كردن توطئه

دشمنان امام (ره) با بينش عميق همواره به اين مقوله توجه داشته و در موارد خاص به تذكر و راهنمايي به مسئولين نيز مي پرداختند و به افراد ناآگاه داخلي اين موارد را هشدار مي دادند و نيز توطئه دشمنان را نيز خنثي مي كردند زماني كه بعضي افراد زمزمه انزواگرايي را سر مي دادند و مي گفتند ما روابط با ديگر كشورها را مي خواهيم چكار و يا زماني كه افرادي لازمه ارتباط با كشورهاي ديگر را ست برداشتن از اهداف و اصول آرماني انقلاب و اسلام مي دانستند و نيز در جواب كساني كه فقط به رابطه با ملتها تاكيد مي كردند و رابطه با دولتها را رد مي كردند مي فرمايند: «ابرقدرتها و امريكا خيال مي كردند كه ايران به واسطه انقلابي كه كرده است و مي خواهد استقلال و آزادي را كه يك مساله تازه و برخلاف رويه همه حكومتهاست به دست بياورد، به ناچار منزوي خواهد شد وقتي كه منزوي شد زندگي نمي تواند بكند ديديد كه نشد و ايران روابطش با خارجيها زيادتر گرديد. حالا به اين مطلب افتادند كه ما چكار داريم به دولتها اينها همه ظالم هستند و كذا و ما بايد با ملتها روابط داشته باشيم كه اين هم نقشه تازه و مساله بسيار خطرناك و شيطنت دقيقي است. ما بايد همان گونه كه در زمان صدر اسلام پيامبر سفير به اطراف مي فرستاد كه روابط درست كند عمل كنيم و نمي توانيم بنشينيم و بگوييم كه با دولتها چه كاري داريم. اين برخلاف عقل و شرع است و ما بايد با همه رابطه داشته باشيم

منتها چند استثنا دارد كه الان هم با آنها رابطه نداريم. (25)

مصلحت اهم در سياست خارجي; مصالح «ملت » يا «امت » ؟ آنچه كه گفته شد، چارچوبهاي كلي مصلحت سنجي در سياست خارجي بود كه از بيان بنيانگذار جمهوري اسلامي، اهم اين موارد را به دست آورديم. اما نكته اين است كه در همه مواقع، مصلحت يابي به اين سادگي ميسر نيست كه تنها با دانستن اين چارچوبها و اصول، مصلحت اقوي را كه مبتني بر يكي از اين مباني باشد، برگزينيم و اعلام ديپلماسي كنيم. چه اين كه در بعضي موارد، خود همين اصول - در يك مقوله واحد - با يكديگر تزاحم پيدا مي كنند. چنان كه قبلا نيز گفته شد در مرحله اول در مواقع تزاحم، حفظ «عزت » به عنوان يك مصلحت عالي، از ارزش بالايي برخوردار بوده و ملاك قويتري نسبت به ساير مصالح دارد. اما يك فرض و صورت ديگر نيز محتمل است و آن اين كه اگر در خصوص مساله اي، عزت كشور در تزاحم با عزت جهان اسلام واقع شد و يا به يك بيان اگر مصالح ملت با مصالح امت تزاحم پيدا كرد، در اين مقام كدام از اين دو بر ديگري ترجيح دارند؟ در زبان شناسي سياسي واژه ملت براي مردم يك كشور با حدود جغرافيايي و مرزهاي شناخته شده بين المللي است و مراد ما از ملت نيز همين مفهوم متعارف آن است. مفهوم «امت » نيز علاوه بر قرآن، در فلسفه اسلامي و ديدگاههاي جامعه شناسانه مفاهيم مختلفي دارد. اما مقصود ما از امت، همان امت اسلامي است كه فراي مرزهاي جغرافيايي

و اختلافات نژادي و زباني و قومي، همگي مسلمان بوده و فارغ از مذهب، پيرو دين اسلام هستند. اما جواب پرسشي كه طرح شد بستگي به نوع انديشه و مبناي فكري پاسخ دهنده دارد. به طور كلي به سه نظر مي توان در اين خصوص اشاره كرد: (26)

نظر اول در اين نظر مصالح مسلمين به هيچ وجه مورد توجه نبوده و تنها مصالح كشور مدنظر است. افراطي ترين پيروان اين نظريه، وطن پرستان (اغلب سلطنت طلب) هستند كه اگر احيانا براي خالي نبودن عريضه سخني هم از اسلام بگويند، بيشتر متمايل هستند تا خدمات ايران به اسلام را بيان كرده و به رخ بكشند. براي اين قافله معمولا خشايار شاه، كورش، داريوش و تاريخ ايران باستان ارزشي افزون تر از تاريخ اسلام دارد و پر واضح است كه براي اينان اصولا تزاحمي ميان مصالح ملت و امت پيش نمي آيد و هر چه هست ملت است و وطن و كشور. البته بايد گفت كه معمولا در شرايط حساس و در «محك تجربه » اين مدعيان وطن دوستي، به راحتي دست از وطن شسته و تسليم مي شوند. آخرين نمونه اين محك، در مساله جزاير سه گانه ايراني و مشكل آفريني استكبار از طريق امارات براي جمهوري اسلامي بود كه عده اي از اين طايفه به اصطلاح وطن پرست در يكي از نشريات خود به خاطر اغراض سياسي به راحتي حاضر شدند اين جزاير را تقديم كرده و از اصل، ايران را غاصب! اين جزاير بدانند: «جزيره ابوموسي، متعلق به امارات متحده عربي است. ايران، جزيره ابوموسي در مركز خليج فارس را در سال 1971 به

تصرف درآورد و بعد از آن دو جزيره تنب بزرگ و كوچك را نيز مالك شد. (27) ملي گرايان و شبه روشنفكران مذهبي نيز از آنجا كه به مصالح مسلمين هيچ توجهي ندارند، داخل در همين گروه هستند تفاوت اين طايفه با وطن پرستان و سلطنت طلبان، جلوه مذهبي و ديني اين گروه است و درست به همين جهت از وطن پرستان به عنوان اصحاب افراطي اين نظر ياد كرديم. كم رنگي و عدم تعميق در مباني ديني از يك سو و شدت روحيه ملي گرايي از سوي ديگر موجب شده است تا در سياست خارجي اين گروه نيز جايي براي مصالح مسلمانان باقي نماند. بروز اختلاف ميان سران دولت موقت و پرچمداران نهضت اسلامي در اوايل انقلاب (به خصوص در مساله سياست خارجي و رابطه با امريكا) دقيقا ناشي از همين تفكر و نظر بود. حضرت امام در چند مورد به اين خصوصيت ملي گرايان - يعني در نظر نداشتن مصالح مسلمين - اشاره كرد و در جايي مي گويند: «. . . و ملي گرايان بي خبر از اسلام و مصالح مسلمين را از خود برانيد كه ضرر ايشان بر اسلام از ضرر جهانخواران كمتر نيست. اينان اسلام را وارونه نشان مي دهند و راه را براي غارتگري باز مي كنند. (28)

نظر دوم طرفداران اين نظريه از نيروهاي درون نظام بوده و نسبت به سياست خارجي يك نگرش عملگرا (پراگماتيك) دارند. از نظر اين گروه مصالح امت اسلامي محترم مي باشد ولي مصالح كشور مقدم است. بر طبق اين نظر همين كه ما بتوانيم در كشور خودمان قوانين اسلامي را تحت نظر ولي

فقيه پياده كنيم، كافي است. در بعد بين الملل ما مسئول حل مشكلات كشور خودمان هستيم نه مسئول رفع معضلات همه مسلمين و البته اگر در مواردي توانستيم و برايمان مقدور بود و ضرري هم به مصالح كشورمان وارد نمي آمد، كشورهاي ديگر مسلمان را دستگيري و ياري نموده و در مجامع بين الملل همواره (در شرايط بي ضرري براي كشور) مدافع آنان خواهيم بود. بنابراين در اين نظريه مصالح كشور در اولويت بوده و رعايت مصالح مسلمين بيشتر در همين دلسوزي و همدردي با آنان خلاصه مي شود.

نظر سوم اين نظر كه در واقع بايد آن را فراتر از يك نظر و تئوري، يك دكترين ناميد، دكترين حضرت امام در سياست خارجي است. با توجه به آنچه در كلام و عمل امام مشاهده مي كنيم، ايشان گسترش نفوذ اسلام در كل جهان را به عنوان يك وظيفه و راهبرد بزرگ در سياست خارجي در نظر داشتند و همواره مصالح اسلام و مسلمانان (مصالح امت) را بر مصالح ملت - در شرايط تزاحم - اولويت مي دادند. البته اين اولويت، يك شرط مهم و اساسي دارد و آن اين كه اگر آن ملت و كشور به عنوان الگو و سردمدار جهان اسلامي قرار داشت و در اين شرايط موجوديت و هستي اين الگو - كه در فرهنگ سياسي اسلام از آن به «ام القري » تعبير مي شود - به خطر افتاد; مصالح ام القري استثنائا بر مصالح امت اولويت دارد و نه تنها ام القري، كه ساير مسلمانان و كشورهاي مسلمان نيز بايد مساعدت كنند تا بيرق دار امت اسلام دچار تزلزل نشده و

نابود نگردد. بنابراين نظر، كشور ام القري نيز در مقابل مسائل و مشكلات جهان اسلام كه به تصريح قرآن «امت واحده » هستند، مسئول بوده و بايد به حل مشكلات انسان مبادرت ورزند، حضرت امام اين وظيفه را به عنوان يكي از اصول هميشگي سياست خارجي ايران چنين بيان مي دارند: «ما بايد در ارتباط با مردم جهان و رسيدگي به مشكلات و مسائل مسلمانان و حمايت از مبارزان و گرسنگان و محرومان با تمام وجود تلاش نماييم و اين را بايد از اصول سياست خارجي خود بدانيم. ما اعلام مي كنيم كه جمهوري اسلامي ايران براي هميشه حامي و پناهگاه مسلمانان آزاده جهان است و كشور ايران به عنوان يك دژ نظامي، نياز سربازان اسلام را تامين و آنان را به مباني عقيدتي و تربيتي اسلام و همچنين به اصول و روشهاي مبارزه عليه نظامهاي كفر و شرك آشنا مي سازد. (29) بنابراين كشوري مثل ايران كه پيشتاز جبهه اسلام در مقابل جبهه كفر است، بايد در شان يك كشور ام القري از نيروي دفاعي قوي برخوردار باشد و به مقدار نزلت سرپرستي و سردمداري امت اسلام، بنيه اقتصادي قوي و مستحكمي داشته باشد. نكته اي كه در اين بحث وجود دارد اين است كه اگر اين فرض را بپذيريم كه «ام القري » بايد اين چنين خصوصياتي داشته باشد و وظايف مشخصي در قبال كل امت دارا باشد و از طرفي همه امت نيز در قبال آن شكور و مسئول هستند، آنگاه اين مساله مطرح مي شود كه حال، «ام القري » چه كشوري است و اين كه شما (ايران) ادعا مي كنيد

ام القري هستيد، بر چه مبنا و دليلي اين سخن را مي گوييد. همانطور كه مي دانيم امام خميني انقلاب اسلامي را در كشور ايران رهبري و به ثمر رساند كه از بسياري جهات با انقلابهاي ديگر متفاوت است يكي از تفاوتهاي مهم اين انقلاب نگاه جهاني آن بخصوص مهم بودن سرنوشت همه مسلمانان جهان و توسعه اسلام در جهان از ديدگاه بنيانگذار آن بوده است. لذا امام كشور ايران را مركزي براي توسعه و نشر اسلام و ماءمن و مفر مسلمانان جهان مي دانستند و در واقع يكبار ديگر طنين لا اله الا الله از بام ايران برخاست و از ديد حضرت امام و ملت مسلمان ايران و بسياري از مسلمانان جهان كشور ايران امروز، ام القري (مادر) همه مسلمانان به شمار مي رود و تشخيص و تعيين مصلحت در ياست خارجي با اين ديدگاه در مورد ايران بسيار متفاوت خواهد شد تا اينكه صرفا آن را كشور ايران و محدود به منافع ملت ايران قلمداد كنيم. از طرفي بسياري از رهبران در كشورهاي ديگر نيز داعيه رهبري امت اسلامي را دارند و كشور خود را ام القري مسلمانان مي دانند و خود را شريك در سرنوشت ديگر مسلمانان و دلسوز به مصالح آنان مي دانند نظير رهبران كشور عربستان (بخصوص خاندان آل سعود كه از زمان به قدرت رسيدنشان اين ادعا را دارند) ، صدام در عراق و ملك حسين متوفي (شاه سابق اردن و حتي سابقا كشور پاكستان، و لذا مي خواهيم بدانيم راه شناسايي ام القراي واقعي از ام القراهاي ادعايي چه بوده و در حقيقت ويژگيهاي ام القري چه مي

باشد تا براساس آن، به تشخيص صحيح نائل آييم.

ويژگيهاي ام القري در قرآن كريم شهر مكه موصوف به صفت ام القري گشته و به پيامبر اكرم از جانب خداوند فرمان داده شده است تا مردم ام القري و اطراف آن را انذار كند (از خدا بترساند) : «و كذلك اوحينا اليك قرآنا عربيا لتنذر ام القري و من حولها» (30) در اين كه بيت الله الحرام و بلدالحرام يعني سرزمين مكه برترين مكانهاي روي كره زمين است، جاي هيچ ترديدي نيست و اساسا اگر سرزمين مكه از مكانهاي ديگر برتر نبود خداوند خانه خود را در آنجا بنا نمي كرد و جهت قبله دين خاتم خود را به آن سو قرار نمي داد. اما برخي با استناد به همين آيه كريمه، هم اكنون ام القري - در مفهوم خاص سياسي اش - را به دولت و جغرافياي سياسي فعلي آن سرزمين تسري مي دهند و بعضي از هموطنان نيز «اخباري گونه » نسبت به اين كه ايران را ام القراي جهان اسلام بدانيم، حساس هستند. غافل از اينكه اولا مقصود از ام القري در چنين مباحث، مسئول بودن و مسئوليت داشتن يك كشور در مقابل كل امت اسلام است. ثانيا اين معني از ام القري كه در واقع نوعي پيش قراولي امت اسلام است، ويژگيها و خصوصياتي دارد و به صرف ادعا نمي توان يك كشور را ام القري ناميد. از ميان اين خصوصيات و ويژگيها به مهمترين آنها اشاره مي كنيم.

1- رهبري و نظام حكومتي همچنان كه قبلا گفتيم از وظايف بزرگ حكومت اسلامي هدايت مردم به سوي سعادت حقيقي و اجراي احكام و

حدود الهي مي باشد. بنابراين بديهي است كه راهبر و حاكم اين حكومت - كه رهبر جهان اسلام نيز خواهد بود - مي بايست اطلاع دقيقي از مباني ديني و احكام شريعت داشته باشد. به همين جهت رهبري واقعي حكومت اسلامي شايسته كسي است كه هم اطلاعات عميق ديني داشته و هم بالاترين تدبير و قوه مديريت را دارا باشد. نظريه هاي صائب و تصميم گيريهاي دقيق در شرايط حساس و بحراني جهان اسلام، مي تواند بسيار راهگشا باشد. همچنين داشتن روحيه اي «وحدت گرا» كه نتيجه آن مي تواند به «همگرايي اسلامي » و «وحدت امت » بينجامد و دوري جستن از انديشه هاي آن مي تواند به «همگرايي اسلامي » و «وحدت امت » بينجامد و دوري جستن از انديشه هاي افراطي فرقه اي - مذهبي كه ضد وحدت است، از خصوصيات و ويژگيهاي برجسته يك رهبر نمونه كشوري است كه مي خواهد (يا مي تواند) ام القري جهان اسلام قلمداد شود. (31) حال تصور كنيد در كشورهايي كه ملاك حكمراني حاكمان، لياقت و شايستگي اسلامي نبوده و ملاكهايي چون خون و ژن و نظام موروثي براي حكومت مطرح مي باشد و از ديگر سو حاكم و حكمرانان آن كشور كمترين اطاعتي از اصل دين و شريعت (فارغ از نوع مذهب) ندارند; آيا به راستي چنين حكومتهايي مي توانند حكومت اسلامي واقعي تلقي شوند; چه رسد به اينكه ام القري باشند. يا اگر نظام حكومتي براساس ملاكهاي كشورهاي غربي (مثل زور و كودتا توسط نظاميان) باشد و يا رؤساي آن حكومتها مشروعيت خود را - به تمامي - از طريق دموكراسيهاي ليبرال هدايت

شونده! غربي به دست آورده و در عين حال كمترين اطلاعي از دين و مسايل ديني نداشته و حتي تمامي تحصيلات خود را در كشورهاي غيراسلامي و در رشته هاي غيرديني غرب گذرانده باشند; آيا چنين اشخاصي مي توانند مصالح واقعي جامعه خود و مصالح امت اسلام را شناسايي كرده و مفاسد آن را دفع نمايند؟ آيا به راستي چنين افرادي مي توانند راهبرد وحدت اسلامي را ترسيم و همگرايي مذاهب مختلف و متنوع اسلام را موجب شده و جبهه مستحكمي در مقابل جبهه كفر به وجود آورند؟ قطعا در نزد هر صاحب خردي پاسخ به اين پرسش منفي خواهد بود. بنابراين در نظر گرفتن نظام حكومتي و ساز و كار به قدرت رسيدن حاكم، يكي از معيارهاي راهگشا در تشخيص حكومت مقتدر و شايسته اسلامي است و بايد ديد كه حاكم آن كشور لياقت، شايستگي و شانيت رياست ام القري را دارد يا خير؟ (32)

2- رعايت حدود و حفظ شعائر اسلامي در جامعه بدون شك جوامعي كه در حفظ شعائر اسلامي به حداقل بسنده مي كنند و بعضا حتي در سطح جامعه و رسانه هاي عمومي آن كشور فساد علني و رفتارهاي آشكار ديده مي شود، شايستگي سيادت جهان اسلام كه مي بايست به سوي فضيلت و معنويت حركت كند را ندارند و قطعا چنين كشورهايي نمي توانند الگوي امت براي رسيدن به فضايل اخلاقي و اجتماعي گردند. بنابراين معيار، كشوري بيشترين لياقت و شايستگي ام القري بودن را دارد كه بيشترين پايبندي به اصول ديني را داشته و اين اصول را در سطح جامعه خود پياده كرده باشد. (33)

3- شجاعت و شهامت كفرستيزي

ام القراي جهان اسلام به واسطه مسئوليت سنگيني كه در نجات مظلومان و محرومان و ستمديدگان مسلمان دارد، مي بايست شهامت و جسارت برخورد با مستكبران و زورگويان را داشته باشد. كشورهايي كه در عمل نشان داده اند كه زير يوغ بندگي مستكبران هستند، چگونه مي توانند داعيه نجات امت اسلامي را داشته باشند، بدون ترديد كشورهايي كه بيشترين ملاطفت را با دشمنان درجه يك اسلام دارند، نمي توانند و نخواهند توانست حتي براي مسلمانان دلسوزي كرده و از محرومين دردي را دوا كنند.

4- دفاع از حدود و ثغور اسلام در مجامع بين المللي يكي از وظايف مهم ام القري اسلامي صيانت از حيثيت و هويت اسلام در جهان است. ام القري بايستي نسبت به مسائل و اعتبار و خدشه وارد شدن به اصول و مقدسات اسلام حساس بوده و در مقاطعي كه دشمنان اسلام قصد ضربه زدن به اصول و مقدسات آن را دارند ساكت ننشيند و به هر وسيله ممكن از آن دفاع كند و فرصت هر نيت پليدي را در نطفه خفه نمايد و يا در صورت بروز آن به بهترين نحو آن را در مجامع بين المللي مطرح كرده و ريشه آن را بخشكاند. همان طوري كه مشاهده كرديم در قضاياي مختلفي كه براي اسلام و مسلمين و قرآن كريم پيش آمد بسياري از كشورها و رهبران آنها كه داعيه رهبري امت اسلام را دارند يا سكوت كامل كرده و يا تحرك اندكي از خود نشان داده و يا به طريقي با عاملان اهانت از در سازش برآمدند نظير قضيه فلسطين، كتاب توطئه آيات شيطاني و قتل عام مردم مسلمان بوسني

و. . . در حالي كه در تمام عمر امام فلسطين يكي از دغدغه هاي اصلي ايشان بوده و هنوز هم جمهوري اسلامي ايران بزرگترين مدافع حقوق فلسطينيان در جهان است و در قضيه توطئه كتاب آيات شيطاني نيز امام با شهامت و صلابت كامل اين توطئه را خنثي كرد (كه جاي بحث مفصلي دارد) و حكم ارتداد و اعدام سلمان رشدي را صادر كردند و در ساير موارد نيز جمهوري اسلامي ايران همواره مدافع اسلام و مسلمانان به هر طريق ممكن بوده و هست.

5- تلاش در جهت اشاعه احكام و فرهنگ غني اسلام يكي ديگر از ويژگيهاي ام القري تلاش براي معرفي و اشاعه احكام، قوانين، فرامين، و فرهنگ دين مبين اسلام در جهان به شيوه هاي مختلف و در مناسبتهاي مختلف مي باشد كه بايستي تلاش شود تا از طريق گفتگو، مفاهمه، تبليغات، تاءليف قلوب و. . . كامل بودن و سعادت بخش بودن آن را به جهانيان شناساند و مهمترين ابزار در اين راه فرهنگ اسلامي مي باشد كه متاسفانه تا كنون كشورهاي اسلامي عملكرد چندان رضايت بخشي در اين زمينه نداشته اند و تبليغات غريبان بر آنها اثر گذاشته به جاي صدور فرهنگ اسلامي، يا آن را به كلي فراموش كرده و يا به صورت خيلي كمرنگ به آن عمل كرده اند و به جاي آن فرهنگ غرب را با آغوش باز پذيرا شدند فقط در بعد از انقلاب اسلامي و رهنمودهاي امام مبني بر صدور انقلاب بوسيله فرهنگ و تبليغات فرهنگي يكبار ديگر نام اسلام در جهان زنده شد و تمام هم ايشان همين مساله بود. در سالهاي اخير هم

رياست جمهوري اسلامي ايران در پاسخ به نظريه هانتينگتون مبني بر برخورد تمدنها كه نه تنها مورد استقبال جهانيان قرار نگرفت بلكه باعث ناخرسندي بسياري از دانشمندان و جامعه شناسان جهاني قرار گرفت، نظريه گفتگوي تمدنها را ارائه كردند كه علاوه بر اينكه فطرتهاي سالم و پاك دنيا آن را پذيرفتند سازمان ملل متحد از آن استقبال كرده و سال 2000 را سال گفتگوي تمدنها ناميدند و كنفرانس سران كشورها را به اين مناسبت تشكيل دادند كه باز هم افتخاري براي مسلمانان و ايرانيان شد كه اساس و مبناي اين نظريه رهنمودهاي نجات بخش قرآن كريم و اسلام عزيز و امام راحل بود.

6- دارا بودن توانمنديهاي ژئوپولتيك و راهبردي اين معيار اگر چه به عنوان يك شرط مجرد چندان قابل توجه نيست اما به عنوان يك امتياز بسيار حائز اهميت است. كشورهايي كه داراي جمعيت و نيروي انساني اندك و مساحت ناچيزي هستند يا از اهميت ژئوپولتيك ضعيفي برخوردارند، خواه ناخواه قابليت و استعداد لازم را براي سازماندهي امت اسلامي و جهان اسلام نداشته و يا حداقل مي توان گفت كه با مشكل مواجه خواهند شد و در مواجهه با دشمنان بسيار آسيب پذير خواهند بود. آنچه كه گفته شد مهمترين خصوصيات و ويژگيهايي است كه به واسطه آنها يك كشور، استعداد و توانايي و قابليت ام القري بودن را پيدا مي كند. بنابراين مي توانيم اين نتيجه را بگيريم كه ام القري بودن يك كشور، بستگي به تحقق اين شرايط و ويژگيها دارد و لذا مي تواند ثابت و هميشگي نباشد: با اين توضيح كه يك كشور ممكن است در يك زمان ام القري

باشد و در زماني ديگر لايق اين منصب نباشد. نتيجه اين كه ام القري در يك نسل به نسل ديگر به ارث نمي رسد، مگر اين كه صفات و شرايط نيز به نسل بعدي منتقل شده و به ارث رسيده باشد و آن كشور همچنان به لحاظ معيارهايي كه گفته شد برجستگي و شايستگي ام القري بودن را داشته باشد. (34) با عنايت به توضيحاتي كه در رابطه با ام القري بودن كشوري ارائه شد مي توان اين نتيجه را گرفت كه از زمان پيدايش انقلاب اسلامي به رهبري امام تا كنون كه چند سال از رحلت ايشان مي گذرد مشخصه هاي ام القري به طور كامل فقط در كشور ايران وجود داشته و بس. اميدواريم كه براي هميشه مدافع مظلومين و موطن اميد مسلمانان باقي بماند زيرا هر فكر و ايده و مكتبي نياز به محافظاني دارد كه آن را حفظ كرده، توسعه داده تثبيت نمايند و براي اين امر حتما بايستي يك پايگاه فيزيكي نيز وجود داشته باشد تا به وسيله آن برنامه توسعه و اشاعه و ياري مسلمانان و محرومين صورت گيرد كه از آن پايگاه به ام القري تعبير مي شود لذا در نظر گرفتن مصالح و منافع آن پايگاه براي بقاي آن الزامي است و حفظ و صيانت از ام القري عين مصلحت اسلام است با اين توصيف هيچگونه تضادي بين منافع و مصالح مردم (كشور ايران) به عنوان ام القري و مصالح و منافع اسلام وجود ندارد. براي هر چه بيشتر روشن شدن موضوع باز هم از كلام امام بهره مي گيريم: «روابط خارجي ما براساس حفظ آزادي، استقلال

و حفظ مصالح و منافع اسلام و مسلمين است » . (35) امام با قاطعيت تمام حفظ مصالح و منافع مردم را از وظايف غير قابل انكار خويش تلقي مي كنند: «سياست ما هميشه بر مبناي حفظ آزادي و استقلال و حفظ منافع مردم است كه اين اصل را هرگز فداي چيزي نمي كنيم » . (36) امام هدف از تشكيل حكومت را فقط براي تامين منافع و مصالح مردم مي دانند و قبل از پيروزي انقلاب در پاسخ به سؤالي، هدف از تشكيل حكومت را اينگونه بيان مي فرمايند: «حكومت آينده هيچ تعهدي جز در برابر ملت و حفظ منافع و مصالح آنها ندارد» . (37) بنابراين مي توان اين نتيجه كلي را گرفت كه مصلحت در سياست خارجي اول مصلحت اسلام است بعد مصلحت مردم يا منافع ملي البته در مورد مصلحت اهم اسلام همانطوري كه در مقدمه فصل بيان شد كساني مي توانند اين مساله را درك و هضم نمايند كه ديدگاه امام را براساس اسلامي و مفاهيم و اهداف اسلامي درك كنند در خارج از اين چارچوب هيچگاه نمي توانند اين اولويت را بپذيرند. مورد ديگري كه به نظر مي رسد توضيح داده شود اين است كه مصلحت اسلام خود در واقع مصلحت مردم مي باشد يعني اسلام به خودي خود نيازي به مصلحت ندارد و مكتب اسلام براي سعادت و خوشبختي انسانها برنامه تعريف كرده است در نهايت صلاح اسلام مصالح و منافع براي سعادت بشر است و امام به اين وجه مستتر در مكتب اسلام توجه كرده و در تشخيص مصلحت اهداف بلندمدت را مدنظر دارند و خود را

مامور سعادت همه انسانها مي دانند نه فقط سعادت مردم كشوري خاص مثل ايران.

خشونت سياسي در عرصه بين المللي و انديشه صدور انقلاب همان طوري كه در طول تحقيق و به مناسبتهاي مختلف و با شيوه ها و الفاظ مختلف توضيح داده شد، مهمترين هدف امام خميني در مبارزه با ظلم و ستم و در پيروزي رساندن انقلاب نجات اسلامي بود كه توسط رژيم منحط پهلوي و با برنامه ريزيها و تبليغات آنها قرار بود كه از جامعه ايران رخت بربندد و بعد از پيروزي انقلاب اسلامي در ايران از آنجا كه امام به عنوان يك مسلمان رسالت خويش را تبعيت از پيامبر اسلام در توسعه و نشر تعاليم نجات بخش اسلام قرار داده بودند همواره تلاش مي كردند كه يكبار ديگر اسلام را در سراسر جهان معرفي و از نو احيا كنند. اسلامي كه با تلاش دشمنان و تبليغات استعمارگران در مدت زمان طولاني فقط اسمي از آن باقي مانده بود و مذهب و مكتب، و عملكرد آن هم در اغلب كشورها وسيله اي شده بود در خدمت استكبار و استعمار مسلمانان. هدف امام جايگزين كردن اسلام ناب محمدي به جاي اسلام امريكايي بود كه اين هدف را تحت عنوان صدور انقلاب مطرح كردند و يكي از آرزوهاي بزرگ ايشان صدور كامل انقلاب و ارزشها و قوانين اسلامي بود. در اين مجال كوتاه با توجه به گسترده بودن ابعاد صدور انقلاب، بررسي صدور انقلاب از ديدگاه امام كاملا ميسر نمي باشد. در اين بررسي سعي شده است به يكي از جنبه هاي صدور انقلاب كه با اهميت مي باشد و شبهاتي هم در اذهان

مردم به وجود آورده است و گاهي دشمنان انقلاب براي معرفي چهره اي بد از انقلاب و امام آن را دستاويز قرار مي دهند و همچنين به مناسبت اينكه بحث خشونت سياسي، گفتگوي تمدنها و مفاهمه بحث مطروحه روز جامعه ما مي باشد بپردازيم. حضرت امام شخصيتي بسيار مهربان و رئوف بود و چهره اي پر عطوفت داشت و رافت و لطافت هميشه و در همه حال در چهره و بيان ايشان هويدا بود و جاذبه اي خاص در رخسارشان وجود داشت، لبريز از دوستي و محبت و شفقت به مردم. هرگز مانند بسياري از رهبران كه به هنگام خشم و ناراحتي برمي آشفتند و فرياد مي زدند نبودند در بدترين حوادث با آرامش و طماءنينه صحبت مي فرمودند لذا نشان دادن چهره اي خشن و مستبد از ايشان توسط دشمنان اسلام و شيطان بزرگ امريكا ظلم بزرگي در حق اين رادمرد بزرگ جهان است. عملكرد و شخصيت ايشان در طول زندگي شان، تئوري بعضي افرادي كه معتقد هستند بايستي براي معرفي و صدور انقلاب و يا احياي ارزشهاي اسلامي به هر وسيله اي متكي شد را رد مي كنند و هرگز توقع نداشتند به زور و اجبار ديگران را پيرو و دنباله رو انقلاب اسلامي كنند. همان طوري كه در تثبيت نظام جمهوري اسلامي ايران با وجودي كه مي دانست هر آنچه ايشان بپسندند مردم ايران نيز لبيك مي گويند ولي هرگز نخواست حق انتخاب را از مردم بگيرد و اراده آنان را سلب نمايد، لذا مي بينيم آن را به رفراندم گذاشته و بيش از 98% مردم با انتخاب و اختيار خود به

استقرار جمهوري اسلامي راي مثبت دادند. كسي كه به خود اجازه نمي دهد اختيار از كساني كه در قلوب آنان قرار دارد بگيرد چگونه ممكن است در سيستم جهاني براي صدور انقلاب متوسل به زور و خشونت گردد. امام اعتقاد كامل به آيه شريفه لااكراه في دين داشته و معتقد بودند با معرفي چهره و عملكرد واقعي اسلام و قوانين آن سعي شود تا جهانيان به لحاظ قابليت ذاتي كه در اسلام وجود دارد به آن تمايل پيدا كنند. امام براي احياي ارزشهاي اسلامي ابتدا حتي با رژيم شاه نيز متوسل به خشونت نشده اند ايشان ابتدا به پند و اندرز و توصيه به شاه و دولتمردانش پرداختند و به آنها توصيه مي كردند كه به اصلاح سيستم بپردازند و عظمت و اقتدار مردم مسلمان ايران را حفظ كنند. لذا در اين بررسي گزيده هايي از فرمايشات امام در رابطه با صدور انقلاب فارغ از هر گونه اعمال زور و خشونت و از طريق راههاي مشروح تحليل مي گردد.

فرهنگ مهمترين وسيله انتقال پيام مي توان گفت امام اولين كسي است كه باب گفتگوي تمدنها و فرهنگها را گشودند و به آن ارج مي نهادند و آن را مهمترين ابزار براي تفاهم و ارتباط مي دانستند لذا معتقد بودند كه براي صدور انقلاب بايستي كار فرهنگي كرد همانطوري كه همه مي دانيم هرگز كار فرهنگي نمي تواند با خشونت همراه باشد. همانطوري كه مي دانيم كساني يا كشورهايي كه مي خواهند فرهنگشان را به ديگران تحميل كنند از ابزارهايي استفاده مي كنند كه كاملا مقابل خشونت و نهي كننده آن هستند و سعي مي كنند با

بهتر جلوه دادن فرهنگ و انديشه خود و اثبات برتري فرهنگشان با استفاده از جاذبه هاي آن فرهنگ، ديگران را به دنبال خود بكشانند و براي اين كار سعي مي كنند بر قلب و روح و فكر و انديشه افراد تسلط پيدا كنند كه اين امر هرگز با زور و خشونت قابل تحقق نيست. ايجاد ترس و رعب و وحشت افراد را منزجر و بي ميل مي نمايد. حضرت امام مي فرمايند: «ما كه مي گوييم انقلاب را مي خواهيم صادر بكنيم مي خواهيم اين مطلب را همين معنايي كه پيدا شده، همين معنويتي كه پيدا شده است در ايران همين مسائلي كه در ايران پيدا شده مي خواهيم صادر بكنيم. ما نمي خواهيم شمشير بكشيم و تفنگ بكشيم و حمله بكنيم ما مي خواهيم انقلاب فرهنگي مان را انقلاب اسلامي مان را به همه كشورهاي اسلامي صادر بكنيم و اگر اين انقلاب صادر شد مشكل حل است » . (38) حضرت امام معتقدند اگر اسلام آن طوري كه هست و آن طوري كه در قرآن و احكام اسلامي بيان شده است معرفي شود در كشورهاي اسلامي بخصوص در جمهوري اسلامي پياده شود، جايگاه خود را پيدا خواهد كرد و نيازي به توپ و تانك ندارد. «ما مي گوييم اسلام را مي خواهيم صادر كنيم معنايش اين نيست كه ما سوار طياره بشويم و بريزيم به ممالك ديگر يك همچو چيزي نه گفتيم و نه ما مي توانيم اما اينكه مي توانيم به وسيله دستگاههايي كه داريم به وسيله همين صدا و سيما به وسيله مطبوعات به وسيله گروههايي كه به خارج مي روند اسلام

اگر آن طوري كه هست معرفي بشود مورد قبول همه خواهد شد آن چيزي كه با ارشاد حاصل بشود قلب مردم را برمي گرداند و اين كار اين هنر از اسلام برمي آيد و اين هنر از احكام اسلام مي آيد نه با يك توپ و تانك بخواهد كار بكند. » (39) از نظر حضرت امام هدف اصلي هدايت و اصلاح است لذا اگر هيات حاكمه به چنين اصلاح و ارشادي مبادرت ورزيد هدف تحقق يافته است و تنها در صورت تخطي هيات حاكمه از ارزشها و مباني اسلامي است كه انقلاب عليه آنها را جايز مي داند. امام در مورد بكاربردن خشونت و اسلحه و استفاده از زبان و منطق گفتگو و علم در خدمت به بشريت مي فرمايند: «ما اميدواريم كه بشر به رشدي برسد كه مسلسلها را به قلم تبديل كند. آن قدري كه قلم و بيان در خدمت بشر بوده است مسلسلها نبوده است. » (40) در جاي ديگر باز هم در رد خشونت و اهميت تبليغ و دعوت درست مي فرمايند: «ما كه مي گوييم مي خواهيم انقلابمان را صادر بكنيم مي خواهيم با شمشير باشد بلكه مي خواهيم با تبليغ باشد مي خواهيم تبليغات گسترده اي را كه كمونيستها و ديگران بر ضد اسلام مي كنند با تبليغات صحيح خنثي بكنيم و بگوييم كه اسلام همه چيز دارد» . (41)

هدف از صدور انقلاب بيداري دولتها و ملتها «اينكه مي گوييم بايد انقلاب به همه جا صادر بشود اين معناي غلط را از آن برداشت نكنند كه ما مي خواهيم كشورگشايي كنيم. ما همه كشورهاي مسلمين را از خودمان مي

دانيم همه كشورها بايد در محل خودشان باشند ما مي خواهيم اين چيزي كه در ايران واقع شده و خودشان از ابرقدرتها فاصله گرفتند و دست آنها را از مخازنشان كوتاه كردند اين در همه ملتها و در همه دولتها بشود. آرزوي ما اين است معناي صدور انقلاب ما اين است كه همه ملتها بيدار بشوند و خودشان را از اين گرفتاري كه دارند و از اين تحت سلطه بودني كه هستند و از اينكه همه مخازن آنها دارد به باد مي رود، خودشان به نحو فقر زندگي مي كنند، نجات بدهند» . (42) «بارها گفته ام ما با كسي جنگ نداريم. امروز انقلاب ما صادر شده است. همه جا اسلام است و مستضعفين به اسلام چشم دوخته اند بايد با تبليغات صحيح اسلام را آنگونه كه هست به دنيا معرفي نماييد وقتي ملتها اسلام را شناختند قهرا به آن روي مي آورند و ما چيزي جز پياده شدن احكام اسلام در جهان نمي خواهيم » . (43) امام در بيان موضع اسلام در رد خشونت و اعتقاد ارزش اسلام به اراده و خواست انسانها مي فرمايند: «اسلام ديكتاتوري نيست، آن كه ديكتاتور است مسلم نيست » . (44) حضرت امام با نصايح خود به حاكمان كشورهاي اسلامي و دعوت آنها به بكاربردن گرفتن خط مشي صحيح و حاكميت بخشيدن به احكام الهي ابتدا به انقلاب زبرين (در هيات حاكمه دول اسلامي) تاكيد داشتند و در صورت عدم درايت حاكم اسلامي انقلاب را تنها راه نجات ملل مسلمان و شرطي اساسي براي تحقق ارزشهاي اسلامي مي دانستند. هدف امام از صدور انقلاب ابتدا بيداري و

تغيير افكار و اذهان مردم بود تا از زير بار ظلم خارج گردند. و همواره در صحبتهايشان به روشنگري دين اسلام مي پرداختند و جامعيت دين اسلام را بيان مي كردند تا از طريق بيان و ماهيت واقعي اسلام آن را به دنيا عرضه داشته و صدور انقلاب را محقق سازند. «مكتب اسلام همزمان با اين كه به انسان مي گويد خدا را چگونه عبادت كن به او مي گويد چگونه زندگي كن و روابط خود را با ساير انسانها بايد چگونه تنظيم كني و حتي جامعه اسلامي با ساير جوامع بايد چگونه روابطي داشته باشد. هيچ حركت و عملي از فرد و يا جامعه نيست كه اسلام در مورد آن حكمي مقرر نكرده باشد. من اميدوارم كه حكومت اسلامي در ايران تشكيل بشود و مزايايي كه در حكومت اسلامي هست بر بشر روشن گردد تا بشريت بفهمد كه اولا اسلام چگونه است و روابط بين حكومتها و ملتها چه روابطي است و طرز اجراي عدالت به چه صورت است و شخص اول مملكت در زندگي با رعيت هيچ فرقي ندارد. » (45) حضرت امام صدور انقلاب را يك رسالت ديني براساس سيره پيامبر (ص) مي دانند: «ما كه نهضت كرديم براي اسلام نهضت كرديم. نهضت براي اسلام نمي تواند محصور باشد. نهضت براي اسلام همان دنباله نهضت انبيا است. نهضت انبيا براي يك محل نبوده است. پيغمبر اكرم (ص) اهل عربستان است لكن دعوتش مال عربستان نبوده، محصور نبوده به عربستان، دعوتش مال همه عالم است » (46) «اميدوارم كه موفق بشويد به اين كه اسلام را در همه كشورهاي اسلامي و حقايق اسلام

را در همه دنيا پياده كنيد. » (47)

حج ابزاري مهم در دستيابي به اهداف سياست خارجي اسلام بنابر فرماني كه در آيه سوم مباركه التوبه اين گونه از طرف خداوند به نبي اكرم (ص) ابلاغ شده است «و اذان من الله و رسوله الي الناس يوم الحج الاكبر ان الله بري ء من المشركين و رسوله » همچنين به ابراهيم خليل الله (ع) خطاب مي شود كه مردم را به حج بخوان تا براي شهود منافع خود از همه اقشار بيايند. اين منافع منافع جامعه است منافع: سياسي، اجتماعي و فرهنگي بيايند و ببينند تو كه بر آنان پيغمبري عزيزترين ثمره حيات خود را در راه خدا تقديم كردي همه ذريه آدم بايد به تو اقتدا كنند ببينيد كه چگونه بتها را شكستي و آن چه جز خداوند بود به دور افكندي. سالها و يا شايد قرنها بود كه اين كنگره عظيم سياسي - اجتماعي - عبادي كه مي توانست تمام اهداف مكتب اسلامي را جامه عمل بپوشاند فقط جنبه عبادي فردي پيدا كرده بود و رسالت واقعي آن كه اعتقاد واقعي به خدا و دوري از هر گونه شرك و چندخدايي و تشريك مساعي و رفع مشكلات مسلمين بود به فراموشي سپرده شده بود تا اينكه يك بار ديگر خميني بت شكن وارد مسائل دنياي اسلام شد و رسالت اين روز را در اعمال و اقوال و نوشته هايش به جامعه اسلامي گوشزد كرد. امام خميني در حج سال 1362 ه. ق سنت پيامبر را احيا كرد و از اين كنگره بزرگ اسلامي به عنوان مهمترين ابزار سياست خارجي و بهتر بگويم سياست خارجي

اسلام استفاده كرد امام در اين چند سال آخر عمر پربركت در پيامهاي مختلفي كه به كنگره ساليانه حج فرستادند تمام جنبه هايي را كه مي تواند در اين كنگره مطرح و از آن بهره برداري شود بيان كردند و يا بهتر بگوييم منشور حكومت اسلامي را در اين پيام بيان فرمودند كه در اين جا به سه پيام مهم كه در برگيرنده همه مسائل و مشكلات جهان اسلام و تقريبا همه جنبه هاي متصوره براي مراسم سياسي و عبادي حج مي باشد اشاره مي كنيم. 1- اسلام داراي فرهنگ غني انسان ساز است كه ملتها را بي گرايش به راست و چپ و بدون در نظر گرفتن رنگ و زبان و منطقه به پيش مي برد و انسانها را در بعد اعتقادي و اخلاقي و عملي هدايت مي كند و از گهواره تا گور به تحصيل و جستجوي دانش سوق مي دهد. اسلام در بعد سياسي، كشورها را در همه زمينه ها بدون تشبث به دروغ و خدعه و توطئه هاي فريبنده به اداره و تشبث حكومت سالم هدايت مي كند و روابط را با كشورهاي ديگري كه به زيست مسالمت آميز و خارج از ظلم و ستمكاري متعهد هستند محكم و برادرانه مي كند، اقتصاد را به صورتي سالم و بدون وابستگي به نفع همگان در رفاه همه مردم، با اهميت دادن به مستمندان و ضعيفان بارور مي كند و براي رشد بيشتر كشاورزي و صنعت و تجارت كوشش مي نمايد و در بعد نظامي به همه كساني كه صلاحيت دفاع از كشور را دارند براي مواقع اضطراري تعليم نظامي مي دهد و

در اين مواقع بسيج عمومي اختياري و احيانا اجباري مي كند و در حال عادي براي دفاع از مرزها و تنظيم شهرها و امنيت جاده ها و حفظ نظم و انتظام نيروي مؤمن ورزيده تربيت مي كند. (48) 2- در لبيك، لبيك، نه بر همه بتها بگوييد و فرياد را بر همه طاغوتها و طاغوتچه ها كشيد و در طواف حرم خدا كه نشانه عشق به حق است دل را از ديگران تهي كنيد و جان را از خوف غيرحق پاك سازيد و به موازات عشق به حق از بتهاي بزرگ و كوچك طاغوتها و وابستگانشان برائت بجوييد و همه آزادگان جهان از آنان بري هستند و در لمس حجرالاسود بيعت با خدا بنديد كه به دشمنان او و رسولانش و صالحان آزادگان دشمن باشيد و به اطاعت و بندگي آنان هر كه باشد و هر باشد سر ننهيد و خوف و زبوني را از دل بزداييد كه دشمنان خدا و در راس آنان شيطان بزرگ، زبونند هر چند در ابزار آدم كش و سركوبي جنايتشان برتري داشته باشند. و در سعي بين صفا و مروه با صدق و صفا سعي در يافتن محبوب كنيد كه با يافتن او همه بافتهاي دنيايي گسسته شود و همه شك و ترديدها فرو ريزد و همه خوف و رجاهاي حيواني زايل شود و همه دلبستگيهاي مادي گسسته شود و آزادگي ها شكفته گردد و قيد و بند شيطان و طاغوت كه بندگان خدا را به اسارت و اطاعت كشند، و در هم ريزد. و با حال شعور و عرفان به مشعرالحرام و عرفات رويد و در هر موقف

به اطمينان قلب بر وعده هاي حق و حكومت مستضعفان بيفزاييد و با سكوت و سكون تفكر در آيات حق كنيد و به فكر نجات محرومان و مستضعفان از چنگال استكبار جهاني باشيد و راههاي نجات را از حق در آن مواقف كريمه طلب كنيد. پس به منا رويد و آرزوهاي حقاني را در آنجا دريابيد كه آن قرباني نمودن محبوبترين چيز خويش در راه محبوب مطلق است و بدانيد تا از اين محبوبها كه بالاترينش حب نفس است و حب دنيا تابع آن است نگذريد به محبوب مطلق نرسيد و در اين حال است كه شيطان را رجم كنيد و شيطان از شما بگريزد و رجم شيطان را در موارد مختلف با دستورهاي الهي تكرار كنيد كه شيطان و شيطان زادگان همه گريزان شوند. و شرط همه مناسك و مواقف براي رسيدن به آرزوهاي فطري و آمال انساني اجتماع همه مسلمانان در اين مراحل و مواقف وحدت كلمه تمامي طوايف مسلمين است بدون اعتنا به زبان و رنگ و قبيله و طايفه و مرز و بوم و عصبيتهاي جاهلي. (49) 3- حج كانون معارف الهي است كه از آن محتواي سياست اسلام را در تمامي زواياي زندگي بايد جستجو نمود. حج پيام آور ايجاد و بناي جامعه اي به دور از رذايل مادي و معنوي است. حج تجلي و تكرار همه صحنه هاي عشق آفرين زندگي يك انسان و يك جامعه متكامل در دنياست و مناسك حج مناسك زندگي است و از آنجا كه جامعه امت اسلامي از هر نژاد و ملتي بايد ابراهيمي شود تا به خيل امت محمد پيوند خورد و يكي

گردد و يد واحده شود و حج تنظيم و تمرين و تشكل اين زندگي توحيدي است حج عرصه نمايش و آيينه سنجش استعدادها و توان مادي و معنوي مسلمانان است. (50)

نتيجه گيري امام تمام تلاش خود را بكار بردند تا ابهامات و نقصهايي كه در زمينه ياست خارجي كشور اسلامي و ايجاد رابطه با كشورهاي ديگر متصور است را در بعد نظري و عملي برطرف نمايند. كه بعد نظري انديشه امام در زمينه سياست خارجي در اين مقاله مورد بررسي قرار گرفت. امام تلاش كردند تا دستورات سياسي و اجتماعي اسلام را كه يا بدست فراموشي سپرده شده بودند و يا امكان اجرا پيدا نكردند را احيا كنند و چهره اي از اسلام را به نمايش گذاردند كه در اين چهره اسلام كاملترين دين، دقيق ترين قانون زندگي، مترقي ترين فرهنگ و تمدن و وسيله اي براي نجات و سعادت بشر معرفي شد. اين هدف را امام به وسايل گوناگون از طريق تحرير كتابها، مقالات، سخنرانيها، موضعگيريها و احكام در همه زمينه هاي فرهنگي، اقتصادي، سياسي اجتماعي و حقوقي بيان كردند. تمام محورهاي سياست خارجي از نظر امام مواردي هستند كه تامين منافع ملي و عزت و سربلندي ايران و مصالح اسلام را به دنبال دارد. اصولي را كه امام بر آن تاكيد داشتند در دراز مدت هم منافع ملي و هم مصالح اسلام را تامين مي كرد. امام براي معرفي چهره اسلام و نجات مردم و صدور انقلاب و تجربه هاي مثبت ملت ايران اعتقاد به اقدامات فرهنگي در دنيا داشتند تا از طريق آن بتوان در مردم جهان بيداري و آگاهي ايجاد كرد

و توسل به خشونت و زور از نظر امام مردود بود به نظر نگارنده با وجودي كه مدت فيض رساني امام به صورت كامل و آشكار خيلي كوتاه بود ولي در همين مدت كوتاه امام رسالت خويش را انجام داده و آنچه را كه مي بايستي منتقل كنند منتقل شد و آنچه كه بايستي روشن مي شد روشن گشت. لذا امام توانست در احياي ارزشهاي اسلامي توجه دادن مردم به منافع و مصالحشان موفق شود و حال بر عهده ماست كه از اين ارزشها و تلاشهاي امام پاسداري كنيم. ان شاء الله. پي نوشتها: 1. صحيفه نور، ج 9، ص 239. 2. مزيناني، محمدصادق، رسالت سياسي حوزه ها در انديشه امام خميني، فصلنامه حوزه، ش 95 و 94، دي ماه 1378، ص 70. 3. براي مطالعه بيشتر اصول و محورهاي سياست خارجي ر. ك به محلوجي، محمد; جلوه هاي سياست اسلامي; بي جا، چاپ اول، 1372. 4. يزداني، عنايت الله; انزواگرايي يا انزواگريزي، مجله سياست خارجي، سال سيزدهم، ش 2، تابستان 1378، ص 363. 5. گواهي، عبدالرحيم; مجله سياست خارجي، سال يازدهم، ش 2، تابستان 1376، ص ص 562-561. 6. صحيفه نور، ج 10، ص 352. 7. صحيفه نور، ج 10، ص 252. 8. صحيفه نور، ج 10، ص 352. 9. خميني، روح الله; تحريرالوسيله، ج 1، چاپ اول، ص 485. 10. دفتر اول، در جستجوي راه امام از كلام امام، انتشارات اميركبير، چاپ دوم، 1362، ص 185. 11. نشريه نداي القدس، سال سوم، ش 47، مهر 1378، ص 1. 12. صحيفه نور، ج 6، ص 49. 13. صحيفه نور، ج 6، ص 122. 14.

صحيفه نور، ج 6، ص 127. 15. دفتر اول، پيشين. 16. ر. ك به منصوري، جواد; نظري به سياست خارجي جمهوري اسلامي ايران، انتشارات اميركبير، بي تا ص ص 56- 51. 17. صحيفه نور، ج 13، ص 81. 18. صحيفه نور، ج 13، ص 81. 19. صحيفه نور، ج 1، ص 89. 20. تقوي، سيد محمدناصر; حكومت و مصلحت، چاپ اول، انتشارات امير كبير، 1378، ص 13. 21. تقوي، پيشين. 22. تقوي، پيشين. 23. تقوي، سيدمحمدناصر; مصلحت در سياست خارجي، مجله سياست خارجي، سال دوازدهم، ش 3، پاييز 1377، ص 589. 24. صحيفه نور، ج 20، ص 239. 25. صحيفه نور، ج 19، ص 73. 26. تقوي، پيشين، ص 593. 27. نشريه راه زندگي، چاپ لس آنجلس، ش 528. 28. صحيفه نور، ج 19 ص 199. 29. صحيفه نور، ج 20، ص 238. 30. سوره شوري، آيه 7. 31. تقوي، پيشين، ص 594. 32. تقوي، پيشين، ص 598. 33. تقوي، پيشين، ص 598. 34. تقوي، پيشين، ص 598. 35. صحيفه نور، ج 3، ص 236. 36. صحيفه نور، ج 3، ص 51. 37. صحيفه نور، ج 4، ص 177. 38. صحيفه نور، ج 12، ص 283. 39. صحيفه نور، ج 18، ص 243. 40. صحيفه نور، ج 13، ص 228. 41. صحيفه نور، ج 18، ص 80. 42. صحيفه نور، ج 17، ص 249. 43. صحيفه نور، ج 15، ص 200. 44. صحيفه نور، ج 7، ص 252. 45. صحيفه نور، ج 23، ص 84. 46. صحيفه نور، ج 10، ص 115. 47. صحيفه نور، ج 17، ص 86. 48. پيام امام (ره) به زائران

بيت الله الحرام - 25/5/1364. 49. بخشي از پيام امام (ره) به زائران بيت الله الحرام 16/5/1366. 50. بخشي از پيام امام (ره) به زائران بيت الله الحرام 29/4/1367.

درونگرايي و برونگرايي در سياست خارجي از ديدگاهامام خميني(ره)

درونگرايي و برونگرايي در سياست خارجي از ديدگاهامام خميني(ره) چكيده: اين مقاله پس از تبيين مفاهيم واژه هاي: «درونگرايي» (introversionism) و«برونگرايي» (extraversionism)، به تشريح ديدگاه امام خميني پيرامون دو «رهيافت» مذكور مي پردازد. امام خميني، استقلال در تصميم را به عنوان بعد سياسي، خودباوري را به عنوان جنبه فرهنگي، و خودكفايي را به عنوان بعد اقتصادي «سياست درونگرايي سازنده» (constructive) به لحاظ اتكا به گفتمان حفظ محور، مقبول و مطلوب تلقي مي نمودند؛ اما انقطاع روابط باجهان خارج يا «سياست درونگرايي ويرانگر» (destructive) را مغاير با «عقل سياسي» به شمار مي آوردند. ايشان بر «برونگرايي رشد محور يعني برقراري «روابط دوجانبه» (bilateralism) با كشورهاي مسلمان و كافر غير متخاصم، و نيز بر «سياست چند جانبه گرايي» (multilateralism) مبتني بر وحدت جهان اسلام و اتحاد ممالك مستضعف، تأكيد مي كردند. «سياست برونگرايي بسط محور سرزميني» به معناي «مداخله جويي» (interventionism) و «توسعه طلبي سرزميني» (territorial expansionism)از نظر ايشان، امري مطرود وغيرمقبول تلقي مي شود. اما «سياست برونگرايي بسط محور ايدئولوژيك» به معناي صدور پيام معنوي و سياسي انقلاب اسلامي، مورد توصيه ايشان بود. تحقيق با اين نتيجه به پايان مي رسد كه امام خميني با اعتقاد به طولي بودن سه رويكرد مزبور، بر انجام شدن مرحله به مرحله آنها براساس قاعده وسع (توانايي)، تأكيد داشتند. واژه هاي كليدي: 1.امام خميني 2.سياست خارجي 3.درونگرايي 4.برونگرايي 5.توسعه طلبي مقدمه يكي از ابهامات عمده نظري در سياست خارجي جمهوري اسلامي

ايران، نحوه رويكرد دست - اندركاران روابط خارجي به دو «رهيافت بظاهر متناقض» درونگرايي و برونگرايي است؛ بويژه آنكه دو واژه مزبور، از نوسان مفهومي و عملياتي برخوردارند. «درونگرايي» با افاده معاني «انزواي سياسي - اقتصادي ويرانگر» و «انزوا طلبي سازنده» گاه با واژه «برونگرايي» (extraversionism) كه مفاهيم «بسط محوري» (self- extention) و «رشد محوري»(self - progress) يا «تعهد پويا و فعال» (active engagement) را در برمي گيرد، از نظر عملياتي «همپوشي» و قابليت تلفيق و سازش دارد. لذا، اصطلاحات مزبور از نظر «واژه شناسي»، داراي ابهام مفهومي اند و از نظر «عملياتي»، از امكان امتزاج برخوردارند. درونگرايي در معناي نخست آن، به مفهوم انزواي ويرانگر است؛ بدين معنا كه كشوري ضمن انقطاع روابط با جهان خارج، سعي در اعمال حاكميت تام در درون و برون داشته باشد. چنين كشوري كه در لاك خود فرو مي خزد از نظر نظام سياسي داخلي، متمايل به توتاليتاريانيسم و از نظر روابط خارجي، داراي گرايش به مناسبات محدود و رويكرد تضييقي است. چنين رهيافتي در نهايت، مانع عمده شكوفايي اقتصادي و مقبوليت سياسي در جامعه بين المللي مي شود .(Renouvin, 1991, pp.442-444)درونگرايي در معناي دوّم آن، كه به مفهوم انزواي سازنده مي باشد، از دوبعد: سياسي و اقتصادي قابل بررسي است. در بعد سياسي هدف از اتخاذ اين سياست، ممانعت از مداخلات و دست اندازيهاي قدرتهاي منطقه اي و بازيگران مداخله گر بين المللي، و جلوگيري از رخنه آنان در نظام تصميم گيري آن كشور مي باشد. در بعد اقتصادي، هدف از «سياست خود بسندگي» (autarky)، «حفاظت از كالاها، محصولات و منابع داخلي» (protectionism) براي نيل به «خودكفايي»

(self-sufficiency) و جلوگيري از چپاول و مداخله اقتصادي بيگانگان است. از اين رهگذر، درونگرايي سازنده موجب پويايي مغزهاي ملّي در عرصه فرهنگي، به حركت در آوردن اقتصاد كشور، به فعليت رساندن منابع بالقوه داخلي و به قابليت بهره برداري رساندن آنها به وسيله دولت در حوزه اقتصادي مي گردد تا با اتكا به منابع و نيروهاي خودي، كشور درونگرا در نيل به مرحله خودكفايي و شكوفايي اقتصادي توفيق يابد. برونگرايي در معناي نخست آن، بر گفتمان رشد محور استوار است؛ بدين معنا كه برقراري روابط با جهان خارج و اتخاذ «سياست انفتاح» در بعد سياسي و «سياست درهاي باز» (open door policy) در بعد تجاري، موجب ارتقاي جايگاه آن كشور از طريق تحكيم پيوند سياسي و حضور فعال و مؤثر آن كشور در صحنه بين المللي ومعادلات جهاني مي شود. حضور و مشاركت در مراكز تصميم گيري بين المللي و همكاري و تعامل با ديگر كشورها در دهكده جهاني، موجبات نيل به اهداف ملّي براساس احترام متقابل، رعايت ارزشهاي انساني و مداخله نكردن در امور داخلي ديگر كشورها را فراهم مي آورد. همچنين، اتخاذ سياست درهاي باز، موجب به حداكثر رساندن تعاملات تجاري و بازرگاني با جهان خارج، افزايش مراودات اقتصادي، اهتمام به بهره گيري از فن آوري ديگر كشورها در جهان و وابستگي متقابل مي شود. برونگرايي در معناي ثانوي آن، به مفهوم «مداخله گرايي» (interventionism)، مداخله جويي يا دخالت در امور داخلي كشورهاي ديگر از طريق حمله نظامي، وابسته سازي، محاصره اقتصادي و تهاجم فرهنگي است كه در اين باره، مداخله هاي رسمي و غيررسمي، و مستقيم و غيرمستقيم به شيوه ها و

ابزارهاي: فرهنگي، نظامي و اقتصادي، در كشور مورد آماج قابل تشخيص است. حال با عنايت به ايضاح مفهومي دو واژه مزبور، تحقيق حاضر سعي دارد با بهره گيري از بيانات امام خميني، به عنوان ايدئولوگ و معمار انقلاب در سياست داخلي و روابط خارجي، رويكرد ايشان را در سياست خارجي بويژه در باره درونگرايي و برونگرايي مداقّه كند. آنچه از بررسي ديدگاههاي امام راحل برمي آيد، مي تواند ما را به اين مهم رهنمون سازد كه ايشان بر درونگرايي سازنده كه منجر به خودكفايي، ختم چپاولها و مداخلات خارجي، و تحكيم استقلال و حاكميت كشور اسلامي به دور از تأثير بيگانگان برنظام تصميم گيري حكومت اسلامي مي شود، تأكيد داشتند. به همين دليل، ايشان درونگرايي مخرّب يا ويرانگر را كه منجر به قطع ارتباط با جهان خارج و فرو خزيدن در لاك خود مي گردد، مردود ومطرود مي دانستند و آن را مغاير با «عقل سياسي» تلقي مي كردند. در باره راهبرد برونگرايي، حضرت امام براين اعتقاد بودند كه برونگرايي رشد محور كه سياست انفتاح يا گشايش و همكاري نهادينه با جهان خارج را موجب گردد و زمينه هاي لازم براي ترويج يا تبيين آرا، عقايد و ديدگاههاي اسلامي، بيان افكار و انديشه هاي استقلالي، و صدور انقلاب فرهنگي را فراهم سازد، سياستي مطلوب و مقبول تلقي مي گردد؛ در حالي كه برونگرايي بسط محور درصورتي كه برگسترش سرزميني و مداخلات نابجا براي كسب مطامع دنيوي استوار باشد، سياستي نامطلوب ومطرود محسوب مي شود. اما برونگرايي بسط محور در بعد ايدئولوژيك به معناي صدور پيام معنوي انقلاب اسلامي، مورد توصيه آن حضرت بوده است. حال

با توجه به رويكرد مزبور در سياست خارجي، تحقيق حاضر، ابتد به ايضاح مفهومي دو واژه: درونگرايي و برونگرايي اهتمام مي نمايد و سپس، ديدگاههاي امام درباره درونگرايي سازنده، برونگرايي رشد محور و برونگرايي بسط محور ايدئولوژيك را پردازش مي كند. اميد آنكه تحقيق حاضر، سرفصلي براي پژوهشهاي بعدي در زمينه تبيين آرا و انديشه هاي امام خميني در سياست خارجي در سطح آكادميهاي علمي باشد. گفتار مقدماتي: مفهوم شناسي سياستهاي درونگرايي و برونگرايي به طور كلي، راهبردهاي سياست خارجي به دو طيف عمده درونگرايي و برونگرايي، تقسيم مي شوند. «درونگرايي» كه با راهبرد «انزواطلبي» (isolationsism) همپوشي قابل توجهي دارد، بيشتر ناظر به ترجيح درون بر برون و اولويت بخشي به حفظ ساختارهاي سياسي و اقتصادي داخلي از دست اندازيهاي بيگانگان است. در اين راهبرد، حفظ حاكميت تام وتمام در داخل، منجر به انقطاع رابطه يا وابستگي زدايي از استعمارگران مي شود. «برونگرايي» كه برترجيح سياست خارجي برسياست داخلي استوار است، مي تواند تعاملي يا تقابلي باشد. برونگرايي تقابلي مي تواند از انگيزه هاي توسعه طلبانه سرزميني يا از تهاجم ايدئولوژيك و رويكرد ستيزشي به قواعد حاكم برنظام بين الملل نشئت گرفته باشد. حال به تبيين مفاهيم اين دو واژه در واژه شناسي روابط بين الملل مي پردازيم. الف: مفهوم سياست درونگرايي درونگرايي مي تواند بارويكردي «انفعالي» و «محافظ كارانه»، براي «حفاظت از منابع داخلي» و حفظ وضع يا «شرايط موجود» (status quo) اعمال گردد كه مي توان آن را درونگرايي ويرانگر دانست؛ چرا كه منجر به نوعي «ايستايي» (statics) در سياست خارجي، تصلب، جزمگرايي و انقطاع از جهان خارج مي شود. نوع ديگر با

رويكردي «تدافعي» (defensive)، «اصلاحگرانه» (reformist) و «حفظ محور» (self - preservational)اتخاذ مي گردد كه هدف آن، نفي انقياد و وابستگي: سياسي، اقتصادي و فرهنگي به مداخله جويان بيگانه، بازيابي هويت ملّي، استقلال در تصميم و حفظ تماميت ارضي است. از اين رو، مي توان آن را درونگرايي سازنده دانست، زيرا منجر به خودكفايي و شكوفايي تواناييهاي داخلي مي شود. حال، شايسته است كه نسبت به دو شقّ سياست درونگرايي، مداقه و پردازش بيشتري شود. 1. درونگرايي ويرانگر دورنگرايي ويرانگر، مي تواند داراي دو بعد: سياسي و اقتصادي باشد. در بعد سياسي، اين سياست به معناي انزواگرايي، در لاك خود فرو خزيدن و اتخاذ «سياست: انفرادي، تك رو و خودگرا» (go-it-alone policy) مي باشد و در بعد اقتصادي، به معناي «خودبسندگي» (autarky) يا انزواي كامل اقتصادي است؛ كه شايسته است اين دوبعد بيشتر توضيح داده شود. 1-1. درونگرايي سياسي ويرانگر سياست درونگرايي تخريبگر با رويكردي انفعالي، براي حفاظت از شرايط موجود اتخاذ مي گردد و براين فرضيه مبتني است، كه اقتدار و اعمال حاكميت تام در داخل با استقلال كامل در خارج، ارتباطي وثيق دارد. اين «سياست متصلّب، سرسختانه، جزمگرا، ايستا، و خودگرا» (egotistic)، مبتني بر «واپسگرايي» (regression)، «عقب نشيني» (withdrawal oriented)، توجه به خود، «بي توجهي به جهان اطراف» (inner - directed)، «سكوت» (acquiescence)، «رياضت» (austerity)، قطع رابطه با جهان خارج، «ترك سياست تعهدآميز» (engagement policy)،بي توجهي به بازيهاي اتحاد وهمكاري، صرف نظر از هرگونه تعهد خارجي نسبت به كشورهاي دور دست از آن لحاظ كه ارتباط نزديكي با دفاع سرزميني ندارد، دوري از جريانها وحوادث بين المللي، و دور ماندن از سياست قدرت در

جهان است. لذا، كشور منزوي براي حفظ حسادت آميز استقلالي ملّي، خود را در تنگناي دفاعي قرار مي دهد و از ارتباط با ديگر كشورها امتناع مي كند. بدين ترتيب، سياست مزبور منجر به فرو خزيدن در لاك خود، قرار گرفتن در حاشيه نظام بين الملل و به فراموشي سپرده شدن از سوي ديگر دولتها مي شود و نتيجه اي جز «خود انهدامي» (self-destruction)در برندارد.(Vital, 1971,p. 120; Handel, 1981,p.44; Haas, 1952, p.469) 2-1. درونگرايي اقتصادي تخريبگر سياست خودبسندگي (اتارسي)، برمبناي حفاظت از سرزمين و منابع آن و قطع مبادلات تجاري با جهان خارج استوار است. اين سياست، به قرار گرفتن در محاصره اقتصادي منجر مي شود. از آنجا كه يك كشور به تنهايي قابليت به فعليت رساندن منابع و معادن ارضي را ندارد و از كليه فن آوريهاي صنعتي بهره مند نيست، سياست درونگرايي اقتصادي مزبور در نهايت منجر به تلف شدن ذخاير مملكتي مي شود. با اين وجود، سياست مزبور در صورتي موفق است كه كشوري ازخودكفايي منابع، ايده هاي غني و سرشار، فن آوري پيشرفته، توسعه اقتصادي كنترل شده، قدرت سياسي مسلّط، همگوني ميان نيازهاي جمعيت و منابع سرزميني: انسجام بالاي داخلي، استحكام هدف و ذخاير مادي و مالي قابل توجه برخوردار باشد. اگرچه اين سياست با هدف پرهيز از وابستگي به قدرتهاي اقتصادي برتر، دفع يا كاهش وابستگي خارجي، شكست مداخله جويان اقتصادي و تضمين بقاي جمعيت، نوعي «خودگرايي مقدس» (sacred egotism) شمرده مي شود، اما از آنجا كه اصولاً كشورهاي جهان سوم از همه اين امكانات بهره مند نيستند، اين سياست به دليل ناسازواري با مقتضيات زندگي بين المللي بويژه در

جهان وابستگي متقابل، با شكست روبرو شده است و در نهايت، به هرز رفتن امكانات، ذخاير و تواناييهاي اقتصادي بالقوه داخلي منجر مي شود. 2. درونگرايي سازنده درونگرايي سازنده، دو بعد: مثبت ومنفي دارد. در بعد مثبت، اين سياست به معناي استقلال در تصميم و افزايش قدرت مانور و آزادي عمل است. در بعد منفي، اين سياست به معناي اعتراض به نظم موجود جهاني و نظام حاكم بر روابط بين الملل يا نهادهاي بين المللي مي باشد. لذا، شايسته است كه سياست درونگرايي سازنده، از دو جنبه: ايجابي و سلبي، تجزيه و تحليل شود. 1-2. جنبه ايجابي درونگرايي سازنده جنبه ايجابي سياست درونگرايي سازنده، به حداكثر رساندن گستره انتخاب يك كشور در تصميم گيري سياست خارجي و افزايش آزادي عمل آن در روابط بين الملل، براي مقابله با سلطه بيگانگان و جلوگيري از رخنه مداخله جويان در نظام سياسي كشور است. سياست مزبور، نوعي سياست دفاعي پويا براي بازداشتن دشمنان از مداخله سياسي - اقتصادي در كشور غير متعهد مي باشد. از اين رو، اتخاذ سياست درونگرايي سازنده را مي توان در راستاي مقابله با سلطله جويي قدرتهاي بيگانه، طرد انقياد و وابستگي سياسي و بازيابي هويت از دست رفته دانست. در اين معنا، از استقلال، تفسيري مضيّق و محدود به عمل نمي آيد، بلكه سعي مي شود با تأكيد برتواناييها و امكانات ملّي، از حالت «پذيرش و اخذ سياست ديگران» (policy - taker)خارج شد و به حالت «سياستگذاري پويا و فعال» (policy - maker)رهنمون گشت. در اين باره، كشور مزبور كه به درونگرايي اقلّي يا درونگرايي حفظ محور با رويكردي «تدافعي» و «اصلاحگرانه» متمايل

است، سعي مي كند با تكيه بر ارزشهاي مذهبي و ناسيوناليسم فرهنگي، منافع ملّي و استقلال سياسي - اقتصادي، خود را در مقابله با هژموني طلبي بيگانگان بويژه در «مناطق توفاني» (tempest zones)حفظ نمايد و با بهره گيري از ابزارهاي مقاومت، به «دوري گزيني همسان» (equidistance)، ايجاد «توازن و تعادل منفي» (negative equilibrium)ميان قدرتهاي برتر، درگير نشدن در بازيهاي مداخله جويان و ردّ الحاق به پيمانهاي سياسي يا نظامي قدرتهاي بزرگ اهتمام ورزد تا از اين رهگذر، سياستي خلّاق را در عرصه بين المللي به منصه بروز برساند و جايگاه كشور غيرمتعهد و استقلال طلب را در سياست بين الملل ارتقا بخشد. در اين باره، اگرچه درونگرايي با شاخصهايي از انزوا طلبي عجين است، ليكن همكاري با جهان خارج و تعامل حداقلي با ديگر كشورها، منتفي تلقي نمي شود .(Boussetta, 1989, p.238; Jouve, 1988, pp. 14 et 29-30; Djalili, 1989, pp. 71-72) 2-2. جنبه سلبي درونگرايي سازنده درونگرايي سازنده، گاه به جنبه سلبي يا مقاومت منفي و اعتراض به نظم جهاني با رويكرد عدم تعهد آميخته است. هدف، آن است كه از رهگذر شورش اعتراض آميز عليه وابستگي ساختاري دولتهاي ضعيف به ابرقدرتها در نظام بين الملل، كشور غيرمتعهد بتواند جهانيان را با نداي خود آشنا كند و در محافل عمومي بين المللي، فرياد اعتراض آميز خود را به سمع افكار عمومي بين المللي برساند. چنين «سياست مقابله با وابستگي» (counter-dependence) كه با پرخاشگري عليه مداخلات بيگانگان اعلام مي شود، گاه از طريق «شركت نكردن در سازمانهاي بين المللي» (obstructionism) وردّ ورود به سيتسم مذاكره، در نهادهايي از قبيل سازمان متحد صورت مي گيرد. اين

اقدام كه موسوم به «ديپلماسي صندلي خالي» (empty chair diplomacy)مي باشد، نوعي اعتراض منفي عليه نتايج تضييق آور نهادهاي بين المللي تلقي مي شود. سياست مزبور از آن لحاظ كه منجر به احقاق حقوق دولت خودي و رساندن نداي مظلوميت كشور متبوع به مردم جهان از طريق ديپلماسي پارلماني ياكنفرانس مي گردد، سياستي سازنده به حساب مي آيد(plantey,1994,p.134) ب: مفهوم سياست برونگرايي سياست برونگرايي يا تمايل به ارجحيت بخشيدن به سياست خارجي و تفوق آن بر سياست داخلي، گاه جنبه رشد محور دارد؛ يعني، سياستي فعال، همكاري جويانه و مبتني بر انفتاح، گشايش و افزايش تعامل با جهان خارج مي باشد. و گاه اين سياست، جنبه بسط محور دارد؛ يعني برگسترش ايدئولوژي و صدور عقايد يا بر تهاجم به سرزمين كشوري ديگربه طور قهر آميز استوار مي باشد .(Handel, 1981, p.44)حال شايسته است كه دو بعد سياست برونگرايي، كه برگفتمانهاي رشد محور و بسط محور مبتني است، بدقت بررسي شود: 1. برونگرايي رشد محور سياست برونگرايي رشد محور، بيشتر برگسترش روابط با ديگر كشورها از طريق اتحاد يا همكاريهاي دوجانبه يا چند جانبه استوار است. اين سياست «فعال» كه به ايجاد نهادهاي منطقه اي و همكاريهاي بين المللي براساس احترام متقابل استوار است، گاهي بر «منطقه گرايي» (regionalism) و گاه بر «كاركردگرآيي» (functionalism) مبتني مي باشد. كشور اتخاذ كننده اين سياست، خواهان نوعي «تجديد نظر طلبي» (revisionnism) در قواعد نظام بين المللي بدون چالش و ستيز بانهادهاي آن است. اين مهم از طريق سياستهاي «اتحاد» (alliance) و «ضد اتحاد» (counter-alliance)، براي دستيابي به موازنه، حفظ استقلال عمل وتغيير وضع موجود به نفع خود، انجام مي

شود. اساس برونگرايي رشد محور را مي توان «مذاكره» (negotiation) و «گفتگو» (dialogue) دانست. مذاكره، ممكن است «ستيزه جويانه» (conflictive) يا «همكاري جويانه» (cooperative) باشد. مذاكره ستيزه جويانه مبتني بر تخاصم و توافق نكردن دوطرف در باره موضوعات گوناگون است، ولي مذاكره همكاري جويانه در راستاي جستجوي راه حل ونيل به نتيجه اي مطلوب صورت مي گيرد. در مذاكره، روشهايي از قبيل: «اقناع» (persuasion)، «اغوا» (seduction)، تطميع، «در مقابل عمل انجام شده قرار دادن»(accomplished fact) و «چانه زني» (bargaining) وجود دارد. انحاي گوناگون اين سياست را مي توان «وساطت» (mediation) به عنوان تكنيكي بازدارنده از خشونت، اعزام «هيئتهاي ويژه و موقت براي امري معين» (ad hoc mission)، ديپلماسي پارلماني، كنفرانس يا چند جانبه دركنفرانس ها و سازمانهاي بين المللي و مذاكرات طولاني يا ماراتون گونه دانست.(plantey, 1994, pp.143-176) به هر حال، برونگرايي رشد محور يا به معناي داشتن رابطه با تمام كشورهاي جهان براساس نفع و احترام متقابل است - كه اين مهم در ذات خود از مطلوبيت برخودار مي باشد - يا به معناي رويكرد همكاري جويانه يا اتحاد آميز با كشورهايي است كه مواضع هماهنگ و عقايد مشترك دارند. البته، در اتحاد، ميزان همبستگي، اتحاد و وفاداري اعضا به پيمان، بيش از همكاري است؛ زيرا اتحاد براساس غيرقابل تقسيم و تفكيك بودن امنيت مجموعه اي از كشورها و ضرورت جلب همه وسايل، براي گسترش دامنه مانور و مقابله عليه خصم مي باشد. البته، آنچه در سياستهاي اتحاد، مطلوب به نظر مي آيد، «سياست اتحاد برابر» (equal alliance)ميان مجموعه اي از كشورهاي همسطح و همسنگ است تا از طريق ائتلاف منطقه اي، فرامنطقه اي

يا جهاني، اراده تأثير خود برجامعه جهاني را به منصه ظهور برسانند. چنين اتحادهايي، مي تواند بعد: اقتصادي، سياسي يا ايدئولوژيك داشته باشد؛ كه در مورد اخير، مي توان به اتحاد ايدئولوژيك جهان اسلام براي مقابله با قدرتهاي مداخله جو و چپاولگر، و مقاومت يكپارچه و پويا در برابر فشار ابرقدرتهاي سلطه جو اشاره كرد.(singer, 1972, p.388) 2. برونگرايي بسط محور برونگرايي «بسط محور» (self-extention)، به معناي تلاش يك كشور براي گسترش ايده ها و عقايد خود يا فتح سرزميني است. لذا، برونگرايي بسط محور ايدئولوژيك كه خواهان تضمين شرايط بين المللي مطلوب براي گسترش و صدور ايدئولوژي خود، تقويت جايگاه حاميان اين عقيده در جهان و حمايت از مبارزات معتقدان به آيين خود مي باشد، اساس مبارزه خود را برجنگ ارزشها و انتشار عقايد و افكار خود در زير يك سيستم منطقه اي يا نظام بين المللي استوار مي كند. اما برونگرايي بسط محور سرزميني خواهان گسترش ارضي، تحميل اراده خود به همسايگان و رويكرد ستيزشي و قهرآميز در مقابل همه قوا يا نيروهايي است كه مانع تحقق اهداف توسعه طلبانه آن كشور مي شوند. حال، اين دو رويكرد در چارچوب راهبرد برونگرايي بسط محور تشريح مي شوند. 1-2. برونگرايي بسط محور ايدئولوژيك بنيانهاي سياست برونگرايي بسط محور ايدئولوژيك، عبارتند از: گرايش دادن بشريت به عقايد خود، بيدارسازي وجدانهاي عمومي، «تقسيم دوگانه (dichotomy) جهان به طرفداران و مخالفان ايدئولوژيك»، سازش ناپذيري ايدئولوژيك، جنگ رواني و تبليغاتي عليه دشمنان ايدئولوژيك، موضع بين المللي راديكال براي واژگون سازي قواعد سركوبگرانه حاكم بر نظام بين الملل، «ديدگاه انقلابي» (revolutionary) در تغيير بنيادين ساختار و كاركرد سيستم بين

المللي، «استراتژي رهبري جنگ ايدئولوژيك» و «مقابله دائمي با دشمنان آيين خود در جهان»، طراحي تهاجم نهادينه براي مبارزه باقواعد ونهادهاي بين المللي كه ساخته و پرداخته قدرتهاي بزرگ تلقي مي گردد، تلاش براي مخدوش كردن مشروعيت نظم حاكم بين المللي و ثبات زدايي آن، قطع روابط ديپلماتيك با متخاصمان ايدئولوژيك،تلاش براي جهاني كردن ارزشهاي خود و صدور آرمانها و ايده هاي انقلابي خود به ديگر كشورهاي جهان،حركت تبليغاتي براي فعال ساختن نيروهاي انقلابي و رهايي بخش و حمايت از آنان در سرتاسر گيتي، سياست آشتي ناپذير وسرسختانه درقبال قدرتهاي چپاولگر،ايجاد بحران واعمال فشار عليه قدرتهاي امپرياليستي درعرصه بين المللي واعمال ديپلماسي دوئل باحركتهاي تهاجمي تبليغاتي ياحملات لفظي براي تضعيف نفوذ دشمن وجهت دادن معادلات بين المللي به سوي ارتقاي موقعيت خود در جهان .(Aron,1962,pp.94-95;lovell,1970,pp.129-130et 202;Boussetta,1989, p.156) 2-2. برونگرايي بسط محور سرزميني برونگرايي بسط محور سرزميني كه براستفاده از خشونت سمبليك، مخفي يا آشكار و تأثير قهرآميز بر ديگر كشورها تكيه دارد، مي تواند از بيرون به كشوري خاص حمله نمايد تا سرزمين او را فتح كند يا از درون به اقدامات تخريبي براي سرنگوني نظام حاكم برآن كشور دست يازد. در باره اوّل كه تهاجم از برون ناميده مي شود، كشوري خاص به اعمال فشار، زورآزمايي و حمله به كشوري ديگر اهتمام مي نمايد و به نام حفظ منافع ملّي ياحياتي، به توسعه طلبي و گسترش سرزميني از طريق: گسيل نيروها، استفاده از زور و تهديد، اعلان جنگ و اقدامات: نظامي قهرآميز و غافلگيرانه اقدام مي كند. اما در مورد دوّم كه تهاجم از درون يا «فرافكني» (projection) ناميده مي شود، كشور مزبور سعي

مي كند به نابودي دشمن از درون و فرافكني قدرت به خارج از مرزها از طريق: «خرابكاري» (sabotage)، «واژگون سازي» (subversion)، اقدامات تروريستي و ديگر حركتهاي ستيزشي و قهرآميز برمبناي منافع ژئوپوليتيك خود اهتمام كند .(Huntzinger, 1987, pp. 178-179; vital, 1967, pp. 133-140; Indorf, 1985, p.30) گفتار اوّل: درونگرايي سازنده از ديدگاه امام خميني(ره) برمبناي گفتارها و بيانات امام خميني، درونگرايي سازنده بر گفتمان حفظ محور استوار است، چرا كه ايشان برحفظ نظام به عنوان اهم واجبات تأكيد داشتند و از اين رهگذر حفاظت از تماميت ارضي، جلوگيري از تهديدات امنيتي و حفظ مرزهاي ملي را براي تأمين استقلال سياسي و قطع مداخلات بيگانگان، استقلال فرهنگي و خود كفايي اقتصادي، ضرور مي دانستند. از اين رو، امام خميني بر درونگرايي در سه بعد: سياسي، فرهنگي و اقتصادي، اهتمام مي ورزيدند. الف: درونگرايي سازنده در بعد سياسي امام خميني معتقد بودند كه درونگرايي سازنده از بعد سياسي، منجر به استقلال و حاكميت كشور اسلامي، رفع فشارهاي سياسي، قطع مداخلات نابجاي قدرتهاي سلطه جو در امور داخلي كشور اسلامي، نكردن رخنه بيگانگان در نظام تصميم گيري سياسي، نفي وابستگي و اتكا به قدرتهاي خارجي و جهانخواران بين المللي ضد بشريت و ارتقاي حيثيت، عزت و احترام كشور اسلامي نزد كشورهاي ديگر مي شود. لذا، انزوايي كه منجر به قطع وابستگي و نفي اتكال به غير مي گردد از آن لحاظ كه كشور اسلامي را از اسارت خارج مي كند، امري سازنده تلقي مي شود(امام خميني، ج13، صص140-149): «هي مي گويند كه ماها در انزوا هستيم. آن وقت كه در انزوا نبوديم، چه بوديم؟ يك ملّت زير دست

ضعيف بيچاره ... حالا كه منزوي هستيم، چه هستيم؟ حالا كه منزوي هستيم، جوانهاي ما ايستاده اند و سفارت آمريكا را گرفتند... حالا كه منزوي هستيم، اينكه بازارمان سرجايش هست با عزّت و احترام. هيچ كس به ما نمي تواند ظلم كند.... حالا كه منزوي هستيم، خودمانيم، مستقلّيم. انزوا اگر پيدا شد، انسان خودش را بهتر پيدا مي كند ... منزوي نبودن يعني متكل بودن به غير، يعني اسير بودن. منزوي هستيم؛ يعني ارتباطمان با ديگران قطع است و ما نوكر ديگران نيستيم... ما از اين انزوا نمي ترسيم. ما استقبال مي كنيم يك همچو انزوايي را كه ما را وادار مي كند كه خودمان به فكر خودمان بيفتيم. وقتي اين انزوا نباشد، ما متكل به غيريم ... ملتي كه منزوي بشود، مي تواند ترقي كند، مترقي مي شود.... تا منزوي نشويد، نمي توانيد مستقل بشويد.» امام خميني براين باور بودند كه انزواي سرزميني اهميت چنداني ندارد، امّا آنچه با اهميت تلقي مي گردد، منزوي شدن اسلام عزيز است؛ كه در آن صورت، ملت مسلمان آسيب خواهد ديد (امام خميني، ج15، صص117-120): «اگر (اسلام) اين نقطه بروز مخالفت با همه قدرتها - خداي نخواسته - آسيب ببيند، اسلام تا سالهاي طولاني منزوي خواهد شد.» در اين باره، امام راحل برحفظ ايران به عنوان ام القراي جهان اسلام، براي حفظ مكتب اسلام تأكيد داشتند (امام خميني، ج16، صص89-95): «اگر اين جمهوري اسلامي از بين برود، اسلام آنچنان منزوي خواهد شد كه تا آخر ابد، مگر در زمان حضور حضرت، نتواند سرش را بلند كند.» از سوي ديگر، امام راحل براين اعتقاد بودند كه آنچه ملت مسلمان

ايران بايد از آن هراس داشته باشد، منزوي شدن نزد ملتهاست؛ وگرنه انزوا نزد دولتهاي مداخله جو نه تنها مانعي ندارد، كه مطلوب نيز تلقي مي شود (امام خميني، ج16، صص61-62): «ما دربين دولتهاي مرتجع ودولتهايي كه مردم را مي خواهند چپاول كنند،ما در بين دولتها منزوي هستيم، براي اينكه آنها هم برضد ما هستند.لكن،بين ملتها اين طور نيست.ملّتها باحقند.» همچنين، امام خميني درباره توجه ملتها به جمهوري اسلامي ايران فرمودند (امام خميني، ج19، صص192-196): «اگر مقصود اين است كه پيش ملتها مامنزوي هستيم، خوب! همه مي دانند كه ملّتها همه توجه دارند.» با عنايت به شاخصهاي مزبور، امام خميني درونگرايي مبتني براتكال نكردن به قدرتهاي بيگانه را امري سازنده براي دستيابي ملت مسلمان به هويت اصيل اسلامي خويش مي دانند (امام خميني، ج8، صص91-93): «بايد ايراني بسازيم كه بتواند بدون اتكا به آمريكا و شوروي و انگلستان، اين جهانخواران بين المللي، استقلال: سياسي، نظامي، فرهنگي، اقتصادي خويش را به دست گيرد و روي پاي خود بايستد و هويت اصيل خويش را به جهان عرضه كند.» ب: درونگرايي سازنده در بعد فرهنگي از نظر امام خميني، درونگرايي سازنده در بعد فرهنگي، منجر به فرهنگ استقلالي و استقلال فرهنگي مي شود. چنين سياستي، موجبات: نفي وابستگي فرهنگي، حفظ: شرافت انساني، آبرو، اعتبار و حيثيت ملّت اسلامي، عدم اسارت فكري، شكوفايي: افكار، انديشه ها، فرهنگ و تمدن، خودباوري، بازيابي: شخصيت، هويت واقعي و قدرت معنوي ملت مسلمان، فراهم شدن وسايل ارتقاي: اخلاقي، اعتقادي، علمي و هنري جوانان ، نيل به ارزشهاي والا و نوآوريهاي روزافزون، افزايش: بيداري، آگاهي، روحيه و اراده ملل مسلمان، خروج آنان از غفلت

و جهالت، احتياج نداشتن به دانش غرب و تمدن منحط آن، و ايستادگي دراز مدت در مقابل تهاجم فرهنگي بيگانگان رافراهم مي آورد(امام خميني، ج13، صص140-149 و ج2، صص227-244 و ج20، صص 227-244). از اين رو، امام خميني فشارهاي سياسي، محاصره هاي اقتصادي و تهاجمات فرهنگي را عامل بروز خلاقيتها و بارور شدن انديشه ها در كشور اسلامي مي دانند و از اين رهگذر، درونگرايي مبتني براستقلال فكري وفرهنگي را براي شكوفايي افكار، سازنده تلقي مي كنند (امام خميني، ج9، صص 185-188 و ج1، صص 183-185 و ج11، صص 189-198)؛ كه البته اين مهم، نياز به برنامه ريزي دراز مدت دارد: «ما بايد در برنامه دراز مدت، فرهنگ وابسته كشورمان را به فرهنگ مستقل و خودكفا تبديل كنيم.» (امام خميني، ج11، ص121) ج: درونگرايي سازنده در بعد اقتصادي امام خميني براين اعتقاد بودند كه درونگرايي سازنده كه منجر به خودكفايي و بي نيازي به كشورهاي چپاولگر مي شود، امري مستحسن ونيكو به شمار مي آيد. ايستادن مملكت اسلامي روي پاي خود براي برآورده ساختن نيازهايش (امام خميني، ج13، صص140-149)، موجب كوتاه كردن دست جهانخواران از ذخاير كشور اسلامي، رهايي از سلطه بيگانگان و ارتقاي حيثيت و آبروي كشور اسلامي نزد جهانيان مي شود(امام خميني، ج16، صص74-80). استفاده از امكانات خدادادي و ديگر بركات الهي، موجب تقويت منابع داخلي و به فعليت رساندن ذخاير بالقوه و قابليت بهره برداري آنها مي شود. اين مهم، علاوه بر آنكه موجب ترقي، پيشرفت و شكوفايي منابع زير زميني داخلي مي گردد، وجهه كشوراسلامي را با خضوع نكردن در مقابل تهديدها و نهراسيدن از محاصره اقتصادي استعمارگران چپاولگر، ارتقا مي

بخشد(امام خميني، ج11، صص221-222). لذا، خودگرداني وخودبسندگي از آن لحاظ كه كشور اسلامي را به پويا كردن سياستهاي زراعي و صنعتي داخلي وادار مي سازد، امري مطلوب و سازنده تلقي مي شود(امام خميني، ج12، صص116-120). «امروز متفكران ملت بزرگ ما در اثر محاصره اقتصادي، مغزهاي خود را به كار انداخته اند و نقصانهاي موجود را به طور چشمگيري رفع و زيانهاي ناشي از محاصره را با كوشش شبانه روزي خود به مقدار زياد جبران نمودند.» (امام خميني، ج14، صص155-158) گفتار دوّم: برونگرايي رشد محور از ديدگاه امام خميني برونگرايي رشد محور درانديشه امام خميني از يك سو، بر ارتباط با جهان خارج جهت تحكيم توانمنديهاي كشور اسلامي در همه سطوح سياستگذاري و برنامه ريزي استوار است تا از رهگذر رشد و توسعه روابط سياسي و تجاري با ديگر كشورها، شاهد شكوفايي اقتصادي و ثبات سياسي كشوراسلامي باشيم و از سوي ديگر، برارتباط وثيق و اتحاد ايدئولوژيك با همه كشورهاي جهان اسلام و نيز اتحاد عملياتي با تمامي ملّتها و كشورهاي مستضعف و جهان سوّمي استوار است. از اين رو، شايسته است كه اين رويكرد در برونگرايي رشد محور بدقت بررسي شود. الف: برونگرايي رشد محور با تأكيد بر روابط متقابل با جهان خارج امام خميني براين اعتقاد بودند كه «عقل سياسي»، ايجاب مي كند كه يك كشور اسلامي با ديگر كشورها در ارتباط باشد تا منجر به انزواي آن و بي تأثيري بر مراكز تصميم گيري منطقه اي و جهاني نگردد. در اين خصوص، اولويت و ارجحيت به ارتباط با كشورهاي اسلامي است؛ اگرچه روابط دوستانه با كشورهاي كافر غير متخاصم براساس اصل احترام متقابل

و مداخله نكردن در امور داخلي يكديگر، مطلوب تلقي مي شود. 1. ارتباط با كشورهاي غيرمسلمان و غيرمتخاصم براساس آيه شريفه: «لاينها كم اللّه عن الذين لم يقاتلوكم في الدين و لم يخرجوكم من دياركم أن تبروهم و تقسطوا اليهم»، روابط صلح آميز متقابل با كفار غيرمحارب براساس: نيكويي، عدالت و نفي توسعه طلبي، مجاز شمرده شده است. امام خميني با الهام از اين آيه شريفه، سياست ارتباط با اين دسته از كشورها را در صورت تحقق شروطي از قبيل: احترام متقابل، رعايت استقلال مملكت اسلامي از سوي ديگر كشورها(امام خميني، ج4، صص49-50)، رعايت موازين انساني از سوي كشورهاي ديگر (امام خميني، ج19، صص72-74) و مداخله نكردن در امور داخلي يكديگر(امام خميني، ج3، صص98-99)، تجويز مي نمايند. از اين رو، امام خميني سياست انفتاح و گشايش به سوي جهان خارج را امري مبتني بر عقل و شرع و متناسب با اصول كشورداري مي دانستند و برآن تأكيد وافر داشتند: «برنامه دولت اسلامي آن است كه همه بشر به سعادت برسند و همه در كنار هم به طور سلامت و رفاه زندگي كنند. اسلام با همه كشورهايي كه در جهان هستند، مي خواهد كه دوست باشد. و دولت اسلامي با همه ملّتها و با همه دولتها مي خواهد كه تفاهم وارتباط صحيح داشته باشد؛ در صورتي كه آنها متقابلاً احترام دولت اسلامي را مراعات كنند.» (امام خميني، ج18، صص114) در اين باره، سياست انفتاح و ارتباط با جهان خارج از ديدگاه امام خميني، مي تواند منشأ اثر جدي در جهان، در راستاي اتفاق و همبستگي ملل و آسايش و سعادت بشري باشد؛ آنجا كه مي فرمايند:

«اميدوارم جمهوري اسلامي ما كه براساس اتحاد كلمه و برمبناي پرارج انقلاب اسلامي و محو رژيم طاغوتي بنا شده، در همبستگي و اتفاق ملل جهان و آسايش ابناء بشر، نقش ارزنده اي ايفا نمايد.» (امام خميني، ج7، ص184) 2. ارتباط با كشورهاي مسلمان امام خميني برارتباط با كشورهاي مسلمان براي تحكيم وحدت بين ملتهاي اسلامي تأكيد وافر داشتند (امام خميني، ج10، صص223-226) تا از اين رهگذر، قدرت معنوي اسلام در عرصه بين المللي به منصه بروز بر سد و ذخاير و منابع اسلامي شكوفا شود. از سوي ديگر، تجمعات اسلامي از قبيل حج، به عنوان كنگره بزرگ ملل مسلمان، مورد تأكيد ويژه امام خميني بود؛ چرا كه اين گونه اجتماعات وسيع، زمينه را براي تبادل نظر و گفتگو، فعال شدن پايگاههاي اسلامي و همبستگي و اتفاق ميان مسلمانان جهان فراهم مي كند، و برائت و بيزاري آنان را از مداخله هاي قدرتهاي استكباري فراگير مي گرداند(امام خميني، ج1، صص156-159). در اين خصوص، امام خميني نقش قابل توجهي را براي ملل اسلامي قائل بودند(امام خميني، ج6، ص119). به اعتقاد ايشان، بايد روابط بين ملّيتي بر روابط بين دولتي ارجحيت و اولويت يابد(امام خميني، ج12، ص36) تا از رهگذر همدلي ملّتهاي مسلمان، حكومتهاي آنان مجبور به خضوع در مقابل اراده ملل مسلمان خويش گردند: «كوشش داشته باشيد در بهتر كردن روابط باكشورهاي اسلامي و در بيدار كردن دولتمردان و دعوت به وحدت، و اتحاد كنيد.» (امام خميني، ج21، صص 169-206) البته در اين خصوص، امام خميني اولويت و ارجحيت را به ارتباط با كشورهاي اسلامي همجوار و نزديك از نظر جغرافيايي - در مقايسه با كشورهاي دور

دست در مناطق ديگر - مي دادند؛ آنجا كه مي فرمودند (امام خميني، ج16، صص157-161): «و از موضع قدرت عظيم، دست پربركت و قدرتمند خود را براي دوستي و برادري ايماني پيش تمام مسلمين خصوصا ملتها و دولتهاي منطقه و همسايه دراز ...مي كنم.» ب: برونگرايي رشد محور با تأكيد بر روابط چند جانبه با كشورهاي اسلامي يا ممالك مستضعف يكي از محورهاي مورد تأكيد امام خميني، اتحاد ميان كشورهاي اسلامي در چارچوب نهادهاي: منطقه اي، فرامنطقه اي و بين المللي و نيز همكاري نهادينه با ممالك مستضعف بود. از نظر ايشان، اتحاد مي تواند بعد ايدئولوژيك و مذهبي داشته باشد كه در اين رابطه، بر همپيماني دولتهاي اسلامي براي پيكار عليه امپرياليسم و استكبار، ريشه كن كردن اسرائيل و صهيونيسم و گشودن جبهه اي ثالث در جهان به گونه اي كه تعادل قواي مطلوب به نفع كشورهاي اسلامي برقرار شود، تأكيد داشتند. از سوي، ديگر امام خميني براين نظر بودند كه اتحاد مي تواند بعد انقلابي و ظلم ستيز داشته باشد. ايشان براي مبارزه با فشارهاي ابرقدرتهاي جهانخوار و چپاولگر، وحدت ميان ملل مستضعف را توصيه مي كردند؛ زيرا متعقد بودند كه اين سياست چند جانبه، مي تواند گامي عمده در تحكيم جايگاه سياست عدم تعهد و تثبيت سياست مستقل اين گونه از كشورها بردارد. حال، به تشريح اين دو رويكرد مي پردازيم. 1: برونگرايي مبتني بر اتحاد ممالك اسلامي از نظر امام خميني، تفاهم و ارتباط صحيح ميان كشورهاي اسلامي، مي تواند گامي عمده در راستاي حضور مسلمانان در عرصه هاي: تصميم گيري بين المللي، مبارزه با ظلم و استكبار جهاني (امام خميني،

ج10، صص79-80 و ج1، صص83-85) و نشر حقايق حياتبخش اسلام(امام خميني، ج2، صص17-21) تلقي شود. از اين رو، امام راحل علاوه بر توصيه به دوستي و برادري جمهوري اسلامي با كشورهاي منطقه و همسايه، برايجاد اتحادي پويا و پايا ميان ممالك اسلامي تحت سازماني هماهنگ و منسجم تأكيد مي كردند(امام خميني، ج1، صص64-66) تا از اين رهگذر، بانگ «لااله الااللّه محمد رسول الله» در سراسر گيتي طنين افكند و تمدن بزرگ اسلامي به مرحله رشد، بالندگي و شكوفايي در عرصه جهاني برسد: «مسلمانان جهان با اين مخازن بزرگ و وسعت كشورهايشان اگر اتحاد داشتند، آيا مثل امروز تحت سلطه دو ابرقدرت بودند؟» (امام خميني، ج15، ص273) 2. برونگرايي مبتني بر وحدت ممالك مستضعف امام خميني وحدت كشورهاي جهان سوّمي و همكاري نهادينه ممالك مستضعف را براي مقابله با جهانخواران شرق و غرب، شورش عليه نظم تبعيض آميز جهاني، سعادت تمامي بشريت، استقلال كشورهاي مستضعف در تصميم گيري و تحكيم سياست عدم تعهد اين دسته از كشورهاي ضعيف مبني بر نپيوستن به پيمانهاي سياسي نظامي قدرتهاي بزرگ، امري ضرور و لازم مي شمردند(امام خميني، ج12، ص35 و ج15، صص194-198). در اين خصوص، حضرت امام نقش محوري براي جمهوري اسلامي ايران جهت فراگير كردن و نهادينه سازي نهضت مستضعفان عليه مستكبران قائل بودند تا از اين رهگذر، همه كشورهاي مستضعف به استقلال و حاكميت كامل دست يابند: «نهضت ما ... نهضت مستضعفين سراسر جهان است؛ قبل از آنكه به منطقه اي خاص متعلق باشد.» (امام خميني، ج10، صص227-228) گفتار سوّم: برونگرايي بسط محور از ديدگاه امام خميني از نظر امام خميني، برونگرايي بسط محور به معناي سياستهاي

جاه طلبانه براي توسعه سرزميني و بسط نفوذ و دخالت نظامي در ديگر كشورها، به هيچ وجه مطلوب نمي باشد. از اين رو، ايشان سياست پهلوي دوّم مبني بر ژاندارمي خليج فارس و گسترش قهرآميز حريم امنيتي ايران را مردود تلقي مي كردند و معتقد بودند كه صدور انقلاب، به معناي جنگ طلبي نيست. اما از نظر ايشان، برونگرايي بسط محور به معناي ماهيت گسترش يابنده فرهنگ انقلاب اسلامي و صدور ارزشهاي ديني - الهي، كه موجب: ارتقاي روحيه ظلم ستيزي، صدور معنويت گرايي و افزايش سعادت بشري مي گردد، امري مطلوب به حساب مي آيد. در اين باره، ايشان اولويت را به صدور انقلاب به كشورهاي اسلامي مي دادند، لكن در مرحله بعد برحمايت از جنبشهاي آزاديبخش و نهضتهاي رهايي بخش مستضعفان براي ترويج ايده مقابله با هژموني قدرتهاي بزرگ تأكيد داشتند. الف: صدور معنويت و ايدئولوژي انقلاب اسلامي امام خميني، انقلاب اسلامي را طليعه تحقق اهداف و مقاصد الهي و معنوي و نقطه شروع انقلاب بزرگ جهان اسلام مي دانستند. ايشان براين اعتقاد بودند كه انفجار نور اسلام در ايران، موجب پرتو افشاني اشعه آن به اقصي نقاط گيتي، پياده شدن احكام اسلام در جهان و ابلاغ پيام خون شهيدان مبني بر ضرورت صدور فرهنگ معنويت انقلاب گرديد. چنين دعوت عملي به اسلام، موجب: روي آوردن ملّتها به اسلام و صدور عدالت اسلامي در اكناف جهان مي شود(امام خميني، ج20، صص109-133 و ج18، صص136-132). در اين باره، حضرت امام نقش قابل توجهي را براي سفارتخانه هاي جمهوري اسلامي در ديگر كشورها، براي ترويج حقايق اسلام و تبيين فرهنگ استقلالي مملكت ايران قائل بودند:

«صدور اسلام به اين است كه اخلاق اسلامي، آداب اسلامي، اعمال اسلامي، آنجا طوري باشد كه مردم توجه به آن بكنند و از امور مهمّه، داشتن يك نشريه در هر سفارتخانه هست ... يك نشريه اخلاقي - اسلامي و در آن درج بشود مسائلي كه در ايران گذشته است ... شما بايد به هر سفارتخانه اي كه داريد ... آن مخارج را صرف تبليغات بكنيد ... در مقابل همه تبليغاتي كه مي شود، از هر جور تبليغي كه مي شود، جواب بدهيد و آشنا كنيد ممالك ديگر را. كشورهاي ديگر را به آن چيزي كه در ايران هست و آن طوري كه در ايران مي گذرد. آشنا كنيد مردم را به اسلام و به نهضت اسلامي و انقلاب اسلامي ... صدور با سرنيزه، صدور نيست. صدور با زور، صدور نيست. صدور آن وقتي است كه اسلام، حقايق اسلام، اخلاق اسلامي، اخلاق انساني در اينجاها رشد پيدا بكند و شما موظف به اين معنا هستيد.» (امام خميني، ج13، صص260-264) در اين باره، امام خميني با الهام از حديث جعفري: «كونوا دعاة الناس بغيرالسنتكم»، جوانان را به عمل به احكام اسلام دعوت مي كردند تا از رهگذر اين عملكرد، ايران اسلامي به عنوان الگوي عملي، سرمشق و نمونه براي همه كشورهاي مسلمان و مستضعف مطرح گردد و با دعوت عملي، پيام معنوي انقلاب صادر شود: «يكي از وجوه صدور اسلام، شما جوانانيد. شما نمونه باشيد در كشورهاي ديگر كه شماها از جمهوري اسلامي هستيد. ما امروز احتياج به اين داريم كه اسلام را درهر جا تقويت كنيم و در هر جا پياده كنيم و در مملكت خودمان

اسلام را به جاهاي ديگر به آن معنايي كه در مملكت الآن حاصل شده است، صادر كنيم. يكي از وجه صدورش، همين شما جوانها هستيد كه در ساير كشورها مي رويد و جمعيتهاي زيادي به تماشاي شما مي آيند. به تماشاي قدرتهاي شما مي آيند. بايد طوري بكنيد كه اين جمعيتهاي زياد را دعوت كنيد عملاً به اسلام در اعمالتان، در رفتارتان، در كردارتان؛ طوري باشد كه نمونه باشيد براي جمهوري اسلامي و جمهوري اسلامي با شما به جاهاي ديگر هم - ان شاءالله - برود.»(امام خميني، ج16، صص61-62) ايشان بر اين اعتقاد بودند كه انقلاب اسلامي و معنويت آن به ديگر كشورها، از آن لحاظ سرايت مي كند كه مطابقت با مقتضاي فطرت سالم انساني دارد: «طوري بكنيد كه با همين عمل، بتدريج انقلاب شما صادر بشود به آن كشوري كه در آن هستيد. مسائل اخلاقي، يك مسائلي است كه وقتي كه يك كسي مقيد به آن بود و دنبالش بود، اين سرايت مي كند. و مردم به حسب طبيعتشان، برحسب فطرتشان، فطرتها سالم است.»(امام خميني، ج13، صص260-264) ب: صدور پيام سياسي انقلاب به مستضعفان جهان امام خميني ضمن اعتقاد به ضرورت صدور پيام انقلاب اسلامي به جهانيان مبني بر سياست نه شرقي - نه غربي، تحقق استقلال سياسي، مقابله با مداخله جوييهاي قدرتهاي بزرگ و مقاومت درمقابل چپاولها و سلطه جوييهاي آنان (امام خميني، ج12، صص19-24 و ج3، صص 5-26 و ج13، 123-127)، برحمايت از نهضتهاي رهايي بخش به عنوان بازيگران نوين نظام بين الملل تأكيد داشتند. از نظرايشان، صدور انقلاب به كشورهاي جهان سوم و ممالك مستضعف، از يك سو نيازمند بنيانهاي

نظري از قبيل: ايدئولوژي جهانشمول، استبداد ستيزي، استعمار ستيزي و هژموني ستيزي است و از سوي ديگر، نياز به پايه هاي عملي و قابليتهايي از قبيل: توان سازماندهي عملياتي و شبكه سازي انقلابي، امكانات اراده، حيثيت و اعتبار، قدرت معنوي و توانايي و پويايي فرهنگي دارد.(Defarges, 1995, pp. 43et 128-130) دراين باره، امام خميني بر شيوه هايي از قبيل: تدرّج در بيدارسازي، استقامت و پايداري در دعوت و عزم و اراده انقلابي تأكيد داشتند تا از اين رهگذر، پيام استقلال طلبي و عدالتجويي انقلاب در دو بعد: بين ملّيتي و بين دولتي، به جهان سوّم سرايت كند(امام خميني، ج18، صص11-14 و ج17، صص17-26 و ج11، صص 258-259) و با تحول و دگرگوني بنيادي در ساختار و كاركرد نظام بين الملل، قدرتهاي شيطاني به انزوا كشانده شوند و دست مستكبران و زورمندان از جهان قطع گردد: «انقلاب اسلامي ايران با تأييد خداوند منان، در سطح جهان در حال گسترش است. و- ان شاءاللّه - با گسترش آن، قدرتهاي شيطاني به انزوا كشيده خواهند شد.»(امام خميني، ج15، صص211-212) نتيجه با عنايت به تحليل محتواي بيانات امام خميني در باره درونگرايي و برونگرايي، مي توان به اين نتيجه نايل شد كه آن حضرت نه تنها قطع رابطه با جهان خارج را منطبق با خردورزي و سزاوار با عقل سياسي نمي دانستند، بلكه سياست انفتاح يا ارتباط با جهان خارج يا برونگرايي رشد محور را، چه در بعد دو جانبه گرايي و چه در بعد چند جانبه گرايي نهادينه، تأكيد و توصيه مي كردند. با اين وجود، ايشان ارتباطي را كه منجر به گشوده شدن راه مداخله بيگانگان در

نظام تصميم گيري سياسي و چپاول آنان در ذخاير سرشار مملكتي گردد و استيلاي: سياسي، اقتصادي و فرهنگي ابرقدرتها را موجب شود، طرد مي كردند همچنين و از باب حفظ حيثيت و آبروي مملكت اسلامي، حضرت امام سياست درونگرايي سازنده را كه منجر به بارور شدن مغزها، شكوفايي اقتصادي و استقلال در تصميم سياسي شود، تأكيد مي كردند. از سوي ديگر، امام خميني ضمن اعلام اينكه دولت اسلامي در صدد سلطه و مداخله در امور داخلي ديگر كشورها نيست و لشكر كشي نظامي يا برونگرايي بسط محور سرزميني را به هيچ وجه مد نظر قرار نمي دهد، برضرورت صدور پيام: فرهنگي، معنوي و سياسي انقلاب به كشورهاي مسلمان و مستضعف يا برونگرايي بسط محور ايدئولوژيك (به معناي گسترش بخشي به ارزشهاي ديني - الهي)، تأكيد وافر داشتند. ايشان با تأكيد براينكه توجه در سياست خارجي جمهوري اسلامي بايد برتحكيم روابط بين مليتي باشد، بر تلاش براي تحبيب قلوب ملتها و حمايت از نهضتهاي رهايي بخش ضداستكباري، عنايت ويژه اي مبذول مي داشتند. با اين وجود، حضرت امام لازمه صدور انقلاب را حفظ ام القراي جهان اسلام از همه آفات و صدمات نظامي و فرهنگي مي دانستند و با اعتقاد به اينكه اسلام حد و مرز نمي شناسد، انزواي واقعي را زماني مي دانستند كه اين مكتب حياتبخش منزوي شود يا در كشوري خاص محبوس و محدود گردد. با اين وجود، بررسي بيانات و ديدگاههاي امام راحل، ما را به قاعده تدرّج در اجراي سياست خارجي رهنمون مي سازد؛ بدين معنا كه در وهله نخست بايستي كشور اسلامي به درونگرايي حفظ محور اهتمام نمايد و پس

از آنكه در حفظ كيان مملكت اسلامي توفيق يافت، بر برونگرايي رشد محور و توسعه روابط با كشورهاي جهان، اعم از مسلمانان و كفار غيرمتخاصم، اهتمام نمايدتا بتواند از اين رهگذر، تأثيري قابل توجه برسياست بين الملل اعمال كند، و در وهله نهايي به برونگرايي بسط محور ايدئولوژيك با رعايت قاعده وسع، توجه و عنايت كند. اميد آنكه امكانات، اراده و اعتبار - كه سه بنياد اتخاذ رهيافتي پويا و سياستي واقع بين تلقي مي شوند - به سطحي منسجم و همنوا در سياست خارجي جمهوري اسلامي ايران نايل آيند و دست اندركاران سياست خارجي در تركيبي بهينه از درونگرايي سازنده، برونگرايي رشد محور و برونگرايي بسط محور ايدئولوژيك با رعايت قواعد تدرّج و توانايي، توفيق يابند. كتابنامه 1. ( امام) خميني، روح الله، صحيفه نور، ج 1-22 2. Aron, Raymond, paix et guerre entre les nations, Paris: Clamann - Lewy, 1962 3. Boussetta, Allouche, small states and international mediation: The case of Algeria, Alger; O.P.U., 1989 4. Defarges, philippe Moreau, les grands concepts de la politique internationale, paris: Hachette, 1995 5. Djalili, Mohammad Reza, Diplomatie islamique: strategie internationle du khomeynisme, paris: presses Universitaires de France, 1989 6. Haas, Ernest B., »The Balance of power: prescription, concept, or propaganda«, in World Politics, volume V, number 1, october 1952, p.469 7. Handel, Michael, weak states in the international system, London: Frank Cass and company limited, 1981 8. Huntzinger, Jacques, Introduction aux relations internationales, Paris: Editions du seuil, 1987 9. Indorf, Hans H., strategies for small state survival, Malaysia: Institute of strategic and interntional studies, 1985 10.

Jouve, Edmond, Le Tiers - Monde (Que - Sais - nْ 2388), Paris: P.U.F, 1988 11. Lovell, John P. Foreign policy in perspective: strategy, adaptation, Decision - making, Holt, Rinehart and winston, Inc., U.S.A., 1970 12. Plantey, Alain, la negociation internationale: principes et méthodes, Paris: C.N.R.S Editions, 1994 13. Renouvin, Pierre et Duroselle, Jean - Baptiste, Introduction à l'histoire des relations internationales, Paris: Editions Armand Colin, 1991 14. Singer, Marshall R. weak states in a world of powers, New york: The free press, 1972 15. Vital David. The inequality of states: A study of the small power in international Relations, New york: Oxford University Press, 1967 16. Ibid, The survival of small states, London: Oxford University Press, 1971

* دانش آموخته رشته معارف اسلامي و علوم سياسي دانشگاه امام صادق عليه السلام و عضو هيأت علمي دانشكده روابط بين الملل وزارت امور خارجه منابع مقاله:

مجله پژوهشي دانشگاه امام صادق (ع)، شماره 9، دهشيري، محمد رضا؛

پيوند سياست داخلي و سياست خارجي در انديشه امام خميني

پيوند سياست داخلي و سياست خارجي در انديشه امام خميني استاديار علوم سياسي در دانشگاه امام صادق(ع) و دانشگاه آزاد اسلامي واحد كرج

مقدمه امام خميني به عنوان معمار و ايدئولوگ انقلاب اسلامي، تبيين كنندؤ آموزه ها و راهكارهاي حكومت اسلامي در دو عرصه دروني و بروني به شمار مي آيد. ايشان به عنوان بنيانگذار نظام متكي بر نقش حمايتگر قاطبؤ مردم از حكومت، بر پويش سياست خارجي آن با تاكيد بر گفتمان رشد محور اعتقاد داشتند چرا كه سياست داخلي و سياست خارجي را راهكارهاي متنوع در راستاي نيل به هدف اصلاح طلبانه مي دانستند. به عبارت ديگر، با

اذعان به تكثر روش و اتحاد ارزش، نظريؤ وحدت در عين كثرت را مورد تاكيد قرار مي دادند. يعني برهمكنشي روشهاي دروني و بروني را موجب تحقق برآيند اعتلاي اسلام در عرصؤ جهاني مي دانستند. بنابراين در انديشؤ ايشان، پيوند سياست داخلي و سياست خارجي به عنوان رابطه اي دو سويه بين دو متغير وابسته در راستاي متغير مستقل نشر و احياي تعاليم حياتبخش اسلامي در اقصي نقاط گيتي معنا و مفهوم مي يافت. يعني تاثيرگذاري دو سطح تحليل خرد و ميانه بر يكديگر به معناي تاثير مختصات نظام داخلي بر نوع روابط خارجي و اثربخشي روابط ميان كشورهاي مسلمان و مستضعف بر مسائل داخلي در راستاي سطح تحليل كلان يعني اصلاح ساختار و كاركرد و نظام بين الملل جهت مي يابد. همانگونه كه انطباق و همسويي محيط روانشناختي يعني ذهنيت ها و ادراك ها با محيط عيني _ عملياتي در خصوص فراگيري ارزشهاي جهان وطني اسلام موجب توجه به ارزشهاي انساني _ معنوي در دو سطح سياست داخلي و سياست خارجي مي گردد. در واقع، در انديشؤ امام خميني، سياست خارجي نه به معناي سياست كشور اسلامي در قبال كشورهاي بيگانه كه به معناي سياست بيروني ام القري در قبال كشورهاي واقع در فراسوي مرزهاي نظام اسلامي است كه به عنوان فراگردي واسط بين سياست داخلي و سياست جهاني، تاثيرپذيري و تاثيرگذاري دو جانبه در رابطه با آندو دارد. البته راهكارهاي ديپلماتيك در سطح ميانه بر اساس قواعد وسع و تدرج(1) يعني مرحله بندي نيل به هدف بر اساس توانايي شكل مي گيرد و در ابعاد سياسي، اقتصادي، نظامي، فرهنگي، حقوقي و ارتباطاتي _

تبليغاتي قابل بازشناسي است كه شرح آن با الهام از بيانات امام راحل در پي مي آيد.

الف _ بعد سياسي پيوند داخلي و سياست خارجي در بعد سياسي، امام خميني بر اين اعتقاد بودند كه تحقق نظام اسلامي متكي به حضور مردم در صحنه و آرأ آنان در انتخابات موجب ترجيح روابط بين مليّتي مي گردد چرا كه نظام متكي بر آحاد ملّت خواهان ارتباط با ساير ملّت ها و يا دولتهاي متكي به نقش حمايتگر ملت خويش است و در اين رابطه ملّت هاي مسلمان و مستضعف كه از سنخيّت وتجانس بيشتري با مردم ام القري برخوردارند حائز اولويت و ارجحيت مي باشند. اين مهم موجب اتخاذ سياست جهاني بسط محور بر مبناي حكومت مسلمانان مستضعف بر سراسر گيتي مي گردد به گونه اي كه نظام هژمونيك سنتي بر سلطؤ قدرتهاي استكباري بويژه امريكاي امپرياليست و حامي آن اسرائيل صهيونيست و نيز شوروي سوسيال امپرياليست دچار تحولي بنيادين و عميق گردد و توطئه هاي ستمگران و حيله گران تاريخ خنثي، مداخلات يكجانبه قدرتهاي بزرگ در امور داخلي ملّتهاي مستضعف منتفي و نظمي فارغ از سلطؤ مداخله جويان و كفر پيشگان مستقر شود. تحقق اين مهم در سطح كلان سيستمي به نوبؤ خود موجب افزايش ارتباط بين ملّتهاي غير سلطه جو و ارتقأ سطوح همكاري و همزيستي مسالمت آميز بين كشورهاي اسلامي و ممالك جهان سوّم در سطح ميانه و ترويج سيستم مشاركت پذير و متكي به وحدت ملّي _ با گفتمان حفظ محور در رهيافت فرد _ مي گردد. بنابراين انديشؤ امام خميني بر پيوند متقابل و برهمكنشي سياست داخلي، سياست بين المللي در

بعد سياسي استوار است. در باب تاثير سياست داخلي بر سياست خارجي، امام خميني با تاكيد بر اينكه نظام اسلامي متكي به آرأ ملت است تحقق انقلاب متكي به حضور آحاد و اقشار مردم در صحنه را الگوي موفقي براي ساير ملّت ها و ستمديدگان مي دانند و با اعتقاد به اينكه "هر چه عمل بزرگ باشد دشمنش بيشتر و بزرگتر است" (صحيفه نور، سخنراني شماره 944، 18/6/1363) مي فرمايند: "پيروزي ملّت مسلمان ايران بدون شك سرمشق خوبي براي ساير ملل ستمديده جهان خصوصاً ملّت هاي خاورميانه خواهد بود. (صحيفؤ نور، 15/8/1357، ج3، صص26_25) "مادامي كه ملّت پشتيبان مجلس و دولت و قواي مسلح هستند... هيچ قدرتي توانايي آسيب رساندن به اين نظام مقدس را ندارد." (صحيفه نور، پيام شماره 255، 12/1/1366) ايشان بر اين اعتقاد بودند كه تحقق نظام عدالتجو و مشاركت پذير در عرصؤ داخلي نه تنها بر ظلم ستيزي در سطح تحليل ميانه تاثيرگذار است كه بر تحقق آرمانهاي ظلم ستيز و عدالتخواهانه اسلام در عرصؤ جهاني نيز اثربخش مي باشد. "حضور شما مردم عزيز و مسلمان در صحنه است كه توطئه هاي ستمگران و حيله گران تاريخ را خنثي مي كند." (صحيفه نور، ج15، 28/3/1360، صص24_22) "ما بايد نه تنها كشورمان، بلكه تمام مردم جهان را مستقل كنيم" (صحيفه نور، 25/12/1360، ج16، ص 81) همچنين سياست خارجي مبتني بر افزايش وحدت و ارتباط ميان ملل اسلامي در سطح ميانه نيز بر تحقق نظام عادلانه در سطح كلان سيستمي تاثيرگذار مي باشد و مي فرمايند: "اگر مسلمانان جهان از خواب برخيزند و با ياري خداوند دست اتحاد ايماني به هم دهند هيچ

قدرتي نمي تواند آنها را تهديد كند" (صحيفه نور،15/3/1361،ج16،صص182_179) "برنامه ما وحدت كلمه مسلمين و اتحاد ممالك اسلامي است در مقابل دول استعمار طلب" (صحيفه نور، 15/3/1342، ج1، صص85_83) "اگر نزديك به يك ميليارد جمعيت مسلمانان جهان متحد شوند شرق و غرب كاري نمي تواند بكند." (صحيفه نور، 8/10/1360، ج15، ص273) از ديگر سو، امام خميني در باب تاثير سياست بين المللي بر سياست خارجي منطقه اي چنين اذعان دارند كه تحقق نظام فارغ از سلطؤ قدرتهاي استكباري موجب برچيده شدن بنيان نظام هاي سلطه جو و نژادپرست چون اسرائيل در زير سيستم منطقه اي خاورميانه خواهد شد: "امروز روزي نيست كه كسي اتكا به سرنيزه بكند، دنيا عوض شده، ملتها يكي بعد از ديگري دارند بيداري مي شوند " (كتاب كلمات قصار، موسسه تنظيم ونشرآثارامام خميني،ص122) "من همواره مصراً خواسته ام كه مسلمانان سراسر جهان متحد شوند و بر ضد دشمنانشان از جمله اسرائيل مبارزه كنند." (صحيفه نور، 16/2/1357، ج2، صص50 _43) همچنين ايشان بر اين اعتقادند كه افزايش وحدت ممالك اسلامي و ارتقأ روابط بين ملل مستضعف در سطح منطقه اي موجب پايداري و ثبات نظام اسلامي مي گردد و به عبارت ديگر گفتمان رشد محور در عرصه سياست خارجي زمينؤ تحقق گفتمان حفظ محور در عرصؤ سياست داخلي را فراهم خواهد آورد، لذا از نظر امام محبوس شدن انقلاب در داخل كه موجبات زوال آن را فراهم مي آورد ناشي از عدم گسترش نايره آن به ساير ممالك مسلمان و مستضعف مي باشد. از اينرو در سايؤ ارتقأ روابط بين مليّتي است كه جمهوري اسلامي ايران مي تواند محفوظ و پايدار باقي

بماند: "اگر ما در محيطي بسته بمانيم قطعاً با شكست مواجه خواهيم شد." (صحيفه نور، 1/1/1359، ج12، صص24_19) "به شهادت تاريخ، هيچ قدرتي نمي تواند آتش قلب ملّت مظلومي را كه براي رسيدن به آزادي و استقلال قيام كرده است فرو نشاند." ( كتاب كلمات قصار، موسسه تنظيم و نشر آثار امام خميني، ص121)

ب _ بعد اقتصادي پيوند بين سياست داخلي و سياست خارجي در بعد اقتصادي، امام خميني، تحقق خودكفايي و سازندگي در داخل را موجب اتخاذ سياست خارجي مبتني بر عزّت و در نهايت معرفي نظام اسلامي به عنوان الگو و قطب اقتصادي براي ممالك مستضعف مي دانستند و در سطح تحليل كلان سيستمي مبارزه با قدرتهاي چپاولگر و نفي نظام استثمارگرانه قدرتهاي استكباري را از نتايج آن بر مي شمردند. از ديگر سو، سياست بين المللي مبتني بر نفي مداخله قدرتهاي زمينخوار و نفت خوار در امور داخلي ممالك مستضعف را موجب شكوفايي اقتصادي كشورهاي جهان سوّم و در نهايت رشد و ترقي ام القري در بعد اقتصادي و تجاري تلقي مي نمودند و از اين رهگذر رابطؤ دو سويؤ سياست داخلي _ سياست خارجي _ سياست جهاني را مورد تاكيد قرار مي دادند. در باب تاثير سياست اقتصادي خودكفا در بعد داخلي بر سياست خارجي "خودبسندگي سازنده" و مبتني بر رهايي از سلطؤ ابرقدرتها، امام خميني مي فرمايند: "كوشش در خودكفايي كشاورزي گامي است به سوي رهايي از سلطه ابرقدرتها" (صحيفه نور، 5/8/1358، ج10، صص62_60) "بايد ملّت ما اين تحول را پيدا كند كه عارش بيايد كه به امريكا بگويد گندم به ما بده، يا مستشار به ما بده، خودش بايد

دنبال كار خودش باشد، خودش بايد قيام كند و حوائج خودش را برآورد. همه اقشار ملّت قيام كنند. براي رسيدن به خودكفايي و رفع حوائج خويشتن ... همه قشرهاي ملّت بايد در صدد اين باشند كه خودكفا باشند، محتاج نباشند." (صحيفه نور، 11/8/1358، ج10، صص114_111) همچنين از باب تاثيرگذاري سياست اقتصادي داخلي بر سياست بين المللي، امام خميني، هدف عمده را نفي نظام سلطؤ قدرتهاي مستكبر بر كشورهاي مستضعف مي دانند و معتقدند در صورتي كه بيداري تحقق يافته در نظام اسلامي، به ساير كشورها نيز سرايت يابد نظام عاري از سلطؤ اقتصادي و استثمار بيگانگان بر ذخاير ممالك اسلامي تحقق خواهد يافت. "ما مي خواهيم اين چيزي كه در ايران واقع شد و اين بيداري كه در ايران واقع شد... اين در همه ملّت ها و در همه دولت ها بشود. آرزوي ما اين است و معني صدور انقلاب ما اين است كه همه ملّت ها بيدار بشوند و همه دولت ها بيدار بشوند و خودشان را از اين گرفتاري كه دارند و از اين تحت سلطه بودني كه هستند و از اينكه همه مخازن آنها دارد به باد مي رود و خودشان به نحو فقر زندگي مي كنند نجات بدهد." (صحيفه نور، 28/7/1359، ج13، صص 127_123) همچنين تاثير سياست خارجي استقلال طلب در بعد اقتصادي بر سطح تحليل كلان سيستمي را موجب قطع سلطؤ جهانخواران در عرصه بين المللي مي دانند و معتقدند در صورتي كه ملّت هاي مستضعف سرنوشت خود را به دست گيرند و بر ذخاير و منابع تحت الارض خويش مسلط گردند از شكار شدن توسط گرگهاي دنيا رهايي خواهند

يافت: "ما اگر عقل سياسي هم داشته باشيم، بايد همگي دست در دست يكديگر گذاريم تا بتوانيم راه برويم.... حال كه ما همه طعمه گرگ هاي دنيا هستيم و همه مي خواهند ما را شكار كنند ما بايد با عقل و تدبير و قلم و حق و همه چيز با يكديگر همكاري كنيم." (صحيفه نور، 12/12/1359، ج14، صص116_114) از ديگر سو در باب تاثير سياست بين المللي بر سياست خارجي، نفي سلطؤ قدرتهاي جهانخوار بر نظام بين المللي را موجب دستيابي ملل مسلمان به حق تعيين سرنوشت مي دانستند و اظهار مي داشتند: "آن روز مبارك است بر ما كه سلطؤ جهانخواران بر ملّت مظلوم ما و بر ساير ملّت هاي مستضعف شكسته شود و تمام ملّت ها، سرنوشت خودشان را به دست خودشان بگيرند." (صحيفه نور، 1/1/1360، ج14، صص 148_146) "خوشوقتي كامل ما آن روزي است كه سلطه همه استعمارگران شرق و غرب و بخصوص امريكاي جهانخوار از سر مسلمانان قطع شود." ( صحيفه نور، 27/12/1358، ج12، ص11) همچنين در خصوص تاثير سياست خارجي بر سياست داخلي، تسلط قدرتهاي بزرگ بر ذخاير تحت الارضي كشورهاي ضعيف را موجب اتلاف منابع آنان و محاصرؤ اقتصادي ام القري توسط قدرتهاي استكباري را عامل توجه به استعدادهاي نيروي انساني داخلي و به فعليت رساندن پتانسيل هاي بالقوه و نعمت هاي خدادادي آنان محسوب مي داشتند. "مگر تسلط امريكا بر ما غير از اين است كه منابعي كه ما داريم، مخازني را كه ما داريم و چيزهاي زيرزميني را كه ما داريم، روي زميني را كه ما داريم، اينها سلطه پيدا كنند و ببرند؟" (صحيفه نور، 13/8/1357، ج2،

صص 296_289) "وقتي كه محاصره اقتصادي بشود افكار همه مردم توجه به اين پيدا مي كند كه ما بايد خوكفا باشيم." (صحيفه نور، 24/12/1360، ج16، صص80_74) "همين دست دزدي از خزاين يك مملكت كوتاه شدن اسباب اين مي شود كه ...يك مملكتي خودش خودكفا بشود، خودش بتواند ارزاق خودش را اداره بكند." (صحيفه نور، 23/4/1358، ج8، صص 124_120) "اگر ما را محاصره اقتصادي بكنند ما فعالتر مي شويم، به نفع ماست." (صحيفه نور، 10/10/1358، ج11، صص159_153) "امروز متفكران ملت بزرگ ما در اثر محاصره اقتصادي، مغزهاي خود را به كار انداخته اند و نقصان هاي موجود را به طور چشمگيري رفع و زيان هاي ناشي از محاصره را با كوشش شبانه روزي خود به مقدار زياد جبران نمودند." (صحيفه نور، 12/1/1360، ج14، صص158_155) "ما در شرايط جنگ و محاصره توانسته ايم آن همه هنرآفريني و اختراعات و پيشرفت ها داشته باشيم." (صحيفه نور، 29/4/1367، ج20، صص244_227)

ج _ پيوند سياست داخلي و سياست خارجي در بعد نظامي امام خميني بر اين اعتقاد بودند كه بسيج عمومي نيروهاي داخلي بر مبناي جانباختگي و شهادت طلبي موجب ارتقأ روحيؤ ملي و افزايش جايگاه قدرتمند ام القري در جهان اسلام مي گردد و اين مهم موجبات ايجاد خوف و رعب و وحشت در دل دشمنان جهاني را فراهم خواهد آورد و با اقتدار مستضعفان در سراسر گيتي، توان مقابله نيروهاي مسلمان و انقلابي در سطح ميانه نيز ارتقأ خواهد يافت و در اين رهگذر افزايش كارآيي استراتژي بازدارندگي مردمي و نهايتاً بقاي كيان مملكت اسلامي و آسيب ناپذيري امنيتي آن را موجب خواهد شد. در باب تاثير سياست داخلي

بر سياست خارجي، شركت نيروهاي ارتش بيست ميليوني در دفاع مقدس را عاملي عمده در قطع شر جهانخواران و تجاوزگران قلمداد مي نمودند و مي فرمودند: "اميد آن است كه با شركت فعال قشرهاي معظم و شور و شعفي كه در جوانان عزيز از بركت اسلام مشاهده مي شود ارتش بيست ميليوني كه نگهبان جمهوري اسلامي و كشور عزيز از شر جهانخواران متجاوز است تحقق يابد." (صحيفه نور، ج15، 4/9/1360، صص233_231) "تا شما جوانان بيدار و ساير قشرهاي ملّت بزرگ با اين شور و شعور در صحنه حاضريد به كشور و جمهوري اسلامي آسيبي نخواهد رسيد." (صحيفه نور، ج15، 4/9/1360، صص233_231) "اگر بر كشوري نداي دلنشين تفكر بسيجي طنين اندازد چشم طمع دشمنان و جهانخواران از آن دور خواهد گرديد." (صحيفه نور، 2/9/1367، ج21، صص 53_52) "آنها (دشمنان) با يك ملتي كه با شجاعت خود و تعهد خود به اسلام و روي گشاده به طرف مرگ مي رود نمي توانند مقابله كنند." (صحيفه نور، ج16، 15/11/1360، صص29_28) نيز در باب تاثير سياست خارجي بر سياست بين المللي، امام خميني بسيج نيروهاي مسلمان جهان اسلام را عامل ايجاد رعب و وحشت در دل قدرتهاي استكباري در سطح ما كرو تلقي مي نمودند. "اگر مسلمانان به اين (سلاح ايمان) مجهز شدند طرفشان را مي ترسانند." (صحيفه نور، ج12، 26/1/1359، صص49_44) "ابرقدرتان جنايتكار... خطر عظيم صدور انقلاب و پرتو حق در جهان اسلام بلكه در جهان مستضعفان آنان را به وحشت انداخت." (صحيفه نور، ج15، 27/6/1360، صص159_157) "(مسلمين) اگر چنانچه متحد شوند، هيچ يك از ابرقدرت ها قدرت اينكه به آنها تجاوز كنند ندارند." (صحيفه نور، 20/8/1357، ج3،

صص106_104) در باب تاثير سياست بين المللي بر سياست خارجي، امام خميني مقابله تمامي نيروهاي اسلامي و انقلابي عليه قدرتهاي فتنه گر و فتنه جو را موجب توفيق سياست استقلال طلبانه ملتهاي مسلمان مي دانستند و اظهار مي داشتند. "امروز روزي نيست كه كسي اتكأ به سرنيزه بكند، دنيا عوض شده، ملّت ها يكي بعد از ديگري دارند بيداري مي شوند، دارند از تحت سلطه استعمار بيرون مي روند. " (صحيفه نور، 16/10/1358، ج11، صص213_212) "قرآن مي فرمايد: قاتلوهم حتي لاتكون فتنه همه بشر را دعوت مي كند به مقابله براي رفع فتنه يعني جنگ جنگ تا رفع فتنه در عالم." (صحيفه نور، 20/9/1363، ج19، صص86_82) در خصوص تاثير سياست خارجي بر سياست داخلي، توطئه قدرتهاي بزرگ و ضرورت مقابله با آن را موجب تحقق بسيج عمومي نيروهاي داخلي مي دانستند و اظهار مي داشتند: "شما ابداً نبايد خوف محاصره اقتصادي و نظامي داشته باشيد." (صحيفه نور، 26/1/1359، ج12، صص49_44) "در حال دفاع هستيم و در حال دفاع، بسيج بايد عمومي باشد. (صحيفه نور، ج12، 26/1/1359، صص49_44)

د _ بعد فرهنگي پيوند سياست داخلي و سياست خارجي امام خميني بر اين اعتقاد بودند كه ارتقأ فرهنگ معنويت و ايمان و به عبارت ديگر اصلاح درون موجبات اصلاح برون و گسترش ارزشهاي انساني و اسلامي در ممالك مسلمان و مستضعف را فراهم خواهد آورد. در اين رابطه ايجاد پايگاههاي نشر اسلام موجب فراگير شدن دعوت و صدور پيام فرهنگي انقلاب در جهان خواهد شد. از ديگر سو عموميت ارزشهاي معنوي در جهان موجبات ارتقأ حيثيت و قدرت بين المللي ممالك اسلامي را فراهم خواهد ساخت و وحدت

معنوي اين كشورها جايگاه رفيع اخلاق و معنويت را در ام القري ارتقأ خواهد بخشيد. البته با الهام از بيانات امام خميني، منظور ايشان از فرهنگ همانا فكر و طرز تفكر مبتني بر اخلاق، معنويت و تربيت است كه در ابعاد داخلي، خارجي و بين المللي متجلي است. در باب تاثير سياست داخلي بر سياست خارجي امام خميني بر اصلاح درون براي ايجاد تغيير در برون تاكيد داشتند و با تاكيد بر ضرورت دعوت عملي اذعان مي داشتند كه: "بايد طوري بكنيد كه اين جمعيت هاي زياد را دعوت كنيد عملاً به اسلام. در اعمالتان، در رفتارتان، در كردارتان طوري باشد كه نمونه باشيد از جمهوري اسلامي و جمهوري اسلامي با شما به جاهاي ديگر هم انشأاللّه برود." (صحيفه نور، 17/12/1360، ج16، صص 62_61) "لكن ما بايد از خودمان شروع كنيم. اگر ما خودمان را اصلاح كنيم قهراً آن تعهدي كه ما داريم در دنيا هم صدور پيدا مي كند. چنانچه پيدا كرده است." (صحيفه نور، 21/4/1362، ج18، صص38_30) "اگر مردم را تربيت كنيد به يك تربيتي سالم و دعوت كنيد به اين كه با خدا آشنا بشوند، با معارف الهي آشنا بشوند، با قرآن آشنا بشوند، اگر اين طور شد، كشور شما سالم مي ماند و به ساير جاها هم سرايت مي كند." (صحيفه نور، 5/6/1364، ج19، صص212_207) "صدور آنوقتي است كه اسلام، حقايق اسلام، اخلاق اسلامي، اخلاق انساني در اينجاها رشد پيدا بكند.... كم كم اين انقلاب صدور پيدا مي كند به خارج." (صحيفه نور، 16/10/1359، ج13، صص264_260) "بايد دانشگاهها خودكفا بشوند كه احتياج به دانش غرب نداشته باشند." (صحيفه نور، 12/10/1358، ج11،

صص185_183) همچنين امام خميني با تاكيد بر اينكه انقلاب اسلامي انقلاب جهاني مستضعفان است بر پيوند سياست خارجي و سياست بين الملل تاكيدي وافر داشتند و اظهار مي داشتند: "نهضت ما اسلامي است قبل از آنكه ايراني باشد، نهضت مستضعفين سراسر جهان است قبل از آنكه به منطقه اي خاص متعلق باشد." (صحيفه نور، 4/9/1358، ج10، صص218_227) "ما چيزي جز پياده شدن احكام اسلام در جهان نمي خواهيم." (صحيفه نور، 29/7/1360، ج15، صص200_199) "اميدوارم كه اين انگيزه هاي الهي و اسلامي در همه نقاط جهان محقق بشود." (صحيفه نور، 14/1/1361، ج16، صص112_104) "اميد آن است كه يك انقلاب عميق عمومي در سراسر جهان در مقابل جهانخواران ضد بشريت تحقق يابد." (صحيفه نور، 15/1/1361، ج16، صص115_113) "محتواي اين انقلاب، اسلام و اخلاق اسلامي و اخلاق انساني و تربيت انسان ها بر موازين انسانيت بوده است." (صحيفه نور، 16/11/1359، ج14، صص45_41) "ما بايد با تمام توان كوشش كنيم تا مردم متوجه گردند كه مي شود روي پاي خودمان بايستيم، مي شود در مقابل شرق و غرب از فرهنگ و حيثيت _ ملّي اسلامي مان دفاع كنيم و مي توانيم دنياي مادي را شكست دهيم و پرچم لااله الااللّه و محمداً رسول اللّه را در تمامي دنيا به اهتزاز درآوريم." (صحيفه نور، پيام شماره 265، 22/11/1362) و با عنايت به اين پيوند بين سياست خارجي در قبال كشورهاي اسلامي در سياست بين المللي است كه مسلمانان را به خود آگاهي و وحدت ايماني براي مقابله با تهديدات قدرتهاي بزرگ دعوت مي نمايند: "اگر مسلمانان جهان از خواب برخيزند و با ياري خداوند دست اتحاد ايماني به هم دهند

هيچ قدرتي نمي تواند آنها را تهديد كند." (صحيفه نور، 15/3/1361، ج16، صص182_179) "وظيفه مسلمانان نفي سلطه فرهنگي اجنبي و نشر فرهنگ غني اسلام است." (صحيفه نور، 31/2/1358، ج6، صص221_218) "اميدوارم كه مسلمانان جهان در آستان قرن حاضر، گرفتاري هاي خود و منشا آن را به درستي بررسي كنند و با اتحاد همه جانبه و اتكالي به اسلام و در زير پرچم پرافتخار آن از قيد و بندهاي استعمارگران رهايي يابند." (صحيفه نور، 8/8/1358، ج10، صص80_79) "فقط با فداكاري، پايداري و اتحاد دولت هاي اسلامي مي توان از شر اين كابوس سياه استعمار رهايي يافت." (صحيفه نور، 16/8/1352، ج1، صص210_209) "اميدواريم جمهوري اسلامي ما كه بر مبناي اتحاد و تشريك مساعي با كشورهاي مسلمان جهان بنا شده نقش قاطعي در حصول به هدف هاي والاي اسلامي و خوشبختي مسلمانان سراسر جهان داشته باشد." (صحيفه نور، 16/2/1358، ج6، صص119) "اميد است همه ملل مسلمان جهان، با اتحاد و همبستگي و رفع اختلاف و تفرق، عظمت از دست رفته خود را بازيافته، از تحت سلطه دشمنان اسلام و بخصوص امريكاي جنايتكار نجات يابند." (صحيفه نور، 18/1/1359، ج12، ص39) از ديگر سو، امام خميني بر تاثير سياست بين الملل بر سياست خارجي كشورهاي اسلامي تاكيد داشتند و معتقد بودند محافل و مجامع بين المللي اسلامي مي تواند نقش مهمي در حصول به اهداف عدالتجويانؤ اسلامي ممالك مسلمان ايفا نمايد: "اهالي هر كشوري بايد در اين اجتماع مقدس (حج)، گرفتاري هاي ملّت خود را به مسلمين جهان گزارش دهند." (صحيفه نور، 19/11/1349، ج1، صص159_156) "لازم است پايگاههاي اسلامي براي معرفي اسلام و نشر حقايق نجاتبخش در هر نقطه اي

از جهان كه امكان است برقرار باشد و در تحت يك سازمان هماهنگ براي نشر عدالت و قطع ايادي ستمكاران و چپاولچيان مشغول فعاليت شوند". (صحيفه نور، 24/11/1356، ج2، صص21_17) "ما الحمداللّه همه جا پيروز هستيم و احدي الحسنيين براي ماست. انشأاللّه شكست ابرقدرتها و صدور انقلاب اسلام با اتحاد ممالك اسلامي." (صحيفه نور، 31/2/1358، ج6، صص221_218) و امّا در خصوص تاثير سطح ميانه يعني سياست خارجي بر سطح خرد يعني سياست داخلي، امام خميني بر اين اعتقاد بودند كه از يكسو وحدت و همدلي مسلمانان در امور تربيتي و اخلاقي موجب ترويج اخلاق در ممالك آنان مي گردد و از ديگر سو نفي سلطه فرهنگي بيگانگان موجب تحقق فرهنگ استقلال در جوامع مورد هدف استعمارگران مي شود. "هدف اصلي استعمارگران كه در راس تمام اهداف آنان است، هجوم به فرهنگ جوامع زيرسلطه است." (صحيفه نور، 31/6/1360، ج15، صص162_160) "اسلام بزرگ سد مقابل اجانب به دست خودفروختگاني بي مايه شكسته مي شود تا راه براي چپاول و غارتگري اجانب باز شود. سهل انگاري براي ممالك اسلامي و تشتت و تفرقه آنان موجب سلطه روز افزون مستعمرين بر مقدسات و مقدرات مسلمين شده است." (صحيفه نور، 13/8/1356، ج1، صص248_247)

ه_ _ بعد ارتباطاتي _ تبليغاتي پيوند سياست داخلي و سياست خارجي امام خميني ضمن اذعان به اهميت تبليغات در داخل كشور بر محوريت روحانيت، بر اهميت ايجاد پايگاه تبليغي در داخل براي گسترش آن در عرصؤ خارجي تاكيد داشتند و تقويت مراكز تبليغي نشر اسلام در ممالك مسلمان را موجب زدودن انحصار تبليغاتي از دست رسانه هاي قدرتهاي بزرگ مي دانستند. از ديگر سو عدم تمركز قدرت

تبليغي در دست قدرتهاي استكباري را موجب حضور مسلمانان در مراكز تصميم گيري جهاني و تقويت پايگاههاي ارتباطاتي آنان مي دانستند. نشر تبليغات پان اسلاميستي در عرصؤ خارجي، زمينه را براي ارتقأ نقش و جايگاه روحانيت تشيع در درون ممالك اسلامي بويژه ام القري فراهم خواهد آورد و از اين رهگذر پيوندي دو سويه ميان سطوح تحليل خرد، ميانه و كلان در عرصؤ تبليغي تحقق مي يابد. در بعد تاثير سياست داخلي بر سياست خارجي، اصلاح شيوه تبليغات در داخل را عامل عمده براي معرفي صحيح اسلام به جهانيان مي دانستند و معتقد بودند كه نقش تبليغات بيشتر تبييني و تعليمي است تا ترويجي و اعلامي. يعني هدف بيشتر رساندن پيام انقلاب به گوش جهانيان است تا از طريق افتتاح خود آنان به اسلام روي آوردند. "بايد با تبليغات صحيح، اسلام را آنگونه كه هست به دنيا معرفي نماييد. وقتي ملت ها اسلام را شناختند قهراً به آن روي مي آورند." (صحيفه نور، 29/7/1360، ج15، صص200_199) "اميد است ...براي بارور شدن تبليغات اسلامي و صدور معنوي انقلاب اسلامي در جهان موفق و مويد باشيد." (صحيفه نور، 18/7/1362، ج18، ص143) "صدور انقلاب به لشگر كشي نيست بلكه مي خواهيم حرفمان را به دنيا برسانيم. كه يكي از آن مراكز وزارت امور خارجه است كه بايد مسائل ايران و اسلام و گرفتاري هايي كه ايران از شرق و غرب داشته است به دنيا برساند." (صحيفه نور، 11/8/1364، ج19، صص242_241) همچنين در باب تاثير سياست خارجي بر سياست بين المللي، امام خميني نشر صحيح عقايد و تبيين دقيق مواضع انقلاب اسلامي را عاملي عمده براي صدور انقلاب به

اقصي نقاط گيتي تلقي مي نمودند و مي فرمودند: "صدور اسلام به اين است كه اخلاق اسلامي، آداب اسلامي، اعمال اسلامي، آنجا طوري باشد كه مردم توجه به آن بكنند و از امور مهم داشتن يك نشريه در هر سفارتخانه هست.... يك نشريه اخلاقي _ اسلامي و در آن درج بشود مسائلي كه در ايران گذشته است.... شما بايد به هر سفارتخانه اي كه داريد.... آن مخارج را صرف تبليغات بكنيد." (صحيفه نور، 16/10/1359، ج13، صص264_260) "بايد با تبليغات صحيح، اسلام را آنگونه كه هست به دنيا معرفي نماييد. وقتي ملّت ها اسلام را شناختند قهراً به آن روي مي آورند و ما چيزي جز پياده شدن احكام اسلام در جهان نمي خواهيم." (صحيفه نور، 29/7/1360، ج15، صص200_199) "لازم است پايگاههاي اسلامي براي معرفي اسلام و نشر حقايق نجاتبخش در هر نقطه اي از جهان كه امكان است برقرار باشد و در تحت يك سازمان هماهنگ براي نشر عدالت و قطع ايادي ستمكاران و چپاولچيان مشغول فعاليت شوند." (صحيفه نور، 24/11/1356، ج2، صص21_17) "با اتحاد قواي تبليغاتي، سدها را شكسته و بر سعادت دست يابيم." (صحيفه نور، 20/7/1357، ج2، صص141_132) از ديگر سو، در باب تاثير سياست خارجي و سياست بين المللي بر سياست داخلي امام خميني بر اين اعتقاد بودند كه افكار عمومي بين المللي مي تواند نقش مهمي در خنثي كردن تبليغات بيگانگان و تاثيرگذاري جهاني تبليغات اسلامي ايفا نمايد: "اينها همه شان دنبال اين هستند كه اين نهضت اسلامي را شكست بدهند كه مبادا در ايران درست تحقق پيدا كند و تا آخر دست آنها كوتاه بشود و مبادا از ايران به

ساير جاها و منطقه هاي ديگر سرايت بكند و صدور پيدا بكند كه دست قدرتهاي بزرگ از جهان كوتاه بشود." (صحيفه نور، 30/10/1360، ج16، صص15_ 8) "و آقاي كارتر را... نصيحت كنيد كه با موازين انساني با ملّت هايي كه مي خواهند استقلال مطلق داشته باشند و وابسته به هيچ قدرتي در جهان نباشند، رفتار كنيد." (صحيفه نور، 25/1/1359، ج12، ص43 پاسخ به پاپ ژان پل دوّم رهبر وقت كاتوليك هاي جهان) "از ترس اينكه مبادا اين انقلاب به جاهاي ديگر هم سرايت بكند در دست و پا افتاده اند كه من اميدوارم كه ملّتها بيدار بشوند و توجه داشته باشند كه تمام اين تبليغات براي اين است كه اسلام را در همين جا خفه كنند و نگذارند اسلام به آن معنايي كه هست، به آن معناي لاشرقيه و لاغربيه در جاهاي ديگر هم پياده بشود." (صحيفه نور، 10/6/1360، ج15، صص120_117)

و _ بعد حقوقي پيوند سياست داخلي و سياست خارجي امام خميني ضمن قائل شدن پيوندي ناگسستني بين حقوق و اخلاق بر ضرورت رعايت موازين انساني و عرفي در قراردادها، معاملات و پيمانهاي بين المللي تاكيد داشتند و ضمن تاكيد بر فطرت گرايي در تدوين قوانين داخلي و خارجي، رعايت قانونگرايي و توزيع عادلانه حقوق در داخل را مستوجب رعايت قوانين مبتني بر طبيعت بشري و توازن حقوقي ملّتها در عرصؤ بين المللي مي دانستند، به گونه اي كه ضمن نهادينه سازي تساوي حقوقي دولت _ ملّتها، حاكميت ملّي آنان توسط ساير دولتها نيز به رسميّت شناخته شود. البته امام خميني در پذيرش قراردادهاي بين المللي قائل به حق شرط يا تحفظ بودند بدين معنا

كه در صورت رعايت مصالح و منافع نظام اسلامي، دولت اسلامي تن به قراردادهاي امضأ شده توسط رژيم مخلوع پهلوي دهد چرا كه اين قراردادها در حالت اكراه و اجبار منعقد شده نه در حالت اضطرار. از اينرو امضاي قراردادهاي قبلي با توجه به تغيير بنيادين اوضاع و احوال بين المللي منوط به انطباق با مصالح نظام اسلامي و رعايت حقوق مملكت مسلمان از سوي ساير دولتهاست. البته در باب رعايت حقوق و مقررات ديپلماتيك از سوي حكومت اسلامي امام خميني از باب قاعدؤ الزام (الزموا الناس بما الزموا عليه انفسهم) كه موجب متعهد سازي ساير كشورها بر رعايت برخي حقوق و موازين بين المللي مي گردد پذيرش آنها را مجاز تلقي نموده اند. لذا در صورت رعايت توازن حقوقي بين ملتها در سطح ميانه است كه مي توان شاهد ترويج عدالتخواهي، تحقق اصل نصفت و احترام متقابل در جهان همزيستي مسالمت آميز باشيم. از ديگر سو در صورتي كه در عرصؤ كلان، آنارشيسم و هرج و مرج بين المللي منتفي گردد و قدرت حقوقي به صورتي عادلانه بين ملتها توزيع گردد و حقوق مستضعفان از سوي ابرقدرتهاي قلدرم آب تضييع نگردد شاهد رعايت حقوق ممالك مسلمان و مستضعف در سطح بين المللي و تحقق نمادهاي منطقه اي از سوي آنها خواهيم بود كه اين مهم به نوبؤ خود حاكميت حقوق جامعؤ خود سامان اسلامي را در سطح خرد به ارمغان خواهد آورد. از اينرو مشاهده مي گردد كه در بعد حقوقي نيز پيوندي ناگسستني بين سطوح خرد، ميانه و كلان به صورت رابطه اي دو سويه برقرار مي باشد كه البته مي توان وضعيت

نسبي سياست خارجي را در انديشؤ امام خميني از رهگذر بررسي انديشه هاي حقوقي ايشان مورد مداقه قرار داد. از يكسو سياست خارجي در مقايسه با سياست بين الملل نوعي سياست داخلي به شمار مي آيد كه بين ممالك اسلامي و مستضعف و به اصلاح ممالك خودي تحقق مي يابد و از سوي ديگر سياست خارجي در مقايسه با سياست ام القري سياستي بيروني است كه با سياست دروني در حال كنش متقابل مي باشد. لذاست كه مي توان از خلال بررسي بيانات امام راحل چنين پيوند دوجانبه اي را مورد تجزيه و تحليلي دقيقتر قرار داد: در باب تاثير سياست داخلي بر سياست خارجي، امام خميني ترويج قانون در داخل را موجب نفي سبيل و طرد سلطؤ اجانب مي دانستند و عمل به موازين حقوقي در داخل را موجب گرايش ابنأ بشر به چنين الگوي قانوني با رعايت اصل تدرج تلقي مي نمودند، چرا كه فطرت سالم و نهاد پاك بشري در همه انسانها وجود دارند و اين مهم در سطح ميانه موجبات گرايش ساير ملتها به موازين اسلامي را فراهم خواهد آورد. البته در اين رابطه عدالت در معاملات و رعايت حق تصميم گيري مملكت اسلامي از موارد تاثير گذار بر سياست خارجي ام القري به حساب مي آيد. "اگر جمهوري اسلامي شد و قانون، قانون اسلامي شد، ديگر براي آن ارباب ها راهي پيدا نمي شود. نمي دانند قدرت اسلام چيست، نمي توانند قدرت يك ملّت چيست." (صحيفه، 24/3/1360، ج15، ص109) "طوري بكنيد كه با همين عمل، به تدريج انقلاب شما صادر بشود به آن كشوري كه در آن هستيد. مسائل اخلاقي،

يك مسائل اخلاقي، يك مسائلي است كه وقتي كه يك كسي مقيد به آن بود و دنبالش بود اين سرايت مي كند و مردم به حسب طبيعتشان، به حسب فطرتشان، فطرت ها سالم است." (صحيفه نور، 16/10/1359، ج13، صص264_260) "ما كليه قراردادهايي را كه بر خلاف مصلحت ملتمان باشد برايشان ارزش قائل نيستيم و اگر قراردادي باشد كه انصاف داشته باشد و براي ما فائده اي داشته باشد. آن قرارداد را تصويب مي كنيم." (صحيفه نور، 10/9/1357، ج3، صص277_273) "درست در بين چهارچوب يك معامله عادلانه است كه نفت و گاز نيز به خريداران آن عرضه خواهد شد. ما قطعاً با جهان صنعتي در رابطه كامل خواهيم بود ولي حق تصميم گيري براي جهتي كه اقتصاد ما انتخاب خواهد كرد، به عهده خود ما خواهد بود." (صحيفه نور، 11/9/1357، ج4، صص8_6) "ايران ثابت كرد كه در مقابل جنايات قدرتها ايستادگي مي كند. مردم ما در مقابل آن رژيم جنايتكار ايستادند." (صحيفه نور، 20/5/1362 كه 70_96_19) اما در باب تاثير سياست خارجي بر سياست بين المللي و يا كنش سطح ميانه بر سطح كلان، امام خميني معتقد بودند كه ملل اسلامي بايستي از حقوق حقؤ خود دفاع كند تا بتوانند در عرصؤ بين الملل جايگاه حقوقي لازم را كسب كنند چرا كه حق گرفتني است و با اتحاد حقوقي ممالك اسلامي در چارچوب نهادهاي چند جانبه مي توان جايگاه آنان را در عرصؤ جهان ارتقأ بخشيد كه در اين رابطه جايگاه قابل توجهي براي ام القري جهان اسلام قائل بودند. "بايد مسلمين در آستانه قرن پانزدهم هجري بپاخيزند و در زير پرچم الهي _ اسلامي از

حقوق حقه خود دفاع كنند و دست ستمكاران، حقوق ابرقدرت هاي شرق و غرب را قطع كنند." (صحيفه نور، 15/11/1358، ج11، صص259_258) "نمي دانند و نمي بينند كه انقلاب اسلامي صادر و يا در شرف صدور است و با تاييدات خداوند متعال پرچم اسلامي در آتيه اي نه چندان دور به دست ملّت هاي اسلامي بلكه مظلومان تشنه عدالت اسلامي در سراسر عالم به اهتزاز درخواهد آمد." اما در باب تاثير سطح كلان بر سطح ميانه و يا تاثير سياست بين الملل بر سياست خارجي، امام خميني معتقد بودند كه در صورتي كه موازين قانوني بر اساس توازن حقوقي در ميان كشورها رعايت گردد و قانون جنگل جاي خود را به قوانين اسلامي و انساني در عرصؤ گيتي دهد و قوانين عادلانه جايگزين قوانين مبتني بر منافع قدرتهاي بزرگ گردد در آنصورت شاهد آن خواهيم بود كه ملتهاي مسلمان و مستضعف در فضايي كه حقوق آنان تضمين شده است با ساير ملّتها به همزيستي مسالمت آميز اهتمام خواهند كرد. لذاست كه بايستي اصول حقوقي حاكم بر نظام بين الملل به صورتي عادلانه و مبتني بر حقوق آحاد انسانها تغيير يابد. "ما در عصري زندگي مي كنيم كه مقدرات ملتهاي در بند مظلوم، به دست مشتي جنايت پيشه كه خوي سبعيت بر آنان غالب است مي باشد. دنيا در عصر ما و عصرهايي نظير آن مبتلا به حكومت هايي بوده است كه جز قانون جنگل در آن حكومت نمي كند. ما در عصري هستيم كه جنايتكاران به جاي توبيخ و تاديب، تحسين و تاكيد مي شوند. ما در عصري به سر مي بريم كه سازمان هاي

به اصلاح حقوق بشر، نگهبان منافع ظالمانه ابرجنايتكاران و مدافع ستمكاري آنان و بستگان آنان هستند." (صحيفه نور، 28/3/1362، ج18، صص24_23) لذاست كه آن دسته از قراردادهاي بين المللي را معتبر مي دانند كه منجر به رابطؤ ظالمانه و حاكميت يكسويه قدرتهاي بزرگ نگردد و مداخلات بيگانگان را در امور داخلي ممالك مستضعف مجاز نشمرد بلكه براي تمامي ملتها حقوقي عادلانه را تضمين و نهادينه نمايد. "قراردادهاي بين المللي اقتضا مي كند كه جاسوس در يك مملكتي به اسم سفير باشد يا به اسم كار دار سفير باشد؟ يا نه... و اما آنچه كه كارتر كرده است برخلاف قوانين بين المللي است. براي اينكه مجرم، مجرم به يك كشور بايد بيايد در همان كشور محاكمه بشود و حق ندارد يك كشور مجرم را نگه دارد و پناه بدهد، برخلاف قواعد بين المللي است. اين كارتر است كه برخلاف قواعد بين المللي عمل كرده نه ما." (صحيفه نور، 28/8/1358، ج22، صص 261_259) و اما در باب تاثير سطح ميانه بر سطح خرد و يا كنش سياست خارجي بر سياست داخلي، امام خميني رعايت احترام نسبت به مملكت اسلامي از سوي بيگانگان را موجب رعايت حرمت ساير ممالك بر مي شمرد. و عدم مداخله آنان در امور در داخلي ام القري را مستلزم رفتار احترام آميز با آنان در عرصؤ سياست داخلي مي دانند: "ما با تمام ملّت ها در صورتي كه دخالت در امور ما نكنند و براي ما احترام متقابل قائل باشند. با احترام رفتار مي كنيم." (صحيفه نور، ج4، ص 38) "تمام كشورها اگر احترام ما را حفظ كنند ما هم احترام متقابل را

حفظ خواهيم كرد و اگر كشورها و دولتها بخواهند به ما تحميلي بكنند از آنها قبول نخواهيم كرد. نه ظلم به ديگران مي كنيم و نه زير بار ظلم ديگران مي رويم." (صحيفه نور، 15/8/1357، ج3، ص31)

نتيجه گيري با عنايت به آنچه گذشت مي توان پيوندي متقابل ميان سياست داخلي به عنوان سطح خرد، سياست خارجي به عنوان سطح ميانه با توجه به تلقي امام از آن به عنوان سياست كشورهاي اسلامي و سياست بين المللي به عنوان سطح كلان با توجه به عنايت امام خميني به اصلاح بنيادين در ساختار و كاركرد نظام بين الملل و رابطه اي دو سويه بين اين سه متغير را دريافت گرچه در وهلؤ اول در كوتاه مدت، متغير خود به عنوان متغير مستقل و دو متغير ديگر به عنوان متغيرهاي وابسته محسوب مي شوند اما در ميان مدت متغير ميانه به عنوان متغير مستقل داخلي و سياست بين المللي به عنوان متغيرهاي وابسته آن مي گردند و در دراز مدت دو متغير اول به عنوان متغيرهاي وابسته و متغير نهايي يعني سطح تحليل كلان سيستمي به عنون متغير مستقل به حساب مي آيد. از اينرو، سياست خارجي كه همانا سياست كشورهاي مسلمان و مستضعف در قبال بيگانگان با الهام و تاثيرپذيري از سياست ام القري محسوب مي گردد، مرحله اي واسط بشمار مي آيد كه در مقايسه با سياست داخلي سياستي بيروني محسوب مي گردد از آن لحاظ كه سياست دولت اسلامي در قبال كشورهاي فراسوي مرزهاي آن را مورد لحاظ قرار مي دهد و ضرورتاً به معناي بيگانه بودن آن كشورها از ام القري به حساب نمي

آيد. لذاست كه سياست خارجي بيشتر در انديشه امام خميني به عنوان سياست بيروني ( Exterior policy(تلقي مي گردد. با توجه به اين مهم، از ديگر سو، سياست خارجي در مقايسه با سياست بين الملل سياستي داخلي ميان كشورهاي خودي يعني ممالك مسلمان و مستضعف محسوب مي شود كه هدفش تغيير بنيادين نظم جهاني بر اساس موازين و ارزشهاي انساني و اسلامي است. از اينرو سياست خارجي مقوله اي نسبي است كه در مقايسه با سياست داخلي سطحي كلان و در مقايسه با سياست بين الملل سطحي خرد به شمار مي آيد لذاست كه سياست خارجي در انديشه امام خميني در راستاي سطح ميكرو _ ماكرو يا ميانه قابل بازشناسي است. از خلال بررسي انديشه هاي امام خميني در خصوص پيوند اين سه مقوله در ابعاد سياسي، اقتصادي، نظامي، فرهنگي ارتباطاتي _ تبليغاتي و حقوقي به اين نتيجه مي توان نايل شد كه ميان اين مقولات نيز ارتباطي وثيق وجود دارد بدين معنا كه اصلاح ساختارهاي درونزا موجبات گرايش ساير ملتهاي مسلمان و مستضعف را به سياستهاي اخلاقي _ معنوي _ انساني ام القري فراهم مي سازد و اصلاح در سطح ميانه موجبات تاثير گذاري بر ساختار و كاركرد نظام بين الملل را فراهم خواهد ساخت به گونه اي كه قدرتهاي بزرگ در تحميل نظم هژمونيك بر كشورهايي مستضعف توفيق نيافته و نخواهند توانست سياستهاي سلطه طلبانه و چپاولگرانه خود را حتي از طريق نهادهاي بين المللي ساخته و پرداخته بر كشورهاي استقلال طلب تحميل نمايند. در صورت تحقق ارزشهاي انساني و عدالتجويانه در عرصؤ جهاني است كه شاهد نضج جايگاه و موقعيت ممالك استضعاف

يافته و بالندگي و اعتلاي آنان خواهيم بود به گونه اي كه اين مهم در نهايت موجبات رشد و توسعه سياستهاي ديپلماتيك، اقتصادي، دفاعي، حقوقي، فرهنگي و تبليغي حكومت اسلامي را فراهم خواهد آورد و پيوندي ناگسستني بين گفتمان هاي حفظ محور، رشد محور و بسط محور ايدئولوژيك برقرار خواهد ساخت.

پاورقي: 1_ اين مهم در سخنراني شماره 942 امام خميني مورخ 11/6/1363 مورد اشاره قرار گرفته است كه "در قرآن هم كارها به تدريج انجام گرفته است."

كاركرد نظام سلطه در روابط بين المللي از ديدگاه امام خميني(ره)

كاركرد نظام سلطه در روابط بين المللي از ديدگاه امام خميني(ره) مقدمه: بيش از 10 سال از رحلت امام خميني مي گذرد، در حالي كه سياستهاي منطقه اي خاورميانه هنوز از رهنمودهاي ايشان تاثير مي پذيرد. در دهه 1950 جمال عبدالناصر، مرد اول خاورميانه بود. او هيجانات سياسي منطقه اي را به اوج خود رساند و ناسيوناليسم عربي را به عنوان محوري براي مبارزه با استعمار و اسرائيل به كار گرفت. شكست نظامي اعراب در جنگهاي 1956 و1967 بسياري از اميدها را بر باد داد . خاورميانه دچار خلا گرديد و در اين شرايط، روند ليبراليزه شدن سياستهاي منطقه اي فراهم آمد. در دهه 1970; ايران، كشورهاي خاورميانه و نظام بين الملل شاهد ظهور يكي ديگر از چهره هاي حادثه ساز خاورميانه بود. امام خميني در ايران ظهور كرد; اما پيروزي انقلاب ايران و مؤلفه هاي رفتاري اش، از وي چهره اي فراملي ساخت . جهان اسلام، مخاطب دائمي ايشان بود و به همين دليل، به موازات انقلاب ايران، جنبش اسلامي خاورميانه نيز توسعه و گسترش يافت. تحليلگران مسائل ايران در كشورهاي غربي بويژه در ايالات متحده امريكا،

ظهور امام خميني را به عنوان روند جديدي در تحولات سياست بين الملل دانستند. پارادايم هاي گفتماني ايشان را جديد مي دانستند و به اين ترتيب، با ارائه نقطه نظرات و تحليلهاي انقلابي امام خميني از حوادث و رويدادهاي سياسي روز، بسياري از رهيافتهاي قبلي، كاركرد خود را از دست دادند. ايران به عنوان مركز تحولات و دگرگونيهاي سياسي خاورميانه گرديده بود و به همين دليل، جنبش انقلابي خاورميانه در دهه 1980 با ابعاد و مؤلفه هاي اسلامي خودنمايي مي كرد. ريچارد فالك كه از سرشناس ترين پژوهشگران خاورميانه اي ايالات متحده مي باشد، در آستانه انقلاب اسلامي ايران، مقاله اي را در نشريه انتقادي سياست خارجي » امريكا به چاپ رساند. وي در اين مقاله، الگوهاي رفتاري ايالات متحده را مورد بررسي تحليلي - انتقادي قرارداده و چنين بيان داشت: «حيات خاورميانه با ظهور رهبران قدرتمند تداوم خواهد يافت; رهبراني كه واقعيتهاي اجتماعي را درك نمايند، نيازهاي واقعي آنان را احساس نمايند و به آنان، براي زندگي در آينده اميد دهند. خاورميانه با نااميدي به حيات خود ادامه مي داد; زيرا هيچ يك از رهبرانش به حقارت شكل گرفته در ذهن و روحيه مردم توجهي نداشته است . آنان به دنبال نقطه اميدي مي گشتند كه حداقل، حرف دل آنها را بر زبان جاري ساخته و عقده هاي متراكم شده را آزاد نمايد. آيت الله خميني چنين جسارتي را به آنان خواهد داد و مردم خاورميانه را براي دستيابي به آرزوهايشان كمك خواهدكرد. (امام) خميني مرد پرفروغ منطقه خواهد بود، چون آنان را براي آزادي و غرور كمك خواهد كرد.» (1) چنين عبارتهايي نشان

مي دهد كه تحليل و برداشت پژوهشگران غربي با مقامات اجرايي اين كشورها نسبت به نقش و كاركرد امام خميني در عرصه سياستهاي ملي (ايران) و منطقه اي (خاورميانه و جهان اسلام ) متفاوت به نظر مي رسد. كارگزاران و مقامات اجرايي دولتهاي غربي بويژه ايالات متحده امريكا، نگرش كاملا متفاوتي نسبت به نقش و كاركرد امام خميني داشته اند، اما تفاوت در جهت گيري ها و تحليلي كه نسبت به نقش و عملكرد رهبري انقلاب اسلامي ايران وجود دارد، دليلي نخواهد شد تا كابوس ايجاد شده در ذهن غربيها به سرعت ترميم يابد. شايد بتوان به اين جمع بندي رسيد كه بيست سال بعد از پيروزي انقلاب اسلامي غرب هنوز مسحور پديده و شخصيت امام خميني مي باشد. و به همين دليل، واكنش امريكايي ها نسبت به وي منفي بوده است . چه بسا بايد طرح نظريه برخورد تمدنها را به عنوان بازتاب نگراني عميق غرب نسبت به پديده اي دانست كه دولتهاي غربي و امريكايي را به واكنش در مقابل مقولاتي بسيج مي نمايد كه ناشي از شخصيت و نهضت امام خميني بوده است . هانتينگتون تفسير خود را چنين بيان مي دارد: «در دهه 1980 و 1990، گرايش كلي اسلام و ملسمانان در جهت مقابله و ضديت با غرب بوده است . اين امر را بايد پيامد طبيعي احياي اسلام و عكس العمل آن در مقابل نفوذ غربيها در جوامع اسلامي دانست . غرب زدايي و تاكيد بر مباني اسلامي به عنوان اصول اخلاقي جديدي است كه انكار نفوذ اروپايي ها و امريكايي ها را دربردارد. در گذشته، رهبران كشورها و فرقه

هاي مسلمان، به مردم خود مي گفتند كه ما بايد غربي شويم. در حالي كه در دو دهه گذشته هيچ گونه عبارتي در تمجيد از ارزشهاو سازمانهاي غربي از جانب مقامات رسمي، اساتيد دانشگاه، تجار و روزنامه نگاران ديده نمي رسد. آنها در مقابل، بر تفاوتهاي ميان تمدن خود با تمدن غرب، تفوق فرهنگي خود بر غرب، و ضرورت حفظ همگرايي آن فرهنگ عليه هجوم بي امان غرب تاكيد مي كنند.» (2) چنين تحولي در جوامع و انديشه سياسي - اجتماعي كشورهاي اسلامي بيانگر آن است كه آموزه هاي سياسي امام خميني تاثير خود را بر جوامع اسلامي بر جاي گذاشته است.به عبارت ديگر، ما شاهد ظهور مجدد رنسانس اسلامي مي باشيم. هرچند كه عده اي بر روندهاي «جهان گراييglobalization » تاكيد دارند، اما هويتها نيز در اين دوران، روند «انفكاك و جداسازيFragmeentation » را در مقابل آنچه كه غربيها تحت عنوان روند اجتناب ناپذير ليبرال دموكراسي مي دانند، به نمايش گذاشته است. بازگشت به هويت اسلامي داراي ابعاد گسترده و فراگيرتري مي باشد. اين امر در تمامي كشورهاي جهان اسلام به عنوان آموزه اي قابل دفاع محسوب گرديده كه مي تواند مبناي بسيج اجتماعي توده هاي مردم محسوب گردد. با توجه به روندهاي موجود، اين سؤال مطرح مي شود كه چرا جنبشهاي اسلامي نوظهوري در كشورهاي اسلامي شكل گرفته است ؟ چرا اين جنبشهاي داراي ابعاد غرب ستيز بوده است، چگونه اسلام گرايي به عنوان پديده اي اصلي در ربع آخر قرن بيستم تلقي شده است; و چرا رفتار، عملكرد و جلوه هاي شخصيتي امام خميني توانست غرب، جهان اسلام و جوانان ايراني دهه

هاي 1970 و 1980 را مسحور خود نمايد; چرا نمادهاي ديگري در خاورميانه و كشورهاي اسلامي ظهور نكردند و چرا امام خميني به عنوان رهبر چنين نهضت فكري، اجتماعي و سياسي تلقي مي گردد; در پاسخ به سؤالات ياد شده، مي توان روحيه شخصيت ضد سلطه امام خميني را مورد تاكيد قرار داد. هرچند كه ايشان به عنوان رهبر مذهبي و يكي از مراجع بزرگ دوران خود محسوب مي گرديدند; اما مؤلفه هاي شخصيتي ايشان، از جمله: بيگانه ستيزي، استقلال خواهي، نوگرايي در انديشه هاي ديني، تطابق گرايي با ضرورتهاي اجتماعي را بايد اصلي ترين مؤلفه هايي دانست كه در تبيين ويژگيهاي شخصيتي و رفتاري ايشان مورد بحث قرار مي گيرد. در اين مقاله، نگرش ضد سلطه و هژمونيك ستيزي ايشان در روابط بين الملل مورد تاكيد قرار گرفته است . چنين ويژگيهاي فردي و شخصيتي را بايد به عنوان مبنايي براي تحولات سياسي ايران، خاورميانه و نظام بين الملل دانست . نقش ويژگي هاي فردي رهبران در سياست سازي تحولات سياسي و بين المللي تحت تاثير پديده هاي متنوع و چندگانه شكل مي گيرد. هيچ تحليلگر منصفي وجود ندارد كه شكل گيري و وقوع هر حادثه اي را با يك متغير توضيح دهد. اما در ميان متغيرهاي دخيل در وقوع هر پديده يا رويدادي، صرفا يك «متغير مستقل: اصلي و تعيين كنندBesT Independent Variable » وجود خواهد داشت. بقيه متغيرهاي مستقل، داراي نقش و جايگاه محدودتري مي باشند. به طور مثال در شكل گيري پديده هايي مانند: انقلاب، كودتا، جنگ يا بحران مي توان به متغيرهاي اجتماعي، سازماني، بوروكراتيك، نظام بين الملل و شخصيتي

رهبران اشاره داشت . «جيمز روزنا» متغييرهاي ياد شده را در روندهاي تصميم گيري مورد مطالعه قرارداده است. وي بر اين نكته تاكيد داشته است كه هر حادثه اي براساس نوع كنش و واكنش بين بازيگران اصلي آن حادثه و همچنين مبتني بر «شرايط محيطي خاصSpecial Situational Environmental » قرار دارد. «كنشaction » و «واكنشreaction » را بايد «نتيجه تصميم گيريResult of Decision Making » رهبران دانست. يكي از مهمترين مؤلفه هاي تاثيرگذار بريك حادثه را بايد ويژگيهاي شخصيتي و رفتاري بازيگران دانست . (3) در تبيين نقش شخصيت، «كرين برينتون در كتاب كالبد شكافي چهار انقلاب » بر اين نكته تاكيد دارد كه رهبران تمامي انقلابات بررسي شده ( چين، روسيه، امريكا و انگلستان ) از جسارت و پرخاشگري لازم عليه رژيم پيشين برخوردار بوده اند. اين رهبران خود را به لحاظ اخلاقي برتر از زمامداران و مجريان حاكم مي دانستند (4) . ماروين زونيس نيز در كتاب «شكست شاهانه »، تحولات اجتماعي ايران را براساس شخصيت شاه و چگونگي اتكاي وي به همكاران، دوستان و خويشاوندانش مورد بررسي قرار مي دهد. وي ضعف شخصيت، ناپايداري در تصميم گيري و دوگانگي رفتاري را به عنوان اصلي ترين عوامل سقوط شاه ذكر مي كند. (5) اگر چه ويژگيهاي شخصيتي افراد عادي، عموما امري فردي مي باشد و با چگونگي تحولات بيولوژيك آنان بويژه در دوران كودكي در ارتباط است ، اما شخصيتهاي سياسي علاوه بر مؤلفه هاي فردي، از متغيرهاي ديگري نيز بهره مي گيرند. ارزشهاي محيطي، ايستارها، باورها و همچنين ايدئولوژي هاي سياسي، در شكل گيري شخصيتي رهبران سياسي برجسته از جمله امام خميني،

تاثير برجاي مي گذارند. چنين ويژگيهايي، فرد را آماده اتخاذ برخي شيوه ها در شرايط معين مي نمايد. اگر نتايج حاصل از به كارگيري شيوه هاي رفتاري و نوع رفتارها، مثبت و نتيجه بخش باشد، بازتابهاي مؤثر و سازنده اي در چارچوب شخصيتي فرد به جا مي گذارد، زيرا از يك طرف نسبت به روش و الگوي رفتاري خود مطمئن مي شود و از سوي ديگر، زمينه رواني و محيطي لازم را براي تكرار و تشديد يك الگوي رفتاري فراهم مي كند. به همين دليل است كه رهبران انقلاب در آغاز افرادي اصلاحگر به نظر مي آيند. اين امر، نشان دهنده آن است كه اين افراد براي رويارويي مستقيم با نظام سياسي نيازمند اعتماد به نفس بيشتري مي باشند . روند مبارزات انقلابي و نتايج حاصل از آن، منجر به تشديد اعتماد به نفس و خود مختاري در الگوهاي رفتاري شده و به تدريج شخصيت سياسي آنان شكل مي گيرد. با شكل گيري تدريجي شخصيت سياسي نخبگان، به تدريج درك فراگيري براي رفتار در «محيط روانشناختي » ايجاد مي شود. رهبران سياسي به اين جمع بندي مي رسند كه چگونه بايد جامعه را تهييج كرد؟ چگونه بايد مردم را در عرصه سياسي نگاه داشت ؟ تحت چه شرايطي و با چه ابزاري در روحيه طرف مقابل ايجاد ترديد نمود؟ چگونگي پاسخ محيط به چنين روندهايي مي تواند ذهنيت رفتاري و واكنشي را براي بهره گيري حداكثر از محيط فراهم آورد، زيرا جمع بندي حاصله براساس معادله «تحريك - پاسخSTimulus - Response » انجام مي گيرد. بايد تاكيد داشت كه در تمامي دوراني كه «تحريك سياسي

» و «پاسخ متقابل در ازاي تحريك » به انجام مي رسد، نخبگان از ارزشها، باورهاي ايدئولوژيك و ايستارهاي خود بهره مي گيرند تا طرف مقابل را در شرايط ترديد، قرارداده و يا اينكه موج رواني فزاينده اي را عليه آنان ايجاد نمايند. زماني كه صف آرايي انجام گرفت و سخنان كلي، جلوه هاي انضمامي تري پيدا نمود، اهداف هريك از بازيگران مشخص گرديده و چگونگي واكنش طرف مقابل نيز مشخص مي گردد. اين امر باتوجه به «درك محيط » و «درك مؤلفه هاي شخصيتي » طرف مقابل انجام مي گيرد. مطالعاتي را كه الكساندر جورج در رابطه با شرايط و محيط رواني تصميم گيران امريكايي در روند جنگ ويتنام به انجام رسانده است، وي را به اين جمع بندي مي رساند كه در روند كنش سياسي و بين المللي، هر يك از بازيگران، اقدامات طرف مقابل را كد گذاري نموده و در برابر هر گونه «نشانه ايCode »، از خود واكنش متناسب با ادراك و مؤلفه هاي شخصيتي خود نشان مي دهد. به همين دليل، جورج اعتقاد دارد كه با توجه به نوع واكنش بازيگران، مي توان مؤلفه ها و ويژگيهاي شخصيتي آنان را درك نمود. برخي از اين رهبران سياسي داراي ويژگيهايي ، از جمله: تساهل، عدم تساهل، زودكنش، ديركنش، تحكم كنندهHigh Dominance ، كمتر تحكم كنندهDominance Low ، بهره گيري از سياستهاي سرسختانهHard Line policies ، درون گرinTrovert ، برون گراExtrovert مي باشند. (6) با توجه به مطالعات انجام شده، بسياري از تحليلگران سياست خارجي، به اين جمع بندي رسيده اند كه هيتلر و صدام حسين داراي رفتارهاي آني بدون تامل مي

باشند . اين گونه رفتار داراي نتايج متضادي است. يا موفقيتهاي شگفت انگيز را به وجود مي آورد و يا اينكه شكستهاي نابودكننده را فراهم مي آورد. «معمر قذاقي » داراي شخصيتي ماجراجو و خودبين مي باشد و «استالين » داراي شخصيت قدرت طلب همراه با سوءظن بوده است. «فيدل كاسترو» داراي شخصيت ثابت قدم مي باشد . امام خميني را نيز داراي مؤلفه هاي شخصيتي «ايدئولوژيك » مي دانند كه از سياستهاي سرسختانه حمايت كرده است. با توجه به ضرورت درك «ويژگيهاي فرديIdiosyncratic Variable » نخبگان و سياستمداران كشورها، ساختارهاي اطلاعاتي و سازمانهاي ديپلماتيك كشورهاي پيشرفته، بخشهايي را ايجاد كرده اند تا رفتار نخبگان سياسي كشورها با تاكيد بر مولفه هاي روانشناختي مورد تحليل قراردهند. اهميت اين امر براي نخبگان كشورهايي كه داراي سيستم متمركز تري مي باشند، بيشتر است; زيرا در چنين شرايطي، توزيع قدرت محدودتر بوده و عوامل بوروكراتيك، سازماني و اجتماعي نقش كمتري را در روند تصميم گيري و سياست سازي خارجي و داخلي ايفا مي كنند. براين اساس، كشورهاي جهان سوم، عمدتا براساس الگوهاي تمركزگرا مورد بررسي قرار مي گيرند كه از جمله اين موارد، مي توان به كتاب هاي يادشده ماروين زونيس اشاره داشت. (7) ويژگيهاي شخصيتي و رفتاري امام خميني(ره) تمامي كساني كه در سالهاي قبل از تبعيد امام خميني به نجف با ايشان ارتباط داشته اند، بر اين امر تاكيد دارند كه ايشان داراي «ذهني پويا»، «نگرشي منسجم » و «روحيه اي سازش ناپذير» بوده اند. دوران كودكي ايشان با مبارزه عجين گرديده است. با توجه به ساخت اجتماعي و اقتصادي ايران و نقش پدر در زندگي

اجتماعي اعضاي خانواده، مي توان تاكيد داشت كه «سرنوشت پدر» اروح پرتلاطم و كاوشگر امام را در راستاي مبارزه اجتماعي جهت ايجاد عدالت شكل داد، از آنجايي كه امام از سالهاي نوجواني در حوزه علميه اراك و قم به كسب علوم ديني مبادرت ورزيده اند، از اين رو «روح فردي » با «شرايط محيطي » پيوند مي خورد و انگيزه هاي ايدئولوژيك قوي و مؤثري را در ايشان پديدار مي سازد. بعد از حوادث 15 خرداد 1342، ساواك، اطلاعاتي را در مورد آيت الله خميني جمع آوري مي كند. در اين گزارش برخي از ويژگيهاي شخصيتي و رفتاري امام در اين اطلاعيه چنين آمده است: «حاج آقاي روح الله خميني در خمين متولد شده، براي تحصيل به قم آمده، چند سال در قم تحصيل كرده، سپس به اصفهان رفته و چند سال هم در آنجا تحصيل كرده، مجددا به قم آمده و در محضر آقاي شيخ عبدالكريم يزدي به تحصيل اشتغال داشته است. مدتي هم تحصيل «حكمت » نموده و مجتهد مسلم است. در علوم معقول و منقول بسيار وارد و متخصص است..... شيخ عبدالكريم از او حمايت كرد و او را مامور تدريس فقه و اصول نمود .......پس از فوت حاج شيخ عبدالكريم، مورد احترام مرحوم بروجردي بوده و از مدرسين درجه اول حوزه علميه بوده است. شخصي است خيلي متين و كم حرف،63 سال دارد. پدر او از مالكين در خمين بوده است. وي خيلي عصباني و شجاع بوده و در منازعه و اختلافي كه با حاكم وقت داشته، به دست حاكم وقت كشته مي شود. خودش هم مثل پدرش خيلي بي باك

و شجاع است. به علوم جديد و سياست روز هم آشنايي زيادي دارد. در سالهاي 1323 و 1324 كتابي عليه اعليحضرت فقيد نوشته است. هميشه اهل مبارزه و سياست بوده است. 5 سال قبل رساله نوشته و در مقام مرجع تقليد قرار گرفته و پيرواني هم داشته است.» (8) اگر ويژگيهاي فردي و شخصيتي كه اداره ساواك در مورد امام خميني تهيه كرده را مرور نماييم، مي توانيم مؤلفه هايي از جمله: مجتهد مسلم، مدرس درجه اول حوزه علميه، متين، كم حرف، بي باك، شجاع، آشنا به علوم جديد، اهل سياست، منتقد نسبت به سلسله پهلوي و اهل مبارزه را نام برد. طبيعي است كه اگر فردي داراي ويژگيهاي فراگير و چند جانبه ياد شده باشد ، زمينه هاي اوليه براي مبارزه سياسي را خواهد داشت. از سوي ديگر، مي توان به اين جمع بندي رسيد كه بستر اوليه و معيارهاي رفتاري جهت مبارزه سياسي ايشان، از درون مباني ديني و ايدئولوژيك منشا مي گيرد. اين مباني، همواره ذهن امام خميني را به خود مشغول داشته و بسياري از اقدامات و فعاليت هاي ايشان، با همين معيارهاي ديني مستند مي شد. باورهاي امام بر اين امر قرار داشت كه جامعه ايران، آمادگي پذيرش هنجارهاي ديني را دارا مي باشد، در حالي كه نسبت به مقامات حكومتي بي اعتماد است. در بسياري از سخنراني هاي امام مي توان به چنين ذهنيتي وقوف داشت. ايشان نه تنها عالمان دين را شايسته تر از مقامات اجرايي حكومت مي دانست، بلكه به اين دليل كه علماي ديني با مردم كنترل دارند، آنان را براي حكومت «شايسته ترين گروه »

تلقي مي كرد. كتاب «كشف الاسرار» و «ولايت فقيه » به عنوان متون مستند و كلاسيك انديشه امام در مورد دولت و حكومت در ايران مي باشد. در اين دو كتاب، از ضرورت ايجاد حكومت اسلامي بحث گرديده است. چنين نگرشي به منزله آن است كه در ديدگاه امام، آنچه كه مبناي «ديني » نداشته باشد، مورد قبول خداوند و مردم قرار نخواهد گرفت. واژه هايي همانند: قانون اسلام، قانون اساسي، ساحت مقدس قرآن كريم، نقش علما در تصويب قوانين، در عبارتهاي تهييج كننده ايشان جهت كاهش مشروعيت اقدامات دولت و رژيم شاه به كار گرفته مي شد كه بسياي از علما و شاگردان ايشان در خاطرات سياسي خود، بر اين امر صحه گذاشته اند. به طور مثال مي توان گفت كه ايشان، «اسداله علم » را به اين خاطر، توصيه به استغفار مي كرد و يا نامبرده را مستحق عزل مي دانست كه به قواعد و قوانين اسلامي بي اعتنا بوده است. (9) به همين دليل، در نامه اي به «علم » يادآور مي شوند كه «معلوم مي شود شما بنا نداريد به نصيحت علماي اسلامي كه ناصح ملت و مشفق امت اند، توجه كنيد و گمان كرده ايد ممكن است در مقابل قرآن كريم، قانون اساسي و احساسات عمومي قيام كرد؟». (10) حساسيت اصلي امام بر اين امر قرار داشت كه اين افراد به عنوان گروههاي غرب زده و وابسته به سياستهاي بين المللي در صددند تا مباني و ساخت اجتماعي ايران را دگرگون نمايند. اين دگرگوني در راستاي اهداف غربيها تلقي مي شد، كساني كه با اسلام و جامعه اسلامي خصومت داشته

و در هر دوراني در صدد مرعوب سازي جامعه و كشورهاي اسلامي بوده اند. از ديدگاه امام، اين نكته به عنوان معماي اصلي جوامع در حال توسعه بويژه كشورهاي اسلامي وجود داشت كه چگونه يك گروه از افرادي كه فاقد پايگاه اجتماعي در جامعه خود مي باشند و صرفا بر اساس «هنجارزدايي »، «دين زدايي » و «هويت زدايي » عمل مي نمايند، اين امكان را پيدا مي كنند تا قدرت سياسي و اجتماعي را در دست گرفته و به اين ترتيب بتوانند سياستهاي ديكته شده را به اجرا در آورند، بدون آنكه ضرورتهاي طولاني مدت و بنياني جوامع خود را مورد توجه قرار دهند. اين امر به عنوان معمايي تلقي مي شد كه براي حل آن، مي بايست با سياستهاي جهاني مقابله نمود و از پايگاه داخلي آنان «مشروعيت زدايي » نمود. به اين ترتيب بخش اعظم گرفتاري كشورهاي اسلامي متوجه جهان غرب گرديد. جهاني كه به لحاظ تاريخي همواره با جهان اسلام در چالش بسر برده است و از قرن شانزدهم، به گونه اي بي مهابا عرصه هاي نفوذ خود را در تمامي كشورهاي اسلامي افزايش داده است. مطالعات تاريخي امام نشان مي داد كه توسعه اسلام صرفا تا قرن 15 ميلادي ادامه داشته است . از اين دوران به بعد، موج اسلامي گرايي و گسترش اسلام متوقف گرديد. كشورهاي اروپايي قادر گرديدند تا با بهره گيري از ابزارهاي تكنولوژيك خود، بر مناطق حياتي جهان اسلام سلطه پيدا نمايند. «فرمان تقسيم پاپ »، زمينه حضور پرتغالي ها را در خليج فارس و اقيانوس هند فراهم آورد . در طي تمامي اين دوران، فتح

سرزمينهاي اسلامي با پوشش ايدئولوژيك و در قالب الگوهايي از جنگهاي شبه صليبي انجام پذيرفته بود. اين روند منجربه ضعف تدريجي، گسترده و فراگير واحدهاي اسلامي گرديد. از ديدگاه امام خميني، كشورهاي اسلامي در طي اين مدت تمام موجوديت خود را از دست دادند، بويژه اينكه بعد از جنگ اول جهاني كشورهاي بريتانيا، فرانسه و ايتاليا توانستند تير خلاص را بر موجوديت فرتوت و انحصارگراي امپراطوري عثماني وارد نمايند. از اين مقطع زماني، بسياري از سرزمينهاي اسلامي (به غير از تركيه، افغانستان، ايران، عربستان سعودي ) تحت نظارت مستقيم كشورهاي غربي درآمدند. جنگ دوم جهاني نيز زمينه توسعه نفوذ امريكا را فراهم آورد . از اين زمان به بعد، امريكا به عنوان محور كشورهاي غربي درآمد . آنان در صدد برآمدند تا سلطه خود را از طريق ابزارهاي فرهنگي و اقتصادي به گونه اي پايدار و در تمامي كشورهاي اسلامي اعمال نمايند. چنين روندي را بايد دلمشغولي اصلي امام دانست. ايشان ريشه گرفتاري كشورهاي اسلامي را در مداخلات خارجي مورد جست جو قرار مي دادند. به همين دليل، تضاد اصلي و بنياني را متوجه روح سلطه گري و استكباري غرب مي نمودند. در اين شرايط، كشورهاي اسلامي و دولتهاي حاكم بر آن به عنوان سپري تلقي مي شدند كه وظيفه اصلي آنان، حراست از احكام ديني و حفظ ساختهاي سنتي و ضدغربي جامعه محسوب مي گرديد. اين امر، در دوران استعمار مستقيم داراي كاركرد بود، زيرا حكام و زمامداران كشورهاي اسلامي نيز با مداخلات فزاينده غربيها در امور داخلي خود مخالفت مي كردند. به همين دليل، گرايشات ملي و ضداستعماري ايجاد شده داراي جلوه هاي

مختلط بود. تا دهه 1940، شاهد حركتهايي بوديم كه اجماع داخلي در برابر تهاجم و الگوهاي سلطه مستقيم خارجي را نشان مي داد. در اين دوران تاريخي، روحانيون نيز در كنار ساير اقشار و طبقات از حريم دين و اسلام در برابر تهاجم فزاينده و مستقيم غرب حمايت مي كردند. از دهه 1940 كه ساخت نظام بين الملل دگرگون گرديد: ما شاهد ظهور الگوهاي جديدي از «توسعه طلبي » و «هژمونيك گرايي »، «ادغام سازي » و «بي محتوي سازي » كشورهاي اسلامي بوده ايم . لازم به توضيح است كه اين روند، در رابطه با ساير كشورهاي جهان حتي در حوزه مسيحيت پيراموني نيز شكل گرفته بود. موج جديد، جلوه هايي از «جهان گرايي » را به عنوان موتور محرك خود براي يكدست كردن نظام جهاني در پيش گرفته بود. اقتصاد، به عنوان اصلي ترين ابزار اين روند تلقي مي شد، اما در دهه هاي 1940 تا 1980 علاوه بر موج اقتصادگرايي مبتني بر بازار آزاد، موج جنگ سرد مبتني بر مبارزه ايدئولوژيك «سرمايه داري » و «سوسياليسم جهاني » نيز وجود داشته است. اين امر فضاي لازم براي مقابله بانفوذ ساختاري غرب در جوامع اسلامي را فراهم مي آورد . ابزار چنين مبارزه اي بر الگوهاي «هويتي » قرار داشت. طبيعي به نظر مي رسد كه مذهب، به عنوان يكي از اصلي ترين مولفه هاي جامعه سنتي، حامل انگيزشهاي رفتاري و هويتي است. به اين ترتيب، بايد اصول و مباني مذهبي موجود با توجه به شرايط سياسي، اجتماعي و بين المللي تئوريزه شده و بر اساس مباني گفتماني جديد انجام پذيرد. در اين

رابطه، امام خميني سلطه خارجي را به عنوان اصلي ترين تهديد جوامع اسلامي مورد توجه قراد داد. براي مقابله با آن، از مباني ايدئولوژيك بهره جسته و تسهيلات لازم را براي ايجاد جو انقلابي بكار گرفتند. بر اين اساس، تمي توان اين فرضيه را مورد تبيين قرار داد كه امام از ويژگيهاي فردي، شرايط اجتماعي و باورهاي ايدئولوژيك خود بهره گرفتند تا با سلطه خارجي در جوامع اسلامي مقابله نمايند. اين امر از طريق انقلاب و مصادره قدرت سياسي تحقق يافت. مباني تفكر سلطه ستيز امام خميني اصلي ترين مؤلفه هاي رفتاري نخبگان، گروههاي اجتماعي و سازمانهاي سياسي، مفاهيمي از جمله: تصاوير ذهني، سنتهاي محيطي ، اسطوره ها و حتي برخي از پيشداوريها مي باشد. اين موارد بر فرهنگ سياسي جامعه وجهت گيري سياسي نخبگان هر كشوري تاثير برجاي مي گذارد. چنين مؤلفه هايي در روندي تاريخي، بر ضمير ناخودآگاه يك جامعه نقش مي بندد. برخي از افراد را بيش از ديگران متاثر مي سازد و به اين ترتيب، چنين افراد و گروههايي، آمادگي لازم براي ايفاي نقش تاريخي را دارا مي گردند. مطالعه تاريخ سياسي ايران، نشان مي دهد كه سلطه خارجي به عنوان عامل بازدارنده توسعه سياسي كشورمان محسوب مي گردد. اين امر در طي دو قرن اخير شتاب و گسترش بيشتري پيدا كرده است. مداخلات روسيه، انگلستان، فرانسه، ايالات متحده امريكا و اتحاد جماهير شوروي، به عنوان عرصه هاي سياه اما واقعي تاريخ ايران مي باشد. اين مداخلات، ذهنيت بدبينانه اي را در افكار عمومي و فرهنگ سياسي ايران بر جاي گذاشته است. روشنفكران ملي گراي ايراني به همراه روحانيون آگاه، نسبت

به چنين سرنوشت دردناكي اظهار تاسف مي كردند. از اينكه بيگانگان بخشي از سرنوشت سياسي ايران را تحت تاثير خود قرار داده، بيمناك و متاثر بودند. به همين دليل، در مقاطعي از دورانهاي تاريخي ايران، بويژه در شرايطي كه فشار و تهاجمي خارجي عليه ايرانيان شديدتر بود، زمينه همكاريهاي فراگير عليه سلطه خارجي، ابعاد فراگير و پردامنه اي پيدا مي كرد، جنبش تنباكو از جمله مقاطعي محسوب مي گردد كه چنين روندي با ابتكار روحانيون و همكاري ساير اقشار و گروههاي اجتماعي پديدار شد. از اين مقطع زماني به بعد، روحانيون دريافتند كه از توان لازم براي تاثير گذاري بر افكار عمومي برخوردارند. اين امر بويژه در دورانهايي كه مبارزه عليه عامل خارجي انجام مي گرفت، از نتايج و اجماع گسترده تري برخوردار مي شد. مؤلفه هاي مذهب شيعه و همچنين فضايي كه در جامعه ايران نسبت به مظلوميت امام حسين(ع ) وجود داشت ، عامل تقويت كننده رفتار سياسي روحانيون مي گرديد. به اين ترتيب، ايدئولوژي، فرهنگي سياسي و زمينه هاي تاريخي ايران ، شرايطي را فراهم مي آورد كه رهبران مذهبي و روحانيون عالي رتبه بتوانند مردم را بسيج نموده و به اين ترتيب بر حوادث و رويدادهاي سياسي جامعه تاثير بر جاي گذارند. روحانيون مي توانستند حادثه عاشورا را بازسازي نموده و آن را با «گفتمانهاي جديدي » وارد عرصه سياسي ايران نمايند. از آنجايي كه سلطه خارجي بر اساس شرايط غيرعادلانه اي ايجاد مي گردد، بنابراين مي تواند همانند «يزيد» در فرهنگ سياسي ايران «تشابه سازي » نمايد. و به اين ترتيب، مردمي كه سالها در عزاي امام حسين گريه كرده

اند و از قيام وي، درس غيرت و شهادت فرا گرفته اند را وارد عرصه سياسي واجتماعي اي نمايد كه زمينه ساز اعتراض عليه «سلطه خارجي » مي باشد. به عبارت ديگر مي توان تاكيد داشت كه: «خصوصيات روانشناختي اسلام شيعه كه تاكيد بر فضايي از رنج و بي عدالتي را بهاي ناگزير تعهد به ايمان حقيقي مي داند، اين سوء ظن (نسبت به بيگانگان و سلطه گران) و همچنين بيگانه ترسي تاريخي را تقويت مي كند. بنابراين، نوعي سوءظن و نخوت نسبت به دنياي خارج با تصميم جدي براي كسب استقلال و عدم آميزش با قدرتهاي خارجي همراه است. در دنيايي كه غالبا زير سيطره نيروهاي خارجي ويرانگري بوده كه سعي داشتند ايران را به انقياد خود در آورند، بهره گيري از هوشمندي سنتي ايراني، يكي از ابزارهاي مهم و لازم براي استمرار بقاء بوده است ». (11) اگر چه بيگانه ترسي به عنوان يكي از هنجارهاي فرهنگ سياسي ايران تلقي مي شود، اما نوعي واكنش در برخورد با چنين پديده اي متفاوت به نظر مي رسد. عده اي ممكن است دچار محافظه كاري گردند و سلطه خارجي را به عنوان واقعيتي غير قابل اجتناب مورد پذيرش قرار دهند. گروهي ديگر ممكن است دچار «فريفتگي » و اشتياق گردند و در نتيجه آن «سلطه خارجي » را به عنوان يك ضرورت براي تحول اجتماعي مورد توجه قرار دهند. اين گروه حتي نوسازي كشورهاي جهان سوم را بر اساس «فرآيند غربي شدنProcess of westernization » مورد تبيين قرار مي دهند. طبعا كساني كه غربي شدن را به عنوان مبناي توسه و نوسازي قرار مي دهند،

جوامع غربي را به عنوان معيار رفتاري خود قرار داده و به اين جمع بندي مي رسند كه براي تحول فراگير بايد ويژگيهاي درون ساختي جوامع غربي از جمله: گروهي ديگر از نخبگان سياسي ايران در مقابل ذهنيت حاصل از «سيطره نيروهاي خارجي » و «سلطه فراگير بيگانگان »، ‹رس ث/››حخ)11( رهيافتهاي مبارزه جويانه اي را ارائه دادند. امام خميني را مي توان از جمله اين افراد دانست. ايشان داراي دو پيش فرضيه بودند كه بر اساس آن، هدفهاي خود را مشخص نمودن: پيش فرض اول بر اين امر واقع بود كه عناصر خارجي، ساخت سياسي ايران را تحت كنترل خود در آورده و در صدد مي باشند تا مؤلفه هاي فرهنگي، اجتماعي و اقتصادي خود را درايران نهادينه نمايند. پيش فرض دوم بر اين موضوع قرار داشته است كه به ميزان گسترش سلطه غرب در ايران، نفوذ آئين و احكام اسلامي كاهش خواهد يافت، همچنان كه اين روند در ساير جوامع اسلامي، بويژه در كشور تركيه نيز ظهور يافته بود . بر اساس پيش فرضهاي يادشده، اصولي ترين تحليل بر اين امر قرار دارد كه امام خميني براي تثبيت مباني احكام اسلامي و حفظ فرهنگ و هنجارهاي اسلامي، بر ضرورت مبارزه با سلطه خارجي تاكيد داشتند. اين امر از يك سو، بر اساس زير ساختهاي اسطوره هاي ايراني در مورد نقش بيگانگان شكل گرفته بود و از سوي ديگر، روند مبارزات استقلال طلبانه و ضد استعماري را در ايران تقويت نمود. به اين ترتيب، هدف امام از انجام مبارزات سياسي در داخل ، حفظ و تحقق احكام اسلام بوده است . براي نيل به

اين امر، انجام مبارزات استقلال خواهانه، بيگانه ستيز و آزادي خواهانه به عنوان ابزار و روندي محسوب مي گرديد كه از يك سو زمينه براي تحقق شرايط محيطي براي حفظ احكام ديني فراهم مي گرديد و از سوي ديگر، واكنشي جدي و فراگير را عليه دولتهايي فراهم مي آورد كه از مشروعيت فراگير داخلي برخوردار نبودند. البته بسياري از غربيها، بخصوص آناني كه در ساختار اجرايي دولت امريكا انجام وظيفه كرده اند، از امام تصاوير ديگري را نيز ارائه مي دهند. آنان بر اين اعتقادند كه رهيافتهاي ايدئولوژيك و سياسي امام با نوسازي همبستگي ندارد، اما همين گروه نيز بر گرايشات بيگانه ستيزي امام خميني تاكيد داشته اند. تصور اين گروه از امريكايي ها از «نوسازي »، با آنچه كه «سري نيواز» از توسعه و نوسازي بيان مي دارد، همگوني دارد، زيرا «سري نيواز» همانند بسياري از فريفتگان غرب در ايران، «غربي سازي » را با «نوسازي » همگون مي داند. اين رهيافت از سوي امام خميني مورد انكار گرفت . ايشان براي نوسازي بر رهيافتهاي درون ساختاري و مبتني بر ارزشهاي ملي تاكيد داشتند. ايشان هر موضوعي را كه مبتني بر اهداف و برنامه هاي غربي باشد، براي منافع كشورهاي اسلامي و بويژه براي ايران، امر مخاطره آميز و نابودكننده اي مي دانستند. رفتار سلطه ستيز امام خميني در روند انقلاب اسلامي تحولات سياسي ايران بعد از كودتاي 28 مرداد در جهتي تداوم مي يافت كه امريكا نفوذ فراگير خود را در عرصه هاي مختلف سياسي، فرهنگي، اقتصادي و نظامي جامعه افزايش مي داد. تعداد امريكايي ها در ايران افزايش يافتند . روابط ديپلماتيك

ايران گسترش همه جانبه اي پيدا كرد. امريكا محور تمامي روابط خارجي و اقدامات داخلي محسوب مي شد. ضرورتهاي نظام دو قطبي و نقش ايران در ائتلاف با غرب، زمينه هاي همكاري فراگير بين ايران و امريكا را فراهم مي آورد. طبيعي بود كه در چنين شرايطي، «استبداد سياسي » نيز در جامعه ايران حاكم باشد بسياري از تحليلگران در چنين شرايطي، ساختارهاي حكومتي ايران، اراده چنداني از خود نداشتند. نفوذ سياسي امريكا در ايران به گونه اي ويژگيهاي ساختاري رژيم شاه در دوران بعد از كودتا را با واژه هايي از جمله «دولت دست نشانده » تبيين كرده اند. (13) افزايش يافته بود كه زمينه بيان آرا و انديشه هاي مخالف درچارچوب ساختارهاي حكومتي وجود نداشت . همه چيز به نام كمونيسم سركوب شده بود. البته دستگاه روحاني به دليل آنكه از اين اتهام مبرا بود به موجوديت سياسي و فعاليتهاي اجتماعي خود ادامه مي داد، اما جو سنگين نظام سياسي، امكان بيان واقعيتهاي اجتماعي را از اين گروه نيز سلب كرده بود. انتشار كتاب حكومت اسلامي به اين مفهوم بود كه اگر نظام سياسي داراي مباني ديني و فقهي باشد، زمينه محيطي و اجتماعي براي ادامه سلطه بيگانگان از بين خواهد رفت . از سوي ديگر، اين كتاب، نشان مي داد كه انديشه جديد ديني براي نظام سياسي حاكم، مشروعيت ندارد، بلكه تمامي مشروعيتها را از آن احكام خدا مي داند، احكامي كه فقها تبيين كننده آنند. به اين ترتيب، مبارزه با سلطه بيگانگان نيز به عنوان ضرورتي ديني تلقي مي شود. چنين ضرورتي براي فقها، كه بيان كننده احكام الهي مي باشند،

انگيزه مبارزاتي امام براي مقابله بانظام سياسي دست نشانده شاه و همچنين حاميان خارجي آن را افزايش مي دهد. در اين رابطه، امام در آغاز درس رسمي حوزه علميه چنين بيان مي دارند: «هر چند موافق دين و قوانين اسلام باشد، ما با كمال تواضع به آن گردن مي نهيم . و هر چه مخالف دين و قرآن باشد ولو «قانون اساسي » باشد، ولو «التزامات بين المللي » باشد ما با آن مخالفيم ». (14) همانگونه كه مستفاد مي شود، امام خميني با هر آنچه مخالف آيين و احكام ديني باشد، مخالفت نموده و آن را به عنوان جلوه اي تلقي مي كند كه زمينه سلطه خارجي را فراهم مي آورد. به اين ترتيب، آنچه كه به عنوان قانون حكومتي ايران، اجرا مي شود همچنين كليت نظام سياسي شاه در آغاز دهه 1960، مورد نكوهش قرار گرفت ، زيرا زمينه سلطه خارجي را فراهم آورده بود. امام خميني در تبيين شرايط محيطي و ضرورتهايي كه به موجب آن مشروعيت زدايي از رژيم ضرورت پيدا مي كرد، تا كيد داشته اند كه: «نفوذ احكام اسلامي در جامعه مسلمانان كاهش يافته است . ملت به ضعف، انحطاط و افتراق مبتلا گشته، احكام اسلامي ممنوع شده و وضع عوض شده است. استعمار گران از اينها به عنوان فرصتي مناسب استفاده كرده، قوانين خارجي را آوردند، كه خدا در آن نقش و قدرتي ندارد . فرهنگ و فكر مسمومشان را بين مسلمين اشاعه دادند و ما امكان تشكيل يك حكومت شايسته را از دست داديم ». (15) كلام و مكتوبات امام در مقاطع مختلف مبارزاتي ايشان نشان مي

دهد كه حيات دوباره اسلام مي تواند زمينه نفوذ سلطه گران و خارجيها را در ايران كاهش دهد. در تمامي اين دوران، نفوذ سياسي امريكا فراگيرتر از ساير واحدهاي استعمارگر بود. از سوي ديگر، اينگونه كشورها اصلي ترين هاي حامي سياستهاي وابسته سازي به شاه محسوب مي شدند. بنابراين، مبارزه با شاه امري تاكتيكي براي خلع يد فراگيرترقدرت و نفوذ امريكا و ساير واحدهاي خارجي محسوب مي شد . به همين دليل، امام خميني در دوران بي رنگ شدن مباني و هنجارهاي اسلامي در ايران، سكوت را جايز نمي شمارد، زيرا در صورت سكوت يا مصلحت انديشي، زمينه براي تثبيت پايه هاي حكومتي شاه افزايش مي يافت. انجام فعاليتهاي سياسي و مواضع صريح امام خميني در برخورد با رژيم شاه، بيانگر اعتماد به نفس وي در مبارزه ديني عليه مظاهر غرب زدگي بود. در نتيجه چنين صراحت و بيان راسخ، حوزه هاي علميه و بويژه نسل جوان و انقلابي آن كه داراي درد دين، شور انقلابي و گرايشات ضد غربي بودند، به عنوان اصلي ترين پايگاه سياسي در انجام حركتهاي انقلابي به شمار مي رفتند، هر چند كه شخصيت بارز و مواضع مشخص امام زمينه جذب ساير گروههاي اجتماعي را نيز به نهضت انقلابي فراهم آورد. در اين مبارزه سياسي، مشروعيت زدايي رژيم شاه به عنوان، «اصلي بنياني » محسوب مي شد. در حالي كه تمامي سخنان و اطلاعيه هاي صادره از سوي امام خميني، فعاليتها و اقدامات غيرقانوني رژيم شاه محكوم مي شد، واحدهاي خارجي نيز به دليل اينكه استقلال ايران را خدشه دار نموده و زمينه اصول بنيادين و هنجارهاي دروني جامعه را

فراهم آورده اند، مورد نكوهش قرار مي گرفتند. «جان دي استميل » وابسته سياسي سفارت امريكا طي سالهاي 1976 الي 1979، در مورد گرايش و جهت گيري ضد غربي و ضد خارجي امام خميني بيان مي دارد كه امام خميني: «در اوايل دهه 1960 در حوزه هاي اسلامي سرشناس و شاخص شده بود، اما هنوز در غرب چندان معروف نبود . به علت اشتغال فكري آزار دهنده اي كه از نفوذ خارجيان در ايران داشت، با خواست قانوني مجلس ( شاه) مبني بر تصويب قانون مصونيت سياسي براي كاركنان نظامي و مشاورين فني امريكايي به مبارزه برخاست. قانون تصويب شد. «امام » خميني در سال 1964 تبعيد گرديد. ابتدا به تركيه رفت و سپس در سال 1965 در نجف اقامت گزيد. آيت الله در دوران تبعيد به طور خستگي ناپذير، عليه دولت در زمينه هاي گوناگون اطلاعيه نوشت و سخنراني كرد، ولي موضوع مورد علاقه اش هم اين بود تا خارجيها را به علت اجراي برنامه هايي كه موجب نوسازي كشور و كاهش حرمت اسلام مي گرديد، سرزنش كند». () روند مبارزاتي امام از زماني تشديد گرديد كه زمينه هاي اجتماعي مبارزه عليه رژيم دست نشانده به وجود آمده بود. در اوايل 1940، تمامي گروهها حتي سنتي ترين بخش هاي جامعه ايران نسبت به آينده خود بيمناك بوده و از سوي ديگر، نسبت به مشروعيت رفتاري و ساختاري رژيم شاه ترديد داشتند. در اين شرايط امام خميني قيام و مبارزه علني را به عنوان امري واقعي و اجتناب ناپذير مورد تاكيد قرار دادند. مبارزه سياسي ايشان نيز منبعث از الگوهاي رفتاري ائمه دين بود، زيرا

اگر «تشابه سازي » ايجاد نمي شد ، اعتماد به نفس لازم را براي مبارزه جدي، و فراگير كه داراي زمينه هاي ديني و اجتماعي باشد، فراهم نمي آورد. ايشان در بيان ضرورت مبارزه سياسي و ضد حكومتي با استناد به الگوهاي رفتاري ائمه اظهار مي دارند: «مسلمانان هميشه حافظ دين مبين اسلام بوده اند ; حتي براي حفظ اسلام از حق خود مي گذشتند... و به آن عمل كردند. ولو با عده كم تا كشته شدند و اقامه فرايض نمودند، و هر كدام مي ديدند كه قيام صلاح نيست، در خانه مي نشستند و ترويج مي كردند.» (17) در طي اين دوران، جامعه نسبت به توصيه هاي امام خميني واكنش مثبت نشان داد; اما مردم فاقد پتانسيل سازماندهي و ايدئولوژي لازم براي بسيج سياسي بودند. علي رغم اين وضعيت، شعارهاي امام به گونه اي بود كه جامعه را با واقعيت هاي نفوذ غرب و كاركرد سياسي آنان آشنا مي كرد. ايشان به اين دليل حكومت ايران را مورد انتقاد قرار مي داد كه شايستگي لازم براي مقاومت در برابر غرب و تهاجم فراگير كشورهاي غربي به يك كشور مسلمان را ندارد. بر اين اساس، بر «احكام مذهبي » و «روحانيون » تاكيد مي شده ; گروههايي كه هيچ گاه در مقابل غرب گرايي و پذيرش روند استعماري مشاركت نداشتند. از ديدگاه امام خميني روحانيون به عنوان مجموعه هايي محسوب مي گرديد كه استقلال كشور را در برابر تهاجم خارجي حفظ خواهد كرد. ايشان در مورد نقش سياسي و جهت گيري روحانيون تاكيد داشتند كه: «اين روحانيت است كه با اين وضع ساخته و به

استقلال كشور خدمت مي كند; (18) بنابراين در ذهن مردم، روحانيون به عنوان مجموعه اي تلقي مي گرديد كه بر اساس احكام الهي عمل مي كنند، خير عمومي را مي خواهند و از همه مهمتر اينكه در صدد ايجاد استقلال فراگير براي جامعه مي باشند. روند فوق نه تنها در ذهن افراد عامي جامعه جايگاه پيدا كرده بود; بلكه روشنفكران ديني نيز از «امام » و «روحانيون » به عنوان پيشوايان استقلال و مبارزين ضد استعماري ياد كردند. مرحوم شريعتي در نقد روشنفكران خود باخته و غرب زدگان بيگانه از جامعه، بر هنجارهاي سياسي و مبارزاتي امام تاكيد نموده و بيان داشت كه «تاكنون در زير هيچ يك از قراردادهاي استعماري كشورمان را روحانيون امضاء نكرده است. »اين روند نشان مي داد كه استراتژي مبارزاتي امام به گونه اي درست انتخاب گرديده بود; چرا كه با تاكيد بر مؤلفه هاي غرب زدگي نظام سياسي، امكان بسيج فراگير و گسترده گروههاي سياسي وجود داشت حتي برخي از ليبرالها نيز با تاسي از نهضت اسلامي و نقش ضد استعماري رهبري نهضت، الگوهاي ياد شده از سوي امام خميني را مورد تاكيد قرار دادند. «داريوش فروهر» در سخنراني آبان ماه 56، ضرورت و مباني نهضت اسلامي ضد استعماري ايران را چنين تفسير نمود: «براي مدت بيش از دو قرن، كشور ما مستقيم و غير مستقيم تحت حاكميت امپرياليست هاي خارجي بوده و با همه نوع طرح و توطئه، زندگي و ارزشهاي ملي ما را بازيچه قرار دادند. با دستور خارجيها، ديكتاتوري هاي وابسته، دولتهاي فاسد و فرهنگي غارت زده در كشور ما بوجود آوردند.... با تكيه بر نقش

رهبران مذهبي و بازار، قصد ندرم بر ساير گروههاي اصلي جامعه مانند دهقانان، كارگران و نيز روشنفكران به عنوان ستون فقرات اين نيروها بي توجهي كنم... (19) ». علاوه بر گروههاي ملي، حتي ماركسيستها نيز نسبت به ماهيت نهضت اسلامي و نقش ضد استعماري امام خميني تاكيد داشتند: «بيژن جزني » در كتاب تاريخ سي ساله بيان مي دارد كه «اگر مذهب در آينده سياسي ايران نقش داشته باشد، اين امر تحت رهبري آيت الله خميني خواهد بود.» موجي كه امام در روند مبارزات سياسي ايران عليه رژيم شاه ايجاد نمود، براساس شناخت واقعي محيط اجتماعي ايران و زمينه هاي بسيج سياسي در ايران بود. به طور كلي مي توان اصلي ترين زمينهاي اجتماعي ايران در روند فعاليتهاي ضد نظام سياسي شاه را كه داراي ابعاد ضد استعماري نيز بود را به شرح ذيل بيان داشت: 1- بر اثر حضور مظاهر غربي در جامعه ايران، واكنش گروههاي مختلف ايجاد شد. اين گروهها داراي نگرش سنتي و محافظه كار بودند و نسبت به اكثر نمادهاي غربي با نگرش ستيزه جويانه برخورد مي كردند. 2- كودتاي 28 مرداد، تمامي مشروعيت نظام سياسي شاه را از بين برد. گروههاي ملي گرا و ماركسيستها در دوران بعد از كودتا نظام سياسي شاه را مورد انتقاد قرار مي دادند. بيانات ضد استعماري، ضد امريكايي و ضد استبدادي امام، موج فراگيرتري را عليه رژيم شاه به وجود آورد، به گونه اي كه در 14و15و16 خرداد 1342 شديدترين تظاهرات ضد نظام در شهرهاي تهران، قم، اصفهان و مشهد ايجاد شد. لبه تيز حملات تظاهر كنندگان عليه رژيم شاه بود. « عدم شروعيت

سياسي » و «دست نشاندگي رژيم ساسي » مورد تاكيد افرادي قرار گرفت كه براي توسعه و گسترش نهضت اسلامي و در قالب دسته هاي تظاهرات كننده، وارد خيابانها شده بودند. اين موج بعد از 15خرداد نيز وجود داشت، اما عقيم ماندن نهضت و سركوب شديد، مانع از آن گرديد كه موج ايجاد شده به سادگي خود را نمايان سازد. از اين مقطع زماني به بعد; دانشگاهها به عنوان اصلي ترين سكوي نهضت اسلامي، پايگاهي مطمئن براي انقلاب محسوب مي شدند. بيانيه ها و اطلاعيه هاي امام به گونه اي دائمي در محيط دانشگاهي پخش مي شد. اين گروه از دانشجويان علاوه بر انگيزه هاي مذهبي داراي تمايلات شديد ضد استبدادي و ضد استعماري بودند. 3- رشد جمعيت ايران از سال هاي دهه 1340 به بعد نيز افزايش تصاعدي پيدا نمودند. اكثريت جمعيت را افرادي شامل مي شدند كه در خانواده هاي متوسط و مذهبي متولد شده بودند. اين افراد زماني كه به سن رشد رسيدند، به عنوان اصلي ترين سربازان انقلاب و نهضت ضد غربي امام خميني قرار داشتند. شايع است كه در سال 1342 به امام توصيه نمودند كه زمينه هاي اجتماعي نهضت وجود ندارد; لذا مخالفت با برنامه هاي غرب گراي شاه را با تاخير انجام بدهند. ايشان در پاسخ بر اين امر تاكيد داشتند كه سربازان من هم اكنون در گهواره ها هستند. اين بيانات، نشان دهنده برنامه ريزي جهت انجام اقدامات انقلابي بود. به اين ترتيب، در دهه 1350 تحولات مربوط به انفجار موج جمعيتي همراه با نوسانات رونق - ركود، زمينه را براي اعتراضات اجتماعي فراهم آورد. 4- به

هر اندازه از روند نهضت اسلامي مي گذشت، موج اسلام گرايي با اطمينان بيشتري توسعه پيدا مي كرد. علي رغم وجود بسياري از مؤلفه هاي فرهنگ غربي در جامعه، گرايشاتي بوجود آمده بود كه با انگيزه اي فراگير در صدد بودند تا از اين موج، ايدئولوژي مبارزه عليه رژيم شاه را ايجاد نمايند. طبعا انگيزه هاي اين گروه از جوانان در پيروي از استراتژي امام، داراي ابعاد ضد غربي، ضد شاهنشاهي و ضد امپرياليستي بوده است. 5 - شكست امريكا در ويتنام و ظهور برخي از دولتهاي ضد امپرياليستي منجر به تقويت بلاواسطه نهضت امام خميني در ايران مي گرديد. امام نيز لبه تيز حملات خود را از خرداد 1342 به بعد متوجه امريكا نموده بود. به همين دليل، امريكا به عنوان شيطان بزرگ مورد استناد قرار گرفت. اين واژه به معناي آن بود كه ايالات متحده و غرب به منزله عنصر اغواگر براي جوامع اسلامي نقش آفريني مي كنند. از ديدگاه امام خميني، كشورهاي غربي داراي همگوني هاي كاركردي مشابهي عليه ايران و جهان اسلام بوده اند; اما نقش توسعه گرا و مداخله گرايانه امريكا بيش از ساير كشورهاي غربي مورد نكوهش واقع مي شد. تجربه كاپيتولاسيون براي نهضت امام خميني بسيار تعيين كننده مي باشد. به عبارت ديگر، در دهه 1940 هيچ واقعه اي به اندازه مبارزه مستقيم امام عليه كاپيتولاسيون و توسعه نقش اسرائيل با اهميت تلقي نمي شد. ايشان در مورد ماهيت اين كشورها بيان داشتند: «ما چون ملت ضعيفي هستيم و دلار نداريم، بايد زير چكمه امريكا برويم. امريكا از انگليس بدتر، انگليس از امريكا بدتر، شوروي از هر دو

بدتر، همه از هم بدتر، همه از هم پليدتر، ليكن امروز سروكار ما با امريكاست.» (20) با توجه به نگرش امام نسبت به امريكا و همچنين به دليل آنكه از قانون كاپيتولاسيون، امريكايي ها منتفع مي گرديدند; از اين رو، امام نسبت به زمامداران ايالات متحده كاملا بدبين بود و آنان را به عنوان «خصم قرآن » مورد خطاب قرار مي داد. واژه هايي كه امام براي تبيين نقش و جايگاه ايالات متحده به كار مي گرفت، داراي ابعاد «ديني »، «ملي گرايانه » و « رمانتيك و احساس گرايانه »، «بسيج گرا» و تحقيركننده بود. برخي از تحليلگران چنين احساس مي كنند كه امام خميني صرفا در دوران بعد از پيروزي انقلاب اسلامي درصدد برآمد تا امريكا را در نزد ساير ملل و كشورهاي جهان تحقير نمايد، در حالي كه اين امر مربوط به دوران قبل از انقلاب اسلامي و بويژه مربوط به دوران بعد از تصويب لايحه كاپيتولاسيون مي باشد. در اين شرايط، امام خميني در واكنش به اقدام دولت، مجلس و مقامات امريكايي، موضع قاطعانه اي در برابر امريكا اتخاذ نمودند: «رئيس جمهور امريكا بداند، اين معنا را بداند كه امروز در برابر ملت ما از منفورترين افراد بشر است كه چنين ظلمي را به ملت ايران كرده است. امروز قرآن با او خصم است. ملت ايران با او خصم است. دولت امريكا اين مطلب را بداند كه او را در ايران ضايع و مفتضح كردند. (21) به موازات تخريب ساختاري دشمن سياسي و ايدئولوژيك، امام خميني در صدد برآمدند تا تمامي اقشار و گروههاي اجتماعي را عليه امريكا و نظام شاه

كه به عنوان واحد دست نشانده امريكا محسوب مي شد، بسيج نمايد. حتي ارتشيان وفادار شاه نيز مورد خطاب قرار گرفتند. امام خميني بر آن بود تا آنان را نيز به عمق فاجعه اي كه در حال وقوع بود، امتنا نمايد و به اين ترتيب، روند مشروعيت زدايي را تشديد نمايند. ايشان خطاب به ارتشيان اعلام داشتند كه: «آيا ديگر براي ارتش آبرو باقي مي ماند كه يك فراش امريكايي، يك آشپز امريكايي بر ارتشبد ما مقدم شود.» اگر من نظامي بودم استعفا مي كردم. اگر وكيل مجلس بودم استعفا مي كردم. من اين ننگ را قبول نمي كردم.» (22) بيان چنين واژه هايي به عنوان آگاه سازي مقامات و مسوولين حكومتي بود; اما در ادامه اين سخنان، ايشان درصدد برمي آيد تا توضيح دهد كه عدم مقابله با چنين روندي، به چه مفهوم مي باشد و چه مخاطراتي را براي جامعه به وجود خواهد آورد. به همين دليل، اقدام «همكاري جويانه » با چنين روندي را به عنوان خيانت به اسلام، ايران، جامعه اسلامي و قرآن ذكر مي كنند. امام در پايان سخنان خود تاكيد مي كنند: «امروز تمامي گرفتاري ما از امريكاست. تمام گرفتاري ما از اسرائيل است. اسرائيل هم از امريكاست. اين وكلا هم از امريكا هستند. اين وزراء، هم از امريكا هستند (و) همه دست نشانده امريكا هستند. اگر نيستند چرا در مقابل آن نمي ايستيد.... خداوندا افرادي كه به اين آب و خاك خيانت مي كنند، به اسلام خيانت مي كنند، به قرآن خيانت مي كنند را نابود كن » (23) الگوي رفتاري امام در دوران بعد از نيل به

قدرت نيز باالگوها و رويه هاي ستيزش گرايانه عليه غرب و بويژه ايالات متحده امريكا همراه بوده است. ايشان تحت هيچ شرايطي نسبت به جاذبه هاي فرهنگ و محيط اجتماعي غرب خوشبين نبودند. تاكيد امام بر اين كه امريكا مركز سلطه است و ايران اسلامي بايد چنين وضعيتي را پايان بخشد. ايشان براي تحقق اين امر، از الگوهاي «روانشناسي سياسي » استفاده نموده وبهترين راه را در شرايط و وضعيتي ديدند كه سلطه گر با ابزارهاي كم شدت شكسته شود و اين، به منزله تحقير آمريكا محسوب مي شد. تحقير امريكا زمينه را براي گسترش نهضت اسلامي و توسعه اسلام گرايي فراهم آورد. بدون تسخير سفارت امريكا، شرايط رواني لازم براي تهاجم عليه تاسيسات آن كشور در مناطق مختلف جهان فراهم نمي شد. امروزه اگر «بن لادن » هايي پيدامي شوند كه مراكز نظامي و ديپلماتيك امريكا را منفجر مي كنند، به گونه اي خود آگاه يا نا خود آگاه، تحت تاثير روندي قرار دارند كه امام خميني در اواخر دهه 1970 ايجاد كردند. مقاومت ايشان در برابر امريكا و فشارهاي ديپلماتيك آن كشور، بيش از آنكه در بردارنده منافع ملي براي كشور باشد، روح مقاومت در برابر ابرقدرتها را فراهم آورد. چنين روحي بود كه توانست هشت سال در برابر نيروهاي مسلح عراق به طور قهرمانانه مقاومت نمايد. با توجه به چنين الگوهاي رفتاري، ايشان هيچ گاه در مقابل اراده مقاومت جويانه عليه امريكا و غرب عقب نشيني نكرد. در دوران گروگان گيري، ايشان مصاحبه اي را با خبرنگار مجله تايم لندن انجام داد. وقتي كه خبرنگار در مورد امكان ترديد در مواضع امام

خميني سؤال نمود، ايشان به گونه اي جدي اظهار داشت: «ما مي خواهيم به همه دنيا نشان دهيم كه «قدرتهاي فائقه » را هم مي توان با نيروي «ايمان » شكست داد. ما در برابر دولت امريكا با تمام قدرتش مقاومت مي كنيم و از هيچ قدرتي نمي هراسيم.... ما امريكا را خوب مي شناسيم و مي دانيم كه مي توانيم در برابرش مقاومت كرده از شرفمان دفاع كنيم. ما بايد بر امريكا غلبه كنيم و او را در همه منطقه شكست دهيم. ما تسليم بي عدالتي ها نخواهيم شد و با ستمكاران كنار نخواهيم آمد... ما مي توانيم به آساني در برابر تجاوز امريكا بايستيم. امريكا ممكن است ما را شكست دهد; ولي نه انقلاب ما را، و به همين دليل است كه من به پيروزي خودمان اطمينان دارم. » (24) روند فوق تا پايان حيات امام تداوم داشت. ايشان نسبت به ماهيت كلي و فراگير ايالات متحده، هيچ گاه تغييري در مواضع خود نداد. البته موضوع روابط با امريكا امري كاملا متفاوت است. مي تواند رابطه وجود داشته باشد ; اما چالشگري در مواضع، اهداف و الگوهاي رفتاري نيز تداوم پيدا كند. از اين رو، امام خميني زماني كه كارتر قطع روابط ديپلماتيك با ايران را اعلام كرد; از اين اقدام كارتر استقبال كرد و آن را براي مسلمين امري سودمند دانستند. مواضع و ديدگاههاي سلطه ستيز امام خميني تا پايان دوران حيات ايشان تداوم يافت. فردي كه مبارزه گسترده و فراگير را در سن 64 سالگي آغاز كرده باشد، در سن 79 سالگي انقلاب را به پيروزي رسانده باشد و دورانهاي بحران

فراگير را طي كرده باشد، جز با اراده آهنين ناشي از انگيزه ها و اعتقادات ايدئولوژيك با مؤلفه ديگري قابل تحليل نمي باشد. به همين دليل، در وصيتنامه سياسي خود، آخرين توصيه ها را در جهت مقاومت در برابر جاذبه ها و فشارهاي غرب اعلام داشتند. ايشان در بخشي از وصيتنامه خود تاكيد مي كند: «از جمله نقشه ها كه مع الاسف تاثير بزرگي در كشورها و كشور عزيزمان گذاشت و آثار آن تا حد زيادي به جا مانده، بيگانه نمودن كشورهاي استعمار زده از خويش و غرب زده و شرق زده نمودن آنان است ; به طوري كه خود را فرهنگ و قدرت خود را به هيچ گرفتند... از جوانان دختران و پسران مي خواهم كه استقلال و آزادي و ارزشهاي انساني را ولو با تحمل زحمت و رنج، فداي تجملات و عشرتها و بي بند و باريها و حضور در مراكز فحشاء كه از طرف غرب و عمال بي وطن به شما عرضه مي شود، نكنند» (25) . امام در آخرين پيام و كلامش، بار ديگر جامعه و حقوق جوانان را به مقاومت در برابر غرب دعوت نمود. ايشان بر پرهيز دروني جوانان نسبت به جاذبه ها و اغواگري هاي غرب تاكيد داشته و از آنان خواسته تا اراده خود را براي انجام هر گونه ابتكاري به جامعه داخلي و جوامع بين المللي عرضه نمايند. به عبارت ديگر، امام درصدد بود تا ذهنيت وارداتي جوامع را بازسازي نموده و آنان را در روند خودكفايي، اعتماد به نفس، عزت نفس، قرار دهد ; زيرا چنين شرايطي منجر به تداوم خط مبارزه و مقابله با

قدرتهاي بزرگ خواهد شد. دستيابي به چنين فرآيندهايي، مي تواند زمينه مقابله با استبداد داخلي، استكبار بين المللي و اغواگري هاي سرمايه داري بين المللي را فراهم آورد. نقش و الگوي رفتاري امام خميني به اندازه اي براي منافع امريكا بحران آفرين بود و به حدي آن كشور را در عرصه نظام بين الملل تحقير نمود كه از يك سو، به عنوان نهاد انقلابي گري در قرن بيستم محسوب گرديد و از سوي ديگر، آراي ايشان به عنوان ادبيات و الهيات رهايي بخش، مورد استفاده ساير مبارزان راه آزادي و آزادسازي قرار گرفت. چنين روندي منجر به آن گرديد كه ذهنيت كشورها و تحليلگران غرب نسبت به ايشان با بدبيني و خصومت همراه گردد. از ديدگاه امريكايي ها، مبارزات ضد امپرياليستي، آزاديخواهانه و استقلال طلبانه ايشان، به عنوان نقطه عطفي در برابر پويايي و توسعه گرايي غرب محسوب مي شود. به همين دليل است كه گراهام فولر امام خميني را به مثابه چهره اي مهم و غير متعارف، نماد تمامي نگرانيهاي عميق غرب نسبت به اسلام راديكال و فناتيك مي داند... (26) منابع مقاله:

فصلنامه علوم سياسي، شماره 5، متقي، ابراهيم؛

امام در مصاف با نظريه بن بست

امام در مصاف با نظريه بن بست بخش پاياني در بخش اول از مقاله حاضر كه به مناسبت سالروز مبازه بااستكبار جهاني مطالعه كرديد ، به طرح تئوري بن بست از سوي شيفتگان ارتباط با آمريكا و همنوايي سياست گذاران آمريكايي بااين طرح پرداختيم و گفتيم : اين نظريه با طرح شعار آزادي ومشاركت مدني تمامي گروه ها آغاز شد ، «جبهه نفاق » در پي ايجاد فضاي باز وارد عرصه هاي سياسي شد و

آنگاه به طرح و ايجادفضاي انحرافي براي افكار عمومي پرداخت . گام ديگر ايجاد انحراف در دو قشر (نخبگان و مردم) بود كه به صورت ايجاد انحراف سياسي و فكري در نخبگان وانحراف فرهنگ ورفتاري درعموم مردم بروزيافت . اينك به ادامه بحث (2گام نهايي) توجه فرماييد .

3 ايجاد اختلاف طرفداران رابطه از تمام امكانات تبليغي خود براي درج ديدگاههاي انحرافي سود مي برند ، با نامها و عناوين مختلف به خلق ديدگاههاي جديد و متنوع مي پردازند و سعي دارند بين گروه هاي مختلف به ايجاد تنش و در نهايت بهره برداري بپردازند . ازديدگاه اينان استفاده از نقاط تعارض جناح هاي كشور و ايجاداختلاف ، موجب تشتت نيروهاي فعال جامعه خواهد شد و آنگاه كه نيروهاي داخلي به جبهه گيري عليه هم روي آوردند ، به راحتي مي توان قواي ضعيف شده را به كنترل در آورد ، آري شكست ابهت نظام اسلامي و قدرت آن ، تنها راهي است كه مي تواند سياستمداران نظام را به قبول رابطه وادار سازد ; در اينجا نيز مطبوعات ،قلم ها و نوشته ها ابزار منحصر به فرد توطئه اختلاف هستند . امري كه امروزه به عينه شاهد تكرار آن هستيم . امام(ره) در اين باره هشدار داد وفرمود : «اين اختلافاتي كه شما مي خواهيددرست كنيد ، در سخنراني هايتان درست مي شود و در نوشته هايتان ايجاد مي شود . اين ها به صلاح اسلام و به صلاح كشور ، به صلاح ملت نيست ، شما مي خواهيد به كجا بكشانيد اين كشور را ؟ كوشش شمامتدينين در اين است كه اين كشور كجا

برود ؟ در آغوش آمريكابرود ؟ در آغوش شوروي برود ؟ شما نمي دانيد كه اگر ايجاد اختلاف فرض محال بتوانيد ، بين گروههاي اسلامي بكنيد ، اين به جز اين كه آمريكا بيابد و اين كشور را به دست بگيرد ياشوروي اين كاررا بكند ، نتيجه ديگري ندارد ؟ شما همه اين ملت را به آمريكامي خواهيد بفروشيد ؟» . . . (1)

4 - تخطئه تحركات ضد آمريكايي پس از ايجاد شعارهاي انحراف و فراموشي آمريكا و ايجاد اختلاف، نوبت به تخطئه تحركات ضد آمريكايي مي رسد . ايراد خدشه به هرنوع حركت ضد آمريكايي از آخرين مراحل اقدامات شيفتگان ارتباط است كه اين گروه بارها به آن دامن زده اند و هم اينك نيز كه فرصتي به دست آمده آنان اقدامات ضد آمريكايي ملت از جمله قضيه لانه جاسوسي را مخالف قوانين موجود و اشتباهي ناشي از شور انقلاب قلمداد مي كنند . اين طيف وابسته در آغازين روزهاي انقلاب نيزچنين عكس العملي از خود بروز مي دادند كه نمونه اش را در تصرف لانه جاسوسي مي توان باز خواند . امام رحمه الله در برابر خدشه وارد كردن و تخطئه تصرف لانه جاسوسي به اين طيف اشاره كرد و فرمود : «آن روزي كه اين جوان هاي بيدار عزيزما اين لانه جاسوسي را گرفتند ، اين شياطين به دست و پا افتادند ; يكي گفت كه اينها خط شيطان هستند ودنبال اين كردند كه ما الان اسير آمريكا هستيم ، نه اينكه نفهميدند كه نه ؟ اسير آمريكا نيستيم ، مي خواستند كه ما را ازاستقلال بيرون بياورند و به دامن آمريكا

بيندازند . و قضيه گرفتن اين محل جاسوسخانه ناگوار بود براي آنها ، براي اينكه پرونده هاي اينها هم ظاهر مي شد . . . اين جوان هاي عزيز ما كه مي گفتند ما در خط اسلام هستيم ، مي گفتند به آنها كه شما در خطشيطان هستيد .» (2)

5- وصول به اميال شهواني و مادي (هدف نهايي) اين حقيقت قابل احساس است گروهي از نخبگان از قدرت تحليلي وفكري برخوردارند ، بنابراين نمي توان گفت همه آناني كه فريادايجاد رابطه سر مي دهند ، خود افرادي گرفتار در چنگ تئوري بن بست اند ; بلكه اين عده تنها براي وصول به آرمان هاي فردي وقبيله اي حاضر به پذيرش چنين ارتباطي هستند . «سودجويي »مبناي فكري اين اشخاص است و حاضرند براي وصول به آن ، حتي كشوررا به كام ذلت فرو برند . امام خميني (ره) به مناسبت سالگرد پيروزي انقلاب اسلامي درسال 63 به همين مبناي فكري اشاره مي كند و مردم را به ايستادگي و نابودي قيد و بندهاي وابستگي كه اين گروه ها براي وصول به اهدافشان به دور مردم و انقلاب تنيده بودند . فرا مي خواند :«آنان كه به خيال خود براي ايران دل مي سوزانند و به ادعاي واهي براي ملت ايران غمناكند ، ايراني را مي خواهند كه متسشاران آمريكايي گردانندگانش باشند ، ايران وابسته و دلبسته به اجنبي را مي خواهند . ايران زمان پهلوي را كه غرق فساد اخلاقي و بربادده شرف انساني بود ، را مي خواهند . ايراني را كه سر پرستش مظلومان را غارت كند و جيب آنان را پر كند

و سرمايه هايش را درخدمت طبقات مرفه و بالانشين باشد و مستمندان و كوچ نشينان در فقرو محروميت بسوزند و هيچ كس به فكر آنان نباشد . و بالاخره ايراني را مي خواهند كه به اصطلاح شخص اولش در مقابل رئيس جمهور آمريكاچون دريوزگان گردن كج كند تا مظلومان را پايمال كند .» (3)

6- همراه سازي افكار عموي جالب است بدانيم اين گروه براي وصول به آرزوي خود ، سعي دارند مردم را به هر نحو با خود همراه سازند ، آنان را كه براي رسيدن به امتيازهاي مادي در «سايه وابستگي » تلاش مي كنند ودر تبليغات فريب كارانه اساسا وابستگي به غرب را عامل استقلال مي دانند . اين تناقض آشكار را امام رحمه الله اينگونه بر ملامي سازد : «برادران عزيزم ، از ياوه گويي ها و تهمت ها و برچسب هاي دشمنان خدا و اسلام در ميهن اسلامي نهراسيد كه هر چه حجم دروغ پردازي ها كه از عقده هاي دل و رنج هاي شكست سياسي و نظامي برمي خيزد ، افزون باشد ، دليل عجز و ياءس آنهاست . . . ايراني را مي خواهند كه به اصطلاح شخص اولش درمقابل رئيس جمهور آمريكاچون در يوزگان گردن كج كند تا مظلومان را پايمال كند . آن روزايران را مستقل و زنده مي دانند و امروز كه به بركت اسلام ،جوانان و كودكان و پيران و خردسالان از هر طبقه بيدار و متحول شدند و همه قيد و بندهاي استعماري و استثماري را بريدند و بامشت گره كرده ، آمريكا و اذناب او را از كشور راندند ، ايران را مرده

و وابسته مي دانند .» (4) امام خميني (ره) البته قبل از اينها در سال 58 به تفصيل درباره وجود افراد نفاق پيشه كه تنها منافع خود را ترجيح مي دهند تصريح مي كنند . امام در اين سخنراني به گروههايي اشاره مي كند كه حاضرند پاي بيرق آمريكا سينه بزنند و مي فرمايد :«حالا مسلمان ها غلبه كردند ، آمده اند زير بيرق مسلمان ها لكن شيطنت شان را دست بر نمي دارند ، زير زير در ظاهر فرياد مي كنند واسلام را ترويج مي كنندو رژيم سابق طاغوت مي گويند و رژيم فعلي راجمهوري اسلامي مي گويند ; لكن در زير پرده مخالفت مي كنند با اسلام، مخالفت مي كنند با جمهوري اسلامي ، اگر امروز كارتر پيش بيايد، اينها سينه زن كارترند حالا هم در زير دارند سينه مي زند . الان هم روابط با آمريكا ، هم مستقيم هست ، هم مع الواسطه هر كس پيش بيايد ، آن طوري است . منافقين اينطورند . پس اين صفت منافقين است .» (5) امام رحمه الله در همين سخنراني به نقش نويسندگان نفاق پيشه با همين تحليل سودجويي اشاره مي كند و مي گويد : «اگر همين امروز هم مساءله خداي نخواسته برگردد ، خواهيد ديد كه همين قلم به دست هايي كه بعضي شان البته بعضي شان هم متعهدند . همين بعضي ازروشنفكرها ، همين بعضي از قلم به دست ها ، همين بعضي چيز نويس هاخواهيد ديد كه همان مسائل سابق و باز دعاگوي و ثناگوي براي همان رژيم هستند . امروز چون اينجا بيشتر به آن توجه دارند ،

آنها براي يك كسب اعتبار به اينجا متوجه شده اند ولي قلوبشان اينجا نيست فرد اگر چنانچه يك ورقي ديگر پيش بيايد ، آنها پاي آن بيرق سينه زنند . اينها سينه مي زنند ، بيرق اسلام بلند بشود، پايش سينه مي زنند لكن به اسلام كاري ندارند ، بيرق كفر هم بلند بشود ، پايش سينه مي زنند ، براي استفاده امروز اگر چنانچه آمريكا غلبه پيدا كند ، آنها سينه براي آمريكا مي زنند ، الان ،الان كه من اينجا ايستاده ام ، اشخاصي هستند كه روابط با آمريكادارند ، روابط با كساني كه با آمريكا روابط دارند ، دارند ،اينها سينه زنند پاي هر علمي سينه مي زنند . به نظرشان فرقي نيست مابين علم اسلامي و يا علم كفر . آن كسبش را مي خواهد بكند. او مي خواهند رايج او مي خواهد اسم بلند كند . او مي خواهد مردم او را به روشنفكري بشناسند او مي خواهد مردم او را به عرض مي كنم كه آن چيزهايي كه پيش ملت رايج است ، بشناسند .» (6)

پي نوشت 1- صحيفه نور ، ج 15 ، ص 31 (1 ، 4 ، 60) 2- صحيفه نور ، ج 15 ، ص 68 (13 ، 4 ، 60) 3- صحيفه نور ، ج 19 ، ص 13 . (22 ، 11 ، 63) 4- صحيفه نور ، ج 19 ، ص 104 (22 ، 11 ، 63) 5- صحيفه نور ، ج 10 ، ص 285 (24 ، 9 ، 58) 6- همان .

استقلال در انديشه روح الله

استقلال در انديشه روح الله ما ارزش حيات

را به آزادي و استقلال مي دانيم. بزرگترين آروزي من اين است كه مردم ايران از چنگال ظلم نجات پيدا كنند و صاحب كشوري باشند آزاد و مستقل. ما مي خواهيم زندگي فقيرانه داشته باشيم; ولي آزاد و مستقل باشيم. يك مملكت اگر بخواهد، خودش روي پاي خودش بايستد، مستقل بشوددر همه ابعاد، چاره ندارد جز اين كه، تفكر اين كه «ما بايداز خارج چيز وارد بكنيم »، از كله اش بيرون كند. بزرگترين فاجعه براي ملت ما، اين وابستگي فكري است كه گمان مي كنند همه چيز از غرب (است) و ما در همه ابعاد فقير هستيم. عمده اين است كه ما باور كنيم كه خودمان مي توانيم. اگر بخواهيم مستقل باشيم، بايد مهيا باشيم كه با همه چيزمقابله بكنيم. در راس برنامه ملت و دولت بايد استقلال همه جانبه كشور، ازقواي انتظاميه گرفته تا قواي مقننه و قضائيه و اجرائيه، باشد. هر كس در هرجا كه هست، كوشش كند و كوشش اين باشد كه ما بايدوابسته نباشيم. همت كنيد تا آخرين رگ و ريشه هاي وابستگي اين كشور، به بيگانگان، را در هر زمينه اي قطع نماييد. اين وابستگي فكري، وابستگي عقلي، وابستگي مغزي به خارج،منشا اكثر بدبختيهاي ملتها و ملت ماست. اگر ما از وابستگي فكري بيرون بياييم، همه وابستگيها تمام مي شود. يك ايران آزاد ما مي خواهيم و يك ايران مستقل ما مي خواهيم،يك ايران قدرتمند مي خواهيم، يك ايراني ما مي خواهيم كه خود ملت بايستد و خود ملت اداره كند، مملكت را. اجازه نمي دهيم كسي در مقدرات مملكتمان دخالت كند. تا اين دو دست ما طرف شرق

و غرب دراز است، ما وابسته هستيم.ما كه مي خواهيم وابسته نباشيم، بايد اول بيدار شويم; به اين كه ما خودمان هم شخصيت داريم. ما مي توانيم كار انجام بدهيم. شما به فكر اين باشيد كه همه چيزتان را خودتان درست كنيد. احتياج ما، پس از اين همه عقب ماندگي مصنوعي به صنعتهاي بزرگ كشورهاي خارجي، حقيقتي است انكارناپذير و اين به آن معني نيست كه ما بايد در علوم پيشرفته به يكي از دو قطب وابسته شويم. براي ما فرقي بين شرق و غرب نيست. ما با اتكاء به خدا و ملت شجاع استقلال واقعي را به دست مي آوريم. ملت ايران تصميم گرفته است كه خود را از چنگال استعمار واستبداد نجات دهد و مستقل و آزاد باشد و سياستهاي خود را براين دو پايه طرح ريزي مي كند و براي او مهم نيست كه چه كسي اين سياستها را مي پسندد و يا نمي پسندد. آزاديخواهي و استقلال طلبي شما در جبين تاريخ ثبت شد. ما اگر چنانچه بخواهيم اسلام را پيش ببريم، ديگر نبايد نوكرباشيم. ملتها خودشان بايد در فكر اسلام باشند. استقلال مغزي شرط اول استقلال است. استقلال فكري شرط اول استقلال است. اگر شما بخواهيد استقلال پيدا بكنيد و آزادي حقيقي پيدابكنيد، بايد كاري بكنيد كه در همه چيز خودكفا باشيد. وصيت من به وزراي خارجه در اين زمان و زمانهاي بعد آن است كه مسؤوليت شما بسيار زياد است; چه در اصلاح و تحول وزارتخانه و سفارتخانه ها و چه در سياست خارجي حفظ استقلال و منافع كشور وروابط حسنه با دولتهاي كه قصد دخالت در امور كشور

ما راندارند و از هر امري كه شائبه وابستگي -با همه ابعادي كه دارد- به طور قطع اهتراز نماييد. ملت ايران خواستار عدالتند و آزادي و استقلال و معتقدند جزدر سايه اسلام و با قوانين اسلام به آن نمي رسد. كشاورزان و كارگران اساس استقلال كشورند. روز كارگر، روز دفن سلطه ابرقدرتهاست. الان مي دانيد كه محتاج به خارجيم، راجع به مواد غذايي، بايدخودمان اين را جبران بكنيم و اين به همت كشاورزان ما است. اساسا تربيت از دامان پاك مادر و جوار پدر شروع مي شود وبايد تربيت اسلامي و صحيح آنان استقلال و آزادي و تعهد به مصالح كشور پايه ريزي مي شود. وابستگي يا استقلال در قيد و بند بودن و اختناق يا آزادي،تابع تربيتهاي دانشگاهي است. نظر روحانيت جز اصلاح حال ملت و بقاء استقلال مملكت نيست. جرم علماي اسلام و ساير مسلمين آن است كه دفاع از قرآن وناموس اسلام و استقلال مملكت مي نمايند و با استعمار مخالفت دارند. استقلال و موجوديت هر جامعه از استقلال فرهنگي آن نشات مي گيرد. كمال تاسف است كه كشور ما كه حقوق اسلامي و قضاي اسلام وفرهنگ اسلامي را دارد، اين فرهنگ را، اين حقوق را ناديده گرفته است و دنبال غرب رفته است. تا اين مغز استعماري را ما عوض نكنيم، يك مغز استقلالي جايش نگذاريم، نمي توانيم اين مملكت را اداره كنيم. ارتش ما ضامن استقلال كشور ماست. ارتش وقتي مي تواند استقلال و غرور خودش را حفظ كند كه ببيندخودش هست، نه اين كه از خارج كسي بيايد و مستشاراني بيايند وبخواهند او را اداره كنند. ما نمي خواهيم

آمريكا سرپرست ما باشد. مملكت اسلامي عار است كه دستش را دراز كند، طرف آمريكا، كه شما نان ما را بدهيد.(1) پي نوشت: 1- كلمات قصار «پندها و حكمتها»، مؤسسه تنظيم و نشر آثارامام خميني(ره).

استقلال عليرضا وزيري طليعه سخن در اين مقاله با اشاره اي كوتاه به اصل «استقلال » به عنوان يكي از دستاوردهاي درخشان انقلاب و جنگ و لزوم تلاش براي دستيابي به آن در همه زمينه ها، گفتاري در مورد ويژگي هاي درخشان جامعه اسلامي و ضرورت نفي سلطه كافران از ديدگاه قرآن مي خوانيم. سپس در باره عوامل و زمينه هاي استقلال سياسي،فرهنگي، مكتبي، فكري، علمي، اقتصادي، نظامي و ... از نگاه دين و بزرگان ديني و فروغ انديشه، و ترفندهاي استكبار جهاني براي سلب استقلال و ممانعت از دستيابي به استقلال مطالبي ذكر خواهيم كرد و به تبيين وظيفه ما در مقابل اين ترفندها خواهيم پرداخت.با توجه به آن كه از مدت ها پيش بحث «آزادي » در جامعه مطرح شده است و هنوز هم ادامه دارد، ضروري مي نمايد بحث «استقلال »نيز به، عنوان يكي ديگر از شعارها و اصول بنيادي جمهوري اسلامي، در كشورمان بيش از پيش مطرح و بررسي شود و البته «استقلال » همواره از زبان مسئولان رده بالا مطرح مي شده است به نظر مي رسد كه بايد، در مطبوعات و محافل فكري نيز انعكاس بيشتري داشته است. حفظ استقلال مهم تر از به دست آوردن زود گذرآن است; از اين رو اين مقاله گامي در اين عرصه است. باشد كه قلم به دستان متعهد بيش از پيش، اين مهم را تبيين نمايند واين دستمايه

عزت را در سراسر كشور بانوايي نو طنين افكن سازند. با نگاهي گذرا به عرصه پهناور گيتي و پهنه تاريخ بشري بر اين نكته واقف مي شويم كه در صحنه جهاني بشر به دو گروه عزتمند وذلتمند تقسيم مي شود. عزتمندان، انسان هايي خوديافته و خودساخته و هدفدار و خدامحورندو از چنان استغنا و استقلال روحي برخوردارند كه هيچگاه تن به ذلت نمي دهند و زير بار سلطه زورمندان نمي روند.پيامبران، امامان معصوم(عليهم السلام) و رهروان راه آنان دراين گروه جاي دارند. امام خميني(ره) يكي از برجسته ترين عزتمندان است و مردم ايران نمونه درخشان امتي عزتمند كه، با تكاپويي خونبار، خود را اززير سلطه بيگانگان خون آشام رهانيدند. قبل از انقلاب، سايه شوم حاكميت طاغوت، بر ايران گسترده بود واجانب، چنگال ويرانگر سلطه فكري، سياسي، اجتماعي، فرهنگي،اقتصادي و نظامي خود را در تار و پود اين كشور فرو برده بودند; كشور، به رغم آن كه داراي استعداد ذاتي سرشاري بود، درقانونگذاري، صنعت، اقتصاد، كشاورزي و ... وابستگي شديدي پيداكرده بود. خودباختگان غرب و شيطان بزرگ، «آنچه خود داشتندز بيگانه طلب مي كردند». در اين هنگامه ذلت بار، امام خميني برخاست، ماهيت پليد ستمشاهي و پايه گذاران و حاميان آن راافشا كرد و سكوت مرگبار آن زمان را شكست: «در اين زمان، سكوت مقابل ستمكاري، اعانت به ستمكاران است.»(1) در آن زمان،اجانب با خيال آسوده، اين كشور را زير چكمه هاي استعمار خويش گرفته بودند و از مصونيت كافي نيز برخوردار بودند; از اينرو،امام فرياد آورد كه: «اعطاي مصونيت به اجانب، سند بزرگ عقب افتادگي و بي حيثيتي و تسليم بي قيد و شرط است

».(2) چه چيزباعث شد سلطنت ستمشاهي و مسلمانان آلت دست استعمارگران شده واز در سازش با آنان وارد شوند؟ امام(ره) مي فرمايد: «دوري دول اسلامي از قرآن كريم، ... سرنوشت ملت هاي مسلمان وكشورهاي اسلامي را دستخوش سياست سازشكارانه استعمار چپ و راست قرار داده است ... . اگر دول اسلامي و ملل مسلمان، به جاي تكيه به بلوك شرق و غرب، به اسلام تكيه مي كردند و تعاليم نوراني ورهايي بخش قرآن كريم را نصب عين خود قرار داده و به كار مي بستند،امروز اسير تجاوزگران صهيونيسم و مرعوب فانتوم آمريكاو مقهور اراده سازشكارانه و نيرنگ بازي هاي شيطاني شوروي واقع نمي شدند»(3) با افشاگريها و روشنگريهاي امام راحل و همكاري امام، مردم به تدريج بيدار شدند و در صدد برآمدند كه هويت گمشده و عزت ديرينه خود را باز يابند، از اينرو، عقربه فطرتشان به سوي كسي كه «حيات طيبه » را نويد مي داد، چرخيد;امام، آنان را متوجه خود و تواناييهاشان كرد و فطرت غبارگرفته و عقول خفته را بيدار و از زنجير اسارت آزاد ساخت. قيام امام(ره) با كمك مردم به تدريج توسعه يافت و با تحولي سراسري،سلطنت شاهنشاهي به زباله دان تاريخ افكنده شد; بيگانگان اخراج شدند; ذخاير آزاد شد و مردم بر سرنوشت خود مسلط شدند. امام بامقبوليت مردمي و خواست عمومي، رهبري انقلاب را تداوم بخشيد.مردم خواهان حاكميت اسلام شدند و در پرتو نور اسلام ناب محمدي(ص)، راه رسيدن به استقلال كامل در عرصه هاي گوناگون راپيش گرفتند.استكبار جهاني، كه پايگاه خود را در ايران از دست داده بود،عراق را واداشت هجوم غافلگيرانه اي را به اين كشور

آغاز كند.بدين ترتيب، جنگي تمام عيار ميان ايران و استكبار جهاني درگرفت. مردم با پيروي از خميني كبير، به دارايي خود اميد بستندو از خود مايه گذاشتند. اين نگاه خود بسندانه موجب شكوفايي ملت ايران شد; از اينرو از درون شكوفا شدند، در مقابل همه دنياي استكبار ايستادند و استكبار را در صحنه نظامي و.. . به زانو درآوردند. بدين ترتيب، جهاد مقدس ملت ايران موجب عزت اسلام و سربلندي مسلمانان گرديد و به فرموده مقام معظم رهبري «ملت ايران و انقلاب اسلامي موجب شد كه ملتهاي ديگر بيدارشوند... . اسلام با سلطه يك قدرت استكباري بر ملت مسلمان مخالف است.»(4) كشورهاي ديگر زير سلطه ابرقدرتها، كه جرات اعتراض نداشتند. جرات يافتند: «انقلاب اسلامي ايران، اين ابر ياس رااز افق زندگي و ديد ملتها زدود ... و جوانان به اسلام گرايش پيدا كردند. »(5) كشور ما تاكنون گامهاي بلندي را در دستيابي به استقلال پيموده است; اما هنوز براي رسيدن به قله استقلال بايد باشتابي دو چندان، مقتدرانه و هوشمندانه به راه خودادامه دهد و استقلال خويش را تقويت كند و از دستاوردهاي گرانسنگ خويش محافظت نمايد. زيرا اين استقلال در معرض هجوم بيگانكان است. بنابراين، ما دو وظيفه مهم و بنيادي داريم:پيشروي و مبارزه. گروه دوم ذلتمندانند كه مستكبران سلطه گر وسازشكاران سلطه پذيرند. مستكبران كه هيچ ملت و گروهي را مستقل نمي خواهند، نيز، به رغم پندار سازشكاران، در زمره ذلتمندانند;رسول اكرم(ص) فرمود: «اذل الناس، من اهان الناس »(6) پست ترين مردم كسي است كه مردمان را خوار مي كند. امپرياليسم كرامت انساني خويش را قرباني شهوات نفساني كرده است ; از اينرو،

عزت خود را در سيطره بر ديگران يا وابستگي به قدرتهاي سلطه گر مي جويد و در پي سلب استقلال كشورهاي استقلال يافته است، زيرا عزتمندي ديگران را ذلت خود قلمداد مي كند. ما در برابر چنين دشمن سركش و بي ملاحظه اي قرار داريم و بايدبينديشيم كه چگونه با او، كه قدرت مادي غول آسايي نيز دارد،رو به رو شويم؟ نخستين وظيفه ما چيست؟ امام خميني(ره)مي فرمايد: «اول بايد اساس استقلال مملكتمان را درست بكنيم.»(7) «استقلال، نشان درجه يك شجاعت و استقامت است.»(8)دشمنان مي خواستند و مي خواهند كه ما مستقل نشويم و به استقلال كامل نرسيم; اما نتوانستند و نمي توانند زيرا «به شهادت تاريخ هيچ قدرتي نمي تواند، آتش قلب ملت مظلومي را كه براي رسيدن به آزادي و استقلال قيام كرده است فرو نشاند.»(9) پي نوشتها: 1- صحيفه نور، ج 1، ص 111. 2- همان، ص 133. 3- همان، 186. 4- روزنامه رسالت، 13/8/77، ص 3. 5- مقام معظم رهبري، همان ماخذ. 6- ميزان الحكمه، ج 3، ص 444، ح 6532. 7- انديشه امام خميني(ره) در باره تغيير جامعه، غلامرضااورعي، (به نقل از صحيفه نور، ج 7، ص 161 و 162.) 8- لحظه هاي سبز، ص 53. 9- صحيفه نور، ج 2، ص 211.

امام خميني ثابت و استوار از آغاز تا پايانخودباوري شرط استقلال

امام خميني ثابت و استوار از آغاز تا پايانخودباوري شرط استقلال هيچ ملتي نمي تواند استقلال پيدا بكند الا اينكه خودش خودش را بفهمد و تا زماني كه ملت ها خودشان را گم كرده اند و ديگران را به جاي خودشان نشانده اند، نمي توانند استقلال پيدا كنند. ... اگر شما ديديد كه غربي ها در صنعت

پيشرفتي دارند، اشتباه نشود. خياك نكنيد كه در فرهنگ هم پيشرفت دارند. شما دانشجويان عزيز خودتان در صدد باشيد كه از غربزدگي بيرون بيائيد و گمشده خود را پيدا كنيد. شرق،فرهنگ اصيل خود را گم كرده است و شما كه مي خواهيد مستقل و آزاد باشيد بايد مقاومت كنيد و بايد همه قشرها بناي اين را بگذارند كه خودشان باشند. بايد كشاورزان در صدد باشند كه روزي خودشان را از زير زمين بيرون بياورند و كارخانه ها خودكفا باشند تا صنايع كشورمان رشد پيدا كند. همچنين دانشگاه ها خودكفا و مستقل باشند تا نياز به غرب نداشته باشيم. جوانان ما، دانشمندان ما، اساتيد دانشگاه هاي ما از غرب نترسند، اراده كنند در مقابل غرب، قيام كنند و نترسند.(3/10/58) اينجانب نمي گويم ما خود همه چيز داريم. معلوم است ما را در طول تاريخ نه چندان دور خصوصاً و در سده هاي اخير از هر پيشرفتي محروم كرده اند و دولتمردان خائن و دودمان پهلوي خصوصاً و مراكز تبليغاتي عليه دستاوردهاي خودي و نيز خود كوچك ديدن ها و ياناچيز ديدن ها، ما را از هر فعاليتي براي پيشرفت محروم كرد. وارد كردن كالاها از هر قماش و سرگرم كردن بانوان و مردان خصوصاً طبقه جوان به اقسام اجناس وارداتي از قبيل ابزار آرايش و تزئينات و تجملات و بازي هاي كودكانه و به مسابقه كشاندن خانواده ها و مصرفي بار آوردن هرچه بيشتر كه خود داستان غم انگيز دارد و سرگرم كردن و به تباهي كشاندن جوان ها كه عضو فعال هستند با فراهم آوردن مراكز فحشاء و عشرتكده ها و ده ها از اين

مصائب حساب شده براي عقب نگهداشتن كشورهاست. من وصيت دلسوزانه و خادمانه مي كنم به ملت عزيز كه اكنون كه تا حدود بسيار چشم گيري از بسياري از اين دام ها نجات يافته و نسل محروم حاضر به فعاليت و ابتكار برخاسته و ديديم كه بسياري از كارخانه ها و وسائل پيشرفته مثل هواپيماها و ديگر چيزها كه گمان نمي رفت متخصصين ايران قادر به راه انداختن كارخانه ها و امثال آن باشند و همه دست ها را به سوي غرب يا شرق دراز كرده بوديم كه متخصصين آنان اينها را به راه اندازند، در اثر محاصره اقتصادي و جنگ تحميلي خود جوانان عزيز ما قطعات محل احتياج را ساخته و با قيمت هاي ارزانتر عرضه كرده و رفع احتياج نمودند و ثابت كردند كه اگر بخواهيم مي توانيم. بايد هوشيار و بيدار و مراقب باشيد كه سياست بازان پيوسته به غرب و شرق با وسوسه هاي شيطاني شما را به سوي اين چپاولگران بين المللي نكشند و با اراده مصمم و فعاليت و پشت كار خود به رفع وابستگي ها قيام كنيد و بدانيد كه نژاد آريا و عرب از نژاد اروپا و آمريكا و شوروي كم ندارد و اگرخودي خود را بيابد و يأس را از خود دور كند و چشم داشت به غير خود نداشته باشد، در دراز مدت قدرت همه كار و ساختن همه چيز را دارد و آنچه انسان هاي شبيه به اينان به آن رسيده اند، شما هم خواهيد رسيد، به شرط اتكال به خداوند تعالي و اتكاء به نفس و قطع وابستگي به ديگران و تحمل سختي ها

براي رسيدن به زندگي شرافتمندانه و خارج شدن از تحت سلطه اجانب، و بر دولت ها و دست اندكاران است، چه در نسل حاضر و چه در نسل هاي آينده، كه از متخصصين خود قدرداني كنند و آنان را با كمك هاي مادي و معنوي تشويق به كار نمايند و از ورود كالاهاي مصرف ساز و خانه برانداز جلوگيري نمايند و به آنچه دارند بسازند. تا خود همه چيز بسازند.(26/11/61)

رهنمودهاي مقام معظّم رهبري دنياي اسلام مي تواند در پرتو برنامه ريزي و همكاري متقابل به يك بلوك مقتدر اسلامي تبديل شود... در اين اوضاع پرآشوب، اگر امت اسلامي قدرتمند نشود يقيناً دستخوش بحران خواهد شد و به همين علت كشورهاي اسلامي بايد با گسترش همكاريها در عرصه هاي مختلف از جمله اقتصاد، جهان اسلام را به جايگاه مقتدر و پرعظمتي برسانند... جهان اسلام، ظرفيت ها و امكانات مادي و انساني فراواني دارد و مي تواند با استفاده صحيح از ظرفيت ها و منابع بسيار غني خود، در رشد و توسعه عمومي جهان نقش برجسته اي بر عهده گيرد... نبايد اجازه دهيم قدرتهايي كه جهان را به صحنه تعارض و درگيري تبديل كرده اند به منابع بي پايان جهان اسلام به عنوان يك طعمه نگاه كنند... تشكيل بازار مشترك اسلامي، ايده اي كاملاً عملي است كه تحقق آن، نيازمند فراهم آمدن مقدمات مختلفي است و بانك توسعه اسلامي مي تواند در عملي شدن اين گونه اهداف نقش مهمي ايفا كند... قدرتهاي سلطه گر با هر بهانه اي كشورهاي اسلامي را به بلوكه كردن سرمايه ها و دارايي ها تهديد مي كنند كه جهان اسلام مي تواند

با برنامه ريزي براي تمركز فعاليت هاي بانكي كشورهاي اسلامي در مجموعه دنياي اسلام، اين احساس ناامني را از بين ببرد.(26/6/83) احتمال خطا و آسيب پذيري در روشها و شيوه ها، همواره وجود دارد. بنابراين همه مسئولان بايد با شناسايي دقيق خطاها و عبرت گرفتن از اشتباهات خود و ديگران، روشها را دائماً اصلاح كنند... برخي بنام نو انديشي و اصلاح، در اهداف تجديد نظر مي كنند كه اين ديدگاه انحرافي در واقع همان ارتجاع و عقب گرد است و در مقابل برخي به اسم صلابت و پايداري، بر روشهاي غلط پافشاري مي كنند كه اين هم تحجر است... آنچه آنها مي خواهند اصلاح نيست بلكه افساد است زيرا مستكبران در حقيقت بدنبال تجديد نظر جمهوري اسلامي در مباني و اصول و ارزشهاي نظام هستند تا منافع خود را درايران تأمين كنند. در قانون اساسي براي مسئولان رده هاي مختلف كشور شرايط و وظايفي پيش بيني شده كه تحقق آن شرايط و كارآمدي در انجام دادن وظايف قانوني ملاك مشروعيت مسئولان است... از هيچ كس انتظار معجزه نمي رود اما در عملكرد همه مسئولان بايد كارآمدي و نشانه هاي موفقيت در انجام دادن وظايف محوّله، آشكار و ملموس باشد... اگرچه مراكز سلطه در تشريح علت دشمني با نظام اسلامي از موشك و اتم و غني سازي سخن مي گويند اما حقيقت اين است كه نظام اسلامي ضمن ارائه الگويي مبتني بر عقل و منطبق با خواسته هاي انساني، عملي بودن تشكيل حكومتي برپايه اسلام را براي ملتهاي مسلمان اثبات كرده و در پرتو پيشرفت سياسي،فرهنگي،علمي، اجتماعي و اقتصادي و ثبات و پايداري مستمر، هر روز

بيش از پيش مورد توجه نخبگان، جوانان و توده هاي ملتهاي مسلمان قرار مي گيرد.(1/7/83)

امام در مصادف با نظريه بن بست

امام در مصادف با نظريه بن بست در آستانه «روز مبارزه با استكبار جهاني » قرار داريم، روزي كه ملت ما در برابر زورگويي و «خودمحوري » آمريكا مي ايستد وبه استكبار جهاني «نه » مي گويد. با مرور تاريخ انقلاب مي توان ادعا كرد، ملت ما همواره از امريكا و البته از سياسگذاران استكباري و استعماري آن به شدت متنفر و خشمگين بوده است. امانقطه ابهامي در اين مسير تاريخي به چشم مي خورد و آن شيوه هايي است كه شيفتگان رابطه با آمريكا براي بازگرداندن ارتباط بين دو كشور به كار برده اند. جالب است بدانيم كه اين گروه دردوران حيات امام خميني(ره) نيز كم و بيش مكنونات خود را آشكارمي كردند. براي آگاهي از ماهيت اين گروهها بايد ردپاي آنان رااز روزهاي آغازين انقلاب پي گرفت و سيماي آنان را از منظر امام خميني(ره) ارائه كرد. اين تحقيق كه در آستانه (13 آبان)«روز مبارزه با استكبار جهاني » و پرچمدار آن، آمريكا به خوانندگان گرامي تقديم مي شود; هديه اي كوچك از آرمانهاي خورشيدانقلاب، امام خميني(ره) است كه به رهروان خط مقدس آن انسان ملكوتي عرضه مي گردد. هدف ما طرح شيوه هاي كلي همراهي وابستگان داخلي با خواست نظام سلطه امريكا است و به ذكر مصاديق وجزئيات نمي پردازيم.

بازسازي تئوري وابستگي وابسته سازي جوامع و كشورها از سال هاي دور در فهرست برنامه هاي استعمارگران قرار گرفته است. آنان از روزي كه ناچار شدند سلطه مستقيم خود را از كشورها بردارند، «تئوري وابسته سازي مزمن »را

در پيش گرفتند و به تدريج چنان كشورها را به خود متكي كردند كه در اذهان مردم اتكا به يك قدرت قوي خارجي، امري ضروري و بي نياز از برهان و استدلال جا انداخته شد. در چنين فضايي،انقلاب اسلامي ايران با شعار «نه شرقي » و «نه غربي » به پيروزي رسيد و بديهي بود كه با اين انديشه بساط وابستگي برچيده مي شد و بيم آن مي رفت كه سياست «آزادي خواهي » به نقاطمختلف نيز نفوذ يابد و همين رمز ترس آمريكا از صدور انقلاب بود. آري، آمريكايي ها بخوبي معناي صدور انقلاب ما را فهميدند ودر مقابل شيوه هاي مختلفي را به بوته آزمايش گذاشتند كه وابسته سازي، قديمي ترين و اساسي ترين آنهاست. به همين خاطر آنهادر صدد برآمدند ما را هم چنان به فكر و خيال سابق برگردانند. يكي از اهداف اصلي اين طرح جلوگيري از الگوگيري ديگر كشورهااز ايران بود، اما امام خميني(ره) به شدت بااين طرز تفكر به مقابله برخاست او شعار استقلال سرداد و فرمود: «مساله اين بود كه وحشت زده بودند كه جاي ديگر اين طور شود. اين وحشت هست كه اگر اين سرايت كند به ساير كشورهاي اسلام وحتي اين انقلاب به آمريكا و سياهان آمريكا منتهي شد. اينها اين وحشت را دارند و اينكه مي گفتند: نمي شود بدون آمريكا نفس كشيد. ولي ماچند سال است كه بدون آمريكا نفس مي كشيم. اينها مي ترسند. اينها مي ترسند مبادا اين مطلب ايران در جاي ديگر برود»

1- ايجاد بن بست تحليلي ارتباط منطقي بين كشورهاي جهان، مانند ارتباط اعضاي يك جامعه كوچك با يكديگر امري

ضروري و براي بقاي حيات اجتماعي بشر لازم است; اما آنگاه كه اين ارتباط «دوسويه » بين اعضا به ارتباط «تك سويه » تبديل مي شود، بايد به جاي «ارتباط » واژه «وابستگي » را به كار برد. دراين شيوه از حيات اجتماعي، گروهي از جوامع (قطب قدرت)، صادر كننده فكر و روحيه و انديشه و گروه دوم تنها دريافت كننده اند، به عبارت ديگر جوامع وابسته همواره «متاثراند» وهرگز قدرت تاثير گذاري ندارند، زيرا شريانهاي ارتباطي به وسيله قدرتهاي مسلط، يكسويه شده اند; ايجاداين شيوه ارتباط اجتماعي، به سياستهاي سودجويانه قدرتهاي استكباري بستگي دارد، ولي ناگفته پيداست كه تااندازه زيادي هم مرهون وجود مردان و زناني خود باخته در كشورهاي متاثر است. به عبارت ديگر وابسته هاي داخلي ابزار لازم در دست قدرتهاي استكباري بودند. امام خميني(ره) درباره اين گونه اشخاص معتقد است: «هستند اشخاصي كه متدين هم هستند، نماز خوان هم هستند.شايد نماز شب هم مي خوانند، اما افكارشان آن طوري پرورش يافته،يعني از بچگي به گوش اينها خوانده اند، به اينكه خوب اين كشورهاي ضعيف بدون وابستگي يا به اين طرف يا به آن طرف بدون اين، برايشان امكان استمرار حيات نيست.» بروز چنين افكار و روحياتي را در اشخاص مي توان به دلايل متعددي مرتبط دانست كه شيوه تربيت، خصوصيت فردي اشخاص، نداشتن پشتوانه داخلي، ترس ازحكومت و احساس ناامني، سيستم هاي آموزشي وابسته و شيوه هاي تبليغي و رسانه اي از جمله آنهاست. در اين ميان دو موضوع «سيستم هاي آموزشي » و «شيوه هاي رسانه اي » ازاهميت ويژه اي برخوردارند. زيرا شخصيت مردان و زنان آينده به دست

اين دو دستگاه سپرده شده است. امام خميني(ره) به هردوموضوع توجه ويژه دارد و معتقد است: «وقتي از بچگي، وقتي هم وارد شدند در مدرسه، توي مدرسه اين را به گوش شان خوانده اند. ووقتي هم وارد شدند درجامعه، هي اين در گوش شان خوانده شده است. در روزنامه ها تبليغ شده است. در مجلات تبليغ شده است. همه بااين مطلب پيش آمده است كه شما خودتان نمي توانيد خودتان رااداره كنيد.اگر از دامن شرق فرارمي كنيد به دامن غرب بايدپناهنده بشويد.» در اين ميان، روزنامه ها و به طوركلي رسانه هارا بايد بازوي قوي يا قلب تپنده وابسته سازي دانست، زيرا:ارائه تحليلهاي وارداتي، شيوه تبليغات اين رسانه ها است كه مستقيما ذهن نخبگان و روشنفكرهاي جامعه هاي وابسته را متوجه خود مي سازد و بر اين اساس آنان منطقا خود را ناچار به وابستگي مي دانند. «اين اشخاص متدين هم كه نماز خوان هم هستند، متدين هم هستند، لكن اين معنا در ذهنشان هست كه چون شوروي الحادذاتي دارد و اصلا مبداي قبول ندارد، ما اگر از او فراركنيم وناچاريم كه يك جايي بايد پيوند حاصل كنيم بايدبه طرف غرب برويم وحالا آمريكاست، اينها نه اينكه غرضشان اين است كه مثلاصدمه اي به اسلام، وارد شود، نه اصلا اين طوري پرورش پيداكرده اند. فرايند تحليل بن بست «فلسفه سازي ارتباط » فرايند اين بن بست تحليلي و فكري، تلاش و تكاپو براي ايجاد ارتباط (هرچند يكسويه) و قبول سلطه براي بقاي حيات است و تجربه نيز اين را در كشور ما ثابت كرده است كه حتي گروه هايي شايد قربة الي الله براي ايجاد

ارتباطي اين چنين، شبانه روز در تلاشند. «هرجا مي روند، صحبت مي كنند، هم وغمشان اين است كه اين جمهوري اسلامي به درد نمي خورد، ما حتمابايد يا در آغوش آمريكا باشيم تا بتوانيم زندگي كنيم يا درآغوش شوروي و چون شوروي الحاد دارد و آمريكا موحد است و خيلي صحيح است و خوب است.» امام رحمة الله عليه همين تحليل رااحتمال مي دهند در افكار نهضت آزادي نفوذ كرده باشد و مي گويند: «نهضت به اصطلاح آزادي، طرفدار جدي وابستگي كشور ايران به امريكا است و در اين باره از هيچ كوششي فروگذار نكرده است وحمل به صحت اگر داشته باشد، آن است كه شايد آمريكاي جهانخواررا كه به هرچه بدبختي ملت مظلوم ايران و ساير ملت هاي تحت سلطه او دارند، از ستمكاري اوست. بهتر از شوروي ملحد،مي دانند و اين از اشتباهات آنهاست.» بديهي است كه نتيجه عملي نفوذ اين تحليل ها و تلاش براي القا و موجه ساختن آن، خواسته ياناخواسته به رويج خودباختگي و وابستگي مي انجامد و در نهايت به فرهنگ وابستگي منجر مي شود. «اينها ماها را هميشه با اين مسائل مي ترسانند. دست به آن نزنيد كه نخواهد شد، غير از آمريكا كاري نمي تواند بكند.و... نترسيم از اين مطلب كه ما نمي توانيم بكنيم، نخير مي توانيم بكنيم.» «مصيبت بزرگ براي مسلمين همين فرهنگي است كه در بين مسلمين رواج پيداكرده است و جوانهاي ما را مي كشاند يا به آن طرف يابه آن طرف و در ايران اكثر طرف آمريكا هستند.» در همين راستا بايد تلاش روشنفكرنمايان را ارزيابي كرد. چه آنان براساس لزوم ارتباط

با آمريكا سعي در توجيهات علمي دارندو اساسا يكي از جلوه هاي تلاش شيفتگان ارتباط طرح «فلسفه لزوم ارتباط » است. آنان با نزديكي به برخي شخصيت ها و يا مطالعه منابع اسلامي بر اساس فهم ناقص خود قطع ارتباط را بر خلاف شرع وسيره ائمه(عليهم السلام) مي دانستند. امام رحمه الله عليه درپيامي كه براي زائران بيت الله الحرام در سال 65 فرستادند،اين شيوه را چنين تبيين كردند: «در نظر دنياگرايان و ملت پرستان، آنچه از اين اولياي معظم الهي صادر شده، برخلاف عقل وشرع است. قيام بدون تجهيزات كافي را عقل آنان نمي پسندد و شرع آنان اجازه نمي دهد و نيز به عقيده آنان حركت از كشوري به كشوري ديگر كه داراي حكومت و تشكيلاتي مي باشد مخالفت با عقل ومليت بوده و بالاخره مخالف با موازين شرعي و الهي است و هم چنين صلح با نمروديان و فرعونيان و ملحدان و ستمگران و سازش باظالمان به صورت مسلمان و با زهد فروشان داغ برپيشاني، طريق صواب و عقل و شرع بوده و هست و با اين انگيزه تسليم و سازش باآمريكاي جهانخوار و وابستگان به او لزوم عقل و شرعي دارد وتخلف از آن مخالف شرع و عقل است.» خاستگاه اين فلسفه بافان از دو مركز بزرگ دانشگاه و حوزه بود ودر هردو مركز عده اي مشغول توجيه علمي اين ارتباط بودند. «اينها بسيارشان از همين دانشگاهها بيرون آمده اند. يعني بااين تربيت بيرون آمده اند كه خودتان چيزي نيستيد، عمال آنها چه آنهايي كه قلم فرسايي مي كردند و غربزده بودند و چه آنهايي كه در مدارس ما مشغول تربيت

بودند، اينها همه اين معني را متفق القول بودند كه از خود ما چيزي نمي آيد، ما بايد دنباله رو غرب باشيم يا دنباله رو شرق باشيم.»

2- طرح شعارهاي انحرافي گام دوم شيفتگان رابطه، طراحي شعارها و برنامه هاي انحرافي است. ايجاد تنشهاي فرهنگي و خلق تضادهاي رفتاري در دستور كاراين گروهها قرار دارد. آنان با اين شيوه به نوعي اعمال «مديريت تبليغاتي » مي كنند و با خلق اخبارانحرافي، افكارعمومي را از موضوعات اصلي دور مي سازند. عجيب است كه برخي ازاين شيوه ها بعد از گذشت 20 سال بي هيچ تفاوتي تكرار مي شود. وطالبان رابطه، با سياست نفاق زده آنچه را كه آزموده شده، بارديگر مي آزمايند. «اينها مي خواستند كه اين منافقين هم آزادبيايند توي مردم و بعد از يك سال بسياري از جوانهاي ما رامنحرف كنند، آزادانه و بسياري از كارهايي را كه مي خواهند زيرجلي انجام بدهند، آزادانه انجام بدهند. براي اينكه آزادي است،بي جهت نيست كه در آن نطق هاي با اجتماع زياد روز عاشورا سوت مي زنند و كف مي زنند، امام مظلوم ما به شهادت رسيده، روز شهادت امام مظلوم ما، پاي نطق و سخنراني يك نفر آدمي كه با آنهادوست است، كف مي زنند و سوت مي كشند و آمريكا را از ياد مي برند. خط اين بود كه اصلا آمريكا منسي بشود. يك دسته شوروي را طرح مي كردند تا آمريكا منسي بشود. يك دسته الله اكبر را كنارمي گذاشتند، سوت مي زدند و كف مي زدند آن هم در روزعاشورا! خط اين بود كه اين قضيه «مرگ برآمريكا» منسي بشود.لهذا ديديدكه آن روزي

كه اين جوان هاي بيدار عزيز ما اين لانه جاسوسي راگرفتند اين شياطين به دست و پا افتادند. يكي گفت كه اينها خطشيطان هستند.» به نظر مي رسد اين فراز از فعاليتهاي نفاق پيشگان رابطه طلب براي ناظران امروزي كاملا ملموس باشد. براساس اين بخش از سخنان امام، مي توان نموداري به شكل صفحه بعد ارائه داد. بر اين اساس بايد اين مرحله (طرح شعارهاي انحرافي) توسططالبان رابطه با آمريكا را پيش زمينه براي مرحله بعدي يعني ايجاد رابطه با آمريكا به شمار آورد; زيرا رابطه تنها درصورتي ممكن خواهد بود كه ابتدا رابطه ظالمانه قبلي به كلي ازذهن ملت و افكار عمومي محو شود و آن وقت است كه نوبت به فلسفه بافان و تئوري پردازان جديد خواهد رسيد. تا در فضايي مناسب به طرح مبحث ارتباط و لزوم عقلي آن بپردازند. امام رحمة الله عليه مي فرمايد: «الان يك جرياني در كار است كه من الان نمي خواهم اشخاص هيچ صحبتش بشود اما جريان هست در كار كه اگر كسي توجه بكند به مسائلي كه در اين اواخر هي پيش مي آورند،در روزنامه هاي مختلف پيش آوردند. يك جرياني در كار است كه آن جريان انسان را از اين معنا مي ترساند كه بخواهند به طور خزنده اين كشور را باز هل بدهد به طرف آمريكا، بخواهند از اين راه پيش بروند. و اين مساله اي است كه به قدري اهميت دارد در نظراسلام و بايد آنقدر اهميت داشته باشد در نظر شما فرماندهان وديگران كه اگر احتمال اين را بدهيد، بايد مقابلش بايستيد.»البته اين سياست نفاق آلود از منظر امام مخفي نماند

و در آن تجربه اش در تاريخ انقلاب به شكست منجر شد و نه تنها راه براي آمريكا باز نشد، بلكه قفلي محكمتر از قبل به درب رابطه باآمريكا زده شد. «اين نقشه اي كه مدتهاست در كار است و نقاشان بي خبر از خدا دنبال شكل دادن آن بودند و من مطالعه مي كردم درحال آنها و در وضع آنها و بالاخره با ناشيگري، خودشان رالودادند و باطنشان را ظاهر كردند و ملت فهميدند كه اينهاچكاره اند و با يك صورت اسلامي و حق به جانب در اين مملكت آمدندو نقشه شوم قدرتهاي بزرگ را يعني آمريكا را مي خواستند در اين كشور پياده كنند، اينها ملت را نشناخته بودند، اينها ملت اسلامي را نمي شناختند، اينها با همه هوششان و با همه علمشان اين علم را ندانستند كه ملت اسلام يعني چه و قدرت اسلام يعني چه، اينها خواستند راه را براي آمريكا باز كنند و آمريكائيان همه در دور پرچم شان جمع شدند و نصحيت من را گوش نكردند ومصلحتي كه من براي آنها مي انديشيدم و براي كشور خودمان، اينهااز آن غفلت كردند. » ايجاد رعب از تخريب چهره بين المللي يكي ديگر از ترفندها براي برقراري رابطه است. قطع ارتباط كشورهاي غربي و تحريمهاي متنوع، تنها بخشي از تحفه غربي ها به انقلاب نوپاي ما بود. سياستگذاران استعماري در طول اين سالها تلاش كردند چهره اي مخدوش از انقلاب اسلامي بسازند و به خيال خودايران را در صحنه بين المللي منزوي كنند. به گمان آنان هرگاه ايران به انزواي خود پي ببرد، از ترس تنها ماندن در عرصه جهاني و

براي نجات از انزوا، دست به سوي آمريكا دراز خواهدكرد. اين تحليل كه توسط عده اي از طرفداران ارتباط، بارها مطرح شد از منظر امام خميني(ره) مردود بود. «اين كه گاهي وقت هامي گويند كه، «اي! ايران منزوي شده است. مقصودشان چه است؟مقصود اين است كه آمريكا به ما چيز ندارد. آمريكا هر آني كه ما دست به طرفش دراز كنيم، صد مقابل او به مابيشتر جواب مي دهد، ولي ما اعتنا به او نمي كنيم.»

پيام حضرت امام به آقاي گورباچف و تاثير آن در نظام سيال بين المللي

پيام حضرت امام به آقاي گورباچف و تاثير آن در نظام سيال بين المللي اشاره روز يازدهم ديماه سال جاري به مناسبت پيام تاريخي امام خميني به آقاي ميخائيل گورباچف (صدر هيئت رئيسه وقت اتحاد جماهير شوروي سابق) در سال 1367، جلسه اي در محل موسسه تنظيم و نشر آثار امام خميني تشكيل شد كه در اين جلسه آقاي سيد علي قادري سخنراني مفصلي ايراد كردند كه متن آن در پي به نظر خوانندگان گرامي مي رسد . تمام رفتار حضرت امام در سياست خارجي در سه اصل فقهي كه بين شيعه و سني از همان قرون اوليه اسلام تاكنون مشترك است، مي گنجد . اين سه اصل عبارتنداز: "دعوت"، "نفي سبيل" و "حفظ دارالاسلام" براي درك بهتر انديشه سياسي معظم له در بعد سياست خارجي يكبار مباني فقهي ايشان را در حد بضاعت، مورد بررسي قرار داده ام و دريافتم كه تمام رفتار سياست خارجي معظم له در اين سه اصل جاي گرفته است . در ابتدا اين اصول را فارغ از نظرات فقهي معظم له كنكاش كرده بودم 1 ولي وقتي رفتار و نظرات ايشان را از

وجه فقه سياسي مورد كنكاش قرار دادم، با اين سه اصل تطابق كامل داشت . مثلا پيام به آقاي گورباچف مبتني بر اصل دعوت است . براساس اصل دعوت، ارتباط با همه ملل جهان اصالت مي يابد و عدم ارتباط با يك يا چند كشور استثنا است . براساس همين اصل در وصيتنامه سياسي الهي خود، تمام ملل اعم از مسلمان و غير مسلمان را مخاطب قرار مي دهند . براساس قاعده "نفي سبيل" كه امروزه مي توان آن را نفي سلطه تعبير كرد، شعار "نه شرقي نه غربي" مبناي فقهي مي يابد و سلطه هر قدرت بيگانه اي بر شئونات سياسي، فرهنگي، اقتصادي مسلمين نفي مي شود . هرچند اين سلطه به ظاهر در بعضي موارد در نگاه عده اي مفيد جلوه كند . 2 صيانت از مرزها در مقابل هجوم بيگانه و به عهده گرفتن مسئوليت خون خيل شهيدان در دفاع از كشور، ريشه در اصل "حفظ دارالاسلام" دارد . و آنگاه كه واحد سياسي بزرگتر از كشور يعني يك بلوك سياسي تصور شود، مانند "امت مسلمان"، دست اندازي بيگانه بر سرزمينهاي اسلامي به موجب قاعده حفظ دارالاسلام واجب مي گردد . چنين است كه به رسميت نشناختن رژيم اشغالگر قدس، مبناي فقهي دارد . بديهي است ظرف سياست خارجي در نگاه معظم له فقط كشور نيست . امت اسلامي كه مي تواندبه عنوان يك بلوك سياسي تعبير شود و در مرتبه اي ديگر جهان به گونه اي ديگر تقسيم گردد و موحدين جهان در برابر غير موحدين و در مرحله اي ديگر مستضعفين در مقابل مستكبرين قرار گيرند، همگي مي توانند ظرفهاي

مختلفي براي سياست خارجي باشند . لذا اگر يك گروه اندك در مقابل ديگران، يك واحد سياسي بسازد و يا در شكل وسيع تر واحد سياسي بصورت يك كشور اسلامي مطرح گردد و چه از آن وسيع تر، يك بلوك سياسي بنام امت مطمح نظر قرار گيرد، همچنان سه اصل فوق به عنوان اصول اوليه سياست از بعد روابط خارجي بايد بر تمامي رفتارها سايه بيندازد و در مورد حضرت امام چنين بوده است . سه اصلي كه ذكر شد اگرچه اصولي از فقه سياسي است و مبناي روشن قرآني و روايي دارد اما اين طور نيست كه اولا فارغ از انديشه سياسي باشد . ثانيا همواره به يك شكل عرصه بروز بيابد و ثالثا عمق انديشه و درك عاملين به آنها نسبت به شناختي كه از واحد سياسي خود و نظام بين الملل و طرفهاي رابطه دارند حتي در شكل ظاهري عمل به اين اصول، تاثير نگذارد . چنين اصولي از يك سو واقع گرايانه ترين انديشه را پشتوانه خود دارد و از سوي ديگر آرماني ترين اصول سياست خارجي است كه بشر مي تواند تصور كند . چرا واقع گرايانه؟ 3 زيرا هر سه در تركيب با هم نه تنها واحد سياسي را كه امروزه بيشتر در شكل كشور مورد شناسايي قرار گرفته، به رسميت مي شناسد، بلكه بزرگترين پشتوانه منطقي حفظ آن مي شود . يك اصل آن كه حفظ دارالاسلام است به طور صريح اشعار به اين دارد كه واجب است كشور را حفظ كرد، حتي اگر لازم باشد براي آن قرباني هاي بسيار داده شود . لذا فداكاري براي حفظ

كشور را با بيان يك اصل روشن فقهي كه به صورت يك حكم قابل عرضه است، توجيه عقلاني و شرعي مي كند . ولي در بسياري از مكاتب ديگر اگرچه عملا حفظ كشور و سرزمين واجب و ضروري القا مي شود اما اگر بپرسيم بنا به چه اصلي بايد آحاد يك كشور در مقابل هجوم بيگانه تا سرحد مرگ فداكاري كنند؟ اصل عقلانيتي كه تعريف شده ناديده گرفته مي شود و به چيزي بيرون از منظومه همان مكتب تمسك جسته مي شود . زيرا در آن مكاتب، توجيه عقلاني براي فداكاري وجود ندارد . به عنوان مثال اگر بپذيريم كه ناسيوناليسم به عنوان قدرتمندترين ايدئولوژي كه مي تواند مردم را عليه دشمن آب و خاك و سرزمين بسيج كند و اصولا آنقدر كارايي دارد كه در طول تاريخ توانسته به ارتشهاي دنيا انگيزه دفاع و هجوم بدهد و غالبا بيشتر كشورها با چنين ايدئولوژي حفظ شده اند، آنگاه اگر كساني يافت شوند كه بطور جدي بپرسند كه چرا بايد براي حفظ كشورم از جان بگذرم؟ اين ايدئولوژي قدرتمند، پاسخي عقلاني و واقع گرايانه به اين سوال نخواهد داشت و بايد براي پاسخ از منظومه خود خارج شود و ابتدا شعر و حماسه و هنر و موسيقي و افسانه ها را براي اقناع به مدد بطلبد و اگر فرد مورد نظر، هيجان زده نشد و از دريافت پاسخ عقلاني صرفنظر نكرد، آنگاه به زور متوسل شده و با تو دهني و سپس محاكمه و در هنگامه جنگ با تير خودي به وي پاسخ دهند . چنانكه در طول تاريخ با ميليونها انساني كه به طور جدي

به اين سوال رسيده اند اينطور رفتار شده است . با كدام اصل عقلاني در ناسيوناليسم مي توان سربازي را كه از جنگ گريخته، محاكمه و اعدام كرد؟ اگر كسي به طور جدي بپرسد: چرا من بايد جانم را بدهم تا سرزمينم به دست بيگانه اداره نشود؟ وقتي من نباشم، ديگر براي من چه فرقي دارد كه چه كسي بر اين سرزمين حكم براند؟ ناسيوناليسم چه پاسخ عقلاني به وي مي دهد؟ يك فرد واقع گرا و عاقل در منظومه فكري و اعتقادي ناسيوناليسم مي تواند تا پشت سنگرها به شرط محفوظ بودن جانش براي حفظ كشور تلاش كند . زيرا در قبال تلاش او عالي ترين توجيهي كه با واقع گرايي مطابق باشد است كه بايد بخشي از وقت و امكاناتي را كه در اختيار داري، صرف پيشرفت كشورت كني . چون ديگران نيز اگر همين طور فكر كنند، آنگاه مجموعه اين خدماتي كه به هم مي دهيد، كشور را آباد مي سازد و امكانات جديدي در اختيار شما قرار مي دهد كه اگر يك نفره بخواهيد آن امكانات را فراهم كنيد، قادر نخواهيد بود و فقط بخش اندكي از نيازهاي خود را تامين كرده ايد ولي اگر يك جمعيت تحت نام يك ملت با هم به كار و فعاليت بپردازند و به هم خدمت كنند، دستاورد مجموعه با دستاورد فرد فرد آن قابل قياس نيست . به همين جهت كاملا عاقلانه و واقع گرايانه است كه وقتي دشمن به كشورت حمله كرد تا دستاوردها را كه مستقيم و غير مستقيم به تو تعلق دارد، به يغما ببرد يا نابود سازد، تلاش كني و

نگذاري كه چنين شود . عقل حكم مي كند كه به خود زحمت بدهي و بطور جدي از دستاوردهايي كه مستقيم و غير مستقيم متعلق به توست، دفاع نمايي . تا اينجا ناسيوناليسم مي تواند توجيه ظاهرا مطابق با واقع گرايي و عقل منفعت طلب براي خدمت به هموطن داشته باشد . اما فراتر از اين وقتي پاي جانفشاني و جانبازي به ميان آيد، توجيهات ناسيوناليسم توجيهات عقلاني نخواهد بود . زيرا فرد عاقل در اين منظومه مي تواند استدلال كند كه تلاش و زحمت من در دفاع از موجوديت كشور تا جايي با واقع گرايي همسو است كه من سالم باشم و پس از دفاع و رفع تهديد دوباره از امكاناتي كه وجود دارد بهره مند گردم . بنا بر اين با چنين نگاه واقع گرايانه نه تنها جانفشاني براي كشور احمقانه است كه حتي اگر يك پايم آسيب ببيند و نتوانم آنطور كه قبلا مي توانستم از وجود آن منتفع گردم، ديگر توجيه عقلاني نخواهد داشت كه يك قدم جلو بگذارم . اين است كه مكتبهايي كه با واقع گرايي اصطلاحي در صورتي كه تعارضي بين موجوديت فرد و موجوديت كشور پيش آيد، از لحاظ فلسفي توجيه كم مي آورند و مجبور مي شوند از منظومه خود خارج شوند و گاه دست به دامن مذهب شده و يا با موزيك و رقص و شعر، هموطنان را هيجاني كنند و يا در پشت سر، سربازاني بگمارند كه اگر در مواجهه با دشمن كسي قصد فرار داشت، به رگبار بسته شود تا بازگشت براي فرد فراري غير عقلايي گردد! حال اگر در منظومه فلسفي اسلام

به اصل حفظ دارالاسلام بنگريم، مي بينيم كه اين اصل، حراست از كشور را تا نائل شدن به شهادت توجيه مي كند . بي آنكه براي توجيه آن لازم باشد از منظومه خود خارج شود . 4 اصل نفي سبيل و به تعبير امروزي تر نفي سلطه كه در انقلاب اسلامي با توجه به مصداقهاي سلطه در نظام بين الملل، به صورت شعار نه شرقي نه غربي تجلي يافت، نيز يك اصل كاملا واقع بينامه است . چراكه وقتي واحد سياسي را تعريف كنيم و به مشهورترين مصداق آنكه امروزه در شكل كشور قابل شناسايي است، برسيم و مفهوم آن را تجريه كنيم، در مي يابيم كه اصل نفي سبيل اصلي است كه بقاي مفهوم كشور را به طور عقلاني تضمين مي كند . چراكه كشور از چهار عنصر: سرزمين، جمعيت، حاكميت و دولت تشكيل شده است كه اگر يكي از اين عناصر نباشد، مفهو م كشور دچار خدشه مي شود . بديهي است كه اگر تمام سرزمين كشوري توسط كشوري ديگر اشغال شود، ديگر آن كشور وجود خارجي ندارد . اگر جمعيت سرزميني بطور كامل نابود گردد و يا به جاي ديگر مهاجرت كند، ديگر سرزميني متروكه خواهيم داشت و نه كشور . همچنين سرزميني داراي جمعيت ولي بدون حكومت قابل تصور نيست و اگر سرزميني داراي جمعيت و حكومت ولي بدون حق حاكميت وجود داشته باشد، واژه كشور را بر آن سرزمين بكار نمي برند و آن را مستعمره مي نامند . وقتي ظرف واحد سياسي در شكل كشور بروز كند، قاعده نفي سبيل، حاكميت آن را تضمين مي كند و راه مداخله

در شئونات داخلي آن را بروي بيگانه مي بندد و اگر بر اين اصل عنايت شود در مي يابيم كه اصلي كاملا واقع گرايانه است . چراكه تاريخ اين واقعيت را نشان داده كه جمعيت هيچ سرزميني به طور دائمي تسلط بيگانه را بر خود تحمل نكرده و اگر بيگانه بر سرزميني تسلط يافته، چه اين تسلط بر اثر ضعف و زبوني دروني و چه در اثر تهاجم قدرتمند قواي مهاجم بوده، جمعيت آن سرزمين در اولين فرصت ممكن خود را از يوغ بيگانه رهانيده است . در ايران نيز شاهديم كه وقتي اسلام آمد مردم به استقبالش دويدند اما وقتي اسلام رنگ عوض كرد و بصورت ناسيوناليسم جاهلي اموي و عباسي و غزنوي خود را بر اين سرزمين حاكم ساخت، ملت آنها را بيگانه دانست و آرام آرام خود را از شر بيگانه رهانيد . شاهكار فردوسي حكيم در بيگانه ستيزي اين بود كه روح اسلام محمدي و علوي را بخوبي درك كرد و به مدد تعاليم اسلامي افسانه هاي ايراني را به مصاف ناسيوناليسم عرب فرستاد . اگرچه قاعده نفي سبيل مبتني بر اين آيه قرآن است "ولن يجعل الله للمومنين علي الكافرين سبيلا"5 و مومنين مورد خطاب هستند ولي يك اصل عام بشري است . 6 اصلي است كه وقتي يك واحد سياسي به صورت كشور در صحنه بين المللي ظاهر شود و يا به صورت يك بلوك سياسي و يا به صورت يك امت عرصه بروز بيابد، خود بخود اين اصل، خود را با نام و نشاني ديگر نشان مي دهد . چنانكه امروزه "حق حاكميت" و آن سوي چنين مفهومي

"استقلال" مي تواند از وجوهي ترجمان اين قاعده باشد . گويا قاعده اي فطري است كه به صورت يك حكم روشن فقهي خود را نشان داده است . درست مانند ازدواج كه فطري است ولي در همه اديان و فرهنگ ها قاعده مند مي گردد و احكامي بر آن مترتب مي شود . بنابراين اگر چنين قاعده اي بيان هم نمي شد بطور غريزي ملتها آن را دريافت مي كردند و به نحوي بدان پايبندي نشان مي دادند اما با بيان صريح آن تابلوي روشني پيش روست تا سياستمداران مسلمان در پيچ و خم سياست، دست و پاي خود را گم نكنند . چنانكه موارد بسياري در تمام كشورها از جمله كشورهاي اسلامي وجود دارد كه سياستمداران ملتها را در مقابل بيگانه زبون و خوار كرده اند و بيگانه يا لخت و عريان و بي پروا، حاكميت كشوري را نقص كرده و يا به صورت استعمار نوين بر شئونات يك كشور چيره شده است . كه اگر چندين علت براي چنين تسلطهايي برشمريم اصلي ترين آنها، اين است كه فقه سياسي در جامعه، بالاخص در قرون اخير آنطور كه لازمه حكومت داري است مطرح نشده بود و حضرت امام با عنايت به اين معنا و البته با واژه هاي متناسب با فرهنگ امروز مانند حفظ استقلال، خودكفايي 7، برخورد با اجانب، برخورد با مستكبرين و نيز شعار نه شرقي نه غربي اين قاعده فقهي را بسيار پر رنگ در جامعه مطرح كرده اند . اما اصل دعوت اگر بيشتر روشن گردد از سويي واقع گرايانه ترين اصول سياست حارجي را با آرمانگرايانه ترين آمال بشري

پيوند مي زند چرا كه اصولا حكمي است كه بدون داشتن آرمان حتي فهم آن مشكل خواهد بود و از سوي ديگر بي آنكه منافع ملي را ناديده انگارد آن را تا سطح مصالح عاليه بشري ارتقا مي دهد . اصل دعوت چرا يك اصل آرماني است؟ زيرا به فرض آنكه يك واحد سياسي بتواند تمام نيازمندي هاي مادي اعم از حياتي، اوليه و ثانوي خود را در داخل كشور تامين كند و براي تامين آنها به هيچ واحد سياسي ديگري محتاج نباشد كه البته فرضي محال است، بازهم حق ندارد رابطه خود را با ديگر ملل قطع نمايد . زيرا عمل به اصل دعوت خود به خود اين رابطه را برقرار مي سازد و بدان جهت كه به نيازهاي متعالي عنايت دارد، آرماني مي شود . سوال در مورد اينكه چرا كشورها به هم محتاجند و بايد با هم رابطه داشته باشند، نزد هر عاقلي پاسخ روشن دارد . زيرا مواهب خداوند در يك سرزمين يكجا جمع نشده است . جداي از منابع معدني و توليد كالاهاي ضروري و تفنني زندگي، بشريت از لحاظ علمي نيز به هم محتاج است . نمي شود هر كشوري بالاستقلال در همه زمينه ها به كشفيات و اختراعاتي كه انسان را در بهره وري از مواهب هستي برخوردار مي سازد، نائل شود . يك جاي دنيا كسي واكسن سل را كشف مي كند و در جاي ديگر جهان كسي آنتي بيوتيك ضد بيماري سل را مي سازد . خوارزمي و خيام جبر و مقابله را به جهانيان عرضه مي كنند و كساني ديگر آن را تكامل مي بخشند

و جبر بول مي رسند يا الگوريتم را ارائه مي دهند . اين است كه تمام كشورهاي جهان امروزه حتي براي تامين نيازهاي اوليه خود محتاج يكديگر شده اند و هر روزه به يكديگر بيش از پيش احساس نياز مي كنند . به گونه اي كه مي گويند جهان يك دهكده شده است و حضرت امام نيز همين تعبير را بكار مي برند . بنابراين براساس نيازي كه توسعه و پيشرفت به ارتباطات بين المللي دارد، روابطي بين كشورها برقرار مي شود كه اگر به ماهيت اين روابط توجه كنيم از سه مقوله خارج نيست . يا رابطه اي اقتصادي است يا رابطه اي امنيتي و يا رابطه اي فرهنگي و انساني . اصل دعوت اگرچه بر روابط امنيتي و اقتصادي تاثير غير مستقيم مي گذارد ولي بالذات فارغ از آنها است و به نوعي از رابطه اشعار مي دهد كه ماهيت انساني دارد به همين سبب اصلي آرماني است . اصل دعوت را اسلام ابداع نكرده است بلكه ناموس طبيعي است و هركشور و ملتي با اين اصل به نحوي سر مي كند . آنچه در اسلام وجود دارد اينكه آن را براي پيروان خود به عنوان يك قاعده و يك اصل لازم الاجرا در سياست خارجي، مطرح مي سازد . چرا ابداع اسلام نيست؟ بدانجهت كه رفتاري از همه ملتها با نامهاي ديگر بروز مي كند كه نشان مي دهد، وقتي ملتي بوجود بيايد، در مقابل ديگر ملتها چنين رفتاري، ذاتي او خواهد بود . چنانكه مسيحيت در طول تاريخ خود با اعزام مبلغين مذهبي به همه جاي دنيا، ملتها را به ارزشهاي

خود دعوت كرده است . گاه بسيار لطيف و صبورانه و انساني، گاه بسيار خشن و بيرحمانه و ددمنشانه و حيواني ولي با نام تبشير . گاه به واقع براي صدور ارزشهاي خود به ديگر ملل و نجات بعضي ملل از بت پرستي و گاه براي صدور رايگان منابع ملتها بسوي كليسا يا بسوي بعضي قدرتهايي كه به مسيحيت نيز بشكل ابزار قدرت مي نگريستند . هم اكنون چرا ژاپني ها كه بودايي هستند، كريسمس را جشن مي گيرند؟ مگر خودشان تاريخ ندارند؟ براي آنكه مسيحيت موفق شده است روز مهمي از روزهاي خود را در نظام اداري كشورهاي مسيحي جا بيندازد و توسط قدرت حاصل از نظام اداري آن كشورها، اين روز مهم براي جهان مسيحيت را، جهاني كند . مگر شوروي سابق بخش عمده و قابل توجهي از منابع مالي و نيروي انساني خود را صرف دعوت از ملتهاي ديگر براي پذيرش كمونيسم نكرده است؟ بي ترديد اگر انقلاب اسلامي ايران بوقوع نمي پيوست، دعوت بسوي كمونيسم هنوز جاذبه زيادي داشت و بسياري از ملتها را بسوي خود جذب مي كرد . مگر ممكن بود پس از جنگ جهاني اول و دوم كه سرمايه سالاري بيرحم در دنيا امان كشورهاي ضعيف را بريده بود، بدون انقلاب عليه قدرتهاي سرمايه سالار نفس كشيد؟ و در اين شرايط كمونيسم براي بسياري از ملتها پيام داشت و آنها را به خود دعوت مي كرد و كساني را در كشورهاي مختلف شناسايي كرده تا مبلغ كمونيسم باشند و ديگران را به اين ايدئولوژي كه عليه دينهاي آسماني نيز بود ولي مختصاتي مانند مختصات اديان را داشت، چنان

دعوت مي كردند كه گويا جهان فقط يك پيامبر حقيقي به خود ديده، پيامبري كه چون به خدا اعتقاد ندارد بايد جاي خدا را نيز خود پر كند . در اين ايران هم نهضت جنگل بيش از آنكه از حكومت مركزي لطمه بخورد از مبلغان و طرفداران بلشويك ها كه دو آتشه مردم گيلان را به موهبتهاي كمونيسم نوپا دعوت مي كردند، لطمه خورد و حزب توده چنان فعاليت فراگير در كشور بوجود آورده بود كه حتي بخش عمده اي از شعر و ادبيات و هنر معاصر ما را تحت تاثير قرار داد . امروزه تهاجم فرهنگي به چه معنا است؟ آيا تهاجم فرهنگي جز اين است كه بيايد به ارزشهايي كه ما ارزش مي دانيم، روي آوريد؟ شايد پيچيده ترين نوع دعوت را مي توان در مقالاتي كه بنيانهاي فلسفي "جهاني شدن" را مطرح مي سازند، سراغ گرفت . اين است كه دعوت به ارزشهاي خود از سوي هر ملت و گروه و شخص و شخصيتي يك امر فطري و جاري است كه گاه ناخود آگاه بدان عمل مي شود و گاه آگاهانه ابزاري مي گردد در دست زراندوزان و زورمداران و حيله گران و گاه به صورت مشغله هاي تفنني پاسخگوي نيازهاي معنوي آندسته از انسانها مي شود كه اصل تعقيب معنويت در آنها نمرده ولي مختصات روشني از اينكه ديگران را به چه چيز بايد دعوت كنند، در ذهن ندارند . چرا سازمان صليب سرخ جهاني در دنيا آنهمه طرفدار دارد؟ مهمترين علتش را در اساسنامه آن مي توان ديد كه اگر از وجه فلسفه دعوت به آن بنگريم، مي بينيم از

مردم جهان دعوت مي كند كه آستين همت بالا بزنند و اگر حادثه اي غير مترقبه گيربانگير جمعيتي شد، فقط به لحاظ مسائل انساني خدماتي به آنها داده شود . البته انگيزه هاي سياسي و گاه اقتصادي نيز عواملي هستند كه ممكن است بر فعاليت اين تشكيلات سايه بيندازد اما اساس اين دعوت به دليل سازگاريش با فطرت بشري پاسخي در خور توجه است . حتي بعضي شركتهاي چند مليتي كه چيزي جز سود و زيان براي آنها مطرح نيست، با سفارش فيلم و نوشتن نمايشنامه و استفاده از ديگر ابزار هنري، فرهنگي مي سازند كه در آن فرهنگ، خريد توليدات آنها ضروري بنظر برسد و اين مبتذل ترين شكلي است كه دعوت مي تواند به خود بگيرد . بنابراين دعوت يك مقوله عام بشري است كه هر گروه و جمعيت و ملتي خودآگاه و ناخودآگاه، رويكردي به آن دارد اما در اسلام اين موضوع به صورت يك اصل در سياست مطرح مي شود و آنهم بسيار پر رنگ . خيلي اهميت دارد كه يك موضوع به چه صورت عرصه بروز يابد . اگر امري حاشيه اي باشد، تبعات خاص امور حاشيه اي را خواهد داشت و اگر در زيرمجموعه اصلي ديگر طرح گردد، بايد همسو با اصل اوليه خود را شكل دهد و اگر به صورت اصل مرتبط منطقي با ديگر اصول اما بطور مستقل مطرح شود آنگاه داراي جوهره و ماهيت ديگري خواهد بود كه در اسلام به صورت اخير مطرح شده است . دعوت به عنوان يك اصل اساسي در روابط خاجي مسلمانها اگر آنطور كه شارع اراده كرده اصل قرار گيرد،

اين معنا را افاده مي كند كه حتي اگر به هيچ كشوري نياز مادي نداشته باشيم و از روابط اقتصادي و امنيتي با ديگر ملل بي نياز باشيم باز هم بايد با آنها رابطه برقرار كنيم . مگر در موارد استثنايي . زيرا وظيفه داريم كه آنچه دستاورد فكري ما است به جهانيان عرضه داريم . بديهي است بخشي از دستاوردهاي فكري و ذهني قابل مبادله است و مانند كالا قابليت تبديل شدن به ارزش مالي دارد، اين دسته از دستاوردهاي فكري در زيرمجموعه اقتصاد قرار مي گيرد . اما دستاوردهايي نيز هست كه فراتر از ارزش مادي مي باشد و فروش آن عين دين فروشي است و باعث تخريب آخرت مي شود و دين را از محتوا و روح تهي مي كند . چنين دستاوردهايي بدون طمع مادي و خارج از مقوله سود و زيان متعلق به بشريت مي باشد كه بايد به رايگان به همگان عرضه شود . چنانكه همه انسانهاي پاك طينت چنين كرده اند و هرگز دستاوردهايي بزرگ علمي و فكري خود را با پول مبادله نكرده اند . بدانجهت كه مسلمانان اعتقاد دارند كه به حقيقتي در هستي دست يافته اند كه ذات هستي است و به صورت يك جهان شناسي و جهان بيني و در مرحله بعد به صورت مجموعه قواعد و قوانيني براي ساماندهي مراودت بشري عرضه شده، لازم است ديگران را با اين مجموعه آشنا كنند و در اين مورد حكمي دارند و در حد احكام تكليفيه . لذا اگر اين را اصل بگيرند و نه موضوعي حاشيه اي، با ديگر ملل فعالانه و از موضعي تعالي

جويانه رابطه خواهند داشت و نه رابطه اي منفعلانه يا برتري جويانه و گاه خفت بار . بديهي است كه اين رابطه دو سويه مي شود . زيرا ملتها خود داري اعتقادات و فرهنگ و رسوم و قوانيني براي زندگي هستند كه به سادگي به اين دعوت لبيك نخواهند گفت و ممكن است كار به مجادله كشد . چنان كه در يكي از آيات شريفه اي كه در آن اصل دعوت به صورت روشن تري مطرح مي شود، جدال نيز بيش بيني شده و داعي به ترك جدال دعوت نشده بلكه به جدال احسن تحريص شده است . جالب آنكه در پايان آيه با ظرافت ادبي خاصي مي گويد پروردگار تو بهتر مي داند كه چه كسي گم كرده راه است و چه كسي از هدايت شدگان مي باشد . 8 اصل دعوت در حقيقت سطح مراودات بشري را از سطوح نيازهاي حياتي، اوليه و ثانوي كه ضروري و به طور قهري امري جاري خواهد بود به سطوح بالاتري كه نيازهاي متعالي است ارتقا مي دهد . اما مشروط به دو شرط . اول آنكه اصل دعوت مطمح نظر باشد و نه چيزي دون آن . ديگر آنكه شرايط دعوت براي داعي فراهم گردد . از كجا مي توان فهميد كه شرط اول محقق است؟ يك آزمايش بسيار ساده دارد و آن اينكه هيچ بحثي پيرامون منافع مادي و سياسي مترتب بر دعوت در آن دخالتي نداشته باشد . مثلا گفته نشود اگر ما آقاي گورباچف را كه در راس بزرگترين كشور جهان از لحاظ وسعت خاك قرار دارد و به عنوان يك ابر قدرت

نظامي و سياسي در جهان شناخته شده به ارزشهاي ديني خود دعوت كنيم، آنگاه اين ژست سياسي مي تواند تا حدودي خفت قرار داد تركمنچاي را جبران كند . حال اگر چنين خاصيتي بر آن مترتب باشد، امري تبعي است كه داعي بايد طمعي به آن نداشته و عمل و انديشه خود را به چنين منافعي آلوده نسازد . اما درك اينكه شرايطي بايد براي داعي فراهم شود تا دعوت واجب گردد، ظاهرا ساده است زيرا همه احكام تكليفيه تابع مقتضيات و شرايط خود است . مثلا اگر روزه واجب، موجب تشديد بيماري كسي گردد، شارع اين واجب را بر آن فرد حرام مي كند و اگر كسي مستطيع نباشد، واجب نيست به حج مشرف شود . اما در زير اين ظاهر يك تناقض نما وجود دارد و آن اينكه وقتي چيزي به عنوان اصل قرار مي گيرد، قاعده بر اجراي آن است و موارد عدم اجرا و فراهم نشدن شرايط، استثنا مي باشد . چنانكه وقتي امر به معروف و نهي از منكر به عنوان يكي از اصول سياست داخلي مطرح باشد، اينطور نيست كه منتظر شرايط بمانيم . بلكه بايد ساختار سياسي، اجتماعي، قانوني و فرهنگي كشور را طوري پي ريزي كنيم كه اين اصل حضور خود را نشان دهد و همگان فعالانه در جستجوي معروفهاي بر زمين مانده باشند تا آن را در جامعه جاري سازند و نيز ساختارها آنگونه سامان گرفته باشد كه منكرات عرصه بروز نيابند و اگر يافتند ناهي ناتوان از نهي نباشد . لذا اگر اصل دعوت به عنوان يكي از اصول اساسي سياست خارجي واحد سياسي مبتني

بر اسلام قرار گيرد، اينطور نخواهد بود كه صبر كنيم شايد در قرن آتي وضعيتي شبيه به شوروي سابق براي كشوري پيش بيايد و شخصيتي همچون حضرت امام پيدا شود و بنابر اصل دعوت پيامي ارسال دارد . بلكه ساختار سياست خارجي بايد اين اصل را سرلوحه مراودات خود قرار دهد و يا فصلي جداگانه براي آن باز كند و دائما پيام جديد توليد نمايد و خود را آماده سازد تا شرايط داعي در او بوجود آيد كه خوشبختانه مردم ايران و شخص حضرت امام اين شرايط را فراهم ساخته اند و به نحوي اين اصل در قانون اساسي نيز خود با عباراتي ديگر به صورت قانون در آمده است و پس از پيام حضرت امام به آقاي گورباچف زمينه براي دعوت به امر ارزشي ديگري چنان فراهم شد كه به سرعت اذهان جهانيان را به خود مشغول داشت . كه در جاي خود به آن اشاره خواهم كرد . يكي از شرايط داعي تناسب شخصيت او است با آنچه بدان دعوت مي كند . لذا به عنوان مثال اگر صدام حسين مي خواست پيامي شبيه پيام حضرت امام براي آقاي گورباچف ارسال دارد، لازم بود به عنوان نهي از منكر جلوي وي گرفته شود . چرا كه جز وهن اسلام چيزي عايد كسي نمي شد . از اين پايين تر اگر دولتها را دعوت به انهدام سلاح شيميايي كند، جز تمسخر پاسخي نخواهد داشت . شرط دوم اينكه داعي، ابعاد موضوع و اثرات مترتب بر دعوي را به خوبي بشناسد . سخن اصلي من در اينجاست كه حضرت امام براساس چه شناختي از اثرات

مترتب بر اين دعوت، چنين پيامي ارسال داشتند؟ براي پاسخ به اين سوال ناگزيرم به ساختار نظام فعلي بين الملل اشاره اي گذرا داشته باشم . نظام بين الملل فعلي را نظم سيال نام داده اند و معتقدم حضرت امام در اين نظم حضور دارند . زيرا ايشان معتقد بودند كه بايد انقلاب را به جهان صادر كرد و در سال 66 فرمودند انقلاب صادر شد . و تصور من اين است كه حضرت امام موفقيتهاي زيادي در صدور انقلاب داشتند ولي مهمترين موفقيت ايشان در صدور انقلاب، به طور غير مستقيم عوض كردن موضوعات اصلي نظام بين الملل بوده است . البته مي دانم كه به دلائل ساختار فرهنگي خودمان اصولا بعضي ها نمي توانند به خود بباورانند كه ممكن است يك مرد الهي نيز توفيقات زيادي كسب كند و تصور مي كنند كه مردان الهي حتما بايد ناموفق باشند . به همين سبب دائما مي گردند تا شواهدي بيابند و نشان دهند كه نظم فعلي از نظمهاي گذشته پليدتر شده است ولي من برعكس در كنكاش هايم به اين نتيجه رسيده ام كه نظم فعلي به دليل وجود دو شخصيت سياسي بزرگ جهان يعني گاندي و حضرت امام كه خداوند را هم با نگاه فلسفي يافته بودند و هم با عرفان و علم حضوري در محضرش بودند و نهضت خود را براساس مذهب پي ريختند و نيز نگاه مردم جهان را به شدت به خود معطوف داشتند، تاثيرات عميقي بر نظم بعد از خود برجاي گذاشتند . لذا نظم سيال فعلي هم بين المللي ترين نظمي است كه بشر تجربه مي كند و

هم انساني ترين نظم . لااقل از اين حيث نسبت به نظم گذشته انساني تر است كه كمونيسم در آن جاذبه اي ندارد و مي رود تا به موزه ها سپرده شود . البته باز كردن ابعاد اين موضوع بحثي مستقل مي طلبد كه در چند مقاله و مصاحبه و سخنراني تا حدودي بدان پرداخته ام و در اينجا همين مجمل وافي به مقصود مي باشد . در نظم فعلي چهار بازيگر داريم و بازي در بين اين چهار بازيگر از نظمهاي گذشته قاعده مندتر و البته پيچيده تر شده است . اين بازيگران عبارتنداز: - كشورها - سازمانهاي بين المللي - شركتهاي چند مليتي - نخبگان در نظامهاي گذشته هنوز سازمانهاي بين المللي هويت مستقل نداشتند و بيشتر تابعي از اميال قدرتها بشمار مي رفتند ولي در حال حاضر هويت مستقل تري نسبت به گذشته يافته اند . شركتهاي چند مليتي فعلي نيز كه تعداد آنها روزافزون است، ديگر مثل سابق نمي توانند آنگونه غولهاي ثروت شوند كه هرگاه اراده كردند، حكومتهايي را بر سر كار آورده و يا ساقط نمايند . نخبگاني كه در گذشته نيز بازيگر بودند امروزه روزافزون شده و عرصه بازي فقط براي نخبگان سياسي باز نيست، بلكه ارتباطات بين المللي عرصه بازي براي نخبگان فكري، هنري، علمي، اجتماعي و غيره را فراخ تر كرده است . حال آنكه در نظامهاي گذشته فقط آن دسته از نخبگان عرصه بازي داشتند كه يا به قدرتي متصل و يا قابليتهاي شخصي آنها بزرگتر از قابليتهاي كشور خود بود . اگر بازيگران فوق را به منزله عناصر سخت افزاري نظام بين الملل فرض

كنيم، عناصر نرم افزاري آن متعدد مي باشد و دائما بر آن افزوده مي شود اما موضوعات اصلي مطرح در اين نظم عبارتنداز: - حقوق بشر - حفظ محيط زيست - خلع سلاح - تقسيم كار در تجارت بين المللي - گفتگوي تمدنها موضوعاتي مانند: مبارزه با تروريسم، مبارزه با قاچاق مواد مخدر، صلح خاورميانه، تغيير ساختار شوراي امنيت، اطلاع رساني جهاني نيز در اين نظم مطرح مي باشد ولي آنها هنوز موضوعاتي حاشيه اي است . اگر سوال شود با چه ملاكي مي توان موضوعات فرعي را از موضوعات اصلي باز شناخت؟ يك پاسخ دارد و آن اينكه هرگاه موضوعي چنان فراگير مطرح گردد كه تمام جوامع را به نحوي درگير آن كند، موضوعي اصلي محسوب مي گردد . لذا به همين سبب است كه آمريكا علاقه مند است مردم جهان را درگير مبارزه با تروريسم نمايد تا آن را در حد موضوعات اصلي نظام بين الملل ارتقا دهد . دليل اين ميل نيز كاملا روشن است اما دريغ با آنكه آمريكا بعد از فروپاشي شوروي بيشترين معارضه را عليه كشور ما داشته ما به اندازه حساسيتي كه آن كشور نسبت به ما دارد در تحليل سياسي اين حساسيت را نسبت به آن بروز نمي دهيم و به همين سبب بعضي ابعاد اين ميل براي ما ناشناخته مانده است . اگر اندك تعمقي در موارد زير شود تا حدودي علت اين ميل آشكار مي گردد . - آمريكا پس از جنگ جهاني دوم به عنوان رقيب اصلي شوروي بيشترين هزينه را براي بدر بردن رقيب، متحمل شده است . ميلياردها دلار هزينه مستمري كه

براي توليد كلاهكهاي هسته اي صرف كرده يك طرف، شايد به همان اندازه با ساخت فيلمهاي پرهزينه، سفارش رمانهاي پيچيده و نيز استخدام افراد زيادي براي تبليغات گسترده و از همه بيشتر پرداختن به امور جاسوسي و بوجود آوردن تشكيلات عريض و طويلي در C.I.A منابع مالي و انساني زيادي را صرف كرده است . اما آنچه جاذبه كمونيسم را در جهان از بين برد، نه آن هزينه هاي گزاف كه انقلاب اسلامي ايران بود . و پيام حضرت امام به آقاي گورباچف آخرين روزنه اميد به كسب افتخار فروپاشي شوروي را بنام آمريكا بست . تا قبل از انقلاب اسلامي به رغم خشونتهاي استالين كه باعث شد كمونيسم جاذبه زيادي در داخل نداشته باشد، در بيرون از مرزها ماركسيسم به واقع جاذبه داشت و بعضي رفتارهاي آمريكا بر جاذبه آن مي افزود . چنانكه در ايران نيز پس از كودتاي 28 مرداد كه همه دانستند كودتايي آمريكايي است و نيز اصلاحاتي كه در سال 41 آمريكا از شاه طلب كرده بود، حتي بعضي گروههاي مذهبي را هم به سوي ماركسيسم كشانيد . لذا انقلاب اسلامي با پيروزي خود در صحنه عمل، ايدئولوژي اسلامي را تثبيت كرد و از همان لحظه ماركسيسم ناگهان بي رنگ شد9 و از بي رنگ شدن كمونيسم چيزي عايد آمريكا نشد . - بعد از فروپاشي شوروي آمريكايي ها توسط فوكوياما بحث پايان تاريخ را مطرح كردند تا جبران مافات كنند اما حتي جهان غرب به اين موضوع با تمسخر پاسخ داد . يك فيلسوف اروپايي در پاسخ به بحث پايان تاريخ فوكوياما نوشت: آمريكا ده سال است تبليغ مي

كند كه ظهور انقلاب اسلامي براي غرب خطرناكتر از كمونيسم است اما چطور شده كه اين خطر را فراموش كرده و با فروپاشي شوروي پايان تاريخ را اعلام مي كند؟ - با عدم اقبال بحث پايان تاريخ از سوي مردم جهان، آمريكايي ها بحث جهان شيشه اي را مطرح ساختند و آنقدر راه افراط را پيمودند كه گفتند اگر نيمكره راست مغز اطلاعاتي را به نيمكره چپ مغز منتقل كند، ماهواره اي ما از آن عكس خواهند گرفت . نتيجه چنين ادعا و تبليغي اين بود كه افكار عمومي جهان از آمريكا مشمئز شد و اعصاب بسياري از مردمي كه دوست ندارند تمام رفتار و گفتار آنها دائما در معرض ديد ديگران قرار گيرد از اين ادعا برآشفتند . به همين سبب آمريكايي ها مجبور شدند، بسياري از طرحهايي را كه براي دستيابي به اطلاعات موجود در رايانه هاي شخصي مردم جهان كه توسط اينترنت پيش مي بردند متوقف كنند و اين رفتار جهان بود با قدرتي كه تصور مي كرد يا تبليغ مي كرد كه بي رقيب شده است . - پس از بحث جهان شيشه اي، آمريكا دست به يك فلسفه بافي زد و با پشتوانه تبليغي فراوان و هزينه هاي نسبتا زياد تلاش كرد كه تمام ملتها اين فلسفه را بپذيرند و آن طرح بحث برخورد تمدنها بود كه اهل سياست در تمام جهان بخوبي دريافتند كه چرا چنين بحثي از سوي آمريكا مطرح شده است . آنچه براي آمريكا بسيار شگفت و دردناك بود اينكه در مقابل اين بحث ناگهان تمام دولتها و نخبگان فكري جهان به دعوت رئيس جمهور اسلامي

ايران لبيك گفتند و فلسفه برخورد تمدنها صد و هشتاد درجه تغيير مسير داد و به عنوان پنجمين موضوع اصلي نظام بين الملل در دستور كار قرار گرفت . از آن دردناكتر اين بود كه شرايط بگونه اي براي استقبال از طرح گفتگوي تمدنها فراهم بود كه حتي آمريكايي ها بايد با خوشرويي و مصلحت انديشي به آن راي مثبت مي دادند . وقتي به مسائل فوق دوباره نظري كنيم مي بينيم، انقلاب اسلامي ايران توانسته است براي نظام بين الملل موضوع اصلي تعيين كند . حال آنكه ايران نه از نظر اقتصادي و نه از نظر مقدار تسليحات نظامي قابل مقايسه با آمريكا نيست . لذا آمريكا در جستجوي مفهومي برآمد كه داراي ظرفيتي باشد كه با طرح آن بتوان آن را به عنوان ششمين موضوع نظام بين الملل در دستور كار قرار داد . اما آنچه مهم است آنكه چون شرايط داعي را احراز نكرده از همين حالا مي توان گفت كه توفيقي رفيق راهش نخواهد بود . البته مبارزه با تروريسم ذاتا استعداد آن را دارد كه از فهرست موضوعات فرعي بيرون آيد و در فهرست موضوعات اصلي بنشيند اما نه با اين داعي بلكه با داعي ديگري كه در اين زمينه مقبوليت عام داشته باشد . حال اگر به موضوعات حقوق بشر، حفظ محيط زيست، خلع سلاح و تجارت عادلانه بين المللي نيز نظر كنيم مي بينيم هيچيك از اين موضوعات مورد علاقه قدرتهاي بزرگ نيست . البته در مورد حقوق بشر آمريكايي ها حدود بيست و پنج سال است داعيه سردمداري آن را دارند اما اين نيز براي آنها مشكلاتي

را فراهم ساخته است . چنانكه وقتي كارتر قدرت را به دست گرفت، تعقيب حقوق بشر را در سرلوحه سياست خارجي خود قرار داد . چه چيز از اين مطلوب تر كه كشوري تعقيب تحقق حقوق بشر را سرلوحه سياست خارجي قرار دهد و از دوستان خود بخواهد كه بيايم به چنين موضوعي كه جزو ارزشهاي مشترك بشري است توجه جدي كنيم؟ 10 اما وقتي دلائل آن را در كنگره بر شمرد، مي بينيم منافع حاصل از اين سياست، موضوعيت دارد و نه نفس حقوق بشر به عنوان امري ارزشي . جالب آنكه هنوز آن زمان آمريكا اعلاميه جهاني حقوق بشر را بدون تحفظ امضا نكرده بود و دنبال حقوق بشر دويدنش تمسخرآميز مي نمود . جالب تر آنكه سياست حقوق بشري كارتر در جريان عمل تبديل به رويارويي آمريكا با مردم ايران گرديد و دقيقا خلاف منافعي كه برايش در نظر گرفته بودند نتيجه داد . چراكه وقتي با ارزشهاي بشري نيز ابزاري برخورد شود، نتيجه چيز ديگري از آب در مي آيد . اكنون حقوق بشري كه به عنوان اولين موضوع اصلي نظام بين الملل مطرح شده ربطي به كشورهاي قوي و ضعيف ندارد و در حقيقت متولي اصلي آنها سازمانهاي حقوق بشري خصوصي هستند كه اتفاقا بعضي از آنها بيشتر در جستجوي موارد نقض حقوق بشر در ميان قدرتهاي بزرگ هستند و به كشورهاي ظاهرا توسعه نيافته كمتر كار دارند . اگر سازمانهاي حقوق بشري خصوصي نبودند، بعضي كشورهاي بزرگ به جاي موضوع حقوق بشر، حقوق قدرتهاي بزرگ را در دستور كار قرار مي دادند . چنانكه در نظم گذشته كه دستشان

بازتر بود، حق وتو را در سازمان ملل براي خود نهادي كردند . آيا موضوع حقوق بشر جداي از مباحثي كه در محتواي اعلاميه حقوق بشر وجود دارد، به عنوان يكي از مهم ترين موضوعات اصلي بين المللي ارزشمندتر است يا تحمل رژيم آپارتايد كه در نظم گذشته بالاخره توانست ادامه حيات دهد؟ بديهي است كه در نظم فعلي همگام با رشد بعضي ارزشها بعضي ضد ارزشها نيز رشد كرده است . چنانكه در همين نظم اسرائيل، مطامع خود را عريان تر از گذشته تعقيب مي كند و باز در همين نظم بود كه غرب حاضر شد در الجزاير و تركيه به جنگ دموكراسي برود تا اسلام رشد نكند . وقتي مي گويم اين نظم انساني تر از نظامهاي گذشته است بدين معنا نيست كه هر آنچه در آن اتفاق مي افتد انساني است اما وقتي به موضوعات آن نگاه مي كنيم مي بينيم مثلا به جاي تسلط كور بر طبيعت و بهره مندي بي رويه از آن "حفظ محيط زيست" مورد عنايت مي باشد، آنگاه حق داريم كه به اين بينديشم آيا موضوعات مطرح در يك نظم حاكي از جوهره نمي كند؟ در نظم فعلي است كه به جاي تجهيز بي رويه به سلاحهاي كشتار جمعي "خلع سلاح" ارزش بين المللي شده است . البته با همه ناكاستي ها و فريب كاريهايي كه شاهدش هستيم . اما در اين نظم يك تناقض عجيب نيز وجود دارد كه توجه به آن باعث مي شود به رغم انساني تر بودن آن نسبت به نظامهاي گذشته، اذهان مرعوب اين نظم نشود و آن اينكه در همين نظم

است كه در جهان اسلام دموكراسي به عنوان يك ارزش مطرح مي شود ولي براي سركوب اسلام خواهي، غرب احساس مي كند كه بايد با دموكراسي به طور جدي درگير شود و در الجزاير و تركيه بي پروا با دموكراسي درگير مي شود . فرض كنيم كه با اين مقدمه اندكي با نظم سيال فعلي كه ديگر قطبي نيست از اين دريچه آشنا شده ايم و مختصات نظامهاي سابق را نيز بياد داريم . حال ببينيم پيام حضرت امام به آقاي گورباچف چه تبعات قابل لمسي در اين نظام داشته است . 1 . اگرچه كمونيسم با انقلاب اسلامي جاذبه خود را در بيرون از مرزهاي شوروي از دست داده بود و در داخل نيز پس از لنين به ماشيني غول آسا و خوفناك بدل شد ولي هنوز تشكيلات عريض و طويلي در خدمت آن بود و اين استعداد و عزم وجود داشت كه براي بارديگر دست به اصلاحات بزند و خود را با شرايط جديد زمانه تطبيق دهد و خود را بازسازي نمايد و دوباره به ميدان بيايد . چنانكه گلاسنوست و پروستاريكا براي بازسازي مطرح شد و نه براي براندازي . اما پيام حضرت امام به آقاي گورباچف اين فرصت را از آن گرفت . 2 . اگر شوروي موفق به بازسازي خود نمي شد و از هم مي پاشيد، بدون وجود آن پيام، فروپاشي به نفع قدرت رقيب تمام مي شد . حال آنكه تصور چنين چيزي حتي براي اروپا، چين و ژاپن هم بسيار وحشتناك است . زيرا اگر چه نظام دوقطبي نظام نامطلوبي است اما بي ترديد از نظام يك

قطبي قابل تحمل تر است . در حقيقت پيام حضرت امام به آقاي گورباچف باعث شد كه اولا شوروي نتواند خود را بازسازي كند و دوباره به عنوان يك قطب قدرتمند نظامي و سياسي در صحنه بين الملل ظاهر گردد و ثانيا در فروپاشي، قدرت آن از لحاظ سياسي به قدرت رقيب ضميمه نگردد و نظم فعلي نه نظم يك قطبي كه نظم سيال شود . 3 . با پيام حضرت امام به آقاي گورباچف، همه كشورهايي كه خود را ضعيف مي پنداشتند، عرصه بازي را در صحنه بين الملل فراخ تر ديدند و چنين شد كه مي توان گفت نظم سيالي كه بعد از آن بر مراودات بشري حاكم گرديد، بين المللي ترين نظمي است كه بشر تجربه مي كند . 4 . مي دانيم كه هرگاه نظامي فرو ريزد اگر انقلابي شكوهمند پشتوانه آن نباشد، براي ملت و دولت آن نظام، تلخ و دردناك و تحقيرآميز است اما پيام حضرت امام به آقاي گورباچف نه تنها از تلخكامي آن كاست، بلكه اين فروپاشي تا آنجايي كه به نفس رها كردن آن نظام ناموفق مربوط مي شد، در كام همگان شيرين شد . عبارت بندي حضرت امام در آرزوي موفقيتي كه براي آقاي گورباچف و ملت شوروي كرده و نيز در ستودن شجاعت آقاي گورباچف يكي از فرازهاي اين پيام است كه بوي عشق و محبت و بشارت مي دهد و اين پيام را پيامي الهي مي سازد و اين همان روح دعوت است كه دعوت را به عنوان هديه اي دلپذير عرضه مي دارد . 11 5 . پس از اين پيام فضايي

باز شد و انسان امروز آموخت كه مي توان سطح ارتباطات بين دو كشور و ارتباطات بين المللي را از منافع ملي فراتر ديد و آن را تا سطح مصالح عاليه بشري ارتقا بخشيد . حال اگر بگوييم استقبال همگاني همه ملل از پذيرش گفتگوي تمدنها نيز مهر تاييدي است بر اين سخن كه نظم فعلي بيش از آنكه آمريكايي يا غربي باشد، نسبت به نظامهاي گذشته نظمي بين المللي تر است، سخني بگزاف نگفته ام و اگر پا را فراتر بگذارم و ادعا كنم كه نظم حاكم بر جهان فعلي اگرچه فاصله اش با مطلوب ها از زمين تا سهيل و ثريا است اما ردپاي انديشه حق جويانه خميني (ره) در آن مشهود است، خالي از حقيقت ادعا نكرده ام . اين است نبايد بجويم تا ببينم آقاي گورباچف با اين پيام چگونه برخورد كرد و اگر چگونه برخوردي داشت بهتر بود، بلكه بايد ردپاي اين پيام را در ناموس هستي پيگير باشم . چرا كه دعوتهاي خالصانه، خود راه خود را باز مي كند و اگر نسخه اي است براي دردي، خود آن نسخه درمان است . پي نوشتها: 1 . ر . ج: مقاله طرح تحقيق در مباني سياست خارجي اسلام . فصلنامه سياست خارجي سال اول شماره دوم، سيد علي قادري . 2 . پر رنگ بودن اين شعار در جامعه ما چنان بود كه كسي نمي توانست به طور مستقيم از سلطه بيگانه دفاع كند . اما بعضي افراد گاه در توجيه اينكه سلطه بيگانه همواره بد نيست، غير مستقيم مواردي را ذكر كرده اند . از جمله عده اي

آنگاه كه از دموكراسي هند سخن مي گويند استعمار انگليس را مهمترين عامل آشنايي مردم هند با دموكراسي ذكر مي كنند و يا عده اي يكي از مهمترين علل عمده توسعه ژاپن را سلطه آمريكا بر اين كشور در سالهاي اوليه پايان جنگ مي دانند و اينگونه از سلطه بيگانه بر شئونات كشورها دفاع مي شود . 3 . واقع گرايي را به معناي اصطلاحي كلمه بكار مي برم و الا اگر محرز شود كه پيامبران جز حقيقت نمي گفتند و آخرت يك واقعيت انكار ناپذير است، ديگر هيچ دنيادار دنيانگري واقع گرا نخواهد بود . در حقيقت بايد واقع گرايي را در مقابل دنياگرايي قرار داد اما دريغ كه نگاه كفرآلود، مفاهيم را هم آلوده مي كند و باز لازم است گفته شود كه برخلاف تصور بعضي افراد "دنيا" در قرآن كريم و روايات معصومين به معناي عالم ماده نيست، به معناي جهان مادي نيست، بلكه به معناي يك جهان بيني است كه اشعار به كوته بيني و پست نگري، در ظواهر در جازدن و "دنيا دني" نگري دارد و الا مگر مي توان به ماده كه مخلوق خداست، صفت دني داد و به آن اهانت كرد؟ چرا كه همين ماده است كه شرافت آن را داشته كه سلولهاي حبيب خدا محمد (ص) را بسازد . و جالب آنكه در نگاه شيعه قيامت و بهشت هم جسماني است و همين ماده است كه در اشكال مختلف، خداوند به آن قسم خورده و در آيه اي شگفت نه تنها به خود ماده كه حتي به جايگاه و موقعيت نجوم كه ماده بودن آن جاي ترديد

ندارد، قسمي بزرگ مي خورد: "فلا اقسم بمواقع النجوم" "و انه لقسم لو تعلمون عظيم" سوره واقعه . 4 . البته در بين مسلمانان نيز بسيار ديده شده كه سياستمداران براي حفظ كشور از باورها و هيجانات ناسيوناليستي استفاده كرده اند . چنان كه در نيم قرن اخير ميان اعراب مسلمان براي مقابله با صهيونيسم، ناسيوناليسم عربي تبليغ مي شد و طي چند دهه اين ايدئولوژي مبارزه با رژيم اشغالگر را توجيه مي كرد . ولي در دو دهه اخير نه تنها اين ايدئولوژي ناكارايي حتي زاحمت خود را نيز آشكار نموده است . چنانكه اگر اعراب نه براساس عروبت كه براساس اسلاميت به دفاع از سرزمينهاي خود مي پرداختند، آنگاه مدافعان حفظ سرزمين فلسطين به عنوان سرزمين مسلمانان از مرز اعراب فراتر مي رفت و جهان اسلام را به تحرك بيشتر وا مي داشت . اما نكته اي كه از لحاظ جامعه شناسي سياسي قابل تامل است اينكه هيچ كشوري تاكنون نتوانسته فقط با انگيزه ناسيوناليستي از خود دفاع كند و مجبور شده از امكانات ديگر نظير مذهب نيز سود جويد . عكس آن نيز بسيار ديده مي شود وحتي در جنگ تحميلي عراق عليه ايران نيز در بسياري از سخنرانيهاي تهيج و بسيج كننده، مي توان ردپاي استفاده از انگيزه هاي ملي را نيز مشاهده كرد . ولي به رغم اين واقعيت آنچه حائز اهميت است اينكه براي توجيه عقلاني و فلسفي فداكاري براي حراست از كشور، منظومه اسلام، مسيحيت، يهود و حتي دين زرتشت احتياجي ندارند كه از يك ايدئولوژي بيرون از خود چيزهايي وام بگيرند . 5 . سوره نسا آيه

141 6 . تدبر در مفهوم آيه نشان مي دهد كه علاوه بر انتزاع قاعده نفي سبيل كه يك اصل فقهي و تشريعي است، به اين مفهوم نيز دلالت مي شويم كه با اصلي تكويني نيز روبرو هستيم . در حقيقت از اين آيه اينگونه برداشت مي شود كافران بر مومنان راه تسلط ندارند . البته از نظر فقهي يعني نبايد داشته باشند و از لحاظ فلسفي يعني تسلطي نخواهند داشت . 7 . در بيانات حضرت امام خودكفايي يعني خود اتكايي زيرا خودكفايي نه ممكن است و نه مطلوب ولي خوداتكايي لازمه نفي سبيل و نفي سلطه است . اگر حضرت امام واژه خودكفايي را به جاي خود اتكايي بكار برده اند براي اين بوده كه آن زمان در فرهنگ عمومي كشور، خوداتكايي واژه مرسوم و مانوسي نبود و ايشان بطور طبيعي از فرهنگ عامه متابعت كرده اند . 8 . ادع الي سبيل ربك بالحكمة و الموعظة الحسنة و جادلهم بالتي هي احسن ان ربك هو اعلم بمن ضل عن سبيله و هو اعلم بالمهتدين (سوره نحل آيه 125) 9 . البته سهم مرحوم شريعتي در بازگشت و جلوگيري از ماركسيست شدن نسل ما از كسي پوشيده نيست و البته انقلاب اسلامي به رهبري حضرت امام نيز مجموعه اي است از اين نوع تلاشهاي همسو . 10 . اصل موضوع حقوق بشر يك امر ارزشي كاملا مقبول است ولي اصرار بر اينكه اعلاميه جهاني حقوق بشر وحي منزل در مورد حقوق بشر مي باشد، يك ديكتاتوري وحشتناك تر از استبداد رضاخاني است كه غرب دچار آن شده است . زيرا هر ملتي در

اين زمينه سخني دارد . چنانكه اينجانب تصور مي كنم اعلاميه حقوق بشر حتي در عنوان نيز بي مسامحه نيست . زيرا بر سر تعريف بشر و انسان هنوز اختلافات جدي وجود دارد و نمي توان براي موجودي كه تعاريف مختلف از آن ارائه شده، حقوق واحد در نظر گرفت . ولي در مورد واژه و مفهوم مردم چنين نيست و تمام جهان تقريبا به يك تعريف براي مردم رسيده اند . به همين سبب در اسلام به حق الناس "حقوق مردم" عنايت شده است و آنچه مي تواند جهاني شود حقوق مردم است و نه حقوق بشر يا حقوق انسان . 11 . اگرچه در مراحلي از اصل دعوت، جهاد ابتدايي نيز پيش بيني شده است اما گويا اين ديگر فقط هنر معصوم مي باشد كه مي تواند از برق شمشير نيز هديه بسازد . به همين جهت اكثر قريب به اتفاق فقهاي شيعه، جهاد ابتدايي را جز در زمان حضور معصوم جايز نمي دانند .

امام خميني(ره) و تحولات بين المللي

امام خميني(ره) و تحولات بين المللي امام خميني(ره) نهضت ديني و اسلامي خود را در زماني آغاز ورهبري كرد كه بر جهان، نظام ژئوپلتيكي دو قطبي حاكم بود وساختار قدرت و مناسبات آن در جهان به نوعي سكون و ايستايي رسيده بود. بدين معنا كه جهان به دو بخش كاملا مشخص تقسيم شده و رهبري هر بخش را يكي از دو ابرقدرت شوروي و امريكا به عهده داشت و واحدهاي سياسي جهان يا كشورها، هر يك به نحوي درچارچوب ساختار مزبور جايابي شده بود، چه به صورت الحاق ووابستگي، و چه به صورت تبديل شدن به قلمرو نفوذ

ابرقدرت مربوطه. در اين نظام ژئوپليتيكي، توازن قدرت به صورت يك واقعيت شكل گرفته بود و رقابت شديد بين دو ابرقدرت، توام باحفظ توازن مزبور پديده اي آشكار و جدي بود. تلاش هاي پراكنده كشورها و دولت ها نظير تشكيل كنفرانس اسلامي،جنبش غير متعهدها، اتحاديه عرب، سازمان وحدت افريقا و غير آن جملگي فاقد اعتبار ذاتي شده بودند و ميزان خودنمايي و نشو ونماي آن ها تابعي از موقعيت آن ها نسبت به الگوي رقابت جهان دوقطبي بود ، و اساسا در مقابل آن رنگ باخته بودند. در واقع تلاش هاي استقلال طلبانه و خارج از حوزه حاكميت و نفوذ دوابرقدرت بي ثمر شده بود. بر دولت ها ، ملت ها، كشورها و جنبش هاي آزاديبخش نيز اين امر مشتبه شده بود كه حيات و بقاي آن ها درگرو وابستگي به يكي از دو ابرقدرت و قرارگيري آنها در سيكل رقابت آنها مي باشد. جالب اينكه دو ابرقدرت رقيب دوره جنگ سرد،خود همپيمانان برنده جنگ جهاني دوم در سال 1945م و در برابردشمن مشترك آنها يعني آلمان بودند كه از فرداي جنگ به سرعت برتحكيم موقعيت ژئوپليتيكي خود، و اكتساب فرصت هاي قدرت افزايي در عرصه بين المللي و شكل دهي به الگوي رقابت و حوزه هاي نفوذجغرافيايي پرداختند. در فضاي سياسي ژئوپليتيكي دوره جنگ سردكه در حدود 45 سال طول كشيد استقلال خواهي و خود تصميم گيري معنا و مفهوم خود را از دست داده بود و به صورت واژگاني ادعايي، رويايي و آرزويي درآمده بود. ايران آن روز در چرخه رقابت دو ابرقدرت مزبور به صورت قلمروژئواستراتژيك و حوزه نفوذ ژئوپليتيكي امريكا شكل

گرفته بود وهمگرايي رژيم پهلوي با امريكا توازن دهنده در عرصه هاي اقتصاد، سياست، تسليحات، تكنولوژي، ارتباطات و غيره پايدار وتثبيت مي گرديد. تنها با خروج يك عنصر موثر سيستم كه در عين حال بر آن عصيان مي ورزيد امكان تحول را پيدا مي كرد. اين عنصرموثر و آغازگر دگرگوني در سيستم حاكم، در يكي از حساس ترين قلمروهاي ژئوپليتيك دوره رقابت جنگ سرد پديدار گشت و اين نقش برجسته و دگرگون ساز را ايران انقلابي به رهبري امام خميني(ره)به عهده گرفت. انقلاب اسلامي در فضاي جغرافيايي پديد آمد كه موقعيت ژئوپليتيكي آن در استقرار توازن قدرت دوره جنگ سردبسيار تعيين كننده بود. قرار گرفتن در آن بخش مركزي در قلمروريملند و كمر بند سد نفوذ كمونيسم و در منطقه رقابت و حائل وسطوح تماس دو قلمرو ژئواستراتژيك بري و بحري و ژئوپليتيك شرق و غرب از يكسو، و مجاورت جغرافياي آن با مخزن بزرگ انرژي جهان يعني خليج فارس و هم چنين دسترسي آن به حوزه هاي ژئوپليتيكي فعال نظير جنوب آسيا، خاورميانه و شرق مديترانه، اقيانوس هنداز سوي ديگر آن را از چنان وزن ژئوپليتيكي و پتانسيل قدرتي برخوردار مي كرد كه با رها شدن آن مي توانست الگوي موازنه استراتژيك جهاني را به هم بزند و با رفتار سياسي جديد خود به تزلزل و لرزش سيستم ايستاي مستقر كمك كند و آن را تا سر حدفروپاشي تهديد نمايد. بنابراين مهمترين نقشي كه براي امام خميني(ره) در ارتباط بانظام بين المللي مي توان قائل بود اين است كه فرآينددگرگون سازي سيستم ژئوپليتيكي مستحكم دوره جنگ سرد راپايه گذاري نمود تا آن جا كه

سقوط سيستم را پس از گذشت يك دهه از پيروزي انقلاب اسلامي عملي ساخت و فضاي جهان را آماده استقرار سيستم جديدي نمود كه هر چند با گذشت يك دهه از سقوط آن، هنوز در دوره انتقال و سياليت به سر مي برد ولي توالي رويدادها نشان مي دهد كه علي رغم پديد آمدن فرصت هاي قدرت طلبي براي امريكا كه در جستجوي رهبري بلامنازع جهاني بود، فرضيه استقرار نظام چند قطبي همراه با توزيع جغرافيايي متعادل ترقدرت جهاني، احتمال وقوع بيشتري پيدا مي كند. جهان اكنون دردوره انتقال و بلاتكليفي بسر مي برد. از يكسو امريكا به عنوان تنها بازمانده نظام دو قدرتي گذشته سعي بر تصاحب اقتدار جهاني داشته تا آن را به صورت انحصاري در اختيار خود داشته باشد. ازسوي ديگر قدرت هاي جديد و يا درجه دو دوره جنگ سرد از فرصت موجود بهره برداري نموده و به شدت مي كوشند مانع از استقرارنظام تك قطبي در جهان بگردند. رقابت و مخالفت در عين برخي فرازهاي همگرايي، كاملا آشكار است، و امريكايي ها نيز بر اين امر كاملا واقفند كه چنين امكاني براي آن ها وجود ندارد كه بتوانند همه بازيگران بين المللي اعم از قدرتمندان جديد و يا دولت هاي كوچك را تحت كنترل درآورند. از اين رو به نظر مي رسد استراتژي خود را بر كنترل برخي نهادهاو مكان هاي دارنده كاركردهاي جهاني و استراتژيك نظير رسانه ها وشبكه هاي اطلاعاتي، فضا، بحران سازي و شكل دهي به ائتلاف هاي بين المللي و منطقه اي، خليج فارس و ذخاير انرژي جهان، سازمان ملل و غيره متمركز كرده اند تا

از طريق آن ها بتوانند فشارهاي لازم را بر مدعيان قدرت جديد و يا رقباي احتمالي آينده واردسازند و رفتارهاي مورد نظر خود را از طريق به كارگيري اهرم هاي مزبور بر آن ها تحميل نمايند. جمهوري اسلامي ايران به عنوان ميراث امام خميني(ره) نيز كاركردثابت خود را در كنش نسبت به نظام بين المللي حفظ نموده و هم چنان به عنوان آغازگر دگرگوني نظام جهاني، و با هدف كامل شدن فرآيند سقوط نظام هاي سلطه تك قطبي، دو قطبي و چند قطبي درجهان، در جستجوي استقرار نظام عادلانه بين المللي با مشاركت همه دولت هاي جهان است. استراتژي جمهوري اسلامي ايران در ارتباطبا نظام بين المللي و ساختار قدرت جهاني تاكنون ثمربخش بوده است، و به نظر مي رسد علي رغم ضعف تكنولوژيك و ضعف قدرت اقتصادي آن كه از عناصر بنيادين قدرت در جهان هستند، هم چنان از قدرت سياسي و ژئوپليتيكي تعيين كننده اي در نظام جهاني برخوردار است كه مي تواند بر فرآيندهاي نهادگذار و ساختار سازنظام بين المللي تاثير بگذارد و انهدام فرسايشي نظام سلطه بين المللي را تعقيب نمايد. نظام سلطه اي كه از سوي دولت ها وملت ها اعم از قوي و ضعيف به چالش كشيده شده و عصيان و اعتراض عليه آن به صورت يك فرهنگ فراگير جهاني درمي آيد و انديشه دستيابي به استقرار نظام عادلانه و مشاركتي بين المللي تقويت مي گردد. چالشها و انديشه هايي كه نسبت به ضرورت دگرگوني درنظام بين المللي، امروزه به صورت علني و بعضا با كردارهاي شجاعت آميز انجام مي شود خود ريشه در استراتژي «انحصار شكني قدرت جهاني

» و به تعبير داخلي «بت شكني » دارد كه تاسيس كننده آن باز هم امام خميني(ره) بود، كه استراتژي تهاجم بي وقفه سياسي تبليغي عليه سران دو قطب قدرت جهاني دوره جنگ سرد را اتخاذ كرد و روح جراءت، شهامت، ايستادگي و مقاومت وبرخورد با سران نظام سلطه جهاني را در ملت ها زنده كرد; تا آن جا كه نگارنده اطلاع دارد، چنين روحيه اي قبل از آن يا وجودنداشت يا اگر اشت شهامت بروز آن وجود نداشت. امام خميني در تاريخ 18/11/1362 در جمع سفرا و نمايندگان سياسي جمهوري اسلامي ايران در بياني نصيحت آميز به سران قدرت جهاني، ديدگاه هاي جديد برخاسته از عنصر پيشگام دگرگوني نظام بين المللي، يعني ايران عصر انقلاب اسلامي را اين گونه بيان مي كند: «قدرت هاي بزرگ بايد طرز تفكرشان را عوض كنند بايد بدانند كه دنيا عوض شده است. دنيا، دنياي سابق نيست كه يا انگلستان بايدبر همه دنيا حكومت كند يا اروپا يا امريكا و يا شوروي. دنياامروز نمي پذيرد اين را. بايد آنها تعديل كنند كارهاي خودشان را. دنيا نمي پذيرد كه دو قدرت تمام دنيا را از بين ببرند.دنيا نمي پذيرد كه يك اقليت تمام كشورها را ببلعد. بايد اينهادر كارهاي خودشان يك تجديد نظر بكنند.» (صحيفه نور، جلد 18، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي،1365، ص 220).

گزيده اي از بيانات حضرت امام خميني (ره) در رابطه با ابرقدرتها

گزيده اي از بيانات حضرت امام خميني (س) در رابطه با ابرقدرتها مستكبران بايد اين نهضت در تمام عالم، نهضت مستضعف در مقابل مستكبر در تمام عالم گسترده شود. 24/2/58 مستكبرين غاصبند، مستكبرين بايد از ميدان خارج بشوند. 27/2/58 اگر شما كساني كه زير دستتان

هست ضعيف شمرديد به آنها خداي نخواسته تعدي كرديد. تجاوز كرديد، شما هم مستكبر مي شويد و آن زيردستها مستضعف. 4/3/58 و همه بايد كوشش كنيم كه وحدت بين مستضعفان در هر مسلك و مذهبي كه باشند، تحقق پيدا كند كه اگر خداي نخواسته سستي پيدا شود، اين دو قطب مستكبر شرق و غرب مانند سرطان همه را به هلاكت خواهند رساند. ما عازم هستيم كه تمام سلطه ها را نابود سازيم. 20/2/62 خداي تبارك و تعالي ما و شما را از شر اين مستكبرين نجات بدهد (آمين حضار) و ملتهاي ايران را، ملتهاي ديگران را، . . . همه مسلمين را بيدار كند (آمين حضار) تا دماغ اين مستكبرين را به خاك بمالد (آمين حضار) و آنها را رسوا كند (آمين حضار) . 6/8/60

امريكا و ابرقدرتها ابرقدرتها مي خواهند انسانيت انسانها را تحت سلطه قرار دهند. 6/8/60 آمريكا مي خواهد با تمام قوا بين مسلمين اختلاف بيندازد. 11/9/60 آمريكا محدود نيست آمالش، به يك كشور و دو كشور. 14/6/61 شريان حيات آمريكا و غرب بسته به نفت اين منطقه است. 14/6/61 اگر قدرت امريكا نبود، اسرائيل هم نمي توانست كه اين كار سفاكانه را بكند. 13/8/61 دنيا بايد امريكا را از بين ببرد. و الا تا اينها هستند، اين مصيبتها در دنيا هست. 13/8/61 بايد در مقابل ابرقدرتها مقاومت كرد. 9/12/66 ابرقدرتها آن لحظه اي كه منافعشان اقتضا كند شما و قديمي ترين وفاداران و دوستان خود را قرباني مي كنند و پيش آنان دوستي و دشمني و نوكري و صداقت ارزش و مفهومي ندارد. 2/2/59 امروز تمامي قدرتها و ابرقدرتها مصمم شده اند

تا ريشه اسلام ناب رسول گراميمان صلي الله عليه و آله وسلم - را قطع كنند. 2/2/59

مرگ بر آمريكا

مرگ بر آمريكا بنيانگذار جمهوري اسلامي ايران حضرت امام خميني (رضوان الله تعال من با اطمينان مي گويم كه اسلام، ابرقدرتها را به خاك مذلت مي كشاند. هرچه فرياد داريد بر سر آمريكا بكشيد. آنهايي كه خواب آمريكا را مي بينند خدا بيدارشان كند. آمريكا هيچ غلطي نمي تواند بكند. ما آمريكا را زير پا مي گذاريم. ما تا آخرين نفس در مقابل آمريكا ايستاده ايم. در راس همه مسائل اسلامي ما قضيه مواجهه با آمريكاست. دشمن اصلي اسلام و قرآن و پيامبر عظيم الشان (ص) ابرقدرتها، خصوصا آمريكا و وليده فاسدش اسرائيل است. گويندگان، روشنفكران، دانشگاهيان و دانشمندان همه توان خود را صرف قطع اميد دشمن اصلي ما آمريكا كنند. دانشجويان مسلمان و مبارزي كه لانه جاسوسي را اشغال كردند ملت را سرافراز كردند.

ولي امر مسلمين جهان حضرت آيت الله خامنه اي (مدظله العالي): ما حتي يك لحظه با آمريكا كنار نخواهيم آمد. وحدت، مقاومت و اراده ملت رمز پيروزي در برابر آمريكاست. ملت مسلمان ايران و نظام اسلامي پرچمدار جبهه حق است و در يك صف بندي دائمي در مقابل آمريكاي غارتگر و صهيونيستهاي متجاوز قرار دارد. كسي مرگ بر آمريكا را به ملت ايران ياد نداد، مرگ بر آمريكا از اعماق جان يكايك مردم برآمد. موفقيت هاي بزرگ ملت ايران در عرصه سازندگي، در شرايطي بدست آمده است كه آمريكا و متحدان او، با نظام اسلامي دشمن بوده اند. ايران اسلامي هيچ نيازي به آمريكا ندارد. آمريكا از رشد انقلابي دانش آموزان ما بيمناك است.

با آمريكا هيچ مذاكره اي نداريم، زيرا اصلا نيازي به او نداريم. استكبار بداند كه اسلام در شرق و غرب عالم رو به گسترش است و توطئه هاي آنان را به شكست خواهد كشاند. آينده كشور و انقلاب و درنگاهي وسيعتر آينده دنيا در دست دانش آموزان ايران است.

رياست محترم جمهوري اسلامي ايران هاشمي رفسنجاني: مردم ما از سياست ارعاب و تهديد آمريكا وحشتي نداشته و هر روز مقاومتر مي شوند. ايران با اعتبار، عظمت و افتخار در صحنه بين المللي حضور دارد. امروز آمريكا ذليل شده و جمهوري اسلامي به عزت، احترام و افتخار دست يافته است. اي كاش آمريكايي ها شاگرد خوبي در كلاس درس تاريخ بودند. آمريكا بايد بداند ملت ما با تحريكات و شيطنت ها از ميدان بيرون نمي رود. تحولات امروز جهان نشان مي دهد كه ملت ايران تنها نيست، بلكه آمريكا تنها و منزوي است. ما صراحتا، با منطق زورگويانه و تبعيض آميز دولت آمريكا مخالفيم. مردم ايران با صلابت و استواري با سياستهاي خصمانه آمريكا مقابله مي كنند.

آمريكا در انديشه روح الله

آمريكا در انديشه روح الله 1- وقتي كه فرياد اسلام خواهي مردم كشورما در پانزده خرداد به گوش آمريكا رسيد و وقتي كه براي اولين بار غرور آمريكا واقتدار و ابرقدرتي او در اعتراض به مصونيت كارگرانش در ايران شكسته شد. .. محمدرضاخان دستور داد كه صداي اسلامخواهي ملت مارا خاموش كند. صحيفه نور، ج 20، ص 116. 2- آمريكا مي خواهد كه همه كشورها را زير نفوذ خود داشته باشدولي ما چنين تصوري را نمي توانيم بپذيريم و ملت از آن خسته شده است. صحيفه نور، ج 4، ص

186. 3- امريكا و شوروي اينان براي مقاصد شوم خود... بهترين راه را در حمله به فرهنگ هاي ملت دانسته و دانشگاه ها را به خدمت گرفتند. صحيفه نور، ج 19، ص 203. 4- مهمترين و دردآورترين مساله اي كه ملت هاي اسلامي و غيراسلامي كشورهاي تحت سلطه با آن مواجه است، موضوع آمريكاست،دولت امريكا به عنوان قدرتمندترين كشورهاي جهان براي بيشتربلعيدن ذخاير مادي كشورهاي تحت سلطه از هيچ كوششي فروگذارنمي كند. امريكا دشمن شماره يك مردم محروم و مستضعف جهان است. صحيفه نور، ج 13، ص 83. 5- امريكا و شوروي عملا جهان را به دو بخش آزاد و قرنطينه سياسي تقسيم كرده اند. در بخش آزاد جهان اين ابرقدرتها هستندكه هيچ مرز و حد و قانوني نمي شناسند... اما در بخش قرنطيه سياسي كه متاسفانه! اكثر ملل ضعيف عالم و خصوصا مسلمانان درآن محصور و زنداني شده اند هيچ خصوصيات و اظهارنظري وجودندارد. همه قوانين و مقررات و فرمول ها همان قوانين ديكته شده و دلخواه نظامهاي دست نشاندگان و در برگيرنده منافع مستكبران خواهد بود. صحيفه نور، ج 20، ص 230. 6- آمريكاست كه اسلام و قرآن مجيد را به حال خود مضر مي داند ومي خواهد آنها را از جلوخود بردارد. آمريكاست كه روحانيون راخار راه استعمار مي داند و بايد آنها را به حبس و زجر و اهانت بكشد. صحيفه نور، ج 1، ص 111. 7- درندگاني هستند كه از هيچ جنايت و خيانتي براي مقاصد شوم جنايتكارانه خود دست نمي كشند و براي رياست و مطامع پست خوددوست و دشمن را نمي شناسند و در راس آنان آمريكا اين

تروريست بالذات دولتي است كه سرتاسر جهان را به آتش كشيده و هم پيمان او صهيونيست جهاني است. صحيفه نور، ج 21، ص 172. 8- اگر آمريكا از يك جايي يا از جاهايي تعريف مي كند، تعريف از خودش است، براي اينكه مي بيند همه مطيع او هستند و اين كه از ماتكذيب مي كند وهر روز يك چيزي مي گويد، براي اين كه مي بيندكه اين ملت مطيع او نيست. صحيفه نور، ج 20، ص 178 و 179. 9- اين ملتي كه الان دارند فرياد مي زنند «مرگ بر آمريكا»مقصودشان كارتراست، ملت آمريكا كه به ما كاري نكرده، ملت آمريكا بفهمد مطلب را; اگر بفهمد مطلب را ملت آمريكا به حسب وجدان انساني اش با ما موافق است. صحيفه نور، ج 11، ص 9. 10- تحميل كاپيتولاسيون بر ملت مظلوم ما به وسيله شاه مخلوع سابق از بزرگترين جنايات آمريكا بود كه با مخالفت روحانيون وملت متدين مواجه گشت و از آن پس چه ستم ها و چه جنايات كه برملت ما وارد نشد... ملت ايران را از سگهاي آمريكا پست تركردند. مجموعه كوثر، ج 1، ص 170. 11- آمريكا مي خواهد با تمام قوا بين مسلمين اختلاف بيندازد. صحيفه نور، ج 15، ص 243. 12- مصيبت عظيم آن است كه آمريكا كه قريب نيم قرن برمسلمانان جهان بخصوص منطقه هرچه خواسته است ستم كرده و مخازن آنان را غارت نموده است، دولتها نه تنها از ترس آمريكانمي توانند اظهار مظلوميت مظلومان را حتي در كشورهاي خودشان بشنوند، بلكه چنانچه ديديم با ملت غارت زده ايران كه با نهضت اسلامي خود مي خواهد فرياد

مظلومانه سردهد... چه ها كرده و درمخالفت با ايران حتي از آمريكا و اسرائيل گوي سبقت را ربودند. صحيفه نور، ج 17، ص 28. 13- روحانيت اصيل درتنهايي و اسارت خون مي گريست كه چگونه آمريكا و نوكرش پهلوي مي خواهند ريشه ديانت و اسلام را بركنند وعده اي روحاني مقدس نماي نا آگاه يا بازي خورده و عده اي وابسته كه چهره شان بعد از پيروزي روشن گشت، مسير اين خيانت بزرگ راهموار مي نمودند. صحيفه نور، ج 21، ص 92. 14- اگر چنانچه بنشينيد سرمسند و با حرف و با فحاشي، به هم مسائل را غفلت از آن بكنيد، اين همان است كه قدرتهاي بزرگ مي خواهند تا اين مملكت خرابه بماند و صداي مردم در آيد، اين همان است كه شما هم عمان آمريكاييد منتها ملتفت نيستيد... ودر عذاب با آنهايي كه از عمال آمريكا بودند با توجه، مشترك هستيد با كم و زيادش. صحيفه نور، ج 13، ص 76. 15- به ايستادگان در مقابل آمريكا و ساير قدرتها دعا كنيد وبدانيد كه ما با آمريكا در ستيزيم و امروز دست آمريكا ازآستين دولت عراق بيرون آمده است و به اميد خدا اين ستيز تااستقلال واقعي ادامه دارد. صحيفه نور، ج 13، ص 84. 16- من بارها گفته ام و هم اكنون اعلام مي كنم كه ايران بايد تاقطع تمام وابستگي هاي سياسي، نظامي، اقتصادي و فرهنگي خود ازآمريكا به مبارزات قاطع خود عليه اين جهانخوار بي رحم ادامه دهد و بعد در صورتي كه ملت بيدار و شريف ما اجازه دهد، ارتباطبسيار عادي خود را در حد ساير كشورها با آمريكا

بر قرارمي كنند. صحيفه نور، ج 11، ص 265. 17- ايران دستش را پيش آمريكا ان شاء الله تا ابد دراز نمي كندولو اينكه فاني بشود. آنها گمان مي كنند كه ما براي فرض كنيدكه يك نفت يا براي چيزي تسليم آمريكا مي شويم درصورتي كه نه;ما تا فناي خودمان تسليم ديگر نمي شويم. صحيفه نور، ج 11، ص 266. 18- جهان بايد بداند كه ايران راه خود را پيدا كرده است و تاقطع منافع آمريكاي جهانخوار اين دشمن كينه توز مستضعفين جهان با آن مبارزه اي آشتي ناپذير دارد. صحيفه نور، ج 15، ص 125. 19- آمريكا ضربه از اسلام خورده است و از اسلام مي ترسد. صحيفه نور، ج 11، ص 221. 20- جوانهاي ما توجه داشته باشند به اينكه امريكا با سرنيزه نمي آيد به ميدان شما، با قلم مي آيد به ميدان شما، با قواي انتظامي نمي آيد به اينجا، با آن اشخاص كه دارد و دارد اين امور را مي گرداند به دست آنها، با آنها مي آيد به ميدان ما. صحيفه نور، ج 10، ص 156. 21- اگر آمريكا پشتيباني از اسرائيل نمي كرد، اسرائيل مي توانست فلسطين را غضب كند، مي توانست ادعا كند كه جولان مال ماست و آن را براي خودشان ثبت كند؟ اگر امريكا نبود و اين قدرت شيطاني نبود، اين همه فساد در بلاد مسلمين حاصل مي شد؟ اين همه خونريزي هايي كه در بلاد مسلمين مي شود با تحريكات آمريكاست و امريكا و آنهايي كه با او هستند. صحيفه نور، ج 18، ص 93. 22- آمريكاي جهانخوار بايد بداند كه ملت عزيز و

خميني تانابودي كامل منافعش او را راحت نخواهد گذاشت و تا قطع هردودست آن به مبارزه خدايي خود ادامه خواهند داد. صحيفه نور، ج 14، ص 266. 23- ننگ و نفرين ابدي بر وابستگان و پيروان شياطين شرق و غرب خصوصا شيطان بزرگ امريكاي جنايتكار كه با نقشه هاي شيطاني شكست خورده گمان كرده، ملتي را كه براي خداوند متعال و اسلام بزرگ قيام نموده و هزاران شهيد و معلول تقديم نموده، با اين دغلبازي ها مي تواند سست كند و يا از ميدان به در برد. صحيفه نور، ج 15، ص 154. 24- بايد سعي كنيم تمامي اشكال نفوذ امريكا چه اقتصادي و چه نظامي، چه سياسي و فرهنگي را از بين ببريم و من اميدوارم كه ملت ايران به اين مهم هرچه زودتر برسد. صحيفه نور، ج 15، ص 119. 25- من به شما عرض مي كنم تا شما زنده ايد، آمريكا بر نمي گردد. شوروي هم بر نمي گردد، در نسل هاي آتيه اگر ملت ها در نسل هاي آتيه به همين روش حركت كردند... هم ان شاء الله نخواهد شد. صحيفه نور، ج 17، ص 260. 26- آن كه مي تواند ما را وابسته كند و در دامن آمريكا ياشوروي بكشد، دانشگاه است. براي اينكه همه چيز ما در دانشگاه(است.) همت كنيد، باهم دانشگاه را اصلاح كنيد. صحيفه نور، ج 13، ص 208. 27- راه مبارزه با اسلام امريكايي از پيچيدگي خاصي برخورداراست كه تمامي زواياي آن بايد براي مسلمانان پابرهنه روشن گرددكه متاسفانه هنوز براي بسياري از ملتهاي اسلامي مرزبين اسلام آمريكايي و اسلام ناب محمدي و اسلام پابرهنگان و

محرومان و اسلام مقدس نماهاي متحجر و سرمايه داران خدانشناس و مرفهين بي دردكاملا مشخص نشده است و روشن ساختن اين حقيقت كه ممكن نيست دريك مكتب و در يك آيين، دو تفكر متضاد و دو در رو وجود داشته باشد، از واجبات سياسي بسيار مهمي است... وظيفه همه علماست كه با روشن كردن اين دو تفكر، اسلام عزيز را از ايادي شرق و غرب نجات دهند. صحيفه نور، ج 21، ص 8. 28- تنها هنري مورد قبول قرآن است كه صيقل دهنده اسلام ناب محمدي، اسلام ائمه هدي، اسلام فقرا دردمند، اسلام پابرهنگان،اسلام تازيانه خوردگان تاريخ تلخ و شرم آور محروميت ها، باشد. هنري زيبا و پاك است كه كوبنده سرمايه داري مدرن و كمونيسم خون آشام و نابود كننده اسلام رفاه و تجمل، اسلام التقاط، اسلام سازش و فرومايگي، اسلام مرفهين بي درد و در يك كلمه، اسلام آمريكايي باشد. صحيفه نور، ج 21، ص 30. 29- خطر امريكا به حدي است كه اگر كوچكترين غفلتي كنيد،نابود مي شويد... ما به، در صدور انقلابمان به جهان كوشش كنيم وتفكر اينكه ما انقلابمان را صادر نمي كنيم، كنار بگذاريم... صحيفه نور، ج 12، ص 19. 30- هدف اجانب، قرآن و روحانيت است، دستهاي ناپاك اجانب بادست اين قبيل دولتها قصد دارد قرآن را از ميان بردارد وروحانيت را پايمال كند. ما بايد به نفع يهود، آمريكا و فلسطين هتك شويم، به زندان برويم، معدوم گرديم، فداي اغراض شوم اجانب شويم. صحيفه نور، ج 1، ص 27.(1341 ه’ .ش) 31- بايد يك وزارت فرهنگي، يك فرهنگ صحيح باشد و فرهنگ هم حقش است دست ما

باشد. خوب ما در اين ملكت يك وزارتخانه نداشته باشيم؟ همه وزرا از آمريكاست. خوب يكي هم از ما، خوب بدهيد اين فرهنگ را دست ما، خودمان اداره مي كنيم. صحيفه نور، ج 1، ص 97. 32- قانوني در مجلس بردند، در آن قانون اولا ما را ملحق كردندبه پيمان وين و ثانيا الحاق كردند به پيمان وين كه تمام مستشاران نظامي آمريكا با خانواده هايشان با كارمندهاي فني شان،با كارمندان اداري شان، با خدمه شان، باهركس كه بستگي به آنهادارد، اينها از هر جنايتي كه در ايران بكنند، مصون هستند. دولت با كمال وقاحت از اين امر ننگين طرفداري كرد. ملت ايران را از سگ هاي امريكا پست تر كردند. اگر چنانچه كسي سگ آمريكايي را زير بگيرد، بازخواست مي كنند، اگر چنانچه يك آشپز آمريكايي شاه ايران را زير بگيرد، مرجع ايران را زير بگيرد، بزرگترمقام را زير بگيرد، هيچ كس حق تعرض ندارد، چرا؟ براي اينكه مي خواستند وام بگيرند از آمريكا. صحيفه نور، ج 1، ص 104. (4/8/1343) 33- تمام گرفتاري ما از اين آمريكاست، تمام گرفتاري ما ازاين اسرائيل است. اسرائيل هم از آمريكاست. اين وكلا هم ازآمريكا هستند. اين وزرا هم از امريكا هستند، همه تعيين آنهاست، اگر نيست، چرا نمي ايستند در مقابل داد بزنند؟ صحيفه نور، ج 1، ص 106. 34- دنيا بداند كه هر گرفتاري كه ملت ايران و ملل مسلمين دارند، از اجانب است، از امريكاست... امريكاست كه به اسرائيل قدرت مي دهد كه اعراب مسلم را آواره كند، آمريكاست كه وكلا رايا بي واسطه يا با واسطه بر ملت ايران تحميل مي كند. امريكاست

كه روحانيون را خار راه استعمار مي داند و بايد آنها را به حبس و زجر و اهانت بكشد... صحيفه نور، ج 1، ص 111. (4/8/1343) 35- دانشجويان خارج و داخل و انجمن هاي اسلامي در هرجاست،بي درنگ... صداي خود را به مجامع بين المللي برسانند و به رئيس جمهور امريكا بفهمانند كه ملت هاي اسلامي جنايات اين خاندان راخصوصا در سالهاي اخير از روساي جمهور امريكا مي دانند. دولت آمريكا با پشتيباني از اين عناصر در نظر مسلمين در راس ستمكاران و جنايتكاران تاريخ است. صحيفه نور، ج 1، ص 243. 36- اين بي عرضه ها كه در مقابل سلاطين يا در مقابل رئيس جمهورها خصوصا رئيس جمهور آمريكائي با لفعل اين قدر خاضعند واين قدر چاپلوسند و خودشان را وابسته و پيوسته به اينهامي دانند، همين بي عرضه ها، بي عرضگي شان وقتي كه وارد مي شوند درجمعيت خودشان چون مسلط هستند، اينها را اذيت مي كنند، آنجادستبوسي مي كنند و چاپلوسي وقتي كه مي رسند به مملكت خودشان شروع مي كنند به كارهاي هرزگي. صحيفه نور، ج 1، ص 270. (19/10/56) 37- اعلاميه حقوق بشر را اينهايي امضا كرده اند، كه سلب آزادي بشر را در همه دوره هايي كه كفيل بوده اند ... كرده اند... امريكا يكي از آنهاست كه تصويب كردند اين را و امضا كردند اين مطلب را كه حقوق بشر بايد محفوظ بماند و يكي از حقوق بشر«آزادي » است، اين آمريكايي كه اعلاميه حقوق بشر را به اصطلاح امضا كرده است، شما ببينيد چه جناياتي بر اين بشر واقع كرده است. صحيفه نور، ج 2، ص 23.

38- ملت مظلوم ايران بايد در هرچند صباحي پرچم هاي سياه افراشته كنند و در سوگ بنشينند. براي جوانان عزيز و عزيزان اسلام كه به دست عمال آمريكا و به امر شاه در خاك و خون كشيده شدند. صحيفه نور، ج 2، ص 39. 39- ما حرفمان از اول تا حالا اين بوده است كه ما يك مملكتي داريم براي خودمان مي خواهيم، ما نمي خواهيم آمريكا سرپرست ماباشد. ما نمي خواهيم همه منافع ملت را آمريكا ببرد. صحيفه نور، ج 2، ص 120. 40- ما مي گوييم كه آن كس كه به مملكت خيانت اصل را كرده است،آمريكاست. الان ما سرو كارمان با آمريكاست، اينها ديگر شاخ وبرگش هستند. شاه يكي از شاخه هاي امريكاست. صحيفه نور، ج 2، ص 135.

آمريكا««امام خميني ثابت و استوار از آغاز تا پايان

آمريكا««امام خميني ثابت و استوار از آغاز تا پايان (ما نمي توانيم ديگر زير بار آمريكا برويم . آمريكا اگر تمام افراد ما را هم از بين ببرد، ديگر نمي تواند در اينجا بيايد منافع خودش را جبران كند و منافع خودش را تامين كند و ملت ما را به ستم و زور در تحت شكنجه و اختناق قرار بدهد . آمريكا بايد اين را بداند كه ديگر گذشته است از اين كه او خيال بكند كه مي تواند باز در ايران با اين شيطنت ها برگردد . . . ما در مقابل آمريكا ايستاده ايم تا آخر و نخواهيم گذاشت آمريكا باز برگردد يا آن اشخاصي كه تبع او هستند برگردند و ملت ما تا آخرين نفس براي دفاع از حق حاضر است و تحت بار ظلم نخواهد رفت). (12/5/59) (در آستانه

هجوم ابرقدرت ها به كشورهاي اسلامي، همچون افغانستان و كشتار بيرحمانه و وحشيانه مسلمانان افغاني (كه نمي خواهند اجنبي در مقدرات آنان دخالت كند و يا با امريكا كه در هر فسادي دست دارد) و همزمان با هجوم همه جانبه اسرائيل جاني، به مسلمين در فلسطين و . . . همزمان با طرح جنايتكارانه اسرائيل براي انتقال پايتخت خود به بيت المقدس و گسترش جنايات و كشتار وحشيانه مسلمانان آواره از وطن خويش و در وقتي كه مسلمانان بيشتر از هر زمان احتياج به وحدت كلمه دارند . . . مسلمين بايد به خيانت اين سرسپردگان امريكا به اسلام و مسلمين توجه داشته باشند . از مهمترين و دردآورترين مساله اي كه ملت هاي اسلامي و غير اسلامي كشورهاي تحت سلطه با آن مواجه است، موضوع امريكاست . دولت امريكا به عنوان قدرتمندترين كشورهاي جهان براي بيشتر بلعيدن ذخاير مادي كشورهاي تحت سلطه، از هيچ كوششي فروگذار نمي كند . امريكا دشمن شماره يك مردم محروم و مستضعف جهان است . امريكا براي سيطره سياسي و اقتصادي و فرهنگي و نظامي خويش بر جهان زير سلطه، از هيچ جنايتي خودداري نمي نمايد . او مردم مظلوم جهان را با تبليغات وسيعش كه به وسيله صهيونيسم بين الملل سازماندهي مي گردد، استثمار مي نمايد . او با ايادي مرموز و خيانتكارش، چنان خون مردم بي پناه را مي مكد كه گوئي در جهان هيچ كس جز او و اقمارش حق حيات ندارند . . . اگر ما با آمريكا و يا ساير ابرقدرت ها و قدرت ها كنار آمده بوديم، گرفتار اين مصائب نبوديم; ولي مردم

ما ديگر به هيچ وجه حاضر نيستند تن به خواري و ذلت دهند و مرگ سرخ را به زندگي ننگين ترجيح مي دهند . ما براي كشته شدن حاضريم و با خداي خويش عهد نموده ايم كه دنباله روي امام خود سيدالشهداء (ع) باشيم). (21/6/59) (من بار ديگر خطر آمريكا را به جهان بخصوص منطقه و ايران گوشزد مي نمايم . امروز تمامي آناني كه عليه جمهوري اسلامي ايران متحد شده اند، با واسطه يا بدون واسطه در رابطه با آمريكا مي باشند . ملت ايران بايد با قاطعيت با اين خطر بزرگ مبارزه نمايد). (22/11/59) (امروز اگر بر اينها ثابت نشده باشد كه اين طرح هايي كه آمريكا مي دهد مخالف با مصالح خود منطقه هست و مخالف با مسلمين هست، بايد بسيار نادان باشند . آمريكا باز از طرح ها دست بردار نيست . آمريكا مي خواهد با تمام قوا بين مسلمين اختلاف بيندازد . شما ببينيد كه در اين طرحي كه اخيرا دادند، بين طوايفي از مسلمين، بين حكومت هاي مسلمين اختلاف واقع شد و بيشتر خواهد شد و اگر اين طرح هم شكست خورد و شكست خورده است، طرح ديگر خواهد داد و بايد مسلمين توجه داشته باشند كه طرح امريكايي براي شرق و براي ملل اسلامي و دولت هاي اسلامي صرفه ندارد . بايد همه مسلمين توجه كنند و به حكومت هاي خود تذكر دهند كه زير بار طرح هاي آمريكايي كه از اين بعد، يكي بعد از ديگري خواهد آمد نروند و بازي نخورند از اين شياطين . اينها مي خواهند شما را آلت دست قرار بدهند و ذخاير

شما را بچاپند . آمريكا نظر سوء به شما دارد . شما را براي مصالح خودش مي خواهد استخدام كند و استخدام كرده است . چرا شما ذخاير خودتان را در راه مقاصد شوم و پليد آمريكا صرف مي كنيد؟) (11/9/60)

جهاني شدن با قرائتي از انديشه امام خميني (ره)

جهاني شدن با قرائتي از انديشه امام خميني آينده جهان را پندارهايي از توهمات ناشي از جهاني شدن دربر گرفته است . جهاني شدن بحثي است كه در سال هاي اخير علي رغم ناهمخواني هاي فراوان آن در زمينه هاي فرهنگي، سياسي و اقتصادي با ساختار حاكم بر جوامع، بسيار گسترده شده و به خاطر ابهاماتي كه در اصل اين پيايند وجود دارد، هنوز اين مفهوم از تعريف بيرون نيامده، واكنش هاي متعددي را درپي داشته است . اين مقوله همانند پست مدرنيته، برخورد تمدن ها، انحلال و اضمحلال خرده فرهنگ هاي محلي يا ملي در قالب يك فرهنگ جهاني و ... موضوعي است كه بسياري از روشنفكران و سياستمداران جوامع مختلف و به ويژه جوامع فرودست (جنوب) را به خود مشغول كرده است . اين مقولات تنها مشغوليتي نظري براي اين متفكران ايجاد نكرده اند، بلكه استمرار حيات فرهنگي و اجتماعي اين جوامع را تحت تاثير خود قرار داده اند . يا Globalizm به يك معنا به كار مي رود و پروژه اي است كه بعضي ها و در راس آنها آمريكا، تمايل دارند، در دنيا به اجرا درآيد و در نتيجه، ساختار نظام بين المللي را به شكل يك قطبي درآورد . «نظم نوين » كه از طرف جورج بوش (پدر) رئيس جمهور اسبق آمريكا، مطرح شده در واقع الگوي مصداقي اين

تعريف است . واژه جهاني شدن از اواخر دهه 1960 ميلادي، در عرصه هاي گوناگون اقتصادي، سياسي و فرهنگي رخ نموده است . با اين حال نقش آن در فرهنگ و اقتصاد بيشتر مشهود است . در اين راستا، تركيب جهاني توافق در تجارت آزاد، شبكه جهاني و يكپارچگي بازارهاي مالي، مرزها و فاصله ها را از ياد برده است . فرآيند اجتماعي نيز قيد و بندهاي حاكم بر روابط فرهنگي را از هم گسسته و به تضعيف ارزش هاي مذهبي و ملي انجاميده است . در روند كنوني، جهان با تحولاتي همچون ظهور منابع جهاني ارتباطات، رشد شركت هاي چندمليتي، تاثيرگذاري بازارهاي مالي جهان و تلاش براي تصرف فرهنگ هاي محلي با ارايه شيوه هاي نوين روبروست . نظريه جهاني شدن، مدعي است كه ما به تدريج به يك فرهنگ جهاني (دهكده جهاني) نزديك مي شويم . اما سوگمندانه بايد گفت كه عصر ارتباطات، عصر رايانه ها و عصر فناوري هاي نوين علمي و صنعتي، با وجود دستاوردهاي مثبت آن براي بشر، حس ناامني مشتركي را نيز در بين همه مردم جهان پراكنده است .

انگاره هاي جهاني شدن پيش از بيان تعاريف متنوع جهاني شدن، ضرورت دارد به نوعي درك اجمالي از اين واژه را بيان نماييم . امروزه درباره اين مفهوم اتفاق نظر چنداني وجود ندارد و تعبيرها و برداشت هاي متفاوتي از آن ارائه مي شود . از اين رو برخي صاحب نظران مدعي اند كه اصطلاح جهاني شدن يكي از اصطلاحات مبهم است كه تعريف مشخصي ندارد . آنتوني گيدنز جامعه شناس بريتانيايي يادآور مي شود كه فهم اين اصطلاح به

ندرت صورت گرفته است و برخي نويسندگان ديگر معتقدند كه اين اصطلاح هيچ معنايي ندارد يا اين كه صرفا نامي جديد براي پديده هايي است كه پيش از ما وجود داشته است . (1) بر اين اساس واژه جهاني شدن از جهاتي يك مفهوم كاملا جديد و از لحاظي يك مقوله قديمي به شمار مي رود . بسياري از انگاره هاي جهاني شدن به شكل آرمان خواهانه آن مانند همبستگي ملت ها، انسان ها، حقوق بشر، برادري، عدالت جهان و جز اينها از قرن ها پيش توسط علماي اخلاق، حقوقدان ها، رهبران، سياستمداران، مطرح گرديده اند . ايجاد دولت - ملت در قرن هفدهم ضمن آنكه بر اثر تصلب مرزهاي حقوقي و تقويت ناسيوناليسم مشكلاتي را براي جهاني شدن به وجود آورد، در عين حال زمينه هايي را براي رشد آن، از نظر يكنواختي رفتار حكومتي و توسعه روابط بين الملل و حاكم نمودن حقوق بين الملل، فراهم ساخت . از زاويه ديگر، جهاني شدن كاملا يك مفهوم جديد است; زيرا مختصات و ويژگي هاي آن با آنچه قبلا مطرح گرديده، به كلي متفاوت است . ظهور اين پديده باعث بروز تحرك شگفت انگيز اجتماعي، اقتصادي، سياسي و ارزشي شده و ضمن كاهش فاصله زمان ومكان و تفاسير جديدي از سياست، اقتصاد، فرهنگ ، دولت، اقتدار، امنيت و جز اينها به دست مي دهد . به هرحال اين پديده، چالش ها و تعارضاتي را به همراه دارد و مي تواند باعث تحول مفاهيم و تغيير مصاديق در روابط بين الملل شود . (2) بنابراين جهاني شدن فرآيندي است كه در آن پديده هاي انساني رفته

رفته، ابعاد و هويت جهاني پيدا مي كنند . جهان كم كم به موضوع واحد براي مطالعه در علوم اجتماعي مطرح مي شود و علوم اجتماعي ديگر در قالب جوامع باقي نمي ماند . مي دانيم كه علوم اجتماعي كلاسيك كارشان بررسي اجتماع است و اجتماع، جامعه اي است كه از مابقي جهان مجزا شده است; در حالي كه علوم اجتماعي جديد، جهان را به عنوان مورد مطالعه در نظر مي گيرند، نه يك جامعه را به طور مشخص . جهاني شدن فرايندي است كه هم به پديده هاي انساني، ابعاد و هويت جهاني مي دهد و هم نوع نگرش انسان را به پديده هاي اجتماعي متحول مي كند . بر اين اساس جهاني شدن هم در عرصه واقعيت اتفاق مي افتد و هم در عرصه انديشه . بسياري مظاهر جهاني شدن را مثلا در عرصه اقتصاد و گسترش سازمان تجارت جهاني و شركت هاي چند مليتي و خارج از مهار حاكميت هاي ملي، و در عرصه ياست شكل گيري بازيگران سياسي كه فراتر از كنترل و مهار دولت ها هستند، مي دانند . اما روايت و قرائت هاي جهاني شدن در يك نگاه كلي به مجموعه تعاريف موجود، به معاني ذيل آمده است:

1 . آلبرو معتقد است: جهاني شدن كليه فرآيندهايي است كه به وسيله آن، مردمان جهان، درون يك جامعه واحد جهاني ادغام مي گردند . جامعه جهاني كه در آن انسانيت براي اولين بار به شكل يك بازيگر جمعي در مي آيد . (3)

2 . امانوئل و آلبراشتاين: جهاني شدن، يعني پيروزي اقتصاد جهاني سرمايه داري كه همراه با يك تقسيم كار

جهاني است . اين اقتصاد جهاني سرمايه داري توسط منطق انباشت سرمايه هدايت مي گردد .

3 . اولم وسورنسن: جهاني شدن يعني تشديد و تقويت روابط اقتصادي - سياسي و فرهنگي در وراي مرزها . (4) 4 . گروهي از نظريه پردازان ميان جهاني شدن و جهاني سازي (5) تمايز قائلند و معتقدند جهاني شدن نه يك پروژه كه يك فرآيند است كه به صورت طبيعي در حيات نظام بين المللي پديد آمده و به صورت خودكار به پيش مي رود و در آن كشورهايي كه از قدرت اطلاعاتي برخوردارند، نقش آفريني بيشتري دارند . طرفداران اين نظريه نيز يكسان نمي انديشند: عده اي معتقدند در ساحت اقتصادي، اين روند، چيزي جز تحول نظام سرمايه داري نيست كه در آن دوره هاي مشخصي از صعود و نزول را مي توان مشاهده كرد و جهاني شدن همان «جهاني شدن سرمايه » است و در ساحت سياسي، عبارت است از پيروزي نهايي سرمايه داري وسياست هاي كثرت گرايانه ليبرالي كه با پايان جنگ سرد و پايان تاريخ آغاز شده و نشانه آن است كه ليبرال - دموكراسي غرب، شكل نهايي حكومت هاست . از نظريه پردازان شاخص اين ديدگاه فوكوياماست . (6) اما از نگاه نظريه پردازاني چون كاپلان و هانتينگتون اين وضعيت در پي فرو ريختن نظام دستفاليايي دولت ها به پايان مدنيت مي انجامد . از اين منظر جهاني شدن فرصت هايي را براي بازيگران تازه - حتي آن دسته از كساني كه ارزش هاي بنيادين نظام دموكراتيك را پاس نمي داند - فراهم آورده است كه اين وضعيت را برخي پيدايش دموكراسي غير ليبرال،

مانند دموكراسي عوام سالار به جاي نظام هاي كثرت گرا مي خوانند . 5 . آنتوني گيدنز جامعه شناس و متخصص معروف روابط بين الملل دانشگاه لندن: جهاني شدن يك پديده جديد تاريخي و انساني است كه تغييرات طوفاني در مشت خود دارد . وي معتقد است كه فرايند جهاني شدن را نبايد در مسائل صرفا اقتصادي خلاصه كرد; زيرا اين پديده حد و مرز اقتصادي را در مي نوردد و بر فضاي سياسي، تكنولوژي، اجتماعي و از همه مهمتر فضاي فرهنگي ملت ها، قوميت ها و هويت ها را نيز تحت تاثير مستقيم خود قرار مي دهد . توسعه ارتباطات و فرآيند اثر گذاري ابزارهاي ارتباطي و مخابراتي به حدي گسترده شده است كه به طور ملموس وارد زندگي خصوصي و خانواده ها شده، تعريف جديدي از راه و روش زندگي ارائه مي كند . 6 . همه مردمان جهان بنا به دلايل متعدد سياسي، اجتماعي، تكنيكي، امروز سرنشينان كشتي واحدي هستند . گذشت از غرقاب و نيل به ساحل امن، يا براي همه ممكن خواهد شد يا براي هيچ كس . اين سخن اگر امروز كمي مبالغه آميز به نظر آيد، فردا قطعا روشن تر و آسان تر فهميده خواهد شد . سرنوشت ما در آغاز هزاره سوم در طول سال هاي آتي، سرنوشتي واحد خواهد بود . براي اين كه اين سرنوشت، عادلانه و سعادتمند باشد، چاره اي جز گفت وگو ميان فرهنگ ها و تمدن هاي گوناگون وجود ندارد . ما بايد بدانيم اگر قرن بيستم بر مدار شمشير گشت و در اين گردش، بعضي بازنده و بعضي برنده شدند، مدار

قرن آتي ناگزير بايد بر گفت وگو بچرخد وگرنه، آن شمشير تيز دو لبه خواهد شد كه به هيچ كس رحم نمي كند و چه بسا جنگ افروزان، نخستين قربانيان آن باشند . اين سخن يكي از لوازم و پي آمدهاي جهاني شدن است . (7)

7 . محسن عبدالحميد: جهاني شدن ابزاري براي سلطه كشورهاي شمال بر جنوب، به ويژه كشورهاي اسلامي است . اين كشورها تمام همت خود را صرف مبارزه با اسلام در تمامي ابعاد اعتقادي، اقتصادي و ارزشي آن كرده اند . (8) 8 . جهاني شدن به معناي يكسان سازي جوامع در چهار چوب تمدني واحد و اهدافي واحد است . (9) 9 . روژه گارودي: جهاني سازي، نظامي است كه قدرتمندان را با ادعاي روابط آزاد و آزادي بازار قادر مي سازد تا اصنافي از ديكتاتوري هاي ضد انساني را بر مستضعفان تحميل نمايند . (10) 10 . هانس پيتر مارتن و هارولدشومان، نويسندگان كتاب دام جهاني شدن: جهاني سازي فرآيند يكسان سازي در خوراك، پوشاك و آداب و سنن مردم جهان است . (11)

ابعاد جهاني شدن آنچه در تفكرات مؤسسان مقوله جهاني شدن قراردارد، وجود اين مسئله است كه بايستي تمامي ابعاد جامعه و جهان را در تحت عنوان جهاني شدن از حيث سياسي، فرهنگي، اقتصادي، اجتماعي قرارداد; زيرا جهاني شدن به هيچ وجه نمي تواند در قالب اقتصاد صرف يا سيطره فرهنگي تنها، حركت خود را در جهت سلطه به جهان تثبيت نمايد . امام خميني (ره) اين مجموعه نگري دنياي استكبار را تذكر داده، توجه همگان را بدان جلب مي كند: ... بايد ديد كه در عصري

همانند امروز كه سران كفر و شرك همه موجوديت توحيد را به خطر انداخته اند و تمامي مظاهر ملي و فرهنگي و ديني و سياسي ملت ها را بازيچه هوس ها و شهوت ها نموده اند، چه بايد كرد . (12) در اين مقال ابعاد جهاني شدن را در سه بعد سياست، فرهنگ و اقتصاد، در عرصه بين الملل مورد دقت و تفسير قرار مي دهيم:

الف . جهاني شدن عرصه سياست مراد از يكسان سازي جهان در عرصه سياست، الگو پذيري از سياست واحد در عرصه هاي اجتماعي است . به عبارت ديگر همسان سازي مناسبات اجتماعي و ساختار مديريتي جوامع گوناگون هدف جهاني شدن در اين عرصه است . امروزه با تبليغات و اهرم هاي سياسي فرهنگي در سراسر جهان، بسياري از كشورها مدل دموكراسي را به رسميت شناخته، رهبران و مديران و ... جامعه خود را بدين شكل انتخاب مي نمايند و جايگاهي را براي اين موضوع براي دين و باورهاي مذهبي قائل نيستند . اين اجماع جهاني يكي از مهمترين ويژگي هاي جريان مدرنيته است كه محور فرهنگي آن امپرياليزم است . اين انديشه به اصطلاح برتر، با فرو ريختن ديوار برلين در سال 1989 به نقطه اوج عظمت و اقتدار خود رسيد . غربي ها با يقين به كارآمدي اين نظريه در عرصه بين الملل، با تمام توان در حال راه اندازي ساختار دروني آن در دنيا مي باشند . شاخص بارز اين ديدگاه در انديشه فرانسيس فوكوياما است كه معتقد است: پايان تاريخ زماني است كه انسان به شكلي از جامعه انساني دست يابد و در آن عميق ترين و

اساسي ترين نيازهاي بشري برآورده شود . بشر امروز به جايي رسيده است كه نمي تواند دنيايي ذاتا متفاوت از جهان كنوني را تصور كند . ... در طول چند سال گذشته همگام با پيروزي ليبرال دموكراسي بر رقباي ايدئولوژيك خود نظير سلطنت موروثي، فاشيسم و جديدتراز همه كمونيست ها، در سراسر جهان اتفاق نظر مهمي درباره مشروعيت ليبرال دموكراسي به عنوان تنها نظام حكومتي موفق به وجود آمده است . اما افزون بر آن ليبرال دموكراسي ممكن است نقطه پايان تكامل ايدئولوژيك بشريت و آخرين مشكل حكومت بشري باشد و در اين مقام پايان تاريخ را تشكيل دهد . (13) البته ريشه اين حرف و ديدگاه فوكوياما در حقيقت در انديشه پوزيتويست گرايانه ماكس وبر است . ماكس وبر با تاكيد بر جهان شمول بودن عقلانيت ابزاري، مدعي است كه جهاني شدن يعني هم سطح كردن و اين كار زماني محقق خواهد شد كه عقلانيت، جدا از ارزش ها، معيار ارزيابي قرار گيرد . در يك بررسي سطحي مي توان گفت كه خود اين تعريف، حكايت گر نقش محوري ليبراليسم در شكل گيري جهاني شدن و هم افشاي تلاش هاي صاحبان قدرت براي سلطه بر جهان است . بسياري از خود غربي ها اعم از سياستمداران، انديشمندان و ... بااين عرصه و نگاه مخالفت آشكار كرده و آن را ابزاري براي چپاول ملت ها و دولت هاي جهان تلقي نموده اند . انديشمندان فرانسوي مثل فوكو، دريدا و ليوتاد كه خود تفكر پست مدرنيته را از دهه 60 آغاز كردند، به دليل مخالفت هاي بنيادي با سياست هاي جهاني آمريكا از ديدگاه سياسي و

نظم نوين جهاني آمريكا، راضي به نظر نمي رسند و با نظريه جهاني شدن، آشكارا مخالفت مي ورزند . فرانسويان معتقدند: جهاني شدن همان نظام تك قطبي است كه آمريكا در كانون اين نظم قرار دارد; زيرا آمريكا تنها قدرت باقي مانده از نظام دو قطبي است . (14) هوبر و درين وزير امور خارجه فرانسه مي گويد: اين پديده (جهاني شدن) پس از نابودي جهان دو قطبي، اصولا گرايشي است و به سوي همگن سازي جهان بر اساس الگوهاي غربي . امروزه سلطه ايالات متحده آمريكا در تمام زمينه ها مشهود و محسوس است . سلطه سياسي، نظامي، اقتصادي و فناوري به دليل وجود رسانه ها، دلار، CNN اينترنت و تبليغات بي سابقه به شيوه و سليقه آمريكايي را نمي توان انكار كرد . (15) دكتر نعيمه شومان يكي از انديشمندان عرب مي گويد: در پرتو جهاني سازي، كشورهاي فقير نه تنها استقلال سياسي خود را از دست مي دهند، بلكه به بردگي كشيده مي شوند; آن چنان كه گويي در حكم بدهكاراني هستند كه به هيچ وجه توان پرداخت بدهي هاي خود را ندارند . در نتيجه هيچ اختياري براي فسخ پروژه هاي پيشنهاد شده به خود را ندارند . (16)

ب . جهاني شدن در عرصه فرهنگ عده اي بر اين باورند كه با گسترش شبكه هاي ارتباطي جهاني و افزايش كانال تلويزيوني و رسانه هاي بين المللي، مردم به آساني مي توانند از حوادث و رويدادهاي جهان مطلع گردند . از سوي ديگر نيز معتقدند يكسان سازي فرهنگ حاكم بر جهان، نقطه اصلي جهاني شدن در عرصه فرهنگ است; زيرا جريان مدرنيته

و پست مدرنيته در حقيقت مبتني بر فرهنگي است كه داراي اصولي است كه بر جنبه هاي انساني تكيه دارد كه راسيوناليزم و تكيه بر عقل نقاد و جزئي نگر و خودبنياد و انسان و اعلام استغناءاز وحي در همه عرصه ها، حاصل آن خواهد بود . ظهور جهاني شدن در عرصه فرهنگ در حقيقت همان طرح دهكده جهاني معروف است كه در سال 1961 براي اولين بار مارشال مك لوهان آن را بيان كرد . او معتقد بود كه با رشد سريع الكترونيك به ويژه تلويزيون ، جهان را يك گستره عظيم فرا مي گيرد و افكار جهان همه با يك نوع تفكر و فرهنگ پيش خواهند رفت و جامعه جهاني شكل يك دهكده جهاني را خواهد يافت . (17) از جمله نشانه هاي جهاني شدن فرهنگي، رواج زبان انگليسي در سطح بين الملل است كه طبق آن ديگر فرهنگ ملي مفهومي نداشته و همه بايد كامپيوتر بياموزند كه شرط آموزش آن دانستن زبان انگليسي است . امروزه موفقيت فن سالار بدون شناخت درست راز و رمز زبان انگليسي تجاري آمريكايي ممكن نيست . اين مثل حروف است كه انگليسي آمريكايي از زهدان انگليسي بريتانيا، رشد و بالندگي يافته است; اما به همين اندازه نيز راست است كه انگليسي آمريكايي در طي اين دوره، به شكلي خلاقانه پاسخگوي نيازها و اوضاع اجتماعي و اقتصادي جهان جديد بوده است . عده اي قائل به عدم ارتباط بين يكسان سازي فرهنگ ها و نظام سلطه فرهنگي هستند و معتقدند جهاني شدن فرهنگي جدا از جهاني شدن اقتصادي است كه به صورت مستقل از هم عمل مي

نمايند و ارتباطي به هم ندارند . (18)

نقد و بررسي شكي نيست كه فرهنگ به عنوان يكي از مهم ترين مؤلفه ها در سرپرستي جوامع محسوب مي شود; زماني كه وابستگي فرهنگي، منشا ديگر سلطه هاست و زماني كه دو نهال سياست و اقتصاد در زمين بكر فرهنگ غرس مي شوند و از آن تغذيه مي كنند و با حيات او مي زيند، ديگر جاي هيچ گونه ترديدي در ارتباط عرصه هاي مختلف در سلطه جهاني نيست . بنابراين اگر جهاني شدن به هم گون سازي فرهنگ ها منجر شود، حتما آثار سياسي و اقتصادي گسترده اي در پي خواهد آورد . آنچه غربي ها در عرصه فرهنگ در مقوله جهاني شدن مطرح مي كنند، به شهادت آمار منتشره در سطح بين الملل تماما دروغ و عوام فريبي بوده و ناعادلانه بودن او به اثبات رسيده است . براساس گزارشات توسعه انساني سال 1998 سازمان ملل متحد، در حال حاضر 15 مردم دنيا كه ثروتمندترند، 74 درصد كل خطوط تلفن دنيا را در اختيار دارند، در حالي كه سهم 5/1 مردم فقير دنيا از اين وسيله ارتباطي، تنها 5/1 درصد است . ثروتمندان 84 درصد كل كاغذ جهان را مصرف مي كنند، در حالي كه مصرف 5/1 مردم فقير دنيا از اين قلم كالاي فرهنگي 1/1 درصد است . (19) پس چگونه مي توان اين ارتباطات را جهاني دانست، در حالي كه بيش از 950 ميليون صاحب خانه (65 درصد از مردم كل جهان) در سال 1997، رايج ترين وسيله ارتباطي يعني تلفن نداشته اند و كامپيوترهاي متصل به اينترنت آن چنان توزيع شده اند

كه آمريكا 5/51 درصد، كشورهاي عضو اتحاديه اروپا 23 درصد، كانادا 1/6 درصد و ژاپن 2/5 درصد از آنها را در اختيار داشته اند كه جمعا 8/85 درصد از كل برآورد جهاني است . (20)

ج . جهاني شدن در عرصه اقتصاد نوع سوم جهاني شدن درعرصه اقتصاد عبارت است از اين كه: جهاني شدن به معناي همگون سازي است . قيمت ها، توليدات، دستمزدها، دارايي ها، نرخ هاي بهره و سود در سراسر جهان ميل به مشابهت و يكي شدن دارند . (21) از علائم ديگر اين مفهوم در عرصه اقتصاد، شدت گرفتن روابط اقتصادي و گسترش حجم ناگهاني تجارت بين المللي است . قابل توجه است كه توليد جهاني از سال 1966 تا 1980 فقط 6/3 برابر شده است; اما حجم صادرات جهاني از سال 1960 تا سال 1996 يعني در يك دوره 36 ساله بيش از 37 برابر توليد جهاني رشد كرده است . اين حجم از معاملات عظيم، روند جهاني شدن را شدت بخشيده است . (22) طرفداران جهاني شدن، گونه اي از اقتصاد دهكده جهاني را تصور مي كنند كه گسترش نوسازي و رشد فناوري را در جهان تسهيل مي كند . آنان اشاره مي كنند كه جهاني شدن به ادغام جوامعي انجاميده است كه تاكنون دربازار جهاني به فقر و عزلت كشانده شده اند . از نظر اينان جهاني شدن تنها به آفريدن ميليون ها فرصت كاري و بهبود شرايط اقتصادي و اجتماعي براي فقيران نينجاميده است، بلكه گشودگي فضاي فرهنگي و فكري را به روي ملت هاي فقير نيز باعث شده است . (23)

نقد و بررسي در تحليل اين

نگاه ابتداء بايستي متذكر شد كه ساده لوحي است اگر تصور شود جهاني شدن در عرصه اقتصاد هيچ گونه ارتباطي با عرصه هاي سياست و فرهنگ ندارد; در حالي كه اقتصاد حامل و حاصل نوعي فرهنگ خاص است كه اثرات آن در عينيت ديده مي شود . در تحليل وجود شركت هاي چند مليتي كه در امر اقتصاد حرف اول را مي زنند، بايد دانست كه آنها از اهرم هاي قوي غرب در راه اندازي جهاني شدن هستند; زيرا ورود شركت هاي چند مليتي به امور اقتصادي جهان سوم، نه تنها فقر را از بين نبرد و از بينوايي درماندگان نكاست، بلكه سه پديده به هم پيوسته را هم در پي داشت: - فزوني شمار بيكارشدگان و فقيران; - تمركز ثروت در دست نخبگان سياسي; - فزوني سركوب گري دولت . كشور اندونزي مثال روشن اين سه پارامتر است . با ورود فناوري هاي نو در پوستين جهاني شدن، پافشاري بر رسالت قديمي غربي يا رسالت تمدني در سايه الهه نفوذ و فناوري و سرمايه گذاري و ... تكرار شد . با بررسي كتاب «دام جهاني سازي » به پيامدهاي اين پديده آگاه تر مي شويم: - افزايش نرخ بيكاري; - كاهش دستمزدها; - نابساماني سطح معيشت; - كاهش ميزان خدمات اجتماعي حكومت; - بازگذاردن مكانيزم بازار; - دوري حكومت از مداخله در فعاليت هاي اقتصادي و محدود شدن وظيفه آن به حفظ نظام; - عميق تر شدن شكاف در توزيع ثروت ميان آحاد جامعه . ماهاتير محمد نخست وزير مالزي مي گويد: دنياي جهاني سازي شده نمي تواند دنياي عادلانه و رعايت كننده مساوات

باشد، بلكه جهان تحت كنترل قدرت هاي بزرگ در خواهد آمد، همان طور كه در پي فرو پاشي جنگ سرد، تعداد بي شماري جان خود را از دست دادند، انتظار مي رود كه در پي جهاني شدن هم اين اتفاق، بلكه بدتر از آن تحقق يابد . در يك دنياي جهاني سازي شده، كشورهاي ثروتمند و مسلط درست، همچون دوران استعمار، قادر خواهند بود كه اراده و خواست خود را بر ديگر كشورها اعمال كنند . (24) از عوارض منفي ديگر جهاني شدن در عرصه اقتصاد وجود اين رويكرد است كه افزايش بينوايي و فقر اقتصادي منحصر به جهان سوم نيست . اين پديده درخود مركز هم شيوع دارد; چنان كه در فرانسه و انگلستان و ايالات متحده نمود دارد . نابساماني شهري در شهرهاي مراكز اصلي هم آشكار است . معناي اين حالت، نقض رفاه اجتماعي و آموزشي بين فقراست و داد و ستد مواد مخدر و گسترش جرم و جنايت نشانه آن است كه نسبت معناداري از جامعه در مراكز پيشرفته، به حاشيه رانده شده اند . به عبارت ديگر سرمايه داري در مسير تلاش براي اثبات سرمايه، به سرمايه و سود هر چه بيشتر دست يافته است; اما به قيمت ويراني بخش هاي ضعيف در جامعه داخلي و جوامع آن سوي آب ها . (25) امروزه در سطح جهان، گروه هاي بسياري معتقدند كه جهاني شدن اقتصاد، معنايي فراتر از سلطه بلا منازع كمپاني هاي بزرگ بين المللي و شركت چند مليتي بر بازارهاي جهاني ندارد . پاپ ژان پل دوم، رهبر كاتوليك هاي جهان مي گويد: جهاني سازي پديده اي وحشي

و سركش و فقط به سود ثروتمندان است كه بايد با آن مخالفت كرد . اقتصاد بدون حد و مرز نبايد نيازهاي انسان را فراموش كند، بلكه رشد اقتصادي بايد با ارزش هاي انساني همراه باشد . (26) البته فرآيند جهاني شدن را نبايد تنها در همين حيطه اقتصادي ديد; زيرا اين پديده حد و مرز اقتصادي را در مي نوردد و بر فضاي سياسي - تكنولوژي، اجتماعي و از همه مهم تر فضاي فرهنگي ملت ها، قوميت ها و هويت ها را تحت تاثير قرار مي دهد . گيدنز پيامدهاي احتمالي را در اين عرصه موضوعاتي چون تخريب محيط زيست، به كارگيري ابزارآلات غير مؤثر و فاسد شده و بعضا اعمال غير مسئولانه شركت هايي را كه فراتر از حريم خود پا مي گذارند، مي داند و لقب تاراج جهاني را بدان مي دهد . وي معتقد است كه اين مسئله در اثر سلطه يك حكومت يا دولت نيست، بلكه در توانايي موجود در جوامع مختلف است . به حتم جوامع غربي (كشورهاي شمال) به مراتب برتر از كشورها و جوامع ديگر (كشورهاي جنوب) هستند كه اين برتري ممكن است به استثمار نو واستعمار معكوس تعبير و تفسير شود و مانعي شود بر سر راه ورود برخي از دولت ها به رودخانه جهاني شدن . با اين همه، امروزه حتي جوامع قدرتمند غربي هم فاقد آنند كه سياستي مخالف مصالح جهاني شدن اتخاذ كنند و سد راه اهداف واقعي جهاني سازي شوند . ادامه دارد پي نوشت: 1) مفهوم گريزان جهاني شدن - ترجمه مختار منوچهرآبادي، روزنامه كيهان 30/11/79 2) بحران معنا در عصر

جهاني شدن - دكتر سيد عبدالولي قوام - فصلنامه سياست خارجي 14 ش 3 3) رك پديده جهاني شدن - فرهنگ جهاني - ترجمه عبدالحسين آذرنگ - مؤسسه انتشارات آگاه 4. Globalization 5. Globalizm 6) سخنراني آقاي سيد محمد خاتمي رياست جمهوري ايران در كنفرانس يونسكو - پاريس - آبان 78 - مجله تربيت - آذر 79 7) . 8) جهاني شدن از منظري اسلامي - محسن عبدالحميد - مترجم شاكولوائي 9) مقاربتان عربيتان للعولمه - ياسر عبدالجواد - مجله مستقبل العربي - ش 252 ص 2 . 10) العولمه المرعومه - روژه گارودي - ص 17 - ترجمه عربي دكتر محمد سبيطلي 11) فخ العولمه - هانس پيتر مارتين ص 88 - 58 ترجمه عدنان عباس علي - مجله عالم المعرفه ش 238 سال 1998 . براي اطلاع بيشتر در تعاريف جهاني شدن به منابع زير رجوع كنيد: العولمه، الخطر علي الكيان و الهويه - نجيب غزاوي - مجله معرفت سال 38 - ش 432 و 1999 . 12) رك پيام منشور - جمهوري اسلامي . 13) نظريه برخورد تمدنها - ساموئل هانتينگتون - مجتبي اميري ص 16 14) جهاني شدن و جهاني سازان - اسماعيل پرور ص 35 15) جهاني شدن - فرصت ها و تهديدها - علي بيگدلي - روزنامه كيهان 20/10/79 16) قضايا في الفكر العربي المعاصي - محمد عابد الجابري - ص 147 17) كاوش هاي نظري در سياست خارجي - جواد لاريجاني ص 271 18) رك روند جهاني شدن، الزام يا اختيار - شهيندخت خوارزمي 19) رك ماهنامه تدبير - آذر 1377 20) رك مفهوم گريزان جهاني شدن -

مختار منوچهر آبادي . 21) حكومتها و فرآيند جهاني شدن - روزنامه جام جم 8/3/80 22) روند جهاني شدن - دكتر مرتضي ايماني راد - ماهنامه تدبير - ش 89 - ديماه 1377 . 23) 24) بخشي از سخنراني در كوالالامپور در 24 ژوئيه 1996 - به نقل از مقاله الدين والعولمه دكتر احمدبن عثمان/ص 19 25) پگاه ش 17/ص 25 26) روزنامه كيهان مورخ 30/2/80 و نيز رك ماهنامه تدبير آذرماه 77/ش 88

جهاني شدن با قرائتي از انديشه امام خميني (ره)

جهاني شدن با قرائتي از انديشه امام خميني اهداف جهاني شدن اهداف جهاني شدن را مي توان از چشم اندازهاي گوناگون بررسي كرد; اما آنچه را كه شايد بتوان در اين زمينه به عنوان عامل توافق اين چشم اندازها يافت، فراهم شدن زمينه يكسان ساختارهاي فرهنگي، سياسي و اقتصادي در ميان كشورها و ملت هاي جهان است . اگر چه هنوز در باب چگونگي و سير تحول جهاني شدن سخن بسيار است، اما عده اي بر اين باورند كه نمي توان از اين نكته مهم غفلت كرد كه جهاني شدن خوب يا بد، مردمان دهكده جهاني را به يكديگر نزديك كرده و در تعامل، گفت گو قرار داده است . در اين قسمت هم اهداف را بايستي همانند عرصه هاي جهاني شدن در ابعاد سياسي، فرهنگي و اقتصادي تفسير كرد . گروهي معتقدند كه جهاني شدن در سير رسيدن به اهداف خود، نه يك پروژه كه يك فرآيند است كه به صورت طبيعي در حيات نظام بين المللي به وجود آمده و به صورت خودكار به پيش مي رود و در آن، كشورهايي كه از قدرت اطلاعاتي برخوردارند، نقش آفريني بيشتري

در دنياي جهاني شدن ايفا خواهند كرد . طرفداران اين نظريه نيز يكسان نمي انديشند: عده اي معتقدند در ساحت و در عرصه اقتصادي، اين روند چيزي جز تحول نظام سرمايه داري نيست كه در آن دوره هاي مشخصي از صعود و نزول را مي توان مشاهده كرد و جهاني شدن «همان جهاني شدن سرمايه » است و در ساحت و عرصه سياسي، عبارت است از پيروزي نهايي سرمايه داري و سياست هاي كثرت گرايانه ليبرالي كه با پايان جنگ سرد و پايان تاريخ آغاز شده و نشانه آن است كه ليبرال دموكراسي غرب شكل نهايي حكومت هاست . فوكوياما از نظريه پردازان شاخص اين ديدگاه ست . اما از نگاه نظريه پردازاني چون كاپلان و هانتيگتون اين وضعيت در پي فرو ريختن نظام و دستفاليايي دولتها به پايان مدنيت مي انجامد . اين دو گروه جهاني شدن را يكسويه تفسير مي كنند و به دو نتيجه متفاوت مي رسند: گروه نخست كه از فوكوياما تاثير مي پذيرند، جهاني شدن را حاكي از جهان گرايي ليبرال دموكراتيك غرب مي دانند و دسته دوم كه متاثر از هانتينگتون هستند، جهاني شدن را متضمن تمدن گرايي متعارض و عرصه برخورد تمدن مي دانند . نكته اينجاست كه در اين دو ديدگاه، تمدن و فرهنگ اغلب به جاي يكديگر به كار مي روند . بازتاب منفي ديگر جهاني شدن كه در اهداف جا مي گيرد، كمرنگ شدن مرزهاي سياسي و نقش مرزهاي جغرافيايي است كه با توجه به ماهيت سرزميني و شكل حكومتي بسياري از كشورهاي در حال توسعه و كشورهاي جنوب اين مسئله بزرگترين نگراني را به

وجود آورده است; زيرا اين حكومت ها با اقتصادهاي ناتوان خود، امكان هماهنگ نمودن خود را با اين سرعت، ممكن نمي دانند . از سوي ديگر هر چند سياست، قدرت مديريت و هدايت سياسي هر جامعه مجموعه سازمان يافته اي از مفاهيم و پديده هايي است كه مبتني بر ساختارهاي متفكران سياسي جامعه با رعايت كلي سلايق، تمايلات و خواسته هاي عموم شكل گرفته باشد، ولي جهاني شدن سياست، نقش برجسته و وسيع ملت ها را در حيطه اي فراتر از دولت ها و كشورها يا مناطق تعريف مي نمايد و مديريت جامعه جهاني با هدف تنظيم سياست هاي اقتصادي و فرهنگي در فضاهاي گسترده و نامحدود مرزي را مورد توجه قرار مي دهد . قزلسفلي در مقاله اي به نام «رويارويي يا همزيستي » مي گويد: جهان گرايي سياسي در صدد يافتن راه حل هاي همگاني و جهاني از طريق سازمان هاي بين المللي و قوانين جهاني است; تابتواند به شكل گيري يك جامعه مدني جهاني (Globalcivi Lsociety) كمك كند . با اين تفاسير در ابعاد سياست جهاني مي توان چنين استنباط نمود كه اين حركت، جهان را به سمت همگرايي هاي گسترده هدايت نموده و به دنبال ارائه شيوه اي واحد و منسجم براي اعمال كنترل بر كنسرسيوم هاي جهاني است . اين در واقع همان شعاري است به نام پيوستن به دنياي نوين كه كشورهاي غير عضو از جمله ايران تحت تاثير شديد اين جريان مي باشند . با استناد به سخنان و ديدگاه هاي برخي از نظريه پردازان يا سياستمداران غربي، اين قسمت را بپايان مي بريم . سوئيس مارشالكو يكي

از انديشمندان و نظريه پردازان غربي در تحليل اهداف و فرآيند مطلوب جهاني شدن مي نويسد: «همه ملل بايد حق مالكيت خويش را به يك دولت جهاني (آمريكا) تفويض كنند، زيرا دوران حكومت مستقل دولت ها به سر آمده است . تمام ارتش ها، ناوگان ها، نيروي هوايي و بمب هاي اتمي بايد تحت كنترل و نظارت آن دولت جهاني قرار گيرند . كانال پاناما، تنگه جبل الطارق، بندر اكيناوا، داردانيل، عدن و كانال كيل بايد دركنترل اداره جهاني باشد .» (1) جرج بوش (پدر) در اين مورد از رهبري جهاني آمريكا اين گونه ياد مي نمايد: «اميد بشريت به ايالات متحده است و آمريكاييان مسئوليت بي همتايي براي به انجام رساندن كار دشوار آزادي به عهده دارند . در جهاني كه پيوسته در حال تغيير است، رهبري آمريكا ضروري است . (2) مك لوهان، تحقق حكومت جهاني يا دهكده جهاني را، در گرو استفاده مدرن از ابزارهاي تهاجمي در تمام عرصه هاي سياسي، فرهنگي و اقتصادي دانسته و جهاني شدن را در گرو انقلاب در اطلاعات و ارتباطات نويد داده، مي نويسد: ... تفكرليبراليسم بيش از هر فكر ديگري زمينه بسط و عرضه دارد و اگر واقع بينانه بنگريم، بايد منتظر بود كه فرهنگ ها و انديشه هاي گوناگون سياسي به گونه طبيعي در فرهنگ غالب غرب يعني فرهنگ دموكراسي ليبرال حل شوند و حكومت جهاني تحقق يابد . (3) آنچه در گفتار و رفتارهاي سياسي سران سياستمدار و انديشمندان غربي مشهود است، اين نكته مهم مي باشد كه جهاني شدن همان حكومت جهاني آمريكاست كه در جاي جاي كلمات هانتينگتون به چشم مي

خورد . وي در تشريح برتري تمدن غرب در مقابل تمامي تمدن هاي موجود چنين ادعا مي كند: مفهوم تمدن جهاني، خود از تمدن غرب برآمده است . در قرن نوزدهم نظريه مسئوليت سفيد پوستان به توجيه گسترش سلطه سياسي و اقتصادي غرب بر جوامع غير غربي كمك كرد . در پايان قرن بيستم نيز مفهوم تمدن جهاني، در خدمت توجيه سلطه فرهنگي غرب بر جوامع ديگر و نياز آن جوامع به تقليد از روش ها و نهادهاي غربي درآمده است . جهان گرايي، ايدئولوژي غرب براي فرهنگ هاي غيرغربي است . پرشورترين مدافعان نظريه تك تمدني، روشن فكراني هستند كه به غرب مهاجرت كرده اند . غرب نخستين تمدني است كه مدرن شد و در كسب فرهنگ مدرنيته پيش گام است، چون جوامع ديگر نيز همين الگوي هاي تعليم و تربيت، كار، ثروت وساختار طبقاتي را اختيار مي كنند، فرهنگ غربي مدرن به فرهنگ جهاني سراسر دنيا تبديل خواهد شد (4) امام خميني در مقابل اين اعلام قدرت و برتري غربي ها در راه اندازي حكومت جهاني تحت عنوان جهاني شدن، قاطعانه خطاب به مسلمانان مي فرمايند: من به صراحت اعلام مي كنم كه جمهوري اسلامي با تمام وجود براي احياء هويت اسلامي مسلمان ها در جهان سرمايه گذاري مي كند و دليلي هم ندارد كه مسلمان هاي جهان را به پيروي از اصول تصاحب قدرت در جهان دعوت نكند و جلوي جاه طلبي و فزون خواهي صاحبان قدرت و پول و فريب را نگيرد . ما بايد براي پيشبرد اهداف و منافع ملت محروم ايران، برنامه ريزي كنيم . ما بايد در ارتباط

با مردم جهان و رسيدگي به مشكلات و مسايل مسلمانان و حمايت از مبارزان و گرسنگان و محرومان، با تمام وجود تلاش نمائيم و اين رابايد از اصول سياست خارجي خود بدانيم . (5) ... بايد بسيجيان جهان اسلام در فكر ايجاد حكومت بزرگ اسلامي باشند و اين شدني است، چرا كه بسيج تنها منحصر به ايران اسلامي نيست بايد هسته هاي مقاومت را در تمامي جهان بوجود آورد و در مقابل شرق و غرب ايستاد . (6) امام خميني به خوبي اين حقيقت را درك نمودند كه سقوط حاكميت طاغوت پهلوي در ايران اولين قدم در راه مبارزه با نظام استكبار جهاني است، اما قطعا آخرين قدم نخواهد بود; چرا كه آمريكا و تمامي نظام هاي استكباري تحمل دوام استقلال يك كشور اسلامي را نخواهند داشت و هشدارهاي امام در فرازهاي پيشين خطاب به بسيجيان به همين دليل است . براي تبديل نمودن اين سياست و فرمايش امام بايستي موارد را به دقت عمل نمود كه عمده و مهم ترين آنها عبارت است از اين كه قطعا در راه مبارزه با جهانخواران، شناخت دقيق روابط كفرآلود بين المللي امري لازم و ضروري است; زيرا به تبع شناخت دقيق دشمنان انقلاب و نظام اسلامي و مطالعه دقيق نظام استكبار جهاني است كه مي توان به برنامه هاي آنها عليه اسلام و مسلمين سراسر جهان آگاه شد و ضمن آسيب شناسي و پي بردن به نقاط ضعف آنها از انقلاب اسلامي دفاع نمود . در اين رابطه شناخت ساختار اجتماعي و عملكرد آمريكا به عنوان شيطان بزرگ و كليه سازمان ها و تشكيلات وابسته به آن،

كه اداره دنيا را طبق نظم نويني بر عهده دارند، مهم و اساسي است كه بايستي از ابعاد مختلفي مورد دقت و بررسي قرار گيرند; از جمله: - اهرم هاي اصلي آمريكا در اداره و سرپرستي نظام بين المللي چيست؟ - نقش آمريكا در سازمان ملل، و سازمان هاي تابعه آن و همچنين سازمان هاي بين المللي و جهاني چيست؟ - توحش مدرن يا نظم نوين بين الملل چه مختصاتي دارد؟ - تشكيلات و سازمان هايي كه سازنده و حافظ اصول خودساخته بين المللي در ابعاد مختلف هستند، كدامند؟

برنامه ها و ابزارهاي جهاني شدن طراحان پروژه جهاني شدن، جهت هجوم به حاكميت هاي سياسي و مراكز تصميم گيري كشورهاي جهان از ابزارهاي متعددي استفاده مي كنند; به نحوي كه دامنه آن همه شئونات زندگي انسان ها و جوامع را دربرگرفته است و از ابعاد گوناگون كليه زواياي تمدن و تعالي و ارزش هاي انساني و الهي را محصور نموده و در گسترش گستره وسيع نظام بين المللي همه انسان ها و امكانات را در خدمت اهواء وآمال دنيايي و مادي قرار داده است . بنابراين اهداف حكومت جهاني تحت عنوان جهاني شدن در حقيقت هجوم به همه امكانات و مقدورات انساني و طبيعي ملل محروم از طريق ايجاد روابط غارتگري بين المللي است . براي اداره و مديريت واحد جهان در دهكده جهاني بايستي تمام سازمان ها و مؤسسات وابسته بين المللي به شكل منظم و سيستمي با هم مرتبط بوده و اهداف و سياست هاي مجريان جهاني شدن را اجرا نمايند . در اين بخش هر يك از اين سازمان ها را مورد بررسي

قرار مي دهيم .

1 . سازمان ملل متحد اين سازمان از قديمي ترين و فراگيرترين اهرم هاي جهاني است كه باظاهري فريبنده در سال 1945 ميلادي به بهانه «حفظ صلح و امنيت بين المللي » و با هدف به ظاهر زيباي «توسعه روابط دوستانه ميان ملل » و نيز «همكاري در حل مسائل بين المللي كه داراي ماهيت اقتصادي، اجتماعي، فرهنگي يا بشر دوستي است » وبالاخره تحت پوشش فريبنده «ايجاد نظم نوين جهاني » تشكيل گرديد .

1 - 1 . علت تشكيل و هدف سازمان جنگ دوم جهاني در حالي بپايان رسيد كه قدرتمندان جهاني ديگر از بكارگيري و مؤثر افتادن چنگ و دندان براي تصاحب و يا تقسيم دنيا خسته و نااميد شده بودند . آنها در انديشه يافتن راهي ديگر براي وصول به مقصود، يكديگر را با نگاه ها زير نظر داشتند و عاقبت قرار بر اين شد كه «بايد سازماني جاي جنگ را بگيرد» و بدين ترتيب سازمان ملل متحد براي تصاحب و تقسيم دنيا ميان صاحبان قدرت تشكيل شد . (7) از جمله اصول مسلم اين سازمان براي رسيدن به اهداف شوم خود، با اعلام اين كه بايستي «آزادي عقايد گوناگون و احترام به آنان مراعات شود،» در حقيقت مسئله اعتقاد به خداي متعال را كنار گذاشته و به دنبال آن در دومين گام به مسئله اصلي يعني تقسيم دنيا پرداختند . امام خميني اين ترفند دشمن را به خوبي درك نموده، اعلام مي نمايد: اين سازمان ها دست آورد ابرقدرت هايي هستند كه مي خواهند مردم مستضعف جهان را چپاول كنند . (8) ... اصل اين سازمان (سازمان ملل)

را خود اينها درست كردند اساس اين سازمانها خود اينها هستند . اگر ساخته خود اينها نبود به چه مناسبت بايد يك كشور يا چند كشور قلدر حق وتو داشته باشند؟ اين را درست كردند براي بازي دادن ملت هاي كوچك . (9) اين سازمان سپس در طي جلسات متعدد با وضع قوانيني براي تمامي ملل و دول به قصد تصاحب دنيا اقدامات بعدي خود را شروع نمود . بنا به تصريح هدف چهارم از ماده اول منشور سازمان، اين قوانين، نهايتا قوانيني هستند كه جهت هماهنگ ساختن اقدامات ملت ها براي نيل به هدف هاي تعيين شده در سازمان تعيين و تقنين يافته است و به عبارت روشن تر براي يكپارچه كردن دنيا و ايجاد نظمي جهاني است، بدين معنا كه همه دنيا را با حذف گرايشات، تعصبات، وابستگي هاي قومي و منطقه اي، مكتبي و مذهبي، بسان محلات يك شهر، تحت يك مديريت واحد پيوند داده و كليه سيستم هاي فرهنگي، اقتصادي، و سياسي هر كشور هماهنگ با ساير ملل براساس قوانيني كه كيفيت بهره مندي و لذت جويي از امكانات و پرستش عميق تر و ظريف تر بت مادي را سهولت و سرعت بخشد اداره شود . امام خميني با اشاره به اين كه اين سازمان ابزار سلطه قدرت هاي بزرگ بر جهان بوده، چنين مي فرمايند: اساسا هر تشكيلاتي كه اين ابرقدرت هاي بزرگ در آن دست دارند، اين تشكيلات تشكيلاتي است كه بايد به نفع آنها تمام شود . همين سازمان ملل، همين جلساتي كه در خارج هست، شوراي امنيت، همه اينها در خدمت ابرقدرتها هستند و براي بازي دادن

ساير كشورهاست و خود آنها هم اساسا در خدمت ابرقدرتها هستند . سازمان هايي كه به هر اسمي اينها درست مي كنند، مي خواهند بكشند همه را به طرف منافع خودشان . (10)

1 - 2 . ساختار دروني سازمان ملل دقت در سازماندهي و تشكيلاتي اين مركز مديريت بيان گر اين واقعيت تلخ است كه به جهت چپاول و سيطره يافتن بر تمامي دنيا، به تاسيس و تحكيم سازمانهايي اقدام كرده اند كه مي تواند ارزش ها و اعتقادات باطل، برنامه ها و سياست هاي ظلم گستر آنان را تا عمق جان مناطق و زواياي مختلف جهان، نفوذ دهد . اركان و كارگزاري هاي اين سازمان عبارتند از 6 ركن اصل، مجمع عمومي، دبيرخانه، شوراي امنيت، شوراي قيموميت، ديوان داوري بين المللي، شوراي اقتصادي و اجتماعي و شوراها و كميته هاي فرعي مربوط به هر قسمت . سازمان از طريق دو ركن مجمع عمومي و شوراي اقتصادي و اجتماعي برنامه هاي ضروري را براي اجرا ديكته مي كند و از طريق دو ركن شوراي امنيت و ديوان داوري، عدم اجراي موارد توصيه و ديكته شده را در قالب تضمين صلح و يا رسيدگي به دعاوي زير سؤال برده و با محكوميت يا دخالت مستقيم در امور داخلي كشور، حاكميت خويش را تثبيت مي كنند . اينك براي آشنايي اجمالي با دستگاه هايي كه با هماهنگي سازمان مركزي ملل متحد كانال هاي جريان يافتن حاكميت بر ممالك جهاني است، به معرفي آنها مي پردازيم:

1 - 3 . يونسكو سازمان آموزشي، علمي و فرهنگي ملل متحد (يونسكو (U.N.E.S.C.O به عنوان هماهنگ كننده و ايجاد كننده فرهنگ يكسان

جهاني وسياستگذاري آموزشي، علمي و تحقيقاتي به ايفاي وظيفه زير مي پردازد: ماموريت يونسكو، تحريك پيشرفت آموزشي، علمي و فرهنگي، تشويق همكاري بين المللي در اين زمينه از طريق كمك به كشورهاي عضو و انجام وظيفه به عنوان مركز آماده سازي مطالب مناسب براي آنهاست . (11) اين سازمان با اعزام كارشناس و مشاور در موضوعات مختلف به كشورهاي مختلف و اعطاي كمك هاي بلاعوض و ورود از پنجره زيباي اصلاحات آموزشي و تحقيقاتي، ايفاي نقش مي كند، و عملا تمامي كشورها به همكاري خود با يونسكو و نيز اجراي سياست هاي بين المللي آن مباهات مي كنند . اين سازمان طبق سازمان دهي مصوب، موظف است كليه مسائل مربوط به آموزش و پرورش - از ريشه كني بيسوادي گرفته تا اصلاح نظام آموزشي و مواد درسي و تربيت معلمان و نيز محيط هاي آموزشي و ... - را و از طريق مركز اطلاعات آموزشي خود سازماندهي نمايد . از سوي ديگر اين سازمان بايستي در بخش ارتباط جمعي، جريان تبليغاتي جهاني و نيز موضوع فعاليت هاي رسانه هاي گروهي و مسائل جنبي آنها را مدنظر داشته و به هدايت آنها در مسيرها و اهداف تعيين شده بپردازد . نيز در قسمت مبادلات بين المللي خود، بايستي زمينه ساز مبادلات انساني براي كسب مهارت ها و دريافت آخرين اطلاعات و معلومات و در حقيقت انحلال شخصيت فرد در فرهنگ جهاني و تبديل او به عنصري متناسب با ماشين الحادي نوين براي از ميان برداشتن ناهماهنگي ها، باشد . امام خميني در نفي رسالت يونسكو و توجه به مقوله مهم فرهنگ در عرصه دانشگاه ها و

مدارس در ساليان پيش هشدار دادند كه: اين اتفاقي نيست كه مراكز تعليم و تربيت كشورها و از آن جمله ايران از دبستان تا دانشگاه مورد تاخت و تاز استعمارگران خصوصا غربي ها و اخيرا آمريكا و شوروي قرار گرفت . (12) هجوم دانشجويان پس از طي كردن دوره هاي تحصيلي با آموزش هاي غربي و شرقي در دبيرستان ها و دانشگاه هاي ايران بسوي غرب و احيانا شرق كه رهاوردي جز فرهنگ غربي و شرقي نداشت، چنان فاجعه اي به بار آورد كه همه ابعاد جامعه را بي قيد و شرط وابسته بلكه تسليم به ابرقدرت ها كرد . (13) نقش يونسكو در حقيقت در امر علمي، آموزشي و فرهنگي بيان اين واقعيت است كه محصول چنين نظام آموزشي، پديده اي دقيقا هماهنگ و همساز با فرهنگ جهاني است . (14)

1 - 4 . بانك جهاني و صندوق بين المللي پول (I.M.F) اين دو، مسئوليت تعيين و اعمال سياست هاي پولي و ارزي، تعيين ارزهاي قدرتمند و كيفيت ثبات آنها، ارزش گذاري ارزها، ايجاد تعادل، يعني تعيين نرخ ربا، تعيين اعتبار بين المللي كشورها و شركت هاي خصوصي يا چند مليتي و نيز زمينه سازي اجراي طرح هاي عمراني هماهنگ با سياست هاي جهاني در كشورهاي گوناگون را برعهده دارد: از زمان جنگ جهاني دوم نظام پولي غالب بر جهان، نظامي بود كه در سال 1994 در «برتن وودز» آمريكا شكل گرفت كه منجر به وضع اساسنامه و ايجاد صندوق بين المللي پول گرديد . اين نظام در حالي شكل گرفت كه اروپاي پيشرفته در ويراني كامل بود و بقيه كشورهاي جهان در فقر

و گرسنگي بسر مي بردند و تمام آنها طالب كالاهاي آمريكايي بودند . ... ماموريت اصلي صندوق بين المللي پول تثبيت نرخ ارزها بود . دول عضو بدين منظور موظف شده بودند كه نرخ رسمي تسعير پول هاي خود را به طلا (براي هر اونس طلا 35 دلار) و در نتيجه به دلار با موافقت صندوق در آن نرخ تغييري ندهند، مگر تا حدود حداكثر 10 درصد با اطلاع قبلي صندوق . (15) ارتباط كليه سازمان هاي اقتصادي، فرهنگي و سياسي، با تبيين وظايف هر يك بخوبي روشن مي شود; به طوري كه گروه بانك جهاني به عنوان خزانه مالي آنها عمل مي كند . بايد از همكاري يونسكو و بانك جهاني در برنامه ريزي آموزشي و تامين بودجه براي فعاليت هاي آموزشي نام برد كه منجر به فرستادن هيئت هاي كمك به تعدادي از كشورهاي عضو يونسكو در آفريقا و آسيا و آمريكاي لاتين شده است . (16) امام خميني با رد اين مردم فريبي ها در عرصه بين الملل، مي فرمايند: سازمان هاي كذايي آن جا كه به نفع قدرتمندان و ثروتمندان بين الملل است حقوق مستضعفين را ناديده گرفته و جز براي سلطه آنها عملي انجام نمي دهند . (17) تمام اين سازمان ها و گروه ها براي طرفداري از قدرتمندان و اين جمعيت ها به دست ثروتمندان براي سلطه بر ضعيفان و مكيدن خون محرومان جهان بوجود آمده است . (18) بنابراين هدف از اين هماهنگي ها دقيقا اجراي برنامه هايي است كه نهايتا بتواند اقتصاد، سياست و فرهنگ كشورهاي مختلف را با سيستم هاي حاكم مادي متناسب ساخته و همه

اين قسمت هاي گوناگون را از طريق اين نظام هاي اجتماعي به مركزيت مادي و حول محور ماده پرستي پيوند دهد . (19)

1 - 5 . ايمكو وايكائو سازمان مشورتي دريايي بين الدولي (ايمكو) عهده دار همكاري و مبادله اطلاعات ميان دولت ها در مورد كشتي راني و مسائل جانبي آن بوده و نيز سازمان بين المللي هواپيمائي كشوري (ايكائو) تشكيلاتي است كه مسئوليت هماهنگ سازي در حمل ونقل هوايي را با معيار بين المللي بر عهده دارد .

1 - 6 . سازمان بهداشت جهاني W.H.O وظيفه اين سازمان در واقع، تفسير معناي بهداشت در قاموس دنياي اصالت مصرف و اصالت سرمايه و به اصطلاح سعي در بالا بردن سطح بهداشت و درمان جهاني است .

1 - 7 . گات موافقت نامه عمومي تعرفه و تجارت گات موافقت نامه اي بود براي تصميم گيري تجاري دولت ها و در چارچوب فعاليت هاي سازمان ملل متحد، براي جهاني كردن تجارت و از ميان برداشتن مشكلات . اين امر موجب گرديد كه صدور كالاهاي مصرفي دنياي ماشينيزم به سمت جوامع مصرفي، افزايش يابد و صنايع ايالات متحده در بازارهاي جهاني تقويت گردد و سيل جريان مواد خام و معادن ملت هاي عقب نگه داشته شده به سمت كشورهاي چپاول گر سرعت گيرد و بالاخره امكان نفوذ كشورهاي صنعتي در برنامه ريزي اقتصادي ممالك تحت سلطه فراهم گردد . از سوي ديگر گات باعث شد تا كشورهاي كوچك و فقير در حفظ صنايع كوچك و نوپاي خود با مشكل مواجه شوند; زيرا در اصل دوم اين موافقت نامه با كمال صراحت تصريح شده كه «استفاده از سهميه وارداتي

به عنوان وسيله حمايت از صنايع داخلي، ممنوع است .» (20)

1 - 8 . سازمان جهاني هواشناسي W.M.O اين سازمان براي هماهنگ سازي كشورها در مسير بهره گيري از امكانات آنها در ساخت ايستگاه ها و مراكز خدماتي و كمك به ايجاد و حفظ سيستم هاي مبادله سريع اطلاعات هوايي و نيز كمك به استاندارد كردن مشاهدات هواشناسي است .

1 - 9 . شركت هاي چند مليتي محور قرار گرفتن ربا در حركت ها و ارزيابي ها و در پي آن رسميت يافتن و پذيرش انحصار در سيستم مادي هماهنگ با چرخش سريع كمي و كيفي چرخ هاي ماشينيزم، موجب پيدايش و ظهور شركت هايي به اصطلاح چند مليتي شد كه قدرت آنها را قطعا از اكثريت امپراطوري هاي شناخته شده، نمي توان كمتر دانست; شركت هايي كه به مرور زمان با ايجاد سازمان هاي بين المللي و روابط انساني متناسب با حركت خويش، پيوسته رشد نموده و بر گستره قدرت خويش افزوده اند . اين شركت ها براي عاليت خويش مرزي نمي شناسند و تقريبا در هر جا كه بخواهند پايگاه حكومتي، يعني شعبه اي از تشكيلات خود را بر پا مي كنند و از هر مليتي و با هر اعتقادي، كارمند و مدير به كار مي گمارند . استيفن هايمر در سال 1970 پيش بيني كرد كه در فاصله نه چندان دور، رژيمي متشكل از 300 تا 400 شركت چند مليتي بر بيش از 60 تا 70 درصد كل بازده صنعتي جهان حكومت خواهد كرد . (21) طبق بررسي هايي كه حدود 24 سال پيش، از طرف كميسيون اقتصادي ملل متحد در اروپا

صورت گرفت، تعداد شركت هاي چند مليتي غربي نزديك به ده هزار شركت اعلام شده و اين تعداد شركت هاي چند مليتي كه مقر آنها در اروپاست، حدود/000/50 پايگاه در خارج از اروپا دارند و شركت هاي چند مليتي آمريكايي داراي 24 هزار پايگاه در خارج هستند . (22) پي نوشت ها: 1) فاتحين جهاني - سوئيس مارشالكور ص 124 2) نظم نوين جهاني - دانشكده اطلاعات - ص 23 3) كاووش هاي نظري - محمد جواد لاريجاني ص 271 4) برخورد تمدنها و بازسازي نظم نوين جهاني - ساموئل هانتيگتون ص 102 5) صحيفه نور ج 20ص 238 6) رك سخنراني مورخ 2/9/67 7) رك حكومت جهاني - آكادمي علوم/ص 52 - 50 8) رك پيام 21/7/61 9) رك پيام 4/11/60 10) صحيفه نور ج 16/ص 324 11) نقل از راهنماي سازمان ملل متحد - قسمت مربوط به يونسكو 12) صحيفه نور ج 15/ص 16 13) همان 14) براي اطلاع بيشتر رك موج سوم - الوين تافلر 15) نظام نوين اقتصاد بين المللي/ص 163 16) راهنماي سازمان ملل/يونسكو 17) صحيفه نور ج 12/ص 60 18) همان 19) براي اطلاع بيشتر رك - رباخواران - آنتي سمسون ص 213 به بعد - تكاپوي جهان - ژان ژاك سروان شرابير 20) اصول 1 - 2 - 3 راهنماي سازمان ملل متحد 21) شركتهاي چند مليتي و كشورهاي توسعه نيافته - سعيد رهنما 22) 48 - ودكاكولا/ص 37

فلسطين در چشم انداز امام خميني (ره)

فلسطين در چشم انداز امام خميني ديار فلسطين، محل ظهور و موطن و مزار حضرت موسي (ع) و زادگاه و مزار حضرت عيسي و نخستين قبله گاه مسلمين، همواره

كانون توجه و احترام مذاهب بزرگ دنيا و همه ملل جهان است. مسلمانان همواره اكثريت مطلق جمعيت فلسطين را دارا بودند و قرن ها در سايه حكومت مسلمين، همه مذاهب و فرق در همزيستي كامل زندگي كردند اما از هنگامي كه با دسايس استعماري، تسلط انحصاري صهيونيزم و ناديده گرفته حقوق اكثريت ساكنان آن ديار آغاز شد، به پايگاه استعمار در منطقه و كانون تهديد و تفرقه در منطقه حساس خاورميانه تبديل گرديد. در نيم قرن اخير مبارزات آزاديبخش مسلمانان مظلوم فلسطين افت و خيزهاي فراواني را پشت سر گذاشت و وابستگي اغلب حكومت ها در سرزمين هاي اسلامي به استعمار، مسلمانان مجاهد فلسطين را از پشتوانه وسيع هم كيشان محروم ساخته و جنبش ضدصهيونيستي را به نوعي ركود كشانيده بود. با وقوع انقلاب اسلامي ايران در سال 1357، روح جديدي در كالبد مبارزات ضدصهيونيستي دميده شد. اگر در يك تحليل جامع و كلي تر بخواهيم به عوامل و موانع اوجگيري مبارزات ملت فلسطين پس از انقلاب اسلامي اشارتي داشته باشيم مي توان گفت كه وقوع انقلاب اسلامي و به تبع آن نفوذ معنوي و شخصيت امام خميني و مواضع وي جزو عوامل اوجگيري مبارزات و تحول روش و ايدئولوژي مبارزه و سرانجام پيدايش انتفاضه بود. اما موانع آن بطور كلي در اين بود كه "انقلاب اسلامي در مرحله اي از پيشرفت تكنولوژي و اوج تكامل صنعتي دنياي غرب واقع شد كه در برابر مسائل و دشواري هاي بسيار پيچيده اي براي تداوم راه خود و تقويت جنبش هاي موازي قرار مي گرفت كه امپرياليزم رسانه اي، تنها به عنوان نمونه اي از آن موانع،

قادر بود در افكار عمومي مردم جهان و حتي در داخل كشور، رسوخ كرده و با بهره گيري از روشهاي پيچيده روانشناختي و خبري در سطحي وسيع دست به سمپاشي، تاثيرگذاري و مقابله بزند و جهان را عليه اهداف انقلاب اسلامي متحد سازد و يا آنرا در جنگي نابرابر قرار دهد كه يك طرف آن متكي به آواكس ها و ماهواره ها و پيچيده ترين و پيشرفته ترين امكانات باشد و طرف ديگر متكي به نيروهاي انساني مومن و فداكار." (1) انقلاب اسلامي در چنان شرايطي پيروز شد و خط مشي حمايت از جنبش هاي آزاديبخش و نيز مبارزات فلسطين را در پيش گرفت. در زماني كه جهان در آستانه ورود به دوران تمدن سوم، عصر رايانه ها، عصر انفجار اطلاعات و پيدايش تكنولوژي ارتباطات دوسويه و آميزش هاي فرهنگي، وحدت جهاني و ظهور علائم فروپاشي ابرقدرت شرق بود و پديده اي موسوم به نظم نوين جهاني شكل مي گرفت و در درون خود شبكه هاي سنتي سلطه را نيز حفظ مي كرد. زماني كه ستيزه هاي بين المللي به تدريج به سود قدرتمندان جهاني تبديل به همكاري بين المللي شده و نظام استعمار و سلطه شكل نويني گرفت و اكنون كه در آخرين سال هاي قرن بيستم هستيم، نظم نوين جهاني با پشتيباني قدرتهاي نظامي و فوق صنعتي در شرف وقوع است، امريكا با هجوم گسترده موسوم به جنگ نفت عليه عراق (به بهانه اشغال كويت توسط آن كشور) زهرچشمي از اعراب و دولتهاي مترقي عرب گرفت. به ليبي حمله كرد و در بمباران مقر حكومت قذافي رهبر ليبي، تني چند از اعضاي خانواده

او كشته شدند اما آب از آب تكان نخورد و دنياي اسلام فقط نظاره گر اين حادثه بود اكنون در سايه راه اندازي بحران ها و جريانات انحرافي (و سرگرم كردن مسلمانان به مسائل متفرقه و پرداختن به مسائلي نظير انفجار بوئنوس آيرس، خطر هسته اي ايران و پاكستان و ... ادعاي مالكيت سه جزيره ايراني توسط امارات و جنگ داخلي بوسني و صرب و غيره) مسئله فلسطين را مي خواهند حل كنند و سوريه را كه سال ها بر موضع سازش ناپذيري با اسرائيل پاي مي فشرد مجبور به مذاكره و سازش كرده اند. كشور اسلامي سومالي توسط امريكايي ها اشغال شد و جنوب عراق در تصرف قواي امريكايي هاست امريكايي ها نفت عراق را خود استخراج مي كنند و مي فروشند و پس از كسر كردن غرامت جنگي و هزينه قشون خويش، هرچه را كه خواستند به دولت عراق مي پردازند. خليج فارس نيز جولانگاه ناوگان هاي امريكايي گرديده است و دنياي اسلام در برابر همه اين فجايع خاموش است و گاه به اعتراضات شفاهي اكتفا مي كنند. اكنون جو غالب بر اعراب جو مذاكره، سازش و تسليم در برابر اسرائيل است. هنگامي كه سادات قرارداد كمپ ديويد را امضاء كرد، مصر از جرگه اعراب اخراج شد و امروز نه تنها مصر به جرگه اعراب بازگشته است كه افتخار تقدم سازش با اسرائيل و به سميت شناختن آن را نيز به دوش مي كشد و ممالك مترقي ضدصهيونيستي هم اسرائيل را به رسميت مي شناسند و بدينسان يك اقليت كوچك يهودي اراده خويش را به يك ميليارد مسلمان تحميل و بر آنان حكمفرمايي

مي كند. ما اين حوادث را به مثابه برگي از كتاب براي آيندگان ثبت مي كنيم تا آيندگان بدانند خادم و خائن چه كساني بودند و روند انحطاط چگونه آغاز شد و چه كساني تا واپسين دم از حقوق غصب شده يك ملت دفاع كردند و .... در روزگاري كه، افشاي صهيونيزم حتي در ممالك غربي مدعي دمكراسي، تهديد، ترور و محاكمه در پي داشت و نشانه نفوذ صهيونيزم بر ارگانهاي حكومتي آنان بود و يا در برخي از ممالك جهان سوم مانند حكومت شاه در ايران كه سازمان اطلاعات و امنيت آن (ساواك) با همكاري اسرائيل طراحي و تربيت شده بود سخن گفتن عليه اسرائيل ممنوع بود در خرداد سال 1342 امام خميني در نطق معروف خويش كه منجر به بازداشت ايشان و قيام پانزده خرداد شد چنين گفت: "امروز به من اطلاع دادند كه بعضي از اهل منبر را برده اند در سازمان امنيت و گفته اند شما با سه موضوع كار نداشته باشيد، پس از آن هر چه خواستيد بگوييد. يكي اينكه با شاه كاري نداشته باشيد و از او حرف نزنيد و يكي هم اينكه با اسرائيل كار نداشته باشيد و يكي هم اينكه نگوييد دين در خطر است." (2) وقوع انقلاب اسلامي در سال 1357 و جهت گيري ضدصهيونيستي اش پديده اي غيرمنتظره و نگران كننده براي اسرائيل بود. ايران در زمان شاه، بازار واردات انبوه كالاها و محصولات اسرائيلي بود كه رونقي به اقتصاد اسرائيل مي بخشيد و از آن سو با صادرات نفت به آن جان مي داد و نفت ايران تبديل به گلوله و سلاح مي شد

و بر سينه فلسطينيان مي نشست. ايران تبديل به پايگاهي براي اسرائيل شده بود و همين امر از دلايل دشمني متقابل اسرائيل با انقلاب اسلامي ايران بود. امام خميني مي گويند: "يكي از جهاتي كه ما را در مقابل شاه قرار داده است كمك او به اسرائيل است من هميشه در مطالبم گفته ام كه شاه از همان اول كه اسرائيل بوجود آمد با او همكاري كرده و وقتي كه جنگ بين اسرائيل و مسلمانان به اوج خود رسيده بود، شاه همچنان نفت مسلمين را غصب كرده و به اسرائيل مي داد و اين امر خود از عوامل مخالفت من با شاه بوده است." (3) با وقوع انقلاب اسلامي همه اين روابط گسسته شد و سفارت اسرائيل در تهران تبديل به سفارت فلسطين گرديد. بديهي است كه در مصاف انقلاب با امپرياليسم، توطئه هاي اسرائيل بخشي از توطئه ها عليه انقلاب اسلامي ايران خواهد بود. جنگ تحميلي يكي از آنها بود كه مانع از رويارويي انقلاب اسلامي با اسرائيل شد. "آنچه كه موجب تاسف بسيار است آن است كه ابرقدرت ها بويژه امريكا با فريب صدام، با هجوم به كشور ما دولت مقتدر ايران را سرگرم دفاع از كشور خود نمود تا مجال به اسرائيل غاصب تبهكار دهد تا به نقشه شوم خود كه تشكيل اسرائيل بزرگ كه از نيل تا فرات است، اقدام نمايد." (4) عقوبت مبارزه با اسرائيل فقط تهديد و ترور نبود. در مقياسي بزرگ، جنگ تحميلي نيز راهي بود براي مستهلك كردن انرژي ملت هاي مسلمان، به فراموشي سپردن مسئله اسرائيل و يا در درجه دوم قرار دادن آن. در عين

حال رهبر كبير انقلاب اسلامي عليرغم جنگ تمام عيار با عراق، از مسئله فلسطين و اصلي بودن مبارزه با اسرائيل غافل نبودند به طوري كه يكي از راههاي انگيزه بخشي به مردم ايران و نسل انقلابي و حزب اللهي، شعار (راه قدس از كربلا مي گذرد) بود و امام خميني با توجه به جنگ تحميلي عراق عليه ايران و شرايطي كه در پايان قرن بيستم با آن روبرو هستيم، مبارزه با صهيونيزم را جز لاينفك انقلاب اسلامي ايران اعلام داشتند. محورهاي اساسي در ديدگاههاي امام خميني پيرامون فلسطين (5)

استفاده از حربه نفت عليه امريكا و اسرائيل:

پس از فتح قسطنطنيه به دست سلطان محمد فاتح در سال 1453م، دوران انقلاب و نوزائي فكري و فرهنگي (رنسانس) در غرب آغاز شد و در نيمه دوم قرن هيجدهم به انقلاب صنعتي و اقتصادي انجاميد. اما درست از همان آغاز اولين انقلاب فكري در غرب، دنياي شرق انحطاط خويش را آغاز كرد به گونه اي كه در قرن بيستم ديگر هيچ توازني ميان آنها وجود نداشت. جهان به دو قطب پيشرفته صنعتي و ثروتمند يعني غرب سياسي و مسيحي و قطب عقب مانده و فقير موسوم به جهان سوم تقسيم شد كه ممالك اسلامي در زمره آن بودند و به مدد بهره گيري از ثروت و توليد و امكانات و سلاح هاي مدرن بود كه غرب توانست اسرائيل را با جمعيت اندكي به اعراب مسلمان تحميل كند. تجربه جنگ هاي متعدد اعراب و اسرائيل، بالاخص جنگ رمضان كه ارتش هاي چند كشور عربي مورد حمايت ابرقدرت شوروي، از اسرائيل كوچك شكست خوردند. نموداري از ضعف آنان بود و اين

احساس ضعف و حقارت ناشي از اين شكست ها و تلقي اينكه تداوم دشمني با اسرائيل كه با برخي از آنان مرزهاي مشترك دارد، امنيت ملي آنها را به خطر مي اندازد، زمينه هاي سازش را در اعراب بوجود آورد. در چنين شرايطي، امام خميني بر ادامه مبارزه با اسرائيل تاكيد كرد و راه موثر در اين مبارزه را استفاده از حربه تحريم نفت عليه اسرائيل و حاميانش دانست. ايشان در پيامي به دول و ملل اسلامي به مناسبت جنگ رمضان اعراب و اسرائيل در تاريخ 16/8/1352 گفتند: "دولتهاي ممالك نفت خيز اسلامي لازم است از نفت و ديگر امكاناتي كه در اختيار دارند، بعنوان حربه عليه اسرائيل و استعمارگران استفاده كرده، از فروش نفت به آن دولتهايي كه به اسرائيل كمك مي كنند خودداري ورزند." "با داشتن آن همه ذخاير، آن همه امكانات اگر يك هفته نفت خودشان را به روي اين جنايتكارها ببندند، تمام مسائل حل خواهد شد معذلك مي گويند كه ما اين كار را نمي كنيم." (6) "اسرائيل قيام مسلحانه بر ضد كشورهاي اسلامي نموده است و بر دول و ملل اسلام، قلع و قمع آن لازم است. كمك به اسرائيل چه فروش اسلحه و مواد منفجره و چه فروش نفت حرام و مخالف با اسلام است." (7) "آيا جا ندارد كه اعتراض كنيم: آقا نفت مسلمين را چرا به كفار مي دهي، به كفاري كه در حال جنگ و تجاوز به سرزمين و امت اسلام هستند. (8) حقيقت اين است كه نفت چون خون در رگهاي اقتصاد و صنعت دنياي پيشرفته صنعتي است و كاهش يا قطع صدور نفت موجب

كم خوني و ضعف و مرگ آن خواهد شد، غرب سياسي عليرغم همه پيشرفت هايش، مانند غول شيشه اي است كه با قطع صدور نفت از پاي در مي آيد. ممكن است تصور شود، همان اندازه كه غرب به نفت محتاج است، فروشندگان نفت نيز كه داراي اقتصاد تك پايه اي نفت مي باشند، زندگي شان به همان اندازه وابسته به درآمد نفت است اما حقيقت اين است كه در صورتي كه كشورهاي توليد كننده نفت در يك مدت زمان، سياست رياضت اقتصادي و استفاده از ذخاير خويش را اتخاذ مي كردند، غرب سريعتر از آنان از پاي مي افتاد. فقط با يكماه قطع نفت بحران اقتصادي، اجتماعي و سياسي عظيمي غرب را فرا مي گرفت و آنان را به تسليم وامي داشت بويژه كه در آن هنگام هنوز كشورهاي صنعتي تدابيري از قبيل ايجاد چاهها و منابع ذخيره نفتي را نينديشيده بودند اما پس از آنكه مدت ها نظريه تحريم اقتصادي غرب بخاطر حمايتش از اسرائيل مطرح شد (ولي متاسفانه توسط همه ممالك اسلامي به اجرا در نيامد)، مصرف كنندگان نفت به صرف احتمال وقوع چنين امري در فكر ايجاد منابع ذخيره نفتي به مدت سه ماه افتادند و آنرا عمل كردند زيرا اقتصاد ممالك صنعتي بسيار آسيب پذير است و برنده نهائي در جنگ نفت فقط كسي است كه بتواند چند روز بيشتر مقاومت كند و ذخيره سازي نفت به منظور افزايش زمان و ضريب مقاومت بود اما اگر اعراب حاضر به جنگ نفت با اسرائيل و حاميان نيرومند غربي اش نشدند خود دلايلي داخلي داشت كه اين دلايل در نهايت به ماهيت

وابسته، رفاه طلب، عافيت جو، استبدادي و عدم پايگاه مردمي حكومت هاي ممالك اسلامي مربوط مي شد. وابستگي، عدم مشروعيت مردمي و روش استبدادي حكومت هاي منطقه مانع اصلي نجات فلسطين:

لازمه اتخاذ سياست رياضت اقتصادي اين است كه مردم مبتلا به بيماري و تب مصرف نباشند و اگر هم بودند آنقدر به زمامداران خويش اعتماد داشته باشند كه با آنان همكاري و همراهي كنند، ولي خفقان و استبداد به حدي بود كه مردم و مخالفين حكومت نه تنها حاضر به همكاري نبودند بلكه دركمين فرصت ها مي نشستند تا به محض ضعيف شدن حكومت، آن را از پاي درآورند. به همين روي در صورت اتخاذ روش رياضت اقتصادي كوتاه مدت، كه نتيجه آن كمبود ارزاق، كالاها و صعود تورم بود. نارضايتي هاي سياسي و اجتماعي وسعت مي گرفت و براي حكومت ها خطرساز بود، بويژه آنكه در بسياري از كشورهاي عربي اصولا حكومت ها يا پادشاهي بودند و پارلمان و انتخابات وجود نداشت و يا اگر هم مانند كويت پارلماني وجود داشت يك مجلس تشريفاتي بود كه مطابق قوانين آن كشور پادشاه حق انحلال آن يا عزل و نصب اعضاي مجلس را داشت و يا اگر هم نظام حكومتي جمهوري بود، تفاوتي با نظام سلطنتي استبدادي نداشت و رئيس جمهور مادام العمر بود. در نتيجه از آنجا كه مردم نقشي در روي كارآوردن دولت ها نداشتند، مسئوليتي هم در قبال آن احساس نمي كردند و دليلي هم براي شركت اختياري و داوطلبانه در خطر نمي ديدند. به همين دليل است كه امام خميني كرارا به اعراب مي گويد شما هم مانند ايران شاه را كنار

بزنيد: "ما تا به اسلام برنگرديم اسلام رسول الله - تا به اسلام رسول الله برنگرديم، مشكلاتمان سر جاي خودش هست، نه مي توانيم قضيه فلسطين را حلش كنيم، نه افغانستان را نه ساير جاها را. ملت ها بايد برگردند به صدر اسلام، اگر حكومت ها هم با ملت ها برگشتند كه اشكالي نيست و اگر برنگشتند ملت ها بايد حساب خودشان را از حكومت ها جدا كنند و با حكومت ها آن كنند كه ملت ايران با حكومت خودش كرد، تا مشكلات حل شود..." (9) تاكيد امام بر قيام و مبارزه عليه حكومت ها بعنوان راه نجات فلسطين:

امام خميني كرارا در مواضع و بيانات خويش، علاوه بر تاكيد بر اتحاد و تمسك به اسلام و بازگشت به ارزشهاي اسلامي قيام عليه حكومت ها را در ممالك اسلامي يكي از مقدمات واجب براي نجات فلسطين مي داند زيرا حكومت هاي استبدادي به دليل فقدان پايگاه داخلي، براي حفظ خود در برابر نارضايتي ها و مخالفت هاي داخلي نياز به حمايت خارجي دارند و بدينسان ميان استبداد و استعمار اتحاد بوجود مي آيد. طبيعي است كه مبارزه با استبداد داخلي مقدم بر مبارزه با استعمار خارجي است زيرا مادامي كه دشمن در خانه است، مبارزه در جبهه خارجي بي ثمر خواهد بود. براي مبارزه با استعمار نخست بايد پايگاههاي داخلي آن يعني استبداد و حكومت هاي وابسته و سرمايه هاي وابسته و پايگاههاي اقتصاديش را از ميان برد به همين دليل از ديدگاه امام خميني ، سرنگوني حكومت هاي وابسته و مسلط بر ممالك اسلامي، فوري ترين راه نجات فلسطين است. همانطور كه گفته شد، از

راههاي اساسي مبارزه با اسرائيل و حاميان قدرتمند غربي آن، تحريم اقتصادي و نفتي بود اما اين واقعه محتمل بود كه فقط با تحمل رياضت اقتصادي خاتمه نيابد و غرب براي نجات خويش دست به تهاجم به منابع نفتي خاورميانه و اشغال آنها بزند. اگرچه نظام دو قطبي جهان و وجود ابرقدرت شوروي در همسايگي كشورهاي اسلامي سبب خودداري غرب از چنين اقدامي مي گرديد زيرا قهرا پاي روس ها را به ميدان جنگ مي كشيد و جنگ جهاني سوم را شعله ور مي ساخت كه در آن صورت اثري از حيات روي كره زمين نمي ماند و از طرفي هرگونه درگيري امريكا و غرب با كشورهاي نفت خيز منطقه خاورميانه، نتيجه اش گسترش بيشتر نفوذ شوروي در اين كشورها مي شد و سرنوشت امروز جهان بگونه اي ديگر بود و غرب نيز به دليل فقدان نفت در جنگ با كشورهاي نفت خيز تاب مقاومت نمي آورد اما مهمتر از همه اين موارد آن بود كه در برابر سلاحهاي مدرن و تجهيزات پيشرفته كشورهاي غربي، جهان سومي ها فقط با تكيه بر امواج انساني مومن و فداكاري كه به فرماندهي حكومت هاي خويش اعتماد دارند و با استفاده از روش جنگ هاي چريكي مي توانستند وارد هماوردي با غرب شوند كه اين امر به دلايل مختلف بعيد مي نمود زيرا هم حكومت ها به دليل غير مردمي بودن قدرت بسيج امواج انساني مومن را نداشتند و هم به دليل ماهيت وابسته عده اي از آن ها، به سادگي، توده هاي مردم وجه المصالحه قرار مي گرفتند، چه اساسا برخي از اين حكومت ها با كمك

امريكا و انگليس به قدرت رسيده بودند. به همين دليل امام خميني علاوه بر راه تحريم نفتي، سرنگوني رژيم هاي وابسته و غير مردمي منطقه توسط مردم آن كشورها را اصلي ترين و مقدم ترين راه مي دانستند: "مشكل مسلمين، حكومت هاي مسلمين است. اين حكومت ها هستند كه اين مسلمين را به اين روزانداخته اند ملت ها مشكل مسلمين نيستند. اين حكومت ها هستند كه بواسطه روابطشان با ابرقدرت ها و سرسپردگي شان با ابرقدرت هاي چپ و راست، مشكلات را براي ما و مسلمين ايجاد كرده اند مشكل مسلمين فقط قدس نيست، اين يكي از مشكلاتي است كه مسلمين دارند. افغانستان مگر از مشكلات مسلمين نيست؟ پاكستان مگر از مشكلات مسلمين نيست؟ تركيه مگر از مشكلات مسلمين نيست؟ مصر مگر از مشكلات مسلمين نيست؟ عراق مگر از مشكلات مسلمين نيست؟ بايد ما تحليل كنيم كه مشكلي كه در همه اقطار مسلمين هست از كجا پيدا شده است و راه حلش چيست؟ چرا مسلمين در همه جاي دنيا تحت فشار حكومت ها و ابرقدرتها هستند و راه حل اين مسئله چيست؟ تا اينكه هم رمز پيروزي بر همه مشكلات بدست بيايد و هم قدس و افغان و ساير بلاد مسلمين آزاد بشوند. مشكل مسلمين حكومت هاي مسلمين است اين حكومت ها هستند كه مسلمين را به اين روز رسانده اند، ملت ها مشكل مسلمين نيستند، ملت ها با آن فطرت ذاتي كه دارند مي توانند مسائل را حل كنند لكن مشكل، دولت ها هستند شما سرتاسر ممالك اسلامي را وقتي كه ملاحظه كنيد كم جايي را مي توانيد پيدا بكنيد كه مشكلاتشان بواسطه حكومت

هايشان ايجاد نشده. اين حكومت ها هستند كه بواسطه روابطشان با ابرقدرت ها و سرسپردگي شان با ابرقدرت هاي چپ و راست مشكلات را براي ما و همه مسلمين ايجاد كرده اند اگر اين مشكل از پيش پاي مسلمين برداشته بشود، مسلمين به آمال خودشان خواهند رسيد و راه حلش با دست ملت هاست." (10) افشاي مكرر نقشه اسرائيل بزرگ از نيل تا فرات: دلايل مختلف نشان مي داد كه مرزهاي جغرافيايي اسرائيل محدود به اراضي اشغال شده فلسطين نخواهد ماند: الف: از يك سو شعار اصلي پارلمان اسرائيل كه برگرفته از كتاب تورات است اين بود كه "اسرائيل، مرزهاي تو از نيل تا فرات است" و اين شعار در دوران ضعف و نوپايي اسرائيل كه اشغالگران از جمعيت و قدرت اندكي در برابر دنياي اسلام برخوردار بودند مطرح مي شد و بديهي است كه به هنگام قدرت آن را عملي سازند. ب: صهيونيست ها نژادپرست بودند و نژاد خود را برترين نژادها و بني اسرائيل را فرزندان خدا مي دانستند كه بايد حكومت جهان را به دست گيرند و دست كم زماني كه قدرت آن را ندارند از نيل تا فرات را به دلايل مذهبي خود، از آن خويش مي دانستند. همين عقايد و روحيات يكي از دلايل رواج جهودكشي بود بطوري كه حكومت تزاري روسيه آنان را قلع و قمع مي كرد و هيتلر بعنوان نژادپرست ديگري كه اين گروه را رقيب خويش مي ديد، براي براندازي نسل يهود و بني اسرائيل آنان را فوج فوج به هلاكت مي رساند. ج: دنياي غرب با آينده نگري كه داشت نيازمند تسلط پايدار بر سرزمين

هاي طلاي سياه (نفت) و معادن عظيم ديگر در خاورميانه و قبضه كردن بازار مصرف آن بود و اسرائيل وسيله مناسبي براي تحقق اين رويا بود. اما اين كار نياز به زماني طولاني و زمينه سازيهائي ماهرانه داشت. اسرائيل همواره يكي از مهمترين عوامل ناامني منطقه بود كه اعراب و مسلمانان همواره ناچار از تجهيز و تسليح خويش براي حفظ امنيت ملي بودند و همين امر خاورميانه را به زرادخانه امريكا و غرب تبديل كرد و از اين رهگذر ميلياردها دلار را به جيب سرمايه داران و دولت هاي غربي سرازير ساخت. د: تجربه تحميل يك اقليت كوچك يهودي بعنوان حكومت اسرائيل، بر اكثريت اعراب و مسلمانان ساكن فلسطين نشان داد كه تكرار اين تجربه در ساير ممالك عربي هم امكانپذير است. بخصوص وقتي كه اعراب در جنگ با اسرائيل شكست خوردند اميد به تحقق اسرائيل بزرگ و تكرار آن تجربه بيشتر شد. امام خميني كرارا به هدف و نقشه اسرائيل بزرگ در سخنان خويش اشاره داشته است. از جمله مي گويد: "اين مهره دومي كه حالا آمده است، اسحاق شاميري كه الان آمده است و مي خواهد نخست وزير بشود از اول برنامه خودش را گفته است. از اول گفته است كه اسرائيل بزرگ بايد تحقق پيدا كند - بايد فلسطين به كلي از بين برود. تمام جاهايي كه دست اسرائيل است اينها لاينفك از اسرائيل است، اسرائيل بزرگ يعني از نيل تا فرات، يعني تمام منطقه اي كه عرب نشين است، حجاز هم جز اين بايد باشد، مصر هم جزو اين است و اينها (دولتهاي عربي) نشسته اند آنجا دارند تماشا مي كنند

و عده كثيرشان هم همراهي مي كنند و اسرائيل را مي خواهند (به رسميت) بشناسند" (11) امام خميني معتقد بود كه اهداف نهائي اسرائيل حتي فراتر از نيل تا فرات است و آنان حتي درانديشه تسلط بر ايران هم بوده اند زيرا صهيونيست ها سال ها پيش از اشغال فلسطين و تشكيل دادن حكومت درانديشه كودتا در ايران بوده اند: "عمال اسرائيل در ايران (در زمان محمد رضا شاه پهلوي) هر جا انگشت مي گذاري مي بيني كه يكي از اينها در مراكز حساس، مراكز خطرناك، والله مراكز خطرناك براي تاج اين آقا (شاه)، ملتفت نيستند اينها، اينها (يهودي ها)، آنها بودند كه در شميران توطئه كردند ناصرالدين شاه را بكشند، مملكت ايران را قبضه كنند شما تاريخ را نگاه كنيد، تاريخ كه مي دانيد، در نياوران توطئه كردند، در نياوران چند نفر رفتند ناصرالدين شاه را ترور كنند و يك عده هم در تهران بودند كه حكومت را قبضه كنند. اينها حكومت را از خودشان مي دانند، اينها در كتاب هاشان نوشته اند، در مقالاتشان نوشتند حكومت مال ماست، بايد ما يك سلطنت جديدي بوجود آوريم" (12) مسئله يهود و صهيونيزم جداست:

رفتار بني اسرائيل با حضرت موسي (ع)، نشان مي دهد كه آنان به پيشوا و پيامبر خويش هم جفا نمودند و در خلال مدت 40 روز غيبت موسي (ع) مجددا به بت پرستي گراييدند و 40 سال قوم بني اسرائيل بخاطر اين عمل آواره شدند. تاريخ نشان مي دهد كه از سرسخت ترين و خطرناك ترين دشمنان پيامبر اسلام، قوم يهود بودند كه نه تنها نبوت او را انكار مي كردند كه براي

نابودي او و يا شكست دادن حكومت نوپاي پيامبر در برابر مشركين توطئه مي كردند اما در يهوديان، در همان روزگار نيز دو گروه مشاهده مي شدند. عده اي با پيامبر اسلام دشمني مي كردند و گروهي نيز خواستار همزيستي مسالمت آميز و انجام مناسك همزيستي خويش بودند تا قرن ها پس از ظهور اسلام، يهوديان به استناد روش تسامح و مداراي پيامبر با پيروان مذاهب گوناگون (كه تا وقتي توطئه نمي كردند آزاد بودند) با مسلمانان در كنار هم زندگي مي كردند. وقتي عمربن خطاب با مركب و لباسي ساده پس از چند ماه محاصره اورشليم وارد اين شهر شد برخلاف انتظار يهوديان با آنان به نيكي رفتار كرد و يهوديان، قرن ها با مسلمانان در كنار هم مي زيستند و اما افراطيون و نژادپرستان يهودي در امتداد خط همان نياكان خويش كه موجب آوارگي قوم موسي شدند و بعدها فتواي قتل حضرت عيسي (ع) را دادند و با مذهب مسيح به جدال برخاستند و با پيامبر اسلام نيز دشمني مي كردند، درانديشه تحقق روياي باستاني اسرائيل بزرگ افتادند. صهيونيست ها ادامه همان خطي بودند كه حسابشان را بايد از يهود جدا ساخت. يهودياني كه مي خواستند مذهبي باشند و خود را آلوده به بازي هاي سياسي نكنند از آغاز نهضت صهيوني بويژه در امريكا و اروپا، مخالفت خويش را با آن اعلام كردند و در مواردي سازمان هاي مختلف يهودي دست به مبارزه با صهيونيزم زدند. پس از انقلاب اسلامي ايران، اگرچه تفكيك روشني در اين مورد بعمل نيامد و يهوديان زيادي بودند كه از عدم مرزبندي دقيق ميان يهود و صهيونيزم و

يك كاسه كردن آنها كدورت خاطر داشتند اما شواهدي از سخنان امام خميني دال بر اين مرزبندي وجود دارد: "ما حساب جامعه يهود را از حساب صهيونيست ها جدا مي دانيم، آنها (صهيونيست ها) اهل مذهب نيستند، و قيام بر ضد مستكبرين، طريقه حضرت موسي سلام الله عليه بوده و اين درست برخلاف صهيونيست هاست حساب جامعه يهود غير از حساب جامعه صهيونيست است و ما با آنها مخالف هستيم و مخالفت ما براي اين است كه آنها با همه اديان مخالف هستند، آنها يهودي هستند، آنها مردمي سياسي هستند كه به اسم يهود كارهايي مي كنند و يهودي ها هم ازآنها متنفر هستند و همه انسان ها بايد از آن ها متنفر باشند" (13) صهيونيزم يك پديده سياسي با آرمان هاي جاه طلبانه، نژادپرستانه و استعمارگرانه است كه زير پوشش مذهب يهود، جلوه مذهبي به خود مي گيرد و بعنوان ناجي قوم يهود خواسته است اين ملت را زير چتر خويش جمع كند. مسئله اصلي صهيونيزم، اسلام است:

همانطور كه در تاريخ صدر اسلام مشهود است، افراطيون و نژادپرستان بني اسرائيل و يهود، عليرغم سياست مدارا از سوي حكومت پيامبر و آزادي آنان در اعمال و مناسك مذهبي خويش، دست به فتنه گري و بستن پيمان با دشمنان خارجي مي زدند و حتي اقدام به ترور پيامبر اكرم نمودند اما ناكام ماندند. رويه دشمني آنها با اسلام همواره ادامه داشت و در دهه هاي اخير نيز به اشكال و طرق گوناگون در تخريب ا سلام كوشيده اند و براي تحريف كتاب آسماني مسلمانان و احكام ديني آنها نيز به ترفندهاي گوناگوني متوسل شده اند كه

امام خميني به نمونه اي از آن اشاره دارد: "اين اسرائيلي كه همين چند وقت پيش از اين، همين اخيرا به قرآن كريم نسبت داد به اينكه جنايت بعضي از امراض در آلمان گردن قرآن است براي اينكه قرآن دستور داده است، در سوره پنجم آيه ششم دستور داده است كه مسلمين وقتي مستراح مي روند حق ندارند با صابون بعدش دست خودشان را بشويند .... از اين جهت ميكروب سرايت مي كند به دست و كذا. آن آيه ششم سوره پنجم چه است؟ آيه وضو است و آيه غسل است اين هم در آلمان يك بساطي درست كرد اين مطلب، آن طوري كه نوشتند به بهداري ها، به چه و چه و اسرائيل نقل كرد اين مطلب را كه به قرآن يك همچنين نسبتي داده" (14) حفاري مسجدالاقصي قبله اول مسلمين و ويران كردن آن و كشتار جمعي مسلمانان، نمونه اي ديگر از دلايل دشمني اسرائيل با اسلام و مسلمين است و مسلمانان در برابر اسرائيل بايد به اسلام و قرآن كه وجه مشترك همه مسلمانان است تمسك كنند. اسلام و اتحاد راه نجات فلسطين:

امام خميني همواره بازگشت به اسلام و متحد شدن را شرط نجات فلسطين و جلوگيري از اميال توسعه طلبانه صهيونيزم دانسته اند و همواره با تاكيد بر اينكه مسئله اصلي اسرائيل نابود كردن اسلام است، خواستار كنار گذاشتن اختلافات از جمله اختلافات مذهبي بود. اگرچه اكثريت اعراب و مسلمانان ساكن فلسطين، پيروان مذاهب اهل سنت بودند اما امام خميني بعنوان يك فقيه و مرجع شيعه از هيچگونه حمايتي نسبت به آنان فروگذار نمي كرد. اين رويه برخلاف كساني بود كه

چون اهل سنت را غاصب و كافر مي دانستند معتقد بودند كه سني ها دارند مجازات مي شوند و حمايت از فلسطين را به اين بهانه كه تقويت اهل سنت است تجويز نمي كردند. امام خميني مسئله را نه در چارچوب هاي تنگ دعواي شيعه و سني كه مربوط به كيان اسلام مي دانست و به همين رو، پيوسته شيعيان لبنان را در كمك به فلسطين تشويق مي ساخت زيرا شيعيان لبنان در برابر اسرائيل هم سرنوشت هستند. امام خميني حكمفرمايي يك عده قليلي صهيونيست را بر يك ميليارد مسلمان جهان ننگ و عار مي دانست و مي گفت: "چرا بايد يك كشورهايي كه داراي همه چيز هستند و داراي همه جور قدرت هستند اسرائيل با آن عده كم بيايد و به آنها اينطور حكمفرمايي كند؟ چرا بايد اينطور باشد؟ جز اين است كه ملت ها از هم جدا و از دولت ها جدا و دولت ها از هم جدا و يك ميليارد جمعيت، يك ميليارد جمعيت مسلمين با همه تجهيزاتي كه دارند نشسته اند و اسرائيل آن جنايات را به لبنان مي كند و به فلسطين مي كند." (15) نه تنها كنار گذاشتن اختلافات مذهبي كه كنار گذاشتن اختلافات سياسي ميان دولت ها و ملت ها و متحد شدن عليه اسرائيل شرط ديگر نجات فلسطين و پاك كردن لكه ننگ سلطه يك عده قليل بر اراده يك ميليارد مسلمان جهان است و اين سخن معروف امام خميني رهبر فقيد انقلاب اسلامي است كه اگر همه مسلمين جمع شوند و هر كدام يك سطل آب بريزند، اسرائيل را آب مي برد: "براي من يك مطلب

به شكل معماست و آن اين است كه همه دول اسلاميه و ملت هاي اسلام مي دانند كه درد چيست؟ مي دانند كه دست اجانب در بين است كه اينها را متفرق از هم بكنند، مي بينند كه با اين تفرقه ها ضعف و نابودي نصيب آنان مي شود مي بينند كه يك دولت پوشالي اسرائيل در مقابل مسلمين ايستاده كه اگر مسلمين مجتمع بودند و هر كدام يك سطل آب مي ريختند او را سيل مي برد، معذلك در مقابل او زبون هستند." (16) روز جهاني قدس روز بسيج مسلمانان عليه اسرائيل و امريكا:

تجربه چند دهه اخير حاكي از آن است كه با يك گام عقب نشيني اعراب، اسرائيل چند گام به جلوبرمي داشت و از هنگامي كه طرح هاي سازش كارانه در اعراب وارد بورس ديپلماسي شد، اسرائيل جنوب لبنان را اشغال كرد و وقتي طرح هاي سازشكارانه فهد و فاس وطائف هم به كمپ ديويد افزوده شد ضعف اعراب و عدم تصميم دولت هاي وابسته و مرتجع عربي براي مبارزه با اسرائيل به نمايش در آمد و اسر ائيل نيز از همين ضعف ها و فرصت ها بهره گيري كرد و گام هاي ديگر را برداشت از جمله آنكه، عليرغم مخالفت هاي وسيع، پس از مدت ها تلاش، پايتخت خود را به قدس انتقال داد كه فقط با مخالفت هاي زباني دولتهاي عربي و اسلامي مواجه گرديد. امام خميني در مقابل اين عقب نشيني ها، آخرين جمعه ماه مبارك رمضان را روز قدس اعلام كرد. در اين روز اجتماع مسلمانان در فضايي روحاني، زمينه بسيار مناسبي براي طرح همزمان مسئله فلسطين در

جهان اسلام است. اعلام روز قدس حركتي بود در مقابل يهودي كردن بيت المقدس، سازشكاري هاي اعراب و پيشروي هاي اسرائيل. روز قدس حركتي بود در راستاي استراتژي اتحاد مسلمين و روز قدس بستر خيزش امواج انساني و احياي وسيع مسئله قدس و بيداري مسلمين بود. چون حكومت ها در خط امتيازدهي پي در پي به اسرائيل افتاده بودند، روز قدس عامل توقف اين روند و روزي بود كه ملت ها را نيز وارد معادله سرنوشت ساز قدس مي ساخت. "مسلمانان ننشينند كه حكومت هايشان برايشان عمل بكنند و اسلام را از دست صهيونيزم نجات بدهند ننشينند كه سازمان هاي بين المللي براي آنها كار بكنند، ملت ها خودشان قيام كنند و حكومت هاي خودشان را وادار كنند در مقابل اسرائيل بايستند و اكتفا نكنند به محكوم كردن" (17) "من از عموم مسلمانان جهان و دولتهاي اسلامي مي خواهم كه براي كوتاه كردن دست اين غاصب و پشتيبانان آن، به هم بپيوندند و جميع مسلمانان جهان را دعوت مي كنم، آخرين جمعه ماه مبارك رمضان را كه از ايام قدر است و مي تواند تعيين كننده سرنوشت فلسطين نيز باشد بعنوان روز قدس انتخاب و طي مراسمي همبستگي بين المللي مسلمانان را در حمايت از حقوق قانوني مسلمانان اعلام نمايند." (18) امام خميني مي گفتند اگر يك ميليارد جمعيت مسلمانان مجتمع شوند و هر كدام يك سطل آب بريزند اسرائيل را آب مي برد و روز قدس مقدمه اي بود براي به راه انداختن راهپيمايي ها و تظاهرات همزمان مسلمانان جهان و راه اندازي امواج انساني عليه اسرائيل و براي نجات فلسطين. پاورقي: 1- ن،

ك، بررسي انقلاب ايران. ع. باقي ص 16. 2- صحيفه نور، جلد 1، ص 54 ، سخنان 13/3/1342. 3- صحيفه نور ، جلد 4، ص 30 ، مصاحبه با امل در تاريخ 16/9/1357. 4- صحيفه نور، جلد 18، ص 120، سخنان مورخ 31/6/1362. 5- تقدم و تاخر محورهايي كه در اين مقاله مطرح شده به مفهوم اولويت و اهميت هر بند نسبت به بند بعدي نيست بلكه برعكس، هر كدام از محورها مقدمه و زمينه اي براي بحث بعدي است و به همين دليل اهميت اين بندها از ديدگاه امام خميني در دو بند آخر بحث است كه به نوعي نتيجه گيري از مجموعه بحث هاي پيشين مي باشد. 6- در ديدار با نمايندگان جنبش هاي آزاديبخش در تاريخ 24/3/1361. صحيفه نور، جلد 16، ص 197. 7- اعلاميه مورخ 18/3/1346 خطاب به ملل و دول اسلامي بمناسبت جنگ 1967 اعراب و اسرائيل. صحيفه نور، جلد 1، ص 139. 8- سخنراني عليه جشن هاي دو هزاروپانصد ساله شاهنشاهي در تاريخ 6/3/1350. صحيفه نور، جلد1، ص 165. 9- صحيفه نور، جلد 12، ص 282، سخنان مورخ 18/5/1359. 10- صحيفه نور، جلد 12، ص 278، سخنان مورخ 18/5/1359. 11- صحيفه نور، جلد 18، ص 98، سخنان مورخ 15/6/1362. 12- صحيفه نور، جلد، ص 96، سخنان مورخ 18/6/1343. 13- صحيفه نور، جلد 6، ص 163، سخنان مورخ 24/2/1358 امام خميني در جمع نمايندگان كليمي. 14- صحيفه نور، جلد1، ص 172، سخنان مورخ 6/3/1350. 15- صحيفه نور، جلد 10، ص 93، سخنان مورخ 10/8/1358. 16- صحيفه نور، جلد 8، ص 235، سخنان مورخ 25/5/1358. 17- صحيفه نور، ج 15، ص

262، سخنان امام خميني در تاريخ 25/9/1360. 18- صحيفه نور، ج 8 ، ص 229، پيام امام به مسلمانان جهان و اعلام روز قدس در 16/5/1358.

قدس و فلسطين درانديشه روح الله

قدس و فلسطين درانديشه روح الله 1- از مصيبتهاي بزرگ مسلمين ، قضيه اسرائيل تجاوزكار است و از طرف شاه برخوردار از كمك است و دول اسلامي غالبا در اين امر مهم حياتي بي تفاوت هستند . صحيفه نور ، ج 2 ، ص 41 . 2- در فلسطين يك عده محدودي از اين صهيونيست ها ، از اين يهودي ها ، يك قسم از اين اسرائيل يك عده محدودي اين قدر ممالك عربي را كه بيش از صدميليون جمعيت دارد ، طوري كرده است كه يابعضي شان تسليم او شده اند ، بعضي شان هم نمي توانند هيچ كاري بكنند. مي گويند آمريكا پشت سر اوست . خير بي عرضه هستيد ، بي عرضه اند. . . اگر اين قدرت ، قدرت صد ميليوني عرب باهم مجتمع بشوند ،آمريكا هم نمي تواند كاري بكند ، اروپا هم نمي تواند هيچ جانمي تواند كاري بكند . اگر يك وقت استشمام اين را كردند كه اين دول عربي مي خواهند باهم مجتمع بشوند ، يك كاري بكنند برهم بخورد اين اجتماعشان ، مثلا رئيس جمهور مصر را ببرند به آنجا . صحيفه نور ، ج 2 ، ص 248 . 3- ما در قضيه فلسطين هميشه مخالف با شاه و اسرائيل وپشتيبانان آنان بوده و با شما همصدا بوديم و مظالم اسرائيل رابه ملت ها رسانديم و حال كه ملت ايران در زير چكمه دژخيمان شاه و در حصار تانگ

ها و توپ ها و مسلسل هايي است كه از سربازان اسرائيلي در خيابان هاي تهران براي كشتار ملت بي دفاع ايران ازآنها كمك گرفته ، با ملت مظلوم ما همصدا شويد . صحيفه نور ، ج 2 ، ص 107 . 4- جهان عرب بايد بداند امروز ضربه اي كه صدام و سادات به آنها زده اند ، چنان وحشتاك است كه تنها با اتحادشان مي توانندجبران نمايند . . . آيا وقت آن نرسيده است كه ملت مبارز و غيورفلسطين بازي هاي سياسي مدعيان مبارزه با اسرائيل را شديدا محكوم نموده و با سلاح گرم سينه اسرائيل دشمن سرسخت اسلام و مسلمين رابشكافد ؟ صحيفه نور ، ج 15 ، ص 125 5- روز قدس كه همجوار شب قدر است ، لازم است كه در بين مسلمانان احيا شود و مبداء بيداري و هشياري آنان باشد . . . درروز قدس كه آخرين روزهاي شهرالله اعظم است ، سزاوار است كه همه مسلمانان جهان از قيد اسارت و بردگي شياطين بزرگ و ابرقدرت هارها شده و به قدرت لايزال الله بپيوندند . . . صحيفه نور ، ج 15 ، ص 73 6- هان اي مسلمانان جهان و مستضعفان گيتي . . . تاكي بايدقدس شما در زير چكمه تفاله هاي آمريكا ، اسرائيل غاصب پايكوب شود ؟ تاكي سرزمين قدس ، فلسطين ، لبنان و مسلمانان مظلوم آن ديار در زير سلطه جنايتكاران بسر ببرند و شما تماشاچي باشيد وبعضي حكام خائن شما آتش بيار آنان باشند . . . تاكي به جاي مقابله با دشمنان اسلام و براي نجات قدس از

اسلحه گرم و قدرت نظامي و الهي غفلت نموده و با كارهاي سياسي و برخوردهاي سازشكارانه با ابرقدرت ها وقت گذرانده و به اسرائيل مهلت جنايت هاي بي امان داده و شاهد قتل عام ها بايد بود ؟ . . . همان 7- روز قدس را زنده نگه دارند . اميد است بازنده نگه داشتن اين روز بي تفاوتي ها زائل شود و غفلت ها مرتفع گردد . . . ملت ودولت و مجلس و ارتش و ساير قواي مسلح ايران كه امروز با وحدت اسلامي و انسجام الهي صف واحد هستند ، مصمم اند كه . . . تابرگشت قدس و فلسطين به دامن مسلمين ، از لبنان و قدس عزيزپشتيباني نمايند . همان . 8- مسلمانان جهان بايد «روز قدس » را روز همه مسلمين ،بلكه مستضعفين بدانند . همان . 9- از اول مبارزات ، قضاياي لبنان و فلسطين جزء مقاصد اصلي ما بوده است . . . اگر آمريكا و اسرائيل لا اله الا الله بگويند، ما قبول نداريم ، چرا كه آنها مي خواهند سرما كلاه بگذحرند . آنها كه صحبت از صلح مي كنند ، مي خواهند منطقه را به جنگ بكشند. صحيفه نور ، ج 15 ، ص 209 10- اسرائيلي كه خون مسلمين را مكيده است و فلسطين را قدس را آن طور كرده است . . . حالا ما موظفيم كه حافظ او باشيم ،همه تامين كنيم او را ! آن كسي كه از اول كه وارد شده است درقدس و فلسطين ، همه كارهايش غاصبانه بوده است ، حالا ما به رسيمت بشناسيم ، .

. . اگر نقطه مثبتي كه بعضي ها مي گويند اين است كه يكي از مواد اين است كه اسرائيل خارج بشود تا جنگ گذااز تا آن حدودي كه در جنگ كذاست اين از نقاط منفي اين است . اين معنايش اين است كه اسرائيل اين همه جاها را كه گرفته است ،مال خودش حالا يك چند جا را هم رها كند . . . صحيفه نور ، ج 15 ، ص 225 . 11- اگر ما همه از بين برويم بهتر است از اين كه ذليل باشيم زير دست صهيونسيم و زير دست آمريكا همان . 12- ما اكنون نيز تكرار مي كنيم كه تا ملت هاي اسلام ومستضعفان جهان بر ضد مستكبران جهاني و بچه هاي آنان خصوصااسرائيل غاصب قيام نكنند ، دست جنايتكار آنان از كشورهاي اسلامي كوتاه نخواهد شد و اين غده سرطاني از بيت المقدس و لبنان اخراج نخواهد گرديد . صحيفه نور ، ج 15 ، ص 158 . 13- همه دست به دست هم دادند كه نگذارند كه ملت فلسطين ،اين راهي را كه الان پيش گرفته است ، باقي باشد ، يا به صورت دلسوزي براي فلسطين كه حيف فلسطين دارد چه مي شود . خوب است كه مثلا يك قدري مماشات كنند تا كار درست بشود و ملت فلسطين بداندكه اگر يك قدم عقب بگذارد ، راجع به همين معنايي كه الان در دست دارد ، دو باره بر مي گردد به آن حال اول . صحيفه نور ، ج 20 ، ص 179 . 14- ملت هاي مسلمان بايد به فكر نجات فلسطين باشند و

مراتب انزجار و تنفر خويش را از سازشكاري و مصالحه رهبران ننگين وخودفروخته اي كه به نام فلسطين ، آرمان مردم سرزمين هاي غصب شده و مسلمانان اين خطه را به تباهي كشيده اند ، به دنيا اعلام ونگذارند اين خائنان بر سر ميز مذاكره ها و رفت و آمدها ، حيثيت و اعتبار و شرافت ملت قهرمان فلسطين (را) خدشه دار كنند كه اين انقلابي نماهاي كم شخصيت وخود فروخته به اسم آزادي قدس به آمريكا و اسرائيل متوسل شده اند . صحيفه نور ، ج 20 ، ص 115 . 15- عجبا كه هر روز از فاجعه خونبار غصب فلسطين مي گذرد ،سكوت و سازش سران كشورهاي اسلام و طرح مماشات با اسرائيل غاصب بيشتر وحتي از تبليغ و شعارهاي بيت المقدس هم خبري به گوش نمي رسد . . . نكند اينان تصور كرده اند كه گذشت زمان سيرت وصورت جنايت هاي اسرائيل و صهيونيزم را دگرگون ساخته است و گرگ هاي خون آشام صهيونيزم از فكر تجاوز و غصب سرزمين هاي نيل تا فرات دست برداشته اند . همان . 16- مسوولين محترم كشور ايران و مردم ما وملت هاي اسلامي ازمبارزه با اين شجره خبيثه و ريشه كن كردن آن دست نخواهند كشيد . . . و با تشكيل هسته هاي مقاومت حزب الله در سراسر جهان اسرائيل را از گذشته جنايت بار خود پشيمان و سرزمين هاي غصب شده مسلمانان را از چنگال آنان خارج كرد . . . اطمينان مي دهم ملت ايران شمارا تنها نخواهد گذاشت . همان . 17- ما شاهد بوديم كه درزماني كه مسلمين

با كفار اسرائيل درحال جنگ بودند ، دولت ايران به امر شاه دولت اسرائيل را به رسيمت شناخت و علما مخالفت كردند . ما شاهد كمك هاي اين مردسياه دل به اسرائيل بوديم و در حالي كه مسلمين را آواره مي كردند و به خاك و خون مي كشيدند ، نفت و اسلحه و كمك هاي ديگري كه بودجه آن از خون و دسترنج ملت ايران تهيه مي شد ، در اختيارآنها مي گذاشت . . . وظيفه اسلامي و ملي شماست كه اضافه بر وظايف انقلابي تان در راه آزاد كردن سرزمين فلسطين ، در راه وحدت دول عرب و اتفاق كلمه آنها جديت و فداكاري كنيد . . . آرزوي ما آن است كه سرزمين فلسطين و مسجد اقصي از صهيونيسم تطهير شود ومردم فلسطين به سرزمين خويش باز گردند . صحيفه نور ، ج 20 ، ص 248 18- اكيدا شايسته و بلكه واجب است كه قسمتي از وجوه شرعي مانند ذكوات و ساير صدقات به مقدار كافي به اين مجاهدان راه خدا اختصاص داد به مجاهداني كه در صفوف نبرد و فداكاري به منظور ازبين بردن صهيونيسم كافر ضد بشري مي جنگند . صحيفه نور ، ج 20 ، ص 138 19- . . . هنگامي كه مي بينيد خون هاي برادران و خواهران بي گناه شما در سرزمين هاي مقدس فلسطين جاري است و هنگامي كه مشاهده مي كنيد سرزمين هاي ما به دست صهيونيست هاي تبهكار ويران گشته ، در اين شرايط هيچ راهي جز ادامه جهاد نمي ماند و برهمه مسلمانان واجب است كه كمكهاي مادي و معنوي

خود را در اين جهادمقدس صرف كنند . همان . 20- بهترين راه اين است كه مردم مسلمان ايران با همه امكاناتشان بكوشند داد و ستد خود را با صهيونيست هاي داخلي وغير از آنان كه در ايران هستند ، به طور كلي قطع نموده و ازلحاظ روحي ومادي آنان را مستاصل و بيچاره نمايند . نكته اي كه هيچ جاي ترديد در آن نيست ، اينكه وظيفه هر فرد مسلماني كه دردورترين نقاط جهان اسلامي به سر مي برد همان وظيفه ايست كه خلق مسلمان فلسطين بدان موظفند . «المسلمون يد واحده علي من سواهم يسعي بذمتهم ادناهم »همان . 21- براي آزادي سرزمين اسلامي فلسطين از چنگال صهيونيسم دشمن سرسخت اسلام و انسانيت چاره انديشي كنيد . از مساعدت و همكاري بامردان فداكاري كه در راه آزادي فلسطين مبارزه مي كنند ، غفلت نورزيد . صحيفه نور ، ج 20 ، ص 156 . 22- اين اختلافات سران كشورهاي اسلامي است كه مشكله فلسطين رابه وجود آورده ، نمي گذارد حل شود . صحيفه نور ، ج 20 ، ص 157 . 23- اسرائيل با تباني و همفكري دولت هاي استعماري غرب و شرق زائيده شد و براي سركوبي و استعمار ملل اسلامي به وجود آمد وامروز از طرف همه استعمارگران حمايت و پشتيباني مي شود . صحيفه نور ، ج 20 ، ص 186 24- امروز ماناظر جهاد مبارزين فلسطيني در راه سپردن سرنوشت فلسطين به فلسطيني ها هستيم ، ناظر مجاهداني هستيم كه جان بركف به جهاد قهرمانانه عليه اشغال و تجاوز و در راه آزادي فلسطين وسرزمين هاي اشغال شده

، بپا خاسته اند ، ناظر آنچه كه ديروزدست نشاندگان استعمار در اردن وامروز در لبنان بر سر اين مجاهدان آوردند ، ناظر تبليغات و توطئه هايي كه عليه آنان به انحاء مختلف همگي به تحريك و به دست گماشتگان استمعار و به منظور جدا كردن گروه هاي مسلمان از مبارزان فلسطيني و به خاطربيرون كردن مبارزه از مناطق سوق الجيشي انجام مي گيرد ، هستيم . صحيفه نور ، ج 20 ، ص 193 25- در اين موقع كه آتش جنگ بين مسلمين و كفار صهيونيست شعله ور است و ملت اسلام براي احقاق حق خود از اسرائيل غاصب جان بركف نهاده ، در ميدان هاي نبرد فداكاري مي كنند ، به امر شاه دولت ايران ، به مناسبت سالروز جشن دوهزارو پانصد ساله درسراسر كشورجشن بپاكرده است ; جشن براي شاهان خونخواري كه نمونه آنان امروز مشهود است . مسلمين براي مجد و عظمت اسلام و آزادي فلسطين در خاك و خون مي غلطند ، ولي شاه ايران براي رژيم مبتذل شاهنشاهي جشن و سرور به پا مي كند . مي توان گفت كه اين صحنه سازي ها و دستگيري ها براي سرگرم كردن ملت ايران به مصيبت هاي خود ودور نگهداشتن اذهان از جنگ ملت اسلام با اسرائبل است . صحيفه نور ، ج 20 ، ص 206 26- ملت شريف و مسلمان ايران از هر راه ممكن برادران مسلمان خود را در آزادي سرزمين فلسطين و نابودي صهيونيسم كمك نمايند . همان ، ص 210 27- ما طرفدار مظلوم هستيم ، هركسي در هر قطبي كه مظلوم باشد ما طرفدار آنها

هستيم و فلسطيني ها مظلوم هستند واسرائيلي ها به آنها ظلم كرده اند ، از اين جهت ما طرفدار آنهاهستيم . همان ، ج 4 ، ص 3 . 28- كمپ ديويد چيزي جز يك فريب و بازي سياسي براي ادامه تجاوز اسرائيل به مسلمين نيست . من بيش از پانزده سال است كه در اعلاميه ها و سخنرانيهاي خود اسرائيل را محكوم كرده و از ملت فلسطين و سرزمين آنان دفاع كرده ام . اسرائيل غاصب است و هرچه زودتر بايد فلسطين را ترك كند و تنها راه حل اين است كه برادران فلسطيني هرچه زودتر اين ماده فساد را نابود گردانند وريشه استعمار را در منطقه قطع كنند . صحيفه نور ، ج 4 ، ص 26 . 29- قدس مال همه مسلمانان است . صحيفه نور ، ج 10 ، ص 5 . 30- كشورهاي اسلامي . . . با تمام نيرو از آرمان فلسطين ولبنان عزيز دفاع كنند . كشورهاي اسلامي بايد از سازمانهاي آزادي بخش سراسر جهان دفاع كنند . ما توطئه مصر و آمريكا و اسرائيل را براي درهم كوبيدن نهضت بزرگ مردم مبارز فلسطين شديدا محكوم مي كنيم . صحيفه نور ، ج 10 ، ص 79 . 31- ان شاء الله فلسطين آزاد بشود و بيت المقدس آن كه مسجدهمه مسلمين است ، به حال اول برگردد . همان ، ج 14 ، ص 148 . 32- بيت المقدس بايد به مسلمين برگردد . همان ، ج 3 ، ص 105 . 33- اگر جلوي اين جرثومه فساد گرفته نشود ، طمع او بر تمام منطقه است

و او قناعت نمي كند برفقط فلسطين و مسجد اقصي . همان ، ج 6 ، ص 50 . 34- ما با كمونيسم بين الملل به همان اندازه در ستيزيم كه باجهان خواران غرب به سركردگي آمريكا و با صهيونيزم و اسرائيل شديدا مبارزه مي كنيم . صحيفه نور ، ج 12 ، ص 19 . 35- سزاوارتر آن كه با ملت بپا خاسته مظلوم در اراضي اشغالي فلسطين همصدا شده و از تظاهرات و قيام آنان در مقابل ستم هاي اسرائيل پشتيباني عملي كنند . همان ، ج 16 ، ص 103 . 36- ما بايد فلسطين را ، قدس را آزاد كنيم . همان ، ج 16 ، ص 20 37- مساله قدس . . . يك مساله خصوصي به يك كشور و يا يك مساله مخصوص به مسلمين جهان در عصر اضرنيست بلكه حادثه اي است براي موحدين جهان و مومنان اعصار گذشته و حال وآينده از روزي كه مسجد الاقصي پي ريزي شد تا آنگاه كه اين سياره در نظام هستي در گردش است . و چه دردناك است براي مسلمانان جهان درعصر حاضركه با داشتن آن همه امكانات مادي و معنوي در مرئي و منظر آنان به پيشگاه خداوند متعال و رسولان عالي قدرش اين چنين جسارت واقع شود . . . و چه شرم آور است سكوت درمقابل اين فاجعه بزرگ تاريخ و چه زيبا بود كه بلندگوهاي مسجد الاقصي از همان روز كه اسرائيل اين عنصر خبيث دست به كار اين جنايت عظيم شده بود ، به صدا درمي آمدند . اكنون كه خون جوانان عزيز فلسطين ديوارهاي

مسجد قدس را رنگين كرده است و در مقابل مطالبه حق مشروعشان از مشتي دغلباز با مسلسل جواب شنيده اند ، براي مسلمانان غيرتمند عارنيست كه به نداي مظلومانه آنان جواب ندهند ؟ صحيفه نور ، ج 16 ، ص 128 . 38- تكليف ملت ها در آستان روز قدس . . . آن است در اجتماعات و راهپيمايي هاي خود از دولت هاي خويش به طور جدي بخواهند كه باقدرت نظامي سلاح و نفت در مقابل آمريكا و اسرائيل به مقابله برخيزند . من به سران فلسطيني نصيحت مي كنم كه دست از رفت وآمدهاي خودشان برداشته و با اتكاء به خداوند متعال ، مردم فلسطين و اسلحه خويش تا حد مرگ با اسرائيل بستيزند ; چرا كه اين رفت وآمدها موجب مي شود كه ملت هاي مبارز از شما دلسرد شوند. صحيفه نور ، ج 16 ، ص 228 . 39- مي گفتند بعد از فشار زيادي كه روي ائمه جمعه آنجا (حجاز) آمد كه راجع به فلسطين صحبت كنيد آنها با چند كلمه دعا كه خداوند مسلمين را از شر اسرائيل نجات دهد ، اكتفا كردند و همه كتك ها كه حجاج ما خوردند وآن حبس ها را كشيده و اهانت شدند به خاطر اين بود كه اسم اسرائيل برده نشود ; چون آنان مي گفتنداين گونه حج ، خلاف سنت رسول الله و بدعت در اسلام است . صحيفه نور ، ج 17 ، ص 53 . 40- مسلمانان و خصوصا مظلومان منطقه بدانند كه اسرائيل باتغيير و تبديل مهره ها كه شايد براي اغفال رزمندگان فلسطين ولبنان باشد ، هيچ

گاه از مقصد شوم خود كه حكومت بر كشورهاي مسلمين از نيل تا فرات است ، منصرف نخواهد شد . كساني كه ازاسرائيل حمايت مي كنند بايد بدانند كه افعي گزنده را درحمايت خود قوي مي كند . صحيفه نور ، ج 18 ، ص 93 .

حمايت از فلسطين

حمايت از فلسطين اختلاف نظر و مزدوري بعضي سران كشورهاي اسلامي، به هفتصد ميليون مسلمان، عليرغم معادن و ثروت ها و امكانات طبيعي شان، فرصت و امكان كوتاه كردن دست استعمار و صهيونيسم و محدود كردن نفوذ بيگانگان نمي دهد، خودخواهي ها و دست نشاندگي و تسليم بعضي از دولت هاي عربي در برابر نفوذ مستقيم بيگانگان، مانع اين مي شود كه دهها ميليون عرب بتوانند سرزمين فلسطين را از اشغال و غصب اسرائيل برهانند. همه بايد بدانند كه هدف دولت هاي بزرگ از ايجاد اسرائيل، تنها با اشغال فلسطين پايان نمي پذيرد، آنها در اين نقشه اند كه (پناه بر خدا) تمامي كشورهاي عربي را به همان سرنوشت فلسطين دچار كنند و امروز ما ناظر جهاد مبارزين فلسطيني در راه سپردن سرنوشت فلسطين به فلسطيني ها هستيم، ناظر مجاهداني هستيم كه جان بر كف به جهاد قهرمانانه عليه اشغال و تجاوز و در راه آزادي فلسطين و سرزمين هاي اشغال شده بپا خاسته اند، ناظر آنچه كه ديروز دست نشاندگان استعمار در اردن و امروز در لبنان بر سر اين مجاهدان آوردند، ناظر تبليغات و توطئه هائي كه عليه آنان به انحاء مختلف، همگي به تحريك و به دست گماشتگان استعمار و به منظور جدا كردن گروه هاي مسلمان از مبارزان فلسطيني و به خاطر بيرون كردن

مبارزه از مناطق سوق الجيشي (كه موقعيت مناسبي براي ضربه زدن به قواي اسرائيل و صهيونيسم، اين دشمن غاصب دارد) انجام مي گيرد، هستيم. آيا مسلمانان و سران كشورهاي اسلامي در چنين موقعيتي در پيشگاه خدا و عقل و وجدان، مسؤوليت و وظيفه اي ندارند؟ آيا رواست كه مجاهدان فلسطيني به دست گماشتگان استعمار در مناطق زير سلطه استعمار قتل عام شوند ولي ديگران در برابر اين جنايت سكوت كنند و حتي در بيرون راندن اين جهاد آزاديبخش از مناسبترين منطقه سوق الجيشي خودش، با يكديگر همداستاني و توطئه كنند؟ آيا دولت هاي عربي و ساكنان مسلمان اين مناطق نمي دانند كه با نابودي اين جهاد، ساير كشورهاي عربي از شر اين دشمن ناپاك، روي امن و امان نخواهند ديد؟ امروز بر تمام مسلمانان عموما و بر حكومت ها و دولت هاي عربي خصوصا، به خاطر حفظ استقلال خودشان لازم است كه به پاسداري و پشتيباني اين گروه مجاهد، متعهدانه اقدام كنند و از هيچ تلاشي در راه رسانيدن اسلحه و آذوقه و ذخيره به اين مجاهدان دريغ نورزند و بر فدائيان مجاهد لازم است كه با توكل به خدا و پايبندي به تعاليم قرآن، با ثبات و جديت تمام در راه هدف مقدس خويش به كار خود ادامه دهند، نه آنكه از سردي و سستي بعضي عناصر، افسرده شوند و به شور آزاديبخش شان لطمه اي رسد.تاكيد مي شود كه مجاهدان و اهالي مناطقي كه مجاهدان در آن سرگرم كارند با يكديگر. از تمام مسلمانان بيدار و هوشيار و دور انديش خصوصا بندگان خالص خدا و علماي اعلام خواستارم كه در اين روزهاي مبارك

از خدا بخواهند كه مسلمانان را در رهائي از سلطه ناپاك، استعمار ياري كند.در مجامع ماه مبارك رمضان و اجتماعات بزرگ اسلامي ديگر مانند نمازهاي جمعه و مواقع حج، به خاطر نشر و ابلاغ حقايق به تمام مسلمانان بكوشند و مردم را به پيروي قرآن (كه همه را به وحدت مي خواند) دعوت كنند و براي آزادي فلسطين و حل مشكلات خانمانسوزي كه گريبانگير سراسر عالم اسلامي شده است، دست به دست هم بدهند.از خداي بزرگ خواستارم كه دست بيگانگان را از سرزمين مسلمانان قطع فرمايد. «انه سميع مجيب.» (1) يكي از علل قيام مردم مسلمان ايران عليه شاه، حمايت بيدريغ او از اسرائيل غاصب است، نفت اسرائيل را تأمين مي كند، ايران را بازار مصرف كالاهاي اسرائيل كرده است و حمايت هاي معنوي ديگرو براي فريب افكار جهاني، صرفا به محكوم كردن اسرائيل مي پردازد.ملت مسلمان ايران و هيچ مسلماني و اصولا هيچ آزاده اي اسرائيل را به رسميت نمي شناسد و ما همواره حامي برادران فلسطيني و عرب خود خواهيم بود. (2) من از خداي تبارك و تعالي مي خواهم كه ملت برادر ما فلسطين را بر مشكلات خودش غلبه دهد .ما با آنها برادر هستيم و من از اولي كه اين نهضت قبل از 15 سال كه ابتداي اين نهضت بود، راجع به فلسطين هميشه در نوشته ها و گفته ها راجع به فلسطين و راجع به جناياتي كه اسرائيل در آن حدود كرده است، هميشه متذكر مي شدم و الان هم انشاء الله بعد از اينكه ما از اين غائله فارغ بشويم همانطوري كه آنوقت در كنار شما بوديم و حالا

هم در كنار شما هستيم و اميدواريم كه همه با هم مثل برادر با مشكلات مقابله كنيم.من از خداي تبارك و تعالي عزت اسلام و مسلمين و رجوع قدس به برادران خودمان را مي خواهم. (3) امروز قبله اول مسلمين، به دست اسرائيل اين غده سرطاني خاورميانه افتاده است، امروز برادران فلسطيني و لبناني عزيز ما را با تمام قدرت مي كوبد و به خاك و خون مي كشد، امروز اسرائيل با تمام وسايل شيطاني تفرقه افكني مي كند، بر هر مسلماني لازم است كه خود را عليه اسرائيل مجهز كند.امروز كشورهاي افريقايي مسلمان ما زير يوغ امريكا و ساير اجانب و سرسپردگان آنان دست و پا مي زنند. (4) خداوند انشاء الله ما را موفق كند به اينكه يك روزي برويم و در قدس نماز بخوانيم و مسلمان ها اميدوارم كه روز قدس را بزرگ بشمارند و در همه ممالك اسلامي در روز قدس در روز جمعه آخر ماه مبارك تظاهر كنند، مجالس داشته باشند، محافل داشته باشند، مسجد داشته باشند، در مساجد فرياد بزنند.وقتي يك ميليارد جمعيت فريادكرد، اسرائيل نمي تواند، از همان فريادش مي ترسد، اگر همه مسلميني كه در دنيا هستند الان هستند كه قريب يك ميليارد هستند، اگر در روز قدس همه بيرون بيايند از خانه، فرياد بكنند مرگ بر امريكا و مرگ بر اسرائيل و مرگ بر شوروي، همين قول مرگ بر شوروي براي آنها مرگ مي آورد.جمعيتشان يك ميليارد، ذخائرشان اينهمه زياد كه همه دولت ها محتاج به ذخائر شما هستند معذلك شما را وادار مي كنند با هم مختلف باشيد اختلاف كنيد و ذخائرتان را ما ببريم

و هيچ كدام صحبت نكنيد.خوب است يك مقدار ملت هاي غير ايران از ايران سرمشق بگيرند و از اين ملت نجيب عزيز ما، و خوب است يك قدري از اين جوان هائي كه در امريكا و در انگلستان و در بلاد غرب هستند و تظاهر مي كنند و در مقابل پليس مي ايستند و آنها را غل و زنجير مي كنند در حال غل هم فرياد مي زنند و احقاق حق مي خواهند بكنند يك قدري ما متنبه بشويم و ما تعليم بگيريم از اين جوان ها كه آنها براي اسلام فرياد مي كنند. (5) پي نوشت ها: 1 پيام امام خميني به پشتيباني از فلسطين صحيفه نور جلد 1 ص 194 192 تاريخ: 19/8/ 51 2 مصاحبه امام خميني با بولتن خبري خاورميانه صحيفه نور جلد 3 ص 178 تاريخ: 26/8/57 (پاريس نوفل لوشاتو) 3 بيانات امام خميني در ديدار با هيئت فلسطيني صحيفه نور جلد 5 ص 93 92 تاريخ: 29/11/ 57 4 پيام امام خميني به زائران بيت الله الحرام صحيفه نور جلد 9 ص 226 تاريخ: 7/7/ 58 5 بيانات امام خميني به مناسبت روز جهاني قدس صحيفه نور جلد 12 ص 276 تاريخ: 15/5/ 59 منابع مقاله:

آيين انقلاب اسلامي، مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام (ره) ؛

يك سند تازه و منسوب به امام درباره فلسطين

يك سند تازه و منسوب به امام درباره فلسطين در اوائل سال 1327 ش مصادف با 1949 ميلادي ماجراي فلسطين و نزاع ميان مسلمانان و صهيونيستها بالا گرفت و در نهايت با حمايت كشورهاي غربي، كشور اسرائيل تاسيس شد . اين مساله با اعتراض سراسري مسلمانان روبرو شد و درايران نيز بسياري از

رهبران مذهبي - و نه ملي - دست به كار شده و با برپايي تظاهرات و نشستها و صدور اعلاميه ها همراهي خود را با جهان اسلام نشان دادند . (در اين باره بنگريد به: آيين اسلام، س 5، ش 8، صص 8، 10 - 11) در اين ميان، فدائيان اسلام و اتحاديه مسلمين و بسياري از چهره هاي منفرد مانند مرحوم طالقاني، مرحوم سيد غلامرضا سعيدي و عده اي ديگر، فعال بودند . مطبوعات مذهبي اين دوره مانند نشريه آيين اسلام و دنياي اسلام و پرچم اسلام، اخبار مربوط به فلسطين و همراهي شيعيان ايراني را با فلسطين منتشر مي كردند . در اين زمان، آيت الله سيد محمد بهبهاني - فرزند سيد عبدالله بهبهاني از رهبران روحاني مشروطه - از علماي موجه تهران بود . به همين مناسبت، وي از شماري از علما دعوت كرد تا در اين باره انديشه كرده، نامه اي براي پاپ بنويسند . آن زمان، امام خميني رحمة الله عليه گهگاه به تهران مي آمد و در محافل علما شركت مي كرد . ايشان در نشستي كه براي تدوين اين نامه در منزل آيت الله بهبهاني تشكيل شد، شركت كرد . قرار بر آن شد تا حاضرين، هر كدام متني را بنويسند تا در جلسه بعدي، مورد بررسي قرار گرفته و يكي از آنها انتخاب و ارسال شود . روز بعد علما در خانه مرحوم بهبهاني گرد آمدند و متنهاي تهيه شده توسط علما در جمع خوانده شد . در اين ميان، متني كه امام خميني نوشته بود، مورد پذيرش قرار گرفت و از طرف مرحوم بهبهاني كه عنوان

رئيس العلمائي داشت براي پاپ ارسال شد . همان زمان اين نامه در نشريه آيين اسلام و دنياي اسلام به چاپ رسيد و جوابيه كوتاهي به نظر مي رسد كه نثر آن نامه، بخوبي مي تواند نشان دهد كه قلم، قلم امام خميني است . نامه بسيار با سياست تنظيم شده و نكات مهمي را در ارتباط ميان سه جامعه مسلمان، مسيحي و يهودي يادآور و از پاپ خواسته شده است تا در برابر تجاوز يهود موضعگيري كند . اكنون كه بار ديگر مساله فلسطين اوج گرفته است، نامه آن رهبر عظيم الشان را كه دغدغه فلسطين يكي از مهم ترين دغدغه هاي ايشان در تمام دوره زندگيشان بود . تقديم خوانندگان عزيز مي كنم .

تلگراف آيت الله بهبهاني به پاپ اعظم جناب قدسي خطاب پاپ اعظم واتيكان لتجدن اشد الناس عداوة للذين آمنوا اليهود والذين اشركوا و لتجدن اقربهم مودة للذين آمنوا الذين قالوا انا نصاري ذلك بان منهم قسيسين و رهبانا و انهم لايستكبرون (سوره مائده آيه 82) خبرهاي اسف انگيز فلسطين در محافل روحاني و ملي كشور ايران تاثيرات عميقي كرده و نظر مراكز حساس روحانيت را به خود جلب نموده است . فتنه انگيزي و ماجراجوئي جمعيت لجوج و حريص يهود چندان موجب تعجب نيست زيرا سوابق سؤ آنها روي تاريخ بشريت را سياه كرده است و بحكم قضاوت تاريخ بايد اين جمعيت را دشمن نوع بشر دانست . تنها چيزي كه مايه تعجب و تحير بسيار است پشتيباني پاره اي ملل مسيحي از آنها و برسميت شناختن دولت پوشالي اسرائيلي است . همان مردمي كه قلب عيسي مسيح را در

آسمان رفعت جريحه دار كردند همان جمعيتي كه مريم صديقه را به ناسزا و بي ادبي ياد كرد . همان افرادي كه امروز هم در محافل مذهبي آنها مريم پاك را به خلاف عفت ياد مي كند اين ضربتهاي جگر خراش معنوي است كه از اين يك مشت جهود عنود به مذهب عيسوي وارد شد . در مقابل تنها كسي كه به مخالفت آنها برخاست پيغمبر بزرگ اسلام بود كه كتاب آسماني خود را در دست اينست پاداش ملت نصاري در مقابل خدمت اسلام به مسيح و مريم صديقه، باز اينقدرها تعجب و تاثر ندارد كه بعضي از رجال سياسي دست دوستي و برادري به دشمن عيسي و مادر معصومه اش بدهند ليكن در محافل مذهبي و ملي مسلمين يك نكته با كمال تعجب تلقي مي شود و آن نكته اينست كه چه شده است كه محافل روحاني مسيحيت به جاي آنكه دولتهايي را كه با دشمنان مسيح دست دوستي داده و با آغوش باز آنها را پذيرفته اند به خطاي خود آگاه كند و ملل ديندار عيسوي را از خواب غفلت بيدار كند، به سكوت فرو رفته و وظيفه روحاني خود را انجام نمي دهد؟ اينك اينجانب از طرف عموم ملت اسلام مخصوصا پيروان و روحانيون مذهب مقدس در خاتمه از مقام پاپ تقاضا دارم كه به ملل مسيحي تذكر دهند كه از اين جمعيت يهود كه دست تعدي به جان و مال مسلمين مظلوم دراز كرده اند پشتيباني ننموده و عواطف چند صد مليون مسلمين را براي خاطر يك مشت يهود فتنه جو جريحه دار ننمايند و البته اين معني در خور مقام

روحانيت پاپ كه هميشه رهبر و هادي ملت هستند مي باشد . محمد الموسوي البهبهاني متن بيانيه از تصوير ارائه شده واضح است . اما پاسخ نماينده پاپ بدين شرح است: چون يك نسخه از تلگرافي كه حضرت آيت الله بهبهاني به پاپ اعظم واتيكان در موضوع فلسطين مخابره نموده اند براي اطلاع نماينده پاپ در تهران فرستاده شده بود، اينك نماينده پاپ شرح زير را در جواب ارسال داشته است: بعد از عنوان: افتخار دارم كه مراسله جنابعالي به ضميمه كپيه تلگراف شما به حضرت آقاي پاپ را زيارت كنم . من در اقدام و نوشتن اين موضوع به واتيكان قصور نخواهم كرد . لكن لازم است قبلا عرض كنم كه قدسي م آب پاپ از قضاياي فلسطين خيلي متاثر است و در دهم ارديبهشت ماه (1327ش) به كليه كاتوليك هاي دنيا دستور داده است كه دعا كنند كه قضيه فلسطين منجر به خونريزي نشود و صلح و صفا را در فلسطين از خدا بخواهند . و رونوشت نامه پاپ به ضميمه ارسال مي شود . احترامات فائقه را تقديم مي دارم .

امام خميني ثابت و استوار از آغاز تا پايان» اسرائيل بايد از صفحه روزگار محو شود»

امام خميني ثابت و استوار از آغاز تا پايان» اسرائيل بايد از صفحه روزگار محو شود» بيت المقدس مال مسلمين و قبله اول مسلمين است. همه بايد بدانند كه هدف دولتهاي بزرگ از ايجاد اسرائيل، تنها با اشغال فلسطين پايان نمي پذيرد، آنها در اين نقشه اند كه _ پناه بر خدا _ تمامي كشورهاي عربي را به همان سرنوشت اسرائيل دچار كنند. ما طرفدار مظلوم هستيم، هر كسي در هر قطبي مظلوم باشد ما طرفدار آنها هستيم، و فلسطينيها مظلوم

هستند و اسرائيليها به آنها ظلم كرده اند، از اين جهت ما طرفدار آنها هستيم. ملت مسلمان ايران و هيچ مسلماني و اصولاً هيچ آزاده اي اسرائيل را به رسميت نمي شناسد، و ما همواره حامي برادران فلسطيني و عرب خود خواهيم بود. دولت غاصب اسرائيل با هدفهايي كه دارد، براي اسلام و ممالك مسلمين خطر عظيم دارد. برادران و خواهران بايد بدانند كه آمريكا و اسرائيل با اساس اسلام دشمنند. اسرائيل از نظر اسلام و مسلمين و تمامي موازين بين المللي غاصب و متجاوز است، و ما كمترين اهمال و سستي را در پايان دادن به تجاوزات او جايز نمي دانيم. اسرائيل بايد از صفحه روزگار محو شود. كساني كه از اسرائيل حمايت مي كنند بايد بدانند كه افعي گزنده را در حمايت خود قوي مي كنند. از اسرائيل، اين دشمن اسلام و عرب جانبداري نكنيد، كه اين افعي افسرده اگر دستش برسد بر صغير و كبير شما رحم نمي كند. بر همه آزاديخواهان جهان است كه با ملت اسلام همصدا شده، تجاوزات غير انساني اسرائيل را محكوم نمايند. من به جميع دول اسلام، و مسلمين جهان در هرجا هستند اعلام مي كنم كه ملت عزيز شيعه از اسرائيل و عمال اسرائيل متنفرند، و از دولتهايي كه با اسرائيل سازش مي كنند متنفر و منزجرند. تا ملتهاي اسلامي و مستضعفان جهان بر ضد مستكبران جهاني و بچه هاي آنان، خصوصاً اسرائيل غاصب قيام نكنند، دست جنايتكار آنان از كشورهاي اسلامي كوتاه نخواهد شد. اسرائيل غاصب است و هرچه زودتر بايد فلسطين را ترك كند. و تنها راه حل اين است كه برادران فلسطيني هرچه

زودتر اين ماده فساد را نابود گردانند و ريشه استعمار را در منطقه قطع كنند، تا آرامش به منطقه بازگردد. اين ماده فساد كه در قلب ممالك اسلامي، با پشتيباني دول بزرگ جايگزين شده است و ريشه هاي فسادش هر روز ممالك اسلامي را تهديد مي كند، بايد با همت ممالك اسلامي و ملل بزرگ اسلام ريشه كن شود. آيا سران قوم نمي دانند و نديده اند كه مذاكرات سياسي با سياستمداران قدرتمند و جنايتكاران تاريخ، قدس و فلسطين و لبنان را نجات نخواهد داد، و هر روز بر جنايات و ستمگريها افزوده خواهد شد. مسأله قدس يك مسأله شخصي نيست، و يك مسأله مخصوص به يك كشور و يا يك مسأله مخصوص به مسلمين جهان در عصر حاضر نيست، بلكه حادثه اي است براي موحدين جهان و مؤمنان اعصار گذشته و حال و آينده. روز قدس يك روز جهاني است، روزي نيست كه فقط اختصاص به "قدس " داشته باشد، روز مقابله مستضعفين با مستكبرين است. من طرفداري از طرح استقلال اسرائيل و شناسايي او را، براي مسلمانان يك فاجعه و براي دولتهاي اسلامي

امام خميني ثابت و استوار از آغاز تا پايان روز قدس، روز اسلام

امام خميني ثابت و استوار از آغاز تا پايان روز قدس، روز اسلام همه بايد بدانند كه هدف دولتهاي بزرگ از ايجاد اسرائيل، تنها با اشغال فلسطين پايان نمي پذيرد، آنها در اين نقشه اند كه _ پناه بر خدا _ تمامي كشورهاي عربي را به همان سرنوشت دچار كنند. آيا سران قوم نمي دانند و نديده اند كه مذاكرات سياسي با سياستمداران قدرتمند و جنايتكاران تاريخ، قدس و فلسطين را نجات نخواهد داد، و هر روز بر جنايات و

ستمگريها افزوده خواهد شد. ما طرفدار مظلوم هستيم، هر كسي در هر قطبي مظلوم باشد ما طرفدار آنها هستيم، و فلسطينيها مظلوم هستند و اسرائيليها به آنها ظلم كرده اند، از اين جهت ما طرفدار آنها هستيم. بايد همه بپاخيزيم و اسرائيل را نابود كنيم، و ملت قهرمان فلسطين را جايگزين آن گردانيم. روز قدس كه همجوار شب قدر است، لازم است كه در بين مسلمانان احيا شود و مبدأ بيداري و هشياري آنان باشد. مسلمانان جهان بايد روز قدس را روز همه مسلمين، بلكه مستضعفين بدانند. اين آواي اللّه اكبر است، اين همان فرياد ملت ماست كه در ايران، شاه را و در بيت المقدس، غاصبين را به نوميدي كشاند. اصولاً اين تكليف همه مسلمين است كه قدس را آزاد كنند و شر اين جرثومه فساد را از سر بلاد اسلامي قطع كنند. مسأله قدس يك مسأله شخصي نيست، و يك مسأله مخصوص به يك كشور و يا يك مسأله مخصوص به مسلمين جهان در عصر حاضر نيست، بلكه حادثه اي است براي موّحدين جهان و مؤمنان اعصار گذشته و حال و آينده. قدس متعلق به مسلمين است و بايد به آنان برگردد. روز قدس روز اسلام است. روز قدس روزي است كه بايد سرنوشت ملتهاي مستضعف معلوم شود. روز قدس يك روز جهاني است، روزي نيست كه فقط اختصاص به "قدس" داشته باشد، روز مقابله مستضعفين با مستكبرين است. روز قدس روزي است كه اسلام را بايد احيا كرد. روز قدس كه آخرين روزهاي "شهر اللّه اعظم " است سزاوار (آن) است كه همه مسلمانان جهان از قيد اسارت و بردگي شياطين بزرگ

و ابرقدرتها رها شده و به قدرت لايزال اللّه بپيوندند. اسرائيل از نظر اسلام و مسلمين و تمامي موازين بين المللي غاصب و متجاوز است؛ و ما كمترين اهمال و سستي را در پايان دادن به تجاوزات او جايز نمي دانيم. من طرفداري از طرح استقلال اسرائيل و شناسايي او را، براي مسلمانان يك فاجعه و براي دولتهاي اسلامي يك انفجار مي دانم. ملتهاي برادر عرب، و برادران لبنان و فلسطين بدانند كه هرچه بدبختي دارند از اسرائيل و آمريكاست. اسرائيل بايد از صحنه روزگار محو شود. بر همه آزاديخواهان جهان است كه با ملت اسلام همصدا شده، تجاوزات غير انساني اسرائيل را محكوم نمايند. من به جميع دول اسلام، و مسلمين جهان در هر جا هستند اعلام مي كنم كه ملت عزيز شيعه از اسرائيل و عمال اسرائيل متنفرند، و از دولتهايي كه با اسرائيل سازش مي كنند متنفر و منزجرند.

نگرش استراتژيك امام

نگرش استراتژيك امام هفته نامه ميدل ايست: دقيقا محاسبه نشده است كه عملكرد امام خميني در ده سال گذشته تا چه حد در جهان اسلام اثر گذاشته است. ولي شكي نيست كه ترس از همين مساله باعث شد تا صدام به ايران حمله كند و جنگي 8 ساله آغاز شود. اشپيگل: حمايت سراسري از امام خميني بيشتر به دليل زندگي بي تجمل او بود. فقط امام خميني بوده است كه به اعتراف حتي دشمنانش در تمامي عمرش يك زندگي همراه با تواضع و محقر و دور از هرگونه تمايلات و تجملات دنيوي داشته و كوچكترين لكه سياهي در شرح حال زندگي اش ديده نمي شود. آيت الله خميني در ده سال قدرتش توانست

همه چيز را به تحرك وادارد و با وجودي كه بنيادگرايي اسلامي قبل از او نيز وجود داشت، وي توانست آن را از مراكش تا اندونزي به يك نيروي سياسي انقلابي تبديل كند كه رژيمهاي مادي گرا و غير روحاني را در فشار قرار دهد و حكام نفتي و رياكار در خليج فارس را به لرزه در آورد. نگاهي به رويدادهاي گذشته نشان مي دهد تا به روشني دريابيم كه آيت الله خميني اهميت استراتژيكي ايران را در معادله خاورميانه بهتر از پرزيدنت كارتر ارزيابي كرده است. امريكا توجه نكرد كه ايران بالقوه، نقطه ضعيف سيستم منيت بين المللي اوست، ولي آيت الله خميني اين معني را به روشني ديده است. پيروزي او در تهران، فقط مرحله آغازين موجبي انقلابي بوده است كه وي اميد دارد به سراسر منطقه كشيده شود. كارتر و مشاورانش پديده خميني را فقط دريافت ملي آن در نظر گرفتند. از اين پس مسلم است كه ممالكي، از مصر و اسرائيل گرفته تا عربستان سعودي و عراق و امارات خليج فارس، بايد پي آمدهاي انقلاب ايران را تحمل كنند. ويليام لوئيس - مايكل لدين

شكست رسواي امريكا بنوشته اين روزنامه، اقدامات مداوم وي او را به دشمن شماره يك امريكا تبديل كرد و به امريكاييان اين درس را داد كه نمي توان رهبران جهان سوم را فقط به دست راستي يا دست چپي تقسيم كرد. (امام) خميني همچنين ثابت كرد رهبراني مي توانند پيدا شوند كه در فراسوي آنچه امريكا به عنوان كانالهاي فشار بر حكومتهاي جهان مي شناسد، بايستند. روزنامه ميانه رو "لاسويس" چاپ ژنو: در سرمقاله اي نوشت ميليونها مسلمان

شيعه در مرگ آيت الله خميني به سوگ نشستند. اما غرب بيش از آنكه متاثر و متاسف باشد احساس آسودگي مي كند. بي. بي. سي: آيت الله خميني يكي از قدرتمندترين رهبران خاورميانه در قرن اخير بود او از سوي بنيادگرايان در سراسر جهان اسلامي به عنوان رهبر معنوي انقلاب اسلامي مورد احترام و تحسين بود. اما بسيار كسان در غرب به او به چشم يك عارف خطرناك كه در آرزوي گسترش جهاني اسلام است مي نگريستند. بي. بي. سي: صرف نظر از اندوهي كه ممكن است از مرگ هر انساني پيدا شود و يا احترامي كه ما در غرب براي مردممان قائليم اين را نبايد ناگفته گذاشت كه در مغرب زمين كسان بسياري هستند كه پس از درگذشت آيت الله نفس راحتي خواهند كشيد و خوشحال خواهند شد كه آيت الله ديگر زنده نيست. راديو امريكا: برخي از ايرانيان تبعيدي اميدوارند و پيش بيني مي كنند كه رژيم ايران به زودي زير فشار جدال دروني بر سر تصاحب قدرت از يكسو و فشار مشكلات اقتصادي مملكت و نارضاييهاي اجتماعي كه از نتايج جنگ با عراق است، سقوط خواهد كرد. خبرگزاري آلمان غربي: مرگ (امام) خميني ايران را در آستانه يك جنگ قدرت قرار داده است. تهران - خبرگزاري آلمان - 14/3/1368 آيت الله روح الله خميني رهبر مذهبي ايران شنبه شب درگذشت و كشورش را در معرض يك جنگ قدرت فاجعه آميز قرار داد. راديو امريكا: بسياري از شخصيتهاي سياسي ايراني در تبعيد گفتند كه درگذشت آيت الله بدون ترديد به بي ثباتي بيشتر در ايران منجر خواهد شد و بعضيها پيش بيني كردند

كه ممكن است اين امر به جنگ داخلي بيانجامد. روزنامه "الاخبار" نوشت كه امريكا انتظار بروز يك جنگ داخلي را در ايران دارد. واشنگتن - خبرگزاري جمهوري اسلامي - 17/3/1368 مقامات و كارمندان امريكايي در يك اقدام احتمالا حساب شده در اظهار نظرات خود پيرامون رحلت رهبر كبير انقلاب اسلامي، "جنگ قدرت داخلي و دوران ناآرام و شلوغي" را براي ايران پيش بيني نموده اند. پاريس - خبرگزاري آلمان - 16/3/1368 جانشينان آيت الله خميني با سرعتي كه خيلي از ناظران را متعجب كرده در صدد برآمده اند تا اختلافات خود را كنار گذارند و در برابر آنچه كه بعضي كارشناسان آن را به عنوان يك آينده نامطمئن براي جمهوري اسلامي توصيف مي كنند مشتركا تلاش كنند. روزنامه انگليسي اينديپندنت: به ندرت اتفاق مي افتد كه يك مرد به تنهايي بتواند مسير تاريخ را عوض كند لكن اين درست همان كاري بود كه آيت الله خميني از عهده آن برآمد. روزنامه ترك زبان گارته: به نوشته اين روزنامه "امام خمني با حركت انقلابي خود در دل دنياي غرب خوف و وحشت آفريد اما در ميان ملت خود مظهر آنچنان عشق و مهري بود كه امروز پنجاه ميليون ايراني در غم رحلت او در ماتم فرو رفته است. تلويزيون نروژ: دوشنبه شب در مشروح اخبار خود ضمن نشان دادن صحنه هايي از ميليونها عزادار ايراني در تهران گفت تعداد عزاداران و سوگواران رحلت امام خميني بيش از جمعيت مراسم عاشورا و تاسوعاي سال 1357 تهران و لحظات ورود امام است. اكونوميست: مراسم تدفين امام را سوگواري بي سابقه توده هاي ايراني در غم رحلت رهبرشان خوانده

است. ارگان اتحاديه سوسياليستهاي يوگسلاوي: در شماره هاي قبلي خود در يك سلسله مقالات از حضور توده عظيم مردم در مراسم تشييع پيكر مطهر امام خميني شديدا ابراز تعجب كرد و غم فراوان مردم و راههاي ابراز آن را در اين مراسم مرتجعانه توصيف نمود. نويسنده مقاله حتي حضور هليكوپتر در مراسم تشييع را محل تلاقي دنياي مدرن و كهنه دانست و آن را بسيار تعجب برانگيز توصيف كرد. تانيوگ خبرگزاري دولتي يوگسلاوي: اوضاع تهران پس از انتشار خبر رحلت امام خميني را آرام توصيف كرد اما نوشت در شمال تهران زنان و مردان عزادار و سياهپوش فراواني به چشم مي خورند. نيويورك تايمز: در مقاله اي تحت عنوان دوران بعد از جذبه در ايران نوشته است: در صفحه تلويزيون در گذشته هيچ گاه سابقه نداشته بود كه انبوهي از مردم تا اين حد هيجان زده شده باشند كه در عمل حتي قسمتي از كفن آيت الله را پاره كنند اين تصويري بود كه انسان را به ياد عزاداريهاي دوران ايمان مي انداخت. نيويورك پست: صحنه هاي عزاداري تهران نشانه اي است بر اينكه نفوذ خميني از ايران به اين زوديها رخت برنمي بندد. سفير سابق اسرائيل در ايران: " (امام) خميني معرف افراطيگري شيعه بود كه اسلام متعصبانه را به مرزهاي ما آورد. اما اين به اين معني نيست كه اين تلقي از اسلام به زودي محو خواهد شد. " "بي نظير بوتو" نخست وزير سابق پاكستان "جمهوري اسلامي ايران براي ما از اهميت بسياري برخوردار است. پيامهاي امام خميني در آينده نيز چراغ هدايت مسلمانان است و ملتهاي مسلمان در آينده نيز از

پرتو نوراني افكار و انديشه هاي والاي حضرت امام استفاده خواهند كرد. من ايران را كشور خودم مي دانم، همان گونه كه پاكستان مسلمان نيز كشور ايرانيها است. هيچ چيز بيشتر از اين ما را خوشحال نمي كند كه ايران به عنوان يك كشور موفق قدرتمند در منطقه مطرح باشد. "

جهان و انقلاب معجزه آساي خميني (ره)

جهان و انقلاب معجزه آساي خميني امام خميني و انقلاب اسلامي در آيينه مطبوعات جهادي و سياسي افغا

اشاره: بازتاب و حركت انقلاب اسلامي در جهان، بخصوص در كشورهاي همسايه و مسلمان و توجه و بيداري انسان در پناه روي كردي دوباره به شناخت حقيقت وجودي خود و رمز و رازهاي آن و توجه به آراء و انديشه هاي بنيانگذار جمهوري اسلامي ايران از جمله مسايل و مطالعاتي است كه آثار آن را مي توان درحوزه هاي فكري و سيستم هاي رسانه اي و تاليفات اهل قلم و هنر به وضوح و روشن ديد. از طرفي سعي در مخفي نگاهداشتن و تلاش هاي بي حد و مرز سردمداران رسانه هاي غربي و توليد و تكثير ابزار انتقال پيام براي پوشش دادن افكار عمومي جهان به گونه هاي مختلف، مبارزه براي جلوگيري از رشد سريع و بيداري نسل كنوني جهان، همه گواه و نشانگر آنست كه بيم و هراس مديران و برنامه ريزان حكومت هاي غربي و عوامل منطقه اي آنها در جهان از آن است كه بيداري ناشي از ظهور حكومت اسلامي در ايران در آينده اي نه چندان دور به محدوده و قلمرو نا امن آنها نيز وارد خواهد شد و از اينرو با ايجاد جو اختناق، اعمال سانسور و توطئه سكوت، بر آنند

تا در حد ممكن مرزهاي فكري و حوزه هاي حكومتي خود را از اين بيداري در امان نگه دارند كه لاجرم امري ناشدني است و حقيقت در پرده كتمان ماندني نخواهد بود. حضور بر آن است تا با بررسي و كنكاش در حوزه هاي مطبوعاتي كشورهاي مختلف با نگاهي تحليل گونه بازتاب حركت انقلاب اسلامي را در مناطق مختلف از طريق بررسي مطبوعات به نقد و تحليل و نظر بكشاند، در اين شماره نگاهي داريم به مطبوعات و انتشارات سازمانهاي جهادي و سياسي كشور افغانستان.

شخصيت والاي امام خميني (س): اولا چند نكته پيرامون شخصيت والاي حضرت امام به رشته تحرير درآورده و ثانيا بازتاب و جايگاه او را در ژرفناي انديشه انديشمندان و قلم داران و جهادگران افغانستان در دست بررسي قرار مي دهيم. امروز جهان اسلام شاهد است كه آن سياست و عظمتي را كه از قرنها پيش از دست داده بود و در اثر از دست دادن آن سالهاي ركود و انحطاط را سپري مي كرد بار ديگر با قيام و نهضت آن بزرگ مرد تاريخ جهان اسلام بدست آورد، رادمردي كه فرياد زد: "اگر جهانخواران در مقابل دين ما بايستند ما در مقابل همه دنياي آنان خواهيم ايستاد". اين شخصيت عاليمقام و مجاهد كبير در عصري ظهور كرد كه الحاد و كفر جهاني پس از سيطره كامل بر مسلمانان قصد داشت هويت آنان را مسخ، محو و نابود سازد و نام اسلام را از صفحه جغرافياي گيتي بزدايد. در حاليكه انديشه و افكار ديگر شخصيت هاي بزرگ اسلامي در احياي مجد و عظمت اسلام، استقلال و آزادي مسلمانان و پيروزي جهاد و

انقلاب اسلامي صرفا در لابلاي ساير افكار ونظريات شان باقي مانده است و قادر نشدند انديشه خويش را در عمل پياده كنند و جامعه ايده آل و حكومت اسلامي مورد نظرشان را تاسيس كنند. اين شخصيت هاي بزرگ اسلامي درقرن هاي اخير و در عصر حاضر به نحويكه تذكر رفت از علامه سيد جمال الدين حسيني كه بنيان گزار نهضت جهاني اسلامي بود گرفته تا حسن البناء، سيد قطب ابوالاعلي مودودي، علامه اقبال لاهوري، همگي در احياي مجد و عظمت اسلام و قطع سلطه و نفوذ كفر و الحاد از جامعه مسلمانان، ايثارگري و قهرمانيهاي فراموش نشدني و بي نظيري را انجام دادند ولي عملا نتوانستند طاغوتيان را از اريكه قدرت و حكمروائي بر جوامع و كشورهاي اسلامي به زير بكشند و انقلاب اسلامي را با تاسيس حكومت اسلامي و اداي متن و محتواي واقعي ارزشهاي اسلامي به پيروزي برسانند. امام خميني (س) در چنين وضع آشفته اي بپا خواست و با قيام خود جلوه اي از حيات راستين را براي امت اسلام به ارمغان آورد. و بار ديگر حاكميت اسلام را كه قوس نزولي خود را مي پيمود در سرزميني وسيعي از جهان اسلام مستقر ساخت، و موج ويرانگر انفكاك دين از سياست را مهار كرد و احكام دين اسلام را به جهانيان عرضه داشت و بدين منوال با رهبري پيامبر گونه خود كشتي طوفان زده اسلام را كه در ميان امواج پر تلاطم كفر و الحاد گرفتار شده بود با كمال متانت و درايت خاص به ساحل نجات رساند و از گزند غارتگران غرب و شرق حفظ كرد، به عبارتي ديگر انقلاب اسلامي

را كه بعد از رحلت حضرت رسول گرامي اسلام از مدارش خارج شده بود، در اثر مساعي خستگي ناپذير و موضع گيري هاي شجاعانه خود به مدار اصلي بازگرداند. امام (س) در بعد ديگر انقلاب اسلامي موج عظيم گرايش جوانان مسلمان را كه ويت خود را باخته بودند به سوي اسلام و انقلاب مهيا نمود، نهضت و جنبش اسلامي را بيش از هر زمان ديگر به سوي تحقق اهداف و آرمانهاي الهي آن رهبري كرد و بالاخره آن را به شكل زنجيره و سلسله اي نيرومند متشكل نمود، كه رشد جهان شمول اسلامي و گرايش همگاني امت اسلامي به سوي خود آگاهي الهي و رهائي جامعه اسلامي از زنگار افكار پوچ و تاثيرات فرهنگ مادي و الحادي از جمله پي آمدهاي آن مي باشد. بايد اعتراف كرد كه در تاريخ معاصر نقش امام خميني در آگاهي بخشيدن به مسلمانان و بر ملا ساختن چهره دشمنان اسلام و بخصوص در بالا بردن سطح بينش و دانش قشر جوان كه در لجن زار فرهنگ مبتذل غرب و شرق غوطه ور شده بودندمنحصر بفرد بود زيرا نه تنها از ضرورت استقلال و آزادي مسلمانان از زير يوغ استعمارگران طرح نظري ارائه دادند بلكه انقلاب اسلامي را در كشور اسلامي ايران رهبري كردند و به پيروزي رساندند، و اين بزرگترين نقطه امتياز و برتري شخصيت ايشان در ميان ساير شخصيتهاي اسلامي در چند قرن اخير به حساب مي آيد.

امام خميني (س) در انديشه ملت و مطبوعات جهادي افغانستان: انديشه و نظريات انقلابي و رسالت تاريخي آن حضرت و بازتاب گسترده نقش برجسته و تاثير ژرف ايشان بر ملت افغانستان

و بخصوص رجال سياسي و چهره هاي جهادي، تا حدي است كه همگان اذعان دارند كه ملت افغانستان اعم از شيعه و سني از صميم قلب به او ارادت دارند. حضرت امام (س) مرجع تقليد شيعيان افغانستان بود كما اينكه شيعيان ديگر نقاط جهان نيز او را به حيث يگانه مرجع تقليد خويش مي شناختند. مردم افغانستان به بيانات رسا و سحرانگيز حضرت امام (س) كه آن را "ان من البيان لسحرا" مي دانستند گوش فرامي دادند و به عمق مطالبي كه با بيان رسا و دلنشين طرح مي نمودند مي رسيدند و آنرا سر لوحه عمل خويش قرار داده اند، بخصوص جهادگران افغانستان كه حضرتش را يگانه ملجا و ماواي خويش مي دانستند و به اميد و اتكا به نيروي كفر ستيزي او در پشت سنگر مي نشستند و از حضرت او درس كفر ستيزي، شجاعت و استقامت و پايمردي را آموخته اند. زماني كه جهاد گران افغانستان شعار "خون بر شمشير پيروز است" را از زبان آن حضرت شنيدند با درك واقعي مفهوم "پيروزي خون بر شمشير" وارد صحنه هاي نبرد شدند و با جان نثاري و پيكار بي امان در برابر دشمن عملا مشاهده كردند كه واقعا مي تواند خون بر شمشير پيروز شود. موقعيكه حضرت امام (س) فرمودند: "كل يوم عاشورا و كل ارض كربلا" كربلاها در سرزمين بخون آغشته و گلگون افغانستان بوجود آوردند و يزيديان بيشماري را در عاشوراهاي آن ديار بلا كشيده به خاك و خون كشيدند بحديكه صداي شكستذلت بار و تحقير آميز، ملحدان روسي و چاكران و سرسپردگان كاخ نشينان كرملين را كر كرد و ستونهاي

ايدئولوژي ماركسيستي فرو پاشيد و به موزه هاي تاريخ سياسي جهان سپرده شد. در لحظه اي كه اين فراز از سخنان آن مجاهد كبير را شنيدند كه مي فرمودند: " افتخار بر رزمندگاني كه جبهه هاي نبرد را با مناجات خويش و راز و نياز با محبوب خود عطرآگين نموده اند، فخر و عظمت بر جوانان عزيزي كه در راهي قدم برداشته و پاسداري از مكتبي مي كنند كه شكست ناپذير و سرتاسر پيروزي است" لبيك گويان اعلام داشتند كه: "اي امام آرمانهاي مقدستان را تا لحظه شهادت و دشوارترين و سخت ترين زمانها و نامساعدترين لحظات به پيش خواهيم برد و سلاح رزم و مبارزه و جهاد را هيچگاه تا رسيدن و تحقق بخشيدن به اهداف و آرمانهاي الهي شما به زمين نخواهيم گذاشت. و حال به منظور رسيدن به عمق بازتاب گسترده شخصيت حضرت امام (س) در رابطه با ملت افغانستان جرايد و مجلات منتشره سازمانهاي جهادي را بگونه ذيل به مطالعه مي نشينيم:

1- مجله ميثاق خون مجله مذكور ارگان انتشاراتي جمعيت اسلامي افغانستان است كه به مناسبت رحلت حضرت امام، پيام تسليت مجاهدان و مبارزان و شخصيت هاي مبارز و اسلامي افغانستان را كه به حضور مقام معظم رهبري حضرت آية الله خامنه اي و مردم ايران صادر شده بود در صفحه اول به چاپ رساند مبني بر اينكه: "وفات امام خميني بزرگمرد تاريخ معاصر جهان اسلام ضايعه اي جبران ناپذير و حادثه اي است دردناك كه مسلمانان را در نقاط مختلف جهان سخت تكان داد". چه شخصيتهاي بزرگ مذهبي و سياسي در جهان اسلام در حدود مرزهاي جغرافيايي كشور و زادگاه

خويش محدود باقي نمي مانند و مربوط به كل جهان اسلام اند. "امام خميني كاپيتاليزم و كمونيزم هر دو را مردود خواند و راه نجات بشريت را تنها در پيروي از تعاليم والاي اسلام مي دانست. او در برابر مستكبران شرق و غرب قوي و مقاوم بايستاد و با هر نوع فشار و توطئه پنجه نرم كرد و آزاده و سربلند زيست". لازم به تذكر است كه با تاسي از اصل ارائه شده توسط حضرت امام خميني (س) كه راه نجات بشريت را منحصر در پيروي از تعاليم والاي اسلام مي داند، تمام سران گروه هاي سياسي افغانستان از جمله آقاي رباني در ارتباط با ساختمان و اداره سياسي افغانستان چنين ابراز نمودند كه: اصل حاكميت اسلام عزيز از جمله اساسي ترين اصول لازم براي بقاي كشور و بقاي اسلام مي باشد. و نيز مشاراليه گفت كه بجز حكومت اسلامي در افغانستان، جمعيت اسلامي افغانستان به هيچ رژيمي و به هيچ راه و رسم سياسي ديگري اجازه نمي دهند كه پياده شود. اضافه بر اين، مجله مذكور در سر مقاله خود مي نويسد: " . . . حضرت امام خميني (س) يكي از اين فرزانه فرزندان مكتب قرآن بود كه عمر عزيزش را در سايه قرآن سپري كرد، زندگي و حياتش را در همه ابعاد به خاطر خدا و در راه خدا وقف نمود، او جز خدا حاكمي را نمي شناخت و جز قرآن قانون و دستوري را". در ادامه سر مقاله پس از آنكه اوضاع نابسامان ايران پيش از انقلاب و ايجاد رعب و وحشت، اختناق، ترور و قتل و كشتار بيرحمانه فرزندان مبارز

اسلامي در دوره حكومت طاغوت، تسلط و نفوذ بالقوه استكبار جهاني بر رژيم طاغوتي تشريح شده آمده است: "شاه و ايادي ننگينش از ايران گريختند و رستاخيز عظيمي در ميان ملت ايران بپا گرديد". و در مقاله اي ديگر تحت عنوان "امام خميني بزرگمردي از دنياي اسلام و عالم بشريت" كه در مجله ميثاق خون انتشار يافته چنين مي خوانيم: ". . . در تاريخ اخير اسلام خاصة با تبارز استعمار جديد غرب و شرق بعد از سپري شدن قرون وسطي و انكشاف صنعت و تكنولوژي عصري كه مسلمانها و كشورهاي اسلامي به زير تسلط و نفوذ كافران كشيده شدند امام خميني (س) در ميان ميليونها تن امت اسلامي دنيا يگانه شخصيت ممتاز و بزرگي محسوب مي شود كه بسي اوصاف و خصوصيات عالي يك شحصيت اسلامي را فقط منحصر در خود دارد".

2- مجله فتح اين مجله كه ارگان انتشاراتي ستاد فرماندهي كل نيروهاي مسلح حزب الله افغانستان است طي سرمقاله با عنوان : حزب الله و تداوم خط امام (س) مي نويسد: "خميني پيشواي ديگري از سلاله ي اولياء كه بعد از انبياء و اولياء و ائمه معصومين يك تنه بپاخواست و بر تماميت جبهه كفر و شرك و اختناق و خفقان در عصر سيطره اي قابيليان و نژاد پرستان و مكتب هاي الحاد و آئيسم تاخت و طريق حقيقت و عدالت و انسانيت را به جهانيان شناساند و مجد و عظمت و سيادت از دست رفته و رنگ باخته مسلمانان را به آنان بازگردانيد و به ماهيت اصيل شان آگاهي داد و بصيرت شان را باز گرداند و انقلاب اسلامي اش جهان گستر

و گسترش جهانگير يافت و نهضت اسلامي به سرعت رو به پيش مي رود و امت اسلام در حال بدست آوردن عظمت و بزرگي از دست رفته خويش مي باشد. . . . جهان اسلام و مستضعفين آنها كه در بي خبري تن به بندگي داده بودند خودآگاهي و بدست آوردن مجد دوباره خود را متوجه رهبري پيامبر گونه امام خميني مي دانند. " در فراز ديگري از مقاله مذكور چنين آمده است: "امروز فرزندان اسلام در قطبين بيرق اسلام را نصب نموده اند و در دورترين جاها كه اختناق و سركوب بيداد مي كند صداي دلنشين موذن به گوش مي رسد و پيروان خط امام (س) مهيايند تا آرمانهاي والاي او را تا مرز شهادت تحقق بخشند، و از اين نيز غافل نمي باشند كه مثلث هميشه تاريخ، زر و زور و تزوير را نيز در هر جبهه اي كه عدالت حضور دارد در مقابل خود خواهند داشت و با اينها روبرو خواهند بود".

3- هفته نامه وحدت: ارگان انتشارات مركزي حزب وحدت اسلامي افغانستان در خارج از كشور در سرمقاله اي تحت عنوان در مكتب سياسي امام خميني (س) ، بعد از آنكه حضرتش را به عنوان يك چهره محبوب قرن، صاحب كلام نافذ، فرياد رسا، بيان شيوا، متانت رفتار، صراحت لهجه، بينش ژرف، دانش عميق و گسترده و تقوي و تزكيه روح و عرفان الهي معرفي مي نمايند، چنين مي نويسد: "آنچه در شخصيت ممتاز حضرت امام (س) بيش از همه جلب توجه مي كند اين است كه او يك رهبر مذهبي و يك فقيه بود و تلقي جهانيان و برداشت حاكم در

جامعه از يك فقيه و يا عالم ديني اين بود كه تنها به زهد و پارسائي و عبادت و تهجد اكتفا كرده و كاري به كار دنيا و قيصرهاي آن نداشته باشد، جز اينكه به وعظ و ارشاد پرداخته و مردم را از آتش جهنم بترساند و به سوي بهشت و مائده هاي آن فرا خواند! اما در مكتب امام خميني (س) نه اجتهاد و فقاهت اين معني را داشت و نه عالم ديني آن وظيفه را، او اجتهاد و فقاهت را در متن زندگي مي ديد و ديانت را عين سياست مي دانست و با عمل و سيره خود در فقه چنان تحولي به وجود آورد كه به حق مي توان او را احياءگر فقه و بنيان گذار فقه نوين در تاريخ معاصر دانست. امام (س) عناصري را در فقه و فقاهت وارد ساخت كه اگر غير از شخصيت بلند علمي و تثبيت شده ايشان كسي ديگر آن سخنان را به زبان مي راند حتما تكفير مي شد، اما ايشان با جرات و قاطعيت و شهامت بي نظيري كه داشت با ارائه روشن ترين تصوير از استنباط فرياد كشيد: "زمان و مكان دو عنصر تعيين كننده در اجتهادند مساله اي كه در قديم داراي حكمي بوده است به ظاهر همان مساله در روابط حاكم بر سياست و اجتماع و اقتصاد يك نظام، ممكن است حكم جديدي پيدا كند بدان معني كه با شناخت دقيق روابط اقتصادي و اجتماعي و سياسي، همان موضوع اول كه از نظر ظاهر با قديم فرقي نكرده است واقعا موضوع جديدي شده است كه قهرا حكم جديدي مي طلبد". تهران:

6/7/73 برابر با 21 ربيع الثاني 1415

منابع: 1- هفته نامه وحدت: ارگان انتشاراتي مركزي حزب وحدت اسلامي افغانستان در خارج از كشور شماره (100) 13/3/1372. 2- مجله فتح: ارگان انتشاراتي ستاد فرماندهي كل نيروهاي مسلح حزب الله افغانستان. 3- ميثاق خون: ارگان انتشاراتي جمعيت اسلامي افغانستان شماره (2 و 3) سال 1368.

امام خميني و رويارويي با صهيونيسم

امام خميني و رويارويي با صهيونيسم

سلام بر صديقه كبري حضرت فاطمه زهرا (عليها السلام) سرور و سالار زنان جهان، جگرگوشه پيامبراكرم - صلي الله عليه و آله - و جان دل او، مادر امامان معصوم - عليهم السلام -، كسي كه خداوند از براي رضاي او خشنود و از براي خشم او خشمگين مي شود، بانويي كه امام راحلمان درباره اش فرموده اند: آن موجود ملكوتي كه در اين جهان به صورت انسان تجلي كرده، و زني كه، به معني فراگير و كامل، يك زن و انسان كامل، بوده است. و سلام بر نواده بزرگ او، آن سلاله كوثر، شخصيت استثنايي تاريخ، هديه و نعمت بزرگ الهي به امت عصر حاضر، زنده كننده دين، بنيانگذار قيام مستضعفين، امام انقلابيون و مجاهدان، حضرت روح الله الموسوي الخميني قدس الله نفسه الزكيه.

اما بعد...

امام از همان آغاز نهضت مبارك خود، ديدگاه روشن وصريحي را در مورد صهيونيسم و رژيم آن (اسرائيل) و ميزان خطرهايي كه بر امت وارد مي آورد را بيان كرده و روش علمي و قاطعي را جهت مقابله با اين خطر تاريخي كه امت را تهديد مي كند، فرا روي ما قرار داد. امام از همان آغاز نهضت خود نقطه نظرهاي مبارزاتي خويش را اعلام كرده و تمامي امكانات خود را در جهت

عملي كردن آنها به كار گرفت، و بالاتر از آن، اينكه پيروزي انقلاب شكوهمند اسلامي او در ايران و بازتابهاي اين پيروزي بزرگ و معجزه آسا، در سراسر جهان و به ويژه در منطقه ما، نهضت ضد صهيونيستي را وارد مرحله ديگري كرد. به طوري كه مي توانم مدعي شوم كه پيروزي اين انقلاب بزرگ سرآغازي براي نابودي رژيم اشغالگر و فاسد اسرائيل بوده است. اين رژيمي كه به رغم فراهم شدن شرايط سقوط و اضمحلالش، در ظاهر همچنان داراي ثبات سياسي و عمومي بوده و خود بر ديگران اعمال سليقه مي كند.

براي اينكه در مقدمه سخن خود زياده روي نكنم، مايلم كه ديدگاه و شيوه امام در اين زمينه را بيان كرده و در برخي موارد ارتباط ميان ديدگاه نظري و شيوه عملي ايشان را بيان كنم.

نخست: امام اسرائيل را ساخته و پرداخته قدرتهاي بزرگ دانسته و معتقد بود اين رژيم پايگاه نظام استكبار است كه در مركز جهان اسلام احداث شده تا در خدمت تمامي طرحهاي مستكبران در چيره شدن بر كشورها و امت ما به كار گرفته شود. به طوريكه منافع استعمار ديرينه و طمعكاريهاي يهوديان صهيونيسم در اين نقطه به يكديگر رسيده و اين فرزند نامشروع را بر سرزمين اشغال شده فلسطين به وجود آورد، و پس از آن برپايي دولت اسرائيل را اعلام كرد. همان رژيمي كه امروز مورد حمايت و پشتيباني سركرده استعمار نوين و وارث استعمار كهن يعني آمريكا قرار گرفته و كاملاً سياست برتري كمي و كيفي اسرائيل را در منطقه اعمال مي كند تا در مقابله با كشورهاي عرب منطقه و سراسر جهان اسلام برتر بماند

و از سوي ديگر نيز تمامي امكانات قدرت و مقاومت را در اختيار اسرائيل قرار مي دهد و كار به جايي مي رسد كه اسرائيل به خاطر جنايتهايش در الجليل و قانا محكوم مي شود اما آمريكا اين محكوميت را در شوراي امنيت وتو مي كند.

در مورد روابط موجود ميان آمريكا و اسرائيل گفته ها و نوشته هاي زيادي ارائه شده است تا جايي كه برخي مدعي شده اند كه جنبش صهيونيسم در حقيقت، خود به دولتمردان آمريكا خط مي دهد و دولتمردان آمريكا خود مغلوب و فرمانبر گروه فشار يهودي موجود در واشنگتن شده اند. به طوريكه برخي از پيروان اين ايده به اين نتيجه رسيده اند كه براي رهايي از اين مشكل مي بايست يك گروه فشار عربي و يا اسلامي در آمريكا تشكيل داده شود.

اما، آقايان محترم، اين به معني تلف كردن وقت و تلاشهاي انجام شده است. چون يكي از ايده هاي تشكيل چنين گروهي، اين است كه مي گويد براي آزادسازي سرزمين و مقدسات خودمان در فلسطين، سوريه و لبنان بايد ابتدا واشنگتن را از سلطه گروه فشار صهيونيستي درآورد!!... و اين خود اوج بيهودگي افكار و آرزوهاي متفكران و پژوهشگراني است كه ايده آنان سرشار از ايده ها و گرايشهاي غربي بوده و اينكه آن را براي فرار از عقب نشيني از عرصه مبارزه مطرح مي كنند.

امام در ديدگاه خود نسبت به اسرائيل بسيار روشن و صريح بود. او اسرائيل را دست پرورده و فرزند نامشروع آمريكا مي دانست كه هر وقت بخواهد آن را براي به كارگيري طرحهاي سلطه جويانه و استكباري خود به كار مي گيرد. به

عبارت ديگر اسرائيل پليس آمريكا در منطقه ما بوده و جنبش صهيونيسم در خدمت طرحهاي استبدادي آمريكا در منطقه مي باشد. البته اين حقيقت نيز به نوبه خود به طور همزمان اميدها، آرزوها و طمعكاريهاي يهوديان و صهيونيسم را نيز جامه ي عمل مي پوشاند چون آنان همواره در خدمت شيطان و اين آرزوها و طمعكاريهاي او بوده و هستند.

اين دو برداشت متفاوت از جوهر روابط آمريكا و اسرائيل، نياز به شيوه عملي متبايني در برخورد با آمريكا دارد كه مي توان به چند نوع آن در زير اشاره كرد:

الف _ كشورهاي عربي و اسلامي و ملتهاي آنان بايد پيش از هرچيز آمريكا را مسئول تمام اشغالگريها، تجاوزها، كشتارها و جنگ افروزيهاي روزانه اسرائيل دانسته و تأكيد كنند كه مسئول و عامل ناديده گرفتن حقوق بشر، آن هم در موارد زياد و هولناك توسط اين رژيم آمريكا است.

ب _ اين كشورها و ملتها بايد آمريكا را دشمن شماره يك و حقيقي خود دانسته و در حقيقت اين آمريكا است كه به وسيله دست پرورده اش اسرائيل، با ملت ما وارد منازعه و جنگ شده است.

ج _ هرگونه حكميت و مرجعيت آمريكا را رد كرده و با تمامي اقداماتي كه ايده ي مطرح كردن آمريكا به عنوان ميانجي و يا داور بي طرف حمايت مي كند، مخالفت كنند، چگونه آمريكا مي تواند داور باشد در حالي كه دشمني است كه هرگز رحم نمي كند و در تجاوز هيچ ترديدي نمي كند.

د _ تدوين طرحي براي مقابله با شيطان بزرگ كه هم اكنون تمامي قدرتهاي استكباري در آن خلاصه مي شوند، و بايد دست آنان از مراكز

تصميم گيري، ثروت و كشور ما كوتاه گردد تا بتوان نبرد را با عامل آن در منطقه «اسرائيل» به نفع خود تمام كنيم، و اين همان مطلبي است كه امام در طول عمر مبارك خود به آن دعوت مي كرد.

دوم: امام اسرائيل را غده سرطاني ناميد، و طبيعي است كه غده سرطاني خود و بدن را فاسد مي كند و به نقطه معيني محدود نمي شود بلكه تا آنجايي كه مي تواند پيشروي مي كند و اين به معني آن است كه اسرائيل مي خواهد جامعه هاي ما را فاسد بكند، ملتهاي ما را بكشد و بدون هيچ حد و مرزي به توسعه طلبي خود ادامه دهد. امام معتقد بود كه آرزوها و طمعكاريهاي اسرائيل بسيار فراتر از نيل به فرات است و اين طمعكاريها و توسعه طلبيهاي اسرائيل همگام با قدرت طلبي، كنترل بر منطقه و غلبه بر آن بيشتر و بيشتر مي گردد. به همين جهت است كه امام خطر اسرائيل را محدود به ثروتهاي طبيعي و سرزمين محدود نمي دانسته و مي گفتند اسرائيل تمامي ارزشهاي انساني، ديني و فرهنگي تمدن اسلامي را نيز تهديد مي كند.

بر اساس همين ديدگاه است كه امام شيوه ي عملكرد و برخورد با اسرائيل را مشخص كرده و مي فرمايد: اسرائيل بايد از صحنه روزگار محو شود، اين غده سرطاني بايد از بيخ درآورده شود. چون هرگز نمي توان در برابر سرطان ساكت ماند و زندگي هم نمي توان با آن كرد، چه رسد به خطرها و تهديدهايش كه جز با درآوردن ريشه هاي آن برطرف شدني نيست، هرچند اين كار دردناك باشد و براي ما

گران تمام شود.

سوم: از ديدگاه امام، مسأله قدس تنها به فلسطينيان و اعراب محدود نمي شود بلكه مسأله تمامي امت اسلامي است، مسئوليت ملتها، دولتها و ديگر طبقات جامعه هاي اسلامي است و به همين دليل است كه بزرگترين روز را در بزرگترين ماه، يعني آخرين جمعه ماه مبارك رمضان را براي آن انتخاب كرده و آن را روز جهاني قدس ناميده و فرمود اين روز، روز فلسطين و اسلام است. امام با اين موضعگيري خود مسأله قدس را به جايگاه طبيعي و تاريخي خود در منازعه موجود با صهيونيسم بازگرداند و توانست آن را از چنگ كساني كه آن را محدود به مسأله فلسطين مي دانستند آزاد كند. چرا كه هيچ مسلماني در اين جهان نيست كه بپذيرد قدس بخشي از اسرائيل بوده و يا سندي را امضاء كند كه بر اساس آن قدس پايتخت اسرائيل معرفي شود، اين مسلمان خواه خود حاكم و فرمانروا باشد، يا به نمايندگي از سازمان و يا گروهي باشد چه رسد كه يك ملت باشد چنين سندي را امضاء نمي كند. آري تا زماني كه اين ملت بويي از روح و عزم خميني در ميان خود دارد هرگز قدس بخشي از اسرائيل نخواهد شد.

از سوي ديگر امام مسأله قدس را به عنوان محور و زمينه اي براي وحدت و همبستگي ملتهاي عربي و اسلامي مطرح كرد، تا در ميان ملتها زنده، محترم و شايسته و عزيز بماند. مردم اگر هم در بسياري از موارد با يكديگر اختلاف نظر داشته باشند اما در مقابله با اشغالگران و متجاوزان، تمام اختلافات را كنار زده و با يكديگر متحد گشته و

تمام نيروهاي خود را در جنگي سرنوشت ساز به كار مي گيرند. مقابله با صهيونيسم و مقاومت در برابر اشغالگران اسرائيلي كه سرزمين ما را اشغال كرده است، مهمترين عاملي است كه مي تواند تمامي نيروهاي امت ما و جريانهاي مختلفش را حول يك محور سرنوشت ساز جمع آوري كند و چنانچه در همبستگي حول چنين محوري ناكام بمانيم محققاً در متحد شدن حول محورهاي ديگر ضعيف تر و ناكام خواهيم بود.

چهارم: امام همواره تأكيد مي كردند كه بازپس گيري مقدسات و بركندن اين غده سرطاني هرگز از راهها و مانورهايي سياسي تحقق نمي يابد و بايد با تفنگهايي كه بر ايمان تكيه دارد، انجام شود. امام روش جهاد و مبارزه را با قدرت تمام به عنوان تنها راه حل پايان دادن به نزاع، مطرح كردند. اين طرح امام، عملكرد جمهوري اسلامي ايران و اقدامات عملي جنبشهاي جهادگر لبنان و فلسطين، دشمن صهيونيستي را در برابر نوع ديگري از رويارويي كه منحصر به فرد است قرار داده است.

خانمها آقايان ... هرجنگي جهاد نيست و هر كشته اي شهيد نمي باشد. تنها نبرد در راه خدا جهاد و كشته اين راه شهيد است. نبردي را كه امام با اسرائيل آغاز كرد پيش از آن كه در شكل و شيوه خود با طرحهاي گذشته تفاوت داشته باشد از لحاظ ماهيت، جوهر و محتوا با آنها تفاوت دارد. به عنوان مثال مقاومت اسلامي كه در لبنان مبارزه و از خودگذشتگي مي كند خود در راه و شيوه اين امام همام گام بر مي دارد و از تفكر ايشان الهام مي گيرد و به همين دليل است كه جنگ

آن از لحاظ ماهيت و جوهر با ديگر جنگها متفاوت است. بردي است در راه خدا و هدف از آن جلب رضايت خدا و عشق به لقاء الله است. جنگ عارفان شب و مشتاقان وصل يار، مقاومت كساني است كه با مرگ انس يافته و آن را شيرين تر از عسل مي دانند. مقاومت صاحبان دلهاي آرام گرفته اي است كه هرگز چيزي از حرص و طمع به دلهايشان راه نمي يابد، اين مقاومت شعارش، محتوايش، فرهنگش، نفسهايش، عاطفه هايش، دوستي اش، دشمني اش، رضايتش، خشمش، اندوهش، شادي اش، والائيش، اطمينانش، عزمش، خونش و تمام عناصر تشكيل دهنده جوهر آن از نوع ديگري است.

اين مقاومت كه امام آن را در اين دوره به وجود آورد، عزيمت، صبر و اميد به ظهور حجت حق حضرت مهدي - عجل الله تعالي فرجه الشريف - كه خداوند ظهور او را در قرآن وعده داده است، به همراه خود دارد و چون اينچنين است امام دو سال پيش از رحلت ملكوتي خود درباره اش فرمودند: جهاد حزب الله لبنان خود حجت خداوند است بر تمامي علماي جهان اسلام!!...

اين تجربه ما شيوه عملي امام را تحقق بخشيد كه مي فرمود يك گروه اندك كه مؤمن بوده و بر خدا توكل كرده است مي تواند قدرتمندترين ارتش خاورميانه را شكست دهد و مي تواند آن را به ذلت نشانده و مغلوب كند و افسانه شكست ناپذيري آن را از بين ببرد. چه رسد به اينكه طرف اين جنگ امت بزرگ، مقتدر و ميليوني باشد. امام هنگامي كه فرمود: اگر هر مسلمان يك سطل آب بر اسرائيل بريزد، سيل آن را از

جا خواهد كند مبالغه نمي كرد.

برادران و خواهران عزيز ... امروز در يكصدمين سالگرد تولد امام، روح ايمان و مسئوليت شما را به كمك مي طلبم، امروز در ميان شما هستم، تا از ميان شما اين امت را مورد خطاب قرار داده، و نداي رساي امام را كه در طول چندين دهه عمر شريف خود آن را مورد تأكيد قرار داد، تكرار كنم.

امروز فلسطين در معرض خطرناكترين تسويه حسابها و تحريف تاريخ قرار گرفته است. قدس هر روز بيش از روز پيش به سوي يهوديان كشانده مي شود. هر روز يك شهرك يهودي نشين در آن ساخته مي شود مسجد الاقصي نيز در معرض خطر تخريب، آتش زدن و از ميان رفتن قرار دارد...

برادران و خواهران عزيز... امتي كه شركت «والت ديزني» آمريكا را فراري دهد، يهوديان صهيونيست نه قدس را براي آن خواهند گذاشت، و نه مسجدي و نه كليسا و نه كرامتي!!...

برادران و خواهران گرامي... انقلاب اسلامي ايران و جمهوري گرانقدر آن از همان آغاز پيروزي، تمام صهيونيستها و وابستگان به آنان را از خاك خود بيرون رانده و پرچم فلسطين را به جاي سفارت اسرائيل در تهران برافراشت و خود را در كنار ملتها و دولتهاي عربي در مقابله با اسرائيل قرار داد و تا كنون همان شيوه امام و راهش را با پيروي از رهبري ولي امر مسلمين حضرت آيت الله العظمي امام خامنه اي (دام ظله) ادامه داده و مشكلات و فشارهاي مختلف و دردهاي فراواني را به خاطر اين موضعگيري عقيدتي خود، در برابر مسأله فلسطين و قدس، تحمل مي كند. همچنين در منطقه ما، ايستادگي و مقاومت در

سوريه، و جايگاهي براي مبارزه و شهادت در لبنان و فلسطين وجود دارد. امت نيز همچنان قادر است اميدها و اعتماد به نفس را به دست آورده و پيروزي را از آن خود كند.

من به نام امام، و به نام تمامي مقدساتي كه به آنها ايمان داريد از شما مي خواهم تا مقابله با صهيونيسم و اسرائيل را در رأس اولويتهاي خود قرارداده و با همت خود نيرنگ و دروغهاي آمريكا و صهيونيسم را فاش كرده و تمامي موانع ترس زا و شك آلود را كنار زده، تلاشها و نيروهاي خود را وحدت بخشيد تا اميد و وصيت امام جامه ي عمل پوشد.

و سرانجام ... شيوه و راه امام خميني - رحمه الله - همچنان چراغ راه تمامي مبارزان و مجاهدان براي رسيدن به آزادي و آزادسازي خواهد ماند، و روزي كه مسلمانان در قدس نماز پيروزي را به پا مي دارند، روح امام بزرگترين روحي خواهد بود كه در آنجا حضور خواهد داشت، چرا كه آن روز نه اشغالگري خواهد بود و نه صهيونيسم.

«والسلام عليكم و رحمه الله و بركاته»

سيدحسن نصرالله- ايدئولوژي رهبري و فرآيند انقلاب اسلامي، ج 2، ص473

صدور انقلاب از ديدگاه امام خميني (ره)

صدور انقلاب از ديدگاه امام خميني (ره)

نويسنده:كاظم ابراهيمي

فصل اول: صدور انقلاب، ويژگي اجتناب ناپذير انقلاب اسلامي

همة مسلمين تحت تأثير نهضت مقدس ايران قرار مي گيرند:

سؤال: آيا فكر مي كنيد دامنة حوادث ايران به تركيه نيز كشيده مي شود؟ جواب: نهضت مقدس ايران، نهضت اسلامي است و از اين جهت بديهي است كه همة مسلمين جهان تحت تأثير آن قرار مي گيرند. (صحيفة نور، جلد 4، صفحة 114، تاريخ 10/10/57)

نهضت اسلام محصور به يك كشور

نيست:

ما كه نهضت كرديم براي اسلام نهضت كرديم. جمهوري، جمهوري اسلامي است. نهضت براي اسلام نمي تواند محصور باشد در يك كشور و نمي تواند محصور باشد در حتي كشورهاي اسلامي. نهضت براي اسلام همان دنباله نهضت انبياء است. نهضت انبياء براي يك محل نبوده است. پيغمبر اكرم اهل عربستان است دعوتش مال همة عالم است. موج سوم دموكراسي:موج سوم دموكراسي در پايان سده بيستم يكي از مطرح ترين كتاب ها در زمينه ي جامعه شناسي با گرايش سياسي در دهه هاي اخير مي باشد. هانتينگتون در اين كتاب روند ايجاد و حذف ليبرال دموكراسي در كشورهاي جهان را در 3 مقطع تاريخي به عنوان موج هاي دموكراسي شدن و روند بازگشت به اقتدارگرايي بررسي مي كند. گرچه نگاه نويسنده در آن جا كه به قضاوت درمورد تاريخ مي پردازد به شدت متأثر از ديدگاه آمريكاستايانه وي است، اما در مقام يك محقق مطالب وي بسيار موشكافانه و قابل استفاده مي باشد. به اعتقاد هانتينگتون كشورهاي دموكراتيك عموماً در سه برحه از تاريخ، در روندي موج گونه يكي پس از ديگري به سوي دموكراسي آغوش گشوده اند. او معتقد است تاريخ جهان تاكنون سه موج دموكراسي را از سر گذرانده است: موج اول: 1926-1828م، موج دوم: 1942-1922م، موج سوم: زمان حاضر- 1974م، البته بعد از موجهاي اول و دوم، موجهاي برگشتي هم بوده است كه طي آنها تعدادي از كشورهاي دموكراتيك شده دوباره به استبداد و اقتدارگرايي بازگشته اند. (صحيفة نور، جلد 10، صفحة 115، تاريخ 11/8/58)

پرتو استقلال و آزادي همة عالم را خواهد گرفت:

ملت ما بحمدالله با عنايت حق تعالي و عنايت اولياي خداي

تبارك و تعالي كه به آن ايمان داد، به آنها قدرت داد اين ملت دست رد به سينة همه زد و ايستاد و گفت استقلال را ما مي خواهيم، آزادي را ما مي خواهيم. و اگر به همين وضع پيش رود مطمئن باشيد كه پرتوش همه عالم را خواهد گرفت.(صحيفة نور، جلد 20، صفحة 178، تاريخ 21/11/66)

الگو شدن ايران دليل مخالفت دشمنان:

چون اسلام را آنها نمي توانند ويران ببينند كه درصدد اين است كه اسلام را معرفي كند به عالم و اگر معرفي بشود به عالم قبول خواهند كرد و منافع آنها را به هدر خواهد داد. از اين جهت با ايران مخالفت مي كنند. نه اينكه چون يك جمعيتي در ايران هستند يا انسانهايي در ايران هستند. (صحيفة نور، جلد 18، صفحة 248، تاريخ 13/12/62)

انفجاري عظيم در توده هاي زيرستم:

ملت ايران، خواهران و برادران عزيز مي دانند كه انقلاب عظيم ايران كه در نوع خود كم نظير يا بي نظير است، از ارزش هاي بزرگي برخوردار است كه بزرگترين آن مكتبي بودن و اسلامي بودن آن است. همان ارزشي كه پيامبران عالي مقام در پي آن قيام نمودند. اميد است كه اين انقلاب جرقه و بارقه اي الهي باشد كه انفجاري عظيم در توده هاي زيرستم ايجاد نمايد و به طلوع فجر انقلاب مبارك حضرت بقيه الله ارواحنا لمقدمه الفداء منتهي شود. (صحيفة نور، جلد 15، صفحة 75، تاريخ 10/5/60)

فصل دوم: انديشه و عزم راسخ در جهت صدور انقلاب

ملت ايران پرچم اسلام را در همه جا به اهتزاز در مي آورد:

ملت عزيز و پيرو حق امام عليه السلام (امام حسين)، با خون خود، سلسله

ابليس پهلوي را در قبرستان تاريخ دفن مي نمايند و پرچم اسلام را در پهنه كشور بلكه كشورها، به اهتزاز درمي آورد.( صحيفة نور، جلد 4، صفحة 9، تاريخ 11/9/5)

مقصد، زنده شدن احكام جهانگير اسلام است:

مقصد اين است كه اسلام، احكام اسلام، احكام جهانگير اسلام زنده بشود و پياده بشود و همه در رفاه باشند و همه آزاد باشند، همه مستقل باشند. (صحيفة نور، جلد 6، صفحة 22، تاريخ 27/1/58)

اسلام حق همه است:

من اميدوارم كه ما بتوانيم پرچم اسلام را، پرچم جمهوري اسلامي را در همه جاي دنيا بر پا كنيم و اسلام كه حق همه است، از او تبعيت كنند. (صحيفة نور، جلد 8، صفحة 267، تاريخ 1/6/58)

پرچم اسلام در همه قشرهاي دنيا:

امروز اسلام و قرآن در دست شماست و شما مي توانيد قرآن را ترويج كنيد و در همه قشرهاي دنيا پرچم اسلام را بالا ببريد. (صحيفة نور، جلد 11، صفحة 65، تاريخ 29/9/58)

پرچم توحيد را در ساير مهالك برافرازيم:

انشاءالله جمهوري اسلامي را با محتواي جمهوري، با احكام اسلامي در ايران، و اميد است كه در ساير جاهها بر پا كنيد و بيرق توحيد را برفراز مملكت خودتان و ساير ممالك افراشته كنيد. (صحيفة نور، جلد 11، صفحة 223، تاريخ 18/10/58)

ما انقلابمان را به تمام جهان صادر مي كنيم:

ما انقلابمان را به تمام جهان صادر كنيم چرا كه انقلاب ما اسلامي است و تا بانگ لا اله الا الله و محمدرسول الله بر تمام جهان طنين نيفكند مبارزه هست و تا مبارزه در هر كجاي جهان عليه مستكبرين هست ما هستيم.(صحيفة نور، جلد 11، صفحة 266، تاريخ 22/11/58)

فصل سوم: انقلاب اسلامي، الگوي ارزشهاي

مطلوب مردم تحت ستم

انقلاب ايران، ملت ها را به فكر رهايي از شرق و غرب مي اندازد:

سؤال: آيا فكر مي كنيد نبرد و نهضتي را كه ايجاد كرده ايد، موجب بروز جهادي در ايران و در جاهاي ديگر مثل تركيه و ساير كشورها بشود. جواب: آن مربوط به ما نيست. ملت ما در سراسر كشورهاي اسلامي اثر مي-گذارد. و ملت ها را به فكر رهايي از شرق و غرب مي اندازد. (صحيفة نور، جلد 4، صفحه 192، تاريخ 20/10/57)

اميدوارم در همة ممالك اسلامي مسؤولين از خود مردم باشند:

ما ميل داريم همة ممالك اسلامي، همه كشورهاي اسلامي، همة كشورهاي مستضعفين دنيا اين طور بشود كه يك جمعيت باشند، در بين خود اين جمعيت و در بين همين جمعيت، نخست وزير، رئيس جمهور، مجلس، افراد ديگري كه در بنگاه هاي دولتي هستند تعيين بشنوند تا آسيب بردار نباشد. (صحيفة نور، جلد 12، صفحة 286، تاريخ 20/5/59)

هراس دولتها از تحول دولتها:

ملت ما در اين انقلابي كه كرده است، تا حالا استقامت كرده است و بحمدالله تا حالا پيروز شده است شما پيروزيد در دنيا، شما مطرح نشده ايد در دنيا، در همة گوشه هاي دنيا، دولتهاي دنيا از شما يك نحو هراسي دارند كه مبادا يك وقت ملت هايشان مثل شما بشود. شما تا حالا پيروزيد. استقامت كنيد تا پيروزي نهايي به دستتان بيايد. (صحيفة نور، جلد 17، صفحة 256، تاريخ 28/6/61)

ملت نمونه ايران الگوي جهانيان:

من بايد از شما آقاياني كه حاضر هستيد و كساني كه غير حاضر هستند، از تمام اقشار ملت تشكر كنم كه يك ملت نمونه هستيد و اميد است كه اين ملت نمونه اسباب

اين بشود كه انقلاباتي در ايران، در دنيا پيدا بشود زيادتر از آني كه الان هست.

فصل چهارم: مقصود ما از صدور انقلاب

ما مي خواهيم بين ملتها و دولتها را آشتي بدهيم:

در كجاي دنيا سراغ داريد كه ملت آنچنان در خدمت اسلام باشد، آنچنان در خدمت دولت اسلامي باشد كه هر وقت غائله اي پيش بيايد خود ملت پيش قدم است و پشتيباني مي كند؟ ما كه مي گوييم انقلابمان را مي خواهيم صادر كنيم و به همة كشورهاي اسلامي بلكه به همه كشورهايي كه مستكبرين بر ضد مستضعفين هستند، مي خواهيم يك همچو وضعيتي پيش بياوريم كه دولت يك دولت زورگوي جبار آدمكش امثال ذلك نباشد و ملت يك ملتي نباشد كه دشمن با دولت است. ما مي خواهيم بين ملت ها و دولت ها، آشتي بدهيم، دولت ها اگر توجه بكنند و يا مطالعه كنند وضع ايران را ببينند ملت ايران با دولت چه وضعي دارد. گمان ندارم كه آنها تحت تأثير واقع نشوند. (صحيفة نور، جلد 12، صفحه 285، تاريخ 20/5/59)

تبليغات صحيح عامل مهم صدور انقلاب:

ما كه مي گوييم مي خواهيم انقلابمان را صادر كنيم، نمي خواهيم با شمشير باشد بلكه مي خواهيم با تبليغ باشد ما مي خواهيم تبليغات گسترده اي را كه كمونيست ها و ديگران برضد اسلام مي كنند، با تبليغات صحيح خنثي كنيم و بگوئيم كه اسلام همه چيز دارد. اسلام مثل مسيحيت كنوني نيست. (صحيفة نور، جلد 18، صفحة 80، تاريخ 2/6/62)

ما مي خواهيم حرفمان را به دنيا برسانيم:

ما از اول گفتيم مي خواهيم انقلابمان را صادر كنيم. صدور انقلاب به لشكركشي نيست بلكه مي خواهيم حرفمان را

به دنيا بزنيم كه يكي از آن مراكز، وزارت امور خارجه است كه بايد مسائل ايران و اسلام و گرفتاريي هايي كه ايران از شرق و غرب داشته است، به دنيا برساند و به دنيا بگويد كه مي خواهيم اين گونه عمل كنيم. (صحيفة نور، جلد 19، صفحة 242، تاريخ 11/8/64)

فصل پنجم: عوامل، شرايط و شيوه هاي صدور انقلاب

وحدت رمز گسترش اسلام:

من اميد آن را دارم كه بتوانيم ان شاءالله اين خدمتي را كه شروع كرديم به آخر برسانيم و بتوانيم با وحدت كلمه، با اتكال به خداي تبارك و تعالي بيرق اسلام را در همه جا به اهتزاز درآوريم. (صحيفة نور، جلد 12، صفحه 101، تاريخ 29/2/59)

ما بايد انقلابمان را به دنيا بشناسانيم:

بايد راه بيفتيم و انقلاب خودمان را به دنيا بشناسانيم. الان فرصت خوبي است. اميدوارم به اميد خدا موفق شويد و بدانيد كه مردم با ما هستند. ما همان گونه كه خود قيام كرديم و ننشستيم تا قدرتي به كمك ما بيايد. حالا هم نبايد انتظار داشته باشيم تا ديگران به نفع ما تبليغ كنند. (صحيفة نور، جلد 16، صفحة 4-23، تاريخ 10/11/60)

لفظ وحدت، شرط صدور اسلام:

امروز براي حفظ اسلام بايد از همة چيزهايي كه در ذهن هايمان هست و كدورت هايي كه فرض كنيد يك وقتي داريم، دست برداريم، براي خدا با هم باشيم. اگر اين طور شد شما حفظ خواهيد شد و اسلام را صادر خواهيد كرد به همه دنيا موفق به شما عرض مي كنم كه اگر خداي نخواسته، خداي نخواسته اسلام در ايران سيلي بخورد، بدانيد كه در همة دنيا سيلي خواهيد خورد. و بدانيد كه به اين

زودي ديگر نمي تواند سرش را بلند كند. اين الان يك تكليف بسيار بزرگي است كه از همة تكاليف بالاتر است، حفظ اسلام در ايران، و حفظ اسلام در ايران به وحدت شماهاست. (صحيفة نور، جلد 17، صفحه 222، تاريخ 1/1/62)

اسلام را به جاهاي ديگر هم برسانيد:

گروه هاي مردمي همه با هم باشيد، اگر باشيد با هم، خداي تبارك و تعالي نصرت مي كند شما را. نصرت خدا اين است كه همه با هم براي رضاي خدا باشيد. همه با هم براي اين باشيد كه اسلام را تقويت كنيد و اسلام را به جاهاي ديگر هم برسانيد. و اين نصرت خداست و خداوند وعده كرده است كه اگر نصرت كنيد، من هم نصرت مي كنم. (صحيفة نور، جلد 20، صفحة 128، تاريخ 6/5/66)

فصل ششم: دوستان و پذيرندگان انقلاب اسلامي

تسري دولت اسلام به ساير ملت ها:

انشاءالله بلكه اين نهضت به ثَمر برسد. و دولتهاي اسلامي آنطوري كه اسلام فرموده است نه آنطوري كه هواي نفس بخواهد بكند كه اسلام فرموده است اگر انشاءالله اين تحقيق پيدا بكند، سعادت براي اين ملت و ساير ملت ها، انشاءالله كشيده مي شود به ساير ملت ها(صحيفة نور، جلد 7، صفحة 272، تاريخ 2/4/58)

اين پيروزي به كشورهاي اسلامي سرايت مي كند:

با اين ايمان و با اين انقلاب و روح انقلابي شما انشاءالله پيروز مي شويد، پيروزي را به آخر مي رسانيد و انشاءالله از كشورهاي خودتان به كشورهاي خارجي، به كشورهاي اسلامي سرايت مي كند.(صحيفة نور، جلد 8، صفحة 173، تاريخ 28/4/58)

پرتو افشاني اسلام در جهان مستضعفين:

اين اسلام است كه ملت ما را منسجم كرده است و الان دارد انعكاس

حقيقي را به ساير جاها هم مي اندازد و ما اميدواريم كه انشاء الله اين پرتو اسلامي در همه كشورهاي اسلامي بلكه همه كشورهاي مستضعفين خودنمايي كند. (صحيفة نور، جلد 16، صفحة 2، تاريخ 23/10/60)

حجاج، رسولان پيام انقلاب اسلامي:

بايد حجاج محترم كشور انقلاب اسلامي ايران فرياد مجاهدين شجاع و فداكار ملت شريف مجاهد را بر مسلمانان جهان در آن مجمع عمومي مسلمين برسانند و آنان را مؤظف نمايند كه حامل پيام ملت ايران به تمام ملت هاي مظلوم جهان و فرياد ياللمسلمين اين ملت انقلابي باشند. (صحيفة نور، جلد 17، صفحة 29، تاريخ 29/6/61)

فلسطين در چشم انداز امام خمينى(ره) (1)

فلسطين در چشم انداز امام خميني(ره) (1) ديار فلسطين، محل ظهور و موطن و مزار حضرت موسي (عليه السّلام) و زادگاه و مزار حضرت عيسي و نخستين قبله گاه مسلمين، همواره كانون توجه و احترام مذاهب بزرگ دنيا و همه ملل جهان است. مسلمانان همواره اكثريت مطلق جمعيت فلسطين را دارا بودند و قرن ها در سايه حكومت مسلمين، همه مذاهب و فرق در همزيستي كامل زندگي كردند اما از هنگامي كه با دسايس استعماري، تسلط انحصاري صهيونيزم و ناديده گرفته حقوق اكثريت ساكنان آن ديار آغاز شد، به پايگاه استعمار در منطقه و كانون تهديد و تفرقه در منطقه حساس خاورميانه تبديل گرديد.

در نيم قرن اخير مبارزات آزاديبخش مسلمانان مظلوم فلسطين افت و خيزهاي فراواني را پشت سر گذاشت و وابستگي اغلب حكومت ها در سرزمين هاي اسلامي به استعمار، مسلمانان مجاهدفلسطين را از پشتوانه وسيع هم كيشان محروم ساخته و جنبش ضدصهيونيستي را به نوعي ركود كشانيده بود. با وقوع انقلاب اسلامي ايران در سال 1357، روح جديدي در كالبد مبارزات ضدصهيونيستي دميده شد.

اگر در

يك تحليل جامع و كلي تر بخواهيم به عوامل و موانع اوجگيري مبارزات ملت فلسطين پس از انقلاب اسلامي اشارتي داشته باشيم مي توان گفت كه وقوع انقلاب اسلامي و به تبع آن نفوذ معنوي و شخصيت امام خميني و مواضع وي جزو عوامل اوجگيري مبارزات و تحول روش و ايدئولوژي مبارزه و سرانجام پيدايش انتفاضه بود. اما موانع آن بطور كلي در اين بود كه "انقلاب اسلامي در مرحله اي از پيشرفت تكنولوژي و اوج تكامل صنعتي دنياي غرب واقع شد كه در برابر مسائل و دشواري هاي بسيار پيچيده اي براي تداوم راه خود و تقويت جنبش هاي موازي قرار مي گرفت كه امپرياليزم رسانه اي، تنها به عنوان نمونه اي از آن موانع، قادر بود در افكار عمومي مردم جهان و حتي در داخل كشور، رسوخ كرده و با بهره گيري از روشهاي پيچيده روانشناختي و خبري در سطحي وسيع دست به سمپاشي، تاثيرگذاري و مقابله بزند و جهان را عليه اهداف انقلاب اسلامي متحد سازد و يا آنرا در جنگي نابرابر قرار دهد كه يك طرف آن متكي به آواكس ها و ماهواره ها و پيچيده ترين و پيشرفته ترين امكانات باشد و طرف ديگر متكي به نيروهاي انساني مومن و فداكار." (1)

انقلاب اسلامي در چنان شرايطي پيروز شد و خط مشي حمايت از جنبش هاي آزاديبخش و نيز مبارزات فلسطين را در پيش گرفت. در زماني كه جهان در آستانه ورود به دوران تمدن سوم، عصر رايانه ها، عصر انفجار اطلاعات و پيدايش تكنولوژي ارتباطات دوسويه و آميزش هاي فرهنگي، وحدت جهاني و ظهور علائم فروپاشي ابرقدرت شرق بود و پديده اي موسوم به نظم نوين جهاني شكل مي گرفت و در درون خود شبكه هاي

سنتي سلطه را نيز حفظ مي كرد. زماني كه ستيزه هاي بين المللي به تدريج به سود قدرتمندان جهاني تبديل به همكاري بين المللي شده و نظام استعمار و سلطه شكل نويني گرفت و اكنون كه در آخرين سال هاي قرن بيستم هستيم، نظم نوين جهاني با پشتيباني قدرتهاي نظامي و فوق صنعتي در شرف وقوع است، امريكا با هجوم گسترده موسوم به جنگ نفت عليه عراق (به بهانه اشغال كويت توسط آن كشور) زهرچشمي از اعراب و دولتهاي مترقي عرب گرفت.

به ليبي حمله كرد و در بمباران مقر حكومت قذافي رهبر ليبي، تني چند از اعضاي خانواده او كشته شدند اما آب از آب تكان نخورد و دنياي اسلام فقط نظاره گر اين حادثه بود اكنون در سايه راه اندازي بحران ها و جريانات انحرافي (و سرگرم كردن مسلمانان به مسائل متفرقه و پرداختن به مسائلي نظير انفجار بوئنوس آيرس، خطر هسته اي ايران و پاكستان و ... ادعاي مالكيت سه جزيره ايراني توسط امارات و جنگ داخلي بوسني و صرب و غيره) مسئله فلسطين را مي خواهند حل كنند و سوريه را كه سال ها بر موضع سازش ناپذيري با اسرائيل پاي مي فشرد مجبور به مذاكره و سازش كرده اند. كشور اسلامي سومالي توسط امريكايي ها اشغال شد و جنوب عراق در تصرف قواي امريكايي هاست امريكايي ها نفت عراق را خود استخراج مي كنند و مي فروشند و پس از كسر كردن غرامت جنگي و هزينه قشون خويش، هرچه را كه خواستند به دولت عراق مي پردازند. خليج فارس نيز جولانگاه ناوگان هاي امريكايي گرديده است و دنياي اسلام در برابر همه اين فجايع خاموش است و گاه به اعتراضات شفاهي اكتفامي كنند.

اكنون جو غالب بر اعراب جو مذاكره، سازش و

تسليم در برابر اسرائيل است. هنگامي كه سادات قرارداد كمپ ديويد را امضاء كرد، مصر از جرگه اعراب اخراج شد و امروز نه تنها مصر به جرگه اعراب بازگشته است كه افتخار تقدم سازش با اسرائيل و به سميت شناختن آن را نيز به دوش مي كشد و ممالك مترقي ضدصهيونيستي هم اسرائيل را به رسميت مي شناسند و بدينسان يك اقليت كوچك يهودي اراده خويش را به يك ميليارد مسلمان تحميل و بر آنان حكمفرمايي مي كند.

ما اين حوادث را به مثابه برگي از كتاب براي آيندگان ثبت مي كنيم تا آيندگان بدانند خادم و خائن چه كساني بودند و روند انحطاط چگونه آغاز شد و چه كساني تا واپسين دم از حقوق غصب شده يك ملت دفاع كردند و .... در روزگاري كه، افشاي صهيونيزم حتي در ممالك غربي مدعي دمكراسي، تهديد، ترور و محاكمه در پي داشت و نشانه نفوذ صهيونيزم بر ارگانهاي حكومتي آنان بود و يا در برخي از ممالك جهان سوم مانند حكومت شاه در ايران كه سازمان اطلاعات و امنيت آن (ساواك) با همكاري اسرائيل طراحي و تربيت شده بود سخن گفتن عليه اسرائيل ممنوع بود در خرداد سال 1342 امام خميني در نطق معروف خويش كه منجر به بازداشت ايشان و قيام پانزده خرداد شد چنين گفت:

"امروز به من اطلاع دادند كه بعضي از اهل منبر را برده اند در سازمان امنيت و گفته اند شما با سه موضوع كار نداشته باشيد، پس از آن هر چه خواستيد بگوييد. يكي اينكه با شاه كاري نداشته باشيد و از او حرف نزنيد و يكي هم اينكه با اسرائيل كار نداشته باشيد و يكي هم اينكه نگوييد

دين در خطر است." (2)

وقوع انقلاب اسلامي در سال 1357 و جهت گيري ضدصهيونيستي اش پديده اي غيرمنتظره و نگران كننده براي اسرائيل بود. ايران در زمان شاه، بازار واردات انبوه كالاها و محصولات اسرائيلي بود كه رونقي به اقتصاد اسرائيل مي بخشيد و از آن سو با صادرات نفت به آن جان مي داد و نفت ايران تبديل به گلوله و سلاح مي شد و بر سينه فلسطينيان مي نشست. ايران تبديل به پايگاهي براي اسرائيل شده بود و همين امر از دلايل دشمني متقابل اسرائيل با انقلاب اسلامي ايران بود. امام خميني مي گويند:

"يكي از جهاتي كه ما را در مقابل شاه قرار داده است كمك او به اسرائيل است من هميشه در مطالبم گفته ام كه شاه از همان اول كه اسرائيل بوجود آمد با او همكاري كرده و وقتي كه جنگ بين اسرائيل و مسلمانان به اوج خود رسيده بود، شاه همچنان نفت مسلمين را غصب كرده و به اسرائيل مي داد و اين امر خود از عوامل مخالفت من با شاه بوده است." (3)

با وقوع انقلاب اسلامي همه اين روابط گسسته شد و سفارت اسرائيل در تهران تبديل به سفارت فلسطين گرديد. بديهي است كه در مصاف انقلاب با امپرياليسم، توطئه هاي اسرائيل بخشي از توطئه ها عليه انقلاب اسلامي ايران خواهد بود. جنگ تحميلي يكي از آنها بود كه مانع از رويارويي انقلاب اسلامي با اسرائيل شد.

"آنچه كه موجب تاسف بسيار است آن است كه ابرقدرت ها بويژه امريكا با فريب صدام، با هجوم به كشور ما دولت مقتدر ايران را سرگرم دفاع از كشور خود نمود تا مجال به اسرائيل غاصب تبهكار دهد تا به نقشه شوم خود كه تشكيل اسرائيل

بزرگ كه از نيل تا فرات است، اقدام نمايد." (4) عقوبت مبارزه با اسرائيل فقط تهديد و ترور نبود. در مقياسي بزرگ، جنگ تحميلي نيز راهي بود براي مستهلك كردن انرژي ملت هاي مسلمان، به فراموشي سپردن مسئله اسرائيل و يا در درجه دوم قرار دادن آن. در عين حال رهبر كبير انقلاب اسلامي عليرغم جنگ تمام عيار با عراق، از مسئله فلسطين و اصلي بودن مبارزه با اسرائيل غافل نبودند به طوري كه يكي از راههاي انگيزه بخشي به مردم ايران و نسل انقلابي و حزب اللهي، شعار (راه قدس از كربلا مي گذرد) بود و امام خميني با توجه به جنگ تحميلي عراق عليه ايران و شرايطي كه در پايان قرن بيستم با آن روبرو هستيم، مبارزه با صهيونيزم را جز لاينفك انقلاب اسلامي ايران اعلام داشتند. محورهاي اساسي در ديدگاههاي امام خميني پيرامون فلسطين (5)

استفاده از حربه نفت عليه امريكا و اسرائيل:

پس از فتح قسطنطنيه به دست سلطان محمد فاتح در سال 1453م، دوران انقلاب و نوزائي فكري و فرهنگي (رنسانس) در غرب آغاز شد و در نيمه دوم قرن هيجدهم به انقلاب صنعتي و اقتصادي انجاميد. اما درست از همان آغاز اولين انقلاب فكري در غرب،دنياي شرق انحطاط خويش را آغاز كرد به گونه اي كه در قرن بيستم ديگر هيچ توازني ميان آنها وجود نداشت. جهان به دو قطب پيشرفته صنعتي و ثروتمند يعني غرب سياسي و مسيحي و قطب عقب مانده و فقير موسوم به جهان سوم تقسيم شد كه ممالك اسلامي در زمره آن بودند و به مدد بهره گيري از ثروت و توليد و امكانات و سلاح هاي مدرن بود كه غرب توانست اسرائيل

را با جمعيت اندكي به اعراب مسلمان تحميل كند. تجربه جنگ هاي متعدد اعراب و اسرائيل، بالاخص جنگ رمضان كه ارتش هاي چند كشور عربي مورد حمايت ابرقدرت شوروي، از اسرائيل كوچك شكست خوردند. نموداري از ضعف آنان بود و اين احساس ضعف و حقارت ناشي از اين شكست ها و تلقي اينكه تداوم دشمني با اسرائيل كه با برخي از آنان مرزهاي مشترك دارد، امنيت ملي آنها را به خطر مي اندازد، زمينه هاي سازش را در اعراب بوجود آورد. در چنين شرايطي، امام خميني بر ادامه مبارزه با اسرائيل تاكيد كرد و راه موثر در اين مبارزه را استفاده از حربه تحريم نفت عليه اسرائيل و حاميانش دانست. ايشان در پيامي به دول و ملل اسلامي به مناسبت جنگ رمضان اعراب و اسرائيل در تاريخ 16/8/1352 گفتند:

"دولتهاي ممالك نفت خيز اسلامي لازم است از نفت و ديگر امكاناتي كه در اختيار دارند، بعنوان حربه عليه اسرائيل و استعمارگران استفاده كرده، از فروش نفت به آن دولتهايي كه به اسرائيل كمك مي كنند خودداري ورزند."

"با داشتن آن همه ذخاير، آن همه امكانات اگر يك هفته نفت خودشان را به روي اين جنايتكارها ببندند، تمام مسائل حل خواهد شد معذلك مي گويند كه ما اين كار را نمي كنيم." (6)

"اسرائيل قيام مسلحانه بر ضد كشورهاي اسلامي نموده است و بر دول و ملل اسلام، قلع و قمع آن لازم است. كمك به اسرائيل چه فروش اسلحه و مواد منفجره و چه فروش نفت حرام و مخالف با اسلام است." (7)

"آيا جا ندارد كه اعتراض كنيم: آقا نفت مسلمين را چرا به كفار مي دهي، به كفاري كه در حال جنگ و تجاوز به سرزمين و امت اسلام هستند.

(8)

حقيقت اين است كه نفت چون خون در رگهاي اقتصاد و صنعت دنياي پيشرفته صنعتي است و كاهش يا قطع صدور نفت موجب كم خوني و ضعف و مرگ آن خواهد شد، غرب سياسي عليرغم همه پيشرفت هايش، مانند غول شيشه اي است كه با قطع صدور نفت از پاي در مي آيد. ممكن است تصور شود، همان اندازه كه غرب به نفت محتاج است، فروشندگان نفت نيز كه داراي اقتصاد تك پايه اي نفت مي باشند، زندگي شان به همان اندازه وابسته به درآمد نفت است اما حقيقت اين است كه در صورتي كه كشورهاي توليد كننده نفت در يك مدت زمان، سياست رياضت اقتصادي و استفاده از ذخاير خويش را اتخاذ مي كردند، غرب سريعتر از آنان از پاي مي افتاد. فقط با يكماه قطع نفت بحران اقتصادي، اجتماعي و سياسي عظيمي غرب را فرا مي گرفت و آنان را به تسليم وامي داشت بويژه كه در آن هنگام هنوز كشورهاي صنعتي تدابيري از قبيل ايجاد چاهها و منابع ذخيره نفتي را نينديشيده بودند اما پس از آنكه مدت ها نظريه تحريم اقتصادي غرب بخاطر حمايتش از اسرائيل مطرح شد (ولي متاسفانه توسط همه ممالك اسلامي به اجرا در نيامد)، مصرف كنندگان نفت به صرف احتمال وقوع چنين امري در فكر ايجاد منابع ذخيره نفتي به مدت سه ماه افتادند و آنرا عمل كردند زيرا اقتصاد ممالك صنعتي بسيار آسيب پذير است و برنده نهائي در جنگ نفت فقط كسي است كه بتواند چند روز بيشتر مقاومت كند و ذخيره سازي نفت به منظور افزايش زمان و ضريب مقاومت بود اما اگر اعراب حاضر به جنگ نفت با اسرائيل و حاميان نيرومند غربي اش نشدند خود دلايلي داخلي

داشت كه اين دلايل در نهايت به ماهيت وابسته، رفاه طلب، عافيت جو، استبدادي و عدم پايگاه مردمي حكومت هاي ممالك اسلامي مربوط مي شد. وابستگي، عدم مشروعيت مردمي و روش استبدادي حكومت هاي منطقه مانع اصلي نجات فلسطين:

لازمه اتخاذ سياست رياضت اقتصادي اين است كه مردم مبتلا به بيماري و تب مصرف نباشند و اگر هم بودند آنقدر به زمامداران خويش اعتماد داشته باشند كه با آنان همكاري و همراهي كنند، ولي خفقان و استبداد به حدي بود كه مردم و مخالفين حكومت نه تنها حاضر به همكاري نبودند بلكه دركمين فرصت ها مي نشستند تا به محض ضعيف شدن حكومت، آن را از پاي درآورند. به همين روي در صورت اتخاذ روش رياضت اقتصادي كوتاه مدت، كه نتيجه آن كمبود ارزاق، كالاها و صعود تورم بود. نارضايتي هاي سياسي و اجتماعي وسعت مي گرفت و براي حكومت ها خطرساز بود، بويژه آنكه در بسياري از كشورهاي عربي اصولا حكومت ها يا پادشاهي بودند و پارلمان و انتخابات وجود نداشت و يا اگر هم مانند كويت پارلماني وجود داشت يك مجلس تشريفاتي بود كه مطابق قوانين آن كشور پادشاه حق انحلال آن يا عزل و نصب اعضاي مجلس را داشت و يا اگر هم نظام حكومتي جمهوري بود، تفاوتي با نظام سلطنتي استبدادي نداشت و رئيس جمهور مادام العمر بود. در نتيجه از آنجا كه مردم نقشي در روي كارآوردن دولت ها نداشتند، مسئوليتي هم در قبال آن احساس نمي كردند و دليلي هم براي شركت اختياري و داوطلبانه در خطر نمي ديدند. به همين دليل است كه امام خميني كرارا به اعراب مي گويد شما هم مانند ايران شاه را كنار بزنيد:

"ما تا به اسلام برنگرديم اسلام

رسول الله - تا به اسلام رسول الله برنگرديم، مشكلاتمان سر جاي خودش هست، نه مي توانيم قضيه فلسطين را حلش كنيم، نه افغانستان را نه ساير جاها را. ملت ها بايد برگردند به صدر اسلام، اگر حكومت ها هم با ملت ها برگشتند كه اشكالي نيست و اگر برنگشتند ملت ها بايد حساب خودشان را از حكومت ها جدا كنند و با حكومت ها آن كنند كه

ملت ايران با حكومت خودش كرد، تا مشكلات حل شود..." (9) پي نوشت: 1- ن، ك، بررسي انقلاب ايران. ع. باقي ص 16.

2- صحيفه نور، جلد 1، ص 54 ، سخنان 13/3/1342.

3- صحيفه نور ، جلد 4، ص 30 ، مصاحبه با امل در تاريخ 16/9/1357.

4- صحيفه نور، جلد 18، ص 120، سخنان مورخ 31/6/1362.

5- تقدم و تاخر محورهايي كه در اين مقاله مطرح شده به مفهوم اولويت و اهميت هر بند نسبت به بند بعدي نيست بلكه برعكس، هر كدام از محورها مقدمه و زمينه اي براي بحث بعدي است و به همين دليل اهميت اين بندها از ديدگاه امام خميني در دو بند

آخر بحث است كه به نوعي نتيجه گيري از مجموعه بحث هاي پيشين مي باشد.

6- در ديدار با نمايندگان جنبش هاي آزاديبخش در تاريخ 24/3/1361. صحيفه نور، جلد 16، ص 197.

7- اعلاميه مورخ 18/3/1346 خطاب به ملل و دول اسلامي بمناسبت جنگ 1967 اعراب و اسرائيل. صحيفه نور، جلد 1، ص 139.

8- سخنراني عليه جشن هاي دو هزاروپانصد ساله شاهنشاهي در تاريخ 6/3/1350. صحيفه نور، جلد1، ص 165.

9- صحيفه نور، جلد 12، ص 282، سخنان مورخ 18/5/1359.

ادامه دارد ......

فلسطين در چشم انداز امام خمينى(ره) (2)

فلسطين در چشم انداز امام خميني(ره) (2) تاكيد امام بر قيام و مبارزه عليه حكومت ها بعنوان راه نجات فلسطين

امام خميني كرارا در مواضع و بيانات خويش، علاوه بر

تاكيد بر اتحاد و تمسك به اسلام و بازگشت به ارزشهاي اسلامي قيام عليه حكومت ها را در ممالك اسلامي يكي از مقدمات واجب براي نجات فلسطين مي داند زيرا حكومت هاي استبدادي به دليل فقدان پايگاه داخلي، براي حفظ خود در برابر نارضايتي ها و مخالفت هاي داخلي نياز به حمايت خارجي دارند و بدينسان ميان استبداد و استعمار اتحاد بوجود مي آيد.

طبيعي است كه مبارزه با استبداد داخلي مقدم بر مبارزه با استعمار خارجي است زيرا مادامي كه دشمن در خانه است، مبارزه در جبهه خارجي بي ثمر خواهد بود. براي مبارزه با استعمار نخست بايد پايگاه هاي داخلي آن يعني استبداد و حكومت هاي وابسته و سرمايه هاي وابسته و پايگاههاي اقتصاديش را از ميان برد به همين دليل از ديدگاه امام خميني ، سرنگوني حكومت هاي وابسته و مسلط بر ممالك اسلامي، فوري ترين راه نجات فلسطين است.

همانطور كه گفته شد، از راههاي اساسي مبارزه با اسرائيل و حاميان قدرتمند غربي آن، تحريم اقتصادي و نفتي بود اما اين واقعه محتمل بود كه فقط با تحمل رياضت اقتصادي خاتمه نيابد و غرب براي نجات خويش دست به تهاجم به منابع نفتي خاورميانه و اشغال آنها بزند. اگرچه نظام دو قطبي جهان و وجود ابرقدرت شوروي در همسايگي كشورهاي اسلامي سبب خودداري غرب از چنين اقدامي مي گرديد زيرا قهرا پاي روس ها را به ميدان جنگ مي كشيد و جنگ جهاني سوم را شعله ور مي ساخت كه در آن صورت اثري از حيات روي كره زمين نمي ماند و از طرفي هرگونه درگيري امريكا و غرب با كشورهاي نفت خيز منطقه خاورميانه، نتيجه اش گسترش بيشتر نفوذ شوروي در اين كشورها مي شد و سرنوشت امروز جهان بگونه اي

ديگر بود و غرب نيز به دليل فقدان نفت در جنگ با كشورهاي نفت خيز تاب مقاومت نمي آورد اما مهمتر از همه اين موارد آن بود كه در برابر سلاحهاي مدرن و تجهيزات پيشرفته كشورهاي غربي، جهان سومي ها فقط با تكيه بر امواج انساني مومن و فداكاري كه به فرماندهي حكومت هاي خويش اعتماد دارند و با استفاده از روش جنگ هاي چريكي مي توانستند وارد هماوردي با غرب شوند كه اين امر به دلايل مختلف بعيد مي نمود زيرا هم حكومت ها به دليل غير مردمي بودن قدرت بسيج امواج انساني مومن را نداشتند و هم به دليل ماهيت وابسته عده اي از آن ها، به سادگي، توده هاي مردم وجه المصالحه قرار مي گرفتند، چه اساسا برخي از اين حكومت ها با كمك امريكا و انگليس به قدرت رسيده بودند. به همين دليل امام خميني علاوه بر راه تحريم نفتي، سرنگوني رژيم هاي وابسته و غير مردمي منطقه توسط مردم آن كشورها را اصلي ترين و مقدم ترين راه مي دانستند:

"مشكل مسلمين، حكومت هاي مسلمين است. اين حكومت ها هستند كه اين مسلمين را به اين روزانداخته اند ملت ها مشكل مسلمين نيستند. اين حكومت ها هستند كه بواسطه روابطشان با ابرقدرت ها و سرسپردگي شان با ابرقدرت هاي چپ و راست، مشكلات را براي ما و مسلمين ايجاد كرده اند مشكل مسلمين فقط قدس نيست، اين يكي از مشكلاتي است كه مسلمين دارند.

افغانستان مگر از مشكلات مسلمين نيست؟ پاكستان مگر از مشكلات مسلمين نيست؟ تركيه مگر از مشكلات مسلمين نيست؟ مصر مگر از مشكلات مسلمين نيست؟ عراق مگر از مشكلات مسلمين نيست؟ بايد ما تحليل كنيم كه مشكلي كه در همه اقطار مسلمين هست از كجا پيدا شده است و راه

حلش چيست؟ چرا مسلمين در همه جاي دنيا تحت فشار حكومت ها و ابرقدرتها هستند و راه حل اين مسئله چيست؟ تا اينكه هم رمز پيروزي بر همه مشكلات بدست بيايد و هم قدس و افغان و ساير بلاد مسلمين آزاد بشوند.

مشكل مسلمين حكومت هاي مسلمين است اين حكومت ها هستند كه مسلمين را به اين روز رسانده اند، ملت ها مشكل مسلمين نيستند، ملت ها با آن فطرت ذاتي كه دارند مي توانند مسائل را حل كنند لكن مشكل، دولت ها هستند شما سرتاسر ممالك اسلامي را وقتي كه ملاحظه كنيد كم جايي را مي توانيد پيدا بكنيد كه مشكلاتشان بواسطه حكومت هايشان ايجاد نشده. اين

حكومت ها هستند كه بواسطه روابطشان با ابرقدرت ها و سرسپردگي شان با ابرقدرت هاي چپ و راست مشكلات را براي ما و همه مسلمين ايجاد كرده اند اگر اين مشكل از پيش پاي مسلمين برداشته بشود، مسلمين به آمال خودشان خواهند رسيد و راه حلش با دست ملت هاست." (10) افشاي مكرر نقشه اسرائيل بزرگ از نيل تا فرات:

دلايل مختلف نشان مي داد كه مرزهاي جغرافيايي اسرائيل محدود به اراضي اشغال شده فلسطين نخواهد ماند:

الف: از يك سو شعار اصلي پارلمان اسرائيل كه برگرفته از كتاب تورات است اين بود كه "اسرائيل، مرزهاي تو از نيل تا فرات است" و اين شعار در دوران ضعف و نوپايي اسرائيل كه اشغالگران از جمعيت و قدرت اندكي در برابر دنياي اسلام برخوردار بودند مطرح مي شد و بديهي است كه به هنگام قدرت آن را عملي سازند.

ب: صهيونيست ها نژادپرست بودند و نژاد خود را برترين نژادها و بني اسرائيل را فرزندان خدا مي دانستند كه بايد حكومت جهان را به دست گيرند و دست كم زماني كه قدرت آن را

ندارند از نيل تا فرات را به دلايل مذهبي خود، از آن خويش مي دانستند. همين عقايد و روحيات يكي از دلايل رواج جهودكشي بود بطوري كه حكومت تزاري روسيه آنان را قلع و قمع مي كرد و هيتلر بعنوان نژادپرست ديگري كه اين گروه را رقيب خويش مي ديد، براي براندازي نسل يهود و بني اسرائيل آنان را فوج فوج به هلاكت مي رساند.

ج: دنياي غرب با آينده نگري كه داشت نيازمند تسلط پايدار بر سرزمين هاي طلاي سياه (نفت) و معادن عظيم ديگر در خاورميانه و قبضه كردن بازار مصرف آن بود و اسرائيل وسيله مناسبي براي تحقق اين رويا بود. اما اين كار نياز به زماني طولاني و زمينه سازيهائي ماهرانه داشت. اسرائيل همواره يكي از مهمترين عوامل ناامني منطقه بود كه اعراب و مسلمانان همواره ناچار از

تجهيز و تسليح خويش براي حفظ امنيت ملي بودند و همين امر خاورميانه را به زرادخانه امريكا و غرب تبديل كرد و از اين رهگذر ميلياردها دلار را به جيب سرمايه داران و دولت هاي غربي سرازير ساخت.

د: تجربه تحميل يك اقليت كوچك يهودي بعنوان حكومت اسرائيل، بر اكثريت اعراب و مسلمانان ساكن فلسطين نشان داد كه تكرار اين تجربه در ساير ممالك عربي هم امكانپذير است. بخصوص وقتي كه اعراب در جنگ با اسرائيل شكست خوردند اميد به تحقق اسرائيل بزرگ و تكرار آن تجربه بيشتر شد. امام خميني كرارا به هدف و نقشه اسرائيل بزرگ در سخنان خويش اشاره داشته است. از جمله مي گويد:

"اين مهره دومي كه حالا آمده است، اسحاق شاميري كه الان آمده است و مي خواهد نخست وزير بشود از اول برنامه خودش را گفته است. از اول

گفته است كه اسرائيل بزرگ بايد تحقق پيدا كند - بايد فلسطين به كلي از بين برود. تمام جاهايي كه دست اسرائيل است اينها لاينفك از اسرائيل است، اسرائيل بزرگ يعني از نيل تا فرات، يعني تمام منطقه اي كه عرب نشين است، حجاز

هم جز اين بايد باشد، مصر هم جزو اين است و اينها (دولتهاي عربي) نشسته اند آنجا دارند تماشا مي كنند و عده كثيرشان هم همراهي مي كنند و اسرائيل را مي خواهند (به رسميت) بشناسند" (11)

امام خميني معتقد بود كه اهداف نهائي اسرائيل حتي فراتر از نيل تا فرات است و آنان حتي درانديشه تسلط بر ايران هم بوده اند زيرا صهيونيست ها سال ها پيش از اشغال فلسطين و تشكيل دادن حكومت درانديشه كودتا در ايران بوده اند:

"عمال اسرائيل در ايران (در زمان محمد رضا شاه پهلوي) هر جا انگشت مي گذاري مي بيني كه يكي از اينها در مراكز حساس، مراكز خطرناك، والله مراكز خطرناك براي تاج اين آقا (شاه)، ملتفت نيستند اينها، اينها (يهودي ها)، آنها بودند كه در شميران توطئه كردند ناصرالدين شاه را بكشند، مملكت ايران را قبضه كنند شما تاريخ را نگاه كنيد، تاريخ كه مي دانيد، در نياوران توطئه كردند، در نياوران چند نفر رفتند ناصرالدين شاه را ترور كنند و يك عده هم در تهران بودند كه حكومت را قبضه كنند. اينها حكومت را از خودشان مي دانند، اينها در كتاب هاشان نوشته اند، در مقالاتشان نوشتند حكومت مال ماست، بايد ما يك سلطنت جديدي بوجود آوريم" (12) مسئله يهود و صهيونيزم جداست:

رفتار بني اسرائيل با حضرت موسي (عليه السّلام)، نشان مي دهد كه آنان به پيشوا و پيامبر خويش هم جفا نمودند و در خلال مدت 40

روز غيبت موسي (عليه السّلام) مجددا به بت پرستي گراييدند و 40 سال قوم بني اسرائيل بخاطر اين عمل آواره شدند. تاريخ نشان مي دهد كه از سرسخت ترين و خطرناك ترين دشمنان پيامبر اسلام، قوم يهود بودند كه نه تنها نبوت او را انكار مي كردند كه براي نابودي او و يا شكست دادن حكومت نوپاي پيامبر در برابر مشركين توطئه مي كردند اما در يهوديان، در همان روزگار نيز دو گروه مشاهده مي شدند. عده اي با پيامبر اسلام دشمني مي كردند و گروهي نيز خواستار همزيستي مسالمت آميز و انجام مناسك همزيستي خويش بودند تا قرن ها پس از ظهور اسلام، يهوديان به استناد روش تسامح و مداراي پيامبر با پيروان مذاهب گوناگون (كه تا وقتي توطئه نمي كردند آزاد بودند) با مسلمانان در كنار هم زندگي مي كردند.

وقتي عمربن خطاب با مركب و لباسي ساده پس از چند ماه محاصره اورشليم وارد اين شهر شد برخلاف انتظار يهوديان با آنان به نيكي رفتار كرد و يهوديان، قرن ها با مسلمانان در كنار هم مي زيستند و اما افراطيون و نژادپرستان يهودي در امتداد خط همان نياكان خويش كه موجب آوارگي قوم موسي شدند و بعدها فتواي قتل حضرت عيسي (عليه السّلام) را دادند و با مذهب مسيح به جدال برخاستند و با پيامبر اسلام نيز دشمني مي كردند، درانديشه تحقق روياي باستاني اسرائيل بزرگ افتادند. صهيونيست ها ادامه همان خطي بودند كه حسابشان را بايد از يهود جدا ساخت.

يهودياني كه مي خواستند مذهبي باشند و خود را آلوده به بازي هاي سياسي نكنند از آغاز نهضت صهيوني بويژه در امريكا و اروپا، مخالفت خويش را با آن اعلام كردند و در مواردي سازمان هاي مختلف يهودي

دست به مبارزه با صهيونيزم زدند. پس از انقلاب اسلامي ايران، اگرچه تفكيك روشني در اين مورد بعمل نيامد و يهوديان زيادي بودند كه از عدم مرزبندي دقيق ميان يهود و صهيونيزم و يك كاسه كردن آنها كدورت خاطر داشتند اما شواهدي از سخنان امام خميني دال بر اين مرزبندي وجود دارد:

"ما حساب جامعه يهود را از حساب صهيونيست ها جدا مي دانيم، آنها (صهيونيست ها) اهل مذهب نيستند، و قيام بر ضد مستكبرين، طريقه حضرت موسي سلام الله عليه بوده و اين درست برخلاف صهيونيست هاست حساب جامعه يهود غير از حساب جامعه صهيونيست است و ما با آنها مخالف هستيم و مخالفت ما براي اين است كه آنها با همه اديان مخالف هستند، آنها يهودي هستند، آنها مردمي سياسي هستند كه به اسم يهود كارهايي مي كنند و يهودي ها هم ازآنها متنفر هستند و همه انسان ها بايد از آن ها متنفر باشند" (13)

صهيونيزم يك پديده سياسي با آرمان هاي جاه طلبانه، نژادپرستانه و استعمارگرانه است كه زير پوشش مذهب يهود، جلوه مذهبي به خود مي گيرد و بعنوان ناجي قوم يهود خواسته است اين ملت را زير چتر خويش جمع كند. مسئله اصلي صهيونيزم، اسلام است:

همانطور كه در تاريخ صدر اسلام مشهود است، افراطيون و نژادپرستان بني اسرائيل و يهود، عليرغم سياست مدارا از سوي حكومت پيامبر و آزادي آنان در اعمال و مناسك مذهبي خويش، دست به فتنه گري و بستن پيمان با دشمنان خارجي مي زدند و حتي اقدام به ترور پيامبر اكرم نمودند اما ناكام ماندند. رويه دشمني آنها با اسلام همواره ادامه داشت و در دهه هاي اخير نيز به اشكال و طرق گوناگون در تخريب ا سلام كوشيده اند و براي

تحريف كتاب آسماني مسلمانان و احكام ديني آنها نيز به ترفندهاي گوناگوني متوسل شده اند كه امام خميني به نمونه اي از آن اشاره دارد:

"اين اسرائيلي كه همين چند وقت پيش از اين، همين اخيرا به قرآن كريم نسبت داد به اينكه جنايت بعضي از امراض در آلمان گردن قرآن است براي اينكه قرآن دستور داده است، در سوره پنجم آيه ششم دستور داده است كه مسلمين وقتي مستراح مي روند حق ندارند با صابون بعدش دست خودشان را بشويند .... از اين جهت ميكروب سرايت مي كند به دست و كذا. آن آيه ششم سوره پنجم چه است؟ آيه وضو است و آيه غسل است اين هم در آلمان يك بساطي درست كرد اين مطلب، آن طوري كه نوشتند به بهداري ها، به چه و چه و اسرائيل نقل كرد اين مطلب را كه به قرآن يك همچنين نسبتي داده" (14)

حفاري مسجدالاقصي قبله اول مسلمين و ويران كردن آن و كشتار جمعي مسلمانان، نمونه اي ديگر از دلايل دشمني اسرائيل با اسلام و مسلمين است و مسلمانان در برابر اسرائيل بايد به اسلام و قرآن كه وجه مشترك همه مسلمانان است تمسك كنند. اسلام و اتحاد راه نجات فلسطين:

امام خميني همواره بازگشت به اسلام و متحد شدن را شرط نجات فلسطين و جلوگيري از اميال توسعه طلبانه صهيونيزم دانسته اند و همواره با تاكيد بر اينكه مسئله اصلي اسرائيل نابود كردن اسلام است، خواستار كنار گذاشتن اختلافات از جمله اختلافات مذهبي بود. اگرچه اكثريت اعراب و مسلمانان ساكن فلسطين، پيروان مذاهب اهل سنت بودند اما امام خميني بعنوان يك فقيه و مرجع شيعه از هيچگونه حمايتي نسبت به آنان فروگذار نمي كرد. اين رويه برخلاف كساني بود

كه چون اهل سنت را غاصب و كافر مي دانستند معتقد بودند كه سني ها دارند مجازات مي شوند و حمايت از فلسطين را به اين بهانه كه تقويت اهل سنت است تجويز نمي كردند. امام خميني مسئله را نه در چارچوب هاي تنگ دعواي شيعه و سني كه مربوط به كيان اسلام مي دانست و به همين رو، پيوسته شيعيان لبنان را در كمك به فلسطين تشويق مي ساخت زيرا شيعيان لبنان در برابر اسرائيل هم سرنوشت هستند. امام خميني حكمفرمايي يك عده قليلي صهيونيست را بر يك ميليارد مسلمان جهان ننگ و عار مي دانست و مي گفت:

"چرا بايد يك كشورهايي كه داراي همه چيز هستند و داراي همه جور قدرت هستند اسرائيل با آن عده كم بيايد و به آنها اينطور حكمفرمايي كند؟ چرا بايد اينطور باشد؟ جز اين است كه ملت ها از هم جدا و از دولت ها جدا و دولت ها از هم جدا و يك ميليارد جمعيت، يك ميليارد جمعيت مسلمين با همه تجهيزاتي كه دارند نشسته اند و اسرائيل آن جنايات را به لبنان مي كند و به فلسطين مي كند." (15)

نه تنها كنار گذاشتن اختلافات مذهبي كه كنار گذاشتن اختلافات سياسي ميان دولت ها و ملت ها و متحد شدن عليه اسرائيل شرط ديگر نجات فلسطين و پاك كردن لكه ننگ سلطه يك عده قليل بر اراده يك ميليارد مسلمان جهان است و اين سخن معروف امام خميني رهبر فقيد انقلاب اسلامي است كه اگر همه مسلمين جمع شوند و هر كدام يك سطل آب بريزند، اسرائيل را آب مي برد:

"براي من يك مطلب به شكل معماست و آن اين است كه همه دول اسلاميه و ملت هاي اسلام مي دانند كه درد چيست؟ مي دانند كه

دست اجانب در بين است كه اينها را متفرق از هم بكنند، مي بينند كه با اين تفرقه ها ضعف و نابودي نصيب آنان مي شود مي بينند كه يك دولت پوشالي اسرائيل در مقابل مسلمين ايستاده كه اگر مسلمين مجتمع بودند و هر كدام يك سطل آب

مي ريختند او را سيل مي برد، معذلك در مقابل او زبون هستند." (16) روز جهاني قدس روز بسيج مسلمانان عليه اسرائيل و امريكا:

تجربه چند دهه اخير حاكي از آن است كه با يك گام عقب نشيني اعراب، اسرائيل چند گام به جلوبرمي داشت و از هنگامي كه طرح هاي سازش كارانه در اعراب وارد بورس ديپلماسي شد، اسرائيل جنوب لبنان را اشغال كرد و وقتي طرح هاي سازشكارانه فهد و فاس وطائف هم به كمپ ديويد افزوده شد ضعف اعراب و عدم تصميم دولت هاي وابسته و مرتجع عربي براي مبارزه با اسرائيل به نمايش در آمد و اسر ائيل نيز از همين ضعف ها و فرصت ها بهره گيري كرد و گام هاي ديگر را برداشت از جمله آنكه، عليرغم مخالفت هاي وسيع، پس از مدت ها تلاش، پايتخت خود را به قدس انتقال داد كه فقط با مخالفت هاي زباني دولتهاي عربي و اسلامي مواجه گرديد. امام خميني در مقابل اين عقب نشيني ها، آخرين جمعه ماه مبارك رمضان را روز قدس اعلام كرد. در اين روز اجتماع مسلمانان در فضايي روحاني، زمينه بسيار مناسبي براي طرح همزمان مسئله فلسطين در جهان اسلام است. اعلام روز قدس حركتي بود در مقابل يهودي كردن بيت المقدس، سازشكاري هاي اعراب و پيشروي هاي اسرائيل. روز قدس حركتي بود در راستاي استراتژي اتحاد مسلمين و روز قدس بستر خيزش امواج انساني و احياي وسيع مسئله قدس

و بيداري مسلمين بود. چون حكومت ها در خط امتيازدهي پي در پي به اسرائيل افتاده بودند، روز قدس عامل توقف اين روند و روزي بود كه ملت ها را نيز وارد معادله سرنوشت ساز قدس مي ساخت.

"مسلمانان ننشينند كه حكومت هايشان برايشان عمل بكنند و اسلام را از دست صهيونيزم نجات بدهند ننشينند كه سازمان هاي بين المللي براي آنها كار بكنند، ملت ها خودشان قيام كنند و حكومت هاي خودشان را وادار كنند در مقابل اسرائيل بايستند و اكتفا نكنند به محكوم كردن" (17)

"من از عموم مسلمانان جهان و دولتهاي اسلامي مي خواهم كه براي كوتاه كردن دست اين غاصب و پشتيبانان آن، به هم بپيوندند و جميع مسلمانان جهان را دعوت مي كنم، آخرين جمعه ماه مبارك رمضان را كه از ايام قدر است و مي تواند تعيين كننده سرنوشت فلسطين نيز باشد بعنوان روز قدس انتخاب و طي مراسمي همبستگي بين المللي مسلمانان را در حمايت از حقوق قانوني مسلمانان اعلام نمايند." (18)

امام خميني مي گفتند اگر يك ميليارد جمعيت مسلمانان مجتمع شوند و هر كدام يك سطل آب بريزند اسرائيل را آب مي برد و روز قدس مقدمه اي بود براي به راه انداختن راهپيمايي ها و تظاهرات همزمان مسلمانان جهان و راه اندازي امواج انساني عليه اسرائيل و براي نجات فلسطين. پي نوشت: 10- صحيفه نور، جلد 12، ص 278، سخنان مورخ 18/5/1359.

11- صحيفه نور، جلد 18، ص 98، سخنان مورخ 15/6/1362.

12- صحيفه نور، جلد، ص 96، سخنان مورخ 18/6/1343.

13- صحيفه نور، جلد 6، ص 163، سخنان مورخ 24/2/1358 امام خميني در جمع نمايندگان كليمي.

14- صحيفه نور، جلد1، ص 172، سخنان مورخ 6/3/1350.

15- صحيفه نور، جلد 10، ص 93، سخنان مورخ 10/8/1358.

16- صحيفه نور، جلد

8، ص 235، سخنان مورخ 25/5/1358.

17- صحيفه نور، ج 15، ص 262، سخنان امام خميني در تاريخ 25/9/1360.

18- صحيفه نور، ج 8 ، ص 229، پيام امام به مسلمانان جهان و اعلام روز قدس در 16/5/1358.

منبع: http://www.imam-khomeini.com

امام خمينى(ره) و روابط بين الملل (1)

امام خميني(ره) و روابط بين الملل (1) نويسنده:سيد محمّد سادات

بي ترديد انديشه حكومت ديني و بنيان گذاري نظام جمهوري اسلامي در ايران از سوي امام خميني(قده) رويكردِ جديدي را به دين به همراه داشت. موج جديد نگاه به دين از يك سو افق هاي روشني را از منظر تفكر و خردورزي ديني نويد مي داد, و از سوي ديگر, دل نگراني و دغدغه هاي خاطر ايجاد مي كرد. دل نگراني از اين كه رويكردِ جديد به دين از سر شوق زدگي به نظريه پردازي شتاب زده در معارف و حقايق دين بپردازد و با چشم پوشي از تمام ابعاد دين و جامعيت آن آرا و ديدگاه هاي يك بُعدي و متغيّر را جايگزين ديدگاه هاي جامع و ثابت اصول و معارف دين كند.

و افق هاي روشن و اميدهاي تازه به اين كه رويكردِ نو به دين و حكومت ديني سمت وسوي تحليل منطقي و پژوهشي و ماهيت دين شناسانه داشته و با جامع نگري همراه باشد; روي كردي كه با انگيزه, بازشناسي آموزه هاي ديني با توجه به تحولات بنيادين شرايط زندگي اجتماعي, فرهنگي, سياسي انسان و با توجه به دو اصل خاتميت اسلام و جهان شمولي آن باشد كه در اين صورت رويكردي مبارك بوده و شاهد نمودي ديگر از ورود تفكر و انديشه ديني در عرصه هاي جهاني دين و فرهنگ خواهيم بود.

البته آن چه

تا هم اكنون با اين ماهيّت و انگيزه انجام يافته بسيار درخشان و از برجستگي هايِ تاريخ دين پژوهي به شمار مي رود. با ارج نهادن به تمامي گام ها و پژوهش هاي ارزنده اي كه در اين مقوله انجام يافته است و يا در حال انجام است, به نظر مي رسد هم چنان اولويت ها و محورهايي با زمينه و نياز كامل به پژوهش وجود دارد كه بايسته است از نگاه پژوهش گران و صاحب نظران دور نماند كه در اين جا به مواردي هر چند كوتاه و فشرده اشاره مي كنيم:

1. تحليل ماهيت حكومت ديني و جايگاه و نسبت آن با مجموعه دين;

2. نسبت و رابطه فلسفه دين با فلسفه حكومت ديني;

3. حوزه هاي ورود و نوع ورود حكومت ديني در حريم هاي فرد و جامعه;

4. تأثيرگذاري حكومت ديني بنابرمبناي اولي بودن حكومت درمحدوده قوانين و احكام ديگر;

5. تأثيرگذاري حكومت بنابر مبناي ثانوي بودن در محدوده هاي قوانين و احكام ديگر;

6. نوع و ماهيت روابط حكومت ديني با جهان خارج از مرزهاي جغرافي خود.

اين محورها برخي از بايسته هاي تحليل نظريه حكومتي ديني است كه نه تنها براي اثبات و تبيين برخي ابعاد احكام اجتماعي, سياسي اسلام روشن گر است بلكه خود پاسخي به برخي شبهه افكني ها در عرصه انديشه و تفكر حكومت ديني خواهد بود.

اين نوشتار پيش درآمدي است كوتاه در محور (امام خميني و روابط بين الملل); به ديگر سخن روابط بين المللي حكومت اسلامي از منظر امام خميني كه با توجه به اهميت و گستره موضوع آن, اميد است اين مقال كوتاه زمينه ساز تحليلي جامع و كامل گردد.

روابط

يك كشور با جهان خارج از مرزهاي جغرافيايي خود از منظرهاي متفاوتي مورد توجه قرار مي گيرد: گاهي مديريت سياسي يك كشور از منظر ارتباطات خاصي, سياسي و ديپلماتيك به رابطه با كشورهاي ديگر مي نگرد. و اين نگاه فلسفه روابط را هم مشخص مي كند, و گاهي چشم انداز روابط يك كشور با كشورهاي ديگر را تحولات, نياز و شرايط اقتصادي ترسيم مي كند و گاهي هم نگاه پيوند به اردوهاي قدرت و سلطه هاي منطقه اي, جهاني, آنچه در همه نگاه ها به روابط بين المللي يك كشور مشترك است تفكر حاكم بر مديريت سياسي جامعه است.

از آن جا كه ماهيت حكومت ديني از اصول و مباني ديني شكل مي پذيرد به كلام امام خميني در بيان آن مي نگريم, امام در بيان مباني تفكر حاكم بر مديريت سياسي در حكومت اسلامي مي فرمايند:

(الف: حكومت اسلامي به آن طوري كه خداي تبارك و تعالي مقرّر فرموده, شرايط حاكم را شرايط مأمورين دولت را, كيفيت حكومت را, آن طوري كه در اسلام مقرّر است, همان طوري كه در صدر اسلام بود.1

ب: حكومت اسلامي مشروطه است از اين جهت كه حكومت كنندگان در اجرا و اداره مقيد به يك مجموعه شرط هستند كه بايد رعايت و اجرا شود, از اين جهت حكومت اسلامي حكومت قانون الهي بر مردم است.2

ج: روابطي را كه هر فرد بشر با خداوند دارد, روابطي را كه هر فرد بشر با پيغمبر اسلام(ص) دارد, با حكومت دارد, روابطي را كه هر فرد با فرد ديگر بايد داشته باشد, روابطي را كه هر فرد با غير ملت خودش بايد داشته باشد, كليه

روابطي را كه امكان دارد بين يك فرد بشر با افراد ديگر بشر يا جوامع بشري باشد در اسلام مطرح است و حكم دارد.3

د: بنابراين ما يك كتابي داريم كه مصالح شخصي, مصالح اجتماعي, مصالح سياسي, كشورداري و همه چيزها در آن هست, البته با آن تفسيرهايي كه از اهل تفسير وارد شده است.4)

دراين فرازها از كلام امام اصول حاكم بر مديريت سياسي, قوانين, ضوابط در تمامي ابعاد حكومت اسلامي از جمله روابط بين المللي حكومت اسلامي ترسيم شده است.

روابط بين المللي به شكل كنوني, در دوران صدر اسلام ابعاد و شكل ديگري داشته است و با عنوان روابط مسلمانان با غير مسلمانان شناخته مي شود.

البته نگاه به اين موضوع مي تواند نگاه تاريخي به روابط باشد كه در آن صورت عوامل و فراز و نشيب آن روابط از آغاز تاكنون بررسي و تحليل مي شود و مي تواند نگاه به اصول و مباني رفتاري روابط مسلمانان با غيرمسلمانان و در اين جا نگاه به روابط را براساس احكام اسلام و اصول آن بررسي مي كنيم.

مسئله روابط مسلمانان با غير مسلمانان از جمله موضوعات خاصي است كه در قرآن مجيد با عناوين مختلفي چون: شركت در مجالس كافران, دوستي با كافران, هم رازي با كافران, ازدواج با كافران و… مورد توجه قرار گرفته است. ديدگاه قرآن نسبت به روابط با غير مسلمانان چون ديگر ديدگاهاي اين كتاب جامع آسماني به پديده ها و حقايق فردي و اجتماعي همه جانبه, جامع و بنيادي است, تا آن جا كه حتي در اين مسئله به ظاهر ساده, انگيزه هاي انساني, عاطفي, اجتماعي, سياسي از نظر دور نمانده است.

با

توجه به تعدّد آيات و نياز گسترده به تفسير تحليلي نسبت به عناوين و موضوعات بررسي شده در آيات در اين مقام فقط اشاره اي كوتاه و گويا به پيام نخستين آيات قرآن در موضوع مي كنيم. قرآن و روابط عاطفي با خويشاوندان كافر

(يا ايها الذين آمنوا لاتتخذوا اباءكم و اخوانكم اولياء ان استحبوا الكفر علي الايمان…;5 اي كساني كه ايمان آورده ايد, اگر پدرانتان و برادرانتان كفر را بر ايمان ترجيح دهند (آنان را) به دوستي مگيريد.)

(لاتجد قوما يؤمنون بالله واليوم الاخر يُوادّون مَن حادّ الله ورسوله ولو كانوا آباءهم أو…6; قومي را نيابي كه به خدا و روز باز پسين ايمان داشته باشند (و) كساني را كه با خدا و رسولش مخالفت كرده اند _ هر چند پدرانشان يا پسرانشان يا برادرانشان يا عشيره آن_ان باشن_د _ دوس_ت بدارند….)

در اين آيات قرآن مجيد مسلمانان را از دوستي و روابط دوستانه با خويشاوندان كافر نهي مي كند. تفاوت دو خطاب و توجه به زمان و شرايطِ نزول قابل تأمل است.

روشن است كه دوستيِ نامطلوب و نهي شده در اين آيات, حالت و وصف قائم به نفس _ كه خارج از اختيار انسان است _ نيست, بلكه آن رابطه دوستانه و محبتي مورد نكوهش قرار گرفته كه بر محبّت ايجاد شده از منشأ ايمان به خدا و به پيامبر(ص) غلبه كند و بر رفتار اسلامي و عقايد آنان تأثيرگذار باشد; چنان كه در آيه ديگر اشاره مي فرمايد:

(قل ان كان اباؤكم و ابناءكم و اخوانكم و ازواجكم و عشيرتكم و اموال اقترفتموها و تجارة تخشون كسادها و مسكن ترضونها احب اليكم من الله و رسوله…;7بگو:اگر

پدران و پسران و برادران و زنان و خاندان شما و اموالي كه گرد آورده ايد و تجارتي كه از كسادش بيمناك ايد و سراهايي كه خوش مي داريد, نزد شما از خدا و پيامبرش و جهاد در راه وي دوست داشتني تر است, پس منتظر باشيد تا خدا فرمانش را (به اجرا در) آورد.)

توجه به شرايط عمومي مسلمانان دوران صدر اسلام كه برخي از خويشاوندان آنان (پدران, فرزندان, برادران و همسران) هم چنان كافر بوده و در جمع مخالف مسلمانان شركت داشتند و مسلمانان با آنان ألفت ديرينه خويش را حفظ نموده بودند, در زمان هجرت و دوري خويشاوندان نوعي دل نگراني پنهان آنان را احاطه كرده و چه بسا ظهور نموده اند اعلام خطر و نوع بيان قرآن مجيد بسيار لطيف است كه چگونه نسبت به تأثيرگذاري اين نوع عواطف بر عقايد و انديشه هاي ديني حساسيت نشان مي دهد. قرآن و روابط دوستانه با كافران

(لايتخذ المؤمنون الكافرين اولياء من دون المؤمنين…8; مؤمنان نبايد كافران را _ به جاي مؤمنان _ به دوستي بگيرند, و هر كه چنين كند, در هيچ چيز ( او را) از (دوستي) خدا (بهره اي) نيست, مگر اين كه از آنان نوعي تقيّه كند.)

(يا ايها الذين آمنوا لاتتخذوا الكافرين اولياء من دون المؤمنين أتريدون ان تجعلوا لله عليكم سلطانا مبيناً;9 اي كساني كه ايمان آورده ايد, به جاي مؤمنان, كافران را به دوستي خود مگيريد….)

در اين آيات, نهي الهي به نوعي خاص از رابطه دوستانه با كافران تعلق گرفته است و آن رابطه با كافران كه به جاي رابطه با مسلمانان باشد. چه اين كه معاشرت و دوستي

با كافران بدون توجه و با چشم پوشي از دوستي با مسلمانان به مفهوم ورود به جمع و مجموعه كافران و خالي گذاردن مجموعه مسلمانان است كه طبعا آثار خاصي به همراه دارد و ابتدايي ترين آن آسيب پذير شدن روح جمعي مسلمانان و اظهار توان منديِ ظاهري از ناحيه كافران و ايجاد خلل بر پيوند اجتماعي و عاطفي مسلمانان است; اگرچه اين نوع رابطه, انگيزه خاصِ دوستانه داشته باشد. قرآن و روابط اجتماعي با كافران

از آن جا كه روابط اجتماعي شكل ها و گونه هاي متفاوتي داشته و دارد قرآن مجيد به نمونه هاي برجسته اي از آن اشاره نموده است: الف _ شركت در مجالس كافران:

آميختگي زندگاني مسلمانان با غير مسلمانان در شهرهاي مكه و مدينه, وجود قبيله ها و طايفه هايي از غير مسلمانان, يهوديان بني قريظه, بني نضير, سفرهاي مسلمانان و… نوعي زندگي جمعي و روابط فشرده اجتماعي, فرهنگي, سياسي ضروري و طبيعي بين مسلمانان و غير مسلمانان ايجاد كرده بود. در اين شرايط, حضور مسلمانان در اجتماعات كافران به مفهوم تصميم و اراده مسلمانان براي شركت و همراهي با كافران نبوده است. با اين وصف, قرآن كريم اين شرايط را از نظر دور نداشته و با جداسازي و تفكيك آن به نقطه خاصي از اين آميختگي در روابط اجتماعي مسلمانان اشاره مي فرمايد:

(وقد نزّل عليكم في الكتب ان اذا سمعتم آيات الله يكفر بها و يستهزأ بها فلاتقعدوا معهم حتّي يخوضوا في حديث غيره, انكم اذا مثلهم…;10 و البته (خدا) در كتاب (قرآن) بر شما نازل كرده كه: هرگاه شنيديد آيات خدا مورد انكار و ريشخند قرار مي گيرد, با

آنان منشينيد تا به سخني غير از آن در آيند, چرا كه در اين صورت شما هم مثل آنان خواهيد بود….)

قرآن مجيد با بياني شگفت و حكيمانه تأثير گذاري تلاش فرهنگي تبليغاتي كافران را از نظر دور نداشته و براي در امان ماندن مسلمانان دستوري صريح و قاطع مي فرمايد. البته تعيين زمان و ملاك حكم را بيان نموده تا در آن شرايط زندگي مسلمانان در عسر و حرج قرار نگيرد. ب _ هم رازي باكافران:

(يا ايها الذين آمنوا لاتتخذوا بطانة من دونكم لايألونكم خبالا…;11اي كساني كه ايمان آورده ايد, از غير خودتان, (دوست و) هم راز مگيريد (آنان) از هيچ نابكاري در حق شما كوتاهي نمي ورزند. آرزو دارند كه در رنج بيفتيد.)

رابطه همرازي با كافران با انواع ديگر رابطه با كافران تفاوت هاي روشني دارد كه صورت پنهاني و اعلام نشده آن بخشي از تفاوت ها است. با توجه به شأن نزول آيه شريفه اين نوع رابطه پنهاني و اطلاعاتي با كافران نهي شده است اگرچه ماهيت جاسوسي و خيانت نداشته باشد. ج _ ازدواج با كافران:

(ولاتنكحوا المشركات حتي يؤمن ولامة مؤمنة خير من مشركة ولو اعجبتكم, ولاتنكحوا المشركين حتي يؤمنوا و لعبد مؤمن خير من مشرك ولو اعجبكم;12 و با زنان مشرك ازدواج نكنيد, تا ايمان بياورند, قطعاً كنيز با ايمان بهتر از زن مشرك است هر چند (زيبايي) او شما را به شگفت آورد, و به مردان مشرك زن مدهيد تا ايمان بياورند. قطعاً برده با ايمان بهتر از مرد آزاد مشرك است, هر چند شما را به شگفت آورد. آنان (شما را) به سوي آتش فرا مي خوانند و خدا

به فرمان خود, (شما را) به سوي بهشت و آمرزش مي خواند.)

از مواردي كه دين براي پيروان خود جايگاه و منزلت خاصي قائل مي شود و به صورت كنايي اين منزلت را به مؤمنان يادآور شده مسئله ازدواج مسلمانان با كافران است تعبير (خيرٌ من مشركة) و (خيرٌ من مشرك) در آيه شريفه است. اگرچه اين تعبير معناي كنايي حكمي داشته و انشاي حكم مي باشد, اما به زبان بيان مصلحت و با حكمت حكم براي مؤمنان و توجه دادن به رعايت مصالح در روابط حقوقي و اجتماعي و اين روش در عموم مسائل عرفي و جاري زندگي كه دين براي آن دستور و برنامه دارد جاري است چه به صورت عام و چه خاص و اين روش بيان مصلحت اگرچه حكم در مقام ثبوت ملاك و حكمت ديگري هم داشته باشد اما در مقام اثبات موجب مي گردد مسلمانان آگاهانه رفتار اجتماعي خود را با احكام و مصالح تبيين شده از سوي دين تطبيق كنند. احسان به كافران

(لاينهيكم الله عن الذين لم يقاتلوكم في الدين ولم يخرجوكم من دياركم ان تبروهم و تقسطوا اليهم ان الله يحب المقسطين;13 (امّا) خدا شما را از كساني كه در (كار) دين با شما نجنگيده و شما را از ديارتان بيرون نكرده اند, باز نمي دارد كه با آنان نيكي كنيد و با ايشان عدالت ورزيد, زيرا خدا دادگران را دوست مي دارد.)

جداسازي كافران محارب و در حال جنگ از كافران ديگر و توجه به ارزش هاي انساني و برجسته نمودن ارزش عدالت _ حتي در حق غيرخودي ها _ در اين بخش از روابط مسلمانان با غير

مسلمانان پيام صريح و روشن اين آيه شريفه است. از برجستگي هاي ديدگاه هاي قرآن به مسائل و موضوعات چند بعدي اين كه موضوعات را اندام واره مي بيند, اما در همان حال از پيوند اجزاي آن در تركيب ديگر و در شرايط ديگر غفلت نمي كند و براي آن شرايط هم نظر و حكم مي دهد. قرآن و دفاع در برابر كافران

(انما ينهيكم الله عن الذين قاتلوكم في الدين و أخرجوكم من دياركم…;14 فقط خدا شما را از دوستي با كساني باز مي دارد كه در (كار) دين با شما جنگ كرده و شما را از خانه هايتان بيرون رانده و در بيرون راندتان با يكديگر همنشيني كرده اند, و هر كس آنان را به دوستي گيرد, آنان همان ستمگران اند.)

ديدگاه دين به مسائل و موضوعات حقوقي بسيار دقيق و حساس است. طبقه بندي حقوق و تعيين و مشخص نمودن حقوق خدا, حقوق انبيا, حقوق انسان ها, با تعيين اولويت, تعيين روش اثبات و دريافت حقوق, جايگاه و منزلت حقوق را در انديشه ديني مشخص مي كند. دين آن گاه كه به حقوق انسان ها مي نگرد. آن چنان كه در تعيين حدود آن نظر مي دهد, به لزوم اثبات و دريافت حقوق هم توجه مي كند تا آن جا كه از فروگذاري و فراموشي حقوق هم نمي گذرد نگاهي به احكام و ظرافت هاي فقهي در كتاب قضاوت, احكام فقهي جهاد, ارزش گذاري دين به حيثيات و آبروي انسان ها و مسائلي چون غيبت, تهمت و توبه از غيب و تهمت بخشي از نمودهاي توجه خاص دين به حقوق اجتماعي, و حقوق انساني

است.

از ريزنگري هاي دين در حقوق, ديدگاه هاي دين در تزاحم حقوق است, تزاحم حقوق خدا با حقوق پدر, مادر, تزاحم حقوق جامعه با حقوق فرد.

در آيه شريفه حق دفاع در برابر متجاوزان مانع از احسان و دوستي (كه حق مشخص هر انساني است) به متجاوزان بيان گرديده و بسيار ظريف است, بخش آيه كه مي فرمايد دوستان متجاوز همان ستمگران اند از اين آيات _ كه بخشي از اصول بيان شده در موضوع رابطه با غير مسلمانان مي باشد _ اين نكات استفاده مي شود:

1. مسلمانان از روابط دوستانه و دوستي با كافران تا آن جا كه بر محبت ايماني مسلمانان و بر عقايد و انديشه هاي مورد پذيرش آنان تأثيرگذارد منع شده اند;

2. مسلمانان از رابطه پنهاني و اطلاعاتي با كافران حتي با انگيزه عاطفي منع شده اند;

3. مسلمانان از شركت در مجالس كافران كه با هدف استهزاي احكام اسلام برگزار مي شود تا زماني كه مجلس كافران در اين سمت و سوي قرار دارد منع شده اند;

4. در صورت تقيه حكم روابط مسلمانان با غير مسلمانان تابع شرايط جديد است;

5. كافران طرف رابطه و موضوع احكام, روابط كافران در حال جنگ, در زمان جنگ و شرايط جنگي مي باشند و كافران غير محارب از موضوع استثنا شده اند و شمول اهل كتاب در برخي احكام قابل بررسي است.

روابط مسلمانانِ دوران صدر اسلام در شهر مدينه با غير مسلمانان و نوع آميختگي زندگاني آن ها با قبيله هاي ديگر مثل يهود بني نضير, بني قريظه و… با روابط جاري مسلمانان با غير مسلمانان تفاوت هاي بسيار دارد اگرچه در برخي از جهات شباهت

نيز وجود دارد.

آن چه اكنون به عنوان روابط بين المللي شناخته مي شود ماهيتي مستقل و بسيار پيچيده يافته است اگرچه روابط عاطفي كه در دوران صدر اسلام بين مسلمانان و غير مسلمانان قهري و غير ارادي مي نمود امروز كمتر وجود دارد اما روابط فرهنگي, اقتصادي به شكلي گسترده اما بسيار طبيعي و در برخي موارد قهري و غيرقابل جداسازي گرديده است.

مشخصه هاي روابط بين المللي در جهان امروز بايد شناخته شود تا بتوان نسبت به آن از منظر دين داوري كرد. مشخصه هاي روابط بين المللي

1) روابط بين المللي هم اكنون از مرحله لازم حكومت عبور كرده و از اركان و مصالح اداره جامعه و مديريت سياسي گرديده است. تا آن جا كه حتي تصوير ذهني از اداره نظام اجتماعي, سياسي, بدون رابطه با جهان خارج غيرممكن و يا در نهايت بسيار دشوار است.

2) نوع و كيفيت روابط بين المللي آن چنان كه از درون براساس مباني و اصول پذيرفته شده ترسيم مي گردد, از بيرون هم نمايانگر همان اصول و مشخصه ها است, و تحليل گران از روابط برون مرزي هر كشوري مواضع و ديدگاه هاي اصولي و مورد احترام آن كشور را بازشناسي مي كند.

به ديگر سخن, روابط بين المللي يك كشور تجسم و نمود ايده ها, آرمان ها, تفكر و روش مديريت سياسي آن كشور است, اين نمود طبيعي خارجي است كه نوع و سطح رابطه با جهان خارج از مرزها را در حكومت ديني با دشواري خاصي روبه رو مي كند و مي تواند زمينه ايجاد گرايش به شناخت و اصول و حقايق دين را در خارج فراهم نمايد;

چنان كه مي تواند نسبت به حقانيت و ماهيت دين ايجاد شبهه نمايد.

3) از مشخصه هاي بسيار مهم در روابط بين المللي تأثيرگذاري متغيّرهاي متنوعي است كه حاكم بر روابط كشورها است, و اين مسئله اي روشن است كه هر كشور روابط خود را با ديگران براساس شرايط اجتماعي, سياسي, فرهنگي مورد پذيرش خود مورد توجه قرار مي دهد و اين شرايط هميشه متأثر از عوامل متنوعي است كه در حال پيدايش و زوال هستند. رشد اقتصادي, بحران سياسي تغيير اقليّت, اكثريت و… بخشي از عواملي است كه روابط كشورها را با ديگران مورد تأثير و تغيير قرار مي دهد.

4) اهداف و سطح روابط مانند اصلِ روابط بين المللي پيچيدگي و ظرافت هايي به همراه دارد و چه بسا در برخي موارد دشوارتر و دقيق تر باشد. روابط بين المللي در حكومت ديني

روابط بين المللي در حكومت اسلامي مانند ابعاد ديگر حكومت, اصول و شرايط خاصي دارد. امام خميني در بيان مشخصه ها و اصول روابط بين المللي در حكومت ديني در پاسخ خبرنگار مي فرمايند:

(حكومت اسلامي, حكومتي است آزاد و مستقل و روابطش با شرق و غرب به يك نحو است, و اگر آن ها روابط حسنه داشته باشند, دولت اسلام هم با آن ها روابط حسنه دارد و اجازه نمي دهيم, كسي در مقدرات مملكت مان دخالت كند.)15

و در پاسخ به پرسش خبرنگار از جهت و تمايل روابط حكومت اسلامي مي فرمايند:

(حكومت ما, حكومت مستقل است, در صورتي كه كشورها دخالتي در امور داخلي ما نداشته باشند, ما با آن ها روابط دوستانه داريم.)16

در پاسخ خبرنگار ديگري (از تغيير تعادل در روابط جهاني

با انقلاب اسلامي و در نتيجه وقوع جنگ) امام مي فرمايند:

(ما اميدواريم كه تعادل دنيا به خطر نيفتد براي اين كه ما به هيچ طرفي از دو طرف شرق و غرب تمايلي نداريم و ما با همه روابطي علي السواء داريم و با همه رفتاري عادلانه داريم, البته در صورتي كه آن ها عدالت را در رابطه با ما رعايت كنند.)17

امام در اين چند پاسخ كوتاه اصل روابط بين المللي و محدوده آن را در حكومت اسلامي ترسيم فرمودند.

در خصوص ماهيت روابط بين المللي نيز, كلام امام بسيار عميق و قابل توجه است. ايشان در پاسخ به پرسش خبرنگاري كه پرسيد: (آيا شما قراردادهايي را كه با كشورهاي خارجي امضاء شده حفظ خواهيد كرد?) فرمودند:

(اولاً: ما از مضمون و مواد مندرج در اين قراردادها اطلاعي نداريم; يعني رژيم شاه هرگز ملت را از مفاد اين قراردادها مطلع نكرده و از مردم ايران مخفي نگاه داشته است. وليكن حكومت آينده آن ها را مجدداً مورد بررسي قرار مي دهد و از آن ها آن چه را با منافع و مصالح ملت ما موافق نباشد, لغو مي كند, ولي ما در نوسازي كشور از همه امكاناتي كه دولت هاي خارجي مايل باشند در اختيار ما بگذارند, با حفظ آزادي و استقلال كشور, براساس احترام متقابل از آن امكانات استفاده مي كنيم و قراردادهايي منعقد مي نماييم.)18

امام در اين بيانِ جامعِ خود, ماهيت روابط بين المللي را منطبق بر مصالح و منافع ملّي در حكومت ديني مي دانند; به اين معنا كه مصالح و منافع ملي است كه روابط بين المللي را در حكومت اسلامي شكل مي بخشد.

در اين ديدگاه مصالح ملي, نوسازي كشور, آزادي و استقلال هميشه بر روابط خارجي حكومت اسلامي حاكم است.

امام در پاسخ به پرسش ديگري كه: (آيا شما مي خواهيد ماندن تكنسين ها و مستشاران را در ايران ببينيد?) فرموده اند:

(در مورد هر يك از اين گروه ها و نقش آن ها در ايران و ميزان احتياج كشور به آن ها حكومت آينده مطالعه و بررسي مي كند و تصميم مي گيرد, حكومت آينده هيچ تعهدي جز در برابر ملت و حفظ منافع و مصالح آن ها ندارد.)19

مشخصه هاي مصالح ملي, آزادي و استقلال در مقام ثبوت و اثبات در ديدگاه امام, تعيين كننده مسير و ماهيت روابط برون مرزي حكومت اسلامي اند.

مصالح ملي و مصلحت نظام از اصول ثابت و غيرقابل تغييري است كه در حكومت اسلامي همواره بايد مورد توجه قرار گيرد كه در تاريخ حكومت ديني جلوه هاي خاصي را از توان مندي دين در حلّ دشواري هاي اجتماعي سياسي و… به مرحله بروز و ظهور رسانده است. مصلحت نظام گرچه خود امري ثبوتي است اما مصاديق مختلف و متنوع آن در مقام اثبات گستره توجه و نگاه دين را به مقتضيات زمان و مكان در مديريت اجتماعي و سياسي به اثبات مي رساند و اين مصاديق خارجي عموماً تركيبي از مقولات متفاوت و گاه متباين اند و عموماً موضوعات عرفي هستند كه با نظر عرف خاص مشخص مي گردند و اين از جمله مواردي است كه سمت و سوي دين را در امور عرفي و اجتماعي مشخص مي نمايد.

التبه مصالح ملي و مصلحت نظام در انديشه و حكومت ديني تعريفي خاص و حدود

آن متناسب با اهداف و فلسفه دين و حكومت ديني است و با مصالح ملي در حكوت هاي غير ديني تفاوت دارد و اين تفاوت به مفهوم محدوديت مصالح در دين نيست.

در انديشه ديني مصالح ملي و مصلحت نظام دايره گسترده اي دارد, چنان كه منزلت و جايگاه خاصي را هم داراست و امام در اهميت و نقش مصلحت نظام در حكومت فرموده اند:

(مصلحت نظام از امور مهمه اي است كه گاهي غفلت از آن موجب شكست اسلام عزيز مي گردد, امروز جهان اسلام نظام جمهوري اسلامي ايران را تابلوي تمام نماي حلّ معضلات خويش مي دانند, مصلحت نظام و مردم از امور مهمه اي است كه مقاومت در مقابل آن ممكن است اسلام پابرهنگان زمين را در زمان هاي دور و نزديك زير سؤال ببرد.)20

امام در حالي كه از يك سو روابط بين المللي حكومت اسلامي و محدوده آن را بر اساس مصالح ملّي و مصلحت نظام مي دانند و از سويي ديگر مصلحت نظام را امري مهم كه گاهي غفلت از آن موجب شكست اسلام عزيز مي گردد, اصول حاكم بر روابط بين المللي را در حكومت ديني مورد توجه قرار داده و با استناد به آيه اي از قرآن مي فرمايند:

(قرآن مي گويد: هرگز خداي تبارك و تعالي سلطه اي براي غير مسلم بر مسلم قرار نداده است. هرگز نبايد يك همچو چيزي واقع شود, يك تسلطي, يك راهي, اصلاً يك راه نبايد پيدا بكند:

لن يجعل اللّه للكافرين علي المؤمنين سبيلاً; اصلا راه نبايد داشته باشند اين قدرت هاي فاسد بر مسلمين.)21

اين اصلِ حاكم و جاري است كه روابط بين المللي را

درحكومت اسلامي بسيار دقيق و حساس مي نمايد. از يك سو روابط بين المللي ضرورت حكومت, از سوي ديگر محدوده روابط مصلحت نظام و مصالح ملي و شرط حاكم حساسيت بر راه هاي ورود و سلطه كافران بر مسلمانان. اين موضوع پيچيده كه ابعاد متفاوتي هم دارد چنان كه گذشت همواره بايد در حكومت اسلامي با پژوهش و تجزيه و تحليل جامع و جهاني به دور از شتاب زدگي و نگاه تاريخي به گذشته ها انجام گيرد, چرا كه در اين سوي موضوع مصلحت اسلام و مسلمانان بايد بدون هيچ تسامح و غفلت مورد توجه قرار گيرد و در آن سوي مصلحت نبايد راه سازي براي سلطه كافران نمايد. و اين از مصاديق روشن باب تزاحم است كه به تناسب ابعاد موضوع بايد نخبگان هر بخش ديدگاه هاي خود را ارائه دهند و مجموعه اي از نخبگان با جمع نگري و ارزيابي آن ها اهم و مهم را در مسئله تبيين نموده و تشخيص دهند. اين حركت كارشناسانه هيچ گاه نبايد متوقف شود و هر لحظه بايد از انطباق حكم بر موضوع اطمينان حاصل شود, چرا كه بر روابط بين المللي عوامل متعددي هر لحظه تأثير مي گذارد; به تعبير ديگر, چون روابط بين المللي هميشه در حال دگرگوني است ا ين موضوع هميشه متغيّر بايد در حال پيگيري و شناخت باشد تا نسبت به ترتيب حكم بر آن موضوع صدق ترتب حكم بر موضوع خودش بنمايد. پي نوشت ها: 1. صحيفه نور, ج11, ص26.

2. ر.ك: همان, ج22.

3. همان, ج22, ص142.

4. همان, ج18, ص275.

5 . توبه (9) آيه 23.

6 . مجادله (58) آيه 22.

7 .

توبه (9) آيه 24.

8 . آل عمران (3) آيه 28.

9 . نساء (4) آيه 144.

10 . همان, آيه 140.

11 . آل عمران (3) آيه 118.

12 . بقره (2) آيه 221.

13 . ممتحنه (60) آيه 8.

14 . همان, آيه 9.

15 . صحيفه نور, ج4, ص199.

16 . همان, ص197.

17 . همان, ص193.

18 . همان, ص177.

19 . همان.

20 . همان, ج20, ص176.

21 . همان, ج3, ص4.

منبع:فصلنامه حكومت اسلامي شماره 12

امام خمينى(ره) و روابط بين الملل (2)

امام خميني(ره) و روابط بين الملل (2) نويسنده:سيد محمّد سادات

امام خميني(ره)اسوه جامع

حيات مكتب ها و شخصيت هاي بزرگ الهي بر سه ركن استوار است كه راز ماندگاري و جاودانگي آنان نيز در پس اين اركان نهفته است:

1_ اصول ثابت;

2_ قواعد منعطف;

3_ مواضع و تطبيقات.

اصول ثابت, معيارها و موازيني است كه رنگ زمانه و محيط نمي گيرد و شرايط بر آن تأثير نمي گذارد, و مي توان به عنوان نشانه هاي مكتبي و شخصيتي از آن ياد كرد. ويژگي اين اصول, شمول, جاودانگي و وضوح مفهومي و مصداقي است.

قواعد منعطف, اصولي درجه دوم است كه در عين كليّت و ماندگاري, تفسيرهايي گوناگون مي پذيرد, ولي تنها در كنار اصول ثابت, تفسير بايسته را مي يابد.

مواضع و تطبيقات, نيز ظهور عيني و خارجي آن دو ركن است.

ييكي از آفت هاي بزرگ در شناخت مكتب ها و شخصيت ها, نگاه تجزيه اي به اين سه ركن است. اگر تنها به ركن اول انديشه شود, پي آمدِ آن, جمود, ايستايي و يك سونگري است, و چنان چه تنها ركن دوم منظور گردد, به برداشت هاي دل خواهانه و بي ثبات منجر خواهد شد, و اگر تنها به مواضع و تطبيقات نگريسته

شود, در ديد نخست تعارض و ناسازگاري در انديشه و فكر, چهره مي نمايد.

نگاه جامع, توجه به سه ركن ياد شده در پژوهش, شناخت, شناساندن و الگوگيري است. كه اين نگاه مي تواند ما را به دو خصلت جاودانگي و عصري گري رهنمون سازد; يعني از يك سو با نشانه ها خود را براي هميشه محفوظ مي دارد و از ديگر سو واقعيت هاي عيني و اجتماعي را منظور مي دارد.

امام خميني _ كه ملت مسلمان ايران چندي پيش نهمين سالگرد ارتحالش را گرامي داشت و با همه آرمان ها, اهداف و راه او بيعتي دوباره كرد _ از شخصيت هاي برجسته و بي نظير تاريخ اسلام و ايران در عصر حاضر است. شناخت درست ايشان _ بر پايه مقدمه پيش گفته _ زماني ميسر است كه اصول ثابت, قواعد منعطف و مواضع و تطبيقات وي در حيات علمي و سياسي اش, دانسته شود و گرنه تحريف ها و آفت ها بر پيكره انديشه و عمل, آسيب مي رسانند و آن را رنجور و ناتوان مي سازند.

پيروان انديشه و راه امام اگر به اين قاعده نينديشند و بدان پاي بند نشوند, بي شك به بيراهه خواهند رفت.

امام در حيات علم_ي و سياس_ي خ_ود مبنا و قاعده داش_ت, وي بر اصول_ي ثابت و قواعدي منعطف تكيه كرده و به مواضع شفاف و ژرفي رسيده بود. اينك تحليل موضع گيري هايش نيز بايد در پرتو آن دو اصل باشد. در اين صورت است كه تصميم وي بر جنگ و صلح, تعطيلي حجّ و شروع آن و… تفسيرپذير است.

امام خميني هويتي جامع داش_ت و جاودانگ_ي و عصري گ_ري

را در كنش و منش به هم پيوند داده بود. از اين رو اقتباس معيارهاي جامد و لاينعطف, انحراف از مشي امام است; چنان كه ترويج ابتذال سياسي و فرهنگي به نام او, گونه اي ديگر از انحراف است.

امام دي_ن و دين_داري را رك_ن اصل_ي در جامع_ه اس_لام_ي مي دانس_ت و از مسلمات ديني به هيچ روي عدول نمي كرد.

امام, اگرچه اجتهاد مصطل_ح را براي اداره جامع_ه ك_افي نمي دانس_ت, امّا حاكميت فقيه را به عنوان حاكميت دين و مظهر آن پذيرفته بود و فقه را تئوري كامل انسان سازي از گهواره تا گور مي دانست.

امام مردم را صاحب_ان حق مي دانس_ت و آنان را در شكل گي_ري, انتخ_اب و نظارت بر حكومت سهيم مي دانست.

امام در درون جامعه اسلامي با تكيه بر اصلِ رحمت (رُحَماءُ بَيْنَهُمْ) به نوعي تساهل پاي بند بود و به طبقات مردم و درجات ايمان توجه داشت.

امام در برخورد ب_ا دشمنان به وي_ژه دشمنان فكر و انديشه, ب_ه منش_ور (اَشّداءُ عَلَي الْكُفّار) باور داشت و آن را در مناسبات و روابط خارجي منظور مي كرد.

امام به پاكي فطري انسان ها اعتقاد داشت و حساب توده هاي مردم را _ از هر نحله و ملت _ از حساب زورمداران و زرمدارانِ ستمگر و طاغيان و باغيان جدا مي كرد.

امام همه جناح ه_اي سياس_ي را در چهارچ_وب اصول ث_ابت مي پذيرف_ت و تعادل و موازنه قدرت آن ها را در جامعه حفظ مي كرد و توانمندي هاي افراد و گروه ها را به كار مي گرفت.

امام, رضايت عامه را بر خشنودي خواص مقدم مي داشت.

امام, مسؤولان را به زهد و ساده زيستي

توصيه كرد و بر آن پا مي فشرد.

امام, محرومان و مستضعفان و پابرهنه ها را گرامي مي داشت و رسيدگي به آنان را وظيفه حكومت اسلامي مي دانست.

امام, از طبقات مرفه ب_ي درد, كه انسانيتش_ان در لابه لاي چرخ ه_اي ثروت مسخ شده, نفرت داشت.

امام, صداقت انساني در همه روابط را ترويج مي كرد.

امام, حرمت همه نهادهاي قان_وني را نگه مي داش_ت و مردم را ب_دان مل_زم مي كرد.

امام به استع_داد و شايستگ_ي بان_وان باور داش_ت و بر مشارك_ت فرهنگ_ي, اجتماعي و سياسي آنان تأكيد مي كرد.

و امام…

به هر حال سلوك فكري و عملي امام و آموزه هاي سترگ آن پيشوا, كه در قالب وصيت نامه, صحيفه نور و آثار علمي ديگر به يادگار مانده, مشعلِ فروزاني براي هدايت انقلاب اسلامي است, ليك بايد از (يُؤْمِنُ بِبَعْضٍ وَيَكْفُرُ بِبَعْضٍ) كه نتيجه آن (كُلُّ حِزْبٍ بِما لَدَيْهِمْ فَرِحُونَ) است, پرهيز شود; زيرا امام همه اين ها است و كسي كه گزينش كند و بر بعضي از آن انگشت مي گذارد, خود را به جاي امام نشانده است.

اميد است همه كساني كه به امام و انديشه هاي والايش مي انديشند, او را نه از زاويه اي تنگ, كه در همه فراسو بنگرند و چونان اسوه اي فراگير, فراروي دارند.

امام خمينى(ره) و روابط بين الملل (3)

امام خميني(ره) و روابط بين الملل (3) نويسنده:سيد محمّد سادات

امام خميني(ره)و قانون گرايي

نظم اجتماعي و روابط انساني جامعه بشري, كه بستر آسايش, امنيت, رشد و بالندگي است, بر تعيين وظايف و حقوق, و رعايت آن استوار است. قوانين, دولت, نهادهاي اجتماعي, قواي قهريّه, همه ابزاري براي تحقق چنين نظم اجتماعي و روابط انساني اند.

از همين رو بخش

مهمي از رسالت پيامبران به مرزبندي وظايف و حقوق انساني برمي گردد, و چنان كه بخش ديگر آن روشن ساختن وظايف بندگي و حريم عبوديت است.

اديان الهي, به ويژه آيين اسلام, به دقت و روشني از اين وظايف و حقوق سخن گفته اند, خواه در حوزه زندگي خصوصي و يا زندگي اجتماعي. فروگذار نكردن تعيين خسارت خراش پوست (ارش الخدش) و نيز چگونگي اداي قراردادها و… از اين دقت و شفافيت حكايت دارد. اين دقت و روشني در قوانين مربوط به عبادات و شعائر مذهبي نيز جاي تمثيل ندارد.

به جز پرداختن به تبيين قوانين, تأكيد بر انجام وظايف و رعايت حقوق, و نيز برابري انسان ها و شهروندان در برابر قانون, در سيره پيامبران و پيشوايان ديني بسي آشكار است. اميرمؤمنان مي فرمود: (اگر آن چه دخترم به امانت از بيت المال گرفته, شرط ضمان در آن نبود نخستين حد سرقت را در بني هاشم بر او اجرا مي كردم.)1 و نيز مي فرمود: (به خدا قسم, اگر اقليم هاي هفت گانه يا آن چه در زير آسمان ها است به من دهند كه خداوند را با گرفتن پوست جوي از دهان مورچه اي نافرماني كنم, هرگز نخواهم كرد.)2

تشويق به انجام وظايف; بيان پاداش هاي اخروي و نيز تبيين كيفرهاي دنيوي در تخلف از وظايف همه از اجراي مقررات و قوانين گواهي مي دهد.

اگر سه عنصر تبيين و شفافيت قوانين, اجراي قوانين و نيز تساوي انسان ها در برابر قانون را اركان مقوله قانون گرايي بدانيم, سابقه ديني و تاريخي آن به قرن ها قبل برمي گردد. و فضل سبقت, از آن اديان آسماني و

پيامبران الهي خواهد بود.

امروزه پاي فشردن بر آن, فراتر از مشاجره هاي سياسي, احياي يك ارزش ديني _ انساني است.

امام خميني(ره) كه صدمين سال ولادتش را, مقام معظم رهبري حضرت آيةاللّه خامنه اي مدظله, سال امام نام گذاري كردند, درس آموخته همين مكتب است, وي گوي سبقت را در عصر انقلاب اسلامي در احيا و تأكيد بر قانون گرايي ربوده است, چرا كه وي پيش از پيروزي انقلاب اسلامي و پس از آن, قانون گرايي را يكي از عناصر كليدي در نظام اسلامي معرفي مي كرد.

او بر همه اركان قانون مندي و قانون گرايي تأكيد داشت; از اين رو, هميشه تصويب قوانين, اجراي صحيح آن ها, برابري در قبال قوانين و احترام به نهادهايي قانون گذار را گوشزد مي فرمود. در اين جا به پاس گرامي داشت ياد و انديشه هاي والاي امام گزيده اي از سخنانش را در سه بخش مي آوريم: يك. اهتمام به اجراي قانون

امام در پيام ها و سخنان بسياري از تأثير تعهد به قانون در پيشرفت زندگي سخن راندند, و بي قانوني را سبب همه مفاسد اجتماعي مي دانستند:

(در كشوري كه قانون حكومت نكند خصوصا قانوني كه قانون اسلام است اين كشور را نمي توانيم اسلامي حساب كنيم.)3

(در اسلام, قانون حكومت مي كند. پيغمبر اكرم هم تابع قانون بود; تابع قانون الهي, نمي توانست تخلف بكند.)4

(باري حكومت در اسلام به مفهوم تبعيّت از قانون است و فقط قانون بر جامعه, حكم فرمايي دارد. آن جا هم كه اختيارات محدودي به رسول اكرم(ص) و ولات داده شده از طرف خداوند است. حضرت رسول اكرم(ص) هر وقت مطلبي را بيان يا حكمي

را ابلاغ كرده اند, به پيروي از قانون الهي بوده است.)5

(در اسلام آن چيزي كه حكومت مي كند يك چيز است و آن قانون الهي است, پيغمبر اكرم(ص) هم به همان عمل مي كرده است, خلفاي او هم به همان عمل مي كردند, حالا هم ما موظفيم كه به همان عمل كنيم, قانون حكومت مي كند, شخص هيچ حكومتي ندارد, آن شخص ولو رسول خدا باشد, ولو خليفه رسول خدا باشد, شخص مطرح نيست در اسلام, در اسلام قانون است, همه تابع قانون اند.)6

(ما مي خواهيم يك حكومت داشته باشيم كه اين حكومت قانون را ملاحظه كند حكومت قانوني باشد.)7

(آن حكومتي كه تمام قوانين بشري را, تمام قانون عالم را زيرپا بگذارد و هرجور دلش بخواهد با يك ملتي عمل بكند ما با او مخالفت داريم. ما مي خواهيم يك حكومتي باشد مثل حكومت اسلام كه غير از قانون هيچ چيز حكومت نكند, هيچ, قانون فقط حكومت بكند.)8

(من اميدوارم… مملكت ما در سال آينده و در اين سال در همين سالي كه هستيم مملكتي باشد كه قانون فقط حكم كند. هيچ كس غير قانون حكم نكند و تمام مجري قانون باشند و كسي در حدود غير قانوني عمل نكند و همه در حدود خودشان عمل كنند.)9

(ما اگر همه اشخاصي كه در كشورمان هستند و همه گروه هايي كه در كشور هستند و همه نهادهايي كه در سرتاسر كشور هستند اگر به قانون خاضع بشويم و اگر قانون را محترم بشمريم, هيچ اختلافي پيش نخواهد آمد. اختلافات از راه قانون شكني ها پيش مي آيد.)10

(كساني كه مي خواهند قانون را بشكنند اين ها ديكتاتوراني هستند كه

به صورت اسلامي پيش آمده اند يا به صورت آزادي و امثال اين حرف ها.)11

(بپذيريد قانون را, همه تان روي مرز قانون عمل بكنيد و اگر همه روي مرز قانون عمل بكنند اختلاف ديگر پيش نمي آيد.)12

(قانون در رأس واقع شده است و همه افراد هر كشور بايد خودشان را با آن قانون تطبيق بدهند. اگر قانون برخلاف خودشان حكمي كرد, بايد خودشان را در مقابل قانون تسليم كنند. آن وقت است كه كشور, كشور قانون مي شود.)13

بايد توجه داشت كه پاره اي اختيارات فراقانوني كه براي رهبران در هر نظام سياسي و رهبري فقيه عادل در جمهوري اسلامي ايران پيش بيني شده, امري عقلايي است, و براي خروج از بن بست ها و تنگناهاي اجرايي و اداره جامعه مي باشد, و اين خود امري قانوني است, گرچه مدون و مكتوب نيست. بر اين مطلب در سومين فرازي كه از امام نقل شد نيز به صورت ضمني اشاره شده است. دو. برابري در قبال قانون

تأكيد امام بر مساوات همه اقشار و اصناف در برابر قانون اعجاب برانگيز است:

(… قانون كه همه بدون استثنا بايستي از آن پيروي و تبعيت كنند. حكم الهي براي رئيس و مرئوس متبع است, يگانه حكم و قانوني كه براي مردم متبع و لازم الاجرا است, همان حكم و قانون خداست.)14

(فرقي ما بين اشخاص نيست در قانون اسلام, فرقي ميان گروه ها نيست.)15

(همه بايد مقيد به اين باشيد كه قانون را بپذيريد ولو برخلاف رأي شما باشد. بايد بپذيريد براي اين كه ميزان اكثريت است.)16 سه. احترام به نهادهاي قانون گذار الف. مجلس شوراي اسلامي

امام, مجلس شوراي اسلامي را بالاترين مقام

و در رأس تمام نهادها جاي مي داد و به هيچ كس حق نمي داد به اين ارگان جسارت روا دارد:

(من تكرار مي كنم مجلس بالاترين مقامي است در اين مملكت, مجلس اگر رأي داد و شوراي نگهبان هم آن رأي را پذيرفت هيچ كس حق ندارد يك كلمه راجع به اين بگويد, من نمي گويم رأي خودش را نگويد, بگويد رأي خودش را بگويد, اما اگر بخواهد فساد كند, به مردم بگويد كه اين شوراي نگهبان كذا و اين مجلس كذا, اين فساد است و مفسد است و يك همچو آدمي, تحت تعقيب مفسد في الارض, بايد قرار بگيرد.)17

(مجلس شوراي اسلامي كه در رأس تمام نهادهاي نظام جمهوري اسلامي است از ويژگي هاي خاصي برخوردار است كه مهم ترين آن ها اسلامي _ ملي بودن آن است.)18

(من تأييد مي كنم مجلس را و هميشه سفارش مي كنم به ملت كه مجلس را بايد تأييد كنند و مجلس از ارگان هايي است كه لازم است بر همه ما كه او را تأييد كنيم و هيچ كس حق ندارد كه به مجلس جسارتي بكند.)19

البته هميشه در پيام ها و سخنراني ها, توصيه هاو سفارش هايي داشت كه به حفظ مقام بلند مجلس و جايگاه ديني آن برمي گشت, در اين جا به برخي از اين نكته ها كه در پيام ايشان به مناسبت گشايش دومين دوره مجلس شوراي اسلامي مي باشد, فهرست وار اشاره مي شود:

1. عالم را جلوه خداوند دانستن;

2. اجراي سياست نه شرقي و نه غربي;

3. رسيدگي هرچه بيشتر به امور محرومان و قشرهاي كم درآمد;

4. رعايت اخلاق اسلامي و ارزش هاي انساني در:

_

برخورد با يكديگر در محيط مجلس و مباحثات بين مخالف و موافق.

_ برخورد با دولت و وزرا و ساير كارمندان و فرق گذاردن بين نظارت و عيب جويي و استيضاح و انتقام گيري.

_ در نطق هاي قبل از دستور, و در همين جا مي نويسد كه:

(اين نكته نيز قابل ذكر است كه اگر در مجلس به كسي كه حاضر نيست و راه به مجلس ندارد كه از خود دفاع نمايد حمله اي شد, به او اجازه داده شود يا در مجلس از خود دفاع كند و اگر قانونا اشكالي در اين عمل مي بينيد, راديو تلويزيون و مطبوعات اين وظيفه سنگين را به دوش كشند تا حق مظلومي ضايع نشود و شخصيتي بي دليل خرد نگردد.)

_ رعايت ضوابط و جوانب حق در بررسي اعتبار نامه ها و….

_ ساده زيستي و پرهيز از تعلق قلب به مال و منال و جاه و مقام.20 ب. شوراي نگهبان

امام با قاطعيت فراوان و در بحران ها از نهاد شوراي نگهبان و اعضاي آن دفاع مي كند و بر قوت و كارآمدي آن تأكيد مي ورزد:

(من با نهاد شوراي نگهبان صد درصد موافقم و عقيده ام هست كه بايد قوي و هميشگي باشد.)21

(شوراي محترم نگهبان كه حافظ احكام مقدس اسلام و قانون اساسي هستند مورد تأييد اين جانب مي باشند و وظيفه آنان بسيار مقدس و مهم است و بايد با قاطعيت به وظايف خود عمل كند.)22

(من به اين آقايان هشدار مي دهم كه تضعيف و توهين به فقهاي شوراي نگهبان امري خطرناك براي كشور و اسلام است. هميشه انحرافات به تدريج در يك رژيم وارد مي شود و در

آخر رژيمي را ساقط مي نمايد. لازم است همه به طور اكيد به مصالح اسلام و مسلمين توجه كنيم و به قوانين هرچند مخالف نظر و سليقه شخصي مان باشد احترام بگذاريم.)23

البته در كنار تأكيد بر حفظ حريم و جايگاه قانون شوراي نگهبان يادآوري هاي لازم را نيز گاهي بيان داشت:

(من با نهاد شوراي نگهبان صد درصد موافقم و عقيده ام هست كه بايد قوي و هميشگي باشد ولي حفظ شورا مقداري به دست خود شماست. برخورد شما بايد به صورتي باشد كه در آينده هم به اين شورا صدمه نخورد…

شما روي مواضع اسلام قاطع بايستيد, ولي به صورتي نباشد كه انتزاع شود (كه) شما در همه جا دخالت مي كنيد. صحبت هاي شما بايد به صورتي باشد كه همه فكر كنند در محدوده قانوني خودتان عمل مي كنيد نه يك قدم زياد و نه يك قدم كم.)24

(تذكر پدرانه به اعضاي عزيز شوراي نگهبان مي دهم كه خودشان قبل از اين گيرها, مصلحت نظام را در نظر بگيرند, چرا كه يكي از مسائل بسيار مهم در دنياي پرآشوب كنوني, نقش زمان و مكان در اجتهاد و نوع تصميم گيري ها است.)25

پايان بخش مقال را اين سخن امام قرار مي دهم كه:

(اسلام به قانون نظر (آلي) دارد; يعني آن را آلت و وسيله تحقق عدالت در جامعه مي داند, وسيله اصلاح اعتقادي و اخلاقي و تهذيب انسان مي داند. قانون براي اجرا و برقرار شدن نظم اجتماعي عادلانه, به منظور پرورش انسان مهذّب است.)26 پي نوشتها: 1.بحارالانوار, ج40, ص338.

2. نهج البلاغه, خطبه 224.

3. صحيفه نور, ج14, ص268.

4. همان, ج10, ص29.

5. ولايت فقيه, ص34_ 35.

6. كوثر, ج2, ص215.

7.

صحيفه نور, ج9, ص42.

8. كوثر, ج2, ص215.

9. صحيفه نور, ج14, ص148.

10. همان, ص268.

11. همان.

12. همان, ص244.

13. همان, ص268.

14. ولايت فقيه, ص34_ 35.

15. صحيفه نور, ج9, ص42.

16. همان, ج14, ص244.

17. همان, ص293.

18. همان, ج18, ص273.

19. همان, ج19, ص232.

20. همان, ص7.

21. همان, ص51.

22. همان, ص106.

23. همان, ج18, ص280.

24. همان, ج19, ص51.

25. همان, ج21, ص61.

26. ولايت فقيه, ص62.

رژيم اشغالگر قدس (اسرائيل) در كلام امام راحل

رژيم اشغالگر قدس (اسرائيل) در كلام امام راحل من طرفداري از طرح استقلال اسرائيل و شناسايي او را، براي مسلمانان يك فاجعه و براي دولتهاي اسلامي يك انفجار مي دانم.

دولت غاصب اسرائيل با هدفهاي كه دارد، براي اسلام و ممالك مسلمين خطر عظيم دارد.

برادران و خواهران بايد بدانند كه آمريكا و اسرائيل با اساس اسلام دشمنند.

خيال ابلهانه اسرائيل بزرگ ، آنان را به هر جنايتي مي كشاند.

ملتهاي برادر عرب ، و برادران لبنان و فلسطين بدانند كه هر چه بدبختي دارند از اسرائيل و آمريكاست.

نسبت به اسرائيل ، مسلم است كه ما به يك دولت غير قانوني و غاصب و متجاوز به حقوق مسلمين و دشمن اسلا م ، هيچ گونه كمكي نخواهيم كرد.

اسرائيل از نظر اسلام و مسلمين و تمامي موازين بين المللي غاصب و متجاوز است؛ و ما كمترين اهمال و سستي را در پايان دادن به تجاوزات او جايز نمي دانيم.

كراراً گفته ام و شنيد ه ايد: اسرائيل به اين قراردادها اكتفا نمي كند و حكومت اعراب را از نيل تا فرات غصبي مي داند.

اسرائيل بايد از صفحه روزگار محو شود.

بر هر مسلماني لازم است كه خود را عليه اسرائيل مجهز كند.

كساني كه از اسرائيل حمايت مي

كنند بايد بدانند كه افعي گزنده را در حمايت خود قوي مي كنند.

از اسرائيل، اين دشمن اسلام و عرب جانبداري نكنيد، كه اين افعي افسرده اگر دستش برسد بر صغير و كبير شما رحم نمي كند.

بر همه آزاديخواهان جهان است كه با ملت اسلام هم صدا شده، تجاوزات غير انساني اسرائيل را محكوم نمايند.

ايران دشمن سر سخت اسرائيل بوده و هست.

ما اسرائيل را رد خواهيم كرد و هيچ رايطه اي با او نخواهيم داشت، او دولت غاصب است و با ما دشمن.

من به جميع دول اسلام، و مسلمين جهان در هر جا هستند اعلام مي كنم كه ملت عزيز شيعه از اسرائيل و عمال اسرائيل متنفرند، و از دولتهايي كه با اسرائيل سازش مي كنند متنفر و منزجرند.

ما با اسرائيل چون غاصب است و در حال جنگ است با مسلمين، روابطي نخواهيم داشت.

اسرائيل حقوق مردم عرب را غصب كرده است، با او مخالفت خواهيم كرد.

اسرائيل در حال جنگ با مسلمين است و غاصب سرزمينهاي برادران ما مي باشد، ما به آن نفت نخواهيم داد.

اسرائيل مطرود ماست؛ و ما براي هميشه نه نفت به او مي دهيم و نه آن را به هيچ وجه (به رسميت) مي شناسيم.

تا ملتهاي اسلامي و مستضعفان جهان بر ضد مستكبران جهاني و بچه هاي آنان، خصوصاً اسرائيل غاصب قيام نكنند، دست جنايتكار آنان از كشورهاي اسلامي كوتاه نخواهد شد.

اسرائيل غاصب است و هر چه زودتر بايد فلسطين را ترك كند.و تنها راه حل اين است كه برادران فلسطيني هر چه زودتر اين ماده فساد را نابود گردانند و ريشه

استعمار را در منطقه قطع كنند، تا آرامش به منطقه باز گردد.

وظيفه ملت غيور ايران است كه از منافع آمريكا و اسرائيل در ايران جلوگيري كرده، و آن را مورد هجوم قرار دهند.

دولتهاي ممالك نفت خيز اسلامي لازم است از نفت و ديگر امكاناتي كه در اختيار دارند، به عنوان حربه عليه اسرائيل و استعمارگران استفاده كنند.

لازم است بر دول اسلامي خصوصاً، و بر ساير مسلمين عموماً، كه دفع اين ماده فساد را به هر نحو كه امكان دارد بنمايند.

اين ماده فساد كه در قلب ممالك اسلامي، با پشتيباني دول بزرگ جايگزين شده است و ريشه هاي فسادش هر روز ممالك اسلامي را تهديد مي كند، بايد با همت ممالك اسلامي و ملل بزرگ اسلام ريشه كن شود.

منبع:www.imam-khomeini-isf.com

قدس و فلسطين در كلام امام راحل

قدس و فلسطين در كلام امام راحل بيت المقدس مال مسلمين و قبله اول مسلمين است.

همه بايد بدانند كه هدف دولتهاي بزرگ از ايجاد اسرائيل ، تنها با اشغال فلسطين پايان نمي پذيرد، آنها در اين نقشه اند كه _ پناه بر خدا _ تمامي كشورها ي عربي رابه همان سرنوشت فلسطين دچار كنند.

آيا سران قوم نمي دانند و نديده اند كه مذاكرات سياسي با سياستمداران قدرتمند و جنايتكاران تاريخ، قدس و فلسطين و لبنان را نجات نخواهد داد، و هر روز بر جنايات و ستمگريها افزوده خواهد شد.

ما طرفدار مظلوم هستيم، هر كسي در هر قطبي مظلوم باشد ما طرفدار آنها هستيم، و فلسطينيها مظلوم هستند و اسرائيليها به آنها ظلم كرده اند، از اين جهت ما طرفدار آنها هستيم.

ما مبارزات برادران فلسطيني و مردم جنوب لبنان در

مقابل اسرائيل غاصب كاملاً پشتيباني مي نماييم.

ملت مسلمان ايران و هيچ مسلماني و اصولاً هيچ آزاده اي اسرائيل را به رسميت نمي شناسد؛ و ما همواره حامي برادران فلسطيني و عرب خود خواهيم بود.

بايد همه بپا خيزيم و اسرائيل رانابود كنيم، و ملت قهرمان فلسطين را جايگزين آن گردانيم.

روز قدس كه همجوار شب قدر است، لازم است كه در بين مسلمانان احيا شود و مبدأ بيداري و هشياري آنها باشد.

مسلمانان جهان بايد روز قدس را روز همه مسلمين، بلكه مستضعفين بدانند.

اين آواي الله اكبر است، اين همان فرياد ملت ماست كه در ايران، شاه را و در بيت المقدس، غاصبين را به نوميدي كشاند.

اصولاً اين تكليف همه مسلمين است كه قدس را آزاد كنند و شر اين جرثومه فساد را از سر بلاد اسلامي قطع كنند.

مسأله قدس يك مسأله شخصي نيست، و يك مسأله مخصوص به يك كشور ويا يك مسأله مخصوص به مسلمين جهان در عصر حاضر نيست؛ بلكه حادثه اي است براي موحدين جهان و مؤمنان اعصار گذشته و حال و آينده .

قدس متعلق به مسلمين است و بايد به آنان برگردد.

روز قدس روز اسلام است.

روز قدس روزي است كه بايد سرنوشت ملتهاي مستضعف معلوم شود.

روز قدس يك روز جهاني است ، روزي نيست كه فقط اختصاص به «قدس» داشته باشد، روز مقابله مستضعفين با مستكبرين است.

روز قدس روزي است كه اسلام را بايد احيا كرد.

روز قدس روز حيات اسلام است.

روز قدس كه آخرين روزهاي «شهر الله اعظم» است سزاوار (آن) است كه همه مسلمانان جهان از قيد اسارت

و بردگي شياطين بزرگ و ابر قدرتها رها شده وبه قدرت لايزال الله بپيوندند.

منبع: www.imam-khomeini-isf.com

سياست خارجي در كلام امام راحل

سياست خارجي در كلام امام راحل ما با حفظ استقلال، با تمام كشورها روابط دوستانه خواهيم داشت.

ما روابط دوستانه با همه ملتها داريم، و دولتها هم اگر با ما به طور احترام (آميز) رفتار كنند، احترام متقابل را داريم.

سياست خارجي ايران با همه دول بر حسب احترام متقابل است و هيچ فرقي بين دول در اين باره نيست.

ما با تمام دولتها در صورتي كه دخالت در امور داخلي ما نكنند و براي ما احترام متقابل قائل باشند، با احترام رفتار مي كنيم.

رابطه با كشورهاي خارجي كه نمي خواهند ما را ببلعند بايد باشد.با آنها كه مي خواهند از طريق روابط،ما را وابسته بكنند هيچ لزومي ندارد؛ و بايد با احتياط با آنها برخورد شود.

ما طرفدار مظلوم هستيم، هر كسي در هر قطبي كه مظلوم باشد ما طرفدار آنها هستيم.

ما وظيفه داريم مردم مظلوم و محروم را نجات دهيم.

تكليف اسلامي مسلمانان است كه اگر كسي مظلوم واقع شد، بايد به آنان كمك كرد.

ما وظيفه داريم پشتيبان مظلومين و دشمن ظالمين باشيم.

ما با هر نوع معامله اي كه مصالح مسلمين را آسيب برساند مخالفيم.

وقتي ما خدمتگزار ملت شديم ملت هم پشتيبان ما خواهد شد؛ و در اين صورت است كه طمع خارجيها قطع خواهد شد.

ما با ملتها مخالفتي نداريم؛ ما با دولتهايي كه ظالم هستند، چه به ما ظلم كرده باشند و چه به برادران مسلمان ما ظلم كرده باشند و بكنند، با آنها دشمن هستيم.

حاضر نيستيم كه دولتي بخواهد

مبادلات اقتصادي را اهرمي براي نفوذ سياسي و تحميل اغراض استعمارگرانه خود قرار دهد.

دنيا ديگر وضعش جوري شده است كه نمي تواند قبول كند كه همه « بنده» باشندو يك عده « آقا» باشند.

ما در روابطمان با ساير كشورها، همچنان كه ظلم را نمي پذيريم به كسي هم ظلم نمي كنيم.

رابطه بين يك ملت بپا خاسته براي رهايي از چنگال چپاولگران بين المللي، بايك چپاولگر عالمخوار هميشه به ضرر ملت مظلوم و به نفع چپاولگر است.

ما با هر كشوري كه بخواهد ظلم كند مخالفيم، حال اين كشور چه در غرب باشد و چه در شرق.

امروز كشوري كه غير متعهد است ايران است؛ يك كشور ديگر پيدا نمي كنيد كه «غير متعهد به معناي واقعي اش» باشد.

هر كس در هر مقام كه خيال سازش با شرق و غرب را داشت، بي محابا و بدون هيچ ملاحظه اي او را از صفحه روزگار بر اندازيد!

دفاع از اسلام و حزب الله اصل خدشه ناپذير سياست جمهوري اسلامي است.

ما نمي توانيم حساب خودمان را از حساب ساير مسلمين جدا كنيم.

اهتمام به امور مسلمين از اوجب واجبات است.

اهتمام به امور مسلمين از فرايض مهمه اسلام است.

ما اميد واثق داريم كه ملل اسلامي در آتيه نزديكي بر استعمار چيره شوند؛ و ما درموقع خود _ به خواست خداي تعالي _ از هيچ گونه فداكاري دريغ نمي كنيم.

حكومت ما حكومت مستقل است، و در صورتي كه كشورها دخالتي در امور داخلي ما نداشته باشند، ما با آنها روابط دوستانه داريم.

منبع: www.imam-khomeini-isf.com

امام از نگاه ديگران

از نگاه ياران

خاطرات از زبان ياران

خاطرات از زبان ياران امام در نوفل لوشاتو ما

تعدادي از دانشجويان بورسيه انرژي اتمي در آلمان غربي (سابق) بوديم كه خبر ورود امام (ره) را به پاريس شنيديم هنوز رژيم شاه كم و بيش بر اوضاع ايران مسلط بود، لذا ملاقات با امام يك حركت ضد رژيم تلقي مي شد و به همين دليل پيدا كردن اقامتگاه امام كار مشكلي بود. دانشجويان به چند دسته تقسيم شدند، عده اي از روي ماجراجويي و احتمالا فرصت طلبي خود را مشتاق ملاقات نشان مي دادند. عده اي كه اميدي به پيروزي انقلاب نداشتند نگران اين بودند كه مبادا بعد از زيارت امام به چنگ ماموران ساواك افتاده و به ايران برگردانده شوند. و نهايتا گروه اصلي مي ماندند و آن بچه مسلمانان عاشق انقلاب بودند، كساني كه از وطن دور مانده و مايل بودند به صف همرزمانشان در ايران بپيوندند. بنابراين ملاقات با امام ممكن بود آنها را در پيروزي شريك كند. با اين انگيزه جستجو را براي يافتن اقامتگاه شروع كرديم و به كمك دانشجويان مسلمان مقيم اروپا آدرسي را بدست آورديم. بعنوان گروه اول از آلمان به طرف پاريس حركت كرديم و به سراغ آدرس رفتيم. در يكي از خيابانهاي جنوب پاريس آپارتماني بود كه ملاقات كنندگان را جمع كرده و گروه گروه با ميني بوس به روستاي نوفل لوشاتو مي بردند. نزديكي هاي اذان ظهر به نوفل لوشاتو رسيديم. در يك خيابان باريك پياده شديم. سمت چپ خانه كوچكي بود كه امام در آنجا سكونت داشت و سمت راست قطعه زميني بود با يك درخت قديمي سيب. وضو گرفتيم و امام با عده اي به محوطه نماز وارد شدند، پس از نماز

جماعت امام نطق هاي تاريخي خود را شروع كردند. عده اي سخنان امام را ضبط مي كردند، عده اي فيلم و عكس مي گرفتند و بعضي هم گزارش تهيه مي كردند. تمام فعاليت هاي دانشجويان بورسيه در آلمان در اثر اعتصاب به تعطيلي كشيده شده بود. ما عملا هفته اي، يكي دو روز به نوفل لوشاتو مي رفتيم و پيامهاي امام را گرفته به تمام شهرهاي آلمان مي فرستاديم. جهت اعلام همبستگي با مردم مسلمان ايران و با رهنمودهاي امام تظاهرات بسيار سنگين شهر كلن و فرانكفورت را ترتيب داديم كه از شبكه هاي تلويزيوني اروپا پخش مي شد. رفته رفته اقامتگاه امام به مركز اصلي رهبري انقلاب تبديل شد. آنجا محل تجمع خبرنگاران ايراني و خارجي، سياستمداران تبعيدي، جاسوسان، انقلابيون مسلمان شده بود; اما قدرت حركت انقلاب و قاطعيت امام در امر رهبري فرصت را از همه گرفته بود و تنها اقدامات انقلابيون مؤثر واقع مي شد. نكته جالب توجه اين است كه بسياري از آن افراد بعدها در جبهه هاي نظامي و يا سياسي به شهادت رسيدند، بعضي ها هم خيانت كردند و عده اي هم به خدمت صادقانه به مردم و انقلاب ادامه دادند.

از خاطرات بياد ماندني آن زمان بگوييم: امام شاه حسين را نمي پذيرند شنيديم ملك حسين پادشاه اردن بطور غير رسمي وارد فرودگاه پاريس شده و تقاضاي ملاقات حضوري با امام را نمود. ما منتظر نظر امام بوديم. مرحوم حاج احمد خميني از نزد امام برگشت و اعلام كرد (امام شاه حسين را نمي پذيرند) ملك حسين در كمال حقارت به اردن برگشت.

رژيم شاه و مهلت احضاريه نامه اي

توسط ساواك به دفتر انرژي اتمي در ارلانگن آلمان وارد شده بود و از آنها خواسته بودند كه پنج نفر از بورسيه هايي كه برنامه هاي تظاهرات و اعتصابها را ترتيب داده اند ظرف مدت 15 روز به ايران برگردانده شوند. اين اخطاريه را نزد امام برديم. اتاق كوچكي تقريبا به مساحت 12 متر مربع با دو در روبروي هم با تشكچه اي دست دوز در گوشه اتاق مقر امام بود. امام وارد شدند، سلام كرديم. به ما تعارف كردند كه بنشينيم; بلافاصله نامه را تقديم كرديم، ايشان در چند جمله كوتاه خيال ما را راحت كردند: "اين رژيم به اندازه سررسيد مهلت اين اخطاريه دوام نمي آورد كه بخواهد شما را به ايران برگرداند. " و واقعا چنين شد، رژيم شاه بعد از حدود 13 روز سقوط كرد.

نماز جماعت و خطر سوء قصد در اواخر اقامت امام در نوفل لوشاتو مصادف بود با دي و بهمن ماه كه پاريس هم به اوج سرماي خود مي رسيد بعلاوه اينكه برف و باران هم پيوسته مي باريد. به همين دليل براي اقامه نماز چادري برپا شده بود. در ايران به پيشنهاد رحيمي فرمانده هوانيروز تصميم به ترور امام گرفته بودند. اين خبر بلافاصله به نوفل لوشاتو رسيد. روز عجيبي بود بيشتر شبكه هاي خبري جهان در آنجا جمع شده بودند. نيروهاي پليس فرانسه نيز به خاطر حفظ پرستيژ سياسي خود با تجمع در اقامتگاه مي خواستند جلوي سؤ قصد احتمالي را بگيرند، لذا براي امام پيغام فرستادند كه امروز براي نماز جماعت و سخنراني از خانه بيرون نيايند. اما امام اعلام كردند امروز با روزهاي ديگر

فرقي ندارد و من نماز را ميان مردم به جماعت برگزار خواهم كرد. ملاقات كنندگان فاصله خانه تا مصلا را با دست به هم دادن راهرويي ساختند تا امكان سؤ قصد به حداقل برسد. امام از خانه بيرون آمد به اتفاق حاج احمد آقا در كمال خونسردي فاصله را پيمودند تا به چادر نماز رسيدند، وقتي امام براي اقامه نماز برخواست، تعدادي از نيروهاي پليس با لباس شخصي كه وارد چادر شدند - جالب است كه در ميان آنها يك پليس زن وجود داشت كه با روسري وارد اقامتگاه شده بود - امام به آنها اشاره كردند كه از چادر بيرون بروند تا نماز اقامه شود. اصرار پليس ها براي ماندن و حفاظت از جان امام به جايي نرسيد و آنها از چادر بيرون رفتند. خونسردي و مقاوم بودن امام حتي در برابر خطر سؤ قصد كه ناشي از اعتقادات و ايمان قوي او بود، اميد پيروزي انقلاب را در دل همگان افزايش داد و نيز ايمان و اعتقادات مذهبي گروه زيادي را فزوني بخشيد.

اهالي نوفل لوشاتو مدت اقامت امام در نوفل لوشاتو مصادف بود با سالروز ميلاد حضرت مسيح و عيد كريسمس به همين دليل امام هداياي كوچكي را بسته بندي كرده و دستور دادند به در منازل اهالي نوفل لوشاتو ببرند. اين عمل تاثير بسيار عجيبي روي اهالي گذاشت، اولا دانستند كه اسلام براي اديان الهي احترام قائل است و تبليغات امپرياليزم بعد از انقلاب مبني بر اينكه اقليت هاي مذهبي در ايران مورد اذيت و آزار قرارمي گيرند، قبلا توسط امام خنثي شده بود. ثانيا تاثير عاطفي زيادي روي ساكنين نوفل لوشاتو

گذاشت و باعث شد آنها براي ملاقات كنندگان احترام خاصي قائل شوند و موقعي كه امام نوفل لوشاتو را ترك كردند بيشتر اهالي ايشان را بدرقه كردند.

نظر متخصص ارج گذاشتن به تخصص و كارشناسي ازجمله خصوصيات امام بود. دانشجويان انرژي اتمي اطلاعات وسيعي دررابطه با قراردادها و طرحهاي ساخت 22 نيروگاه اتمي در زمان شاه تهيه و بصورت مكتوب تحويل حضرت امام دادند. ايشان فرمودند اظهارنظر و قضاوت در اين مورد در تخصص من نيست. موضوع را با متخصصين و كارشناسان موردتاييد در ميان خواهيم گذاشت.

نظافت محل كار روزي با تعدادي از دوستان كه بعضي با همسرانشان بودند به خدمت امام رفتيم. منظره جالبي ديديم و آن اينكه امام مشغول جاروكردن اتاق خود بودند همسر يكي از دوستان جلو رفت و گفت اجازه بدهيد تا اتاق را من جارو كنم. ايشان فرمودند: هركس موظف است محل كار خود را خودش تميز كند. مهندس صمد كريمي فام

تا كجا ايستاده ايد در اوج بمباران شهرها به وسيله هواپيماها و موشكهاي صدام، يك روز چندين موشك به تهران اصابت كرده بود و در نقاطي از آسمان شهر، دود غليظ ناشي از انفجار موشك به چشم مي خورد و ضدهوايي ها هم كار مي كرد. من خدمت حضرت امام بودم و ايشان مشغول قدم زدن بودند. عرض كردم، آقا! بالاخره شما تا كجا ايستاده ايد؟ امام انگشت خود را روي پيشاني گذاشته و فرمودند; تا وقتي كه موشك اينجا بخورد. آقاي حميد انصاري به نقل از مرحوم حاج سيداحمدخميني (ره)

امام قانع نشد حضرت امام از اينكه در سخنرانيها و نوشته ها از ايشان تعريف بكنند، ناراحت مي شدند. يكبار

فرمودند: من هر وقت سخنراني آقاي انصاري (آقاي شيخ محمدعلي) از راديو پخش مي شود، راديو را مي بندم، چون همه اش تعريف از من است. من عرض كردم آقا، ايشان چون در خدمت شما هستند، هركجا كه مي روند، مردم مصرا از وي مي خواهند تا راجع به خصوصيات حضرتعالي بگويند. "امام قانع نشد. " آقاي حميد انصاري به نقل از مرحوم حاج سيداحمد خميني (ره)

اختلاف بين مسؤولين با وجود اينكه ضربان قلب حضرت امام (س) از دور تحت كنترل اينجانبان بود و هرنوع تغييري در وضع ايشان براي ما قابل درك بود، و نيز با درنظر گرفتن اينكه در افراد بطورمعمول خبرهاي خوب يا بد باعث بروز عكس العمل در وضع بدني افراد شده و اكثرا تغييرات بسيار زيادي در فشار خون و ضربان قلب و امثال ذلك مي شود. اما در مورد حضرت امام حتي در لحظاتي كه اخبار بسيار بدي از مسائل مملكت و جبهه ها مي رسيد، ايشان با چنان صلابت و صبر و تحمل با قضايا برخورد مي كردند كه حتي كوچكترين تغييري در علائم حياتي ايشان نظير فشارخون و ضربان قلب ديده نمي شد. تنها موردي كه از نظر پزشكي تغييراتي در وضع جسماني ايشان ايجاد مي كرد، مواقعي بود كه اختلافاتي بين مسوولين كشور به وجود مي آمد. دكتر محمدحسين نعمتي

دستورات پزشكي باوجودي كه پزشكان معالج ايشان اكثرا حدود 50 سال جوان تر از حضرت امام (س) بودند، معهذا ايشان همواره بااحترام با پزشكان برخورد نموده و دستورات پزشكي را راحت قبول مي كردند. آن روزي كه براي تجويز عمل جراحي (چند روز قبل از ارتحال) خدمت

ايشان رسيديم، آقاي دكتر فاضل با احتياط بسيار به ايشان گفت بايستي عمل جراحي انجام شود، همه پزشكان حاضر در جلسه فكر مي كردند كه ايشان امتناع نمايند و يا لااقل نظرشان را بعد از مدتي تفكر بيان بفرمايند، در حاليكه ايشان بلافاصله فرمودند، هرچه صلاح مي دانيد انجام دهيد. حتي لحظه اي مكث نفرمودند. در انجام دستورات پزشكي بسيار منظم و دقيق بودند. مثلا يكبار متخصص فيزيوتراپي از ايشان عيادت كرد و يك نوع نرمش خاصي را براي زانوي ايشان تجويز نمود كه با روزي 5 حركت شروع مي شد و بايد هرروز 2 حركت به تعداد نرمش اضافه گردد. بعد از حدود يك ماه آن شخص فيزيوتراپ به حضور حضرت امام (س) رسيد و از حال ايشان سؤال كرد. در جواب فرمودند نرمش زانوي من به حدود 70 حركت در روز رسيده است. شخص فيزيوتراپ دقايقي بعد براي من تعريف كرد كه من از اين حرف ايشان بسيار شرمنده شدم و نيز تعجب كردم چون گمان مي كردم ايشان بعد از چند روز كه زانويشان بهتر شود، نرمش را قطع مي كنند. در حاليكه در نهايت نظم و دقت روزي 2 عدد به تمرين مذكور اضافه كرده بودند. دكتر محمدحسين نعمتي

احترام همسر برنامه نظم و ساعات آقا واقعا عجيب بود. حتي برنامه غذا خوردنشان. يك دفعه حاج احمدآقا مي گفتند: من گفتم آقا وقت ناهار شده. بگويم ناهار بياورند؟ آقا نگاهي به ساعتشان كردند و گفتند: نه هنوز وقتش نشده است. مدت كمي گذشت و چند كلمه اي با آقا صحبت كردم، آمدم تا دم در، امام صدا زدند. برگشتم، گفتند مي خواهيد

بگوييد ناهار بياورند، بياورند. حالا وقتش است، ببينيد، شايد يك دقيقه نشده بود، اما آقا اين قدر منظم بودند كه براي خود خانواده هم جاي تعجب داشت، و مي شود نتيجه گرفت كه آقا واقعا چقدر در كارشان منظم است اما يادم مي آيد روزي كه حاج خانم (همسر حضرت امام) براي زيارت حضرت عبدالعظيم رفته بودند و بنده هم به عنوان راننده حضور داشتم، در موقع برگشت كه نزديكهاي ظهر بود، خانم گفت زود برويم، من به آقا نگفتم كه ناهار بخورند، آقا صبر مي كنند تا من بروم. زودتر برويم كه آقا براي خوردن ناهار معطل نشوند. خلاصه راه بندان بود و ترافيك. تا ما رسيديم 25 دقيقه اي - نيمساعتي از وقت ناهار گذشته بود. خانم گفتند: مثل اينكه آقا ناهار خورده باشند. ولي امام ناهار نخورده بودند و من پرسيدم، ديدم تازه سفره را انداخته اند و آن زماني بود كه يكي از اعضاي بيت ديده بود كه خانم مي آيند. خانم به آقا گفته بودند "شما ناهار مي خورديد، ما مي آمديم". آقا در جواب با ملاطفت و احترام گفته بودند "شما نفرموديد كه من نمي آيم. " درست با همين لفظ كه "شما نفرموديد كه من نمي آيم وگرنه ما ناهار مي خورديم. ما منتظر شما بوديم. " خلاصه آن آقايي كه براي يك يا دو دقيقه به حاج سيداحمدآقا مي گويد هنوز وقت ناهار نشده. تا نيم ساعت صبر مي كنند تا حاج خانم بيايد. محمد هاشمي (محافظ بيت)

تقاضاي آب توي قم، زماني كه تازه به سپاه آمده بودم، روي پشت بام منزل نگهباني مي دادم. وقتي كه

پاس بخش براي تعويض بعضي نگهبانها آمد، يكي از برادران نگهبان آن طرف پشت بام برادري را كه نوبت نگهبانيش تمام شده و داشت به پايين مي رفت، صدا زد و گفت پايين كه مي روي، مقداري آب براي ما بياور كه تشنه ايم. ساعت يك يا 5/1 بعداز نصف شب بود، طرف مي خواست برود بخوابد، خوابش مي آمد و حالش را نداشت تا برود و از آسايشگاه آب بياورد. لذا در جواب گفت; يك ساعت ديگر كه پستت تمام شد، خودت مي روي پايين و آب مي خوري. خلاصه نيمه شب بود و دير وقت ولي چند دقيقه اي نگذشته بود كه ديدم حضرت امام يك پارچ آب و يك پيش دستي خرما دستشان است و دارند مي آيند بالا. از پله هاي پشت بام آمدند بالا، من هم سر در پشت بام نگهباني مي دادم، حضرت امام آمدند جلو، من دست پاچه شدم، پريدم پايين و گفتم آقاجان چكار داريد؟ گفتند مثل اينكه يكي از برادرها تشنه بود، اين آب را به او بدهيد، خرما را هم دادند كه ما بخوريم. من اصلا زبانم بندآمده بود كه چه بگويم. آخر اين موقع شب آقا خودشان را به زحمت انداخته بودند و گويا صداي برادري را كه تقاضاي آب مي كردند، شنيده بودند. محمدهاشمي (محافظ بيت)

گريه براي حضرت زهرا (س) سالگرد وفات فاطمه زهرا (س) بود كه سخنراني شهيد حجت الاسلام شيرازي پيرامون حضرت فاطمه از راديو پخش مي شد. ساعت يك بود ايشان گوش مي كردند و صداي راديو هم بلند بود. از پشت اتاق شنيديم كه ايشان با صداي بلند گريه

مي كنند. حشمت الله رنجبر از اعضاي تيم پزشكي

جوراب وصله دار وقتي براي كشيدن ناخن پايشان تشريف آورده بودند بيمارستان، جورابهايشان را من در اتاق عمل درآوردم. ديدم كه جورابها وصله دار است. كف جورابها هركدام يك وصله گنده افتاده و اين كوكهايي كه زده بودند كوكهاي درشت كه اصلا نشان مي داد خوب مثلا يك آدم ناوارد مثل خود آقا آنها را كوك زده يا وصله كرده است. اين از جورابهايش و آن هم از وضعيت لباسهاي ديگرش. غلامرضا غمخوار از اعضاي تيم پزشكي

قلب مطمئن يكي از شبهاي سال 67 بود كه تهران مورد حملات موشكي دشمن قرارگرفته بود ساعت 11 و يا 5/11 بود كه ايشان معمولا مي خوابيدند مثل اينكه به خواب رفتند چون آن حالت آرامش و به اصطلاح پايين بودن ريتم قلبشان نشان مي داد كه الان در حالت آرامش و استراحت هستند در همان لحظه يك موشك به حوالي جماران - گويا فرمانيه - اصابت نموده، صداي بسيار مهيبي ايجاد كرد. بطوري كه ما واقعا حس كرديم كه به نزديك بيت اصابت كرده است اما در همان لحظه چشمهايمان به مونيتور بود كه ببينيم حضرت امام چه وضعي دارند، ريتم قلبشان بالا مي رود يانه؟ خوب طبيعتا در مورد هرفردي اين ريتم قلب بالا مي رود و يك حالت ترس ايجاد مي شود ولي براي من تعجب آور و واقعا جالب بود كه ايشان نمي ترسيد. بارها پزشكان از ايشان خواسته بودند بعنوان يك تكليف پزشكي - چون درك كرده بودند كه آقا حرف پزشكان را گوش مي دهند - آقا شما لطف كنيد، مثلا اجازه اي بدهيد كه

برايتان سنگري ساخته شود، يا جايتان را تغيير بدهيم. ايشان قبول نمي كردند. حشمت الله رنجبر

امام بيدار بود شبي كه فرداي آن روز، حكم اعدام سلمان رشدي را صادر كردندبراي ايشان بسيار شب بحراني بود. كه البته ما فهميديم: ايشان چند شبي بود خواب نداشتند بسيار بي قرار بودند، ديرتر مي خوابيدند. تعداد ريتم قلبشان بالا بود. ما پيش خودمان برايمان سؤال پيش آمده بود كه چي شده، مشكل چيست؟ حضرت امام در اين ساعت از شب بايد خواب باشند و نبايد قلبشان مثلا بيشتر از 60 تا 65 تا بزند. چطور است كه ريتم قلبشان بالاست اين نوساناتي كه روي دستگاه ايجاد مي شد، جريان چيست؟ پزشكان هم معاينه مي كردند و مساله اي نبود. بعد از اينكه ايشان فتواي اعدام سلمان رشدي را اعلان كردند تازه ما فهميديم كه ايشان حدود يك هفته، واقعا اذيت مي شدند حالا يا مطالعه داشتند يا اينكه بهرحال چه بود، نمي دانم ولي بسيار آشفته و مضطرب بودند. حشمت الله رنجبر

وقت نماز بعد از عمل جراحي، هرلحظه كه ايشان هم مشكل خاصي نداشتند چشمشان را روي هم مي گذاشتند و مي خوابيدند به نحوي كه از اين عالم جدا مي شدند. حتي پزشكان به اين شك مي افتادند كه نكند اثر داروهاي بيهوشي است كه ايشان را به اين صورت درمي آورد. اما زماني كه وقت نماز مي شد خودشان بيدار مي شدند. اصلا وقتي آن لحظه مي رسيد چشم باز مي كردند مي گفتند: وقت نماز است؟ مي گفتم: بله. آقاي انصاري تشريف داشتند به ايشان كمك مي كردند، وضو مي گرفتند و نمازشان را مي

خواندند. براي ما درك آن مسائل عميق معنوي مشكل بود چون ما در آن عالم امام نبوديم تا آن مرحله را درك كنيم.

امام درمصباح انديشه نايب الامام

امام درمصباح انديشه نايب الامام امام پديده اي شگرف بود كه كفايت و كمال توانمندي مكتب را در تربيت نفوس انساني در عصر حاضر به نمايش گذارد. او بهترين گواه، بر عملي بودن برنامه هاي اسلام در اعلي مرتبه ايمان، عزم، نظم، هدايت، اخلاص، آزادگي و عدالت خواهي در دوران كنوني بود. امام قرائت عملي اسلام در چگونه زيستن است، همواره دغدغه بودن بر مدار تكليف را داشت و نه ماندن در متون تاريخ، امام در تشخيص تكليف، بصير و تيزبين بود و در انجام تكليف، شجاع و خالص و ثابت قدم، او در لحظه لحظه عمرش زانوي ادب و بندگي در پيشگاه خدا داشت و لحظه اي از عبوديت دائم، رخ برنتافت. امام عبد صالح خدا بود، در عبد بودن با عالي ترين جذبه هاي عرفان و عشق، در منازل عاليه سلوك با محبوبش «ملاقات» داشت و در صالح بودن با تماميت عشق و عرفان، در مناسك حيات ابراهيمي اش «يكپارچه عمل بود و عمل» آنچه را كه ما درباره او مي گوييم وصفي است شبح گونه و نامأنوس، كه اين خود حاكي از جان دور مانده ما از افق اعلايي است كه امام بدان دست يافته، و از اين رو به سراغ كسي مي رويم كه درد و قرابت، يعني جان الهي و جايگاه خدايي با او پيوند دارد. سراغ خورشيد را از جان خورشيد شده، مي گيريم و از فرزانه و حكيم و عارف و مدبّر و سياستمداري كه

در عالي ترين تقدير ممكن بر جايگاهي جلوه كرد كه امام آن را جان بخشيد، به محضر حضور و آگاهي و عشق و عرفان و بندگي كسي مي رويم كه در يك لحظه رمزآميز و با شكوه و الهيِ «ثم انشأناهُ اخرين» بر كالبد نياز امت به هدايت و رهبري، جان بخشيد و روحي، روح اللّه گونه و نگاهي به سان امام با صلابتي عالمانه، ناخداي سفينه نجاتمان شد، تا در امواج متلاطم روزگارمان آن را رهبري كند. اگر چه هميشه دلِمان داغدار دردها، تنهايي ها، مظلوميتها و مشكلات عظيمي است كه بر سر راه زعامت علي گونه اش هست، اما مي دانيم سينه باصفا و سينايي امت، صفوف آماده باشي است كه با اشاره او حضور مي گيرند و با فرمانش حماسه مي سازند. مفتخريم كه روح امام در راه نائب الامام جاري و زنده است و ما نيز تا آخرين رمق پاسدار همه ارزشها و آرمانها و اصالتهايي خواهيم بود كه امروز به دست رهبر عزيزمان تبيين و ترسيم مي گردد. با اين اميد جانمان را به كلام جانباز مكتب امام، رهبر عزيز و معظم انقلاب اسلامي مي سپاريم و سراغ «او» را از «او» مي گيريم كه اين سلسله تربيت شدگانِ «او»يند. مراد و محبوب امام خميني، شخصيتي آنچنان بزرگ بود كه در ميان بزگواران و رهبران جهان و تاريخ، بجز انبيا و اولياء معصومين عليهم السلام به دشواري مي توان كسي را با اين ابعاد و اين خصوصيات تصور كرد.. آن بزرگوار، قوت ايمان را با عمل صالح، ارداه پولادين را با همت بلند، شجاعت اخلاقي را با حزم و حكمت،

صراحت لهجه را با صدق و متانت، صفاي معنوي و روحاني را با هوشمندي و كياست، تقوا و ورع را با سرعت و قاطعيت، ابهت و صلابت را با رقّت و عطوفت و خلاصه بسي خصايص نفيس و كمياب را كه مجموعه ي آن در قرنها به ندرت ممكن است در انسان بزرگي جمع شود؛ همه و همه را با هم داشت. الحق شخصيت آن عزيز يگانه، شخصيتي دست نيافتني و جايگاه والاي انساني او جايگاهي دور از تصور و اساطيرگونه بود. او، رهبر و پدر و معلم و مراد و محبوب ملت ايران و اميد روشن همه ي مستضعفان جهان و بخصوص مسلمانان بود. ممتاز و بي نظير يقينا خصوصيات امام، استثنايي و ممتاز و بي نظير است و هرچه در ابعاد شخصيت ايشان تأمل كنيم؛ اين استثنا و امتياز را بهتر و بيشتر مي يابيم. شخصيتي بي بديل شخصيت عظيم رهبر كبير و امام عزيز ما، حقا و انصافا پس از پيامبران خدا و اولياي معصومين، با هيچ شخصيت ديگري قابل مقايسه نبود. او وديعه خدا در دست ما، حجت خدا بر ما و نشانه ي عظمت الهي بود. وقتي انسان او را مي ديد، عظمت بزرگان دين را باور مي كرد. ما نمي توانيم عظمت پيامبر صلي الله عليه و آله ، اميرالمؤمنين عليه السلام ، سيدالشهداء عليه السلام ، امام صادق عليه السلام و بقيه ي اوليا را حتي درست تصور كنيم؛ ذهن ما كوچكتر از آن است كه بتواند عظمت شخصيت آن بزرگمردان را در خود بگنجاند و تصور كند؛ اما وقتي انسان مي ديد شخصيتي با عظمت امام عزيزمان

و با آن همه ابعاد گوناگون: ايمان قوي، عقل كامل، داراي حكمت، هوشمندي، صبر و حلم و متانت، صدق و صفا، زهد و بي اعتنايي به زخارف دنيا، تقوا و ورع و خداترسي و عبوديت مخلصانه براي خدا، دست نيافتني است و مشاهده مي گردد كه همين شخصيت عظيم، چگونه در برابر آن خورشيدهاي فروزان آسمان ولايت، اظهار كوچكي و تواضع و خاكساري مي كند و خودش را در مقابل آنها، ذره اي به حساب مي آورد؛ آن وقت انسان مي فهميد كه پيامبران و اولياي معصومين عليه السلام چقدر بزرگ بودند. او اصلاً از جنس و خميره ي انبيا بود. توصيف و ترسيم چهره آن عزيز خدا و عزيزِ بندگان صالح او، واقعا خيلي مشكل است. ويژگيهاي بشري او كمتر در افراد عادي پيدا مي شود. اگر يكي از آن خصوصيات در فردي مشاهده شود، او انسان بزرگي به شمار مي رود؛ چه رسد به آنكه همه ويژگيهاي ممتاز را در يك جا در خود جمع كرده باشد. امام (ره) انساني بسيار عاقل، دورانديش، حكيم، آدم شناس، تيزبين، حليم، متين و آينده نگر بود كه هر كدام از اين صفات، كافي بود كه شخصي را در مرتبه اي والا جاي دهد و احترام همگان را جلب كند. ميراث امام اما خرسنديم كه ميراث او در دست ماست و آن، «جمهوري اسلامي» توأم با ارزشهايي است كه او در اين جمهوري به وجود آورد، يا بهتر است بگوييم با ارزشهايي كه او جمهوري اسلامي را با آن ساخت. ما مس بوديم، او ما را طلا كرد. او كيميا بود، او اكسير بود. ما زندگي معمولي

داشتيم، او خمودگيها را تبديل به تحرك و تپش كرد و انسان ساخت. فاتح فتح الفتوح در پيامي، به مناسبت يكي از فتوحات ارزنده شما در جبهه، فرمودند: «فتح الفتوح»، عبارت از ساختن اينگونه انسانها و جوانهاست. در حقيقت، فاتح اين فتح الفتوح، خود او بود. او بود كه اين انسانها را ساخت. او بود كه اين فضا را مهيا كرد. او بود كه مسير را به وجود آورد. او بود كه ارزشهاي اسلامي را بعد از انزوا و خمول، دوباره احيا كرد. ميراث او همين ارزشها و همين جمهوري اسلامي است. هر كدام از ما در هر مسؤوليتي كه هستيم؛ عشق و محبت وافرمان را به آن عزيز، بايد در حفظ و تداوم ارزشها و نظام جمهوري اسلامي مجسم كنيم. ذخيره اي بس گرانبها او، عبد صالح و بنده خاضع خدا و نيايشگرِ گريان نيمه شبها و روح بزرگ زمان ما بود. او، الگوي كامل يك مسلمان و نمونه بارز يك رهبر اسلامي بود. او، به اسلام عزت بخشيد و پرچم قرآن را در جهان به اهتزاز درآورد. او ملت ايران را از اسارت بيگانگان نجات داد و به آنان غرور و شخصيت و خودباوري بخشيد. او، صلاي استقلال و آزادگي را در سراسر جهان سرداد و اميد را در دلهاي ملل تحت ستم جهان زنده كرد. او، در عصري كه همه دستهاي قدرتمند سياسي براي منزوي كردن دين و معنويت و ارزشهاي اخلاقي تلاش مي كردند، نظامي بر اساس دين و معنويت و ارزشهاي اخلاقي پديد آورد و دولت و سياستي اسلامي بنيان نهاد. او جمهوري اسلامي را ده سال در ميان طوفانهاي

سهمگين و حوادث سرنوشت ساز، قدرتمندانه اداره و حراست و هدايت كرد. و به نقطه اي مطمئن رسانيد. ده سال رهبري او براي مردم و مديران ما، يادگاري فراموش نشدني و ذخيره يي بس گرانبهاست. امير هواها و خواهش ها حقيقتا براي انسان بزرگ و شخصيت بي نظيري مثل امام عزيز و بزرگوارمان، جا دارد كه برگزيده ترين انسانها و هوشمندترين ذهنها و صافترين و پاك ترين دلها و جانها، از احساس تعظيم و تكريم، سرشار شوند. فرق است ميان شخصيتي كه به خاطر مقام و سمت ظاهريش، مورد احترام و تجليل واقع مي شود و كسي كه شخصيت و عظمت و عمق وجود و آراستگيهاي گوناگون او، هر انسان بزرگ و قوي و هوشمندي را به تعظيم و تجليل و ستايش و تكريم وادار مي كند. امام عزيز ما، از اين نوع انسانها بود. امام (ره)، خصلتهاي گوناگوني داشت، بسيار خردمند و عاقل و متواضع و هوشيار و زيرك و بيدار و قاطع و رئوف و خويشتن دار و متّقي بود. نمي شد حقيقتي را در پيش چشم او واژگونه جلوه داد. داراي اراده يي پولادين بود و هيچ مانعي نمي توانست او را از حركت باز دارد. انساني بسيار دل رحم و رقيق بود؛ چه در هنگام مناجات با خدا كه از خود بي خود مي شد و چه در هنگام برخورد با نقطه هايي از زندگي انسانها كه به طور طبيعي دلها را به عطوفت و رأفت وادار مي كند. انگيزه هاي نفساني، جاذبه هاي مادي، هواها و هوسها، نمي توانست به قله رفيع وجود با تقواي او دست اندازي كند. او

امير هواها و خواهشهاي خود بود. نكته اصلي در شخصيت معنوي امام نكته اصلي اين است كه اگر در مجموعه ذي قيمتي كه شخصيت معنوي امام (ره) را تشكيل داده بود، عنصر عبوديت و اخلاص وجود نمي داشت؛ او به اين موفقيتها نمي رسيد. بنابراين، كارهاي انجام شده، خيلي عظيم تر از آن است كه شخصيتي با همه آن خصوصيات - منهاي ارتباط با خدا - بتواند آن كارها را انجام دهد. حيات و ممات امام براي خدا بود حيات و ممات اين مرد بزرگ، براي خدا بود: «سلام عليه يوم ولد و يوم يموت و يوم يبعث حيّا»(1). قيامش، تبعيدش، آمدنش، زندگي پربركتش و از دنيا رفتنش، براي خدا بود. علمدار اسلام ناب روزي كه ما پشت سر امام عزيز و علمدار اسلام ناب، شعارهاي اسلام واقعي را مطرح مي كرديم؛ مي دانستيم كه دشمنها و قدرتها و ابرقدرتها، در مقابل ما صف آرايي مي كنند. در صدر اسلام هم همين گونه بود. آن روزي كه يهوديها و منافقان و كفار و مشركان، اطراف مدينه پيامبر را محاصره كردند و جنگ احزاب و خندق را به وجود آوردند، مؤمنين واقعي گفتند: «هذا ما وعدنااللّه و رسوله»(2) اين، چيز تازه يي نيست، خدا و رسولش به ما گفته بودند كه بدها و شريرها و فاسدها، عليه شما همدست خواهند شد. بنابراين، آنها چون صدق وعده الهي را ديدند؛ ايمانشان قويتر شد. آرمانهاي بزرگ امام آرمانهاي بزرگي كه امام (ره) بيان مي كردند، عبارت بود از: مبارزه با استكبار جهاني، حفظ اعتدال قاطع در خط «نه شرقي و نه غربي»، اصرار فراوان بر استقلال حقيقي و

همه جانبه ملت، (خودكفايي به معناي كامل)، پافشاري فراوان و تمام نشدني بر حفظ اصول ديني و شرع و فقه اسلامي، ايجاد وحدت و همبستگي، توجه به ملتهاي مسلمان و مظلوم دنيا، عزت بخشيدن به اسلام و ملتهاي اسلامي و مرعوب نشدن در مقابل قدرتهاي جهاني، ايجاد قسط و عدل در جامعه اسلامي، حمايت بي دريغ و هميشگي از مستضعفان و محرومان و قشرهاي پايين جامعه و لزوم پرداختن به آنها. همه ما شاهد بوديم كه امام در اين خطوط، مصرّانه و بدون تعلل، حركتش را ادامه داد. ما بايد راه و اعمال صالح و حركت مداوم او را دنبال كنيم. فرداي آن شبي كه امام عزيز (ره) به جوار رحمت الهي پيوسته بودند، سحرگاه در حالت التهاب و حيرت، تفألي به قرآن زدم؛ اين آيه شريفه سوره كهف آمد: «واما من امن و عمل صالحا فله جزاء الحسني و سنقول له من امرنا يسرا»(3). ديدم واقعا مصداق كامل اين آيه، همين بزرگوار است. ايمان و عمل صالح و جزاي حسني، بهترين پاداش براي اوست. اگر چه امام (ره) عوامل و عناصر و مقدماتي كه وجود ظاهري او را به وجود مي آورد و تشكيل مي داد، با خود برد؛ اما افكار، آرمانها، جهان بيني، هدفها، توصيه ها، راهها و ابزارها را در اختيار ما گذاشت. هم اكنون بخش عظيمي از شخصيت امام در اختيار ماست. آرمانهاي اعلام شده به وسيله او، برترين و بالاترين آرمانهاست. ما بايد اينها را دنبال كنيم. ملتي كه اين طور بر سر و سينه مي زنند و اشك مي ريزند و دل در سينه هاشان، تاب ماندن ندارد و

هر كدام اگر مي توانستند همه دنيا را مي داند تا امام را لحظه اي ديگر به حيات بازگردانند؛ اينها دنبال افكار امام (ره) هستند و او را به خاطر فكر و ايده و آرمان و راه و مجاهدت و مقاومتش دوست مي دارند. ما بايد آرمانهاي اين مردم و شما رزمندگان را نگه داريم. محو در تكليف شرعي شخصيت امام تا حد بسيار زيادي به اهميت و عظمت آرمانهاي او مربوط مي شد. او با همت بلندي كه داشت، هدفهاي بسيار عظيمي را انتخاب مي كرد.تصور اين هدفها، براي انسانهاي معمولي دشوار بود و مي پنداشتند آن هدفهاي والا، دست نيافتني هستند؛ ليكن همت بلند و ايمان و توكل و خستگي ناپذيري و استعدادهاي فراوان و توانايي هاي اعجاب انگيزي كه در وجود اين مرد بزرگ نهفته بود؛ به كار مي افتاد و در سمت هدفهاي مورد نظرش پيش مي رفت و ناگهان همه مي ديدند كه آن هدفها محقق شده است. نقطه اساسي كار او، اين بود كه در اراده الهي و تكليف شرعي محو مي شد. هيچ چيز برايش غير از انجام تكليف، مطرح نبود. واقعا او مصداق ايمان و عمل صالح بود. ايمانش به استحكام كوهها مي مانست و عمل صالحش با خستگي ناپذيريِ باورنكردني، توأم بود. آنچنان در تداوم عمل، صبور و كوشا بود كه انسان را دچار حيرت مي كرد. به همين خاطر هدفهاي بزگ او وصول شد و امكان دست يافتن به قله ها، حتمي گرديد. جمهوري اسلامي، در حالي به وجود آمد كه هيچ كس در دنيا باور نمي كرد اين نظام پابرجا بماند و بر دشمنان

كينه ورز و قدرتمند خود، فايق آيد. ما بايد اين راه را ادامه دهيم. آن چيزي كه از امام براي ما قابل تقليد است، هدفهاي او و حركت به سمت آن اهداف است. هيچ كدام از هدفها و آرمانهايي كه امام معين كردند، صرف نظر كردني نيست. آن بزرگوار براي ملت ايران و انقلاب و نظام جمهوري اسلامي، بهترين و والاترين و اصيل ترين هدفها را انتخاب كردند و به زبان آوردند و آنها را در دهها اثر از ادبياتِ مخصوصِ خود، ثبت كرده و حركت به سمت آنها را نشان داند. پي نوشت ها: 1. سوره مريم، آيه 15 2. سوره احزاب، آيه 22 3. سوره كهف، آيه 88 منابع مقاله:

مجله شوراي فرهنگي و اجتماعي زنان>شماره 5 ، ؛

رييس قلم و بيان «سخنان حضرت آيت الله جعفر سبحاني درباره امام خميني (ره)»

رييس قلم و بيان «سخنان حضرت آيت الله جعفر سبحاني درباره امام خميني (س)» علماء و دانشمندان بر سه گونه اند، گروهي مي توانند دانش خود را از طريق بيان به ديگران منتقل كنند اما داراي قلم نيستند، به اين معنا كه نمي توانند انديشه هاي خود را روي كاغذ بياورند و به صورت جامعه پسند منتشر كنند. گروه دوم برعكس هستند، داراي انديشه هايي بوده و با قلم مي توانند افكار خود را به روشني بنويسند و منتشر كنند، اما فاقد بيان زباني هستند، قدرت تدريس و بيان آنها كم است. در اين ميان گروه سومي داريم كه از هر دو منقبت برخوردارند، هم در مقام بيان و هم در مقام قلم استعداد دارند، هم خوب تدريس مي كنند و هم خوب مي نويسند. مرحوم امام اعلي الله مقامه الشريف از اين قسم سوم

بودند. هم در تدريس و سخنراني استاد بزرگي بود و سخت ترين مسائل را به روشن ترين بيان براي ما مي گفت و در سخنرانيهايي كه براي جامعه مي كرد، انديشه هاي عرفاني و انديشه هاي اجتماعي را درست روشن مي كرد و داراي قلم بود، هم قلم فارسي و هم قلم عربي. مسائل علمي و انديشه هاي خود را از همان دوران جواني مي نوشت و ضبط مي كرد و آنچه از ايشان منتشر شده است روشن و واضح است. بنابراين امام در ميان علماء اين ويژگي را دارد. بايد بگوييم ذورياستين است. هم رياست بيان را دارد و هم رياست قلم را و البته در حوزه هم معروف بودند. آن وقتي كه حضرت امام تدريس مي فرمودند كاملا معروف و مشخص بود كه ايشان يك فرد خوش بيان است و درس را روشن مي كند و مشكلات را حل مي كند. ما هم خودمان در طول زماني كه خدمتشان بوديم و درس خوانديم، اين موضوع را لمس كرديم. اگر قرار باشد مطالب يا سخناني را پيرامون آثار و تاليفات امام بازگو كنيم بايد بگويم كه بخشهاي عمر ايشان، هر كدام يك تقاضايي داشت و طبق آن تقاضا حضرت امام (ره) حركت مي كرد. مثلا از سال 1310 ه. ش تا سال 1324 ه. ش نوع آثار امام عرفاني و اخلاقي است. چون در آن زمان استاد بزرگوارش مرحوم شاه آبادي در قم بودند و در محضر ايشان تحصيل مي كردند و قهرا تحت تاثير افكار فلسفي و عرفاني استاد بودند و آن انديشه ها را پرورش مي دادند و آثار منتشر شده در

اين دوره يا عرفاني است يا اخلاقي. در قلمرو اخلاق آن چهل حديثي است كه ايشان اينها را به عنوان درس اخلاق براي طلاب مي گفت. درس اخلاقي كه ايشان شروع كردند و در آن زمان چون منبر و سخنراني ممنوع بود. ايشان تحت عنوان درس، اين مساله را مطرح كردند، چون درس را مزاحم نبودند، كسي متعرض نمي شد. اين درس از سالهاي 1315 يا 1316 شروع شد و بعد از سال 1320 هم ادامه داشت. بخشي از اين درسها به صورت چهل حديث منتشر شد و پايان تحرير آن سال 1318 ه. ش برابر با 1358 ه. ق است. تقاضاي آن زمان اين بود كه درس اخلاق بگويد و حقايق را در لابلاي اخلاق برساند و آن كتاب هم كتاب عرفاني اخلاقي است و در عين حال داراي نكات اجتماعي هم هست. باز در اين فترت مي بينيم ايشان حاشيه بر فصوص الحكم دارد چون در اين دوره از محضر مرحوم شاه آبادي بهره مند شده و فصوص را خدمت ايشان خواندند و به مرور زمان بر اين كتاب حاشيه زده و تمام حواشي را در خود كتاب وارد نمودند كه بعدها هم مستقلا چاپ شد. باز در اين دوره كه چون موج، موج فلسفي - عرفاني بود، تحت تاثير اساتيد بزرگش كتاب "مصباح الهدايه" را نوشتند كه در حقيقت اسماء صفاتي است. يك دوره عرفان است در قالب اسماء صفات كه مستقلا چاپ شده است. دو سه سالي قبل از 1310 يعني مي شود 1308، جو، جو عرفاني بوده براي حضرت امام كه در همان زمان شرحي بر دعاي سحر نوشته است

كه اين كتاب اخيرا هم چاپ شده است. (سال 1348 ه. ق - 1308 ه. ش) . آثار ديگر اين دوره (1324 - 1308) يكي كتاب "آداب الصلوة" است و ديگري "اسرار الصلوة" كه البته "آداب الصلوة"، غير از اسرار الصلوة است و ايشان به ما مي فرمودند كه غالبا اسرار الصلوة ها آداب الصلوة اند. اسرار الصلوة يا نوشته نشده و يا كمتر نوشته شده است ولي ايشان دونوشته دارند، يكي آداب الصلوة و ديگري اسرار الصلوة كه مربوط به اين دوره است و در اين دوره ايشان از محضر مرحوم " آية الله رفيعي" هم بهره مي گرفت كه يك نوع كشش فلسفي - عرفاني داشت و يا مرحوم آية الله "شاه آبادي" كه باز هم تمايلات به بخش فلسفي - عرفاني داشته است. البته از سال 1305 تا 1315 در درس مرحوم آية الله موسس - آية الله حائري - فقها و اصولا وارد مي شد. در آن زمان يك كتاب كوتاهي در فقه نوشتند به عنوان قاعده من ملك - من ملك شيئا ملك الاقراربه - . البته در آن زمان كه در درس آية الله حائري حاضر مي شد، باز آثار كوتاهي در قواعد فقهيه دارند، از جمله كتابي به نام "قواعد" كه نكات برگرفته ضبط شده از درس استاد است ولي علت اينكه در آن زمان اصول مرحوم آية الله حائري را نمي نوشت، اين بود كه اصول نوشته شده توسط ايشان چيز فوق العاده اي نداشت كه ايشان دست به قلم باشد و آنها را بازگو نمايد. (كتاب اصول آقاي حائري درر نام داشت) . سال 1320 شد

و كشور را متفقين اشغال كردند و فشار برگذشت، قلمهاي مسموم هم كه زمان پهلوي كار مي كردند. در اين اوج بلبشو بيشتر به جان تشيع و اسلام افتادند و مردي كه شايد سابقه دروس ديني هم داشت كتابي نوشت به عنوان اسرار هزار ساله - يك كتابچه كوچك - حضرت امام كم كم مسائل فلسفي عرفاني را رها كرد و وظيفه ديد كه اين كتاب را نقد نمايد، چون اين كتاب غوغايي در ايران بر پا كرده بود. سؤالهاي متعددي را نوشته بود، اشكالاتي را مطرح كرده بود و به خيال خودش دنبال جواب مي گشت و ادعا داشت كه اينها جواب ندارد و اگر مي توانيد جواب دهيد. امام در آن زمان در ظرف 2 ماه، آنكه من از خود ايشان شنيدم، فرمود - در ظرف 2 ماه كتاب كشف الاسرار را نوشت - امام فرمود: چند صفحه اول را پاكنويس كردم، ديدم بقيه احتياج به پاكنويس ندارد و فقط اصلاحات جزئي صورت گرفت. زماني شد كه از مرحوم آية الله بروجردي براي زعامت حوزه علميه قم دعوت به عمل آمد و پس از ورود ايشان به حوزه يعني سال 1324. حضرت امام خميني (ره) به سوي مسائل فقه و اصول بيشتر كشيده شد، يعني آن علاقه خاصي كه به فقه و اصول در دورانهاي قبلي داشت، چند برابر شد و احساس كرد كه بايد در حوزه بيشتر اين مسائل را تعقيب كرد. و در عين حال كه خود يك مجتهد عالي مقامي بود، از درس مرحوم آية الله بروجردي بهره هاي وافر برد و كساني كه درس مرحوم آية الله بروجردي را

ديده باشند و درس امام را، خواهند ديد كه خيلي با هم نزديك بوده و ايشان تحت تاثير روش مرحوم آية الله بروجردي بودند ولي در عين كمالات درس مرحوم آية الله حائري را - كه تشقيق شقوق است و ايجاد احتمالات - نيز دارا بودند. اين هم در بحث ايشان بود. خلاصه در اينجا قلم را به سوي فقه و اصول برد. اول كتابي كه نوشتند، حاشيه بر كفايه و در حقيقت درس خارج بود كه براي گروهي از فضلا تدريس مي كرد و مرحوم آية الله مطهري يكي از مؤسسين اين درس به شمار مي رفت. اين درس را ايشان در سال 1324 شروع كردند و به جاي اينكه از جلد اول اصول شروع كنند. از جلد دوم و مباحث عقلي شروع كردند، چون مرحوم آية الله بروجردي جز اول و جلد اول كفايه را تدريس مي كردند (يعني خارج كفايه را تدريس مي كردند. ) ايشان ناچار شدند جلد دوم را تدريس كنند كه در ظرف 7 سال اين بخش تمام شد (اواخر بهار 1330) و به عنوان حاشيه بر كتاب كفايه در عين حالي كه درس مستقلي بود، چاب شد و آنچه از ايشان چاپ شده است عنوان رسائل; مربوط به همين دوره است. يعني اين دوره اولي كه براي مرحوم مطهري تدريس مي كرد، ما هم از استصحاب به درس ايشان ملحق شديم و بعد هنگامي كه جلد دوم تمام شد، بنا شد از جلد اول شروع كنند. آغاز اين شروع 1330 بود و جلد اول را هم تدريس كردند. من جلد اول را به قلم خودم منتشر كردم; يعني

درسهاي ايشان را نوشتم به نام و عنوان تهذيب الاصول و ايشان عنايت فرمودند از اول تا آخر ديدند. ملاحظاتي كه داشتند، تغييراتي كه لازم بود، اصلاحاتي كه بايد صورت مي گرفت، انجام دادند و اين كتاب به نام تهذيب الاصول، جلد اول منتشر شد و اولين تقريراتي بود كه در ايران و در قم از يك شخصيتي كه محصول خود حوزه علميه قم بود، منتشر شد و به حمدالله مورد توجه فضلاء و علماء قرار گرفت و حتي به نجف هم ارسال گرديد و در آنجا هم نسبتا مورد استقبال قرار گرفت. بعدا ايشان آمدند جلد دوم را دو مرتبه بحث كردند كه قبلا هم يك بار بحث كرده بودند و ما هم از استصحاب ملحق شده بوديم. همان را هم ما نوشتيم. يك دوره اصول ايشان را ما نوشتيم و منتشر كرديم كه جلد دوم آخرش 1377 ه. ق برابر با 1337 ه. ش بود. زماني كه من اصول را منتشر كردم، ايشان ديگر خيلي علاقمند نبود كه آنچه به قلم خودشان نوشته اند، منتشر شود; چون كتاب هاي مرا كافي مي دانستند. در عين حال آثار ديگري در اين ميان در فقه و اصول به جاي نهادند. اولين اثري كه ايشان شروع كردند، مساله اغسال ثلاثه بود يعني مسائل مربوط به زنان كه يكي از مسائل مشكل كتاب طهارت است. بعدا كتاب تيمم را نوشتند. اين در فقه بود كه در قم منتشر شده بعدا ايشان لازم ديدند مكاسب محرمه را شروع كنند. مكاسب محرمه را شروع كردند و در دو جلد منتشر شد. مقداري هم از بيع تدريس كردند - تا

اواسط بيع فضولي - كه مساله تبعيدشان به تركيه پيش آمد. از اينجا به بعد بقيه اش در قم نيست، رفتند نجف دو مرتبه كتاب بيع را از اول شروع كردند و در مدت اقامت خود بيع و خيارات را تدريس كردند كه در پنج يا 6 جلد منتشر شده است. باز از آثار ايشان كه بعد از آمدن مرحوم آية الله بروجردي دست به كار شدند، حاشيه بر "وسيله" است. "وسيله" مرحوم سيد را مطالعه و حاشيه كردند و بعدا اين حواشي را در تركيه وارد متن نموده و مسائلي افزودند كه به عنوان تحريرالوسيله به چاپ رسيد كه چون مسائل عباداتي را زياد ندارد، ناچار شدند كه "عروه" را هم حاشيه كنند. چون قبلا وسيله را تحشيه كرده بودند، تحشيه عروه آسان مي نمود و بعدا ايشان مصلحت ديدند درباره ارث هم، ارث مرحوم حاج ملا هاشم خراساني را حاشيه كنند. مدتها اين حاشيه در نزد من بود ولي بعدا به خود ايشان رد كرديم. اين هم آثار فقهي است كه از ايشان منتشر شده است. ولي آثار اصولي; ايشان يك اثري دارد كه الان نمي دانم دست كيست; اين اثر خوب است منتشر شود. آن اثر، تقريرات ايشان از درس مرحوم آية الله بروجردي است، ايشان به درس مرحوم آية الله بروجردي حاضر مي شدند و مي فرمودند: "ديدم آقاي بروجردي زحمت مي كشد و درس مي گويد، خوبست ما هم كه زحمتي مي كشيم مي رويم پاي درس، چرا اين درس ها هدر برود، خلاصه درس مرحوم آية الله بروجردي را در اصول از اول تا مبحث "حجيت ظن" نوشت. و

اينكه از آن به بعد ايشان بقيه را موفق به نوشتن نشد، به خاطر يك نوع مناسباتي كه با مرحوم آية الله بروجردي پيش آمد كه به ادامه كار موفق نشدند. اين نسخه را نمي دانم دست كيست. همچنين ايشان ديوان اشعاري داشتند كه بسيار قطور بود و اين اشعاري كه از ايشان چاپ شده است، يك دهم آنها نيست. ايشان چون در عاريه دادن كتاب خيلي سخي بودند و اين كتاب را كسي از ايشان عاريه گرفت و يا از خانه ايشان كسي برد. در آن ديوان اشعاري را كه از دوره جواني گفته بود، ضبط كرده بودند. به نظر مي رسد اينها آثاري باشد كه از مرحوم امام (ره) به يادگار مانده باشد. آن بخش اول كه عرض كردم از سال 1307 يا 8 تا اوائل 1321، در واقع غير از آن بخش اخلاق كه احساس وظيفه كرد و همينطور كتاب "كشف الاسرار"، بقيه بر اساس يك نوع رابطه استاد و شاگردي بود و ذوق خاصي كه از درون مي جوشيد و كشش را نسبت به اين مسائل افزايش مي داد هم از نظر تدريس و هم از نظر نگارش. اما بحث اخلاق چنانكه گفته شد، احساس وظيفه عامل اصلي آن بود چون هيچ گونه جلسه مذهبي در خانه ها و مساجد وجود نداشت، خلاصه ايشان اين بحث را شروع كردند، هم طلبه ها حاضر مي شدند و هم افراد ديگري كه صاحب فكري و فضلي بودند; در رابطه با كتاب كشف الاسرار هر چند، تعدادي جواب نوشته شده بود اما علماء جواب حضرت امام را انتخاب كردند كه چاپ شود. در رابطه

با كتاب كشف الاسرار از خود امام شنيدم كه فرمود: حكمي زاده به من پيغام داد كه اين سؤالها را كه من مطرح كردم، اين اشكالها را خيال نكني كه من اين اشكالات را معتقد بودم - لابد از ترس جانش بود - من ديدم اين اشكالات دست و پاي جوانها ريخته شده و كسي نيست جواب بنويسد، من اين را نوشتم شما را تحريك كنم كه جواب بنويسيد. اما به نظر اينجانب ايشان (حكمي زاده نويسنده جزوه اسرار هزار ساله) آدمي كه علاقمند باشد و اين كار را با هدف مثبت انجام داده باشد، نيست و نبود. آدم علاقمند اين كتاب را، اين سؤالها را پخش نمي كند; آن هم به زبان اعتراض، آن هم به زبان نيشخند و نيشدار. مسلما او تحريك شده مقاماتي بود. خصوصا در آن زمان كه ايران در اشغال متفقين - آمريكا، انگلستان و شوروي - بود. مملكت ثباتي نداشت و در همان زمان هم وي به مسائلي دامن زد ولي بايد گفت: "عدو شود سبب خير اگر خدا خواهد" كسي اگر كتاب كشف الاسرار را مطالعه كند، از همان زمان فكر امام را مي خواند كه يك مرد انقلابي و در فكر تشكيل و تهيه حكومت اسلامي است. حضرت امام بدون ذكر نام مولف و با هدف دوري از ريا و اينكه مي خواستند اين كار بدون ريا باشد، اين كتاب را نوشتند ولي چون كتاب خوبي، كتاب با عظمتي بود، جريان برعكس شد، ايشان فرمودند; ما مي خواستيم مشهور نشويم، كتاب ما را بيشتر مشهور كرد. و اما در رابطه با شيوه تدريس ايشان بايد گفت: شيوه

تدريس ايشان در فقه بدينصورت بود كه اول با مساله بطور ريشه اي برخورد مي كرد كه اين مساله در فقه كي پيدا شده و اقوال علماي شيعه را از زمان شيخ و قبل از شيخ طوسي مي گرفت و تا حالا بيان مي كرد و از كتب اهل سنت بيشتر به "خلاف" و "تذكره" مراجعه مي نمود با حالي كه اين دو كتاب از نويسندگان شيعي است ولي معتقد بود كه اينها بهتر عقايد عامه را ضبط كرده اند. خلاصه بعد از آنكه اقوال مساله را قشنگ روشن مي كرد كه آيا مساله مشهور است يا نيست، شهرتي است يا نيست؟ اقوال موافق چيست؟ نظريات مخالف كدام است; بعدا شروع مي كرد، اگر مساله، مساله روايتي بود، روايات را خواندن. گاهي همه روايات را مي خواند و دسته بندي مي كرد و گاهي از اول روايات را دسته بندي مي نمود و مي خواند. اين ديگر دو جور بود; گاهي ايجاب مي كرد از اول دسته بندي كند و روايات را بخواند و بعدا جمع كند، گاهي هم ايجاب نمي كرد. بايد گفت كه روايات را دسته بندي نمي كرد، اول مي خواند و آخر هم دسته بندي مي كرد. از نكته هاي جالب در درس ايشان يكي هم اين بود كه به شاگرد هم مجال مي داد كه حرف بزند و در اين زمينه درس ايشان، مثل برخي از دروس نبود كه از اشكال شاگرد ناراحت شود. برعكس ايشان خوشش مي آمد كه در درس يك نفر اعتراض كند و بيشتر ماها را تشويق مي كرد كه نسبت به حرف استاد منتقد باشيم،

مقلد صرف نباشيم. مي فرمود: سخن را از استاد بشنويد اما در سخن او فكر كنيد. و مي فرمود كه استاد من مرحوم آية الله حائري فرمودند كه "ما درس مرحوم فشاركي را نوشتيم و خدمتشان تقديم كرديم. بعد مرحوم فشاركي گفت كه خوب نوشتيد اما يك اشكال دارد، اشكال كار اين است كه مطالب مرا نوشتيد ولي هيچ از خودتان اظهار نظر نكرديد، شاگرد بايد حرف استاد را بنويسد، بعدا يك خطي زيرش بكشد، اشكال به استاد كند و اگر اشكال گيرش نيامد، چند تا فحش به استاد بنويسد آن زيرش". اين خود نشانه اين است كه ذهن شاگرد بايد ذهن نقاد باشد، ذهن مقلد نباشد. از خصوصيات درسشان همين انتظار اشكال و جواب بود. كسي كه كتاب تهذيب الاصول را مطالعه كند، در آنجا مي بيند كه، قسمت اعظم ان قلت ها از من است، يعني ان قلت را من گفتم، ايشان جوابش را يا در درس فرمود و يا اينكه ان قلت را من مي نوشتم ايشان قلت را در جواب مرقوم مي فرمود. كاربرد اين شيوه به اين لحاظ بود كه اعتقاد داشتند اشكال مساله را روشنتر مي كند. از ديگر خصوصيات درسشان اين بود كه افراد فاضل اگر حرف مي زدند، خوب گوش مي داد و اما اگر افراد بي مايه حرف مي زدند، به گونه اي آنها را ساكت كرده و اجازه نمي داد وقت ديگران تلف بشود. به اشكالات مرحوم مطهري دقت مي كرد و حتي قسمتي از اشكالات ايشان را در نوشته هايش ان قلت مي نمود و جواب مي نوشت و خيلي به ايشان عنايت داشت

كه مسائل حل بشود. هميشه كوشش مي كرد كه از بزرگان به نيكي نام ببرد. يك موقع من كلامي را از بزرگي نقل كرده بودم و نوشته بودم كه: "و هذا فاسد" ; ايشان قلم كشيد يعني كه احترام مشايخ رعايت شود و به جاي فاسد، بنويسيد غير تام و لذا از آن به بعد ما مي نويسيم غير تام. خيلي احترام مشايخ و علماء را در نظر مي گرفت و در بين علماء بيشتر به مرحوم آقاي حاج شيخ از نظر عمق و مرحوم آية الله بروجردي از نظر تتبع و فقاهت معتقد بود و غالبا كلمات مرحوم آقاي نائيني را بيشتر در اصول متعرض مي شد. چون مرحوم نائيني در نجف يك مقام عظيمي داشته و انديشه هايش خلل پذير نبود، يعني آنچنان عقيده به او داشتند كه بسياري از افكار او را خلل ناپذير فكر مي كردند و ايشان بيشتر به آن اشكال مي كرد و آن را بيشتر مطرح مي نمود و در اصول معتقد بود كه نبايد با فلسفه درآميزد; فلسفه مقامي دارد، اصول مقامي دارد و به زور نبايد مسائل هر علمي را وارد علم ديگر كرد و به خاطر همين كمتر به سخنان مرحوم آية الله اصفهاني - آشيخ محمد حسين اصفهاني - متعرض مي شد و معتقد به تفكيك بود كه بايد مسائل هر علمي را تفكيك نموده و هر علمي را با مبادي خودش اصلاح كرد. از نكاتي كه بايد عرض كنم، اخلاقشان بود در مكان درس، ايشان تا زماني كه مرحوم آية الله بروجردي زنده بود منبر نمي رفت و روي زمين مي نشست. مسجد

سلماسي كه تدريس مي كرد با زيلو مفروش بود و چون مسجد روي آب انبار ساخته شده بود، بسيار مرطوب و لااقل در زمستانها سرد بود، من يك روز پتويي آوردم و انداختم كه ايشان بيايد روي پتو بنشيند، ايشان آمدند و نشستند ولي بعد از درس فهميدند كه پتو مال من است، من آورده ام; گفت: جناب ميرزا امروز آوردي و من به احترام شما نشستم، فردا بياوري من نمي نشينم ها! من مي خواهم يكسان باشد، همگي روي زيلوبنشينيم، همه مايكسان باشيم. يك شب مسجد سلماسي روضه بود. سال 1328 يا 1329. من هم بودم ايشان آمدند روضه، خوب مردم كه در آن زمان درست ايشان را نمي شناختند، فضلا و طلاب مي شناختند ولي توده مردم كمتر. و ايشان همان وسط كه جا بود نشستند همين كه وارد مسجد شدند و ديدند آن وسط جاي خالي هست، همان وسط نشستند و به روضه اي كه خوانده مي شد، گوش مي دادند. بعدا كه روضه تمام شد، مردم سينه زنان از مسجد سلماسي درآمدند و به تكيه رفتند، ايشان هم به دنبال آن مردم مي رفتند و گريه مي كردند. دستمال هم دستشان بود. تمام ابوابي كه ايشان نوشتند، فقهاي قبلي هم در آن بحث كرده اند اثر ابتكاري ايشان همين تحريرالوسيله است كه در آن يك سري مسائلي را كه از قلم مرحوم سيد افتاده بود، اينها را وارد كردند و به اندازه يك ربع "وسيله" به آن افزودند. مسائل حكومتي را، مسائل مربوط به امر به معروف و نهي از منكر و مسائلي از مسائل مستحدثه را آوردند. اين ها مسائلي

بود كه فقهاي قبلي كمتر بحث كرده بودند ولي ايشان به بحث آنها پرداختند و الا بقيه مسائل از قبيل تيمم، اغسال ثلاثه، بيع، خيارات و. . . بحث شده بود. وقتي كتاب تحريرالوسيله منتشر شد، آن مسائل حكومتي در افكار و انديشه ها تاثيراتي داشت و موجهايي ايجاد كرد و خيلي مسائل را روشن نمود ولي كتاب حكومت اسلامي ايشان سبب شد كه خيلي از كتابها پيرامون حكومت اسلامي نوشته شود و آن خيلي اثر داشت. ايشان از روز اول به مسائل سياسي عنايت داشتند. مي فرمود كه من در دوران پهلوي يقين داشتم كه اين فشار باقي نمي ماند. تعبيري كه ايشان كرده اند; مقرون به اين بود كه بيخ گلوي مردم را گرفته اند و اين هميشه باقي نخواهد ماند. روزي اين گلوها آزاد مي شود و مي فرمود; من يقين داشتم به اين مساله. تشكيل حكومت اسلامي براي ايشان يك فكر و انديشه قديمي بود و كسي هم اگر كشف الاسرار را مطالعه كند، جسته و گريخته اين فكر در آنجا جوانه زده است و زمان مرحوم آية الله بروجردي كه فدائيان اسلام - مرحوم نواب و مرحوم واحدي و. . . - دستگير شدند و در آستانه اعدام قرار گرفتند يعني سال 1334، ما هم خودمان به اين افراد علاقمند بوديم. مرحوم نواب و مرحوم واحدي انسانهاي دلسوخته اي براي اسلام بودند. من رفتم خدمت امام، نزديك ظهر بود. گفتم اطلاع داريد كه اينها چنين و چنان اند و در آستانه اعدام قرار دارند، شما يك فكري بكنيد ما كه دسترسي به آية الله بروجردي نداريم. يعني يك مرحله اي

منزل آية الله بروجردي به گونه اي بود كه امثال ماها نمي توانستيم داخل برويم و مساله را برسانيم و علاوه بر اين مامورين دولتي هم چنين چيزي را اگر مي فهميدند، اجازه نمي دادند. ايشان دو تا نامه نوشتند، دادند دست من، نامه اي به مرحوم آية الله بهبهاني و نامه ديگر به مرحوم صدر الاشراف. خوب ديگر وسايل در آن زمان همين ها بودند كه مي توانستند با روحانيت تماس بگيرند و يادم مي آيد كه به مرحوم صدرالاشراف و مرحوم بهبهاني نوشتند كه واحدي يك برادرش اعدام شده و خودش در آستانه اعدام است. نامه ها را ما به دست هر دو بزرگوار رسانديم. مرحوم آية الله بهبهاني جواب داد. ايشان گر چه نامه هاي سياسي را با خط فرد ديگر جواب مي داد ولي نامه حضرت امام را با خط خودشان جواب داده بود. اين نامه به خط خود آقاي بهبهاني بود و حضرت امام مي فرمود كه من فهميدم كه خط، خط آقاي بهبهاني است. اما من نمي دانم مرحوم صدرالاشراف جواب داد يا نداد. ولي بالاخره فشار از بالا زياد بود و اين بزرگان دلسوخته هاي اسلام در آن زمان اعدام شدند و ايشان اين دو اقدام را كرد كه من خودم واسطه اش بودم (سال 1327) . خاطره اي را كه مي گويم كسي نمي داند، موقعي كه اسرائيل غاصب آمد و فلسطين را گرفت، صداهايي كه از حوزه بلند شد، يكي مربوط به مرحوم آية الله خوانساري بود و نيز مرحوم آية الله بروجردي هم يك اعلاميه عربي داد ولي حضرت امام (ره) يك نامه مستدل به

زبان فارسي همراه آيات و روايات به پاپ نوشت و نامه را به نماينده پاپ در ايران داد تا به پاپ برسانند. اگر اين نامه يافته و چاپ گردد، قطعا ياد و نيز سند خوبي از بينش و روشن بيني ايشان است.

امام درمصباح انديشه شاگردان از بيان آيت الله جوادي آملي

امام درمصباح انديشه شاگردان از بيان آيت الله جوادي آملي ذات قدسي و كمال طلب انسان، پيوسته طالب حق و جوياي طريق طهارت و صواب است و از اين روست كه همواره سر بر مسلك انبياء سپرده و به حبل متين اديان دست يازيده و اعتصام به اين طريق را بهترين راه فلاح يافته است. رسولان الهي نيز كه خود در سايه سلوك، از راه يافتگان درگاه محبوب اند، رسالتي جز معرفي صراط و زدودن تيرگي هاي جهالت و ضلالت از ادراك بشري و رساندن آنها به مرتبه ايمان و ايقان نداشته اند. و اين نه رسالت آنان، كه وظيفه و مسئوليت تمام مؤمنان و شيفتگان حاكميت حق و عدل بر روي زمين است، چه! بناي هستي بر طهارت و قداست بوده و وراثت زمين از آنِ حق مداران و حقيقت جويان است. اما هموار كردن اين راه و هدايتِ جماعت بر اين مسير، جز به صبوري نوح، استواري موسي، روحانيت عيسي، ابتلاء ابراهيم و اصطفاي محمد (ص) ميسور نبوده و نيست. و بعد از انبياء، مردان حقي بوده و هستند كه بر طريق آنان سير نموده اند، صلاي دعوت آنان را سر داده و حيات بخش امتها مي گردند. امام خميني (ره) از جمله رادمردان طريقت يافته اي بود كه به رسم اسلاف صالح خود با ظهورش لمعان پر فروغ هدايت الهي

را تابشي ديگر بخشيد و در سايه فراگيرش، به آزاد سازي انديشه ها و رهايي ملتها توفيق يافت. شخصيت بي بديل آن قائد رباني بنيان مرصوصي است كه معرفي آن جز در بيان و بنانِ فرزانگان راه يافته و شاگردان پناه يافته او شايسته نيست. سالي را كه شاگرد فريد و خلف وحيدش امام خامنه اي (دام ظله العالي) به نام آن عزيز دردانه تشرف بخشيد؛ فرصت مغتنمي شد تا به اميد نزديكي بيشتر و رهيافتي روشن تر با او و انديشه هاي تابناكش قرين گرديم و از آن گنج مستور گوهري برگيريم. همانگونه كه در توحيد، هر يك از مخلوقات را نماد و مظهري از صفات جمال خداوند مي بينيم؛ شاگردان خاص مكتب امام را نيز مظاهري از ويژگيهاي آن حضرت مي يابيم. در اين ميان نقش مؤثر و عميقِ حكيم عاليقدر و مفسر توانمند، حضرت آية اللّه جوادي آملي (دام ظله العالي)، در تبيين دانشهاي متعالي و تشريح ارزشهاي متكامل امام راحل (رحمة اللّه عليه) جايگاهي ويژه داشته و طريقي بس نزديك به دستيابي بر آن بنيان مرصوص است. بيان و بنانِ اين باقيه صالحه، معالم شفافي از آن همه عظمت و تجلّي به حقي از آن مقام قدسي است. آنچه ذيلاً آورده مي شود گزيده هايي از بيانات ايشان در زمان حيات و بعد از رحلت حضرت امام (ره) است كه از جهات گوناگون به تجليل شخصيت آن بزرگ در ابعاد مختلف مي پردازند: مهندس و معمار انقلاب حضرت امام خميني (قدس سره) نه تنها «مهندس اسلام» بود، بلكه «معمار اسلام» نيز بود، ايشان نه تنها فهميد كه دين چه مي گويد،

بلكه كوشيد تا دين را از صفحه كتاب بدر آورده و در صحنه جامعه پياده كند. امام امت (قدس سره) معماري بود كه بر اسلوب هندسه اسلام شناسي، ساختمان عظيمي را پي افكني كرده و به پايان رساند و همه ديوارها و سقفهاي آن را چون «بنيان مرصوص» ساخت. دو دهه منحصر به فرد امام راحل (قدس سره) يك سير تاريخي دارد كه مورخان مي توانند درباره او و شناسنامه او بررسي كرده و سخن بگويند: «او 19 سال در خمين زندگي كرد، و پس از آن كم كم وارد مسايل علمي شد، ادبيات، فقه و اصول را مانند ديگران فرا گرفت، تا به حدود سن 27 سالگي رسيد، و ...»، كه ديگران نيز اين مراحل را داشته اند، ولي در سن 90 ساله امام امت (قدس سره)، دو دهه را بايد از يكديگر جدا كرد، كه ديگران اين دو دهه را نداشتند و اين دو دهه مخصوص ايشان است: دهه اول، دهه انس او به جهان «غيب» و «عرفان» است. دهه دوم، دهه انس او به عالم «شهادت» و «رهبري» است. دهه اول از اواخر سن 27 سالگي تا اوايل 38 سالگي است از سال (1347 ه- ق) شروع و تا سال 1358 (ه- ق) ادامه مي يابد يعني سالهايي كه حضرت امام (قدس سره) كتابهاي عميق عرفاني را مي نوشت؛ در 27 سالگي كتاب شريف «مصباح الهداية إلي الخلافة و الولاية» را نوشت؛ سپس تعليقات بر فصوص، تعليقات بر مصباح الأُنس و آنگاه «سرّ الصلاة» را به رشته تحرير درآورد. اينها كتابهايي نيستند كه هر كس ده يا بيست سال در حوزه علميه

بود و درس مي خواند، بتواند بفهمد. اينها نظير رسائل، مكاسب، جواهر يا منظومه نيست. اين دهه 27 تا 37 سالگي دهه غيب و قلمرو غيبي شخصيت امام راحل (قدس سره) است. اما دهه دوم كه دهه شهادت و نشأة شهادت اوست، از پايان سال (1357 ه- ق) تا آغاز سال (1368 ه- ق) است كه در اين دهه عالم را زير و رو كرد. دوران زندان و تبعيد نشانه «مظلوميت» بود، نه اقتدار، و خيلي از افراد به زندان رفتند، ولي آيا توانستند پس از آزاد شدن، كشور را رهبري و جنگ را هدايت كرده، انقلاب را به سامان برسانند؟ بسياري مظلوم بودند، ولي آيا اين قدرت را داشتند كه اگر بر سرير اقتدار بنشينند، چون حضرت علي (ع) حكومت كنند؟ اين مطلب براي ديگران ثابت نشد، ممكن بود كه «مدرس» بتواند، ولي ثابت نشد، ممكن بود كه ديگران بتوانند، ولي عملي نشد. آنكه همه يافته ها و اسفار اربعه را از علم به عين آورد و از گوش به آغوش رساند، امام امت (قدس سره) بود. اين دو دهه شاخص و بارز، تميز دهنده زندگي حضرت امام خميني (قدس سره) از ديگران است، بقيه آنچه كه ايشان در قم بود، يعني چهل سال وسط، هرچند با رياضت و تهذيب نفس هماهنگ بود، تدريس مي كرد، ولي ديگران نيز چنين دوراني را پشت سر گذاشتند و تفاوتي كه با ديگران بود، در اين جهات قابل تبيين بود، اگر تعمق در «اصول» يا تحقيق در «فقه» داشت، هرچند با ديگران فاصله داشت، ولي نه آنقدر كه عالم آرا و عالمگير باشد. بنابراين امام راحل (قدس

سره) را بايد با اين دو دهه شناخت: دهه اول، دهه «غيب» و دهه ديگر دهه «شهادت» اوست. طوبي براي كسي است كه بين غيب و شهادت از يك سو، بين عرفان و سياست از سوي ديگر، و بين فلسفه و سياست از سوي سوم جمع كرد. او نه تنها قايل به «ولايت فقيه» بلكه چون حكيم بود، قايل به «ولايت حكيم» بود و چون عارف، قايل به «ولايت عارف» بود؛ او «ولايتي» را آورد كه در آن فقاهت، آميخته با حكمت و حكمت، عجين شده با عرفان بود(1). اقامه عبادت امام راحل (قدس سره) كه هنگام ارتحال در آستانه 90 سالگي بود، تا آخرين لحظه همان حرفي را داشت كه در اوايل فرمود. درحالي كه رهبران ديگر در اين سن بازنشست هستند. فرق اساسي بين اين دو آن است كه آنها براي آب و خاك مي جنگند، درحالي كه او براي «فرشته شدن» نبرد مي كند؛ آنها براي نان و رفاه مبارزه مي كنند، و حال آنكه او براي تحصيل عقل وكسب بهشت مي جنگد. لذا هرچه سن او بيشتر مي شود، خوي رزم جويي و جهاد در او تقويت مي شود. فرق جهاد اسلامي با جهاد غير اسلامي در همين است. لذا هرچه سن انسان بالاتر مي رود، رزم او بيشتر مي شود؛ چه اينكه نماز و روزه وي نيز بيشتر مي شود. چون انسان براي مقام نمي جنگد. اگر كسي براي مقام مبارزه مي كرد، وقتي دوران بازنشستگي او فرارسيد، ديگر داعيه و انگيزه نظامي ندارد. همچنين اگر كسي براي مال يا اعمال غرايز جنسي جنگ مي كردوقتي پير و فرتوت شد

و همه اين نيروها را از دست داد، چنانكه نه غذاي سالمي مي تواند بخورد نه خواب خوبي دارد، او كه ديگر داعي براي جنگ ندارد! اما اگر كسي براي رضاي خدا جنگ و جهاد كرد، هرچه پيرتر مي شود، مبارزه را با نشاط بيشتري ادامه مي دهد. لذا شخصيت والاي امام راحل (قدس سره) از آن جهات ياد شده تأمين شده است؛ يعني او: اولاً: خود را به منطقه فرشته ها نزديك كرد. ثانيا: در نظام دروني، همه خواسته هاي خود را بر «عقل» عرضه كرد. ثالثا: بازده اين دو فعاليت علمي و عملي آن بود كه موفق شد همه عبادات مخصوصا «حج» را اقامه كند. دنيا خود شما هستيد حضرت امام خميني (قدس سره) در تفسير شريف سوره حمداين تعبير را داشتند كه: جوانها بهتر از سالمندان مي توانند خود را نجات دهند. همه ما بايد بكوشيم تا خاطراتي را كه برايمان خوشايند و جاذبه دار است، طرد كنيم چون اين نوع جاذبه ها مصداق اين حديث شريف است كه: «فإنما مثل الدنيا كَمِثل الحيّة ليِّنٌ مسّها و قاتلٌ سمّها»(2) دنيا مانند مار است كه تماس با بدن آن نرم و سم آن كشنده است. يكي از نوآوريهاي امام بزرگوار (قدس سره) آن است كه در تبيين معناي «دنيا» مي فرمود: دنيا خود شما هستيد، انسان «بد» خود دنياست، و گرنه آسمان، زمين، درخت، كوه، صحرا و دريا هيچ كدام دنيا نبوده بلكه از «آيات الهي» هستند و خداي سبحان از همه آن ها با تجليل ياد كرده است(3). هرگز از آسمان به بدي ياد نشد، از اختران گنبد مينا به زشتي نام

برده نشد و از زمين، كوهها، معادن دل زمين، دريا و موجودات دريايي بدگويي نشد، اينها دنيا نيستند. «دنيا» (كه ضمير و قلب، متوجه اوست) مجموعه اي از «عناوين اعتباري» است كه انسان تبهكار را به خود سرگرم و مشغول كرده است. مجموعه خودخواهي ها است كه دنيا را تشكيل داده و به جهنم تبديل خواهد شد. گاهي انسان، خود هيزم جهنم است و نمي داند كه چه مي كند: «و أما القاسطون فكانوا لِجَهَنَّمَ حطبا»(4). كسي كه اهل قَسط (جور و ظلم) است، هيزم افروخته جهنم است وگرنه شما به آسمان يا زمين برويد، دنيا را پيدا نمي كنيد؛ زيرا همه اينها «آيات الهي» هستند، موجوداتي كه تسبيح گوي حقّ اند و مستقيما براي عبادت خداي سبحان و به طور غير مستقيم براي نفع ما خلق شده اند. همانطوري كه بين صاحب نظران و انديشمندان تفاوت و اختلاف است، بين صاحب دلان و صاحب بصران نيز تمايز و تفاوت است، نه آنها كه از راه فكر قدم بر مي دارند همتا و همسان هستند، و نه آنها كه با شهود اين راه را طي مي كنند هم سنگ يكديگرند. امام راحل (قدس سره) هم در بخش صاحب نظران حضور دارد و هم در صحنه صاحب دلان. او در صحنه صاحب نظران يك انديشمند فائق است و در ميدان صاحب دلان، يك صاحب بصر صائب است. نشانه اش آن است كه هم در براهين فكري بر بزرگان، نقدي قابل توجه دارد و هم در مسايل عرفاني بر ره آورد صاحب بصران نقدي عميق و عارفانه دارد؛ مثلاً بر «اسفار اربعه»، آنگونه كه عارف نامدار ميرزا

محمد رضا قمشه اي (قدس سره) بيان مي كند، نقد داشته و آن را به سبك خاص خود تبيين مي كند و سرّ مطلب اين است كه هر چه «بَصَر» قوي تر باشد، ره آورد آن نيز بيشتر و بهتر خواهد بود. مظلوميت قرآن امام راحل (قدس سره) دلش براي معرفت بلند انسان سوخته و درباره قرآن كريم اظهار نظر كرده، مي گويد: «ما چقدر بيچاره ايم و قرآن كريم چقدر مظلوم شده كه بايد خداي سبحان را به وسيله «شتر» معرفي كرده و به ما بگويد: «أفلا ينظُرون إلي الإبل كيف خُلِقَت»(5).» امام راحل (قدس سره) اين مسئله را با احساس درد مي گويد، ايشان در تفسير شريف سوره حمد مي فرمايد: ما براي آن مي ناليم كه كار معرفت به جايي رسيده كه به جاي اينكه خدا را با «هو الاوّل و الاخرُ و الظاهرُ و الباطنُ»(6) بشناسيم، بايد خدا را با شتر بشناسيم. چرا خدا را با «فلمّا تجلّي ربهُ للجبل جعله دكّا»(7)نشناسيم؟ چرا خدا را بايد با شتر بشناسيم كه شترشناسي بايد معرّف «اللّه » باشد؟ ديانت و سياست امام راحل شاخصه اي دارد كه نه شريعتيان دارند، نه طريقتيان داشتند، و نه حقيقتيان از آن برخوردار هستند؛ چون شريعتيان ميگفتند: «شريعت» منهاي «سياست» است، و طريقتيان مي گفتند: «طريقت» منهاي «سياست» است و حقيقتيان هم باورشان اين بود كه: «حقيقت» منهاي «سياست» است ولي امام امت هم سخن مرحوم مدرس (قدس سره) را فرمود كه: «شريعت و ديانت ما عين سياست است»، وهم بالاتر از مدرس، آنچه را كه ما از مدرس نشنيده بوديم، فرمود، كه: «طريقت» ما عين «سياست»

ماست، و بالاتر از آن، سخن حقيقتيان را هم سير كرد كه: «حقيقت» ما عين «سياست» است. البته سياست در شريعت به سبكي، در طريقت به سبك ديگر، و در حقيقت نيز به روش خاص خود مي باشد. وظيفه، اداء دين است ادامه راه انبيا نه تنها در سالگرد انقلاب، دهه فجر و نه فقط سالي چند بار يا هفته اي يك بار، بلكه «هربامداد» و «هر شامگاه» خواهد بود. اگر سخن از نماز در اوقات پنج گانه مطرح است، پيام آن ناظر به صَرف نعمت در راهي كه متنعّمين صرف كرده اند مي باشد. انسان بايد قدرت علم و توان عمل را عليه باطل به پيكار گيرد كه اين خود برخاسته از محتواي نماز است. اگر رزمندگان در جبهه هاي نبرد ما در هنگام محاصره مي گفتند: «كلّا اِنّ معي ربّي سيهدينِ»(8)، از بركت «نماز» بود و اگر آنها وقتي در كام خطر قرار مي گرفتند، مي گفتند: «لا تحزن انّ اللّه معنا»(9)، در سايه «نماز» است؛ بنابراين پاس داشتن نعمت الهي و بجا صرف نمودن آن، مايه تدوام انقلاب اسلامي خواهد بود. وظيفه اي كه امت اسلامي در برابر اين نعمت الهي دارد اين است كه ديْن خود را به خداوند سبحان ادا كند. قرآن كريم از دو گروهي كه به اسلام رأي مثبت داده اند چنين ياد مي كند: گروهي تعهد كردند كه در تدوام دين، پايداري را از كف ندهند، ولي لغزيده و افتادند: «ولقد كانوا عاهدواللّه لا يُولون الادبار و كان عهدُ اللّه مسؤولاً»(10)اين گروه با رأيي كه به اسلام داده اند، تعهّد پايداري كرده اند تا نگريخته و صحنه

را ترك نكنند و اين تعهّد الهي مورد سؤال است، ولي در روز خطر، ديْن خود را به دين ادا نكرده، برگشتند و صحنه دين را خالي و دين را تنها گذاشتند. قرآن كريم به اين گروه مي گويد: «قل لن ينفعكم الفرار إن فررتم من الموت أو القتل و إذا لا تُمتّعون الّا قليلاً»(11). خداوند سبحان به پيامبر گرانقدر الهي صلي الله عليه و آله فرمود: به فراري ها بگو: نه فرار كردن از مرگ طَرْفي دارد و نه گريختن از كشته شدن سودي، شما در اين ميان جز اندك مدتي نمي مانيد. اين گروه به اسلام رأي دادند، ولي پايداري نكرده و گريختند. گروه ديگر پايمردي را از كف رها نكردند: «مِن المؤمنين رجالٌ صدقوا ما عاهدوا اللّه عليه فمنهم من قضي نحبَه و منهم من ينظرُ و ما بَدلوا تبديلاً»(12). يعني در برابر گروه اول كه فرار كرده و صحنه را ترك نمودند، رادمرداني پايدار و مستقيم هستند كه به عهد خود وفادار بوده، به آن حرمت مي نهند و جان دادن در راه دين را يك ديْن مي دانند. اگر گروه اول تعهد كردند و فرار كردند، در مقابل، گروه دوم تعهد سپردند و ايستادند و راه انبيا را ادامه داده و از امدادهاي آن ذوات مقدسه بهره ها بردند. آنها تعهد كردند كه صحنه را رها نكنند، به اين تعهد ارج نهاده، آن را محترم شمرده و صحنه را ترك نكردند، چنين گروهي يا خون داده و شهيد شدند و يا براي خون دادن آماده بوده، به انتظار شهادت نشسته اند؛ نه پيشگامان آنها كه خون دادند پشيمان هستند و

نه آنان كه منتظر بوده و در پشت جبهه هستند، نگران مي باشند، آنها هرگز تصميم خود را عوض نكردند: «... و ما بدّلوا تبديلاً»(13). قيام براي آزادي وقتي حضرت اميرالمؤمنين عليّ بن ابيطالب (عليه أفضل صلوات المصلّين) مالك اشتر را به رهبري حكومت مصر منصوب فرمود، دستوري به رهبر مصر داد و فرماني هم خطاب به امت مصر صادر كرد. دستوري كه حضرت، به رهبر مصر (مالك اشتر) داد اين بود كه فرمود: «إنّ هذا الدّين قد كان أسيرا في أيدي الأشرار، يُعمَل فيه بالهوي و يُطلَب به الدّنيا»(14). اي مالك! هدف نهايي نهضت من آزاد كردن دين از چنگال طاغوتِ زمانه بوده و هست، قيام من تنها براي آزادي مردم نيست؛ زيرا مردم بنده ي خدا هستند، بلكه قيام من براي آزاد كردن دين از چنگال خون آشام اشرار پيشين بود. (هم اكنون نيز مشاهده مي شود كعبه و قدس كه بهترين پايگاه دين خداست، اسير اشراري از بدترين دولتمرداني به نام اسلام است). حضرت فرمود: اي مالك! بكوش كه دين را آزاد كني، معارف بلند و عقلي دين را از چنگال خرافات، اوهام و پندارهاي عوامانه برهان تا آن معارف بلند با بيان و بنان عرضه شود. اي مالك! احكام الهي را مانند حكم دين در جامعه آزاد كن و زنده كن تا طمع آزمندان، احكام الهي را عوض نكند. اي مالك! با علما و رجال علم بسر ببر، تا حكم دين را از دام جهل و وَهْم آزاد كنند، با فقها و ديگر اسلام شناسان بسر ببر، تا احكام دين را رهايي بخشند: «و أَكثِر مُدارسة العلماء، و مُناقشةَ الحكماء»(15). اگر

علما، حِكَم دين را از پرده هاي وَهْم آزاد كرده و ديگر اسلام شناسان، احكام دين را از آز و طمع زورمداران رهايي بخشند، دين، آزاد و رها خواهد شد، اگر دين از اوهام و خرافات آزاد شد و از چنگال دينداران صوري رهايي يافت، آنگاه مي تواند عامل آزادي جامعه باشد. مردي كه مالكِ اشتر عصر و نسل ما بود و فرمان مولي الموحّدين حضرت اميرالمؤمنين عليّ بن ابيطالب (عليه أفضل صلوات المصلّين) را به خوبي ادراك كرده و احيا نمود، رهبر گرانقدر و عظيم الشأن انقلاب اسلامي ايران حضرت امام خميني (قدس سرّه) است كه خداي سبحان را به انبيا و اوليايش سوگند مي دهيم كه روح بلند آن حضرت را با اجداد طاهرينش عليهم السلام محشور فرمايد. اين بزرگ رهبر الهي، هم احكام الهي را آزاد كرد و هم حِكَم الهي را رهايي بخشيد. حضرت علي عليه السلام نامه اي به طور جداگانه خطاب به مردم مصر نوشت كه در آن به مسلمانان مصر چنين خطاب كرد: اي مسلمين مصر! ما در حال نبرد و جنگ عليه باطل هستيم و جامعه اي كه در خواب باشد، دشمن او بيدار بوده و او را رها نمي كند: «من نامَ لم يُنَمْ عنه»(16). اگر خواستيد انقلاب اسلامي در مصر مستقر شود و عمروعاص ها در قلمرو دين طمع نكنند، نخوابيد تا دشمن بيدار نتازد. اين بيان نوراني، شعار انقلابي رهبر مسلمين، اميرالمؤمنين عليه السلام است: هر آن غافل زِيَد، غافل خورَد تير. شيطان، خواه در جهاد اكبر، خواه در جهاد اصغر، از راهي مي آيد كه انسان از آن غافل است: «إنّه يَراكم هو

و قبيلُه من حيث لا ترونَهم»(17). يعني شيطان و ستادش از راهي بر شما مي تازد كه شما نمي بينيد. اين دستور علوي هم اكنون نيز زنده است، يعني اگر مسئولين كشور به وظايف خود وفاوار نباشند، خوابيده اند، اگر امت اسلامي در همه ي مراسم اجتماعي و سياسي در صحنه حضور پيدا نكند، خوابيده است، اگر تلاش اسلام شناسان بر اين محور نباشد كه معارف بلند و عميق دين را از چنگال و حجاب وَهْم و خرافات رها كنند، خوابيده اند، اگر احكام دانان دين نكوشند تا احكام الهي در جامعه به درستي تبيين و اجرا شود، خوابيده اند، اگر حِكَم شناسان دين تلاش نكنند تا كلمات حكيمانه كسي كه مي گويد: «أُعطيتُ جوامع الكَلِم»(18) به درستي شناخته و عرضه شود، خوابيده اند، اگر جامعه بخوابد، بيگانگان مي تازند. خط امام كلمه «خطّ امام» بودن، يا «ادامه دهنده ي راه امام» بودن و مانند آن، يك سلسله واژه ها و داعيه هاي پر جاذبه است، ولي اگر مسئله به درستي بررسي و تحليل شود، آنگاه روشن خواهد شد كه كمتر كسي به خود اجازه مي دهد كه بگويد من تابع خط امام هستم. امام راحل (قدس سره) مسئوليتي به نام مرجعيت (مقام افتاء) داشت، كه عصاره ي فتاوي ايشان به صورت رساله هاي فارسي و عربي جلوه كرده است، كه مشتمل بر كلياتي است كه ديگر فقها نيز آنها را گفته اند. فاصله فقهي ايشان با ديگران، خيلي نيست و از طرفي درك آن معاني كلي نيز خيلي سخت نيست؛ لذا بقاي بر تقليد در زمان ارتحال ايشان امري دشوار نخواهد بود. اصولاً بقاي

بر تقليد ميّت كاري است آسان؛ زيرا آن مرجع تقليد فتاوي كلّي را بيان كرد و آن فتاوي كلي همواره زنده است. اما ادامه دادن راه امام راحل (قدسّ سرّه) ادامه دادن راه يك «رهبر» و «وليّ» است. كار «ولي» آن است كه دستور جزيي داده و رهنمود خاص ارائه مي كند. «وليّ» درباره هر كاري كه بايد انجام شود، به طور روزانه تصميم تازه مي گيرد، چنانكه گاهي شهد پيروزي مي نوشد و گاهي نيز سمّ و زهر پذيرش قطعنامه را سر مي كشد. كار او مقطعي، جزيي و روزانه است؛ لذا گاهي تلخ و زماني شيرين است. حال بايد ديد كه چه كسي مي تواند بگويد: «من تابع امامم»، و پيروي خطّ آن حضرت به چه معناست؟ «تابع امام» كسي است كه بينشي چون امام راحل (قدسّ سرّه) داشته باشد، چنانكه اگر فهميد امروز بايد جام زهر را، گرچه تلخ است، بنوشد نكول نكند، و اگر دريافت كه روز ديگر بايد شهد را، با شُكر نه با فخر، بنوشد، شاكرانه قبول كند. «بقا بر ولايت وليّ»، به معناي داشتن پيوند تنگاتنگ جزيي با روح وليّ و ارتباط ناگسستني غيبي با روح اوست. اينكه انسان به درستي فهميده و تشخيص دهد كه كجا جاي فرياد است و كجا جاي سكوت، و دريابد كه كجا جاي نوشيدن زهر و سمّ است و كجا جاي نوشيدن شهد، كار آساني نيست. بنابراين هرگز كسي به خود اجازه ندهد كه به آساني ببافد كه «من تابع خطّ امام هستم!»، مگر اينكه ولاي آن حضرت را از نزديك در جان خود احساس كند، بدين معنا كه اگر به او

بگويند: اكنون زمان پذيرش قطعنامه و نوشيدن شرنگ است و اين زهر كشنده را بايد بنوشي، دريغ نورزيده، صابرانه پذيرفته و تحمل نمايد، چه اينكه اگر گفتند فتح خرمشهر و جاي نوشيدن شهد است، شاكرانه قبول كند. در اين صورت است كه انسان مي تواند مدّعي پيروي از خط امام باشد. بنابراين داعيه ي تابعيّت خطّ امام و ادّعاي پيروي مسير امامت آن حضرت، از توان بسياري از افراد عادي خارج و از تحملّ آنها بيرون است. به نقل از كتاب: «امام خميني در بيان و بنان آية اللّه جوادي آملي» - محمد امين شاهجويي- مركز نشر اسرا 1- اتحاد ولايت و فقاهت در شخصيت ممتاز امام خميني (قدس سره): آواي توحيد (نامه امام خميني (قدس سره) به گورباچف و شرح آن) - ص 23 2- نهج البلاغه فيض الاسلام - نامه 68 - ص 1065 3- فصلت - 11 4- جن - 15 5- غاشيه - 17 6- حديد - 3 7- اعراف - 143 8- شعرا - 61 9- توبه - 40 10- احزاب - 15 11- احزاب - 16 12- احزاب - 23 13- همان مصدر 14- نهج البلاغه فيض الاسلام - نامه 53 (عهدنامه مالك اشتر) - ص 1010 15- همان مصدر - ص 1001 16- نهج البلاغه فيض الاسلام - نامه 62 - ص 1050 17- اعراف - 27 18- بحار الانوار - ج 98 - ص 38 ؛ خصال - باب الخمسة - ج 57 منابع مقاله:

مجله شوراي فرهنگي و اجتماعي زنان، شماره 3 ، ؛

امام در مصباح انديشه شاگردان از بيان آيت الله معرفت

امام در مصباح انديشه شاگردان از بيان آيت الله معرفت حضرت آيت اللّه

محمد هادي معرفت، فقيه، محقق و انديشمند معاصر، از مدرسين حوزه علميه قم و از اعضاء محترم مجلس خبرگان مي باشند. ايشان در زمينه هاي مختلف علوم اسلامي، به ويژه فقاهت و علوم قرآني، داراي آثار فراوان و ارزشمندي به زبانهاي عربي و فارسي است كه بسياري از آنها به چاپ رسيده و برخي آماده چاپ مي باشند. از جمله آثار اين فرزانه حكيم عبارتند از: رساله هاي «حقوق المرأة في الاسلام» درباره حقوق زن در اسلام؛ - «تمهيد القواعد» در باب نمازهاي قضا؛ - «ولايت فقيه» به عربي؛ و رساله هاي متعدد ديگر در موضوعات مختلف فقهي، قرآني و اجتماعي و كتابهاي: «ولايت فقيه» به زبان فارسي، «تناسخ الارواح» كه در فارسي به نام «بازگشت روح» است. «التفسير والمفسرون» در دو جلد و ترجمه آن به نام «تفسير و مفسران» به فارسي، «صيانة القرآن من التحريف»؛ «عصمت انبيا»؛ «تاريخ قرآن» به عربي و فارسي؛ «علوم قرآني» به عربي و فارسي؛ «سياست در اسلام» به فارسي؛ «الموسوعة القرآنية الكُبري» مجموعه اي 30 جلدي، جامع مباحث قرآني كه در پايان مرحله تدوين است و «تعليقه اي بر جواهر الكلام» در 10 مجلد آماده چاپ است و مقالات ارزنده فراواني كه در بسياري از نشريات علمي و فرهنگي كشور تاكنون به چاپ رسيده است. حضرت آيت اللّه معرفت از شاگردان و همراهان امام خميني (ره) در نجف اشرف بوده و دوران جواني را در محضر آن بزرگوار گذرانده اند. از خدمات ارزنده ديگر ايشان به ساحت اسلام و فقاهت، ترجمه دروس و آثار استاد خود، حضرت امام خميني (ره) مي باشد. به مناسبت سال امام خميني و

آشنايي بيشتر با شخصيت آن حضرت به محضر حضرت آيت اللّه معرفت رسيديم و از آشنايي ايشان با امام و ابعاد شخصيتي ايشان و موضوعاتي در اين راستا سؤال نموديم:

حضرت استاد لطفا كمي از سابقه تحصيلي و دوران كسب علمتان بفرمائيد. بسم اللّه الرحمن الرحيم. بنده اصالتا اصفهاني هستم و متولد كربلا. پدر و اجدادم روحاني بودند. كسب علم را قبل از سن بلوغ آغاز كردم و در رشته علوم حوزوي مشغول شدم، تا پايان سطح را در كربلا نزد اساتيد معتبر كسب فيض كردم. بعد از آن به نجف اشرف آمدم، در دروس آيت اللّه حكيم و آيت اللّه خويي شركت مي كردم. بعدها كه حضرت امام «ره» به نجف آمدند، شيفته شخصيت و درس ايشان شدم و به اتفاق چند تن از جوانان طلبه تصميم گرفتيم كه در درس امام شركت كنيم البته به نحوي كه درسهاي قبلي را نيز دنبال مي كرديم. سال 1351 به قم مهاجرت كردم و آنجا نيز از محضر علماي برجسته چون آقا ميرزا جواد آملي بهره گرفتم. بنده تقريبا از ابتداي تحصيل تاكنون خود را موظف به ايفاي سه وظيفه كرده ام: تحصيل، تدريس و تحقيق كه الان در تحقيق و تدريس منجّز شده است. همواره پابه پاي تحصيل و تدريس از تحقيق كه از كارهاي مورد علاقه من بوده است، فارغ نبوده ام و بحمداللّه توفيقاتي داشته ام و هرگز احساس خستگي نكرده ام.

آشنايي شما با حضرت امام (ره) از چه زماني آغاز شد و ارتباط شما با ايشان تا چه حد بوده است؟ قبل از اينكه حضرت امام به نجف تبعيد شوند ما از قيام

ايشان مطلع بوديم و در نجف به همراه پدران و دوستانمان از ايشان حمايت مي كرديم. قيام امام (ره) آرزوي همه كساني بود كه به دين علاقه مند بودند. براي من مسايل سياسي از روزهاي اول همپاي تحصيل و تدريس و در كنار مسايل اعتقادي و عبادي اهميت داشت و علاقه مفرطي به آن داشتم، پدرم هم با اينكه واعظ و روحاني بود، فردي سياسي و مشوق مابود. وقتي حضرت امام به نجف آمدند بنده براي شركت در درس ايشان تفألي به قرآن زدم. اين آيه آمد: «ولا تيأسو من روح اللّه ....» با جديت خاصي در درس ايشان شركت مي كردم و ما در نجف از ياران ايشان بوديم. من بحثهاي امام را به عربي ترجمه مي كردم. بحث حكومت اسلامي و ولايت فقيه و بسياري از مباحث درسي ايشان را مي نوشتم و آماده چاپ مي كردم.

حضرت استاد مايليم بدانيم كدام بعد از شخصيت حضرت امام شما را بيشتر جذب كرده بود؟ دو بعد از شخصيت جامع ايشان براي من قابل توجه بود يكي علميّت و ديگري سياست ايشان. كلاً من از ابتداي آشنايي با امام، مجذوب شخصيت ايشان شده بودم و در برابر او بسيار خضوع داشتم؛ با اين حال در ميان ابعاد مختلف و جذابيت حضرت امام، دو بعد علمي و سياسي ايشان براي من بسيار جالب بود؛ همينطور صلابت ايشان. ما به علميت ايشان ايمان داشتيم. و چون براي ما محرز شد، نظرگاههاي سياسي ايشان براي ما مُتّبع بود. اهل علم بيشتر از كساني پيروي مي كنند كه تفوق علمي و ولايت او را قبول داشته باشند. و امام اين

موقعيت را پيدا كرده بودند. همه به ايشان اعتماد داشتند، ايشان اسلام را كامل و درست فهميده بودند و اين براي مردم و حوزه ها به اثبات رسيده بود كه امام راه را درست تشخيص داده و درست حركت مي كند. مجذوبيت ايشان در درجه اول در همين بود كه مردم بالاخص قشر تحصيل كرده شناخت او را نسبت به اسلام و حقيقت دين دقيق و عميق مي ديدند و پذيرفته بودند كه نظرات ايشان، اعلاميه هايشان و حركات سياسي شان تحت تأثير نفس نيست.لذا تبعيت مي كردند، در حقيقت به هيچ وجه سياست ايشان را جداي از ديانتشان نمي دانستند، و همه را الهي و براي خدا مي ديدند. يكي از شاخصه هاي امام، صلابت امام بود چيزي را كه درست تشخيص مي داد روي آن ايستادگي مي كرد، رمز موفقيتش هم همين بود. تحت تأثير هيچ كس قرار نمي گرفت و در اين راه ملاحظه هيچ كس را نمي كرد. از هيچ چيز هراس نداشت. از چيزهايي كه در زندگي امام راه پيدا نمي كرد، ترس بود. و خلاصه اين صلابت امام، همچنين شجاعتشان، خيل عظيم مردم، محصلين، بازاريها و همه و همه را به دنبال ايشان مي كشاند. طبيعي است كه علميت، سبب تشخيص درست و تشخيص درست، موجب سياست صحيح و صلابت مي گردد. در وجود امام، همه اين ويژگيها با شجاعت همراه بود و موفقيت امام در همين بود. حضرت امام در بُعد علمي، فقهي، فلسفي، عرفاني و كلام و حديث و شعر بسيار سرآمد و متبحّر بودند. حتي در فقه، ايشان مؤسس و داراي مبنا و مكتب بودند. مكتبي

بسيار اصيل، كه حوزه نجف و شاگردانش را جذب كرده بود. به طوري كه در برابر شخصيت علمي او، همه متواضع بودند.

مستحضريد كه مقام معظم رهبري امسال را بنام مقدس حضرت امام (ره) تشرف بخشيدند و فرمودند: «اميدوارم امسال كه سال امام خميني و زنده كننده ياد امام بزرگوار است، فرصتي براي بررسي هر چه بيشتر در زندگي و خصوصيات و اهداف و غايات مورد نظر آن بزرگوار باشد.» بهترين بهره گيري از اين سال، آشنايي بيشتر با شخصيت علمي و عملي حضرت امام و سعي در تبعيت بيشتر از آن حضرت است. در اين رابطه تقاضا داريم با توجه به اينكه حضرتعالي سالهايي را در كنار امام بوده ايد و با اعمال و كردار ايشان از نزديك آشنا هستيد، از جنبه هاي عملي آن حضرت نكاتي را بفرماييد. بطور مثال سعه صدر امام در برابر افراد تا چه حد بود؟ از اصل تساهل و تسامح، چگونه استفاده مي كردند؟ و اصولاً كاربرد اين اصل را شما در شريعت مقدس اسلام چگونه مي بينيد؟ اساسا تساهل و تسامح يكي از اصول شريعت اسلامي است. «شريعةٌ سهلةٌ سَمِحَة»، اين اصل از پايه هاي شريعت است. اما مسئله مهم اين است كه تساهل و تسامح با مداهنه فرق دارد. مداهنه يعني سازش. در اسلام سازش با مخالف معني ندارد. مسلمان با مخالف خودش سازش نمي كند، امام مسامحه دارد، مسامحه يعني تحمل. آيه «وَاِن أحدٌ من المشركين استجاركَ فَاجِرهُ حتي يَسمع كلام اللّه ...» اين مساهله است، روح تسامح است، اما سازش نيست. مي گويد: «هرگاه يكي از مشركان به تو روي آورد كه از دين آگاه

شود، بدو پناه ده تا كلام خدا را بشنود.» همين قرآن است كه مي گويد: «فاقتلوا المشركين حيث وجد تموه ...» پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله فرمود: «در جزيرة العرب نبايد يك عدد مشرك وجود داشته باشد.» با آنها برخورد شديد داشتند. پس تحمل كردن با سازش كردن متفاوت است. سازش مداهنه است، يعني تنازل از ايده ها و مبادي براي رضاي خصم. يعني من با طرف اختلاف دارم و براي سازش با او از نظراتم پايين مي آيم. قرآن هم تصريح مي كند و مي فرمايد: «اگر مي خواهي اينها را راضي كني، اينها راضي نمي شوند.» حضرت امام هم در برابر دشمنان اهل مداهنه و سازش نبودند و فرمودند: «اگر در برابر دشمن يك قدم تنازل كنيم آنها جلو مي آيند و به اين هم قانع نيستند.» در اسلام، ما به دشمن مجال مي دهيم. مسامحه يعني مجال دادن به كسي كه قصد اضرار ندارد و در مكتب و مرام خودش است. به او فرصت مي دهيم كه در كشور اسلامي زندگي كند.«...حتي يسمع كلام اللّه ...» ما هم از عرض و دين و اموال او حفاظت و حمايت مي كنيم تا تحت لواي اسلام مصون بماند، ولي بايد شرايط ما را بپذيرد. توطئه در سر نداشته باشد. فرصت و مجال، براي زندگي مسالمت آميز در كنار هم است، نه سوء استفاده و ضربه زدن. يعني خلاصه مسامحه و مساهله براي ايجاد زمينه نزديكي او به اسلام است نه تنازل ما. معناي ديگر مساهله، اين است كه اسلام در انجام تكاليف سخت گيري نمي كند. در احكام با مكلف راه مي

آيد. مثلاً اگر نمي تواند وضو بگيرد، تيمم كند. يا در روزه، در حج و ...، توانايي استطاعت فرد لحاظ مي شود. امروزه متأسفانه برخي همان معناي مداهنه را از مسامحه بهره مي گيرند، يعني قايلند در برابر مخالفين، ايادي غرب و سياستهاي غربي، ما از اصولمان تنازل كنيم. امام در اين قسمت سخت مي ايستادند. زماني كه در نجف بودند، ميان حزب بعث و شاه اختلاف شده بود، صدام حسين توسط مأمورينش از امام خواستند كه يك بيانيه عليه شاه بدهد، امام نپذيرفتند و نظرشان اين بود كه ما به همان دليل كه با شاه مي جنگيم، با تو هم مي جنگيم. ما با شاه به دليل كفر و ظلمش مي جنگيم و در اين زمينه بين تو و شاه فرقي نيست. زمان ديگري رژيم عراق تصميم گرفت، به حوزه هاي علميه يك نظم و برنامه بدهد و حوزه ها را تحت نظامي قرار دهد. وقتي اين درخواست را از امام كردند، امام فرمودند: «انحلال الحوزة أهونُ عَليَّ» «اگر من حوزه را منحل كنم برايم آسان تر از قبول اين برنامه است.» خلاصه حضرت امام (ره) براي اساس اسلام همه جا محكم مي ايستادند و ذره اي تخفيف يا عقبگرد نداشتند.

به نظر شما آيا مي توان محدوده خاصي را براي تساهل و تسامح در شريعت تعيين كرد و مرزي يا به اصطلاح خط قرمزي را قايل شد؟ ما در هيچ يك از ابعاد شريعت، چه عباديات، چه معاملات، چه انتظاميات و ...، در هيچ بخشي حاضر نيستيم يك گام به عقب برويم. اگر به عقب رفتيم مداهنه است و مسلمان اهل مداهنه نيست. اما

نسبت به افراد بيگانه سخت گير نيستيم. آنها را مي پذيريم، اكرام مي كنيم ولي چيزي را به او تحميل نمي كنيم. زيرا در پذيرش دين اكراهي نيست. دين يك باور است و باور با فشار و اكراه امكان ندارد. ما در اسلام نه تنها اكراه در دين نداريم، بلكه به منكر دين فرصت مي دهيم اشكالاتش را مطرح كند، در سايه نظام اسلامي آرامش داشته باشد و آنچه در دل و ذهنش دارد طرح كند و شبهاتش برطرف شود. اما شبهه را بايد در محافل علمي طرح كند تا پاسخ علمي بشنود نه اينكه در مجامع عمومي يا رسانه ها بخواهد يك حرف شبهه ناك را كه براي خودش هم حل نشده، مطرح كند. خلاصه حق توطئه و ايجاد انحراف در افكار ندارد. بنابراين در اين اصل، حد و مرز ما اسلام است. در همه شئون، براي اينكه حق خصم ضايع نشود و مهلت يابد براي اصلاح و نزديك شدن به ما، نه اينكه ما از خواست و نظر خود دور شويم. يا فرود آييم. حضرت امام همواره اين مرز را نگه داشتند و اجازه تعدي و تعرض نمي دادند. از خود مي گذشتند اما از اسلام نه. زماني ما در دادگاه انقلاب بوديم. فردي نامه توهين آميزي براي امام نوشتند. امام فرمودند اگر كسي به من اهانت يا جسارت كرد، من اجازه نمي دهم به او متعرض شويد، ولي اگر به اسلام اهانت شد يا عليه اسلام توطئه بود، شما بايستيد.

توصيه شما براي بهره برداري بيشتر در اين سال و يافتن رهگشودي براي ملت ايران چيست؟ سفارش بنده اين است كه همه سعي

داشته باشيم تا خط امام احيا شود. بر اين قضيه همه پافشاري كنند و مراقب باشند كه انحرافي در اين صف ايجاد نشود. من متأسفانه احساس مي كنم دستهايي از طرق مختلف دارد به خط امام خدشه وارد مي كند. هرگونه انحراف از خط امام انحراف از اسلام و انقلاب است. و بر همه مسلمين و دلسوزان انقلاب است كه خود را ملزم به حفظ خواست و اهداف امام بدانند و ببينند خط مشي امام چگونه بود و اجازه بروز ضعف و سستي چه از حيث نظري و چه عملي در اين راه ندهند. تفكر و راه امام را زنده نگه دارند، كه اين بزرگترين ارمغان براي مردم دنياست. منابع مقاله:

مجله شوراي فرهنگي و اجتماعي زنان، شماره 4 ، ؛

هجرت امام از عراق تا ايران (1) گفت و گو با آية اللّه مسعودي خميني

هجرت امام از عراق تا ايران (1) گفت و گو با آية اللّه مسعودي خميني به نظر حضرت عالي چرا رژيم عراق از حضرت امام قدس سره درخواست كرد تا كشور عراق را ترك كند؟ و آيا رژيم شاه نيز در اين مسأله دخالت داشته است يا نه؟ آية اللّه مسعودي خميني: خروج حضرت امام از عراق، ريشه در فشارهايي داشت كه اين رژيم بر حضرت امام وارد مي كرد. به نظر مي رسد كه در اِعمال فشارها، رژيم شاه و حكام عراق به توافق رسيده بودند، از اين رو به امام اطلاع مي دهند كه بايد خاك عراق را ترك كنيد و ايشان هم بدون هيچ گونه صحبتي آماده حركت مي شوند. براي من هنوز جاي سؤال هست كه چگونه رژيم عراق و ايران اقدام به اخراج امام كردند؛ در حالي كه در واقع

امام از تحت كنترل خارج مي شد. فكر مي كنم در آن مقطع عملاً رژيم شاه به سستي و پوكي رسيده بود. ساواكي ها ديگر بريده بودند و به آينده اميد نداشتند. شاهدش اين كه وقتي در شهر كرد، ساواك مرا دستگير كرد. مشاهده كردم كه «رضوان» رئيس ساواك شهر كرد و حتي مأموران او مانند سابق انگيزه ندارند وزياد دوروبر متهم حاضر نمي شوند. اين مسأله را با كسي در ميان گذاشتم و در جواب شنيدم كه اين جماعت به آخر خط رسيده اند. يكي از رفقاي حضرت امام جناب آقاي املائي در هجرت از عراق با ايشان همراه بود، براي ما نقل مي كرد كه وقتي به حضرت امام خبر داديم كه رژيم عراق ابراز كرده كه خاك اين كشور را ترك كنيد، امام بدون كوچك ترين درنگي فرمودند:«ماشين صدا كنيد، برويم!» حتي وقت نخواستند كه كتاب ها و وسايلشان را جمع كنند يا مسأله را به همسر و فرزندانشان در ميان بگذارند. آن قدر اعتماد به نفس داشتند كه بدون هماهنگي با كشورها،به سمت مرز كويت حركت كردند، كه البته براي ورود به اين كشور، جواب رد شنيدند و در همان بيابان نزديك مرز به نماز ايستادند و بعد هم باز گشتند و به فرانسه عزيمت كردند.

علت اين كه حضرت امام از ورود به كويت منع شد چه بود؟ آية اللّه مسعودي خميني: به نظر مي رسد معاهده هايي ميان شاه ايران و كويتي ها وجود داشت يا تماس هايي بر قرار شده بود و از كويتي ها خواسته بودند كه حضرت امام را به اين كشور راه ندهند. در اين خصوص

خاطرات مرحوم املائي شنيدني است. ايشان براي من نقل مي كرد: وقتي خواستيم از عراق خارج شويم، مسؤولان كويت وعراق با دربار شاه ايران در تماس مداوم بودند و وضعيت حضرت امام را تعقيب مي كردند. حضرت امام در آن شرايط از توكّل بالايي برخوردار بود و اين روحيه را مي توان از فيلمي كه در مرز كويت برداشته شده بود و نشان مي داد كه امام بسيار خونسرد عباي خود را زير بغل گرفته اند دريافت. گويا قرار بوده كه هيچ يك از كشورها ايشان را نپذيرند و ايشان عزم ايران كنند. در اين حال هر گونه احتمالي وجود داشت. بعيد نبود رژيم شاه در پي از ميان برداشتن امام بر آيد. به نظر مي رسيد كه امام خود به اين احتمال وقوف داشتند كه فرمودند:«به آب هاي آزاد جهان كه زير نظر هيچ دولتي نيست، مي روم و حرفم را مي زنم». امام در آن مقطع، هفتاد و اندي سال داشتند و بسيار موجب شگفتي بود كه در سنين پيري و به اصطلاح بازنشستگي اين گونه با قاطعيت كار مبارزه را ادامه دهند.

پس از منع كويت از ورود امام به اين كشور، چرا يك كشور غير مسلمان انتخاب شد و چرا فرانسه به ايشان اجازه ورود داد؟ آية اللّه مسعودي خميني: اين كه چرا فرانسه انتخاب شد و چرا اين كشور به امام اجازه داد، اين بود كه فرانسه در ميان كشورهاي اروپايي از همه جا آزادتر است. در حال حاضر هم اين كشور در مقابل آمريكا شاخ و شانه مي كشد و زير بار بسياري از سياست هاي آمريكا نمي رود. من

معتقد نيستم كه شاه به فرانسه، اجازه پذيرش حضرت امام را داده باشد. به نظر مي رسيد كه با توجه به اين كه فرانسه خود را مهد آزادي مي دانست و در شمار عقايدشان اين بود كه بايد انسان آزاد باشد، به امام به عنوان فردي كه سال هاست در راستاي ديدگاه هايش تلاش مي كند و از خودخواهي هاي سياسي در او خبري نيست، اجازه دادند كه در فرانسه اقامت كنند.

با توجه به اين كه حضرت امام(ره) مرجع ديني و رهبر مذهبي انقلاب ايران بود و حال يك كشور غيرمسلمان را براي اقامت انتخاب كرده بودند، اين رفتار امام چه واكنش هايي را در ميان علماي قم در پي داشت؟ آية اللّه مسعودي خميني: وقتي حضرت امام به فرانسه هجرت كردند، عدّه اي از ظاهربينان و قشريّون ابراز تعجّب كردند كه چگونه يك مرجع به خود اجازه مي دهد كه به خاك كفر پناهنده شود. در اين جهت هم من گمان مي كنم كه اين اشكال ساخته و پرداخته سازمان امنيت بود تا شأن و شخصيت حضرت امام را بشكنند، ولي حضرت امام از اين معنا باكي نداشت. ايشان بيشتر به هدف و راهي كه صحيح مي دانست و اين كه ديدگاه هاي خودشان را به گوش جهانيان برسانند مي انديشيد. نظر مقامات روحاني ايران در خصوص اقامت حضرت امام در فرانسه متفاوت بود. آية اللّه گلپايگاني و آقايان ديگر به جز آقاي شريعتمداري چيزي در مخالفت ابراز نكردند و حتّي در مواردي تأييد هم كردند؛ اما اطرافيان آقاي شريعتمداري قصد داشتند اين گونه تبليغ كنند كه امام به يك مملكت غربي سفر كرده

اند و اين كار جاي انتقاد دارد. خوشبختانه در آن مقطع، آقاي شريعتمداري از وجهه خوبي برخوردار نبود. اقامت امام در پاريس بيش از سه ماه به طول انجاميد. در اين مدت امام حتي در ميان خارجي ها جا باز كردند. وقتي امام از خيابان هاي نوفل لوشاتو عبور مي كردند، مردم آن ناحيه مي ايستادند و به حضرت امام و چهره نوراني ايشان خيره مي شدند.

جناب عالي و دوستان شما در قم، به محض اين كه خبر عزيمت حضرت امام به پاريس را شنيديد، جلسه و گفت وگو و تبادل نظري با هم داشتيد؟ آية اللّه مسعودي خميني: وقتي صحبتِ رفتن امام به فرانسه پيش آمد، اين مسأله را به قم اطلاع دادند. عده اي از مدرسين حوزه علميه قم در منزل ما تشكيل جلسه دادند. آقاي منتظري در همان جلسه ابراز تمايل كرد كه براي ديدن امام به فرانسه برود و عنوان كرد كه آقاياني كه تمايل دارند با ايشان همراه شوند، خود را معرفي كنند. آقايان اميني، دوزدوزاني و سيد ابوالفضل موسوي ابراز آمادگي كردند كه به فرانسه عزيمت كنند و براي اين كار ويزا تهيه كردند و رفتند. رژيم در خصوص افرادي كه از ايران عازم ديدار حضرت امام بودند، زياد سختگيري نكرد و به گمان من مي خواست با اين كار براي خودش محبوبيت درست كند.

شنيده شده كه حضرت امام در نوفل لوشاتوي فرانسه، به هيچ يك خبرنگاران رسانه هاي جمعي و حتي از دوستان و ياران خود ملاقات خصوصي نمي دادند، به نظر شما علت اين امر چه بود؟ آية اللّه مسعودي خميني: حضرت امام در نوفل لوشاتو نيز

طبق عادت هميشگي شان حتي المقدور از ملاقات خصوصي با افراد خودداري مي كردند. يكي از نزديكان امام نقل مي كرد: آقاي اشراقي به طور مرتب خدمت امام مي رسيد و ابراز مي كرد كه فلان كس مايل به ملاقات خصوصي است. امام جواب منفي مي دادند و مي گفتند: «هر كس هر حرفي دارد، بايد در جمع به من بگويد». حتي خبرنگاران يا افراد كاملاً نزديك به امام همچون آقاي اميني و منتظري نيز برايشان مقدور نبود كه بخواهند امام را پشت درهاي بسته ملاقات كنند. از قرار معلوم امام به مضرّات ملاقات خصوصي واقف بودند و مي دانستند اگر مسائل به صورت غير واقع نقل شود، بهره برداري هاي ناصوابي از آن خواهد شد. شيوه برخورد امام در آن مقطع در فرانسه بسيار هوشيارانه و توأم با دقايق و ظرايف بود كه با تمام مدتي كه در ايران بودند، برابري مي كرد. مقطعي كه حضرت امام در نوفل لوشاتو به سر مي بردند، در شمار پربارترين مقاطع زندگي امام است و جا دارد در اين خصوص كتابي از خاطرات افرادي كه در آن جا با امام از نزديك برخورد داشتند، تأليف شود. به طور كلي برخورد امام در اين مقطع بسيار زيركانه و عاقلانه بود؛ به نحوي كه هيچ كس از موافقان و مخالفان امام نمي توانند به رفتار و موضعگيري هاي امام در آن بُرهه خُرده اي بگيرند.

واكنش اهالي نوفل لوشاتو در زماني كه حضرت امام در آن جا حضور داشتند، در قبال حضور يك مرجع و رهبر ديني چگونه بود؟ آية اللّه مسعودي خميني: در روزهاي نخست اقامت امام در آن

منطقه به لحاظ تجمعات و ترافيك و حضور طرفداران امام، مردم بومي منطقه قدري ناراضي بودند، ولي به تدريج رابطه دوستانه و صميمانه اي ميان آنان و حضرت امام برقرار مي شود، به نحوي كه مردم از خروج ايشان دلگير بودند و ابراز تمايل كرده بودند كه امام در آن جا بمانند. ظاهرا حتّي غيرمسلمانان منطقه وقتي امام عبور مي كردند، براي تماشا مي ايستادند و به ايشان سلام و اظهار ارادت مي كردند و اين همه به اخلاق حسنه و شيوه برخورد امام برمي گشت كه ناظران را شيفته مي كرد؛ براي مثال تصور اوّليه بسياري از مقدسين اين بود كه خارجيان كافر و نجس العين هستند و بايد از آنان اجتناب كرد؛ در حالي كه حضرت امام با آنان دست مي دادند. حتي در منزلي كه اقامت كردند، بعضي ها ابراز كردند كه چون متعلق به كفار است، نجس است. امام ابراز كرد: «تا آلودگي و نجاست به چشم ديده نشود، محكوم به طهارت است». امام در ابتدا بر اين باور بودند و در درسشان هم مي فرمودند كه كفار كتابي نجس محسوب مي شوند و اين نجاست، سياسي است! ولي به نظر مي رسد با توجه به عملكرد خود ايشان در فرانسه، از اين فتوا عدول كرده باشند و حق هم اين است كه كفار كتابي اگر موحّد باشند همچنان كه غالبا اين افراد ادعا مي كنند كه موحدند پاك هستند. امام هم روي اين جهت ابايي نداشتند كه با دستِ مرطوب ميله هاي منزل مزبور را لمس كنند. بنده بعد از ارتحال حضرت امام يك بار به نوفل لوشاتو سفر كردم

تا ببينم در چه حال و هوايي است. مشاهده كردم كه منزلي را كه امام در آن سكنا داشتند، تخريب كرده اند، ولي باغ هنوز بود و احتمالاً درخت سيب معروف هم سرپا بود و به لحاظ اين كه باغ مزبور ملك خصوصي بود، از ورود ما به آن جلوگيري كردند.

چه خاطراتي خاص ازاقامت حضرت امام(ره) در نوفل لوشاتو داريد؟ آية اللّه مسعودي خميني: يك بار يكي از ايرانيان نزد امام آمد و ابراز كرد كه من حاضرم هر چقدر پول كه شما نياز داشته باشيد، در اختيارتان بگذارم. ايشان نپذيرفتند و فرمودند: «ما به اين پول ها نيازي نداريم». امام با اين شيوه مي خواستند استقلال و عزت نفس خود را حفظ كنند و وامدار كسي نباشند. حتي يك روز آقاي اميني و آقاي منتظري به حضرت امام گفته بودند: «چرا اين جا وضعيت غذايي اين گونه است؟ نان هم به ميزان كافي وجود ندارد تا انسان سدّ جوع كند». امام سرشان را بلند كرده و فرموده بودند: «به همين زندگي بسازيد كه خوب زندگي اي است». يك بار هم آقاي اشراقي به امام گفته بود: «ما ازبس در اين جا نان و سيب زميني خورديم، پوسيديم». امام در جواب گفته بودند: «اگر مي خواهي غذاي حسابي بخوري، برو ايران و چلوكباب بخور تا حالت جا بياد». زهد و دنياگريزي حضرت امام صرفا براي اين نبود كه توده مردم را متوجه خود كند. امام واقعا باور داشت كه راه صحيح در اين گونه زندگي خالي از تشريفات و تجمّلات است. تمام حركات و سكنات امام توأم با زيبايي و ظرافت بود. به ياد داريد

كه چگونه خودشان را به درخت سيب معروفي كه زير سايه آن مي نشستند، مي رساندند. فرشي آن جا پهن بود كه رويش مي نشستند و در وقت نماز در همان جا اقامه جماعت مي كردند. برخي از اهالي منطقه به تماشاي نماز امام مي آمدند. اين امر باعث شد كه عده زيادي به ايشان گرويدند. حتي دولت فرانسه پي برد كه امام تنها يك سياست مدار ساده و با انديشه هاي خشك سياسي نيست، بلكه به يك مكتب الهي وابسته است و از آرمان هاي آن دفاع مي كند. حتي وقتي خبرگزاري ها براي تهيه نوار و گزارش به نزد امام مي آمدند، ايشان غير از اسلام و انقلاب و مردم چيزي نمي گفتند و براي يك بار هم از خودشان دم نزدند. يكي از خاطرات من در اين ايام اين است كه يك روز من از ايران به نوفل لوشاتو زنگ زدم. حاج احمدآقا گوشي را برداشت. از وضعيت حضرت امام و سلامتي ايشان سؤال كردم. بعد حاج احمدآقا پرسيد: از ايران چه خبر؟ قدري از مشكلات و اين كه برخي از آقايان با انقلاب همراهي نمي كنند گفتم. در ادامه مكالمه، جملاتي چند در باب حرف ها و موضعگيري هايي كه در قم شنيده و ديده شده است، صحبت كردم. احمدآقا گفت: «آقا نظرشان اين است كه از علماي قم حتي اگر كارشكني مي كنند يا همكاري لازم را با حركت انقلاب انجام نمي دهند، انتقاد نشود».

جناب آقاي مسعودي، حال كه بحث به اين جا رسيد، مايلم درباره ادعاي رئيس جمهور وقت فرانسه ژيسكاردستن سؤال كنم، ايشان ادعا كرده كه حضرت امام(ره)

زماني كه وارد پاريس شد تقاضاي پناهندگي كرد. شما با شناختي كه از حضرت امام داريد، آيا اين مسأله را ممكن مي دانيد؟ آية اللّه مسعودي خميني: من ادعاي ژيسكاردستن، رئيس جمهور سابق فرانسه را مبني بر اين كه امام به محض ورود به فرانسه از اين كشور تقاضاي پناهندگي سياسي كرد و دولت فرانسه هم با اين پيشنهاد موافقت نمود، تكذيب مي كنم. امام اگر مي خواستند به اين خفت ها تن در دهند كه اصلاً نهضتشان را آغاز نمي كردند و با آن شدت و حدت سخنراني نمي نمودند. البته بعيد نيست روشنفكراني همچون قطب زاده و بني صدر كه با فرهنگ غرب و شيوه هاي ديپلماتيك آشنايي داشتند، بدون اين كه به امام اطلاع دهند، از طرف حضرت امام اقدام به اين كار كرده باشند؛ البته اين احتمال هم ضعيف به نظر مي رسد. امام براي جلوگيري از چنين مواردي بود كه همواره اعلام مي كردند كه خودشان سخن گوي خودشان هستند و كسي از سوي ايشان براي بيان ديدگاه هايشان وكالت ندارد. از برخي بيانات حضرت امام پس از پيروزي انقلاب اسلامي مي توان دريافت كه ايشان به نقشه ها و افكار غلط برخي از ليبرال ها و روشنفكرها همچون بني صدر واقف بوده و همواره در صدد سدّ كردن روزنه هايي بودند كه اين افراد از آنها مي خواستند براي حرف هاي خود جايگاه و پايگاه درست كنند. جملاتي همچون «جمهوري اسلامي، نه يك كلمه كم، نه يك كلمه زياد!» نشان از اين احساس خطر مي داد.

همان گونه كه مطلّع هستند، حضرت امام بنا بود اوايل بهمن به ايران برگردد،

ولي به خاطر بسته شدن فرودگاه اين كار ميسر نشد. متعاقب اين مسأله علما و انقلابيون دست به تحصن زدند. سؤال بنده اين است كه چرا تحصّن علما در دانشگاه تهران شكل گرفت؟ آية اللّه مسعودي خميني: در آن موقعيت علما به اين نتيجه رسيدند كه براي بازگشايي فرودگاه ها خوب است به تهران بروند و تحصن كنند. مركز تحصن دانشگاه تهران بود. بنده براي ملاقات با تحصن كنندگان به تهران رفتم. مشاهده كردم كه عده زيادي از علما بست نشسته اند؛ يكي به نماز ايستاده و ديگري قرآن مي خواند، سومي در حال تحليل سياسي است و مردم هم دايم در حال رفت وآمد هستند. نيروهاي امنيتي رژيم هم در آن حوالي چندان حضور ندارند. وقتي از دانشگاه خارج شدم، ناگهان ديدم كه عده اي در حال تعقيب ما هستند. راننده ما دامادمان آقاي سيد جعفر موسوي، استاندار فعلي اصفهان بود. به ايشان گفتم: «آقا جعفر، انگار ما را تعقيب مي كنند؛ چكار كنيم؟» به ناچار دور زديم و دوباره به دانشگاه بازگشتيم و لابه لاي جمعيت خودمان را گم كرديم. يكي دو ساعت بعد دوباره خارج شديم. قصد داشتيم به قم مراجعت كنيم. بعد از چند روز كه تحصن به طول انجاميد، خبر رسيد كه فرودگاه ها به روي هواپيماي حامل امام باز است. غوغاي غيرقابل توصيفي برپا شد. اي كاش تمام آن لحظات در قالب فيلم ثبت مي شد. مردم در آن مقطع به قدري سرشار از شور و شعور بودند كه ديگر تيربارهاي دشمن و گلوله هاي سرخ و آتشين، برايشان بي معنا بود. قدري بعد حاج احمدآقا اعلام كرد كه

در فلان روز و فلان ساعت، هواپيماي حضرت امام بر زمين خواهد نشست.

جناب عالي به عنوان يكي از ياران امام، قبل از اين كه امام به ايران بيايد چه اقداماتي انجام داديد؟ و اگر خاطره اي و مطلبي از نحوه ورود امام به ايران داريد بيان كنيد؟ آية اللّه مسعودي خميني: قبل از ورود امام به ايران كميته استقبال از ايشان در قم تشكيل شد و مركز آن ظاهرا در منزل آقاي يزدي بود. فكر مي كرديم كه امام در بدو ورودشان به ايران مستقيما به قم خواهند آمد. بعدا خبر رسيد كه امام فعلاً در تهران اقامت خواهند كرد. بي درنگ كميته استقبال به تهران منتقل شد كه البته بنده ديگر حضور نداشتم. وقتي به روز ورود امام نزديك شديم، قرار شد براي استقبال از امام به فرودگاه مهرآباد برويم. استقبال 34 تا 35 كيلومتري از حضرت امام، امر نادري بود كه آن روز اتفاق افتاد. شنيدم كه وقتي امام در پاريس سوار هواپيما شدند، دقايقي بعد فرموده بودند كه من خوابم مي آيد. بعد به طبقه بالاي هواپيما رفته و عبايشان را به عنوان بستر انداخته بودند و چيزي هم به صورت بالش زير سر نهاده و در كمال آسايش خوابيده بودند؛ در حالي كه در آن شرايط اگر هر فرد ديگري بود، حال التهاب و اضطرابي كه در وجودش بود، استراحت را از او سلب مي كرد. ما در ايران كه بوديم، حال عادي نداشتيم و برنامه هايمان مختل شده بود. اما قدرت بالاي روحي و اراده و استحكام شخصيت در حضرت امام ايشان را به درصد بالايي از اطمينان نفس رسانده

بود كه باور كردني نبود. وقتي ايشان در فرودگاه از هواپيما پياده شدند، بنده در شمار كساني بودم كه تا پاي پلكان هواپيما رفتم. حاج احمدآقا در جلسه اي قبل از آمدن امام، اخطار كرده بود كه آقا مي فرمايد: «مواظب باشيد وقتي مرا از هواپيما پياده مي كنند، نكند عده اي بخواهند مرا به جاي ديگري كه مردم و آقايان حضور ندارند، ببرند». ظاهرا اين اتفاق يك بار در هنگام بازگشت آية اللّه كاشاني از خارج پيش آمده بود. عده اي ايشان را دوره مي كنند و طوري برنامه ريزي مي كنند كه با استقبال كنندگان برخورد نكند و به جاي ديگري كه تنها هفت، هشت نفر حضور داشتند مي برند و از آن جا سوار ماشين مي كنند و مي برند. به هرحال بنده به همراه عده زيادي از علما از جمله آقاي محمدي گيلاني به فرودگاه رفتيم. آقاي گيلاني فرمود كه همه آقايان به طور دسته جمعي به سالن اصلي اجتماعات فرودگاه برويم. قبل از اين كه حضرت امام تشريف بياورد، من به سمت ايشان دويدم، ولي هجوم جمعيتي كه در آن جا بود اجازه حركت را از من گرفت. نزديك بود زير دست و پا بمانم كه به ناچار ديگر جلوتر نرفتم. حضرت امام به داخل سالن تشريف آوردند و حدود نيم ساعت سخنراني كردند و بنده از نزديك به دست بوسي و احوال پرسي ايشان رفتم. بعد قرار شد به سمت بهشت زهرا حركت كنند. ماشيني براي ايشان آوردند كه به «جيپ عروس» مشهور بود. امام در آن ماشين نشستند. ماشين و سيل استقبال كنندگان به سمت بهشت زهرا حركت

كرد و ما هم به دنبال ايشان حركت كرديم.

سخنراني حضرت امام را در بهشت زهرا، با توجه به اوضاع و احوال آن زمان، چگونه ارزيابي مي كنيد؟ آية اللّه مسعودي خميني: امام در بهشت زهرا، آن سخنراني غرّا و بسيار شورانگيز خود را ايراد كردند كه اين بخش از آن بسيار معروف است كه «من دولت تعيين مي كنم. من توي دهن اين دولت مي زنم». اين نوع برخورد امام و قاطعيت ايشان از عجايب بود. بد نيست اين خاطره طنزآميز را هم نقل كنم. اين خاطره را يك بار در زمان جنگ تحميلي براي حدود ده هزار تن از جوانان جبهه نقل كردم وبسيار خنديدند. وقتي حضرت امام در بهشت زهرا سخنراني مي كردند، من هم در پايين جايگاه در ميان مردم بودم. زماني كه امام فرمودند من توي دهن اين دولت مي زنم، شنيدم كه يكي از كساني كه در ميان مردم ايستاده بود، به رفيقش گفت: «اصغر آقا، جون تو، آقا خيلي تميز اومدها». آهنگ صداي فرد مزبور نشان مي داد كه جزء داش هاست،! و من خيلي لذت بردم كه كلام امام حتي در دل اين تيپ از افراد هم اثر گذاشته است.

گفته مي شود كه حضرت امام پس از پايان سخنراني خود در بهشت زهرا، در هنگام عزيمت به مدرسه رفاه، در مسير بهشت زهرا و مدرسه رفاه، گم مي شوند، آيا اين مسأله صحت داشته يا خير؟ آية اللّه مسعودي خميني: بله، در مسير ميان بهشت زهرا و مدرسه رفاه، حدود يك ساعت و نيم حضرت امام مفقود شدند. براي همه جاي سؤال و نگراني بود كه امام در

كجا تشريف دارند. بعدا معلوم شد كه ايشان براي ديدن اقوام خود، به منزل آنان رفته اند. ظاهرا امام احساس كرده بودند كه بعد از استقرار در مدرسه رفاه فرصت كافي براي اين كار را نخواهند داشت. لذا ترجيح داده بودند كه زودتر اين مهم را انجام دهند.

چرا امام در مدرسه رفاه استقرار يافت؟ آية اللّه مسعودي خميني: بعد از پايان سخنراني حضرت امام در بهشت زهرا، صحبت بر سر اقامت ايشان در تهران بود. قبل از اين كه ايشان در مدرسه رفاه مستقر شوند، با آقاي پسنديده در مورد منزل مناسبي كه امام در آن اسكان يابند، صحبت و تبادل نظر كرديم. اين جا بود كه آقاي پسنديده در كمال تعجب ابراز كرد كه حضرت امام فرموده اند براي من در تهران جايي در نظر نگيريد. حتي به آقاي پسنديده هم گفته بودند كه شما در اين خصوص دخالت نكن. بعدا معلوم شد كه ايشان به برخي افراد سپرده اند كه برايشان در جايي در تهران مسكن متوسطي تهيه كنند. نظرشان اين بود كه نه در شمال شهر باشد و نه جنوب. نه در كنار طاغوتيان و متموّلين باشد و نه محرومين سطح پايين. طبيعي بود كه اگر كار به آقاي پسنديده واگذار مي شد، بعيد نبود كه آقاي پسنديده، در شمال شهر و شميرانات، ويلاي مجللي تهيه مي كرد و امام را به آن جا مي برد. متقابلاً استقرار ايشان در پايين شهر نيز خالي از مسأله و اشكال نبود. لذا به حكم «خيرالأمور اوسطها» مايل بودند كه در خانه متوسطي زندگي كنند.

سؤال اين جاست كه با اين همه چرا مدرسه رفاه براي

امام در نظر گرفته شد؟ آية اللّه مسعودي خميني: به نظر من، حضرت امام اين نكته را لحاظ كردند كه اگر به منزلي كه منتسب به كسي است، تشريف بياورند بعيد نيست امكان سوء استفاده براي صاحبخانه فراهم شود. ايشان روي اين جهت ترجيح دادند در جايي كه متعلق به فرد خاصي نيست، اقامت كنند؛ ضمن اين كه در ملاقات ها و رفت وآمدها نيز مزاحمت براي كسي فراهم نشود. بنده بعد از اتمام مراسم بهشت زهرا به مدرسه رفاه رفتم و در اولين فرصت هم براي انجام كارها به قم مراجعت كردم. آقاي پسنديده هم به قم بازگشتند و در مورد اين كه چه كارهايي را بايد در قم انجام داد، مذاكره كرديم. دو سه روز بعد از آن، مجدّدا به تهران رفتم. وقتي خدمت امام رسيدم، مشاهده كردم كه آقاي فلسفي و تني چند از بزرگان خدمت امام هستند. حضرت امام متوجه ورود من شدند. ايشان كاملاً در اين گونه جلسات متوجه ورود و خروج افراد بودند و مقيّد بودند كه اگر جلسه حالت خصوصي دارد، فرد غريبه وارد نشود و سوءاستفاده نكند. در آن جلسه در خدمت امام، برادرزاده ايشان، پسر آقا نورالدين را نزد امام آوردند. امام تا او را ديدند، در آغوش گرفتند و بوسيدند و دست به پشتش زدند و چندبار ماشاء اللّه گفتند. برادرزاده امام به قدري از ديدن امام خوشحال بود كه حد نداشت و يك ربع ايستاده بود و جمال نوراني امام را تماشا مي كرد. يكي دو روز بعد از اين كه بنده در تهران در خدمت امام بودم، حضرت امام به من فرمودند: «شما

برگرد قم». گفتم: «كاري هست»؟ فرمود: «آقاي صانعي اين جا باشد و شما هم قم باش و مسائلِ آن جا را در نظر داشته باش». مدرسه رفاه كه توسط آقايان مطهري، هاشمي رفسنجاني و بهشتي اداره مي شد، سرشار از خاطرات گوناگون در مورد انقلاب و امام بود. يك روز به خاطر دارم آقاي خلخالي در حالي كه كيسه اي در دست داشت، وارد شد. به آقا گفت: «اين وجه (ظاهرا پانصد هزار تومان بود) سهم امام است». امام فرمود: «بگذار آن گوشه!» بعد به آقاي صانعي دستور دادند كه وجه مزبور را به حساب شماره فلان كه مربوط به فقرا بود، واريز كنند. اين اولين پولي بود كه در آن مقطع براي حضرت امام آوردند.

در پايان، از اين كه وقت تان را در اختيار ما گذاشتيد متشكريم. 1 اين گفت و گو بخشي از گفت و گوهاي طولاني مركز اسناد انقلاب اسلامي قم است كه به زودي به صورت كتاب از سوي آن مركز منتشر خواهد شد. 2 توليت آستانه مقدسه حضرت معصومه عليهاالسلام . منابع مقاله:

مجله علوم سياسي، شماره 16 ، علي شيرخاني؛

از رواق چشم ياران

از رواق چشم ياران وصف آن گويم كه او روح خداست

آن كه گفتارش همه ذكر خداست

آن كه در حكمت چو لقمان حكيم

حدس او الهامي از سوي خداست

صبر ايوب است، صبر آن عزيز

همچو اسماعيل، در صدق و وفاست

بت شكن، خصم همه نمروديان

چو خليل الله، آن روح خداست

پر خروش اندر مصاف كافران

خشم و قهرش موسي عمران نماست

از دم عيسايي آن رادمرد

زنده دلها و همه انديشه هاست

خلق او يادآور «خلق عظيم »

راستي، او يادگار مصطفي است

با صلابت استوار و با نشاط

در شجاعت چون

علي مرتضاست

باشد او سرچشمه خير كثير

گوهري از كوثر خير النساست (1) امام خميني، شخصيت بزرگي بود كه تحولات عظيمي را در دنياي معاصر پديد آورد، آن عارف خلد آشيان با گذر از مسيري كه عالمان شيعه هموار كرده بودند; طرحي نو در انداخت و بر مبناي اسلام ناب محمدي (ص) معماري بنيان با شكوه و پرابهت انقلاب اسلامي را عهده دار گشت و چراغ فروزان دين را بر زواياي زندگي فردي و اجتماعي آدميان تاباند و براي افزايش اين درخشندگي به نفي حاكميت استبدادي و سلطه استعماري پرداخت و به نحو شايسته اي از تلفيق حكومت الهي و راي مردم، نظام جمهوري اسلامي را پديد آورد كه بر نيروي معنوي تشيع، اتكاء داشت. از مهمترين امتيازات آن يگانه دوران، اين بود كه; ضمن رويكرد به سنت هاي مذهبي و اصالتهاي ديني، مقتضيات زمان و مسايل روز را در نظر داشت و افكار و برنامه هايش، با نوآوري; ابتكار; خلاقيت و نشاط آفريني و بهجت روحاني و شادماني ملكوتي، توام بود. او نسيم آرامش; كوه استوار اطمينان; چشمه اميد و چشم بيدار مظلومان و محرومان صالح بود، با وجود آن كه در وصف اين نامدار ميدان ديانت و تداوم بخش طريق خاندان عصمت و طهارت (ع)، سخن ها گفته، مقالات و كتبي نگاشته اند; هنوز ابعادي از فروزندگي اين خورشيد تابناك در هاله اي از گمنامي و ناشناخته بودن مي باشد و آنچه هم در وصفش گفته اند مصداق اين شعر مولوي است: مادح خورشيد مداح خود است كه دو چشمم روشن و نامرمد است مقام معظم رهبري، حضرت آيت الله العظمي خامنه اي نوشته اند:

«هنوز هيچ بياني نتوانسته عظمت امام و عظمت فقدان او را باز گويد و هنوز هيچ زبان گويايي نتوانسته مرثيه او را بسرايد، پيش از اين در هر مصيبتي ما به او پناه مي برديم و او وزن و مقدار آن را در بيان خود به ما مي فهمانيد و هم ما را تسلي مي داد. . . اما امروز كجاست آن ميزان عظيم كه وزن و مقدار اين مصيبت (فقدان امام راحل) را بسنجد و كيست آن دريا دلي كه جويبارهاي خروشان و آشفته ما را در سينه پر عمق خود به سكينه و اطمينان تبديل سازد؟ . .» . (2) محمد العاصي; امام جمعه واشنگتن، در مراسم شب هفت امام نيز گفت: امام عزيز ما برج و تكيه گاه عظيمي بود كه مانند او شايد هر چند صد سال يك بار پديدار شود. روزنامه السفير در مقاله اي به مناسبت چهلمين روز عروج ملكوتي آن ميهمان قدسيان نوشت: انسان در فهم وجود چنين رادمردي عاجز است; زيرا امام خميني از جمله تاريخ سازان قرن حاضر بود كه طنين انقلابش، دنيا را به لرزه درآورد. وي نه تنها فرهنگ و ارزش هاي اسلامي را به ايران بازگرداند; بلكه اراده سردمداران كاخ سفيد را به پشت كيسه هاي شن و سنگرهاي بتوني كشاند و جنبش تغيير در نظام شوروي سابق را سرعت بخشيد. (3) آقاي «آلوارو ماچورو دوم كومينز» شاعر; نويسنده; روزنامه نگار و محقق اسپانيايي - كه چندين بار به ايران آمده و مشغول تحقيق و بررسي، براي تحرير كتابي درباره امام خميني مي باشد - امام را مرد قرن بيستم ناميده و مي

افزايد: «آن بزرگوار، انساني برجسته; خردمند; زاده فرهنگ غني و پرمحتواي اسلام است. او درياي معرفت; علم و ايمان بود و چون نوري بر من نمايان گرديد و تكانم داد، او دو هزار سال تاريخ را دگرگون ساخت. كسي را نمي توان با وي مقايسه نمود. من شديدا و عميقا اعتقاد دارم كه حتي مردم ايران، امام خميني را درك نكردند» . (4) روزنامه تشرين - چاپ سوريه - چنين نگاشت: او (امام خميني) كاروان انقلاب اسلامي را با درايت و تدبير از ميان طوفان، شن زارها و صحراهاي مخوف جهان متلاطم امروز، به سوي نور هدايت كرد. امروز، امام در ميان امت خود نمي باشد; اما خطي را ترسيم كرد كه به عنوان منشور ابدي و جاودانه انقلاب باقي خواهد ماند. (5) ذكر احوال شخصيتي چون امام، مصداق بيان لطيف حديث نبوي است كه مي فرمايند: «عند ذكر الصالحين تنزل الرحمة » (6) و رحمت همان سعادت راستين و لقاي پروردگار است كه عين آن را در هنگام سخن گفتن از بندگان وارسته و پرهيزگار و اولياي الهي نازل مي شود و رغبت و شوق در دلهاي مستعد و شايسته پديد مي آورد، خصوصا در نسل جوان، اثر ژرف تري دارد; چنانكه حضرت علي (ع) فرموده اند: «دل نوجوان همچون زمين بكر و تهي است آنچه در آن مي پاشند; پذيرا مي شود و بخوبي قبول مي كند» . (7) ولي پيچيدگي انساني چون امام خميني و وسعت و عظمت او كار بيان و بنان را دشوار مي كند و ترسيم سيماي چنين وجودي را مشكل مي نمايد; زيرا تفكر در آثار; احوال و

ويژگي هاي چند جانبه او همچون شناوري در درياي مواجي است كه انديشه ها پياپي موج ايجاد مي كنند و بيان و قلمي كه بتواند به وصف او بپردازد نادر است; و قالب از معناي مقصود لبريز مي گردد; اما اين مشكلات، هيچگاه نخواهد توانست، وقفه اي در شناخت ابعادي از سيره عملي و نظري امام پديد آورد و ما را از انوار درخشان، جرعه هاي حيات بخش او محروم كند. البته بايد در هر زاويه اي از زندگيش با دقت و ديدي جامع نگريست تا بتوان او را چنان كه بوده; بشناسيم و به ديگران معرفي كنيم. امام خميني; به پيروي از سالار شهيدان، بر دشمنان، پيروز شد و فكر و راهش بعد از ارتحالش، تضمين گرديد و آن چه كه دشمنان مي خواستند، بر زبانش جاري نگرديد و اين برنامه، نشان از استقامت حسيني وار او دارد و به همين علت، خصم را از تهديد و فشار، مايوس نمود. خردمندان عالم، اگر با نگرش منطقي و واقعي بر افكار و كردار امام بنگرند و تحليلي دقيق در اين زمينه داشته باشند; متوجه خواهند شد كه راه صحيح همان طريقي بود كه او پيمود و از اين حركت مقدس با فتح و ظفر و سربلند بيرون آمد. امام بانفوذترين رهبر سياسي بود، و شيوه اش در استماع سخنان گروه ها و افراد سياسي بر اين بود كه به گفته و سخن فردي در مساله اي خاص، اكتفا نمي نمود; هر چند كه به آن فرد اطمينان داشت و چون به اظهارات او گوش مي داد نظرهاي مخالفش را هم مي شنيد و در اين

زمينه، سخنان ديگران را نيز گوش مي كرد و از مجموع شنيده ها، با استنباط عالي و ذكاوت فوق العاده اي كه داشت به نتيجه مي رسيد. و اين كه برخي ادعا مي كنند; امام بر حسب برخي اوضاع و احوال و آگاهي هاي افراد، تصميماتي اتخاذ مي نمود; صحت ندارد. و دورانديشي، ژرف نگري و شناخت دقيق امام در مورد افراد و تصميم هاي حكيمانه ايشان، امروزه بخوبي براي طالبان حق و مشتاقان معرفت، روشن است. امام خميني با وجود همه عظمت، ابهت و مكارمي كه داشت; درباره خويشتن مي فرمود: «اگر به من خدمتگزار بگويند بهتر است كه رهبر بگويند.» و در كلامي ديگر فرموده اند: «طلبه اي خدمتگزارم كه زندگي ام خدمتي به اسلام نكرد، شايد مرگم باعث خدمتي شود.» . (8) ذخيره الهي مرحوم آية الله بروجردي، در مورد ايشان گفته اند: «چشم حوزه علميه، به وجودشان روشن است و حوزه تدريس ايشان، سرآمد حوزه هاي ديگر و (جاي) بس اميدواري هاست. و برخي از افاضل حوزه نجف اشرف، از مرحوم حاج شيخ محمد تقي بروجردي، نقل مي كنند كه مرحوم آية الله بروجردي مي فرمود: «قصد دارم كه در موقعيت مناسبي زير بازوي جواني را بگيرم كه براي اسلام و مسلمين ثمربخش باشد (و اشاره به امام خميني كرده بود) . آن مرجع عاليقدر، به ايشان اعتماد و اطمينان ويژه اي داشت و در مواقع حساس با وي ارتباط برقرار مي كرد و مشورت مي نمود. (9) آية الله حاج شيخ عبد الكريم حائري، در مكتب خود، فرزانگان و خردمندان سترگ را پرورش داد كه در ميان آنان، امام خميني

چون خورشيدي در آسمان معرفت و فقاهت مي درخشيد. او كه در دوران تدريس، عنايت ويژه اي به اين شاگرد خود داشت همواره او را تشويق و حمايت مي نمود و به آينده اش اميدوار بود. آية الله حائري، نه تنها از نبوغ و استعداد ذاتي و شايستگي هاي امام خميني بر خود مي باليد و در موجي از نشاط واقع مي شد، بلكه اراده قوي; شجاعت و شهامت امام در آن سالهاي جواني و واقف بودنش بر اوضاع جهان اسلام و آگاهي گسترده و كنجكاوانه در مورد نقشه هاي استعماري و ظلم و جور رضاخاني او را به شگفتي، وا مي داشت. (10) علامه نستوه; آيت الله عبد الحسين اميني كه با مطرح نمودن ولايت و امامت و بحث هاي علمي و كاوشگرانه پيرامون آن، از نخستين متفكران اسلامي بود كه به ولايت فقيه در عصر غيبت رسيد و حكومت را از آن ولي فقيه به حساب آورد و گفت: «ديگران غاصبند و اين مقام، حق مسلم آن فريادگر است (11) و در جاي ديگر به صراحت هر چه تمام تر ندا برداشت: الامام الخميني ذخيرة الله للشيعة; يعني، امام خميني ذخيره خدا براي جهان تشيع است » . (12) زيرا او از طلوع فجر صادق و رسالتي كه بر دوش آن مجدد قرن نهاده شده بود آگاهي داشت و شاگردي چون نواب صفوي تربيت كرد تا حكومت علوي را فرياد زند و با ياران خويش، پايه هاي سلطه غاصبان را به لرزه درآورد. وي (نواب صفوي) طي رفت و آمدي كه به حوزه علميه قم داشت با امام خميني آشنا گرديد و ملاقات

هايي با آن روح قدسي انجام داد (13) و به سوي انديشه هاي والاي ايشان متمايل گرديد و در تاليف كتاب «جامعه و حكومت اسلامي » از پرتو انوار مشعشع امام برخوردار گشت. (14) امام خميني در آن روزگار اختناق بر طبق تعاليم قرآن و عترت وظيفه خود را مبارزه مي دانست; اما از هرگونه حركت و عمل حساب نشده و صرفا احساساتي اجتناب مي كرد و با به كار بستن روش هاي انقلابي به گونه اي حركت مي كرد كه تا آغاز روز نهضت، حتي نزديكترين افراد و دوستانش به حقيقت، افكار و منوياتش پي نبردند، اما گويا آية الله كاشاني، تا حدي مقصد ايشان را درك كرده بود و از برنامه هايش آگاهي داشت. چنانكه نقل كرده اند در مجلسي اظهار كرده بود: «تنها كسي كه بعد از من اميد است به درد ملت ايران بخورد آقاي خميني (قدس سره) است (15) و ايشان را الخير الموجودين ياد مي كند. (16) حضرت آية الله ميلاني با تاسي به برخورد شديد اللحن امام خميني با دولت علم، در خصوص تصويب لايحه انجمن هاي ايالتي و ولايتي، نامه اي به نخست وزير «شش كلاسه » وقت شاه نوشت و خواستار لغو آن گرديد و پس از حادثه روز سوم فروردين 1343 ه ش مدرسه فيضيه - كه از دردناكترين صحنه ها در تاريخ نهضت اسلامي است - آية الله ميلاني، ساكت ننشست و در نامه اي براي علماي حوزه علميه قم از حركت اما خميني حمايت كرد. حمله به اين مكان با شرافت را، يورش چنگيزانه ناميد. با وقوع قيام 15 خرداد 1342 و دستگيري

حضرت امام خميني; آية الله ميلاني طي حركتي اعتراض آميز، از مشهد عازم تهران گرديد و با صدور اعلاميه اي سركوب خونين مسلمانان را در اين ماجرا از سوي عوامل حكومتي تقبيح نمود و خطاب به امام خميني نوشت: «. . . . خواستم به تهران آيم و از نزديك پشتيباني و هماهنگي خود را اعلام كنم و بگويم; آنچه شما گفته ايد، گفته همه روحانيون بلكه گفته اولياء خدا و ائمه اطهار (ع) است » . (17) و چون امام به تركيه تبعيد گرديد طي تلگرافي در پنجم رجب 1364 ه ق با تاييد اقدامات و برنامه هاي سياسي ايشان خاطرنشان ساخت: خوشا به سعادت آن سرزميني كه حضرت عالي در آن تشريف داريد، قلوب همه مردم با ايمان متوجه شما است - فانه تعالي جعل افئدة من الناس تهوي اليك - و همگي براي نصرت و تاييد شما كه لسان ناطق همه مجامع روحاني و ديني هستيد و گفته شما كلام حق و حقيقت است دعا مي نمايند و در چهارم صفر 1383 در جواب اصناف بازار كه راجع به مقام امام پرسيده بودند، نوشت: «حضرت آية الله حاج آقا روح الله خميني از مفاخر عالم اسلام و يكي از مراجع تقليد مي باشند، موقعيت ديني و شخصيت اسلامي ايشان بر كسي پوشيده نيست متعجبم چرا چنين سؤال مي شود» . (18) شهيد آية الله سعيدي مي گويد: «هنگامي كه نام امام نزد آية الله ميلاني برده مي شد، مي فرمودند: «سلام الله عليه » پس عده اي معترض بودند، فرمودند ساكت باشيد اي فلاني! اينجا مساله تقليد در بين نيست كه گفته

شود فلاني اعلم است يا من؟ بحث رهبري است و چنين نمي باشد كه هر مجتهدي لياقت رهبري داشته باشد، لياقت رهبري را تنها فقيه سياستمدار دارا است كه عالم به زمان خويش باشد و در راه خدا از ملامت ملامتگران هراسي نداشته باشد و اكنون در اين مشخصات كسي جز آية الله خميني نمي باشد» . (19) آية الله سيد ابوالحسن رفيعي قزويني در تلگرام خود به سفارت تركيه مي گويد: «ميهمان عاليقدر كه در اين ايام قدم به خاك تركيه نهاده يكي از مراجع بزرگ اسلام و نمونه كامل علم; فضيلت و تقواست. مرحوم آية الله حاج شيخ محمد تقي آملي ضمن اعلاميه اي در سال 1383 ه ق نوشت: «مقامات علمي و عملي حضرت آية الله آقاي خميني (مد ظله العالي) پوشيده نيست تا محتاج به بيان باشد. اين جانب جناب ايشان را به عنوان يك نفر از مجتهدين و مراجع تقليد طراز اول مي شناسم. (20) خورشيد آسمان فضيلت امام خميني به همراه علما و مراجع و فرزانگاني كه به دفاع از حريم تشيع پرداختند و از ارزش هاي معنوي صيانت كردند و در صحنه هاي علمي و سياسي و فرهنگي براي محو استبداد و استكبار جديت داشتند، همچون منظومه نورافشاني هستند كه در آسمان فضيلت به درخشندگي پرداخته و ظلمت ها و جهالت ها را از بين برده و فضاي سرشار از معنويت را براي علاقه مندان به ديانت به ارمغان آورده اند. بديهي است در اين مجموعه پرفروغ، امام، چون شمس مي درخشد و ديگران نيز به مثابه ستارگاني فروزان در هدايت مردمان به سوي طريق حق گام هاي

مؤثر و مفيدي برداشته اند و وصف اين خورشيد پرصلابت از ديدگاه آن ستارگان فضيلت مي تواند ما را به سوي حقايق و مضاميني آموزنده و ارزنده سوق دهد. حضرت آية الله العظمي گلپايگاني با رهبر كبير انقلاب - قدس سرهما - از ديرباز ارتباطي صميمي داشتند، بعد از تبعيد امام به تركيه، اين مرجع عالي قدر بدون درنگ، فرزند برومندش حاج آقا مهدي را براي اطلاع از وضع روحي و جسماني امام خميني (ره) به اين كشور فرستاد و از احوال ايشان جويا گرديد و در تلگرامي كه مخابره نموده مراتب نگراني خويش را از اين وضع اسف بار اعلام كرد، در موقع ورود امام به تهران نامه اي حاكي از شادماني و شعف به امام نگاشت (21) و در وقت ورود امام فقيد به قم آن مرجع بزرگوار تا مدخل شهر - مسجد امام حسن مجتبي (ع) - به استقبال شتافته و بدين وسيله اشتياق خود را نسبت به ايشان بروز داد. شهيد رجايي پس از ملاقات با آية الله گلپايگاني مي گويد در وهله اول پرسيدم كه چه فرمايشي داريد؟ مجموعه مطالبشان اين بود كه هر چه در توان داريد امام را تقويت نمائيد (22) و چون امام رحلت فرمود آية الله گلپايگاني طي پيامي نوشت: «شخصيتي دعوت حق را لبيك اجابت گفت كه با مجاهدت بزرگ و فداكاريها و رهبري هاي قاطع و محكم خود اسلام را در عالم معاصر زنده كرد و نداي تكبير توحيد را به گوش جهانيان رسانيد و مجد و عظمت مسلمانان را به آنان بازگردانيد و فرياد كوبنده اش دلهاي مستكبران ابرقدرت را به لرزه درآورد.

مردي دنياي فاني را وداع نمود. . . كه با اتكا به نصرت الهي و شجاعت و ايماني انقلاب اسلامي ايران را به وجود آورد و بر جريان استبداد و استعماري كه به اين ملت استضعاف شده حكومت داشت، پايان داد و در همه جا مسلمانان مستضعفان را عليه تباهي برانگيخت. فقيهي بزرگ و مرجعي مسلم. . . كه در زهد و عبادت و شب زنده داري و خوف از خدا و حق گويي و حقيقت طلبي و صفات ممتاز ديگر از آيات الهي بود» . (23) حضرت آية الله العظمي اراكي (ره) خاطرنشان نموده است: ايشان (امام خميني) مرد بسيار جليلي است و شناختم او را به جلالت، بسيار مرد پاكي است، پاكي نفس دارد، پاكي ذاتي و دروني دارد و اين بر همه خلق معلوم شده است، ما در مدت پنجاه سال كه با اين شخص بزرگ آشنايي پيدا كرده ايم جز تقوا، ديانت، سخاوت، شجاعت، شهامت، بزرگي نفس، بزرگي قلب، كثرت ديانت و جديت در علوم نقلي و عقلي و مقامات عالي در او نيافتيم و نديديم. مردي با تقوا به تمام معني و فداكار اسلام به تمام معني. اين مرد قد مردانگي علم كرد و در مقابل كفر ايستاد و يد غيبي هم با او همراهي كرد به طوري كه محير العقول بود و در هيچ خانه اي و زاويه اي از زواياي مملكت باقي نماند مگر كه گفته شد: مرگ بر شاه. . . او مانند جدش علي بن ابي طالب (ع) است، يك چنين كسي كه كمياب است و نظير ندارد. .» . (24) آية الله العظمي حاج ميرزا

هاشم آملي، در اعلاميه اي به مناسبت رحلت امام نوشت: «با فاجعه دردناك و جانگداز رحلت حضرت آية الله العظمي امام خميني - رضوان الله تعالي عليه - ملت مسلمان را اندوهي عميق و غمي جانكاه فرا گرفت، شخصيت امام كه جامع علم و عمل و ايثار و مجاهده بود توانست با رهبري خالصانه خويش در دنيايي كه غرق در ماده پرستي، ظلم و جور بوده و هست كلمه اسلام و توحيد را بلندآوازه سازد. از خداوند متعال مي خواهم كه مساعي جميله و مجاهدات خستگي ناپذير معظم له را به رضوان و قرب خويش ماجور فرمايد. (25) آية الله العظمي مرعشي نجفي، در جواب جمعي از طلاب مي نويسد: «حضرت آية الله آقاي خميني - دامت بركاته - كه يكي از مراجع عالم تشيع هستند، از اساطين روحانيت اسلام و مفاخر عالم تشيع (بوده و مي باشند) . در غائله انتخابات انجمن هاي ايالتي و ولايتي، آية الله مرعشي همگام با امام خميني، شديدترين اعلاميه ها و تلگراف هاي اعتراض آميز را صادر نمود و همراه با اوج گيري مبارزات سياسي مردم ايران به رهبري امام خميني، به عنوان يكي از پايه هاي ثابت مبارزه و جهاد درآمد و دفاعيات ايشان از امام در حادثه پانزده خرداد و دستگيري آن قائد بزرگ معروف است و با بيانات آتشين و شديد اللحن خواستار آزادي امام و ساير علما گرديد، مكاتبات آن فقيه فقيد با حضرت امام خميني نشان دهنده صميميت، همدلي و ارتباط تنگاتنگ بين نامبرده و امام بوده است. (26) آية الله العظمي حاج آقا رضا بهاءالديني، همواره با اخلاص و صفا از امام

خميني ياد مي كرد و آمال و آرزوهاي آن فرزانه خودساخته را گوشزد مي نمود. ايشان طي بياناتي فرموده اند: «ما بيش از شصت سال امام را مي شناختيم. ايشان از ابتداي امر متعبد بودند. در پنجاه سال قبل كه شايع بود استاد فلسفه اند، در عين حال همه مي گفتند ما چنين مرد حكيمي كه تا اين اندازه به مسائل، ائمه (ع) و اوضاع امور وارد باشد سراغ نداريم. . . از نظر اخلاق هم بي نظير بودند جلسات نشست او با شاگردانش كه تشكيل مي گرديد عاري از مساله استاد و شاگردي بود، نمي گفت: اين ها شاگردان من هستند، اين حرف ها نبود، گاهي رياست جلسه به ست شاگردان مي افتاد، اما امام استاد جلسه بود خلاصه اين كه از ابتداي تاسيس حوزه علميه قم تاكنون ما براي امام نظير نيافتيم و همه به خاطر خودسازي و تهذيب ايشان بوده است. . . اعتقاد ما اين است كه مثل امام خميني در زمان فعلي نداريم. . . درك او فوق درك ها و شجاعت ايشان فوق شجاعت هاست. . . بايد انسان مؤيد من عندالله باشد تا بگويد: آمريكا هيچ غلطي نمي تواند بكند» . (27) آيت الله العظمي فاضل لنكراني، از همان دوران كودكي با امام خميني انس پيدا كرد، زيرا آن بزرگوار از دوستان والدش بود و بين آنان رفت و آمد زيادي وجود داشت، از همان دوران اين معنا در ذهن آية الله لنكراني مسلم گرديد كه امام با ساير رفقاي پدرش فرق دارد، خودشان مي گويند: «ديدم يك وضع خاصي در ايشان هست و از جهات اخلاقي حالت

ويژه اي در وي مشاهده مي گرديد و يادم است از همان موقع كه اين تمييز در من به وجود آمد ايشان را با اين خصوصيات ويژه شناختم. يك ارادت بسيار قوي و محكمي نسبت به او پيدا كردم. كم كم رسيديم به مقامي كه مي توانستيم در درس ايشان حضور يابيم، ايشان همان طور كه در مسايل سياسي و رهبري از يك فكر صحيح و بينش كامل برخوردار بود و تحت تاثير ديگران قرار نمي گرفت، در خصوص مسايل علمي هم اين گونه بود. شهامت ايشان از حد و حصر بيرون است و دستگاه جبار طاغوت هم به اين معنا پي برده بود كه آن چه فشار، تهديد و زندان و تبعيد در مورد امام به عمل آورد كمترين اثري در روحيه ايشان نخواهد داشت و بلكه روز به روز بر اثر اين مسايل مقاوم تر و مصمم تر مي شود» . (28) ايشان در جاي ديگر اظهار داشته اند، تحولي را كه امام در جامعه ايران پديد آورد شبيه همان دگرگوني است كه رسول اكرم (ص) در مردم جاهليت به وجود آورد. او در پرتو اسلام نه تنها قوانين اين آيين را پياده كرد بلكه به مردم ايران و جهان بينش داد و به مردم ايران به تمام معنا آزادي و استقلال اعطا نمود» . (29) آية الله العظمي مكارم شيرازي، درباره شخصيت امام خميني (ره) مي گويد: «چگونه مي توان باور كرد مردي كه مايه آن همه شور و حركت و صاحب آن همه قدرت و عظمت بود اكنون در ميان ما نيست. ما به هر جا قدم مي گذاريم به هر

ارگاني مراجعه مي كنيم در هر اجتماعي وارد مي شويم و به هر نماز جمعه اي سر مي زنيم، حضور او را لمس مي كنيم. . . چگونه مي توان كسي را كه آثار وجودي اش صحنه اجتماع را پر كرده و در هر جا گام مي نهيم با اثر تازه اي از او روبرو مي شويم و كران تا كران عالم هنوز از او سخن مي گويند در صف مردگان دانست » . (30) آية الله العظمي حسين نوري همداني، طي مصاحبه اي به گوشه هايي از ابعاد زندگي امام اشاره كرده و گفته اند: «امام به كار خودشان صد در صد مطمئن بودند و به پيروزي و پيشرفت كار خود يقين داشتند، در بلندنظري، كرم، بزرگواري، و رعايت موقعيت، اشخاص براستي ممتاز بودند، براي ساختن افراد و مهيا كردن آنان جهت حركت و انقلاب خيلي تلاش مي كردند، بيانات ايشان در پيشرفت انقلاب و پيدا كردن افكار و بسيج كردن مردم نيز خيلي مؤثر بود، هر چند در بيان و قلم نبوغ داشتند ولي قلمشان قوي تر بود» . (31) آية الله مشكيني، ضمن تشريح جوانب معنوي و زواياي سيره ملكوتي امام خميني، به اين حقيقت اشاره دارند كه: امام امت با توكل به خدا قيام كرد و مردم را به نهضت دعوت كرد و پيروز شد. اگر ما مي خواهيم بر شيطان بزرگ پيروز شويم بايد با اتكا به الله به فرامين امام عمل كنيم. (32) آية الله سيد محمود طالقاني، با شناخت ديرينه اي كه از امام داشت وي را يگانه شخصيتي لايق براي به دست گرفتن پرچم رهبري انقلاب اسلامي

مي دانست و در اين ارتباط گفت: «من از دوران طلبگي از نزديك با ايشان بوده ام و افكار و نظريات و حسن سوابق ايشان براي همه روشن است حضرت آية الله العظمي خميني از همان آغاز داراي تقدس خاص و از هر جهت ممتاز بوده و هستند» . (33) و در سخنراني روز سي ام تير در ميدان بهارستان تهران گفت: «رهبري . . . به قدري قاطع به قدري داراي ايمان و حسن نيت است كه شما كمتر مي توانيد مثل او پيدا كنيد» . (34) و در جاي ديگر اظهار داشت: «من اخيرا مي بينم كه امام مطالبي را مطرح مي كنند كه براي من دارد ثابت مي شود كه حتما از جايي الهام مي گيرند. .» . (35) و در بياناتي جالب اظهار داشت: «من هر وقت احساس ضعف مي كنم گاهي ياس برايم پيش مي آيد (به قم) مي روم پيش چنين رهبري قاطع و از توكل و ايمان و خلوص او الهام مي گيرم » . (36) علامه حسن زاده آملي، قبل از 15 خرداد 1342 در تهران مشغول تحصيل و تدريس بود و چون شنيد امام خميني (ره) مبلغيني را كه براي ايام محرم به نقاط گوناگون براي تبليغ مي روند موظف نموده كه مسايل سياسي اجتماعي جهان اسلام را به گوش مردم برسانند و آنان را از مصائب مسلمين آگاه كنند، از تهران به قم عزيمت نمود و به محضر امام شرفياب گرديد و به ايشان عرض كرد بنده هم مانند ديگران در خدمتم و شما نيز ان شاء الله در اهدافتان موفق خواهيد شد و همه

با هم دست به دست هم مي دهيم و ان شاء الله تعالي كشور را از دست فاسقان و فاجران نجات داده و دين خدا را پياده مي نمائيم » . (37) و در سمينار تعليم و تربيت در اسلام كه در دانشگاه كرمان برگزار گرديد، چنين دعا كرد: خدايا از پيشگاه والاي تو خواهانيم كه اين كشتي انقلاب عظيم اسلامي ما را و اين ملت به حق قيام كرده و رهبر گرامي (امام خميني) را. . . در كنف عنايات خود . . . محفوظ فرما.» . (38) حضرت آية الله جوادي آملي، كه از پرورش يافتگان مكتب امام خميني است در بيان و بنان به تشريح سيره عملي و نظري استاد خويش پرداخته، در اظهارات خويش مي گويد: حضرت امام خميني - قدس سره - نوآوري هاي فرهنگي و فكري فراواني داشت كه در سايه آنها رهبري را تصاحب نموده و قافله دلها را تسخير كرد. امام راحل از فكري بلند برخوردار بود كه احيانا در لابه لاي كتب و آثار علمي سلف صالح به چشم مي خورد اما آن ها آن توان را نداشتند كه اين انديشه را از علم به عين آورند، اما او اين انديشه هاي بلند را كاملا ترسيم كرده، عملا پياده نموده و به همگان فهمانيد كه مي توان آن را عينيت بخشيد. . . امام راحل - قدس سره - در نهان و نهاد خود دو كار را انجام داد; يعني همه خواسته ها را بر قرآن دروني عرضه كرد آن گاه عاقل شد و از نظر كارهاي بيروني نيز سعي كرد كه فرشته خوي شود. (39)

عالم محقق حضرت آية الله سبحاني، كه در جلسات درس امام حضور داشته و از پرتو افكار آن بزرگوار محفوظ بوده در سخناني گفته است: (امام) در تدريس و سخنراني استاد بزرگي بود و سخت ترين مسايل را به روشن ترين بيان براي ما مي گفت و در سخنراني هايي كه براي جامعه مي كرد انديشه هاي عرفاني و اجتماعي را درست روشن مي كرد و داراي قلم بود، هم فارسي و هم عربي، مسايل علمي و انديشه هاي خود را از همان دوران جواني مي نوشت و ضبط مي كرد و آن چه از ايشان منتشر شده روشن است بنابراين امام در ميان علما ذو رياستين است هم رياست بيان را دارد و هم رياست قلم را و البته در حوزه هم معروف بودند. (40) و طي مصاحبه اي مي گويد: امام خميني، در روحيه عميق و گسترده خود عناصر دور از هم را جاي داده بود، او مظهر عاطفه و در عين حال قهرمان خرد بود، در برابر ناملايمات سخت متاثر و در برابر گردن كشان مقاوم و سرسخت بود، عارف و سالكي بود كه متجاوز از شصت سال نماز شبش ترك نشد و با معبود خود راز و نيازي داشت و احيانا مناجات هاي خود را در قالب شعر عرفاني ريخته است، غرق در تفكر بود ولي در عين حال سياست مدار عادل، مدبر و رشيدي بود كه با دست آهنين خود سكان كشتي كشور (ايران) را به ساحل نجات رسانيد، فيلسوف موشكافي بود كه به حق الهيات را خوب درك كرده و بلكه چشيده بود، ولي در مجال و قلمرو فقه

انساني عرفي بود كه انديشه خود را به حد يك پرسشگر عادي كه مساله را از امام مي پرسيد تنزل مي داد. (41) آية الله سيد عز الدين زنجاني، كه محضر پرفيض امام را در حكمت و فلسفه درك كرد، اظهار داشته است: «از ابتداي آشنايي ام با امام خميني - قدس سره - يك خلوص نيت عجيبي را در ايشان مشاهده كردم. . . يكي از عمده ترين موجبات محبوبيت ايشان در بين مردم نوع هدايت و رهبري آن بزرگوار بود، حضرت امام پيش از هر كس ديگر مردم را شناخته بود و به آنان اطمينان كامل داشت، از جمله مسائل مهمي كه در پيروزي انقلاب مؤثر بود، بعد از توكل به خدا همين اطمينان ايشان به مردم بود. امام در مقصد خود كه همان اسلام خواهي بود، راست مي گفت و هيچ گونه شائبه ديگري دخالت نداشت، كاملا خالص بود و اين حقيقت را در سرتاسر زندگي نوراني و آكنده از خير و بركت خود ثابت كرد و امتحان هاي سخت و توانفرسايي را پشت سر گذاشت » . (42) حضرت آية الله محمد هادي معرفت، فقه و اصول را از محضر امام خميني (ره) استفاده نموده و از همان دوران طلبگي با انديشه ها و حالات اخلاقي امام آشنا بود. وي در فرازي از اظهارات خود در خصوص ويژگي هاي آن روح قدسي مي گويد: «امام رايي (فكري) را كه انتخاب مي كرد، جوانبش را بررسي مي نمود و با اين سابقه اين تفكر برايش چون كوه صلابت داشت و بر همين اساس براي مخاطبين قاطعيت مي آورد، چون با تعمق و

انديشه به آن راي دست يافته از آن برنمي گشت، براي ساختن انسان ها مهارت فوق العاده اي داشت و جامعه را براي پذيرش حرف هاي خودش مهيا مي كرد. در بحث ها سكوت مي كردند و گوش مي دادند و وارد بحث نمي شدند مگر اين كه بگوئيم آقا چه مي فرماييد آن وقت به طور جدي وارد مي شدند نه اين كه بخواهد ما را اقناع كند يا مثلا از بحث در برود، اين روش هايي كه ايشان داشت برايمان كاملا افتخارآميز، حيات بخش و آموزنده بود. (43) رواق عشق دانشوران شهيد كارواني شكوهمند از انسان هاي رشد يافته اند كه از دنياي لرزان و فريبنده «من » و «ما» رها گشته و با خويشتني اصيل و راستين بر قله عشق هستي آفرين صعود نموده اند. آنان در طول حيات با بركت خويش با قلم، بيان و قدم ارزش هاي والاي انساني را از چنگال خون بار درندگان انسانيت رهانيدند و از صدق و اخلاص كه توسط مبتلايان به بيماري مهلك خودخواهي زير پا گذاشته شده بود، دفاع كردند. اين پروانه هاي شمع فروزان ملكوت، درخشش انوار معنوي و فروغ هاي رباني را بر آدميان نويد دادند و در اقيانوس حيات طيبه، كشتي نشيناني بودند كه در ساحل آرام بخش نفس مطمئنه لقاي الهي را مشاهده مي كردند; مسير حق را طي طريق كردند و كمال برين را دريافتند و به دشتي رسيدند كه رايحه روان بخش توحيد در فضايش پيچيده بود، در آن جا گوش دل را باز كردند و نغمه هاي قدسي و طنين لبيك هاي پروردگار فياض و هستي بخش

را شنيدند. مبارزان ميدان حق با باطل كه خويش را آماج تيرهاي ستم، قدرت و نفاق نمودند و در حالي كه ذكر حق بر زبان داشتند و هيچ فكري جز اعتلاي اسلام و تقويت ولايت در سر نمي پرورانيدند به قربان گاه عشق شتافتند، ببينيم اين قهرمانان ميدان معرفت و معنويت در خصوص رهبري كه مردي از سلاله حماسه آفرين كربلاست چه گفته اند و معلم آگاه خود; يعني امام خميني (ره) را در چه مضاميني وصف كرده اند. متفكر به خون خفته شهيد آية الله مرتضي مطهري، كه در درس اخلاق و عرفان امام شركت مي نمود مي نويسد: «. . . اگر چه در آغاز مهاجرت به قم هنوز از مقدمات فارغ نشده بودم و شايستگي ورود در معقولات را نداشتم اما درس اخلاقي كه وسيله شخصيت محبوبم در هر پنج شنبه و جمعه گفته مي شد و در حقيقت درس معارف و سير و سلوك بود نه اخلاق به مفهوم خشك علمي، مرا سرمست مي كرد، بدون هيچ اغراق و مبالغه اي اين درس مرا آن چنان به وجد مي آورد كه تا دوشنبه و سه شنبه هفته بعد خودم را شديدا تحت تاثير آن مي يافتم. بخش مهمي از شخصيت فكري و روحي من در آن درس و سپس در درسهاي ديگري - كه در طي دوازده سال از آن استاد الهي فرا گرفتم - انعقاد يافت و همواره خود را مديون او دانسته و مي دانم راستي كه او روح قدس الهي بود. (44) در جاي ديگر مي گويد: «من نسبت به امام حالتي چون مولوي به شمس دارم. (45)

آن سفر كرده كه صدها قافله دل همراه اوست نام او، ياد او، شنيدن سخنان او، روح گرم و پرخروش او، اراده و عزم آهنين او، استقامت او، شجاعت او، روشن بيني او، ايمان جوشان او، زبانزد خاص و عام است يعني جان جانان، قهرمان قهرمانان، نور چشم و عزيز روح ملت ايران، استاد عالي قدر و بزرگوار ما حضرت آية الله العظمي خميني. . . حسنه اي است كه خداوند به قرن ما و روزگار ما عنايت فرموده است. . . قلم بي تابي مي كند كه به پاس دوازده سال فيض گيري از محضر آن استاد بزرگوار و به شكرانه بهره هاي روحي و معنوي كه از بركت نزديك بودن با آن منبع فضيلت و مكرمت كسب كرده ام، اندكي از بسيار را بازگو كنم » . (46) وقتي حضرت امام خميني به تركيه تبعيد گرديد، شهيد آية الله سيد محمد باقر صدر، كه به قيام ايران به رهبري آن بزرگوار اميدوار بود، اندوهگين شد، در سال 1344 در نامه اي به يكي از دوستان خود نوشت: «اما در مورد ايران وضع هم چنان است كه بود و آقاي خميني از سوي مزدوران آمريكا در ايران، به تركيه تبعيد شده است، اين بار آقاي خميني توانست دهان شاه را ببندد كه همواره جنبش مخالف خود را در ايران به ارتجاع و عقب ماندگي متهم كند و در تاريخ نهم جمادي الثاني 1385 ه - ق كه امام به نجف آمد، آية الله صدر با اشتياق تمام به همراه علماي ديگر در مراسم استقبال و پيشواز از امام شركت و شاگردان و هم فكرانش

را نيز به اين مراسم دعوت كرد و عظمت معنوي امام را برايشان بيان كرد و در طول چهارده سال اقامت رهبر كبير انقلاب در نجف با او ارتباط نزديكي داشت و به وي عشق مي ورزيد» . (47) هنگامي كه امام در پاريس اقامت داشت، ضمن تجليل از قيام پرشكوه امت مسلمان ايران به رهبري ايشان آمادگي خود را براي هرگونه همكاري اعلام كرد و پيامي خطاب به شاگردان و علاقه مندان خود در ايران فرستاد و در آن خاطرنشان ساخت هم چنان از فداكاري در راه پيروزي انقلاب اسلامي ايران دريغ نورزند، در اين پيام آمده است: «در وجود امام خميني ذوب شويد. همان گونه كه او در اهداف الهي و اسلامي خود ذوب گرديد» . (48) او در سخني ديگر اظهار داشته است: «امام خميني در طرح شعار جمهوري اسلامي تجلي گر تداوم دعوت انبياء و استمرار حضور حضرت محمد (ص) و علي (ع) در برپايي حكومت الهي در زمين بوده است، مرجعيت امام خميني امروزه اميدهاي اسلام را در ايران تجسم بخشيده است.» فرازهايي از بيانات شهيد مظلوم دكتر بهشتي درباره امام خميني: سخن امام اين بود و لو سركوب كنند، همه ما را بگيرند و بكشند و نابود كنند براي اين كه ما مي ميريم اما آرمانمان زنده خواهد بود. . . امام در ميان فقهاي گران قدر عالم تشيع يكي از ويژگي هايش همين چند بعدي بودن است. از نظر وسعت نظر امام هم فلسفه، هم عرفان، هم فقه، هم اصول، هم حديث، هم قرآن، همه اين ها در دوران خودسازي خود را ساخته و پرداخته و چند رشته

از اين ها را سال ها در قم تدريس فرموده، به همين دليل خيلي باز و وسيع مي نگرد» . (49) همه هستي شهيد آية الله سعيدي، در امام خلاصه شده و او زندگي بدون خميني را بيهوده مي دانست و هيچ روزي را بي زمزمه نام او سپري نمي كرد، گزيده اي از سخنان آن شهيد درباره امام چنين است: «. . . حضرت آية الله خميني نمونه بزرگي است كه نظيري براي او نيست. . . من افتخار مي كنم كه مداح ايشانم و تا جان در بدن دارم از آية الله خميني سخن خواهم گفت. . . آنچه امام خميني را پيشواي امت قرار داد غير از علم و تقوا و شجاعت. . . ساده زيستي و غم محرومين خوردن او بود. .» . (50) شهيد آية الله غفاري، خالصانه در راه اهداف امام گام برداشت و در زندان شاه با فرياد رسا گفت: دشمن خميني كافر است و چون به او گفتند بيا و دست از تبعيت امام بردار، در جواب خاطرنشان ساخت: خداوند همه شماها را ريشه كن كند، من بيايم و دست از مرد شريفي مثل او بردارم كه حيثيتم محفوظ باشد و بتوانم چهار صباحي يك لقمه ناني بخورم و بعد دست به محاسنش برد و گفت: اين محاسني كه در اثر مخالفت با آقاي خميني - مرجع تقليد من - باقي باشد محاسن نيست و به همين دليل پاهايش را با مته سوراخ كردند و تا زانو در روغن زيتون جوش گذاشتند و با اين شكنجه ها وي را شهيد كردند» . (51) شهيد محراب آية الله

شهيد صدوقي گفته است: «ما هر چه داريم قبل از پيروزي و بعد از آن از اين مرد شريف و بزرگوار حضرت امام هست كه مرده بوديم و زنده مان كرد حياتي نداشتيم و او به ما حيات اسلامي و سياسي داد. . . (52) پوشيده نيست كه اگر رهبري هاي داهيانه آن حضرت نمي بود دشمنان انقلاب خاصه آمريكاي مكار و خيانت پيشه مي توانستند به مقاصد شوم و استعماري خود نائل آيند. شكر خدا را كه با توجهات و عنايات خود امام را براي رهبري امت اسلامي و نجات مسلمين از حت سلطه استعمار و استثمار بيگانگان براي ما حفظ فرمود» . (53) شهيد آية الله سيد اسد الله مدني، با آن همه مقام و لياقت شخصي خويشتن را در امام فاني مي دانست و بي نهايت به آن وجود مبارك عشق مي ورزيد و هر موقع مي خواست از تبريز خارج شود از رهبر كبير انقلاب اجازه مي گرفت، با وجود آنكه به درجه اجتهاد رسيده بود به خود اجازه نمي داد تبليغ از خويشتن نمايد و مي گفت: «كساني كه مرا مي شناسند مي دانند براي مثل من به اصطلاح كسر شان است كه از شخص ديگري غير از خود ترويج كنم. قاعدتا بايد از خود بگويم، ولي چه كنم دينم به من مي گويد بايد امروز خودت را فراموش كني و خود را زير پاي اين مرد (امام خميني) بگذاري تا يك قدم بالا بيايد و به دنبال ايشان حركت كني و عده اي از من مي پرسند و خواسته اند كه چرا رساله نمي نويسي؟ وقتي مرجعي چون حضرت

آية الله العظمي خميني - روحي له الفدا - وجود دارد ما بايد همه مروج چنين مرجعي باشيم. شهيد مدني بارها مي گفت: امام هر فرماني بدهند بايد بدون چون و چرا آن را اطاعت كنيم، حتي اگر به ضرر جانمان هم باشد» . (54) آن شهيد در تمام مراحل قدم به قدم از حركت و رهنمودهاي امام پيروي مي كرد و در نجف هميشه در نماز جماعت شركت مي نمود و به حضورش شرفياب مي گرديد و از محضرش استفاده مي كرد. (55) شهيد محراب آية الله اشرفي اصفهاني، در وصف امام گفته است: «كسي كه در تمام عمرش يك ترك اولايي از او صادر نشده امام امت است، ديگران را با امام خميني نمي شود مقايسه كرد. امروز خداوند به ما لطف كرده كه نه تنها يك رهبر بلكه مجتهد جامع الشرايط اعلم و افقه و اورع به ما عنايت كرده وظيفه ما همه اين است كه بايد از ايشان تبعيت كنيم. در زمان غيبت (امام زمان) مانند امام امت ما ديگر نديده ايم كسي را، امام امت نظير ندارد. (56) شهيد آية الله دستغيب، در ميعادگاه عبادي - سياسي نماز جمعه در دفاع از رهبري و ولايت فقيه اظهار داشت: «واجب است در هر دوره اي مسلمين دور يك محور باشند، يك رهبر الهي داشته باشند. . . در زمان غيبت مهدي (عج) فقيه عادل زمان و امروز حضرت آية الله العظمي امام خميني (رهبر) است و هر كسي در مقابل او ايستاد قانون خدا را شكسته است. ولايت فقيه; يعني حكومت خدا، حكومت رسول خدا (ص)، رسول خدا (ص) ولايت كرد

سرپرستي كرد، لشكركشي كرد و تمام امور مسلمين را به عهده داشت، حال امام هم دنباله آن را گرفته اند، بزرگترين گناه يك قوم كه داراي يك رهبر الهي است، مخالفت با اين رهبر است و بزرگترين عبادت جهت آن قوم اطاعت از چنين رهبري است و بزرگترين دام شيطان جدايي ملت مسلمان از رهبر الهي است. (57) شهيد دستغيب از آن جايي كه به امام خميني، عشق مي ورزيد يكي از مساجدي را كه در شيراز بنا نهاد، روح الله ناميد، مثل اين كه در امام امت بيش تر محو مي شد و مي خواست نام او تا ابد زنده تر بماند، هر چه مي پرسند نام فلان مسجد يا مكان را چه بگذاريم مي فرمود: خميني روح الله. (58) شهيد آية الله قاضي طباطبايي، پس از تحمل زندان و مدتي بستري شدن در بيمارستان در اواخر سال 1343 ه ش به عراق تبعيد گرديد، در اين مدت با امام خميني كه مدتي قبل از ايشان به نجف تبعيد گرديده بود، ارتباطي نزديك پيدا كرد. و چون به ايران بازگشت منزلش يكي از عمده محل هاي توزيع بيانيه ها، نوارها و رساله امام بود، او كه سال ها نزد امام تلمذ كرده و از انوار وجودي بنيان گذار جمهوري اسلامي ايران بهره برده بود عشق و علاقه عميقي به امام داشت و حتي در سال هايي كه نام بردن از امام بزرگوار ممنوع بود، علنا در منابر از ايشان اسم برده و خود را شاگرد او مي خواند و بر اين امر افتخار مي نمود. (59) شهيد آية الله دكتر مفتح، عرفان و دروس

خارج فقه و اصول را در عالي ترين سطح نزد رهبر كبير انقلاب آموخت و علاوه بر روابط شاگردي و استادي با امام پيوندي صميمانه داشت، وي در سخنان پرشوري كه در سيزدهم بهمن 1357 ايراد نمود خاطرنشان ساخت: تشريف فرمايي رهبر بزرگ، با اين شوكت و عظمت و هيجان بار ديگر اين آيه كريمه «قل جاء الحق و زهق الباطل ان الباطل كان زهوقا» را مصداق عملي داد، واقعا چنين هيجاني در تاريخ بي سابقه بوده است. اين همه شور و احساس نشان دهنده عشق و علاقه به حقيقت است. . . بدون علت نيست كه يك فرد اين قدر در دنيا عظمت پيدا مي كند اين نمودار همان آيه كريمه حق پايدار است همين سخن معروف «ان الباطل جولة و للحق دولة » باطل يك چند روزي جولان دارد و نابود مي شود و حق ثبات دارد. (60) و در سخن ديگري مي گويد: «مردم به اين دليل قانون اساسي را تصويب كردند كه امام تصويب كرده بود و اين يك امر موقت و زودگذر نيست مردم به اين دليل از امام حمايت مي كنند چون به صداقت و رهبري ايشان اعتقاد دارند» . (61) شهيد آية الله قدوسي، در محضر امام خميني دريايي از علوم، دقت و قدرت علمي يافت و در مكتب آن رهبر فرزانه علاوه بر مسائل درسي جنبه هاي معنوي، تقوا و زهد و اخلاص امام خميني به شدت مورد توجه او قرار گرفت و در وجود آن بزرگوار شخصيتي را مشاهده كرد كه از مرز هوي و هوس و مسايل دنيايي گذشته و چنان محو در انجام وظيفه

و متوجه به خداوند است كه كوچك ترين لغزشي در مسائل از او سر نمي زند، جنبه هاي معنوي امام تاثيري شگرف و عظيم در روح شهيد قدوسي باقي گذاشت كه تا آخر عمر نه تنها اثر آن باقي ماند، بلكه آن شهيد پيوسته از اين تاثيرات و از عجايب و شگفتي هايي كه از امام ديده بود با احترام، تكريم و تجليل سخن مي گفت. (62) شهيد دكتر محمد جواد باهنر، در مصاحبه با حامد الگار براي معرفي امام و تاريخ آشنايي خود با رهبر كبير انقلاب اظهار داشت: «از سال هاي 1333 تا 1341 به مدت هشت سال به عنوان يك طلبه در كلاس درس ايشان شركت مي كردم، بهتر از اين نمي توان گفت كه امام خميني يك انسان اسلامي است با همه ابعادش، بدون اين كه اظهار تعجبي در اين قضاوت بشود. . . هميشه حالتي از وارستگي، غناي فكري و حالت عهد در وجودشان ديده مي شود. در درس عرفان چنان اوج روحي به انسان مي داد كه احساس مي كرديم ديگر تهي از تمامي اين متعلقات مادي مي باشيم و پروازي روحي به ما دست مي داد. امام خميني در برخوردهاي شخصي خود هميشه همراه با قاطعيت و پاسخ هاي كوتاه مي باشد و از اتلاف وقت و بيهودگي جلوگيري مي كنند ولي در عين حال انسان احساس انس مي كند و هيچ وحشتي از تماس نيست » . (63) عشق شهيد هاشمي نژاد، به رهبري در اطاعت از ولي فقيه جلوه مي كرد، خانه دلش با ياد امام مصفا مي گشت و گفتار و كردارش آئينه قلب امام

بود و در صحبت از آن رهبر فرزانه مي گفت: «اگر روزي خطر متوجه امام شود و ما به قيمت از دست دادن جان خود توان رفع خطر را داشته باشيم در آن صورت چقدر از سر و جان گذشتن آسان است. شكر نعمت ولايت فقيه بر زبان و دلش جاري بود و با شناخت كامل امام را صاحب كرامت مي دانست » . (64) شهيد آية الله محلاتي، در خصوص نقش شگفت انگيز امام در محو استبداد و استكبار مي گويد: «نامه هايي از چهل سال قبل، پنجاه سال قبل از امام مانده كه از روحيه امام حكايت دارد كه از همان وقت در مقام اين بود كه در حوزه افرادي را تربيت كند و يك قدرتي براي روحانيت به وجود بياورد تا بتواند اين قدرت استبداد كه وابسته به استعمار خارجي است در هم بكوبد و اسلام را حاكم كند. اگر كسي با تفكر امام آشنا باشد مي داند در درس هايشان هم مباحثي كه نقل مي كردند، مثلا در درس اصولشان، مبحث اجتهاد و تقليد مباحث ولايت را تشريح مي كردند در آن جا عنوان را ريشه اي بحث مي كردند كه اصلا يك مجتهد در زمان غيبت چه اختياري دارد. اين را روي ادله، روايات، آيات قرآن، اصول و مسايل عقلي مورد بررسي قرار مي دادند. . . شاگردهايي كه امام تربيت كرده بود به او اعتقاد داشتند و مراتب علم، تقوا و طرز تفكر امام را درك كرده بودند. (65) همسر شهيد محلاتي، مي گويد: «آن شهيد متجاوز از چهل سال با حضرت امام آشنايي داشت و يك روز را

بدون رهبر نزيست و رهرو واقعي، مؤمن و شجاع حضرت امام بود تا به محبوب خود رسيد، نسبت به امام عشق مي ورزيد و ايشان را در وصيت نامه خود شفيع قيامت قرار داد» . (66)

جامعيت در انديشه و عرصه عمل استاد محمدرضا حكيمي، يكي از عناصر برجسته و والايي را كه در ساختن انقلاب اسلامي نقشي شگرف داشت ويژگي هاي شخص رهبر مي داند و مي افزايد: امام خميني از نظر عمل و علم، درك وسيع اسلامي، تقواي اصولي و مراحل باطني در حد يكي از بزرگترين شخصيت هاي اسلامي در ميان عالمان بزرگ اسلام، در طول قرون تاريخ اين دين مي باشد و به نظر وي جامعيت امام خميني در علوم اسلامي، تهذيب نفس، پاكي اخلاقي، شور و شوق مناجات، سلوك قلبي، زهد و اعراض از دنيا و شجاعت كم مانند، هوش بيكران در شناخت دسيسه ها و نيرنگ ها، قطع علاقه از هر چه غير از حكمت و حقيقت است، دلنشين بودن سيما و حسن هيئت ظاهر، نفوذ عميق و خدانگاهي كه حاكي از صدق و پاكي عميق قلب است، اين ها همه (پس از مقام نيل ناپذير پيامبران و امامان) بدانگونه كه در امام خميني است در كمتر كسي به هم مي رسد و اين حاكي است از عنايت خاص ازلي و زمينه تقدير كه خداوند براي اين برهه از تاريخ اسلام، و حفظ دين و دفاع از حقوق محرومين حضور اين انسان بزرگ را در حيات بشري مقدر كرده است » . (67) آية الله رباني املشي، از تاثير نفس امام در درس اخلاق سخن گفته و خاطرنشان ساخته: براي

ما همه چيز امام آموزنده بود، همه خوبي ها را داشت، شهامت، شجاعت و صراحت لازم رهبري را دارا بود. افكار سياسي خيلي عالي و بلندي داشت، ولي مسئله اي كه برايم خيلي مهم بود و بيش از همه چيز جلب توجه مي كرد، تقوا و تارك هوي بودن امام بود، اين خصلت هاي برجسته بود كه مرا و عده كثيري را فريفته امام ساخته بود به طوري كه از جان و دل او را دوست مي داشتيم. در وجنات امام هميشه آينده درخشان را مشاهده مي كردم و بعدها معلوم شد كه نظرم صائب بود. خيلي وقت ها در كارهاي ايشان نصرت و امداد الهي را مي بينم » . (68) علامه محمد تقي جعفري، طي بياناتي به تشريح ابعاد گوناگون عرفان مثبت پرداخته و در فرازي از سخنان خود اين حقيقت را مطرح كرده كه شخص عارف قدرت را در مسير حيات معقول به كار مي اندازد و به اين اعتقاد رسيده كه مقدس ترين تجلي قدرت در مهار كردن، تعديل و تنظيم آن در مسير جاذبه كمال مي باشد و اين تجلي مقدس قدرت الهي در دست امير المؤمنين (ع) بود كه هرگز جز در احياي حق و امحاي باطل به كار نيفتاد، هماهنگي عرفان با قدرت همان فرو رفتن در قدرت الهي است و به نفس مطمئنه رسيدن چون در جلسه اي از هر دري درباره قدرت هاي بزرگ دنيا سخن مي رفت، حضرت امام خميني فرمود: تا كنون به ياد ندارم از چيزي يا كسي ترسيده باشم، جز خداوند متعال در سال 1343 بعد از آن كه آزاد شدند و

در مسجد اعظم قم سخنراني نمودند، گفتند: «والله من به عمرم نترسيدم، آن شبي هم كه آن ها مرا مي بردند، من آن ها را دلداري مي دادم، آري قدرت علمي و معرفتي گاهي به درجه اي مي رسد كه شخص عالمي چون امام خميني اين قدر قدرت ها را ناچيز مي بيند و گامي فراتر نهاده از بالا به امور مي نگرد. (69) امام خميني، از نظر عرفان عملي نيز انديشه هايي والا و تفكرات ارزشمندي داشت و كتاب مصباح الهداية الي الخلافة و الولاية از جمله آثار قلمي آن انسان سترگ در عرصه عرفان است كه استاد سيد جلال الدين آشتياني در معرفي آن چنين مي نگارد: «يكي از آثار نفيس در مبحث نبوت و ولايت به طريقه محققان از عرفا و كمل از حكماي اسلامي رساله «مصباح الهداية الي الخلافة و الولاية » اثر سيد السادات و اماجد العرفاء و الفقها قدوة الحكماء المتالهين استاد محقق در حكمت متعاليه، مرحوم مبرور حضرت امام خميني سقي الله تربته مي باشد، مرحوم امام خميني كتاب سر الصلوة كه به حق اثري است بي نظير و شرح دعاء السحر و اثر حاضر را به زبان عرفان تصنيف فرموده اند. . . مصنف همه جا به لسان خواص از عرفا با عبارات پرمعنا سخن مي گويد و سعي فرموده كه اثر خود را از صورت رساله در حليات كتاب مبسوط در نياورد و از تعرض به مسايل غير نافع احتراز نموده است. .» . (70) آية الله عميد زنجاني، كه از دومين سال ورود به حوزه علميه قم در سال 1331 ه - ش با نام

و شخصيت امام آشنا شده است، طي خاطراتي مي گويد: «آن چه در اولين برخورد در خود احساس نمودم با توجه به سابقه ذهني كه از شخصي به نام حاج آقا روح الله داشتم جلوه اي از علم امام صادق (ع) و شجاعت و وقار جدش علي (ع) و شمايي از شخصيت جامع پيامبر (ص) بود. در آن روزها طلبه هيجده ساله اي بودم كه مي خواستم از همه حالات امام براي خود اسوه و الگو بگيرم، علم جامع، اخلاق، عرفان، وقار و تعبد و حتي پاكيزگي ظاهري امام برايم الگو بود» . (71) خطيب مشهور مرحوم حجة الاسلام فلسفي، خاطرنشان ساخته است: «من از همان اوايل آشنايي با حضرت امام يك ايمان قوي و ثابت در او ديدم، به علاوه فهميدم كه او مردي فقيه، مجتهد، آگاه به دقايق احكام اسلام است، از اين گذشته او را داراي عزمي آهنين يافتم. من مي دانستم هدف او خيلي بلند است، ولي نيل به آن مستلزم پيمودن اين راه پرخطر است. او اين گونه نبود كه در راه رسيدن به هدف دو دل و مردد باشد و يا حرفش را پس بگيرد و عقب برود. (72) حضرت آية الله سيد مصطفي خوانساري، كه با حضرت امام ارتباط زيادي داشته، مي گويد: «هرگاه از ايشان صحبت به ميان مي آيد متاثر مي شوم، واقع مطلب اين است كه منقلب مي گردم شايد باور نكنيد اگر بگويم كمتر كسي را سراغ دارم كه مانند ايشان اهل عبادت و تهجد باشد، در امام عبادت و تهجد اگر بي نظير نبود يقينا كم نظير بود، آن شخصيت بزرگ داراي ابعاد

گوناگوني بود، فضائل علمي و عملي داشت كه منحصر در خودش بود و با خودش هم برد و به هيچ كس نداد. تهجدات، گريه ها و حالت فوق العاده اي كه داشت منحصر به فرد بود، ايشان استعداد ذاتي منحصر به خودش داشت، مجمع الفضايل و ذخيره الهي براي اسلام و مسلمانان بودند» . (73) حضرت آية الله سيد محمد حسيني همداني (از شاگردان مرحوم آية الله ميرزا حسين نائيني) حضرت امام خميني را به عنوان نابغه جهان اسلام معرفي كرده و افزوده است: امام خميني (ره) به راستي لقمان علماست، (او) به گونه اي استقامت ورزيد و بخشيد كه هيچ كس نمي تواند منكر شود مگر كسي بخواهد امور بديهي را انكار كند، ما در گذشته عرفا، فقها و علماي بزرگي داشتيم اما تاريخ هيچ نشان نمي دهد كه آن بزرگان به جز در رشته خودشان در زمينه ديگري كار فوق العاده اي داشته باشند، در مدت كمي واقعا تمام مردم را به صورت يك عده فدايي اسلام درآوردند، اين امر فوق العاده نيست؟ اين يك كرامت بزرگ و در خور تحسين نيست؟ من نمي دانم چگونه كساني مي توانند منكر اين حقايق شوند؟ (74) حجة الاسلام و المسلمين سيد عباس مهري، عقيده دارد: «هيچ كس نمي تواند امام را مدح كند، به علاوه مادح بايد بر ممدوح استيلا داشته باشد، ما واقعا معتقديم كه او انساني عالي است، خيلي از علما و بزرگان را ديده ام تاكنون مثل ايشان را نديده ام و اين يك اعتقاد واقعي است، آن چه را كه خودم پيدا كردم و يقين حاصل كردم اين بزرگوار مافوق همه

رجال عادي است » . (75) آية الله محمدي گيلاني، امام را وارث راستين انبيا دانسته و مي افزايد: در فصل جواني پيام حماسه آفرين و حيات بخش سيد الشهداء (ع) صورت جوهريه نفس زكيه اش گرديد و تكيه گاه بسياري از خطابه ها و پيام هاي آينده وي شد، وي اعتقاد دارد آن شجاع و بت شكن كه ترس و جبن از ترس او از دل هاي اهل ايمان پا به فرار مي گذاشت همواره پيامش اين بود كه دل سراپرده محبت خداي متعال است. . . آن وارسته از غير خدا در پرتو الزام شديد به شريعت و تعاليم الهي دل ها را به هم پيوست و مغناطيس قلوب شد و پيروز گرديد» . (76) وي در كلام ديگري امام را چنين معرفي مي كند: «رهبر عظيم الشان انقلاب اسلامي اجتماعي در فرد بوده است آن هم نه هر اجتماعي فشرده شده در فرد بلكه اجتماع انوار انبياء (ع) و حكما و اولياء پاك و بي باك در مسايل الهي و به يك كلام او وارث حسين (ع) بوده است » . (77) آية الله محمد مؤمن، از سال 1337 ه - ش با شركت در درس هاي خارج فقه و اصول حضرت امام با آن بزرگوار آشنا شد وي بي توجهي به دنيا و تسليم در برابر وظيفه و مسؤوليت را از ويژگي هاي امام خميني برشمرده و گفته است: «از اموري كه در رفتار و گفتار حضرت امام به وضوح مشهود بود، اعتقاد ايشان به توحيد افعالي حق متعال بود كه همه چيز را از ناحيه او و در يد قدرت

او مي دانستند و وجود و بيانات ايشان در حوزه مباركه، طلاب را به همين توحيد افعالي و در عين حال مبارزه دعوت مي كردند به طوري كه واقعا مبارزه با طاغوت وجهه عبادتي بزرگ به خود گرفته بود» . (78) آية الله امامي كاشاني، گفته است: «در مدت هفت سالي كه در جلسات درس امام بودم نكاتي به چشمم مي خورد كه عبارت است از جنبه معنوي و روحاني ايشان كه وقتي جايي وارد مي شدند، حتي اگر كسي شاگرد ايشان نبود به طرف امام جذب مي شدند، ايشان توحيد عجيبي داشتند، نصايحي مي كردند كه از آن توحيد مي باريد، حضرت امام در احترام نسبت به بزرگان از علما و فقها تكريم خاصي داشتند و بزرگان را با عظمت ياد مي كردند، در عين قاطعيت مهربان و دلسوز بودند، تمام وجودش بركت و بهره رساندن بود. (79) آية الله حسين مظاهري، در سال 1332 ش. براي تحصيل علوم ديني به قم عزيمت نمود و چون مقدمات و سطح را در اصفهان به پايان رسانيده بود از همان بدو ورود به قم در درس امام خميني حضور يافت. و پس از چند ماه از خواص ايشان گرديد و متجاوز از سي سال از محضر امام استفاده نمود. وي طي خاطراتي مي گويد: «درس ايشان (امام) فقط تعليم و تعلم نبود بلكه مقيد بودند در ضمن تعلم، تهذيب هم باشد، آنچه براي ما اعجاب انگيز و از الطاف بزرگ ايشان بود. تهذيب عملي بود، آنچه من فراموش نمي كنم ابهتي بود كه از معظم له در مجالس حكمفرما مي شد و محبتي بود كه در

دل همگي رسوخ داشت » . (80) آية الله ابراهيم اميني مي گويد: «خصوصيات اخلاقي و مراتب اخلاص و ايثار و استقامت و قاطعيت و صفاي باطني امام خميني در اين زمان بر كسي پوشيده نيست، يكي از ويژگي هاي امام مبارزه با خواسته ها و هواهاي نفساني و كوشش براي اخلاص بود از مناظره، جدال و خودنمايي در بحث اجتناب مي كرد، از مجموع حالات امام استنباط مي كردم كه مراقب و مواظب نفس خودش مي باشد و با تمايلات مبارزه مي كند و به همين جهت از عمق جان دوستش مي داشتم » . (81) پي نوشت ها: 1- ابياتي از قصيده حجة الاسلام و المسلمين علي رباني گلپايگاني كه در تاريخ 26/3/1368 سروده است. 2- فصلنامه علمي - پژوهشي انقلاب اسلامي، سال اول، پيش شماره دوم، بهار1378، ص 7. 3- همان. 4- فصلنامه حضور، بهار 1376 شماره 19 ص 31- 32. 5- فصلنامه انقلاب اسلامي، همان، ص 8. 6- سفينة البحار، ج 1، ص 447. 7- شرح نهج البلاغه عبده، ج 3، ص 42. 8- خورشيد بي غروب، محمد سپهري، مقدمه. 9- بررسي و تحليلي از نهضت امام خميني، سيد حميد روحاني، ص 101. 10- شيخ عبدالكريم حائري نگهبان بيدار، سعيد عباس زاده، ص 83. 11- فرياد روزها، محمدرضا حكيمي، ص 24. 12- علامه اميني مصلح نستوه سيد عليرضا سيد كباري، ص 118. 13- مجله 15 خرداد، شماره 10، ص 62. 14- نواب صفوي سفير سحر، سيد علي رضا سيد كباري، ص 100- 101. 15- بررسي تحليلي از نهضت امام خميني، ص 96. 16- مجله 15 خرداد، شماره 8- 9، ص 100.

17- آية الله ميلاني مرجع بيدار، سعيد عباس زاده، ص 128. 18- مجله نور علم، دوره سوم، شماره 31، ص 134. 19- آية الله ميلاني مرجع بيدار، ص 134 پاورقي. 20- مجله نور علم، همان، ص 134. 21- روزنامه اطلاعات، پنج شنبه 19 بهمن 1357. 22- فرزند ملت در آيينه انقلاب اسلامي، ص 222- 224. 23- آية الله گلپايگاني فروغ فقاهت، ناصرالدين انصاري قمي، ص 92. 24- سرگذشت هاي ويژه از زندگي حضرت امام خميني، به روايت جمعي از فضلا، ج 6 ص 14- 15. 25- مجله نور علم، همان، ص 136. 26- بر ستيغ نور، علي رفعيي، ص 54- 55. 27- حاج آقا رضا بهاءالديني آيت بصيرت، سيد حسن شفعيي - احمد لقماني، ص 79 و 141 نيز مجله حوزه شماره ص 63. 28- سرگذشت هاي ويژه از زندگي امام خميني، ج 6 ص 311- 114. 29- مصاحبه با حضرت آية الله محمد فاضل لنكراني، مجله حوزه شماره 23 ص 132 133. 30- پرتوي از خورشيد (ويژه نامه روزنامه رسالت) چهارشنبه 12 خرداد 1378، ص 5. 31- مصاحبه با حضرت آية الله ميرزا حسين نوري، مجله حوزه، شماره 32، ص 90 و نيز 109- 110. 32- ياد يار (ويژه اولين سالگرد رحلت امام خميني) . روزنامه جمهوري اسلامي، 13 خرداد 1369، ص 63. 33- مجله پيام انقلاب، شماره 40، ص 26. 34- مجله اعتصام، ش 5 ص 29. 35- آية الله طالقاني ابوذر امام، علي محمدي، ص 86. 36- مجله نور علم، مقاله نجوم امت، ناصر باقري بيدهندي، دوره سوم، شماره مسلسل 31، ص 109. 37- جرعه هاي جانبخش، از نگارنده، ص 158. 38-

مجموعه مقالات، علامه حسن زاده آملي، ص 86. 39- بنيان مرصوص امام خميني در بيان و بنان حضرت آية الله جوادي آملي، ص 37 و ص 107. 40- رئيس قلم و بيان (سخنراني حضرت آية الله سبحاني درباره امام خميني)، مجله حضور، بهار 76، ش 19، ص 42- 43. 41- مصاحبه با حضرت آية الله سبحاني، مجله حوزه سال ششم، شماره 32، ص 122- 123. 42- همان مجله، مصاحبه با حضرت آية الله سيد عزالدين زنجاني، ص 72، 81، 85- 86. 43- همان مجله، ماخوذ از مصاحبه با حضرت آية الله محمد هادي معرفت. 44- علل گرايش به مادي گري، شهيد مطهري، ص 10. 45- ياد يار، ص 63. 46- پرتوي از خورشيد، ص 4. 47- شهيد صدر بر بلنداي انديشه و جهاد، مصطفي قليزاده، ص 37، 39. 48- زندگي نامه شهيد آية الله صدر، سيد محمد موسوي، ص 20. 49- ياد يار، ص 64. 50- شهيد سعيدي فريادي در سكوت، سيد محمد سعيدي - حسن ابراهيم زاده، ص 87- 88. 51- سرگذشتهاي ويژه از زندگاني امام خميني، ج، 6، ص 162. 52- ياد يار، ص 63. 53- پرتوي از خورشيد، ص 4. 54- يادواره شهيد مدني، علي شيرازي، ص 49- 50. 55- شهيد مدني جلوه اخلاص، سعيد عباس زاده ص 66. 56- ياد يار، ص 64 پرتوي از خورشيد ص 5. 57- يادواره شهيد محراب (دستغيب) و يارانش، سپاه پاسداران انقلاب اسلامي، ص 21. 58- يادواره شهيد محراب (بخش سوم)، ضميمه كتاب «نبوت » شهيد دستغيب، ص 79. 59- مجلس نشين قدس، علي اصغر شعر دوست، ص 32- 33. 60- شهيد مفتح تكبير وحدت،

از نگارنده ص 150- 151. 61- ياد يار، ص 65. 62- شهيد قدوسي پارساي پرتلاش، محمد حسين قدوسي، ص 32- 33. 63- شهيد دكتر باهنر الگوي هنر مقاومت (دفتر اول)، واحد فرهنگي بنياد شهيد انقلاب اسلامي، ص 352- 353. 64- شهيد هاشمي نژاد فرياد فضيلت، مرتضي بذر افشان، ص 101- 102. 65- سرگذشت هاي ويژه از زندگي امام خميني، ج 4، ص 84. 66- صحيفه دل، واحد خاطرات مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خميني، ص 127. 67- تفسير آفتاب، محمد رضا حكيمي، ص 143- 144. 68- سرگذشت هاي ويژه از زندگي امام خميني، ج 3، ص 19- 20. 69- مجموعه مقالات و سخنراني هاي كنگره بين المللي بررسي ابعادي چند از شخصيت امام خميني (تير 1368)، ص 60. 70- با تو چشم انداز روشن خدا (ويژه نامه به مناسبت پنجمين سالگرد ارتحال امام خميني قدس سره) همشري 12 خرداد 73، ص 8. 71- صحيفه دل، ص 101، سرگذشت هاي ويژه از زندگي امام خميني، ج 5، ص 135- 136. 72- پرتوي از خورشيد، ص 32. 73- ماموذ از اظهارات آية الله خوانساري در مصاحبه با مجله حوزه ش 32، ص 53- 54. 74- مصاحبه با حضرت آية الله سيد محمد حسيني همداني، مجله حوزه، ش 32، ص 6- 7. 75- سرگذشت هاي ويژه از زندگي امام خميني، ج 6، ص 162. 76- فصلنامه ندا، شماره اول، ص 79. 77- مجموعه مقالات و سخنراني هاي كنگره بين المللي بررسي ابعادي چند از شخصيت حضرت امام خميني، ص 28. 78- صحيفه دل، ص 139. 79- فصلنامه نداء، شماره اول، ص 20- 21، سرگذشت هاي ويژه. .

. ج 6، ص 19. 80- سرگذشت هاي ويژه، ج 5، ص 169. 81- همان، ج 4، ص 112- 113. منابع مقاله:

فرازهاي فروزان، گلي زواره، غلامرضا ؛

امام خميني در بيان مقام معظم رهبري

امام خميني در بيان مقام معظم رهبري او آيينه تمام نماي مكتب و معارف ديني بود. وجودش سرچشمه مكارم انساني را به ديگران نشان مي داد. به فرموده رهبرانقلاب :(1) (آن بزرگوار قوت ايمان را با عمل صالح واراده پزلادين را با همت بلند و شجاعت اخلاقي را با حزم و حكمت و صراحت بهجه را با صدق و متانت و صفاي معنوي و روحاني را با هوشمندي و كياست و تقوا و ورع را با سرعت و قاطعيت وابهت و صلابتت رهبري را با رقت و عطوفت و خلاصه بسي خصايص نفيس و كمياب را كه مجموعه آن انسان بزرگي جمع شود همه و همه را با هم داشت . او بتها را شكست و باورهاي شرك آلود را زدود.او به همه فهماند كه انسان كامل شدن علي وار زويستن و تا نزديكي مرزهاي عصمت پيش رفتن افسانه نيست .او به ملتها نيز فهماند كه قوي شدن و بنداسارت گسستن و پنجه در پنجه سلطه گران انداختن ممكن است . آن اراده نيرومندي كه كوههاي عظيم در مقابل او به حساب نمي آمدند همواره در برابر فداكاريه شجاعت واحساسات پاك مردم سر تعظيم فرود مي آورد. آن روح بزرگ و كوه ستبر به دفعات در برابر عظمت مردم تكان مي خورد و مي لرزيد. او آن روح الله بود كه با عصا و يد بيضاي موسوي و بيان و فرقان مصطفوي به نجات مظلومان كمربست تخت فرعون

هاي زمان را لرزاند و دل 33مستضعفان را به نوراميد روشن ساخت . بزرگترين ستايش براي رهبر عزيز ماهمين است كه او را( عبدالله) يعني بنده خدا و تسليم اراده پروردگار... ياد كنيم... امام خميني مردي حكيم دقيق و برخورداراز ذهنيتي بالا كه قادر به پيش بيني بسياري از وقايع بودند.اعتقاد داشتند كه از آغاز نهضت دست هدايتگر خداوندانقلاب واسلام را پيش مي برده است . (1) .پايگاه حوزه مجله حوزه شماره 49،امام تجسم ارزشها.

منابع مقاله:

، ؛

شخصيت امام خميني(ره) در كلام رهبر معظم انقلاب

شخصيت امام خميني(ره) در كلام رهبر معظم انقلاب

اشاره:

شنيدن وصف امام و شرح خط جاودانه آن يگانه دوران همواره خوش است و دلنشين، اما وقتي عزيزي از آن بزرگوار سخن مي گويد كه خود سالهاي سال در جوار شخصيت وي زيسته است و درس امامت و رهبري آموخته است و در فراز و نشيبهاي مبارزه و پيروزي و حركت نظام اسلامي از نزديكترين ياران و شاگردان مخلص و شايسته امام بوده است، لطافت و شيريني ديگري دارد و طبعا جامعيت، عمق و تإثيرگذاري فزونتري خواهد داشت. حضرت آيت الله خامنه اي، رهبر گرانقدر انقلاب، امسال را سال امام ناميدند و بر بزرگداشت يكصدمين سال امام تإكيد ورزيدند. ويژه نامه نيز به همين مناسبت انتشار مي يابد. مجموعه مطالب آن، هر يك به زاويه اي از شخصيت امام مي پردازد. نگاه به اين شخصيت از منظر يار فرزانه اي كه اينك و پس از امام، سكاندار كشتي انقلاب و نظام مي باشند، در اين مجموعه جايگاه خود را خواهد داشت. يك راه اين بود كه مجموعه اي از سخنان ايشان در وصف امام و شرح شخصيت آن عزيز را در

قالب يك مقاله مدون تقديم كنيم. راه دوم همان است كه پيش روي داريد. سخنراني جامع ايشان، در دهمين سال رحلت، در كنار مرقد، و به انگيزه آراءئه تحليلي راهگشا از زندگي و مبارزه امام و ويژگيهاي خط جاودانه آن بزرگوار. اين بود كه آن را غنيمت شمرديم و گزيده آن را براي خيل عظيم علاقه مندان بازگو كرديم.

لازم به ذكر است رهبر معظم انقلاب، حضرت آيت الله خامنه اي، اين سخنراني را در تاريخ 14 خرداد سال جاري، همزمان با بزرگداشت دهمين سالگرد عروج ملكوتي بنيانگذار جمهوري اسلامي، در خطبه هاي نماز جمعه تهران كه در حرم مطهر امام راحل برگزار شد، ايراد فرمودند.

بسم الله الرحمن الرحيم

روز، روز متعلق به امام بزرگوار است؛ و سخن ما در باره خصوصياتي از اين مرد بزرگ و اين يادگار پيامبران و اولياي الهي در زمان ماست. ... . خصوصيت امام بزرگوار ما رعايت تقوا بود. همه شما تقوا را دستورالعمل زندگي خود قرار بدهيد، تا همچنان كه ابواب رحمت الهي بر روي آن مرد بزرگ باز شد، بر روي ما هم باز بشود. تقوا، رحمت و هدايت الهي را متوجه فرد و جامعه باتقوا مي كند.

دستورالعمل اول و آخر پيامبران و جانشينانشان، تقواي الهي است.

... در نظر دارم آن دركي را كه در طول زمان به عنوان يك شاگرد و پيرو اين مرد بزرگ احساس كردم و ديدم و لمس كردم، به شما عزيزان بخصوص جوانان منتقل كنم. در باره امام خيلي حرف زده ايم. همه، از دوستان، از دشمنان، از ايراني و غير ايراني و مسلمان و غير مسلمان، از اين مرد بزرگ تجليل كردند؛ در

اينها هيچ حرفي نيست؛ عظمت و جلالت و شإن او براي همه مسلم است؛ اما اين يك امر اجمالي است. من فكر مي كنم كه نسل جوان ما كه امروز با قدرت و نشاط دارد راه افتخار و عزتي را كه اين مرد بزرگ در مقابل ما باز كرد، طي مي كند مايل است از امام خود چيزهاي بيشتري بداند. من دريافتهاي خودم را عرض مي كنم؛ يعني آنچه را كه به مرور زمان در طول حدود سي سال، ما امام را از نزديك شناختيم و در امام مشاهده كرديم؛ در هر برهه اي، چيزي، مظهري و بُعدي از ابعاد اين شخصيت عظيم را. از اين سي و يك سال كه از دوران جواني بنده تا رحلت آن بزرگوار طول كشيد البته چهارده سال ايشان در تبعيد بودند و ما به ظاهر از ايشان دور بوديم؛ اما در فضاي ذهن و مسير امام بوديم و از او جدا نبوديم؛ همان چهارده سال هم در واقع با امام بوديم.

يك نكته را به شما عزيزان عرض كنم. درست است كه شاگردان امام و آشنايان با امام، امام را در حد بالايي با عشق و محبت دوست مي داشتند، اما آنچه در باره امام گفته شده است، منشإش محبت نيست، محبت منشإش آن خصوصياتي است كه در امام بود. نكته دوم اين است كه اين شخصيت دآراءي ابعاد گوناگون، هيچ اصرار و عجله اي نداشت كه آن زيباييها و درخشندگيهاي وجود خود را به رخ كسي بكشد. هر وقت هر جا تكليف شرعي او را وادار به حركتي كرد، بعدي از ابعاد او آشكار شد.

من از سال 37

شروع مي كنم؛ سالي كه من خودم به قم رفتم و اول بار امام را از نزديك ديدم؛ البته قبل از آن در مشهد شنيده بوديم كه در قم يك مدرسي، يك استاد بزرگي هست كه جوان پسند و برجسته است. طلبه جواني كه به قم وارد مي شود، دنبال استاد مي گردد. در حوزه هاي علميه، انتخاب استاد، اجباري نيست؛ هر كسي طبق پسند و سليقه خود، استاد را انتخاب مي كند.

استادي كه طلاب جوان و مشتاق را در وهله اول به خود جلب مي كرد، همين مردي بود كه آن روز در ميان شاگردانش، به عنوان (حاج آقا روح الله) شناخته مي شد. مجموعه جوانان فاضل و درس خوان و پرشوق در محفل درس او جمع بودند؛ ما در چنين فضايي وارد قم شديم.

او مظهر نوآوري علمي و تبحر در فقه و اصول بود. بنده قبل از ايشان استاد بزرگي را در مشهد ديده بودم يعني مرحوم آيت الله ميلاني كه از فقهاي برجسته بود. در قم هم همان وقت رئيس حوزه علميه قم كه استاد امام هم بود؛ يعني مرحوم آيت الله العظمي بروجردي بود؛ بزرگان ديگري هم بودند؛ اما آن محفل درسي كه دلهاي جوان و مشتاق و كوشا و علاقه مند به استعدادهاي خوب را جذب مي كرد، درس فقه و اصول امام بود.

يواش يواش از قديمي ترها شنيديم كه اين مرد، فيلسوف بزرگي هم هست و در قم درس فلسفه او، درس اول فلسفه بوده است؛ ليكن حالا ترجيح مي دهد كه فقه تدريس كند.

شنيديم كه اين مرد، معلم اخلاق هم بوده است و كساني در درس اخلاق او

شركت مي كردند و او به تقويت فضايل اخلاقي در جوانان همت مي گماشته است. در خلال درس در طول سالها، اين را ما از نزديك هم مشاهده كرديم. اما تا اينجا شخصيت اين مرد بزرگ كه باطن او سرشار از خصوصيات ناشناخته بود براي اكثر مردم در آن روز فقط به عنوان يك استاد عالم و شاگردپرور و يك تهذيب كننده اخلاق طلاب و شاگردان شناخته مي شد.

در سال 1340 مرحوم آيت الله بروجردي مرجع تقليد وفات پيدا كرد. مراجع بزرگواري بودند كه مطرح شدند و دوستانشان نام آنها را مي آوردند. اينجا صحنه اي شد براي اينكه اين مرد به همه نشان داد كه اين درس اخلاقي كه مي گفته است، فقط زبان و ياد دادن به ديگران نبوده است؛ خود او اولين عامل به درسهاي تهذيب نفس بوده است. همه ديدند، همه فهميدند و تصديق كردند كه اين مرد، از مقام، از مطرح شدن، از رياست، حتي اگر آن رياست، مرجعيت باشد؛ كه يك رياست روحاني و معنوي است، رويگردان است و براي مقام و منصب و رتبه و شخصيت، هيچ گونه تلاشي نمي كند؛ بلكه اگر ديگران هم بخواهند تلاش كنند، تا آنجايي كه بتواند، مانع مي شود.

بعد از گذشت حدود يك سال و نيم از فوت مرحوم آيت الله بروجردي، نهضت اسلامي شروع شد. در نيمه دوم سال 1341، بعد ديگري از ابعاد اين شخصيت آشكار شد و آن، هوشياري و تيزفهمي و توجه به نكاتي كه غالبا به آن توجه نمي كردند، از يك طرف و غيرت ديني از يك طرف ديگر بود. خيلي ها شنيدند كه تصويب نامه

دولت در آن روز، قيد مسلمان بودن و سوگند به قرآن را براي فرد منتخب حذف كرده است؛ اما خيلي توجه نكردند كه اين چقدر اهميت دارد؛ در عين حال خيلي اهميت داشت؛ دليل هم اين بود كه با آنكه مجلس شوراي ملي آن زمان، مجلس فرمايشي بود؛ خودشان آن را تشكيل مي دادند و فقط نامزدهاي مورد قبول خودشان به آنجا مي رفتند؛ در واقع انتخاب مردم وجود نداشت؛ انتصاب بود، با وجود اين، آن رژيم جرإت نكرد آن مقررات مربوط به انجمنها و اين مسإله اسلام را در وقتي كه مجلس سر پا بود، مطرح كند؛ ترسيد منعكس بشود؛ گذاشتند در غياب مجلس! مجلس را در آن وقت منحل كرده بودند؛ مجلس نبود؛ در محيط دربسته اي آن را تصويب كردند. اين نشان مي داد كه پشت سر اين قضيه، حرفهاي فراوان و مقاصد زيادي هست. اين را كسي نمي فهميد، اما امام اين را فهميد و ايستاد. غيرت ديني او، او را وادار كرد كه در اين مسإله پيشقدم بشود و مبارزه براي اين زاويه علي الظاهر كوچك ضد اسلامي را شروع كند و اين كار را هم كرد.

در همين جا يك نكته مهم وجود دارد: امام بزرگوار حتي در ميدان مبارزه هم نخواست جلو بيفتد. خود ايشان براي ما نقل كردند كه در اول شروع نهضت، در منزل مرحوم آيت الله حائري، با يك نفر از مراجع معروف وقت آن زمان، و از هم دوره هاي خودشان صحبت مي كردند و به ايشان گفته بودند كه شما جلو بيفتيد، ما هم دنبال شما حركت مي كنيم. امام مقصودش اين بود كه

تكليف انجام بگيرد؛ آن فريضه اي را كه بر دوش خود احساس مي كرد، انجام بدهد، جلو افتادن مطرح نبود.

البته ديگران آنقدر توانايي و جرإت ورود در اين ميدان را نداشتند و به امام نمي رسيدند. امام به طور طبيعي رهبري و سررشته داري اين حركت را بر عهده داشت؛ اين مبارزه را شروع كرد و به مردم تكيه نمود. تا آن روز هيچ كس از بزرگان حوزه هاي علميه و مراجع حدس نمي زد كه يك حركت ديني، آن هم در آن دوران اختناق، اين گونه بتواند پشتيباني مردم را جلب كند؛ اما امام در همان روز گفت من به پشتيباني اين مردم حركت مي كنم؛ مردم را به اين بيابان قم دعوت مي كنم. او مي دانست كه اگر مردم را دعوت كند، از همه ايران جمع مي شوند و يك اجتماع عظيم غير قابل علاج براي دولت آن وقت و رژيم فاسد به وجود مي آورند.

در اينجا بعد جديدي از شخصيت اين مرد آشكار شد؛ بعد قدرت رهبري، شجاعت سياسي، آشنايي با ريزه كاريهاي دشمن، هوشياري نسبت به هدفهاي دشمنان؛ اين بعد در عمل آشكار شد.

سال 42 يعني سال دوم مبارزه رسيد؛ كه سال شدت عملها و فشارها و كشتارها بود. آنجا امام مثل خورشيدي در آسمان اميدهاي ملت ايران ظاهر شد؛ در موضع يك مرد فداكار و يك آتشفشان؛ كسي كه همه احساسات لازم براي يك مرد جهاني، يك مرد ميهني، يك مرد اسلامي در او جمع است؛ شجاعت لازم را دارد، قدرت بسيج عظيم مردم را دارد؛ صراحت لازم را دارد؛ چه در اول سال 42 كه ماجراي حمله كماندوها

به مدرسه فيضيه و حوزه قم پيش آمد، و چه در پانزده خرداد سال 42 كه عظمت امام در آنجا آشكار شد. ملت ايران ناگهان احساس كرد كه پشت و پناهي دارد؛ قله عظيمي وجود دارد كه مي تواند به او چشم بدوزد و به او توجه كند. امام در پانزده خرداد اين گونه در صحنه ظاهر شد.

بعد از اين ماجرا، زندان و تبعيد و فشارهاي فراوان وجود داشت و امام در آن روز جوان نبود. براي ماها كه آن روز جوان بوديم، زندان رفتن و ماجراهاي مشكلي كه پيش آمد، خيلي سخت نبود؛ بيشتر شبيه يك سرگرمي بود؛ اما امام در آن سال، در سال شروع مبارزه، شصت و سه سالش بود. در شصت و سه سالگي، اين مرد با جوشش حساس خود مي توانست احساسات يك ملت را به جوشش بياورد. زندان رفتن و تبعيد شدن، براي كسي در آن سنين، كار آساني نبود؛ اما اين فداكاري و از خود گذشتگي و خطرپذيري در اين مرد آشكار شد؛ اين هم بعد جديدي بود؛ يعني مردي كه در راه آرمانهاي بزرگ و در راه تكليف شرعي، هيچ مشكلي نمي توانست مانع راه او بشود. اين جريان، در سال 42 و 43 به تبعيد چهارده ساله امام، اول به تركيه، بعد هم به عراق منتهي شد. در دوران تبعيد امام، ابعاد تازه اي از شخصيت اين مرد كم نظير و حقيقتا استثنايي در زمان ما بروز كرد؛ چيزهايي كه انسان در زندگي شخصيتهاي بزرگ، بعضي از آنها را به ندرت مشاهده مي كند.

اولا او در موضع يك طراح فكري و به قول معروف مذاكرات سياسي،

يك تئوريسين قرار مي گيرد كه طرح يك حكومت را، طرح يك نظام را، طرح يك بنا و دستگاه جديد را مي ريزد، آن هم طرحي كه هيچ گونه سابقه موجود و محسوسي در مقابل چشم ندارد. بناي اسلامي، با توجه به نيازهاي دنياي جديد و مسايلي كه در دنيا مطرح است؛ تركيب اين مسايل مي شود طراحي يك نظام.

ثانيا اين مرد با اينكه در ايران نبود، اما از راه دور، مدت چهارده سال قضاياي مبارزات اسلامي و نهضت اسلامي در ايران را به معناي واقعي كلمه رهبري كرد. در طول اين مدت چهارده سال و بخصوص چند سال اخير يعني از سالهاي 49 و 50 و 54 و 55 شدت اختناق و فشار زياد بود. گروهها، گروهكها، احزاب سياسي گوناگون، مخفي، مبارز، سياسي، غير سياسي به وجود مي آمدند و همه در زير فشارهاي رژيم مضمحل مي شدند و از بين مي رفتند و يا بي خاصيت مي شدند.

با اينكه بعضي از آنها پشتيبان هاي سياسي بين المللي هم داشتند؛ به بلوك شرق و غرب بخصوص به شرق متصل بودند و از آنجا هدايت و كمك مي شدند، اما نهضت امام متكي به تشكيلات حزبي نبود. امام هيچ تشكيلات حزبي در داخل كشور نداشت؛ عده اي شاگردان و دوستان و آشنايان به فكر او، و متن مردم بودند. امام هم وقتي در اعلاميه ها پيام مي داد، مخاطب او، آن عده دوستان و آشنايان مخصوص او نبودند؛ مخاطب او، متن مردم بودند. او با متن مردم و توده مردم حرف مي زد و آنها را هدايت مي كرد و توانست در طول چهارده، پانزده

سال، از راه دور اين مايه فكر اسلامي و نهضت اسلامي را اولا در ذهنها عميق كند، ثانيا در سطح جامعه توسعه بدهد؛ دلهاي جوانان و ذهنها و ايمانها را به آن متوجه بكند، تا زمينه براي آن انقلاب عظيم آماده بشود.

خيلي ها در داخل كشور كارهاي بزرگ و مخلصانه و فداكآراءنه اي انجام مي دادند، اما اگر مركزيت امام نبود، هيچ كدام از اين كارها نبود؛ همه اين تلاشها شكست مي خورد و همه اين انسانها از نفس مي افتادند. آن كسي كه از نفس نمي افتاد، او بود و ديگران هم به نيروي او قوت و نيرو مي گرفتند.

بعد هم هدايت حقيقي يك انقلابي و يك نهضت بزرگ در طول مدت چهارده سال، و عبور دادن آن از آن همه عقبات گوناگون توسط آن بزرگوار بود. طوري شد كه افكار غير اسلامي و ضد اسلامي به انزوا كشيده شدند و به حاشيه رانده شدند؛ روز به روز فكر اسلامي و ضد اسلامي و اين تفكر منطقي و مستحكم و قوي، غلبه خود را بر افكار ديگر ثابت و آشكار كرد. در همه قضاياي مهم، حضور امام محسوس بود.

در سال 1347، امام در نجف مركز فقاهت فكر (ولايت فقيه) را با اتكإ به مايه هاي محكم فقهي از آب در آورد. البته (ولايت فقيه) جزو مسلمات فقه شيعه است، اينكه حالا بعضي نيمه سوادها مي گويند امام (ولايت فقيه) را ابتكار كرد و ديگر علما آن را قبول نداشتند، ناشي از بي اطلاعي است. كسي كه با كلمات فقها آشناست، مي داند كه مسإله (ولايت فقيه) جزو چيزهاي روشن و واضح در فقه شيعه

است. كاري كه امام كرد، اين بود كه توانست اين فكر را با توجه به آفاق جديد و عظيمي كه دنياي امروز و سياستهاي امروز و مكتبهاي امروز دارند، مدون كند و آن را ريشه دار و مستحكم و مستدل و باكيفيت سازد؛ به شكلي كه در بياورد كه براي هر انسان صاحب نظري كه با مسايل سياسي روز و مكاتب سياسي روز هم آشناست، قابل فهم و قابل قبول باشد.

... در ايران، در آن دوران چهارده ساله بخصوص در اين سالهاي آخر مبارزان اسلامي احساس تنهايي نمي كردند؛ هميشه احساس مي كردند كه امام با آنها مرتبط و متصل است. در ماجراي درگذشت فرزندش، يك بعد ديگر از ابعاد اين شخصيت عظيم آشكار شد. خيلي ها بزرگند، عالمند، شجاعند، اما آن كساني كه اين عظمتها در درون عواطف و در زوايا و اعماق دل آنها امتداد داشته باشد، خيلي زياد نيستند. مرد مسني در سنين نزديك به هشتاد سال در آن زمان، وقتي كه فرزند فاضل و برجسته اش از دنيا رفت كه در واقع پسر او هم يك پسر برجسته و يك فاضل و يك عالم ممتاز و يك اميد آينده بود جمله اي كه از او نقل شد و شنيده شد اين بود كه (مرگ مصطفي از الطاف خفيه الهي است).

او اين را مهرباني الهي و لطف پنهاني خدا تلقي كرد؛ اين طور فهميد كه خدا به او لطف كرده است؛ آن هم لطفي پنهاني! ببينيد چقدر عظمت مي خواهد در يك انسان! اين مصيبتها و اين سختيها و اين شدتهايي كه در دوران انقلاب بر اين مرد بزرگ وارد آمد و

او مثل كوه استواري، آنها را تحمل كرد، ريشه اش در همين عظمت روحي است كه در مقابل مرگ عزيزي اينچنين، برخوردي پيدا مي كند.

بعد هم قضيه تبعيد ايشان از عراق و شروع هجرت آن بزرگوار به كويت و سپس به فرانسه بود؛ كه فرمود اگر به من اجازه اقامت در كشوري ندهند، فرودگاه به فرودگاه خواهم رفت و پيامم را به همه دنيا خواهم رساند. آن عظمت، آن شجاعت، آن شرح صدر، آن استقامت كم نظير، آن قدرت رهبري الهي و پيامبرگونه، باز خودش را در اينجا نشان داد؛ اين هم بعد جديدي از ابعاد شخصيت آن بزرگوار بود؛ بعد هم كه جريان آمدن ايشان به ايران و مواجهه با آن قضايا و تشكيل نظام جمهوري اسلامي بود. آنچه كه در دوره بعد از تشكيل نظام اسلامي، از ابعاد وجودي امام مشاهده شد، به نظر من به مراتب مهمتر و عظيمتر بود از آنچه كه قبلا ديده شده بود. در اين دوران، امام اين شخصيت برجسته و ممتاز در دو بعد و دو چهره مشاهده مي شود:

در دوران حكومت، يك چهره، چهره رهبر و زمامداري است؛ يك چهره، چهره يك زاهد و عارف. تركيب اين دو با هم، از آن كارهايي است كه جز در پيامبران، جز در مثل داود و سليمان، جز در پيامبري مثل پيامبر خاتم(صلي الله عليه و آله و سلم) انسان نمي تواند ديگر پيدا بكند. اينها حقايقي است كه ملت ايران در طول سالهاي متمادي آنها را لمس كرده؛ ما هم كه از نزديك شاهدش بوديم و ديديم.

تربيت اسلامي و قرآني اين است. امام به چنين چيزي همه را

دعوت مي كرد؛ نظام اسلامي را براي تربيت انسانهايي از اين قبيل مي خواست و مي پسنديد؛ همان طور كه خود او مظهر اعلاي آن بود.

در چهره يك حاكم و زمامدار و رهبر، امام بزرگوار مردي هوشيار و باشهامت، باتدبير، باابتكار و دريادل بود؛ امواج سهمگين در مقابل او چيز كم اهميتي محسوب مي شدند؛ هيچ حادثه سنگيني نبود كه بتواند او را شكست بدهد، او را به خضوع در مقابل آن حادثه وادار كند. همه حوادث تلخ و سختي كه در آن زمان ده ساله رهبري آن بزرگوار پيش آمد كه خيلي زياد هم بود امام از همه آنها بزرگتر بود. هيچ كدام از اين حوادث آن جنگ، آن حمله آمريكا، آن توطئه هاي كودتا، آن ترورهاي عجيب و غريب، آن محاصره اقتصادي، آن كارهاي عظيم و عجيب و غريبي كه دشمنان با شكلهاي مختلف مي كردند نمي توانست اين مرد بزرگ را دچار احساس ضعف و شكست بكند؛ از همه اين حوادث، قويتر و بزرگتر بود. او معتقد به مردم بود؛ حقيقتا به آراءء مردم اعتقاد داشت. به مردم از صميم قلب علاقه داشت؛ به مردم عشق مي ورزيد و آنها را دوست مي داشت.

آنچه در زمامدآراءن مختلف عالم، مايه امتياز آنها مي شد، اغلب آنها صفات را تا آنجايي كه من بررسي كردم و به ذهنم رسيده ما در امام مجتمع مي ديديم.

او، هم عاقل بود، هم دورانديش بود، هم محتاط بود، هم دشمن شناس بود، هم به دوست اعتماد مي كرد، هم ضربه اي را كه به دشمن وارد مي كرد، ضربه قاطع وارد مي كرد. همه آن چيزهايي كه براي

يك انساني لازم است تا بتواند در چنين جايگاه حساس و خطيري انجام وظيفه كند و خدا و وجدان خود را راضي بكند، در اين مرد جمع بود.

امام به مردم اعتماد داشتند. انقلاب كه پيروز شد، امام مي توانستند اعلام كنند كه نظام ما، يك نظام جهموري اسلامي است؛ از مردم هم هيچ نظري نخواهند؛ هيچ كس هم اعتراضي نمي كرد؛ اما اين كار را نكردند. در باره اصل نظام و كيفيت نظام، رفراندم راه انداختند و از مردم نظر خواستند؛ مردم هم گفتند (جمهوري اسلامي)؛ و اين نظام تحكيم شد. براي تعيين قانون اساسي، امام مي توانست يك قانون اساسي مطرح كند؛ همه مردم، يا يك اكثريت قاطعي از مردم هم يقينا قبول مي كردند. مي توانست عده اي را معين كند و بگويد اينها بروند قانون اساسي بنويسند؛ هيچ كس هم اعتراض نمي كرد؛ اما امام اين كار را نكرد.

امام انتخابات خبرگان را به راه انداختند؛ حتي عجله داشتند كه اين كار هرچه زودتر انجام بگيرد. در انقلابهاي دنيا، آن كساني كه در رإس كار قرار مي گيرند و زمامدار انقلابند كه البته غالبا هم كودتاست؛ انقلاب نيست براي خودشان يك سال، دو سال فرصت قرار مي دهند و مي گويند تا وقتي آماده براي رأي گيري بشويم، بايد اين مدت بگذرد؛ اما همان را هم غالبا تمديد مي كنند! امام دو ماه از پيروزي انقلاب نگذشته بود كه اولين انتخابات يعني همان رفراندم جمهوري اسلامي را به راه انداخت. يكي، دو ماه بعد، انتخابات خبرگان قانون اساسي بود. چند ماه بعد، انتخابات رياست جمهوري بود. چند ماه بعد، انتخابات مجلس بود. در

يك سال كه همان سال 58 باشد امام چهار بار از آراء مردم براي چيزهاي گوناگون استفسار كرد؛ براي اصل نظام، براي قانون اساسي نظام كه قانون اساسي يك بار خبرگانش انتخاب شدند، يك بار خود قانون اساسي به رإي گذاشته شد براي رياست جمهوري، براي تشكيل مجلس شوراي اسلامي.

امام به معناي واقعي كلمه معتقد به آراء مردم بود؛ يعني آنچه را كه مردم مي خواهند و آراءشان بر آن متمركز مي شود. البته در اين كارها هيچ وقت سررشته كار را هم به دست سياست بازان نمي داد. مردم، غير از سياست بازهايند؛ غير از مدعيان سياستند؛ غير از مدعيان طرفداري مردمند. امام به مردم اعتماد داشت. خيلي از گروهها و احزاب و داعيه دآراءن و سياست بازها و حزب بازها و امثال اينها بودند؛ امام به اينها كاري نداشت؛ ميدان هم به اينها نمي داد كه بيايند زياده طلبي كنند، به نام مردم حرف بزنند و عوض مردم تصميم بگيرند؛ ليكن به آراءء مردم احترام مي گذاشت.

جنگ پيش آمد؛ در نقش فرمانده نيروهاي مسلح ظاهر شد. مسإله محاصره اقتصادي پيش آمد؛ امام پشتيبان كامل بود؛ پشتيبان روحي دستگاههاي دولتي. اول انقلاب، براي كارهاي گوناگون و براي حمايت از مستضعفان و محرومان، امام دستورات فراواني دادند و كارهاي زيادي انجام گرفت. موسساتي مثل جهاد سازندگي، مثل بنياد مسكن، مثل كميته امداد، مثل بنياد مستضعفان و جانبازان، مثل بنياد پانزده خرداد، براي كمك رساني به مردم تشكيل شد. مسايلي كه براي امام در حاكميت و در اداره كشور مطرح بود، اينها بود. اين، بعد حاكم و رهبر بودن امام در موضع يك انسان مقتدر و

يك انسان باآراءده بود؛ انساني كه اگر جنگ پيش بيايد، مي تواند تصميم بگيرد؛ براي اداره يك كشور و براي مواجهه با دشمنان، مي تواند تصميم بگيرد.

امام همين انسان، در چهره زندگي شخصي و خصوصي خود، وقتي انسان آنجا را نگاه مي كند، او را در چهره يك انسان زاهد و عارف و منقطع از دنيا مي بيند. البته منظور، دنياي بد است؛ همان چيزي كه خود او مي گفت دنياي بد آن چيزي است كه در درون شماست؛ اين ظواهر طبيعت زمين و درخت و آسمان و اختراعات و امثال اينها دنياي بد نيست؛ اينها نعمتهاي خداست؛ بايد اينها را آباد كرد. دنياي بد، آن خودخواهي، آن افزون طلبي، آن احساس تعلقي است كه در درون توست؛ امام از اين دنياي بد به كلي منقطع بود. او براي خودش هيچ چيز نمي خواست. براي تنها پسرش كه عزيزترين انسانها براي امام، مرحوم حاج احمدآقا بود؛ بارها ما اين را از امام شنيده بوديم كه مي گفتند اعز اشخاص در نظر من ايشان است در ده سال آن حكومت و آن زمامداري و رهبري بزرگ، يك خانه نخريد. ما مكرر رفته بوديم و ديده بوديم كه عزيزترين كس امام، در آن باغچه اي كه پشت حسينيه منزل امام بود، داخل دو، سه اتاق زندگي مي كرد.

خود آن بزرگوار براي خود، زخارف دنيوي و ذخيره و افزون طلبي نداشت و نخواست؛ بلكه به عكس، هداياي فراواني براي امام مي آوردند، كه آن هدايا را در راه خدا مي داد. آنچه را هم كه داشت و متعلق به خود او بود و مربوط به بيت المال نبود،

براي بيت المال مصرف مي كرد. همان آدمي كه حاضر نبود آن روز با ده ميليون، پانزده ميليون، يك خانه قابل قبولي براي پسرش بخرد ولو از مال شخصي خودش صدها ميليون تومان مال شخصي خود را براي نقاط مختلف براي آباداني، براي كمك به فقرا، براي رسيدگي به سيل زدگان و جاهاي مختلف ديگر صرف مي كرد. ما اطلاع داشتيم كه در مواردي پولهاي شخصي خود امام بود كه به اشخاصي داده مي شد، تا بروند آنها را مصرف كنند؛ اينها هدايايي بود كه مريدان و علاقه مندان و دوستان براي امام آورده بودند.

او اهل خلوت، اهل عبادت، اهل گريه نيمه شب، اهل دعا، تضرع، ارتباط با خدا، شعر و معنويت و عرفان و ذوق و حال بود.

آن مردي كه چهره او دشمنان ملت ايران را مي ترساند و به خود مي لرزاند، آن سد مستحكم و كوه استوار، وقتي كه اين مسايل عاطفي و انساني پيش مي آمد، يك انسان لطيف، يك انسان كامل، يك انسان مهربان بود. من اين قضيه را نقل كرده ام كه يك وقت در يكي از سفرهاي من، خانمي خودش را به من رساند و گفت از قول من به امام بگوييد كه پسرم در جنگ اسير شده بود و اخيرا خبر كشته شدن او را برايم آورده اند. من پسرم كشته شده، اما براي من اهميت ندارد؛ براي من سلامت شما اهميت دارد. آن خانم اين را با يك هيجان و با يك احساسي به من گفت. من خدمت امام آمدم و داخل رفتم. ايشان سرپا ايستاده بودند و من هم همين مطلب را برايشان نقل كردم؛

ديدم اين كوه استوار و وقار و استقامت، مثل درخت تناوري كه ناگهان بر اثر طوفاني خم بشود، در خود فرو رفت؛ مثل كسي كه دلش بشكند؛ روح و جان و جسم او تحت تإثير اين حرف مادر شهيد قرار گرفت و چشمانش پر اشك شد! شبي در يك جلسه خصوصي، با دو سه نفر از دوستان، منزل مرحوم حاج احمدآقا نشسته بوديم؛ ايشان هم نشسته بودند. يكي از ما گفتيم كه آقا شما مقامات معنوي داريد. مقامات عرفاني داريد، يك چند جمله اي ماها را نصيحت و هدايت كنيد. اين مرد با عظمتي كه آن گونه اهل معنا و اهل سلوك بود، در مقابل اين جمله ستايش گونه كوتاه يك شاگردش كه البته همه ما مثل شاگردان و مثل فرزندان امام بوديم؛ رفتار ما مثل فرزند در مقابل پدر بود آنچنان در حال حيا و شرمندگي و تواضع فرو رفت كه اثر آن در رفتار و جسم و كيفيت نشستن او محسوس شد! در حقيقت ما شرمنده شديم كه اين حرف را زديم كه موجب حياي امام شد. آن مرد شجاع و آن نيروي عظيم، در قضاياي عاطفي و معنوي، اين گونه متواضع و باحيا بود. آن نكته آخري را كه من مي خواهم عرض بكنم، اين است كه همه اينها را امام از عمل به دين، از پايبندي به دين، از تقوا و از مطيع امر خدا بودن داشت؛ خود او هم بارها اين مضمون را در گونه گونه كلمات خود بر زبان مي آورد و بيان مي كرد: هر چه هست، از خداست. او همه چيز را از خدا مي دانست؛ هضم

در آراءده خدا بود؛ حل در حكم الهي بود: انقلاب را خدا پيروز كرد؛ خرمشهر را خدا آزاد كرد؛ دلهاي مردم را خدا جمع كرد. او همه چيز را از منظر الهي مي ديد و عامل به احكام بود؛ خداي متعال هم درهاي رحمت را به روي او باز كرد.

سخنراني رهبر فرزانه انقلاب حضرت آيت الله خامنه اي- خرداد78

رمز موفقيت امام خميني (ره) در انظار ياران

رمز موفقيت امام خميني (ره) در انظار ياران

آنچه فراروي داريد پاسخ كتبي ياران و شاگردان حضرت امام رحمه الله عليه است به سه پرسش از محضر آنان:

1- رمز موفقيت امام در چه بود؟

2- حساسيت امام روي چه مسائلي بود؟

3- چه خاطره آموزنده از امام داريد؟

مجلّه حوزه به مناسبت سالگرد رحلت حضرت امام، پرسشهاي فوق را براي بيشتر ياران و شاگردان آن مرحوم ارسال داشت كه در اين شماره پاسخ بزرگواراني كه تا كنون به دست ما رسيده است تقديم مي گردد.

- آيه الله زنجاني

حوزه: به نظر حضرت عالي رمز موفقيت حضرت امام رحمه الله عليه چه بود؟

تشكر صميمانه خود را از احياي ذكر امام راحل رضوان الله تعالي عليه كه موجب احياء و نشر فضائل انسانيّت و تقوي و مكارم اخلاق مي باشد ابراز مي دارم به راستي: الرجل العظيم بعد موته ينبوع نور يندفّق منه النور.

مرد بزرگ پس از مرگ بسان چشمه نوري است كه پيوسته از آن نور در تابش و ريزش است. فوائد و بركات احياء مآثر و آثار اين نخبه هاي تاريخ را مكرر كتباً و شفاهاً متذكر شده ام. هست قرآن حالهاي انبياءماهيان بحر يا كه كبريا

و خواندن قرآن و تأكيد در تلاوت آن جز از اين نيست.

چون تو در قرآن

حق بگريختي با روان انبياء آميختي

پس ذكر سر گذشت اعاظم و تدبّر در ماجراي زندگي آنان يك نحو اختلاط و آميزش با ارواح عاليه آنان است وه ! چه اختلاط و آميزش مباركي !

و لا حول و لا قوه الا بالله العلي العظيم.

مسلماً مراد از موفقيّت موفقيت در رسالت خاص خودشان يعني در برانداختن طاغوت و طاغوتيان و الاّ موفقيت در فقاهت و رشته تخصصي ديگر در اشخاص ديگر هم موجود است و اختصاصي به اين بزرگوار ندارد. هر چند به دست رمز موفقيت در آن موارد هم مهم و قابل استفاده شايان است ولي آن را در غير شخص ايشان مي توان پيدا نمود و هم آنرا الگو قرار داد. پس مورد سؤال از خاصه آن راحل عظيم است كه متفرّد به آن بودند؛ يعني قيام لله و نهراسيدن از كوههاي موانع كه هر يك از آنها انصافاً مرد افكن بودند و هم ، لا يخافون في الله لومه لائم. و اينكه به تنهائي امّت بودن: ان ابراهيم كان امه قانتاً لله.

داده بودش صنع حق جمعيتي كه همي زد يك تنه بر امتي بر سر آن چنان محكم پي است گوئيا شرغي و غربي با وي است آري زيتونه لا شرقيه و لا غربيه و از حدود اقطار خارج بودن خاصه آن بزرگوار بود.

به عقيده اين جانب آن بزرگوار نموداري از اعاظم انبياء و مرسلين بود نمونه از اولوالعزم من الرسل. مرادم نه معناي اصطلاحي كلمه است بلكه مصداق كامل از معناي لغوي آن ؛ زيرا:

قوم بر وي سركه ها مي ريختند ليك دريا هم فزون مي ريخت قند غم كه از دريا بر

آن راهي بودپيش او جيحونها زانو زند!

اين را به رأي العين ديدم آنچه كه در طي قرون هم صنفها مهال مي شمردند باذن الله و و الاتكال عليه ممكن ساخت. هيچ يادم نمي رود (و شايد در مذاكرات و مصاحبه ها گفته باشم.) در اوايل انقلاب يكي از آشنايان كه با رژيم منحوس كارد و پنير بود و خدمات شاياني را در معرّفي كارگزاران و افشاگري آنان انجام داده بود روزي كه به مشهد مشرف بود و سخن از انقلاب رفت مي گفت: برانداختن رژيم مهال است ؛ چون امريكا پشت سرش ايستاده است.

اين مقاله شخصي بود كه به مناسبت خصومت و عداوت شديدش با دستگاه منفور هرگز احتمال نمي رفت كه سخن از راه عاطفه بزند و در مقام طرفداري از آن ممكن را محال بداند؛ بلكه در آن مورد و موقع ديد عقل متعارف جز از اين نبود. مولاي متقيان صلوت الله و سلامه عليه هم اخبار را با اين خاصه ذكر فرمود:

و لكن الله سبحان جعل رسله اولي قوه في عزائمهم و ضعفه في ماتري الا عين من حالاتهم.

ليكن خداوند سبحان فرستادگان خود را در اراده شان نيرومند گرداند و در آنچه ديده ها از ظاهر آنان مي بيند خوار نماياند. آنگاه مدح مي فرمايد:

و لقد دخل موسي بن عمران و معه اخوه هارون عليهماالسلام علي فرعون و عليهما مدارع الصوف و بايديهما العصي فشر طاله انه اسلم بقاء ملكه و دوام عزّه موسي بن عمران و برادرش هارون عليهاالسلام بر فرعون در آمدند جامه هاي پشمي بر تن و چوب دستي ها در دست و با او پيمان نهادند به جاودانگي

سلطنت و دام و ارجمندي و عزّت اگر مسلماني پذيرد و راه طغيان پيش نگيرد. ملاحظه مي شود كه خاصه موسي بن عمران عليه السلام را در عين عظمت معنوي اتكاء اتكال به قدرت لا يزالي مي فرمايد كه دو برادر پشمينه پوش با يك عصا به ظاهر فاقد همه گونه قدرت امّا با اتكاء به نيروي لا يزالي بدون هراس از تشكيلات فرعون به او قول مي دهند كه در صورت تبعيت از فرمان آنان كه فرمان الهي است سلطنتش پايدار خواهد ماند.

اين چه نيروي غيبي است كه با دست خالي فرعون را تهديد مي كند و هم تشويق: اگر يك عبدي بود بر اساس مبنائي مي گفت: اين هم مظهري از وجوداست يك حقيقت است به دو صورت موسي و فرعون كردند آشتي.

راحل بزرگوار قدس سره العزيز فرمود:

بگويم كه از گوشت گرفته بيرونت كنند!

خلاصه آن خاصه موجب امتياز و ايمني از مشاركت در آن (علي حد تعبير الرضي ره) همانا نمونه و نمودار بودن از خاصه انبياء بود و گرنه تقدم در فقاهت واجتهاد به ماهو موجب امتياز نمي توانست باشد.

هستند از مستعدين در فقه و فقاهت واجتهاد كه براي جلوس رضاخان به اريكه سلطنت در محجلس موسسان تبريك مفصل گفته اند.

فيا غفلتا عما يراديهم و من نام لم ينم عنه و كان هو قدس سره اخا الحرب يقظانا.

لازم ديدم كه خاصه مهم ديگر را كه مسلماامام راحل رضوان الله تعالي عليه از مشاركت ايمن بوده و فضيلت منحصر به فرد آن را حل عظيم الشان است گوشزد نمايم و باز به بوقل رضي رضزان اللفه عليه (كثيرا مااذا كرالا خوان) است. همانا

در تحت نفوذ و تاثير بودن در برابراطرافيان و خواص بود زيرا در طول زندگي آنچه كه مشهود بوده و يكي از نقاط ضعف و بلكه سقوط ازاوج عظمت بوده متاثر بودن اكثر هم طرازهاي امام راحل قدس سره بوده كه دراين باره قضاياي تاسف بار دارم كخه داعي بر گفتن آنها نيست واز طرفي براي نماياندن فضيلت وامتياز آن بزرگوار راهي جز آن موجود نيست چون: (به ضد نور دانستي تو نور). داستانهائي از شهيد صديق آيه الله مطهري رضوان الله تعالي عليه و بي تفاوتي مراجع گذشته نسبت به ماجراهاي آن شهيد قدس سره و همچنين نسبت به خودم دارم كه ظاهرا سرش اولي است.

تاسيسا لقوله سبحانه: (لا يستوي منكو من الفق من قبل الفتح و قاتل اولئك اعظم درجه من الذين انفقوا من بعد و قاتلوا وكلا وعدالله الحسني! واللفه بما تعملون خبير).

فريفتن در اصل حيازت درجات مساوي هستند وانما يمتازون بعضها ثم انه سبحانه وعد كلا منهم الحسني سبحانه لايخلف الميعاد.

حوزه: حضرت امام رحمه الله عليه چه مسائلي حساسيت بيشتري نشان مي دادند؟

آن بزرگوار فقط علاقه مند به دين واقامه شعائر و دفاع از حريم اسلامش بود كه غمخوار بود. بد نيست اين جريان را متذكر شوم:

هنوز چند روزي از ورود حضرت امام به ايران نگذشته بود كه يكي از رفقاي اهل علم زنجاني ساكن تهران كه مكرر در آن چند روز با هيات علميه تهران شرفياب شده وامام به مناسبت همشهري بودن مشاراليه از حالات اين جانب سئوال واستفسار فرموده بودند به اين جانب تلفن كرد و ضمنا گفت چرا نمي آييد و چرا در مشهد معطل هستيد. چند بارامام

از شما پرسيده است.

پس از سئوال و جوابهايي من پرسيدم خبر تازه چيست؟ گفت: همه هيات علميه تهران به مصاحبت يكي از خطبا مشرف بوديم.اماامر فرمودند كه: سكوت را ممتد شكسته به منبر رود. وي هم به منبر رفت واظهار داشت: ما حاصله:

اين انقلاب ثمره مجاهدات شخصي نيست همه علماء در آن ذي سهم هستند.

من در همان مذاكره تلفني گفتم: جناب رفيق شفيق ! به قول تبريزيها نماز قضاء دارد اما جواب را قضايي نيست ! بنابراين در همين موقف اندك تامل نموده و پانتز باز كنيد تا جواب را در ضمن بيتي از حافظ به سمع شريف برسانم و سپس ادامه بدهيد.

گفت: پرانتز بازاست.

اين بيت را خواندم:

هزار نقد به بازار كائنات آرند

يكي به سكه صاحب عيار ما نرسد

انصافا بي انصافي شده است. غيرازايشان اول به حسابها رسيدگي مي كردند چنانچه ادني لطمه اي به آن وارد نمي شداعلاميه مي دادند آن هم شايداز كثرت اعتراض من حولهم پس اصاله الجهد محفوظ نبود اما صاحب عيار ما خود را به آب و آتش مي زند و آماده هرگونه پيش آمد بود.

آري صحابه هم مي جنگيدند مولي هم مي جنگيد.اما مولي از زبان سيده نساء:

كلمااو قدوانارا للحرب اطفاهاالله.... فلا ينكفي حتي يطا صماخها باخصمه و يخمدلهبها بسيفه مكدودا في ذات الله مجتهدا في امرالله قريبا من رسول الله (ص ) سيدا في اولياءالله مشمرا ناطحا مجدا كادحا وانتم في بلهنيه من الشعين وادعون فاكهون آمنون ( اعيان الشيعه ج 2.300 چاپ قديم).

- آيه الله اميني

حوزه: به نظر حضرت عالي رمز موفقيت حضرت امام چه بود؟

امام خميني قدس سره الشريف يك شخصيت استثنايي و ممتاز بود و

ويژگيهايي داشت كه در كمتر كسي جمع مي شود. رمز موفقيت او را بايد در مجموعه آن صفات جستجو كرد. مانند: آرامش نفس قاطعيت شجاعت اخلاص استقامت بي اعتنائي به جاه و مقام بي توجهي به امور مادي و دينوي تقوي تسلط بر نفس بينش سياسي بينش اجتماعي تدبير آينده نگري تيزهوشي ذكاوت ساده زيستي آگاهي به زمان هيبت و وقار خوب سخن گفتن خوب نوشتن فقاهت و مرجعيت قيافه زيبا و جالب ولي به نظر من مهمترين رمز موفقيت حضرت امام در دو چيز بود كه منشا و ريشه همه فضائل و كمالات او محسوب مي شد.

1- ايمان قوي.

2- عقل و هوش عالي.

اماايمان: ايمان حضرت امام از مرحله مفاهيم و تصورات ديني فراتر رفته بود و به مرتبه حضور و شهود و يقين رسيده بود و چنين ايماني بود كه موجب توكل و آراكش اخلاص عمل به وظيفه قاطعيت شجاعت تسلط بر نفس بي اعتنائي به جاه و مقام وامور دنيوي استقامت و پايداري هدفداري و بي باكي حضرت امام مي شد.

به نظر من وقار و هيبت ويژه حضرت امام نيز دراثر همين ايمان كامل بود. حتي تشخيص وظيفه را نيز معلول همين ايمان و قول مي دانم.

چون به مرحله يقين رسيده بود وظيفه اش را به خوبي نشان مي داد و با قاطعيت هدف را تعقيب مي كرد واز هيچ نيرويي نمي هراسيد و به وعده هاي الهي اطمنيان و آرامش نداشت. سخنانش ازايمان و يقين بر مي خاست لذا در دلها مي نشست و دراعماق نفوس نفوذ مي كرد و به آنها آرامش واميد مي داد.

اما عقل و هوش عالي: از مهمترين

عوامل پيروزي امام عقل و فراست و تيزهوشي فوق العاده او بود. دراثر همين تيزهوشي بود كه هدف را به خوبي تشخيص مي داد و راههاي وصول به هدف و موانع و مشكلات و راه حلها را كاملامي شناخت و قاطعانه هدف را تعقيب مي نمود.

كساني كه با حضرت امام آشنا بودند و در تصميم گيرهياي او دقت داشتند به خوبي مي دانند كه بزرگترين رمز پيروزي او همين دو صفت يعني اميان كامل و عقل و درايت كافي بود. براي اين موضوع شواهد فراواني را مي توان نام برد كه دراثر كمي فرصت از ذكر آنها خودداري مي شود.

حوزه: حضرت امام روي چه مسائلي حساسيت بيشتري نشان مي دادند.

حضرت امام نسبت به سه موضوع بسيار حساسيت داشت:

1. حفظ حراست ازاصل نظام اسلامي و صيانت از كليه نهادهايي كه در تشكل اصل نظام دخالت دارند. مانند: هيات دولت مجلس شوراي اسلامي شزراي نگهبان قوه قضائيه مجلس خبرگان رهبري نيروهاي نظامي و انتظامي. چون حضرت امام به ضرورت بقاءنظام اسلامي عنايت داشت هرگاه كه يكي از نهادهاي ذر ربط را در معرض تضعيف و تهديد مي ديد شديدا از آن دفاع مي كرد. به حفظ استقلال و عظمت نظام اسلامي كاملا عنايت داشت و براي دفاع از آن از هيچ عملي پروا نداشت وازايثار نفوس و اموال مضايقه نمي كرد.

2. حضور مردم در صحنه.

3. وحدت اقشار مردم

حضرت امام كاملا به اين دو موضوع عنايت داشت واين دو موضوع را از مهمترين عومال پيروزي مي دانست و به همين جهت همواره در تحكيم اين دوامر كوشش داشت و آنها را بزرگترين عامل بقاء واستحكام نظام مي دانست.

هميشه در سخنرانيهايش به اين دو موضوع توصيه مي كرد و هرگاه كه يكي از آنها را در معرض خطر مي ديد شديدااز آن دفاع مي نمود. براي اثبات اين موضوع دهها شاهد مي توان ذكر كرد.

حوزه: چنانچه خاطره آموزنده اي از حضرت امام رحمه الله عليه به ياد داريد بيان كنيد.

من خاطرات فراواني از حضرت امام دارم چه در دوران قبل از شورع مبارزات چه در زمان مبارزات و چه بعد از پيروزي انقلاب اسلامي كه همه آنها آموزنده و مفيد مي باشد لكن ذكر همه آنها دراين جا امكان پذير نيست و به همين جهت به يكي از آنهااشاره مي كنم: يكي از ويژگيهاي اخلاقي حضرت امام اين بود كه همواره مراقب نفس خود بود و در كنترل نفس و جلوگيري ازاهواء و تمايلات حيواني و تهيه اخلاص جديت و كوشش داشت. دراين رابطه شواهد زيادي به ياد دارم كه به يكي از آنان اشاره مي نمايم:

بعداز رحلت آيه الله بروجردي براي رسيدن به مقام مرجعيت حركتهاي مختلفي در سطح حوزه و در خارج آن شروع شد كه كاملا محسوس بود.

تنها كسي كه دراين رابطه حركتي ازاو ديده نمي شد حضرت امام قدس سره الشريف بود.

نه تنها خودش دراين راه قدمي برنمي داشت بلكه به شاگردان و علاقمندانش نيز اجازه چنين فعاليتهايي را نمي داد. بنده و گروهي از شاگردانش ازاين رفتار شديدا نارحت بوديم. به صورتهاي مختلف كارهايي را پيشنهاد مي كرديم. ولي مورد قبول واقع نمي شد.از جمله آنها تاسيس جلسه استفتاء بود. خوانندگان مي دانند كه وجود يك جلسه استفتاء از علائم مرجعيت بوده و هست. همه كساني كه در

مظان مرجعيت بودند. جلسه استفتاء داشتند ولي حضرت امام از تاسيس چنين جلسه اي شديداامتناع مي نمودند.

بنده كه شديدابه ايشان علاقه داشتم دلم مي خواست جلسه استفتائي براي ايشان كنم ولي مي دانستم كه مخالفت خواهند كرد. تصميم گرفتم موضوع را به صورت ديگري مطرح سازم شايد مورد قبول واقع شود.

يك روز به طور خصوصي خدمتشان رسيدم و گفتم: شما مي دانيد كه در بين شاگردان آيه الله بروجردي تعدادي افراد فاضل و ممتاز هستند كه حاضر نيستند بعدازايشان در درسهاي ديگر شركت كنند. در صورتي كه اگر مدتي به بحث و تحقيقات فقهي اشتغال داشته باشند آينده درخشاني خواهند داشت وازاساطين حوزه خواهند شد.

آيا شما حاضر نيستيد به اينها كمك نمائيد؟

فرمود: حاضرم چه كنم ؟

گفتم: آنان را دعوت مي كنيم كخ هر هفته چند جلسه خدمت شما باشند.

شما هم مسائل فقهي دشواري را كه در طول جلسات درس با آنها مواجه مي شويد در ضحور آقايان مطرح مي سازيد تا مورد بحث قرار بگيرد. بدين وسيله هم آنها پرورش مي يابند و تكميل مي شوند و هم مشااز نظر آنها استفاده مي نمائيد.امام كه در طول صحبت من به زمين نگاه مي كرد سربرداشت و گفت:

(آقاي اميني من از شماانتظار داشتم كه به من بگويي: پير شده اي و مرگ تو نزديك شده به فكر آخرت خود باش و بقيه عمرت را به غفلت و بطاعت صرف نكن اما تو در عوض به من پيشنهاد جلسه استفتاء مي دهي ! آخر من كه مرجع تقليد نيستم كه جلسه استفتاء داشته باشم)!

من از پيشنهاد خودم پيشمان شدم و عذر خواستم. و دهها نمونه ديگر ازاين

قبل به ياد دارم كه مجال براي عرضه آنها نيست.

- آيه الله بني فضل

حوزه: به نظر حضرت عالي رمز موفقيت حضرت امام رضوان الله تعالي عليه چه بود؟

با عرض سلام و ابراز ارادات از حسن ظن متصديان محترم مجله حوزه به اين جانب كه چند سئوال مطرح نموده و با پاسخ به آنها در پيمودن راه امام راحل قدس سره الشرف ياري نموده اند تشكر مي كنم. البته امثال بنده عاجزتراز آن هستم كه درباره فضائل اخلاقي و معنويات حضرت امام سخن بگوئيم يا چيزي بنويسيم چرا كه حضرت امام تالي تلو حضرات معصومين عليهم آلاف التحيه والصلوه والسلام بود.

از باب خالي نبودن عريضه عرض مي شود.

رمز موفقيت حضرت امام عمدتا در دو چيز بود:

1.اعتقاد راسخ به مبدا و يقين به معاد و عقبات عالم آخرت و سئوال و جواب قبر و محشر. خود را بنده خدا و در محضر رب مي دانست.

2. تصميم جدي و قاطع و همت بلند. هرآنچه را كه وطيفه و تكليف شرعي تشخيص مي داد اقدام جدي مي كرد و لو اين كه دنيا و من فيها. با ايشان مخالفت مي كرد از تصميم خود منصرف نمي شد. به لومه الائمين ذره اي اعتنا نمي كرد. حتي در دوران نهضت مقدسش از سال 41 تا 57 مدتي تك و تنهااعلاميه عليه طاغوتهاي زمان مي داد. در رسيدن به اهداف مقدس هرگز ياس را به خود راه نداد و هميشه دست اندركاران را در پيشرفت و رسيدن به هدف توصيه مي كرد كه مايوس نباشند.

- حوزه: حضرت امام روي چه مسائلي بيشتر حساسيت داشت ؟

آنچه كه اكنون به نظر مي رسد

حضرت امام در مساله آمريكا و سلطه آن بر كشورهاي اسلامي بيشتر حساسيت داشت و فرمود: دشمن اصلي ماامريكاست و آن را شيطان بزرگ خواند.ارتباط ايران باامريكا را ارتباط ميش با گرگ تعبير كرد.

جاي بسيار خوشوقتي است كه موضع رهبرانقلاب اسلامي حضرت آيه الله خامنه اي مدظله در خصومت باامريكا همان موضع قاطع امام است.

البته همه مستضعفين جهان بخصوص امن مظلوم و ستمديده و شهيد و مفقود و جانباز واسير داده ايران (نه آنان كه باارز آزاد وانحاه تقلب و خيانت سرمايه هاي نامشورع را چند ده برابر كرده و نسبت به وضع زندگي كمرشكن و طاقت فرساي افراد كم درآمد و شرمنده اهل و عيال بي اعتنا هستند)از ولي امر مسلمين انتظار همان موضع راداشتند. ما فرزندان انقلابي حضرت امام رحمه الله عليه در حوزه علميه قم از رهبر محبوب انقلابمان خواهانيم: مقرر و تاكيد فرمايند همه دست اندركاران نظام جمهوري اسلامي در سخنرانيها و در مصاحبه ها مواضع خصمانه خودشان را باامريكا صريح و بدون لفافه اعلام فرمايندچرا كه موجب دلگرمي امت جزب اللفه و ياس دشمنان خواهد بود. واز جمله مسائلي كه حضرت امام رحمه الله عليه از روزاول نهضت مقدسش حساسيت داشت مساله اسرائيل و خطر آن بر مسلمين بود. آن بزرگوار در غالب اعلاميه هاو سخنرانيهايش خطر آن را گوشزد مي نمود و هميشه سعي مي كرد تا سران كشورها عربي عليه اسرائيل حركت كنند و آخرين جمعه ماه رمضان را روز جهاني قدس اعلام و به راهپيمايي در آن روز دستور صادر فرمود تا در هر سال اقلا يك بار قيام عمومي عليه اسرائيل انجام بگيرد.

عمده حساسيت آن حضرت

در حمايت و دفاع ازاسلام بودازاين روي دراعدام سلمان رشدي ملعون اصرار مي ورزيد. حب و بغضش بااشخاص در محوراسلام بود.

- حوزه: اگر خاطره اي آموزنده براي طلاب از حضرت امام به ياد داريد يا شنيده ايد بيان كنيد.

به نظر بنده خاطره هاي آموزنده امام را بايدازاصحاب ملازم با آن حضرت سراغ گرفت امااز باب اين كه سئوال شما بي پاسخ نماند يكي دو خاطره عرض مي كنم:

1. بنده حدود 8 سال در درس خارج فقه واصول ايشان حاضر شدم.

هميشه سر ساعت معين در جلسه تدريس حاضر مي شد. حتي آن ايام كه در مسجد سلماسي قم تدريس مي فرمود بعضي از شاگردان پيش از درس حضرت امام در جلسه درس ديگري حاضر مي شدند ازاين روي گاهي چند دقيقه بعد از شروع درس امام وارد جلسه مي شدند. امام ناراحت مي شد و گاهي تذكراتي مي داد.

معروف است: خود حضرت امام در دوران طلبگي منظم و به موقع در جلسات درس اساتيدش حاضر مي شده است. مرحوم آيه الله شاه آبادي (استاد اخلاق امام) در رابطه با نظم و حضور امام در جلسات درس گفته بود: (روح الله واقعا روح الله است. نشد يك روز ببينم كه ايشان بعد از بسم الله در درس حاضر باشد. هميشه پيش از آن كه بسم الله درس را بگويم حاضر بوده است).

پس لازم است طلاب محترم سعي كنند سر وقت در جلسات درس و بحث حاضر باشند.

2. خاطره ديگري كه دارم. راجع به تواضع ايشان است حتي در برخورد با شاگردان و كساني كه از نظر موقعيت علمي و اجتماعي بسيار پايين بودند. حدود 8 سال قبل

فصل تابستان در آذربايجان بودم. حضرت امام راجع به يك مطلب مهمي كه مربوط به آذربايجان بود بنده را به حضورشان احضار فرمودند: پيش از شروع مطلب خطاب به بنده فرمودند: ازاين كه به شما زحمت دادم اين جا آمديد عذر مي خواهم.

اين فرمايش آن قدر در وجود بنده اثر گذاشت كه گريه ام گرفت. در دلم گفتم: خداوندا! اين چه برخورد و تواضعي است از اين انسان با عظمت الهي الحق وارث پيامبراست. در تواضعش اين بس كه احدي نتوانست بر او در سلام سبقت بگيرد. افسوس كه از دست ما رفت و ما را يتيم گذاشت.

كان لاهل العلم خير والد

و بعده امست يتامي ولده

خداوند در جانش و درجات شهدائش را متعالي و ارواح مقدسه آنان را از ما خشنود و به همه ما توفيق بندگي مرحمت فرمايد به حق محمد و آله الطاهرين.

- آيه الله يزدي

حوزه: به نظر حضرت عالي رمز موفقيت حضرت امام چه بود؟

موفقيت حضرت امام رضوان الله تعالي عليه در مبارزه و پيروزي و بنيانگذاري جمهوري اسلامي و رهبري جنگ تحميلي و ... در عوامل گوناگوني بوده است. اما يك رمز اصلي كه در تمام مراحل مي توان آن را عامل اصلي موفقيت دانست:

اخلاص در عمل كار براي خدا و حمايت از دين و خدا و بندگان خدا بود.

طبعا خداوند هم همه جا ايشان را از الطاف جليه و خفيه بهره مند نموده و توفيق عنايت فرمود.

تكيه بر مردم رعايت اصول شرع انور توجه به همه اقشار جامعه. شناخت شرائط زمان در سطح جهان اطلاع از دگرگونيهاي جهاني به طور مستمر به كارگرفتن همه نيورهاي مفيد و صالح سعه صدور

و بلند نظري و ... هم از رموز موفقيت حضرت امام رضوان الله تعالي عليه بود.

- حوزه: به نظر حضرت عالي حضرت امام روي چه مسائلي حساسيت بيشتري نشان مي دادند.

حضرت امام رضوان الله عليه روي حفظ وحدت و همكاري همه نيروها پيش گيري از هره نوع تفرقه و تشتت رسيدگي به محرومان و مستضعفان كار دقيق و مداوم مسئوولان ساده زيستي و دوري از تشريفات دولتمردان بخصوص روحانيان بيشتر حساسيت داشتند و مكرر تذكر مي دادند.

- حوزه: اگر خاطره اي آموزنده براي طلاب از حضرت امام به ياد داريد يا شنيده ايد بيان كنيد.

از حضرت ايشان خاطرات فراواني دارم كه به مناسبت حوزه و طلاب يكي دو تااز آنها را نقل مي كنم:

قبل از پيروزي انقلاب قرار شد امام از يكي از دوستانشان كه از سفر عتبات آمده بود ديدن كند. بنده و يكي از آقايان در خدمت ايشان بوديم. در كوچه هاي محل دراثر باران و گل فراوان رفت وآمد مشكل بود.از درشكه پياده شديم. فرزندان روحاني بزرگوار راهنمايي كردند. از در مسجدي وارد شديم واز در ديگر آن كه راه را نزديك مي كرد خارج شديم. ديدارانجام شد. پس از مراجعت وقتي خواستيم براي تسهيل در راه از همان دره فرعي برگرديم فرمودند: مسجد را نباد طريق قرار داد.

از اين روي از همان كوچه اي كه نسبتا صعب اعبور بود به راه ادامه دادند.

منظورم از نقل اين داستان اين بود كه: امام از ارتكاب مكروه هم اجتناب مي كرند امام بدون جهت «امام» نمي شود؛ مراقبت نفس لازم است.

2. بعد از پيروزي انقلاب اوج قدرت امام و گذشت چندين ساله از رهبري

و تثبيت حكومت يك روستايي با واسطه از من خواسته بود كه از امام بخواهيم: يكي از لباسهايي را كه در آن نماز خوانده اند به او بدهند.

طبيعي بود كه طرح مساله براي من كمي سنگين بود. تا در فرصتي پس از انجام كارهاي مربوط در آن شرفيابي مطلب را عرض كردم.

امام احساس كردند با سنگيني مطرح مي كنم با تبسم شيريني فرمودند: اين كه مطلبي نيست.

همان وقت به كسي دستور دادند: برويد آن عبا را بياوريد. با اظهار محبت به آن روستايي ناشناخته. مامور رساندن امانت شدم. وقتي از محضرشان خارج شدم بيشتر آقايان بخصوص محافظين طمع كردند! وقتي جريان را گفتيم همگان با تعجب اظهار خرسندي كردند. نتيجه اين كه: امام در اوج قدرت به ساده ترين افراد و خواسته آنان توجه عميق و خاصي مي فرمودند و بندگان خدا را دوست مي داشتند. قدرت نبايد موجب غرور شود.ازاين كه فرصت نوشتن چيزي مناسب مجله را نداشتم معذرت مي خواهم.

- آيه الله آذري قمي

حوزه: به نظر حضرت عالي رمز موفقيت حضرت امام رحمه الله عليه چه بود؟

به نظر حقير همه چيز را باور كرده بود:از خداي متعال تا بهشت و جهنم قدرت خداوند واسلام و مسلمين بويژه مردم شيعه ايران. بر اين اساس. به چيزي كه نمي انديشيد خودش بود. عزت و آبروي خود را براي پيشبرداسلام مصرف مي كرد نه اسلام را براي خود و مقام. در عين حال معتقد بود كه: تلاش و سعي نه به دنيا مي رسد و نه به عقبي. معتقد بود: همه چيز در سايه اسلام و عمل به آن دست مي آيد و هيچ چيز و

هيچ كس را بر خدا ترجيح نمي داد.

حوزه: حساسيت امام روي چه مسائلي بود؟

ولايت مطلقه فقيه انجام تكليف شرعي و وحدت همه اقشار مسؤولين با هم و با ملت.

- حوزه: چنانچه خاطره آموزنده اي از حضرت امام رحمه الله عليه به ياد داريد يا شنيده ايد بيان كنيد.

خاطره اي كه براي من بسيار جالب و آموزنده بوده و هست اين است كه: در سالهاي 33 و 34 آقاي فلسفي واعظ شهير به پشتيباني مرحوم آيه الله العظمي بروجردي مبارزه با بهائيت را آغاز كرد و رژيم پهلوي بر حسب ظاهر پشتيباني مي كرد ناگهان با چرخش صدوهشتاد درجه اي شاه روبه رو شديم. شاه مرجعيت شيعه و علماي بزرگ تهران را تحقير كرد.اين مطلب بر فضلاي حوزه گران آمد و بك حالت حيرت و سرگرداني دست داد. چگونه بايداين تحقير جبران شود و راه آن چيست ؟ به معظم له پناه برديم. من و زچند نفر ديگر خدمت ايشان شرفياب شديم و مساله را مطرح نموديم. (قطعاايشان از ما بيشتر ناراحت بود).

فرمودند:اگر آقاي بروجردي اجازه بدهد يك روزه تمام ايران را عليه شاه مي شورانيم !

خوشحالي و شادماني كه براي ماازاين اعتماد به نفس و روحانيت و مرجعيت شيعه و مردم مسلمان ايران حاصل شد فراموش نشدني است.

ما به ايشان چنين اعتمادي داشتيم.

آن روز نجات ايران واسلام به دست مبارك ايشان قابل پيش بيني بود كه بعدا در سال 43 اين اعتماد به مردم واحساس قدرت الهي توسط معظم له در سخنراني مسجداعظم ابراز گرديد كه:

(تمام بيابانهاي قم را مي توانيم از مردم غيرتمند عشاير لرستان و جاهاي ديگر پر كنيم).

رحمت الله عليه و جزاه

الله عن الاسلام والمسلمين خيرالجزاء. آمين يا رب العالمين.

- آيه الله مظاهري

حوزه: به نظر حضرت عالي رمز موفقيت حضرت امام رضوان الله تعالي عليه چه بود؟

با تشكر وامتنان از دست اندركاران مجله حوزه و آرزوي توفيق براي آنان.

اكنون در آستانه سومين سالگردارتحال جانگداز سيدالفقهاء و المجتهدين زعيم المله والدين استادنا الاعظم حضرت امام خميني افاض الله علينا من بركات تربته الشريف قرار گرفته ايم. امامي عظيم الشان و والا مقام كه درك جوانب مختلف علمي و عملي او به سهولت ممكن نيست. در هر حال از باب اداي وظيفه شاگردي جملاتي هر چند كوتاه تحرير مي نمايم. در پاسخ اين سئوال مهم و قابل توجه و تعمق كه رمز موفقيت حضرتش در چه بود و چه چيزي باعث شد تاامام راحل امت اسلام اين گونه سرافراز و قدرتمند گردد؟ بايد گفت: سر توفيق آن بزرگمرد را در سه چيز بايد جستجو كرد سه اصلي كه پايه هاي اساسي موفقيت چشمگير ايشان بود.اين سه پايه عبارتند از:

1. علم 2. عمل 3. عقل.

مقام شامخ آن امام عزيز براهل فن و محققين حاضر امت اسلامي پوشيده نيست. حضرتش در فقه اصول عرفان فلسفه واخلاق مجتهدي بي نظير محقق و متفكري بي بديل بود.

مقام علمي ايشان با تركيب عمل و عقل معظم له باعث شده تا با دست مبارك وي اسلام اصيل مجد و عظمت دوباره يابد و پس از سالهاي دراز غربت اسلام و مذهب از گوشه مساجد و منابر به ميدان عمل و وجامه كشيده شود و قرآن مظلوم در كنار طاقچه ها طاق ايمن اجتماعي اسلامي گردد.ازاين روي در بيانان مهم خود خطاب به حوزه هاي

علميه به اين نكته اساسي كه فقه سنتي و جواهري اسلام فلسفه عملي حكومت است تصريح فرموده اند.

در ميدان عمل و تقوا امام بزرگورا استاد بي بديل اخلاق در عصر خويش بود. نمونه يك انسان متخلق به اخلاق الهي و مهذب را در وجود او بايد جستجو كرد.

او عارفي بود كه عرفان ناب را به سياست اسلامي آميخته بود لذا دراين ميدان بزم و رزم به جهاد في سبيل الله پرداخت.

همين مقام علمي ازو باعث شد تا به دنياي بسيار بي اهتمام گردد و حتي در زمان يكه بر اريكه قدرت مطلق اسلام تكيه زده بود از كمترين منافع دنيا بهره برد و زند و ساده زيستي را به ديگران مخصوصا مسئوولين نظام توصيه كند.

همچنين پايه ديگري موفقيت ايشان را بايد در عقل و تدبير بي نظير حضرتش جستجو نمود چرا كه انديشه او در تركيب با علم و عملش ازاين مردالهي سياستمداري بي بديل و عالي مقام به وجود آورداز را در قلوب آزادگان عالم جاي داد واو را بسيار دورانديش نمود و حقااسلام و نظام جمهوري اسلامي استمرار و بقاي خود را در طوفانهاي سهمگين داخلي و خارجي وامدار تدبير انديشه والاي سياسي اوست. همانگونه كه وجود و حصول خوددراين رعصه را نيز مديون عقل كامل ايشان است.

حوزه: حضرت امام روي چه مسائلي حساسيت بيشتر نشان مي دادند؟

در پاسخ به اين سئوال بايد گفت: امام عزيز مهمترين نقطه حساسيت خودرا براسلام متمركز فرموده بود. در همان سالهاي خونين 42 نيز به ضرس قاطع و فرياد آشكار فرمودند:

بپاخيزيد و اسلام را حفظ كنيد ولو بلغ ما بلغ.

از همين جا بود كه مدام نسبت به

محرومان و مستضعفان توصيه و تاكيد مي فرمود و آنان را صاحبان اصلي نظام وانقلاب اسلامي به شمار مي آورد ازاين روي مسوولان و دست اندركاران كشور را به ساده زيستي و عدم فاصله با مردم وامت بيدار دستور مي داد و به همين علت بود كه نسبت به مسائل جاري حوزه هاي علميه و دانشگاهها بسيار حساس بود و در سخنان گهربار و پيامهاي مهم خود نسبت به اين دو مركز علمي و فرهنگي توصيه هاي گوناگون مي فرمود واقشاراين دو كانون را از نيرنگهاي دنيا طلبان و سياست بازان و فاسقان آگاه مي نمود.

- حوزه: اگر خاطره اي آموزنده از حضرت امام به ياد داريد يا شنيده ايد بيان كنيد.

واما در باب ذكر خاطره اي ازامام امت لازم است خاطره اي را كه براي جميع امت اسلامي مفيد مي شمارم متذكر گردم:

در جلسه اي خصوصي پس از ردو بدل شدن صحبتهائا مختلف به اين جانب فرمودند:

من معتقد كه: اين انقلاب را ازابتداء تا كنون دست قدرت الهي كه فوق تمام ايدي است بدين جا آورده است و همان يدالله اين انقلاب عظيم را حفظ مي فرمايد.

البته واضح است حفظ اين نظام به حفظ وحدت امت اسلامي است كه امام بزرگوار نيز بدان توصيه مي فرمود.

خاطره اي نيز براي طلاب محترم بايد متذكر گردم. حضرت امام هميشه به ما طلاب مي فرمود:

مواظب باشيد كه اسلام از ناحيه شما ضربه نخورد.

و اين نشان مي دهد كه امام عزيز تا چه اندازه به افعال و كردار و انديشه هاي حوزويان و روحانيان محترم توجه مي فرمود و حساسيت نشان مي داد.

البته تمام دوران تدريس ايشان در

حوزه علميه قم سرشاراز خاطرات گرانبهاست كه دراين جا مجال پرداختن به آنها نيست. فقط اشاره مي كنم به نظم بي نظيرايشان درامور درسي وامور روزمره زندگي ! مساله تحقيق و موشكافي عميق حضرتش در مسائل علمي و... .

از همين فرصت استفاده كرده و به طلاب عزيز تاكيد مي كنم كه تحقيق و تدقيق و تامل در مسائل علمي را كه همان شيوه سلف صالح و فقهاء عظام و حضرت امام عليهم الرحمه و الرضوان است رها نكند و به نكات دقيق فقهي و علمي بيش از بيش اهتمام ورزند تا به ياري خداوند آرمان و هدف والاي امام فقيد قدس الله نفسه القدوسي كه همان جريان كامل فقه در جامعه اسلامي است برآورده گردد. ان شاءالله.

مجله حوزه، ش4

شخصيت امام خميني(ره) در كلام رهبر معظم انقلاب

شخصيت امام خميني(ره) در كلام رهبر معظم انقلاب

اشاره:

شني_دن وصف امام و شرح خط جاودانه آن يگانه دوران هم_واره خ_وش است و دلنشي_ن، اما وقت_ي عزيزي از آن بزرگوار سخ_ن مي گ_ويد كه خ_ود س_الهاي س_ال در ج_وار شخصيت وي زيسته است و درس ام_امت و رهبري آم_وخته است و در فراز و نشيب هاي مبارزه و پيروزي و حركت نظام اسلام_ي از نزديكتري_ن ياران و شاگردان مخلص و شايسته امام ب_وده است، لطافت و شي_رين_ي ديگ_ري دارد و طبعا جامعيت، عمق و تاثيرگذاري فزونتري خ_واه_د داشت.

سخنران_ي جامع رهب_ر معظم انقلاب، حض_رت آيت الله خامنه اي، در دهمي_ن سال رحلت امام خميني(ره) و به انگيزه ارائه تحليل_ي راهگشا از زن_دگ_ي و مبارزه ام_ام و ويژگيهاي خط ج_اودانه آن بزرگ_وار. اي_ن ب_ود كه آن را غنيمت شمرديم و گزي_ده ان را براي خيل عظي_م علاقه من_دان بازگ_و كرديم.

لازم

به ذكر است رهب_ر معظم انقلاب، حض_رت آيت الله خامنه اي، اي_ن سخنران_ي را در تاريخ 14 خ_رداد سال 78، همزمان با بزرگ_داشت دهمي_ن سالگرد عروج ملكوتي بنيانگذار جمهوري اسلامي، در خطبه هاي نماز جمعه تهران كه در ح_رم مطهر امام راحل ب_رگزار ش_د، ايراد فرمودند.

- بس_م الله الرحم_ن الرحيم

روز، روز متعلق به امام بزرگوار است؛ و سخ_ن ما درباره خصوصياتي از اين مرد بزرگ و اي_ن يادگ_ار پيامب_ران و اولياي الهي در زمان م_است. به همه برادران و خواهران نمازگزار عرض مي كن_م كه خصوصيت امام بزرگوار ما رعايت تقوا ب_ود. همه شما تق_وا را دست_ورالعمل زندگ_ي خ_ود قرار بدهيد، تا همچنان كه اب_واب رحمت الهي بر روي آن مرد بزرگ باز شد، بر روي ما ه_م باز بش_ود. تق_وا، رحمت و هدايت الهي را مت_وجه ف_رد و ج_امعه ب_اتق_وا م_ي كند.

دست_ورالعمل اول و اخ_ر پيامب_ران و ج_انشينانشان، تق_واي الهي است.

در خطبه اول در نظر دارم ان دركي را كه در ط_ول زمان به عن_وان يك شاگرد و پيرو اي_ن مرد بزرگ احساس كردم و ديدم و لم_س كردم، به شما عزيزان _ بخصوص جوانان _ منتقل كن_م. در باره امام خيلي ح_رف زده اي_م. همه، از دوست_ان، از دشمنان، از اي_ران_ي و غي_ر ايران_ي و مسلمان و غير مسلمان، از اي_ن مرد بزرگ تجليل كردند؛ در اينها هيچ حرفي نيست؛ عظمت و جلالت و شان او براي همه مسل_م است؛ اما اين يك امر اجمالي است. م_ن فكر مي كنم كه نسل جوان ما _ كه امروز با قدرت و نشاط دارد راه افتخار و عزت_ي را كه اي_ن مرد بزرگ در مقابل

ما باز كرد، ط_ي م_ي كن_د _ مايل است از امام خود چيزهاي بيشتري بداند. م_ن دريافتهاي خ_ودم را عرض م_ي كن_م؛ يعني آنچه را كه به مرور زمان در ط_ول حدود سي سال، ما امام را از نزديك شناختي_م و در امام مشاه_ده ك_ردي_م؛ در ه_ر ب_رهه اي، چيزي، مظهري و بعدي از ابعاد اين شخصيت عظي_م را. از اي_ن سي و يك سال _ كه از دوران ج_واني بنده تا رحلت ان بزرگوار طول كشيد _ البته چهارده س_ال ايشان در تبعي_د ب_ودن_د و ما به ظاه_ر از ايشان دور بوديم؛ اما در فضاي ذه_ن و مسير امام بودي_م و از او ج_دا نب_ودي_م؛ همان چهارده سال ه_م در واقع ب_ا امام ب_ودي_م.

يك نكته را به شما عزيزان عرض كن_م. درست است كه شاگ_ردان امام و آشنايان با امام، امام را در ح_د بالاي_ي ب_ا عشق و محبت دوست م_ي داشتن_د، اما آنچه درباره امام گفته ش_ده است، منشاش محبت نيست، محبت منشاش آن خص_وصياتي است كه در امام ب_ود. نكته دوم اي_ن است كه اي_ن شخصيت داراي ابعاد گ_ون_اگ_ون، هيچ اص__رار و عجله اي نداشت كه آن زيباييها و درخشندگيهاي وج_ود خود را به رخ كسي بكشد. هر وقت هر جا تكليف شرعي او را وادار به حركت_ي كرد، بعدي از ابعاد او اشكار شد.

من از سال 37 شروع مي كنم؛ سالي كه م_ن خودم به ق_م رفت_م و اول ب_ار ام_ام را از نزديك دي_دم؛ البته قبل از آن در مشهد شني_ده ب_ودي_م كه در ق_م يك مدرسي، يك استاد بزرگي هست كه جوان پسند و برجسته است. طلبه ج_وان_ي كه

به ق_م وارد م_ي ش_ود، دنبال استاد مي گردد. در ح_وزه هاي علميه، انتخاب استاد، اجباري نيست؛ هر كسي طبق پسن_د و سليقه خ_ود، است_اد را انتخ_اب م_ي كند.

استادي كه طلاب ج_وان و مشتاق را در وهله اول به خود جلب مي كرد، همي_ن مردي بود كه آن روز در ميان شاگردانش، به عنوان (حاج اقا روح الله) شناخته مي شد. مجموعه ج_وانان فاضل و درسخوان و پرشوق در محفل درس او جمع ب_ودند؛ ما در چني_ن فضايي وارد ق_م شدي_م.

او مظهر ن_وآوري علمي و تبحر در فقه و اص_ول ب_ود. بنده قبل از ايشان استاد بزرگي را در مشهد ديده ب_ودم _ يعني مرحوم آيت الله ميلاني _ كه از فقهاي برجسته بود. در ق_م هم همان وقت رييس حوزه علميه ق_م _ كه استاد امام ه_م بود؛ يعني مرحوم آيت الله العظمي بروجردي _ بود؛ بزرگان ديگري ه_م ب_ودند؛ اما آن محفل درس_ي كه دلهاي ج_وان و مشتاق و ك_وشا و علاقه من_د به استعدادهاي خ_وب را جذب م_ي ك_رد، درس فقه و اص_ول ام_ام ب_ود.

يواش يواش از قديمي ترها شنيدي_م كه اي_ن مرد، فيلسوف بزرگي ه_م هست و در ق_م درس فلسفه او، درس اول فلسفه بوده است؛ ليك_ن حالا ترجيح مي دهد كه فقه تدريس كند.

شنيدي_م كه اي_ن مرد، معل_م اخلاق ه_م ب_وده است و كساني در درس اخلاق او شركت م_ي كردند و او به تق_ويت فضايل اخلاق_ي در ج_وانان همت م_ي گماشته است. در خلال درس در ط_ول س_الها، اي_ن را م_ا از نزديك هم مشاهده كرديم. اما تا اينجا شخصيت اي_ن مرد بزرگ _ كه باط_ن او سرشار

از خص_وصيات ناشناخته ب_ود _ براي اكثر مردم در آن روز فقط به عن_وان يك است_اد عال_م و ش_اگ_ردپ_رور و يك تهذيب كنن_ده اخلاق طلاب و ش_اگ_ردان شن_اخته م_ي شد.

در سال 1340 مرح_وم ايت الله بروجردي _ مرجع تقليد _ وفات پي_دا كرد. مراجع بزرگواري ب_ودند كه مطرح شدند و دوستانشان نام آنها را مي اوردند. اينجا صحنه اي شد براي اينكه اي_ن مرد به همه نشان داد كه اي_ن درس اخلاق_ي كه مي گفته است، فقط زبان و ياد دادن به ديگ_ران نب_وده است؛ خ_ود او اولي_ن عامل به درسهاي تهذيب نف_س ب_وده است. همه ديدند، همه فهميدند و تصديق كردند كه اي_ن مرد، از مقام، از مط_رح ش_دن، از رياست، حت_ي اگ_ر آن رياست، مرجعيت باش_د؛ كه يك رياست روحان_ي و معن_وي است، رويگردان است و براي مقام و منصب و رتبه و شخصيت، هيچ گ_ونه تلاش_ي نمي كند؛ بلكه اگر ديگ_ران ه_م بخ_واهند تلاش كنن_د، تا آنجاي_ي كه بت_وان_د، مانع مي شود.

بعد از گذشت حدود يك سال و ني_م از فوت مرحوم آيت الله بروجردي، نهضت اسلام_ي ش_روع ش_د. در نيمه دوم س_ال 1341، بعد ديگ__ري از ابعاد اي_ن شخصيت آشكار شد و ان، هوشياري و تيزفهمي و ت_وجه به نكات_ي كه غالبا به آن ت_وجه نم_ي كردند، از يك طرف و غيرت ديني از يك طرف ديگر ب_ود. خيلي ها شنيدن_د كه تص_ويب نامه دولت در آن روز، قيد مسلمان ب_ودن و س_وگند به قرآن را براي فرد منتخب حذف كرده است؛ اما خيل_ي ت_وجه نكردند كه اي_ن چقدر اهميت دارد؛ در عين حال خيلي اهميت داشت؛ دليل ه_م اي_ن ب_ود

كه با آنكه مجل_س ش_وراي ملي آن زمان، مجل_س فرمايش_ي ب_ود؛ خ_ودشان آن را تشكيل مي دادند و فقط نامزدهاي مورد قب_ول خودشان به آنجا مي رفتند؛ در واقع انتخاب مردم وجود ن_داشت؛ انتصاب ب_ود، با وج_ود اي_ن، ان رژي_م ج_رات نكرد آن مق_ررات مرب_وط به انجمنها و اي_ن مساله اسلام را در وقت_ي كه مجل_س سر پا ب_ود، مطرح كند؛ ترسيد منعك_س بش_ود؛ گذاشتن_د در غياب مجل_س! مجل_س را در آن وقت منحل ك_رده بودند؛ مجل_س نب_ود؛ در محيط دربسته اي آن را تصويب كردند. اي_ن نشان م_ي داد كه پشت سر اي_ن قضيه، حرفهاي فراوان و مقاصد زيادي هست. اين را كس_ي نم_ي فهميد، اما امام اي_ن را فهميد و ايستاد. غيرت ديني او، او را وادار كرد كه در اي_ن مساله پيشقدم بش_ود و مبارزه براي اي_ن زاويه علي الظاهر كوچك ضد اسلامي را شروع كند و اين كار را هم كرد.

در همي_ن جا يك نكته مهم وجود دارد: امام بزرگوار حتي در ميدان مبارزه ه_م نخواست جلو بيفتد. خ_ود ايشان براي ما نقل كردند كه در اول شروع نهضت، در منزل مرح_وم آيت الله حائري، با يك نفر از مراجع معروف وقت آن زمان، و از همدوره هاي خ_ودشان صحبت مي كردند و به ايشان گفته ب_ودن_د كه شما جل_و بيفتيد، ما ه_م دنبال شما حركت مي كني_م. امام مقصودش اي_ن ب_ود كه تكليف انجام بگيرد؛ آن ف_ريضه اي را كه ب_ر دوش خ_ود احساس م_ي كرد، انجام ب_ده_د، جل_و افتادن مطرح نبود.

البته ديگران آنق_در ت_واناي_ي و جرات ورود در اي_ن مي_دان را نداشتن_د و به امام نم_ي رسي_دن_د. امام به

ط_ور طبيعي رهب_ري و سررشته داري اين حركت را بر عهده داشت؛ اي_ن مبارزه را شروع كرد و به م_ردم تكيه نم_ود. ت_ا آن روز هيچ ك_س از بزرگان ح_وزه هاي علميه و مراجع حدس نم_ي زد كه يك حركت ديني، آن ه_م در آن دوران اختناق، اي_ن گونه بت_واند پشتيباني مردم را جلب كند؛ اما امام در همان روز گفت م_ن به پشتيباني اين مردم حركت مي كنم؛ مردم را به اي_ن بيابان قم دعوت مي كنم. او مي دانست كه اگر مردم را دعوت كند، از همه ايران جمع مي ش_وند و يك اجتماع عظي_م غير قابل علاج براي دولت آن وقت و رژي_م فاسد به وج_ود مي آورند. در اينجا بعد ج_دي_دي از شخصيت اي_ن مرد آشكار ش_د؛ بعد ق_درت رهب_ري، شجاعت سياس_ي، آشنايي با ريزه كاريهاي دشم_ن، ه_وشياري نسبت به هدفهاي دشمن_ان؛ اي_ن بعد در عمل آشك_ار ش_د.

سال 42 _ يعن_ي سال دوم مب_ارزه _ رسي_د؛ كه س_ال ش_دت عملها و فش_ارها و كشت_اره_ا ب_ود. آنج_ا امام مثل خ_ورشي_دي در آسم_ان امي_دهاي ملت اي_ران ظاه_ر ش_د؛ در م_وضع يك م_رد ف_داكار و يك آتشفشان؛ كس_ي كه همه احساسات لازم ب_راي يك مرد جهان_ي، يك مرد ميهن_ي، يك مرد اسلام_ي در او جمع است؛ شجاعت لازم را دارد، قدرت بسيج عظي_م مردم را دارد؛ صراحت لازم را دارد؛ چه در اول سال 42 كه ماجراي حمله كماندوها به مدرسه فيضيه و حوزه ق_م پيش آمد، و چه در پ_انزده خ_رداد سال 42 كه عظمت امام در آنج_ا اشكار ش_د. ملت ايران ناگهان احساس ك_رد كه پشت و پناه_ي دارد؛ قله عظيم_ي وجود

دارد كه مي تواند به او چش_م بدوزد و به او توجه كند. امام در پ_انزده خ_رداد اي_ن گ_ونه در صحنه ظاه_ر ش_د.

بعد از اي_ن ماجرا، زندان و تبعيد و فشارهاي فراوان وج_ود داشت و امام در آن روز جوان نبود. براي ماها كه آن روز جوان بودي_م، زن_دان رفت_ن و ماجراهاي مشكلي كه پي_ش آم_د، خيل_ي سخت نب_ود؛ بيشت_ر شبيه يك سرگرم_ي ب_ود؛ اما امام در آن سال، در سال شروع مبارزه، شصت و سه سال_ش ب_ود. در شصت و سه سالگ_ي، اي_ن مرد با جوشش حساس خ_ود مي ت_وانست احساسات يك ملت را به ج_وش_ش بياورد. زن_دان رفت_ن و تبعيد ش_دن، براي كس_ي در آن سني_ن، كار آسان_ي نبود؛ اما اين فداكاري و از خود گذشتگي و خطرپذيري در اي_ن مرد آشك_ار ش_د؛ اي_ن ه_م بعد ج_دي_دي ب_ود؛ يعن_ي م_ردي كه در راه آرمانهاي بزرگ و در راه تكليف شرعي، هيچ مشكلي نمي ت_وانست مانع راه او بشود. اي_ن جريان، در سال 42 و 43 به تبعيد چهارده ساله امام، اول به تركيه، بعد ه_م به عراق منتهي شد. در دوران تبعيد ام_ام، ابعاد ت_ازه اي از شخصيت اي_ن م_رد ك_م نظي_ر و حقيقت___ا استثنايي در زمان ما ب_روز ك_رد؛ چيزهاي_ي كه انسان در زن_دگ_ي شخصيتهاي بزرگ، بعض_ي از آنها را به ن_درت مش_اه_ده م_ي كن___د.

اولا؛ او در موضع يك طراح فكري _ و به ق_ول معروف مذاكرات سياسي، يك تئوريسي_ن _ قرار م_ي گيرد كه طرح يك حك_ومت را، طرح يك نظام را، طرح يك بنا و دستگاه جديد را م_ي ريزد، آن ه_م طرح_ي كه هيچ گونه سابقه موج_ود و محس_وسي

در مقابل چش_م ندارد. بناي اسلامي، با ت_وجه به نيازهاي دنياي جديد و مسايلي كه در دنيا مطرح است؛ ت_ركيب اي_ن مس_ايل م_ي ش_ود ط_راحي يك نظام.

ثانيا؛ اي_ن مرد با اينكه در ايران نب_ود، اما از راه دور، م_دت چهارده سال قضاياي مبارزات اسلامي و نهضت اسلام_ي در ايران را به معناي واقعي كلمه رهب_ري ك_رد. در ط_ول اي_ن م_دت چهارده سال و بخص_وص چند سال اخير _ يعني از سالهاي 49 و 50 و 54 و 55 _ شدت اختن_اق و فش_ار زي_اد ب_ود. گ_روهها، گ_روهكها، احزاب سي_اس_ي گوناگ_ون، مخف_ي، مبارز، سياسي، غير سياس_ي به وج_ود مي آمدند و همه در زير فشارهاي رژي_م مضمحل مي شدند و از بي_ن مي رفتند و يا بي خاصيت مي شدند.

با اينكه بعضي از آنها پشتيبانهاي سياسي بي_ن المللي هم داشتند؛ به بل_وك شرق و غرب _ بخص_وص به ش_رق _ متصل ب_ودن_د و از آنجا هدايت و كمك مي شدند، اما نهضت امام متكي به تشكيلات حزبي نب_ود. امام هيچ تشكيلات حزب_ي در داخل كش_ور ن_داشت؛ عده اي شاگ_ردان و دوستان و آشنايان به فكر او، و مت_ن مردم بودند. امام ه_م وقتي در اعلاميه ها پيام م_ي داد، مخ_اطب او، آن عده دوست_ان و آشنايان مخصوص او نبودند؛ مخاطب او، متن مردم بودند. او با مت_ن مردم و توده مردم حرف مي زد و آنها را ه_دايت م_ي كرد و ت_وانست در ط_ول چهارده، پ_انزده سال، از راه دور اي_ن مايه فك_ر اسلام_ي و نهضت اسلام_ي را اولا؛ در ذهنها عميق كن_د، ث_انيا؛ در سطح جامعه ت_وسعه ب_دهد؛ دلهاي ج_وانان و ذهنها و ايمان ها

را به آن مت_وجه بكند، ت_ا زمينه ب_راي ان انقلاب عظي_م آم_اده بش_ود.

خيل_ي ها در داخل كش_ور كارهاي بزرگ و مخلص_انه و ف_داك_ارانه اي انجام م_ي دادند، اما اگر مركزيت امام نب_ود، هيچ ك_دام از اي_ن كارها نب_ود؛ همه اين تلاشها شكست مي خورد و همه اي_ن انسانها از نفس مي افتادند. آن كس_ي كه از نف_س نمي افتاد، او ب_ود و ديگران ه_م به ني_روي او ق_وت و ني_رو م_ي گ_رفتند.

بعد ه_م ه_دايت حقيق_ي يك انقلاب_ي و يك نهضت بزرگ در ط_ول م_دت چهارده سال، و عب_ور دادن آن از آن همه عقبات گوناگون ت_وسط آن بزرگوار ب_ود. طوري شد كه افكار غير اسلامي و ضد اسلامي به انزوا كشيده شدند و به حاشيه رانده شدند؛ روز به روز فكر اسلام_ي و ضد اسلامي و اي_ن تفكر منطقي و مستحكم و قوي، غلبه خود را بر افكار ديگر ثابت و آشكار ك_رد. در همه قضاياي مهم، حض_ور امام محس_وس بود.

در س_ال 1347، امام در نجف _ م_ركز فقاهت _ فك_ر (ولايت فقيه) را ب_ا اتك_ا به م_ايه ه_اي محك___م فقهي از آب در آورد. البته (ولايت فقيه) جزو مسلمات فقه شيعه است، اينكه ح_الا بعض_ي نيمه س_وادها مي گويند امام (ولايت فقيه) را ابتكار كرد و ديگر علما آن را قب_ول نداشتند، ناش_ي از ب_ي اطلاعي است. كس_ي كه با كلمات فقها آشناست، مي داند كه مساله (ولايت فقيه) جزو چيزهاي روش_ن و واضح در فقه شيعه است. كاري كه امام كرد، اي_ن بود كه توانست اي_ن فكر را با ت_وجه به آفاق ج_ديد و عظيم_ي كه دنياي امروز و سي_استهاي ام_روز و مكتبهاي

ام_روز دارن_د، م_دون كن_د و آن را ريشه دار و مستحك_م و مست_دل و ب_اكيفيت س_ازد؛ به شكل__ي كه در بياورد كه ب_راي ه_ر انسان صاحب نظري كه ب_ا مسايل سياس_ي روز و مك_اتب سياس_ي روز ه_م آشناست، قابل فهم و ق_ابل قب_ول ب_اش_د.

عزيزان م_ن! در ايران، در ان دوران چهارده ساله _ بخصوص در اين سالهاي آخ_ر _ مبارزان اسلامي احساس تنهاي_ي نم_ي ك_ردن_د؛ هميشه احساس م_ي كردن_د كه امام با انها مرتبط و متصل است. در ماج_راي درگذشت ف_رزن_دش، يك بعد ديگر از ابعاد اي_ن شخصيت عظي_م آشكار ش_د. خيل_ي ها بزرگند، عالمن_د، شجاعن_د، اما آن كسان_ي كه اي_ن عظمتها در درون عواطف و در زواي_ا و اعم_اق دل آنها امت____داد داشته باش_د، خيل_ي زياد نيستن_د. مرد مسن_ي در سني_ن نزديك به هشتاد سال در آن زمان، وقت_ي كه فرزند فاضل و برجسته اش از دنيا رفت _ كه در واقع پس_ر او ه_م يك پس_ر ب_رجسته و يك ف_اضل و يك عال_م ممتاز و يك اميد آينده ب_ود _ جمله اي كه از او نقل ش_د و شنيده شد اي_ن ب_ود كه (مرگ مصطف_ي از الطاف خفيه الهي است).

او اين را مهرباني الهي و لطف پنهاني خدا تلق_ي كرد؛ اي_ن ط_ور فهميد كه خدا به او لطف كرده است؛ آن ه_م لطف_ي پنهاني! ببينيد چقدر عظمت م_ي خ_واهد در يك انسان! اين مصيبتها و اي_ن سختيها و اين شدتهايي كه در دوران انقلاب بر اي_ن مرد بزرگ وارد آمد و او مثل كوه استواري، آنها را تحمل كرد، ريشه اش در همي_ن عظمت روحي است كه در مقابل مرگ عزيزي اينچني_ن، ب_رخ_وردي

پي_دا م_ي كن_د.

بعد ه_م قضيه تبعي_د ايشان از عراق و شروع هجرت ان بزرگ_وار به كويت و سپس به فرانسه بود؛ كه فرمود اگر به م_ن اجازه اقامت در كشوري ندهند، فرودگاه به فرودگاه خواهم رفت و پيام_م را به همه دنيا خواه_م رساند. آن عظمت، آن شجاعت، آن شرح صدر، آن استقامت ك_م نظير، آن ق_درت رهبري الهي و پيامب_رگ_ونه، باز خ_ودش را در اينجا نشان داد؛ اي_ن ه_م بعد جديدي از ابعاد شخصيت آن بزرگوار ب_ود؛ بعد ه_م كه ج_ريان آم_دن ايشان به ايران و م_واجهه با آن قضايا و تشكيل نظام جمهوري اسلامي ب_ود. آنچه كه در دوره بعد از تشكيل نظام اسلامي، از ابعاد وج_ودي امام مشاهده شد، به نظر م_ن به مراتب مهمتر و عظيمتر بود از آنچه كه قبلا ديده شده ب_ود. در اين دوران، امام _ اي_ن شخصيت برجسته و ممتاز _ در دو بعد و دو چهره مشاهده مي شود:

در دوران حك_ومت، يك چهره، چهره رهبر و زمامداري است؛ يك چهره، چهره يك زاهد و عارف. تركيب اي_ن دو با ه_م، از ان كارهايي است كه جز در پيامب_ران، جز در مثل داود و سليم_ان، جز در پيامب_ري مثل پيامبر خات_م(صل_ي الله عليه و اله و سل_م) انسان نمي ت_واند ديگر پيدا بكند. اينها حقايقي است كه ملت ايران در ط_ول سالهاي متمادي آنها را لم_س كرده؛ ما ه_م كه از نزديك شاهدش ب_ودي_م و ديديم.

تربيت اسلام_ي و قرآني اين است. امام به چني_ن چيزي همه را دعوت م_ي ك_رد؛ نظام اسلام_ي را ب_راي ت_ربيت انسانهاي_ي از اي_ن قبيل مي خواست و م_ي پسنديد؛ همان ط_ور كه

خ_ود او مظهر اعلاي آن ب_ود.

در چهره يك حاك_م و زمامدار و رهبر، امام بزرگ_وار مردي هوشيار و باشهامت، باتدبير، باابتكار و دريادل ب_ود؛ امواج سهمگي_ن در مقابل او چيز ك_م اهميتي محس_وب مي شدند؛ هيچ حادثه سنگيني نب_ود كه بت_واند او را شكست بدهد، او را به خض_وع در مقابل آن حادثه وادار كند. همه ح_وادث تلخ و سختي كه در آن زمان ده ساله رهبري آن بزرگوار پيش آمد _ كه خيلي زياد ه_م بود _ امام از همه آنها بزرگتر بود. هيچ كدام از اي_ن حوادث _ آن جنگ، آن حمله آمريكا، آن ت_وطئه ه_اي ك_ودت_ا، آن ت_روره_اي عجيب و غريب، آن مح_اص_ره اقتصادي، آن كارهاي عظي_م و عجيب و غريب_ي كه دشمنان با شكلهاي مختلف مي كردند _ نمي ت_وانست اي_ن مرد بزرگ را دچار احساس ضعف و شكست بكند؛ از همه اي_ن ح_وادث، قويتر و بزرگتر ب_ود.

او معتقد به م_ردم ب_ود؛ حقيقتا به آراء م_ردم اعتقاد داشت. به م_ردم از صمي_م قلب علاقه داشت؛ به م_ردم عشق م_ي ورزي___د و آنها را دوست مي داشت.

آنچه در زمامداران مختلف عال_م، مايه امتياز آنها م_ي ش_د، اغلب آنها صفات را _ تا آنجايي كه م_ن بررسي كردم و به ذهنم رسيده _ ما در امام مجتمع مي ديديم. او، هم عاقل بود، ه_م دورانديش بود، هم محتاط بود، هم دشم_ن شناس بود، هم به دوست اعتماد مي كرد، ه_م ضربه اي را كه به دشم_ن وارد مي كرد، ضربه قاطع وارد م_ي كرد. همه آن چيزهاي_ي كه ب_راي يك انسان_ي لازم است تا بت_وان_د در چني_ن جايگاه حساس و خطيري انجام وظيفه

كن_د و خ_دا و وج_دان خ_ود را راضي بكند، در اين مرد جمع بود.

ام_ام به م_ردم اعتم_اد داشتن_د. انقلاب كه پي_روز ش_د، ام___ام مي ت_وانستند اعلام كنند كه نظام ما، يك نظام جهم_وري اسلامي است؛ از مردم هم هيچ نظري نخواهند؛ هيچ ك_س ه_م اعتراضي نمي كرد؛ اما اي_ن كار را نكردند. در باره اصل نظام و كيفيت نظام، رف_ران_دم راه انداختند و از مردم نظر خ_واستند؛ مردم ه_م گفتند (جمهوري اسلامي)؛ و اين نظام تحكي_م شد. براي تعيي_ن قانون اساسي، امام م_ي ت_وانست يك قان_ون اساس_ي مطرح كند؛ همه مردم، يا يك اكثريت قاطعي از مردم هم يقينا قبول مي كردند. مي توانست عده اي را معي_ن كند و بگ_ويد اينها بروند قانون اساس_ي بن_ويسن_د؛ هيچ ك_س ه_م اعت_راض نم_ي ك_رد؛ ام_ا ام_ام اي_ن ك_ار را نكرد.

امام انتخابات خبرگان را به راه انداختند؛ حت_ي عجله داشتند كه اي_ن كار هرچه زودتر انجام بگيرد. در انقلابهاي دنيا، آن كسان_ي كه در راس كار ق_رار م_ي گيرند و زمام_دار انقلابن_د _ كه البته غالبا ه_م ك_ودتاست؛ انقلاب نيست _ براي خ_ودشان يك سال، دو سال ف_رصت قرار مي دهند و م_ي گ_وين_د تا وقت_ي آماده ب_راي راي گيري بش_وي_م، بايد اي_ن م_دت بگذرد؛ اما همان را ه_م غالبا تم_دي_د م_ي كنن_د! امام دو ماه از پي_روزي انقلاب نگذشته ب_ود كه اولي_ن انتخ_اب_ات _ يعن_ي هم_ان رف_ران_دم جمهوري اسلام_ي _ را به راه انداخت. يكي، دو ماه بعد، انتخابات خبرگان قان_ون اساس_ي ب_ود. چن_د م_اه بعد، انتخ_اب_ات ري_است جمهوري ب_ود. چن_د م_اه بعد، انتخابات مجل_س ب_ود. در يك سال _ كه همان سال 58 باش_د _ امام

چهار بار از آرا مردم براي چيزهاي گوناگ_ون استفسار كرد؛ براي اصل نظام، ب_راي قان_ون اساس_ي نظام _ كه قان_ون اساس_ي يك بار خبرگان_ش انتخاب شدند، يك بار خ_ود قانون اساسي به راي گذاشته ش_د _ ب_راي ري_است جمهوري، ب_راي تشكيل مجل_س ش_وراي اسلام__ي.

امام به معناي واقعي كلمه معتقد به آرا مردم ب_ود؛ يعن_ي آنچه را كه مردم مي خ_واهند و آراشان بر آن متمركز مي ش_ود. البته در اي_ن ك_اره_ا هيچ وقت س_ررشته ك_ار را ه_م به دست سي_است ب_ازان نم_ي داد. مردم، غير از سياست بازهايند؛ غير از م_دعيان سياستند؛ غير از م_دعيان ط_رف_داري مردمن_د. امام به م_ردم اعتماد داشت. خيل_ي از گروهها و احزاب و داعيه داران و سياست بازها و حزب بازها و امثال اينها ب_ودند؛ امام به اينها كاري نداشت؛ ميدان ه_م به اينها نم_ي داد كه بياين_د زياده طلب_ي كنن_د، به نام م_ردم ح_رف بزنند و عوض مردم تصمي_م بگيرن_د؛ ليك_ن به آرا م_ردم احت_رام مي گذاشت.

جنگ پي_ش آم_د؛ در نق_ش ف_رم_ان_ده ني_روه_اي مسلح ظاه_ر ش__د. مس_اله مح_اص_ره اقتصادي پي_ش آم_د؛ امام پشتيب_ان كامل ب_ود؛ پشتيب_ان روح_ي دستگ_اههاي دولت_ي. اول انقلاب، ب_راي ك_اره__اي گوناگ_ون و ب_راي حمايت از مستضعفان و مح_رومان، امام دست_ورات فراوان_ي دادند و كارهاي زيادي انجام گرفت. م_وسسات_ي مثل جهاد س_ازن_دگ_ي، مثل بني_اد مسك_ن، مثل كميته ام_داد، مثل بني___اد مستضعفان و جانبازان، مثل بنياد پانزده خرداد، ب_راي كمك رسان_ي به مردم تشكيل ش_د. مسايل_ي كه براي امام در حاكميت و در اداره كشور مطرح بود، اينها بود. اي_ن، بعد حاكم و رهبر بودن امام در م_وضع يك انسان مقتدر و يك انسان بااراده ب_ود؛ انسان_ي كه

اگر جنگ پي_ش بيايد، مي ت_واند تصمي_م بگيرد؛ براي اداره يك كش_ور و ب_راي م_واجهه ب_ا دشمن_ان، م_ي ت_وان_د تصمي_م بگي_رد.

امام همي_ن انسان، در چهره زندگي شخصي و خصوصي خود، وقتي انسان انج_ا را نگاه م_ي كن_د، او را در چهره يك انسان زاه_د و عارف و منقطع از دنيا م_ي بيند. البته منظور، دنياي ب_د است؛ همان چيزي كه خ_ود او مي گفت دنياي بد ان چيزي است كه در درون شماست؛ اي_ن ظواهر طبيعت _ زمي_ن و درخت و اسمان و اخت_راعات و امثال اينها _ دنياي ب_د نيست؛ اينها نعمتهاي خ_داست؛ باي_د اينها را آب_اد كرد. دنياي بد، آن خودخ_واه_ي، آن افزون طلب_ي، آن احساس تعلق_ي است كه در درون توست؛ امام از اي_ن دنياي بد به كلي منقطع بود. او براي خودش هيچ چيز نمي خواست. براي تنها پسرش _ كه عزيزتري_ن انسانها براي امام، مرح_وم حاج احمداقا ب_ود؛ بارها ما اي_ن را از امام شنيده ب_ودي_م كه م_ي گفتند اعز اشخاص در نظر م_ن ايشان است _ در ده س_ال آن حك_ومت و آن زم_ام_داري و رهب_ري بزرگ، يك خانه نخريد. ما مكرر رفته بوديم و ديده بودي_م كه عزيزتري_ن كس امام، در آن ب_اغچه اي كه پشت حسينيه منزل ام_ام ب_ود، داخل دو، سه اتاق زندگي مي كرد.

خود آن بزرگ_وار براي خ_ود، زخارف دني_وي و ذخيره و افزون طلب_ي ن_داشت و نخ_واست؛ بلكه به عك_س، ه_داياي ف_راوان_ي ب_راي امام مياوردن_د، كه آن هدايا را در راه خ_دا م_ي داد. آنچه را ه_م كه داشت و متعلق به خ_ود او بود و مربوط به بيت المال نب_ود، ب_راي بيت المال

مص_رف مي كرد. همان آدم_ي كه حاض_ر نب_ود آن روز با ده ميليون، پانزده ميلي_ون، يك خانه قابل قب_ولي براي پسرش بخرد _ ول_و از مال شخصي خودش _ صدها ميلي_ون ت_ومان مال شخصي خ_ود را ب_راي نقاط مختلف _ ب_راي آبادان_ي، ب_راي كمك به فق_را، ب_راي رسيدگ_ي به سيل زدگان و جاهاي مختلف ديگر _ صرف م_ي كرد. ما اطلاع داشتي_م كه در مواردي پ_ولهاي شخصي خود امام ب_ود كه به اشخاصي داده مي شد، تا بروند آنها را مصرف كنند؛ اينها هدايايي ب_ود كه م_ري_دان و علاقه من_دان و دوست_ان ب_راي ام_ام اورده ب_ودند.

او اهل خل_وت، اهل عب_ادت، اهل گ_ريه نيمه شب، اهل دعا، تض__رع، ارتب_اط ب_ا خ_دا، شعر و معن_ويت و عرف_ان و ذوق و ح_ال ب__ود.

آن مردي كه چهره او دشمنان ملت ايران را م_ي ت_رسان_د و به خ_ود م_ي لرزاند، آن سد مستحك_م و ك_وه است_وار، وقت_ي كه اي_ن مسايل عاطف_ي و انساني پي_ش مي آمد، يك انسان لطيف، يك انسان كامل، يك انسان مهربان ب_ود. م_ن اي_ن قضيه را نقل ك_رده ام كه يك وقت در يكي از سفرهاي من، خانمي خودش را به من رساند و گفت از قول م_ن به امام بگوييد كه پسرم در جنگ اسير شده ب_ود و اخيرا خبر كشته شدن او را براي_م آورده ان_د. من پسرم كشته ش_ده، اما ب_راي م_ن اهميت ندارد؛ براي م_ن سلامت شما اهميت دارد. آن خانم اين را با يك هيجان و با يك احساسي به من گفت. م_ن خدمت امام آمدم و داخل رفتم. ايشان سرپا ايستاده بودند و م_ن هم همين مطلب را برايشان نقل

كردم؛ دي_دم اي_ن ك_وه است_وار و وقار و استقامت، مثل درخت تناوري كه ناگهان بر اثر طوفاني خ_م بشود، در خود فرو رفت؛ مثل كس_ي كه دل_ش بشكن_د؛ روح و جان و جس_م او تحت تاثير اي_ن حرف مادر شهي_د ق_رار گرفت و چشمان_ش پ_ر اشك ش_د!

شب_ي در يك جلسه خصوصي، با دو سه نفر از دوستان، منزل مرح_وم حاج احمد آقا نشسته بوديم؛ ايشان ه_م نشسته ب_ودن_د. يك_ي از ما گفتي_م كه آقا شما مقامات معن_وي داريد. مقامات عرفاني داريد، يك چند جمله اي ماها را نصيحت و هدايت كنيد. اي_ن مرد با عظمتي كه آن گونه اهل معنا و اهل سلوك بود، در مقابل اي_ن جمله ستايش گونه كوتاه يك شاگردش _ كه البته همه ما مثل شاگ_ردان و مثل ف_رزن_دان امام ب_ودي_م؛ رفتار ما مثل فرزن_د در مقابل پ_در ب_ود _ آن چنان در حال حيا و شرمن_دگ_ي و ت_واضع فرو رفت كه اثر آن در رفتار و جس_م و كيفيت نشست_ن او محس_وس شد! در حقيقت ما شرمنده شدي_م كه اي_ن حرف را زديم كه م_وجب حياي امام شد.

آن مرد شجاع و آن نيروي عظي_م، در قض_اي_اي عاطف_ي و معن_وي، اي_ن گ_ونه مت_واضع و ب_احي_ا ب_ود. آن نكته اخري را كه م_ن م_ي خ_واه_م عرض بكن_م، اي_ن است كه همه اينها را امام از عمل به دين، از پايبن_دي به دي_ن، از تق_وا و از مطيع امر خدا بودن داشت؛ خود او ه_م بارها اي_ن مضمون را در گونه گونه كلمات خ_ود بر زبان مي آورد و بيان مي كرد: هر چه هست، از خداست. او همه چيز را از خ_دا

م_ي دانست؛ هض_م در اراده خ_دا بود؛ حل در حك_م الهي ب_ود؛ انقلاب را خدا پيروز كرد؛ خرمشهر را خدا آزاد كرد؛ دلهاي م_ردم را خ_دا جمع ك_رد. او همه چيز را از منظر الهي م_ي ديد و عامل به احكام ب_ود؛ خ_داي متعال ه_م درهاي رحمت را به روي او باز كرد.

به روايت رهبر فرزانه انقلاب، حضرت آيت الله خامنه اي- خرداد 78

از نگاه انديشوران

ديداري با آيت الله خميني

ديداري با آيت الله خميني اشاره: نوشته اي كه ترجمه آن به نظر خوانندگان گرامي مي رسد در مورخه 4 ژوئن سال 1994 در شماره 1 سال اول نشريه «مسايل جنبش اسلامي» به مناسبت پنجمين سالگرد ارتحال حضرت امام خميني به چاپ رسيده است. اين نوشته گزيده اي از كتاب «ايران خميني» نوشته «كوكب صديق» نويسنده پاكستاني و از برادران اهل سنت مقيم امريكاست كه به منظور آگاهي دادن به خوانندگان در خصوص تلاشهاي منظم و بي وقفه رسانه هاي گروهي امريكا در نشر و اشاعه اكاذيب عليه انقلاب اسلامي ايران و رهبر فقيد آن به چاپ رسيده است. مطالبي كه در پي مي آيد، شرح نخستين ديدار نويسنده كتاب در نخستين روزهاي استقرار جمهوري اسلامي در ايران با حضرت امام مي باشد كه طي آن به توصيف روابط متقابل حضرت امام با امت مي پردازد. جاده قم، راه دو طرفه پر پيچ و خمي است كه از ميان زميني ناهموار و آفتاب سوخته و پر از تپه هاي صخره اي مي گذرد. وجود قطعه زمينهاي سرسبز در جاي جاي اين زمين خشك، حكايت از استعداد آن براي كشت دارد و دليل باير ماندنش، كمبود آب است. شهر قم در فاصله

80 مايلي جنوب تهران واقع شده است. اين جهت جغرافيايي حتي بطور نمادين يكي از مناسبترين جهات است. براي رسيدن به جاده قم بايد از محلات جنوب تهران عبور كرد، مكان زندگي توده هاي فقيري كه انقلاب اسلامي را به وجود آوردند (حضرت محمد رسول الله خويش را از قشر فقرا مي دانست و مخالف گرايش مردم به ثروت و اغنيا بود). بزرگراه از كنار بهشت زهرا عبور مي كند، گورستاني كه شهداي انقلاب در آنجا آرميده اند . در وراي آن زميني سخت با كوههاي صخره اي، زميني عريان و بدون هرگونه ابهام و رازي، بلكه با نوعي زيبايي خشن و ستيزه جوي خاص خود، ديده مي شود. آيا اين آيت و نشانه اي از خداوند است كه كانون دين اصيل و انقلابي اسلام را همواره در سرزميني خشن و عبوس قرار داده است؟ در حاليكه راننده ما به ماجراجويي نفس گيرش در اين، به اصطلاح، بزرگراه ادامه مي دهد دوست من كه قرار است، در ملاقات ما با امام خميني، نقش مترجم را بعهده بگيرد، به آرامي در صندلي عقب خودرو، در حال چرت زدن است. خورشيد درست بالاي سر ما رسيده و همينطور كه به ديداري كه قرار است با رهبر فرهمند انقلابي بعمل آورم، فكر مي كنم، نسيم خنك شگفت آوري ما را نوازش ميدهد. راستي چرا من، يك مسلمان اهل سنت پاكستاني، اينقدر مشتاق ديدار از مركز آموزش الهيات شيعي هستم؟ چرا ترجيح مي دهم كه خميني را «امام» بنامم؟ ... تنها به يك دليل ساده و آن اينكه روح بشر از افرادي چون (امام ) خميني براي عبور از

وراي محدوديتهاي تاريخي و تمايلات كوته بينانه، تأثير مي پذيرد. فرد هوشمند از هر وسيله تاريخي موجود براي تغيير روند تاريخ سود مي جويد. تنها افكار چندين تن از اصحاب پيامبر (ص) نظير (امام) علي (ع)، (امام) حسين (ع)، سلمان، ابوذر و چند تن ديگر در دسترس (امام ) خميني بود و ايشان از اين اصحاب نكات بسياري آموختند و بسيار بيشتر از ما سني ها به آموخته هايشان عمل كردند. در حاليكه ما افكار و انديشه هاي تمامي اصحاب پيامبر (ص) را در پيش روي خود داشتيم. (مقايسه كنيد اصحابي را كه تنها چند آيه از قرآن را از حفظ داشتند و همين قدر براي تبديل آنان به چهره هاي انقلابي كفايت مي كرد با گروه كثيري از ملاهاي مدرن كه اغلب نيمي و يا حتي دو سوم تمامي قرآن را از بر هستند، ولي ارتجاعي ترين عناصر جامعه محسوب مي شوند) ... پيروزي هايي نظير ورود پيامبر اكرم به مكه، حتي در تاريخ بشري نيز، به ندرت يافت مي شود . پيروزي محمد (ص) نشان داد كه خير مي تواند بر شر فائق آيد و عدالت قادر است به پيروزي برسد. از نظر من بازگشت (امام ) خميني به ايران، شبيه فتح مكه بود، پس از 1400 سال، پيروزي شگفت آور ديگري براي روح بشر. آيت الله خميني پيوندي مستقيم با توده هاي ايران دارد. آنان به وي عشق مي ورزند و او نيز به آنان. اينكه همه روزه صدها و گهگاه هزاران تن براي ملاقات و ديدار با امام مي آيند، امري پيش پا افتاده است. پيوند امت و امام ناگسستني است.

نرده اي براي جلوگيري از ازدحام مردم، به هنگام ديدار با امام، برپا داشته شده است. سه دسته جمعيت مشاهده مي شود: دسته نخست خارج از نرده هايي جمع شده است كه توسط تعداد اندكي پاسدار حفاظت مي شود. دسته دوم در حد فاصل نرده و ساختماني مشاهده مي شود كه در آنجا (امام ) خميني ديدار كنندگان را به حضور مي پذيرد و بالاخره دسته سوم از جمعيت در حياط كوچك داخل ساختمان تجمع كرده و در انتظار فرا رسيدن نوبت براي ورود به اتاق ملاقات است. هنگاميكه در دسته دوم از جمعيت قرار مي گيرم، بطور ناگهاني، امام را در آستانه در آهني منقوش به كلمه لا اله الا الله مشاهده مي كنم. بر يك صندلي مي ايستد و به آرامي به ابراز احساسات جمعيتي پاسخ مي گويد كه او را محاصره كرده است. با وجود ممنوع بودن عكسبرداري، بسرعت، چند عكس از صحنه مي گيريم. مردم با شور و شعف ناشي از عشق، به او درود مي فرستند . وي هنگام پاسخ گفتن به ابراز احساسات آنان مثل فولاد سرد است، ولي از سيمايش نور لطيفي از عشق و تواضع پرتو افشاني مي كند. اينجا نه جاي فخر فروشي است و نه تكبر. و لمس كردن دستان يا نشان دادن علايمي از سرسپردگي از جانب مردم، تداعي كننده رابطه خادم و مخدوم، حتي از نوع روحاني آن، نيست. در اين محيط هيچ تصويري از (امام ) خميني يا هيچكس ديگري به چشم نمي خورد. همراه با دسته سوم جمعيت وارد حياط خانه مي شويم. در اينجا افرادي حضور يافته اند كه قرار

ملاقات دارند. حجت الاسلام توسلي، يكي از تحصيل كرده هاي حوزه علميه، كه مسئوليت رسيدگي به ملاقاتها را دارد، به ما مي گويد كه رزمندگان نهضت هاي رهايي بخش، از سراسر جهان، براي ديدار (امام ) خميني آمده اند. تازه ترين گروهي كه (با امام) ديدار كرده اند، رزمندگاني از نهضت هاي رهايي بخش فيليپين، افريقاي جنوبي، رودزيا و ساير كشورهاي افريقايي هستند. وي همچنين با ما از مردم محرومي سخن گفت كه براي ديدار با امام، از كاشان تا قم را، پياده، طي طريق كرده اند. در حاليكه در انتظار ورود به محل ملاقات هستيم، جمعيتي كه خارج از حياط حضور دارد و تا چند لحظه قبل تكبير مي گفت و صلوات مي فرستاد، شروع به شعار دادن كرده و طي آن از (امام ) خميني مي خواهد كه از اتاق خارج شده و بديدنش بيايد. يك يا دو دقيقه بعد، امام قدم زنان از مقابل ما عبور كرده و براي پاسخگويي به احساسات مردم خارج مي شود. هيچ قيد و بند رسمي وجود ندارد. او به سادگي خارج شده و با امت خود ديدار مي كند. او دوست و پدر آنان است. آنان هيچ تمنايي از وي ندارند و او نيز چيز خاصي از آنان طلب نمي كند . اينكار تنها تبادل عشق است. اين جريان هر 20 تا 30 دقيقه، هر بار كه جمعيت بيقرار شده و او را طلب مي كند، اتفاق مي افتد. وي درخواست آنان را رد نمي كند و از آنان نمي خواهد كه پراكنده شوند. سر انجام وارد اتاقي مي شويم كه (امام ) خميني ديدار كنندگان

را مي پذيرد. مدت نيم ساعت است كه نظاره گر برخورد او با امتش هستيم. هيچ دكوراسيوني در اتاق به چشم نمي خورد. فرشي كه زير پا افتاده، مندرس و از همه فرشهايي كه در بازار تهران فروخته مي شود، ارزانتر است. چيزي شبيه بورياي نازكي كه در مساجد پاكستان يافت مي شود. اتاق فاقد مبلمان است. پنكه اي از سقف آويزان است. يك دستگاه كولر هم به چشم مي خورد كه گهگاه براي خارج ساختن بوي عرق جمعيت حاضر، روشن مي شود و موقعيكه (امام ) خميني وارد اتاق مي گردد، آنرا خاموش مي كنند. عادت كرده است كه بدون كولر (و در زمستان بدون بخاري) زندگي كند. كولر هميشه باعث سرما خوردگي ايشان مي شود. وقتي (امام ) خميني وارد اتاق مي شود، همه سكوت اختيار مي كنند. گويي روي ابرها راه مي رود، پشت به ديوار و روي ملافه اي مي نشيند. پشت او مثل يك جوان راست و كشيده است، آنهم در سنين هشتاد سالگي. گرمايي از سيمايش احساس مي شود كه آميزه اي از زنده دلي جسماني و قدرت روحاني است. همراه با شكوه و وقاري غير قابل توصيف كه بنظر مي آيد ناشي از هوش و دركي شگرف باشد. به نرمي و بدون كمترين نشانه اي از تكبر و قدرت طلبي سخن مي گويد و بر روان مخاطبانش تأثير مي گذارد. هيچ كوششي براي اغواگري از طريق استفاده از شيوه هاي سنتي تكريم مذهبي، يا ارتباط ما فوق و مادون بعمل نمي آيد. همه در يك سطح قرار دارند . اتاق پر از افراد است و ديدار كنندگان در

اطراف امام ازدحام مي كنند. مردم تقريبا تا نزديك زانوانش نشسته اند. هيچ فضايي خالي براي نشان دادن سروري وي بر اطرافيانش وجود ندارد. پنجاه نفر از جوانان گروهي موسوم به سياه جامگان در ميان ديدار كنندگان ديده مي شوند . آنان ميليشياهاي محلي، اهل شهر كرج واقع در غرب تهران، هستند و عنوان خود را از لباس سياهي كه بر تن دارند، گرفته اند. نماينده آنان فهرستي طولاني از برنامه ها و درخواستهايشان را قرائت مي كند. مرد جوان كلام خود را با آرامش شروع مي كند، ولي بتدريج احساس مي كند در حضور و مقابل رهبر محبوب انقلاب ايستاده است، چهره اش گلگون مي شود. وقتي جوان خواندن نوشته را بپايان مي رساند، امام به پاسخگويي مي پردازد. لحن آرام وي به قطرات شبنمي مي ماند كه در سپيده دم، از گلبرگهاي گل سرخ، فرو مي چكد، امام بطور اجمالي رهنمودهايي را ارائه نموده و بقيه امور را به افراد وا مي گذارد تا با توجه به شرايط موجود و توانايي ها و منابعي كه در دسترس دارند، كارها را پيش ببرند. به محض اينكه سياه جامگان قصد ترك اتاق را مي كنند، يكباره صداي مردي از ته اتاق به گوش مي رسد كه برخاسته و مي گويد: «صبر كنيد! چطور مي توانيد اينقدر زود اينجا را ترك كنيد، در حاليكه من هنوز حرفم را نزده ام.» در نتيجه آنان مجبور مي شوند كه منتظر بمانند تا او سؤالاتش را مطرح كند. پرسشهايي كه خيلي جزيي بود و تنها وقت را تلف مي كرد. سرانجام نوبت ملاقات من با امام فرا مي رسد.

بهمراه دوستم كه كار ترجمه را عهده دار است با او تنها مي مانيم. بسيار نزديك به او مي نشينم. چشمان تيز بين وي در من نفوذ مي كند. با متانت به من مي نگرد، ولي من دستپاچه مي شوم همان احساسي را دارم كه انصار مدينه بهنگام ديدار با حضرت محمد (ص) داشتند. توسط مترجم با او از اوضاع امريكا و جنگ تبليغاتي پيگيري سخن مي گويم كه در آنجا عليه ايشان و انقلاب اسلامي در جريان است. به تشريح نقش مجلاتي نظير (روند نو New Trend) در جريان مبارزات ضد شاه و اهميت كنوني آن و نياز به مجلاتي نظير (انقلاب اسلامي Islamic Revolution) مي پردازم. (امام ) خميني از اين تلاشها ستايش كرده و دستانش را بمنظور دعا براي موفقيت اين مجلات بالا مي برد. بدرستي حالم را نمي فهمم. همينقدر مي دانم كه از شدت شور و هيجان به لرزش افتاده ام . بر خود مسلط مي شوم و وضعيت مسلمانان هند را براي امام شرح مي دهم. بزرگترين اقليت مسلمان كه در هند زندگي مي كند مجددا هدف حملات افراطيون هندو قرار گرفته است و جديدترين واقعه از اين دست در جمشيد پور رخ داده، چند صد قرباني گرفته و موجي از ترس و ناراحتي را در ميان جامعه مسلمان سراسر هند پراكنده است. در حاليكه مترجم سرگرم ترجمه گفته هايم است، جمعيت خارج از ساختمان با صداي بلند، شروع به دادن شعار كرده و (امام ) خميني را به ديدار با خود دعوت مي كند. لبخندي پوزش طلبانه بر لب آورده و مي گويد: «به من فرصتي براي فكر

كردن به اين موضوعات را نمي دهند» . مي گويد كه بسيار نگران وضعيت مسلماناني است كه در هند زندگي مي كنند. امام مي افزايد: ولي تنها اظهار همدردي صرف كفايت نمي كند، مسلمانان نبايد تنها به اعتراض بسنده كنند، نياز به سازماندهي، آنهم سازماندهي بين المللي است. مستضعفان جهان بايد متحد شوند. امام خميني اضافه مي كند كه او در انديشه سازماندهي يك جبهه متحد از مستضعفان و مظلومان است. واژه مستضعفان كه توسط ايشان بكار برده ميشود، از سوره نساء به عاريت گرفته شده است. وي مي گويد : «اتحاد مستضعفان همه مسايل را حل خواهد كرد.» بر دامنه شعارهاي خارج از ساختمان افزوده مي شود. (امام ) خميني بايد براي ديدار با مردم از اتاق خارج شود. ما مجبور به ترك محل هستيم. به سرعت با او خداحافظي مي كنم. همينطور كه دستانش را گرفته ام، ناخود آگاه و بطور غير ارادي به آنها بوسه مي زنم. كاري كه پيش از اين هيچگاه از جانب من نسبت به هيچ رهبر مذهبي سر نزده بود. بدون شك (امام ) خميني يك سر و گردن از تمامي رهبران مذهبي عصر ما بالاتر است. چهره اي كه بنظر مي رسد از دوران پيامبر (ص) و مثل يكي از اصحاب كبير ايشان به عصر ما پا گذاشته است. بلافاصله پس از خروج ما، زنان ديدار كننده كه ملبس به چادر هستند، وارد اتاق مي شوند . يكي از زنان بطور ناگهاني و به شيوه اي غير معمول در ايران جديد، آستين دوستم را مي كشد و مي پرسد: «چرا بيرون نمي آيند؟» و دوستم كه قدري

گيج شده است با عصبانيت پاسخ مي گويد : «تازه آمده ايد و مي خواهيد فورا براي ديدن شما بيرون بيايد» . در راه بازگشت، توقفي در حرم (حضرت ) فاطمه معصومه (ع) مي كنيم. اينجا محل آرامش بي پايان و زيبايي شگفت انگيز است، نمادي از مذهب سنتي ايران، اغناگر و سنت گرا. مذهب انقلابي گرچه بسيار جديد مي نمايد، ولي ريشه در گذشته ها دارد. مذهب سنتي گرايش به ايجاد جناحي راست گرا در جنبش اسلامي دارد كه مي تواند بدان آسيب برساند، يا حتي آنرا به نابودي بكشاند، انقلابي اجتماعي كه بايد در پي شكست دادن امپرياليسم باشد. آيت الله خميني و پسرش احمد، هر دو، نگراني بسياري از رشد فزاينده قدرت جناح راست دارند . رشد عناصر راستگرا نشان مي دهد كه مبارزه اي طولاني در پيش است. با اينحال مسلمانان ايران از ساير ملل مسلمان در زمينه درك و عمل انقلابي، جلو افتاده اند. آيت الله خميني رهبري طبيعي و مناسب براي چنين امتي است. منابع مقاله:

مجله حضور، شماره 12، كوكب صديق ؛

خانم قنبر قزي شرق شناس و ايران شناس از جمهوري آذربايجان

خانم قنبر قزي شرق شناس و ايران شناس از جمهوري آذربايجان در خدمت سركار خانم رقيه قنبر قزي از جمهوري آذربايجان از شهر باكو هستيم. خانم قنبر قزي همسر پروفسور رستم علي اف ايران شناس و شرق شناس صاحب نام و معروف هستند. از ايشان خواهش مي كنم راجع به گذشته و سوابق فكري فرهنگي، تحقيقاتي و پژوهشي و فعاليتهاي خودشان براي ما توضيحاتي داشته باشند. رقيه قنبر قزي: من دانشكده ايران شناسي دانشگاه باكو را به اتمام رسانده ام و از سال 1967 در انستيتو ادبيات

«نظامي گنجوي » و فرهنگستان علوم آذربايجان به كار مشغول هستم و عضو هيئت علمي آن انستيتو مي باشم. در سال 1981 دكترا در رشته ادبيات آذربايجان را گرفتم و در ادبيات فارسي تحقيقات و تاليفاتي داشته ام. تاكنون چهار اثر به چاپ رسانيده ام، دو جلد راجع به ادبيات آذربايجان و فولكلورهاي آذري و اثر ديگر راجع به آثار شاعر ايراني اهل مراغه (اوحدي مراغه اي) تدوين كرده ام به نام «سازه من سوزه » يعني گفته هاي سازمن. در به نظم آوردن بعضي از داستانهاي آذري اهتمام ورزيده ام. اشعاري هم راجع به رستم علي اف سروده ام كه به چاپ رسيده است. در حال حاضر نيز روي مونوگرافي و حيات «مجير الدين ديلقاني » شاعر فارسي زبان قرن دوازده كار مي كنم كه اميدوارم در سال آينده تمام شده و به چاپ برسد. 35 مقاله راجع به ادبيات فارسي زبان آذربايجان چاپ كرده ام. در اين اواخر مؤسسه اي به نام مؤسسه «ايران و آذربايجان » و كانون وحدت گرايش يافته كه اين كانون را پروفسور رستم علي اف با مشاركت و همراهي حوزه علميه قم تاسيس و پايه گذاري كرده اند، اين كانون در فعاليتهاي خود رشد بسيار كرد و در آينده كانون موفقي در جهت تبادل نظرات و رشد فرهنگ و ادبي ايران و آذربايجان خواهد شد. تاكنون يك مجله نيز در كانون نظامي گنجوي به نام «شهريار» توسط حوزه علميه ايران (قم) و سازمان تبليغات اسلامي در آذربايجان بنيان گذاري شده كه شماره اول آن در اكتبر 1992 چاپ شده است دو سال است كه منتشر مي شود و

يك شماره ويژه يادواره رستم علي اف نيز به چاپ رسانده است. اين مجله تخصصي و علمي و ادبي است و به صورت فصلنامه چاپ مي شود و در آغاز سردبيري آن با پروفسور علي اف بود. سومين فعاليت من فعاليت اجتماعي و پايه گذاري جمعيت زنان مسلمان آذربايجان به نام «صلح » بوده است. من اداره كننده اين جمعيت هستم و از آنجا كه در حال حاضر آذربايجان در جنگ است ما فعاليت خود را فعلا بر اين محور منطبق كرده ايم. خانم قنبرقزي شما تا چه حد با آثار مكتوب حضرت امام و اشعار ايشان آشنا بوده ايد؟ من توفيق ترجمه آثار امام خميني را به زبان آذري در آذربايجان داشته ام. آخرين پيام آن حضرت و اشعارشان را به آذري برگردانده ام و آنها را به طور مستقل و يا به طور يوميه در مجلات و روزنامه هاي خود به چاپ سپرده ايم. به علت ارادت بسيار ما به حضرت امام و علاقمنديمان به اين شخصيت و به علت محبوبيت حضرت امام در آذربايجان ما تصاوير و سخنان حضرت امام را در مطبوعات خود به كرات به چاپ مي رسانيم. شخصيت حضرت امام در آذربايجان شخصيتي كاملا آشنا و شناخته شده است. چه شاخص ها و ويژگيهايي از شعر حضرت امام در ذهن شماست كه فكر مي كنيد به عنوان يك ارزش مي توان طرح كرد. شعرهاي امام اشعاري عرفاني است، اين اشعار داراي يك ظاهر و يك باطن هستند كه باطني بس عميق و ژرف است. وقتي كه حضرت امام مي سرايند «من به خال لبت اي دوست گرفتار شدم »

در پس اين بيت، ارزش و معاني عرفاني بسياري نهفته است. همچون اشعار حافظ كه آنها نيز از همين خصيصه برخوردارند. و اين نشانگر ظرافت طبع، نازكي خيال، سير و سلوك عرفاني و تسلط حضرت امام بر شعر و زبان شعري است. رشته تخصصي شما ايران شناسي است. لطفا تصويري از ايران از ديدگاه خود ارائه دهيد. در حال حاضر بيشتر توجه من به جريانهاي معاصر اسلامي و سياسي در ايران است. من اولين بار چهار سال پيش با همسرم و دو نفر از دانشمندان آذربايجان در دهه فجر براي شركت در جشن هاي انقلاب اسلامي ايران به ايران آمديم. من ايران را كشوري اسلامي يافتم، پروفسور علي اف قبل از انقلاب هم به ايران آمده بود و جو و فضاي ايران را حس كرده بود. او مي گفت در پانزده سال پيش و قبل از انقلاب اسلامي مردم از سايه خويش نيز در هراس بوده اند. در حال حاضر پاكي، آزادي و روح سلامت كاملا مشهود است. من اولين بار كه به ايران آمدم خيلي تحت تاثير زنان مسلمان ايران قرار گرفتم. با خانم مصطفوي آشنا شدم و خيلي تحت تاثير ايشان قرار گرفتم. به آذربايجان كه رفتم مقاله اي درباره زنان ايراني نوشتم. اينجا از چهره زنان و مردان روح انساني و پاكي را مي توان درك كرد. در اينجا به خاطر همين تفكر اسلامي و رعايت حجاب روان انسانها روان آرام تر و الهي تري است. هرگاه صداي اذان را مي توان از مناره مساجد شنيد همين ارزش بسياري دارد كه در پالايش روح و روان آدمي بي همتاست. حالا در آذربايجان

هم به هنگام نماز اذان گفته مي شود. ده سال پيش، من معاني آن كلام الهي را نمي فهميدم اما اكنون تمام جانم از شور و حس آن لبريز مي شود. عظمت و رازي در اين صدا نهفته است كه به جان آدمي چنگ مي زند. ما در اسلام و در هنر و ادبيات اسلامي بسياري غني هستيم. من در مقدمه اشعار حضرت امام كه ترجمه كرده ام اين مطلب را ذكر كرده ام كه حضرت امام از بزرگان تاريخ بشريت هستند كه اسلام حقيقي را كه در اين اواخر مظلوم واقع شده بود احيا كرده اند و تفكر اسلامي را در جهان معاصر زنده كرده اند. پروفسور رستم هم هميشه در سخنان خود مي گفتند كه قبل از انقلاب در ايران اسلام بسيار مورد بي توجهي قرار گرفته بود و ملت ايران به يمن حضور چنين رهبري اسلام را در كشور خود زنده كرده اند. و از آنجا به جهان صادر نموده اند. من پارسال كه به سفر حج مشرف شده بودم بسيار تاسف خوردم وقتي ديدم تعداد زيادي از اين جمعيت كثير مسلمان در بسياري از نقاط جهان مورد ظلم واقع مي شوند. در برابر مسلمان بودن مليت بسيار كم رنگ مي شود، قوميت و نژاد بي ارزش مي گردد، همه مسلمانان با يكديگر برادرند و اين بسيار تلخ است كه اين جمعيت كثير در نقطه نقطه جهان مورد ظلم كفار قرار گيرند. پس جهان اسلام نيازمند اتحاد است. امام خميني هم نظر بر اتحاد مسلمين داشته اند، همانگونه كه ايران در جنگ تنها بود ما نيز در جنگ تنها هستيم، حضرت امام،

اسلام ناب را مورد نظر داشتند و هر مليت را چه شيعه و چه سني متحد مي خواستند. اين وحدت از زمان حضرت محمد (ص) تاكنون آرزوي مسلمين بوده است. امام خميني در خصوص حج، دو راهپيمايي را بنا گذاشته اند: يكي راهپيمايي وحدت و ديگر راهپيمايي برائت از مشركين، پيام حضرت امام در خصوص روز وحدت مسلمين پيام مطرحي است و هر سال به هنگام زيارت خانه خدا مسلمانان حاجي از اقصي نقاط جهان در لبيك به اين پيام حاضر مي شوند. از طرف ديگر تدابيري انديشيده شده است كه مجمعي به عنوان مجمع تقريب مسلمين شيعه و سني تشكيل شود و مقصد آن بر مبناي نزديك كردن مسلمانان جهان با همديگر و خلق وحدت اسلامي است و اين اتحاد در شرف تكميل و تشكيل است. اميد كه روزي اين وحدت اسلامي شكل بگيرد و مسلمانان قدرتي باشند در برابر شياطيني كه تفكر انساني را به لاكت خواسته اي شيطاني مي برند. شما در چهار سفري كه به ايران داشته ايد چه تحولات و دگرگوني هايي را احساس كرده ايد؟ من در سفرهايي كه به ايران داشته ام سالگرد حضرت امام را بسيار با عظمت ديده ام و بسيار بر من تاثير گذار بود; نه تنها بر من كه بر تمام ميهمانان حاضر. در زماني كه انقلاب اسلامي ايران پيروز شد پروفسور رستم، پيام تلگرام تبريكي براي ايران فرستاد كه پست از ارسال آن خودداري كرد، چرا كه در آن زمان شوروي نيز همچون ديگر كشورها با انقلاب اسلامي ايران مخالف بود. در تمام اين مدت با هر حادثه و دگرگوني در ايران ما

نيز قلبا و روحا با ملت ايران بوده ايم. عشق به خميني عشقي است كه در هر قلبي كه عاشق اسلام باشد رخنه مي كند و جاي مي گيرد. من در سفرهاي خود به ايران عشق را در بين ملت ايران به خوبي احساس كرده ام. و همين عشق است كه باعث آباداني و پيشرفت و سازندگي ايران اسلامي شده است. در پايان از اينكه وقت خود را در اختيار ما گذاشتيد تشكر مي كنيم و براي شما آرزوي توفيق و براي همسر مرحومتان پروفسور علي اف طلب شادي روح داريم. اگر مطلبي را در خاتمه داريد بفرماييد. من براي ملت ايران آرزوي سعادت و پيروزي دارم و اميدوارم كه در پيروي از خط امام خميني كوشا باشند و انقلاب اسلامي را كه يك الگوي عملي از تفكر اسلامي است پاس بدارند. و با درود بر روح بلند و پر فتوح حضرت امام مطلبم را به پايان مي برم. والسلام. منابع مقاله:

امام خميني و جهان معاصر، ج 2، مؤسسه چاپ و نشر عروج ؛

خانم پرفسور الميرا، عضو كميته تحقيقات زنان جمهوري آذربايجان

خانم پرفسور الميرا، عضو كميته تحقيقات زنان جمهوري آذربايجان با تشكر از حضور شما در اين گفتگو، لطفا خلاصه اي از سوابق فكري، سياسي، علمي و فرهنگي خود را بفرماييد. خانم پروفسور الميرا: من الميرا، از آذربايجان مسلمان و شيعه هستم و استاد و مدرس دانشگاه در رشته شيمي. فعاليت هاي علمي و تحقيقاتي من در زمينه شيمي و پتروشيمي و مواد نفتي است كه در كاربردهاي مختلف مورد استفاده قرار مي گيرد. تا كنون بيش از دويست اثر تاليفي و بيش از سي اختراع داشته ام. در سه رشته داراي

دكترا هستم و در بيشتر از پانزده رشته علمي نامزد جايزه بوده ام. در امر آموزش دانشجويان سابقه زيادي دارم و بيش از 35 سال است كه مدير لابراتوار دانشگاه باكو هستم. با توجه اينكه در ششمين سالگرد ارتحال امام خميني (س) شركت كرده ايد، قبلا چه ارزيابي و ديدگاهي نسبت به انقلاب اسلامي و ايران داشتيد و بعد از ديدارتان از ايران به چه ديدگاه تازه اي رسيده ايد؟ خدا قرين رحمت كند روح بلند امام خميني (س) و فرزندان عزيزش مصطفي و سيد احمد خميني را كه يادگارهاي ارزشمند او بودند. امام و دو فرزندش از شخصيتهاي محبوب آذربايجان هستند. دختر گرامي حضرت امام خميني خانم زهرا مصطفوي رهبر جمعيت زنان مسلمان ايران در آذربايجان شخصيت شناخته شده اي است. ما سالهاست كه با ايشان تبادل فكري و فرهنگي داريم خانواده آن حضرت نزد ما محبوبيت دارند امام خميني (س) در تمام جهان شخصيت شناخته شده اي است، در آذربايجان نيز محبوبيت فراواني دارند. اين محبوبيت در شهرها و روستاهاي آذربايجان نيز به طور كلي قابل لمس است. تمام آثار امام خميني و گفتگوها و سخنراني هاي ايشان كه پيرامون موضوع اسلام و مسلمين است در آذربايجان گردآوري مي شود. ملت آذربايجان مهر امام خميني را در دل دارند، و در درون خويش به آن حضرت ارادت مي ورزند و تفكر ايشان را الگو قرار داده و اسلام و ولايت فقيه را تبليغ مي كنند. آمدن من به ايران به خاطر ارادت قلبي ام به آن حضرت است و آرزومند بودم كه در بيت ايشان حاضر شوم. در سفرهايي كه به اين مناسبت

و نيز به مناسبت برگزاري كنگره زنان مسلمان به ايران داشته ايم اين امكان پيش آمد كه با بيش از پنجاه تن از نمايندگان زنان مسلمان در سطح جهاني ديدار داشته باشيم. اين حضور و اين گردهمايي ها نشانگر اين واقعيت است كه در بين جهانيان چقدر محبوبيت دارد، و اين بزرگداشت و همايشي بود براي پاسداري از تفكرات و شخصيت متعالي آن حضرت. برگزاري مراسم سالگرد ارتحال نشانگر اين مطلب است كه امام خميني نه تنها در ميان ملت ايران كه در بين تمام مردم جهان و در قلب جهانيان جا دارد. هر جا كه تمايلي به حق باشد نام امام خميني نيز هست و تفكر ايشان الگوي حق طلبي در سراسر جهان است. پس از ديدن اين سؤال در ذهن من پيش آمد كه علت اين همه شور و اين گردهمايي چيست؟ بعد به ياد قرآن افتادم و به اين نتيجه رسيدم كه دين اسلام داراي عظمتي است كه بين همه اديان كامل ترين است. و زنان مسلماني كه در دستانشان قرآن است و بر لبانشان ذكر ائمه اطهار در تمام جهان به عنوان الگوي زن مسلمان قرار گرفته اند باعث حيرت جهان مي شوند، و من احساس مي كنم كه تمام زنان مسلمان جهان بايد با نگاهي عميق تر، زنان ايراني را كه اسوه هاي مقاومت و تمثيل بر الگوهاي قرآني هستند الگوي خويش قرار دهند. ما زنان بايد به دستورات قرآن و فلسفه و حكمت اسلامي و تاريخ اسلام دقت كنيم و اين نعمات را از دست ندهيم. اگر به آذربايجان مي آمديد، مي ديديد بعضي از مردم ما در گذشته

تا چه اندازه از ايمان خود دور افتاده بودند، اما بعد از پيام امام خميني به گورباچف و تحولات سياسي كشورها، ملت ما به خودنگري و خودشناسي تازه اي دست يافتند و دوباره ايمان خود به اسلام را به دست آوردند. مادران ما در آن زمان به ما مي گفتند: يكي از علتهايي كه ما از نعمات خداوند دور افتاده ايم اين است كه از دين خود دور شده ايم، و در مملكتي زندگي مي كنيم كه ظلم و كفر بر آن حكومت مي كند. در اين مورد نيز ما مقصر نبوديم، بلكه حكومت كوچكي كه ما داشتيم راضي شده بود زير سلطه حكومت بزرگي همچون روسيه باشد و همين باعث دوري ما از دينمان شده بود. اگر در آن زمان خانواده اي از روي قرآن اسم ائمه را به عنوان اسم فرزند خود بر مي گزيد، كل آن خانواده را مورد شكنجه و آزار قرار مي دادند. و من خيلي خوشحال هستم كه كشورم همچون فرزندي كه به آغوش مادرش برگردد به آغوش اسلام بر مي گردد در دين و ايمان خود به تكامل مي رسد. ما در كشورمان «جمعيت اسلامي زنان » داريم كه خانم محترم «عصمت محمد آوا» آن را رهبري مي كنند، و با تبليغات و آگاهي هايي كه مي دهند اسلام را به كودكان به نوجوانان، جوانان و خانواده ها معرفي مي كنند و زيباييهاي اسلام و سادگي، پاكي، صداقت و عمق انساني را به مردم معرفي كرده و چشم آنها را به روي اين حقايق مي گشايند. بايد بگويم در دين اسلام مباحث عميق و ظريف و حكيمانه اي

وجود دارد كه من خودم شخصه، براي درك و فهم بيشترشان به خيلي از خانم ها يا آقايان اهل فضل يا آقاياني كه در اين زمينه عالم هستند مراجعه مي كنم. و من واقعا خواستارم كه به كساني كه با پرسشهايي از كشور و وطن خودشان به قصد يافتن پاسخهايي هجرت و سفر مي كنند توجه بيشتري شود. زيرا اينان همچون انسانهايي هستند كه در بياباني تشنه و گرسنه مانده باشند و وقتي به چشمه مي رسند، به چشمه فضل و دانش علماي اسلام، تشنه دانستن و فهميدن هستند، و ايران چون چشمه اي مي ماند و من خيلي اميدوارم كه مراكز اسلامي مخصوصا ايران در اين زمينه و براي اين افراد تلاش و توجه بيشتري را داشته باشد. براي جوانان و براي همه ما لازم است كه با علوم اسلامي آشنايي بيشتري داشته باشيم، و براي اين امر به مراكز آموزشي و دانشگاه ها و كالجهاي اسلامي نيز نياز فراوان است، و اگر امكان اين بود كه در ايران علما و استاداني كه در اين زمينه تخصص دارند به ديارهاي ديگر اسلامي نيز گذر كنند تا اسلام و حقايق و معارف آن را به صورت علمي و صحيح تبليغ و معرفي كنند بسيار عالي بود. يعني براي عوام و مسلمانهايي كه در زمره خواص ديني نيستند از لحاظ مرتبه دانش، مطالب را شرح داده و بازگو مي كردند، و اسلام را آنطور كه بايد تبليغ مي كردند و علوم آن را آموزش مي دادند تا براي نسلهاي ديگر باقي بماند. من آرزومندم خداوند براي هيچ مسلماني گمراهي و تاريكي را نخواهد و ما مسلمانان

همچنان به سوي نور و روشني برويم. من اميد دارم ملت مسلمان ايران قدر نعماتي را كه به آنها ارزاني شده است بدانند و مردم مسلمان ايران و مردم مسلمان آذربايجان روزهاي خوبي را در كنار هم در راه تحقق اسلام و اهداف اسلام و شادي روح امام خميني بگذرانند. امروز كه مراسم سالگرد ارتحال امام خميني را با هم برگزار مي كنيم و يادگار گرانقدرشان حاج احمد آقا نيز در كنار ما نيست ما براي عموم مسلمانان و خصوصا مردم مسلمان ايران آرزوي پيروزي و توفيق داريم و در اين غم و اندوه شريكيم و آرزوي اين را دارم كه مسلمانان ايران در راه پيروي از خط امام راحل مصمم تر از پيش قدم بگذارند. به اميد روزي كه كفر در جهان معاصر امروز محو شود و اسلام ناب جايگزين آن گردد. حضور ما در اينجا سعادتي بود كه نصيب ما شده است، همينطور وظيفه اي است انساني، ديني، الهي و ما چون دوست ملت ايران هستيم، و ارادتمند و مريد حضرت امام خميني، از صميم قلب از اينكه در اين مراسم هستيم و در اين غم جانگداز شريك هستيم احساس رضايت داريم. اين مجالس و گردهمايي ها باعث غرور ملت هاي مسلمان مي شود، چرا كه مي بينيم چطور مسلمانان جهان به امام خميني و آرمانهايش اقتدا كرده اند، و چطور نظرات و آراء و تفكر ايشان در اين مدت كوتاه در دنيا منعكس شده و جا پيدا كرده است، و مسلمانان دنيا چون پروانه اي گرد اين شمع روشن الهي مي گردند، و هر چه مسلمانان دنيا با هم متحدتر باشند و

تعداد آنها بيشتر باشد، ما از بسياري از بلايا زودتر رهايي پيدا مي كنيم. بسياري از جنگ ها در دنيا براي نابودي اسلام و مسلمين تدارك ديده شده است، و در سراسر دنيا دست به غارت، قتل و كشتار مسلمانان زده اند و مسلمانان بايد در مقابل اين هجوم ها با اعتقاد و ايماني كه دارند و با فرهنگ ديني به مقابله بپردازند. اگر ما خودمان را (منظورم ما مسلمانان جهان از اقصي نقاط است) با هم نزديك و در كنار همديگر ببينيم و به صورت امت واحد، گام برداريم، آلام ما نيز كمتر مي شود و دردهاي مشترك معنوي ما كاهش مي يابد. و مطمئنا تمام دنيا احساس خواهد كرد كه اسلام يك تشكيلات فيزيكي و مادي نيست، بلكه يك سيستم معنوي و دروني است و اسلام ديني است كه هر كسي با ميل به دنبال آن مي رود من در اينجا نمايندگان خيلي از كشورها را مي بينم كه با علاقه و دوستي در كنار همديگر هستند و در اين حزن و اندوه شريك اند و به گفتگو، حل و فصل و چاره يابي براي مسائل امروز مسلمانان مي پردازند. من براي تمام فرزندان انقلاب از صميم قلب آرزوي موفقيت دارم و براي تمام مردم ايران از صميم قلب از خداوند طلب صبر و پيروزي مي كنم، آرزوي پيشرفت اسلام و مسلمين را دارم و اميدوارم كه معتقدان به اين انقلاب هر روز، بيش از پيش افزايش يابند. و من مطمئنم كه روزي مي رسد كه مسلمانان، بسياري از اين مشكلات را نداشته باشند و دين اسلام هر روز گسترده تر شود. شما

چه فعاليتهاي مشتركي با جمعيت زنان مسلمان ايران داريد؟ خانم زهرا مصطفوي كه رهبري اين جمعيت را دارند، براي مردم و خصوصا زنان آذربايجان يادگار گرانقدري هستند از حضرت امام، و خودشان نيز به عنوان يك زن فاضل و دانشمند، در بين ما بسيار عزيز هستند. علاقه و مشتركات ما با خانم زهرا ساليان بسياري را پشت سر دارد، به دفعات خانم هاي اين جمعيت به آذربايجان تشريف آورده اند و ما با هم طرح ها و برنامه هاي مشتركي داشته ايم. حضور اين جمع در آذربايجان نيز در روشني ضمير زنان ما نسبت به انقلاب اسلامي تاثير زيادي داشته است. من فكر مي كنم اين جمعيت در حل مسائل زنان مسلمان و در رشد و پيشرفت آنها تاثير زيادي داشته است و تا حدود بسياري موفق بوده است. هر دفعه كه ما به عنوان ميهمان به ايران آمديم اين جمعيت با آغوش باز ما را پذيرفته است و بين ما هميشه مباحث فراوان رد و بدل شده است و من شاهد فعاليتهاي بسيار ارزشمند از اين جمعيت بوده ام. و من مي خواستم راجع به يكي ديگر از بستگان و يادگارهاي امام راحل صحبت كنم و آن همسر گرامي حضرت امام و مادر گرامي خانم زهرا مصطفوي است. ايشان ميهمانان بيش از 50 كشور را در منزل خود پذيرفتند و با رويي گشاده به سؤالات آنها پاسخ دادند و من از چنين برخورد و گفتگويي به اين استنباط رسيدم كه مسلمانان همچون آتش زير خاكستر هستند به اين نتيجه رسيدم كه راه امام خميني، انديشه امام و علم امام هر روز پوياتر و ماندگارتر

خواهد شد و مثل اين است كه ايشان همواره در بين ما زنده هستند، و به تربيت انسان هاي خالص و پاك ادامه مي دهند. من و خانم عصمت آوا، كه رهبري جمعيت زنان مسلمان آذربايجان را دارد، در اين فكر بوديم كه پيشنهاد ترجمه و انتشار آثار حضرت امام در آذربايجان را با سركار خانم مصطفوي و با مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام در آذربايجان را ميان بگذاريم و ان شاء الله كه اين سعادت شامل ما مسلمانان آذربايجان شود. البته تا آنجايي كه من مطلع هستم اهل بيت و دوستداران امام كارهاي با ارزشي را انجام مي دهند، آثار ايشان در حال حاضر در دست ترجمه است و بسياري از آنها نيز به بعضي از زبانها ترجمه شده است، وليكن آثاري از ايشان هست كه فقط افرادي خاص و به عنوان منابع و مراجع فقهي و دانشگاهي مي توانند مورد استفاده قرار دهند. براي ما بسيار با اهميت و باارزش است كه جوانان با نصايح و توصيه ها و ديدگاههاي امام خميني آشنا شوند، تا ارزش هايي كه گذر سالها بر آنها غبار ايجاد كرده است دوباره شكوفا شود. و ما بايد اين مطالب را به شكلي داشته باشيم كه براي تمام اقشار حتي اقشار كم سوادتر نيز مورد استفاده باشد. منابع مقاله:

امام خميني و جهان معاصر، ج 2، مؤسسه چاپ و نشر عروج ؛

طلال عتريسي استاد دانشگاه روان شناسي لبنان

طلال عتريسي استاد دانشگاه روان شناسي لبنان استاد مختصري از شرح حال خودتان را بيان نماييد. طلال عتريسي: اسم من طلال عتريسي استاد دانشگاه لبنان، و در رشته روانشناسي اجتماعي تدريس مي كنم. از تاثير انقلاب اسلامي

ايران و شخصيت حضرت امام در كشورهاي عرب نشين براي ما صحبت كنيد. اگر به عقب برگرديم، آنگاه كه انقلاب پيروز شد و اوضاع اسلامي سياسي را در دنيا مطالعه مي كنيم و در مي يابيم كه در ابتدا افكار عمومي از كمونيسم متاثر شده بود و حركتهاي اسلامي حضور قوي در كشورهاي عربي نداشتند و ماهيت اين حركتها غالبا بر اساس دعوت مردم و يك سري تلاشهاي اسلامي بود تا اينكه تغيير سياسي در سطح حاكمان خائن ايجاد كند. حركتهاي اسلامي در بسياري از كشورهاي عربي نيز در همين زمره به شمار مي آيند، چه همگي بر خلاف رويه اسلام عمل مي كردند. به اين معني كه انديشه اي در سطح كشورهاي عربي و در سطح دنيا رايج بود كه تغيير سياسي ايجاد كردن در توان دين اسلام نيست، زيرا افكار كمونيستي و ملي گرايي سياسي حضور بيشتري داشت. اين طرز فكر با تحقق يافتن انقلاب اسلامي در ايران تغيير كرد. البته بايد ملاحظه كرد كه افكار كمونيستي و الحادي كه بر احزاب و تشكيلات سياسي حاكم بود در برنامه هايشان به بن بست رسيده بودند، به طوري كه در بعضي اوقات اين افكار نتوانستند به نتيجه يا تغيير مطلوبي در حاكميت برسند. در كشورهاي ديگر اين افكار و حركتها در كمتر از نيم قرن نتوانستند تغييري در جامعه يا در حاكميت ايجاد كنند. در اين مرحله بود كه انقلاب اسلامي با شعارهاي روشن خود و اهداف اسلامي، فرهنگي و اخلاقيش حضور پيدا كرد. آن چيزي كه امام خميني در بسياري از سخنرانيها و موضعگيريهايش از ابتداي انقلاب و حتي قبل از پيروز شدن

انقلاب مطرح كرده بود اين بود كه اسلام مي تواند تغيير را در سطح جامعه و حاكميت ايجاد كند و اسلام نيازي به مشاركت افكار ديگري در اين تغيير ندارد، و اينكه اسلام بايد اسلام حركت زايي باشد كه مطابق با توصيفات اسلام باشد نه چيز ديگري. آنچه كه به امام اجازه داد تا بر اين افكار تاكيد بكند پيروزي انقلاب اسلامي بود. به اين دليل مي توان گفت پيروزي انقلاب اسلامي به رهبري امام خميني و افكاري كه از اسلام ارائه كرد در سطح دنياي اسلام دو انقلاب ايجاد كرد: انقلاب در داخل اسلام و گرايشهاي فقهي اسلام، به طوري كه لزوم حركت و جنبش را در اين عصر مورد تاكيد قرار مي داد، به خاطر اينكه جامعه اسلامي و حكومت اسلامي را به پا كند بر خلاف گرايشها و انديشه هاي عده زيادي كه اين فكر را رد مي كردند، انقلاب دوم آن بود كه در سطح دنيا خارج از دايره اسلام فقهي به وجود آمد و تاكيد بر اين موضوع داشت كه اسلام مي تواند تغيير ايجاد كند و مي تواند به اكميت برسد و مي تواند دولت تاسيس كند بر خلاف فكري كه از دوره نهضت اروپا عليه آن بود و نيز از دوره انتشار افكار ماركسيستي كه اعتقاد داشت كه دين ملتها را ضعيف مي كند و دين افيون ملتهاست. به همين دليل انقلاب امام به مثابه تغيير بزرگي بود كه در دهه هشتاد در دنيا در سطح حركتهاي اسلامي و شخصيتها رفته رفته به وجود آمد. به اين سبب ملاحظه مي كنيم كه حركتهاي اسلامي در بيشتر كشورهاي اسلامي

و عربي در دهه هشتاد يعني بعد از پيروزي انقلاب رفته رفته به سمت رسيدن به حاكميت قدرت در جوامعشان گام بر مي دارند، به طوري كه تا به امروز ميان آنها و دولتهايشان جنگ ادامه دارد. با توجه به اينكه شما در زمينه روانشناسي انسان داراي دانش و تسلط بالايي هستيد، در مورد روحيه و روان امام به عنوان يك ظهور مقدس چه بررسي و تحليلي در اين باره دارند؟ امتيازات خاصي كه امام راحل به جاي گذاشت و بر تمام مردم جهان تاثير نهاد، علاوه بر افكار و سياستهايش روش حيات و زندگاني امام است، روش ساده و خاضعانه، روشي كه براي دنياي معاصر ما نامانوس است. به عبارت ديگر همه كساني كه در موقعيت امام بودند زندگي راحتي مي كردند و در حد امكان از قدرت و تسلط بر دولتهايشان و يا در سطح جهاني لذت مي بردند، ولي امام چنين نبود. علاوه بر اين شخصيت امام يك شخصيت چند بعدي است، نه يك بعدي، يعني اينكه او در شخصيتش سياست را با اخلاق، تقوا، سادگي و تواضع جمع كرده است كه اين صفات در هيچ يك از شخصيتهاي بارز دنيا ديده نمي شود و شايد بسياري از علما را ببينيم كه خود را به صفات عرفاني، اخلاقي و غير آنها زينت داده باشند ولي خصوصيت امام در اين بود كه هر چند در موقعيتي بود كه هر چه را مي خواست و دست بر هر چيزي كه مي نهاد براي او مهيا بود ولي متاثر از اينها نشد. در زندگي شيوه اي را در پيش گرفت كه به زندگي ساده ترين

مردم و فقيرترين آنها نزديك بود و اين مسئله علاوه بر ابعاد روحي و معنوي كه امام داشت و شايد شخصي مثل من از آن اطلاع نداشته باشد، يك اثر عميق در وجود نه تنها ايرانيها بلكه ميليونها فرد خارجي گذاشته است. به اين دليل من اعتقاد دارم كه اين شخصيت بر عده بسيار زيادي كه به اسلام گرويده اند اثر عميقي گذاشته است بدون اينكه با امام و يا حتي با جمهوري اسلامي ارتباط مستقيمي داشته باشند. كداميك از آثار حضرت امام را مطالعه كرده ايد؟ من اكثر كتابهايي كه از امام به عربي ترجمه شده است مطالعه كرده ام، كتاب سرالصلوة، آداب الصلوة، اربعين حديث، تمام سخنراني هاي امام و وصيت نامه سياسي - الهي. نظر شما در مورد مراسم ارتحال امام چيست؟ برگزاري مراسم ارتحال امام يك مسئله ضروري و مهم است و براي بسياري از ميهمانان خارجي كه از گوشه و كنار جهان اسلام در سطوح مختلف فكري، فرهنگي، سياسي در آن شركت مي كنند، شناختن جمهوري اسلامي ايران نيز مناسبت دارد. به طور طبيعي اين امر مهمي است براي اينكه بايد ارتباط اين مردم و يا اين هيئتها با امام، افكار امام خميني و جمهوري اسلامي باقي بماند. ولي مانند هر عملي كه انسان انجام مي دهد داراي نواقصي است كه از جمله آنها اين است كه كتابها يا كتابچه هايي كه افكار امام را به طور خلاصه بيان كرده باشند در اينجا نيست، خصوصا مي توان فرض كرد كه چه بسا برخي از ميهمانان به بسياري از كتابهايي كه در مورد امام منتشر شده است، دست نيافته اند و

حتي اگر آن عده به كتابها دست يافته باشند، يادآوري بدان امري مفيد است. مسئله ديگري نيز هست و آن اينكه ميهمانان عموما از قشرهاي مختلف هستند. مثلا اساتيد دانشگاه، روزنامه نگاران، مسئولان مؤسسات اجتماعي، جهانگردان و غيره، لازم است كه در ضمن برنامه هاي عمومي براي هر يك از قشرها برنامه هاي خاصي باشد تا از وجود اين ميهمانان در جمهوري اسلامي بيشتر استفاده شود. به عنوان مثال مي توان برنامه ديدار براي روزنامه نگاران با برخي از مسئولان جمهوري اسلامي، ديدارهاي خاصي براي اساتيد دانشگاهي با برخي از مسئولان در دانشگاه و غير اينها ترتيب داد تا بيشترين استفاده از اين مراسم برده شود. منابع مقاله:

امام خميني و جهان معاصر، ج 1، مؤسسه چاپ و نشر عروج ؛

خانم گلنار جمال استاد دانشكده هنرهاي زيبا از روسيه

خانم گلنار جمال استاد دانشكده هنرهاي زيبا از روسيه خانم گلنار، با تشكر از حضور شما در اين گفتگو لطفا خودتان را معرفي كنيد و سوابق فرهنگي و هنري خود را براي ما بازگو فرماييد. خانم گلنار جمال: من گلنار جمال هستم، مسلمان و از اهالي مسكو، تحصيلات خود را در انستيتوي تربيت معلم گذرانده ام، و همينطور سالهايي را به تحصيل هنر در مدرسه نقاشي، طراحي و هنرهاي تجسمي مشغول بوده ام; بعد از پايان تحصيلات با حيدر جمال آشنا شدم و با او ازدواج كردم. در همين زمان بود كه من با اسلام و تعاليم اسلامي آشنا شدم. بعد از ازدواجمان ما هر دو در تبليغ اسلام كوشش كرديم، مركزي به نام مركز «توحيد» پايه گذاري كرديم و مجله اي به نام «التوحيد» منتشر مي كنيم. من در ساخت برنامه هاي تلويزيوني نيز

مشاركت دارم. شما بعد از چه بررسي هايي دين اسلام را انتخاب گرديد و چه شد كه اسلام آورديد؟ من زماني مسلمان شدم كه با همسرم حيدر جمال آشنا شدم، اما به خاطر او نبود كه مسلمان شدم بلكه به خاطر اين بود كه اسلام تنها دين زنده دنيا است و حقيقت و واقعيت را در آن درك كردم. بعد از آشنا شدنم با دين اسلام احساس كردم كه به دنيايي ديگر پا گذاشته ام كه در آن همه چيز به گونه اي ديگر است. مفاهيم متفاوت هستند و ارزش ها متعالي و انساني اند. شما با شخصيت حضرت امام چگونه آشنا شديد و آيا با اشعار حضرت امام آشنايي داريد؟ به نظر من امام خميني شخصيتي بزرگ بود كه توانست در ايران انقلاب اسلامي را بنيان گذاري كند، و در تاريخ كسي همچون او نادر است. او تنها كسي بود كه مي توانست چنين تحول عميقي را به وجود آورد و عشق به اسلام را در اذهان و قلوب مسلمانان دوباره شعله ور كند و دامنه اين نور را به تمام جهان بكشاند. و اما اشعار حضرت امام را خوانده ام. اشعار ايشان بيانگر روح بلند و قلب سرشار از ايمان آن حضرت است. نگاه حضرت امام نگاهي عارفانه است و ايشان دنيا را از ديد عرفان اسلامي مي نگرند. راجع به فعاليت هاي هنري خود براي ما توضيح دهيد؟ در حال حاضر من روي مدل لباس زنان مسلمان روسيه كار مي كنم، چرا كه اگر بتوانم آنها را متوجه كنم و به آنها بفهمانم كه حجاب چيست و شكل رعايت درست آن بر

مبناي اصول قرآن و دستور پيامبر چگونه است زنان روسيه از آن استقبال خواهند كرد. من در پي آن هستم كه مدل زيبايي را طراحي كنم كه در عين زيبايي ساده و پوشاننده و راحت باشد و اين خود مي تواند تبليغ و تشويق براي رعايت حجاب در بين زنان مسلمان روسيه باشد. من در پي آن هستم كه تدابير زيبايي شناسي را در اين جهت پياده كنم. زنهاي مسلمان روسيه هنوز در فرهنگ اسلامي ريشه ندارند و نمي دانند كه چطور حجاب مي تواند زيبايي ايجاد كند. آنها فكر مي كنند كه حجاب عاملي است كه زن را از زيبايي دور مي كند، در حالي كه حجاب زن را شريف و متعالي جلوه مي دهد و صد بار زيباتر از زنان كافر مي نماياند. برداشت شما از ايران و شرايط فرهنگي ايران و انقلاب اسلامي چيست؟ اين بار دومي است كه من به ايران سفر مي كنم. من از درون زندگي در ايران مطلع نيستم ولي مي توانم بگويم آنگونه كه من درك كردم ايران كشور بسيار بزرگ و پر تلاشي است. زندگي در ايران جهات مختلف دارد. در بين ايرانيان روحيه سعي و تلاش و سازندگي ديده مي شود. آنها كه بر ضد ايران و اسلام هستند مي گويند اسلام گرايي صرف، زندگي را در ايران متلاشي كرده است. اين دروغي بيش نيست. ما مي بينيم كه زندگي در ايران رنگارنگ است و صد بار زيباتر و سالم تر و غني تر از زندگي در اروپا و آمريكا و روسيه است. ايران زنان و مردان مساعي و پرتلاشي دارد، و ايمان به خداوند

به آنها كمك مي كند تا مشكلات موجود در كشورشان را با همت و تلاش حل بكنند. در بين ايرانيان عشق به امام خميني كاملا بارز است، و هر بيننده اي به خوبي مي تواند اين رابطه عاطفي را در بين ملت ايران و امام خميني حس كند. ايرانيان مردمي ميهمان دوست و با صفا هستند و ايثار و يكدلي از صفات ايشان است. ايران كشور غني، جوان و سعادتمند است، چرا كه مهد انسان و قرآن است. منابع مقاله:

امام خميني و جهان معاصر، ج 2، مؤسسه چاپ و نشر عروج ؛

دكتر عباس نصر الله استاد دانشگاه لبنان

دكتر عباس نصر الله استاد دانشگاه لبنان از اينكه محبت فرموديد و فرصت مغتنمي را به اين گفتگو اختصاص داده ايد متشكريم، لطفا بفرماييد هم اكنون بيشتر به چه كارهايي اشتغال داريد؟ دكتر عباس نصرالله: من در حال حاضر در دانشگاه لبنان تدريس مي كنم و معمولا در كنفرانسهاي مختلف شركت مي كنم. در ايران، در كنفرانسهاي نهج البلاغه و سيد رضي، كنگره بزرگداشت خواجه حافظ شيرازي شركت داشته ام. ما حصل اين كنفرانسها در كتابهايي، توسط رايزني فرهنگي ايران در دمشق به چاپ رسيده و منتشر شده است. شما تاليفات زيادي در زمينه تاريخ داريد، خوب است از اين فرصت استفاده كنيم و تاليفات شما را از زبان خودتان معرفي كنيم. بله، بيشتر تاليفات من در زمينه تاريخ است: تاريخ بعلبك و تاريخ كركموخ را بنا به درخواست رايزني فرهنگي ايران نوشتم. در اين كتاب پيوند مستحكم ميان علماي كركمو و دولت صفوي به تفصيل بيان شده است. كركموخ در نزديكي شهر بعلبك واقع شده است. محقق كركي از علماي همين شهر

است. او به ايران آمد و در عهد شاه طهماسب ولي فقيه حكومت اسلامي بود. هم چنين كتاب «لارب السياسي الملتزم » را با همكاري آقاي دكتر صادق آيينه وند استاد دانشگاه الزهرا نوشته ام. در خصوص انديشه اسلامي و سياست، تاكنون دهها مقاله تاليف كرده ام و هم اكنون هم جوابيه اي بر كتاب موهوم سلمان رشدي، و همچنين كتابي به نام نقش توسعه اسلام در سطح جهان و نيز تاثير انقلاب بر سرنوشت منطقه، كه همه آنها به جهان اسلام و حركتهاي اسلامي مربوط مي شود در دست تحقيق دارم. من اين مقالات را در كنفرانسهاي مختلف مطرح كرده ام و در كتابها و مجلات و روزنامه ها هم منتشر كرده ام. نظر شما در مورد انقلاب اسلامي در كشورهاي عربي چيست؟ آنچه كه انقلاب اسلامي به اثبات رسانده و به دنيا بيان كرده، اين است كه اسلام شايستگي حاكميت بر جامعه را دارد زيرا كه دين آسماني است، از اين رو در كشورهاي اسلامي و عربي تاثير گذاشته است و انقلابهايي كه هم اكنون در ساير كشورهاي عربي شكل گرفته اند جز ثمر درخت انقلاب اسلامي چيز ديگري نيست. انقلاب ثمرهاي ديگري نيز دارد كه اثرات آن را در كشورهايي چون تونس، الجزاير، مصر، آذربايجان و كشورهاي استقلال يافته شوروي سابق و ساير نقاط دنيا مي بينيم. اين انقلابها نهرهايي هستند كه از سرچشمه جوشان انقلاب اسلامي ايران در نقاط مختلف جهان شاخه شاخه شده اند. نقش امام خميني در شكل گيري فرهنگ و ادبيات معاصر عرب چگونه بوده است؟ البته با توجه به اينكه شما اشاره داشتيد به باور روحي و

علاقه منديهاي مردم مسلمان لبنان به آرمانهاي انقلاب اسلامي و امام خميني، طبيعتا، اين علاقه مندي مي تواند تاثيرات اجتماعي، رفتاري، فرهنگي و بياني داشته باشد، در اين خصوص با توجه به شرايط كنوني لبنان، تاثير و ميزان تاثيرپذيري جامعه لبنان را در اين باره از جهت ساختار فرهنگي و ادبي بيان فرماييد. امام ابعاد گوناگوني داشته است. اول كتابهاي ايشان است كه به جهان اسلام تقديم كرده است، در مقاله اي كه درباره عرفان نوشته ام، بخشي از آن را به آنها اختصاص داده ام. سر الصلوة و اربعين حديث و ديگر نوشته هاي عرفاني، عرفان را در عرصه وجود امر ضروري به شمار آورده اند، زيرا جهان اسلام و علماي مسلمان عرب در اين عصر كاري به فلسفه و عرفان ندارند در حالي كه علماي مسلمان ايران و در راس آنها امام خميني (ره) درباره عرفان بسيار نوشته اند و عرفان را به عرصه وجود و زندگي كشاندند. تاليفات عرفاني امام اعم از كتب و مقالات و ديگر نوشته هاي ايشان جزئي از فلسفه عالم اسلامي و فلسفه انقلاب اسلامي است. نقش ديگري كه بسيار مهم است كتابها و مقاله هاي زيادي است كه به زبانهاي مختلف درباره انقلاب اسلامي و امام خميني نوشته شده است. محور اين مباحث، ميراث فرهنگي امام خميني است كه به دو دليل غني ترين فرهنگ جهان به شمار مي رود، يكي به دليل ثمره هايي است كه امام به بار نشانده اند و دوم به دليل كتابهاي بسياري است كه درباره امام و انقلاب نوشته شده است. با توجه به اطلاع شما از ديدگاهها و افكار و

شخصيت امام، به نظر شما چگونه مي توان شخصيت امام را به نسل امروز و فرداي جهان معاصر معرفي كرد؟ ما اشخاصي داريم كه به دليل موهبت الهي از ديگران متمايز و برجسته شده اند، موهبتي كه خداوند به آنان اعطا مي فرمايد، يعني در حقيقت نوري است كه خداوند در قلوب آنان پرتو مي افكند. آنان زندگي معمولي مي كنند و در عين حال زندگي دارند كه با زندگي ساير مردم متفاوت است. امام اين دو صفت را باقي گذاشت. يكي اينكه او انديشمند و برنامه ريز بزرگي بود كه توانست بر شاه و آمريكا پيروز شود و با انديشه و برنامه ريزي بزرگي بود كه توانست بر شاه و آمريكا پيروز شود و با انديشه و عرفان، آنان را به ذلت نشاند. به همين دليل آمريكا و اطلاعات سري آنان جز ركوع و سجود و عرفان و تامل چيز ديگري در خميني نمي يافتند، از اين رو در ابتدا از او نترسيدند و جايي براي او باز نكردند و درك نكردند كه اين انديشه و تفكر بهتر از هر ابزار و سلاح ديگري است، چه امام هيچ اسلحه و تفنگي را به دوش نكشيد بلكه فقط صاحب انديشه و تامل و تفكر بود و توانست كه بر رژيم شاهنشاهي پيروز شود و فقه اسلامي را عملي كند. مسئله مهم ديگري كه مطرح است مسئله فناي در مردم است، چرا كه امام رهبر و رمز انقلابهاي مسلمانان جهان گرديد و اين ويژگي را از جدش امام حسين « عليه السلام » به ارث برده است. انقلاب امام حسين رمز همه انقلابهاست، انقلاب اسلامي ايران

تكرار و تجديد نهضت امام حسين « عليه السلام » است. از اين رو مي توان گفت كه امام خميني نسبت به ساير رهبران و رؤسا و علما وجه برجسته و متمايزي داشت و آن اين كه امام در مردم فنا شده بود. او اراده نكرد كه با نيرو و سلاح و مال و. . . رهبري خود را نمايان سازد. بلكه خواست كه اساس زعامت را پايه ريزي كند به اين شكل كه مظهر احساسات هر انسان و هر ملتي باشد. از اين رو مردم او را شايسته زعامت دانستند چه او در وجود تك تك مردم جريان داشت نه اين كه چون ستمگران و حاكمان جبار در كشتزارهاي مردم به بهره گيري و استعمار بپردازد بلكه در قلوب مردم جاي گرفته بود چون در آنان فنا شده بود. و رهبر گفته مي شود و زعامت براي او امضا شده زيرا مال، سلاح و جبروت زعامت انسان را امضا نمي كنند، امام كسي بود كه مردم را دوست داشت و به آنان عشق مي ورزيد، سيمايش شايسته و نوراني باقي مي ماند و اين نياز به اوصاف پيامبران و انبيا الهي دارد كه براي هدايت مردم آمدند. چنان كه پيامبر اسلام (ص) از روي رضايت و ميل پذيرفته است كه بار گناهان امتش به او نسبت داده شود تا گناهان قبل و بعد را بيامرزد. چنان كه مي دانيد پيامبر راضي شده است تا گناهان امتش به او نسبت داده شود و متحمل به آنها شده است. اين گناهان امت است كه خداوند آنها را مي آمرزد، نه گناهان پيامبر، امام خميني نيز چنين

بود كه خود را قرباني كرد و چنان عمل كرد تا حيات را به امت برگرداند و متحمل بار گناهان مردم شد و رمزي براي همه انقلابها گرديد. مي دانيد كه در دنياي غرب نسبت به اسلام و شخصيت حضرت امام تعرضاتي شده است، چگونه مي توان شخصيت حقيقي امام را به ملتهاي غربي معرفي كرد؟ در كنار مباحثاتي كه در بسياري از اين كنفرانسها مطرح مي شود مي توان يك كميته تخصصي به شكل آكادمي تحقيقات دانشگاهي از استادان فاضل و متفكر تشكيل داد و اين افكار در آنجا مورد بحث و بررسي قرار گيرد و به صورت خلاصه و منقح تاليف و به زبانهاي مختلف دنيا ترجمه شود و در سطح دنيا پخش گردد تا شخصيت امام خميني را كه نهايت مرتبه انساني را سپري كرده است، بيان و به دنيا معرفي نمايد. كسي كه در انسانيت ذوب شده است و داراي صفات انبيا و اولياي الهي است، چه ايشان توانستند در جامعه و مردم ذوب شود و نيز توانستند سلطه و حاكميت قصرها را نابود كنند و در نهايت فروتني و سادگي در منزل پيراسته و حقيرانه خويش زندگي كنند. نه مثل اشخاصي كه كودتا به پا مي كنند و سپس از پيروزي كودتا، خود به جاي حاكمان بر تخت تكيه مي دهند و در قصر سكونت مي كنند و دوباره سلطه جابرانه قصر را بر مردم تحميل مي كنند. امام خميني در هيچ قصري زندگي نكرد، بلكه منزل پيراسته و ساده اي را براي خويش اختيار كرد و از آن منزل خواه آنگاه كه در حوالي پاريس بود و يا وقتي

كه در ايران بود با سخنراني و دست تكان دادنش با مردم خويش ارتباط ايجاد مي كرد. به نظر من اگر برنامه ريزي صحيحي طراحي شود، مي توان از اين طريق شخصيت و افكار امام را به دنيا فرستاد. به اين صورت كه كتابي با تمام ويژگيهاي تحقيقات آكادمي دانشگاهي به دور از تعريف و تمجيدهاي تو خالي از قبيل اين كه او انساني بزرگ است، او تنها قهرمان اين عصر است و مثلش ديده نمي شود و چون او به عرصه وجود نيامده است و. . . نوشته شود و به دنيا ارسال شود. ما مي خواهيم براي مردم جهان بيان كنيم كه امام چگونه با مردمش روبرو مي شد و چگونه با مردم خويش رفتار مي كرد و از اين قبيل مسايل تا آنان خود به اين نتيجه برسند كه امام شخص بزرگ جهان امروز بوده است. شما گفتيد كه مقاله انتقادي عليه سلمان رشدي و كتاب آيات شيطاني او نوشته ايد، ممكن است به تحليلهاي اين كتاب اشاره اي داشته باشيد لمان رشدي يك تن از شجره خبيثه جور و فسادي است كه با صهيونيسم آغاز شده است، آنگاه كه مصونيت صهيونيستها با يك عده عرب ايجاد شد كه مي خواستند اديان را از بين ببرند، احاديث را ساختند كه عصمت را شبه انگيز جلوه دهند. بنابراين انبيا در تاريخ ديني با ظهور يهود به وجود آمد. نصاري نيز به همين انديشه يهوديان پايبند شدند و عصمت پيامبران (ع) را ابطال كردند و معصيتها و گناهان را به آنان نسبت دادند، چنانكه به موسي (ع) و ابراهيم اتهامات بسياري را وارد كردند.

سلمان رشدي نيز به همين شكل در كتابش اين اتهامات را بر پيامبران وارد مي كند. اين يك انديشه قديمي است، انديشه استعماري است كه مي خواهد اسلام را نابود كند، ولي تاكنون با تمام تلاشهايشان نتوانستند. چه خداوند سبحان در قرآن كريم فرموده است كه «انا نزلنا الذكر و انا له لحافظون » ما قرآن را فرود آورديم و خود ما نگهدار آن هستيم. بنابراين خداوند حافظ اسلام و ذكر كريم است و سلمان رشدي و امثالش مطلقا نخواهند توانست قضايا و مسائل دين اسلام را تغيير دهند و نخواهند توانست كه اسلام را از بين ببرند. پس سلمان رشدي محارب در توجيهاتش مثل يهوديان است كه مي خواهد اسلام را از بين ببرد در حالي كه اسلام تنها استراتژي است كه توانسته در مقابل استكبار رويارويي كند. من در بعضي از مقاله هايم كه در گذشته درباره اسلام نوشته ام، گفته ام كه اسلام قويترين و پايدارترين نيرو در رويارويي با استكبار و تمام نحله ها و مكاتب اشتراكي مانند كمونيستها و ليبرالهاست. به عنوان مثال من در آن مقاله گفته ام، آنگاه كه چكسلواكي خواست بر ضد روسيه قيام كند گمان مي كنم به رهبري قبلاچك، در طول چند ساعت روسيه توانست قيام تجزيه طلبي چكسلواكي را نابود كند. در حالي كه روسيه با تمام توانش نتوانست بر انقلاب اسلامي افغانستان مسلط شود و آن را نابود كند چرا؟ زيرا اسلام با صلابت قرين است. روسيه انقلاب چكسلواكي را كه قويتر از افغانستان بود در طول چند ساعت نابود كرد، ولي انقلاب افغانستان را نتوانست. زيرا اسلام استراتژي قوي دارد كه هيچ

كس نمي تواند بر آن چيره شود. بنابراين سلمان رشدي عامل وابسته و بازيچه جريانهاي استكباري است. در مصر هم، كتابهايي از همين نوع داريم كه به بازار عرضه شده است. «طه حسين » به دستور مستشرقين آنها را نوشته است و «توفيق الحكيم » نيز كتابهايي دارد از جمله داستان «اولاد حارتنا» كه در آن رمزگونه چيزهايي را درباره حضرت پيامبر « صلي الله عليه و آله و سلم » ذكر كرده است و از اين رو، غرب طه حسين را مطرح كرد تا در كتابش به نام «الارب الجاهلي » ادبيات عرب را بي هويت كند و همانطوري كه گفتم توفيق الحكيم در كتابش «اولاد حارتنا» صورتهايي را به تصوير كشيده است كه سلمان رشدي آن را در كتابش گفته است و به او جايزه نوبل دادند، چنانچه «نهيب محفوظ » نيز از همين قماش است. آنان جايزه نوبل را به كساني مي دهند كه بر اسلام يورش بياورند و كتابهايي را بنويسند كه دين را به اسم آزادي تحقير كنند. از اين رو سلمان رشدي و همه نويسندگان منحرفي كه نداي صهيونيست را اجابت كرده اند براي نوشتن اين كتابها با قيمت بسيار نازلي خريداري شده اند. البته صهيونيستها عده بسيار زيادي را دارند كه در خط آنان سير مي كنند. اينان از ياران شيطان هستند، شيطان خود با پروردگار به مناقشه پرداخت و مي گفت مرا از آتش و انسان را از گل آفريدي، بنابراين سجده نمي كنم و عمل آنان نيز شبيه به عمل ابليس است. همانطوري كه مي دانيد غرب و مدعيانش عليه فتواي امام آشوبي در جهان به

پا كردند. استدلال شما نسبت به فتواي امام چيست و برخورد آنان را چگونه مي بينيد؟ اسلام، دين روشني است. هر كس مسلمان باشد و مرتد شود اسلام حكم قتلش را مي دهد و چون كه سلمان رشدي مسلمان بوده و مرتد شده است، او نه تنها مرتد شده كه بر شعاير مقدس اسلام حمله برده است. او تلاش كرده آنها را تزوير كند و من در مقاله خود نوشته ام كه اگر آن مردمي كه از سلمان رشدي دفاع كردند كمي وجدان انساني داشتند كه ادعاي آن را مي كنند، نمي توانستند آنچه را كه سلمان رشدي گفته و نوشته باور كنند، زيرا در آداب و رسوم عربي و تاريخ هست. در تاريخ عده اي از مستشرقين سلمان رشدي را تكذيب كرده اند و نيز آمريكا و بريتانيا را كه از سلمان رشدي دفاع كردند هم تكذيب كرده اند، زيرا تاريخ عربي از زمان پيامبر « صلي الله عليه و آله و سلم » مردم را به عزت و شرف فرا مي خواند، به ويژه در برخورد با آبرو و ناموس. عرب بدوي ده سال به خاطر آبرو و ناموس جنگ مي كرد. چگونه مي توان تصور كرد پيامبري كه مردم را به دين و اصلاح فرا مي خواند به اين اعمال بپردازد. اين تصور، ناقض حقيقت واقع و تاريخ جامعه عربي است. جامعه اي كه پيامبر در آن نشو و نما كرده استاد شما مراسم سالگرد ارتحال امام را چگونه ارزيابي مي كنيد و از اينكه متفكرين و انديشمندان در اين فرصت در ايران گرد مي آيند به نظر شما آيا زمينه اي

براي بحث و تبادل نظر و انتقال جمع بنديهاي فكري حضرت امام به ديگر ملل به وجود مي آيد و تا چه اندازه بهره برداري مي شود؟ ما مي دانيم كه اين مراسم يك صدا و پژواكي در جهان اسلام و نيز جهان غرب دارد، زيرا جهان غرب آنطوري كه من در لبنان ديده ام بويژه اين كه لبنان دو نقش براي آنان دارد: نقش فرهنگي و نقش اقتصادي، آنان از بيست سال پيش تا به امروز كه لبنان در حال جنگ است، بر اقتصاد لبنان تاثير گذاشته اند، نرخ ارز را در آنجا هزار برابر كردند و اقتصاد را نابود كردند، فقط تبليغات باقي ماند، از طريق تبليغات در لبنان چنين مي دانم كه تمام دنيا مخصوصا فرانسه، ايالات متحده و در شكل خاصي اروپا مي خواهند كه بعد از پيروزي انقلاب اسلامي ايران، اسلام را بشناسند و با استراتژي اسلامي آشنا شوند، بويژه انديشه انقلابي شيعه را كه از گذشته تا به حال حاكميت ظالم را نپذيرفته است و حاكم ظالم را اساسا حاكم به حساب نمي آورد، بلكه او را غاصب حكومت مي شمرد. اگر حاكم ظالمي از گذشته تا به امروز سلطه پادشاهي ظالم و استعمارگر را رد كرده است اين عقيده شيعه است و آمريكا مي خواهد بداند كه چرا دايما شيعه در هر جا عليه استعمار انقلاب بپا مي كند در حالي كه بقيه مذاهب اسلامي در مقابل استكبار و استعمار سر فرود مي آورند و ذلت را مي پذيرند و دستورهاي آنها را اجابت مي كنند و با او ارتباط ايجاد مي كنند. عقيده شيعه بر اين است

كه پيروانش دستورهاي حاكم ستمگر را اجابت نكنند زيرا او ستمگر است و ما مي خواهيم كه با امام معصوم يا ولي فقيهي باشيم كه به عدالت حكم مي كند. به همين دليل شروع به بحثها و تحقيقاتي پيرامون انقلاب اسلامي كرده اند چنانچه يك خانم فرانسوي پيش من آمد و گفت من درباره انديشه شيعه در سرزمين جبل عامل و بعلبك تحقيق مي كنم. زيرا هم اكنون در آنجا انقلابي عليه صهيونيستها در جريان است. و همين ديشب جنوب لبنان 26 تن شهيد داشت، اهالي آنجا شيعه هستند و او آمده است تا انديشه شيعه را مورد تحقيق و بررسي قرار دهد تا بتواند انديشه اسلامي بويژه شيعه را بشناسد. اعلام روز قدس از طرف امام خميني چه تاثيري در دنيا بويژه در لبنان و فلسطين بجاي گذاشته است و آيا چنين زمينه اي براي يك اتفاق جهاني و گردهمايي مسلمين در كره زمين و بيان و نشان نيروهاي ستيزگر با كفر جهاني براي ايجاد يك خيزش و بيداري عصر كنوني مي تواند مبدا و سرچشمه اي باشد كه در آينده اي نه چندان دور منجر به انقلاب جهاني مسلمانان عليه كفار باشد؟ شعاير روز قدس در لبنان زنده به پا داشته مي شود و اخيرا در فلسطين نيز اين مراسم برگزار مي شود. در گذشته اين مراسم در فلسطين جايگاهي نداشت، زيرا كساني كه به ياسر عرفات مرتبط بودند، اين مراسم را برگزار نمي كردند و براي برپايي آن اقدام نكردند و نمي خواستند كه انديشه امام را در اين خصوص عملي كنند، ولي اخيرا كه اسلام به طور گسترده بين فلسطينيان انتشار

يافته است بويژه حماس و جهاد اسلامي كه خط اسلام را براي مبارزه و جهاد انتخاب كرده اند، رفته رفته مراسم روز قدس را به پا مي دارند، ولي اين مراسم را در جهان عرب نمي بينيم. البته مقصود من رژيمهاي عربي هستند كه با آن مبارزه نيز مي كنند. در مصر به طور رسمي به مردم اجازه داده نمي شود كه اين مراسم برگزار شود، ولي مردم مي دانند كه مثلا امروز روز قدس است، بايد شعاير آن زنده نگه داشته شود. در عربستان دستگاه حاكم، حجاج را از شركت در مراسم برائت باز مي دارد و نيز براي به پا داشتن مراسم روز قدس جلوگيري به عمل مي آورد، زيرا كه با صهيونيستها ارتباطات اقتصادي ايجاد كرده اند. قبل از اين كه پيمان صلح منعقد شود اين دولتها نتوانستند كه اين حركت بزرگ را درك كنند زيرا آن را بر ضد خود مي دانستند و از اين رو با صهيونيست ها ارتباط برقرار كردند. بنابر آنچه گذشت مي توان گفت در جهان عرب دو جريان وجود دارد: اول جريان اسلامي اصيل، بيدار و آگاه كه دعوت امام را در خصوص اين روز اجابت كردند و آن را يك شعار جهاني قرار دادند و جريان دوم با اين شعار مبارزه مي كند زيرا مي خواهد با اسرائيل ارتباط ايجاد كند. منابع مقاله:

امام خميني و جهان معاصر، ج 1، مؤسسه چاپ و نشر عروج ؛

يحيي بونو محقق فرانسوي

يحيي بونو محقق فرانسوي ابتدا بفرماييد چطور شد رشته فلسفه را براي تحصيل در ايران انتخاب كرديد؟ يحيي بونو: بسم الله الرحمن الرحيم اين سؤال تقريبا راجع به تمام زندگي

من است، چون انتخاب رشته فلسفه و انتخاب اسم در زندگي من توام بوده است. من قبل از اين كه مسلمان بشوم، حتي مسيحي مذهب درستي نبودم. مثل همين اروپاييهاي عادي و معمولي كه بيشتر لامذهب هستند و در حقيقت، يعني عنوان مسيحيت داريم ولي حقيقتش را نداريم. حتي انتصاب درستي به اين آيين خيالي مسيحيت نداريم، ولي من تقريبا از مدرسه و از دوران دبيرستان در طلب چيزي بودم. من ناراضي بودم از اين راهي كه جلوي من باز بود. يعني راهي كه درس مي خوانيم براي يك كار. براي كار چرا؟ كار براي زندگي مادي؟ به اين برنامه خيالي غرب قناعت نكردم و راضي نبودم. خوب بيشتر در آغاز حركت آنچه در غرب رواج داشت از اديان شرقي مخصوصا «بوديسم » و «هندوئيسم » بود و اين آيينها را پيگيري مي كردند. بررسي مي كردند و دنبال مي كردند. خوب من هم اينطور، تماس من با فلسفه شرق، اول توسط آيين بوديسم بوده. آن زمان دانشجو نبودم. من درس را اصلا ترك كرده بودم كه منقطع بشوم، براي اين بحث، در يك فلسفه ماوراي طبيعت، يك چيزي كه مهمتر از اين دنيا و پايدارتر از اين دنيا باشد. در جريان اين بررسيها در بوديسم كتابهاي شخصي را پيدا كردم به اسم «اوونه گينو» ، يك فيلسوف فرانسوي است كه مسلمان شده، شايد از نخستين فرانسويها كه در زمان معاصر مسلمان شدند. ايشان در سال 1951 فوت كرده. ايشان قبل از جنگ جهاني اول در اوج استعمار، اسلام آورد. اين يك خصوصيت مهم بود. او كتابهاي زيادي درباره اسلام و فلسفه و عرفان نوشته

است. من تمام كتابهاي ايشان را خواندم و با اين مطالعات مسلمان شدم. يعني توسط بحث فلسفي و عرفاني و شايد هم بيشتر عرفاني. آن وقت تصميم گرفتم كه زبان عربي را ياد بگيرم. در فرانسه الان يك رشته دانشگاهي است كه بعدا تخصص پيدا مي كند، بعد از ليسانس، مثلا تخصص رشته ادبيات عرب يا رشته زبانشناسي يا رشته تاريخ يا رشته اسلامشناسي. وقتي مسلمان شدم رفتم براي ادامه تحصيل. از مسئله شيعه و سني و فرق و اختلاف بين اين دو هم من اصلا خبر نداشتم. رفتم مسجد براي مسلمان شدن و مسلمان شدم ولي خبر نداشتم كه «سني » چيست و «شيعه » چيست. در اين يك سال اول كه مسلمان شدم با كتابهاي استاد مطهري كه شاگرد علامه طباطبايي بودند، آشنا شدم. با تشيع آشنا شدم و دانستم اول كه مسلمان شدم، سني بودم. به خاطر اين به فلسفه و عرفان بيشتر گرايش پيدا كردم و به گروههاي متصوفه كه در جهان سني مذهب هستند، مخصوصا در شمال آفريقا كه در رابطه بيشتر با فرانسه است. يكي از استادان بزرگ كه استاد من هم از كشور مالي بود در آفريقاي سياه. ايشان با اين كه در گروه تيجاني بود اما در حقيقت شيعه بود و الان فوت كرده است. ظاهرا آنها يك سلسله اساتيد بودند كه تشيع را مخفيانه ابلاغ مي كردند، در بين شاگردان خصوصيشان. او به من هم توصيه كرد توسط يكي از فاميلشان كه دامادش هم بود كه تشيع را انتخاب كنم. من هم از طريق متون عرفاني اصيل شيعه، از متون عرفاني و فلسفي با شيعه آشنا

شدم. يك سال بعد از اسلام آوردن، من تشيع را انتخاب كردم و تمركز و تفحص در رشته فلسفي و عرفان شيعه نمودم. اينجوري بود كه بعد از گرفتن ليسانس و فوق ليسانس، در رشته تصوف تز نوشتم در فرانسه، در دانشگاه سوربن فرانسه - تز فوق ليسانس خود را درباره تفسير صوفي «احمد تيجاني » مؤسس گروه تيجاني در مراكش نوشته ام. بعد هم براي دكترا انتخاب كردم كه درباره عرفان اصيل شيعه كار كنم، در مورد نظريات امام خميني. از كي با حضرت امام آشنا شديد و اين آشنايي چه تاثيري در كار و فعاليت شما داشت؟ آشنايي با امام براي من خيلي مهم و مؤثر بود. من از زمان انقلاب درباره امام شنيده بودم، حتي ايشان كه در نوفل لوشاتو بودند من در جنوب فرانسه بودم. آن وقت هم تازه مسلمان شده بودم. همان سال كه انقلاب اسلامي در جريان بود، مسلمان شدم ولي خيلي با مسائل سياسي و با تشيع آشنا نبودم. خيلي اعتماد هم نداشتم - متاسفم كه از اين فرصت استفاده نكردم و بي بهره ماندم. بعدا وقتي كه درسم پيش رفت و در سطح معرفت زبان عربي تسلطم بر زبان عربي بيشتر شد و توانستم متون عربي را خودم بخوانم، يعني در دوره ليسانس و فوق ليسانس، در يك كتابفروشي، يكي از دوستان لبناني، كتاب مصباح الهدايه و كتاب ديگري از امام را پيدا كردم. در خود مغازه كتاب را باز كردم و نگاه كردم ديدم عجيب است. همه شرح كلمه ابن عربي، بلكه محكمترين كلامي كه ديدم در بين معاصرين و حتي در سالهاي گذشته تا برسد

به خود شاگردان ابن عربي، تعجب كردم، اين دو تا كتاب را خريدم. اين اولين برخورد من با اثر امام بود. خوب آن وقت يك تحول عجيبي براي من پيدا شد. چطور ممكن است كه اين مرد، كه همه مي گويند فقط يك مرد سياسي است، يعني تبليغات غربي اين جور مي گفتند، چنين آثاري داشته باشد. وقتي كه يك كتاب درباره ابن عربي نوشته شد در فرانسه، توي روزنامه ها مي نوشتند كه آن اسلام خوبي است، ولي آن اسلام كه (امام) خميني مي خواهد، اين اسلام سياسي است و هيچ فايده ندارد. همان اسلام اخوان المسلمين است. برادران ديني من هم در دست چيزي نداشتند كه بتوانند مقايسه كنند. بدانند كه اينجور نيست. همه خيال مي كرديم و يعني الان هنوز خيال مي كنند كه بله امام خميني مثل بعضي از اين اخوان المسلمين است كه اصلا از عرفان، فلسفه و معنويت اسلام خبر ندارد و فقط در كار سياسي و مرد سياسي بوده اند. من هم اين جور خيال مي كردم. وقتي كه اين كتابها را ديدم حقيقت را فهميدم. خيلي علاقه شديد پيدا كردم نسبت به حضرت امام، تصميم گرفتم كه اين آثار را معرفي كنم به ديگران. بعدا زبان فارسي را هم ياد گرفتم. كساني كه نه زبان عربي بلدند و نه زبان فارسي نمي توانند بدانند كه اين آقا و اين امام كيست؟ ! ، اصلا يعني بر عكس تبليغاتي است كه غربيها مي كنند كه حتي مي گويند ابن عربي براي امام خميني كافر است. من هم تصميم گرفتم كه كار بكنم و تز دكترا بنويسم كه معرفي

كنم و مطرح كنم شخصيت عرفاني امام خميني را. چون در غرب اين چهره امام و اين وجهه امام مي تواند خيلي اثر داشته باشد. الان غربيها از حرفهاي سياسي و اقتصادي خسته شده اند، دويست سال است دارند حرفهاي اقتصادي و سياسي مي شنوند. يعني از انقلاب فرانسه تا انقلاب شوروي تا الان از اين حرفها خسته شده اند. بلكه تشنه معنويت هستند و دنبال اين معنويت مي روند و ما مقصريم كه اين معنويت و عرفان اصيل منبعث از تعليمات ائمه را مطرح نمي كنيم. ديگران آمدند حرفهايشان را مطرح كردند. «بودي ها» آمدند، «صوفيه » آمدند، «بهائيه » آمدند و همه آمدند گفتند كه معنويت مي خواهي ما داريم. آن وقت ما از جانب ديگر، از راه ديگر مي آمديم. مي گفتيم كه ما سياست داريم و متاسفانه همه غربيها يا بيشتر آنها كه نزديك به معنويت شده اند يعني راه معنويت كه انتخاب كرده اند مسلمان نشده اند. اكثرا در فرقه هاي ضاله هند و يا بوديسم وارد شده اند. اگر هم مسلمان شده اند، اغلب در فرقه هاي صوفيه يا. . . يا نمي دانم اهل حق و اينها وارد شده اند. خوب فعلا تقصير از ماست كه ما مطرح نكرديم جهانبيني كامل خود را. فكر كرديم مهم اين است كه بگوييم كه بله سياست و اقتصاد هم داريم ولي مهم قلب عرفان و راس فلسفه اسلامي است كه از ائمه داريم. اسلام براي هر جاي بدن چيزي دارد. هم براي قلب، هم براي راس، هم براي اعضاي ديگر بدن، الان ما فقط چيزهايي اجتماعي و اقتصادي و سياسي را

مطرح كرديم. خوب اين چيزها كه براي قلب و براي مغز است كمتر مطرح شده است. شما در مورد فلسفه و عرفان امام مطالعه داريد. حضرت امام مي فرمايند: «فلاسفه غرب الان هم محتاج به اين هستند كه از فلاسفه شرق ياد بگيرند» از نوشته ها و گفته هاي حضرت امام بينش فلسفي ايشان نسبت به وجود و موجودات بدست مي آيد. بنظر شما از ديدگاه امام خميني فلسفه اسلامي و تفكر فلسفي چگونه است؟ آيا صورت تقليدي دارد؟ و اگر دارد چطور بيان مي شود؟ خوب، امام كه خيلي معتقد است به فلسفه ملاصدرا و مي توانيم بگوييم كه ثمره قرنها مباحثه است. در زمينه فلسفه و اعتقادشان به ملاصدرا كه نياز به استدلال ندارد. جملات امام واضح است و مطلب را مي رسانند و احترامشان به ملاصدرا را مي رسانند. البته در فلسفه اسلامي، كلا هيچ وقت يك مكتب تقليدي نشده كه بگوييم چون كه امام احترام مي ورزند به ملاصدرا، پس هر چه او گفته است حرف و بحث ندارد، نه، امام حتي گاهي وقتها در حقيقت اشكال مي گرفتند. در كتابهاي ايشان اشكال گرفته اند به ملاصدرا، چون كه فلسفه اسلامي يك فلسفه زنده است. يعني يك جمودي نشده كه مثلا حرفهاي كسي را كه چهارصد سال قبل گفته است تكرار بكنيم. نه، بحث مي كنيم اگر راست بود، تكرار مي كنيم اگر نبوده است، كه بر عكس مي گوييم، يا تصحيح مي كنيم يا چيزي اضافه مي كنيم. خوب امام در اين باره هم اضافات و حواشي مهمي دارند. ايشان فقط يك استاد يا معلم ماهر نبوده، يك به اصطلاح

مشرح يعني شارح هم نبوده. خيلي نوآوريها داشته، هم در حواشي، هم بعضي جاهاي مهم و اساسي كه بعضي از اين نوآوريها را در تز و رساله تحقيقي ام اشاره كرده ام. اين نوآوريها هم در بعضي مواضع فرعي و هم در بعضي مواضع اصلي است. لطفا بفرماييد كدام يك از آثار امام را بيشتر مطالعه كرده ايد و بيشتر در تز دكتراي خودتان مورد مطرح بوده است و اساس كار شما در اين تز چه بوده است؟ آثاري كه مورد بررسي بوده اند تمام آثار عرفاني امام هستند، هم به زبان عربي، هم به زبان فارسي، و چهل حديث و شرح حديث عقل و جهل كه چاپ نشده، ولي توسط مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خميني (س) كپي دست خط امام در اختيار من قرار گرفت و خيلي سپاسگزارم و تفسير سوره حمد و مبارزه با نفس و جهاد اكبر، اينها اساس بررسي من در اين تز بوده و خلاصه همه آثاري كه خبر از آنها داشتم. يك فصل كامل هم در مورد كتابهاي فقهي و اصولي امام نوشته ام ولي آنها مورد بررسي نبودند فقط يك خلاصه كه اين كتابها هم هست و محتواي اين كتابها جمله اين است. از كتاب كشف الاسرار هم استفاده كردم چون كه چند تا مطالب مربوط به تز داشت با اين كه در مورد فلسفه و عرفان نيست. همچنين از كتابهاي ديگر ايشان هم استفاده كرده ام. اگر ممكن است چهارچوب و طرح مباحثي را كه در تز خود نوشته ايد و مي خواهيد اثبات كنيد بيان بفرماييد. اساس كار اين بوده كه تمام عرفان امام

مورد بررسي واقع شود ولي بعد از تقريبا سه سال فيش برداري از آثار امام خميني، ديدم كه مطلب بيشتر از هزار تا هزار و پانصد صفحه خواهد شد. بين كار تصميم گرفتم كه فقط در اين جلد اول الهيات مطرح بشود، يعني انسان، خدا و خداشناسي، هدف راه انسان. جلد دوم ان شاء الله در آينده رهرو و كيفيت راه رفتن مطرح بشود كه يك موضوع ديگر هم هست كه الان فيشهاي آن تقريبا تهيه شده و براي نگارش آماده است، يعني جلد سوم چون كه امام دو كتاب جداگانه درباره نماز نوشته اند كه در واقع وسيله راه است اگر بخواهم كامل بكنم جلد سوم درباره وسيله راه خواهد بود. بعضي از متحجرين اعتقاد داشتند و شايد هنوز هم معتقد باشند كه ميان قرآن و فلسفه تعارض وجود دارد با توجه به اينكه حضرت امام تطبيق برخي از براهين عقلي به آيات قرآن را خارج از دايره تفسير به راي مي دانند و از گفته بعضي محدثان كه قبلا در اثبات توحيد بر دليل نقلي اعتماد كرده اند تعجب مي كنند با عنايت به نظر ايشان و ساير بزرگان چنانچه در اين مورد هم صحبتي داريد بفرماييد. بعد از نظريات امام و ساير بزرگان مثل علامه طباطبايي و شاگردان ايشان كه خيلي استدلالشان هم مهم بوده خيلي حرف ديگري نمي ماند. فقط مي توانم اثبات كنم فرمايشات ايشان محكم است و مورد اشكالي ندارد، نه فقط بايد بگوييم كه تعارضي نداريم بلكه توافق است. يك چيزي كه مي توانم اضافه كنم مربوط به غرب و غربيهايي است كه مسلمان شده اند. من هنوز

نشنيده ام كه حتي يك غربي مسلمان شده بعد از بحثهاي فقهي و اصولي و يا مطالعات در فقه و اصول يعني در فقه اسلامي يا شريعت اسلامي يا اصول فقه اسلام مسلمان شده باشد. من اصلا نشنيده ام حتي يك نفر چنين چيزي بگويد. تقريبا نود درصد يا نود و پنج درصد مخصوصا از آنها كه از طبقات تحصيلكرده مسلمان شده اند و مخصوصا شيعه شده اند همه از راه فلسفه و عرفان به اسلام وارد شده اند. پس نه فقط فلسفه تنها مبعد از قرآن نبوده بلكه از راه فلسفه به عرفان، به قرآن و روايات رسيدند. خوب اگر اين فلسفه و عرفان نبود اصلا نمي رسيدند به اين روايات و به قرآن و كلام ائمه (ع)، پس ما بايد از اين وسيله استفاده كنيم و من هنوز از طرف ديگر هم نشنيده ام كه فرض كنيم از اساتيد فلسفه آنقدر بحث كرده در فلسفه كه كافر شده باشد. يا مثلا بالاخره نماز را ترك كرده باشد. البته كساني هستند و درك درست ندارند و در فلسفه خطر گم شدن هست، خوب به خاطر اين، خود اساتيد فلسفه و عرفان در انتخاب شاگرد خيلي مواظب اند و در گفتن مطلب خيلي خودداري مي كنند و خود امام هم خيلي در انتخاب شاگرد سختگير بودند. چون كه مي دانيم كه هر ظرف نمي تواند فلسفه يا عرفان را تحمل كند. همين طور كه مي دانيم رواياتي هست كه همه نمي توانند تحمل كنند ولي اينجانب اهميت فلسفه اسلامي و عرفان اسلامي را براي ترويج قرآن و روايات و ترويج اسلام بسيار مهم مي دانم

كه بايد حتما در نظر بگيريم. به همه كساني كه مخالف فلسفه و عرفان هستند بگوييد كه شما يك آمار بگيريد. خودتان برويد غرب بپرسيد، ببينيد مسلماناني كه در غرب مسلمان شده اند. از چه راه، مسلمان شده اند ببينيد از كجا به قرآن رسيده اند، از كجا به روايات رسيده اند. بعضيها به خاطر انقلاب مسلمان شده اند، اينها هم هستند. يعني فقط چون كه انقلاب بوده خيلي اثر داشته ولي قبل از انقلاب اصلا فقط از راه فلسفه و عرفان بوده. نود درصد از راه فلسفه و عرفان بوده و انقلاب هم بالاخره پايه هاي فلسفي عرفاني آن مطرح بوده. وقتي كه مي خواهند به ريشه انقلاب اسلامي برسند باز هم مي رسند به فلسفه و عرفان اسلامي. البته از بحثهاي سياسي و اقتصادي و اين چيزها هم كتابهايي هست از «شهيد صدر» و از «شهيد مطهري » ترجمه شده اند. متاسفم كه كتابهايي كه از شهيد مطهري ترجمه شده اند مهمترين كتابهاي ايشان نبوده، چون كه ايشان كتاب چند گونه داشته، از كتابي براي بچه ها، قصه نويسي تا بحث فلسفي، مشكل مكان و زمان و اين چيزها. بعضي كتابها هست كه براي هميشه مي مانند، مثل بحثهاي حركت و زمان، بعضي كتابهايشان در يك مكان و براي يك مكان و زمان نوشته شده اند مثل بحثهاي ماترياليسم و ماركسيسم. الان كسي دنبال ماركسيسم نمي رود كه نيازي به اين بحث باشد. يك ميليون نسخه بفرستيم به غرب هيچ كس تقريبا نسخه اي هم نمي خواند چون كسي دنبال ماركسيسم نيست كه برود ماركسيسم بخواند و مقايسه كند. بله وقتي كه در

ايران، عراق يا كشورهاي شرق يعني جوانها داشتند گمراه مي شدند به خاطر ماركسيسم، آن وقت اين بحث نه فقط لازم بود، بلكه واجب بود. خوب خيلي اثرش هم مهم بود ولي اين مخصوص يك محيط، يك زمان و يك شرايطي است. من نمي گويم هيچ كس توسط اين كتابها در غرب هدايت نيافته، بله بعضيها هم توسط اين كتابها هدايت يافتند ولي مقايسه كنيم بحثهايي سياسي اقتصادي و اجتماعي چند نفر از اين راه هدايت يافتند؟ اصلا هيچ كس! حالا فرض كنيم پنج درصد، ده درصد، ولي از بحثهاي فلسفي و عرفاني نود، نود و پنج درصد هدايت شده اند. در اين صورت از نظر شما لازمترين مباحث براي ترجمه و ارسال به جهان غرب همين مباحث فلسفي و عرفاني است. بله، چون كسي نمي تواند جلوگيري كند كه شما ترويج انقلاب مي كنيد و ما به كتاب شما اصلا اجازه انتشار نمي دهيم. بعضي كشورها، الان مشكل است كتابهاي اقتصادي و سياسي پخش كنيم و ترويج كنيم. اصلا نمي شود، از اين بحثها مي توانيد وارد بشويد، چون پايه هاي تفكر انسان را تقويت مي كند. اين راه بهتر است براي ترجمه، براي ترويج افكار امام، نه ترويج مثلا انقلاب، اصلا انقلاب اسلامي خودش پرتوي از افكار امام بود. افكار عرفاني و فلسفي امام. در ايران بعضيها كه مخالف فلسفه هستند با من تماس گرفتند كه چرا شما فلسفه مي خوانيد، بهتر است كه شما اول فقه و اصول بخوانيد، بعدا درس فلسفه. هميشه به آنها مي گفتم كه ببينيد پيغمبر اسلام در زندگيشان دو دوره داشته اند، يك دوره، دوره مدينه، قوانين

فقه، شريعت اسلام همه اش در دوره مدينه تقريبا آمده، چون كه اول بايد يك جامعه بسازيم، جامعه مؤمنين، بعد قوانين براي اين جامعه بيايد. اين جامعه الان در غرب نيست. در دوره مكه چي بوده؟ دوره دعوت به توحيد، بحث در توحيد، بحث در معاد و اين مسائل. توحيد و معاد. ما الان با توحيد و معاد بايد بحث كنيم و بايد جوابگو باشيم به تمام مشكلات فلسفي و مادي گرايي كه در آنجاست. اين كار با فلسفه درست مي شود، با فلسفه و عرفان درست مي شود، نه با فقه و اصول. حضرت امام از عدم تحقق حكومت اسلامي حقيقي در طول تاريخ ابراز تاسف مي كردند و موانع تحقق اسلام ناب محمدي صلي الله عليه و آله را بيان فرموده اند و جهل و خرافه و مقدس مآبي و تحجرگرايي و همچنين استعمار را موانع اصلي مي دانند و مردم را همواره از اسلام آمريكايي و اسلام متحجرين بر حذر مي دارند. بويژه در وصيت نامه سياسي - الهي خود تصوير زيبا و جامعي از اسلام ناب محمدي ارائه مي دهند. نظر شما راجع به اسلام ناب محمدي صلي الله عليه و آله چيست؟ در باره اين اصطلاح، «اسلام ناب محمدي » كه امام به كار برده اند، آنچه مي توانم مطرح كنم، فقط اين كه من متخصص اسلام ناب نيستم. اصلا جوابگو نيستم. ولي به نظرم يكي از خصوصيات مهم اين اسلام ناب محمدي همان كامل بودن آن است. يعني اين كه همه ابعاد رعايت بشود. در هشتمين كنفرانس انديشه اسلامي من يك سخنراني داشتم كه به عربي هم ترجمه شده

و توسط سازمان تبليغات هم منتشر شده است. در آنجا گفتم در اسلام آوردن من فقط به همان بعد عرفاني و فلسفي اهتمام داشتم. چون كه متاسفانه مسلمانان قبل از امام بين دو چيز بودند. در جهان سني صوفيگري يا اخوان المسلمين. يعني در اسلام اگر كسي بيشتر از نماز خواندن پنج گانه و روزه گرفتن مي خواهد جلوتر يا بيشتر برود و تعمق در عرفان كند صوفيگري است يا به مسائل سياسي و اجتماعي مي پردازد، مي شود مثل اخوان المسلمين. هر كدام هم ديگري را قبول ندارد. اخوان المسلمين، عرفا و فلاسفه را صوفي مي گويند، يعني آنها گمراه هستند و از قلب اسلام مثلا دور شده اند. خوب بسياري از برادران ديني ما هم گرايش پيدا كرده اند به اسلام از راه فلسفه و عرفان. متاسفانه مجبورند كه بين اين دو تا يكي را انتخاب كنند. واضح است كه صوفيگري و اين حركت را انتخاب مي كنند، چون كه با كار اخوان المسلمين و اين چيزها موافقت ندارند و نمي توانند موافقت پيدا كنند. اين بي فكري است. بله، ولي وقتي كه اثر امام را كشف كردند يك كشف بزرگ بوده يك اكتشاف جديد كه بر خلاف تمام تبليغات غرب بود كه مثل نهج البلاغه هم عرفان دارد هم سياست دارد. هم اين را دارد، هم آن را دارد، يعني تمام ابعاد را. اصلا هيچ اختلاف بين ابعاد خود نداشته بلكه تمام و كامل وحدت كامل مثل وحدت انسان كه چند تا جزء دارد، قلب و مغز و شكم. امام يك اسلام مطرح مي كنند مثل يك شخصيت كامل كه البته در

اين اسلام بعضي چيزها مهمتر است و بعضي چيزها اهميت كمتر دارند، مثل «قلب » و «مغز» كه از همه مهمتر است يا بازو كه مثلا براي دفاع اهميت دارد. ولي پايين تر از مغز است و يا شكم كه مثلا مربوط به حيات اقتصادي انسان است، حيات اقتصادي جمعيت و جامعه هم اهميت دارد ولي كمتر از مغز و قلب. ولي همه، ابعاد يك وحدت و يك شخصيت واحد هستند. براي من «اسلام ناب محمدي » اينطور است. درباره اصولگرايي و هدفداري در اسلام از ديدگاه فلسفي و از ديدگاه حضرت امام اگر بحثي داريد بيان بفرماييد، در غرب آن طور كه مشخص است هدف بلند مدت اجتماعي براي وصول به يك جامعه مبتني بر ايمان و معنويت اصلا مطرح نيست، و همانطور كه «پوپر» هم مي گويد، آن را وصول به يك ناكجا آباد مي داند، ولي در اسلام اين طور نيست و اصولگرايي و هدفداري با هم مرتبط هستند. غرب با غفلت از ساحت معنوي آرمانخواهي و كمال طلبي انسان را نيز در خدمت تكنولوژي به كار مي گيرد. مسئله بحران اخلاقي در مغرب زمين نيز ناشي از همين طرز تفكر است از نظر آنها انسان يك سلسله اقدام و عمل است، بخصوص از نظر اگزيستانسياليزم و ليبراليزم. در اين طرز تفكر، ايثارگري بي معني است. آرمان طلبي نياز به ايثار دارد. ولو بعضي از نويسندگان غربي توجيه كنند لكن مكتبي كه تابع عقلگرايي مادي است و به مطلق مقدس دعوت نمي كند ذاتا نمي تواند آرمانخواه و ايثارگر باشد. در غرب حتي هنر و زيباشناسي در چرخه توليد و مصرف و

اميال حيواني محدود و خنثي مي شود. بله، در اسلام همين است كه هم مقصد و هم مبدا يكي هستند. انا لله و انا اليه راجعون. اصل خدا، مبدا خدا و معاد هم به طرف خداست. اصل و هدف مشخص است و اين اصل و هدف هم بي پايان است. مشخص هست ولي محدود نيست. در انديشه مادي غرب مبدا مشخص نيست. انسان در تاريكي است. مي گويد ما از تاريكي خبر نداريم چند تا استخوان پيدا كرديم نمي دانيم اصل اوليه اش چي بوده. فرضهايي هست كه شايد اين جوري بوده. شايد اينطوري بوده. معلوم نيست. نهايت نيز معلوم نيست. اين نهايت را خودش بايد بسازد. بايد كشف كنيم و خودش هر روز دارد مي سازد و هر چي مي سازد دارد بدتر مي شود. خيلي فرق هست بين اين دو تا بينش، بينش اسلامي و بينش الان غربي كه روي پايه، مي توانيم بگوييم ابليسيونيزم استوار است يعني فكر تطوري باصطلاح. تطور و تكامل در اسلام و در فلسفه اسلامي هم مطرح هست ولي نه در اين معني كه آنها دارند، كه ما يعني انسان از صفر رفتيم به هيچ، به يك جايي كه نمي شناسيم. درست است، بله انسان از بدو يك تكامل دارد ولي قوس صعودي يعني انسان كه از يك جا آمده، يك كمال هم دارد اين سير تكاملي صعودي به طرف مجهول نيست. انسان چي بود؟ چي هست؟ و چي خواهد بود؟ چون كه انسان از بالا آمده پائين كه لقد خلقنا الانسان في احسن التقويم ثم رددناه اسفل سافلين از بالا آمده پايين مي تواند برگردد. نه برگشتي

به طرف عقب بلكه برگشتي با يك سير تكاملي. چون كه سير صعودي برگشت سير نزولي نيست. تكامل سير نزولي است. ولي اگر اين امكانات نبودند انسان نمي توانست برود به طرف درجه تكامل. البته اين بحث با ساير جهات فلسفي مانند اثرات وجود و حركت جوهري و غيره مربوط است و تا كسي آنها را بحث نكرده و به نتيجه نرسيده اصلا نمي تواند به بحث سير تكامل كه چه جوري هست و چه جوري نيست برسد. اضافه مي كنم اين اصولگرايي كه الان در غرب مطرح هست بيشتر منظورشان اصولگرايي سياسي است. خوب آنها اندازه ديدشان خيلي ضعيف و محدود است، به اين مي انديشند كه چه جوري يك جامعه را اداره كنيم. اداره شكم چگونه است و غير آن. الان البته اين جوري هم هست، اين يك اصولگرايي است. متاسفانه در غرب حركت اصيل اسلامي و منبعث از وجود پر بركت حضرت امام را از روي همين اصولگرايي سني مقايسه مي كنند. منابع مقاله:

امام خميني و جهان معاصر، ج 1، مؤسسه چاپ و نشر عروج ؛

ساويت بيك تاكتا مشيف پرفسور در فيزيك

ساويت بيك تاكتا مشيف پرفسور در فيزيك جناب تاكتا مشيف شما ميهمان جمهوري اسلامي ايران در ايام برگزاري مراسم بزرگداشت رحلت امام خميني هستيد و اميدوارم كه از روزهاي زندگي در ايران با خاطرات خوبي به ميهنتان سفر كنيد، خوب است ابتدا خلاصه اي از شرح حال، زندگي، و سوابق علمي خودتان را برايمان بازگو نماييد و همچنين اگر موافق باشيد بحثي را در باب شناخت ابعاد شخصيت امام خميني و تاثير انقلاب اسلامي در جهان كنوني با هم پيگيري نماييم. ساويت بيك تاكتا مشيف: در

سال 1941 به دنيا آمدم. مهمترين حادثه دوران كودكي و خردسالي ام مرگ پدرم بود، پدرم در سال 1943 در نبردهاي ميهني با آلمانها كشته شد. بعد از مرگ پدر، مرا به پرورشگاه دولتي فرستادند و تحصيلاتم را طي همين دوره آغاز كردم. وارد دانشگاه شدم و رشته فيزيك را براي تحصيل انتخاب كردم. و در اين رشته از دانشگاه دولتي شهر ناواسيپرسك روسيه فارغ التحصيل شدم. بعدها تحصيلاتم را در رشته فيزيك تا سطح دكترا دنبال كردم. در 25 سالگي نامزد علوم فيزيك و رياضي و در 39 سالگي با درجه دكترا در علوم تكنيك به عنوان پروفسور شناخته شدم. و شانزده سال رئيس گروه فيزيك بودم. در حال حاضر چه سمتي داريد. سه سال پيش به رياست دانشگاه برگزيده شدم، اين انتصاب نتيجه گزينش آزاد و راي گيري اعضاي دانشگاه بود. زمينه اصلي مطالعات شما و عموما برنامه هاي شخصي و زندگي خصوصي شما چگونه است. موضوع اصلي مطالعات و تحقيقات من فيزيك و مطالعه بر روي لايه اوزن و تمركز در اتمسفر و تمركز در فيزيك اتمهاست. همانطور كه مي دانيد، بين زمين و آسمان يك لايه اوزن وجود دارد كه حدود 99 درصد از نورهاي ماوراء بنفش آفتاب را به خود جذب مي كند و زمين را از تشعشع نجات مي دهد. در دهه هاي اخير لايه اوزن به يكي از مهمترين موضوعات محيط زيست تبديل شده است، و توجه بسياري از متفكران و انديشمندان علوم زيستي و فيزيكدانها را به خود جلب كرده است و من نيز به تحقيق و مطالعه و شناخت فيزيكي اوزن و نسبتهاي آن با محيط

زيست اشتغال دارم. ايران را چگونه مي شناختيد. در زمان حكومت شوروي، ما با ايران روابط مستقلي نداشتيم. طبيعي بود كه شناخت ما از ايران محدود باشد. از ايران گذشته و فرهنگ باستاني ايران اطلاعات نسبتا گسترده اي داشتيم. ايرانشناسي در آنجا هم علاقه مندان فراواني داشت و هم اكنون نيز رواج چشمگيري دارد. با همه اين پژوهشها اطلاعاتي از ايران امروز به ما داده نمي شد. ولي انقلاب اسلامي در آنجا انعكاس يافت. بله! وقوع انقلاب اسلامي به عنوان حادثه مهمي كه در عرصه سياسي موازنه ها را به هم مي زد، دروازه هاي بسته را گشود و خبرهاي حاكي از قريب الوقوع بودن پيروزي آن به همه رسيد. نحوه انعكاس اخبار مربوط به حوادث انقلاب اسلامي در آنجا چگونه بود. حكومت مركزي چون به ماهيت انقلاب ايران كه اسلامي بود حساسيت داشت در قبال آن احتياط مي كرد. و از اظهار نظر صريح درباره آن طفره مي رفت. به عبارتي سعي مي كردند ماهيت واقعي انقلاب را در ابهام نگاه دارند. بعد از پيروزي انقلاب اسلامي، ماهيت واقعي انقلاب آرام آرام موانع را كنار زد و خودش را آشكار ساخت. شما خودتان چگونه در جريان حوادث انقلاب اسلامي قرار گرفتند. سال 1979 كه انقلاب اسلامي روي داد، من هم از طريق رسانه هاي خبري روسيه و هم از طريق منابع ديگر در جريان اخبار آن بودم. البته اطلاعات ما بيشتر يكجانبه بود و آنهم از طريق روسها به ما مي رسيد. ولي در سالهاي اخير كه مستقل شده ايم، اوضاع بسيار فرق كرده و اخبار مربوط به ايران و ساير كشورها به سهولت

در دسترس ما قرار مي گيرد. ارزيابي كلي شما از انقلاب اسلامي چيست؟ بسيار خوشبينم. همين كه اكنون در كنار شما هستم حاكي از همدلي و علاقه مندي من به انقلاب اسلامي است. آرمانهاي اصلي اين انقلاب خواست همه بشر است. همه انسانها در جستجوي آزادي و معنويت اند. رابطه ما با اين انقلاب رابطه اي معنوي است. ملت قرقيز هم براي انقلاب اسلامي احترام عميقي قايل است. امام خميني رهبر انقلاب اسلامي را چگونه مي شناسيد و ميزان آشنايي ملت شما با انقلاب اسلامي تا چه حد است. امام خميني رهبر بزرگي است. او ايده تازه اي را مطرح كرد. و در اين عصر، دين را وارد عرصه رهبري و هدايت جامعه نمود و توانها و مايه هايي از آن را كه ناشناخته مانده بود به كار گرفت و احيا كرد. در توضيح اين نكته بايد گفت كه امام خميني، زمان مناسبي را براي انقلاب اسلامي انتخاب كرد. زماني كه پايه هاي نظام سرمايه داري جهاني لرزان شده بود و ناتواني سيستم سوسياليستي يا كمونيستي در كارآييهاي اجتماعي و اداره جامعه ثابت شده بود. امام خميني در اين ميان از مردان نادر و استثنايي بود. او نه به راه سرمايه داري قدم گذاشت و نه يك لحظه در ايمان خود به بي اعتباري نظامهاي الحادي ماركسيسم و كمونيسم درنگ نمود. راه او راهي يگانه بود كه به ديرينگي عمر بشر قدمت داشت. او راه ديني را برگزيد و به اسلام توسل جست و به انسان و بيكرانگي و روح او اعتقاد داشت. انسان را به مثابه فرزند طبيعت مي دانست و ميان انسانها جز

به ميدان ايمان ديني آنها تفاوت ديگري قائل نبود. تعاليم او رباينده دلهاست. دامنه تاثير و ورود افكار و انديشه هاي امام خميني را در فرهنگ ملل آسياي مركزي چگونه مي بينيد. من فكر مي كنم ملتهاي مورد اشاره در كوتاه مدت توانسته اند نفوذ معنوي امام را درك كنند. افكار و انديشه هاي امام خميني البته برد زيادي دارد و از جهت عمق فكر و توجه عميق به مسائل و موضوعات همه جانبه، بخصوص مشكلات اجتماعي توسعه خواهد يافت. اما براي آشنايي اين ملتها با آرا و انديشه هاي حضرت امام، مانع زباني وجود دارد. تاكنون تلاش هايي كه در زمينه رفع اين مانع عمده انجام گرفته بسيار ناچيز بوده است. به همين دليل مردم، مجذوب شخصيت معنوي ايشان اند و البته اين تاثير خود مقدمه اي است جهت آشنايي جدي تر و عميقتر آنان با افكار امام خميني. براي اينكه انديشه هاي امام خميني به مردم كشورهاي تازه استقلال يافته معرفي گردد بايد بعضي از مهمترين آثار و پيامهاي ايشان به زبان آنها برگردانده شود. آيا نامه حضرت امام به گورباچف را خوانده ايد. با اين نامه سر فصل تازه اي در روابط ايران با اتحاد جماهير شوروي گشوده شد. فصلي كه نتايج مثبت زيادي به دنبال داشت. ولي متاسفانه هنوز به زبان قرقيزي ترجمه نشده است. ما متن روسي آن را به شما تقديم مي كنيم. در اين صورت ما هم مي توانيم آن را به زبان قرقيزي ترجمه كنيم. يكي از محورهاي بنيادي انديشه امام خميني اين اعتقاد بود كه غرب مظهر عدول و انحراف از ارزشهاي الهي و ديني است.

در نظر حضرت امام بشر منادي حق و قايم به اوست. در نظامهاي تفكر غربي براي اين ارزشها و نيازهاي بشري جايي در نظر نگرفته اند. آنها انسان را موجودي خودبنياد و گسسته از حق مي دانند. امام خميني، در عصر ما مبشر تعلق بشر به حق و افشاگر جهت الحادي تفكر غرب است. به نظر ايشان شرق و غرب از اين جهات با هم تفاوتي ندارند. روح شرك و الحاد در هر دو نحله ديده مي شود. حضرت امام در آن پيام تاريخي به گورباچف دقيقا به همين نكته اشاره كردند و به آقاي گورباچف تذكر دادند كه مبادا پس از اين به راه غرب درافتد و سرنوشت و مقدرات ملل شوروي را به سوداهاي غربيان واگذارد. البته اشارات حضرت امام تنها به جنبه هاي اقتصادي و مالي نظامهاي غرب محدود نمي شود، غرب مظهر سوداگري و استكبار است. چنانكه مي دانيد حوادث بعدي جهات حساسيت و اهميت به حق حضرت امام را ثابت كرد و عمق درايت و دردشناسي آن رهبر فقيد و امام راحل را نشان داد. شما با توجه به تجربه هايي كه در جريان مسايل جاري كشور خودتان حاصل كرده ايد توجه به نظرات و راهنماييهاي حضرت امام را در حل مسايل كلي و جهاني چگونه موثر مي دانيد. امام خميني در آن پيام نه تنها ضعف و انقراض سيستم كمونسيتي حاكم بر اتحاد جماهير شوروي را باز نمود، بلكه از ن بست سيستم سرمايه داري نيز پرده برداشت. واقعيتش نيز همين است، سيستم سرمايه داري دربن بست به سر مي برد. پيشرفتهاي آن بر بنياد يك فرمول بسته و

مادي يعني «پول، كالا، پول » استوار بود، امروز كه تمام جهان درگير بحرانهاي اقتصادي و فرهنگي هولناكي قرار گرفته و همه استعداد و تواناييهاي انسانها در اثر عواملي چون پول و ثروت و قدرت فرسوده شده است. تمام نقاط ابهام و ضعفهاي سيستم سرمايه داري را آشكار كرده است. اين سيستم از بطن خود، و از درون در حال ويراني بود و اكنون نيز هر كسي كه ثروت بيشتري دارد در پي استثمار ديگران بر مي آيد، در قبال كار ديگران به آنها پول مي دهد و از اين راه نيروي كار و توان خلاقيت آنان را در جهت اهداف و منافع خود مورد استفاده قرار مي دهد، و از اين راه در حقيقت قدرت خود را اعمال مي كند. در چنين سيستمي اول كارگران و بعد بتدريج بقيه اقشار تمامي آرمانها و انگيزه هاي خود را از دست مي دهند و به جاي آن پول و سرمايه جايگزين مي شود. از اين رو انسان نبايد مجبور باشد كه از طريق پول و سرمايه و قدرت كار كند، بلكه هميشه بايد اهداف معنوي و نيروهاي باطني او را برانگيزاند و به تلاش وادارد. به همين دليل كشورهاي صنعتي با بحران ايدئولوژي مواجه اند. پيشرفت تك بعدي علم و تكنولوژي چنين نتيجه اي را در بر خواهد دشت. و راه نجات از اين بحران براي همه انسانها رجعت به دين است و به سوي تعاليمي كه در فطرت آنان ريشه دارد. و با روح آنها سازگار باشد. بدون شك چنين ديني همان اسلام است. البته در همه مذاهب ممكن است اين امر وجود داشته باشد،

اما در اين اسلام ما به اين حقيقت نزديكتريم. در حقيقت، ماهيت غرب، همان استكبار است و انسان را به كار بيهوده و بردگي انسان واداشتن، انقلاب ايران با الهام از انديشه هاي امام خميني چنين تعريف و برداشتي از انسان را منسوخ مي داند و آن حقيقت گوهر شريف وجود آدمي را پاس مي دارد. و البته اين راهي است كه همه به آن خواهند رفت. امام حقيقت انسانها را از حجاب نسيان بيرون كشيد و احيا كرد. تاثير چنين اقدام و انقلابي بدون شك مي تواند انسان ساز باشد. اول معنا و مفهوم انسان و بعد از آن، همه چيز ديگر. اين عصاره تفكر و انديشه اي است كه امام خميني مبشر آن است. ما دوره هاي تاريخي متفاوتي را پشت سر گذاشته ايم، جوامع ابتدايي، برده داري، فئودالي، سرمايه داري و سوسياليستي همه اين جوامع را داشته ايم. اما در هيچكدام اينها انسان جايگاه واقعي خود را باز نيافت. پيشرفت مانند فنري است، ولي به شكل ديگري، در جامعه ابتدايي فرد برده فرد مي شود. در جامعه سرمايه داري نهادها برده داري را دام مي زنند. صاحبان صنايع و كارخانه ها، كارتلها و تراستها قدرت و سرمايه را توامان در اختيار دارند و افراد را به برده خود تبديل مي كنند. ولي ديگر دوره پول و سرمايه حتي در همين صورت مدرنش نيز به پايان رسيده است. انسان بايد از طريق باطن هدايت شود. اگر چنين امري تحقق پيدا كند، در آن صورت سعادت حقيقي شامل حال بشر خواهد شد. اگر اين ايده فراگير شود در آن صورت ما جامعه اي خواهيم

داشت كه در آن انگيزه هاي عميقتري نيروي كار را كنترل مي كند و صرفا حرص مال اندوزي و كسب ثروت برانگيزاننده نيروي كار نيست. منظور شما از اين نيروي باطني چيست؟ اين نيروي باطني همان فطرت سليم و خداجوي آدمي است. باورهاي نهاد اوست. اين نيرو در نتيجه باور داشتن به خدا و قيقت خواهي انسانها پديدار مي شود. امام خميني در نامه به گورباچف پيشنهاد كردند كه آقاي گورباچف كساني را به ايران بفرستند تا در حوزه هاي علميه از نزديك با معارف اسلامي بخصوص فلسفه و عرفان آشنا شوند. شما در مقام رئيس دانشگاه چه اقداماتي در زمينه برقراري ارتباط با مراكز فرهنگي و انديشه اسلامي در ايران پيشنهاد مي كنيد. در اين زمينه مذاكرات فراواني با مسئولين ايراني داشتم و درصدديم تا با مراكز فرهنگي ايران ارتباط مستقيم و موثري داشته باشيم. مثلا در مذاكره با روساي دانشگاه شهيد بهشتي به موافقتهايي رسيده ايم و آنها قرار است در امر راه اندازي بخش ايرانشناسي به ما كمك كنند. كتابهاي مرجع زيادي از طرف مسئولين فرهنگي ايران به دانشگاه اهدا شده كه در بخش بين المللي كتابخانه مركزي دانشگاه نگهداري مي شوند. نهادهاي ديني و مذهبي هم در حال مذاكره با حوزه هاي علميه هستند و به نظر مي رسد كه آنها نيز به چنين موافقتهايي دست يابند. شما اشاره داشتيد به اينكه امام خميني در عصري ظهور كردند كه سرمايه داري جهاني به بن بست رسيده بود و كمونيسم هم در آستانه فروپاشي و از هم گسيختگي قرار داشت، آيا شما به اين تحليل و استنباط از همان زمان پيروزي انقلاب

رسيده بوديد يا آنكه حوادث بعدي شما را به اين استنباط دلالت داد. حقيقتش اين است كه من به اين نتيجه گيري در سال 1990 رسيده ام. در سال 1979 هرگز يك چنين نظري از خاطرم نگذشته بود. اما در سال 1990- 1991 اين انديشه ها برايم مطرح شد و اكنون كه دوباره به عقب باز مي گرديم به اين نظر اعتقاد بيشتري پيدا مي كنم. پيروزي انقلاب اسلامي، و قابليت ايرانيها در دفاع از انقلاب و سرزمين خودشان، از يك سو; و فروپاشي اتحاد جماهير شوروي، و حقايق حسرت انگيز قرقيزستان از سوي ديگر; مرا به شايستگي انقلاب مردم ايران معتقد ساخت. منابع مقاله:

امام خميني و جهان معاصر، ج 1، مؤسسه چاپ و نشر عروج ؛

اسماعيل ولي اف رئيس مدرسه عالي دفاع نخجوان

اسماعيل ولي اف رئيس مدرسه عالي دفاع نخجوان انگيزه اصلي شما از سفر به ايران چه بود و در ايران با چه فضا و واقعيتهايي آشنا شديد كه قبلا در باره آنها انديشه هاي خبري داشتيد؟ اسماعيل ولي اف: در ابتدا مايلم نهايت تشكر و قدرداني خود را نسبت به اين دعوت ابراز نمايم كه امكان حضور ما در اين مراسم روحاني را فراهم آوردند. من از ديرباز آرزو مي كردم كه روزي به ايران سفر كنم و از نزديك تجربه هاي ملت انقلابي ايران را حس كنم و دستان برادران ديني ام را بفشارم و به زيارت مرقد حضرت امام خميني نايل شوم. در پاسخ به اولين سؤال انگيزه سفرتان به ايران را علاقه مندي به انقلاب اسلامي ذكر كرديد، در اين خصوص توضيحات بيشتري بفرماييد و در واقع مي خواستم ويژگيهاي ايران امروز و انقلاب اسلامي

را از زبان شما و از ديد و نظر شما دريافت كنم. براي من، كه يك نظامي هستم، بيان اين احساسات چندان ساده نيست. در فرهنگ ما، كبوتر سمبل آزادي است. و مي توانم بگويم كه كشور ايران هم مانند همين كبوتر است ولي كبوتري كه به جنگ اژدها مي رود. آمريكا تمثيل اژدهايي است كه تا دندان مسلح است، اژدهايي كه ناخنهايش موشكها و راكتهاي هسته اي و اتمي است. اين كبوتر به جنگ اژدها مي رود و با آن دست و پنجه نرم مي كند. شما با دست خالي در مقابل اژدهاي استكبار جهاني ايستادگي كرديد و از خود ضعف و زبوني نشان نداديد. ايرانيان همه برادران ديني و همخون ما هستند، ما بايد خيلي چيزها را از آنان بياموزيم تا طريقه واقعي به دست آوردن استقلال و نگاهداري آن را ياد بگيريم. عامل اصلي اين رويارويي را بايد در شخص امام خميني جست، ايشان با افكار و انديشه هاي خود زمينه هاي اين رويارويي را فراهم ساختند و در فرصت مناسب، خود رهبري ايرانيان را در اين رويارويي حياتي به دست گرفتند. شما مي دانيد كه ما در زمان اتحاد جمهوريها با ايران ارتباطي نداشتيم. من از طريق تلويزيون بعضي از برنامه هاي شما را مي ديدم. در حقيقت به طور پنهاني آنتني تهيه نمودم تا توسط آن بتوانم برنامه هاي ايران را تماشا كنم، هر چند كه زبان فارسي نمي دانستم ولي از تماشاي صحنه هاي آن لذت مي بردم. با توجه به فضاي ارعاب وجود سيستمهاي اطلاعات از سوي كا - گ - ب - شما چگونه به چنين عملي

مبادرت مي كرديد. همين طور بود. وقتي از ما مي پرسيدند اين آنتن براي چيست، در جواب مي گفتم كه مي خواهم از برنامه هاي جمهوري هاي دور شوروي اطلاع يابم. يك بار من در حين تماشاي تصاوير تلويزيوني، شاهد صحنه اي بودم كه طي آن نوجوانان به خود نارنجك بسته و به جنگ تانكها مي شتافتند. من تا آن زمان از شجاعت ايرانيها در جنگ با عراق حرفهاي زيادي شنيده بودم ولي نمي توانستم باور كنم. آن روز به عمق نهضت اسلامي ايران پي بردم و دريافتم كه چرا هيچ كس نمي تواند در برابر امواج انقلاب ايران مقاومت نمايد. شما در مقام فردي نظامي كه رياست مدرسه دفاع را در كشور خود به عهده داريد، با ساختار و واقعيت يكي از مهمترين تشكيلات نظامي ايران كه طي جنگ شكل گرفت و با نام «بسيج » شناخته شد آشنايي داريد و آيا مي دانيد كه اين ارتش نيرومند مردمي به فرمان امام خميني شكل گرفت و يكي از مهمترين تدابير ايشان محسوب مي شود. ما در آن زمان در شرايطي نبوديم كه بتوانيم از اوضاع و احوال ايران اطلاعات درستي داشته باشيم، و تا قبل از اينكه به ايران بيايم، از نزديك با ماهيت اين جريان مردمي آشنا نبودم و از وجود چنين تشكل نيرومندي در صحنه جنگ ايران با عراق اطلاعي نداشتم. حتي اطلاعات ما از انگيزه هاي واقعي اين جنگ هم بسيار ناچيز بود. همين قدر مي دانستيم كه آمريكا نمي خواهد كشورهايي چون ايران و عراق با يكديگر متحد باشند زيرا اتحاد آنها را براي قدرت خود نوعي تهديد به حساب

مي آورد. در هر صورت وجود چنين نيروي پر قدرت، با انگيزه، و يكپارچه اي كه در ايران شكل گرفت دليل حقانيت انقلاب اسلامي و نتيجه رهبري خردمندانه امام خميني بوده است. در واقع يكي از ثمرات رهبري امام خميني، احياي حاكميت معنوي و ترك جباريت و طاغوت از صحنه سياسي ايران بود. امام خميني به كرامت معنوي انسان عميقا اعتقاد داشتند و جز خداوند را شايسته حاكميت بر انسان نمي دانستند. به همين دليل خودشان، درست زماني كه برنامه با شكوهترين استقبال قرن براي ورود ايشان به ميهن شكل مي گرفت از مردم خواستند تا با ايشان همچون يك «طلبه » روبرو شوند نه يك حاكم. و حتي تا زمان ارتحال بر اين باور بودند و در نهايت سادگي زيستند و از كمترين امكانات زندگي برخوردار بودند. شما كه از نزديك از محل سكونت ايشان ديدار داشتيد در اين باره چه احساسي داريد. اين واقعيتي ترديد ناپذير است كه امام خميني با آن شكوه و عظمتي كه داشتند در كمال سادگي زندگي كردند. من به شخصه در محل سكونت امام خميني حضور يافتم و از نزديك اتاقي را كه در آن زندگي مي كردند ديدم. قبل از آنكه به آن مكان وارد شوم احساس مي كردم كه وارد فضايي بزرگ خواهم شد كه جلوي در آن انواع ماشينهاي آخرين سيستم پارك شده است. گمان مي كردم كه ايشان هم در بنايي با شكوه زندگي مي كرده اند، زيرا القائات سوء دشمنان انقلاب اسلامي به ما اينگونه تفهيم كرده بود. ولي وقتي در آنجا حضور يافتم همه تصوراتم تهي از آب درآمد، زيرا زندگي اين

انسان بزرگ با زندگي عادي ايرانيها كاملا همانند و يكسان بوده است و بلكه بايد بگويم كه ايشان زندگي خود را صرف اعتلاي مذهب و امت اسلامي كرده است. زندگي امام، از زندگي من كه معلم هستم هم ساده تر بود. او هميشه زنده است و من در سايه اوست كه به ايران آمدم. وقتي پشت در اتاق ايشان قرار گرفتم از پشت پنجره عكس او را بوسيدم و در دلم گفتم: اماما تو هرگز از يادها فراموش نخواهي شد. تو هميشه زنده اي. منابع مقاله:

امام خميني و جهان معاصر، ج 1، مؤسسه چاپ و نشر عروج ؛

عباس علي فتوني شاعر معاصر لبنان

عباس علي فتوني شاعر معاصر لبنان با شاعر و اديب گفتگو كردن، آن هم در يك فضاي شتابزده و در اين وقتي كه تنظيم شده، بايد جالب باشد، خوب از آنجايي كه اولين باري است كه با هم گفتگو مي كنيم، نمي دانم كه از اشعار شما در مطبوعات ايران به چاپ رسيده است يا نه، بهتر است كه از زبان خودتان نگاهي داشته باشيم به گذشته هاي فتوني شاعر و زمينه هاي شكل گيري فضاهاي ذهني اش، و شرح فعاليتهاي علمي و فرهنگي اش را از زبان خودش بشنويم: عباس علي فتوني: بسم الله الرحمن الرحيم سخت ترين لحظه هاي زندگي اين است كه انسان خودش را معرفي كند، ولي در پاسخ به سؤال شما اجابت مي كنم. اسم من عباس علي فتوني اهل لبنان و به طور مشخص از جبل عامل جنوب لبنان هستم. در سال 1965 در خربط سلم از شهرستان ابن جبيل متولد شدم. پس از تحصيلات متوسطه از دانشگاه لبنان، دانشكده ادبيات

در رشته زبان و ادبيات عرب ليسانس گرفتم. و تقريبا از سه سال پيش در جمعيت آموزش دين اسلامي در لبنان مشغول به تدريس مي باشم. يقين دارم كه اگر اين گفتگو از طريق يك نشريه و يا يك روزنامه در لبنان با شما انجام مي گرفت، نيازي به اين مقدمات نبود، اما از آنجايي كه اين فرصت پيش نيامده كه مخاطبان شما و اشعارتان در ايران از طريق ترجمه و يا از طريق اصل آثار با مفاهيم و موضوعات شعري شما آشنايي پيدا كنند، به نظرم اگر مايل باشيد، اشاره اي هم به تاليفات و مجموعه هايي كه از شما منتشر شده است، داشته باشيم. تاكنون سه كتاب تاليف كرده ام كه هنوز به چاپ نرسيده اند. كتاب اول: مترادفات است كه منظور از آن الفاظ مختلفي است كه در معني مشترك هستند. اين كتاب براي بسياري از سخنوران و ادبا و شعرا مفيد است. بنابراين و به عنوان مثال، شخص به جاي اينكه به طور مداوم كلمه الناس را به كار بگيرد مي تواند كلمه ديگري مثلا الانام و الوري، البشر، الخلق و. . . را بكار گيرد. در اين صورت او ملال را از كار برد دايمي يك كلمه در گفتار و نوشتار مي زدايد. در خصوص شعر، اگر خواست مثلا كلمه موت را به كار گيرد و گاهي اوقات كلمه موت مناسب با وزن شعري نيست. در اين صورت مي تواند كلمه ديگري به معناي مرگ بر وزن شعري مورد نظر به كار گيرد. مثلا مي تواند بگويد المنية الردي. الحمام و الوفاة. كتاب دوم مجالس حسيني است. اين كتاب براي

قاريان مفيد است، بطوري كه مي توانند تمام يك مجلس را حفظ كنند كه از يك قصيده اي در مدح و يك موعظه كوتاه و سپس نص صريح موعظه در مجلس تشكيل شده است. كتاب سوم: ايران ثمرالكروم است، كروم اسم منطقه اي است كه در آن زندگي مي كنم. اين ديوان شعر را ثمر ناميده ام و آن را به كروم نسبت داده ام. از خداوند سبحان مي خواهم كه مرا در به پايان رساندن اين عمل موفق بدارد. انه نعم الولي. در واقع ارتحال امام خميني مصيبت عظيمي بود كه جانهاي مسلمانان را فرو ريخت. ايشان با جهاد و رهبري مردم بزرگ ايران، عزت و كرامت امت اسلامي را به اوج رساندند. به اين مناسبت شعري سروده ام كه در اختيار شما قرار خواهم داد تا در صورت لزوم ترجمه و چاپ كنيد. امام خميني چه تاثيري بر حركت و فعاليت جنبشهاي اسلامي در لبنان و به طور كلي بر جوانان داشته است؟ گفتار امام همانطوري كه در مردم ايران تاثير داشته، همچنين در تمام مردم آزاده و مستضعف جهان نيز تاثير گذاشته است. امام روح عزت و روح بزرگي و بزرگواري و ايثار را ميان مسلمانان برانگيخت و مسلمانان در همه كشورها از آن متاثر شدند. آنان به هر وسيله و هر راهي و با تمام قدرتشان تلاش مي كنند كه عزت خود را باز يابند، و كرامت خود را بنا كنند. آن مردمي كه از امام پيروي مي كنند، از پير و جوان و نوجوان و طفل و مرد و زن، جان خود را هديه مي كنند، اينان همگي برخاستند تا

امتهاي مستضعف را به خروش و جنبش درآورند و كابوس ستم، تظلم و انحراف را از دل آنان بزدايند، و عرشهاي طاغوتيان را ويران سازند. و بر ويرانه هاي آنان قصر مجد و عظمت اسلامي و انسان را و قصر اسلام و كلمه لا اله الا الله محمد رسول الله را بنا كنند. ملتهاي اسلامي هنوز از حركت انقلابي عقب مانده اند، و از جمهوري اسلامي ايران كه توانست شخصيتش را بنا كند و عظمت خود را باز يابد عقب اند. ولي اراده كرده اند كه پا جاي پاي مردم ايران بگذارند تا وجود و حضورشان را در زندگاني بيابند و در نتيجه به سعادت و رضايت الهي در دنيا و پاداش در آخرت نايل شوند. نقش امام خميني را در وضعيت جهانبيني اسلامي و آينده دنيا چگونه مي بينيد و چگونه ارزيابي مي كنيد؟ امام خميني نقش اساسي بزرگي در به وجود آوردن جريانهاي اسلامي در تمام كشورهاي جهان داشته است به طوري كه اسلام را نه تنها در ايران كه در تمام جهان احيا كردند. ديد و انديشه امام بسيار وسيع بود، ايران پيوسته در راه امام حركت مي كند و كمكهايي معنوي و مالي خود را به تمام كشورهايي كه مي خواهند عزت و كرامت خود را دريابند، تقديم مي كند. از اين رو ملتهاي اسلامي از امام متاثر شدند. اجابت و لبيكي كه انديشمندان و سياستمداران و روزنامه نگاران و غير آنها نسبت به شركت در اين مراسم كرده اند خود نشان تاثيرپذيري آنان از امام است و عمق انديشه امام را در جانهاي آنان بيان مي كند تا از نورانيتش

كسب فيض كنند و از پرتو افشاني نورش كه راه را براي هر انسان آزاده و شريف روشن نگه داشته است، بهره بگيرند. چنانچه مي دانيد، امام خميني يك عارف واصل است و عرفان و جايگاه عرفان را براي انسان و جامعه انساني خوب شناسانده است، از اين رو عرفانش در اشعار ايشان متجلي شده است. اشعار امام خميني قبلا در عناوين مجزا و اخيرا در قالب ديوان اشعار امام از چاپ خارج و در دسترس علاقه مندان قرار گرفت، شما نمي دانم سروده ها و اشعار امام را مطالعه كرده ايد. سفير ايران در لبنان ديوان امام را به من هديه داد، اين ديوان در معاني و محتوا در مرتبه عالي و پيشرفته اي است و به زبان عربي ترجمه شده است. در زمان حيات امام مشخص نبود كه امام شعر نيز مي سرايند ولي بعد از ارتحالشان اين مسئله مكشوف شد و ديوان ايشان به چاپ رسيد. اين بدين معناست كه همانطوري كه مي دانيد در شعر شاعر از شعور و مشاعر خود بيان شاعرانه ارائه مي دهد. امام نيز از عشق خود به خداوند سبحان بيان شاعرانه ارائه داده اند. عشق مطلقي كه هيچ عشقي معادل آن يافت نمي شود. زيرا امام در خداوند ذوب شده بود چنانچه شهيد محمد باقر صدر در خطاب به مسلمانان گفتند: «در امام خميني ذوب شويد، چه او در خدا ذوب شده است.» اين امر بيانگر اين مطلب است كه شعر در همه افراد بشر تاثير مي گذارد. شعر اگر در طاعت و پيروي از خداوند سبحان باشد، مفيد و مؤثر است و چنانچه خداوند مي

فرمايد: «و الشعراء يتبعهم الغاوون. . . الا الذين امنوا و عملوا الصالحات » تاثير افكار و شخصيت امام در جوانان لبنان چگونه است؟ در آنجا عشق و محبت بسياري نسبت به امام خميني وجود دارد. آنان شخصيت امام را از نزديك درك نكرده اند ولي زندگاني و سيره امام را مطالعه و بررسي كرده اند و بدو عشق مي ورزند كه او رهبر و پدر دلسوز همه مردم بودند. از اين رو بر خود فرض مي دانند كه به امام عشق بورزند و از او پيروي كنند. و به طور عملي به گفتارش عمل كنند و احكام الهي را در زندگي انسانها جريان دهند. آنان نهايت سعي خود را مي كنند كه در خط امام حركت كنند و اهدافش را محقق سازند، زيرا امام احكام و ديدگاههايش را همه از قرآن و سنت گرفته است. با كلمات قصارش كه «هر چه داريم همه از محرم است و اگر محرم نبود پيروزي به دست نمي آمد» متوجه مي شويم كه انقلاب امام حسين و عاشورا را نيز تاثير زيادي در جانهاي مسلمانان داشته است. از اين رو جوانان لبنان به حماسه عاشورا و انقلاب حسيني عشق مي ورزند. امام آنان را به سمت كربلا سوق مي دهد تا از درسهاي آن استفاده كنند. بنابراين جوانان لبنان امام را خيلي زياد دوست دارند و از دين خود و اسلام پاسداري مي كنند. علي رغم تمام فشارهايي كه بر آنان وارد مي شود و علي رغم تمام توطئه هايي كه عليه آنها طراحي مي شود ولي به سنگرهايي محكم و اراده قوي خود تكيه داده اند. آنچه

كه مي خواهم بگويم اين است كه سعادت انسان در رضايت الهي نهفته است و هر نعمتي كه خداوند تبارك و تعالي به ما ارزاني داشته است و هر امتيازي كه ما از قبيل عقل، هوش، ذكاوت، زيبايي، قدرت، ثروت و غير آن برخورداريم همه از جانب خداوند است. چنانچه فرمود «و ما بكم من نعمة فمن الله » يعني هر نعمتي كه داريد از آن خداست. بنابراين بر همه واجب است كه در مقابل، خداوند را حمد و سپاس گوييم و خودخواه و متكبر نشويم چه با شكر، نعمتها افزون و دايمي مي شود، همانطور كه خداوند سبحان فرمود كه «لان شكرتم لا زيدنكم و لان كفرتم فان عذابي لشديد» بنابراين همه مسلمانان را دعوت مي كنم كه در خط الهي حركت كنند و اوامر الهي را اجرا كنند تا در عزت، كرامت و محبت زندگي كنند و نيز روي گفتارم را متوجه گروهها و مذاهب اسلامي مي كنم و آنان را بر اتحاد و همبستگي و پيوند فرا مي خوانم تا اسلام نيرومند گردد و بتوانيم از وجود و كيان خودمان پاسداري كنيم. منابع مقاله:

امام خميني و جهان معاصر، ج 1، مؤسسه چاپ و نشر عروج ؛

قريب قولف وزير مطبوعات قيرقيزستان

قريب قولف وزير مطبوعات قيرقيزستان آقاي قريپ قولف شما كه وزير مطبوعات هستيد و قطعا روحيه كار خبري و مطبوعاتي و روزنامه نگاري را هم تجربه كرده ايد، اگر مايل هستيد از تجربه ها و از گذشته ها برايمان بگوييد. قريپ قولف: سوابق كاري من بسيار عادي است، بيشتر علايق من در زمينه تاريخ علم و فلسفه بود. به همين دليل بعد از پايان تحصيلات مقدماتي،

تحصيلات عالي را در رشته فلسفه علم ادامه دادم و در اين رشته با درجه دكترا فارغ التحصيل شدم. در آكادمي علوم جمهوري با درجه دكتراي علوم و به عنوان پروفسور عضويت يافتم و همزمان مسئوليت سردبيري اداره دايرة المعارف ملي قرقيزستان را به عهده گرفتم. و هم اكنون نيز در سمت وزير مطبوعات انجام وظيفه مي كنم. اين چندمين بار است كه به ايران سفر مي كنيد. دفعه اول است. از سفر به ايران و شركت در مراسم سالگرد ارتحال بنيانگذار جمهوري اسلامي چه احساسي داريد. اين مسافرت براي ما بسيار خاطره انگيز است. ما از مشهد تا تهران را با اتوبوس آمده ايم، و در طول راه همه جا شاهد تلاش و كوشش مردم بوديم. معاشرت نيكو، و انضباط و سختكوشي ايرانيان همه از اميدواري حكايت مي كنند، و اينها همه حاصل فعاليتهاي مردم ايران در طول انقلاب و نتيجه رهبري امام خميني است. او با رهبري انقلاب ايران و تاسيس جمهوري اسلامي در عمل به جهانيان ثابت كرد كه اسلام هرگز با تمدن مغايرت نداشته و همواره از استعداد بالقوه براي به وجود آوردن فرهنگ و پيدايش تمدن برخوردار بوده است. ايشان هم چنين نشان دادند كه مسائل اقتصادي را مي توان به ارزشهاي معنوي جامعه پيوند زد و از اين طريق آرامش اجتماعي و روحي مردم را تامين كرد. اين ايده كه با انقلاب اسلامي ايران مطرح شده و موجوديت يافته است هم اكنون اثر خود را در تمدن امروز بشري باقي گذاشته و آن را متاثر نموده است و به همين دليل اين نظريه سزاوار آن است تا به همه

مردم جهان معرفي شود، زيرا مردم هميشه بهترينها را انتخاب خواهند كرد. تاثير انقلاب اسلامي و آراء و انديشه هاي بنيانگذار جمهوري اسلامي حضرت امام خميني در ميان مردم قرقيزستان چگونه است. تا زماني كه كمونيستها بر ما حكومت مي كردند، اطلاعات ما از انقلاب ايران به صورت يكجانبه بود. آنها انقلاب ايرانيها را به صورتي به ما معرفي مي كردند كه جذابيت زيادي نداشته باشد. مثلا تعبير عام آنها از انقلاب اسلامي بنيادگرايي بود. ولي بعد از تجزيه اتحاد جماهير شوروي، وضع دگرگون شده است. به طوري كه انقلاب اسلامي نفوذ خود در ميان كشورهاي مجاور را تازه آغاز مي كند. مدتي قبل نمايشگاهي از كتابهاي ايراني در يكي از مناطق مركزي شهر بيشكيك پايتخت قرقيزستان افتتاح شده بود كه با استقبال غير منتظره اي روبرو گرديد. قرقيزيها، قرآن و كتب مذهبي و اكثر عناوين كتابهاي ادبي را با استقبال خريداري كردند و اين خود نشانه اي است از عمق نفوذ و محبوبيت انقلاب اسلامي و زبان فارسي در بين مردم قرقيزستان. حضرت امام خميني در واپسين سالهاي حكومت كمونيستها در نامه اي به گورباچف كه در آن روزگار صدر هيئت رئيسه حزب كمونيست شوروي محسوب مي شد به همين مشكل خلا ايدئولوژيك اشاره نمودند و راه چاره را در ايمان الهي دانسته بودند. مخاطبان اصلي آن پيام چه در آن روزگار و چه در حال حاضر همين ملل مسلمان جمهوريها بوده و هستند. آيا شما تاكنون درباره اين موضوع و پيشنهاد حضرت امام انديشيده ايد و اصولا انعكاس آن را در ميان مردم جمهوريها چگونه مي بينيد. اين پيام در آن زمان انعكاس

چنداني نداشت. متن پيام را هرگز انتشار ندادند و حتي خبر آن هم در همان روسيه به صورت محدودي اعلام شده بود. امام در آن پيام با اشاره به پايه هاي مادي جامعه شوروي، مي خواستند دريچه هاي جهان معنوي و ارزشهاي انساني را به روي ما بگشايند. اما به نظر مي رسد كه سرعت حوادث و همهمه هاي بيهوده در جوامع مورد نظر چنان ازدحامي را به وجود آورد كه مانع از به گوش رسيدن اين پيام حق شده است. ما اميدواريم كه با همكاري شما و مسئولين ايراني گزيده اي از پيامهاي مهم و تعاليم معنوي امام خميني را به زبان قرقيزي ترجمه كنيم تا بدين صورت از فوايد آن بهره مند شويم. ما از پيشنهاد شما استقبال مي كنيم. در هر صورت ما در كشور خودمان افرادي را داريم كه بتوانند آن را از زبان فارسي به قرقيزي ترجمه كنند. و اين كار هر چه زودتر آغاز شود بهتر است. منابع مقاله:

امام خميني و جهان معاصر، ج 1، مؤسسه چاپ و نشر عروج ؛

سيد صدر الدين متفكر و انديشمند معاصر الجزاير

سيد صدر الدين متفكر و انديشمند معاصر الجزاير سيد صدرالدين: السلام عليكم و رحمة الله. من از سال 1985 در فرانسه به سر برده ام. پيش از آن، تحصيلات دانشگاهي خود را در لبنان شروع كردم ولي به طور همزمان در حوزه نيز تحصيل مي كردم. تمام مراحل تحصيلات حوزوي را تا پايان خارج، طي ده سال در حوزه گذراندم و سپس اين فرصت را پيدا كردم كه تحصيلاتم را در اينجا ادامه دهم و همزمان با تحصيل، به همراه ديگر برادران مقيم فرانسه، فعاليتهاي خود را در

زمينه هاي مذهبي و بويژه درباره تشيع در فرانسه آغاز كردم. اگر چه ما مشكلات بسياري داشته ايم، ولي شكر خدا موفق شديم كه فعاليتهاي مذهبي و فرهنگي خود را ادامه دهيم. بنده علاوه بر فعاليتهاي مذهبي، در بعضي مواقع فعاليتهاي سياسي هم داشته ام كه در ارتباط با موضوعات مذهبي بوده است، از جمله اين فعاليتها مي توانم به مراسمي كه در ارتباط با ارتحال امام (رض) برگزار شد اشاره كنم. ما در زمينه تشكيل كلاسهاي ديني نيز فعاليت داريم. كلاسهايي كه با حضور برادران و خواهران برگزار مي شود. هر پنجشنبه شب، ما دور هم جمع مي شويم و بدين ترتيب، يك جامعه كوچك شيعي را تشكيل مي دهيم و خيلي جالب است كه بگويم از همه كشورها در اين جامعه كوچك حضور دارند. همان طور كه مي دانيد، اسلام بسيار بزرگ و گسترده است و روشي براي زندگي ارائه مي دهد كه مي تواند براي همه صرف نظر از مليتشان مفيد باشد و فكر مي كنم فقط مسلمان بودن كافي نيست. وظيفه ماست كه اسلام واقعي و اسلام سعادتبخش را به ديگر كساني كه در اين كشور زندگي مي كنند معرفي كنيم. در پايان، بد نيست اشاره اي به موضوع تحصيل خود در دانشگاه داشته باشم. من مشغول تحصيل در مقطع دكتراي رشته فلسفه در دانشگاه سوربن هستم و فوق ليسانس خود را نيز در رشته حقوق به اتمام رسانده ام. با تشكر از توضيحاتي كه داديد، مايلم نظرتان را در رابطه با شخصيت امام خميني بيان كنيد و همچنين ايده هاي اساسي و جهاني امام را به عنوان شخصيتي سياسي شرح

دهيد. امام خميني (ره) مردي استثنايي بود. اين انسان، هديه خداوند به مسلمين بود تا بتوانند مسيرشان را در اسلام تصحيح كنند. مناسب مي دانم براي تبيين شخصيت امام و نقششان مقايسه اي داشته باشم بين مسلماناني كه قبل از دوره امام زندگي مي كردند با مردمي كه پس از ايشان زندگي مي كنند. مردم قبل از امام خميني، مسلمان بودند ولي بعد از ايشان بود كه به اسلام واقعي عمل كردند. امام خميني (ره) اسلام را از گوشه مساجد خارج كردند و مردم را به مسيري هدايت و تشويق نمودند كه اسلام را بتوان به عنوان يك روش زندگي به اجرا درآورد. همچنين بايد اضافه كنم كه امام خميني بود كه اين جرئت را به مسلمانان بخشيد تا بتوانند اسلام را به ديگران عرضه كنند. الان مسلمانان به مسلمان بودنشان افتخار مي كنند، حال آن كه پيش از امام خميني، جرئت بيان مسلمان بودنشان را نيز نداشتند. آنها امروز به واسطه اسلام احساس قدرت مي كنند، اين فقط امام خميني بود كه به ما اسلام حقيقي را نشان داد و اكنون با شناختي كه امام در اختيار مردم قرار داده، ايشان مي توانند بين اسلام واقعي يا همان گونه كه امام مي گفتند: اسلام ناب محمدي (ص)، و اسلام آمريكايي فرق بگذارند. امام خميني براي مسلمانان روشن كردند كه قوي هستند و تواناييهاي زيادي در اختيار دارند و بايد اين تواناييها را بشناسند و به خدمت بگيرند. اكنون اسلام به واسطه انقلاب اسلامي و به رهبري امام خميني، جهاني شده است. اين حضرت امام بود كه چهره حضرت رسول (ص) را به ياد مسلمانان

آورد. در خانه اي ساده و محقر زندگي مي كرد، ولي مقتداي مسلمانان بود. در مورد شخصيت امام چيز ديگري كه بايد گفت اين است كه امام از ميان مردم برخاست و به خدا اتكا كرد و به ما نشان داد كه خدا بسيار به ما نزديك است. امام خميني به ما جنبه ديگر حيات، يعني حيات معنوي را نشان داد، چيزي كه تا پيش از ايشان مطرح نبود. ارتحال امام عزيز به ما ثابت كرد كه ايشان يك فرد عادي، مانند بقيه افراد نبود، بلكه قبله آمال مسلمين بود. امام خميني، راه را به ما نشان داد و حالا وظيفه ماست كه اين راه را ادامه دهيم. به همين دلايل است كه اكنون مسلمانان در سوگندهايشان، به امام سوگند مي خورند. اكنون همه مسلمانان، حتي آنان كه اظهار علاقه چنداني به انقلاب نشان نمي دهند، امام خميني را رهبر خود مي دانند. اگر چه من معتقد نيستم كه مسلماني باشد كه به امام علاقه نداشته باشد، چرا كه هر مسلماني وقتي تنها بنشيند و به يك انسان واقعي بينديشد، چهره و پيامهاي امام را به خاطر خواهد آورد. به همين علت است كه فكر مي كنم نفوذ امام در جهان اسلام، بيش از حد تصور است. وقتي همه مسلمانان از امام به عنوان يك الگو صحبت مي كنند، به اين معني است كه امام در خانه و قلب همه مسلمين حقجو حاضر است. اكنون اگر در ميان يك جامعه مسلمان فرانسوي و يا مراكشي در فرانسه زندگي كنيد، اگر چه به عنوان يك واقعيت با نفوذ ايده هاي مخالف ايران و امام خميني روبرو

مي شويد، ولي من مطمئنم تمام اين مردم امام را به عنوان شخصيتي كه افقهاي اسلام را به مردم نشان داد مي شناسند. به همين علت است كه مي گويم نفوذ امام در مسلمين بسيار گسترده و بسيار قوي است. از نفوذ امام در مسلمانان جهان و در بين جامعه مسلمان فرانسه صحبت كرديد. آيا فكر مي كنيد نفوذ امام به سبب حركتهايي است كه ايشان ايجاد كرده اند؟ بخصوص انقلاب اسلامي در ايران. به اعتقاد من، با ظهور امام خميني، عصري براي مسلمانان آغاز شد كه بسيار جدي تر از دوران قبل از امام بود. منظورم را اين گونه بيان كنم كه تا پيش از امام، مسلمانان اغلب گرايشهاي حزبي و ملي داشتند، حال آنكه امام اين ايده را بيان كردند كه اسلام بزرگتر از آن است كه به حزب يا مليتي خاص محدود شود. با اين ايده است كه اكنون حركتهاي اسلامي از طرح حزب يا مليتي خاص به شكلي جهاني تغيير فرم داده است. حركتهايي كه در بسياري از موارد از شعارها و روشهاي مشابهي برخوردارند. مي توانم بگويم تمام حركاتي كه در كشورهاي اسلامي خواه الجزاير، خواه مصر و يا در آمريكا و اروپا و يا حتي همين جا نزد ما انجام مي شود، به سبب نفوذ امام خميني و انقلاب اسلامي است، چرا كه امام اين راه را آغاز كرد و به ما راه را نشان داد. تمام اين حركتها و وقايع كه در كشورهاي اسلامي از قبيل الجزاير، مصر و سودان به وقوع مي پيوندد و يا حتي در آمريكا و كشورهاي اروپايي (به عنوان مثال راهپيمايي مسلمانان سوئد

براي روز قدس)، و يا در هر جاي ديگر، همه اينها از اصولي يكسان تبعيت مي كنند كه امام خميني ايجاد كرده اند، بدون اينكه اين حركت ارتباط سياسي با ايران داشته باشد. امام خميني در ميان مجاهدين و تمام حركتهاي اسلامي نفوذ دارند. همه اين حركتها، علي رغم تبليغات ضد اسلامي و ضد امام موجود در جهان است. نظرتان در مورد اين تبليغات چيست؟ بي شك تبليغات زيادي عليه اسلام، امام خميني و انقلاب اسلامي وجود دارد. تبليغات بسيار قوي، تا حدي كه مي بينيم در زمان حج از عزيمت حجاج ايراني به تعداد مورد نظر ايران جلوگيري مي شود. آري تبليغات زيادي عليه اسلام، امام خميني و انقلاب اسلامي ايران وجود دارد. اين تبليغات پس از انقلاب و خصوصا در دوران جنگ ايران و عراق به شدت وجود داشت، ولي پس از جنگ ايران و عراق و به سبب برخي اتفاقاتي كه افتاد، مانند رفتار عراق با شيعيان، مشاركت عربستان سعودي (كه براي برخي، الگو به حساب مي آيد) با آمريكاييها در جنگ خليج فارس و مواردي از اين قبيل، اكنون وضعيت اين تبليغات را تغيير داده است. برخي معتقد بودند كه مي توان از افغانستان به عنوان نمونه و الگويي جايگزين ايران استفاده كرد، ولي از آن طرف وضعيت افغانستان نيز چيز ديگري مي گويد. به سبب تمام اين وقايع، اكنون مسلمانان آگاهانه با مسائل برخورد مي كنند. اكنون آن عده از مسلمانان كه هوادار انقلاب اسلامي و امام نيستند نيز همان راهي را در پيش گرفته اند كه امام خميني مي پيمود. من در ميان مسلمانان زندگي مي كنم و اگر

بخواهيم واقعگرايانه با مسائل برخورد كنيم، بايد بگويم پس از پايان دهه 80، اكنون ديدگاههاي مسلمانان بسيار به هم نزديكتر شده است، چرا كه اكنون مسلمانان واقعيتها را بسيار روشنتر مي بينند. بي شك اين وضعيت نوين، به ياري خداوند سبحان ايجاد شده است. خداوند سبحان در قرآن مي فرمايد: «جاء الحق و زهق الباطل » مي توان گفت باطل آن چيزي است كه مقابل حق مي ايستد. باطل سعي مي كند كه حقيقت را پنهان كند و بپوشاند، ولي اكنون با ياري خداوند تعالي پرده هايي كه حقيقت را پوشانده بود به كنار رفته اند. اكنون مسلمانان واقعي بسيار به يكديگر نزديك شده و واقعيتها را روشنتر مي بينند و اين تغيير به ياري خداوند و به واسطه اتفاقاتي بود كه در جهان رخ داد. (مانند آن چه كه در عراق و افغانستان گذشت. نقش عربستان سعودي در جنگ خليج فارس و مواردي از اين قبيل) هواداران عربستان سعودي اكنون بسيار بسيار نااميد شده اند. اين نااميدي ناشي از سياستهاي عربستان سعودي است، چرا كه مسلمانان آمريكا را از هر كشور ديگري نسبت به اسلام دورتر مي دانند. نمي خواهم از اصطلاح شيطان بزرگ استفاده كنم، ولي همان طور كه گفتم، آمريكا دورترين كشور نسبت به عقايد اسلام است. آمريكا دستيار اسرائيل است، اسرائيلي كه دشمن مسلمانان است. اين آمريكاست كه از اسرائيل حمايت مي كند. حال ما عربستان سعودي را نيز در كنار آمريكا مي بينيم. به هر حال به سبب تمام اين وقايع، اكنون مسلمانان بسيار روشنتر از گذشته مسائل را مي بينند. به همين علت است كه اكنون ديده مي شود

كه مسلمانان تفرقه هاي دروني را كنار مي گذارند، چرا كه اكنون دوست و دشمن خود را بهتر مي شناسند. اكنون روحيه پيروي از راه واقعي اسلام به وضوح در مسلمانان ديده مي شود و مي دانند كه رهروان واقعي اين راه فقط دوستان صادق اسلام هستند و امام خميني و انقلاب اسلامي در ايران اكنون به عنوان رهروان صادق اين راه شناخته مي شوند. نظرتان در مورد نفوذ امام و انقلاب اسلامي ايران در جوامع غير مسلمان چيست؟ البته نه همه آنها، بلكه بين آنهايي كه در پي يافتن حقيقت هستند. آيا فكر مي كنيد آنها نيز مي توانند حقايق را دريابند؟ شايد بد نباشد آنچه كه در فرانسه ديده ام، بيان كنم. من دوستان بسياري دارم، برادران و خواهراني كه در سالهاي 1979 و 1980 به سبب انقلاب اسلامي در ايران به اسلام گرويده اند و اين افراد اكنون در اسلام بسيار استوارند. اين اثر انقلاب اسلامي عجيب نيست؟ انقلابي كه موفق شده چنين تحولاتي را در جهان دامن بزند، بي شك مي تواند بر روي بسياري از انسانها به شكلي مثبت نفوذ داشته باشد. به هر حال اين افراد بسيار در اسلام استوار و با تقوا هستند و اين رويه به سبب زندگي در يك كشور اسلامي نيست، اين افراد اينجا و در فرانسه زندگي مي كنند. در اسلام بسيار قوي هستند و راه اسلام را بخوبي مي شناسند. بنابراين براي افرادي كه مسلمان نيستند، خواه مسيحي باشند يا داراي هر دين ديگري و حتي آنان كه اساسا به خدا معتقد نيستند، بعد از انقلاب اسلامي و امام، فرصت پذيرش اسلام وجود

دارد، يعني همان چيزي كه امام از خود بجاي گذاشت. اكنون آنها دريافته اند كه اسلام بسيار بزرگ و گسترده است. فهميده اند كه اسلام راه نجات مستضعفين است. اكنون آنها مسلمانان را مي بينند كه نسبت به سرنوشت ديگر مسلمانان حساس اند، نسبت به فقر و فقرا حساس اند و با ديدن مسلماناني كه راه واقعي اسلام را مي پيمايند، مي توانند ايده اي از اسلام داشته باشند. اين ايده ديگر صرفا از طريق مطالعه كتب تحقيقاتي كه اسلام را توصيف كرده اند، ايجاد نشده است. اين ايده از احساسات و عملكرد واقعي مسلمانان نشات گرفته و اين احساسات و رفتار كنوني مسلمين از آنچه امام خميني (ره) به آنها عرضه كرد سرچشمه گرفته است. منابع مقاله:

امام خميني و جهان معاصر، ج 1، مؤسسه چاپ و نشر عروج ؛

پرفسور انيس امين كاريچ وزير فرهنگ و هنر بوسني

پرفسور انيس امين كاريچ وزير فرهنگ و هنر بوسني در حاشيه برگزاري اين سمينار، فرصتي پيش آمد تا با پروفسور «انيس امين كاريچ » وزير فرهنگ و هنر و تعليم و تربيت كشور بوسني گفتگويي داشته باشيم، ضمن خير مقدم از ايشان مي خواهيم يك معرفي اجمالي از گذشته و فعاليتهاي فرهنگي خودشان را توضيح بدهند. پروفسور انيس امين كاريچ: من در سال 1958 در بوسني متولد شدم، در مركز بوسني و بعد از آموزش ابتدايي مدرسه راهنمايي اسلامي را طي پنج سال تمام كردم و بعد از آن دو دانشكده را گذراندم، يكي دانشكده علوم اسلامي و ديگري دانشكده علوم سياسي در دانشگاه سارايوو. بعد از آن ليسانس ادبياتم را در دانشگاه سارايوو گذراندم و تزم را با عنوان و موضوع «فلسفه اخوان الصفا»

و رابطه آن با فلسفه يونان نوشتم. موضوع دكتراي من كه آن را در دانشگاه بلگراد گرفتم مشكلات تفسيري براي ترجمه قرآن كريم بود، اكنون من به عنوان پروفسور و استاد دانشگاه سارايوو و دانشكده علوم اسلامي كار مي كنم. همچنين من وزير تعليم و تربيت و فرهنگ و هنر جمهوري بوسني هرزگووين هستم. من سه ماه پيش توسط رئيس جمهور علي عزت بگوويچ و نخست وزير هاريس سيلازيچ در اين پست منصوب شدم. من تاليفات مختلفي داشتم و چندين موضوع كتاب نوشته ام يا ترجمه كرده ام از انگليسي به بوسنيايي يا از عربي به بوسنيايي. آثار مشهور من عبارت اند از ترجمه جديدي از قرآن كريم كه من آن را در طي اين جنگ به پايان رساندم و قبل از اين جنگ در بوسني هرزگووين اين كار را شروع كرده بودم. اين ترجمه حدودا دو هزار صفحه را شامل مي شود. از كتابهاي بسيار معروف من، «قرآن در زمان معاصر» است و بعد از آن «مقدمه اي بر تفسير قرآن كريم » و بعد از آن تفسير قرآن و «مشكلات ترجمه اصطلاحات كليدي قرآني به زبان بوسنيايي و زبانهاي اروپايي.» من چندين سال سردبير مجله هفتگي اسلامي بودم و مقالات و مصاحبه هاي بسيار خوبي با افراد معروف و صاحب نظري از يوگوسلاوي سابق و از بوسني و هرزگووين انجام دادم. من خيلي خوشحالم كه در فرصتي بتوانم اشاره بكنم كه من مترجم كتابهاي خيلي مشهوري هستم كه توسط علامه طباطبايي نوشته شده اند. عنوانهاي آنها در زبان بوسني: «قرآن و اسلام » است كه ما آن را سه سال پيش ترجمه كرديم

و اين كتاب را دانشكده علوم اسلامي دانشگاه سارايوو منتشر كرد و در زمان انتشار دعوتي شد از بسياري از مسلمانان ايراني در بلگراد (و از جمله مسئولان سفارت ايران در بلگراد) . همچنين در اين سالها من كتابهاي ديگري را هم كه توسط علامه طباطبايي نوشته شده است ترجمه كرده ام، مانند: الشيع من الاسلام (به زبان عربي) و همانطور كه شما مي دانيد من وزيري از جنگ هستم و اما وزير جنگ نيستم! شما در شرايط فعلي راههاي توقف جنگ در بوسني و جستن راه حلهاي اساسي و در كل شيوه هاي برگشت حق به زندگي معاصر در جهان را چگونه تحليل مي كنيد و چه تدبيرهايي براي زنده نگه داشتن حق مي توانيم داشته باشيم با توجه به آرمانهايي كه حضرت امام داشتند؟ همانگونه كه گفتم من وزيري از جنگ هستم و از سرزميني آمده ام كه هنوز زنده است و زير بارش گلوله هاي صربها زندگي مي كند. من درباره وضعيت دانش پژوهشي در بوسني هرزگووين چه بگويم؟ اكنون سيستم آموزش و پرورش ما در بوسني هرزگووين كاملا تخريب شده است، ما مدارسي را داريم كه كلا تخريب شده اند. مردمان مجروح زيادي داريم، استادان مجروح زيادي داريم، استادان آواره شده اند و مردم آواره تر و. . . وظيفه زمان چيست؟ من چه بايد بگويم وقتي كه به «وظيفه زمان » اشاره مي كنم؟ ! منظور من آن است كه ما بايد حداكثر كوشش خود را به كار بگيريم براي ترقي سيستم تعليم و تربيتمان در جهان امروز، من خيلي خوشحال هستم كه در اين فرصت مي توانم بگويم كه

ما اكنون كتابهاي درسيمان را در بوسني، تحت موضوعاتي چون زبان بوسنيايي، تاريخ بوسنيايي، تمدن اسلامي در بوسني و تركيب فرهنگ شرقي زير چاپ داريم. ما در سه سال پيش اين فرصت و اين آزادي را نداشتيم كه براي مثال چيزي درباره حافظ، درباره فردوسي، درباره زمخشري، درباره رازي، درباره غزالي و درباره امام خميني و درباره علامه طباطبائي و غيره بياموزيم و بنويسيم. اكنون ما سيستم تعليم و تربيت خودمان را در دستمان داريم، به همين خاطر مسئوليتهاي ما خيلي بزرگتر شده است. و من شب و روز براي بهبود و ترقي دادن به سيستم تعليم و تربيت و آموزش در بوسني كار مي كنم. اگر شما بخواهيد بدانيد كه نقش اسلام در سيستم تعليم و تربيت ما چيست؟ من مي توانم بگويم كه اسلام اكنون در برنامه هاي ما قرار دارد. در برنامه هاي تعليم و تربيت و طرحهاي اسلام در تعليم و تربيت نقش عمده را بازي مي كند، به خاطر آنكه اسلام حقيقت و امر مسلم و هويت وجودي عمده مردم بوسني است و متقابلا تنها مردم بوسني مي توانند اسلام را در اروپا حفظ بكنند. منظور من آن است كه اسلام و بوسني و مردم بوسني هر كدام به يكديگر متصل شده اند و اگر ما هر كدام از اين سه قسمت را از دست بدهيم همه آنها را از دست خواهيم داد. اگر ما اسلام را از دست بدهيم بوسني را از دست خواهيم داد. ما مسلمانان بوسني را از دست خواهيم داد اگر ما بوسني را از ست بدهيم، اسلاممان را از دست خواهيم داد. براي مثال زماني

كه صدا زده مي شوند براي نماز (اذان) و پخش اذان براي اولين بار در راديو تلويزيون بوسني اتفاق افتاد. آن اتفاق خيلي تازه چهار سال پيش بود، درست چهار سال پيش، در آن زمان عيد فطر بود و بسياري از مردم كه راديو را باز كردند و اذان را شنيدند، بسياري از مردم گفتند: آه روزهاي گمشده فرا رسيده است، به خاطر آنكه باور نكردني بود كه ما در بوسني بتوانيم اذان را از راديو بشنويم! اكنون در بوسني با توجه به نظام تعليم و تربيت و به واسطه نظام آگاهي دهنده خود، مي توانيم فكر كنيم كه اذان چيزي عمومي است و هر روز در بوسني هرزگووين شنيده مي شود. يكي از مشكلات عمده ما در كار چاپ و نشر است، لوازم و امكانات بخصوص كاغذ كه تهيه آن براي ما خيلي مشكل است، ما كاغذ نداريم به خاطر آنكه نيروهاي سازمان ملل فكر مي كنند كه كاغذ يك ماده استراتژيك است. و ما تقاضا مي كنيم از دوستانمان در جهان و همچنين از ايرانيها كه در اين زمينه كمك بشود به بوسني كه امكان و اجازه بدهد به ما كه كتابهاي متعددي، در زمينه اسلام شناسي و نيز كتابهاي درسي تازه و دفترچه هاي متعددي را كه مورد نياز مدارسمان است منتشر كنيم. ما سه دانشگاه بزرگ داريم، يكي از آنها در موستار، دومي در ساراويوو و سومي در توزلا قرار دارد. اما اكثريت دانشجويان اكنون در ارتش هستند و ما حدودا پنجاه هزار دانشجوي منظم و سي هزار دانشجوي غير منظم داريم. منظورم آن است كه اكثريت دانشجويان ما در حال

حاضر در ارتش هستند. همانگونه كه شما مي دانيد مردم بوسني مردمي اروپايي هستند، اما از لحاظ خون، زبان، فرهنگ و تمدن، مسلمان اند. ما از نظر موقعيت نظير مجمع البحرين هستيم! شما مي دانيد كه مجمع البحرين چيست؟ ما ميان اروپا و ميان غرب و شرق قرار داريم. و نظام آموزشي ما آن را منعكس مي كند به خاطر آنكه دانش آموزان و دانشجويان ما بايد بدانند كه «گوته » (شاعر آلماني) چه كسي است و «حافظ » چه كسي است و براي مثال «اقبال » چه كسي است؟ و همچنين بچه هاي ما به واسطه نظام تعليم و تربيتشان بايد بدانند كه «غزالي » چه كسي بود؟ «كوپرنيك » كه بود؟ و غيره. و اينها دلايل موقعيت ما از نظر مقايسه با مجمع البحرين است، ما خيلي به خاطر ايده هايمان كه در خطر هستند مراقب هستيم. به خاطر آنكه كمونيزم به عنوان يك ايده بزرگ و يك ايده سياسي و يك ايده غلط، تعداد زيادي از شهرهاي قديمي ما را از نظر معماري تخريب كرده است و زمينه هاي نظام تربيتي و آموزشي و اخلاقي و تاريخي ما را از بين برده است. در زمينه ابعاد فرهنگي - معنوي و عرفاني شخصيت حضرت امام چه مطالعاتي داريد و چقدر آشنايي با اين ابعاد حضرت امام داريد و اصولا جايگاه و موقعيت حضرت امام در دنياي امروز براي هدايت بشريت را چگونه توصيف مي كنيد؟ درباره امام خميني (رحمة الله عليه) ما خيلي زياد و خيلي خوب مي دانيم چگونه شخصيتي است؟ زماني كه ما بيش از دوازده سال قبل در برنامه هاي

تلويزيوني تصوير مردي را ديديم كه آشكارا و مكررا مي گويد; استعمار و ويراني كافي است، ما مسلمان هستيم. بسياري از استادان جوان در سارايوو و در بوسني هرزگووين به امام خميني عشق ورزيدند و (در حقيقت بسياري از ما و تمام مسلمانان بوسني و هرزگووين) طرفدار و مدافع انديشه هاي امام خميني هستند. خوب است شما بدانيد كه از زمان انقلاب اسلامي تاكنون در بوسني هرزگووين ما تلفظ مي كرديم نام امام خميني را به عنوان «پدر بزرگ » و ما مي دانيم كه پدر بزرگ چه كسي بود؟ و چقدر در بيداري و هدايت انسان مؤثر بود. حدود سيزده تن از دانشمندان كه در ميان آنها علي عزت بگوويچ هم بود، بعد از انقلاب اسلامي ايران به زندان افتادند و تنها به خاطر اين دستگير شدند كه حكومت از ترس و بيم آنكه انقلاب اسلامي ممكن است بعد از ايران در بوسني هرزگووين ظاهر بشود آنها را دستگير كرد تا آنجا كه من مي دانم تاكنون بسياري از مقالات و سخنرانيهايي كه توسط حضرت امام نوشته شده و انجام شده است به زبان بوسنيايي ترجمه شده است. و ما اين مقالات را در دست داريم مثلا «حكومت اسلامي » به زبان بوسنيايي ترجمه شده است. از ديدگاه فلسفي و از نقطه نظر من، مي توانم بگويم كه امام خميني بزرگترين رهبر مذهبي در قرن بيستم و در تمام جهان اسلام است. آيا شما مي دانيد كه بعد از امام خميني شما مي توانيد تاريخ ملل اسلامي را مطالعه كنيد؟ من وقتي كه اين جمله را مي گويم اغراق نمي كنم. همچنين آنچه كه

شخصيت امام خميني به ما نشان داد آن بود كه اسلام هنوز خيلي خيلي زنده است، در خيلي از كشورها و همچنين در ايران جايي كه ريشه هاي صنعتي شدن، ريشه هاي مدرنيزه شدن، ريشه هاي اروپايي شدن، ريشه هاي غربي شدن، به وقوع پيوسته بود كه شما سير آن را بهتر از من مي دانيد. وقتي امام خميني از اروپا، به كشور خودش باز آمد، بسياري از روانشناسان، بسياري از جامع شناسان، بسياري از اساتيد دانشگاه به خودشان گفتند: آه ما بايد اسلام را با چشماني دقيق مطالعه كنيم، نه به طور سطحي. همچنين ظهور شخصيت امام خميني به ما نشان داد كه شرقشناسي هاي غرب علوم نادرستي هستند به خاطر آنكه نتوانسته بودند ظهور شخصيتي قوي، نظير شخصيت امام خميني را پيش بيني كنند. و شما مي دانيد كه آثار متعدد كتابهاي امام خميني همه در باره موضوعات اسلامي قابل رؤيت هستند. و همه آنها خيلي خيلي مهم هستند. تا آنجا كه من مي دانم زماني كه امام خميني در اينجا قيام كرد ما در دوران كمونيستي به سر مي برديم و بسياري از كاتوليكها در بوسني هرزگووين به من گفتند: «امام خميني مانند يك مرد مقدس است و خيلي تيزبين و زيرك است » و شما مي دانيد كه تيزبيني چيست؟ من شخصا علاقه مندم كه كتابهاي ديگري از امام خميني را ترجمه كنم. ايران، سرزمين بسيار پر جاذبه اي است. مردم شما خيلي با قدرت و قوي هستند، روحانيت در اين مردم قوي است. شما به عنوان ملتي جوان بايد مراقب سنت و شيوه اسلام در اينجا و جهان باشيد! همانگونه

كه آلمانيها و اروپاييها به هم تلفيق يافته اند، همانطور هم ايران و اسلام به هم تلفيق يافته اند. هر چيزي را كه آلمانيها دارند شما هم داريد، شما ملتي قوي هستيد، مردمي خيلي با استعداد و پويا و ملتي كهن با تاريخي بسيار درخشان. شما مي دانيد كه تنها اسلام قويتر است. اگر ما و شما اديان ديگر را مقايسه كنيم، اسلام قويتر است. من در اينجا جمله خيلي معروف «هانري كوربن » و «پيترز بوكار» را تكرار مي كنم به خاطر آنكه آنها دريافتند كه قلب امت بزرگ اسلامي كجاست؟ كه ايران است! منابع مقاله:

امام خميني و جهان معاصر، ج 1، مؤسسه چاپ و نشر عروج ؛

خانم آسيه حاجي خبرنگار از باكو

خانم آسيه حاجي خبرنگار از باكو كمي از خودتان بگوييد و سوابق فرهنگي، شغلي تان را برايمان بگوئيد. من آسيه حاجي آوا هستم در باكو زندگي مي كنم، يكسال و نيم است به عنوان خبرنگار و گزارشگر كار مي كنم، قبل از آن شت سال در تلويزيون كار كرده ام، پدرم مترجم زبان فارسي است و پيش از اين در افغانستان زندگي مي كرديم. در حال حاضر با كدام مطبوعات همكاري داريد؟ من با آژانس هاي خبري و دفاتر مجلات كار مي كنم، با تلويزيون كار مي كنم و با روزنامه آونا سريا. آيا قبل از اين هم سفري به ايران داشته ايد؟ چقدر از ايران مي دانستيد و تصورتان از ايران تا چه حد منطبق با آنچه كه ديديد بود؟ من قبلا سفري به ايران نداشته ام، در مجلات و كتبي كه مطالعه كرده بودم و آنطور كه شنيده بودم، ايران به عنوان مهدي از

دانش و معلومات و ادبيات در ذهنمان تجسم شده، ايران از نظر خبري نيز در چند سال گذشته بسيار با اهميت و حساس و خبرساز بوده است. رويدادهاي سياسي و مذهبي اخير در ايران نقش مؤثري را در تغييرات افكار عمومي و ايجاد شريان هاي اسلامي در جهان داشته است. ايران به عنوان يك نمونه و الگو در حركت هاي اسلامي و انقلابي جهان تاثير فراوان داشته است. شما با شخصيت حضرت امام تا چه حد آشنايي داريد. قبل از آمدنم به ايران، من اينطور فكر مي كردم كه امام خميني يك رهبر سياسي و ديني است، كه مسلمانان ايران و جهان از او پيروي مي كنند، ولي تنها بعد از آمدن به ايران بود كه به نفوذ ژرف او در قلب و روح مردم و پيوند عاطفي عميق بين امام و مردم پي بردم. يك رهبر سياسي ممكن است چنين تاثيراتي را در يك زمان خاص و محدود داشته باشد ولي در مورد امام خميني اين مسئله از زمان و مكان مستثني است و واقعا عشق عميقي را مي توان بين امام خميني و پيروانش ديد. اين يك مسئله خاص و خارق العاده است كه به ندرت در طول تاريخ بشريت پيش آمده است. مرداني بوده اند كه داراي ويژگي هاي خاص و خصوصيات بالا بوده اند و امام خميني بدون شك يكي از سرآمدان و نوادر تاريخ بشريت بوده است. منابع مقاله:

امام خميني و جهان معاصر، ج 2، مؤسسه چاپ و نشر عروج ؛

استاد جمعه علي خان معاون وزير فرهنگ قيرقيزستان

استاد جمعه علي خان معاون وزير فرهنگ قيرقيزستان اجازه بدهيد ابتدا از پيشينه زندگي و سوابق فعاليتهاي فكري و

تحصيليتان بپرسيم: جمعه علي خان: من در سال 1937 م، در ناحيه تلس - زادگاه چنگيز آيتماتف - كه براي قرقيزها جاي مشهوري است متولد شدم. سال تولد من مصادف است با تشديد خشونتهاي استاليني، فشار اختناق در اين سالها، (يعني سالهاي 37- 1936) چنان بالا گرفته بود كه حقيقتا زندگي براي مردم شوروي، بخصوص اهالي جمهوريهاي مسلمان نشين بسيار دشوار شده بود. پنج ماهه بودم كه پدرم را به جرم اينكه زبان عربي مي دانست و در حوزه علوم اسلامي تحصيل كرده بود دستگير و به ده سال زندان محكوم كردند، و بدين ترتيب تربيتم به عهده مادر و مادر بزرگم گذاشته شد. بدون شك اين حادثه براي شما يك تراژدي بود! تحصيلات مقدماتي من در چنين شرايطي به پايان رسيد، بعد از اتمام تحصيلات متوسطه، وارد دانشگاه شدم. ابتدا در رشته ادبيات از دانشگاه ملي جمهوري قرقيزستان فارغ التحصيل شدم و بعد از آن در رشته درسي ژوركر (معلمي گروه عمومي موسيقي) در دانشگاه عالي موسيقي تاشكند (كنسروتاريا) به تحصيل ادامه دادم. بعد از پايان تحصيلات در چه زمينه اي به فعاليت پرداختيد؟ ابتدا از يك سنت خانوادگي پيروي نموده، كارم را با تعليم بچه ها آغاز كردم. و در اين راه، هر آنچه را كه از موسيقي نزد گذشتگان آموخته بودم به آنان آموختم. حدود هجده سال عمرم صرف تعليم و آموزش شده است و شاگردان زيادي تربيت كرده ام. در همين دوره، چند سال در مدرسه مخصوص شبانه روزي به تدريس اشتغال داشتم و از ميان شاگردانم هشت تن صاحب عنوان افتخاري هنرمند شايسته و يا هنرمند مردمي شدند. ده سال

رهبر گروه كر دانشگاه ملي بودم، كه طي آن اين گروه دو بار به مقام دومي مسابقات سراسري اتحاد شوروي رسيد. بار اول اين مسابقات در مسكو و دومين بار در شهر تالين برگزار شده بود. تاكنون دو كتاب تاليف كرده ام، اولي آلبومي است شامل مجموعه آثار آهنگسازان قرقيزستان و دومي كتابي است نظري درباره اجراهاي كر موسيقيدانان قرقيزستاني. در كتاب اخير، موسيقي كر را از جنبه هاي گوناگون تحليل كرده ام. هم چنين دهها مقاله، سخنراني، كنفرانس در موضوع فرهنگ ملي و راههاي رشد آن در آينده، و درباره اصول آموزشي هنر، آموزش موسيقي به كودكان در مهد كودك، و آموزش موسيقي به جوانان، حاصل فعاليتهاي من در زمينه فرهنگ و هنر بوده است. بعد از اين دوره فعاليتهاي من در اين خصوص پايان يافت و جذب امور اجرايي شدم. ابتدا مرا به رياست كانون موسيقيدانان انتخاب كردند، مدتي بعد مسئوليت بخش فرهنگي - اجتماعي در هيات دولت به عهده من گذاشته شد. و هم اكنون نيز چهار سال است كه معاون وزير فرهنگ هستم. از نظر خانوادگي نيز، بسيار راضي و خرسندم. همسرم استاد اقتصاد در دانشگاه تربيت معلم است. واحدي كه او تدريس مي كند قبلا اقتصادي سياسي نام داشت كه اخيرا به مباني علوم اقتصادي تغيير يافته است. دو فرزند دارم. پسر بزرگ من نوازنده پيانوست. و در كنسرواتوري يعني همان دانشگاه عالي موسيقي در مسكو درس خوانده است و الان در دانشگاه موسيقي استانبول تدريس مي كند. شما اكنون به مناسبت شركت در مراسم پنجمين سالگرد ارتحال حضرت امام خميني به ايران سفر كرديد. تاكنون چه اطلاعاتي درباره شخصيت

حضرت امام داشتيد، در ايران چه اطلاعات تازه اي دستگيرتان شده است و درباره انقلاب اسلامي و آرمانهاي بزرگ امام راحل چگونه مي انديشيد. شناخت اوليه ما بسيار ناچيز بود، زيرا در زمان اتحاد جمهوريها حكومت مركزي بيشتر در جهت تحميق آگاهي مردم فعاليت مي كرد. ما همين اندازه مي دانستيم كه امام خميني شخصيتي سازش ناپذير است كه سالها در تبعيد زندگي كرده و به چيزي جز پيروزي انقلاب اسلامي و تاسيس حكومت اسلامي رضايت نمي دهد. با توجه به اخبار در دسترس شناخت اوليه ما همين اندازه بود. سفر شما به ايران چه تاثيري در تكميل اين شناخت اوليه شما داشته است. يك مثل قديمي هست كه مي گويد يك بار ديدن بهتر از هزار بار شنيدن است. ما هرگز نمي توانستيم عمق واقعيتهاي موجود در كشور ايران و ابعاد گسترده انقلاب اسلامي را از راه مطالعه كتابها و خواندن يا شنيدن اخبار مطبوعات و رسانه ها و حتي با ديدن تصاوير تلويزيوني دريابيم. انقلاب اسلامي ايران پديده اي تك با شاخصهاي ويژه يك انقلاب الهي است. ما از مشهد تا اينجا را با اتوبوس آمديم، اين سفري دشوار اما خاطره انگيز بود. به نيشابور رفتيم. با مردم از نزديك ديدار كرديم. مردم روحيه سازندگي بالايي داشتند. در روستاها و نهرهاي كنار جاده خانه سازي رواج چشمگيري داشت. همه به فكر آباداني هستند. ايرانيان مردماني صميمي و مهربان اند. اشتياق زيادي در نگاهشان موج مي زد. معلوم است كه از زندگي خود راضي اند. ساختن خانه، عمران و آباداني نشانه اميدواري به فرداست. همه مي خواهند شرايط زندگي بهتري داشته باشند. در تهران

نيز همين طور است. تقريبا چهل يا پنجاه درصد زيبايي بناي شهري به نظر مي رسد كه جديد است. عمران ادامه دارد. ساختمانهاي در حال احداث زياد به چشم مي خورد. به نظر من اين از نتايج انقلاب اسلامي است. و نشان مي دهد كه ملت و دولت ايران راه درستي انتخاب كرده اند. بهبود وضع زندگي مردم خيلي مهم است و اين درخور منافع ملت شماست. در نظر حضرت امام خميني، چه در مراحل تكوين و گسترش انقلاب اسلامي و چه بعدها در ايام تاسيس و استقرار جمهوري اسلامي، همواره اين بود كه ايران مي تواند و بايد در شرايط فعلي الگوي شايسته اي در سطح جهان اسلام و در ميان ملل آزاده جهان باشد. شما كه از نزديك با وضعيت كشور ما آشنايي يافته ايد، موقعيت فعلي كشور ما را چگونه مي بينيد. در ايران همه اقشار جامعه از افكار امام خميني پيروي مي كنند. به طوري كه مي توان گفت اين امر در ميان رهبران ساير كشورها سابقه ندارد. همين پشتيباني مردمي از اهداف و آرمانهاي امام است كه چنين موفقيتهاي خيره كننده اي را نصيب ايرانيان كرده است. براي يك رهبر، خصوصا رهبري ديني و معنوي اين امر بسيار حايز اهميت است. و همين پشتيباني او را به هدف رساند، چون نظرات او به سود مردم بود و براي مردم نتيجه عملي داشت. به ما قبلا گفته بودند كه امام رهبري بنيادگرا و معتقد به شديدترين قوانين است. اما، ديدار من از ايران درست عكس اين پندار را ثابت مي كند. در ايران مسئولين مملكتي و كليه كارگزاران حكومتي با مردم

رفتاري مهربان و انعطاف پذيز دارند. بدون شك وزارت ارشاد اسلامي تنها به عنوان يكي از نمونه هاي موجود براي سخنان من شاهد خوبي است. مسئولين اين وزارتخانه در برابر بسياري از مواردي كه حتي در كشورهاي غير اسلامي هم محدوديت زيادي براي انتشار آن ممكن است قايل بشوند نرمش نشان مي دهد. موازين پذيرفته شده دمكراتيك همه در ايران محترم است. در ساير موارد نظير اقتصاد، سياست و . .. هم وضع از همين قرار است و اين به نظر من نشانگر آن است كه دستاوردهاي انقلاب ايران بسيار ارزشمند است. شما براي چندمين بار است كه به ايران مي آييد؟ اولين بار. كلا اين گردهماييها را كه در آن افراد مختلفي با مليتهاي گوناگون حضور دارند چگونه مي بينيد؟ خيلي آموزنده است. امام خميني آخرين پديده بزرگ قرن ماست. يعني درست در حالي كه امريكا و شوروي جهان را به دو قطب بزرگ تقسيم كرده بودند و خطر هيچ قدرتي را تصور نمي كردند، امام خميني ظهور كرد و اين حركتي بسيار جسورانه است. و شگفتي در اينجاست كه وي نزد هر ملتي محترم است. و اين از تيز هوشي و نبوغ اوست كه توانست چنين تاثيري در جهان معاصر باقي بگذارد. هم اكنون ديدگاه شما درباره شخصيت امام چيست؟ امام خميني رهبري مقتدر و دورانديش، انساني والا و منزه، برخوردار از باطني شفاف و زلال و طبعي غني و سرشار بوده است. به نظر من رهبري او، و رهنمودهاي او چه در خصوص مسائل ملل اسلامي و چه درباره معضلات جهاني، هديه اي الهي بوده است. وي به باطن انسانها نظر دارد

و انسان را به زباني ساده به آن سرچشمه هاي ازلي، و ارتباط با مبدا وجود دعوت مي كند. و اين هدف غايي زندگي است. معني زندگي و نهايت تمدن رسيدن به همين منظور است. وي به اين نكته توجه خاصي دارد و همه انسانها را با همين ملاك، يعني انسان بودن ارزيابي مي كند. و اين در هر شرايطي ارزشمند است. فكر مي كنم رمز تمامي پيروزيها و دستاوردهاي انقلاب اسلامي نيز در همين است. اين يك واقعيت است كه هر رهبري كه در كوران مبارزات قرار مي گيرد، در گردابي از مشكلات غوطه مي زند. اما او مسير درستي را مشخص كرد و اين ديگر با آيندگان است كه راه او را تا حصول نتايجي پيگيري كنند. و ما مي بينيم كه مردم نيز به راه او مي روند و از آرمانهاي او پشتيباني مي كنند، و اين براي آينده ايران خيلي مهم است. آيا از آثار حضرت امام تاكنون چيزي خوانده ايد. متاسفانه هيچ يك از آثار يا پيامهاي مهم امام به زبان قرقيزي ترجمه نشده اند، يكي از برنامه هاي من اين است كه بعضي از آثار مهم امام را با خود به آنجا ببرم تا ترجمه كنند، بدون شك اين آثار براي ما بسيار مفيد خواهد بود. نامه حضرت امام به گورباچف را به بعضي از آقايان داديم و وصيت نامه را نيز خواهيم داد. بله، من از طريق آقاي قريب قولف اطلاع يافته ام كه راجع به نامه امام به گورباچف هماهنگيهايي صورت گرفته است. اما در اينجا به من گفته شده كه امام شاعر نيز بوده اند و

اشعار ايشان چاپ شده است. متاسفانه تاكنون هيچ يك از اشعار ايشان را نخوانده ام. منابع مقاله:

امام خميني و جهان معاصر، ج 1، مؤسسه چاپ و نشر عروج ؛

استاد حسين ابراهيم اف نويسنده از نخجوان

استاد حسين ابراهيم اف نويسنده از نخجوان استاد خواهشمنديم ضمن معرفي خود، بفرماييد چه شد كه همزمان با مراسم پنجمين سالگرد ارتحال حضرت امام به ايران آمديد، و هم چنين بگوييد ميزان آشنايي شما و مردم نخجوان قبل از فروپاشي اتحاد جماهير شوروي با انقلاب اسلامي ايران و شخصيت امام خميني تا چه اندازه بود و سطح اين آشنايي بعد از استقلال تا چه حد ارتقا يافته است. استاد حسين ابراهيم اف: من هم اكنون، در شهر نخجوان زندگي مي كنم، هفتاد و پنج سال دارم و بيش از پنجاه سال است كه كارم نويسندگي است، و حدود بيست سال از عمرم را در مجامع ادبي شعرا و نويسندگان و محافل ادبيات شناسان سپري كرده ام. اين دومين باري است كه در مراسم سالگرد ارتحال امام شركت مي كنم، قبلا همزمان با برگزاري مراسم دومين سالگرد ارتحال نيز به ايران آمده بودم. من شركت در اين مراسم را براي خود يك فريضه مي دانم، حضور در اين مراسم به من يك عزت نفس و غرور خاصي مي دهد، چرا كه من همواره امام را رهبري الهي و مبشر جهاني مي دانم كه براي نجات جهان از شر ظلم و ستم استكبار قيام كرده است. امام خميني تاريخ دو هزار و پانصد ساله شاهنشاهي را دگرگون كرد، و با آرمانهاي والايي كه داشت، به عنوان يك رهبر سياسي مقتدر، بين تمامي آزاديخواهان و افراد مترقي امام دردمند

سراسر جهان كه به آب و خاك ميهن خويش عشق مي ورزند و در قبال آن احساس مسئوليت مي كنند سمبل آزادگي، شجاعت و انقلاب جهاني به شمار مي رود. و درست به همين دليل است كه بنده شركت در مراسم سوگواري آن بزرگوار را، حتي در اين شرايط سني، براي خود يك فريضه مي دانم. متاسفانه شناخت ما از ايران تا قبل از فروپاشي اتحاد جماهير شوروي چندان عميق نبود. من در آن مدت، ايران را بيشتر از طريق مطالعه كتابهاي تاريخي و بعضي سفرنامه ها شناخته ام. و مانع اصلي در راه شناخت مستقيم و بي واسطه ما از ايران، انقلاب اسلامي و شخصيت و انديشه هاي امام خميني، وجود حكومت اتحاد جماهير شوروي بود. ما در زمان اتحاد جماهيري با كشور ايران رابطه اي نداشتيم ولي بعد از فروپاشي اتحاد شوروي اين موانع رفع شد. با اين همه، اگر چه ما با ايران بيشتر از طريق مطالعه كتابهاي تاريخي و ساير نوشته ها آشنا شديم، اما فراموش نبايد كرد كه ما با ايران همسايه و هم مرز نيز هستيم و اين خود يكي از عوامل مهم استحكام روابط سياسي و فرهنگي ما در طول تاريخ بوده است. بين ما مشتركات زيادي وجود دارد. و از دير باز در سايه روابطي محكم و حسن همجواري، هميشه جوياي احوال يكديگر بوده ايم. ما حوادث انقلاب ايران را از لحظه به لحظه دنبال كرديم، از هنگامي كه شاه سرمايه هاي ملي ايرانيان را به يغما برد و مردم شريف ايران را به فقر و بدبختي كشاند - و چه رنجهايي كه بر ايرانيان اعم از

فارسي زبانان و يا همزبانان آذري ما تحميل نكرد - ما نگران ملت ايران بوديم. ما تمام اين حوادث ملال آور را تعقيب كرده و از آن رنج مي برديم. آنچه در تاريخ ايران ورق مي خورد انگار براي ما ورق خورده بود، و ما پيوسته از خدا مي خواستيم تا مردم ايران را از اين گرفتاري برهاند. با آنكه هرگز از طريق تلويزيون در جريان رويدادهاي تاريخ ايران قرار نمي گرفتيم، ولي با مطالعه مطبوعات متوجه مي شديم كه بر ملت ايران چه مي رود و چگونه معنويات انسانها توسط عوامل استعمار لگد مال مي شود. اين موضوعات تاسف ما را در پي داشت و همواره از خودمان مي پرسيديم كشوري مانند ايران كه داراي پتانسيل عظيمي از سرمايه هاي مادي و معنوي است، و از لحاظ اقليمي با آن وسعت و پهناوري و زيبايي طبيعتش، در واقع مورد التفات خداوند قرار گرفته و خداوند بدان موهبتهاي فراواني بخشيده است با آن مردمان خونگرم و مهربان و صميمي كه همگي اهل كار و فعاليت اند، چرا بايد چنين سرنوشتي داشته باشد. به طور كلي عواملي كه سبب مي شود انسان به طور ناخودآگاه به ايران روي آورد اينهاست: 1- ايران كشوري ثروتمند، با پنانسيل عظيم سرمايه هاي مادي و معنوي است. 2- از لحاظ اقليمي، كشوري زيبا، با آب و هوايي مطلوب است. 3- ايرانيان مردماني هستند خونگرم، صميمي، اهل هنر و فرهنگ و برخوردار از كمالات والاي معنوي. اينها مجموعه اطلاعاتي است كه ما از كشور شما و مردم ايران داريم. از لحاظ فرهنگي هم شاعران و متفكران بزرگي چون فردوسي، خيام، سعدي،

حافظ و ابو علي سينا، سهروردي، غزالي از چهره هاي درخشان تاريخ اسلام و فرهنگ جهاني به شمار مي روند. خوب همينها كافي است كه نشان دهد ملت ايران، ملتي است بزرگ و شايسته زندگاني اي متعالي. اما حكومت شاه اين زندگي را از مردم ايران دريغ داشته بود. ما اينها را مي دانستيم و از اين جهت بسيار هم نگران بوديم، اما چه كار مي توانستيم بكنيم؟ تا آنكه پيروزي انقلاب اسلامي به رهبري امام خميني به تمام اين نگرانيها پايان داد، رژيم شاه سرنگون شد و جمهوري اسلامي به جاي آن استقرار يافت. امام خميني رهبري الهي و سروش غيبي بود. از من اكنون سن و سال زيادي سپري شده، در طول عمرم چندين خاطره از حوادث مربوط به كشورهاي جهان به ياد دارم كه هرگز آنها را فراموش نخواهم كرد، چرا كه ديگر برايم حالتي سمبليك يافته اند. يكي از اين خاطره ها مربوط به حوادث پاكستان است، وقتي ذوالفقار علي بوتو از كار بركنار شد، جانشين وي اظهار داشت چنانچه بوتو فرجام بخواهد از اعدام وي صرفنظر خواهد كرد. ولي بوتو با كمال شهامت مرگ را پذيرفت و گفت من هرگز از دشمن امان نمي خواهم تا آنكه سرانجام، او را در زادگاهش اعدام كردند. اين روحيه براي من سمبلي از شجاعت و مردانگي است. خاطره ديگرم به ايران باز مي گردد و آن از حضرت امام خميني است. هنگامي كه امام خميني در جريان انقلاب اسلامي شجاعانه طي اعلاميه هاي خود شرق و غرب، آمريكا و شوروي را به شدت محكوم مي كردند و اين در حالي بود كه ايشان

مي دانستند كه آمريكا و شوروي از شاه حمايت مي كنند. من براي ايشان به عنوان سمبلي از شجاعت و مردانگي احترام زيادي قايلم. زيرا با پايمردي عليه حكومت شاه قيام كردند و حقوق ملت مظلوم ايران را از رژيم شاه و ساير اياديش باز ستاندند. حضرت امام (س) در مقابل آن روح انقلابي و نستوه، در بعد معنوي داراي قلبي رئوف و طبعي لطيف و فياض نيز بوده اند كه در اشعار ايشان تجلي يافته است، گويا شما بعضي از اشعار ايشان را ملاحظه كرده ايد. لطفا نظرتان را درباره محتوا و سبك اشعار امام بيان بفرماييد. متاسفانه تا كنون موفق به خواندن همه اشعار حضرت امام نشده ام. زيرا هنوز اشعار امام به طور كامل به زبان ما ترجمه نشده و در دسترس ما قرار نگرفته است. اما از مطاوي چند شعري كه از ايشان خوانده ام دريافته ام كه امام هم چنان كه بر كل حوزه فرهنگ اسلامي احاطه كم نظيري داشته اند، در عرصه شاعري نيز همچون اسلاف بزرگ خود از آن سرچشمه ازلي برخوردار بوده اند. غناي مضامين و سبك اشعار امام، انسان را بي اختيار به ياد شاعراني چون سنايي و عطار و حافظ مي اندازد. يكي از دلايل اصلي تاخير در ترجمه اشعار امام، اين بود كه معظم له تمايلي به چاپ اشعارشان نداشتند. ولي پس از ارتحال ايشان، كار گردآوري، تنظيم و طبع اين اشعار به سرعت انجام يافته و اكنون اين عناوين از مجموعه اشعار ايشان منتشر شده و در دسترس همگان قرار گرفته است: سبوي عشق، باده عشق، ره عشق، محرم راز، نقطه عطف و

اخيرا هم ديوان حضرت امام انتشار يافته و همچون ديوان حافظ، مورد توجه ويژه مردم ايران است. البته از شخصيتي چون امام انتظاري جز اين نيز نمي توان داشت. ولي تصوري كه ما از امام داريم بيشتر از كار بزرگ ايشان، يعني رهبري انقلاب اسلامي و هدايت صحيح آن الهام پذيرفته است. به نظر من امام هم چون سلف خود حضرت علي (ع) شير روز و زاهد شب بودند و اين حقيقتي است كه انسان با تعمق در انديشه ها، سخنان و زندگي امام، قلبا بدان مي رسد. اگر ممكن است از آثار و نوشته هاي خودتان، و رابطه اي كه شما از طريق تاليف آنها با مردم پيدا كرده ايد براي خوانندگان حضور توضيح دهيد. تا قبل از فروپاشي اتحاد جماهير شوروي، اغلب نويسندگان همين كه قلم به دست مي گرفتند شروع مي كردند به قلمفرسايي از ماركسيسم. ولي يكي از افتخارات بنده اين است كه هرگز چنين كاري نكرده ام. آثارم در ميان مردم آذربايجان شناخته شده است و آنان مرا بيشتر، نويسنده اي مي دانند كه براي اصلاح وضعيت اجتماعي مردم مي نويسد. تا كنون درباره زندگي و مشكلات اجتماعي حدود هفتاد رساله نوشته ام. همچنين پنج جلد رمان بزرگ منتشر كرده ام كه موضوع يكي از آنها تاريخي است، و مربوط به دولت آتابيلر در حكومت اران است كه شامل نخجوان و شيروان و. . . مي شده است. منابع مقاله:

امام خميني و جهان معاصر، ج 1، مؤسسه چاپ و نشر عروج ؛

استاد حسين رازي اديب و شاعر از نخجوان

استاد حسين رازي اديب و شاعر از نخجوان ابتدا از خودتان، از گذشته ها و از تاليفات و

آثارتان برايمان بگوييد. استاد حسين رازي: من، حسين رازي، اهل نخجوانم و هم اكنون نيز در آنجا زندگي مي كنم. كارم نويسندگي و شاعري است، مدت پنجاه سال است كه به اين كارها اشتغال دارم. تاكنون پانزده اثر در زمينه هاي شعر اعم از قصايد و غزليات، و داستان منتشر كرده ام، همچنين شش اثر دراماتيك از بنده به روي صحنه نمايش رفته است. چندمين باري است كه به ايران سفر مي كنيد. اين، بار سوم است كه براي شركت در مراسم بزرگداشت سالگرد ارتحال امام خميني به ايران سفر مي كنم. در سفرهاي گذشته، چندين بار به بهشت زهرا، مزار شهيدان بزرگ انقلاب اسلامي و جنگ رفتم. دوبار در قم و مشهد حضور يافتم و عتبات عاليات را زيارت كردم، يك بار هم به تبريز رفتم. شما به عنوان يك مسلمان، مسلماني كه سالها حاكميت رژيمي الحادي را تاب آورده و در عين حال ايمان خويش را به دين و ارزشهاي الهي اسلام از دست نداده است، و از نزديك شاهد فروپاشي بنيادهاي يكي از قطبهاي شرك و الحاد روزگار خويش بوده است، نسبت به انديشه ها و آرمانهاي حضرت امام خميني (ره) چه احساسي داريد. من تنها حرفي كه در وصف مقام والاي امام خميني مي توانم به زبان آورم اين است كه ايشان در دشوارترين دوره هاي تاريخ بشريت در روزگاري كه هر مكتبي از جمله كمونيسم، ماترياليسم، كاپيتاليسم، و ساير نحله هاي غير الهي غرب، جهان را از صداي خود كر كرده بودند، ظهور مي كند، قيامي الهي به راه مي اندازد و تا پيروزي آن نهضت نيز از پا نمي

نشيند و سرانجام آن بيرق بجاي مانده از پيامبر اسلام و اهل بيتش را بر فراز رفيعترين جايگاه قرن ما بر مي افرازد. اگر از شما بخواهيم برجسته ترين وجه تمايز حكومت ايران را در مقايسه با ساير حكومتهاي بزرگ جهاني بيان كنيد به چه نكته اي اشاره مي كنيد. شما به نكته بسيار جالبي اشاره كرديد كه من قبلا هم به آن انديشيده بودم. يك بار در تبريز به خدمت آقاي ملكوتي (امام جمعه شهر) رسيدم و در اين ملاقات آقاي ملكوتي طي سؤالي از من، به نكته اي اشاره نمودند كه در ارتباط با موضوع گفتگوي ماست. ايشان پرسيدند آيا مي دانيد چرا حكومت اتحاد جماهير شوروي از هم پاشيد؟ نكته اي كه آقاي ملكوتي در پاسخ به سؤال مزبور بيان نمودند دقيقا همان پاسخ مورد نظر شما را در بردارد. ايشان گفتند: به اين دليل كه رژيم كمونيستي پشتوانه الهي نداشت. به نظر من بزرگترين عامل تمايز انقلاب اسلامي و جمهوري اسلامي در قياس با ساير انقلابها و حكومتها در همين نكته است. جمهوري اسلامي ايران پشتوانه الهي دارد. مردم ايران از باورهاي ديني و معنوي خود الهام مي گيرند. آنان در سايه مرد بزرگي به سر برده اند كه احياگر بزرگ ارزشهاي معنوي به شمار مي رود. بدون شك امام خميني بزرگترين چهره ديني قرن ماست. به نظر شما دلايل محبوبيت جمهوري اسلامي ايران نزد مسلمانان در چيست؟ جمهوري اسلامي ايران، كه امام خميني آن را بنا نهادند، ام القراي مسلمين جهان است و چشم همه مسلمين جهان به گامهاي بلندي است كه ايرانيان در جهت ترويج اسلام برمي دارند. كساني

كه قلبشان براي اسلام مي تپد، موفقيت جمهوري اسلامي را نشانه توفيق اسلام در عصر ما مي دانند. اين انقلاب مشعل فروزاني است كه جهان را روشن مي كند. الان ما بايد، تا آنجا كه مي توانيم تلاش نماييم تا اين روشنايي فروزانتر باشد و همه مردمان در لواي اسلام با يكديگر متحد شوند و اين هدف ممكن نمي شود مگر با تبليغ اسلام در بين همه ملل عالم، بخصوص ملل ساكن آسياي ميانه كه بتازگي از سلطه حكومت كمونيستها رهايي يافته اند. مي توانم بگويم كه چندين جمهوري اتحاد شوروي سابق مسلمان اند. قرقيزها، قزاقها، تاجيكها، تركمنها، و تركها، اينها همگي مسلمان اند و بايد در وحدت فرهنگي و ديني آنها تلاشهاي هماهنگ صورت گيرد. شما با انديشه هاي حضرت امام خميني چگونه آشنا شده ايد؟ من از طريق مطالعه روزنامه هاي «بيرليگ » و «وارلوخ » كه در تهران و به زبان تركي منتشر مي شود با سخنان امام خميني آشنا شدم. امام خميني در سخنان خود مردم را به اتحاد و همبستگي دعوت مي كردند. متاسفانه، آثار امام در مطبوعات كشور ما انعكاسي آنچنان كه شايسته اين سخنان است نداشته است، و ضروري است كه آثار مهم امام به زبان ما ترجمه شود. آيا شما تا كنون آثاري از حضرت امام خميني مطالعه كرده ايد؟ بجز بعضي از پيامهاي سياسي در ارتباط با مسئله حج و ساير رويدادهاي مهم عالم اسلامي، كتاب خاصي را از ايشان مطالعه نكرده ام. فقط اشعار ايشان را خوانده ام كه عاشقانه اند و انسان را به سوي عشق بزرگ و الهي هدايت مي كنند. نداي امام

خميني از خلال اين اشعار چنان عميق و با شكوه است كه تمام وجدانهاي خفته را بيدار مي كند. در يك كلام اين اشعار بسيار شيرين است و انسانها را به عشقهاي واقعي دعوت مي كند. شما خودتان در زمينه انقلاب اسلامي و بيداري مسلمانان چه آثاري تاليف كرده ايد؟ من كتابي دارم به نام «ساحل حسرت » كه در آن به تاريخ و سابقه روابط فرهنگي و سياسي كشورمان پرداخته شده است. بخشي از اين كتاب به روابط ما با ايران مربوط مي شود. هنگامي كه من سرگرم تحقيق در روابط ايران با كشورمان بودم با امواج واحساسات اسلامخواهي ايرانيان روبرو شدم و صداي گامهاي كساني كه با نداي الله اكبر پيش مي آمدند را مي شنيدم و اين درست مصادف بود با زماني كه امام خميني در فرانسه به سر مي بردند، و مدتي بعد پيروزمندانه وارد كشور شدند و بيرق اسلام را برافراشتند. من در اشعارم از امام و راه او و انديشه هايش تاثير پذيرفته ام و از ايشان ياد كرده ام. آشنايي نسل جوان با انديشه هاي امام خميني تا چه حد مي تواند در ترسيم چشم اندازي اميدوار كننده براي آينده بشريت مؤثر واقع شود و چگونه مي توان انديشه هاي حضرت امام خميني را به ميان جوانان مسلمان برد و به آنان معرفي كرد. طي هفتاد سال اخير، اسلام در آذربايجان مورد بي مهري قرار گرفت و جوانان ما را از قرآن و نماز بي خبر نگاه داشتند، ولي در عرض پنج، شش سال گذشته، همه چيز تغيير كرده، و مردم به نداي فطرت خود پاسخ مي دهند

و روز به روز بر شمار افراد قرآن خوان و علاقه مند به آشنايي با معارف اسلامي افزوده مي شود. در حال حاضر، دانشجويان ما براي فراگيري علوم ديني به شهرهاي قم، مشهد، تهران و تبريز مي آيند. و بعضي از افراد كه اين سفر برايشان مقدور نيست خود به مطالعه در حوزه معارف اسلامي مي پردازند. مردم ما در اين مدت اخير، فوج فوج به اسلام روي مي آورند. در مورد نسل جوان هم من نظرم اين است كه بايد به گونه اي سازمان يافته به تبليغات بپردازيم تا قوانين شريعت اسلامي كه مدتها مورد فراموشي واقع شده بود از نو احيا شود. با چاپ و نشر رساله هاي امام خميني، و ساير مجتهدين در بين نسل جوان، ما مي توانيم راهمان را در پيشبرد اين امر مهم هموار كنيم. منابع مقاله:

امام خميني و جهان معاصر، ج 1، مؤسسه چاپ و نشر عروج ؛

استاد يعقوب يحيي رهبر نهضت اسلامي نيجريه

استاد يعقوب يحيي رهبر نهضت اسلامي نيجريه لطفا خلاصه اي از زندگاني و سوابق فعاليتهاي علمي و فرهنگي خودتان را براي خوانندگان ما بازگو فرماييد. يعقوب يحيي: اعوذ بالله من الشيطان الرجيم بسم الله الرحمن الرحيم الحمد لله رب العالمين الصلوة و السلام علي نبيه و آله و اصحابه رب اشرح لي صدري و يسر لي امري و احلل عقدة من لساني يفقهوا قولي، السلام عليكم و رحمة الله من اهل نيجريه، كشوري از غرب آفريقا هستم، در شهر قدسينا، در شمال نيجريه به دنيا آمدم. الحمد لله از يك خانواده مسلمان هستم، دروس اسلامي را نزد پدرم خواندم سپس در دانشكده معلمين زبان عربي در شهر قدسينا پذيرفته و

در همين رشته فارغ التحصيل شدم و از آن پس در رشته الهيات و زبان عربي تحصيلاتم را ادامه دادم. فعاليتهاي من زماني آغاز شد كه از امام خميني چيزهايي را شنيدم و آنگاه كه امام به پاريس تبعيد شد ايشان را شناختم و از طريق راديو به سخنرانيها و پيامهاي ايشان تا پيروزي انقلاب اسلامي گوش جان مي دادم. خداوند سبحان عشقش را در قلبم انداخت و بينهايت بدو عشق مي ورزيدم. انديشه امام را گام به گام تعقيب مي كردم بويژه از طريق مجلات صوت الوحدة كه براي ما فرستاده مي شد. درسهاي بسياري را از اين مجله آموختم، زيرا صفحاتي از اين مجله به انديشه هاي حضرت امام درباره اسلام و مسلمين در سطح جهاني اختصاص داشت. من امام را از اين زاويه شناختم و او را بسيار دوست دارم. از طرف ديگر در نيجريه با شخص فعال و صاحب همتي به نام شيخ ابراهيم زاكزاكي آشنا شدم كه افكارش همسوييهايي با افكار امام دارد و مثل افكار امام است. وقتي كه در دانشگاه او را يافتيم انديشه هايش به انديشه هاي ما پيوند خورد و در قلبهايمان انقلابي ايجاد كرد. بعد از اينكه دانشگاه را به اتمام رساندم در دانشكده معلمين زبان عربي تدريس مي كردم. آنها به محض اينكه فهميدند من با قلبهاي دانشجويان صحبت مي كنم مرا دستگير و از دانشكده اخراج كردند و بين من و آنها جدايي افكندند. سپس تمام اوقاتم را به تدريس و بيداري مردم اختصاص دادم زيرا اول چيزي كه از رهنمودهاي امام دريافتم بيدار كردن مردم بوده، از اين رو به بيدار كردن

مردم خصوصا جوانان پرداختم. در طول 24 ساعت شبانه روز كاري جز همين كار نداشتم. من تاليفاتي ندارم ولي نوارهاي بسياري از من منتشر شده است كه تعداد آن بيش از 300 نوار مي شود. هر جمعه يك ساعت با مردم مسلمان در مسجد جلسه داريم. رابطه مسلمانان با پيروان ساير نحله هاي مذهبي در نيجريه چگونه است، آيا در كنار يكديگر به آرامي به سر مي برند؟ مسلمانان علاوه بر رژيم حاكم، از كفاري كه ساكن نيجريه هستند نيز رنج بسيار مي كشند. متاسفانه حكومت، كفار را بر ضد مسلمانان تاييد مي كند. كفار مسلمانان را به صورت دسته جمعي مي كشند و حكومت آنها را تاييد مي كند. چنانكه مي بينيد مسلمانان علي رغم تعداد زيادشان در آنجا مظلوم هستند. بدين دلايل مردم نيجريه شوق فراواني به افكار امام خميني و آزادي از زنجير استعمار دارند. البته همانطوري كه امام فرموده است در بين مسلمانان نيجريه متحجريني پيدا مي شوند كه هيچ اطلاعي از آنچه كه بر آنان مي گذرد ندارند و نسبت به مسئوليتي كه بر عهده دارند بي مبالات اند. در بين مسلمانان برخي ديده مي شوند كه بين صفوف مسلمانان نيجريه تفرقه ايجاد مي كنند، كه من نمي دانم به نفع چه كسي اين كار را انجام مي دهند، به نفع شيطان است يا شيطان اكبر. اين وضع مسلمانان در نيجريه است ليكن الحمد الله مردم رفته رفته بيدار شده اند و نسبت به رشد و آگاهي خود بعد از آنكه در خواب غفلت فرو رفته بودند هوشيار شده اند. آيا آثار حضرت امام در آنجا ترجمه شده است و

شما آنها را مطالعه كرده ايد؟ من بعضي از كتابهايي را كه در مورد ايشان نوشته شده است خوانده ام و شرح زندگاني امام را در مجلات از آغاز تولد نهضت امام، تبعيد ايشان تا پيروزي و بعد از آن تا ارتحال خوانده ام. كتاب خود حضرت امام به نام حكومت اسلامي را چند بار مطالعه كرده ام و همچنين كتابي به نام امام القدوة (تجسيد الخلق الاسلامي)، كتاب زبدة الاحكام، وصيت نامه الهي سياسي ايشان، و نيز كتاب مجزرة المكة المكرمة كه پيام امام در باره كشتار مكه مكرمه است. از افق ديد مردم نيجريه نسبت به امام و تاثير امام بر جوانان نيجريه برايمان صحبت كنيد. تاثير امام بسيار زياد است. اولا جوانان در نيجريه هم اكنون به عبادات اهميت زيادي مي دهند و نيز به امور سياسي كه كفار آن را از اسلام جدا كرده اند. ولي امام انديشه وحدت دين و سياست را مطرح كردند. به عنوان مثال امام فرمودند كه عبادتمان همان سياست و سياستمان همان عبادت است، اين انديشه زيبايي است. قبل از انقلاب مردم نمي توانستند تظاهرات كنند، ولي بعد از انقلاب مردم به برپايي تظاهرات عليه حكومتهاي ظالم و تصميماتي كه بر خلاف اسلام صادر مي كنند اشتياق فراوان دارند و عليه آنها مخالفت علني مي كنند. استاد ابراهيم زاكزاكي به ما دستور داد كه در تمام نقاط كشور به صورت گروههاي هزاران نفري بيرون بريزيم و در تظاهرات عليه حكومت شركت كنيم و همين امر منجر شد كه حكومت، بسياري از مسلمانان را دستگير و در زندان حبس كرد و بعد از اينكه از زندان بيرون

آمدند اين امر به صورت آشكاري شدت گرفت. در نيجريه خانمهايي كه با افكار امام آشنا هستند در مورد حجاب و حياي اسلامي و وقار، نسبت به ديگران وجه تمايز ويژه اي دارند و در تمام زمينه هاي درسي، تظاهرات و ديگر امور در كنار آقايان، حضور قابل توجهي دارند. نظر شما در مورد روز قدس و مراسم برائت از مشركين چيست، چه تاثيري بر مردم شما گذاشته است؟ از زماني كه امام فرمان جهاني روز قدس را صادر كردند ما هر سال روز قدس يعني آخرين جمعه ماه مبارك رمضان در نيجريه تظاهراتي بر پا مي كنيم و ابراهيم زاكزاكي رهبريت آن را به عهده دارند و از تمام نقاط كشور در شهر «زاريا» جمع مي شويم و شكلي از قدس مي سازيم كه مردم آن را به دوش مي كشند، زنان و جوانان و همه در تظاهرات روز قدس شركت مي كنند، تظاهرات از مسجد آغاز و به خيابانها كشيده مي شود. شعارهايي از قبيل مرگ بر آمريكا و اسرائيل و حقوق شرعي فلسطين و برگرداندن بيت المقدس به مسلمانان را اعلام مي كنيم. همچنين روز عاشورا و حوادثي كه در آن روز اتفاق افتاد نزد ما روز ويژه اي است كه هر سال آن را به پا مي داريم و روز شهداء كه ما در هر سالي به نام روز شهداي خودمان داريم و در اين روزها اجتماع مي كنيم و مجلس ختم و عزا مي گيريم. در خصوص برائت از مشركين روز خاصي را به آن اختصاص نداده ايم بلكه هر روزي براي ما روز برائت است، برائت از طاغوت، از

ظلم، و از استبداد، البته ممكن است در آينده روزي را به مسئله برائت از مشركين اختصاص دهيم. به نظر شما، انقلاب اسلامي، در مقايسه با ساير نهضتهاي جهان چه ويژگيهايي دارد كه اينگونه مورد استقبال ملل محروم قرار گرفته است؟ يكي از ويژگيهاي عمده انقلاب اسلامي اين است كه اعتماد مسلمانان را به دينشان باز مي گرداند و ويژگي دوم متحد كردن مسلمانان از هر گروه و فرقه و آشنا كردن آنان با يكديگر است، زيرا قبل از انقلاب برخي از مسلمانان نمي دانستند كه فلسطيني هم وجود دارد كه از طرف صهيونيستها اشغال شده و حقوق مردمش غصب گرديده است، ولي آنگاه كه امام ظهور كرد و انقلاب پيروز شد مسلمانان به اين امر پي بردند و نيز پي بردند كه مسلمانان در آسيا مظلوم هستند و نيز مطلع گشتند از اينكه مسلماناني در روسيه سابق زندگي مي كنند. اينها ويژگيهاي بزرگي است. نظر شما درباره شخصيت حضرت امام خميني و رهبري ايشان در هدايت انقلاب اسلامي چيست؟ رهبري امام حكيمانه و هوشيارانه بود. ايشان در آغاز نصيحت و موعظه و ارشاد كردند، سپس تهديد نمودند، و بعد از آن بود كه اقدامات لازمه را براي انقلاب اتخاذ فرمودند. رهبري امام حكيمانه بود، و بخوبي مي دانستند كه مردم را به كدام سمت هدايت كنند. از خداوند سبحان مي خواهم كه مثل اين شخصيت را براي جهان اسلام دوباره به عرصه وجود آورد و از جمله ويژگيهاي امام علاوه بر هوشياري و حكمت، شجاعت و جهاد و تلاش بود. شما چند بار به ايران آمديد و از وضعيت فرهنگي و اجتماعي ايران چه

مي دانيد؟ من براي اولين بار است كه به ايران آمده ام. در اينجا همه چيز بر وفق مراد است، بويژه اينكه مردم بيدار هستند و از حقوقشان دفاع مي كنند. آنها راه و مسير خود را مي شناسند و ارتباط خوبي بين حكومت و مردم وجود دارد. شما نقش اين مراسم و گردهماييها را در راستاي نزديك شدن به آرمان حضرت امام كه همانا وحدت مسلمين است چگونه مي بينيد؟ اين مراسم با اينكه بيانگر حزن و اندوه ناشي از ارتحال امام است ولي بحمدلله فرصت گرانبهايي است براي ايجاد اخوت و برادري بين مسلمانان و تبادل آرا و افكار و مشكلات مشترك ميان آنها، و غيرت اسلامي بين برادران مسلمان كه از نقاط مختلف آمدند برانگيخته مي شود و اين فرصت گرانبهايي است كه به جز در مثل اين گردهمايي در جاي ديگري به دست نمي آيد و ما در اينجا مشرف شديم و با برادران اسلامي خود از ازبكستان و قرقيزستان و قزاقستان و كشورهاي دور دست ديگري كه زيارت آنان به فكر ما خطور نمي كرد ديدار كرديم و گردهمايي مباركي است. اگر پيامي براي برادران ايراني خود داريد بفرماييد. پيام من به ملت ايران اتحاد و پيوستگي و تحمل مشكلات و سختيهاست. چه خداوند سبحان و تعالي آنان را در اين قرن برگزيده است تا اين رسالت سنگين را به دوش كشند و به سر منزل مقصود برسانند. بنابراين بايد صبر و پايداري و استقامت فراواني در رويارويي با دشمنان از خود نشان دهند و اين قرن ان شاء الله قرن اسلام و مسلمانان است. از اين روست و اندوهگين

نشوند كه خداوند با آنهاست و آنان را ياري مي كند، اگر چه همه كفر و تمام دنيا از آنان روي گردانند. و نيز اينكه هرگز از راه امام راحل به اندازه يك وجب جدا نشوند، چه اگر راه امام را بپيمايند پيروز خواهند شد و اسلام از پيروزيشان پيروز مي شود، ولي اگر خداي نخواسته از راه امام جدا شوند فاجعه بزرگي دامن اسلام و مسلمانان را فرا مي گيرد، زيرا ايران اولين الگوي اسلام و مسلمانان در سطح جهان است و هر مصيبتي كه بر اين ملت و دولت وارد آيد بر مسلمانان وارد شده است كه در اين صورت همه مسلمانان جهان اميدشان را از دست خواهند داد، به همين دليل بر آنان لازم است كه دست به دست هم دهند و متحد شوند و به گرد رهبر عظيم امام آيت الله خامنه اي و ساير مسئولين نظام مقدس اسلامي باشند. منابع مقاله:

امام خميني و جهان معاصر، ج 1، مؤسسه چاپ و نشر عروج ؛

امير بيك عثمانف معاون صدا و سيماي جمهوري قيرقيزستان

امير بيك عثمانف معاون صدا و سيماي جمهوري قيرقيزستان جناب آقاي عثمانف از اينكه در مراسم برگزاري پنجمين سالگرد رحلت حضرت امام در اين فضاي صميمانه و روحاني به ايران سفر كرديد و براي مردم و ملت قرقيزستان خاطره و دستاوردهايي خواهيد برد خوشحاليم شايد بد نباشد در ابتداي اين گفتگو معارفه اي از شما براي خوانندگان حضور از زبان خودتان داشته باشيم. اميربيك عثمانف: نام كامل من اميدبك عثمانف است، و معاون صدا و سيماي جمهوري قرقيزستان هستم و در آنجا سئوليت بخش تلويزيون را به عهده دارم. تحصيلات من در رشته اقتصاد است. بعد از

فارغ التحصيل شدن در اين رشته حدود پنج سال در سازمان آمار دولتي به عنوان كارشناس امور اقتصادي به كار پرداختم و بعد از آن به تلويزيون دعوت شدم. اين اولين باري است كه به ايران سفر مي كنيد. بله. پيش از اين، ايران را چگونه مي شناختيد. من بيشتر ايران را از طريق مطالعه روزنامه ها و نشريات و كتابهاي درسي مي شناختم. آيا اين كشور، همان ايراني است كه شما آن را با خواندن كتابها شناخته ايد. نه! ايران به نحو غير قابل توصيفي مرا غافل گير كرد. بيش از انتظارات من بود. ايران امروز را چطور مي بينيد. اميدواري در همه جا موج مي زند. اگر چه مشكلات زيادي است و به نظر مي رسد كه به آساني نمي توان بر آن فايق آمد، اما اراده سازندگي همه موانع را از ميان بر مي دارد. اين اراده هم اكنون در ايران محسوس است. من وضع ايران را از اين نظر با كشورهاي بزرگ صنعتي مقايسه نمي كنم، آنها حتي اگر مسائلي از نوع مشكلات ايران را در كشور خودشان حل كرده باشند، در عوض با بحرانهاي حادتري مواجه اند. وضع ايران را نمي توان با آن كشورها سنجيد. در ايران روح و معنويتي جاري است كه هرگز امكان ظهور و بروز چنين بحرانهايي را به وجود نمي آورد، بحرانهايي كه از فرهنگ و ارزشهاي غير الهي غرب برخاسته اند. كي و چه هنگامي شما احساس كرديد كه حوادث و تحولات ايران و انقلاب اسلامي انعكاس جهاني دارد و بر حوادث جهاني اثر مي گذارد. درست از وقتي كه آمريكاييها بدگويي عليه ايران

را شروع كردند ما متوجه تحولات ايران شديم و اخبار مربوط به ايران را از روزنامه ها و راديو دنبال كرديم. حكومت شوروي هم، اگر چه قبلا از حوادث ايران خشنود نبود ولي از آنجا كه انقلاب اسلامي را در رويارويي با آمريكا مي ديد اخبار آن را بازتاب مي داد تا به هر حال وجهه انقلابي خود را حفظ كند. البته از موقعيت ايران و جايگاهي كه در تمدن جهاني دارد همه ما به خوبي آگاهي داشتيم، با وقوع انقلاب اسلامي ابعاد جديد اين تمدن هم شناخته شد. خود من در بچگي داستان پهلوانان ايران بويژه حماسه فردوسي و سرگذشت رستم را به زبان قرقيزي خوانده بودم و از طريق اين داستانها با فرهنگ ايراني آشنا شده ام. امروز تحصيلكردگان و روشنفكران ما فرهنگ ايراني را بيشتر از طريق مطالعه آثار شاعران بزرگش چون فردوسي، خيام، حافظ، سعدي، مولوي مي شناسند. اشعار آنان معنويت عظيم فرهنگ ايراني را بازگو مي كند. معنويتي كه در هيچ يك از فرهنگهاي جديد بشري احساس نمي شود. به نظر شما انقلاب اسلامي در ميان مردم كشورهاي تازه استقلال يافته بيشتر از چه جهاتي حايز اهميت است. براي ملت ما يا ساير ملتهاي كشورهاي تازه استقلال يافته، انقلاب اسلامي از جهات گوناگون مهم است. اول از جهت معنويتي كه دارد، دوم به خاطر روح خود اتكايي و بريدن از سلطه، سوم از جهت راهي كه برگزيده، نه از شرق پيروي كرده و نه به راه غرب مي رود بلكه راهي خاص را، برگزيده و با الهام از دين اسلام و معنويت ايراني آن راه را طي مي كند. حضرت

امام خميني در پيامشان به گورباچف، به يكي از فرازهاي درخشان انقلاب اسلامي ايران اشاره كردند و آرمان اصيل انقلاب اسلامي را كه همان ايمان به توحيد است به ايشان يادآوري نمودند و او را به تامل در جلوه هاي هستي و دين الهي اسلام فرا خواندند. آيا شما اين پيام را مطالعه كرده ايد. بله. البته! با پيام امام خميني به گورباچف ما در حقيقت به عمق شخصيت ايشان پي برديم و فهميديم كه امام خميني شخصيتي سياسي در رديف ساير رهبران كشورها نيست. بلكه مقام مذهبي دارد و در ميان مردم شخصيتي مقدس است. آن پيام، مهمترين و رساترين صداي انقلاب ايران در ميان ملت ما بود. چه ديگر آثاري از حضرت امام خوانده ايد. بعضي از آثاري كه به زبان روسي ترجمه شده و هم چنين ترجمه انگليسي پيامهاي امام به مناسبت حج را خوانده ام. ولي در اينجا فهميدم كه امام خميني آثار بسياري تاليف كرده اند كه غالبا به زبان عربي است و به فارسي هم ترجمه شده است. خيلي دوست دارم ترجمه هاي اين آثار به زبانهاي روسي يا انگليسي را بخوانم. منابع مقاله:

امام خميني و جهان معاصر ج 1، مؤسسه چاپ و نشر عروج ؛

خانم اقبال معلم ديني از بوسني

خانم اقبال معلم ديني از بوسني ضمن اينكه خودتان را معرفي مي فرماييد اشاره اي هم داشته باشيد به فعاليت هاي فرهنگي و شغلي تان، و در كل فعاليت هاي اجتماعي خودتان را برايمان شرح دهيد. خانم اقبال: من معلم ديني هستم، در شهر پور صريح با توجه به اهميتي كه براي نسل جوان و نوجوان قايل هستم سعي مي كنم اسلام را

در بين آنها تبليغ و ترويج كنم و آنها را با قوانين اسلامي و شرعي و دستورات قرآن آشنا نمايم. البته فعاليت ما در آنجا زياد سازمان يافته نيست، ولي من در مقام معلم و تا آنجايي كه توانايي داشته باشم و امكان و زمينه فراهم باشد، جوانان را با حقايقي كه در اسلام نهفته است، و با سير اتفاقات جهاني آشنا مي كنم. شهر گراژده 5/1 ميليون جمعيت دارد، و 95% آن مسلمان و 5% ديگر آن صربها هستند، با اين وجود، همان 5% زمام امور و حكومت را در دست دارند. تصميم گيري در دست همين 5% صورت مي گيرد و اين ظلم عظيمي است بر مسلمانان اين ديار. آرزوي ماست كه در وطنمان اسلام را با آزادگي به كودكان و جوانان خود بياموزيم و آن را به آنها بسپاريم، ولي حكومت صربها بر مسلمانان مانعي آزار دهنده و ظالمانه است. قرار بود كه از فعاليت هاي خودم صحبت كنم، البته معلم بودن براي يك انسان كار بسيار باارزشي است، اما در جوامع امروزي، اينگونه نيست و معلمي بيشتر به صورت يك حرفه شناخته مي شود، يعني اينكه فقط مي تواني در يك رشته خاص از علم نقش آموزشي داشته باشي، و فضاي الفت روحي و گفتگو پيرامون انسان، خالق، مخلوق و هستي، و زمينه شناخت بشر از طريق مفاهيم هستي را نمي توان از يك معلم انتظار داشت. به اين دليل است كه كمتر توانسته ايم در زمينه هاي اجتماعي نقش مربي و آموزش دهنده را داشته باشيم. آموزگار بودن شغلي است كه مي تواند در جنبه هاي گوناگون، نقش مؤثري داشته

باشد. بخصوص زماني كه يك آيين و يك مفهوم هستي شناسي را مي خواهي آموزش دهي، من بيشتر سعي مي كنم، كه در اوقات تدريس درباره شناخت هستي و جهان بيني اسلامي براي دانش آموزان سخن بگويم و در اين خصوص از لحظه ها و امكانات موجود آموزش استفاده مي كنم. و به موازات آموزش علوم، پيرامون شناخت هستي و انسان از جهت واقف بودن به تعاليم الهي نيز آموزشهايي مي دهم. چطور شد كه شما تدريس علوم ديني را به عنوان شغل و حرفه انتخاب كرديد. من در گذشته، مسلمان و سني مذهب بودم، بعدها با تعاليم امام جعفر صادق آشنا شدم و به مذهب شيعه گرويدم، اهل بيت را شناختم و با عشق بيشتري با آنها به راز و نياز پرداختم. آنگاه به پاس سعادت و نعمتي كه نصيبم شده بود، وظيفه خود دانستم تا آنچه را كه آموخته و كسب كرده ام سينه به سينه، و خط به خط به جوانان وطن بياموزم و از اين رو سعادت اين را يافتم كه در مقام معلم به تدريس علوم ديني بپردازم و زندگي خود را وقف اين كار كرده ام. مسلمانان بوسني و هرزگوين مظلوم ترين مسلمانان جهان هستند و اين كمترين خدمتي بود كه از دستم بر مي آمد. هر جواني كه از باغ هاي سبز تعاليم اسلامي عبور مي كند به بهشت ايمان مي رسد، و اين همچون تيري است كه در قلب دشمنان اسلامي و مسلمين بنشيند، و تنها با پرورش و گسترش تعاليم الهي و كتاب، سنت و قرآن است كه مي شود در برابر دشمنان مقاومت كرد. مقاومت

فقط در جناح نظامي نيست، مقاومت در جناحهاي آموزش و در جبهه هاي فرهنگي و در پرورش و بسط دادن افكار اسلامي و مترقي در نيروهاي جوان نيز مي تواند همواره ايجاد مانع براي دشمن باشد. اين اولين سفر شما به ايران اسلامي است. بعد از سفرتان به ايران كه به مناسبت شركت در مراسم ارتحال امام خميني (س) انجام شد شما ايران را چگونه يافتيد؟ ايران كشور زيبايي است، از نعمات طبيعي بسياري برخوردار است، ملتي هوشيار، كوشا و مسلمان دارد، در تمام اين مدت كه ما در ايران اقامت داشته ايم زنان و مردان ايراني را همچون خواهران و برادران خود ديديم. قبل از آمدن به ايران راجع به كشور شما بسيار شنيده بودم. تبليغات منفي در غرب براي ايران كم نيست. بعد از سفر به ايران اين نكته براي ما روشن شد كه ملت مسلمان ايران مردمي هستند بسيار مبارز و كوشا، و در عين حال صميمي. نكته ديگري كه در سفر به ايران براي من شاخص بود محبوبيت امام خميني و خانواده اش در بين ملت ايران بود. عشق به خميني در كوچه ها و خيابانهاي ايران موج مي زند و هر انساني را متاثر مي كند. خميني در قلب ملت ايران است، همانطور كه در قلب مسلمانان جهان جا دارد. و ما افتخار مي كنيم كه در چنين زماني در مراسم ارتحال رهبر كبير انقلاب اسلامي و بنيان گذار جمهوري اسلامي در ايران به سر مي بريم و از نزديك شاهد اين همه خلوص هستيم. با شخصيت حضرت امام تا چه حد آشنا هستيد و تا چه ميزان آثار ايشان

را مورد مطالعه قرار داده ايد؟ من احساس مي كنم امام را آنطور كه بايد دريافته ام، شناخت من از امام خميني شناختي است كه با عشق به ايشان به دست آورده ام. من اغلب آثار امام را خوانده ام و يا گوش داده ام. امام خميني شخصيتي بسيار مهم در سطح جهان هستند، و من در مطالعه آثار ايشان و از سخنانشان دريافته ام كه آن حضرت ارزش و اهميت بسياري را براي زنان قايل هستند. و بازتاب همين ديدگاه است كه اكنون در جامعه اسلامي ايران ما شاهد آن هستيم. ما امروز اين حركت «بيدارباش » انسان را مديون حركت رهبري و ايجاد انقلاب اسلامي هستيم. شناخت چنين شخصيتي در اين فاصله زماني كم كه از نظر بعد زمان ميان ما و انديشه ايشان گذشته است ساده و راحت نيست، در اين باره بايد كتابها نوشته و به تاريخ سپرده شود تا بر اساس بنيان و اساس تفكرات آن حضرت در حد يك رخداد تاريخي آنرا مطالعه و بررسي نماييم، اما در حد يك استنباط از واقعه اي كه در جهان كنوني روي داده است و ايجاد يك قطب سوم براي تعريف دوباره الهي انسان مي توان گفت كه در مقام و جايگاه ويژه يك رسول حقيقي براي رهايي انسان كار كرده اند و ديدگاههاي ايشان آرمان و سرلوحه است و بسياري از مسلمين هم اكنون چشم به ايده ها و انديشه هاي اين مصلح كبير دارند، و همواره سعي بر آن مي كنند تا از سلطه و ظلم پذيري عبور كنند و به نقطه اصلي آزادي انديشه و تفكر انساني خود دست

يابند، و ما نيز به عنوان معلم و همچنين به عنوان مسلمان هم اكنون به ترويج اين انديشه و پيروي از آرمانهاي او حركت مي كنيم و مي دانيد كه چنين اقدامي در كشورهايي كه در آن التقاط و تفكرهاي غير الهي حكومت دارد كار مشكلي است. اما انسان بودن و الهي زندگي كردن پشتوانه اين مقاومتهاست و امام خميني مدرس اين گونه زندگي است. موقعيتي كه زنان در جامعه اسلامي ايران دارند، موقعيت بسيار شرافتمند و با ارزشي است كه در سطح جهان كمياب و بي نظير است. زنان مسلمان در ايران، با وجود رعايت پوشش اسلامي داراي فعاليت هاي وسيع در سطح فرهنگي و اجتماعي و سياسي هستند و اين براي همه جهانيان و براي همه آنان كه دم از حقوق بشر مي زنند و زن را چون كالايي تبليغ مي كنند، درس عبرت است. من فكر مي كنم، امام خميني تمام مواردي را كه در اسلام دستور داده شده، و امر خداوند متعال بوده است، در كشور اسلامي ايران پياده كرده است و اينگونه است كه امام خميني كار پيامبران را به اتمام رسانيده است و رسالتش ادامه رسالت امامان است. من فكر مي كنم در حال حاضر كشور ايران آمادگي ظهور امام مهدي (عج) را دارد و كشور اسلامي ايران به عنوان قطب اسلام معاصر در جهان، و قلب تپنده تمام مسلمانان است. ما تا آنجايي كه دسترسمان باشد آثار امام خميني را به زبانهاي عربي يا انگليسي مطالعه مي كنيم، اولين كتاب از آثار حضرت امام كه منتشر شده است وصيت نامه آن حضرت است (به زبان ترجمه براي مردم

ما) اين كتاب در بين مردم ما جايگاهي بسيار دارد و مورد توجه قرار گرفته و تاثير عميقي ايجاد كرده است. كتابهايي از حضرت امام كه به زبان آلبانيايي ترجمه شده راجع به حكومت اسلامي و فقه اسلامي و ولايت فقيه كه آنها نيز دست به دست ميان مردم مي گردد و به عنوان مرجع مورد استفاده قرار مي گيرد. ضمن همه اينها مجله اي هر ماه منتشر مي شود به نام ماهنامه «نور» و ما به عنوان خبرنگاران داوطلب با اشتياق بسيار با اين نشريه همكاري مي كنيم، و همچنين مطالبي راجع به اهل بيت يا زندگي ائمه و يا در مورد مسائل فقهي و شرعي و اسلامي تهيه كرده و در آن به چاپ مي رسانيم، انجام چنين فعاليتهاي فرهنگي در راستاي تفكر اسلامي به من و ساير دوستان من احساس آرامش و رضايت مي دهد. مطبوعات اگر متعهد و معتقد به آرمان هاي انساني باشند مي تواند آيينه مسائل روز و رخدادها در سطح جهان باشند. با اين همه مي بينيم كه از اين ابزار تا كنون برداشت هاي غير انساني فراواني شده است. تصويري را كه مطبوعات غرب از انقلاب اسلامي ايران ترسيم كرده اند چگونه تحليل مي كنيد؟ مطبوعات، همواره به عنوان يك اهرم قوي در دست حكومت هاي سرمايه داري بوده است. با تاكيد فراواني كه غربي ها خصوصا آمريكاييها نسبت به تبليغات دارند، و با توجه به اينكه مطبوعات غرب هميشه تيزترين سرنيزه ها را بر گلوي آرمانهاي انقلاب اسلامي در سطح جهان فشرده اند، مي توان به نقش تخريبي مطبوعات غربي عليه آزادي و آزاديخواهي كه انقلاب

اسلامي هم از اين قاعده مستثنا نبوده است، پي برد. به محض اينكه غربيها متوجه شدند انقلاب ايران با تفكر اسلامي ناب و بدون هيچ گونه وابستگي به شرق يا غرب قد علم كرده و در قلب جهانيان حضور يافته است كارآترين تدابير تبليغاتي خود را عليه انقلاب اسلامي به كار بستند. اما خوشبختانه از آنجا كه حقيقت هيچگاه چهره پنهان نمي دارد و آرمانهاي انقلاب اسلامي چون آفتابي بر سرنوشت انسان معاصر تابنده است، هيچ كدام از تلاش هاي مذبوحانه غرب تاثير چنداني بر اذهان عمومي ملتها نداشته است. خصوصا با توجه به محبوبيتي كه حضرت امام (س) در بين جهانيان داشته است تمام اين دسيسه ها رنگ باخت و انقلاب اسلامي همچنان محبوبيت خود را در قلب عموم مسلمين و طالبان حق در جهان داراست. ضمن اينكه اخيرا با توجه به برنامه هايي كه از طريق ماهواره توسط تلويزيون پخش شده است ما اين سعادت را داشته ايم كه مستقيما و به طور ملموس با تصاويري از انقلاب اسلامي ايران آشنا شويم. در يك سخنراني حضرت امام كه از تلويزيون پخش مي شد ايشان فرمودند: امروز جنگ ما با دشمنان اسلام جنگ تبليغاتي است. در همين سخن گرانقدر به اهميت اين موضوع پي مي بريم و همين جاست كه واقعا من فكر مي كنم. وظيفه تمام دولتمردان و سياستمداران اسلامي است كه از اهميت مطبوعات و تبليغات در زمينه ترويج كلام خداوند و رشد و گسترش اسلام غافل نمانند، چرا كه از آغاز به عنوان يك وظيفه، تبيين و ترويج سخن حق و كلام خداوند بر دوش تك تك ما مسلمانان بوده است

و امروزه با توجه به سيستم هاي جديد تبليغاتي و رسانه هاي گروهي اين وظيفه بر دوش ما دو چندان مي شود. من در انتهاي مطلب به يك موضوع اشاره مي كنم و آن اين است كه به طور كل همه آنها كه خدا و كلام خدا را دوست دارند از ايران به خوبي ياد مي كنند و همه آنها كه خدا را نمي شناسند و با كلام خدا بيگانه اند از ايران به بدي ياد مي كنند. منابع مقاله:

امام خميني و جهان معاصر، ج 2، مؤسسه چاپ و نشر عروج ؛

خانم رحاب مكحل مهندس راه و ساختمان از لبنان

خانم رحاب مكحل مهندس راه و ساختمان از لبنان با سپاس از اينكه وقتتان را در اختيار ما مي گذاريد، خودتان را معرفي نماييد و پاره اي از سوابق فكري و فرهنگي و مطبوعاتي خود را بفرماييد. من رحاب مكحل از كشور لبنان، داراي مهندسي در رشته فني راه و ساختمان هستم، اما در زمينه تبليغات در يك شركت فرهنگي مشغول به كارم. فعاليت هاي ما در زمينه هاي تاريخي، تحقيقي و فكري و فرهنگي است. علاوه بر آن در مؤسسات فرهنگي در زمينه هاي پژوهشي، ادتبي و تاريخي و در چند مؤسسه ملي كه در زمينه رشد و تعالي فرهنگ در بين جوانان و نوجوانان تلاش مي كنند مشغول كار هستم. شما تا چه حد با شخصيت امام خميني آشنايي داريد و آثار آن حضرت را مورد مطالعه قرار داده ايد؟ چگونگي آشنايي من با حضرت امام از آنجا آغاز شد كه جمعي از آقايان زماني كه حضرت امام در پاريس به سر مي بردند، در آنجا با ايشان ملاقات و گفتگو

داشتند. اين ملاقات به حدي بر آنها تاثير گذاشته بود كه در نشستهايي كه با همديگر داشتيم هميشه راجع به شخصيت حضرت امام بحث و گفتگو مي كردند. آنها همواره از امام به عنوان شخصيتي متعالي و برجسته در زمان معاصر ياد مي كردند. بعدها كه انقلاب اسلامي پيروز شد. من به اين نتيجه رسيدم كه چطور مردي با ايمان به خدا و تكيه بر قوت هاي الهي و انساني توانسته است ملتي را بدين گونه متحول كند و انقلابي به اين وسعت را پايه گذاري نمايد، و در قلب جهانيان رسوخ كند. از آنجا علاقه من به امام خميني هر روز شديدتر مي شد و به مطالعه آثار ايشان و گوش دادن به سخنراني هايشان و توجه به بنيان هاي فكري و حركت و موضع گيري هايشان در سطح جهان پرداختم. همه مردم عاشق شخصيت حضرت امام هستند و حضرت امام با عشقي كه در درون ملت برانگيخت اسلام را در ايران جايگزين كفر و الحاد كرد. من ايمان داشتم كه شخصيت حضرت امام يك شخصيت عادي نيست. آن حضرت هميشه سعي به دادن حق به مردم و حامي مستضعفين بودند. بار اول كه من به ايران آمدم مراسم چهلم حضرت امام بود، و من در آنجا ديدم كه مردم چگونه با عشق در غم از دست دادن پدري گرانقدر و رهبري كبير مي گريستند و بر خاك مي نشستند، و بعد پي بردم به اينكه چه راز و رمز عميقي بين مردم ايران و رهبرشان امام خميني نهفته است. من فهميدم و دريافتم كه اين علاقه و اين عشق يك علاقه طبيعي و

معمولي نيست، وقتي به ديدار حسينيه جماران رفتم و از محل زندگي امام خميني ديدار كردم، ايمانم به اين كه اين شخصيت يك شخصيت الهي است مسلم تر شد و پي بردم كه چگونه رهبري خدايي با بي اعتنايي به دنيا و ظواهر دنيوي و با عشق به خدا و مردم، چنين تحولي عميق را در جهان معاصر پايه ريزي كرد. من تحولات و اقدامات و پيام هاي امام خميني در زمان جنگ تحميلي به ايران را مورد مطالعه قرار دادم و كل خطبه هايي را كه ايشان ايراد كرده اند تا جايي كه در دسترسم بوده است گوش داده و يا خوانده ام. شخصيت امام خميني به عنوان يك شخصيت جهاني چه تاثيري بر فعاليت و جنبش اسلامي در لبنان گذاشته است، و به طور كلي آن حضرت از چه جايگاهي در بين مردم مسلمان لبنان برخوردار است؟ امام خميني يك شخصيت جهاني است كه در قلب عموم مستضعفين جهان جا دارد، در قلب تمام مسلمانان و تمام آنها كه اعاده حق را اصل و اساس زندگي بشري مي دانند. امام خميني در بين مردم لبنان همچون يك پدر و همچون منجي برانگيزاننده كرامت اسلامي مورد علاقه و عشق است. جمهوري اسلامي ايران و مردم مسلمان ايران، الگوهاي حركتي مسلمانان جهان براي رسيدن به رهايي از ظلم و الحاد و ستم هستند و مردم ديگر نقاط جهان از جمله لبنان به آنها اقتدا مي كنند. ملت مسلمان ايران اين سعادت را داشت كه با وجود رهبري همچون امام خميني و با ايمان به خداوند بنيانهاي ظلم و ستم و طاغوت را در كشور خود

فرو پاشد و پرچم لا اله الا الله را بر فراز تاريخ كشور خود بر فرازد، و اين آرزوي تمام مسلمانان و تمام مستضعفين جهان است. هر چند امكان درك شخصيت امام خميني از نزديك براي بسياري از مسلمانان وجود نداشته است، ولي همواره شخصيت آن حضرت را از نوع زندگاني و از آثار گرانقدر و از تاثير او بر سرنوشت ملت ايران و مواضعي كه نسبت به جريانهاي سياسي دو جهان گرفته اند درك كرده اند و مسلمانان لبنان و معتقدان به انقلاب اسلامي و آرمانهايش و دشمنان صهيونيسم هميشه از خط امام به عنوان تنها خط پررنگ و مطرح و واضح و با مفهومي كه راه سعادت و اسلام را نشان مي دهد، پيروي كرده اند. چرا كه خط امام، خط قرآن و اهل بيت و خط پيامبر و سيره اوست. امام خميني نعمتي است كه در قرن حاضر از سوي خداوند بر عموم مسلمين ارزاني شده و بر ماست كه با شكر نعمت و اجراي اوامر الهي عزت و پايداري مسلمانان را پاس بداريم. منابع مقاله:

امام خميني و جهان معاصر، ج 2، مؤسسه چاپ و نشر عروج ؛

دكتر مخلص جده استاد معارف و زبان عربي دانشگاه امام صادق (ع)

دكتر مخلص جده استاد معارف و زبان عربي دانشگاه امام صادق (ع در سال 1956 م متولد و داراي تحصيلات علوم ديني در حوزه علميه نجف اشرف و داراي تخصص دكتري در رشته الهيات از دانشگاه است. وي در حال حاضر استاد معارف و زبان عربي دانشگاه امام صادق (ع) است. او داراي تاليفات و تحقيقاتي در زمينه علوم فقهي است از جمله: 1- مباحث فقهي علوم القران، و تفسير 2- الامام و الخلافة

3- الرقاته في الاسلام 4- عقيدة التوحيد 5- الانجيل الصحيح و همچنين انتشار مقالات متعددي در روزنامه هاي ايران. وي در معرفي خود مي گويد: مهمترين برهه از زندگي من آن زماني است كه در حوزه علميه نجف مشرف شدم به حضور امام خميني و در حركت انقلابي ايشان شركت كردم و در راه برقراري حكومت اسلامي در بحثهاي فقهي امام كه در مسجد شيخ اعظم انصاري داشتند شركت مي كردم، و همچنين در مدرسه آيت الله العظمي بروجردي در نجف و در خانه امام هم. امام در مناسبتهاي مختلف، پيامهايي را كه عليه رژيم شاه داشتند ما كه جوان بوديم اين پيامها را پخش مي كرديم، و در نجف، كربلا، و كاظمين و در شهرهاي ديگر عراق سخنرانيهاي امام را ضبط و ترجمه مي كرديم، تا آن حادثه دردناك، كه منجر به شهادت فرزند برومند امام، آيت الله سيد مصطفي خميني شد. اين حادثه بزرگ اثر دردناكي در نجف داشت و ثابت شد كه شهادت ايشان يك توطئه و با همكاري ساواك و عوامل بعث عراق بوده است. بعد از پيروزي انقلاب اسلامي به سوريه هجرت كردم، ولي آنجا مطلع شديم كه نظر امام اين است كه در عراق بايد بمانيم و عليه رژيم بعث جهاد كنيم، امام خميني تلگرافي براي شهيد صدر ارسال كردند و از ايشان خواسته بودند كه در عراق بمانند، پس از آن به عراق برگشتم و از سوي سازمان امنيت عراق دستگير شدم و يك سال در زندان به سر بردم و به دعاي امام آزاد شدم. (چرا كه هر گاه كه امام را در حرم اميرالمؤمنين (ع) مي

ديدم براي او دعا مي كردم كه خدا شما را عليه دشمنانت، شاه و ايادي او پيروز گرداند، ايشان هم تبسمي كردند و مي گفتند: خدا شما را سالم نگه دارد، بعدا به زيارت قبر فرزندشان شهيد سيد مصطفي (ره) مي رفتند، قبر شهيد سيد مصطفي در جوار قبر اميرالمؤمنين است.) در عراق ماندم و كار انقلاب را مخفيانه دنبال كردم. بعدا رژيم عراق جنگ تحميليش را ضد جمهوري اسلامي شروع كرد، و در اين جنگ عليه ايران حتي يك ساعت هم شركت نكردم و اين امر نيز از توفيقات خداوندي بود، چرا كه رژيم عراق، جوان و پير را به جنگ تحميلي گسيل مي كرد و بعد از آن جنگ دومش با كويت بود، همه اين مصيبتها به منطقه تحميل شد. انتفاضه عراق، قيام اسلامي مردم عراق در ماه شعبان آغاز شد و ما در اين قيام شركت كرديم، رژيم دستور دستگيري اينجانب و مصادره املاك و اموال مرا صادر كرد و ناچار به اردن هجرت كردم، بعدا به سوريه و لبنان رفتم، و تقريبا دو سال است كه در سايه حكومت امام خميني و خلف صالح وي آيت الله خامنه (حفظه الله) در ايران زندگي مي كنم. آقاي دكتر مخلص جده نظر شما در اين رابطه چيست؟ بسم الله الرحمن الرحيم و به نستعين. در تمام طول تاريخ اسلام، اين واقعيت كه اسلام منادي حق و حقيقت است، در ذهن مسلمين بويژه متفكرين اسلامي وجود داشته است. برقراري حكومت الله در زمين يكي از آرزوهاي ديرين مسلمين جهان است. بعد از رحلت پيامبر (ص) و پس از خلفا و حكومت حقه اميرالمؤمنين علي

(ع) دولت اموي در جهان اسلام زمام قدرت را به دست گرفت و همه مي دانيم حكام آن از صراط مستقيم اسلام منحرف شدند. در همان زمان ائمه معصومين (ع) پيكار براي حكومت حقه الله را در زمين شروع كردند. پيكار امام حسن مجتبي (ع) با معاويه و شهادت سرشار از رشادت امام حسين (ع) و بعد از آنها پيكار همه ائمه (ع) با طواغيت زمان آغاز شد. هدف آنهايي كه در زندانهاي اصحاب باطل عمري را سپري كردند و بعد هم در راه حق و حقيقت شهيد شدند، هدف همه آنها برقراري حكم الله در زمين بوده است. بويژه كه اسلام اكمل اديان و آخرين دين الهي است كه براي سعادت بشر به ارمغان آورده شده است. شخصيت والاي امام خميني (ره) با توجه به سير مختصر تاريخي كه ارائه شد بخوبي روشن و آشكار مي شود، زيرا پس از قرنها او توانست از طريق مبارزات پيگيرش اين هدف بزرگ مسلمين را تحقق بخشد. در واقع امام خميني (رض) عليه رژيم منحط شاه جهاد كرد، رژيم شاه، فاسد و منحرف از اهداف عاليه اسلام بود، رژيمي بود كه بيشتر به استعمار غربي وابسته بود و دشمني آشكاري با موازين اسلامي داشت. امام (ره) مسلمين را آگاه كرد و به حقيقت فطري وجودشان كه كاملا با موازين غربي منافات داشت باز گرداند. باطل را به آنها شناساند و راه درست زيستن و از قيد استعمار رها شدن را به آنها آموخت و اين چيزي بود كه هميشه رژيم شاه از آن هراس داشت. امام خميني (رض) ابر مردي است كه آرزوي ميليونها مسلمان را برآورده

كرد، آرزويي كه حتي از بيان آن به خاطر وجود قدرتهاي جابر زمان خوف داشتند. امام توانست در يك مملكت شصت ميليوني مسلمان حكم الله را جاري كند و اين كاري عظيم است كه از صدر اسلام بزرگان دين به دنبال دست يافتن به آن بوده اند. من حضرت امام را در نجف اشرف ملاقات كردم و مدتي شاگرد ايشان بودم. بگذاريد شمه اي از زندگي بي پيرايه او را براي شما بيان كنم تا عظمت معنوي حضرت ايشان بيشتر آشكار شود. ايشان اگر چه از بزرگان علماي اسلام بود امام در عين حال زاهد و عابدي بود كه خويش را انكار مي كند. ايشان هم در تفسير قرآن و هم در فقه اسلامي و هم در اصول و فلسفه استاد ارشد حوزه علميه نجف اشرف بود، وجوه شرعيه از سوي مؤمنين ايران و پاكستان و كشورهاي خليج فارس براي حضرتشان مرتب مي رسيد و لاجرم مي توانست در بهترين كاخهاي عراق اقامت كند، وليكن در خانه كوچكي كه بيش از پنجاه متر نبود چهارده سال، آن هم به عنوان مستاجر، زندگي كرد. امام همين شيوه و روش را بعد از پيروزي انقلاب اسلامي در ايران نيز داشته اند، زيرا بعد از اينكه مرد شماره يك ايران و زعيم و رهبر مسلمين شد، قادر بوده است كه در بهترين و مجلل ترين كاخها زندگي كند ولي ايشان در جماران در منزل كوچكي زندگي مي كرد و در حسينيه جماران نيز سخنراني مي كرد، من اين منطقه را از نزديك ديده ام، امام در يك ساختمان قديمي كوچك اجاره اي زندگي مي كرد تا دارفاني را

وداع گفت. زندگي امام توام با زهد و تقوا بود، اين مسئله عظمت ايشان را بيشتر نشان مي دهد، عظمتي كه فقط از يك روح بزرگ مي توان ديد، از يك انساني كه داراي روحي فوق و برتر از ديگران است و گرنه غرق در حب مال و جاه مي شوند و زهد و تقوا را فراموش مي كنند. وقتي نام «خميني » را مي بريم و قدرتهاي بزرگي مثل آمريكا وحشت مي كنند، بخاطر عظمت روحي امام است. راهي كه امام طي كرد، راه پر افتخاري است كه همه كشورهاي اسلامي بايد طي كنند تا بتوانند حكم الله را در زمين جاري نمايند و حق را بر باطل پيروز كنند. زيرا راه امام بايد دنبال شود و بر همه مسلمين و بويژه رهبران جهان اسلام لازم و ضروري است كه از خط امام پيروي كنند. امام در بندگي خدا فاني بود، مطيع امر خداوند و پيامبر (ص) و ائمه اطهار (ع) بود. براي مردم مستضعف دلسوز بود. از هيچ كس جز خدا ترسي نداشت و براي خدا مبارزه مي كرد، نه از شاه مي ترسيد و نه از عمال ساواك واهمه اي داشت. در نجف هم موقعي كه فرزند برومندش كه مجتهدي عاليقدر و مبارز بود شهيد شد اصلا اشك نريخت و تزلزلي به خود راه نداد. بلكه از اين حادثه ناگوار حسن استفاده را كرد و براي ملت ايران پيامي مبني بر ادامه مبارزه فرستاد و متذكر شد كه از ارتش و ساواك هراسي به دل راه ندهند زيرا سرانجام پيروزي با آنهاست و چنين نيز شد. براي تحقق آرمان انقلاب اسلامي، ايران

پيشگام بوده است و شهيدان بسياري چه در قبل از پيروزي انقلاب و چه در دوران جنگ تحميلي براي پيروزي حكم الله داده است، كار ملت ايران درسي براي ساير كشورهاي اسلامي مي تواند باشد. آقاي دكتر جده سپاسگزار خواهيم شد چنانچه نظر شما را هم بطور اجمال و خلاصه داشته باشيم. نقاط توافق بين مسلمين زياد است. اول آن قرآن كريم است كه مسلمانان جهان را به وحدت دعوت كرده، حتي ساير اديان كه داراي كتب آسماني هستند را نيز به وحدت با مسلمانان دعوت كرده است. در قرآن كريم آمده است: «بگو اي اهل كتب آسماني بياييد به كلمه اي كه همه ما به آن ايمان داريم اين كه به غير از خدا هيچ كسي را نپرستيم و هيچ چيز را به عنوان شريك خدا نپذيريم و همديگر را به عنوان ارباب نگاه نكنيم » پس مسلمانان بيشتر مورد خطاب اين آيه هستند. ركن ديگر، مسئله توحيد است كه اساس وحدت را تشكيل مي دهد و حضرت امام خميني نيز با توجه به همين اصول و ترويج آنها شيوه هاي عملي ايجاد وحدت در بين مسلمين را مطرح فرمودند و با موضعگيري در قبال طراحيهاي انجام شده از طرف آمريكا و اقمارش سعي در روشن ساختن حقايق انساني و توجه دادن مسلمين به استقلال و آزاد انديشي داشته و كوشيدند با طرح عملي انقلاب اسلامي ايران زمينه هاي ايجاد حكومت حق در جهان را فراهم سازند. امام خميني (س) بت پرستي و وابستگي به طواغيت زمان را مردود شمرده است و همه انسانها حتي غير مسلمانها را به سوي خداوند يگانه دعوت كرده

است كه پيام حضرت امام به گورباچف نمونه بارز آن است. پس نقاط مشترك زياد است: يگانه بودن خداوند، قبله واحد، يك پيامبر، و يك قرآن. آيا اين همه مشتركات كافي نيست تا ستون وحدت مسلمانان باشد؟ بايد به اين ستونهاي مستحكم وحدت تمسك جست. البته در ميان مسلمانان جاهلاني نيز ديده مي شوند. وقتي انسان جاهل شد، دشمن حق مي شود. اگر مسلمانان هر چه بيشتر اهل علم و دانش بشوند راه وحدت نيز سهل تر و آسان تر است. تعصب هم خود از جهل ناشي مي شود. عده اي مي كوشند تا از اين جهل استفاده كرده و بين مسلمانان ايجاد تفرقه كنند. سومين مسئله مهم، رژيمهاي طاغوتي است كه به جوامع اسلامي حكومت مي كنند بي آن كه اعتقاد به وحدت مسلمين داشته باشند. پس اگر مسلمانان تابع بيگانگان و يا مسلمانان نمايان نباشند راه وحدت هموارتر مي شود. رژيمهاي طاغوتي مثل رژيم عراق باعث تفرقه مسلمانان است و نمي گذارد مردم مسلمان ايران و عراق وحدت لازم را بيابند و يا رژيم طاغوتي مصر كه همه كار را مي كند تا مانع وحدت باشد و همين طور رژيمهاي تونس و الجزاير و ديگر رژيمهاي كشورهاي اسلامي كه مانع ايجاد وحدت مسلمانان مي شوند، اين رژيمها نمي خواهند كه ملتشان با ساير ملل مسلمان رابطه حسنه اي داشته باشند. اين مسئله بسيار اهميت دارد. اولين قدمي كه در راه وحدت ملل مسلمان برداشته شد توسط حضرت آيت الله خامنه اي رهبر معظم انقلاب اسلامي ايران بود كه مجمع تقريب بين المذاهب را تشكيل دادند، اين يك گام بسيار عظيم و مؤثر در

راه تحقق وحدت اسلامي بود. امروز هم ايران اسلامي جهت وحدت جهان اسلام حسن نيت كافي دارد و هم نظامي است كه داراي امكانات و نيت صادق است، در واقع جهان اسلام چشم به ايران اسلامي دوخته است. نبايد در فكر ما اين باشد كه غربيها را از خود راضي كنيم، چون خداوند متعال در قرآن كريم فرموده: يهود و مسيحيان از شما راضي نمي شوند، مگر اينكه به مذهب آنان بگراييد. بلكه غربيها نظرشان به شخصيت پيامبر اسلام نظر خيلي بدي است ولي به هر حال كه اسلام كم كم در غرب منتشر مي شود. منابع مقاله:

امام خميني و جهان معاصر، ج 1، مؤسسه چاپ و نشر عروج ؛

دكتر مكي قاسم بغدادي از سوريه

دكتر مكي قاسم بغدادي از سوريه در خانواده اي مذهبي و اهل علم و فضيلت تولد يافت و از همان كودكي با افكار اسلامي آشنا شد. پدر بزرگ وي (شيخ عبدالحسين بغدادي) از مجتهديني است كه با مرحوم علامه اصفهاني بزرگ، همنشين و همدرس بوده اند. در زمان تجاوز انگلستان به عراق «شيخ عبدالحسين بغدادي » نماينده ميرزاي اصفهاني در سامرا و كليددار حرم امامين عسكريين بوده است. مكي قاسم بغدادي مي گويد: من با شهيد سيد محمد باقر صدر و داماد ايشان آشنا بودم و در قيام حضرت امام خميني (س) هواداري فعال بودم و متاسفانه با شخص ايشان از نزديك آشنايي نداشتم. بعد از پيروزي انقلاب اسلامي از شهيد آيت الله صدر راجع به قيام امام و انقلاب اسلامي ايران كسب تكليف كردم. ايشان پشتيبان تام حركت امام بودند و من به تبليغ در مورد انقلاب اسلامي پرداختم. مردم عراق طرفدار صديق انقلاب

اسلامي بودند. ما به مردم مي گفتيم كه امام خميني يك مرد سياسي نيست. چون در ميان مردم عراق شايع بود كه هر روحاني كه درباره سياست صحبت كند از عوامل دولت عراق يا استعمار است. به همين دليل خيليها نتوانستند باور كنند كه حركت امام مبتني بر تكليف شرعي بوده است ولي شهيد صدر با بيان خود توانستند مردم را به سوي همصدا شدن با انقلاب اسلامي راهنمايي كنند و با خون خود نيز اين راه را ادامه دادند. ايشان در يكي از سخنان مهم خود مي فرمايند (در شخصيت امام خميني ذوب شويد همانطور كه ايشان در اسلام ذوب شده اند) اين گفتار امروز در رگهاي ما جاري است. در زمان حمله رژيم عراق به بيت شهيد صدر و شهادت ايشان من سرباز بودم و برادرم كه از ياران نزديك ايشان بود دستگير و اعدام شد. آن موقع ما از عراق فرار كرديم. مدتي در سوريه بودم و سپس در جريان جنگ تحميلي عراق عليه ايران در سال 1361 به ايران سفر كردم و داوطلبانه در جنگ عليه قواي بعثي شركت و دوره آموزشهاي نظامي هم ديدم. در مشاهداتم از جبهه هاي ايران آنچه مرا مجذوب خود ساخت، استقبال جوانان عزيز ايراني از شهادت بود. بر اثر اين تاثير عميق، در مراجعت به سوريه كتاب «شهادت » را نوشتم. مكي قاسم بغدادي در حال حاضر با مجله «فرهنگ اسلامي » و روزنامه «نداي رافدين » و روزنامه «الموقف » و مجله «نور اسلام » همكاري دارد و مجالس سخنراني به نام «نگاهي به قرآن » را در حرم حضرت زينب (س) برگزار مي

كند. وي از ميهمانان هفتمين كنفرانس وحدت اسلامي بود كه در شهريور ماه سال 73 در تهران برگزار شد. قاسم مكي بغدادي: بسم الله الرحمن الرحيم، اجازه بفرماييد در اين باره مطلبي به ذهنم رسيد كه آن را بيان مي كنم. خداوند در قرآن مي فرمايد: «سزاوار است كه از حق پيروي شود» و امام صادق (ع) فرمودند: «اگر مردم به حقيقت سخنان و پندهاي ما واقف مي شدند از ما پيروي مي كردند» در اديان الهي بويژه دين مبين اسلام فطرت بشر به سوي خير متمايل و از شر گريزان است. نفس انساني بر حسب طبيعت ذاتي خود خير و لاجرم حق را دوست دارد و مي خواهد از آن پيروي كند، ليكن آنچه كه باعث انحراف فطرت بشري مي شود، تبليغات منحرف طواغيت زمان است. اين تبليغات منحرف گاه مردم را چنان در چنبره خود اسير مي كنند كه ديگر ميلي به سوي حق ندارند. به اين جمله حضرت اميرالمؤمنين علي (ع) دقت كنيد كه مي فرمايند «تبعيت من از حق دوستاني برايم باقي نگذاشته است » چون حق سنگين است و هر كسي نمي تواند آن را تحمل كند مگر كساني كه در صراط مستقيم و اهل حق و حقيقت باشند. اما باطل سهل و آسان است و تبليغات منحرف كننده از همين نقطه ضعف است كه استفاده مي كنند. به نظر اينجانب حق با معجزه پيروز نمي شود، بلكه با روشهاي طبيعي و قابل دسترس مي تواند بر اريكه پيروزي بنشيند و مردم را هدايت كند. ما بايد عوامل و زمينه هاي پيروزي حق را آماده كنيم تا قرين موفقيت شويم،

چون معجزه يك حالت استثنايي براي پيامبران بر حق بوده كه اثرش را هم در زندگي بشر گذاشته است. ولي امروزه نبايد در انتظار معجزه باشيم. بلكه بايد زمينه مساعد براي رشد و پيروزي حق را فراهم آوريم. عرضه اسلام به مردم، بايد با شيوه اي پسنديده و توام با جذابيتي كه ذاتي اين دين الهي است انجام پذيرد. حق همان اسلام است، همان كلام خداوند است، همان است كه حضرت رسول (ص) و ائمه معصومين بيان كرده اند. اما برخي چهره اسلام را مخدوش مي كنند، خيلي صريح بگويم اسلام را خيلي بد و با بياني نارسا و دور از جذابيت ارائه مي دهند، اين كار پسنديده نيست، ما بايد چهره اسلام را همانطور كه هست منور و نوراني عرضه كنيم تا مردم گرايش هر چه بيشتري به آن نشان دهند، چنانچه حضرت امام خميني چنين كردند. از سوي ديگر دشمنان حق و اسلام تمام كوششان مصروف دگر گونه جلوه دادن چهره حقيقي اسلام است. اصولا كار منفي و نابود كننده خيلي آسانتر از كار مثبت و سازنده است. ما به فرموده پيامبر عظيم الشان اسلام بايد از اخلاق الهي پيروي كنيم تا مثبت و سازنده باشيم و بتوانيم در مقابل دشمنان اسلام استوار بايستيم. حضرت رسول (ص) فرموده است: خداوند سربازانش را بين مردم پخش كرده و آنها را مشخص نكرده است ما هم بايد بكوشيم كه جزو اين سربازان گمنام باشيم كه در هر عصر و زماني حضور دارند. يا بايد اين سربازان را از پستهاي مهم دور كنيم و يا مطمئن باشيم كه يكي از آنان را در راس كار قرار

داده ايم. در واقع بهتر است افراد مناسب را در پستهاي مناسب بگذاريم. بايد از اين امت مردان شايسته انتخاب شوند تا قادر باشند اين مكتب عظيم را روي شانه هاي خود حمل كنند. من خيلي از فرزندان اين امت بزرگ را ديدم كه شهادت برايشان شيرين تر از عسل بود و مكتب با خون آنها رشد كرد، پيدا كردن اين فرزندان از طريق همين بحثها ميسر است، اينها همان سربازان گمنام الهي اند. جناب آقاي بغدادي خواهشمند است در همين مورد نظر خود را بيان فرمائيد. پاسخ به اين سئوال احتياج به چند جلسه دارد ولي من بطور مجمل به چند نكته اشاره مي كنم. به نظر من وحدت اسلامي دو وجه دارد، يكي در شكل و اساس و يكي فقط در شكل ظاهري. اميد ما اين است كه از شكل ظاهري وحدت اساسي تحقق يابد. زيرا به تعبير قرآن كريم: «مؤمنان برادرند» به نظر من بايد دلها به هم نزديك شوند. فقط وحدت زبانها و قلمها كافي نيست. همه ما طالب وحدت هستيم. اما مشكل اصلي وجود تفرقه بين مسلمانان است. اين اشاره اي بود اما براي به نتيجه رسيدن، طرح سه عامل را بايد در نظر داشت: 1- نوشتن طرح 2- روش حركت طرح و نقشه و مسير آن 3- نقشه اجراي عملي آنها. اين سه عامل بايد با هم تحقق يابد كه اين نظر در هفتمين كنفرانس وحدت اسلامي نيز طرح شد. مسئله اساسي و مشكل اصلي اينجاست. به نظر من بايد مكانيزمهاي اجرا نيز فراهم شود، در كنفرانس همه به تفاهم اتكا و اكتفا كرديم، همه نظريه داشتيم و مكانيزمهاي

اجرايي فراهم نبود. چرا مفهوم وحدت را نبايد اجرا كنيم، اگر موانعي وجود دارد بايد آنها را شناخت و از راه ايجاد وحدت برطرف كرد، به نظر من فرق است بين مطرح كردن مفهوم و نيت داشتن براي اجراي آن. من با چند تن از شخصيتهاي شركت كننده در كنفرانس صحبت كردم حتي آنهايي كه در كنفرانس سخنراني داغ داشتند و به آنها گفتم آيا راه حل براي اجراي اين نظريه هاي شما وجود دارد؟ همه طالب وحدت هستيم، ولي در اجرا و انجام آن جدي نيستيم، آنطور كه بايد. خيلي از افكار و طرحهاي مهم به علت خوب مطرح نشدن و يا بد عرضه كردن، منتفي مي شوند، من به فني بودن طرح نظر دارم و اينكه مسئله وحدت مسلمين در جهان به صورت فني، هنري و فرهنگي مطرح شود، چون اگر شيعي بگويد مذهب من حق است و سني هم همينطور، به نتيجه واحدي نخواهيم رسيد، پس بايد دو مذهب را يكي بدانيم و مسائل خلاف قرآن را بزداييم و اين پس از كنفرانس، كار تحقيقي، عملي و فني و فرهنگي لازم دارد. آقاي مكي قاسم شما درباره ايجاد وحدت در شكل عملي آن و برخورداري از ابزار و اهرمهاي لازم براي متحد ساختن مسلمين چه شيوه هايي را در مد نظر داريد. در باره اين مسئله سخن بسيار مي توان گفت، ولي من به طرح چند نكته اساسي اكتفا مي كنم. 1- حفاظت از نظام جمهوري اسلامي كه مهمتر از هر چيزي براي اثبات حقانيت افكار امام است. چون نقطه شروع براي احياي اسلام در دنياي امروز است و بايد آن را

بسيار تقويت كرد تا طرح و انديشه هاي امام خميني به دنيا منتقل شود. 2- وحدت اسلامي بايد در شكل ظاهري و نيز اصل باطني استوار باشد. چون فكر امام يك عمل تطبيقي است، كساني كه فقط به اسلام نظري توجه دارند با انديشه هاي عملي امام جمع نمي شوند. 3- فكر وحدت اسلامي از ذات مسلمين جهان مي جوشد. بايد زمينه عملي اين تفكر، يعني افكار امام خميني بخوبي شناسانده شود تا آدمهاي با اخلاصي پيدا شوند. به ياد دارم كه هنگام عزل بني صدر، امام روي صفحه تلويزيون ظاهر شدند و دست روي زانو كوبيدند و گفتند اخلاص از هر چيزي مهمتر است. اين سنت امام بايد هميشه مراعات شود. زيرا وحدت در نظر امام در فكر و عمل يكي بوده است. اسلام هم مي گويد نيت از منفعت مقدمتر است و نيت آدم از كارش بهتر است، پس همه اين اسباب بايد جمع شود تا بتوانيم فكر امام را گسترش دهيم و به هدف برسيم. 4- فكر امام يك فكر فطري است. يك فكر انساني ملهم از دين است. او با فطرت آدميان صحبت مي كند و انسان به سوي فطرت خود كشش دارد. 5- بيرون راندن ترس از دل مخالفين يك مسئله خيلي مهم است. در حركت پيامبر (ص) اسلام، قريش از پيامبر ترس داشتند كه اموال آنان را مصادره كند، شغلها و پستها و مقامات را از آن بگيرد، اما حضرت قول دادند كه قصدشان فقط كمك به مردم است و هدف انساني است. با اين روش ترس را از دل آنها بيرون راندند. 6- پس بعد از تلاش استكبار

جهاني براي منع گسترش افكار امام، عامل بعدي، همان دوري از فطرت است كه مسلمانان را از فكر فطري امام دور مي كند. به نظر من وحدت مسلمانان و بلكه وحدت اتباع انسانيت راه حل اصلي است، وحدت در روش و مسائل و هدف و حركت. اين قاعده شامل مسلمانان فقط نيست، شامل شيعه و سني فقط نيست، بلكه شامل همه انسانها است. استكبار از فكر امام ترس دارد، اين امر مهم در راه اسلامي ما بايد مراعات شود. همانطوري كه مي دانيد در حركت پيامبر اسلام (ص) با قريش، راه حل اين مسئله را طرح كردم. 7- فكر امام محدود به يك مذهب خاص و يا منطقه خاصي نيست. 8- سيره شخصي امام (س) را براي مردم تشريح كنيم و زندگي او، زهد او، قناعت او و دوري از تجمل و پرهيز از زندگي مرفه او را. 9- بايد كارهاي علمي و سياسي امام به مردم جهان معرفي شود، از طريق كتب، درسها و سخنرانيها. 10- جهان را آگاه كنيم كه در افكار امام، مستضعفين تحت حمايت و پوشش قرار مي گيرند، از طريق مثلا كميته امام و امثال آن. و اينكه امام هميشه به مسئولين اداري و نظامي و وزرا توصيه مي كردند كه از مسئوليت و پست خود سوء استفاده نكنند و از مرفه بودن جدا شوند و هميشه با فقرا و عامه مردم باشند. منابع مقاله:

امام خميني و جهان معاصر، ج 1، مؤسسه چاپ و نشر عروج ؛

موسي مالي نانگلي اديب و نويسنده از اوگاندا

موسي مالي نانگلي اديب و نويسنده از اوگاندا ضمن خوش آمدگويي و آرزوي موفقيت براي شما، بهتر است براي شروع گفتگو شمه اي

از فعاليتهاي خود را بيان بفرماييد. نانگلي: بسم الله الرحمن الرحيم. من يك نويسنده هستم و اسلحه من قلم است. من براي بيداري مردم، مبارزه با ظلم و ايجاد صلح در آفريقا تلاش مي كنم. البته مبارزه من مرز نمي شناسد. من براي حقوق بشر مي جنگم. اميدوارم با كتابهايم دوستي و مودت را بين آفريقا و جمهوري اسلامي ايران توسعه داده و محكم سازم. در يكي از كتابهايم درباره تاريخ، دين و فرهنگ و انقلاب كبير ايران كه وابسته به پيامبري است، مردي بزرگ كه بنيانگذار اين انقلاب است يعني امام خميني نوشته ام. كي و چگونه با انقلاب اسلامي ايران آشنا شديد؟ حدودا 16 سال پيش در اروپا با امام خميني آشنا شدم. آيا قبلا ساكن اروپا بوده ايد؟ من در انگلستان زندگي مي كردم و از طريق يك قطعه كاغذ كه به من داده شد، دريافتم كه مطالب درج شده در آن كاغذ، خطاب به تمام مردم مستضعف جهان است كه بايد عليه ظلم قيام كنند و اين نوشته به امضاي امام خميني بود. من در ابتدا تصور كردم كه اين نوشته، اثر يك متفكر آفريقايي است. به همين دليل بسيار كنجكاو شدم. اين پيامها يكي پس از ديگري باعث شد كه به نوفل لوشاتو در فرانسه بروم تا با ايشان آشنا شوم و اين اولين تجربه من بود. بدون آنكه عضو وابسته و معيني باشم، براي آشنايي با ايشان عزيمت كردم. من فقط به عنوان يك نويسنده به ديدار ايشان رفتم. در نوفل لوشاتو موفق به ديدار با امام خميني شديد يا خير؟ بله، من سعادت اين را داشتم كه خدمت

امام برسم و به سخنراني ايشان گوش فرا دهم. بعد از آشنايي با انقلاب ايران به كدام كشور سفر كرده ايد. نظر شما راجع به مردم اين كشورها بويژه مسلمين و همچنين تاثير انقلاب اسلامي در آنجا چيست؟ من به اغلب كشورهاي آفريقا سفر كرده ام و همچنين بسياري از كشورهاي اروپا را ديده ام، به طور كلي سعي من بر آن بوده است كه در توضيح و تشريح انقلاب اسلامي به مردم بخصوص مردم آفريقا اين باشد كه انقلاب فقط مختص مسلمانان نبوده و صرفا خطاب به مسلمانان نيست. انقلاب فقط در جهت شيعي و سنيها نبوده و راه و روش انقلاب معطوف به همه نوع بشر است. بنابراين در اين سفرها سعي كردم كه اين موضوع را براي مردم بيان كنم. زيرا در آفريقا مردم بسيار حساس هستند، شايد به دليل آنكه همه ملت آفريقا مسلمان نيستند. به همين جهت بايد نسبت به احساسات مردم، بخصوص آنهايي كه مسلمان نيستند بيشتر توجه مي كردم. مبارزه فرهنگي و كار ساختار فكري و مهيا سازي توده ها براي بيداري نيازمند امكانات و ابزارهاي فرهنگي و توسعه مراكز نشر و در اختيار داشتن صنعت چاپ و نشر و بررسي و مطالعات است، آيا در اين زمينه، امكان و يا وسيله و يا ابزاري داريد؟ عموما تا كنون در زمينه بيداري و هدايتهاي لازم براي آفريقا چند اثر تحقيقي، اجتماعي فرهنگي چاپ و منتشر كرده ايد؟ كتابها و مقالات زيادي نوشته ام. سالهاست در مطبوعات و محافل فرهنگي قلم زده ام، طرح و برنامه هاي جامعي هم براي ساختارهاي فرهنگي مهيا كرده ام. چند بار به ايران

آمده ايد چه قبل و چه بعد از انقلاب. دو بار قبل از انقلاب و چند بار بعد از انقلاب؟ چهار يا پنج بار چه سالي قبل از انقلاب در ايران بوديد؟ اوايل سال 1970 نتيجه، قياس و تفاوتهايي كه از سفرهاي خود در قبل و بعد از انقلاب به ايران داشته ايد توضيحاتي بفرماييد. خيلي اساسي و روشن است مثل روز و شب. من فكر مي كنم و مي دانم كه انقلاب در خطر است. اين همان لحظه اي است كه بايد انقلابي كه توسط امام بنيان شده راهش هموارتر گردد. بنابراين دولت بايد كارهاي زيادي انجام دهد و مقامات بايد سعي كنند كه به مردم توضيح دهند. من متاسفم كه پيام امام و رسالت او هنوز به طور كامل به مردم جهان رسانده نشده هنوز عده اي آن را درك نكرده اند و اين ترس وجود دارد كه به آزادي لطمه بخورد. بنابراين كارهاي زيادي بايد انجام شود. من اميدوارم كه روزي در ايران فرا برسد كه هيچ كس داراي چنين احساسي نباشد. تا آنجايي كه مسائل و موضوع كتاب «بيش از اين درباره ايران دروغ نگوييم » را خوانده ام به وسعت نظر و اطلاع شما نسبت به حقايق و روشنگري شما واقف هستم. شما از اطلاعات وسيع و از دركي قوي در حقايق برخوردار هستيد و اطلاعات تازه و نويني را ارائه كرده ايد و نشانه توانايي شما در احاطه به مسائل جاري جهان است. خيلي ممنون. ما علاقه داريم مختصري در باره اين كتاب بدانيم. چند فصل دارد و شما در آن چه مطالبي را بيان داشته ايد؟ زيرا اين

كتاب هنوز ترجمه نشده است. درباره فصول و موضوعات آن توضيح بفرماييد. بله متوجه شدم. اين كتاب حلقه هاي مختلفي را در بر مي گيرد. ايده و فكر اساسي كتاب اين است كه چگونه دوستان و دشمنان ايران عقايد مختلفي در باره جمهوري اسلامي ايران و اسلام دارند و اين دربرگيرنده همه مسلمين، منظور شيعه ها و اهل سنت است، و حتي فراتر از مسيحيان و آنهايي كه بي ايمان هستند و ما را باور ندارند و بقيه مردم جهان است. من در اين كتاب دست به كاري زدم كه به عنوان يك فرد آفريقايي بتوانم در روابط بين المللي مؤثر بوده و كمك نمايم. حال بايد به اين نكته بپردازم كه چگونه اين فكر در ذهن من پديد آمد. دليل تفكر من در اين كتاب بدان جهت بود كه مطالب من در جوامع بين المللي درك و جذب شود و نحوه بهره وري از انقلاب شما اساس توضيح من است. انقلاب به خودي خود داراي جنبه هاي مختلف در جوامع بين المللي است و اثرات آن در جهان چه از نظر بعد جهاني و چه از نظر بعد بشري آن مطرح است. بنابراين من سعي كردم اين مطالب را به عنوان يك فرد آفريقايي و يك فرد انقلابي بازگو كنم. و اساس كتاب بر اين بوده است. و به اين موضوع توجه داشتم و سعي كردم آن را بيان نمايم كه بشر نيازمند به زندگي و هستي است، يعني انسان مي خواهد زندگي كند. به همين دليل به توده هاي اقتصادي اشاره كرده ام و اينكه چگونه مي توان از اقتصاد در كشورهاي آفريقايي

و ديگر دروازه هاي باز استفاده نمود و امتحان گرفت. چطور مي توان از محصولات ايراني در آفريقا استفاده كرد. منظورم بهبود تجارت است. من فكر مي كنم اين كار هم به نفع شماست و ديد ما اين است كه يكديگر را تعليم و آموزش دهيم. سنجش ديگري از كتاب درباره آن است كه ايران را تعريف كنم. يعني توضيحاتي درباره اينكه ايران چيست داده ام. يعني درباره تاريخ و فرهنگ ايران و انقلابي كه صورت پذيرفته است و بالاخص درباره امام، امام خميني زيرا رسالت او و انقلاب او بخوبي درك و جذب نشده است و بسياري از مردم در اين باره به خطا رفته اند و في الواقع اين مطلب صرفا به دليل تبليغاتي است كه در اين زمينه انجام شده است. به همين دليل من در يك درگيري قرار گرفتم و از دخترم مرا دور كردند و مبارزه طلبي من شروع شد. ولي من به اين بهايي ندادم. نمي دانم شايد من بيمارم. زيرا بسياري از مقامات رسمي از من سؤال مي كنند كه چرا تو اين كار را انجام داده اي. آنها هرگز دليل اين كار را نخواهند فهميد. من اين كار را انجام دادم زيرا عاشق ايران هستم. شايد من در كتاب ديگري مجبور شوم بنويسم كه چرا اين كتاب را نوشتم. من ايران را دوست دارم و آن هم به دليل بي همتا بودن آن. من نسبت به ايران احساس هستم. شما با آنكه در آسيا هستيد ولي آسيايي نيستيد. با آنكه با قفقاز هم مرز هستيد ولي قفقازي نيستيد. شما با آنكه با عربها هم مرز مي باشيد

ولي عرب هم نيستيد. شما كشور خودتان هستيد با ويژگيهاي مخصوص خودش و بدون تشابه با هيچ كشور ديگر. شما حتي مانند پاكستانيها نيستيد. به همين دليل من از ايران دفاع كردم زيرا ايران در ميان دشمنانش كه در اصل همسايه اش بود در محاصره قرار گرفت. من از ايران دفاع كردم خصوصا در مقابل دشمني و خصومتي كه وجود داشت، زيرا ايران در ميان اين خصومت و عداوت راهش را ادامه داد. آنها مي خواستند وانمود كنند كه آنچه در ايران انجام شده است، خوب نبوده و من مي خواستم نشان دهم كه چه كاري در ايران انجام پذيرفته است. من در خلال جنگ تحميلي اين موضوع را لمس كردم، زيرا خصم ايران همسايه اش بود و اين مطلب حقيقتا براي من مشكل بود. زيرا كشور من در هم شكسته بود. در نظر بگيريد كه من حدود 25 سال است كه وابستگي به ايران داشته ام و شايد اين دليل حساسيت من به ايران است. ايران در صحنه به تنهايي و با قدرت با صدام حسين جنگيد. شما اين حساسيت را در نظر داشته باشيد. در حالي كه غرب سعي داشت كه از طريق صدام حسين، ايران را نابود كند و از بين ببرد. اينجاست كه شما بايد بسيار احتياط كنيد و هرگز با غربيها طرح دوستي نريزيد. دوستان واقعي شما آفريقاييها هستند. در قاره آفريقا فضاي فكري درباره هنر و فرهنگ چگونه است. در خلال اين سالهاي اخير آيا تحت تاثير تفكر و انديشه هاي امام قرار گرفته است. خصوصا از نظر فرهنگ و هنر؟ همانطور كه قبلا اشاره كردم تاثير تفكر امام

و راه او بسيار محدود بوده است. به خاطر آنكه همه رسانه هاي گروهي در آفريقا تحت كنترل است و اين كنترل حتي مدارس و تلويزيون را در بر مي گيرد. من مي خواستم عكس سلمان رشدي را بخرم و به همين دليل درخواست پول كردم و اميدوارم حالا درك كنيد كه چرا درخواست پول كردم، زيرا عكس او آزاد نبود و بايد از طريق مطبوعات و عكاسان آن را تهيه مي كردم و براي اين موضوع پول زيادي پرداختم. زيرا مي خواستم عكس او را در كتاب چاپ كنم. در كتابم سعي كردم كه نشان دهم اين مرد متفكر (مقصود امام خميني) هر چه را دارد، عدل و انصاف، خوشبختي است و او داوطلب آزادي است. او مردي بسيار مشهور است. سعي كردم كه نشان دهم اين مرد بزرگ، عدل و انصاف و خوشبختي را براي مردم جستجو مي كند. بنابراين ايشان هرگز از متن اصلي كتاب دور نبوده اند. در بيشتر كتاب به اين مرد پر عظمت و با شكوه (زيبا) اشاره كرده ام هر چند كه براي من غير ممكن بود كه امام را تصوير كنم. حقيقتا امام فوق العاده بودند و من بسيار از ايشان آموختم. به خاطر ايشان بود كه اين كتاب را نوشتم. عظمت امام بود كه مرا تحت تاثير قرار داد. البته من به خاط ر ايشان درگيريهايي و مشكلاتي با مقامات و مسئولين داشته ام. و گاهي مجبور مي شدم كه پروژه ام را متوقف سازم. حالا سفارت جمهوري اسلامي ايران در اين مورد شروع به تبليغ كرده است. ولي در اين كار موفق نبود و شايد

طرحشان را درست پياده نكرده اند و تبليغ آنها اثرات منفي در بر داشته است. در كار تبليغات كار اصلي بر دوش مردم است. مردم هستند كه بايد پيامها را برسانند و آنها به هيچ عنوان با مردمي كه بتوانند آنها را در رساندن پيامشان كمك نمايند، مشورتي ننمودند، آنها به اين باورند كه صرفا «حركت » كافي است در حالي كه اين چنين نيست و حركت به تنهايي كافي نيست. در بسياري از كشورها امام و انديشه هايش درك و جذب نشده و به خطا رفته است و امام را يك چهره انقلابي نمي بينند و آنها بخوبي با چهره او، روح او و اساسا با بينش او آشنا نشده اند و ما به اين مسائل در افريقا احتياج داريم. در زمينه تبليغات كار درستي انجام نشده است. آيا اشخاص ديگري هم غير از شما در آفريقا هستند كه درباره ايران و امام مطلبي نوشته باشند؟ من منظور شما را نمي فهمم، آيا منظورتان اين است كه كسي مثل من اين كار را انجام داده باشد؟ و اگر هم باشد من آنها را نمي شناسم. ممكن است باشند ولي من با آنها آشنايي ندارم و نمي شناسم. من خود را شايسته نمي دانم كه درباره مرد بزرگي چون ايشان صحبت كنم. من ظرفيت و گنجايش اين كار را ندارم كه درباره مردي با آن عظمت صحبتي كنم ولي به هر حال سعي خود را مي كنم. كوشش و جهد من بر آن بوده است كه ايشان را درك و جذب كنم و سپس درباره اش به سخن بپردازم. به عقيده من، شكوه و رفتار

ايشان، تفكر و نحوه هدايت و رهبريش، ايستادگي و مقاومتش و قدرت هدايتش به عنوان يك رهبر يك «هديه » بوده است. شايد دنياي امروز اين مطلب را در نيابد و او را درك نكند، ولي ان شاء الله شايد روزي فرا برسد كه تفكر و انديشه وي، به عنوان يك «هديه اصلي » مورد قدرداني قرار گيرد. زماني كه اين تبليغات سوء توسط مردم دنيا برطرف گردد. بايد در نظر داشت كه اين يك حسن تصادف بوده است كه ايشان در گوشه اي از ايران يعني خمين متولد شد، همانطور كه ژنرال جورج واشنگتن در آمريكا متولد شد و به عنوان يك آزاديخواه به مردم دنيا معرفي گرديد، يا چون مائوتسه يانگ در چين كه چينيها را در جنگ با ژاپنيها كمك نمود و يا در هند چون ماهاتماگاندي كه سالها عليه ظلم و بيداد جنگيد و در راه آزادي مقاومت كرد. يا در آفريقا همچون ماندلا، ماندلا هفت سال آزار و شكنجه ديد و چهل سال تمام مبارزه كرد. بنابراين او مرد هوشمندي بود. من اميدوارم كه در اين قطعه كاري كه انجام داده ام، گلي را در خاك آفريقا بارور كرده باشم. من اين كار را به نشاندن شاخه گلي در خاك آفريقا تشبيه مي كنم. اميدوارم با شكوفايي اين گل، هديه ام را به مردم آفريقا تمام كرده باشم. منابع مقاله:

امام خميني و جهان معاصر، ج 1، مؤسسه چاپ و نشر عروج ؛

امام خميني (ره) از منظر دانشمندان جهان

امام خميني (ره) از منظر دانشمندان جهان آغاز سخن: سخن گفتن در مورد ابعاد شخصيت و انديشه هاي تابناك امام خميني رحمه الله رهبر بزرگ جهان اسلام در

عصر حاضر و پديد آورنده مهم ترين حادثه قرن بيستم كاري بس دشوار است. با اينكه تا به حال مقالات و كتاب هاي بسياري در اين زمينه نوشته شده است، در معرفي شخصيت كامل آن رادمرد جهان اسلام به پايان راه نرسيده ايم، بلكه هنوز براي شناخت كامل هويت آن شخصيت فرزانه راهي دراز در پيش داريم و بايد اعتراف نمود كه: من چه گويم يك رگم هشيار نيست وصف آن ياري كه او را يار نيست يك دهان خواهم به پهناي فلك تا بگويم وصف آن رشك ملك ور دهان يابم چنين و صد چنين تنگ آيد در بيان آن امين حضرت امام خميني رحمه الله به عنوان فقيهي ژرف نگر و حكيمي خردمند و سياستمداري دورانديش و عارفي الهي، توانسته بود در پرتو مناجات هاي شبانه و توكل و معرفت و اخلاص، به منبع نورانيت الهي و اقيانوس بي كران عرفان و معنويت متصل گردد. به همين دليل دست يابي به افق انديشه هاي اين شخصيت عظيم براي انديشمندان اگر غير ممكن نباشد، آسان نخواهد بود. امير مؤمنان عليه السلام در مورد شخصيت چنين مرداني مي فرمايد: «هجم بهم العلم علي حقيقة البصيرة، و باشروا روح اليقين، واستلانوا مااستوعره المترفون. و انسوا بمااستوحش منه الجاهلون و صحبوا الدنيا بابدان ارواحها معلقة بالمحل الاعلي. اولئك خلفاء الله في ارضه و الدعاة الي دينه، آه آه، شوقا الي رؤيتهم; آنان با نور دانش به حقيقت ادراك و بصيرت رسيدند و جوهره يقين را با جان خود دريافته اند و آنچه را كه بر افراد رفاه طلب دشوار مي نمود راحت و آسان گرفته و با

آنچه كه نا آگاهان از آن بيم داشتند مانوس شدند. با بدن هايي همنشين دنيا گشتند كه روح هاي آن ها به (قله هاي رفيع) عالم ملكوت پيوند خورده است. آنان جانشينان خدا در زمين او و دعوت كنندگان مردم به سوي دين اويند. آه! آه! چقدر مشتاق ديدارشان هستم! . (1) » در اين مجموعه بر آنيم كه بخش هايي از مهم ترين ويژگي هاي شخصيتي امام راحل را از زبان و قلم دانشمندان و متفكران آزاد انديش جهان بشنويم، زيرا: خوشتر آن باشد كه سر دلبران گفته آيد در حديث ديگران به اميد اينكه به اين بهانه بتوانيم زمينه آگاهي بيشتري نسبت به ويژگي هاي شخصيتي آن نادره دوران را فراهم نمائيم. براي سهولت امر اين نوشتار كوتاه را در دو بخش تقديم مي كنيم. در بخش اول از ديدگاه انديشمندان مسلمان و در بخش دوم از سخنان صاحب نظران غير مسلمان آگاه خواهيم شد.

بخش اول: امام خميني رحمه الله از منظر انديشمندان مسلمان سخن را با روايتي مشهور كه عده اي از بزرگان معاصر آن را با شخصيت حضرت امام خميني رحمه الله تطبيق نموده اند آغاز مي كنيم: امام هفتم حضرت موسي بن جعفر عليه السلام فرمود: «رجل من اهل قم يدعو الناس الي الحق، يجتمع معه قوم كزبر الحديد، لا تزلهم الرياح العواصف و لايملون من الحرب و لايجبنون و علي الله يتوكلون والعاقبة للمتقين; مردي از اهل قم (به پا مي خيزد و) مردم را به حق (و حمايت از آن) فرا مي خواند. گروهي به گرد او مي آيند كه مانند قطعه هاي آهن هستند، تندبادهاي (حوادث و

مشكلات) آنان را متزلزل نمي كند و از جنگ خسته نمي شوند و (از چيزي) نمي ترسند و بر خداتوكل مي كنند. پيروزي نهايي از آن پرهيزگاران است. (2) »

امام خميني رحمه الله سازنده تاريخ معاصر دكتر مصطفي ايوب، دانشمند مسلمان آمريكايي و مسؤول گروه مطالعات اديان در دانشگاه تامبل آمريكا در مورد رهبر كبير انقلاب اسلامي ايران مي گويد: «بنده معتقدم كه تاريخ، امام خميني رحمه الله را به عنوان بزرگترين شخصيت جهاني قرن بيستم معرفي خواهد كرد، زيرا او فردي بود كه هم نبوغ سياسي و هم نبوغ ديني داشت. درست است كه ولايت فقيه به عنوان يك مفهوم اسلامي شيعي از غيبت صغري همواره مورد بحث و بررسي بوده ولي امام خميني رحمه الله به اين مفهوم تفسير ديگري دادند كه امام معصوم عليه السلام از طريق علمايي كه فقيه اند نقشي در حكومت دارد و آن علماء نايبان امام عليه السلام هستند و چنانچه در شخصي خصوصياتي كه امام عصر عليه السلام بيان كرده فراهم گردد، فقيه اول خواهد بود. بنده معتقدم كه از جمله مهم ترين تاثيرات نهضت امام خميني رحمه الله اين بوده كه حكومت در يك كشور بزرگ و با اهميت اسلامي را از ماهيت لائيكي آن به ماهيت اسلامي و ديني مبدل ساخت و بدين ترتيب جمهوري اسلامي الگويي براي جنبش هاي اسلامي جهان گرديد. من بر اين باورم كه از لحاظ قدرت فكري، امام تنها يك فرد يا پديده فردي نبود بلكه يكي از سازندگان تاريخ بود. (3) »

اثبات بطلان نظريه «دين افيون ملت ها» استاد فهمي هويدي مصري نويسنده مشهور روزنامه «الاهرام » ، مجله

«المجله » و روزنامه «الشرق الاوسط » مي گويد: «بايد گفت: كه به طور كلي ذهن انسان از بيان دستاوردهاي امام عاجز است ولي مي توان آن ها را در بندهاي ذيل خلاصه كرد: 1- اعتبار بخشيدن دوباره به ملت ايران و متوقف نمودن دشمني و بي حرمتي به شخصيت مذهبي آنان كه رژيم گذشته ايران درصدد بي ارزش كردن آن بود. 2- ايشان گفته هايي چون «دين عنصري است افيون ملل و عامل خمود و سستي » را رد كردند و ثابت نمودند كه اگر از دين به درستي استفاده شود عنصري فعال و مؤثر در برانگيختن ملت هاست. 3- امام خميني رحمه الله پيروزي مستضعفين و پيشرفت مهم مواضع اسلامي را در جهان معاصر محقق ساختند. 4- امام در مقابل قواي استكبار جهاني با قدرتي عظيم قد علم كردند و در مقابل ايشان سكوت نكردند. 5- در چهارچوب افكار مذهبي به پيروزي بزرگي دست يافتند و آن، تشكيل حكومتي جديد پس از سال ها انتظار بود و اين دستاورد از اهميت خاصي برخوردار است. (4) »

اهتمام ويژه به حفظ اسلاميت نظام دكتر ادريس كتاني نويسنده معروف مراكشي و از اعضاي مجمع كبار العلماء مغرب مي گويد: «به عقيده من مهم ترين كارامام خميني رحمه الله حفاظت از اسلامي ماندن انقلاب پس از پيروزي بود. براي توضيح مطلبم نياز دارم قسمتي از تاريخ معاصر را كه، خود شاهد آن بوده ام براي شما بازگو كنم. من در متن انقلاب بزرگ مردم الجزاير بودم. در آن انقلاب همه مردم مسلمان بودند و با شعارهاي اسلامي و با دست خالي استعمار 130 ساله فرانسه بر ماورءالبحر

را پايان دادند. اما بلافاصله بعد از پيروزي انقلاب، سوسياليست ها مسلمانان را كنار زدند و حاكميت خود را بر مردم تحميل كردند. زيرا انقلاب مردم اسلامي الجزاير كادر رهبري اسلامي نداشت. همان روزها، درست چند روز پس از پيروزي، «تيتو» ، «ناصر» و «نهرو» به الجزاير آمدند تا رسما سوسياليست بودن مبارزات مردم را اعلام كنند. ولي نكته مهم در انقلاب اسلامي ايران، اصرار امام خميني رحمه الله بر اسلامي ماندن حكومت بود. رمز موفقيت امام هم در اين بود كه با تكيه بر مردم مسلمان، گروه هاي مقاومت تشكيل داد و از نيروي انقلابي آنان كمك گرفت ونگذاشت صاحبان قدرت نظامي و سياسي، حكومت را از دست مسلمانان بگيرند. تشكيل سپاه مردمي، دفاع از انقلاب وحضور مردم مسلمان در صحنه و استفاده از كادرهاي اسلامي و مقاومت امام در رهبري اسلامي باعث شد تا غربي ها در تحليل هاي خود دچار شكست شوند. بعد از پيروزي انقلاب اسلامي ايران، يكي از افرادي كه براي بررسي و ديدار از انقلاب ايران به كشور شما سفر كرد، يك وكيل دادگستري مغربي و دبير كل حزب اتحاد سوسياليستي مراكش بود كه در بازگشت نوشت: «انقلاب و رهبري امام به نحوي است كه غربي ها حتما در مورد آن نمي توانند تئوري هاي درستي ارائه كنند.» فرصت را غنيمت مي شمارم و اعلام مي كنم كه كتاب ها و نظريات زيادي از علماي اسلامي عليه امام خميني رحمه الله ديده ام - چه در داخل و چه در خارج ايران - اما به عنوان يك عالم ديني اذعان مي كنم كه همه آن ها يا به خاطر

جمود انديشه است و جهل به مسائل سياسي، يا دگم انديشي در مسائل اسلامي عامل آن ها بوده است، كه به هر حال نظريات معتبري ارائه نكرده اند. رضوان خداوند بر او باد. (5) »

رهبر 79 ساله و ارتباط عميق با نسل جوان آقاي احمد هوبر از انديشمندان مسلمان اهل سوئيس مي گويد: «هنگامي كه من از سال 79- 1978 (57- 1356) به مطالعه درباره امام خميني رحمه الله به خصوص از منابع ايراني شروع نمودم، به طرز عجيبي شگفت زده شدم، چراكه امام خميني رحمه الله اولين رهبر مذهبي در قرن ماست كه انقلابي را به وجود آورد كه همزمان سه وجهه مذهبي، سياسي و فرهنگي را در خود جمع كرده بود. تمام انقلابيون قرن ما نظير لنين، مائوتسه تونگ يا آدولف هيتلر و موسوليني! يك انقلاب سياسي و اجتماعي را به وجود آوردند; اما چون آنان بويي از مذهب نبرده بودند، راه و روش هايشان امروزه كهنه شده و طرفدارهايشان به پايان خط رسيده اند، ولي امام خميني رحمه الله اولين رهبر مذهبي است كه دين، سياست و فرهنگ را يك جا به كار گرفته و به همين دليل نيز ادامه خواهد يافت. از جمله كارهاي اعجاب انگيز امام خميني رحمه الله ارتباط عميق با نسل جوان است. با اينكه او بخش اعظم زندگي اش را شت سرگذاشته بود، اما نسل جوان را به ميدان مبارزه مي كشانيد، اصولا روحيه و شرايط سني نسل جوان طوري است كه بيشتر از همسالان خود تاثير مي پذيرد تا از پير مردي كه در دوران انقلاب حدود 5 برابر سن جوان هاي كشور از عمر خويش

را سپري كرده بود. اين در حالي است كه رهبران ساير انقلاب ها، در هنگام انقلاب، جوان يا ميان سال بوده اند. رمز اين توفيق را من در شخصيت منحصر به فرد امام خميني رحمه الله مي دانم كه او نه تنها از ارزش هاي بزرگ اخلاقي - انساني و ايمان عميق مذهبي برخوردار بود بلكه عالمي دانشمند و فقيهي آگاه از مسائل جاري بود و درزمينه هاي سياست و دانش اجتماعي و اقتصادي اطلاعات وسيعي داشت، زيرا بدون اين دانش ها، يك عالم مذهبي به دور از اطلاعات گسترده جهان امروز نمي تواند چنين قدرت نمايي كرده و هيولاي وحشتناكي را كه به نمايندگي از امريكا و ساير قدرت ها در ايران حكومت مي كرد به زير بكشد. نكته ظريف ديگري را كه من در نهضت امام خميني رحمه الله احساس كردم اين است كه انقلاب اسلامي ايران مستقيما از بطن مردم جوشيده است، نه اينكه مثل انقلاب فرانسه از روشنفكراني چون «ژان ژاك روسو» ، «ولتر» ، «ديدرو» و ديگران تغذيه شود. به واقع بايد انقلاب اسلامي را انقلاب مردمي ناميد. (6) »

شكوهمندترين مرد جهان در يك اتاق ساده اسماعيل ولي اف، رئيس مدرسه عالي دفاع نخجوان مي گويد: «اين واقعيتي ترديدناپذير است كه امام خميني رحمه الله با آن شكوه و عظمتي كه داشتند در كمال سادگي زندگي كردند. من خودم در محل سكونت امام خميني رحمه الله حضور يافتم واز نزديك اتاقي را كه در آن زندگي مي كردند ديدم. قبل از آنكه به آن مكان وارد شوم، احساس مي كردم كه وارد فضايي بزرگ خواهم شد كه جلوي در آن

ماشين هايي آخرين سيستم پارك شده است، گمان مي كردم كه ايشان هم در بنايي با شكوه زندگي مي كنند، زيرا القائات سوء دشمنان انقلاب اسلامي به ما اينگونه تفهيم كرده بود. ولي وقتي در آن جا حضور يافتم همه تصوراتم تهي از آب درآمد، زيرا زندگي اين انسان بزرگ با زندگي عادي ايراني ها كاملا همانند و يكسان بود، بلكه بايد بگويم كه ايشان زندگي خود را صرف اعتلاي مذهب و امت اسلامي كرده است. زندگي امام از زندگي من كه معلم هستم ساده تر بود. او هميشه زنده است و من در سايه اوست كه به ايران آمدم. وقتي پشت در اتاق ايشان قرار گرفتم، از پشت پنجره عكس او را بوسيدم و در دلم گفتم: اماما! تو هرگز از يادها فراموش نخواهي شد. تو هميشه زنده اي. (7) »

تاثير كلام دكتر غياث الدين صديقي، متفكر آزاد انديش انگليسي و عضو پارلمان مسلمانان انگستان مي گويد: «شخصيت امام رحمه الله تاثير عميقي بر دنياي جديد و به خصوص بر امت اسلامي داشته است. مدت ها بود كه ما رهبري نداشتيم كه آنچه را مي گفت تاثير داشته باشد. به نظر من اين مهم ترين خصوصيت امام خميني رحمه الله بود، مردم احساس مي كردند كه هر آنچه ايشان انجام مي دادند، هيچ دليلي جز براي عزت اسلام و كيان اسلامي نداشت. اين مهم ترين دستاورد و اين ويژگي شخصيت او بود. در جامعه اسلامي خيلي معمول شده است كه هرگاه چيزي مطابق معمول وخوب پيش نرود مردم مي گويند: «ما يك خميني لازم داريم.» او نوعي استاندارد اخلاقي و رهبري در جامعه مسلمانان

بنيان نهاده است و هركسي كه مي خواهد براي خود كسي بشود، بايد خصوصيت امام خميني رحمه الله را داشته باشد. (8) »

دفاع از مقدسات مسلمانان مولانا نواب بلدين نقشبندي از دانشمندان برجسته اهل سنت مي گويد: «امام خميني رحمه الله جامعه ايراني غرق در فرهنگ فاسد غرب را تبديل به جامعه اي كاملا اسلامي كرده، آن بزرگ مرد تاريخ بشريت پس از سكوت طولاني جهان اسلام در برابر اهانت سلمان رشدي به مقدسات مسلمين، فتوايي صادر كرد كه ابرقدرت ها و همه دول ضد اسلامي جهان را شوكه نمود. (9) »

نمونه اي از رهبري صدر اسلام مولانا كوثر نيازي مي گويد: «امام خميني رحمه الله اين مساله را ثابت كردند كه براي استقرار حكومت اسلامي لازم نيست تمامي عوامل كامل و مهيا باشد. تمام آنچه كه براي برپايي اسلامي «توحيدي » لازم است وجود «مجتهدي » متعهد است كه به توده هاي مسلمانان در مقابل «منافقين » و جهان «كفر» الهام بخش باشد. روش سياسي و شخصي امام خميني رحمه الله مثالي براي رهبريت اسلامي شده است. نه ثروت ونه قدرت، هيچ كدام نتوانستند وي را فريب دهند. روش زندگي وي قابل مقايسه با رهبران صدر اسلام مي باشد. امام خميني رحمه الله به عنوان معلم و مشعل داري بزرگ درزمان معاصر و آينده مسلمين ظاهر گرديده اند. بدون اغراق مي توان گفت: وجود امام براي مسلمين بركت، و اعمال و گفتار ايشان چون منبع ابدي وحي براي مسلمين است. (10) »

او يك آيت حقيقي از الله بود پروفسور «حامد الگار» استاد اسلام شناسي در دانشگاه كاليفرنياي آمريكا مي گويد: «يك مسلمان هرچه قدر

بخواهد از يك شخصيت بزرگ معنوي تعريف و تمجيد كند، به خاطر آنكه بزرگي و عظمت تنها از آن خداست و نمي توان شخصي غير از خداوند را با اين صفات خواند، بهتر است در عوض به كارگيري چنين لفظي گفته شود كه عظمت و بزرگي خداوند بنحو نادري در آن فرد جلوه پيدا كرده و او را به آيتي از «الله » مبدل ساخته است. امام خميني رحمه الله قطعا چنين آيتي بود. هركس كه سعادت حضور دركنار او را داشته باشد مي داند، زيارت وي حتي هنگامي كه او يك كلمه سخن نيز نمي گفته، عميق ترين تاثير را بر روي آدمي مي گذاشت. راز اين تاثير در همان ويژگي الهي نهفته است.» به عقيده اين استاد آمريكايي مسلمان، يكي ديگر از ويژگي هاي رهبر كبير انقلاب اسلامي ايران آرامشي بود كه در امام وجود داشت. او در توضيح اين سخن خود مي گويد: «آرامشي كه در امام وجود داشت، متعلق به فردي بود كه با شيوه اي زاهدانه خود را غرق در «انديشه و عبادت الهي » كرده بود، اما در عين حال آنچنان به اقدامات سياسي مهمي دست مي زد كه به لحاظ گستردگي و تاثير، در هيچ فرد انقلابي وجود نداشت وبه خاطر چنين ويژگي وي بود كه در شخصيت او نوعي تكامل و همه جانبگي ايجاد كرده بود، به طوري كه از عابد گرفته تا عامي و از عارف گرفته تا قاضي، همه را تحت تاثير قرار مي داد. در يك كلام، «زندگي او تجلي عمل صالح و ايثار بود و او در اين دنيا چنان به سر مي

برد كه گويي دائما مجذوب عز قدس الهي است و دقيقا به اين دليل بود كه ميليون ها مسلمان جهان از ممالك مختلف به او عشق ورزيده و به راهش ايمان آوردند. (11) »

بخش دوم: امام خميني رحمه الله از منظر دانشمندان غير مسلمان

سمبل مبارزه عليه ارزش هاي مادي غرب دكتر «ديمتري كيت سيكس » از متفكران مسيحي ارتدكس و استاد تاريخ روابط بين الملل كشور يونان مي گويد: «براي ما مسيحيان ارتدكس يونان كه تفوق جويي شيطاني ارزش هاي غربي را رد مي كنيم، امام خميني رحمه الله نمونه اي بود از يك مبارز جهاني، جهت استقرار حق به جاي ارزش هاي مادي. اگر چه تبليغات جهاني غرب سعي مي كرد از ايشان يك تصوير فناتيك (12) ترسيم نمايد، ولي ما مي دانيم كه وجود او مملو از مهر و محبت نسبت به تمام ملل روي زمين - كه در مسير خدا حركت مي كردند و برتري ارزش هاي ماديگري را رد مي كردند - بود. (13) »

شخصيت شگفت انگيز و بي نظير تاريخ معاصر «رابين وود زورث » ، نويسنده و محقق مسيحي از كشور آمريكا مي گويد: «درباره آيت الله خميني رهبر جمهوري اسلامي، صحبت ها و حب و بغض هاي فراواني مطرح شده است. در فرصتي كه براي ديدار او پيش آمد، فكر كردم در چنين موقعيت مهمي، تلاش لازم را به كار برم و نتيجه را هرچه شد قبول نمايم. از نظر دنياي غرب، امام خميني رحمه الله مظهر سرسختي، غرور و انعطاف ناپذيري بود، حتي آن عده از غربي هايي كه من آن ها را ملاقات كرده بودم و

آن ها نيز قبلا امام را ديده بودند، ضمن آن كه جذابيت رهبري ايشان را انكار نمي كردند ولي رفتار او را فاقد گرمي و خنده توصيف مي كردند. حالا من فرصتي يافتم، تا خودم قضاوت كنم. فرصت براي ديدن كسي كه برجستگي و شامخيت شخصيت او ايران را در برگرفته بود، آن كه سياستش باعث تحولات عميق در ايران و برانگيختن خشم فراوان غرب شده بود. من در جلو هال (حسينيه جماران) قرار گرفتم، به محض حضور امام روي بالكن حسينيه، جمعيت حاضر يكپارچه از جاي خود برخاستند و فرياد زدند خميني، خميني، خميني. اولين باري بود كه چنين رفتار عميقا هيجان انگيز، شادمانه، مبارزانه و احترام آميز را نسبت به يك انسان مشاهده مي كردم. هنگامي كه در باز شد و او وارد شد، توفاني از انرژي برخاست. عباي قهوه اي، عمامه مشكي و محاسن سفيدش همه مولكول هاي ساختمان را به حركت درآورد. توجه حضار آن چنان متمركز و ميخكوب شد كه هر چيز ديگر غير از او ناپديد شد. خميني به مثابه هاله يك نور در حال حركت به عمق وجدان و آگاهي همه كساني كه در حسينيه جماران حاضر بودند، نفوذ كرده بود. او تمام تصاوير تخيلي را كه هركس قبل از ملاقات با او در ذهن خود ساخته بود، منهدم مي كرد. حضورش چنان پرقدرت بود كه من خود را در محاصره هيجاناتم و در فاصله بسيار دور از ايده ها و تجارب شخصي قبلي ام احساس مي كردم. من قبلا انتظار داشتم پيرامون حركات سيما و انگيزه هاي او و شگفتي هاي طبيعت واقعي او به تحقيق بپردازم،

ولي قدرت خميني، توفيقات او و قدرت مطلق كنترل و احاطه نفساني او، همه قالب هاي ارزيابي ذهني مرا نابود ساخت و من خود را در حال گرفتن احساس و انرژي كه توسط اشعه حضور او در حال تبلور بود يافتم. خميني يك توفان بود، با اين همه درنهاد اين توفان يك سكون و آرامش مطلق وجود داشت. او بسيار شديد و آمرانه بود و در عين حال بسيار آرام بخش. او پاسخگو، باز و پرتاثير بود. در درون او يك حقيقت ساكن و غير قابل حركت وجود داشت، ولي همين بي حركتي باعث حركت كلي يك كشور شد. او يك انسان معمولي نبود، در واقع تمام كساني را كه قبلا ملاقات كرده بودم از عرفا و زهاد تا راهب هاي بودايي، حكماي هندي و ديگران، هيچ كدام داراي چنين حضور برق آسا و انرژي بخشي نبودند. براي آن ها كه توانستند ببينند و احساس كنند، هيچ گونه ابهامي خميني يك توفان بود، با اين همه در نهاد اين توفان يك سكون و آرامش مطلق وجود داشت. او بسيار شديد و آمرانه بود و در عين حال بسيار آرام بخش. او پاسخگو، باز و پرتاثير بود. درباره كمالات والاي خميني باقي نماند. اين عظمت و كمال در همه جا منعكس بود. در تنفسش، در حركت اندام و دستانش، در آتش شخصيتش و در آرامش آگاهي و وجدانش ; همه چشم ها به سوي خميني بود، در آنجا اثري از خودخواهي و خودپسندي نبود. همه حواس اوبه شكل سرسختانه و در عين حال برنامه ريزي شده اي به همان نقطه اي معطوف بود كه به نحو

زيبا و عارفانه اي جو آن جمع را جلب كرده بود. علي رغم آن اراده شديد و اخلاق پرصلابت و سازش ناپذير، روحيه كاملا مثبت و هموار او در حركت دستانش و صداي صاف كردن حنجره اش و افكار متمركزش متجلي شده بود. در حالي كه صدها مسلمان عاشق ميهن در مجلس، عظمت او را فرياد مي زدند و با تحسين و ستايش مطلق از او به وفاداري عاشقانه اش سوگند ياد مي كردند، او در درون خود بود و همچنان آرام و بي حركت باقي مانده بود. چنين صحنه هايي خارج از مرز تصور و حدودي بود كه من به آن ها خو گرفته بودم. خواننده ممكن است اين توصيفات را مبالغه آميز بداند. چنين كسي بايد بداند كه عليرغم همه شنيده هاي قبلي ام و عليرغم مطالب متضادي كه قبلا دريافت كرده بودم، اولين و واقعي ترين تاثير شخصيتي (امام) خميني هيچ ارتباطي با مقولات مطرح شده عليه او نداشت. براي آنكه بتوانيد واقعه فهم فوريه را كه در شمال تهران (ملاقات در حسينيه جماران) اتفاق افتاد، تصور كنيد به مثال هاي زير توجه كنيد: براي يك لحظه فشار نوزاد براي رهايي از رحم مادر و ورود به دنياي جديد را تصور كنيد و يا لحضه اي كه فرد به مردن آگاهي پيدا مي كند. ريشه اين حقايق خارج از چارچوب تجارب شخصي بود و براي من قبلا قابل تصور نبود، زيرا هرگز تجربه نكرده بودم. حقيقت اين است كه وقايع خود آفريننده تجارب اند. موضوعيت اين تجربه به نظر مي رسيد اساس و ريشه آگاهي مرا هدف قرار داده است. من مدل

اين تجربه را به نحوي بالا بردم كه تمام احساسات و افكارم را به سوي آگاهي خود هدايت كرد. آري، امام خميني رحمه الله آن انسان قوي، قدرتمند و شكست ناپذير بود; و شخصيت او مهم ترين ويژگي اوست و مهم ترين ويژگي حركت او شناساندن چنين شخصيتي بود. (14) »

احياگر روحيه اعتماد به نفس در مردم پروفسور «ام - اس - اگواني » ، متخصص امور ايران و رئيس دانشگاه جواهر لعل نهرو مي گويد: «آيت الله خميني تنها كسي بود كه از سال 1342 تا رحلتش سازش نكرد. هيچ فرد ديگري در قرن حاضر قادر به ايجاد تغييراتي بنيادي در جامعه ايران همچون معظم له نبوده است.» وي در مقايسه دوران انقلاب با زمان شاه اظهار مي دارد: «رژيم شاه از مردم و حمايتشان دور بود، اما آيت الله خميني با جلب حمايت توده مردم پيروز شد و بعد از ساليان طولاني، آموزش هاي اسلامي را عملا وارد زندگي مردم كرد. و مهم ترين دستاورد ايشان احياء احترام و اعتماد به نفس در مردم بود. او تنها رهبري است كه توانست جنبش را بر اساس ايدئولوژي و مذهب بنيانگذاري كند كه هيچ يك از رهبران انقلاب هاي جهان نتوانستند به آن دست يابند. (15) »

الهام بخش مسيحيان آزاده دكتر جرج موستاكيس روحاني و نويسنده مسيحي از يونان مي گويد: «من يك مسيحي هستم ولي به امام خميني رحمه الله علاقه بسيار زيادي دارم. امام خميني (ره) اصلاح كننده بزرگ امت اسلامي بوده است. من و ساير مسيحيان آزاده وظيفه خود مي دانيم كه از ايشان پيروي كنيم.» «زندگي مذهبي و سياسي امام خميني

رحمه الله و مبارزات ايشان برعليه استعمار به روشني در روند تاريخ ثبت است.» اين كشيش يوناني و استاد فلسفه و جامعه شناسي كه وصيت نامه امام را به زبان يوناني ترجمه كرده است در ادامه مي گويد: «من يك مسيحي هستم ولي به امام خميني رحمه الله علاقه بسيار زيادي دارم. امام خميني رحمه الله اصلاح كننده بزرگ امت اسلامي بوده است. من و ساير مسيحيان آزاده وظيفه خود مي دانيم كه از ايشان پيروي كنيم.» آقاي مستاكيس سپس احساس خود را راجع به «حسينيه جماران » چنين بيان مي كند: «اينجا زيباترين مسجدي است كه در عمرم ديده ام، زيبايي و تقدس آن به خاطر ماديات نيست. به خاطر اين نيست كه از طلا و يا نقره و يا بلور ساخته شده باشد، بلكه به خاطر روح بزرگ امام خميني رحمه الله است.» آقاي جرج موستاكيس گفتار خويش را با دعاي ويژه مردم يونان به پايان مي برد: «پروردگارا! اي خداوند قادر مطلق! روح محبوب امام عزيز، خميني بزرگ را قرين آرامش ابدي خويش گردان و او را تحت عزت و جلال ملكوت و هم جوار ارواح طيبه ابراهيم، اسحق و يعقوب و تمامي انبياء ديگر قرار ده. آمين. (16) »

عشق عميق يك ملت «دكتر فوسبري » كشيش و رئيس دانشگاه هاي كاتوليك آمريكاي لاتين مي گويد: «امام خميني با استفاده از ريشه هاي فرهنگي اسلامي موجب حركت تاريخي ملت خويش گشت. وي توانست با يك انقلاب مذهبي سياسي، حركت عظيمي در كشورهاي اسلامي به وجود آورد. او راهي را به روي ما گشود كه مهم ترين پيام آن امكان بازيابي ماهيت معنوي

و قدرت الهي و ايمان به خدا بوده است. امام با بازگشايي اين راه، وجدان معنوي غرب را شديدا به لرزه در آورد هرچند رسانه هاي گروهي غرب سعي در پوشاندن و مخفي ساختن آن داشته باشند.» دكتر فوسبري، مراسم عزاداري ملت ايران را نمونه هايي از عشق عميق يك ملت نسبت به معشوق خود دانسته و اشك ده ها ميليون ايراني را در سوگ رهبر از دست رفته شان، عزاي يك ملت در فقدان امام خود خوانده و اضافه مي كند: «عكس العمل ميليوني مسلمانان در غم از دست دادن تنها يك سياستمدار نبود، بلكه درد جدايي كسي بود كه ماهيت فرهنگي يك ملت را به وي بازگرداند و راه آزادگي را به جهانيان آموخت. (17) »

اثبات پيروزي تفكر ديني در قرن بيستم پروفسور پروولسي ايتاليايي، استاد ايران شناسي در دانشگاه رم مي گويد: «مهم ترين عملكرد آيت الله خميني امكان پذير نمودن يك انقلاب اسلامي بود، آن هم در كشوري كه تمدن و فرهنگي قوي را در سابقه خود دارد. اين كار باعث شد تا مردم ايران فرهنگ واقعي و قديمي خود را كه همان فرهنگ اسلامي بوده بشناسند و خود را متكي بر آن فرهنگ به جامعه جهاني بشناسانند. اين در حالي بودكه تا قبل از انقلاب اسلامي، تنها آوايي كه از ايران بلند بود و معيار شناخت جهانيان از كشور ايران اعلام مي شد، صداي غربزدگي بود. بنابراين آيت الله خميني رحمه الله آغاز كننده انقلابي بود كه بالاخره فرهنگ اسلامي راستين ملت ايران را آشكار ساخت. (18) » پي نوشت ها: 1) نهج البلاغه، حكمت 147. 2) بحارالانوار، ج 57،

ص 216. 3) شخصيت امام رحمه الله از ديدگاه رسانه ها، ص 14. 4) همان، ص 62. 5) همان، ص 47. 6) فصلنامه حضور، ش 27، ص 66 به بعد، با تلخيص. 7) امام خميني رحمه الله در حديث ديگران، ص 4. 8) امام خميني رحمه الله درحديث ديگران، ص 92. 9) خورشيد بي غروب، ص 74 به نقل از بولتن خبرگزاري، 22/3/1368. 10) خورشيد بي غروب، ص 76. 11) روزنامه كيهان، 18/4/1368. 12) فناتيك يعني: متعصب در دين يا مذهب، طرفدار شديد يك فرقه يا يك حزب. (فرهنگ معين) . 13) شخصيت امام رحمه الله از ديدگاه رسانه ها و متفكران جهان، ص 58. 14) همان، ص 49. 15) خورشيد بي غروب، محمد سپهري، ص 86. 16) جمهوري اسلامي، 24/11/1368. 17) خورشيد بي غروب، ص 92. 18) شخصيت امام رحمه الله از ديدگاه رسانه ها و متفكران جهان، ص 26.

امام خميني و انديشمندان جهان اسلام

امام خميني و انديشمندان جهان اسلام اشاره: حركتي كه امام خميني، قدس سره، براي احياي هويت اسلامي مسلمانان آغاز كرد، فقط به كشور ايران محدود نشد و در فاصله زماني كوتاهي مسلمانان جهان، از جنوب آسيا گرفته تا شمال آفريقا و از منطقه بالكان تا قفقاز را تحت تاثير قرار داد. وجود بي بديل امام راحل تاثيري شگرف بر انديشمندان جهان اسلام گذاشت و باعث گرديد كه ايشان با تاملي دوباره درباره اسلام به آنچه سالها از دست داده بودند، برگردند. آنچه مي خوانيد، گفتگوي كوتاهي است با تني چند از انديشمندان مسلمان از كشورهاي مختلف كه به مناسبت سالگرد ارتحال امام امت، به جمهوري اسلامي ايران آمده بودند. از آنها پرسيديم: «چه چيزي

در وجود امام خميني بود كه شما را جذب كرد؟» آنها پاسخ ما را اينچنين دادند: سيد حسن عباس فطرت 65 ساله از روحانيون كشور هندوستان و مدير مسؤول هفته نامه صداقت در كشور هندوستان و مدرس حوزه علميه در آن كشور است. حسن عباس فطرت با وجود اين كه تحصيلات ديني را در قم و هند به پايان رسانده، اما ليسانس زبان انگليسي هم دارد، با او در هتل آزادي به گفتگو نشستيم، او در پاسخ سؤال ما گفت: من كتابي نوشتم تحت همين عنوان «امام خميني، قدس سره ». ببينيد امام در عرصه عملي اسلام را بنيان كرد و من به عنوان شاگرد كوچكي از مكتب او همواره شارح انديشه هاي او بوده ام. چندين مقاله هم در اين زمينه نوشته ام. افكار امام تاثير زيادي در من و مردم هندوستان داشته است، نظرات ايشان در باب حكومت، در باب زنان، در باب سياست همه و همه باعث شده كه ما بيشتر به او بپردازيم. بطور كلي خميني چيزي ديگر و جداي از همه علماي ديگر بود. دومين فردي كه سراغ او رفتيم، سيد محمدسلمان نقوي فرزند شهيد دكتر سيد محمدعلي نقوي از دانشجويان دانشگاه اماميه پاكستان است، پدر او از فعالين دانشگاه اماميه پاكستان و از بنيانگذازان سازمان دانشجويان اماميه پاكستان و از فعالين دانشگاه اماميه بوده كه مظلومانه به شهادت رسيده است. او نيز پاسخ ما را چنين داد: اين كه امام در عمل و گفتار تفاوتي نداشته يعني آنچه را كه مي گفتند آن را عمل مي كردند همين باعث شده كه من بشدت متاثر از امام خميني باشم و

افكار امام را در پاكستان نشر بدهم. فرد ديگري كه سراغ او رفتيم شيخ محمدحسن نجفي ذاكري معروف به ذاكري از علماي پاكستان بود كه تحصيلات خود را در نجف به پايان رسانده و هم اكنون مشغول تبليغ در كويته پاكستان است و همچنين امام جمعه شهري از توابع كويته به نام «ماچ » مي باشد كه شهري است كه وهابيان حضور جدي در آن شهر دارند و شيعيان بشدت در ضعف هستند. شيخ محمدحسن ذاكري در پاسخ پرسش ما گفت: البته اين سؤال شما بسيار سخت است و من بايد مطالب مفصلي را بگويم اما به اجمال اين كه يكي از كارهاي مهم امام اين بود كه مسايل فقهي را به روز مطرح كرد، يعني جزيي ترين مسايل ديني را با زبان مردم و به زبان روز مطرح كرد كه همان بحث فقه پويا و سنتي است كه بحث مفيد است كه كه مجال آن در اينجا نيست. سيد طفيل حسين شيرازي از كشور پاكستان فرد ديگري بود كه به سؤال ما پاسخ داد. او تحصيلات خود را در انگلستان به پايان رسانده و سپس به پاكستان بازگشته است. نامبرده سؤال ما را اينگونه پاسخ داد: من پيش از انقلاب، امام خميني، قدس سره، را مي شناختم. از روزي كه به پاريس (نوفل لوشاتو) تبعيد شدند، اخبار زندگي ايشان را بدقت دنبال مي كردم سخنرانيها و كتابهاي ايشان را بدقت مطالعه مي كردم. و وقتي مي ديدم كه يك نفر بخاطر خدا خانه و زندگي را رها كرده است بسيار در من تاثير گذاشت. اين نكته از زندگي امام براي من جالب بود كه

ايشان چقدر در راه و هدف خود پايدار و بااخلاص است و اين هميشه براي من سرمشق بوده است. فرد ديگري كه سراغ او رفتيم احمد يوسف از نويسندگان سوريه و از نويسندگان روزنامه الشراع لبناني است كه در سوريه منتشر مي شود. او در پاسخ پرسش ما گفت: انسان امروز با اين تمدن جديد، و ابزار تكنولوژي كه مواجه مي شود، در واقع چيزي به دست مي آورد و چيزي از دست مي دهد، چيزي كه به دست مي آورد يك چيز مادي است. اما چيزي كه از دست مي دهد يك چيز روحي است. و از اين لحاظ شخصيت و روح انسان در عصر امروزي با ابزار مدرنيته جديد زير فشار تمدن غربي جديد است. راه رهايي از اين شرايط چيزي نيست جز بازگشت به معنويت و اين ميسر نمي شود جز از راه بازگشت به اسلام، كه پناه بياوريم به دامن گشاده اين دين روحاني كه ارزشهاي انساني ما و كرامت ما حفظ شود. و اين درست همان راهي است كه امام خميني به روي ما گشود. الشيخ محمد ابوالخير شكري از روحانيون بزرگ و معروف سوريه و امام جمعه مسجد بزرگ امام شافعي دمشق و مدير التحفيظ القرآن الكريم دمشق، فرد ديگري بود كه با او به گفتگو نشستيم. از او پرسيديم چه چيزي شما را مجذوب امام خميني، قدس سره، كرد؟ او پاسخ داد: ببينيد يك نويسنده آمريكايي است به نام مايكل هارد، كه كتابي نوشته است به نام «الاوايل » يعني «اولينها در تاريخ »، در اين كتاب بررسي كرده است چه كساني در تاريخ بشريت اثر گذاشته اند

چه خير چه شر، مهم اين است كه چه كساني اثر گذاشته اند. مايكل هارد شخص اول كه انتخاب كرده شخصيت پيامبر اكرم، صلي الله عليه وآله، است چون اين شخص توانست هم از لحاظ دنيوي به پيروزي كامل برسد و هم از لحاظ اخروي و معنوي دنيا را تحت تاثير قرار دهد در واقع جمع بين دنيا و آخرت را خوب انجام داده است، من مي خواهم بگويم امام خميني هم اين گونه بود از طرفي يك فقيه، يك رهبر علمي، يك انسان فيلسوف، از طرفي زاهد و عابد و از طرفي يك رهبر سياسي بود، كه همه اينها از او وجودي ساخته بود كه جمع اضداد بود كه من روز به روز بيشتر با ابعاد وجودي اين شخصيت آشنا مي شوم و از شخصيت و افكار ايشان استفاده مي كنم. استاد حسن الباش مدرس علوم اسلامي كشور فلسطين است و اكنون در سوريه زندگي مي كند، استاد حسن الباش عضو اتحاديه نويسندگان و متفكران فلسطيني است. او 23 كتاب در زمينه مباحث فرهنگي و اسلامي و مباحثي كه در مواجهه با غرب و صهيونيست است، به رشته تحرير درآورده است. و مقالات او در مجلات سوري و عربي و ايراني، از جمله در مجله قرآني «بينات » كه در قم منتشر مي شود، به چاپ مي رسد. او درباره امام خميني گفت: آنچه شخصيت امام خميني را متمايز مي سازد، شخصيت فراگير اوست و اين كه او فكر عرفاني و فلسفي و سياسي را با هم جمع كرده بود، شخصيتي كه در عين اين كه كتابي عرفاني به نام شرح دعاي سحر مي

نويسند در عين حال رهبري سياسي يك اجتماع را بر عهده دارد، او جمع اضداد بود لذا چنين شخصيتي در عصر ما نادر است و او عالم مادي و روحاني را با هم جمع كرده بود.

گفتگو با دكتر عارفي پزشك حضرت امام خميني

گفتگو با دكتر عارفي پزشك حضرت امام خميني در فرهنگ و قاموس حضرت امام، سازش هيچ معنايي ندارد.

اشاره: دكتر سيد حسن عارفي، چهره اي علمي و آشنا براي مردم ايران است. او داراي تخصص در سه رشته داخلي، اطفال و بيماريهاي قلب و عروق مي باشد. آقاي دكتر عارفي پس از طي تحصيلات تكميلي و تخصصي خود و پس از بازگشت به ايران (قبل از پيروزي انقلاب اسلامي) به علت اينكه به ويژه پزشكي مذهبي و معتقد به اصول و مباني اسلام است، مورد توجه افرادمتدين قرارمي گرفته و بسياري از بيماران كه اززندان هاي ستم شاهي آزاد مي شدند، براي معالجه به وي مراجعه مي كردند، از جمله هنگامي كه آيت الله طالقاني از زندان آزاد شدند، در بيمارستان سوم شعبان، كه يك بيمارستان خيريه و در جنوب شهر تهران واقع است، جهت معالجه به دكتر عارفي مراجعه كردند و تحت نظر ايشان در بيمارستان بستري و مداوا شدند. دكتر عارفي، از هنگام بازگشت حضرت امام به ايران، به عنوان پزشك متخصص داخلي و عروق و قلب، در كميته استقبال از حضرتامام داوطلب شد. و در تمام مدت حيات پر بركت امام ، معالجات آن حضرت توسط ايشان به همراهي تيم پزشكي كه تدارك ديده بودند; انجام گرفت، دكتر عارفي خاطرات بسياري از حضرت امام خميني دارد كه مجموعه اين خاطرات، به همراه گزارشات اقدامات پزشكي و چگونگي

درمان حضرت امام، در دست چاپ است كه به زودي با نام "كتيبه ماه "منتشر مي شود. "حضور" به اين مناسبت گفت و شنودي با ايشان انجام داده است كه از نظر خوانندگان محترم مي گذرد. حضور: جناب آقاي دكتر عارفي ضمن تشكر از اينكه دعوت حضور را پذيرفتيد بفرمائيد چطور شد كه شما به عنوان طبيب امام خميني انجام وظيفه كرديد؟ دكتر عارفي: فكر مي كنم اين مسئله، خيلي خود جوش بود و سير خودش را از طريق اجتماع طي كرد; و با شناختي كه مردم از بنده داشتند، توفيق دست بوسي حضرت امام نصيبم شد. وقتي كه صحبت از بازگشت امام پس از سال ها دوري از وطن شد، اين افتخار را پيدا كردم كه به عنوان يك طبيب و متخصص داخلي و قلب در كميته استقبال باشم. حضور: براي اين منظور چه برنامه هايي را تدارك و پيش بيني كرده بوديد؟ دكتر عارفي: برنامه هاي مختلفي داشتيم; كه اگر امام شبانه تشريف بياورند، ما چگونه انجام وظيفه كنيم؟ و كجا باشيم؟ و چكار بكنيم؟ كدام پزشك جراح ايشان باشد؟ يا اگر مسائلي بوجود آمد. به هر جهت ما يكي از اعضاي كميته استقبال بوديم، به اتفاق آقاي دكتر زرگر، كه بعدها وزير بهداري و نماينده مجلس شدند، برنامه هايي داشتيم. بنده از فرودگاه مهرآباد تا بهشت زهرا; در خدمت حضرت امام بودم، تا اين كه عازم تهران شدند. به ياد دارم كه هلي كوپتر، چهار بار قصد فرود كرد، ولي به واسطه ازدحام مردم، نتوانست روي زمين بنشيند، زيرا همه مردم به دست بوسي امام شتافته بودند. ما تنها راهي كه ديديم

اين بود كه با آمبولانس مجهزي كه داشتيم، آژير كشان، جمعيت را كنار زديم، و حضرت امام را از در عقب آمبولانس وارد كرده آژيركشان ايشان را از صحنه خارج كرديم. فقط حاج احمد آقا و افرادي كه روي سكو بودند; متوجه كار ما شدند، هلي كوپتر هم از بالا فهميد كه ما امام را داخل آمبولانس قرار داده ايم، اما جمعيت نمي دانست، به اين ترتيب از بهشت زهرا آژيركشان بيرون آمديم كه گزارش مفصل آن را در كتابم نوشته ام. در آمبولانس، نبض ايشان دائما در دست من بود، چون از اين طريق خيلي چيزها; مثل فشار خون را مي شود فهميد. مقداري كه از بهشت زهرا دور شديم، من حس كردم كه در يك وضعيت ناامني قرار داريم، چون در داخل آمبولانس، افراد غريبه، و يك عده مريض كه از قبل سوار آمبولانس شده بودند; نيز قرار داشتند، فكر كردم در جاي مناسبي، كه هلي كوپتر بتواند بنشيند، بايستيم و خيلي سريع امام را به هلي كوپتر منتقل نمائيم. حضور: هنگام تشريف بردن امام به قم هم گويا ازهمين شيوه استفاده كرديد دكتر عارفي: بله ! بله! خدا بيامرزد مرحوم حاج آقا عراقي را ايشان گفتند، از هفت - هشت كيلومتري جاده قم، مردم آنقدر ازدحام كرده اند كه امكان حركت از طريق عادي وجود ندارد، لاجرم از ماشيني كه با آن آمده بودند، پياده شده با آمبولانس حركت كردند. در جلو آمبولانس، غير از راننده، من و حاج احمد آقا بوديم. من در كنار حضرت امام نشستم كه مراقب حالشان باشم; وقتي وارد مسجد حاج حسن شديم، در آنجا، عده اي

از علماي بزرگ قم تشريف داشتند. حضرت امام با دوستان قديمي شان و علماي عظام روبرو شدند. از آنجا دوباره به وسيله ماشين وارد قم شديم. حضور: شما هم در قم مانديد؟ دكتر عارفي: بنده، تا مدتي، از دور از حال ايشان اطلاع داشتم، تا اين كه دوباره آقاي دكتر زرگر كه وزير بهداري وقت بودند از من خواستند كه به قم بروم. حضرت امام مختصر ناراحتي هايي داشتند، مثل فشار خون، كه دستورات پزشكي داده شد. آخرين باري كه در قم خدمت ايشان رسيدم، به علت دردي بود كه در قفسه صدري ايشان بوجود آمده بود; بيشتر به علت شرايط سياسي كه در آن زمان وجود داشت، مثلا در غرب ايران اغتشاشاتي شده بود; و ديگر مسايل سياسي كه حضرت امام با آن ها درگير بودند. من با تجهيزاتي كه برده بودم در منزل ايشان سه روز در خدمتشان بودم، الحمدالله بهتر شدند، ولي چون يك ناراحتي جديدي بوجود آمد، خدمتشان رسيدم; با مسئولين بالاي مملكتي، حاج احمد آقا و ديگران، از ايشان تقاضا كرديم كه چون امكانات ما در تهران بيشتر است، تشريف بياورند به تهران كه موافقت فرمودند; و شبانه حركت كرديم ساعت يك بعد از نيمه شب، به بيمارستان قلب، وارد شديم و در آنجا درمانهايمان شروع شد و بحمدالله بعد از چند روزي كه در داخل "سي. سي.يو" بودند، و در حدود چهل و هفت - هشت روزي كه در داخل بيمارستان بستري بودند، خوب شدند. به هر جهت آشنايي من با حضرت ايشان ابتدا از فرودگاه مهرآباد شروع شد، و در بهشت زهرا مستحكم تر شد، در داخل آمبولانس

استحكامش كامل شد، و در ملاقات هاي بعدي هم طبعا خيلي بيشتر شد. من يادم نمي رود، وقتي كه در قم خدمت ايشان رسيدم و خواهش كردم چون امكانات ما در تهران خيلي بيشتر است خوب است كه براي معالجه تشريف بياورند تهران، ايشان قبول كردند، من هم قول دادم كه به عنوان طبيب و هم به عنوان پرستار در خدمت ايشان خواهم بود. وقتي به بيمارستان قلب رسيديم، به علت شرايط بدي كه از نظر پرستاري و رعايت ضوابط شرعي در بيمارستان قلب، در آن زمان وجود داشت، ايشان مرا صدا زدند و گفتند: "پرده را بكش! " من و ايشان تنها بوديم، گفتند: "فقط شما بياييد مرا ببينيد" حضور: بعد از اين كه حضرت امام بيمارستان قلب را ترك كردند چه تدابيري انديشيديد؟ دكتر عارفي: يك تيم پزشكي تشكيل داديم. ايشان چند هفته اي، در منزلي در خيابان دربند اقامت داشتند، ما برنامه اي ريختيم مبني بر اين كه هر روز، حداقل يكي از اطباء، در خدمت ايشان باشند. ما با تيم پزشكي هم قسم شده بوديم كه از نظر پزشكي كاملا مراقبت نمائيم. او قلب ملت بود و اين حداقل ديني بود كه مي بايست ادا كنيم. در دوراني كه من در خدمت ايشان بودم مسائل و مطالب متعددي پيش آمد. در اوقات حساس، در اوقات بيماري و غيره. مطالبي فرمودند، كه به طور ريز، در كتاب و در خاطراتم آمده است. حضرت امام چندين بار، در درمانگاه بقية الله - جماران - بستري شدند; و هر بار كه بستري مي شدند خانواده ايشان و نيز مسئولين به عيادت حضرت امام مي

آمدند. متاسفانه در تاريخ 6/1/65 قلب ايشان ناگهان از كار ايستاد; و در داخل آشپزخانه نقش زمين شدند. در حقيقت از نظر پزشكي فوت كرده بودند; كه به وسيله تيم پزشكي قوي كه ما در آن موقع داشتيم، كاري باور نكردني انجام داديم آن روز جناب آقاي دكتر پور مقدس كشيك داشتند، كه در ابتدا به تنهايي، با ماساژ قلبي و تنفس مصنوعي، و بعد به كمك تيم پزشكي كه به كمكشان رسيده بودند، حضرت امام را در واقع احياء قلبي كردند; و قلب ايشان دوباره به كار افتاد. كاري كرديم كه فكر نمي كنم تاكنون در جهان، نظير آن اتفاق افتاده باشد. و حتي فكر نمي كنم از نظر طبي در جهان اتفاق بيفتد. ما هر لحظه، ضربان قلب امام را كنترل مي كرديم. مراقبت از ايشان را به عنوان يك وظيفه شرعي و ملي در تمام دوران بعداز آن ادامه داديم تا اينكه متاسفانه ايشان به خونريزي معده مبتلا شدند. به سرعت منشا بيماري را تشخيص داديم. جراحان و متخصصين گوارش را خبر كرديم و " گاستروسكوپي" انجام شد. جلسات متعدد مشورت، با پزشكان و مسئولين مملكتي داشتيم. بهترين راه درمان جراحي تشخيص داده شد; كه حضرت امام هم با آن موافقت كردند و به اتاق عمل تشريف بردند; كه لحظه به لحظه اين جريان، يعني از تاريخي كه ايشان مبتلا به سرطان شدند، تا اين كه رحلت كردند، در كتاب خاطرات ذكر شده است. حضور: آقاي دكتر چه طور به فكر تدوين اين كتاب افتاديد؟ و اكنون اين خاطرات در چه مرحله اي است؟ دكتر عارفي: عرض كنم، خوب لازم بود و

همه هم لازم مي دانستند، به خصوص از من مي خواستند كه خاطرات چندين ساله ام نوشته شود. من چندين جلسه كه با برادران و به خصوص با حاج احمد آقا، كه يك بار هم ايشان لطف كردند و تشريف آوردند منزل بنده، من از ايشان سئوال كردم، اين كتاب را براي چه كسانيمي نويسم؟ چون يك قسمتي است كه مربوط به نوارهاي قلبي است كه مردم كوچه و بازار از آن اطلاع ندارند، و يك قسمت هائي است كه خاطرات ارشادي است و خاطرات فقهي و غيره، اين ها را يك عده متوجه نمي شوند. بحث ما با حاج احمد آقا در اين خصوص بود; از ايشان راهنمايي خواستم، قرار شد من شروع به نوشتن كنم، و هر چه محفوظات دارم، و نيز برادران ديگر، خاطراتي دارند، هر چه هست بياوريم روي كاغذ، و يك مجموعه اي درست كنيم و اين مجموعه را به همگان ارائه دهيم. اگر يك طبيبي آن را مطالعه كرد; مسائل طبي، تشخيص ها و مسايل درماني حضرت امام، برايش جالب باشد. يا يك فردي كه از امور طب خبر ندارد، قسمت هاي نوار قلبي را ورق مي زند، و زود از آن مي گذرد، ولي آن قسمت هائي كه به نفعش است و آموزنده است، از آن ها استفاده مي كند. به اين ترتيب شروع به كار كردم. منتهي يك مقدار علت تاخير مدون شدن اين كتاب براي اين بود كه تصميم گرفتيم يك مقدار از تصاوير را در كتاب بگذاريم. اين را هم بايد عرض بكنم در آن موقع، تقاضا كردم; كه دوربين هائي مخفي در مكان هاي

مختلف نصب شود. البته آن موقع هدفم اين بود كه امام هم مثل هر فردي، اين احتمال وجود دارد كه وارد اتاق عمل بشود كه همين طور هم شد. پس ما بتوانيم مراقبتها را به وسيله دوربين هاي مخفي كه در اتاق عمل و در "سي سي يو" و در راهرو و غيره داشتيم تكميل بكنيم; و در ضمن اگر هم احتياج بود عكس برداري بكنيم و همين كار را هم كرديم، از اين ويدئوها مي خواستند عكس بگيرند ولي كيفيت هيچ خوب نبود، در حدود دو سال، ساعت ها من با اين ويدئو و با اين سيستم هايعكس برداري و تصويري كار كردم و با اغلب متخصصين جلسه گذاشتم و از آن ها كمك فكري خواستم كه بالاخره و خوشبختانه در اين اواخر به نتيجه رسيدم و يك مقدار تصاويري از حضرت امام دارم كه شايد بعضي از آنها را در تلويزيون به صورت تصويري ديده باشيد; ولي وقتي كه آمده روي فيلم يا روي كاغذ، از كيفيت خوبي برخوردار نبوده است ولي تصاويري كه من داشتم خوشبختانه كيفيت خوبي پيدا كرده، به همين دليل اكنون از اين تصاوير براي تدوين كتاب استفاده كرده ام. مطالب حروف چيني شده بوسيله برادران خيلي خوب تصحيح و ويرايش شده و اين كتاب در آينده نزديك منتشر خواهد شد. حضور: انشاءالله كه هر چه زودتر اين اثر منتشر شود. بنده مجموعه كتاب را، وقتي كه از جهت انجام زمينه هاي آماده سازي مي خواندم، يك لطافت و يك صميمت بين بيان و واقعيت هايي كه در لحظات زندگي حضرت امام براي شما لمس شده در آن مشاهده

كردم، اين سعي در قلم شما كاملا مشهود است كه آن را براي مخاطب جذاب تر مي كند. بشر، طبيعتا، در آن لحظه هائي كه دچار بيماري است، داراي خلوت است و طبيب هم با بيمار يك رابطه صميمي و عاطفي دارد. شما اين افتخار را داشتيد كه در خلوت ترين لحظات زندگي امام خميني همدم ايشان باشيد و با ايشان زندگي كنيد، مي خواستم يك تصويري، يك تجسم و يك توصيف; از آن لحظات الهي، از آن لحظاتي كه امام در حالتهائي كه خاص خودشان بود و يا با خداوند راز ونياز داشتند بيان بفرمائيد. دكتر عارفي: شما سئوال خيلي مشكلي كرديد. من خيلي خيلي كوچكتر از آن هستم كه بتوانم تفسيري از آن چيزي كه شما گفتيد داشته باشم. امام در يك سطح بسيار بسيار بالا قرار گرفته و افراد مثل من هم در سطح بسيار بسيار پائين قرار داريم. منتهي استنباطهاي خودم را گاهي اوقات در نوشته هايم منعكس كرده ام. برخي از آنها را كه به خاطر دارم خدمت تان عرض مي كنم. در سال 58 كه در بيمارستان شهيد رجايي بودند، براي استفاده از دستشويي، ايشان را با صندلي چرخدار از راهرو عبور داديم. در راهرو، مريض هاي بيمارستان هم بودند، مريض هاي بيماري هاي قلبي مادرزاد بودند، دريچه اي بودند، بيماران انسداد رگها بودند; با قيافه هاي بيمار گونه و اين باعث شد كه امام ، اگر چه در ظاهر نشان نمي داد، ولي وقتي وارد "سي. سي. يو "شدند يك مقدار نامنظمي قلبشان شروع شد. امام تا اين حد نسبت به مردمش حساس بود. در همان سال 58

وقتي فشار ايشان سقوط كرد، وقتي درد قفسه وجود داشت، وقتي احساس كرد كه در واقع دارد به طرف مرگ مي رود، خيلي آرام بود. حالا يك عده ممكن است دستپاچه بشوند بگويند دو تا صلوات آخر را هم بفرستيم در حالي كه ايشان يك اقيانوسي از آرامش در مقابل مسائل بود. و جالب اينكه بعد از اين كه فشار بالا آمد و به حال طبيعي برگشت، ايشان به حاج احمد آقا گفته بودند كه "اين دنيا وآن دنيا براي من زياد فرقنمي كند. كاري كه بايد بكنم، كرده و وظيفه ام را انجام داده ام; منتها يك مقدار مسائل راجع به انقلاب مانده كه آنها ناتمام است. "يعني نگراني ايشان راجع به مسائل انقلاب بود. وقتي ايشان احساس كرد كه دارد رحلت مي كند، هيچ احساسي نداشت; جز اينكه حس بكند ممكن است در اينجا فوت بكند و بعد يك مقدار مسائل انقلاب بماند. من چون دقيقا نزديك به ايشان بودم ازنظر خيلي از مسائل حس كردم كه ايشان وصيتنامه را نوشته اند و بعد از آن هم در واقع شروع كرده اند به ادامه وصيتنامه نوشتن كه طول كشيد و آن گوهر نايابي را نوشتند كه در شان خودشان بود. موضوع ديگر اينكه يك سال قبل از رحلت ايشان در 13/3/67 ايشان زنگ زدند گفتند كه ناراحتم. گفتم: درد سينه داريد؟ گفتند: نه "گفتيم: ناراحتي شما چيه؟ گفتند: خيلي احساس ضعف مي كنم." فشار را گرفتيم ديديم سقوط كرده و نوار گرفتم ديديم تغيير نكرده است. سرم وصل كرديم ومعاينه كرديم، معاينه هم چيز جديدي را نشان نداد. نوار چيز جديدي را نشان

نداد و بعد از سرم وصل كردن; ايشان احساس دردي در شكم شان كردند، من اولين فكري كه كردم اين بود كه رگ بزرگ شكم، آئورت پاره شده يا دارد پاره مي شود چون در افراد مسن اين احتمال وجود دارد يا اينكه ... بهر جهت در اين جريان ها بوديم كه درد شكم شان شدت گرفت ما در آن زمان برادران ديگري را به كمك طلبيديم مثل آقاي دكتر فاضل و آقاي زالي متخصص گوارش آن ها تا داشتند مي آمدند خيلي جالب است كه ايشان حاج احمد آقا را صدا كردند اصولا در مراحلي كه حالشان خيلي بد مي شد حاج احمد آقا را هميشه صدا مي كردند. حاج احمد آقا هم در اطراف بودند تشريف آوردند من يادم هست كه در اينجا يك توصيه جالبي كردند كه در خاطراتم نقل كرده ام به فرزندشان گفتند كه "خانم را مواظب باشيد كه بعد از من به ايشان بد نگذرد"، يعني توصيه اي كه كردند يك توصيه عمومي بود. يك خاطره ديگر كه مربوط به آخرين روز عمر با بركت ايشان است. ايشان در حالي كه حس كرد كه فشار دارد سقوط مي كند و افراد مختلف در اطراف ايشان بيش از معمول وجود دارد به يقين مي دانست كه در واقع مراحل آخر زندگي را طي مي كند در اين مراحل ديگر با خودش و خداي خودش بود. با اينكه بيماري آنقدر وسيع پيشرفت كرده بود كه تمام تار و پود وجود ايشان را سلول هاي سرطاني گرفته بود، ريه را گرفته بود، كبد را گرفته بود و جاهاي مختلف را گرفته بود...

ايشان در بستر كه خوابيده بودند اغلب در يك حالت بيحالي كه درست نمي توانست جواب بدهد و تن صدا پائين آمده بود; وقتي كه حس مي كرد نزديك ظهر است، دائما به ما ذكر مي كرد كه بگوئيد وقت نماز ظهر شده؟ يا وقت نماز مغرب شده؟ وقتي كه به نماز مي رسيد ايشان با تن صداي خوب نماز مي خواند و هشياري كامل داشت. وقتي نماز تمام مي شد ايشان دوباره مي رفت به حالت خودش و ما همه حس مي كرديم با خداي خودش خلوت كرده است. ساعت هاي آخر عمر دائما سوره الحمد را مي خواندند دائم و متصل مي خواندند البته با صداي بسيار ضعيف. يك چيزي كه براي من جالب بود اين نكته بود كه در يكي از منابر شنيده بودم كه يك فردي آمده كتابي نوشته كه آخرين جمله اي كه بزرگان دين گفتند چه بوده است؟ البته اين صحبت را چند سال پيش، قبل از اينكه ايشان حلت بكنند شنيده بودم. بعدا كه ايشان در آن مراحل بد و خيلي ناجور قرار داشتند و ديگر تن صدا خيلي پائين بود و فشار بسيار پائين آمده بود و روي 40 ميلي متر جيوه، بود و اصلا قدرت تنفس و قدرت صحبت و توان از ايشان گرفته شده بودناگهان مرا به اسم صدا كردند و چون به من مي گفتند: آقاي دكتر. دستور دادند آقاي دكتر (من نزديك بودم) گفتم جانم چيه؟ ايشان ذكر كردند كه وضو گرفتن قبل از وقت، تا اين جمله را گفتند من متوجه شدم يك مسئله فقهي را دارند مطرح مي كنند. آقاي آشتياني

نزديك بود صدا كردم و حاج احمد آقا نزديك بود ايشان را هم صدا كردم گفتم تشريف بياوريد امام يك مسئله فقهي را مي گويند و در حد من نيست من مي خواهم عرض بكنم كه امام چند چيز برايش خيلي الگو بود. آن چيزي كه مي خواهم ذكر كنم آخرين خواسته امام (س) است در واقع آخرين مطلبي كه امام به ذهنش آمده و خطور كرده بود كه مربوط مي شود به يك ساعت يا نيم ساعت قبل از متوقف شدن قلب و رحلت ايشان. مسئله اي كه فرمودند يك مسئله فقهي بود يعني اينقدر بزرگ بود اين مسئله فقهي كه آخرين جمله ايشان بود و مهم تر از اين استنباط كردم كه مهمترين قسمتي كه در زندگي ايشان بود احساس مسئوليت بود كه حس مي كرد نكند اين مسئله فقهي را يك جوري در كتابهاي خودش و در رساله خودش منعكس كرده باشد كه براي ديگران واضح نباشد و ايشان يك وقت در برابر خداوند مسئول باشد پس من فكرمي كنم مسئوليت بزرگترين ستون اصلي زندگي ايشان بود و اين آخرين جمله ايشان بود و آخرين خواسته ايشان بود و آخرين مطلب ايشان بود كه در واقع همين احساس مسئوليت بود كه باعث شده بود ايشان انقلاب را به پا كرد، همين احساس مسئوليت بود كه از زندان نمي ترسيد، همين احساس مسئوليت بود كه ايشان از موشك نمي ترسيد و بارها و بارها من شاهد آن بودم. يكبار گفتند امشب حتما جماران را مي زنند، شما هم بيائيد من هم با كمال افتخار آمدم كه در خدمت ايشان باشم ولي ايشان اصلا

پناهگاه را قبول نداشت مي گفت من بروم در پناهگاه و يك عده پناهگاه نداشته باشند. من به پناهگاه بروم و يك عده در زير پناه خودشان جا نداشته باشند. به هيچ وجه قبول نداشت. به اين علت كه ايشان با مسئوليت متولد شده بود با احساس مسئوليت هم رحلت كرد. و من احساسم اين است كه آن چيزي كه از صحبت هايم و از خاطراتم مي توان نتيجه گرفت در همين جمله خلاصه مي شود: اگر كسي مثل امام احساس مسئوليت بكند آن وقت حركت ايجاد مي شود آن وقت سازندگي شروع مي شود، آن مي شود كه وقتي فشار به 40 ميلي متر جيوه مي رسد كه انسان نه قدرت تفكر دارد و نه حركت و نه صحبت، آن موقع برمي گردد و احساس مسئوليت مي كند كه نكند در مقابل اين سئوال در مقابل خداوند مسئول باشد. حضور: با تشكر، اين خاطره شما راجع به وضوي قبل از داخل شدن وقت را يكي ديگر از آقايان هم گفته بود، از خانواده ايشان هم گفته بودند، خانم مصطفوي هم آنجا بود؟ آقاي انصاري هم بودند؟ دكتر عارفي: بله بودند. البته اين را به من گفتند و من همه را صدا كردم حضور: آنها هم شهادت دادند؟ دكتر عارفي: بله. ببينيد اينرا همين جور ازش گذشتند من اينجوري دارم تفسير مي كنم و دارم مي گويم كه آخرين سخن ايشان برايم خيلي جالب بود، چون آدم ببيند بزرگان در آخرين لحظات عمر چه كرده اند كه در واقع حاصل همه عمرشان است تا معلوم شود چه ارتباطي بين خط و شخصيت و روحيه افراد

وجود دارد، ما ببينيم در واقع آخرين جمله ايشان چه بوده؟ آخرين پيام ايشان چه بوده؟ چكيده تمام نود سال عمر چه بوده؟ من اينجوري حس مي كنم كه اين را من بايد بصورت ديگري بياورم، آن نود سال نتيجه اش چه بوده؟ به نظر من احساس مسئوليت بوده و همان احساس مسئوليت بوده كه موجب شده حركت را شروع كنند. حضور: لطفاانگيزه اصلي و عاملي كه شما را مصمم كرد كه مجموعه گزارشات پزشكي خودتان را تنظيم كنيد، بيان بفرمائيد و در عين حال اشاره اي هم به فرازهائي از اين كتاب، داشته باشيد دكتر عارفي: در خدمت يك فردي مثل حضرت امام (س) بودن، خودش ايجاب مي كند كه انسان خاطراتش را بنويسد، ديگران هم خوب است همين كار را بكنند. همه تشنه اين هستند كه ببينند در عرض اين ده سال چي گذشته؟ و ما درست است كه طبيب بوديم ولي در حقيقت مثل آن كاتب هاي زمانهاي گذشته بوديم كه هر چه شنيديم و هر چه گذشته را، روي كاغذ آورديم و نتيجه اش هم اين است كه اين كتاب در واقع فقط چيزهاي پزشكي نيست. همانطور كه قبلا ذكر شد خالص اين طور نيست كه ما نوار قلبي حضرت امام را آنجا ذكر كرده باشيم و زير نويس كرده باشيم، زيرا آن ها به درد يك طبيب مي خورد كه مي خواهد بداند نوار امام چه بوده؟ و ايشان به چه دليل زير عمل جراحي گرفته است؟ يك نكته ديگر كه خيلي مهم است ارائه كار ما پزشكان ايراني بصورت يك تيم است. چه جوري در خدمت امام انجام وظيفه

كرديم؟ آيا انجام وظيفه مان بصورت خيلي ساده بوده؟ در يك جهت بله. بصورت يك فرد عادي با ايشان برخورد مي كرديم. ايشان بعنوان يك مريض و ما به عنوان يك طبيب، آن كارهايي كه طب امروز به ما گفته انجام مي داديم. طبيعي است پيشرفت كارهائي كه در طب شده است را ما وظيفه مان بود انجام بدهيم و انجام داديم و اين را اينجوري مي خواهم بگويم كه پزشكاني كه در خدمت ايشان بودند كوشش كردند صد در صد كارهاي پيشرفته پزشكي را انجام بدهند كه انجام دادند و بعد هم يك مقدار در داخل اين خاطرات مسائلي وجود دارد كه از ايشان منتقل شده و اينها براي آيندگان بسيار مفيد است. ايشان وقتي كه در سخت ترين شرايط بيماري بودند و يك جمله اي را ذكر مي كردند، اين براي ما خيلي مفيد بود و براي آيندگان هم مفيد است تا در واقع، انسان دريابد كه در كجاست؟ انسان با تمام قدرتي كه در خودش حس مي كند وقتي كه بيمار مي شود خودش كارهاي اوليه زندگيش را نمي تواند انجام بدهد. اين ضعف خودش را بايد از اول بداند. نه اينكه حالا كه سالم است فكر بكند مي تواند در واقع كون و مكان را به انتقاد بكشد. خوب مطالبي كه در اين كتاب وجود دارد كه خاطرات ده ساله تيم پزشكي را تا حدودي منعكس مي كند. اينها يك مقدارش آموزنده خواهد بود و مقصود فقط جنبه هاي طبي آن نيست. حضور: عموما بيشترين عنايت و توجه امام خميني متوجه رسيدگي به امور مردم بود. زماني كه از رسانه ها

خبر بيماري حضرت امام منعكس شد ديديم كه در جامعه يك شور و اشتياق و يك توسلي براي شفا و براي سلامت حال امام وجود دارد و همه مشتاق بودند كه در حد امكان و موجوديتشان هر كاري كه از دستشان مي آيد براي سلامتي ايشان بكنند. طبيعتا شما به عنوان مسئول تيم پزشكي در اين ارتباطها و در اين مسير بيان علايق و توجه حضرت ايشان به مردم و بالعكس قرار مي گرفتيد. اين وضع را و اين صحنه هائي كه مردم در آن بودند در زماني كه حضرتامام در بيمارستان بستري بودند يا آن روزهائي كه خبر تشديد بيماري ايشان به مردم رسيد آن را هم قدري توضيح دهيد. دكتر عارفي: وقتي كه حضرت امام در بيمارستان شهيد رجائي فعلي بستري بودند، جالب بود كه يك عده آمدند و فكر مي كردند بيماري امام يك بيماري است كه بايد قلب را برداشت و عوض كرد. يعني پيوند قلب كرد و يك نامه اي آمد كه اين حتما چاپ مي شود يعني بوسيله برادران ديگر برده شد كه دراندوخته ها باشد و بعد منعكس شود كه يك فردي با ظرافت خيلي خاصي نوشته بود كه در سينه من قلبي هست كه سي و شش سال از بهار زندگيش گذشته يك قلب ديگري وجود دارد كه بيست وهشت سال از پائيزش گذشته و قلب ديگري وجود دارد كه يازده سال از تابستانش گذشته و يك قلب ديگر هست كه اين بهار امسال اولين سالش را مي گذراند، منظورش خود و خانواده اش بود نوشته بود شما هر كدام از اينها را مي خواهيد ما حاضريم

كه هديه بكنيم براي سينه حضرت امام تا زنده بماند. اين نكته نشان دهنده اين است كه مردم چقدر با عاطفه و چقدر با گذشت و فداكاري با ايشان برخورد مي كردند. يك كسي ممكن است كليه اش را هديه بكند يك كليه را بدهد و كليه ديگر كار بكند ولي در مورد قلب دومي وجود ندارد بنابراين شخص هديه كننده فوت مي كند. و در واقع او هستي اش را تقديم مي كند. ولي در جنبه هاي ديگر وقتي كه امام احساس ناراحتي مي كرد مردم چكار مي كردند؟ دعا مي كردند و دعايشان هم چون مردم پاك طينت و رابطه شان با خداوند متعال خيلي قوي بوده و هست. اغلب، مي توانم بگويم هميشه اجابت مي شد. ببينيد موضوعي كه اتفاق افتاد در تاريخ 6/1/65 بود امام در آشپزخانه تشريف بردند و داشتند چائي مي ريختند و يك دفعه قلب ايشان ايستاد و نقش زمين شدند و از نظر پزشكي فوت كردند و بعد هم برگشتند بوسيله ماساژ قلبي و بوسيله كارهائي كه انجام شد. اين يك چيز كاملا غير طبيعي است. و از نظر تصادفي خيلي بايد نادر باشد كه اين عوامل بوجود بيايد و ايشان نجات پيدا بكند. اين هيچ نبوده جز دعاي خير مردم. همان دعاي شبانه و در مساجد و هر فردي در كنار جانمازش دعا مي كرد كه نتيجه اش اين شد كه امام اين فرصت را پيدا كرد كه وقتي كه داشتند مي افتادند روي زمين، دستشان را بگذارند روي زنگ و زنگ خطر را به صدا در آورند. چون يكي از تمهيداتي بود كه اينجا براي

ايشان درست شده بود كه اگر ناراحت مي شد زنگ بزنند. دوم اينكه وقتي كه آقاي دكتر پور مقدس رسيده بر بالين ايشان نگاه كرده، ديده است كه ايشان آن مردمك چشمش گشاد شده اين مراحلي است كه معمولا مي گويند بر نمي گردد ولي در مورد ايشان برگشت.. پس نشان مي دهد كه عامل ديگري وجود دارد. موضوع ديگر اينكه ايشان تنفس و علائم حياتي و فشارش طوري بود كه روشن بود قلب اصلا ايست كرده است تمام اينها در واقع متوقف شده بود يعني علائم حياتي وجود نداشت و اينها را ما هيچ توجيهي نداريم جز اينكه بگوئيم دعاي مردم بوده و باعث شده كه تمام عوامل در واقع دست به دست هم بدهند و ايشان ما را مستفيض بكنند كه همين هم بود. نكته ديگر در مورد اينكه ارتباط ايشان با مردم چه جوري است؟ چيزي است كه من در خاطراتم نوشته ام و جالب است. ما يك روز صبح بود ساعت هشت، معمولا ساعت هشت خدمت ايشان مي رسيديم، معاينه مي كرديم، فشار مي گرفتيم و احوال پرسي مي كرديم و آنهائي كه كشيك نبودند مي رفتند. آنروز كشيك من نبود من كشيكم را تحويل ديگران دادم و رفتم به بيمارستان كه رسيدم ديدم سيستم پيچينگ من كه اطلاع مي داد به وسيله بلندگو كه در جيبم بود كه سريع با شماره فلان تماس بگير من هم با ماشين كه در اختيارم بود سريع خدمت امام آمدم ديدم ايشان درد قفسه صدري گرفته و درد قلبي گرفته; البته درمانهائي شروع شده بود. درمان را ادامه داديم و ايشان الحمدالله خوب شدند.

هر وقت ايشان ناراحتي پيدا مي كرد در جستجوي علت بوديم و طبيب اصولا بايد دنبال علت بگردد. بالاخره اينطرف و آنطرف فهميديم كه ساعت هشت صبح كه من خدمت ايشان بودم و بعد از خدمت ايشان مرخص شدم بعد از من يك نامه اي به ايشان داده مي شود بعلاوه يك پوليور، يك بافتني. و امام نامه را مي خوانند مي بينند از يك خانمي است كه دردمنداست و يادم نيست بچه اش شهيد شده يا شوهرش شهيد شده ولي بهرجهت خانم محترمي نامه نوشتند كه من هر باري كه اين دانه ها را در روي اين بلوز زدم يك صلوات فرستادم و يك دفعه امام را دعا كردم. امام وقتي اين نامه را مي خوانند تحت تاثير عاطفي شديد قرار مي گيرند و همان باعث مي شود كه ايشان درد قفس صدري بگيرند و درد قلبي بگيرند. خوب ما اطرافيان نمي توانستيم نامه را قطع كنيم چون اگر قطع مي كرديم رابطه امام با اجتماع قطع مي شد و از طرفي اگر مي خواستيم ادامه داشته باشد خوب ايشان تحت تاثير قرار مي گرفت و نتيجه اين بود كه درد حس مي كردند و رگ قلب ايشان صدمه مي ديد. اينها نشان مي دهد كه رابطه هاي بسيار شديدي بين ايشان و اجتماع وجود داشت و ما هم از نظر طبي و دفتر حضرت امام هم از نظر جنبه هاي مختلف هيچ كاري نمي توانستيم بكنيم براي اينكه نهمي توانستيم امام را از اجتماع جدا بكنيم و در عين حال هم نمي خواستيم عاملي باشد كه ايشان درد قلبي بگيرند ولي بين اين

دو هيچ كدام را نمي توانستيم انتخاب كنيم. بنابراين مي توانستيم بعضي از چيزها را تذكر بدهيم ولي مي دانستيم كه امكان ندارد. مثل يك طبيبي است كه بايد در اجتماع باشد و اگر خودش هم مريض بود بايد مريضش را ببيند. مگر اينكه خودش وجود نداشته باشد بهر جهت خاطرات متعدداست كه نشانمي دهد رابطه بسيار شديدي بين ايشان و اجتماع وجود داشت. امام يك اقيانوس بسيار بسيار عظيمي بود و آن امواج كوه پيكري كه گاهي اوقات روي اين اقيانوس بود كه كاملا آرامش داشت و با عوامل محيطي، با مسائلي كه در اجتماع از نظر سياسي - اجتماعي بوجود مي آمد در ظاهر ممكن بود يك مقدار متاثرش كند ولي عمقش را هميشه ساكن نگه مي داشت. براي اينكه بتواند بهتر فكر بكند، بهتر تصميم بگيرد و به همين دليل هم بود كه موفق بود. من درست قبل از آن بيست و يكم بهمن يادم هست كه چند لحظه قبلش من در مدرسه رفاه بودم و آنجا دولت بختيار دستور داده بود حكومت نظامي از ساعت چهار يا شش بعدازظهر است و همين سكون و آرامش دروني ايشان بود كه نشست و فكر كرد و فت بريزيد توي خيابانها و همان بريزيد توي خيابانها بود كه باعث شد كه همه چيز را عوض كرد. در صورتي كه اگر يك نفر ديگري بود كه مي گفت مردم كشته مي شوند يا حكومت نظامي است و مردم را مي گيرند كار درست نمي شد. ايشان عمقش يك عمق آرامي بود كه مي توانست خوب تصميم بگيرد بجا تير را به هدف بنشاند. حضور: در

مورد دوستان، همكاران و مجموعه كساني كه با شما همكار بودند و طبيعتا خط اصلي كتاب هم يك قضاوت و يك بيان تخصصي و مرتبه علمي جامعه معاصر پزشكي ايران هست. اين را هم توضيحاتي داشته باشيد كه چگونه نگاه كرديد و چه ارزيابي از نظر توان پزشكي براي حفظ وجود حضرت امام كه خواست تمامي مردم ايران بود، صرف شد. دكتر عارفي: ما اول يك تصميم گرفته بوديم يعني آن موقعي كه حتي خودم تنها بودم خوب تصميم ما بر اين بود كه اگر امام كوچكترين ناراحتي پيدا بكند بهترين متخصص را بر بالين ايشان بياوريم و اين چيزي بود كه با حاج احمد آقا هم مطرح كرده بوديم و چيزي را هم غير از اين قبول نداشتيم و اين دليل بر اين نيست كه اگر مثلا يك فردي نخواستيم و از او تقاضا نكرديم بر بالين ايشان بيايد او مثلا خوب نبوده، مثلا اگر ايشان ناراحتي استخواني پيدا كردند، ناراحتي مفاصل پيدا كردند ما آمديم از برادراني كه در اين قسمت تخصص داشتند و شناخته شده بودند و مورد احترام اجتماع بودند يك نفر را انتخاب كرديم در حاليكه ده ها مثل ايشان هم وجود داشت همانطور كه صدها مثل من وجود دارند، ولي خوب يك نفر بايد مسئول باشد در يك اداره، در يك تيم، ما تقريبا مي توانيم بگوئيم تمام اطباي ايران طبيب امام بودند جز تيم ما بودند ، افتخارشان بود. منتها هر بار به ناسبت يكي از آنها را انتخابمي كرديم. حضور: در پايان، اگر مطلبي را لازممي دانيد و خاطره اي يا چيزي نو كه فكر مي كنيد

لازم است بيان بشود، مطرح بفرمائيد؟ دكتر عارفي: من فكر مي كنم خواندن اين خاطرات و نكاتي كه در صندوق خانه افكار من و خاطرات من بوده تمامش باز شده و گفتن اينها هم يك تكه اي، يك صفحه اي است از آن كتاب كه در يكي از صفحات آمده و آن بد نيست، چون جنبه ارشادي دارد و آن به اين صورت است كه يكي از برادراني كه در خدمت امام بوديم در بيمارستان قلب مي خواست ازدواج بكند و آمد و به من گفت كه خواهش كنيد امام خطبه عقد مرا بخوانند. من رفتم خدمت امام، امام حالش خوب بود و ايشان هم قبول كرد و خطبه آن برادر و آن دختر خانم را در آن زمان كه در بيمارستان شهيد رجايي كار مي كردند، ياد م هست حضرت امام خطبه اين زوج را خواندند، بعد وقتي كه خواندند و تمام شد يك قرآني برادرمان داشت خدمت امام داد و از ايشان خواهش كرد كه در قرآن هم يك ست خطي داشته باشند. امام قسمتي كه نوشتند بسيار جالب بود. جمله اي كه حضرت امام در صفحه اول قرآن مرقوم فرمودند به اين صورت است: بسمه تعالي "زن و مردي كه مي خواهند ازدواج كنند اگر بخواهند خوشبخت باشند بايد عازم سازش باشند." و امضاء فرمودند. اين خيلي پيام دارد. من اينجوري در خاطراتم ذكر كردم كه امامي كه همه مي شناسيم و مي دانيم كه ايشان اصلا لغت سازش را مثل اينكه هيچ جا قبول نداشتند و بنظر من اصلا در افكار ايشان، در قاموس ايشان، و در فرهنگ ايشان، اصلا غت

سازش بايد حذف شود، براي اينكه ايشان اهل مبارزه بود، اهل منطق بود، اهل تفكر بود و سازش براي تارو پود وجود ايشان يك چيز معني داري نيست ولي در اين جمله ايشان مثل اينكه معني پيدا مي كند و آن اين است كه ذكر مي كنند "اگر بخواهيد خوشبخت باشيد بايد عازم سازش باشيد." اين سازش مي تواند يعني قبول كم و كاست ها، يعني بدي و خوبي را بايد تعديل كرد، بايد ساخت، يعني يك زن و يك مرد در آن كانون خانواده شان بايد جوري با هم سازش داشته باشند كه بتوانند بسازند يا اينكه اينجوري ممكن است تصور بشود كه در جهت سازندگي حركت بكنند بيايند كانون گرم خانوادگي درست كنند بيايند جوري برخورد كنند كه ميوه هاي زندگيشان، ميوه هائي باشند كه به درد اجتماع و مردم بخورند، به درد انقلاب بخورند به درد اسلام بخورند، بهر حال سازش را در اينگونه مسائل ايشان قبول دارند. حضور: با تشكر از اينكه فرصتي را فراهم آورديد و دعوت حضور را براي اين گفتگو پذيرفتيد، موفق باشيد انشاءا... دكتر عارفي: به هر جهت من در كتابم نوشته ام كه هنوز روح من، تاروپود من، سلسله اعصاب من قبول نكرده كه حضرت امام رحلت كرده اند و هنوز نتوانسته ام قبول كنم . چرا؟ چون ايشان براي بسياري و از جمله براي ما زنده هستند، درست است كه وجود جسماني ايشان ديگر در بين ما نيست ولي افكار ايشان، اعمال ايشان، حركت هاي ايشان، پندها و برخوردهاي انساني و اسلامي ايشان به تمامي در نظر ما زنده است. حضرت امام خميني رهبر ما

بود و هست و مرشد و آقاي ما بود و هست و به هر جهت ما ايشان را از ميان خودمان رفته نمي دانيم، چون خودش، افكارش، اعمالش و آن رفتار انساني اش هميشه و همه جا با ماست. ما با ايشان هستيم و اميدواريم كه با افكار و اعمال و با آن چيزهايي كه به ما آموخته اند باقي عمر مان را انشاءالله به اتمام برسانيم. حضور: انشاءالله هر چه زودتر شاهد انتشار كتاب "كتيبه ماه" باشيم; با تشكر از شركت شما در اين گفتگو.

امام خميني ما را به هم نزديك مي كند/ مصاحبه با آقاي ظفر بنگاش سردبير روزنامه كرسنت اينترنشنال -

امام خميني ما را به هم نزديك مي كند/ مصاحبه با آقاي ظفر بنگاش سردبير روزنامه كرسنت اينترنشنال - اشاره: آقاي ظفر بنگاش سردبير روزنامه كرسنت اينترنشنال (هلال بين المللي) هستند كه مدت 26 سال است در كانادا منتشر مي شود. اين روزنامه يك نشريه خبري است كه درباره حركتهاي اسلامي جهان مانند فلسطين، كشمير، فيلي پين و. . . گزارشهايي را منتشر مي سازد. آقاي بنگاش يك نويسنده پاكستاني است كه پس از اتمام تحصيلات دانشگاهي خود به كانادا عزيمت و از همان آغاز با نشريه ياد شده همكاري كرده است. وي در انگلستان بهمراه دكتر صديقي از بنيان گذاران مؤسسه مسلمانان لندن محسوب مي شود و مدير اجرايي مؤسسه مزبور است. ايشان در زمينه هاي گوناگون داراي تاليفاتي هستند كه از جمله آنها مي توان به كتاب "قتل عام مكه" اشاره كرد. نويسنده كه خود در محل حضور داشته و شاهد كشتار مردم بدست سعوديها بوده است در سال 1988 اين كتاب را درباره كشتار حجاج ايراني در مكه معظمه به رشته تحرير درمي آورد. آقاي بنگاش

در سال 1376 -براي شركت در اولين كنگره امام خميني و احياء انديشه ديني چند روزي مهمان كشورمان بودند. مصاحبه اي با ايشان انجام داده ايم كه در ذيل به نظر خوانندگان گرامي مي رسد. حضور: با توجه به اينكه شما به عنوان يك نويسنده مسلمان، مقيم كانادا هستيد و اين كشور از ايران و كشورهاي اسلامي دور است و ما فكر مي كنيم به علت همسايگي اين كشور با آمريكا و تبليغات سويي كه دولت آمريكا درباره انقلاب اسلامي مي كند اين انقلاب در كانادا با چهره اي مخدوش تصوير شده است، چگونگي را بيان بفرماييد. بنگاش: هنگامي كه در سال 1979 انقلاب اسلامي در ايران به وقوع پيوست شادي زيادي در بين مسلمانان بوجود آمد. آنها خيلي خوشحال بودند و از انقلاب اسلامي حمايت مي كردند. البته كانادا كشوري اسلامي نيست و بجز عده اندكي غير مسلمانان حمايت چنداني از انقلاب اسلامي به عمل نمي آورند. ولي تدريجا دو چيز اتفاق افتاد. در وهله اول تبليغاتي بود كه به صورت مداوم در وسايل ارتباط جمعي بر ضد انقلاب اسلامي ديده مي شد و دوم تبليغات فراواني بود كه سعوديها بر ضد انقلاب اسلامي مي كردند. سعوديها در تمام نقاط دنيا نمايندگاني دارند و به آنها پول مي دهند تا مساجد و مؤسسات ديگر را خريداري كنند كه از طريق آنها به تبليغات بپردازند. بنابراين متاسفانه در نتيجه تبليغات وسايل ارتباط جمعي غرب و افرادي كه با نوع تفكر سعوديها مرتبط، هستند، رفتار گروهي از مسلمانان تغيير پيدا كرد و ديگر مانند اوايل از انقلاب اسلامي حمايت و جانبداري نكردند. ولي اين بدان معنا

نيست كه همه مسلمانان از حمايت انقلاب اسلامي دست برداشتند. الحمدلله به دليل حضور ما و نشريه ما در آنجا و گزارشها و تحليل هاي مدام كه چاپ مي كنيم و توضيح و تفسيري كه درباره وقايع مي نويسيم تدريجا توانسته ايم حداقل تفكر مسلمانان را تغيير دهيم. البته ما نشريه كوچكي هستيم و نمي توانيم با همه روزنامه هايي كه در كانادا وجود دارند رقابت كنيم. صداي ما ضعيف است. ما تنها افراد معدودي هستيم كه كار فراواني انجام مي دهيم ولي به هر حال الحمدلله اين امر در حال پيشرفت است. حضور: با توجه به شرايطي كه بيان كرديد بفرماييد انعكاس فتواي حضرت امام درباره سلمان رشدي مرتد در كانادا چگونه بود؟ بنگاش: من فكر مي كنم با پيش آمدن ماجراي رشدي تغييري در مغزها بوجود آمد. هنگامي كه فتواي امام صادر شد مسلمانان فورا دريافتند كه در اينجا (ايران) دانشمندي دارند كه رهبر مسلمانان بپاخاسته است و تنها كسي است كه براي حفظ شرافت پيامبر اسلام (ص) ايستاده است. اين امر، تفكر مسلمانان را تغيير داد. در كانادا ما تظاهراتي بر ضد رشدي مرتد داشتيم كه خود من ترتيب دهنده آن بودم. اين بزرگترين تظاهرات مسلمانان بود كه تا آن زمان در كانادا برگزار شده بود. از آن پس مسلمانان شرايط را به گونه اي ديگر ديدند. اتفاق ديگري كه تفكر مسلمانان را متاثر كرد زماني بود كه آمريكائيها به عراق حمله كردند و صدها هزار مسلمان را به قتل رساندند; كساني كه هيچ ربطي به حكومت صدام حسين نداشتند و مردمي بيگناه بودند. در آن هنگام نيز مسلمانان دريافتند كه غرب

دشمن ماست. هم اكنون الحمدلله از زمان صدور فتواي امام حدود هشت سال پيش تاكنون شرايط خيلي بهتر شده است و مردم - به طور خاص مسلمانان - همدردي بيشتري با انقلاب اسلامي نشان مي دهند. حضور: با توجه به مجاورت آمريكا و كانادا و آنتن هاي تبليغاتي اين كشور و سلطه ارتباطي آن كه قبلا اشاره شد آيا به خاطر اين موضوع شما در كار و فعاليت ارشادي خود مواجه به اشكالاتي شده ايد يا خير؟ بنگاش: شكي نيست كه به خاطر نزديكي دو كشور، آمريكا نفوذ زيادي در كانادا دارد. ما خودمان با مشكلات زيادي مواجه هستيم ولي اين مشكلات مستقيما از طرف دولت كانادا نيست بلكه از طريق دولت آمريكا با آن مواجه هستيم. البته پديده عجيبي است يعني با وجود اينكه آمريكا نفوذ زيادي در كانادا دارد ولي نمي توانند مستقيما به دولت كانادا فشار بياورند يا مثلا نشريه اي را توقيف كنند زيرا در اين صورت اشكال متوجه خودشان مي شود كه آزادي مطبوعات را رعايت نمي كنند. ولي متاسفانه در كانادا بخاطر تبليغات آمريكا و ساير عوامل، مسلمانان تحت تاثير قرار مي گيرند و از اين قدرت نظامي و جامعه ظالمانه نگران هستند. حضور: با اين وجود در خود آمريكا هم مسلمانان فراواني زندگي مي كنند كه فعال هستند و به هر حال بخشي از جامعه جهاني مسلمانان را تشكيل مي دهند. بنگاش: در آمريكا حدود 5 ميليون مسلمان سياهپوست وجود دارند كه ترجيح مي دهند به جاي مسلمان سياهپوست مسلمان آفريقايي - آمريكايي ناميده شوند. اين مردمان بسيار پذيراي اسلام هستند. آنها بسيار پذيراي پيام انقلابي امام و

پيام انقلابي جمهوري اسلامي ايران هستند، زيرا مظلوم واقع شده اند. آنها مستضعفيني هستند كه توسط نظام آمريكا استثمار شده و از آن متنفرند. آنها مي دانند كه آمريكا و نظام آن ظالمانه و استثمارگر است و در تمام دنيا به تروريسم مي پردازد. بنابراين روزنامه ما در ميان جمعيت آفريقايي - آمريكايي بسيار مشهور است. آنها روزنامه ما را دوست دارند و مي پذيرند زيرا مي دانند كه اين صداي مظلومين است. در اين روزنامه خبرهايي مي يابند كه در روزنامه هاي آمريكايي وجود ندارد. در نتيجه با وجود اينكه ما با مشكلاتي از جانب دولت و حكومت مواجه هستيم، مخاطبان زيادي هم در آنجا دار يم كه مشتاق پيامهاي ما هستند. حضور: شما در نشريه خود چه مطالبي را از حضرت امام خميني چاپ كرده ايد يا چاپ خواهيد كرد و آيا در كانادا غير از نشريه كتابي هم درباره زندگي و آراء و نظريات امام خميني چاپ شده است يا خير؟ بنگاش: در درجه اول ما سعي مي كنيم ابتدا خودمان از آنچه امام گفت اند آگاه شويم. ما سعي مي كنيم تا جايي كه مي توانيم در مورد انقلاب اسلامي مطالعه كنيم، بخصوص درباره انديشه هاي امام راحل. در اين زمينه ما تعدادي كتاب درباره انقلاب اسلامي چاپ كرده ايم. به طور مثال كتابي داريم با نام "ريشه هاي انقلاب اسلامي" يا كتاب ديگري با نام "انقلاب اسلامي، دست يافته ها، موانع و هدفها"، به علاوه كتابهاي ديگري در مورد نهضت اسلامي با مطالبي از انديشه و ديدگاههاي امام. همچنين مطالب مختلفي درباره فتاواي حضرت امام مي نويسيم، مانند فتواي ايشان

درباره سلمان رشدي يا فتواي ايشان در مورد اهميت دولت اسلامي كه در سال 1988 صادر شد. ما خودمان سعي مي كنيم اين موضوعها را بفهميم و سپس سعي مي كنيم آنها را به زباني دربياوريم كه مردم آنجا مي فهمند. اين مطالب زماني براي مردم قابل فهم است كه آنها را به زبان انگليسي كه خودمان مورد استفاده قرار مي دهيم درآوريم. مطالب را با مسايلي مرتبط مي كنيم كه در مردم آنجا اثر كند، در آن هنگام خيلي بهتر متوجه مي شوند. در اينجا لازم است نكته اي را متذكر شوم: بسياري از مطالبي را كه ما از جمهوري اسلامي دريافت مي كنيم چون براي مخاطبان اينجا به نگارش درآمده اند با اينكه ترجمه مي شوند ولي باز هم براي مردم آنجا براحتي قابل فهم نيست. البته ما اين مطالب را گردآوري مي كنيم و به صورتي درمي آوريم كه براي مردم آنجا قابل فهم باشد. اين كاري است كه ما انجام مي دهيم. حضور: فكر مي كنيد اين گونه تبليغات و معرفي چهره واقعي اسلام بويژه با ذشت حدود دو دهه از پيروزي انقلاب اسلامي در ايران و جاافتادن اين انقلاب و وجود جمهوري اسلامي در جهان مي تواند در رفتار دولتهاي غربي مانند آمريكا و كاندا اثري داشته باشد و آنان رفتار خود را با مسلمانان تغيير دهند. بنگاش: ببينيد، از زمان فروپاشي كمونيسم، غرب به طور كلي و آمريكا به طور اخص اسلام را به عنوان دشمن جديد خود هدف قرار داده است. فقط ايران هدف نيست بلكه اسلام هدف است. البته منظور آنها از اسلام گونه اي از آن

است كه توسط جمهوري اسلام ايران يا برادران و خواهران انقلابي در فلسطين حمايت مي شود، جهاد اسلامي يا گونه اي از اسلام كه مورد حمايت حزب الله لبنان است، اسلامي كه براي عدالت است، اسلامي كه در آن مسلمانان عليه ظلم و استبداد مي جنگند. اين اسلام است كه آمريكا با آن مخالفت مي كند. مسلماناني كه متعهد به اسلام هستند و امپرياليسم آمريكا را قبول ندارند و در مقابل ظلم ساكت نمي نشينند هدف آمريكاست، آنهايي كه در مقابل ظلم صهيونيستها در فلسطين و لبنان ساكت نمي مانند، آنهايي كه در مقابل جنايتهاي آمريكا عليه مسلمانان ساكت نمي نشينند. موارد زيادي از خشونت عليه مسلمانان بيگناه رخ داده است، خشونت در مساجد و سازمانها، بسياري از آنها كاملا از بين رفته اند. مسلمانان زيادي مورد حمله قرار گرفته اند. بخصوص خواهران مسلمان كه حجات را رعايت مي كنند مورد حمله، تحقير و سؤرفتار قرار گرفته اند. اينها اتفاقاتي هستند كه هم اكنون در آمريكا روي مي دهد. آمريكا خود را جامعه اي آزاد مي داند. آنها مي گويند ما داراي دموكراسي هستيم، آزادي بيان داريم، ولي ظالم ترين جامعه در روي زمين هستند. آنها منافقين بزرگي هستند. البته منظورم دولت آمريكاست. مردم عادي اين طور نيستند. اساسا عده كمي از اين جور مسايل خبر مي شوند. اگر مردم بدانند در حالي كه خود را داراي جامعه اي آزاد مي دانند ولي سياستهاي ظالمانه اي را پيگيري مي كنند به اين سياستها اعتراض مي كنند. البته هر شخصي بر ضد اين سياستها برخيزد آنگاه ديگر دولت آمريكا بسيار خشن و بي قانون خواهد بود.

در حال حاضر آنها مسلمانان را هدف قرار داده اند و به آنها ظلم و آزار مي رسانند. بسياري از مسلمانان به زندان انداخته شده اند و در شرايط بسيار سختي قرار دارند. اين واقعيت زندگي در آمريكاست. اين ميزان ظلم در كانادا وجود ندارد زيرا كانادا كشور امپرياليستي نيست. اگر نگاهي به تاريخ كانادا بياندازيم مي بينيم كه اين كشور خود مستعمره انگلستان بوده است و توسط انگلستان مورد ظلم واقع شده بنابراين احساسات مردم مظلوم را بهتر درك مي كند و به مردمي كه به سياستهاي آن پايبندند ظلم نمي كند. علاوه بر آن چون كانادا جاه طلبي امپرياليستي نيز ندارد لزومي هم ندارد كه نگران بيان عقايد و نگرشهاي مردم باشد. اين تفاوتي است كه بايد در نظر داشته باشيم. حضور: از سخنان شما مي توان اين طور نتيجه گيري كرد كه مبرمترين وظيفه ما رساندن پيام اسلام ناب و عدالت اسلامي و همچنين مظلوميت اسلام و مسلمين به مردم عالم است و حفظ اين پيام الهي از تبليغات و هجوم وسايل ارتباط جمعي استكبار، چگونه مي توان اين كار را انجام داد؟ بنگاش: البته اين مبارزه بزرگي است. ما بايد نسبت به فعاليتهايي كه انجام مي دهيم واقع بين بوده و توجه داشته باشيم كه وسايل ارتباط جمعي غرب بسيار قدرتمندند و منابع بسيار زيادي در اختيار دارند. حال آنكه ما مسلمانان منابع بسيار بسيار محدودي داريم. اگر شما بدانيد كه با روزنامه ما كه 26 سال است چاپ مي شود چند نفر همكاري مي كنند و ما روي چه پروژه اي فعاليت مي كنيم باورتان نمي شود. بسياري باور نمي

كنند كه ما روزنامه اي چاپ مي كنيم كه 25 تا 30 هزار نسخه آن در جهان منتشر مي شود و الحمدلله تاثير قابل توجهي در جهان داشته است. شما به هر جاي دنياي مسلمانان برويد، اگر مسلمانان فعالي آنجا باشند مي بينيد كه اين روزنامه را مي شناسند، مي خوانند و از آن تاثير مي گيرند. آنها مي فهمند كه اين پيام بسيار مهمي است كه درباره اسلام واقعي دريافت مي كنند. ولي البته اين تلاش كوچكي است. فكر مي كنم مسلمانان بايد توجه بيشتري به وسايل ارتباط جمعي نشان بدهند، نه تنها در كشور خودشان بلكه به آن بخش كه در جهان اسلام خارج از كشورشان وجود دارد، من معتقدم كه در اين زمان مسلمانان مي توانند به گونه معني داري سهم خود را ادا كنند. به طور مثال اگر ما بتوانيم بايد نشريه خود را كه در حال حاضر به صورت روزنامه چاپ مي شود بهتر كنيم و مانند مجله شما آن را به صورت مجله درآوريم كه طبيعتا استخوان بندي مجله قوي تر است. اين شكل براي مدت طولاني تري مي ماند ولي روزنامه به دليل خراب شدن كاغذ عمر طولاني نمي كند. ولي همان طور كه مي دانيد چاپ مجله اي مانند اين (مجله حضور) هزينه بسيار زيادي مي برد و ما امكان آن را نداريم و بسختي مي توانيم چنين چيزي را توليد كنيم. نكته ديگر اينكه در حال حاضر مسلمانان بايد شروع به استفاده از وسايل ارتباطي الكترونيكي كنند. در جهان غرب پست الكترونيكي ترقي چشمگيري پيدا كرده و در واقع مي توانم بگويم افراد بسيار كمي در

آمريكاي شمالي هستند كه پست الكترونيكي ندارند. تقريبا همه كامپيوتر دارند. بعضي از شركتهاي برنامه ريزي پيش بيني كرده اند كه در طي حدود يك سال آينده حداقل 500 هزار نفر در جهان توسط پست الكترونيكي با يكديگر ارتباط برقرار خواهند كرد و در سال بعد اين رقم به يك ميليون نفر در جهان افزايش خواهد يافت. اگر شما پست الكترونيكي داشته باشيد من مي توانم از كانادا در عرض دو دقيقه بدون هيچ مشكلي پيامي به شما در تهران بفرستم. شما هم مي توانيد براي من پيغام بفرستيد. تمام اطلاعات مي توانند سريعا ارسال و سريعا پاسخ داده شوند. در آمريكاي شمالي ما دائما در حال تبادل ارتباط هستيم. ما از طريق پست الكترونيكي اطلاعاتي را منتشر مي كنيم اين يكي از ابزاري است كه مسلمانان مي توانند استفاده كنند و من فكر مي كنم ازاين طريق مي توانيم با وسايل ارتباطي عادي رقابت كنيم. در حال حاظر فقط روزنامه نگاران نبايد اين كار را انجام دهند بلكه هر يك از مسلمانان هم كه اطلاعاتي را به دست مي آورند مي توانند از طريق كامپيوتر خود براي دوستانشان بفرستند و همين طور از آنان بخواهند كه براي ديگران ارسال كنند. به اين ترتيب اطلاعات و ديدگاهها خيلي سريع مبادله مي شود. حضور: ظاهرا علاوه بر تبليغ، براي مبارزه با استكبار بايد فعاليتهاي ديگري نيز صورت گيرد. همان طور كه فرموديد قدرت تبليغي غرب بلحاظ توانايي توليد پيام در جهت دعوت به لذات دنيوي و هيجانات و سرگرميها، نيرومند است لاكن همين عملكرد در فطرت الهي مردم يك نوع احساس بحران روحي و كمبود معنويت

را ايجاد مي نمايد كه محمل خوبي براي دعوت به معنويت و خضوع در برابر قادر متعال و اجراي حق و عدالت است. لاكن صرف دعوت و تبليغ كافي به نظر نمي رسد. نظر شما چيست؟ بنگاش: شما كاملا درست مي گوييد. بحران روحي در انسانهاي غربي وجود دارد و مردم خود كم كم در حال دريافت اين موضوع هستند. از زماني كه طي قرن گذشته غربيها مذهب را از زندگي خود بيرون راندند يا آن را تنها به آيينهاي خاصي فقط در روزهاي يكشنبه در كليسا محدود كردند و از زماني كه ايده هاي انساني ديگري وارد زندگي خود كردند، متوجه شده اند كه زندگي شان بسيار پيچيده شده است. به طور مثال خانواده ها از هم پاشيده شده اند، مشكل مواد مخدر دارند و فرزندان آنها بسيار خشن شده اند. وقتي خانواده ها از هم مي پاشند جامعه هم قادر نيست نيازهاي مردم را تامين كند بويژه در جوامع غربي. يكي از آثار پايان يافتن كمونيسم اين است كه در زمان حضور كمونيسم، براي دور نگه داشتن مردم از آن، انگيزه هايي در قالب خدمات اجتماعي ارائه مي كردند مانند خدمات بهداشتي و تحصيلي رايگان، پرداخت مزاياي دوران بيكاري يا حمايت مالي از مادران بيوه اي كه همسرانشان تركشان كرده يا فوت كرده اند و بايد به تنهايي از فرزندان مراقبت كنند. در حال حاضر دولت تدريجا اين امكانات را پس مي گيرد زيرا خانواده هاي زيادي از هم پاشيده شده اند. مادران بيوه زيادي هستند كه نياز به حمايت دارند. افراد بيكار زيادي وجود دارند. مراقبتهاي بهداشتي رها شده است و تحصيلات

دارد به مشكل تبديل مي شود. بنابراين خود جامعه غربي در حال درك اين مسئله است كه ارزشهايي كه كسب كرده ديگر پاسخگوي نياز آنها نيست و به اين جهت خود مردم دنبال راه حلي هستند. حال چگونه بايد با آنها ارتباط برقرار كرد؟ من معتقدم يكي از راهها بحث درباره مشكلات اين جوامع است. مردم درخواهند يافت كه در مورد مشكل آنان صحبت مي كنيم و خواهند گفت ما مي دانيم كه اينها مشكلات ما هستند. مي دانيم كه مشكل مواد مخدر، الكل، فرزندان نامشروع و خانواده هاي از هم پاشيده وجود دارد. از طرف ديگر همان طور كه مي دانيم ما به عنوان مسلمان هيچيك از اين مشكلات را نداريم و الحمدلله با هيچيك ازاين مسايل مواجه نيستيم. ما روابط خانوادگي مستحكمي داريم. الحمدلله فروپاشي خانواده و كودكان نامشروع در بين مسلمانان وجود ندارد و احتياج به كمكهاي دولت نداريم. اكنون مسلمانان خود شاهد اين موضوع هستند. خواهران محجبه مسلمان با مشكلات زيادي مواجه هستند ولي من موارد زيادي در كانادا ديده ام كه اگر خواهر مسلمان بخواهد وارد مغازه اي شود معمولا آقايان در را براي وي نگه مي دارند و اجازه مي دهند كه داخل شود. حال آنكه ممكن است اين كار را براي زنان خود انجام ندهند ولي براي خواهر محجبه چنين مي كنند زيرا مي ترسند در غير اين صورت زن مسلمان بگويد اول شما بفرماييد. آنها مي دانند كه مسلمانان چيزي براي گفتن دارند. اگر ما واقعا بر اساس اصول اسلامي زندگي كنيم مي توانيم مثالي از هر يك از رفتارهايمان به عنوان مسلمان بياوريم و طبيعتا ديگران

تحت تاثير ما قرار مي گيرند. ولي اگر به اصول و ارزشهاي اسلامي وفادار نباشيم ديگران را هم تحت تاثير قرار نمي دهيم. بنابراين يكي از وظايف ما تبليغ از طريق انتشار و غيره است و راه ديگر اين است كه ما نمونه عملي اصولمان باشيم. علاوه بر آن طرح مسايل جهان غرب و ارائه راه حل خودمان مؤثر است. اينكه به آنها بگوييم اينها آمار و مثالهاي ما هستند، به نتايج روابط پايدار خانواده هاي ما بنگريد و. . . آن مردم را تحت تاثير قرار خواهد داد. نكته ديگري را مي خواهم اضافه كنم: آفريقايي - آمريكايي هاي زيادي وجود دارند كه مسلمان نيستند ولي سياهپوستند و مرتكب جرايمي شده و به زندان فرستاده شده اند، بعضي براي 10 سال بعضي براي 20 سال، بيشر يا كمتر. هنگامي كه آنان در زندان با نوشته هاي اسلامي آشنا شده و مقالات، كتاب و قرآن را دريافت مي كنند به اسلام علاقه مند و مسلمان مي شوند و تغيير ناگهاني در زندگي آنها پيش مي آيد. به طوري كه وقتي اين مجرمين مسلمان مي شوند به چنان انسانهاي خوبي بدل مي شوند كه حتي مسئولين زندانها نيز درك نمي كنند چه شده است. حالا مسئولين زندان از مسلمانان مي خواهند ساير زندانيها را نيز به اسلام دعوت كنند. اين افراد پس از آزادي هرگز به زندان بازنمي گردند. من مي توانم به شما بگويم افراد ما به خيلي از زندانهاي آمريكا سر مي زنند و بسيار از زندانيها فقط با خواندن همين روزنامه ما مسلمان شده اند. الحمدلله، اين معجزه خداوند است كه ما در

زندگي خودمان مي بينيم. پس ما هم مطالب بيشتري مي نويسيم. آنها هم مطالب اسلامي براي ما مي فرستند. مسلمانان مي توانند ديگران را تحت تاثير قرار دهند. در صورتي كه ما بتوانيم نسخه هايي از قرآن با ترجمه انگليسي و كتابهاي اسلامي ديگر را در اختيار آنان قرار دهيم بسيار مؤثر خواهد بود و مهمتر از اينها اين است كه ما نمونه عملي گفته هايمان باشيم. حضور: درباره كنگره احياء انديشه ديني كه شما نيز در شمار سخنرانان آن بوديد چه نظر و برداشتي داريد؟ بنگاش: خود كنگره، البته اتفاق بسيار مهم و موفقيت آميزي بود. اين طور نيز انتظار مي رفت، زيرا درباره زندگي شخصيت بسيار بزرگ جهان اسلام، امام خميني (ره) بود كه نه تنها به ايران بلكه به تمام مسلمانان جهان تعلق دارد. در اين كنگره نظريه هاي احياء انديشه مذهبي به عنوان موضوع اصلي مورد بحث قرار گرفت. مطالب زيادي بررسي شد كه همه الهام بخش بودند. جالب توجه است كه مسلمانان در تمام دنيا شرايط را بسيار روشنتر مي بينند، همين طور موضوع تاثير انديشه هاي امام بر مردم دنيا كه هم در ايران وهم در خارج از ايران چقدر به ايشان علاقه دارند. من با يكي از برادران ايراني ام صحبت مي كردم. به ايشان گفتم شما بحثهاي اخلاقي زيادي در مورد موضوعهاي فراواني داريد و همچنين اختلاف نظرهاي زيادي، ولي الحمدلله در مورد امام (ره) همه اتفاق نظر دارند و دوستشان دارند. بنابراين امام ما را به هم نزديك مي كند حتي اگر هم عقيده نباشيم. اين شخصيت بزرگ امام است كه تمامي مسلمانان را تحت تاثير

قرار مي دهد. لذا مي توانم بگويم كنگره بسيار موفق و از نظر روحي الهام بخش بود و من شخصا چيزهاي زيادي ازآن آموخته ام. انشاءالله بسيار با انگيزه و الهام گرفته از آنچه ديده و شنيده ام باز خواهم گشت. حضور: درباره سخنرانيهاي انجام شده چه نظري داريد؟ منظورم اين است كه كدام سخنرانيها و موضوعات همانطور كه فرموديد براي شما آموزنده و الهام بخش بود؟ بنگاش: من چندين سخنراني جالب شنيدم كه مايلم چند تاي آنها را به طور خاص نام ببرم: سخنراني آقاي ميرحسين موسوي كه مدت طولاني سخنراني كردند ولي بسيار خوب و از ته قلب بود. ايشان پيام و انديشه هاي امام را به شيوه بسيار زيبايي ارائه كردند. فكر مي كنم كار ايشان عالي بود. آقاي محسن كديور مقاله بسيار جالبي درباره ولايت فقيه ارائه دادند كه خيلي جالب بود و من شخصا خيلي تحت تاثير قرار گرفتم زيرا تحقيقات زيادي انجام داده بودند. نكات بحث انگيزي در اين مقاله مطرح شد و برادران ديگر نظريات خود را بيان كردند. به هر حال مقاله بسيار جالبي بود. سپس يكي از خواهران، خانم دكتر زهرا رهنورد مقاله بسيار خوبي درباره نظريه هاي امام درباره نقش زنان، فمينيسم و. . . ارائه كردند. با اينكه وقت زيادي نبود ايشان خيلي خوب صحبت كردند و مقاله شان خيلي خوب بود. در آخر بايد به مقاله حجت الاسلام سيدحسن خميني، نوه امام اشاره كنم. من خيلي تحت تاثير آن قرار گرفتم. ايشان نظريه ها را بسيار زيبا ارائه كردند. ايشان مرد جواني هستند ولي براي من خيلي جالب بود كه شخصي به اين

جواني بتواند چنين نظريات شريف، فيلسوفانه و بزرگي را اين گونه درخشان بيان كند. حضور: مختصري درباره مقاله خودتان بيان بفرماييد: بنگاش: من درباره نقش امام در برپايي حكومت اسلامي صحبت كردم; زيرا معتقدم حكومت اسلامي نهاد زيربنايي اسلام است. حضرت محمد (ص) حكومتي اسلامي در مدينه برپا كردند. همچنين درباره مشكلات متفاوتي كه مسلمانان در طول سالها با آن مواجه شده اند و شكست بعضي از نهضتهاي اسلامي در تاريخ معاصر و علل شكست آنها و پيروزي نهضت امام خميني مطالبي بيان كردم. بحث من اين بود كه انقلاب اسلامي اكنون به الگويي براي تمام مسلمانان جهان تبديل شده است، زيرا داراي روشي است كه ثمربخش است. هرگاه راهي پيدا كنيد كه به نتيجه مي رسد بايد از آن پيروي كنيد زيرا به ثمر مي نشيند. به اين ترتيب اين پيام وجودي نقش امام بود. من از ديدگاه توسعه تئولژي بخصوص از اصول اجتهاد تا اجتهاد امام درباره حكومت اسلامي و نقش ولي فقيه و اينكه اين قضيه چگونه به پيشرفت تئولژي و به ثمر رساندن انقلاب اسلامي كمك كرد، صحبت كردم. الحمدلله اينها جنبه هايي است كه من درباره شان صحبت كردم. فكر مي كنم تنها من نبودم بلكه چند سخنران ديگر هم بودند كه در مورد همين موضوعات بحث كردند و بر نكات مشترك اهميت نقش امام در احياي اجتهاد امام، حكومت اسلامي، معناي انقلاب اسلامي به عنوان الگو و روشي تاكيد كردند. حضور: يكي ازمباحث كنگره كه شما هم اشاره كرديد مسئله ولايت فقيه يا رهبري در اسلام است. به طور كلي بفرماييد تفاوت اصلي رهبري در اسلام و رهبري در

غرب كدام است؟ بنگاش: در اسلام رهبري امانتي است از جانب الله. در اين رهبري اسلامي، رهبر ديدگاههاي شخصي خود را بيان نمي كند. قرآن انسانها و بويژه مسلمانان و مومنان را مرتبط با قوانين الهي مي داند. رهبر اسلامي نيز محدود به قوانين الهي است. البته خداوند اين اختيار را به رهبر داده است كه اگر ببيند قوانين اسلام زير پا گذاشته مي شود يا اگر اصولي از اسلام در خطر است، دستور و فرمان لازم را صادر كند، حتي اگر به تعليق بعضي احكام ديگر اسلامي منجر شود. اين موضوع در تاريخ اسلام اتفاق افتاده و باز هم اتفاق خواهد افتاد. اين اختياري است كه ولي فقيه دارد. او در واقع نايب رسول الله است. او معرف ارتباط با پيامبر است. مي توان به مثالهايي اشاره كرد. در اسلام مجازات دزدي قطع دست مجرم است ولي اگر در جامعه قحطي وجود داشته باشد قانونگزار مي تواند اين حكم را لغو كند زيرا مردم تحت فشار هستند يا مثالي از زمان انقلاب اسلامي بزنم. در زمان شكل گيري انقلاب اسلامي زنان بسياري در تظاهرات شركت مي كردند و بعضي مسلمانان در ايران با اين امر مخالف بودند و مي گفتند به زنان و دخترانشان اجازه شركت در تظاهرات را نمي دهند. سپس زنان از امام سؤال كردند و پاسخ ايشان اين بود كه اكنون اسلام در خطر است و زنان حق دارند در تظاهرات شركت كنند. پس ملاحظه مي كنيد كه چون ارزش مهمتري در كار بود ولي فقيه اين گونه حكم كردند. اين معناي اختيار قانونگزار و رهبر در قالب اسلام است. اما

در مفهوم غربي چنين نيست. رهبران فقط كارهايي را انجام مي دهند كه به سود خودشان است و برايشان مهم نيست كه آيا به سود جامعه و مردم هم هست يا خير. ممكن است كارهايي هم به نفع جامعه انجام دهند ولي اين انگيزه و هدف اصلي شان نيست. بلكه هدف اصلي نفع شخصي خودشان است. در مفهوم اسلامي رهبر كاري براي نفع شخصي انجام نمي دهد و هدف او فقط و فقط براي رضاي خدا و ارتقاي اسلام است. حضور: به عنوان آخرين پرسش بفرماييد كداميك از آثار حضرت امام خميني در نشريه شما بيشتر چاپ شده مطرح است و كداميك از آنها براي مخاطبان شما اهميت و جذابيت بيشتري دارد؟ بنگاش: نظريات بسياري از امام مطرح شده و مردم را به خود جلب كرده است. ولي من معتقدم مردمي كه بيرون از كشورهاي مسلمان زندگي مي كنند، بخصوص در كشورهاي غربي، ظلم جوامع غربي را مستقيما در زندگي خود تجربه مي كنند. به همين دليل سخنرانيهايي كه مربوط به مبارزه و محكوميت روشهاي غيرعادلانه غرب، بخصوص ستمگري آمريكا و تهاجم اين كشور به مردم مسلمان و مظلوم است، جذابيت بيشتري دارند. هنگامي كه امام بر ضد آمريكا صحبت مي كرد آرامشي به مسلمانان خارج دست مي داد كه حداقل يك رهبر مسلمان وجود دارد كه مي تواند در مقابل آمريكا بايستد و از حق مسلمانان دفاع كند. اين قبيل موضوعات خيلي مسلمانان را به خود جلب كرد. امروز هم وقتي رهبر آيت الله سيد علي خامنه اي عليه آمريكا يا سلطه غرب سخن مي گويد مردم را به خود جلب مي كند. زيرا

آنها سخنان قلبي خودشان را مي شنوند. آنها هم همين احساس را دارندو مي بينند كه يك رهبر مسلمان وجود دارد كه نمي ترسد، به آمريكا و قدرت نظامي اش اهميت نمي دهد، كسي است كه به حد كافي براي گفتن سخن حقيقت از جانب مردم مظلوم قدرتمند است و اهميتي به آمريكا يا هيچ كشور ديگري در جهان نمي دهد. اين چيزي است كه مسلمانان خارج را خيلي به خود جلب مي كند. حضور: از شركت شما در اين مصاحبه سپاسگزاريم. بنگاش: من هم از اين فرصت بسيار متشكرم.

امام خميني تجلي تمام ابعاد اسلام است/ مصاحبه با پروفسور حامد الگار

امام خميني تجلي تمام ابعاد اسلام است/ مصاحبه با پروفسور حامد الگار اشاره: پروفسور "حامد الگار" نويسنده و محقق مسلمان انگليسي است كه در حال حاضر در آمريكا به تحقيق و تدريس اشتغال دارد. وي تحصيلات خود را تا پايان مراحل عالي در دانشگاه كمبريج در رشته زبانهاي عربي، فارسي و مطالعات اسلامي ادامه داده و پايان نامه وي درباره "نقش سياسي علما در دوره قاجار" در سال 1950ميلادي به رشته تحرير درآمده است. پروفسور حامد الگار در سال 1959 ميلادي به ايران مسافرت كرده و از آن پس آن طور كه خود مي گويد: "با ايران و ايراني در تماس بوده و هستم و دلبستگي عميقي به اين كشور به عنوان يك سرزمين غني اسلامي دارم و اقلا ده دوازده بار به ايران سفر كرده ام" ايشان آثار متعددي درباره نقش علما و روحانيون در قرن بيستم و در دوره حكومت پهلوي، تاريخ تصوف، عرفان، زندگي افراد روحاني، انقلاب اسلامي ايران و زندگي حضرت امام خميني دارند و كتابهايي را به زبانهاي عربي، تركي

و انگليسي ترجمه كرده اند. پروفسور "حامد الگار" در جريان برگزاري كنگره بين المللي امام خميني و احياي انديشه ديني در شمار مدعوين و سخنرانان بودند و در اين مدت در ميزگردها و مصاحبه هايي چند با رسانه ها شركت داشتند. مصاحبه حضور را با ايشان در پي مي خوانيم: حضور: بد نيست در ابتدا درباره پايان نامه خودتان كه در واقع مقدمه تحقيق وسيع در موضوع اسلام و علماي اسلام است مطالبي بيان بفرماييد. پروفسور حامد الگار: موضوع پايان نامه دكتراي من درباره تاريخ روحانيت در ايران است. البته اين كتاب بعدا به فارسي ترجمه شد و كار نسبتا كهنه اي است. و حالا با معلوماتي كه در طول تقريبا 30 سال گذشته و با در دسترس قرار گرفتن اسناد و كتابهاي جديد جمع كرده ام اين اثر ناچيز بنده احتياج به يك تجديد نظر كلي دارد. حضور: علاوه بر آن پايان نامه، جنابعالي قبل از پيروزي انقلاب اسلامي مطالبي درباره نقش علما و شخص حضرت امام خميني نوشته و منتشر كرده ايد. بفرماييد مهمترين آنها و چهارچوب و طرح آن آثار چه بوده است؟ حامد الگار: من يك تفسيري از نقش دين و بخصوص رهبري حضرت امام كرده بودم. البته غيب گويي نبود ولي تفسير صحيحي بود. من در سال 1970 ميلادي در كنفرانسي كه در دانشگاه كاليفرنيا در لوس آنجلس برگزار شد و مربوط به مسايل ايران بود، درباره نقش روحانيت در دوره پهلوي با تاكيد روي نهضت 15 خرداد 42 و رهبري حضرت امام ارائه كردم و به خوبي به ياد دارم كه بعضي از ايران شناسان برجسته آمريكايي كه در

كنفرانس حاضر بودند همه بشدت تز مرا رد كردند و گفتند كه ديگر روحانيت در ايران نقشي نخواهد داشت و آيت الله خميني - به تعبير خودشان - بكلي از ياد ايرانيان رفته است و كسي گوشش بدهكار حرفهاي روحانيون نيست; كه بعد شد آنچه شد و ديدند كه تفسير بنده درست بود. حضور: شما كداميك از آثار امام خميني را بيشتر مطالعه كرده ايد؟ حامد الگار: عرض شود از حضرت امام، حكومت اسلامي يا ولايت فقيه، شرح چهل حديث، مصباح الهدايه، اسرار الصلاة، شرح دعاي سحر، تفسير سوره حمد، توضيح المسايل، استفتائات، المكاسب المحرمه و تحريرالوسيله را مطالعه كرده ام. حضور: حضرت امام كه يك شخصيت جامع الاطراف هستند در طول عمر پربركت خودشان آثار متعددي در زمينه هاي مختلف بوجود آورده اند كه تقسيم بندي آنها دشوار است ولي مي توان اين آثار را به دو دسته كلي تقسيم كرد. اول آن آثاري كه محدود به زمان خاصي نبوده مانند مصباح الهدايه يا در زمان طولاني مورد بحث بوده مانند كشف الاسرار و دوم آثاري كه با نوسانات تاريخي و در زمينه قيام و انقلاب ايشان باصطلاح شان نزول داشته مانند پيامها، سخنرانيها كه هر چند اساس و جوهره پيام پايدار است لكن مخصوص موقعيت خاصي است. ظاهرا اين گونه آثار به مناسبت آن تمايل به تازگي خبر كه در سطح جهان مطرح ست بخصوص در جريان انقلاب و پس از پيروزي در رسانه هاي جهان بيشتر منعكس شده است - صرف نظر از قلب و تحريفها - اين آثار بيشتر جنبه سياسي - اجتماعي و بيروني دارند. شما بفرماييد كدام از اين

دو دسته آثار در غرب بيشتر مورد اقبال نويسندگان و متفكرين بوده است؟ حامد الگار: بايد عرض كنم آثار امام به طور كلي، متاسفانه مجهول مانده است. آثار عمده ايشان آن طور كه بايد و شايد به زبانهاي غربي ترجمه نشده. تنها چيزهايي كه ما داريم جزوه هاي كوچكي است كه در ايران چاپ شده و بعضي از آنها قابل استفاده است. من خود بعضي از آثار امام را به انگليسي ترجمه كرده ام. ولي غربيها به طور كلي با آثار امام آشنايي كافي ندارند. حتي در مورد مسلمانها نيز همين را مي شود گفت. اصولا مسلمانهاي ساكن غرب به طور كلي متاسفانه اهل مطالعه نيستند، كتاب نمي خوانند. بيشتر عادت يا حتي اعتياد پيدا كرده اند به تماشاي تلويزيون. خلاصه آنچه مسلم است اين است كه اين ابعاد مختلف حضرت امام كه ذكر فرموديد به حد كافي شناخته نشده است. اكثر مسلمانها، درست مانند غربيها ايشان را بيشتر يك رهبر سياسي مي دانند. در صورتي كه اين يك مطلب بديهي است و يكي از ابعاد شخصيت ايشان است. بايد براي معرفي آثار ايشان و ابعاد ديگر ايشان كوشش بيشتري صورت گيرد. حضور: بعضا مي بينيم كه آثار عرفاني حضرت امام مانند كتاب مصباح الهدايه، در ميان اهل انديشه و تحقيق كشورهاي غربي مورد اقبال بيشتري است. حامد الگار: بله، ولي خوب انگشت شمارند. شايد در سراسر آمريكا ده نفر قابليت درك مطالب مصباح الهدايه را نداشته باشند. البته هستند كساني كه با عرفان اسلامي تااندازه اي آشنايي دارند ولي همان طور كه عرض كردم تعدادشان فوق العاده كم است. بالاخره شما خودتان قبول داريد

كه مطالعه مصباح الهدايه مستلزم مقدمات عرفاني است. خواننده اگر با اصطلاحات عرفاني آشنايي نداشته باشد محال است از آن كتاب استفاده درستي بكند. حضور: با اين حساب و با توجه به اشاره اي كه به قدرت تلويزيون در غرب كرديد و اينكه ساير رسانه هاي جمعي نيز در خدمت نيروهاي استكباري است معرفي آثار امام و شخصيت امام كه در واقع معرفي اسلام ناب محمدي است دشوار مي نمايد. حامد الگار: واقع اين است كه نمي شود حضرت امام را از طريق رسانه ها معرفي كرد. من معتقد هستم هيچ چيز جاي مطالعه كتاب را نمي تواند بگيرد. بعضي از آقايان معتقد هستند كه از طريق اينترنت و نظاير آن مي شود كار كرد و استفاده كرد، البته تا حدي مي شود. ولي اينترنت جاي مطالعه كتاب را نمي گيرد. در ايران اسلامي كساني كه از آثار عرفاني امام بتوانند فيض ببرند زيادند ولي در سطح جهان آنچه به نظر بنده بايد در معرفي آن كوشش كرد پيام كلي امام به توده هاي مسلمان است كه بايد در برابر استثمار و استعمار آمريكايي و غربي مخصوصا در برابر صهيونيسم ايستادگي كنند و ترس و واهمه اي به خود راه ندهند. به نظر من اين، لب پيام حضرت امام به مسلمانان امروز جهان است. حضور: البته همين است كه مي فرماييد و محور آن نيز همانگونه كه از پيامهاي حضرت امام و وصيت نامه ايشان استنباط مي شود وحدت و جهاد است. لكن پيام امام خميني علاوه بر مسلمين خطاب به مومنين و محرومين و مستضعفين جهان نيز هست. فكر مي كنم به خاطر همين

جهاني بودن پيام حضرت امام و آثار و نتايج آن كه قطعا عليه منافع استكباري است اسباب اين همه بررسي و تحليل غرب درباره انقلاب ايران و شخص حضرت امام شده است. البته سنت بررسي و تحليل عميق مسايل روند جاري انديشه غربي است لكن به نظر مي رسد در اينجاانگيزه بيشتري وجود دارد. به نظر شما اين بررسي ها و تحليلهاي غربي كه حتما بسياري از آنها را ديده و مطالعه كرده ايد تا چه حد موفق بوده و مطابق با واقعيت است؟ حامد الگار: تحليلهاي بي غرض فكر نمي كنم زياد باشد. آنها از تحليل شخصيت امام و روند انقلاب اسلامي عاجز مانده اند. براي اينكه هر معياري بكار مي برند برخاسته از تجربيات جامعه غربي است. بعد از پيروزي انقلاب اسلامي در ايران تلاش مي كنند تا يك مطالعه جدي درباره بقيه كشورهاي اسلامي بشود تا مبادا چنين انقلابي در آن كشورها نيز رخ دهد و به پيروزي برسد، مخصوصا درباره تركيه، مصر و الجزاير. نسبت به كشورهايي كه نهضت اسلامي در آن رشد پيدا مي كند حساسيت زيادي دارند و تحقيقات زيادي بعمل مي آورند. ولي من مي توانم به شما اطمينان بدهم كه اين تحليلها در نهايت امر درست از آب در نخواهد آمد. حضور: در واقع اين تحليلها با هدف نهايي ضربه زدن به انقلاب اسلامي انجام مي شود. حامد الگار: بله، براي ضربه زدن است. يعني من تا به حال تحليل عملي بي طرفانه درباره انقلاب ايران نديده ام. جوامع اسلامي نوعا با جوامع غربي تفاوت دارد. البته اين موضوع ناگفته نماند كه اگر اشتباه نكنم در خود

ايران نيز آن تحليلي كه از انقلاب اسلامي و از ميراث امام بايد بشود تا به حال انجام نگرفته است. يعني من تقريبا تمام كتابهايي كه به آنها دسترسي دارم - آنهايي كه در ايران تهيه شده - و من مي خوانم، مي بينم علي رغم نكات مثبت حق مطلب ادا نشده است. حضور: به نظر مي رسد يكي از عوامل اشكال در تحليلهاي غرب - صرف نظر از غرض ورزيها - نوع رهبري است كه نظام اسلامي به جهان معرفي مي كند، يعني ولايت فقيه. اين بحث از مباحث عمده كنگره بود و از بعضي شركت كنندگان خارجي شنيدم كه آن را در شمار ضروري ترين بحثها مي دانند. به طور فشرده بفرماييد جنابعالي چه تفاوتي ميان رهبري ولي فقيه و رهبري سياسي نظامهاي امروز غرب مي بينيد؟ حامد الگار: مي دانيد كه اين سوال پاسخ خيلي مفصلي مي خواهد. لكن لب مطلب از اين قرار است كه رهبري و حاكميت در غرب مخصوصا بعد از پايان قرون وسطي هيچ جنبه معنوي نداشته است و با معنوي بودن سياست يا قدرت سياسي داشتن كليسا مخالفت جدي شده. البته بد نيست كه مخالفت شده. اگر ما به كارنامه كليساي مسيحي در طي قرون وسطي نگاه كنيم كاملا طبيعي مي نمايد كه غرب طرفدار تز جدايي دين از سياست شده باشد. ولي اين تز به هيچ وجه با اسلام سازگار نيست. براي اينكه پيامبر اسلام - صلواة الله و سلامه عليه - نه تنها يك مبلغ رسالت الهي بودند بلكه بر اساس همان وحي، حكومت عادلانه تاسيس كردند. دولت در اسلام فرعي نيست، جز اصول است.

حضور: كنگره بين المللي امام خميني و احياي تفكر ديني كه جنابعالي نيز جز شركت كنندگان و سخنرانان آن بوديد در واقع معرفي انديشه امام خميني و آشنايي با گوشه هايي از درياي وجودي ايشان است. حضرت آيت الله خامنه اي ولي امر مسلمين در بيانات اخيرشان فرمودند امام خميني گنج بي پاياني است كه امروز ناشناخته مانده و در معرفي ايشان از تبيين هنري بايد استفاده بيشتري بشود به نظر شما چگونه مي توان اين رهنمود را بكار بست؟ حامد الگار: من تمام سخنان ايشان را نخوانده ام ولي اينكه فرمودند امام خميني گنجي باقي گذاشتند كاملا درست است; گنجي كه به هيچ وجه حتي در داخل ايران به حد كافي شناخته نشده چه رسد به خارج. اما براي استفاده از هنر براي معرفي امام، ببينيد، بعضي از ابعاد وجودي حضرت امام براي غيرمسلمان اصلا قابل درك نيست. همان طور كه اگر كسي بخواهد از آثار عرفاني امام بهره ببرد بايد حداقل معلومات مقدماتي را در اين زمينه داشته باشد، كسي كه بخواهد با شخصيت امام به طور كلي آشنا شود بايد اسلام را درك كرده باشد. چرا امام را دوست داريم؟ چرا براي ايشان احترام قايل هستيم؟ چرا سالگرد رحلت ايشان را عزيز مي داريم؟ براي اينكه شخصيت ايشان، نقش تاريخي ايشان، منحصر به ايران نبوده، منحصر به يك مقطع زماني نبوده، بلكه امام تجلي تمام ابعاد اسلام است. از اين نظر براي ما مهم هستند. بنابراين كسي كه بخواهد امام را منهاي اسلام بشناسد و درك كند البته ناكام خواهد ماند. به همين دليل نيز تحليل گران غربي آنچه درباره امام و

انقلاب نوشته اند و نظريه ارائه كرده اند كارشان پيش نرفته و نخواهد رفت. در معرفي امام بايد به اين مسايل توجه داشت. حضور: بد نيست درباره كنگره بين المللي امام خميني و احياي انديشه ديني نيز نظر خود را بيان بفرماييد. حامد الگار: كنگره به طور كلي مفيد بود. ولي براي پربارتركردن كنگره هاي بعدي بنده چند پيشنهاد دارم: يكي اينكه تعداد مقاله ها (سخنرانيها) كمتر بشود. ما از ساعت حدود 8 صبح مي رفتيم كنگره و تالار سخنراني و مرتب پشت سر هم سخنراني بود تا حدود هفت و نيم عصر. اين زياد است و اصلا كسي تحمل اين همه سخنراني را ندارد، بخصوص ميهمانهاي خارجي كه فارسي نمي دانند. ترجمه ها، چه عربي و چه انگليسي در سطح مطلوب نبود. بايد مقالات به صورت فشرده و با ترجمه صحيح در اختيار ميهمانان قرار گيرد و به آنها فرصت بحث داده شود و بقيه حضار نيز سوال مطرح كنند. ثانيا - به جنابعالي بر نخورد - اگر مصاحبه ميهمانهاي خارجي با رسانه ها جز برنامه است، بايد اين بخش از برنامه قبلا تدوين و مشخص بشود. نه اينكه هر موقع آدم از تالار سخنراني بيرون مي آيد افراد مختلف هجوم بياورند و وقت بخواهند. بايد وقت و ساعت معيني باشد، روزي سه چهار ساعت مثلا. بگويند شما در اين ساعت با نمايندگان راديو - تلويزيون و در آن ساعت مثلا با فلان نشريه مصاحبه داريد. هم جريان مصاحبه پربارتر مي شود هم شما معطل نمي شويد و هم من يادم نمي رود كه به چه كسي وعده دادم و كلا كار آسانتر و

راحت تر مي شود. پيشنهاد ديگر اينكه: بالاخره موضوع كنگره، محور كنگره، حضرت امام و احياي تفكر ديني بوده. خوب آدم انتظار دارد كه در چنين كنگره اي كتابهاي خود حضرت امام كه موسسه تنظيم و نشر چاپ كرده در دسترس باشد كه مردم تهيه كنند و بخوانند. من در كنگره به استثناي شرح چهل حديث - كه آن را فقط براي نمايش آورده بودند نه براي پخش - كتابي از حضرت امام آنجا نديدم. با اينكه سه روز است در پي اين كتاب هستم و حاضرم وجه آن را تقديم كنم تاكنون به خواهش بنده ترتيب اثر داده نشده است. اينها چيزهاي اساسي است. مسايل حساسي است. حالا خوب الحمدلله نظام استقلال پيدا كرده و در اين امور سازماني، آدم بدون رودربايستي، انتظار بيشتري دارد. حضور: به هر حال ما از شما متشكريم و اين مصاحبه را نيز چاپ خواهيم كرد و برايتان خواهيم فرستاد. حامد الگار: متشكرم. من هم خواهشي داشتم: روز قبل كه شماره 18 مجله حضور را به من داديد، همان كه عكس مرحوم سيد احمد خميني روي جلدش بود، ظاهرا يكي از دوستان از من گرفت. يكي ديگر براي من تهيه كنيد و حتما مجله حضور را مرتب براي من بفرستيد.

امام خميني، منادي حق و احياگر تفكر دينيدر گفتگو با : استاد شيخ ابراهيم زاك زاكي دكتر مخلص جده استاد

امام خميني، منادي حق و احياگر تفكر دينيدر گفتگو با : استاد شيخ ابراهيم زاك زاكي دكتر مخلص جده استاد مكي قاسم بغدادي اشاره: امام خميني (س) بزرگترين منادي حق و وحدت در دوران معاصر و مدافع حقيقت خواهي اديان الهي در قرن بيستم است، ابرمردي كه تا ساليان دراز دامنه انديشه و تفكرش راهنماي انسانيت و بشر است

و رهنمودهايش در دنياي پر هياهوي امروز اگر بكار گرفته شود، سعادت و خير انسان را يقينا به ارمغان خواهد آورد. انديشه چنين رهبري،انديشه اي الهام گرفته از اصول متعالي كتاب آسماني است و كردار و پندارش در جستجوي ساخت و تجلي عيني حقيقي انسان است. امام خميني (س) وحدت را همانند اصلي كشف شده براي استقرار حق و پيروزي مسلمانان در جهان همواره مد نظر داشت و مسلمين جهان را هميشه با دعوت به حق، به وحدت فرا مي خواند. برگزاري هفتمين كنفرانس وحدت اسلامي در شهريور ماه سال 1373 در تهران، زمينه و فرصتي مناسب بود تاانديشمندان، متفكران و صاحبنظران اسلامي، با علم به محور بودن انديشه حضرت امام كه اصل وحدت را همواره رهنمود مي دادند در اجلاسي صميمانه، ابعاد گوناگون و شيوه هاي عملي گسترش وحدت در بين مسلمين جهان را بررسي، بحث و تصميم گيري نمايند. "مجله حضور" با تني چند از مهمانان و متفكران شركت كننده در اين كنفرانس مصاحبه و گفتگوهائي را پيرامون تاثيرانديشه ، شخصيت و حركت انقلاب اسلامي امام خميني (س) برگزار كرد كه در اين شماره و شماره هاي بعد به فرا خور هر موضوع به درج تدريجي آنها اقدام خواهيم كرد. اولين نشست با موضوع "امام احياگر تفكر ديني" با شركت استاد شيخ محمد زاك زاكي يكي از رهبران نهضت اسلامي نيجريه، و دكتر مخلص جده از شاگردان حضرت امام در دوران اقامت ايشان در نجف اشرف و استاد معارف دانشگاه امام صادق و استاد مكي قاسم بغدادي، نويسنده، روزنامه نگار و مفسر فرهنگي اجتماعي عراقي الاصل مهاجر به سوريه، برگزارشد. كه تنظيم شده

آن در قالب يك گفت و شنود از نظر خوانندگانمي گذرد. حضور استاد شيخ ابراهيم زاك زاكي، از مبارزان و رهبران حركت اسلامي نيجريه در برگزاري هفتمين كنفرانس وحدت از مهمانان جمهوري اسلامي ايران بود و فرصتي پيش آمد تا با ايشان به گفتگو بنشينيم، وي در معرفي خود مي گويد: من ابراهيم زاك زاكي، در حدود 42 سال قبل در نيجريه بدنيا آمدم. زندگي من بمدت 17 سال از دو چيز تاثير پذير بود، رفتن به صحرا و شركت در مدارس سنتي اسلامي، ولي در اينديانا در سال 1969 تحصيلات در مدارسي را كه رسمي خوانده مي شوند، شروع كردم، مدارسي كه معلمان، دوره ابتدايي را آموزش مي دهند. در شهر كول كام به تحصيل در زبان عربي پرداختم و بطور خصوصي به تحصيلات ديگر نظير حكومت و اقتصاد نيز مشغول شدم و در پايان، در امتحانات اين مواد درسي شركت نمودم و همين كار زمينه را براي حضور و تحصيل در دانشگاه فراهم آورد; و از سال 1976در دانشگاه، تحصيل اقتصاد را شروع كردم. اين دوران يعني دهه 70 دوره برخورد ايدئولوژيكي مسلمين، ماركسيست ها و كاپيتاليسم بود و قيام مردم ايران نيز در همين دوره شكل گرفت كه سرانجام در سال 1979 منجر به پيروزي انقلاب اسلامي گرديد كه اثر شديد و شگرفي بر جا گذاشت و از آن زمان به بعد فعاليتهاي ما به اوج رسيد و تبديل به يك جنبش اسلامي گرديد. از آن پس زندگي من با مبارزه در خارج و زنداني شدن در داخل كشور سپري شد و از سال 1981 تا 1989 يعني حدود 5/7 سال را

در زندان گذارندم و در نتيجه زندگي من يا صرف تحصيل و يا شركت در فعاليتهاي اسلامي گرديد و هيچوقت فرصت گام برداشتن در راه ديگري را بدست نياوردم. دكتر مخلص جده، در سال 1956 م متولد و داراي تحصيلات علوم ديني در حوزه علميه نجف اشرف و داراي تخصص دكتري در رشته الهيات از دانشگاه است. وي در حال حاضر استاد معارف و زبان عربي دانشگاه امام صادق (ع) است. ايشان داراي تاليفات و تحقيقاتي در زمينه علوم فقهي هستند از جمله: 1- مباحث فقي علوم القران، و تفسير 2- الامام و الخلافه 3- الرقاته في الاسلام 4- عقيدة التوحيد 5- الاانجيل الصحيح و همچنين انتشار مقالات متعددي در روزنامه هاي ايران. وي در معرفي خود مي گويد: مهمترين برهه از زندگي من آن زماني است كه در حوزه علميه نجف مشرف شدم به حضور امام خميني و در حركت انقلابي ايشان شركت كردم و در راه برقراري حكومت اسلامي در بحثهاي فقهي امام كه در مسجد شيخ اعظم انصاري داشتند شركت مي كردم، و همچنين در مدرسه آيت الله العظمي بروجردي در نجف و در خانه امام هم. امام در مناسبتهاي مختلف، پيامهايي را كه عليه رژيم شاه داشتند ما كه جوان بوديم اين پيامها را پخش مي كرديم، و در نجف، كربلا، و كاظمين و در شهرهاي ديگر عراق سخنرانيهاي امام را ضبط و ترجمه مي كرديم، تا آن حادثه دردناك، كه منجربه شهادت فرزند برومند امام، آيت الله سيد مصطفي خميني شد. اين حادثه بزرگ اثر دردناكي در نجف داشت و ثابت شد كه شهادت ايشان يك توطئه و با همكاري

ساواك و عوامل بعث عراق بوده است. بعد از پيروزي انقلاب اسلامي به سوريه هجرت كردم، ولي آنجا مطلع شديم كه نظر امام اين است كه در عراق بايد بمانيم و عليه رژيم بعث جهاد كنيم، امام خميني تلگرافي براي شهيد صدر ارسال كردند و از ايشان خواسته بودند كه در عراق بمانند، پس از آن به عراق برگشتم و از سوي سازمان امنيت عراق دستگير شدم و يكسال در زندان بسر بردم و به دعاي امام آزاد شدم. (چرا كه هرگاه كه امام (س) را در حرم اميرالمومنين (ع) مي ديدم براي او دعا مي كردم كه خدا شما را عليه دشمنانت، شاه و ايادي او پيروز گرداند، ايشان هم تبسممي كردند و مي گفتند: خدا شما را سالم نگهدارد بعدا به زيارت قبر فرزندشان شهيد سيد مصطفي (ره) مي رفتند، قبر شهيد سيد مصطفي در جوار قبر اميرالمومنين است.) در عراق ماندم و كار انقلاب را مخفيانه دنبال كردم. بعدا رژيم عراق جنگ تحميليش را ضد جمهوري اسلامي شروع كرد، و در اين جنگ عليه ايران حتي يك ساعت هم شركت نكردم و اين امر نيز از توفيقات خداوندي بود، چرا كه رژيم عراق، جوان و پير را به جنگ تحميلي گسيل مي كرد و بعد از آن جنك دومش با كويت بود، همه اين مصيبتها به منطقه تحميل شد. انتفاضه عراق، قيام اسلامي مردم عراق در ماه شعبان آغاز شد و ما در اين قيام شركت كرديم، رژيم دستور دستگيري اينجانب و مصادره املاك و اموال مرا صادر كرد و ناچار به اردن هجرت كردم، بعدا به سوريه و لبنان رفتم، و

تقريبا دو سال است كه در سايه حكومت امام خميني و خلف صالح وي آيت الله خامنه اي (حفظ - الله) در ايران زندگي مي كنم. مكي قاسم بغدادي، در خانواده اي مذهبي واهل علم و فضيلت تولد يافته و از همان كودكي با افكار اسلامي آشنا مي شود. پدر بزرگ وي (شيخ عبدالحسين بغدادي) از مجتهديني است كه با مرحوم علامه اصفهاني بزرگ، همنشين و همدرس بوده اند. در زمان تجاوز انگلستان به عراق "شيخ عبدالحسين بغدادي" نماينده ميرزاي اصفهاني در سامرا و كليددار حرم امامين عسگريين بوده است، مكي قاسم بغدادي مي گويد: من با شهيد سيد محمد باقر صدر و داماد ايشان آشنا بودم و در قيام حضرت امام خميني (س) هواداري فعال بودم و متاسفانه با شخص ايشان از نزديك آشنائي نداشتم. بعد از پيروزي انقلاب اسلامي از شهيد آيت الله صدر راجع به قيام امام و انقلاب اسلامي ايران كسب تكليف كردم. ايشان پشتيبان تام حركت امام بودند و من به تبليغ در مورد انقلاب اسلامي پرداختم. مردم عراق طرفدار صديق انقلاب اسلامي بودند. ما به مردم مي گفتيم كه امام خميني يك مرد سياسي نيست. چون در ميان مردم عراق شايع بود كه هر روحاني كه درباره سياست صحبت كند از عوامل دولت عراق يا استعمار است. بهمين دليل خيلي ها نتوانستند باور كنند كه حركت امام مبتني بر تكليف شرعي بوده است ولي شهيد صدر با بيان خود توانستند مردم را بسوي هم صدا شدن با انقلاب اسلامي راهنمائي كنند و با خون خود نيز اين راه را ادامه دادند. ايشان در يكي از سخنان مهم خود مي

فرمايند (در شخصيت امام خميني ذوب شويد همانطور كه ايشان در اسلام ذوب شده اند) اين گفتار امروز در رگهاي ما جاري است. در زمان حمله رژيم عراق به بيت شهيد صدر و شهادت ايشان من سرباز بودم و برادرم كه از ياران نزديك ايشان بود دستگير و اعدام شد. آنموقع ما از عراق فرار كرديم. مدتي در سوريه بودم و سپس در جريان جنگ تحميلي عراق عليه ايران در سال 1361 به ايران سفر كردم و داوطلبانه در جنگ عليه قواي بعثي شركت و دوره آموزشهاي نظامي هم ديدم. در مشاهداتم از جبهه هاي ايران آنچه مرا مجذوب خود ساخت، استقبال جوانان عزيز ايراني از شهادت بود. بر اثر اين تاثير عميق در مراجعت به سوريه كتاب "شهادت" را نوشتم. مكي قاسم بغدادي در حال حاضر با مجله "فرهنگ اسلامي" و روزنامه "نداي رافدين" و روزنامه "الموقف" و مجله "نور اسلام" همكاري دارد و مجالس سخنراني بنام "نگاهي به قرآن" را در حرم حضرت زينب (س) برگزار مي كند. وي از مهمانان هفتمين كنفرانس وحدت اسلامي بود كه در شهريورماه سال 73 در تهران برگزار شد. حضور: حضرت امام منادي حق در دنياي امروز هستند، براي استقرار و حاكميت اين آرمان در جهان، شما چه راه حل هاي عملي را پيشنهاد مي كنيد؟ شيخ ابراهيم زاك زاكي: بسم الله الرحمن الرحيم. شما مي توانيد از همان روشهايي كه امام فقيد استفاده مي كردند سود ببريد، بطور مثال: روشي كه ايشان بما نشان دادند تاكيد بر اين امر داشت كه نيازي نيست ما همه چيز را از ابتدا شروع كنيم. فقط بايد ادامه راه بدهيم،

زيرا بسياري از كارها قبلا انجام شده است. زماني بود كه همه امت مشغول محاسبه درباره آن كارهايي بود كه بايد انجام بدهيم و اينكه چگونه بايد آنرا به انجام برسانيم. ولي در واقع اشكال در اين نبود كه چه بايد بكنند؟ بطور مثال مي توان از پاكستان نام برد كه بعنوان اولين كشور، نام اسلامي بر خود نهاد، اما پس از چندين سال دريافتيم كه اين كشور نيز نظير ساير كشورهاست، همينطور نمونه ديگري وجود دارد، در زمينه احزاب سياسي كه مي توان از حزب جماعت اسلامي نام برد كه يك حزب سياسي است و در بسياري مناطق فعاليت مي كند. پيروزي انقلاب اسلامي ايران و اعتبار و تجربيات حاصله در الجزاير و تاثيري كه در سيستم موجود دارد روشن مي كند كه دانشگاههاي اسلامي چگونه بايد اداره شوند و محاكم شرعيه چگونه بايد تشكيل شود، در ميان نظام موجود قضايي. بنابراين، اين كلام امام را تكرار مي كنم كه فرمودند: "ما آنچه را مي خواهيم كه خداوند براي ما مقرر داشته است"، در نتيجه نيازي نبود كه همان اشتباهاتي را كه ديگران داشتند تكرار كنيم و همچنين آشكار بود كه يك ايده كلي وجود داشت كه امت اسلامي يك رهبر مي خواهد و يك احساس مشترك وجود داشت كه به يك رهبر نياز است و همچنين گونه اي ستاد مركزي براي هدايت، زيرا اگر كسي فكر مي كرد كه حجاز مي تواند مركزيت رهبري را داشته باشد اشتباه مي كرد، اگر چه اماكن مقدس در آنجاست ولي آنجا تحت كنترل امت نبود. بنابراين مسئله با شخصيت امام حل شد. وي همان رهبري بود

كه امت مي خواست و او را يافته بود. كاري كه مي بايست مي كرديم معرفي اين رهبري بود و مركز رهبري كه امت مي خواست از آنجا تحت هدايت قرار گيرد و فعاليتش را شروع كند، كانوني كه از آنجا فعاليتش را توسعه دهد. و امت اين را نيز بدست آورد. بنابراين امت يك رهبر بدست آورد و يك ستاد مركزي و يك شيوه و روش براي حركت; من احساس مي كنم از همين جا مي توان جمهوري اسلامي را در ساير مناطق اسلامي جهان توسعه داد. البته منظورم اين نيست كه اينكار از طريق نوعي جنگ صورت گيرد، مثلا عراق ضميمه ايران شود، نه، اينكار بايد از طريق برپايي جنبش اسلامي در همه جا صورت گيرد، تمام جهان بايد پيام امام را بكار بندد. و اين كار را در همه جا تا كسب موفقيت ادامه دهيم، در اينجا، در آنجا و در همه جا. تا هنگاميكه بصورت يك قدرت بزرگ اسلامي درآييم، انشاءالله و بتوانيم تمامي جهان را تحت كنترل درآوريم. بنابراين فكر مي كنم كاري را كه بايد انجام دهيم اين است كه به جنبش هاي اسلامي كه جهت ايجاد تحول در امت فعاليت مي كنند، كمك كنيم، بر اساس پيام امام، كه به ما جهت دادن و راه و روش اينكار را تعيين فرموده اند بايد در جهان در تمامي جهات شمال، جنوب، شرق و غرب ايجاد حركت نمائيم، همانگونه كه جنبش اسلامي در افغانستان به جهان كمونيست ضربه وارد آورد، بطوريكه در نهايت موجب سقوط آن گرديد. به يك جنبش اسلامي نياز است كه پيام امام را بكار بندد و

بنظر من اينجا، يعني ايران بعنوان مركز رهبري جهان اسلام مي بايست به هدايت جنبش هاي اسلامي بپردازد. البته نه با پول، زيرا خود انقلاب اسلامي براي پيروزي از كسي پول دريافت نكرد. اگرچه عربستان سعودي با دلارهاي نفتي خودش براي مبارزه با اسلام استفاده مي كند. ايران بايد فقط هدايت و راهنمايي كند. قاسم مكي بغدادي: بسم الله الرحمن الرحيم، اجازه بفرمائيد در اين باره مطلبي به ذهنم رسيد كه آنرا بيان مي كنم خداوند در قرآن مي فرمايد: "سزاواراست كه از حق پيروي شود" و امام صادق (ع) فرمودند: "اگر مردم به حقيقت سخنان و پندهاي ما واقف مي شدند از ما پيروي مي كردند" در اديان الهي بويژه دين مبين اسلام فطرت بشر به سوي خير متمايل و از شر گريزان است. نفس انساني بر حسب طبيعت ذاتي خود خير و لاجرم حق را دوست دارد و مي خواهد از آن پيروي كند، ليكن آنچه كه باعث انحراف فطرت بشري مي شود، تبليغات منحرف طواغيت زمان است. اين تبليغات منحرف گاه مردم را چنان در چنبره خود اسير مي كنند كه ديگر ميلي به سوي حق ندارند. به اين جمله حضرت اميرالمومنين علي (ع) دقت كنيد كه مي فرمايند "تبعيت من از حق دوستاني برايم باقي نگذاشته است" چون حق سنگين است و هر كسي نمي تواند آن را تحمل كند مگر كساني كه در صراط مستقيم و اهل حق و حقيقت باشند. اما باطل سهل و آسان است و تبليغات منحرف كننده از همين نقطه ضعف است كه استفاده مي كنند. به نظر اينجانب حق با معجزه پيروز نمي شود، بلكه

با روش هاي طبيعي و قابل دسترس مي تواند بر اريكه پيروزي بنشيند و مردم را هدايت كند ما بايد عوامل وزمينه هاي پيروزي حق را آماده كنيم تا قرين موفقيت شويم، چون معجزه يك حالت استثنايي براي پيامبران بر حق بوده كه اثرش را هم در زندگي بشر گذاشته است. ولي امروزه نبايد در انتظار معجزه باشيم بلكه بايد زمينه مساعد براي رشد و پيروزي حق را فراهم آوريم. عرضه اسلام به مردم، بايد با شيوه اي پسنديده و توام با جذابيتي كه ذاتي اين دين الهي است انجام پذيرد. حق همان اسلام است، همان كلام خداوند است، همانست كه حضرت رسول (ص) و ائمه معصومين بيان كرده اند. اما برخي چهره اسلام را مخدوش مي كنند، خيلي صريح بگويم اسلام را خيلي بدو با بياني نارسا و دور از جذابيت ارائه مي دهند، اين كار پسنديده نيست، ما بايد چهره اسلام را همانطور كه هست منور و نوراني عرضه كنيم تا مردم گرايش هر چه بيشتري به آن نشان دهند، چنانچه حضرت امام خميني چنين كردند. از سوي ديگر دشمنان حق و اسلام تمام كوششان مصروف دگر گونه جلوه دادن چهره حقيقي اسلام است. اصولا كار منفي و نابود كننده خيلي آسان تر از كار مثبت و سازنده است. ما به فرموده پيامبر عظيم الشان اسلام بايد از اخلاق الهي پيروي كنيم تا مثبت و سازنده باشيم و بتوانيم در مقابل دشمنان اسلام استوار بايستيم. حضرت رسول (ص) فرموده است: خداوند سربازانش را بين مردم پخش كرده و آن ها را مشخص نكرده است ما هم بايد بكوشيم كه جزو اين سربازان گمنام

باشيم كه در هر عصر و زماني حضور دارند. يا بايد اين سربازان را از پست هاي مهم دور كنيم و يا مطمئن باشيم كه يكي از آنان را در راس كار قرار داده ايم. در واقع بهتر است افراد مناسب را در پست هاي مناسب بگذاريم. بايد از اين امت مردان شايسته انتخاب شوند تا قادر باشند اين مكتب عظيم را روي شانه هاي خود حمل كنند. من خيلي از فرزندان اين امت بزرگ را ديدم كه شهادت برايشان شيرين تر از عسل بود و مكتب با خون آن ها رشد كرد، پيدا كردن اين فرزندان از طريق همين بحث ها ميسر است، اين ها همان سربازان گمنام الهي اند. حضور: آقاي دكتر مخلص جده نظر شما در اين رابطه چيست؟ بسم الله الرحمن الرحيم و به نستعين. در تمام طول تاريخ اسلام، اين واقعيت كه اسلام منادي حق و حقيقت است، در ذهن مسلمين بويژه متفكرين اسلامي وجود داشته است. برقراري حكومت الله در زمين يكي از آرزوهاي ديرين مسلمين جهان است. بعد از رحلت پيامبر (ص) و پس از خلفا و حكومت حقه اميرالمومنين علي (ع) دولت اموي در جهان اسلام زمام قدرت را به دست گرفت و همه مي دانيم حكام آن از صراط مستقيم اسلام منحرف شدند. در همان زمان ائمه معصومين (ع) پيكاربراي حكومت حقه الله را در زمين شروع كردند. پيكار امام حسن مجتبي (ع) با معاويه و شهادت سرشار از رشادت امام حسين (ع) و بعد از آن ها پيكار همه ائمه (ع) با طواغيت زمان آغاز شد. هدف آن هايي كه در زندان هاي اصحاب باطل

عمري را سپري كردند و بعد هم در راه حق و حقيقت شهيد شدند، هدف همه آن ها برقراي حكم الله در زمين بوده است. بويژه كه اسلام اكمل اديان و آخرين دين الهي است كه براي سعادت بشر به ارمغان آورده شده است. شخصيت والاي امام خميني (ره) با توجه به سير مختصر تاريخي كه ارائه شد به خوبي روشن و آشكار مي شود، زيرا پس از قرن ها او توانست از طريق مبارزات پيگيرش اين هدف بزرگ مسلمين را تحقق بخشد. در واقع امام خميني (رض) عليه رژيم منحط شاه جهاد كرد، رژيم شاه، فاسد و منحرف از اهداف عاليه اسلام بود، رژيمي بود كه بيشتر به استعمار غربي وابسته بود و دشمني آشكاري با موازين اسلامي داشت امام (ره) مسلمين را آگاه كرد و به حقيقت فطري وجودشان كه كاملا با موازين غربي منافات داشت باز گرداند. باطل را به آن ها شناساند و راه درست زيستن و از قيد استعمار رها شدن را به آن ها آموخت و اين چيزي بود كه هميشه رژيم شاه از آن هراس داشت. امام خميني (رض) ابرمردي است كه آرزوي ميليون ها مسلمان را برآورده كرد، آرزوئي كه حتي از بيان آن بخاطر وجود قدرت هاي جابر زمان خوف داشتند. امام توانست در يك مملكت شصت ميليوني مسلمان حكم الله را جاري كند و اين كاري عظيم است كه از صدر اسلام بزرگان دين به دنبال دست يافتن به آن بوده اند. من حضرت امام را در نجف اشرف ملاقات كردم و مدتي شاگرد ايشان بودم. بگذاريد شمه اي از زندگي بي پيرايه او را

براي شما بيان كنم تا عظمت معنوي حضرت ايشان بيشتر آشكار شود. ايشان اگر چه از بزرگان علماي اسلام بود اما در عين حال زاهد و عابدي بود كه خويش را انكار مي كند. ايشان هم در تفسير قرآن و هم درفقه اسلامي و هم در اصول و فلسفه استاد ارشد حوزه علميه نجف اشرف بود، وجوه شرعيه از سوي مومنين ايران و پاكستان و كشورهاي خليج فارس براي حضرتشان مرتب مي رسيد و لاجرم مي توانست در بهترين كاخ هاي عراق اقامت كند، وليكن در خانه كوچكي كه بيش از 50 متر نبود چهارده سال، آن هم به عنوان مستاجر، زندگي كرد. امام همين شيوه و روش را بعد از پيروزي انقلاب اسلامي در ايران نيز داشته اند، زيرا بعد از اينكه مرد شماره يك ايران و زعيم و رهبر مسلمين شد، قادر بوده است كه در بهترين و مجلل ترين كاخ ها زندگي كند ولي ايشان در جماران در منزل كوچكي زندگي مي كرد و در حسينيه جماران نيز سخنراني مي كرد، من اين منطقه را از نزديك ديده ام، امام در يك ساختمان قديمي كوچك اجاره اي زندگي مي كرد تا دارفاني را وداع گفت. زندگي امام توام با زهد و تقوا بود، اين مسئله عظمت ايشان را بيشتر نشان مي دهد، عظمتي كه فقط از يك روح بزرگ مي توان ديد، از يك انساني كه داراي روحي فوق و برتر از ديگران است والا غرق در حب مال و جاه مي شوند و زهد و تقوا را فراموش مي كنند. وقتي نام "خميني" را مي بريم و قدرت هاي بزرگي مثل

امريكا وحشت مي كنند، به خاطر عظمت روحي امام است. راهي كه امام طي كرد، راه پر افتخاري است كه همه كشورهاي اسلامي بايد طي كنند تا بتوانند حكم الله را در زمين جاري نمايند و حق را بر باطل پيروز كنند. زيرا راه امام بايد دنبال شود و بر همه مسلمين و بويژه رهبران جهان اسلام لازم و ضروري است كه از خط امام پيروي كنند. امام در بندگي خدا فاني بود، مطيع امر خداوند و پيامبر (ص) و ائمه اطهار (ع) بود. براي مردم مستضعف دلسوز بود. از هيچ كس جز خدا ترسي نداشت و براي خدا مبارزه مي كرد، نه از شاه مي ترسيد ونه از عمال ساواك واهمه اي داشت. در نجف هم موقعي كه فرزند برومندش كه مجتهدي عاليقدر و مبارز بود شهيد شد اصلا اشك نريخت و تزلزلي به خود راه نداد. بلكه از اين حادثه ناگوار حسن استفاده را كرد و براي ملت ايران پيامي مبني بر ادامه مبارزه فرستاد و متذكر شد كه از ارتش و ساواك هراسي به دل راه ندهند زيرا سرانجام پيروزي با آن هاست و چنين نيز شد. براي تحقق آرمان انقلاب اسلامي، ايران پيشگام بوده است و شهيدان بسياري چه در قبل از پيروزي انقلاب و چه در دوران جنگ تحميلي براي پيروزي حكم الله داده است، كار ملت ايران درسي براي ساير كشورهاي اسلامي مي تواند باشد. حضور: وحدت اسلامي يكي از آرمان هاي بزرگ امام خميني (س) است در اين زمينه دو سئوال مطرح است: 1- اصول و پايه هاي ايجاد وحدت اسلامي در بين مسلمين چيست؟ 2- موانع وحدت

مسلمين كدامند؟ زاكزاكي: دين يكي است و صاحب دين هم يكي است. او وحدت را ايجاد كرده تا بنيادي باشد براي اين كه غير از خداوند متعال كسي را نپرستيم و براي اين كار پيامبراني را از مردم برانگيخته است و از ميان همه پيامبران خاتم الانبياء را برگزيده است تا همه از او پيروي كنند زيرا قرآن جامع تر از تمام كتب آسماني قبل از آن است، امت بايد متوجه اين نكته باشد و از رهبري پيروي كند، اين رهبري زماني در دست حضرت محمد بن عبدالله (ص) بود و اينك در دست جانشينان او است، اما همه بايد يك رهبر داشته باشيم، نمي شود در اين زمينه داراي وحدت نباشيم و هر كدام يك رهبر داشته باشيم. مسئله اصلي پيروي از رهبر است و آنچه امام خميني انجام داد منجر به وحدت امت گرديد كه باعث سعادت مي شود. امام خميني (ره) رهبري بود كه امت را به سوي خدا دعوت كرد. در واقع او بر جنبه طبيعي و ذاتي خود دين عمل كرد، اين شيوه امام بايد همچنان چراغ راه باشد. وحدت مورد نظر با عمل به دين تحقق مي يابد. وحدت در ذات دين نهفته است عمده عمل به آن است و نقش رهبري در عمل به آنچه كه اسلام گفته است بعنوان يك كل غير قابل تفكيك بايد براي امت روشن شود كه دين يكي است، امت يكي است و رهبري هم يكي است. بي آنكه منظور عدم استقلال كشورهاي اسلامي باشد. سئوال شد كه چه عواملي مانع وحدت است. بعضي از مردم، در مورد عدم وحدت مسلمين، به تفاوت

در مذهب يا تفاوت در فرهنگ و زبان و آداب و رسوم ملل و اقوام اتكا مي كنند، اما به نظر من اين ها اصلا مهم نيست، عمده اين است كه هدفي داشته باشيم اگر اين هدف وجود داشت آنچه كه به عنوان وجوه تفرقه مطرح مي شود به خودي خود كنار مي رود و هدف، وحدت لازم را ايجاد مي كند. تفاوت هاي گفته شده خيلي طبيعي است به اين اعتبار همه آنان نمي توانند مثل هم باشند. در هر كشوري زباني و آداب و رسومي خاص وجود دارد، اما حقيقت دين هيچ توجهي به اين تفاوت ها ندارد، و همه را به سوي خداوند و پيروي از حكم الله دعوت مي كند. بايد كاري كرد كه زمينه وحدت ايجاد شود و اين فقط در وجود رهبري است كه متجلي مي شود همانطور كه حضرت امام خميني چنين كردند و انقلاب اسلامي ايران را به پيروزي رساندند. ما با كشورهاي مختلف و زبان هاي مختلف و فرهنگ هاي گوناگون به عنوان انسان مسلمان مي توانيم متحد شويم. وحدت يعني گرد هم آمدن و اعتقاد داشتن به يك چيز و عمل كردن به آن. اين وحدت است. نه اين كه برخي فكر مي كنند ما به دنبال اين موضوع هستيم كه هيچ تفاوتي با يكديگر نداشته باشيم. اين به معني، هم شكل شدن است كه البته ما به دنبال آن نيستيم. به طور كلي ما ذاتا داراي وحدت هستيم عمده عمل كردن به آن چيزي است كه به آن معتقد هستيم. خداوند ما را چنين خلق كرده است بنابراين آنچه گفته شد مانع وحدت نيست،

عمده ترين مانع وحدت اين است كه گروهي از مت به بيگانگان به عنوان رهبري نگاه كنند و از آنها تقليد و تبعيت كنند. بخشي به غرب براي هويت و هدايت مي نگرند كه نمي دانم آن را هدايت بناميم يا گمراهي. اين مسئله زمينه مساعدي را براي اختلافات مهم فراهم مي آورد و از اين طريق بيش از هر چيزي دچار تفرقه مي شويم. حضور: جناب آقاي بغدادي خواهشمند است در همين مورد نظر خود را بيان فرمائيد. بغدادي: پاسخ به اين سئوال احتياج به چند جلسه دارد ولي من بطور مجمل به چند نكته اشاره مي كنم. به نظر من وحدت اسلامي دو وجه دارد، يكي در شكل و اساس و يكي فقط در شكل ظاهري. اميد ما اين است كه از شكل ظاهري وحدت اساسي تحقق يابد زيرا به تعبير قرآن كريم: "مومنان برادرند" به نظر من بايد دل ها به هم نزديك شوند فقط وحدت زبان ها و قلم ها كافي نيست. همه ما طالب وحدت هستيم. اما مشكل اصلي وجود تفرقه بين مسلمانان است. اين اشاره اي بود اما براي به نتيجه رسيدن، طرح سه عامل را بايد در نظر داشت: 1- نوشتن طرح 2- روش حركت طرح و نقشه و مسير آن 3- نقشه اجراي عملي آن ها. اين سه عامل بايد با هم تحقق يابد كه اين نظر در هفتمين كنفرانس وحدت اسلامي نيز طرح شد. مسئله اساسي ومشكل اصلي اينجاست. بنظر من بايد مكانيزم هاي اجرا نيز فراهم شود، در كنفرانس همه به تفاهم اتكا و اكتفا كرديم، همه نظريه داشتيم و مكانيزم هاي اجرائي فراهم نبود.

چرا مفهوم وحدت را نبايد اجرا كنيم، اگر موانعي وجود دارد بايد آنها را شناخت و از راه ايجاد وحدت برطرف كرد، بنظر من فرق است بين مطرح كردن مفهوم و نيت داشتن براي اجراي آن. من با چند تن از شخصيتهاي شركت كننده در كنفرانس صحبت كردم حتي آنهائي كه در كنفرانس سخنراني داغ داشتند و به آنها گفتم آيا راه حل براي اجراي اين نظريه هاي شما وجود دارد؟ همه طالب وحدت هستيم، ولي در اجرا و انجام آن جدي نيستيم، آنطور كه بايد. خيلي از افكار و طرحهاي مهم بعلت خوب مطرح نشدن و يا بد عرضه كردن، منتفي مي شوند، من به فني بودن طرح نظر دارم و اينكه مسئله وحدت مسلمين در جهان بصورت فني، هنري، فرهنگي مطرح شود، چون اگر شيعي بگويد مذهب من حق است و سني هم همينطور، به نتيجه واحدي نخواهيم رسيد، پس بايد دو مذهب را يكي بدانيم و مسايل خلاف قرآن را بزدائيم و اين پس از كنفرانس، كار تحقيقي، عملي و فني و فرهنگي لازم دارد. حضور: آقاي دكتر جده سپاسگزار خواهيم شد چنانچه نظر شما را هم بطور اجمال و خلاصه داشته باشيم. دكتر جده: نقاط توافق بين مسلمين زياد است اول آن قرآن كريم است كه مسلمانان جهان را به وحدت دعوت كرده، حتي ساير اديان كه داراي كتب آسماني هستند را نيز به وحدت با مسلمانان دعوت كرده است. در قرآن كريم آمده است: "بگواي اهل كتب آسماني بيائيد به كلمه اي كه همه ما به آن ايمان داريم اين كه به غير از خدا هيچ كسي را نپرستيم و

هيچ چيز را به عنوان شريك خدا نپذيريم و همديگر را به عنوان ارباب نگاه نكنيم "پس مسلمانان بيشتر مورد خطاب اين آيه هستند. ركن ديگر، مسئله توحيد است كه اساس وحدت را تشكيل مي دهد و حضرت امام خميني نيز با توجه به همين اصول و ترويج آن ها شيوه هاي عملي ايجاد وحدت در بين مسلمين را مطرح فرمودند و با موضع گيري در قبال طراحي هاي انجام شده از طرف امريكا و اقمارش سعي در روشن ساختن حقايق انساني و توجه دادن مسلمين به استقلال و آزادانديشي داشته و كوشيدند با طرح عملي انقلاب اسلامي ايران زمينه هاي ايجاد حكومت حق در جهان را فراهم سازند. امام خميني (س) بت پرستي و وابستگي به طواغيت زمان را مردود شمرده است و همه انسان ها حتي غير مسلمان ها را به سوي خداوند يگانه دعوت كرده است كه پيام حضرت امام به گورباچف نمونه بارز آن است. پس نقاط مشترك زياد است: يگانه بودن خداوند، قبله واحد، يك پيامبر، و يك قرآن. آيا اين همه مشتركات كافي نيست تا ستون وحدت مسلمانان باشد؟ بايد به اين ستون هاي متسحكم وحدت تمسك جست. البته در ميان مسلمانان جاهلاني نيز ديده مي شوند. وقتي انسان جاهل شد، دشمن حق مي شود. اگر مسلمانان هر چه بيشتر اهل علم و دانش بشوند راه وحدت نيز سهل تر و آسان تر است. تعصب هم خود از جهل ناشي مي شود. عده اي مي كوشند تا از اين جهل استفاده كرده و بين مسلمانان ايجاد تفرقه كنند. سومين مسئله مهم، رژيم هاي طاغوتي است كه به جوامع اسلامي

حكومت مي كنند بي آن كه اعتقاد به وحدت مسلمين داشته باشند. پس اگر مسلمانان تابع بيگانگان و يا مسلمان نمايان نباشند راه وحدت هموارتر مي شود. رژيم هاي طاغوتي مثل رژيم عراق باعث تفرقه مسلمانان است و نمي گذارد مردم مسلمان ايران و عراق وحدت لازم را بيابند و يا رژيم طاغوتي مصر كه همه كار را مي كند تا مانع وحدت باشد و همين طور رژيم هاي تونس و الجزاير و ديگر رژيم هاي كشورهاي اسلامي كه مانع ايجاد وحدت مسلمانان مي شوند، اين رژيم ها نمي خواهند كه ملتشان با ساير ملل مسلمان رابطه حسنه اي داشته باشند. اين مسئله بسيار اهميت دارد. اولين قدمي كه در راه وحدت ملل مسلمان برداشته شد توسط حضرت آيت الله خامنه اي رهبر معظم انقلاب اسلامي ايران بود كه مجمع تقريب بين المذاهب را تشكيل دادند، اين يك گام بسيار عظيم و موثر در راه تحقق وحدت اسلامي بود. امروز هم ايران اسلامي جهت وحدت جهان اسلام حسن نيت كافي دارد و هم نظامي است كه داراي امكانات و نيت صادق است، در واقع جهان اسلام چشم به ايران اسلامي دوخته است. حضور: آقاي شيخ زاكزاكي به نظر شما روش هاي معرفي افكار وانديشه هاي امام خميني به جهان امروز چگونه بايد باشد؟ شيخ زاكزاكي: در اين مورد رسانه هاي گروهي نقش بسيار شگرفي را ايفا مي كنند. آن ها قادرند ياد وانديشه امام را به همه خانه ها ببرند به عنوان مثال چند ماه قبل از سالگرد حضرت امام ايشان را در همه خانه ها ميشد ديد. راديو و مطبوعات هم طبيعي است كه

نقش بسيار مهمي در اين خصوص دارند. از طريق رسانه هاي گروهي مردم به تفكر درباره افكار امام مشغول مي شوند، حتي اگر خانواده اي غير مسلمان باشد. من در جايي مطالعه كردم كه دبير كل سازمان ملل هنگام رحلت امام گفته است احساس كردم كه مردي مذهبي هستم و از اين احساس حال افتخار و سربلندي به من دست داد. از اين نكته مي توان به نقش بسيار مهم رسانه هاي گروهي پي برد. مهم اين است كه بايد رسانه هاي خاص خودمان را داشته باشيم و تحت تاثير رسانه هاي گروهي غربي قرار نگريم. تلويزيون از همه رسانه هاي ديگر مهم تر است، زيرا وقتي مردم تصويري از امام خميني را در حال سجود مشاهده كردند حالشان منقلب شد و اين مسئله اثر شگرفي روي آنان گذاشت. افكار امام مانند كتاب "حكومت اسلامي" را بايد به زبان هاي گوناگون ترجمه كرد، البته بايد در نظر داشت كه ماهواره هاي غربي نفوذ بسياري در مردم جهان دارند. اما ما بايد كار خود را انجام دهيم. من قبلا در ملاقاتي با معاون وزير ارشاد به ايشان گفتم: اين كويت كوچك يك راديوي بسيار قوي دارد كه مي توان صداي آن را در همه جا شنيد و هر زمان كه راديو را روشن كنيم مي توانيم صداي كويت را بشنويم، ولي نمي توان صداي ايران اسلامي را از طريق راديو دريافت كرد. كنفرانس هائي نظير همين كنفرانس، اثر بسياري در مطبوعات جهان داشت و اين بسيار خوب است. كنفرانس هايي از اين قبيل، تنها نبايد در تهران تشكيل شود، بايد به صورت منطقه اي برگزار گردد،

مثلا كنفرانسي درباره افكار امام در منطقه امريكا، در منطقه اروپا، در منطقه افريقا، و جهان عرب و غيره. علاوه بر رسانه هاي گروهي، ايجاد موسساتي براي نشر آثار و افكار امام لازم است و نيز يك دانشگاه بين المللي كه از سراسر جهان بيايند و در آنجا حقايق اسلامي و افكار امام را تحصيل كنند. ترجمه آثار امام و افكار ايشان نيز خيلي مهم است و لازم است كه بنيادي ايجاد شود كه به چاپ كتاب هاي امام (س) به زبان هاي خارجي بپردازد. حضور: مسئله مورد اشاره از طرف استاد زاك زاكي بحث شيرين و قابل توجهي است، بخصوص بحث رسانه ها و ايجاد يك مركز خبري كه بتوانيم با توجه به آن اخبار مسلمين جهان را بصورت صحيح به افكار عمومي منتقل نمائيم، آقاي مكي قاسم شما درباره ايجاد وحدت در شكل عملي آن و برخورداري از ابزار و اهرم هاي لازم براي متحد ساختن مسلمين چه شيوه هايي را در مد نظر داريد. مكي قاسم: درباره اين مسئله سخن بسيار مي توان گفت، ولي من به طرح چند نكته اساسي اكتفا مي كنم. 1- حفاظت از نظام جمهوري اسلامي كه مهمتر از هر چيزي براي اثبات حقانيت افكار امام است. چون نقطه شروع براي احياي اسلام در دنياي امروز است و بايد آن را بسيار تقويت كرد تا طرح وانديشه هاي امام خميني به دنيا منتقل شود. 2- وحدت اسلامي بايد در شكل ظاهري و نيز اصل باطني استوار باشد. چون فكر امام يك عمل تطبيقي است، كسانيكه فقط به اسلام نظري توجه دارند باانديشه هاي عملي امام جمع نمي شوند.

3- فكر وحدت اسلامي از ذات مسلمين جهان مي جوشد بايد زمينه عملي اين تفكر، يعني افكار امام خميني بخوبي شناسانده شود تا آدم هاي با اخلاصي پيدا شوند. به ياد دارم كه هنگام عزل بني صدر، امام روي صفحه تلويزيون ظاهر شدند و دست روي زانو كوبيدند و گفتند اخلاص از هر چيزي مهمتر است. اين سنت امام بايد هميشه مراعات شود. زيرا وحدت در نظر امام در فكر و عمل يكي بوده است. اسلام هم مي گويد نيت از منفعت مقدم تر است و نيت آدم از كارش بهتر است، پس همه اين اسباب بايد جمع شود تا بتوانيم فكر امام را گسترش دهيم و به هدف برسيم. 4- فكر امام يك فكر فطري است. يك فكر انساني ملهم از دين است. او با فطرت آدميان صحبت مي كند و انسان بسوي فطرت خود كشش دارد. 5- بيرون راندن ترس از دل مخالفين يك مسئله خيلي مهم است. در حركت پيامبر (ص) اسلام، قريش از پيامبر ترس داشتند كه اموال آنان را مصادره كند، شغل ها و پست ها و مقامات را از آن ها بگيرد، اما حضرت قول دادند كه قصدشان فقط كمك به مردم است و هدف انساني است. با اين روش ترس را از دل آن ها بيرون راندند. 6- پس بعد از تلاش استكبار جهاني براي منع گسترش افكار امام، عامل بعدي، همان دوري از فطرت است كه مسلمانان را از فكر فطري امام دور مي كند. بنظر من وحدت مسلمانان و بلكه وحدت اتباع انسانيت راه حل اصلي است، وحدت در روش و مسائل و هدف و حركت.

اين قاعده شامل مسلمانان فقط نيست، شامل شيعه و سني فقط نيست، بلكه شامل همه انسانها است. استكبار از فكر امام ترس دارد، اين امر مهم در راه اسلامي ما بايد مراعات شود. همانطوريكه مي دانيد در حركت پيامبر اسلام (ص) با قريش، راه حل اين مسئله را طرح كردم. 7- فكر امام محدود به يك مذهب خاص و يا منطقه خاصي نيست. 8- سيره شخصي امام (س) را براي مردم تشريح كنيم و زندگي او، زهد او، قناعت او و دوري از تجمل و پرهيز از زندگي مرفه او را. 9- بايد كارهاي علمي و سياسي امام به مردم جهان معرفي شود; از طريق كتب، درس ها و سخنراني ها. 10- جهان را آگاه كنيم كه در افكار امام، مستضعفين تحت حمايت و پوشش قرار مي گيرند، از طريق مثلا كميته امام و امثال آن. و اينكه امام هميشه به مسئولين اداري و نظامي و وزار توصيه مي كردند كه از مسئوليت و پست خود سؤ استفاده نكنند و از مرفه بودن جدا شوند و هميشه با فقرا و عامه مردم باشند. دكتر مخلص: نبايد در فكر ما اين باشد كه غربي ها را از خود راضي كنيم، چون خداوند متعال در قرآن كريم فرموده: يهود و مسيحيان از شما راضي نمي شوند، مگر اينكه به مذهب آنان بگرائيد. بلكه غربي ها نظرشان به شخصيت پيامبر اسلام نظر خيلي بدي است ولي بهر حال اسلام كم كم در غرب منتشر مي شود. حضور: با توجه به مسائلي كه عنوان شد آينده جهان و موضوع دين باوري را چگونه ارزيابي مي كنيد؟ زاك زاكي: بلي

اين يك رويا نيست، ما بايد به واقعيات فكر بكنيم. واقعيات نشان مي دهند كه جهان در حال تقسيم شدن به دو جناح است. اين دو جهان عبارتند از جهان اسلام و جهان سرمايه داري. با سقوط اتحاد شوروي و نظام كمونيستي، با سقوط كمونيسم، غرب اخيرا اعلام كرده است كه در جهان هيچ دشمني غير از اسلام ندارد. در همين زمينه امريكا اعلام كرده است كه تنها تهديد عليه امريكا از جانب اسلام است. رئيس جمهور سابق امريكا، جرج بوش، در جايي گفته است كه خطر ايران براي امريكا بيشتر از خطر سلاح هسته اي است. بنابراين ما مي توانيم متوجه شويم كه جهان به دو جناح تقسيم شده است و مطمئنا در آينده نزديك روشن خواهد شد كه جهان دو قطب خواهد داشت، در يك سمت اسلام و در سمت ديگر سايرين كه شما هر چه مي خواهيد نامش را بگذاريد. ولي ما آنرا جهان كفر مي ناميم. و ما مي دانيم كه در نهايت اين دو جهان بالاخره وقتي با يكديگر بجنگند، نتيجه معلوم است. در تاريخ وقتي دو قوا با يكديگر جنگيدند و يكي از اين دو، قواي الهي بود و ديگري قواي طاغوت، خداوند وعده داده است كه قواي الله پيروز خواهد شد. آيات زيادي در اين زمينه وجود دارد. مثل "وعدالله الذين آمنوا منكم و عملوا الصالحات ليستخلفنهم في الارض" و يا امثال ذالك، كه وقتي اين برخورد پيش آمد، قواي الهي پيروز خواهد شد و البته يك باور كلي در ميان همه مسلمين اعم از شيعه و سني وجود دارد كه امام مهدي (عج) ظهور خواهد كرد و

ما هر روز اين دعا را مي خوانيم كه عج الله تعالي فرجه كه انشاءالله بزودي صورت پذيرد و از اين رو نبرد خود را تا آخر جهان ادامه خواهيم داد، در آينده نزديك انشاءالله يك نيروي واحد اسلامي در جهان وجود خواهد داشت و من به آن اميدوارم. مكي قاسم: يكي از مستشرقين در روزنامه "السفير" لبنان مي گويد: آمريكا از مدتها قبل سعي مي كند، يك مثلث اهدافي محقق كند، يكي حركت روسيه كمونيستي، ديگر اجراي صلح با اسرائيل و سومي نابود كردن حركت اسلامي، من روي هدف سوم بيشتر صحبت مي كنم. يك خبرنگار زن مصري هم همين مفهوم را تقريبا گفته بود و گفت آمريكا با اسلام جنگ و دشمني ندارد، بلكه با جنبش اسلامي جديد دشمني ومبارزه مي كند، اين نكته را بايد بررسي كنيم و ببينيم آيا بنفع آمريكا است كه با اسلام بجنگد و با يك ميليارد مسلمان دشمني داشته باشد، اگر با آنها طرف است پس با مانعي بزرگتر از خودش برخورد كرده است، من اطمينان دارم كه آمريكا نمي خواهد اسلام را از بين ببرد بلكه مي خواهد بماند ولي بطور شكلي، مانند اسلام عربستان، مي خواهد اسلام خميني را از بين ببرد، چون اين جنبش اسلامي با هويت استكبار تعارض دارد، پس مشكل امريكا با جنبش اسلامي است، و هدف ما وحدت اسلامي و پايه اصلي وحدت اسلامي همان جنبش و آگاهي اسلامي است، و هدف استكبار نابود كردن جنبش و آگاهي اسلامي و وحدت اسلامي است. و امروز بعد از رفتن شوروي كمونيست و نزديك شدن آمريكا به حل نهائي مسئله اسرائيل تنها مشكل

مانده همان جنبش اسلامي است. آمريكا در تحقق سه هدفش جدي است، ما چه نقشي خواهيم داشت. بايد دور يكديگر جمع شويم و من اطمينان دارم اگر اين كار را بكنيم خدا با ماست. مسئله دوم اينكه آمريكا مي خواهد آقاي دنيا باشد در آمريكا و اروپا داد و فرياد مي كنند كه ما بسوي نيستي مي رويم، پس آمريكا نمي تواند نيازهاي مردم دنيا را تامين كند، نيازهاي روحي و معنوي را، چون مردم آن ديار از نياز مادي شاكي نيستند آنها مشكلشان نيازهاي روحي و معنوي است. يكي از دكترهاي آمريكائي كه ايراني الاصل مي باشد و در دمشق با هم آشنا شديم مي گويد: من از آمريكا براي ديدن خانواده ام آمدم ايران. در ايران اهداف بزرگ رهبران ايراني را ديدم و به خود برگشتم و گفتم آنها با همه اين مشكلات كه دارند هنوز به اهداف خيلي دور و بزرگ اميد دارند. پس حتما پشت سر اين دولت يك نيروي لايزال است، از اين راه به خدا ايمان آوردم، و مطمئن شدم كه اين دولت از طرف آفريننده عظيمي اداره مي شود. پس ما هم بايد ايمان داشته باشيم كه خدا ما را تنها نمي گذارد اگر به امكانات موجود عمل كرديم و اگر براي هر كار نتيجه خاصي بطلبيم، در نتيجه پيروز خواهيم شد بخواست خدا هر چند مشركان نمي خواهند. دكتر مخلص: درست است كه با رفتن شوروي امريكا يك نتيجه خوبي گرفت ولي اين نتيجه موقت خواهد بود، چرا؟ اول : درست است كه آمريكا شايد بتواند در مقابل نيروي مادي ملتهاي مستضعف بايستد ولي جلوي نيروي معنوي

اين ملتها ناتوان است. دوم: امكانات مادي آمريكا نيازهاي رژيمهاي وابسته به خودش را تامين نمي كند. اين رژيمها از آمريكا پول مي خواهند، حسني مبارك، شاه حسين، اسرائيل، حسن دوم مراكش، صدام، الجزاير، همه از آمريكا پول مي خواهند و امريكا مشكل مالي دارد و نمي تواند به همه آنها برسد، پس در آينده مشكلي خواهد بود براي آمريكا، آنموقعي كه آمريكا پولش قطع مي شود همه اين عروسكها خواهند افتاد و رژيمها به دست ملتها خواهد افتاد، حتي اسرائيل كه امروز وابسته به كمكهاي آمريكا و يهود دنياست. اگر اين كمكها متوقف بشود اسرائيل از بين مي رود. همچنين تنها بودن آمريكا در صحنه جهاني، از نظر نظامي آمريكا را خسته مي كند، در جنگ اخير خليج ديديم كه براي زدن صدام سي كشور را همراه خود آورده است با اين كه صدام يكي از عوامل خودش بوده، و اگر خداي نخواسته فردا بخواهد با ايران بجنگد و اين كار را بكند حتي با كمك روسيه، آلمان و... اين كشورها از مقابله با جنبشهاي اسلامي عاجزند، پس جنگ آمريكا جنگ ضد عقيدتي است. چون بعد از رفتن شوروي فكر وانديشه اسلامي در جهان گسترش پيدا كرده است، و امريكا فكر وانديشه ندارد كه با عقيده اسلامي مقابله كند. و همانطور امريكا از وحدت اروپا ترس دارد، و از وحدت چين و ژاپن ترس دارد و از وحدت آسيا ترس دارد. وحدت اقتصادي در هر منطقه جهان براي آمريكا ترس آور است، پس آينده بنفع اسلام است، همان طوريكه خدا وعده داد كه صالحان همانا وارثان زمين هستند. خداوند متعال در زمان موسي (ع)

منت كرد بر مستضعفان، و حالا هم مي خواهد كه منت كند بر مستضعفان و آنان را پيشوايان زمين قرار دهد و به اين جمهوري اسلامي منت كرد كه پيروزي به آن عطا فرموده. از جنبه مادي آيا آن آدمي كه در آمريكا زندگي مي كند مرفه نيست؟ ، اگر هست پس چرا قيام لوس آنجلس بوجود آمد و آمريكاي دموكراسي آنرا سركوب كرد؟ انسانها راحت نمي شوند مگر اين كه زير سايه و عقيده اسلام زندگي كنند، چون انسانيت از كمونيست و سرمايه داري رنج برده است. زاك زاكي: در واقع غرب فكر مي كرد كه اسلام را شكست داده است. فكر مي كرد كه مرده است و يا اينكه آنرا كشته است. غرب فكر مي كرد كه امت اسلامي مرده است ولي نمرده بود بلكه بخواب رفته بود وقتي بيدار شد آنها ترسيدند. اين همان چيزي است كه اتفاق افتاده، مي دانيد امام فقيد اين تمثيل را بكار برده است. يك روز ايشان ديدند كه همه كاري را ديگران براي مبارزه با اسلام انجام مي دهند. جنگ رواني، جنگ تكنولوژيكي، ولي شخصيت اسلام در حال تجلي است. بهمين دليل آنها هراسان هستند و مي ترسند و حتي پس از اينكه ديدند امام فوت كرده است، هر كاري كه مي توانستند كردند تا امام را از خاطره مردم بزدايند زيرا دريافتند كه امام هنوز در قلب مردم زنده است و دريافته اند كه شخصيت وي همچنان زنده است و همچنان در حال جنگيدن عليه آنهاست. آنها هر كاري مي كنند تاانديشه و تفكر امام بدست فراموشي سپرده شود و يا اينكه آنرا در چارچوب

جغرافيايي ايران محصور كنند. حضور: با تشكر و سپاس از حضور آقايان در اين جلسه.

امام الگوي آزادي انسان معاصر است (مصاحبه با سيد حسن فطرت رضوي)

امام الگوي آزادي انسان معاصر است (مصاحبه با سيد حسن فطرت رضوي) اشاره: آقاي سيد حسن عباس فطرت رضوي از علماي كشور هندوستان هستند كه چندي قبل در جريان ديدار از كشورمان به مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خميني آمدند و ضمن بازديد از مؤسسه، مصاحبه اي هم با مجله حضور انجام دادند كه در پي به نظر خوانندگان گرامي مي رسد. لازم به ذكر است كه ايشان داراي تاليفاتي در زمينه موضوعات اسلامي هستند و كتابهاي متعددي - از جمله بعضي از كتابهاي امام خميني و شهيد مطهري - را به زبان هندي ترجمه كرده اند. ايشان همچنين در نشر اخبار و اطلاعات مربوط به امام خميني و انقلاب اسلامي فعاليت زيادي داشته اند. حضور: ضمن تشكر از جنابعالي كه براي اسلام زحمت مي كشيد، در ابتدا قدري درباره فعاليتهاي سياسي و تبليغي خود، سابقه اي كه داريد و نحوه ارتباط با امام خميني توضيح بفرماييد. آقاي سيد حسن عباس فطرت رضوي: بسم الله الرحمن الرحيم. در زمان انقلاب هند من 13 ساله بودم و بعد از آن - در جواني - در حزب كنگره هند فعاليت سياسي خود را شروع كردم. همواره با استعمار انگليس مخالف بودم و راهنمايي هاي گاندي را مدنظر داشتم. اكثر كتابهاي او را نيز مطالعه كرده ام. از ابتداي طلبگي نويسندگي را شروع كردم و در حين تحصيل در علوم اسلامي مقالات و كتابهاي اسلامي را ترجمه مي كردم. از هنگام آمدن امام خميني به نجف اشرف به ايشان گرايش پيدا نمودم

و دنباله رو ايشان شدم. از آن پس سخنرانيها و مقالات زيادي درباره امام انجام داده يا نوشته ام و مصاحبه هايي با رسانه هاي روز هند به صورت زنده داشته ام كه بيشتر داراي ابعاد فرهنگي و به دو زبان عربي و انگليسي بوده و بخصوص مصاحبه هايي كه در رابطه با امام داشتم مورد پسند مردم واقع شده ست. حضور: شما در كجا معمم شديد و در درس كداميك از علماي ايراني شركت كرده ايد؟ فطرت رضوي: بنده در قم معمم شدم و تا سال 1983 در درس عده اي از علماي قم از جمله آقايان لنكراني ، مومن و ديگران شركت داشتم. حضور: شما كه در جهت معرفي انقلاب اسلامي و شخصيت امام خميني به مردم هند زحمت كشيده ايد بفرماييد نحوه انتشار و اطلاع رساني شما در اين زمينه چگونه بوده است؟ فطرت رضوي: هندوستان كشور بزرگي است و داراي هشت ايالت مي باشد كه هركدام زبان مخصوص به خود را دارد و زبان اردو فقط در يكي از ايالات شيعه نشين رواج يافته است. من به خاطر اينكه اطلاعات و اخبار انقلاب اسلامي ايران را به همه مردم هندوستان برسانم از آغاز انقلاب مقالات و نشريات خود را جهت انتشار به خبرگزاري صداقت هندوستان مي دادم. ولي از چهار سال قبل تاكنون با كمك دوستان شروع به انتشار نشريه اي هفتگي به نام "مسلم" كرده ام كه مركز آن در پونا واقع در 200 كيلومتري بمبئي در ايالات مهارا شترا مي باشد. حضور: بسياري از مسلمانان و غير مسلمانان هندي به امام خميني علاقه مند بوده اند و اين مطلب

را مي توان از سخنان آنها، نامه هايي كه براي امام نوشته اند يا مقالات و كتابهايي كه در هندوستان چاپ شده است بدست آورد. علت اصلي چنين محبتي را در چه مي دانيد؟ فطرت رضوي: امام با شكستن نفس خود توانست بتهاي زمان را بشكند و خداوند تبارك و تعالي كه در هر زماني مصلحي براي بشر مي فرستد او را به عنوان يك مصلح خدايي براي مردم فرستاد تا به هدايت مردم و انتشار افكار اسلامي بپردازد و انسانهايي خداگونه پرورش دهد. او آمد تا جلوي قدرت استعمارگران و استثمارگران را بگيرد و راه نجاتي براي مردم مستضعف و مستمند باشد. او خود را آلوده پستهاي دنيوي نكرد و حتي به وابستگان خود نيز اجازه گرفتن پست و مقام را نداد. امام زندگي علي وار داشت و از مزايا و منافعي كه شاهان و سلاطين براي خود قرار مي دهند دوري جست و به همين دلايل مردم هندوستان جذب اعمال ايشان شدند. حضور: علاوه بر اقدامات و سياستهاي امام و روش رهبري و مبارزه ايشان كداميك از آثار امام در هندوستان بيشتر مطرح بوده است؟ فطرت رضوي: در ميان آثار حضرت امام دو مقوله بيش از همه در هندوستان مطرح بوده است: اول موضوع فتواي امام درباره سلمان رشدي و ديگري وصيتنامه سياسي - الهي ايشان. بعد از حكم حضرت امام درباره سلمان رشدي ، دولت هندوستان كتاب او را تحريم كرد; اما علي رغم اعتراض و راهپيمايي مسلمانان دولت به او اجازه مسافرت به هند را داد و عده اي از كمونيستها و افراد لامذهب از او حمايت كردند. با اين وجود

علاوه بر مسلمانان، نويسندگان هندي نيز مقالاتي را عليه او به چاپ رساندند. حضور: در حال حاضر وضعيت كلي مسلمانان هندي - كه تعداد آنها با توجه به آماري كه ما شنيده ايم نسبت به جمعيت هند قابل ملاحظه است - چگونه است و چه موقعيتي دارند؟ فطرت رضوي: مسلمانان سابقا موقعيت ممتازي داشتند و با توجه به نظريات و عقايد آنها، بسياري از نجسها - كه در هندوستان همواره مطرود بوده اند - به اسلام گرايش پيداكردند و مسلمان شدند. ولي استعمارگران براي جلوگيري از گسترش اسلام كاري كردند كه هندوها با هم متحد شوند و با مسلمانان مقابله كنند و اين توطئه اسباب تضعيف مسلمانان شد و آنان در حال حاضر در حوزه هاي فرهنگي واقتصادي راه نجات خود را مي جويند. حضور: رابطه مهاتما گاندي و مسلمانان هندي را - كه نقش مهمي در پيروزي انقلاب هند داشتند و به نوشته بعضي نويسندگان، عمليات تهور آميز انقلابي را غالبا آنها انجام مي دادند - چگونه ارزيابي مي كنيد؟ بعضي ها اتهام سركوب و طرد مسلمانان را به ايشان وارد مي كنند. فطرت رضوي: مهاتما گاندي نمي خواست مسلمانان را ناراحت كند و كنار بگذارد. آزار و كشتار مسلمانان در زمان جواهر لعل نهرو بواسطه تفرقه اندازي استعمارگران انگليسي انجام شد. مهاتما گاندي خواستار جلوگيري از كشتار مسلمانان شده بود و به همين دليل دست به اعتصاب غذا زد، اما خودش توسط عده اي از هندوهاي متعصب ترور شد. به هر حال امروزه مسلمانان در هندوستان ضعيف شده اند. حضور: در حال حاضر روابط ايران و هند را خوب ارزيابي مي كنند. با

توجه به اين موضوع نشر آثار حضرت امام در هند چه صورتي دارد؟ خصوصا كه زبان فارسي مدتها زبان رسمي هندوستان بوده و اكنون نيز از زبانهايي است كه متفكران هندي براي آن ارزش زيادي قائلند. فطرت رضوي: عده اي از معاندين و مغرضين كه در دولت هند نفوذ دارند مي خواهند مانع از اين روابط خوب باشند. آنها در واقع دشمنان اهل بيت عصمت و طهارت و ايران هستند. آنها و طرفدارانشان كتابهايي عليه حضرت امام و ايران نوشته اند و اجازه نداده اند مردم هند در حد لازم و مطلوب با امام خميني و انقلاب اسلامي آشنا شوند. البته بسياري از مردم و دانشمندان و متفكران هندي قدر امام و انقلاب اسلامي را مي دانند و در اين زمينه ها مقالات و كتاب مي نويسند ولي قدرت چنداني ندارند. البته امام الگويي براي نوع انسان است، براي همه عالم، نه فقط براي مردان و زنان ايران. امام الگوي آزادي انسان معاصر است. براي نشر انديشه ها و آثار امام يعني براي گسترش ارزش و قدر انسان، در هر حالت و زمان بايد تلاش و جديت كرد. حضور: به عنوان آخرين سؤال مي خواستم نظر شما را درباره مسلمانان كشمير و وضعيت اين منطقه مورد اختلاف هند و پاكستان بدانم و اينكه به طور خلاصه و مختصر چه تحليلي از وضعيت اين سرزمين مسلمان نشين داريد؟ فطرت رضوي: پاكستان از اول به اين منطقه نظر داشت و هنوز هم دارد. قسمتي از كشمير كه ارزش اقتصادي زيادي ندارد در قبضه قدرت اوست، قسمتي هم در اختيار دولت هندوستان است. مسلمانان كشمير خودشان مي خواهند

آزاد باشند و دو طرف دعوا را قبول ندارند. مسلمانان مي گويند هندوها ما را مي كشند و هندوها مي گويند كشميريها اين طورند. به هر حال نيت پاكستان هم خراب است. نيت آنها اسلام نيست. آنها به نام اسلام مردم كشمير را تحريك مي كنند. آنها خواهان سرزمين كشمير هستند نه اسلام. مردم از دو طرف در فشارند و كشته مي شوند. هيچكدام هم بر ديگري پيروزي ندارد. به نظر من در حال حاضر مردم مسلمان كشمير نبايد خود را درگير استقلال طلبي كنند.

از نگاه بيگانگان

رشيد برچيچ روزنامه نگار از بوسني و هرزگوين

رشيد برچيچ روزنامه نگار از بوسني و هرزگوين لطفا خودتان را معرفي كنيد و سوابق فعاليت هاي حرفه اي و سياسي خودتان را شرح دهيد. رشيد برچيچ: در سال 1952 به دنيا آمدم، براي تحصيل به مدرسه قاضي خسرو بيگ در سارايوو رفتم و دوران تحصيل را در آن مدرسه به اتمام رساندم، بعد از آن وارد دانشگاه شدم و در رشته علوم اسلامي به تحصيل پرداختم. به موازات آن رشته علوم سياسي و خبرنگاري را نيز دنبال كردم. اما در رشته خبرنگاري موفق به اتمام تحصيلاتم نشدم و آن را نيمه كاره رها كردم. در سال 1982 معلم بودم و در مدرسه قاضي خسرو بيگ كه تنها مدرسه اسلامي بالكان است تدريس كردم. اين مدرسه 460 سال قدمت دارد و يكي از قديمترين مدارسي است كه در آن سيستم تدريس و آموزش به گونه اي خاص و متفاوت از ساير مدارس است. در سال 1983 در سارايوو بودم، همزمان با محاكمه و دستگيري رئيس جمهور و گروه موسوم به گروه سيزده نفره من هم ازداشت شدم. در بازداشتگاه مرا

به خاطر فعاليتهاي اسلامي كه داشته ام مورد شكنجه و اذيت و آزار قرار دادند. شما با بنيانهاي فكري و آرمانهاي حضرت امام چقدر آشنايي داريد و براي ترويج و ابلاغ انديشه ها و آرمانها چه روشي را تاكنون به كار بسته ايد يا قابل اجرا مي دانيد؟ مسلما آشنا هستيم، مگر مي شود كه آشنا نباشيم با يك همچنين حماسه اي، بايد بگويم كه رهبران ما همين افرادي كه اسم بردم، همين افرادي كه تحت پيگرد قرار گرفته بودند، همگي آنان ملهم از آن انديشه ها هستند و از آن مكتب برخاسته اند. همه فعاليتهاي ما و همه دوره هاي آموزشي در اين زمينه ها به صورت مخفي بود و به طور مخفي دنبال مي شد. ما علاقه زيادي به انقلاب اسلامي و ثمرات آن داريم. انقلاب ايران را از ابتداي حركتش تا پيروزي آن مصرانه دنبال كرديم و بعد از آن بقيه مسائلي كه اتفاق افتاد كه احتياج نيست من بگويم شما بهتر از من مي دانيد، جنگ با عراق و بقيه مصيبتهايي كه ملت ايران داشت و ما به طور مداوم و بطور مستمر در جريان وضعيت انقلاب و حركت ملت ايران بوديم و بايد بگويم كه تاثيري كه انقلاب ايران روي ما ذاشت بدون ترديد از دامنه وسيعي برخوردار بود. بايد اضافه بكنم كه ما تمامي فعاليتهايمان را به صورت مخفي انجام مي داديم. در جريان اتفاقي كه آن سال (1983) افتاد يكي از اتهاماتي كه به ما وارد كردند اين بود كه ما بنيادگرا هستيم و مي خواهيم اسلام را ترويج كنيم و حتي مطرح كرده بودند كه شما مي

خواهيد دستورات حضرت امام را در اينجا پياده بكنيد و آن مسئله را اينجا تكرار بكنيد. مردم مسلمان بوسني به طور كامل انقلاب شما را مي شناسند و آن را در پيوند با شخص حضرت امام مي دانند و در پيوند كامل با اسم ايشان مي دانند و دوستش دارند. مسلما تاثيري كه انقلاب ايران و شخصيت رهبري آن در ذهن ما باقي گذاشت تاثير بسيار عظيمي است و اين تاثير هنوز هم ادامه دارد. در مورد آزادي مذهب و آزادي دين، بايد بدانيد كه ما تحت شديدترين فشارها بوديم و اين فشارها باعث مي شد كه ما از دنياي خارج خودمان اطلاع زيادي نداشته باشيم. با اين وجود، ما تمامي سعي خودمان را مي كرديم و مردم مسلمان بوسني و هرزه گووين با علاقه به دنبال تمامي تحولات ايران بودند كه اتفاق مي افتاد. تمامي تحولاتي را كه در ايران اتفاق مي افتاد دنبال مي كردند اين مردم اين انقلاب را دوست دارند و با آن همراه هستند ما فكر مي كنيم كه همه مردم مسلمان جهان مثل هم هستند، شبيه هم هستند، نظير هم هستند و در نهايت از يك منبع سرچشمه مي گيرند و آن هم اسلام است و اسلام در ايران و اسلام در بوسني فرقي ندارد. يك اسلام است و هدف همه ما، هدف غايي ما، راه همه ما، همان راه قرآن و كتاب خداوند است. منابع مقاله:

امام خميني و جهان معاصر، ج 1، مؤسسه چاپ و نشر عروج ؛

در حديث ديگران

در حديث ديگران خوشتراز آن باشد كه سر دلبران گفته آيد در حديث ديگران بسيار ناقص مانده است . پهناي

انديشه , زواياي شخصيت و آفاق وجوديت بحري است پرگهر,اكسيري است ناشناخته و آفتابي بلند كه تنها خفاشاني ناتوان از رويت , حقيقت از ديدارت محروم مانده اند. و نامحرومان بلنداي عظمت و روحي و فكريت , در كوير ذهن خويش فرو مانده اند. تو, چهره استثنايي و رمز و معماي اين قرن بودي , پدري دلسوخته , رهبري خردمند واميد همه محرومان . در ظلمت تاريخ معاصر, درخشيدي و روزنه اميدي براي ستمديده گان آفريدي . از تزويرگران نقاب برگرفتني و مسلمانان را به عزت و قدرت خويش فرا خواندي و بيم و ياس رااز آنان زدودي . دشمنانت : (صاحبان زر و زور تزوير) همه آنچه در توان داشتند, عليه توبه كار گرفتنداما فريادت رساتر گشت , مبارزه ات جدي تر و عميق تر گرديد و راهت پرفروغتر شد ازاسلام ناب محمدي ,اسلام مردم پابرهنه مغضوب قدرتها وابرقدرتها گفتي و انديشه مذهبي را به متن جامعه آوردي. سالهاي سال , براي بيداري واحياگري واحقاق حقوق غارت شدگان تبعيد و سختي ومبارزه راانتخاب نمودي و تا لحظه آخر, دراين راه از پاي ننشتي . ازافغانستان , فلسطين , لبنان , آفريقا و آمريكاي لاتين و همه آنجا كه ظلمي رفته و حقي پايمال شده گفتي و به قيام فرا خواندي . پس آنك ,اينان , پس از تو, چرا برخود نگريند كه اين سوختن و گريستن كمترين كاري است كه دلباختگان تو داشته اند. و بيشترين مسووليت خويش را شناخت پيام و رهروي از راهت يافته اند واينك آنچه در ذيل مي آيد, برگرفته اي است از:اظهار نظرهاي برون مرزي : (رسانه ها, شخصيت

ها, دوستان و بيگانگان ) كه هر يك , به مقدار بركه وجودي خويش سيراب گشته و برايت سخني دارد. ( حوزه ) الگويي از رهبري ايده آل ژنرال موسي ترائوره , رئيس جمهوري مالي : امام خميني , شخصيت استثنايي بود كه تاثيري جاودانه در تاريخ معاصرايران ,امت اسلامي و جهان برجا گذاشت .امام خميني , تجلي تمام ايده آلهاي رهبري واستقلال ملي است . رهبري در مسيرارزشمند رابرت موگابه : ما, عزادار در گذشت اندوهناك يك قهرمان بزرگ روحاني هستيم , شخصيتي كه تمام ملت ايران را در مسير يكي ازارزشمندترين انقلاباتي رهبري كرد كه جهان تا به حال به خود نديده است . تركيبي عملي از جامعه مدرن و شريعت زمزم , نشريه اي اسلامي در يوگسلاوي به همراه عكس بزرگي از امام : ...بدون شك ,امام خميني , با رهبري انقلاب درايران , مردم رااز سلطه رژيم استبدادي شاه ,اقتصاد آمريكايي و سلطه فرهنگي و سياسي و استثمار نجات داد...امام خميني تعهد داشت كه : تركيبي عملي از جامعه مدرن و شريعت راارائه نمايد, تا نشان دهد كه اجراي شريعت در كشورهاي اسلامي , ممكن است واو راه حلهاي مناسبي براي احتياجات دنياي مدرن امروزارائه مي كند.امام ,اعلام نمودند كه :احتياجي به علمايي نيست كه براي 14 قرن , تنها همان مشكلات قديمي را, كه اكنون كم و بيش شناخته شده اند يااهميت خود را در دنياي جديداز دست داده اند, مورد بحث قرار دهند.ايشان گفته اند: علمايي احتياج است كه چشم اندازهاي تازه اي در توسعه اسلامي باز كنند و به احتياجات مدرن زندگي روي زمين پاسخ دهند. الگوئي جاويد

سراسقف كليساي انگليكن استراليا: بي شك , آيه الله خميني به عنوان يك رهبر مذهبي و به صورت الگو باقي خواهد ماند. از بزرگترين انبياي انقلاب رهبر ليبي : با قلبي شكسته و مجروح , فقدان جبران ناپذير و جانسوز امام امت را تسليت مي گويم و خود را دراين غم بزرگ همچون فرزندان سلحشورايران و تمامي مسلمانان و مستضعفان جهان , داغدار مي دانم . امام خميني ,از بزرگترين انبياي انقلاب و دشمن سرسخت :امپرياليسم , صهيونيسم واستكبار جهاني بود. بي شك , نام ايشان در تاريخ اسلامي براي هميشه ثبت خواهد ماند. مزار و زيارتگاه مسلمانان و مبارزين استقلال و آزادي وزير خارجه بوركينافاسو:امام خميني , رهبري تمام مسلمانان جهان را بر عهده داشت . مزار وي , در آينده , زيارتگاه همه كساني كه براي آزادي واستقلال مبارزه مي كنند, خواهد شد. در سايه عرفان قلعه اي خلل ناپذير محمداميراوز ( از ماهنامه تكليف چاپ اسلامبول )امام خميني : در سايه عرفان , در مقابل هرگونه ستمي , ظلم و شكنجه چون قلعه اي خلل ناپذير بود. زدودن بيم و ياس از مسلمانان شيخ ابراهيم غنيم ,از علماي برجسته فلسطين : گشودن چشم جهانيان به اسلام و زدودن ياس از قلوب مسلمانان ,از دست آوردهاي امام خميني بود. جاودانگي پيام زكي بدوي , رئيس كالج اسلامي لندن : پيام امام خميني به مسلمانان و ديگر جهانيان تا مدتهاي بسيار مديدي طنين انداز خواهد بود. اسلامي بنيانگذار رنسانس عبدالرحمن ديلي (در روزنامه ملي گازته ):امام خميني , به عنوان نامي غرورآفرين در مبارزات ملت مسلمان , عليه استعمار و نظم در خاطره ها

زنده خواهد ماند...انقلاب اسلامي , نقطه عطفي در تاريخ معاصرايران به شمار مي رود.امام خميني , با سرنگون كردن رژيم شاه , مايه اميد مستضعفان جهان و بنيانگذار رنسانس اسلامي شد. رهبري جنبش بيداري شيخ سعيد شعبان : رحلت عالم عالي مقام , قهرمان قرن و معجزه آفريني كه ايران رااز چنگال استعمار واستكبار نجات داد و جنبش بيداري اسلامي جهان را آغاز و رهبري كرد, مايه تاسف بسياراست . تغيير معادلات الديار:امام خميني , همه معادلات سلطه گري ريشه دار در دنيا را تغيير داد. شكست غرورابرقدرتها جنگ , چاپ راولپندي :امام , با مجاهدات خويش , غرورابرقدرتها را شكست . تاثيرپذيري . المجاهدالمصوعي ,از علماي سومالي :امام خميني , نه تنها توده هاي مردم ايران را به حركت درآورد, كه هم اكنون , مردم تمام دنيا نيز تحت تاثيرامام خميني هستند.انقلاب اسلامي , در كل عالم اسلامي و دلهاي همه مستضعفين , تاثيرات بزرگي گذاشته است . در حقيقت ,اين انقلاب , يك بازنگري به حقيقت اسلامي است و در سطح جهان ,اسلام را با محتواي جديد عرضه كرده است . روزنه اميد تراب زمزمي , نويسنده تونسي : نهضت امام خميني , روزنه اميد صدها ميليون مسلمان و ميلياردهاانسان تحت ستم , در سراسر جهان است . تغيير دهنده واقعيت سياسي قرن بيستم راديو كلن : بدون ترديد, نام امام خميني , در تاريخ جهان در رديف مرداني ثبت خواهد شد كه واقعيت سياسي قرن بيستم را تغيير داده اند. او, در درجه اول , شخصيتي بود پيرواصول دين اسلام و يك مبارز مذهبي , كه بر سر عقايد خود, حاضر به

مصالحه و معامله نبود. همين وي را به صورت شخصيتي پرنفوذ و جاذبه , براي همه كساني درآورد كه در جريان موج اسلام گرايي به دنبال هويتي مي گشتند كه ريشه در قرآن داشت . سفيراسرائيل در رژيم شاه :امام خميني , معرف افراطي گري شيعه بود كه اسلام متعصبانه را به مرزهاي ما آورد.اين تلقي ازاسلام , بزودي , محو نخواهد شد. شايستگي اداره جامعه بشري نماينده مسلمانان آرژانين : ما رهبري رااز دست داديم كه قادر به اداره جامعه بشريت بود و جا دارد كه بر خود بگيريم . هديه اي آسماني در عصر ظلمت شيخ سعيد شعبان : خداوند,امام خميني رااز مزاياي بي مانندي برخوردار كرد واو را در عصر كفر و جاهليت به جهان اسلام اهداء نمود, تا با اراده اي محكمتراز فولاد وايماني استوارتراز كوهها, در برابر مشركان و مستكبران قيام كند واسلام را تجديد حيات بخشد.امام خميني , دولت اسلامي راا در پايگاهي , به وسعت يك ميليارد مسلمان , بنا نهاد و نداي وحدت شيعه و سني را تحقق بخشيد جاودانگي روحي كه او دميد ,رئيس شوراي موقت حاكم بر غنا:ارتحال امام خميني ,ضايعه اي جبران ناپذير راي تمامي مردم جهان سوم بود كه از مبارزات ايشان عليه سلطه واستعمار قدرتهاي بزرگ ,الهام گرفته بودند. من اطمينان دارم , روح انقلابي كه امام خميني در دوران رهبري در دل ها واذهان ميليونها مردم سراسر جهان دميد, فروكش نخواهد كرد. پرچمدار بزرگ اتحاداسلامي رهبر نهضت اخوت اسلامي پاكستان :امام خميني , پرچمدار بزرگ اتحاداسلامي مسلمانان بود,او, به مستضعفين و مسلمانان , توان مبارزه عليه سلطه گرانن بخشيد و روح

جديدي به جهان تحت ستم داد. پدر مستضعفان اسقف كاپوچي :امام , پدر مستضعفان جهان بود واز دست دادن ايشان , غم بزرگي براي تمام محرومان دنياست . حيات جاويد رهبري مسلمانان غنا:امام خميني , تاابد زنده است وانفاس قدسيه اش در سراسر جهان طنين انداز خواهد بود. آرماني بلند روسينيس پاپااستانيديس , نماينده سنديكاي كارگران يونان , در مراسم بزرگداشت امام خميني , در سالن هتل امپريا پالاس آتن : ...و عقيده داريم كه امام خميني , نمرده است , بلكه در قلب همه مردم , مخصوصا كارگران ايراني , كه در رده ول مت قرار دارند, جاي دارد. بااين آرزو خاتمه مي دهم كه اگر تفكرانساني وجود داشته باشد, همه رهبران دنيا,از يونان و ساير كشورها, روش رهبري رهبر داناي ايران را درك نموده و آن راالگويي براي خود قرار دهند كه فقير زيست و بدون داشتن زندگي لوكس و يااستخر و گردشهاي تفريحي , زندگيش را وقف يك ماموريت صحيح و يك حرف صادقانه نمود. هدف او,اين بود كه ملتها, آزاد دوستانه و با عشق زندگي كنند. ايفاي نقش بارزي در جهان دبير كل جبهه آزاديبخش اريتره :امام خميني , با دفاع از ستمديدگان و محرومان جهان و پايداري در برابر نيروهاي استكباري و تجاوزگر, نقش بارزي در جهان ايفا نمود. خاري در چشم ستمگران جلال طبالباني : قاطعيت حضرت امام , در رويارويي بااستعمار و توطئه آن , خاري در چشم ستمگران بود.امام خميني , تمام عمر پربارش را در راه ايجاد عدالت و آزادي مستضعفان جهان سپري ساخت . پرونده مجاهدتهاي ايشان , پراز شهادت وافتخاراست . امام خميني مرد

قرن بيستم ماهنامه فاميس از سريلانكا جولاي :89 هيچ كس , در جهان ,انتظار نداشت :امام خميني , بتواند حكومت شاه را, كه از سوي آمريكاي ابرقدرت , حمايت مي شد سرنگون سازد. و در حالي كه در پاريس اقامت دارد, بتوانداز تظاهرات واعتراضات مردم تهران , انقلابي بسازد كه رژيمي را ساقط كند. تاكنون , دانشجويان دروس تاريخ , فقط انقلاب فرانسه و شوروي را مي خواندندامااكنون , بايدانقلاب اسلامي را, كه ماهيتي ديگر و جداي از آن دو دارد نيز, مطالعه كنند. . او, به جهان ثابت كرد كه اسلام , دين چهارده قرن قبل , تواناست , تا نظام شاهنشاهي متكي به ابرقدرتها را ساقط كند و براي نابودي آن , نيازي به دموكراسي غرب يا كمونيست شرق نيست . فقدان امام خميني , فقدان رهبر بزرگ براي مردم ايران است . نمايندگاني پس ازامام خميني , براي ادامه خط او خواهند آمد... (فاميس) , برايانقلاب اسلامي دعا مي كند! رمز و معماي قرن يك روزنامه از غنا: شخصيت امام خميني , به عنوان رمز و معماي قرن باقي خواهد ماند. تغيير دهنده مسير تاريخ اينديپندنت : به ندرت ,اتفاق مي افتد كه يك نفر, به تنهايي , بتواند مسير تاريخ را عوض كنداين , درست همان كاري بود كه آيه الله خميني از عهده آن برآمد. در گذشت مردي كه مسير تاريخ را عوض كرده است , تغيير سريعي در سياستهاي انقلابي كه او به پا كرده , نخواهد داد. تاريخ , مديون مبارزه او رئيس كميسيون روابط عمومي و آمريكا: تاريخ , مديون مبارزه آيت الله خميني , عليه امپرياليسم

و كمونيسم خواهد بود. سخن در سكوت پلنيكا, چاپ بلگراد:امام خميني , در سكوت , سخن مگفت اما صداي او, تا فواصل دور, در جهان ,انعكاس مي يافت . احياگري برانشوايگر سايتونگ چاپ آلمان :امام خميني ,اسلام را به عنوان يك مذهب جهاني , دوباره زنده كرد. شخصيتي هميشه پيروز آل پائيس , پر تيراژترين روزنامه اسپانيا:امام خميني , شخصيتي هميشه پيروز بود. بايد رمز پيروزي او را كشف كرد. محققي شگفت آور و سياستمداري زيرك واشنگتن پست : آيه الله خميني , يكي از رهبران رياضت كش و انعطاف ناپذيراسلام بود كه شاه ايران را برانداخت و آمريكا را تحقير كرد.او, محققي شگفت آور بود و سياستمداري زيرك . راه رستگاري وزير دفاع سوريه : راه امام خميني , راه رستگاري ملتهاي محروم است . معمارانقلاب رئيس جمهور تانزانيا: ايشان , معمار و مشخصه انقلابي بود كه در عصر حاضر, پيروزي مستضعفان بر مستكبران را به منصه ظهور رساند. واكنش كاخ سفيد و نظام شوروي السفير:اين پيرمرد بااراده , سردمداران كاخ سفيد را به پشت كيسه هاي شن و سنگرهاي بتوني كشاند و جنبش تغيير را در شوروي , سرعت بخشيد. حماسه آفريني ژاپن تايمز:ايران , تحت رهبري آيه الله خميني , به مبارزترين كشور جهان تبديل شد. امام خميني , دانشمند بي نظير قرن بيستم ماهنامه اليچه كورال (نداي بيداري ) از سريلانكا, (سال 4 ش م ) همراه با عكس بزرگي ازامام , در صفحه اول , متن زير را درج نمود: امام خميني دانشمندي بي نظير قرن بيستم , رهبري بزرگ كه اسلام را به تخت قدرت برگرداند. قهرماني كه در

دنياي مدرن امروز, ركوردهاي جديد را شكست و با بنيانگذاري جمهوري اسلامي , عدم جدايي دين از سياست را به ناآگاهان نشان داد.او با شعار نه شرقي نه غربي , حكومت اسلامي , دولت بي همتايي را به وجود آورد. او,افتخاراين قرن است . مردي كه مسلمانان را به پيروزي از سنت پيامبر(ص) , فرا خواند.او مبارزه كرد, تا دل مسلمانان را متوجه اسلام كند. ما, در فقدان چنين رهبري , كه قلب ميليونها مسلمانان را در سراسر تسخير كرده بود, بااين كه : چنين ضايعه اي خواست خداوند بوده است , خود را تسلي دهيم . مظهر مقابله با غرب نشريه انگليسي زبان پترويوت چاپ دهلي :امام خميني , در طول دهسال گذشته , به عنوان مظهر مقابله با غرب واحيا كننده اسلام واقعي , كه حاضر به هيچ گونه سازشي با جهانخواران نبوده است شناخته شد. يك روزنامه آرژانتيني :اسلام , تولد مجدد خود راازامام خميني دارد واو بود كه بااحياي ارزشهاي فراموش شده ميليونهاانسان , تعجب رهبران غرب و جهانيان را برانگيخت . گوهري گرانبها الشعب ,الجزاير:امت اسلامي , گوهري گرانبهاي و كم ياب را, كه جهان اسلام تاكنون به خود نديده است ,از دست داد. وحشت دوابرقدرت پاكستان تايمز:امام خميني , تنها رهبري بود كه هر دوابرقدرت را به وحشت انداخت . اسطوره اينترويواسپانيا: آنچه ازاو, ( امام خميني ) باقي ماند, بيوگرافي نيست , بلكه چيزي است كه ما مي دانيم اسطوره خميني است . بي نظير بوتو: رهبراني چون امام خميني , شايد در طول قرنها, يك بار ديده به جهان بگشايند لذا رحلت ايشان , خسارت جبران ناپذيري

براي تمام مسلمانان به حساب مي آيد. ارنستو كاردينال , روحاني مبارز نيكاراگوآ: آزاد مردان دنيا, در غم از دست دادن امام خميني سوگوارند. به اعتماد آفريني تايمز لندن : خميني مردي بود كه توده ها را با كلام خود مسحور مي كرد وي به زبان مردم عادي سخن مي گفت و به طرفداران فقير و محروم خود اعتماد به نفس مي بخشيد. اسلام ,استقلال و مقاومت در برابر سيطره خارجيان راديو مسكو: فعاليت آيه الله خميني , موجب تحولات و دگرگونيهاي بي نظير در حيات اقتصادي , سياسي و معنوي جامعه ايران شد. سه نكته , پايه واساس تعاليم امام خميني , در طول مبارزات او, بود:اسلام , استقلال و مقاومت در برابر سيطره و آقايي خارجيان . رهبري قدرتمند تلويزيون بي بي سي : آيه الله خميني , يكي از قدرتمندترين رهبران خاورميانه در قرن اخير بود. ارائه طريقه اي جديد راديو بي بي سي : آيه الله خميني , مردي بود كه توانست كشورايران را, كه پرچمدار نفوذ غرب در خاورميانه و آسياي شرق بود, به اولين جمهوري اسلامي مدرن عالم مبدل سازد. رهبرايران , به خطوط فكري و سياي و رسم مملكتداري مرسوم در دنيا پشت كردو طريقه جديدي را به دنيا ارائه داد. رهبري نفوذ ناپذير ...او تنها كسي است كه مي توانداجتماع رااز آشفتگي كامل برهاند. او, مردي است كه مي خواهد يك دولت كاملااسلامي را,استوار براصول قرآن و سنت اسلامي , در جهان پياده كند... خلاصه اين كه اسكان ندارد, بتوان , مستقيما, وي را تحت نفوذ قرار داد... نارضايتي وي از آمريكا بسيار واقعي است . اگر

پيش بيني من درست باشد كه : وي چهره مسلط جامعه , در چند ماه آينده خواهد بود, بايد گفت كه : آمريكا نمي توانداميد چنداني به ايران داشته باشد. در صحنه بين المللي ايران از نظر ما سازش ناپذير است . ( اسناد لانه جاسوسي سند شماره 32)

پرچمدار عدالت در عصر حاضر وليد جنبلاط: جهان بشريت , رهبري عظيم رااز دست داد كه در طول حيات پر مبارزه اش , كهن ترين دژهاي استعمار را در هم شكست . جهان اسلام , با فقدان وي , يكي از برجسته ترين مبارزين تاريخ خود رااز دست داد, همانگونه كه آزادي خواهان جهان , پچمدار عدالت را, در عصر حاضراز دست داده اند. الهام دهي رئيس جمهوراوگاندا: آيه الله خميني , رهبر و روحاني بزرگي بود كه نه تنها مسلمانان ايران , بلكه تمام جهان ازايشان الهام گرفته اند. فقيهي نابغه رئيس جمهورالجزاير:اين فقيه نابغه , حيات خود را وقف اسلام حنيف كرده بود. سازش ناپذيري امام ساندرز: ...روش اتخاذ تصميم خميني آرام و سنجيده است او با صبر بي پايان همه نطقه نظرها را گوش مي كند و به هنگام اخذ تصميم او تنها بدون واسطه اقدام مي كند وقتي وي تصميمي مي گيرد قاطعانه از آن دفاع مي كند. در جلسات انفرادي با غربيها يا آنها كه تمايلي به غرب دارند, خميني بسيار بي تفاوت است و عكس العملي در مقابل مطالب مورد بحث ندارد. ( اسناد لانه جاسوسي , شماره 61,159)

سوليوان :امام خميني , مي خواهد: فرهنگ اسلامي را جانشين فرهنگ غربي بكند. ( اسناد لانه جاسوسي شماره 61,.235)

خدمات امام وزيراعظم ايالت پنجاب

:امت اسلام , در سراسر جهان , رهبري برجسته را از دست داد. خدمات امام , جهت ترويج اسلام و سر بلندي مسلمانان , هرگز فراموش نخواهد شد. وزيراعظم ايالت سند: نقش و تاثيرامام خميني , در عظمت بخشيدن به اسلام و مسلمانان , براي هميشه در تاريخ جاودانه خواهد ماند. شكل دادن به تاريخ معاصر فرهاد كوچ , روزنامه نگار ترك , در روزنامه گازته :امام خميني , بدون شك , نقش بسيار بزرگي در شكل دادن به تاريخ معاصرانقلاب داشت .او, كليه , تئوريهاي سياسي و دكترين هاي تاريخي و جريانات فلسفي را زيرورو كرد و توانست , در دوراني كه تكنولوژي و زندگي مدرن , بر ديگر مظاهر زندگي چيرگي پيدا كرده است , با هدايت انقلاب اسلامي , نظامهاي ارزشي غرب را متزلزل كند.امام خميني , با حركت انقلابي خود, در دل دنياي غرب , خون و وحشت آفريداما در ميان ملت خود, مظهر آنچنان عشق و مهري بود كه امروز, 50 ميليون ايراني , در غم رحلت او, در ماتم فرو رفته اند. نفوذي كم نظير هنري پرشت , كاردار آمريكا در رژيم شاه : ...ما تجربيات سختي ازانقلاب اسلامي داشته ايم . ترديدي نيست كه آيه الله خميني , يكي از مردان بزرگ تاريخ , دراين قرن , بود. كمتر كسي را مي تواند يافت كه :از جاذبه و نفوذي همانند آنچه او, (نه تنها در ايران , بلكه در جهان داشت ) برخوردار باشد و توجه قدرتهاي بزرگ را تااين حد به خود معطوف دارد.او, مردي بود كه شخصيتش درك نشد.او, سازشكاري نمي كرد و مردي اصولي بود.

صداي

مظلوميت محرومين مركز, چاپ اسلام آباد:امام , صداي مظلوميت محرومين سراسر جهان بود.

مظهر عزت اسلام ملي گازته :امام خميني , مظهر عزت اسلام بود. عزت , شرف , متانت و قاطعيت او, آنچنان بود كه حتي دشمنان قسم خورده را به تحسين وا مي داشت ما, در وجود آن رادمرد بزرگ , عزت اسلام و وقار مومن را نظاره گر بوديم .او, در زماني كه بيشترين امكانات مادي را در دست داشت , هرگز به زندگي مادي خود چهره تازه اي نبخشيد...امام خميني , آموزگار بزرگ شهادت بود.

بمب زنده گونش , چاپ تركيه : ده سال پيش , هيچ كس متوجه نشد كه : بمب زنده اي وارد پاريس شده است .

رهبريتي برخاسته از ميراث فرهنگي رشيد بن عيسي , محقق و متفكرالجزايري : براي اولين بار, در ميان مسلمانان , رهبريتي در سطح عال به وجود مي آيد, رهبريتي كه از ميراث فرهنگي خويش برخاسته است .اين رهبريت , از دانشگاههاي اروپا و آمريكا فارغ التحصيل نشده و با آثار غرب مخلوط نگشته است . لزوم و تعمق درانديشه امام پاپ : در مورد آيه الله خميني و آنچه او, در بخش وسيعي از جهان , انجام داد, بايد بااحترامي عظيم و تفكري عميق اظهار نظر كرد. راه امام , راه اسلام و راه نجات ماره عبدالعزيز,از مركزاسلامي هامبورگ آلمان :... براي رسيدن به اهداف متعالي اسلام , راهي , جز راهي كه امام خميني براي نجات مسلمانان انتخاب كرده است , وجود ندارد. عصري تازه ايجاد السفير:امام خميني , آخرين تاريخ ساز قرن معاصر بود كه سلطه افسانه اي غرب را لگدمال كرد

و باايجاداتحادانقلابي , عصر تازه اي را به وجود آورد. باانتقال وي از دنياي فاني به جهان باقي , عصر خميني پايان نخواهد يافت . دشمني سران مرتجع عرب با خط انقلابي وانسان ساز امام خميني , آنان را به خروج ازاسلام و دشمني با آن كشاند.

آفريقا امام خميني را مي شناسد

آفريقا امام خميني را مي شناسد روز يكشنبه بيست و نهم شهريور سالجاري آقاي سيد الايمان ديارا، نخست وزير دولت آشتي ملي ساحل عاج به همراه سفير جمهوري اسلامي ايران در اين كشور و هيئت همراه از حسينيه جماران، بيت حضرت امام و نگارستان امام خميني بازديد كردند. طي اين بازديد كه نزديك به دو ساعت به طول انجاميد، آقاي سيدالايمان ديارا در گفتگوي كوتاهي با خبرنگار حضور به تشريح ديدگاههاي خود درباره حضرت امام پرداخت. وي گفت: از دوران جواني ام از طريق رسانه هاي عمومي با امام خميني آشنا شدم و هنگامي كه امام در عراق تبعيد بودند و پس از چهارده سال مبارزه مستمر به نوفل لوشاتو عزيمت كردند، سير مبارزاتي ايشان را پيگيري مي كردم تا اينكه در سال 1979 امام خميني نوفل لوشاتو را به مقصد ايران ترك كردند. آن موقع تازه فهميدم كه عظمت اين انسان چقدر زياد است و همواره آرزوي ديدار با اين مرد بزرگ را در سر داشتم. امروز پس از سالها انتظار در حالي به محل سادة زندگي ايشان آمدم كه خودشان در بين ما نيست اما عطر وي قابل استشمام است. نخست وزير دولت آشتي ملي ساحل عاج در پاسخ به پرسشي دربارة نقش حضرت امام در بيداري ملل مسلمان و احياء دين اسلام گفت: يكي از آثار بياد ماندني وي تحت تأثير قرار دادن

جوامع اسلامي و شاخص كردن آنها در جهان در برابر اديان ديگر بود. به لطف شخصيت معنوي اين مرد بزرگ است كه امروزه جهان اسلام به عنوان يك قدرت مطرح است. من فكر مي كنم كه حضرت امام را بيشتر بايد بشناسيم. او به واسطه بزرگي اش بود كه فراتر از مرزهاي ايران رفت و دنيا را تكان داد. او به واسطه عظمتش مرزهاي زميني را درنورديد و جهان عرب و جهان اسلام را به حقيقتشان نزديك كرد. انسانها به ويژه مسلمانان بي دليل به عقايد و انديشه هاي او علاقه مند نشده اند. بلكه عدالت خواهي و نداي خوشبختي را كه ايشان سردادند موجب زنده ماندن شخصيت وي در جهان شده است. سيدالايمان ديارا در بخش ديگري از اين مصاحبه تصريح كرد: من بيش از دو دهه در سطح اول سياسي فعاليت دارم. در اروپا و در آمريكاي لاتين به عنوان سفير حضور داشتم و به طور يقين مي گويم كه آفريقا امام خميني را به خوبي مي شناسد و به پيام او كه پيام الهي بود كاملاً آگاهي دارد. اين نه تنها در آفريقا بلكه در ديگر نقاط دنيا نيز قابل رؤيت است. نخست وزير دولت آشتي ملي ساحل عاج شناساندن امام خميني را به جهانيان به ويژه به جهان اسلام يك ضرورت مي داند و در پاسخ به اين سؤال كه چه شيوه هايي را براي شناساندن شخصيت امام پيشنهاد مي كند اظهار داشت: بزرگي شخصيت امام خميني موجب مي شود كه هركسي براي درك انديشه هاي او به منابع مختلف روي آورد. امّا اينكه بتوانيم براي اينگونه مطالعات زمينه مناسبي را فراهم كنيم موضوعي است كه نبايد از نظر دور داشت. بايد پيام هاي امام را

ترجمه و در اختيار دوستداران او قرار بدهيم. او پيام هاي بسياري دارد كه مي تواند هركدام زمينه خوشبختي قومي و ملتي را بهمراه داشته باشد. در پايان آقاي ديارا در حالي كه به فضاي حسينيه و بيت امام اشاره مي كرد گفت: امام خميني براي ايران افتخار بزرگي است. مگر مي شود به ايران آمد و از خميني يادي نكرد.

ديدار تاريخي با يك رهبر آسماني

ديدار تاريخي با يك رهبر آسماني ادوارد شوارد نادزه *تامل در گذشته و آينده كتاب « تامل در گذشته و آينده » را كه خاطرات ادوارد شوارد نادزه (وزير خارجه اتحاد جماهير شوروي و رئيس جمهوري گرجستان ) مي باشد مركز چاپ و انتشارات وزارت امور خارجه در 435 صفحه منتشر كرده است . اين كتاب را علي رضا اصلاني و پروين تواضع ترجمه كرده اند. ادوارد شوارد نادزه در كتاب خاطرات خود موضوعات متنوعي را آورده است كه هر كدام در جاي خود قابل توجه مي باشد. در ذيل خاطراتي كه او از ديدارش با امام خميني (ره ) نگاشته است براي بهره مندي خوانندگان درج مي كنيم .

***

به نقاط بسياري در جهان از آمريكا و اسكانديناوي گرفته تا آفريقا و استراليا سفر كرده ام . حتي در نحوه سلام و احوال پرسي نيز تفاوت هاي فاحشي وجود داشت چنين تفاوتهايي در آداب و رسوم و درك واقعيتها در بعضي از موارد ممكن است موجب سوتفاهم گردد . در اين خصوص به ياد سفرم به ايران و ملاقات با حضرت آيت الله خميني (ره ) در سال 1989 مي افتم . در اين دوران روابط ما با ايران نيمه گرم بود. اين كشور هفت سال با

عراق _ دوست شوروي _ در جنگ بود. در آن زمان نيروهاي ما در افغانستان مستقر بودند. حال آنكه پس از سرنگوني حكومت پهلوي در ايران در طول هفت سال هيچ يك از مقامات بلندپايه شوروي به ايران سفر نكرده بود. در اين مدت تماس هاي مهمي با يكديگر نداشتيم و قرار شد كه در سفر به خاورميانه پس از سوريه و عراق به منظور سر و سامان دادن به مناسبات دوجانبه دو كشور بزرگ به ايران بروم . ايران نيز در صدد عادي سازي روابط با شوروي بود . نامه 6 تا 7 صفحه اي امام خميني (ره ) خطاب به گورباچف كه در تاريخ 4 ژانويه 1989 توسط آيت الله جوادي آملي نماينده امام (ره ) به مسكو آورده شد نيز بيانگر اين واقعيت بود . امام خميني (ره ) مقام و منصب دولتي نداشت ولي در عين حال رهبر روحاني و عملا شخص اول كشور محسوب مي شد . در تاريخ 25 فوريه من به همراه پاسخ كتبي ميخائيل گورباچف به نامه امام خميني (ره ) وارد تهران شدم . نامه امام خميني (ره ) گورباچف را به فكر واداشته بود. نه وي و نه من هيچ يك نمي دانستيم كه چه پاسخي بايد بدهيم . امام خميني (ره ) در نامه خود ضمن ارزيابي مثبت از برخورد شجاعانه گورباچف به رويدادها و وقايع آن زمان اعلام نموده بود كه ناكامي هاي كمونيسم آشكار شده است . گرچه اين نيز براي رهبر ايران فاقد اهميت بود...

نامه امام خميني (ره ) داراي ابعاد عميق فلسفي بود. همان گونه كه امام (ره )

فرمودند : « من مي خواستم دريچه اي به دنياي بزرگ يعني دنياي بعد از مرگ كه دنياي جاويد است را براي آقاي گورباچف باز نمايم و محور اصلي پيام من آن بود » . واضح است كه امكانات گورباچف رهبر بي دين حزب كمونيست اتحاد جماهير شوروي براي درك فلسفه رهبر روحاني ايران متناسب نبود. تصميم گرفتيم كه گورباچف در پاسخ خود به بيان مطالبي در مورد مناسبات دوجانبه همكاري هاي آتي منطقه اي و حل مسائل بسنده كند. سفر من به ايران براي اين كشور از اهميت زيادي برخوردار بود. اتفاقا موضوع سفرم به آن كشور پيشاپيش مورد توجه مطبوعات ايران قرار گرفته بود. موضوع ملاقات آتي من با امام خميني (ره ) و تقديم پاسخ گورباچف به ايشان مورد توجه خاص رسانه ها بود. به جز ملاقات با امام خميني (ره ) ملاقاتهايي نيز با ديگر مقامات ايراني ازجمله حضرت آيت الله خامنه اي رئيس جمهور آقاي موسوي نخست وزير آيت الله رفسنجاني رئيس مجلس و آقاي ولايتي وزير امور خارجه ترتيب داده شده بود. ولايتي شخص تحصيل كرده اي است . با وي روابط بسيار دوستانه اي داشتم . وي پزشك است و نمي توان او را در صفوف متعصبين قرار داد. در نگاه محافل سياسي ايران سفر وزير امور خارجه شوروي به ايران از اهميت ويژه اي برخوردار بود زيرا من حامل پاسخ گورباچف به نامه امام خميني (ره ) بودم . اين پاسخ براي آنان از لحاظ روند وقايع آتي در منطقه حائز اهميت بود. سفرم به ايران از اين نظر هم مهم بود كه در آن زمان غرب

و بويژه آمريكا جمهوري اسلامي ايران را به قول ايران تحت فشار شديد قرار داده و مناسبات سياسي را طي ده سال به پايين ترين سطح رسانده بود. كليد موفقيت سفر من به ايران در گرو محتواي نامه گورباچف بود. هنگام ورود به ايران آقاي ولايتي وزير امور خارجه به من گفت كه امام خميني (ره ) براي اين ملاقات آماده هستند. من هم به اين ديدار بسيار اميدوار بودم و با اين اميد به خدمتشان رسيدم . امام خميني (ره ) به دليل كسالت و با توجه به توصيه پزشكان هيچكس را براي ملاقات به حضور نمي پذيرفت . براي من استثنا قايل شده بودند و علت آن البته ابراز احترام به كشور بزرگي بود كه من وزير امور خارجه آن بودم ولي شايد دلايل ناگفته ديگري _ منظورم منافع ايران در گرجستان _ نيز وجود داشت . در هر صورت اين فكر هم در ذهنم غليان مي كرد. برف مي باريد. امام خميني (ره ) در ارتفاعات زندگي مي كردند. موقع ورود همانند مسجد بايد كفش را درمي آوردم . با جوراب وارد شدم . اين امر برايم تا حدي ناگوار بود. تصور كنيد لباستان با تمامي مقررات تشريفاتي هماهنگ شده است ولي بدون كفش هستيد و مثل اينكه در عبادتگاه بسر مي بريد با اين تفاوت كه از ديگران نبايد منزوي شويد بلكه بايد حرف بزنيد. در عين حال بايد سعي كنيد موافقت هم صحبت خود را بدست آوريد. از همان ابتدا متذكر شدند كه من اولين شخص خارجي هستم كه به حضور امام (ره ) مي رسيدم و پس از انقلاب

اسلامي تا آن زمان كسي از مهمانان خارجي با امام (ره ) ملاقات نكرده بود . به خاطر ضيق وقت بايستي در عرض 15 تا 20 دقيقه ملاقات را تمام مي كرديم . ساكت به انتظار نشستيم . به اتاق _ محل زندگي زاهدانه امام خميني (ره ) _ نگاهي انداختم . گويا نكته مهم در آن مكان پي بردن به اصل مفهوم زندگي بود. هيچ چيز نمي بايستي مزاحم امام (ره ) مي شد. همه چيز ساده و بي آلايش بود. كف اتاق فرش سفيد مايل به خاكستري رنگ پهن بود. خلاصه فقط چيزهاي ضروري بود. چند نفر از ميزبانان همراه من و مترجم در اتاق حضور داشتند. آنها نيز سكوت اختيار نموده و در انتظار ورود امام بودند. يك لحظه فكرم به تاريخ معطوف شد. گرجيان زيادي در طول تاريخ در اتاق انتظار كاخ شاه ايران بسر برده اند. درست است كه اين بار به نمايندگي از يك كشور ديگري آمده بودم ولي در هر حال ... احساس ناراحت كننده انتظار به من دست داد. آن را هم به خاطر آوردم كه در گذشته نه چندان دور رهبر گرجي تبار همين كشور بزرگ (اتحاد شوروي ) با همتايان خود در تهران مسائل جهاني تقسيم به مناطق نفوذ را مطرح مي نمود. در آن زمان سرنوشت ايران به مقياس زيادي به همين گرجي بستگي داشت .

اين محل پر برف نيست اما زماني كه برف مي بارد يخ بندان مي شود . با جوراب نشست بودم و از سرما كرخت شدم . حدودا 15 دقيقه ما را به انتظار نشاندند . بعدا فهميدم كه

اينجا رسم بر اين بوده و ملاقات با مقامات ايران معمولا 15 دقيقه ديرتر از زمان اعلام شده آغاز مي گردد. چند دقيقه بعد به من اشاره كردند كه ايشان تشريف مي آورند. اول پسر امام وارد شد. وي هم مودبانه به من گفت كه امام تشريف مي آورد. يك مردم سالخورده لاغراندام وارد اتاق شد خوش قيافه با ريش سفيد و طبق سنت محلي با كلاه بي لبه مشكي و روپوش خاكستري . وي در كنار صندلي هاي ما در گوشه تخت نشست . مرا معرفي كردند. گويا در اطراف ما كسي نبود. اما حركات من سخنانم و حتي يك نگاه من به اطراف مورد توجه خاص بود. از راديو و تلويزيون هم كسي حضور نداشت . ولايتي از قبل به من گفته بود كه براي انجام ملاقات خوب و مثمرثمر بهتر مي بود در عرض 15 _20 دقيقه تعريف مي كردم كه گورباچف در نامه خود چه نوشته بود. سلام كردم و آنچه را كه گورباچف در پاسخ به نامه امام (ره ) (همانطور كه عرض نمودم نامه فلسفي بود) نوشته بود بطور مختصر بازگو نمودم . 15 دقيقه به سخنانم گوش داد . گاهي اوقات سرش را تكان مي داد . سپس گويا عميقا به فكر فرو رفت و پاسخ داد : من نااميد شدم . شنيدم بودم كه گورباچف فردي انديشمند است . ارسال نامه براي او اتفاقي نبود. در آن نامه سخن از جايگاه و نقش بشر نه فقط در اين عالم خاكي بلكه عمدتا در عالم رباني بود. من به دنبال مسائل اين عالم نيستم من به عالم ديگر

مي انديشم و پاسخ آن را دريافت نكردم . اما آنچه كه مربوط به عادي سازي روابط است من از آن حمايت مي كنم . » اين سخنان را با خرسندي ادا كردند. همين بود همين . وي پس از ايراد اين سخنان از جاي خود برخاسته و خداحافظي نمود. تا اندازه اي احساس نارضايتي به من دست داد. بيرون آمده و كفشم را پوشيدم اما مشكل بود چون يخ كرده بود. پيش خود فكر كردم كه سفرم نتايج مناسبي درپي نداشت . به همراهانم گفتم كه شايد بهتر باشد ملاقات هاي برنامه ريزي شده (با آيت الله رفسنجاني حضرت آيت الله خامنه اي ضيافت رسمي ) را لغو كنيم . يك موضوع فكر مرا جلب كرده بود مايل نبودم وجهه وزير امور خارجه خدشه دار گردد. ولايتي متوجه همه چيز شد. به من گفت كه تماس مي گيرد. واقعا به نفع ايران نبود كه شوروي را از خود ناراضي نمايد. پس از ملاقات با امام خميني (ره ) سفير ايران در اتحاد شوروي نوبري حيراني با همراهانم تماس گرفت و تقاضا كرد كه موضوع پخش خبر درباره ديدار با امام خميني (ره ) با من به اين صورت هماهنگ شود : « ايران تصميم دارد اين گفتگوي دوستانه را مثبت ارزيابي نمايد. طرف ايراني متذكر مي شود كه ايران به توسعه مناسبات با شوروي تمايل دارد. امام پس از استماع نظرات مندرج در نامه گورباچف از آن حمايت نمودند. رسانه هاي ايراني نظرات امام (ره ) در اين مورد را كاملا منعكس ساختند. متاسفانه به توصيه پزشكان ملاقات طولاني تر امكان پذير نشد. اين

ملاقات حتي از آنچه كه پزشكان گفته بودند نيز طولاني تر شد» . من با موضع ايران در نحوه انعكاس ديدار به اين گونه موافقت كردم . بعد از نيم ساعت ولايتي به من زنگ زد. وي گفت : « امام (ره ) بي نهايت راضي هستند و اگر مترجم داريد تلويزيون را روشن كنيد » . تلويزيون را روشن كردم و چه مي بينيم اين خبر همه چيز را تحت الشعاع قرار داده است : « اين يك ديدار تاريخي است با اين ديدار مرحله جديد مناسبات با شوروي آغاز مي گردد. ملاقات يك ساعت به طول انجاميد و چنين چيزي بي سابقه بوده است . استقبال گرم خداحافظي گرم ... » و به دنبال آن تلويزيون ... راديو... روزنامه ها به پخش اين خبر پرداختند. گويي در انزوا بسر مي بردند و اكنون درهاي غرب به روي آنان باز شده است .

دو روز آنجا ماندم . عصر در ضيافت شام ولايتي تكرار كرد كه امام (ره ) بي نهايت از اين ديدار راضي بودند. اين ديدار ويژه اي بود. (بدون شك ولايتي بدون موافقت امام (ره ) نمي توانست اين سخنان را ايراد نمايد). گفتم : ولي ايشان صحبت را با دو كلمه تمام كردند. اينطور به نظرم رسيد كه گفتگوي جامعي نداشتيم . ولايتي در پاسخ گفت : شما متوجه نشديد ايشان سه بار به نشانه موافقت سرشان را تكان دادند. آيا مي دانيد اين امر چقدر برايمان مهم است ! اين احترام و توجه فوق العاده بزرگي است . خلاصه كليه علامات و حركات و هر رمز آداب فرهنگي استنباط

و برداشت خود را مي طلبد. اين سفر به لحاظ نتايج حاصله واقعا يك سفر تاريخي بود. در ايران تا به امروز اين سفر را به ياد دارند. پس از آن كه من به گرجستان بازگشتم هنگام سفر آيت الله رفسنجاني به تفليس وي اظهار داشت كه « شما تنها فرد خارجي بوديد كه با امام (ره ) ملاقات كرديد. » امام خميني (ره ) مرد بزرگي بود. وي با پيامش انزوايي را كه خود براي ايران ترتيب داده بود از ميان برداشت عجيب است اما از همان زمان مناسبات جديد ايران و گرجستان ولو در سطح شخصي _ مبتني بر اصل برابري پايه گذاري گرديد. ديدار با امام خميني (ره ) سالها بعد بر روابط من با آيت الله رفسنجاني آقاي خاتمي و ديگر رهبران ايران تاثير گذار بود. علي رغم اينكه در بعضي از موارد منافع ما متفاوت بود (مثلا در مورد خطوط لوله نفت ) با لطف و عنايت امام خميني (ره ) روابط گرم و فوق العاده مثبتي بين گرجستان و ايران شكل گرفت كه اين موضوع بحث ديگري است . اتفاقا پيش از سفرم به ايران در بصره با صدام حسين ديدار كردم . در عراق دوازده هزار شهروند روسي مشغول به كار بودند. صدام سعي داشت احترامش را نسبت به من نشان دهد. مسلما در صحبتهايمان به بيهودگي جنگ عراق و ايران اشاره كردم . به وي فهماندم كه اين جنگ واقعا بيهوده بود و دير يا زود بر روابط شوروي با عراق تاثير مي گذاشت . ميزبان من تصور فردي لجوج را در ذهن من بجا گذاشت .

آن زمان حتي تصور نمي كردم كه صدام حسين چه مقاصد خصمانه اي در رابطه با كويت داشت . *منبع : روزنامه جمهوري اسلامي، چهارشنبه 18 آذر 1388، ص 9

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109